فرجام شناسی انحرافات اجتماعی بنی اسرائیل از منظر قرآن

مشخصات کتاب

فرجام شناسی انحرافات اجتماعی بنی اسرائیل از منظر قرآن

همراه با تطبیق این انحرافات بر جامعه اسلامی

سید محمود هاشمی دهسرخی

ص: 1

اشاره

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

ص: 4

هدیه به پدر بزرگوارم که با توصیه های خود در زمان حیات و دعاهایش پس از وفات، حقیر را بر سر سفره قرآن نشاند. از خداوند منان خواستارم او را با اجداد طاهرینش محشور فرماید.

ص: 5

ص: 6

فهرست مطالب

تصویر

ص: 7

تصویر

ص: 8

تصویر

ص: 9

تصویر

ص: 10

تصویر

ص: 11

تصویر

ص: 12

تصویر

ص: 13

تصویر

ص: 14

تصویر

ص: 15

ص: 16

بخش مقدماتی

اشاره

ص: 17

ص: 18

مقدمه

قرآن برای هدایت بشر آمده است. کتابی که برای هدایت و راهنمایی باشد، يقينا قصص و داستان هایش بیهوده نیست و برای عبرت آموزی و پندگیری انسانها بیان شده است.

از جمله قصص قرآنی، داستان های مربوط به قوم بنی اسرائیل است که قرآن کریم، بسیار بدان پرداخته و نکات مثبت و منفی فراوانی در باره یهودیان، بیان کرده است. و این، نشانگر اهمیت موضوعات مورد بحث در این داستان هاست. به ویژه آن که پیامبر اسلام صلی الله عليه وآله، هشدار میدهد که «مسلمانان نیز به همان راهی خواهند رفت که بنی اسرائیل رفتند و همان کارهایی را می کنند که آنان کردند؛ و سنت ها برای آنان و اینان، به يك شكل جاری خواهد شد. »

این نشان می دهد که انسانها در گذر زمان، می آیند و می روند، اما عيوب و انحرافات آن ها که مبنای واحدی دارد، همچنان از نسلی به نسل دیگر و از قومی به قوم دیگر منتقل می شود. پس ضروری است که از سرنوشت پیشینیان پند گیریم و از تجربیات دیگر اقوام استفاده کنیم تا طبق سنت الهی، به بلاهایی که آنان گرفتار شدند، گرفتار نشویم.

قوم بنی اسرائیل در طول تاریخ - از ابتدای پیدایش تا کنون - دچار انحرافات بسیار بوده اند؛ خواه به صورت فردی و خواه به صورت جمعی؛ خواه عوام و خواه خواص و بزرگان و احبار و دانشمندان. انحرافات بنی اسرائیل، ابعاد گسترده ای داشته و در برهه های مختلف، به صورت انحرافات عقیدتی، اخلاقی، رفتاری، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، بروز یافته است. اصرار بر این انحرافات و ناهنجاری ها، موجب شد که آنان در طول تاریخ، فراز و نشیب های سخت و بنیان کنی را تجربه کنند و مدام گرفتار ذلت و درماندگی و آوارگی باشند و به اضمحلال و نابودی کشیده شوند.

اما این انحرافات، اختصاص به بنی اسرائیل نداشت و چنین انحرافاتی از صدر اسلام تا کنون، در جامعه اسلامی - اعم از شیعه و سنی و دیگر فرق مسلمين - نیز مشهود بوده و حتی مواردی از این ناهنجاری ها، به عنوان هنجار و خصلتی خوب و پسندیده قلمداد شده و در میان مسلمانان، رواج

ص: 19

یافته است. یقینا جامعه اسلامی با داشتن این انحرافات، منتهی به شکستی می شود که بنی اسرائیل را در هم شکست و باعث ذلت و خواری آنان شد. از این رو بایسته است که این انحرافات، به طور دقیق مورد بررسی قرار گیرد و علل و ریشه ابتلا به آنها شناخته شود و با هشدار در مورد فرجام کار، از ادامه این روند، جلوگیری شود.

این نوشتار بر آن است که انحرافات و کج رویهای بنی اسرائیل، با استناد به آیات قرآن و روایات معصومین و کتب تاریخی، استخراج شود و در سه بعد «اعتقادی» و «اخلاقی» و «رفتاری» مورد بررسی قرار گیرد و مصادیق این انحرافات در میان مسلمانان، شناسایی گردد. همچنین با استناد به آیات و روایات و کتب اخلاق، زشتی و پلیدی این عیوب بیان شود تا مسلمانان، از این ناهنجاری ها بپرهیزند و با پندگیری از فرجام این انحرافات، خود را از عواقب دنیوی و اخروی آن، مصون دارند.

امید است که این اثر ناچیز، مورد قبول درگاه خداوند قرار گیرد و مورد استفاده محققان واقع شود و فرزانگان و اندیشمندان، با دیدۀ خطاپوش بر آن بنگرند و هر گونه خبط و خطا را به این بنده کمترین، متذکر شوند. از جناب آقای ابراهیم بیگدلی نیز کمال تشکر را دارم که در ویرایش علمی و محتوایی این کتاب، زحمات زیادی را متقبل شد.

1399/7/27

سید محمود هاشمی دهسرخی

ص: 20

فرجام شناسی

از جهت واژه شناسی، «فرجام» مرکب از «فر» و «جام» است.

«فر» پیشوندی به معنای پیش، جلو، و به سوی جلو می باشد.

«جام» نیز به معنای گام، قدم و رفتن است.

«فرجام» یعنی جلوی پا؛ پیش پا؛ چیزی که در مسیر رفتن قرار دارد.

فرجام در لغت، معانی پسین، واپسین، عاقبت، نهایت، خاتمه، انتها و پایانرا می رساند.(1) بنابراین، «فرجام شناسی» یعنی شناخت عاقبت کار.

فرجام شناسی، بخشی از الهیات، فلسفه، و آینده شناسی است که به سرنوشت بشر و سرانجام رویدادهای تاریخی می پردازد. اسلام تأکید ویژه ای بر موضوع فرجام شناسی دارد؛ نه تنها به خاطر این که خود را آخرین دین آسمانی می داند، بلکه به خاطر این که سیر تاریخ را با معنا فرض می کند و انسان را در قبال اعمالش مسئول می داند.(2)

حس مسئولیت نسبت به آینده و سرنوشت، انسان را وادار می سازد که فرجام اندیش و عاقبت نگر باشد. از این رو، فرجام شناسی، غایت نگری، دوراندیشی و تفکر در مسیر نهایی، همواره یکی از دغدغه های دیرپای آدمی بوده است. کسی که به عاقبت و فرجام خود می اندیشد، می کوشد جانب احتیاط را رعایت کند تا دچار خسران و ضرر نگردد. این مطالعه و احتیاط، قهرا پیروزی و شیرین کامی را در پی دارد؛ همچنان که حضرت علی علیه السلام می فرماید: «الظَفَرُ بالحَزمِ وَ الحَزمُ بإجَالَةِ الرَّأيِ؛ پیروزی به دوراندیشی است و دور اندیشی، در به کارگیری رأي و تدبیر است.»(3)

ص: 21


1- 1. ر.ک: فرهنگ نامه دهخدا و فرهنگ فاسی عمید، ذیل واژگان فر، گام، فرجام.
2- 2. اسکاتولوژي، مارسيا هرمانسن، ص 308-324.
3- 3. نهج البلاغه، حکمت 48.

فرجام شناسی موجب می شود که انسان، نگرشی جدی و جدید نسبت به نظام هستی داشته باشد و در رابطه خود و خدا، به آگاهی جدیدی دست یابد. این فرایند که به خودآگاهی، جهان آگاهی و خدا آگاهی می انجامد، انسان را بیدار می سازد و به تکاپو وامی دارد که در مسیر درستی قدم بگذارد که منتهی به عواقب شوم و دردناک نشود. با توجه به چنین فوائدی است که امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «رَحِمَ اللّهُ امرَءَ عَلِمَ مِن أينَ وفي أينَ وإلى أينَ؛ خدا رحمت کند کسی را که بداند از کجا می آید و در کجا قرار دارد و به کجا می رود؟ »(1)

شناخت انتهای مسیر، نقش اساسی در جهت دادن به فعالیت ها و گزینش ها ایفا می کند و کمک می کند انسان با آگاهی و بینایی کامل، اهداف خود را مشخص کند و بر اساس همان بینش، برنامه ریزی کند و پیش برود. کسی که هدفی جز رسیدن به لذت های مادی و دنیوی ندارد، رفتار و کردار خود را به گونه ای تنظیم می کند که تنها نیازهای مادی و خواسته های دنیوی اش تأمین شود. اما کسی که هدف و مقصود نهایی خود را در ورای مادیات جست و جو می کند، قهرا برنامه زندگی اش را به گونه ای طراحی می کند که برای مقصود نهایی و اخروی اش سودمند باشد. همچنان که امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «البَصِيرُ مِنهَا مُتَزَوِّدُ و الأَعمَی لَها مُتَزَوِّدٌ؛ فرد بینا، از دنیا توشه می گیرد و فرد نابینا، برای دنیا توشه فراهم می کند.»(2)

با توجه به اهمیت و کارکرد مهم فرجام شناسی است که در این نوشتار، به فرجام انحرافات بنی اسرائیل می پردازیم و آثار دنیوی (مادی و معنوی) و عواقب اخروی (جسمانی و روحانی) آن را که در قرآن کریم و راوایات معصومین علیهم السلام آمده است، مورد بررسی قرار می دهیم. ناگفته نماند که بسیاری از فرجام های بیان شده در این کتاب، برگرفته از آیات مربوط به بنی اسرائیل است و معدودی از فرجام ها نیز برگرفته از آیات مربوط به قوم نوح و ثمود و دیگر اقوام گذشته می باشد؛ چرا که این فرجام ها، اختصاص به بنی اسرائیل ندارد و هر کس چنین راهی را رفته باشد، به چنین فرجام و عاقبتی گرفتار شده است. چه بسا امروزه نیز بسیاری از

ص: 22


1- 1. «الوافی، ج1، ص116.
2- 2. نهج البلاغه، خطبه 133 .

انسان ها، گرفتار چنین فرجام هایی باشند و خود نیز ندانند که این عذاب ها و گرفتاری ها، برآمده از عیوب و انحرافاتی است که بدان آلوده اند.

انحرافات اجتماعی

سرنوشت هر ملتی، مبتنی بر خواست و اراده آن ملت است. اگر ملتی عزت و سربلندی را نشانه رفته باشد و در همان راستا قدم بردارد، در نهایت به آن قله دست می یابد؛ و اگر ذلت و خواری را برگزیند، سرنوشتش همان گونه رقم می خورد. البته منظور از خواست و اراده، عزمی راسخ و اراده ای استوار است که مرزهای فکر و اندیشه را درنوردد و قلب و درون را آكنده سازد و در اعمال و رفتار آن ملت، تجلی یابد. چنین عزم و اراده ای می تواند سرنوشت ملتها را تغییر دهد؛ همچنان که قرآن کریم می فرماید: «إنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِم؛ خداوند، سرنوشت هیچ ملتی را تغییر نمی دهد، مگر آنچه را در وجودشان است، تغییر دهند.»(1)

یکی از چیزهایی که سرنوشت یک ملت را تغییر می دهد، گناهان جمعی یاانحرافات اجتماعی است؛ یعنی عیوب و انحرافاتی که نه عده ای قلیل و معدود، بلکه جمعیتی چشم گیر از آن ملت، مرتکب می شوند. وقتی عده کمی از افراد جامعه، مرتکب گناه و خطایی می شوند که چندان به چشم نمی آید، خود آن افراد، به عواقب آن گناه دچار می شوند. اما وقتی گناهی به طور جمعی انجام می شود و به صورت یک انحراف اجتماعی در می آید، عواقب جمعی را به همراه دارد و همه افراد آن جامعه را در بر می گیرد: نعمت های الهی از آنان دریغ می گردد؛ بلاها و گرفتاریها بر آن جماعت و ملت مسلط می شود؛ آرامش و آسایش از آن جامعه رخت برمی بندد؛ و مردم آن جامعه، روی خوشی را به خود نمی بیند.

گناهان جمعی حتی بر طبیعت نیز اثر می گذارد و حیات وحش را مختل می کند و جنگل ها و کوه ها و زمین و دریا را به تباهی می کشاند؛ همچنان که قرآن کریم می فرماید: «ظَهَرَ الفَسادُ فِي البَرِّ والبَحرِ بِمَا كَسَبَت أيدِي الناسِ لِيُذِیقَهُم بَعضَ الذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُم يَرجِعُونَ؛ به سبب اعمال

ص: 23


1- 1. سوره رعد: 13، آیه 11.

زشتی که مردم به دست خود مرتکب شدند، فساد و تباهی در خشکی و دریا نمودار شد تا [خدا کیفر] برخی از آنچه را انجام داده اند، به آنان بچشاند. باشد که [از گناه و طغيان ] بازگردند.»(1)

چند نکته

1. گاه منظور از گناه جمعی، فراگیر شدن آن گناه در میان همه افراد جامعه نیست؛ بلکه راضی بودن اکثر افراد، می تواند آن گناه را در شمار گناهان جمعی قرار دهد و عواقب جمعی را به همراه داشته باشد. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «الرَّاضِي بِفِعلِ قَومٍ کَالدَّاخِلِ فِيهِ مَعَهُم، وَ عَلَى كُلِّ دَاخِلِ فِي بَاطِلِ إثمَانِ، إِثمُ العَمَلِ بِهِ وَ إِثمُ الرَّضَی بِه؛ کسی که از عمل قومی خشنود باشد، گویی داخل در کار آنان بوده است. و کسی که داخل در کاری باطل شود، دو گناه دارد: گناه کاری که مرتکب می شود و گناه خشنودی از آن کار.»(2) همچنین می فرماید: «إنَّما يَجمَعُ النّاسَ الرِّضا وَ السُّخطُ، وَإنّما عَقَرَ ناقَةَ ثَمودَ رَجُلٌ واحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللّهُ بِالعَذابِ لَمّا عَمَوهُ بِالرِّضا فَقَالَ سُبحَانَه: فَعَقَروها فَأَصبَحُوا نادِمينَ؛ خشنودی و خشم مردم از چیزی، آنان را گرد هم می آورد [و هم کاسه می کند.] شتر قوم ثمود را يك نفر کشت، اما عذاب الهی همه آنان را در بر گرفت؛ چون همه از کشتن آن خشنود بودند. از این رو خداوند می فرماید: شتر را کشتند و همه پشیمان شدند.»3(3)

گاه اراده فرد، مظهر اراده جمع است. اگر چه یک فرد کار بدی را انجام می دهد، اما همه راضی به انجام آن هستند. همه با هم، هم فکر و هم رأي و هم عقیده هستند و همه مجرم به حساب می آیند. چون اراده جمعی و روح جمعی است که آن کار را انجام می دهد، نه روح فردی. روح فردی به عنوان یک جزء از روح جمعی و به عنوان مظهر اراده جمعی، آن کار را مرتکب می شود. از این رو، عقوبت و عذاب آن گناه نیز به صورت جمعی نازل می شود و همه افراد آن گروه و جامعه را در بر می گیرد.

ص: 24


1- 1. سوره روم: 30، آیه 41.
2- 2. نهج البلاغه، حکمت 154.
3- 3. نهج البلاغه، خطبه 201.

لازم به ذکر است که خشنودی از یک گناه و انحراف، تنها منحصر به زمان انجام آن گناه نمی شود؛ بلکه رضایت و خشنودی از گناه گذشتگان نیز تبعات خاص خود را دارد. قرآن کریم پس از این که جرائم بنی اسرائیل - از قتل پیامبران و کشتن نیکان - را برمی شمارد، به رسول گرامی اسلام صلی الله عليه وآله می فرماید: «بَشِّرهُم بِعَذَابٍ ألِيمٍ؛ یهودیان را به عذابی دردناک بشارت بده.»(1) مرحوم طبرسی در تفسیر این آیه نوشته است: «اشکال مي شود که چرا به یهودیان زمان نزول قرآن، بشارت عذاب داده شده است؛ حال آن که اجداد آنها نبیاء را کشته بودند، نه خودشان. جواب این است که ایشان از اعمال اجدادشان خشنود و راضی بودند. از این رو، در عذاب نیاکانشان شریک هستند و این گناهان، به خود آنان نیز نسبت داده می شود.»(2)

2. هر چه گناهان و انحرافات تازه ای در جامعه شکل گیرد، بلاهای تازه ای دامن گیر آن ملت می شود. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «کُلَّمَا اَحدَثَ النَّاسُ مِنَ الذُّنُوبِ مَا لَم يَكُونُوا يَعمَلُونَ، أَحدَثَ اللهُ لَهُم مِنَ البَلاءِ مَا لَم يَكُونُوا يَعُدُّون؛ هر چه مردم گناه تازه ای مرتکب شوند، خداوند بلای تازه ای برای آنان به وجود می آورد که پیش از آن، سابقه نداشته است.»(3)

علت پرداختن به انحرافات

ممکن است سؤال پیش بیاید که چرا به عيوب و انحرافات می پردازیم؟ آیا بهتر نیست ازخوبی ها سخن بگوییم؟ آیا رفع عیوب، مهم تر از کسب خوبیها است؟

در پاسخ باید گفت: وجود انسان، سرشار از خوبی های فراوان است؛ اما عیوبی که داریم، مانع از بروز خوبی ها و پاکی ها می شود. اگر از انحرافات بکاهیم، خود به خود در راه صحیح و مستقیم قرار می گیریم. اگر از عیوب کم کنیم، خوبی ها رو می آید. از این رو امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «اجتِنَابُ السَّیِّئاتِ أولَى مِنَ اكتِسَابِ الحَسَنَاتِ؛ دوری کردن از بدیها، مقدم بر

ص: 25


1- 1. سوره آل عمران: 3، آیه 21.
2- 2. «مجمع البیان»، ج 2، ص 720.
3- 3. «تحف العقول، ص 410 .

کسب خوبی هاست.»(1) معنای تزکیه نیز همین است؛ یعنی پاکسازی و تصفیه و بی آلایش کردن نفس.

حال که این را پذیرفتیم، باید ابتدا به کدام عيوب بپردازیم؟ باید به عیبی بپردازیم که:

1. اولویت داشته باشد؛ یعنی بود و نبودش در وجود ما، اهمیت بالایی داشته باشد؛ بودنش به شدت خطرناک و نبودنش بسیار مفید و ارزشمند باشد.

2. عمومیت داشته باشد؛ یعنی به صورت یک عیب و انحراف اجتماعی در آمده باشد و اکثر مردم جامعه به آن دچار باشند.

3. ریشه ای باشد؛ یعنی عیوب و انحرافات دیگر، نشأت گرفته از آن عیب و انحراف باشند.

عبرت آموزی از داستان های قرآن

از آنجایی که فرجام انحرافات بنی اسرائیل، در دل داستان ها و قصص قرآنی بیان شده است، و هدف از این قصص، پندگیری و عبرت آموزی است، ابتدا لازم است به عبرت آموزی از داستان های قرآن بپردازیم.

«عبرة» بر وزن فعلة، از ریشه «عبر» به معنای تفسیر کردن، سنجیدن، تعجب کردن و عبور کردن می باشد که وجه اصلی آنها، انتقال از حالی به حال دیگر است؛ چنان که گفته اند: «اصل العبر تجاوز من حال إلى حال.» در بیشتر این معانی، نوعی انتقال و جابه جایی مشهود است. در عبرت و اعتبار نیز همین معنی مشاهده می شود و اهل لغت، آن دو را «پند آموختن و اندرز گرفتن» معنا کرده اند. در پند و اندرز نیز انسان از یک سخن و جریان تاریخی، به معنایی ماورای آن انتقال می یابد و در اثر آن، حالتي خاضعانه و خاشعانه در برابر حق، پدید می آید.(2)

در اصطلاح نیز عبرت، حالتی است که در آن، معرفت ظاهری و محسوس، سبب درک معرفت باطنی و غیر محسوس می شود و انسان از امور مشهود، به امور نامشهود منتقل

ص: 26


1- 1. «غرر الحکم و درر الكلم»، ص 81
2- 2. «مفردات راغب»، ج 1، ص320، واژه عبر؛ «لسان العرب»، ج4، ص531، واژه عبرت.

می گردد. البته هر انتقال و عبور «از ظاهر به باطن» یا «از سطح به عمق» را نمی توان عبرت نامید؛ بلکه قیود خاصی برای آن مطرح است:

1. بین ظاهر و باطن، نباید رابطه ای اعتباری، قراردادی یا التزامی وجود داشته باشد. مثلا اگر از شنیدن صدای زنگ، شنونده به باطن آن - یعنی وجود فردی در پشت در - پی ببرد و با دیدن یک علامت خاص، بیننده به یک پیام قراردادی منتقل شود، آن را عبرت نمی گویند؛ زیرا اولی دلالت التزامیه دارد و در دومی، انتقال از طریق قرارداد قبلی صورت می گیرد.

2. باطن و عمق انتقالی به آن، باید از بار ارزشی و اخلاقی برخوردار باشد. این امر، زمانی ممکن است که انسان زندگی خود را به نوعی با امور ظاهري مشهود، مشابه و همانند ببیند و وقوع همان سرنوشت را برای آینده خویش محتمل بداند. به عبارت دیگر، انتقال از ظاهر، با یک سلسله اطلاعات خشک یا مطالب علمی صرف، نمی تواند عبرت باشد؛ بلکه آنچه حاضر می شود، باید قابلیت تأثیرگذاری در رفتار اخلاقی و خودسازی فرد داشته باشد.

3. تفکر و تامل عمیق، در این انتقال نقش به سزایی دارد و بدون این عنصر، حالت عبرت تحقق نمی یابد. اگر انسان به مشاهده یا شنیدن امور و پدیده ها بپردازد و به همان دیدن و شنیدن اکتفا کند، حالت عبرت در او پدید نمی آید؛ اما اگر در شنیده ها و دیده ها بیندیشد و سپس پدیده های مشابه را در زمان خود شناسایی کند، و سپس به موازنه و مقایسه آنها بپردازد و در یک تجزیه و تحلیل عقلی، روابط بین آنها را کشف کند، به نتیجه ای مطلوب و منطقی دست می یابد که این نتیجه، همان حالتی است که می توان آن را عبرت نامید. در جریان عبرت، انسان تحت تأثیر امرى قرار می گیرد و قلبش به آن متمایل و خاشع می گردد و در نتیجه، معرفت و شناخت جدیدی برایش حاصل می شود و به دنبال آن، سلوک و رفتاری متناسب با آن، در فرد به وجود می آید.(1)

واژه عبرت و مشتقات آن، هفت بار در قرآن آمده است؛ به ویژه پس از نقل داستان هایی از افراد و اقوام گذشته:

ص: 27


1- 1. مقاله «عبرت و تربیت در قرآن و نهج البلاغه » .

* لَقَد كَانَ فِي قَصَصِهِم عِبرَةٌ لِأُولِي الأَلبَابِ؛ در سرگذشت آنان برای خردمندان عبرتی است.(1)

* فَقَال أَنَا رَبُّكُمُ الأَعلَى، فَأَخَذَهُ اللّهُ نَكَالَ الآخِرَةِ وَ الأُولَى ، إنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبرَةٌ لِمَن يَخشَی؛ گفت پروردگار بزرگتر شما من هستم. خداوند او را به کیفر دنیا و آخرت گرفتار کرد. برای هر کس که [از خدا] بترسد، در این عبرتی است.(2)

علاوه بر این، در 21 آیه نیز بدون به کارگیری واژه عبرت و مشتقات آن، با امر به «نگریستن به عاقبت دیگران»، پند و اندرز می دهد و ما را به عبرت گرفتن از گذشتگان فرا می خواند:

* أَفَلَم يَسِیرُوا فِی الأَرضِ فَيَنظُرُوا كَيفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبلِهِم؛ آیا در زمین سیر نمی کنند تا بنگرند سرنوشت آنان (طغیان گران پیشین) چگونه شد؟(3)

* قُل سِیرُوا فِي الأَرضِ ثُمَّ انظُرُوا كَيفَ كَانَ عَاقِبَةُ المُکَذِّبِينَ؛ بگو: در زمین سیر کنید تا بنگرید عاقبت تکذیب کنندگان چگونه شد.(4)

یکی از اهداف قرآن از نقل تاریخ گذشتگان، پندگیری و عبرت آموزی است. در این داستان ها، هرگز هدف قرآن، داستان سرایی محض نیست؛ بلکه هدف، ارائه رهنمود سازنده از طریق خواندن و اندیشیدن در این داستان هاست. بر همین اساس، از پرداختن به مسائل بی فایده که نقشی در هدایت مردم ندارد، پرهیز گردیده، و حتی از پرداختن به این امور بی فایده نهی شده است: «سَيَقُولُونَ ثَلاثَةُ رَابِعُهُم كَلبُهُم وَيَقُولُونَ خَمسَةُ سَادِسهُم كَلبُهُم رَجمًا بِالغَيبِ وَيَقُولُونَ سَبعَةٌ وَثَامِنُهُم كَلبُهُم قُل رَبِّى أَعلَمُ بِعِدَتِّهِم مَا يَعلَمُهُم إِلّا قَلِيلٌ فَلَا تُمَارِ فِيهِم إِلّا مِرَاءَ ظَاهِرًا وَلَا تَستَفتِ فِیهِم مِنهُم أَحَدًا؛ به زودی [درباره اصحاب کهف] خواهند گفت: سه تن بودند؛ چهارمین آنها سگ شان بود. و می گویند: پنج تن بودند؛ ششمین آنها سگ شان بود. تیر در تاریکی می اندازند و [عده ای] می گویند هفت تن بودند و هشتمین آنها سگشان بود. بگو:

ص: 28


1- 1. سوره يوسف: 12، آیه 111.
2- 2. سوره نازعات: 79، آیه 24-26.
3- 3. سوره غافر: 40، آیه 82 .
4- 4. سوره آل عمران: 3، آیه 137.

پروردگارم به شمار آنها آگاه تر است. جز اندکی، [کسی تعداد] آنها را نمی داند. پس درباره ایشان جز به صورت ظاهر، جدال مکن و در مورد آنها از هیچ کس جویا مشو.»(1)

در احادیث نیز، بر عبرت آموزی از حوادث تاریخی، تأکید شده است. امام علی علیه السلام می فرماید:

* اَلإِعتِبارُ يثمِرُ العِصمَة؛ ثمرة عبرت آموزی از حوادث، مصونیت از خطاها و لغزش هاست.(2)

* مَن كَثُرَ اِعتِبَارُهُ قَلَّ عِثارُه؛ کسی که بیشتر عبرت بگیرد، کمتر می لغزد.(3)

* اَلِإعتِبَارُ يقودُ إِلَى الرَّشاد، عبرت آموزی، انسان را به راه رشد و صلاح می کشاند.(4)

* استَدِلّ عَلَى مَا لَم يَكُن بِما قَد كَانَ فَإِنَّ الأُمُورَ أَشبَاهُ؛ حوادث آینده را در پرتو حوادث گذشته بررسی کن که حوادث، همانند یکدیگرند.(5)

این نکته بسیار حائز اهمیت است که ما وقتی قصص قرآن را می خوانیم و نکاتی را درباره گذشتگان مطالعه می کنیم. باید توجه داشته باشم که آن آیات و نکات، اختصاص به اقوام گذشته ندارد؛ بلکه در زمان خود ما نیز ساری و جاری است و بر حوادث دوران ما نیز انطباق دارد. ما هنگام خواندن قرآن، صرفا شرح حال گذشتگان را نمی خوانیم؛ بلکه اتفاقاتی را مرور می کنیم که خودمان در آن قرار داریم و داستان های قرآن، در همه اعصار و زمان ها تکرار می شود؛ همچنان که خود می فرماید: «سُنَّةَ اللّهِ الَّتِي قَد خَلَت مِن قَبلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبدِيلًا؛ سنت الهی از پیش نیز همین بوده است و در سنت الهی، هرگز تغییری نخواهی یافت.»(6)

پس در پاسخ به این سؤال که «آیا می شود مفاهیم کلی کشف شده از قرآن را بر افراد خارجی تطبيق کرد؟»، باید گفت: آری؛ طبق قاعده جری و تطبیق، این کار ممکن است.

ص: 29


1- 1. سوره کهف: 18، آیه 22.
2- 2. «غرر الحکم»، ص 472.
3- 3. «غرر الحکم»، ص472 .
4- 4.«غرر الحكم»، ص472.
5- 5. «نهج البلاغه»، نامه 31.
6- 6. سوره فتح: 48، آیه 23.

جری و تطبیق

«جری» در لغت به معنای عبور سریع است و در اصل، برای بیان حرکت آب و آنچه با آب جریان می یابد، وضع شده است.(1) «تطبيق» نیز بدین معناست که چیزی،چیز دیگر را بپوشاند. «طبق السحاب الجو» یعنی ابر، آسمان را پوشاند. زمانی گفته می شود «طابقت بين الشيئين» که دو چیز، یکسان قرار داده شوند.(2) واژه های «طباق» و «طبق»، دو بار در قرآن به کار رفته است. «طباق» به دو معنا و در دو نوع از اشیاء به کار می رود: در مورد هر چیزی که روی چیز دیگر قرار گیرد؛ و در مورد هر امری که موافق و هماهنگ با امر دیگر باشد.(3) «طبق» نیز به معنای هر چیزی است که مطابق و هماهنگ با غیر خودش باشد. از همین رو به پوشش هر چیزی که کاملا مطابق خود آن چیز است، «طبق» گفته می شود.(4)

یکی از مراحل کشف معانی آیات قرآن، مرحله تطبيق مفاهیم کلی کشف شده، بر افراد خارجی است که از آن به «جری و تطبیق» یاد می شود.(5) منظور از «جری و تطبیق» در اصطلاح علوم قرآنی، عبارت است از تطبیق مفاهیم به دست آمده از آیات قرآن، بر موارد دیگر که مشابه با مورد شأن نزول است.(6)

قرآن برای فرد یا گروه خاص یا زمان خاصی نازل نشده است؛ مثلا اگر شأن نزول آیه ای در ارتباط با جریانات مرتبط با بنی اسرائیل باشد، نمی توان گفت که این آیه، قابل انطباق بر هیچ مورد دیگری نیست؛ یا اگر آیه ای در رابطه با منافقی در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده باشد، این گونه نیست که با مرگ آن منافق، آیه نیز کاربردش را از دست بدهد؛ بلکه مفاهیم آیات قرآن، جریان دارد و مخصوص به زمانی خاص نیست.

ص: 30


1- 1. «مفردات راغب»، ص194، واژه جري.
2- 2. «لسان العرب، ج10، ص209؛ «العين»، ج5، ص109، واژه طبق.
3- 3. «مفردات راغب »، ص516، واژه طبق.
4- 4. «کشاف زمخشري»، ج 4، ص728.
5- 5. «آسيبشناسي و روش شناسی تفسیر معصومان»، ج1، ص159، «الميزان في تفسير القرآن، ج 1، ص 216 و ج4، ص 348.
6- 6. «آسيب شناسي و روش شناسی تفسیر معصومان»، ج1، ص160.

در طول تاریخ تفسیر، بیشتر فقیهان و مفسران و دانشمندان علوم قرآنی، به حقیقت جری و تطبيق معتقد بوده و در کتابهای خود به آن اشاره کرده و بر طبق آن عمل نموده اند؛ اما نخستین بار، علامه طباطبایی با برداشت از احادیث، این اصطلاح را ابداع کرد و به عنوان یکی از اصطلاحات تفسیری، رواج داد.

علامه طباطبایی در این باره می گوید: «قرآن، از نظر انطباق مفاهیمش با مصادیق و نمونه های خارجی و تبیین وضعیت آنان (از جهت هدایت یا گمراهی)، گستره ای ویژه دارد؛ زیرا آیات آن، منحصر به مورد نزولش نیست؛ بلکه در هر مورد دیگری که ملاک و ویژگی مورد نزول را داشته باشد، جاری می شود. آیات قرآن، مانند ضرب المثل هایی است که نخستین بار، در موردی خاص گفته می شود و سپس در موارد مشابه نیز به کار می رود. این معنا، همان چیزی است که در روایات، به عنوان جری قرآن، از آن یاد شده است.»(1)

جری و تطبیق در روایات

جری و تطبیق در تفسير و علوم قرآنی، امری مسلم بوده و دلیل آن، روایاتی است که درباره قرآن می فرماید: «یَجرِی كَما تَجرِى الشَّمسُ وَ القَمَر»؛ یعنی قرآن همانند آفتاب و ماه، در حال حرکت است و در هر عصری، مصادیقی را تحت پوشش قرار می دهد.

امام باقر علیه السلام می فرماید: «ظاهر قرآن، همان تنزیل آن است و باطن قرآن، تأويل آن است. بعضی از آن تأويل ها، گذشته است و بعضی دیگر هنوز نیامده است. قرآن همانند آفتاب و ماه جریان دارد و مقید به زمان خاص نیست. هر تأویلی که برای مردگان می آید، برای زنده ها نیز جریان دارد.»2(2)

همچنین آن حضرت می فرماید: «آیه ای از قرآن که درباره گروهی خاص نازل شده است، اگر با مردن و از بین رفتن آن گروه، عمر آیه نیز به پایان برسد و به گذشتگان محدود شود، دیگر اثری از قرآن به جا نمی ماند؛ حال آن که قرآن، آغاز تا پایانش، به درازای عمر آسمانها و زمین، جاری است و برای هر قوم و گروهی، آیه ای در قرآن وجود دارد که در آینده، آن را تلاوت

ص: 31


1- 1. «الميزان في تفسير القرآن»، ج3، ص67.
2- 2. «بصائر الدرجات في فضائل آل محمد»، ج1، ص196.

می کنند و در می یابند که وضعیت آنان مشابه وضعیت کسانی است که آیه، درباره ایشان نازل شده است، و آنان در قلمرو یکی از دو دسته آیات خیر یا شر قرار می گیرند.»(1)

در روایات بسیاری شاهد هستیم که حضرات معصومین علیهم السلام، روش جری را به کار گرفته اند و مفاد آیه یا بخشی از آیه را بر یکی از آشکارترین و برترین مصادیق آن تطبیق داده اند. این نشان می دهد که روش جری و تطبیق، مورد عنایت ویژه اهل بیت علیهم السلام بوده است. شاید وجه آن، کارآمدی جری باشد که پویایی و جاودانگی قرآن را بیشتر نمایان می سازد.(2)

بنابراین، اگر چه برخی آیات، در شرایط خاص و مناسبت ویژه ای نازل شده اند، اما اگر در هر عصر و زمانی، افراد یا گروهی، دارای آن ویژگی ها باشند. بی گمان از باب «جری و تطبیق» می توان آنها را مصادیقی برای این آیات برشمرد؛ همانند آیات مربوط به بنی اسرائیل که اگر چه مربوط به گذشتگان است، اما می تواند بر مردم عصر حاضر نیز تطابق داشته باشد.

شباهت مسلمانان به بنی اسرائیل

در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله عليه و آله آمده است: «لَتَركَبَنَّ أُمَّتِی سُنَّةَ بَنِي إِسرَائِيلَ حَذوَ النَّعلِ بِالنَّعلِ القُذَّةِ بِالقُذَّةِ شِبرًا بِشِبرٍ وَذِراعاً بِذِرَاعٍ وَ بَاعاً بِبَاعٍ حَتَّى لَو دَخَلُوا جُحراً لَدَخَلُوا فِيهِ مَعَهُم وَجَرَتِ الأَمثَالُ وَ السُّنَنُ سَوَاء؛ امت من، روش بنی اسرائیل را پیش می گیرند. پا به همان جایی می گذارند که آنها گذاشتند و تیر به همان جایی می زنند که آنها زدند. وجب به وجب و ذراع به ذراع و باع به باع.(3) روش آنها را دنبال می کنند؛ به طوری که اگر آنها داخل سوراخی شده باشند، اینان نیز داخل می شوند. مثل ها و سنت ها برای آنان و اینان، به يك صورت جاری می گردد.»(4) این حدیث را سلیم از سلمان، او از امیرالمؤمنین علیه السلام و ایشان از پیامبر صلی الله عليه وآله نقل کرده است.

ص: 32


1- 1. «تفسیر عیاشي»، ج 1، ص10.
2- 2. ر.ک: « آسيب شناسي و روش شناسی تفسیر معصومان»، ج 1، صص168-170.
3- 3. باع، واحد اندازه گیري، تقریبا برابر با یک متر است. وقتي دستها را از دو طرف باز کني، از سرانگشت دست راست تا سرانگشت دست چپ، یک باع می شود. لغت نامه دهخدا.
4- 4.« کتاب سلیم بن قیس هلالي»، ج2، ص599.

همچنین امام صادق علیه السلام از پیامبر صلی الله عليه وآله نقل می فرماید: «وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالحَقِّ نَبِيًّا وَ بَشِيراً لَتَركَبَنَّ أُمَّتِی سَنَنَ مَن كانَ قَبلَها حَذوَ النَّعلِ بِالنَّعلِ حَتَّى لَو أنَّ حَيةً مِن بَنِی إِسرَائِيلَ دَخَلَت فِي جُحرٍ لَدَخَلَت فِي هَذِهِ الأُمَّةِ حَيةٌ مِثلُهَا؛ سوگند به خدایی که مرا به حق مبعوث کرد، امت من گام به گام راه پیشینیان را می پیمایند؛ به طوری که اگر ماری از بنی اسرائیل، در سوراخی خزیده باشد، در این امت نیز ماری در همان سوراخ می خزد.»(1)

در منابع حدیثی شیعه و سنی، نظیر این سخنان، فراوان دیده می شود.

یهودی صفت و مسیحی صفت

در سوره حمد می خوانیم: «اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ ، صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِم غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِم ولَا الضَّالِّينَ، ما را به راه راست هدایت فرما؛ راه کسانی که بر ایشان نعمت بخشیدی؛ نه آنان که بر ایشان غضب کردي و نه گمراهان.»(2)

مرحوم طبرسی در تفسیر این آیات می نویسد:

و أراد بالمغضوب عليهم اليهود عند جميع المفسرين الخاص والعام و يدل عليه قوله تعالی «مَن لَعَنَهُ اللّهُ وَغَضِبَ عَلَيهِ وَ جَعَلَ مِنهُمُ القَردَةَ وَالخَنَازِيرَ»(3) وهؤلاء هم اليهود بدلالة قوله تعالی «وَ لَقَد عَلِمتُمُ الَّذِينَ اعتَدَوا مَنكُم فِي السَّبتِ فَقُلنا لَهُم كُونُوا قِردَةً خاسِئِينَ»(4) و أراد بالضالين النصارى بدلالة قوله تعالى: «و لا تَتَّبِعُوا أَهوَاءَ قَومٍ قَد ضَلُّوا مِن قَبلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَن سَواءِ السَّبِيلِ»

از نظر همه مفسران شیعه و سنی، منظور از مغضوب عليهم، يهود است. کلام خداوند که می فرماید: « آنان که خدا لعنتشان کرده و بر آنان غضب نموده و از آنان بوزینگان و خوکان پدید آورده است»، بر همین معنا دلالت می کند؛ چرا که آنان، همان قوم یهود هستند که خداوند در باره آنان می فرماید: «کسانی از شما را که در روز شنبه [از فرمان

ص: 33


1- 1. كمال الدين و تمام النعمة»، ج2، ص576.
2- 2. سوره حمد: 1، آیه 7-6.
3- 3. سوره مائده: 5، آیه 60 .
4- 4. سوره بقره: 2، آیه 65.

خدا] تجاوز کردند، نيك شناختید. پس به ایشان گفتیم بوزینگانی طرد شده باشید.» منظور از ضالين هم نصاری و مسیحیان هستند؛ به دلیل کلام خداوند که می فرماید: « از هوس گروهی که پیش از این گمراه گشتند و بسیاری را گمراه کردند و خود نیز از راه راست منحرف شدند، پیروی نکنید. »(1)

در احادیث اسلامی نیز «مغضوب عليهم» به یهود تفسیر شده است و منظور از «ضالين»، نصاری و مسیحیان می باشند،(2) همچنان که از پیامبر صلی الله عليه وآله نقل کرده اند:

إِنَّ اللّهَ تَعالَی مَنَّ عَلَيَ بِفَاتِحَةِ الكِتابِ مِن کَنزِ الجَنَّةِ فِيهَا«بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ»... «اهدِنَا الصِّراطَ المُستَقِیمَ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِم» صِرَاطَ الأَنبِيَاءِ وَهُمُ الَّذِينَ أَنعَمَ اللّهُ عَلَيهِم «غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِم» اليَهُودُ وَ « «لَا الضَّالِّينَ» النَّصَارَی.

خداوند تبارک و تعالی با نازل کردن سورة فاتحة الكتاب، گنجی از گنج های بهشتی را به من ارزانی داشت. در آن بسم الله الرحمن الرحیم است ... «صِراطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِم» یعنی راه انبیاء که خداوند به آنان نعمت بخشیده است. «غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِم» یعنی يهود. «وَلَا الضَّالِّین» یعنی نصاری و مسیحیان.(3)

از این که ما مسلمانان موظف هستیم در شبانه روز، ده مرتبه از درگاه خدا بخواهیم که ما را به راه راست هدایت کند و از راه یهودیان مغضوب و مسیحیان گمراه باز دارد، نشان میدهد که خطر ابتلا به چنین بلیه ای، بسیار جدی است و به صرف شهادتین گفتن و مسلمان شدن و نماز خواندن، این خطر از ما دفع نمی شود و هر آن ممکن است یک فرد مسلمان نیز در عین مسلمان بودن،به همان راهی برود که مسیحیان رفتند و به همان غضبی گرفتار شود که یهودیان شدند.

در کتاب «نگاهی نو بر قرآن کریم» آمده است:

ص: 34


1- 1. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص 108.
2- 2. تفسیر نمونه، ج 1، ص 55.
3- 3. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص 109؛ تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 24؛ تفسیر عیاشی، ج 1، ص 22؛ بحار الأنوار، ج 82، ص 21.

یهودی کسی نیست که پیرو موسی بن عمران باشد؛ و نصاری کسی نیست که پیرو عیسی بن مریم باشد. یهودی، فردی است با روحیاتی مخصوص به خود؛ و نصرانی، شخصی است با یک سری مشخصات و صفات خاص. و همچنین است شخص مسلمان مسلمان کسی است که رفتارش اسلامی باشد. این چنین نیست که شخصی با گفتن «اشهد ان لا اله الا الله» و «اشهد ان محمدا رسول الله»، مسلمان باشد. چه بسا فردی به ظاهر مسلمان، از یهودی یهودی تر یا از یک مسیحی مسیحی تر باشد.

از سوره حمد استفاده می شود که می توان انسان ها را در سه دسته خلاصه نمود: «انعمت عليهم»، «مغضوب عليهم» و «ضالین». ما کاری به پیروان موسی بن عمران و پیروان عیسی بن مریم نداریم. اسم فرد غضب شده را یهودی، اسم شخص گمراه را مسیحی، و اسم فرد نعمت داده شده را مسلمان می گذاریم. براساس این بینش، وقتی می گوییم یهودی، مقصودمان فردی است که مورد غضب الهی واقع شده است. وقتی می گوییم مسیحی، مرادمان فرد گمراه است. اگر رفتار فردی به ظاهر مسلمان، او را مورد غضب خداوند قرار دهد، در واقع یهودی است؛ اگر چه بگوید من مسلمانم. معصوم علیه السلام می فرماید: به برخی مسلمانان، هنگام مرگ گفته می شود: «مُت أَيَّ مِيتَةِ شِئتَ إِن شِئتَ يَهُودِيّاً وَ إِن شِئتَ نَصرَانِيّا؛(1) هر گونه که می خواهی بمیر؛ خواه یهودی و خواه مسیحی.» برای این که منظورمان درست تداعی شود، به جای یهودی می گوییم: «یهودی صفت» و به جای مسیحی می گوییم: «مسیحی صفت».(2)

حال باید دید یهودی چیست و بنی اسرائیل چه کسانی بودند.

ص: 35


1- 1. کافی، ج 7، ص 273.
2- 2. برگرفته از «نگاهی نو بر قرآن کریم»، ص 8- 15.

بنی اسرائیل

«بنی» واژهای عربی است. این کلمه در اصل، «بنین» بوده و جمع «ابن» است و به معنای اولاد و فرزندان و پسران می باشد.(1) «اسرائیل» نیز واژهای عبری است که به صورت «اسرائین)، «اسرال» و «اسرائل» نیز خوانده شده است.(2) برخی از مفسران اسلامی معتقدند که این واژه، ترکیبی از«اسرا» به معنای بنده و «ایل» به معنای خداوند است؛ یعنی بنده خدا.(3) برخی نیز آن را به معنای سردار خداوند دانسته اند.(4) اما در عهد عتیق، به معنای «با خدا کشتی می گیرد»، «خدا کشتی می گیرد» و «مقاوم و پیروز در نزد خدا و مردم» آمده است.(5)

اسرائیل، لقب يعقوب بن اسحاق بن ابراهیم علیهم السلام است. بر اساس گزارش عهد عتیق، این نامگذاری در پی کشتی گرفتن یعقوب با خدا یا یکی از فرشتگان خدا، در فنوئیل صورت گرفت.(6) به رغم پاره ای چالش ها درباره سبب نامگذاری یعقوب به این نام، تردیدی نیست که «اسرائیل» نام دیگر آن حضرت بوده و مراد از «بنی اسرائیل»، فرزندان و نوادگان او هستند که گاه با عنوان «عبرانیان» از آنها یاد می شود.(7)

به هر روی، ترکیب «بنی اسرائیل» و «بنو اسرائیل»، ترکیبی قرآنی است و مجموعة 42 بار در قرآن آمده است. بنی اسرائیل از اقوامی است که به صورت گسترده، مورد توجه قرآن قرار گرفته و دانستن اخبار بنی اسرائیل و پیامبران آنها، برای مسلمانان حائز اهمیت می باشد.(8)

ص: 36


1- 1. «لغت نامه دهخدا»، واژه بنی.
2- 2. «المعرب»، ص14؛ «املاء ما من به الرحمن»، ج 1، ص33.
3- 3. «التحقيق في كلمات القرآن الكريم»، ج 1، ص 84.
4- 4. «گزیده ناسخ التواریخ از آدم تا خاتم»، ج1، ص169.
5- 5.«تورات»، سفر پیدایش 32: 22-31.
6- 6. «تورات»، پیدایش 32: 22-31؛ «قاموس الكتاب المقدس»، صص69-72.
7- 7. «دائره المعارف قرآن کریم»، مدخل بني اسرائيل.
8- 8. «نثر طوبي» (دائره المعارف لغات قرآن کریم)، ذیل واژه اسرائیل.

تاریخچه بنی اسرائیل

حضرت یعقوب علیه السلام دوازده پسر به نام روبن، شیمون، لاوی، یهودا، دن، نفتالی، گد، آشر، ایساکر، زبولون، يوسف و بنیامین داشت. فرزندان این پسران، دوازده قبیله بنی اسرائیل را تشکیل می دادند.(1) قرآن از این دوازده قبیله، با عنوان «اسباط» یاد کرده است.(2) آنان ابتدا در سرزمین کنعان زندگی می کردند. پس از آن که حضرت یوسف علیه السلام عزیز مصر شد و نزد فرعون اعتبار یافت، يعقوب و فرزندانش در سال 1740 قبل از میلاد، به مصر رفتند و در آنجا ماندگار شدند. سالها گذشت و نسل آنها فراوان شد. فراعنة بعدی که از قدرت و نفوذ آنها هراس داشتند، به آزار و شکنجه بنی اسرائیل پرداختند و آنها را به خدمت گرفتند.(3) پانصد سال بعد، یعنی در سال 1213 قبل از میلاد، حضرت موسی علیه السلام به پیامبری برگزیده شد و بنی اسرائیل را از سلطه فرعون رهانید و به سمت کنعان حرکت داد؛ اما به مدت چهل سال، در صحرای سینا سرگردان شدند. پس از وفات موسی، جانشینش یوشع بن نون توانست کنعان را فتح کند و بنی اسرائیل را در آنجا سکنی دهد.(4)

يهود

درباره کلمه یهود، چند نظر وجود دارد:

1. برخی معتقدند که واژه یهود، از نام یهودا - یکی از فرزندان حضرت یعقوب ۔ گرفته شده است و یهود، به معنای نسل یهودا است. چون بیشتر نسل يعقوب از یهودا بود، به نسل دیگر فرزندان يعقوب نیز یهود گفته می شود.(5)بر این اساس، همه یهودیان از نسل یهودا نیستند؛ بلکه چون نسل یهودا بیشتر بود، به همه نسل يعقوب، یهود گفته می شود.

ص: 37


1- 1. «تورات»، سفر آفرینش 22: 35-26.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 136 و 140؛ سوره نساء: 4، آیه 163؛ سوره اعراف: 7، آیه 160.
3- 3. «نثر طوبي» (دائره المعارف لغات قرآن کریم)، ذیل واژه اسرائيل.
4- 4. «دانشنامه جهان اسلام»، مدخل بني اسرائيل.
5- 5. «العنصرية اليهودية»، ص61 .

2. برخی می گویند که حضرت یعقوب به هنگام وفات، به فرزندانش وصیت کرد که از یهودا پیروی کنند. آنان که پیرو او شدند، یهود نام گرفتند.(1) پس معنای یهود این نیست که فرزندان دیگر یعقوب، دارای نسل نبودند، بلکه به خاطر پذیرش اطاعت از یهودا، یهود نامیده شدند.

3. نظر دیگر این است که یهود، از «یهوه)» به معنای خدا گرفته شده است؛ یعنی قومی که یهوه را می پرستند.(2) بر این پایه، کلمه یهود، ربطی به یهودا ندارد.

4.برخی می گویند کلمه یهود، عربی است و از ماده «هود» به معنای برگشتن گرفته شده است؛(3) چرا که حضرت موسی خطاب به خداوند عرضه داشت: «إِنَّا هُدنَا إِلَيكَ؛ ما به سوی تو بازگشتیم.» (4)

تاریخچه یهود

بنی اسرائیل در زمان حضرت موسی علیه السلام و جانشینانش، به طرز خاصی اداره میشد که نظیر آن را امروزه فدرال می گویند. حضرت موسی علیه السلام آنها را به گروه های مختلفی تقسیم کرده بود و کار هر یک را به رئیسی سپرده بود تا به اختلافات آنان رسیدگی کند و مطابق دستور شریعت، میان آنها حکم نماید. پس از تصرف کنعان، اراضی میان دوازده سبط تقسیم شد و هر سبط، زیر نظر یک رئیس کل یا کاهن و قاضی بزرگ اداره می شد. نزدیک به چهارصد سال، بر این منوال گذشت تا خداوند طالوت را بر آنان گماشت. پس از وی، حضرت داود عليه السلام به پادشاهی رسید که از سبط يهودا بود. پس از او نیز فرزندش حضرت سلیمان عليه السلام جانشین او شد.

در سال 476 پس از خروج از مصر که پادشاهی به رهوبوام (فرزند سلیمان) رسید، ده قبیله از فرمان او سر پیچیدند و کشور آنها به دو بخش تقسیم شد. قسمت جنوبی که تا خلیج عقبه

ص: 38


1- 1. «التاريخ اليهودي»، ص33.
2- 2. «اسلام و عقائد و آراء بشري»، ص395.
3- 3. «العنصرية اليهودية»، ص 61.
4- 4. سوره اعراف: 7، آیه 156.

امتداد داشت، تحت فرمان اولاد داود عليه السلام قرار گرفت و پادشاهی یهودا را تشکیل دادند. از سال 975 تا 576 قبل از میلاد مسیح - یعنی به مدت 399 سال - هجده پادشاه از نسل داود علیه السلام بر آن بخش حکومت کردند. در بخش شمالی نیز که از شمال بحرالميت تا نزدیکی شهر صور فعلى امتداد داشت، چند سلسله از دیگر پادشاهان بنی اسرائیل حکم راندند. شمالیان از سال 931 تا 722 قبل از میلاد مسیح و به مدت 209 سال سلطنت کردند و در این مدت، بیست پادشاه از نه خاندان مختلف، به حکومت رسیدند. پایتخت دودمان داود، بیت المقدسبود و پایتخت شمالیان، شهر سامريه.

بنی اسرائیل تنها در دوران قضات که حضرت موسی علیه السلام مقرر داشته بود، و دوران سلطنت حضرت داود و حضرت سلیمان علیهماالسلام آرامش داشتند. پس از آن، ملوک آنان که غالبا زیر نفوذ همسایگان بت پرست بوند، احکام تورات را سست گرفتند و رسوم و آداب کفار را رواج دادند و به عیاشی و ستمگری و مردم آزاری پرداختند و پیغمبران را مورد آزار و شکنجه قرار دادند و مورد خشم خداوند قرار گرفتند؛ همچنان که قرآن می فرماید: «ذَلِكَ بِأَنَّهُم كَانُوا يَكفُرُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَ يَقتُلُونَ النَّبِيينَ بِغَيرِ الحَقِّ.»(1)

از این رو، گرفتار تاخت و تاز و قتل و غارت قرار گرفتند و در سال 722 پیش از میلاد، پادشاه آشور بر قسمت شمالی بنی اسرائیل تاخت و مردم آنجا را پراکنده ساخت و دولت آنان را برانداخت. پس از آن ماجرا، دیگر اطلاعی از سرنوشت این قبایل در دست نیست و به آنان، ده قبيله گم شده بنی اسرائیل می گویند. پادشاهی یهودا نیز در سال 576 قبل از میلاد، مورد تاخت و تاز بخت النصر پادشاه بابل قرار گرفت و از میان رفت. تنها باقی مانده بنی اسرائیل که به عنوان قوم یهود شناخته می شدند، تا سال های طولانی، در بابل اسیر بودند. در سال 538 پیش از میلاد، کوروش هخامنشی بر بابل چیره گشت و یهود را آزاد کرد و آنان توانستند خود را دوباره بیابند و بیت المقدس را بسازند.

پس از این که حضرت یحیی علیه السلام را به قتل رساندند و قصد کشتن مسیح علیه السلام را کردند، دوباره مورد خشم خداوند قرار گرفتند و در سال 70 میلادی، یکی از رومیان بر آنها

ص: 39


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 61.

تسلط یافت و شهرهای آنان را ویران ساخت و خودشان را آواره کرد. از این آوارگی، با نام «گالوت» یاد می شود که تعریب آن، جالوت است. به رئیس آنها نیز «رأس الجالوت» گفته می شود؛ یعنی رئیس آوارگان.(1)

ریشه انحرافات بنی اسرائیل

پیش از پرداختن به ریشه انحرافات بنی اسرائیل، باید دید «انحرافات بشر» از چه چیزی سرچشمه می گیرد؟ برای روشن شدن آغاز و انجام بحث، ابتدا به طور اجمال، خلاصه ای از بحث را در نمودار طرح می کنیم؛ سپس آن را به تفصیل، توضیح می دهیم. نمودار اول، نتیجه و اثرات تفکر معاشی (عاری از تفکر معادی) را بیان می کند.

امام صادق علیه السلام می فرماید: أُصُولُ الکُفرِ ثَلاثَةُ الحِرصِ وَ الاِستِكبَارُ وَ الحَسَدُ؛ فَاَمَّا الحِرصُ فَإنَّ آدَمَ حِینَ نُهِىَ عَنِ الشَّجَرَةِ حَمَلَهُ الحِرصُ عَلَى أَن أًكَلَ مِنهَا وَ أَمَّا الاِستِكبَارُ فَإِبلِیسُ حَيثُ أُمِرَ بِالسُّجُودِ لآدَمَ فَأَبَي وَ أمَّا الحَسَدُ فَابنَا آدَمَ حَيثُ قَتَلَ أَحَدُهُما صَاحِبَهُ؛ اساس کفر سه چیز است: حرص و کبر و حسد. حرص باعث شد حضرت آدم، به سراغ میوه ممنوعه برود و از آن

ص: 40


1- 1. برگرفته از «دانشنامه جهان اسلام»، مدخل بنی اسرائیل؛ «نثر طوبي» (دائره المعارف لغات قرآن کریم)، ذیل واژه اسرائیل .

تناول کند؛ و کبر باعث شد ابلیس از سجده بر آدم، سرپیچی نماید؛ و حسد باعث قتل یکی از فرزندان آدم به دست دیگری شد.»(1)

منظور از کفر در کلام امام، تنها کفر مصطلح نیست؛ بلکه هر چیزی است که دریچه قلب را بپوشاند و مانع از تابیدن نور ایمان بر قلب شود و انسان را از راستی و درستی و حقیقت بازدارد و به سوی بدی ها و انحرافات بکشاند. شاهد بر این سخن، کلام امیرالمؤمنین علیه السلام است که می فرماید: «احذَرِ الكِبرَ فَانَّهُ رَأسُ الطُّغيَانِ وَ مَعصِيةِ الرَّحمَنِ؛ از تکبر بپرهیزید که سرآغاز طغیان و نافرمانی از خداوند رحمان است.»(2) یعنی تکبر و خودبزرگ بینی، انسان را به گناه و انحراف می کشاند.

پس بر اساس کلام امام، منشأ همه عیوب و انحرافات و بدی ها - نه فقط در یهود و بنی اسرائیل، بلکه در همه انسانها - حرص و كبر و حسد است. و این سه نیز، از عوامل دیگر نشأت می گیرد. مثلا عامل اصلی تکبر، احساس حقارت و خواری است. زمانی که فرد در درون خود، احساس کمبود و حقارت داشته باشد، سعی می کند خود را برتر از دیگران نشان دهد و از این طریق، حقارت خود را بپوشاند. امام صادق علیه السلام می فرماید: «مَا مِن رَجُلٍ تَكَبَّرَ أَو تَجَبَّرَ إِلّا لِذِلَّهٍ وَجَدَهَا فِي نَفسِهِ؛ هر کس تکبر می ورزد و برتری می جوید، به خاطر خواری و ذلتی است که در درون خود احساس می کند.»(3)

این مساله، از نظر علمی نیز به اثبات رسیده است. روان شناسان و دانشمندان امور تربیتی، بر این باورند که هر گونه برتری خواهی و غرور و تکبر، ریشه در احساس عدم امنیت روحی دارد و از عقده حقارت ناشی می شود. فردی که تکبر میورزد، در آن واحد، از دو چیز رنج می برد. از یک سو، به خاطر احساس کمبود و حقارت درونی، غمگین و محزون است؛ و از سوی دیگر، ترس دارد که این کاستی ها و کمبودها آشکار شود و مورد تحقیر و تمسخر و سرزنش دیگران قرار گیرد.از این رو، پیش دستی می کند و با نقاب تكبر و غرور و فخرفروشی، حالت تدافعی به

ص: 41


1- 1. «کافي»، ج2، ص289.
2- 2. «غرر الحکم و درر الكلم»، ص 162.
3- 3. «کافی، ج 2، ص 312.

خود می گیرد تا دیگران نتوانند وارد منطقه امن او شوند و او را به چالش بکشند. البته این فرایند در بسیاری از اوقات، ممکن است به صورت ناخودآگاه صورت گیرد و فرد هیچگونه آگاهی از مراحل این فرایند نداشته باشد؛ اما با خودشناسی و رسیدن به خودآگاهی، می توان صحت این سخن را دریافت.

در حسد نیز چنین فرایندی صورت می پذیرد. وقتی فرد حسود می بیند فردی دیگر، یک خصلت نیکو و پسندیده دارد که خود حسود ندارد، با استعدادی در آن فرد وجود دارد که خود حسود عاری از آن استعداد است، یا مال و منالی دارد که خود حسود از آن محروم است، دو چیز در او غلیان پیدا می کند: یکی غم و اندوه ناشی از نداشته ها و کاستی هایش او را رنج می دهد؛ و دوم این که می ترسد با محبوب شدن و برتری یافتن آن فرد در نزد دیگران، خود حسود جایگاهش را در نزد مردم از دست بدهد و کوچک و کم اهمیت و بی ارزش شود. از این رو به تکاپو می افتد و با بدگویی و تحقیر و تمسخر و بی ارزش جلوه دادن خصلتها و استعدادها و داشته های آن فرد، می کوشد او را پایین بکشد تا جایگاه خود را همچنان در نزد دیگران حفظ کند.

در مورد حرص و طمع نیز این چنین است. فرد به خاطر زیاده خواهی، همیشه مغموم و اندوهگین است که چرا بیشتر ندارد. از سوی دیگر، مدام ترس این را دارد که دارایی هایش کم شود و از آنچه که هست، تنزل پیداکند. و همین امر، او را به جمع آوری مال و منال، حريصتر می کند.

پس به طور کلی می توان گفت که حرص و حسد و کبر، به دو عامل اصلی تر بازمی گردند. یکی

زن ناپسند، و دیگری خوف ناپسند.

خوف و حزن

حزن و خوف، دو ویژگی نفسانی اند که مشابه هم هستند؛ منتها حزن، مربوط به گذشته است و خوف مربوط به آینده.

حزن، به معنای غم و اندوه است و مربوط به امور گذشته میباشد. وقتی نعمتی از انسان گرفته شود یا خسارتی به او وارد گردد یا سود کلانی را از دست بدهد و موجب ناراحتی او شود، انسان دچار حزن و اندوه می گردد. اگر انسان کار ناشایستی کند که آثار بدی در پی داشته باشد، یا

ص: 42

حرف بدی بزند که موجب رسوایی و آبروریزی شود، محزون و اندوهگین می شود. خلاصه این که حزن و اندوه وقتی برای انسان رخ می دهد که فرصتی یا نعمتی را از دست بدهد یا مصیبتی بر او وارد شود.

خوف، به معنای ترس و اضطراب است و مربوط به اموری است که در آینده پیش می آید. مثلا می ترسد در آینده برایش گرفتاری پیش آید؛ مصیبت یا عذایی متوجه او شود؛ یا نعمتی را از دست بدهد. از آنجایی که در این عالم، همواره خطر در کمین است، وجود ترس در انسان طبیعی است؛ چون انسان موجودی آسیب پذیر است و ممکن است زندگی، سلامتی، آسایش، امنیت و دیگر داشته هایش را از دست بدهد.

خوف و حزن دنیوی و اخروی

خوف و حزن، بر دو گونه است: ممدوح و مذموم؛ یا به عبارت دیگر: پسندیده و ناپسند. خوف و حزن، ذاتا خوب یا بد نیستند و بستگی به متعلق شان دارند که خوب باشد یا بد. اگر خوف و حزن در رابطه با دنیا و امور مادی باشد، بسیار مذموم و ناپسند است؛ امااگر مربوط به امور معنوی و اخروی باشد، ممدوح و پسندیده می باشد.

قرآن کریم می فرماید: «إِنَّ أَولِياءِ اللّهِ لَا خَوفٌ عَلَيهِم وَلَا هُم يَحزَنُونَ؛ دوستان خدا نه می ترسند و نه اندوهگین می شوند.»(1) در این آیه، نگاه منفی به خوف و حزن وجود دارد و مؤمنان را از این دو خصلت مذموم، مبرا می داند. همچنین می فرماید: «لَا تَأسَوا عَلَى مَا فَاتَكُم وَلَا تَفرَحُوا بِمَا آتَاکُم؛ بر آنچه از دست تان رفته، اندوهگین نشوید و برای آنچه به شما داده است، شادمانی نکنید.»(2) در اینجا نیز حزن و اندوه را مذموم می داند و مؤمنان را از آن نهی می کند.

اما در جای دیگر می فرماید: «وَلِمَن خَافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ؛ هر کس از مقام پروردگارش بترسد، برایش دو بهشت است.»(3) همچنین می فرماید: «مَن خَافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفسَ عَن الهَوَى * فَإِنَّ الجَنَّةَ هِيَ المَأوَى؛ هر کس از مقام پروردگارش هراسید و نفس خود را از هوس بازداشت،

ص: 43


1- 1. سوره یونس: 10، آیه 62.
2- 2. سوره حدید: 57، آیه 23.
3- 3. سوره الرحمن: 55، آیه 46.

جایگاهش بهشت است.»(1) در این آیات، متعلق خوف و ترس، خداوند است. از این رو، نگاه مثبتی به آن شده و مورد مدح قرار گرفته است.

درباره غم و اندوه نیز چنین است. با این که قرآن، حزن را از اولیای الهی نفی می کند، میفرماید: «وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعيُنَهُم تَفِيضُ مِنَ الدَّمعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الحَقِّ؛ وقتی آنچه را که بر پیامبر نازل شده است بشنوند، می بینی بر اثر آن حقیقتی که شناخته اند، اشك از چشم شان سرازیر می شود.(2) یعنی اگر غم و اندوه برای از دست دادن فضیلتی عقلانی و كمالی الهی باشد، فضیلت دارد و همین غم و اندوه، انسان را به مدارج بالا می رساند. از این رو پیامبر اکرم صلی الله عليه وآله می فرماید: «مَا عُبِدَ اللّهُ عَلَى مِثلِ طُولِ الحُزنِ؛ خداوند به چیزی هماند اندوه طولانی، عبادت نشده است.»(3) اما اگر غم و اندوه انسان، برای از دست دادن امور مادی و دنیوی باشد، زمینه صعود را از بین می برد و مانع از نفوذ نور به درون و قلب انسان می شود. واژه غم، از «غمام» به معنای ابر گرفته شده است. همان طور که ابر جلوی آفتاب را می گیرد، اندوه نیز جلوی نور علم و ایمان را می گیرد و نشاط و معنویت را مسدود می سازد و انسان احساس می کند که در مداری بسته زندگی می کند. این غم از آن جهت که بازدارنده است و انسان را به یأس و ناامیدی و سستی سوق می دهد، مذموم است. اما گاه ابری تبدیل به باران می شود و هوا را تلطیف می کند و موجب طراوت و سرسبزی می گردد. چنین ابری، مطلوب و امیدبخش است.

اهمیت خوف و حزن در زندگی

وقتی انسان در صدد برمی آید در مسیر تکامل قرار گیرد و عمرش را در راه بندگی خداوند صرف کند، ابزار و وسایلی لازم دارد که بتواند خود را برای آن حرکت تکاملی، آماده سازد. با تحقق این ابزار و مقدمات و مبادی - یعنی تصورات و تصدیقات و حالات نفسانی همچون احساسات و عواطف - است که تصمیم و اراده در انسان پدید می آید تا سیر تکاملی را به انجام برساند. اگر

ص: 44


1- 1. سوره نازعات: 79، آیه 4041.
2- 2. سوره مائده: 5، آیه 83.
3- 3. «مجموعه ورام»، ج 2، ص 55.

مقدمات فراهم گشت و به درستی از آنها استفاده شد، زمینه برای حرکت تکاملی انسان فراهم می شود. چه بسا انسان چیزی را بخواهد، اما صرف خواستن، باعث اراده و ایجاد انگیزه نگردد. گاه حالاتی پدید می آید که انسان را وادار به تصمیم و حرکت می کند. از جمله حالات نفسانی که انگیزه قوی ایجاد می کند و انسان را به حرکت وا می دارد، خوف و حزن است. این دو، كمك می کنند که انسان به خود بیاید و وقت را غنیمت شمارد و صرف کارهای بیهوده و لغو نکند. البته هر خوف و حزنی ممدوح نیست و انسان را به تکاپو و عمل وانمی دارد. حزنی که باعث شود انسان افسرده گردد و همه چیز را رها سازد و حال عبادت و کار نداشته باشد، یا حزنی که موجب یأس و ناامیدی انسان شود، کلا مردود است و نه تنها انسان را به حرکت و سير الى الله وانمیدارد، بلکه مانع و رهزن او نیز می شود. حزن و خوفی که در ارتباط با دنیا رخ می دهد - همانند آن هنگام که مالی را از دست میدهد و ناراحت و غصه دار می شود و حتی در نماز هم به فکر آن مال است، یا خوفی که برای از دست دادن موقعیت اجتماعی و دنیایی دارد و می ترسد او را از پست و مقامش عزل کنند . این گونه خوف و حزنها، مانع از حرکت انسان به سوی خدا می شود.

اما خوفی که در ارتباط با خدا باشد و مثلا اگر به مصیبتی گرفتار شد و مشکلی برایش پیش آمد، بترسد و آن را عذاب الهی بداند و این ترس و بیم، منشأ حرکت او به سوی خدا شود، چنین ترسی سازنده و بازدارنده است. یا اگر به خاطر از دست دادن نعمتی محزون شود و همین امر او را بیدار کند و متوجه سازد که نمی توان به دنیا دل بست، چنین حزنی سازنده است.

پس خوف و حزنی که برای امور مادی و دنیوی پیش آید، اما انسان را متوجه خدا سازد، باز هم پسندیده است و میتواند انسان را به حرکت در مسیر تکامل اخروی و معنوی وادارد. همچنان که خداوند می فرماید: «وَ مَا أَرسَلنَا فِي قَريَةٍ مِن نَبِیٍّ إلّا أخَذنَا أَهلَها بِالبَأساءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُم يضَّرَّعُونَ؛ ما هیچ پیغمبری را به هیچ شهر و دیاری نفرستادیم، مگر آن که اهلش را به گرفتاری و دشواری مبتلا ساختیم تا به درگاه خداوند زاری و تضرع کنند.»(1)

ص: 45


1- 1. سوره اعراف: 7، آیه 94.

این که خداوند بندگان خود را به سختی ها و مشکلات مبتلا می سازد، به جهت لطف به آنهاست؛ تا بیدار و متنبه شوند و از غفلت درآیند و آمادگی بیشتری برای پذیرش حق پیدا کنند؛ چون تا انسان سرمست لذت و غرق در کامیابی است، آمادگی برای پذیرش حق و امور معنوی ندارد. پس خوف و حزنی که مربوط به امور مادی و دنیوی باشد، ناپسند است و انسان را به انحرافات اخلاقی و رفتاری می کشاند؛ اما خوف و حزنی که به طور مستقیم یا غیرمستقیم، با خدا و معنویت و امور اخروی ربط پیدا کند، پسندیده است و انسان را به کمال و سعادت می رساند. اگر کسی بتواند خود را آراسته به خوف و حزن پسندیده کند، مشمول «فَإِنَّ الجَنَّةَ هِىَ المَأوَی» می گردد؛ و اگر خود را عاری از خوف و حزن ناپسند نماید، جزو «أَولِيَاءَ اللّهِ» می گردد که «لَا خَوفٌ عَلَيهِم وَلَا هُم يَحزَنُونَ».

رهایی از خوف و حزن دنیوی

در آیات متعدد قرآن، سخن از «لَا خَوفٌ عَلَيهِم وَلَا هُم يَحزَنُونَ» به میان آمده است. شاید با استفاده از این آیات، بتوان برای خلاصی از خوف و حزن مذموم و ناپسند، راهی یافت؛ یا دست کم از باب «مَن تَشَبَّهَ بِقَومٍ»،(1) به کسانی قرابت جست که از خوف و حزن دنیوی رسته اند و به جمع أَولِيَاءَ اللّهُ لَا خَوفٌ عَلَيهِم وَلَا هُم يَحزَنُونَ پیوسته اند.

لازم به یادآوری است: از مورادی که در ذیل می آید، چهار مورد نخست، اصل هستند و مابقی

موارد، به همین چهار موضوع برمی گردند.

12روش رهایی از خوف و خزن دنیوی

1. پیروی از هدایت الهی: «قُلنَا اهبِطُوا مِنهَا جَمِيعاً فَإمَّا يَأتِيَنَّکُم مِنِّی هُدَى فَمَن تَبِعَ هُدَای فَلا خَوفٌ عَلَيهِم وَلَا هُم يَحزَنُونَ؛ گفتیم همه از بهشت فرود آیید تا آنگاه که از جانب من

ص: 46


1- 1. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: إن لم تكن حليما تحلم فإنه قل من تشبه بقوم إلا أو أن يكون منهم؛ اگر حلیم و بردبار نیستی، وانمود کن که بردباری. زیرا کمتر کسی است که خود را شبیه گروهی کند و بزودی یکی از آنان نشود. «نهج البلاغه»، صبحی صالح، ص 506 .

هدایتی برای شما برسد. هر کس از هدایت من پیروی کند، هرگز بیمناک و اندوهگین نخواهد گشت.»(1)

2. ایمان و عمل صالح: «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ النَّصرَي وَالصبِئِينَ مَن ءَامَنَ بِاللّهِ وَ اليَومِ الآخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحَاً فَلَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم وَ لَا خَوفٌ عَلَيهِم وَلَا هُم يَحزَنُونَ؛ کسانی که (به پیامبر اسلام) ایمان آورده اند، و یهود و نصاری و صابئان (پیروان یحیی یا نوح یا ابراهیم)، که ایمان به خدا و روز رستاخیز آورده اند و عمل صالح انجام داده اند، پاداش شان نزد پروردگارشان مسلم است و هیچ گونه ترس و غمی برای آنها نیست.»(2)

3. تقوا: «يَا بَنِي آدَمَ إنَّما يَأتِيَنَّکُم رُسلٌ مِنكُم يقُصونَ عَلَيكُم ءَایَتی فَمَنِ اتَّقَى وَ أَصلَحَ فَلَا خَوفٌ

عَلَيهِم وَلَا هُم يَحزَنُونَ؛ ای فرزندان آدم! اگر رسولانی از خود شما به سراغ تان بیایند که آیات مرا برای شما بازگو کنند (از آنها پیروی کنید). کسانی که پرهیزکاری پیشه کنند و عمل صالح انجام دهند (و در اصلاح خود و دیگران بکوشند) نه ترسی بر آنهاست و نه غمناك می شوند.»(3)

4. اصلاح گری: «وَمَا نُرسِلُ المُرسَلِينَ إلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ فَمَن آمَنَ وَأصلَحَ فَلا خَوفٌ عَلَيهِم وَلَا هُم يَحزَنُونَ، ما پیامبران را جز به عنوان بشارت دهنده و بیم دهنده نمی فرستیم. آنان که ایمان بیاورند و خود را اصلاح کنند، نه ترسی بر آنهاست و نه غمگین می شوند.»(4)

5. انفاق بدون منت و آزار: « الَّذِينِ يُنفِقُونَ أَموَلَهُم فِي سَبِيلِ اللّهِ ثُمّ لَا يتبِعُونَ مَا أنفَقُوا مَنًّا وَلَا

أَذًى لَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم وَ لَا خَوفٌ عَلَيهِم وَلَا هُم يحزَنُونَ؛ کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق می کنند، سپس به دنبال انفاقی که کرده اند، منت نمی گذارند و آزاری نمی رسانند، پاداش آنها نزد پروردگارشان محفوظ است و ترس و غمی برای آنان نیست.» (5)

ص: 47


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 38.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 62.
3- 3. سوره اعراف: 7، آیه 35.
4- 4. سوره انعام: 6، آیه 48.
5- 5. سوره بقره: 2، آیه 262.

6. انفاق مخفیانه و آشکار: «الَّذِينَ ينفِقُونَ أَمولَهُم بِالَّيلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَعَلانِيَةً فَلَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم وَلا خَوفٌ عَلَيهِم وَلَا هُم يَحزَنُونَ؛ آنان که اموال خود را شب و روز، و به صورت پنهان و آشکار انفاق می کنند، مزدشان نزد پروردگارشان است. نه ترسی بر آنهاست و نه غمگین می شوند.»(1)

7. نیکوکاری و تسلیم در برابر خداوند: «مَن أَسلَمَ وَجهَهُ للّهِ وَهُوَ مُحسِنٌ فَلَه أجرُهُ عِندَ رَبِّهِ وَلَا خَوفٌ عَلَيهِم وَلَا هُم يَحزَنُون؛ کسی که در برابر خداوند تسلیم گردد و نیکوکار باشد، پاداش او نزد پروردگارش ثابت است. نه ترسی بر آنهاست و نه غمگین می شوند.(2)

8. نماز و زکات: «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ وَ أَقَامُوا الصلَوةَ وَءَاتُوا الزَّكوةَ لَهُم أَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم وَ لَا خَوفٌ عَلَيهِم وَلَا هُم يَحزَنُونَ؛ کسانی که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند و نماز بر پا داشتند و زکات پرداختند، اجرشان نزد پروردگارشان است. نه ترسی بر آنهاست و نه غمگین می شوند.»(3)

9. جهاد: «فَرِحِينَ بِمَا ءَاتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ وَ يَستَبشِرونَ بِالَّذِينَ لَم يَلحَقُوا بِهِم مِّن خَلفِهِم ألا

خَوفٌ عَلَيهِم وَلَا هُم يَحزَنُونَ؛ به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است، شادمان اند. و به خاطر کسانی که از پی ایشان اند و هنوز به آنان نپیوسته اند، شادی می کنند، که نه بیمی بر ایشان است و نه اندوهگین می شوند.»(4)

10. دوری از تکبر و مال اندوزی: «وَ نَادَی أصحَب الأعرَافِ رِجَالاً يعرِفُونَهُم بِسِيماهُم قَالُوا مَا أغني عَنكُم جَمعُكُم وَمَا كُنتُم تَستَكبِرُونَ * أ هَؤُلاءِ الَّذِينَ أَقسَمتُم لَا ينَالُهُمُ اللّهُ بِرحمَةٍ ادخُلُوا الجَنَّةَ لَا خَوفٌ عَلَيكُم وَ لَا أَنتُم تحزَنُونَ؛ اصحاب اعراف، مردانی از دوزخیان را که از سیمای شان آنها را می شناسند، صدا می زنند و می گویند: دیدید که گردآوری شما [از مال و ثروت و زن و فرزند] و تكبرتان، سودی به حال تان نکرد؟ آیا اینها همان هایی نیستند که

ص: 48


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 274.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 112.
3- 3. سوره بقره: 2، آیه 277.
4- 4. سوره آل عمران: 3، آیه 170.

سوگند یاد کردید رحمت خدا هرگز شامل حال شان نخواهد شد؟ [به اعرافیان گفته می شود: داخل بهشت شوید که نه ترسی دارید و نه غمناك می شوید. » (1)

11. استقامت در راه خدا: «إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ استَقَامُوا فَلَا خَوفٌ عَلَیهِم وَلَا هُم يَحزَنُونَ؛

کسانی که گفتند: پروردگار ما الله است، سپس استقامت کردند، نه ترسی برای آنان است و نه اندوهگین می شوند.»(2)

12. پذیرش دوستی و ولایت خداوند: «أَلَا إِنَّ أَولِيَاءَ اللّهِ لَا خَوفٌ عَلَيهِم وَلَا هُم يَحزَنُونَ؛ آگاه باشید که اولیای خدا، نه ترسی دارند و نه غمگین می شوند.»(3)

تفکر معاشی و معادی

اشاره

اگر بخواهیم ریشه خوف و حزن را بشناسیم، باید آن را در جهان بینی مختلف جستوجو کنیم. مبانی فکری جهان، بر سه اساس استوار است:

1. تفکر معاشی صرف:

این تفکر، مبتنی بر حس گرایی است. فرد حس گرا، تنها همین جهان مادی و دنیوی را می بیند و به ماورا و معنویت، نظری ندارد. معیارش حواس پنجگانه است و غرایز انسانی. هر چه حواس بپذیرد، همان مقبول است و هر چه غرایز طلب کند، همان معمول. دغدغه اش «خور و خواب و خشم و شهوت، شغب است و جهل و ظلمت»(4) قانونش قانون جنگل است و زندگی اش بر مدار زورمندی و تعدی جریان دارد. شعار این تفکر این است که بکش تا کشته نشوی. حواست باشد ضرر نکنی و آسیب نبینی، اما اگر به دیگران ضرر بزنی، ایرادی ندارد.

لازمه این تفکر، خوف و حزن دنیوی و درگیری های ذهنی و درونی است. چون «همه چیز» را همین دنیا می داند و می ترسد با از دست دادن داشته های مادی و دنیوی، «همه چیز» را از دست بدهد. و طبیعی است که با از دست دادن «همه چیز» محزون می شود.

ص: 49


1- 1. سوره اعراف: 7، آیه 4849.
2- 2. سوره احقاف: 46 ، آیه 13.
3- 3. سوره یونس: 10، آیه 62 .
4- 4.بوستان سعدی، مواعظ، غزل 17.

2. تفکر معادی صرف:

این تفکر، مبتنی بر جهان بینی صرفأ فراحسی است. معیارش تنها امور معنوی و ماورایی است و نیازهای مادی و غرایز انسانی در آن جایگاهی ندارد. این تفکر، بر این پایه استوار است که «نداشته باش تا ترس از دست دادن نداشته باشی. نداشته باش تا به خاطر از دست دادن ها محزون نشوی.» لازمه این تفکر، انزوا و رهبانیت است که منجر به تعطیل شدن امور لازم دنیوی می شود. این تفکر در میان مرتاضان و عابدانی که در غارها و جنگل ها زندگی می کنند، همچنین در میان برخی از مسیحیان که در کلیساها گوشه عزلت می گزینند و از ازدواج و زناشویی روگردان اند، رواج دارد. این گروه، هر گونه

ضرر دنیوی را به جان می پذیرند.

3. تفکر معاشی و معادی:

این تفکر، مبتنی بر جهان بینی دو سویه است. به حس و فراحس، هر دو نظر دارد. تفکری معتدل و میانه که معاد و معاش را با هم در نظر میگیرد. دنیا و آخرت را با هم لحاظ می کند و ندای «رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنيَا حَسَنَةً وًفِي الآخرةِ حَسَنَةً»(1) سر می دهد. فردی با چنین تفکر صحیح، داشته های مادی و دنیوی را «همه چیز »خود نمیداند؛ بلکه به داشته های معنوی و اخروی نیز نظر دارد. و چون همه چیز او دنیا نیست، از دست دادن مادیات، او را دچار تشویش و اندوه نمی کند. او دنیا را دوست دارد وبرای آبادانی آن تلاش می کند؛ اما نه آن گونه که به دیگران ضرری وارد کند و از معاد و معنویت باز ماند. او هم دنیا و خوشی های آن را می خواهد و هم سرای آخرت را طلب می کند؛ اما میداند که لازمه چنین امری، آن است که برای خشنودی خود، باعث ناخشنودی دیگران نشود؛ همچنان که پیامبر گرامی اسلام می فرماید: «لَا ضَرَرَ وَلَا ضِرَارَ عَلَى مُؤمِنٍ.»(2)

پس روشن شد که علت العلل و ریشه اصلی همه انحرافات و ناهنجاریها، به دنیاگرایی و تفکر معاشی برمی گردد؛ یعنی غم معاشی که عاری از غم معاد و معنویت باشد. از این رو فرموده اند: «خب الدنيا رأته كل خطيئة؛ دنیادوستی، سرآغاز همه کژیها است.» (3)

ص: 50


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 201.
2- 2. «کانی»، ج 5، ص 294.
3- 3. «کانی»، ج 2، ص 131.

در مباحث اصلی کتاب، خواهیم دید که یهودیان در طول تاریخ، به شدت دچار کبر و حسد و طمع بوده اند؛ از خوف و حزن دنیوی، رنج می برده اند؛ و دنیا دوستی و دنیاگرایی، یکی از ویژگیهای ذاتی و شناخته شده آنان بوده است. متاسفانه این عیوب و انحرافات، در مسلمانان نیز به وفور دیده می شود؛ چرا که روش و منش ما منطبق بر اسلام نیست و اگر چه «اسلامی حرف میزنیم، ولی قارونی عمل می کنیم.»(1) این زنگ خطری است که همه ما را تهدید می کند و باید به فکر علاج و درمان آن باشیم.

در بحث های آتی، 34 مورد از انحرافات اجتماعی بنی اسرائیل را در سه بعد «عقیدتی»، «اخلاقی» و «رفتاری» بررسی خواهیم کرد و به فرجاماین انحرافات، خواهیم پرداخت.

البته شایسته بود در این نوشتار، راههای درمان و روش رهایی از انحرافات نیز بیان شود؛ اما گستردگی این مباحث، چنین امکانی نمیدهد و نیازمند کتابی مستقل است. علاقه مندان می توانند برای برون رفت از انحرافات عقیدتی، به کتاب های کلامی مراجعه کنند؛ و برای رهایی از انحرافات اخلاقی، کتاب های معراج السعادة نوشته ملا احمد نراقی، محجة البيضاء نوشته ملا محسن فیض کاشانی، اخلاق نموداری نوشته جلال نبی، بهشت اخلاق نوشته مهدی نیلی پور و دیگر کتاب های اخلاقی را مطالعه فرمایند. با برون رفت از انحرافات اعتقادی و اخلاقی، رهایی از انحرافات رفتاری نیز خود به خود حاصل می شود.

ص: 51


1- 1. آیت الله جوادی آملی، در جمع دانش پژوهان بیست و دومین دوره طرح ولایت.

ص: 52

بخش یکم: انحرافات عقیدتی

اشاره

ص: 53

ص: 54

در این بخش، به 8 مورد از انحرافات عقیدتی یهود، خواهیم پرداخت؛ اما پیش از پرداختن به این انحرافات، لازم است توضیحی درباره «عقیده» داده شود.

معنای عقیده

کلمه عقیده، از ریشه «عقد» است که در گره زدن و جمع کردن سر و ته اجسام سفت و سخت به کار می رود؛ مثل گره زدن طناب و به هم پیوستن اجزای بنا و ساختمان. این کلمه به طور استعاره، در معانی و مفاهیمی مثل «عقد البيع» یا همان پیمان خرید و فروش نیز کاربرد دارد.(1) در لسان العرب آمده است: این کلمه از ریشه عقد، به معنای گره زدن، نقيض «حل» به معنای باز کردن است. همچنین به معنای عهد و پیمان می باشد.(2) در اصطلاح نیز، عقیده عبارت است از باور انسان نسبت به یک موضوع. عقاید، اموری هستند که نفس انسان، آن را باور دارد و قلب به آن آرام می یابد و نزد صاحب خود، یقینی است و شک به آن راه نمی یابد. عقیده، بر مدار پایبندی و تاکید و محکم کاری است.

در قرآن آمده است: «لَا يؤَاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغوِ فِي أيمَانِكُم وَلكِن يُؤاخِذُکُم بِمَا عَقَّدتُمُ الأَيمَانَ؛ خداوند شما را به سبب سوگندهای بیهوده تان مواخذه نمی کند، ولی به خاطر سوگندهایی که از روی اراده می خورید، شما را مواخذه می کند.»(3) «تعقيد أيمان» (محکم ساختن سوگند) که در این آیه آمده، با قصد و قاطعیت قلبی است؛ مثل «عقد الحبل» که به معنای محکم کردن و در هم تنیدن طناب است. «اعتقدت كذا»، یعنی به فلان چیز اعتقاد پیدا کرده ام؛ در قلبم به طور قطع آن را پذیرفتم؛ حکم ذهنی قاطع نسبت به آن دارم.(4)

در مورد رابطه میان «اعتقاد» و «رفتار» می توان گفت که اعتقاد، «باور قلبی» انسان نسبت به یک

موضوع و حقیقت است که می تواند علتی برای رفتارهای او باشد.(5)

ص: 55


1- 1. «مفردات راغب»، ص576.
2- 2. «لسان العرب، ج3، ص296.
3- 3. سوره مائده: 5، آیه 82 .
4- 4.«العقيده في الله»، ص11؛ «شرح لمعة الاعتقاد»، ص14.
5- 5. علت این که ابتدا به مباحث اعتقادی پرداخته ایم، برطبق این مبنا است که اعتقادات، مبنای اخلاقیات است و اخلاقیات، مبنای رفتارها است.

ص: 56

1. ضعف ایمان به خدا

اشاره

ضعف ایمان، علت اصلی نادیده گرفتن فرمان های الهی است. اگر انسان، به خدا یقین داشته باشد و او را حاضر و ناظر بداند، هرگز حدود الهی را نمی شکند و آلوده شهوات و مفاسد اخلاقی و انحرافات رفتاری نمی شود.

ضعف ایمان در یهود

برخی از آیات، تصریح می کند که یهودیان، دچار ضعف ایمان و بی دینی بودند:

* وَإذَا قِيلَ لَهُم آمِنُوا بِمَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُوا نُؤمِنُ بِمَا أَنزَلَ عَلَينَا وَيَكفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ وَهُوَ الحَقُّ مُصَدِّقًا لِمَا مَعَهُم قُل فَلِمَ تَقتُلُونَ أَنبِيَاءَ اللّهُ مِن قَبلُ إن كُنتُم مُؤمِنِينَ * وَلَقَد جَاءکُم مُوسَی بِالبَيِّنَاتَ ثُمَّ اتَّخَذتُمُ العِجلَ مِن بَعدِه وَأَنتُم ظَالِمُونَ؛ وقتی به آنان گفته می شود: «به آنچه خدا نازل کرده، ایمان آورید»، می گویند: «ما به آنچه بر [پیامبر] خودمان نازل شده، ایمان می آوریم» و غیر آن را - که حق است و مؤید داشته های آنان است . انکار می کنند. بگو: «اگر مؤمن بودید، پس چرا پیش از این، پیامبران خدا را می کشتید؟ موسی برای شما معجزات آشکاری آورد و شما در غیاب او، آن گوساله را به خدایی گرفتید و ستمکار شديد.(1)

* وَإِذ أَخَذنَا مِيثَاقَكُم وَ رَفَعنَا فَوقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَينَاكُم بِقُوَّةٍ وَاسمَعُوا قَالُوا سَمِعنَا وَعَصَينَا وَأشرَبُوا فِي قُلُوبِهِم العِجلَ بِكُفرِهِم قُل بِئسَمَا يَأمُرُکُم بِه إيمَانُكُم إن كُنتُم مُؤمِنِينَ؛ آنگاه که از شما پیمان محکم گرفتیم و [کوه] طور را بر فراز شما برافراشتیم [و گفتیم] آنچه را به شما داده ایم، به جد و جهد بگیرید و [به دستورهای آن] گوش فرا دهید، گفتند: «شنیدیم و نافرمانی کردیم.» و بر اثر کفرشان [مهر] گوساله در دلشان سرشته شد. بگو اگر مؤمن هستید [بدانید] که ایمانتان شما را به بد چیزی وامی دارد.(2)

ص: 57


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 91-92.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 93.

برخی از قصص و داستان های قرآن نیز حاکی از بی دینی یهودیان است و نشان می دهد که برخی از رفتارها و گفتارهای آنان، ناشی از ضعف ایمان بوده است:

1. فردی از بنی اسرائیل کشته شد و قاتلش مشخص نگردید. حضرت موسی علیه السلام از طرف خداوند دستور داد گاوی را سر ببرند و یکی از اعضای آن را به پیکر مقتول بزنند تا زنده شود و قاتل را معرفی کند. قرآن کریم، ماجرای این گاو را به این شکل بیان می فرماید: «وَإِذ قَالَ مُوسَى لِقَومِهِ إنَّ اللّهَ يَأمُرُکُم أن تَذبَحُوا بَقَرةً قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا قَالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَن أَكُونَ مِنَ الجَاهِلِينَ * قَالُوا ادعُ لَنَا رَبَّكَ يبَين لَنا مَا هِيَ قَالَ إنَّهُ يَقولُ إنَّهَا بَقَرَةٌ لَا فَارِضٌ وَلَا بِكرٌ عَوَانٌ بَینَ ذَلِكَ فَافعَلُوا مَا تُؤمَرُونَ * قَالُوا ادعُ لَنا رَبَّکَ يبَين لَنا مَا لونُها قَالَ إنَّهُ يَقُولُ إنَّهَا بَقَرَةٌ صَفرَاءُ فَاقِعٌ لَونُهَا تَسُرُّ النّاظِرِينَ * قَالُوا ادعُ لَنَا رَبَّكَ يبَين لَنا مَا هِيَ إنَّ البَقَرَ تَشَابَهَ عَلَينَا وَإنَّا إِن شَاءَ اللّهُ لَمُهتَدُونَ؛ گفتند: از پروردگارت بخواه برای ما روشن سازد که آن چگونه [گاوی] است؟ گفت: او می فرماید که آن ماده گاوی نه پیر و نه خردسال [بلکه] میانسال بین این دو است.پس آنچه را مامورید، به جای آورید. گفتند: از پروردگارت بخواه تا برای ما روشن سازد که رنگش چگونه است؟ گفت: او می فرماید که آن ماده گاوی زرد یکدست و خالص است که رنگش بینندگان را شاد می کند. گفتند: از پروردگارت بخواه تا برای ما روشن گرداند که آن چگونه باشد؛ زیرا [ چگونگی] این ماده گاو، بر ما مشتبه شده و [با توضیحات بیشتر تو] ان شاء الله حتما هدایت خواهیم شد.»(1)

در هر سه باری که از موسی علیه السلام خواستند مشخصات گاو را از خدا بپرسد، از عبارت «ادع لنا ربك» استفاده کردند؛ یعنی از پرودگارت بخواه. گو این که خداوند تبارک و تعالی تنها پروردگار موسی علیه السلام است و پروردگار آنها نیست. این نشان میدهد که آنان، اعتقاد چندانی به موسی و خدای موسی نداشتند.

2. وقتی موسی علیه السلام خواست فرمان ذبح را ابلاغ کند، به آنان فرمود: «إِنَّ اللّهَ يَأمُرُکُم أن تَذبَحُوا بَقَرَةً، خدا به شما فرمان میدهد که ماده گاوی را سر ببرید.» در اینجا، بقر به صورت نکره آمده است؛ یعنی یک ماده گاو. یعنی گاو مشخص و خاصی مد نظر نیست؛

ص: 58


1- 1.سوره بقره: 2، آیه 68-70 .

هر گاوی میتواند باشد. خود گاو ملاک نیست؛ بلکه قدرت و اراده خداوند ملاک است که می خواهد از طریق گاو، معجزه ای نشان دهد و مرده ای را زنده گرداند. بنی اسرائیل گفتند: «ادعُ لَنَا رَبَّكَ يبَين لَنَا مَا هِيَ إنَّ البَقَرَ تَشابَهَ عَلَينَا»؛ از پروردگارت بخواه تا برای ما روشن گرداند که آن چگونه گاوی باشد؛ زیرا چگونگی این ماده گاو بر ما مشتبه شده است.» در سوال بنی اسرائیل، بقر به صورت معرفه آمده است. یعنی دنبال گاوی مخصوص بودند که چنین خاصیتی داشته باشد و بتواند مرده را زنده کند. آنها این تاثیر را از گاو می دانستند، نه از خداوند باری تعالی.(1)

3. حضرت موسی علیه السلام از طرف خداوند دستور داد که بنی اسرائیل وارد سرزمین مقدس شوند و با بت پرستان بجنگند و آنجا را از لوث شرکت و بت پرستی پاک سازند و با آرامش خاطر، زندگی کنند، اما آنها در جواب گفتند: «یَا مُوسَى إنَّا لَن نَدخُلَهَا أَبَداً مَا دَامُوا فِيهَا فَاذهَب أَنتَ وَرَبُّکَ فَقاتِلا إنَّا هَا هُنِا قَاعِدُون؛ ای موسی، تا وقتی آنها در شهر هستند، ما هرگز وارد نمی شویم. تو و پروردگارت بروید و جنگ کنید که ما همین جا نشسته ایم.»(2) این سخن نشان میدهد که اعتقاد آنها درباره خداوند، همان اعتقاد باطل بت پرستان بود. آنها می پنداشتند که خدا نیز موجودی شبیه انسان است. اعتقاد به جسمانی بودن خدا و شباهتش به انسان ها، همواره در یهودیان وجود داشت؛ همچنان که وقتی بت پرستان را دیدند، به موسی علیه السلام گفتند: «اجعَل لَنَا إِلَهًا كَمَا لَهُم آلِهَةٌ»؛(3) تو نیز برای ما خدایانی قرار ده، همان گونه که اینها خدایانی دارند.(4)

4. آنها علنا به حضرت موسی علیه السلام گفتند تا خدا را نبینند، ایمان نمی آورند: «وَإِذ قُلتُم یَا مُوسَی لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللّهَ جَهرَةً فَأخَذَتكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنتُمُ تَنظُرُونَ؛ وقتی گفتید:

ص: 59


1- 1. ترجمه « الميزان في تفسير القرآن، ج 1، ص 302.
2- 2. سوره مائده: 5، آیه 24.
3- 3. سوره اعراف: 7، آیه 148 .
4- 4. ترجمه «الميزان في تفسير القرآن»، ج5، ص475.

