از منظر نهج البلاغه

مشخصات کتاب

سرشناسه:ارفع، سید کاظم، 1323 -

عنوان قراردادی:نهج البلاغه .فارسی- عربی .برگزیده. شرح

Nahjol-Balaghah .Persian- Arabic . Selection. Commantries

عنوان و نام پديدآور: از منظر نهج البلاغه [کتاب]/ نویسنده سیدکاظم ارفع.

مشخصات نشر:تهران : هوشمند ، 1393.

مشخصات ظاهری:9ج

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه -- ایمان

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

موضوع:ایمان (اسلام)

ص: 1

جلد 1 - آدمهای خوب و بد از منظر نهج البلاغه

مشخصات کتاب

سرشناسه:ارفع، سید کاظم، 1323 -

عنوان قراردادی:نهج البلاغه .فارسی- عربی .برگزیده. شرح

Nahjol-Balaghah .Persian- Arabic . Selection. Commantries

عنوان و نام پديدآور: آدمهای خوب و بد از منظر نهج البلاغه [کتاب]/ نویسنده سیدکاظم ارفع.

مشخصات نشر:تهران : هوشمند ، 1393.

مشخصات ظاهری:88 ص.؛ 21/5×14/5س م.

شابک:978-964-93364-9-7

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

يادداشت:چاپ قبلی: پیام عدالت، 1381.

يادداشت:بالای عنوان: درس اول.

عنوان دیگر:درس اول.

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه -- ایمان

موضوع:Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghah -- Faith

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه -- زهد

موضوع:Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghah -- Asceticism

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

موضوع:Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghah -- Criticism and interpretation

موضوع:ایمان (اسلام)

موضوع:Faith (Islam)

موضوع:زهد

موضوع:Asceticism -- Islam

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه. برگزیده. شرح

شناسه افزوده:Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghahba

رده بندی کنگره:BP38/09 /الف9 الف4 1393

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:3467870

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

ص: 3

درس اول

آدمهای خوب و بد از منظر نهج البلاغه

ص: 4

فهرست مطالب

پیش سخن:..... 4

آدمهای خوب خباب بن الارت..... 6

اباذر غفاری..... 18

عثمان بن مضعون..... 30

عمار بن یاسر..... 47

آدمهای بد...... 58

اشعث بن قیس..... 58

مصقلة بن هبيرة الشیبانی..... 63

مروان بن حکم...... 65

حجاج بن یوسف ثقفی..... 68

زیادبن ابيه..... 71

معاویه بن ابی سفیان...... 74

ص: 5

ص: 6

بسم الله الرحمن الرحیم

پیش سخن:

(الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ وَ لَا يُحْصِي نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَثم الصلاة والسلام على سيدنا محمد وعلى آله الطاهرين) راههای بهره مند شدن از نهج البلاغه این کتاب انسان ساز و بینظیر فراوان است به نظر حقیر یکی از آن راهها معرفی چهره هایی است که امام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نام آنان را به نیکی و یا بدی تصریح فرموده که هم آن آدمها در تاریخ گذشته و در عصر مولایمان شناخته می شوند و هم می توانند تابلوی روشن و درس عبرتی برای ما و آیندگان باشند.

از روز تألیف و تصنیف نهج البلاغه به قلم با کفایت سید بزرگوار شریف رضی (رحمة الله عليه) مردان بزرگی از علم و ادب درصدد شرح و تفسیر آن برآمدند که تاکنون چهارصد شرح و ترجمه بر آن نوشته شده است.

نهج البلاغه در قرنهای گذشته در حوزه های علمیه جزء کتابهای درسی به حساب می آمد و طلاب علوم دینی ملزم بودند که خطبه های آن را حفظ کنند.

ص: 7

با یک مراجعه به کتابخانه های ایران و عراق و سوریه و لبنان و قاهره نسخه های اصیل و عکس برداری شده از نهج البلاغه را مشاهده خواهید کرد که این نشان جاودانگی و والایی و منزلت و قداست و شرافت این کتاب ارزشمند است.و بنابراین بر ماست که هر چه می توانیم در ابعاد گوناگون از نهج البلاغه استفاده کنیم که از جمله شناخت انسانهای خوب و بد از منظر مولایمان علی (علیه السلام) و در این کتاب شریف است.

