درباره فرهنگ

مشخصات کتاب

درباره فرهنگ / مرزبان كريمى.

شهركرد: سدرةالمنتهى، 1385.

336 ص. (سدرةالمنتهى؛ 3؛ فرهنگ و ادبيات: 1)

شابك: 5-3-96497-964 ISBN: 469-79469-3-5

كتابنامه: ص [336] - 329؛ هم چنين به صورت زيرنويس.

1. فرهنگ اسلامى - غرب. 2. اسلام - تجديد حيات فكرى. 3. فرهنگ زدايى - ايران. 4. اسلام - مسايل متفرقه. الف. عنوان.

48 / 297

د 516 ك

1385

***

درباره ى فرهنگ

مؤلف: مرزبان كريمى

ويراستار: احمدرضا بسيج

طراح جلد: كريم منزوى

حروفچينى: محمد قاسمى

نرم افزار نشر: زرنگار 76 - محصول شركت نرم افزارى سينا

ليتوگرافى و چاپ: سروش

صحافى: تك

شمارگان: 5000 نسخه

چاپ اوّل: زمستان 1385

شابك: 5-3-96497-964

EAN: 3379469469879ISBN: 469-79469-3-5

اين اثر با استفاده از تسهيلات حمايتى وزارت محترم فرهنگ و ارشاد اسلامى به چاپ رسيده است.

مركز پخش: تهران، انتشارات انديشه اسلامى، مقابل دانشگاه تهران، خيابان فخر رازى، بين چهارراه اول و دوم،

كوچه شهيد فاتح داريان، پلاك 1/43، تلفن 66961497

نشانى ناشر: شهركرد - ميرآباد غربى، خيابان شمس، خيابان خيام، كوچه 5، پلاك 11، كد پستى 36967-88179

همراه: 1360-381-0913

كليه حقوق محفوظ است.

Printed in The Islamic Republic of IRAN

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحيم

(وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَهً أُخْري

عِنْدَ سِدْرَهِ الْمُنْتَهي

عِنْدَها جَنَّهُ الْمَأْوي

ص: 2

ص: 3

درباره فرهنگ

مرزبان كريمى. شهركرد: زمستان 1385

ص: 4

فهرست

مقدمه 11

فصل اول: ماهيّت فرهنگ 15

تعريف فرهنگ و معانى مختلف فرهنگ 17

فرهنگ و دين اسلام 20

ويژگى هاى فرهنگ اسلامى 21

ويژگى هاى هويّت فرهنگى ايرانيان و انقلاب اسلامى 22

مسئوليّت فرهنگى 23

عناصر فرهنگ و تمدّن ايران اسلامى 24

اهميّت فرهنگ 26

انقلاب فرهنگى 28

اسلام روح و جوهره ى هويّت ايرانى 30

هويّت ملّى و فرهنگ ايرانى و تأثير اسلام در آن 32

مفهوم فرهنگ دينى و رابطه ى فرهنگ و معنويّت 36

فرهنگ از نظر قرآن 37

ص: 5

فرهنگ و كار فرهنگى 38

فرهنگ در افق چشم انداز جمهورى اسلامى ايران 43

سياست هاى كلى برنامه هاى چهارم توسعه جمهورى اسلامى ايران، امور 43

فرهنگى، علمى و فن آورى 43

ويژگى هاى فرهنگى جمهورى اسلامى ايران 44

آسيب هاى فرهنگى و مقابله با آن ها 48

تهاجم فرهنگى 48

علل انحطاط تمدن ها در طول تاريخ 48

تفاوت تبادل فرهنگى و تهاجم فرهنگى 49

نمونه عينى از آثار مخرب تهاجم فرهنگى در جهان اسلام و علت هاى آن 50

ويژگى ها و عوامل و علل اهداف فرهنگ استعمارى 51

مسخ فرهنگى 52

راه ها و شيوه هاى مبارزه با تهاجم فرهنگى 53

ماهيّت انقلاب فرهنگى در نظام اسلامى 55

1. ماهيّت 56

2. انقلاب فرهنگى 56

3. فرهنگ 56

الف. ذوات و عناصر و ماهيّت انقلاب فرهنگى در نظام اسلامى 59

ب. عوارض و اوصاف ظاهرى انقلاب فرهنگى در نظام اسلامى 62

1. تخليه و تخريب فرهنگِ كفر و شرك 63

تزكيه و تهذيب فرهنگ به جهت تحوّلى اسلامى 66

تحليه و آراستن باطن و ظاهر با حله هاى الهى قرآن و عترت 67

1. نسبت دروغ به ائمه ى بزرگوار 73

2. اظهار اشعار يا مطالبى كه شأن اهل بيت را در حد خداى عزّوجل مى شمارد 73

3. به كار بردن نغمات موسيقى 74

4. وارد كردن ضربه به جسم 74

5. استناد به طرح مطالب سست و بى پايه 75

الف. ملاقات در حال اختيار 75

ب. ملاقات در حال اضطرار 75

اهميّت و نقش فرهنگ در اجتماع مسلمين 76

ص: 6

لزوم حفظ استقلال فرهنگى 77

چهره هاى مختلف تهاجم فرهنگى و مقابله با آن 78

1. از طريق زير سؤال بردن اعتقادات و ارزش هاى دينى 78

2. از طريق نفى حرمت و كرامت انسان ها 78

3. تحريف حقايق دينى، سانسور واقعيّات، جوسازى، ايجاد التقاط 79

4. ايجاد بحران، اختلافات قومى و فتنه هاى سياسى و فرهنگى 79

فصل دوم: فرهنگ آموزش و پرورش 81

بحثى در فرهنگ آموزش و پرورش 83

آموزش يا تعليم 83

پرورش يا تربيت 84

نظريات و ديدگاه هاى مختلف در مورد آموزش و پرورش 89

نظرى به آيات و روايات شريفه پيرامون پرورش و آموزش 90

تربيت مثبت 91

تربيت منفى 92

اهداف آموزش و پرورش از نظر قرآن 93

روش هاى آموزش و پرورش در اسلام 96

1. راه برهان و حكمت 97

2. راه خطابه و موعظه 98

3. راه جدل و مناظره 98

4. آموزش عملى 99

5. آموزش مكاتبه اى 99

6. راه تمثيل 100

7. طريق قصّه و داستان 100

8. تجربه و مشاهده 100

9. تقوا 101

10. اخلاص 101

منابع تعليم و علم از نظر اسلام 102

1. خويشتن 102

2. طبيعت 103

ص: 7

3. تاريخ و جامعه 104

4 و 5. منابع وحى و عصمت 105

فصل سوم: تهاجم فرهنگى 107

مباحثى در زمينه ى فرهنگ 109

تهاجم فرهنگى چيست؟ 119

پايگاه فرهنگى تهاجم فرهنگى 120

انسان محورى به جاى خدامحورى 122

ضديّت دين و سياست به جاى عينيّت دين و سياست 133

عدم ارتباط و ضديّت دين و علم، به جاى ارتباط دين و علم 145

آزادى حيوانى به جاى آزادى انسانى 151

مسئوليّت در برابر وجدان به جاى مسئوليّت در برابر خدا 158

دموكراسى به جاى تئوكراسى! 161

تفرقه به جاى اتّحاد 164

مادّيت به جاى معنويّت! 175

سرمايه دارى به جاى عدالت اجتماعى! 178

ضد ارزش به جاى ارزش! 183

ناسيوناليسم قومى و نژادى به جاى انترناسيوناليسم ايمانى 194

روشن فكرى به جاى عالم دينى (روحانيّت) 196

تحريف به جاى حقيقت 205

صهيونيسم چيست؟ 209

عقده گشايى هاى يهود 212

فراماسونرى چيست؟ 215

فراماسونرى و اومانيسم 217

تحليلى در باب فراماسونرى در جهان 220

مبلغين و مروجين فراماسونرى 221

شناسايى علايم فراماسونرى و صهيونيسم 229

رابطه فراماسونرى، بهائيت و حزب توده 235

غلبه ى فراماسونرى آمريكا بر فراماسونرى انگليس در حكومت 237

محمّدرضاخان 237

ص: 8

فصل چهارم: فرهنگ ارزش هاى دينى و اخلاقى 241

پرورش ارزش هاى دينى اخلاقى بر اساس قرآن 243

هدف بعثت انبياء 243

برنامه ريزى 244

مراحل پرورش فضايل 245

نقش مربّى 246

چند روش تربيتى و پرورشى 248

1. تحريك انديشه و تفكّر از طريق طرح سؤال 248

2. اعطاى شخصيت به انسان ها 248

3 و 4. بيم و اميد، خوف و رجاء، انذار و تبشير، تشويق و تهديد 249

5. الگوهاى جاويدان ارزشى 250

6. دوستى و معاشرت 252

7. ديگر روش هاى تربيتى از ديدگاه قرآن 253

فرهنگ عزادارى 255

فرهنگ و فلسفه ى اقامه ى عزاى حضرت حسين(ع) 255

كلمه ى تحريف 256

كلمه ى بدعت 257

فلسفه ى عزادارى 258

هفت نكته در مورد قيام حسين(ع) و واقعه ى كربلا 261

چرا عزادارى 264

توجّه 265

آثار قيام امام حسين(ع 265

هدف از روضه خوانى و مداحى 266

محتواى روضه و مدّاحى 267

بزرگداشت شعاير الهى 267

برخى از مهم ترين شعاير اسلامى 268

فرهنگ معلّمى از ديدگاه قرآن 270

ص: 9

فصل پنجم: فرهنگ و ارزش هاى اسلامى - انسانى در ورزش 291

بحثى در فرهنگ و ارزش هاى اسلامى و انسانى ورزش 293

حركت و ورزش 293

ريشه هاى عقيدتى ورزش 296

الگوهاى راستين ورزش 299

1. سبح و سباحت 307

2. رجع و رجعت 308

3. سير 309

4. صير 309

5. عمل 310

6. صعد و صعود 312

7. كدح 313

8. لعب 314

9. لهو 316

10. قوّت 317

11. جسم 319

12. عفو و ايثار 320

13. صبر و استقامت 322

14. تعاون و همكارى 322

15. سبقت و مسابقه 324

16. غلبه و پيروزى 326

17. فوز و فلاح 326

18. قهر 327

منابع و مآخذ 329

ص: 10

مقدمه

تهاجم فرهنگى عليه ملّت، ما مشخصاً از دوران رضاخان شروع شده است، البتّه قبل از او مقدّمات تهاجم فراهم شده بود. قبل از او كارهاى فراوانى كرده بودند و روشن فكرهاى وابسته را در داخل كشورها كاشته بودند.(1) تهاجم فرهنگى به ارزش هاى پوياى ملّت ها، به خصوص در دويست سال اخير، همواره در رأس برنامه ها قرار داشته است، شايد بتوان اذعان نمود كه سرمايه گذارى قدرت هاى بزرگ مخصوصاً آمريكا، در زمينه تكنولوژى و ابزار و برنامه هاى فرهنگى بيش از سرمايه گذارى نظامى آنان بوده است.

ارزش هاى اسلام به عنوان يك فرهنگ انسان ساز و الهى و ظلم ستيز و طاغوت برانداز، بيش از ساير ارزش هاى ملّت ها، مورد اين تهاجم قرار گرفته است. چون، ارزش هاى ملّى معمولاً كارايى قوى و تقدّس لازم را براى مردم

ص: 11


1- از فرمايشات مقام معظم رهبرى.

ندارند و در بسيارى از موارد اين ارزش ها توسط سردمداران رژيم هاى باطل كشورها ايجاد يا تقويت مى شود و به وسيله ى استكبار جهانى مورد بهره بردارى قرار مى گيرد. مثل قوميّت گرايى و ناسيوناليزم و نيز حركت هاى انقلابى و سازنده ى علما و مراجع عظيم الشأن شيعه و به ندرت اهل سنّت در مقاطع مختلف تاريخى و بيدارى مردم به واسطه ى آنان، نظر استكبار و سياست گزاران آن ها را به خود جلب نموده است و لذا با پوشش هاى مختلف سعى در انحراف اين حركت ها و جدايى مردم از دين و علماء نموده اند. «جدايى دين از سياست، دين زدايى از آموزش به خصوص آموزش عالى و دانشگاه ها، مغاير نشان دادن اصول دينى با تمدّن و رشد و تعالى مادّى جهان معاصر» از اين جمله تلاش هاست كه به حول و قوّه ى الهى و همّت بلند امام(ره) و ايثار و فداكارى مردم عزيز ايران اسلامى اين تلاش ها در ايران به شكست انجاميد. امّا بقاياى استكبار با همه ى توان خود درصدد تجديد قواى شيطانى خود است تا بتواند يك شبيخون فرهنگى به ارزش هاى احياء شده اسلام ناب محمّدى(ص) بزند. به همين منظور، حضرت امام(ره) و مقام معظم رهبرى در بيانات متعدّد خودشان به اين ترفندها اشاره نموده و راه هاى متعدّدى هم براى پيشگيرى از اين شبيخون بيان نموده اند.

حضرت امام(ره) مى فرمايد: «يكى از امور ديگرى هم كه بارها گفته ام اين است كه ما را جورى بار آورده بودند كه بايد فرنگى مآب باشيم يا هيچى. يك نفر جوان، يك نفر خانم اگر سر تا پايش فرنگى مآب است، اين معلوم مى شود خيلى عالى مقام است و اگر چنان چه مثل ساير مسلمان ها است، اين خيلى عقب افتاده است. عقب افتادگى و جلو رفتن را به اين مى دانستند كه فرنگى مآب باشد».

ص: 12

مقام معظم رهبرى (مدّ ظله العالى) در اواسط سال 1369 با توجّه به گرايش دشمنان اسلام بعد از خاتمه جنگ به سوى تجهيز و لشگركشى فرهنگى به ارزش هاى والاى انقلاب اسلامى، بحث تهاجم فرهنگى را مكرراً مطرح و ابعاد مختلف اين جنگ و تهاجم و غارت و شبيخون را بيان و راه هاى مبارزه با آن را مشخص فرموده اند، از جمله راه هاى مبارزه با اين مصاف فرهنگى، بين فرهنگ مبتذل غرب و فرهنگ غنى و انسان ساز اسلام يعنى بين ظلمت و نور، آگاهى مردم به خصوص نسل انقلاب با تاريخ ايران آن هم تاريخ 200 ساله اخير كه اوج هجوم فرهنگ غربى به ملّت ايران و ارزش هاى الهى اوست. جمهورى اسلامى ايران علاوه بر اين كه توانست استقلال سياسى و اقتصادى پيدا كند از همه مهم تر استقلال فرهنگى نيز پيدا كرده است. جمهورى اسلامى ايران از اول زير بار فرهنگ مبتذل و فاسد غربى نرفت. البتّه اين نكته بسيار مهمّى است كه سلطه واقعى قدرت ها با سلطه فرهنگى است. يعنى اگر يك ملتى بتواند فرهنگ و باورهاى خود و اعتقادات و رسوم و عادات و آداب و در مرحله بالاتر زبان و خط خود را يك ملّت ديگرى نفوذ بدهد بر آن ملّت مسلط است و سلطه او يك سلطه حقيقى است. كارى كه در يكى دو قرن اخير اروپاييان و آمريكاييان بر سر كشورهاى ديگر جهان آوردند. فرهنگ خودشان را در كشورهاى آسيايى و آفريقايى نفوذ دادند و بر اين كشورها مسلط شدند. فرهنگ مثل آب و هواست، فرهنگ يعنى همين رسوم و آدابى كه بر زندگى من و شما حاكم است. فرهنگ يعنى اعتقادات ما و چيزهايى كه زندگى شخصى - اجتماعى داخل خانه و در محيط كار مردم يك جامعه با آن ها روبروست. جمهورى اسلامى فرهنگ غربى را رد كرد. گفت ما فرهنگ مستقل اسلامى داريم. اسلام تكليف مسلمان ها را در معاشرت آنان معلوم كرده است. هم چنين در كيفيّت زندگى

ص: 13

فردى، خورد و خوراك، لباس پوشيدن، درس خواندن، روابط آن ها با حكومت و معاملات كه اسلام معيّن كرده است. ما اين ها را نمى خواهيم از غربى ها ياد بگيريم و از آن ها تقليد كنيم. جمهورى اسلامى بايد در پى تحقيق اين امور باشد.

در اين نوشتار سعى شده است مطالب و مباحث متنوعى پيرامون فرهنگ، مليت، دين و مذهب، تهاجم فرهنگى، هويّت فرهنگى و نظاير اين ها در پنج فصل به شرح زير تقديم اهل فرهنگ گردد.

فصل اول پيرامون ماهيّت فرهنگ و تعاريف مختلف و مسايل متنوّع مربوط به مفهوم و ماهيّت فرهنگ.

در فصل دوم مباحثى پيرامون فرهنگ و آموزش و پرورش مطرح گرديده است.

فصل سوم به بحث تهاجم فرهنگى، ريشه، عوامل، آثار و راه هاى مبارزه با آن اختصاص يافته است.

در فصل چهارم در مورد فرهنگ ارزش هاى دينى و اخلاقى بحث شده است.

و در فصل پنجم مباحثى مربوط به ارزش هاى اسلامى و انسانى در ورزش مورد بررسى قرار گرفته است، كه اميدواريم اين نوشته بتواند هر چند اندك و ناچيز راه گشا و پاسخ گوى بعضى از مباحث فرهنگى باشد.

ان شاءاللّه

ص: 14

فصل اول: ماهيّت فرهنگ

اشاره

ص: 15

ص: 16

تعريف فرهنگ و معانى مختلف فرهنگ

فرهنگ: ثقافه = culture كالچر = educationاجوكيشن = تهذيب = پرورش = تعليم = تربيت.

فرهنگ: با كاف فارسى، بر وزن و معنى فرهنج است كه علم و دانش و عقل و ادب و بزرگى و سنجيدگى است. فرهنگ: فر (پيشوند) + هنگ (از ريشه اوستايى thang به معنى كشيدن). فرهنگ و فرهيختن درست مطابق است در مفهوم با educatو eduerلاتينى به معنى كشش و كشيدن و نيز به معنى آموزش و تعليم و تربيت.

فرهنج: بر وزن شطرنج، به معنى علم و فضل و دانش و عقل و ادب.

فرهيختن: بر وزن انگيختن، به معنى ادب آموختن و تأديب و تربيت كردن.(1) فرهنگ، مجموعه ى اندوخته هاى معنوى، فكرى، روحى، عقلى، علمى،

ص: 17


1- برهان قاطع، جلد سوم، انتشارات اميركبير، تهران سال 61، صفحات 1481 و 1480.

اخلاقى و اجتماعى يك قوم است. سنن، آداب و رسوم و مجموعه ى رفتارهاى اكتسابى و اعتقادات يك جامعه مى باشد، شامل دانش، دين، هنر، قانون، اخلاقيات و آداب و عادات جامعه مى شود.

فرهنگ: اصطلاح عقلانى و بشرى همه گير و در حال توسعه در جامعه است مانند هنر و علم.

يك خصوصيّت عقلانى و همه گير و در حال گسترش مى باشد.

وضع يا حالت بزرگ و با ارزش عقلانى در حال گسترش به وسيله تجربه و تحصيل مى باشد. هنر يا ايده يا راهى براى زندگى گروهى از مردم مى باشد. محصول فكرى، ذهنى، خيالى، علمى، و عقلانى و اخلاقى و معنوى اكتسابى در زندگى اجتماعى است. داراى وجه ذهنى و نظرى، عينى و عملى، تكنولوژى و ابزارى است.

فر به معناى شكوه و جلوه است و هنگ به معناى دسته جمعى است. بعضى فرهنگ را به معناى شكوه و جلوه و ظهور دسته جمعى دانسته اند و در اصطلاح فرهنگ به آن مكتبى گفته مى شود كه دسته و گروهى به مجموعه ى آن معتقدند و انجام آن را براى خود لازم مى دانند.(1)

فرهنگ عبارت است از كيفيّت يا شيوه ى بايسته و يا شايسته براى آن دسته از فعاليت هاى حيات مادّى و معنوى انسان ها كه مستند به طرز تعقل سليم و احساسات تصعيد شده ى آنان در حيات معقول تكاملى باشد.

فرهنگ، مجموعه ى دانش هاى دريافت شده توسط فرد يا جامعه است. مانند مجموعه اى از فعاليت هايى كه تابع قواعد اجتماعى - تاريخى گوناگون بوده و يا

ص: 18


1- تهاجم فرهنگى، سيد مرتضى حسينى اصفهانى ص 19.

ساختارهايى كه نتيجه ى تغيير رفتار و كردار در تحت شرايط تعليم و تربيت خاص بوده است.(1)

بعضى فرهنگ را با علم و دانش يكى دانسته اند. امّا بايد دانست كه ميان اين دو مقوله تفاوت هايى وجود دارد از جمله: اولين فرق اين است كه علم به هر شعبه از اطّلاعات بشر گفته مى شود مثلاً علم حساب، هندسه، فيزيك، شيمى، صرف، نحو و... ولى فرهنگ يك مجموعه است كه شامل علوم، فلسفه ها، ذوقيات، هنر، صنعت و غيره مى شود. ثانياً فرهنگ به صورت يك پيكر است نه يك مجموعه متفرقه، مجموعه ى متفرقه آن گاه به صورت يك فرهنگ در مى آيد كه روح واحد بر آن حكم فرما باشد. ثالثاً فرهنگ براى همه ى مردم مساوى نيست و اختصاص به مردمى دارد كه روح آن فرهنگ را داشته باشد. رابعاً علم، وصف شى ء به حال نفس و فرهنگ وصف شى ء است به حال موصوف ها يعنى انسان ها، يعنى علم در مورد اشياء است و فرهنگ در مورد انسان ها.

بعضى فرهنگ را با تمدّن يكى دانسته اند امّا بايد دانست كه ميان اين دو تفاوت هايى وجود دارد از جمله اين كه: تمدّن يعنى مدنيت، يعنى شهرنشينى و هم معنى Civilization لاتينى است. تمدّن عمل و وضعى است براى ورود به مرحله ى شهرنشينى. يك سيستم و نظم و مرحله اى خاص از پيشرفت اجتماعى است. مبتنى بر قانون، دولت، حكومت و...

هر تمدنى مربوط به يك دوره و زمان خاص مى باشد. تمدّن جلوه هاى خارجى فرهنگ را مى گويند. فرهنگ جنبه معنوى دارد ولى تمدّن جنبه مادّى و

ص: 19


1- فرهنگ پيرو فرهنگ پيشرو، استاد محمّد تقى جعفرى ص 10 و 11.

عينى دارد.

تمدّن همان مدنيّت و شهرنشينى و اصول مربوط به آن است. اگر جوامع در تمدن ها از يكديگر اقتباس مى كنند امّا بايد در فرهنگ و فكر و هويّت خودشان مستقل باشند پس مهم استقلال فكرى و فرهنگى است. گاهى در تعابير و كاربردها، دو واژه ى فرهنگ و تمدّن را به اشتباه مترادف به كار مى برند. تمدن، جهانى است و فرهنگ، ملّى و منطقه اى است.

فرهنگ و دين اسلام

معمولاً آن گونه كه رايج است در معناى فرهنگ كلمه ى مذهب و مذهبى را نيز اضافه كرده و مى گويند كه فرهنگ مجموعه اندوخته هاى دينى و مذهبى است. هم چنان كه مجموعه اندوخته هاى هنرى و ادبى يك قوم و ملّت مى باشد. البتّه اين بدان معنى است كه مذهب را نيز به عنوان يكى از فروع و شاخه هاى فرهنگ فرض مى كنند ولى درباره ى اسلام بالخصوص اين گونه نمى توان نظر داد. اسلام خود سازنده ى فرهنگ است، يعنى اسلام خود يك سلسله اندوخته هاى معنوى آورد كه همانا فرهنگ اسلامى به شمار مى روند.

فرهنگ اسلامى فرهنگى است فطرى، بشرى و انسانى، عقلانى و استدلالى، جهانى و همگانى و در عين اين كه از جنبه ى فاعلى و مبدأ پيدايش وابسته به قوم خاصى است ولى از جنبه ى كيفى و غايى رنگ هيچ قوم و نژاد خاصى را ندارد.

ص: 20

ويژگى هاى فرهنگ اسلامى

1. مبتنى بودن فرهنگ اسلامى بر وحى الهى و نبوّت و رهبران الهى و معصوم.

2. مبتنى بودن فرهنگ اسلامى بر فطرت و تربيت فطرت و بيدارى فطرت ها.

3. بارور كردن عقل و انديشه مردم و هدايت و راهنمايى آنان به سوى خير و سعادت.

4. روشن بينى و بسيج انسان ها بر اساس خودآگاهى و حكمت و تربيت اخلاقى.

5. تحريك مردم براى مبارزه با انواع خرافات و كج فكرى ها و خودخواهى و ظلم و ستم ها.

6. و لقد بعثنا فى كل امة رسولان اعبدو اللّه واجتنبوا الطاغوت.(1)

7. عدالت محورى و دعوت همگان به قيام به قسط.

8. جهانى بودن مكتب و نهضت اسلام.

9. ارشاد عمومى و مسئوليّت همگانى (امر به معروف و نهى از منكر).

10. عنصر جهاد در برابر ظلم ها و بى عدالتى ها.

11. هجرت در شرايط بسيار سخت.

12. رشد و بيدارى و آگاهى مردم تا حدّى كه خود مردم براى احقاق قيام كنند.

13. داشتن يك آرمان واقع گرايانه در جهت تشكيل يك جامعه ى نمونه.

ص: 21


1- نحل / 38.

14. وجود الگو و اسوه هاى عينى و واقعى به عنوان انسان هاى تربيت شده در اين مكتب و دعوت به تلاش در سه جبهه:

الف. در جبهه طبيعت با ابزار علم براى كشف قوانين طبيعت و استفاده از نعمت هاى آن.

ب. در جبهه روابط ظالمانه اجتماعى براى به دست آوردن عدالت، آزادى و حقوق انسانى و مبارزه با طاغوت.

ج. در جبهه درون و مبارزه با نفس و تربيت معنوى انسان ها.

امروزه جهان تنها در مورد الف فقط پيشرفت كرده است امّا موارد ب و ج بدون پاى بندى كامل به دين مقدّس اسلام هرگز قابل تحقق نيست.

ويژگى هاى هويّت فرهنگى ايرانيان و انقلاب اسلامى

1. عنصر دين دارى كه شامل توحيد، باور به نقش اجتماعى دين و سير تاريخى نبرد حق و باطل مى باشد.

2. عنصر زبان فارسى آن گاه كه در خدمت ارزش ها و اعتقادات قرار گرفته است.

3. غرور و افتخارات ملّى.

4. غرور و افتخارات دينى و معنويّت گرايى به خصوص در سه مقطع حساس تاريخ كهن ايران يعنى اوايل دوره ساسانيان و عصر صفويان و عصر انقلاب اسلامى هميشه دين براى ما ايرانيان بيدارگر بوده و بحران زاديى كرده است.

5. هويّت ايرانى پيوسته بر پايه ى ولايت پذيرى بوده است به طورى كه حُب اهل بيت(ع) حتّى از سوى بزرگان اهل سنت ايران زمين هم چون سعدى، مولوى و عطار به عنوان يك شاخص برجسته ى هويّت فرهنگى ايرانى به شمار مى رود.

ص: 22

6. هويّت ايرانى با تشيع ارتباطى كامل دارد لذا در طول تاريخ فقها در پى شريعت، عرفا در پى طريقت و همگان در پى حقيقت بوده و يكى به دنبال اجتهاد علمى و ديگرى در پى جهاد باطنى و همگان در پى آزادى عقلانى و استقلال ملّى زير چتر اسلام بوده اند.

7. برجسته ترين مؤلفه هاى فرهنگ ايرانى و اسلامى كه آن را در جهان شاخص و برجسته كرده است به اين قرار مى باشند:

الف. جهان بينى الهى و توحيدى.

ب. وجود ارزش هاى متعالى در اين فرهنگ.

ج. وجود الگوهاى رفتارى بى نظير.

د. وجود نمادهاى گوناگون فرهنگى مانند هنر، كلام، زبان، شعر و...

ه. حق و تكليف و ارتباط متقابل آن ها با يكديگر.

و. توحيد و يگانه گرايى هماهنگ با تعقل و انديشه و عقل گرايى.

ز. توجّه كامل به اجتماع و سياست و دنيا و كار و كوشش همراه با حفظ ديانت و اخلاق و معنويّت گرايى.

مسئوليّت فرهنگى

يكى از انواع بسيار مهم مسئوليت، مسئوليّت فرهنگى مى باشد. اين مسئوليّت موجب ترويج فرهنگ، به وجود آمدن هماهنگى فرهنگى و مقابله با تعارضات فرهنگى مى شود و لذا بسيار وسيع و گسترده است به همين دليل نهادهاى مسئول فرهنگى نيز متعدّد و متنوّع هستند و شامل انواع نهادهاى غير رسمى و رسمى مى شود. امّا مهم ترين نهادهاى رسمى مسئول فرهنگ را مى توان اين گونه معرفى كرد:

ص: 23

1. نهاد آموزش و پرورش در همه ى سطوح.

2. نهاد آموزش عالى در همه ى سطوح.

3. نهاد حوزه هاى علميه.

4. مساجد و مجامع عمومى دينى و مذهبى.

5. شوراى عالى انقلاب فرهنگى و شوراى عمومى فرهنگ و سازمان ميراث فرهنگى و سازمان ملّى جوانان و سازمان تربيت بدنى و...

6. وزارت ارشاد و سازمان تبليغات اسلامى.

7. رسانه ها و مطبوعات، صدا و سيما، صنعت سينما، هنر برجسته تئاتر، تريبون هاى نماز جمعه و حتّى موزه ها و مراكز تفريحى و غيره.

البتّه بديهى است كه در رأس همه ى اين ها نهاد مقدّس خانواده و جامعه و نهاد حكومت اسلامى برجسته ترين مسئوليّت فرهنگى را بر عهده دارند. مسئوليّت آن ها اين است كه فرهنگ فردى و اجتماعى را بر پايه ى دين محورى و علم محورى و دانايى محورى پايه ريزى و طراحى كنند به طورى كه مجموعه ى هنر، فلسفه، آداب و رسوم و سنن و علوم و عقل و انديشه و آموزش و تعليم و تهذيب و ادب و تأديب و ادبيّات فردى و اجتماعى جامعه به سوى فرهنگ علم محورى و دانايى محورى و دين محورى و اخلاق محورى جهت داده شوند.

عناصر فرهنگ و تمدّن ايران اسلامى

1. هويّت ملّى كهن و درخشان.

2. عنصر كار و تلاش.

3. عنصر دولت ها و حكومت هاى مستقل در طول تاريخ.

ص: 24

4. عنصر اخلاق و معنويّت و هويّت انسانى.

5. آميخته بودن فرهنگ و تمدّن ايران با دين الهى در طول تاريخ.

6. وجود دانشمندان و متفكّران و فرهيختگان علمى در حوزه هاى مختلف.

7. وجود مكاتب و انديشه هاى فلسفى كهن و معتبر.

8. برخوردارى از ادبيّات ريشه دار و عميق با آثار ادبى بى نظير كه هر يك به تنهايى سند هويّت فرهنگى ما ايرانيان است.

9. هنر و ذوقيات عميق و سرشار و متنوّع كه هر يك در جهان بى نظير است.

10. برخوردارى از انديشه اشراقى و روش عرفانى با جلوه هاى گوناگون در طول تاريخ كه اين عامل موجب شده است كه روح معنوى و هويّت انسانى تمدّن و فرهنگ ايرانى پيوسته مستحكم بماند.

11. تشويق اسلام به علم آموزى و تفكّر در خلقت و تدبّر در آيات متنوّع هستى.

12. جهانى بودن مكتب و ايدئولوژى اسلام و برتر بودن اين تفكّر از هر گونه نژادپرستى و قوميّت گرايى.

13. دستورات دين مبين اسلام در رعايت برخوردهاى مسالمت آميز با پيروان مذاهب ديگر و آزادى هايى كه اسلام با سعه ى صدر در تعامل با اهل كتاب قايل مى باشد.

14. اميدوارى نسبت به آينده، روشن و درخشان ديدن آينده با توجّه به آموزه ى فرهنگ موعود و مهدويّت كه خود اين عاملّى ديگر بر تقويت روحى و تلاش و جهاد مى باشد.

ص: 25

اهميّت فرهنگ

بى شك فرهنگ درخشان ايران با جلوه هاى گوناگون و متنوّع دينى، فلسفى، اخلاقى، علمى و ادبى در شمار غنى ترين و كهن ترين و ريشه دارترين و اصيل ترين فرهنگ هاى جهان به شمار مى رود و براى حراست از اين فرهنگ غنى به مهندسى فرهنگى سخت محتاج هستيم. اين مهندسى فرهنگى مى تواند در سه بخش عمده مورد توجّه قرار گيرد:

اول، عقبه ى علمى و فرهنگى ما، يعنى علما و انديشه مندان و تاريخ تمدّن كهن ايران اسلامى مى باشد.

دوم، مركزيت مهندسى فرهنگى، يعنى مركز تصميم گيرى فرهنگى و به عبارت ديگر شوراهاى فرهنگى و سازمان هاى فرهنگى كشور مى باشد.

سوم، اجراى تصميمات و قوانين و دستورالعمل هاى فرهنگى است كه بايد توسط مراكز آموزشى و پژوهشى اعمال گردد تا در نتيجه گام مؤثّرى در راه رشد و تحوّل فرهنگى و علمى و آموزشى در كشور برداشته شود به طورى كه در راستاى رشد و تحوّل علمى و فنى و صنعتى، مبانى دينى و اخلاقى و باورها و ارزش ها و آزادى هاى معنوى نيز همگام با تحقيقات علمى توسعه يابد. و در نتيجه تمدّن ما يعنى هنر، كتاب، فرهنگ، موسيقى، تفكّر، علم و صنعت همراه با نقد علمى و منطقى و مستدل فرهنگ، قدرت و ثروت نيز به كمال رسد.

بديهى است در اين مسير بايد از هر گونه هرج و مرج فرهنگى، سلطه ى فرهنگى، انفعال فرهنگى و ساير بيمارى هاى فرهنگى مانند تساهل، تحجر، ابتذال و وابستگى فرهنگى به طور جدّى جلوگيرى كرد تا فرهنگ ما، فرهنگ و ادب ما، فرهنگ و هنر ما با يك مدل بومى و ضمن حفظ ارزش ها و عقايد

ص: 26

دينى و ملّى همراه با آزاد انديشى كامل بتواند استقلال فرهنگى و عزّت فرهنگى را براى ما به ارمغان آورد.

فكر و عقيده و فرهنگ بايد سنجيده، معقول، پيش رو، تحوّل پذير، همراه با بصيرت، بدون خرافات، ياوه گويى، عقب گرايى و مطابق با شرايط و نيازهاى روز، در حمايت از هويّت ملّى و دينى و در جهت تلاش از كيان و دفاع و حفظ و نگهبانى از اين مرز و بوم باشد.

فرهنگ، تجليّات انديشه انسان است در زندگى فردى و اجتماعى او، كه داراى انواع و مظاهرى است مثل علم، فلسفه، حقوق، هنر، اخلاق، فن، آداب، و سنن. غيرمذهبى ها دين را يكى از انواع فرهنگ دانسته اند كه در اين صورت دين تجلّى انديشه بشر است نه وحى الهى، امّا بديهى است كه اين ادعا از نگاه اسلام ادعايى باطل و فاسد است.

درباره ى فرهنگ نسبتاً حرف زياد زده مى شود. ولى حرف داريم تا حرف. بعضى حرف ها براى آن است كه فقط حرف باشد، بعضى براى آن كه نبودن عمل را بپوشاند و بعضى دلسوزى ها نيز يادآور اين داستان مثنوى مى شود كه كودكى در بغل سياهى بود و گريه مى كرد، سياه براى آرام كردنش او را نوازش مى كرد و هر چه بيشتر نوازش مى كرد كودك بيشتر گريه مى كرد، غافل از آن كه بچه از خود او مى ترسيد.

در وضعى كه ما هستيم و دوران تحوّلى را كه خواه ناخواه، و به همراه دنيا در پس گردونه ى تاريخ مى پيماييم، سكوت درباره ى فرهنگ، سرباز زدن از وظيفه انسانى است. اگر بحرانى در دنياى امروز باشد، بيش از بحران اقتصاد و پول و نفت و نيرو، بحران فرهنگ است. نفت ها چراغ ها را روشن مى دارند، ولى چه فايده وقتى چشم ها را تارى بگيرد.

ص: 27

به كمك فرهنگ، انسان ها به هم وابسته و نزديك مى شوند و با مشتركات ذهنى كه زاييده ى همين فرهنگ است، ملّت به وجود مى آيد كه پيوندگاه آن ها اشتراكى است در خاطره ها، و اشتراك در چيزهايى كه دوست مى دارند و اشتراك در چيزهايى كه دشمن مى دارند و اشتراك در زبان و معتقدات و چيزهاى ديگر.(1)

از آغاز پيدايش نوع بشر، فرهنگ مايه ى تمايز انسان از گروه هاى حيوانى بوده است. در نتيجه ى رشد جمعيت انسانى و بهره گيرى از طبيعت محيط، هنجار فرهنگى با تأكيد بر نشانه ها و زبان، گنجينه اى از عقايد و ديدگاه ها را در طول قرون و اعصار محقق ساخته است. از ديدگاه گستردگى، فرهنگ چيزى نيست كه انسان هاى اوليه به خاطر نياز خود آن را ابداع كرده باشند، بلكه پديده اى بود مبتنى بر هنجار، تا ارزش زيستى عظيمى را به موجوداتى كه از آن برخوردارند، اعطا نمايد. بديهى است كه نظير همان نياز كه موجب ابداع ابزار مادى براى زندگى مادّى بوده، براى حيات معنوى انسان ها نيز اساسى ترين عوامل فرهنگ انسانى را تشكيل مى دهند، وجود داشته است.(2)

انقلاب فرهنگى

فرهنگ، تجلّى ابعاد مختلف روح بشرى در زندگى اجتماعى اوست و فرهنگ را به شاخه هاى متعدّدى تقسيم مى كنند، فرهنگ مظاهر مختلفى دارد و چند جور فرهنگ داريم. يكى مذهب و يكى فلسفه است، يكى علم است، يكى هنر، يكى فن يا تكنيك، يكى اخلاق و يكى حقوق است. وقتى از صورت

ص: 28


1- فرهنگ و شبه فرهنگ، دكتر محمّد اسلامى ندوشن، سرآغاز چاپ نخست و ص 16.
2- فرهنگ پيرو فرهنگ پيشرو، استاد جعفرى.

فرهنگى يا از ماهيّت و حقيقت فرهنگى صحبت مى شود، صحبت در اين است كه وجه مشتركى كه تمام اين مظاهر فرهنگى با هم ديگر دارند چيست؟ خوب بنابراين اقوام مختلف داراى صورت هاى فرهنگى خاصى هستند كه اگر اين صورت عوض بشود به اين «انقلاب فرهنگى» مى گويند. اگر فرمى كه حاكم بر همه ى اين مظاهر فرهنگى است، اگر حقيقت فرهنگ دگرگون شود و حقيقت ديگرى بيايد و جاى گزين آن شود و علم و تكنيك و اخلاق و حقوق و همه چيز در فرم ديگرى و در حقيقت ديگرى جلوه كند به اين انقلاب فرهنگى مى گويند.

در تاريخ ما تاكنون چهار بار انقلاب فرهنگى رخ داده است. اول، در زمان هخامنشيان بود كه با ظهور زرتشت انجام شد. دوم، هم زمان با تأسيس حكومت ساسانيان عهد ديرين تجديد شده و كشور ما بار ديگر به فرهنگ دينى زرتشت روى آورد. سوم، با ظهور آيين اسلام و پذيرش اين آيين مقدّس از طرف ايرانيان، صورت فرهنگ زرتشتى نسخ شد و فرهنگ ايرانى با جوهره ى اسلامى صورت جديدى پيدا كرد به طورى كه همه ى نظامات اجتماعى، اخلاقى، فردى و خانوادگى ايرانيان را متحوّل و متغيّر ساخت. چهارم، با وقوع انقلاب اسلامى بار ديگر هويّت فرهنگى و اسلامى ايران و ايرانى احيا و شكوفا و بارور گرديد. هر چند قبل از انقلاب شكوه مند اسلامى ايران، در زمان صفويه نيز به نوعى انقلاب فرهنگى با هويّت اسلام شيعى به وقوع پيوست به طورى كه فرهنگ حاكم آن زمان را كه فرهنگى اسلامى از نوع تسنن بود با رسمى شدن تشيع به تدريج و مرور زمان برانداخت و فرهنگ اسلامى از نوع شيعى را اعتلا بخشيد.

ص: 29

اسلام روح و جوهره ى هويّت ايرانى

مهم ترين حادثه ى تاريخ ايران، ورود اسلام و خدمات آن به ايران است. اسلام با ورود خود به ايران، ضمن از بين بردن تشتت آراء و تكثر عقايد مذهبى وحدت عقيدتى و دينى را جاى گزين آن كرد، كه در آن فكر واحد، آرمان واحد و ايدئولوژى واحد به وجود آمد. اسلام حصار سياسى و مذهبى گرداگرد ايران را در هم شكست، تا امكان شكوفايى استعداد ايرانى را فراهم گردد، به طوريكه مطالعه ى تاريخ ايران نشان مى دهد، چنان شور و هيجان علمى و فرهنگى در ايرانيان پديد آورد، كه آن ها را در اوج قله هاى علمى ومرجعيّت دينى قرار داد. بنابراين مى توان خدمات اسلام را به ايرانيان، مواردى چون شناسايى واقعيت ايرانى به خودشان، شكوفايى نبوغ ايرانى، از بين رفتن خرافات ثنوى دينى و قرار دادن ايرانى در اوج افتخارات جامعه ى اسلامى دانست.

اسلام استعداد و نبوغ ايرانيان را هم به خودشان نشان داد و هم به جهانيان و به تعبير ديگر، ايرانى به وسيله ى اسلام خود را كشف كرد و سپس آن را به جهانيان شناسانيد. در سال هاى پايانى سلسله ى ساسانى، هويّت ايرانى على رغم غناى فرهنگى و سوابق تمدنى ايران آن روز، دچار بحرانى بزرگ شده بود كه تنها با ارمغان اسلام برطرف گرديد و هويّت جديدى با معانى نوين و عنصر ايرانى بخشيد. عامل اساسى هويت يابى ايرانيان را مى توان گرايش به اسلام و تشيع دانست، اين گرايش داراى سه علّت اساسى است:

اول، خسته شدن مردم از حكومت ساسانيان.

دوم، عدم كارآيى دين زرتشت و اديان آن روز.

سوم، جاذبه ى معنوى و عظمت واقعى اسلام.

ص: 30

از اين ميان، عامل سوم بيش از دو عامل قبلى داراى اهميّت بود، يعنى اسلام به عنوان يك دين رهايى بخش با خصوصيّات روحى و اخلاقى ايرانيان بسيار متناسب بود و سازگارى داشت. در ميان اقوام مسلمان، ايرانيان بيش از ديگران نسبت به خاندان نبوّت علاقه و اردات نشان دادند. هر چند اكثريت مردم ايران از دوران صفويه به بعد شيعه شدند امّا روشن است كه ايران از هر جاى ديگرى براى تشيع مناسب تر بود. علّت تشيع ايرانيان و علّت مسلمان شدنشان يك چيز است، ايرانى روح خود را با اسلام سازگار ديد و گم گشته ى خويش را در اسلام يافت.

مردم ايران كه طبعاً مردمى باهوش بودند و به علاوه سابقه فرهنگ و تمدّن داشتند، بيش از هر ملّت ديگر نسبت به اسلام شيفتگى نشان دادند و به آن خدمت كردند. ايرانيان روح اسلام و معنى اسلام را نزد خاندان رسالت يافتند، فقط خاندان رسالت بودند كه پاسخ گوى پرسش ها و نيازهاى واقعى روح ايرانيان بودند، بنابراين عناصر اصلى هويّت ايرانى تنها در گرايش به اسلام و تعاليم اسلامى است. يعنى عنصر ايرانى وقتى به معناى واقعى داراى هويّت شد كه اسلام در قلوب آن ها رسوخ كرد و از آن ها انسان هايى متعالى و رو به تكامل واقعى ساخت. لذا در درجه ى اول عامل هويت يابى ايرانيان را مى توان گرايش آن ها به دين مقدّس اسلام دانست.(1)

ص: 31


1- خدمات متقابل اسلام و ايران، شهيد مطهرى، صفحات 163 و 360 و 363.

هويّت ملّى و فرهنگ ايرانى و تأثير اسلام در آن

هويّت و فرهنگ ملّى به منزله ى شناسنامه و اعتبار آن ملّت است كه باعث و به وجود آورنده ى وحدت ملّى، افتخار ملّى، غرور ملّى، شخصيت ملّى، اقتدار ملّى، و عزّت و سربلندى ملّى است. هويّت ملّى و فرهنگ ايرانى پشتيبان و محافظ ارزش هاى ملّى، پيشينه ى فرهنگى ملّى، ميراث ملّى، سنن و آداب و رسوم، اخلاقيات، باورها، عقايد، تاريخ و تمدّن ملّت عزيز ايران است. حفظ فرهنگ و ميراث گذشته يعنى زيبا جلوه دادن و زيبا نمودن ارزش هاى ملّى، تربيت ملّى، روحيه ى ملّى، غيرت ملّى، پرورش ملّى و آرمان ملّى كه همه مبتنى بر دين و غايتمندى و اخلاق انسانى و آزادى خواهى و وطن دوستى. احياء و تقويت سرمايه هاى ملّى كنونى همراه با حفظ فرهنگ باعث سربلندى و آزادگى كشور و ملّت است.

اسلام ايرانى يعنى محدود كردن اسلام و اسلام را وسيله اى در جهت ايرانى بودن مليّت و ناسيوناليسم ايرانى قرار دادن. حال آن كه به فرموده ى امام خمينى(ره) تمام مقصدها، مكتب ما است و سيدالشهداء هم فداى اسلام شد. بى گمان ما افتخار مى كنيم به ايرانى بودن خودمان، به آب و خاك و وطن خودمان، ليكن ما ايرانى مسلمان و مسلمان ايرانى هستيم.

اسلام مكتب و آيين ما است آن هم اسلام ناب يعنى اسلام شيعى يعنى اسلام قرآن و رسول خدا، اسلام ثقلين، اسلام علوى، حسينى و مهدوى. و قطعاً ميان ايرانى بودن و مسلمان بودن هيچ تعارضى نيست زيرا اسلام يك دين و مكتب است و از مقوله ى ماده و جسم و خاك نيست بلكه از مقوله ى غير ماده و از فكر و انديشه و عاطفه و باور و گرايش فطرى است.

ص: 32

لذا طرح تقابل ميان ايران و اسلام، بسيار نامعقول و سفسطه آميز است همان گونه كه تقابل ميان ايران و مسيحيّت و يهوديت و زرتشتى گرى نيز چنين است. هم چنان كه تقابل ايران و علم، ايران و آزادگى، ايران و استقلال نيز چنين است. اصولاً آن چه فطرى است، آن چه حق است به هيچ قيدى مقيد نيست.

استعمار آن چنان نسبت به اسلام كينه دارد كه وقيحانه مدعى شده ايرانيان براى رهايى از اسارت اسلام، مذهب تشيع را با الهام از فرهنگ و عقايد ايرانى ساخته اند پس تشيع اسلام ايرانى شده است. امّا حق در همه ى شرايط حق است، فطرى در همه ى شرايط فطرى است و اسلام نيز چنين است يعنى برتر از محدوديّت هاى مادى، زمانى، مكانى و نژادى و قومى است. پس به حكم اين كه اسلام دين است، به اسلام از عمق جان ايمان و اعتقاد داريم و به حكم اين كه ايران ميهن ما است به ايران مهر مى ورزيم و به حكم اسلام از حريم آن تا پايان جان دفاع مى كنيم. لذا احساسات اسلامى و ميهنى ما تضادّى با هم ندارند بلكه عواطف ميهنى در حمايت از عواطف دينى قرار گرفته، بسيار قوى و مستحكم مى گردد. اسلام و ايران پس از قرن ها آن چنان به هم پيوند خورده اند كه بسى افتخارآميز است. اسلام دينى است جامع، كامل، غنى، هميشگى، معقول و انسانى و به همين سبب هر صاحب فرهنگ، آزادانديش و حق طلب را به خود جلب و جذب مى كند و رمز مسلمانىِ يك ايرانى نيز همين است.

آزادانديش و حق طلب و مجاهد و فداكارى كه با داشتن نظام فكرى و مسلك اسلامى همه ى مؤمنين را برادر خود دانسته و هرگز خود را اسير در قيود تنگ ناسيوناليسم برخاسته از انديشه آلمان قرن نوزدهم نمى سازد. وحدت مورد پذيرش يك مسلمان وحدت آرمانى، مكتبى و مبتنى بر پيوند قلوب است و اين همان وحدت رهايى بخش است كه استعمار از آن بارها آسيب ديده لذا با

ص: 33

حربه ى ناسيوناليسم ايرانى، عربى و غيره به مبارزه با آن برخاسته است و در اين مبارزه هم اغلب موفق بوده است. تبليغ فرهنگ ملّى و ايرانى از ديرباز حربه اى بوده است براى مبارزه با فرهنگ اسلامى، جدا كردن هويّت ايرانى از روح اسلامى، مقدمه اى براى سرسپردگى و تسليم در برابر فرهنگ غرب و خودباختگى و احساس حقارت در آستان غربى ها بوده است.

وحدت ايمانى ناشى از دين بسيار عميق، قوى و اصيل است به طورى كه هيچ عامل ديگرى قادر نيست چنين وحدت راستينى را به وجود آورد. در نتيجه استعمار پيوسته در نبرد با اين نوع وحدت در پى منافع نامشروع خود در جهان ايمانى نداى مليّت و ناسيوناليسم سر مى دهد و جوامع را با تفاخرات زبانى، نژادى، اقليمى، ملّى، اسطوره اى و غيره سرگرم و غافل ساخته و عوامل متعارف و غيراصيل را در اين جهت تقويت مى نمايد، تا در نهايت ارتباطها و پيوندهاى قلبى و آرمانى و ايمانى و مكتبى را از هم بگسلد، مسلمين را كه بايد يد واحده باشند متفرق و پراكنده و ضعيف و زبون سازد.

استعمار مى خواهد دين مشترك، آرمان مشترك، درد مشترك، عواطف و عقايد و ارزش هاى مشترك و مورد قبول مسلمين را تحت عنوان مليّت و ناسيوناليسم از آنان بگيرد. روحيه ى حق طلبى، عدالت خواهى و ظلم ستيزى را در آن ها بشكند. اسطوره هاى عينى و پاك بشرى را حذف كرده به جاى آن اسطوره هاى ذهنى، مشوش و وهمى را به خود مردم بدهد.

ما بايد بيدار باشيم كه مبادا تحت عنوان دفاع از فرهنگ ملّى و قوميّت ايرانى مجدداً مقدّسات اسلامى به باد اهانت گرفته نشود. صداى ملكوتى قرآن قرن هاست كه به وحدت ايمانى فرا مى خواند، دعوت به توحيد و نفى شرك و طاغوت، دعوت به جهاد در راه خدا، دعوت به اعتصام به حبل اللّه و نفى تفرقه

ص: 34

براى رسيدن به عزت، آزادگى و رهايى از قيود اسارت بار درون و برون، دعوت به كار و تلاش، دعوت به هجرت و تجارت نجات بخش، دعوت به بيدارى و آگاهى، دعوت به اخلاق و ايمان و معنويّت و حيات جاودانه اى كه از طريق همين حيات دنيوى بايد كسب شود. دعوت به حيات طيبه ى ايمانى، فرهنگى، اخلاقى و مذهبى توأم با بيدارى و هشيارى و مبارزه عليه استعمارگران و ستمگران استعمار براى ايجاد بدبينى نسبت به فرهنگ اسلامى به دروغ متوسل شده و مدعى شده است كه آثار علمى و فرهنگى ايرانيان به دست اعراب به آتش كشيده شده است.

آرى، استعمار براى رسيدن به آمال خودش زشت ترين تهمت ها را نيز روا مى دارد. غرب قوياً مشغول اسلام ستيزى است، قوياً عليه حق و عدالت به پاخاسته است، آن هم از طريق تضعيف يا تحقير يا تحريف شعارها و تعاليم و ارزش ها و اهداف اسلامى. استعمار قوياً مليّت اسلامى را با حربه ى مليّت ايرانى نشانه گرفته است. اسلامى كه دين بشرى است، اسلامى كه همه انسان هاى آزاده ى جهان را مخاطب خود مى داند، اسلامى كه خواهان آزادى و آزادگى و توحيد و يكتاپرستى و عدالت و حق طلبى براى همه انسان ها است و هدفش نجات و رهايى بشريت از سيطره ى غل و زنجيرهاى مادّى و معنوى، فكرى و سياسى و اقتصادى، درونى و برونى بوده و قله ى تعالى بشريت را قرب الهى مى داند. ده ها آيه در قرآن در اين موارد وجود دارد از جمله:

سوره ى يوسف آيه ى 40، سوره ى حج آيه ى 72، سوره ى حجرات آيه ى 13، سوره ى تكوير آيه ى 27، سوره ى انبياء آيه ى 105، سوره ى سبا آيه ى 28، سوره ى اعراف آيه ى 157، سوره ى انعام آيه ى 98، سوره ى نساء آيه ى 132 و... .

ص: 35

فراموش نكنيم كه اقتدار ملّى ناشى از همبستگى نيرومند است و همبستگى نيرومند معمول فكر واحد، آرمان واحد، فرهنگ واحد و احساسات واحد است. استعمار براى اين كه اصل (تفرقه بينداز و حكومت كن) را اجرا كند راهى از اين بهتر نديده كه اقوام و ملل اسلامى را متوجّه قوميّت و مليّت و نژادشان بكند و آن ها را سرگرم افتخارات موهوم نمايد.

زيرا استعمار به خوبى مى داند اسلام قرن هاست كه وحدتى را بر اساس فكر و عقيده و ايدئولوژى به وجود آورده است و نشان داده است كه در مبارزات ضد استعمارى مى تواند نقش قاطعى داشته باشد.

پس دقّت كنيم كه تحت عنوان دفاع از مليّت و قوميّت ايرانى، عليه اسلام مبارزه نكنيم و با تقويت فرهنگ ملّى، فرهنگ اسلامى را نفى نكنيم. دقّت كنيم كه همبستگى اسلامى با مسلمين جهان، روابط حسنه با ملل مسلمان و احسان و خدمت و برادرى و همدردى را با محرومين خصوصاً با محرومين و مستضعفين مسلمان از ياد نبريم. دقّت كنيم كه چهره ى نورانى مكتب را، قرآن را، انبياء و ائمه شيعه(ع) را، علما و فقها را، تشيع را، عاشورا را، مهدى موعود(عج) را، انقلاب و ارزش هاى آن را، امام خمينى(ره) و انديشه و آرمان هاى او را، ولايت فقيه را، قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران را، دفاع مقدّس را، جهاد و شهادت را و... گرد و غبار ناسيوناليسم نپوشاند.

مفهوم فرهنگ دينى و رابطه ى فرهنگ و معنويّت

انسان همان گونه كه در عرصه حيات مادّى خود براى اين كه سالم زندگى كرده و رشد لازم را داشته باشد نيازمند تهيّه و خوردن غذاهاى سالم و مناسب است و لزوماً بايد از خوردن غذاهاى مضر و ناسالم دورى نمايد، بايد در

ص: 36

عرصه هاى حيات روحى و معنوى انسان هم آن دسته از چيزهايى را كه براى پرواز اوج او و تعالى معنوى مفيد است دنبال كرده و از هر گونه موردى كه روح انسان را مكدّر نموده و باعث مسموميّت روحى انسان مى گردد و او را دچار گناه و آلودگى مى نمايد به شدّت اجتناب كند. اين اصل مسلم در مورد جامعه نيز صدق مى كند. در حالى كه در جامعه، افراد با فرهنگ ها و باورهاى متفاوت و گاه متناقض نيز، امر سازندگى روحى و معنوى را با سختى هايى در تعاملات زندگى روبرو مى كند. تأثيرات متقابل افراد با باورهاى گوناگون در يك چارچوب معقول و معطوف به قوانين تعالى بخش توسط عوامل اجرايى باورمند هم چون دولت و نظام حاكم قطعاً افق روشن و اميدبخشى را براى جامعه عينى خواهد كرد و مردمان سرزمين ما در چارچوب سياست هاى مبتنى بر حيات طيبه اسلامى با آگاهى لازم و با هماهنگى فرهنگى و معنوى ميان دولت و مردم، راه روشن خود به سوى استقرار معنويّت پايدار كه مقوم نظام اسلام است طى خواهند كرد.

فرهنگ از نظر قرآن

فرهنگ نور است.(1)

فرهنگ كتاب است.(2)

فرهنگ حق است. فرهنگ عدل و قسط است.(3)

فرهنگ را بايد با قوّت گرفت و از آن حفاظت و دفاع كرد.(4)

فرهنگ سرمايه ى معنوى يك ملّت است، شكوه و جلوه و ظهور گروهى

ص: 37


1- مائده، 15.
2- بقره، 1.
3- يونس، 32.
4- مريم، 12. بقره، 63.

ملّت است، عامل پيوند و ارتباط حال با گذشته و آينده ى انسان ها و عامل تحكيم هويّت آن هاست. فرهنگ زنده و فعّال و زاينده، جامعه را زنده و فعّال مى سازد و برعكس احساس هويّت و شخصيت مستقل، احساس عزّت و كرامت، تابع فرهنگ مستقل و عزت آفرين است كه باعث وحدت و اجرت اجتماع مى شود و بايد از چنين فرهنگى با توان حفاظت كرد.

فرهنگ و كار فرهنگى

فرهنگ محصول انديشه ها، افكار و تراوش هاى فكرى بشر در طول تاريخ است كه موجب زمينه سازى و شكل گيرى و تداوم و استمرار هويّت خاص انسانى و رشد و تعالى او بوده است، همه ى ابعاد و روابط زندگى انسان محصول فرهنگ است، روابط ميان انسان و خدا، انسان و جامعه، انسان و خودش، انسان و طبيعت، انسان و تمدّن و علم، انسان و دنيا، انسان و آخرت، انسان و نيازهايش، انسان و گرايش هايش، انسان و شناخت هايش همه و همه فرهنگ است، فرهنگ قومى، بومى، محلى، منطقه اى، ملّى، دينى و مذهبى، ايرانى و اسلامى، ايرانى و شيعى، اسلامى و شيعى، عقلانى، عرفانى، سياسى، تربيتى، خانوادگى، اجتماعى و دهها و شايد صدها نوع و قسم ديگر مى توان براى فرهنگ برشمرد.

آن چه مهم است فرهنگ هويت ساز، رشديابنده و رشددهنده و بالنده است، هم چون موجودى زنده در تبادل با ساير عوامل اجتماعى، فرهنگى فردى، فكرى و مذهبى ديگر مى تواند به پويايى بيشتر يا به سكون و ايستايى برسد. مى تواند قوى يا ضعيف باشد، مى تواند با شرايط و نيازهاى جديد هماهنگ باشد و در مسير تكامل و بازسازى و بازآفرينى و پويايى و بالندگى و خلق و

ص: 38

زايش جديد و مداوم قرار گيرد و بر ساير فرهنگ ها غلبه يابد يا برعكس. بى شك فرهنگ ما فرهنگى كهن، عميق، تاريخى و متّكى بر پشتوانه هاى علمى، فكرى، دينى و مذهبى بسيار مستحكم مى باشد. تاريخ ما، ادبيات، عرفان، هنر، اخلاقيات، دين و مذهب، سنت ها، كتب، شخصيت هاى علمى، دينى، فرهنگى و هنرى ما همه بيانگر عمق و غناى هويّت فرهنگى ما ايرانيان است. فرهنگى كه بر دو بنياد بسيار كهن ايرانيت و اسلاميّت استوار است. و به همين دليل بر همه اولياء فرهنگى فرض است كه در انتقال اين فرهنگ عميق علمى و دينى و ملّى به طور جدّى و برنامه ريزى شده بكوشند و در مسير پاسدارى و تعالى آن به پژوهشهاى مدوّن فرهنگى بپردازند تا در نتيجه به پرورش نيروهاى جديد و قوى فرهنگى دست يابند.

اولياء فرهنگى كشور بايد همه ابعاد جلوه هاى فرهنگى حتّى ادبيّات فارسى را كه اصلى ترين جلوه فرهنگ است، در عرصه ى عمل هماهنگ مدوّن و برنامه ريزى شده، تقويت نموده، ارزش ها و باورهاى عميق را در جامعه آن چنان بسط دهند كه آحاد جامعه، در همه ى امور جهت فرهنگى داشته باشند. از علم و دانش و فن و تكنيك و تكنولوژى و طب پزشكى و تجارت و اقتصاد و بانك و بانكدارى و بيمه گرفته تا شعر و هنر و تئاتر و سينما و مطبوعات و صدا و سيما، در همه عرصه ها جهتشان جهت فرهنگى باشد. فرهنگى كه اساس هويت، اساس شخصيت و اساس عزّت و شرافت و آزادى و آزادگى روح ايرانى مسلمان بوده و هست. امّا رسيدن به اين مهم:

1. محتاج تعيين هدف است، كوتاه مدت، ميان مدت و بلند مدت.

2. محتاج داشتن سياست فرهنگى روشن در راستاى همان اهداف معيّن است.

ص: 39

3. و سرانجام نيازمند مجريان فرهنگى و فرهنگ شناس و فرهنگ دوست و مديران و مديريت هاى قوى فرهنگى و ابزارها و لوازم روزآمد فرهنگى مى باشد. تا هم اطلاع رسانى و خبررسانى و هم آموزش و آگاهى بخشى و هم تفريح و سرگرمى و هم علم و فن و صنعت و هم اقتصاد و توليد و كشاورزى و كار توأم با جهت روشن فرهنگى صورت بپذيرد.

4. مطلوب آن است كه آفت هاى درون فرهنگى نيز به درستى شناسايى و سپس به تدريج حذف شوند. بديهى است مهم ترين آفات فرهنگى رواج خرافات در اشكال مختلفش مى باشد، هر چند ضعف عقل گرايى و عقل ستيزى را نيز بايد از نظر دور نداشت و توجّه كرد كه معمولاً هنر، عرفان، تصوف و شعر، ادبيّات و موسيقى كاركردشان رشد عواطف و احساسات و هيجانات و تضعيف عقل و برهان و استدلال و انديشه مى باشد.

5. مسئولين بايد در تقويت هويّت ملّى به مفهوم دينى و قرآنى آن كه به معنى حاكميّت سياسى شريعت اسلام و اجراى قوانين الهى است به طور جدّى بكوشند و بدانند كه نظام جمهورى اسلامى ايران عالى ترين مظهر هويّت ملّى ما بوده كه متكى بر ايمان دينى و رشد سياسى و اعتقادى يعنى رشد فرهنگ ملّى و دينى مردم مى باشد.

6. جوهر فرهنگ ملّى ما اسلام و جوهر اسلام تشيع و جوهر تشيع ولايت است. پس جوهر فرهنگ ملّى ما ولايت است همان ولايتى كه در روز غدير خم تثبيت گرديد و به فرمان خدا پيامبر اكرم(ص)، اميرالمؤمنين على(ع) را به ولايت امت تعيين و تصديق و معرفى فرمودند و خطاب به همگان فرمودند: «مَن كنت مولاه فهذا على مولاه». اين ولايت اوج آزادى اهل ايمان است و اين آزادى ناشى از قبول ولايت، هويّت دينى و ملّى و فرهنگى ما را تشكيل مى دهد، پس

ص: 40

بايد در ترويج فرهنگ ولايى غدير از طريق عقلانى، علمى، آموزشى و آگاهى بخش مسئولان فرهنگى ما بسيار جدّى كوشا باشند، زيرا فرهنگ انقلاب اسلامى ايران تجلّى فرهنگ ولايى غدير است.

7. كلام آخر اين كه فرهنگ به مفهوم فلسفى داراى چهار لايه و سطح است كه عبارتند از: جهان بينى، ارزش ها و ملاك هاى خوبى و بدى و معيارهاى زشتى و زيبايى و معروف و منكر و امر و نهى و حُسن و قُبح، الگوهاى هنجارى يا رفتارها يعنى اسوه هاى معتبر هم چون پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) و علما و صالحين و شهدا و صديقين و سطح چهارم نماد و سمبل ها هستند مانند زبان، كلام، هنر، آثار مكتوب و نظم و نثر و نظاير اين ها، لذا مسئولان فرهنگى مهم ترين وظيفه شان تلاش در جهت رشد و تعالى چهار سطح مذكور در ميان همه آحاد جامعه خصوصاً در ميان اهل فرهنگ و علم و هنر و دانش و دين و مذهب است.

آرى، فرهنگ يا فرهنج كه علم و دانش و عقل و ادب و بزرگى و سنجيدگى است و امروزه به معنى آموزش و تعليم و تربيت نيز به كار مى رود، اساس هويّت يك كشور و شايد مهم ترين معيار استقلال يك ملّت باشد، به همين دليل جدّى گرفتن آن و تلاش مجدانه ى فرهنگى و انجام كار فرهنگى و جهت دادن فرهنگى به همه كارها، مشغوليّات، مشاغل، مسئوليت ها و حتّى تفريحات و ورزش و سرگرمى ها مهم ترين رسالت مسئولان فرهنگى كشور مى باشد. مديريت فرهنگى را بايد جدّى گرفت و به همه مديريت ها هم بايد جهت فرهنگى داد، يعنى ساختار فرهنگى كشور و نهادهاى فرهنگى كشور را بايد با اهداف فرهنگى و برنامه ريزى هاى فرهنگى نوسازى و بازسازى كرد، مديريت هاى اين نهادها و مراكز را بايد به دست معتقدان به كار فرهنگى سپرد،

ص: 41

همان كسانى كه علاقه به كار فرهنگى دارند، تفكّر و انديشه فرهنگى دارند. تمايلات و ذوقيات و سليقه هاى فرهنگى دارند و شيفته فرهنگ ملّى اسلامى و دلداده ى فرهنگ اسلامى شيعى و دوست دار فرهنگ ولايى ايران عزيز هستند، و داراى فكر فرهنگى، طرح فرهنگى، خلاقيت فرهنگى و ذوق فرهنگى مى باشند، تا بتوانند در عمل، برنامه ريزى فرهنگى داشته باشند، اهداف فرهنگى را شناسايى و معيّن كنند، منابع فرهنگى و خصوصاً منابع انسانى كار فرهنگى را كشف و جمع آورى كرده و در جهت ارتقاء و توسعه فرهنگى كشور و در راستاى سامان بخشى و سازمان دهى هماهنگ، منسجم، هدف دار و برنامه ريزى شده و قانون مند و نظارت شده و ضابطه مند به كار گيرند.

فراموش نكنيم كه در جهان، سلطه گران، بيشتر به دنبال سلطه فرهنگى هستند، در پى ايجاد وابستگى فرهنگى هستند، به دنبال تضعيف فرهنگى و مسخ فرهنگى هستند و اين مسأله است كه مسئوليّت اولياء فرهنگى كشور را مضاعف كرده است. عزيزان فراموش نكنيد كه فرهنگ قرآن يك فرهنگ جهانى است، فرهنگ اسلام يك فرهنگ جهانى است، فرهنگ اهل بيت يك فرهنگ جهانى است، فرهنگ ولايت يك فرهنگ جهانى است، فرهنگ انقلاب اسلامى ايران يك فرهنگ جهانى است، مهدويّت يك فرهنگ، يك ارزش و يك آرمان جهانى است. پس قدر فرهنگ ملّى اسلامى خودمان را بدانيم و در احياء و ترويج فرهنگى و عقلانى آن بكوشيم، زيرا رسالت ملّى ما در بُعد فرهنگى به دليل اسلام و قرآن و عترت و به دليل اصل مهدويّت يك رسالت جهانى است. پس بكوشيم تا در ادبيات، شعر و داستان و هنر و فيلم و تئاتر و ورزش، اين رسالت ملّى و اسلامى خود را به درستى و شايستگى انجام دهيم. بكوشيم تا در علم و دانش و عقل و ادب و بزرگى و سنجيدگى و آموزش و

ص: 42

تعليم و تربيت، رسالت ملّى و اسلامى خود را با عشق و علاقه انجام دهيم و بكوشيم تا در عرصه ى اخلاق و ديانت و آداب معاشرت و آداب و رسوم و مراسم و سنن ملّى و دينى و مذهبى به نوعى عمل كنيم كه اين عمل موجب ترويج بين المللى فرهنگ جهانى مهدويّت بشود، ان شاءاللّه.

فرهنگ در افق چشم انداز جمهورى اسلامى ايران

ايران كشورى است توسعه يافته با جايگاه اول اقتصادى، علمى و فناورى در سطح منطقه، با هويّت اسلامى و انقلابى، الهام بخش در جهان اسلام و با تعامل سازنده و مؤثّر در روابط بين الملل.

جامعه ى ايرانى در افق اين چشم انداز چنين ويژگى هايى خواهد داشت:

توسعه يافته، متناسب با مقتضيّات فرهنگى، جغرافيايى و تاريخى خود، و متكى بر اصول اخلاقى و ارزش هاى اسلامى، ملّى و انقلابى با تأكيد بر:

مردم سالارى دينى، عدالت اجتماعى، آزادى هاى مشروع، حفظ كرامت و حقوق انسان ها و بهره مند از امنيّت اجتماعى و قضايى.

سياست هاى كلى برنامه هاى چهارم توسعه جمهورى اسلامى ايران، امور فرهنگى، علمى و فن آورى

اعتلا و عمق و گسترش دادن معرفت و بصيرت دينى بر پايه قرآن و مكتب اهل بيت(ع). تقويت وجدان كارى و انضباط اجتماعى و روحيه كار و ابتكار، كارآفرينى، درست كارى و قناعت و اهتمام به ارتقاى كيفيّت توليد، فرهنگ سازى براى استفاده از توليدات داخلى. ايجاد انگيزه و عزم ملّى براى دست يابى به اهداف مورد نظر در افق چشم انداز. تقويت وحدت و هويّت ملّى

ص: 43

مبتنى بر اسلام و انقلاب اسلامى و نظام جمهورى اسلامى و آگاهى كافى درباره ى تاريخ ايران، فرهنگ، تمدّن و هنر ايرانى، اسلامى و اهتمام جدّى به زبان فارسى.

تعميق روحيه دشمن شناسى و شناخت ترفندها و توطئه هاى دشمنان عليه انقلاب اسلامى و منافع ملّى، ترويج روحيه ظلم ستيزى و مخالفت با سلطه گرى استكبار جهانى.

سالم سازى فضاى فرهنگى، رشد آگاهى ها و فضايل اخلاقى و اهتمام به امر به معروف و نهى از منكر. مقابله با تهاجم فرهنگى، تقويت هويّت ملّى جوانان متناسب با آرمان هاى انقلاب. حفظ هويّت اسلامى، ايرانى و حراست از ميراث فرهنگى، تقويت امنيّت و اقتدار ملّى با تأكيد بر رشد علمى و فناورى، مشاركت و ثبات سياسى، ايجاد تعادل ميان مناطق مختلف كشور، وحدت و هويّت ملّى، قدرت اقتصادى و دفاعى و ارتقاى جايگاه جهانى ايران. تحكيم روابط با جهان اسلام و ارائه ى تصوير روشن از انقلاب اسلامى و تبيين دستاوردها و تجربيات سياسى، فرهنگى و اقتصادى جمهورى اسلامى ايران و معرفى فرهنگ غنى و هنر و تمدّن ايران و مردم سالارى دينى. تقويت و تسهيل حضور فرهنگى جمهورى اسلامى ايران در مجامع جهانى و سازمان هاى فرهنگى بين المللى. تقويت هويّت اسلامى و ايرانى ايرانيان خارج از كشور، كمك به ترويج زبان فارسى در ميان آنان.

ويژگى هاى فرهنگى جمهورى اسلامى ايران

از مهم ترين دستاوردهاى انقلاب اسلامى ايران در حوزه فكر و انديشه، از بين بردن خودباختگى و از خود بيگانه شدن و ايجاد خودباورى دينى و

ص: 44

فرهنگى و نيز تقويت معنويّت به ويژه در بين جوانان است. خودباورى فرهنگى، زمينه ى از بين رفتن وابستگى فرهنگى را فراهم كرده و موجب استقلال فرهنگى مى شود. خودباورى فرهنگى با مسايل فكرى، عقيدتى، اخلاقى و باورهاى دينى و مذهبى مردم سروكار دارد. هم چنين موجب عدم احساس حقارت و خود كم بينى در برابر غرب و در نتيجه عدم وابستگى و سرسپردگى به غرب مى شود. فرهنگ حاكم بر جمهورى اسلامى ايران داراى ويژگى هايى است از جمله:

1. مردم سالارى دينى، كه باعث رشد عقلانى، اجتماعى، سياسى و معنوى ملّت مى شود باعث قانون گرايى در همه ى عرصه ها، حق گرايى و عدالت محورى همه جانبه مى شود. اسلام و مردم، اسلامِ مردم گرا بر پايه ى رحمت، محبّت و احترام به انسان ها موجب تلاش در جهت توسعه ى علمى، فنى، صنعتى، فرهنگى و اقتصادى بر پايه ى كار و توليد تا خودكفايى كشور مى شود. دفاع از استقلال سياسى و تماميّت ارضى و آزادى هاى مشروع و قانونى در همه ى موارد، امنيّت ملّى، اقتدار ملّى بر پايه ى حضور مردم، بر پايه ى مشاركت مردم، بر پايه ى همبستگى ملّى، دفاع از عزّت و كرامت انسانى مردم و مبارزه با فقر و فساد و تبعيض از طريق اشتغال زايى مُولّد در بخش هاى كشاورزى، صنعتى، فناورى، مهندسى، بهداشت و درمان و پى گيرى مجدّانه فن آورى هسته اى صلح آميز و تحقق بخشيدن به سند چشم انداز بيست ساله از مزاياى اين ويژگى است و در كل موجب استقلال فرهنگى كشور مى شود كه استقلال فرهنگى ريشه ى همه ى عزت ها است.

2. مقابله با فرهنگ استعمارى، مقابله با انواع فرهنگ استعمارى كهن، نو و فرانوين. مقابله با انواع تهاجمات فكرى، فرهنگى، هنرى، مطبوعاتى، رسانه اى و تبليغاتى، مقابله با جنگ روانى و جنگ رسانه اى و فرهنگى كه هدفشان

ص: 45

بازدارندگى و ايجاد رعب و ترس و ضعف و يأس و سياه نمايى و بريدن مردم از حاكميّت و نظام و فشار روانى براى گرفتن امتياز و يا واداشتن به عقب نشينى از مواضعِ بر حق و يا ناامن نشان دادن اوضاع داخلى و منطقه اى و ايجاد فضاى رعب آلود و دل سرد كننده و كم رنگ كردن حضور مردم در صحنه هاى اجتماعى و سياسى. استعمار فرهنگى ريشه ى همه ى ذلت هاست. ولى مواضع نظام جمهورى اسلامى ايران مستحكم، درست، منطقى و قوى است لذا دشمن نظام خشمگين و عصبانى است.

3. از جمله نقاط قوّت نظام اسلامى، دين اسلام، رهبرى و مردم آن است. كه اين ها اصل پيروزى انقلاب، پيروزى در جنگ تحميلى، پيروزى در تثبيت نظام و استقرار كامل آن، پيروزى در مرحله ى بازسازى، تقويت مردم سالارى، تثبيت نهادهاى اجتماعى بر پايه ى قانون اساسى، وحدت و هم دلى و يك پارچه بودن ملّت بزرگ ايران، وحدت ملّى و يكپارچگى ملّى است.

4. فرهنگ شهادت قوى ترين حامى نظام، فرهنگى برخاسته از فرهنگ حسينى و فرهنگ عاشورايى. 15 خرداد 1342، بهمن 1357، نبرد با متجاوزان در جبهه هاى نبرد همگى محركشان فرهنگ عاشورا و فرهنگ محرّم بود. نام حسين(ع)، راه حسين(ع)، قيام حسين(ع) و امر به معروف و نهى از منكر حسينى، راه هدايت است. راه بيدارى است. راه جلوگيرى از انحراف حاكميّت و علماى دين است. راه جلوگيرى از انحراف در متن جامعه و در آرمان ها و اهداف انقلاب است.راه حسين(ع) يعنى تكليف خونين مبارزه با طاغوت و مبارزه با فساد و انحراف و تبعيض و فقر در يك نظام دينى كه آرمانش قسط و عدل و اصلاح همه جانبه و رفاه نسبى و معنويّت و علم و آگاهى

ص: 46

و عزّت و كرامت و استقلال همه جانبه است مى باشد.(1)

5. فرهنگ حضور و مشاركت حداكثرى، فرهنگ وحدت و همبستگى، فرهنگ توحيد كلمه و كلمه ى توحيد در همه ى عرصه ها و صحنه هاى اجتماعى، سياسى، فرهنگى، نظامى، ورزشى، دينى و غيره. حضور حماسه آفرين همراه با شور و عشق و علاقه به ميهن و مكتب و آرمان و ارزش هاى ايران اسلامى.

6. فرهنگ ولايت و محبّت و تولّى و رأفت و دوستى و رابطه عاطفى ميان امت و رهبر، امّت و حكومت، امّت و دولت و در سايه ى اين عاطفه ى گسترده توجّه به اقشار محروم و ضعيف و حمايت و دست گيرى خاص از آن ها و خدمت رسانى عام و حركت در جهت فقرزدايى و خدمت رسانى و تحكيم وحدت ملّى و همبستگى.

7. عدالت محورى با هدف پيشرفت همه جانبه، سعى در نفى تبعيض و فساد و تحقق عدالت در بستر قوانين روشن و معيّن و گريز ناپذير و تلاش در توسعه اقتصادى و فرهنگى و اجتماعى و بهداشتى و سياسى. عدالت و انصاف غايت بعثت و هدف حكومت دينى است و شاخص ارزش هاى اسلامى به شمار مى رود. پس همه ى طرح ها، لوايح و قوانين و همه ى كاركردها و پيشرفت ها بايد بر محور عدالت باشد و در يك كلام حاكميّت دينى بايد:

1. حكيمانه و منطقى باشد.