ای موسی! تا خدا را آشکارا نبینیم، هرگز به تو ایمان نمی آوریم. در حالی که می نگریستید، صاعقه شما را فرو گرفت.»(1)

فرجام این انحراف

همان گونه که پیش تر بیان شد، منظور از فرجام انحرافات، آثار دنیوی (مادی و معنوی) و عواقب اخروی (جسمانی و روحانی است که این عیوب و انحرافات به همراه دارند.

از آیات قرآن به دست می آید که ضعف ایمان، با توجه به مراتب و درجات مختلف آن، می تواند نتایج زیانباری داشته باشد:

* أَلَم يَأنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أن تَخشَعَ قُلُوبُهُم لِذِكرِ اللّهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الحَقِّ لَا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الكِتَابَ مِن قَبلُ فَطَالَ عَلَيهِم الأَمَدُ فَقَسَت قُلُوبُهُم وَكَثِيرٌ مِنهُم فَاسِقُونَ؛ آیا برای کسانی که ایمان آورده اند، هنگام آن نرسیده است که دل های شان به یاد خدا و آن حقیقتی که نازل شده است، نرم و فروتن گردد و مانند کسانی نباشند که از پیش بدانها کتاب داده شد و انتظار بر آنان به درازا کشید و دل های شان سخت گردید و بسیاری از آنها فاسق بودند.(2)

1. ضعف ایمان، انسان را از خضوع و خشوع در برابر خداوند، باز می دارد. (تاثير معنوی)

2. انسان را دچار آرزوی های دور و دراز می کند. (تاثیر روانی)

3. قساوت قلب می آورد. (تاثیر روحی)

4. به فسق و فجور منتهی می شود. (تاثیر رفتاری)

* فَمَن كَانَ يَرجُو لِقَاءَ رَبِّه فَليَعمَل عَمَلًا صَالِحًا؛ هر کس به دیدار پروردگار خود امید دارد، باید به کار شایسته بپردازد.(3)

5. ضعف ایمان، انسان را از انجام کارهای نیک، باز می دارد. (تاثیر رفتاری)

ص: 60


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 55.
2- 2. سوره حدید: 57، آیه 16.
3- 3. سوره کهف: 18، آیه 110.

* يَا أَيُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَالكتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَالكِتَابَ الَّذِي أنزَلَ مِن قَبلُ وَمَن يَكفُر بِاللّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَاليَومِ الآخِرِ فَقَد ضَلَّ ضَلَالاً بَعِيدًا؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، به خدا و پیامبر او و کتابی که بر پیامبرش فرو فرستاد و کتاب هایی که قبلا نازل کرده بود، بگروید. هر کس به خدا و فرشتگان او و کتاب ها و پیامبرانش و روز پسین کفر ورزد، دچار گمراهی دور و درازی شده است.(1)

6. ضعف ایمان، موجب گمراهی می شود و از هدایت الهی، دور می سازد.(تاثیر معنوی)

* وَإِذ قُلتُم یَا مُوسَی لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللّهُ جَهرَةً؛ هنگامی که گفتید ای موسی! تا خدا را آشکارا نبینیم، هرگز به تو ایمان نمی آوریم.(2)

7. ضعف ایمان، انسان را به حس گرایی سوق می دهد. (تاثیر روانی)

* قَالُوا ادعُ لَنَا رَبَّكَ يبَين لَنَا مَا هِيَ إنَّ البَقَرَ تَشابَهَ عَلَينَا؛ گفتند از پروردگارت بخواه بر ما روشن گرداند که آن، چگونه باشد؟ زیرا چگونگی گاو بر ما مشتبه شده است.(3)

8. ضعف ایمان، منجر به بهانه جویی می شود. (تاثیر روانی)

* وَإِذ أَخَذنَا مِيثَاقَكُم وَ رَفَعنَا فَوقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَينَاکُم بِقُوَّةٍ وَاسمَعُوا قَالُوا سَمِعنَا وَعَصَینَا وَأَشرَبُوا فِي قُلُوبِهِمُ العِجلَ بِكُفرِهِم قُل بِئسَمَا يَأمُرُکُم بِهِ إِيمَانُكُم إن كُنتُم مُؤمِنينَ؛ آنگاه که از شما پیمان گرفتیم و کوه طور را بر فراز شما برافراشتیم [و گفتیم] آنچه را به شما داده ایم به جد و جهد بگیرید [و به دستور های آن] گوش فرا دهید، گفتند شنیدیم و نافرمانی کردیم. بر اثر كفرشان، [مهر] گوساله در دل شان سرشته شد. بگو اگر مؤمن هستید، ایمان تان شما را به بد چیزی وامیدارد. (4)

9. ضعف ایمان، منتهی به عصیان و سرکشی می شود. (تاثیر روانی)

ص: 61


1- 1. سوره نساء: 4، آیه 136.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 55.
3- 3. سوره بقره: 2، آیه 70.
4- 4. سوره بقره: 2، آیه 93.

* قَالُوا يَا مُوسَی إِنَّا لَن نَدخُلَهَا أَبَدًا مَا دَامُوا فِيهَا فَاذهَب أَنتَ وَ رَبُّكَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ؛ گفتند: ای موسی! تا وقتی آنان در آن شهر هستند، ما هرگز وارد آن نمی شویم. تو و پروردگارت بروید و جنگ کنید که ما همین جا نشسته ایم.(1)

10. ضعف ایمان، موجب نافرمانی از دستورهای الهی می شود. (تاثیر رفتاری)

* إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازدَادُوا کُفرًا لَم يَكُنِ اللّهُ لِيَغفِرَ لَهُم وَلَا لِيَهدِیَهُم سَبِيلًا؛ کسانی که ایمان آوردند سپس کافر شدند و باز ایمان آوردند سپس کافر شدند آنگاه به کار خود افزودند، قطعا خدا آنان را نخواهد بخشید و راهی به ایشان نخواهد نمود.(2)

11. ضعف ایمان، انسان را دچار حیرت و تردید می سازد. (تاثیر روانی)

12. منتهی به کفر می شود. (تاثير معنوی)

13. مانع از هدایت الهی می شود. (تاثیر معنوی)

14. از بخشش و مغفرت الهی محروم می سازد. (آثار اخروی)

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

از آیات قرآن به دست می آید که در زمان پیامبر اسلام صلی الله عليه وآله، برخی از مسلمانان، دچار ضعف ایمان بودند. همین مسأله باعث می شد که پس از مدتی، کافر شوند و دوباره ایمان بیاورند و این روند را مرتب ادامه دهند: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازدَادُوا كُفرًا لَم يَكُنِ اللّهُ لِيَغفِرَ لَهُم وَلَا لِيَهدِيَهُم سَبِيلًا؛ کسانی که ایمان آوردند، سپس کافر شدند، و باز ایمان آوردند، سپس کافر شدند، آنگاه به کفر خود افزودند، قطعا خدا آنان را نخواهد بخشید و بهراهی هدایت نخواهد کرد.» (3)

خداوند خطاب به آن افراد سست ایمان دستور می دهد که طرحی نو دراندازند و ایمانی دوباره بیاورند: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَالكِتابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَالكِتَابِ الَّذِي أَنزَلَ

ص: 62


1- 1. سوره مائده: 5، آیه 24.
2- 2. سوره نساء: 4، آیه 137.
3- 3. سوره نساء: 4، آیه 137.

مِن قَبلُ وَمَن يَكفُر بِاللّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَاليَومِ الآخِرِ فَقَد ضَلَّ ضَلَالًا بَعيدًا؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، به خدا و پیامبر او و کتابی که بر پیامبرش فرو فرستاد و کتاب هایی که قبلا نازل کرد، ایمان بیاورید. هر کس به خدا و فرشتگان او و کتاب ها و پیامبرانش و روز پسین کفر ورزد، دچار گمراهی دور و درازی شده است.» (1)

و در جای دیگر تاکید می فرماید: «أَلَم يَأنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أن تَخشَعَ قُلُوبُهُم لِذِكرِ اللّهِ وَ مَا نَزَلَ مِنَ الحَقِّ وَلَا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الكِتَابَ مِن قَبلُ فَطَالَ عَلَيهِمُ الأَمَدُ فَقَسَت قُلُوبُهُم وَكَثيرٌ مِنهُم فَاسِقُونَ؛ آیا برای کسانی که ایمان آورده اند، هنگام آن نرسیده است که دل هایشان به یاد خدا و آن حقیقتی که نازل شده است، نرم گردد و مانند کسانی نباشند که از پیش بدانها کتاب داده شد و انتظار بر آنان به درازا کشید و دل هایشان سخت گردید و بسیاری از آنها فاسق شدند.»(2)

از دیدگاه قرآن، ایمان واقعی، ایمانی است که سفت و سخت باشد و به بادی نلرزد و در عمل نیز نمود داشته باشد و انسان را به اطاعت از خداوند وادارد: «وَالمُؤمِنُونَ کُلُّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَينَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ وَقَالُوا سَمِعنَا وَأَطَعنَا؛ مؤمنان، همگی به خداوند و فرشتگانش و کتابهایش و پیامبرانش ایمان آوردند [و گفتند:] بین هیچ یك از پیامبران او فرق نمی گذاریم. و گفتند: شنیدیم و اطاعت کردیم.»(3) یعنی بر خلاف یهودیان که می گفتند: « سَمِعنَا وَ أَطَعنَا؛ شنیدیم و نافرمانی کردیم»، افراد مؤمن و دیندار می گویند: «سمعنا و أطعنا؛ شنیدیدم و اطاعت کردیم.» ایمان واقعی آن است که فرد باورمند، سخن خدا و رسولش را بشنوند و اطاعت کنند.

امروزه بسیاری از مسلمان، کاملا عکس این آیه عمل می کنند؛ یعنی آیات قرآن و روایات معصومین علیهم السلام را می بینند و می خوانند و می شنوند، اما در عمل، آن کار دیگر می کنند. «گوییا باور نمی دارند روز داوری / کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند.» به راستی اگر باور داشتند، چنین رویه ای را پیش نمی گرفتند. این رویه، رویه یهود است، نه یک مسلمان

ص: 63


1- 1. سوره نساء: 4، آیه 136.
2- 2. سوره حدید: 57. آیه 16.
3- 3. سوره بقره: 2، آیه 285.

مسلمان، از ریشه تسلیم گرفته شده است؛ یعنی مطيع محض بودن. امروزه چند درصد از ما مسلمانان، کارمان به مطیع و فرمان بر شبیه است؟ بسیاری از ما مسمانان - خواه شیعه و خواه سنی ۔ مطیع و فرمان بر نیستیم. ضعف عمل داریم. و این ضعف عمل، برآمده از ضعف ایمان است. «فَمَن كَانَ يَرجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَليَعمَل عَمَلًا صَالِحًا؛ هر کس به لقای پروردگارش امید داشته باشد، باید عمل صالح انجام دهد.»(1)

امروزه مسلمانان جهان، گرفتار ضعف عمل هستند. اگر چه گاه با ضعف علمی نیز مواجه اند و برخی از احکام و دستورهای دینی را نمی دانند؛ اما ضعف عمل در جوامع اسلامی، به مراتب بیشتر از ضعف علمی است. در بسیاری از موارد، مسلمانان آگاهی دارند که فلان عمل، باعث خشنودی پروردگار است؛ اما آن را انجام نمی دهد. می دانند که فلان عمل، جزو گناهان است؛ اما آن را مرتکب می شوند. می دانند دروغ حرام است، غیبت حرام است، دزدی حرام است، دست درازی به بیت المال حرام است، ظلم حرام است، اما ضعف ایمان نمی گذارد در برابر خواسته های نفسانی مقاومت کنند و در نتیجه، این گناهان را مرتکب می شوند. و چون ایمان ضعیف نمی تواند در آنان ایجاد انگیزه کند، پایبند نماز نیستند، زکات نمی دهند، در زمینه حق الناس کوتاهی می کنند و بسیاری از اصول اخلاقی و احکام شرعی را زیر پا میگذارند.

امروزه در جوامع اسلامی، تقوا و ترس از خدا کاهش یافته و باورها و اعتقادات، ضعیف شده است. اگر چه مسلمانان، حساب و کتاب و عذاب جهنم را قبول دارند، اما باور و یقین کاملی که باعث تغییر و تحول درزندگی آنان شود و آنان را به سوی عمل صالح سوق دهد، وجود ندارد. و تا زمانی که ایمانها تقویت نشود، ضعف های عملی نیز برطرف نمی گردد.

2. بی اعتقادی به حجج الهی

اشاره

پیشتر گفته شد که عقیده، باور انسان نسبت به یک موضوع است. و عقاید، اموری هستند که نفس انسان آن را باور دارد و قلب به طور قطع آن را می پذیرد و نسبت به آن، حکم ذهنی قاطع

ص: 64


1- 1. سوره کهف: 18، آیه 110.

وجود دارد. اما وقتی نسب به چیزی، باور قلبی نباشد و قلب، به طور قطعی آن را نپذیرد، اصطلاحا می گویند: انسان نسبت به آن چیز، بی اعتقاد است و به آن باور ندارد.

ضروری است که انسان به آنچه که باور آن بر مكلف واجب گردیده (مانند توحید و نبوت و امامت)، اعتقاد داشته باشد. [یعنی نمی شود کسی ادعای مسلمانی بکند و اعتقاد به الله و حضرت محمد صلى الله علیه و آله نداشته باشد؛ یا کسی ادعای یهودیت داشته باشد و اعتقاد به موسی علیه السلام و يهوه (خدای یهودیان) نداشته باشد.] از این رو، تحصیل علم به این موضوعات، به عنوان مقدمه برای حصول اعتقاد، واجب است؛ اما اعتقاد تفصیلی به همه ابعاد و دقایق معارف، بر همه واجب نیست؛ مگر کسی که قدرت تحصیل آنها را داشته باشد.(1)

پس یکی از لوازم ایمان، اعتقاد به حجج الهی است. حجج، جمع حجت وبه معنای پیامبران و جانشینان ایشان است.

بی اعتقادی یهودیان به حجج الهی

یهودیان به خاطر تکبر و خودبزرگ بینی که داشتند، به پیامبران الهی و جانشینان ایشان اهمیت نمی دادند و اعتقادی به حرفهای آنها نداشتند. از این رو، حج الهی را تکذیب می کردند، یا به راحتی دستور آنها را که در واقع فرامین و دستورهای الهی بود، زیر پا می گذاشتند؛ خواه در مورد انبیاء و اوصیای الهی که از خود بنی اسرائیل بودند، و خواه پیامبرانی که از اقوام دیگر مبعوث و منتخب می شدند. قرآن کریم در این باره می فرماید:

* وَلَقَد ءَاتَينَا مُوسَى الكِتَابَ وَ قَفَینَا مِن بَعدِهِ بِالرُّسُلِ وَ ءَاتَينَا عِيسى ابنُ مَريَمَ البَيِّنَاتِ وَ أَيَّدنَاهُ بِرُوحِ القُدُسِ أَفَكُلَّما جَاءَکُم رَسُولُ بِمَا لَا تَهوَى أَنفُسُكمُ استَكبرتُم فَفَريقًا كَذَّبتُم وَ فَرِيقًا تَقتُلُون؛ به موسی کتاب [تورات] را دادیم، و پس از او پیامبرانی را پشت سر هم فرستادیم، و عیسی پسر مریم را معجزه های آشکار بخشیدیم و او را با روح القدس تأیید کردیم. پس چرا هر گاه پیامبری، چیزی را برایتان آورد که خوشایندتان نبود، کبر ورزیدید و گروهی را دروغگو خواندید و گروهی را کشتيد؟(2)

ص: 65


1- 1. «فرائد الاصول»، ج 1، ص569.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 87 .

* لَقَد أَخَذنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسرَءِيلَ وَ أَرسَلنَا إِلَيهِم رُسُلًا كلَّمَا جَاءَهُم رَسُولٌ بِمَا لَا تَهوَى أَنفُسَهُم فَرِيقًا كَذَّبُوا وَ فَرِيقًا يَقتُلُون؛ ما از فرزندان اسرائیل، سخت پیمان گرفتیم و به سوی شان پیامبرانی روانه کردیم. هر بار که پیامبری بر خلاف دلخواه شان چیزی برایشان آورد، گروهی را تکذیب کردند و گروهی را کشتند.(1)

* وَإِذ قُلتُم یَا مُوسَی لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللّهُ جَهرَةً فَأَخَذَتکُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنتُم تَنظُرُونَ؛ وقتی گفتید: ای موسی! تا خدا را آشکارا نبینیم، هرگز به تو ایمان نمی آوریم. پس در حالی که می نگریستید، صاعقه شما را فرو گرفت.(2)

* آنها چنان به موسی علیه السلام بی اعتقاد بودند که گاه سخن او را شوخی و مسخره بازی فرض می کردند: «وَإِذ قَالَ مُوسَى لِقَومِهِ إِنَّ اللّهَ يَأمُرُكُم أن تَذبَحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا قَالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَن أَكُونَ مِنَ الجَاهِلينَ؛ هنگامی که موسی به قوم خود گفت: خدا به شما فرمان می دهد که ماده گاوی را سر ببرید، گفتند: آیا ما را به ریشخند گرفته ای؟ گفت: پناه می برم به خدا که از جاهلان باشم.»(3)

* يوشع بن نون که جانشین حضرت موسی علیه السلام بود، از طرف خداوند به آنان دستور داد سجده کنان و حطه گویان، وارد بیت المقدس شوند؛ اما آنها از سر بی اعتقادی، دستور او را نادیده گرفتند و لفظ را عوض کردند و عقب عقب و با بی ادبی وارد بیت المقدس شدند.(4) «وَإِذ قُلنَا ادخُلُوا هَذِهِ القَريَةَ فَكُلُوا مِنهَا حَيثُ شِئتُم رَغَدًا وَادخُلُوا البَابَ سُجَّدًا وَقُولُوا حِطَّةٌ نَغفِر لَكُم خَطَايَاكُم وَ سَنَزِيدَ المُحسِنِينَ * فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَولًا غَيرَ الَّذِي قِيلَ لَهُم فَأَنزَلنَا عَلَى الّذِينَ ظَلَمُوا رِجزًا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُوا يفسُقُونَ؛ هنگامی که گفتیم به این شهر در آیید و هر گونه که خواستید به خوشی و فراوانی از [نعمت های] آن بخورید و از آن دروازه، فروتنانه وارد شوید [و برای عذرخواهی] حطه بگویید تا گناهان شما را ببخشیم، و پاداش نیکوکاران را خواهیم افزود، ستمکاران سخن را به چیزی جز آنچه به آنان گفته

ص: 66


1- 1. سوره مائده: 5، 70.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 55.
3- 3. سوره بقره: 2، آیه 67 .
4- 4.«تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص273.

شده بود، تبدیل کردند. بر سر ستمکاران به کیفر نافرمانی شان، عذابی از آسمان فرو فرستادیم.»(1)

تعصب و خودشیفتگی یهودیان موجب می شد که آنان در برابر پیامبران جدید، جبهه بگیرند و از ایمان به آنها خودداری کنند، از جمله حضرت عیسی علیه السلام که آن همه معجزات و آیات روشن به همراه داشت، اما یهودیان به او ایمان نیاوردند و نسبت به او بی اعتقاد ماندند و حتی در صدد آزار و کشتن او برآمدند. «إِذ قَالَ اللّهُ يَا عِيسَى ابنَ مَريَمَ اذکُر نِعمَتِي عَلَيكَ وَعَلَى وَالِدَتِكَ إِذ أَيدتُكَ بِرُوحِ القُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي المَهدِ وَ کَهلًا وَإِذ عَلَّمتُکَ الكِتابَ وَالحِكمَةَ وَالتَّوراةَ وَالإِنجِيلَ وَإِذ تَخلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيئَةِ الطَّيرِ بِإِذنِی فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيرًا بِإِذنِی وَ تُبرِئُ الأَكمَهَ وَالأَبرَصَ بِإِذنِي وَإِذ تُخرِجُ المَوتَى بِإِذنِي وَإِذ كَفَفتُ بَنِي إِسرَائِيلَ عَنكَ إِذ جِئتَهُم بِالبَيِّنَاتِ فَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنهُم إِن هَذَا إلَّا سِحرٌ مُبِين؛ هنگامی که خداوند فرمود: ای عیسی پسر مریم! نعمت مرا بر خود و مادرت به یاد آور؛ آنگاه که تو را به روح القدس تایید کردم که در گهواره و در میانسالی، با مردم سخن گفتی؛ و آنگاه که تو را کتاب و حکمت و تورات و انجیل آموختم؛ و آنگاه که به اذن من، از گل چیزی به شکل پرنده می ساختی و در آن می دمیدی و به اذن من پرنده می شد؛ و کور مادرزاد و پیس را به اذن من شفا می دادی؛ و آنگاه که مردگان را به اذن من [زنده از قبر] بیرون می آوردی؛ و آنگاه که بنی اسرائیل را _ هنگامی که برای آنان حجت های آشکار آوردی ۔ از تو بازداشتم. پس کسانی از آنان که کفر ورزیدند، گفتند اینها جز افسونی آشکار نیست.»(2)

برخورد آنان با پیامبر اسلام صلی الله عليه وآله نیز این چنین بود. بسیاری از یهودیان در برابراسلام مقاوت کردند و به آن حضرت ایمان نیاوردند؛ در حالی که نشانه های او در کتب آسمانی آمده بود و علمای بنی اسرائیل از آن آگاه بودند. قرآن کریم در این باره می فرماید:

* «أَوَلَم يَكُن لَهُم آيةٌ أَن يَعلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِي إِسرَائِيلَ؛ آیا برای آنان این خود دلیلی روشن نیست که علمای بنی اسرائیل از آن اطلاع دارند.»(3)

ص: 67


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 59-58.
2- 2. سوره مائده: 5، آیه 110.
3- 3. سوره شعراء: 26، أيه 197 .

* «وَلَمَّا جَاءَهُم كِتَابٌ مِن عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُم وَكَانُوا مِن قَبلُ يَستَفتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُم مَا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعنَةُ اللّهِ عَلَى الكَافِرِينَ؛ هنگامی که از جانب خداوند، کتابی برایشان آمد که همخوان با کتابشان بود، و از دیرباز به خود نوید پیروزی بر کافران را می دادند، اما وقتی آن پیامبر موعود مبعوث شد، انکارش کردند. لعنت خدا بر کافران باد.»(1)

بهانه آنان برای ایمان نیاوردن به رسول خدا صلی الله عليه وآله این بود که باید قربانی اش را آتش آسمانی بسوزاند: «إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَينَا أَلَّا نُؤمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى يَأتِينَا بِقُربَانٍ تَأكُلُهُ النَّارُ قُل قَد جَاءَكُم رُسُلٌ مِن قَبلِی بِالبَينَاتِ وَبِالَّذِي قُلتُم فَلِمَ قَتَلتُمُوهُم إِن كُنتُم صَادِقِينَ؛ همان ها گفتند: خدا با ما پیمان بسته است که به هیچ پیامبری ایمان نیاوریم تا برای ما قربانی ای بیاورد که آتش [آسمانی] آن را [به نشانه قبول شدن] بسوزاند. بگو: قطعا پیش از من پیامبرانی بودند که دلایلی آشکار با آنچه گفتید، برای شما آوردند. اگر راست می گویید، پس چرا آنان را کشتید؟»(2)

فرجام این انحراف

* لَقَد أَخَذنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسرَائِيلَ وَ أَرسَلنَا إِلَيهِم رُسُلًا کُلَّمَا جَاءَهُم رَسُولٌ بِمَا لَا تَهوَى أَنفُسُهُم فَرِيقًا کَذَّبُوا وَفَرِيقًا يَقتُلُونَ * وَ حَسِبُوا ألَّا تَكُونَ فِتنَةٌ فَعَمُوا وَصَمُّوا ثُمَّ تَابَ اللّهُ عَلَيهِم ثُمَّ عَمُوا وَصَمُّوا كَثِيرٌ مِنهُم وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعمَلُونَ؛ ما از بنی اسرائیل سخت پیمان گرفتیم و به سویشان پیامبرانی روانه کردیم. هر بار که پیامبری چیزی بر خلاف دلخواهشان برای شان آورد، گروهی را تکذیب کردند و گروهی را کشتند. پنداشتند كیفری در کار نیست. پس کور و کر شدند و سپس خدا توبه آنان را پذیرفت. باز بسیاری از ایشان کور و کر شدند. خدا به آنچه انجام می دهند، بیناست.(3)

1. بی اعتقادی به حجج الهی، موجب کر و کور شدن باطن می شود و از درک حقایق باز میدارد. (تاثیر معنوی)

ص: 68


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 89.
2- 2. سوره آل عمران: 3، آیه 183.
3- 3. سوره مائده: 5، آیه 7071.

* وَلَقَد آتَينَا مُوسَى الكِتَابَ وَقَفَينَا مِن بَعدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَينَا عِيسَى ابنُ مَريَمَ البَيِّنَاتِ وَأَيَّدنَاهُ بِرُوحِ القُدُسِ أَفَكُلَّمَا جَاءَکُم رَسُولٌ بِمَا لَا تَهوَى أَنفُسُكُمُ استَكبَرتُم فَفَرِيقًا کَذَّبتُم وَفَرِيقًا تَقتُلُونَ * وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلفٌ بَل لَعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفرِهِم فَقَلِيلًا مَا يُؤمِنُونَ؛ به موسی کتاب دادیم و پس از او پیامبرانی را پشت سر هم فرستادیم. و عیسی پسر مریم را معجزه های آشکار بخشیدیم و او را با روح القدس تایید کردیم. پس چرا هر گاه پیامبری، چیزی را برایتان آورد که خوشایند شما نبود، کبر ورزیدید و گروهی را دروغگو خواندید و گروهی را کشتید؟ و گفتند دل های ما در غلاف است. بلکه خدا به سزای كفرشان، آنان را نفرین کرده است. پس آنان که ایمان می آورند، چه اندک شمارند.(1)

2. بی اعتقادی به حجج الهی، انسان را مشمول لعن و نفرین پروردگار می سازد. (تاثیر معنوی)

* وَإِذ قُلنَا ادخُلُوا هَذِهِ القَريَةَ فَكُلُوا مِنهَا حَيثُ شِئتُم رَغَدًا وَادخُلُوا البَابَ سُجَّدًا وَقُولُوا حِطَّةٌ نَغفِر لَكُم خَطَایَاکُم وَ سَنَزِيدُ المُحسِنِينَ * فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَولًا غَيرَ الَّذِي قِيلَ لَهُم فَأنزَلنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجزًا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُوا يَفسُقُونَ؛ هنگامی که گفتیم: «بدین شهر درآیید و از [نعمتهای] آن هر گونه خواستید، فراوان بخورید و سجده کنان از دروازده در آیید و بگویید [خداوندا] گناهان ما را بریز تا خطاهای شما را ببخشاییم و بر نیکوکاران بیفزاییم»، کسانی که ستم کرده بودند، [آن سخن را] به سخنی دیگر غیر از آنچه به ایشان گفته شده بود، تبدیل کردند و ما بر آنان که ستم کردند، به سزای اینکه نافرمانی پیشه کرده بودند، عذابی از آسمان فرو فرستادیم.(2)

3. بی اعتقادی به حجج الهی، انسان را گرفتار عذاب های دنیوی می کند. (تاثیر مادی)

* يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالكِتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَالكِتَابِ الَّذِي أَنزَلَ مِن قبلُ وَمَن يَكفُر بِاللّهِ وَمَلائِكَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَاليَومِ الآخِرِ فَقَد ضَلَّ ضَلَالًا بَعِيدًا؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، به خدا و پیامبر او و کتابی که بر پیامبرش فرو فرستاد و کتاب هایی که

ص: 69


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 87 88.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 59-58.

قبلا نازل کرده بود، بگروید. هر کس به خدا و فرشتگان او و کتاب ها و پیامبرانش و روز پسین کفر ورزد، دچار گمراهی دور و درازی شده است.(1)

4. بی اعتقادی به حجج الهی، موجب گمراهی می شود و از هدایت الهی، دور می سازد.(تاثیر معنوی)

* يحلِفُونَ بِاللّهِ مَا قَالُوا وَلَقَد قَالُوا كَلِمَةَ الکُفرِ وَكَفَرُوا بَعدَ إِسلَامِهِم وَهَمُّوا بِمَا لَم يَنَالُوا وَمَا نَقَمُوا إلَّا أَن أَغنَاهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ مِن فَضلِهِ فَإِن يتُوبُوا يكُ خَيرًا لَهُم وَإن يتَوَلَّوا يعَذِّبهُمُ اللّهُ عَذابًا أَلِيمًا فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُم فِي الأَرضِ مِن وَلِي وَلَا نَصِيرٍ؛ همواره سوگند می خورند که [بر ضد پیامبر، سخن ناروا] نگفته اند؛ در صورتی که سخن کفرآمیز گفتند و پس از اسلام شان کافر شدند و [به اهداف خائنانه] اهتمام وریزدند و بدان دست نیافتند. آنان زبان به عیبجویی و انکار [پیامبر] نگشودند مگر پس از آن که خدا و پیامبرش آنان را از فضل و احسان خود توانگر ساختند. پس اگر توبه کنند، برای آنان بهتر است؛ و اگر روی برگردانند، خدا آنان را دردنیا و آخرت، به عذابی دردناک مجازات خواهد کرد و در زمین، سرپرست و یاوری نخواهند داشت.(2)

5. فرد بی اعتقاد به حجج الهی، در دنیا بدون یار و یاور می ماند. (آثار دنیوی)

6. دچار عذاب دردناک دنیوی می شود. (آثار دنیوی)

7. دچار عذاب دردناک اخروی می گردد. (آثار اخروی) .

* لَقَدِ ابتَغَوُا الفِتنَةَ مِن قَبلُ وَقَلَّبُوا لَكَ الأُمُورَ حَتَّى جَاءَ الحَقُّ وَظَهَرَ أَمرُ اللّهِ وَهُم کَارِهُونَ * وَمِنهُم مَن يَقُولُ ائذَن لي وَلَا تَفتِنِى أَلا فِي الفِتنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّم لَمُحِيطَةٌ بِالكَافِرِينَ؛ پیش از این نیز در صدد فتنه جویی برآمدند و کارها را بر تو وارونه ساختند تا حق آمد و امر خدا آشکار شد، در حالی که آنان ناخشنود بودند. از آنان کسی است که می گوید به من

ص: 70


1- 1. سوره نساء: 4، آیه 136.
2- 2. سوره توبه: 9، آیه 74.

اجازة [ماندن] بده و مرا به فتنه نینداز. هشدار که آنان خود به فتنه افتاده اند و جهنم بر کافران احاطه دارد.(1)

8. فرد بی اعتقاد به حجج الهی، در جهنم محصور می شود. (اثار اخروی)

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

قرآن کریم درباره بی اعتقادی مردم به پیامبران زمان خود می فرماید: «حَتَّى إذَا استَيأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُم قَد كَذَّبُوا جَاءَهُم نَصرُنَا فَنُجِّی مَن نَشَاءُ؛ به طوری که پیامبران نومید شدند و مردم پنداشتند به آنان دروغ گفته شده است. تا این که یاری ما به آنان رسید و کسانی را که می خواستیم، نجات یافتند. »(2)

پیامبر اکرم صلی الله عليه وآله نیز از این قاعده مستثنی نبود و از آیات و شواهد تاریخی برمی آید که مسلمانان، گاه نسبت به پیامبر و سخنان ایشان، دچار بی اعتقادی می شدند و کارشان به کفر و انکار می انجامید: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازدَادُوا کُفرًا لَم يَكُنِ اللّهُ لِيَغفِرَ لَهُم وَلَا لِيَهدِيهُم سَبِيلًا؛ کسانی که ایمان آوردند، سپس کافر شدند، و باز ایمان آوردند، سپس کافر شدند، آنگاه به کفر خود افزودند، قطعا خدا آنان را نخواهد بخشید و به هیچ راهی رهنمون نخواهد شد.»(3)

بی اعتقادی مسلمانان، مراتب مختلفی داشت:

1. گاه بی اعتقادی آنها قلبی بود. خداوند خطاب به آنان که ایمانی سست داشتند و چندان معتقد به پیامبر و آورده هایش نبودند، می فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالكِتابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَالكِتَابِ الَّذِي أَنزَلَ مِن قَبلُ وَمَن يَكفُر بِاللّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَاليَومِ الآخِرِ فَقَد ضَلَّ ضَلَالًا بَعِيدًا؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، به خدا و پیامبر او و کتابی که بر پیامبرش فرو فرستاد و کتاب هایی که قبلا نازل کرده، ایمان واقعی بیاورید.

ص: 71


1- 1. سوره توبه: 9، آیه 4948.
2- 2. سوره يوسف: 12، آیه 110.
3- 3. سوره نساء: 4، آیه 137.

هر کس به خدا و فرشتگان او و کتاب ها و پیامبرانش و روز پسین کفر ورزد، دچار گمراهی دور و درازی شده است.»(1)

2. گاه این بی اعتقادی، تنها جنبه درونی و قلبی نداشت و آنها عقاید کفرآمیز خود را به زبان می آوردند. قرآن کریم در این باره می فرماید: «يَحلِفُونَ بِاللّهِ مَا قَالُوا وَلَقَد قَالُوا كَلِمَةَ الكُفرِ وَكَفَرُوا بَعدَ إِسلَامِهِم وَهَمُّوا بِمَا لَم يَنَالُوا وَمَا نَقَمُوا إِلَّا أَن أَغنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ مِن فَضلِهِ فَإِن يتُوبُوا يَكُ خَيرًا لَهُم وَإِن يتَوَلَّوا يُعَذِّبهُمُ اللّهُ عَذَابًا أَلِيمَا فِي الدُّنيَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُم فِي الأَرضِ مِن وَلِی وَلَا نَصِيرٍ: به خدا سوگند می خورند که چنین سخنی نگفته اند؛ در حالی که قطعا سخن کفرآمیز گفته اند و پس از اسلام آوردن شان، کفر ورزیده اند و بر آنچه موفق به انجام آن نشدند، همت گماشتند و به عیب جویی برنخاستند مگر بعد از آن که خدا و پیامبرش از فضل خود آنان را بی نیاز گرداندند. پس اگر توبه کنند، برای آنان بهتر است. و اگر روی برتابند، خدا در دنیا و آخرت، آنان را عذابی دردناك می کند و در روی زمین، یار و یاوری نخواهند داشت.»(2)

و در آیات دیگر می فرماید: « يَحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِمَا فِي قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِئُوا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ مَا تَحْذَرُونَ * وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ قُلْ أَبِاللَّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِئُونَ * لَا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ إِنْ نَعْفُ عَنْ طَائِفَةٍ مِنْكُمْ نُعَذِّبْ طَائِفَةً بِأَنَّهُمْ كَانُوا مُجْرِمِينَ؛ منافقان بیم دارند سوره ای درباره آنان نازل شود و ایشان را از آنچه در دلهایشان هست، خبر دهد. بگو ریشخند کنید! بی تردید خدا آنچه را که از آن می ترسید، برملا خواهد کرد. اگر از ایشان بپرسی، مسلما خواهند گفت که ما فقط شوخی و بازی می کردیم. بگو آیا خدا و آیات او وپیامبرش را ریشخند می کردید؟ عذر نیاورید. شما بعد از ایمان تان کافر شده اید. اگر گروهی از شما را ببخشیم، گروه دیگر را عذاب خواهیم کرد؛ چرا که آنان تبهکار بودند.»(3)

ص: 72


1- 1. سوره نساء: 4، آیه 136.
2- 2. سوره توبه: 9، آیه 74.
3- 3. سوره توبه: 9، آیه 64 - 66 .

3. گاه این بی اعتقادی، از قلب و زبان می گذشت و جنبه عملی به خود می گرفت؛ همچنان که در جنگ احد، سیصد تن از مسلمانان به سرکردگی عبدالله بن ابی، از دستور پیامبر سرپیچیدند و حاضر به جنگ نشدند.(1) قرآن کریم درباره آنان می فرماید: وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُوا وَقِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالًا لَاتَّبَعْنَاكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمَانِ يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِمْ مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ؛ برای این که نفاق پیشگان را معلوم بدارد، به ایشان گفته شد: «بیایید در راه خدا بجنگید یا دفاع کنید.» گفتند: «اگر جنگیدن می دانستیم، مسلما از شما پیروی می کردیم.» آنان در آن روز به کفر نزديك تر بودند تا به ایمان به زبان چیزی می گفتند که در دل هایشان نبود. خداوند به آنچه پنهان می دارند، داناتر است.(2)

و باز هم در همان جنگ احد، بسیاری از مسلمانان در میانه نبرد، صحنه جنگ رارها کردند و با این که پیامبر آنان را صدا می زد، هیچ توجهی به آن حضرت نکردند و پا به فرار گذاشتند. خداوند در سرزنش آنان می فرماید: «إِذْ تُصْعِدُونَ وَلَا تَلْوُونَ عَلَى أَحَدٍ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ فَأَثَابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِكَيْلَا تَحْزَنُوا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا مَا أَصَابَكُمْ وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ؛ هنگامی که در حال گریز، از کوه بالا میرفتید و به هیچ کس توجه نمی کردید و پیامبر شما را از پشت سرتان فرا می خواند، خداوند به سزای آن، غمی بر غمتان افزود.»(3)

4. گاه مسلمانان صدر اسلام، در پی فتنه جویی برمی آمدند؛ همچنان که قرآن می فرماید: «لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ وَقَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ حَتَّى جَاءَ الْحَقُّ وَظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ وَهُمْ كَارِهُونَ ؛ پیش از این نیز در صدد فتنه جویی برآمدند و کارها را بر تو وارونه ساختند؛ تا حق آمد و امر خدا آشکار شد؛ در حالی که آنان ناخشنود بودند.»(4)

هنگامی که پیامبر از تبوک به مدینه بازمی گشت، گروهی از مسلمانان توطئه کردند تا هنگام عبور پیامبر از عقبه - که راه باریکی بود - شتر حضرت را رم دهند تا ایشان به دره

ص: 73


1- 1. «المغازي النبوية»، زهري، ص77؛ « المغازي، واقدي، ج 1، ص219؛ « السيرة النبوية»، ابن هشام، ج 1 ص 64.
2- 2. سوره آل عمران: 3، آیه 167.
3- 3. سوره آل عمران: 3، آیه 153.
4- 4. سوره توبه: 9، آیه 48.

سقوط کند و کشته شود. پیامبر از نقشه آنان مطلع شد و به عمار فرمود زمام شتر را بگیرد و حذیفه آن را براند. وقتی به عقبه رسیدند، آن گروه که صورت خود را پوشانده بودند، از پشت سر، حضرت را محاصره کردند. پیامبر خشمگین شد و به حذیفه دستور داد آنها را شناسایی کند. آنها ترسیدند و با شتاب گریختند. پیامبر پرسید: «آیا کسی از آنها را شناختی؟» حذيفه گفت: «شتر فلانی و فلانی را شناختم.» پیامبر فرمود: «آیا دانستی ماجرا چه بود؟» عرض کرد: «نه ای رسول خدا.» فرمود: «آنها تصمیم داشتند وقتی به گردنه رسیدم، مرا به پایین بیندازند و بکشند.» حذيفه گفت: «آیا آنها را مجازات نمی کنید؟ » فرمود: «خوش ندارم مردم بگویند محمد یاران خود را کشت.» سپس پیامبر یک یک آنان را نام برد.(1)

5. پس از پیامبر نیز این رفتارها نسبت به امامان معصوم علیهم السلام ادامه داشت و مسلمانان در برابر آنها، جبهه می گرفتند و از پذیرش امامت ایشان، سر باز می زدند. حتی گاه شیعیان در برابر امامان جدید، چنین برخوردی داشتند و از پذیرش امامت آنان، خودداری می کردند. در بحث های بعدی، به مواردی در این زمینه اشاره خواهد شد.

3. کجروی و گوساله پرستی

اشاره

از جمله عواملی که موجب می شود انسان در وادی توحید و پرستش، به کج راهه برود، حس گرایی است. قوای حسی، از نعمت های بزرگ خدادادی، به عنوان ابزاری جهت شناخت و دستیابی به حقیقت است؛ اما گاه انسان قدم در راه افراط می گذارد و حس و تجربه حسی را بر عقل و ماورا مقدم می کند و منکر غیب و معاد و رسالت پیامبران می شود و به سوی شرک و بت پرستی گام برمی دارد.

قرآن کریم برای مبارزه با عقاید باطل حس گرایانه، داستان بزرگ منادی توحید را یاد آور می شود و می فرماید: «فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَبًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ * فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ * فَلَمَّا

ص: 74


1- 1. «السيرة الحلبية »، ج3، ص120؛ « اسد الغابة في معرفة الصحابه »، ج 1، ص 391 .

رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّي هَذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ * إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ ؛ چون شب بر ابراهیم پرده افکند، ستاره ای دید. گفت این پروردگار من است. آنگاه چون غروب کرد، گفت غروب کنندگان را دوست ندارم. و چون ماه را در حال طلوع دید، گفت این پروردگار من است. آنگاه چون ناپدید شد، گفت اگر پروردگارم مرا هدایت نکرده بود، قطعا از گروه گمراهان بودم. پس چون خورشید را برآمده دید، گفت این پروردگار من است؛ این بزرگتر است. و هنگامی که افول کرد، گفت ای قوم من! من از آنچه برای خدا] شريك میسازید، بیزارم. من از روی اخلاص پاك دلانه، روی خود را به سوی کسی گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است. من از مشرکان نیستم.»(1)

حضرت ابراهیم علیه السلام برای مبارزه با شرک، ابتدا با لفظ « هَذَا رَبِّی» به خورشد و ماه و ستاره اشاره می کند و سپس به خاطر افول و غروب شان، از آنها روی می گرداند و خداوند سبحان را به عنوان پروردگار عالمیان معرفی می کند. حضرت ابراهیم یادآور می شود که محسوسات، از بین رفتنی هستند و قابلیت این را ندارند که در نقش پروردگار ظاهر شوند. پروردگاری که آسمانها و زمین را از عدم به وجود آورد، محسوس و جسمانی نیست و در ظرف زمان و مکان نمی گنجد و مورد اشاره واقع نمی شود. ساحت مقدس خداوند، منزه از آن است که بتوان به او اشاره کرد. اشاره به هر چیزی، مستلزم تجسم و محدودیت آن است. چیزی که محدود باشد، نمی تواند پروردگار جهانیان باشد.(2)

کجروی و گوساله پرستی یهودیان

یکی از اقوامی که قرآن کریم از عملکرد حس گرایانه آنها سخن می گوید و به نکوهش آنها می پردازد، قوم بنی اسرائیل است. حس گرایی موجب شد که آنان با دیدن گروهی بت پرست، بت بی جان را بر خدای قادر و مطلق ترجیح دهند و از موسی علیه السلام، درخواست خدایی همانند

ص: 75


1- 1. سوره انعام: 6، آیه 76- 79.
2- 2. برگرفته از ترجمه تفسیر المیزان، ج 7، ص 245.

خدای آنان کنند.(1) همچنین خواستار دیدن خداوند متعال شوند.(2) وقتی آنها از این طریق به خواسته خود دست نیافتند، عملا دست به کار شدند و گوساله ای را به عنوان خدا قرار دادند و به پرستش آن پرداختند.

ماجرا از این قرار بود که وقتی موسی علیه السلام برای مناجات و گرفتن تورات به کوه طور رفت، برادرش هارون را به جانشینی خود برگزید و 30 روز در کوه طور به مناجات و راز و نیاز پرداخت. اما این مأموریت، 10 روز دیگر تمدید شد. بعد از چهل روز که حضرت موسی علیه السلام خواست به سوی قوم خود بازگردد، به وسيله ذات اقدس الهی، از گوساله پرستی و انحراف قوم خود مطلع گردید. با عصبانیت به سوی قوم خود بازگشت و با مشاهده صحنه گوساله پرستی و شرایط اجتماعی به وجود آمده، بر خشم و غضبش افزوده شد و برادر خود را مورد سرزنش قرار داد.

قرآن کریم می فرماید: وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ أَلَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لَا يُكَلِّمُهُمْ وَلَا يَهْدِيهِمْ سَبِيلًا اتَّخَذُوهُ وَكَانُوا ظَالِمِينَ * وَلَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَرَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قَالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنَا رَبُّنَا وَيَغْفِرْ لَنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ * وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَأَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلَا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْدَاءَ وَلَا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ؛ قوم موسی پس از [عزیمت] او، از زیورهای خود مجسمه گوساله ساختند که صدای گاو داشت. آیا ندیدند که آن [گوساله] با ایشان سخن نمی گوید و راهی بدانها نمی نماید؟ آن را به پرستش گرفتند و ستمکار بودند. چون انگشت ندامت گزیدند و دانستند که گمراه شده اند، گفتند: «اگر پروردگار ما به ما رحم نکند و ما را نبخشد، قطعا از زیانکاران خواهیم بود.» وقتی موسی خشمناك و اندوهگین به سوی قوم خود بازگشت، گفت: «پس از من، چه بد جانشینی برای من بودید. آیا بر فرمان پروردگارتان پیشی گرفتید؟» الواح را افکند و سر برادرش را گرفت

ص: 76


1- 1. سوره اعراف: 7، آیه 148.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 55.

و او را به طرف خود کشید. [هارون] گفت: «ای فرزند مادرم! این قوم، مرا ناتوان یافتند و چیزی نمانده بود که مرا بکشند. پس مرا دشمن شاد مکن و مرا در شمار ستمکاران قرار مده.»(1)

وقتی موسی علیه السلام قوم خود را مورد بازخواست قرار داد، گفتند: سامری ما را گمراه کرد.

«فَرَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ يَا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْدًا حَسَنًا أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي * قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا وَلَكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَارًا مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَكَذَلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ * فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَذَا إِلَهُكُمْ وَإِلَهُ مُوسَى فَنَسِيَ ؛ موسی خشمگین و اندوهناك به سوی قوم خود برگشت [و] گفت: ای قوم من! آیا پروردگارتان به شما وعده نیکو نداد؟ آیا این مدت بر شما طولانی شد، یا خواستید خشمی از پروردگارتان بر شما فرود آید که با وعده من مخالفت کردید؟ گفتند: ما به اختیار خود با تو خلاف وعده نکردیم؛ ولی از زینت آلات قوم، بارهایی سنگین بر دوش داشتیم و آنها را افکندیم و همچنین سامری [هم زینت آلاتش را] بینداخت. پس برای آنان پیکر گوساله ای که صدایی داشت، بیرون آورد و [او و پیروانش] گفتند: این خدای شما و خدای موسی است و [پیمان خدا را] فراموش کرد.»(2)

تغییر یکتاپرستی به بت پرستی در مدت کوتاه چهل روز، نشان دهنده سطحی و ظاهری بودن ایمان بنی اسرائیل به خدا بود. البته آنها از قبل نیز تحت تأثیر گوساله پرستی مصریان قرار داشتند و در جریان عبور از نیل و دیدن صحنه بت پرستی، از موسی علیه السلام تقاضا کرده بودند که برای آنان بتهایی بتراشد تا خدایانی عینی و ملموس داشته باشند.(3) به سبب همینگرایش عمیق و ریشه دار بود که قرآن کریم می فرماید: «وَ أُشرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ العِجلَ»(4)

به گفته مفردات راغب، «اشراب» می تواند دو معنی داشته باشد:

1. از باب «اشربت البعير»؛ یعنی ریسمان را به گردن شتر بستم. بنابراین معنای جمله این می شود که ریسمان محکمی از علاقه و محبت، قلب آنها را به گوساله، پیوند داده بود.

ص: 77


1- 1. سوره اعراف: 7، آیه 148-150.
2- 2. سوره طه: 20، آیه 86-88.
3- 3. «تفسیر نمونه، ج13، ص 266.
4- 4. سوره بقره: 2، آیه 93.

2. از ماده «اشراب» به معنای آبیاری کردن و دیگران را آب دادن. در این صورت کلمه «حب» در تقدیر است و معنای جمله چنین می شود: «بنی اسرائیل قلوب خود را با محبت گوساله سامری، آبیاری کردند. بر این اساس، عجل در جای محبت نشسته تا مبالغه را برساند و بفهماند یهودیان از شدت محبتی که به گوساله داشتند، گویا خود گوساله را در دل، جای داده بودند.(1)

این گرایش و علاقه به گاو و گوساله، در حدی بود که در جریان زنده شدن مقتول بنی اسرائیل، خداوند می خواست با سر بریدن گاو، اهمیت آن را از دل آنان بیرون کند.(2) گر چه محبت به گوساله در عمق جان آنان نفوذ کرده بود و اکثر کنش های اجتماعی و سیاسی آنها را تحت تأثیر قرار می داد، اما موارد دیگری نیز از پرستش غیر خدا در یهود دیده می شود. قرآن کریم، به شرک عملی آنان اشاره می کند که یهود ونصارا، دانشمندان و راهبان خود را به عنوان خدایان قرار دادند: «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ ؛ دانشمندان و راهبان خود و مسیح پسر مریم را به جای خدا به الوهیت گرفتند؛ با آن که مامور نبودند جز خدای یگانه را بپرستند. هیچ معبودی جز او نیست. منزه است از آنچه [با وی] شريك می سازند.»(3)

امام صادق علیه السلام در این باره می فرماید: «اَمَا وَ اللّهِ مَا صَامُوا لَهُم وَلَا صَلُّوا وَلَکِنَّهُم أَحَلُّوا لَهُم حَرَامًا وَ حَرَّمُوا عَلَيهِم حَلَالًا فَاتَّبَعُوهم وَ عَبَدُوهُم مِن حَيثُ لا يَشعُرُون؛ به خدا سوگند آنان (یهود و نصارا) برای پیشوایان خود روزه و نماز به جا نیاوردند، بلکه پیشوایان شان حرامی را بر آنان حلال و حلالی را حرام کردند و آنها پذیرفتند و پیروی کردند و بدون توجه، آنها را پرستش نمودند.»(4)

ص: 78


1- 1. «تفسیر نمونه، ج 1، ص 247؛ ترجمه «الميزان في تفسير القرآن»، ج 1، ص335.
2- 2. «تفسیر نمونه، ج1، ص213.
3- 3. سوره توبه: 9، آیه 31.
4- 4. «تفسیر عیاشي»، ج2، ص86.

فرجام این انحراف

* وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَأَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلَا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْدَاءَ وَلَا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ؛ وقتی موسی خشمناك و اندوهگین به سوی قوم خود بازگشت، گفت: «پس از من، چه بد جانشینی برای من بودید. آیا بر فرمان پروردگارتان پیشی گرفتید؟» الواح را افکند و سر برادرش را گرفت و او را به طرف خود کشید. [هارون] گفت: «ای فرزند مادرم! این قوم، مرا ناتوان یافتند و چیزی نمانده بود که مرا بکشند. پس مرا دشمن شاد مکن و مرا در شمار ستمکاران قرار مده. »(1)

1. مصداق ظلم است و انسان را گرفتار سرنوشت ظالمان می کند. (آثار دنیوی و اخروی)

* إِنَّ اللّهَ لَا يَغفِرُ أَن يشرَكَ بِه؛ خداوند این را که به او شرك ورزیده شود، نمی بخشد.(2)

2. مصداق شرک است و هیچگاه بخشیده نمی شود. (آثار معنوی و اخروی)

* فَرَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ يَا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْدًا حَسَنًا أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي ؛ موسی خشمگین و اندوهناك به سوی قوم خود بازگشت. گفت ای قوم من! آیا پروردگارتان به شما وعده نیکو نداد؟ آیا این مدت بر شما طولانی می نمود یا خواستید خشمی از پروردگارتان بر شما فرود آید که با وعده من مخالفت کردید؟(3)

3. موجب غضب پروردگار می گردد. (آثار معنوی و اخروی)

* وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ أَلَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لَا يُكَلِّمُهُمْ وَلَا يَهْدِيهِمْ سَبِيلًا اتَّخَذُوهُ وَكَانُوا ظَالِمِينَ * وَلَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَرَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قَالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنَا رَبُّنَا وَيَغْفِرْ لَنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ ؛ قوم موسی پس از [عزیمت] او، از

ص: 79


1- 1. سوره اعراف: 7، آیه 150.
2- 2. سوره نساء: 4، آیه 116.
3- 3. سوره طه: 20، آیه 86 .

زیورهای خود مجسمه گوساله ساختند که صدای گاو داشت. آیا ندیدند که آن [گوساله ] با ایشان سخن نمی گوید و راهی بدانها نمی نماید؟ آن را [به پرستش] گرفتند و ستمکار بودند. چون انگشت ندامت گزیدند و دانستند که گمراه شده اند، گفتند: «اگر پروردگار ما به ما رحم نکند و ما را نبخشد، قطعا از زیانکاران خواهیم بود.»(1)

4. حاصلی جز خسران و زیان ندارد. (آثار معنوی و اخروی)

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

از احادیث معصومین علیهم السلام برمی آید که هر امتی و هر دوره ای، گوساله و سامری مخصوص به خود را دارد:

1. پیامبر صلی الله علیه و آله در حدیثی، وقایع پس از رحلتش را تشریح کرد و به امیرالمؤمنین عليه السلام فرمود: «يَا أَبَا الحَسَنِ إنَّ الأُمَّةَ سَتَغدِرُ بِكَ مِن بَعدِي وَ تَنقُضُ فِيکَ عَهدِي وَ إِنَّكَ مِنِّي بِمَنزِلَةِ هَارُونَ مِن مُوسَى وَ إنَّ الأُمَّةَ مِن بَعدِي کَهَارُونَ وَ مَنِ اتَّبَعَهُ وَ السَّامِرِيِّ وَ مَنِ اتَّبَعَه؛ در آینده، این امت با تو نیرنگ می کنند و آنچه درباره ات سفارش کرده ام، زیر پا می گذارند. تو نسبت به من، همانند هارون نسبت به موسی هستی. پس از من، امت دو گروه می شوند: همانند هارون و پیروانش، و سامری و هوادارانش.»(2)

پس از رحلت پیامبر صلی الله عليه وآله همین گونه شد و بسیاری از مسلمانان، هارون امت را رها کردند و همان راهی را رفتند که بنی اسرائیل رفته بود.

2. عمرو عاص، یکی از کسانی است که به عنوان سامری این امت معرفی شده است؛ چرا که با مکر و حیله و فریب، خلافت را از مسیر اصلی اش جدا کرد و آن را به دست معاویه بن ابی سفیان سپرد. امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرماید:

فَإنِّي سَمِعتُ رَسُولَ اللّهِ يَقُولُ: يُحشَرُ أُمَّتِي يَومَ القِيَامَةِ عَلَى خَمسِ رَايَاتٍ فَأَوَّلُ رَايَةٍ تَرِدُ عَلَيَّ رَايَةُ فِرعَونِ هَذِهِ الأّمَّةِ وَ هُوَ مُعاوِيَةِ و الثّانِيَةُ مَعَ سَامِرِيِّ هَذِهِ الأُمَّةِ وَ هُوَ عَمرُو بنُ العَاصِ وَ الثَّالِثَةُ مَعَ جَاثِلِيقِ هَذِهِ الأُمَّةِ وَ هُوَ أَبُو مُوسَى الأَشعَرِيُّ وَ الرَّابِعَةُ مَعَ أَبِي الأَعوَرِ السُّلَمِيِّ وَ أَمَّا

ص: 80


1- 1. سوره اعراف: 7، آیه 148- 149.
2- 2. «الإحتجاج علي أهل اللجاج»، ج 1، ص 75.

الخَامِسَةُ فَمَعَكَ يَا عَلِيُّ تَحتَها المُؤمِنُونَ وَ أَنتَ إِمَامُهُم ثُمَّ يَقُولُ اللّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی لِلأَربَعَةِ «ارجِعُوا وَرَاءَکُم فَالتَمَسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَينَهُم بِسُورٍ لَه بابٌ باطِنُهُ فِيهِ الرَّحمَةُ»(1) وَ هُم شِيعَتِي وَمَن وَالانِي وَ قَاتَل مَعِيَ الفِئَةَ البَاغِيَةَ وَالنَّاکِبةَ عَنِ الصِّرَاطِ وَ بَابُ الرَّحمَةِ وَ هُم شِيعَتِي.

از رسول خدا صلی الله عليه وآله شنیدم که فرمود: «در قیامت، امت من در زیر پنج پرچم محشور می شوند. اولین پرچمی که بر من وارد می شود، پرچم فرعون این امت، معاویه است. دوم، پرچم سامری این امت، عمرو عاص است. سوم پرچم جاثلیق(2) این امت، ابوموسی اشعری است. چهارم، پرچم ابو اعور سلمی(3) است. و پنجم، پرچم توست ای على. در زیر آن پرچم، مؤمنان هستند و تو پیشوای آنانی. خدای تبارک و تعالی به آن چهار گروه می فرماید: برگردید و کسب نور کنید. سپس میان آنان دیواری زده می شود که دارای دری است و درونش رحمت است.»

آنان شیعیان و دوستداران من هستند که همراه با من، با متجاوزان و منحرفان از راه راست، جنگیدند. باب رحمت، همان شیعیان من هستند. (4)

3. یکی دیگر از کسانی که به عنوان سامری زمان خود معرفی شده است، حسن بصری است. او از علمای بزرگ اسلام در قرن نخست هجری بود که با تزویر و سوء استفاده از چهره مذهبی خود، جامعه را از مسیر درست منحرف کرد.. وقتی امام علی علیه السلام به حکومت رسید، حسن بصری جوانی نورس بود. وقتی امام به بصره رفت، او را دید که در ازدحام و هیاهوی جمیعت، قلم و لوحی در دست دارد و چیزی می نویسد. حضرت با او فرمود: «چه می کنی؟» گفت: «سخنان شما را می نویسم تا پس از شما، برای مردم بازگو کنم.» امام خطاب به مردم فرمود: «إِنَّ لِكُلِّ قَومٍ سَامِريًّا وَ هَذَا سَامِرِیُّ هَذِهِ الأُمَّةِ إلَّا أَنَّهُ لَا يَقُولُ لا مِساسَ وَ لَكِنَّهُ يَقُولُ لَا قِتَالَ؛ هر امتی برای خود یک سامری دارد. و این (حسن بصری) سامری این امت است. تنها

ص: 81


1- 1. سوره حدید: 57، آیه 13.
2- 2. پیشوای مسیحیان، رئيس اسقف ها.
3- 3. هم پیمان ابوسفیان و از دولت مردان و سرداران مشهور معاویه بود.
4- 4. الخصال، ج 2، ص 575 .

تفاوتش با سامری زمان موسی علیه السلام این است که او می گفت: کسی به من دست نزند و این می گوید: کسی جنگ نکند.» (1)

سامری زمان حضرت موسی علیه السلام که موجب گوساله پرستی و گمراهی بنی اسرائیل شد، به کیفر گناهش دچار روان پریشی و وسواس گردید. هر کس را می دید، وحشت می کرد و از مردم دوری می جست و فریاد می زد: «لامساس؛ به من دست نزنید و مرا لمس نکنید.» بعدا که حسن بصری از علمای بزرگ زمان خود شد، با ممنوع کردن مبارزه با امویان، خدمت بزرگی به دستگاه بنی امیه کرد. امویان نیز برای توجیه جنایت خود، از چهره مذهبی او استفاده فراوان بردند.

4. سامری ها و گوساله ها، منحصر به همین افراد نیست. هر کس با استفاده از موقعیت علمی و اجتماعی و سیاسی خود، فردی ناشایست را به قدرت و پست و مقامی برساند، خود در نقش سامری ظاهر شده و گوساله ای را به آلاف و الوف رسانده است. فرقی نمی کند که آن گوساله، کارمندی عاری از تخصص باشد؛ رئیسی عاری از تعهد باشد؛ استادی بی سواد باشد؛ وزیری بی تجربه باشد؛ یا وکیل و نماینده ای نادان و نابلد.

4. القای شبهات دینی

اشاره

شبهه، از مادۀ شبه و شبه، به معنای مثل و نظیر است. شبهه در لغت، به معنای مشابهت و پوشیدگی می باشد و معانی دیگری همچون اشتباه، احتمال اشکال و شک نیز دارد. همچنین چیزی که حق و باطل در آن معلوم نباشد، شبهه نامیده می شود.(2) شبهه آن است که دو چیز در اثر مماثلت، از همدیگر تشخیص داده نشوند: «وَ مَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلكِن شُبِّهَ لَهُم؛ عیسی را نکشتند و به دار نیاویختند، بلکه امر بر آنها مشتبه شد.»(3)

ص: 82


1- 1. «بحار الأنوار»، ج42، ص 142؛ «سفينة البحار»، ج2، ص210.
2- 2. «فرهنگ معین»، ذیل کلمه شبهه؛ «المنجد»، ذیل ریشه ش ب ه.
3- 3. سوره نساء: 2، آیه 157.

شبهه در اصطلاح، یعنی هر اشکال و پرسش و ابهامی که به در برداشتها، تحلیل های تصمیمات و رفتارهای مرتبط با سعادت فرد یا جامعه - منشأ خطا و اشتباه در شناخت حق از باطل گردد. به عبارت دیگر، شبهه خود را شبیه به حق می نمایاند و راه شناخت حق از باطل را مشکل می سازد و افراد را دچار شك و تردید می گرداند. گویند نخستین شبهه در خلقت، به وسيلة ابلیس صورت گرفت که گفت: «آدم را از خاك آفریدی و مرا از آتش و آتش بر خاك مزیت دارد. پس در شأن من نیست که بر آدم سجده کنم.»(1)

باید توجه داشت که شبهه با پرسش، تفاوت هایی دارد:

پرسش، جستجو برای شناخت حقیقت است و پرسشگر با بیان پرسش، می کوشد موضوع و مطلبی را بشناسد و آن را درك و فهم کند.

اما هدف از شبهه، ایجاد تردید و شک در دل مخاطب است. شبهه گر می کوشد در باورها و بنیاد های اعتقادی فرد، تردید ایجاد کند.

تفاوت شبهه و پرسش، در کارکرد و اهداف آنها مشخص می شود. کارکرد پرسش، فهم و شناخت است؛ در حالی که شبهه مطرح می شود تا مخاطب را به چالش بکشاند. از سوی دیگر، در شبهه، باطل به طور عمدی و خود خواسته حضور دارد و شبهه گر با آمیختن حق و باطل، می کوشد کلام باطل را با رنگ و لعابی از حقیقت، به دیگران منتقل کند. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «إِنَّمَا سُمِّیَتِ الشُّبهَةُ شُبهَةً لِأَنَّهَا تُشبِهُ الحَق؛ شبهه را از آن رو شبهه نامیده اند که شبیه و مانند حق است.»(2)

االقای شبهات دینی در میان یهود

خواص و بزرگان یهود، شبهه افکنی و القای شک و تردید را از همان نخستین روزهای خروج از مصر آغاز کردند. در مجمع البيان آمده است: خداوند به موسی علیه السلام وحی کرد که برای نجات بنی اسرائیل از دست فرعونیان، آنها را از مصر خارج کند. موسی آنان را شبانه حرکت داد تا به دریا رسیدند. ناگاه متوجه شدند که فرعون و لشکریانش از پشت سر می آیند. خود را در

ص: 83


1- 1. «فرهنگ علم کلام»، ص136.
2- 2. «وسائل الشیعه»، ج27، ص161.

مخمصه ای بین دریا و فرعونیان دیدند. به موسی گفتند: پیش از آن که تو به سوی ما بیایی، ما در رنج و عذاب بودیم. پس از آن که تو آمدی، باز هم آزار می بینیم. پس ایمان آوردن ما به تو و خدایت، چه سودی برای ما دارد؟ «قَالُوا أُوذِينَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنَا وَمِنْ بَعْدِ مَا جِئْتَنَا»(1)

خداوند به موسی وحی کرد که عصایش را به دریا بزند. او چنین کرد. دریا از هم شکافته شد و دوازده راه پدید آمد تا هر سبط، از يك راه برود. «فَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَكَانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ؛ به موسی وحی کردیم که عصایت را به دریا بزن. دریا از هم شکافته شد و هر بخش، همچون کوهی عظیم بود.»(2) بنی اسرائیل گفتند: «این راه، تر است و ما می ترسیم غرق شویم. تو قصد کشتن ما را داری.» خداوند، باد صبا را فرستاد تا راه خشك شود. «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقًا فِي الْبَحْرِ يَبَسًا؛ برای آنها راهی خشك از میان دریا پدید آور.»(3)

وقتی به راه افتادند، برخی گفتند: ما دوستان و رفقای خود را نمی بینیم.نگران آنها هستیم. نکند غرق شده باشند!» موسی گفت: «آنان نیز مانند شما در راه هستند.» گفتند: «تا آنها را نبینیم، اطمینان پیدا نمی کنیم.» موسی به دستور خداوند، عصایش را به سمت چپ و راست گرداند و دریچه هایی به وجود آمد تا همدیگر را ببینند.

وقتی فرعونیان به کنار دریا رسیدند، وارد شکاف دریا شدند و بنی اسرائیل را تعقیب کردند. پس از آن که آخرین بنی اسرائیلی از دریا خارج شد، دریا متلاطم گردید و به حالت قبل درآمد. همه فرعونیان غرق شدند و موسی و یارانش نجات یافتند:(4) «وَإِذْ فَرَقْنَا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْنَاكُمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ»(5)

آنها همین که پای شان را از دریا بیرون گذاشتند و از خطر فرعونیان نجات یافتند، خدای نادیدنی را لايق پرستش ندیدند و خواستار خدایی قابل لمس و رویت شدند: وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَهُمْ قَالُوا يَا مُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ

ص: 84


1- 1. سوره اعراف: 7، آیه 129.
2- 2. سوره شعراء: 26، آیه 63.
3- 3. سوره طه: 20، آیه 77.
4- 4. برگرفته از «مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص229.
5- 5. سوره بقره: 2، آیه 50 .

قَوْمٌ تَجْهَلُونَ * إِنَّ هَؤُلَاءِ مُتَبَّرٌ مَا هُمْ فِيهِ وَبَاطِلٌ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ : بنی اسرائیل را از دریا گذراندیم تا به قومی رسیدند که بر [پرستش] بتهای خود همت می گماشتند. گفتند: «ای موسی! همان گونه که آنان خدایانی دارد، برای ما نیز خدایی قرار ده.» گفت: «به راستی که شما نادانی می کنید. آنچه اینان می پرستند، فانی است و آنچه انجام میدهند، باطل است.» (1)

اما نصایح موسی علیه السلام در آنها کارگر نیفتاد و چند روزی که چشم او را دور دیدند، برخی از آنان مردم را به پرستش خدایان دیدنی یا همان بت پرسی و گوساله پرستی سوق دادند.(2) این فتنه نیز گذشت؛ اما شوق داشتن خدایی همچون گوساله سامری، در قلب آنها ماندگار شد. از این رو، پس از مدتی از موسی علیه السلام خواستند که خدایی به آنها عرضه کند که خودش قابل دیدن و صدایش قابل شنیدن باشد. امام رضا عليه السلام در این باره می فرماید:

بنی اسرائیل به موسی گفتند: «ما به خدای تو ایمان نمی آوریم، مگر این که همانند تو، صدایش را بشنویم.» آنان هفتصد هزار نفر بودند. موسی از میان آنان، هفتاد هزار تن برگزید. سپس از بین آنها، هفت هزار نفر را انتخاب کرد. سپس هفتصد تن، و در آخر هفتاد نفر را برگزید و با خود به کوه سینا برد و در پای کوه متوقف کرد. خود به بالای کوه رفت و از خداوند خواست که با او سخن بگوید و سخن خود را به گوش آن هفتاد تن برساند. خداوند با او سخن گفت و صدا را در درختی ایجاد کرد و آن را پراکنده ساخت. آنان نیز سخن خدا را از بالا و پایین و چپ و راست و پشت سر و روبه رو شنیدند؛ اما گفتند: «از کجا معلوم که این صدای خدا باشد! تا خدا را آشکارا نبینیم، ایمان نمی آوریم.» وقتی تکبر ورزیدند و چنین سخن بزرگی بر زبان راندند، خداوند صاعقه ای بر آنان فرستاد و همه را از بین برد. «وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ ؛ وقتی گفتید: ای موسی! تا خدا را آشکارا نبینیم، هرگز به تو ایمان نمی آوریم. پس در حالی که می نگریستید، صاعقه شما را فرو گرفت.»(3)

ص: 85


1- 1. سوره اعراف: 7، آیه 138 - 139.
2- 2. سوره طه: 20، آیه 86 - 88.
3- 3. سوره بقره: 2، آیه 55.

حضرت موسی عرضه داشت: «خداوندا! اگر نزد بنی اسرائیل برگردم، خواهند گفت: چون دروغ گفته بودی که خدا با تو سخن می گوید، برای همین آنها را بردی و به کشتن دادی. من چه جوابی به آنها بدهم؟» خداوند آنان را زنده کرد. آنها گفتند:«از خدا درخواست کن که خود را به تو نشان بدهد. آنگاه به ما بگو خدا چگونه است تا ما او را به بهترین وجه بشناسیم و ایمان بیاوریم.» موسی فرمود: «ای مردم! خداوند با چشم دیده نمی شود. اصلا کیفیت ندارد؛ بلکه با آیات و نشانه هایش شناخته می شود.» گفتند: «سخن تو را نمی پذیریم، مگر این که از خدا چنین درخواستی کنی.»

موسی عرضه داشت: «خداوندا! تو خود گفتار اینان را شنیدی و صلاح آنان را بهتر می دانی.» خداوند متعال به موسی وحی کرد: « آنچه از تو خواستند، از من بخواه. من تو را به نادانی آنان مؤاخذه نخواهم کرد.» «وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلَكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَى صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ »(1) موسی عرضه داشت: «خدایا خود را به من نشان بده تا به تو بنگرم.» فرمود: هرگز مرا نخواهی دید. به کوه بنگر. اگر در جای خود قرار گرفت، می توانی مرا ببینی.» وقتی خداوند با آیه ای از آیات خود، بر کوه تجلی کرد، کوه از هم متلاشی شد. موسی از هوش رفت و بر زمین افتاد. وقتی به هوش آمد، گفت: «تو منزه هستی. من توبه می کنم و از جهل قوم خود، به معرفت پیشین برمی گردم. من از نخستین کسانی هستم که نسبت به دیده نشدن تو، ایمان دارم.»(2)

نکته جالب در این ماجراها این است که وقتی بنی اسرائیل به سوی شرک و بت پرستی کشیده شدند، خداوند آنان را بخشید: « ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ فَعَفَوْنَا عَنْ ذَلِكَ ؛ بعد از آنکه دلايل آشکار برایشان آمد، گوساله را [به پرستش] گرفتند. ما از آن درگذشتیم.»(3) اما پس از درخواست دیدن خدا و شنیدن صدای باری تعالی، خداوند جایی برای بازگشت و توبه

ص: 86


1- 1. سوره اعراف: 7، آیه 143.
2- 2. «عيون أخبار الرضا عليه السلام»، ج1، ص200-201.
3- 3. سوره نساء: 4، آیه 153.

نگذاشت و در دم، آنان را گرفتار صاعقه کرد. شاید این، حاکی از خطر بسیار بالای شبهه افکنی باشد!

فرجام این انحراف

* اتَّخَذُوا أَيْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ... فَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَفْقَهُونَ... سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ؛ سوگندهای خود را سپری بر خود گرفته و [مردم را] از راه خدا بازداشته اند. بر دلهايشان مهر زده شده و دیگر نمی فهمند. برای آنان یکسان است که برایشان آمرزش بخواهی یا نخواهی، خدا هرگز ایشان را نخواهد بخشید. خدا فاسقان را راهنمایی نمی کند.(1)

1. شبهه افکنان، بر دلهایشان مهر زده شده می شود و نمی فهمند. (آثار معنوی)

2. شفاعت و درخواست آمرزش دیگران، مشمول حالشان نمی شود. (آثار اخروی)

3. هرگز هدایت نمی شوند. (آثار معنوی)

* الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ ؛ کسانی که کفر ورزیدند و مردم را از راه خدا بازداشتند، خدا اعمال شان را تباه خواهد کرد.(2)

4. خداوند، اعمال آنان را تباه می کند و از بین می برد. (آثار دنیوی و اخروی)

* فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ كَثِيرًا ؛ به سزای ستمی که از یهودیان سر زد و به سبب آن که بسیار [مردم را] از راه خدا بازداشتند، چیزهای پاکیزه ای که برای آنان حلال بود، بر ایشان حرام گردانیدیم.(3)

5. از نعمت ها و لذتهای حلال، محروم می شوند. (آثار مادی)

ص: 87


1- 1. سوره منافقون: 63، آیه 2-6.
2- 2. سوره محمد: 47، آیه 1.
3- 3. سوره نساء: 4، آیه 160.

* إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ مَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ؛ آنان که کفر ورزیدند و مانع راه خدا شدند، سپس در حال کفر مردند، هرگز خدا از آنان نخواهد گذشت.(1)

6. مورد بخشش و آمرزش قرار نمی گیرند. (آثار اخروی)

* وَتَذُوقُوا السُّوءَ بِمَا صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَلَكُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ ؛ به سزای آن که [مردم را] از راه خدا بازداشتید، دچار شکنجه شوید و برای شما عذابی بزرگ باشد.2(2)

7. دچار شکنجه و عذابی بزرگ می شوند. (آثار اخروی)

* اتَّخَذُوا أَيْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ... أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ... أُولَئِكَ حِزْبُ الشَّيْطَانِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ... أُولَئِكَ فِي الْأَذَلِّينَ ؛ سوگندهای خود را سپری قرار دادند و [مردم را] از راه خدا بازداشتند. برای آنان عذابی خفت آور است. آنها دوزخی اند و در آن جاودانه می مانند. آنان حزب شیطان اند. آگاه باش که حزب شیطان، همان زیانکاران اند. آنان در زمره زبونان و خوارترینان خواهند بود.(3)

8. دچار عذابی خفت آور می شوند. (آثار دنیوی و اخروی)

9. در دوزخ، جاودانه می مانند. (آثار اخروی)

10. جزو زیانکاران به شمار می آیند. (آثار دنیوی و اخروی)

11. زبون و خوار می گردند. (آثار دنیوی و اخروی)

* فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَمِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَكَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِيرًا * إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَزِيزًا حَكِيمًا ؛ برخی به او گرویدند و برخی مانع از ایمان به او شدند. پس آتش افروخته دوزخ برای کیفر آنان کافی است. آنان را که به آیات ما کافر شدند، به زودی در آتش دوزخ

ص: 88


1- 1. سوره محمد: 47، آیه 34.
2- 2. سوره نحل: 16، آیه 94.
3- 3. سوره مجادله: 58، آیه 16-20.

افکنیم که هر چه پوست تن آنها بسوزد، پوستی دیگر جایگزین کنیم تا عذاب را بچشند. همانا خدا مقتدر و کارش از روی حکمت است.(1)

12. دوزخ پرشراره در انتظارشان است. (آثار اخروی)

13. در آتش سوزان، مدام پوستشان می سوزد و پوست دیگر جایگزین می شود. (آثار اخروی)

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام، شبهات متعددی از سوی مسلمانان و حتی شیعیان مطرح می شد و حضرات معصومین علیهم السلام به آنها جواب می دادند. اما شاید بدترین و ناجوان مردانه ترین شبهات، در عصر امامت امام رضا علیه السلام و از سوی خود شیعیان مطرح شد.

در منابع روایی، احادیثی وجود دارد با این مضمون که «إِنَّ الإِمَامَ لَا يُغَسِّلُهُ إِلَّا الإِمَام؛ امام معصوم را کسی جز امام معصوم غسل نمیدهد. »(2) گروهی از شیعیان - موسوم به واقفيه - بعد از شهادت امام کاظم علیه السلام، به همین احادیث استناد کردند و امامت امام رضا عليه السلام را زیر سؤال بردند. شبهه آنها این بود که موسی بن جعفر عليه السلام سالها در زندان به سر برد و به هنگام وفاتش، علی بن موسی الرضا عليه السلام حضور نداشت که جنازه او را غسل دهد. امام در بغداد بود و فرزندش در مدینه. پس علی بن موسی علیه السلام نمی تواند امام معصوم و جانشین موسی بنجعفر عليه السلام باشد.(3)

وقتی واقفیه در تحلیل این واقعه ناتوان شدند، شبهه دیگری مطرح کردند. آنها گفتند که حضرت موسی بن جعفر عليه السلام همان مهدی است و از دنیا نرفته است. امام رضا عليه السلام جواب این شبهه را داد و حجت را بر آنها تمام کرد. امام فرمود: «وقتی علی بن الحسين عليه السلام در کوفه، اسیر عبيد الله بن زیاد بود، چه کسی تجهیز و کفن و دفن امام حسین علیه السلام را به عهده گرفت؟» واقفيه اعتراف کردند که علی بن الحسین علیه السلام

ص: 89


1- 1. سوره نساء: 4، آیه 55-56.
2- 2. «مناقب آل ابي طالب»، ابن شهر آشوب، ج3، ص324.
3- 3. «عیون اخبار الرضا»، ص105.

به امر خداوند، از دست دشمنان خارج شد و بدون این که دشمنان او را ببینند، به تجهیز و کفن و دفن امام حسین علیه السلام پرداخت. امام رضا علیه السلام فرمود: «کسی که علی بن الحسین علیه السلام را از زندان به کربلا رساند، می توانست صاحب این امر را به بغداد برساند؛ در حالی که اسیر و محبوس نبود.»(1)

پاسخ های امام موجب شد که برخی از واقفیه، از عقاید باطل خود دست بردارند و امامت آن حضرت را بپذیرند؛ اما عده ای همچنان بر عقیده خود باقی ماندند. سالها گذشت و امام رضا علیه السلام تا سن 47 سالگی، صاحب فرزندی نشد. همین امر بهانه ای به دست واقفيه داد تا دوباره شبهه افکنی کنند. کسانی که در امامت حضرت رضا علیه السلام شک داشتند، گفتند:از اعتقادات ضروری شیعه این است که امامت با نص الهی، از امامی به امام بعدی که یکی از فرزندان او است، منتقل می شود؛ به جز امام حسن و امام حسین علیهما السلام که با هم برادر بودند. حال چگونه علی بن موسی الرضا ادعای امامت می کند، در حالی که جانشینی ندارد.» یکی از سران واقفیه به نام ابن قیاما واسطی، در نامه ای خطاب به امام نوشت: «تو چگونه امامی هستی که فرزندی نداری؟» امام در جواب او نوشت: «خدا شب و روز را به پایان نخواهد برد تا این که پسری به من ارزانی دارد که میان حق و باطل جدایی اندازد.»(2) پس از این که امام جواد علیه السلام به دنیا آمد، امام رضا علیه السلام به ابن قیاما فرمود: «خداوند به من فرزندی عطا کرد که از من و آل داوود، ارث میبرد.»(3)

با ولادت پر برکت امام جواد علیه السلام، گروهی از عقیده خود دست کشیدند و امامت امام رضا علیه السلام را پذیرفتند؛ اما ماجرا به همین جا ختم نشد. عده ای شبهه کردند که حضرت جواد علیه السلام، سیاه چرده است و شباهتی به امام رضا علیه السلام ندارد و فرزند ایشان نیست. امام فرمود: «او فرزند من است.» گفتند: «قیافه شناسان را به داوری می گیریم.» امام از روی ناچاری پذیرفت و فرمود: «من به دنبال قیافه شناسان نمیفرستم. شما خود در پی آنان

ص: 90


1- 1. «رجال کشي»، ص464.
2- 2. «کافي»، ج1، ص320.
3- 3. «بصائر الدرجات»، ص138.

بفرستید؛ اما نگویید برای چه دعوتشان کرده اید. » برادران و خواهران و عموها و کلیه بستگان امام رضا علیه السلام در باغی جمع شدند و امام نیز لباسی گشاد بر تن کرد و کلاهی بر سر گذاشت و بیل بهدست، در گوشه ای از باغ مشغول کار شد؛ گویی که باغبان است و ارتباطی با حاضران ندارد. حضرت جواد علیه السلام را وارد باغ کردند و از قیافه شناسان خواستند پدر او را شناسایی کنند. قیافه شناسان، همه قیافه ها را با دقت بررسی کردند و گفتند: «پدر این پسر، در میان این جمع نیست؛ اما این عمویش، این عموی پدرش و این عمة او است. پدرش نیز باید آن باغبان باشد؛ چرا که ساقهای او، شبیه به این کودک است.» وقتی امام رضا عليه السلام نزد آنان رفت و قیافه شناسان چهره آن حضرت را دیدند، فریاد زدند: «هذا ابوه؛ پدر این کودک، همین مرد است.» على بن جعفر (عموی امام رضا عليه السلام) از جا برخاست و عرض کرد: «گواهی می دهم که تو امام ما هستی.» امام به گریه افتاد و فرمود: «یَا عَمَّ أُلَم تَسمَع أَبِي وَهُوَ يَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللّهِ ص بِأَبِي ابنُ خِيَرَةِ الإِمَاءِ ابنُ النُّوبِيَّةِ الطَّيِّبَةِ الفَمِ المُنتَجَبَةِ الرَّحِم؛ عموجان! مگر حدیث رسول خدا صلى الله عليه وآله را از زبان پدرم نشنیده ای که فرمود: "پدرم به قربان پسر بهترین کنیزان؛ پسر کنیز نوبیه(1) که دهانی خوش بو و رحمی برگزیده دارد." آیا آن پسر که جدم از او خبر داده، جز از نسل من است؟» على بن جعفر گفت: «فدایت شوم؛ راست می گویی.»(2)

این قائله نیز تا حدودی فروکش کرد؛ اما پس از شهادت امام رضا علیه السلام، شبهاتی جدید در میان شیعیان به وجود آمد که مربوط به خردسالی امام جواد علیه السلام بود. آنچه موجب تشدید این مشکل می شد، این بود که عده زیادی از اصحاب امام رضا علیه السلام، بزرگان و ریش سفیدانی بودند که دوران امامت امام کاظم و حتی امام صادق علیهما السلام را درک کرده بودند و پذیرش امامت کودکی هفت ساله برایشان دشوار بود. از این رو، برخی از اصحاب بزرگ امام هشتم، در مورد امامت حضرت جواد علیه السلام، به شک و تردید گرفتار شدند.(3)

ص: 91


1- 1. مادر امام جواد علیه السلام که خیزران نام داشت. زني بافضیلت از اهالی نوبه (نزدیکی مصر) و هم طایفه با مارية قبطیه بود.
2- 2. كافي»، ج2، ص323؛ «بحار الانوار، ج 50، ص7.
3- 3. «الواقفية دراسة تحليلية»، ج 1، ص85.

این مسأله موجب رویکرد دوباره برخی از شیعیان به واقفیه شد. آنها با اشاره به سن کم حضرت جواد علیه السلام، امامت او را رد کردند. استدلال آنها این بود که «جایز نیست کودکی نابالغ، امام باشد. اگر جایز باشد که خداوند به اطاعت از امام نابالغ فرمان دهد، پس جایز است که کودک نابالغ هم مکلف باشد. همان طور که عاقلانه نیست کودک نابالغ مكلف باشد، جایز نیست کودک نابالغ، امام گردد. پس امام باید فردی بالغ باشد.»(1) این شبهه، به شبهه دیگری منتهی شد و آنها با استناد به این که امام رضا علیه السلام جانشینی بالغ ندارد، پس امامتش زیر سؤال می رود. آنها با این توجیه، امامت امام هشتم را انکار کردند و به عقاید واقفیه بازگشتند و بر امامت موسی بن جعفر عليه السلام توقف کردند. بدین ترتیب گروهی از شیعیان، سالها پس از درگذشت امام موسی بن جعفر عليه السلام، قائل به قائمیت ایشان شدند و بر امامت آن حضرت توقف کردند.

البته شبهه سن امام، پیش از شهادت امام رضا علیه السلام نیز مطرح بود و امام به سؤالات اصحاب پاسخ می گفت؛(2) از جمله با استناد به آیات مربوط به عیسی بن مریم علیه السلام که در قرآن آمده است: «قَالُوا کَیفَ نُکِلِّمُ مَن کَانَ فِی المَهدِ صَبِیا * قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا (30)»* قال إنى عبد الله آتانی الكتاب وجعلنی نبیا، گفتند: چگونه با کسی که کودکی در گهواره است، سخن بگوییم؟ عیسی گفت: من بنده خدا هستم که به من کتاب داده و مرا پیامبر گردانده است.»(3) اما این امر مانع از گرایش برخی از شیعیان به واقفيه نگردید.

5. ایجاد بدعت

اشاره

بدعت از نظر لغوی، یعنی چیزی را بدون سابقه و الگوی قبلی ایجاد کردن، یا گفتاری را بدون پیشینه بر زبان آوردن. از این رو، خداوند «بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرضِ»(4) خوانده می شود؛ چرا که

ص: 92


1- 1. «فرق الشیعه»، ص97؛ « الفصول المختاره»، 1411ق، ص256.
2- 2. ر.ک: «کشف الغمه، ج2، ص353؛ «كافي»، ج2، ص106.
3- 3. سوره مریم: 19، آیه 30.
4- 4. سوره بقره: 2، آیه 117 .

آسمانها و زمین را بدون الگوی پیشین آفرید.(1) بدعت از لحاظ اصطلاحی، یعنی امری تازه که اصلی در کتاب و سنت ندارد.(2) به عبارت دیگر، بدعت آن است که کسی، گفتار یا کرداری در دین وارد کند، بدون آن که مستند به گفتار و کردار صاحب شریعت و نمونه های متقدم و اصول محکم دینی باشد.(3) در یک کلام، بدعت یعنی کم و زیاد کردن دین، و انجام آن به نام دین.(4)

بدعت از لحاظ لغوی، هر امر تازه و نوینی را شامل می شود، خواه مربوط به مسائل دینی باشد و خواه مربوط به امور دینی نباشد؛ اما بدعتی که در دین از آن نهی شده است، معطوف به آن دسته از امور دینی است که تازه باب شده و سابقه ای در دین ندارد. بدین لحاظ، این واژه از نظر لغوی، دارای معنایی عام تر از کاربرد اصطلاحی است.(5)

بدعت، در مقابل «سنت» قرار دارد که مجموعة عقاید و اخلاقیات و احکام عملی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام، پایه گذاری کرده اند.(6) بدعت، زمینه ساز نابودی سنت است. علی علیه السلام می فرماید: «مَا أُحدِثَت بِدعَةٌ إِلَّا تُرِكَ بِهَا سُنَّة؛ با هر بدعتی که پدید می آید، سنتی از بین می رود.»(7) از این رو، پیامبر گرامی صلی الله عليه وآله، بدعت گذاران را نفرین کرد و فرمود: «مَن أَحدَثَ حَدَثًا أَو آوَى مُحدِثًا فَعَلَيهِ لَعنَةُ اللّهِ وَالمَلَائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجمَعِينَ لَا يَقبَلُ اللّهُ مِنهُ صَرفاً وَلَا عَدلا؛ هر کس بدعت گذارد یا بدعت گذاری را مأوی دهد، به لعنت خدا و ملائکه و همه مردم گرفتار می شود و هیچ عملی از او پذیرفته نمی گردد.»(8)

ص: 93


1- 1. «جمهرة اللغة»، ج1، ص298؛ «تهذيب اللغة»، ج 2، صص240-241؛ « الفروق في اللغه»، ج 1، صص353-354.
2- 2. «مجمع البحرین، ج 1، ص 164.
3- 3. «مفردات راغب»، ج 1، ص39.
4- 4. «الذكري الالفية للشيخ الطوسي»، ج2، ص154.
5- 5. «الاعتصام»، شاطبي، ج 1 ص 21.
6- 6. عوائد الايام، ج 1، ص113.
7- 7. «نهج البلاغه، خطبه 145: «مستدرك الوسائل»، ج12، ص324: «بحار الانوار، ج 2، ص 264.
8- 8. «وسائل الشیعه، ج29، ص28؛ «بحار الانوار»، ج27، ص65، «سنن أبي داود»، ج2، ص375: «سنن نسائي»، ج8، ص20.

ایجاد بدعت در میان یهودیان

از آیات قرآن برمی آید که علما و خواص یهود، اهل بدعت گذاری بودند. آنها بدعتهایی را در دین گذاشتند و احکامی را به خدا نسبت دادند که در شریعت حضرت موسی علیه السلام نبود.

طبق برخی روایات، حضرت یعقوب عليه السلام که گوشت شتر با مزاجش سازگار نبود، از خوردن آن پرهیز می کرد.(1) یهودیان به تبعیت از آن حضرت، گوشت شتر و برخی از خوراکیهای دیگر را بر خود حرام کردند و آن را به خدا نسبت دادند.(2) قرآن کریم می فرماید: «كُلُّ الطَّعَامِ كَانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرَائِيلَ إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسْرَائِيلُ عَلَى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْرَاةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ * فَمَنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ ؛ همه خوراکی ها بر بنی اسرائیل حلال بود، جز آنچه اسرائیل پیش از نزول تورات، بر خود حرام کرده بود. بگو اگر راست می گویید، تورات را بیاورید و آن را بخوانید. کسانی که بعد از این بر خدا دروغ بندند، آنان ستمکاران هستند.» (3)

برخی از یهودیان برای این که بتوانند به اموال دیگران دست درازی کنند، بدعتی وارد دین کردند و گفتند: اموال غیریهود، بر یهود حلال است. آنان با این توجيه، حتی به امانت مردم نیز رحم نمی کردند و آنها را بالا می کشیدند. در قرآن آمده است: «وَمِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَمِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينَارٍ لَا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلَّا مَا دُمْتَ عَلَيْهِ قَائِمًا ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَيْسَ عَلَيْنَا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ وَيَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ ؛ از اهل کتاب، کسانی هستند که اگر او را بر مال فراوانی امین شمری، آن را به تو برمی گرداند. و از آنان کسانی هستند که اگر او را بر دیناری امین شمری، آن را به تو نمی پردازد؛ مگر این که دائما بالای سر او بایستی این بدان سبب است که آنان گفتند: در مورد کسانی که کتاب آسمانیندارند؛ بر زبان ما راهی

ص: 94


1- 1. «الميزان في تفسير القرآن»، ج3، ص349.
2- 2. «جامع البیان، ج 4، ص89.
3- 3. سوره آل عمران: 3، آیه 93 - 94.

نیست. بر خدا دروغ می بندند؛ با این که خودشان هم می دانند.»(1) برخی از تفاسیر گفته اند: اداء کنندگان امانت، مسیحیان بودند و خیانت کنندگان در امانت، یهودیان بودند.(2)

فرجام این انحراف

* كُلُّ الطَّعَامِ كَانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرَائِيلَ إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسْرَائِيلُ عَلَى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْرَاةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ * فَمَنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ ؛ همه خوراکی ها بر بنی اسرائیل حلال بود، جز آنچه اسرائیل پیش از نزول تورات، بر خود حرام کرد. بگو اگر راست می گویید، تورات را بیاورید و آن را بخوانید. کسانی که بعد از این بر خدا دروغ بندند، آنان ستمکاران هستند.»(3)

1. بدعت، افترا و دروغ بستن به خداست و ظلم به شمار می آید و انسان را گرفتار عاقبت ظالمان می کند. (آثار دنیوی و اخروی)

* مَن أَحدَثَ حَدَثاً أَو آوَی مُحدِثاً فَعَلَيهِ لَعنَةُ اللّهِ وَ المَلَائِكَةِ وَالنّاسِ أَجمَعِينَ لَا يَقبَلُ اللّهُ مِنهُ صَرفاً وَ لَا عَدلًا؛ هر کس بدعت گذارد یا بدعت گذاری را مأوی دهد، به لعنت خدا و ملائکه و همه مردم گرفتار می شود و هیچ عملی از او پذیرفته نمی گردد.»(4)

2. بدعت گذاران، مورد لعن خدا و ملائکه و لعن کنندگان قرار می گیرند. (آثار معنوی و اخروی)

3. هیچ عملی از آنان پذیرفته نمی شود. (آثار معنوی و اخروی)

* وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ ؛ روز قیامت، کسانی را که به خدا

دروغ بسته اند، روسیاه می بینی.(5)

ص: 95


1- 1. سوره آل عمران: 3، آیه 75
2- 2. «التبيان في تفسير القرآن)، ج2، ص505504: «مجمع البيان في تفسير القرآن)، ج2، ص777.
3- 3. سوره آل عمران: 3، آیه 93 - 94.
4- 4. «وسائل الشیعه، ج29، ص28؛ «بحار الانوار»، ج27، ص65؛ «سنن أبي داود»، ج2، ص375؛ «سنن نسائي»، ج8، ص20.
5- 5. سوره زمر: 39، آیه 60.

4. بدعت گذاران، به واسطه دروغی که به خدا می بندند، در قیامت، روسیاه محشور می شوند. (آثار اخروی)

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

با توجه به گستردگی بدعتها، تنها به برخی از بدعت های به وجود آمده در میان شیعیان و اهل سنت می پردازیم.

بدعت در میان اهل سنت

از نخستین روزهای رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله، بدعتهایی در میان اهل سنت به وجود آمد. به عنوان نمونه:

1. بر اساس شواهد و روایات قطعی که در منابع شیعه و اهل سنت آمده است، جانشین پیامبر اسلام صلی الله عليه وآله، امام علی علیه السلام و فرزندان معصوم ایشان بودند؛ اما جایگاه خلافت غصب شد و این بدعت، در میان مسلمانان باقی ماند.(1)

2. بر اساس دستور قرآن، بخشی از زکات برای «مُؤلَّفَة قلوبُهُم»(2) بود تا برخی کافران، دل شان به اسلام و مسلمانان گرایش پیدا کند و مسلمانان ضعیف الایمان، از دین خارج نشوند. پیامبر صلی الله عليه و آله و سلم در طول حیات خود، بخشی از زکات را به آنان می داد؛ اما پس از وفات آن حضرت، از پرداخت سهم آنها جلوگیری شد.(3)

3. بخشی از خمس، متعلق به ذی القربی و خویشاوندان پیامبر صلی الله عليه وآله بود و باید مقداری از غنائم جنگی و درآمدهای اضافی را به بنی هاشم میدادند؛ اما از پرداخت سهم آنها خودداری شد.(4)

ص: 96


1- 1. ر.ک: «اجتهاد در مقابل نص»، ص43؛ « الاستغاثه في بدع الثلاثه »، ص28؛ همچنین ر.ک: الغدير، احقاق الحق.
2- 2. سوره توبه: 9، آیه 60
3- 3. «اجتهاد در مقابل نص»، ص72.
4- 4. «اجتهاد در مقابل نص»، ص81.