درباره توصیف صالحان و نقل مکارم خوبان اگر هیچ اثری :وجود نداشته باشد جز اینکه سبب نزول رحمت الهی شود و به قول معروف وصف العيش نصف العيش گردد کافی است.

چنانکه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود:

(عِنْدَ ذِکْرِ الصّالِحینَ تَنْزِلُ الرَّحْمَةُ)

(سفينة البحار / چ/1 ص 447)

در هنگام گفتگو درباره صالحان است که رحمت الهی نازل می گردد و در توصیف بدکاران نیز این ثمره وجود دارد که ادب را از بی ادبان بیاموزیم و با مراجعه به احوالات آنان تلاش کنیم که از رذایل اخلاقی آنها بر حذر باشیم و خود گرفتار سوء خلق آنان نگردیم انشاء الله.

(وَالسَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى)

سید کاظم ارفع

14 دی 1380

ص: 8

آدمهای خوب خباب بن الارت:

فِی ذِكْرِ خَبَّابِ بْنِ الْأَرَتِّ: [رَحِمَ] يَرْحَمُ اللَّهُ خَبَّابَ بْنَ الْأَرَتِّ، فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً، وَ هَاجَرَ طَائِعاً، وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ، وَ رَضِيَ عَنِ اللَّهِ، وَ عَاشَ مُجَاهِداً) (حكم و مواعظ – 41)

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در این چند جمله یادی از خباب بن ارت کردند:خداوند رحمت کند خباب بن ارت را که به تحقیق از روی میل و رغبت اسلام را اختیار کرد و از روی اطلاعات امر هجرت نمود و به روزی مقرر الهی اکتفا نمود و از خدا راضی بود و مجاهدانه زندگی کرد.خوشا به حال کسی که به یاد روز قیامت باشد و برای روز حساب کار کند و به اندازه روزی خود قناعت کند و از خدا راضی باشد.

پیش از توضیح بیانات مولایمان امیر المؤمنین علی (علیه السلام) درباره خباب بن ارت لازم است به بخشی از خصوصیات زندگانی موسم این مرد بزرگ و گرانقدر بپردازیم خباب بن ارت بهترین یاران رسول خدا در جنگ بدر بوده، او از دانشمندان مهاجرین است، سبقت در اسلام داشته و در راه دینش رنج و سختی

ص: 9

فراوانی را متحمل شده در پایان عمر در کوفه زندگی می کرد و در سال 37 یا 39 هجری وفات یافت.در روایت نقل شد، که قریش او را به وسیله آتش شکنجه دادند و بدنش را سوزاندند تا دست از عقيداش بردارد ولی او مقاومت کرد و مسلمان ماند و هنگام فوت وغسل دادن او آثار شکنجه را در بدنش مشاهده کردند.

در روایت است که در شأن خباب و سلمان و ابی ذر وعمار و خداوند تبارک و تعالی این آیه را نازل فرمود:

(وَلَا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ )

(انعام /52)و آنانی که خدای خود را صبح و شام می خوانند و فقط خدا را اراده میکنند طرد مکن.

(سفینه البحار ج 1/ص 372)

(اَلسُّبَّاقُ خَمْسَةٌ فَأَنَا سَابِقُ اَلْعَرَبِ وَ سَلْمَانُ سَابِقُ فَارِسَ وَ صُهَيْبٌ سَابِقُ اَلرُّومِ وَ بِلاَلٌ سَابِقُ اَلْحَبَشِ وَ خَبَّابٌ سَابِقُ اَلنَّبْطِ)

(خصال صدوق)

سبقت گیرندگان در اسلام پنج نفرند:من در میان اعراب، سلمان از فارس، صهیب از روم، بلال از حبشه و خباب از شهر نبط.

به احتمال زیاد شهر نبط همان نبطيه فعلی است که در جنوب لبنان قرار دارد و شیعیان جنوب لبنان مرهون اسلام خبات هستند.