2. همراه با عدالت و انصاف باشد.

3. مؤدّبانه و توأم با رعايت كرامت و ارزش ذاتى انسان ها با آن ها برخورد كند.

ص: 47


1- سوره آل عمران، آيه ى 139.

آسيب هاى فرهنگى و مقابله با آن ها

تهاجم فرهنگى

تهاجم فرهنگى نوعى فرهنگ پذيرى تحميلى است كه هدف آن ضعيف كردن و يا نابود كردن فرهنگ مورد تهاجم قرار گرفته است. در همه ى ابعاد اجتماعى، سياسى، اخلاقى، مذهبى و ملّى و فرهنگ پذيرى ارادى، اختيارى و انتخابى تهاجم فرهنگى به شمار نمى رود. تهاجم فرهنگى از حربه هاى استعمار و امپرياليسم جهانى است كه در طول تاريخ پيوسته سعى كرده اند فرهنگ هايى را تحت سلطه ى خود درآورند و به مسخ و تحريف آن ها بپردازند و ديگران را از بُعد فرهنگى و معنوى اسير و مطيع خود سازند و تمامى هويّت آن ها را غارت كنند.

علل انحطاط تمدن ها در طول تاريخ

تمدن ها در طول تاريخ در پى علل و دلايلى از بين رفته و منحط شده اند از جمله: 1. فساد ناشى از تجمل و عيش و عشرت و بى خبرى از مردم در طبقه ى حاكمه و حاكمان جامعه. 2. فقر عمومى، تضاد ميان طبقات. 3. تجمع و تمركز حكومت و ثروت در دست عده اى معدود و محروميّت اكثريت جامعه. 4. عدم توجّه به طبقاتى كه از حالت ضعف خارج شده و به تدريج قوى شده و نيرو مى گيرند. 5. عدم عدالت اجتماعى، عدالت قضايى و عدالت حقوقى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى. 6. جدايى فكرى و عملى طبقه ى حاكم از مردم و اكثريت مردم از يكديگر. 7. فاصله گرفتن مظاهر فرهنگ مانند علم و صنعت و تكنولوژى از روح و حقيقت و فرهنگ يك ملّت كه همان معنويّت مى باشد.

ص: 48

غلبه ى ماديّت بر معنويّت و خودفراموشى و فراموش كردن هويّت حقيقى خويشتن. 8. رسوخ و نفوذ استعمار فكرى و فرهنگى و مسخ هويّت فرهنگى يك ملّت و در نتيجه مغلوب شدن فرهنگ جامعه در برابر غلبه و سلطه ى فرهنگى فرهنگ بيگانه.

تفاوت تبادل فرهنگى و تهاجم فرهنگى

در تبادل فرهنگى به فرهنگ و ارزش هاى انسانى ديگران احترام گذاشته مى شود و نقاط منفى و ضعف آن فرهنگ ها اصلاح مى شود. مثلاً اسلام در هر كشورى كه وارد شد هدفش نفى ارتباط ظالمانه و نفى شرك و بت پرستى و اسطوره پرستى و خرافه پرستى بوده است و به جاى همه ى اين ها توحيد اسلامى و اصالت فكر و انديشه را رواج داده و اين خود موجب به وجودآمدن تمدن ها و فلسفه ها و سازمان هاى اجتماعى بسيار درخشانى شده است. بنابراين فرهنگ و تمدّن اسلامى، فرهنگ و تمدن هاى گذشته را از طريق تشويق به علم و تحقيق و انديشه و آزادى احيا نموده و جاودانه كرده است مانند تمدّن هند، يونان، ايران و بين النهرين كه قطعاً سبب بقاى آن ها اسلام بوده است. تهاجم فرهنگى برعكس موجب تخريب فرهنگ ها، ركود و توقّف فرهنگ ها و ارتجاع ملّت ها در تاريخ بوده زيرا موجب انواع فسادها و تحريف ها در تاريخ فرهنگ و تمدّن ملل شده و مى شود.

ص: 49

نمونه عينى از آثار مخرب تهاجم فرهنگى در جهان اسلام و علت هاى آن

مسلمان ها در سال 91 هجرى با عبور طارق بن زياد از دماغه ى جنوبى اسپانيا بر آن جا مسلط شدند و آن جا تحت حكومت بنى اميّه درآمد و اين حاكميّت تا سال 421 هجرى به طول انجاميد. در اين دوران اسپانيا يكى از مراكز عمده ى تمدّن اسلامى در جهان به شمار مى رفت. امّا به عللى اين تمدّن سقوط كرد كه درس عبرت بسيار آشكارى براى همگان است از جمله علل اين سقوط مى توان به اين موارد اشاره كرد: 1. آزادى قايل شدن براى تبليغات دينى غيرمسلمان ها.

2. آزادى قايل شدن براى آموزش دادن به مسلمان ها از طرف غيرمسلمان ها.

3. آزادى در تجارت آزاد ميان مسلمان ها و غيرمسلمان ها.

4. خيانت يكى از سرداران مسلمان به نام براق بن عمّار در گفتگو با سران مسيحيّت.

5. عرفى شدن روابط و غلبه عرفى شدن بر دينى بودن روابط موجب پيدايش روحيه ى بى تفاوتى و نهايتاً رشد آن و بروز بى غيرتى دينى شد.

6. رواج مشروبات الكلى و مسكرات و انواع بى بندوبارى هاى اخلاقى.

7. شكسته شدن عزّت نفس و غرور ملّى و دينى.

8. رواج تن پرورى و خوش گذرانى و اسراف و غرق شدن در ناز و نعمت و از دست دادن روحيه ى آزادگى و شجاعت و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر.

9. مسخ هويّت انسانى به صورت گوسفندانى رام يا خرگوش هاى مهيّاى شكار.

ص: 50

10. رواج تفرقه، چند دستگى، كينه ورزى و دشمنى ميان مسئولين و حاكمان مسلمان با يكديگر و تحريف آن ها عليه يكديگر.

ويژگى ها و عوامل و علل اهداف فرهنگ استعمارى

فرهنگ استعمارى، ايمان دينى، امامت و ولايت و مراتب و مظاهر آن و انقلاب و ارزش هاى معنوى آن را مورد هدف قرار داده است و ويژگى هايى دارد از جمله:

1.سلطه بر مال مستضعف و جهان سوم.

2. غارت منابع جهان سوم.

3. نفى هويّت واستقلال فرهنگى سياسى و اقتصادى ملّت ها.

4. استفاده از ظواهر و شعارهاى فريبنده.

5. استفاده از حربه ى دروغ و فريب تحريف.

6.استفاده از عوامل سرگرم كننده و غفلت آفرين و انواع فسادها در تبليغات.

7. بزرگ نمايى كمبودها و ضعف ها و كاستى ها.

8. تحقير ملّت ها و فرهنگ هاى مستقل و ايجاد انواع موانع بر سر راه رشد و پيشرفت علمى، فنى و اقتصادى كشورها.

9. استفاده از نيروهاى وابسته ى داخلى و مهره هاى اغفال شده.

10.سعى و تلاش در به هم زدن وحدت و همبستگى و ايجاد تفرقه و جدايى.

11. جوسازى و شايعه پراكنى هاى مختلف مبتنى بر دروغ، فريب و نفاق.

12. القاء يأس و نااميدى و نفى خودباورى در ميان ملّت ها.

ص: 51

مسخ فرهنگى

مسخ فرهنگى يعنى تحريف فرهنگ، تحميق فرهنگ، دگرگونى ذاتى در فرهنگ يك ملّت، خودباختگى فرهنگى، بى هويتى ملّى، تقليد در ظواهر مصرفى ملّت چون لباس، مُد و ... .هدف نهايى مسخ فرهنگى سلطه و غلبه بر يك ملّت است. تحميق براى مغلوب كردن.(1) از جمله اهداف مسخ فرهنگى مى توان موارد زير را نام برد:

1. نفى و نقض وحدت، ايجاد اختلاف قومى، اختلاف فرقه اى، اختلاف سياسى.

2. اتهام به اسلام و اين كه اسلام گذشته گراست، خشونت گراست و عربى است امّا ما ايرانى هستيم.

3. ترويج فساد، بد حجابى، فساد اخلاقى، مشروبات الكلى، مواد مخدر، قرص هاى روان گردان، فيلم هاى مبتذل و موسيقى هاى مبتذل، كتب و نشريات خاص و انحرافات جنسى.

4. ترويج فساد عقيدتى، ايجاد ترديد و شك و تزلزل. شُبهه نسبت به اسلام و انقلاب اسلامى.

5. فساد مالى، فقر و تبعيض، نابودى حق و عدالت و قانون گرايى و وحدت.

6. حريم شكنى نسبت به قرآن، الگوهاى دينى مانند ائمه(ع)، كربلا، انتظار، ولايت فقيه و ارزش هاى انقلاب در كُتُب و مجلات و رسانه ها.

7. دين زدايى، سنت زدايى، گذشته زدايى، هويّت زدايى.

8. رواج سبك مغزى، فسق و فساد و مسايل احساسى و عاطفى و

ص: 52


1- سوره ى زخرف، آيه 54.

لاابالى گرى.

9. حمايت از فرقه هاى بدعت گرا و تحمل گريز مانند بهائيت، وهابيت، شيخيه، صوفيه و نظاير اين ها. قرآن كريم مى فرمايد: فساد در خشكى و دريا به خاطر كارهايى است كه مردم انجام داده اند. هر جا فسادى ظاهر شود بازتاب اعمال مردم است.(1)

10. ترويج و تبليغ آزادى هاى مبتنى بر حس و خيال و وهم و غريزه و هواى نفس با ابزار و هنرهاى مناسب كه همه ستيزه با عقل و خرد به شمار مى روند.

راه ها و شيوه هاى مبارزه با تهاجم فرهنگى

احساس خودارزشمندى و كرامت و قدرت و توانمندى و كفايتِ منِ ايرانى بايد تقويت شود، وحدت ميان اقوام درون ملّت بايد قوى شود. هويّت ملّى، گذشته ى ملّى، استقلال ملّى، مليّت ايرانى، فرهنگ ملّى، ارزش هاى ملّى و افتخارات ملّى را بايد زيبا و دل پذير آموزش داد و به عرصه آورد و مهم تر اين كه كار، علم و تلاش در همه ى ابعاد براى پيشرفت در همه ى زمينه ها چون علوم، فنون، صنايع، هنر و ورزش در همه ى سطوح ملّى منطقه اى، بين المللى و كسب افتخارات جديد. در عين صيانت كامل از هويّت ملّى و استقلال ملّى و استقلال سياسى و فرهنگى خويش، بايد در عرصه هاى ديگر تلاش مستمر و جدّى كرد كه در اين امر خطير خانه، مدرسه، جامعه، حكومت، رسانه ها مؤثّرند، به خصوص در امر تقويت هويّت ملّى. براى پيشگيرى و مقابله با آسيب هاى فرهنگى بايد از راه حل هاى فرهنگى استفاده كرد. آموزش معقول،

ص: 53


1- تفسير نمونه، ج 16، ذيل آيه ى 41 سوره روم.

تدريجى، منطقى و مستمر. تربيت اخلاقى، دينى، تدريجى و مستمر. تقويت انديشه هاى ملّى و دينى. تكريم و احترام و مهر و محبّت همراه با آموزش و تربيت. توسعه ى شخصيت و تكريم شخصيت و هدايتگرى. ممنوعيّت و محروميّت غلط است ولى بايد مصونيّت بخشيد و اعتماد كرد با ايجاد شغل، ايجاد كانون سالم خانواده و ايجاد امكانات رفاهى مناسب.

آگاه سازى و بيدارگرى مردم از سوى رسانه هاى جمعى، صدا و سيما و مطبوعات. (نشر اسلام، تحكيم انقلاب، رشد فرهنگ عمومى، بهسازى اخلاق و معنويّت عمومى، رشد آگاهى هاى سياسى، زبان گوياى مديريت جامعه بودن در بُعد اجرا، ارائه ى فرهنگ و انديشه و هنر اصيل و غنى خودى).

رسالت صاحبان قلم و مطبوعات در ارشاد و تشويق مردم، هدايت و رشد دادن مردم، اجراى دقيق امر به معروف و نهى از منكر، پرهيز از اصالت دادن به سرگرمى، فراموش نكردن اهداف متعالى انقلاب اسلامى و آرمان هاى بلند امام راحل، سعى در هر چه بيشتر مستحكم كردن پيوندهاى اجتماعى مردم و تقويت وحدت و ترويج اخوت و همبستگى و سعى در سالم سازى محيط عمومى جامعه با شيوه هاى جذاب و شادى بخش و هنرى، بيدارگرى و غفلت زدايى در ابعاد مختلف همراه با تقويت روحيه ى اميد و شادابى و خودباورى و مبارزه با هرگونه يأس و بدبينى در تمامى سطوح جامعه. بازگشت به خويشتن و تقويت هويّت ملّى و آشنايى با تاريخ و افتخارات ملّى. بازگشت به خويشتن و تقويت هويّت دينى و مذهبى و سعى در احياء عزّت نفس و كرامت نفس خويش و ديگران.

خداوند در آيه ى 200 سوره ى آل عمران مى فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد (در برابر مشكلات و هوس ها) استقامت كنيد و در برابر دشمنان

ص: 54

استقامت به خرج دهيد و از مرزهاى خود مراقبت به عمل آوريد و از خدا بترسيد شايد رستگار شويد.» خداوند در اين آيه امر به صبر به طور مطلق در امور فردى، مصابره در مسايل اجتماعى، همكارى و تعاون و اتّحاد و همبستگى كه منشأ همه ى قدرت ها است، مى كند. همراه با تقواى الهى كه در سايه ى آن رستگارى جمعى و اجتماعى و سعادت حاصل مى شود.(1)

ملت ايران اهل ذوق و هنر، اهل علم و استعداد، اهل نبوغ و ضريب هوشى بالا و رشد و نيروى كمال پذيرى است و بزرگ ترين سرمايه ى نظام جمهورى اسلامى ايران همين ملّت ايران هستند كه مهم ترين منابع كشور را تشكيل مى دهند، يعنى منابع انسانى بزرگ ترين پشتوانه ى انقلاب و نظام است. ملتى باهوش، با محبّت، اهل گذشت و فداكارى، عاطفى، اهل دل، هيجان، ذوق و هنر و عشق و عرفان و دوستدار اسلام و اهل بيت عليهم السّلام. ملتى كه با اين پشتوانه ى غنى مى تواند حافظ هويّت و فرهنگ ملّى و دينى خود باشد و با تمام توان در مقابل تخريب و تحريف و تهاجم آن مقابله خواهد كرد.

ماهيّت انقلاب فرهنگى در نظام اسلامى

اشاره

هو الذى بعث فى الاميين رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته(2)

(او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آن ها بخواند) سخن از ماهيّت انقلاب فرهنگى در نظام اسلامى است. پيش از آن لازم است معنى چند اصطلاح روشن گردد.

ص: 55


1- تفسير الميزان، ج 7، ص 154 تاص 226.
2- سوره جمعه، آيه 2.

1. ماهيّت

منظور از ماهيتِ هر چيز بيان چيستى آن است و به عبارت ديگر توضيح عناصر ذاتى و حقيقت تشكيل دهنده ى آن است كه ما در اين بحث بايد حقيقت و عناصر ذاتى انقلاب فرهنگى را در يك نظام الهى واسلامى روشن كنيم.

2. انقلاب فرهنگى

دگرگونى بنيادى و عميق را مى گويند كه گاهى در آثار و ظواهر و تجليّات و شئون و نمود و عوارض و خصايص و اوصاف يك چيز است و گاهى در بطن و درون و جوهره و ذات و بود يك چيز صورت مى گيرد كه البتّه ترسيم دقيق مفهوم اين الفاظ به سبب اين كه از ديدگاه هاى مختلف معانى گوناگون دارد و به اصطلاح مشترك لفظى اند از حوصله ى اين بحث مختصر خارج است.

3. فرهنگ

اشاره

اين واژه نيز از لغاتى است كه معانى و مفاهيم گوناگون دارد و مشترك لفظى است. به طور كلى: مجموعه آداب و سنن، عرف و عادات، افكار و انديشه هاى حاكم بر زندگى را فرهنگ مى گويند كه اين مجموعه آداب گاه فردى است و گاه قومى و قبيله اى و گاه ملّى و ميهنى و گاه جهان و مسلكى و اين مجموعه عامل پيوند و اتصال گذشته و حال و آينده انسان ها با يكديگر است كه جوهره ى ذاتى آن را اصول ثابت و محترم به عنوان ارزش هاى اصيل تشكيل مى دهد كه در حقيقت روح آن فرهنگ است و شخصيت ها و منش ها و افكار و رفتارها وكردارها و خُلق و خوى افراد تجلّى همان روح فرهنگى آن هاست. و به تبع اين، علم و صنعت، شعر و ادبيات، حقوق سياست آرمان ها و اهداف و

ص: 56

ارزش ها و مطلوب ها و تمام شئون زندگى فردى و جمعى هر انسانى و هر جامعه اى حكايت از فرهنگ او و فرهنگ جامعه ى او دارد. لازم به توضيح نيست كه به نظر ما انقلاب فرهنگى انقلاب در نظام آموزش و پرورش و آموزش عالى به معنى خاص آن نيست بلكه به معنى انقلاب در فرهنگ عمومى و كلى حاكم بر يك جامعه اسلامى است. لذا انقلاب فرهنگى در نظامى اسلامى دگرگونى و تحوّل و تغيير تمامى تجليّات و شئون زندگى فردى و اجتماعى به جهتى است كه قرآن و سنت رسول الله(ص) و ائمه ى طاهرين(ع) معيّن فرموده اند يعنى علم، صنعت، هنر، شعر، ادبيات، اخلاق، سياست، اقتصاد، آرمان و هدف ما به جهتى تحوّل يابد كه بزرگان دين ما بيان كرده اند و جهان بينى و ايدئولوژى ما تبيين مى كند و در غير اين صورت هيچ شأنى از شئونات ما ارزش ندارند زيرا نظام ارزشى ما را اسلام تعيين كرده و انقلاب فرهنگى در نظام اسلامى يعنى تغيير در جهت حاكميّت ارزش هاى اسلامى و لا غير، به عبارت ديگر انقلاب فرهنگى در نظام اسلامى يعنى اين كه اسلام و قرآن و اولياء اسلام و خداى رحمان، بها و ارزش علم و هنر و تفكّر و عمل و اخلاق و سياست و اقتصاد و... ما را تعيين كنند. و آن عزيزان اين شئونات ما را زينت بدهند نه خودمان نه ديگران و به قولى ديگر نه خودمحور باشيم و نه غيرمحور بلكه خدامحور بايد باشيم. در كل جنبه هاى حيات فردى و اجتماعى كه فلاح و رستگارى در اين است و بس و رمز استقلال و بقاى اسلام عزيز نيز در اين است و هدف ارسال رسل و انزال كتب نيز اين است كه: «قولوا لا اله الا اللّه تفلحوا» و «ان اعبد اللّه ما لكم من اله غيره» و آيات ديگرى هم چون آيه ى 36 سوره ى نحل و آيه ى 25 سوره ى انبياء و آيه ى 59 سوره ى اعراف بر اين سخن شاهد و گواه هستند.

ص: 57

آرى، فرهنگ اسلامى فرهنگى است كه ماهيّت و جوهره و ذات و حقيقت و تك عنصر تشكيل دهنده اش توحيد است و اين هماهنگى با جهانى است كه يك پارچه به سوى او در حركت و تكاپو و شدن و صيرورت و تحوّل است و شدن يك مسلمان نيز بدان جهت و بدان سوى باشد و اين هماهنگى فطرت انسان و تكوين موجودات است كه «كل الينا راجعون» و «الى اللّه المصير».

و اين بيان چهره ى ديگرى است از فرمايش على(ع) كه فرمود: «رحم اللّه المرأة علم من أين و فى أين و الى أين» كه جهت و هدف زندگى انسان عاقل را ترسيم كرده، انسانى كه در پى يافتن پاسخ معقول به اين سؤالات پيوسته در تلاش فكرى و عملى است كه مسلّماً جز در نظام فكرى و اقتصادى اسلام پاسخ معقولى براى آن ها نخواهيد يافت. آرى، ماهيّت انقلاب فرهنگى تغيير و تحوّلى است عظيم در آرمان ها و انديشه ها و جهت ها و خواسته ها. آن هم در سطح تك تك افراد است، به طورى كه جامعه ى مسلمان و امتى كه انقلاب ظاهرى و بيرونى را مى رود تا به مدد اتّحاد و ايمان به غيب با پيروزى پشت سر گذارد بايد كه در درون و باطن فرد فردشان نيز چنين انقلابى برپا شود كه در غير اين صورت در ظاهر و سطح و شعار خواهد ماند و از درون و باطن و عمق و شعور خواهد پوسيد و اين است ضرورت انقلاب فرهنگى به تمام معنايش، امّا چگونه مگر انقلاب در درون چيست؟ انقلاب درونى حقيقت انقلاب فرهنگى است. خودسازى عميق و شگرفى است در جهت شدنى الهى، به طورى كه تمامى تجليّات و شئونات زندگى فردى و اجتماعى ما از بطن محتواى اسلام منشاء مى گيرد و تمامى تلاش ها و تكاپوها، هنرها و عشق ها و نفرت ها، علوم و فنون و همه چيز ما فقط و فقط خالص براى خداى تبارك و تعالى باشد و اين شيوه ى انقلاب هرگز با شعار و تغيير ظاهر و... عملى نيست؛ الا از شعور آغاز گردد و با

ص: 58

عمل تداوم يابد، عملى كه از درون و فطرت و ايمان برخاسته باشد نه از احساس و...، همان گونه كه ابراهيم خليل(ع) فرمود: «قُلْ إِنَّ صَلاَتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيَايَ وَ مَمَاتِى لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»(1) و لذا آن بزرگ مرد با تمامى مظاهر و تجليّات فرهنگ شرك زمان خويش پيوسته ستيز كرد و نهايتاً يك امّت شد، يعنى خود يك فرهنگ شد، فرهنگى توحيدى، خالص، پاك، حنيف و بدين ترتيب (اول المسلمين) گرديد و نبى اعظم(ص) نيز چنين بود كه (لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوة حسنة).(2)

پس ماهيّت انقلاب فرهنگى عبارت است از ماهيّت يك انسان الهى، به شيوه ى انبياء خدا و اولياء و پاكان او، انقلابى است در فكر و معرفت و ايده آل و جهت انسان مسلمان انقلاب در هدف نهايى و بينش يك انسان موحّد است، اين كه بر اساس قرآن ماهيّت اصيل تفكّر و معرفت و هدف يك انسان را كه طالب دگرگونى فرهنگى است به طور اجمال در دو محور بيان مى كنيم:

الف. ذوات و عناصر و ماهيّت انقلاب فرهنگى در نظام اسلامى

1. نبايد حيات را در اين جهان منحصر بداند و نبايد كه تمام اغراض و اهداف حيات را در اين جهان طلبيد، يعنى علم و صنعت، هنر و فلسفه، حب و بغض، عرف و عادات و هيچ يك از نمودهاى حيات انسانى را به طور مطلق و يك جهته نبايد نثار اين جهان كرد زيرا چنين بينش و نگرش محدودى از نظر قرآن كريم موجب مشغوليّات و غرور است و چنين كسانى از نهايت هستى و آخرت و سرمنزل مقصود به دور خواهند افتاد، زيرا دنيا در بينش الهى اسلام

ص: 59


1- سوره ى انعام ،آيه ى 162.
2- سوره ى احزاب، آيه ى 21.

پست ترين و حقيرترين حلقه ى زنجيره ى هستى است و آن كه حيات خويش را فقط در فرو رفتن به اين جهان صرف نمايد نخواهد توانست فرهنگش را دگرگون كند و در آرمانش انقلاب نمايد زيرا (و ما الحيوة الدنيا الا متاع الغرور).(1)

2. و بر اين اساس كسى كه خواهان انقلاب در فرهنگ خويش بر اساس نظام الهى اسلام است نبايد جهان هستى را وسيله اى براى حيات مادّى خويش بداند و نبايد آن را بازيچه حساب كند يعنى جهان را بى شعور و كور و كر و معلول تصادف بداند و در عمل نيز رابطه ى ايشان با جهان هم چون رابطه با يك موجود هدف دار و باشعور و مدرك باشد و كسى كه فرهنگش الهى و اسلامى است هيچ چيز هستى را براى خود و در جهت خود حساب نمى كند و به كار نمى گيرد بلكه به تمامى هستى به عنوان جلوه و ظهور حق تعالى مى نگرد و برخورد شايسته مى نمايد زيرا: (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما لاعبين)(2)، (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا).

3. بلكه عنصر اساسى فرهنگ اسلامى حق بودن و حق دانستن كل هستى و هدف دار بودن نظام آفرينش است و نظام هستى را نظامى شايسته مى داند، هنرش نيز، جنگ و صلحش نيز بس شايسته و با هدف و حق است، آرمان و خواسته و جهتش نيز صالح و شايسته و حق مى باشد و به جز حق و شايستگى چيزى را نمى بيند و نمى يابد كه طلب كند جز حق و حق و حق، هدف دارى و هدف دارى و هدف دارى، طرح و طرح و طرح و عقل و عقل و عقل، هدفى حق، براى جهان قايل است و طرحى حق براى حيات خويش مى افكند و عقلى

ص: 60


1- سوره ى آل عمران، آيه ى 185.
2- سوره ى انبياء، آيه ى 16.

آميخته با حق طرح وى را ابداع مى كند، و پيوسته اين حق را با گوش دل مى شنود كه: «افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون»(1) و مى داند و باور دارد كه (و ما خلقنا السموات و الارض ما بينهما الا بالحق)(2)

4. تحوّل فرهنگى يك انسان مسلمان و يا يك جامعه ى اسلامى تحوّل و حركتى است هدف دار و تغييرى در جهت وصول و قرب به حق، انتقال و انقلابى است به سوى خدا و كسى كه چنين فرهنگى دارد عملش نيز عملى است در جهت قرب به حق، هنرش نيز براى خداست. آرمان و خواسته اش نيز آرمان و خواسته اى است خدايى و اصلاً او نيست، خودش نيست، هر چه است براى اوست، از اوست و در جهت او، زيرا مرجع همه ى هستى، مصير همه ى جهان نهايت تمام دگرگونى ها و انقلابات اوست (اللّه است). و چنين كسى با چنين فرهنگى است كه به اطمينان نفس مى رسد، نفسش مطمئنه مى گردد زيرا علتى براى عدم اطمينان ندارد با كل هستى هم جهت است، هم هدف است، هم آرمان است، و اين جاست كه در تب لقاءاللّه مى سوزد، پيوسته اش، هر لحظه اش، خوابش، سخنش، عملش، درسش، هنرش، جنگش و.... همه چيزش عبادت مى شود و او يك عابد و جهان و هستى و تجليّات هستى معبدش مى گردد و وجودش تربيت الهى مى شود، هستى او خالص مى شود، خلوصى حقيقى چون ابراهيم(ع)، چون پيامبر(ص) و چون همه ى عابدان راستين و فرهنگش انقلابى مى شود. زيرا آگاه است كه: «الى اللّه تصير الامور»(3) مى داند كه «الى ربك الرجعى»(4) درك كرده است كه «فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملاً صالحاً»(5) و لذا پيوسته با خود نويد نهايى را زمزمه مى كند كه: «يا ايها النفس المطمئنه ارجعى

ص: 61


1- سوره ى مؤمنون، آيه ى 115.
2- سوره ى حجر، آيه ى 85.
3- سوره ى شورى، آيه ى 53.
4- سوره ى علق، آيه ى 8.
5- سوره ى كهف،آيه ى 110.

الى ربك راضية مرضية»(1) چون واقف است كه: «ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون»(2) و پيوسته هم چون اسوه اش ابراهيم(ع) به خويش فرمان مى دهد كه «قُلْ إِنَّ صَلاَتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيَايَ وَ مَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»(3) و پيوسته در اين انتظار است كه هستى خويش را نثار آرمان و فرهنگ الهى خود كند. زيرا فرهنگ الهى برايش تقدّس يافته و تنها راه سعادت و فوز رستگارى اوست و اين است كه هميشه انتظار چيزى را دارد، شهادت، لقاءالله، طلوع فجر پاكى و....

بدين گونه است كه عناصر حقيقى و ذوات و ماهيّت فرهنگ اسلامى هر كه را منقلب كند و يا بر آن اساس انقلاب كند خودى نمى شناسد يك پارچه عشق مى شود و حركت، تحوّل مى شود و انقلاب تمام هستى را يك پارچه عشق مى كند و به حركت درمى آورد و متحوّل مى سازد و بدين گونه است كه ماهيّت و حقيقت فرهنگ و تجليّات تفكّر و انديشه ى غيراسلامى منقلب گشته تغيير مى يابد و ماهيّت و حقيقت فرهنگ و تجليّات تفكّر و انديشه ى ناب و اصيل اسلامى در سراسر زندگى فردى و اجتماعى امّت اسلامى حاكم مى گردد.

ب. عوارض و اوصاف ظاهرى انقلاب فرهنگى در نظام اسلامى

هر انقلابى عبارت است از نوعى ويرانگرى، انهدام، تخريب و تخليه و نوعى بازسازى و سازندگى و از سوى ديگر وابسته است به يك نظام فرهنگى و مكتب و يك رهبرى و هدايتگرى كه مفسر آن مكتب و الگوها و اسوه هاى انقلابيون هستند و ديگر خود انقلابيون كه خواهان آن مكتب اند و پذيراى آن رهبرى. انقلاب فرهنگى نيز همين طور است و شكل گيريش از همان قاعده ى فوق پيروى

ص: 62


1- سوره ى فجر، آيه ى 28.
2- سوره ى ذاريات،آيه ى 56.
3- سوره ى انعام، آيه ى 162.

مى كند و از لحاظ ظاهر همان مراحل را بايد بپيمايد تا آن چه را به عنوان ماهيّت و ذات انقلاب فرهنگى در قسمت اول بيان كرديم از باطن دارا شود.

1. تخليه و تخريب فرهنگِ كفر و شرك

از جمله خصوصيّات انقلاب فرهنگى در نظام اسلامى، تخريب باورها وانديشه هاى شرك آلود و يا كفرآلود است كه البتّه نمودهاى متعدّدى دارد كه به مدد مكتب و آگاهى از مكتب و پيروى از رهبريت مكتب بايد آن را شناخت و در انهدامشان كوشيد و اعتقادات و ضمير و فطرت را از لوث و تلون آن ها پاك گرداند كه اينك از آن انديشه هاى غلط و شرك آلود را كه بايد به تخريبشان پرداخت معرفى مى كنيم:

قرآن كريم هدف رسالت نبى اكرم(ص) را در يكى از آيات(1) برداشتن اِغلال سُنن و رسومات ناهنجار و زشت اعلام كرده كه گرانى آن سنت ها و عادات غلط فرهنگ بشريت را منحرف ساخته، موجب رواج زشتى ها و خبايث مى گردد نفس را نفس را پس بايد آن خبايث و زشتى ها و آن اغلال سنن و مراسم زشت را تخريب كرد و درهم شكست. (و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم)(2)

ديگر ويران كردن حصارهاى تقليدات كوركورانه و جاهلانه وتعصبات باطل و پوچ است كه اگر اين حصارهاى فكرى و فرهنگى غلط درهم شكسته نشود هرگز روح الهى و تفكّر و فرهنگ اسلامى در انسان پيدا نخواهد شد، بلكه انسان در حصار همان تفكّرات و فرهنگ و آداب و رسوم تقليدى و جاهلانه اش

ص: 63


1- سوره ى اعراف، آيه ى 157.
2- سوره ى اعراف، آيه ى 157.

خواهد پوسيد و اين مسأله از جمله عوامل گمراهى و حاكميّت شرك و كفر است كه در قرآن مجيد سخت با آن مبارزه شده، و در آيات بسيارى از قرآن اين مسأله بيان شده از جمله در آيه ى 170 سوره ى بقره، آيه ى 104 سوره ى مائده و آيه ى 109 سوره ى هود و آيه ى 36 سوره ى قصص.

ديگر اين كه تفكّر و فرهنگ منيّت و فرديت را بايد ويران ساخت زيرا هواى نفس و خودمحورى در انديشه و اعتقاد از خصايص فرهنگ فرعونى است كه با فرهنگ الهى اسلام ناسازگار است پس بايد از تلون اين خصيصه تخليه كرد تا از غلتيدن در انديشه و فرهنگ كفر و ضلالت نجات يافت كه در غير اين صورت محال است فرهنگى الهى و اسلامى داشت لذا قرآن مى فرمايد: «أَفَرأيتَ مَن اتخذ الههُ هواه و اَضلهُ اللهُ عَلى علم»(1) و البتّه آن چه را بايد تخريب ساخت و از خود به دور ساخت و از نفس تخليه كرد مباحثى عظيم احتياج دارد. امّا حقيقت انقلاب فرهنگى همين است، رذايل اخلاقى و شهوانى، خودمحورى ها و نفاق ها و حيله ها و رياها، تزويرها، ظاهرسازى ها، دروغ ها و حسادت ها و غيبت ها، سوءظن ها، تكبرها و نخوت ها، شخصيت پرستى ها و ساير تجليّات فرهنگ غير الهى را بايد منهدم كرد. تا فرهنگ و انديشه ها و مظاهر حيات فردى و جمعى يك قوم را خبايث فوق تشكيل مى دهد، اين قوم هر چند در ظاهر حركتى و انقلابى كرده باشند امّا در درازمدت به خاطر عمل دگرگونى درونى و فرهنگى به معناى حقيقى اش از درون مى پوسد و دوباره تغييرات ظاهرى تحت الشعاع باطن و درون آن ها قرار مى گيرد و آن هم خواهد پوسيد. آرى، به حق فرمود محمّد مصطفى(ص) كه (انى بُعثت لِاُتَمِمَ مكارم الاخلاق) و قرآن كريم او را اسوه اى

ص: 64


1- سوره ى جاثيه، آيه ى 23.

در اين جهت دانسته و از اين جهت ستوده كه (انك لعَلى خُلُق عظيم)(1) و اگر هم امّت و ملّتى بدون رشد و كمال و انقلاب در خلقيّات و انديشه و آداب و رسوم از نظر بُعد علمى به درجه اى عالى هم برسد يعنى انقلاب علمى نمايد و محتواى كتب مدارس و دانشگاه هايشان غنى گردد، عقل علمى و عقل تجربيشان ارتقاء يابد، هزاران اكتشاف و اختراع و تأليفات عميق داشته باشند و كُرات ناشناخته را مسكن سازند، با اين حال وجهه اى چون روس و آمريكا خواهند داشت. يا به قول قرآن چهره اى چون بلعم باعور پيدا خواهند كرد و يا چون چهارپايانى خواهند شد كه بارشان كتبى محققانه و نفيس است. اين است كه انقلاب فرهنگى از نظر اسلام يك انقلاب اخلاقى است كه البتّه لازمه ى اين انقلاب عظيم تحوّل علمى و صنعتى و سياسى و نظامى و ادبى و اقتصادى و غيره نيز مى باشد كه امرى است مسلم.

پس اولين گام بندگى خدا، رهايى از عبادت شيطان و نجات از عبادت طاغوت است. خواه اين شيطان و طاغوت، نفس باشد، خواه جاه و مقام يا مال و ثروت يا هر چيز ديگر.

ص: 65


1- سوره ى قلم، آيه ى 4.

تزكيه و تهذيب فرهنگ به جهت تحوّلى اسلامى

و به دنبال تخليه ى فرهنگ و انديشه و عقايد از كثافات، طهارت و پاكى و تزكيه كردن است. در اين مرحله انقلابگر در فرهنگ بايد كه بقاياى آن چه را به دور انداخته و عقايدش را از آن ها تخليه كرده نيز پاك و طاهر كند و لوح وجودش را با آب ايمان طاهر سازد تا تزكيه شود يعنى شرايط رشد الهى در فرهنگش فراهم آيد كه اگر تزكيه به دنبال تخليه نباشد هر آن محل تخليه شده، نفس و دل تخليه شده، عقايد و آمال تخليه شده در معرض هجوم انديشه ها و آمال هرز واقع مى شود. اين است كه بايد فرهنگ انسان موحّد تزكيه گردد يا مستعدّ نمو و رشد فرهنگ توحيدى شود كه اين مرحله مايه ى فلاح و رستگارى انسان است (قد افلح من زكاها)(1) و عبور از مرحله ى نفس امّاره است و احياى نفس لوامه است. چنين حركتى و انقلابى است كه انسان را متحوّل و منقلب مى كند. روح و جان او را، فرهنگ او را به طورى كه پيوسته به جهت خير و كمال متمايل است و از شر و انحطاط به دور و بدين سبب اين مرحله قبل از تعليم است. قبل از كشت بذر علم است و مرحله ى مستعد شدن و مهيّا شدن قلوب است براى بارورى علم، براى پذيرش حق و براى حكمت. و اول مرحله ى علمى هدايت بشر به وسيله ى نبى اللّه(ص) است كه پس از تلاوت آيات حق و دعوت مردم به سوى مبداء و معاد صورت گرفته و به قول قرآن (يتلوا عليهم آياته و يزكيهم).(2)

آرى، اين مرحله صيقل يافتن روح است تا توان پذيرش انوار الهى را پيدا كند

ص: 66


1- سوره ى شمس، آيه ى 9.
2- سوره ى جمعه، آيه 2.

واگر انسانى تزكيه نشود هرگز پذيراى شريعت حق و تعاليم كتاب وحى نخواهد شد و فرهنگ و انديشه و خلق و خوى الهى در او متجلّى نخواهد گشت.

تحليه و آراستن باطن و ظاهر با حله هاى الهى قرآن و عترت

اشاره

اين مرحله در حقيقت آغاز شكوفايى جوانه هاى فرهنگ الهى است و در اين مرحله از انقلاب فرهنگى است كه فرهنگ منقلب شده و انقلابگر ظاهر مى گردد و انسان نوينى را در هستى مى نماياند انسانى كه خالى از هر گونه شرك و نفاق است. تهى از هر جهل و حمقى است. عارى از شيطنت و طغيان است و مستعدّ رشد و نمو با صفات رحمان است. پاكيزه و طيب است. پذيراى تجليّات سلطان است و اينك به آموختن كتاب الهى مى پردازد و به تعليم اصول حق و آموزش قوانين خليفه ى الهى مشغول مى شود تا در سايه ى عمل به آن اصول و قوانين به فوز ابدى برسد و بدين خاطر تمامى شئون حياتش مظهر خالق مى گردد و اسم اللّه مى شود، عبادتش الهى، به گونه اى كه عبوديتش ربوبيت است و تجارتش او را از ذكر خدا غافل نمى سازد زيرا اقتصادش در همه ابعاد عبادت است سياست او نيز عين ديانت است و در خانه هم چون اسوه اش رسول اللّه(ص) و امامش ولى اللّه(ع) زندگى مى كند و بدين روى خداى حكيم نيز چشمه ساران حكمت را بر قلب وى جارى مى سازد زيرا انقلاب كرده، منقلب شده، به راستى الهى شده، صديق گشته، طاهر شده و يحيى گرديده، فلاح را يافته و براى خدا انقلاب كرده و خدا نيز عمل كسى را ضايع نمى كند، اين است كه متعلّم حكمت الهى مى گردد و مشمول رحمت و عنايت خدا مى شود. زيرا: رحم اللّه المراة عَلِمَ مِن أين و فى أين و الى أين.

و اينك او چنين شده مى داند حكمت خلقت را غايت هستى را، قدر و

ص: 67

جلالت انسان را و عظمت دنيا را و دايم به تفكّر است، تفكّرى كه عبادت است و افضل از عبادت هفت ساله است چون فرهنگش فرهنگ ذكر است، فرهنگ تفكّر است، فرهنگ تبيين و تفسير حيات است. او ديگر آن مقلّد كور نيست كه افتخارش گرايشات جاهليّت پدرانش باشد.(1)

او تطهير شده ى چشمه ساران حكمت الهى است و از كسانى است كه در شنيدن گفته ها خدايش به او بشارت داده او از هدايت شدگان و از خردمندان است.(2)

از خردمندانى است كه دايم در انديشه ى خلقت هستى زندگى مى كنند وخوابشان نيز همراه با انديشه در اين است كه هستى را خالقى است يكتا و مقصدى است معيّن و ندا سر مى دهند كه:

(ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار)(3)

آرى، انقلاب فرهنگى اسلامى انسان را با مبداء و معادش، با حيات و مماتش و با خويشتنِ خودش و با طبيعت و جهانش آشتى داده، پيوند داده، واحد كرده و اين انسان است كه اينك حامل بار امانت الهى گشته امانتى كه آسمان ها و زمين از قبولش امتناع كردند. امّا او ديگر به حق حامل آن امانت است زيرابه تربيت الهى تربيت شده و با فرهنگ خدايى انقلاب كرده خُلق و خوى الهى يافته و خليفةاللّه شده عباداللّه گرديده و ميثاق فطرت خويش را حفظ كرده و ذخاير انديشه ها و عقل خود را آشكار كرده، بيدارفكر و هوشيار پيوسته در سنگر مبارزه عليه جهل و خرافه مى ستيزد و بر اساس معارف و شرايع حقه ى الهى مى زيد. مهذّب است و مزكّى و با تربيت الهى دم ساز است و از ضلالت

ص: 68


1- سوره ى زخرف، آيه ى 33 و سوره ى نحل، آيه ى 44.
2- سوره ى زمر، آيه ى 18.
3- سوره ى آل عمران، آيه ى 191.

و كثافت جاهليّت پاك است و از رهگذر حب و دوستى و رهبرى عترت نبى اللّه(ص) در صراط مستقيم هدايت مى گذرد تا به ديار فناءاللّه واصل شود و با فناى خويش بقا يابد. اين است كه پيوسته منادى عدل است و مبشّر قسط، پرچم دار معروف است و پرخاشگر منكر. زيور آزادانديشى و تفكّر از جمله تزئينات ديگر فرهنگ اسلامى است و نداى هدايت جهانيان را از دروازه ى حريّت تفكّر سر دادن است انسانى مختار براى گزينش راه، و انتخابگرى آزادانديش براى رسيدن به فرهنگ الهى و وصول به جوار قرب رحمت حق، مبارزه ى عصيانگر عليه تمامى مقاليد پوسيده و جاهلى گذشتگان و خلاصه انسانى كه تجلّى انوار الهى شده متّصف به اوصاف ربوبى گرديده و در يك كلام آيينه ى تجلّى خدا شده و خداگونه شده و منيتى ندارد من نيست هرچه هست اوست و اين است كه عادل است و عدالت خواه و در ميان مردم تمامى مردمى كه براى او چون اويند و مظهر حق اند چون با خودش عمل مى كند.

چون او با همه متحد است هماهنگ است، يگانه است همه يك امّت اند و هر كدام يك امّت كثرتى و غيريتى در بينش وى نيست تا ديگران را جدا بينگارد همه شيران خدايند و جان ها همه متحد است و همگان قطره آب غرق اقيانوس حق اند و فانى از خويش و باقى در حق و براى حفظ اين بقا و تداوم آن فنا با هر چه اثرى از اختلاف و دوگانگى دارد و با هر چه نشانى از من و مايى دارد مى ستيزند و جهاد مى كنند كه فضيلت شان اين است در جهاد، در تلاش والا نيست مى شوند كثير مى شوند، رنگ مى گيرند، مختلف مى شوند من و ما مى شوند و نهايتاً طاغوت مى شوند. لذاست كه پيوسته مبشّرند و منذر آمرند و ناهى فانى اند و باقى كثيرند و واحد، من اند و او، خائفند و اميدوار، ساجدند و مسجود، فردند و امّت، فردند و در جمع، جمعند و در فرد و آنند كه در وهم

ص: 69

نمى آيد.

محافل و مجالس دينى تريبون هاى گسترده ى مذهب است كه بايد هر روز بيش از گذشته با نشاطتر و با كيفيّت بالاتر برگزار گردد. به خصوص مراسمى كه مربوط به اهل بيت عليهم السّلام است چه عزادارى ها، چه شادى ها. عمدتاً امروز اين گونه مجالس و محافل در قالب هيأت مذهبى برگزار مى گردد. حدود سى هزار هيأت مذهبى در سراسر كشور توسط سازمان تبليغات اسلامى شناسايى شده كه البتّه ممكن است آمار آن فراتر از اين هم باشد. علاوه بر اين خارج از چارچوب هيأت ها و مجالس شناسنامه دار جلساتى هم توسط خيّرين، نمازگزاران و مذهبيّون پايگاه هاى بسيج و... به شكل فردى برگزار مى گردد. بر پايه ى اين كه مجالس براى خوبان و اولياى خدا امرى است كه ريشه در قرآن و سيره ى نبوى و امامان(ع) دارد و مصداق تعظيم شعاير الهى و دينى است و مصداق مودّت اهل بيت است. بعضى علماء بزرگ معتقدند بنيان گذار عزادارى سيّد و سالار شهيدان حضرت امام حسين(ع) خود نبى مكرّم اسلام حضرت محمّد(ص) و امامان(ع) بوده اند و در سيره ى امامان و اهل بيت(ع) و پيروان آن ها هيچ گاه ترك نشده، حتّى امام صادق(ع) زمانى كه عيد نوروز با ايّام شهادت امام حسين(ع) هم زمان شده بود و مردم براى ديدن حضرت آمده بودند مجلس را تبديل به روضه خوانى براى امام حسين(ع) نمود. اين گونه مجالس نه تنها نام امامان و اهل بيت(ع) را پرآوازه نگه داشته، بلكه سبب ماندگارى پيام اسلام عزيز شده است تا جايى كه احياگر مكتب نجات بخش عاشورا در عصر حاضر حضرت امام خمينى(ره) بيشترين تأكيد را بر عزادارى سيّد و سالار شهيدان داشتند. ملّت ما را اين مجالس حفظ كرده بيخود نبود كه رضاخان و مأمورين ساواك رضاخان تمام مجالس عزا را قدغن كردند. مقام

ص: 70

معظم رهبرى در مناسبت هاى مختلف مثل ايّام شهادت دخت گرامى پيامبر خدا حضرت فاطمه(س) در حسينيه ى امام خمينى(ره) مجلس سوگوارى برپا مى كنند و در ايّام شهادت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب(ع) و نيز ايّام محرّم در خطبه هاى نماز جمعه روضه خوانى مى كنند.

با توجّه به جايگاه رفيع مجالس سوگوارى و يا شادى اهل بيت وائمه ى اطهار(ع) و اثرگذارى ارزشمندى كه در جامعه دارد بديهى است كه در حفظ و حراست آن بايد كوشيد و همواره علماى بزرگوار، روحانيّت و مبلغين و مدّاحان دلسوز و نيز خطبا و نويسندگان هميشه اين دغدغه را داشته اند كه هر از چندگاهى كه خطر را حس نموده اند هشدارهاى لازم را داده اند. از طرفى اين جايگاه بلند مرتبه و مؤثّر در جوامع اسلامى كه گاهى شعاع آن جوامع غيراسلامى را هم دربرگرفته، باعث شده تا دشمنان تلاش گسترده اى را در جهت تخريب و يا تحريف اين گونه مجالس داشته باشند. لذا در هر زمان كه دشمنان قسم خورده ى اسلام قدرتمند بوده اند دست به تخريب و از بين بردن اين گونه محافل و مجالس نموده و هر زمان كه قدرت مقابله نداشتند دست به تحريف آن زده تا از اثرگذارى مثبت آن در جامعه جلوگيرى نمايند.

(اخيراً كتابى به نام نقشه اى براى جدايى مكاتب الهى در آمريكا انتشار يافته كه در آن گفتگوى مفصّلى با دكتر مايكل برانت يكى از معاونان سابق سيا انجام شده است. او در اين زمينه مى گويد: بعد از مدّت ها تحقيق به اين نتيجه رسيديم كه قدرت رهبر مذهبى ايران و استفاده از فرهنگ شهادت در انقلاب ايران تأثيرگذار بوده است و مى گويد ما هم چنين به اين نتيجه دست يافتيم كه شيعيان بيشتر از ديگر مذاهب اسلامى فعّال و پويا هستند. در اين گردهمايى تصويب شد كه بر روى مذهب شيعه تحقيقات بيشترى صورت گيرد و طبق اين تحقيقات

ص: 71

برنامه ريزى هايى داشته باشيم. به همين منظور 40 ميليون دلار بودجه اختصاص داديم و اين پروژه در سه مرحله انجام شد. پس از نظرسنجى ها و جمع آورى اطّلاعات از سراسر جهان به نتايج مهمّى دست يافتيم. متوجّه شديم كه قدرت مذهب شيعه در دست مراجع و روحانيّت مى باشد. اين تحقيقات ما را به اين نتيجه رساند كه به طور مستقيم نمى توان با مذهب شيعه روبرو شد و امكان پيروزى بر آن بسيار سخت است و بايد پشت پرده كار كنيم. ما به جاى ضرب المثل انگليسى كه مى گفت: «اختلاف بينداز و حكومت كن» از سياست (اختلاف بينداز و نابود كن) استفاده كرديم و در همين راستا برنامه ريزى هاى گسترده اى را عليه مراجع و رهبران دينى شيعه صورت داديم تا آن ها مقبوليت خود را در ميان مردم از دست بدهند.

يكى ديگر از مواردى كه بايد روى آن كار مى كرديم موضوع فرهنگ عاشورا و شهادت طلبى بود كه هر ساله شيعيان با برگزارى مراسمى اين فرهنگ را زنده نگه مى دارند. ما تصميم گرفتيم با حمايت هاى مالى از برخى سخنرانان و مدّاحان و برگزاركنندگان اصلى اين گونه مراسم كه افراد سودجو و شهرت طلب هستند عقايد و بنيان هاى شيعه و فرهنگ شهادت طلبى را سست و متزلزل كنيم و مسايل انحرافى در آن به وجود آوريم به گونه اى كه شيعه يك گروه جاهل و خرافاتى در نظر جلوه كند. در مرحله ى بعد بايد مطالب فراوان عليه مراجع شيعه جمع آورى شده و به وسيله ى مدّاحان و نويسندگان سودجو انتشار دهيم تا مرجعيّت را كه سدّ راه اصلى اهداف ما مى باشد تضعيف كرده و آنان را به دست خود شيعيان و ديگر مذاهب اسلامى نابود كنيم و در نهايت تير خلاصى را بر اين فرهنگ و مذهب بزنيم.)

بنابراين دور از ذهن نيست اگر بعضى انحرافاتى كه امروزه متأسّفانه در

ص: 72

تعدادى نه چندان كم مجالس و محافل مذهبى مشاهده مى شود را در راستاى توطئه ى دشمنان دانست. از جمله مهم ترين انحرافاتى كه امروزه در بعضى محافل مذهبى مشاهده مى شود عبارتند از:

1. نسبت دروغ به ائمه ى بزرگوار

دروغ بستن به ائمه در مجالس ومحافل دردى است كه از دير زمان علماى بزرگوار همواره مورد نكوهش قرار داده اند. بعضى از مدّاحان يا خطبا از روى احساسات و بدون مطالعه مطالبى را بر زبان مى آورند كه يا از برداشت هاى شخصى آن ها صورت مى گيرد و يا با هدف گرياندن و احساسى كردن مخاطبان انجام مى شود.

بعضى ديگر اهل مطالعه هستند ولى منبع مطالعه ى آن ها منابع صحيح و تأييد شده نيست. مى بايست نويسندگان ما علماى حوزه هاى علميّه ى ما و مراكز تحقيقاتى و پژوهشى همّت نمايند و منابع صحيح و تأييد شده را تهيّه و به جامعه عرضه نمايد. هر دو گروه فوق بايد بدانند دروغ براى هميشه حرام بوده و هست به ويژه آن جا كه با آن مقدّسات هتك شود و در هيچ جاى اسلام نداريم كه براى گرياندن مردم از دروغ استفاده شود.

2. اظهار اشعار يا مطالبى كه شأن اهل بيت را در حد خداى عزّوجل مى شمارد

يكى از روحانيّون كه دعوت به سخنرانى شده بود در مراسم شب 13 رجب، ولادت حضرت على(ع) چنين مى گويد: «روزى در مجلسى دعوت به سخنرانى شدم قبل از صحبت من مدّاح عزيزى مجلس را اداره مى كرد و با اشعار او مردم دست مى زدند و شادى مى كردند او مجلس را به دو قسمت تقسيم كرد و گفت:

ص: 73

سمت راست مجلس مصرع اوّل بيت شعر را تكرار كنند و سمت چپ مجلس مصرع دوّم شعر را

«من مست مستم زينب پرستم»

و چندين بار تكرار شد نوبت من شد رفتم بالاى منبر و گفتم: خدايا تو شاهد باش اين مردم كه اين جا نشسته اند همه مست هستند ولى من مست نيستم و هوشيارم. خدايا تو شاهد باش اين مردم زينب پرستند ولى من خداپرستم.» اين عالم بزرگوار پس از اين مطالب ارزنده اى ارائه كرد و فرمود: «از مطالبى كه وهن اهل بيت است بايد پرهيز كرد همه ى امامان بزرگوار و اهل بيت(ع) خود را بنده ى خاضع خدا مى دانند و از پيروان خود مى خواهند پرستش خدا را و بندگى و عبوديت او را انجام دهند».

3. به كار بردن نغمات موسيقى

در ايّام نيمه ى شعبان در معابر عمومى و در بعضى محافل ديگر، گاهى از موسيقى هاى مطربى استفاده مى شود كه بعضى عيناً از ترانه هاى لس آنجلسى و طاغوتى برگرفته شده اند؛ اين موضوع از آسيب هاى جدّى است كه بايد هر چه سريع تر نسبت به آن تدبيرى انديشيده شود.

4. وارد كردن ضربه به جسم

در گذشته مقام معظّم رهبرى از قمه زدن گله نموده اند و اين عمل زشت را در ملأ عام حرام دانسته و اخيراً هم ايشان از علما گله نمودند كه چرا اين مهم را پيگيرى جدّى ننموده اند. و يا لباس ها را از تن درآوردن و محكم بر روى بدن كوبيدن و امثال آن، البتّه بعضى از گويندگان يا مدّاحان اهل بيت(ع) به تاريخ

ص: 74

اسلام استناد مى كنند كه اين استنادها غلط و در جاى خود قابل بحث خواهد بود و علماى بزرگوار و دانشمندان چون شهيد مطهرى(ره) در كتاب تحريف هاى عاشورا به آن پرداخته اند.

5. استناد به طرح مطالب سست و بى پايه

اشاره

مواردى از قبيل نقل ديدار با امام زمان(عج) از قول آيت اللّه العظمى وحيد خراسانى نقل شده كه بارها فرمودند ملاقات در غيبت كبرى به دو صورت واقع مى شود:

الف. ملاقات در حال اختيار

اين نوع ملاقات منحصر به افرادى نظير سيّد بن طاووس است كه احياناً امام را ديده و شناخته و از او كسب فيض كرده اند.

ب. ملاقات در حال اضطرار

مربوط به افرادى است كه در حال گرفتارى شديد متوسل به امام مى شوند و امام خود يا توسط افرادى كه دارند از او دست گيرى مى نمايند و نيز فرمودند آن ها كه در اثر لياقت و شايستگى به فيض ديدار نايل مى شوند به كسى نمى گويند.

هم چنين نقل خواب هايى كه در صحت و سقم آن ترديد هست. اين موارد بخشى از آسيب هايى است كه محافل مذهبى را تهديد مى كند. البتّه حساب مدّاحان مخلص و ارزشى از قشر سودجو و مادّى جداست. بيش از همه، مداحان مخلص ارزشى و خطباى دلسوز از اين آسيب ها رنج مى برند و از

ص: 75

حضور نااهلان در لباس مداحان اهل بيت(ع) نگرانند و نبايد اجازه داد تا خداى ناكرده خطباى ارزشمند و مداحان مخلص زير سؤال روند و دين با خرافه آلوده گردد. لازم به ذكر است كه با توجّه به توصيه هاى مقام معظم رهبرى (در جمع مدّاحان اهل بيت(ع)، علما و روحانيّون) شايسته است هم مدّاحان اهل بيت(ع) در انتخاب اشعار و الفاظ و هم در اجراى سبك نوحه خوانى دقّت نمايند و هم جوانان عاشق اسلام، نظام اسلامى و اهل بيت(ع) مانع حركات انحرافى و به دور از شأن و منزلت ائمه ى اطهار گردند تا از هر گونه سوءاستفاده ى احتمالى جلوگيرى شود.(1)

اهميّت و نقش فرهنگ در اجتماع مسلمين

گفتيم كه فرهنگ عبارت است از علم، ادب، آداب و رسوم يك ملّت يعنى امور متداوله در ميان يك قوم و ملّت، به طورى كه افراد آن ملّت نسبت به آن پاى بند بوده و زيربناى انديشه ها و مبناى تصميم هاى آنان را تشكيل مى دهد. امام على(ع) مى فرمايد: مردم فرزند فرهنگ خويش هستند و ارزش هر كس همان علم و كمال اوست. پس همواره از دانش سخن بگوييد تا قدر و منزلت شما شناخته شود.(2)

پيامبر(ص) ضمن بياناتى مفصّل از اخبار آخرالزمان خطاب به سلمان فرمودند: اى سلمان در آخرالزمان چيزى از مشرق و چيزى از مغرب آورده مى شود (يعنى تهاجم فرهنگى) كه امّت مرا رنگ وارنگ مى سازد. پس واى بر ضعفاى (فرهنگى) امّت من از دست اين ها و واى بر آن ها از(خشم) خدا، آن ها

ص: 76


1- ماهنامه ى سراج بسيجى، شماره ى 30.
2- بحار الانوار، ج 1، ص 204.

به كودك رحم نمى كنند، احترام بزرگ ترها را نگه نمى دارند. از كسى گذشت نمى كنند، خبرهاى آن ها با ناسزا همراه است. اندام هاى آن ها اندام آدميزاد است ولى دل هاى آن ها دل هاى شياطين است.(1)

لزوم حفظ استقلال فرهنگى

اكنون كه روشن شد كه فرهنگ مردم منشأ تمامى امور و رخدادهاست، به خوبى روشن مى شود كه بهترين راه حفظ كيان ملّت و دين، همان حفظ استقلال فرهنگى مردم است. مردم اگر استقلال فرهنگ دينى و اسلامى خود را به خوبى حفظ كنند و در حفظ آن حسّاسيّت و تعصّب داشته باشند، به خوبى از گزند حيله هاى دشمنان خطرناك، در امنيّت و مصونيّت خواهند بود.

در حكمت شانزدهم نهج البلاغه آمده است كه شخصى از امام(ع) تفسير اين فرمايش حضرت رسول(ص) را پرسيد: پيرى را دگرگون سازيد (يعنى موهاى خود را رنگ كنيد) و مانند يهوديان نشويد. امام(ع) در جواب فرمودند: واقعيّت اين است كه اين فرمايش پيامبر(ص) مربوط به موقعى بوده است كه تعداد مسلمانان كم بود.

با توجّه به اين فرمايش، گاهى ممكن است رنگ كردن موى سر و صورت يك فرهنگ باشد و لازم باشد تا براى مقابله با دشمن آن را حفظ كرد. تمامى مواردى كه در اسلام دستور به حفظ ظاهر مسلمانى داده شده و يا تأكيد بر حفظ شعاير دينى و انجام دادن برخى از امور دينى در ميان اجتماع شده است از مقوله ى حفظ استقلال فرهنگى است.

ص: 77


1- بحارلانوار، ج 6، ص 305.

چهره هاى مختلف تهاجم فرهنگى و مقابله با آن

1. از طريق زير سؤال بردن اعتقادات و ارزش هاى دينى

تمام فعاليّت هاى انسان بر اساس اعتقاداتى است كه دارد، بنابراين بهترين راه جلوگيرى از فعاليّت هاى انسان، اين است كه اعتقاد و انگيزه ى او را نسبت به عملكرد مورد نظرش متزلزل كنيم. در اين صورت بدون هيچ برخورد فيزيكى، كارى كرده ايم كه فرد، خود به خود از فعاليّت دست برمى دارد.

2. از طريق نفى حرمت و كرامت انسان ها

تمام حرمت و كرامت انسان ها توسط خداوند بيان و تعريف شده است. اساساً خداوند خلقت انسان را با كرامت و عظمت عجين ساخت و لذا انسان ها فطرتاً با كرامت هستند. كرامت انسان منشأ عزّت، آزادانديشى و ديگر فضايل اخلاقى است و به انسان اجازه نمى دهد كه اسير ستمگران و شيطان باشد. اين است كه شيطان و استكبار كه مظهر شيطان است، كرامت و حرمت او را نشانه گرفته اند و با مسخ هويّت و اصالت و شخصيت آن ها، آن ها را به هرزگى و فرهنگ استكبارى و اهريمنى گرفتار مى كنند. يكى از اهداف دشمن اين است كه انسان را گمراه و به پستى بكشاند. منظور از پستى يعنى از دست دادن هويّت، حرمت و كرامت انسانى است. انسان پست احساس خود را كه داراى شخصيت مهم و بزرگى است، از دست مى دهد و وقتى چنين اصالت و سنگينى شخصيت را از دست داد به راحتى به انواع هرزگى ها و قيافه هاى دشمن پسند، رفتارها و گفتارهاى دشمن پسند تن مى دهد.

ص: 78

3. تحريف حقايق دينى، سانسور واقعيّات، جوسازى، ايجاد التقاط

منظور از تحريف حقايق اين است كه حقايق دينى واژگون شده و برعكس جلوه داده مى شود. چيزى كه در اسلام ارزش است، ضدارزش و ننگ معرّفى مى شود و ننگ ها ارزش نمايانده مى شود.

4. ايجاد بحران، اختلافات قومى و فتنه هاى سياسى و فرهنگى

يكى از ابزارهاى مهم دشمن براى رخنه در فرهنگ اصيل و پاك و معنوى ملّت هاى مستقل از جمله ملل مسلمان است.

بر اساس تعاليم دين مبين اسلام ابليس و شياطين جن و انس و هواى نفس انسان از مهم ترين عوامل ضدّ دينى و فرهنگى به شمار مى روند. لذا وظيفه ى همه ى مسلمان ها اين است كه تمامى نيروها و توان و استعداد خود را عليه ابليس و شياطين و هواى نفس به ميدان آورند و سرسختانه به دشمنى با آن ها بپردازند و بر همين اساس به امورى بايد اقدام كرد كه موجبات خوارى سپاهيان ابليس را به دنبال داشته باشد كه در رأس همه ى اين امور عبادت خداوند سبحان و عبوديّت و بندگى اوست و در راستاى اين عبوديّت بايد پيامبر گرامى اسلام(ص) و ائمه ى اطهار(ع) را الگو و امام و اسوه و راهنماى خود قرار دهيم و با تمسّك و توسّل به قرآن و پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) و به خصوص با اجراى امر به معروف و نهى از منكر و تلاش و كوشش در آراستن خويش به معروف و پاكيزه كردن وجود خود از منكر و ترويج آن در همه ى سطوح جامعه بر اساس شناخت و آگاهى و محبّت و دلسوزى، مى توان با چهره هاى مختلف تهاجم فرهنگى به مبارزه پرداخت. به هرحال تقويت ايمان و اعتقادات و جهاد در راه خداوند متعال و

ص: 79

انجام وظايف شرعى فردى و اجتماعى، فرد و جامعه را در مسير كمال و قرب الهى قرار خواهد داد.(1)

ص: 80


1- تقوا و پارسايى در نهج البلاغه، تأليف مسلم قلى پور گيلانى، ص 129 به بعد.

فصل دوم: فرهنگ آموزش و پرورش

اشاره

ص: 81

ص: 82

بحثى در فرهنگ آموزش و پرورش

قبل از هر چيز ابتدا با تعريف اين دو واژه يعنى آموزش و پرورش شروع مى كنيم:

آموزش يا تعليم

آموزش يا تعليم، عبارت از آگاه كردن، اظهار كردن و روشن نمودن كسى نسبت به چيزى است كه معمولاً با دليل و برهان يا اثر و نشانه اى همراه مى باشد و لذا كسى را كه نسبت به چيزى از روى دليل و برهان و يا اثر و نشانه آگاهى يابد آموزش ديده يا متعلّم مى گويند، البتّه بايد افزود كه مناط هر آموزشى استعدادهاى بالقوه ى درونى فرد است كه به وسيله ى آموزگار يا معلّم آن استعدادهاى بالقوّه ابتدا بايد از حالت كمون و اختفا به حالت آشكار درآيند تا صاحب آن استعداد بتواند واجد علم شود و روى اين اصل هر آموزشى نتيجه ى مرحله ى مقدّماتى ديگر مى باشد كه مرحله ى پرورش يا همان تربيت است.

ص: 83

پرورش يا تربيت

عبارت است از كمال بخشيدن، تكميل كردن يا زمينه ى وصول به كمال شى ء را مهيّا كردن و نيز ايجاد زمينه و شرايط كمال و رشد شى ء را تربيت يا پرورش گويند.

تذكر: بر اساس تعاليم مقدّس اسلام اين دو واژه به طور اطلاق فقط اوصاف حق تعالى مى باشد و تنها بر سبيل مجاز و استعاره بر غير او اطلاق مى گردد. اينك با توجّه به تعاريف فوق مى توان آموزش و پرورش را روشن تر معنى كرد.

آموزش و پرورش نهادى است اجتماعى كه در آن نهاد زمينه هاى رشد و كمال افراد اجتماع فراهم مى شود تا در نتيجه افراد آن اجتماع بتوانند از روى آثار و علائم يا از روى دليل و برهان نسبت به هستى و كائنات آگاه شوند. بنابراين نهاد مذكور بايد نهادى همگانى و آزاد باشد، همگانى بدين جهت كه جوهره ى انسان آزاد است و با جبر و تحميل هرگز رشد و كمال انسانى ميسّر نخواهد شد.

و لذا در اسلام عزيز آموزش از هيچ محدوديّتى برخوردار نيست نه محدوديّت زمانى و نه مكانى و نه نژادى و نه جنسى و نه حتّى اعتقادى. زيرا وچود چنين محدوديّت هايى سد راه كمال و رشد انسان است و لاجرم مخالف فطرت سليم بشرى است. از آن چه گفته شد چند نكته ى مهم قابل بحث است:

1. كمال و رشد چيست؟ 2. زمينه هاى كمال و رشد كدامند؟ 3. تهيّه ى شرايط كمال و رشد چگونه است؟ 4. آگاه كردن و اظهار نمودن چگونه است؟

نكته ى اوّل: پيروان اصالت اجتماع، كمال انسان را سازگارى سريع و مطمئن هر فرد با اجتماعى مى دانند كه به نظر آنان پيچيدگى آن تصاعدى است و

ص: 84

آموزش و پرورش نهادى است كه فرد را با اعمالى مهيّا مى كند كه به واسطه ى آن اعمال بتواند همبستگى خود را با افراد ديگر اظهار نمايد و نيز قادر شود كه همگام با تطوّرات و پيچيده شدن اجتماع همبستگى عملى وى نيز تطوّر كرده و پيچيده شود. تا در نتيجه وجدان اجتماعى و حس مسئوليّت جمعى وى رشد نمايد و اين اساس كمال و ترقّى در نزد آن هاست زيرا بدين طريق فرد پس از درك تكاليف اجتماعى خود بهتر از عهده ى اجراى آن ها بر خواهد آمد. پيروان اصالت فرد كمال را در ترقّى يك جانبه فرد بدون در نظر داشتن روند كل جامعه مى دانند از نظر آنان كمال در پرورش دادن يك فرد مترقّى است و آموزش و پرورش نهادى است كه صرف نظر از روند كلّ جامعه مسئول تعليم و تربيت فردى است كه بتواند در سايه ى شكوفايى استعدادهايش تا آن جا كه در توان دارد بر جامعه و طبيعت غلبه جويد.

از نظر مكتب اسلام كه نه پيرو اصالت جمع است و نه پيرو اصالت فرد، كمال فرد و جامعه اوّلاً به عنوان هدف غايى تربيت واحد است و آن وصول الى اللّه و پيمودن صراط مستقيم الهى است. ثانياً هر انسانى نسبت به ديگر انسان ها در پيمودن اين مسير متفاوت است و لذا كمال فردى در وصول، نسبى است يعنى داراى مراتب است و درجات گوناگون. ثالثاً فرد و اجتماع در يكديگر تأثير و تأثر دارند. يعنى جامعه اى اگر رو به كمال مطلوب باشد فرد را نيز بدان سوى سوق مى دهد و برعكس جامعه اگر منحط باشد حتّى يك فرد تربيت شده و عالم مى تواند آن جامعه را واژگون و به جهت كمال حقيقى منقلب كند اين است كه از نظر تعاليم اسلام آموزش و پرورش نهادى است كه هم مسئول تعليم و تربيت فرد است و هم ناظر و مجرى تعليم و تربيت جامعه است.

نكته ى دوم: زمينه هاى كمال از نظر حاميان اصالت جامعه وجود

ص: 85

ناهنجارى ها و نواقص صورى اجتماع است مثلاً عدم رعايت قوانين جامعه، عدم وجود روحيه ى تعاون، وجود نواقص علمى و صنعتى و غيره. و لذا اين شرايط و اوضاع اجتماعى است كه از عوامل و زمينه هاى كمال محسوب مى گردد كه آموزش و پرورش وظيفه دارد با تربيت و تعليم افراد اجتماع جامعه را به گونه اى پرورش دهد كه همگان نسبت به يكديگر يك همشهرى يا يك هموطن و يا حداكثر يك انسان خوب و مترقّى باشند و وجدان اجتماعى بر همه حاكم گردد و در سايه ى اين تلاش هاى متقابل و همه جانبه اجتماع از نظر علمى و صنعتى و ساير مظاهر دنيوى پيشرفت كند. زمينه هاى كمال از نظر حاميان اصالت فرد وجود ناهنجارى ها و نواقص فردى است مثلاً بى سوادى، تن پرورى، فقر، بيمارى، بى كارى، بى هنرى و غيره، پس از نظر پيروان اين گروه آموزش و پرورش مسئول است كه با تعليم و تربيت افراد، سعادت فرد را تأمين كند به گونه اى كه فرد قادر به خواندن و نوشتن شده و در رشته اى كه مى خواهد و سعادت خويش را در آن مى داند ترقّى و تحصيل نمايد و به عنوان يك فرد شاخص بر ديگران باشد و هر فرد ديگر نيز مى تواند اگر قدرت و امكان فردى دارد در اين مسير گام گذارد.

امّا از نظر اسلام زمينه هاى تربيت بالقوه در فطرت هر آدمى وجود دارد يعنى انسان اسلام بر خلاف انسان ساير مكاتب موجودى ميان تهى نيست بلكه با يك سرى امكان ها و نيروهاى بالقوه آفريده شده است. و او خود در درجه ى اوّل مسئول ساختن خويش است و بعداً جامعه، حكومت، آموزش و پرورش، مسئول بارآوردن و فعليّت بخشيدن به استعدادهاى نهفته ى فطرى او هستند و از سوى ديگر زمين، آسمان، تاريخ، جامعه، تفكّر، تجربه و عوامل ديگرى زمينه هاى آموزشى و تعليمى او هستند كه نهايتاً با توجّه به عوامل درونى

ص: 86

(فطرى) و عوامل بيرونى (محيطى، طبيعى و غيره) انسان ها بايد تحت تعليم و تربيت قرار گيرند و البتّه نهايت اين تعليم و تربيت، آزادى از حصارهاى درونى و بيرونى و وصول به مبداء حق مى باشد كه در بحث هاى آينده هر يك از اين عوامل و شرايط را جداگانه بيان خواهيم كرد.

نكته ى سوم: ايجاد شرايط رشد و كمال از نظر پيروان اصالت جمع هيچ گاه نبايد از حوزه و قلمرو اجتماع كه در دولت متجلّى مى شود خارج گردد. بنابراين، دولت كه به نظر آنان نماينده ى اجتماع مى باشد اين شرايط را فراهم مى نمايد. به عبارت ديگر آموزش و پرورش بايد صددرصد دولتى باشد و از تملّك فرد، بيرون، به طورى كه فرد چون به تنهايى اصالت ندارد بايد از فرديّت خويش جدا شود و به اجتماع متّصل گردد تا بتواند از شرايط كمال و رشد كه تماماً در اختيار دولت است استفاده كند. از نظر پيروان اصالت فرد، كاملاً برعكس است يعنى هر كس بايد بر اساس توان فردى خويش، خود، شرايط رشد و كمال خود را به وجود آورد يعنى آموزش و پرورش فردى است و بر مبناى قدرت ملّى، مالى و سياسى خود يا خانواده ى خود، هر فرد مى تواند همه ى شرايط رشد و كمال را در اختيار خويش درآورد. هر چند كه سايرين از اين شرايط محروم و بى نصيب بمانند اشكالى نخواهد داشت زيرا اين فرد است كه اصالت دارد از نظر مكتب اسلام شرايط رشد و كمال بر دو نوع است:

اوّل: شرايط درونى كه هر انسانى همان طور كه قبلاً بيان شد در هنگام تولّد بالقوّه داراى آن شرايط است و گذشته از آن مقدّمات شكوفايى آن استعدادهاى بالقوّه در خانه و به وسيله ى تربيت والدين و يا ساير سرپرستان صورت مى گيرد.

دوم: شرايط بيرونى، يعنى ايجاد محيط سالم و لوازم و ابزار تعليم و تربيت كه اين هم در بدو امر به عهده ى والدين و سرپرستان خانوادگى فرد و پس از آن به

ص: 87

عهده ى دولت اسلامى است كه بر اساس نظام قسط اجتماعى شرايط رشد و كمال افراد را فراهم كنند يعنى با توجّه به استعدادهاى بالنده هر فردى حكومت اسلامى موظف است شرايطى را ايجاد كند كه آن استعدادها هرز نشود بلكه به نحو مطلوب الهى و انسانى از آن ها در جهت آرمان هاى الهى بهره بردارى گردد اين است كه در اسلام آموزش و پرورش اجبارى نيست ولى از سوى ديگر محدوديّت زمانى و مكانى و سنى و جنسى و نژادى هم ندارد.

نكته ى چهارم: در مورد چگونگى و شيوه هاى تعليم و تربيت است، در اين مورد به طور كلّى مثل موارد قبل نمى توان تميز صددرصدى ميان مكاتب مختلف قايل شد. امّا آن چه گفتنى و مهم است اين است كه در مكتب اسلام شيوه ى تعليم و تربيت بايد به گونه اى باشد كه مخالف با موازين شرع مقدّس اسلام نباشد حال اين شيوه از قرآن و سنّت اتخاذ شده باشد يا از ملل كافر و مشرك آموخته شود هيچ فرقى ندارد. تنها ملاك حليّت و اباحه ى آن شيوه است و حتّى اين ملاك در مورد موضوع علم نيز كاملاً صادق است كه در اين مورد احاديث فراوانى به ما رسيده است. على(ع) مى فرمايد: «خُذ الحكمة ولو من المشركين، خُذ الحكمة ولو من الضَلال».

البتّه لازم به تذكّر است كه برخى از شيوه هاى آموزش و پرورش ملل كاملاً با روح تعاليم اسلام منافات دارد و بديهى است كه پيروى از آن شيوه ها به كّلى مطرود و مردود است.

ص: 88

نظريات و ديدگاه هاى مختلف در مورد آموزش و پرورش

1. سقراط آموزش و پرورش را عاملى براى (عشق به زيبايى) مى داند و به نظر او كمال و رشد انسان در درك زيبايى و در عشق به زيبايى است.

2. افلاطون آموزش و پرورش را سلاحى براى مبارزه با ناپاكى و زشتى مى داند يعنى حصول خير مطلق.

3. ارسطو هدف عمده ى تعليم و تربيت را رشد و كمال جوانان و آموزش و پرورش آنان مى داند به طورى كه در پرتو تعليم و تربيت انسان بايد از مرحله ى خود طبيعى بگذرد و به مرحله ى خود عقلى برسد كه اين اعلى مرتبه انسانيت از نظر اوست و اين تغيير وظيفه ى آموزش و پرورش است.

4. اسپنسر آموزش و پرورش را عاملى در جهت رشد شخصيت و شكوفايى استعدادهاى انسان و محرّك براى رسيدن به رضايت خاطر و خوشحال زيستن مى داند كه در سايه ى اين شكوفايى و رضايت خاطر انسان بتواند وظايف خانوادگى، اجتماعى، سياسى خود را انجام داده و مقدارى از وقت خويش را نيز به تفريح بگذراند.

5. ژان ژاك رسو آموزش و پرورش را وسيله اى در تأمين آزادى و كشف طبيعت اصيل انسان مى داند.

6. ابن سينا: آموزش و پرورش بايد به انسان ايمان، اخلاق نيكو، تندرستى، سواد، هنر و پيشه عرضه نمايد.

7. غزالى: آموزش و پرورش بايد اوّلاً سعادت دين و دنيا را براى انسان تأمين كند. ثانياً او را از آتش دوزخ محفوظ كرده، بهشت و رضوان خدا را نصيب او كند. ثالثاً نفس امّاره ى انسان را مطيع او و اخلاق او را مهذّب و شريعت نبوى را احيا كند.

ص: 89

8. خواجه نصيرالدين طوسى آموزش و پرورش را وسيله اى براى درك سعادت مى داند و به نظر او سعادت يعنى: (حسن حال و طيب عيش و ثناى جميل و قلّت اعداء و كثرت اصدقاء از كرام و فضلا)

البتّه اين چند مورد به جهت نمونه بوده است و الا در هر عصرى صاحب نظران آموزش و پرورش فراوان بوده اند. از ميان فلاسفه، جامعه شناسان، روان شناسان و حّتى ادبا و شعرايى چون سعدى، فردوسى، نظامى عروضى وغيره در اين مورد نظريّات بسيارى ارائه كرده اند و از ميان فقهاى بزرگ اسلام كسانى چون شهيد ثانى (زين العابدين عاملى) و امام امّت حضرت امام خمينى(ره) و ديگران در مورد معنى و جهت و هدف تعليم و تربيت بحث هاى مفصّلى نموده اند كه به خاطر اختصار اين مقاله از ذكر نمونه هاى آن ها خوددارى مى كنيم.