4. نوشتن احادیث و روایات پیامبر صلی الله علیه و آله ممنوع گردید و هر نوشته ای در این زمینه، سوزانده شد. ادامه این برنامه تا سالیان متمادی، موجب از بین رفتن بسیاری از احادیث یا بروز تحریف و اختلاف در آنها شد.(1)

5. پیامبر صلی الله عليه وآله، «مقام ابراهیم» را به جای اصلی خود برگردانده بود؛ اما پس از رحلت آن حضرت، دوباره آن را به همان جایی برگرداند که در دوران جاهلیت قرار داشت.(2)

6. در زمان پیامبر صلی الله عليه وآله، حاجیان پس از عمره، مچل و آزاد می شدند و محرمات احرام، بر آنها حلال می گردید. پس از فرارسیدن نهم ذی حجه، دوباره احرام می بستند و به عرفات می رفتند. چند سال پس از رحلت آن حضرت، دستور داده شد که حاجییان در وسط عمره و حج، محل نشوند و آنچه بر محرم حرام بوده، همچنان تا انتهای اعمال حج، حرام است. این رویه، تا کنون در میان اهل سنت باقی مانده است.(3)

7. بر اساس آیات و روایات، ازدواج مدت دار اشکالی ندارد. در زمان پیامبر صلی الله عليه وآله، این عمل انجام می شد. در خلافت ابوبکر نیز مسلمانان چنین ازدواج هایی داشتند؛ اما بعدها این عمل تحریم گردید و اکنون اهل سنت آن را حرام می دانند.(4)

8. سه طلاقه کردن زن در یک جلسه، جایز نیست. اگر کسی همسرش را طلاق بدهد و پس از مدتی دوباره او را به عقد خود درآورد، ودوباره او را طلاق بدهد و پس از مدتی دوباره او را به عقد خود در آورد، و دوباره او را طلاق بدهد، این میشود سه طلاقه کردن. پس از سه طلاقه، دیگر نمی تواند آن زن را به عقد خود درآورد؛ مگر آن که زن با مرد دیگری ازدواج کند و شوهر دوم، او را به اختیار خود طلاق بدهد. در این صورت، شوهر اول می تواند برای بار چهارم، با آن زن ازدواج کند. این رویه ای بود که در زمان پیامبر

ص: 97


1- 1. «اجتهاد در مقابل نص»، ص156.
2- 2. «اجتهاد در مقابل نص»، ص288؛ «الاستغاثه في بدع الثلاثه »، ص72.
3- 3. «الاستغاثه في بدع الثلاثه »، ص72؛ «بحار الانوار»، ج30، ص594.
4- 4. «الاستغاثه في بدع الثلاثه »، ص72؛ «اجتهاد در مقابل نص»، ص212؛ «بحار الانوار، ج 20، ص594 .

صلی الله عليه وآله عمل شد؛ اما پس از رحلت ایشان گفتند: «اگر کسی در همان مجلس اول، زنش را سه طلاقه کند، دیگر نمی تواند با او ازدواج نماید.»(1)

9. پیامبر صلی الله علیه وآله، از خواندن نمازهای مستحبی به صورت جماعت، منع کرده بود؛ اما پس از ایشان، نماز جماعت مستحبی دایر شد.(2)

10. گفتن آمین بعد از «وَلَا الضّالِین»، گفتن «الصَّلَوةُ خَيرٌ مِنَ النُّوم» در اذان و حذف «حَیَّ عَلَى

خَیرِ العَمَلِ» از اذان، بعد از پیامبر صلی الله عليه وآله باب گردید.(3)

با این همه بدعتی که برخی از بزرگان اهل سنت پایه ریزی کردند، جالب است که وهابی ها، به صرف این که سلف صالح فلان کار را نکرده اند، بسیاری از کارهای مسلمانان را مصداق بدعت میدانند و اموری همچون جشن میلاد پیامبر صلی الله علیه و آله را حرام می خوانند. «لجنة دائم افتاء» که در عربستان سعودی استقرار دارد، در این باره فتوا داده است: «إقامَةُ إِحتِفالِ بِمُناسَبَةِ مَولِدِهِ صَلى اللّهُ عَلَيهِ وَسَلَّم لا يَجُوزُ؛ لِكُونِهِ بَدعَةٌ مُحدَثَةٌ لَم يَفعَلها رَسولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وَسَلَّم وَلَا خُلَفاؤُهُ الرّاشِدُون وَلَا غَيرُهُم مِنَ العُلَماء؛ برپایی مراسم جشن میلاد پیامبر، جایز نیست؛ چون این کار، بدعتی است که نه پیغمبر و نه خلفای راشدین و نه علما، این کار را نکرده اند.»(4)

جلال الدین سیوطی که خود از علمای بزرگ اهل سنت است، در این باره می نویسد:

فَقَد وَقَعَ السُّؤالُ عَن عَمَلِ المَولِدِ النَّبَوِي فِي شَهرِ رَبيعِ الأَوَّلِ مَا حُكمُهُ مِن حَيثُ الشَّرعِ؟ وَهَل هُوَ مَحمُودٌ أَو مَذمُومٌ؟ وَهَل يُثابُ فاعِلُهُ؟ وَ الجَوابُ: عِندِي أَنَّ أَصلَ عَمَلُ المَولِدِ الَّذي هُوَ إجتِماعُ النَّاسِ وَ قِراءَةُ مَا تَيَسَّرَ مِنَ القُرآنِ وَ رِوايَةُ الأخبارِ الوارِدَةِ فِي مَبدَأِ أمرِ النَّبِي صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وَسَلَّم وَ مَا وَقَعَ فِي مَولِدِهِ مِن الآيَاتِ ثُمَّ يُمَدُّ لَهُم سِماطٌ يَأكُلُونَهُ وَ يَنصَرِفُونَ مِن غَيرِ زِيادَةٍ عَلَى ذَلِكَ هُوَ مِنَ البَدعِ الحَسَنَةِ الَّتِي يُثابُ عَلَيهَا صَاحِبُها لِما فِيهِ مِن تَعظِيمِ قَدرِ النَّبِي صلَّى اللّهُ عَلَيهِ وَسَلَّم وَإظهارِ الفَرَحِ وَ الإِستِبشَارِ بِمَولِدِهِ الشَّريفِ.

ص: 98


1- 1. «اجتهاد در مقابل نص»، ص248؛ «الاستغاثه في بدع الثلاثه »، ص76.
2- 2. «اجتهاد در مقابل نص»، ص254؛ «الاستغاثه في بدع الثلاثه»، ص70.
3- 3. «الاستغاثه في بدع الثلاثه»، ص59 و 61: «اجتهاد در مقابل نص»، ص226 و 244.
4- 4. «فتاوي اللجنة الدائمة للبحوث العلميةوالإفتاء»، ج3، ص6، فتواي شماره 7136.

درباره برگزاری جشن میلاد پیغمبر در ماه ربيع الأول سؤال شده است که «حکمش چیست؟ و آیا این عمل پسندیده است یا ناپسند؟ و آیا فاعل این کار، اجر و پاداشی دارد یا خیر؟» به نظرم، اصل برگزاری جشن میلاد پیغمبر - که مردم جمع می شوند و آیاتی از قرآن می خوانند و احادیث و روایات و نشانه های واقع شده در میلاد پیغمبر را بیان می کنند، و سپس بساط غذایی پهن می کنند و می خورند و می روند - از بدعتهای پسندیده ای است. شرکت کنندگان در این مراسم، به خاطر تعظیم جایگاه نبی مکرم و اظهار شادی و خوشحالی برای ولادت شریف پیغمبر، اجر و پاداش دارند.(1)

بدعت در میان شیعیان

در میان شیعیان نیز بدعت هایی دیده می شود؛ بدعت هایی که در ابتدا بسیار بی اهمیت جلوه می کرد و بعدها مشکلات فراوانی به وجود آورد:

1. یکی از این بدعتها که موجب شکاف بزرگ در میان شیعیان شد و فتنه های عظیمی به وجود آورد و خون های زیادی به پای آن ریخته شد، اصلی به عنوان «رکن رابع» بود که توسط محمدکریم خان کرمانی، به اصول عقاید اضافه شد. شیخیه کرمان، بر خلاف شيعة امامیه، اصول دین را چهار اصل یا چهار رکن می دانند: توحید، نبوت، امامت و رکن رابع. بر اساس این عقیده، در هر دوره ای یک انسان کامل وجود دارد که واسطه میان انسانها و امام زمان علیه السلام است. این انسان کامل که رکن رابع نامیده می شود، احکام شرعی را بدون واسطه، از امام دریافت می کند و در اختیار مردم قرار می دهد.(2) اگر چه عموم می پندارند که رکن رابع، از ابداعات شیخ احمد احسایی است، اما برخی پژوهشگران با بررسی آثار به جا مانده ازشیخ احمد احسایی و سید کاظم رشتی، به این نتیجه رسیده اند که در آثار آن دو، سخنی از رکن رابع به میان نیامده است و آنان قائل به این نظریه نبوده ند؛ بلکه این از ساخته های محمد کریم خان کرمانی است.(3) به همین علت،

ص: 99


1- 1. «الحاوي للفتاوي»، ج 1، ص182.
2- 2. «فرهنگ فرق اسلامي»، ص269.
3- 3. «اصل معرفت به رکن رابع در اندیشه شیخیه»، ص69.

شیخیه کرمان را که پیرو محمدکریم خان هستند، رکنیه می نامند.(1) شیخیه آذربایجان و دیگر شهرهای ایران، اعتقادی به رکن رابع ندارند و انتساب آن به احسایی و رشتی را نادرست می دانند.(2) محمدکریم خان در این باره می گوید: «اینکه شیخ [احمد احسایی] خود را رکن بداند، اصلا از شیخ این ادعا را نشنیده ام و در کتب ایشان به صراحت ندیده ام.»(3)

به هر روی، این بدعت به ظاهر ساده که در ابتدا چندان مهم به نظر نمی رسید، مهم ترین تأثیر را در شکل گیری فرقه بابیه داشت و در ادامه، فرقه ازلی و بهایی را به وجود آورد؛ چرا که علی محمد باب، پایه گذار فرقة بابیه، تحت تأثیر همین نظریه بود که ابتدا خود را رکن رابع نامید و بعدها به ادعاهای دیگر پرداخت.(4)

امروزه نیز بلایی دیگر همانند علی محمد باب و میرزا حسین بهاء الله، گریبان گیر شیعیان شده است؛ بلایی به نام «احمد الحسن» که رهبر جمعیت انصار المهدی است. او دعوتش را از سال 1378 شمسی آغاز کرده و ادعا می کند که همان سید یمانی است و با چهار واسطه، نسبش به حضرت مهدی علیه السلام می رسد.

2. یکی از بدعت هایی که همه گیر است و به شدت رواج دارد، مراسم هایی است که به عنوان سوم و هفتم و چهلم و سالگرد اموات برگزار می شود؛ حال آن که در احادیث و روایات، چیزی در این باره نیامده است و نمی توان آنها را جزو سنت های اسلامی دانست. البته گرفتن مجلس ترحیم و خواندن قرآن و فاتحه، خوب است و ثواب آن به اموات می رسد؛ اما پذیرایی های مفصلی که انجام می گیرد، فاقد هر گونه وجاهت شرعی و دینی است و روایات اسلامی، خلاف آن را می گوید.

ص: 100


1- 1. «فرهنگ فرق اسلامی»، ص266.
2- 2. «سیاستهاي دولت قاجار در برابر شیخیه کرمان»، ص102.
3- 3. «بهائیان»، نجفي، ص136.
4- 4. مقاله «جستاری در نقد بابیت با تأکید بر نقد آموزه رکن رابع در اندیشه شیخیه»، علي اکبر باقري، مجله معرفت ادیان، سال سوم، شماره 3، 1391ش.

امام صادق علیه السلام می فرماید: «لَمَّا قُتِلَ جَعفَرُ بنُ أَبِي طَالِبٍ أَمَرَ رَسُولُ اللّهِ ص فَاطِمَةَ ع أَن تَتَّخِذَ طَعَاماً لِأَسمَاءَ بِنتِ عُمَيسٍ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ وَ تَأتِيهَا وَ تُسُلِّيَهَا ثَلاثَةَ أَيَّامٍ فَجَرَت بِذَلِكَ السُّنَّةِ أَن يُصنَعَ لِأهلِ المُصِيبَةِ ثَلاثَةُ أَيّامٍ طَعامٌ؛ وقتی جعفر بن ابی طالب به شهادت رسید، پیامبر صلی الله عليه وآله به دخترش فاطمه علیهاالسلام دستور داد تا سه روز برای اسماء (همسر جعفر) غذا ببرد و تا سه روز به او تسلیت بگوید. این سنتی شد تا سه روز برای اهل مصیبت، غذا ببرند.»(1)

همچنین آن امام همام می فرماید: «الأَكلُ عِندَ أَهلِ المُصِيبَةِ مِن عَمَلِ أَهلِ الجَاهِلِيَّةِ. وَ السُّنَّةُ البَعثُ إِلَيهِم بِالطّعَامِ كَمَا أَمَرَ بِهِ النَّبِيُّ ص فِي آلِ جَعفَرِ بنِ أَبِي طَالبٍ لَمَّا جَاءَ نَعيُهُ؛ غذا خوردن نزد عزاداران، از کارهای دوران جاهلیت است. سنت آن است که برای عزاداران، غذا فرستاده شود؛ همان گونه پیامبر صلی الله عليه وآله پس از خبر مرگ جعفر بن ابی طالب، دستور داد برای بازماندگان او غذا فرستاده شود.»(2)

حتی اگر سخن معصومین علیه السلام را هم نادیده بگیریم و کلاه خود را قاضی کنیم، میبینیم منصفانه آن است که دیگران برای صاحبان عزا طعام ببرند، نه این که صاحب عزاء با آن همه درد و غصه و اندوه، به فکر برپایی مراسم و تهیه غذا برای چند صد نفر باشد؛ آن هم در این گرانی و اوضاع نابه سامان اقتصادی که واقعا برپایی چنین مراسم هایی کمرکشن است. چون این مراسم ها همه گیر شده است و در جامعه، عدم برپایی آن را عیب می دانند، متاسفانه گاه شاهد هستیم که صاحب عزا، برای این که در بین اقوام و آشنایان سرافکنده نشود، مجبور می گردد برای برپایی ختم، به طرف ربا کشیده شود و با این کار، هم خود دچار گرفتاری های دنیوی و اخروی شود، و هم شکم مهمان ها را از مال حرام انباشته کند.

ص: 101


1- 1. «کافي»، ج3، ص217.
2- 2. «من لا يحضره الفقيه»، ج1، ص182.

6. ایجاد خرافات

اشاره

خرافات، جمع خرافه و در عربی، به معنای «سخن دروغ اما با نمک» است.(1) در میان اعراب معروف است که خرافه، نام مردی از قبیله عذره بود که جنیان او را ربودند. او پس از بازگشت به قبیله خود، حکایاتی شگفت انگیز از مصاحبت خود با جنیان نقل کرد. از آنجایی که مردم سخنان او را باور نمی کردند، به تدریج، هر سخن عجیب و ناپذیرفتنی را «حديث خرافه» نامیدند.(2) در فارسی، خرافات به معنای اعتقادات یا اعمال ناشی از نادانی، اوهام، اباطیل، افسانه ها و موهومات است.(3) به طور کلی می توان مصادیق خرافه را این گونه برشمرد:

1. سخنی که در صحت آن، تردیدهایی بسیار وجود دارد و به مقتضای قوانین طبیعت، نمی توان آن را پذیرفت.

2. باور یا حکمتی عامیانه که منشأ و مبنای آن مشخص نیست؛ ولی عوام آن را پذیرفته اند.

3. باورها و رفتارهای تثبیت شده در شیوه دین ورزي عامیانه مردم که نه ریشه در آموزه های دست اول و اصیل دینی دارد، و نه علما و نخبگان دینی، آن را قبول دارند.(4)

ایجاد خرافات در میان یهود

علما و نخبگان یهود، همواره دین را به خرافات می آمیختند. «اریک گوتکیند» فیلسوف یهودی، کتابی دارد به نام «زندگی را برگزینید. دعوت کتاب مقدس به برپایی»، آلبرت انیشتین نامه ای به اریک گوتکیند نوشت و سخنان او را رد کرد. امروزه این نامه به «نامه خدا» معروف است. او در بخشی از نامه، عقاید یهودیان را سراسر خرافات معرفی می کند و می نویسد: «برای من، دین یهودی، تجسم بچگانه ترین خرافات است.»(5)

در تورات کنونی . که تحریف شده است - خرافات بسیاری می توان یافت. از جمله اینکه:

ص: 102


1- 1. «العين»، ج 4، ص252.
2- 2. «کتاب الحيوان»، ج6، ص210 و ج1، ص301؛ « البدایه و النهایه»، ج6، ص47.
3- 3. فرهنگ عمید.
4- 4. «ریشه خرافات و کارکردهای آن در فرهنگ مردم»، مجله فرهنگ و ادبیات عامه، شماره 3، سال 1393، ص50.
5- WWW.SHIA-NEWS.COM.5

«یعقوب تنها ماند، و مردی تا سپیده دم با او کشتی گرفت. دید که نمی تواند از عهده او برآید. دست به ران او برد و به ران یعقوب آسیب زد. گفت رهایم کن که سپیده دمیده است. گفت رهایت نمی کنم تا این که برایم دعا کنی. به او گفت: اسمت چیست؟ گفت: يعقوب. گفت: دیگر یعقوب نیستی، بلکه اسرائیل هستی؛ چون با خداوند و با مردم مجاهده کردی و پیروز گشتی.»(1)

* «خدا گفت: آدم را به صورت ما و موافق و شبیه به ما بسازیم.»(2) «پس خدا آدم را به صورت خود آفرید.»(3)

* هنگامی که آدم و حوا از درخت ممنوعه خوردند و پشت درختان مخفی شدند، خدا به دنبال آنها گشت. «و خداوند آدم را ندا در داد و گفت: کجا هستی؟ »(4)

قرآن کریم به برخی از خرافات و اعتقادات باطل يهود می پردازد و می فرماید:

* وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيَانًا وَكُفْرًا وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ كُلَّمَا أَوْقَدُوا نَارًا لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ ؛ یهود گفتند که دست خدا بسته است. دست های خودشان بسته باد. با این سخن که گفتند، ملعون شدند. دست های خدا گشاده است. به هر سان که بخواهد، روزی می دهد. آنچه بر تو از جانب پروردگارت نازل شده است، به طغیان و کفر بیشترشان خواهد افزود.ما تا روز قیامت میان شان دشمنی و کینه افکنده ایم. هر گاه که آتش جنگ را افروختند، خدا خاموشش کرد. آنان در روی زمین به فساد می کوشند، و خدا مفسدان را دوست ندارد.(5)

ص: 103


1- 1. تورات، سفر برشیت، فصل 32، آیات 25 تا 30.
2- 2. تورات، سفر پیدایش، فصل 1، آیه 26.
3- 3. تورات، سفر پیدایش، فصل 1، آیه 28.
4- 4. تورات، سفر پیدایش، فصل 3، آیه 9.
5- 5. سوره مائده: 5، آیه 64 .

کلمه «يد» در زبان عربی، همانند کلمه «دست» در فارسی، کنایه از قدرت و نفوذ است. مثلا می گوییم: «فلانی در فلان اداره دست دارد.» یا «دست ما به فلانی نمی رسد.» یهودیان معتقد بودند که دست خدا بسته است و قدرتی ندارد.این عقیده یهود نسبت به قضا و قدر و سرنوشت بود. آنها می پنداشتند که در آغاز آفرینش، دست خدا باز بود و پس از آن که همه چیز را آفرید، دستش بسته شد و دیگر کاری از او برنمی آید. گویا عالم هستی همانند ماشینی است که کوک شده و به حال خود رها شده است و خداوند کاری به آن ندارد. امام صادق علیه السلام در این باره می فرماید: عقیده یهود این بود که خداوند بعد از آفرینش، از تدبیر امور کناره گیری کرده است و چیزی را کم یا زیاد نمی کند. «قد فرغ من الامر فلا يزيد ولا ينقص»(1)

در مورد این عقیده یهود، وجه دیگری نیز ذکر کرده اند و گفته اند: چون خداوند آنها را گرفتار اسارت و بدبختی و قحطی و خشکسالی کرد و نظام و شیرازه زندگی شان از هم پاشید، دچار این عقیده شدند. در کتاب اشعیای نبی، به این عقیده پرداخته شده و خداوند به آنها پاسخ داده است: «آیا فکر می کنید من قدرت ندارم شما را آزاد کنم؟ با یک اشاره دریا را خشک میسازم.»(2) «ای مردم! فکر نکنید که خداوند ضعیف شده و دیگر نمی تواند شما را نجات دهد. گوش او سنگین نیست. او دعاهای شما را می شنود؛ اما گناهان شما باعث شده او با شما قطع رابطه کند و دعاهای شما را جواب ندهد.»(3)

* آنان معتقد به فقر خدا و توانگری خودشان بودند. قرآن می فرماید: «لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ سَنَكْتُبُ مَا قَالُوا وَقَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ ؛ خدا سخن آنان را شنید که می گفتند: خدا فقیر است و ما توانگریم. گفتارشان را و به ناحق کشتن پیامبران را خواهیم نوشت و می گوییم: عذاب آتش سوزان را بچشید. »(4)

ص: 104


1- 1. «توحید صدوق»، ص167.
2- 2. «کتاب اشعيا»، 50: 2.
3- 3. «کتاب اشعيا»، 59: 2.1.
4- 4. سوره آل عمران: 3، آیه 181.

فرجام این انحراف

* «وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا ؛ یهودیان گفتند دست خدا بسته است. دست های خودشان بسته باد. با این سخنی که گفتند، ملعون شدند.(1)

1. ایجاد کنندگان خرافات، ملعون هستند. (آثار معنوی و اخروی)

* «لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاءُ سَنَكْتُبُ مَا قَالُوا وَقَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ ؛ خدا سخن آنان را شنید که می گفتند: خدا فقیر است و ما توانگریم. گفتارشان را و به ناحق کشتن پیامبران را خواهیم نوشت و می گوییم: عذاب آتش سوزان را بچشید.(2)

2. ایجاد و ترویج خرافات، موجب روی گردانی مردم از اصل دین می شود. همین امر، نتیجه زحمات پیامبران را از بین می برد. از این رو، قرآن کریم، این گونه گفتارها را هم سنگ با «کشتن پیامبران» معرفی می کند. (آثار دنیوی و اخروی)

3. ایجادکنندگان خرافات، در آتش سوزان دوزخ جای دارند. (آثار اخروی)

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

متاسفانه از همان سده های نخست اسلام، خرافات مذهبی در میان مسلمانان رواج یافت که به برخی از این خرافات، اسرائیلیات گفته می شود. اسرائیلیات، اصطلاحی در معارف اسلامی، به ویژه در زمینه تفسير و علوم حدیث است و به قصص و مفاهیمی گفته میشود که نه در قرآن و احادیث نبوی، بلکه در تعالیم امم گذشته، به ویژه بنی اسرائیل ریشه دارد.

با این که در احادیث نبوی آمده است: «از اهل کتاب پرسش نکنید که آنها شما را هدایت نمی کنند و به باطل رهنمون می شوند»،(3) اما برخی از صحابه و بسیاری از تابعین، به فراگیری و ترویج اسرائیلیات پرداختند؛ به ویژه آن که چند تن از مشاهیر تابعین، اصالت یهودی داشتند و در شکل گیری اسرائیلیات، نقش مؤثری ایفا کردند.

ص: 105


1- 1. سوره مائده: 5، آیه 64.
2- 2. سوره آل عمران: 3، آیه 181.
3- 3. «الايضاح»، ابن شاذان، ج1، ص168.

در این میان، شخصیت ابواسحاق کعب بن مانع حمیری، ملقب به کعب الاحبار، بسیار حائز اهمیت است. او از بزرگان یهود يمن بود که در زمان خلافت ابوبکر به مدینه رفت و به اسلام گروید. رجال شناسان، او را در طبقه نخست تابعین نام برده اند. برخی از صحابه و تابعین، همچون ابن عباس، ابوهریره، مالک بن ابی عامر و عطاء بن ابی رباح - از او نقل روایت کرده اند.(1) او در محافل مسلمانان، پاسخگوی پرسش های کنجکاوان بود و تعلق خاطر عمر و معاویه به داستان های کعب، تأثیر شایانی در تداول روایات او میان مسلمانان داشت؛ به طوری که گاه به تفسير قرآن نیز می پرداخت.(2)

یهودی دیگری که در این زمینه تاثیر به سزایی داشت، عبدالله بن سلام بود که در زمان رسول خدا صلی الله عليه وآله مسلمان شد و کسانی چون ابوهریره، انس، عطاء بن يسار از او روایت کرده اند.(3) پس از او، باید از عبيد بن شريه رقمی یاد کرد که بر اخبار پیشینیان آگاهی گسترده داشت و غالب آنها را از یهودیان یمن فراگرفته بود. او داستان سرای دربار معاویه بود.(4) وهب بن منبه نیز که با زبانهای عبری و سریانی آشنایی داشت، نقطه عطفی در رواج اسرائیلیات بود. او بسیاری از مضامین کتب پیشینیان را در یمن رواج داد و این مطالب به تدریج، سطح گسترده ای از سرزمین های اسلامی را فرا گرفت.(5)

برای نمونه، چند روایت از منابع اهل سنت نقل می شود و با مطالب تورات، مقایسه می گردد: 1. در کتاب احمد حنبل آمده است: «إِذَا جَلَسَ تَبَارَکَ وَتَعَالَى عَلَى الكُرسِیِّ سَمِعَ لَه أَطِيطٌ كَأَطِيطِ الرَّحلِ الجَدِيدِ؛ هنگامی که خداوند بر روی کرسی نشست، (بر اثر سنگینی اش)

ص: 106


1- 1. «تهذيب التهذيب»، ج8، ص438- 439.
2- 2. «المعارف»، ابن قتیبه، ج1، ص25؛ مروج الذهب، ج3، ص31 و ج 1، ص 426؛ «تنبيه الغافلین»، ج1، ص19 -20: «قصص الانبياء»، ثعلبي، ج 1، ص 144.
3- 3. «اسد الغابه، ج3، ص176 - 177؛ «تاریخ مدینه دمشق»، ج1، ص92.
4- 4. «الفهرست»، ابن ندیم، ج 1، ص 102.
5- 5. «بحث في نشأة علم التاريخ عند العرب»، ج 1، ص 106؛ «میزان الاعتدال»، ج4، ص352 .

ناله ای همانند ناله بچه شتر از کرسی شنیده شد.»(1) و تورات می گوید: «پس کلام خدا را بشنو. من خدا را بر کرسی خود نشسته دیدم.»(2)

2. در صحیح بخاری آمده است: «أَنَّ رَسُولَ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وَسَلَّم قَالَ ينزِلُ رَبُّنَا تَبَارَکَ وَتَعَالَی كُلَّ لَيلَةٍ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنيَا؛ پروردگار ما هر شب به آسمان دنیا نزول میکند.»(3) در تورات نیز آمده است: «خداوند نزول نمود تا شهر و برجی را که بنی آدم بنا می کردند، ملاحظه کند.»(4)

3. در صحیح مسلم آمده است: «قَالَ رَسُولُ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وَسَلَّمَ يَطوِى اللّهُ عَزَّ وَجَلَّ السَّمَاوَاتِ يَومَ القِيَامَةِ ثُمَّ يَأخُذُهُنَّ بِيَدِهِ اليُمنَی؛ خداوند در قیامت، آسمانها را در هم می پیچد و در دست راست خود می گیرد.»(5) در تورات نیز آمده است: «آنها به قدرت خود، زمین را تسخیر نکردند و بازوی شان، آنها را نجات نداد، بلکه دست راست تو و بازو و نور صورت تو آنها را نجات داد.»(6)

4. بخاری در صحیح خود نقل می کند: «عَن أَنَسٍ عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وَسَلَّمَ قَالَ لَا يَزالُ يُلقَى فِيهَا (وَتَقُولُ هَل مِن مَزِيدٍ) حَتَّى يَضَعَ فِيهَا رَبُّ العَالَمِينَ قَدَمَهُ فيَنزَوِی بَعضُهَا إِلَى بَعضٍ ثُمَّ تَقُولُ قَد قَد بِعِزَّتِکَ وَکَرَمِکَ وَلَا تَزالُ الجَنَّةُ تَفضُلُ حَتَّى يُنشِئَ اللّهُ لَها خَلقًا فَیُسکِنَهُم فَضلَ الجَنَّةِ؛ پیامبر فرمود: مردم پیوسته به دوزخ افکنده می شوند. دوزخ می گوید: آیا از این بیشتر هم هست؟ تا این که خداوند پای خود را در جهنم می گذارد و بخشی از آن در بخشی دیگر در می آید. دوزخ می گوید: بس است؛ به عزت تو و کرم تو، بس است.» (7) و تورات نقل می کند: «موسی و هارون و ناداب و ابیهو، با هفتاد نفر از بزرگان اسرائیل، از کوه بالا رفتند

ص: 107


1- 1. کتاب السنه»، عبدالله بن أحمد بن حنبل، شماره 502.
2- 2. تورات، کتاب اول پادشاهان، باب 22، آیه 19.
3- 3. «صحیح بخاري، ج 23، ص13.
4- 4. تورات، سفر پیدایش، باب 11، آیه 5.
5- 5. صحيح مسلم »، ج13، ص373.
6- 6. تورات، کتاب مزامیر، باب 44، آیه 4.
7- 7. صحیح بخاري»، کتاب التوحید، باب قوله تعالي و هو العزيز الحكيم، روایت 2.

و خدای اسرائیل را دیدند. به نظر می رسید که زیر پای او، فرشی از یاقوت کبود، به شفافی آسمان، گسترده شده است.»(1)

5. در صحیح بخاری آمده است: «عَن أَبِي هُرَيرِةَ عَن النَّبِيِّ صَلَى اللّهُ عَلَيهِ وَسَلَّمَ قَالَ: خَلَقَ اللّهُ آدَمَ عَلَى صُورَتِهِ؛ خداوند، آدم را به صورت و شکل خود آفرید.»(2) در تورات نیز آمده است: «پس خدا آدم را به صورت خود آفرید.»(3)

در حالی که طبق آموزه های قرآن و پیامبر و خاندان پاکش صلوات الله علیهم اجمعین، خداوند نه دست و پا دارد، نه صورت و شکل و شمایل دارد، نه محصور زمان و مکان است، نه راه می رود، نه می نشیند، نه می خورد، نه می خوابد، و نه هیچ یک از این ترهات، زیبنده خداوند سبحان است؛ تعالى الله شأنه العظيم. گاه برخی از شیعیان، این عقاید خرافی را نزد اهل بیت عليهم السلام بازگو می کردند و آن حضرات، جواب می دادند و عقیده صحیح را بیان می فرمودند. به عنوان نمونه، شیخ صدوق نقل کرده است:

عَنِ الحُسَينِ بنِ خَالِدٍ قَالَ: قُلتُ لِلرِّضَا ع يَا ابنَ رَسُولِ اللّهِ إنَّ النَّاسَ يَروُونَ أَنَّ رَسُولَ اللّهِ ص قَالَ إِنَّ اللّهَ خَلَقَ آدَمَ عَلَى صُورَتِهِ فَقَالَ قَاتَلَهُمُ اللّهُ لَقَد حَذَفُوا أَوَّلَ الحَدِيثِ إِنَّ رَسُولَ اللّهِ مَرَّ بِرَجُلَينِ يَتَسابَّانِ فَسَمِعَ أَحَدَهُمَا يَقُولُ لِصَاحِبِهِ قَبَّحَ اللّهُ وَجهَكَ وَ وَجهَ مَن يُشبِهُکَ فَقَالَ ص يَا عَبدَ اللّهِ لَا تَقُل هَذَا لِأَخِيكَ فَإِنَّ اللّهَ عَزَّوَ جَلَّ خَلَقَ آدَمَ عَلَى صُورَتِهِ. حسین بن خالد می گوید: به امام رضا عليه السلام عرض کردم: «يا ابن رسول الله! مردم روایت می کنند که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرموده است: خدا آدم را به شکل خود آفرید. » حضرت فرمود: خدا ایشان را بکشد. ابتدای حدیث را حذف کرده اند. رسول خدا از کنار دو مرد می گذشت که به یکدیگر دشنام می دادند. شنید یکی از آنها به رفیقش می گوید: خدا زشت کند روی تو و روی هر کسی را که به تو شباهت دارد.

ص: 108


1- 1. تورات، سفر خروج، باب 24، آیه 9 تا 11.
2- 2. «صحيح بخاري»، کتاب الاستئذان، حدیث 1، ص57؛ «مسند احمد»، ج2، ص315.
3- 3.تورات،سفر پیدایش،باب 1،آیه 28.

پیامبر فرمود: ای بنده خدا، چنین چیزی به برادرت نگو؛ چون خداوند، حضرت آدم را هم به شکل او آفریده است.»(1)

7. عقاید غلو آمیز

اشاره

غلو در لغت به معنای «زیادت و بلند شدن» است و در مقابل «تقصیر و کوتاهی» قرار دارد. افراط در شیء، تجاوز کردن از حد و اندازه، و خارج شدن از حد اعتدال را غلو میگویند؛ مثل آن که فرد یا چیزی بیش از آنچه در او است، توصیف شود؛ یا در ستایش زیبایی های ظاهری و معنوی فرد، بیش از حد سخن گفته شود.(2)

در اصطلاح شرع نیز، غلو به معنای افراط در دین است؛ یعنی تجاوز از حد وحی و رفتن به سوی هوا و هوس و سلیقه های مختلف مانند اینکه انسان، قائل به الوهیت مخلوقات شود و پیامبران و امامان و دیگر انسانها را خدا یا فرزند خدا بداند. به چنین افرادی، غالی گفته می شود؛ یعنی کسی که از حد تجاوز کرده و مرتکب افراط شده است.

عقاید غلو آمیز یهود

خداوند در آیه «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ»(3) به پیامبر صلی الله علیه و آله دستور می دهد که اهل کتاب را به پرهیز از غلو و افراط در دین دعوت کند؛ چون اهل کتاب، به این بلیه و انحراف مبتلا بودند.(4)

انحراف یهودیان، اعتقاد به «خدافرزندی» بود؛ یعنی در مورد برخی انسانها دچار غلو و افراط شدند و آنها را فرزند خدا دانستند: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذَلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ ؛ یهودیان گفتند: عزیر پسر خداست. و ترسایان گفتند: مسیح پسر خداست. این سخنی است [باطل] که

ص: 109


1- 1. «توحید صدوق»، ص153.
2- 2. «لسان عرب»، ج15، ص 132، ماده غلو.
3- 3. سوره مائده: 5، آیه 77.
4- 4. «الميزان في تفسير القرآن»، ج6، ص76.

به زبان می آورند و شباهت به گفتار کسانی دارد که پیش از این کافر شدند. خدا آنان را بکشد؛ چگونه از حق بازگردانده می شوند؟ »(1)

عزیر یکی از پیامبران بنی اسرائیل و از نسل هارون بود. او و برادر دوقلویش عزیز، از پدر و مادری ساکن در بیت المقدس به دنیا آمدند.2(2) او در سن سی سالگی، از روستایی عبور می کرد که دید ساکنان آن از دنیا رفته اند. با دیدن استخوان های پوسیده، به این فکر کرد که اینها چگونگی زنده می شوند. به امر خداوند، او از دنیا رفت و پس از صد سال زنده شد تا قدرت خدا را مشاهده کند و زنده شدن مردگان را به چشم خود ببینید.

در قرآن کریم در این باره می فرماید: مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّى يُحْيِي هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَى طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَى حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَى الْعِظَامِ كَيْفَ نُنْشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ؛ به شهری که بام هایش یك سر فرو ریخته بود، عبور کرد، گفت: «چگونه خداوند، اینها را پس از مرگ شان زنده می کند؟» پس خداوند، او را صد سال میراند. آنگاه او را برانگیخت، گفت: «چقدر درنگ کردی؟» گفت: «يك روز یا پاره ای از روز را درنگ کردم.» گفت: «بلکه صد سال درنگ کردی. به خوراك و نوشیدنی خود بنگر که تغییر نکرده است. و به درازگوش خود نگاه کن که چگونه متلاشی شده است. [این ماجرا برای آن است که هم به تو پاسخ گوییم] و هم تو را نشانه ای برای مردم قرار دهیم. و به استخوان ها بنگر که چگونه آنها را برداشته، به هم پیوند می دهیم. سپس گوشت بر آن می پوشانیم.» پس هنگامی که برای او آشکار شد، گفت: «اکنون می دانم که خداوند بر هر چیزی تواناست.»(3)

عزیر پس از زنده شدن، به شهر بازگشت و دید همه چیز تغییر کرده است. او برای اثبات هویتش، به درخواست های بنی اسرائیل عمل کرد. ابتدا برای زنی نابینا دعا کرد و چشمانش بینا

ص: 110


1- 1. سوره توبه: 9، آیه 30.
2- 2. «البدایه و النهایه»، ج 2، صص 43 و 46؛ «تاریخ طبري»، ج1، ص164؛ «دائره المعارف قرآن کریم»، ج 2، ص 534.
3- 3. سوره بقره: 2، آیه 259.

شد. برای جلب اعتماد فرزندان سالخورده اش، نشانه ای را که روی کتفش بود، به آنان نشان داد.(1) بنی اسرائیل که هنوز باور نمی کردند او همان عزیر صد سال پیش باشد، از او خواستند تورات را که پس از سوزاندن بخت النصر به فراموشی سپرده شده بود، برای آنان بخواند. عزیر تورات را از حفظ برای آنان خواند. همچنین توراتی را که پدرش سروحا در روزگار بخت النصر در خاک مدفون کرده بود، به آنان نشان داد. آنان پس از بیرون آوردن تورات، آن را با آنچه که عزیر از حفظ خوانده بود، مقایسه کردند و اختلافی در آن ندیدند. همین مسأله موجب شد که برخی از بنی اسرائیل، در مورد عزیر دچار غلو شوند و او را فرزند خدا بدانند.(2)

اعتقاد به خدافرزندی، منحصر به عزیر نبود؛ بلکه بعدها یهودیان، خود را نیز فرزندان خدا نامیدند: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَنْ يَشَاءُ وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ؛ یهودیان و ترسایان گفتند: «ما پسران خدا و دوستان او هستیم.» بگو: پس چرا شما را به [کیفر گناهانتان] عذاب می کند؟ شما هم بشری هستید از جمله کسانی که آفریده است. هر که را بخواهد می آمرزد و هر که را بخواهد عذاب می کند. فرمانروایی آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است، از آن خداست و بازگشت همه به سوی اوست.»(3)

فرجام این انحراف

قرآن کریم نسبت به عقاید غلوآمیز، دو فرجام ذکر می کند: نخست برای گروهی که در مورد فردی غلو می کنند؛ و دوم برای کسی که غلو در مورد خود را قبول می کند.

* «لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَقَالَ الْمَسِيحُ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ... و إِن لَم یَنتَهُوا عَمَّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنهُم عَذَابٌ أَلِیمٌ»؛ کسانی که گفتند خدا همان مسیح پسر مریم است، قطعا کافر شدند. هر کس به خدا شرك ورزد، قطعا خدا بهشت را بر او حرام می سازد و جایگاهش آتش

ص: 111


1- 1. «البدایه و النهایه»، ج2، ص45.
2- 2. «آفرینش و تاریخ»، مقدسي، ج 1، ص480 و ج2، ص579.
3- 3. سوره مائده: 5، آیه 18.

است و ستمکاران یاوری ندارند. اگر از آنچه می گویند، باز نایستند، به کافران ایشان عذابی دردناک خواهد رسید.(1)

1. غلوکنندگان بنا به درجاتی که دارند، در شمار ظالمان و مشرکان و کافران قرار می گیرند و فرجام آنان شامل حال شان می شود. (آثار دنیوی و اخروی)

2. بهشت بر غلوکنندگان حرام است. (آثار اخروی)

3. جایگاه شان آتش است. (آثار اخروی)

4. یار و یاوری دربرابر خدا ندارند. (آثار دنیوی و اخروی)

5. عذابی دردناک در انتظارشان است. (آثار اخروی)

* «لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْدًا لِلَّهِ ... وَأَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْكَفُوا وَاسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا وَلَا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا ؛ مسیح هرگز ابا نداشت که بنده خدا است. کسانی که با ورزیدند و بزرگی فروختند، خدا آنان را به عذابی دردناك دچار می سازد و در برابر خداوند، یار و یاوری نخواهند یافت.(2)

1. کسانی که سخن غلوآمیز دیگران درباره خود را قبول کنند و دچار کبر و غرور شوند، گرفتار عذابی دردناک خواهند شد. (آثار دنیوی و اخروی)

2. در برابر خداوند، یار و یاوری نخواهند داشت. (آثار دنیوی و اخروی)

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

با این که اصل و اساس ادیان الهی، توحید است، و با این که قرآن کریم ندای «لَا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ»(3) و «كَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا »(4) سر می دهد و از افراط و غلو باز می داد و به اعتدال و میانه روی تشویق می کند، اما از همان صدر اسلام، کسانی پیدا شدند که با براهين واهی و خیالی، عده ای را منحرف کردند و به وادی غلو و شرک کشاندند. آنها قائل به الوهیت امامان

ص: 112


1- 1. سوره مائده: 5، آیه 7280.
2- 2. سوره نساء: 4، آیه 172 - 173 .
3- 3. سوره مائده: 5، آیه 77.
4- 4. سوره بقره: 2، آیه 143.

شیعه، به ویژه امیرالمؤمنین علی علیه السلام بودند. برخی نیز معتقد شدند که روح خدا در امامان حلول کرده است. گروهی از غالیان نیز معتقد به نبوت ائمه علیهم السلام بودند. در واقع، این انحراف، بیشتر در میان شیعیان دیده می شود. البته گروهی هم در گذشته، به الوهیت برخی از خلفای عباسی، معتقد بودند که آنان را «غلات عباسیه» می گویند.(1)

درباره علت پدید آمدن غلو در میان شیعیان، علل مختلفی ارائه شده است. امام سجاد عليه السلام، علت غلو را دوست داشتن زیاد می داند و می فرماید: «یهودیان از شدت علاقه به غزير، و مسیحیان از شدت علاقه به عیسی، آن دو را پسر خدا خواندند؛ در حالی که عزیر و عیسی، از آنان برائت جستند. گروهی از شیعیان نیز از شدت محبت به ما، چیزهایی درباره ما خواهند گفت که یهودیان و مسیحیان، درباره عزیر و عیسی گفتند؛ در حالی که به آنان از ما هستند و نه ما از آنان.»(2)

علت دیگر، ساده دلی و ناآگاهی مردم بود. وقتی معجزات و کرامات امامان را می دیدند، تصور می کردند که صاحب این معجزات، دارای مقامی برتر از مقام بشری است. از این رو قائل به الوهیت یا حلول روح خدایی در آنان می شدند. و البته رهبران غلات . مانند ابوالخطاب، مغيرة بن سعيد، ابومنصور عجلی و بیان تبان - که افرادی زیرک و سیاس بودند، از احساسات و سادگی مردم سوءاستفاده می کردند و آنها را به بیراهه می کشاندند. آنها با بهانه کردن الوهیت ائمه عليهم السلام، خود را پیامبر و منصوب از جانب آنان معرفی می کردند و بدین ترتیب، به جاه و مال و منال می رسیدند.(3) برخی از فرقه های غلات نیز اباحی گری مطلق را تبلیغ می کردند و همین امر، علتی برای پیوستن افراد شهوت پرست به آنان بود.

واکنش ائمه علیهم السلام در برابر غالیان این بود که گاه روشنگری میکردند؛ گاه با لعن و اعلام انزجار از آنان پیش می رفتند؛ گاه به شیعیان دستور می دادند که با غلات، قطع رابطه

ص: 113


1- 1. «المقالات و الفرق »، ص69.
2- 2. «رجال کشي»، ص120.
3- 3. «الغلو و الفرق»، ص15.

کنند و با آنها نشست و برخاست نداشته باشند و چیزی با آنها نخورند و نیاشامند و با آنها مصافحه نکنند و به آنها ارث ندهند.(1)

8. پندار مصونیت از عذاب و امتحان الهی

اشاره

«مصونیت»، به معنای ایمنی و محفوظ بودن است.(2)

عذاب، به معنای شکنجه و عقوبت است. در اصطلاح، به کیفرهای دردناک دنیوی و اخروی گفته می شود که ملحدان و منافقان و فاسقان، به آن گرفتار می شوند. خداوند حکیم، آدمی را برای بندگی خود آفریده و به او توان انتخاب و اختیار داده است. کسانی که از روی اختیار، راه بندگی در پیش گیرند، به کمال می رسند و از نعمت ها و پاداش های بیکران الهی بهره می برند؛ اما کسانی که از بندگی خدا روی برتابند و زشتکاری و گناه و نافرمانی در پیش گیرند، دچار خشم و غضب و كيفر الهی می شوند.(3) این سنت الهی است و شامل همگان می شود؛ مگر کسی که توبه کند و گذشته خود را جبران نماید: «ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ وَأَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِيمٌ ؛ پروردگارت نسبت به کسانی که به نادانی مرتکب گناه شدند و سپس توبه کردند و به صلاح آمدند، پس از آن، پروردگارت آمرزنده مهربان است.»(4)

یکی دیگر از سنت های خداوند، امتحان و آزمایش بندگان میباشد که در قرآن، عمدتا با دو واژه «فتنه» و «بلاء» از آن یاد شده است. امتحان از ماده «محن» و به معنای خبره، دقت و تدبر است(5) و در اصطلاح، به معنای تحقیق و تفحص در مورد افراد است تا مؤمن واقعی از غیر واقعی معلوم شود.(6) «فتنه» نیز در اصل به معنای این است که طلا را در آتش بیندازند تا خوبی و بدی جنس آن مشخص شود. لازمه معنای حقیقی و اصلی فتنه، آن است که تغییر ماهوی

ص: 114


1- 1. «اختيار معرفة الرجال»، صص191-195؛ «بحار الانوار»، ج25، صص296 - 297.
2- 2. «فرهنگ عمید»، ذیل همین واژه.
3- 3. «فرهنگ شیعه»، ص338.
4- 4. سوره نحل: 16، آیه 119.
5- 5. «مفردات راغب»، ص762.
6- 6. « آيات الأحكام جرجانی»، ج2، ص70.

حاصل شود؛ یعنی افکندن چیزی در یک عمل شدید، به نحوی که عناصر بیگانه از آن جدا شود و تغییر هویت دهد. لذا در قرآن، امتحان با واژه «فتنه» آمده است؛ و آن آزمایشی است که به منظور آشکار شدن باطن شخص، صورت می گیرد.(1)

امتحال الهی، ممکن است اشکال مختلفی داشته باشد؛ همچنان که قرآن کریم می فرماید: ««وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ؛ قطعا شما را به چیزی از قبیل ترس و گرسنگی و کاهش در اموال و جانها و محصولات می آزماییم.»(2)

پندار یهودیان در باره مصونیت از عذاب الهی

نژادپرستی و خودبرتربینی، موجب کوردلی فرد می شود و او را دچار توهمات پوچ و بی اساس می سازد و برای خود و نژادش، حقوقی را مسلم می داند که حق آنان نیست؛ همچنان که یهودیان گفتند: «ما پسران خدا و از تبار يعقوب و اسحاق و ابراهیم هستیم و اگر مرتکب گناهی شویم، عذابی برای ما نخواهد بود.» آنان گمان می کردند که صرف یهودی بودن، آنها را از فتنه و بلا نگه می دارد و مورد آزمایش قرار نخواهند گرفت:(3) «وَحَسِبُوا أَلَّا تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَصَمُّوا ثُمَّ تَابَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَصَمُّوا كَثِيرٌ مِنْهُمْ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ ؛ پنداشتند کیفری در کار نیست. پس کور و کر شدند. سپس خدا توبه آنان را پذیرفت. باز بسیاری از ایشان کور و کر شدند و خداوند به آنچه انجام می دهند، بیناست.»(4)

آنان می پنداشتند که اگر به فرض گرفتار عذاب الهی شوند، مدت اندکی خواهد بود؛ چرا که آنها فرزندان خدا هستند و خشم پدر از فرزند، به زودی زایل میشود: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَنْ يَشَاءُ وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ ؛ یهودیان و ترسایان گفتند: ما پسران خدا و دوستان او هستیم. بگو: پس چرا شما را به [کیفر گناهان تان] عذاب میکند؟ بلکه شما

ص: 115


1- 1. «مجمع البيان في تفسير القرآن»، ج7، ص176.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 155.
3- 3. «الميزان في التفسير القرآن، ج6، ص68 .
4- 4. سوره مائده: 5، آیه 71.

هم بشری هستید از جمله کسانی که آفریده است. هر که را بخواهد می آمرزد و هر که را بخواهد عذاب می کند. فرمانروایی آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است، از آن خداست و بازگشت همه به سوی اوست.»(1)

خداوند در رد نظریه آنان می فرماید: شما که قرار دارید بر اثر گوساله پرستی گرفتار عذاب الهی شدید، پس اگر فرزند خدا بودید، هرگز نباید دچار چنین عذابی می شدند. پس شما هم مخلوق خدا و فرزند آدم هستید.(2)

آنان معتقد بودند که گنهکاران یهود، فقط چند روزی کیفر و مجازات می شوند؛ سپس تا ابد بهشت الهی در اختیار آنها خواهد بود: وَقَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّامًا مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْدًا فَلَنْ يُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ ؛ گفتند: «جز چند روزی، هرگز آتش به ما نخواهد رسید» بگو: «مگر پیمانی از خدا گرفته اید؟ - که خدا هرگز از پیمان خود تخلف نخواهد کرد . یا آنچه را نمی دانید، به خدا نسبت می دهید؟ »(3)

یهودیان تا آنجا پیش رفتند که تنها خود را مستحق بهترین نعمت های الهی دانستند و معتقد شدند که فقط کسانی سزاوار ورود به بهشت هستند که از نژاد یهود باشند. قرآن کریم می فرماید: وَقَالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ؛ گفتند: «هرگز کسی به بهشت درنیاید، مگر آنکه یهود یا ترسا باشد. به این آرزوهای [واهی] ایشان است. بگو: «اگر درست می گویید، دلیل خود را بیاورید.»(4) و در آیه دیگر می فرماید: قُلْ إِنْ كَانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خَالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ ؛ بگو: اگر نزد خدا، سرای آخرت یک سر به شما اختصاص دارد، نه دیگر مردم، پس اگر راست می گویید، آرزوی مرگ کنید.(5)

ص: 116


1- 1. سوره مائده: 5، آیه 18.
2- 2. «مجمع البيان في تفسير القرآن»، ج3، ص273.
3- 3. سوره بقره: 2، آیه 80.
4- 4. سوره بقره: 2، آیه 111.
5- 5. سوره بقره: 2، آیه 94.

یعنی اگر آنان در گفتار خویش صادق هستند و واقعا اهل بهشت می باشند، پس مرگ برای آنها از زندگی دنیا که همراهمشکلات و ناراحتی و غم و غصه است، بهتر است و چنین کسی قطعا مرگ را بر حیات دنیوی ترجیح می دهد؛ در حالی که یهودیان هرگز آرزوی مرگ نمی کنند؛ بلکه از مرگ گریزان اند. بنابراین خود نیز قاطعانه بر این باور نیستند که پس از مرگ، زندگی بهتری در انتظار آنان است؛ ورنه بی درنگ آرزوی مرگ می کردند تا هر چه سریع تر، رفاه و آسایش ابدی را به دست آورند.(1)

فرجام این انحراف

* وَحَسِبُوا أَلَّا تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَصَمُّوا ثُمَّ تَابَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَصَمُّوا كَثِيرٌ مِنْهُمْ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ؛ پنداشتند کیفری در کار نیست. پس کور و کر شدند. سپس خدا توبه آنان را پذیرفت. باز بسیاری از ایشان کور و کر شدند و خداوند به آنچه انجام میدهند، بیناست.(2)

1. این پندارهای واهی، انسان را نسبت به درک حقایق، کر و کور می سازد. (آثار معنوی)

* قَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّامًا مَعْدُودَاتٍ وَغَرَّهُمْ فِي دِينِهِمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ؛ گفتند هرگز آتش جز چند روزی به ما نخواهد رسید. این سخن ساختگی، آنان را در دینشان فریفته است. (3)

2. این پندار، انسان را فریب می دهد و عمری با خیال پردازی سر می کند و در غفلت و بی خبری، روزگار می گذراند و پس از مرگ در می یابد با کوله باری از گناه و معصیت، در محضر خداوند قرار گرفته است و باید جواب پس بدهد. (آثار معنوی و اخروی)

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

اشاره

پندار مصونیت از عذاب الهی، هم در میان اهل سنت رواج دارد و هم در شیعیان دیده می شود.

ص: 117


1- 1. «مجمع البيان في تفسير القرآن»، ج11، ص320.
2- 2. سوره مائده: 5، آیه 71.
3- 3. سوره آل عمران: 3، آیه 24 .
اهل سنت

اهل سنت می پندارند که صحابه پیامبر صلی الله عليه وآله، همگی عادل بودند و گناهان شان بخشیده شده است. آنان تعاریف مختلفی درباره صحابه ارائه کرده اند. سعید بن مسیب می گوید: «صحابه کسی است که به مدت یک یا دو سال با پیامبر بوده و در یک یا دو نبرد، همراه پیامبر جنگیده است. از نظر واقدی، «هر کس پیامبر را حتی به مدت یک ساعت از روز دیده و به اسلام گرویده و در امر دین، اندیشیده و به آن راضی گردیده، نزد ما از اصحاب پیامبر محسوب می شود.» محمد بن اسماعیل بخاری معتقد است: «هر کس از مسلمانان، با پیامبر مصاحبت داشته یا او را دیده، از اصحاب آن حضرت است.» احمد بن حنبل نیز می گوید: «هر کس یک ماه و یا یک روز و یا یک ساعت، با پیامبر مصاحبت داشتهیا آن حضرت را دیده، جزو اصحاب به شمار می آید. »(1)

آنان برای پندار خود، به آیات قرآن و سنت نبوی استشهاد کرده اند؛ از جمله این که از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل نموده اند: «هیچ یک از اصحابم در زمینی نمیمیرد، مگر این که در قیامت، به عنوان پیشوا و نوری برای اهل آن زمین مبعوث می شود.»(2) به طور طبیعی، کسی که عادل نباشد یا گناهانش بخشیده نشده باشد، نمی تواند نوری برای دیگران باشد و بر آنان پیشوایی کند. از قرآن نیز به این آیات استشهاد کرده اند:

* مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ... وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا؛ محمد پیامبر الهی است و کسانی که با او هستند، بر کافران سخت گیر و با خودشان مهربان اند. آنان را راکع و ساجد بینی که در طلب بخشش و خشنودی خداوند هستند. ... خداوند به کسانی از ایشان که ایمان آورده اند و کارهای شایسته کرده اند، آمرزش و پاداشی بزرگ وعده داده است.(3)

ص: 118


1- 1. «اسد الغابه، ج1، صص 12.11.
2- 2. «صحیح مسلم»، ج2، ص183-188؛ «الاصابه، ج1، صص7-9؛ «صحيح بخاري»، ج2، ص60؛ «الاستیعاب، ج1، ص20-25؛ « اسد الغابه، ج 1، ص12.
3- 3. سوره فتح: 48، آیه 29.

* وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ؛ پیشگامان نخستین از مهاجران و انصار و تابعان که به نیکی از ایشان پیروی کرده اند، خداوند از آنان خشنود است و آنان نیز از او خشنودند. برای آنان بوستان هایی آماده کرده است که جویبارها از فرودست آن جاری است و جاودانه در آن اند. این رستگاری بزرگ است.(1)

* لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا ؛ به راستی که خداوند از مؤمنانی که با تو در زیر آن درخت بیعت کردند، خشنود شد و می دانست که در دل های شان چیست. آنگاه آرامش را بر آنان نازل کرد و به پیروزی نزديك پاداششان داد.(2)

* وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ ؛ کسانی که ایمان آورده اند و هجرت کرده اند و در راه خداوند جهاد کرده اند و کسانی که ایشان را جا و پناه و یاری داده اند، اینان اند که به راستی مؤمن اند. برای ایشان آمرزش و روزی پاك مقرر است.(3)

در پاسخ به ادله اهل سنت باید گفت: این آیات در صدد بیان ویژگی پیامبر و مؤمنان همراه اوست. اگر وصفی درباره گروهی گفته شود، معنایش این است که این مجموعه، با توجه به راه و مسیری که در پیش گرفته اند، دارای چنین صفاتی هستند؛ نه این که لزوما تک تک آنها دارای این وصف باشند. اگر درباره اهل یک شهر، اوصافی به مدح یا ذم گفته شود، معنایش این نیست که همه افراد آن شهر، دارای این ویژگی ها هستند. شاهد بر این معنا، قیدی است که در یکی از آیات آمده است: «وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»؛ یعنی این وعده ها، برای صحابه ای است که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده باشند. این آیه تصریح می کند که همه

ص: 119


1- 1. سوره توبه: 9، آیه 100.
2- 2. سوره فتح: 48، آیه 18.
3- 3. سوره انفال: 8، آیه 74.

همراهان پیامبر، دارای این ویژگی ها نبوده اند. همچنان که در ادامه «السَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ المُهَاجِرِينَ وَالأَنصَارِ» تصریح می کند: «وَمِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِيمٍ ؛ گروهی از اعراب که پیرامون تان هستند، منافق اند. و گروهی از اهل مدینه، بر نفاق خو گرفته اند. تو آنان را نمی شناسی؛ ما آنان را می شناسیم. به زودی آنان را دو بار عذاب می کنیم. سپس به سوی عذابی بزرگ بازگردانده میشوند. »(1)

علاوه بر این، برخی از آیات ذکر شده، مربوط به گروهی خاص از صحابه است؛ مثل کسانی که در حدیبیه و در زیر درخت، با پیامبر بیعت کردند. رضایت خداوند نیز از همان کار خاص است، نه از همه کارهای آنان، ضمن این که در برخی آیات، رسما شماری از صحابه را مذمت کرده است.

اباحيه

فرقه هایی در میان شیعه و اهل سنت وجود دارد که به اباحيه معروف اند. البته هیچ یک از این فرقه ها، خود را اهل اباحه نمی دانند؛ اما چگونگی نگرش آنها به دستورهای دینی، موجب شده است که به «اباحيه» معروف شوند. اباحيه، از ریشه بوح وبوح، به معنای مباح کردن، حلال دانستن و جایز شمردن است.(2) و در اصطلاح، به فرقه هایی گفته می شود که اعتقاد به وجود تکلیف ندارند و ارتکاب کارهای حرام را روا می دانند و خود را مصون از عذاب می پندارند.(3)

اباحيه را نمی توان فرقه ای مستقل با مبانی اعتقادی خاص به شمار آورد، بلکه در میان فرق مختلف، گروه هایی پیدا شدند که بر اساس تاویل قرآن و حدیث، برخی از تکالیف شرعی را ساقط شمردند. نخستین فرقه ای که اباحه گری را در میان مسلمانان ترویج داد، «مرجئه» بود. به اعتقاد آنان، وقتی ایمان وجود داشته باشد، هیچ گناهی زیان نمی رساند؛ چنان که با کفر، هیچ طاعتی مفید نیست. آنان با چنین عقیده ای، عملا زمینه ترویج گناهکاری در میان مسلمانان را

ص: 120


1- 1. سوره توبه: 9، آیه 101.
2- 2. «التعریفات جرجاني»، ج1، ص3.
3- 3. «بحر الرائق»، ج1، ص181.

فراهم کردند.(1) امام صادق علیه السلام درباره آنان می فرماید: «ملعون ملعون من قال: الإيمان قول بلا عمل؛ ملعون است کسی که بگوید: ایمان تنها به گفتار است، نه به عمل.»(2)

در میان اهل سنت، فرقه هایی گرایش به اباحه داشتند. خرم دینیه، مقنعيه و حلمانیه، جزو آنان بودند که از فواحش و محرمات پرهیز نداشتند و ارتکاب آنها را بر خود مباح می دانستند و واجبات را از خود ساقط کرده بودند.(3) کرامیان نیز می گفتند: «همه گناهان را می توان در پنهان انجام داد؛جز خوردن شراب که حرام است.» آنها لواط با کفار و مشرکان و مجوس و یهود و انصاری را عبادت می دانستند.(4)

در میان خوارج نیز، میمونیه و بیهسیه یزیدیه، برخی از محرمات دینی را مباح می دانستند.(5)

متصوفه نیز معتقد بودند که شریعت، وسیله ای برای اتصال به حقیقت است و پس از وصل به حقیقت، تمسک به شریعت ضرورت ندارد. از نظر آنان، تقید به احکام شریعت، کار عوام است.(6) احکام شریعت، برای تهذیب نفس و وصول به حق است، و چون ما را وصال حق نصیب شده است، دیگر حاجت به رعایت احکام شرع نیست و تکلیف از ما برداشته شده است.(7)

برخی از غلات شیعه - موسوم به خطابیه، معمریه، بشیریه، نصیریه، مخمسه و علیائیه - از اهمیت معرفت نسبت به مقام امام معصوم، سوء استفاده کردند و بین پیروان خود شایع نمودند که هر کس امام را بشناسد، از عمل به واجبات و ترک محرمات، بی نیاز است.(8) در حالی که امامان شیعه در احادیث مختلف، از قائلان به چنین عقایدی تبری جسته اند و آنان را از خود ندانسته اند. (9)

ص: 121


1- 1. «ملل و نحل»، شهرستاني، ج 1، صص 141 و 161.
2- 2. «بحار الانوار»، ج66، ص19.
3- 3. «فرق الشیعه، ج 1، ص 36: «الفرق بين الفرق»، ج 1، صص 155 و 156و161.
4- 4. «الفرق بين الفرق»، ج1، ص130-136؛ «تبصرة العوام»، ج1، ص70.
5- 5. «تبصرة العوام»، ج1، ص40 - 42: «الفرق بين الفرق»، ص167-168.
6- 6. «نفحات الانس»، ص13؛ «کشاف اصطلاحاتالفنون»، ج1، ص26.
7- 7. «عوارف المعارف»، ج1، ص31.
8- 8. رک: «المقالات و الفرق، ج1، ص59 -63: «فرق الشيعه»، ج1، ص70-72 و ص122-123 و ص136.
9- 9. «اختيار معرفة الرجال»، ج2، ص802-806.

در میان کیسانیه نیز سه فرقة حمزيه، جناحيه و بیانیه، بر این عقیده بود که هر کس امام را بشناسد، از قید واجبات و محرمات دین آزاد است و هر کاری که بخواهد، می تواند انجام دهد.(1)

اسماعیلیان طبق تعالیم امامان شیعه علیهم السلام، توجه خاص به معانی باطنی آیات قرآن داشتند؛ اما پیشوایان برخی از فرق اسماعیلیه، دامنه تأويل را چنان وسیع دانستند که گمان بردند معنای باطنی آیات در باب أحكام، می تواند به کلی مغایر با ظاهر لفظ و حتی ناقض آن باشد؛ تا آنجا که برخی از آنان گفتند: «ظواهر احکام شرع، همچون زنجیر و بندی است بر دست و پای کسانی که از درک معانی باطنی محروم مانده اند. و این، کمترین کیفر آنان است.»(2) از جمله آنان، فرقة نزاریه را می توان نام برد. حسن صباح، از داعیان بزرگ این فرقه بود که بعدها ادعای امامت و ناطقیت کرد و حق الله را از پیروان خود ساقط نمود.(3) ناطق، بالاترین مرتبه را در این فرقه داشت و می توانست ناسخ شریعت قدیم باشد.

غیاثیه و خلطيه نیز از اسماعیلیه بودند که به اباحه گرایش داشته اند.(4) شعبه دیگر از اسماعیلیه که به اباحه گرایش یافت، قرامطه بود. آنان معتقد بودند که تأویل آیه «وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ»(5) این است که شما پیروان محمد بن اسماعیل (نواده امام صادق علیه السلام) هر کاری که می خواهید بکنید و هر چه می خواهید بخورید، اما به موسی بن جعفر و فرزندان او و هر که پس از او دعوی امامت کند، نزدیک نشوید.به نظر آنان، عمل به باطن احکام الهی، سبب رستگاری می شود و تمسک به ظاهر آنها، موجب هلاکت می گردد و رنج ناشی از عمل به ظواهر احکام، کمترین کیفری است که اهل ظاهر به آن مبتلا می شوند.(6)

ص: 122


1- 1. «المقالات و الفرق»، ج1، ص56؛ «فرق الشيعه»، ج1، صص49-50 و ص56: «الفرق بين الفرق»، ج1، ص145 و 150.
2- 2. «فرق الشیعه»، ج 1، ص110.
3- 3. «تاریخ شیعه و فرقه هاي اسلامي تا قرن چهارم»، ج 1، ص 234 .
4- 4.«تاریخ شیعه و فرقه هاي اسلامي تا قرن چهارم»، ج 1، ص 232 - 233.
5- 5. سوره بقره: 2، آیه 35.
6- 6. «فرق الشیعه، ج1، ص108-119؛ « المقالات و الفرق »، ج 1، ص 83 - 85.
شيعه دوازده امامی

1. اباحه گری و پندار مصونیت از عذاب، از سوی برخی شیعیان دوازده امامی نیز مطرح شده است. آنان با تمسک به حدیثی از امام صادق علیه السلام، معتقدند که همه شیعیان، بهشتی هستند. از این رو، ابایی ندارند که واجبی را ترک کنند و حرامی را مرتکب شوند. اگر چه واقعا چنین حدیثی وجود دارد، اما وقتی به اصل حديث مراجعه می کنیم، می بینیم این مسأله چندان هم بی در و پیکر نیست و قیوداتی دارد.

راوی می گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: «از شما شنیدم که فرمودید. شیعیان به رغم گناهانی که دارند، همه وارد بهشت می شوند.» فرمود: «به تو راست گفتم. به خدا سوگند که همه آنها در بهشت جای دارند.» گفتم: «فدایت شوم؛ گناهان، بزرگ و بسیارند!» فرمود: «در قیامت، همگی شما با شفاعت پیامبر یا جانشینش، وارد بهشت می شوید؛ اما به خداوند سوگند که من از برزخ شما می ترسم.» گفتم: «برزخ چیست؟» فرمود: «همان قبر است؛ از هنگام مرگ تا روز قیامت.»(1)

طبق این حدیث، اگر چه شیعیان سرانجام وارد بهشت می شوند، اما مصون از عذاب نیستند و در برزخ، مجازات می شوند. علاوه بر این، قیودات دیگری نیز وجود دارد که در احادیث ائمه عليهم السلام، به آنها تصریح شده است. از جمله این قیودات، مربوط به تعریف شیعه است. این گونه نیست که هر کس ادعای شیعه گری داشته باشد، جزو شیعیان به حساب آید و مشمول این حدیث گردد.

نه هر که چهره برافروخت دلبری داند / نه هر که آینه سازد سکندری داند

هزار نکته باریکتر ز مو این جاست / نه هر که سر بتراشد قلندری داند

امام باقر علیه السلام فرمود: «لَيسَ مَنِ انتَحَلَ التَّشَيُعَ وَ حُبَّنَا أَهلَ البَيتِ بِلِسَانِهِ كَانَ مِن شِيعَتِنا... فَوَ اللَّهِ مَا شِيعَتُنَا إِلَّا مَنِ اتَّقَى اللَّهَ وَ أَطَاعَه... وَ اللَّهِ مَا تُنَالُ شَفَاعَتُنَا إِلَّا بِالتَّقوَى وَ الوَرَعِ وَ العَمَلِ الصَّالِحِ وَ الجِدِّ وَ الاِجتِهَاد؛ کسی که خود را به تشیع نسبت می دهد و در زبان، ادعای دوستی ما اهل بیت را دارد، شیعه ما نیست. به خدا سوگند جز کسی که تقوای الهی را رعایت

ص: 123


1- 1. «کافي»، ج3، ص242.

کند و از او اطاعت نماید، هیچ فردی شیعه ما نیست. به خدا سوگند جز با تقوا و ورع و عمل صالحو تلاش و کوشش، نمی توان به شفاعت ما رسید.»(1)

شاید این سؤال پیش بیاید که اگر کسی مطیع فرمان خدا باشد و عمل صالح انجام دهد، دیگر چه حاجت به شفاعت است؟ همان ایمان و عمل صالح می تواند او را نجات دهد و دیگر نیازی به شفاعت ندارد. در پاسخ باید گفت: شفاعت چیزی جز وصول رحمت و مغفرت خداوند از طریق اولیاء و برگزیدگانش نیست. همان گونه که خداوند، هدایتش را از طریق انبیاء و برگزیدگانش به عموم مردم ارزانی می دارد، مغفرتش نیز از طریق همین انسانهای وارسته، به گنهکاران می رسد.(2) اما شفاعت، شرایطی دارد و انسانهای گنه کار، تحت شرایط خاص موفق به دریافت شفاعت از سوی پیامبر و امامان معصوم علیهم السلام می شوند. شرایط شفاعت شوندگان، عبارت است از: مشرک نبودن، شهادت خالصانه به وحدانیت خداوند، اعتقاد به پیامبران و آنچه بر آنان نازل شده است، اعتقاد به رستاخیز، اعتقاد به شفاعت پیامبر صلی الله عليه وآله، و سبک نشمردن نماز.(3) همچنان که امام صادق علیه السلام در حدیثی تصریح فرموده است: «لَا يَنَالُ شَفَاعَتَنَا مَنِ استَخَفَّ بِالصَّلَاة؛ کسی که نماز را سبک بشمارد، به شفاعت ما نمی رسید. »(4)

حال اگر کسی با ایمان به خدا و داشتن شرایط مذکور از دنیا برود، هر چند آلوده به برخی گناهان باشد و موفق به توبه هم نشده باشد، به خاطر داشتن گوهر ایمان، جهنمی نمی شود؛ اما بار سنگین گناهانش، با مصائب دنیا و سختیهای برزخ و مواقف آغازین رستاخیز، سبک می گردد. و اگر با همه این احوال، باز هم از آلودگی گناهان پاک نشده باشد، می تواند با شفاعت پیامبر و اهل بیتش، از عذاب دوزخ نجات یابد(5)

ص: 124


1- 1. «أعلام الدين في صفات المؤمنین، ص143.
2- 2. ر. ک. «الالهیات»، ج4، ص344.
3- 3. ر.ک: «الالهیات»، ج4، ص347.
4- 4. «کافي»، ج3، ص270.
5- 5. ر.ک: «الالهیات»، ج4، ص348.

2. مورد دیگر، اعتقاد به پاک شدن گناه شیعیان به واسطه شهادت امام حسین علیه السلام است. شهید مطهری در این زمینه می گوید:

حسین (عليه السلام) می گوید من نهضت کردم برای امر به معروف؛ برای این که دین را زنده کنم؛ برای این که با مفاسد مبارزه کنم. نهضت من یک نهضت اصلاحی اسلامی است. ما آمدیم یک چیز دیگری گفتیم. گفتیم حسین بن علی (علیه السلام) قیام کرد که کشته بشود؛ برای این که کفاره گناهان امت باشد. کشته شد برای این که گناهان ما آمرزیده شود. حالا اگر بپرسند آخر این در کجاست؟ خود حسين (عليه السلام) چنین چیزی گفت؟ پیغمبر (صلی الله عليه واله) گفت؟ امام گفت؟ چنین حرفی را چه کسی گفت؟ می گوییم ما به این حرف ها چه کار داریم؟ امام حسین (عليه السلام) کشته شد برای این که گناهان ما بخشیده شود. نمی دانیم که این فکر را از دنیای مسیحیت گرفته ایم. ملت مسلمان، خیلی چیزها را ندانسته، از دنیای مسیحیت بر ضد اسلام گرفت. یکی همین است. می گویند عیسی (علیه السلام) به دار رفت و این به دار رفتن عیسی (علیه السلام)، کفاره گناه امت شد؛ یعنی گناهان خودشان را به حساب عیسی (علیه السلام) می گذارند. فکر نکردیم این حرف، مال دنیای مسیحیت است و با روح اسلام، سازگار نیست؛ با سخن حسین (عليه السلام) سازگار نیست. به خدا قسم تهمت به اباعبدالله (عليه السلام) است. اباعبدالله (عليه السلام) برای مبارزه با گناه کردن، قیام کرد. ما گفتیم قیام کرد که سنگری برای گنهکاران بشود. ما گفتیم حسین (عليه السلام) یک شرکت بیمه تاسیس کرد؛ بیمه گناه. گفت شما را از نظر گناه بیمه کردم. در عوض چه می گیرم؟ شما برای من اشک بریزید. من در عوض، گناهان شما را جبران می کنم. شما هر چه می خواهید باشید: ابن زیاد باشید؛ عمر سعد باشید. یک ابن زیاد در دنیا کم بود، یک عمر سعد در دنیا کم بود، یک سنان بن انس در دنیا کم بود، یک خولی در دنیا کم بود، امام حسین (علیه السلام) خواست خولی در دنیا زیاد شود، عمر سعد در دنیا زیاد شود. گفت أيها الناس، هر چه میتوانید بد باشید که من شما را بیمه میکنم!(1)

ص: 125


1- 1. «مجموعه آثار شهید مطهري»، ج17، ص109.

ص: 126

بخش دوم: انحرافات اخلاقی

اشاره

ص: 127

ص: 128

در این بخش، به 10 مورد از انحرافات اخلاقی یهود، خواهیم پرداخت؛ اما پیش از پرداختن به این انحرافات، لازم است توضیحی درباره «اخلاق» داده شود.

معنای اخلاق

واژه اخلاق، جمع «خلق» به معنای خوی و سرشت و سجیه است. از جهت لغوی، خلق و خلق هم ریشه اند. خلق یعنی صورت باطنی انسان، و خلق یعنی شکل و صورت ظاهری انسان. یکی با چشم سر دیده میشود و دیگری با دیدۀ بصیرت.(1)

رایج ترین معنای اصطلاحی اخلاق در میان دانشمندان اسلامی، عبارت است از «صفات و ویژگی های پایدار در نفس که موجب می شوند کارهایی متناسب با آن صفات، به طور خودجوش و بدون نیاز به تفکر و تأمل، از انسان صادر شود.»(2) به عبارت دیگر: «اخلاق، ملکه ای نفسانی است که موجب می شود کارها به آسانی و بدون نیاز به تفکر و اندیشه، از انسان صادر گردد.» (3)

اگر این ملکه و حالت نفسانی، به گونه ای باشد که کارهای زیبا و پسندیده از آن صادر شود، آن را

اخلاق خوب یا فضائل می نامند؛ و اگر افعال زشت و ناپسند از آن صادر گردد، آن را اخلاق بد یا رذائل می گویند. فضائل اخلاقی، ویژگی های پسندیده اخلاقی در میان همه انسان ها هستند، و رذائل اخلاقی، برای همگان ناپسند شمرده می شوند.

در مورد رابطه میان «اخلاق» و «رفتار»، می توان گفت که اخلاق، یک«صفت درونی» است که

موجب می شود رفتاری متناسب با آن صفت، شکل بگیرد و به طور خودجوش، از انسان صادر شود.

ص: 129


1- 1. «مفردات راغب»، ص297.
2- 2. «المحجة البيضاء»، ج6، ص95.
3- 3. «جامع السعادات»، ج 1، ص55.

ص: 130

1. تکبر و خودبزرگ بینی

اشاره

کبر، حس و حالتی در انسان است که موجب می شود انسان خود را در مقایسه با دیگران، بزرگتر و برتر بداند. این حالت، موجب حقیر شمردن دیگران می شود.(1) كبر از آثار خودبرتربینی و اعتقاد به برتری نژاد است. هر گاه اعتقاد به برتری خود و نژاد، در اعماق جان نفوذ کند، نشانه های تکبر و فخرفروشی، در اعمال و رفتار و گفتار فرد ظاهر می شود. خودبزرگ بینی، نوعی اختلال شخصیت است که در آن، فرد خود را بزرگ و مهم می پندارد و به گونه ای غلوآمیز، احساس توانایی و لیاقت می کند.(2) فرد خودبزرگ بین، مرکز دنیای خود است و خود را خاص و ویژه می پندارد. حس خودپسندی و سزاوار بودن، هرگونه نگرانی درباره نیازها و مشکلات و احساسات دیگران را از ذهن او خارج می سازد. او خود را برتر از دیگران می داند و از دیگران انتظار احترام و تحسین دارد و رفتاری متکبرانه و تحکم آمیز از خود نشان می دهد.(3) فرد مبتلا به خودبزرگ بینی، دارای چند علامت ویژه است:

1. خود را بزرگ و مهم می پندارد.

2. معتقد است که تنها افراد استثنایی با رده بالا می توانند او را درک کنند یا با او رابطه داشته باشند.

3. مشغولیت ذهنی اش، خیالاتی از قبیل موفقیت، قدرت، ذکاوت، زیبایی و محبوبیت نامحدود است.

4. احتیاج دارد به شکلی افراطی تحسین شود.

5. احساس محق بودن می کند و به شکل نامعقولی انتظار دارد که دیگران برخوردی رضایت بخش و اختصاصی با او داشته باشند و تسلیم خواسته های او شوند.

ص: 131


1- 1. «معراج السعاده»، ص278.
2- 2. « واژه های مصوب فرهنگستان تا پایان سال 1389 » (مجموع هشت دفتر فرهنگ واژه های مصوب فرهنگستان).
3- 3. «مبانی تشخیص روانپزشکی بر اساس 5-DSM»، ص133.

6. در روابط بین فردی، استثمارگر است و از امتیازات دیگران برای رسیدن به مقاصد خود استفاده می کند.

7. فاقد حس همدلی است و تمایلی به درک احساسات ونیازهای دیگران ندارد.

8. اغلب به دیگران حسودی می کند یا معتقد است که دیگران به او حسادت می کنند.

9.رفتارها و نگرش هایش پرافاده و تکبر آمیز است.(1)

تکبر دارای مراتبی است: گاه تنها در قلب مستقر می شود؛ گاه در اعمال نمودار می گردد؛ و گاه در قلب استقرار می یابد، اما فرد اظهار تواضع می کند. ایده و عقیده خودبزرگ بینی و تکبر در هر مرتبه که باشد، حتی در مرتبه ای که انسان خود را متواضع نشان دهد، موجب تسلیم نشدن فرد در برابر حق میگردد؛ چون پذیرش حق، یعنی پذیرش برتری و بزرگی چیزی دیگر. فرد متکبر نمی تواند یا نمی خواهد بپذیرد که در جهان، چیزی برتر و بزرگ تر از او نیز وجود دارد.

از این رو، یکی از مهم ترین عوامل گمراهی انسان، تکبر است. در مقابل، تواضع سبب شرافت و ترقی انسان در مسیر کمال می شود. امام صادق علیه السلام می فرماید: «إِنَّ فِي السَّمَاءِ مَلَكَينِ مُوَکَّلَينِ بِالعِبَادِ فَمَن تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَاهُ وَ مَن تَكَبَّرَ وَضَعَاهُ؛ در آسمان، دو ملک وجود دارد که موکل بندگان اند. اگر کسی تواضع کند، بالایش می برند و اگر تکبر کند، به زیرش می کشند.»(2)

تکبر و خودبزرگ بینی یهودیان

یکی از عواملی که موجب رویگردانی یهود از حق و تکذیب نشانه های آشکار خداوند شد، تكبر بود. یهودیان - به ویژه خواص و بزرگان آنها از سر تکبر و هواپرستی، از ایمان به پیامبران سر باز زدند و گروهی از آنان را به قتل رساندند. قرآن کریم می فرماید:

* وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَقَفَّيْنَا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقًا كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقًا تَقْتُلُونَ؛ همانا به موسی کتاب دادیم و پس از او پیامبرانی را پشت سرهم فرستادیم، و عیسی پسر مریم را معجزه های آشکار بخشیدیم و او را با روح القدس تأیید کردیم. پس

ص: 132


1- 1. «چکیده روانپزشكي باليني»، ج2، ص425.
2- 2. «كافي»، ج2، ص122.

چرا هر گاه پیامبری برایتان چیزی را آورد که خوشایند شما نبود، کبر وزیدید و گروهی را دروغگو خواندید و گروهی را کشتید؟ (1)

* سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَإِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لَا يُؤْمِنُوا بِهَا؛ به زودی کسانی که در زمین، به ناحق تکبر ورزیدند، از آیاتم روی گردان می سازم [به طوری که] اگر هر نشانه ای [از قدرت من] را بنگرند، بدان ایمان نیاورند.(2)

تاریخ گواهی میدهد که احساس برتری و خودبزرگ بینی در یهود، از گذشته های دور جریان داشته و اکنون نیز ادامه دارد. طبق گزارش قرآن، یهودیان عقیده داشتند: «نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ؛ ما فرزندان و دوستان خدا هستیم.»(3) یعنی چنان در درگاه خدا محبوب و مقرب هستیم که پسران در نظر پدران محبوب و مقربند. می گفتند ما نسبت به خدای تعالی، جنبه شاهزادگان را داریم که در صفی جدا از صف رعیت قرار دارند و به امتیاز قرب به درگاه سلطان ممتازند. هر گاه فردی دچار انحراف شود، متناسب با جرمش مجازات می شود، مگر شاهزادگان که از قوانین و احکام جاری در میان مردم، استثنا هستند. هر فردی در جامعه وظیفه انجام کارهای متعددی را دارد، مگر شاهزادگان که به سبب ارتباطی که با تخت سلطنت دارند، نمی شود به آنها توهین کرد و مانند دیگر افراد جامعه، مجازات شان نمود. یهود با جمله «نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ» می خواستند بگویند که ما پسران و دوستان خدا هستیم. هر کاری بکنیم، کرده ایم. هرگز گرفتار عقوبت نخواهیم شد. سرانجام ما، جز برخورداری از نعمت و کرامت الهی نیست. اگر مجازات شویم، با امتیاز و محبوبیتی که نزد خدا داریم، منافات دارد.(4)

آنان معتقد بودند از عذاب و مجازات الهی در امان هستند و اگر عذابی هم به آنان برسد، بیش از چند روز نخواهد بود: «وَقَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّامًا مَعْدُودَةً ؛ جز چند روزی، هرگز آتش به ما نخواهد رسید.»(5) اعتقاد به این که یهودیان تافته ای جدا بافته هستند و تنها چند روز کیفر

ص: 133


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 87.
2- 2. سوره اعراف: 7، آیه 146.
3- 3. سوره مائده: 5، آیه 18.
4- 4. ترجمه «الميزان في تفسير القرآن)، ج5، ص407.
5- 5. سوره بقره: 2، آیه 80 .

می بینند و بهشت الهی برای آنها است، به هیچ وجه با موازین صحیح سازش ندارد. از عقل به دور است که از میان انسان ها، گروهی گنهکار، تنها چند روز مجازات شوند و عده ای دیگر، تا اید در جهنم بمانند. مگر یهودیان چه کرده اند که قانون کلی مجازات، چنین تبصره ای برای آنان قائل شده است؟ قرآن از آنان می پرسد که برای این عقیده، چه مدرکی دارند؟ آیا از خداوند پیمانی گرفته اند و سندش را به امضای پیامبران رسانده اند؟ یا به دروغ آن را به خدا نسبت میدهند و ندانسته و بی جا چنین اعتقادی پیدا کرده اند؟(1) «أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْدًا فَلَنْ يُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ؛ آیا پیمانی از خدا گرفته اید- که خدا از پیمان خود تخلف نخواهد کرد - یا به دروغ، آنچه را نمیدانید به خدا نسبت می دهید؟»(2)

این حس برتری یهودیان، نه تنها نسبت به اقوام و ادیان غیر یهودی، بلکه نسبت به خویشان و هم کیشان خود نیز وجود داشت. هنگامی که جالوت بر بنی اسرائیل مسلط شد، آنان برای رهایی از بند او، از پیامبر خود خواستند شخصی نیرومند و جنگجو به آنها معرفی کند تا تحت فرمانش، با جالوت مبارزه کنند. پیامبر، طالوت را به آنها معرفی کرد که فردی نیرومند و فرماندهی شایسته بود. بنی اسرائیل، فقر طالوت را به رخ کشیدند و از پذیرش فرماندهی اش امتناع کردند: «قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ ؛ گفتند: چگونه او بر ما پادشاهی کند، با آن که ما از او به پادشاهی سزاوارتریم. او مال و منال چندانی ندارد.»(3)

علت نافرمانی آنها این بود که پادشاهان از نسل یوسف عليه السلام بودند و پیامبران، از نسل لاوی؛ اما طالوت از نسل بنیامین بود. هيچيك از دو امتیازی که بنی اسرائیل به آن فخر می فروختند، در او وجود نداشت. علاوه بر این، فردی دارا و ثروتمند به حساب نمی آمد. از این رو یهودیان خود را برتر از طالوت می دانستند و حاضر نبودند تحت فرماندهی او باشند.(4)

ص: 134


1- 1. «تفسیر نمونه»، ج 1، ص 222.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 80.
3- 3. سوره بقره: 2، آیه 247.
4- 4. «مجمع البيان في تفسير القرآن»، طبرسي، ج 1، ص351.

فرجام این انحراف

* إِنَّ فِي السَّمَاءِ مَلَکَينِ مُوَكِّلَينِ بِالعِبَادِ فَمَن تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَاهُ وَ مَن تَكَبَّرَ وَضَعَاهُ؛ در آسمان، دو ملک وجود دارد که موکل بندگان اند. اگر کسی تواضع کند، بالایش می برند و اگر تکبر کند، به زیرش می کشند. »(1)

1. تکبر، موجب افول و سقوط انسان به مراتب پایین تر می شود. (آثار مادی و معنوی)

* سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَإِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لَا يُؤْمِنُوا بِهَا وَإِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لَا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا وَإِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الْغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ ؛ به زودی کسانی را که در زمین به ناحق تکبر می ورزند، از آیاتم روی گردان می سازم؛ [به طوری که] اگر نشانه ای را بنگرند، بدان ایمان نیاورند؛ و اگر راه صواب را ببینند، آن را برگزینند؛ و اگر راه گمراهی را ببینند، آن را راه خود قرار دهند.(2)

2. تكبر، موجب روی گردانی از آیات و نشانه های الهی می شود. (تاثیر رفتاری)

3. توفیق ایمان را از انسان می گیرد. (تاثير معنوی)

* اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقًا كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقًا تَقْتُلُونَ * وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ ؛ كبر ورزیدید و گروهی را دروغگو خواندید و گروهی را کشتید؟ و گفتند: دل های ما در غلاف است. بلکه خدا به سزای کفرشان، آنان را نفرین کرده است.(3)

4. تکبر، موجب تکذیب حجج الهی می شود. (تاثیر رفتاری)

5. انسان را مشمول لعن خداوند می گرداند. (تاثیر معنوی)

* إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلَا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ؛ کسانی که آیات ما را دروغ شمردند و از [پذیرفش] آنها تكبر ورزیدند، درهای آسمان برایشان گشوده نمی شود و وارد بهشت نمی گردند.(4)

ص: 135


1- 1. «کافي»، ج 2، ص 122.
2- 2. سوره اعراف: 7، آیه 146.
3- 3. سوره بقره: 2، آیه 87 88 .
4- 4.سوره اعراف: 7، آیه 40.

6. درهای آسمان به روی متکبران بسته می شود و به عوالم معنوی راه نمی یابند. (آثار معنوی)

7. متکبران هرگز وارد بهشت نمی شوند. (آثار اخروی)

* وَاسْتَكْبَرْتُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ؛ تكبر نمودید. خداوند قوم ستمگر را هدایت نمی کند.(1)

8. متکبران، از هدایت الهی محروم می شوند. (آثار معنوی)

* فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آيَاتٍ مُفَصَّلَاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْمًا مُجْرِمِينَ؛ بر آنان، طوفان و ملخ و کنه و قورباغه و [باران] خون فرستادیم که پدیده های روشن و گوناگونی بود. باز هم سرکشی کردند و قومی گناهکار بودند.(2)

9. خداوند، انسان های متکبر را به بلاهایی همچون هجوم ملخ و کنه و قورباغه گرفتار می کند تا ذلت و خواری و ناتوانی آنها را به رخ بکشد. (آثار مادی)

* فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ ... فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِي أَيَّامٍ نَحِسَاتٍ لِنُذِيقَهُمْ عَذَابَ الْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَخْزَى وَهُمْ لَا يُنْصَرُونَ؛ اما قوم عاد به ناحق در زمین تکبر کردند... تندبادی سخت و سرد در روزهایی شوم بر آنان فرستادیم تا در زندگی دنیا، عذاب خواری و رسوایی را به آنان بچشانیم. بی تردید عذاب آخرت رسوا کننده تر است و آنان یاری نخواهند شد.(3)

10. افراد متکبر، دچار بلاهای شوم می گردند. (آثار مادی)

11. دچار خفت و خواری و رسوایی می گردند. (آثار دنیوی)

12. در آخرت، عذابهای خفت آور و رسواکننده دارند. (آثار آخروی)

13. در آخرت، یار و یاوری نخواهند داشت. (آثار اخروی)

ص: 136


1- 1. سوره احقاف: 46 ، آیه 10.
2- 2. سوره اعراف: 7، آیه 133.
3- 3. سوره فصلت: 41، آیه 15-16.

* وَقَارُونَ وَفِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَلَقَدْ جَاءَهُمْ مُوسَى بِالْبَيِّنَاتِ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ ... فَكُلًّا أَخَذْنَا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِ حَاصِبًا وَمِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَمِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنَا بِهِ الْأَرْضَ وَمِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنَا؛ موسی برای قارون و فرعون و هامان، دلايل آشکار آورد و آنها در زمین تکبر ورزیدند. هر یک را به [کیفر] گناهش گرفتار کردیم. بر برخی از ایشان بادی همراه با شن فرستادیم؛ برخی از آنان را فریاد [مرگبار] فرو گرفت؛ برخی از آنان را در زمین فرو بردیم؛ و بعضی را غرق کردیم.(1)

14. متکبران، مرگی غرورآفرین و افتخار آمیز ندارند و به شکلی تمسخرآمیز از دنیا می روند. ممکن است با صدایی قالب تهی کند، در زمین فرو بروند یا غرق شوند.

* لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ وَعَتَوْا عُتُوًّا كَبِيرًا * يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلَائِكَةَ لَا بُشْرَى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَيَقُولُونَ حِجْرًا مَحْجُورًا * وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُورًا؛ در درون خود تکبر ورزیدند و سخت سرکشی کردند. روزی که فرشتگان را ببینند، آن روز برای گناهکاران بشارتی نیست و می گویند: محروم و ممنوع [از رحمت خدا] باشید. به هر کاری که کرده اند می پردازیم و آن را گردی پراکنده می سازیم.(2)

15. وقتی متکبران از دنیا می روند و فرشتگان را مشاهده می کنند، جز وعدۀ حرمان، هیچ بشارتی دریافت نمی کنند. (آثار روانی)

16. اعمال متکبران، هیچ و پوچ و باطل می گردد. (آثار اخروی)

* وَاسْتَكْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ... فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ... وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لَا يُنْصَرُونَ. وَأَتْبَعْنَاهُمْ فِي هَذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ؛ او و سپاهیانش در آن سرزمین، به ناحق تکبر ورزیدند. او و سپاهیانش را فرو گرفتیم و آنان را در دریا افکندیم. آنان را پیشوایانی گرداندیم که به سوی آتش

ص: 137


1- 1. سوره عنکبوت: 29، آیه 39-40.
2- 2. سوره فرقان: 25، آیه 21-23.

می خوانند. روز رستاخیز، یاری نخواهند شد. در این دنیا، لعنتی بدرقه آنان کردیم. روز قیامت نیز از جمله زشت رویان هستند.(1)

17. متکبر، در دنیا دچار هلاکت می شوند. (آثار دنیوی)

18. در آخرت، گرفتار آتش می گردند. (آثار اخروی)

19. مورد لعن خداوند قرار می گیرند. (آثار معنوی)

20. با روبی زشت و قبیح، محشور میشوند. (آثار اخروی)

* وَأَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْكَفُوا وَاسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا؛ اما کسانی که امتناع ورزیدند و تکبر نمودند، خدا آنان را به عذابی دردناک دچار می سازد.(2)

21. متکبران، به عذابی دردناک گرفتار می شوند. (آثار اخروی)

* أَلَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوًى لِلْمُتَكَبِّرِينَ؛ آیا جای سرکشان در جهنم نیست.(3)

22. جایگاه متکبران، جهنم است.

* ثُمَّ أَدْبَرَ وَاسْتَكْبَرَ... سَأُصْلِيهِ سَقَرَ... لَا تُبْقِي وَلَا تَذَرُ؛ آنگاه پشت گرداند و تكبر ورزید. به زودی او را به سقر درآورم که نه باقی می گذارد و نه رها می کند. (4)

23. افراد متکبر، در سقر جای می گیرند که شراره آن، همه چیز را می سوزاند و محو می کند و چیزی باقی نمی گذارد.

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

همان گونه که در کلام امام صادق علیه السلام آمده بود، تکبر، انسان به زیر می کشد. چه بسا یکی از علل پسرفت مسلمانان، تکبر و خودبزرگ بینی آنان در برابر دیگر ادیان و مذاهب باشد.

ص: 138


1- 1. سوره قصص: 28، آیه 39 - 42.
2- 2. سوره نساء: 4، آیه 173.
3- 3. سوره زمر: 39، آیه 60.
4- 4. سوره مدثر، آیه 23 و 26 و 28.

تکبر دینی

برخی از مسلمانان دچار نوعی «تكبر دینی» هستند و به واسطه دینی که دارند، خود را برتر از پیروان دیگر ادیان می دانند و به صرف مسلمان بودن، به خود می نازند و فخر می فروشند. همین تفاخر و خودبرتر بینی، آنان را به خود مشغول کرده و از هر گونه پیشرفت علمی و عملی و معنوی بازداشته است.

قرآن کریم، چنین نگاهی را به شدت سرزنش می کند و آن را خصلت افراد نادان و کم خرد می داند: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَيْءٍ وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ كَذَلِكَ قَالَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ؛ یهودیان گفتند که مسیحیان بر حق نیستند، و مسیحیان گفتند که یهودیان بر حق نیستند؛ در حالی که هر دو گروه، کتاب آسمانی را می خوانند. کسانی که هیچ نمی دانند، سخنی همانند سخن ایشان می گویند. خداوند در روز قیامت، در مورد اختلافشان داوری خواهد کرد.»(1)

به نظر می رسد که تكبر و تفاخر مسلمانان، از عدم درک صحیح نسبت به حقیقت ادیان ناشی می شود و آنان نمی دانند که همه پیامبران، مبلغ یک دین، و آن هم دین اسلام بوده اند. قرآن کریم تأکید می کند که خداوند از ابتدای ارسال رسل تا بعثت خاتم المرسلین صلوات الله عليهم اجمعین، تنها یک دین برای بشر فرستاده است: «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ؛ «دین در نزد خداوند، اسلام [یعنی تسلیم شدن در برابر حق] است.»(2) و این همان دینی است که از زمان نوح عليه السلام جریان داشته است: «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا؛ آیینی را برای شما تشریع کرد که به نوح توصیه کرده بود.»(3) همه یک دین دارند و همه، مسلمان هستند: «هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَفِي هَذَا؛ خداوند شما را در کتاب های پیشین و در این کتاب آسمانی مسلمان نامید.»(4)

ص: 139


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 113.
2- 2. سوره آل عمران: 3، آیه 19.
3- 3. سوره شورا: 42، آیه 13.
4- 4. سوره حج: 22، آیه 78.

پس همه پیامبران و پیروان راستین آنها، مسلمان بوده اند و این دین واحد، به مرور زمان تکامل یافته و قوانین آن بر بشر نازل شده است. از این رو باید تفاخر و تکبر نسبت به هم را کنار بگذاریم و شعار قرآن را سرلوحه خود قرار دهیم که «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ؛ گرامی ترین شما نزد خدا، پرهیزکارترین شماست.»(1)

تکبر مذهبی

برخی از مسلمانان دچار «تكبر مذهبی» هستند و گروه و فرقه و مذهب خود را برتر از دیگر فرقه ها و مذاهب اسلامی می دانند و نسبت به برادران دینی و مسلمان خود، کبر می ورزند؛ در حالی که قرآن کریم در وصف مؤمنان می فرماید: «أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ؛ در برابر مؤمنان، متواضع هستند و در برابر کافران، سرافراز و مقتدرند. » (2)

اینان چه بسا رفتاری گرم و دوستانه با کافران دارند، اما برادران دینی خود را کافر و مشرک می خوانند و ریختن خون شان را حلال و بلکه واجب می دانند. در ادامه به معرفی برخی از این فرقه ها و گروهها می پردازیم:

خوارج: آنان فرقه ای از مسلمان بودند که در روزهای پایانی جنگ صفین، در مخالفت با پذیرش حکمیت از سوی امیرالمؤمنین علیه السلام، از امام جدا شدند و ایشان را تکفیر کردند و دست به شورش برداشتند. بعدها نیز علیه معاویه و امویان قیام کردند. آنان به تدریج از فرقه ای سیاسی نظامی، به فرقهای اعتقادی مذهبی تبدیل شدند و به شاخه های مختلف انشعاب یافتند که مهم ترین و اصلی ترین آنها عبارتند از: ازارقه، نجديه، صفریه، عجارده، اباضيه و ثعالبیه.(3) همه خوارج به اتفاق آراء، مرتکب کبیره را کافر و از اصحاب جحیم می دانستند.(4) آنان معتقد بودند جایی که خوارج حاکم نباشند، دارالکفر است؛ و هر کس در دارالکفر ساکن باشد، کافر است و باید علیه او قیام کرد. اگر خلیفه یا امام، گناه کبیره ای انجام دهد، مسلمان نیست و قیام

ص: 140


1- 1. سوره حجرات: 49، 13.
2- 2. سوره مائده: 5، آیه 54.
3- 3. «الفرق بين الفرق »، ص17-18؛ « الملل و النحل»، ج 1، ص 131 و 133؛ منتهي المطلب، ج2، ص990.
4- 4. «البدء و التاریخ، ج5، ص142؛ «تاریخ مختصر الدول»، ص97 .