باز گردیم به توصیف حضرت مولا (علیه السلام)در نهج البلاغه درباره خبات:

( َرْحَمُ اللَّهُ خَبَّابَ بْنَ الْأَرَتِّ، فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً)

اسلام خباب از روی میل و رغبت و نه از روی ترس و احساسات بی پایه بود اینکه انسان بر اساس بینش صحیح و

ص: 10

علاقه و محبت چیزی را انتخاب کند تا اینکه دنباله روی از دیگران کند و تأثیر جو حاکم بر زمان قرار گیرد دو نوع انتخاب است و حتما انتخاب اول منطقی و منطبق با واقعیت است.

( لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَا انْفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ) (بقره – 256)

در کار دین اجبار و اکراهی نیست راه رشد و هدایت از گمراهی برای همه روشن گردید بنابراین هر که به طاغوت کافر شود و به خدا ایمان آورد به رشته محکمی چنگ زده که هرگز نخواهدگسست.و خدا شنوا و آگاه است.

مولایمان علی(علیه السلام) در باره اسلام یاران معاویه می فرمود:

فَوَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ مَا أَسْلَمُوا وَ لَكِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ أَسَرُّوا الْكُفْرَ، فَلَمَّا وَجَدُوا أَعْوَاناً عَلَيْهِ أَظْهَرُوه.)

(نامه 16نهج البلاغه)

قسم به آن خدایی که دانه را می شکافد و به جانداران جان می بخشد آنها اسلام را قبول نکردند ولکن از ترس تسلیم شدند وكفر خود را پنهان کردند و همینکه بر کفر خود یاورانی یافتند آن را آشکار نمودند.

آن گرامی در نامه ای دیگر در پاسخ به معاویه نوشت:

(الْيَوْمَ أَنَّا اسْتَقَمْنَا وَ فُتِنْتُمْ، وَ مَا أَسْلَمَ مُسْلِمُكُمْ إِلَّا كَرْهاً، وَ بَعْدَ أَنْ كَانَ أَنْفُ الْإِسْلَامِ كُلُّهُ لِرَسُولِ اللَّهِ حِزْباً)

(نامه 64 نهج البلاغه)

امروز ما در این پایدار ماندیم، ولی شما فساد و فتنه به راه انداختید و کسی از شما اسلام اختیار نکرد مگر از روی کراهت، و وقتی دیدید که بزرگان عرب همگی در حزب اسلام درآمده اند.

ص: 11

(وَ هَاجَرَ طَائِعاً)

از روی اطاعت فرمان الهی هجرت کرد.

هیچکس نمی خواهد از وطن و آشیانه خود که مورد علاقه اش هست هجرت کند.همه دوست دارند که در خانه آباء و و اجدادی خویش بمانند و اگر بعضی وطن دیگری برای خود انتخاب میکنند معمولا به خاطر مسایل اقتصادی و حفظ موقعیتهای اجتماعی و مأموریتهای اداری است.

ولی آنکه برای حفظ ایمان و نوامیس خود و برای دفاع از حریم اسلام و ولایت هجرت می کند ارزشمند و قابل تقدیر است.(الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ ، يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيمٌ )

( توبه - 21/20)

آنانکه ایمان آوردند و از وطن خود هجرت نمودند و در راه خدا با ثروت و جان خویش جهاد کردند نزد پروردگار مقامی بس ارجمند دارند و آنها رستگارانند.

هجرت خباب بن ارت همانند اسلام آوردنش از روی کراهت و اجبار نبود بلکه به عنوان یک بنده مطیع به محض آنکه فرمان رسول الله صادر شد همراه با هجرت کنندگان از مکه خارج شد.

طائع به کسی می گویند که از روی میل و علاقه فرمان را اجرا کم کند که طوع یعنی انقياد و پذیرش و ضدش کراهت است.

دیگران هم با پیامبر اسلام هجرت کردند و خیلی هم به آن گرامی خود را نزدیک کرده بودند ولی تاریخ نشان داد که چه انگیزه هایی از قبول ظاهری اسلام و هجرت با رسول خدا (صلی الله علیه و آله)را

ص: 12

در سر می پروراندند و هدفی جز رسیدن به جاه و مقام نداشتند و آن را که سزاوار زعامت و رهبری امت داشت خانه نشین کردند و از حق قاطع و حتمی او چشم پوشیدند و در اعترافات خود اهداف مادی خود را بازگو نمودند.