نظرى به آيات و روايات شريفه پيرامون پرورش و آموزش

ابتدا مسأله ى تربيت و پرورش را به جهت تقدّم رُتبى آن نسبت به تعليم و آموزش بررسى نموده و سپس به مسأله ى دوم يعنى آموزش مى پردازيم:

پرورش در لغت عرب به (تربيت) گفته مى شود، و به معنى رشد دادن است و اصل آن (رَبّ) مى باشد. پس تربيت كردن يعنى رشد دادن و تكميل كردن و به كمال رساندن، كه در اصل صفت و عمل تربيت از آن خداى متعال و خاص اوست و مربّى على الاطلاق خداى سبحان است زيرا تنها اوست كه پرورش كلّ هستى و رشد تمامى موجودات را عهده دار است. كلمه ى رشد به معنى هدايت، نجات، صلاح، كمال، رسيدن به صواب مى باشد و در اصل تربيت كه به معنى رشد است يعنى رهايى از شر، غى، ضرر، ضلالت، فساد و نقص. و چون هدايت

ص: 90

واقعى و نجات راستين و صلاح حقيقى و كمال مطلوب از سرچشمه ى فيض دائمى خداى تعالى حاصل مى گردد پس تنها او رب العالمين است، ليكن اين صفت بر غير خدا يعنى انسان به طور استعاره اطلاق مى شود، از اين رو يك مربّى داراى صفاتى چون هدايت، نجات، صلاح و كمال بايد باشد تا ديگران را تربيت كند يعنى به آن صفات متّصف نمايد و در غير اين صورت او مربّى نيست و كار او نيز تربيت نمى باشد هر چند لفظاً مربّى خوانده شود و كارش را تربيت گويند. موضوع تربيت از ديدگاه قرآن انسان است زيرا اوست كه اراده دارد و از مسير تربيت تكوينى احتمال انحرافش وجود دارد و براى همين امر نيز مشمول هدايت تشريعى گرديده است. و به قول قرآن كريم: «انا هديناه السبيل امّا شاكراً و امّا كفوراً»، «و نفسُ و ما سويها فالهمها فجورها»

بنا بر مفاد آيات فوق انسان موجودى است تربيت پذير يعنى هويّت خويش را در اثر تلاش و حركت خويش و بر مبناى فطرت درونى خويش مى سازد پس احتمال دارد كه شاكر و اهل تقوا شود يا كافر و اهل فجور. بنابراين مى توان گفت تربيت از نظر قرآن بر دو نوع است: يكى تربيت مثبت و سازنده، ديگرى تربيت منفى و مخرب كه اينك هر يك را توضيح مى دهيم:

تربيت مثبت

تربيتى است كه به فلاح و رستگارى منتهى شود و اين امر ميسّر نگردد مگر از طريق رشد قواى رحمانى و در جهت ايجاد صلاح و عدالت و هدايت و نجات و وصول به كمال و بر اين اساس آموزش و تعليم مثبت نيز تعليمى است كه موجب تحكيم جهان بينى و اصول عقايد متعلّم شود و هم چنين متعلّم را از نظر اخلاقى مختلف به اخلاق حسنه و متعادل در رفتار بار آورد و نهايتاً او را به شناخت

ص: 91

سنن آفرينش و احكام شريعت اعم از سياسى و اقتصادى و امور خانوادگى و كسب و كار و تا حد امكان به كشف راز و رمز هستى نايل سازد و اين همان سخن امام كاظم(ع) است كه فرمود: «انما العلم ثلاثه، آية محكمه او فريضة عادله اَو سنة قائمه»(1)

تربيت منفى

تربيتى است كه از طريق رشد قواى حيوانى و شيطانى حاصل مى شود و نهايتاً موجب ايجاد فساد و طغيان و استعمار و نقصان در حيات بشرى مى گردد و بر اين اساس تعليم منفى نيز تعليمى است كه موجب درافتادن با نادانان و ستيزه ى با دانشمندان و جلب نظر مردم و اندوختن مال و ثروت گردد و در اين زمينه پيامبر اكرم (ص) فرموده: «لا تتعلموا العلم لتُماروا به السفهاء و تجادلوا بِهِ العلماء و لَتَصرِفوا وجوه الناس اليكم...»(2) آرى، از نظر اسلام تعليم بايد: براى هدايت نادانان و جهت همفكرى با دانشمندان و طلب مردم به سوى خالق يكتا و نهايتاً وصول به رضوان او باشد يعنى در اسلام علم براى عمل است و عمل براى فلاح و رستگارى پس در اسلام تعليم و تربيت وسيله ايست براى خشوع و تذلّل در مقابل عظمت خالق و در همين زمينه است كه قرآن مى فرمايد: «انما يخشى اللّه من عباده العلماء»(3)

پس از اين سخن كوتاه مى توان چنين گفت كه: در اسلام، علم نه براى علم است و نه براى سلطه بر طبيعت بلكه براى كمال انسان است، براى رهايى از اسارت هاى درون (نفس) و بيرون (طبيعت) است.

ص: 92


1- اصول كافى، ج 1، ص 37.
2- ترجمه مينة المريد، ص 113)
3- سوره فاطر، آيه ى 25.

اهداف آموزش و پرورش از نظر قرآن

در سوره ى مباركه ى جمعه (آيات 2 و 3) هدف از ارسال پيامبران عظام و نبى اكرم(ص) كه به حق مربيان و معلّمان راستين بشريتند، بيان گرديده است. لذا بر آن اساس مى توان اهداف آموزش و پرورش را كه قرآن كريم در نظر دارد برشمرد. البتّه آياتى ديگر از قرآن كريم نيز در مورد مسأله ى فوق وجود دارد كه در بيان هر يك از اهداف بدان ها اشاره مى شود:

1. آگاه كردن و شناخت دادن به مردم آيات الهى و رموز خلقت و آفرينش را يعنى تعليم يك جهان بينى واقع گرايانه (يتلوا عليهم آياته)

2. تزكيه درون از رذايل اخلاقى و هدايت به سوى صفات الهى (و يزكّيهم)

3. تعليم قوانين و سنن حاكم بر هستى چه سنن درونى و چه سنن بيرونى از قبيل تعليم خودسازى و عبادت و تعليم تجارت و معاش دنيوى و اقتصادى، تعليم امور خانوادگى و سياسى و غيره (و يعلّمهم الكتاب)

4. تعليم حكمت و رمز و راز گيتى، خلقت و شناخت گذشته، حال و آينده ى هستى، جهان و انسان (والحكمة) تا در نتيجه جهل و غفلت و گمراهى از انسان دور گردد.

در اين مورد از محتواى آيه ى 157 سوره ى مباركه اعراف نيز استفاده مى كنيم.

5. آموزش و پرورش بايد انسان ها را آمر به معروف و ناهى از منكر بار آورد يعنى فرد و جامعه را به سوى نيكى ها و فضايل و ارزش هاى اصيل بكشاند و برعكس از زشتى ها و رذايل و ضد ارزش هاى درونى و برونى حفظ نمايد (يأمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر).

ص: 93

6. آن چه را نظام آموزش و پرورش جاهلى و منحط پهلوى واژگون كرده بود، واژگون كند. يعنى آن چه از علوم لازم و ضرورى و مفيد به حال فرد و جامعه در آن نظام حاكم نبوده حاكم شود و برعكس آن چه از علوم مضر و غير ضرورى و غير مفيد حاكم بود منسوخ و از برنامه تعليمى حذف گردد (و يُحلّ لهم الطيّبات و يُحرّم عليهم الخبائث)(1)

7. مسايل و دروس و فنونى را تعليم دهد كه به موجب تعليم و رواج آن ها، سنگينى هاى مذلّت بار وابستگى برداشته شود هم از لحاظ فكرى و نظرى و هم از جنبه ى عملى، به طور همه جانبه اى افراد و اجتماع مسلمان از سنگينى هاى تحميلى و اسارت هاى تحميقى و وابستگى هاى فنى و تكنيكى رها شوند. (و يضع عنهم امرهم و الاغلال التى كانت عليهم) تا در نتيجه فرد و جامعه به حق ايمان آورند و حق را يارى كنند و به نور حق منوّر شده، به فلاح و رستگارى برسند.

8. رواج آزادانديشى يكى ديگر از اهداف آموزش و پرورش اسلامى است، زيرا مسأله ى هدايت و علم و دانش با جمود فكرى و كليشه شدن علم و انديشه كاملاً مغايرت دارد و اصولاً تعليم و تربيت آن است كه انسان و جامعه را انتخابگر، محقق، جستجوگر بپروراند و اين روحيات را احياء كند. قرآن كريم در آيه ى 18 سوره ى زمر مى فرمايد: «فبشّر عبادى الّذين يستمعون القول فيتّبعون احسنه اولئك الّذين هديهم اللّه و اولئك هم اولوالالباب». پس آموزش و پرورش اسلامى سازنده و پرورنده ى عباداللّه است و عباداللّه هدايت شدگان و خردمندانى هستند كه اقوال (افكار - علوم و فنون و غيره) را ارزيابى

ص: 94


1- سوره ى اعراف، آيه ى 157.

مى كنند و بهترين آن ها را در جهت مصاع خود و ملّت و امّت خود انتخاب كرده رواج و تعليم مى دهند و به كار مى گيرند و هرگز خود را در بند اوهام، خرافات، جهل و تقليد كوركورانه مقيد و اسير نمى سازند.

9. واداشتن مردم (فرد و جامعه) به تفكّر و تعمق وتحليل مسايل و حوادث و پديده ها به جهت ارتقاء فرهنگ عمومى جامعه اسلامى از ديگر اهداف آموزش و پرورش اسلامى است. زيرا اين امر يعنى تفكّر و تعمّق رمز اساسى پيشرفت دانش بشرى و كليد اختراعات و اكتشافات و خلاقيت هاست و بهترين راه وصول همگانى به حق تعالى است. لذا قرآن كريم در آيه ى 44 سوره ى نحل مى فرمايد: «و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكّرون).

10. بشارت و انذار: آموزش و پرورش اسلامى جهت پرورش و تربيت سالم و الهى انسان ها و از بين بردن رذايل اخلاقى بايد در انسان ها انگيزه هاى الهى و سالم ايجاد كند و در قبال تربيت پذيرى افراد بشارت هايى بدهد پاداش هايى را مقرّر سازد و نتايج تربيت سالم و الهى را متذكّر شود و برعكس در قبال عدم تربيت پذيرى صحيح افراد آنان را انذار دهد و نسبت به عواقب تخريب نفس و فساد و تباهى خويشتن هشدارشان دهد و نسبت به كيفر و مكافات دنيوى و اخروى اعمال بد آگاهشان سازد و اين يكى از شيوه هاى مهم تربيتى و از عمده ترين اهداف رسالت نبى اكرم(ص) بوده به طورى كه در حدود 1400 آيه ى قرآن كريم در رابطه با وعده و وعيد و پاداش و كيفر اخروى نازل شده است كه موجب بروز حالت بيم و اميد براى فرد مؤمن مى شود در نتيجه انسان مؤمن نسبت به رحمت حق اميدوار و از عذابش هراسان است. در اين زمينه به آيات 213 سوره ى بقره، آيه ى 124 سوره ى توبه و آيه ى 60 سوره ى اسراء مراجعه شود.

ص: 95

11. از ديگر اهداف آموزش و پرورش اسلامى رهايى فرد و جامعه از ظلمات جهل و هواپرستى و دخول به نور هدايت الهى و عزّت و كرامت نفس و صراط مستقيم است. پس آموزش و پرورش اسلامى وسيله اى است در جهت نابودى جهل، چه جهل به خويشتن و خالق خويشتن و چه جهل به مقصد خويشتن و چه جهل به طريق زندگى خويشتن و چه جهل به سنن و قوانين حاكم بر جهان و بدين روى وسيله ايست در راه نيل به حقيقت و نور و علم و حكمت و احياى شرافت و كرامت الهى انسان، و قرآن كريم در اين مورد مى فرمايد: «كتاب انزل اليك لنخرج الناس من الظلمات الى النور باذن ربهم الى صراط العزيز الحميد».

12. از ديگر اهداف آموزش و پرورش اسلامى، ايجاد قسط و نابودى ظلم و ستم و برقراى عدالت در اجتماع انسانى است تا در نتيجه اختلافات در مسايل حق از بين برود و تفرقه و گروه گرايى و فرقه سازى نابود شود، دشمنى ها و كينه ها و عداوت ها رخت بربندد (و يكون الدين كله للّه.)(1)

روش هاى آموزش و پرورش در اسلام

اشاره

از آن جايى كه انتخاب و اتّخاذ روش و شيوه در هر امرى بايد مبتنى بر هدف آن امر باشد لذا روش هاى آموزش و پرورش اسلامى هم مبتنى بر اهداف آن است و چون از اهداف اساسى آموزش و پرورش اسلامى ايجاد شرايطى بر ظهور استعدادهاى نهفته ى انسان است بنابراين جوهره ى اساسى روش هاى آموزش اسلامى استقلال در فكر و درك و استنباط است، نه صرفاًحضور ذهن

ص: 96


1- سوره ى حديد، آيه ى 25 و سوره ى بقره، آيه ى 213.

و حفظ مطلب، بلكه آموزش اسلامى به روشى بايد صورت گيرد كه نهايتاً قدرت تعقل و درك و استنباط افراد ظهور كند، از اين رو است كه حتّى در اسلام اصول دين مبتنى بر فهم و درك افراد است به طورى كه تقليد در آن اصول جايز نيست آرى، روش هاى آموزش اسلامى بايد به گونه اى باشد كه محصول به كارگيرى آن روش ها حصول ملكه ى علم و فن در انسان ها باشد نه حفظ علوم و فنون. زيرا بر اساس تعاليم اسلامى: «الفقه ثم المتجر»، «فضل و فكر و فهم انجح من فضل تكرار و دراسة»، «حديثٌ تدركهُ خيرٌ من اَلْف ترويه». به هر حال در حد توان خويش روش هاى مستفاد از كتاب و سنّت را در امر آموزش بيان مى داريم:

1. راه برهان و حكمت

روش برهانى از استوارترين روش هاى آموزش است كه به قول قرآن كريم علامت صدق باور و انديشه ى انسان است (قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين) و نيز برترين روش در دعوت مردم به راه خداى بزرگ است كه فرمود: «ادع الى سبيل ربك بالحكمه ...» زيرا حكمت يا برهان روشى است كه از هر گونه شك و ظن به دور و بر اساس قطع و يقين استوار است و به قول امام صادق(ع) عقل حجّت بين خدا و بندگان اوست و عقل دليل و راهنماى مؤمن است و آيات و روايات فراوانى در اين مورد هست (كه طالبان به قرآن از طريق المعجم و به نهج البلاغه از طريق الكاشف و يا به اصول كافى جلد اوّل و تحف العقول مراجعه نمايند).

ص: 97

2. راه خطابه و موعظه

از ديگر روش هاى آموزش اسلامى است، اين روش داراى شرايطى است كه علماى منطق و خطباى بزرگ متعرض آن شرايط شده اند كه از مهم ترين آن شرايط لطف و مهربانى و علاقه ى واعظ و خطيب نسبت به شنونده است و چنين روشى از عمومى ترين روش هاى آموزش در اسلام است كه بنا به فرموده ى قرآن اين روش نيز از مهم ترين روش هاى دعوت به حق است (و الموعظه الحسنه).

3. راه جدل و مناظره

روشى ديگر در امر آموزش است كه در اين روش انديشه ها و دانش ها و معلومات افراد با يكديگر مبادله مى شود و موجب رشد و بالا رفتن معلومات طرفين جدل گشته، اشكالات و ابهامات و اشتباهات افراد از اين طريق تصحيح مى شود و نيز اين روش مايه ى ايجاد شور و رغبت و ميل به آموختن و همفكرى مى گردد و نهايتاً باعث كشف معلومات جديد خواهد شد، البتّه اين شيوه نيز داراى شرايطى است از جمله ميل به حقيقت و پرهيز از خودخواهى و غرور و مشاجره و حاكميّت روح علمى و صفا و محبّت همان گونه كه قرآن كريم مى فرمايد: «و جادلهم بالتى هى احسن». اين روش كه در منطق به روش سقراطى مشهور است در قرآن مجيد نيز در مباحث مبداءشناسى به كار رفته است و حضرت ابراهيم(ع) به دستور وحى به وسيله اين روش با قوم خويش مواجه شدند.

ص: 98

4. آموزش عملى

از جمله روش هاى اسلامى در امر آموزش و پرورش سمبليك و عملى است و از آن جايى كه بشر فطرتاً نياز به الگو و اسوه دارد لذا آموزش از اين طريق براى عموم آسان تر و عموم مردم به چنين آموزشى راغب تر هستند و اين بدين صورت است كه آن چه را موضوع آموزش است به طريق عينى و عملى به انسان ارائه مى دهند و متعلّم از طريق ديدن و مشاهده عينى آموزشى را فرا مى گيرد، اين روش به خصوص در تربيت مؤثّر است و قرآن كريم مى فرمايد: «لقد كان لكم رسول اللّه اسوة حسنه» و حضرت امير فرموده: «كونوا دعات الناس بغير السنتكم».

5. آموزش مكاتبه اى

از ديگر روش هاى آموزش اسلامى است زيرا قلم و كتابت و نگارش از عمده ترين طرق حفظ و ثبت و ضبط و انتقال علوم و دانش هاست و اصولاً از اين روش و طريقه است كه بشر با علوم و دانش هاى گذشتگان آشنا شده و علوم و دانش هاى خود را به نسل هاى پس از خود انتقال مى دهد و بدين وسيله انسان مى تواند از سرچشمه هاى علوم و هدايت گذشتگان اطلاع يابد و خود و علوم زمانه خود را منشاء هدايت و پيشرفت ملل قرار دهد. و شايد بدين جهت است كه قلم و نگارش مورد سوگند حق تعالى واقع شده كه فرمود: «ن و القلم و ما يسطرون»

ص: 99

6. راه تمثيل

از ديگر روش هاى آموزش اسلامى روش تمثيل و مثال است زيرا اين روش روشى عمومى و سهل و ساده در امر آموزش است و با اين روش مى توان حقايق مشكل را در قالب مثال قابل فهم ساخت و شايد بتوان گفت آزمايش نيز نوعى مثال و تمثيل است كه به هر حال اين روشى است كه ميل و رغبت انسان را براى آموزش برمى انگيزاند.

7. طريق قصّه و داستان

از ديگر طرق و شيوه هاى آموزش اسلامى است و اصولاً ميل به شنيدن قصّه در انسان ميلى اصيل و فطرى است و اغلب كودكان و نوجوانان نسبت به شنيدن داستان علاقه و رغبت عجيبى دارند لذا بسيارى از حقايق و تعاليم و آموزش ها و نكات تربيتى را مى توان در غالب داستان و قصّه به انسان تعليم داد، در قرآن كريم نيز اين شيوه رعايت شده و بسيارى از مسايل مهم تربيتى و سياسى پيامبران در قالب قصّه و داستان تعليم داده شده است.

8. تجربه و مشاهده

از مهم ترين روش هاى آموزش مى باشد و از اين طريق مردم بهتر مى توانند حقايق و دانش ها و علوم را آموزش بگيرند، به هر حال استفاده از شيوه ى سمعى و بصرى در قرآن و سنّت بسيار تأكيد شده و قرآن كريم و اولياء كرام دين مردم را به استفاده از حواس و تجربه و طبيعت نگرى دعوت كرده اند. قرآن مى فرمايد: «قل انظروا ماذا فى السموات و الارض» و «و اللّه اخرجكم من بطون

ص: 100

امهاتكم لا تعلمون شيئاً»(1). على(ع) مى فرمايد: «و فى التجارب علم مستأنف»(2)، «رأى الرجل على قدر تجربته»

9. تقوا

از ارزنده ترين روش هاى آموزش فردى است، علم و حكمت و دانش از ديدگاه اسلام نورى است كه حق تعالى هر دلى را بخواهد بدان منوّر مى كند، پس هر كسى درون خويش را از آلودگى ها و هواهاى نفسانى پاك كند، در اثر مداومت بر طهارت باطن برخى از حقايق و علوم براى وى مكشوف مى گردد و هم بدين خاطر است كه علماى ربّانى اسلام، عرفا و حكماى اشراق و فقهاى وارسته پيوسته بر اين شيوه مداومت داشته اند و خداى كريم نيز آن ها را از نظر علمى و عملى اسوه ى ديگران فرموده است (اتقواللّه يعلمكم الله) (ان تتقوا اللّه يجعل لكم فرقاناً)

10. اخلاص

از جمله روش هاى متعالى آموزش فردى است، بدين معنا كه از ديدگاه تعاليم حقه اسلام هر انسانى كه نيت و عمل خوبش رادر تمام زمينه ها خالصاً براى حق تعالى انجام دهد و هيچ گونه شائبه ى شركى (حقى) در نيّات و اعمالش وجود نداشته باشد و بر خلوص خويش مقاوم بماند حق تعالى نيز چشمه ساران حكمت و دانش را از قلب او به زبانش جارى مى سازد زيرا در حديث است كه (من اخلص للّه اربعين صباحاً ظهرت سامع الحكمه من قلبه الى لسانه) با اين

ص: 101


1- سوره ى نحل، آيه ى 77.
2- به معنى جديد.

اوصاف نتيجه مى گيريم كه روش هاى آموزش در اسلام بر دو گونه است: يكى روش هاى عمومى و همگانى و ديگر روش هاى فردى و انحصارى كه البتّه اين دو گونه روش معارض با هم نيستند بلكه برعكس لازم و ملزوم و مكمّل يكديگر مى باشند.

يعنى انسان در مسير آموزش هم بايد ملكات الهى را در خود احياء كند و هم از طرق معمول و متعارف بهره ببرد و آن گاه است كه چنين روشى را پيمودن به علمى منتهى مى شود كه سعادت دنيا و آخرت و سعادت فرد و جامعه را در پى خواهد داشت.

منابع تعليم و علم از نظر اسلام

اشاره

از ديدگاه اسلام همه ى موجوات عالم منابع علم و ذكر و معرفت بشر مى باشند كه به طور كلّى مى توان آن ها را در چند بخش تقسيم كرد:

1. خويشتن. 2. طبيعت. 3. جامعه و تاريخ. 4. وحى. 5. معصومين.

كه اينك به طور مختصر به بيان هر يك مى پردازيم، لازم به ذكر است كه انسان از ديدگاه اسلام در هنگام تولّد هيچ چيز نمى داند ليكن داراى يك سرى فطرياتى است كه به وسيله ى تعليم و تربيت بايد فطرياتش را آشكار كند لذا منابع فوق همه در حكم عوامل و ابزارهاى ظهور فطريّات بشر است كه ذيلاً بيان مى شوند:

1. خويشتن

از ديدگاه اسلام خويشتن انسانى يك جنبه ى ظاهرى دارد و يك جنبه ى باطنى. جنبه ى ظاهر خويشتن انسان همان بعد جسمانى و طبيعى اوست كه

ص: 102

مهم ترين نمودهاى اين بُعد همان حواس ظاهرى است. پس از جمله منابع تعليم و آموزش همين حواس سالم بشر است به طورى كه اگر كسى فاقد حس باشد فاقد علم خواهد بود به مضمون اين سخن معروف كه (مَن فقد حساً فقد علماً) و قرآن كريم در سوره ى نحل، آيه ى 78 مى فرمايد: «و اللّه اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا و جعل لكم السمع و الابصار ...» جنبه ى باطنى خويشتن انسانى همان روح يا نفس و قواى متعدّد و متضاد آن مى باشد كه اين قواى متعدّد نيز از منابع آموزش در بشر هستند به طورى كه در ادامه ى آيه ى فوق مى فرمايد: «و الافئدة لعلكم تشكران». پس دل يعنى نيروى تجزيه و تحليل انسان از منابع ديگر تعليم است البتّه به شرطى كه لعلّكم تشكرون يعنى از اين نيروها و از اين منابع در جهت خدا استفاده كنيم از احساس و تفكّر و انديشه خويش در جهت نفى لا تعلمون شيئاً استفاده كنيم البتّه بايد گفت كه دل در اصطلاح قرآنى همان عقل و نيروى خرد و انديشه است ليكن در اصطلاح عرفا مراد از منبع دل همان تزكيه و تصفيه نفس و شهود است كه در مبحث روش هاى تعليم مقدارى در آن مورد بحث شد مسايل ديگرى كه بايد گفت اين است كه همين منابع آموزش هستند كه روش ها را به وجود مى آورند. لذا نبايد اين توهّم پيش آيد كه مسايل روش ها و منابع آميخته شده اند بلكه در اصل از يكديگر استنتاج مى شوند.

2. طبيعت

عالم جسمانى و مادّى كه بشر در آن زندگى مى كند و دايماً با عناصر آن در تماس است از جمله منابع عظيم آموزش است و در قرآن كريم مردم به دقّت نظر و تأمّل در آن دعوت شده اند چه اكثر قريب به اتفاق علوم بشرى از دامن

ص: 103

همين طبيعت محصور زاده شده اند و آدمى از زمانى كه نظر خويش را معطوف طبيعت و عالم ماده كرد آن چه در تفكّر و دانش وى تحوّلى پيدا شد كه حتّى برخى را مفتون ساخت به هر حال طبيعت از ديدگاه قرآن و اسلام يكى از منابع مسلّم و قطعى آموزش و پژوهش است. (رجوع شود به آيات 17 تا 20 سوره ى غاشيه، 190 و 191 سوره ى آل عمران، 101 سوره ى يونس).

3. تاريخ و جامعه

از ديگر منابع شناخت و پژوهش و آموزش در اسلام است زيرا در تاريخ و جامعه حقايقى نهفته است كه كشف و فهم آن حقايق موجب تسريع كمال انسان مى باشد آرى، با استفاده از اين منبع آموزشى شگرف است كه انسان روابط گذشته و حال و حتّى آينده انسان ها را واقف و قوانين كمال و سقوط آنان را كشف و در جهت ايده آل و آرمان نهايى خويش استخدام مى كند لذا در قرآن و نهج البلاغه و ساير متون اسلامى فرمان به شناخت و توجّه و دقّت در تاريخ داده شده است. (رجوع شود به سوره ى آل عمران آيه ى 137، سوره ى نحل آيه ى 36، سوره ى فاطر آيه ى 44، نهج البلاغه فيض الاسلام نامه ى 31)

در يك جمع بندى كلّى مى توان گفت منابع آموزش و تعليم از ديدگاه اسلام بر دو گونه است: الف. منابع آفاقى. ب. منابع انفسى. كه هر كدام از آن ها تقسيماتى دارند كه بدان ها اشاره شد. و به حق، قرآن مى فرمايد: «سنريّهم آياتنا فى الآفاق و فى انفسهم حتّى يتبيّن لهم انّه الحق)(1)

ص: 104


1- سوره ى فصلت، آيه ى 53.

4 و 5. منابع وحى و عصمت

اين دو منبع از برجسته ترين مشخصات منابع آموزش در مكاتب الهى و به خصوص دين مقدّس اسلام است. البتّه اين دو منبع، منابعى مستقل در رديف ساير منابع آموزش نيستند و اين طور نيست كه همگان بتوانند از اين منابع تعليم نگيرند بلكه كسى قادر است از اين منابع بهره ببرد و آموزش بيند كه خود را در معرض جريان و پرتو آن ها قرار دهد. زيرا اين دو منبع از منابع الهى و از انوار تعليمى و آموزشى حق تعالى است، منابعى اختصاصى به طورى كه هر كسى را نشايد كه از آن ها بهره ببرد بلكه ايمانى فوق ايمان هاى متعارف بشرى لازم دارد و ايمان به مبداء و غيب و معاد و نبوّت و امامت. (انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى)

(يا ايّها الّذين آمنوا، آمنوا باللّه) يا (ايّها الّذين آمنوا، اطيعو اللّه)

آموزش و پرورش اسلامى به معناى كلّى و اصيل خود كه شامل كلّيه ى مراحل و سطوح آموزش و پرورش مى شود نقش تغيير دهندگى و تثبيت ارزش هاى اصيل فكرى و عملى امّت اسلامى را به عهده دارد و لذا براى وصول اين مهم و احياى شخصيت الهى تك تك افراد و آزادى انسان ها از يوغ انواع بردگى ها بايست با توجّه به گذشته ميراث فرهنگى و آموزشى مسلمين و موقعيّت فعلى نظام طرحى عملى و اصيل براى آينده طرح و اجرا نمايند، دروسى را كه جنبه ى عملى يا نظرى چندان مهمّى ندارند حذف و آن چه را مورد نياز است به خصوص در جنبه هاى رياضى و تجربى جدّاً بارور و شكوفا نمايند و براى جذب محصّل به رشته هاى مورد نياز برنامه ى اجرايى فعلى تعديل و تا حدّ امكان به سوى نحوه ى اجرايى و مديريت حوزه ها درآيد تا محصّل با آزادى

ص: 105

عمل و آزادى انتخاب در دروس و معلّم با علاقه به تحصيل بپردازد و معلّمين نيز با امكاناتى كه مسئولين بايد در اختيارشان مى گذارند، ارزش هاى علمى و عملى مفيد فرهنگ ها را با طريقى الهى و هدفى انديشه مند در اختيار نسل دانش پژوه جامعه بگذارند، خلاصه اين كه: قابليت ها و استعدادها را جدّاً بايد كشف و هدايت كرد تا بتوان به تمام معنى قسط را تحقّق بخشيد و امكانات بالقوّه ى مستعدّ جوانان را بالفعل كرده و در مسير رضايت خداى بزرگ كه همان نجات همه ى مردم جهان از بند جهل و فقر و ستم است هدايت كرد. آموزش و پرورش اسلامى بايد علم و تقوا را توأم نمايد، آرمان ها و ايده ها و ارزش هاى الهى را همه گير سازد، انگيزه هاى صحيح انسانى در راه تحصيل محصّلان و طلّاب و دانشجويان به وجود آورند تا ايدئولوژى و ارزش هاى معنوى و انسانيت در مسير رهايى امم به جريان افتد و كرامت و فضيلت انسان ها احيا شده به دنبال كمال مطلوب و حقيقى رهسپار شوند.

آموزش و پرورش اسلامى بايد به انسان ها بينشى واقع گرا و ايده آلى الهى ببخشد و آنان را متعهّد در مقابل واقعيت خلقت و متعهّد در برابر ايده آل هاى الهى بارآورد و همگان را به سوى فرهنگ امّت شدن و الگو شدن حركت دهد، فرهنگى كه مبتنى بر حكمت و روشن بينى است، حكمتى كه مبتنى بر خودشناسى و خودآگاهى است و بدين سان است كه آموزش و پرورش بايد انسان بسازد امانت الهى را پرورش دهد. انسانى متمدّن مسلّط خويش و در خدمت آرمان هاى الهى جامعه. آن گونه كه دين وى و ايدئولوژى و جهان بينى و مكتب وى حكم مى كند.

ص: 106

فصل سوم: تهاجم فرهنگى

اشاره

ص: 107

ص: 108

مباحثى در زمينه ى فرهنگ

يكى از روش هاى استعمارگران در به سلطه كشاندن، كشورهاى استعمار زده ترويج و تبليغ فرهنگ استعمارى خودشان مى باشد. به خصوص در ممالكى كه داراى فرهنگ و دين و مكتب عقيدتى قوى و عميقى مى باشد، اين شيوه را در پيش مى گيرند.

زيرا مسلّماً وجود يك فرهنگ و دين و مكتب قوى و عميق هرگز اجازه ى ورود استعمار را در اشكال مختلفش (سياسى، اقتصادى، فرهنگى، نظامى) به ممالكى كه داراى چنين فرهنگى است، نخواهد داد. زيرا بزرگ ترين مانع بر سر راه سلطه استعمارگران وجود فرهنگى عميق و غنى و سرشار از معنويّت همانند فرهنگ الهى اسلام است. به همين دليل استعمارگران به طرق مختلف سعى و تلاش دارند كه به اصل اين فرهنگ غنى و عميق و معنوى يعنى به اصل تفكّر دين اسلام يورش آورده و به اين معنى كه در باور معتقدين به اين مكتب به خصوص نسل جوان رخنه و شكاف ايجاد كنند.

ص: 109

از اين رو لازم است كه معتقدين به فرهنگ الهى اسلام به خصوص جوانان بيداردل متعهّد و مؤمن به اسلام به شيوه هاى تهاجم فرهنگى استعمارگران آشنا و آگاه شوند تا بتوانند اين (تهاجم پنهان و مرموز و خزنده) را شناخته و با آن مبارزه نمايند. تا بدين وسيله خود و ديگران را از انحرافات فكرى و عقيدتى و ساير انحرافاتى كه معلول تهاجم فرهنگى است، نجات دهند و اين (باطل پنهان در چهره ى حق و اين جهل مخفى در نقاب علم) را رسوا و دفع نمايند.

يكى از مهم ترين شيوه هاى فرهنگى غرب اين بوده است، كه مكاتب بشرى و شرك آميز و الحادى موجود در تاريخ تفكّر خود را نه به جهت رشد انديشه و افكار بشر شرقى، بلكه به جهت اهداف استعمارى و نهايتاً مبارزه با فرهنگ هاى اصيل و الهى شرقى به خصوص فرهنگ اصيل و الهى و مقدّس اسلام به وسيله مزدوران و نوكران فكرى خود، در چنين ممالكى ترويج و تبليغ مى كنند. تا هويّت اصيل، (فرهنگ خودى) يك ملّت را مسخ، قلب، تحريف و يا نابود و يا حداقل به آن چهره اى التقاطى دهند.

چگونه؟ با حفظ صورت و ظاهر و شعارها و نفى محتوى و باطن و شعور آن فرهنگ، آن چه مى ماند، صورتى بدون سيرت، ظاهرى بدون باطن و شعارى بدون شعور است. يعنى هدف اين است، كه يك فرهنگ از محتواى حقيقى خود تهى و تبديل به نوعى عوام فريبى مى شود و هر گاه چنين شود انسان (فرد و جامعه) مسخ و بى هويّت شده، آن گاه است كه به ناچار در پى هويّتى از اين سو به آن سو روى مى آورد. و امّا در اين بين سويى نيست جز سوى فرهنگ استعمارى، سويى نيست جز نفى خدا و فراموشى خويشتن، سوى و جهتى نيست جز سوى و جهت باده. و قرآن چه زيبا فرموده است:

ص: 110

«وَلا تَكوُنوُا كَالَّذين نَسُوا اللّهَ فَاَنْسيهُمْ اَنْفُسَهُمْ»(1) يعنى و مانند كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خداوند نيز آنان را از ياد خودشان برد و آنان را از خودشان غافل نمود، و على(ع) چه قدر عالى فرموده اند كه: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»(2) يعنى كسى كه از خود غافل و بيگانه نشود و خويشتن حقيقى خود را بشناسد هر آينه خداى خود را خواهد شناخت. و نيز آن حضرت مى فرمايند: «النّاسُ ثَلاثَهٌ: فَعالِمٌ رَّبّانِىٌّ وَّ مُتَعَلِمٌ عَلى سَبِيلِ نَجاةٍ وَّ هَمَجٌ رَّعاعٌ، أَتْباعُ كُلِّ ناعِقٍ، يَمِّيلوُنَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ لَّمْ يَسْتَضيِئوُاْ بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَؤ وُ اإلى رُكْنٍ وَّثِيقٍ»(3)

يعنى مردم سه دسته اند: عالم ربّانى، داناى خداشناسى كه به مبدأ و معاد آشنا بوده و به آن عمل نمايد، و طالب علم و آموزنده اى كه (از جهل و نادانى) بر راه نجات و رهائى يافتن است، و مگسان كوچك و ناتوانند (نادان نفهم به انواع زشتى ها آلوده) كه هر آوازكننده اى (به هر راهى) را پيروند، و با هر بادى ميروند (درست را از نادرست تميز نداده و به مذهب و طريقه اى پايدار نيستند و به هر راه كه پيش مى آيد مى روند) از نور دانش روشنى نطلبيده اند (در تاريكى نادانى مانده اند) و به پايه ى استوارى (عقايد حقّه كه روى دو پايه ى عقل و علم است) پناه نبرده اند، (آن ها را فرا نگرفته و پيرو گمراه كنندگانند). آرى، آن چه بديهى است اين است كه مؤثّرترين حربه و شيوه سلب آزادى و نفى استقلال يك ملّت، تهاجم فرهنگى و نفوذ تبليغاتى و پياده كردن سلطه ى عقيدتى در ميان آن است، يعنى آن چنان يك ملّت را تحت سيطره ى فرهنگى و بمباران تبليغاتى قرار مى دهند كه آن ملّت مجالى براى رجوع به خود و خودآگاهى و خودشناسى و تفكّر آزاد پيدا نكند.

ص: 111


1- حشر / 19.
2- مراجعه شود به غررالحكم و درر الحكم.
3- نهج البلاغه (فيض الاسلام) حكمت / 139.

چنين ملّتى در عين اين كه قلب، چشم و گوش دارند، امّا نمى فهمند، نمى بينند و نمى شنوند(1) بلكه زندگيشان بيهوده، پوچ و غرق در لهو و لعب است(2) چه رسد به اين كه از عباداللّه باشند و قدرت انتخاب اقوال را داشته باشند. پس بر ما است كه از عباداللّه باشيم و حريّت انديشه داشته باشيم و مشمول بشارت الهى گرديم.(3) و در مسير حريّت انديشه و كسب علم و حقيقت به قول فرمايش حضرت رسول اكرم(ص) حتّى به چين هم برويم و به قول شهيد بزرگوار (علّامه مطهرى) از فرهنگى عميق برخوردار باشيم، به طورى كه فرهنگ عميقمان (مانند يك موجود زنده عناصر فرهنگ هاى ديگر را در خود جذب و هضم كند و موجود تازه به وجود آورد. به گونه اى كه روح و ارزش هاى موجود خود را بر اين موجود تازه نيز حاكم سازد.)(4)

و اين تبادل فرهنگى است كه گريزى از آن نيست و عامل حيات و بقا و رشد و بسط يك فرهنگ است و مفهوم آيه و روايات فوق نيز همين مى باشد. آن چه مذموم و اسارت آور است، اين است كه (فرهنگى، فرهنگ و تمدّن ديگر را بدون هيچ تصرّفى در قلمرو خودش قرار دهد، البتّه اين چنين استفاده اى از فرهنگ هاى ديگر چيزى جز التقاطى فرهنگى و وابستگى فرهنگى به بيگانه نيست).(5) و بديهى است كه موجب نفى روح و ارزش هاى اصيل يك فرهنگ مى شود. و تهاجم فرهنگى نيز همين است.

اين مسأله را شهيد بزرگوار علّامه مطهرى تحت عنوان (نفوذ انديشه هاى بيگانه) چنين مطرح فرموده اند: «انديشه هاى بيگانه از دو طريق نفوذ مى كنند:

ص: 112


1- اعراف / 179.
2- انعام / 91 - مائده / 57 - معارج / 42.
3- زمر / 17 و 18.
4- رجوع شود به مقدمه جلد پنجم اصول و فلسفه روش رئاليسم، مقدمه ى آشنايى با علوم اسلامى، مقدمه عدل الهى و به خصوص كتاب علل گرايش به ماديگرى اثر شهيد مطهرى.
5- همان منبع.

يكى از طريق دشمنان، هنگامى كه يك نهضت اجتماعى مى گيرد و جاذبه پيدا مى كند و مكتب هاى ديگر را تحت الشعاع قرار مى دهد. پيروان مكتب هاى ديگر براى رخنه كردن در آن مكتب و پوسانيدن آن از درون انديشه هاى بيگانه را كه با روح آن مكتب مغاير است وارد آن مكتب مى كنند و آن مكتب را به اين ترتيب از اثر و خاصيت مى اندازد، و يا كم اثر مى كنند.

نمونه اش را در قرون اوّليه ى اسلام ديده ايم، پس از گستردگى و جهانگيرى اسلام، مخالفان اسلام مبارزه با اسلام را از طريق تحريف آغاز كردند، انديشه هاى خود را با مارك تقلبى اسلام صادر نمودند. اسرائيليات، مجوسيّات، مانويّات با مارك اسلام وارد حديث و تفسير و افكار و انديشه هاى مسلمانان گرديد و بر سر اسلام آمد آن چه آمد. خوشبختانه علماء اسلام متوجّه اين نكته شدند و تا حدّ زيادى موفّق به آفت زدايى گشتند و هنوز هم ادامه دارد.

ديگر طريق دوستان و پيروان، گاهى پيروان خود مكتب به علّت ناآشنايى درست با مكتب، مجذوب يك سلسله نظريّات و انديشه هاى بيگانه مى گردند. و آگاهانه يا ناآگاهانه آن نظريّات را رنگ مكتب مى دهند و عرضه مى نمايند.

نمونه ى اين جهت نيز در جريانات قرون اوّليه ى اسلاميه ديده مى شود كه مثلاً مجذوب شدگان به فلسفه ى يونانى و آداب و رسوم ايرانى و تصوّف هندى، نظريّات و انديشه هايى را به عنوان خدمت نه به قصد خيانت وارد انديشه هاى اسلامى كردند».

خوشبختانه اين جهت نيز از چشم تيزبين علماء اسلامى دور نماند و يك جريان (نقد انديشه) در اين موضوعات نيز مى بينيم كه سير تحوّلات آن نظريات در جهت حذف نظريات بيگانه هدايت شده است.

ص: 113

امروزه كه نهضت اسلامى ايران اوج گرفته و مكتب ها و «ايسمها»(1) را تحت الشعاع قرار داده است هر دو جريان را مشاهده مى كنيم:

جريان اول كه واقعاً وابسته به مكتب هاى ديگر بالخصوص مكتب هاى ماترياليستى هستند و چون مى دانند با شعارها و ماركهاى ماترياليستى كمتر مى توان جوان ايرانى را شكار كرد، انديشه هاى بيگانه را با مارك اسلامى عرضه مى دارند. بديهى است آن چه با محتواى ماترياليستى در مغز يك جوان فرو رود و تنها پوسته ى اسلامى داشته باشد به سرعت دور انداخته مى شود.

جريان ديگر كه افرادى مسلمان، امّا ناآشنا به معارف اسلامى و شيفته ى مكتب هاى بيگانه، به نام اسلام اخلاق مى نويسند و تبليغ مى كنند، امّا اخلاق بيگانه؛ و همان طور فلسفه ى تاريخ، فلسفه ى دين و نبوّت، اقتصاد، سياست، جهان بينى، تفسير قرآن، مى نويسند كه اين ها خطرناك ترند.

من به عنوان يك فرد مسئول به مسئوليّت الهى به رهبران عظيم الشأن نهضت اسلامى كه براى همه شان احترام فراوان قائلم هشدار مى دهم و بين خود و خداى متعال اتمام حجت مى كنم كه نفوذ و نشر انديشه هاى بيگانه به نام انديشه ى اسلامى و با مارك اسلامى اعم از آن كه از روى سوءنيت و يا عدم سوءنيت صورت گيرد خطرى است كه كيان اسلام را تهديد مى كند. راه مبارزه ى اين خطر تحريم و منع نيست، مگر مى شود تشنگانى را كه براى جرعه اى آب له له مى زنند از نوشيدن آب موجود به عذر اين كه آلوده است منع كرد.

اين ما هستيم كه مسئوليم، ما به قدر كافى در زمينه هاى مختلف اسلامى كتاب به زبان روز عرضه نكرده ايم، اگر ما به قدر كافى آب زلال و گوارا عرضه كرده

ص: 114


1- مانند: اومانيسم، ليبراليسم، ناسيوناليسم، ژودائيسم، صهيونيسم، و غيره.

بوديم به سراغ آب هاى آلوده نمى رفتند.

گر نه تهى باشدى بيشتر، اين جوى ها

خواجه چرا مى دود تشنه در اين كوى ها

راه مبارزه، عرضه داشتن صحيح اين مكتب در همه ى زمينه ها با زبان روز است. حوزه هاى علميّه ى ما كه امروز اين چنين شور و هيجان فعاليّت اجتماعى يافته اند، بايد به مسئوليّت عظيم علمى و فكرى خود آگاه گردند. بايد كارهاى علمى و فكرى خود را ده برابر كنند. بايد بدانند كه اشتغال منحصر به فقه و اصول رسمى جوابگوى مشكلات نسل معاصر نيست).(1)

به هرحال فرهنگى كه امروز در غرب رايج است، اين است كه دين، متعلّق يك بحث فلسفى نيست و موضوع آن قابليّت تحقيق علمى هم ندارد.

پس صرفاً يك امر صددرصد فردى، عاطفى، احساسى و درونى است. به عبارت ديگر ديانت و ايمان، يك امر صرفاً شخصى است(2) و البتّه با معتقدات خصوصى و قلبى نمى توان به نحو استدلالى و قالبى برخورد كرد. تكاليف و آداب دين نيز چه فردى باشد و چه جمعى، منوط به تشخيص و حال خود فرد است و هيچ قوّه و قدرت خارجى به عنوان شارع او را محدود نمى كند.

فرد هست و خداى خودش و كسى را مجال فضولى نيست. اين فرهنگ و تفكّر در اصطلاح فرهنگ و تفكّر جديد مى گويند. كه پس از قرون وسطى(3) آرام آرام در اروپا نضج پيدا مى كند و نهايتاً به صورت فلسفه ى جديد، علم

ص: 115


1- نهضت هاى اسلامى درصد ساله اخير اثر استاد شهيد مطهرى / ص 93-90.
2- يعنى دين هيچ جنبه ى اجتماعى، عينى، عقلى، علمى، و به خصوص سياسى و اقتصادى ندارد.
3- قرون وسطى به دورانى گويند كه از سقوط روم به سال 395 ميلادى بدست مسيحيان آغاز شده و تا تصرف قسطنطنيه (استانبول امروزى) بدست تركان عثمانى به رهبرى سلطان محمد دوم (معروف به فاتح) به سال 1453 ميلادى در اروپا ادامه داشت. يكى از مشخصات بارز قرون وسطى سلطه ى بلامنازع كليسا بر تمام شئون زندگى فردى و اجتماعى اروپا است. تا آن جاكه به اين دوران (عصر ايمان) نام نهاده اند.

جديد، هنر جديد و بالاخره به صورت تكنولوژى جديد ظاهر مى شود. از آن جا كه اين نحوه تفكّر را مقابل و متضاد با تفكّر قرون وسطايى تلقى مى كنند و تفكّر قرون وسطايى هم مربوط به گذشته قبل از رنسانس(1) مى شود. اين تفكّر را تفكّر جديد مى نامند.

آن چه بر قرون وسطا حاكم بود (تئيسم) يعنى اعتقاد به اصالت خدا (تئوس) بود كه جوهره ى اديان است. بنابراين در اعتقادى كه به خدا اصالت مى دهد يعنى (تئيسم) خدا را بايد در متن همه ى امور قرار داد. يعنى اگر در يك نظام حكومت دينى، خدا را برداريم حكومت هيچ مى شود.

هم چنان كه اگر از ساير شئون زندگى نيز احكام الهى را حذف كنيم همه چيز بى ارزش مى شود. نه حلالى بر جا مى ماند و نه حرامى، و همه ى حد و مرزها و قيود در هم شكسته خواهد شد. زندگى قرون وسطا، يك چنين زندگى بوده كه در آن امّت مسيح با پيروى از فرامين مذهبى ولىّ امر (پاپ) كه خليفه ى خدا بر زمين بود، زندگى الهى و دينى خاص خود را مى كرد.

البتّه واضح است كه تلقى آن ها از دين متفاوت با ما بود. ولى به هرحال نيّت باطنى مردم، زندگى براى رضاى خدا بود. بسا ممكن بود، پاپ نفس امّاره خودش را به جاى خدا معرفى كند، امّا مردمى كه زندگى دينى مى كردند، احكام او را هم چون احكام الهى تلقى مى نمودند و كشيشانى كه ايمان داشتند نيز تصوّرشان اين بود كه احكام الهى را جارى مى نمايند. با پايان يافتن دوره ى قرون وسطا و نسخ صورت و حقيقت آن تاريخ دوره ى تازه اى آغاز مى شود.

ص: 116


1- براى رنسانس يعنى آغاز عصر جديد اروپا تاريخهاى مختلفى ذكر كرده اند. امامعروفتر از همه سال 1453 ميلادى است، كه مصادف با فتح قسطنطنيه به وسيله سلطان محمّد دوم است. اين واژه معنى تجديد حيات فرهنگى و ادبى يا نوزايش يا تولد جديد ترجمه شده است.

كه ماهيّت و حقيقت و صورت خاص را خود دارد.

در دوره ى جديد، فرهنگى پيدا مى شود كه ماهيتاً ضد دينى است و محور اساسى آن را اومانيسم(1) تشكيل مى دهد.

آرى، اومانيست ها با نفى ربوبيّت خداى متعال خود ادعاى ربوبيّت دارند. و فرعون وار ندا سر مى دهند كه: «انا ربكم الاعلى».(2)

در ادامه ى اين بحث لازم است به معانى و تعاريف متعدّدى كه از فرهنگ شده است اشاره كنيم:

1. در لغت نامه دهخدا آمده است (فرهنگ: مركب از فر كه پيشاوند است و هنگ از ريشه ى ثنگ اوستايى به معنى كشيدن. فرهيختن و فرهنگ هر دو مطابق است با ريشه ى (ادوكاوادور) در لاتين كه به معنى كشيدن و نيز به معنى تعليم و تربيت است).

2. در فرهنگ آنندراج چنين آمده است: «فرهنگ به فتح اول و ثالث به معنى ادب و اندازه و حد هر چيزى و ادب كننده و امر به ادب كردن و اصل اين لغت فرهنگ است، چه هنگ مترادف هوش است و فرهنجيدن به معنى ادب كردن است».

3. در فرهنگ جهانگيرى آمده است: «فرهنگ و فرهنج با فتح اول شش معنى دارد: دانش، ادب، عقل، كتاب، لغت و شاخ درختى را گويند كه بخوابانند و روى آن خاك ريزند تا ريشه دهد».

4. در فرهنگ عميد آمده است: (فرهنگ به معناى دانش، ادب، علم،

ص: 117


1- اومانيسم يعنى اعتقاد به اصالت بشر در برابر اعتقاد به اصالت خدا (تئيسم) يعنى بشرى كردن همه ى امور بجاى خدايى كردن آن ها، در اين تفكّر انسان خويشتن يعنى ميل، خواست، نظر و اراده خويش را جايگزين احكام دينى و الهى مى كند. اومانيسم يعنى انسان محورى در حكومت و سياست، دراخلاق و عمل، در اقتصاد و تربيت و در هر آن چه كه موجود است. همان انانيت و فرعونيت نفس امّاره است.
2- سوره ى نازعات آيه ى 24.

معرفت، تعليم وتربيت، آثار علمى و ادبى يك قوم و ملّت و نيز به معناى كتاب لغت مى باشد. فرهنج هم گفته شده است). خلاصه اين كه واژه ى فرهنگ بيشتر به معناى علم و دانش و آموزش و پرورش و ادب كردن است.(1)

5. معادل يونانى (فرهنگ) كلمه (پاى دئيا)(paideia) است كه در اصل به معناى رشد و تربيت جوانى است. در تفكّر رومى فرهنگ به معناى رشد و تربيت و آموختن علوم بوده و آن ها اين همه را وسيله ى نيل به سعادت مى دانستند.(2)

6. فرهنگ مجموعه ى اندوخته هاى معنوى، فكرى و اخلاقى تاريخ يك قوم است.

7. فرهنگ عبارت است از مجموعه ى تجليّات (به صورت سمبل ها، علائم، آداب و رسوم، سنت ها، آثار، رفتارهاى جمعى) معنوى، هنرى، تاريخى، ادبى، مذهبى و احساسى يك قوم كه در طول تاريخ آن قوم فراهم آمده و شكل مشخصى گرفته است.

8. فرهنگ يعنى تجلّى ابعاد مختلف روح بشرى در زندگى اجتماعى او. بنابراين فرهنگ مظاهر مختلفى دارد كه عبارتند از: مذهب، فلسفه، علم، هنر، خرافات، فن آورى، اخلاق، حقوق و سياست. پس فرهنگ عبارت است از: كلّ تجلّى زندگى انسانى.

9. مجموعه ارزش هاى مادّى و معنوى كه در طى تاريخ توسط يك جامعه به وجود آمده است. البتّه مقصود از ارزش ها، عناصرى گوناگونند، از فن گرفته تا نهادهاى سياسى و از عنصرى اساسى چون زبان گرفته تا عاملى زودگذر چون

ص: 118


1- فرهنگ نماز اثر علاءالدين حجازى / ص 2 و3.
2- عصر اوتوپى اثر دكتر رضا داورى / ص 146.

مُد و از هنر گرفته تا علم و تا مذهب. فرهنگ عبارت است از كوشش هر اجتماع انسانى براى رسيدن به غنا و به يك شخصيت و هويّت مستقل انسانى.(1)

تهاجم فرهنگى چيست؟

تهاجم فرهنگى در حقيقت، سلطه ى فرهنگ استعمارى است. فرهنگ استعمارى مظهر تسلط ايدئولوژيكى استعمار در جوامع تحت سلطه اش مى باشد.

پس هيچ مبارزه ى ضد استعمارى وجود ندارد كه در آن مسأله فرهنگى مطرح نباشد. تهاجم فرهنگى يعنى تخريب كامل يك فرهنگ، يك قتل عام اخلاقى و معنوى. آخر استعمار بايد انسان را چنان قربانى كند كه به يك ماشين، به يك بيگارى دهنده ى مطيع و بدون قدرت تعقل و اراده مبدل گردد. تهاجم فرهنگى يعنى تربيت انسان هايى بى ريشه و بى بته، دلقك هايى آدم نما، مرده هايى متحرك، بريده از تاريخ خويش، بدون گذشته، بدون شخصيت، پوك و پوچ و بى هويّت.

تهاجم فرهنگى يعنى تربيت انسان هايى بى ميل و رغبت به گذشته و آينده ى خويش، انسان هايى مأيوس و نااميد و بدون شهامت، آسيب پذير و اين همه مقدمه ى استعمار اقتصادى و سياسى و نظامى است. تهاجم فرهنگى دميدن روح از خود بيگانگى در كالبد يك فرهنگ و يك ملّت است، حالتى است كه در آن حالت شخصيت و هويّت واقعى انسان ها و فرهنگ ها زايل مى گردد و شخصيت و فرهنگ بيگانه اى جاى گزين آن مى شود.

و در نتيجه انسان آن غير را خود احساس مى كند. در آن صورت دردهاى

ص: 119


1- رجوع شود به نژادپرستى و فرهنگ ترجمه منوچهر هزارخانى.

بيگانگان را درد خود، ارزش هاى ديگران را ارزش هاى خود، ايده هاى ديگران را ايده هاى خود، علوم و پيشرفت هاى ديگران را علوم و پيشرفت هاى خود مى پندارد و بدين سان او در فرهنگ و جامعه ى خود يك بيگانه است و هيچ گونه قرابت و پيوندى با خود و جامعه ى خود احساس نمى كند.

پايگاه فرهنگى تهاجم فرهنگى

و چنين انسانى پايگاه بيگانگان در ميان ملّت خويش است، او نه از اسلام خبر دارد و نه از ارزش هاى اسلام، نه از تاريخش خبر دارد و نه از گذشته ى ملّتش. آن چه را مى گويد سخن بيگانه است، آن چه را مى خواهد خواست بيگانه است، آن چه را مى پسندد مورد پسند بيگانه است، و لذا خود را از فرهنگ و خويش جدا و بيگانه مى يابد. نسبت به معتقدات ملّت خويش خود را بيگانه و جاهل مى داند. اين است كه عملاً حفظ و حراست از سيستم تهاجمى فرهنگ بيگانه رابه دوش مى گيرد و پايگاه فرهنگى تهاجم فرهنگى مى شود. او ديگر خودى نيست بيگانه است. بيگانه اى نخبه و برگزيده ى بيگانگان نقش اجتماعى او در جامعه ى خويش حفظ تسلّط فرهنگ و ايدئولوژى استعمارى است.

او در درون فرهنگ خويش دلّال فرهنگ بيگانه است زيرا، منفى ترين و مخرب ترين و منحرف ترين وجوه فرهنگ بيگانه را هم چون كالايى بُنجُل از آن سوى مرزها وارد كرده و سعى مى كند تا راه ايجاد تشابهات ظاهرى بين مظاهر زندگى معنوى مردم خويش و فرهنگ جامعه ى بيگانه، آن كالاى بنجل را به فرهنگ مردم خويش پيوند زند و آنان را همانند خويش انسان هايى مقلّد و مقلّدهايى ناشى بار آورد.

آرى، اين است كه يك مبارزه ى ضد استعمارى كامل، مبارزه اى است

ص: 120

همه جانبه، مبارزه اى است اقتصادى، سياسى، نظامى، و هم چنين فرهنگى و ايدئولوژيكى و مسلّم است كه مبارزه ى فرهنگى از همه ى انواع مبارزات ضد استعمارى به مراتب مشكل تر است، زيرا: سنگر فرهنگى محكم ترين و مقاوم ترين سنگر استعمار است. استعمار جهانى امروزه سنگر سياسى را زود خالى مى كند امّا فرهنگ جعلى و قلّابى و استعمارى اش به سادگى خالى نمى گردد. چون عادات و سنن و آداب و رسوم و ذوق و سيلقه ها و كيفيّت معاشرت لباس پوشيدنها،... هر گاه از سوى استعمار تزريق و تلقين و در روح و روان يك ملّت جاى گزين شد به سادگى و در كوتاه مدّت قابل جبران نيست. در اين امر بسيج نظامى كارآئى ندارد. اين كار، كار فرهنگى است، كار تعليم و تربيت است، كار تغيير در روح و روان انسان ها است. آن هم انسان هايى هم وطن، هم خون، هم نژاد و شايد هم مكتب.

بنابراين نياز به تجديد تربيت چنين انسان هايى است كه مبارزه را در سنگر فرهنگى به پيروزى خواهد رساند. امّا كارى صبورانه و مداوم، عميق، پيگير و عمومى نياز دارد. فرهنگ استعمارى در تار و پود زندگى معنوى و روحى هر ملّت استعمار زده رسوخ كرده است. به گونه اى كه علم، هنر، ادبيّات، اخلاقيّات، و آداب و رسوم آن ملّت را اشغال كرده است.

پس بايد براى پيروزى بر فرهنگ استعمارى به تطهير علم، هنر، ادبيّات، اخلاقيّات و آداب رسوم ملّت پرداخت. و در غير اين صورت هر چند در جبهه سياسى، اقتصادى و نظامى بر استعمار پيروز شده باشيم در جبهه ى فرهنگى پيروز نشده ايم و اين خود به تنهايى براى ظهور مجدد استعمار در همه ى جبهه ها در درازمدّت كافى است و اين هشدارى است به همه ى آحاد ملّت شريف و امّت حزب اللّه و مؤمن ايران كه هرچه پرتوان تر، متّحدتر، منسجم تر، به تمامى

ص: 121

تجليّات و مظاهر فرهنگ استعمارى در تحت توجّهات ولى عصر(عج) و اطاعت از رهبر معظّم انقلاب حمله برده فرهنگ الهى خويش از بقاياى فرهنگ طاغوتى تطهير نماييم.

و تمامى سنگرهاى فرهنگ بيگانه را از حريم مقدّس سنگر جمهورى اسلامى ايران طرد و نفى كرده و براى هميشه درهم شكنيم و به هويّت الهى، اسلامى و انقلابى خويش باز گرديم و تمامى ارزش هاى متعالى و مقدّس اسلام را در جاى جاى اين آب و خاك مقدّس به تقدّس خون شهداء تحقق بخشيم.

انسان محورى به جاى خدامحورى

روح و جوهر فرهنگ غرب، دست كم انگاشتن و گاه ناديده گرفتن و گاه انكار و نفى مبدأ هستى و مقصد خلقت مى باشد. اين است كه به ناچار پس از حذف خالق و مدبّر جهان، انسان را به اريكه ى خدايى و مديريت جهان نشانده است.

بدين سان اومانيسم يعنى انسان محورى نه به مفهوم خدايى كردن انسان، بلكه به مفهوم زمينى كردن خداوند به عنوان روح فرهنگ غرب مطرح شده است.

البتّه ريشه هاى اومانيسم را از نظر تاريخى بايد در فرهنگ روم و يونان باستان جستجو كرد. امّا همين طرز تفكّر امروزه به عنوان يك مذهب جهانى اساس تمدّن و فرهنگ غرب قرار گرفته است، فرهنگ و تمدّنى كه يقيناً عكس العملى است در برابر فرهنگ قرون وسطى كه به دوران اسكولاستيك و حاكميّت دين مسيح معروف است.

شك نيست كه فرهنگ و تمدّن اروپايى كهن كه مهد مذاهب بشرى و شرك بود فرهنگ و تمّدنى دنياگرايانه، مبتنى بر جنايت و خون ريزى، تلاش در جمع

ص: 122

مال و ثروت و كسب لذّت و تفريح و سرگرمى با گلادياتورها بوده است.

فرهنگى كه در آن خدايان رقيب انسان محسوب مى شدند و در اين رقابت گروهى حق و اصالت را به انسان مى دادند و بدين سان مكتب اگوسانترسيم يا انسان مركزى به وجود آمد. به طورى كه جهان انديشه آن دوران رانيز اشغال كرده موجب پيدايش مكتب سوفيسم شد، مكتبى كه ملاك و معيار حقيقت و واقعيّت را خود انسان معرفى كرده است.

و چنين اعلام داشته است كه (مقياس همه چيز، انسان است).(1) پس از آن كه در سال 395 ميلادى مسيحيّت وارد غرب شد به عنوان فرهنگ مسلّط بر غرب خدامحورى را جاى گزين انسان محورى كرد. امّا اين دين الهى به وسيله ى انديشه مندان و روشن فكران آن دوران غرب سخت مورد تهاجم واقع شد يعنى افكار فلاسفه ى نوافلاطونى در آن اثرات فراوانى گذاشت.

به طورى كه مسائلى چون تثليث (پدر، پسر، روح القدس) و رابطه ى هر يك از آن سه با يكديگر، واحد بودن آن سه كيفيّت صدور هر يك از آن ها از يكديگر، بحث مشيّت الهى و از همه مهم تر غلو در مقام حضرت مسيح به نحوى كه او را خداگونه و سپس فرزند خدا معرفى كرده به وى مقام الوهيّت دادند.

آيا اين همان اومانيسم كهن نيست؟ آيا اين غلبه ى اومانيسم بر مسيحيّت نيست؟ آيا اين تهاجم پيروزمندانه ى فرهنگ شرك غربى بر فرهنگ توحيدى شرق نيست؟ تدبر كنيم و به خود آييم.

آرى، چنين است زيرا آنانى كه حضرت مسيح(ع) را به مقام الوهيّت

ص: 123


1- اين جمله از سوفيست معروف يونان باستان، پروتاگوراس است.

رساندند در حقيقت هدفشان نفى خداى مسيح بود. هدفشان اين بود كه خودشان نيز پس از مسيح به عنوان جانشين وى ادعاى خدايى كنند و چنين هم كردند، لذا اين دوره از تاريخ فرهنگ و تمدّن اروپا هم دوره ى رشد و تعالى مسيحيّت و كلام و فلسفه مسيحى است و هم دوران ظلمت و سياه قرون وسطى مى باشد.

دورانى كه اربابان كليسا به نام دين و خدا و مسيحيّت چه جنايت هايى كه نيافريدند. و به قول استاد شهيد مرتضى مطهرى(ره): مذهب كه مى بايست دليل هدايت و پيام آور محبّت باشد، در اروپا به اين صورت درآمد كه مشاهده مى كنيم. تصوّر هر كسى از دين و خدا و مذهب، خشونت بود واختناق و استبداد.

بديهى است كه عكس العمل مردم در مقابل چنين روشى جز نفى مذهب از اساس و نفى آن چيزى كه پايه ى اولى مذهبى است، يعنى خدا، نمى توانست باشد. هر وقت و هر زمان كه پيشوايان مذهبى مردم كه مردم در هر حال آن ها را نماينده ى واقعى مذهب تصوّر مى كنند پوست پلنگ مى پوشند و دندان ببر نشان مى دهند و متوسّل به تكفير و تفسيق مى شوند، مخصوصاً هنگامى كه اغراض خصوصى به اين صورت در مى آيد، بزرگ ترين ضربت بر پيكر دين و مذهب به سود مادّيگرى وارد مى شود.(1)

پس از پيروزى رنسانس و پايان يافتن حاكميّت كليسا و قرون وسطى، اومانيسم به شكل طغيان عليه كليسا و هرگونه مذهب و دين الهى اين بار با پشتوانه اى فريبنده به نام (علم) پا به ميدان گذاشت و به طور كلّى انسان غربى را از

ص: 124


1- علل گرايش به ماديگرى فصل نقش كليسا در گرايشهاى مادى.

خدا و آسمان، از دين و معنويّت بريد و تماماً به خود و به دنيا او را واگذار كرد.

آرى، پس از رنسانس اومانيسم به شكل نفى هرگونه دين متجلّى شد و بشر را به خود واگذاشت و طبيعت را به او سپرد و ماوراء طبيعت را نفى كرد و او را خداى طبيعت خواند. خدايى كه بايد هم بر طبيعت مسلط و حاكم باشد و هم محور تمام ارزش ها باشد. انسانى كه چاره اى جز دنياگرا بودن ندارد.

اين است كه تمدّن اروپا امروزه به قدرى دنياگرا شده و به قدرى انسان و انسانيت را منحصر به لذّت و زندگى كرده كه هدف و معنى و ايده آل حيات براى او گم شده و به نيهيليسم و پوچى رسيده است، آرى، تمدّن امروز بر مبناى اومانيسم است يعنى بر مبناى بى دينى، بر مبناى دورى از معنويّت و بر مبناى خودمحورى (من پرستى).

امروزه اگر در غرب خدايى مطرح باشد تنها آفريننده ى جهان است و بس، هم چو بنّايى كه ساختمانى را بسازد و مزدش را بگيرد و برود. اين خدا هم چون اين بنّا در اداره و مديريت و تداوم و استمرار جهان و موجودات و انسان هيچ نقشى ندارد. (همان خداى تورات).

ديگر جايى براى اعتقاد به وحى و نبوّت و كتب آسمانى و احكام الهى و ارزش هاى معنوى نمى ماند. زيرا اين اعتقاد، اعتقاد به خدا بدون اعتقاد به وحى و نبوّت است. كه در اصطلاح آن را (دئيسم) مى گويند. بديهى است چنين خدايى كه نقشى در زندگى انسان ندارد به تدريج از زندگى انسان حذف خواهد شد كه عملاً شده است. و لذا الحاد و بى خدايى يعنى (آتئيسم) جاى خداپرستى و توحيد را مى گيرد، كه گرفته است.

انسان در مذهب اومانيسم موجودى است لاابالى، متوجّه جسم و جسمانيت، برده ى نفس امّاره، كوردل، چنان كه حضرت على(ع) مى فرمايد:

ص: 125

«دنيا حد نهايى بينش كوردل است كه از وراء آن چيزى ديده نمى شود».(1)

در اومانيسم انسان موجودى است خريدار كالاى فريب دنيا زيرا به قول قرآن «زندگى دنيا جز كالاى فريب، چيز ديگرى نيست».(2)

اين است كه رهبران اومانيسم در دنياى معاصر همه ارزش ها را مسخ كرده و بشريت را به ابتذال كشانده اند، (ابتذال سياسى، ابتذال هنرى، ابتذال فكرى و فرهنگى، ابتذال دينى، ابتذال اخلاقى). براى اثبات اين ادعا كافى است به نظريات كسانى مثل: منتسكيو، ژان ژاك رسو، ولتر و نهايتاً ژان پل سارتر در نفى خدا و اصالت دادن به انسان آگاه شويم.(3)

اين همه بحران موجود در جهان اعم از بحران هاى اخلاقى، علمى، سياسى، اقتصادى، نظامى، و بحران هاى خانوادگى از ديدگاه قرآن مجيد بيمارى خاص انسانى است كه غرق در خودپرستى و اسير در حصار نفس خويش است، زيرا بيمار و اسارت خاص است كه منشأ همه ى مفاسد و مهم ترين موانع رشد و تعالى انسان است. قرآن در اين مورد مى فرمايد: «أفرايت من اتّخذ الهه هويه و اضله واللّه على علم و...«، (آيا ديدى آن كس را كه هوى و هوسهاى خود را خداى خود گرفته است و خدا نيز او را با داشتن علم گمراه ساخت و بر گوش و قلب او مهر نهاد و بر چشمانش پرده اى انداخت. بعد از خدا چه كسى او را هدايت مى كند؟ آيا باز هم متذكر نمى شويد؟).(4)

بنابراين در نظام انسان مركزى يا اومانيسم محور همه ى امور انسان است. انسان است كه قانون گذارى مى كند و تكليف صادر مى نمايد. انسان است كه

ص: 126


1- نهج البلاغه / فيض الاسلام / ص 413.
2- سوره آل عمران / آيه 185.
3- به كتاب علل گرايش به ماديگرى بخش نقش كليسا در گرايشهاى مادّى و بخش نارسايى مفاهيم فلسفى غرب رجوع شود.
4- سوره ى جاثيه / آيه 23.

ارزش گذارى مى كند. در اين نظام محور همه چيز انسان است و در جهت خواسته هاى انسانى است. در نظام انسان محورى، انسان خود را موجودى مستقل و يگانه مى پندارد و به هيچ قدرتى خارج از خود اتكاء ندارد. اگر در نظام خدامركزى نقطه ى اتكاء انسان، خداست.

در اين جا نقطه ى اتكاء و تكيه گاه انسان، خود انسان است. انسانى كه تنها به خود توجّه دارد و به خواسته هاى خود، هرچه را كه خود صلاح بداند مى كند و هر چه را كه صلاح نداند نمى كند. مدير حيات و زندگيش نيز خودش مى باشد.

نظام انسان مدارى، نظامى است كه از رنسانس به بعد نضج پيدا كرده است. چرا كه از رنسانس به بعد انسان خود را موجودى مستقل مى پندارد. موجودى كه پيوستگى خود را نه تنها از دين و مذهب بريده، كه ديگر پيوستگى عميقى ميان خود و خدا برقرار نمى سازد. و حتّى گاهى بر عليه او مى شورد و مى كوشد تا گرايش به او را با امورى واهى و دور از عقل و منطق توجيه كند.

اگر قبل از رنسانس انسان غربى خدا را برترين موجودات مى پنداشت از رنسانس به بعد خود را برتر از همه چيز مى پندارد و مى كوشد تا ارزش هايى را كه به خدا نسبت داده بود به خود نسبت دهد، و خود را از همه ى قيدها و تعلق هاى الهى رها سازد و هيچ كس و هيچ چيز را بالاتر از خود نداند و مطيع هيچ كس نباشد و اراده ى خود را بر هر چيز غالب سازد.

تفكّر قرآنى بر مبناى خدامحورى است نه انسان مركزى، لازم به ذكر است كه يادآور شويم كه معناى اين سخن آن است كه در اين نظام انسان به فراموشى سپرده شده است و از هيچ گونه ارزش و اصالتى برخوردار نيست. در تفكّر قرآنى ميان اعتقاد به خدامركزى و آزادى و ارزش انسان هيچ گونه تقابلى نيست و توجّه به اين موضوع از ارزشى فوق العاده برخوردار است، چرا كه عدم توجّه به

ص: 127

اين مسأله مهم، گروهى را دچار اشتباه كرده است، تا جايى كه برخى پنداشته اند كه اگر به خدا ايمان بياوريم بايد آزادى انسان را ناديده گرفته و انسان را موجودى بى ارزش به شمار آوريم. اريك فروم از جمله طرفداران اين نظريه است وى در يك تقسيم بندى، اديان را به دو نوع تقسيم مى كند:

1. اديان خودكامه.

2. اديان انسان گرايانه.

از نظر اريك فروم دين خودكامه عبارت است از (شناسايى يك قدرت نامرئى برتر كه بر سرنوشت انسان تسلط داشته و واجب الاطاعة و لازم الاحترام است).(1)

آن چه كه موجب شده تا اريك فروم برخى از اديان را خودكامه بداند واجب الاطاعة بودن قدرتى برتر از انسان در اين اديان است. در اين نوع اديان خدا قدرتى برتر و مسلّط بر انسان به شمار مى رود و اين قدرت حق دارد تا انسان را به پرستش وادار نمايد. به گمان فروم در اين نوع اديان انسان ناتوان و پست انگاشته مى شود چرا كه بايد در برابر نيرويى مسلّط و برتر از خود كاملاً تسليم باشد و از همين جاست كه انسان استقلال و تماميّت خود را به عنوان فرد از دست مى دهد.

عنصر اصلى اديان خودكامه و تجربه ى دينى خودكامه تسليم در برابر يك قدرت مافوق انسان است. در اين اديان فرمان بردارى تقواى اصلى و نافرمانى بزرگ ترين معصيت به شمار مى رود. همان قدر كه خدا قادر مطلق و همه دان تصوّر مى شود. انسان، ناتوان و پست انگاشته مى شود و تنها موقعى مى تواند

ص: 128


1- روانكاوى و دين / ص 46.

احساس نيرومندى كند كه با تسليم كامل در برابر اين قدرت، فيض يا لطف او را شامل حال خود سازد.

تسليم و تمكين در برابر يك مرجع نيرومند يكى از راه هايى است كه انسان از احساس تنهايى و محدوديّت خويش فرار مى كند.

او ضمن تسليم، استقلال و تماميّت خود را به عنوان يك فرد از دست مى دهد، امّا احساس حمايت شدن به وسيله ى يك نيروى پُر هيبت و شوكت در او به وجود مى آيد و خود جزئى از آن مى شود.(1)

در اديان انسان گرايانه برخلاف اديان خودكامه، محور انسان است، نه خدا. در اين نظام اعتقادى، انسان به جاى پرستش معبودى برتر از خود به شناسايى خود و استعدادهاى درونى خويش پرداخته و راه و روش عشق ورزيدن به انسان ها را مى آموزد. در اين نوع دين، انسان به حداكثر قدرت و عظمت مى رسد و تقوى و فضيلت نيز تحقّق بخشيدن به استعدادهاى نفسانى به شمار مى رود، نه اطاعت و فرمانبردارى از خدا.

«اديان نوع خواهانه برخلاف اديان خودكامه بر محور انسان و توانايى او بنا شده اند. انسان بايد نيروى منطق خود را جهت شناسايى خويشتن و رابطه اش با هم نوعان و هم چنين موقعيّت خود در جهان توسعه دهد. او بايد حقيقت را با توجّه به محدوديّت ها و هم چنين استعدادهاى بالقوه خود بشناسد.

هم چنين بايد نيروى عشق ورزيدن را چه نسبت به ديگران و چه نسبت به خويشتن توسعه بخشيده و همبستگى با همه ى موجودات زنده را تجربه نمايد.(2)

خلاصه آن كه به گمان اريك فروم و برخى ديگر از متفكّران غربى، نظام

ص: 129


1- همان كتاب / ص 47.
2- همان كتاب / ص 49.

خدامَدارى موجب زبونى انسان و از ميان رفتن ارزش و اصالت انسان مى شود. ما قبل از آن كه به بحث پيرامون نظر قرآن در اين زمينه بپردازيم، به اين مسأله اشاره مى كنيم كه اساساً چه عاملى موجب شده تا اريك فروم و جمعى ديگر از متفكّران غربى به چنين نظرى دست يابند، نظرى كه ميان اعتقاد به خدا و آزادى اصالت انسان، تضادّى غيرقابل جمع مى يابد و پذيرش يكى را موجب نفى ديگرى مى داند.

ريشه ى اين چنين طرز تفكّرهايى را بايد در انديشه هاى قرون وسطايى سراغ گرفت زيرا در قرون وسطى كلام مسيحى حاكميّت داشت و بسيارى از متكلّمان مسيحى براساس تحريفاتى كه در كتب مقدّس به عمل آمده بود، انسان را موجودى آلوده به گناه مى دانستند.

به گمان اين متكلّمان آدم و حوا با ارتكاب به گناه، همه ى انسان ها را آلوده كرده اند و به ناگزير همه ى افراد انسانى بنا به سرنوشت محتوم خود (آلوده به گناه هستند و در اين ميان فقط عدّه ى معدودى آن هم به اراده ى خود) كه به اراده ى خدا مى توانند از آلودگى به گناه نجات پيدا كنند.

بنابراين اعتقاد، همه ى انسان ها بالاجبار به گناه آلوده هستند. و بايد بار معصيتى راكه اجدادشان انجام داده اند به دوش بكشند و تنها در صورتى رستگار مى شوند كه عنايت الهى شامل حال آن ها شود چرا كه خواست و اراده ى انسان هيچ گونه تأثيرى در سرنوشت او ندارد. بنابراين هيچ انسانى نمى تواند اطمينان داشته باشد كه آيا رستگار خواهد شد يا نه؟

اين گونه طرز تفكّر كه براى انسان در رستگارى و نجاتش هيچ گونه اراده و اختيارى قايل نيست و مشيّت و خواست الهى را مساوى با جبر به حساب مى آورد، يكى از آن علل و عواملى است كه افرادى مانند اريك فروم را بر آن

ص: 130

داشته است با به عنوان طرفدارى از انسان و حفظ ارزش هاى وى به نفى نظام خدامدارى بپردازد.(1)

در ضمن دانشمندان ديگرى هم چون برتر اندراسل و ژان پل سارتر، در اثبات انسان محورى، به همين مسأله استناد جسته و در نتيجه، به نفى خدامحورى جهان رسيده اند. ليكن در بينش الهى اسلام و قرآن هيچ تضاد و تعرّضى ميان خدامحورى و اراده و آزادى بشر وجود ندارد. يعنى قرآن هم طرفدار خدامحورى است و هم براى انسان ارزش و اصالت و اراده و آزادى قايل است.

از نظر اسلام:

اعتماد انسان بايد به خدا باشد، نه به خود. تكيه گاه انسان بايد خدا باشد نه خود انسان و قرآن نيز مى خواهد كه از انسان موجودى متّكى به خدا بسازد نه موجودى متّكى به خود. با اين همه انسان در اين نظام داراى ارزش و اهميّت است. چرا كه انسان پرتويى از وجود خداست.

انسان جانشين خدا بر روى زمين است، مكتبى كه انسان را جانشين خدا مى داند، نمى تواند براى انسان ارزش قايل نباشد. قرآن هدايت را از آن خدا مى داند امّا حركت و تكاپو و اختيار و اراده ى انسان را نيز ناديده نمى گيرد.