عليه او اقدامی واجب است.(1) سرزمینی که تحت حاکمیت چنین امامی باشد، سرزمین کفر است و ریختن خون مردمان ساکن در آن سرزمین، جایز است. آنان در طول حیات سیاسی خود، بارها بر اساس این دیدگاه، به کشتار مسلمانانی پرداختند که جرم شان تنها این بود که از خوارج نبودند.(2)

سلفيه: سلفی گری، اندیشه و جریانی اجتماعی مذهبی میان اهل سنت است که راه حل مشکلات مسلمانان را پیروی از شیوه سلف (مسلمانان سه قرن نخست اسلام) می داند. به باور سلفیان، قرآن و سنت تنها با تفسیر صحابه، تابعین و تابعین تابعین معتبر است. آنها عقل را حجت نمی دانند و برای فهم آموزه های دینی، تنها به آیات قرآن و احادیث تکیه می کنند. طبق برداشت سلفیه از توحید، بسیاری از مسلمانان مشرک اند. این تیمیه، ابن قیم جوزیه، محمد بن عبد الوهاب، محمد شوکانی و رشید رضا، از مهمترین نظریه پردازان سلفیه هستند و بسیاری از مذاهب و گروه های اسلامی را تکفیر می کنند و خارج از دین میدانند؛ از جمله: فلاسفه، صوفیه، اسماعیلیه، قدریه و شیعه اثناعشری.(3) این در حالی است که سلف صالح، گوینده شهادتین را مسلمان تلقی می کردند و هرگز قلب مردم را نمی شکافتند تا از عقیده آنها تفتیش کنند و به خاطر اختلاف فکری، عقیدتی و عملی، کسی را تکفیر کنند. نقل کرده اند که خالد بن ولید به رسول خدا صلى الله عليه وآله گفت: «بسیاری از نمازگزاران، به زبان چیزی را می گویند که در دل، قبول ندارند.» فرمود: «إِنِّي لَم أُومَر أَن أُنَقِّبَ عَن قُلُوب النَّاسِ وَلا أَشُقَّ بُطُونَهُم؛ من نیامده ام قلوب مردم را بشکافم و از درون آنها مطلع شوم.»(4)

سلفیه قدیم

مهم ترین جریان های مذهبی و اجتماعی سلفیه، عبارتند از: وهابیت، إخوان المسلمين و مکتب دیوبندیه،

ص: 141


1- 1. «آفرینش و تاریخ»، ج 1، ص 94؛ «مروج الذهب و معادن الجوهر»، ج3، ص138.
2- 2. «الأخبار الطوال، ص205-206؛ «تاریخ ابن خلدون»، ج2، ص639 و ج3، ص182.
3- 3. «منهج ابن تيمية في مسألة التكفير»، 1418ق، ص351-463.
4- 4. «صحیح مسلم »، ج2، ص782، حديث شماره 2341.

وهابیت: محمد بن عبد الوهاب در قرن دوازدهم هجری، عقایدی را در نقاط مختلف جزيرة العرب گسترش داد که بر مبانی فکری ابن تیمیه استوار بود؛ اگر چه او را تندروتر از ابن تیمیه می دانند. بنا بر آموزه های وهابی، توسل و زیارت قبور و ساخت بنا و مقبره و گنبد بر قبور، حرام است و مستلزم شرک می باشد. از این رو، وهابیان پس از تسلط بر عربستان، آثار به جامانده از صدر اسلام را تخریب کردند. تخریب قبور بقیع در سال 1221ق، تخریب حرم امام حسین عليه السلام و سرقت ضریح و اشیای قیمتی و کشتار زائران و اسیر کردن زنان در سال 1216ق، و تخریب دوباره بقیع به طور کامل در سال 1366ق، از جمله اقدامات آنان بود.(1)

إخوان المسلمين: جریانی سلفی که توسط حسن البنا در مصر تأسیس شد. او پیرو رشید رضا بود که از یک سو تحت تأثیر دیدگاه های ابن تیمیه و محمد عبده قرار داشت و از سوی دیگر، از سید جمال الدین اسدآبادی تأثیر گرفته بود. او در سال 1928م هسته اولیه اخوان المسلمین را در مصر تشکیل داد که در اندک زمانی، شعبه های متعدد آن در شهرهای مختلف مصر، فلسطين، سودان، عراق و سوریه گسترش یافت.(2) اگر چه هسته نخستین این جریان، کمی معتدل بود و هدفش تأسیس حکومت اسلامی، اصلاحات اجتماعی و مخالفت با استعمار بود، اما در نسل های بعدی، انشعاب ایجاد شد و جمعی از جوانان اسلام گرای اخوان، با الهام از اندیشه های سید قطب، گروه های جهادی تشکیل دادند(3) (که به آنها اشاره خواهد شد).

دیوبندیه: این مکتب توسط شاه ولي الله دهلوی، در شبه قاره هند بنا نهاده شد. او که رساله ای در دفاع از ابن تیمیه دارد، اعمالی مثل زیارت قبور، توسل، استغاثه، نذر و قسم را از مظاهر شرک برمی شمارد. دیوبندیه برای تقابل با شیعیان و جلوگیری از شیعه شدن اهل سنت پاکستان، سپاه صحابه را تشکیل داد که در ترور بسیاری از شیعیان پاکستان وافغانستان دست داشت.(4)

ص: 142


1- 1. ر.ک: «بنیادگرایی و سلفيه»، ص33؛ «هذه هي الوهابيه »، ص74-76؛ «کشف الإرتياب»، ص15 و 33.
2- 2. ر.ک: «جریان شناسي فکري فرهنگي سلفي گري معاصر»، ص 110.108 ؛ «سلفيه و تقریب»، ص143-144.
3- 3. «اخوان المسلمين»، ص272-274.
4- 4. «جریان شناسي فکري فرهنگي سلفي گري معاصر»، ص7876 و 100؛ «بررسی و نقد دیدگاه شاه ولي الله دهلوي در مسأله شرک»، مجله سراج منیر، ص155.

سلفية جديد

جریان های سلفی در دوران معاصر که به آنها «سلفیه جدید» گفته می شود، وارد فاز نوینی شدند و با وسعت بخشیدن به معنا و مصادیق کفر، بخش گسترده ای از مسلمانان را کافر و کشتن شان را واجب دانستند و این کار را جهاد نامیدند. از این رو به «سلفيان جهادی» و «سلفی های تکفیری» معروف شدند.(1) طالبان، القاعده و داعش، جزو این جریان فکری به حساب می آیند.

طالبان: این گروه که تلفیقی از مذهب دیوبندی و قومیت پشتون است، در سال 1994م توسط گروه های بنیادگرای سنی پاکستان و حمایت عربستان، با بدنه ملایان و طلبه های پشتون به وجود آمد و در سال 1996 درافغانستان به قدرت رسید. رهبر طالبان، ملا محمد عمر بود که پس از تصرف کابل به دست طالبان، امیرالمومنین لقب گرفت. آنها با هر گونه تجددگرایی مخالف بودند و مراکز زیارتی و میراث فرهنگی را با شعار مبارزه با بت پرستی، تخریب کردند. در حکومت پنج ساله آنان، شیعیان افغانستان به شدت سرکوب شدند و فشار و محدودیت زیادی را تجربه کردند.(2)

القاعده: پس از حمله شوروی به افغانستان، گروهی از مسلمانان تندروی عرب، از نقاط مختلف جهان و با انگیزه جهاد، در این منطقه حضور یافتند. این افراد که به افغان های عرب شهرت یافتند، تحت رهبری عبد الله عزام سازمان یافتند و در بیرون راندن شوروی از افغانستان، نقش مؤثری ایفا کردند. پس از مرگ عبدالله عزام، اسامه بن لادن رهبری این گروه را به عهده گرفت و با تأسیس القاعده، از پراکندگی مجاهدان افغان عرب جلوگیری کرد. این گروه از نظر فکری، پیرو سید قطب بودند. آنها در کشورهای مختلف جهان، عملیاتهای متعدد تروریستی انجام داده اند، از جمله: بمب گذاری در حرم امام علی علیه السلام در 7 شهریور 1382 که به

ص: 143


1- 1. «تقابل نئوسلفي ها با شیعیان و پیامدهای آن بر اتحاد جهان اسلام»، ص14و18؛ «سلفي گري از معنا تا برداشتهاي نادرست مبانی»، ص165.
2- 2. «تحله هاي فکري طالبان: از دیوبندیه تا وهابیت»، خبرگزاری رسا، 15 مهر 1395؛ «جریان شناسي فکري فرهنگي سلفي گري معاصر»، ص103؛ «تبارشناسی جریان هاي تکفيري: بررسي موردي جنبش طالبان در افغانستان»، ص19؛مقاوم شیعیان افغانستان در برابر طالبان در چارچوب تحلیل گفتمان»، 1385ش، ص117-118.

قتل 95 تن، از جمله آیه الله سید محمدباقر حکیم و مجروح شدن بیش از 500 تن انجامید. همچنین در 3 اسفند 1384، حرم عسکریین در شهر سامرا را منفجر کردند.(1)

داعش: داعش، مخفف «الدولة الاسلامية في العراق و الشام»، نام گروهی تکفیری است که از القاعده منشعب شده است. این گروه در سال 2006م با عنوان «جماعة التوحيد و الجهاد» به رهبری ابومصعب زرقاوی، در عراق تاسیس شد. سپس بخش هایی از عراق و سوریه را اشغال کردند و در سال 2014م «دولت اسلامی در عراق و شام» را تشکیل دادند و ابوبکر البغدادی را به عنوان خلیفه معرفی کردند. داعش جنایات بسیاری را مرتکب شد و شمار بسیاری از افراد غیرنظامی را به قتل رساند. کشتار افراطی داعش باعث شد ایمن الظواهری رهبر القاعده نیز به آن معترض شود و از آنان ابراز برائت کند.(2)

شیعیان تکفیری

برخی از شیعیان نیز برای غیر خود، هیچ حرمتی قائل نیستند و غیر شیعه را کافر و نجس می پندارند. آنها خود اسلام را مبنای پاکی و مسلمانی نمی دانند، بلکه ولایت علی علیه السلام را مبنای اسلام می دانند. در حالی که از نظر اسلام، هر کس شهادتین بر زبان جاری کند، مسلمان است؛ هر چند در دلش اندیشه دیگری داشته باشد. پیامبر اکرم صلی الله عليه وآله، بارها این مساله را به پیروان خود گوشزد کرد که هر کس شهادتین بگویند، خون و جان و مالش محترم و محفوظ است.(3)

سیره عملی امامان معصوم علیهم السلام و علما و فقهای شیعه نیز درطول تاریخ، همین بوده و زندگی مسالمت آمیزی با اهل سنت داشته اند. آنان هرگز حکم به کفر و نجاست اهل سنت نداده اند؛ بلکه بزرگانی همچون شیخ صدوق، صاحب جواهر، محمدتقی آملی و مرحوم حکیم، تکفیر دیگر مسلمانان را حرام دانسته اند.(4) و از آنجایی که حکم مسلمان دارند، جان و مال و

ص: 144


1- 1. ر.ک: «جریان شناسي فکري فرهنگي سلفي گري معاصر»، ص158-174.
2- 2. ر.ک: «سلفي گري و خاورمیانه عربي»، ص26-29. «تکفیری های داعش را بهتر بشناسیم»، ص55.
3- 3. «تفسير القمي»، ج 1، ص 148.
4- 4. «الهدایه»، چاپ شده در جوامع الفقهيه »، ص47؛ «جواهر الكلام في شرح شرایع الاسلام»، ج6، ص56؛ مستمسک عروة الوثقی»، ج2، ص123؛ « مصباح الهدي في شرح عروة الوثقی»، ج1، ص410-0411.

ناموس آنها محترم است؛ ازدواج با آنها صحیح است؛ خوردن ذبحه آنها حلال است؛ و خواندن نماز پشت سر آنها جائز است. امام صادق علیه السلام می فرماید: «مَن صَلَّی مَعَهُم فِي الصَّفِّ الأَوَّلِ كَانَ کَمَن صَلَّی خَلفَ رَسُولِ اللَّهِ؛ هر کس در صف اول اهل سنت نماز بخواند، مانند کسی است که پشت سر رسول خدا صلی الله عليه و آله نماز خوانده است.»(1) آن حضرات، نه تنها به این کار توصیه می کردند، بلکه خود نیز چنین می کردند؛ همچنان که امام کاظم علیه السلام می فرماید: «وَ نَحنُ نُصَلِّی مَعَهُم؛ ما نیز با اهل سنت نماز می خوانیم.»(2)

فردی از آیت الله بهجت پرسید: «من در دانشگاه ناتینگهام انگلستان درس می خوانم. آنجا دانشجویان عرب که همه اهل سنت هستند، نماز جماعت اقامه می کنند. من هم نماز اول وقت را پشت سر آنان می خوانم. آیا واجب است نمازهایم را اعاده کنم؟» مرحوم آیت الله بهجت فرمود: «نه تنها اعادۀ نماز واجب نیست، بلکه نماز خواندن پشت سر آنها، ثوابش از شمشیر زدن در رکاب رسول خدا صلى الله علیه و آله در صف اول جنگ احد، بیشتر است.» سپس مکثی کرد و فرمود: «اگر ما شیعیان و امامان مان این گونه عمل نمی کردیم، پنج شیعه آن روز، اکنون صدوپنجاه میلیون شیعه نبود.»(3)

2. حسادت

اشاره

حسادت آن است که انسان، آرزوی زوال نعمت و فضیلتی را از صاحب فضیلت و نعمت داشته باشد.(4) منشأ و سرچشمه حسادت، دنیاطلبی و حب دنیاست؛ چون منابع دنیا محدود است و موجب نزاع میان دنیا دوستان و دنیاطلبان می شود و شخص دنیاطلب آرزو دارد که نعمت از دیگران سلب شود و به وی برسد.(5) امام صادق حسادت را یکی از ریشه های کفر و دین گریزی

ص: 145


1- 1. «کافي»، ج3، ص380.
2- 2. «مسائل علي بن جعفر و مستدركاتها»، ص144.
3- 3. «بصيرت لازمه تبري»، ص041
4- 4. «قاموس المحيط»، ج 1، ص288؛ «مجمع البحرین»، ج 1، ص507؛ «مفردات راغب»، ص118.
5- 5. «معراج السعاده»، ص464.

می داند و می فرماید: «وَ إِيَّاكُم أَن يَحسُدَ بَعضُكُم بَعضاً فَاِنَّ الكُفرَ أَصلُهُ الحَسَد؛ مبادا برخی از شما نسبت به برخی دیگر حسادت کند. ریشه کفر، حسادت است.»(1)

حسادت در میان یهودیان

قرآن کریم، یهودیان (به ویژه خواص آنان) را متصف به حسادت می کند و می فرماید: «بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْيًا أَنْ يُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ فَبَاءُوا بِغَضَبٍ عَلَى غَضَبٍ وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ مُهِينٌ؛ به چه بدی هایی خود را فروختند که آنچه را خدا نازل کرده بود، از سر رشک انکار کردند. خداوند از فضل خویش، بر هر کس از بندگان که بخواهد [ آیاتی] فرو میفرستد. پس به خشمی بر خشم دیگر گرفتار آمدند و برای کافران، عذابی خفت آور است.»(2)

مرحوم طبرسی در تفسیر این آیه می گوید: «بغياً یعنی از روی حسادت نسبت به حضرت محمد صلى الله عليه وآله؛ زیرا آن حضرت از فرزندان اسماعیل بود و دیگر انبیای گذشته، همگی از بنی اسرائیل بودند.»(3)

حسادت یهود نسبت به آن حضرت، نه تنها مانع از ایمان خود آنان شد، بلکه تمایل داشتند که هیچ کس به اسلام ایمان نیاورد و اگر ایمان آورده، کافر شود: وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ ؛ بسیاری از اهل کتاب - پس از آن که حق برای شان آشکار شد - از روی حسدی که در وجودشان بود، آرزو می کردند که شما را بعد از ایمان تان، کافر گردانند.(4)

در سوره جاثیه نیز علت به وجود آمدن اختلافات دینی و تفرقه میان یهود، حسادت بیان شده است: «وَآتَيْنَاهُمْ بَيِّنَاتٍ مِنَ الْأَمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ: دلایلی روشن در امر [دین ] به آنان عطا کردیم.

ص: 146


1- 1. «کافي»، ج8، ص403.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 90.
3- 3. «مجمع البيان في تفسير القرآن»، ج 1، ص315.
4- 4. سوره بقره: 2، آیه 109.

جز بعد از آن که علم برای شان [حاصل] آمد، از روی رشک و رقابت میان خودشان، دستخوش اختلاف نشدند. قطعا پروردگارت روز قیامت میانشان درباره آنچه در آن اختلاف کردند، داوری خواهد کرد.»(1)

اختلافات دینی و در هم شدن حق و باطل در میان آنها، به جهت نبودن علم و یا شبهه نبود، بلکه علمای آنان به خاطر حسادتی که به هم داشتند، این اختلاف را به وجود آوردند.(2) یهودیان به جای آن که از آموزه ها و معارف دینی و علم و یقین شان جهت وحدت و انسجام ملت یهود استفاده کنند، به علت حسادتشان نسبت به یکدیگر، موجب اختلاف و تفرقه و شکاف در میان جامعه یهود شدند و وحدت و عزت خود را با ذلت و خواری معاوضه کردند.

فرجام این انحراف

* أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا * فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَمِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَكَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِيرًا؛ بلکه به مردم برای آنچه خدا از فضل خود به آنان عطا کرده است، رشک می ورزند. در حقیقت ما به خاندان ابراهیم، کتاب و حکمت دادیم و به آنان ملکی بزرگ بخشیدیم. پس برخی از آنان به وی ایمان آوردند و برخی از ایشان از او روی برتافتند و [برای آنان] دوزخ پرشراره کافی است.(3)

1. حسادت، انسان را از حق و حقیقت منحرف می گرداند. (آثار معنوی)

2. انسان را گرفتار آتش سوزان جهنم می کند. (آثار اخروی)

* بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْيًا أَنْ يُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ فَبَاءُوا بِغَضَبٍ عَلَى غَضَبٍ وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ مُهِينٌ؛ به چه بدی هایی خود را فروختند که آنچه را خدا نازل کرده بود، از سر رشک انکار کردند. خداوند از فضل خویش،

ص: 147


1- 1. سوره جاثیه: 45، آیه 17.
2- 2. «الميزان في التفسير القرآن»، ج18، ص166.
3- 3. سوره نساء: 4، آیه 54-55.

بر هر کس از بندگان که بخواهد [ آیاتی] فرو می فرستد. پس به خشمی بر خشم دیگر گرفتار آمدند و برای کافران، عذابی خقت آور است.(1)

3. حسادت - بنا بر مراتبی که دارد می تواند با كفر برابری کند. (آثار معنوی)

4. خشم خدا را به دنبال دارد. (آثار معنوی)

5. انسان را به عذابهای خوارکننده و خفت آور گرفتار می کند. (آثار اخروی)

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

خاندان رسالت و به ویژه امامان دوازده گانه، به علت بهره مندی از فضل الهی، مورد حسادت بودند. در قرآن کریم آمده است: «أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا؛ به مردم - برای آنچه خدا از فضل خویش به آنان عطا کرده است - رشك می ورزند. در حقیقت ما به خاندان ابراهیم، کتاب و حکمت دادیم وبه آنان ملکی بزرگ بخشیدیم.»(2) امام صادق علیه السلام در تفسیر این آیه می فرماید: «نَحنُ المَحسُودُونَ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ أَم يَحسُدُونَ النَّاسَ عَلى مَا آتاهُمُ اللَّهُ مِن فَضلِه؛ ما همان مردمی هستیم که مورد حسادت قرار گرفته ایم.»(3)

1. همین حسادت موجب شد که وصایت امیرالمؤمنین علیه السلام را انکار کنند و منصبش را غصب نمایند؛ در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله در غدیر و غیر غدیر، بارها بر وصایت و خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام تصریح و تاکید فرموده بود و روایاتش در منابع شیعه و اهل سنت به تواتر نقل شده است. (در بحث پیمان شکنی، به آن پرداخته خواهد شد.)

2. همین حسادت موجب شد آنچه که پیامبر صلی الله علیه و آله درباره امیرالمؤمنین و اهل بیت

عليهم السلام فرموده بود، برای خلفا نیز جعل کنند. البته این سخن بدان معنا نیست که خود خلفا، در جعل این احادیث دخیل بوده اند؛ بلکه بسیاری از این احادیث، قرنها پس از درگذشت خلفا، جعل شده اند. به طور مثال:

ص: 148


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 90.
2- 2. سوره نساء: 4، آیه 54.
3- 3. «كافي»، ج 1، ص 186.

* پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «أَنَا مَدِينَةُ العِلمِ وَ عَلِىٌّ بَابُهَا فَمَن أَرَادَ العِلمَ فَليَأتِ البَابَ؛ من شهر علم هستم و علی، دروازۀ آن است. هر کس علم می خواهد، باید از دروازه وارد شود.»(1) حسودان نیز در برابر این حدیث، جمله ای جعل کردند که «أَنَا مَدِينَةُ العِلمِ وَ أَبُوبَكرٍ أَساسُهَا وَ عُمَرُ حيطانُها وَ عُثمانُ سَقفُها وَ عَلىٌّ بَابُها؛ من شهر علم هستم و ابوبکر، اساس و پایه آن و عمر، دیوار آن و عثمان، سقف آن و علی، دروازه آن است.»(2)

بسیاری از بزرگان اهل سنت، به جعلی بودن این کلام، تصریح کرده اند و آن را تقبیح نموده اند. جلال اليدن سیوطی در «اللآلى المصنوعة في الأحاديث الموضوعة»، آن را جعلی می داند و به نقل از بزرگان اهل حدیث می نویسد: «مُنکَرٌ جِدًّا إِسنَادًا وَ مَتنًا؛ هم از جهت متن و هم از جهت سند، کاملا اشتباه است.» طبق نقل سیوطی، این سخن در قرن پنجم هجری، در شهر دمشق، و توسط ابوسعد اسماعیل استرآبادی جعل شده است.(3)

* پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «الحَسَنُ وَ الحُسَینُ سَیِّدا شَبَابِ أَهلِ الجَنَّةِ؛ حسن و حسین، سرور جوانان اهل بهشت اند.» و حسودان در برابر این حدیث آوردند: «أَبُوبَكر وَ عُمَر سَیدا کُھُولِ أهلِ الجَنَّةِ مِنَ الأَوّلينَ وَالآخِرينَ إلّا النَّبيينَ وَ المُرسَلينَ، ابوبکر و عمر، سرور پیران بهشت - از اولین تا آخرين، غیر از انبیا و مرسلین - هستند.»(4) در حالی که شیعه و سنی ز پیامبر صلی الله عليه و آله نقل کرده اند که در بهشت، پیری وجود ندارد و همۀ بهشتیان، جوان هستند.(5) از این رو، مسلم و بخاری، از نقل آن خودداری کرده اند و کسانی همچون ابن جوزی، آن را جعلی دانسته اند.(6)

ص: 149


1- 1. این روایت با عبارات مختلفی همچون «أَنَا مَدِينَةُ الحِكمَةِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَمَن أَرَادَ الحِكمَةَ فَليَأتِ البَابَ» یا «أَنَا خَزَانَةُ العِلمِ وَ عَلِىٌّ مِفتَاحَهُ فَمَن اَرَادَ الخَزَانَةَ فَليَأتِ المِفتَاحَ» یا «أَنَا مَدِينَةُ العِلمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا وَ هَل تَدخُلُ المَدِينَةَ إِلَّا مِن بَابِهَا » نقل شده است. ر.ک: «بحار الانوار، ج 40، صص 200-207.
2- 2. «الصواعق المحرقة في الرد على أهل البدع و الزندقة»، ص34.
3- 3. «اللآلى المصنوعة»، ج1، ص335-336.
4- 4. «سنن ابن ماجه »، ج1، ص36: «سنن الترمذي)، ج5، ص610 -611.
5- 5. «الدر المنثور»، ج 4، ص 158 و 340.
6- 6. «الموضوعات ابن جوزی»، ج1، ص398.

3. همین حسادت موجب شد که امویان پس از رسیدن به قدرت، تمامی فضائل على عليه السلام را مخفی بدارند و از نشر آن جلوگیری کنند و ناسزاگویی به او را ترویج دهند.(1) به طوری که هرگاه فردی از بنی امیه می خواست از جایش حرکت کند، علی علیه السلام را لعن می کرد.(2) در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «مَن سَبَّ عَلِيًّا فَقَد سَبَّنِی؛ هر کس به علی دشنام دهد، به من دشنام داده است.»(3)

معاویه - عليه اللعنة و الهاوية - از نخستین روزهای خلافتش، مردم را به سب و لعن امیرالمؤمنین علیه السلام واداشت. او به سعد بن ابی وقاص دستور داد به علی علیه السلام دشنام دهد. سعد بن ابی وقاص سرپیچید. معاویه گفت: «چرا به علی دشنام نمی دهی؟» سعد گفت: «وقتی به یاد می آورم که آیه تطهیر در حق على نازل شد و پیامبر به علی گفت: "أَنتَ مِنّی بِمَنزَلَةِ هارُونَ مِن مُوسَی"، و پیامبر، علی و فاطمه و حسنین را زیر کساء یمانی گرد آورد و گفت: "هَؤُلَاءِ أَهلُ بَيتِي"، دیگر جرات نمی کنم به على ناسزا بگویم.»(4)

معاویه و کارگزارانش در خطبه نماز جمعه، به علی علیه السلام ناسزا می گفتند؛(5) به طوری که گویا از ارکان خطبه است و خطبه بدون دشنام، کامل نمی شود.(6) کم کم لعن على عليه السلام بر فراز منابر مکه و مدینه و شرق و غرب جهان اسلام، فراگیر شد(7) و تا زمان خلافت عمر بن عبد العزيز، به عنوان یک سنت و واجبی از واجبات درآمد.(8)

ص: 150


1- 1. «الامام الصادق حياته و عصره آراؤه و فقهه»، ص48.
2- 2. «تاریخ مدینه دمشق، ج50، ص96؛ «الغدير في الكتاب و السنة و الادب، ج2، ص102 وج10، ص 266.
3- 3. «مسند احمد، ج44، ص328؛ «الخصائص»، نسائي، ص99؛ «تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص266؛ «تاریخ الاسلام»، ذهبي، ج2، ص350؛ « البدایه و النهایه»، ج7، ص391: «المناقب»، خوارزمي، ص149؛ «جواهر المطالب في مناقب الامام علي عليه السلام»، ج 1، ص66 .
4- 4. «صحیح مسلم)، ج4، ص1871؛ «صحیح ترمذي)، ج5 ص 638؛ «فتح الباري»، ج 7، ص 74؛ « السنن الكبري»، ج7، ص410؛ « الجوهره في نسب النبي و اصحابه العشره»، ج2، ص237؛ « معجم البلدان»، ج3، ص191.
5- 5. «المختصر في أخبار البشر»، ج 1، ص 186.
6- 6. «الدولة الامويه»، ص314.
7- 7. «معجم البلدان»، ج3، ص191.
8- 8. «شرح نهج البلاغه»، ابن ابی الحدید، ج4صص56-57 .

3. طمع

اشاره

طمع در لغت به معنای زیاده خواهی، افزون طلبی، ولع، توقع و چشم داشت آمده است.(1) راغب در تعریف آن می نویسد: «طمع در لغت، تمایل نفس به چیزی از روی آزمندی و آرزوی شدید است.»(2) در اصطلاح، طمع یعنی توقع داشتن و چشم داشتن در اموال و زندگی مردم؛(3) همچنان که قرآن کریم می فرماید: «لا تمدن عينيك إلى ما متعنا به أزواجا منهم و لا تحزن عليهم؛ چشم خود را به نعمتهایی که به گروهی از آنها دادیم میفکن و به خاطر آنچه آنها دارند، غمگین مباش.»(4)

برای روشن شدن تفاوت طمع و دنیاگرایی باید گفت که دنیاگرایی، تمایل به داشتن مال و ثروت و جاه و مقام است؛ اما طمع، تمایل به گرفتن جاه و مقام و مال و ثروتی است که در اختیار دیگران قرار دارد. دنیاگرا تلاش می کند داشته های خود را افزایش دهد؛ اما فرد طماع می کوشد داشته های دیگران را به خود انتقال دهد، به حق باشد یا ناحق، حلال باشد یا حرام.

طمع در میان یهود

حس زیاده خواهی و افزون طلبی، از دیرباز در یهودیان - به ویژه در خواص و بزرگان آنان بوده و هنوز هم در آنان مشاهده می شود. قرآن کریم در این باره می فرماید: «وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاةٍ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ؛ آنان را حریص ترین مردم نسبت به زندگی خواهی یافت؛ [حتی حریص تر] از کسانی که شرك می ورزند. هر يك از ایشان آرزو دارد که هزار سال عمر کند؛ با آن که اگر چنین عمری به او داده شود، نمی تواند او را از عذاب دور دارد. خداوند بر آنچه می کنند بیناست.»(5)

ص: 151


1- 1. «فرهنگ عمید»، ذیل واژه.
2- 2. «المفردات فی غریب القرآن»، ماده طمع، ص307.
3- 3. ترجمه المیزان، ج1، ص344.
4- 4. حجر: 15، آیه 88.
5- 5. سوره بقره: 2، آیه 96.

طبعا باید مشرکانی که اعتقاد به جهان پسین ندارند و زندگی را منحصر در همین دنیا می دانند، در جمع آوری اموال، از همه حریص تر باشند و از هر راهی مال اندوزی کنند، اما این آیه شریفه، یهودیان را حریص تر از مشرکان در اندوختن مال و ثروت، حریص در قبضه کردن دنیا، و حريص در انحصارطلبی می داند. آنها چنان علاقه ای به دنیا دارند که دوست دارند هزار سال عمر کنند؛ حال برای جمع ثروت بیشتر یا به خاطر ترس از مجازات. ولی این عمر طولانی، آنها را از عذاب خداوند باز نمی دارد.(1)

نمونه ای از زیاده خواهی آنان، در ماجرای تیه دیده می شود. آنان در اثر نافرمانی خدا، چهل سال در بیابانی سرگردان شدند. خداوند برای آنان، غذایی آسمانی فرستاد؛ اما زیاده خواهی موجب شد به موسی علیه السلام اعتراض کنند و خواستار خوراکی های متنوع شوند: وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نَصْبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَكُمْ مَا سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ؛ هنگامی که گفتید: «ای موسی! هرگز بر غذای یکنواخت تاب نمی آوریم. از خدای خود بخواه از آنچه زمین می رویاند - از قبیل سبزی و خیار و سیر و عدس و پیاز - برای ما برویاند.» موسی گفت: «آیا به جای چیزی خوب، خواهان چیز پست هستید؟ پس به شهر فرود آیید که آنچه را خواسته اید، برای شما مهیاست.» مهر خواری و نداری بر پیشانی آنان زده شد و به خشم خدا گرفتار آمدند.(2)

همین طمع و زیاده خواهی باعث می شد که آنان در ازای بهایی اندک و ناچیز، در کتاب مقدس خود دست برند و مطالبی را به خدا نسبت دهند. قرآن در این باره می فرماید: «فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ؛ وای بر کسانی که کتاب [تحریف شده ای] با دستهای خود می نویسند.

ص: 152


1- 1. «تفسیر نمونه، ج،1 ص354.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 61.

سپس می گویند این از جانب خداست، تا بدان بهای ناچیزی به دستآورند. وای بر ایشان از آنچه دست هایشان می نویسد، و وای بر ایشان از آنچه کسب می کنند.»(1)

فرجام این انحراف

* فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ؛ وای بر کسانی که کتاب [تحریف شده ای] با دستان خود می نویسند. سپس می گویند: «این از جانب خداوند است» تا با آن، بهای ناچیزی به دست آورند. وای بر ایشان از آنچه دست هایشان نوشته است و وای بر ایشان از آنچه به دست می آورند.(2)

1. طمع و زیاده خواهی باعث می شود انسان برای به دست آوردن منافع مادی و دنیوی، امور دینی و معنوی را بازیچه قرار دهد. (تاثیر رفتاری)

2. موجب می شود انسان مشمول سرزنش خداوند قرار گیرد. (تاثیر معنوی)

* وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نَصْبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَكُمْ مَا سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ؛ هنگامی که گفتید: «ای موسی! هرگز بر غذای یک نواخت تاب نمی آوریم. از خدای خود بخواه از آنچه زمین می رویاند - از قبیل سبزی و خیار و سیر و عدس و پیاز - برای ما برویاند.» موسی گفت: «آیا به جای چیزی خوب، خواهان چیز پست هستید؟ پس به شهر فرود آید که آنچه را خواسته اید، برای شما مهیاست.» مهر خواری و نداری بر پیشانی آنانزده شد و به خشم خدا گرفتار آمدند.(3)

3. طمع و زیاده خواهی، انسان را به خشم خداوند گرفتار می کند. (تاثیر معنوی و اخروی)

4. موجب می شود مهر ذلت و خواری و نداری بر پیشانی انسان زده شود. (آثار دنیوی)

ص: 153


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 79.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 79.
3- 3. سوره بقره: 2، آیه 61.

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

در کتاب «کمال الدین و تمام النعمه»، حدیثی طولانی آمده است که در آن، سعد بن عبدالله قمّی از امام حسن عسکری علیه السلام سؤالاتی می پرسد و امام پاسخ می دهد. در بخشی از این حديث آمده است: «أَتَى طَلحَةُ وَ الزُّبَيرُ عَلِيّاً ع فَبَايَعَاهُ وَ طَمَعَ كُلَّ وَاحِدٍ مِنهُمَا أَن يَنَالَ مِن جِهَتِهِ وَلَايَةَ بَلَدٍ فَلَمَّا أَيِسَا نَكَثَا بَيعَتَهُ وَ خَرَجَا عَلَيهِ فَصَرَعَ اللَّهُ كُلَّ وَاحِدٍ مَنهُمَا مَصرَعَ أَشبَاهِهِمَا مِنَ النَّاکِثِین؛ طلحه و زبیر به طمع دستیابی به حکومت و استانداری، نزد على علیه السلام رفتند و با او بیعت کردند؛ اما وقتی مأیوس شدند، بیعت خود را شکستند و بر او خروج کردند. خداوند، هر دوی آنها را به سرنوشت بیعت شکنان گرفتار کرد و به خاك افکند.»(1)

از روایات و شواهد تاریخی برمی آید که بسیاری از کشورگشایی ها در صدر اسلام، به علت طمع آنان و به قصد دست درازی به ثروت و دارایی دیگر کشورها بوده است. برخی از مسلمانان نیز که در رکاب حاکمان می جنگیدند و در این فتوحات شرکت داشتند، حتی اگر انگیزه ابتدایی شان طمع نبود، بعدها با دیدن ثروت دیگر بلاد، دچار طمع شدند و به قصد دستیابی به غنائم بیشتر، در جنگ ها شرکت کردند. مغیرہ بن شعبه در لشکرکشی به ایران، سخن جالبی گفته است:

إِيَاسُ بنُ مُعَاوِيَةَ بنِ قُرَّةَ، عَن أَبِيهِ، قَالَ: لَمَّا كَانَ يَومُ القَادِسِيَّةِ بُعِثَ بِالمُغَيرَةِ بنِ شُعبَةَ إِلَى صَاحِبِ فَارِسَ، فَقَالَ: بَعَثُوا مَعِی عَشرَةً فَبَعَثُوا فَشَدَّ عَلَيهِ ثِيَابَهُ، ثُمَّ أَخَذَ حَجَفَةً، ثُمَّ انطَلَقَ حَتَّى أَتَوهُ، فَقَالَ: «أَلقُوا لِی تُرسًا»، فَجَلَسَ عَلَيهِ فَقَالَ العِلجُ: إِنَّكُم مَعَاشِرَ العَرَبِ قَد عَرَفتُمُ الَّذِي حَمَلَكُم عَلَى المَجِيءِ إِلَينَا أَنتُم قَومٌ لَا تَجِدُونَ فِي بِلَادِکُم مِنَ الطَّعَامِ مَا تَشبِعُونَ مِنهُ، فَخُذُوا نُعطِيكُم مِنَ الطَّعَامِ حَاجَتِكُم، فَإِنَّا قَومٌ مَجُوسٌ، وَإِنَّا نَكرَهُ قَتلَكُم إِنَّكُم تُنَجِّسُونَ عَلَينَا أَرضَنَا، فَقَالَ المُغِيرَةِ: «وَاللَّهِ مَا ذَاکَ جَاءَ بِنَا، وَلَكِنَّا كُنَّا قَومًا نَعبُدُ الحِجَارَةَ وَالأَوثَانَ، فَإِذَا رَأَينَا حَجَرًا أَحسَنَ مِن حَجَرٍ اَلقَینَاهُ وَأَخَذنَا غَيرَهُ، وَلَا نَعرِفُ رَبًّا حَتَّى بَعَثَ اللَّهُ إِلَينَا رَسُولًا مِن أَنفُسِنَا، فَدَعَانَا إِلَى الإِسلَامِ فَاتَّبَعنَاهُ، وَلَم نَجِئ لِلطَّعَامِ إِنَّا أُمِرنَا بِقِتَالِ عَدُوِّنَا مِمَّن تَرَكَ الإِسلَامَ، وَلَم نَجِئ لِلطَّعَامِ وَلَكِنَّا جِئنَا لِنَقتُلَ مَقَاتِلَتَكُم، وَنَسبِیِ ذَرَارِیَّکُم، وَأَمَّا مَا ذَکَرتَ مِنَ الطَّعَامِ، فَإِنَّا لَعَمرِي مَا نَجدُ مِنَ الطَّعَامِ مَا نَشبَعُ مِنهُ، وَرُبَّمَا لَم

ص: 154


1- 1. «کمال الدین و تمام النعمه»، ج 2، ص 463.

نَجد رِیًّا مِنَ المَاءِ أَحيَانًا، فَجِئنَا إِلَى أَرضِكُم هَذِهِ فَوَجَدنَا فِيهَا طَعَامًا كَثِيرًا وَ مَاءً كَثِيرًا، فَوَاللّهِ لَا نَبرَحُهَا حَتَّى تَكُونُ لَنَا أَو لَكُم»، فَقالَ العِلجُ بِالفَارِسِيَّةِ: صَدَقَ.

معاویه بن قره نقل کرده است که در جنگ قادسیه، مغیرہ بن شعبه نزد فرمانده فارس فرستاده شد. مغیره گفت: «ده تن دیگر را هم باید با من همراه کنید.» این کار را کردند. مغیره لباس های خود را محکم بست و سپری برداشت و نزد فرمانده فارس رفت. علج به مغیره و همراهانش گفت: «من می دانم که شما عرب ها با چه انگیزه ای به دیار ما آمده اید. شما قومی هستید که در دیار خود، آن قدر طعام ندارید که با آن سیر شوید. ما به قدر نیازتان به شما طعام می دهیم. آن را بگیرید و بروید. ما قومی مجوس هستیم و کشتن شما را کار خوبی نمی دانیم. شما سرزمین ما را پلید می گردانید.» مغیره گفت: « به خدا سوگند که این چیزها ما را به اینجا نیاورده است. ما قومی بودیم که سنگها و بتها را عبادت می کردیم. وقتی سنگی بهتر می یافتیم، سنگ قبلی را دور می انداختیم و سنگی دیگر می گرفتیم. ما پروردگاری را نمی شناختیم؛ تا این که خداوند پیامبری از خودمان به سوی ما فرستاد. او ما را به اسلام دعوت کرد و ما از او پیروی کردیم. ما اینجا به خاطر طعام نیامده ایم؛ بلکه برای جنگ با دشمنان مان - که اسلام را ترک کرده اند - مأمور شده ایم. ما برای طعام نیامده ایم، بلکه به خاطر این آمده ایم تا جنگجویان تان را به قتل برسانیم و زنان و فرزندانتان را به کنیزی و غلامی بگیریم. اما آنچه در ارتباط با غذا گفتی، به جان خودم سوگند که ما آن قدر طعام نداریم که با آن سیر شویم و آن قدر آب نداریم که با آن سیراب شویم. وقتی به سرزمین شما آمدیم، در اینجا آب و طعام فراوان یافتیم. به خدا سوگند ما از اینجا بیرون نمی رویم تا این سرزمین یا برای ما باشد یا برای شما.» علج به زبان فارسی گفت: «راست می گوید.»(1)

ص: 155


1- 1. «المستدرک علي الصحيحين»، ج3، ص510-511: «المعجم الكبير»، ج 20، ص 269.

4. جهالت

اشاره

در کتب لغت، غالبا جهل را در مقابل علم دانسته اند؛ یعنی نادانی و ناآگاهی که از ندانستن و عدم اطلاع ناشی می شود. معنای دیگر جهل، در مقابل عقل است؛ یعنی حماقت و سفاهت و بی اعتنایی.(1) جهل به معنای اول - تا زمانی که فرد در جهلش مقصر نباشد - هیچ ایرادی ندارد و مذموم نیست. آنچه که مذموم و ناپسند شمرده می شود، جهل به معنای دوم است. مرحوم ملا احمد نراقی در این زمینه می نویسد: «جهل یعنی خالی بودن نفس از علم، بدون آن که فرد ادعای عالم بودن داشته باشد. به طور ابتدایی، این صفت مذموم نیست، بلکه ممدوح است؛ زیرا محرکی در جهت تحصیل علم می باشد؛ اما باقی ماندن بر جهل و ثبات آن، از رذایل عظیم است.»(2)

در قرآن نیز، جهل و مشتقات آن، در دو معنا به کار رفته است. گاه جهل در برابر علم است و جاهل یعنی کسی که نمی داند؛ و گاه در برابر عقل است و جاهل یعنی شخصی که خودش را به جهالت می زند و به علم خود عمل نمی کند. در غالب آیات، جاهل، مذمت شده است؛ به دلیل مقصر بودن در جهل و سفاهتش. در مقابل، آیاتی هم وجود دارد که جاهل، سرزنش نشده است؛ به دلیل این که در جهل خود مقصر نیست؛(3) مانند آیه «يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ؛ از شدت خویشتن داری، افراد ناآگاه آنها را بی نیاز می پندارند.»(4)

جهالت یهودیان

یکی از ویژگی هایی که قرآن کریم، یهودیان را بدان متصف می کند و با این اتصاف، آنان را سرزش می نماید، جهالت و نادانی است: وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَهُمْ قَالُوا يَا مُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ؛ فرزندان اسرائیل را از دریا گذراندیم تا به قومی رسیدند که بر [پرستش] بت های خویش همت

ص: 156


1- 1. «الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه»، ج4، ص1663؛ «العين»، ج3، ص390؛ «مفردات راغب»، ص102.
2- 2. «معراج السعاده»، ص90.
3- 3. «مفردات راغب»، ص209.
4- 4. سوره بقره: 2، آیه 273.

می گماشتند. گفتند: «ای موسی، همان گونه که برای آنان خدایانی است، برای ما [نیز] خدایی قرار ده. گفت: «به راستی که شما گروهی نادان هستید.»(1)

در این آیه شریفه، علت علاقه و گرایش بنی اسرائیل به بت پرستی، جهل آنان دانسته شده است. شاید در این اتصاف، خداوند هر دو معنای جهالت را در نظر گرفته است؛ هم جهل به معنای ناآگاهی و ندانستن، و هم جهل به معنای حماقت و سفاهت. چون از یک سو، حماقت آنان باعث شد که پس از تحمل آن همه رنج و مشقت و ترس و اضطراب و وحشت و فرار از دست فرعون و گذر از دریا و دیدن آن همه معجزه در طول مسیر، خود را به بی اعنایی بزنند و به ثمره آن همه زحمت و مشاهدات، پشت پا بزنند و به خانه اول برگردند و تقاضای بت نمایند؛ و از سوی دیگر، ناآگاهی و عدم معرفت نسبت به مقام و صفات الهی، موجب شد که از توحید و یکتاپرستی روی گردانند و به شرک و بت پرستی تمایل یابند.

منشا تمایل انسان به جلوه های دنیوی و گرایش به امور فریبنده، همین عدم تعقل و ناآگاهی از مصالح و مفاسد امور است. ریشه بسیاری از آرزوها و خواسته های نامشروع و نامعقول نیز که حاصلی جز مشقت و زحمت ندارد، جهالت و نادانی و حماقت است؛ همچنان که یهودیان گرفتارش بودند و قرآن کریم در این باره می فرماید: وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نَصْبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَكُمْ مَا سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ؛ هنگامی که گفتند: «ای موسی، هرگز بر خوراک یک نواخت تاب نیاوریم. از خدای خود بخواه که برای ما از آنچه زمین می رویاند، از [قبیل] سبزی و خیار و سیر و عدس و پیاز برویاند.» [موسی] گفت: «آیا به جای چیز بهتر، خواهان چیز پست تر هستید؟ پس به شهر فرود آیید که آنچه خواسته اید، در آنجا برای شما فراهم است. شهر خواری و ذلت بر آنان زده شد و به خشم خدا گرفتار شدند.»(2)

ص: 157


1- 1. سوره اعراف: 7، آیه 138.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 61.

فرجام این انحراف

* قَالُوا يَا مُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ * إِنَّ هَؤُلَاءِ مُتَبَّرٌ مَا هُمْ فِيهِ وَبَاطِلٌ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ؛ گفتند: «ای موسی! همان گونه که آنان خدایانی دارد، برای ما نیز خدایی قرار ده.» گفت: «به راستی که شما نادانی می کنید. آنچه اینان می پرستند، فانی است و آنچه انجام می دهند، باطل است.»(1)

1. جهالت، انسان را به کارهای باطل و بی نتیجه سوق میدهد. (آثار مادی و معنوی)

* قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ؛ یوسف گفت: پروردگارا! زندان نزد من محبوب تر است از آنچه اینان مرا به سوی آن می خوانند. اگر مکر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانی، به سوی آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود.(2)

2. جهالت، انسان را به گناه و اعمال زشت می کشاند. (آثار معنوی)

* يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ؛ ای کسانی که ایمان آورده اید ! اگر شخص فاسق برایتان خبری آورد، در باره آن تحقیق کنید تا مبادا از روی جهالت، به گروهی آسیب برسانید و از کرده خود پشیمان شوید. »(3)

3. فرد جاهل به خود و دیگران آسیب می رساند. (آثار مادی)

4. اعمال جاهلانه، نتیجه ای جز ندامت و پشیمانی ندارد. (آثار روانی)

* وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نَصْبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَكُمْ مَا سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ؛ هنگامی که گفتید: «ای موسی! هرگز بر غذای یکنواخت تاب نمی آوریم. از خدای خود بخواه

ص: 158


1- 1. سوره اعراف: 7، آیه 138 - 139.
2- 2. سوره يوسف: 12، آیه 33.
3- 3. سوره حجرات: 49، آیه 6.

از آنچه زمین می رویاند - از قبیل سبزی و خیار و سیر و عدس و پیاز - برای ما برویاند.» موسی گفت: «آیا به جای چیزی خوب، خواهان چیز پست هستید؟ پس به شهر فرود آید که آنچه را خواسته اید، برای شما مهیاست.» مهر خواری و نداری بر پیشانی آنان زده شد و به خشم خدا گرفتار آمدند.(1)

5. فرد جاهل که درک درستی از حقایق ندارد، چیزهای پست و بی ارزش را جایگزین ارزشها می سازد. (آثار مادی و معنوی)

6. چون انسان جاهل، تن به پستی می دهد، هر خواری و ذلت بر او نهاده می شود. (آثار مادی و معنوی)

7. کارهای جاهلانه، انسان را گرفتار خشم خداوند می گرداند. (آثار معنوی و اخروی)

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

یکی از کاربردهای جهل در قرآن، جهل در بعد علمی است. اگر چه قرآن، جهل در بعد عملی را چندان سرزنش نمی کند، اما به طور مستقیم و غیر مستقیم، به دوری از آن تشویق می نماید: «هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ؛ آیا کسانی که می دانند و کسانی که نمی دانند، با هم برابرند؟ »(2)

کاربرد دیگر جهل در قرآن، در بعد اخلاقی، و به معنای حماقت و بی اعتنایی و خود را به جهالت زدن است. قرآن کریم در این بعد از جهالت، ویژگی هایی را برای جاهلان بیان می دارد و آنها را سرزنش می کند:

1. وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ؛ هنگامی که موسی به قوم خود گفت: خدا به شما فرمان میدهد که ماده گاوی را سر ببرید، گفتند: آیا ما را به ریشخند می گیری؟ گفت: پناه می برم به خدا که از جاهلان باشم.»(3)

ص: 159


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 61.
2- 2. سوره زمر: 39، آیه 9.
3- 3. سوره بقره: 2، آیه 71-67.

این آیه نشان می دهد که مسخره کردن و به بازی گرفتن دیگران، کار افراد جاهل و نادان است. کسانی که جهل، وجود آنان را فرا گرفته و دیگران را تمسخر می کنند، در حقیقت، جهالت به ارزش و مقام انسان دارند. نه برای خود ارزش قائل اند و نه برای دیگران.(1) و این نقیصه ای است که در بسیاری از مسلمانان دیده می شود. عرب، ایرانی را مسخره می کند؛ ایرانی، افغان را مسخره می کند؛ فارس، ترک و لر را مسخره می کند؛ این، به زبان و گویش آن می خندد؛ آن، به لباس و فقر و فلاکت این می خندد؛ و گاه شکل و شمایل و نقص عضو فردی مورد ریشخند و تمسخر قرار می گیرد؛ چیزی که اصلا تحت اختیار خود فرد نیست و خلقت یا جبر زمانه، او را چنین کرده است.

2. قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ؛ خداوند گفت: ای نوح! او از کسان تو نیست. او [دارای]کرداری ناشایست است. پس چیزی را که بدان علم نداری، از من مخواه. من به تو اندرز میدهم که مبادا از جاهلان باشی.(2)

یعنی اگر حضرت نوح عليه السلام، درخواست نجات فرزندش را می کرد، مرتکب عملی جاهلانه می شد؛ چون درخواست و توقعی بی جا بود که از حقیقت و واقعیت آن آگاهی نداشت. پس توقع و خواسته بی جا که معقول و مناسب نباشد، مذموم و برآمده از جهالت است.(3) و این چیزی است که به وفور در جامعه ما دیده می شود و بسیاری از طلاق ها، جدایی ها، قهرها، کینه ها، کدورت ها و دشمنی ها، در همین توقعات بی جا ریشه دارد.

3. قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ مِنَ الْجَاهِلِينَ؛ یوسف گفت: پروردگارا! زندان نزد من محبوب تر است از آنچه اینان مرا به سوی آن می خوانند. اگر مکر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانی، به سوی آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود.»(4)

ص: 160


1- 1. «پرتوی از قرآن»، ج 1، ص190.
2- 2. سوره هود: 11، آیه 46.
3- 3. ر.ک: «الميزان في تفسير القرآن»، ج10، ص237.
4- 4. سوره یوسف: 12، آیه 33.

این آیه بیانگر آن است که ارتکاب گناه و کارهای زشت، از کسانی سر می زند که در جهل به سر می برند و از حقوق و حدود الهی غافل اند؛(1) یا علم به اوامر و نواهی الهی دارند، اما به علم خود عمل نمی کنند و خودشان را به جهالت زده اند. اینان نیز از نظر قرآن، جزو جاهلان به حساب می آیند.(2) و چه بسیارند مسلمانانی که در میان این رده از جاهلان قرارمی گیرند.

4. يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! اگر شخص فاسق برایتان خبری آورد، درباره آن تحقیق کنید تا مبادا از روی جهالت، به گروهی آسیب برسانید و از کرده خود پشیمان شوید.»(3).

بر اساس این آیه شریفه، کسی که بدون تحقیق، خبر هر کس و ناکسی را قبول می کند، عمل جاهلانه ای انجام می دهد؛ چیزی که امروزه بسیاری از ما به آن دچار هستیم و هر آنچه را که در فضای مجازی می خوانیم و در خبرها می بینیم و از افواه می شنویم، بدون آن که درباره اش تحقیق کنیم، می پذیریم و باور می کنیم و بر اساس آن تصمیم می گیریم و وارد عمل می شویم.

5. غفلت و سهل انگاری

اشاره

سهل انگاری به معنای بی مبالاتی، بی توجهی، بی اعتنایی، سرسری گرفتن، سبک شمردن و جدی تلقی نکردن است. معادل آن در عربی، تغافل است؛ یعنی غفلت کردن و خود را به غفلت زدن.(4) غفلت حالتی است که بر قوای ادراکی انسان عارض می شود و کارایی آنها را مختل می سازد. معمولا هر غفلت، ناشی از يك توجه است. یعنی هر گاه قوای ادراکی انسان به شدت متوجه يك امر باشد، از امور دیگر غافل می شود. اگر قوای ادراکی کسی تحت اختیار او باشد و

ص: 161


1- 1. «کشف الأسرار و عدة الأبرار»، ج5، ص64.
2- 2. «جوامع الجامع»،ج2، ص188.
3- سوره حجرات 49 آیه 6
4- 4. «لغت نامه دهخدا»، و «لغت نامه عميد»، ماده سهل انگاري و سهل انگار و تغافل.

او بتواند توجه خود را از چیزی منصرف کند و به چیزی دیگر روی آورد، دارای يك مهارت نفسانی شده است. این مهارت نفسانی، به خودی خود دارای ارزش اخلاقی نیست. نه میتوان کسی را که چنین مهارتی دارد، مدح کرد و نه میتوان فاقد این مهارت را نکوهش نمود.

غفلت به دو نوع تقسیم می شود: نوع اول، غفلت کسی است که قدرت تمرکز خود را از دست می دهد و توجه او در هر لحظه، به سوی چیزی است. این نوع غفلت را می توان نوعی بیماری شمرد. نوع دوم، غفلت کسی است که توجه خود را به اموری می دهد که بایسته توجه نیستند و یا اموری بی اصالت هستند که توجه اصلی نفس نباید به آنها تعلق گیرد. این نوع غفلت، ریشه در بینش و روش زندگی فرد دارد. غفلت از امور اصیل و ارزشمند حیات، می تواند ناشی از نگرش نادرست به حقایق عالم باشد؛ و نیز می تواند از رفتار ناموافق و نامطابق فرد با عقایدش ریشه گیرد. کسی که از آگاهی فطری خود به خداوند و از قوه خداداد عقل، بهره مناسب را در جهت تکمیل خداباوری نمی برد و از پروردگار خویش غافل می شود، توجه خود را به دنیا معطوف می نماید و از حقیقت عالم چشم می پوشد و همه قوای ادراکی خود را متوجه عمران دنیای خود می کند. او از توانایی های خود برای لذت حیوانی و کسب قدرت و شهرت استفاده می کند و دیگر نمی تواند قوای خویش را برای سنجیدن مصالح خود در رابطه با آخرت به کار گیرد. به عبارت دیگر، قوای او از فرط اشتغال به امور غیراصیل، از موضوع اصلی حیات غافل می شوند و کارایی خود را از دست می دهند. همچنین است کسی که به معرفت خداوند می رسد و به آخرت معتقد می شود و به دین الهی اقرار می کند، اما علی رغم عقاید خود، در جهت رضای خداوند و عمران آخرت خویش عمل نمی کند و از دین الهی تخلف می کند. چنین فردی، اندك اندك از توجه به امور اصيل حیات، یعنی ذکر خدا، عمل برای او و اصلاح آخرت غافل می شود و همه قوای ادراکی او، متوجه دنیا می گردد.(1)

قرآن کریم در این باره می فرماید: «وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لَا يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا يَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ؛ بسیاری از جنیان و آدمیان را برای دوزخ آفریده ایم؛ چون دل هایی دارند که

ص: 162


1- 1. «آموزه های بنیادین علم اخلاق»، محمود فتحي خاني، دانشنامه اسلامي.

با آن حقایق را دریافت نمی کنند و چشمانی دارند که با آنها نمی بینند و گوشهایی دارند که با آنها نمی شنوند. آنان همانند چهارپایان، بلکه گمراه ترند. آنها همان غافلان اند.»(1)

غفلت و سهل انگاری یهودیان

یکی از صفات بنی اسرائیل، غفلت و بی توجهی، یا به عبارت بهتر، تغافل از آیات و معجزات و نشانه های پروردگار و راهنمایی پیامبران و عدم تأثیرپذیری از چنین اموری بود. درقرآن آمده است: «سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَإِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لَا يُؤْمِنُوا بِهَا وَإِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لَا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا وَإِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الْغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ؛ به زودی کسانی را که در زمین به ناحق تکبر می ورزند، از آیاتم روی گردان میسازم؛ [به طوری که] اگر نشانه ای را [از قدرت من] بنگرند، بدان ایمان نیاورند؛ و اگر راه صواب را ببینند، آن را برگزینند؛ و اگر راه گمراهی را ببینند، آن را راه خود قرار دهند. چرا که آنان آیات ما را دروغ انگاشتند و غفلت ورزیدند.»(2)

علامه طباطبایی در ذیل این آیه می نویسد: «همه کج رویهای ایشان، نتیجه تکذیبی است که نسبت به آیات خدا نمودند و از آنها غفلت کردند.»(3) علت منع شدن آنان از آیات و تمایل شان به راه باطل و روی گردانی از راه صحیح، تکذیب آیات و معجزات و عدم تفکر و تعقل درباره آنهاست. نه آن که آنها واقعا از آیات غافل اند و آیات الهی را ندیده یا نشناخته اند، بلکه رفتار ایشان همانند انسانهای غافل است.»(4)

حضرت علی علیه السلام می فرماید: «مَن غَلَبَت عَلَيهِ الغَفلَةُ مَاتَ قَلبُهُ؛ هر کس غفلت بر او غلبه کند، قلبش می میرد.»(5) وقتی قلب انسان بمیرد، از درک حقایق عاجز می شود. تغافل، موجب قساوت، و قساوت موجب غفلت می گردد. به عبارت دیگر، قساوت و غفلت، تاثیر متقابل بر یکدیگر دارند.

ص: 163


1- 1. سوره اعراف: 7، آیه 179.
2- 2. سوره اعراف: 7، آیه 146.
3- 3. «الميزان في التفسير القرآن»، ج8، ص247.
4- 4. «مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 4، ص736.
5- 5. میزان الحکمه»، ج3، ص2287.

فرجام این انحراف

هر یک از اقسام غفلت، می تواند نتایج زیانباری داشته باشد:

* وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ؛ همچون کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به خود فراموشی گرفتار کرد.(1)

1. غفلت از خدا، به بحران هویت یا خود فراموشی منجر می شود. (آثار روانی)

* وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى؛ هر کس از یاد من روی گردان شود، زندگی سخت و تنگی خواهد داشت و روز قیامت، او را نابینا محشور می کنیم.»(2)

2. غفلت از خدا، موجب تنگی و سختی در زندگی دنیوی می شود. (آثار مادی)

3. غفلت از خدا، موجب کوری در قیامت می شود. (آثار اخروی)

* فَذُوقُوا بِمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَذَا إِنَّا نَسِينَاكُمْ؛ بچشید عذاب جهنم را به خاطر این که دیدار امروزتان را فراموش کردید. ما نیز شما را فراموش کردیم.(3)

4. غفلت از قیامت، موجب می شود که خدا انسان را از یاد ببرد. (آثار معنوی)

5. غفلت از قیامت، انسان را گرفتار عذابهای اخروی می کند. (آثار اخروی)

* أَرَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ * فَذَلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ * وَلَا يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ؛ آیا دیدی آن را که قیامت را دروغ می خواند؟ این همان کسی است که یتیم را از خود می راند و بر اطعام بینوا ترغیب نمی کند. »(4)

6. غفلت و بی توجهی نسبت به نیازمندان، هم سنگ با غفلت از قیامت است.

با توجه به آیه قبل، انسان را گرفتار عذابهای اخروی می کند. (آثار اخروی)

با توجه به آیه قبل، موجب می شود که خدا انسان را از یاد ببرد. (آثار معنوی)

ص: 164


1- 1. سوره حشر: 59، آیه 19.
2- 2. سوره طه: 20، آیه 124.
3- 3. سوره سجده: 32، آیه 14.
4- 4. سوره ماعون: 107، آیه 1-3.

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

غفلت از خدا

نخستین غفلت ما مسلمانان، غفلت از خداوند است. منظور از این غفلت، تنها غفلت از نام خداوند نیست؛ بلکه این غفلت می تواند مربوط به صفات و علم بی پایان و قدرت مطلق و غنای بی انتهای او و روی گردانی از توکل و توسل به درگاه ربوبی باشد. شاید کسی هر روز چندین بار نام خدا را به زبان بیاورد و تسبیح به دست بگیرد و صدها بار سبوح و قدوس سر دهد؛ اما به هنگام عمل، از قدرت خداوند غفلت کند و دست به دامن این و آن شود و برای درست شدن کارش در فلان نهاد و اداره، به دنبال آشنا و پارتی بگردد. همه اینها، گواهی بر غفلت انسان از خداوند است که متأسفانه محل ابتلای عده بیشماری از ما مسلمان ها می باشد.

فراموش کردن خداوند، آثار جبران ناپذیری دارد که از جمله می توان به بحران هویت یا خود فراموشی اشاره کرد. خداوند در این باره می فرماید: «وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ؛ همچون کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به خود فراموشی گرفتار کرد.»(1)

دومین اثر فراموشی خداوند، زندگی سخت و گرفتار شدن در عذاب دنیوی و اخروی است. خداوند می فرماید: «وَمَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى؛ هر کس از یاد من روی گردان شود، زندگی سخت و تنگی خواهد داشت و روز قیامت، او را نابینا محشور می کنیم.»(2)

و همچنین می فرماید:«فَذُوقُوا بِمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَذَا إِنَّا نَسِينَاكُمْ؛ بچشید عذاب جهنم را به خاطر این که دیدار امروزتان را فراموش کردید. ما نیز شما را فراموش کردیم.»(3)

ص: 165


1- 1. سوره حشر: 59، آیه 19.
2- 2. سورة طه: 20، آیه 124.
3- 3. سوره سجده: 32، آیه 14.

غفلت از امام زمان

از مهم ترین غفلت های ما در عصر حاضر، غفلت از وجود مبارک امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف است. طبق آموزه های قرآن کریم و روایات معصومین علیهم السلام، نخستین و مهمترین وظیفه انسان، شناخت پروردگار و آفریننده خویش است؛ و معرفت خدا و اوصاف او نیز از طریق شناخت اولیای خدا و امامان معصوم علیهم السلام حاصل می شود که مظهر اسماء و صفات الهی، و آینه جمال و جلال پروردگارند. معصومین علیهم السلام، انسان های کاملی هستند که خداوند آنان را خلیفه و نماینده خود در زمین قرار داده و اراده کرده است که با آنان شناخته شود. وقتی از امام حسین علیه السلام درباره معرفت خدا و چگونگی آن سوال شد، حضرت فرمود: «مَعرِفَةُ أَهلِ كُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الَّذِي يَجِبُ عَلَيهِم طَاعَتُهُ؛ مراد از شناخت خدا این است که اهل هر زمانی، امام زمان خود را بشناسند؛ امامی که اطاعت او بر آنان واجب است».(1)

بنابراین معرفت و شناخت امام زمان علیه السلام لازم است و غفلت از آن حضرت، موجب خروج از جاده صحیح زندگی و نرسیدن به سعادت دنیوی و اخروی و افتادن در مسیر شقاوت و گمراهی می شود. غفلت از امام زمان علیه السلام می تواند آثار زیانباری در زمینه فردی و اجتماعی به جا بگذارد:

* تنها چیزی که می تواند در این روزگار وانفسا به انسان امید ببخشد، امید به آمدن مصلح جهانی است. امید به تغییر وضع موجود، می تواند نقطه عطفی در زندگی فرد ایجاد کند. در حالی که غفلت از مصلح جهانی، موجب یأس و نومیدی در فرد می شود و انسان را به دل مردگی و ناآرامی روحی می کشاند.

* انسان منتظر باور دارد که تنها نظام اجتماعی عادلانه که به تمام خواسته های مشروع بشری پاسخ می دهد و منصفانه ترین قوانین را برای انسان آماده می سازد، حکومت امام زمان علیه السلام است. این باور می تواند باعث نشاط در زندگی شود و انسان را از بیهودگی نجات دهد. افرادی که از چنین آینده درخشانی غافل اند، در زندگی دچار احساس پوچی و بیهودگی می شوند.

ص: 166


1- 1. «علل الشرایع، ج1، ص9.

* کسی که منتظر مصلح است، در اصلاح خود می کوشد تا برای جامعه ایمانی و حکومت جهانی، عنصری مفید و کارآمد باشد؛ اما فردی که از این امر غافل است،دچار سستی و کاهلی می شود و از اصلاحات فردی و اجتماعی دور می ماند. و این امر، فرد و جامعه را به فساد می کشاند.

غفلت از نیازمندان

یکی دیگر از غفلت هایی که در جوامع اسلامی جریان دارد، غفلت اغنیا و مستکبران، از فقرا و مستضعفان است. این در حالی است که قرآن کریم و احادیث معصومین علیهم السلام، به کرات سفارش کرده اند که توانگران به فقرا و نیازمندان توجه داشته باشند و تا آنجا که می توانند، از آنان دست گیری کنند؛ در غیر این صورت، منتظر عواقب دنیوی و اخروی آن باشند.

عجیب است که قرآن کریم، بی توجهی به نیازمندان را با «تکذیب قیامت» هم سنگ می داند و می فرماید: «أَرَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ * فَذَلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ * وَلَا يَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ؛ آیا دیدی آن را که قیامت را دروغ می خواند؟ این همان کسی است که یتیم را از خود می راند و بر اطعام بینوا ترغیب نمی کند. »(1)

و عجیب تر، ادامه این سوره مبارکه است که می فرماید: «فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ * الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ * الَّذِينَ هُمْ يُرَاءُونَ * وَيَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ؛ پس وای بر نمازگزارانی که از نمازشان غافل اند. آنان که ریا می کنند و از عاریت دریغ می ورزند.»(2)

امام صادق علیه السلام درباره «ماعون» می فرماید: « هُوَ القَرضُ يُقرِضُهُ وَ المَعرُوفُ يَصطَنِعُهُ وَ مَتَاعُ البَيتِ يُعِيرُهُ وَ مِنهُ الزَّكَاةُ؛ ماعون، قرضی است که انسان به دیگری می دهد و کار نیکی است که برای دیگری انجام می دهد و وسایل خانه است که عاریه می دهد. و از مصادیق ماعون، زکات است.»(3)

ص: 167


1- 1. سوره ماعون: 107، آیه 1-3.
2- 2. سوره ماعون: 107، آیه 7-4.
3- 3. «كافي»، ج3، ص499؛ «نور الثقلين»، ج5، ص679.

پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید: «مَن مَنَعَ المَاعُونَ مِن جَارِهِ إِذَا احتَاجَ إِلَيهِ مَنَعَهُ اللَّهُ فَضلَهُ يَومَ القِيَامَةِ وَ وَكَلَهُ إِلَى نَفسِهِ وَ مَن وَكَلَهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَى نَفسِهِ هَلَكَ وَ لَا يَقبَلُ اللَّهُ صَلَاتَهُ وَلَا حَسَنَاتِهِ وَلَا مِن عَمَلِهِ حَتَّى يُعِينَهُ وَ يُرضِيَهُ وَإِن صَامَ الدَّهرَ وَ قَامَ اللَّيلَ وَ أَعتَقَ الرِّقَابَ وَ آتَی الزَّكَاةَ وَ أَنفَقَ الأَموَالَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَكَانَ أَوَّلَ مَن يَرِدُ النَّار؛ هر کس وسایل خانه را از همسایه خود دریغ کند، خداوند در روز رستاخیز، خیر خود را از او دریغ می دارد و او را به خودش وامی گذارد. کسی که خداوند او را به حال خودش واگذارد، هلاک می شود و خداوند، نماز و حسنات و هیچ یک از اعمالش را قبول نمی کند؛ اگر چه همه عمر را روزه گرفته باشد و شبها به نماز ایستاده باشد و برده آزاد کرده باشد و زکات داده باشد و اموالش را در راه خدا بخشیده باشد، باز هم نخستین کسی است که وارد آتش می شود.»(1)

وقتی عاریه ندادن وسائل خانه، چنین عواقبی در پی دارد، وای بر حال ما که در پیش دیدگان مان، انسان هایی از فقر و فلاکت و نداری، زجر می کشند و هر روز هزاران بار آرزوی مرگ می کنند و ما می بینیم و می شنویم و کک مان هم نمی گزد. از خانه و ماشین و وسائل مجلل و گران قیمت استفاده می کنیم و نگاه حسرت بار بینوایان را به نظاره می نشینیم. سفره های رنگین افطار و ولیمه می گسترانیم و یادی از فقیران و گرسنگان نمی کنیم. میوه های خوش رنگ و غذاهای خوش عطر را بی هیچ پوششی به خانه می آوریم، غافل از این که کودکی فقیر و پیری درمانده، می بیند و هوس می کند و آهی می کشد و عرش خدا را به لرزه در می آورد.

6. هواپرستی

اشاره

«هوی» در لغت، به معنای خواسته است و در میل های پسندیده و ناپسند، هر دو به کار می رود؛ اما در اصطلاح قرآنی، بیشتر در خواهش های ناپسند کاربرد دارد. نفس، شأنی از روح انسان است که مدیریت قوای نفسانی و جنبه های طبیعی انسان را بر عهده می گیرد و با استفاده از غرایز، کشور تن را اداره می کند؛ اما گاه آدمی دچار خواسته های افراطی در راستای کامیابی و لذت طلبی می شود که به آن، هوای نفس اطلاق می گردد. از نظر قرآن، نفس دارای مراتبی

ص: 168


1- 1. «ثواب الأعمال و عقاب الأعمال»، ص284.

است. پایین ترین مرتبه آن، نفس اماره است؛ یعنی نفسی که به بدی ها امر می کند. در مرحله بالاتر، نفس لوامه یا نفس ملامت گر قرار دارد که با سرزنش کردن، انسان را از بدی ها باز می دارد و به خوبی ها امر می کند. به این نفس، وجدان اخلاقی نیز گفته می شود. بالاترین مرتبه نفس، نفس مطمئنه است که خداوند می فرماید: «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً؛ ای نفس مطمئنه! خشنود و خداپسند، به سوی پروردگارت بازگرد.»(1)

بنابراین، هوای نفس، پیروی از خواسته های افراطی نفس اماره است؛ و از آن جهت مذموم است که زمینه ساز انحرافات عملی، اخلاقی، اجتماعی و حتی پدید آمدن بیماری های جسمی و روانی می شود و آدمی را به گناه و ظلم و تباهی می کشاند.(2)

هواپرستی یهودیان

هواپرستی، یکی از خصایص اخلاقی بنی اسرائیل بود؛ به طوری که اگر چیزی بر طبق میل و خواسته آنان نبود، بدان ایمان نمی آوردند. قرآن کریم می فرماید:

* وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَقَفَّيْنَا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقًا كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقًا تَقْتُلُونَ؛ به موسی کتاب دادیم و پس از او پیامبرانی را پشت سر هم فرستادیم و عیسی پسر مریم را معجزه های آشکار بخشیدیم و او را با روح القدس تأیید کردیم. پس چرا هر گاه پیامبری، چیزی را برایتان آورد که خوشایندتان نبود، کبر ورزیدید و گروهی را دروغگو خواندید و گروهی را کشتید؟(3)

* لَقَدْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَأَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ رُسُلًا كُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقًا كَذَّبُوا وَفَرِيقًا يَقْتُلُونَ؛ ما از فرزندان اسرائیل، سخت پیمان گرفتیم و به سوی شان

ص: 169


1- 1. سوره فجر: 89، آیه 27 - 28.
2- 2. برگرفته از «مجله پرسمان»، شماره 74، ص9.
3- 3. سوره بقره: 2، آیه 87.

پیامبرانی روانه کردیم. هر بار پیامبری بر خلاف دلخواه شان چیزی برای شان آورد،گروهی را تکذیب کردند و گروهی را کشتند.(1)

آنها در عمل به احکام تورات نیز، بر اساس خواسته های نفسانی پیش می رفتند و تنها برای احکامی ارزش قائل بودند که از نظر دنیوی به نفع شان بود. به احکام کوچک و راحت عمل می کردند، اما در برابر احکام مهم تر - همانند تحریم خون ریزی و آواره کردن دیگران به مخالفت می ورزیدند. آنجا که منافع شان اقتضا می کرد، خون یکدیگر را می ریختند؛ اما چون احتمال اسارت برای همگی وجود داشت، به منظور نجات از اسارت احتمالی در آینده، از دادن فديه برای آزاد ساختن اسیران مضایقه نداشتند.

قرآن کریم در برابر رفتار ضد و نقیض و تبعیض آمیز با احکام، یهودیان را سرزنش می کند و می فرماید: «ثُمَّ أَنْتُمْ هَؤُلَاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِيقًا مِنْكُمْ مِنْ دِيَارِهِمْ تَظَاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَإِنْ يَأْتُوكُمْ أُسَارَى تُفَادُوهُمْ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْرَاجُهُمْ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذَلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ؛ شما یکدیگر را می کشید و گروهی از خودتان را از دیارشان بیرون می رانید و برای گناه و تجاوز بر ضد آنان، به یکدیگر کمک می کنید و اگر به اسارت پیش شما آیند، با فدیه آنها را آزاد می کنید، با آن که [نه تنها کشتن، بلکه] بیرون کردن آنان بر شما حرام شده است. آیا به بخشی از کتاب ایمان می آورید و به بخشی کفر می ورزید؟ جزای هر کس از شما که چنین کند، جز خواری در زندگی دنیا چیزی نیست و روز رستاخیز، به سخت ترین عذابها برده می شوند و خداوند از آنچه می کنید، غافل نیست.»(2)

ص: 170


1- 1. سوره مائده: 5، آیه 70.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 85.

فرجام این انحراف

* أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقًا كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقًا تَقْتُلُونَ؛ پس چرا هر گاه پیامبری، چیزی را برایتان آورد که خوشایندتان نبود، کبر ورزیدید و گروهی را دروغگو خواندید و گروهی را کشتید؟(1)

1. هواپرستی، منجر به استکبار و گردنکشی می شود. (تاثیر روانی)

2. موجب انکار حجج الهی می گردد. (تاثیر رفتاری)

* أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذَلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ ؛ آیا به پاره ای از کتاب [تورات] ایمان می آورید و به پاره ای کفر می ورزید؟ جزای هر کس از شما که چنین کند، جز خواری در زندگی دنیا چیزی نخواهد بود و روز رستاخیز، ایشان را به سخت ترین عذابها باز برند.(2)

3. موجب برخورد سلیقه ای و تبعیض آمیز با احکام می گردد. (تاثیر رفتاری)

4. خواری در دنیا را به همراه دارد. (آثار دنیوی)

5. عذاب سخت اخروی را در پی دارد. (آثار اخروی)

* إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَرُسُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذَلِكَ سَبِيلًا * أُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقًّا وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُهِينًا؛ کسانی که به خدا و پیامبرانش کفر می ورزند و می خواهند میان خدا و پیامبران او جدایی اندازند و می گویند ما به بعضی ایمان داریم و بعضی را انکار می کنیم و می خواهند میان این دو، راهی برای خود اختیار کنند، آنان در حقیقت کافرند و ما برای کافران، عذابی خفت آور آماده کرده ایم.(3)

6. هواپرستی، منتهی به کفر می شود. (آثار معنوی)

7. انسان را گرفتار عذاب خفت آور می کند. (آثار روانی اخروی)

ص: 171


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 87.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 85.
3- 3. سوره نساء: 4، آیه 150-151.

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

نشانه ایمان واقعی و عدم هواپرستی، عمل به دستورهایی است که بر خلاف سلیقه شخصی انسان باشد. عمل به دستور مطابق با سلیقه شخصی، ایمان و دینداری نیست؛ بلکه همان هواپرستی با پوشش دینی است. موحد و دین دار واقعی کسی است که به طور تمام و کمال، از فرمان های الهی اطاعت کند و تسلیم محض خداوند باشد و همه دستورهای دین را بپذیرد؛ و اگر نمی تواند همه آنها را انجام دهد، دست کم آنها را نفی نکند؛ بلکه تلاش خود را به کار گیرد و نفسش را زیر پا بگذارد.

قرآن کریم درباره کسانی که برخورد دوگانه با مسائل دینی دارند، می فرماید: «يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذَلِكَ سَبِيلًا ؛ می گویند: ما به برخی ایمان داریم و برخی دیگر را انکار می کنیم. می خواهند راهی بینابین پیش گیرند.»(1) اینان مصداق آیه «الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ»(2) هستند که قرآن را جزء جزء می کنند و برخی را رد و برخی را قبول می نمایند. برخورد اینان با دین، سلیقه ای است. هر جا که منافعشان تأمین شود، از دین اطاعت می کنند و جایی که به ضرر آنها باشد، دین را زیر پا می گذارند. اینان به چند گروه تقسیم می شوند:

1. برخی فقط به امور عبادی می پردازند و نسبت به امور اخلاقی و دیگر احکام شرعی، پایبند نیستند. نماز می خوانند، روزه می گیرند، به حج و زیارت می روند؛ اما اختلاس می کنند، مال مردم را بالا می کشند، حتی از زنا با زنان شوهردار ابایی ندارد، و دروغ و غیبت و تهمت و فحش و نظایر آن، اصلا در نظرشان به حساب نمی آید. شاید این برآمده از نگاه تحقیرآمیز آنان نسبت به مردم باشد؛ یا این که نماز و روزه و حج و زیارت را برات بهشت می دانند و اطمینان دارند که با هیچ گناهی به دوزخ نخواهند رفت. و چه بسا اصلا امورعبادی را نه به عنوان عبادت، بلکه با دیگر اغراض انجام می دهند؛ همچنان که پیامبر گرامی اسلام می فرماید: «یَأتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ يَكُونُ فِيهِ حَجُّ المُلُوکِ نُزهَةً وَ حَجُّ الأَغنِيَاءِ تِجَارَةً وَ حَجُّ

ص: 172


1- 1. سوره نساء: 4، آیه 150.
2- 2. سوره حجر: 15، آیه 91.

المَسَاكِينِ مَسأَلَهً؛ زمانی می آید که حج زمامداران برای تفریح و تفرج، و حج توانگران برای تجارت و زراندوزی، و حج مستمندان برای گدایی و تکدی گری خواهد بود.»(1)

2. برخی فقط به امور اخلاقی می پردازند و احکام شرعی و امور عبادی را ترک می کنند. شعار اینان، انسانیت و اخلاق مداری است. می گویند: خداوند نیازی به عبادت ما انسان ها ندارد. و عبادت به جز خدمت خلق نیست. آنان معتقدند: دستی که کمک می کند، مقدس تر از دستی است که به دعا بلند می شود.

3. برخی فقط به وجه رحمانی و جمالی دین نظر دارند و وجه جلالی آن را منکر می شوند. در نظر آنان، دین یعنی همین نماز و روزه و عبادت و خدمت به خلق و عطوفت و مهربانی دینی که خشونت داشته باشد، دین نیست. آنها در عین حال که پایبند به امور عبادی و اخلاقی هستند، اما مسائلی همچون قصاص و حدود را منکر می شوند و روشن فکرمآب هستند.

4. برخی فقط به اعتقادات بسنده می کنند و احکام و امور عبادی واخلاقی را رها می سازند. اینان خود را «ولایی» می دانند و معتقدند که دین در دو چیز خلاصه می شود: تولی و تبری. اصل دین، پذیرش ولایت اهل بیت علیهم السلام و دشمنی با دشمنان ایشان است. با پذیرش ولایت، نه نیازی به انجام واجبات است و نه نیازی به ترک محرمات.

5. برخی فقط به امور فردی می پردازند و امور اجتماعی را ترک می کنند. در انجام فرائضی همچون نماز و روزه و حج و بسیاری از واجبات و محرمات، به شدت پایبند هستند؛ اما نسبت به جهاد و امر به معروف و نهی از منکر، هیچ واکنشی از خود نشان نمی دهند.

6. برخی فقط به امور اجتماعی و سیاسی می پردازند و امور فردی و عبادی و اخلاقی را ترک می کنند. مقام معظم رهبری در این باره می فرماید:

یک عده ای اسلام را فقط مسأله فردی دانستند و سیاست را از اسلام گرفتند. این، چیزی است که امروز در بسیاری از جوامع اسلامی و در معارف دنیای مهاجم مستكبر مستعمر غربی، ترویج می شود که اسلام از سیاست جداست! سیاست را از

ص: 173


1- 1. «وسائل الشیعه»، ج8، ص41.

اسلام گرفتند؛ در حالی که نبی مکرم اسلام در آغاز هجرت، در اولی که توانست خود را از دشواری های مکه نجات دهد، اولین کاری که کرد، سیاست بود. بنای جامعه اسلامی، تشکیل حکومت اسلامی، تشکیل نظام اسلامی، تشکیل قشون اسلامی، نامه به سیاستمداران بزرگ عالم، ورود در عرصه سیاسی عظیم بشری آن روز، سیاست است. چطور می شود اسلام را از سیاست جدا کرد! چطور می شود سیاست را با دست هدایتی غیر از دست هدایت اسلام، معنا و تفسیر کرد و شکل داد! «الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ»(1) بعضی قرآن را تکه پاره می کنند. «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ»(2) به عبادت قرآن ایمان می آورند، اما به سیاست قرآن ایمان نمی آورند! «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»(3) قسط چیست؟ قسط یعنی استقرار عدالت اجتماعی در جامعه. چه کسی می تواند این کار را انجام دهد؟ تشکیل یک جامعه همراه با عدالت و قسط، یک کار سیاسی است؛ کار مدیران یک کشور است. این، هدف انبیاست. نه فقط پیغمبر ما، بلکه عیسی و موسی و ابراهیم و همه پیغمبران الهی، برای سیاست و برای تشکیل نظام اسلامی آمدند. آن وقت یک عده ای از روی مقدس مآبی، عبایشان را جمع کنند و بگویند: ما به سیاست کاری نداریم! مگر دین از سیاست جداست؟ آن وقت تبلیغات خباثت آمیز غربی هم دائم دامن بزنند به این حرف که «دین را از سیاست جدا کنید؛ دین را از دولت جدا کنید.» اگر ما مسلمانیم، دین و دولت به یکدیگر آمیخته است؛ نه مثل دو چیزی که به هم وصل شده باشند. دین و دولت، یک چیز است. در اسلام، دین و دولت از یک منبع و یک منشا سرچشمه می گیرد؛ و آن، وحی الهی است. قرآن و اسلام، این است.

ص: 174


1- 1. سوره حجر: 15، آیه 91.
2- 2. سوره نساء: 4، آیه 150.
3- 3. سوره حدید: 57، آیه 35.

یک عده از این طرف، سیاست را از اسلام جدا می کنند. یک عده هم در طرف مقابل، اسلام را فقط سیاست و سیاست بازی و سیاسی کاری می دانند. اخلاق و معنویت و محبت و فضیلت و کرامت را که بزرگترین هدف بعثت پیغمبر ماست، ندیده می گیرند. این هم «الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ»(1) است؛ این هم «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ»(2) است. اسلام را در جملات براق و مشعشع سیاسی خلاصه کردن، از خشوع دلها غافل شدن، از ذکر، از صفا، از معنویت، از زانو زدن در مقابل خداوند، از خدا خواستن، به خدا دل بستن، اشک ریختن در مقابل عظمت پروردگار، رحمت الهی را طلب کردن، صبر و حلم و سخا و جود و گذشت و برادری و رحم را ندیده گرفتن، و صرفا به سیاست چسبیدن به اسم اسلام هم همان انحراف را دارد. تفاوتی نمی کند.(3)

دین حداقلی و اکتفای به حداقل ها، از نظر اسلام قابل قبول نیست. ما در معارف خودمان، چیزی به عنوان دین حداقلی نداریم؛ بلکه در قرآن کریم، در موارد متعددی، اکتفای به بعضی از تعالیم دینی دون بعضی، مذمت شده است... حتی برخی از بخش های دین که خیلی برجسته است، مثل اقامه قسط هم کافی نیست که انسان دل خود را خوش کند که ما حالا دنبال اقامه قسطیم و اقامه قسط خواهیم کرد؛ پس اسلام تحقق پیدا کرد. نه؛ این نیست.(4)

7. دنیاگرایی و دلبستگی شدید به دنیا

اشاره

در مورد دنیا، تعاریف گوناگونی ارائه شده است. در قرآن کریم، گاه دنیا مورد مذمت قرار گرفته و گاه از آن به نیکی یاد شده است. سر این مدح و ذم را نه در دنیا، بلکه در بیرون از دنیا باید جست. دنیا به خودی خود، از جهت انتساب به حضرت حق، سراسر حق است و باطل و پستی

ص: 175


1- 1. سوره حجر: 15، آیه 91.
2- 2. سوره نساء: 4، آیه 150.
3- 3. بیانات مقام معظم رهبري در دیدار با کارگزاران نظام و سفرای کشورهاي اسلامي در سالروز عید مبعث، 31 مرداد 1385.
4- 4. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با اعضای مجلس خبرگان رهبري، 21 اسفند 1393.

در آن راه ندارد؛ اما از جهت انتساب به بشر، متناسب با نگرش و استفاده انسان، گاه ممدوح و گاه مذموم است. دنیای ممدوح را می توان دنیاداری، و دنیای مذموم را دنیاگرایی نامید.

در قرآن کریم، «دنیاگرایی» گاه به مصادیق مادی که انسان، دلبسته و وابسته به آنهاست - مانند شهوت جنسی، زن و فرزند، زر و سیم، مرکب، دام و کشتزار - اطلاق گردیده است: «زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا؛ حب شهوات از زنان و پسران، و اموال فراوان از زر و سیم و اسب های نشاندار و دامها و کشتزار، برای مردم آراسته شده است. اینها بهره زندگی دنیاست.»(1)

و گاه به نحوه بهره گیری از این مصادیق مادی و نگرش مادی گرایانه - مانند تجمل گرایی، فخرفروشی، ثروت اندوزی، قدرت طلبی، مدپرستی،بازی و سرگرمی - توجه داده شده است: «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ؛ بدانید که زندگی دنیا در حقیقت، بازی و سرگرمی و آرایش و فخرفروشی به یکدیگر و فزون خواهی در اموال و فرزندان است.»(2)

نتیجه آن که دنیا، پیوستاری است که در یک سوی آن، دنیاگرایی و در سوی دیگر آن، دنیاداری است. در طرف دنیاداری، خداوند است و در طرف دنیاگرایی، غیر خداوند. از این رو عارفان معتقدند که هر آنچه غیر خدایی باشد، دنیاست؛ حتی عبادتی که برای غیر خدا باشد.(3)

دنیاگرایی یهودیان

دنیاگرایی و دلبستگی شدید به دنیا و مطامع دنیوی، یکی از ویژگی های اختصاصی و لاینفک یهودیان به شمار می آید. از این رو بهره مندی از لذائذ جسمی و دنیوی را هدف اصلی خود قرار میدهند و در جمع آوری ثروت می کوشد. قرآن کریم در این باره می فرماید: «وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ

ص: 176


1- 1. سوره آل عمران: 3، آیه 14.
2- 2. سوره حدید: 57، 20.
3- 3. مقاله «دنیاگرایي، آسيبي فرهنگي؛ از منظر قرآن»، سید مصطفي احمدزاده، پژوهشهاي قرآني، شماره 54 و 55 1387ش، ویژه نامه قرآن و مهندسي فرهنگي .

النَّاسِ عَلَى حَيَاةٍ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ، آنان را حریص ترین مردم نسبت به زندگی خواهی یافت؛ [حتی حریص تر] از کسانی که شرك می ورزند. هر يك از ایشان آرزو دارد که هزار سال عمر کند. با آن که اگر چنین عمری به او داده شود، نمی تواند او را از عذاب دور سازد. خداوند بر آنچه می کنند بیناست».(1)

دلبستگی آنان به پول و ثروت، در حد پرستش است؛ به طوری که حضرت عیسی علیه السلام به آنان فرمود: «لَا تَعبُدُوا رَبَّین، اَللّهُ وَ المَالُ؛ دو پرودگار - یعنی خدا و ثروت - را نپرستید.»(2) آنها برای به دست آوردن مال و ثروت، هر راهی را پیش می گیرند؛ حتی اگر مخالف شرف و حیثیت انسانی باشد. برای آنان تفاوتی نمی کند که رسیدن به این مقصود، از راه مشروع باشد یا غیرمشروع؛ ربا باشد یا با زور و حقه بازی به دست آمده باشد. قرآن کریم می فرماید: «وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَأَكْلِهِمْ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا؛ به خاطر گرفتن ربا - که از آن نهی شده بودند - و خوردن مال مردم به ناحق، [طيبات را بر آنان حرام کردیم ]و برای کافران از ایشان، عذابی دردناک فراهم ساخته ایم.»3(3)

علت این امر را می توان تفکر مادی یهودیان دانست که جز زندگی مادی، به چیز دیگر ایمان ندارند و سرای دیگر، مفهومی برای آنها ندارد؛ همچنان که «ویل دورانت» نوشته است: «یهود به جهان پس از مرگ معتقد نیست و پاداش و کیفر را منحصر به زندگی دنیا می داند.»(4)

فرجام این انحراف

* قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ؛ کسانی که خواستار زندگی دنیا بودند، گفتند: ای کاش همانند آنچه به قارون داده شده است، به ما هم داده می شد. به راستی که او بهره مندی فراوانی دارد.(5)

ص: 177


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 96.
2- 2. «چهره یهود در قرآن»، ص81.
3- 3. سوره نساء: 4، آیه 161.
4- 4. «تاریخ تمدن»، ويل درانت، ج2، ص345.
5- 5. سوره قصص: 28، آیه 79.

1. دنیاگرایی، انسان را گرفتار رنج و حسرت می کند. (آثار روانی)

* وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَأَكْلِهِمْ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا؛ به خاطر گرفتن ربا - که از آن نهی شده بودند - و خوردن مال مردم به ناحق، [طيبات را بر آنان حرام کردیم] و برای کافران از ایشان، عذابی دردناک فراهم ساخته ایم.(1)

2. دنیاگرایی، انسان را گرفتار حرام خواری می کند. (آثار رفتاری)

3. حرام خواری، عذابی دردناک دارد. (آثار اخروی)

* إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا أُولَئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ؛ کسانی که بخشی از کتاب خدا را پنهان می دارند و با آن بهای ناچیزی به دست می آورند، آنان چیزی جز آتش در شکم های خود فرو نمی برند. خداوند در روز قیامت با آنان سخن نخواهد گفت و پاکشان نخواهد کرد و عذابی دردناك خواهند داشت.(2)

إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِيلًا أُولَئِكَ لَا خَلَاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلَا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ؛ کسانی که پیمان خدا و سوگندهای خود را به بهای ناچیزی می فروشند. آنان در آخرت بهره ای ندارند و خدا در روز قیامت با آنان سخن نمی گوید و به ایشان نمی نگرد و پاکشان نمی گرداند و عذابی دردناك خواهند داشت.»(3)

4. دنیاگرایی، انسان را وامی دارد که برای رسیدن به مطامع دنیوی، پیمان شکنی کند، سوگند خود را نادیده بگیرد، در دین خدا دخل و تصرف نماید و چیزی بر آن بیفزایند یا کم کنند. (آثاررفتاری)

5. چنین دنیاگرایانی دچار عذاب دردناک می شوند. (آثار اخروی)

6. خداوند در قیامت، با آنا سخن نمی گوید. (آثار روانی اخروی)

ص: 178


1- 1. سوره نساء: 4، آیه 161.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 174.
3- 3. سوره آل عمران: 3، آیه 77.

7. خداوند در قیامت به آنان نمی نگرد. (آثار روانی اخروی)

8. خداوند آنان را هرگز پاک نمی کند. (آثار معنوی)

* اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطَامًا وَفِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ؛ بدانید که زندگی دنیا در حقیقت بازی و سرگرمی و آرایش و فخرفروشی شما به یکدیگر و فزون خواهی در اموال و فرزندان است؛ مثل بارانی که روییدنی هایش کشاورزان را به شگفتی آورد و سپس خشک شود و آن را زرد بینی و آنگاه خاشاک شود. در آخرت [برای دنیاپرستان] عذابی سخت است و [برای مؤمنان] از جانب خداوند، آمرزش و خشنودی است. زندگانی دنیا، جز کالای فریبنده نیست.(1)

9. دنیاگرایان، دچار استدراج می شوند؛ یعنی فریفته مهلتی می شوند که خداوند به آنان داده است. از این رو، سرگرم زرق وبرق دنیا می گردند و در آخرت می فهمند «دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ» بوده است و این مسأله، آنها را عذاب میدهد. (آثار روانی اخروی)

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

در قرآن کریم، علائم و آثاری برای دنیاگرایی ذکر شده است که با بررسی آنها می توان به مصادیق آن در میان مسلمانان پی برد.

1. دنیاگرایان ممکن است برای رسیدن به منافع مادی و دنیوی، برخی از معارف دینی و الهی را کتمان کنند؛ همانند عالم نمایان اسلامی که برخی از احکام و مسائل دینی را - که به قول خودشان، چهره زشت و خشن و خرافی از اسلام به نمایش می گذارد - منکر می شوند تا مقلدان و بلکه مشتریان بیشتری دور خود جمع کنند. إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا أُولَئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ

ص: 179


1- 1. سوره حدید: 57، آیه 20.

وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ؛ کسانی که بخشی از کتاب خدا را پنهان می دارند و با آن بهای ناچیزی به دست می آورند، آنان چیزی جز آتش در شکم های خود فرو نمی برند. خداوند در روز قیامت با آنان سخن نخواهد گفت و پاکشان نخواهد کرد و عذابی دردناك خواهند داشت.(1)

2. دنیاگرایان ممکن است مسائلی را بر دین بیفزایند؛ همانند علمای اهل سنت که با قیاس و استحسان و دیگر قواعد عقلی، احکام فراوانی را وارد شریعت کردند. فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ؛ وای بر کسانی که کتاب را با دست های خود می نویسند، سپس می گویند: «این از جانب خداست»؛ تا بدان بهایی ناچیز به دست آورند. وای بر ایشان از آنچه دست هایشان نوشته؛ و وای بر ایشان از آنچه به دست می آورند.(2)

3. دنیاگرایان، قسم دروغ می خورند و پایبند تعهدات خود نیستند. و این بلیه ای است که امروزه دامن گیر بسیاری از مسلمانها (به ویژه در ایران) شده است؛ به طوری که در محاکم قضایی، به نفع خود یا دیگران، قسم دروغ می خورند و سوگندنامه های خود - در زمینه پزشکی و نمایندگی مجلس و ریاست جمهوری - را زیر پا می گذارند و به تعهدات شغلی و کاری خود، عمل نمی کنند. إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِيلًا أُولَئِكَ لَا خَلَاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلَا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ؛ کسانی که پیمان خدا و سوگندهای خود را به بهای ناچیزی می فروشند. آنان در آخرت بهره ای ندارند و خدا در روز قیامت با آنان سخن نمی گوید و به ایشان نمینگرد و پاکشان

نمی گرداند و عذابی دردناك خواهند داشت.»(3)

4. آنها علاقه زیادی به ساختن بناهای باشکوه دارند تا بعد از مرگ، نامشان به وسیله این بناها ماندگار شود؛ همچنان که امروزه شاهد کاخ سازی برخی مسئولان هستیم و آقایان و

ص: 180


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 174.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 79.
3- 3. سوره آل عمران: 3، آیه 77.