بدعتهایی که خلفاء بعد از پیامبر بنیان گذاشتند به کنار در عصر خود پیامبران در چندین مورد با دستور آن حضرت مخالفت کردند مانند بازگشت آنها از لشگر اسامة بن زید در حالی که رسول خدا به آنها دستور حضور در سپاه او را داده بود.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) در شب بیست و ششم ماه صفر سال یازدهم هجرت به مردم دستور داد برای جنگ با روم آماده شوند.سامة بن زید را ن فراخواند و او را امیر لشگر قرار داد و پرچم جنگ را به او سپرد و.کسانی که از لشگر او تخلف کنند لعنت کرد از جمله افرادی که بخصوص نام برد اولی و دومی بودند که این دو در شب رحلت حضرت به مدینه بازگشتند و برای غصب خلاف آماده شدند.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود در آن شر عظیمی وارد مدینه شده است.

(اسرار آل محمد(صلی الله علیه و آله)342 از بحار چاپ کمپانی / ج 8 ص 245)

اعتراض دومی به زکات عباس به پیامبران و غضبناک شدن آن حضرت که عباس زکات چندین ساله را از پیش پرداخت کرده است.و دومی بود که در جریان نماز بر جنازة عبدالله بن ابی سلول که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) تا خواست بر جنازه او نماز بخواند لباس حضرت را از پشت سر گرفت و به سمت خود کشید و گفت:خدا ترا نهی کرده بر او نماز بخوانی و بر تو جایز ممک نیست بر او نماز بخوانی!!

پیامبر(صلی الله علیه و آله) به او فرمود:وای بر تو مرا اذیت کردی من به احترام پسرش بر او نماز خواندم و امیدوارم به خاطر این نماز

ص: 13

من هفتاد نفر از فرزندان پدرش و اهل بیتش مسلمان شوند و تو چه میدانی در نماز چه گفتم؟ من بر علیه او دعا کردم.

(اسرار آل محمد(صلی الله علیه و آله)350)

وقتی پیامبر(صلی الله علیه و آله) در ساعات آخر عمر فرمود:برای من دوات ام وكاغذ بیاورید تا در آن چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید!

عمر گفت:

(دَعَوهُ الرَجُلَ إنَّ لَیَهجُرُ)

این مرد را رها کنید هذیان می گوید (صحیح بخاری / ج 2 ص8)

(وَ قَنِعَ بِالْكَفافِ)

از ویژگیهای خباب این بود که به آنچه وی را کفایت می کرد قناعت می کردزیاد طلبی و قانع نبودن به آنچه که رفع نیاز می کند و به تعبیر دیگر حرص و ولع در جمع آوری ثروت و اموال دنیا از صفات مذمت شده است.آرامش و آسایش انسان در قناعت به داده های الهی است همانطور که در تفسیر این آیه شريفه آمده:

(مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً)

( نحل -97 )

قال على (هى القناعة )(میزان الحکمه / 85/ ص 278)

هر کس از مرد یا زن کار نیکی به شرط ایمان به خدا بجای آورد ما او را در زندگانی پاکیزه و راحتی قرار میدهیم.امیر المؤمنین علی(علیه السلام) عابر فرمود:زندگانی طیب یعنی قناعت.

همان گرامی طریقه مبارزه با حرص را اینگونه بیان می فرماید:

(انتَقِمْ مِن حِرصِكَ بالقُنوعِ كما تَنتَقِمُ مِن عَدُوِّكَ

ص: 14

بالقِصاصِ )

از حرص و ولع خود به وسیله قناعت انتقام بگیر به همان به همان طریق که از دشمنت به توسط قصاص انتقام میگیری!