قرآن كريم اراده و اختيار حركت و تلاش انسان را عاملى مهم براى هدايت و ضلالت انسان به حساب مى آورد كه همين مسأله موجب اختلاف تفكّر اسلامى با تفكّر مسيحى است، چرا كه در آن جا انسان در جهت هدايت خود نمى تواند گامى بردارد و هرچه هست مشيّت الهى است، در اين جا هم مشيّت الهى مطرح است و هم اختيار انسان، و ميان مشيّت خداوندى واختيار انسان نيز هيچ گونه

ص: 131


1- ذكر مبانى انسان شناسى در قرآن بخش انسان / معماى قرون واعصار.

تضادى برقرار نيست.

چرا كه اختيار انسان نيز پرتويى از مشيّت الهى است و در طول آن قرار گرفته است. نه در عرض آن مشيّت خداوندى از ديدگاه قرآن براساس عدل و داد و نظام علّى و معلولى است نه براساس ظلم و جور و تصادف و انفاق.

خداوند كسانى را هدايت مى كند كه در مسير او گام بگذارند. از نظر مشيّت الهى ميان عادل و ظالم فرق است. ميان عالم و جاهل فرق است. هر كسى متناسب با شايستگى هاى خود، از آن وجود فيّاض، كسب فيض مى كند. هر كس متناسب با گام هايى كه بردارد مى تواند از هدايت او بهره ور شود.(1)

به همين دليل از نظر اسلام اصل توحيد و خدامحورى اساس همه ى حقايق و عقايد است. و به عبارت ديگر خدامحورى ماهيّت جهان و نظام هستى مى باشد. و به قول استاد شهيد مطهرى(ره): «جهان ماست از اوئى و به سوى اوئى دارد».(2)

در پرتو همين اصل خدامحورى است كه همه چيز هدف و معنا پيدا مى كند، همه چيز شعور و آگاهى پيدا مى كند. جهان خير و زيبا و داراى احساس و ادراك مى شود.

امّا در انسان محورى:

هستى بدون خدا و بى معنى است، انسان غريبه اى تنها و بيگانه است، همه چيز پوچ و بى هدف است، هيچ چيز قداست و تعالى ندارد.

همه ى فضايل و اخلاقيات نسبى و متزلزل و نهايتاً پوچ و احمقانه است. اين است كه در اومانيسم از قديم الايام در يونان باستان گفته شد كه انسان ميزان و معيار حق و حقيقت است يعنى انسان يك موجود خود محور است و به عبارت

ص: 132


1- مبانى انسان شناسى در قرآن / اثر عبداللّه نصرى / ص 25-24.
2- اناللّه و انا اليه راجعون.

بهتر انسان تنها محور هستى است اين است كه اومانيسم يك مكتب انسان پرستى است و رواج آن در هر دورانى و به هر شكلى در جهت نفى ارزش هاى متعالى و به شكست كشاندن اخلاقيات مذهبى و اعتقادات دينى مى باشد.

آرى، فرهنگ انسان محورى با تمام قدرت بر عليه فرهنگ خدامحورى در همه ى جوامع الهى در طول تاريخ به اشكال مختلف خود را مطرح كرده و خواهد كرد. تا نفسانيّات را حاكميّت بخشد پوچى و نااميدى و هرج و مرج در عقايد و بى بندوبارى در اخلاقيات را تحقّق بخشد.

به همين دليل است كه تمدّن غرب و اروپا لحظه به لحظه از معنويّت و عرفان و احساسات مذهبى فاصله مى گيرد. و على رغم پيشرفت هاى مادّى و صنعتى روزافزون شتابان و سريع تر از پيشرفت هاى مادّى و صنعتى از خدا و معنويّت فاصله گرفته است. به طورى كه بحران تمدّن غرب، بحران بى خدايى، و بحران فقدان معنويّت و اخلاق و ديانت است.

ضديّت دين و سياست به جاى عينيّت دين و سياست

با پيدايش فرهنگ جديد در غرب پس از رنسانس و پايان يافتن سلطه ى كليسا انسان محورى (اومانيسم) جانشين مذهب شده و همه ى ابعاد زندگى فردى و اجتماعى غرب را فرا گرفت. به طورى كه در امور سياسى هم اومانيسم محور و اساس همه ى مكاتب غرب شد. لذا به طور جدّى طرد مذهب از سياست و به عبارتى دنيوى كردن سياست محور همه ى مكاتب سياسى قرار گرفت.

مسأله ضديّت دين وسياست همانند مسأله ضديّت دين و علم در فرهنگ جديد استكبارى غرب به طور كّلى موجب انزواى كامل دين در اروپا گرديد.

اين بينش كه در اصطلاح (سكولاريسم) ناميده مى شود مبتنى بر بى نيازى

ص: 133

جامعه و مدنيّت و سياست از ديانت و اعتقادات دينى مى باشد. بينشى است كه بر پايه ى دنياگرايى محض كه با هر گونه دين و مذهبى ناسازگار است استوار مى باشد.(1)

اين نظريه در قرن شانزدهم به وسيله نيكولو ماكياولى ايتاليايى تحت عنوان تفكيك اخلاق از مصلحت سياسى مطرح گرديد به نظر وى هدف سياست آن است كه قدرت سياسى را حفظ و افزون نمايد و اين امر جز با زير پا گذاشتن احكام ديانت و مذهب و اخلاقيات و انجام اعمال مستقل از دين و مذهب و خلاف اخلاق قابل تحقق نخواهد بود.(2)

در قرون هفدهم ميلادى سكولاريسم طبق عقيده ى جان سلدون مبتنى بر امور زير بوده است:

اوّلاً: حكومت تنها براى حفظ نظم و امنيّت است و مبدأ الهى و آسمانى ندارد.

ثانياً: قدرت پادشاه (و حاكم) همان است كه قانون معيّن كرده است. نه دين و مذهب.

ثالثاً: حقوق و قانون همان است كه محكمه قادر به اجراى آن است، نه حقوق و قانون الهى.

رابعاً: تأسيسات دينى و مذهبى مانند كليسا و امتيازات و حقوق روحانيّون همان است كه از طرف عرف جامعه مقرر شده است، نه از طرف دين و مذهب.(3)

چنان كه مى بينيم در انديشه سكولاريسم حتّى امتيازات و حقوق روحانيّون و علماء دين نيز بايد تابع عرف جامعه و حكومت هاى دنياگرانه باشد و به عبارت

ص: 134


1- تاريخ فلسفه سياسى / ص 360-393.
2- تاريخ فلسفه سياسى / ص 438.
3- همان كتاب / ص 567.

ديگر دين و علماى دين بايد دنيايى شده و رنگ و جهت دنيا را به خود بگيرند و در خدمت دنيا در آيند!!

اين نظريه بعدها يعنى در اواخر قرن هفدهم در فلسفه ى سياسى (هاليفاكس) و (جان لاك) نيز مطرح و به طور جدّى تأييد شد.(1) در دهه ى دوم قرن نوزدهم هم انديشه مندانى مانند (رابرت اوون) در ضمن عقايد فرهنگى و اخلاقى خويش به نشر فلسفه ى سكولاريسم پرداخت كه اين عقايد كمك شايانى به سوسياليسم و كمونيسم نمود.(2)

كارل ماركس نيز پس از اين كه از فلسفه ى استادش هگل تفسيرى مادّى به عمل آورد، به سكولاريسم معتقد شد و بر اين باور گرديد كه فقط امور دنيوى اصالت دارند. وى شعار خود را رهايى و استخلاص بشريت از شعارهاى مذهبى و آيين دينى قرار داد و بدين طريق مذهب را يكى از بزرگ ترين نيروهاى ارتجاعى و محافظه كار در جامعه دانسته حمله ى به آن را واجب شمرد.(3)

بدين سان روشن شد كه سكولاريسم با شعار (جدائى دين از سياست) و شعار (جدائى دين از اخلاقيات) در نهايت منتهى به نفى كامل دين و اخلاق الهى گرديد و ماترياليسم محض و دنياگرايى صرف را به بشريت همانند سمى مهلك و كشنده تقديم و عالم بشريت را غرق در هلاكت و پوچى و فساد و قساوت و درنده خويى نمود.

استاد شهيد مطهرى(ره) در ضمن بحث از سيّد جمال الدين اسدآبادى مى نويسد: «سيّد طرح همبستگى دين و سياست را براى دو جبهه لازم مى دانست، جبهه ى استبداد داخلى و جبهه ى استعمار خارجى. كوشش فراوان

ص: 135


1- تاريخ فلسفه سياسى / ص 648.
2- همان كتاب / ص 874.
3- همان كتاب / ص 943.

داشت كه شعور مذهبى مسلمانان را براى مبارزه با استبداد و استعمار بيدار سازد. و براى اين برنامه، نسبت به هر برنامه ى اصلاحى ديگر حق تقدّم قايل بود.»

كوشش هايى كه بعدها متقابلاً از طرف عُمّال استعمار در جهت جدايى دين و سياست «سكولاريسم» به عمل آمد كه به نام «عَلمانيّت» معروف شد و آتاتورك را قهرمان برزگ آن بايد به شمار آورد، براى مقابله با همين طرح بود. انديشه علمانيّت را در جهان عرب، مسيحيان عرب تبليغ كردند. واضح است كه اگر همبستگى دين و سياست اصل مسلّم شناخته شود، مسيحيان عرب نقشى در جامعه نخواهند داشت.

ولى تنها مسيحيان عرب نبودند كه انديشه ى علمانيّت را تبليغ مى كردند و عدّه اى از مسلمانان نيز سخت طرفدار آن بودند. آن هم مسلمانان روشن فكر متديّن. چرا؟

اين مسلمانان در حقيقت از يك جريان ديگر رنج مى بردند، و آن اين كه در جهان تسنن به حكم اين كه خلفا و سلاطين را (اولوالامر) مى دانستند و اطاعت آن ها را از جنبه ى دينى واجب مى شمردند، همبستگى دين و سياست، به صورت در خدمت قرار گرفتن دين از طرف سياست بود.

آنان كه طرفدار جدايى دين از سياست بودند اين چنين جدايى را مى خواستند، يعنى مى خواستند خليفه ى عثمانى يا حاكم مصرى صرفاً يك مقام دنيايى شناخته شود نه يك مقام دينى، و وجدان مذهبى و ملّى مردم در انتقاد از او آزاد باشد.

و اين سخنى درست بود. همبستگى دين و سياست كه امثال سيّد جمال الدين مطرح مى كردند به معنى اين نبود كه به قول كواكبى استبداد سياسى به خود قداست دينى بدهد. بلكه برعكس به معنى اين است كه توده ى مسلمان دخالت

ص: 136

در سرنوشت سياسى خود را يك وظيفه و مسئوليّت مهم دينى بشمارد.

همبستگى دين و سياست به معنى وابستگى دين به سياست نيست بلكه به معنى وابستگى سياست به دين است. عدّه اى از مسلمانان عرب كه از علمانيّت و جدايى دين از سياست دفاع مى كردند، نمى خواستند دخالت توده را در سياست به عنوان يك وظيفه دينى انكار كنند. مى خواستند اعتبار دينى و مذهبى مقامات سياسى را نفى نمايند.

البتّه جدايى دين و سياست به مفهومى كه آتاتورك قهرمان آن بود كه تركيه را به بدبختى كشانيد و به شكلى كه در ايران عمل شد به معنى بيرون كردن دين از صحنه ى سياست بود كه مساوى است با جدا كردن يكى از عزيزترين اعضاء پيكر اسلام از اسلام.

سيّد به مسلمانان هشدار مى داد كه «روح صليبى» هم چنان در غرب مسيحى، بالاخص در انگلستان زنده و شعله ور است. غرب على رغم اين كه با ماسك آزادمنشى، تعصّب را نكوهش مى كند خود در دام تعصّب «خصوصاً تعصّب مذهبى عليه مسلمانان» سخت گرفتار است.

سيّد على رغم آن چه فرنگى مآبان تعصّب را نكوهش مى كنند، مدّعى بود تعصّب بد نيست، تعصّب مانند هر چيز ديگر افراط و تفريط و اعتدال دارد. افراط در تعصّب كه در انسان حس جانبدارى بى منطق و كور ايجاد مى كند بد است. امّا تعصّب به معنى تصلّب و غيرت حمايت از معتقدات معقول و منطقى نه تنها بد نيست، بلكه بسيار مستحسن است. واقع بينى سيّد پس از حدود نيم قرن به خوبى آشكار شد .

آن گاه كه افسر اروپايى فرمانده ى ارتش يهود در جنگ اوّل اعراب و اسرائيل بيت المقدس را از مسلمانان گرفت و تحويل يهوديان داد و دولت

ص: 137

صهيونيستى اسرائيل تشكيل شد، گفت: هنوز الآن جنگ هاى صليبى پايان يافت امّا در حقيقت بايد گفت: هنوز جنگ هاى صليبى ادامه دارد، هنوز روح صليبى هم چنان در غرب مسيحى بالاخص در بوسنى و هرزگوين زنده و شعله ور است، هنوز تعصّب مذهبى مسيحيّت عليه مسلمانان سخت در كار است و روز به روز جنايت آفرينى و درنده خويى غرب مسيحى بر عليه مسلمين جهان افزايش مى يابد.

آرى، امروز استعمار جهانى در ابعاد سياسى، نظامى، اقتصادى و بالاخره فرهنگى چنگال خود را بر تمامى جهان فرو برده است. به طورى كه به قول «اِمِه سه زر» نويسنده و انديشه مند سياه پوست: (بين استعمارگر و استعمار شده سخنى نيست مگر از بيگارى، تهديد، فشار، پليس، ماليات، دزدى، هتك ناموس، فرهنگ هاى اجبارى، تحقير، بدگمانى، افاده، پرمدّعايى، زمختى برگزيدگان تهى مغز، توده هاى فاسد شده.

در اين جا هيچ رابطه ى انسانى، در ميان نيست. تنها رابطه تسلّط است و اطاعت كه استعمارگر را به مراقبت و آجان و زندانبان و موى دماغ مبدل مى كند و استعمارزده را به افزار توليد).(1)

آرى، استعمار سياسى جداى از استعمار نظامى و به تنهايى هم مى تواند باشد و اين در آن هنگام است كه از پشتوانه ى حضور نيروهاى نظامى به عللى محروم باشد.

در اين شكل از استعمار، استعمارگران نبض سياسيون و رهبران يك كشور را از طريق تهديد و تطميع به دست آورده و از راه ايجاد قراردادهاى تجارى و

ص: 138


1- گفتارى در باب استعمار / ترجمه منوچهر هزارجانى / ص 27.

اعطاى امتيازات به هدف خويش يعنى غارت اقتصادى مى رسند. ايران ما در ادوار جديد سخت به چنگ اين استعمار گرفتار شد و امپرياليسم جهانى از طريق خريدن رهبران و سياستمداران كشور كوشيد از يك سو پرارزش ترين مواد خام معدنى ما را به ثمن بخس خريده و در واقع غارت مى كند و از سوى ديگر وطن ما را به صورت بازار بزرگى براى مصرف كالاهاى صادره از غرب درآورد.(1)

امّا استعمار فرهنگى كه نقطه ى اساسى سخن ماست عبارت است از پوچ و پوك و تهى كردن تفكّر و فرهنگ و تمدّن ملّى و اصيل كشور استعمار زده و تضعيف شخصيت انسانى افراد آن و القاى اصول فكرى و تحميل فرهنگ كشور استعمارگر به جاى آن، اين نوع از استعمار گاه چنان پنهان و مرموز انجام مى شود كه جز با دقّت و كاوش و آشنايى فراوان با فرهنگ هاى جهانى و سياست بين المللى، امكان شناخت آن وجود ندارد. اصولاً كاركرد اساسى تحميل فرهنگ و وظيفه ى اصلى استعمار فكرى در اين است كه افراد و ملّت هاى زير سلطه شخصيت اصيل خويش را از دست داده و به صورت زائده و فرعى از كشور استعمارگر در آيند. آن هم زائده و فرعى كه اصول تفكّر و فرهنگ اصل را به صورت بهترين ارمغان و يا حتّى به شكل وحى منزل آسمانى پذيرا شده و آن را معلّم مطلق فرهنگ و دانش و اخلاق و همه چيز خود مى داند.

و كوتاه سخن اين كه به برترى بى چون چراى فرهنگ و دانش و آداب و... آن اعتراف مى نمايد. كاملاً روشن است ملّتى كه تا اين حد خويشتن و پايه هاى فكرى اصيل و ملّى خود را از دست بدهد ناگزير به دست خود، به خوبى پذيراى

ص: 139


1- رجوع شود به تاريخ امتيازات درايران اثر ابراهيم تيمورى وطلاى سياه يا بلاى ايران اثر ابوالفضل لسانى.

اقتصاد مصرفى تحميلى شده از كشور سلطه گر خواهد شد.(1)

به هرحال ممالك غرب آن چنان مردم را به فساد كشانيده اند كه اصولاً فراموش كرده اند براى چه به دنيا آمده اند و وظيفه شان به عنوان يك انسان در اين دنيا چيست. تنها جنبه هاى مادّى زندگى براى آن ها مطرح است و حكومت ها نيز به طور مطلق امور زندگى ومسايل مادّى مردم را مورد توجّه قرار مى دهند. لذا حساب حكومت از دين كاملاً جداست. بدين ترتيب نظرات و ديدگاه ها و اهداف دين را كه عبارت از برقرارى عدل و قسط و حاكميّت احكام الهى بر روى زمين مى باشد به كلى مسخ و عملاً در چهارچوب كليسا محبوس كرده اند.

در بلوك شرق با برقرارى حكومت هاى ديكتاتورى و ضد الهى رسماً اعلام مى كنند كه دين افيون توده هاست. دين مخرب و ضد پيشرفت ملل و مواردى از اين قبيل است.

بايد توجّه داشت كه نهضت هاى پاگرفته در اروپا بدين جهت ضد مذهب بود كه مذهب وقت در واقع ضد خدا و مردم و تعاليم توحيدى بود.

كليساى كاتوليك با سابقه اى چندين قرن از شكنجه و عذاب و سازشهاى پنهان و آشكار با حكومت هاى ظالم، عملاً مردم را رو در روى خود قرار داده بود. دادگاه هاى تفتيش عقايد چنان وحشت و دلهره اى در بين اقشار مختلف روشن فكر به وجود آورده بودند كه راه هاى پيشرفت هاى علمى را مسدود مى ساختند. و دهان انديشه مندان و خردمندان را بسته نگاه مى داشتند. لذا هر حركتى در اين چنين فضايى نمى توانست جز تظاهر بر ضد آن چه به نام مذهب،

ص: 140


1- در تحليل استعار فرهنگى / ص 12 / اثر محمّد على جاودان.

كليسا و خدا حاكم بود، عنوان ديگرى داشته باشد. البتّه اين مذهب هم افيون توده ها بود هم مخرب و ضد پيشرفت.

تفاوت ميان روشن فكران ضد مذهب اروپا با روشن فكر نمايان تربيت شده ى فرهنگ و سياست استكبارى در همين نكته بود كه آن ها تفاوتى ميان مسيحيّت ماهيّت باخته و مطيع و آلت دست حكومت هاى جبّار، و اسلام انقلابى و ظلم برانداز قايل نبودند و روحانيّت دو كيش را هم به همين ترتيب و با يك چوب مى راندند.(1)

علامه محمّد مهدى شمس الدين درباره ى (سكولاريسم) يا (علمانيّت) چنين مى گويد: (اين واژه اگر با كسر خوانده شود، يعنى «علمانيّت» بايد گفت منظور از آن، علم جديد منهاى دين يعنى تمدّن جديد اروپا است و برخى برآنند كه اين تمدّن جواب گوى نيازمندى هاى بشر است.

و اگر به فتح خوانده شود يعنى «علمانيّت» از عالم و جهان اخذ شده يعنى دولت جهانى غيردينى كه عدّه اى معتقدند كه حكومت جداى از دين، حلّال مشكلات جهان انسانى است و مى گويند كه دين يك مسأله شخصى و رابطه ى انسانى با خداست و كارى به حكومت ندارد و دولت ها بايد بر طبق فلسفه ى مادّى و روابط بين المللى حكومت كنند.(2)

سكولاريسم در حقيقت معلول آموزشهاى غلط و تحريفى مسيحيّت و نيز معلول حاكميّت اختناق و ديكتاتورى اربابان كليسا در قرون وسطى است.

مسيحيتى كه ميان عالم دنيا و آخرت، ملك و ملكوت، ماديّت و معنويّت، شكاف و تضاد آشتى ناپذيرى قايل است به طورى كه در نظر يك مؤمن مسيحى

ص: 141


1- شناخت استكبار جهانى اثر جواد منصورى / ص 126-125.
2- حكومت منهاى دين نوشته محمّد مهدى شمس الدين / ترجمه حسن شمس گيلانى / ص 6.

ايمان ربطى به تعقل ندارد، دنيا ربطى به آخرت ندارد، كار قيصر ربطى به كار پاپ ندارد و يكباره مذهب از سياست جدا و مستقل است. هم چنان كه سياست از مذهب جدا و مستقل است. ورود انديشه سكولاريسم به جهان اسلام با تهاجم گسترده ى استعمار جهانى عليه اسلام در قرن هفدهم ميلادى و اشغال اندونزى توسط هلند مصادف مى باشد و از سويى اشغال هندوستان توسط بريتانيا درسال 1857 ميلادى به مدّت دو قرن و حمله ى ناپلئون به مصر و نهايتاً تسلّط فرانسه بر تمام الجزاير درسال 1857 ميلادى به عمق و گستردگى اين تهاجم افزود.

به طورى كه در نيمه دوم قرن نوزدهم ميلادى استعمار بر اكثريت جهان اسلام سلطه يافت و به موازات پيروزى هاى نظامى و سياسى فرهنگ و ايدئولوژى خود را نيز در جوامع تحت سلطه اش تزريق كرد و در عمل انديشه سكولاريسم را در جهان اسلام نيز به اجرا درآورد. در ايران نيز ميرزا ملكم خان ارمنى و هم فكران غرب زده اش اصول انديشه ى جدايى دين از سياست را ترويج كردند و حتّى كسانى چون ميرزا يوسف خان مستشارالدوله در كتاب (يك كلمه) ضمن حمله به شريعت تأكيد در جدايى قوانين شرع در اداره ى امور مملكت مى نمايد.

به نظر او قوانين موضوعه روز فقط مصالح دنيوى را شامل است چنان كه با حالت هر كسى از هر مذهب كه باشد موافقت دارد.(1) ميرزا فتحعلى آخوندزاده نيز از جمله كسانى است كه در ترويج سكولاريسم نقش به سزايى داشت. به طور كلّى غرب زدگان و وابستگان به بيگانه انديشه هاى سكولاريستى خود را حتّى در

ص: 142


1- انديشه اصلاحى در نهضت هاى اسلامى / ص 108-105.

اصول قانون اساسى مشروطيت نيز زيركانه داخل ساختند. به طورى كه آنان قانون اساسى مشروطيت را به گونه اى تدوين كردند كه روح حاكم بر آن همان سكولاريسم غربى باشد.(1)

امّا از نظر اسلام، سياست هدفى بزرگ و پيشوايى و هدايت مردم و خلافت خدايى است. چنان كه خداوند در قرآن مى فرمايد: «اى داوود ما تو را روى زمين جانشين قرار داديم پس در ميان مردم به حق حكومت كن».

و در زيارت جامعه ى كبيره خطاب به ائمه(ع) مى خوانيم (شما سياستمداران خلق و اركان مملكت هستيد). آرى، دين اسلام در اصل و نهاد خويش، دينى سياسى و نهادى اجتماعى است. به طورى كه در احكام اسلام همه ى مسايل سياسى و اجتماعى و عبادى به هم آميخته مى باشند و لذا دين اسلام بر پايه ها و مبانى اجتماعى و سياسى قرار داده شده است.

بدين گونه، نمى توان اسلام را دينى معرفى كرد غير اجتماعى و غير سياسى و غير نظامى و چنين معرفى از اسلام يا از سر نشناختن اسلام و جهل به آن است، يا از سر عناد و زيركى و مأموريت و دشمنى با اسلام و مسلمانان به دليل نوعى غرض و هدف خاص تا جامعه ى اسلامى فاقد هر گونه تشكيلات و فعاليّت سياسى و نيرو و قدرت گردد، و كار به دست ديگران افتد و سرانجام مسلمانان منزوى شوند و اندك اندك، اسلام كنار گذاشته شود.(2)

امر ديگرى كه در تاريخ اسلام مشهور است نيز، به وضوح، حاكى از حضور تام و فعّال جوهر سياسى است در دين اسلام. اين امر، عبارت است از مخالفت پيوسته ى ائمه طاهرين باحكومت ها و خلافت هاى معروف. اين مخالفت، به

ص: 143


1- جامعه شناسى غربگرايى اثر دكتر على محمّد نقوى / ص 113-112.
2- تفسير آفتاب اثر محمّدرضا حكيمى / ص 40-38.

صورتهاى گوناگون عملى شده است.(1) اين است كه در انديشه ى سياسى شيعه (اولى الامر) داراى قداست است. زيرا او بايد منتخب خدا و معرفى شده به وسيله ى پيامبر و پاك و معصوم باشد و در غياب امام معصوم بنا به دستور خود آن بزرگواران اين مقام به فقيه جامع الشرايط واگذار شده است.

بنابراين (آن چه بايد مورد بررسى خرد، كه فرستاده نزديك خداست قرار دهيم آن است كه اين (اولى الامر) چه كسانى هستند و بايد چه اشخاصى باشند. بعضى مى گويند كه آن ها پادشاهان و امرا هستند. خدا واجب كرده بر مردم كه اطاعت و پيروى كنند از سلاطين و پادشاهان خود چنان كه از زمان «مصطفى كمال پاشا» رئيس جمهور تركيه و رضاخان شاه ايران آن ها را اولى الامر مى دانستند و مى گفتند خدا واجب كرده اطاعت آن ها را.(2)

پس كليه ى سلاطين و كليه ى خلفايى كه برخلاف گفته ى خدا چيزى گفته اند، لايق منصب اولى الامرى به حكم عقل نيستند. و فقط كسى مى تواند اولى الامر باشد كه در تمام دوره ى مأموريت هيچ حكمى برخلاف گفته ى خدا و پيامبر نكند.(3)

اين است كه شيعه در طول حيات پر بركت اسلام همواره با حاكمان غاصب و ستم پيشه مبارزه اى پيگير و مستمر داشته و تا كنون هرگز از پاى ننشسته است. زيرا بر اساس فرمان رهبرش امام حسين(ع) كه معتقد است كه (به خدا سوگند پيشواى راستين و امام به حق كسى است كه به كتاب خدا عمل نموده و راه قسط و عدل را پيشه خود سازد و از حق پيروى كرده، وجود خويش را فداى فرمان

ص: 144


1- رجوع شود به كتاب (امام در عينيت جامعه) و تفسير آفتاب / ص 43-42.
2- كشف الاسرار اثر امام خمينى / ص 109.
3- كشف الاسرار اثر امام خمينى / ص 285.

خدا كند).(1)

عدم ارتباط و ضديّت دين و علم، به جاى ارتباط دين و علم

با پايان يافتن قرون وسطى، بنيان واساس تمدّن غربى نيز تغيير كرده، علاقه به دين و حيات اخروى ضعف يافت و ستايش بى حد و حصر ارزشهاى بشرى و اعتقادى به اين كه بشر معيار حقيقت است نفرت شديدى در دل مردم رنسانس نسبت به تمدّن قرون وسطى به وجود آورد. يعنى قرونى كه تمام حيات آدمى را در اين عالم با نسبت به عالم روح مى سنجد و خداوند احكام دينى او را ملاك حقيقت مى شمرد.

بنابراين نبايد فراموش كرد كه كلمه ى رنسانس كه همان فرهنگ حاكم بر غرب و اروپا در عصر حاضر است، در واقع به معنى احياى روح يونانى و رومى در مقابل تمدّن مسيحى قرون وسطى وضع گرديده است. كه يكى از مشخص ترين اثرات اين فرهنگ جديد بينشى است كه منتهى به جانشينى (علم تجربى) به جاى فلسفه و مذهب شد.

به طورى كه اين بينش جديد روح حاكم بر فرهنگ و تمدّن دنياى غرب در حال حاضر است. علم و معرفت و دانش كه روزگارى داراى قداست بود و رسالتش در راستاى رسالت ديانت الهى هدايت و راهنمايى بشر بود، در عصر جديد به تدريج جاى گزين ديانت الهى گرديد. و چنين اعلام كرد كه هيچ چيز حقيقت ندارد جز آن كه علم بفهمد و نشان دهد.

در نتيجه با چنين اعلامى ديانت و معنويّت و اخلاق و تقوا امورى موهوم معرفى

ص: 145


1- سخنان حسين بن على اثر محمّد صادق نجمى / ص 57.

شدند و تنها عالم حس و ماده به عنوان حقيقت معرفى شد.

حتّى پا را از اين فراتر گذاشته، اعلام كردند جستجوى حقيقت جستجويى بى نتيجه است، پس علم بايد در جستجوى امرى ممكن و مفيد باشد و آن امر مفيد و ممكن سلطه بر طبيعت و به دست آوردن قدرت و ثروت است. و بدين سان علم نه تنها در تقابل با ديانت و معنويّت و اخلاق قرار گرفت بلكه خود هدف شد (علم براى علم) و بهتر بگويم ابزارى شد در دست قدرتمندان و ثروتمندان دنيا، به طورى كه امروزه (علم و پول) يك معنا دارند، همان طور كه (علم و قدرت) و (علم و رفاه و تجمّلات) يك معنا دارند. آرى، علمى كه شعارش نفى ديانت و معنويّت است، ديگر نمى تواند روح بشرى را سيراب كند، نمى تواند به انسان اقتدار معنوى ببخشد، نمى تواند براى او انسان، آزادى، جهان بينى، هدفدارى را معنا كند، اين است كه چنين علمى هر چند انسان را بر طبيعت مسلط كرد امّا او را در برابر شهوات، و خواهش هاى نفسانيش به زانو درآورده است.

علمى كه بدون هدف متعالى باشد و براى عالمش خضوع و خشوع در برابر ذات مقدّس خداى تعالى را به وجود نياورد مسلّماً در جنگ با معنويّت و قداست و خداى متعال وارد خواهد شد كه شده است و چنين علمى جز در جهت مستكبران زورگو و قدرتمندان چپاولگر مقصد ديگرى نخواهد داشت.

هم چنان كه بارها گفته ايم چنين انديشه هايى در فرهنگ جديد غرب معلول حاكميّت مطلق كليساى كاتوليك و دستگاه تفتيش عقايدش مى باشد كه با هر نوع علم و دانشى به نام كفر و الحاد سرسخت مبارزه كرد.

و در تاريخ جناياتى آفريد كه عكس العمل طبيعى آن پس از پيروزى رنسانس نفى فرهنگ دينى بوده است.

ص: 146

و همه ى دانشمندانى كه از آن پس به عنوان مدّعيان رنسانس ظهور كردند همه ى تلاش خود را در جهت مسخ و تحريف وتهمت و نفى دين الهى به كار بردند.

كسانى چون فرانسيس بيكن و اگوست كنت از معروف ترين اين دانشمندان هستند.(1) فرهنگ و تمدّن مادّى امروز غرب به موازات رشد كمّى و لحظه اى خودش لحظه به لحظه انسان ها را نيز از انسانيت غافل و از خدا و معنويّت دور ساخته و در نهايت او را در بند اميال و هوس هايى چون (اصالت قدرت، اصلالت سرمايه و ثروت، اصالت مصرف، آن هم مصرف هايى كاذب، اصالت تجمّلات و غيره) قرار داده است.

اصالت قدرتى كه در ششم اوت 1945 حيات صدها هزار نفر انسان را بر باد داد. اصالت قدرتى كه دو جنگ جهانى بى رحمانه و جنايت بار بر بشريت تحميل كرد. اصالت قدرتى كه هر روز در گوشه و كنار، جنگ هاى منطقه اى برپا مى كند. بديهى است كه چنين انديشه اى با ديانت الهى و معنويّت و اخلاق مذهبى، منافات دارد و به ناچار به جاى اين ها بايد به ديانت علمى! معنويّت علمى! اخلاق علمى! قدرت و جنايت علمى متوسل شود.

اصالت ثروتى كه نتيجه اش رشد روحيه ى كنز و زراندوزى و سرمايه دارى است آن چنان كه تمركز توليد و انحصارهاى بين المللى و دولتى به وجود آورد اليگارشى مالى و پلوتوكراسى را به وجود آورد. يعنى موجب به حكومت رسيدن سرمايه داران زالو صفت بر مقدّرات بشريت شده است. يعنى موجب تمركز قدرت دولتى در دست صاحبان سرمايه شده است. يعنى اقليت هاى متنفذ مالى و سرمايه دارى وابسته به صهيونيسم بين المللى همه كاره ى بشريت شده

ص: 147


1- رجوع شود به كتاب علل گرايش به ماديگرى فصل نقش كليسا در گرايشهاى مادّى و كتاب ديباچه اى بر تاريخ تفتيش عقايد در اروپا و آمريكا / نوشته ى تستاوژان / تستا ترجمه غلامرضا افشارنادرى.

است.

اصالت ثروتى كه بر اساس (اومانيسم و فردگرايى) افرادى نظير (مورگان، دوپن، راكفلر) و صاحبان كارتل هاو تراست ها و شركت هاى چند مليّتى و كنسرسيوم ها را بر سرنوشت اقتصادى جهان حاكميّت بخشيده است.

اصالت مصرفى كه به نام (ترقّى، تمدن، و تجدّد) بشر را از حقيقت وجودى و الهى خويش غافل و به وجودى مسخ شده و بزك شده تبديل مى كند.

بيگانه پرست و مصرف زده دلشاد ساخته است. اصالت مصرفى كه بشر را تنبل و بيكاره، بدون علم و تكنولوژى و صنعت و بدون توليد وابتكار و در يك كلام بدون استقلال شخصيت هم چون عروسكى كوكى بى اراده ساخته و تنها پيشرفت او پيشرفت در مصرف و تجمل پرستى است. آن هم مصرفى غير اصيل، غير حقيقى، كاذب و تقليدى.

آرى، علم پرستى و حاكميّت علم به جاى دين به مرتبه اى از سقوط و انحطاط رسيده است كه نتيجه اش ضلالت، خفت، سقوط آدميّت، و از دست رفتن همه ى اميدهاى آدمى در غرب و اروپاى علم پرست است.

علم افسار گسيخته و بى تقوا، علم بدون ديانت و معنويّت خود به خود ابزارى است در دست قدرتمندان و مستكبران كه رسالتش پاسدارى از قدرت واستكبار آنان است.

چنين علمى نه كمال دهنده است نه نجات بخش و نه مورد قبول اسلام و قرآن و بى شك چنين علمى متناقض با اسلام و قرآن است زيرا اسلام علم و معرفت را نه تنها نفى نكرده بلكه آن را يكى از نيازهاى اصيل انسان دانسته و توصيه مؤكّد بر آن دارد، و آن را پشتوانه ى ديانت و ايمان و تقوا مى داند. چنين علمى از نظر اسلام صرفاً محدود به يك عدّه آگاهى ها درباره ى حقايق مادّى نمى شود. بلكه

ص: 148

معنايى عميق و وسيع دارد به طورى كه شامل تمام معارف و آگاهى هاى لازم براى سير و حركت آگاهانه و تكاملى انسان در جهت قرب به خدا است.(1)

استكبار جهانى با مطرح كردن تضاد ميان علم و دين سخنش اين است كه بايد يا اهل دين بود يا اهل علم. و با همين شيوه ى مزدورانه ى خود علوم اسلامى را علوم قديمه معرفى كرده اند حال آن كه علم قديم و جديد ندارد. تضاد ميان دين و علم از يك سوى و ميان دين و سياست از سوى ديگر گاهى به شكل مسأله تخصص مطرح مى شود كه در تقابل با تقوا آن را مطرح مى كنند و اين گونه مطرح مى كنند كه علم و تخصصى در يك سو است و دين و تقوا در سوى ديگر. امّا مى دانيم كه در اسلام علم تخصص با ديانت و تقوا هيچ گونه تضاد و تنافى نداشته و ندارند. به طورى كه مثلاً در فقه ما وارد شده است كه مرجع هم بايد اعلم باشد و هم اعدل.

يعنى هم عالم و متخصص باشد و هم دين دار عادل با تقوا، يعنى اعدل و اتقى از ديگر مجتهدان باشد تا مورد تقليد واقع شود. به هرحال اسلام به هيچ وجه با علم و تخصص و تحقيق ضديتى ندارد، بلكه برعكس (خداوند مقام كسانى را كه ايمان آورده اند بالا مى برد و مقام كسانى را كه صاحب علم اند به درجاتى بالا مى برد).(2)

در مورد اهميّت و جايگاه علم و دانش دراسلام جاى هيچ شكى نيست آن چه هست اين است كه به قول حضرت امام (ره): «ما با (تربيت و فرهنگ) استعمارى مخالفيم نه با علوم و مظاهر تمدن».(3)

اسلام با دانشمند جاهل بودن مخالف است با علمى كه عين جهل است مخالف

ص: 149


1- رجوع شود به اصول كافى جلد اول باب فضل علم و كتاب آداب تعليم وتربيت در اسلام اثر شهيد ثانى.
2- سوره مجادله / آيه 11.
3- صحيفه نور / جلد9 / ص 158.

است. با غرور علمى و فريب علمى و خودباختگى علمى مخالف است. زيرا چه بسيار دانشمندانى كه در تار دانش خويش اسيرند و از جامعه و نيازها و دردها و آمال جامعه بى خبر و غافلند اين است خطر عالم شدن و جاهل ماندن.

جهان استكبارى امروز با داشتن قدرتهاى تكنيكى و علمى و ثروت بادآورده و به يغما برده از ملل محروم دانش و دانشمندان را نيز هم چون كالايى خريد و فروش مى كند. اين است كه در چنين فرهنگى (پول) برتر از علم و دانش بوده و اسير (پول) است. و معنى فرار مغزها هم همين است يعنى تجارت دانشمندان برده و برده هاى دانشمند.

در تفكّر جديد غرب از آن جايى كه انسان ذاتاً غايت است، بنابراين همه چيز حول محور انسان مى چرخد و در او خلاصه مى شود و به عبارت ديگر در قدرت او خلاصه مى شود اين است كه علم هم نه براى رسيدن به حقيقت بلكه در جهت بسط و توسعه دامنه ى قدرت انسان به كار مى رود. چيزى كه آن را در اصطلاح (ترقّى يا تكامل) نام نهاده اند.

ترقّى و تكاملى كه خود به خودى است و توقّف ناپذير است. به طورى كه هيچ چيز نمى تواند اين ترقّى و تكامل را سد نمايد. در اين ديدگاه تلاش انسان براى هر چه بيشتر و بهتر برآورده كردن خواست ها و تمنيّات جسمانى و دنيوى است. همه چيز در تأمين خوراك، پوشاك، مسكن و برآوردن تمنيّات جسمانى خلاصه مى شود زيرا انسان چيزى جز يك حيوان تكامل يافته نيست.

با اين بيان به خوبى نقش (دارونيسم) در فرهنگ جديد و روان شناسى و انسان شناسى غرب، آشكار مى شود. يعنى اومانيسم در عصر جديد با تكيه بر دستاوردهاى علوم تجربى جايگاه خويش را در نفى (خدامحورى) هرچه مستحكم تر ساخته است.

ص: 150

به طورى كه با نفى كامل قيود دينى و الهى از زندگى بشر او را در نفس امّاره اش اسير و نفس امّاره اش را از همه ى قيودها رها ساخته است.

چنين بشرى براى اين كه در خود احساس تعفّن نكند به سراغ تجدّد و نوگرايى روى آورده و هر چيز را (مدّ روز) براى خود مترقّى جلوه مى دهد، تا بر احساس پوسيدگى روانش سرپوش بگذارد. امّا سرانجام چنين تفكّرى جز نفى گذشته و تاريخ و هويّت اصيل انسانى چيز ديگرى نيست.

زيرا هرگاه قرار باشد همه چيز را با مارك تجدد بپذيريم آن وقت بايد با گذشته خويش وداع كنيم با ارزش ها و اصالتهاى كهن فطرى و الهى و قومى و ملّى خويش وداع كنيم و خلاصه آن گاه بايد با ريشه خويش قطع رابطه كنيم و اين چيزى است كه غايت و مطلوب استعمار از تهاجم فرهنگى است.

آزادى حيوانى به جاى آزادى انسانى

شهيد مطهرى(ره) مى فرمايد: «معمولاً دو گونه آزادى براى انسان در نظر گرفته مى شود، يكى آزادى به اصطلاح انسانى و ديگرى آزادى حيوانى، يعنى آزادى شهوات، آزادى هوى و هوس ها، و اگر به زمان قدما بخواهيم بحث كنيم بايد آزادى نوع دوم را آزادى قوّه ى غضبيّه و قوّه ى شهويّه بناميم. واضح است كه كسانى كه درباره ى آزادى بحث مى كنند منظورشان آزادى حيوانى نيست. بلكه آن واقعيّت مقدّسى است كه آزادى انسانى نام دارد. انسان استعدادهايى دارد، برتر و بالاتر از استعدادهاى حيوانى.

اين استعدادها يا از مقوله ى عواطف و گرايش ها و تمايلات عالى انسانى است و يا از مقوله ى ادراك ها و دريافت ها و انديشه هاست. به هرحال همين

ص: 151

استعدادهاى برتر منشأ آزادى هاى متعالى او مى شوند».(1)

در اين جا تذكر يك نكته ضرورى است و آن اين است كه بسيارى الفاظ به اصطلاح (مشترك لفظى) هستند.

يعنى در فرهنگ ها و حتّى دوره هاى مختلف يك فرهنگ ممكن است معناى مختلف و حتّى متضاد داشته باشند. كلمه ى آزادى كه مورد بحث ما است از همين قبيل مى باشد.

لذا لفظ آزادى در فرهنگ اومانيستى غرب با لفظ آزادى در فرهنگ اسلام صرفاً در لفظ مشترك هستند و از نظر معنى و مفهوم كاملاً با هم مغاير و مباين مى باشند. آزادى در فرهنگ اومانيستى غرب كه در اصطلاح (ليبراليسم) متجلّى مى گردد عبارت است از آزادى حيوانيت ونفس امّاره ى انسان.

ليبراليسم يعنى آزادى انسان از عهد و پيمان هاى الهى و معنوى و انسانى. و هم پيمان شدن با نفس امّاره ى خويشتن.

ليبراليسم انديشه اى است مبتنى بر فردگرايى و معتقد به آزادى هاى مطلق فردى. اين انديشه پس از قرون وسطى به وسيله ى (پروتستان ها) به رهبرى لوتِر آلمانى و كالوَن فرانسوى با شعار رهايى فرد از قيود سنگين كليساى كاتوليك مطرح گرديد.

به همين دليل نهضت آنان به (نهضت اصلاح دين مسيحى) ناميده شد. آنان تأكيد فراوان بر آزادى و استقلال فرد در امور عبادى و مذهبى كردند، و سرسخت به مبارزه با كليساى كاتوليك برخاستند.

دانشمندانى چون جان لاك انگليسى و ژان ژاك روسو فرانسوى در بسط و

ص: 152


1- پيرامون انقلاب اسلامى / ص 6.

توسعه ى ليبراليسم تلاش فراوانى كردند.

مونتسكيو نيز در جهت تأييد آزادى فردى ديدگاه ها و نظريات سياسى و اجتماعى خاصى را مطرح كرد. به طورى كه در مجموع مى توان نظريات ژان ژاك روسو، و مونتسكيو كه از نظريه حقوق طبيعى جان لاك سرچشمه گرفته اساس انقلاب كبير فرانسه و حتّى اساس نظريات حقوقى سازمان ملل متحد تلقى كرد.(1)

شعار سه پايه (برابرى، مساوى، آزادى) اساس افكار ليبراليست ها بوده و هست. به طورى كه در همه ى شئون اين شعار را مطرح مى كنند و بدين وسيله سودگرايى و نفع طلبى و سرمايه دارى را نيز توجيح مى كنند. زيرا اساس اين سه شعار فريبنده و دروغين كه بعداً تحليل خواهد شد بر فرد و منافع فردى تأكيد دارد.

ليبراليست ها معتقدند انسان ذاتاً پاك و به دور از هر گونه شر و پليدى است. اين عوامل (غيرطبيعى) چون قانون، دولت، دين، نظام تعليم و تربيت) است كه چون آزادى افراد را سلب مى كنند، لذا او را به فساد مى كشانند. بنابراين انسان براى حفظ سرشت پاك و نيك خود بايد (از هر قيد و بندى رها باشد).

تز معروف ليبراليست ها (لسه فر) است، كه حكم شعار اساسى آن ها را نيز دارد و معنى آن اين است كه (بگذار هر كسى هر چه مى خواهد بكند). اين است كه امروزه غرب مفاسد اخلاقى، اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و جنايات و وحشيگرى هاى خود را تحت عنوان (آزادى و حقوق بشر) توجيح ميكند.(2) بديهى است كه چنين انديشه اى دين و مذهب را مسخ كرده و در خدمت

ص: 153


1- رجوع شود به كتاب خداوندان انديشه سياسى / جلد 2 / ص 249-376.
2- تاريخ فلسفه سياسى / ص 472و550و578و579و672و707.

خودش درمى آورد.

يعنى ليبراليسم دينى را مى پذيرد كه تنها در خدمت آزادى هاى فرد باشد. نه محدود كننده و محصور كننده ى او باشد و مسلّماً دين در بينش ليبراليسم عنصرى سياسى و اجتماعى و اقتصادى نيست، بلكه صرفاً وظيفه ى دين توصيه هاى اخلاقى است نه دخالت در امور و كارها، بنابراين در ليبراليسم نيز دين و سياست بيگانه و جدا هستند. همان گونه كه علم و دين، اقتصاد و دين، اجتماع و دين. و اين همان معنى اسلام آمريكايى است. اسلام رفاه طلبى و تجملات، اسلام راحت طلبى و سازشكار. امّا مى دانيم كه اسلام ناب محمّد(ص) دينى است كه عبادتش عين سياست، دنيايش مقدمه ى آخرت، اقتصادش عين معنويّت و ولايتش عين خدمت و وظيفه است.

و مسلّماً چنين اسلامى در تضاد آشتى ناپذير با فرهنگ ليبراليسم اومانيستى غرب مى باشد. آزادى فردى در حقيقت عامل مخدرى است براى جلوگيرى از آزادى الهى، براى سد كردن آزادى اجتماعى، عامل مخدرى است براى غافل شدن انسان از من الهى خويشتن، براى اغفال از مسئوليت هاى اجتماعى، آزادى غربى در حقيقت آزادى در شهوت جنسى است. كه آن را تحت عنوان فريبنده ى (آزادى زن) با وسايل مختلف تبليغاتى به وسيله عُمّال شرقى و غربى خودفروخته ى خويش از جمله هنرمندان، نويسندگان، راديو و تلويزيون ها، مطبوعات و با مارك علم جديد روان شناسى و روان كاوى و در يك كلمه (فرويديسم) تبليغ و ترويج مى كند.(1)

اين كه مدهاى فصل به فصل لباس و كفش و كلاه و آرايش، صور مختلف

ص: 154


1- رجوع شود به كتاب اخلاق جنسى اثر شهيد مطهرى.

دكورهاى منزل و ويلا و پلاژ و باغ و گلخانه، سيستم هاى گوناگون ماشينهاى غربى در كشورهاى زير سلطه اين همه جاذبه دارد. و اين اندازه خواهان، به خاطر همين حقيقت است كه فرهنگ غرب راه ورود اين نوع اجناس لوكس و تجمّلى و غير لازم را به وسيله كتاب و مجله و روزنامه و فرهنگى باز كرده و چنان كوشيده كه آمال و آرزوهاى هزاران پير و جوان و زن و مرد شرقى را شكل داده است. تا آن جا كه شرقى چشم و دهان و دست را به سوى كالاهاى غربى باز و دراز كرده است و به دست آوردن ويلايى به شكل صددرصد اروپايى و ماشين لوكس و زيبا و پوشيدن يك لباس خريدارى شده از بوتيك هاى لندنى و ساير مخلفات اين ها را نهايت آرزوى خويش دانسته و بهشت موعود خود شناخته است.

براساس اين تفكّر و فرهنگ تحميلى، يك زن آن گاه زيبا محسوب مى شود كه سرتا پا در آرايش غربى غرق باشد و در اين جاست كه چادر شرقى هم امّلى خواهد بود و هم زشت، اگرچه در پشت خويش جمالى فائق و فكر و هوش و دانشى سرشار را پنهان داشته باشد. يك ساختمان آن گاه كامل است كه دقيقاً با يك مهندس غربى ساخته شده باشد.

اگر چه سخت دست وپاگير و محدوديّت آور هم هست. شخص آداب دان و متمدّن آن كسى است كه به خوبى بتواند راه و رسم معاشرت و غذا خوردن، صحبت كردن اروپايى را تقليد نمايد گرچه يك ذره انسانيت و اخلاق بزرگوارانه شرقى هم لمس نكرده است.

يك درس خوانده و صاحب فكر و نظر آن گاه روشن فكر محسوب مى شود كه يك يا دو زبان اروپايى بداند، و با ادبيّات و فلسفه ى غربى و آثار كامو و سارتر و يونسكو و برشت و هگل و ماركس و ماركوز آشنا باشد اگرچه زبان

ص: 155

مردم خويش را نمى فهمد و دردهاى آن ها را لمس نكرده و اصولاً جز در نشر فرهنگ استعمارگران كارى نداشته است.(1)

حقيقت اين است كه آن چه در غرب است نه تنها آزادى نيست بلكه عين اسارت و حقارت و بردگى و ابتذال انسان و انسانيت است. زيرا حريّت و آزادگى و آزادى بدون ديانت و معنويّت مفهومى ندارد. اين اسلام است كه روح آزادى خواهى و حريّت را به بشريت تحت ستم بردگى عنايت فرموده است.

چنان كه على بن ابوطالب(ع) خطاب به امام حسن(ع) مى فرمايد: (پسرم هرگز بنده ى ديگرى نباش زيرا كه خدا تو را آزاد آفريده است) هم چنين على(ع) به مالك اشتر مى فرمايد: (دل را سراپرده ى محبّت توده ى مردم كن، بر آنان مهر ورز و با آنان نرم باش. مباد كه چون درنده ى شكار افكن به خون ريختن آنان پردازى. چه آنان بر دو گروهند: يا در دين با تو برادرند، يا در آفرينش با تو برابر).

هم چنين وقتى مجاهدان صدر اسلام در قادسيّه با لشكر رستم فرخزاد فرمانده ى سپاه ايران روبرو مى شوند، رستم، زهرة بن عبداللّه سركرده سپاه اسلام را به نزد خود مى طلبد و از او مى خواهد كه در اطراف اهداف و دين خودشان (يعنى اسلام) توضيحاتى بدهد. زهرة بن عبداللّه در پاسخ مى گويد: «اساس و پايه و ركن دين اسلام دو چيز است؛ شهادت به يگانگى خدا و شهادت به رسالت محمّد(ص) و اين كه آن چه او گفته است از جانب خدا است».

رستم مى گويد اين كه عيب ندارد و ديگرچه؟ پاسخ مى دهد:«ديگر آزاد

ص: 156


1- در تحليل استعمار فرهنگى / ص 13.

ساختن بندگان خدا از بندگى انسان هايى مانند خود، و ديگر اين كه مردم همه از يك پدر و مادر زاده شده اند، همه فرزندان آدم و حوا هستند، بنابراين همه برادر و خواهر يكديگرند.»(1)

آرى، اسلام دين حريّت و آزادى است دين عدالت و معنويّت است. دينى است كه (غل و زنجيرهاى اسارت را از گردن بشريت برمى دارد)(2). دينى است كه علاوه بر آزادى اجتماعى، آزادى معنوى را نيز به بشريت هديه فرموده است.

دينى است كه دستور مى دهد: «اى اهل كتاب بياييد تا همه ى ما جمع شويم دور يك كلمه زير يك پرچم و آن اين كه به خداى يگانه شرك نورزيم و ديگر اين كه هيچ كدام از ما ديگرى را بنده و برده ى خودش نداند و هيچ كس يك نفر ديگر را ارباب و آقاى خودش نداند»(3).

اين آيه ى شريفه هم مشتمل بر توحيد نظرى است و هم مشتمل بر توحيد عملى فردى و هم شامل توحيد عملى اجتماعى است كه مساوى با آزادى در اصيل ترين شكلش مى باشد.

به هر حال از نظر اسلام آزادى حق انسان است و اين حق نه ناشى از طبيعت او و نه ناشى از اميال و تمايلات و هوا و هوس اوست بلكه ناشى از استعدادهاى فطرى و انسانى انسان است. و لذا هر انسان آزاده اى بايد با موانع رشد و تعاليش چه در درون و چه در برون مبارزه كند.

در برون مبارزه كند تا به آزادى اجتماعى و عدل و قسط اجتماعى قيام كند چنان كه انبياء يكى از اهداف بعثتشان همين بوده است.(4)

و در درون مبارزه كند تا به آزادى معنوى يعنى حاكميّت بر شهوت و غضب

ص: 157


1- پيرامون انقلاب اسلامى / ص 33-34-35 / متن و پاورقى.
2- سوره ى اعراف / آيه ى 156.
3- سوره ى آل عمران / آيه ى 64.
4- سوره ى حديد / آيه 20.

و حرص و طمع و جاه طلبى و افزون طلبى خود برسد. كه در زبان دين به آن تزكيه ى نفس و تقوى گفته مى شود. زيرا انسان بدون تزكيه ى نفس و بدون تقوى آزادى ندارد، اين است كه على(ع) مى فرمايد: «تقواى الهى كليد هر راه راستى است، انسان بدون تقوا به راه راست نمى رود، راه خود را كج مى كند بدون تقوا انسان اندوخته اى براى آخرت ندارد، بدون تقوا بشر آزادى ندارد، تقوا است كه بشر را از هر رقيّتى آزاد مى كند، بشر بايد در ناحيه ى وجود خودش، در ناحيه ى روح خودش آزاد بشود تا بتواند به ديگران آزادى بدهد»(1).

مسئوليّت در برابر وجدان به جاى مسئوليّت در برابر خدا

يكى از خصوصيّات بارز انديشه اومانيستى اصالت دادن به وجدان انسان و مسئول بودن در برابر وجدان است. اين جريان فكرى از آن جا كه منكر خدا و احكام و اخلاق الهى و دينى است لذا به جاى آن وجدان انسان را محور و اساس همه ى احكام اخلاقى قرار داده است.

به اين معنى كه هر چه (وجدان فرد) يا (وجدان جامعه) بپسندد خير و نيك و حق است. و آن چه را (وجدان فرد) يا (وجدان جامعه) نپسندد بد و باطل است.

اين است كه نظام اخلاقى و ارزشى اومانيسم غربى كه ادعاى جانشينى نظام اخلاقى و ارزشى مذهبى را دارد، سخت بى بنياد و متزلزل است، زيرا وجدان بريده از خدا و مذهب عاملى است مخدر و شيطانى به طورى كه در برابر هيچ جنايتى حساس نيست.

به عبارت ديگر وجدان بريده از خدا و مذهب همان (نفس امّاره) است كه

ص: 158


1- گفتارهاى معنوى شهيد مطهرى / ص 22-23 / اقتباس از خطبه 221نهج البلاغه.

آدمى را به سوء و بدى و پليدى فرمان مى دهد، مگر اين كه خدا انسان را مورد رحم خود قرار دهد.(1)

آرى، در بينش مذهبى و بر اساس تعاليم دين الهى اسلام وجدان به طور مطلق و كامل و هميشه و در هر شرايطى قادر به تشخيص خير و شر امور نيست. اين است كه مسئول بودن در برابر وجدان ادعايى پوچ و در حقيقت راهى براى فرار از مسئوليّت است.(2)

از نظر فرهنگ الهى اسلام محور و مبناى همه ى احكام اخلاقى و ارزشى خداوند تبارك و تعالى است و انسان فقط در برابر آن ذات مقدّس مسئول است.

البتّه مجموعه ى احكام اخلاقى و ارزشى كه از طريق وحى و نبوّت در اختيار بشر قرار گرفته دقيقاً منطبق بر فطرت الهى انسان و همه ى نيازهاى واقعى اوست به همين دليل مسئوليّت در برابر خدا محور و پايه ى همه ى مسئوليت هاى فردى، اجتماعى و غيره مى باشد. يعنى همه ى انواع مسئوليت ها نهايتاً به مسئوليّت در برابر خدا منتهى مى گردند.

اين است كه در چنين نظامى به هيچ دليلى نمى توان از مسئوليّت فرار كرد يا آن را توجيه كرد. زيرا هر گونه فرار از مسئوليّت و هر گونه توجيه مسئوليّت در نهايت موجب ناديده گرفتن يا نفى خدا است كه بديهى است، اين امر موجب خروج از دين است.

امّا وجدان اومانيستى آن چنان توجيه پذير و فريبنده است كه در عصر ما بزرگ ترين مجامع حقوقى بشر تحت عناوين پوچ و فريبنده ى (آزادى، حقوق بشر، سازمان ملل و...) در برابر انواع جنايات كاملاً احساس رضايت نموده و

ص: 159


1- سوره ى يوسف / آيه 53.
2- رجوع شود به كتاب وجدان اثر استاد محمّد تقى جعفرى.

حتّى انواع جنايت ها و خيانت ها را خودشان برنامه ريزى كرده و به اجرا در مى آورند.

اين است كه هر چه را خوششان بيايد (وجدانى، بشرى، آزادى خواهانه، و غيره) نام گذارى كرده و به اجرا درمى آورند و آن چه را ناخوش بدانند (غيروجدانى، ضدبشرى، استبدادى و غيره) نام گذارى كرده با آن مبارزه مى كنند.

به هرحال همه مكاتب اومانيستى و كامل ترين نشان يعنى اگزيستانسياليسم معتقدند كه (انسان بايد تنها تابع حكم خودش باشد).از نظر اسلام وجدان چه فردى باشد و چه جمعى منهاى حكم خدا و شريعت اصالت و اعتبارى ندارد.

انسان در اسلام تنها در برابر خدا مسئول است، خدايى كه با انسان عهد و پيمان بسته كه اى انسان ها، شيطان را نپرستيد، كه او دشمن بزرگ شما است و تنها مرا اطاعت كنيد كه اين راه مستقيم است.(1) و اتقافاً يكى از مظاهر شيطان (نفس امّاره) يعنى وجدان اومانيستى است. پس مسئوليّت دينى انسان عدم پيروى از وجدان اومانيستى است.

آرى، در بينش دينى خير و شر، معروف و منكر، نيك و بد، عدل و ظلم و همه ى مفاهيم اخلاقى و ارزشى امور تشريعى هستند كه از سوى شارع مقدّس تعيين و به وسيله ى پيامبران خدا و اولياء او در ميان مردم تبليغ و ترويج و استقرار يافته اند. بنابراين رسيدن به اين امور جز از طريق قرآن و روايات و سيره و سنّت معصومين(ع) امكان پذير نيست.

در بينش الهى اسلام يكى از نشانه هاى ايمان اين است كه فرد مؤمن با تمام

ص: 160


1- سوره ى يس / آيه 62-61.

وجود خود را در پيشگاه مقدّس خداوند متعال مسئول مى داند. به طورى كه در نظر يك مؤمن واقعى هيچ چيز مهم تر از مسئوليّت در پيشگاه مقدّس خداوندى نيست.

اين احساس مسئوليّت حتّى در جزئى ترين امور فرد مؤمن وجود دارد زيرا او معتقد است كه خداوند در همه جا حاضر و ناظر است(1). و هيچ جا از خدا خالى نيست. و به قول امام امّت خمينى كبير(ره): «عالم محضر حق تعالى است».

چنين اعتقادى از خدا به ضميمه ى اعتقاد به حيات ابدى و معاد مستحكم ترين پشتوانه ى احكام اخلاقى و ارزشى و احساس مسئوليّت يك فرد معتقد به مبدأ و معاد در برابر خود و ديگران و جهان و خدا است.

دموكراسى به جاى تئوكراسى!

دموكراسى كه گاهى به غلط آن را مترادف آزادى، عدالت و شورا به كار مى برند، به معنى حاكميّت انسان بر خودش و يا به معنى حاكميّت گروه هاى انسانى بر جامعه مى باشد. در فرهنگ هاى سياسى معمولاً دموكراسى را نقطه مقابل ديكتاتورى به كار مى برند. امّا اين يك كاربرد ظاهرى و صورى است زيرا در حقيقت دموكراسى نقطه مقابل (تئوكراسى) يعنى حاكميّت خدا بر انسان مى باشد.

زيرا حكومت تئوكراسى عبارت است از حكومت مطلقه ى اللّه كه همان شكل واقعى حكومت اسلامى مى باشد. در حكومت تئوكراسى همه ى قوانين از قانون و حكم خدا سرچشمه مى گيرد امّا در حكومت دموكراسى همه ى قوانين

ص: 161


1- سوره ى مائده / آيه 117، سوره ى فصلت / آيه 53.

از قانون و حكم انسان سرچشمه مى گيرد.

اين جاست كه به ياد سخن حكيمانه ى امام امّت خمينى كبير(ره) مى افتيم كه فرمود: (ما جمهورى اسلامى مى خواهيم نه يك كلمه بيش و نه يك كلمه كم). آرى، اين سخن حكيمانه تفاوت بنيادى و اساسى ميان دموكراسى و تئوكراسى را آشكارا بيان مى كند. زيرا در انديشه ى دموكراسى چه فردى (دموكراسى بورژوائى) و چه جمعى (دموكراسى خلقى) حاكميّت به طور مطلق از آن انسان است.

يعنى در اين انديشه جايى براى حاكميّت احكام اللّه نيست، بلكه در همه ى مكاتب فلسفى كه دربرگيرنده ى فلسفه سياسى باشد، دموكراسى را بشرى در برابر حاكميّت الهى دانسته اند. و اصولاً در تفكّر جديد غرب در همه ى امور پس از حذف خدا انسان را به عنوان صاحب اراده اى مطلق و آزاد جانشين خدا ساخته اند و در امور سياسى و ادارى جامعه نيز سياست گذارى و مديريت مطلق و آزاد را كه جهتش وصول به قدرت است به انسان داده اند.

در چنين انديشه اى اصالت از آن قدرت و قدرتمند است. يعنى هرجا كه زور هست حق هم هست و هرجا كه قدرت است حق همان قدرت است و ضعف مساوى است با بى حقى و ناحقى. اين نظريه كه به اصالت قدرت معروف است در ميان سوفسطائيان يونان باستان رايج بوده است.

و در عصر جديد بار ديگر اين نظريه به وسيله ى (نيچه) فيلسوف آلمان احياء و در كمال صراحت بيان گرديد به طورى كه وى معتقد است دين اختراع ضعيفان است، نظريه اى كه دقيقاً نقطه مقابل نظريه ماركس است. به نظر نيچه دين را ضعفا اختراع كردند براى اين كه قدرت اقويا را محدود كنند. اين نظريه در سياست جهانى امروز گرايشات نژادپرستانه را تقويت كرده و خط بطلانى بر تمام

ص: 162

ارزش هاى اخلاقى و انسانى كشيده است.(1) به هر حال سياست اومانيستى امروز به نام دموكراسى در حقيقت مجرى نظريات (داروين) و (نيچه) است نظرياتى چون: (اصل تنازع در بقاء، اصل حبّ ذات، اصل تحوّل و تكامل انواع، اصل برترى قدرتمند و ضد تكاملى بودن ضعيف). آرى، در تفكّر جديد چون انسان محور همه چيز است پس تنها چيزى كه مدّ نظر او قرار گرفته توسعه و تعميم دامنه ى قدرت خدايى خويش است. به طورى كه امروزه علم، سياست، هنر، فلسفه و اقتصاد همه در جهت بسط قدرت انسان و ارضاء حس قدرت طلبى او به كار مى رود.

بديهى است كه همه ى اين ها با خداباورى و ايمان و اعتقادات مذهبى و اخلاق الهى سخت متضاد است. به قول شهيد مظلوم دكتر سيدمحمّد بهشتى: «مسأله اساسى در دموكراسى اين است كه در تعيين هيئت حاكمه و حدود اختيارات و طرز كار آن ها بايد فقط اراده ى مردم دخالت داشته باشد و دستگاه هاى حكومتى خود را موظف به پيروى از خواسته هاى عمومى بدانند.»(2)

در همه ى انواع حكومت فقط پاى مردم و طبقات مختلف آن ها در ميان است و روى روابط مردم با حكومت حساب مى شود. ولى در تئوكراسى يك عامل ديگر به ميان مى آيد و آن خدا است حساب در درجه ى اوّل روى روابط خدا و بندگان است. اين جا سخن از تأمين مصالح مردم به وسيله ى خالق آن ها و حكومت برگزيده ى خداى متعال است و ضامن اراده ى خداست كه از جانب خود حكومتى بر مردم فرستاد.(3)

در حكومت تئوكراسى اراده و مشيّت شخص حاكم (پيامبر(ص)، امام

ص: 163


1- رجوع شود به كتاب انسان كامل / اثر شهيد مطهرى نظريه اصالت قدرت نيچه.
2- حكومت در اسلام / ص 48.
3- حكومت در اسلام / صص 50-49.

معصوم(ع)، ولى فقيه) نشأت گرفته از اراده و مشيّت ذات مقدّس خداوند متعال است. و لذا به هيچ وجه جنبه ى دموكراسى يعنى اعمال نظر مردم و دخالت مردم در امر حاكميّت شامل نمى شود.

در عين حال به هيچ وجه جنبه ى ديكتاتورى و استبدادى هم ندارد زيرا در نظام حكومت الهى يعنى تئوكراسى اراده و خواست و رأى مردم در تحقّق و عينيت يافتن اين شكل از حكومت كاملاً مؤثّر و دخيل است زيرا مسلم است كه يك حكومت آن گاه جنبه ى تحقّق عينى و خارجى به خود مى گيرد كه مردم يك جامعه خواهان آن حكومت باشند و به امام و رهبر جامعه ى خود دلبستگى داشته و در عمل مطيع او باشند و به اصطلاح او را (مبسوطاليد) بگذارند، در غير اين صورت هيچ حكومتى عملاً تحقق خارجى پيدا نخواهد كرد.

تفرقه به جاى اتّحاد

پس از پيروزى مرحله اوّل انقلاب كارشناسان و جاسوسان جهانى در پى يافتن راه حلى مناسب جهت مقابله با انقلاب اسلامى برآمدند. اتخاذ يك روش فورى و مطمئن جهت سركوبى انقلاب به دليل زودرس بودن و پيروزى ناگهانى انقلاب و مشخص نبودن همه عوامل پيروزى ممكن نبود.

به دنبال اين زمينه همه سازمان هاى استعمارى و جاسوسى شرق و غرب به خصوص «سيا و موساد» شروع به ارزيابى دوباره براى شناخت عينى نهضت نمودند چرا كه موقعيت نهضت به عنوان يك آزمايشگاه عينى مى توانست احتمالات قبلى آنان را تأييد و يا رد نمايد.

سيا و موساد در ارزيابى مجدد خويش به عوامل زير رسيده اند:

ص: 164

1. نهاد معنوى موجود در جامعه يعنى مكتب تشيع و خط شهادت.

2. روحانيّت به عنوان تنها پايه و تكيه گاه توده هاى مردم.

3. شخصيتى مقدّس و رهبرى آگاه و نافذ چون امام خمينى. (به عنوان ولىّ امر مسلمين جهان).

سيا و موساد عوامل سه گانه فوق را قبلاً هم يافته بودند، لاكن تصوّر نمى كردند كه اين مجموعه بتواند باعث سقوط رژيم شود.

پس از پيروزى بلافاصله شروع به ارزيابى مجدد نموده و با اطمينان كامل از ميزان اهميّت عوامل فوق آغاز به توطئه نمودند. تخريب در زمينه هاى فوق به صورت هاى مختلف آغاز شد. مثلاً در طى ماه هاى اوايل سال 1358 كارشناسان متخصص (جنگ روانى بين روحانيان و مراجع) از طريق مرزهاى شمالى يعنى روسيه (سابق) وارد كشور شده و چندين بار در آذربايجان ديده شده اند.

بديهى است هدف اين كارشناسان متخصص، از همان آغاز ايجاد تفرقه و جدايى ميان روحانيّت به عنوان تكيه گاه مورد اعتماد مردم بوده است. ديگر اين كه در مناطق سُنّى نشين شروع به طرح مسأله شيعه و سنى نمودند تا ميان قاطبه ى ملّت مسلمان ايران جنگ فرقه اى و تفرقه ى مذهبى راه بيندازند.

هم چنين سم پاشى عظيمى در مقابله با روحانيّت، از همان اوايل آغاز نمودند. اين روش تحت عناوين مختلفى صورت مى گرفت از جمله اين عناوين عبارت بودند از: (ديكتاتورى آخونديسم، وارد نبودن روحانيّت به امور كشور، بهتر است روحانيّت در امور معنوى فعاليت نمايند و غيره).

ديگر استفاده از ترور فيزيكى شخصيت هاى برجسته و وحدت آفرين ميان امّت بوده است. ترور كسانى چون شهيد مفتح، شهيد بهشتى، شهيد باهنر، شهيد

ص: 165

مطهرى، شهيد محراب... همه در همين راستا صورت گرفت. از ديگر شيوه هاى دشمنان انقلاب ترور فكرى و ايجاد شايعات بوده است. به طورى كه از همان اوايل انقلاب عوامل سيا و موساد و صهيونيزم يعنى منافقين، ساواكى ها و چپى ها در كنار مقابله با شخصيت امام(ره) به عنوان ولىّ فقيه و ايجاد ابهاماتى در مورد شخصيت ملكوتى آن بزرگوار به حربه ى ديگرى متوسل شدند و آن ترور شخصيت ياران و هم فكران نزديك رهبرى بود.(1)

بديهى است كه ايجاد جوّ ترور فكرى و پخش شايعات، پيوسته در عدّه اى از روشن فكرنمايان مؤثّر مى باشد و همين ها خود يكى از عوامل ايجاد دلسردى، يأس، نااميدى و نهايتاً بى خيالى و تفرقه ميان صفوف متحد امّت هستند.

به طور كلى اصل (تفرقه بينداز و حكومت كن) اصلى است كه استكبار جهانى قرن ها در اين زمينه كار كرده و تجربه اندوخته و لذا هرگونه اتّحاد و يك پارچگى را در هر گوشه ى جهان كه باشد با شيوه هاى مختلف مورد تهاجم قرار داده و آن را به تفرقه تبديل مى كند.

آنان بين ملّت هاى مختلف از طريق ايجاد اختلاف قومى و مذهبى مانند تفرقه ميان شيعه و سنّى، كُرد و فارس، عرب و بلوچ اين برنامه ى اختلاف انگيز و تفرقه زاى خود را اجرا مى كند. ما از قرن نوزدهم ميلادى شاهد به وجود آمدن احزاب سياسى در لباس مذهب هستيم.

ايجاد گروه هاى سياسى شبه مذهبى يكى از خطرناك ترين كارهايى مى باشد كه استعمار جهانى تا كنون انجام داده است. زيرا علاوه بر انحراف افكار مردم از مذاهب وحى و القاء ايدئولوژى هاى پست مادى، بزرگ ترين پايگاه جاسوسى

ص: 166


1- ترور فكرى و ترويج شايعه نوشتار شمار 8 حزب جمهورى اسلامى.

و نفوذ در دستگاه حاكمه ى كشورهاى ديگر بوده است.(1) به هر حال استكبار جهانى براى تسلط بر يك ملّت بهترين راه را اين مى داند كه اقشار و گروه هاى مختلف آن ملّت را از هم جدا كند و رو در روى هم قرار دهد، مثلاً ملّت را از رهبرى، دانشجو را از روحانى، ادارى را از غيرادارى، باسواد را از بى سواد، شيعه را از سنّى، عرب را از عجم.

با نگاهى به قرآن كريم اين نكته به خوبى روشن مى شود كه نظريه ى تفرقه افكنى از روش هاى استكبارى فرعون براى به استضعاف كشاندن قوم خود بوده است.

چنان كه قرآن مى فرمايد: «و فرعون مردم را به صورت گروه هاى متفرّق درآورده گروهى از آنان را ضعيف مى كرد...»(2) ايجاد تفرقه و نفاق هميشه يكى از مهم ترين اصول ثابت استكبار جهانى براى اعنال سلطه ى خويش بر كشورهاى مستضعف بوده است. استكبار از راه القاء اختلاف و تفرقه افكنى در حقيقت سد راه اراده ى متّحد و يكدلى و هم جهتى ملّت ها مى شود تا بر او نشورند و عليه او قيام نكنند. همه ى قدرتمندان مستكبر تاريخ براى اين كه قدرت و سيطره ى خود را گسترش دهند از نقشه ى تفرقه افكنانه بهره گرفته اند. مسأله تفرقه افكنى سلاحى است قاطع و برنده، در دست استكبار براى ادامه ى سلطه و قلدرى جابرانه خود بر ملل محروم و مظلوم.

اين است كه قرآن كريم مسلمانان را از متفرّق شدن سخت هشدار مى دهد و مى فرمايد: «همه ى شما مسلمانان به ريسمان الهى چنگ بزنيد و پراكنده نشويد»(3) از نظر قرآن و اسلام همه ى اختلافات و تفرقه ها از هواى نفس است، از

ص: 167


1- ويژگى هاتى امپرياليسم اثر جواد منصورى / ص 145-144.
2- سوره ى قصص / آيه 3.
3- سوره ى آل عمران / ايه 103.

عدم ايمان به خدا و عدم تقواى الهى است. قرآن كريم بر روى همه ى تفرقه ها و اختلافات قومى و زبانى و نژادى و قبيله اى خط بطلان كشيده است.

و همه ى مؤمنين را در هر جاى دنيا كه باشند برادر خوانده است.(1) و تنها معيار برترى را تقواى الهى معرفى كرده است.(2) بنابراين هر گونه تفرقه و اختلاف معلول نفوذ افكار شيطانى و پليد استكبار جهانى و ايادى استعمار است.

قرآن كريم در جاى ديگر مى فرمايد: «مانند كسانى نباشيد كه پراكنده شدند و با يكديگر اختلاف كردند پس از آن كه برايشان احكام روشن نازل شد.»(3)

همان طور كه قبلاً گفتيم اروپاييان چون اعتقاد دينى مسلمانان را استوارترين پيوند ميان آنان مى بينند مى كوشند تا با نام مخالفت با تعصّب اين پيوند را سست كنند، ولى خود بيش از هر گروه و كيش به تعصّب دينى گرفتارند. گلادستون ترجمانى است از روح پطرس راهب، يعنى بازنماى جنگ هاى صليبى.(4)

امّا تعصّب دينى اگر آگاهانه باشد مايه اتّحاد و يكپارچگى مسلمين خواهد بود. غرب استعمارگر به وسيله ى رواج انديشه، قوميّت پرستى و مليت پرستى و به اصطلاح ناسيوناليسم كه به صورت هاى پان عربيسم و پان ايرانيسم، پان تركسيم، پان هندوئيسم و غيره در كشورهاى اسلامى با وسوسه ى استعمار تبليغ شد، و هم چنين سياست تشديد نزاع هاى مذهبى شيعه و سنى، و هم چنين قطعه قطعه كردن سرزمين اسلامى به صورت كشورهاى كوچك و قهراً رقيب، همه براى مبارزه با آن انديشه ى ريشه كن كننده ى استعمار يعنى «اتّحاد اسلام» بوده و هست.(5) حربه ى مليّت و ناسيوناليسم حربه اى است براى به هم زدن وحدت

ص: 168


1- سوره حجرات / آيه 10.
2- سوره حجرات / آيه 13.
3- سوره آل عمران / آيه 105.
4- سير در انديشه ى سياسى عرب / ص 103.
5- نهضتهاى اسلامى در صد ساله ى اخير / ص 28.

ايمانى مسلمين جهان و سدى است در مقابل شيوع و گسترش انقلاب اسلامى به ساير ممالك مسلمان.

حال آن كه محورى ترين شعار انقلاب اسلامى ما شعار (نه شرقى، نه غربى، جمهورى اسلامى) است. و اين بدان معناست كه اسلام مرزهاى جغرافيايى را به رسميت نمى شناسد. هر مسلمان در هر نقطه ى دنيا نسبت به همه ى مسلمين احساس مسئوليّت مى كند.

زيرا در اعتقادات، آرمان ها، ارزش ها، همه مسلمين با هم پيوند قلبى دارند. اتفاقاً به همين دليل است كه جهان خواران مستكبر از اين انقلاب يعنى از اسلام وحشت دارند، اسلامى كه بُعد جهانى دارد، مخاطبش همه ى ناس است و معتقدينش در هر كجاى جهان كه باشند با هم وحدت ايمانى و اخوت دينى دارند.

اصولاً نظريه ى ناسيوناليسم بعد از جنگ جهانى اوّل به اوج خود رسيد و از جنگ جهانى اوّل به بعد اين نظريه در اروپا به عنوان يك مذهب و مسلك مطرح شد. هيتلر و موسولينى به عنوان مناديان اين مسلك ظهور كردند. هيتلر كه مى خواست بر روى ويرانه هاى آلمان پس از جنگ يك دولت مقتدر بنا كند، مليت و نژادپرستى را وسيله قرار داد.

وى برترى نژاد ژرمن و خلوص آن را مطرح كرد و بى پروا عقيده ى خود را داير بر اين كه حكومت دنيا بايد به دست اين نژاد برتر اداره شود عنوان ساخت.

اصولاً در كشورهاى مستعمره ناسيوناليسم براى ثبات و استقرار حكومت در آن كشورها مطرح مى شود، امّا وقتى كه جريان هاى نهضت هاى انقلابى و استقلال طلبانه شروع مى شود و رشد مى كند حربه ى مليّت براى جلوگيرى از گسترش آن انقلاب به كشورهاى ديگر به كار مى رود.