آقازادگان، در بالاشهرها و دامنه کوه ها، کاخ های مجلل و باشکوه می سازند. قرآن کریم خطاب به آنان می فرماید: «أَتَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ * وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ؛ آیا در هر بلندی، بنایی از سر بازیچه می سازید؟ و عمارت های محکم بنا می کنید به امید آن که جاودان بمانید؟ »(1)

5. دنیاگرایان، علاقه فراوانی به ثروت اندوزی دارند و برایشان فرقی نمی کند که از چه راهی ثروت اندوزی کنند. یکی می شود فاضل خداداد که با اختلاس و سوءاستفاده از شرایط جنگی کشور، به ثروت کلان می رسد و کارش به اعدام منتهی می شود؛ یکی می شود معاون رئیس جمهور که حتی از آردهای اهدایی سازمان ملل به پناهندگان نیز نمی گذرد و با اختلاس میلیاردی، راهی زندان می شود؛ و دیگری می شود برادر رئیس جمهور که به جرم گرفتن میلیاردها تومان رشوه، به زندان می افتد. قرآن کریم در معرفی این دسته از دنیاگرایان می فرماید: «وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا؛ مال و ثروت را بسیار دوست دارید.»(2)

6. برای رسیدن به ثروت، حاضرند ارث و میراث دیگران را بالا بکشند؛ همچنان که قرآن می فرماید: «وَتَأْكُلُونَ التُّرَاثَ أَكْلًا لَمًّا؛ میراث [ضعيفان] را چپاول گرانه می خورید.»(3) امروزه این مسأله در جامعه ما به وفور دیده می شود؛ به ویژه از سوی برادران که حاضر به دادن سهم الارث خواهران نیستند؛ یا فرزندان بزرگ تر که به بهانه های مختلف، از پرداختن سهم الارث اعضای کوچک تر خانواده دریغ میکنند.

8. تعصبات قومی

اشاره

ابن منظور در معنای لغوی عصبیت می گوید: «إن يدعو الرجل إلى نصرة عصبته و التألب معهم على من يناويهم ظالمين او مظلومین؛ عصبة، خویشاوندان پدری را می گویند که شخص به طرفداری و دفاع از آنان برمی خیزد؛ خواه ظالم باشند و خواه مظلوم.»(4)

ص: 181


1- 1. سوره شعراء: 26، آیه 129-128.
2- 2. سوره فجر: 89، آیه 20.
3- 3. سوره فجر: 89، آیه 19.
4- 4. «لسان العرب»، ج1، ص606.

«تعصب» و «عصبیت» از ماده «عصب»، به معنای رگ ها و پی هایی است که مفاصل را به هم ارتباط می دهند. از این رو، هر گونه ارتباط و به هم پیوستگی - در مفهوم افراطی و مذموم آن - را تعصب و عصبیت می نامند. تعصب به معنای ایستایی، تحول ناپذیری، برنتابیدن فرهنگ و ارزش های حق و متعالی است که هم در ساحت بینش و دانش (تحجر) و هم در حوزه گرایش و رفتار (جمود)، بروز و ظهور دارد و عقل و دل و ابزارهای شناخت و معرفت را کور می گرداند.(1)

تعصب، به معنای وابستگی غیرمنطقی به چیزی است؛ تا آنجا که انسان، حق را فدای آن چیز می کند و مایه دوری از حق و محروم شدن از سعادت می گردد. یکی از علل انحراف و گمراهی اقوام پیشین در زمان پیامبران، تعصب و وابستگی شدید آنان به افکار و برنامه های خرافی و پیروی از نیاکان بوده است.

بی شک انسان به هر سرزمین یا قبیله و نژادی که تعلق داشته باشد، نسبت به آن عشق می ورزد. این پیوند و علاقه به سرزمین و قوم و نژاد، نه تنها عیب نیست، بلکه عامل سازنده ای برای همکاری های اجتماعی می باشد؛ اما اگر از حد بگذرد، فاجعه آفرین می شود. امام سجاد عليه السلام می فرماید: اَلعَصَبِيةُ الّتِي يَأثِمُ عَلَيها صَاحِبُها أَن يرَى الرَّجُلُ شِرارَ قَومِهِ خَيرا مِن خِیارِ قَومٍ آخَرِينَ وَلَيسَ مِنَ العَصَبِيةِ إِن يحِبَّ الرَّجُلُ قَومَهُ وَلكِن مِنَ العَصَبِيةِ أَن يعينَ قَومَهُ عَلى الظُّلمِ؛ تعصبی که دارنده آن گناهکار می شود، آن است که شخص، بدهای قوم خود را بهتر از خوبان دیگر اقوام بداند. دوست داشتن خویشان، تعصب نیست؛ اما كمك کردن آنان در ستم، تعصب ورزی است.»(2)

منظور از تعصب نژادی و قبیلگی که مورد نکوهش قرار می گیرد، همین خارج شدن از جاده انصاف و کشیدن شدن به افراط است. پدیده قوم گرایی، هر چه بیشتر به سوی افراط پیش رود، زمینه پذیرش معارف و حقایق را مسدودتر می کند و باعث می شود افراد یک جامعه، غیر از خود و تمایلات قومی و نژادی خود، چیز دیگری را در نظر نگیرند و هر آنچه در تضاد با تعصبات شان باشد، انکار نمایند؛ هر چند جزو حقایق مسلم و واضح برای خود آنان باشد.

ص: 182


1- 1. «مجموعه آثار شهید مطهري»، ج19، ص110.
2- 2. «كافي»، ج2، ص308.

تعصبات قومی یهود

قوم گرایی یهودیان، در بسیاری از آیات قرآن، به وضوح مشاهده می شود. در یکی از آیات قرآن آمده است: «وَلَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَكَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكَافِرِينَ ؛ هنگامی که از جانب خداوند، کتابی برایشان آمد که همخوان با کتابشان بود، و از دیرباز به خود نوید پیروزی بر کافران را می دادند، اما وقتی آن پیامبر موعود مبعوث شد، انکارش کردند. لعنت خدا بر کافران باد.»(1)

در خصوص این آیه شریفه، از امام صادق عليه السلام نقل شده است: یهودیان در کتاب های خود یافته بودند که پیامبر آخرالزمان، میان دو کوه «عير و أحد» خواهد بود. آنها تصور می کردند که او از میان قوم آنها انتخاب می شود. از این رو، به آن محل مهاجرت کردند. در مسیر خود، به کوهی رسیدند که به آن «حداد» گفته می شد. گمان کردند که همان «أحد» است. به همین سبب، در اطراف آن ساکن شدند. برخی در «يتما» و برخی در «فدک» و عده ای نیز در «خبیر» سکونت گزیدند. پس از مدتی، ساکنان يتما خواستند برای دیدن خویشاوندان خود در فدک و خیبر، رهسپار آن دیار شوند. آنان شترهای مردی عرب را کرایه کردند و از او خواستند به عنوان راهنما، آنها را نزد خویشانشان ببرد. عرب گفت: «شما را از بین دو کوه عير و أحد می برم.» آنها فهمیدند این همان چیزی است که مدت ها در پی آن بوده اند و به اشتباه، «حداد» را به جای «احد» گرفته اند. از عرب خواستند به محض رسیدن به احد، به آنها خبر بدهد. هنگامی که به محل مورد نظر رسیدند، بسیار خوشحال شدند و در همان جا فرود آمدند. در نامه ای به خویشان خود در فدک و خیبر نوشتند: «ما مکان مورد نظر را یافته ایم. شما نیز به ما ملحق شوید.» یهودیان فدک و خیبر نوشتند: «ما در این جا ساکن شده ایم و اموالی به دست آورده ایم و نمی توانیم ترک دیار کنیم. ما به شما نزدیک هستیم. هر گاه پیامبر آخرالزمان ظهور کرد، سریعا به شما ملحق می شویم.»

یهودیانی که بین دو کوه عير و احد - یعنی مدینه فعلی - ساکن شده بودند، کم کم دارای مال و ثروت شدند. خبر این ثروت، به «تبع» رسید و به آنان حمله کرد. اما پس از محاصره، به آنان

ص: 183


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 89 .

امان داد و گفت: «شهر شما را جای خوبی یافتم. میل دارم در اینجا ساکن شوم.» یهودیان گفتند: «تو چنین حقی نداری. اینجا مکان هجرت پیامبر آخرالزمان است.» تبع پذیرفت و از آنجا رفت؛ اما دو گروه از افراد خود به نام «اوس» و «خزرج» - را در آنجا گذاشت تا هنگام ظهور پیامبر آخرالزمان، او را یاری کنند. به تدریج که تعداد افراد اوس و خزرج زیاد شد، به اموال يهوديان تعرض کردند. یهودیان که انتظار آمدن پیامبر آخرالزمان را می کشیدند و او را مایه فتح و پیروزی خود می دانستند، اوس و خزرج را تهدید می کردند و می گفتند: «هر گاه پیامبر آخرالزمان ظهور کند، شما را از شهرهای مان بیرون می کنیم.» اما پس از این که پیامبر مبعوث شد، اوس و خزرج به عنوان انصار، به او ایمان آوردند و یهودیان کفر ورزیدند. این همان جریانی است که خداوند در این آیه شریفه، بازگو می فرماید.(1)

بر اساس این آیه، یهودیان دقیقا می دانستند که پیامبر آخرالزمان در کجا ظهور می کند و به کجا هجرت می فرماید و اسم و مشخصات دقیق او چیست؛ اما تصور می کردند که او از میان یهودیان و قوم خودشان انتخاب می شود. از این رو، به کفار و مشرکان فخر می فروختند و نسبت به انتقام پس از ظهور، هشدار می دادند. پس از این که پیامبر ظهور کرد و به مدینه مهاجرت نمود، یهودیان تمام علائمی را که در تورات خوانده بودند، بررسی کردند و کاملا مطمئن شدند که این پیامبر، همان است که تورات، آمدنش را بشارت داده است. اوس و خزرج به دلیل همان نشانه هایی که قبلا از یهود شنیده بودند، پیامبر را تصدیق کردند و به او ایمان آوردند؛ اما یهودیان منکرش شدند و به مبارزه با وی برخاستند؛ چرا که تعصبات قومی، باعث حسادت آنان شد و نتوانستند بپذیرند که فردی غیریهودی، پیامبر شده باشد.

* بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْيًا أَنْ يُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ فَبَاءُوا بِغَضَبٍ عَلَى غَضَبٍ؛ به چه بد بهایی خود را فروختند و آنچه را خدا نازل کرده بود، از سر حسد انکار کردند. خداوند از فضل خود، به هر کس از بندگانش که بخواهد، [ آیاتی] فرو می فرستد. پس به خشمی بر خشم دیگر گرفتار آمدند.(2)

ص: 184


1- 1. «مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص 310.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 90 .

* وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا نُؤْمِنُ بِمَا أُنْزِلَ عَلَيْنَا؛ وقتی به آنان گفته می شود: به آنچه خدا نازل کرده، ایمان بیاورید، می گویند: ما به آنچه بر [پیامبر] خودمان نازل شده باشد، ایمان می آوریم.(1) نژادپرستی و قوم گرایی نه در گذشته، بلکه اکنون نیز دامن گیر یهودیان است. بر خلاف همه ادیان که از نوکیشان استقبال می کنند، گرویدن به دین یهود، مورد استقبال قرار نمی گیرد؛ چرا که در نظر آنان، «نژاد» مقدم بر دین و مذهب است. البته اگر یک یهودی بخواهد با غیریهودی ازدواج کند، فرد طی تشریفاتی بسیار سخت، می تواند وارد دین یهود شود؛ چون بر اساس تفسیر خاخام ها از کتاب مقدس، ازدواج بین یهودی و جنتیل ممنوع است. جنتیل به معنای غیریهودی است که معمولا برای تحقیر نژادی استفاده می شود.(2)

همه این تعصبات قومی و نژادپرستی، ناشی از توهم باطلی است که آنان می پندارند قوم یهود، قوم برگزیده خداوند هستند. آلبرت انیشتین در نامه ای مشهور به «نامه خدا» می نویسد: «مردم یهودی که من با کمال خوشبختی یکی از آنان هستم و با ذهنیتشان عمیقا عجین هستم، هیچ تمایزی با دیگر مردمان ندارند. تا جایی که تجربیات شخصی من نشان داده، این گروه از انسان ها، هیچ گونه امتیازی نسبت به دیگر گروه های بشری ندارند و من هیچ نکته برگزیده ای در ایشان ندیده ام.»(3)

درباره نژادپرستی یهودیان، حکایت های طنزآمیز بسیاری وجود دارد. نوشته اند: موسی مندلسون (فیلسوف یهودی اهل آلمان) در حال مرگ بود. به همسرش گفت: «کشیش را خیر کن. بگو میخواهم مسیحی شوم.» همسرش گفت: «تو در طول عمرت یک یهودی واقعی بودی. چه شده است که در این لحظه پایانی، می خواهی مسیحی شوی؟» مندلسون گفت: «حالا که قرار است یک نفر بمیرد، بهتر است یکی از آنها بمیرد، نه از ما.»(4)

ص: 185


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 91.
2- jewishencyclopedia.com .2
3- WWW.SHIA-NEWS.COM .3
4- 4. «مکانیسم معنايي طنز»، راسکین، ص 220 .

فرجام این انحراف

* وَلَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَكَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكَافِرِينَ؛ هنگامی که از جانب خداوند، کتابی برایشان آمد که همخوان با کتاب شان بود، و از دیرباز به خود نوید پیروزی بر کافران را می دادند، اما وقتی آن پیامبر موعود مبعوث شد، انکارش کردند. لعنت خدا بر کافران باد.(1)

1. تعصبات قومی، انسان را مشمول لعن خداوند می سازد. (آثار معنوی)

* وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ * فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ مَا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ * كَذَلِكَ سَلَكْنَاهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ * لَا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى يَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ * فَيَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ؛ اگر آن را بر برخی از غیر عرب زبانان نازل می کردیم و پیامبر آن را برایشان می خواند، به آن ایمان نمی آوردند. این گونه در دل های گناهکاران [ انکار را] راه میدهیم که به آن نگروند تا عذاب پردرد را ببینند که به طور ناگهانی در حالی که بی خبرند، بدیشان برسد.(2)

2. تعصبات قوم، انسان را به عذابهای دردناک و مصیبت های ناگهانی مبتلا می کند. (آثار دنیوی)

* بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْيًا أَنْ يُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ فَبَاءُوا بِغَضَبٍ عَلَى غَضَبٍ وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ مُهِينٌ؛ خود را به چه بد بهایی فروختند که به آنچه خدا نازل کرده بود، از سر رشک انکار آوردند که چرا خداوند از فضل خود بر هر کس از بندگانش که بخواهد، [ آیاتی] فرو می فرستد. پس به خشمی بر خشم دیگر گرفتار آمدند و برای کافران عذابی خفت آور است.(3)

3. تعصبات قومی، انسان را به خشم خداوند گرفتار می سازد. (آثار معنوی)

4. عذابهای خفت آور در پی دارد. (آثار دنیوی و اخروی)

ص: 186


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 89.
2- 2. سوره شعراء، آیه 198-202.
3- 3. سوره بقره: 2، آیه 90.

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

مشکل قوم گرایی و نژادپرستی، کم و بیش در بسیاری از جوامع اسلامی دیده می شود و در میان برخی اقوام، شکل حادتری دارد؛ از جمله اعراب که به تعصب، معروف و مشهورند. خداوند متعال می فرماید: «وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ * فقرأة عليهم ما كانوا به مومنین؛ اگر قرآن بر غیرعرب نازل می شد، اعراب هرگز به آن ایمان نمی آوردند.»(1) یعنی نژادپرستی و تعصب قومی آنها، به قدری شدید بود که اگر قرآن با تمام معارف عالی و فصاحت و بلاغت فوق العاده و محتوای بی نظیر، بر فردی غیرعرب نازل میشد، تعصب و لجاجت به آنها اجازه نمیداد آن را بپذیرند.(2)

امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ يُعَذِّبُ السِّتَّةَ بِالسِّتَّةِ: العَرَبَ بِالعَصَبِيَّةِ، وَ الدَّهَاقِينَ بِالكِبرِ ،، وَ الأُمَراءَ بِالجَورِ، وَ الفُقَهَاءَ بِالحَسَدِ، وَ التُّجَّارَ بِالخِيَانَةِ، وَ أَهلَ الرَّسَاتِيق بِالجَهلِ؛ خداوند شش گروه را به خاطر شش چیز عذاب می کند: عرب را به خاطر تعصب، اربابان را به خاطر تکبر، حاکمان را به خاطر ستم، فقیهان را به خاطر حسادت، تجار را به خاطر خیانت، و روستائیان را به خاطر جهل و نادانی»(3)

از سوی دیگر، عرب ستیزی ایرانیان نیز نشان از نژادپرستی آنان دارد. به گفته جويا بلوندل سعد، همواره عرب ستیزی در ایران، همپایه ملی گرایی ایرانی بوده است. برخی نویسندگان ایرانی، برای هویت یابی و تعریف «ایرانی» به عنوان یک ملت، به تصویر بیگانه نمای عرب پناه برده اند و «عرب بیگانه» را در برابر «هویت ایرانی» جای داده اند؛ چرا که نمی توانستند مستقیما قدرت ها را نقد کنند. «عرب» در نزد آنان، استعاره ای از «اعراب مسلمان مهاجم» است.(4)

این نگاه نژادپرستانه، جایگاه بسیار مهمی برای فرهنگ باستانی وآریایی قائل است و نگاه تحقیر آمیزی به دیگر ملتها، از جمله اعراب دارد. در نگاه آنها، گذر زمان، شهرنشینی و تمدن نوین، موجب پیشرفت اعراب نشده است و همچنان پست و بدوی هستند. آنان عامل بدبختی

ص: 187


1- 1. سوره شعراء، آیه 199198.
2- 2. تفسیر نمونه، ج 15، ص354.
3- 3. «کافي»، ج8، ص 162.
4- 4. «عرب ستیزی در ادبیات معاصر ایران»، ص163.

ایرانیان شدند و فرهنگ باستانی را به نابودی کشاندند. چنین نگاهی، نسبت به مردم افغانستان نیز وجود دارد؛ چون آنها نیز در دوره ای، امپراطوری بزرگ صفوی را از بین بردند.

عرب ستیزی و نگاه نژادپرستانه به اعراب، تنها اختصاص به مردم غیر مذهبی ندارد؛ بلکه در میان مذهبی ها و حتی روحانیون نیز دیده می شود و گاه در اشاره به دولت های عربی، از عبارات سخیف و تحقیرآمیز استفاده می کنند.(1) این رویکرد به دور از تعقل، در حالی صورت می گیرد که در ایران، جمعیتی چند میلیونی از عربها زندگی می کنند که هم میهن ما هستند.

شوربختانه، این رفتارهای قوم گرایانه، منحصر به عرب ها و دیگر ملیت ها نیست؛ بلکه قومیت های درون کشوری - از ترک و لر تا کرد و بلوچ - را هم شامل می شود. این نفرت نژادی و رفتارهای ضد قومی می تواند خطر آفرین باشد؛ همچنان که ضایعات و آثار زیان بار قوم گرایی، صفحات تاریخ را سیاه کرده و خونهای زیادی بر زمین ریخته است؛ که اگر نبود، تاریخ بشریت چهره دیگری به خود می گرفت و پیشرفت تمدن ها، شتاب بیشتری می یافت و مسیر سعادت انسان ها هموارتر می شد.

9. قساوت

اشاره

قلب «قلب» در لغت به معنای گرداندن و تحول دادن از وجهی به وجه دیگر است؛ مانند گرداندن لباس و گرداندن انسان از طریقه اش.(2) در اصطلاح قرآنی، به روح لطیف انسانی که با تعلق به قلب جسمانی، سلطه خود را در بدن انسان اجرا می کند، قلب گفته می شود و با تعبیر «نفس ناطقه» از آن یاد می گردد. چون این قسمت از وجود انسان، مرکز تحولات مختلف روحی است، آن را «قلب» می گویند.(3)

«قساوت» در زبان عربی، از ریشه «قسي» و «قسوه» و به معنای خشونت و نفوذناپذیری است. در اصطلاح قرآنی، به قلبهایی که در برابر حق، تواضع و خشوع و انعطافی ندارند و نور

ص: 188


1- 1. ر.ک: «عصر ایران»، 25 فروردین 1394
2- 2. «مفردات راغب»، ص411.
3- 3. «تفسیر روشن»، ج1، ص369.

هدایت در آنها نفوذ نمی کند، قاسیه گفته می شود. در فارسی نیز با «سنگدلی» از آن یاد می شود که در مقابل «نرم دلی» قرار دارد.(1)

قساوت در قرآن، هفت مرتبه به کار رفته که همیشه با ماده قلب همراه است. قساوت، یکی از مهمترین عواملی است که انسان را از شناخت خداوند و سیر به سوی او باز می دارد. همیشه انبیای الهی در راه نیل به اهداف خود، با مقاومت افراد قسی القلب روبه رو بوده اند؛ چرا که آنان راه نفوذ حقایق و دروازه عطوفت را به روی خود بسته و با زیر پانهادن اصول انسانی، با سرسختی تمام در مقابل حق می ایستادند.(2)

در منطق قرآن، قساوت قلب، نشانه گمراهی است که مانع پذیرش حق وتابش نور الهی به درون می شود. کسانی که قلبشان دچار قساوت و سختی باشد، در گمراهی شدید و آشکاری به سر می برند: «وَيْلٌ لِلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أُولَئِكَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ؛ وای بر آنان که قلب هایی سخت در برابر ذکر خدا دارند. آنان در گمراهی آشکاری هستند.»(3)

قساوت قلب یهودیان

یکی از ویژگی های بارز بنی اسرائیل، قساوت قلب بود که باعث می شد مخالفت عادی آنان، تبدیل به دشمنی و مخالفت های علنی گردد و عامل بسیاری از درگیری ها و جنگ ها شود. گوستاو لوبون فرانسوی می گوید: «اگر ما بخواهیم صفات یهود را در چند کلمه خلاصه کنیم، باید بگوییم: یهودیان مانند انسان هایی هستند که تازه از جنگل وارد شهر شده اند. آنان همیشه از صفات انسانی بی بهره بوده اند؛ چرا که همچون پست ترین مردم روی زمین زندگی می کنند. همیشه بنی اسرائیل مردمی وحشی، سفاک و بی غیرت بوده اند؛ حتی در زمانی که آنها بر کشورهای خود حکومت می کردند، باز هم از سفاکی دست برنمی داشتند و بی پروا، وارد جنگ

ص: 189


1- 1. «شرح و تفسیر لغات قرآن بر اساس تفسیر نمونه، ج3، ص673.
2- 2. «تفسیر احسن الحديث »، ج1، ص225.
3- 3. سوره زمر: 39، آیه 22.

می شدند و چون از پای در می آمدند، به مشتی خیالات غیرانسانی و بی اساس پناه می بردند. خلاصه آنکه میان یهود و حیوانات، هیچ فرقی نمی توان گذاشت.»(1)

به گفته قرآن، یهودیان علی رغم دریافت آیات و معجزه های فراوان، قلب شان در نتیجه لجاجت و بهانه جویی و عصیان گری، به سختی گرایید و از درک معارف و آیات الهی ناتوان شدند: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ؛ بعد از آن، دل های شما همچون سنگ سخت شد، یا سخت تر؛ چرا که برخی از سنگ ها می شکافد و از آن نهرها جاری می شود، و پاره ای از آنها شکاف برمی دارد و آب از آن تراوش می کند، و پاره ای از خوف خدا به زیر می افتد؛ [اما دل های شما، نه از خوف خدا می تپد، و نه چشمه علم و دانش و عواطف انسانی از آن می جوشد] و خداوند از اعمال شما غافل نیست.»(2)

خداوند در این آیه با تمثیلی زیبا، به بیان شدت و درجه قساوت یهودیان اشاره می کند و بیان می دارد که قلب در شدت قساوت، به درجه ای می رسد که حتی از سخت ترین سنگ ها هم سخت تر می شود: نه چشمه علم و عواطف از آن می جوشد؛ نه قطرات محبت از آن تراوش می کند؛ و نه خوف خداوند، قلب انسان های سنگ دل را به طپش می اندازد. و این تهدیدی است سربسته برای یهودیان و تمام کسانی که خط آنها را ادامه می دهند.(3)

یهودیان چنان در قساوت و سنگدلی پیش رفتند که حضرت زکریا را اره کردند و حضرت یحیی را سر بریدند و در یک روز، هفتاد پیامبر را کشتند.(4) همچنان که قرآن کریم درباره آنان می فرماید: «إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَيَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ؛ بی تردید آنان که با چشم پوشی از دلیل های روشن، به

ص: 190


1- 1. «اليهود في تاريخ الحضارات الأولي»، ص58.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 74.
3- 3. «پرتوي از قرآن»، ج 1، ص 306 .
4- 4.«تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص909؛ «التبيان في تفسير القرآن»، ج3، ص382.

آیات خدا کفر می ورزند و پیامبران را به ناحق می کشند و دادگستران را به قتل می رسانند، آنان را به عذابی دردناک نوید ده.»(1)

فرجام این انحراف

* أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ؛ آیا کسی که خداوند دلش را برای پذیرش اسلام گشاده و از نور پروردگارش برخوردار است، [همانند محرومان از نور الهی است؟] پس وای بر آنان که قلبی سخت در برابر یاد خدا دارند.(2)

1. قساوت قلب، مانع از تابش نور الهی به درون انسان می شود. (آثار معنوی)

* فَوَيْلٌ لِلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أُولَئِكَ فِي ضَلَالٍ مُبِينٍ؛ وای بر آنان که دل هایشان از یاد خدا سخت است. اینان در گمراهی آشکاری هستند.(3)

2. قساوت قلب، موجب غفلت از یاد خدا می شود. (آثار معنوی)

3. انسان را به گمراهی می کشاند. (آثار معنوی)

* فَلَوْلَا إِذْ جَاءَهُمْ بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلَكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ؛ چرا هنگامی که عذاب ما به آنان رسید، تضرع نکردند؟ زیرا دل های شان سخت شده بود.(4)

4. قساوت قلب، موجب ترک تضرع و استغاثه به درگاه خداوند می شود.(آثار رفتاری)

* قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ؛ دل های شان سخت شده بود و شیطان آنچه را انجام می دادند، برایشان زیبا جلوه می داد.(5)

5. قساوت قلب، موجب می شود کارهای زشت و ناپسند در نظر انسان، خوب و زیبا جلوه کند. (آثار روانی)

ص: 191


1- 1. سوره آل عمران: 3، آیه 21.
2- 2. سوره زمر: 39، آیه 22.
3- 3. سوره زمر: 39، آیه 22.
4- 4. سوره انعام: 6، آیه 43.
5- 5. سوره انعام: 6، آیه 43.

* فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ؛ دلهایشان سخت شد و بسیاری از آنان فاسق و نافرمان شدند.(1)

6. قساوت قلب، انسان را به سوی فسق و فجور و نافرمانی می کشاند. (آثار رفتاری)

* لِيَجْعَلَ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ؛ تا آنچه را که شیطان القا می کند، آزمایشی برای بیماردلان و سخت دلان قرار دهد.(2)

7. قساوت قلب، زمینه را برای نفوذ شیطان فراهم می کند. (آثار معنوی)

* فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقَاقٍ بَعِيدٍ؛... تا آزمایشی برای بیماردلان و سخت دلان قرار دهد. ستمکاران در ستیزهای دور و درازند.(3)

8. انسانهای قسی القلب، ستمگر و ستیزه جو می شوند. (آثار روانی و رفتاری)

* وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ؛ دل های شان را سخت گرداندیم. کلمات خدا را از مورد خود تحریف می کنند و از پندهای داده شده به آنها، نصیب بزرگی را از دست می دهند.(4)

9. قساوت قلب موجب می شود انسان، معنای آیات الهی را به گونه ای دیگر درک یا تفسير کند. (آثار معنوی و رفتاری)

10. موجب می گردد که انسان از پندها و اندرزهای آیات الهی، حظ و بهره ای نبرد. (آثار معنوی)

* وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ؛ اگر تندخو و سخت دل بودی، قطعا مردم از پیرامون تو پراکنده می شدند.(5)

11. قساوت قلب، موجب پراکنده شدن مردم از اطراف انسان می شود. (آثار اجتماعی)

ص: 192


1- 1. سوره حدید: 57، آیه 16.
2- 2. سوره حج: 22، آیه 53.
3- 3. سوره حج: 22، آیه 53.
4- 4. سوره مائده: 5، آیه 13.
5- 5. سوره آل عمران: 3، آیه 159.

* وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَيَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ؛ بی تردید آنان که با چشم پوشیدن از دلیل های روشن، به آیات خدا کفر می ورزند و پیامبران را به ناحق می کشند و دادگستران را به قتل می رسانند، آنان را به عذابی دردناک نوید ده.(1)

12. قساوت قلب، انسان را چنان بی رحم می کند که می تواند دست به کشتار مردم بی گناه و حجج الهی بزند. (آثار رفتاری)

13. انسان در پی این بی رحمی ها، به عذاب دردناک گرفتار می شود. (آثار اخروی)

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

با توجه به آثار و نشانه هایی که برای قساوت و سنگ دلی بیان شد، می توانیم این علائم را بر خود و جامعه اسلامی تطبیق دهیم و به راحتی بفهمیم که ما مسلمان ها، چه مراتبی از قساوت قلب را دارا هستیم. با توجه به آنچه که در خود و اطرافمان مشاهده می کنیم، ظاهرا اوضاع مطلوب و مناسبی در این زمینه نداریم و بسیاری از ما درگیر این انحراف هستیم؛ چون

کسی که بی هیچ لزومی درخت ها را قطع می کند و جنگل ها را آتش می زند، قساوت قلب دارد. کسی که حیوانات را آزار می دهد و آنها را قطع عضو می کند و آتش می زند، قساوت قلب دارد.

کسی که اجناس ضروری مردم را احتکار می کند، قساوت قلب دارد.

کسی که داروهای مهم را در بازار سیاه، به چندین برابر قیمت میفروشد، قساوت قلب دارد.

کسی که داروهای تقلبی و فاسد در اختیار مردم می گذارد، قساوت قلب دارد.

کسی که مواد غذایی و شیرخشک فاسد به مردم می فروشد، قساوت قلب دارد.

کسی که اختلاس می کند و بیت المال را بالا می کشد، قساوت قلب دارد.

اما مصداق بارز قساوت قلب را در گروههای تکفیری می توان دید؛ گروه هایی همچون داعش که به راحتی سر می برند و به صغیر و کبیر رحم نمی کنند؛ یا گروه طالبان که انسانها را می کشند و آثار فرهنگی را تخریب می کنند؛ یا نیروهای نظامی عربستان که یمن را ویران کرده اند و

ص: 193


1- 1. سوره آل عمران: 3، آیه 21.

انسان های بی شماری را کشته اند و حتی از تخریب بیمارستان ها نیز دریغ نکرده اند. اینان دنباله رو همان جانیان و سنگدلانی هستند که حادثه کربلا را رقم زدند و خاندان رسول خدا صلى الله علیه و آله را در نهایت قساوت و بی رحمی و بی احترامی، شهید و اسیر کردند.

10. ترس و بزدلی

اشاره

در وجود انسان، دو نوع ترس وجود دارد: یکی ترسی است که با تعبير «جبن» یا «بزدلی» از آن یاد می شود که نامعقول و مذموم است. این ترس نامعقول، زمانی رخ می دهد که انسان از عواملی بترسد که در خور ترس نیستند. چنین ترسی موجب عقب ماندگی، بدبختی، ناکامی، شکست و زبونی می شود و انسان را از کارهای بزرگ باز می دارد. ترس دیگر که معقول است، انسان را از خطرات احتمالی - که مال و جان و فرزند و عیال و آبروی او را به خطر می اندازد - باز می دارد و راه محتاطانه را پیش روی او قرار می دهد. چنین ترسی نه تنها مذموم نیست، بلکه ممدوح و عاقلانه است.(1)

یکی از عوامل ایجاد ترس نامعقول و افراطی، سوء ظن به خداست. حضرت علی علیه السلام می فرماید: «الجُبنُ وَ الحِرصُ وَ البُخلُ غَرَائِزُ سُوءٍ يَجمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللَّهِ سُبحَانَهُ؛ ترس و حرص و بخل، صفات زشتی هستند که در سوء ظن به خداوند جمع شده اند. »(2)

اگر انسان به قدرت خداوند و محقق شدن وعده های الهی ایمان داشته باشد، هرگز ترس او موجب فرار از مشکلات و سختی ها نمی شود. او به خدا حسن ظن دارد و می داند که خدا همواره در مسیر حق، به او یاری می رساند. در این صورت، قدرتمندترین قدرت ها نیز او را به هراس نمی اندازد؛ زیرا یقین دارد که قدرت خداوند، ما فوق همه قدرت ها است.

ترس و بزدلی یهودیان

بنی اسرائیل با توجه به ضعف ایمانی که داشتند، همیشه دچار جبن و ترس مذموم بودند و در طول تاریخ، از قدرتمندان و زورگویان زمان، در هراس بودند. این ترس و وحشت، گاه چنان بر

ص: 194


1- 1. «بحار الانوار»، ج97، ص49.
2- 2. «میزان الحکمه»، ج1، ص370.

آنان غالب می شد که موجب نافرمانی و سرپیچی آنان از فرامین الهی می گردید: «قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّ فِيهَا قَوْمًا جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ؛ گفتند: ای موسی، در آنجا مردمی زورمند وجود دارد و تا آنان از آنجا بیرون نروند، ما هرگز وارد آن نمی شویم. اگر از آنجا بیرون روند، ما وارد خواهیم شد.»(1)

وقتی ترس از قدرت برتر و هراس از مرگ و حفظ جان و مال، به افراط کشیده شود، موجب تضعیف روحیه فرد نسبت به جهاد و مبارزه با دشمن می شود؛ تا جایی که شخص، از حق خود می گذرد و راضی به ترک دیار و خانه می گردد؛ همچنان که قرآن کریم درباره یهود می فرماید: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ؛ آیا از کسانی که از بیم مرگ، از خانه های خود خارج شدند، در حالی که هزاران تن بودند، خبر نیافتی؟»(2)

گروهی از مفسران معتقدند گریختن آنان و ترک خانه و کاشانه، به خاطر فرار از جهاد بود؛ چون در آیه بعد می فرماید: «وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ؛ (3) در راه خدا مبارزه کنید.»(4) و در ادامه آمده است: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ؛ آیا از [حال] سران بنی اسرائیل پس از موسی خبر نیافتی آنگاه که به پیامبری از خود گفتند: پادشاهی برای ما بگمار تا در راه خدا پیکار کنیم. [آن پیامبر] گفت: اگر جنگیدن بر شما مقرر گردد، چه بسا پیکار نکنید. گفتند: چرا در راه خدا نجنگیم، با آن که ما از دیارمان و از [نزد] فرزندانمان بیرون رانده شده ایم. پس هنگامی که جنگ بر آنان مقرر شد، جز شماری اندك از آنان، [همگی] پشت کردند و خداوند به [حال] ستمکاران داناست.»(5)

ص: 195


1- 1. سوره مائده: 5، آیه 22.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 243.
3- 3. سوره بقره: 2، آیه 244.
4- 4. «مجمع البيان في تفسير القرآن»، ج2، ص605.
5- 5. سوره بقره: 2، آیه 246.

فرجام این انحراف

* أَلَا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ؛ با گروهی که سوگندهای خود را شکستند و بر آن شدند که پیامبر را بیرون کنند و جنگ را با شما آغاز کردند، چرا نمی جنگید؟ آیا از آنان می ترسید؟(1)

1. ترس، موجب ذلت و خواری در برابر دشمنان و زورگویان می شود. (آثار دنیوی)

* وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ ... يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ ... قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّ فِيهَا قَوْمًا جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ ... قَالَ رَبِّ إِنِّي لَا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَأَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ؛ زمانی که موسی به قوم خود گفت: «ای قوم من! به سرزمین مقدس وارد شوید. » گفتند: «ای موسی! در آنجا مردمی زورمند هستند و تا آنان از آنجا بیرون نروند، ما هرگز وارد آن نمی شویم. اگر از آنجا بیرون بروند، ما وارد خواهیم شد.» [موسی] گفت: «پروردگارا من جز اختیار شخص خود و برادرم را ندارم. پس میان ما و این قوم فاسق، جدایی بینداز. »(2)

فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ؛ هنگامی که جنگ بر آنان مقرر شد، جز شماری اندک از آنان، [همگی] پشت کردند و خداوند به [حال] ستمکاران داناست.3(3)

2. ترس، مانع از انجام وظایف شرعی می شود. (تاثیر رفتاری)

3. انسان را جزو فاسقان و ظالمان قرار می دهد. (تاثير معنوی)

* «فَلَا تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلَا تَشْتَرُوا بِآيَاتِي ثَمَنًا قَلِيلًا وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ؛ از مردم نترسید و از من بترسید و آیات مرا به بهای ناچیز نفروشید. کسانی که به موجب آنچه خدا نازل کرده، داوری نکنند، آنان خود کافرند.(4)

4. ترس، مانع از بیان و اجرای احکام الهی می شود. (تاثیر رفتاری)

ص: 196


1- 1. سوره توبه: 9، آیه 13.
2- 2. سوره مائده: 5، آیه 20_25.
3- 3. سوره بقره: 2، آیه 246.
4- 4. سوره مائده: 5، آیه 44.

5. انسان را به کفر می کشاند. (تاثير معنوی)

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

خداوند به مسلمانان دستور می دهد که از هیچ کس و هیچ چیز هراسی به دل نداشته باشند و ترسی به خود راه ندهند؛ تا در مقابل این شجاعت، خداوند نعمتش را بر آنان تمام کند: «فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِي وَلِأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ؛ از آنان نترسید و از من بترسید تا نعمت خود را بر شما تمام کنم.»(1)

و یادآور می شود که ایمان و شجاعت، لازم و ملزوم هم هستند. کسی که ایمان راستین به خداوند داشته باشد، ترس از وجودش رخت برمی بندد: «إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ؛ کسانی که گفتند پروردگار ما خداست، سپس ایستادگی کردند، بیمی بر آنان نیست و غمگین نخواهند شد.»(2)

و نوید می دهد که اگر گاهی دچار تزلزل شوند و ترس بر آنان راه یابد، فرشتگان نازل می شوند و به آنها دلداری می دهند: «إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا؛ کسانی که گفتند پروردگار ما خداست، سپس ایستادگی کردند، فرشتگان بر آنها فرود می آیند [و می گویند: ] نترسید و غمگین نباشید.»(3)

با این حال، ضعف ایمان باعث شده است که ما مسلمانان، سخن حق تعالی را از یاد ببریم و ترس بر ما چیره شود؛ همچنان که برخی از مسلمانان صدر اسلام نیز چنین بودند و در برخی زمینه ها، ترس بر آنان غالب می شد و مورد سرزش خدا و رسولش قرار می گرفتند.

1. یکی از این ترس ها، ترس در میدان نبرد بود. برخی از مسلمانان، با دیدن عِده و عُده دشمنان، چنان دچار رعب و وحشت می شدند که فرمان الهی را زیر پا می گذاشتند و از نبرد با دشمن، دست می کشیدند. خداوند آنان را سرزش می کند و می فرماید: «أَلَا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ

ص: 197


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 150.
2- 2. سوره احقاف: 46، آیه 13.
3- 3. سوره فصلت: 41، آیه 30.

مؤمنين؛ با گروهی که سوگندهای خود را شکستند و بر آن شدند که فرستاده [خدا] را بیرون کنند و به طور ابتدایی [جنگ را] با شما آغاز کردند، چرا نمی جنگید؟ آیا از آنان می ترسید؟ اگر مؤمن هستید، خدا سزاوارتر است که از او بترسید.»(1)

همچنین یادآور می شود: «إِذْ تُصْعِدُونَ وَلَا تَلْوُونَ عَلَى أَحَدٍ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ فَأَثَابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِكَيْلَا تَحْزَنُوا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا مَا أَصَابَكُمْ وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ؛ هنگامی که در حال گریز، [از کوه] بالا میرفتید و به هیچ کس توجه نمی کردید و پیامبر، شما را از پشت سرتان فرا می خواند. پس [خداوند] به سزای [ این بی انضباطی] غمی بر غمتان [افزود] تا سرانجام بر آنچه از کف داده اید و برای آنچه به شما رسیده است، اندوهگین نشوید. خداوند از آنچه می کنید، آگاه است.»(2)

امروزه نیز همین معضل وجود دارد و بسیاری از مسلمانان، به خاطر ترس از دشمنان، تن به ذلت می دهند و زیر یوغ استکبار و ابرقدرت های جهان می روند. هر چه کفار بگویند، اطاعت می کنند و زهره چون و چرا با آنان را ندارند. رئیس جمهور آمریکا به عربستان می رود و برای کشورهای عربی، تعیین تکلیف می کند. در اقصی نقاط دنیا، مسلمانان محدود و مهدور و مقتول می شوند و هیچ کس نمی تواند اعتراض کند. کشوری اسلامی به مدت هفتاد سال اشغال می شود و مسلمانان، دست روی دست می گذارند و هیچ کاری نمی کنند؛ به طوری که جمعیت یک و نیم میلیاردی مسلمانان، جرأت نفس کشیدن در برابر اسرائیل (با جمعیت هشت میلیونی) را ندارد؛ مگر عده ای از مسلمانان لبنان و سوریه و فلسطین که در برابراین کشور اشغال گر ایستاده اند و به پرچم داری ایران اسلامی، راه مقاومت پیش گرفته اند.

این تحقق همان وعده خداوند است که به اعراب می فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! هر کس از شما از دین خود برگردد، به زودی خداوند گروهی را می آورد که

ص: 198


1- 1. سوره توبه: 9، آیه 13.
2- 2. سوره آل عمران: 3، آیه 153.

آنان را دوست دارد و آنان نیز او را دوست دارند. آنها با مؤمنان فروتن و بر کافران سرفرازند. در راه خدا جهاد می کنند و از سرزنش هیچ ملامت گری نمی هراسند. این فضل خداست و آن را به هر که بخواهد می دهد. و خداوند گشایش گر داناست.»(1)

در روایت آمده است که پیامبر صلی الله عليه و آله فرمود: منظور از «فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ...»، سلمان فارسی و هموطنان او هستند.(2)

2. ترس دیگری که در ما مسلمانان به طور عام، و در مبلغان و روحانیان به طور خاص دیده می شود، ترس از بازگویی احکام و دستورهای الهی است. می ترسیم ما را به «کوته فکری» و «خرافه پرستی» و «عصر حجری» و «امل بازی» متهم کنند؛ در حالی که قرآن کریم می فرماید: «الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَكَفَى بِاللَّهِ حَسِيبًا؛ کسانی که پیام های خدا را ابلاغ می کنند و از او می ترسند و از هیچ کس جز خدا بیم ندارند؛ و خدا برای حسابرسی کفایت می کند. »(3)

3. ترس دیگر ما مسلمانان، در زمینه اجرای احکام الهی است. می ترسیم اگر احکامی همچون قصاص و حدود را اجرا کنیم، به خشونت و وحشی گری متهم شویم. به همین دلیل، احکام الهی را تعطیل می کنیم تا امتیازاتی هر چند اندک، از «شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد» دریافت کنیم؛ در حالی که خداوند متعال می فرماید: «فَلَا تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلَا تَشْتَرُوا بِآيَاتِي ثَمَنًا قَلِيلًا وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ ؛ از مردم نترسید و از من بترسید و آیات مرا به بهای ناچیز نفروشید. کسانی که به موجب آنچه خدا نازل کرده، داوری نکنند، آنان خود کافرند.»(4)

ص: 199


1- 1. سوره مائده: 5، آیه 54.
2- 2. «نور الثقلین، ج 1، ص 641.
3- 3. سوره احزاب: 33، آیه 39.
4- 4. سوره مائده: 5، آیه 44.

4. ترس دیگر ما مسلمانان، مربوط به امور مالی و دنیوی است. بسیاری از ما، ترس از دست دادن داریم؛ ترس از این که اگر در راه درست قدم برداریم، بسیاری از داشته هایمان را از دست بدهیم؛ اگر در معاملات و خرید و فروش، روراست باشیم و دروغ نگوییم، مشتری ها را از دست بدهیم و بازارمان کساد شود؛ اگر امر به معروف و نهی از منکر کنیم، اقوام و فامیل از دست ما ناراحت شوند و ارتباطشان را با ما قطع کنند؛ اگر به همسر و فرزندمان آزادی های نامعقول و غير مشروع ندهیم، آنها از ما دلخور شوند و ما را ترک کنند.

قرآن کریم می فرماید: «قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ؛ بگو اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان شما و اموالی که گرد آورده اید و تجارتی که از کسادش میترسید و سراهایی را که خوش می دارید، نزد شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راه او دوست داشتنی تر است، منتظر باشید تا خدا فرمانش را جاری سازد. خداوند گروه فاسقان را هدایت نمی کند.»(1)

ص: 200


1- 1. سوره توبه: 9، آیه 24.

بخش سوم: انحرافات رفتاری

اشاره

ص: 201

ص: 202

در این بخش، به 17 مورد از انحرافات رفتاری یهود، خواهیم پرداخت؛ اما پیش از پرداختن به این انحرافات، لازم است توضیحی درباره «رفتار» داده شود.

معنای رفتار

رفتار در لغت به معنای فعل، عمل، اقدام، حرکت، کردار و کنش آمده است. در اصطلاح، رفتار به هر گونه پاسخ و اقدام قابل مشاهده جانداران (انسان حیوان) گفته می شود. در این تعریف، رفتار به عنوان «پاسخ» در نظر گرفته شده است؛ به این معنا که باید از بیرون، یک محرک وجود داشته باشد تا حیوان با انسان یا ارگانیسم، پاسخ خود را در قالب یک رفتار نشان دهد. پس رفتار، پاسخی است که ارگانیسم به انگیزه بیرونی می دهد. به بیان دیگر، رفتار واکنشی است که در برابر یک عمل یا کنش بیرونی، از موجود زنده سر می زند. این رفتار در انسان، پیچیده تر از سایر موجودات است. دلیل این پیچیدگی، فرایندهای ذهنی گسترده و در هم تنیده انسان است.

رفتار، امری تصادفی نیست؛ بلکه معلول است و در جهتی میل می کند که فرد (بر اساس منافعش) آن را باور دارد. بدیهی است که افراد، با هم متفاوت اند و اگر در وضعیت یکسان قرار گیرند، کار مشابهی نخواهند کرد؛ ولی ثبات رویه، منشأ رفتار همه افراد است. ثبات رویه در رفتار، اهمیت بسیار زیادی دارد. بر اساس آن، می توان رفتار را پیش بینی کرد و در بیشتر موارد، تابع نوعی نظم بوده و سازمان یافته است.(1)1

در مورد رابطه میان رفتار با «اعتقاد» و «اخلاق»، می توان گفت که اعتقاد و اخلاق، هر دو مفهومی

درونی هستند که می توانند علتی برای رفتار بیرونی باشند.

ص: 203


1- 1. «رفتار سازماني »، ج 1، ص15.

ص: 204

1. نافرمانی

اشاره

نافرمانی، در مقابل اطاعت و فرمان بری قرار دارد و در قرآن کریم، با الفاظی همچون طغیان و عصیان آمده است. منظور از نافرمانی، عصیان در برابر اوامر و دستورهای خداوند است. از آنجایی که پیامبران، ابلاغ کننده فرمان الهی هستند، نافرمانی در برابر آنان نیز در حکم نافرمانی از خداوند است. از این رو، قرآن کریم، اطاعت از پیامبر را در کنار اطاعت از خداوند قرار داده و می فرماید: «يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولَا؛ روزی که چهره هایشان را در آتش زیرورو می کنند، می گویند: ای کاش ما خدا را فرمان می بردیم و پیامبر را اطاعت می کردیم.»(1) نافرمانی در برابر پیامبر نیز به عنوان نافرمانی از خدا، و عامل گرفتار شدن در عذاب و كيفر الهی، معرفی شده است: «فَعَصَى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فَأَخَذْنَاهُ أَخْذًا وَبِيلًا؛ فرعون از فرستاده نافرمانی کرد. پس او را به سختی فروگرفتیم.»(2)

نافرمانی یهود

یکی از لغزش های بزرگ بنی اسرائیل این بود که با وجود بهره مندی از عنایات خداوند، از دستور پیامبرش نافرمانی می کردند و با انواع بهانه جویی ها و شبهه افکنی ها، از تسلیم شدن در برابر احکام، امتناع می ورزیدند. قرآن کریم در آیات متعدد، از نافرمانی بنی اسرائیل نسبت به پیامبران خود یاد کرده است:

1. بعد از پیروزی بر فرعون، حضرت موسی علیه السلام به بنی اسرائیل دستور داد وارد سرزمین مقدس شوند و با بت پرستان بجنگند و آنجا را از لوث شرک و بت پرستی پاک سازند و با آرامش خاطر، زندگی کنند. اما آنها در جواب گفتند: «تو و پروردگارت بروید و جنگ کنید. ما همین جا نشسته ایم.»

ص: 205


1- 1. سوره احزاب: 33، آیه 66.
2- 2. سوره مزمل: 73، آیه 16.

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِيَاءَ وَجَعَلَكُمْ مُلُوكًا وَآتَاكُمْ مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِينَ * يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ * قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّ فِيهَا قَوْمًا جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ * قَالَ رَجُلَانِ مِنَ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ * قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَدًا مَا دَامُوا فِيهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ * قَالَ رَبِّ إِنِّي لَا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَأَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ؛ [یاد کن] زمانی را که موسی به قوم خود گفت: «ای قوم من! نعمت خدا را بر خود یاد کنید آنگاه که در میان شما پیامبرانی قرار داد و شما را پادشاهانی ساخت و آنچه را که به هیچ کس از جهانیان نداده بود، به شما داد. ای قوم من! به سرزمین مقدسی که خداوند برای شما مقرر داشته است، در آیید و به عقب بازنگردید که زیانکار خواهید شد. » گفتند: «ای موسی! در آنجا مردمی زورمند هستند و تا آنان از آنجا بیرون نروند، ما هرگز وارد آن نمی شویم. پس اگر از آنجا بیرون بروند، ما وارد خواهیم شد.» دو مرد از کسانی که از خدا می ترسیدند و خدا به آنان نعمت داده بود، گفتند: «از آن دروازه بر ایشان [بتازید] و وارد شوید که اگر از آن درآمديد، قطعا پیروز خواهید شد. و اگر مؤمن هستید، به خدا توکل کنید. » گفتند: «ای موسی! تا وقتی آنان در آن [شهر] هستند، ما هرگز پا در آن نمی گذاریم. تو و پروردگارت بروید و جنگ کنید که ما همین جا می نشینیم.» [موسی] گفت: «پروردگارا من جز اختیار شخص خود و برادرم را ندارم. پس میان ما و میان این قوم نافرمان، جدایی بینداز.»(1)

2. هنگامی که موسی علیه السلام از کوه طور آمد و تورات را با خود آورد، به قوم خود اعلام کرد: «کتابی آسمانی آورده ام که حاوی دستورهای دینی است. آن را بگیرید و به احکام آن عمل کنید. » یهودیان به بهانه این که موسی علیہ السلام، تکالیف سخت و مشکلی برای آنها آورده، بنای نافرمانی و سرکشی گذاشتند. خداوند قطعه عظیمی از کوه طور را بالای سر آنها قرار داد وآنها به وحشت افتادند. حضرت موسی علیه السلام اعلام کرد

ص: 206


1- 1. سوره مائده: 5، آیه 20-25 .

که اگر پیمان ببندید و به فرمان های خداوند عمل کنید و از سرکشی و تمرد توبه نمایید این عذاب از شما برداشته می شوند، وگرنه هلاک خواهید شد. آنها به اجبار تسلیم شدند و تورات را پذیرفتند.

وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَاسْمَعُوا قَالُوا سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمَا يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمَانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ؛ آنگاه که از شما پیمان محکم گرفتیم و [کوه] طور را بر فراز شما برافراشتیم [و گفتیم] آنچه را به شما داده ایم، به جد و جهد بگیرید [و به دستورهای آن] گوش فرا دهید، گفتند: شنیدیم و نافرمانی کردیم. و بر اثر كفرشان [مهر] گوساله در دلشان سرشته شد. بگو اگر مؤمن هستید [بدانید] که ایمان تان شما را به بد چیزی وامی دارد.(1)

تعبیر «سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا» مثل آن است که در فارسی، به تمسخر می گوییم: از تو گفتن و از ما نشنفتن.

3. هنگامی که جالوت بر بنی اسرائیل مسلط شد، آنان برای رهایی از بند او، از پیامبر خود خواستند شخصی نیرومند و جنگجو را به آنها معرفی کند تا تحت فرمان او، با جالوت مبارزه کنند. پیامبر، طالوت را به آنان معرفی کرد که فردی نیرومند و فرماندهی شایسته بود. بنی اسرائیل، فقر طالوت را به رخ کشیدند و از پذیرش فرمانش امتناع کردند: «قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ ؛ گفتند: چگونه او بر ما پادشاهی کند، با آن که ما از او به پادشاهی سزاوارتریم. او مال و منال چندانی ندارد.»(2)

4. گروهی از بنی اسرائیل (معروف به أصحاب السبت) در کنار دریا ساکن بودند. خداوند آنهارا از شکار ماهی در روز شنبه نهی فرمود. از آنجایی که در روز شنبه، ماهی های بسیار زیادی به ساحل نزدیک می شدند، آنها ترفندی زدند و حوض ها و کانال هایی در کنار دریا کندند تا ماهی ها وارد آن شوند و روز یکشنبه، آنها را صید کنند. آنها با این شیوه، مال

ص: 207


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 93.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 247.

فراوانی اندوختند و نعمت بسیاری به دست آوردند. بر اساس روایات، آنها هشتاد هزار نفر بودند که هفتاد هزار نفرشان به نهی از صید ماهی در روز شنبه، بی توجهی کردند.(1)

وَاسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كَانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتَانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعًا وَيَوْمَ لَا يَسْبِتُونَ لَا تَأْتِيهِمْ كَذَلِكَ نَبْلُوهُمْ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ * وَإِذْ قَالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا قَالُوا مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ * فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذَابٍ بَئِيسٍ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ؛ از اهالی آن شهری که کنار دریا بود، از ایشان جویا شو؛ آنگاه که به [حكم] روز شنبه تجاوز می کردند. آنگاه که روز شنبه ماهی های شان روی آب می آمد و روزهای غیرشنبه به سوی آنان نمی آمد. این گونه ما آنان را به سبب آن که نافرمانی می کردند، می آزمودیم. و آنگاه که گروهی از ایشان گفتند: برای چه قومی را که خدا هلاك كننده ایشان است یا آنان را به سختی عذاب خواهد کرد، پند می دهید. گفتند: تا عذری پیش پروردگارتان باشد و شاید آنان پرهیزکاری کنند. هنگامی که آنچه را بدان تذکر داده شده بودند،از یاد بردند، کسانی را که از کار بد باز می داشتند، نجات دادیم و کسانی را که ستم کردند، به سزای آن که نافرمانی می کردند، به عذابی شدید گرفتار کردیم.(2)

فرجام این انحراف

* وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُوا وَقِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالًا لَاتَّبَعْنَاكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمَانِ؛ به ایشان گفته شد: «بیایید در راه خدا بجنگید یا دفاع کنید.» گفتند: «اگر جنگیدن می دانستیم، مسلما از شما پیروی می کردیم.» آنان در آن روز، به کفر نزدیک تر بودند تا به ایمان.(3)

1. نافرمانی از دستور خدا و رسول، بسیار به کفر نزدیک است. (آثار معنوی)

ص: 208


1- 1. «حيوة القلوب»، ج2، ص948.
2- 2. سوره اعراف: 7، آیه 163-165.
3- 3. سوره آل عمران: 3، آیه 167.

* مِنَ الَّذِينَ هَادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَيَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا... لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ؛ برخی از یهودیان، سخنان را از محل خود تحریف می کنند و می گویند: «شنیدیم و نافرمانی کردیم.» خدا آنها را به خاطر كفرشان، نفرین کرده است.(1)

2. نافرمانی، انسان را مشمول لعن و نفرین خداوند می گرداند. (آثار معنوی)

* وَقَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كَانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَأَطْغَى * وَالْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوَى؛ قوم نوح را پیشتر [هلاک کرد]؛ زیرا آنان ستمکارتر و سرکش تر بودند. و سرزمین نگونسار را واژگون کرد.(2)

3. نافرمانی، موجب نابودی انسانها می شود. (آثار دنیوی)

4. موجب ویرانی شهرها می گردد. (آثار دنیوی)

* وَنُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَأَبْصَارَهُمْ كَمَا لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَنَذَرُهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ؛ دلها و دیدگان شان را برمی گردانیم، چنان که نخستین بار به آن ایمان نیاوردند. و آنان را رها می کنیم تا در طغیان شان سرگردان بمانند.(3)

5. نافرمانی، چشم و دل را باژگونه می کند و انسان نمی تواند درست را از نادرست تشخیص دهد. (تاثیر ذهنی)

6. موجب حیرت و سرگردانی می شود. (تاثیر روانی)

* وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِنْهُمْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيَانًا وَكُفْرًا وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ؛ قطعا آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو فرود آمده، بر طغیان و کفر بسیاری از ایشان خواهد افزود. تا روز قیامت، میان شان دشمنی و کینه افکندیم.(4)

7. آتش کینه و دشمنی برای همیشه در میان افراد نافرمان افروخته است. (آثار روانی)

* وَاسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كَانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ... وَأَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذَابٍ بَئِيسٍ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ ؛ از ایشان درباره اهالی آن شهری که کنار دریا بود، جویا

ص: 209


1- 1. سوره نساء: 4، آیه 46.
2- 2. سوره نجم: 53، آیه 5253.
3- 3. سوره انعام: 6، آیه 110.
4- 4. سوره مائده: 5، آیه 64.

شو؛ آنگاه که به [حكم] روز شنبه تجاوز می کردند... کسانی را که ستم کردند، به سزای آن که نافرمانی می کردند، به عذابی شدید گرفتار کردیم.(1)

فَكَذَّبَ وَعَصَى... فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكَالَ الْآخِرَةِ وَالْأُولَى؛ تکذیب کرد و عصیان نمود و خدا او را به کیفر دنیا و آخرت گرفتار کرد.(2)

8. نافرمایان در دنیا و آخرت، گرفتار عذابهای شدید می شوند. (آثار دنیوی و اخروی) .

* فَأَمَّا مَنْ طَغَى... فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوَى؛ کسی که طغیان وسرکشی کرد، جایگاهش همان آتش است.(3)

9. جایگاه افراد نافرمان، آتش جهنم است. (آثار اخروی)

* يَتَنَاجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَمَعْصِيَتِ الرَّسُولِ ... حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَهَا فَبِئْسَ الْمَصِيرُ؛ به منظور گناه و تعدی و سرپیچی از پیامبر، محرمانه گفتگو می کنند. جهنم برای آنان کافی است. در آن در می آیند و چه بد سرانجامی است.(4)

10. نافرمایان، سرانجام بسیار بدی در جهنم دارند. (آثار اخروی)

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

گاه مسلمانان صدر اسلام، از فرمان رسول خدا صلی الله عليه وآله سرپیچی می کردند و خود و جامعه نوپای اسلامی را دچار مشکلات فراوان می ساختند که به برخی از آنها اشاره می شود:

جنگ احد

1. یکی از حوادثی که نافرمانی متعدد مسلمانان را به همراه داشت، غزوۀ احد بود. این غزوه در سال سوم هجری و در نبرد با مشرکان مکه روی داد. یک سال پس از غزوۀ بدر، قریشیان تصمیم گرفتند برای خونخواهی کشتگان بدر، با لشکری سه هزار نفری، به مسلمانان یورش ببردند. وقتی مسلمانان مطلع شدند، گروهی از بزرگان مهاجر و انصار، خواستار موضع گیری در

ص: 210


1- 1. سوره اعراف: 7، آیه 163-165.
2- 2. سوره نازعات: 79، آیه 21 و 25.
3- 3. سوره نازعات: 79، آیه 37 و 39.
4- 4. سوره مجادله: 58، آیه 8.

مدینه شدند و گروهی از جوانان نیز، خواهان جنگ در بیرون مدینه شدند. پیامبر تصمیم گرفت برای جنگ، از شهر خارج شوند.(1) وقتی لشکر هزار نفری مسلمانان به احد - یا نزدیک احد - رسید، عبدالله بن ابی به همراه سیصد تن از مسلمانان، از لشکر اسلام جدا شدند.(2) چون پیامبر توصیه آنها مبنی بر ماندن در مدینه را نپذیرفته بود، گفتند: «ما با فنون جنگی آشنایی نداریم و حضور ما کاری از پیش نمی برد.»(3) این نخستین نافرمانی مسلمانان در جنگ احد بود.

قرآن کریم درباره آنان می فرماید: وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُوا وَقِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالًا لَاتَّبَعْنَاكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمَانِ يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِمْ مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ؛ برای این که نفاق پیشگان را معلوم بدارد، به ایشان گفته شد: «بیایید در راه خدا بجنگید یا دفاع کنید.» گفتند: «اگر جنگیدن می دانستیم، مسلما از شما پیروی می کردیم.» آنان در آن روز به کفر نزديك تر بودند تا به ایمان به زبان چیزی می گفتند که در دل هایشان نبود. خداوند به آنچه پنهان می دارند، داناتر است.(4)

2. پیامبر، لشکر را مرتب کرد و عده ای از تیراندازان را به فرماندهی عبدالله بن جبیر بر کوه عینین - که در سمت چپ احد بود - گماشت و تاکید کرد مراقب پشت سر باشند و هیچگاه موضع خود را ترک نکنند. در همان نخستین ساعات جنگ، مسلمانان غالب شدند و مشرکان پا به فرار گذاشتند. تیراندازانی که بر سمت چپ لشکر گمارده شده بودند، به طمع غنیمت، جایگاه خود را ترک کردند و از دستور عبدالله بن جبیر سر پیچیدند.(5) این دومین نافرمانی مسلمانان در جنگ احد بود.

قرآن کریم خطاب به آنان می فرماید: «وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَعَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا أَرَاكُمْ مَا تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَلَقَدْ عَفَا عَنْكُمْ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ؛ آنگاه که به فرمان

ص: 211


1- 1. «المغازي»، واقدي، ج1، ص210 و 213.
2- 2. «المغازي النبوية»، زهري، ص77؛ « المغازي، واقدي، ج 1، ص219؛ « السيرة النبوية»، ابن هشام، ج 1 ص 64.
3- 3. «السيرة النبویه»، ابن کثیر، ج2، ص331.
4- 4. سوره آل عمران: 3، آیه 167.
5- 5. «المغازي»، واقدي، ج 1، صص 229-224 .

او دشمنان را می کشتید، خداوند وعده اش را برای شما محقق گرداند؛ تا این که سست شدید و در کار جنگ، با یکدیگر به نزاع پرداختید و پس از آن که غنایم را به شما نشان داد، نافرمانی کردید. برخی از شما خواستار دنیا و برخی خواستار آخرت شدید. سپس برای آن که شما را بیازماید، از تعقیب آنان منصرف کرد و از شما درگذشت. خداوند نسبت به مؤمنان با تفضل است.(1)

3. گروهی از مشرکان که منتظر فرصت بودند، از پشت سر بر مسلمانان تاختند و عده زیادی را به شهادت رساندند. در این میان، کسی فریاد زد که پیامبر کشته شده است. با شنیدن این خبر، بسیاری از مسلمانان پراکنده شدند و برخی به کوه پناه بردند. حتی بعضی از آنان به فکر بازگشت به دین پیشین و گرفتن امان نامه از ابوسفیان افتادند.(2)

قرآن کریم در توبیخ آنان می فرماید: «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ؛ محمد تنها یک فرستاده است و پیش از او نیز فرستادگانی بوده اند. اگر او بمیرد یا کشته شود، آیا از عقیده خود باز می گردید؟ هر کس از عقیده خود بازگردد، هرگز به خداوند زیانی نمی رساند. خداوند به زودی سپاسگزاران را پاداش میدهد.(3)

4. آنها بدون توجه به فرمان پیامبر، حضرت را در میانه میدان تنها گذاشتند. ایشان با تعدادی اندک از یارانش، مورد هجوم مشرکان قرار گرفت؛ به طوری که دندان مبارکش شکست و صورتش شکاف برداشت و زخم های متعدد بر بدنش وارد شد.(4) خداوند در مورد آنان می فرماید: «إِذْ تُصْعِدُونَ وَلَا تَلْوُونَ عَلَى أَحَدٍ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ فَأَثَابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ؛ هنگامی که در حال گریز، از کوه بالا می رفتید و به هیچ کس توجه نمی کردید و پیامبر شما را از پشت سرتان فرا می خواند. خداوند به سزای آن، غمی بر غمتان افزود.»(5)

ص: 212


1- 1. سوره آل عمران: 3، آیه 162.
2- 2. «المغازي»، واقدي، ج 1، ص 232 و235؛ «مجمع البيان في تفسير القرآن»، ج1، ص513.
3- 3. سوره آل عمران: 3، آیه 144.
4- 4. المغازي، واقدي، ج 1، 244.
5- 5. سوره آل عمران: 3، آیه 153.

سپاه اسامه

از جمله نافرمانی های مسلمانان با دستور پیامبر صلی الله علیه وآله، مربوط به «جیش اسامه) است؛ یعنی آخرین سپاهی که پیامبر اسلام صلی الله عليه وآله پیش از رحلتش فراهم ساخت. پیامبر پس از بازگشت از حجة الوداع، سپاهی از مهاجران و انصار تشکیل داد تا جهت مقابله با سپاه روم، به سرزمین بلقاء (در اردن فعلی) بروند. فرماندهی سپاه را به جوانی بیست ساله به نام اسامه بن زيد واگذار کرد و افراد سرشناس همچون أبوبکر، عمر بن خطاب، عبدالرحمن بن عوف، ابوعبیده جراح، و سعد بن ابی وقاص را تحت فرماندهی این جوان قرار داد.(1) جوانی و سابقه برده بودن اسامه، موجب شد که برخی از مهاجران و انصار، انتصاب او به فرماندهی لشكر را استهزا کنند و علی رغم اصرار پیامبر، اسامه را همراهی نکنند.(2) پیامبر آنها را لعن کرد و فرمود: «جهزوا جيش أسامة، لعن الله من تخلف عنه»؛(3) اما باز هم آنان تخلف کردند و سپاه در نزدیکی مدینه، زمین گیر شد و به مدت چهارده روز حرکت نکرد تا پیامبر چشم از جهان فرو بست.(4)

نوشتن وصیت

بنا بر منابع تاریخی و روایی، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در آخرین روزهای حیات خود که در بستر بیماری آرمیده بود، قلم و دواتی خواست تا وصیتی بنویسد. منابع روایی، درخواست پیامبر را با عبارات مختلف نقل کرده اند:

* ائتُونِي بِدَوَاةٍ وَكَتِفٍ أَكتُب لَكُم كِتَاباً لَا تَضِلُّوا بَعدَهُ أَبَد؛ دوات و استخوان کتفی بیاورید تانوشته ای برای تان بنویسم که پس از آن، هرگز گمراه نشوید.(5)

ص: 213


1- 1. «أنساب الأشراف، ج1، ص169.
2- 2. «تاریخ یعقوبی، ج 2، ص113.
3- 3. «الملل و النحل»، ج1، ص23.
4- 4. «المغازي»، واقدي، ج3، ص1118.
5- 5. «ارشاد مفید»، ج1، ص184؛ «صحیح بخاري»، ج 4، ص66؛ «صحیح مسلم)، ج5، ص76.

* هَلُمَّ أَكتُب لَكُم كِتَابًا لَا تَضِلُّوا بَعدَهُ، بیایید تا نوشته ای برای تان بنویسم که پس از آن گمراه نشوید.(1)

* ائتُونِي بِدَوَاةٍ وَ صَحِيفَةٍ أَكتُب لَكُم كِتَابًا لَا تَضِلُّوا بَعدَهُ أَبَدًا؛ دوات و صحیفهای بیاورید تا نوشته ای برای تان بنویسم که پس از آن، هرگز گمراه نشوید.(2)

* ائتُونِی بِالكَتِفِ وَ الدّوَاةِ أَكتُب لَكُم كِتَاباً لَا تَضِلُّوا بَعدَهُ أَبَداً؛ برایم کتف و دواتی بیاورید تا نوشته ای برایتان بنویسم که پس از آن، هرگز گمراه نشوید.(3)

این خواسته پیامبر صلی الله عليه وآله با مخالفت و نافرمانی عمر بن خطاب مواجه شد و وصیت

آن حضرت، ناگفته ماند. کتب اهل سنت، واکنش عمر را با عبارات مختلفی گزارش کرده اند:

* إِنّ الرَّجُلَ لَيَهجُر؛ این مرد هذیان می گوید.(4)

* إِنَّ نَبيَّ اللَّهِ لَيَهجُر؛ پیامبر خدا هذیان می گوید. (5)

* إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ يَهجُر؛ رسول خدا هذیان می گوید.(6)

* أَهَجَرَ رَسُولُ اللّه؛ آیا رسول خدا هذیان گفت؟(7)

* مَا شَأنُهُ، أَهَجَرَ، اِستَفهِمُوهُ؛ او را چه شده است؟ آیا هذیان می گوید؟ از او پرس و جو کنید.(8)

* إِنَّ النَّبِيّ قَد غَلَبَ عَلَيهِ الوَجَعُ وَ عِندَکُمُ القُرآنُ حَسبُنا کِتَابَ اللّهِ، درد بر رسول خدا غالب شده است. قرآن نزد شماست. کتاب خدا ما را بس است.(9)

با سخن عمر بن خطاب، میان اصحاب اختلاف افتاد. پیامبر با مشاهده اختلاف، از آنان خواست مجلس را ترک کنند و همگی بیرون بروند. در منابع شیعی تصریح شده است که پیامبر

ص: 214


1- 1. «صحیح مسلم»، ج5، ص76.
2- 2. «الطبقات الكبري»، ج2، ص242.
3- 3. «الطبقات الكبري»، ج2، ص243.
4- 4. «کشف الغمة»، ج1، ص402؛ «منهاج السنة»، ج6، ص19.
5- 5. «الطبقات الكبري»، ج2، ص187.
6- 6. «صحیح مسلم »، ج 5، ص76.
7- 7. «منهاج السنة»، ج6، ص24.
8- 8. «صحيح بخاري، ج 6، ص9؛ «صحيح مسلم بشرح النووي»، ج 11، ص93.
9- 9. «صحيح بخاري»، ج 6، ص9 و ج 7، ص120؛ صحیح مسلم بشرح النووي»، ج11، ص090

صلى الله عليه وآله در آن وصیت می خواست بر جانشینی امیرالمؤمنین علی علیه السلام تأكيد کند.(1) خلیفه دوم نیز در گفت وگویی که با ابن عباس داشت، تصریح کرد: «پیامبر در بیماری اش میخواست نام علی را برای خلافت پس از خود بنویسد؛ اما من از روی دل سوزی نسبت به اسلام، مانع شدم.»(2)

2. عدم اطاعت از جانشین پیامبر

اشاره

«اطاعت» از «طوع» (ضد کره)، به معنای فرمان بردن همراه با خضوع و رغبت است.(3) در تفاوت اطاعت با «اتباع» و «اجابت» گفته اند: اطاعت، فرمانبری از موجود برتر است؛ اما اجابت، یعنی پذیرش درخواست موجود زیردست. اتباع نیز مطلق پیروی را می گویند، با فرمان یا بدون فرمان،(4) در اصطلاح شرع، مطابقت عمل مكلف با حکم واقعی شرع را اطاعت می گویند. اطاعت، مقابل عصیان و به معنای موافقت واقعی مکلف با حکم خداوند است که از راه قطع یا حجت معتبر، به دست آمده باشد.(5)

اطاعت بر دو گونه تکوینی و تشریعی است. اطاعت تکوینی موجودات، در اصل وجود و کمالات و اوصاف، بالاصاله در برابر فرمان الهی است؛ ولی با مشیت الهی، ممکن است موجودات از فرمان انسان هایی همچون پیامبران نیز اطاعت تکوینی داشته باشند؛ مانند اطاعت کوه ها و پرندگان که در تسخیر داود علیه السلام بودند: «إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ * وَالطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ؛ ما کوه ها را مسخر او ساختیم که هر شامگاه و صبحگاه، با او تسبیح می گفتند. پرندگان را نیز دستجمعی مسخر او کردیم (تا همراه او تسبیح خدا گویند) و همه اینها بازگشت کننده به سوی او بودند.»(6) همچنین باد که مطيع سلیمان

ص: 215


1- 1. «المراجعات»، ص527.
2- 2. «شرح نهج البلاغه»، ابن ابی الحدید، ج12، ص 20-21.
3- 3. مقاییس اللغة ، ج3، ص431؛ «المصباح»، ج2، ص380؛ «مفردات راغب»، ص529.
4- 4. «التحقيق في كلمات القرآن الكريم»، ج 1، ص 377، تبع.
5- 5. «فرهنگ اصطلاحات اصولي»، ص69.
6- 6. سوره ص: 38، آیه 19-18.

علیه السلام بود: «فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ؛ باد را مسخر او ساختیم تا مطابق فرمانش حرکت کند. »(1)

اطاعت تشریعی، فرمانبری ارادی از حکم و قانونی است که از ناحیه شخص برخوردار از حق تشریع، صورت گرفته باشد. این اطاعت، شامل اطاعت از خدا، اطاعت از پیامبر خدا و اطاعت از جانشین پیامبر می شود که همگی در راستای اطاعت از فرامین حق تعالی قرار دارد.

عدم اطاعت یهودیان از جانشین پیامبر

از آنجایی که یهودیان، اعتقاد چندانی به خدای موسی و خود موسی علیه السلام نداشتند، در اطاعت از جانشینان آن حضرت نیز سستی به خرج می دادند؛ به ویژه آن که خواص یهود، به خاطر کبر و خودبزرگ بینی، حاضر به سر خم کردن در برابر جانشینان نبودند. طبق گزارش قرآن، وقتی موسی علیه السلام برای مناجات با خدا به طور رفت، برادرش هارون را به عنوان جانشین قرار داد. بنی اسرائیل از هارون اطاعت نکردند و به پیروی از سامری، به پرستش گوساله پرداختند. وقتی هارون در مقابل گمراهی آنان ایستادگی کرد، تا مرز کشتن او پیش رفتند.

وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَى مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ أَلَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لَا يُكَلِّمُهُمْ وَلَا يَهْدِيهِمْ سَبِيلًا اتَّخَذُوهُ وَكَانُوا ظَالِمِينَ * وَلَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَرَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قَالُوا لَئِنْ لَمْ يَرْحَمْنَا رَبُّنَا وَيَغْفِرْ لَنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ * وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَأَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلَا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْدَاءَ وَلَا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ، قوم موسی پس از [عزیمت] او، از زیورهای خود مجسمه گوساله ساختند که صدای گاو داشت. آیا ندیدند که آن [گوساله] با ایشان سخن نمی گوید و راهی بدان ها نمی نماید؟ آن را [به پرستش] گرفتند و ستمکار بودند. چون انگشت ندامت گزیدند و دانستند که گمراه شده اند، گفتند: «اگر پروردگار ما به ما رحم نکند و ما را نبخشد، قطعا از زیانکاران خواهیم بود.» وقتی موسی خشمناك و اندوهگین به سوی قوم خود بازگشت، گفت: «پس از من، چه بد جانشینی برای من بودید. آیا

ص: 216


1- 1. سوره ص: 38، آیه 36.

بر فرمان پروردگارتان پیشی گرفتید؟» الواح را افکند و سر برادرش را گرفت و او را به طرف خود کشید. [هارون] گفت: «ای فرزند مادرم! این قوم، مرا ناتوان یافتند و چیزی نمانده بود که مرا بکشند. پس مرا دشمن شاد مکن و مرا در شمار ستمکاران قرار مده.»(1)

در زمان شموئیل - و طبق برخی اقوال، در زمان شمعون یا یوشع بن نون - بنی اسرائیل از ظلم عمالقه یا جالوت به تنگ آمدند و از پیامبر خود خواستند فرماندهی برای آنان برگزیند تا به رهبری او، به جنگ با دشمنان بروند. اما هنگامی که فرمانده تعیین شد، آنان نافرمانی کردند و حاضر به اطاعت از او نشدند.(2) قرآن کریم در این باره می فرماید: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ؛ آیا پس از موسی، از سران بنی اسرائیل خبر نیافتی که به پیامبری از خود گفتند: پادشاهی برای ما بگمار تا در راه خدا پیکار کنیم. [پیامبر] گفت: اگر جنگیدن بر شما مقرر گردد، چه بسا پیکار نکنید. گفتند: چرا در راه خدا نجنگیم، با آن که ما از دیارمان و از [نزد] فرزندانمان بیرون رانده شده ایم. پس هنگامی که جنگ بر آنان مقرر شد، جز شماري اندك از آنان، [همگی] پشت کردند و خداوند به [حال] ستمکاران داناست.»(3)

فرجام این انحراف

بنا بر آیه «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»(4) اطاعت از ولی امر و جانشین پیامبر، در راستای اطاعت از خدا و رسول است و نافرمانی از او، هم سنگ با نافرمانی خدا و رسول

می باشد.

ص: 217


1- 1. سوره اعراف: 7، آیه 148- 150.
2- 2. «التبيان في تفسير القرآن)، ج2، ص288؛ «مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص250؛ «الميزان في تفسير القرآن)، ج2، ص433.
3- 3. سوره بقره: 2، آیه 246.
4- 4. سوره نساء: 4، آیه 52.

* قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْكَافِرِينَ؛ بگو خدا و پیامبر را اطاعت کنید. اگر روی گردان شدند، خداوند کافران را دوست ندارد.(1)

1. کسانی که از جانشین پیامبر اطاعت نکنند، جزو کافران به شمار می آیند. (آثار معنوی)

2. خداوند، آنان را دوست ندارد. (آثار معنوی)

* يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَلَا تُبْطِلُوا أَعْمَالَكُمْ؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، خدا را اطاعت کنید و از پیامبر اطاعت نمایید و اعمال خود را تباه نکنید.(2)

3. کسانی که از جانشین پیامبر اطاعت نکنند، اعمال شان تباہ و باطل می گردد. (آثار معنوی)

* وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ؛ از خدا و رسول فرمان برید. باشد که مشمول رحمت قرار گیرید.(3)

4. کسانی که از جانشین پیامبر اطاعت نکنند، مشمول رحمت خداوند قرار نمی گیرند. (آثار معنوی)

* وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِيمًا؛ هر کس از خدا و پیامبرش اطاعت کند، قطعا به رستگاری بزرگی نایل آمده است.(4)

5. کسانی که از جانشین پیامبر اطاعت نکنند، به کامیابی و رستگاری نمی رسند. (آثار معنوی)

* وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ؛ کسانی که از خدا و پیامبر اطاعت کنند، در زمره کسانی خواهند بود که خدا ایشان را گرامی داشته است.(5)

6. کسانی که از جانشین پیامبر اطاعت نکنند، مورد انعام و اکرام خداوند قرار نمی گیرند. (آثار معنوی)

ص: 218


1- 1. سوره آل عمران: 3، آیه 32.
2- 2. سوره محمد: 47، آیه 33.
3- 3. سوره آل عمران: 3، آیه 132.
4- 4. سوره احزاب: 33، آیه 71.
5- 5. سوره نساء: 4، آیه 69.

* وَمَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَمَنْ يَتَوَلَّ يُعَذِّبْهُ عَذَابًا أَلِيمًا؛ هر کس از خدا و پیامبرش فرمان برد، او را وارد باغهایی می گرداند که از زیر آن نهرها روان است. و هر کس روی برتابد، با عذابی دردناک معذبش می دارد.(1)

7. کسانی که از جانشین پیامبر اطاعت نکنند، وارد بهشتنمی شوند. (آثار اخروی)

8. به عذاب دردناک جهنم گرفتار می شوند. (آثار اخروی)

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

همان گونه که در ابتدای بحث اشاره شد، اطاعت تشریعی، فرمان بری از حکم و قانونی است که از ناحیه شخص برخوردار از حق تشریع، صورت گرفته باشد. بنابراین، اطاعت تشریعی شامل اطاعت از خدا (أَطِيعُوا اللَّهَ)، اطاعت از پیامبر خدا (أَطِيعُوا الرَّسُولَ)، و اطاعت از جانشین پیامبر (أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ)(2) می شود؛ البته اولی الامری که معصوم و مصون از خطا باشند؛ یعنی همان امامان دوازه گانه علیهم السلام.(3)

متاسفانه گروهی از مسلمانان در برخورد با حضرات معصومین علیهم السلام که جانشینان اصلی پیامبر صلی الله عليه وآله بودند، گوی سبقت را از یهودیان ربودند. اگر یهودیان کمی با هارون مدارا کردند، اینان یک روز هم با امیرالمؤمنین و دیگر حضرات معصومین علیهم السلام مدارا نکردند و حاضر به اطاعت از ایشان نشدند.

عدم اطاعت از امیرالمؤمنین

پس از این که پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا رفت و مهاجران و انصار بر سر خلافت به کشمکش پرداختند و در سقیفه بنی ساعده، خلافت را از مسیر اصلی آن خارج کردند، على عليه السلام که جانشین بر حق پیامبر صلی الله علیه و آله بود، برای احقاق حق و اتمام حجت، شب هنگام، فاطمه علیهاالسلام را بر مرکبی سوار می کرد و دست حسن و حسین علیهما السلام

ص: 219


1- 1. سوره فتح: 48، آیه 17.
2- 2. سوره نساء: 4، آیه 59.
3- 3. «مجمعالبيان في تفسير القرآن»، ج3، ص114؛ «نور الثقلین، ج 1، ص497- 505؛ « الميزان في تفسير القرآن»، ج4، ص388۔ 398.

را می گرفت و به در خانه اهل بدر و مهاجرین و انصار می رفت و متذكر توصیه های متعدد پیامبر صلی الله علیه و آله درباره جانشینی و حقانیت خود می شد و از آنان می خواست او را برای احقاق حقش یاری کنند. تنها 44 نفر، دعوت او را پذیرفتند. برای این که روشن شود چه کسانی صادقانه این دعوت را پذیرفته اند، امیر المؤمنین علیه السلام دستور داد صبح هنگام، همگی سرهای خود را بتراشند و سلاح به دوش، برای بیعت حاضر شوند. وقتی صبح شد، تنها چهار نفر به عهد خود وفا کردند که عبارت بودند از: سلمان، ابوذر، مقداد و زبیر. على علیه السلام برای اتمام حجت، سه شب متوالی این کار را تکرار کرد و جز همان چهار نفر، کسی حاضر به اطاعت از فرمان ایشان نشد. این امر موجب شد که امیر المؤمنین علیه السلام، ملازم خانه خود شود و به جمع آوری قرآن بپردازد.(1)

وقتی کار از کار گذشت، برخی از همین خواص، به میدان آمدند و دست بیعت دراز کردند. امام که این نوش داروی وحدت شکن پس از مرگ آمال را دید، فرمود: «امواج فتنه ها را با کشتی نجات در هم شکنید و از اختلاف و پراکندگی بپرهیزید. این گونه زمامداری، همچون آبی بدمزه و لقمه ای گلوگیر است. آن کس که میوه را کال و نارس بچیند، مانند کشاورزی است که در زمین دیگری بکارد. در شرایطی قرار دارم که اگر سخن بگویم، گویند: فلانی بر حکومت حریص است؛ و اگر خاموشی گزینم، گویند: از مرگ می ترسد. این که سکوت اختیار کردم، بدان جهت است که من از علوم و حوادثی پنهان آگاهی دارم که اگر بازگویم، مضطرب می شوید؛ همچون لرزش طناب در چاه های عمیق !»(2)

ص: 220


1- 1. «کتاب سلیم بن قیس هلالي»، ج 2، ص 580: «الإحتجاج على أهل اللجاج»، ج1، ص81؛ «مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول»، ج26، ص184؛ «بحار الأنوار»، ج28، ص 264.
2- 2. اَيُّهَا النَّاسُ، شُقُّوا أَموَاجَ الفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاه، وَ عَرَجُوا عَن طَريقِ المُنَافَرَه، وَضَعُوا تِيجَانَ المُفَاخَره أَفلَحَ مَن نَهَضَ بِجِنَاحٍ، أَوِ استَسلَمَ فَأَرَاحَ. هَذَا مَاءٌ آجِنٌ وَ لُقمَه يغَضُّ بِهَا آكِلُها. وَ مُجتَني الثَّمَرَه لِغَيرِ وَقتِ إينَاعِهَا كالزَّارِعِ بِغَيرِ أَرضِهِ. خلقه و علمه فَإِن أَقُل يَقُولُوا: حَرَصَ عَلَى المُلكِ، وَإِن أَسکُت يَقُولُوا: جَزِعَ مِنَ المَوتِ هَيهَاتَ بَعدَ اللَّتَيا وَ الَّتي وَ اللَّهِ لأَبنُ أَبي طَالِبٍ اَنَسُ بِالمَوتِ مِنَ الطَّفلِ بِثَدي أُمه، بَل اندَمَجتُ عَلَي مَكنُونِ عِلمٍ لَو بُحتُ بِهِ لَاضطَرَبتُم اضطِراب الأَرشِيه فِي الطَّوِي البَعِيدَه. «نهج البلاغه»، خطبه 5.

پس از 25 سال که دوباره مردم به امام پناه بردند و ایشان را مجبور به پذیرش خلافت کردند باز هم از اوامر او اطاعت نکردند و از فرامینش سرپیچیدند. امام در شکوه از آنان فرمود:

«گرفتار کسانی شده ام که وقتی امر می کنم، فرمان نمی برند؛ وقتی فرا می خوانم، اجابت نمی کنند. ای مردم بی اصل و ریشه! در یاری پروردگارتان، برای چه در انتظارید؟ آیا دینی ندارید که شما را گرد آورد؟ آيا غیرتی ندارید که شما را به خشم وادارد؟ در میان شما به پاخاسته ام وفریاد می کشم و عاجزانه از شما یاری می خواهم؛ اما به سخنانم گوش نمی دهید و فرمانم را اطاعت نمی کنید. نه با شما می توان انتقام خونی را گرفت، و نه با کمک شما میتوان به هدفی رسید.»(1)

« به خدا سوگند می دانستم که شامیان بر شما غلبه می کنند؛ زیرا آنان در یاری باطل، وحدت دارند و شما در دفاع از حق، متفرق اید. شما امام خود را در حق نافرمانی می کنید و آنها امام خود را در باطل فرمان بردارند. آنها نسبت به رهبر خود امانت دارند و شما خیانت کارید. آنها در شهرهای خود به اصلاح و آبادانی مشغول اند و شما به فساد و خرابی. آن قدر فرومایه اید که اگر کاسه آبی به شما امانت دهم، می ترسم بند آن را بدزدید. خدایا ! این مردم از من خسته اند و من از آنها خسته ام. آنها از من به ستوه آمده اند و من از آنان به ستوه آمده و دل شکسته ام. به جای آنها، افرادی بهتر را مونس من گردان و بدتر از من را بر آنان بگمار.»(2)

ص: 221


1- 1. مُنیتُ بِمَن لَا يطِيعُ إِذَا أَمَرتُ وَلَا يَجِيبُ إِذَا دَعَوتُ، لَا أبالَكُم ! مَا تَنتَظِرُونَ بِنَصرِکُم رَبَّکُم؟ أَمَا دِينٌ يجمَعُكُم، وَ لَا حَمِيه تُحمِشُکُم ! أَقُومُ فِيکُم مُستَصرِخاً، وَ أُنادِیکُم مُتَغَوِّثاً، فَلَا تَسمَعُونَ لِي قَولًا، وَلَا تُطِيعُونَ لِي أَمراً، حَتَّی تكَشَّفَ الأُمُورُ عَن عَوَاقِبِ المَسَاءَه؟ فَمَا يدرَکُ بِکُم ثارٌ، وَلَا يبلَغُ بِکُم مَرَامٌ دَعَوتُكُم إِلَي نَصرِ إِخوَانِکُم فَجَرجَرتُم جَرجَرَه الجَمَلِ الأَسَرِّ، وَ تَثَاقَلتُم تَثَاقُلَ النِّضوِ الأَدبَرِ، ثُمَّ خَرَجَ إِلَى مِنكُم جُنَيدٌ مُتَذَائِبٌ ضَعِيفٌ (كَأَنَّمَا يَسَاقُونَ إِلَى المَوتِ وَ هُم ينظُرُونَ). «نهج البلاغه»، خطبه 39.
2- 2. أُنبِئتُ بُسراً قَدِ اطَّلَعَ اليمَنَ، وَإِنِّي وَاللَّهِ لَأَظُنُّ أَنَّ هؤُلاءِ القَومَ سَيدَالُونَ مِنکُم بِاجتَماعِهِم عَلَي بَاطِلِهِم، وَتَفَرُّقِكُم عَن حَقِّكُم، وَ بِمَعصِيَتِكُم إِمَامَكُم فِي الحَقِّ، وَ طَاعَتِهِم إِمَامَهُم فِي البَاطِلِ، وَ بِأَدَائِهِمُ الأَمَانَه إِلَي صَاحِبِهِم وَ خِیَانَتِکُم، وَ بِصَلاحِهِم فِي بِلَادِهِم وَ فَسَادِکُم. فَلَوِ ائتَمَنتُ أَحَدَكُم عَلَي قَعبٍ لَخَشِيتُ أَن يذهَبَ بِعِلاقَتِهِ! اللَّهُمَّ إِنِّي قَد مَلِلتُهُم وَ مَلُّونِي وَ سَئِمتُهُم وَ سَئِمُونِي، فَأَبدِلنِي بِهِم خَيراً مِنهُم، وَ أَبدِلهُم بِي شرًّا مِنِّي، اللَّهُمَّ مِث قُلُوبَهُم كَمَا يماثُ المِلحُ فِي المَاءِ، أَمَا وَ اللَّهِ لَوَدِدتُ أَنَّ لِي بِكُم أَلفَ فَارِسٍ مِن بَنِي فِرَاسِ بنِ غَنمٍ، «نهج البلاغه»، خطبه 25.

عدم اطاعت از امام حسن

بعد از شهادت امام علی علیه السلام، امام حسن علیه السلام به فرمان الهی و با وصایت امام قبلی، عهده دار هدایت و امامت مسلمانان شد؛ اما مردم آن دوره، جایگاه رفیع امامت را قدر ندانستند و بدان ارج ننهادند و با او همان کردند که با پدر بزرگوارش کرده بودند. وقتی مردم برای بیعت به سوی امام شتافتند، حضرت بر منبر رفت و به ایراد خطبه پرداخت و بیعت عراقیان را با این شرط قبول کرد که با هر کس که قصد جنگ داشت، بجنگند و با هر کس که صلح کرد، صلح کنند.(1) برخی که آماده جنگ با معاویه بودند، برداشت شان این بود که امام قصد صلح دارد. از این رو، نزد امام حسین علیه السلام رفتند تا با ایشان بیعت کنند؛ اما آن حضرت خود را مطیع برادر دانست. پس بازگشتند و با امام حسن علیه السلام بیعت کردند.(2)

پس از آغاز خلافت امام حسن علیه السلام، معاویه خلافت ایشان را نپذیرفت و آماده پیکار با امام شد و سپاهی 60 هزار نفری به طرف عراق فرستاد. وقتی سپاه معاویه به رود فرات رسید، امام حسن علیه السلام از مردم کوفه خواست آماده جهاد شوند. حجر بن عدی مردم را در مسجد گرد آورد. امام خطبه ای خواند و آنان را تهییج کرد که برای نبرد، به نخيله بروند؛ اما مردم ساکت ماندند و چیزی نگفتند. عدی بن حاتم برخاست و گفت: «سکوت شما چقدر زشت است. آیا به امام و فرزند پیامبر پاسخ نمیدهید؟» سپس رو به امام، آمادگی خود را اعلام کرد و به مرور، سپاه تکمیل شد.(3)

امام حسن علیه السلام به مردمی که قول مساعدت و همکاری داده بودند، فرمود: «اگر در گفتارتان صادق هستید، وعده گاه من و شما، پادگان مدائن باشد. در آنجا به من بپیوندید. » امام به سوی مدائن حرکت کرد. عده ای رفتند و جمعیت زیادی، تخلف کردند و بر سر وعده حاضر نشدند.(4) امام، سپاهی به فرماندهی عبیدالله بن عباس به سوی معاویه فرستاد و خود به همراه

ص: 222


1- 1. «الامامة و السياسه»، ج1، ص183-184؛ « انساب الاشراف، ج3، ص29؛ «کشف الغمه عن معرفة الائمه)، ج2، ص160.
2- 2. «انساب الاشراف، ج3، ص29.
3- 3. «مقاتل الطالبيين»، ص69 .
4- 4.«الخرائج و الجرائح «، ج2، ص574.

گروهی، به ساباط رفت. معاویه تلاش کرد با طرح شایعات میان سپاهیان امام، زمینه را برای برقراری صلح فراهم سازد. خوارج، امام را به کفر متهم کردند و به خیمه اش یورش بردند.(1) نظام الشكر از هم پاشید و گروهی از سران کوفه، به معاویه نامه نوشتند و متعهد شدند که امام را به وی تسلیم کنند یا به قتل برسانند.(2) معاویه، نامه ها را برای امام فرستاد و به او پیشنهاد صلح داد.

امام به یاران خود فرمود: «اگر من امر حکومت را به معاویه تسلیم کنم، به خدا قسم هیچ گاه شما در دولت بنی امیه، گشایشی نخواهید یافت و با بدترین عذاب و آزار، به شما بدی خواهند کرد.»(3) اما «می بینم که بیشتر شما، از جنگ روی گردان شده اید و بدان رغبتی ندارید. من شما را بر آنچه ناخوش دارید، اجبار نمی کنم.»(4) «اگر آماده نبرد هستید، صلح را رد کنیم و با تکیه بر شمشيرمان، کار او را به خدا واگذاریم؛ اما اگر ماندن را دوست دارید، صلح او را بپذیریم و برای شما امان بگیریم.» مردم فریاد زدند و با ندای «البقية، البقية» صلح را امضا کردند.(5)

امام درباره پذیرش صلح، به یکی از یارانش فرمود: «به خدا سوگند اگر با معاویه بجنگم، اینان مرا کتف بسته تسلیم او می کنند. اگر در حال عترت با او صلح کنم، بهتر از آن است که معاویه مرا در حال اسیری بکشد یا بر من منت گذارد.»(6)

امام تحت شرایطی، صلح و واگذاری خلافت به معاویه را پذیرفت و به او نوشت: «بنی اسرائیل، با این که می دانستند هارون، جانشین موسی است، او را رها کردند و از سامری پیروی نمودند. این امت نیز پدرم را رها کردند و با غیر او بیعت نمودند. پدرم آنها را سوگند داد و از آنان یاری خواست، اما یاری اش نکردند. رسول خدا صلى الله علیه و آله با این که قوم خود را به سوی خدا می خواند، اما از آزار آنان فرار کرد و به غار ثور رفت. چنانچه بارانی می یافت، فرار نمی کرد. وقتی

ص: 223


1- 1. «الفتوح »، ج4، ص287؛ «مقاتل الطالبيين»، ص71-72.
2- 2. «کشف الغمه عن معرفه الائمه)، ج2، ص138.
3- 3. «الخرائج و الجرائح»، ج2، ص576.
4- 4. «الاخبار الطوال، ص 221.
5- 5. «الكامل في التاریخ، ج3، ص406 .
6- 6. «الفصول المهمة في معرفة الائمه»، ج 2، ص 723: «بحار الانوار، ج44، ص33؛ «علل الشرائع»، ج 1، ص 221 .