امام صادق (علیه السلام)سفارش می فرمود:که همواره به آنچه خداوند برای تو روزی کرده قانع باش و نگاه به مال و ثروت دیگران مکن و به چیزی که بدان نخواهی رسید درخواست نداشته باشد زیرا که:

(مَنْ قَنِعَ شَبِعَ وَ مَنْ لَمْ يَقْنَعْ لَمْ يَشْبَعْ وَ خُذْ حَظَّكَ مِنْ آخِرَتِكَ)

(فروع کافی ج 8 ص 243)

کسی که قناعت کند سیر می شود و هرکه قناعت را پیشه خویش نسازد هرگز سیر و اشباع نمی شود بنابراین بهره خود را از آخرتت به دست آور.

همو فرمود:( یا ابْنَ آدَمَ، إِنَّمَا بَطْنُک بَحْرٌ مِنَ الْبُحُورِ وَ وَادٍ مِنَ الْأَوْدِیةِ لَا یمْلَؤُهُ شَی ءٌ إِلَّا التُّرَابُ )

(من لایحضر الفقيه / ج4 ص 300)

ای پسر آدم شکم تو دریایی از دریاها و صحرایی از صحراهایی است که هیچ چیز آن را پر نمیکند مگر خاک!

چیزی که در این عصر و زمان بسیاری از مردم را گرفتار الغزشها کرده قانع نبودن به داده های الهی است و رقابتها برای جلو افتادن در جمع آوری مال و ثروت و چشم به هم چشمی در بالا بردن سطح زندگی که منجر به حرام خواری و تجاوز به حقوق دیگران و کلاهبرداری و غیره شده است.

(و رَضِيَ عَنِ اَللَّهِ)

خباب از خدا راضی بود.

ص: 15

مگر بنده حق دارد که از خدا ناراضی باشد البته که نه ولی هستند کسانی که در گفتار و رفتار خویش نارضایتی خویش را نسبت به پروردگار اعلام می دارند.هرگاه روزگار به نفع آنان نباشد و گرفتار مسایل اقتصادی و بیماریها و چیزهایی و از این قبیل باشند کفر میگویند و سخنانی به زبان جاری میکنند که حکایت از عدم رضایت آنها از پروردگار می نماید.

خداوند تبارک و تعالی در چندین مورد سخن از بندگان راضی خویش به میان می آورد که آنان از خدا راضی هستند و خداوند از آنها راضی است.

.چه خوش بی مهربانی هر دو سر بی که یکسر مهربانی دردسر بی

(وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ)

(توبه - 100)

آنانکه در صدر اسلام در قبول ایمان سبقت گرفتند از مهاجرین و انصار و آنانکه از روی نیکی از آنانپیروی کردن خدا از آنان راضی است و آنها از خدا راضی هستند.

(رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُولَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)

(مجادله – 22)

خدا از آنها راضی است و آنان از خدا راضی هستند اینان از و حزب خدایند و بتحقيق که حزب خدا رستگارانند.

(رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ)

(بینه-8)

ص: 16

خداوند از آنان راضی است و آنها از خدا راضی هستند، بهشت متعلق به کسی است که از خدا بترسد.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از جنگ نهروان و برخورد قاطع با خوارج می فرمود:

چو کوهی بودم که توفانها نمی توانند آن را به حرکت در آورد.کسی در من عیبی سراغ ندارد تا مرا بدان سرزنش کند..

( رَضِينَا عَنِ اللَّهِ قَضَاءَهُ وَ سَلَّمْنَا لِلَّهِ أَمْرَهُ )

ما راضی به خواست پروردگار و تسلیم امر او هستیم.

شکایت از وضع زندگی و اعتراض به آنچه که برای مامقدر شده نشان بی رضایتی ما از خداست و بالعکس تن به قضا دادن و تسلیم آنچه خداوند برایمان خواسته نشان رضامندی ما از ذات مقدس الهی است.

شخصی به امام صادق(علیه السلام) عرض کرد به چه چیز یک فرد با ایمان می تواند باور کند که مؤمن است؟ فرمود:

(بِالتَّسْلِيمِ لِلَّهِ وَ اَلرِّضَا فِيمَا وَرَدَ عَلَيْهِ مِنْ سُرُورٍ أَوْ سَخَطٍ) (سفينة البحار/ج 1/ ص 534)

به تسلیم خدا بودن و رضامندی به آنچه که بر او وارد می شود خواه مسرت آمیز و یا تأثيرانگیز.