ص: 169

تمام توطئه ها و مخالفتهاى استكبار با انقلاب اسلامى به خاطر ويژگيهاى انقلاب اسلامى ايران و به خاطر ايدئولوژى خاص اسلامى آن است. زيرا اسلام در برخورد با مسايل جامعه و امّت اسلامى مرزهاى جغرافيايى را به رسميت نمى شناسد، هر مسلمان در هر نقطه ى دنيا بايد نسبت به همه ى مسلمين احساس مسئوليّت كند، تنها به اين ترتيب است كه امكان برقرارى پيوند و ارتباط ناگسستنى ميان بيش از يك ميليارد انسان روى كره ى زمين به وجود خواهد آمد.

مسلمانان حتّى بايستى نسبت به همه ى انسان ها نيز خود را مسئول بدانند، زيرا معلّم اسلام، اين گونه درس مى دهد كه بندگان خدا بايد از هرگونه قيد و بند بردگى و اسارت آزاد باشد و در نهايت قوانين اللّه بايد بر زمين حاكميّت بيابد.(1)

از ديگر روشهاى تفرقه انگيز استكبار جهانى فرقه سازى مى باشد، تجربه هاى تاريخى به آنان نشان داد كه كشيش ها و موسيونرهاى مذهبى مسيحى، يعنى قوى ترين عوامل تهاجم فرهنگى غرب، در ممالك اسلامى نتوانسته بودند موفقيتى به دست آورند، لذا مى بايستى به نام خود اسلام و نه با تكيه بر مذهب ديگرى، اسلام را شعبه شعبه كرد. آنان با تبليغات در باب تساهل و تسامح روح تعصّب مذهبى را از مردم گرفته و با طرد كردن علماى دين (مساجد را به تعطيلى كشاندند، و خانقاه ها را رونق بخشيدند) اين امر از اواخر سلطنت صفويه آغاز گرديد. امّا مرحوم علامه ى مجلسى مقاومتى ثمربخش كرد تا اين كه در زمان فتحعلى شاه قاجار مجدداً انگلستان عدّه اى از صفوفه ى هندوستان را به ايران گسيل داشت و آنان پيروانى به تعداد دويست هزار نفر فراهم كردند،آقا محمّد

ص: 170


1- شناخت استكبار جهانى / اثر جواد منصورى / ص 113-112.

على كرمانشاهى مرجع تقليد وقت حكم دستگيرى آن ها را صادر كرد و پس از بازداشت ايشان را محاكمه و اعدام نمود.(1)

به هر حال فرقه هاى متعدّد صوفيه و دراويش يكى از پايگاه هاى مهم استعمار بوده و جالب است كه بسيارى از سران رژيم گذشته با دستگاه هاى خانقاه ارتباط مستقيم داشتند.(2) استعمار انگليس دو جريان فكرى و فرقه اى مخالف را به راه مى اندازد، يكى شيعه ى افراطى به نام شيخيه توسط شيخ احمد احسائى و شاگردش سيّد كاظم رشتى. اين ها در مقام ائمه(ع) آن قدر مسايل غلوآميز مطرح كردند و آن بزرگواران را تا پايه ى خدايى بالا بردند. و ديگرى جريان سنّى افراطى به نام وهابيه به توسط محمّد بن عبدالوهاب اصفهانى بود كه معتقد بود زيارت زوار شيعه در حرم هاى ائمه(ع) شرك است وى سپس با كمك يكى از مزدوران و سرسپردگان معروف انگليس در عربستان، به نام سعود بن عبدالعزيز متّحد مى شود و با امكانات فراهم شده اقدام به جمع آورى مريد مى كند، كاروان هاى حجاج شيعه را مورد تجاوز و قتل و غارت قرار مى دهد و سرانجام وهابى ها فتواى قتل شيعيان را از ساير علماى اهل تسنن گرفتند، اين گروه امروزه يكى از بزرگ ترين عوامل استعمار در صفوف متّحد مسلمين است.

استعمار براى متلاشى كردن مركزيت شيعه فرقه اى به نام اسماعيليه ى جديد را توسط فردى به نام آقاخان محلاتى كه از خودفروختگان و حقوق بگيران انگليس بود ايجاد كرد. پس از آن استعمار به دنبال آن شد كه قلب اعتقادات شيعه را مورد هدف قرار دهد، لذا مدّعيان دروغينى را در مورد مهدويّت كه اعتقاد بدان قلب تپنده ى شيعه است تراشيدند و به وسيله شخصى به نام سيّد على

ص: 171


1- سير تفكّر جديد در جهان و ايران نشريه شماره ى 6 اداره كل آموزش ضمن خدمت وزارت آموزش و پرورش.
2- ويژگى هاى امپرياليسم / ص 145.

محمّد شيرازى كه ادعا مى كرد واسطه و باب امام عصر(ع) است فرقه ى كثيف بابيت را بنيان نهاد و سپس به وسيله ى ميرزا يحيى نورى معروف به صبح ازل و برادر او ميرزا حسينعلى نورى معروف به بهاءاللّه آن فرقه را تحت عنوان بهائيت استمرار بخشيد.

لازم به ذكر است كه تمام اين افراد كثيف و ملحد و جانشينانشان همه مهره هاى استعمار خبيث انگلستان هستند. كه در جهت مقابله ى با اسلام ناب محمّدى(ص) در طى ساليان دراز به وجود آمده اند.

استعمارى كه با به وجود آوردن فراماسونرى، صهيونيسم و بهائيت در جهت دين زدايى و اسلام زدايى سخت در تلاش و تكاپو است، تلاشى در جهت جدايى دين از سياست، نفى مليّت ملل مستقل با شعار حكومت واحد جهانى، جاى گزينى عقل گرايى و علم گرايى به جاى دين باورى و خداگرايى و نهايتاً تلاشى در جهت تساهل و تسامح و زدودن تعصبات بر حق دينى از انديشه دين باوران و مسخ ارزش ها و اخلاقيات با رواج ضد ارزش ها و فحشا و بى بندوبارى كه ما انشاءاللّه در مباحث آينده در حد امكان و توان خويش نكته نكته اين موارد را مى شكافيم.

در اين جا تنها به اين موارد مختصر اكتفا مى كنيم كه:

اولاً: فراماسونرى يك سازمان و تشكيلات بسيار پيچيده و عظيمى است كه چه بسا گرداننده ى صهيونيسم هم در نهايت همين سازمان و تشكيلات جهانى باشد.

ثانياً: بهائيت، فراماسونرى و صهيونيسم تشكيل مثلثى را مى دهند كه يك خصلت مشترك ضد مردمى، تجاوزطلبانه و استثمارى دارند و در بسيارى از جريانات مشروطه و پس از مشروطه نقش مهمّى را به نفع استعمار جهانى ايفا

ص: 172

كرده اند. به طورى كه در رژيم وابسته پهلوى با اين كه بهائى ها، اقليّت بسيار كوچكى را در ايران تشكيل مى دادند. عملاً بسيارى از پست هاى حساس و كليدى كشور در دست آن ها و يا افراد تحت نفوذ آن ها بود.

ثالثاً: در اويش يكى از طرفداران سرسخت رژيم هاى وابسته در ايران و دشمنان سرسخت روحانيّت شيعه بودند. و جالب است كه بسيارى از سران رژيم گذشته با دستگاه هاى خانقاه ارتباط مستقيم داشتند. مثلاً نصيرى جلاد معروف ساواك و يكى از مهره هاى امپرياليسم جهانى، و دكتر منوچهر اقبال فراماسون كهنه كار و از چهره هاى مشهور و مورد اعتماد استعمار و ده ها نفر امثال آن ها از مريدان پروپا قرص خانقاه صفى عليشاه، اين پايگاه جاسوسى بهائيت، فراماسونرى و صهيونيسم بودند.(1)

اين بحث را با فرازهايى از فرمايشات بنيان گذار جمهورى مبارك اسلامى حضرت امام خمينى(ع) پايان مى بخشيم.

(بايد سران دول اسلامى توجّه داشته باشند به اين معنا كه اين اختلافات، اختلافاتى است كه هستى آن ها را به باد مى دهد. بايد با عقل و تدبير توجّه داشته باشند به اين معنا كه به اسم مذهب و به اسم اسلام مى خواهند اسلام را از بين ببرند. دست هاى ناپاكى بين شيعه و سنّى در اين ممالك اختلاف مى اندازند، اين ها نه شيعه هستند و نه سنّى.

اين ها دست هاى ايادى استعمار هستند كه مى خواهند ممالك اسلامى را از دست آن ها بگيرند. ذخاير را از دست آن ها بگيرند).(2)

هم چنين حضرت امام خمينى(ره) در يكى از بيانات بسيار جامع خود

ص: 173


1- ويژگى هاى امپرياليسم / ص 145-114.
2- صحيفه ى نور / جلد 1 / ص 88.

پيرامون مليّت و نژادپرستى و تأثير سوء آن در جوامع اسلامى مى فرمايند: «آن چيز مهمّى كه دول اسلامى را بيچاره كرده است و از ظلّ قرآن كريم دارد دور مى كند، آن قضيه ى نژادبازى است. اين نژاد ترك است بايد نمازش را هم تركى بخواند! اين نژاد ايران است بايد الفبايش چه جور باشد! آن نژاد عرب است، عروبت بايد حكومت كند نه اسلام! اين نژاد پرستى كه در بين آقايان حالا دارد رشد مى كند و زياد مى شود و دامن مى زنند به آن تا ببينيم به كجا مى رسد.

اين نژادپرستى كه مسأله بچگانه است در نظر و مثل اين كه بچه ها را دارند بازى مى دهند، سران دول را دارند بازى مى دهند، آقا تو ايرانى هستى! آقا تو ترك هستى! آقا تو نمى دانم اندونزى هستى! آقا تو چه هستى! آقا تو كجايى هستى! بايد مملكت خودمان را چه بكنيم. غافل از آن نكته اتكايى كه همه ى مسلمين داشتند. افسوس، افسوس كه اين نكته، اين نقطه اتكاء را از مسلمين گرفتند و دارند مى گيرند و نمى دانم به كجا منتهى خواهد شد. همين نژادبازى كه اسلام آمد و قلم سرخ روى آن كشيد و مابين سياه و مابين سفيد، مابين ترك و مابين عجم، مابين عرب و مابين غير عرب هيچ فرقى نگذاشت. و فقط ميزان را تقوا، ميزان را از خدا ترسيدن، تقواى واقعى، تقواى سياسى، تقواهاى مادى، تقواى معنوى، ميزان را اين طور قرار داد. «ان اكرمكم عند اللّه اتقيكم» ترك و فارس ندارد، عرب و عجم ندارد، اسلام نقطه ى اتكاء است، قضيه ى نژادبازى ارتجاعى است. آقايان ماها را مرتجع مى دانند، لكن دارند به 2500 سال قبل قهقرا بر مى گردند، ما مرتجعيم!».(1)

ص: 174


1- صحيفه نور / جلد1 / ص 89.

مادّيت به جاى معنويّت!

جهان بينى استعمارى استكبار جهانى بر نفى ميانى دينى و مذهبى استوار است به طورى كه جنبه ها و ابعاد معنوى جهان و انسان را ناديده گرفته و از آن غفلت مى ورزند. و اين خود يكى از مهم ترين عوامل از خودبيگانگى انسان غربى و سقوط ارزشهاى معنوى در غرب است، بر اساس اين جهان بينى انسان را صرفاً از زاويه مادّيت و نيازهاى مادّى او بررسى مى كنند به طورى كه هدف غايى از زيستن را صرفاً ارضاء نيازهاى مادّى انسان مى دانند.

و به همين جهت در انديشه ى جهان شناسى و انسان شناسى غربى هميشه توجّه به حال مطرح است. يعنى در انديشه ى فردا و آخرت و عاقبت حيات نيستند. به طورى كه به قول قرآن: «حيات و متاع دنيوى در نظر كافران جلوه نموده و به اين جهت است كه آنان اهل ايمان را مسخره مى كنند.»(1)

اين ها آن چه برايشان مطرح است مادّيت است نه معنويّت! ظاهر است نه باطن، دنيا است نه آخرت و قرآن چه عالى انديشه ى مادّى گراى استكبار جهانى را تشريح كرده آن جا كه فرموده است: «اين ها به امور ظاهرى زندگى دنيا آگاهند و از عالم آخرت غافل و بى خبرند».(2)

به همين دليل است كه در جهان متمدّن امروز معنويّت و ارزش هاى معنوى و اخلاقى جايى ندارند، و اگر سخن از ارزش و اخلاق باشد حول محور ارزش هاى كاذب و اخلاق علمى و اومانيستى مى باشد كه در همه ى موارد هيچ ارزشى و حكم اخلاقى ثابت و مطلقى پذيرفته نيست، بلكه همه چيز در اين

ص: 175


1- سوره ى بقره / آيه 22.
2- سوره ى روم / آيه 7.

انديشه نسبى است، گذشته از اين كه اصولاً در اين انديشه همه ى معيارها و ارزش ها در مادّيت خلاصه مى شود يعنى در توليد و مصرف و تجملات و زندگى مدرن و لوكس و نظاير اين ها. آن چه در تفكّر جديد غرب به عنوان ارزش ثابت و مطلق پذيرفته شده است منفعت طلبى، سودپرستى، و سرمايه دارى است كه بر محور اصالت فرد و نفى حق جامعه و نفى مسئوليّت اجتماعى استوار است.

در اين انديشه ليبراليستى يك نفر مى تواند تا بى نهايت ثروت بيندوزد. تا بى نهايت سود و نفع به دست آورد. اين است كه اسراف و تبذير و تجملات، از لوازم چنين حيات رفاه طلبانه خواهد بود.

مردم و جامعه در اين انديشه ابزارهايى در جهت كسب منافع دنياگرايان سودپرست است و بيش از اين نه جامعه و نه مردم پشيزى ارزش ندارند. علوم هم در خدمت كشف راه هاى سريع تر رسيدن به قدرت و سلطه ى مادّى و اقتصادى است. امّا از نظر قرآن جذبه هاى قدرت مادّى و سلطه اقتصادى انسان را از حوزه ى انسانيت خارج كرده و نهايتاً از عنايات الهى دور مى كند.

از نظر اسلام قدرت و امكانات مادّى صرف رفته رفته بى دينى و بى ايمانى را رشد مى دهد. چنان كه قرآن مى فرمايد: «هر آينه انسان راه طغيان را در پيش مى گيرد و سركش و مغرور مى شود چون به ثروت و غنا و دارايى مى رسد.(1)

بنابراين يكى از علل كفر و الحاد و رواج ظلم و ستم و فسق و فجور در جهان غرب غلبه ى مادّيت بر معنويّت است. و اين در حالى است كه در دنياى استعمارى غرب مذهب در ظاهر وجود دارد، كليساها داير و رايج هستند، مردم

ص: 176


1- سوره ى علق / آيات 8 تا6.

در اعمال و فرايض دينى خود آزادند، امّا آن چه اصالت دارد، مذهب نيست، كليسا نيست، اعمال و فرايض دينى نيست بلكه منفعت طلبى و سودپرستى و دنياگرايى است. و چنين است كه آنان همه ى فسادهاى دنيا را مرتكب مى شوند و نه تنها خود بلكه همه ى جهان را به فساد مى كشانند امّا در عين حال خود را اسوه و الگو و صالح و حامى آزادى و حقوق بشر و صلاح همگان مى دانند. آرى، به حق اينان مفسد هستند گر چه نمى دانند و يا خود را به نادانى مى زنند.

يكى از علل غلبه و حاكميّت مادّيت بر معنويّت محيط اخلاقى و اجتماعى نامساعد است و به قول استاد شهيد علامه مطهرى(ره): «اگر انسان در عمل، شهوتران و ماده پرست و اسير شهوات گردد، تدريجاً افكار و انديشه هايش به حكم اصل انطباق با محيط، خود را بامحيط روحى و اخلاقى، او سازگار مى كنند يعنى انديشه هاى متعالى خداشناسى و خداپرستى و خدادوستى جاى خود را به افكار پست مادى گرى و اين كه هستى لغو و بيهوده است، حساب و كتابى در كار عالم نيست. دم غنيمت است و امثال اين ها مى دهد».(1)

جو فاسد اجتماعى جو روحى را فاسد مى كند و جو فاسد روحى زمينه ى رشد انديشه هاى متعالى را ضعيف و زمينه ى رشد انديشه هاى پست را تقويت مى كند. در آثار اسلامى ما اين مطلب به اين صورت طرح شده كه گناه، سياه دلى مى آورد و سياه دلى، بى ايمانى.

به عبارت ديگر سيه كارى، سيه دلى مى آورد و سيه دلى سيه فكرى. چنان كه قرآن كريم مى فرمايد: «آخر سرانجام كار آنان كه به آن اعمال زشت و كردار بد پرداختند اين شد كه كافر شده و آيات خدا را تكذيب و تمسخر كردند».(2)

ص: 177


1- كتاب علل گرايش به ماديگرى بخش محيط اخلاقى و اجتماعى نامساعد.
2- سوره ى روم / آيه 10.

سرمايه دارى به جاى عدالت اجتماعى!

با كشف قارّه ى آمريكا طبقه ى متوسط و نوظهورى به وجود آمد كه به هيچ وجه سابقه ى اشرافيت نداشت بلكه آن چه را داشت خود كسب كرده بود. اين طبقه در حقيقت روستاييان بودند كه به شهرها آمده و به تجارت و صنعتگرى و كاسب كارى پرداختند و لذا به سرعت صاحب قدرت و اعتبار اقتصادى شدند.

اين طبقه را در اصطلاح (بورژوا) ناميده اند كه بعضى معتقدند ظهور اين طبقه معلول اصلاح دينى كليسا و پيدايش فرقه ى پروتستان است. و بعضى ديگر ظهور بورژوازى را علّت اصلاح دينى كليسا و پيدايش فرقه ى پروتستان مى دانند.

به هر حال در اين دوران مسيحيّت را مطابق با منافع و اميال بورژوازى تفسير كردند. در انديشه ى شخص بورژوا هيچ امر مقدّسى وجود ندارد جز (پول و سرمايه) و به خاطر اين كه انديشه خود را جنبه ى دينى بدهند به مخالفت با روحانيّت كليسا پرداختند. و اين شد كه تفسير مسيحيّت به گونه اى صورت گرفت كه مطابق با اميال و منافع مادّى بورژوازى باشد.

آنان اين عمل را با (حذف روحانيّت مسيحى) و به نام (مسيحيّت اصيل) و (مسيحيّت منهاى روحانيّت) انجام دادند. به هرحال از مشخّصات ذاتى اومانيسم اصالت سود و سرمايه مى باشد. يعنى فرهنگ ضد عدالت سرمايه دارى و سودگرايانه در دامن اومانيسم غربى به وجود آمد.

مكتب اصالت سود و سرمايه كه تنها مكتب فكرى و فلسفى آمريكا است در تفكّر جديد غرب جايگاهى ويژه دارد آن چه را اين مكتب مطرح مى كند اين است كه حقيقت يعنى (آن چه در عمل مفيد و سودآور است) و به قول ويليام جيمز برجسته ترين شخصيت مكتب (پراگماتيسم): پيامبران و متفكّرانى كه براى

ص: 178

مردم مبشّر بوده اند و آنان را به جستجوى حقيقت مى خواندند، غافل از اين بوده اند كه حقيقتى به جز سود و فايده وجود ندارد.(1)

در پرتو همين انديشه ى ضد بشرى و ظالمانه امروزه سيستم بانكى و نظام رباخوارى جهانى عملاً حاصل زحمات بسيارى از مردم كشورهاى تحت سلطه را چپاول مى كند. و روز به روز بر فاصله ى طبقاتى و فقر ملل محروم مى افزايد. امروزه جهان استكبارى بر اين باور است كه ثروت قدرت مى آورد، و لذا از طريق شبكه ى بين المللى بانك ها قدرت و نفوذ خود را در همه ى جهان گسترش داده است و جالب اين است كه بدانيم يهودى ها و صهيونيسم بين المللى به طور عمده در سطح جهانى فعاليت اقتصادى خود را روى سيستم بانكى و بيمه متمركز كرده اند.

و با همين شيوه اقتصاد جهان را در قبضه ى خويش گرفته اند. و از سوى ديگر تمام افكار عمومى جهان را نيز زير نفوذ تبليغاتى و بمباران فكرى خودشان قرار داده اند. امروزه بزرگ ترين سازندگان فيلم در دنيا كمپانى هايى هستند كه متعلّق به سرمايه دارى بين المللى و صهيونيسم جهانى هستند.

مطبوعات جهانى، شبكه هاى راديو و تلويزيونى جهانى سرنخش تماماً در دست آن هاست. و به اين ترتيب هم ذخاير ملل را چپاول مى كنند و روز به روز بر فقر و محروميّت آنان مى افزايند و هم افكار عمومى جهان را فريب مى دهند به طورى كه غارت و چپاول بين المللى خود را عدالت و حقوق بشر مى نامند و جهان سرمايه دارى را (دنياى آزاد) مى گويند.

يعنى عدالت، آزادى نيست بلكه سرمايه دارى و چپاول و غارت ذخاير ملل

ص: 179


1- سير تفكّر جديد در جهان و ايران / ص 48.

محروم جهان آزادى است. اين است كه به نام آزادى، عدالت را ذبح مى كنند.(1)

استكبار جهانى فرعون وار بر سر جهانيان فرياد مى زند:«اى مردم آيا كشور با عظمت مصر از من نيست و چنين نهرها از زير قصر من جارى نيست؟ آيا عزّت و جلال مرا در عالم به چشم مشاهده نمى كنيد؟ آيا من «به رياست و سلطنت بهترم» يا اين چنين مرد فقير و خوارى كه هيچ منطق و بيان روشنى ندارد «و اگر موسى(ع) رسول خداست» چرا او را «دستگاهى نيست» و طوق هاى زرين بر دست ندارد؟ يا چرا فرشتگان آسمان همراه او نيستند؟ و به اين تبليغات دروغ و باطل قومش را ذليل و زبون داشت تا همه مطيع فرمان وى شوند كه آن ها مردمى فاسق و نابكار بودند.(2)

اصولاً استكبار جهانى قبل از استثمار و استضعاف ديگران، ابتدا آن ها را تحقير مى كند و از اين طريق آن ها را به دامان خود مى كشاند و نهايتاً افرادى ليبرال و غرب زده چون تقى زاده مى سازد كه مرعوب و فريفته ى فرهنگ غرب و خودباخته و بيگانه ى از فرهنگ خودى فرياد مى زند: «ما بايد از فرق سر تا كف پا غربى بشويم تا همه ى مشكلاتمان حل شود»(3).

به هر حال نتيجه ى پيدايش و رشد روحيه منفعت طلبى و سرمايه دارى آن شد كه جنبه هاى معنوى و اخلاقى از فعاليت هاى اقتصادى جدا گردد. و انسان عملاً به صورت ابزار و وسيله اى براى تحصيل ثروت بيشتر و كسب منافع انبوه تر در آيد.

و در چنين جوّى شخصيت هر انسانى وابسته به منافع و سرمايه او گشت. ارزش ها همه رنگ اقتصادى و مادّى محض پيدا كرد و چنين شد كه انسان از

ص: 180


1- ويژگى هاى امپرياليسم بخش سياستهاى مالى امپرياليسم.
2- سوره زخرف / آيه 51.
3- ويژگى هاى امپرياليسم / ص 50 پاورقى.

خود بيگانه گشت و خويشتن حقيقى خود را فراموش كرد.

سرمايه دارى بين المللى و استكبار جهانى با سياستهاى ظالمانه ى مالى و اقتصادى خود مى خواهد:

1. بر ملل تحت سلطه ى خود اقتصاد تك پايه اى و تك محصولى را تحميل كند تا بهتر بتواند به غارت منابع و ذخاير آنان بپردازد.

2. اقتصاد ملّى و سنّتى و بومى محروم را متلاشى كند تا هرچه بيشتر به آستان استكبار جبين عبوديت بسايند.

3. انحصارات بين المللى و كارتل ها و تراست ها را در قبضه ى كنترل خويش درآورد تا بدين وسيله، توليد، توزيع، نرخ گذارى را بر اصل رقابت آزاد قرار دهد و با تقسيم بازار و كنترل قيمت هرچه بيشتر منافعش را افزايش داده، به منابع و مواد خام هرچه ارزان ترى برسد.

4. صنايع مونتاژ و وابسته را در كشورهاى تحت سلطه تقويت كند تا از بازار مصرف مطمئنى برخوردار شود و وابستگى ممالك وابسته را افزايش دهد و از دست مزدهاى ارزان و هزينه هاى كمتر آن كشورها بهره ور شود.

5. ذخاير و منابع طبيعى و نيروى كار انسانى كشورهاى محروم را تاراج كرده و به يغما ببرد.

6.سيستم بانكى و نظام ظالمانه رباخوارى جهانى خود را گسترش داده، با دادن وام به كشورهاى نيازمند، براى هميشه آن ها را مديون و بدهكار و محتاج و مطيع نگهدارد.

7. و نهايتاً به شيوه هاى مختلفى چون ترور، اعمال زور، رشوه و باج خواهى مالى و اقتصادى و فرهنگى و نظامى و سياسى، چنگال پليد خود را هرچه بيشتر

ص: 181

به گلوى ملل مظلوم و محروم جهان بفشارد.(1) و به قول قرآن كريم: «حاصل خلق را به باد فنا دهد و نسل بشر را هلاك نمايد».(2)

حال آن كه خدا مفسدين و ستمگران و استثمارگران و چپاولگران غارتگر را دوست ندارد. و اسلام عدالت اجتماعى را هدف اجتماعى بعثت انبياء مى داند.(3) در اسلام، معنويّت جزء لاينفك عدالت اجتماعى است يعنى بدون معنويّت عدالت اجتماعى تحقق پيدا نمى كند و به عبارت ديگر معنويّت پايه واساس عدالت اجتماعى است.

از نظر قرآن در آن واحد هم بايد نظام روحى و فكرى و اخلاقى و معنوى خودمان را درست كنيم و هم نظام اجتماعى و روابط بيرونى را.(4) اين است كه از نظر قرآن انسان وقتى خود را مستغنى و داراى همه چيز مى بيند، اين امر در درونش اثر مى گذارد و آن را نيز خراب مى كند يعنى همين قدر كه مال و ثروت جنبه ى سودجويى به خود گرفت و به شكل وسيله اى درآمد براى آن كه انسان به كمك آن خود را بزرگ و با اهميّت جلوه دهد، ديگر روابط درونى نمى توانند از تأثير اين عامل بيرونى قوى بركنار و مبرا باقى بمانند و تحت فشار آن، آن ها نيز به فساد كشيده مى شوند و انسان طغيان مى كند.(5)

به هر حال اگر در جامعه اى معنويّت نباشد، عدالت اجتماعى برقرار نخواهد شد، و اگر عدالت اجتماعى برقرار نباشد پايه ى معنويّت هم متزلزل خواهد شد و لذا هزاران هزار بيمارى روانى به وجود مى آيد، محروميّت ها و عقده هاى روانى، فساد و فحشاء رشوه و دزدى و احتكار گران فروشى و نهايتاً انفجار به

ص: 182


1- شناخت استكبار جهانى، فصل چهارم شيوه هاى اقتصادى.
2- سوره ى بقره / آيه 205.
3- سوره حديد / آيه 25.
4- پيرامون انقلاب اسلامى / ص 136.
5- اقتباس از آيات 6-7 سوره ى علق همان كتاب.

وجود مى آيد. تلازم عدالت و معنويّت و معنويّت و عدالت يك اصل است، محروميّت جامعه از هر يك از اين دو موجب نفى و محروميّت از ديگرى شده و انقلاب اسلامى را متوقف يا منحرف خواهد كرد.

ضد ارزش به جاى ارزش!

گفتيم كه تهاجم فرهنگى يعنى ضربه زدن به عقايد، اخلاقيات و ارزش هاى اسلامى از طريق ترويج فساد و فحشاء و بى بندوبارى، جهل و خرافات، تحميل عقايد انحرافى و التقاطى، تشكيل گروه ها و باندهاى هنرى، ادبى، علمى، سياسى و غيره، ساختن فيلم هاى مبتذل سينمايى و تلويزيونى، تبليغ مدها و لباس ها و نيازهاى كاذب و خلاصه از طريق استفاده از همه ى امكانات تبليغاتى و مطبوعاتى و هنرى و علمى و اقتصادى. تا از اين طريق ريشه هاى اصيل مبانى اعتقادى و فرهنگى و اخلاقى و معنوى را به خصوص در جوانان قطع نمايند. اين است كه ارزشهاى كاذب را رشد مى دهند، ضد ارزش ها را حاكم مى كنند، اومانيسم و ليبراليسم را ترويج مى كنند. سكولاريسم و لائيك (جدايى دين از دنيا، جدايى دنيا از آخرت، جدايى دين از سياست و جدايى اخلاق از سياست) را ترويج مى كنند، نيهيليسم و پوچ گرايى و الكى خوش بودن و بى خيال بودن و بى هدفى را حاكم مى كنند. نسبيت دين، نسبيت اخلاق، نسبيت معرفت را مطرح مى كنند، قبح اعمال قبيح و حسن اعمال حسن را نفى مى كنند، گاهى ناسيوناليسم و ملّيت و قوميّت را به صحنه مى آورند و گاهى انترناسيوناليسم يعنى جهان وطنى را، و گاهى كاسموپولئيسم يعنى نفى همه قيود ملّى و وابسته نبودن به يك فرهنگ خاص را مطرح مى كنند تا هرچه رنگ اصالت دارد از بين برود، تا هرچه ريشه داراست نابود شود، تا همه بى اصل و بى ريشه و بى بته باشند، تا هيچ

ص: 183

فرهنگ و تمدّن و هويّت مستقل و اصيلى باقى نماند.

يكى از اهداف مشخص استكبار جهانى در تهاجم فرهنگى فسادپرورى و گستردن فرهنگ فحشاء و بى بندوبارى است. (برهنه گرى، سكس گرايى، ارتباطهاى ناروا، افزايش طلاق، كاهش ازدواج، عروسكى شدن زن، قمار، اعتياد، مشروبات الكلى، شب بيدارى هاى ضداخلاقى، و... از نمودهاى زندگى فرو پاشيده ى غربى است.

امپرياليسم مى كوشد نسل پايدار ما را با اين فسادها از پا بيندازد. و هراس انگيزترين تاك تيك، در تهاجم فرهنگى غرب، گستردن بى بندوبارى اخلاقى و جنسى است. آنان مى خواهند براى فلج كردن نسل ما و ويران سازى بنيادهاى اصيل فرهنگى و درهم ريزى اصالت ها و سنت هايش، فرهنگ مبتذل غرب را در بين ما بگسترانند.

ازدياد جوراب هاى نازك نمود پيدا كردن كراوات، پس رفتن روسرى ها، رواج نوارهاى ناشايست، گسترش رمان هاى جنسى، پيدايش كلوپ هاى زيرزمينى، عروسى هاى ناروا، روند عشق گرا و غمزه آلود كارهاى هنرى، گريز از كار پيكار و مطالعه، آرايش ها و خودآرايى هاى افراطى، افزايش مدپرستى، تجمل گرايى و مصرف زدگى، دلدادگى به اعتياد، تمايل به تن آسايى، علاقه به ميزدارى، اشتغال به شغل هاى كاذب، استفاده از برنامه هاى نامطلوب رسانه هاى كشورهاى همسايه و....) همه نمودهاى وحشت انگيز تهاجم فرهنگى غرب است. و اين پيش روى غرب، اندك اندك ادامه دارد.

نكته قابل دقّت اين كه نسل جوان ما از همه ى تاك تيك ها در برابر آلودگى هاى جنسى آسيب پذيرتر است. زيرا اوّلاً بسيارى از گناهان، كم لذّت است و همراه با ترس و هراس، شكل مى گيرد. امّا گناهان جنسى لذّت آلود است.

ص: 184

و در آن قلمرو، لامسه، سامعه و باصره با آتش درونى هم دستى مى كنند.

ثانياً بسيارى از گناهان انگيزه اى در دورن ندارد ولى گرايش هاى انحرافى در امور جنسى پشتوانه اى توانمند و توفنده به نام غريزه دارد. از اين رو كشش هاى آتشناك درونى به بحران هاى جنسى دامن مى زند. ثالثاً مسايل جنسى جاذبه هاى دل رُباى بيرونى قوى و متنوعى دارد. در هر كوى و برزن خانه و خيابان، در روزنامه، مجله و كتاب، در تلويزيون، سينما و تماشاخانه هاى ديگر، مى تواند جاذبه هاى دلفريب فراوان چشم و دل و انديشه ها را به گناه بكشد و در خرمن ها آتش افروزد و اين همه جاذبه هاى تحريك آميز و وسوسه انگيز در گناهان ديگر كمتر است. ليكن بايد توجّه داشت كه غرب با اين همه شگرد و آن همه توانائى ها خود آفت ديده، آسيب پذير و رو به مرگ است.

ما در برابر تهاجم فرهنگى غرب، به عزم جزم ملّى، رشد آگاهى و غيرت دينى نيازمنديم و اگر به پيكار عمومى دست نزنيم در مقابله با تهاجم فرهنگى غرب توفيق حاصل نمى كنيم.(1)

آرى، تباه كردن نسل رو به رشد و آگاهى يافته اسلامى و دور ساختن اسلام از مديريت اجتماعى به عنوان يك نظام تمدن پرور، انسان ساز، ستم ستيز و تربيت كننده، از اهداف تهاجم فرهنگى غرب محسوب مى شود.

استكبار جهانى براى مقابله با انقلاب اسلامى از شگردهايى چون حمايت از گرايش هاى ارتجاعى با ظاهر اسلامى، اسلام زدايى، جداسازى سياست از دين و ترويج اصل لائيك و دفاع فريبكارانه از ليبراليسم و دموكراسى و حقوق بشر بهره جويى مى كند.

ص: 185


1- اقتباس از مقاله بحثى پيرامون تهاجم فرهنگى عرب از حسن عرفان نقل از روزنامه جمهورى اسلامى 15/10/71.

چرا ما كه صاحب تمدّن ديرين، پيشينه ى شكوهمند تاريخى، ادبيّات غنى، فرهنگ گسترده، منابع سرشار، مذهب پويا، تكامل بخش، انسان ساز و فراگير و نجات دهنده هستيم، غرب را مورد تهاجم فرهنگى قرار نمى دهيم و روح هاى عطشناك غربى را با زلال چشمه سارهاى ماورايى اسلام سيراب نمى كنيم؟ اگر بخواهيم در ميان بحران هاى عصر كنونى حركت فرهنگى بيدار كننده و انسان ساز اسلام همه ى ملّت ها را مجذوب كرده و به حركت وا دارد بايد به عنوان كانون روشنى بخش و قلب تپنده ى جهان اسلام نگذاريم اين چراغ پر فروغ كم نور شده و خداى ناكرده عوامل منحط فرهنگ غرب از زوايا و منافذى كه خود باز كرده ايم خنجر خود را در اين قلب تپنده فرو كنند.

خوشبينى ساده لوحانه به غرب به عنوان مركزى براى حل مشكلات جامعه (از سوى غرب زدگان و غرب باوران و عناصر ليبرال و غيره) به جاى اتكاء به نيروهاى خودى و استعدادهاى درونى، و غلتيدن به دنياگرايى و تجمل پرستى كه عمدتاً مى تواند از مسئولين و اساتيد دانشگاه ها و دبيران و آموزگاران فرهنگ و همه ى كسانى كه به نحوى نقش الگويى در اين مملكت دارند، نشأت بگيرد، راه هايى براى نفوذ فرهنگ بيگانه به شمار مى روند.(1)

در كتب روايى ما شيعه ها، نشانه ها و علائم آخرالزمان بسيار زياد و متنوّع است به طورى كه در آن ها جزئيات زندگى و اعتقادات و اعمال مسلمان ها و رواج بدعت ها و سنّت هاى ملل بيگانه به خصوص بنى اسرائيل (صهيونيسم جهانى) مطرح گرديده است كه ما در اين جا به دو حديث در باب رواج فحشاء و منكرات و ضد ارزش ها اكتفا كنيم.

ص: 186


1- اقتباس از مقاله ى نگاهى به پيشينه ى تهاجم فرهنگى از ابراهيم افتخار نقل از روزنامه جمهورى اسلامى 31/6/71.

سلمان فارسى مى گويد حضرت رسول اكرم(ص) در خطبه اى كه در حجةالوداع بيان فرمود، در مورد آينده ى بشريت چنين فرمود: «به تحقيق از علامات قيامت آن است كه مردم نماز را خراب و ضايع كنند و از شهوات پيروى كنند و تمايلشان به سوى هواى نفسانى است، مال را بزرگ مى شمارند و دين را به دنيا مى فروشند. پس در چنين شرايطى همان طوركه نمك در آب حل مى شود، دل مؤمن و اندرون او حل و ذوب مى گردد. به علّت آن چه از منكرات مى بيند و قدرت تغيير و اصلاح آن را ندارد. اى سلمان در آن زمان چيزى را از طرف مشرق و چيز ديگرى را از طرف مغرب براى مردم مى آورند و بدين وسيله امّت مرا رنگ مى كنند! پس واى بر ضعيفان امّت من از دست اين ستمگران و واى بر ايشان از خدا به افراد كوچك و زيردست رحم نمى كنند و احترام بزرگان را به جاى نمى آورند واز خطاكار در نمى گذرند.

گفتار آنان همه دشنام و زشتى است، هيكل آنان هيكل آدمى ولى دل هاى آنان دل هاى شياطين است. اى سلمان در آن زمان مردان خود را شبيه زنان مى كنند و زنان خود را شبيه مردان».

در حديثى ديگر اصبغ بن نباته از قول حضرت اميرالمؤمنين(ع) چنين نقل مى كند: «در آخرالزمان و نزديكى هاى ظهور قيامت كه بدترين زمان هااست، زنانى ظاهر مى شوند كه بى حجاب و عريان هستند و خود را زينت كرده و به نامحرم نشان مى دهند، و از دين خدا خارج شده و در فتنه ها داخل مى شوند، و به شهوات نفسانى متمايل شده و با سرعت به سوى لذّات مى روند حرام خدا را حلال مى شمرند، اين گونه زنان هميشه در دوزخ خواهند بود.(1)

ص: 187


1- رجوع شود به كتاب مهدى موعود / ترجمه على دوانى / باب 30 / علامت ظهور حضرت.

آرى، پديده ى بى حجابى آن هم با خصوصيّات ذكر شده، تا قرن اخير در جوامع اسلامى امرى غير قابل تصوّر و قبول بود و به هيچ وجه مصداقى نداشت. امّا از وقتى كه ملل اسلامى با بيگانگانى آشنا شده و احساس خودباختگى نسبت به آن هاكردند، اين سنت و بدعت نادرست و ويرانگر در بين آنان پديدار شده در جامعه ى ما نيز تا قبل از مسأله ى كشف حجاب توسط رضاخان و آشنايى و خو گرفتن با ملل غرب و آداب و رسوم آنان، چنين امرى مطرود و غير قابل پذيرش بود به طورى كه خانواده هاى اصيل مسلمان سخت با آن به مقابله برخاستند، امّا بنا به زمينه اى كه رژيم وابسته براى مفاسد اخلاقى و دين زدايى فراهم كرده بود موج بدعت ها و سنت هاى نادرست و ويرانگر جامعه را فرا گرفت. و پديده ى بى حجابى رواج و تعميم يافت و امرى عادى و مأنوس براى افكار عمومى شد، تا آن جا كه هم اكنون نيز كنار گذاشتن آن براى عدّه اى فريفته و مفتون ارزش هاى كذائى فرهنگ و تمدّن غربى امرى سخت ناگوار جلوه كرده و آن را جزو شئون زندگى خود مى پندارند!

از آن جايى كه يكى از خصوصيات فطرت انسان مطلق طلبى و گريز از محدوديّت است لذا حّتى كسانى كه در جهت انحطاط حركت مى كنند، هرگز به يك حد معيّن راضى نمى شوند. بلكه در هرحال در جستجوى ماوراى مرزهاى موجود هستند. اگر در مسير مال اندوزى هستند، به ثروت معيّن راضى نمى شوند، اگر در جهت كسب قدرت و تحصيل مقام هستند، مدام چشم به قدرت بيشتر و جاه و مقام بالاتر دارند، اگر در مسير شهوترانى هستند، روز به روز بى بندوبارى خود مى افزايند و سعى مى كنند با زياده روى خود را راضى و خشنود سازند امّا باز هم شكست مى خورند.

عدّه اى از اين قبيل افراد وقتى اضطراب درونى شان بعد از رسيدن به ثروت و

ص: 188

مقام و شهوت و امثال آن فرو نمى نشيند دست به خودكشى مى زنند و اين نهايت نيهيليسم و پوچ گرايى است. آمارهاى موجود نشان مى دهد كه بيشتر خودكشى ها در كشورهاى غربى در بين طبقه ثروتمند و مرفه و بى بندوبار است كه ظاهراً به همه گونه امكانات عيش و نوش دست يافته اند. امّا چون ارضاء نشده اند سر از پوچگرايى و نيهيليسم در آورده، چاره را در خودكشى ديده اند.

با تجربه ثابت شده است كه اصولاً سلامتى، زيبايى، ثروت، قدرت، مقام و شهوت و تجملات و مصرف گرايى سبب تقويت خودخواهى هاى انسان مى شود. و او را از خدا و دين و مقدّسات دور مى سازد. شخص درحال برخوردارى، به آن چه دارد مغرور است و بر خود مى بالد و به ديگران فخر مى فروشد و دچار نخوت و تفرعن مى شود.

فرهنگ غربى كه فرهنگ مصرف است از راه هاى گوناگون مردم را به زياده روى در مصرف و تجملات و نهايتاً فحشاء و بى بندوبارى و اميد دارد تا بازار كالاهاى خود را رواج بخشد و مكارانه جيب آن ها را خالى كند.

هرجا كه فرهنگ غربى در آن رسوخ يافته اسراف و زياده روى در مصرف نيز در آن جا جزء اصول زندگى شده و مشكلات زيادى با خود به همراه آورده است. اسراف و مصرف و حاكميّت تجملات و فحشاء و بى بندوبارى و ضد ارزشهاى ديگر هم چون قمار، شراب، رشوه، ربا و نظاير اين ها به طوركلى سبب مى شود مخارج زندگى بسيار سنگين شود و انسان براى تأمين هزينه هاى كمرشكن زايد حيوانى، شب و روز دوندگى كند و خود را دچار زندگى قسطى و پيش فروخته نمايد و از زندگى خود از لحاظ تكامل روحى و رفاه و آسايش

ص: 189

ظاهرى و باطنى به جايى نرسد.(1)

اگر انسان تمامى علوم و فنون را تحصيل كند امااز تسلط بر نفس خود ناتوان باشد، از رسيدن به سعادت و كمال باز مى ماند. تمامى پيشرفت هاى علمى و صنعتى، در صورتى كه همراه بااصلاح درون نباشد مانند كاخ هاى سر به فلك كشيده اى است كه بر فراز كوه آتشفشان بنا شده باشد.

از اين رو، در مكتب اسلام تربيت روحى و اخلاقى انسان يعنى برنامه انسان سازى در رأس كليه برنامه ها قرار دارد. نگاهى به وضع اسف بار دنياى متمدّن امروزى، اهميّت و ضرورت توجّه به انسان سازى را به خوبى نشان مى دهد.

در جهان امروزى گر چه پيشرفت هاى علمى و صنعتى چشم گيرى نصيب انسان شده است امّا چون اين پيشرفت ها در خارج از موازين انسانى و اخلاقى قرار گرفته، انسان را به سعادت لازم نرسانده بلكه حتّى در مراحلى زندگى را در كام او بسيار تلخ و ناگوار ساخته است.

آلبرت اينشتين در اين باره مى گويد: «پيشرفت هاى صنعتى با ماشين هاى عظيم الجثه خود به جاى اشياء و مواد ضرورى گيوتينى براى قطع ريشه ى انسانيت مى سازد».(2)

دنياى متمدّن امروزى، دنياى منهاى اخلاق است، دنيايى است كه در آن هركس تنها به فكر خويش است. دنيايى است كه شهوترانى، بى بندوبارى، تزلزل بنياد خانواده، اعتياد، افزايش وحشتناك جرم و جنايت، تجاوز به حقوق ديگران، از ويژگى هاى آشكار آن است. در اين كشورها تنها مردم از دست

ص: 190


1- رجوع شود به كتاب فرهنگ برهنگى و برهنگى فرهنگى / اثر دكتر غلامعلى حدادعادل.
2- جهانى كه من مى شناسم / ص 108.

همديگر در امنيّت نيستند، بلكه كشورهاى جهان سوم نيز از دست آن ها خواب راحتى ندارند.

ارمغان تمدّن امروزى به كشورهاى جهان سوم، فقر و بدبختى، بيمارى و گرسنگى فساد اخلاق است و اين است حاصل تمدّن منهاى اخلاق انسانى.

و هم اكنون اغلب انديشه مندان بيدار در كشورهاى پيشرفته از وضع موجود در اين كشورها زبان به شكوه و شكايت گشوده اند و از فساد و تباهى و ستمگرى موجود در اين كشورها به ستوه آمده اند. در اين كشورها سخن از بحران معنوى فراگيرى است كه بنيان زندگى نسل جديد را متزلزل كرده و زندگى را در نظر آنان به كابوسى دردآور تبديل كرده است.

به طورى كه بر طبق آمار رسمى، ميزان خودكشى و امراض روانى و اختلالات روحى در اين كشورها از همه جا ديگر دنيا بيشتر است حال آن كه وسايل رفاهى موجود در اين كشورها بيشتر از كشورهاى ديگر است.

اين مسأله نشان دهنده ى آن است كه انسان علاوه بر نيازهاى مادّى، نيازهاى معنوى ديگرى نيز دارد كه دامنه اش بسى وسيع تر از نيازهاى مادّى اوست و اگر اين نيازها برآورده نشود هرگز روى سعادت نمى بيند و از زندگى خود سودى نمى جويد.

فرهنگ و تمدّن غربى و شرقى با بينش مادّى و تجارتى حاكم بر آن، هرگز قادر نيست نيازهاى اصيل معنوى انسان را برآورده سازد و او را به يك زندگى سالم رهنمون شود. آمارهاى تكان دهنده و وحشتناكى از سوى سازمان هاى بين المللى منتشر گرديده است كه نشان دهنده ى سقوط انسانيت در جهان غرب است.

گسترش فساد و انواع انحرافات اخلاقى در كشورهاى غربى نشان دهنده ى

ص: 191

اين واقعيت است كه اگر به موازات پيشرفت هاى علمى، به پرورش اخلاقى و معنوى انسان ها توجّه نشود، چه سرنوشت تلخى در انتظار آن ها خواهد بود.

زيرا اصولاً نظام هاى غير الهى و حكومت هاى طاغوتى و استعمارى همواره سعى مى كنند كه انسان را از فطرت اصيل خود دور كنند و سرگرم امور پست و بى ارزش سازند تا بتوانند او را در خدمت خود درآورند. يكى از شيوه هايى كه نظام هاى طاغوتى واستعمارى همواره مورد استفاده قرار مى دهند، ترويج بى بندوبارى و شهوترانى در بين مردم و به خصوص نسل جوان است. وقتى قشر جوان در يك اجتماع به بى بندوبارى و هوسرانى خو كرد و شب و روز به فكر خوشگذرانى و بوالهوسى بود، طبيعى است كه فكر و روح او از توجّه به ارزش هاى انسانى و معنوى باز مى ماند و هرگز نمى تواند شرف انسانى و استقلال فكرى و سياسى خود را حفظ و نگهدارى كند.

و همان طور كه قبلاً اشاره كرديم يكى از زمينه هاى بسيار مساعد براى سوق دادن نسل جوان به سوى بى بندوبارى وجود ميل نيرومند جنسى است. امااسلام براى هر يك از اميال حريمى تعيين كرده است و هيچ مسلمانى حق ندارد پا از حريم فراتر بگذارد. براى ميل جنسى نيز اسلام حدودى را تعيين كرده است تا به طرز صحيح و متعادل ارضا شود و از هر نوع لجام گسيختگى جلوگيرى به عمل آيد.

در نظام هاى الهى با دقّت و مراقبت كامل سعى مى كنند انسان را در مسير مستقيم انسانيت ثابت قدم نگهدارند و روز به روز او را به سوى رشد و تعالى سوق دهند. اسلام ارضاى ميل جنسى را از طريق ازدواج محدود كرده و پرداختن به آن را در خارج از محدوده ى ازدواج به كلّى منع كرده است تا از غلتيدن انسان در ورطه ى شهوت پرستى جلوگيرى به عمل آورد و از حريم

ص: 192

خانواده و اجتماع حفاظت نمايد.

جامعه ى انسانى بايد جامعه اى باشد كه در آن زمينه براى تحريك و تهييج شهوات فراهم نباشد تا هر يك از زن و مرد بتوانند در محيطى پاك و سالم به انجام وظايف اجتماعى و انسانى خويش همّت گمارند.(1)

خلاصه ى كلام اين كه بايد بدانيم استكبار جهانى مى خواهد:

1. ارزش هاى اصيل اسلامى و انسانى و اصالت هاى فرهنگى ملّت مسلمان ايران را نفى كند.

2. در نظام آموزشى و تعليم و تربيت ما نفوذ كرده آن را تحت كنترل خود درآورد.

3. فساد و فحشاء را در سطحى گسترده ترويج نمايد.

4. اعتياد به مواد افيونى و مخدر را در بين جوانان گسترش داده و قواى جسمانى و روانى آن ها را فلج نمايد.

5. با يك طرح دقيق به اسلام زدايى در بين ملل مسلمان به خصوص مسلمان ايران بپردازد تا جامعه را به تدريج از اسلامى بودن به سوى ملّى گرايى و يك نظام لائيك و غير مذهبى سوق دهد.

6. غرب مى خواهد كه ما با مكتب خودمان ارتباط مستقيم نداشته باشيم تا آن چه را خود مى خواهند به نام اسلام به خورد ما دهند.

7. ارزش هاى الهى و انسانى اسلامى را مسخ كرده و واژه هاى ارزشى و اخلاقى را با معانى غلط انحرافى، قلب شده، وارونه و مطابق دلخواه خودشان در جوامع اسلامى تبليغ كند.(2)

ص: 193


1- برگرفته از مباحث اخلاقى كتاب بينش اسلامى سال اول دبيرستان / چاپ 1366.
2- رجوع كنيد به ويژگى هاى امپرياليسم بخش سياستهاى فكرى وفرهنگى امپرياليسم و شناخت استكبار جهانى بخش روشهاى اجرايى و عملى استكبار.

ناسيوناليسم قومى و نژادى به جاى انترناسيوناليسم ايمانى

پس از رنسانس و در قرن شانزدهم كسانى هم چون ماكياولى ايتاليايى و ژان بُدِن فرانسوى به تقويت و تثبيت علمى ناسيوناليسم پرداختند و در قرون هجدهم و نوزدهم به تدريج در سراسر اروپا رواج يافت و در پرتو اين انديشه راه هاى نژادپرست نازيسم آلمان و فاشيسم ايتاليا ظهور كردند. قوّت اين تفكّر به قدرى بود كه دو جنگ جهانى را به وجود آورد.(1)

در جهان اسلام، اعراب، در مقابل تهاجم استعمارى غرب دست به تشكيل نهضت هاى ناسيوناليستى زدند و از آن براى حفظ استقلال و آزادى ملّت خود استفاده كردند.(2)

امّا بايد دانست اين مذهب و فرهنگ انسانى و وحدت فكرى است كه همواره به وسيله ى ناسيوناليسم مورد تهاجم واقع شده است. استعمار براى جدا كردن مردم از يكديگر با حربه ى ناسيوناليسم پيوسته اقدام كرده و تفرقه مى آورد. طرح ملّى گرايى و اعتقاد به اصالت مليّت هميشه از سوى استعمار براى نفى روح اسلامى و اتّحاد ايمانى ارائه شده است. ناسيوناليسم حربه ايست براى جلوگيرى از گسترش انقلاب اسلامى به ملل مسلمان ديگر و نفى شعار (نه شرقى، نه غربى، جمهورى اسلامى).

ناسيوناليسم وحدت امّت اسلامى را زايل كرده، مانع اتّحاد ايمانى ملل مسلمان مى شود، شعارهايى چون غرور ملّى، پان ايرانيسم، تفكّر ايرانى، هنر

ص: 194


1- مقدمه ى كتاب خدمات متقابل ايران و اسلام.
2- به كتب سيرى در انديشه سياسى عرب و تفكّر نوين سياسى اسلام از دكتر حميد عنايت رجوع كنيد.

ايرانى، ادبيّات ايرانى، فرهنگ ايرانى، و صدها شعار ديگر از اين قبيل. همه راه را براى درهم كوبيدن اتّحاد اسلامى و اخوت ايمانى و تحقق وحدت اصيل و نيرومند ميان مسلمين و مؤمنين جهان هموار مى كند.

آرمان اسلام اتّحاد ايمانى مسلمين جهان است، تشكيل امّت واحد است. اسلام عامل پيوند و اتّحاد ميان انسان ها را وحدت، ايمان و اشتراك در عقايد و آرمان مى داند. اعتقاد به خدا، اعتقاد به معاد و وحى الهى و رسالت پيامبر(ص) و وحدت قبله و احياى در اعمال و فرايض چون نماز، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر همه عواملى هستند كه مسلمين جهان را قلباً به هم پيوند مى دهد. البتّه ناسيوناليسم در حد اتّحاد و همدلى ميان يك جمعيت محدود مشروط به رعايت ضوابط دين و شريعت مطلوب است و نبايد بهانه به دست دشمن بدهيم كه به نام نفى ناسيوناليسم و انترناسيوناليسم ايمانى، ممالك مسلمين مورد تهاجم بيگانه قرار گيرد.

به هر حال غرض اين است كه اسلام در مرزهاى تنگ و مصنوعى جغرافيايى نبايد محصور بماند، اسلام دينى است جهانى، و به دليل جهانى بودنش، جهان خواران از آن وحشت دارند و سعى مى كنندبا حربه مليّت با آن مبارزه كنند.(1)

كاسموپوليتيسم (جهان وطنى) يا جهان ولايى: يعنى عدم توجّه دولت ها و ملت ها به مصالح و منافع خويش؛ بلكه انديشيدن به مصالح و منافع جهان و بشريت. به عبارت ديگر يعنى (بى وطنى) و نفى هرگونه معيار براى اتّحاد بشرى، و ترويج نوعى بى قيدى و لاقيدى نسبت به همه ى معيارها و موازين اتّحادآفرين

ص: 195


1- رجوع كنيد به بخش اول خدمات متقابل ايران و اسلام و ويژگى هاى امپرياليسم / ص 148 به بعد.

همانند مليّت و ناسيوناليسم.

بديهى است كه تفكّر كاسموپوليتيسم (جهان ولايى) تفكّرى صددرصد استعمارى است كه به وسيله ى فراماسونرى و صهيونيسم جهانى تبليغ مى شود، تا همه ملل و دول را تحت سلطه و قيادت استعمار جهانى درآورند. و به همين جهت به موازات چنين تبليغاتى (دئيسم و لامذهبى) يعنى نفى باور به نبوّت و كتب آسمانى و معاد را هم تبليغ مى كنند تا بشريت از هرگونه تعهد و مسئوليّت خود را خالى ديده به هر ابتذال و دنائت و خيانت و جنايتى تن دردهد.(1)

روشن فكرى به جاى عالم دينى (روحانيّت)

داستان كلمه ى روشن فكر را از دوران به اصطلاح روشنايى اروپا (عصر رنسانس) تا منورالفكرى مشروطيت و روشن فكرى عهد خودمان همه مى دانند.(2)

جالب اين كه اين كلمه كم كم شاخ و برگ هايى هم پيدا كرد كه نتيجه ى قهرىِ تكرار آن بود، براى روشن كردن افكار عامه. حال موضوع روشن شد و بعد تركيباتى مثل روشن دلان (نابينايان)، روشن روان، روشن ضمير، روشنگر، و اگر دقّت شود عموماً پذيرفته اند كه اين روشنايى ها با نور علم (علوم تجربى) به دست مى آيد و از آن جا كه در اثر تكرار و به طور مستقيم مقصود از علم، علم غربى (آمپريسم و ساينتيسم) القاء شده بود، هر كه آن علم را نداشته باشد نورش را هم ندارد و در تاريكى و ظلمت خواهد ماند.

(تضاد ميان روشن فكر و عالمان دين)، در حالى كه در قرآن كريم نور، نور

ص: 196


1- سير تفكّر جديد در جهان و ايران / ص 52-51.
2- رجوع شود به كتاب غربزدگى و در خدمت و جنايت روشن فكران اثر جلال آل احمر.

خداست و نور ايمان، و كفر و شرك (يعنى روح حاكم بر فرهنگ غرب) ظلمت است و ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا؟ آيا اين قضايا تصادفى است؟ آيا يك يك كلمات همين آثار و نتايج را ندارند.(1)

استعمار پيوسته كوشيده است گروهى از افراد نخبه و هوشمند را در كشور خويش يا كشورهاى وابسته ى به خويش آن چنان پرورش دهد كه انتقال دهنده و مبلغ و پاسدار فرهنگ استعمارى به كشورشان باشند، از طريق تسلط بر زبان غربى، قدرت ترجمه، هنر، و هر طريق ممكن ديگر.

به قول ژان پل سارتر (نخبگان اروپا به ساختن و پرداختن بوميان نخبه دست يازيدند، جوان هايى را برگزيدند، و داغ اصول فرهنگ و تمدّن غربى را بر پيشانى آن ها زدند، و دهانشان را از حرف هاى گُنده خميرمانند و دندان چسب پر كردند، و پس از يك اقامت كوتاه در متروپل (وطن اصلى استعمارگر) قلب شده و روانه ى وطنشان نمودند)(2).

اين روشن فكران تربيت شده ى غرب و غرب زده و غرب گرا بهترين واسطه براى انتقال اصول تفكّر غرب به ممالك خود هستند. نوشته هاى لازم ديكته شده را ترجمه مى كنند، فرضيات را علم صددرصد جا مى زنند، ادبيّات نوين، شعر نوين، زبان نوين در كشور خويش ابداع مى كنند و به پوك كردن افكار نسل جوان مملكت خويش مى پردازند و فرهنگ و تمدّن كهن خويش را نفى يا تخريب و يا آلوده مى سازند. همان كارى كه در تركيه كردند و با تغيير خط و الفباى اين كشور به لاتين، رابطه ى نسل كنونى و نسل هاى آينده را با فرهنگ ملّى و اسلامى خودشان قطع كردند.

ص: 197


1- فرهنگ و زبان (مجموعه مقالات) اثر شمس الدين رحمانى / ص 61.
2- ترجمه ى فارسى كتاب دوزخيان روى زمين / ص 1 / مقدمه ژان پل سارتر.

اين روشن فكران وابسته مطيع و برده ى انديشه هاى مسموم و قلم هاى زهرآگين (مستشرقين) هستند. عرب شناسان غربى، ايران شناسان غربى، هندشناسان غربى، اسلام شناسان غربى كه در حقيقت عمله هاى استعمارند، آنان به تحريف حقايق و اصالت ها مى پردازند.

اصول فكرى خودشان را القاء مى كنند، كسانى چون فيليپ حتى، ادوارد برون، دوزى هلندى، و صدها تن ديگر از اين قبيل آلت مستقيم استعمار بوده اند. به قول دكتر حميد عنايت (دوره ى رونق شرق شناسى يعنى قرون نوزدهم روزگار هجوم استعمار به شرق بود، حقيقت آن است كه شرق شناسى در دامن استعمار پرورده شده)(1).

تهمت كتاب سوزى به مسلمين كه مدّت ها نقل هر مجلس بود ساخته ى انديشه ى جرجى زيدان مسيحى و هم فكرانش براى نفى فرهنگ در جامعه ى مسلمين است.(2)

اينك با كلماتى چند از كلمات روشن فكران عصر مشروطيت آشنا شويم تا بهتر بتوانيم عمق مسأله را درك كنيم. تقى زاده: «و خلاصه اين كه ايران بايد ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگى مآب شود و بس».

ناظم الاسلام كرمانى: «نگارنده ى اين تاريخ را عقيده بر اين است كه اصلاح ايران جز به دست خارجه متعسّر (مشكل) بل متعذّر (نشدنى و غيرممكن) است».

عباس ميرزا ملك آرا شاهزاده ى روشن فكر: «ما هرگاه بخواهيم از خود قانونى بگذاريم سال ها طول خواهد كشيد. آخرالامر هم پوچ خواهد شد!

ص: 198


1- مجموعه دين و جامعه اثر دكتر حميد عنايت / ص 46-45.
2- رجوع شود به كتابسوزى در ايران و مصر اثر شهيد مطهرى.

فرنگى ها سال ها در اين خصوص زحمت كشيده اند، و راهى صحيح پيش گرفته اند. نتيجه ى قانون آن ها هم مشهود است كه چه قدر ترقّى كرده اند. بهتر آن است كه قانون آن ها را ترجمه نماييم».(1)

به طور كلّى روشن فكران از ترجمه در جهت انحطاط فكرى و فرهنگى مسلمان ايران بسيار استفاده كرده اند و به موازات ترويج عقايد و افكار ديكته شده غرب به اشاعه لامذهبى و بى قيدى نسبت به ارزشهاى اصيل فرهنگ اسلامى كمك شايانى كرده اند، آنان آثار فراوانى را به نگارش درآورند تا به اهداف پليد خود برسند مثلاً نگاه كنيد به (الفباى جديد و مكتوبات اثر ميرزافتحعلى آخوندزاده كه مشتمل بر عقايد و افكار ميرزا ملكم خان ارمنى است، اصفهان نصف جهان از صادق هدايت، پروين دختر سامان از صادق هدايت، صحراى محشر از جمال زاده، مازيار اثر مجتبى مينوى، دو قرن سكوت اثر عبدالحسين زرين كوب) كه همه مبتنى بر گرايشات شديد و افراطى ناسيوناليسم ايران باستانى و بيزارى از اسلاميّت و زبان و ادبيّات عرب و آن چه وابسته بدانهاست مى باشد.

امّا علماى دين يعنى روحانيّت: اينان وارثان انبياء(ع) هستند، مدادشان از خون شهيدان برتر است، تنها اينان نسبت به خداوند متعال خاشعند، پيوسته بيدار و بيدادگر واستعمار ستيز بوده اند. و علمشان نور الهى است، حكمت غيبى است، با عملشان و اعتقادشان آميخته است، اين است كه استعمار و استكبار از آنان مى ترسد، از علمشان از عقايدشان، از قلم و سخنشان و حتّى از سكوتشان مى ترسد و در تقابل با اين عالمان عابد و اين بيداران بيدارگر، عدّه اى پوچ و

ص: 199


1- رجوع شود به درتحليل استعمار فرهنگى اثر محمّد على جاودان / صص 35-34.

پوك و بى هويت را به نام روشن فكر غرب زده ى مترقّى به ميدان فرستاده، ميدان دين فروشى، وطن فروشى، ذلّت و خوارى و بديهى است كه همه ى علماى راستين دين، حافظ دين و وطن و غزت مسلمين بوده و هستند.

به قول جلال آل احمد: تمام خصايص و صفاتى كه ما براى روشن فكر مى شناسيم اينان (علماى دين) دارا هستند: اوّلاً اهل تحصيل و تحقيقند، ثانياً اهل قلم و بيان هستند، ثالثاً در سطح مختلف به ارشاد و تربيت مشغول مى باشند و اين ها همان خصيصه هايى است كه در هر روشن فكر بايد باشد تنها فرقى كه اين ها با ساير روشن فكران دارند اين است كه معمولاً از غرب زدگى و كشيدن بار فرهنگ غربى و انتقال استعمارگرانه آن به ملّت خويش به دور هستند.(1)

امّا آن چه كه ركن اساسى كار روشن فكرى است، و روشن فكران به فراوانى از آن تهى و خالى هستند، صدق و درست كردارى و خلوص و خالى بودن از اغراض است كه در طبقه ى علماى دينى خيلى فراوان تر از ساير طبقات ديده مى شود. تمام اين جهات وجود داشته كه ما در دو قرن جديد از تاريخ ايران علماى مذهبى را در كنار و همراه و همگام با مردم ديده و رهبر هر جنبش آزادى بخش ملّى و حتّى منطقه اى مى شناسيم.

تأثير مستقيم و نيرومند ميرزاى شيرازى بزرگ مرجع پرهيزكار عصر ناصرى در خورد كردن كمر استعمار و جهانگيرى انگلستان بى اندازه شگرف بوده است، تا آن جا كه مى توان گفت اين اوّلين مقاومت منفى پيروزمندانه شرق در برابر هجوم جهان خواران غربى بوده و شايد بتوان مدّعى شد كه پيروزى كشورهاى استعمارزده را ساليان فراوان به پيش انداخته است.

ص: 200


1- رجوع كنيد به در خدمت و خيانت روشن فكران.

تأثيرات سيّد جمال الدين اسدآبادى در آزادى هند و انقلابات ضد بيگانه مصر و سودان و آفريقاى مسلمان و ايران قابل چشم پوشى نيست. همّت والاى محمّدتقى شيرازى ميرزاى دوم و شريعت اصفهانى در استقلال عراق و انقلاب ضد استعمارى آن سامان كارى بس بزرگ را در اندك زمانى و با اندك تهيّه اى ممكن ساخت.

حركت مشروطيت براى به دست آوردن عدل اسلامى از جانب بزرگان مراجع شيعى وقت ملا محمّدكاظم خراسانى و شيخ عبداللّه مازندرانى و حاج ميرزا حسين خليلى و عالمان ايران چون سيّد عبداللّه بهبهانى و طباطبائى و سيّد عبدالحسين لارى و امثال ايشان شروع شد. اگر مجاهدان مشروطيت تفنگ به دوش گرفتند به دلگرمى فتواى عالمان مذهب و پيش قدمى ايشان بود كه آن همه فداكارى را به دنبال آورد و بنياد نهاد. بعدها نيز در برابر اولّين نشانه هاى هجوم خوردكننده گرايش هاى غربى در ايران، شيخ فضل اللّه نورى معتبرترين عالم موجود در ايران ايستادگى كرد، و تا آن جا مقاومت و پايدارى نمود كه زندگى در پناه بيگانه را ارزشمند ندانسته و شرافت سردار را پذيرا گشت.(1)

آل احمد در تحليل نقش شيخ بزرگوار نورى مى گويد: «در غرب زدگى به سرعت اشاره كرده ام كه اعدام شيخ فضل اللّه نورى علامت استيلاى غرب زدگى بود بر اين مملكت».

و اين جا مى خواهم بيفزايم كه گرچه ظاهراً اعدام آن بزرگوار علامت پيروزى مشروطيت به حساب آمد امّا به علّت قضاياى بعد و كودتاى 1299، «روى كارآمدن رضاخان» و ديگر اتفاقات چهل سال اخير آن واقعه بزرگ ترين

ص: 201


1- در تحليل استعمار فرهنگى / ص 49 تا 47.

نشانه شكست مشروطيت بود و در عين حال واضح ترين علامت شكست روشن فكران.(1)

روشن فكرانى كه به عنوان عمّال استعمار زمينه اصلى فعاليتشان پوك و پوچ كردن فرهنگ ها و نابود كردن و فاسد نمودن زبان و فرهنگ و دين و اعتقاد است. مثلاً در (مضحكه ى تغيير خط و الفبا) در ايران، اوّلين زمزمه ها را در اين زمينه، ميرزا فتحعلى آخوندزاده و طالبوف و امثالهم شروع كردند.

فراماسون هاى غرب زده اى كه سالهاى سال به عنوان روشن فكران مترقّى تبليغ مى شدند، در حالى كه، اينان مأموريتى جز نابود كردن اعتقاد مذهبى و از بين بردن روحانيّت و به فساد كشاندن اخلاق و سنّت نداشتند و بعداً هم كسان ديگرى در اين زمينه، ميدان دارى ها كردند.

يكى، احمد كسروى كه به صورت يكى از خدمت گزاران صديق استعمار عمل كرد. ديگرى سعيد نفيسى يهودى الاصل بود كه جواب اباطيل او را مرحوم جلال آل احمد در يكى از مقالات «سه مقاله اى ديگر» در همين زمينه تغيير خط، به خوبى داده است. يكى از دانشمندان سرسپرده ى استعمار دكتر عيسى صديق است، كه مژده مى داد اكنون الفباى تمام اروپا، جز يونان و روسيه و آلمان، الفباى تمام آمريكاى شمالى و مركزى و جنوبى، الفباى استراليا، الفباى بخش بزرگى از آفريقا و الفباى تركيه همان الفباى لاتين است و حدس مى زند كه در آينده الفباى عمومى جهان خواهد شد.

ديگر على اكبر سليمى است كه در كتابى به نام «راهنماى فرهنگ و اصلاح تعليمات عمومى»كه در سال 1326 نوشته و چاپ و منتشر كرده است داستان

ص: 202


1- در خدمت و خيانت روشن فكران / ص 402.

تغيير خط را مطرح كرده و از آن حمايت مى كند. نام اغلب همرزمان و هم فكران خويش را در آن آورده است. كه عبارتند از: جبّار باغچه بان كه وى از بيخ و بن با زبان فعلى فارسى و سلطه هزار ساله ى آن يعنى از زمان مسلمان شدن ايرانيان مخالف است و از آن نفرت دارد.

ديگر آقانور حقيق، داعى الاسلام، ذبيح اللّه بهروز، مصطفى فاتح، رشيد ياسمى، ابوالقاسيم آزاد مراغى و معروف تر از همه فراماسونرهاى معروفى مانند ميرزا عبدالرحيم تبريزى معروف به طالب اف، سيّد حسن تقى زاده، پرنس ارفع الدوله، فتحعلى آخوندزاده، ميرزا آقاخان كرمانى، اديب الممالك فراهانى و ميرزا ملكم خان ارمنى را مى توان نام برد.

جالب اين كه رضاخان ميرپنج نقش آتاتورك را در ايران به سرپرستى و هدايت محمّدعلى خان فروغى يهودى الاصل فراماسون با تأسيس فرهنگستان بازى كرد و بعدها كسان ديگرى مانند هاشم رضى نويسنده ى كتاب «اديان بزرگ جهان» و محمّد پروين گنابادى كنيه و نفرت خود را نسبت به زبان عربى ظاهر كردند.

زبانى كه زبان وحى، زبان قرآن، زبان فرهنگ دينى و هويّت مكتبى ما است. البتّه اين روشن فكران وابسته به غرب و بيگانه از اسلام فراوان هستند. كسانى هم چون سعيد نفيسى(1) و احسان يارشاطر فراماسون و ايرج افشار كه در آثار و نوشته هايشان تجليل از ايران باستان و فردوسى و كورش و داريوش به عنوان منجى يهود از اسارت و دفاع از اهداف و مقاصد يهودانه ى نظام پهلوى مى نمودند و به نام ايران و ايرانيت با اسلام و ديندارى به مقابله برمى خواستند.

ص: 203


1- يهودى الاصل و پرچمدار تغيير خط در زمان محمّد رضا خان.

و در ازاى اين خدمات شكوهمند خود به صهيونيست ها و فراماسون ها از شهرت و محبوبيت برخوردار مى شدند.(1) آرى، در همان روزگارى كه چادر عفت و حجاب عفاف و حياء را از سر زنان مسلمان برمى داشتند و عمامه را ممنوع كرده و مى خواستند روحانيّت را تحت اطاعت رضاخان و انگلستان درآورند، مؤسسه ى وعظ و خطابه را درست كردند تا روحانى نماى باب طبع پهلوى و غرب تربيت كنند و اين كار را محمّدعلى فروغى نخست وزير آن دوره انجام داد و كتاب آيين سخنورى وى محصول همان جريان است، كتابى كه در كنار آيين دوست يابى ديل كارنگى از خانواده ى آمريكايى معروف به سلطان فولاد سالها در اين مملكت به عنوان اخلاق روشن فكرى جايى داشت.

ليكن عالم مبارز و روحانى آزاده مرحوم سيّد حسن مدرس را مى بينيم كه قهرمان مبارزه با قلدرى و استبداد رضاخان است و در دوره ى صدارت وثوق الدوله قهرمان نجات ايران اسلامى از زير بار ننگ استعمار انگليس، اين روحانى مبارز و مسئول بود كه در برابر اولتيماتوم دولت روسيه مقاومت كرد و مجلس و ملّت براى بار ديگر در مقابل استكبار جهانى سرافراز كرد.

اين است كه استكبار از روحانيّت شيعه مى ترسد و سعى در منزوى كردن او دارد، سعى در جدا كردن ملّت از او دارد، از رهبرى اين انقلاب مى ترسد لذا به طرق گوناگون از ابتداى پيروزى انقلاب خطوطى را در مقابلش مطرح كرده، از ولايت فقيه و روحانيّت بيدار و انقلابى وحشت دارد لذا پيوسته در پى تضعيف آن است.

ملّت مسلمان و بيدار بايد بدانند تا زمانى كه مردم به روحانيّت آگاه و متعهد

ص: 204


1- رجوع شود به كتاب فرهنگ و زبان (مجموعه مقالات) مقاله ى فرهنگ، زبان و تمهيدات استعمارگران / ص 74 تا 45.

وفادار و معتقدند، تا زمانى كه در خط ولايت فقيه باشند، دشمن هيچ كارى نخواهد كرد زيرا توانش را ندارد. اين نداى امام خمينى(ره) بيدارگر قرن است كه فرياد برآورد:

«روحانيّون كه خودشان چيزى نيستند، روحانيّون هر چه دارند از رسول اللّه(ص) دارند. بايد قطع يد رسول اللّه از اين مردم بشود. اين ها اين را مى خواهند تا اسرائيل با راحتى هر كارى مى خواهد بكند. تا آمريكا هر كارى مى خواهد بكند. تمام گرفتارى هاى ما از آمريكا است. تمام گرفتارى هاى ما از اسرائيل است. اسرائيل هم از آمريكاست».(1)

تحريف به جاى حقيقت

امروزه ژودائيسم يا جوديسم يعنى يهوديگرى و ستايش و پيروى از اصول فرهنگ يهود و ترويج يهودگرايى از اركان فرهنگ غربى حاكم بر جهان است. فرهنگى كه تحت رهبرى فراماسونرى است. اينان به دليل بى وطنى و اعتقاد به كاشموتوليتيسم و آوارگى همه جا هستند ولى به هيچ جا تعلق ندارند علامتشان ستاره ى داود است، تاريخشان تاريخ تورات است و ايدئولوژيشان، ايدئولوژى ارتجاعى و نژادپرستانه و فاشيستى صهيونيسم است، آرمانشان سيادت يهود بر جهان است، امروزه صهيونيسم و فراماسونرى يكى هستند يعنى فراماسونرى بازوى سياسى و فرهنگى صهيونيسم است. خدايشان يهود خداى تورات است، آنان به حضرت مسيح(ع) و حضرت محمّد(ص) براى اين كه به مقام بالاى رياست فراماسونرى يعنى درجه ى 33 برسند علناً دشنام داده و اهانت مى كنند.(2)

ص: 205


1- از نطق مشهور امام خمينى (ره) در چهار آبان 1343 به مناسبت اعتراض به تصويب كاپيتولاسيون در زمان دولت حسنعلى منصور.
2- سير تفكّر جديد در جهان و ايران پاورقى / ص 52.

شيوه ى كارشان مبتنى بر مخفى كارى و نهان روشى و نفاق است، دولت ها پيوسته براى مخالفت با دين و روحانيّت دينى از فراماسونرى بهره گرفته اند. مهم ترين تشكيلات فراماسونرى از آن انگلستان و فرانسه و آمريكاست امّا به دليل سلطه ى صهيونيسم جهانى بر همه ى تشكيلات فراماسونرى جهانى امروزه همه تشكيلاتشان واحد است و حركتشان در جهت مطامع صهيونيسم بين الملل و سرمايه دارى جهانى است.

هرچند مهره هايشان يعنى روشن فكران غربزده در مملكت ما هر دسته به يك آخور فرنگى و فرهنگى بسته اند. يك دسته آخور فرانسه، دسته ديگر آخور آنگلوساكسون، دسته ديگر به آخور آمريكا.(1)

امروزه دست تحريف و پنهان كردن حقايق در همه ى مطبوعات، رسانه ها، راديو و تلويزيون در كار است. اكثراً يا وابسته به (سيا) هستند، يا وابسته به صهيونيسم و يا فراماسونرى جهانى. مثلاً قبل از سقوط رژيم منحوس پهلوى، روزنامه ى اطّلاعات، خواندنى ها و فراماسون بودند، كيهان وابسته به سيا بود، همان طورى كه راديو و تلويزيون ايران در كنترل سازمان سيا بود، روزنامه آيندگان وابسته به صهيونيسم بود.(2)

به دانشجويان نخبه بورس تحصيلى مى دهند، به كارمندان چاپلوس و خودفروخته بورس علمى و تخصصى مى دهند و تحت لواى خدمات فرهنگى جهانى، به نابودى فرهنگ هاى ملل جهان مى پردازند. مطمئن باشيد مراكز دانشجويى ما در اروپا و آمريكا فعّال ترين مراكز (سيا) است.(3)

و از اين طريق به ترتيب جاسوس مبادرت مى كنند. جاسوسان نيمه مخفى و

ص: 206


1- در خدمت و خيانت روشن فكران / ص 89.
2- ويژگى هاى امپرياليسم / ص 106.
3- همان كتاب / ص 109.

نيمه علنى، جاسوسان كاملاً مخفى و جاسوسانى كه فقط با ارتباطات شفاهى كار مى كنند و هيچ گونه مدركى دال بر جاسوسى آن ها وجود ندارد. لذا ساليان سال مى توانند در هر كشورى به جاسوسى براى اربابانشان ادامه دهند.

بدون اين كه كسى به ماهيّت آن ها پى ببرد. آن هم با توجّه به گستردگى سازمانهاى جاسوسى و اطلاعاتى و با توجّه به تكنولوژى هاى پيشرفته اى كه در اختيار دارند. اين چنين است كه استكبار جهانى، به اداره و كنترل جهان مى پردازد. اصولاً يكى از دلايل ايجاد كشور اسرائيل در كنار درياى مديترانه، دقيقاً همين بوده كه پايگاهى باشد براى كنترل درياى مديترانه كه نبض اين منطقه است.

به هرحال جاسوسى و كسب اطّلاعات مهم ترين خدمتى است كه صهيونيسم و فراماسونرى به وسيله ى نوكرانش براى استعمار جهانى انجام مى دهد.