پیامبر وارد غار شد و باری نیافت، خدا او را آزاد گذاشت. به همین سان، این امت، هم پدرم و هم مرا رها کردند و با تو بیعت نمودند. از جانب خدا دستم باز است. اینها ستتها و نمونه هایی است که یکی پس از دیگری می آید.»(1)

هنگامی که خواص شیعیان - همچون حجر بن عدی(2) و سلیمان بن صرد خزاعی(3) - به امام اعتراض کردند و او را مذل المؤمنين و عار المؤمنین خواندند، امام فرمود: «سوگند به خدا، چون یاورانی نیافتم، حکومت را به معاویه سپردم. اگر یاورانی داشتم، شب و روز با او می جنگیدم تا خدا میان من و او داوری کند.» (4)

عدم اطاعت از جانشینان ائمه

این رویه، در برخورد با دیگر امامان معصوم علیهم السلام نیز ادامه داشت. پس از غیبت امام زمان علیه السلام، همین رویه نسبت به فقها و علمای اسلام - که نایبان عام امام زمان عليه السلام و جانشینان فرعی پیامبر صلی الله علیه و آله بودند- به پیش گرفته شد؛ در حالی که اطاعت از نایب امام و اطاعت از کارگزاران حکومتی و فرماندهان نظامی که منصوب از جانب امام هستند، بر همگان واجب است(5) و حضرت بقیه الله الاعظم روحی و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء، در توقیع مبارک فرمود: «وَ أَمَّا الحَوَادِثُ الوَاقِعَةُ فَارجِعُوا فِيهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا فَإِنَّهُم حُجَّتِي عَلَيکُم وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَيهِم؛ در حوادثی که پیش می آید، به راویان احادیث ما مراجعه کنید که آنها حجت من بر شما هستند و من، حجت خدا بر آنها هستم.»(6)

اما در عمل می بینیم فقها و علمای اسلام، مهجور مانده اند. بسیاری از مسلمانان - خواه شیعه و خواه سنتی - کاری به فقها ندارند و از حکم و فتوای آنان اطاعت نمی کنند و پایبند احکام شرعی نیستند؛ به طوری که تنها از سلام کردن آنان می توان تشخیص داد که اینان مسلمان اند.

ص: 224


1- 1. «الأمالي»، ص560.
2- 2. «دلائل الامامه»، ص166.
3- 3. «تفسیر نور الثقلین، ج 5، ص192، «الأمامه و السياسه »، ج1، ص185.
4- 4. «الاحتجاج على اهل اللجاج»، ج2، ص12؛ بحار الانوار، ج44، ص147.
5- 5. «عوائد الايام»، ص540؛ «جواهر الكلام»، ج15، ص 421-422.
6- 6. «کمال الدین و تمام النعمة»، ج1، ص484.

برخی از آنان که به فتوای علما و احکام شریعت عمل می کنند، اطاعت کاملی از دستور مراجع ندارند و به طور التقاطی عمل می کنند. اگر مسلمانان، به درستی پای بند احکام اسلام بودند و از جانشینان اصلی و فرعی پیامبر صلی الله علیه و آله اطاعت می کردند، به طور قطع تا کنون 313 یار امام زمان علیه السلام تکمیل می شد و امام ظهور می فرمود. چه بسا همین عدم اطاعت مسلمانان بود که موجب غیبت امام شد و انسانها را از حضور و ظهور امام محروم ساخت.

3. بی توجهی به آیات و معجزات الهی

اشاره

واژه «معجزه» از ماده «عجز» است که از وصفیت، به اسميت نقل گردیده، و تای آخر، به عنوان علامت نقل آمده است؛ مانند تای صمدیه. البته برخی آن را تای مبالغه می دانند؛ مانند تای «علامه».(1) به هر روی، معجزه به معنای کاری است که دیگران را عاجز می کند.(2) در اصطلاح دینی و کلامی، به کار خارق العاده ای گفته می شود که به عنایت و اذن خاص الهی صورت می گیرد؛ کسی توان مقابله با آن را ندارد؛ و همراه با ادعای نبوت و تحدی (مبارزه طلبی) است.(3) البته کرامت نیز امری خارق العاده است که از اولیای الهی سر میزند؛ با این تفاوت که همراه با ادعای نبوت نیست و در آن تحدی وجود ندارد.(4) امام صادق علیه السلام در تعریف معجزه می فرماید: «المُعجِزَةُ عَلَامَةٌ لِلَّهِ لَا يُعطِيهَا إِلَّا أَنبِيَاءَهُ وَ رُسُلَهُ وَ حُجَجَهُ لِیُعرَفَ بِهِ صِدقُ الصَّادِقِ مِن كَذِبِ الكَاذِبِ؛ معجزه، نشانه ای از خداوند است که آن را جز به پیامبران و فرستادگان و حجت های خود نمی دهد، تا به وسیله آن، راستی از دروغ شناخته شود.»(5) قرآن کریم از معجزه، با واژه هایی همچون «آية» (به معنای علامت و نشانه) و «بینه» (به معنای گواه و دلیل) یاد کرده است. (6)

ص: 225


1- 1. «قاموس مطول للغة العربية»، ص578: «البيان في تفسير القرآن»، ص33.
2- 2. «موسوعه کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم»، ج2، ص1575.
3- 3. «النكت الاعتقادیه»، ص35: «التعريفات»، جرجاني، ص96 .
4- 4.«فرهنگ معارف اسلامي»، ج 3، ص1569.
5- 5. «بحار الانوار، ج 11، ص71.
6- 6. سوره آل عمران: 3، آیه 49؛ سوره بقره: 2، آیه 211؛ سوره اعراف: 7، آیه 85؛ سوره هود: 11، آیه 28؛ سوره زخرف: 43، 43، آیه 63 .

بی توجهی یهودیان به آیات و معجزات الهی

خداوند، بیشترین آیات و معجزات را به قوم بنی اسرائیل نشان داد که از جمله می توان به تبدیل شدن عصای موسی علیه السلام به مار، شکافته شدن دریا، غرق شدن فرعون و سربازانش در آب، جاری شدن دوازده چشمه از سنگ، سایه انداختن ابرها بر سر یهود در گرمای سوزان، نازل شدن من و سلوی برای ایشان، قرار گرفتن کوه طور بالای سر بنی اسرائیل و وحشت آنان از این ماجرا. با این حال، خداوند آنها را مذمت می کند که این همه معجزه را دیدند، اما همچنان در گمراهی باقی ماندند و به آیات الهی بی توجهی کردند: «سَلْ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَمْ آتَيْنَاهُمْ مِنْ آيَةٍ بَيِّنَةٍ وَمَنْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ؛ ازفرزندان اسرائیل بپرس چه بسیار نشانه های روشن به آنان دادیم. هر کس نعمت خدا را پس از آن که برای او آمد [به کفران ] بدل کند، خدا سخت کیفر است.»(1)

قرآن کریم گزارش می دهد که فردی از بنی اسرائیل کشته شد و قاتلش مشخص نگردید. حضرت موسی علیه السلام دستور داد گاوی را سر ببرند و یکی از اعضای آن را به پیکر مقتول بزنند تا زنده شود و قاتل را معرفی کند. گاو را کشتند و بر بدن مقتول زدند و زنده شد؛ اما این معجزه، اثری در آنان نداشت و ذره ای کارگر نیفتاد؛ بلکه بی توجهی به این معجزه، موجب قساوت قلب آنان شد: «فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَلِكَ يُحْيِي اللَّهُ الْمَوْتَى وَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ * ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ؛ گفتیم قسمتی از آن گاو را به مقتول بزنید تا زنده شود. خداوند این گونه مردگان را زنده می کند و آیات خود را به شما می نمایاند تا شاید بیندیشید. سپس دل های شما بعد از این ماجرا سخت گردید؛ همانند سنگ یا سخت تر از آن. از برخی سنگ ها، جوی هایی بیرون می زند و قسمتی از آنها می شکافد و آب از آن خارج می شود و برخی از آنها، از بیم خدا فرو می ریزد. خداوند از آنچه می کنید، غافل نیست.»(2)

همچنین وقتی خداوند حضرت عیسی علیه السلام را به سوی یهودیان فرستاد، با آن که او معجزات بسیاری مانند زنده کردن مردگان، شفا دادن بیماران، بینا کردن نابینایان داشت، اما بسیاری از یهودیان از او پیروی نکردند: «وَرَسُولًا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ... فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِي إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ؛ [او را به عنوان] پیامبر به سوی بنی اسرائیل [فرستاد. او به آنان گفت: ] من از جانب پروردگارتان برای تان معجزه ای آورده ام. من از گل برای شما [چیزی] به شکل پرنده می سازم، آنگاه در آن میدمم. پس به اذن خدا پرنده ای می شود. و به اذن خدا، نابینای مادرزاد و پیس را بهبود می بخشم و مردگان را زنده می گردانم. و شما را از آنچه می خورید و در خانه هایتان ذخیره می کنید، خبر می دهم. اگر مؤمن باشید، در این [معجزات] برای شما عبرت است.... چون عیسی از آنان احساس کفر کرد، گفت: «یاران من در راه خدا چه کسانی هستند؟» حواریون گفتند: «ما یاران [دین ] خداییم. به خدا ایمان آورده ایم. گواه باش که ما تسليم [او] هستیم.»(3)

-

فرجام این انحراف

* فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَلِكَ يُحْيِي اللَّهُ الْمَوْتَى وَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ * ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً؛ گفتیم قسمتی از آن گاو را به مقتول بزنید تا زنده شود. خداوند این گونه مردگان را زنده می کند و آیات خود را به شما می نمایاند تا شاید بیندیشید. سپس دلهای شما بعد از این ماجرا سخت گردید؛ همانند سنگ یاسخت تر از آن.(4)

1. کسانی که به آیات و معجزات بی توجهی کنند، دچار قساوت قلب می شوند. (آثار معنوی)

ص: 226


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 211.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 74.
3- 1. سوره آل عمران: 3، آیه 49و52.
4- 2. سوره بقره: 2، آیه 74.

* وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِنْ جَاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِهَا قُلْ إِنَّمَا الْآيَاتُ عِنْدَ اللَّهِ وَمَا يُشْعِرُكُمْ أَنَّهَا إِذَا جَاءَتْ لَا يُؤْمِنُونَ. وَنُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَأَبْصَارَهُمْ كَمَا لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَنَذَرُهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ؛ با سخت ترین سوگندهای شان به خدا سوگند خوردند که اگر معجزه ای برای آنان بیاید، حتما بدان می گروند. بگو معجزات تنها در اختیار خداست و شما چه می دانید که اگر معجزه بیاید، باز ایمان نمی آورند. و دل ها و دیدگان شان را برمی گردانیم؛ چنان که نخستین بار به آن ایمان نیاوردند. و آنان را رها می کنیم تا در طغیان شان سرگردان بمانند.(1)1

2. کسانی که به آیات و معجزات بی توجهی کنند، چشم و دل شان وارونه می شود و نمی تواند درست را از نادرست تشخیص دهند. (تاثیر ذهنی)

3. دچار حیرت و سرگردانی می شوند. (تاثیر روانی)

* إِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ وَمُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا؛ هنگامی که خداگفت: ای عیسی! من تو را بر می گیرم و به سوی خود بالا می برم و تو را از کسانی که کفر ورزیده اند، پاک می گردانم.(2)

4. کسانی که به آیات و معجزات بی توجهی کنند، خداوند، نعمت معجزات و معجزه گران را از آنان می گیرد. (تاثير معنوی)

* وَقَالُوا مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ. فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آيَاتٍ مُفَصَّلَاتٍ؛ گفتند هر گونه پدیده شگرفی بیاوری که با آن ما را افسون کنی، ما به تو ایمان آورنده نیستیم. پس بر آنان طوفان و ملخ و کنه و قورباغه و خون را به صورت نشانه هایی آشکار فرستادیم.(3)

5. کسانی که به آیات و معجزات بی توجهی کنند، دچار بلایای طبیعی می شوند. (آثار مادی)

ص: 227


1- 1. سوره انعام: 6، آیه 109110.
2- 2. سوره آل عمران: 3، آیه 55.
3- 3. سوره اعراف: 7، آیه 132-133.

* فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِآيَاتِنَا إِذَا هُمْ مِنْهَا يَضْحَكُونَ * وَمَا نُرِيهِمْ مِنْ آيَةٍ إِلَّا هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا وَأَخَذْنَاهُمْ بِالْعَذَابِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ؛ چون آیات ما را برای آنان آورد، ناگهان بر آنها خندیدند. و ما نشانه ای به ایشان نمی نمودیم مگر این که از قبلی بزرگتر بود. به عذاب گرفتارشان کردیم تا مگر به راه آیند.(1)

6. کسانی که به آیات و معجزات بی توجهی کنند، دچار عذاب می شوند تا شاید به راه آیند. (آثار دنیوی)

* سَلْ بَنِي إِسْرَائِيلَ كَمْ آتَيْنَاهُمْ مِنْ آيَةٍ بَيِّنَةٍ وَمَنْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ؛ از فرزندان اسرائیل بپرس چه بسیار نشانه های روشن به آنان دادیم. هر کس نعمت خدا را پس از آن که برای او آمد [ به کفران] بدل کند، خدا سخت کیفر است.(2)

7. کسانی که به آیات و معجزات بی توجهی کنند، دچار کیفر سخت الهی می شوند. (آثار دنیوی و اخروی)

* فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ؛ سرانجام از آنان انتقام گرفتیم و در دریا غرقشان ساختیم؛ چرا که آیات ما را تکذیب کردند و از آنها غافل بودند.(3)

8. کسانی که به آیات و معجزات بی توجهی کنند، خداوند از آنان انتقام می گیرد و هلاک شان می سازد. (آثار دنیوی)

* وَإِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَيَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ.....خُشَّعًا أَبْصَارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ كَأَنَّهُمْ جَرَادٌ مُنْتَشِرٌ. مُهْطِعِينَ إِلَى الدَّاعِ يَقُولُ الْكَافِرُونَ هَذَا يَوْمٌ عَسِرٌ ؛ هر گاه نشانه ای ببینند، روی برگردانند و بگویند: سحری دایمی است. در حالی که دیدگان خود را فروهشته اند، همانند ملخ های پراکنده از گورها در می آیند. به سرعت سوی دعوتگر می شتابند. کافران می گویند: امروز چه روز دشواری است.(4)

ص: 228


1- 1. سوره زخرف: 43، آیه 47-48.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 211.
3- 3. سوره اعراف: 7، آیه 136.
4- 4. سوره قمر: 54، آیه 2 و 7 و 8.

9. کسانی که به آیات و معجزات بی توجهی کنند، در محشر، همچون ملخ های پراکنده و با چشم های وحشت زده، از قبر بیرون می آیند.

10. در قیامت، روز بسیار سختی خواهند داشت.

* وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آيَةٌ قَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَا أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغَارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا كَانُوا يَمْكُرُونَ ؛ چون نشانه ای برای شان بیاید، می گویند: هرگز ایمان نمی آوریم تا نظیر آنچه به فرستادگان خدا داده شده است، به ما نیز داده شود. خدا بهتر می داند رسالتش را کجا قرار دهد. به زودی کسانی را که مرتکب گناه شدند، به سزای آن که نیرنگ می کردند، در پیشگاه خدا دچار خواری و شکنجه ای سخت خواهند شد.(1)

11. کسانی که به آیات و معجزات بی توجهی کنند، در پیشگاه خدا خوار می شوند. (آثار روانی اخروی) 12. به سختی شکنجه می گردند. (آثار اخروی)

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

بسیاری از مردم زمان پیامبر صلی الله عليه وآله، هر گاه معجزه ای می دیدند، تکذیب می کردند و می گفتند این سحر و جادو است: «وَإِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَيَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ * وَكَذَّبُوا وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ وَكُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ؛ هر گاه نشانه ای ببینند، روی گردانند و گویند سحری پایدار است. تکذیب کردند و هوس های خود را پی گرفتند. هر کاری سرانجامی دارد.»(2)

برخورد مردم نسبت به معجزات و کرامات ائمه علیهم السلام نیز این چنین بود. با ایشان را ساحر و جادوگر می خواندند، یا بی تفاوت از کنار معجزات می گذشتند و نشانه های الهی، هیچ تأثیری در آنان نداشت.

ص: 229


1- 1. سوره انعام: 6، آیه 124.
2- 2. سوره قمر: 54، آیه 32.

بی توجهی به معجزه امیرالمؤمنین

در زمان ابوبکر، زلزله ای شدید رخ داد. مردم به وحشت افتادند و به ابوبکر و عمر پناه بردند؛ اما دیدند که خود آنها به علی علیه السلام پناه می برند. مردم نیز به خانه علی علیه السلام رفتند. امام بدون ترس و وحشت، از خانه بیرون رفت و بر روی یک بلندی نشست. مردم نیز در اطراف او نشستند و به خانه های شهر که همچنان در اثر پس لرزه ها می لرزدید، چشم دوختند. امام فرمود: «گویا از آنچه دیده اید، ترسیده اید؟» گفتند: «چگونه نترسیم؟ ما تا کنون چنین چیزی ندیده بودیم.» امام زیر لب چیزی گفت. سپس دستهای خود را روی زمین گذاشت و فرمود:تو را چه شده است؟ آرام شو!» و زمین آرام گرفت. مردم حیرت کردند؛ بیش از حیرتی که از دیدن زلزله بر آنان مستولی شده بود. امام فرمود: «از کار من تعجب کردید؟» گفتند: «آری» فرمود: «من همان کسی هستم که خداوند درباره او می فرماید: "إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا * وَأَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا * وَقَالَ الْإِنْسَانُ مَا لَهَا * يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا؛ آنگاه که زمین به لرزش خود لرزانیده شود و زمین بارهای سنگین خود را برون افکند و انسان گوید [زمین] را چه شده است؟ آن روز است که [زمین] خبرهای خود را بازگوید."(1) من همان انسانی هستم که به زمین می گویم تو را چه شده است؟ و زمین خبرهایش را برایم بازگو می کند.»(2)

مردم این ماجراها را دیدند و باز به دنبال خلفای دیگر دویدند.

بی توجهی به معجزه امام رضا

وقتی مأمون حضرت رضا عليه السلام را ولی عهد خود کرد، مدتی باران نبارید. بد اندیشان گفتند: «از وقتی که علی بن موسی به سوی ما آمده، دیگر آسمان بر ما نمی بارد.» مأمون از امام خواست برای بارش باران، دعا کند. امام قبول کرد و فرمود: «روز دوشنبه دعا می کنم؛ زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله در خواب به من فرمود: «روز دوشنبه به صحرا برو و از خدا طلب باران کن تا مردم، فضل و مقام تو را دریابند.»

ص: 230


1- 1. آنگاه که زمین به لرزش خود لرزانیده شود و زمین بارهای سنگین خود را برون افکند و انسان گوید از مینا را چه شده است. آن روز زمین خبرهاي خود را باز گوید. سوره زلزله: 99، آیه 1-4.
2- 2. «علل الشرائع»، ج2، ص556.

روز دوشنبه، امام به صحرا رفت و عده زیادی به همراه ایشان، از شهر خارج شدند. امام دست به دعا برداشت و عرضه داشت: «بار خدایا! این تویی که حق ما اهل بیت را بزرگ داشته ای. همان طور که امر کرده ای، این مردم، دست توسل به سوی ما دراز کرده اند و فضل و رحمت تو را آرزو می کنند و منتظر احسان و نعمت تو هستند. خداوندا! آنها را از بارانی مفید که هیچ ضرری در بر نداشته باشد، سیراب کن.»

بادی سخت وزیدن گرفت و ابرها پدیدار شد و رعد و برقی زد. مردم خواستند خود را به سرپناهی برسانند. امام فرمود: «بر جای خود بمانید. این ابر برای شما نیست. مال شهر دیگری است.» ابرها گذشتند و ابرهای دیگری آمدند و غرش کردند. امام دوباره فرمود: «بر جای خود بمانید. این ابر هم برای شما نیست.» ابر یازدهم که ظاهر شد، امام فرمود: «این ابر را خداوند برای شما فرستاده است. او را سپاس گویید و به سوی منازل خود بروید.» وقتی مردم به خانه های خود رفتند، بارانی شدید بارید که تمام صحراها و گودال ها و دره ها را پر از آب کرد. مردم یک صدا می گفتند: «گوارا باد کرامت خداوندی بر فرزند رسول خدا.»

حمید بن مهران که از مخالفان امام رضا علیه السلام بود و ایشان را ساحر بن ساحر می خواند، در حضور مأمون به امام گفت: «مردم چه حکایت هایی از شما تعریف می کنند و چه نسبت هایی به شما می دهند! می گویند به دعای شما باران می آید. باران هر سال می آید.» حضرت فرمود: مردم را از بازگویی نعمت هایی که خداوند به من داده است، منع نمی کنم وبا این نعمت ها فخر نمی فروشم.» حمید بن مهران گفت: «ای پسر موسی بن جعفر! باریدن باران را که وقتش مقدر و معلوم است، به خودت نسبت می دهی؟ گویا معجزۀ ابراهیم و زنده کردن پرندگان را آوردهای که به آن فخر می کنی! اگر راست می گویی، این دو شیر روی پرده را زنده کن تا مرا بدرند.» امام رضا علیه السلام به غضب آمد و با صدای بلند، بر آن دو شیر فریاد زد: «این فاجر و تبه کار را بدرید!» ناگهان نقش آن دو شیر روی پرده، جان گرفتند و حمید بن مهران را دریدند و کوچک ترین اثری از او باقی نگذاشتند. امام به شیرها فرمود: «اکنون به جای خود برگردید.»

ص: 231

شیرها رفتند و دوباره نقش روی پرده شدند.(1) مأمون و اطرافیانش، معجزاتی چنین شگفت را دیدند، اما همچنان بی توجهی کردند و در صدد قتل امام برآمدند.

این معجزه به همراه چند معجزه دیگر امام رضا علیه السلام، در برخی کتب اهل سنت آمده است.(2) نقل ها و خبرهای مذاهب و فرق مختلف از یک معجزه، انسان را از وقوع آن معجزه مطمئن می سازد و به یقین می رساند. این یقین و اطمینان، موجب می شود که خبر آن معجزه یقینی، برای خوانندگان و شنوندگان نیز حجت باشد. وقتی چنین شد، دیگر نمی توان به آن معجزه و کرامت، بی توجهی کرد. در غیر این صورت، آدمی گرفتار فرجام بی توجهی به آیات و معجزات می گردد. امید که هیچ یک از مسلمانان (اعم از شیعه و سنی) با بی توجهی از کنار این آیات و معجزات نگذرند.

بی توجهی به معجزه امام هادی

در زمان خلافت متوکل عباسی، زنی ادعا کرد که حضرت زینب علیها السلام است. متوکل به او گفت: «تو زن جوانی هستی و از آن زمان، سال های زیادی گذشته است.» زن گفت: «رسول خدا در من تصرف کرده است و من هر چهل سال یک بار، جوان می شوم.»متوكل، بزرگان و علما را جمع کرد و چاره خواست. آنها گفتند: «ابن الرضا (امام هادی علیه السلام) را احضار کن. شاید بتواند چاره ای بیندیشد. » وقتی امام هادی علیه السلام حاضر شد، فرمود: «او دروغ می گوید. زینب سلام الله علیها در فلان سال وفات یافت.» متوکل پرسید: «آیا راهی برای اثبات دروغگو بودن او هست؟» امام فرمود: «آری؛ گوشت فرزندان فاطمه سلام الله علیها بر درندگان حرام است. تو این زن را به قفس درندگان بینداز تا معلوم شود که دروغ می گوید. » متوکل خواست زن را در قفس بیندازد که او گفت: «ابن الرضا می خواهد مرا به کشتن دهد. فردی دیگر را آزمایش کنید.» برخی از دشمنان امام، به متوکل پیشنهاد کردند که خود امام داخل قفس شود. متوکل به امام عرض کرد: «آیا می شود خود شما داخل قفس بروید؟» نردبانی آوردند و امام عليه السلام وارد قفسی شد که درونش شش شیر درنده بود. شیرها در مقابل امام زانو زدند. امام

ص: 232


1- 1. «عیون اخبار الرضا»، ج2، ص168-172.
2- 2. ر.ک: «فرائد السمطين»، ج 2، ص 212-2160.

آنها را نوازش کرد. سپس با دست اشاره کرد و شیرها کنار رفتند. وزیر به متوكل گفت: «پیش از این که رسواتر شویم، او را بیرون بیاور.» متوکل از امام خواست بیرون بیاید. امام پس از خارج شدن از قفس شیرها فرمود: «هر کس ادعا دارد که فرزند فاطمه سلام الله علیها است، داخل شود.» متوكل به آن زن گفت: «داخل شو.» زن که ترسیده بود، گفت: «من دروغ می گفتم. احتياج، مرا به این کار واداشت.» مادر متوكل شفاعت کرد و آن زن از مرگ نجات یافت.(1)

متوکل با این که چنین کرامتی از امام هادی علیه السلام مشاهده کرد، اما همچنان منکر امامت آن حضرت بود و تلاش می کرد از هر راهی امام را تحقیر کند و شخصیت و عظمت آن حضرت را درهم شکند. از این رو، به جادوگری از اهالی هندوستان، هزار دینار داد تا حضرت را در حضور مردم دست بیندازد و شرمنده سازد. او نیز قبول کرد و در مجلس مهمانی خلیفه، دست به جادو زد و هرگاه امام می خواست دست به طرف نان ببرد، نان به هوا می پرید و حاضران می خندیدند. در کنار جادوگر، بالشی قرار داشت که روی آن، تصویر شیر نقش بسته بود. امام هادی علیه السلام، دست مبارکش را بر روی آن تصویر قرار داد و فرمود: «این فاسق را بگیر.» با عنایت الهی و کرامت امام هادی علیه السلام، آن تصویر، تبدیل به شیر درنده ای شد و ساحر هندی را بلعید و دوباره به نقش روی بالش بدل گردید. (و کرامت امام کاظم علیه السلام در مجلس هارون الرشید، و کرامت امام رضا عليه السلام در مجلس مأمون، دوباره تکرار شد.) حاضران در مجلس، مات و متحیر ماندند. متوكل از امام خواهش کرد ساحر هندی را برگرداند. امام فرمود: «او را دیگر نخواهی دید. آیا تو می خواهی دشمنان خدا را بر دوستان او مسلط کنی؟» حضرت این جمله را فرمود و مجلس متوکل را ترک کرد.(2)

4. تکذیب حجج الهی

اشاره

تکذیب، مصدر باب تفعیل، از ماده «کذب»، و به معنای انکار کردن، دروغ پنداشتن چیزی و نسبت دادن دروغ به کسی است.(3) تکذیب در اصطلاح قرآن و روایات، در برابر تصديق - به

ص: 233


1- 1. «الصراط المستقيم إلي مستحقي التقديم»، ج2، ص204: «بحار الانوار»، ج50، ص149-150.
2- 2. «بحار الانوار، ج 50، ص144؛«کشف الغمة»، ج2، ص392.
3- 3. «مصباح المنير»، ج 1، ص528: «لسان العرب، ج12، ص52.

معنای ایمان - آمده است؛ یعنی انکار حقایقی همچون قیامت، دروغ دانستن آیات خداوند، و متهم کردن پیامبران به دروغگویی.(1)

ص: 234


1- 1. «معارف و معاريف»، ج1، ص653.

تکذیب حجج الهی توسط یهود

تکذیب پیامبران، رفتار نکوهیده ای بود که همواره از بنی اسرائیل سر می زد. هر گاه پیامبری به سوی یهودیان مبعوث می شد و معارف و احکام الهی را به آنان عرضه می کرد، از پذیرش حق سر باز می زدند و پیامبران را تکذیب می کردند. قرآن کریم در این باره می فرماید:

* وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَقَفَّيْنَا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقًا كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقًا تَقْتُلُونَ؛ به موسی کتاب دادیم و پس از او پیامبرانی را پشت سر هم فرستادیم و عیسی پسر مریم را معجزه های آشکار بخشیدیم و او را با روح القدس تأیید کردیم. پس چرا هر گاه پیامبری، چیزی را برایتان آورد که خوشایندتان نبود، کبر ورزیدید و گروهی را دروغگو خواندید و گروهی را کشتید؟(1)

* لَقَدْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَأَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ رُسُلًا كُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقًا كَذَّبُوا وَفَرِيقًا يَقْتُلُونَ؛ ما از فرزندان اسرائیل، سخت پیمان گرفتیم و به سویشان پیامبرانی روانه کردیم. هر بار پیامبری بر خلاف دلخواهشان چیزی برای شان آورد،گروهی را تکذیب کردند و گروهی را کشتند.(2) قرآن ریشه این برخورد را ناسازگاری آموزه های انبیا با خواسته ها و خواهش های نفسانی آنان می داند. هوی و هوس و گرایش های مادی و تعلقات دنیوی، نخستین مانع در مسیر هدایت است. مهم ترین عامل سرپیچی و مقابله و درگیری یهودیان با انبیا نیز هوی پرستی آنان بود. هر گاه پیامبری بر خلاف میل و هوای آنها حکم می کرد، یا او را ترور شخصیت می کردند و تکذیبش می نمودند، یا ترور فیزیکی می کردند و به قتل می رساندند.

ص: 235


1- 2. سوره بقره: 2، آیه 87.
2- 3. سوره مائده: 5، آیه 70.

فرجام این انحراف

* فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكَافِرِينَ. ...فَبَاءُوا بِغَضَبٍ عَلَى غَضَبٍ وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ مُهِينٌ؛ وقتی پیامبری برایشان آمد که او را می شناختند، انکارش کردند. لعنت خدا بر کافران باد. به خشمی بر روی خشم دیگر گرفتار شدند و برای کافران، عذابی خفت آور است .(1)

1. تکذیب کنندگان حجج اللهی، مشمول لعنت الهی هستند. (آثار معنوی)

2. گرفتار خشم خدا می شوند. (آثار معنوی)

3. عذابی خوار کننده در انتظارشان است. (آثار اخروی)

* يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لَا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِينَ هَادُوا ... أُولَئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ؛ ای پیامبر! کسانی که در کفر شتاب می ورزند، تو را غمگین نسازند؛ چه آنان که به زبانشان گفتند: ایمان آوردیم و دل هایشان ایمان نیاورده، و چه آنان که یهودی اند. اینان کسانی هستند که خدا نخواسته دل های شان را پاک گرداند. در دنیا برای آنان رسوایی، و در آخرت عذابی بزرگ خواهد بود.(2)

4. خداوند، دل های تکذیب کنندگان حجج اللهی را هیچگاه پاک نمی گرداند. (آثار معنوی)

5. آنان در دنیا دچار ذلت و خواری می شوند. (آثار دنیوی)

6. در آخرت، عذابی بزرگ در انتظارشان است. (آثار اخروی)

* «وَلَا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ ... يُرِيدُ اللَّهُ أَلَّا يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِي الْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ؛ کسانی که در کفر می کوشند، تو را اندوهگین نسازند. خدا می خواهد برای آنان بهره ای در آخرت قرار ندهد و برای ایشان عذابی بزرگ است.(3)

ص: 236


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 87 و 89 و 90.
2- 2. سوره مائده: 5، آیه 41.
3- 3. سوره آل عمران: 3، آیه 176.

7. تکذیب کنندگان حجج اللهی، هیچ حظ و بهره ای در آخرت نخواهند داشت. (آثار اخروی)

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

برخی از مسلمانان - یا به عبارت دقیق تر، منافقان - در صدر اسلام، با این که معجزات حضرت محمد صلی الله علیه و آله را می دیدند و دلایل واضح نبوت را مشاهده می کردند، اما آن حضرت را تکذیب می کردند. امروز ایمان می آوردند و روز بعد، دچار کفر می شدند. وقتی پیامبر اکرم صلى الله عليه وآله به خاطر تكذیب منافقان، محزون و اندوهگین می شد، خداوند متعال به او دلداری می داد و می فرمود:

* يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لَا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ؛ ای پیامبر! کسانی که در کفر شتاب می ورزند - آنان که با زبان خود گفتند ایمان آوردیم و حال آن که دلهایشان ایمان نیاورده بود . تو را غمگین نسازند.(1)

* وَلَا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئًا يُرِيدُ اللَّهُ أَلَّا يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِي الْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ؛ کسانی که در کفر می کوشند، تو را غمگین نکند. آنان هرگز به خدا هیچ زیانی نمی رسانند. خداوند می خواهد در آخرت برای آنان بهره ای قرارندهد و ایشان عذابی بزرگ دارند.(2)

این روند تکذيب، بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز ادامه داشت و علی رغم سفارش هایی که آن حضرت درباره اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام فرموده بود، آنان بارها و بارها از سوی مسلمانان تکذیب شدند؛ خواه در امر امامت و وصایت، و خواه در امور دیگر که حاکی از تکذیب عصمت و طهارت و صداقت آنان بود.

پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله فرمود: «أَنَا وَ عَلِی وَ فَاطِمَةُ وَالحَسَنُ وَ الحُسَينُ وَ تِسعَةٌ مِن وُلدِ الحُسَینِ حُجَجُ اللَّهِ عَلَى خَلقِهِ أَعدَاؤُنَا أَعدَاءُ اللَّهِ وَ أَولِيَاؤُنَا أَولِياءُ اللَّهِ؛ من و علی و فاطمه و حسن و حسین و نه فرزند حسین، حجت های خدا بر مخلوقات هستیم. دشمنان ما، دشمنان

ص: 237


1- 1. سوره مائده: 5، آیه 41.
2- 2. سوره آل عمران: 3، آیه 176.

خدا هستند و دوستان ما، دوستان خدایند.»(1) اهل سنت نیز از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده اند که فرمود: «إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ عَلِيّاً وَ زَوجَتَهُ وَأَبنَائَهُ حُجَجُ اللّهِ عَلَى خَلقِهِ، وَ هُم أَبوَابُ العِلمِ فِي اُمَّتِی، مَنِ اهتَدَى بِهِم هُدِيَ إِلى صِراطٍ مُستَقِیمٍ؛ خداوند متعال، علی و همسر و فرزندانش را حجت بر مخلوقات قرار داد. آنها دروازه های علم در میان امت من هستند. هر کس از آنان هدایت بجوید، به صراط مستقیم هدایت می شود. »(2)

نخستین اقدام مسلمانان در عمل به این کلام نورانی پیامبر صلی الله عليه وآله، تکذیب امامت و خلافت و وصایت امیر مؤمنان علی علیه السلام بود؛ علی رغم این که پیامبر صلی الله علیه و آله در واقعه غدیر و مناسبت های دیگر، ایشان را به صراحت، امام و وصی و خلیفه و جانشین خود معرفی کرده بود.

دومین اقدام مسلمانان، تکذیب حضرت زهرا سلام الله علیها در ماجرای فدک بود. پیامبر صلى الله عليه وآله پس از نزول آية «و آت ذا القربى حقه»(3) فدک را به دخترش فاطمه سلام الله علیها بخشید؛(4) و علی علیه السلام و ام ایمن را شاهد گرفت و از علی علیه السلام خواست این بخشش را به کتابت در آورد.(5) فدک تسلیم فاطمه سلام الله عليها شد و عوائد آن، علاوه بر گذران زندگی، صرف امور خیر و کمک به نیازمندان و خرج ازدواج جوانان می شد.(6)

پس از درگذشت پیامبر صلی الله عليه وآله، غاصبان خلافت که از ارزش فدک آگاه بودند، باقی ماندن آن در تملک اهل بیت علیهم السلام را به صلاح ندیدند و آن را به تصرف خود درآوردند و کارگزاران فاطمه سلام الله علیها را از آنجا اخراج کردند.(7) هنگامی که فاطمه سلام الله علیها نزد

ص: 238


1- 1. «امالي صدوق»، ص132.
2- 2. «شواهد التنزيل»، حسكاني، ج6 ص76.
3- 3. سوره اسراء: 17، آیه 26.
4- 4. «تفسیر فرات کوفي»، ص239؛ «التبيان في تفسير القرآن»، ج6، ص468؛ «مجمع البيان في تفسير القرآن»، ج 6، ص243؛ « الدر المنثور في التفسير بالمأثور»، ج4، ص177.
5- 5. «الخرائج و الجرائح »، ج1، ص113.
6- 6. «التبيان في تفسير القرآن»، ج6، ص469؛ «روض الجنان و روح الجنان في تفیسر القرآن»، ج12، ص214؛ «فتوح البلدان»، ص38؛ « السيرة الحلبية»، ج 3، ص74.
7- 7. «الإحتجاج على أهل اللجاج»، ج1، ص90.

ابوبکر رفت و بیان داشت که فدک به ایشان واگذار شده است و بر این واگذاری، سند و شاهد دارد، ابوبکر سخن او را نپذیرفت و با جعل این حدیث که «پیامبران، ارثی به جا نمی گذارند»، از واگذاری فدک خودداری کرد.(1)

حضرت زهرا سلام الله علیها که از دستگاه حکومت ناامید شده بود، به مسجد رفت و خطبه ای غراء ایراد کرد و پس از توبیخ غاصبان فدک، خطاب به انصار فرمود: «ای یادگاران زمان پیامبر، و ای یاوران دین و دژهای محکم اسلام! این چه سستی است در کمک به من؟ و چه کوتاهی است درباره حق من؟ و چه خوابی است که در ظلم به من، شما را فرا گرفته است؟ شما قدرت کمک به آنچه من طلب می کنم و قوت بر گرفتن آنچه در پی آن هستم، دارید.» در پایان نیز فرمود: «این سخنان به خاطر رسیدن جان به لبم بود و اتمام حجتی برای شما.»(2) در این فراز، حضرت یادآور می شود که سستی مسلمانان، این حوادث را به دنبال داشته و آنها نیز در این حوادث، بی تقصیر نبوده اند(3) و در این ظلم و تکذیب، شراکت داشته اند.

به هر روی، تکذیب آنان، نه تنها تکذیب سخنان حضرت زهرا سلام الله عليها، بلکه تکذیب سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله درباره فاطمه سلام الله علیها بود که او را صدیقه و طاهره و معصومه و حجت خدا بر خلق معرفی کرده بود.

دیگر اقدام مسلمانان در عمل به کلام رسول خدا صلی الله علیه وآله، نه تنها تکذیب امامت و وصایت امام حسن علیه السلام، بلکه تکذیب ایمان و اسلام آن حضرت بود که پس از پذیرش صلح، ایشان را متهم به کفر کردند و تصمیم به قتلش گرفتند.(4) همچنان که برادرش امام حسین علیه السلام را به خروج از دین متهم ساختند و کردند آنچه کردند.(5) در حالی که بسیاری از آنان شیعه بودند و در رکاب علی علیه السلام، شمشیر زده بودند.

ص: 239


1- 1. «انساب الاشراف، ج1، ص519: «الطبقات الكبري»، ج2، صص 241-242.
2- 2. «بلاغات النساء، صص12-20.
3- 3. «شرح نهج البلاغه»، ابن ابی الحدید، ج16، صص 211-215.
4- 4. «الفتوح »، ج4، ص287؛ «مقاتل الطالبيين»، ص71-72؛ «کشف الغمه عن معرفه الائمه »، ج2، ص138.
5- 5. «تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 385 و 435؛ « الكامل في التاریخ، ج4، ص30.

این تکذیب ها، نسبت به امامان دیگر نیز ادامه داشت؛ خواه از سوی عموم مسلمانان و خواه از سوی شیعیان. کیسانیه که قائل به امامت محمد حنفیه بودند، امامت امام سجاد علیه السلام را تکذیب کردند. سرحوبیه و حسنی ها (فرزندان امام حسن علیه السلام)، امامت امام باقر عليه السلام را تکذیب کردند(1) و سرانجام امام باقر علیه السلام - طبق گزارش امام صادق علیه السلام به دست زید (فرزند امام حسن علیه السلام) مسموم و شهید شد.(2)

امامت امام صادق علیه السلام نیز از سوی زیدی ها و حسنی ها تکذیب شد. آزاری که آن حضرت از جانب عموزاده های خود متحمل گردید، کمتر از آزار امویان و عباسیان نبود.(3) شیعیان اسماعیلیه نیز امامت امام کاظم علیه السلام را تکذیب کردند؛ همچنان که واقفيه، بر امامت امام کاظم علیه السلام باقی ماندند و وصایت امام رضا علیه السلام را منکر شدند.(4)

5. تمسخر حجج الهی

اشاره

تمسخر، از ریشه سخر، بر کوچک کردن یا کوچک شمردن کسی یا چیزی دلالت می کند و علاوه بر معنای استحقار و تذلیل، معنای ریشخند کردن نیز در آن نهفته است.(5) مسخره کردن، توجه دادن به عیوب دیگران است، به نحوی که باعث خندۀ ناظران شود؛ خواه با سخن، خواه با اشاره، خواه با انجام دادن کارهای دیگر.(6)

در قرآن، مفهوم تمسخر و ریشخند، در دو زمینه معنایی به کار رفته است: به عنوان یکی از رفتارهای ضد مذهبی که مشرکان و منافقان در مقابله با پیامبران و مؤمنان داشتند؛ و به عنوان یک رذیله اخلاقی که مؤمنان از آن نهی شده اند. در قرآن، به جز مشتقات «سخر»، از واژگان دیگری نیز که مفهوم ریشخند کردن و کوچک شمردن را می رساند، استفاده شده است؛ مانند:

ص: 240


1- 1. «کافي»، ج 1، صص306305؛ «مرآة العقول في شرح اخبار آل الرسول»، ج3، ص324.
2- 2. «الخرائج و الجرائح »، ج 2، ص 604.
3- 3. «كافي»، ج 1، صص358 - 366.
4- 4. «شیعه در اسلام»، ص32.
5- 5. «مفردات راغب»، ذیل سخر؛ «العين»، ذیل تمسخر.
6- 6. «احیاء علوم الدين»، ج3، ص140.

1. «هزء» و استهزاء که به معنای تحقیر و تمسخر است و با هر وسیله ای همچون گفتار، کردار، اشاره با چشم و دیگر اعضای بدن صورت می گیرد.(1)

2. «همز» به معنای بیان کردن عیب دیگران از طریق غیبت کردن درباره او.

3. «لمز»، به معنای بیان عیب کسی با گفتار یا اشاره با حرکات چشم و سر در حضور او.

4. «غمز»، به معنای بیان عیب کسی به ویژه با وجنات صورت.

5. «تنابز»، به معنای صدا کردن کسی با لقب و نام ناپسند.(2)

این مجموعه واژگان در قرآن، بیشتر در بیان رفتار کافران و مشرکان در برابر دعوت پیامبران و مسخره کردن حجج الهی به کار رفته است که می کوشیدند با روش های گوناگون، سخن پیامبران را بی مبنا و نامعقول جلوه دهند و با طرح پرسشهای مضحک، در حقانیت پیامبران ایجاد تردید کنند.

تمسخر حجج الهی توسط یهود

یهودیان همواره در برابر پیامبران، برخوردی تمسخرآمیز داشتند. هنگامی که خداوند به بنی اسرائیل دستور داد وارد بیت المقدس شوند و آن را فتح کنند، از دستور خداوند سرپیچی کردند و چهل سال در بیابان سرگردان ماندند؛ تا این که خدا آنها را از سرگردانی نجات داد و بیت المقدس توسط یوشع بن نون فتح شد. خداوند به بنی اسرائیل دستور داد برای بخشش گناهان گذشته و شکر نعمت پیروزی، سجده کنان و حطه گویان، از دروازه ای به نام «باب الحطه»، وارد شوند. عده ای از مؤمنان، از دستور اطاعت کردند؛ اما بیشتر مردم کلمه حطه (به معنای طلب بخشش) را با حنطه (به معنای گندم) عوض کردند و به جای این که سجده کنان وارد بیت المقدس شوند، عقب عقب و با بی ادبی وارد شدند.(3)

قرآن کریم در این باره می فرماید: «وَإِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هَذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا وَقُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطَايَاكُمْ وَسَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ * فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلًا

ص: 241


1- 1. «التحقيق في كلمات القرآن»، ج11، ص256؛ « جامع السعادات»، ج2، ص297.
2- 2. «الفروق اللغوية »، ج 1، ص559.
3- 3. «تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 273.

غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزًا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ؛ هنگامی که گفتیم به این شهر درآیید و هر گونه که خواستید، به خوشی و فراوانی از [نعمت های] آن بخورید و از آن دروازه، فروتنانه وارد شوید [و برای عذرخواهی] حطه بگویید تا گناهان شما را ببخشیم، و پاداش نیکوکاران را خواهیم افزود، ستمکاران سخن را به چیزی جز آنچه به آنان گفته شده بود، تبدیل کردند. بر سر ستمکاران به کیفر نافرمانی شان، عذابی از آسمان فرو فرستادیم.»(1)

این عادت زشت یهودیان، بعدها نیز ادامه داشت و با تغییر و تحریف برخی کلمات، پیامبر اسلام صلی الله عليه وآله را مسخره می کردند. مثلادر پاسخ سخنان آن حضرت، به جای این که بگویند: «شنیدیم و اطاعت کردیم»، می گفتند: «سمعنا وعصينا؛ شنیدیم و مخالفت کردیم. »؛ مثل آن است که در فارسی، با تمسخر بگوییم: «از تو گفتن و از ما نشنیدن.»

در قرآن آمده است: مِنَ الَّذِينَ هَادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَيَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْنًا فِي الدِّينِ وَلَوْ أَنَّهُمْ قَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاسْمَعْ وَانْظُرْنَا لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ وَأَقْوَمَ وَلَكِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلَا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا؛ برخی از یهودیان، سخنان را از محل خود تحریف می کنند و می گویند: «شنیدیم و مخالفت کردیم.» و (میگویند:) «بشنو که هرگز نشنوی؟» و (می گویند: «راعنا (ما را تحمیق کن!)»؛ تا با زبان خود، حقایق را بگردانند و در آئین خدا، طعنه زنند. اگر آنها می گفتند: «شنیدیم و اطاعت کردیم؛ و سخنان ما را بشنو و به ما مهلت بده (تا حقایق را درك کنیم)»، برای آنها بهتر، و با واقعیت سازگارتر بود. ولی خداوند، آنها را به خاطر كفرشان، از رحمت خود دور ساخته. از این رو جز عده کمی ایمان نمی آورند.(2)

راعنا در عربی، یعنی مراعات حال ما را بکن؛ هوای ما را داشته باش. اما در زبان یهودیان، یعنی ما را تحمیق کن، ما را اغفال کن. به زبان عامیانه تر: گاه پیش می آید که کسی برای ما مطلبی را بیان می کند و قصدش، گول زدن ماست. ما را احمق فرض می کند و می خواهد اغفال مان کند. ما به قصدش پی می بریم. بار دیگر که او را می بینیم، به طعنه می گوییم: باز هم بیا و ما را گول بزن. بیا و ما را اغفال کن.

ص: 242


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 58-59.
2- 2. سورہ نساء: 4، آیه 46.

در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام آمده است: کلمه « راعنا» از الفاظی بود که مسلمانان، به وسیله آن پیامبر صلی الله عليه وآله را مخاطب قرار می دادند و منظورشان این بود که ما را مراعات کن و به حرف های ما گوش بده.» وقتی یهودیان این خطاب را شنیدند، پیش خود گفتند: «ما قبلا به وسیله این لفظ، پیامبر را مخفیانه دشنام می دادیم. اکنون که مسلمانان آن را به کار می برند، ما هم می توانیم با این لفظ، دشنام خود را آشکارا بیان کنیم.» سعد بن معاذ انصاری، متوجه حيله یهودیان شد و آنها را تهدید کرد که اگر دوباره چنین چیزی به رسول خدا صلی الله عليه وآله بگویند، آنها را گردن می زند.(1)

فرجام این انحراف

* وَإِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هَذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّدًا وَقُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطَايَاكُمْ وَسَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ * فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلًا غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزًا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ؛ هنگامی که گفتیم به این شهر در آیید و هر گونه که خواستید به خوشی و فراوانی از [نعمت های] آن بخورید و از آن دروازه، فروتنانه وارد شوید [و برای عذرخواهی] حطه بگویید تا گناهان شما را ببخشیم، و پاداش نیکوکاران را خواهیم افزود، ستمکاران به تمسخرا سخن را به چیزی جز آنچه به آنان گفته شده بود، تبدیل کردند. بر سر ستمکاران به کیفر نافرمانی شان، عذابی از آسمان فرو فرستادیم.»(2)

الذُّنُوبُ الَّتِي تُنزِلُ النِّقَمَ عِصیانُ العارِفِ بِالبَغيِ وَ التَّطَاوُلُ عَلَى النَّاسِ وَ الإِستِهزَاءُ بِهِم وَ السُّخرِيَّةُ مِنهُم؛ گناهانی که باعث نزول عذاب می شوند، عبارت اند از: ستم کردن از روی آگاهی، تجاوز به حقوق مردم، و دست انداختن و مسخره کردن دیگران.»(3)

1. تمسخر، موجب نزول عذاب و سختی می شود. (آثار دنیوی)

ص: 243


1- 1. «تفسیر منسوب به امام عسکري عليه السلام»، ص478.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 58-59.
3- 3. «معاني الأخبار»، ص270.

* مِنَ الَّذِينَ هَادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَيَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْنًا فِي الدِّينِ وَلَوْ أَنَّهُمْ قَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاسْمَعْ وَانْظُرْنَا لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ وَأَقْوَمَ وَلَكِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلَا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا؛ برخی از یهودیان، سخنان را از محل خود تحریف می کنند و [به جای این که بگویند: شنیدیم و اطاعت کردیم]، می گویند: «شنیدیم و مخالفت کردیم». و [نیز می گویند:] «بشنو که هرگز نشنوی؟» و [از روی تمسخر می گویند:] «راعنا (ما را تحمیق کن!)»؛ تا با زبان خود، حقایق را بگردانند و در آئین خدا، طعنه زنند. اگر آنها می گفتند: «شنیدیم و اطاعت کردیم؛ و سخنان ما را بشنو و به ما مهلت بده [تا حقایق را درك کنیم]»، برای آنها بهتر، و با واقعیت سازگارتر بود. ولی خداوند آنها را به خاطر کفرشان، از رحمت خود دور ساخته است. از این رو، جز عده کمی ایمان نمی آورند.(1)

2. تمسخرکنندگان، مورد لعن خداوند قرار می گیرند. (آثار معنوی)

3. توفیق ایمان از آنان گرفته می شود. (آثار معنوی)

* إِذَا سَمِعْتُمْ آيَاتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِهَا وَيُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلَا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذًا مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَالْكَافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعًا؛ هر گاه شنیدید آیات خدا مورد انکار و ریشخند قرار می گیرد، با آنان ننشینید تا به سخنی غیر از آن در آیند؛ چرا که در این صورت شما هم مثل آنان خواهید بود. خداوند منافقان و کافران را در دوزخ گرد خواهد آورد.(2)

4. تمسخر کنندگان حجج الهی، در دوزخ جای دارند. (آثار اخروی)

* قُلْ أَبِاللَّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِئُونَ ... نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ... وَعَدَ اللَّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا هِيَ حَسْبُهُمْ وَلَعَنَهُمُ اللَّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِيمٌ بگو آیا خدا و آیات او و پیامبرش را ریشخند می کردید؟ خدا را فراموش کردند، پس خدا نیز آنها را فراموش کرد. خدا به مردان و زنان دو چهره و کافران، آتش جهنم را وعده داده

ص: 244


1- 1. سوره نساء: 4، آیه 46.
2- 2. سوره نساء: 4، آیه 140.

است. در آن جاودانه می مانند. آن برای ایشان کافی است. خدا لعنتشان کرده و عذابی پایدار دارند.(1)

5. تمسخرکنندگان حجج الهی، خدا را فراموش می کنند. (آثار رفتاری)

6. خدا نیز آنان را فراموش می کند. (آثار معنوی)

7. برای همیشه در آتش جهنم می مانند و عذابی پایدار خواهند داشت. (آثار اخروی)

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

1. برخی از مسلمانان صدر اسلام، پیامبر صلی الله عليه و آله و آیات نازل شده بر ایشان را مسخره می کردند. البته گاه منشأ این تحركات، یهودیان بودند. این عباس می گوید: منافقان با احبار و دانشمندان یهود می نشستند و آیات نازل شده بر پیامبر را مسخره می کردند؛ تا این که آیه نازل شد و نشست و برخاست با یهودیان را ممنوع کرد:(2) «وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آيَاتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِهَا وَيُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلَا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذًا مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَالْكَافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعًا؛ البته خدا در کتاب قرآن، بر شما نازل کرده است که هرگاه شنیدید آیات خدا مورد انکار و ریشخند قرار می گیرد، با آنان ننشینید تا به سخنی غیر از آن درآیند. چرا که در این صورت، شما نیز همانند آنان خواهید بود. خداوند منافقان و کافران را در دوزخ گرد خواهد آورد.»(3)

در آیات دیگر نیز تصریح شده است که برخی از مسلمانان، رسول خدا و آیات قرآن را تمسخر می کردند. قرآن کریم می فرماید: «قُلِ اسْتَهْزِئُوا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ مَا تَحْذَرُونَ * وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ قُلْ أَبِاللَّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِئُونَ؛ بگو: ریشخند کنید. بی تردید خدا آنچه را که می ترسید، برملا خواهد کرد. اگر از ایشان بپرسی، مسلما خواهند گفت که ما فقط شوخی و بازی می کردیم. بگو: آيا خدا و آیات او و پیامبرش را ریشخند می کردید؟ »(4)

ص: 245


1- 1. سوره توبه: 9، آیه 65و67 و68.
2- 2. «مجمع البيان في تفسير القرآن»،ج3، ص194.
3- 3. سوره نساء: 4، آیه 140.
4- 4. سوره توبه: 9، آیه 64- 65.

2. پس از رحلت پیامبر صلی الله عليه وآله نیز جانشینان آن حضرت مورد تمسخر قرار گرفتند. به طور مثال: وقتی امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود: «سَلُونِي قَبلَ أَن تَفقِدُونِی؛ از من بپرسید پیش از آن که مرا از دست بدهید.»، برخی از مسلمانان به جای این که از علم حضرت نهایت استفاده را ببرند، شروع به ریخشند کردند و سوال های مسخره ای پرسیدند. از جمله آنان، سعد بن ابی وقاص بود که پرسید: «یا علی! بگو در سر و صورت من، چند تار مو وجود دارد؟ » امیرالمؤمنین علیه السلام پاسخ داد: «به خدا سوگند که رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرموده بود که تو چنین سؤالی از من خواهی کرد. در سر و محاسن تو، هیچ تار مویی نیست مگر آن که در بیخ آن، شیطانی سکونت دارد. در خانه تو، بزغاله ای است که فرزندم حسین را به قتل می رساند.»(1)

پس از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام نیز این تمسخرها و ریشخندها ادامه داشت. در تاریخ آمده است: دلقکی به نام عبادۀ مخنث، در مجلس متوکل عباسی حاضر می شد و ادای امام على علیه السلام را در می آورد. متوکل هم می خندید و شراب می نوشید. روزی منتصر بالله (پسر متوكل) این صحنه را دید و ناراحت شد. به متوکل گفت: «ای امیرالمؤمنین! کسی که این مرد، ادای او را در می آورد و مردم به او می خندند، پسرعموی تو و بزرگ خاندان تو و مایه افتخار تو است. اگر خودت گوشت او را می خوری، بخور؛ اما نگذار این سگان، گوشت او را بخورند.» متوکل با تمسخر به آوازه خوانان دستور داد این شعر را بخواند: «غار الفتی لابن عمه / رأس الفتى في حر امه؛ این پسر به خاطر پسرعمویش، به غیرت آمد. سر این جوان در فرج مادرش باد.» این امر بر منتصر گران آمد و با همکاری ترک ها، شبانه بر متوکل تاختند و او را به قتل رساندند.(2)

3. متاسفانه امروزه نیز برخی با عناوین مختلف، پیامبران و امامان علیهم السلام را مورد تمسخر قرار میدهند و گاه از سیب خوردن آدم و کشتی ساختن نوح و در آتش رفتن ابراهیم و

ص: 246


1- 1. «امالي صدوق»، ص133 و 134؛ «ارشاد مفید»، ج 1، ص 330 و 331.
2- 2. «ماثر الأنافه»، ج 1، ص 230: «الكامل في التاريخ»، ج7، ص55.

قربانی کردن اسماعیل و عصای موسی و تولد عیسی علیهم السلام مایه می گذارند و موارد مختلفی از زندگی ائمه علیهم السلام را دستمایه طنز و شوخی قرار می دهند و به حضرات، توهین می کنند. شبکه های مجازی، مملو از چنین جوک های تمسخرآمیز است.

این تمسخر و گستاخی به محضر حجج الهی، در حالی صورت می گیرد که خداوند، از مسخره کردن افراد عادی نیز نهی فرموده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَى أَنْ يَكُونُوا خَيْرًا مِنْهُمْ وَلَا نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ عَسَى أَنْ يَكُنَّ خَيْرًا مِنْهُنَّ وَلَا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمَانِ وَمَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ؛ ای کسانی که ایمان آورده اید ! نباید گروهی از مردان شما، گروه دیگر را مسخره کنند. شاید آنها که مورد تمسخر واقع می شوند، بهتر از مسخره کنندگان باشند. همچنین زنان، همدیگر را مسخره نکنند. ممکن است زنان مسخره شده، از آنان که مسخره می کنند، بهتر باشند. مبادا از یکدیگر عیب جویی کنید. زنهار که یکدیگر را با القاب زشت و ناپسند یاد کنید. پس از ایمان آوردن، نامی که نشان از فسق و فجور دارد، بسیار زشت است. هر کس از این رفتار توبه نکند، ستمگر و ظالم است.»(1)امام سجاد علیه السلام می فرماید: «الذُّنُوبُ الَّتِي تُنزِلُ النِّقَمَ عِصیانُ العارِفِ بِالبَغیِ وَ التَطاوُلُ عَلَى النَّاسِ وَ الإِستِهزَاءُ بِهِم وَ السُّخريَّةُ مِنهُم؛ گناهانی که باعث نزول عذاب می شوند، عبارت اند از: ستم کردن از روی آگاهی، تجاوز به حقوق مردم، و دست انداختن و مسخره کردن دیگران.»(2)

6. لجاجت در برابر حجج الهی

اشاره

لجاجت به معنای پافشاری در انجام کاری است که مخالف میل طرف مقابل باشد.(3) همچنین به اصرار ورزیدن همراه با عناد، در کاری که از انجام آن نهی شده است، لجاجت گفته میشود.(4)

ص: 247


1- 1. سوره حجرات: 49، آیه 11.
2- 2. «معاني الأخبار»، ص270.
3- 3. «التحقيق في كلمات القرآن الكريم»، ج10، ص167.
4- 4. «مفردات راغب»، ص736.

یکی از پلیدترین صفاتی که در قرآن مورد سرزنش قرار گرفته، لجاجت و اصرار ورزیدن بر سخنان و عقاید باطل است که منجر به تکذیب انبیاء و آیات الهی می شود. از عواملی که قرآن برای لجاجت ذکر می کند، استکبار است. مستکبر به کسی گفته می شود که میخواهد با نپذیرفتن حق، خود را بزرگ جلوه دهد یا خود را بزرگتر از آن می داند که حق را بپذیرد. این حس خودبرتربینی، به شخص اجازه نمی دهد که سخنی غیر از سخن خود را بشنود و در برابر حق سر برتابد.(1) این خلصت، موجب برطرف نشدن رنج و گرفتاری انسان می شود: «وَلَوْ رَحِمْنَاهُمْ وَكَشَفْنَا مَا بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ؛ اگر به آنان رحم کنیم و مشکلات شان را برطرف سازیم، درطغیان شان لجاجت می ورزند و سرگردان می مانند.»(2) یعنی اگر مشکلات آنها برطرف شود، دوباره بر باطل و گمراهی خود لجاجت می ورزند. پس سختی و گرفتاری آنها برطرف نمی شود تا دست از لجاجت و گمراهی بردارند و از مرکب غرور پیاده شوند.(3)

لجاجت یهودیان در برابر حجج الهی

یکی از خصوصیات بارز يهود - به ویژه خواص آنها - لجاجت در برابر پیامبران و دستورهای الهی بود. به عنوان نمونه: هنگامی که موسی علیه السلام از کوه طور آمد و تورات را با خود آورد، به قوم خود اعلام کرد: «کتابی آسمانی آورده ام که حاوی دستورهای دینی است. آن را بگیرید و به احکام آن عمل کنید.» یهودیان به بهانه اینکه موسی علیه السلام، تکالیف سخت و مشکلی برای آنها آورده، بنای نافرمانی و سرکشی گذاشتند. خداوند قطعه عظیمی از کوه طور را بالای سر آنها قرار داد و فرمود: «آنچه را که به سوی شما فرستاده ایم، محکم بگیرید و به دستورهای آن گوش فرادهید. » گفتند: «سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا؛ شنیدیدم و نافرمانی کردیم.» قرآن کریم در این باره می فرماید: وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَاسْمَعُوا قَالُوا سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمَا يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمَانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ؛ آنگاه که از شما پیمان محکم گرفتیم و [کوه] طور را بر فراز شما برافراشتیم [و گفتیم: ]

ص: 248


1- 1. ترجمه «الميزان في تفسير القرآن)، ج12، ص333.
2- 2. سوره مؤمنون: 23، آیه 75.
3- 3. «تفسیر نمونه، ج14، ص288.

« آنچه را که به شما داده ایم، به جد و جهد بگیرید و [به دستورهای آن] گوش فرا دهید.» گفتند: «شنیدیم و نافرمانی کردیم.» بر اثر كفرشان [مهر] گوساله در دل شان سرشته شد. بگو اگر مؤمن هستید، [بدانید که] ایمان تان شما را به بد چیزی وامی دارد.(1)

یهودیان همین برخورد را با پیامبر اسلام صلی الله عليه وآله داشتند: مِنَ الَّذِينَ هَادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَيَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْنًا فِي الدِّينِ وَلَوْ أَنَّهُمْ قَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاسْمَعْ وَانْظُرْنَا لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ وَأَقْوَمَ وَلَكِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلَا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا؛ برخی از یهودیان، سخنان را از محل خود تحریف می کنند و [به جای این که بگویند: شنیدیم و اطاعت کردیم]، می گویند: «شنیدیم و مخالفت کردیم». و [نیز می گویند:] «بشنو که هرگز نشنوی!» و [از روی تمسخر می گویند:] «راعنا (ما را تحمیق کن!)»؛ تا با زبان خود، حقایق را بگردانند و در آئین خدا، طعنه زنند. اگر آنها می گفتند: «شنیدیم و اطاعت کردیم؛ و سخنان ما را بشنو و به ما مهلت بده [تا حقایق را درك کنیم]»، برای آنها بهتر، و با واقعیت سازگارتر بود. ولی خداوند آنها را به خاطر کفرشان، از رحمت خود دور ساخته است. از این رو، جز عده کمی ایمان نمی آورند.(2)

فرجام این انحراف

* بَلْ لَجُّوا فِي عُتُوٍّ وَنُفُورٍ * أَفَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ ؛ بلکه در سرکشی و نفرت پافشاری کردند. پس آیا آن کس که نگونسار راه می پیماید، هدایت یافته تر است یا آن کس که ایستاده بر راه راست می رود؟(3)

1. افراد لجوج، دچار بازگونه نگری و وارونه اندیشی میشوند. (تاثیر ذهنی)

2. نمی توانند راه درست را بیابند و هدایت شوند. (تاثیر معنوی)

* وَلَوْ رَحِمْنَاهُمْ وَكَشَفْنَا مَا بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ * «وَلَقَدْ أَخَذْنَاهُمْ بِالْعَذَابِ فَمَا اسْتَكَانُوا لِرَبِّهِمْ وَمَا يَتَضَرَّعُونَ * حَتَّى إِذَا فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَابًا ذَا عَذَابٍ شَدِيدٍ إِذَا هُمْ فِيهِ

ص: 249


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 93.
2- 2. سوره نساء: 4، آیه 46.
3- 3. سوره ملک: 67، آیه 21۔22.

مُبْلِسُونَ، اگر به آنان رحم کنیم و گرفتاری های شان را برطرف سازیم، باز هم در طغيان خود لجاجت می ورزند. آنان را به عذاب گرفتار کردیم، ولی نسبت به پروردگارشان فروتنی نکردند و به زاری درنیامدند. وقتی دری از عذاب دردناک بر آنان گشودیم، ناگاه در آن حال نومید شدند.(1)

3. خداوند افراد لجوج را در رنج و سختی قرار میدهد تا به ضعف و ناتوانی خود پی ببرند و از مرکب غرور پیاده شوند. (آثار مادی)

4. در صورت عدم اصلاح، آنها را گرفتار عذابهای دردناک و مجازات های بنیان کن می سازد. (آثار مادی)

5. افراد لجوج، گرفتار یأس و ناامیدی می شوند. (آثار روانی)

* فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعَائِي إِلَّا فِرَارًا * وَإِنِّي كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِي آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِيَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَكْبَرُوا اسْتِكْبَارًا * مِمَّا خَطِيئَاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَارًا فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْصَارًا؛ دعوت من جز بر گریز شان نیفزود. من هر بار که آنان را دعوت کردم تا ایشان را بیامرزی، انگشتان خود را درگوش هایشان کردند و ردای خویش بر سر کشیدند و اصرار ورزیدند و بر کبر خود افزودند. به سبب گناهانشان غرقه گشتند و در آتشی درآورده شدند و در برابر خداوند، یاورانی برای خود نیافتند.(2)

6. افراد لجوج، در دنیا محکوم به هلاکت و نابودی اند. (آثار دنیوی)

7. در آخرت نیز گرفتار عذاب و آتش میشوند. (آثار جسمی اخروی)

8. در برابر خداوند، تنها و بدون باور خواهند بود. (آثار روحی اخروی)

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

برخی از مسلمانان در زمان حیات پیامبر و بعد از رحلت ایشان، در برابر دستورهای آن حضرت، لجاجت به خرج می دادند و آنچه را که خود دوست داشتند و صلاح می دانستند، به کار می بستند.

ص: 250


1- 1. سوره مومنون: 23، آیه 7577.
2- 2. سوره نوح، آیه 6 و 7 و 25.

1. پیش از جنگ احد، پیامبر صلی الله عليه وآله برای برنامه ریزی جنگی، با مسلمانان به شور نشست. گروهی خواستار موضع گیری در مدینه، و گروهی خواهان جنگ در بیرون مدینه شدند. پیامبر تصمیم گرفت برای جنگ، از شهر خارج شوند. این تصمیم، بر عبد الله بن ابی و سیصد تن از مسلمانان که خواستار ماندن در مدینه بود، گران آمد. از این رو لجاجت کردند و از لشکر اسلام جدا شد. (مشروح این ماجرا، در بخش «انحرافات رفتاری»، بحث «نافرمانی مسلمانان» بیان شد.)

2. پیامبر صلی الله عليه و آله در آخرین روزهای عمر مبارک خود، سپاهی معروف به «جیش اسامه» را جهت مقابله با سپاه روم، تجهیز کرد و از مسلمانان خواست در این جنگ شرکت کنند؛ اما بسیاری از مهاجرین و انصار، به خاطر کم سن و سال بودن اسامه، لجاجت کردند و از شرکت در جنگ، سر باز زدند. (مشروح این ماجرا، در بخش «انحرافات رفتاری»، بحث «نافرمانی مسلمانان» بیان شد.)

3. لجاجت دیگر مسلمانان، درباره متعه بود. «متعة الحج» از اموری است که حکمش در آیه «فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ»(1) آمده است. علت اینکه این حج را «تمتع» می نامند، به خاطر وجود متعه - به معنای لذت - در آن است؛ یعنی بین دو احرام عمره و حج، محظورات احرام برداشته می شود و اموری همچون استفاده از عطر و پوشیدن لباس و آمیزش با همسر، مباح و حلال می گردد. مسلم از جابر نقل می کند: بعد از آن که وارد مگه شدیم، دور کعبه طواف کردیم و سعی بین صفا و مروه را انجام دادیم. پیامبر صلی الله عليه وآله امر کرد: «هر کس قربانی ندارد، محل شود.» عرض کردیم: «از چه چیزی؟» فرمود: «از همه چیز.» ما نیز با زن هایمان مواقعه کردیم و بوی خوش استعمال نمودیم و لباس هایمان را پوشیدیم. سپس در روز ترويه، دوباره برای حج محرم شدیم.(2)

این حکم خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله بود؛ اما عمر بن خطاب، آن را نپسندید و گفت: «کَرِهتُ أَن يظَلُّوا مُعرِسِينَ بِهنَّ فِي الأَرَاكِ ثُمَّ یرُوحُونَ فِي الحَجِّ تَقطُرُ رُءُوسُهُم؛

ص: 251


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 196.
2- 2. «صحیح مسلم»، ح2996.

کراهت دارم از این که ببینممردم در کنار درخت اراک نزدیکی می کنند و در حالی که آب غسل از سرشان می چکد، روانه مناسک حج میشوند.»(1)1

«متعة النساء» نیز از اموری است که هر دو مذهب شیعه و سنی، اتفاق نظر دارند که در صدر اسلام، جایز بود: «ولا شك أنه كان مشروعا في ابتداء الإسلام؛ هیچ شکی نیست که متعه در ابتدای اسلام، جایز بود.»(2)

در قرآن کریم آمده است: «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً ؛ زنانی را که متعه کرده اید، مهرشان را به عنوان فریضه به آنان بدهید.»(3) طبق نظر بسیاری از مفسران اهل سنت، این آیه در مورد متعه و ازدواج موقت، نازل شده است.(4) جدا از لفظ استمتاع که در نص آیه آمده و می تواند دلیلی بر اراده متعه باشد، اهل سنت روایت کرده اند که برخی از بزرگان صحابه و تابعین - مانند ابن عباس، ابی بن کعب، مجاهد، سعید بن جبیر، ابن مسعود و سدی - آیه را این چنین قرائت می کردند: «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ .»(5)

شکی نیست که دو متعه حج و نساء، در کتاب خدا و سنت رسول صلى الله علیه و آله حلال و شرعی بوده است و در حیات پیامبر صلی الله عيه و آله و دوران خلافت ابوبکر، بدان ها عمل می شده؛ اما عمر بن خطاب با صریح کلام خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله لجاجت کرد و علی رغم تذکر صحابه، خواسته خود را بر کرسی نشاند و به مردم اعلام کرد:

ص: 252


1- 1. «صحیح مسلم »، ح: 3020؛ « زاد المعاد في هدي خير العباد»، ج 2، ص211.
2- 2. «تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص475.
3- 3. سوره نساء: 4، آیه 24.
4- 4. «روح المعاني»، ج3، ص8؛ «تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص486: «فتح القدير»، ج 1، ص499؛ «جامع البیان، ج 5، ص18؛ «تفسير أبي حيان»، ج3 ص218؛ «در المنثور»، ج2، ص140؛ «نواسخ القرآن»، ابن جوزي، ص124؛ «تفسیر الثعالبي»، ج2، ص215؛ « تفسير الرازي»، ج3، ص200.
5- 5. «المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 334، ش 3192؛ «جامع البیان، ج 5، ص19: «المصنف»، صنعاني، ج7، ص498497؛ «شرح النووي علي صحيح مسلم»، ج9، ص179؛ « الكشاف زمخشري، ج1، ص519؛ «أحكام القرآن»، جصاص، ج2، ص185؛ «تفسير القرطبي»، ج 5، ص130؛ «تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص487؛ «الدر المنثور»، ج2، ص139-140.

«متعتان كانتا على عهد رسول الله و انا احرمهما و اعاقب عليهما متعة النساء و متعة الحج؛ دو متعه در زمان پیامبر بود که من هر دو را حرام می کنم و مرتکبان را کیفر میدهم؛ یکی متعة نساء و دیگری متعة حج.»(1)

4. لجاجت، تنها به صدر اسلام ختم نمی شود؛ بلکه در طول تاریخ، بسیاری از مسلمانان (و به عبارت دقیق تر: علمای اهل سنت) نسبت به حقوق ائمه علیهم السلام کوتاهی کرده اند و با این که می دانند به هزاران دلیل عقلی و نقلی، حق با حضرات معصومین علیهم السلام است، اما به خاطر لجاجت، زیر بار نمی روند. به راستی که لجاجت، یکی از موانع وصول به حقیقت است و به صورت مرموز و پنهان، اندیشه انسان را منحرف میکند و نظر را غیرصائب می گرداند؛ همچنان که امیر المؤمنین علی علیه السلام میفرماید: «اللجاجة تشل الرأى؛ لجاجت، رأی و اندیشه را می رباید.»(2)

7. آزار و کشتن حجج الهی

آزار و کشتن حجج الهی توسط یهودیان

یهودیان در آزار و کشتن انبیاء سابقه ای دیرینه دارند. نیاکان نخستین یهود، یوسف و يعقوب عليهما السلام را اذیت کردند. بعدها نیز دیگر پیامبران و حج الهی را مورد آزار قرار دادند.

1. یکی از کسانی که مورد آزار بنی اسرائیل قرار گرفت، هارون، برادر موسی علیهما السلام بود که تا مرز کشتن او پیش رفتند. قرآن کریم می فرماید: «وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِنْ بَعْدِي أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَأَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلَا تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْدَاءَ وَلَا تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ؛ وقتی موسی خشمناك و اندوهگین به سوی قوم خود بازگشت، گفت: «پس از من، چه بد جانشینی برای من بودید. آیا بر فرمان پروردگارتان پیشی گرفتید؟» الواح را افکند و سر

ص: 253


1- 1. «المبسوط»، سرخسي، ج4، ص27؛ «أصول السرخسي»، ج2، ص6؛ «مسند أحمد»، ج3، ص325: «أحكام القرآن»، جصاص، ج1، ص347: «تفسير القرطبي»، ج2، ص392؛ «تذكرة الحفاظ»، ج1، ص266؛ « التفسير الكبير»، ج5، ص130، «بدايه المجتهد»، ج1، ص244؛ «وفيات الأعيان و أنباء أبناء الزمان»، ج6، ص150.
2- 2. «نهج البلاغه، حکمت 179.

برادرش را گرفت و او را به طرف خود کشید. [هارون] گفت: «ای فرزند مادرم! این قوم مرا ناتوان یافتند و چیزی نمانده بود که مرا بکشند. پس مرا دشمن شاد مکن و مرا در شمار ستمکاران قرار مده.»(1)

2. همین بنی اسرائیل که می خواستند هارون را بکشند، پس از مرگش، دایه مهربان تر از مادر شدند و موسی علیه السلام را متهم به قتل وی کردند و آزارها به او رساندند. ماجرا از این قرار بود که در زمان گرفتاری بنی اسرائیل در بیایان تیه، خداوند به موسی علیه السلام وحی کرد: «زمان مرگ هارون فرا رسیده است. او را به فلان کوه ببر تا در آنجا جان بسپارد.» موسی او را به آن مکان برد. در آنجا درختی خوشبو و تختی زیبا دیدند. هارون گفت: «دلم می خواهد ساعتی بر روی این تخت بخوابم. ». او همان طور که روی تخت خوابیده بود، جان سپرد و تخت به طرف آسمان رفت. وقتی موسی نزد قوم خود بازگشت، بنی اسرائیل گفتند: «چون ما هارون را دوست داشتیم، تو حسد ورزیدی و او را سر به نیست کردی.» موسی هر چه گفت، آنها باور کردند و به او زخم زبان زدند؛ تا این که موسی به ستوه آمد. نمازی خواند و دعایی کرد. هارون بر روی همان تخت، از آسمان فرود آمد و گفت: «من به مرگ طبیعی از دنیا رفته ام و موسی مرا نکشته است.»(2)

3. هنگامی که بنی اسرائیل در بیابان تیه گرفتار بودند، برای نجات خود از سرگردانی، همواره به دعا و گریه و خواندن تورات اشتغال داشتند. قارون که بسیار خوش صدا بود، تورات و دعاها را برای مردم می خواند. او پسرعمو یا پسرخاله حضرت موسی علیه السلام بود و به خاطر ثروت و موقعیتی که داشت، از نفود و احترام بسیار بالایی در میان بنی اسرائیل برخوردار بود؛ به طوری که جمعیت بنی اسرائیل، به دو بخش تقسیم میشد و حضت موسی علیه السلام عهده دارقضاوت در یک بخش بود و قارون، قضاوت بخش دیگر را به عهده داشت.

وقتی گرفتاری در تیه به طول انجامید، قارون از مردم کناره گرفت و دیگر در مجالس مناجات و دعا شرکت نکرد. موسی علیه السلام به خانه او رفت و هشدار داد که «اگر از جمعیت ما کناره

ص: 254


1- 1. سوره اعراف: 7، آیه 150.148 .
2- 2. «بحار الأنوار»، ج 13، ص 372.

بگیری و در مجالس ما شرکت نکنی، مشمول عذاب الهی می شوی.» قارون، او را به باد مسخره گرفت. موسی علیه السلام بیرون رفت و با غم و اندوه، در کنار خانه قارون نشست. قارون به خدمتکارانش دستور داد آب و خاکستر را به هم بیامیزند و بر سر موسی علیه السلام بریزند.(1)

4. قارون، ثروت کلانی داشت. وقتی فرمان گرفتن زکات صادر شد، موسی علیه السلام نزد قارون رفت و خواستار زکات شد؛ یعنی از هر هزار سکه، یک سکه, حرص و دنیاپرستی باعث شد که قارون برای حفظ مال خود، به یک آشوب ناجوانمردانه دست بزند. او گروهی از بنی اسرائیل را جمع کرد و گفت: «موسی هر دستوری که به شما داد، اطاعت کردید. حال او میخواهد به بهانه زکات، اموال تان را از شما بگیرد.» آنها گفتند: «تو سرور و بزرگ ما هستی. هر گونه دستور بدهی، اطاعت می کنیم.» قارون گفت: «به فلان زن فاحشه مبلغی بدهید تا در انظار مردم بگوید: موسی با من زنا کرده است.» مبلغی داده شد و زن هم قبول کرد. یک روز که موسی علیه السلام مردم را موعظه می کرد و تورات را برایشان می خواند، گفت: «اگر کسی زنا کند و همسری نداشته باشد، باید صد تازیانه به او زد؛ و اگرهمسر داشته باشد، باید او را سنگسار کرد تا جان بدهد. » قارون فریاد زد: «حتی اگر زنا کار خودت باشی؟» موسی گفت: «حتی اگر خودم باشم.» قارون گفت: «تو با فلان زن روسپی زنا کرده ای.» موسی علیه السلام گفت: «آن زن را به اینجا بیاورید. اگر گفت که من با او زنا کرده ام، مرا سنگسار کنید.» زن را آوردند. زن گفت: «اینها دروغ می گویند. آنها مبلغی به من دادند تا نسبت دروغ را به تو بدهم.» موسی علیه السلام به خاک افتاد و سجده کرد. خداوند بر قارون و گروهش خشم گرفت و به موسی عليه السلام فرمود: «به زمین فرمان بده تا آنها را در کام خود فرو برد.» موسی علیه السلام به زمین گفت: «آنها را بگیر.» زمین آنها را تا ساق پا، سپس تا زانو، بعد تا گردن فرود برد. آنها گریه می کردند و از موسی علیه السلام می خواستند به آنها رحم کند. موسی برای آخرین بار گفت: «ای زمین آنها را بگیر.» زمین آنها را در کام خود فرو برد و همگی هلاک شدند.(2)

ص: 255


1- 1. «بحار الانوار»، ج13، ص251.
2- 2. «تاریخ طبری، ج 1، ص 262-265.

یهودیان در دوره های بعدی، جسارت را به نهایت رساندند و تعداد زیادی از پیامبران را کشتند؛(1) از جمله زکریا و یحیی علیهما السلام را شکنجه کردند و سرانجام به شهادت رساندند و برای کشتن حضرت عیسی علیه السلام اقدام نمودند. آیات متعددی از قرآن، به پیامبر کشی یهودیان اشاره کرده است:

* قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِيَاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ؛ بگو اگر مؤمن بودید،پس چرا پیش از این، پیامبران خدا را می کشتید؟(2)

* أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقًا كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقًا تَقْتُلُونَ؛ چرا هر گاه پیامبری، چیزی را برایتان آورد که خوشایندتان نبود، کبر ورزیدید و گروهی را دروغگو خواندید و گروهی را کشتید؟(3)

* لَقَدْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَأَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ رُسُلًا كُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقًا كَذَّبُوا وَفَرِيقًا يَقْتُلُونَ؛ ما از فرزندان اسرائیل، سخت پیمان گرفتیم و به سویشان پیامبرانی روانه کردیم. هر بار پیامبری بر خلاف دلخواهشان چیزی برایشان آورد، گروهی را تکذیب کردند و گروهی را کشتند.(4)

* إن الذين يكفرون بآيات الله و يقتلون النبيين بغير حق ويقتلون الذين يأمرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب أليم؛ بی تردید آنان که با چشم پوشیدن از دلیل های روشن، به آیات خدا کفر می ورزند و پیامبران را به ناحق می کشند و دادگستران را به قتل می رسانند، آنان را به عذابی دردناک نوید ده.(5)

* ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ مَا ثُقِفُوا... ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذَلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ؛ هر کجا که یافت شوند، دچار خواری اند؛ چون

ص: 256


1- 1. «تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص909؛ «التبيان في تفسير القرآن»، ج3، ص382.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 91.
3- 3. سوره بقره: 2، آیه 87.
4- 4. سوره مائده: 5، 70.
5- 5. سوره آل عمران: 3، آیه 21.

آیات الهی را انکار می کردند و پیامبران را به ناحق می کشتند. و این به خاطر آن بود که نافرمانی کردند و از حد گذشتند.

از احادیث تفسیری به دست می آید که قتل انبیاء توسط بنی اسرائیل، به دو شکل بوده است. برخی از انبیاء مستقیما به دست بنی اسرائیل کشته شدند، و برخی دیگر، به دست دیگران کشته شدند، اما عامل قتل، بنی اسرائیل بودند. به نظر می رسد که بیان های مختلف قرآن در باره قتل انبیاء به دست بنی اسرائیل، از این رو باشد. به طور مثال: در تفسیر «يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَيَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ» آمده است:

ابو عبیده جراح به پیغمبر صلی الله عليه وآله گفت: «در قیامت، عذاب کدام مردم از همه سخت تر است؟» فرمود: «مردمی که پیغمبر یا آمر به معروف و ناهی از منکر را بکشند. » سپس آیه «َقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ...» را تلاوت کرد و فرمود: «بنی اسرائیل، 43 پیامبر را در نخستین ساعت روز کشتند و 112 تن از عابدان بنی اسرائیل را که از کشتن انبیاء نهی می کردند، در پایان همان روز به قتل رساند. این است که خداوند می فرماید: فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ.»

در این آیه، خداوند به یهودیان زمان پیامبر صلی الله عليه وآله، بشارت عذاب می دهد؛ حال آن که اجداد آنها انبیاء را به قتل رسانده بودند. علت این است که آنها از کارهای اجداد خود راضی و خشنود بودند. از این رو، با ایشان در عذاب شریک اند.(1)

در تفسير «ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذَلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ» نیز آمده است:

عَن إِسحَاقَ بنِ عَمَّارٍ عَن أَبِي عَبدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ تَلَا هَذِهِ الآيَةَ «ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذَلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ» فَقَالَ: وَ اللَّهِ مَا ضَرَبُوهُم بِأَيدِيهِم وَ لَا قَتَلُوهُم بِأَسيَافِهِم وَلكِن سَمِعُوا أَحَادِيثَهُم فَأَذَاعُوهَا فَأَخَذُوا عَلَيهَا فَقُتِلُوا فَصَارَ قَتلًا وَاعتِدَاءً وَمَعصِيَةً.

ص: 257


1- 1. «مجمع البیان، ج 2، ص 720.

امام صادق علیه السلام آیه «ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ ...» را تلاوت کرد و فرمود: به خدا سوگند که آنان، پیامبران را با دست خود نزدند و با شمشیرهای خود نکشتند؛ بلکه سخنان پیامبران را شنیدند و در نزد نااهلان فاش کردند. دشمنان نیز به سبب آن سخنان، انبیاء را گرفتند و کشتند. این گونه بود که قتل و تعدی و نافرمانی رخ داد.(1)

فرجام این انحراف

* لَقَدْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَأَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ رُسُلًا كُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقًا كَذَّبُوا وَفَرِيقًا يَقْتُلُونَ. وَحَسِبُوا أَلَّا تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَصَمُّوا ثُمَّ تَابَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَصَمُّوا كَثِيرٌ مِنْهُمْ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ؛ ما از فرزندان اسرائیل سخت پیمان گرفتیم و به سویشان پیامبرانی روانه کردیم. هر بار پیامبری برای شان چیزی بر خلاف دلخواهشان آورد، گروهی را تکذیب کردند و گروهی را کشتند. پنداشتند کیفری در کار نیست. پس کور و کر شدند. سپس خدا توبه آنان را پذیرفت. باز بسیاری از آنان کور و کر شدند. خدا به آنچه انجام میدهند، بیناست.(2)

1. آزار و کشتن حجج الهی، موجب کر و کور شدن باطن می شود و انسان از درک حقایق عاجز می گردد. (آثار معنوی دنیوی)

* وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَقَفَّيْنَا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَآتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَفَكُلَّمَا جَاءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لَا تَهْوَى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقًا كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقًا تَقْتُلُونَ * وَقَالُوا قُلُوبُنَا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلًا مَا يُؤْمِنُونَ؛ به موسی کتاب دادیم و پس از او پیامبرانی را پشت سر هم فرستادیم. و عیسی پسر مریم را معجزه های آشکار بخشیدیم و او را با روح القدس تایید کردیم. پس چرا هر گاه پیامبری، چیزی را برایتان آورد که خوشایند شما نبود، کبر ورزیدید و گروهی را دروغگو خواندید و گروهی را کشتید؟

ص: 258


1- 1. «تفسیر عیاشی، ج 1، ص 45.
2- 2. سوره مائده: 5، آیه 70-71.

و گفتند دل های ما در غلاف است. بلکه خدا به سزای کفرشان، آنان را نفرین کرده است. پس آنان که ایمان می آورند، چه اندک شمارند.(1)

2. آزار و کشتن حجج الهی، انسان را مشمول لعن پروردگار می سازد. (آثار معنوی و اخروی)

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

1. در طول تاریخ، همه پیامبران مورد آزار و اذیت قرار گرفتند؛ اما پیامبر صلی الله عليه وآله می فرماید: «مَا أُوذِيَ نَبِيُّ مِثلَ مَا أُوذِيتُ؛ هیچ پیامبری به اندازه من اذیت نشد.» اگر چه بسیاری از آزارها از سوی مشرکان بود، اما پیامبر صلی الله عليه وآله از مسلمانان نیز کم آزار ندید. یکی از این آزارها، ماجرای افک (تهمت به عایشه) بود که قرآن به شدت آن را رد می کند.

ماجرا از این قرار بود که در سال پنجم هجرت، پیامبر در جنگ بنی المصطلق، عایشه را نیز با خود به همراه برد. پس از پایان جنگ که به مدینه بازمی گشتند، شب هنگام عایشه برای حاجتی دور شد. وقتی بازگشت، دید سپاهیان حرکت کرده اند و شتر و هودج او را - به گمان این که وی در هودج است . با خود برده اند. او تک و تنها در بیابان ماند. یکی از سپاهیان اسلام که صفوان نام داشت و از لشكر عقب مانده بود، صبح او را در بیایان دید. عایشه را بر شتر خود سوار کرد و خود پیاده راه افتاد تا به لشکرگاه رسیدند. عبدالله بن ابی سلول و عده ای دیگر از مسلمانان، شایعاتی درست کردند و به آن دو تهمت زدند. شایعه در شهر پیچید و پیامبر به شدت آزرده شد. یک ماه به همین منوال گذشت؛ تا این که آیۀ افک نازل شد:

إِنَّ الَّذِينَ جَاءُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ * لَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْرًا وَقَالُوا هَذَا إِفْكٌ مُبِينٌ * لَوْلَا جَاءُوا عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَدَاءِ فَأُولَئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكَاذِبُونَ * وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِي مَا أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ * إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُمْ مَا لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّنًا وَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ * وَلَوْلَا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ مَا يَكُونُ لَنَا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهَذَا سُبْحَانَكَ

ص: 259


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 87 88.

هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ * يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَدًا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ؛ کسانی که آن بهتان را به میان آوردند، گروهی از شما بودند. آن تهمت را شری برای خود تصور نکنید؛ بلکه در آن، مصلحتی برای شما است. بر عهده هر يك از آنان [که شایعه پراکنی کردند] سهمی از گناه است که مرتکب شد؛ و کسی که عمده آن را دامن زد، عذابی سهمگین دارد. چرا وقتی آن تهمت را شنیدید، مردان و زنان مؤمن، در حق خود گمان نیک نبردند و گفتند که این تهمتی آشکار است؟ چرا بر آن چهار گواه نیاوردند؟ وقتی گواهان را نیاوردند، اینان نزد خداوند دروغگو هستند. اگر در دنیا و آخرت، مورد بخشایش و رحمت الهی نبودید، به سزای گفت وگویی که کردید، به شما عذابی سهمگین می رسید. چون آن بهتان که زبان به زبان از یکدیگر می گرفتید و دهان به دها چیزی را می گفتند که از آن هیچ آگاهی نداشتید و آن را سهل و ساده می پنداشتید؛ در نزد خدا بس بزرگ بود. چرا وقتی آن بهتان را شنیدید، نگفتید: «سزاوار نیست ما در این باره سخن بگوییم. خداوندا تو منزهی. این بهتانی بزرگ است.» خدا اندرزتان می دهد که اگر مؤمن هستید، دیگر هیچگاه مثل آنرا تکرار نکنید.(1)

پس از نزول این آیات، پیامبر صلی الله عليه وآله تهمت زنندگان را احضار کرد و هشتاد ضربه شلاق به آنان زد.(2)

2. امام حسن مجتبی علیه السلام می فرماید: «لَقَد حَدَّثَنِی جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ أَنَّ الأَمرَ يملِكُهُ اثنَا عَشَرَ إِمَاماً مِن أَهلِ بَيتِهِ وَ صَفوَتِهِ مَا مِنَّا إِلَّا مَقتُولٌ أَو مَسمُومٌ؛ جدم رسول خدا به من فرمود: امر امامت را دوازده امام از اهل بیت او عهده دار می شوند. همگی ما یا به قتل می رسیم، یا مسموم می شویم.»(3) همچنان که پس از پیامبر صلى الله عليه وآله، اهل بیت و جانشینان آن حضرت، مورد آزار قرار گرفتند و همگی کشته شدند. حضرت زهرا سلام الله علیها که حجت الله على الحجج بود، با ضربه ای که توسط مسلمانان بر پهلوی ایشان وارد شد، به شهادت رسید. امیرالمؤمنین علی علیه السلام با شمشیر ابن ملجم مرادی که از مسلمانان تندرو بود، فرقش

ص: 260


1- 1. سوره نور: 24، آیه 11-17.
2- 2. «مجمع البیان»، ج7، ص208204؛ «تفسیر نمونه، ج14، ص389-1390.
3- 3. «كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر»، ص 162.

شکافته شد. امام حسن علیه السلام به امر خلیفه مسلمین و به دست زنی مسلمان مسموم شد. امام حسین علیه السلام به دست مسلمانان سر بریده شد. دیگر امامان نیز همگی با زهر مسموم شدند و به شهادت رسیدند. و عامل قتل آنها، همگی مسلمان بودند.

شایسته است در اینجا کلامی گرانمایه از امیرالمؤمنین علیه السلام بیاوریم که حضرت در نامه ای به معاویه نوشته است. در بخشی از این نامه آمده است:

یَا مُعَاوِيَةُ إِنَّا أَهلُ بَيتٍ اختَارَ اللَّهُ لَنَا الآخِرَةَ عَلَى الدُّنيَا وَلَم یَرضَ لَنَا الدُّنيَا ثَوَاباً... يَا مُعَاوِيَةُ إِنَّ نَبِيَّ اللَّهِ زَكَرِيَّا نُشِرَ بِالمِنشَارِ وَ یَحیَی ذُبِحَ وَ قَتَلَهُ قَومُهُ وَ هُوَ يَدعُوهُم إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَ ذَلِكَ لِهَوَانِ الدُّنيَا عَلَى اللَّهِ إِنَّ أَولِيَاءَ الشَّيطَانِ قَدیماً حَارَبُوا أَولِيَاءَ الرَّحمَنِ قَالَ اللَّهُ: «إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَيَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ»(1) یَا مُعَاوِيَةُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَد أَخبَرَنِي أَنَّ أُمَّتَهُ سَيَخضِبُوَن لِحيَتِي مِن دَمِ رَأسِي وَ أَنِّي مُستَشهَدٌ وَ سَتَلِي الأُمَّةَ مِن بَعدِی وَ أَنَّكَ سَتَقتُلُ ابنِيَ الحَسَنَ غَدراً بِالسَّمِ وَ أَنًّ ابنَکَ يَزِيدَ سَيَقتُلُ ابنِيَ الحُسَينَ وَأَنَّ الأُمَّةَ سَيَليِهَا مِن بَعدِكَ سَبعَةٌ مِن وُلدِ مَروانَ بنِ الحَكَمِ وَ خَمسَةٌ مِن وُلدِهِ تَكمِلَةُ اثنَي عَشَرَ إِمَاماً قَد رَآهُم رَسُولُ اللّهِ ص عَلَى مِنبَرِهِ یَرُدُّونَ أُمَّتَهُ عَن دِينِ اللَّهِ عَلَى أدبَارِهِمُ القَهقَرَى وَ أَنَّهُم أَشَدُّ النَّاسِ عَذَاباً يَومً القِيَامَةِ وَ أَنَّ اللَّهَ سَيُخرِجُ الخِلَافَةَ مِنهُم بِرَایَاتٍ سُودٍ تُقبِلَ مِنَ الشَّرقِ يُذِلُّهُمُ اللَّهُ بِهِم وَ يَقتُلُهُم تَحتَ کُلِّ حَجَرٍ وَ أَنَّ رَجُلًا مِن وُلدِكَ مَشُومٌ مَلعُونٌ جِلفٌ جَافٌ مَنكُوسُ القَلبِ فَظٌّ غَلِيظٌ قَد نَزَعَ اللَّهُ مِن قَلبِهِ الرَّأفَةَ وَ الرَّحمَةَ أَخوَاُلُه مِن كَلبٍ كَأَنِّي أَنظُرُ إِلَيهِ وَلَو شِئتُ لَسَمَّيتُهُ وَوَصَفتُهُ وَ ابنُ کَم هُوَ فَیَبعَثُ جَيشاً إِلَى المَدِينَةِ فَيَدخُلُونَهَا فَیُسرِفُونَ فِيهَا فِي القَتلِ وَ الفَوَاحِشِ وَ يَهرُبُ مِنهُ رَجُلٌ مِن وُلدِي زَكِيٌّ نَقِيٌّ الَّذِي يَملَأُ الأَرضَ عَدلًا وَ قِسطاً كَمَا مُلِئَت ظُلمًا وَ جَوراً وَ إِنِّي لَأَعرِفُ اسمَهُ وَ ابنُ کَم هُوَ يَومَئِذٍ وَ عَلَامَتَهُ وَ هُوَ مِن وُلدِ ابنِيَ الحُسَينِ الَّذِي يَقتُلُهُ ابنُکَ يَزِيدُ وَ هُوَ الثَّائِرُ بِدَمِ أَبِيهِ فَيَهرُبُ إِلَى مَكَّةَ.. وَيَبعَثُ اللَّهُ لِلمَهدِيِّ أَقوَاماً يَجتَمِعُونَ مِن أَطرَافِ الأَرضِ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأعرِفُ أَسمَاءَهُم وَ اسمَ أَمِيرِهِم وَ مُنَاخَ رِكَابِهِم فَيَدخُلُ المَهدِيُّ

ص: 261


1- 1. سوره آل عمران: 3، آیه 21 .