یکبار موسی به پیشگاه الهی عرض کرد که پروردگارا محبوبترین خلق خود را به من نشان بده همان که بیشترین عبادت را به درگاهت بجا می آورد؟!

خداوند به موسی امر فرمود که به روستایی در کنار ساحل دریا برو آنجا بنده ما را با آن خصوصیات خواهی یافت، وقتی موسی بدان مکان رسید با یک مرد جذامی و بیمار روبرو شد که

ص: 17

مشغول تسبیح پروردگار بود موسی گفت ای جبرئیل پس کجاست آن مردی که من از خدای خویش سراغش را گرفتم؟

جبرئیل گفت:ای کلیم الله این مرد همان گمشده تو است.

گفت:ای جبرئيل من دوست میداشتم کسی را ببینم که و دایم در حال روزه و عبادت باشد.جبرئیل گفت:رضامندی او نزد خدا محبوبتر و از روزه و هر نوع عبادتی برتر است.

موسی به مرد جذامی گفت :من مستجاب الدعوه هستم از من بخواه که برایت به درگاه الهی دعا کنم خداوند سلامتی را به تو باز گرداند.

پاسخ داد که:

(لا أریدُ شیئاً مِن ذلک، إختیارُه لِی أحبُّ إلیّ مِن إختیاری لِنَفسِی)

من چیزی را در این زمینه اراده نمیکنم آنچه پروردگارم برای من اختیار فرموده برای من محبوبتر است از آنچه خود برای خویشتن اختیار نمایم.اینجا بود که موسی اعتراف کرد که:

(هَذِهِ أَعْبُدَ أهلَ الدنيا)

این مرد عابد ترین مردم دنیا است

(سفينة البحار /ج 1/ص545)من از هجران و وصل و درد و درمان

پسندم آنچه را جانان پسندد

در هنگامه بعد از ظهر عاشورا پس از آنکه همه یاران خوب و با کی وفای امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسیدند و جوانان بنی هاشم و کلام حضرت ابوالفضل(علیه السلام) و علی اکبر (علیه السلام) شهید شدند حضرت سید الشهداء با بدنی سراسر مجروح که جای سالمی در آن کالبد نازنینش باقی نمانده بود، هر نفسی که می کشید خون از زخمها بیرون می زد، تشنه و گرسنه، صورت روی خاک کربلا گذارده

ص: 18

با خدای خویش مناجات میکرد.

هلال بن نافع می گوید :من در نزدیکی حسین علی ایستاده بودم که او جان می داد سوگند به خدا که من در تمام عمرم هیچ کشتهای ندیدم که تمام پیکرش به خون آلوده باشد و چون حسین صورتش نیکو و چهره اش نورانی باشد به خدا قسم لمعات نور چهره او مرا از تفکر در کشتن او باز داشت.و در آن حالتهای سخت و شدت، چشمان خود را به آسمان بلند نموده و چنین می گفت:

(صَبْراً عَلى قَضائِکَ یا رَبِّ لا إِلهَ سِواکَ، یا غِیاثَ الْمُسْتَغیثینَ ،)

شکیبا هستم بر تقديرات و بر فرمان جاری تو ای پروردگار من، معبودی جز تو نیست، ای پناه پناه آورندگان (لهوف / ص 105)

(وَ عَاشَ مُجَاهِداً )

مجاهدانه زندگی کرد.

خداوند تبارک و تعالی برای مجاهد در راهش ارج و قرب خاصی قرار داده و به صراحت می فرماید که:

(فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً وَكُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا ، دَرَجَاتٍ مِنْهُ وَمَغْفِرَةً وَرَحْمَةً وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًارَحِيمًا)

(نساء / 95-96)

خداوند مجاهدان به جان و مال را بر قاعدین برتری بخشیده و همه اهل ایمان را وعده نیکو داده و مجاهدان را بر قاعدین ثوابی بزرگ در نظر گرفته، درجاتی که از جانب پروردگار عبارت از و مغفرت و رحمت است زیرا خداوند بخشنده و مهربان است.