استكبار جهانى و صهيونيسم بين المللى و فراماسونرى جهانى جهت تحكيم موقعيت خود با استفاده از كليه شيوه هاى ممكن سعى دارد برترى سياسى و فرهنگى خود را حفظ نمايد و اين را از طريق تسلط بر افكار عمومى به وسيله ى رسانه هاى گروهى به واسطه ى خبرگزارى هاى بين المللى، راديو و تلويزيون ها، سينما و تئآتر و مطبوعات انجام مى دهد.

استكبار مى خواهد به خصوص در ممالك مسلمانى چون ايران به اين اهداف برسد.

1. تبليغ جهان شمول بودن فرهنگ غربى و جهانگير شدن جبرى آن.

2. لزوم قطع رابطه ى ممالك اسلامى با فرهنگ گذشته و حال خود.

3. لزوم تشبّه به فرهنگ غربى و اقتباس از آن.

4. لزوم خوددارى از ابداع و اختراع براى جلوگيرى از فاسد شدن فرهنگ

ص: 207

غربى.

5. تجزيه و تلاشى فرهنگ سنّتى و ملّى مخصوصاً مسخ كردن مذهب.

6. تجزيه عمومى و همه جانبه ى جامعه هاى تحت سلطه.(1)

استاد شهيد آيت اللّه مطهرى(ره) در اين مورد مى گويد: «اين ها (يهودى ها) ضمن اين كه نژاد باهوش و متقلب دنيا هستند هميشه دستشان روى شاهرگ هاى اقتصادى و شاهرگ هاى فرهنگى جامعه ى بشريت است... الان خبرگزارى هاى دنيابه دست يهود مى چرخد. زيرا خبرگزارى، يكى از شاهرگ هاى بسيار حساس است، براى اين كه قضايا را تا حدّى كه برايشان ممكن است به آن نحو كه دلبخواه خودشان هست به دنيا تبليغ كنند و برسانند. اصولاً در هر مملكتى، اگر (اين ها) بتوانند شاهرگ ها را اشغال مى كنند و مطبوعات و وسايل ارتباط جمعى را مى گيرند و در مراكزى راه پيدا مى كنند كه فكرها را به واسطه ى آن ها مى توان تغيير داد و يا شاهرگ هاى اقتصادى دنيا را مى گيرند. و اين ها كارهايى است كه يهود از قديم الايام داشته و در عصر حاضر هم دارد.(2)

يهوديگرى بين المللى براى رسيدن به مطامع خود، به تضعيف فكرى و فرهنگى و اعتقادى و اخلاقى جوامع مى پردازد، آن ها را از غيرت و شرف تهى مى كند و گرفتار فساد و فحشاء و مواد مخدر و قمار و شراب و عشرت طلبى و تجمل و بى فكرى و نفهمى مى سازد. تفرقه به وجود مى آورد و وحدت مردم را مى شكند و امّا بزرگ ترين حربه ى يهود تحريف است، تحريف حقايق و مسخ ارزش ها، آن ها شخصيت حضرت مسيح(ع) را تحريف كرده، از او چهره اى نرم خو، اهل تسليم و سازش با دشمن ساختند. به قول شهيد مطهرى(ره): (قرآن

ص: 208


1- جنايت جهانى / اثر شمس الدين رحمانى / ص 103-104.
2- سيره ى نبوى / ص 84-83.

كريم كلمه ى تحريف را مخصوصاً در مورد يهودى ها به كار برده است و با ملاحظه ى تاريخ معلوم مى شود كه اين ها قهرمان تحريف در طول تاريخ هستند).(1)

آن ها قرآن مجيد را نيز تحريف كرده و در سال 1968 هزارها نسخه از آن را چاپ كردند و يك سال بعد يعنى در سال 1969 با تحريفات بيشترى دست به انتشار مجدد قرآن زدند. آرى، يهود تنها سودى را كه مى طلبد پول است و به خاطر آن هر حلالى را حرام مى كند. امروزه مهم ترين سود براى آنان قتل مبارزان عرب و مسلمان است، پيشوايان صهيونيسم از جمله (وايزمن، شارون، بن گورين)، براى مظلوم نمايى به كمك نازيسم آلمان و رهبران گشتاپو يهودى كشى راه انداختند تا زمينه را براى تشكيل دولت اسرائيل و مهاجرت يهوديان جهان به فلسطين اشغالى آماده كنند.(2)

صهيونيسم چيست؟

كلمه اى است كه بيانگر شقاوت و نژادپرستى و دنيادارى است، هر صهيونيستى، يك يهودى است، امّا هستند يهوديانى كه خود را مخالف صهيونيسم مى دانند، صهيونيسم ظاهراً از اواخر قرن نوزدهم ميلادى به وجود آمده است با اين مشخصات:

1. اعتقاد به برترى و قومى نژادى يهود.

2. كوشش براى ايجاد حكومت جهانى يهود.

3. تلاش براى بازگشت يهود به سرزمين موعود كه همان فلسطين باشد.

ص: 209


1- رجوع كنيد به كتاب تحريفات عاشورا / و مورخه كتاب اين سه يهودى اثر محمّد قطب / ترجمه محمّد على عابدى.
2- فرهنگ و زبان (مجموعه مقالات) / ص 17.

پس هر كس داراى اين سه عنصر اعتقادى باشد حتماً صهيونيست است.(1) صهيونيسم يعنى بازگشت به صهيون كه نام كوهى است در اورشليم و براى يهوديان مقدّس است. اين سرزمين را ارض موعود هم مى گويند يعنى سرزمينى كه در تورات، رسيدن به آن و تملك آن به يهوديان وعده داده شده است.

صهيونيسم پس از پيدايش موج ضديّت با يهود (آنتى سميتيزم) در اروپاى شرقى در اواخر قرن نوزدهم و تحت تأثير موج نهضت هاى ناسيوناليستى و نژادپرستانه اروپا به وجود آمد. ظاهراً پيشگام ايجاد صهيونيسم (تئودور هرتسل) روزنامه نويس مجارستانى بود، پس از فراخوانى يهوديان سراسر جهان اولين كنگره ى صهيونيسم در سال 1897 تشكيل شد، كه موفقيتى نداشت.

بعداً بر اثر اقدامات يك دانشمند يهودى به نام (وايزمن) كه اوّلين رئيس جمهور اسرائيل شد، (دولت انگلستان) طى اطلاعيه اى به نام (بالفور) موافقت كرد كه ميهن يهود در فلسطين تشكيل و تأسيس شود، و در فاصله دو جنگ جهانى و در اثر آزاد يهود به وسيله ى نازى ها (كه گفتيم خود سران يهود هم در اين يهود آزارى شركت داشتند!!) يهوديان گروه گروه به سوى فلسطين روانه شدند، هر چند اعراب مسلمان ساكن فلسطين مقاومت كردند. امّا پس از پايان جنگ جهانى دوم (سازمان ملل متحد) با تجزيه فلسطين و تشكيل يك دولت (يهودى) در آن موافقت كرد و اين دولت بلافاصله پس از خروج (انگلستان) از فلسطين به وجود آمد.(2)

آرى، استعمارگر پروفرتوت يعنى انگلستان در دوران استعمارى خود دو

ص: 210


1- جنايت جهانى / ص 12-11.
2- رجوع كنيد به فرهنگ سياسى داريوش آشورى و ديگر فرهنگهاى سياسى و كتاب جنايت جهانى بخش تاريخ صهيونيسم.

جنايت پايدار و دو خيانت بزرگ را نسبت به مسلمين انجام داده است يكى سازمان دهى خاندان سعود و حاكم كردنشان بر جزيرةالعرب كه اينك به نام خادم حرمين شريفين براى اسلام و مسلمين ننگ هستند و ديگرى تشكيل دولت غاصب و تجاوزگر و فاشيست اسرائيل در قلب سرزمين هاى اسلامى و اشغال اوّلين قبله ى مسلمين. اين صهيونيست هاى انگلستان به رهبرى (وايزمن) بودند كه كابينه ى آن كشور را تشويق كردند كه اگر دولت انگليس از نهضت صهيونيست حمايت كند، يهوديان جهان به طور عمومى آن را تأييد خواهند كرد و اين عمل موجب خواهد شد كه مردم از متفقين پشتيبانى كنند.

لذا دولت انگليس در اعلاميه ى (بالفور) در دوم نوامبر 1917 وعده داد كه در فلسطين يك وطن ملّى براى يهوديان تأسيس شود. در پنجم مه 1920 كنفرانس متفقين تشكيل و (عراق و فلسطين و ماوراء اردن) را تحت قيوميّت (انگلستان) قرار داد.

اعلاميه ى بالفور موجب شد كه سيل مهاجرت يهوديان به فلسطين سرازير شود و انگلستان و متحدانش نيز از اين مهاجرت پشتيبانى كردند و بدين طريق دولت غاصب و اشغالگر يهود با حمايت استعمار جهانى، فراماسونرى و صهيونيسم جهانى و تأييد ابزار ظلم و ستم جهانى يعنى سازمان ملل متحد به وجود آمد.(1)

ص: 211


1- رجوع كنيد به اسرائيل و اعراب اثر ماكسيم رودنسون ترجمه ابراهيم دانايى و كتاب ماهيّت سازمان ملل / نوشته شمس الدين رحمانى ازانت رات محراب قلم / سال 1364.

عقده گشايى هاى يهود

يهوديان براى جبران آوارگى ها، خوارى ها و طرد و نفى ها، به شيوه هاى زير از خود واكنش جنايت آميز نشان داده اند.

1. تشكيل اوّلين (محفل يا لژ) فراماسونى در قرن هفدهم، با اهداف معيّن كه عبارتند از:

الف. محافظت و پاسدارى از ژودائيسم و يهوديگرى.

ب. نابودن كردن همه ى اديان جهان.

ج. دميدن روح الحاد و بى دينى در ملل جهان.

2. تأسيس سازمان (بناى برث) در سال 1842 ميلادى كه اين سازمان در شعله ور ساختن جنگ هاى جهانى سهيم بوده است!

3. به وجود آوردن جنبش نژادى صهيونيسم كه شرح آن گذشت.

4. جعل دروغى بزرگ تحت عنوان (آنتى سميتيزم) يعنى ضد سامى به عنوان سرپوشى روى جنايات خويش و مظلوم نمايى به وسيله ى آن، تا هميشه دستهاى خرابكاران يهود مخفى باشد و كسى آن را افشاء نكند.(1)

علاوه بر اين هايهود يكى از مهم ترين حربه هاى عقده گشايى خود را رواج فساد و فحشاء قرار داده است به طورى كه در اسرائيل اين امر عادى است و حتّى قانون هم نمى تواند از آن جلوگيرى كند و براى ازدواج و طلاق هيچ مفهومى نمانده است.

لذا در پروتكل شماره 14 علماى يهود آمده است (ما عقايد دينى را

ص: 212


1- رجوع شود به دنيا بازيچه ى يهود اثر آيةاللّه سيدمحمّد شيرازى / ترجمه سيدهادى مددى / ص 25 تا 21.

ريشه كن خواهيم كرد).

و در پروتكل شماره 15 آمده است (تمام ملّت هاى جهان كودك، و يهود مادر آن هاست).

و در پروتكل شماره 2 آمده است (به خاطر داشته باشيد كه ما بوديم كه زمينه را براى داروين و ماركس و نيچه آماده ساختيم و به اصطلاح به آن ها سرو سامان داديم).

و در پروتكل شماره 9 آمده است (براى اجراى تصويب نامه هاى خويش، از كمونيست ها، سوسياليست ها و امپرياليست ها استفاده مى كنيم... بالاخره آموزش و پرورش ما توانست به وسيله نشر افكار و آراى باطله نسل جوان را فاسد و متعفن سازد).

و در پروتكل شماره 3 آمده است (انقلاب فرانسه كه آن را (انقلاب كبير) مى ناميم به دست ما انجام گرفت، و اعلاميه حقوق بشر از تراوشات مغزهاى يهود است، اسرار اين اعلاميه، براى ما خيلى روشن و واضح است، زيرا ما آن را تنظيم كرده و به وسيله ى آن مردم را بدبخت و بيچاره كرديم.)(1)

با جمع بندى مطالب فوق به اين نتيجه مى رسيم كه: اوّلاً هرگونه مبارزه با دين در راستاى آرمان صهيونيسم جهانى است.

و كسانى كه در اين زمينه تلاش كرده اند همه سر در آخور استعمار جهانى و صهيونيسم و فراماسونرى بين المللى داشته اند. كسانى چون (ماركس، فرويد، دوركيم، اگوست كنت، فرانسيس بيكن، ژان ژاك روسو وغيره) كه خود نياز به يك بحث مستقل دارد. اتفاقاً روى همين اصل است كه سازمان يونسكو بيشتر

ص: 213


1- رجوع شود به همان كتاب بخش پروتكل ها / ص 118 به بعد و كتاب جنايت جهانى / ص 203 به بعد.

در خدمت فرهنگ استعمارى استعمارگران است تا در خدمت علم بشرى، سازمان هاى امنيتّى جهان همه قلدر و سفاكند تا امنيّت آفرين، سازمان ملل و شوراى امنيّت آن، جنگ افروز و باج بگيرند، آتش افروز و تفرقه افكنند تا اتّحادآفرين ملل، و قلدران جهان فرماندهى آن را به عهده ى سرمايه داران نفتى، صاحبان كارتل ها و تراست ها، مولدين مواد مخدر و صادركنندگان مشروبات الكلى نهانده اند و خلاصه روى همين اصل است كه در بين دانشمندان و نويسندگانى كه موفق به دريافت جايزه ى (نوبل) شده اند اكثريت مطلق از يهودى ها و اعضاى فراماسونرى هستند.(1)

ثانياً ماركسيسم ساخته و پرداخته صهيونيسم و يهوديگرى است به طورى كه محفل ماسونى آمريكا بود كه تمام نقشه هاى سقوط روسيه تزارى و روى كار آمدن كمونيست ها را طرح كرد و لذا پس از انقلاب كمونيستى در روسيه زمام امور آن مملكت به دست يهوديان افتاد، بنابر منشأ دو حركت و جريان صهيونيسم و ماركسيسم يكى است.

آرى، درست در همان سالهاى نيمه ى دوم قرن نوزدهم كه صهيونيست ها خود را براى يك تهاجم همه جانبه جهانى آماده مى كردند، كارل ماركس يهودى هم يك مجموعه ى فكرى، سياسى و ايدئولوژيكى را جمع بندى نمود كه كاملاً در جهت خواست ها و منافع صهيونيست ها بود.(2)

ص: 214


1- رجوع كنيد به كتاب برندگان جوائز نوبل تأليف اردشير بابك نيا و كتاب جنايت جهانى / ص 118.
2- رجوع شود به كتاب اين سه نفر يهودى / كتاب دنيا بازيچه ى يهود / ص 154 تا 151 و جنايت جهانى / ص 221 به بعد.

فراماسونرى چيست؟

كلمه ى فراماسون به معناى بناى آزاد است. فران، مخفف كمله ى فرانك به معنى آزاد است و ماسون نيز به معنى بنا مى باشد. با انداختن حرف «ن» در زبان فارسى، تلفظ فرانسوى اين كلمه به صورت فراماسون درآمده و تلفظ انگليسى اش (فرى ميسن) هم در فارسى استعمال مى شود.

از اين گروه، به دليل اين كه مبناى كارشان بر اساس «نهان روشى» بوده و هيچ گاه موضع و بيان صريحى را به كار نمى بردند، اطلاع دقيقى در دست نيست. امّا شايد بتوان اواخر قرون وسطى و اوايل رنسانس را به عنوان تاريخ پيدايش فرماسونرى بيان نمود.(1)

عده اى فراماسونرى را منسوب به يونان و مصر مى دانند. (لژ) كه محل تشكيل محافل فراماسونرى بوده بر اساس اين نظر در يونان و مصر قديم محل استراحت كارگران و بناها بوده است. انجمن هايى كه در ابتدا بناهاى آزاد داشته اند: فراماسون نام داشته است و مى گويند شرط ورود به لژهاى اوّليه هم دانستن فن بنايى بوده است.(2)

حتى عدّه اى فراماسونرى اوّليه را به حضرت آدم و بعضى به حضرت سليمان نسبت داده اند و از خداوند نيز به عنوان اوّلين ماسون نام برده اند زيرا كه خداوند بنا و معمار بزرگ جهان است. خلاصه اين كه اين گونه سخنان ياوه نه سنديّت تاريخى دارد و نه اصالت و بيشتر به جهت كسب يك گونه تقدّس و عوام فريبى و در پرده نگاهداشتن اسرار خود، از اين گونه انتساب هاى دروغين و جعلى

ص: 215


1- سير تفكّر جديد در جهان و ايران / ص 49.
2- تاريخ سياسى معاصر ايران / جلد اول / ص 31.

استفاده مى كنند، تا مردم از مقاصد شوم اين عوامل استعمارگر آگاهى نيابند.

آن چه مسلم است اين كه در سال 1666 ميلادى نجارها در انگلستان اين نام را در پشت حرفه خود به عنوان آزاد بودن به كار مى بردند و بنايان و سنگ تراشان آزاد اوّلين بانيان اين محافل بوده اند. به طورى كه علامت و نشانى لباس و آرم مخصوص فراماسونرى حاكى از اين مسأله است.

البتّه اين هم شايد نوعى فريب كارى و رد گم كردن باشد. البتّه چنان كه معروف است، فراماسونرى تا قبل از سال 1717 ميلادى (بى اهميّت بوده و بيشتر جنبه ى صنفى و شغلى داشته است). امّا در سال 1717 ميلادى فراماسونرى جديد به وسيله دكتر دزا گوليه و دكتر اندرسن در انگلستان پايه گذارى شد. اينان با جذب خانواده ى سلطنتى، روشن فكران اومانيست، تجار سرمايه دار و سياستمداران يك محفل جاسوسى جهانى براى اعمال سياست هاى توسعه طلبانه استعمار انگليس به وجود آوردند.

به همين جهت لژ انگلستان را (گراند لژ) يا لژ بزرگ لندن مى گويند. به طورى كه تمام لژهاى فراماسونر دنيا تابع و پيرو گراند لژ هستند. امروزه صهيونيسم بين المللى حاكميّت فكرى و سياسى و نظامى و مالى همه ى محافل فراماسونرى جهان را به دست گرفته است.

به اين دليل كه يك ماسون صاحب مقام بايد معتقد باشد كه (يهود خداى يهوديان، مسلّماً معمار اعظم و مبدأ آفرينش جهانيان است و فقط او را يعنى خداى يهوديان را بايد پرستش كرد و بس.)(1)

جالب توجّه اين كه فرماسونها از پاره اى جهات با طبقات صوفيه شباهت

ص: 216


1- فراموشخانه و فراماسونرى در ايران اثر اسماعيل رائين / جلد دوم / ص 3.

دارند و شايد به همين علّت باشد كه عدّه ى زيادى از فراماسون هاى ايران جزء طبقات صوفى و دراويش بوده اند.

همان گونه كه در ميان صوفيه (مريد)، (مرشد) و (خانقاه) وجود دارد، در فراماسونرى نيز (شاگرد) (استاد) و (لژ) وجود دارد. مرشد و استاد (دست گير) شاگرد و مريدند و به اصطلاح دراويش او را از تاريكى خودپرستى به روشنايى نوع دوستى و صفاى باطن راهنما مى شوند.

خانقاه بزم محبّت است و آن جا گدايى به شاهى مقابل نشيند. لژ هم وقتى به معنى اجتماع فراماسون ها باشد، مقام انس و الفت است و در آن اجتماع توانگرى كه در كاخ رفيع خود آرميده، با دهقانى كه در كوخ روستايى منزل گزيده يار است و دمساز.

هر دو طايفه افراد فرقه ى خود را برادر خطاب مى كنند و مى گويند با همه خلق خدا محبّت كنيد و صفا و هر دو فرقه در اين شعار مشتركند كه (بترس از خدا و ميازار كس).(1)

فراماسونرى و اومانيسم

لژهاى فراماسونرى در مقابل كليساها محل موضع گيرى عليه مذهب شده بود. اكثر دانشمندان اومانيست رنسانس در محافل فراماسونرى حضور داشتند و اداره كننده ى آن بودند. اكثر روشن فكران اومانيست جهان اعضاى فراماسونرى غرب هستند، كسانى چون (ولتر، بيكن، لرد بايرون، هگل، تولستوى و انيشتين) را مى توان در اين محافل نام برد.

ص: 217


1- فراموشخانه و فراماسونرى در ايران / جلد 2 / ص 5 و4.

بعدها در قرون جديد كه پايه هاى فلسفى حكومت هاى توسعه طلب بر اساس فراماسونرى جديد ريخته شد اين عناصر روشن فكر با اشاعه ى افكار فراماسونرى جذب نيروهاى متمايل به غرب را به عهده داشتند. حتّى در نويسندگان و روشن فكران آسيايى و آفريقايى نيز فراماسونرها وجود داشته اند (جرجى زيدان) نويسنده مصرى نيز از فراماسيون هاى عرب است.(1)

جرج واشنگتن اولّين رئيس جمهور آمريكا و بسيارى از رؤساى جمهور ديگر آن كشور تا امروز، ادوارد هفتم پادشاه انگليس و بسيارى از گردانندگان انقلاب كبير فرانسه و اساساً اومانيست هاى بزرگ جهان چون ولتر، بيكن، لرد بايرون، تولستوى، انيشتين، مونتسكيو، روبسپير، مارا و دانتون و نظاير اين ها و علما و هنرمندانى مانند مولير و اصحاب دايرةالمعارف و بسيارى افراد سرشناس ديگر از اعضاى مشهور فراماسونى هستند.

در ايران نيز افراد مؤثّرى قبل و بعد از انقلاب مشروطيت، فراماسون هستند: ميرزا آقاخان نورى (عامل قتل اميركبير و جانشين وى) محمّدحسين فروغى و پسرش محمّدعلى فروغى، ميرزا ملكم خان و پدرش ميرزا يعقوب، حاج سيّد نصراللّه تقوى، تقى زاده، اديب الممالك و بسيارى از شاهزادگان قاجار و تعداد زيادى از وكلاى مشروطه و زعماى دولت و افراد بى شمارى از نويسندگان و مشاهير صدر مشروطيت و بعد از آن همگى فراماسون بودند تا برسد به حسين علا و دكتر مصدق و شريف امامى و ايل و تبار اينان. به خاطر آشنايى هرچه بيشتر در اين زمينه كتبى را معرفى مى كنيم:

1. فراموشخانه و فراماسونرى در ايران نوشته اسماعيل رائين در سه جلد.

ص: 218


1- ره آورد انديشه ها (مقالات دانشجويى تكثير از جهاد دانشگاهى دفتر ادبيّات وعلوم) در چهار شماره.

2. سازمان جهانى فراماسونرى نوشته ى ولى اللّه يوسفيه.

3. سياستگران دوره ى قاجار نوشته ى خان ملك ساسانى.

4. تاريخ روابط ايران و انگليس نوشته ى محمود محمود.

5. قصيده ى ماسونيه نوشته ى اديب الممالك فراهانى.

6. نيمه راه بهشت نوشته ى سعيد نفيسى.

7. تاريخ جمعيت هاى سرى و جنبش هاى تخريبى نوشته ى محمّدعبداللّه عنان، ترجمه ى على هاشمى حائرى.

8. از ماست كه بر ماست، نوشته ى هما ناطق.

9. فراماسونرى در ايران نوشته ى محمود كتيرايى.

10. فراماسون در انقلاب فرانسه نوشته ى نجفقلى معزى.

11. دايرةالمعارف فارسى، به سرپرستى غلامحسين مصاحب.

12. حقوق بگيران انگليس در ايران نوشته ى اسماعيل رائين.

13. انجمن هاى سرى در انقلاب مشروطيت ايران نوشته ى اسماعيل رائين.

14. اسرار سازمان مخفى يهود نوشته ژرژ لامبلن ترجمه ى مصطفى فرهنگ.

15. اسناد سياسى دوره قاجار نوشته ى ابراهيم صفائى.

16. تاريخ بيدارى ايرانيان نوشته ى ناظم الاسلام كرمانى.

17. مقاله ى تاريخ فراماسونرى در ايران نوشته ى حامد الگار.

18. انقلاب مشروطيت ايران نوشته ى دكتر مهدى ملكزاده در هفت جلد.

19. ظهور و سقوط سلطنت پهلوى (خاطرات حسين فردوست) در دو جلد.

20. شرح حال رجال ايران نوشته ى مهدى بامداد در شش جلد.

البتّه لازم به ذكر است كه تعدادى از نويسندگان كتب فوق خودشان از فراماسون ها مى باشند.

ص: 219

تحليلى در باب فراماسونرى در جهان

فراماسونرى عكس العملى است در مقابل كليسا و در نهايت حزبى است مخفى كه فقط به خاطر ريشه كن ساختن اديان، اخلاق و دولت ها بر حساب يهود صهيونيسم تأسيس شده است. دست پرورده هاى اومانيسم همه از اعضاى فراماسونرى جهانى بوده اند به طورى كه محافل فراماسونرى، محافل روشن فكران بوده است. اين محافل مهم ترين نقش خود را در زمان وقوع انقلاب هاى دمكراتيك ايفا كرده اند. از جمله انقلاب انگلستان، انقلاب فرانسه، انقلاب آمريكا، انقلاب روسيه، و انقلاب مشروطيت ايران، شاهدانى تاريخى بر اثبات اين مدّعايند. در زمان انقلاب انگلستان فراماسونرى انگلستان تاريخى بر اثبات اين مدعا است. در زمان انقلاب انگلستان فرماسونرى انگلستان كه توسط دكتر (دزاگوليه) پايه ريزى شده بود، در نيمه اوّل قرن هجدهم وابسته به دربار انگلستان شد. در سال 1717 گراند لژ انگلستان تشكيل شد، تشكيل اين گراند لژ عامل مهم ورود سياست استعمارى اين ابرقدرت به جهان تحت استعمار و ظلم بود.

ظهور اومانيسم در فرانسه باعث شد كه محافل ماسونى انگليسى در فرانسه به شدّت مورد استقبال قرار بگيرند و جاذبه ى بسيارى كسب كنند، اصحاب دايرةالمعارف و انديشه مندان فرانسوى مانند ولتر و روسو... پاى به لژهاى فرانسوى مى گذارند و انقلابيون فرانسه نيز با برنامه ريزى از لژ گراند و فرانس انقلاب فرانسه را به نتيجه مى رسانند و سرانجام هم در اختلاف با انقلابيون خارج لژ جريان را با ترور افراد به صورت اختلاف دو جريان (ژاكوبن ها و ژيروندت ها) جلوه گر شد كه به ترورها و اعدام هاى بسيار كشيد بعد از انقلاب

ص: 220

فرانسه نظام حاكم در اختيار فراماسونرى قرار گرفت.

انقلاب آمريكا كه (در روز چاى) نتيجه داد باعث شد كه فراماسونرى تازه قدرت گرفته بر سر كار بيايد. تقريباً به جرأت مى توان گفت كه بعد از انقلاب آمريكا تمام جناح هاى قدرت در دست فراماسون ها بوده است.

به همين دليل است كه اكثريت قريب به اتفاق مردان نامى غرب اعم از نويسنده، هنرمند، دانشمند و سياستمدار همگى عضو جمعيت فراماسونرى بوده اند. مردانى چون (ولتر، موزات، فرانكلين، گوته، نيچه، ويلاند، گاريبالدى، تولستوى، مونتسكيو، هانوستر، روسو، ميرابو، دالتون، كاميل، مولن، ژوژواشنگتن، تئودورو زولت، هارى ترومن و ليندون جانسون.(1)

مبلغين و مروجين فراماسونرى

1. روشن فكران: كلمه ى روشن فكر ترجمه ى نه چندان صحيح و شايد مغرضانه ى كلمه ى (انتلكتوئل) يعنى (خردمند و آگاه) مى باشد. انتلكتوئل كسى است كه درست و خوب فكر مى كند كه معادل فارسى اين لغت خردمند است. امّا آن چه كه سبب انتخاب اين لغت (روشن فكر) شده است يك مسأله تاريخى است. و آن اين كه در قرن هفدهم و هجدهم اومانيست ها به نام روشن فكر يا منورالفكر انسان دوست معروف بودند به طورى كه آن عصر را عصر روشنايى نام گذاشته بودند.

به كسانى كه در اين عصر رهبرى حركت مردم را به عهده داشتند (روشن شدگان) مى گفتند. همان گونه كه قبلاً گفته شد: اومانيست معتقد به تفكّر

ص: 221


1- فراموشخانه و فراماسونرى در ايران / جلد اول / ص 144 تا 159.

ضد دينى اومانيست هاى فرانسه و يا ليبرال كه معنى انسان آزاد از هر نوع قيد و بند و تعهد فكرى خصوصاً به مذهب را دارد.

با اين وجه تسميه هيچ گاه كسى كه معتقد به (دين و مذهب) است روشن فكر نخواهد بود. و بنابراين «يك روحانى» هيچ گاه روشن فكر نخواهد بود. در قرون اخير نيز اين خط فكرى هم چنان در جهان انديشه پيگيرى مى شود كسانى كه انديشه بشرى را در ابعاد مختلف در دست دارند، همگى به اين محفل و همين طور صهيونيسم همپالگى فراماسونرى وابسته اند. فلاسفه اى چون (پوپر، كارناپ، وينگنشتاين، انيشتين، هگل و راسل) از محافل فراماسونرى سر در آوردند.(1)

امروز نيز در مملكت اسلامى ما به وسيله ى همين روشن فكران پوپرى و كارناپى آواى شوم تفرقه و جدايى ميان دين و دانش گوش جان مؤمنين را خراشيده و به جايش گوش جهان استكبار و استعمار را نوازش داده است. بى شك انقلاب اسلامى ايران مرهون روحانيّت است روحانيتى كه در عمل ارزش هاى خود را ثابت كرده است. روحانيتى كه در حساس ترين موقعيت هاى تاريخى اين ممكلت و اين انقلاب دشوارترين مسئوليت ها را به عهده گرفته است و توانسته در غيبت امام معصوم حضرت مهدى(عج) سكان دار كشتى نجات و رهايى عزّت و شرافت اسلام و مسلمين باشد.

پس عجب نيست اگر بگوييم استكبار جهانى تمام تلاش خود را عليه روحانيّت و اسلام به كار گرفته است تا تضعيف اسلام و روحانيّت بپردازد. روحانيتى كه در عصر ما سمبل اسلام و يگانه حافظ و نگهبان اسلام است. در

ص: 222


1- رجوع شود به ره آورد انديشه ها (مقالات دانشجويى).

حال حاضر بنا بر فرمايش مقام معظم رهبرى حضرت آيت اللّه خامنه اى مدظله (يك جبهه بندى عظيم فرهنگى كه با سياست همراه است با صنعت همراه است با پول همراه است با انواع و اقسام پشتوانه ها همراه است الآن مثل يك سيلى راه افتاده با ما بجنگد جنگ هم جنگ نظامى نيست، بسيج عمومى هم در آن جا هيچ تأثيرى ندارد آثارش هم طورى است كه ما تا به خود بياييم گرفتار شده ايم مثل يك بمب شيميايى نامحسوس و بدون سر و صدا.(1)

پس بايد بدانيم و آگاه باشيم كه جريان روشن فكرى از آغاز تاكنون جريانى بوده است بر عليه ديانت و روحانيّت، شكى نيست كه اگر بخواهيم اسلام باقى بماند و ما مسلمان باشيم بايد روحانيّت باقى بماند و ما در امور دينى و فقهى خود پيرو روحانيّت باشيم زيرا اسلام شناس واقعى روحانيّت است پس بايد بدانيم اگر روحانيّت تضعيف شود اسلام و مسلمين تضعيف خواهند شد اگر روحانيتى نباشد كه حقايق اسلام را شناسايى و تعليم و تبليغ كند و وظايف عملى مسلمين را تبيين نمايد اسلام و مسلمانى نخواهد ماند. پس دفاع از روحانيّت دفاع از اسلام و مسلمين است و اين چيزى است كه هرگز نبايد فراموش شود.

2. سرمايه داران: يكى از پايگاه هاى اساسى فراماسونرى جهانى سرمايه دارى است سرمايه دارى نظامى است استثمارگر، غارتگر و چپاولگر كه با اومانيسم و ليبراليسم تلازم و ارتباط حقيقى دارد. به طورى كه عمده ترين تجار جهان و بزرگ ترين سرمايه داران عالم در محافل فراماسونرى عضويت داشته اند.

در قبل از انقلاب اسلامى ايران وابستگان به صهيونيسم و فراماسونرى جهانى فعاليت هاى اقتصادى عمده اى در زمينه هاى زير داشته اند.

ص: 223


1- از بيانات مقام معظم رهبرى / مدظله / در آذر 68.

الف. شركت در نظام بانكى ايران.

ب. فعاليت در سازمان برنامه و بودجه.

ج. سرمايه گذارى در ايران و ايجاد شركت هاى مختلف تجارى.

د. فعاليت در بخش كشاورزى.

ه. داد و ستد با ايران و اكثر كشورهاى تحت سلطه استعمار.(1)

در سطح جهانى و بين المللى فراماسونرها و صهيونيست هايى مانند (بنيامين، ديزرائيلى) سياستمدار محافظه كار و نويسنده ى انگليسى يهودى الاصل در سه دولت كوتاه مدّت انگلستان وزير دارايى و رهبر مجلس عوام بود.

وى با انتقال هند از شركت هند شرقى به سلطه ى پادشاه انگلستان موجب مى شود كه ملكه ويكتوريا امپراطور هند هم محسوب شود. ديزرائيلى كسى است كه براى اوّلين بار رسماً يهوديان را وارد پارلمان انگلستان مى كند وى به ابتكار شخصى خود سهام كانال سوئز را مى خرد تا انگليس در مصر و كانال سوئز اختيار بى رغيب داشته باشد.

يكى ديگر از سرمايه داران بين المللى و بزرگ ترين صهيونيست ها و فراماسونرهاى جهان (خانواده ى روچيلد)(2) است. اين خانواده يهودى از طريق صرافى و بانكدارى، ثروتى بسيار هنگفت به دست آورد.

بزرگ اين خاندان (ماير آمشل روچيلد) بود پسر ارشد وى (آنسلم ماير) پس از پدر در بانك پدرش در فرانگفورت جايگزين او شد. و چهار پسر ديگرش يعنى (زولومون، ناتان ماير، كارل ماير، ژاكوب) به ترتيب شعبه هاى از

ص: 224


1- جنايت جهانى / ص 58.
2- بايد دانست كه درسال 1917 لرد بالفور وزير خارجه ى انگليس اعلاميه ى مشهور ايجاد كانون ملّى يهود و سنگ اول بناى اسرائيل را خطاب به (لرد و چيلد عزيزم) آغاز و به نام وى صادر كرده است.

همان بانك در وين، لندن، ناپل و فرانسه تأسيس كردند. و تقريباً تمامى عمليات بانكى اروپا را هم زمان با جنگ هاى ناپلئونى اداره مى كردند.

خانواده ى روچيلد به اين ترتيب در رديف بانكدارى بين المللى شناخته شد و در امور زير فعّال بود:

الف. فعاليت هاى اقتصادى جهانى و بين المللى.

ب. نزديكى به حكومت ها و قرض دادن به دولتها.

ج. اعتبار دادن به سود و بهره.

د. دامن زدن به تورم اقتصادى كه كاملاً به نفع آن ها بود.

ه. اسرارآميز نگاهداشتن نفوذ مالى و اقتصادى در زندگى سياسى.(1)

از ديگر صهيونيست ها و فراماسونرهاى معروف جهانى (بارون ژوليوس رويتر) است وى در اواسط قرن نوزدهم با خريدن زمين و باغ هايى در فلسطين اولين سنگ بناى دولت غاصب اسرائيل را گذاشت. وى در جهت غارت ملل به ايجاد تراست هاى مالى دست زد او اوّلين خبرگزارى جهان كه به نام خودش (رويتر) معروف است تأسيس كرد. امروزه تعداد زيادى از نشريات و فرستنده هاى راديويى و تلويزيونى از مشتركين اين خبرگزارى هستند. به طورى كه پخش اخبار بين المللى جهان در سال 1872 تحت استيلاى يك كارتل خبرى در آمد كه شامل:

(رويتر، ولف، هاواس، اسوشيتدپرس) بود. لازم به تذكر است كه رويتر همان استعمارگرى است كه در سال 1251 هجرى شمسى به مدت 70 سال حق انحصارى كليه ى معادن جز طلا و نقره و سنگ هاى قيمتى، تأسيس بانك را از

ص: 225


1- جنايت جهانى / ص 160 159-.

دولت ايران در عهد ناصرالدين شاه و مشيرالدوله با دادن رشوه هاى كلان از آن خود كرد. در ايران نيز اكثر سرمايه داران بزرگ را اعضاء (بهائيت، صهيونيسم، فراماسونرى) بوده اند. سرمايه دارانى مانند (حبيب القانيان، داوود القانيان، آقاجان القانيان، ميرسلاو و...) آرى، اينان عمده ترين تجار كشور ايران و برجسته ترين اعضاى فراماسونرى جهانى بوده اند.(1)

3. سياستمداران: يكى از عمده ترين فعاليت هاى فراماسونرى ايجاد ارتباط ميان روشن فكران خودفروخته و غرب باور با مراكز سياست گزارى است به طورى كه اغلب سياستمداران مستكبر دنيا فراماسونر بوده اند. مثلاً تاكنون به طور قطعى پانزده تن از رؤساى جمهور آمريكا از عناصر مهم فراماسونرى بوده اند. دربار انگلستان هميشه در ارتباط كامل با لژ فراماسونرى انگلستان بوده است. دولت هاى روسيه اغلب يهودى تبار صهيونيسم و فراماسونر بوده اند. بزرگ ترين عناصر سياسى ايران قبل از انقلاب شكوهمند اسلامى فراماسونر بوده اند. در تمام دوران مجلس شوراى ملّى ايران عناصر فراماسون دخالت و نفوذ فراوانى داشته اند.

از زمان مشروطيت تا پيروزى انقلاب اسلامى ايران تمام نخست وزيران فراماسونر بوده اند. و مقاصد شوم فراماسونرى را تضمين و تعقيب مى كردند. نخست وزيرانى مانند حسينخان سپهسالار، ميرزا نصراللّه خان نائينى مشيرالدوله، ميرزا على اصغر امين السلطان (اتابك) و عين الدوله مستبد تا محمّدعلى فروغى، مصدق السطنه، حسن على منصور، اميرعباس هويدا و شريف امامى، و ايل و تبارشان همه سر در آخور فراماسونرى داشتند.(2)

ص: 226


1- فراموشخانه و فراماسونرى در ايران / جلدسوم / ص 640 تا680 شامل ليست فراماسونرهاى ايران.
2- رجوع شود به فراموشخانه و فراماسونرى در ايران / جلد دوم فصل هفدهم / كتاب ظهور و سقوط پهلوى / جلد اول و دوم.

آرى، از آن روزى كه عنوان فراماسون در مملكت ايران پيدا شد و مجالس و محافل سرّى آن ها به اشاره ى اربابان انگليسى و فرانسوى و آلمانى و آمريكايى تشكيل گرديد. وابستگى و بدبختى و بى دينى و انحطاط علمى و اخلاقى ايران نيز آغاز شد. فراماسونرها در اين مملكت در اشكال مختلفى چون صدارت، وزارت، وكالت، نويسندگى، روشن فكرى، استادى دانشگاه و ساير مشاغل مهم و حساس ره گشاى سلطه ى غرب و يهوديگرى و صهيونيزم در اين مملكت بوده اند.

علاوه بر اين از طريق محافل بهائيت و خانقاه هاى صوفيه و وسايل ارتباط جمعى چون كتاب و مجله و روزنامه اهداف شوم و پليد خود را به اين محروم و مظلوم القاء مى كرده اند.(1)

4. دانشگاه ها: دانشگاه هابه عنوان مراكزى براى تربيت روشن فكران وابسته به غرب و اروپا پيوسته يكى از مهم ترين مراكز نفوذ فراماسونرى محسوب مى شده است و اغلب رؤسا و استادان دانشگاه ها را وابستگان به فراماسونرى جهانى تشكيل مى داده است.

كسانى مانند ميرزا محسن خان مشيرالدوله، ميرزا ملكم خان ارمنى، ميرزا عباسقلى خان، اديب الممالك فراهانى، سيّد حسن تقى زاده، ذكاءالممالك فروغى (محمّدعلى خان)، دكتر منوچهر اقبال، مرتضى مدرسى چهاردهى، دكتر اسماعيل فيلسوفى، دكتر زرياب خوئى، دكتر عبدالحسين زرين كوب، دكتر احمد هومن، دكتر محمود هومن، ميرزا على اكبر دهخدا، ميرزا يحيى دولت آبادى، دكتر احسان يارشاطر، دكتر محمود نجم آبادى، دكتر مهدى

ص: 227


1- فراموشخانه و فراماسونرى در ايران / جلد 2 / ص 520 تا 516.

ميرزاحسابى، سليم نيارى، عماد تربتى، دكتر محمود مهران، دكتر عيسى صديق، سعيد نفيسى يهودى، احمد كسروى، رشيد ياسمى، دكتر ذبيح اللّه صفا سردبير روزنامه ى شهباز از نشريات حزب توده، دكتر رضازاده شفق، دكتر هوشنگ نهاوندى، دكتر سيّد حسن امامى، دكتر تسليمى همكار دكتر فيلسوفى در اداره ى دانشسراى عالى، دكتر جواد نوربخش، دكتر جمشيد آموزگار، و ده ها تن ديگر از اين عناصر خودباخته ى معروف و ناشناخته بوده و شايد هستند كه فضاى فرهنگى و معنوى دانشگاه ها را آلوده و به مراكز لودگى و فساد خودباختگى تبديل مى كنند.(1)

وظيفه اين است كه به قول حضرت امام(ره): (شما اين مسايل را كه بگوييد خيانت اين ها را مى توانيد واضح كنيد. در دانشگاه خيانتشان را مى توانيد واضح كنيد كه خودشان بگذارند و بروند... اين ها تودهنى مى خواهند آقا. عدد شما زيادتر است، حجت شما بالاتر است، خيانت آن ها واضح است. گفتن مى خواهد، اجتماع كنيد، بگوييد مطلب را.(2)

و نيز امام راحل فرموده است: «اگر دانشگاه را ما سست بگيريم و از دست ما برود، همه چيزمان از دستمان رفته است... دانشگاه را خودتان اصلاح كنيد، هر معلّمى كه مى بينيد انحراف دارد برويد با او صحبت كنيد.»(3)

البتّه از اين مطالب نبايد نگران شد مى دانيم سخن از اهل علم و تخصص است. مى دانيم كه اكثريت اساتيد دانشگاه ها مردانى دانشمند، اهل علم و ادب، دانش و تجربه هستند. امّا بايد بدانيم كه اگر ارزش انسان ها فقط به علم و دانش و

ص: 228


1- رجوع شود به ره آورد انديشه ها (مقالات دانشجويى و ظهور سقوط سلطنت پهلوى / جلد 2 / بخش 17 و كتاب فراموشخانه و فراماسونرى در ايران / جلد سوم / فصل سى و سوم.
2- روح خدا در ولايت فقيه / ص 48 -47.
3- روح خدا در ولايت فقيه / ص 50.

تخصص و تجربياتشان بود ديگر مشكلى نداشتيم بايد به ياد بياوريم كه از (سامرى) تا (كيسينجر) و از (عمروعاص) تا (تقى زاده) در سراسر تاريخ و در تمامى جهان، بسيار كسان بوده اند كه علم و دانش و هوش فراوان داشته اند.

امّا غير از لعنت ابدى، چيزى نثارشان نمى توان كرد. از قضا اين ها، دزدانى بوده اند كه با چراغ آمده اند و گزيده ترين كالاهاى هستى بشر را ربوده و دزديده و برده اند.(1)

شناسايى علايم فراماسونرى و صهيونيسم

فراماسونرى و صهيونيسم آن چنان با هم مرتبط و پيوسته اند كه حتّى در علائم ظاهرى و آرم نيز با هم اشتراك دارند. به طورى كه مى توان گفت تشكيلات مخفى و وسيع فراماسونرى جهانى خود آلت دست صهيونيسم جهانى است.

عدد سه: عدد سه يادآور شعار اصلى فراماسونرى يعنى: (آزادى، برابرى، برادرى) است. هرگاه يك فراماسونى بخواهد وارد معبد (محفل)، (لژ) ماسونى بشود، از فاصله ى درب معبد تا محراب (سه بار) دق الباب مى كند. كه اين عمل سنبل سه سفر و سه مرحله اى است كه يك ماسونى بايد طى كند. نكته ى جالب اين كه بايد بدانيم (عدد سه) يا همان تثليث در عقايد هندوان، مصريان باستان، مسيحيان و زرتشتيان نيز وجود دارد. و همه ى اين ها در تحليل شرك آميز از خلقت و نفى توحيد مشترك هستند.(2)

ستون: در اين تشكيلات ستون به معنى سمبليك از اعتبار ويژه اى برخوردار

ص: 229


1- فرهنگ و زبان، (مجموعه مقالات) مقاله ى محمّدعلى خان فروغى اثر شمس الدين رحمانى.
2- فراموشخانه و فراماسونرى در ايران / جلد دوم / ص 88.

است و بر مبناى داستان ستون هاى هيكل حضرت سليمان(ع) بر اساس تورات اقتباس شده است. در معبد فراماسونرى و در طرفين جايگاه معمار بزرگ، دو ستون قرار دارد كه يكى را (دياگين) و ديگرى را (بوعز) مى نامند و در پاى اين ستون ها سازنده ى معبد مزد كارگران را مى داده، در معبد تهران نيز دو ستون بوده است كه حرف (z) در پايه ستون ها نوشته شده و اين حرف رمز: (به وجود آوردن، خلق كردن و مركز كار است). ستون دياگين (j) در سمت راست و ستون بوعز (B) در سمت چپ معبد قرار دارد، ولى علامت روح قدرت، خورشيد، مذكر و پدر است و دومى علامت روح زيبايى، ماه، مؤنث و مادر است.

فراماسونرها مى گويند: «دو ستون معبد، كنايه اى از آن است كه بايد اعتماد را بيشتر تقويت كند و ايمان ما را به انجام وظيفه خود را راسخ تر نمايد.

ستون در فراماسونرى با مفهومى ريشه دار، نشانه و رمز پايدارى و استحكام و قدرت و زيبايى مرام فراماسونرى است. در عموم ساختمان هايى كه به دست فراماسون ها ساخته شده، ستون هاى متعدّدى، به شكلى نمايشى و تزيينى، در بيرون ساختمان قرار داده شده است. مثل مجلس شوراى ملّى سابق در ميدان بهارستان كه متعلق به يكى از افراد خاندان قاجار به نام ميرزا حسينخان سپهسالار فراماسونرى بزرگ بوده است.

و بانك ملّى در تهران كه به دست فراماسون ها ساخته شده است در ديپلم هاى فراماسونرى دو ستون B و jعموماً نقش مى شود، بناى يادبود بهائى ها در قاهره نيز شكل يك ستون است، سنگ بناى پايتخت آمريكا نيز يك ستون است كه به وسيله ى جرج واشنگتن اوّلين رئيس جمهور آمريكا طى يك مراسم ماسونى كار

ص: 230

گذاشته شده است.(1)

مثلث: فراماسون ها در داخل يك مثلث يك چشم نقاشى مى كنند و آن را به ديوار معابد خود آويزان مى نمايند. اين چشم را، چشم خدا مى نامند. در بعضى از لژها به جاى چشم معروف (G) كه اوّل اسم خدا به زبان انگليسى است نصب مى كنند. اين چشم اشاره به اين است كه معمار بزرگ هميشه ناظر اعمال شماست. آنان اين مثلث را (مثلث مقدّس)(2) مى نامند و آن را بر بالاى محل جلوس استاد اعظم در داخل تالار لژ نصب مى كنند كه در وسط آن علاوه بر حرف (G) كه توضيح داده شد چند حرف عبرى و يهودى نيز نوشته شده است.

ستاره ى شش پر: اين ستاره معروف به ستاره ى داوود و سپر داوود است اين ستاره در زمينه اى سفيد بانوارهاى (آبى) شكل پرچم دولت غاصب اسرائيل را تشكيل مى دهد.

جالب اين كه بر آرم رسمى پرچم دولت آمريكا عقابى نقش شده كه بالاى سرش 13 ستاره را به نشانه ى تعداد اوّلين ايالاتى كه با هم متحد شده و ايالات متحده را به وجود آوردند. طورى در كنار هم قرار داده اند كه مجموعاً به صورت يك ستاره ى شش پر داوود در مى آيد.

ضمناً به استفاده از رنگ (آبى) در پرچم آمريكا توجّه شود، در عين حال بايد دانست كه ستاره ى شش پر مشتمل بر (شش مثلث است). در سرسراى ورودى ساختمان مجلس شوراى ملّى سابق در ميدان بهارستان تهران، بر سقف گچبرى ها و مجسمه هايى تعبيه شده است كه عموماً مفاهيم (فراماسونرى - يهودى) دارد، امّا از همه مشخص تر در دو طرف پلكانى كه به طرف طبقه دوم

ص: 231


1- فرهنگ و زبان مقاله ى راز ستون.
2- رابطه مثلث مقدّس را با عدد سه و تثليث در نظر گرفته و دقّت نمائيد.

مى رود، بر سقف تالار دو (ستاره ى شش پر داوود) گچ برى و آيينه كارى شده است كه كاملاً واضح و مشخص است و گوياى ارتباط كامل فراماسونرى و صهيونيسم است.(1)

به هر حال يهودى ها كه در مجامع فراماسونرى دنيا نقش مهمّى دارند، علامت شش گوشه ى خود را (ستاره ى داوود) جزء علايم ماسونى كرده و از وجود كليميان آواره ى جهان براى توسعه ى فعاليت ماسونى استفاده كرده و مى كنند.(2)

رنگ آبى: اصولاً رنگ آبى از رنگهاى مقدّس ملّت يهود بوده و با مذهب آن ها توأم است. و بايد بدانيم كه فراماسون هاى انگليسى با كارگردانى محمّدعلى فروغى (رنگ آبى) را براى نشان ها و حمايل و علايم رسمى مانند پرچم و شنل رضاخان در دربار پهلوى رواج دادند و خودشان نيز از اين رنگ در همان موارد استفاده مى كردند.

و به همين دليل فراماسونرى انگلستان را (فراماسونرى آبى) نام نهادند. قبلاً نيز گفتيم كه در پرچم اسرائيل غاصب دو نوار به رنگ (آبى) وجود دارد. و در پرچم آمريكا نيز اين رنگ مورد استفاده است.(3)

علائم هندسى: كليه ى علايم و نشانه ها و آرم هاى فراماسونرى جهانى به نحوى با علايم هندسى و به خصوص با ابزار و ادوات و آلات (معمارى و بنايى) مرتبط است، علايمى مانند: (مثلث، تثليث و عدد سه، ستون دوگانه و سه گانه كه مظهر دانايى، توانايى و زيبايى و به عبارت ديگر مظهر خورشيد و ماه و زهره است، گونيا، پرگار، شاقول، خطكش، و خط واحدى كه در معابد فراماسونرى

ص: 232


1- جنايت جهانى / ص 128.
2- فراموشخانه و فراماسونرى در ايران / جلد دوم / ص 153.
3- جنايت جهانى / ص 120.

از وسط كف معبد به تقليد از محور معبد سليمان و معادل با خط استوا كشيده شده است. تمامى اين علايم و نشانه ها را اديب الممالك فراهانى در قصيده ى معروف خود مطرح و شرح كرده است. كه ما بعضى از ابيات آن را به خاطر روشن شدن مطلب ذكر مى كنيم:

سر نامه به نام آن «معمار»(1)

كه برافراشت اين بلند حصار

اوست معمار اين كشيده رواق

اوست «بناى»(2) اين مقرنس طاق

كرده هنگام طرح اين آثار

كاف كن «گونيا» و نون «پرگار»

نقطه و خط و دايره، پرگار

قلم و گونيا، عمود و مدار

آفتاب مثلث شمشير

نور خورشيد و زور مرد دلير

تن لژ گر نه «هفت» پيكر داشت

نتواند لواى داد افراشت

خانه تار است و ميهمان بر در

ور نتابد ز چرخ «هفت» اختر

ليك تا «هفت» تن نباشد جمع

نشود روشن از حكومت «شمع»(3)

مدخل معبد سليمان راست

«استنى» چون درخت ايمان راست

مزد مزدور خويش را «استاد»(4)

روزها پاى اين «ستون» مى داد

نام آن «استن» است اين كلمه(5)

كه بود نقش در ضمير همه

گو، ستون «Z» آيتى است عظيم

از عنايات كردگار حكيم

رمز كانون حس ايجاد است

مركز كار و شغل امجاد است

ص: 233


1- فراماسون ها خدا را معمار دنيا مى دانند.
2- اين فرقه جهانى خود را بناى آزاد مى نامند.
3- در آرم رسمى دولت غاصب اسرائيل يك شمعدان هفت شاخه اى وجود دارد كه در دو طرفش دو شاخه درخت زيتون نقش شده است ضمناً بعضى مدالها و سكه هاى اسرائيلى هم نقش برگ زيتون را دارند.
4- همان استاد اعظم و قطب لژ فراماسونرى است.
5- اشاره به دو ستون دياگين و بوغر است / رجوع شود به كتاب تورات كتاب اول ملوك فصل هفتم / آيه 21.

پيروان طريقت ماسن

كه به جا مانده از زمان كهن

معبد خويش را بدان ترتيب

ساختندى و هم بدان تركيب

كاندر آن جا خطى كه محور بود

با خط استوا برابر بود

گر بپرسند از نگهبانان

وز ستون و قوائم ايوان

زود بگشاى از آن سه قائمه راز

و آن چه دانى به شرح كن آغاز

كه دو دانايى و توانايى است

ركن سوم ستون زيبايى است

مظهر اين سه، پير والاجاه

دو نگهبان چو شمس و زهره و ماه

پايه ى داد در شريعت ما

بر سه چيز است از طريق صفا

كه دو آزادى و برابرى است

سومين پايه برادرى است

گر بپرسد از آن مثلث باز

كه در آن نصب گشته ديده ى باز

گو مثلث علامت علم است

علم طومار حكمت و حلم است

چشم بازش نشانه ى خرد است

كادمى زان جدا ز ديو و دد است

قسمتى از قطعه ى اديب الممالك كه در عزاى دكتر مرل فرانسوى رئيس لژ بيدارى ايران سروده شد.

بخوان به نكته ى توحيد سر (الا اللّه)

كه رمزهاى نهان را صريح بنمايد

الف به شكل عمود است و لام الف «پرگار»

دو لام «سطح» و ز ها «گونيا» پديد آيد

زهى بى شرمى و وقاحت از اين روشن فكر فراماسون صهيونيست كه علناً دست به تحريف كلمه ى مقدّس توحيد مى زند و با تفسير به رأى شيطانى خود علائم فراماسونرى و صهيونيسم يعنى: (ستون، پرگار، سطح، گونيا) را نتيجه گيرى مى كند.

او با گستاخى تمام مذهب علم پرستى را ترويج و از يهود خداى تورات كه با يك چشم به كل هستى نظاره مى كند و بر تخت خدايى نشسته است و همانند

ص: 234

معمارى كه كار ساختمان جهان را تمام كرده است و به تماشاى هستى نشسته است(1) تبليغ مى كند.

رابطه فراماسونرى، بهائيت و حزب توده

همان طور كه قبلاً گفته شد رضاخان به وسيله ى استعمار انگلستان به قدرت رسيد به همين دليل فراماسونرى انگلستان در اين دوران نقش محورى را در سياست ايران ايفا مى كرده است. در اين بين كسى كه نقش ارتباط ميان سياست استعمارى انگليس و حكومت جابرانه رضاخانى را به عهده داشت كسى نبود به جز يكى از بزرگ ترين فراماسونرهاى ايران يعنى محمّدعلى خان فروغى طراح برنامه هاى استعمارى و ضداسلامى به اصطلاح (فرهنگ ايرانى!) همان كسى كه مقدّمات و متن استعفانامه رضاخان و فرار او را ترتيب داد و بالاخره همان كسى كه محمّدرضاخان را پس از پدرش به شاهى رساند و حكومت وى را تثبيت كرد.

در دوران حكومت محمّدرضاخان شخصى انگليسى به نام (ارنست پرون) كه از دوران تحصيل محمّدرضاخان در مدرسه (له روزه) سوئيس با طرح قبلى انگليسى ها با او طرح دوستى ريخته بود و لذا همراه او به ايران آمد و در دوران حكومتش در دربار و رژيم منحوس نفوذ بسيارى پيدا كرد به طورى كه (دامنه دستورات پرون همه عرصه ها را فرا مى گرفت.)(2)

و نهايتاً همين ارنست پرون انگليسى لژ فراماسونرى (پهلوى) را بنيان گذارى كرد. رئيس لژ پهلوى فردى عراقى بود به نام محمّد خليل جواهرى. وى در

ص: 235


1- رجوع شود به جلد پنجم روش رئاليسم و كتاب علل گرايش به ماديگرى بحث جستجوى خدا در آسمان.
2- ظهور و سقوط سلطنت پهلوى / جلد اول / ص 190.

حقيقت رياست فراماسون هاى خاورميانه را به عهده داشت، بنابراين در مملكت ايران هر كارى را كه دلش مى خواست انجام مى داد.(1)

از جمله رواج همجنس بازى در ميان صاحب منصبان دربار و ارتش وى علاوه بر اين ها يكى از مهره هاى بسيار فعّال (اينتليجنس سرويس) در ايران بود. جالب اين كه پس از مرگ ارنست پرون تيمسار دكتر عبدالكريم ايادى عيناً نقش او را در دربار به عهده گرفت به طورى كه حتّى در زندگى خصوصى شاه و زنان او و اطرافيانش رسوخ داشت. دكتر ايادى ملعون كه يك بهائى كثيف و بسيار پر قدرتى بود آن چنان آلوده به فساد و فحشاء بود كه همانند ارنست پرون ازدواج نكرد و كمتر زن دربار بود كه با او رابطه نداشته باشد.

دكتر ايادى دوستى داشت به نام دكتر باستان مطب، اين دكتر پليد مركز شكار و انتخاب زن شده بود به هر حال نفوذ ايادى در كل نظام شاهنشاهى پهلوى آن چنان عميق بود كه وى هشتاد شغل رسمى داشت و از همه ى اين ها در جهت مصالح بهائيت استفاده مى كرد وى مهره اى بود كه هم از جانب انگلستان و هم از جانب آمريكا مورد قبول و حمايت بود و سرويس هاى اطلاعاتى اين دو كشور به خصوص از او بهره مى بردند.

گفتنى است كه در دوران صدارت هويدا، دكتر ايادى آن چنان به بهائيت ميدان داد كه تا سطح وزارت وارد كابينه ى هويداى بهائى شدند و به هر حال با تأسيس لژ پهلوى به رياست جواهرى محمّدرضاخان علناً و هميشه از فراماسون ها حمايت مى كرد.

پس از كودتاى 28 مرداد 1332 آمريكايى ها رفته رفته در همه ى شئون

ص: 236


1- ظهور و سقوط سلطنت پهلوى / جلد1 / ص 193.

مملكت نفوذ پيدا كردند و شاه به ناچار هم براى فراماسون هاى وابسته به انگليس و هم براى فراماسون هاى وابسته به آمريكا ابراز احترام و علاقه مى كرد.

آمريكا ابتدا ساواك را تأسيس كرد و از اين طريق توانست اطّلاعات مستقيم را از فراماسونرى ايران و بهائيت به دست آورده به سازمان (سيا) انتقال دهد، و پس از آن به تقويت بهائيت همّت گماشت به طورى كه روز به روز بر نفوذ بهائيت در شئون مملكت افزوده مى شد. كسانى همانند دكتر ايادى، اسداله صنيعى آجودان مخصوص شاه، اميرعباس هويدا، هژبر يزدانى و خانواده ى القانيان و ديگران از اين قماش تقريباً اكثر امور سياسى، اطلاعاتى و اقتصادى ايران را در جهت منافع آمريكا و صهيونيسم جهانى در دست داشتند.

از سوى ديگر سازمانى به نام (توده اى هاى انگليسى) كه از مأمورين اينتليجنس سرويس انگلستان در حزب توده بودند در دربار محمّدرضاخان با هدايت اسداله علم به مقامات و مناصبى دست پيدا كردند. كه البتّه از آن جهت مقاصد استعمارى انگلستان و فراماسونرى جهانى بهره مى بردند. از جمله اين افراد مى توان از: (رسول پرويزى مشاور علم و سناتور مجلس، محمّد باهرى معاون اول علم در وزارت دربار و هادى هدايتى كه مدتى وزير آموزش و پرورش بود) نام برد.

غلبه ى فراماسونرى آمريكا بر فراماسونرى انگليس در حكومت محمّدرضاخان

شكى نيست كه اسماعيل رائين با انتشار كتاب سه جلدى خود موسوم به (فراموشخانه و فراماسونرى در ايران) اسامى بسيارى از فراماسونرها را افشاء كرده و از اين طريق ضربه ى سختى به آنان وارد كرد.

ص: 237

امّا بايد دانست كه به احتمال قوى چاپ اين كتاب موجب تقويت فراماسونرى آمريكا در ايران شد و هر چه بيشتر پايه هاى سلطه ى آمريكا در ايران را محكم كرد. هر چند از نفوذ سلطه ى انگليس و وابستگان به انگليس كاست زيرا شخص اسماعيل رائين با ساواك ارتباط داشت(1) و از همكاران اداره ى كل نهم ساواك كه محل تجمع انديشه مند و روشن فكران و نخبگان وابسته به ساواك بود محسوب مى شد. ضمناً وى از دوستان اسداله علم وزير دربار بود. از سوى در كتاب سه جلدى اسماعيل رائين اسنادى وجود دارد كه رسيدن به آن اسناد در آن زمان مى توانست به بهاى جان يك فرد عادى تمام شود از سوى ديگر جلد اوّل و دوم كتاب اسماعيل رائين در تاريخ 2/11/1347 با اجازه ى (مهرداد پهلبد) وزير فرهنگ و هنر كه خود فراماسون بود منشتر شد.

و حتّى در انتشار اين دو جلد اميرعباس هويدا و جعفر شريف امامى هم اعتراضى نكردند. و تنها اميرعباس هويدا خواستار جلوگيرى از انتشار جلد سوم اين كتاب شد.

نكته ى ديگر اين كه در كتاب اسماعيل رائين نقش عمده و استعمارى عميق و ژرف فراماسون هايى چون اسداله علم و شاپور جى و شخص شاه و مرتبطين با اين ها اصلاً مطرح نشده است و گويا هدف اساسى اين كتاب تثبيت و تحكيم قدرت اسداله علم و شاپور جى و شخص شاه بوده است.

حال آن كه مى دانيم از زمان سركوبى نهضت جنگل با دخالت نيروهاى اطلاعاتى انگليس كسانى مانند ميرزاكريم خان رشتى و وابستگان به او در به

ص: 238


1- ظهور و سقوط سلطنت پهلوى / جلد دوم / ص 245 تا 242.

حكومت رسيدن رضاخان نقش اساسى داشته اند كه رائين نقش اين ها را مطرح نكرده است، از سوى ديگر نقش كسانى چون اردشير جى، شاپور جى و اسداله علم در پهنه سياست استعمارى پهلوى مسكوت مانده است.

هم چنين از فراماسون هايى مانند دكتر مفيدى، دكتر خانلرى استاد دانشگاه و مهندس ناصر بهبودى و تمام روشن فكرانى كه در زير چتر حمايت علم بوده اند در اين كتاب ذكرى به ميان نيامده است و از همه مهم تر اين كه علاوه بر عَلَم، هويدا، منصور، گلشائيان، على جواهركلام و دكتر احمد على آبادى شخص شاه نيز عنوان رهبر عالى فراماسونرى ايران را داشت كه حتّى انتصاب امثال شريف امامى، دكتر سعيد مالك، دكتر منوچهر اقبال، دكتر سيّد حسن امامى، و ديگران در دوران لژ پهلوى به دستور مستقيم شخص شاه صورت مى گرفته است كه تمامى اين امور در كتاب اسماعيل رائين ناديده گرفته شده پس عملاً اين كتاب در جهت تحكيم و تثبيت فراماسون هاى وابسته به آمريكا در ايران نگاشته شده است.(1)

متأسفانه هنوز هم پس از گذشت چهارده سال از انقلاب شكوهمند اسلامى ايران اسامى افراد و شبكه هاو لژهاى متعدّد فراماسونرى در ايران به خصوص اسامى افراد نخبه و روشن فكر و دانشگاهى آنان افشاء نگرديده است كه اين خود خطرى است عظيم و عميق كه به تدريج به درون فرهنگ انقلاب اسلامى رخنه خواهد كرد.

اين است كه به قول دكتر محمّد صادقى تهرانى: «با پيروزى انقلاب اسلامى در كشور ما يكى از اقدامات لازم، تصفيه جامعه ايران از لوث وجود اين عوامل

ص: 239


1- رجوع شود به ظهور و سقوط سلطنت پهلوى / جلد دوم / فصل هفتم،هشتم و نهم.

استعمار است كه در طول نزديك به يك قرن گذشته در تمام تار و پود مملكت ريشه دوانيده اند و در گذشته موجبات تحكيم نظام استبداد و برقرارى تسلط استعمار را بر ميهن ما فراهم آوردند و اكنون پس از پيروزى انقلاب سد راه پيشرفت آن هستند.

اخيراً در يكى از مجلات در مورد سازمان فراماسونرى نوشته شده بود كه اين سازمان داراى شانزده شاخه در ايران است و شبكه مهندس شريف امامى كه پس از پيروزى انقلاب كشف شد يكى از شاخه هاى آن است و بقيه شاخه ها كماكان به طور مخفى مشغول فعاليت هستند.(1)

براى آگاهى از نام بعضى از اين افراد به اصطلاح روشن فكر و نخبه و در حقيقت خودفروخته و فراماسونر علاوه بر منابعى كه قبلاً معرفى شده به صفحات 257 و 261 (پاورقى) جلد دوم كتاب تاريخ سياسى معاصر ايران رجوع كنيد.

ص: 240


1- نگاهى به تاريخ انقلاب اسلامى / 1920 عرق / ص 125 پاورقى.

فصل چهارم: فرهنگ ارزش هاى دينى و اخلاقى

اشاره

ص: 241

ص: 242

پرورش ارزش هاى دينى اخلاقى بر اساس قرآن

هدف بعثت انبياء

بى شك از ديدگاه قرآن كريم از جمله اهداف بعثت پيامبران تلاوت آيات خدا بر مردم، تعليم كتاب و حكمت و تزكيه نمودن مردم است. تربّتى كه در اين اهداف مطرح شده بيانگر امور زير است:

1. ابتدا بايد به بيدار ساختن انديشه ها و اذهان و افكار پرداخت، ابتدا بايد غفلت زدايى كرد، تا ارواح خفته بيدار شوند و انديشه هاى غافل هوشيار گردند. آن هم از طريق تلاوت آيات الهى (يعنى پى درپى منظم) تا زمينه غفلت زدايى فراهم شده متربى بيدار و مهيّاى تعليم و تربيت گردد.

2. پس از غفلت زدايى و نفى موانع روحى و فكرى نوبت به تعليم كتاب و حكمت فرا مى رسد، نوبت به آموزش محتواى دين و علوم گوناگون فرا مى رسد.

3. آن گاه تزكيه مطرح مى شود تلقين ارزش ها، شكوفايى ارزش هاى روحى و معنوى و اخلاقى و پاك سازى درون از ضد ارزش هاى دينى و به عبارت ديگر

ص: 243

پس از آموزش هاى علمى نوبت به آموزش هاى عملى فرا مى رسد. قرآن مجيد در آيه ى 129 سوره ى بقره ترتّب سه مرحله فوق را بيان نموده است كه وضع طبيعى تعليم و تربيت همين است، زيرا تا تعليمى نباشد تا علمى نباشد، نوبت به عمل تكامل آفرين و تربيت متعالى نمى رسد به عبارت ديگر عمل تكامل آفرين و تربيت (يعنى تزكيه) غايت و هدف نهايى است لذا در سه آيه از قرآن تربيت بر تعليم مقدّم شده است كه عبارتند از: بقره 151، آل عمران 164، جمعه 2.

مقصود از ارزش هاى دينى و اخلاقى همان تزكيه است كه غايت نهايى بعثت رسولان الهى است. لذا نبايد آن را امرى سطحى و صورى و رفتارى در نظر گرفت چون رفتار امرى ظاهرى و اخلاق امرى باطنى است، عمل مربوط به جسم و اعضاء و جوارح است، علم و حكمت و تزكيه مربوط به روح و فكر و ذهن و مقاصد و نيّات و انگيزه ها است. اين است آموزش و پرورش ارزش هاى دينى نياز به يك برنامه ريزى دقيق و يك اجراى دقيق تر دارد.

برنامه ريزى

مى دانيم كه قرآن كتابى است نازل شده، آن هم به تدريج در مقاطع مختلف زمانى و در مناسبت هاى خاص فردى، اجتماعى، تربيتى، فرهنگى، خانوادگى، نظامى و غيره. به عبارت ديگر نزول اجرايى قرآن (برنامه تربيتى خداوند) در طول 23 سال همراه با برنامه ريزى دقيق صورت گرفت آن هم از مسيرى پاك و معصوم و با عواملى پاك و معصوم.

بنابراين هر تحوّل فكرى، عقيدتى، علمى و اخلاقى و هر انقلاب اجتماعى و هر طرح تربيتى محتاج به برنامه ريزى درازمدّت، لاينقطع، هماهنگ و ثابت است در غير اين صورت تأثيرى نخواهد داشت و اصولاً اين امر يكى از

ص: 244

سنّت هاى الهى است. نازل شدن، يعنى پايين آمدن در حد فهم مخاطب، تدريج، تداوم، هماهنگى و ثابت از لوازم برنامه ريزى در پرورش ارزش هاى دينى و اخلاقى است.

مراحل پرورش فضايل

قرآن كريم تأكيد مى كند كه تنها وجود برنامه براى تكميل شخصيت انسان كافى نيست هر چند لازم است بلكه علاوه بر برنامه جامع و كامل، آمادگى و زمينه هاى مناسب نيز شرط اساسى ديگر است. واقع بينى در امر تربيتى ثابت مى كند كه انسان هاى لجوج و عنود و برخوردار از روحيه خودمحور و مستكبر حاضر به قبول حق نيستند و قابليت و آمادگى براى تحوّل اخلاقى و تربيتى را ندارد و در نوعى رجس و پليدى باطنى و روحى و معنوى غرق هستند به اصطلاح قرآن (بيمارى قلب) دارند.(1)

پس جايى كه قرآن فقط بر دل هاى مستعد و قابل اثر مى كند تكليف ساير برنامه هاى تربيتى روشن است.

امّا همين قرآن مى فرمايد با نزول هر سوره اى، روح تازه اى از ايمان و هدايت و تربيت و فضيلت در وجود افراد مستعد و قابل دميده مى شود. با اين تذكر لازم و ضرورى به مراحل تربيت و پرورش اخلاقى بر اساس آيه ى 57 سوره ى يونس مى پردازيم:

1. مرحله ى موعظه و اندرز، مرحله ى لحظه، بيدارباش، غفلت زدايى.

2.مرحله ى شفاء بيمارى هاى باطنى، مرحله ى پاك سازى روح و روان از

ص: 245


1- توبه / 125-124.

ضدارزش ها.

3. مرحله ى هدايت و ورود به مسير حق و صراط مستقيم الهى.

4. مرحله ى رحمت و تكميل نفوس و مشمول انعام الهى شدن.

آرى، انذار مواعظ الهى در كسانى اثر دارد كه (يحافونَ اَنْ يُحشِر و الى ربهم)، از قيامت خائف باشند و حداقل احتمال قيامت را بدهند، احتمال زيان و خسران اُخروى را بدهند، آن گاه به حكم عقل و طبق قاعده ى لزوم دفع ضرر محتمل، در آن ها به جاى انكار، ترديد قبول ايجاد مى شود و لذا در تعاليم حق توجّه و تدبّر و مطالعه مى كنند و به تدريج طريق نور در پيش رويشان مشهود مى شود و بدان وارد مى شوند، پس پذيرش انذار و مواعظ الهى دلى بيدار مى خواهد روانى خائف مى طلبد، انسانى عاقل نياز دارد. باز هم تأكيد مى شود كه از منظر پاك قرآن تنها وجود برنامه هاى جامع تربيتى براى پرورش ارزش هاى دينى اخلاقى در انسان كافى نيست بلكه وجود نوعى آمادگى و قابليت در خود مخاطب و متربى ضرورى است.(1)

نقش مربّى

بى شك در امر پرورش و تربيت اخلاقى بر اساس تعاليم علاوه بر برنامه ى جامع، مربّى نيز نقش ضرورى دارد، به عبارت ديگر علاوه بر قرآن، وجود رسول اكرم(ص) و پس از آن وجود حضرت ائمه ى هُدى(ع) و در عصر غيبت وجود عالم مهذّب و وارسته و فقيه جامع ربانى نيز لازم است امّا: وجود پيامبر و امام و عالم مهذّب و فقيه و وارسته و ساير سطوح مربيان دينى همانند برنامه

ص: 246


1- انعام / 51.

تربيتى فقط لازم است، ليكن كافى نيست زيرا به قابليت متربى و مخاطب نيز نياز هست، و به اصطلاح هم فاعليت فاعل را مى طلبد و هم قابليت قابل را.

اين نداى قرآن پاك ترين نداى تربيتى عالم وجود است كه: (والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه والذى خبث لا يخرج الّا نكدا).(1)

تربيت آب حيات قلوب است، تربيت باران حيات بخش زمين هاى ارواح بشريت است. استعدادهاى قلوب و ارواح يكسان نيست، اثر پذيرى ها، قابليت ها يكسان نيست، بعضى چون سرزمين شيرين هستند كه در اثر باران و آب هدايت، ثمرات شيرين و پر بركت مى دهند آن هم به اذن پروردگارش، نه خودش به تنهايى و مستقلاً، بعضى ديگر چون سرزمين شوره زارند كه در اثر باران و آب هدايت، ثمرات ناچيز و كم بها و بى قدر و قيمت از آن ها مى رويد. بنابراين واقع بينى يك پايه اساسى در تربيت است كه نبايد آن را فراموش كنيم و اين اصل مى گويد انبياء، ائمه، اولياء و قرآن كريم به قابليت متربى توجهى تام دارند. اين اصل مى گويد قابليت قابل شرط مهم در تربيت است. همين نكته قرآن در آيه ى 17 سوره ى رعد مؤكداً بيان مى فرمايد، بديهى است كه در فاعليت حق تعالى و فيّاضيت مبدأ فياض هيچ گونه محدوديّت و ممنوعيّت و هيچ گونه بخل و امساكى وجود ندارد و امّا به سبب تفاوت قابليت هاو اختلاف در استعداد و ظرفيت ها (فسالت اودية بقدرها)، آب باران حيات آفرين در هر زمين حيات نمى آفريند بلكه در هر زمينى به اندازه استعداد آن زمين اثر مى گذارد.

ص: 247


1- اعراف / 58.

چند روش تربيتى و پرورشى

1. تحريك انديشه و تفكّر از طريق طرح سؤال

گنجانيدن حقايق اخلاقى، فضايل و ارزش ها در قالب سؤال، به طورى كه شنونده ى سؤال طرفين مسأله را بشنود و با انديشه خود يكى را انتخاب كند، بديهى است كه اين انتخاب بايد از درون وجدان و عمق فطرت او باشد و با تشخيص خود او صورت گيرد اين يكى از روش هاى غيرمستقيم و مؤثّر در تربيت است در قرآن از اين روش استفاده شده است به عنوان نمونه سوره ى نحل آيه ى 17، سوره ى زمر آيه ى 9، سوره ى انعام آيه ى 50، سوره ى رعد آيه ى 16 و سوره ى آل عمران آيه ى 162.

در اين روش تربيتى مسايل به صورت استفهامى طرح شده و پاسخ آن به عهده ى وجدان هاى بيدار و فطرت هاى پاك و حس خودجوشى مستمع گذاشته مى شود. تا جواب از درون او جوشيده و آن را از خود حس كند. بديهى است كه در اين صورت از آن دفاع خواهد كرد چون از خود اوست.

2. اعطاى شخصيت به انسان ها

قرآن كريم بارها ارزش و كرامت را يادآور شده است و سپس نتايج تربيتى و پرورشى و ارزشى گرفته است، ارزش دادن به شنونده، شخصيت دادن به متربى موجب مى شود كه او احساس كرامت كند و شأن خويش را بشناسد و متوجّه ارزش هاى وجودى خودش بشود، آن گاه در مى يابد كه رذيلت در شأن او نيست، پستى لايق او نيست، انحطاط سزاوار او نيست، ابتذال شايسته مقام او نيست و از آن كناره گيرى خواهد كرد. پس مهم، تذكر ارزش هاى وجودى

ص: 248

مخاطب است تا او باور كند كه اين ارزش ها را دارد. مهم يادآورى نقاط مثبت شخصيت متربى است تا خود را بشناسد و قدر ارزش هاى وجودى خود را بداند. آيات 73 تا 71 سوره ى «ص» بيانگر يادآورى ارزش هاى وجودى انسان و شخصيت دادن به اوست.

3 و 4. بيم و اميد، خوف و رجاء، انذار و تبشير، تشويق و تهديد

مى دانيم كه اولين فرمان الهى، فرمان به انذار و بيم دادن بوده است، انذار از عوامل بيدارى و آگاهى و تحرك زايى است به خصوص براى كسانى كه از تعاليم تربيتى و برنامه پرورشى خداوند دورتر هستند.

امّا در انسان هاى آماده تر بشارت دادن، اميدوار كردن و تشويق كردن مؤثّرتر است، به هر حال انسان چون داراى غريزه ى جلب منافع و دفع زيان است بيم و اميد همواره در تكامل او مؤثّر بوده و هست. نداى الهى (اَنْ اَنذِروا) در جاى جاى قرآن حاكى از اين روش مؤثّر تربيتى است.