الكَعبَةَ وَ يَبكِي وَ یَتَضَرَّعُ قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ: «أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ»(1)

ای معاویه! ما خاندانی هستیم که خداوند برای ما، آخرت را به دنیا ترجیح داد و راضی نشد دنیا را به عنوان اجر و پاداش ما در نظر گیرد. ای معاویه! پیامبر خدا زکریا عليه السلام با اره بریده شد و سر حضرت یحیی علیه السلام از تن جدا گردید و قومش او را کشتند؛ در حالی که آن دو مردم را به خدای عزوجل دعوت می کردند. این به خاطر بی ارزشی دنیاست. از قدیم، دوستان شیطان با دوستان خداوند رحمان جنگیده اند. خدا می فرماید: «کسانی که به آیات خدا کفر می ورزند و پیامبران را به ناحق می کشند و کسانی از مردم را که به عدالت امر می کنند، به قتل می رسانند. آنان را به عذابی دردناک بشارت بده.»

ای معاویه! پیامبر صلی الله عليه وآله به من خبر داد که امتش به زودی محاسن مرا از خون سرم رنگین خواهند کرد و من به شهادت می رسم و تو بعد از من، زمام امور امت را به دست می گیری؛ و به زودی پسرم حسن را ناجوانمردانه با سم می کشی؛ و پسرت یزید به زودی پسرم حسین را می کشد. بعد از تو، حکومت این امت را فرزندان مروان بن حکم به دست می گیرند. پیامبر صلی الله عليه وآله آنان را در رؤیا دید که از منبرش بالا می روند و امت او را از دین خدا برمی گردانند. آنان شدیدترین عذابها را در قیامت دارند.

خداوند به زودی با پرچم های سیاه [بني العابس] که از طرف شرق می آید، خلافت را از دست آنان خارج می کند و آنان را خوار می گرداند و در زیر سنگ هم که باشند، آنان را به قتل می رساند.

مردی [در آخرالزمان، به نام سفیانی] را می بینم که از فرزندان تو است و شوم وملعون و احمق و خشن و وارونه قلب و سنگدل است و خداوند مهربانی و رحمت را از قلب او برداشته است. دائی های او از طایفه كلب هستند. اگر بخواهم، می توانم نام او و صفت

ص: 262


1- 1. سورة النمل: 27، آيه 62.

و سنش را ذکر کنم. او لشکری به مدینه می فرستند. آنان وارد شهر می شوند و کشتار و فواحش را از حد می گذرانند.

مردی از فرزندانم که پاک و منزه است و زمین آکنده از ظلم و جور را سرشار از عدل و داد می کند، از دست او [سفیانی] می گریزد. من نام و علامت و سن او در آن روز را می دانم. او از فرزندان پسرم حسین است که پسرت یزید او را می کشد. او که برای خون خواهی پدرش قیام خواهد کرد، به مکه فرار می کند. ... خداوند برای مهدی، اقوامی را می فرستد که از اطراف زمین، همانند ابرهای پراکنده پاییزی جمع می شوند. به خدا قسم من نام آنان و نام امیرشان و محل نزول سواران شان را می دانم. مهدی داخل کعبه می شود و گریه و تضرع می کند. خداوند عز و جل می فرماید: «چه کسی است که وقتی مضطر او را می خواند، اجابت کند و ناراحتی را از بین ببرد و شما را خلیفه های در زمین قرار دهد؟» این آیه، مخصوص ما اهل بیت است.(1)

8. کتمان حقایق

اشاره

«کتمان» به معنای پنهان کاری، مخفی کاری، پردہ پوشی، پنهان کردن و پنهان داشتن چیزی یا امری است.(2) کتمان، در مقابل «آشکار کردن» است و به معنای پنهان ساختن یک امر باطنی است. در تفاوت «کتمان» و «اخفاء» گفته اند: کتمان، سکوت از معناست؛ یعنی حقیقتی را نگفتن و از آن ساکت ماندن. «اخفاء» اعم است و هر گونه مخفی کردنی - مثل مخفی کردن چیزی در زیر لباس - را شامل می شود.(3)

کلمه «حق» در لغت به معنای مطابقت و هماهنگی» است. هر آنچه با واقعیت موجود در خارج، تطبیق داشته باشد، حق نامیده می شود.(4) در اینجا مراد از حق، احکام و معارف و آيات

ص: 263


1- 1. کتاب سلیم بن قیس الهلالي، ج2، ص773-775.
2- 2. «فرهنگ عمید»، ذیل واژه.
3- 3. «التحقيق في كلمات القرآن الكريم»، ج10، ص 24.
4- 4. «مفردات راغب »، ج1، ص246.

الهی است. پس کتمان حق، به معنای پنهان ساختن معارف و احکام و آیات الهی می باشد.(1) کتمان حق می تواند صورت های مختلفی داشته باشد: گاه با سکوت و عدم اظهار حق، گاه با توجیه، و گاه با سرگرم کردن مردم به امور جزئی و غافل ساختن آنها از مسائل اصلی؛ مثلا اگر آیه نازله را طوری تأویل و توجیه کنند که آیه از آیه بودن بیفتد، این نیز کتمان حق به شمار می آید.(2) کتمان حق، بیشتر از جانب علما صورت می گیرد. قرآن کریم می فرماید:

* وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلَا تَكْتُمُونَهُ؛ هنگامی که خدا از کسانی که به آنان کتاب داده شد، پیمان گرفت که آن را برای مردم بیان نمایید و کتمانش نکنید.(3)

* إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ؛ کسانی که نشانه های روشن و رهنمودی را که فرستاده ایم - بعد از آن که در کتاب برای مردم توضیحش دادیم - نهفته می دارند، خدا آنان را لعنت می کند و لعنت کنندگان نیز لعنتشان می کنند.(4)

از امیرالمؤمنین علی علیه السلام پرسیدند: بدترین خلق خدا بعد از ابلیس و فرعون کیست؟ فرمود: «العُلَمَاءُ إِذَا فَسَدُوا هُمُ المُظهِرُونَ لِلأَبَاطِيلِ الكَاتِمُونَ لِلحَقَائِقِ وَ فِيهِم قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ أُولَئِكَ يَلعَنَهُمُ اللَّهُ وَ يَلعَنَهُمُ اللَّاعِنُونَ؛ علمای فاسدی که باطل را اظهار و حق را کتمان می کنند. همان هایی که خداوند درباره آنها می فرماید: لعن خدا و لعنت کنندگان بر آنها باد.»(5)

کتمان حقایق توسط یهودیان

یکی از خصوصیات خواص و علمای یهود این بود که از بازگویی حقایق دریغ می ورزیدند و حقیقت را کتمان می کردند. خداوند در قرآن به آنان نهیب میزند: «يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛ ای اهل کتاب! چرا حق را به باطل درمی آمیزید و

ص: 264


1- 1. «تفسیر روشن»، ج4، ص268.
2- 2. ترجمه «الميزان في تفسيرالقرآن)، ج1، ص58.
3- 3. سوره آل عمران: 3، آیه 187.
4- 4. سوره بقره: 2، آیه 159.
5- 5. «بحار الانوار»، ج2، ص89.

با این که حقیقت را می دانید، آن را کتمان می کنید.»(1) و در آیه دیگر، آنان را از این کار نهی می کند و می فرماید: «وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛ حق را به باطل در نیامیزید و حقیقتی را که می دانید، کتمان نکنید.»(2)

مفسران گفته اند که این آیه، خطاب به رؤسا و علمای بنی اسرائیل است. آنان برخی از اخبار و احکام تورات را که به سودشان بود، می پذیرفتند؛ اما بخشی از تورات را که مربوط به صفات پیامبر اکرم صلی الله عليه و آله بود، کتمان می کردند.(3) در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری عليه السلام آمده است: «این آیه درباره یهودیان است. آنان اصل نبوت پیامبر صلی الله عليه وآله و جانشینی حضرت علی علیه السلام را قبول داشتند؛ اما می گفتند محمد و علی، پانصد سال بعد از این خواهند آمد.»(4)

یهودیان برای این که بتوانند به آسانی در تورات دخل و تصرف کنند و حقايق آن را مخفی بدارند، آن را به صورت قطعه قطعه و ورق های پراکنده در آورده بودند و بخش هایی از آن را که به ضررشان بود، پنهان می کردند: «قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتَابَ الَّذِي جَاءَ بِهِ مُوسَى نُورًا وَهُدًى لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِيسَ تُبْدُونَهَا وَتُخْفُونَ كَثِيرًا؛ بگو چه کسی آن کتابی را که موسی آورد، نازل کرده است؟ [همان کتابی که] برای مردم، روشنایی و رهنمود است. آن را به صورت ورق هایی درآورده اید که برخی از آن را آشکار می کنید و بسیاری را پنهان می دارید.»(5)

فرجام این انحراف

* أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطَ كَانُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى قُلْ أَأَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهَادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ ؛ می گویید ابراهیم و اسماعیل

ص: 265


1- 1. سوره آل عمران: 3، آیه 71.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 42.
3- 3. «مجمع البيان في تفسير القرآن»، ج 1، ص94.
4- 4. «تفسیر منسوب به امام عسکري عليه السلام»، ص230.
5- 5. سوره انعام: 6، آیه 91.

و اسحاق و یعقوب و اسباط، یهودی یا نصرانی بوده اند. بگو آیا شما بهتر می دانید یا خدا؟ کیست ستمکارتر از کسی که شهادتی از خدا را در نزد خویش پوشیده دارد؟(1)

1. کتمان حقیقت، بالاترین ظلم است. در نتیجه، بدترین فرجام ظلم را به همراه دارد. (آثار دنیوی و اخروی)

إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ؛ کسانی که نشانه های روشن و رهنمودی را که فرو فرستاده ایم - بعد از آن که آن را در کتاب برای مردم توضیح داده ایم - نهفته می دارند، آنان را خدا لعنت می کند و لعنت کنندگان لعنتشان می کنند.(2)

2. کتمان کنندگان حقیقت، مورد لعن خدا و لعنت کنندگان هستند. (آثار معنوی)

* وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلَا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ ... فَلَا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفَازَةٍ مِنَ الْعَذَابِ؛ هنگامی که خدا از کسانی که به آنان کتاب داده شده بود، پیمان گرفت که آن را برای مردم بیان نمایید و کتمانش نکنید. پس آن عهد را پشت سر انداختند و در برابر آن، بهایی ناچیز به دست آوردند. گمان مبر که برای آنان نجاتی از عذاب است.(3)

3. کتمان کنندگان حقیقت، هیچ راه نجاتی از عذاب ندارند.

* إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا أُولَئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ؛ کسانی که آنچه را خداوند از کتاب نازل کرده پنهان می دارند و بدان بهای ناچیزی به دست می آورند، آنان جز آتش در شکم های خود فرو نمی برند. خداوند در روز قیامت با آنان سخن نخواهد گفت و پاکشان نخواهد کرد و عذابی دردناک خواهند داشت.(4)

4. خداوند در قیامت، با کتمان کنندگان حقیقت سخن نمی گوید. (آثار روانی اخروی)

ص: 266


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 140.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 159.
3- 3. سوره آل عمران: 3، آیه 187-188.
4- 4. سوره بقره: 2، آیه 174.

5. خداوند آنان را پاک نمی گرداند. (آثار معنوی)

6. گرفتار آتش و عذاب دردناک می شوند. (آثار اخروی)

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

در احادیث پیامبر اسلام صلی الله عليه وآله، فضایل اهل بیت علیهم السلام به صورت روشن و واضح بیان شده است؛ اما برخی از معاندان که بغض اهل بیت را در سینه دارند، این حقایق را کتمان کرده اند:

1. در قرآن کریم آمده است: «وَإِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِينَ؛ فرشتگان گفتند: ای مریم! خداوند تو را برگزید و پاك ساخت و بر زنان جهان برتری داد.»(1)

طبری در تفسیر این آیه می نویسد: «حَدَّثَنِي المُثَنَّي، حَدَّثَنَا آدَمُ العَسقَلَانِی، حَدَّثَنَا شُعبة، حَدَّثَنَا عَمرُو بنُ مُرَّة، سَمِعتُ مُرَّة الهَمداني بِحَدِيثٍ عَن أَبِي مُوسَى الأَشعَرِي قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَسَلَّمَ: "كَمُلَ مِنَ الرِّجَالِ کَثِيرٌ وَلَم يَكمُلُ مِنَ النِّسَاءِ إلا مَريمُ بِنتُ عِمرَانَ وَآسِيةُ امرَأَةُ فِرعَونَ وَ خَدِیجَةُ بِنتَ خُوَيلَد وَ فَاطِمَةُ بِنتَ مُحَمَّد؛ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: از مردان، افراد بسیاری به کمال رسیده اند، اما از زنان، تنها مریم دختر عمران، آسیه همسر فرعون، خدیجه دختر خویلد، و فاطمه دختر محمد به کمال رسیدند.»(2)

ابن کثیر دمشقی، همین حدیث را با همین سند، از طبری نقل می کند؛ اما چون آخر حديث به مذاقش خوش نمی آید، نام خدیجه و زهرای مرضیه عليهما السلام را نمی آورد: «وَقَالَ ابنُ جَرِیرٍ: حَدَّثَنِي المُثَنَّي، حَدَّثَنَا آدَمُ العَسقَلَانِی، حَدَّثَنَا شُعبة، حَدَّثَنَا عَمرُو بنُ مُرَّة، سَمِعتُ مُرَّة الهَمداني بِحَدِيثٍ عَن أَبِي مُوسَى الأَشعَرِي قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَسَلَّمَ: "كَمُلَ مِن الرِّجَالِ كَثِيرٌ وَلَم يَكمُلُ مِن النِّسَاءِ إلا مَريمُ بِنتُ عِمرَانَ وَآسِيةُ امرَأَةُ فِرعَونَ.»(3)

السد

ص: 267


1- 1. سوره آل عمران: 3، آیه 42.
2- 2. «جامع البیان»، طبري، ج5، ص1395.
3- 3. «تفسیر ابن کثیر»،، ج2، ص41.

او این کار را از استادش ابن تیمیه آموخته است. ابن تیمیه، تنها به تعداد زنان بسنده کرده و نام آنها را حذف کرده است: «وَقَد ثَبَتَ فِي الصَّحِيح عَن النَّبِي صَلَى اللّهُ عَلَيهِ وَسَلَّم اِنّهُ قَالَ كَمُلَ مِنَ الرِّجَالِ كَثِيرٌ وَلَم يكمُلُ مِنَ النِّسَاءِ إلّا أَربَعَة.»(1) محمد رشاد سالم، در ذیل عبارت ابن تیمیه می نویسد: «من حدیثی با این لفظ پیدا نکردم.» سپس توضیحاتی می دهد و متن کامل حدیث را می آورد.(2)

2. حدیث غدیر، یکی از دلایل قطعی امامت و وصایت علی علیه السلام بعد از پیغمبر صلى الله علیه و آله است. این حدیث را بسیاری از منابع اهل سنت نقل کرده اند. در صدر اسلام، بارها اتفاق افتاد که امام علی علیه السلام از حاضران غدیر خواست در این باره شهادت دهند؛ اما عده ای آن را کتمان کردند و دچار نفرین حضرت شدند.

اهل سنت، از عبدالرحمن بن لیلی نقل کرده اند: قَالَ: أَنشُدُ اللّهَ رَجُلًا سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ وَشَهِدَهُ يَومَ غَدِیرِ خُمٍّ إلا قَامَ، وَلا يَقُومُ إِلا مَن قَد رَآهُ ... فَقَامَ إلا ثَلاثَةُ لَم يَقُومُوا، فَدَعَا عَلَيهِم، فَأصَابَتهُم دَعوَتُهُ؛ علی علیه السلام گفت: «شما را سوگند می دهم که هر کس شاهد بود و کلام پیامبر را در غدیر خم شنید، بایستد؛ و هر کس ندیده، نایستد.» همه ایستادند؛ مگر سه نفر که کتمان کردند. حضرت آنها را نفرین کرد و نفرینش دامن گیر آنها شد.(3)

ابن اثیر، دو نفر از صحابه را نام می برد که کتمان کردند و دچار نفرین شدند: «فَقَامَ نَفَرٌ شَهِدوا أَنَّهُم سَمِعُوا ذَلِکَ مِن رَسولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَسَلَّمَ وَ كَتَمَ قَومٌ؛ فَمَا خَرَجُوا مِن الدُّنيَا حَتَّى عَموا وَ أَصابَتهُم آفَهٌ، مِنهُم: یَزیدُ بنُ وَديعَةَ وَ عَبدُ الرّحمنِ بنُ مُدلِجٍ؛ عده ای بلند شدند و شهادت دادند که جانشینی علی را از پیامبر شنیده اند، اما عده ای - همانند یزید بن ودیعه و عبدالرحمن بن مدلج - کتمان کردند و دچار کوری و بیماری شدند.»(4) در منابع دیگر نوشته اند که زید بن ارقم

ص: 268


1- 1. «الاستقامه»، ج2، ص156.
2- 2. «الاستقامة ، ج 2، ص 156، پاورقی چهارم از محمد رشاد سالم.
3- 3. «مسند احمد، ج1، ص119؛ « الأحاديث المختاره»، ج2، ص274.
4- 4. «اسد الغابه، ج3، ص321.

نیز حدیث غدیر را کتمان کرد و به نفرین امیرالمؤمنین علیه السلام، کور شد؛ و جریر بن عبد الله عقلش را از دست دارد؛ و براء بن عازب نابینا شد.(1)

انس بن مالک نیز در رحبه، حدیث غدیر را کتمان کرد و دچار نفرین امام شد. ابن قتيبة دینوری می نویسد: «أَنَسُ بنُ مَالِكٍ كَانَ بِوجهِهِ بَرَصٌ. وَذَكَرَ قَومٌ أَنَّ عَلِيّاً رَضِيَ اللَّهُ عَنهُ سَأَلَهُ عَن قَولِ رَسُولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وَسَلَّمَ: اَللَّهُمَّ وَالِ مَن وَالَاهُ وَ عَادِ مَن عَادَاهُ. فَقَالَ: كَبُرَت سِنِّی وَ نَسِيتُ. فَقَالَ لَه عَلِىٌّ رَضِىَ اللَّهُ عَنهُ إِن كُنتَ كَاذِباً فَضَرَبَكَ اللّهُ بِبَيضَاءِ لَاِ تُوَارِيهَا العِمَامَة؛ انس بن مالک، بیماری برص داشت. عده ای گفته اند که علی از انس بن مالک درباره کلام پیامبر پرسید که فرمود: خدایا دوستان علی را دوست بدار و دشمن علی را دشمن بدار. انس گفت: سن من بالا رفته و فراموش کرده ام. علی گفت: اگر دروغ گفته باشی، خدا تو را به بیماری برص گرفتار کند که عمامه سرت نتواند آن را بپوشاند.»(2)

انس در حالی دم از پیری و فراموشی می زد که در آن زمان، پنجاه تا پنجاه و پنج سال سن داشت و آن قدر پیر نبود که حوادث را فراموش کرده باشد. او پس از مبتلا شدن به بیماری گفت: «إِنِّي آلَيتُ أن لَا أكتُمَ حَدِیثاً سُئِلتُ عَنهُ فِي عَلِىٍّ بَعدَ يَومِ الرَّحبَهِ، قسم خورده ام که بعد از جریان نفرین علی در رحبه، دیگر حدیثی را درباره او کتمان نکنم.»(3)

9. انکار حق

اشاره

انکار از ریشه «نکر» است. ابن فارس در معنای آن می نویسد: «يَدُلُّ عَلَى خَلافِ المَعرِفَةِ الَّتِي سَكَنَ اِلَيهَا القَلبُ، انکار، دلالت بر معنایی خلاف معنای شناخت دارد؛ شناختی که قلب به آن سکون و آرامش می یابد.»(4) راغب نیز همین معنا را قائل است و آن را بر خلاف «شناخت» می داند و معتقد است منکر در کاربرد قرآنی، بر چیزی دلالت می کند که عقل سلیم، به زشتی آن حکم کند یا در زشتی و خوبی آن سکوت نماید؛ اما دین و شریعت، بدی و زشتی آن را بیان

ص: 269


1- 1. «أنساب الأشراف )، ج2، ص386.
2- 2. «المعارف»، ابن قتیبه، ج 1، ص 580.
3- 3. «شرح نهج البلاغه»، ابن ابی الحدید، ج 4، ص44.
4- 4. «معجم مقاییس اللغة»، ج 5، ص 476.

کرده باشد. او انکار را رد زبانی میداند که علت و سبب آن، انکار قلبی است.(1) پس انکار به این معنا است که امری برای انسان، ناشناخته باشد و قلبا نتواند آن را بپذیرد. از این رو، به حسن و خوبی آن اعتراف نکند و چه بسا به زشتی آن حکم نماید.

با توجه به گسترۀ مفهومی انکار و تفاوت در نحوه استعمال، با واژگان متعددی از آن تعبیر شده است که اندک تفاوت هایی با انکار دارند:

تکذیب: به معنای انکار کردن، دروغ پنداشتن چیزی و نسبت دروغ دادن به کسی است.(2) تکذیب، معنایی وسیع و گسترده دارد و در اصطلاح قرآن و روایات، در برابر تصدیق و ایمان، به کار برده می شود و به معنای انکار حقایقی مانند خدا، پیامبر، امام و قیامت آمده است.(3)

جحد: ابن منظور می گوید: «جحد وجود، نقيض اقرار هستند و به معنای انکار می باشند.»(4) طریحی نیز در تعریف آن می گوید: «جحود به معنای انکار است، در حالی که فرد انکار کننده، علم به ثبوت آن دارد.»(5) یعنی جحد زمانی صورت می گیرد که فرد، چیزی را در درون باور داشته باشد و حقانیت آن، برایش روشن باشد، اما با این حال، آن را نفی و انکار کند.

عناد: ابن منظور در تعریف عناد می گوید: «عناد یعنی شخص نسبت به چیزی شناخت داشته باشد، ولی از پذیرش آن اجتناب کند و روی گرداند».(6) طریحی می گوید: «عنيد، ستمگری است که از روی قصد ظلم می کند و حق را در حالی که به آن علم دارد، رد می کند.»(7)

دو واژه «عناد» و «جحد»، به معنای مخالفت عالمانه (مخالفت با وجود علم) هستند؛ اما «عناد»، قید خاصی دارد و آن این که فرد معاند، علاوه برروی گرداندنی و عدم قبول حق، به لجاجت و دشمنی نیز می پردازد. از این جهت، عناد مرتبه ای شدیدتر از جحد محسوب می شود.

قرآن کریم، علل و زمینه های انکار حقیقت را چند مورد معرفی می کند:

ص: 270


1- 1. «ترجمه مفردات»، ج4، ص397.
2- 2. «المصباح المنير»، فيومي: ج1، ص528.
3- 3. «معجم الفروق اللغويه»، ابوهلال العسكري: ج 1، ص214.
4- 4. «لسان العرب، ج 3، ص106.
5- 5. «مجمع البحرین»، ج 3، ص20.
6- 6. «لسان العرب)، ج3، ص307.
7- 7. «مجمع البحرین»، ج3، ص109.

جهل و عدم آگاهی: «بل کذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما يأتهم تأويله؛ بلکه چیزی را تکذیب کردند که بدان آگاهی نداشتند و واقعیتش بر آنان روشن نشده بود.»(1)

2. شک در مصادیق حق: «قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ؛ گفتند: آیا حق را برای ما آورده ای یا از شوخی کنندگان هستی.»(2)

3. غرور و تکبر: «ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَى وَهَارُونَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ بِآيَاتِنَا فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْمًا مُجْرِمِينَ * فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنَا قَالُوا إِنَّ هَذَا لَسِحْرٌ مُبِينٌ، بعد از آنان، موسی و هارون را با آیات خود، به سوی فرعون و سران وی فرستادیم؛ ولی آنان گردنکشی کردند و گروهی تبهکار بودند. وقتی حق از جانب ما به سوی شان آمد، گفتند این سحری آشکار است.»(3)

4. تعصبات جاهلانه: «وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلَّا رَجُلٌ يُرِيدُ أَنْ يَصُدَّكُمْ عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُكُمْ؛ وقتی آیات تابناک ما بر آنان خوانده می شود، گویند: این فقط می خواهد شما را از آنچه پدران تان می پرستیدند، بازدارد.»(4)

5. مجرم بودن و ترس از آشکار شدن حقیقت: «لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ؛ برای این که خداوند حق را تثبیت کند و باطل را از میان بردارد، هر چند مجرمان ناخشنود باشند. »(5)

6.حسادت: «وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ؛ بسیاری از اهل کتاب، از روی حسدی که در وجودشان ریشه دوانده بود، آرزو می کردند شما را بعد از ایمان، به حال کفر بازگردانند؛ با این که حق برای آنها روشن شده بود. »(6)

ص: 271


1- 1. سورة يونس: 10، آیه 39.
2- 2. سوره انبیاء: 21، آیه 55.
3- 3. سوره یونس: 10، آیه 75 و 76
4- 4. سوره سبا: 34، آیه 43.
5- 5. سوره انفال: 8، آیه 8.
6- 6. سوره بقره: 2، آیه 109.

7. دنیاطلبی: «ذَلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَى الْآخِرَةِ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ؛ بدان سبب که زندگی دنیا را بر آخرت برگزیدند و خداوند کافران را هدایت نمی کند.»(1)

8. انس با گناه و بدی: «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ؛ سرانجام کسانی که اعمال بد مرتکب می شدند، این شد که آیات خدا را تکذیب کردند.»(2)

انکار حق توسط يهود

از جمله ویژگی های خواص و بزرگان یهود، انکار حقیقت بود. قرآن کریم در مورد معجزات حضرت موسی علیه السلام می فرماید: «وَآتَيْنَا مُوسَى سُلْطَانًا مُبِينًا؛ ما به موسی برهانی آشکار عطا کردیم.»(3) یعنی با معجزاتی که آن حضرت داشت، دیگر جایی برای تردید و شک و شبهه باقی نمی ماند و حقیقت کاملا آشکار می شد؛ اما بنی اسرائیل، بارها و بارها، حقایق آشکار را انکار کردند.

با این که به چشم خود دیدند حضرت موسی علیه السلام به لطف و قدرت خداوند، دریا را شکافت و آنان را از دریا گذراند و فرعون و فرعونیان در آب غرق شدند، اما هنوز چند قدمی از دریا فاصله نگرفته بودند که عده ای را در حال پرستش بتها دیدند و گفتند: «يَا مُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ ؛ ای موسی، همان گونه که برای آنان خدایانی است، برای ما [نیز]خدایی قرار بده.»(4) معنای این سخن، چیزی جز انکار قدرت خدا و شکوه و عظمت معجزات الهی نبود.

در ماجرای کشته شدن فردی از بنی اسرائیل که قاتلش مشخص نبود، خداوند فرمود: گاوی را بکشید و قسمتی از بدن گاو را به آن مرده بزنید تا زنده شود و قاتلش را معرفی کند. آنها به چشم خود دیدند که مقتول زنده شد و قاتلش را معرفی کرد، اما باز هم از سر انکار درآمدند: «فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا كَذَلِكَ يُحْيِي اللَّهُ الْمَوْتَى وَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ * ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً؛ گفتیم قسمتی از آن گاو را به مقتول بزنید تا زنده شود.

ص: 272


1- 1. سوره نحل:16، آیه 107.
2- 2. سوره روم: 30، آیه 10.
3- 3. سوره نساء: 4، آیه 153.
4- 4. سوره اعراف: 7، آیه 138.

خداوند این گونه مردگان را زنده می کند و آیات خود را به شما می نمایاند تا شاید بیندیشید. سپس دل های شما بعد از این ماجرا سخت گردید؛ همانند سنگ یا سخت تر از آن.»(1)

آنها معجزات فراوانی از موسی و خدای موسی دیدند و باز راه انکار پیش گرفتند و گفتند: «وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ؛ ای موسی! تا خدا را آشکارا نبینیم، هرگز به تو ایمان نمی آوریم.»(2)

این رویه بنی اسرائیل همچنان ادامه داشت و در زمان بعثت حضرت محمد صلى الله عليه وآله نیز براهین آشکاری را دیدند و انکار کردند. علمای بنی اسرائیل، قرآن را مطابق با کتابهای پیشین یافتند که قرآن می فرماید:«أَوَلَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِي إِسْرَائِيلَ؛ آیا برای آنان، این دلیلی روشن نیست که علمای بنی اسرائیل از آن اطلاع دارند.»(3)

بر اساس همین دلایل آشکار بود که برخی از یهودیان، به پیامبر اسلام صلی الله عليه وآله ایمان آورند: «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ؛ کسانی که از این پیامبر درس نخوانده - که نامش را در تورات و انجیل، نوشته می یابند - پیروی می کنند.»(4)

اما بسیاری از آنان، این حقیت بزرگ و روشن را انکار کردند و از پذیرش اسلام، سر باز زدند: «وَلَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَكَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكَافِرِينَ؛ هنگامی که از جانب خداوند، کتابی برایشان آمد که همخوان با کتاب شان بود، و از دیرباز به خود نوید پیروزی بر کافران را می دادند، اما وقتی آن پیامبر موعود مبعوث شد، انکارش کردند. لعنت خدا بر کافران باد.»(5)

آنان نه تنها انکار می کردند، بلکه مانع از ایمان دیگران هم می شدند: «وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ؛ بسیاری از

ص: 273


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 74.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 55.
3- 3. سوره شعراء: 26، آیه 197.
4- 4. سوره اعراف: 7، آیه 157.
5- 5. سوره بقره: 2، آیه 89.

اهل کتاب، پس از این که حق برایشان آشکار شد، از روی حسدی که در وجودشان بود، آرزو می کردند که شما را بعد از ایمان تان كافر گردانند. »(1)

فرجام این انحراف

* وَلَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَكَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكَافِرِينَ؛ هنگامی که از جانب خداوند، کتابی برایشان آمد که همخوان با کتابشان بود، و از دیرباز به خود نوید پیروزی بر کافران را می دادند، اما وقتی آن پیامبر موعود مبعوث شد، انکارش کردند. لعنت خدا بر کافران باد.(2)

1. انکار کنندگان حق، مورد لعن خداوند قرا می گیرند. (آثار معنوی)

* إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَشَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى لَنْ يَضُرُّوا اللَّهَ شَيْئًا وَسَيُحْبِطُ أَعْمَالَهُمْ ؛ کسانی که کافر شدند و [مردم را] از راه خدا بازداشتند و پس از آنکه راه هدایت بر آنان آشکار شد، با پیامبر درافتادند، هرگز به خدا گزندی نمی رسانند و به زودی خداوند اعمال شان را تباه خواهد کرد.(3)

2. اعمال انکار کنندگان حق، باطل و تباه می گردد. (آثار معنوی)

* إِنَّ الَّذِينَ ارْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدَى... فَكَيْفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلَائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ ؛ کسانی که پس از روشن شدن راه هدایت بر آنان پشت کردند، پس چگونه [خواهند بود] وقتی فرشتگان جانشان را می ستانند و بر چهره و پشت آنان تازیانه می زنند؟!(4)

3. انکار کنندگان حق، مرگی دردناک دارند و به هنگام جان دادن، فرشتگان به پشت و روی آنها تازیانه می زنند. (آثار دنیوی)

ص: 274


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 109.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 89.
3- 3. سوره محمد: 47، آیه 32.
4- 4. سوره محمد: 47، آیه 25 و 27.

* بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْيًا أَنْ يُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلَى مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ فَبَاءُوا بِغَضَبٍ عَلَى غَضَبٍ وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ مُهِينٌ؛ خود را به چه بد بهایی فروختند که به آنچه خدا نازل کرده بود، از سر رشک انکار آوردند که چرا خداوند از فضل خود بر هر کس از بندگانش که بخواهد، [ آیاتی] فرو می فرستد. پس به خشمی بر خشم دیگر گرفتار آمدند و برای کافران عذابی خفت آور است.(1) 4. انکار کنندگان حق، به خشم خداوند گرفتار می شوند. (آثار معنوی)

5. دچار عذاب های خفت آور می گردند. (آثار اخروی)

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

مسلمانان در برهه های مختلف، حق و حقیقت را انکار کردند؛ از انکار امامت و ولایت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و انکار مالکیت حضرت زهرا سلام الله علیها نسبت به فدک، تا انکار امامت تک تک امامان دوازده گانه که گاه از سوی خود شیعیان صورت می گرفت. در بحثهای پیشین، به این مباحث پرداخته شد.

10. بی اعتنایی به مسائل دینی

اشاره

بی اعتنایی یعنی بی توجهی، اهمیت ندادن،التفات نکردن، پروا نداشتن، حرمت ننهادن، رعایت نکردن، عنایت نداشتن، محل نگذاشتن، وقع ننهادن، و ملاحظه نکردن.(2)

بی اعتنایی یهودیان به مسائل دینی

آیات قرآنی و شواهد تاریخی نشان میدهد که یهودیان، چندان پای بند دین و شریعت نبودند و به مسائل دینی، اعتنا نمی کردند. در عمل به احکام تورات نیز، بر اساس خواسته های نفسانی پیش می رفتند و تنها برای احکامی ارزش قائل بودند که به نفع شان بود، یا این که با تعصبات قومی و نژادی آنها همخوانی داشت. از این رو، بدون توجه به کتاب مقدس خود، هر آنچه را که می خواستند حلال می کردند و هر آنچه را که نمی خواستند، حرام می نمودند. به طول مثال:

ص: 275


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 90.
2- 2. ر.ک: «فرهنگ عمید» و «لغت نامه دهخدا»، واژه اعتنا.

* در شریعت حضرت ابراهیم علیه السلام، خوردن شیر و گوشت، حلال بود. در تورات نیز خوردن آنها ممنوع نشد و همچنان حلال بود. اما چون يعقوب عليه السلام از خوردن گوشت شتر پرهیز می کرد و با مزاجش سازگار نبود، یهودیان نیز به تبعیت از آن حضرت، گوشت شتر و برخی دیگر از خوراکی ها را بر خود حرام کردند.(1) یعنی این تحریم، نه به خاطر تبعیت از کتاب خدا، بلکه برای تبعیت از پدرشان یعقوب علیه السلام بود.

قرآن کریم می فرماید: «كُلُّ الطَّعَامِ كَانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرَائِيلَ إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسْرَائِيلُ عَلَى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْرَاةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ * فَمَنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ؛ همه خوراکی ها بر بنی اسرائیل حلال بود، جز آنچه اسرائیل پیش از نزول تورات، بر خود حرام کرده بود. بگو اگر راست می گویید، تورات را بیاورید و آن را بخوانید. کسانی که بعد از این بر خدا دروغ بندند، آنان ستمکاران هستند.»(2)2

* یهودیان در جایی که منافع شان اقتضا می کرد، خون یکدیگر را می ریختند؛ اما چون احتمال اسارت برای همگی وجود داشت، به منظور نجات از اسارت احتمالی در آینده، از دادن فدیه برای آزاد ساختن اسیران مضایقه نداشتند. قرآن کریم چنین رفتاری را سرزنش میکند و می فرماید: «ثُمَّ أَنْتُمْ هَؤُلَاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِيقًا مِنْكُمْ مِنْ دِيَارِهِمْ تَظَاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَإِنْ يَأْتُوكُمْ أُسَارَى تُفَادُوهُمْ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْرَاجُهُمْ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذَلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ؛ شما یکدیگر را می کشید و گروهی از خودتان را از دیارشان بیرون می رانید و برای گناه و تجاوز بر ضد آنان، به یکدیگر کمک می کنید و اگر به اسارت پیش شما آیند، با فدیه آنها را آزاد می کنید، با آن که [نه تنها کشتن، بلکه] بیرون کردن آنان بر شما حرام شده است. آیا شما به پاره ای از کتاب [تورات] ایمان می آورید و به پاره ای کفر می ورزید؟ جزای هر کس

ص: 276


1- 1. «الميزان في تفسير القرآن»، ج3، ص349؛ «جامع البیان، ج 4، ص89.
2- 2. سوره آل عمران: 3، آیه 93 - 94.

از شما که چنین کند، جز خواری در زندگی دنیا چیزی نخواهد بود و روز رستاخیز، ایشان را به سخت ترین عذاب ها باز برند و خداوند از آنچه می کنید، غافل نیست.»(1)

* گروهی از بنی اسرائیل (معروف به اصحاب السبت) که از صید ماهی در روز شنبه نهی شده بودند، حوض هایی در کنار دریا کندند تا ماهیها وارد آن شوند و در روز یکشنبه، آنها را صید کنند. آنها با این شیوه، به نهی از صید روز شنبه، بی توجهی کردند.(2) (در بخش «انحرافات رفتاری»، بحث «نافرمانی یهود»، آیات مربوط به آنها بیان شده است.)

فرجام این انحراف

* وَاسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كَانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتَانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعًا وَيَوْمَ لَا يَسْبِتُونَ لَا تَأْتِيهِمْ كَذَلِكَ نَبْلُوهُمْ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ * وَإِذْ قَالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا قَالُوا مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ * فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذَابٍ بَئِيسٍ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ؛ از اهالی آن شهری که کنار دریا بود، از ایشان جویا شو؛ آنگاه که به [حكم] روز شنبه تجاوز می کردند.آنگاه که روز شنبه ماهی های شان روی آب می آمد و روزهای غیرشنبه به سوی آنان نمی آمد. این گونه ما آنان را به سبب آن که نافرمانی می کردند، می آزمودیم. و آنگاه که گروهی از ایشان گفتند: برای چه قومی را که خدا هلاک کننده ایشان است یا آنان را به سختی عذاب خواهد کرد، پند می دهید. گفتند: تا عذری پیش پروردگارتان باشد و شاید آنان پرهیزکاری کنند. هنگامی که آنچه را بدان تذکر داده شده بودند، از یاد بردند، کسانی را که از [کار] بد باز می داشتند، نجات دادیم و کسانی را که ستم کردند، به سزای آن که نافرمانی می کردند، به عذابی شدید گرفتار کردیم.(3)

ص: 277


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 85.
2- 2. «حيوة القلوب)، ج2، ص948.
3- 3. سوره اعراف: 7، آیه 163-165.

1. بی اعتنایی به مسائل دینی، موجب هلاکت می شود. (آثار دنیوی)

2. انسان را دچار عذاب های سخت و شدید می گرداند. (آثار اخروی)

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

در این که امروزه بسیاری از مسلمانان توجه چندانی نسبت به مسائل دینی ندارند، شکی نیست و نیاز به دقت و جستجو و فهرست کردن ندارد. اگر کسی یک روز در جوامع اسلامی زندگی کند، می بیند اکثر مردم، نه نسبت به احکام شرعی و حقوق الهی اهمیت می دهند، و نه حق الناس را رعایت می کنند و نه نسبت به حقوق همدیگر اهمیتی قائل اند. حتی در میان افراد مذهبی و متدین نیز، به همان نماز و روزه و حج و زیارت اکتفا می گردد ودیگر مسائل شرعی و اخلاقی، زیر پا گذاشته می شود.

امروزه بسیاری از ما به راحتی دروغ می گوییم؛ غیبت می کنیم؛ فحش می دهیم؛ تهمت می زنیم؛ قسم دروغ می خوریم؛ کم کاری و کم فروشی می کنیم؛ رشوه می گیریم؛ احتکار می کنیم؛ مردم آزاری و همسایه آزاری و همسر آزاری و کودک آزاری می کنیم؛ به طور مستقیم و غیر مستقیم، آلوده به ربا و حرام خواری هستیم؛ نسبت به حلال و حرام بودن خوردنی ها و نوشیدنی ها و پوشیدنی ها، بی قید و بند شده ایم؛ و خلاصه این که علی رغم شعارهای دهان پرکن عملا اهمیتی به دین به مسائل دینی نمی دهیم. این بی اعتنایی و بی توجهی به مسائل دینی، عوامل مختلفی می تواند داشته باشد.

برخی از عوامل بی اعتنایی به مسائل دینی

عدم شناخت و آگاهی: هر چه شناخت ما از چیزی بیشتر باشد و ارزش و اهمیت آن را بیشتر بدانیم، توجه ما به آن بیشتر خواهد شد. سرچشمه بی توجهی برخی افراد به دین و مسائل دینی، نداشتن شناخت درست از دین است. این ندانستن ها، ما را به سوی بی دینی و نافرمانی می کشاند؛ همچنان که در دعا می خوانیم: «عَصَیتُکَ بِجَهلِی؛ خدایا به خاطر جهل و نادانی، از تو نافرمانی کردم.»(1)

ص: 278


1- 1. «بحار الأنوار»، ج94، ص182.

گاه کسی که نماز نمی خواند، می گوید: «خدا چه نیازی به نماز ما دارد؟» در حالی که نمی داند خدا نیازمند نماز ما نیست؛ بلکه ما نیازمند راز و نیاز و اتصال به آن ذات بی نیاز هستیم. اگر با اسرار این اعمال آشنا شویم و حکمت آنها را بداینم، ناخودآگاه به سوی آنها کشیده می شویم؛ همچنان که امام رضا علیه السلام می فرماید: «فَإِنَّ النَّاسَ لَو عَلِمُوا مَحَاسِنَ كَلَامِنَا لَاتَّبَعُونَا؛ اگر مردم زیبایی های سخنان ما را بدانند، از ما پیروی خواهند کرد.»(1)

ضعف اعتقادی: برخی از مردم، از ضعف اعتقادی رنج می برند و باورهای سخت و محکمی نسبت به امور دینی ندارند. اگر چه از کودکی، چیزهایی خوانده اند و شنیده اند، اما چون اصول اعتقادی را به طور مستدل و متقن فرا نگرفته اند، به باور و یقین نرسیده اند. از این رو، انگیزه و اعتقاد لازم نسبت به تعالیم دینی را ندارند و بدانها پایبند نیستند. به همین دلیل، گاه دیده می شود که تدین برخی افراد، موسمی و فصلی است. در ماه رمضان و محرم، نماز می خوانند و مشروب نمی خورند و دنبال برخی از محرمات نمی روند؛ اما در دیگر ماه های سال، دوباره به همان تنظیمات پیش فرض کارخانه برمی گردند.

سستی و تنبلی: غالب مردم به ویژه جوانان، به آسانی تن به هر کاری نمی دهند؛ مگر این که جنبه احساسی و هیجانی داشته باشد، یا انگیزه و شناخت قبلی نسبت به آن وجود داشته باشد. از این رو قدری برایشان مشکل است که از خواب نوشین صبحگاهی بیدار شوند، یا در هوای سرد زمستان، آستین بالا بزنند و وضو بگیرند؛ یا کفش و جوراب را در آورند و مسح نمایند. به همین خاطر، از خواندن نماز طفره می روند.

منفعت طلبی: برخی دین را مانع از رسیدن به خواسته های غریزی و منافع شخصی می دانند. می بینند اگر پای بند دین و شریعت باشند، دیگر نمی توانند ربا بخورند و کم فروشی کنند و از خوردنی ها و نوشیدنی ها و امور حرام، لذت ببرند. از این رو، كل دین را می بوسند و کنار می گذارند و با وجدانی آسوده، از منافع زودگذر دنیا بهره مند می شوند.

البته برداشت های نادرست نیز می تواند مردم را به اشتباه اندازد و از دین روی گردان سازد. گاه افرادی که در مسائل دینی تخصص ندارند و با روح شریعت آشنا نیستند، برداشت های غلط و

ص: 279


1- 1. «عيون أخبار الرضا»، ج 1، ص 272.

نادرست خود از تعالیم دینی را به نام دین تبلیغ می کنند و این برداشت های اشتباه، موجب دین گریزی دیگران می شود. نمونه ای از این برداشت های نادرست، اعتقاد به ناسازگاری دین با کسب و کار و رفاه و و تفریح و شادمانی است؛ در حالی که دین آمده است سعادت دنیا و آخرت ما را تأمین کند. خداوند متعال به پیامبرش می فرماید: «وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَلَا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا؛ با آنچه خداوند به تو داده، سرای آخرت را بجوی و سهم خود را از دنیا فراموش نکن.»(1)1 یعنی در عین حال که به آخرت توجه داریم، نباید از امور دنیوی غافل شویم. آنچه دین نمی پسندد، دنیازدگی و دنیاپرستی است؛ یعنی فدا کردن آخرت برای به دست آوردن مطامع زودگذر دنیوی.

تسویف و واگذاری امور به آینده: برخی از مردم، به ویژه جوانان، با این که اصل دین را قبول دارند، اما با این توجیه که ما هنوز وقت داریم، بسیاری از اعمال دینی را ترك می کنند؛ به این امید که در سنین پیری وزمان بیکاری، واجبات را به جا آورند و از محرمات، توبه کنند.

خرافه گریزی: برخی از مردم به خاطر خرافاتی که از طرف دوستان نادان و دشمنان دانا به دین افزوده شده است، نسبت به دین و مذهب، روی گردان و بی اعتنا شده اند. اگر به فردی تشنه لب، آبی خنک و گوارا داده شود که درونش مگسی افتاده است، او در عین تشنگی، لب به آب نمی زند و آن را دور می ریزد. چه بسیار تشنگان معنویت که به خاطر وجود خرافات، از دین و مذهب صرف نظر می کنند.

متدین گریزی: گاه مشکل مردم، با اصل دین نیست، بلکه رفتار و کردار متدینان و مبلغان یک دین، مردم را از آن دین گریزان می کند؛ مثل غذای خوش رنگ و لذيذی که توسط فردی کثیف و آلوده، به گرسنه ای داده شود. فردی که اهل مسجد و نماز و دیانت است و ظاهری مذهبی دارد، اگر اخلاق درستی نداشته باشد یا اهل دروغ و کلک باشد، موجب دفع دیگران از دین و مذهب می شود و اعتقاد آنان را سست می کند. هر کس او را ببیند، با خود می اندیشد که اگر نماز خواندن و روزه گرفتن و مسجد رفتن، نتیجه اش این است، معلوم می شود این اعمال،

ص: 280


1- 1. سوره قصص: 28، آیه 77.

نه تنها فایده ای ندارد، بلکه انسان را از اخلاق و انسانیت دور می سازد.» به ویژه اگر چنین اخلاق و رفتاری را از یک مبلغ دینی ببیند، خواهد گفت:

راه من از یک طرف، راه تو سوی دیگر است / خوی حیوانی برای آدمی شرم آور است

منبرت بوی جهنم می دهد جای بهشت / دین اگر این است، من کافر بمانم بهتر است

از این رو امام صادق علیه السلام می فرماید: «کُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِالخَيرِ بِغَيرِ أَلسِنَتِکُم لِيرَوا مِنكُمُ الاِجتِهَادَ وَالصِّدقَ وَ الوَرَعَ؛ با غیر زبان، مردم را به سوی خیر دعوت کنید تا تلاش و راستی و پرهیزکاری را در شما مشاهده کنند.»(1)

11. توجیه و تحریف آیات الهی

اشاره

«توجیه» مصدر بابت تفعيل از ریشه «وجه» است. وجه الشيء: آن چیز را به سویی برگرداند. وجه النظر الى كذا: نگاه خود را به سویی برگرداند. وجهه الى فلان: او را به سوی دیگر روانه کرد.(2) بنابراین، توجیه آیات الهی به این معنا است که آیات، به معنایی غیر از معنای اصلی خود برگردانده شود.

«تحریف» مصدر باب تفعیل از ریشه «حرف» است. معنای اصلی حرف را لبه، جانب، کناره و مرز دانسته اند. حرف الشيء: آن چيز را برگرداند. حرف القول: سخن را از جای خود تغییر داد. حرفه عن موضعه: آن چیز را از جای خود برگرداند و تغییر داد.

بر این اساس، «تحریف» به حاشیه بردن معنای لفظ و ایجاد نوعی دگرگونی و انحراف در مقصود گوینده است. دگرگونی یاد شده می تواند از طریق جابه جا کردن واژه ها، اعراب، تغییر ساختار جمله یا تفسیر نادرست آن باشد. برخی «تحریف» را تغییر و تبدیل معنا کرده اند که جامع تر است؛ با این تفاوت که در تحریف، سعی بر القای خلاف مقصود است. تحريف بر دگرگون ساختن سخنان شفاهی نیز اطلاق می شود و اختصاص به سخنان مکتوب ندارد.

ص: 281


1- 1. «کافي»، ج 2، ص 78.
2- 2.«فرهنگ لغت المعاني »، ماده وجه.

تحریف از مباحث مهم کلامی است که تغییر و عدم تغییر کتب آسمانی را بررسی می کند و به تحریف کتب مقدس (عهد قدیم و جدید) و قرآن کریم می پردازد. تحریف را می توان در دو دسته اصلی قرار داد: لفظی و معنوی تحریف لفظی، تصرف در ساختار الفاظ و عبارات است. تحریف معنوی، تفسیر و تاویل نادرست لفظ و عبارت است؛ به طوری که برخلاف مقصود گوینده و بدون استناد به قواعد فهم كلام و بر اساس رأی شخصی و با انگیزه های خاص باشد. تحریف لفظی نیز دارای چهار قسم است: تحريف به فزونی؛ تحریف به کاهش؛ تحریف به تبدیل و جابه جایی؛ و تحریف در لحن و گویش که همان تغییر در اعراب و نحوه ادای واژگان است، به گونه ای که معنای اصلی کلمه فهمیده نشود.

توجیه و تحریف آیات توسط یهود

یکی از اعمالی که علمای یهود انجام می دادند، تحریف حقایق و تغییر اوامر الهی بود. آنان در کتاب تورات دست می بردند و هر سخنی که با انگیزه و مقاصد شوم آنان سازگار نبود، آن را تغییر می دادند. قرآن کریم می فرماید: فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ ؛ وای بر کسانی که کتاب [تحریف شده ای] با دستان خود می نویسند. سپس می گویند: «این از جانب خداوند است» تا با آن، بهای ناچیزی به دست آورند. وای بر ایشان از آنچه دست هایشان نوشته است و وای بر ایشان از آنچه به دست می آورند.(1)

از امام باقر علیه السلام و جماعتی از اهل تفسیر روایت شده است که احبار يهود، صفات رسول خدا صلی الله علیه و آله را در تورات تغییر دادند تا عوام یهود، نسبت به پیامبر اسلام، دچار شک و تردید شوند.(2)2 رسول خدا صلی الله علیه و آله در باره «فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ» می فرماید: «الوَيلُ جَبَلٌ فِي النَّارِ، وَهُوَ الَّذِي أُنزِلَ فِي اليَهُودِ، لِأَنَّهُم حَرّفُوا التَّورَاةَ، زَادُوا فِيهَا مَا أَحَبُّوا، وَ مَحَوا مِنهَا مَا يَكرَهُونَ، وَ مَحَوُا اسمَ مُحَمّدٍ مِنَ التَّورَاةِ؛ ويل کوهی است در جهنم. این آیه در مورد یهود

ص: 282


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 79.
2- 2. «مجمع البيان في تفسير القرآن»، ج 1، ص 146.

نازل شده است؛ چون آنها تورات را تحریف کردند و آنچه را که دوست داشتند، به آن افزودند و آنچه برایشان خوشایند نبود،از بین بردند و نام محمد را از تورات محو کردند.»(1)

ابن عباس می گوید: «وصف محمد صلی الله علیه و آله در تورات چنین بود که او مردی نیکوچهره و سیاه چشم و دارای موی مجعد و سیاه است. وقتی علمای یهود دیدند این صفات با محمد مطابقت دارد، در صدد تحریف آن برآمدند و نوشتند: او مردی بلندقد و ازرق چشم و سرخ موی است. وقتی عوام مردم، محمد را دیدند و وصف او را از علما شنیدند، گفتند: این، آن محمد نیست که تورات وعده اش را داده است.»(2)

فرجام این انحراف

* «مِنَ الَّذِينَ هَادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ ...لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلَا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا؛ برخی از یهودیان، سخنان را از محل خود تحریف می کنند. خداوند، آنها را به خاطر كفرشان، لعنتشان کرده و جز عده کمی ایمان نمی آورند.(3)

1. تحریف گران، مورد لعن خداوند قرار می گیرند. (آثار معنوی)

2. توفیق ایمان از آنان گرفته می شود. (آثار معنوی)

* يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَوَاضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هَذَا فَخُذُوهُ وَإِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا أُولَئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ؛ کلمات را از جای خود دگرگون می کنند. می گویند اگر این [حکم] به شما داده شد، آن را بپذیرید و اگر آن به شما داده نشد، دوری کنید. هر که را خدا بخواهد، به فتنه درافکند. در برابر خدا هرگز از دست تو برای او چیزی برنمی آید. اینان اند که خدا نخواسته دل های شان را پاک گرداند. در دنیا برای آنان رسوایی و در آخرت عذابی بزرگ خواهد بود.(4)

ص: 283


1- 1. «الدر المنثور»، ج1، ص82.
2- 2. «الدر المنثور»، ج1، ص82.
3- 3. سوره نساء: 4، آیه 46.
4- 4. سوره مائده: 5، آیه 41.

3. خداوند، تحریف گران را گرفتار فتنه می سازد. (آثار دنیوی)

4. هیچ کس نمی تواند به آنان یاری رساند. (آثار دنیوی)

5. خداوند دل های آنان را پاک نمی گرداند. (آثار معنوی)

6. در دنیا دچار رسوایی می شوند. (آثار دنیوی)

7. در آخرت، گرفتار عذابی بزرگ می گردند. (آثار اخروی)

* فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ ... بَلَى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ؛ وای بر کسانی که کتاب را با دست های خود می نویسند، سپس می گویند این از جانب خداست تا بدان بهای ناچیزی به دست آورند. وای بر ایشان از آنچه دست هایشان نوشته است. وای بر ایشان از آنچه به دست می آورند. آری؛ کسی که بدی به دست آورد و گناهش او را در میان گیرد، پس چنین کسانی اهل آتش اند و در آن ماندگار خواهند شد.(1)

8. تحریف گران، اهل آتش اند. (آثار اخروی)

9. در جهنم ماندگار خواهند بود. (آثار اخروی)

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

اگر چه قرآن کریم از گزند تحریفات لفظی در امان مانده است، اما در طول تاریخ اسلام، بارها و بارها، شاهد تحریفات معنوی آن بوده ایم. از جمله تحریفات معنوی، تحریف آیات جهاد است. نسبت به این آیات، دو رویکرد متفاوت دیده می شود. یک رویکرد، مربوط به تندروها و مسلمانان افراطی است که با استفاده از این آیات، چهره ای خشن از اسلام به نمایش می گذارند. این موضوع فقط در مورد تروریست های چند ساله اخیر صادق نیست؛ بلکه در گذشته نیز، خلفا و حکمرانان، با کسب حمایت و تأیید روحانیون منحرف، همواره سعی می کردند به استعمار و عمل خشونت بار و ضدانسانی خود، پوشش و جلوهای دینی بدهند تا مردم ساده اندیش را بفریبند و

ص: 284


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 7981.

رام خود سازند و با استناد به این آیات، بر گرده مردم سوار شوند و آنها را به جنگ با دیگر ملل، گسیل دارند. چه بسیار جرایمی که در عالم، به اسم دین اتفاق افتاده و چه بسیار کاخهای ستم که به نام دین پایه گذاری شده است!

برخی برای حل این معضل، صورت مسأله را پاک کرده اند و با توجیه آیات جهاد، کلا آنها را کنار گذاشته اند. آنان معتقدند که این آیات، تعصب و خشونت و سلطه طلبی را در مسلمانان تشدید می نماید و تروریست ها را دچار تصور باطل می کند که برای گسترش و استیلای اسلام، باید با همگان مقابله کرد. ایمان به آیات جهاد، خشونت را در آنان تحریک می کند و باعث نادیده گرفتن همزیستی مسالمت آمیز توسط آنان می شود. اگر این آیات کنار گذاشته شود، دیگر این خشونت ها، به منزله واجب شرعی و الهی محسوب نمی شود و مسلمانان، اقدامات تروریستی و خشونت بار را بر خود واجب نخواهند دانست.

در حالی که چنین قضاوت و ادعایی، بسیار ناعادلانه و نامنصفانه است و چنین سخنانی، در مورد مردم عدالت پیشه که قرآن را با تفقه و تدبر می خوانند، صادق نیست. همواره کسانی که چنین رفتارهای خشونت باری داشته اند، عاری از تدین و تفقه و سواد دینی بوده اند. آنها یکی دو کلمه از گوشه و کنار شنیده اند و برای توجیه رفتار خود، از این آیات استفاده کرده اند.

اگر کسی سواد دینی داشته باشد، به خوبی می داند که اسلام، دینی است که به آشتی و صلح فرا می خواند: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، همگی به صلح درآیید.»(1) «و إن جنحوا للسلم فاجنح لها؛ اگر دشمنان به صلح گراییدند، تو نیز به صلح گرای.»(2) اسلام، دعوت به صلح می کند و در مسیر صلح حرکت می نماید.

تاریخ بیانگر آن است که دولت اسلامی پیامبر صلی الله عليه وآله، با کمتر از هزار و چهارصد کشته - از هر دو سوی مسلمانان و کافران - بر روی کار آمد که این نیز، نتیجه جنگ هایی بود که کفار به راه انداختند و مسلمانان، مجبور به دفاع از خود شدند. یکی از سیاست های انسان دوستانه اسلام این بوده که هرگز آغازگر جنگ نباشد. جنگ ها و غزوات پیامبر اکرم

ص: 285


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 208.
2- 2. سوره انفال: 8، آیه 61 .

صلی الله عليه وآله، همگی دفاعی بودند. اسلام هرگز به طور ابتدایی و بی جهت، به کفار حمله نکرد و علیه آنان، جنگ به راه نینداخت. در همان جنگ های دفاعی نیز، انسانیت و عدالت و خیرخواهی، شالوده استوار و ثابت اسلام بود که در تاریخ گذشته و معاصر، نظیری برای آن یافت نمی شود.

از احکام جهادی اسلام که در کتب فقهی و حدیثی - همچون «وسائل الشیعه»، «مستدرک الوسائل» و «جواهر الكلام» - آمده، این است که حتی از کفاری که در حال جنگ با مسلمانان هستند، ده تا چهارده گروه استثنا شده اند و نباید کشته شوند؛ از جمله:

1. پیران فرتوت که قادر به حمل سلاح نیستند.

2. زنانی که در جنگ شرکت ندارند؛ هر چند به مجروحان و جنگجویان کمک کند و به آنها خوراک و پوشاک برسانند.

3. کودکانی که به سن بلوغ نرسیده اند.

4. افراد که معلول و زمین گیر هستند.

5. افرادی که نابینا هستند.

6. بیمارانی که خانه نشین شده اند.

7. پیام رسانانی که از طرف کفار حربی، برای مسلمانان نامه و پیام می آورند.

8. راهبان و عابدانی که سرگرم عبادت اند؛ هر چند طرفدار محاربان باشند و برای پیروزی آنان دعا کنند.

9. کسانی که مجنون و دیوانه اند.

10. کسانی که کشتن آنها نفعی در پیروزی ندارد.

11. دهقانان و کشاورزان.

12. صنعتگران و مهندسان و مخترعان.

13. صاحبان حرفه ها مانند نجاران و زرگران.

14. افراد خنثی

ص: 286

با نگاهی کوتاه به عملیات های تروریستی، در می یابیم شمار زیادی از گروه های استثنا شده، به خاک و خون کشیده می شوند. این عملیات های تروریستی، الهام گرفته از کدام قرآن و اسلام است؟ اسلام و قرآنی که مورد استناد گروه های تروریستی قرار می گیرد، اسلام و قرآنی منهای سنت نبوی و منهای آموزه های اهل بیت علیهم السلام است که مورد سوءاستفاده عدهای سودجو، جهت پیشبرد مقاصد شوم و شیطانی قرار گرفته است.

12. ایراد گرفتن از احکام و مسائل اعتقادی

اشاره

ایراد گرفتن به معنای اعتراض کردن، انتقاد کردن، مؤاخذه نمودن، بازخواست کردن، بهانه گیری، خرده گیری و عیب جویی است. (1)

ایراد گرفتن یهودیان از احکام و مسائل اعتقادی

ایراد و بهانه جویی یهود، در طول تاریخ معروف بوده و هیچگاه تمامی نداشته است. از این رو، هر وقت کسی بدون دلیل ایراد بگیرد و بهانه جویی کند، می گویند ایراد بنی اسرائیلی می گیرد. در قرآن، ایراد های بسیاری از آنان آمده است که به چند نمونه اشاره می شود:

1. وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ * قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا هِيَ قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَا فَارِضٌ وَلَا بِكْرٌ عَوَانٌ بَيْنَ ذَلِكَ فَافْعَلُوا مَا تُؤْمَرُونَ * قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاءُ فَاقِعٌ لَوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِينَ * قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشَابَهَ عَلَيْنَا وَإِنَّا إِنْ شَاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ * قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَلَا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لَا شِيَةَ فِيهَا قَالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُوا يَفْعَلُونَ؛ هنگامی که موسی به قوم خود گفت: خدا به شما فرمان می دهد که ماده گاوی را سر ببرید، گفتند: آیا ما را به ریشخند می گیری؟ گفت: پناه می برم به خدا که از جاهلان باشم. گفتند: از پروردگارت بخواه برای ما روشن سازد که آن چگونه [گاوی] است؟ گفت: او می فرماید که آن ماده گاوی نه پیر و نه خردسال [بلکه] میانسال بین این دواست. پس آنچه را مامورید، به جای

ص: 287


1- 1. «فرهنگ عمید ».

آورید. گفتند: از پروردگارت بخواه تا برای ما روشن سازد که رنگش چگونه است؟ گفت: او می فرماید که آن ماده گاوی زرد یکدست و خالص است که رنگش بینندگان را شاد می کند. گفتند: از پروردگارت بخواه تا برای ما روشن گرداند که آن چگونه [گاوی] باشد؛ زیرا [چگونگی] این ماده گاو بر ما مشتبه شده و [با توضیحات بیشتر تو] ان شاء الله حتما هدایت خواهیم شد. گفت: او می فرماید که در حقیقت آن ماده گاوی است که نه رام است تا زمین را شخم زند و نه کشتزار را آبیاری کند. بی نقص است و هیچ لکه ای در آن نیست. گفتند: اینک سخن درست آوردی. پس آن را سر بریدند. و چیزی نمانده بود که این کار را نکنند.(1)

2. در ماجرای تیه که چهل سال در بیابان سرگردان بودند، خداوند برای آنان، غذای آسمانی (من و سلوی) فرستاد؛ اما آنان به یکنواخت بودن غذا ایراد گرفتند و خواستار خوراکی های متنوع شدند. وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نَصْبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَكُمْ مَا سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ؛ هنگامی که گفتید: «ای موسی! هرگز بر غذای یک نواخت تاب نمی آوریم. از خدای خود بخواه از آنچه زمین می رویاند - از قبیل سبزی و خیار و سیر و عدس و پیاز - برای ما برویاند.»موسی گفت: «آیا به جای چیزی خوب، خواهان چیز پست هستید؟ پس به شهر فرود آیید که آنچه را خواسته اید، برای شما مهیاست.» مهر خواری و نداری بر پیشانی آنان زده شد و به خشم خدا گرفتار آمدند.(2)

3. هنگامی که جالوت بر بنی اسرائیل مسلط شد، آنان برای رهایی از بند او، از پیامبر خود خواستند شخصی نیرومند و جنگجو را به آنها معرفی کند تا تحت فرمان او، با جالوت مبارزه کنند. پیامبر، طالوت را به آنان معرفی کرد که فردی نیرومند و فرماندهی شایسته بود. بنی اسرائیل، به فقر طالوت ایراد گرفتند و از پذیرش فرماندهی اش امتناع کردند: «قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ؛ گفتند:

ص: 288


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 7167.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 61.

چگونه او بر ما پادشاهی کند، با آن که ما از او به پادشاهی سزاوارتریم. او مال و منال چندانی ندارد.»(1)

فرجام این انحراف

* «وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا... قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشَابَهَ عَلَيْنَا ... فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُوا يَفْعَلُونَ... ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً؛ هنگامی که موسی به قوم خود گفت: خدا به شما فرمان می دهد که ماده گاوی را سر ببرید، گفتند: آیا ما را به ریشخند گرفته ای؟... گفتند: از پروردگارت بخواه تا برای ما روشن گرداند که آن چگونه [گاوی] باشد؛ زیرا [چگونگی] این ماده گاو بر ما مشتبه شده است. پس آن را سر بریدند و چیزی نمانده بود که این کار را نکنند... سپس دلهای شما بعد از این ماجرا سخت گردید؛ همانند سنگ یا سخت تر از آن.(2)

1. ایراد گرفتن از احکام و مسائل دینی، موجب قساوت قلب می شود. (آثار معنوی)

* وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نَصْبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَكُمْ مَا سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ؛ هنگامی که گفتید: «ای موسی! هرگز بر غذای یک نواخت تاب نمی آوریم- از خدای خود بخواه از آنچه زمین می رویاند - از قبیل سبزی و خیار و سیر و عدس و پیاز - برای ما برویاند.» موسی گفت: «آیا به جای چیزی خوب، خواهان چیز پست هستید؟ پس به شهر فرود آیید که آنچه را خواسته اید،برای شما مهیاست.» مهر خواری و نداری بر پیشانی آنان زده شد و به خشم خدا گرفتار آمدند.(3)

2. ایراد گرفتن از احکام و مسائل دینی، خشم خدا را به همراه دارد. (آثار معنوی)

ص: 289


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 247.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 7467.
3- 3. سوره بقره: 2، آیه 61.

3. موجب ذلت و خواری و نداری می شود. (آثار دنیوی)

* وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ ... فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَمَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي پیامبرشان به آنان گفت: «خداوند طالوت را بر شما به پادشاهی گماشته است.» گفتند: «چگونه او را بر ما پادشاهی باشد با آن که ما از او به پادشاهی سزاوارتریم. به او از حيث مالی گشایشی داده نشده است.» ... وقتی طالوت با لشکریان بیرون رفت، گفت: «خداوند شما را به وسیله رودخانه ای خواهد آزمود. پس هر کس از آن بنوشد، از [پیروان] من نیست و هر کس از آن نخورد، از [پیروان] من است.(1)

4. ایراد گرفتن از احکام و مسائل دینی، انسان را گرفتار آزمون های سخت و طاقت فرسا می کند. (آثار دنیوی)

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

1. از جمله مسائلی که مسلمانان بر آن ایراد می گرفتند، ازدواج با همسر مطلقه فرزند خوانده بود. قرآن کریم در این باره می فرماید: وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا؛ زمانی که به آن کس که خداوند به او نعمت داده بود و تو نیز به او نعمت داده بودی، گفتی: «همسرت را نگاه دار و از خدا بپرهیز.» و در دل چیزی را پنهان می داشتی که خداوند آن را آشکار کرد. از مردم می ترسیدی، در حالی که خداوند سزاوارتر است که از او بترسی. هنگامی که زید نیازش را از آن زن به سرآورد، ما او را به همسری تو در آوردیم تا مشکلی برای مؤمنان در ازدواج

ص: 290


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 247-249.

با همسران پسر خوانده هایشان - هنگامی که طلاق می گیرند - نباشد؛ و فرمان خدا انجام شدنی است.(1)

این آیه، به داستان معروف زید بن حارثه (پسرخوانده پیامبر) و همسرش زینب بنت جحش (دختر عمه پیامبر) می پردازد. منظور از نعمتی که خداوند به زید عطا کرده بود، نعمت ایمان و هدایت بود. و نعمت پیامبر صلی الله علیه و آله به او، این بود که حضرت او را آزاد کرد و همچون فرزند خود، گرامی اش داشت.

از این آیه استفاده می شود که میان زید و زینب، مشاجره ای در گرفته بود و این مشاجره ادامه داشت و آنها در آستانه جدایی و طلاق بودند. پیامبر صلی الله عليه وآله، مدام زید را نصیحت می کرد و از جدایی و طلاق باز می داشت. پیامبر در نظر داشت که اگر کار آنها به صلح نیجامید، با زینب ازدواج کند تا شکستی که دامنگیر دختر عمه اش شده و بردهای آزاد شده او را طلاق داده، جبران شود؛ اما بیم آن را داشت که از دو جهت، مردم به او خرده بگیرند. نخست این که زید، پسرخوانده پیامبر بود و مطابق سنت جاهلی، پسرخوانده حکم پسر را داشت و همه احکام پسر بر او بار می شد و ازدواج با همسر مطلقة پسرخوانده، حرام بود. دوم این که مردم، ازدواج با همسر مطلقه برده را کسر شأن می دانستند. اما پیامبر به فرمان خداوند، این تصمیم را انجام داد و با این عمل اخلاقی و انسانی، دو سنت غلط جاهلی (حرمت ازدواج با همسر مطلقه پسرخوانده، و قبح ازدواج با همسر مطلقه بردگان) را شکست و از ایراد و عیب جویی دیگران، ترسی به دل راه نداد.(2)

2. با این که پیامبر صلی الله علیه و آله در واقعه غدیر، امير المؤمنین علی علیه السلام را به امامت و خلافت پس از خود منصوب کرده بود، اما بعدها مسلمانان حکم پیامبر را نادیده انگاشتند و جانشینی امام علی علیه السلام را نپذیرفتند و ایراد گرفتند که اگر چه على بهترین و شایسته ترین فرد برای خلافت است، اما سه ویژگی در او است که مانع از

ص: 291


1- 1. سوره احزاب: 33، آیه 37.
2- 2. برگرفته از «تفسیر نمونه، ج17، ص 319-321.

واگذاری خلافت به او می شود: جوانی و بی تجربگی، شوخ طبعی، دشمنی قریش با او. «كثرة دعابته و بغض قریش له و صغر سنه.»(1)

3. امروزه نیز ایرادهای بسیاری به احکام و مسائلی دینی گرفته می شود: زن ها به تعدد زوجات ایراد می گیرند؛ مردها به مهریه ایراد می گیرند؛ برخی به قصاص و حدود ایراد می گیرند و آنها را احکامی خشونت آمیز و به دور از انسانیت می دانند؛ برخی خمس و زکات را زیر سوال می برند؛ برخی امر به معروف و نهی از منکر را دخالت در امور دیگر انسان ها قلمداد می کنند و ... در حالی که این احکام، به نفع خود ما انسان ها و برآمده از حکمت بالغه الهی است و حضرات معصومین سلام الله علیهم اجمعین در احادیث گوناگون، حکمت این احکام را بیان کرده اند. برای آشنایی با این حکمت ها می توان به کتاب گران سنگ «علل الشرایع» تألیف مرحوم شیخ صدوق مراجعه کرد.

13. بهانه جویی

اشاره

بهانه در فارسی، سه معنای کلی دارد:

1. عذر نابه جا، عذرتراشی، دست آویز، مستمسک؛

2. بازخواست، ایراد نابه جا؛

3. سبب، باعث، علت، دلیل، واسطه.

در اینجا منظور، همان معنای نخست است. پس بهانه جویی در این بحث، یعنی عذر آوردن برای سرپیچی کردن از کاری؛ شانه خالی کردن از کاری با دلایل نابه جا؛ دست آویز یافتن.(2) معادل عربی آن، عذر و ذريعة و رويغة می شود.(3)

ص: 292


1- 1. «فرائد السمطين»، ج1، ص334.
2- 2. «لغتنامه دهخدا» و «فرهنگ معین» و «فرهنگ عمید»، واژه بهانه و بهانه کردن.
3- 3. «فرهنگ لغت المعاني»، واژه بهانه.

بهانه جویی یهودیان

در قرآن کریم، نمونه های فراوانی از بهانه جویی ها و لجاجت های یهود - به ویژه خواص و بزرگان یهود - در برابر حق، بیان شده است:

* الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَيْنَا أَلَّا نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى يَأْتِيَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ قُلْ قَدْ جَاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِي بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالَّذِي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ؛ همان ها گفتند: خدا با ما پیمان بسته که به هیچ پیامبری ایمان نیاوریم تا برای ما قربانی ای بیاورد که آتش [ آسمانی] آن را [به نشانه قبول] بسوزاند. بگو: قطعا پیش از من پیامبرانی بودند که دلایلی آشکار با آنچه گفتید، برای شما آوردند. اگر راست می گویید، پس چرا آنان را کشتید؟(1)

* وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَتَتَّخِذُنَا هُزُوًا قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ * قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا هِيَ قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَا فَارِضٌ وَلَا بِكْرٌ عَوَانٌ بَيْنَ ذَلِكَ فَافْعَلُوا مَا تُؤْمَرُونَ * قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا لَوْنُهَا قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاءُ فَاقِعٌ لَوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِينَ * قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنَا مَا هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشَابَهَ عَلَيْنَا وَإِنَّا إِنْ شَاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ * قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَلَا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لَا شِيَةَ فِيهَا قَالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُوا يَفْعَلُونَ؛ هنگامی که موسی به قوم خود گفت: خدا به شما فرمان می دهد که ماده گاوی را سر ببرید، گفتند: آیا ما را به ریشخند می گیری؟ گفت: پناه می برم به خدا که [مبادا] از جاهلان باشم. گفتند: از پروردگارت بخواه برای ما روشن سازد که آن چگونه [گاوی] است؟ گفت: او می فرماید که آن ماده گاوی نه پیر و نه خردسال [بلکه] میانسال بین این دو است. پس آنچه را [بدان] مامورید به جای آورید. گفتند: از پروردگارت بخواه تا برای ما روشن سازد که رنگش چگونه است؟ گفت: او می فرماید که آن ماده گاوی زرد یکدست و خالص است که رنگش بینندگان را شاد می کند. گفتند: از پروردگارت بخواه تا برای ما روشن گرداند که آن چگونه [گاوی] باشد؛ زیرا [ چگونگی] این ماده گاو بر ما مشتبه شده و[با

ص: 293


1- 1. سوره آل عمران: 3، آیه 183.

توضیحات بیشتر تو] ان شاء الله حتما هدایت خواهیم شد. گفت: او می فرماید که در حقیقت آن ماده گاوی است که نه رام است تا زمین را شخم زند و نه کشتزار را آبیاری کند. بی نقص است و هیچ لکه ای در آن نیست. گفتند: این سخن درست آوردی. پس آن را سر بریدند. و چیزی نمانده بود که این کار را نکنند.(1)

از عجیب ترین بهانه جویی های یهودیان برای ایمان نیاوردن به پیامبر اسلام صلی الله عليه وآله این بود که گروهی از علمای یهود، به پیامبر عرض کردند: «ما چهار سؤال از تو می کنیم. اگر به آنها پاسخ دهی، به تو ایمان می آوریم.» پیامبر فرمود: «آیا عهد و پیمان می بندید که اگر من پاسخ سؤالات شما را بگویم، ایمان می آورید؟» گفتند: «آری» پرسیدند: «چگونه است که گاهی فرزند، شبیه مادرش می شود؟» حضرت فرمود: «آیا می دانید که نطفه مرد، سفید و غلیظ است و نطفه زن، زرد و رقیق؟» گفتند: «آری» فرمود: «اگر نطفه مرد با نطفه زن مخلوط شود و یکی بر دیگری بچربد، فرزند شبیه او می شود.» گفتند: «نحوه خوابیدن خود را برای ما بازگو کن.» فرمود: «آیا می دانید که هر کس پیغمبر باشد، چشمش می خوابد و قلبش بیدار می ماند؟» گفتند: «آری» فرمود: «خواب من نیز این چنین است.» گفتند: «بگو حضرت یعقوب، چه چیزی را بر خود حرام کرد؟» فرمود: «بهترین خوراکی نزد او، گوشت و شیر بود. او همان ها را بر خود حرام کرد.» گفتند: «روحی که بر تو نازل می شود چیست؟» فرمود: «جبرئیل.» گفتند: «اگر فرشته ای جز او بر تو نازل میشد، به تو ایمان می آوردیم؛ اما جبرئیل، دستور جنگ و خونریزی می آورد.»(2)

فرجام این انحراف

* وَجَاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ وَقَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ؛ عذرخواهان بادیه نشین آمدند تا به آنان اجازه [ترك جهاد] داده

ص: 294


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 67 - 71.
2- 2. «سيره النبويه»، ابن هشام، ج 1، ص 361 .

شود. و کسانی که به خدا و فرستاده او دروغ گفتند، در خانه نشستند. به زودی کسانی از آنان را که کفر ورزیدند، عذابی دردناک خواهد رسید.(1)

1. بهانه جویی در اجرای دستور دین، انسان را به کفر می کشاند. (آثار معنوی)

2. به عذاب دردناک گرفتار می سازد. (آثار دنیوی)

* فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلَافَ رَسُولِ اللَّهِ وَكَرِهُوا أَنْ يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَالُوا لَا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كَانُوا يَفْقَهُونَ ؛ بر جای ماندگان، به [خانه] نشستن خود پس از رسول خدا شادمان شدند. از این که با مال و جان خود در راه خدا جهاد کنند، کراهت داشتند و گفتند: در این گرما بیرون نروید. بگو: اگر دریابند، آتش جهنم سوزان تر است.(2)

وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِي وَلَا تَفْتِنِّي أَلَا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ ؛ از آنان کسی است که می گوید به من اجازه [ترک جهاد] بده و مرا به فتنه نینداز. هشدار که آنان خود به فتنه افتاده اند و بی تردید جهنم بر کافران احاطه دارد.(3)

3. بهانه جویان، در آتش سوزان جهنم جای دارند.

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

بهانه جویی در برابر پیامبر

به پیامبر صلی الله عليه وآله خبر رسید که سپاه روم، قصد لشکرکشی به حجاز را دارد و می خواهد با لشکری انبوه، به مسلمانان حمله کند. رسول خدا وقتی خبر را نشید، عده ای از مسلمانان را به تبوک فرستاد و قبائل مکه و مدینه را برای جهاد فراخواند. همه قبائل برای حضور در جنگ تبوک، آماده شدند؛ جز عده ای که بهانه آوردند: «هوا بسیار گرم است و نمی توان در این هوای گرم، از خانه بیرون رفت.» عده ای گفتند: «ما علاقه زیادی به زن داریم. زنان رومی بسیار زیبا و دلفریب هستند. می ترسیم با دیدن زنان رومی، نتوانیم خود را کنترل کنیم و به فتنه

ص: 295


1- 1. سوره توبه: 9، آیه 90.
2- 2. سوره توبه: 9، آیه 81
3- 3. سوره توبه: 9، آیه 49.

بیفتیم.» در حالی که در خلوت خود می گفتند: «محمد خیال می کند جنگ با رومیان، مثل جنگ با دیگران است. احدی از مسلمانان، از این جنگ برنمیگردد.»(1) درباره آنان آیه نازل شد:

* «وَجَاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ وَقَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ، عذرخواهان بادیه نشین [نزد تو] آمدند تا به آنان اجازه [ترك جهاد] داده شود. کسانی که به خدا و فرستاده او دروغ گفتند نیز در خانه نشستند. به زودی کسانی از آنان را که کفر ورزیدند، عذابی دردناک خواهد رسید. »(2)

* «فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلَافَ رَسُولِ اللَّهِ وَكَرِهُوا أَنْ يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَالُوا لَا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كَانُوا يَفْقَهُونَ؛ بر جای ماندگان، به خانه نشینی خود پس از رسول خدا شادمان شدند و از این که با مال و جان خود در راه خدا جهاد کنند، کراهت داشتند و گفتند: در این گرما بیرون نروید. بگو اگر دریابند، آتش جهنم سوزان تر است.»(3)

* «وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِي وَلَا تَفْتِنِّي أَلَا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ؛ از آنان کسی می گوید: مرا در ماندن اجازه بده و به فتنه ام نینداز. هشدار که آنان خود به فتنه افتاده اند و بی تردید، جهنم بر کافران احاطه دارد.»(4)

بهانه جویی در برابر امیرالمومنین

وقتی امیر المؤمنین علی علیه السلام را از منصب خلافت کنار زدند و توصیه های پیامبر صلی الله علیه و آله را در این باره نشنیده گرفتند، عمر بن خطاب بهانه آورد که اگر چه علی بهترین و شایسته ترین فرد برای خلافت است، اما سه ویژگی در او است که مانع از واگذاری خلافت به او می شود: جوانی و بی تجربگی، شوخ طبعی، و دشمنی قریش با او. «كثرة دعابته و بغض قریش له و صغر سنه.»(5)

ص: 296


1- 1. «تفسیر قمی»، ج 1، صص295- 299.
2- 2. سوره توبه: 9، آیه 90.
3- 3. سوره توبه: 9، آیه 181.
4- 4. سوره توبه: 9، آیه 49.
5- 5. «فرائد السمطين»، ج1، ص334.

اگر مقصود از مزاح و شوخی، صورت افراطی آن باشد و شخصیت و منزلت انسان را زیر سؤال ببرد، باید گفت که تاریخ زندگی علی علیه السلام، خلاف آن را نشان می دهد. او خوش برخورد و خنده رو و نرم خو و خوش رفتار بود و بی دلیل، حالت خشم و خشونت به خود نمی گرفت؛ اما در امور مهم دینی و اجتماعی و رزمی و سیاسی، فردی قاطع بود؛ همچنان که پیامبر صلی الله عليه و آله فرمود: «اَیُّهَا النَّاسُ لَاتَشكُوا عَلِيّاً فَوَاللَّهِ إِنَّهُ لَأخشَنُ فِي ذَاتِ اللَّهِ وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ؛ ای مردم! از علی شکوه نکنید. به خدا قسم او درباره ذات خدا و در راه خدا، خشن ترین فرد است.»(1)

وقتی عمرو بن عاص با تأسی به سخن عمر بن خطاب به مردم شام گفت: «علی بسیار شوخ طبع است»، امیرالمؤمنین علیه السلام در پاسخ به او فرمود: «عَجَباً لإِبنِ النَّابِغَةِ يزعُمُ لِأَهلِ الشَّامِ أَنَّ فِي دُعَابَةً وَ أَنِّي إِمرُؤُ تِلعَابَةٌ أُعَافِسُ وَ أُمَارِسُ لَقَد قَالَ بَاطِلاً وَ نَطَقَ آثِماً... وَ اللًّهِ إِنِّي لَيمنَعُنِي مِنَ اللَّعِبِ ذِكرُ المَوتِ وَ إِنَّهُ لَيمنَعُهُ مِن قَولِ الحَقِّ نِسيانُ الآخِرَةِ؛ از پسر نابغه در شگفتم که به مردم شام تلقین می کند من اهل شوخی و خوش گذرانی هستم و عمرم را به بازی و بیهودگی می گذرانم. او سخنی باطل می گوید و زبان به گناه می گشاید. به خدا سوگند که یاد مرگ، مرا از شوخی و بیهودگی بازمیدارد و فراموشی آخرت، عمرو عاص را از سخن حق باز می دارد.»(2)

از صعصعه بن صوحان و دیگر یاران علی علیه السلام نقل شده است: «او در میان ما، مانند یکی از ما بود. نرم خو، متواضع و آسان گیر بود و در عین حال، هیبتی از او در دل داشتیم همچون هیبتی که اسیر از جلاد خود دارد.» وقتی معاویه به قیس بن سعد گفت: «خدا ابوالحسن را بیامرزد. او خوش و خندان و شوخ طبع بود.» قیس گفت: «آری؛ پیامبر خدا نیز شوخی می کرد و به یارانش لبخند میزد. می بینم که تو به ظاهر، مدح می کنی و در درون، بر

ص: 297


1- 1. «تاریخ طبري»، ج2، ص402؛ «کنز العمال»، ج11، ص620؛ «فرائد السمطين»، ج1، ص163؛ «فضائل الصحابة لابن حنبل»، ج2، ص679؛ « السيرة النبوية»، ج6، ص8.
2- 2. «نهج البلاغه، خطبه 84.

على خرده میگیری. به خدا سوگند، او با همه شوخ طبعی و خوشرویی که داشت، از شیر گرسنه پرهیبت تر بود. و این هیبت، از تقوای او ناشی می شد، نه از بزرگ نمایی اراذل شام!»(1)

بهانه جویی در عصر حاضر

امروزه نیز مسلمانان با بهانه های مختلف، از انجام تکالیف شرعی خود، سر باز می زنند. به عنوان نمونه:

* در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، برخی از متشرعان، برای شرکت نکردن در جنگ، بهانه آوردند که این جنگ، جنگ میان مسلمانان است و شرکت در آن، برادرکشی است و حرمت شرعی دارد.

* در جنگ با داعش، بسیاری بهانه می آورند که اینها مسلمان اند و علاوه بر این، جنگ درکشوری دیگر صورت می گیرد و اصلا ارتباطی به ما ندارد.

* در مورد طلبه شدن و یادگیری علوم اسلامی که واجبی کفایی است، برخی بهانه می آورند که این کار، ارتزاق از دین است و مشمول احادیث پیامبر صلی الله عليه وآله می شود که فرمود: «تَعَلَّمُوا القُرآنَ وَلَا تَأكُلُوا بِهِ؛ قرآن بیاموزید و با آن ارتزاق نکنید.»(2) «مَن أَكَلَ بِالعِلمِ طَمَسَ اللَّهُ عَلى وَجهِه وَ رَدَّهُ عَلى عَقِبَيهِ وَ كَانَتِ النَّارُ أولی بِهِ؛ هر کس به وسیله علوم دینی ارتزاق کند، خدا چهره اش را مسخ می کند و به قهقرایش برمی گرداند و آتش برایش سزاوارتر است.»(3) «وَيلٌ لِأُمَّتِی مِن عُلَمَاءِ السُّوءِ يَتَّخِذُونَ هَذَا العِلمَ تِجارَةً يبيعونَها مِن اُمَرَاءِ زَمَانِهِم رِبحاً لِأَنفُسِهِم لا أربَحَ اللّهُ تِجَارَتَهُم؛ وای بر امت من از دست علمای نابکاری که علم دین را وسیله تجارت قرار می دهند و آن را برای منافع شخصی خود، به زمامداران زمانه می فروشند. خداوند به تجارت شان سود ندهد.»(4)

ص: 298


1- 1. «شرح نهج البلاغه»، ابن ابی الحدید، ج 1، ص25.
2- 2. «تنبیه الخواطر»، ج2، ص120.
3- 3. «کنز العمال»، ح 29034.
4- 4. «کنز العمال»، ح 29084.

14.درخواست های نابه جا

اشاره

«نابه جا» در لغت به معنای بی جا، بی مورد، بی موقع، بی ربط، نامناسب، نامربوط، ناساز و نادرست است و به کاری یا چیزی گفته می شود که در زمان مناسب یا مکان مناسب خود نباشد.(1)

درخواست های نابه جای یهود

یکی از خصوصیات بنی اسرائیل این بود که از خدا و رسولان خدا، درخواست های نابه جا می کردند. قرآن کریم می فرماید: «أَمْ تُرِيدُونَ أَنْ تَسْأَلُوا رَسُولَكُمْ كَمَا سُئِلَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ وَمَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ؛ آیا از پیامبر خود همان چیزی را می خواهید که قبلا از موسی خواسته شد؟ هر کس کفر را با ایمان عوض کند، مسلما از راه درست گمراه شده است.»(2)

این آیه، ضمن توبیخ مسلمانان و نهی آنان از درخواست های نابه جا و غیرضروری، به یکی دیگر از عوامل انحطاط یهودیان اشاره می کند که نتیجه ای جز افتادن در وادی ضلالت و گمراهی نداشت؛ درخواست امور ممتنع مثل رؤیت خداوند، و درخواست مسائل به درد نخور مثل سوال درباره ویژگی بقره و امثال آن که جز برای شانه خالی کردن از بار تکلیف نبود؛ اما سرانجام این امور، نه تنها منتهی به رفع تکلیف نشد، بلکه تکلیف و مسئولیت آنها را سخت تر و دشوارتر کرد.

* یکی از درخواست های نابه جای آنان این بود که حضرت موسی علیه السلام بت هایی برای پرستش آنها قرار دهد؛ در حالی که تمام تلاش موسی علیه السلام این بود که آنها را به توحید و یکتاپرستی دعوت کند. و این ناسازترین درخواست آنها با رسالت حضرت موسی علیه السلام بود. خداوند متعال در قرآن کریم، آنها را سرزش می کند و می فرماید: «وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَهُمْ قَالُوا يَا مُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ؛ فرزندان اسرائیل را از دریا گذراندیم تا به قومی رسیدند که بر [پرستش] بت های خویش همت می گماشتند. گفتند: ای موسی،

ص: 299


1- 1. «فرهنگ عمید» و «لغتنامه دهخدا»، ذیل واژه.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 108.

همان گونه که برای آنان خدایانی است، برای ما [نیز] خدایی قرار ده. گفت: به راستی که شما گروهی نادان هستید.(1)

* از دیگر درخواست های نابه جای آنها این بود که خواستند خدا را به طور آشکار ببینند. قرآن کریم می فرماید: «يَسْأَلُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتَابًا مِنَ السَّمَاءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَى أَكْبَرَ مِنْ ذَلِكَ فَقَالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ فَعَفَوْنَا عَنْ ذَلِكَ وَآتَيْنَا مُوسَى سُلْطَانًا مُبِينًا؛ اهل کتاب از تو می خواهند [يك باره] کتابی از آسمان بر آنان فرود آوری. البته از موسی بزرگتر از این را خواستند و گفتند خدا را آشکارا به ما بنمای. پس به سزای ظلم شان، صاعقه آنان را فرو گرفت. سپس بعد از آن که دلايل آشکار برای شان آمد، گوساله را [به پرستش] گرفتند. ما از آن هم درگذشتیم و به موسی برهانی روشن عطا کردیم.»(2)

* درخواست نابه جای دیگر بنی اسرائیل این بود که به حضرت موسی علیه السلام گفتند: از خدایت بخواه برایمان خوراکی هایی از زمین برویاند؛ بدون این که ما کار کنیم و تلاش نماییم: «وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نَصْبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ؛ هنگامی که گفتند: «ای موسی، هرگز بر خوراک یک نواخت تاب نیاوریم. از خدای خود بخواه که برای ما از آنچه زمین می رویاند، از [قبیل] سبزی و خیار و سیر و عدس و پیاز برویاند.»[موسی] گفت: «آیا به جای چیز بهتر، خواهان چیز پست تر هستید؟» (3)

ص: 300


1- 1. سوره اعراف: 7، آیه 138.
2- 2. سوره نساء: 14 آیه 153.
3- 3. سوره بقره: 2، آیه 61.

فرجام این انحراف

* أَمْ تُرِيدُونَ أَنْ تَسْأَلُوا رَسُولَكُمْ كَمَا سُئِلَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ وَمَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ؛ آیا از پیامبر خود همان چیزی را می خواهید که قبلا از موسی خواسته شد؟ هر کس کفر را با ایمان عوض کند، مسلما از راه درست گمراه شده است.(1)

1. درخواست های نابه جا، موجب گمراهی می شود. (آثار معنوی)

2. ایمان را از بین می برد و به کفر بدل می سازد. (آثار معنوی)

* فَقَالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ؛ گفتند خدا را آشکارا به ما نشان بده. به سزای ظلم شان، صاعقه آنان را فرو گرفت.(2)

3. درخواست های نابه جا، عذاب های دنیوی را به همراه دارد. (آثار دنیوی)

* وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نَصْبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَكُمْ مَا سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ؛ هنگامی که گفتند: «ای موسی، هرگز بر خوراک یک نواخت تاب نیاوریم. از خدای خود بخواه که برای ما از آنچه زمین می رویاند، [از قبیل] سبزی و خیار و سیر و عدس و پیاز برویاند.» [موسی] گفت: «آیا به جای چیز بهتر، خواهان چیز پست تر هستید؟ پس به شهر فرود آیید که آنچه خواسته اید، در آنجا برای شما فراهم است. مهر خواری و ذلت بر آنان زده شد و به خشم خدا گرفتار شدند.»(3)

4. درخواست های نابه جا، موجب ذلت و خواری در دنیا می شود. (آثار دنیوی)

5. انسان را به خشم خدا گرفتار می سازد. (آثار معنوی)

ص: 301


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 108.
2- 2. سوره نساء: 4، آیه 153.
3- 3. سوره بقره: 2، آیه 61.

* وَقَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعًا * أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلَالَهَا تَفْجِيرًا * أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفًا أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ قَبِيلًا * ... وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى وُجُوهِهِمْ عُمْيًا وَبُكْمًا وَصُمًّا مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيرًا؛ گفتند: هرگز به تو ایمان نمی آوریم تا از زمین چشمه ای برای ما بجوشانی؛ یا باغی از درختان خرما و انگور داشته باشد و آشکارا از میان آنها جویبارها روان سازی؛ یا چنان که ادعا می کنی آسمان را تکه تکه بر ما بیفکنی؛ یا خدا و فرشتگان را در برابر ما حاضر کنی... آنان را روز قیامت در حالی که به رو درافتاده اند، کور و لال و کر محشور می کنیم، جایگاه شان دوزخ است، هر گاه آتشش فرو نشیند، شعله ای دیگر بر آنان می افزاییم(1)

6. کسانی که درخواست های نابه جا دارند، در قیامت، کر و کور و لال و بازگونه محشور می شوند. (آثار اخروی)

7. در دوزخ، طعم شراره های آتش می گردند. (آثار اخروی)

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

علامه طباطبایی در تفسیر آیه «أَمْ تُرِيدُونَ أَنْ تَسْأَلُوا رَسُولَكُمْ كَمَا سُئِلَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ»(2)نوشته است: «سیاق آیه دلالت دارد بر اینکه بعضی از مسلمانان که به پیامبر صلی الله عليه وآله ایمان آورده بودند، از آن جناب درخواست هایی نظیر درخواست یهود از موسی علیه السلام کردند. لذا خداوند سبحان آنها را در این آیه سرزنش کرد و به صورت ضمنی، یهود را توبیخ نمود. روایات هم بر همین معنا دلالت دارد.»(3)

تفسیر نمونه در شأن نزول این آیه، آورده است:

عده ای به رسول خدا صلی الله عليه وآله گفتند: «از سوی خدا، نامه ای برای ما بیاور تا آن را بخوانیم و ایمان بیاوریم. یا نهرهایی برای ماجاری کن تا از تو پیروی کنیم.»

ص: 302


1- 1. سوره اسراء: 17، آیه 90-97.
2- 2. سوره بقره: 2، آیه 108.
3- 3. «الميزان في تفسير القرآن»، ج1، ص257.

برخی گفتند: «خدا را آشکارا به ما نشان بده تا با چشم خود ببینیم و ایمان بیاوریم.» بعضی تقاضا کردند که پیامبر صلی الله عليه وآله، برای آنان بتی از درخت مخصوص «ذات انواط» قرار دهد تا آن را پرستش کنند.