خباب از جمله کسانی بود که در جنگها همراه رسول

ص: 19

خدا(صلی الله علیه و آله) باجهاد با دشمنان اسلام می پرداخت و جزء جهادگران و مجاهدان فی سبیل الله محسوب می شد.و همان طور که در اول بحث بدان اشاره شد در جنگ بدر حضور داشته و به خاطر پذیرش اسلام درد و رنجها و شکنجه های فراوان را تحمل کرده است.

مردی به رسول خدا (صلی الله علیه و آله)و عرض کرد من میل دارم که در جهاد شرکت کنم، فرمود:در راه خدا جهادکن که اگر شهید شوی نزد پروردگار زنده خواهی بود و از روزی الهی برخوردار خواهی می شد و اگر به مرگ طبیعی از دنیا رفتی پاداش تو نزد پروردگار محفوظ است و اگر از جبهه بازگشتی از گناهان بیرون خواهی آمد.

(میزان الحکمه /ج2/ ص 127)

همان گرامی فرمود:

(لا يجتمعُ غبارٌ في سبيلِ اللَّهِ ودُخانُ في جَهَنَّمَ)

(مستدرک اولوسائل /ج2/ ص 2439)

غبار جبهه و جنگ در راه خدا با دود و غبار جهنم در یک جا جمع نمی شوند.

مولایمان علی (علیه السلام)در پایان بیانات خود درباره خباب بن ارت

فرمود:

(طُوبَی لِمَنْ ذَکَرَ المَعادَ، وَعَمِلَ لِلْحِسَابِ، وَقَنَعَ بِالْکَفَافِ، وَرَضِیَ عَنِ اللهِ)

خوشا به حال کسی که به یاد روز قیامت باشد و برای روز حساب کار کند و به اندازه روزی خودقناعت نماید و از خدا راضی باشد.

ص: 20

اباذر غفاری

اباذر پنجمین نفر بود که مسلمان شد و جزء( وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ، أُولئِک الْمُقَرَّبُونَ) بود.

هنگامی که ابوذر اسلام آورد پیامبر(صلی الله علیه و آله) به طور پنهانی مردم را به سوی اسلام دعوت می کرد و بر حسب ظاهر اباذر جز این راهی را نداشت که ایمان خود را پنهان نموده و بی سر و صدا مکه را بسوی قبیله خود ترک گوید.

ولی ابوذر روح پر جنب و جوش و مبارزی داشت و د نمی توانست این صحنه را تحمل کند از این رو پس از اقامت همه کوتاهی در مکه از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) کسب تکلیف کرد فرمود:می توانی به قبیله خود برگردی و تبلیغ اسلام کنی.عرض کرد پیش از حضور در بین قبیلهام می خواهم سد ممنوعیت شعار اسلام و توحید را در مکه بشکنم!

هنگامی که قریش سرگرم گفتگو در مسجدالحرام بودند اباذر وارد مسجد شد و بالای سنگی رفت و با صدای بلند و رسا فریاد برآورد:

(أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلهَ إِلَّا ٱللَّهُ و أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ ٱللَه)

قریش عصبانی شده و به سوی او هجوم بردند و او را با بیرحمی زیر ضربات مشت و لگد خود قرار دادند که اباذر بیهوش نقش زمین گشت.

خبر به گوش عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسید.عباس خود را به مسجد الحرام رسانید و خود را روی پیکر ابوذر افکند و گفت:شما

ص: 21

همگی بازرگان هستید، راه تجارتی شما از میان طایفه غفار میگذرد، این جوان از قبیله غفار است.اگر او کشته شود، فردا تجارت قریش به خطر می افتد و هیچ کاروان تجارتی نمی تواند از میان این طایفه بگذرد نقشه عباس مؤثر واقع شد ولی روزهای و بعد اباذر به مبارزه اش با کفر و بت پرستی ادامه داد و در این راه کتک خورد و بالاخره به سوی قوم و طایفه خود بازگشت و مردم را به پرستش پروردگار یگانه و اسلام عزیز دعوت کرد ابتدا برادر و مادر اباذر ایمان آوردند وبعد نصف افراد قبيله غفار مسلمان شدند و پس از هجرت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) به شهر مدینه نصف و دیگر نیز اسلام اختیار کردند.اباذر پس از جنگ بدر و احد در مدینه به رسول الله (صلی الله علیه و آله)ملحق شد و در آن شهر اقامت گزید.