قرآن در آيه ى 30 سوره ى آل عمران مى فرمايد: (و يحذركم اللّه نفسه واللّه رؤف بالعباد) ابتدا مى ترساند، بر حذر مى دارد و سپس اميد مى دهد آرى، اخطار الهى از روى محبّت است، انذار الهى توأم با بشارت است و اصولاً سنّت تربيتى قرآن توأم بودن بيم و اميد است. از سوى ديگر بايد خاطر نشان كنيم كه انبياء الهى پس از بيم و اميد و پس از بشارت و انذار مردم را به سوى حق دعوت مى كرده اند زيرا خوف و رجاء وسيله اى است براى آماده ساختن افراد به منظور پذيرفتن حق يعنى انبياء اوّل از وسيله ى تشويق و بعد از تهديد استفاده كرده، زمينه ى پذيرش دعوت حق را فراهم مى كردند و سپس دعوت به سوى حق را آغاز مى كردند و يكى از عوامل مؤثّر بودن دعوت انبياء استفاده از همين روش

ص: 249

بوده، لذا قرآن مجيد پيامبر(ص) را شاهد و مبشّر و نذير معرفى كرده و سپس مى فرمايد: «ما تو را به عنوان دعوت كننده به سوى اللّه و سراج منير فرستاديم».(1)

5. الگوهاى جاويدان ارزشى

آيات (6-4) سوره ى ممتحنه و سوره ى احزاب آيه ى 121، بيانگر مؤثّرترين برنامه هاى تربيتى يعنى برنامه ى عملى است قطعاً الگوهاى تربيتى وسيله اى است مؤثّر در تربيت لذا قرآن پيامبر و ساير پيشوايان معصوم را مهّم ترين عامل هدايت و تربيت بشر معرفى فرموده است و آنان را به عنوان اسوه قلمداد كرد، زيرا بايد از آنان پيروى كرد و به سنّت آنان تأسى نمود و در قول و فعل و تقرير از آنان اطاعت كرد تا به ارزش هاى والاى الهى دست يافت، ارزش هايى چون ايمان، صبر، استقامت، جهاد، حلم، گذشت، عفو، ايثار، علم، عبوديت، اخلاص، محبّت، وحدت و همدلى، راستى و صداقت، شجاعت، عدالت، تقوى، عفت، حكمت، و توحيد و توبه و انابه و استغفار و رجوع به خدا.

در يك كلام مى توان گفت اساس همه ارزش ها (حب فى اللّه و بغض للّه و بغض فى اللّه) است. به خصوص در روابط انسان ها با يكديگر و در پيوندها اصلى ترين روابط و پيوندها، رابطه و پيوند مكتبى است در سطح بشريت، منطقه اى، ملّى، گروهى و هر گونه رابطه و پيوندى كه قابل تصوّر باشد.

ارزش هاى دينى اخلاقى آدمى را مؤمن به غيب مى سازد، روحيه او را قوى و فولادين مى كند، ايمان به هدف را در او مستحكم مى سازد، اميد و شوق و

ص: 250


1- احزاب / 46-45.

تلاش و مجاهده را در او شكوفا مى كند، مصائب و مشكلات و ناملايمات و خطرات را در چشم او حقير مى نمايد، شيطان درون و برون او را منكوب مى سازد و روح تواضع و اطاعت از خدا و رسول را در او مى دمد و او را وارد حريم فضل و رحمت بى انتهاى الهى مى كند.

هشدار: امّا بايد دانست كه ابتذال و انحراف تدريجى و گام به گام روى مى آورد نفس همراه انسان است هواى نفس همدم انسان است و شيطان در كمين و در يك قدمى انسان است، وسوسه هاى او رنگارنگ است او سوگند خورده بر انحراف انسان، كمر بسته بر دشمنى با انسان و پيوسته در تلاش است براى انحوا و گمراه نمودن انسان، رذيلت را رنگ فضيلت مى زند، زشتى را زيبا مى آرايد، ضد ارزش را ارزش جلوه مى دهد، قبيح را حُسَن مى نماياند و خلاصه سراب را آب نشان مى دهد و هر تشنه ى جوياى آبى را با مغز به طمع آب در سراب سرنگون مى كند. اين است كه مطمئن ترين راه تربيت، راه اطاعت از الگوهاى معصوم است، عمل به حديث شريف ثقلين و تمسّك به قرآن و عترت است، در غير اين صورت پيوسته احتمال ضلالت هست و خواهد بود، پس بايد متربى را با محبّت به خدا تربيت كرد، محبّت به رسول اللّه(ص) و فاطمه زهرا(س) و ائمه اطهار(ع) را به او چشاند، محبّت به قرآن را بذائقه باطن او رساند تا ارزش هاى دينى اخلاقى در درون جان و عمق فطرتش به جوش آيد و جانش آراسته به فضايل گردد، آرى، (الذين آمنوا اشّد حُبِ الله)

نكته: مى دانيم كه پايه فضايل ايمان است و اهل فضايل مؤمنين هستند پس بايد به تقويت بُعد ايمانى و معنوى متربى پرداخت و نيز مى دانيم كه پايه ى ايمان علم است يعنى چهل ريشه تمام نكبت ها و هلاكت ها است (جهل به خويشتن، جهل به خدا، جهل به غيب و آخرت و رسولان و وحى و قرآن و ائمه و...)

ص: 251

بنابراين عكس قضيه نيز صادق است خودشناسى، خداشناسى، معادشناسى، پيامبرشناسى، قرآن شناسى و امام شناسى ايمان را قوى مى كند محبّت به حق را ظاهر مى كند و انسان را به اطاعت از حق از روى محبّت بر مى انگيزاند. البتّه مقصود از علم و جهل، علم و جهل كلاسيك نيست، بلكه علم و جهل قرآنى و روايى است.

6. دوستى و معاشرت

دوستى و معاشرت يكى از عوالم مؤثّر در شخصيت انسان است و در اهميّت آن شكى نيست اسلام در زمينه دوستى و معاشرت، شرايط و وظايف و آداب و حدود و معاشرت ها و دوستى تعاليم ارزنده اى دارد كه فقط به قليلى از آن ها اشاره مى شود. در حديثى امام صادق(ع) شرايط يك دوست را چنين بيان مى فرمايند:

1. باطن و ظاهرش براى تو يكى باشد.

2. آبروى تو را، آبروى خودش بداند و زشتى تو را نيز زشتى خودش بداند.

3. مقام و مال، وضع او را نسبت به تو تغيير ندهد.

4. آن چه را در قدرت دارد از تو دريغ ندارد.

5. جامع همه صفات خوب يك دوست اين است كه تو را به هنگام پشت كردن روزگار رها نكند.(1)

آرى، انسان موجودى است تأثير گذار و تأثير پذير و قسمتى از شخصيت هر فردى معلول ارتباط او با ديگران است.

ص: 252


1- اصول كافى ج 2 ص 467.

بنابراين دوست و معاشرت در پرورش دينى و اخلاقى انسان بسيار مؤثّر است و اصولاً يكى از راه هاى شناختن هر انسانى شناختن دوست و معاشر او مى باشد و خلاصه به قدرى دوست انسان در سرنوشت وى مؤثّر است كه گاه موجب مى شود انسان در آخرت به سبب دوستى با فردى در حسرت و تأسف باشد و بگويد: «يا ويلتى ليتنى لم اتّخذ فلاناً خليلاً»(1)

اى كاش با رسول خدا راهى را برمى گزيدم و او را اسوه و الگوى عملى اخلاقى و ارزشى خود قرار مى دادم نه فلانى را كه او مرا گمراه كرد و ياد خدا را از لوح جانم زدود. ذكر و ياد خدا در دل و غافل نبودن از خدا مهم ترين ارزش دينى، اخلاقى و تربيتى از ديدگاه اسلام است و معياريست براى مجالست ها و معاشرت ها.

7. ديگر روش هاى تربيتى از ديدگاه قرآن

روش هايى چون حكمت و استدلال عقلى، موعظه و نصيحت بليغ، جَدَل اَحْسن، بيان سرگذشت هاى راستين، بيان آثار و نتايج خوبى ها و بدى ها در دنيا و آخرت، امر به معروف، نهى از منكر، واداشتن متربى به تفكّر در جهان هستى، عالم طبيعت، روان و باطن خود او از ديگر روش هاى تربيتى از ديدگاه قرآن است. البتّه براى هر يك از روش هاى ارزنده ى فوق آيات و روايات متعدّدى وجود دارد كه به بعضى از آن ها اشاره مى شود. بزرگ ترين غايت پرورش دينى اين است كه متربى رنگ الهى بگيرد(2)، و به قرب الهى كشيده و مجذوب شود و شخصيتى ملكوتى پيدا كند و وجهه ى او به سوى دين قيّم الهى قرار گيرد.(3)

ص: 253


1- فرقان / 28.
2- بقره / 138.
3- روم / 30.

پس بايد او را به آگاهى و حكمت دعوت كرده(1)، و به او الگو داد(2)، حتّى از ابزار قصّه براى بيدارى عقل و انديشه ى او بهره گرفت(3)، زيبايى هاى بهشت را به او تذكر داد(4)، ارزش علم و دانش را در نزد او ستود(5)، قبح جهل و نادانى را برايش روشن ساخت(6)، برايش هم بيشتر بود و هم نذير(7) و ده ها آيه ديگر. ناديده نگيريم كه اراده ى الهى در تربيت هر موجودى نقش اصلى را به عهده دارد. اراده ى انسان، عوامل ماوراء طبيعى چون ملائكه، شياطين، اعمال ارادى انسان، آگاهى انسان نسبت به وظايف شرعى خود، رعايت حداقل دو حكم از احكام خمسه يعنى حلال و حرام، محيط خانواده محيط رفاقت، محيط تحصيل، محيط اجتماع، حكومت، معيشت، سطح دانش، امنيّت در رشد و تربيت، مانع شناسى و مانع زدايى در پرورش دينى اخلاقى علاوه بر عوامل توارثى و تغذيه همه و همه در رشد يا انحطاط انسان مؤثّر است. خصوصاً حركت جامعه بر مدار ارزش هاى دينى اخلاقى بسيار مهم است يعنى بايد ارزش هاى دينى اخلاقى در رفتار فردى و اجتماعى آشكار باشد تا به اميد به بار نشستن و شكوفايى ارزش هاى دينى اخلاقى در دانش آموزان باشيم. احياى عملى ارزش هاى دينى اخلاقى در هنر، صدا و سيما، مطبوعات، كتب درسى، مجلات، مديريت ها، بازار، محيط آموزشگاه ها و اجراى حكم شرعى امر به معروف و نهى از منكر، طبق نظر حكومت يا رهبرى يا حداقل در سطح رساله عمليه، در امنيّت كامل و محيطى پر از محبّت و آگاهى به طور مستمر نه مقطعى، حاكميّت بخشيدن به ارزش هاى دينى اخلاقى در مجامع ورزشى، تفريحى،

ص: 254


1- نحل / 135.
2- احزاب / 21.
3- اعراف / 176.
4- توبه / 11.
5- زمر / 9.
6- امرا / 36.
7- مائده / 18، شعرا / 214.

علمى، اقتصادى، سياسى و فرهنگى و به رفتار درآوردن برنامه هاى تربيتى و اخلاقى تنها راه رسيدن به موضوع مورد بحث است.

فرهنگ عزادارى

فرهنگ و فلسفه ى اقامه ى عزاى حضرت حسين(ع)

عزادارى امام حسين(ع) و اقامه ى هر چه پر شورتر اين مراسم در حقيقت راهى است براى احياى هدف و انگيزه ى نهضت آن حضرت. مى دانيم بر اساس فرمايشات امام حسين(ع)، هدف آن حضرت از قيام، اصلاح امّت رسول اللّه(ص) بوده است. اقامه ى امر به معروف و نهى از منكر بوده است. حركت بر اساس سيره ى پيامبر(ص) و على(ع) بوده است. آن حضرت مى خواست عملاً درس هاى فراموش شده ى دين را به همگان بياموزد و حقانيت پيامبر اسلام(ص) و حقانيت قرآن و حقانيت اسلام و حقانيت امير المؤمنين(ع) را اثبات كند.

روح قيام و حماسه ى عاشورا تعليم و احياى درس توحيد و ايمان به جهان غيب بود و خود حضرت حسين(ع) در اين ميان مظهر نفس مطمئنه و مظهر صبر و استقامت و عزّت و كرامت بود. آن حضرت با قيام خود به همگان آموخت كه روح مؤمن مى تواند آن چنان قوى، مطمئن و ملكوتى گردد كه در برابر حوادث شكست ناپذير و ثابت و مستحكم بماند، هر چند تن او با شمشيرها قطعه قطعه گردد.

فلسفه ى عزادارى امام حسين(ع) در حقيقت همان فلسفه ى احياى دين و ترويج و تبليغ ارزش هاى متعالى دين است كه متأسفانه به مرور زمان در طول تاريخ مورد تحريف و تفسير به رأى و بدعت واقع شده است.

ص: 255

هدف از اين مقاله بررسى آثار منفى و مخرب فرهنگى و دينى فلسفه ى عزادارى حضرت حسين(ع) است و ما ابتدا بحث خود را با تعاريف آغاز مى كنيم.

كلمه ى تحريف

«وَقَدْ كانَ فريق مِنْهُمْ يَسْمَعونَ كَلامَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّ فو نَهُ مِنْ بَعْدِما عَقْلُوهُ...»(1)

راغب در مفردات مى گويد: تحريف كلام آن است كه كلام را در گوشه اى از احتمال آن چنان قرار دهند كه بتوان آن را به چند وجه حمل كرد و بنابراين هر كلام صريحى با تحريف صراحتش را از دست مى دهد و جنبه ى احتمالى پيدا مى كند به گونه اى كه موجب انواع شبهات و شك ها و ترديدها و انحراف هاى فكرى مى گردد. و نيز تحريف به معناى تغيير دادن و عوض كردن جاى كلمات است به طورى كه كلمات از مواضع اصلى خود خارج شده و لذا معناى اصلى خود را از دست مى دهند. قرآن كريم يهود را قهرمان تحريف مى داند و در آيات متعدّدى از جمله آيه ى قبل(2) و نيز آيه ى 46 سوره ى نساء بر اين مطلب تأكيد كرده مى فرمايد: «مِنَ الّذينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ...»

بر اساس دو آيه ى مورد نظر يهوديان به سبب اين كه اهل تحريف مى باشند هرگز به آيين اسلام ايمان نمى آورند زيرا آنان با علم و از روى آگاهى پس از اين كه سخنان خدا را مى شنيدند و كاملاً فهم و درك مى كردند آن را تحريف مى نمودند. و اين امر حكايت از روحيه ى انحرافى اين جمعيت حيله گر و منافق دارد. به طورى كه حتّى گروهى از يهود هنگامى كه به همراه موسى(ع) از كوه

ص: 256


1- بقره / 75.
2- بقره / 75.

طور برگشتند به مردم گفتند (ما شنيديم كه خداوند به موسى(ع) دستور داد: فرمان هاى مرا در آن جا كه مى توانيد انجام دهيد و آن جا كه نمى توانيد ترك كنيد.) و اين اولين تحريف بود.

تحريف ممكن است جنبه ى لفظى داشته باشد و ممكن است جنبه ى معنوى داشته باشد و ممكن است جنبه ى عملى داشته باشد. آيات مربوط به تحريف كه از شاهكارهاى يهوديان خبر مى دهد. اگر چه شامل تحريف حقايق و تغيير چهره ى دستورهاى خداوند توسط يهود مى شود، امّا بايد گفت كه آنان بيشتر به تحريف لفظى و تغيير عبارات مى پرداختند مثلاً به جاى اين كه بگويند (شنيديم و اطاعت كرديم)، مى گفتند (شنيديم و مخالفت كرديم) كه اين سخن قطعاً حاكى از تمسخر و استهزاء مى باشد. به هر حال تحريف كلام گاهى با زبان است، گاهى از طريق كتابت و نوشته و گاهى از طريق خبر رسانى و نقل قول، و در هر صورت از نظر قرآن بسيار مذموم ناپسند به شمار مى رود و جزء خلق و خوى يهوديان لجوج و مغرور و ستمگر محسوب مى گردد. (رجوع شود به تفسير نمونه جلد اول و سوم ذيل آيات مورد بحث) و (حماسه ى حسينى، استاد مطهرى(ره)، ج 3).

كلمه ى بدعت

بدعت به معنى شى ء جديد، چيز تازه و نوظهور است. بدعت در دين به معنى چيزى است كه موجب فساد در دين و فساد در اعتقادات مردم مى گردد و منجر به پيدايش مذهب جديد و كيش و آيين تازه مى شود. به همين سبب از نظر دين مبين اسلام بدعت گذارى در دين حرام است و شديداً نمى شده است. به طورى كه حضرت رسول(ص) فرموده اند: «زمانى كه در امّتم بدعت ها هويدا گشت بر

ص: 257

عالم است كه علم خويش را آشكار كند، هر كه نكند لعنت خدا بر او باد.» و اميرالمؤمنين(ع) مى فرمايند: «اى مردم همانا آغاز پيدايش آشوب ها فرمانبرى هوس ها و بدعت نهادن احكامى است بر خلاف قرآن كه مردمى به دنبال مردمى آن را به دست گيرند. اگر باطل، برهنه بود بر خردمندى، نهان نمى گشت و اگر حق ناآميخته مى نمود اختلافى پيدا نمى شد ولى مشتى از حق و مشتى از باطل گرفته و آميخته شود و با هم پيش آيند، اين جاست كه شيطان بر دوستان خود چيره شود و آن ها كه از جانب خدا سبقت نيكى داشتند نجات يابند.»(1)

فلسفه ى عزادارى

اشاره

1. زنده نگاه داشتن خاطره كربلا كه براى حفظ اسلام و مسلمين نقش اساسى و حياتى دارد.

2. احياى كربلا و آرمان ها و ارزش هاى والايى كه حسين(ع) به خاطر آنان به شهادت رسيد براى بقاى اسلام، پيشرفت و ترقّى اسلام و در نتيجه سعادت مسلمين و انسان ها.

3. عامل هشدار دهنده و بيدار كننده در پاسدارى از دين، در حفظ امر به معروف و نهى از منكر.

4. طبق قرآن اجر رسالت پيامبر اكرم(ص) محبّت اهل بيت پيامبر است و اظهار محبّت و علاقه و ارادت به اهل بيت پيامبر(ص) و اداى دين الهى.

5. بهره مند شدن از بركات مراسم عزادارى كه هم داراى بركات مادّى و هم معنوى، هم دنيوى و هم اخروى است. زيارت، بزرگداشت، عزادارى، گريستن،

ص: 258


1- اصول كافى، ترجمه ى سيد جواد مصطفوى، جلد اول كتاب فضل العلم باب بدعت ها و رأى و قياس ها.

گرياندن و برپاكردن مراسم ماتم و عزادارى، سلام دادن، مرثيه خواندن، شعر خواندن براى بزرگداشت عزاى حسين(ع) همه ناشى از محبتى است الهى در دل مؤمنان نسبت به وجود مقدّس امام حسين(ع) موجب تأمين مصالح دنيا و آخرت انسان مى گردد و كرامات و بركات و معجزاتى را نصيب اهلش مى سازد، حاجت ها برآورده و بلاها و مصائب را برطرف مى سازد و ما خود نمى دانيم.

6. اين مجالس براى ترويج دين و تبليغ اعتقادات دينى و مفاهيم قرآن است. زيرا امام حسين(ع) نيز براى ترويج دين خدا كشته شد. براى احياى دين جدش. پس در اين مجالس بايد دين خدا ترويج و احيا شود و از آن چه با اين هدف مقدّس منافات دارد جدّاً پرهيز گردد. حسين(ع) چراغ هدايت و كشتى نجات است پس مجالس او نيز بايد مجالس هدايت و نجات از ضلالت و گمراهى و گناه و بى دينى باشد. مجالس روشن و نورانى و روشنگر باشد و تاريكى هاى جهل و گمراهى و خرافات و اوهام و بدعت ها و تحريفات را از بين ببرد. به طورى كه عدّه اى حُر شوند، عدّه اى زهير بن قيس گردند و راه امام حق را انتخاب كرده، طى كنند. عدّه اى زينب گونه مُبلّغ حق و حقيقت و رسواگر ظلم و جنايت شوند.

قمه زدن، خود آزارى، اعمال سبك سرانه و بى منطق، اشعار سست و ذلّت آور، عزادارى هاى جنون آور بدون بيان فلسفه قيام حسين(ع)، بدون تبليغ اهداف حسين(ع) بدون ترويج قرآن و اسلام، همه در پيشگاه عقل و شرع مردودند.

1. اشعار و شعارها و سخنان غلوآميز در مورد اهل بيت.

2. اشعار و شعارها و سخنان تحقيرآميز و اهانت آميز در مورد شيعيان.

3. خواندن اشعار و شعارها به صورت آهنگين كه موجب حركت شود.

ص: 259

4. براى ابزاز محبّت به اهل بيت صداى حيوان درآوردن.

5. هروله كردنِ سينه زنان، به هوا پريدن، تكان دادن بدن به صورت رقص شديد سينه زدن، كاملاً لخت شدن و حركات ناپسند.

6. ساختن حوادث و وقايع و داستان هاى جعلى براى بيان لطف و كرامت اهل بيت.

7. شركت در اين جلسات، انعقاد و ترويج اين گونه مجالس و تكثير نوار اين مجالس.

الف. وهن و اهانت به اسلام و جمهورى اسلامى ايران و تشيع است.

ب. خلاف موازين فقه شيعه است.

ج. با اهداف عاليه ى اسلام، قرآن، نبوّت و امامت منافات دارد. زيرا احياى اسلام و فقه و شريعت و احكام خداوند و مبارزه با هر گونه بدعت است، همان بدعت هايى كه سنّت اصيل را پايمال كرده، دشمن را شاد مى كند پس عزادارى بايد طبق موازين شرعى باشد.

عقايد اسلامى و در رأس همه توحيد بايد هميشه هدف اصلى در همه ى امور باشد، شرع مقدّس و در رأس همه انجام واجب و پرهيز از حرام بايد هدف در همه ى كارها باشد. پرهيز از باطل و خلاف شرع و مبارزه با باطل اساس همه ى تلاش هاى ائمه(ع) بوده است و شيعه هم بايد پيرو ائمه(ع) باشد و در كليه افعال و اقوال خود پيرو مكتب اهل بيت باشد، امر به معروف و نهى از منكر در رأس اهداف قيام اباعبداللّه(ع) بود، پس مراسم و مجالس عزادارى آن حضرت نيز بايد مصداقى از امر به معروف و نهى از منكر باشد.

خطابه و منبر و روضه و مداحى و نوحه سرايى و اشعار و مراثى بايد مشتمل بر مطالب حق، صحيح و شرعى باشد در غير اين صورت موجب جسارت و توهين

ص: 260

به اهل بيت و مكتب اهل بيت خواهد شد. (وَمَْن يُعَظِّمْ شَعاير اللّهِ فَانَّها مِنْ تقوى الْقُلوبِ)(1). اشكال بيان و بزرگداشت وقايع عاشوراى حسينى عمدتاً به شكل: (روضه خوانى و مرثيه سرايى و نوحه خوانى - عزادارى - سينه زنى - زنجير. كُتل و عَلَم - تعزيه - خطابه منبر) مى باشد.

هفت نكته در مورد قيام حسين(ع) و واقعه ى كربلا

1. حادثه ى كربلا، حادثه اى مقدّس و الهى است و هر حادثه ى مقدّس الهى - انسانى كه داراى تاريخ مقدسى باشد جزو شعاير الهى محسوب مى شود، كه بزرگداشت آن نشانه ى تقواست؛ مانند حج ابراهيمى كه مناسك و احكام و آداب و عاداتى دارد. مانند حماسه ى كربلا كه از معنويّت بالا و تقدّس بالايى برخوردار است و حركتى است الهى و دينى و بنابراين صرفاً اجتماعى و سياسى نيست.

2. حادثه ى كربلا پيوندى محكم و استوار با خدا و دين دارد پيوندى ناگسستنى با تربيت دينى دارد.

3. حادثه ى كربلا هم عاطفى است و هم عقلانى و فكرى، هم ايمانى و هم تقواى قلبى است.

4. تعظيم و بزرگداشت شعاير كربلا اشكال متفاوتى دارد، روضه خوانى، شبيه خوانى، نقاشى روى پرده، پرده خوانى، فيلم و تئاتر مذهبى، سخنرانى و آگاهى بخشى به افراد جامعه.

5. هشدار: شعاير انحرافى، اشعار، روضه و قصّه ها نبايد جوهره ى اصلى

ص: 261


1- حج / 32.

حادثه را نفى كند. مثلاً كربلا عزّت نفس است و نبايد هرگز ناديده گرفته شود. عزّت نفس، امر به معروف و نهى از منكر و ساير اهداف و ارزش هاى قيام حسين(ع) نبايد در مراسم عزادارى محو گردد بلكه بايد اساسى ترين و عمده ترين بخش عزادارى را در بر گيرد.

6. بُعد هنرى روضه و تعزيه و اشعار نيز نبايد حقايق و اهداف را نقض كند. البتّه بيان هنرى قضيه بسيار خوب و مطلوب است امّا هنر هم بايد طهارت و قداست داشته باشد و حقايق و ارزش ها فراموش نشوند.

7. فرهنگ سازى، روضه خوان، تعزيه گردان، مداح، مرثيه خوان، فيلم و تئاتر با نقل هاى خود، با اشعار خود با نمايش و نمايشنامه خود براى توده ى مردم خوراك فكرى توليد مى كنند، باور ايجاد مى كنند، فرهنگ مى سازند پس اگر تحريفى در آن ها پيدا شود مردم نيز منحرف مى شوند و در فرهنگ دينى مذهبى و فرهنگ عمومى مردم انحراف و گمراهى ايجاد مى گردد، كه آثار بسيار مخرب دنيوى و اخروى دارد. قرآن كريم يهوديان را به سبب كشتن انبياء لعنت كرده و به آنان وعده ى عذاب داده است.(1) بسيارى از علماى برجسته شيعه و سنّى نقل كرده اند كه انبياء هم در مصائب آل پيامبر(ص) گريسته اند. پيامبر اكرم(ص) خود دستور داد براى جناب حمزه گريه كنند و نيز براى جناب جعفر بن ابى طالب چنين دستورى داد. حضرت على(ع) هنگام رفتن به صفين از كربلا گذشت و در آن جا درنگى كرد و مدّتى گريست و همه ى ائمه شيعه به اين امر توجّه كامل داشته اند. قيام حسين(ع) احياى اسلام و قرآن بوده، بنى اميّه قصد ريشه كن كردن اسلام را داشتند ولى باعث كربلا تجديد حيات اسلام شد.

ص: 262


1- آل عمران / 181.

1. قيام امام حسين(ع) يك تكليف فردى بوده است.

2. قيام حسين(ع) مقدمه مقامات معنوى او بوده است.

3. قيام حسين(ع) عامل بخشش گناهان امّت بوده است.

4. قيام حسين(ع) يك قيام سياسى و دنيوى بوده است.

5. امام حسين(ع) كشته انتقام گيرى هاى قبيله اى شد.

6. اين شهادت اوج كمال است پس بايد آن را جشن گرفت.

7. اين كشته شدن بى نتيجه بود چون او به حكومت نرسيد و خانداش نيز اسير شدند.

8. امام حسين(ع) كشته نشد، حنظله بن اسعد شامى كشته شد.

9. ...

ديدگاه هايى نظاير چنين ديدگاه هايى كه صرفاً عرفانى يا صرفاً سياسى هستند نه تنها نمى توانند بيان كننده ى عاشورا، كربلا و حسين(ع) باشند بلكه ديدگاه عرفانى محض و ديدگاه سياسى محض داشتن نسبت به مسايل باطل و غير قابل قبول است.

واقعه كربلا يك وظيفه ى عام، كلّى و الهى بوده است و در هر زمانى كه آن شرايط به وجود بيايد بر هر مسلمانى قيام عليه حاكمى هم چون يزيد واجب است پس عمل امام(ع) يك الگوى عملى و عينى از عالى ترين مراتب امر به معروف و نهى از منكر بوده است و لذا چراغ هدايت و سفينه ى نجات است. قيام حسين(ع) يك جنبش مقدّس دينى و يك حركت سياسى، انقلابى در جهت احياى دين، زدودن انحرافات دينى و مبارزه با بدعت ها و جاى گزينى حكومت حق بوده است.

ص: 263

چرا عزادارى

1. گريه: گريه كردن سبب آرامش درونى و رسيدن به ثبات روانى مى شود. گريه وسيله اى براى تخليه روانى انسان است.

2. تسكين اندوه: عزادارى و غم خوردن سبب تسكين درد و اندوه مى شود.

3. تسليت به پيامبر(ص) و اهل بيت(ع).

4. تبليغ آرمان ها و اهداف و شناسايى سيّدالشهدا(ع) به مردم هر عصرى است تا:

الف. بيدار شوند و آگاهى پيدا كنند.

ب. تا فريب نخورند.

ج. تا دين آن ها ابزار دست بنى اميّه صفتان قرار نگيرد.

د. تا پيوسته حق و حق محورى را دنبال كنند.

ه. تا جذب مرام و مكتب حسين(ع) شوند.

بنابراين يك چنين عزادارى:

1. نبايد توأم با دروغ و تحريف و انحراف باشد.

2. نبايد همراه با خودآزارى و اعمال تنفرآور باشد.

3. نبايد خلاف اهداف و آرمان هاى مقدّس امام حسين(ع) باشد.

4. نبايد همواره با امور باطل و خلاف شرع و وهن آميز باشد.

5. نبايد با امور سست و نامعقول و جعلى و بدون سند و مدرك تاريخى و حديثى باشد.

6. نبايد از ابعاد عاطفى، سياسى و دينى و فرهنگى و تربيتى و اخلاقى و انسانى عاشورا غافل شد.

ص: 264

7. پس عزادارى بايد زنده كننده ى اسلام باشد، زنده كننده ى مكتب باشد، زنده كننده ى قرآن و پيامبر و امامت معصومين(ع) باشد.

8. از هر گونه غُلو و غالى گرى بايد قوّياً پرهيز كرد. (مثل آن چه مسيحيان در مورد مسيح گفته اند كه مسيح پسر خداست.)

توجّه

غلوّ در حق ائمه(ع)، مفهوم امامت را بيشتر بُعد درونى، معنوى، اخروى و غير سياسى داده است و موجب تقويت بُعد عرفانى امامت شده است، بعيد نيست دشمن هم براى كاستن از بعد سياسى امامت، در تقويت انديشه ى غلوّ تأثير داشته است. از سوى ديگر تحليل عرفانى و صوفيانه واقعه ى كربلا و تحليل غاليان، به هم بسيار نزديك و در همديگر اثرگذار است. زيرا مى گويند: براى پيروان امام(ع) هم تكليفى جز سوگوارى كردن و نوحه و عزادارى كردن براى ثواب بردن باقى نمى ماند و خدا امام(ع) و يارانش را هم به اين مصيبت سخت گرفتار كرد تا در بهشت جايگاهى برتر به آن ها بدهد. آرى، ماجراى كربلا يك قضيه شخصى و اختصاصى براى امام(ع) و ياران وى بوده است.

اين تحليل ناشى از تقيّه و سوگ و مرثيه است و بعد حماسى كربلا كه مهم ترين و اساسى ترين بعد آن مى باشد مورد غفلت واقع شده است.

آثار قيام امام حسين(ع

اشاره

1. سقوط امويان، زير سؤال بردن حكومت امويان.

2. بين 16 تا 25 تن از خاندان پيامبر در كربلا شهيد شدند پس امويان ظالم و اهل بيت مظلومند و تحت همين عنوان مشهورند.

ص: 265

3. قيام حسين (ع) يك الگو و اسوه واقع شد در دفاع از دين و جزء ارزش هاى برجسته قرار گرفت.

4. سرمشق قيام هاى پس از عاشورا واقع شد.

5. جامعه ى شيعه را در ابعاد مختلف تحت تأثير قرار داد، سياسى، معنوى، عاطفى و...

6. تغيير جهت انديشه از اسلام اموى به سوى اسلام علوى، اسلام اهل بيت.

7. احياى قرآن و سنّت و افشاى تحريف و بدعت و احياى ارزش هايى چون عزّت، كرامات، شجاعت، جوانمردى، ايثار، توبه، آزادگى، معنويّت و...

هدف از روضه خوانى و مداحى

هدف از روضه خوانى و مداحى:

الف. معرفت به ائمه(ع).

ب. محبّت به ائمه(ع).

ج. حفظ و صيانت از دين و قرآن و نبوّت و امامت.

د. كسب رضايت از خداوند.

ه. خشنودى قلب مقدّس امام زمان(ع).

و. انجام وظيفه به عنوان يك شيعه.

ز. احياى امر امامت.

ص: 266

محتواى روضه و مدّاحى

محتواى روضه و مدّاحى:

الف. شخصى و فردى است بايد در قلب فرد اثر گذارد.

ب. خانوادگى، درون منازل راه يابد.

ج. اجتماعى، در مساجد، تكايا و حسينيه ها اثرگذار باشد.

د. بايد باعث تبليغ و ترويج اسلام و شيعه شود.

ه. بايد راست، درست، واقعى، معقول و مشروع باشد و موجب هدايت و رشد و كمال و عزّت نفس انسان شود.

و. بايد موجب توبه انسان ها گردد همانند حر بسازد.

ز. بايد كمال معنوى، عبادى و معرفتى در پى داشته باشد.

ح. ما را امام شناس بار بياورد، ائمه شناس بار بياورد باعث آگاهى و شناخت صحيح شود.

بزرگداشت شعاير الهى

«ذلِكَ وَ مَنْ يُعّظم شَعائِرَ اللّهِ فَاَنّها مِنْ تَقوْى الْقُلُوب»(1)

(و هر كس شعاير الهى را بزرگ دارد اين كار نشانه ى تقواى دل هاست.)

شعار عبارت است از چيزى كه نوعى اعلام وابستگى در آن وجود داشته باشد مانند شعار توّابين (يا لثارات الحسين). شعار از همان ماده ى شعور آمده است كه مفهوم علم و درك در آن است و شعاير جمع شعيره به معنى علامت و

ص: 267


1- حج / 32.

نشانه است و لذا «شعاير اللّه» به معنى «نشانه هاى پروردگار» است كه شامل سرفصل هاى آيين الهى و برنامه هاى كلّى مى باشد كه انسان را به ياد خدا مى اندازد.(1)

برخى از مهم ترين شعاير اسلامى

1. آن چه كه انسان از بعد اسلام به آن افتخار مى كند.

2. شعارهاى اسلامى حافظ روح مسلمانى ما است، اعمال حج، قربانى، صفا و مروه است.

3. توحيد، نبوت، معاد، امامت، ولايت، عدل. همه ى اين ها هم عقايد ما و هم شعاير دينى ما هستند.

4. نماز يكى از اصولى ترين و مهم ترين شعاير اسلامى است و نيز بزرگداشت مساجد.

5. شروع كار با نام خدا يك شعار دينى است.

6. نام گذارى هاى فرزندانمان يك شعار دينى است.

7. محتواى اذان.

8. عاشورا و حادثه ى كربلا يك شعار شيعى دينى است. چون موجب احياء دين و مكتب و آرمان امام حسين(ع) مى شود.

9. زنده نگه داشتن شعارهاى الهى نشانه ى تقواست، تعظيم و بزرگداشت آن ها نشانه ى ايمان و تقواست.

10. فاتحه خواندن براى اموات.

ص: 268


1- تفسير نمونه ج 14 صفحه 97-96.

11. حفظ حرمت اماكن مقدّس.

12. اسلام شعار تصويرى ندارد بنابراين تمام ترسيم صورت و شمايل ائمه اطهار(ع) مردود و باطل است.

13. شعارهاى اسلام عبادى و لفظى است.

14. اسلام شعار عددى ندارد.

15. در اسلام هيچ شيئى شعار نيست (مثل آتش كه در زرتشت شعار است).

16. عزادارى حسين(ع) شعارى است كه همه ى ائمه دستور داده اند زيرا اين قيام احياى اصل اسلام است، احياى عدالت اسلامى است، احياى امر به معروف و نهى از منكر، احياى امامت است كه خود امامت حافظ اسلام است. پس عزادارى يعنى حفظ و نگهدارى بزرگ ترين شعار امامت، عدالت، امر به معروف و نهى از منكر، عاشورا تجلّى اسلام و تجلّى معنويّت اسلام است.

17. شعار اهل بيت و خود حسين(ع) در ايّام عاشورا، شعارهاى عزت آفرين، عظمت آفرين بوده، شعارهاى اصلاحى و ضد ستم و ضد ذلّت بود همانند احساس جهاد، شهادت، امر به معروف و نهى از منكر فداكارى در راه حق. پس بايد روح ما با روح دين و ائمه پيوند بخورد.(1)

ص: 269


1- 15 گفتار، شهيد مرتضى مطهرى صفحه ى 208.

فرهنگ معلّمى از ديدگاه قرآن

از ديدگاه قرآن و از دريچه ى ايمان، معلّم مطلق و اوّل معلّم هستى خداوند عالم و قادر متعال است و پس از ذات مقدّس احديّت، انبياء عظام و رسولان كرام سلام اللّه عليهم اجمعين و سپس اولياء الهى و اوصياى رسولان و حجت هاى خدا معلّمين حقيقى و راستين هستند و در استمرار و تداوم اين خط تعليمى و تربيتى، علماء باللّه، علماى ربانى كه وارثان انبياء عليهم السّلام اند معلّمين بشريتند.

قرآن كريم خداى تعالى را در مقام معلّم اين گونه معرفى فرموده است:

1. «و خداى تعالى علم اسماء را همگى به آدم آموخت»(1) گر چه مفسران در تفسير (علم اسماء) بيانات گوناگونى دارند ولى مسلّم است كه منظور تعليم كلمات و نام هاى بدون معنا به آدم نبوده، بلكه منظور آموختن معانى اين اسماء و مفاهيم و مسماهاى آن ها بوده است كه مربوط به فلسفه و اسرار و كيفيات خواص ماهيات و حقايق موجودات مى شده است به عبارت ديگر اين تعليم تعليمى تكوينى بوده زيرا تنها معلّم نظام تكوين خداى عالم و حكيم است و بدين سان آدم را استعداد كشف و درك و اختراع و ابتكار داده، لياقت كسب وصول به كمال و تعالى را بخشيده، قدرت شناخت و نام گذارى اشياء را عنايت فرموده و نهايتاً به وسيله اين تعليم او را به مقام خلافت الهى رسانده است.(2)

به هر حال تعليم در اين آيه جنبه ى تكوينى داشته - چنان كه در جاى ديگر هم به اين آموزش تكوينى اشاره داشته مى فرمايد:

ص: 270


1- بقره / 31.
2- بقره / 30.

«خداوند بيان را به انسان تعليم داد»(1) يعنى استعداد و ويژگى فطرى خاصى انسان را بخشيد كه در پرتو شكوفايى آن استعداد بتواند سخن بگويد.(2) به هر حال انسان از خداى تعالى كمالاتى را نشان مى دهد و اسرارى را تحمل مى كند كه در توان و قدرت ملائكه نيست و ملائكه اصلاً از آن كمالات و اسرار اطلاعى نداشته و به فرمان خداى تعالى حضرت آدم فرشتگان را از اسماء آگاه كرد.(3) پس معلوم مى شود كه آن چه خدا به آدم آموخت حقيقت علم به اسماء بود كه فقط براى آدم ممكن بود ولى براى ملائكه آموختن اين علم ممكن نبود و به علم به اسماء آدم لايق خلافت الهى شد نه به خاطر خبر دادن از آن به ملائكه 0(4)

2. «ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است».(5)

قرآن كريم خداى تعالى را (رب العالمين) يعنى صاحب تربيت كننده و اصلاح كننده معرفى كرده است يعنى خدا صاحب جهانيان است صاحبى كه عهده دار تربيت و پرورش موجودات مى باشد و زمينه هاى رشد و تعالى و سير تكاملى موجودات را فراهم كرده و مى نمايد، او مالك حقيقى جهان است مالكى كه در ملك خود مدبرانه دخل و تصرف مى كند و حكيمانه به تدبير آن مى پردازد بنابراين خداوند علاوه بر اين كه به تدبير و تربيت و رشد و هدايت جهان پرداخته و مى پردازد، معلّم نظام آفرينش نيز هست.

او مربّى و معلّم حقيقى و مطلق هستى و موجودات است و نظام خلقت و اشياء جهان مظاهر ربوبيت و عالميت خداست هم چنان كه مظاهر حكمت بالغه ى اوست. او مبدأ و خالقى است كه تربيت كننده همه ى عالميان است، او

ص: 271


1- رحمن / 4.
2- تفسير نمونه جلد اول 179-176.
3- بقره / 23.
4- تفسيرالميزان / جلد دوم 223.
5- حمد / 2.

مبدأ و خالقى است كه موجودات هستى را به كمالات لايقشان مى رساند و زميه هاى رشد آن ها را فراهم مى نمايد.(1)

3. «و معلّم و آموزنده ى شما خداى تعالى است كه به همه چيز دانا و محيط است».(2)

در اين آيه ى شريفه تعليم تشريعى خداوند متعال مطرح است زيرا او در نظام تشريع نيز معلّم حقيقى و مطلق است و اوست كه حدود و قوانين سعادت آفرين و انسان ساز را به بشريت تعليم فرموده است راه هاى تقوى و طهارت و پاكى را آموزش داده است، نحوه ى ايجاد روابط سالم و انسانى و عادلانه را ياد داده است. همان معلمى كه علمش مطلق و حكمتش نامتناهى است. پس منّت خداى را بزرگْ مطلق حقيقى و راستين كه شرايع دين و احكام حلال و حرام را به بشريت تعليم فرمود و درس شرايع را به بشريت تعليم فرمود و به او آموخت كه (و اتقوا اللّه و يعلّمكم اللّه)، تقوى و پرهيزگارى و عبوديت، روشن بينى و فزونى علم و دانش را به دنبال دارد، به او آموخت كه نور علم و معرفت در قلب پاك مى تابد و بس.

4. «و از آب (علم) هر چيزى را (زنده) گردانيديم».(3)

بزرگان از مفسرين آب را به علم تفسير كرده اند چه آب مايه حيات اجساد و علم مايه ى حيات ارواح است پس خالق متعال ارواح را براى علم و از سنخ علم آفريد و علم را مايه حيات و تعالى و رشد ارواح قرار داد زيرا او (محيى) است يعنى نفوس قابل و مستعد را از آب علم سيراب و به آب علم احياء مى كند چنان كه بشريت را مشمول رحمت (و نفخت فيه من روحى) قرار داد و بدين وسيله

ص: 272


1- رجوع كنيد به تفاسير سوره ى حمد.
2- بقره / 282.
3- رجوع كنيد به تفاسير سوره ى حمد.

ظلمت جسم را با نور روح منور ساخت، (ان ذلك لمحيى الموتى)(1) آرى، او معلّمى است كه حيات بدن را در نفوس قرار داده و به وسيله ى حيات نفوس آثار وجود ابدان را آشكار فرموده است.

5. «خداست نور آسمانها و زمين».(2)

هم چنان كه تعليم او نور است و هدف تعليمش رهايى بشريت از ظلمات به سوى نور است، كتابش يعنى قرآن نيز نور است. آرى، خدا نور است و خالق نور است، نور است و معلّم نور است، نور است علمش نور است، معلّم است و تعليمش نور است و ظلمت و جهل را دشمن مى دارد و بشريت را از آن بر حذر فرموده است، نور و علم را دوست مى دارد و بشريت را بدان دعوت فرموده است، صاحب نورى است كه هدايتگر است و ظلمت سوز، معلّم نورى است كه هيچ معلّمى داراى چنين نورى نيست. آرى، تقابل نور و ظلمت، اعمى و بصير را قرآن مطرح فرموده.(3) كه مسلّماً تقابل علم و جهل، تقابل ايمان و كفر و تقابل هدايت و گمراهى است.

6. «آرى، انسان راتعليم داد چيزهايى كه نمى دانست».(4)

همان پروردگارى كه اكرم است و از هر كريمى كريم تر است. او كسى است كه به وسيله قلم تعليم داده معلّمى خداوند مبتنى بر كرامت است و تزكيه، تعليمش عين تربيت است و رشديابنده و هدايتگر، معلّمى است كريم كه درس كرامت مى دهد و از آن جهت كه اكرم است معلّم انسانهاست.

يعنى محور تعليم و تربيت خدا و دين خدا بر كرامت است و تعليم و تربيت الهى مبتنى بر روح بزرگوار و منزه از هر دئانت و پستى است به عبارت ديگر

ص: 273


1- روم / 50.
2- نور /35.
3- رعد / 16.
4- علق / 5.

تعليم خداوند در محدوده ى دنيا و طبيعت و اعتبارات نمى گنجد بلكه مايه ى اعتلا و خروج و عبور انسان از دنيا و طبيعت است، آرى، خداوند در مقام معلّمى به انسان چيزى را آموخت كه اگر اين تعليم الهى نبود، ممكن نبود كه انسان آن را بياموزد، خداى اكرم فرشتگان را كه مأمور ابلاغ پيام كرامتند، به عنوان عباد كريم معرفى كرد. انبياء را كه معلمان انسانند، به عنوان كريم ياد كرده و از صحف انبياء كه برنامه هاى دينى را در بر دارد به عنوان صحف مكرّمه ياد نموده و اساس دين را هم كه تقواست، مايه ى كرامت مى داند.

پس مدرسه ى خدا، مدرسه كرامت است و براى پذيرش در آن نبايد اهل دنيا بود، نبايد اهل پستى و دئانت بود اين مدرسه محدوده اى دارد بدين قرار: خداوند ابتدا خود را كه معلّم حقيقى است، به عنوان اكرم معرفى كرده، سپس فرموده: صحيفه و كتب اين مدرسه هم مكرّمند، و در مرحله سوم انبياء را براى تعليم كرامت قلمداد كرده و رسالت خاتم النبياء (ص) را براى تعليم و تكميل مكارم اخلاقى قرار داد. آن گاه فرمود:«علّم الانسان ما لم يعلم» يعنى خداى سبحان به انسان چيزى آموخت كه براى او مقدور نبود كه آن را از پيش خود ياد بگيرد.

به هر حال انسان در پرتو لطف و كرم الهى با علم و دانش و قلم آشنا شده و در سايه موهبت و اكرام الهى راع تعالى و رشد و هدايت خويش را يافته است.

قرآن بر اين نكته تأكيد دارد كه خداوند نوشتن و استفاده از قلم و نيز خواندن را به بشر آموخته است و علوم و معارف از طريق قلم و خواندن و آموزش پيدا شده، نشر و گسترش يافته است و اين قلم است كه اين همه افكار و انديشه ها، فرهنگ ها و تمدن هارا به وجود آورده، پاسدارى مى كند، البتّه نه هر قلمى كه قلم عالم رّبانى، چه بسيارى از قلم ها فاسد و مسمومند كه فساد بشريت از

ص: 274

آن هاست و هم از اين روى است كه قرآن مجيد به «قلم و آن چه با آن مى نويسند» سوگند ياد كرده.(1)

پس خداست كه به بشر كتابت را تعليم فرموده و استفاده از قلم را آموخته است و براى آن عظمت و قداست قايل شده است.

7. «خداوند رحمان قرآن را تعليم فرمود، هم چنان كه بيان و سخن گفتن را به بشر آموخت».(2)

معلّمى خداوند تجلّى رحمانيت اوست كه رحمت عام خدا مى باشد و شامل حال همگان مى گردد و اين رحمت عام يعنى رحمان بودن مختص ذات مقدّس احديت است و جز او هيچ كس داراى رحمت عام نيست از اين سبب قرآن را براى هدايت همگان نازل كرد و قدرت بيان را به همگان ارزانى داشت و از اين طريق سرچشمه هاى مواهب و نعمت هاى معنوى و مادّى را بر انسان ها گشود و ابزار رشد و تكامل حيات روحى و جسمى، فردى و اجتماعى، باطنى و ظاهرى، اخروى و دنيوى را در اختيار بشر گذاشت، زيرا قدرت بيان و سخن گفتن را به انسان عطا فرمود، و مى دانيم كه همين قدرت بيان و تكلم و سخن گفتن از بزرگ ترين نعمت هاى الهى براى بشريت است كه بدان وسيله انسان هر خير و كمالى را مى تواند بيابد و به سويش تلاش كند، تلاشى علمى، فكرى، ذهنى، عاطفى و بيانى كه بيان مشتمل است بر همه ى ابعاد روحى و علمى بشر.

و اگر اين قدرت و توان در بشر نبود، از علم و دانش و قلم و نگارش در او اثرى نبود و فرهنگ و تمدّنى به وجود نمى آمد پس تنها معلّم حقيقى بيان، اوست خداى رحمن، همان خدايى كه عظيم ترين درس و كريم ترين كتاب هستى

ص: 275


1- قلم / 1.
2- رحمن / 4و1.

را هم به بشر تعليم فرمود، قرآن را كه متضمّن طرق فلاح و رستگارى و سعادت حقيقى است.

آرى، خداوند معلّم همگان است، همان گونه كه مربّى همگان است، امّا عدّه اى پاك و مطّهر سعادت و لياقت درس خصوصى او را داشته اند و اينان انبياء و اولياء مكرم(ع) مى باشند، همان هايى كه از علم لدّنى و موهوبى خدا بهره بردند و در موردشان فرمود: «و علمناه من لدنا علما»(1)، و «علمناه صنعة لبوس»(2) كه به ترتيب در مورد حضرت خضر(ع)و حضرت داود(ع) مى باشند.

پس خداوند متعال هم به تعليم و هدايت تكوينى خط و زبان را به انسان آموخت كه اساس همه علوم و معارف است و هم به او صنايع و هنرها را تعليم فرمود و هم به تعليم و هدايت تشريعى، شرايع و كتب آسمانى را ياد داد، تا از هر جهت راه رشد و تعالى او هموار شده باشد.

پس حمد و سپاس تنها، يگانه پروردگارى را سزد كه با جلوه ى قلم تابناك خويش بر لوح محفوظ رقم زد و گل متعفن را با دميدن روح خويش، به صورت خويش بياراست و با تعليم قلم و قرآن و بيان او را خليفه ى خود در اين خيمه ى عظيم قرار داد و درود بر اوّلين تجلّى و آخرين سفير هدايتش كه با تعليم حكمت و تتميم كرامت و نمودن طريق رشد انسان را از ظلالت تعفن گِل بويناك، هشدار داد و بر صعود و عروجش تا ملكوت نويد و سلام بر اولياء و اصيا و حجج خدا، امامان به حق، خاصه بر مدار فيض الهى(عج) كه جنبه ى خلقيش مخفى و جلوه ى ربيّش ظاهر است و تحيّت بر علماء ربّانى، وارثان راستين طريق تعليم و هدايت و صراط كمال و قرائت.

ص: 276


1- كهف / 65.
2- انبياء / 80.

بعد از خداوند عالم و عليم كه معلّم مطلق است انبياء و رسولان و اولياء الهى معلّمين بشرند و اين مسأله نيز در قرآن مجيد به طور صريح و روشن بيان شده و به سبب جلوگيرى از طولانى شدن مقال مختصراً به بيان چند آيه از آيات كريمه اكتفا مى شود:

1. «او كسى است كه در ميان درس ناخواندگان پيامبرى را از خود ايشان مبعوث كرد تا آيات الهى را برايشان بخواند و ايشان را از مفاسد و رذايل اخلاقى پاك و پاكيزه گرداند و كتاب و حكمت را به ايشان بياموزد هر چند كه از پيش در ضلالت و گمراهى آشكار بودند»(1). آرى، بعثت پيغمبر اكرم(ص) براى چهار وظيفه ى بزرگ بوده است:

الف. قرائت و تلاوت آيات و نشانه هاى عظمت و كبريايى پروردگار در خلقت و جهان آفرينش.

ب. تزكيه و تهذيب و تطهير نفوس انسان ها.

ج. تعليم كتاب و آموزش و پرورش مبتنى بر قرآن و تربيت دينى مردم در جهت رشد همه جانبه آن ها.

د. آموزش حكمت و راز آفرينش و بيان اسرار خلقت عالم براى رساندن مردم به كمال حقيقى.

پس تعليم و قرائت و تلاوت مقدمه ى تربيت است و به عبارتى آموزش و تربيت هم دوش هم است.

هر چند از نظر رتبه تزكيه مقدّم بر تعليم است و مقام تربيت فوق مقام تعليم است از نظر قرآن تفكيك تزكيه و تربيت از تعليم موجب مى شود كه علم آدمى

ص: 277


1- جمعه / 2.

را به فساد و هلاكت و ابتذال بكشاند پس مقصود قرآن اين است كه آموزش و پرورش بايد توأم باشد، تربيت اخلاقى و تهذيب نفس و تزكيه روح و آراستن جان به فضايل و پيراستن آن از رذايل از لوازم علم و تعليم است چنان كه در قرآن اين تلازم آشكار است.(1)

مراد از حكمت در قرآن كه دارنده اش صاحب خير كثير است(2)، دانش حقيقى و ادراك حقايق اشياء به نور باطنى و روشنايى ضمير است، حكمت مورد نظر قرآن معلول تقوى، صفاى باطن، اخلاص، پاكى اخلاق و اتصال به عالم قدس الهى است و مراد از كتاب، كتاب تدوينى يعنى قرآن است كه تعليمش بدون حكمت و بدون تعقل و تدبر كمال آفرين نيست، البتّه علاوه بر كتاب تدوينى، هر مؤمنى بايد كتاب تكوينى را هم از روى حكمت و تعقل و تدبر مطالعه كند.

2. «و پيامبر(ص) به شما انسان ها چيزى ياد مى دهد كه مقدور شماانسان ها نيست كه آن را ياد بگيريد».(3)

انسان ها به بركت تعليم انبياء، گذشته از مسايل غيبى، مسايل اخلاقى را آموخته مشكلات آن ها را حل مى كنند، اگر وحى آسمانى و نبوّت و تعاليم انبياء نباشد، هرگز فضايل علمى و اخلاقى شناخته نمى شود و ضامن اجرا ندارد اين است كه از اهداف بعثت پيامبر اكرم(ص) دعوت بشريت به كرامت هاى اخلاقى است و خداى اكرم خاتم پيامبران را براى تعليم كرامت هاى اخلاقى مبعوث فرمود.

به هر حال اگر انبياء نباشند بسيارى از مسايل و معارف ماوراء طبيعت حل

ص: 278


1- جمعه / 2، آل عمران / 164.
2- بقره / 151.
3- بقره / 151.

نخواهد شد و بشر در اين امور به طور مستقل حتّى استعداد و قوّه ى فراگيرى هم ندارد. بنابراين براى بشريت بى نيازى از وحى و تعاليم انبياء ممكن نيست. آن چه انبياء به بشر تعليم مى دهند از تيررس علوم بشرى به دور هستند، علوم عادى، علوم حسى و تجربى، علوم عقلى، هيچ راهى به تعليمات انبياء ندارند پس اگر انبياء نباشند بشر هرگز قادر به آموختن آن معارف نيست.

3. «همانا علماء و معلّمين راستين نسبت به خدا خاشعند».(1)

تعليمات انبياء ويژگى ها و خصايصى دارد كه در هيچ علم و تعليم ديگرى وجود ندارد از جمله اين كه:

- علم انبياء نور است، نورى از ناحيه ى خدا، براى آموختن تعليمات انبياء دلى نورانى و پاك لازم است.

- علم انبياء موجبات خيرات و بركات است، تعليمات انبياء وحدت آفرين و تفرقه شكن است.

- علم انبياء قلوب را آرامش و امراض شخصيت را زايل مى كند، تواضع و خشوع و عبوديت و معنويّت به وجود مى آورد.

- علم انبياء غرور را جهل مى داند، بخل و حسد و كينه و عداوت را حماقت مى داند، نفاق و دورويى و دورنگى را ظلمت مى داند و صاحبان اين اوصاف را جاهل مى خواند. علم انبياء هدايت است و تواضع، آزادگى است و حريّت، در تعليمات انبياء انسان مى آموزد كه «فوق كل ذى علم عليم».(2)

4. «آدم ابوالبشر و خاتم سيّدالبشر پس از حق تعالى معلّم اعظم اند».(3)

بر اساس آياتى كه گذشت واضح است كه حضرت آدم(ع) از سوى خداى

ص: 279


1- فاطر / 25.
2- يوسف / 76.
3- يوسف / 76.

عليم اين افتخار را به دست آورد كه پس از تعليم اسماء آن را در اختيار ملائك قرار داده و از اسماء به آنان خبر دهد و لذا معلّم ملائك شد و البتّه به سبب تعليم اسماء مسجود ملائك گرديد و اين عظمت اين معلّم اعظم است و نيز عظمت علم اسماء است كه ملائك را در برابرش خاضع و ساجد ساخت، آرى، از ازل مشيت خدا بر اين تعلق گرفت كه خليفةاللّه و نمونه اعلاى خلقت معلّم باشد. و پيغمبر خاتم(ص) كه سيّد و سرور بشر است و هستى طفيل او، كتاب كريمش با فرمان به قرائت و نگارش و قلم آغاز شد، آرى، او آخرين فصل كتاب وحى است و خاتم و سرحلقه خط نبوّت و آخرين مرحله تكامل نظام تشريع است، معلّمى است نمونه و بى همتا كه صداى رساى قرائت و تعليمش از مدينةالرسول كه مدينةالعلم است سراسر هستى را پر كرده است و به تمامى مدائن گيتى رسيده است، پس آگاه باشيد كه خداوند حبيب خود را در آغاز سوره ى مباركه ى جمعه معلّم معرفى كرده و آن حضرت خود و وصى خود حضرت على(ع) را پدر معنوى و روحانى و معلّم و مربّى بشر خوانده و فرموده «انا و على ابوا هذه الامة» و نيز خليفه ى معظم خويش را مدخل ورود و به مدينةالعلم خودش خواند و فرموده «انا مدينة العلم و على بابها» و خود آن وصى بزرگوار فرمود: «من علمنى حرفا فقد صيرنى عبداً» كه منظور آن حضرت مقام معظم حضرت رسول(ص) بوده است زيرا خود حضرت وصى النبى(ع) فرمود: «انا عبد من عبيد محمّد(ص)» و اين سخن در تقدير و بزرگداشت از مقام معلّم اعظم حضرت رسول(ص) است كه به حق شايسته ترين شاگرد آن معلّم الهى، حضرت على(ع) است.

5. «خدا بر وحدانيت و يگانگى خود گواهى مى دهد و نيز فرشتگان و

ص: 280

صاحبان علم (معلّمان) گواهند كه جز خداوند معبودى ديگر نيست».(1)

در قرآن مجيد امتيازات ويژه اى براى اهل علم و صاحبان علم و معلّمان حقيقى مطرح شده كه با اين ويژگى ها مى توان معلّم را شناخت و از سايرين تميز داد، اين ويژگى ها عبارتند از:

الف. ايمان: «و آنان كه در علم راسخ هستند مى گويند ما به قرآن و نبوّت ايمان و باور داريم».(2)

ب. اقرار به توحيد: كه بيان آن در فوق مطرح است.

ج. اندوه و گريه از خوف خدا: «و كسانى كه پيش از آن از علم بهره مند شده اند آن گاه كه آيات الهى بر آنان خوانده شود بر زمين فرو افتاده (به حال سجده) و مى گريند و تلاوت قرآن بر خشوع آن ها بيفزايد».(3)

د. اهل خشوع هستند: طبق بيان فوق.

ه. تنها از خدا ترس و بيم دارند: «در جمع بندگان الهى فقط علماء هستند كه ترس و بيم الهى در دلشان راه دارد».(4)

و. روشن بين هستند: «بلكه قرآن، نشانه هاى روشن و آشكارى است در سينه هاى كسانى كه علم به آن ها ارزانى شده است».(5)

ز. قدرت درك مثال ها را دارند: «اين مثال ها را براى مردم بازگو مى كنيم امّا جز عالمان نمى توانند درباره ى آن ها انديشه كنند».(6)

بنابراين روشن شد كه خداى متعال در قرآن براى علماء و معلّمين راستين برجسته ترين و برترين درجات را قايل شده است.(7)

ص: 281


1- آل عمران / 16.
2- آل عمران / 7.
3- بنى اسرائيل / 109-107.
4- فاطر / 25.
5- عنكبوت / 49.
6- عنكبوت / 43.
7- مجادله / 12.

6. «ما به خاندان ابراهيم(ع) كتاب (وحى) و حكمت (انديشه و علم و دانش استوار) عطا نموديم».(1)

قرآن همه انبياء مكرم خدا را صاحبان حكمت معرفى فرموده يعنى همه ى آن ها را معلّمين بشريت خوانده است، چنان كه از آيه فوق كلّيت و شمول اين حكم روشن است و آياتى كه در گذشته بيان شد اين معنى را در مورد پيامبر اكرم(ص) ثابت كرد به علاوه قرآن مى فرمايد:«ما به يحيى در كودكى حكم يعنى انديشه محكم براى داورى را عطا كرديم».(2) كه حكم در اين آيه همان حكمت يعنى علم و دانش استوار و مستحكم است همان دانشى كه قبلاً هم گفتيم از نظر قرآن خير كثير است يعنى آگاهى و بصيرت و درك حقايق نبوّت است و بديهى است كه همه خيرات و بركات از طريق وحى و نبوّت و علم و دانش حقيقى و استوار به انسان روى مى آورد، اين است كه علم و دانش به انسان خشوع و تقوى مى دهد، وجود آدمى را از پليدى پاك مى كند و او را طيّب و طاهر مى سازد، از كورى و ظلمات خارج كرده، بصير ساخته به علم نور وارد مى كند، از حرارت سوزان جهنم نجات داده، وارد سايه آرام بخش بهشت الهى مى سازد، آرى، علم طاهر و پاكيزه است، نور و بصيرت است، رهايى و بهشت است، بنابراين هرگز صاحبان علم با صاحب جهل برابر نيستند.(3)

ناگفته نماند همان طورى كه قبلاً هم اشاره شد پس از شخص معظم رسول اكرم(ص) ائمه دوازده گانه شيعه عليهم السّلام خلفاى بر حق و اوصياى راستين آن حضرت، معلّمين و راهنمايان و هاديان حقيقى بشرند، چنان كه در زيارت باعظمت جامعه كبيره آمده است: «شما ائمه طاهرين راه هاى اعظم و راهنمايان

ص: 282


1- نساء / 54.
2- مريم / 12.
3- زمر / 9، مائده / 100، فاطر / 20.

مفخّم و پل هاى محكم پيروزى و امين هاى الهى در دنيا و شفيعان در روز بقاء و جزا مى باشيد و شما هستيد دليل ها و راهنمايان به امر الهى و به سوى خدا» به هر حال با توجّه به اوصاف الهى «معلّم، هادى، رب، متكلّم، عالم، حكيم» و اوصاف و القاب پيامبران و ائمه طاهرين و نايبان خاص و عام پيشوايان دين، صفت معلّم و مربّى بودن، راهنما و دليل بودن، قطب و مرشد حقيقى بودن براى آن ها اثبات مى شود.

آرى، به دور از هر شائبه و مجاز اوّل معلّم حقيقى بشريت اوست (رب العالمين) كه با ظهور و تجلّى خويش عشق به علم و شناخت و معرفت را پديد آورد و آتش آن را در خيمه ى وجود آدم برافروخت (و علم آدم الاسماء كلها) و اوّلين مظهر اين ظهور و تجلّى و نخستين اشعه ى اين آتش را خاتم مظاهر وتجليّات و انجام آتش عشق تعليم حب و معرفت قرار داد و اين اساس ثانى بشريت انبياء عظام يعنى مظاهر واقعى معلّم اوّلند و از آن پس اوصياء و اولياء مكرّم خدا و در امتداد اين انوار تجلّى معرفت، علماى ربانى كه وارثان به حق، انبياء و اولياء هستند واقعى بشرند كه (العلماء ورثة الانبياء).

و امّا هر آن كه به غير آن پاكان معلّم گويند نه به حق است و نه شايسته و زيبنده كه به مجاز است و عاريت و امانت و وديعت و اين خود نيز افتخار است كه امانت داران خداى تعالى و انبياء عظام و اولياء كرام و علماء گرامى، بس باارزشند و مأجور كه «آسمان بار امانت نتوانست كشيد» و اينان گفتن و نوشتن و خواندن را (از علمه البيان) و (علم بالقلم) و (علم القرآن) به امانت دارند كه هم او در اداى اين امانات مؤيدشان فرمايد و هر آن چه دستاورد تعليم و آموزش و تربيت و تزكيه در مسير حيات بشر است بر همين مبانى است، بر مبناى لطف و فيض حق و بر مبناى بيان و قلم و قرآن.

ص: 283

در پايان اين بحث مختصر اشاره اى هم به مقام معلّم و رابطه او با شاگرد و شاگرد با معلّم نموده ادب حضرت موسى(ع) به عنوان شاگرد نسبت به جناب خضر(ع) به عنوان معلّم را از نظر مى گذرانيم و به نتيجه گيرى نهايى مى پردازيم.

7. «در آن جا بنده اى از بندگان ما را يافتند كه او را مشمول رحمت خود ساخته و از سوى خود علم فراوانى به او تعليم داده بوديم. موسى(ع) به او گفت: آيا من از تو پيروى كنم تا از آن چه به تو تعليم داده شده است و مايه ى رشد و صلاح است به من بياموزى؟».(1)

مى دانيم كه حضرت موسى(ع) پيامبرى عظيم الشأن و يكى از انبياء اولوالعزم است، با اين همه شخصيت او مانع از شاگرديش نشد و با كمال ادب و تواضع نسبت به استادش جناب خضر(ع) رفتار نمود البتّه استادى چون جناب خضر(ع) صاحب افتخاراتى چون عبداللّه بودن و علم لدّنى داشتن و برخوردارى از رحمت خاص الهى بوده است.

او داراى آن چنان لياقت و شايستگى بود كه حضرت موسى(ع) مأمور بود به شاگردى او در آيد. به هر حال دانشمندان از اين جريان نتايجى گرفته اند به شرح زير:

الف. حضرت موسى(ع) خود را تابع و پيرو معلّم خويش معرفى كرده و در اين تبعيت و پيروى از معلّمش با كمال ادب اجازه خواسته است.

ب. حضرت موسى(ع) به مقام علمى و عظمت علمى معلّم و استادش اعتراف و اقرار كرده است.

ج. حضرت موسى(ع) به الهى بودن و لدنى و غيرعادى بودن علم جناب

ص: 284


1- كهف / 66-65.

خضر(ع) اذعان نموده است.

د. حضرت موسى(ع) با كمال ادب و تواضع از معلّمش خواسته تا بخشى از آن چه را به خضر(ع) تعليم داده شده و خداوند متعال به او افاضه فرموده به او تعليم دهد و بدينسان باز هم مقام و منزلت معلّمش را حفظ كرده و به هيچ وجه دعوى آموزش براى رقابت و هماوردى با معلّمش را نداشته است.

ه. حضرت موسى(ع) در حقيقت از معلّمش درخواست ارشاد و راهنمايى كرده، نه درخواست علم و دانش صرف، درخواست رشد كرده و رشد يعنى راه يافتن، به مطلوب و مقصود رسيدن، به هدف نايل شدن، و رسيدن به خير و صلاح.

و. حضرت موسى(ع) درخواست خويش را به طور مطلق و غير مشروط عنوان كرده و اين نشان دهنده ى كمال تواضع او نسبت به معلّم و استادش مى باشد.

ز. جوهره ى روح و حقيقت علم الهى و علم لدّنى يا علم شهودى و حضورى عبوديت و بندگى خداست و به شاگردى چنين معلّمى شتافتن و از رهبرى و ارشادش بهره مند شدن امرى است رشد دهنده و اگر اين شاگرد حتّى موسى(ع) يعنى پيامبر اولوالعزم هم باشد بايد در پى يافتن او هجرت كند، چون چنين علمى راهنماى عمل است و بس.

ح. حضرت موسى(ع) علم معلّمش را لطف الهى دانسته و از معلمش خواسته كه او نيز به موسى(ع) همان لطف را بنمايد و بهره اى از آن علم را به او برساند.

ط. معلّم و استاد موسى(ع) بر اساس شروطى تعليم دادن موسى(ع) را مى پذيرد و موسى(ع) را مى پذيرد و موسى(ع) در پاسخ مى گويد: (انشاءاللّه مرا شكيبا خواهى يافت) و چنين كلامى هم ابراز ادبى است نسبت به ساحت مقدّس

ص: 285

پروردگار و هم نسبت به محضر معلّمش كه اگر توان و قدرتش را نداشت خلاف وعده اى نكرده باشد و بى احترامى نسبت به معلّمش حساب نشود.

ى. شاگرد در برابر معلّم و درس او بايد متعهد به تعهدات و مقيد به قيوداتى از جمله (صبر در برابر نادانى خويش، سؤال نكردن بدون موقع و بدون اجازه و صبر در برابر گفتار و اعمال و صبر در معيت استاد و معلّمش) باشد.(1)

اينك در پايان به اين مناسبت كه سخن از يك معلّم الهى شد، معلّمى كه در نظام تكوين مأمور خدا و ملهم به الهامات الهى و عالم به علوم لدنى و ربانى بود بحث را با چند جمله در پيرامون مقام معنوى معلّم به اتمام مى رسانيم.

خداوند متعال در بيان هدف آفرينش انسان مى فرمايد: «و ما جن و انسان را خلق نكرديم مگر براى عبادت» كه حقيقت آن معرفت است به طورى كه در حديث قدسى همين معنى آمده كه: «من گنجى پنهان بودم و دوست داشتم كه شناخته شوم پس خلق را آفريدم تا شناخته شوم» آرى، اين حديث و آن آيه يك مسأله را در بردارند و آن اين است كه راز آفرينش و غايت آن معرفت ربّ است (اوّل الدّين معرفة اللّه)، (اوّل العلم معرفة الجبار) و اين امر را مقدماتى چند لازم است كه از آن جمله معرفت نفس است (من عرف نفسه فقد عرف ربه) و آن نيز منوط به استمداد از عارفانى است كه خود در طريق عرفان رب و عرفان نفس مأذون و مبعوث از ناحيه ى ربّند. هاديانى كه در طريق هدايت سراج منير و معلّمانى كه در طريق تعليم بشر و نذيرند و خود كمله ى علم و تعليمند و محل تجلّى فرمان قرائت و اسم ربند و همه ى اسماء را معلّمند و معلّم مصداق كلام ملكوتى (اقرأ و ارق) هستند و ملجاء هر طالب قرائت و ارتقاء.

ص: 286


1- كهف / 70 تا67، به ترجمه آداب تعليم و تعلم اسلام در اثر شهيد ثانى ترجمه دكتر حجتى / 316-308 / تفسير نمونه / جلد12 / 486، ترجمه تفسيرالميزان / 26 / 218.

سرّ ظهور جلوه ى حق تعالى در عالم شهود از سراپرده ى غيب و بطون در علم و تعليم و قرائت و عبادت و قلم و تزكيه و عرفان خلاصه مى شود، چه در سايه ى اين همه هويّت حقيقى انسان كه نفخه ى الهى در او به وديعت است و تاج كرامتش بر سر، و مسجود ملائكه، از كمون و اختفا به ظهور و تجلّى مى پيوندد و لياقت خليل اللّهى مى يابد و لباس خليفةاللّهى مى پوشد و به حبّ خداى محبوب، محب گشته، حبيب اللّه مى شود.

پس انسان كه به واسطه ى تعليم اسماء در اوج مرتبه كمال خلقت و جامع تمام خلايق است و آيينه جمال الهى است با قدم تعليم و تطهير و قلم و كتابت و قرآن و بيان و قرائت و در يك كلام با عبادت و اطاعت و ايمان به جايى خواهد رسيد كه اشياء آيينه جمال او شوند و چيزى را بيرون از خود، نخواهد و نجويد و نبيند و اين همان مقام خليفةالهى است يعنى همان گونه كه وى آيينه جمال حق تعالى است، تمام نماى همه مراتب هستى نيز هست و با باطن و ملكوت اشياء مرتبط و متّصل است (و كذالك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض)، بدين جهت اوّل النبيين و خاتم المرسلين(ص) فرمود: «اللّهم ارنا الاشياء كما هى» و وصى او(ع) در بيان آن كلام فرمود: «و ما رأيت شيئاً الا و قد رأيت اللّه» و نيز فرمود: «لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً» آرى، اين مقام، مقام يقين و موقنين است كه موسى(ع) براى چشيدن آن به شاگردى خضر(ع) شتافت و اين مقام معلول تعليم اسماء است از ناحيه معلّم مطلق حضرت رب العالمين.

و اين گستره ى خط ظهور حق و اين سعه ى وجود منبسط جز به جهت ظهور حقيقت و شناخت ذوات اشياء يعنى حكمت و بروز نفخه ى حق و برپايى تاج كرّمنا ظاهر نشد كه ظهورش همه علم و ايمان است و حكمت و يقين و تمامى اين ها را عشق علّت است و حب، معرفت راه است و عرفان، كه برون از اين خط

ص: 287

كسى راه نپويد جز حيوان گر چه به قيافه ى انسان.

نتيجه ى اين كه هدف تعليم و علم در شريعت، عرفان و معرفت است، اطاعت و عبادت است، پس معلّم در اين بينش عارف است و عابد و او كسى است كه بايد طريق حب و معرفت حق تعالى را هموار كند تا متعلّم بدون خطر و دلهره و با اطمينان از آن طريق عبور كند و عبداللّه شود، همين معلّم در تعليم بايد دو مسير بيرونى و درونى متعلّم را هموار كند چه متعلّم يا از درون مى لغزد يا از برون و يا هم از درون و برون و بدين سبب متعلّم هم بايد تزكيه و تصفيه و تطهير شود و هم تعليم كتاب و حكمت ببيند يعنى هم روحش از خبايث و رذايل اخلاقى و لوث شرور و شهوات پليد نفسانى تطهير گردد و بر خويشتن مسلط گردد و هم به رموز و دقايق آفرينش بينا و بصير شود و طرق سلطه بر طبيعت را آموخته بر آن مسلط شود.

اين است كه شارع مقدّس اسلام فرموده: (العلم نور يقذفه اللّه فى قلب من يشاء)(1) پس جايگاه علم كه قلب است بايد مطهر باشد، بايد نورانى و صيقلى و شفاف باشد تا علم را كه نور است بتواند در خود منعكس كند و در غير اين صورت اگر علم، علم اهل تن باشد و در دل منعكس نگردد چون بارى گران است بر تن صاحبى حمّال (و مثلهم كمثل الحمار يحمل اسفاراً)(2) و روشن است كه تعليم كتاب نيز تعليمى است متناسب با نور و اصولاً خود كتاب نور است يعنى كتابى شايسته قلب كه محتوايش حكمت است و آن ادراك حقيقت امور و فهم ذوات اشياء به نور باطن و شفافيت قلب است و صاحب چنين حكمتى صاحب خير كثير است كه (و من اوتى الحكمه فقد اوتى خيراً كثيراً)(3) پس تعليم

ص: 288


1- حديث نبوى(ص).
2- جمعه / 5.
3- بقره / 272.

يعنى قرائت كتاب توأم با حكمت و تدبر و فهم تا رموز دقايق اشياء رؤيت گردد و صرف تعليم و تعلّم علوم و فنون، صرف قرائت و كتابت، صرف بيان و حفظ كردن كافى نيست كه جز به هموار كردن طريق بيرون و مادّه و طبيعت و دنيا نمى انجامد و چنين انجامى چه بد انجامى است.

پس چاره آن است كه فرمان شريعت را در اين طريقت به كار بنديم و صلاح دين و دنيا و نياز تن و جان را توأم با هم فراهم آوريم، علوم و فنون، مسطور و محفوظ، تدبر و حكمت ايمانى، طهارت باطن و تزكيه نفس و عبادت را با هم آميزيم تا از حيرت و ضلالت برهيم و به سرچشمه ى يقين و هدايت برسيم و انسانيت را از چنگال انسان نجات دهيم و بينش خود و ديگر انسانها را از حد دنيا و مرز نفس و مادّه و طبيعت وسعت بخشيده به ملكوت و عقبى آشنا سازيم و نهايتاً همه ى انسان ها را از جور اديان ساختگى و انحرافى آزاد ساخته و به دامن عدل اسلامى وصلت دهيم تا (ليكون الدين كلّه للّه)(1) انشاءاللّه.

ص: 289


1- انفال / 29.

ص: 290

فصل پنجم: فرهنگ و ارزش هاى اسلامى - انسانى در ورزش

اشاره

ص: 291

ص: 292

بحثى در فرهنگ و ارزش هاى اسلامى و انسانى ورزش

حركت و ورزش

حركت از ضرورى ترين ذاتيات زندگى هر موجود نيازمند است و اين اصلى است روشن كه همه ى موجودات عالم به جز حق تعالى كه غنى بالذّات است مابقى همه فقير بالذّات و در اصل عين فقرند، لذا در جهت رفع نياز خويش و وصول به مبدأ برآورنده ى نيازها دايم در حركتند.

برخى موجودات حركت تكوينى، يا حركت طبيعى، يا حركت غريزى دارند و برخى علاوه بر اين ها حركت ارادى هم دارند و مسلّماً اين نوع موجودات از موجودات ديگر پرعظمت تر هستند و اين موجود همان انسان است كه با جثه ى كوچكش عالم بزرگى در او نهفته است، پس هر موجودى از موجودات عالم امكان ذاتاً و دايماً در نوعى حركت و عمل است يعنى در نوعى ورزش است زيرا ورزش يعنى انجام عمل متوالى و مكرر، در نتيجه ضرورت ورزش يك ضرورت وجودى است كه به مقتضاى نياز ذاتى موجود صورت مى گيرد. چون اگر نياز ذاتى موجودى برآورده نشود شمع وجود آن موجود خاموش

ص: 293

مى گردد.