این آیه در پاسخ به آنها نازل شد و مخاطب آن، گروهی از مسلمانان ضعیف الایمان بودند. البته اسلام از درخواست های منطقی و تقاضای معجزه برای پی بردن به حقانیت دعوت پیامبر صلی الله عليه وآله جلوگیری نمی کند؛ چرا که راه درك و فهم و ایمان، همین ها است. اما گروهی بودند که برای نرفتن زیر بار دعوت پیامبر، سؤالات بی اساس و معجزات اقتراحی را بهانه قرار می دادند. با این که پیامبر به اندازه کافی، دلیل و معجزه در اختیارشان قرار داده بود، اما هريك که از راه می رسید، خارق عادت جدیدی درخواست می کرد؛ در حالی که اعجاز و خارق عادات، بازیچه این و آن نیست؛ بلکه به قدری لازم است که اطمینان به صدق گفته های پیامبر ایجاد کند، نه این که پیامبر در گوشه ای بنشیند و هر کس معجزه ای مطابق میل و سلیقه خود درخواست کند. قرآن می خواهد به مردم هشدار بدهد که اگر دنبال چنین تقاضای نامعقول بروید، همان بر سرتان خواهد آمد که بر سر قوم موسی آمد.1(1)

لازم به توضیح است که «معجزات اقتراحی» به معجزاتی گفته می شود که نه برای روشن شدن حق و حقیقت، بلکه برای عاجز کردن پیامبران و فرار از حقیقت درخواست می شود؛ همانند هفت معجزه ای که از پیامبر اسلام صلی الله عليه وآله خواستند و گفتند:

* ما به تو ایمان نمی آوریم مگر این که از زمین، چشمه ای برای ما بجوشانی: «لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعًا»(2)

* ما به تو ایمان نمی آوریم مگر این که باغ خرما و انگور پدید آوری که در آن جوی ها روان باشد: «أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلَالَهَا تَفْجِيرًا»(3)

ص: 303


1- 1. برگرفته از «تفسیر نمونه، ج 1، 395 - 397.
2- 2. سوره اسراء: 17، آیه 90.
3- 3. سوره اسراء: 17، آیه 91.

. ما به تو ایمان نمی آوریم مگر این که خانه ای از طلا داشته باشی: «أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ»(1)

* ما به تو ایمان نمی آوریم مگر این که به آسمان صعود کنی: «أَوْ تَرْقَى فِي السَّمَاءِ»(2)

* اگر به آسمان هم صعود کنی، به تو ایمان نمی آوریم مگر برای ما کتابی از آسمان بیاوری که آن را بخوانیم: «وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَابًا نَقْرَؤُهُ»(3)

* ما به تو ایمان نمی آوریم مگر سنگ های آسمانی بر سر ما فرود آوری: «تُسْقِطَ السَّمَاءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفًا».(4) مسلما هیچ انسان حق جویی، خواستار معجزه ای نمی شود که او را نابود سازد؛ چرا که معجزه برای ایمان آوردن است، نه مرگ و نابودی.

* ما به تو ایمان نمی آوریم مگر این که خدا و فرشتگان را نزد ما بیاوری: «أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ قَبِيلًا»؛(5) در حالی که خداوند، مکانی ندارد که از آن برخیزد و نزد ما بیاید. و اصولا این درخواست، محال و ناشدنی است.

گاه از از ائمه علیهم السلام نیز درخواست های محال می کردند و می گفتند: «اگر خدای شما قادر است، دنیا را درون یک تخم مرغ جای دهد؛ بدون آن که دنیا کوچک و تخم مرغ بزرگ شود.» در حالی که این کار، محال و متناقض است و عقلا نشدنی است و ارتباطی به قادر بودن خداوند ندارد. با این حال، ائمه علیهم السلام پاسخ هایی در این زمینه می دادند. خصیبی، روایتی طولانی را نقل کرده است که مربوط به گفت وگو میان عبدالله دیصانی و امام صادق علیه السلام است. در بخشی از این روایت آمده است:

قَد دَخَلَ عَلَيهِ عَبدُ اللَّهِ الدَّیصَانِيُّ مَعَهُ مِن أَصحَابِهِ وَ قَد سَأَلَهُ فَقَالَ لَهُ: يَا أَبَا عَبدِ اللَّهِ يَقدِرُ رَبُّكَ جَمعَ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرضِ فِي بَيضَةٍ لَا تَكبُرُ البَيضَةُ وَ لَا تَصغُرُ السَّمَاوَاتُ وَالأَرضُ، فَقَالَ أَبُو عَبدِ اللَّهِ انظُر بِعَينَيكَ يَا دَيَصَانِيُّ مَا ذَا تَرَى، فَقَالَ أَرَى سَمَاءً وَ أَرضاً وَ جِبَالًا وَ

ص: 304


1- 1. سوره اسراء: 17، آیه 93.
2- 2. سوره اسراء: 17، آیه 93
3- 3. سوره اسراء: 17، آیه 93.
4- 4. سوره اسراء: 17، آیه 92.
5- 5. سوره اسراء: 17، آیه 92.

بِحَاراً وَ أًنهَاراً وَ ضُرُوباً مِنَ الخَلقِ فِي صُوَرٍ شَتَّی فَقَالَ لَه: وَيحَكَ يَا دَیَصَانِيُّ أَنتَ تَرَى هَذَا کُلَّهُ فِي نَاظِريكَ الَّذِي هُوَ أَقَلُّ مِن عَدَسَةٍ وَلَا يُكبِرُ نَاظِرَيكَ وَلَا يُصَغِّرُ مَا تَرَاهُ فَالَّذِي يَجمَعُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرضِ فِي بَيضَةٍ لَا تَکبُرُ البَيضَةُ وَ لَا تَصغُرُ السَّمَاوَاتُ وَ الأَرضُ هُوَ الَّذِي جَمَعَ هَذَا كُلَّهُ فِي نَاظِرِيكَ وَ لَم يُصَغِّر مَا تَرَاه. عبدالله دیصانی از امام صادق علیه السلام پرسید: «آیا پروردگارت می تواند همه آسمان وزمین را در تخم مرغی جای دهد، بدون آن که زمین و آسمان را کوچک و تخم مرغ را بزرگ کند؟» امام فرمود: «با چشم هایت نگاه کن. چه می بینی؟» گفت: «زمین و آسمان و کوه و دریا و رود و مخلوقات مختلف را می بینم.» امام فرمود: «تو این ها را با چشمی می بینی که از یک عدس کوچک تر است؛ بدون آن که دیده ات بزرگ و دیدنی ها کوچک شود. کسی که همه اینها را را در دیده تو جای داده بدون آن که دیدنی ها را کوچک کند، همان کسی است که زمین و آسمان را در تخم مرغی جای می دهد، بدون آن که زمین و آسمان را کوچک و تخم مرغ را بزرگ کند.»(1)

15. اختلاف

اشاره

اختلاف در لغت به معنای عدم موافقت، ناسازگاری، منازعه، مشاجره و شقاق آمده است.(2)

اختلاف، ضد اتفاق است. به گفته متکلمین، اختلاف یعنی دو چیزی که نه مثل هم باشند و نه ضد هم. فرق اختلاف و خلاف در آن است که اختلاف در جایی به کار می رود که نیاز به دلیل باشد؛ اما خلاف در جایی به کار می رود که نیازی به دلیل نیست.(3) وقتی دو نفر در امور عقلی اتفاق نظر ندارد، باید برای نظر خود، دلیل بیاورند. این عدم اتفاق را اختلاف می نامند. اما وقتی دو نفر در امور ذوقی اتفاق نظر ندارند، نیازی نیست برای نظر خود، دلیل بیاورند. امور ذوقی، نیاز به دلیل ندارد. این عدم اتفاق را خلاف می گویند.

ص: 305


1- 1. «الهداية الكبري»، ص258.
2- 2. «لغت نامه دهخدا». ذیل همین واژه.
3- 3. «فرهنگ علم کلام»، ص53.

اختلاف یهودیان

با وجود آنکه خداوند بنی اسرائیل را از دست دشمنان نجات داد و آنان را در منطقه ای بسیار مرفه ساکن کرد و از انواع روزی ها برخوردار نمود، اما آنان پس از مدت کوتاهی که تورات بر ایشان نازل شد، دچار اختلاف و تفرقه شدند: وَلَقَدْ بَوَّأْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّيِّبَاتِ فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّى جَاءَهُمُ الْعِلْمُ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيمَا كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ؛ ما فرزندان اسرائیل را در جایگاه نیکو منزل دادیم و از چیزهای پاکیزه به آنان روزی بخشیدیم. پس به اختلاف نپرداختند، مگر پس از آن که علم برای آنان حاصل شد. همانا پروردگار تو در روز قیامت، درباره آنچه بر سر آن اختلاف کردند، میان شان داوری خواهد کرد.(1)

یعنی تا زمانی که علم به رسول و کتاب نداشتند، در کفر خود متفق بودند؛ اما پس از اینکه پیامبری آمد و تورات نازل شد، برخی ایمان آوردند و گروهی کفر ورزیدند. و ممکن است منظور این باشد که پیش از بعثت پیامبر اسلام صلی الله عليه وآله، به آمدن پیامبر آخرالزمان ایمان داشتند، اما پس از بعثت، در آن اختلاف پیدا کردند و عده اندکی ایمان آوردند و بیشتر آنان کفر ورزیدند.(2)

به هر روی، اختلاف آنان گاه چنان شدت می یافت که به جنگ و کشتار می انجامید؛ در حالی که خداوند از آنان پیمان گرفته بود که از کشتار و خونریزی نسبت به هم کیشان خود بپرهیزند: «وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لَا تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَلَا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ؛ از شما پیمان گرفتیم که خون همدیگر را نریزید و یکدیگر را از سرزمین خود بیرون نکنید. سپس شما [به این پیمان] اقرار کردید و خود گواهید.»(3)

با این حال، یهودیان بر این پیمان خود استوار نماندند و جنگ های قومی قبیله ای بسیاری به راه انداختند و باعث خون ریزی های زیادی شدند: «ثُمَّ أَنْتُمْ هَؤُلَاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَتُخْرِجُونَ

ص: 306


1- 1. سوره یونس: 10، آیه 93.
2- 2. «التبيان في تفسير القرآن»، ج5، ص429.
3- 3. سوره بقره: 2، آیه 84.

فَرِيقًا مِنْكُمْ مِنْ دِيَارِهِمْ تَظَاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ؛ شما یکدیگر را می کشید و گروهی از خودتان را از دیارشان بیرون می رانید و برای گناه و تجاوز بر ضد آنان، به هم كمك می کنید. »(1)

فرجام این انحراف

* وَلَا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ؛ با هم نزاع نکنید که سست می شوید و مهابت شما از بین می رود.(2)

1. اختلاف و منازعه درون گروهی، قدرت و شوکت و مهابت را از بین می برد. (آثار دنیوی)

2. گروه و اجتماع را ضعیف و ناتوان می سازد. (آثار دنیوی)

* وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَأُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ ؛همانند کسانی نباشید که پس از آن که دلايل آشکار برایشان آمد، پراکنده شدند و با هم اختلاف پیدا کردند. برای آنان عذابی سهمگین است.(3)

3. اختلاف و منازعه، عذابهای سهمگینی در پی دارد. (آثار دنیوی و اخروی)

* وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لَا تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَلَا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ... فَمَا جَزَاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذَلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ؛ از شما پیمان محکم گرفتیم که خون همدیگر را نریزید و یکدیگر را از سرزمین خود بیرون نکنید. پس جزای هر کس از شما که چنین کند، جز خواری در زندگی دنیا چیزی نخواهد بود و روز رستاخیز، ایشان را به سخت ترین عذابها باز برند.(4)

4. اختلاف کنندگان، دچار خواری در دنیا می شوند. (آثار دنیوی)

5. در آخرت، گرفتار شدیدترین عذابها می شوند. (آثار اخروی)

* وَمَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ

؛ هر کس پس از آن که راه هدایت برای او آشکار شد با پیامبر به مخالفت برخیزد

ص: 307


1- 1. سوره بقره آیه 85.
2- 2. سوره انفال: 8، آیه 46.
3- 3. سوره آل عمران: 3، آیه 105.
4- 4. سوره بقره: 2، آیه 84 - 85.

و راهی غیر از راه مؤمنان در پیش گیرد، وی را به آنچه روی خود را بدان سو کرده واگذاریم و به دوزخش کشانیم.(1)

6. خداوند، اختلاف کنندگان را به حال خود رها می کند. (آثار دنیوی)

7. اختلاف کنندگان در دوزخ جای دارند. (آثار اخروی)

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

قرآن کریم، مسلمانان را به اتحاد و دوری از اختلاف و پراکندگی دعوت می کند و می فرماید:«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا؛ همگی به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید.»(2) اما مسلمانان از همان نخستین روزهای پس از رحلت پیامبر صلی الله عليه وآله، اختلاف و نزاع را آغاز کردند. نخستین اختلاف مسلمانان، بر سر جانشینی رسول خدا صلی الله عليه وآله بود که آنها را چند شقه کرد. انصار به سویی رفتند و مهاجران به سویی. قریشیان به جانبی کشیده شدند و بنی هاشم به جانب دیگر. حتی شیعیانی که بر سر امامت و وصایت امیرالمؤمنین علی عليه السلام، اتفاق نظر داشتند، پس از شهادت هر امام، بر سر امامت امام بعدی، دچار اختلاف شدند و شقوق بسیاری در میان شیعیان پدید آوردند.

از آنجایی که پیامبر صلی الله عليه وآله، بارها سفارش کرده بود که دو ثقل گران بهای قرآن و عترت را در میان شما به یادگار می گذارم، مسلمانان خوش نداشتند که اختلاف شان منحصر به عترت و امامت باشد. از این رو، تمام تلاش خود را به کار بستند تا بر سر قرآن نیز اختلاف هایی را به وجود آوردند و بر سر آن منازعه کنند. مدتی حادث و قدیم بودن قرآن را پیش کشیدند و عده بسیاری بر سر این عقاید پوچ، جان و مال و عرض و آبروی خود را از دست دادند و شلاق ها خوردند و زندان ها رفتند.(3) مدتی نیز تحریف قرآن را دستمایه اختلاف و درگیری قرار دادند و خطاب ها و فصل الخطاب ها سر دادند و اعتبار خود و قرآن را به ثمن بخس فروختند.

ص: 308


1- 1. سوره نساء: 4، آیه 115.
2- 2. سوره آل عمران: 3، آیه 103.
3- 3. ر.ک: «الكامل في التاریخ، ج 11، ص53؛ «تاریخ طبري»، ج13، ص5157؛ «تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 491.

یک روز بر سر اصول به نزاع برخاستند و یک روز بر سر فروع. یک روز از عدل و عدالت خدا مایه گذاشتند و یک روز از جسمانی و روحانی بودن معاد. یک روز حسن و قبح عقلی را بهانه اختلاف قرار دادند و یک روز جبر و تفویض را. یک روز مسائل فقهی را پیش کشیدند و یک روز مسائل عقلی و کلامی را. و البته از آنان، توقعی جز این هم نمی رفت. چه توقعی می توان داشت از کسانی که 23 سال تمام، هر روز و هر شام، پنج بار وضو گرفتن و نماز خواندن پیامبر صلى الله عليه وآله را دیده بودند و با این حال، پس از رحلت آن بزرگوار، اختلاف کردند که آیا شستن دست ها باید از پایین به بالا باشد یا از بالا به پایین؟ آیا سر و پا، مسح می خواهد یا شستن؟ آیا نماز باید با دست باز خوانده شود یا با دستان بسته؟ وَ قِس عَلَى هَذا وَ هَلُمَّ جَرّا.

16. پیمان شکنی

اشاره

پیمان شکنی، از گناهانی است که رشته اعتماد و اطمینان را در جامعه می گسلد و زیر بنای روابط اجتماعی را سست می گرداند. امیرالمؤمنین می فرماید: «إِيّاكَ.. أَن تَعِدَهُم فَتُتبِعَ مَوعِدَكَ بَخُلفِکَ فَإِنَّ المَنَّ يبطِلُ الإِحسَانَ وَ التّزَيدَ يذهَبُ بِنُورِ الحَقِّ وَ الخُلفَ يوجِبُ المَقتَ عِندَاللّهِ وَ النّاسِ قَالَ اللَّهُ سُبحَانَهُ وَ تَعَالَی کَبُرَ مَقتًا عِندَ اللّهِ أن تَقُولُوا مَا لَا تَفعَلُونَ؛(1) بپرهیز از این که به مردم وعده بدهی و تخلف کنی. تخلف از وعده، موجب خشم خدا و مردم می شود. قرآن کریم می فرماید: نزد خدا بسیار خشم آور است چیزی را بگویید که به آن عمل نمی کنید. »(2)

پیمان شکنی یهودیان

یکی از صفات زشت و اقدامات ناپسند بنی اسرائیل که با تاریخ پیوند خورده و گویا از لوازم ذاتی آنها گشته، پیمان شکنی و بی اعتنایی به قراردادها و قسم هایی است که خود انشا کننده آنها بوده اند. آنها چه در زمان حضرت موسی علیه السلام و پیامبران بعد از او، و چه در زمان پیامبر اکرم صلی الله عليه وآله، بارها و بارها اقدام به پیمان شکنی و بدعهدی کردند.

ص: 309


1- 1. سوره صف: 61، آیه 3.
2- 2. «مستدرك الوسائل، ج 11، ص48.

آن گونه که از آیات قرآن استنباط می شود، عدم پایبندی به تعهدات، سابقه ای دیرینه در یهود دارد؛ به طوری که هر گاه پیمانی می بستند، به آن وفادار نمی ماندند؛ و اگر پیمانی دسته جمعی می بستند، باز عده ای پیمان شکنی می کردند: «أَوَكُلَّمَا عَاهَدُوا عَهْدًا نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ؛ مگر نه این بود که [یهود] هر گاه پیمانی بست، گروهی از ایشان آن را دور افکندند. بلکه [حقیقت این است که] بیشترشان ایمان نمی آورند. » (1) نتیجه پیمان شکنی ها این شد که آنان مورد لعن پروردگار واقع شدند: «فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِيثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً؛ به سزای پیمان شکستن شان، آنها را لعن کردیم و دل های شان را سخت گرداندیم.»(2)

قرآن کریم در آیات متعدد، مواردی از بدعهدی و پیمان شکنی یهودیان را برشمرده است:

1. بنی اسرائیل در کوہ طور، پیمانی با حضرت موسی علیه السلام بستند و قرار گذاشتند به دستورهای خداوند عمل کنند؛ اما غیر از عده کمی، همگی آن پیمان را نقض کردند. وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ لَا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا مِنْكُمْ وَأَنْتُمْ مُعْرِضُونَ * وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لَا تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَلَا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ * ثُمَّ أَنْتُمْ هَؤُلَاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِيقًا مِنْكُمْ مِنْ دِيَارِهِمْ تَظَاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَإِنْ يَأْتُوكُمْ أُسَارَى تُفَادُوهُمْ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْرَاجُهُمْ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذَلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ؛ چون از فرزندان اسرائیل پیمان محکم گرفتیم که جز خدا را نپرستید و به پدر و مادر و خویشان و یتیمان و مستمندان احسان کنید و با مردم [به زبان] خوش سخن بگویید و نماز را به پا دارید و زکات بدهید، آنگاه جز اندکی از شما [همگی] به حالت اعراض روی برتافتید. و چون از شما پیمان محکم گرفتیم که خون همدیگر را نریزید و یکدیگر را از سرزمین خود بیرون نکنید، سپس [به این پیمان] اقرار کردید و خود گواهید، [ولی] باز همین شما هستید که

ص: 310


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 100.
2- 2. سوره مائده: 5، آیه 13.

یکدیگر را می کشید و گروهی از خودتان را از دیارشان بیرون می رانید و به گناه و تجاوز بر ضد آنان به یکدیگر کمک می کنید و اگر به اسارت پیش شما آیند، به [دادن] فدیه آنان را آزاد می کنید؛ با آن که [نه تنها کشتن، بلکه] بیرون کردن آنان بر شما حرام شده است. آیا شما به پاره ای از کتاب [تورات] ایمان می آورید و به پاره ای کفر می ورزید؟ پس جزای هر کس از شما که چنین کند، جز خواری در زندگی دنیا چیزی نخواهد بود و روز رستاخیز، ایشان را به سخت ترین عذاب ها باز برند و خداوند از آنچه می کنید غافل نیست.(1)

2. بنی اسرائیل با موسی علیه السلام پیمان بستند که او را یاری و همراهی کنند؛ اما وقتی حضرت موسی از آنها خواست وارد سرزمین مقدس (فلسطين) شوند و با طاغوت جهاد کنند، مخالفت کردند و پیمان خود را شکستند و گفتند: «قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَدًا مَا دَامُوا فِيهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ؛ ای موسی! تا وقتی آنان در آن [شهر] هستند، ما هرگز پا در آن نمی گذاریم. تو و پروردگارت بروید و جنگ کنید که ما همین جا نشسته ایم.»(2)

3. یهودیان با موسی علیه السلام پیمان بستند که تورات را بپذیرند و به احکامش عمل کنند، اما به بهانه این که تکالیفش سخت و مشکل است، پیمان خود را شکستند و احکام تورات را زیر پا گذاشتند. خداوند قطعه ای از کوه طور را بالای سر آنها قرار داد و آنها به وحشت افتادند. حضرت موسی علیه السلام اعلام کرد که اگر پیمان ببندید و به فرمان های خداوند عمل کنید، این عذاب از شما برداشته می شود.

وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ وَاسْمَعُوا قَالُوا سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَأُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَمَا يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمَانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ؛ آنگاه که از شما پیمان محکم گرفتیم و [کوه] طور را بر فراز شما برافراشتیم [و گفتیم] آنچه را به شما داده ایم، به جد و جهد بگیرید و [به دستورهای آن] گوش فرا دهید، گفتند:

ص: 311


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 83 - 85.
2- 2. سوره مائده: 5، آیه 24.

شنیدیم و نافرمانی کردیم. و بر اثر كفرشان (مهر) گوساله در دل شان سرشته شد. بگو اگر مؤمن هستید [بدانید که] ایمان تان شما را به بد چیزی وامی دارد.(1)

فرجام این انحراف

* كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ ؛ نزد خدا بسیار خشم آور است چیزی را بگویید که به آن عمل نمی کنید.(2)

1. بدعهدی، موجب خشم خدا می شود. (آثار معنوی)

* الخُلفُ يوجِبُ المَقتَ عِندَاللَّهِ وَالنّاسِ؛ تخلف از وعده، موجب خشم خدا و مردم می شود.(3)

2. بدعهدی، خشم و نارضایتی مردم را به همراه دارد. (آثار دنیوی)

* فَبِمَا نَقْضِهِمْ مِيثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً؛ به سزای پیمان شکستن شان، آنها را لعن کردیم و دل های شان را سخت گرداندیم.(4)

3. بدعهدی، انسان را مشمول لعن پرورگار می سازد.

4. موجب قساوت و سنگ دلی می شود.

* «وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَمِيثَاقَهُ الَّذِي وَاثَقَكُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا ... وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ... يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ ... قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَدًا مَا دَامُوا فِيهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ ... قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ؛ به یاد آورید نعمتی را که خدا بر شما ارزانی داشت و پیمانی را که شما را به آن متعهد گرداند، آنگاه که گفتید: « شنیدیم و اطاعت کردیم». زمانی که موسی به قوم خود گفت: «ای قوم من! ای قوم من نعمت خدا را بر خود یاد کنید. ای قوم من! وارد سرزمین مقدسی شوید که خداوند برای شما مقرر داشته است.» گفتند: «ای موسی! تا وقتی آنان در آن شهر هستند، ما

ص: 312


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 93.
2- 2. سوره صف: 61، آیه 3.
3- 3. «مستدرك الوسائل، ج 11، ص48.
4- 4. سوره مائده: 5، آیه 13.

هرگز وارد آن نمی شویم. تو و پروردگارت بروید و جنگ کنید که ما همین جا نشسته ایم.» [خدا به موسی] فرمود: [ورود به] آن [سرزمین] چهل سال بر ایشان حرام شد. در بیابان سرگردان خواهند بود.(1)

5. بدعهدی، موجب آوارگی و عدم سکون می شود. (آثار دنیوی)

6. انسان را حیران و سرگردان می سازد. (آثار ذهنی و روانی)

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

پیمان شکنی در سقیفه

نخستین بدعهدی و پیمان شکنی مسلمانان، در نخستین روزهای پس از رحلت پیامبر اسلام صلی الله عليه و آله صورت گرفت. پیامبر صلى الله عليه وآله در هجدهم ذی الحجه سال دهم هجرت، هنگام بازگشت از حجة الوداع، در مکانی به نام غدیر خم، امیرالمؤمنین علیه السلام را به عنوان ولی و جانشین خود معرفی کرد و حاضران - که بالغ بر ده هزار تن بودند . با امام علی عليه السلام بیعت کردند.(2)

در قرآن کریم آمده است: «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ؛ ای پیامبر! آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شد، ابلاغ کن. اگر ابلاغ نکنی، پیامش را نرسانده ای. خداوند تو را از گزند مردم نگه میدارد.»(3)

همه مفسران شیعه معتقدند که این آیه، در غدیر خم و درباره امامت و جانشینی امام على عليه السلام نازل شده است. بسیاری از علمای اهل سنت نیز این مطلب را پذیرفته اند و تصریح کرده اند که ابوبکر و عمر نیز در آن روز، به امام على علیه السلام تبریک گفتند.(4)

ص: 313


1- 1. سوره مائده: 5، آیه 7 و 20 و 21 و 24 و 26.
2- 2. «تفسیر عیاشي»، ج1، ص332.
3- 3. سوره مائده: 5، آیه 67.
4- 4. «اسباب النزول»، واحدي، ص150 و202؛ «الدر المنثور»، ج3، ص117؛ «التفسير الكبير»، ج12، ص399 و 401؛ غرائب القرآن ورغائب الفرقان»، ج2، ص616؛ «ینابیع الموده»، ص120؛ «روح المعاني»، ج3، ص359؛ «تفسیر المنار»، ج6، ص384؛ «تاریخ بغداد»، ج9، ص221و ج18، ص10؛ «تاریخ یعقوبی، ج2، ص112؛ «تور الابصار في مناقب آل بيت النبي المختار»، ص75؛ «مسند احمد، ج2، ص71؛ «خصائص امیرالمؤمنین»، نسائي، ص96؛ «عقد الفريد»، ج3، ص38؛ «تاریخ خلفاء»، سیوطی، ص65؛ « اسعاف الراغبين في سيرة المصطفي و فضائل اهل بيته الطاهرين»، ص151؛ «مصابیح السنه»، ج 2، ص 220؛ «حلية الاولياء وطبقات الاصفياء»،ج4، ص23؛ «سنن ترمذي، ج 5، ص633: «البدایه و النهایه»، ج 5، ص 231

همچنین در منابع اهل سنت(1) آمده است که بعد از بیعت مردم با امام علی علیه السلام، این آیه نازل شد: «يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا؛ امروز کافران از دین شمانومید شدند. از ایشان نترسید و از من بترسید. امروز دین شما را برایتان کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیینی برای شما برگزیدم.»(2)

در روایات آمده است که در روز غدیر، مردی زیبارو در کنار مردم ایستاده بود و می گفت: «به خدا قسم هرگز روزی همانند امروز ندیده ام. پیامبر برای پسرعمویش پیمانی بست که جز کافر، آن را بر هم نمی زند. وای بر کسی که پیمان او را بشکند.» عمر به پیامبر عرض کرد: «شنیدی این مرد چه گفت؟» حضرت فرمود: «آیا او را شناختی؟» گفت: «نه» فرمود: «او جبرئیل بود. مواظب باش تو این پیمان را نشکنی. اگر چنین کنی، خدا و رسول و ملائکه و مؤمنان، از تو بیزار خواهند شد. »(3)

با این حال، بسیاری از مسلمانان، ساعاتی پس از رحلت پیامبر صلی الله عليه وآله، بیعت خود را شکستند و در سقیفه بنی ساعده گرد آمدند و کردند آنچه کردند. و این، بزرگترین انحراف و بدعهدی مسلمانان بود که مسیر تاریخ را عوض کرد و نهضت پیامبر صلی الله علیه و آله را به مخاطره انداخت و بدعتهای فراوانی را پدید آورد.

پیمان شکنی در صفین

در جنگ صفین، وقتی لشکر امام علی علیه السلام غالب شد، عمرو عاص به معاویه گفت: «به سپاهیان بگو قرآن ها را بر سر نیزه کنند و خواستار حکمیت قرآن شوند. با این کار، بین سپاه

ص: 314


1- 1. «تاریخ بغداد»، ج9، ص221؛ «الدر المنثور»، ج3، ص19؛ «مناقب امیرالمومنین»، خوارزمي، ص7؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص112؛ «نور الابصار في مناقب آل بيت النبي المختار»، ص75.
2- 2. سوره مائده: 5، آیه 3.
3- 3. «بحار الانوار، ج 31، ص593 وج37، ص120؛ «عوالم العلوم »، بحراني، ج 15، ص85 و 136.

على تفرقه می اندازیم. چون گروهی از آنان، حکمیت را می پذیرند و گروهی نمی پذیرند. با این کار، بین آنان تفرقه ایجاد می شود و تا مدتی، جنگ و کشتار از ما برداشته می شود.»(1)

وقتی حیله عمرو عاص اجرا شد، مردمی که از ادامه جنگ ناراضی بودند، به صلح دعوت کردند و دو حکم برگزیدند. امام علی علیه السلام که از این کار راضی نبود، نامه ای به عمرو عاص نوشت و او را از همراهی با معاویه برحذر داشت. عمرو در پاسخ نوشت: «صلاح در آن است که تو به حق بازگردی و تشکیل شورایی را که مردم می خواهند، بپذیری.» امام که چاره ای جز قبول حکمیت و تشکیل شورا نداشت، به اجبار آن را قبول کرد و به حکمیت ابوموسی اشعری تن داد. معاویه نیز عمرو عاص را حکم ساخت.

(2)

آنها از ابوموسی اشعری و عمرو عاص عهد و پیمان گرفتند و به خدا و رسول خدا سوگندشان دادند که قرآن را ملاک حکم قرار دهند و از احکام آن تجاوز نکنند و بر خلاف سنت پیامبر صلى الله عليه وآله عمل ننمایند و در جستجوی شبهه نباشند. ابوموسی و عمرو عاص نیز از امام علی علیه السلام و معاویه پیمان گرفتند که بر آنچه حکم شد، راضی باشند و مخالفت نکنند.(3)

ابوموسی و عمرو عاص، به شور نشستند و به بررسی پرداختند؛ اما درمورد کسی به توافق نرسیدند. عمرو، خلافت را برای معاویه خواست و ابوموسی مخالفت کرد. سپس برای پسر خود مطالبه کرد و ابوموسی مخالف بود. ابوموسی نیز خلافت را برای عبدالله بن عمر خواست و عمرو مخالفت کرد. عمرو عاص گفت: «ای ابوموسی! رای نهایی تو چیست؟» گفت: «رای من این است که این دو مرد (علی علیه السلام و معاویه) را خلع کنیم. سپس تعیین خلیفه را به شورایی از مسلمانان واگذاریم تا هر کس را می خواهند، برای خود برگزینند. » عمرو نیز نظر او را تایید کرد.(4)

ص: 315


1- 1. «تاریخ طبری، ج 5، ص 51.
2- 2. «الفتوح، ج 4، ص192 و ص198.
3- 3. «الفتوح»، ج4، ص205.
4- 4. «وقعة صفين »، ص542.

آن دو در جمع مسلمانان حاضر شدند و ابتدا ابوموسی رای خود را اعلام کرد و امام علی عليه السلام و معاویه را از خلافت خلع کرد. سپس عمرو عاص به منبر رفت و او نیز امام علی عليه السلام را خلع کرد و معاویه را به خلافت تعیین نمود.(1)

امام على علیه السلام درباره عمرو عاص می فرماید: « به خداوند سوگند او خود می داند که دروغ می گوید و با گمراه کردن مردم، مرتکب گناه می شود. آیا عمرو بن عاص فکر مرگ و قیامت نمی کند و از حساب و کتاب واهمه ای ندارد و از عذاب خداوند نمی ترسد؟ بدترین گفتار، دروغ است و عمرو بن عاص، سخن به دروغ می گوید. او وعده می دهد و خلف وعده می کند. سؤال می کند و در سؤالش اصرار می ورزد. اگر چیزی از او طلب کنید، بخل دارد و چیزی نمی دهد. نقض عهد و پیمان شکنی دارد واهل وفا نمی باشد. در هنگام جنگ، امر می کند و فرمان می دهد؛ اما هنگامی که شمشیر به کار افتاد و ضرباتش بر پیکرها وارد شود و سرها را از بدن جدا سازد، بزرگ ترین مکرها و حیله ها را به کار می بندد و عورت خود را آشکار می کند تا جان خود را حفظ نماید.»(2)

پیمان شکنی با امام حسن

در سال 61 هجری، وقتی امام حسن علیه السلام خیانت و بدعهدی و پیمان شکنی یارانش را دید، مجبور به صلح با معاویه شد و حکومت را به وی سپرد. وقتی شیعیان به امام اعتراض کردند و او را مذل المؤمنين و عار المؤمنین خطاب کردند، فرمود: «وَ اللّهِ مَا سَلَّمتُ الأَمرَ إِلَيهِ إِلَّا أَنِّي لَم أَجِد أَنصَاراً وَ لَو وَجَدتُ أَنصَاراً لَقَاتَلتُهُ لَيلِي وَ نَهَارِي حَتَّى يَحكُمَ اللَّهُ بَينِي وَ بَينَهُ وَ لَكِنِّي عَرَفتُ أَهلَ الكُوفَةِ وَ بَلَوتُهُم وَ لَا يَصلُحُ لِي مِنهُم مَن كَانَ فَاسِداً إِنَّهُم لَا وَفاءَ لَهُم وَلَا ذِمَّةَ فِي قَولٍ وَلَا فِعلٍ إِنَّهُم لَمُختَلِفُونَ وَ يَقُولُونَ لَنَا إِنَّ قُلُوبَهُم مَعَنَا وَ إِنَّ سُيُوفَهُم لَمَشهُورَةٌ عَلَينَا؛ به خدا سوگند حکومت را به او نسپردم مگر از آن رو که یارانی نیافتم. اگر یاورانی داشتم، شب و روز با او می جنگیدم تا خدا میان من و او داوری کند، ولی من کوفیان را شناختم و آزمودم. فاسدان آنها

ص: 316


1- 1. «الامامه و السياسة»، ص157.
2- 2. «الغارات»، ثقفي، ج2، ص513-514.

شایسته من نیستند. آنان وفا ندارند. در سخن و کار خود بی تعهد هستند. آنها دو چهره دارند. به ما می گویند: دل های ما با شماست؛ اما شمشیرهایشان بر ما آخته است.»(1)

بدعهدی دیگری که امام حسن علیه السلام با آن روبه رو شد، پیمان شکنی معاویه بود. با این که معاویه دو نماینده نزد امام فرستاد و از ایشان خواست شروط صلح را بنویسد، اما از همان نخستین روزهای برقراری صلح، تعهدات خود را زیر پا گذاشت و گفت: «كل شرط شرطته فتحت قدمی؛ همه شروطی که پذیرفته بودم، اکنون زیر پای من است و هیچ ارزشی ندارد.»(2)

نخستین شرط امام حسن علیه السلام این بود که معاویه، به کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله عليه وآله عمل کند: «هَذَا مَا صَالَحَ عَلَيهِ الحَسَنُ بنُ عَلِيِّ بنِ أَبِي طَالِبٍ مُعَاوِيَةَ بنَ أَبِي سُفيَانَ صَالَحَهُ عَلَى أَن يُسَلِّمَ إِلَيهِ وَلَايَةَ أَمرِ المُسلِمِینَ عَلَى أَن يَعمَلَ فِيهِم بِكِتَابِ اللَّهِ تَعَالَی وَ سُنَّةِ رَسُولِ اللَّه صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ.»(3) اما معاویه پس از ورود به کوفه گفت: «إِنِّي وَاللَّهِ مَا قَاتَلتُكُم لِتُصَلُّوا وَلا لِتَصُومُوا وَلا لِتَحُجِّوا وَلَا لِتُزَكِوا، إِنَّكُم لَتَفعَلُون ذَلِکَ. وِإِنَّمَا قَاتَلتُكُم لِاَتَاَمَّرَ عَلَيکُم، وَقَد أَعطَانِي اللَّهُ ذَلِكَ وَأَنتُم کَارِهُونَ؛ من با شما نجنگیدم که نماز بخوانید و روزه بگیرید و حج بروید و زکات بدهید. من با شما جنگیدم که بر شما امارت و ریاست کنم. علی رغم میل شما، خداوند این امارت را به من عطا کرد.»(4) البته این امر باعث شد چهرۀ مقدس مآبانه معاویه از بین برود و یدک کشیدن القابی همچون کاتب وحی و صحابی پیامبر صلی الله عليه وآله، نتواند او را از این رسوایی نجات دهد.(5)

شرط دوم صلح نامه این بود که معاویه حق نداشت جانشینی پس از خود تعیین کند. باید پس از او، امام حسن علیه السلام به خلافت می رسید.(6) اما طولی نکشید که معاویه با تطمیع و تهدید بزرگان، یزید را بر گرده مسلمانان سوار کرد و او را به ولایت عهدی برگزید.

ص: 317


1- 1. «الاحتجاج على اهل اللجاج»، ج2، ص12.
2- 2. «کشف الغمه عن معرفه الائمه)، ج2، ص138.
3- 3. «کشف الغمه عن معرفه الائمه)، ج2، ص193؛ «بحار الانوار، ج44 ص65.
4- 4. «کشف الغمه عن معرفة الائمه)، ج2، ص164؛ «مقاتل الطالبيين»، ص45.
5- 5. «الامامه و السیاسه»، ج 1، ص185.
6- 6. «کشف الغمه عن معرفة الائمه »، ج2، ص193.

شرط سوم این بود که معاویه حق نداشت به علی بن ابی طالب علیه السلام اهانت کند: «أَن يَترُکَ سَبَّ أَمِيرِ المُؤمِنِينَ وَ القُنُوتَ عَلَيهِ فِي الصَّلَوَات وَ أَن لَا يَذكُرَ عَلِيًّا إِلّا بِخَيرٍ.»(1) ولی معاویه در اولین سفرش به مدینه، دستور سب على علیه السلام را صادر کرد.(2)

شرط چهارم صلح نامه این بود که معاویه به شیعیان امیرالمؤمنین علی علیه السلام تعرض نکند و حقوق مالی و جانی آنان را رعایت کند. ابن اثیر می نویسد: «معاویه طی بخش نامه ای اعلام کرد: اگر دو نفر شهادت دادند که فلانی دوستدار على است، حقوق او از بیت المال قطع شود. زیاد بن ابیه، سمرہ بن جندب را به جای خود در بصره گماشت. سمره در طول شش ماه، هشتاد هزار تن از دوستان على را کشت. جرم آنها فقط دوستی علی بن ابی طالب بود. ابوسوار عدوی می گوید: سمرہ بن جندب در یک صبحگاه، 47 نفر از بستگان مرا کشت که همگی حافظ قرآن بودند.»(3) اوضاع به گونه ای شد که طبق گفته ابن ابی الحدید: «إِنَّ الرَّجُلَ لَيُقَالُ لَهُ زِندِیقٌ أَو كَافِرٌ أَحَبُّ إِلَيهِ مِن أَن يُقَالَ شِيعَةُ عَلِي؛ اگر به کسی می گفتند تو زندیق و ملحد و کافر هستی، خیلی بهتر از آن بود که بگویند: تو شیعه علی هستی.»(4)

پیمان شکنی در عصر حاضر

یکی دیگر از بدعهدی های مسلمانان که در عصر حاضر روی داد، نقض عهدنامه الجزایر بود. این عهدنامه، یکی از عجیب ترین معاهدات بین المللی است که با فشار آمریکا در عراق امضا شد و چهار سال بعد، با تشویق و تحریض آمریکا، توسط عراق نقض گردید.

قطعنامه 348 شورای امنیت در پی شکایت عراق از ایران، مبنی بر ادعای تحرکات مرزی صادر شد که دو کشور را ملزم به رعایت قرارداد آبی 7 مارس 1974 می کرد. عراق که از نظر داخلی، موقعیت نابه سامانی داشت، نسبت به ادعای مرزی خود در قبال ایران، نرمش به خرج داد و زمینه مذاکرات بعدی بر سر اعلاميه الجزایر فراهم گشت. در 15 اسفند 1353، اجلاس

ص: 318


1- 1. «مقاتل الطالبيين»، ص75.
2- 2. صحيح مسلم »، ج 4، ص 1871؛ «صحیح ترمذي، ج5ص638؛ «فتح الباري»، ج7، ص 74.
3- 3. «الكامل في التاريخ ، ج 3 ص 462.
4- 4. «شرح نهج البلاغه»، ابن ابی الحدید، ج 11 ص44.

سران کشورهای تولید کننده نفت (اپک) در الجزایر تشکیل شد و محمدرضا پهلوی برای اولین بار در این اجلاس شرکت کرد. در حاشیه این اجلاس، با وساطت هواري بومدين رییس جمهور فقيد الجزایر، شاه و صدام حسین (که در آن زمان، معاون رئیس جمهور عراق بود)، با هم مذاکره کردند. به دنبال آن، اعلامیه توافق طرفین با نام «اعلامية الجزیره» انتشار یافت؛ با تاکید بر صراحت کامل و اراده صادقانه دو طرف، برای رسیدن به یک راه حل نهایی و دائمی، در مورد کلیه اختلافات دو کشور.(1) پس از امضای عهدنامه و پروتکل های مربوط، مجالس قانون گذاری دو کشور آن را تصویب کردند و اسناد مصوب در اول مرداد 1355 مبادله شد و از همان تاریخ، لازم الاجراء گردید. اسناد مربوط به این عهدنامه با عنوان «معاهدات ایران و عراق» در دبیرخانه سازمان ملل متحد به ثبت رسید.(2)

پس از امضای عهدنامه 1975، روابط ایران و عراق به طرز چشمگیری بهبود یافت و دو کشور تلاش زیادی برای تحکیم مناسبات خود نمودند. اما در سال 1357 و با ناآرامی ها در ایران، عراق اعلام کرد که باید محل برخی از علائم مرزی تغییر کند؛ موضوعی که قبلا بر سر آن توافق شده و اسناد آن مبادله شده بود. به دنبال مخالفت ایران با این درخواست، کارشکنی دولت عراق در مورد عهدنامه الجزایر، صورت رسمی به خود گرفت و آن را مورد اهمال و بی توجهی قرار داد؛ چرا که انعقاد قرارداد الجزایر زمانی انجام شد که دولت عراق در اوج ضعف سیاسی و نظامی قرار داشت و رهبران عراق ، آن را تحمیلی می دانستند و همواره به دنبال فرصتی بودند که از وضعیت انفعالی خارج شوند و آن را بشکنند. با پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن 1357، اختلافات دو کشور، به نظام سیاسی جدید ایران انتقال یافت و دولت عراق، به زعم خود خواست با استفاده از ضعف حکومت نوپای اسلامی، از انفعال خارج شود. از این رو در 31 شهریور 1359 این معاهده را رسما زیر پا گذاشت و به خاک ایران حمله ور شد و جنگی هشت ساله را - که طولانی ترین جنگ قرن بود - بر کشور عزیزمان تحمیل کرد.

ص: 319


1- 1. «بررسي اختلافات مرزی ایران و عراق»، مجله سیاست خارجي، شماره 11 و 12، سال 1362، ص22.
2- 2. «سیاست خارجی ایران دوره پهلوي 1300-1357 »، ص435.

17. تخلف از جهاد

اشاره

جهاد، واژهای عربی از ریشه جهد (به معنای تلاش، مشقت، توانانی، مبالغه در کار، و رسیدن به نهایت چیزی) است.(1) جهاد، در معنای جنگ و مبارزه، کاربرد عام دارد. مهم ترین مفهوم اصطلاحی آن در متون دینی، همانند کاربرد عام آن، گونه ای خاص از تلاش، یعنی مبارزه در راه خدا، با جان و مال و دیگر دارایی ها در نبرد با کافران و یاغیان، با هدف گسترش و اعتلای اسلام و برپا داشتن شعائر اسلامی است.(2)

تخلف یهودیان از جهاد

سه خصوصیت ترس و تن پروی و بی ایمانی، باعث می شد که یهودیان از جنگ و جهاد، گریزان باشند و اوامر الهی را در این زمینه، نادیده بگیرند.

1. نمونه ای از تخلف یهودیان، بعد از پیروزی بر فرعون بود. حضرت موسی علیه السلام به بنی اسرائیل دستور داد وارد سرزمین مقدس شوند و با بت پرستان بجنگند و آنجا را از لوث شرک و بت پرستی پاک سازند و با آرامش خاطر، زندگی کنند. اما آنها در جواب گفتند: «تو و پروردگارت بروید و جنگ کنید. ما همین جا نشسته ایم.»

قرآن کریم در این باره می فرماید: وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِيَاءَ وَجَعَلَكُمْ مُلُوكًا وَآتَاكُمْ مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِينَ * يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ * قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّ فِيهَا قَوْمًا جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ * قَالَ رَجُلَانِ مِنَ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ * قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَدًا مَا دَامُوا فِيهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ * قَالَ رَبِّ إِنِّي لَا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَأَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ؛ [یاد کن] زمانی را که موسی به قوم خود گفت: «ای قوم من! نعمت خدا را بر خود یاد کنید آنگاه که در میان شما پیامبرانی

ص: 320


1- 1. «النهايه في غريب الحديث و الاثر»، ذیل «جهد».
2- 2. «جواهر الكلام في شرح شرائع الاسلام»، ج21، ص3؛ «رد المحتار علي الدر المختار»، ج3، ص217؛ «الجهاد و القتال في السياسة الشرعية»، ج1، ص44.

قرار داد و شما را پادشاهانی ساخت و آنچه را که به هیچ کس از جهانیان نداده بود، به شما عطا کرد. ای قوم من ! به سرزمین مقدسی که خداوند برای شما مقرر داشته است، در آیید و به عقب بازنگردید که زیانکار خواهید شد. » گفتند: «ای موسی! در آنجا مردمی زورمند هستند. تا آنان از آنجا بیرون نروند، ما هرگز وارد آن نمی شویم. اگر از آنجا بیرون روند، ما وارد خواهیم شد.» دو مرد از کسانی که [از خدا] می ترسیدند و خدا به آنان نعمت داده بود، گفتند: «از آن دروازه بر ایشان [بتازید] و وارد شوید که اگر از آن درآیید، پیروز خواهید شد. اگر مؤمن هستید، به خدا توکل کنید.» گفتند: «ای موسی! تا وقتی آنان در آن [شهر] هستند، ما هرگز پا در آن نمی گذاریم. تو و پروردگارت بروید و جنگ کنید که ما همین جا نشسته ایم.» [موسی] گفت: پروردگارا من جز اختیار شخص خود و برادرم را ندارم. پس میان ما و میان این قوم نافرمان، جدایی بینداز. »(1)

2. نمونه دیگر، در زمان شموئیل - و طبق برخی اقوال، در زمان شمعون یا یوشع بن نون - بود که بنی اسرائیل از ظلم عمالقه یا جالوت به تنگ آمدند و از پیامبر خود خواستند فرماندهی برای آنان برگزیند تا به رهبری او، به جنگ با دشمنان بروند؛ اما هنگامی که فرمانده تعیین شد، آنان نافرمانی کردند و حاضر به اطاعت از او نشدند.(2) قرآن در این باره گزارش می دهد: أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ؛ آیا از [حال] سران بنی اسرائیل پس از موسی خبر نیافتی آنگاه که به پیامبری از خود گفتند: پادشاهی برای ما بگمار تا در راه خدا پیکار کنیم. [پیامبر] گفت: اگر جنگیدن بر شما مقرر گردد، چه بسا پیکار نکنید. گفتند: چرا در راه خدا نجنگیم، با آن که ما از دیارمان و از [نزد] فرزندانمان بیرون رانده

ص: 321


1- 1. سوره مائده: 5، آیه 20-25.
2- 2. «التبيان في تفسير القرآن)، ج2، ص288؛ «مجمع البيان في تفسير القرآن»، ج 1، ص 350؛ «الميزان في تفسير القرآن»، ج2، ص433.

شده ایم. پس هنگامی که جنگ بر آنان مقرر شد، جز شماری اندك از آنان، [همگی] پشت کردند و خداوند به[حال] ستمکاران داناست.(1)

فرجام این انحراف

* قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَدًا مَا دَامُوا فِيهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ * قَالَ رَبِّ إِنِّي لَا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَأَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ؛ گفتند: «ای موسی ! تا وقتی آنان در آن [شهر] هستند، ما هرگز پا در آن نمی گذاریم. تو و پروردگارت بروید و جنگ کنید که ما همین جا می نشینیم.» [موسی] گفت: «پروردگارا من جز اختیار شخص خود و برادرم را ندارم. پس میان ما و میان این قوم نافرمان، جدایی بینداز.(2)

1. متخلفان از جنگ، فاسقاند و فرجام فاسقان در انتظار آنهاست. (آثار دنیوی و اخروی)

* إِذْ تُصْعِدُونَ وَلَا تَلْوُونَ عَلَى أَحَدٍ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ فَأَثَابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ؛ هنگامی که در حال فرار، از کوه بالا می رفتید و به هیچ کس توجه نمی کردید و پیامبر شما را از پشت سرتان فرا می خواند، خداوند به سزای آن، غمی بر غمتان افزود.(3)

2. متخلفان از جنگ، دچار غم و اندوه می شوند. (آثار روانی)

* يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفًا فَلَا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَارَ * وَمَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! هر گاه [در میدان نبرد] به کافران برخورد کردید که [به سوی شما] روی می آورند، به آنان پشت نکنید. هر کس در آن هنگام به آنان پشت کند - مگر آن که [هدفش] کناره گیری برای نبردی [مجدد]یا پیوستن به جمعی [دیگر از

ص: 322


1- 1. سوره بقره: 2، آیه 246.
2- 2. سوره مائده: 5، آیه 24-25.
3- 3. سوره آل عمران: 3، آیه 153.

هم رزمانش] باشد - قطعا به خشم خدا گرفتار خواهد شد و جایگاهش دوزخ است و بد سرانجامی دارد. »(1)

3. متخلفان از جنگ، به خشم خدا گرفتار می شوند. (آثار معنوی)

4. فرجام بسیار بدی در دوزخ دارند. (آثار اخروی)

تطبیق این انحراف بر مسلمانان

قرآن کریم، تخلف از جهاد و پشت کردن به کافران را حرام می داند و می فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفًا فَلَا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَارَ * وَمَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ؛ ای کسانی که ایمان آورده اید؟ هر گاه [در میدان نبرد] به کافران برخورد کردید که [به سوی شما] روی می آورند، به آنان پشت نکنید. هر کس در آن هنگام به آنان پشت کند . مگر آن که [هدفش] کناره گیری برای نبردی [مجدد] با پیوستن به جمعی [دیگر از همرزمانش] باشد . قطعا به خشم خدا گرفتار خواهد شد و جایگاهش دوزخ است و بد سرانجامی دارد.»(2)

با این حال، مسلمانان در برهه های مختلف تاریخ، از جهاد تخلف کردند و پا به فرار گذاشتند:

1. پیشتر گفته شد که پیامبر صلی الله عليه وآله پس از مشورت با مسلمانان، تصمیم گرفت جنگ احد، خارج از شهر مدینه انجام پذیرد. این تصمیم، بر عبد الله بن ابی و سیصد تن از مسلمانان که خواستار ماندن در مدینه بود، گران آمد و از شرکت در جنگ احد، خودداری کردند. این نخستین تخلف مسلمانان از جهاد بود.

2. تخلف دیگر مسلمانان از جهاد، در میانه جنگ احد بود که پیامبر را تنها گذاشتند و از معرکه گریختند.

3. تخلف دیگر، مربوط به «جیش اسامه» بود که پیامبر، متخلفان را لعن فرمود. (مشروح این سه ماجرا، در بخش «انحرافات رفتاری»، بحث «نافرمانی مسلمانان» گذشت.)

ص: 323


1- 1. سوره انفال: 8، آیه 15 - 16.
2- 2. سوره انفال: 8، آیه 15 - 16.

4. در زمان امیرالمؤمنین علیه السلام نیز مسلمانان از دستور جهاد، تخلف می کردند؛به طوری که حضرت به ستوه آمد و در خطبه ای فرمود:

فَإِذَا أَمَرتُكُم بِالسَّيرِ إِلَيهِم فِي أَيَّامِ الحَرِّ قُلتُم: هَذِهِ حَمَارَّه القَيظِ، أَمهِلنَا يَسبَّخ عَنَّا الحَرَّ، وَ إِذَا أَمَرتُکُم بِالسَّيرِ إِلَيهِم فِي الشِّتَاءِ قُلتُم: هَذِهِ صَبَارَّه القُرِّ، أَمهِلنَا ينسَلِخ عَنَّا البَردُ؛ کُلُّ هَذَا فِراراً مِن الحَرِّ وَ القُرِّ؛ فَإِذَا كُنتُم مِن الحَرِّ وَ القُرِّ تَفِرُّونَ؛ فَأَنتُم وَ اللَّهِ مِنَ السَّيفِ أفَرّ! البرم بالناس يا أَشبَاهَ الرِّجَالِ وَلَا رِجَالَ ! حُلُومُ الأَطفَالِ، وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الحِجَالِ، لَوَدِدتُ أَنِّي لَم أَرَکُم وَلَم أَعرِفكُم مَعرِفَه وَ اللَّهِ جَرَّت نَدَماً، وَ أَعقَبَت سَدَماً. قَاتَلَكُم اللَّهُ! لَقَد مَلأتُم قَلبِی قَيحاً، وَ شَحَنتُم صَدرِي غَيظاً، وَ جَرَّعتُمُونِی نُغَبَ التَّهمَامِ أَنفاساً، وَ أَفسَدتُم عَلَى رَأیی بِالعِصيَانِ وَ الخِذلانِ؛ حَتَّى لَقَد قَالَت قُرَيشٌ: إِنَّ ابنَ أَبِي طَالِبٍ رَجُلٌ شُجَاعٌ، وَ لَكِن لَا عِلمَ لَه بِالحَربِ. لِلَّهِ أَبُوهُم! وَهَل أَحَدٌ مِنهُم أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً، وَأَقدَمُ فِيهَا مَقَاماً مِنّى! لَقَد نَهَضتُ فِيهَا وَ مَا بَلَغتُ العِشرِينَ، وَهأنذا قَد ذَرَّفتُ عَلَى السِّتِّينَ! وَ لكِن لَا رَأي لِمَن لَا يَطاعُ.

وقتی در تابستان، فرمان حرکت به سوی دشمن می دهم، می گویید: هوا گرم است؛ مهلت بده تا سوز گرما بیفتد. وقتی در زمستان فرمان جنگ می دهم، می گویید: هوا سرد است؛ بگذار سوز سرما برود. به راستی همه این بهانه ها برای فرار از سرما و گرماست؟ شما که از گرما و سرما چنین می گریزید، با شمشیر آخته چگونه می ستیزید؟ ای مرد نمایان نامرد! ای کودک صفتان بی خرد! عقل های شما به عروسان پرده نشین شباهت دارد! چقدر دوست داشتم شما را هیچگاه نمی دیدم و هرگز نمی شناختم. سوگند به خدا که آشنایی با شما، جز پشیمانی حاصلی ندارد و سرانجام آن، اندوهی غمبار می باشد. خدا شما را بکشد که دل من از دست شما پر خون است و سینه ام از خشم شما مالامال. کاسه های غم و اندوه را جرعه جرعه به من نوشاندید و با نافرمانی و ذلت پذیری، رأي و تدبیر مرا تباه کردید. آن کس که فرمانش اجرا نشود، رأي و تدبیری ندارد.»(1)

ص: 324


1- 1. «نهج البلاغه، خطبه 27.

فهرست منابع

قرآن کریم: ترجمه: الهی قمشه ای، مهدی.

قرآن کریم، ترجمه: خرمشاهی، بهاء الدين.

قرآن کریم، ترجمه: فولادوند، محمدمهدی

قرآن کریم، ترجمه: مکارم شیرازی، ناصر.

کتاب مقدس (عهد قدیم و جدید)، فارسی، سوم، تهران، نشر ایلام، 2002م.

1. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، «شرح نهج البلاغه»، اول، قم، مكتبة آية الله المرعشي النجفی، 1404ق.

2. ابن اثیر، علی بن محمد: «اسد الغابة في معرفة الصحابة»، قاهره، مكتبه الاسلاميه، 1280 ق.

3. ابن اثیر، علی بن محمد: «الكامل في التاريخ»، دار صادر، بیروت، 1385ق.

4. ابن بابویه، محمد بن علي: «الأمالی (للصدوق)»، ششم، تهران، کتابچی، 1376ش.

5. ابن بابویه، محمد بن علي: «التوحيد (للصدوق)»، اول، قم، جامعه مدرسین، 1398ق.

6. ابن بابویه، محمد بن علي: «الهدايه في الأصول و الفروع»، چاپ شده در «جوامع الفقهيه»، قم، مؤسسة الامام الهادی علیه السلام، 1418ق.

7. ابن بابویه، محمد بن على: «ثواب الأعمال و عقاب الأعمال»، دوم، قم، دار الشريف الرضی للنشر، 1406ق.

8. ابن بابویه، محمد بن علي: «علل الشرائع»، اول، قم، کتاب فروشی داوری، 1385ش.

9. ابن بابویه، محمد بن على: «عيون أخبار الرضا عليه السلام»، اول، تهران، نشر جهان، 1378ق. 10. ابن بابویه، محمد بن على: «کمال الدین و تمام النعمة»، دوم، تهران، اسلامیه،1395ق.

11. ابن بابویه، محمد بن على: «معانی الأخبار»، اول، قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1403ق.

12. ابن بابویه، محمد بن علي: «من لا يحضره الفقيه»، دوم، قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1413ق.

13. ابن تیمیه، احمد: «الاستقامة»، محمد رشاد سالم، اول، مدینه، جامعة الإمام محمد بن سعود، 1403ق.

ص: 325

14. ابن تیمیه، احمد: «منهاج السنة النبوية في نقض كلام الشيعة القدرية»، اول، جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية، 1406ق.

15. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علي: «نواسخ القرآن»، اول، بیروت، شركه ابناء شريف الانصاری، 1622 ق.

16. ابن حجر عسقلانی، احمد بن على: «فتح الباری»، قاهره، بینا، 1348 ق.

17. ابن حجر عسقلانی، احمد: «تهذيب التهذيب»، حیدرآباد، دکن، 1326ق.

18. ابن حجر عسقلانی، احمد بن على: «الإصابة في تمييز الصحابة»، اول، بیروت، دار الكتب العلمية، بیتا.

19. ابن حجر هیتمی، احمد بن محمد: «الصواعق المحرقة في الرد على أهل البدع و الزندقة»، مصر، مکتبية القاهرة، بی تا.

20. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد: «تاریخ ابن خلدون»، تحقیق خلیل شحادة، دوم، دارالفکر، بیروت، 1408ق.

21. ابن خلکان، احمد بن محمد: «وفيات الأعيان و أنباء أبناء الزمان»، لبنان، دار الثقافة، بی تا.

22. ابن درید، محمد: «جمهرة اللغة»، به کوشش رمزی منیر بعلبکی، بیروت، بینا، 1987م.

23. ابن رشد، محمد بن أحمد: «بدايه المجتهد ونهاية المقتصد»، بیروت،دار الفکر، بیتا.

24. ابن سعد بغدادی، محمد: «الطبقات الکبری»، إحسان عباس، اول، بیروت، دار صادر، 1968م.

25. ابن شاذان، فضل: «الايضاح»، بیروت، بینا، 1402ق.

26. ابن شهر آشوب، محمد بن علي: «مناقب آل ابی طالب»، اول، قم، علامه، 1379ق.

27. ابن صباغ مالکی، علی بن محمد: «الفصول المهمة في معرفة الائمه»، قم، المجمع العالمي لاهل البيت، 1432ق.

28. ابن طيفور، احمد ابن ابی طاهر، «بلاغات النساء»، اول، قم، الشريف الرضی، بی تا.

29. ابن عبد ربه، شهاب الدين أحمد بن محمد: «عقد الفريد»، اول، بیروت، دار الكتب العلمية، 1404ق.

30. ابن عبدالبر، أبو عمر يوسف بن عبدالله: «الاستيعاب في معرفة الأصحاب»، اول، بیروت، دار الجيل، 1412ق.

31. ابن عبری، غريغوريوس الملطى: «تاریخ مختصر الدول»، تحقيق انطون صالحاني اليسوعی، دوم، دار الشرق، بیروت، 1992م.

32. ابن عساکر، على: «تاریخ مدینه دمشق»، به کوشش مطاع طرابیشی، دمشق، بینا، 1406ق.

ص: 326

33. این فارس، أحمد: «معجم مقاییس اللغة»، اول، قم، مكتب الاعلامالاسلامی، 1404ق.

34. ابن قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم: «الأمامه و السیاسه»، بیروت، دار الأضواء، 1410ق.

35. ابن قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم: «المعارف»، به کوشش ثروت عكاشه، قاهره، بینا، 1960م. 36. این قیم، محمد بن أبي بكر: «زاد المعاد في هدي خير العباد»، بیست و هفت، کویت، مكتبة المنار الإسلامية، 1415ق.

37. ابن کثیر دمشقی: اسماعیل بن عمرو: «تفسير القرآن العظيم»، بی جا، دار الكتب العلميه، 1419ق.

38. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر: «البداية والنهاية»، اول، دار هجر للطباعة والنشر و التوزيع و الإعلان، 1418ق.

39. ابن ماجة قزوینی، محمد بن یزید: «سنن ابن ماجه)، تحقيق محمد فؤاد عبدالباقی، بی جا، دار إحياء الكتب العربية، بی تا.

40. ابن مردویه اصفهانی، احمد بن موسی: «مناقب علی بن ابی طالب و ما نزل من القرآن في على»، دوم، قم، دار الحديث، 126 ق.

41. ابن منظور، محمد بن مكرم: «لسان العرب»، به کوشش علی شیری، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1408ق.

42. ابن نجیم مصری، زین الدين بن إبراهيم: «بحر الرائق شرح كنز الدقائق»، اول، بیروت، دار الكتب العلميه، 1418ق.

43. ابن ندیم، محمد بن إسحاق: «الفهرست»، دوم، بیروت، دار المعرفة، 1417ق.

44. ابن هشام، عبدالملک: «سیره النبويه»، ترجمه سید هاشم رسولی، بیجا، انتشارات کتابچی، 1375ش.

45. أبو البقاء العكبري، عبد الله بن حسين: «املاء ما من به الرحمن»، قم، موسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان، 1387ش.

46. ابو الفداء، اسماعیل بن علي: «المختصر في أخبار البشر»، اول، بیجا، المطبعة الحسينيةالمصرية، بی تا.

47. ابو الفرج اصفهانی، علی بن حسین: «مقاتل الطالبيين»، سيد أحمد صقر، بیروت، دار المعرفة بی تا.

48. ابو زهره، محمد: «الامام الصادق حياته و عصره آراؤه و فقهه» مصر، دار الفكر العربی، 1993م.

ص: 327

49. ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی: «کشف الغمه عن معرفه الائمه»، تحقيق رسولی محلاتی، اول، تبریز، بنی هاشمی، 1381ق.

50. ابوالفتوح حسینی جرجانی، سید امیر: « آيات الأحكام»، اول، تهران، نوید، 1404ق.

51. ابوالفتوح رازی، حسین بن علی: «روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن»، اول، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، 1908ق.

52. ابوالفرج حلبی، علی بن ابراهیم: «السيرة الحلبية»، دوم، بیروت، دار الكتب العلمية، 1427ق.

53. ابوحامد غزالی، محمد بن محمد: «احیاء علوم الدين»، بیروت، بینا، 1406ق.

54. ابوحیان، محمد بن يوسف: «البحر المحيط في التفسير»، اول، بیروت، دار الفكر، 1620 ق.

55. ابوداود، سلیمان بن اشعث: «سنن أبي داود»، تحقیق سعید محمد اللحام، بیروت، دار الفكر للطباعة، بی تا.

56. ابوعبدالرحمن عبد الله بن أحمد بن حنبل: «كتاب السنه»، تحقیق محمد قحطانی، بی جا، دار ابن القيم، بی تا.

57. ابولیث سمرقندی: نصر بن محمد: «تنبيه الغافلین»، دهلی، کتابخانه اشاعه الاسلام، بی تا.

58. ابونعیم اصفهانی، احمد: «حلية الاولياء وطبقات الاصفياء»، بیروت، دار الكتب العلمية 1409ق.

59. ابوهلال عسکری، حسن: «الفروق في اللغة»، به کوشش محمد علوی مقدم و ابراهیم دسوقی شتا، مشهد، بینا، 1363ش.

60. احمدزاده، سید مصطفی: «دنیاگرایی، آسیبی فرهنگی؛ از منظر قرآن»، مجله پژوهش های قرآنی، شماره 54 و 55، 1387ش.

61. ازهری، محمد: «تهذيب اللغة»، به کوشش محمدعلی نجار، قاهره، الدار المصرية، بی تا.

62. اشعری قمی، سعد بن عبد الله: «المقالات و الفرق»، به کوشش محمد جواد مشکور، تهران، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، 1361ش.

63. أشقر، عمر سليمان: «العقيدة في الله»، بی جا، دار النفائس، 1419ق.

64. اگبرن، ویلیام و نیمکوف، مایر: «زمینه جامعه شناسی»، امیرحسین آریان پور، تهران، گستره، 1380ش.

65. امام حسن عسکری علیه السلام: «التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسکری علیه السلام»، اول، قم، مدرسة الإمام المهدی، 1409ق.

66. امین، محسن: «کشف الإرتياب»، اول، قم، دار الكتب الاسلامی، بی تا.

ص: 328

67. امینی، عبدالحسين: «الغدير في الكتاب و السنة و الأدب»، بی جا، مركز الغدير للدراسات الاسلامية، 1416ق.

68. آراسته خو، محمد: «فرهنگ اصطلاحات علمی اجتماعی»، تهران، چاپخش، 1381ش.

69. آراسته خو، محمد: «تقد و نگرش بر فرهنگ اصطلاحات علمی اجتماعی»، دوم، تهران، گستره، 1370ش.

70. آلوسی، سید محمود: «روح المعاني في تفسير القرآن العظیم»، اول، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1615 ق.

71. آملی، محمدتقی: «مصباح الهدى في شرح عروة الوثقی»، اول، تهران، مؤلف، 1384 ق.

72. باعونی دمشقی، محمد بن احمد: «جواهر المطالب فی مناقب الامام على علیه السلام»، بیجا، مجمع احياء الثقافة الإسلامية، 1415ق.

73. باقری، علی اکبر: «جستاری در نقد بابیت، با تأکید بر نقد آموزه رکن رابع در اندیشه شیخیه»، مجله معرفت ادیان، سال سوم، شماره سوم، قم، 1391ش.

74. بحرانی، عبدالله بن نورالله: «عوالم العلوم»، دوم، قم، مؤسسة الإمام المهدی، 1382ش.

75. بخاری، محمد بن إسماعيل: «صحيح البخاری»، اول، بی جا، دار طوق النجاة، 1422ق.

76. بستانی، بطرس: «قاموس مطول للغة العربية»، بیروت، مكتبة لبنان، 2008م.

77. بغدادی، عبد القاهر: «الفرق بين الفرق»، به کوشش عزت العطار الحسینی، قاهره، بینا، 1367ق.

78. بغوی، حسین بن مسعود: «مصابیح السنه»، بیروت، دار المعرفة، 1407ق.

79. بلاذری، احمد بن یحیی: «أنساب الأشراف»، اول، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، 1394ق.

80. بلاسی، محمد سيد علي: «المعرب في القرآن الكريم»، اول، لیبی، جمعية الدعوة الإسلامية العالمية، 2001م.

81. بنیاد دائرة المعارف اسلامی: «دانشنامه جهان اسلام»، تهران، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، 1362ش.

82. بیرو، آلن: «فرهنگ علوم اجتماعی»، باقر ساروخانی، چهارم، تهران، کیهان، 1375ش.

83. پاکتچی، احمد: «بنیادگرایی و سلفیه»، بیجا، انتشارات دانشگاه امام صادق، 1393ش.

84. پورحسن، ناصر: «تقابل نئوسلفیها با شیعیان و پیامدهای آن بر اتحاد جهان اسلام»، مجله شیعه شناسی، شماره 52، زمستان 1394ش.

ص: 329

85. ترمذی، محمد بن عیسی: «سنن الترمذی»، دوم، مصر، شركة مكتبة و مطبعة مصطفی البابی الحلبی، 1395ق.

86. تلمسانی البی، محمد بن أبي بكر: «الجوهرة في نسب النبي و أصحابه العشرة»، اول، ریاض، دار الرفاعي للنشر و الطباعة و التوزيع، 1403ق.

87. تمیمی آمدی، عبد الواحد بن محمد: «غرر الحکم و درر الكلم»، دوم، قم، دار الكتاب الإسلامی، و 1410ق.

88. تهانوی، محمدعلی بن علی: «موسوعه کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم»، بیروت، مكتبة لبنان ناشرون، 1996م.

89. ثعالبی، عبدالرحمن بن محمد: «جواهر الحسان في تفسير القرآن»، اول، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1918ق.

90. ثعلبی، احمد: «قصص الانبياء»، بیروت، دار الرائد العربی، بی تا.

91. ثقفی، ابراهیم بن محمد: «الغارات»، اول، قم، دار الكتاب الإسلامی، 1410ق.

92. جاحظ، عمرو بن بحر: «کتاب الحيوان»، بیروت، دار الكتب العلمية، 1424ق.

93. جامی، عبد الرحمان: «نفحات الانس»، به کوشش مهدی توحیدی پور، تهران، بی نا، 133 ش.

94. جرجی زیدان: «تاریخ تمدن اسلام»، ترجمه على جواهر کلام، تهران، امیر کبیر، 1379ش.

95. جصاص، احمد بن علی: «احکام القرآن»، اول، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1405ق.

96. جعفری ولدانی، اصغر: «بررسی اختلافات مرزی ایران و عراق»، مجله سیاست خارجی، شماره 11 و 12، 1362ش.

97. جمعی از نویسندگان: «قاموس الكتاب المقدس»، قاهره، دار الثقافه، 1995م.

98. جوهری، اسماعیل بن حماد: «الصحاح تاج اللغه و صحاح العربية»، تحقیق احمد بن عبدالغفور عطار، بی جا، دار العلم للملايين، 1407ق.

99. جوینی، ابراهیم بن محمد: «فرائد السمطین، بیروت، مؤسسة المحمودی، 1400ق.

100. چلبی، مسعود: «جامعه شناسی نظم»، دوم، تهران، نی، 1382ش.

101. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، «المستدرک علی الصحیحین»، تحقيق مصطفی عبدالقادر عطا، اول، بیروت، دار الكتب العلمية، 1411ق.

102. حر عاملی، محمد بن حسن: «وسائل الشيعة»، اول، قم، مؤسسة آل البيت عليهم السلام، 1409ق.

ص: 330

103. حسکانی، عبيد الله بن أحمد: «شواهد التنزيل لقواعد التفضيل»، اول، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1611 ق.

104. حسینی دشتی، مصطفی: «معارف و معاريف»، قم، بینا، 1376ش.

105. حکیم، محسن: «مستمسک عروة الوثقی»، چهارم، بی جا، دار إحياء التراث العربی، 1391ق. 106. حلی، حسن بن یوسف: «منتهى المطلب»، مشهد، مجمع البحوث الإسلامية، 1412ق.

107. حموی، یاقوت بن عبد الله: «معجم الأدباء»، تهران، انتشارات سروش، 1391ش.

108. حموی، یاقوت بن عبدالله: «معجم البلدان»، دوم، بیروت، دار صادر، 1995م.

109. حویزی،عبدعلی بن جمعة: «تفسیر نور الثقلين»، تحقیق سید هاشم رسولی محلاتی، چهارم، قم، اسماعیلیان، 1415ق.

110. خاتمی، احمد: «فرهنگ علم کلام»، اول، تهران، صبا، 1370ش.

111. خداوردی تاج آبادی، محمد: «سیاست های دولت قاجار در برابر شیخیه کرمان»، اصفهان، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، 1391ش.

112. خصیبی، حسین بن حمدان: «الهداية الكبری»، اول، بیروت، مؤسسة البلاغ، 1419ق.

113. خطیب بغدادی، احمد بن على: «تاریخ بغداد»، اول، بیروت، دار الكتب العلمية، 1417ق.

114. خوارزمی، موفق بن احمد: «المناقب»، قم، جامعه مدرسین، 1411ق.

115. خوارزمی، موفق بن احمد: «مناقب امیرالمومنین»، قم، جامعه مدرسین، بی تا.

116. خویی، سید ابوالقاسم: «البيان في تفسير القرآن»، اول، قم، موسسه احیاء آثار الامام الخوئی، بی تا.

117. دورانت، ویلیام جیمز: «تاریخ تمدن»، ترجمه احمد آرام، تهران، اقبال، 1337ش.

118. دوری، عبدالعزيز: «بحث في نشأة علم التاريخ عند العرب، بیروت، بینا، 1983م.

119. الدويش، أحمد بن عبد الرزاق: «فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والإفتاء»، اول، ریاض، دار المؤيد للنشر و التوزيع، 1424ق.

120. دهخدا، علی اکبر: «لغت نامه دهخدا»، تهران، مؤسسه لغت نامه و دانشگاه تهران، 1373ش.

121. دینوری، احمد بن داود، «الأخبار الطوال»، تحقیق عبدالمنعم عامر، قم، منشورات الرضی، 1368ش.

122. دیلمی، حسن بن محمد: «آعلام الدين في صفات المؤمنین»، اول، قم، مؤسسة آل البيت عليهم السلام، 1408ق.

ص: 331

123. ذهبی، محمد بن احمد:«تاريخ الإسلام و وفیات المشاهير و الأعلام»، اول، بیجا، دار الغرب الإسلامی، 2003م.

124. ذهبی، محمد بن احمد: «تذكرة الحفاظ»، اول، بیروت، دار الكتب العلمية، 1419ق.

125. ذهبی، محمد: «میزان الاعتدال»، به کوشش علی محمد بجاوی، بیروت، 1382ق.

126. رابرتسون، یان: «درآمدی بر جامعه شناسی»، حسین بهروان، مشهد، آستان قدس رضوی، 1377ش.

127. رابینز، استیفن: «مبانی رفتار سازمانی»، ترجمه علی پارساییان، تهران، دفتر پژوهش هاش فرهنگی، بی تا.

128. راغب اصفهانی، حسین بن محمد: «المفردات فی غریب القرآن»، اول، دمشق، الدار الشامیه، 1412ق.

129. رحمانیان، سراج: «اصل معرفت به رکن رابع در اندیشه شیخیه»، مجله مطالعات تاریخ اسلام، بهار 1390، شماره 8.

130. رستمی، علی اکبر: «آسیب شناسی و روش شناسی تفسیر معصومان»، اول، بی جا، کتاب مبین، 1380ش.

131. رشید رضا، محمد: «تفسير المنار»، مصر، الهيئة المصرية العامة للكتاب، 1990م.

132. رفیع پور، فرامرز: «آنومی یا آشفتگی اجتماعی»، تهران، سروش، 1378ش.

133. روشه، گی: «مقدمه ای بر جامعه شناسی عمومی»، هما زنجانی زاده، اول، تهران، سمت، 1375ش.

134. ری شهری، محمد: «میزان الحکمه»، قم، دار الحديث، 1416ق.

135. زغیبی، احمد بن عبدالله: «العنصرية اليهودیه»، ریاض، مكتبة العبيكان , 1418ق.

136. زمخشری، محمود: «الكشاف عن حقایقغوامض التنزيل»، بی جا، دار الكتاب العربی، 1407ق.

137. زهری، محمد بن مسلم: «المغازى النبوية»، دمشق، دار الفكر، 1981م.

138. ساروخانی، باقر: «درآمدی بر دایرة المعارف علوم اجتماعی»، سوم، تهران، کیهان، 1380ش.

139. السامرائی، عبدالله سلوم: «الغلو و الفرق الغالية في الحضارة الاسلامية»، بغداد، دار الحرية للطباعة، 1392ق.

140. سبحانی، جعفر: «الالهیات»، پنجم، بی جا، مؤسسه امام صادق، 1423ق.

ص: 332

141. سبط ابن جوزی، یوسف بن قزاوغلی: «تذکرة الخواص»، اول، قم، الشريف الرضی، 1376ش.

142. سپهر، محمدتقی: «گزیده ناسخ التواریخ از آدم تا خاتم»، تلخیص: غیاثی کرمانی، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، بی تا.

143. ستوده، هدایت الله: «مقدمه ای بر آسیب شناسی اجتماعی»، دوم، تهران، آوای نور، 1373ش. 144. سجادی، جعفر: «فرهنگ معارف اسلامی»، سوم، تهران، کومش، 1373ش.

145. سرخسی، محمد بن احمد: «المبسوط»، بیروت، دار المعرفة، 1414ق.

146. سرخسی، محمد بن أحمد: «أصول السرخسی»، بیروت، دار المعرفة، بی تا.

147. سلیمی، على: «جامعه شناسی کجروی»، اول، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1380ش.

148. سهروردی، عمر: «عوارف المعارف»، ترجمه ابومنصور عبد المؤمن اصفهانی، تهران، 1364ش.

149. سیف اللهی، سیف الله: «مبانی جامعه شناسی»، تهران، موسسه انتشارات جامعه پژوهان سینا، 1397ش.

150. السیوطی، جلال الدين: «الجامع الصغیر»، بیروت، دارالفكر للطباعة و النشر و التوزيع، بی تا. 151. سیوطی، جلال الدين: «الحاوی للفتاوی، بیروت، دار الفكر للطباعة و النشر، 1424ق.

152. سیوطی، جلال الدين: «تاریخ خلفاء»، تحقیق ابراهيم صالح، بیروت، دار صادر، بی تا.

153. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی بکر: «الدر المنثور في تفسير المأثور»، اول، قم، کتابخانه آية الله مرعشی نجفی، 1404ق.

154. شارع پور، محمود: «جامعه شناسی شهری»، دوم، تهران، سمت، 1389ش.

155. شاطبی، ابراهیم شاطبي: «الاعتصام»، به کوشش خالد عبدالفتاح سبل ابوسلمان، بیروت، 1416ق.

156. شبلنجی، مؤمن بن حسن: «نور الابصار في مناقب آل بيت النبي المختار»، قم، الشريف الرضی، بی تا.

157. شرف الدين، عبدالحسین: «اجتهاد در مقابل نص» على دوانی، انتشارات غدير، 1351ش. 158. شرف الدين، عبدالحسین: «المراجعات»، دوم، قم، المجمع العالمي لأهل البيت، 1426ق. 159. شریعتمداری، جعفر: «شرح و تفسیر لغات قرآن بر اساس تفسیر نمونه، اول، مشهد، مؤسسة چاپ و نشر آستان قدس رضوی، بی تا.

160. شریف جرجانی، علی بن محمد: «التعريفات»، لبنان، دارالسرور، 1412ق.

161. شریف الرضی، محمد بن حسين: «نهج البلاغه»، اول، قم، هجرت، 1414ق.

ص: 333

162. شعرانی، ابوالحسن: «نثر طوبی» (دائره المعارف لغات قرآن کریم)، تهران، انتشارات اسلامی،

1380ش.

163. شوکانی، محمد بن علي: «فتح القدير»، اول، بیروت، دار الكلم الطيب، 1414ق.

164. شهرستانی، ابوالفتح محمد: «الملل و النحل»،تحقیق احمد فهیمی محمد، بیروت، دارالکتب العلميه، بی تا.

165. شیبانی، احمد بن حنبل: «فضائل الصحابة» بی جا، جامعة أم القرى، 1403ق.

166. شیخاوندی، داور: «جامعه شناسی انحرافات، آسیب شناسی جامعوی»، سوم، گناباد، مرندیز، 1373ش.

167. شیبانی، أحمد بن حنبل: «مسند أحمد بن حنبل»، شعيب الأرنؤوط، اول، مؤسسة الرسالة 1421ق.

168. صبان، محمد: «اسعاف الراغبين في سيرة المصطفی و فضائل اهل بيته الطاهرين»، مصر، مكتبة الجمهورية العربية، بی تا.

169. صفار، محمد بن حسن: «بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم»، دوم، قم، مكتبة آية الله المرعشی النجفی، 1404ق.

170. صلابی، علی محمد: «الدولة الاموية»، بیروت، المكتبة العصرية، 1423ق.

171. صنعانی، عبد الرزاق: «المصنف»، دوم، هند، المجلس العلمی، 1403ق.

172. طالقانی، سید محمود: «پرتوی از قرآن»، چهارم، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1362ش.

173. طباطبایی، سید محمد حسین: «الميزان في تفسير القرآن»، پنجم، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1417ق.

174. طباطبایی، سید محمد حسین: «ترجمه المیزان»، سید محمدباقر موسوی همدانی، پنجم، قم، دفتر انتشارت اسلامی جامعه مدرسین، 1374ش.

175. طباطبایی، محمد حسین: «شیعه در اسلام»، اول، قم، انتشارات بوستان، 1386ش.

176. طبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن أحمد، «المعجم الكبير»، تحقیق حمد بن عبدالمجيد السلفی، دوم، قاهره، مكتبة ابن تیمیه. بی تا.

177. طبرسی، فضل بن حسن: «تفسیر جوامع الجامع»، اول، تهران، دانشگاه تهران و مدیریت حوزه علمیه قم، 1377ش.

178. طبرسی، فضل بن حسن: «مجمع البيان في تفسير القرآن»، تحقیق رضا ستوده، اول، تهران، انتشارات فراهانی، 1360ش.

ص: 334

179. طبرسی، احمد بن علي: «الإحتجاج على أهل اللجاج»، محمد باقر خرسان، اول، مشهد، نشر مرتضی، 1403ق.

180. طبری، محمد بن جریر: «تاریخ الامم و الملوک» (تاریخ طبری)، دوم، بیروت، دار التراث، 1387 ق.

181. طبری، ابو جعفر محمد بن جریر: «جامع البيان في تفسير القرآن»، اول، بیروت، دار المعرفه، 1612ق.

182. طبری، محمد بن جریر بن رستم: «دلائل الإمامة»، اول، قم، بعثت، 1413ق.

183. طریحی، فخرالدین: «مجمع البحرین»، به کوشش محمود عادل، تهران، 1367ش.

184. طعيمه، صابر: «التاريخ اليهودی»، سوم، بیروت، دار الجيل، 1411ق.

185. طوسی، محمد بن حسن: «اختیار معرفة الرجال»، به کوشش میرداماد استرابادی، قم، 1404ق.

186. طوسی، محمد بن حسن: «الأمالي (للطوسی)»، اول، قم، دار الثقافة، 1414ق.

187. طوسی، محمد بن حسن: «التبيان في تفسير القرآن»، اول، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا.

188. طوسی، محمد بن حسن: «الذكرى الألفية للشيخ الطوسی»، مشهد، دانشگاه مشهد، 1351ش.

189. عثیمین، محمدصالح: «شرح لمعة الاعتقاد»، بی جا، دار ابن خزيمة، 1417ق.

190. عريضی، علی بن جعفر: «مسائل على بن جعفر ومستدرکاتها»، اول، قم، مؤسسة آل البيت عليهم السلام، 1409ق.

191. علم الهدی، مرتضی: «تبصرة العوام»، به کوشش عباس اقبال، تهران، 1312ش.

192. علیپور گرجی، محمود: «سلفی گری از معنا تا برداشتهای نادرست مبانی»، فصلنامه سیاست پژوهی، تابستان 1397ش.

193. عمید، حسن: «فرهنگ عمید»، ششم، تهران، امیر کبیر، 1375ش.

194. عنيف، عبدالفتاح: «چهره یهود در قرآن»، ترجمه مهدی آیت اللهی، انتشارات جهان آرا، بی تا. 195. عیاشی، محمد بن مسعود: «تفسير العیاشی»، اول، تهران، چاپخانه علمیه، 1380ق.

196. فخر رازی، محمد بن عمر: «التفسير الكبير»، اول، بیروت، دار الكتب العلمیه، بی تا.

197. فرانسس، آلن: «مبانی تشخیص روانپزشکی بر اساس 5-DSM»، ترجمه عبدالرضا منصوری راد، تهران، کتاب ارجمند، 1392ش.

ص: 335

198. فراهیدی، خلیل بن احمد: «کتاب العین»، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرایی، قم، 1409ق.

199. فرجاد، محمدحسین: «آسیب شناسی اجتماعی و جامعه شناسی انحرافات»، ششم، بی جا، بدر، 1374ش.

200. فرمانیان، مهدی: «آشنایی با فرق تشیع»، دوم، قم، نشر مرکز مدیریت حوزه علمیه، 1389ش. 201. فرمانیان، مهدی: «جریان شناسی فکری فرهنگی سلفی گری معاصر»، قم، زمزم هدایت، 1395ش.

202. فرمانیان، مهدی: «سلفيه و تقریب»، مجله هفت آسمان، شماره 47، 1389ش.

203. فکوهی، ناصر: «انسان شناسی شهری»، چهارم، تهران، نی، 1386ش.

204. فیروز آبادی، مجدالدين محمد بنيعقوب: «قاموس المحیط»، بی جا، دار العلم للجميع، بی تا. 205. فیروزآبادی، سید حسن: «تکفیری های داعش را بهتر بشناسیم»، تهران، دانشگاه عالی ملی، 1393 ش.

206. فیض کاشانی، محسن: «المحجة البيضاء)، بی جا، دفتر انتشارات اسلامی، 1417ق.

207. الفيومی، احمد بن محمد: «المصباح المنير في غريب الشرح الكبير»، دوم، قم، دار الهجرة، 1414ق.

208. قائمی مقدم، محمدرضا: «عبرت و تربیت در قرآن و نهج البلاغه»، مجله حوزه و دانشگاه، شماره 27، 1395ش.

209. قرشی، سید علی اکبر: «تفسیر احسن الحديث»، سوم، تهران، بنیاد بعثت، 1377ش.

210. قرطبی، محمد بن أحمد: «الجامع لأحكام القرآن»، دوم، قاهره، دار الكتب المصرية، 1384ق. 211. قشیری نیشابوری، مسلم بن حجاج: «صحیح مسلم»، بی جا، دار الطباعه العامره، 1334ق. 212. قطب الدین راوندی، سعید بن هبة الله: «الخرائج و الجرائح»، اول، قم، مؤسسه امام مهدی عج، 1409ق.

213. قلقشندی، احمد بن علي: «مآثر الإنافة في معالم الخلافة»، اول، بیروت، عالم الكتب، بی تا. 214. قمی، علی بن ابراهیم: «تفسیر القمی»، سوم، قم، دار الكتاب، 1363ش.

215. قنادان، منصور و همکاران: «جامعه شناسی مفاهیم کلیدی»، تهران، آوای نور، 1376ش.

216. قندوزی، سلیمان بن ابراهیم: «ینابيع المودة لذوي القربی»، قم، دار الأسوة للطباعة و النشر، 1422ق.

217. کرمی، کامران: «سلفی گری و خاورمیانه عربی»، تهران، خبرگزاری فارس، 1393ش.

ص: 336

218. کشی، محمد بن عمر: «رجال کشی» ، مشهد، انتشارات دانشگاه مشهد، 1348ش.

219. کلینی، محمد بن يعقوب: «الکافی»، تحقیق علی اکبر غفاری، چهارم، تهران، دار الكتب الاسلامية، 1404ش.

220. کوفی، احمد بن اعثم: «الفتوح»، تحقیق علی شیری، اول، بیروت، دار الاضواء، 1411ق.

221. کوفی، علی بن احمد: «الاستغاثه في بدع الثلاثه»، اول، بیروت، موسسة الأعلمی، بی تا.

222. کوئن، بروس: «مبانی جامعه شناسی»، غلام عباس توسلی و رضا فاضل، هشتم، تهران، سمت، 1376ش.

223. کینگ، ساموئل: «جامعه شناسی»، ترجمه مشفق همدانی، تهران، امیر کبیر، 1341ش.

224. کوفی، فرات بن ابراهیم: «تفسیر فرات الكوفي»، اول، تهران، مؤسسة الطبع و النشر في وزارة الإرشاد الإسلامی، 1410ق.

225. لوبون، گوستاو: «اليهود في تاريخ الحضارات الأولى»، ترجمه به عربی: عادل زعيتر، قاهره، بینا، 1950م.

226. متقی هندی، علی بن حسام الدين: «کنز العمال في سنن الأقوال و الأفعال»، بیروت، دار الكتب العلميه، 1419ق.

227. مجلسی، محمدباقر: «بحار الانوار»، دوم، بیروت، دار احیاء التراث، 1403ق.

228. مجلسی، محمدباقر: «حيوة القلوب»، بی جا، سرور، 1384ش.

229. مجلسی، محمدباقر: «مرآة العقول في شرح اخبار آل الرسول»، چهارم، تهران، دار الكتب الاسلامية، 1404ش.

230. محسنی، منوچهر: «جامعه شناسی انحرافات اجتماعی»، تهران، طهوری، 1386ش.

231. محمدی اصل، عباس: «بزهکاری نوجوانان و نظریه های انحراف اجتماعی»، اول، تهران، علم، 1385ش.

232. مختاری، محمد حسين: «فرهنگ اصطلاحاتاصولی»، اول، تهران، انجمن قلم ایران، 1377ش.

233. مرکز فرهنگ و معارف قرآن: «دائرة المعارف قرآن کریم»، اول، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1382ش.

234. مزی، یوسف بن عبد الرحمن: «تهذيب الكمال في أسماء الرجال»، تحقيق بشار عواد معروف، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1985م.

ص: 337

235. مسعودی، علی بن حسین: «مروج الذهب و معادن الجوهر»، تحقیق اسعد داغر، دوم، قم، دارالهجرة، 1409ق.

236. المشعبي، عبدالمجيد بن سالم: «منهج ابن تيمية في مسألة التكفير»، بی جا، اضواء السلف، 1418ق.

237. مشكور، محمد جواد: «فرهنگ فرق اسلامی»، دوم، مشهد، نشر آستان قدس رضوی، 1372ش.

238. مشکور، محمدجواد: «تاریخ شیعه و فرقه های اسلامی تا قرن چهارم»، تهران، بینا، 1355ش. 239. مصطفوی، حسن: «التحقيق في كلمات القرآن الكريم»، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360ش.

240. مصطفوی، حسن: «تفسیر روشن»، اول، تهران، مرکز نشر کتاب، 1380ش.

241. مطهری، مرتضی: «مجموعه آثار»، تهران، صدرا، 1377ش.

242. معلوف، لوئيس: «المنجد» ترجمه محمد بندرریگی، بی جا، نشر ایران، 1386ش.

243. معین، محمد: «فرهنگ معین»، سوم، تهران، زرین، 1386ش.

244. مغنية، محمدجواد: «هذه هي الوهابية»، تهران، منظمة الاعلام الاسلامی، بی تا.

245. مفید، محمد بن محمد: «الفصول المختارة»، تحقیق علی میر شریفی، اول، قم، کنگره شیخ مفید، 1413ق.

246. مفید، محمد بن محمد: «النكت الاعتقادیه»، اول، قم، المؤتمر العالمي لألفية الشيخ المفيد، 1413ق.

247. مفید، محمد بن محمد: «الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد»، اول، قم، کنگره شیخ مفید، 1413ق.

248. مقدسی، ضیاء الدين محمد: «الأحاديث المختاره»، سوم، بیروت، دار خضر للطباعة والنشر و التوزيع، 1420ق.

249. مقدسی، مطهر بن طاهر: «البدء و التاريخ»، پور سعید، بی جا، مكتبة الثقافة الدينية، بی تا.

250. مقدسی، مطهر بن طاهر: «آفرینش و تاریخ»، ترجمه محمدرضا شفیعی کدکنی، اول، تهران، آگه، 1374ش.

251. مکارم شیرازی، ناصر: «تفسیر نمونه، بی جا، دار الكتب الاسلامیه، 1374ش.

252. ملا موسی میبدی، علی: «بررسی و نقد دیدگاه شاه ولي الله دهلوی در مسئله شرک»، مجله سراج منیر، شماره 13، بهار 1393.

ص: 338

253. مناوی، محمد: «فيض القدير شرح الجامع الصغیر»، اول، ریاض، دار اضواء السلف، 1426ق. 254. مهدوی، عبدالرضا هوشنگ: «سیاست خارجی ایران دوره پهلوی 1300 - 1357»، تهران، نشر البرز، 1374ش.

255. میرسپاه، اکبر و همکاران: «درآمدی به جامعه شناسی اسلامی»، تهران، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، بی تا.

256. میبدی، احمد بن محمد: «کشف الأسرار و عدة الأبرار»، پنجم، تهران، انتشارات امیر کبیر، 1371ش.

257. ناصری، ریاضمحمد حبیب: «الواقفيه دراسة تحليلية»، اول، الموتمر العالمي للامام الرضا عليه السلام، قم، 1409ق.

258. نباطی عاملی، علی بن محمد: «الصراط المستقيم إلى مستحقي التقديم»، تهران، مكتبة المرتضوية، 1384 ق.

259. نجفی، سید محمد باقر: «بهائیان»، اول، تهران، نشر مشعر، 1383ش.

260. نجفی، محمد حسن: «جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام»، هفتم، بیروت، دار إحياء التراث العربی، 1362ش.

261. نراقی، احمد: «عوائد الايام»، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، بی تا.

262. نراقی، احمد: «معراج السعاده»، بی جا، مؤسسه انتشارات هجرت، 1377ش.

263. نراقی، محمدمهدی: «جامع السعادات»، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بی تا.

264. نسائی، احمد بن شعیب: «سنن الكبرى»، بیروت، دار الفكر للطباعة، بی تا.

265. نسائی، أحمد بن شعیب: «خصائص أمير المؤمنین علی بن أبي طالب»، اول، کویت، مکتبة المعلا، 1406ق.

266. نصر بن مزاحم: «وقعه صفین»، قاهره، موسسه العربيه الحديثه، 1382ش.

267. نظام الدین نیشابوری، حسن بن محمد: «تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان»، اول، بیروت، دار الكتب العلميه، 1416ق.

268. نوبختی، حسن: «فرق الشيعه»، ترجمة محمد جواد مشکور، تهران، بینا، 1353ش.

269. نوری، یحیی: «اسلام و عقائد و آراء بشری»، چهارم، تهران، مجمع مطالعات و تحقیقات اسلامی 1353ش.

270. نوری، حسین بن محمدتقی: «مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل»، اول، قم، مؤسسة آل البيت عليهم السلام، 1408ق.

ص: 339

271. نووی، محيي الدينيحيی: «شرح النووي على صحيح مسلم»، دوم، بیروت، دار إحياء التراث العربی، 1392ق.

272. نیازی، محسن: «جامعه شناسی»، تهران، ثامن الحجج، 1387ش.

273. واحدی نیشابوری، علی بن احمد: «اسباب نزول القرآن»، اول، بیروت، دار الكتب العلمية، 1611 ق.

274. واقدی، محمد بن عمر: «المغازی»، تحقيق مارسدن جونس، سوم، بیروت، دار الأعلمی، 1409ق.

275. ورام بن أبی فراس، مسعود بن عیسی: «تنبیه الخواطر»، اول، قم، مكتبه فقیه، 1410ق.

276. وزارت امور خارجه: «روابط خارجی ایران در سال 1353»، تهران، انتشارات مدارک، 1354ش. 277. هارولد کاپلان و بنیامین سادوک: «چکیده روانپزشکی بالینی»، ترجمه نصرت الله پورافکاری، چهارم، تهران، آزاده، 1376ش.

278. هاشمی، سید حسین: «نگاهی نو بر قرآن کریم»، اول، قم، انتشارات حضرت معصومه 1388ش.

279. هلالی، سلیم بن قيس: «کتاب سلیم بن قیس الهلالی»، اول، قم، الهادی، 1405ق.

280. هیثمی، ابوالحسن علی بن ابی بکر: «مجمع الزوائد و منبع الفوائد»، تحقیق حسام الدین قدسی، قاهره، مكتبة القدسی، 1414ق.

281. یعقوبی، احمد بن اسحاق: «تاریخ یعقوبی»، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ششم، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1371ش.

282. یوسفی اشکوری، حسن: «اخوان المسلمين»، دایرة المعارف بزرگ اسلامی، تهران، مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی، 1377ش.

ص: 340

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109