لذا ورزش در معناى عامش شامل تمام موجودات عالم امكان مى شود و بنابراين سابقه آن را نمى توان تعيين كرد زيرا جهان از نظر زمان قديم است و بى آغاز، ولى در معناى خاصش مى توان دو جنبه ى كلّى براى ورزش قايل شد. يكى ورزش هاى حيوانى و ديگرى انسانى كه البتّه ورزش هاى حيوانى در برخى مراحل شامل ورزش هاى انسانى هم مى شود و حتّى در مراحلى بسيار قوى تر از جنبه ى انسانى آن است و آن چه تمايز اساسى ورزش هاى انسانى و حيوانى را موجب مى شود، برنامه ريزى، ابتكار و خلاقيت هايى است كه تنها انسان به آن ها قادر است و شايد بتوان گفت قدرت برنامه ريزى و ابتكار خلاقيت اين همان امانت الهى است كه آسمان ها و زمين از قبول آن امتناع كردند امّا انسان بسيار ظالم و بسيار جاهل آن را پذيرفت آرى، شايد اين امانت همان باشد و «تربيت بدنى» كه عهده دار مسئوليّت و برنامه ريزى ورزش است خواه ناخواه در مسيرى به وجود آمده كه امانت الهى را پذيرا گشته و تأمين كننده ى تعادل جسمانى و روانى انسان ها در امانت است و قوى كردن جسم انسان ها در جهت خدمت به خدا، وظيفه ى اوست.

گفتيم كه ورزش عمل است و حركت. و عمل نيز معلول اراده ى انسان است و آن نيز معلول عزم انسان و عزم انسان نيز معلول تميز نفع آن است و تميز نفع آن علّت عزم و شناخت و آگاهى او مى باشد. با اين مسايل روشن شد كه ورزش انسانى بر پايه علم و شناخت استوار است، و شناخت و معرفت اوّلين سنگ بناى ورزش انسانى است، چه اگر علم و شناخت صحيح نباشد، شناخت خويش و مبدأ و مقصد خويش بر اساس جهل و شناخت غلط خواهد بود و لذا مسير بودن و شدن او نيز مسيرى جاهلانه و انحرافى خواهد بود، و در پى آن نيازهاى

ص: 294

كاذب جاى گزين نيازهاى واقعى مى شود و تلاش هاى عبث به دنبال برآورده كردن اين نيازهاى كاذب صورت مى گيرد و اين ها همه ريشه ى انحراف ورزش انسانى است كه نهايتاً از حيوانيت سر درمى آورد و تمامى امراض روانى حاكم بر جامعه ورزشى (امراضى چون غرور، خودپرستى و مقام پرستى)از اين جا ناشى مى شود. از جهل در تمام ابعادش يعنى جهل به مبدأ و مقصد و سير و جهل به خويشتن و نيازها و گرايش ها و آرمان هاى خويش و اين است كه پيامبر اكرم(ص) عرفان به نفس را طريق عرفان به رب دانسته است. آرى، پويايى و ورزش وسيله اى است در جهت شكوفايى برخى از قواى نهفته انسانى و عاملى است براى رهايى انسان از اسارت از بنده ى زبونى و حقارت و پژمردگى و خمودى و محركى است براى آمادگى همه جانبه در مقابل عوامل و مصادر ظلم و ستم و در يك كلام ورزش وديعه اى است در مسير بيدارى و بسيج قدرت هاى جسمى و روحى در خدمت به خدا و از اين روست كه اگر بر پايه ى شتاخت و معرفت استوار نباشد مى شود به ضد خود تبديل مى شود، يعنى وسيله اى در دست ظالمان و ستمگران براى انهدام حق واحياى استضعاف فكرى و اجتماعى و مخدرى مى شود كه انجماد تفكّر انسان را در پى خواهد داشت و يا موجبات فخرفروشى و منيّت و غرور و خودمحورى را فراهم مى آورد، اين هم رمز اراده ى انسان است در تعيين بودن و شدن خويش و هم رمزِ عصيان و طغيان او و هم رمزِ هدايت پذيرى و تربيت پذيرى و اصولاً مهم ترين دليل بر بعثت مربيان الهى انبياء عظام است كه علم حقيقى رابه انسان تعليم دهند و معرفت صحيح را تدريس نمايند و علائم مبدأ و مقصد را بنمايند و هويّت انسان و نيازهاى واقعى او را گوشزد كنند و مسير حركت وتلاش وكيفيّت توالى و نظم اعمال او را در جهت برآورده كردن نيازهاى واقعى و نهايتاً قرب الى اللّه نشان

ص: 295

دهند و بدين جهت است كه در هميشه تاريخ ورزش با اعتقادات بشر پيوندى ناگسستنى داشته و دارد و خواهد داشت زيرا ورزش كه نوعى عمل مكرر و منظم است از نوعى انديشه و طرز تفكّر منشأ مى گيرد و اصولاً بر اساس همان طرز تفكّر اجرا مى شود و به عبارت ديگر هر عملى از تفكّرى خاص برمى خيزد كه همان طرز برداشت و شناخت و علم و آگاهى فرد است نسبت به مبدأ و مقصد و خويشتن و نيازهاى او، و نيز جنبه اى ديگر از اين تفكّر مسير و طريق برآورده كردن نيازش كه همان جهان بينى و ايدئولوژى يا مكتب است پس ورزش با مكتب پيوند ناگسستنى دارد امّا كدام ورزش و كدام مكتب؟

ريشه هاى عقيدتى ورزش

ورزش گاهى مبتنى بر عقايد عقايد خرافى يا انحرافى است و چنين ورزشى منفى و مخرب است كه هم تخريب بدن را در پى دارد و هم تخريب روح يعنى پژمردگى روحى است و هم موجب تخريب و انحراف عقل است كه نهايت آن جهل تخريب تفكّر و انديشه بوده و مايه تحميق است و بديهى است كه چنين ورزشى در هر جامعه اى رايج باشد حاكى از تسلط جباران و قلدران و فرعون ها بر آن جامعه است مانند ورزش هاى گاوبازى در مصر باستان، بوكس در چين و يونان باستان و هم چنين مبارزه پهلوانان اجير با حيوانات وحشى يا گلادياتور شدن كه جز جهت سرگرمى و ارضاء درنده خويى سران عياش روم باستان جهت ديگرى نداشت و اصولاً جزو جنايات فراموش ناشدنى انسان كهن است.

هم چنين برخى سرخ پرستان براساس پرش طول و پرش ارتفاع محدوده ى مالكيت زمينهاى مزروعى را معيّن مى كردند و....

از لحاظ تقدّس عقيدتى ورزش همين بس كه اوّلين المپيك در سال 776

ص: 296

قبل از ميلاد مسيح(ع) در يونان صرفاً به خاطر تقرب و خشنودى زئوس (خداى خدايان) آغاز شد و در همان ديار ورزش بوكس را در محل معبد دلفى كه جايگاه تقديس و ستايش آپولو الهه ى نور و روشنى بوده انجام مى شد.

در آفريقا ورزش تيراندازى و شنا از فضايل معنوى محسوب مى شد و جنبه ى تقدّس مذهبى داشت و برخى از قبايل سرخ پوست آمريكا بازى با توپ را جزو مراسم مذهبى مى دانستند و عقيده داشتند كه قوانين اين بازى از سوى خدايان تعيين شده است و در برخى ديگر از قبايل سرخ پوست حركات مخصوصى را انجام مى دادند كه با سر و صداى فراوانى همراه بود و انجام چنين حركاتى را موجب شفاى امراض بدن و بخشودگى گناهان كبيره (شفاى امراض روان) مى دانستند و....

از نظر جنبه ى خرافى و تحميقى آن، عاملى در جهت ستمگران و سكوت ستم كشان تاريخ بوده است. حتّى شاهان ساسانى خود را از نژاد الهى و ربانى دانسته و لقب قهرمان قهرمانان و بسيار جليل بر خود مى نهادند، و نيز اين كه يونانيان قديم پياده روى و حركات بدنى و ژيمناستيك را مايه قرب به خدايان و نيز موجب رضايت ارواح مردگان مى دانستند و يا در آفريفا نوعى حركات بدنى پر سر و صدا جهت درخواست نزول باران انجام مى دادند كه از همه معروف تر عملياتى بوده به نام رقص باران و...

از جنبه ى نظامى گرى، در هند باستان اصولاً فيل سوارى و تيراندازى و چوگان مختص طبقه ى افسران نظامى بوده و در روم باستان كه تربيت فرزند به خاطر سرباز شدن بود ورزش هاى سنگينى مثل كشتى، تير پرانى و دوميدانى و سواركارى و به خصوص شنا آموزش داده مى شد و... .

از نظر حماسى و اساطيرى، ادبيّات كهن جهان معرف الگوهاى قدرت

ص: 297

فراوانى است كه مؤيد نياز مردم به چنين الگوهايى بوده از جمله فردوسى حماسه سراى ايرانى در پرورش اين گونه اسطوره كه خاستگاه مذهبى و فطرى هم دارند معرف همگان است واغلب داستان هاى شاهنامه در پيرامون مسايل قدرتى و ورزشى و نبردهاى حماسى است كه از نقل نمونه ها به جهت مطلع بودن همگان صرف نظر مى شود.

در يونان باستان نيز كتاب هاى هومر و اوميروس بيانگر و مؤيد نظر ديگرى بر وجود چنين الگوهايى است نمونه هايى مثل آشيل كه تخته سنگى را به قدرت ده مرد به تنهايى حمل مى كند، ميلون كه گاوى را بغل كرده و تمام ميدان المپيا را با حمل آن مى پيمايد و آخر با يك مشت آن را پاره كرده مى خورد، پوليداماس كه در نبرد با شير وحشى و گاو وحشى پيروز مى شود و اسطوره هايى چون، المپيداس، هركول، ماسيس، اخيلس و...بيانگر اسوه هايى بوده كه بشر در طول تاريخ براى بيان نياز قدرت بدنى خود بدان ها توسل مى جسته است.

در صدر اسلام نيز، پهلوانى - رزم هاى فردى و گروهى - زور آزمايى، مسابقات اسب دوانى و شترسوارى، شكار، وزنه بردارى، تيراندازى وجود داشته است دلاورانى چون على(ع) و حمزه عموى پيامبر، ميدان داران بزرگ اين ورزش ها بوده اند. شمشيربازى و اصولاً شجاعت عرب ضرب المثل بوده به طورى كه فرار از دشمن را زشت مى دانسته اند و حضور پيامبر در چنين صحنه هايى مثل جريان كشتى گرفتن امام حسين(ع) و امام حسن(ع) و تأكيد بر تيراندازى و سواركارى و شناگرى نشان دهنده ى اهميت موضوع ورزش در نظر بزرگان اسلام است.

به هر حال پديده هاى اجتماعى بسيارى چون عيارى، شطادى، فتيانى، سامورايى، بيعت هايى چون بيعت حلف الفضول كه پيامبر اسلام در جوانى در

ص: 298

آن بيعت شركت داشت، با هدف دفاع از حقوق مظلوم بيعت هاى قومى، قبيله اى و جهانى و سلكى، پيدايش اسطوره هاى كهن ملّى يونان و مصر و ايران قديم و نوع شيوه هاى تقدّس كهن مثل تقدّس كوه الپ - معبد دلفى و وجود پديده هاى دفاع و مقاومت در برابر مهاجمان و صبر و استقامت در برابر ناملايمات و بروز جنگ ها و نامردمى ها و اميد و انتظار مظلومان، پرستش الهه ها و اسطوره هاى قدرت چون هركول و رستم و حتّى تبليغات انحرافى و سوء استفاده هاى قدرتمندان در جهت استعمار مردم مظلوم بعدى از خواسته ى فطرى بشر را نشان مى دهد كه همان بعد حركت و تلاش و عدالت خواهى و كمال يابى رهايى از سكون و خمودگى است.

الگوهاى راستين ورزش

اشاره

روى اين اصل ورزش اكثراً ملعبه ى دست سكون و خمود است و روى اين ورزش اكثراً ملعبه دست دنياداران و آلت دست سياست بازان و اربابان زر و زور و تزوير شده و مؤيد اين امر المپيك ها و جام هاى جهانى، جام هاى وحدت، جام هاى دوستى و.... است كه با شعارهاى فريبنده ى دوستى و اتّحاد ملل ولى در اصل به خاطر رسيدن به مطامع پست خود و سرگرمى و استعمار و خامى و غفلت ملل مظلوم صورت مى گيرد كه از نمونه هاى آن همگان خبر دارند.

در اسلام حركت و تلاش، كار و عمل، ورزش و تربيت بدنى و حتّى بازى، شدن و صيرورتى است اصيل كه نشان دهنده همگامى فرد است با كلّ جهان مخلوقات و لذا در اسلام اين همگامى بسيار سفارش شده است البتّه با انگيزه و نيّت وصول به حق و گذشتن از اسارت غير حق و يافتن كمال حقيقى بايد صورت گيرد و در اين جاست كه ورزش بسيار مطلوب است. يعنى مطلوبيتش به

ص: 299

عنوان وسيله اى در جهت تقويت جسم و تلطيف روح و تزكيه شدن، امتحان شدن، صبور شدن، شجاع شدن، پويا شدن، مقاوم شدن و.... وسيله اى است در جهت قرب به مبدأ هستى و حق تعالى.

عاملى است در جهت تعادل و همبستگى، تمرينى است در جهت پذيرفتن قوانين حق و راهى است براى اشاعه منش و خلق و خوى الهى و وصول به پاكى طينت و ايثار و خضوع و حق طلبى. زيرا الگوهاى راستين ورزش اسلامى معرف پاكى و عفو و قدرتمندى هستند، معرف ايثار و خضوع و حق طلبى هستند كه جامع تماى خصال مردان حق طلب و جوانمرد و باطل شكن مى باشند شجاعت و حق طلبى موسى(ع) در برخورد با جريان مشاجره ميان دو جوان قبطى و سبطى و حمايت آن حضرت از فرد مظلوم كه منجر به كشته شدن ظالم شد، مردانگى ها و رشادت هاى پيامبر(ص) و على(ع) و حمزه(ع) و ديگر سرداران نامى اسلام در هر شرايطى كه لازم بود و....

تربيت جسم و پرورش روح به طور متعادل پختگى و رخوت و سستى را زايل، چابكى و چالاكى را عايد مى سازد و تن انسان را ميزبانى سالم و چالاك و شاداب و بيدار و فعّال مى سازد تا ميهمانى عزيزى چون نفس مى گرداند و چنين جسم و تنى است كه نفس را پالايش مى كند پاك و مزكّى مى نمايد و اصولاً برخى از فعاليت هاى بدنى چون يوگا، ژيمناستيك، شيرجه و... نمودارى از تمركز روح انسانى و تسلط روان او بر اعضاى مادّيش مى باشد، اكنون پس از بيان اين مسايل مقدماتى به بيان تعريف مقولاتى چون بازى، ورزش، تربيت بدنى مى دانيم و تفاوت هاى آن ها را بيان مى كنيم.

بازى: حركت و فعاليتى است ارادى والتيام بخش كه تعيين نوع آن و هم چنين تغيير نوع آن حركت به اختيار و دلخواه و خارج از مقررات و به دور از تحميل

ص: 300

قوانين صورت مى گيرد و تنها ميل درونى و رضايت خاطر فرد عامل ايجاد آن است و اغلب جنبه ى تفريح دارد نه ضرورت و از عناصر اصلى بازى تقليد و تغيير آزادانه آن است امّا به هر حال عاملى است در جهت فعاليت روان و تن كه گاه انفرادى است و گاه اجتماعى، زمانى جسمانى است و زمانى عقلانى و گاهى تركيبى است از هر كدام.

اساس بازى ها متفاوت است گاهى بر اساس تقليد و تلقى صورت مى گيرد مانند برخى از بازى هاى كودكان و خردسالان زمانى اساس آن را تصادف و بخت و اقبال تشكيل مى دهد مانند نوعى ديگر از بازى هاى كودكان و خردسالان.

اين گونه بازى ها متّكى بر مهارت و تمرين مداوم و ضوابط خاصى نيست و براى بالغين لغو و اتلاف وقت و سرگرمى و بطالت است، گاهى اساس بازى چرخش و دور زدن همه بدن يا عضوى از اعضاى بدن است مثل بعضى از بازى هاى كودكان، و يا برخى از مراسم رسمى و يا ورزش چون ورزش هاى باستانى و رقص باران، باله، سماع صوفيان، سقوط در خلأ، كه موجبات اختلال فكر، عدم تعادل، سرگيجه، تشنج، ضعف آنى و... مى شود.

گاهى اساس بازى بر رقابت استوار است چه به صورت فردى چه به صورت تيمى و شرط مهم در آن پيروزى عملى است لذا وابسته به كيفيّت اجراى آن است و مستلزم هوشيارى و زيركى و چابكى و چالاكى، تمرين و مداومت، سرعت و استقامت، قدرت و توان، انسجام وانتظام و رعايت قوانين و مقررات است مثل اغلب بازى هاى رايج ورزشى، و گاهى اساس بازى ابتكار و خلاقيت و نوآورى است كه اصلى ترين محور هر عملى مى باشد مثل فنون و روش هايى كه در بازى هاى ورزشى به ابتكار اشخاص ورزشكار معمول شده و به نام آنان نيز

ص: 301

مشهور است.

برآيند بازى ها نيز متفاوت است:

1. احياى حس گوشه گيرى و انزواطلبى توأم با حقارت يا احياى حس گوشه گيرى و انزواطلبى توأم با خود بزرگ بينى و غرور.

2. احياى روح جمعى مسالمت آميز يا احياى روح جمعى خشونت آميز.

3. جهت دادن به انديشه و تفكّر و اخلاقيات كه گاهى اين جهت مثبت و سازنده است و گاهى جهتى منفى و مخرب مى باشد.

4. تقويت عضلات و تقويت جسم ياتخريب توان جسمانى و عضلانى.

5. تقويت و كنترل اعصاب و تمركز حواس و ايجاد قدرت عزم و تصميم گيرى با ايجاد تشنج و ضعف اعصاب و به هم خوردن تعادل روانى مثلاً حالاتى چون خلسه.

6. ايجاد روحيه ى تعاون و وحدت و همكارى يا ايجاد روحيه ى خودمحورى و ديكتاتورى و...

ورزش: اسم مصدر ورزيدن است و به معناى مكرراً عمل كردن است. پس انجام حركت هاى متوالى و منظم به منظور تقويت و احياى قواى جسمى و روحى ورزش ناميده مى شود، البتّه بايد دانست كه بازى نسبت به ورزش عام تر مى باشد يعنى ورزش بازى خاص است كه در آن قيد و بند مقررات و قوانين حاكميّت دارد.

بنابراين هر بازى اى ورزش نيست امّا هر ورزشى بازى است كه اغلب اوّلى را به طور مطلق بازى گفته اند و دومى را بازى ورزشى مى گويند، عموماً ورزش صحيح بازى سازمان يافته و تشكيلاتى و منسجم است كه يكى از نهادهاى پويايى هر جامعه ى متحرك همين سازمان ورزش است كه شامل ادارات و

ص: 302

متخصصين و صاحب نظرانى است كه بر طرح و اجراى قوانين ورزشى جامعه نظارت كامل دارند.

تفاوت هاى ورزش و بازى:

1. در بازى آزادى عمل مطلق بوده و حكومت قانون شرط نيست.

2. در بازى ميل افراد حاكم است به طورى كه مى توان آن را هزل و بيهوده تلقى كرد و به جز جنبه ى تفريحى هيچ ارزش ديگرى ندارد.

3. در بازى هدف خاصى مورد نظر نيست و شايد بتوان آن را به عنوان عاملى براى فرار از مسئوليت ها و واقعيت ها و پوچ انگارى دانست كه در آن فقط ملاك ارضاء تمايلات شخصى است، امّا 1. ورزش يك مرحله كمال جسمى و روحى است. 2. آزادى در ورزش به معنى اجراى قوانين ورزش است. 3. در ورزش ميل فردى صددرصد حاكم نيست و نمى توان آن را بيهوده تلقى كرد. 4. ورزش كلاس آمادگى براى رويارويى با مصائب و مشكلات و واقعيات و مسئوليت ها و كلاس تمرين هدف دارى است.

تربيت بدنى:

تربيت عبارت است از عمل ارادى و آگاهانه و هدف دارى كه بر اساس طرح و نقشه معيّن صورت مى گيرد تا موجبات خلاقيت و زمينه رشد و تلاش و تكامل انسان را فراهم كرده و آن را از نسلى به نسل ديگر منتقل كند.

اگر خوب دقّت شود لازمه ى قبول اين تعريف بر مى گردد به انسان شناسى و به عبارت ديگر پذيرش اين تعريف اين است كه اوّلاً انسان را چگونه تفسير كنيم ثانياً او را موجودى اسير و مجبور بدانيم يا مختار مطلق؟

كه در هر دو صورت تربيت محال خواهد بود، حال چه جبر مادّى و ماترياليستى باشد و چه جبر الهى و اشعرى يا چه اختيار اومانيستى باشد كه به

ص: 303

بن بست انتخاب منجر مى شود يا اختيار الهى و معتزلى كه جاى بحثى در اين مقاله نيست امّا به طور اختصار:

از نظر جبر مادّى، انسان كه برآيند تكامل مادّه ى بى شعور است جز خصايصى برخاسته از مادّيت ندارد و لذا تماماً نيازهاى او مادّى و طبيعى است پس مقصود و هدف او نيز در همين مادّه و طبيعت است. بنابراين مسير او نيز مسير مادّه و طبيعت است. با اين تفاوت كه او چون متكامل ترين موجود طبيعت است پس بايستى خود حاكم بر طبيعت باشد و هدف تربيت ماترياليستى اين است كه البتّه اين علم است و نه تربيت. زيرا سلطه بر طبيعت و راه برآورده كردن نيازهاى مادّى منوط بر شناخت مادّه و طبيعت و استخدام طبيعت در اين راستا مى باشد و اين همان علم و تعليم است نه تربيت و پرورش. بر اين اساس در اسلام گفته شده علم را از گهواره تا گور بياموزيد ولو اين كه در چين باشد يا ولو اين كه در نزد كافر و مشرك و منافق باشد؛ زيرا موضوع علم مادّه و طبيعت و محسوسات است. امّا موضوع تربيت انسانيت، انسان است. روح است. مجرد است. نفس است. اخلاق است. روان و ملكات است و... .

بنابراين ماترياليست چون اين جنبه را در انسان باور ندارد تربيت را نمى تواند قبول داشته باشد و اگر شعار تربيت مى دهد مرادش همان جنبه ى پيشرفته مادّى و علم بدون مسئوليّت است و همان چراغ در دست دزد است و همان تيغ در دست مست است.

از نظر جبر الهى نيز، اعمال و حركات انسان خارج از قدرت خود اوست و كلاً خواست و اراده محض حق تعالى است و انسان در مقابل آن هيچ خواست و اراده اى ندارد. هر چه اتفاق مى افتد و هر عملى كه انسان انجام مى دهد در حقيقت خودش انجام نداده بلكه انسان آلت بى اراده ى پروردگار است. لذا

ص: 304

انسان هيچ مسئوليتى ندارد. نمى شود از او بازخواست كرد او را عوض كرد، تغيير داد و تربيت كرد زيرا اين امور در اراده ى خداست.

از نظر پيروان تفويض (اختيار مطلق) يا معتزله اصولاً حدّى و قيدى در عملكرد انسان مقصود نيست و انسان در عمل مختار مطلق است. درست است كه وى معلول حق تعالى است اماپس از اين كه خلق شد حق تعالى وى را به خود واگذاشت و انسان موجود وانهاده ايست كه هر كارى بخواهد مى تواند انجام دهد و بديهى است اين نظريه افراط فراوان دارد زيرا از نظر فلسفى اعمالى كه انسان انجام مى دهد از لحاظ شدن و نشدن حالت مساوى و امكانى دارد و از سوى ديگر هر عملى كه شدنى است تحقق مى پذيرد و هر عملى كه شدنى نيست هرگز تحقق نمى پذيرد لذا نه جبر مطلق حاكم است و نه تفويض و اراده مطلق. بلكه امرى بين اين دو امر، پس تربيت پذيرى انسان امرى است، وجدانى و بديهى كه انكارش نوعى سفسطه است و اين كه گفته اند:

مى خوردن من رب ز ازل مى دانست

گر مى نخورم علم خدا جهل بود

و نيز اين كه تربيت نااهل را چون گردكان بر گنبد است و اين كه:

گليم بخت كسى را كه بافتند سياه

به آب زمزم و كوثر سفيد نتوان كرد

كاملاً مخالف وجدان و فطرت است و شعارى است بر سكون و جمود و سلطه پذيرى و پذيرش خوارى و زبونى و قبول جور و ستم و... .

حال پس از بيان مفهوم تربيت بايد گفت كه تربيت گاهى نظرى و فكرى است و گاه جسمى و مادّى است يعنى عملى است. زيرا جسم و بدن وسيله اجراى مقاصد و افكار است و در رابطه مستقيم با هم لذا تربيت بدنى: يعنى شكوفايى قدرت جسمانى و روانى توأماً در جهت الى اللّه و عبوديت حق تعالى، عبداللّه شدن، عبدصالح شدن، و به عبارت ديگر وسيله ايست در جهت احياى قوا و

ص: 305

استعدادهاى نهفته براى وصول به كمال حقيقى و كمال وجودى، به عبارت ديگر تمرين و آموزش طريق رشد كردن در همه ى ابعاد وجودى (جسمانى و روانى) تربيت بدنى است.

تربيت بدنى يعنى شكوفا كردن قدرت ها و مهارت هاى بدنى كه حق هر صاحب بدنى مى باشد كه در حد توان و وسع وجودى خود به احياء و شكوفا كردن اين قدرت ها و مهارت ها در جهت خدمت به حق تعالى بپردازد.

و بالاخره تربيت بدنى وسيله اى است براى حفظ تعادل قواى جسمانى و روانى و جلوگيرى از هرز رفتن و نابود شدن اين استعدادهاى الهى، كه ظلمى است نابخشودنى.

اكنون آن چه را كه در سايه روشن تفكّر يافتيم در پرتو نور هدايت قرآن و گفتار معصومين مطالعه مى كنيم. زيرا اوّلاً «و لارطب و لايابس الا فى كتاب مبين»

و اين سفارش پيامبر(ص) است كه فرمود: «انى تاركم فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى...».

در قرآن كريم واژه هاى بسيارى هست كه بيانگر حركت و تلاش و سرعت و كوشش و رفتن و بازگشتن وانتقال و تحوّل و بالا رفتن و سختى را پذيرفتن است واژه هايى چون سبح و سباحت، رجع و رجعت، سير، صير، عمل، صعد، و كدح و... كه اينك برخى را به طور مختصر بررسى مى كنيم.

ص: 306

1. سبح و سباحت

به معناى شنا كردن، جريان يافتن و جارى شدن است چه در آب و چه هوا، كه شتاب و شناورى با سرعت و نيز تلاش و كوشش معنى شده است و به طريق استعاره به سرعت عمل و سير و حركت اسب نيز اطلاق گرديده و از نظر قرآن كريم همه موجودات هستى كه شأن بودنشان وابستگى و فقر به مبدأ متعال است در حوزيه وجودى خويش غرق در سباحت و شناورى و تلاش و حركت بى وقفه اند.

آن هم حركتى غايتمند و غايتى حقيقى، و همين امر در اهميت مسأله سباحت و شناورى موجودات كافى است كه مورد قسم حق تعالى واقع شده و در آيه ى سوم سوره ى مباركه ى نازعات مى فرمايد: «والسابحات سبحاً» قسم به شناگران و تلاشگران كه در حال شنا كردن و تلاش كردن هستند.

برخى معتقدند كه مراد از شناگران در آيه ى فوق بادها هستند كه در هوا حركت مى كنند، برخى گفته اند مراد ملائكه اى هستند كه مأمور گرفتن جان هاى مؤمنان اند و... امّا به هر حال هر منظورى كه باشد در آن منظور مسأله حركت و جارى شدن و تلاش كه ضد سكون و جمود است به خوبى آشكار است و هيچ شكى در آن نيست.

هم چنين در آيه ى سى و سوم سوره ى انبياء مى فرمايد: «و هوالذى خلق الليل و النهار و الشمس و القمر و كل فى فلك يسبحون» اوست خدايى كه شب و روز و خورشيد و ماه را آفريد و هر يك در مدار خود شناورند و حركت مى كنند.در اين آيه ى شريفه نيز شناورى و حركت خورشيد و ماه آن هم در مدار معيّن تسريح شده است. آيات ديگرى از قرآن دلالت بر حركت و شناورى و تلاش

ص: 307

موجودات دارد و حركتى را قرآن بيان كرده كه در آن حركت حد و مرز آن حركت و تلاش تعيين شده است و اين خود علاوه بر اين كه گواهى است بر طرح و برنامه ريزى حاكم بر هستى مى تواند بيانگر اين باشد كه اى انسان تو نيز هماهنگ با طرح هستى حركت و تلاش خود را در مدار معيّنى برنامه ريزى كن.

2. رجع و رجعت

به معناى رجوع و برگشتن و برگردانيدن چيزى است و اصل كلام در اين واژه اين است كه همه چيز در حال برگشت و حركت به سوى حق تعالى است و تنها او مرجع حقيقى، هر چيزى است و تنها او هدف واقعى هر تلاش و حركتى است و بدين جهت هر حركت و تلاشى كه در جهت خداى بزرگ هدايت نشود حركتى است عبث و عملى است شيطانى و حيوانى و عملى است نفسانى و بر خلاف مسير كل نظام آفرينش و بر خلاف فطرت نيالوده ى انسان است، قرآن كريم در آيه ى 109 سوره ى آل عمران مى فرمايد: «و الى اللّه ترجع الامور» و بازگشت هر امرى، هر حركتى، و هر چيزى (همه ى امور، همه ى حركت ها و همه ى تلاش ها و همه ى چيزها) به سوى حق تعالى است و آيات ديگرى چون آيه ى سى و پنج سوره ى انبياء و آيه ى صد و پانزده سوره ى مؤمنون و... همه بيانگر هدف دارى و جهت دارى اين نظام متحرك و پويا و شناور است كه انسان از لحاظ ظاهرى جزئى از اين نظام عظيم است. پس حركات و اعمال او نيز نهايتاً به سوى مرجع عالم يعنى خداى بزرگ رهسپار است و اين جاست كه بايد بينش داشت، طرح و برنامه داشت. بينشى كه در آغاز هر حركتى انجام آن را در معاد واقف باشيم و طرح و برنامه اى كه ورزش و حركت و تلاش و ايمان را فقط و فقط در جهت مرجع و به اميد ثمراتش در معاد تربيت و تقويت كنيم و الاّ خود

ص: 308

را فريب مى دهيم. عمر خود را تباه مى كنيم. ديگران را سرگرم و خود را خام و آينده مان را ناامن مى سازيم و اين همان بت سازى و ستاره سازى و قهرمان سازى و انسان محورى است و اين همان حاكميّت طاغوت نفس و پرستش الهه ى هوى مى باشد. و اعمال و تلاش هايى كه در اين جهت صورت گيرد نهايتاً چون سراب است كه تشنه را از اين سو به آن سو به دنبال خود مى كشد و عاقبت او را به همان درد تشنگى هلاك مى سازد و در اين جا هزاران نكته ى باريك تر از موى هست كه همگان مى دانند و گفتنش مقوله ديگر مى خواهد چه اين بحثى است عظيم و همين اشاره كافى است كه ورزش ها فعلاً در عمل چنين نيست و اين خيانت است و ارضاى كاذب خواهش هاى كاذب است و همه مسئوليم در پيشگاه حق تعالى بايد پاسخ گو باشيم پس چه بهتر كه خود را در مسير تربيت اسلامى و تربيت بدنى اسلامى درآوريم آن گونه كه قرآن و احاديث و اهل فتوى نظر دارند.

3. سير

به معنى حركت كردن و راه رفتن است، اين واژه نيز بيان گر حركت و سير در كلّ هستى است كه گاه قرآن براى درك و شناخت به انسان دستور سير در آفاق مى دهد و گاه سير و حركت كلى جهان را بيان مى كند مثل سير كوه ها و غيره از جمله در سوره ى طور آيه ى 10،سوره ى سباآيه ى 18، سوره ى يونس آيه ى 22، سوره ى تكوير آيه ى 3 و... .

4. صير

به معنى رجوع و انتقال و تحوّل است يعنى هرگاه چيزى به تدريج از حالتى به

ص: 309

حالت ديگر منتقل شود صير كرده است. و اصولاً ورزش و تربيت بدنى هم براى همين تحوّل است، تحوّل از ضعف به قدرت، و از سكون و جمود به تلاش و حركت، از تن پرورى و بيكارى به پرورش تن و بروز فعاليت و كار است. و خلاصه تحوّل در تعادل جسم و روح است و تحوّل در صحت و سلامتى بدن و عقل است و... .

لذا ورزش و تربيت بدنى صحيح يك صير است كه از ديدگاه قرآن شريف نهايت و هدف اين صير الى االلّه است زيرا در آيه ى 28 سوره ى آل عمران مى فرمايد: «و الى االلّه المصير» و سرانجام هر تحوّلى و هر حركتى به سوى خداى بزرگ است.

آرى، ورزش اسلامى و تربيت بدنى اسلامى بايد وسيله اى در شكوفايى استعدادها و تقويت جسمانى و پرورش بدن در جهت خدمت به حق تعالى باشد نه در جهت ايجاد حس عداوت و كينه، احياى روحيه هاى زورمدارى و... آياتى ديگر مثل آيه ى 285 سوره ى بقره، آيه ى 14 سوره ى لقمان، آيه ى 53 سوره ى شورى و... مؤيد نظر فوق است.

5. عمل

يعنى فعلى كه از روى تعقل و تفكّر و با آگاهى و قصد و اراده صورت بگيرد حال چه خوب باشد يا بد، عمل گفته مى شود لذا قرآن گاه عمل را صالح و گاه فاسد و شيطانى بيان كرده، از بدو كلام ورزش و تربيت بدنى را هر جا توضيح داديم مقولات علم و فكر و اراده نيز همراهشان بود تعريف عمل كه در فوق آورده شد مؤيدى بر آن چه قبلاً گفته شد.

پس ورزش وتربيت بدنى نيز عمل است حال آن را در قرآن جستجو مى كنيم

ص: 310

در آيه ى 132 سوره ى انعام چنين آمده است: «و لكل درجات مما عملوا و ما ربك بغافل عما يعملون» و براى بندگان بر اساس آن چه عمل كرده اند مراتبى است و خدا از آن چه عمل مى كنيد غافل نيست. در اين آيه رتبه و درجه و اعتبار انسان را عمل بيان كرده و آرى، به حق نيز چنين است كه ارزش هركس به عمل اوست و ارزش عمل فرد نيز به نيت و قصد اوست و اين است نيت در اسلام بهتر از عمل است زيرا عمل يعنى تشكل و تعيين نيت و لذا نيت مقدم است كه اگر خير باشد عمل هم خير و صالح و الهى است و اگر شر باشد و عملى شود آن عمل شر و فاسد و شيطانى است.

و لذا ساختن فكر و تغذيه معنوى و رشد عقلى بايد اساس كار اهل ورزش و مسئولين تربيت بدنى باشد به گونه اى كه عمل ورزشكار تجلّى انديشه پاك و الهى او باشد نه... و در اين صورت ورزش اسلامى مى شود، همّت هاى جوانان بلند مى شود و از سطح قهرمان شدن حتّى در سطح جهانى نيز فراتر مى رود و آن گاه است كه انقلاب ورزشى صورت گرفته و اين جز با انقلاب در ارزش هاى حاكم بر تفكّر ورزشى ميسر نيست و اصولاً فلاح و رستگارى انسان مؤمن و به تبع آن ورزش انسانى مؤمن جز در دورى از عمل شيطانى و اراده شيطانى (شراب نوشيدن، شراب انگور باشد يا شراب قدرت، مستى شراب باشد يا مستى مقام، قماربازى كردن، برد و باخت پول باشد يا ... پرستيدن بت، سنگى باشد يا طلايى، انسان باشد يا مقام يا نفس، عداوت و كينه و دشمنى و...) نيست و لذا ورزش اسلامى و تربيت بدنى اسلامى بايد از چنين اعمالى خالى باشد. آمين.

چه در غير اين صورت شيطان بدى عملمان را برايمان زينت مى دهد و انتقاد و حق گويى ها را به ديده ى دشمنى مى نگريم. در اين جمله درست دقّت كنيد كه فريفته شدن به عمل خود و ورزش مورد علاقه خود نبايد به گونه اى باشد كه ما

ص: 311

را از درك و فهم حقيقت باز دارد. چه مثلاً اگر گفته شود فلان ورزش حرام است فلان ورزش لهو يا لغو است ما بايد اين قدر رشد دينى و معنوى بالايى داشته باشيم كه خير خود را هم در دنيا و هم در آخرت فقط در اسلام بدانيم و فريب زيورآلاتى كه شيطان به عمل ما مى آويزد نخوريم.

6. صعد و صعود

به معنى بالا رفتن و ترقّى همراه با سختى و رنج است و اين امر يكى از اسرار خلقت انسان است، چه سختى و رنج است كه روح انسان را تقويت كرده و متعالى مى نمايد. سختى و رنجى كه شرع مقدّس بيان كرده، و چون يكى از مزايا و شايد اهداف ورزش نيز همين صعود است، بالا رفتن است تحمل سختى و رنج است. لذا در اين مورد هم به قرآن مجيد نظرى كوتاه مى اندازيم، قرآن در آيه ى 10 سوره ى فاطر مى فرمايد: «اليه يصعد اليكم الطيب والعمل الصالح يرفعه» انديشه پاك (توحيد، يكتاپرستى و...) به سوى پروردگار بالا مى رود و عمل صالح (عمل الهى و خالص) آن را بالا مى برد. آرى، اگر ورزش ما طالب عزّت و سربلندى است، اين عزّت و سربلندى از آن حق تعالى و رسول گراميش و مؤمنان به حق اوست.

ابتدا بايد مؤمن به حق شد نه مسلم به انقلاب و علامت آن اين است كه كلمه ى طيب و انديشه و تفكّر پاك الهى بر ورزش و تربيت بدنى حاكم شود و اين رنج دارد، مشقت دارد، سختى دارد زيرا صعود است، صعودى تا خدا، و رنجى به همين تناسب در پى دارد و سپس عمل صالح و ورزش صالح را زنده كرد از لهو و لغو، از سرگرمى و عداوت و گروه بندى جامعه و... دست شست، همه يك پارچه با كلمه ى توحيد (انديشه پاك) و توحيد كلمه (عمل صالح)

ص: 312

قدرت هاى خود را در جهت خدمت به حق تعالى بيدار و شكوفا كنند و اين بسى دشوار است. امّا سختى و دشوارى جوهره ى انسانيت فرد است لذا همين واژه را نيز بررسى مى كنيم.

7. كدح

به معنى سعى و تلاش توأم با رنج و سختى است و قرآن كريم اين واژه را فقط در مورد انسان به كار برده است و در آيه ى ششم سوره ى انشقاق مى فرمايد: «يا ايها الانسان انك كارح الى ربك كدحا فملاقيه» اى انسان تو با رنج و مشقت فراوان (در طاعت و عبادت) به ملاقات پروردگارت مى رسى. آرى، سختى ها و مشكلات انسان را پيوسته بيدار و هوشيار و آماده نگاه مى دارد و برعكس تنعم و نازپروردگى موجب سستى و كم طاقتى و غفلت و عدم تحرك فكر و جسم مى شود. پس تربيت بدنى و ورزش بايد عاملى در جهت خو گرفتن انسان با نوعى از مشكلات و سختى ها باشد و او را مقاوم و صبور و چاره انديش و استوار بار آورد تا سختى هاى جامعه او را از گردونه اجتماع به دور نيندازد بلكه او چون سدى مقاوم ومحكم و با روحيه اى بردبار و با شكيبى خاص و با صبرى جميل و تفكّرى عميق در ميدان مشكلات مبارزه حق طلب و عدالت جو بار آيد و نازپروردگى را كه يكى از موانع عظيم حق طلبى و عدالتخواهى و ستيز با باطل و ظلم است از خود دور سازد و چنين پرورشى عبادت است و هموار كردن طريق خداپرستى و توحيد است در غير اين صورت يا لهو است كه لغو و سرگرمى باطل و تحميق است و يا لعب است كه خاص كودكان و نوجوانان تا هفت ساله مى باشد. كه اهل هيچ جديتى نيستند و بديهى است آنان كه اهل دين دو گروه باشند از عبادت رحمان خارجند، يا در عبادت

ص: 313

نفس خويشند يا در عبادت طاغوت و مسلّماً اهل مبارزه و حق طلبى و عدالت خواهى نيز نيستند.

و در نتيجه ورزش و تربيت بدنى و ورزشكار و مربّى و داور و سرپرست و تمامى سازمان هاى وابسته خود عاملان ظلم و جور و دست پروردگان ظالمان و جباران مى شوند و در قالب منيّت هاى فردى، قهرمان شدن ها، كسب مقام ها و غيره مسخ شده و آلت اجراى مقاصد استعمارگران و صاحبان زور و تزوير مى شوند.

8. لعب

يعنى بازى و آن فعلى است كه هدف صحيحى در آن منظور نيست و تلقى نمى شود و در قرآن تنها در يك مورد به وجه قابل تأييد از آن استفاده شده و در موارد ديگر مورد تأييد قرآن نيست. وجه مورد تأييد آن در آيه ى 12 سوره ى يوسف اين گونه بيان شده: «ارسله معنا غداً يرتع و يلعب» برادران يوسف به پدرشان گفتند يوسف را فردا با ما بفرست تا گردش و بازى كند، نكته اين است حضرت يعقوب(ع) كه پيامبر بود با درخواست بازى كردن يوسف(ع) با برادرانش و با درخواست تفريح و گردش فرزندان مخالفت نكرد و عملاً با درخواست آنان موافقت كرده اجازه داد كه فردا يوسف(ع) با برادرانش به گردش و تفريح و بازى برود و قرآن هم ضمن نقل اين جريان هيچ سخنى در زشتى و مطرود بودن اين درخواست بيان نكرده امّا به هرحال حتّى اين چنين بازى خاص دوران كودكى است و طبق فرمايش نبى اكرم(ص) تا هفت سالگى است كه هنوز انسان اهل جد و جديت نشده و از آن مرحله به بعد بازى بدين معنى مورد قبول شرع مقدّس نيست.

ص: 314

زيرا مرحله ايست از حيات آدمى كه بايد به بارورى و شكوفايى استعدادهايش در جهت وصول به كمال حقيقى گام نهد و افعال خويش را بر اساس هدف معيّن و طرح و انديشه پايه ريزى كند و جدّى باشد. در همه ى زمينه ها و بازى را اگر مى گزيند بر اساس هدفى باشد و آن هم جدّى باشد واين همان ورزش و تربيت بدنى است و در غير اين صورت خوشايند و مطلوب و مقبول نيست زيرا ملعبه گرى را اختيار كرده و نهايتاً يا خود ملعبه ى دست قرار خواهد گرفت يا ديگران را ملعبه ى دست خود قرار خواهد داد. و اين اساس ابتذال و انحراف و سقوط انسان است و در نتيجه به انكار آيات الهى برمى خيزد چون لقاء قيامت را فراموش كرده، چون مغرور زندگى دنيا شده و از انجام خويش و نهايت و هدف خويش غافل شده و اين همه به علّت اين است كه زندگى را، خويش را، دين و عقيده ى خود را به بازيچه گرفته و قرآن در اين مورد در آيه ى 51 سوره ى اعراف مى فرمايد: «الَّذِينَ اتَّخَذُواْ دِينَهُمْ لَهْوًا وَلَعِبًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فَالْيَوْمَ نَنسَاهُمْ كَمَا نَسُواْ لِقَاء يَوْمِهِمْ هَذَا وَمَا كَانُواْ بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ».

آنانى كه دين خدا را به بازيچه گرفتند و حيات دنيوى آنان را فريفت و مغرور كرد، ما هم امروز (قيامت) آنان را فراموش مى كنيم همان طور كه آنان ديدار اين روز را فراموش كرده و آيات ما را انكار كردند. آرى، اگر هدف بازى شد و هدف بازيگر شدن و صرف بازيگرى مقصد شد انسان از حقايق هستى، از هويت خويش و از هدف خلقت خويش غافل مى شود و همه چيز را فداى آن بازى مى كند و بازيگرى حاكم او مى شود و او را مى فريبد. مغرور مى كند و خود را فراموش مى كند و... . چنين كسى با هر حقيقتى از راه انكار برخورد مى كند و خود موجودى ضد حق و اهل باطل خواهد شد و چنين

ص: 315

افرادى را در دنياى ورزش بسيار سراغ داريم كه به معرفى حاجت نيست. اين است كه خودباختگى، غرور، مقام طلبى، شهرت طلبى، و هدف قرار دادن ورزش، ورزش را از اصالت و محتوا خالى مى كند و آن را به بازى و بازيچه شدن و فرد را به بازيگر و بازيچه بودن مبدل مى سازد.

9. لهو

به معنى مشغول شدن است و آن عملى است كه انسان را مشغول مى كند و از آن چه مهم است (تعالى، عبوديت، رشد، كمال و علم...) بازش مى دارد و عامل غفلت انسان از مسايل مهم مى شود، اينك اگر ورزش انسان را از اهداف اصلى و رشد و تكامل انسانى باز دارد و اگر انسان ورزش را به خاطر رفع بيكارى و براى داشتن نوعى تنوع و سرگرمى قبول كرده باشد چنين ورزشى لهو است و عامل غلفت انسان از ياد خدا، شناختن خويشتن و در نتيجه مسخ شدن وى مى گردد و در اين صورت چنين ورزشى غيراسلامى، غير انسانى و بى ارزش است زيرا عاملى است در جهت گمراهى انسان، در جهت حاكميّت فرهنگ جاهليّت و غلبه شيطان هم در درون انسان، در فرهنگ و فكر انسان و هم در سرنوشت اجتماعى او، و هلاكت واقعى در دنيا و آخرت از برون و درون روى خواهد آورد و در چنين شرايطى انسان هر چه قدر در جهت تعالى و رشد خود و جامعه اش بكوشد راه به جايى نخواهد برد، زيرا بازيچه اى به نام ورزش دل او را از حق برگردانده واو را به باطل و بيهودگى مشغول ساخته و اين جاست كه به قول قرآن كريم (و هم يلعبون لاهيه قلوبهم) پس بايد كه ورزش در راه صلاح فرد و جامعه باشد، در راه بيدارى و آگاهى انسان باشد و در يك كلام در جهت آماده ساختن جسمى و روحى انسان و ورزيده ساختن او براى مقابله با غفلت ها

ص: 316

و سرگرمى ها باشد.

در چنين موقعيتى ديگر ورزش عامل تخدير نيست و ورزشكار نيز ملعبه ى دست حاكميّت هاى باطل و مايه ى سرگرمى و تفنن ديگران نيست بلكه آن چه ورزش مى پروراند عبد است و آزادمرد است و انسان هايى پرورده و ورزيده و خودساخته و آبديده كه جسم خود وقف روح و دل و فطرتشان كرده و يك پارچه جان مى شوند به جانان مى رسند. زيرا ورزش آن ها غفلت نبوده، لهو نبوده، دورى از خدا و خويشتن و جامعه و حق و عدالت نبوده و آن ورزشكاران كه مالك نوعى قدرت و فن ورزشى هستند و با نيروى جسمى و كالاى فنون خويش در بازار ورزش يعنى در ميادين ورزشى به تجارت و كسب عنوان و اثبات برترى خويش پرداخته اند هيچ گاه چنين مالكيت و تجارتى آنان را از ياد خدا غافل نساخته است و به حق اين است معنى ورزش اسلامى و انسانى و ورزشكار مسلمان و انسان و در غير اين صورت همان لهو است و سرگرمى، هر چند با ظاهر آراسته اى متجلّى شود.

آرى، همان قرآن كريم فرموده: «رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه». مردانى هستند كه تجارتشان آنان را از ياد خدا غافل نمى كند.

10. قوّت

يعنى نيرومندى و آن ضد ضعف است، يكى از اثرات مهم ورزش زايل كردن ضعف بدنى و جاى گزين كردن قوّت و نيروى جسمانى است، ليكن بايد دانست قوّت جسمانى تنها موجبات غرور و زورمدارى و حتّى ظلم كردن مى شود كه اين تمامى از اوصاف پست و رذيله انسانى است و بديهى است كه چنين قوّتى از نظر اسلام قدرت شيطانى و تخريبگر و حيوانى است كه موجب

ص: 317

سقوط فرد از از حد انسانيت مى شود امّا در عين حال اصل قوّت از اوصاف حق تعالى است و اوست مصدر تمامى نيروها و قدرت ها زيرا «لاحول و لاقوة الا بااللّه العلى العظيم». آرى، اصولاً هيچ نيرو و قدرتى نيست مگر از جانب خداى عظيم و نيز بر اساس «ان اللّه قوى شديد» خداى تعالى است كه قوى و نيرومند و عقاب دهنده به سختى و شدّت است نه غير او. پس كسب قوّت در حقيقت تحصيل صفتى از صفات خالق است و انسان موحّد و مسلمان و مؤمن به خدا نيز بايد قوّت و نيرو داشته باشد و ضعف و سستى و كسالت را بزدايد لذا هر گاه كسب قدرت بدنى و قوّت جسمانى در جهت امر حق باشد بسيار مطلوب است كه فرموده: «خذوا ما آتيناكم بقوة»(1) يعنى آن چه داده ايم (از مسئوليت، كتاب اللّه، رهبرى و كليه اوامر و نواهى) محكم و با قدرت بگيرد. و راستى پيروى از كتاب خدا و گام برداشتن در راه اولياء خدا نيرو لازم دارد مى خواهد و با ضعف و زبونى نمى توان موحّد بود، نمى توان سالك طريق خدا و پيرو بزرگان دين بود، امّا همان طور كه گفته شد مراد از قوّت مطلوب صرف نيروى بدنى تنها نيست بلكه نيروى معنوى و قوّت قلب نيز مراد است و اصولاً آن چه مورد نظر است جمع ميان نيروى بدنى و نيروى قلب است، نيرومندى در علم، نيرومندى در عقل، نيرومندى در ايمان و قلب بايد باشد تا نيروى جسمانى ارزش پيدا كند.

زيرا اگر جسم قوى باشد بدن نيرومند باشد امّا قلب انسان آلوده، شهوت انسان غالب، بى ايمانى انسان حاكم باشد، چنين انسانى تنها در صورت انسان و در سيرت ديو، شير، ببر، سگ، گرگ يا.... مى باشد.

اين است كه تربيت بدن بايد در كنار تربيت نفس و روح و فطرت باشد و يك

ص: 318


1- سوره ب بقره آيه ى 16

انسان همين گونه كه به كسب نيروى جسم و قوّت بدن همّت مى ورزد در كسب نيروى معنوى نيز بكوشد و بدين سان است كه نشاط و سلامت درونى و برونى و توان دفع سلطه گران درون و برون به انسان روى مى آورد چه او ورزيده شدن به تمام معنا هم از نظر جسمانى ورزيده و قوى و هم از نظر روحى، لذا نه جبر حاكمان جبار او را تسليم مى كند و نه جبر نفس غدار. زيرا او تسليم حق تعالى است نه كسى ديگر و نيروى او نيروى صمدانى و رحمانى است نه نيروى شيطانى و حيوانى. او ورزيده است كه مقتدايش على(ع) است. ورزيده اى كه به قوّت خدايى درب يكى از دژهاى خيبر را از جا كند و به جاى سپر از آن استفاده كرد. نيرومندى كه در جنگ احزاب عمرو بن عبدود را آن چنان به خاك افكند ليكن غرور، تفاخر، منيّت هرگز در وى نمود نكرد و اين است مفهوم كسب قدرت و نيروى بدنى و ورزيدگى. آرى، همين على(ع) است كه يتيم نوازى، حق طلبى، عدالت، سخاوت، جنگ و ستيز و عبادتش، مردمدارى، حكومت وشهادتش جن و انس را به تعظيم واداشته و او ورزيده و قدرتمندى است كه اصل قدرت را از خدا مى داند و از او درخواست كرده كه: «قو على خدمتك جوارحى و اشدد على العزيمه جوانحى»، اى آفريدگار من مرا در خدمت به خودت نيرومند گردان. اين جمله از دعاى كميل جهت قدرت و قوّت ترسيم شده و آن خدمت كردن به خداست و صرف نيرو و توان در جهت اللّه است و غير از اين در هر جهت ديگرى كه باشد خلاف اسلام و انسانيت است.

11. جسم

به معنى تن و بدن است در كلام خدا در دو مورد به كار رفته كه در سوره ى بقره آيه ى 247 بسط جسم و تنومندى را از مواهب الهى دانسته و در مورد

ص: 319

حضرت طالوت و صفات او مى فرمايد: «و زاده بسطه فى العلم و الجسم) خداوند به او دانش وسيع و تنومندى داده است. باز در اين آيه ى شريفه نيروى جسمانى به تنهايى تأييد نشده بلكه قبل از آن نيروى علم و وسعت در علم بيان گرديده و به حق چنين نيروى جسمانى و قوّتى برازنده ى انسان است كه در راه تعالى و رشد معنويّت او باشد. پس ورزشى اسلامى است كه در آن همان طورى كه غلبه ارزش جسمى و قوّت بدنى بروز مى كند، ارزش هاى اخلاقى، عقيدتى و معنوى و الهى نيز بروز كند و تعادل ميان رشد و تربيت اين دو بعد (جسم و روح) رسالت تربيت بدنى اسلامى و همه ورزشكاران و مسئولان است، با اين اوصاف رابطه ى جسم و روح، مادّيت و معنويّت، امرى مسلم كه مى توان به رابطه دنيا و آخرت تشبيه كرد و تقويت جسم و ورزش نيز امرى لازم و ضرورى است زيرا بدن پژمرده و گرفته مى سازد، يأس و اندوه و كسالت مى زايد و انسان خداپرست و عبد واقعى خدا كسى است كه در اوج تعالى روحى و اميدوارى و شوق به مبدأ زندگى مى كند و جسم خود را همانند روحش ورزيده مى كند تا جسمى آزاد از قيد شهوات و لذات پست مادّى داشته باشد و با جسم و روحى ورزيده و چابك و صافى ديده از آلودگى ها زندگى مى كند و به خاطر هدف والاى خود يعنى رضايت خدا با قوّت و نيرومندى به خدمت حق مشغول است.

12. عفو و ايثار

عفو به معنى گذشت و بخشودن گناه و محو اثرات زشت و بد آماده است و نيز ناديده گرفتن خطا و چشم پوشى از لغزش و اشتباه آمده است. بخشندگى و گذشت از صفات حق جلّ و علا مى باشد كه خدا عفو و كثيرالعفو است و قرآن

ص: 320

مى فرمايد: «و ان اللّه العفو غفورا»(1) ايثار از (آثر، يؤثر)، باب افعال است كه به معنى انتخاب كردن و برگزيدن آمده است و ايثار آن است كه انسان سختى، مشقت، نيازمندى را براى خود برگزيند تا ديگران در سايه ى اين گزينش ها به راحتى و غنى برسند و در كلامى ديگر ايثار يا از خودگذشتگى مقدم داشتن ديگران در امورى است كه خود انسان واجد و مستحق آن امر باشد و قرآن كريم نيز چنين مى فرمايد: «و يوثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة»(2). ورزش يكى از صحنه هايى است كه در آن قبل از هر چيز احتياج به گذشت و ايثار است تا در سايه ى اين گذشت و ايثار، صفاى عمومى و خلوص و دوستى و عشق در آن صحنه حاكم گردد و اگر گذشت و ايثار كه لازمه ى جوانمردى و بزرگ منشى و مناعت طبع است در جمع ورزش يا هر جمع ديگر وجود نداشته باشد در عوض تخاطم و لجاجت و بعض بر آن جمع حاكم مى گردد و بديهى است كه چنين اجتماع از معنويّت و انسانيت و هدايت به دور است ليكن در سرلوحه تعاليم تمام انبياء و مربيان الهى بشر خصوصاً در تعاليم نبى اكرم(ص) بر كسب اين صفات تأكيد فراوان شده است. نمونه هاى ايثار در اسلام كاملاً زبانزد است در جنگ احد، در زندگى پيامبر(ص) و على(ع) و همه ى انبياء دين درس بخشش وايثار مشهود است و دين دو صنعت برجسته ى الهى و انسانى عوامل مهم جذب افراد و سازندگى انسانهاست و لذا بر همه ى ورزشكاران، مربيان و سرپرستان و غيره لازم است براى هدايت و رشد ديگران با سعه ى صدر، گشاده رويى، عفو و ايثار در صحنه ى ورزش حضور يابند و آن گاه است كه طعم حقيقت انسانيت، را خواهيم چشيد و آن گاه است كه در جمع ورزش روح

ص: 321


1- سوره مجادله آيه ى 2
2- سوره حشر آيه ى 9

اخوت و اتّحاد حكومت خواهد كرد و اين از عمده ترين آرمان هاى توحيدى مكتب انبياء است.

13. صبر و استقامت

صبر كه به معنى خويشتن دارى و حبس نفس است از صفات پسنديده خداجويان حق پو مى باشد كه هم حكم شرع است و هم حكم عقل و هم در مورد مصائب و سختى ها جايز است و هم در راحتى و آسايش و اين صبر است كه سرچشمه ى فضايل ديگرى چون شجاعت و سعه ى صدر و عفت و قناعت مى باشد و اين صفت است كه انسان را متفكّر بار آورده و از شتاب و هراس باز مى دارد و او را در برابر شدايد و مصائب مقاوم و پراستقامت مى سازد مثلاً در روايت است كه روزه نوعى صبر است در برابر گرسنگى، تشنگى، و شهوت، دروغ، غيبت و غيره و اين امر است كه مرد را آبديده و مقاوم مى سازد كه نهايت آن غلبه و پيروزى در برابر هر نوع دشمنى است چه درونى و چه برونى زيرا صبر و استقامت چه در جهاد اكبر و چه در جهاد اصغر لازمه ى پيروزى است. از ديگر معانى صبر داشتن جرأت است و نيز انتظار كشيدن كه به هرحال اين صفت از صفاتى است كه روح و نفس انسان را مقاوم و استوار مى سازد و انسان را باتدبير و خردمند و قانع بار مى آورد.

14. تعاون و همكارى

عون به معنى يارى و كمك است و تعاون يارى نمودن و كمك كردن است و نيز استعانت، كمك خواستن و يارى طلبيدن. يكى از آشكارترين مظاهر اجتماعى ورزش وجود روحيه ى همكارى و مساعدت و تعاون است كه

ص: 322

برخاسته از اخوت و محبّت ميان انسان هاست. آموزشى است در طريق يارى كردن ديگران و درسى است در راه بروز استعداد مدد كردن و امداد به انسان ها. قرآن كريم به انسان هاى صبور فرمان مى دهد كه بايد از خدا يارى جست زيرا اوست مصدر تمامى يارى ها و امدادها كه فرمود: «و اللّه المستعان»(1) و نيز انسان موحّد منحصراً از خدا يارى مى جويد «اياك نستعين»(2). طريق استعانت جستن از خدا و وسيله ى يارى گرفتن از حق، دو چيز است يكى صبر و ديگرى صلوة (نماز) كه فرمود: «و استعينوا باالصبر و الصلوة»(3) لذا كسانى واقعاً از خدا مدد مى جويند كه در رديف صابرين و نمازگزاران باشند و اين دوستى است براى جمعى كه خواهان روح تعاون هستند و اگر بخواهيم در جمع ورزش روح تعاون به معنى اصيل خود حاكم شود چاره اى جز تمسّك به صبر و صلاة نيست از اين جهت هر نوع تعاون ديگرى انحرافى و در طريق غير حق است، اين جاست كه بايد گفت هر عملى حتّى ورزش اگر روح عبادت و بندگى خدا در آن جارى نباشد عملى باطل است، لغو است و بيهوده، نكته مهمّى كه از اين جا به دست مى آيد اين است ورزشكاران مسلمان بايد در رديف صابرين و نمازگزاران باشند تا تعاون و همكارى آن ها معنى پيدا كند تا روح اخوت، وحدت، گذشت و ايثار بر آن ها حاكم شود زيرا تعاون و همكارى در دو جهت اساسى مفهوم مى يابد كه يكى در جهت هدف و ديگرى در جهت عمل و اين هر دو لازم و ملزم و مكمل يكديگرند و هر يك از اين دو اگر نباشد، تعاون حقيقى وجود نخواهد داشت و اين بدان جهت است كه خواص جمع در افرادش و تأثرات فرد در جمعش ضرورتاً نفوذ مى گذارد و اين جاست كه از قرآن مى آموزيم شرط تعاون را:

ص: 323


1- سوره ى يوسف آيه ى 18
2- سوره ى فاتحه آيه ى 5
3- سوره ى بقره آيه ى 45

«تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدان»(1). همكارى و تعاون بايد در كارهاى خوب و در تقوى صورت گيرد نه در گناه و تجاوز. به راستى كه اگر تجاوزكارى، آلوده به گناهى، در جمع ورزشى انسان باشد، ورزش جمعى كه لازمه ى تعاون است، عملى است خلاف حكم قرآن. زيرا انسان تجاوزكار و آلوده به گناه در ورزش نيز تجاوز مى كند به مقررات، به محيط دوستى، به داور، به مربى، به حق ساير ورزشكاران و... .

زيرا ورزش كه تسلط بر بردن است بايد مقدمه ى تسلط بر نفس باشد وگرنه هيچ ارزشى ندارد، ورزش كه درگيرى با شدايد و ناملايمات است جهت رشد خلق و خوى الهى است كه بتوان سختى ها را با خلق و خوى الهى مهار كرد، ورزش كه درس صبر و استقامت و جوانمردى است بايد در جهت شكستن بت غرور و خودبزرگ بينى باشد و الا هيچ ارزشى ندارد و از اين روست كه در جمع ورزش بايد همگان چنين اهدافى داشته باشند تا تعاون معنى يابد.

15. سبقت و مسابقه

به معنى پيشى گرفتن و پيش افتادن است كه البتّه هدف از مسابقه و جلو افتادن از ديگران و جهت مسابقه و پيشى جستن از ديگران از جمله مهم ترين اركان مسابقه است، در دين مبين اسلام بر مسأله ى سبقت تأكيد فراوان شده امّا نه هر سبقت و پيشى گرفتنى بلكه سبقت بايد در امور خير باشد و به مضمون (فاستبقوا الخيرات) هدف مسابقه بايد كسب خيرات باشد و نيز در قرآن كريم آمده كه «فاستبقوا الصراط» در صراط مستقيم از هم سبقت گيرند. در نتيجه مسابقات

ص: 324


1- سوره ى مائده آيه ى 2

ورزش نيز بايد در جهت وصول به خير و افتادن در صراط خدا صورت گيرد نه جهاتى ديگر چون قهرمان پرورى كه مايه حب و بغض در بين مسلمين گردد و اين از اهم امورى است كه سرچشمه ى اختلاف و تفرقه مى شود و مايه ى از بين رفتن اخوت و دوستى است و اين است كه سبقت گرفتن و به اصطلاح بردن در مسابقه زمانى فضيلت دارد كه مايه ى تقرب به خدا گردد.

در حقيقت مى توان گفت مسابقه امتحان است و ميزانى است كه در جهت كشف استعدادها و قدرت هاى مجهول و تثبيت استعدادها و قدرت هاى بالفعل بسيار ضرورى است. در همين مسابقات و امتحانات، كمال شايسته ى هركس آشكار مى گردد. براى همين است كه سبقت در دين، مايه ى تقرب به حق است. زيرا انسان، كمال استعدادهاى خود را در عبادت خدا ظاهر مى كند. از اين سبب است كه اغلب اولياى خدا به انحاء مختلف امتحان مى شدند و در مسابقات عبادى شركت مى جستند تا صبر در شدايد، مقاومت و جهاد در مقابل سختى ها، ايثار و جانبازى آن ها اثبات شود و استعدادهاى نهفته شان شكوفا گردد. نقش تمرين نيز همين است كه فرد را آماده ى تحمل شدايد و توانا در سبقت جستن نمايد. از آن جا كه اساس امتحان الهى بر تقوى و سبقت جستن بر محور تقواى الهى است، خداوند در سوره ى حجرات آيه ى 3 قرآن مى فرمايد: «اولئك الذين امتحن اللّه قلوبهم للتقوى» كه مراد تمرين تقوى و عادت كردن به تقوى قلب مى باشد و اين ها هستند كه در خيرات و در صراط سبقت خواهند جست و اين ها هستند كه مقرب درگاه حق خواهند شد لذا مسابقات ورزش بايد هدف و جهتش احياى استعدادها و شكوفايى توانمندى ها و تميز آن ها در طريق حق و صراط مستقيم الهى بر اساس تقوا باشد نه در جهات ديگرى كه معمول است و مردود و اين است كه مى توان گفت به حق يكى از طُرق صدور انقلاب،

ص: 325

مسابقات ورزشى است زيرا در آن صحنه ها نمايش تقوا و مقاومت تلاش و ايثار و خيرات و صراط مستقيم خداوندى به جهانيان برپا مى شود و مسلّماً ورزشكارانى كه اساس مسابقه شان بر محور خير و تقوى، جهاد و تلاش و ايثار و مقاومت و در مسير صراط مستقيم خداوندى و به اميد تقرب به خدا باشد پيروز خواهند شد و خدا نكند كه جلوه هاى صورى ورزش و مسابقه (قهرمان پرورى - قهرمان ستايى) بر روان فرد مسلط شود و فرد خود را در آيينه ى ورزش و مسابقه ببيند كه هويّت واقعى خود را در مسلخ ورزش قربانى خواهد كرد. و چنين است ورزشى كه بايد قربانگاه نفسانيات باشد مسلخ انسانيت مى شود و اين خسران آشكارى است.

16. غلبه و پيروزى

مقهور كردن و شكست دادن حريف است، در تعاليم حقه اسلام غلبه و پيروزى آن است كه به اذن خدا حاصل شود و هر گاه غلبه براساس هواى نفس و خودكامگى باشد در حقيقت ذلّتست و خوارى.

كلمه ى (غالب) از صفات حق تعالى است كه مى فرمايد: «واللّه غالب على امره»(1) و نيز خداى كريم در قرآن شريف غلبه را از آن خود و پيامبران (و پيروان خدا و پيامبران) دانسته و آن را امرى حتمى و ضرورى بيان داشته است.(2)

17. فوز و فلاح

كه به معنى رستگارى و نجات است نيز از واژه هايى است كه دلالت بر

ص: 326


1- سوره ى يوسف آيه ى 21
2- سوره ى مجادله آيه ى 21

پيروزى دارد در اين واژه ها نيز شرايط فوز و فلاح، اطاعت از خدا و رسول و مورد رضايت حق تعالى واقع شدن و نيز طهارت و تزكيه و پاكى و تقوى الهى بيان شده است «قد افلح من تزكى»(1)، «ان للمتقين مفازا»(2)، «و من يطع اللّه و رسوله فقد فاز فوزا عظيما»(3).

18. قهر

قهر نيز از واژه هايى است كه دال بر پيروزى است و به معنى غلبه و ذليل كردن به كار مى رود، قهر غلبه ى توأم با توانايى را گفته اند و اين صفت از اوصاف خاص خدا است و هيچ بنده اى را صفت قهّاريت و قهر شايسته نيست و اگر از كسى صادر شود نشان دهنده ى ظلم و ستمگرى او است زيرا «و هو القاهر فوق العبادة»(4).

با اين گفتار مى توان دريافت كه پيروزى صرف قوّت جسمانى و نيروى بدنى نيست و آنان كه چنين پندارى دارند از حقيقت معناى پيروزى جاهل و يا غافلند زيرا شخصيتى مانند على(ع) توانايى بدن و جسم را در راه كوشش و جديت به خدا و خدمت به او طلب مى كند و مسابقه را ميدانى براى تقرب جستن به حق تعالى مى خواند و اين وصول به قرب حق پيروزى است و پيامبر نيز شجاعت را غلبه بر هوى نفس مى داند كه فرمود: «اشجع الناس من قلب هوا»

خداوندا مربيان، استادان، معلمان، پدران و مادران، ورزشكاران، دانشجويان، طلبه ها، محصلان، و فرزندان امّت اسلامى را مشمول تربيت همه جانبه ى خود بگردان.

ص: 327


1- سوره ى اعلى آيه ى 14
2- سوره ى نبأ آيه ى 21
3- سوره ى احزاب آيه ى 71
4- سوره ى انعام آيه ى 18

ص: 328

منابع و مآخذ

قرآن كريم

1. آشورى، داريوش. فرهنگ سياسى، انتشارات مرواريد، چاپ يازدهم، 1357.

2. آل احمد، جلال. در خدمت و خيانت روشن فكران، انتشارات خوارزمى، چاپ اول، 1357.

3. آل احمد، جلال. غرب زدگى، انتشارات رواق، چاپ دوم.

4. اداره كل آموزش ضمن خدمت وزارت آموزش و پرورش، سير تفكّر جديد در جهان و ايران، نشريه شماره 6.

5. اسلامى ندوشن، محمّدعلى. فرهنگ و شبه فرهنگ، انتشارات يزدان، چاپ سوم، 1371.

ص: 329

6. اسماعيل رايين، فراموشخانه و فراماسونرى در ايران، نشر اميركبير، چاپ اول، 1357.

7. پاسارگاد، بهاءالدين. تاريخ فلسفه سياسى.

8. تبريزى، محمّدحسين بن خلف، برهان قاطع، به اهتمام دكتر محمّد معين، انتشارات اميركبير، 1361.

9. تستا، ژان. ديباچه اى بر تاريخ تفتيش عقايد در اروپا و امريكا، ترجمه غلامرضا افشار نادرى، انتشارات زرين، چاپ اول، 1368.

10. تيمورى، ابراهيم. تاريخ امتيازات در ايران.

11. جاودان، محمّدعلى. در تحليل استعمار فرهنگى.

12. جعفرى، علامه محمّدتقى. فرهنگ پيرو، فرهنگ پيشرو، مؤسسه تدوين و نشر آثار علامه جعفرى، چاپ اول، 1379.

13. جعفرى، علامه محمّدتقى. وجدان، مؤسسه تدوين و نشر آثار علامه جعفرى، چاپ اول.

14. جوادى آملى، عبدالله. كرامت در قرآن، نشر فرهنگى رجاء، اول 1366.

15. حجازى، علاءالدين. فرهنگ نماز، انتشارات قائم، چاپ آفتاب، 1354.

16. حداد عادل، غلامعلى. فرهنگ برهنگى و برهنگى فرهنگى، انتشاراش سروش، چاپ هفتم 1376.

17. حسن زاده آملى، حسن. انسان و قرآن، انشارات الزهرا(س)، چاپ اول، 1364.

ص: 330

18. حسينى اصفهانى، سيد مرتضى. تهاجم فرهنگى، انتشارات فرهنگ قرآن، چاپ اول، 1379.

19. حكيمى، محمّدرضا. امام در عينيت جامعه، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ اول، 1396 هجرى قمرى.

20. حكيمى، محمّدرضا. تفسير آفتاب، دفتر نشر فرهنگ اسلامى.

21. حكيمى، محمود. دانش مسلمين، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامى.

22. خمينى(ره)، روح الله. صحيفه نور، ج يك. مركز مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى، 1362.

23. خمينى(ره)، روح الله. كشف الاسرار، انتشارات آزادى، قم، چاپ اول.

24. خمينى(ره)، روح الله. ولايت فقيه، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(ره).

25. داورى، رضا. عصر اوتوپى، انتشارات حكمت، چاپ اول.

26. دورانت، ويل. لذات فلسفه، ترجمه عباس زرياب خويى، آموزش انقلاب اسلامى، چاپ هفتم، 1371.

27. رحمانى، شمس الدين. تصوير آينده، سازمان تبليغات اسلامى، چاپ اول، 1369.

28. رحمانى، شمس الدين. جنايت جهانى، انتشارات پيام نور، چاپ اول، 1369.

29. رحمانى، شمس الدين. فرهنگ و زبان، انتشارات برگ، چاپ اول، 1368.

ص: 331

30. رحمانى، شمس الدين. ماهيّت سازمان ملل، انتشارات محراب قلم، 1364.

31. رحمانى، شمس الدين. نظام نوين جهانى، انتشارات پيام آزادى، چاپ اول، 1371.

32. رزاقى، احمد. عوامل فساد و بدحجابى و شيوه هاى مقابله با آن، سازمان تبليغات اسلامى، چاپ چهارم، 1371.

33. روح الامينى، محمود. زمينه فرهنگ شناسى، انتشارات عطار، چاپ سوم، 1372.

34. رودنسون، ماكسيم، اسرائيل و اعراب، ترجمه ابراهيم دانايى، بى تا، بى جا.

35. سازمان تبليغات اسلامى. حكومت در اسلام (مجموعه مقالات).

36. سعيدى، جعفر (مترجم). فراماسونرى و يهود، انتشارات اول، 1369.

37. شمس الدين، محمّدمهدى. حكومت منهاى دين، ترجمه حسن شمس گيلانى.

38. شهيد ثانى. آداب تعليم و تعلم در اسلام، ترجمه سيد محمّدباقر حجتى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ اول، 1359.

39. شيخ الاسلامى، جواد (مترجم). خداوندان انديشه سياسى، انتشارات اميركبير، چاپ دوم، 1362.

40. شيرازى، سيد محمّد. دنيا بازيچه يهود، ترجمه سيد هادى مدرسى، نشر انديشه هاى اسلامى، 1409 هجرى قمرى.

ص: 332

41. صاحبى، محمّدجواد. انديشه اصلاحى در نهضت هاى اسلامى، انتشارات كيهان، چاپ اول، 1367.

42. صادقى تهرانى، محمّد. نگاهى به تاريخ انقلاب اسلامى 1920 عراق، نشر دارالفكر.

43. صواف، محمّد. نقشه هاى استعمار در راه مبارزه با اسلام، ترجمه سيد جواد هشترودى.

44. طباطبائى، علامه سيدمحمّدحسين. اصول فلسفه و روش رئاليسم، با مقدمه و پاورقى شهيد مرتضى مطهرى، جلد پنجم، نشر دارالعلم، 1350.

45. طباطبائى، علامه سيدمحمّدحسين. تفسيرالميزان، ترجمه محمّدباقر موسوى همدانى، انتشارات محمّدى، 1363.

46. طباطبائى، علامه سيدمحمّدحسين. معنويّت تشيع، انتشارات دارالعلم.

47. على(ع)، اميرالمؤمنين. نهج البلاغه، ترجمه استاد محمّد دشتى، انتشارات دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامى چاپ سوم، 1381.

48. عنايت، حميد. تفكّر نوين سياسى اسلام، انتشارات اميركبير، چاپ اول.

49. عنايت، حميد. سيرى در انديشه سياسى عرب، انتشارات اميركبير، چاپ چهارم، 1370.

50. عنايت، حميد. مجموعه دين و جامعه، انتشارات اميركبير.

51. فردوست، حسين. ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، نشر مؤسسه مطالعات و پژوهش هاى سياسى، چاپ اول.

ص: 333

52. قانع، احمدعلى. علل انحطاط تمدن ها از ديدگاه قرآن، سازمان تبليغات اسلامى، چاپ اول، 1379.

53. قربانى، زين العابدين. تاريخ فرهنگ و تمدّن اسلامى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى. 1354.

54. قربانى، زين العابدين. علل پيشرفت اسلام و انحطاط مسلمين.

55. قرشى، سيدعلى اكبر. قاموس قرآن، انتشارات دارالكتب الاسلاميه، 1352.

56. قطب، محمّد. اين سه نفر يهودى، ترجمه محمّدعلى عابدى، نشر انقلاب، 1359.

57. كلينى، محمّد بن يعقوب. اصول كافى، ترجمه سيد جواد مصطفوى خراسانى، انتشارات علميه اسلاميه.

58. لسانى، ابوالفضل. طلاى سياه يا بلاى ايرانى.

59. مجلسى، علامه. مهدى موعود، ترجمه على دوانى، جلد 13، نشر دارالكتب الاسلاميه، چاپ 23، 1366.

60. مدنى، سيدجلال الدين. تاريخ سياسى معاصر ايران، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ سوم، 1362.

61. مطهرى، مرتضى. آشنايى با علوم اسلامى، انتشارات صدرا، چاپ 13، 1373.

62. مطهرى، مرتضى. انسان كامل، انتشارات صدرا، چاپ 29، 1382.

63. مطهرى، مرتضى. پانزده گفتار، انتشارات صدرا، چاپ اول، 1380.

ص: 334

64. مطهرى، مرتضى. پيرامون انقلاب اسلامى، انتشارات صدرا، چاپ پنجم، 1368.

65. مطهرى، مرتضى. حماسه حسينى، انتشارات صدرا، چاپ بيست و چهارم، 1376.

66. مطهرى، مرتضى. خدمات متقابل اسلام و ايران، انتشارات صدرا، چاپ سيزدهم، 1366.

67. مطهرى، مرتضى. سيره نبوى، انتشارات اسلامى.

68. مطهرى، مرتضى. عدل الهى، انتشارات صدرا، چاپ دوم، 1361.

69. مطهرى، مرتضى. علل گرايش به ماديگرى، انتشارات صدرا، چاپ 21، 1380.

70. مطهرى، مرتضى. گفتارهاى معنوى، انتشارات صدرا، چاپ شانزدهم، 1374.

71. مطهرى، مرتضى. نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخير، انتشارات صدرا، چاپ 25، 1378.

72. مكارم شيرازى، آيت الله ناصر و همكاران، تفسير نمونه، نشر دارالكتب الاسلاميه، چاپ پنجم، 1368.

73. منصورى، جواد. ويژگى هاى امپرياليسم، نشر حزب جمهورى اسلامى، چاپ دوم، 1361.

ص: 335

74. مؤسسه فرهنگى قدر ولايت. تاريخ تهاجم فرهنگى غرب و نقش روشن فكران وابسته، مجلدات متعدّد، 1379.

75. مؤسسه فرهنگى قدر ولايت، حكايت كشف حجاب، چاپ دوم، 1375.

76. مير، حسين. تشكيلات فراماسونرى در ايران، انتشارات علمى، چاپ دوم، 1371.

77. نجمى، محمّد صادق. سخنان حسين بن على(ع).

78. نصرى، عبداللّه. مبانى انسان شناسى در قرآن، انتشارات اميركبير.

79. نقوى، على محمّد. جامعه شناسى غرب گرايى.

80. هزارخانى، منوچهر (مترجم). گفتارى در باب استعمار.

81. هزارخانى، منوچهر (مترجم). نژادپرستى و فرهنگ، انتشارات كتاب زمان، چاپ دوم، 1348.

ص: 336

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109