رسول خدا در توصیف اباذر فرمود:

(ما أظَلَّتِ الخَضراءُ، ولا أَقلَّتِ الغَبراءُ عَلى رَجُلٍ أصدَقَ لهَجَةً مِن أبی ذَرٍّ.)

(سفينة البحار /ج 1/ص 482)

آسمان سایه نیفکند بر سر هیچ موجودی و صاحب لهجه ای که راستگوتر از اباذر باشد.

اباذر به جرم حق گویی و مبارزه با باطل به دستور عثمان بن عفان به بیابان ربذه تبعید شد.هنگام حرکت به سوی ربذه عثمان دستور داد هیچ کس با ابذر حرف نزند و او را مشایعت ننماید ولی امیر المؤمنین علی (علیه السلام) و عقیل و امام حسن (علیه السلام)و امام حسین (علیه السلام) و عمار بن یاسر همراه او شدند و او را مشایعت نمودند.امام حسن (علیه السلام) گرم گفتگو با اباذر بود که مروان بن حکم به امام حسن (علیه السلام) اعتراض کرد که مگر خلیفه منع نکرده که نباید با اباذر کسی حرف بزند اگر نمیدانی حالا بدان مولا امیر المؤمنین(علیه السلام) همینکه این عتاب و خطاب را از مروان

ص: 22

دید با تازیانه بین دو گوش مرکبش کوبید و فرمود:تو خاموش باش خداوند تو را به سوی آتش دوزخ سوق دهد.

(سفينة البحار /ج 1/ص 482)

آنگاه امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) خطاب به اباذر این بیانات را ایراد فرمود که هر فراز آن باید شرح شود.

(يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّكَ غَضِبْتَ لِلَّهِ فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ إِنَّ الْقَوْمَ خَافُوكَ عَلَى دُنْيَاهُمْ وَ خِفْتَهُمْ عَلَى دِينِكَ فَاتْرُكْ فِي أَيْدِيهِمْ مَا خَافُوكَ عَلَيْهِ وَ اهْرُبْ مِنْهُمْ بِمَا خِفْتَهُمْ عَلَيْهِ فَمَا أَحْوَجَهُمْ إِلَى مَا مَنَعْتَهُمْ وَ مَا أَغْنَاكَ عَمَّا مَنَعُوكَ وَ سَتَعْلَمُ مَنِ الرَّابِحُ غَداً وَ الْأَكْثَرُ حُسَّداً وَ لَوْ أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ كَانَتَا عَلَى عَبْدٍرَتْقاً ثُمَّ اتَّقَى اللَّهَ لَجَعَلَ اللَّهُ لَهُ مِنْهُمَا مَخْرَجاً لَا يُونِسَنَّكَ إِلَّا الْحَقُّ وَ لَا يُوحِشَنَّكَ إِلَّا الْبَاطِلُ فَلَوْ قَبِلْتَ دُنْيَاهُمْ لَأَحَبُّوكَ وَ لَوْ قَرَضْتَ مِنْهَا لَأَمِنُوكَ.)

(نهج البلاغه / خطبة 130)

ای اباذر تو برای خدا به خشم آمدی.بنابراین امید تو به خدا باشد.این مردم به خاطر دنیایشان از تو ترسند و تو به خاطر دینت از آنها ترسیدی، پس آنچه برای آن از تو ترسیدند به ایشان واگذار کن و برای آنچه از آن می ترسی از ایشان فاصله بگیر و چه محتاج می باشند آنها به پذیرفتن کلام تو درباره آنچه از آن منعشان کردی و چه اندازه تو از آنچه آنها تو را از آن منع کردند بی نیازی و به زودی خواهی دانست که برنده کیست و آن که بیشتر بر او حسد برند چه کسی خواهد بود.اگر آسمانها و زمین را بر بنده ای ببندند و او را از خدا بترسد خداوند تبارک و تعالی برای

ص: 23

او راه خروجی از آن دو قرار خواهد داد.

جز به حق به هیچ چیز دیگری انس و الفت نداشته باش و جز از کارهای باطل و غلط از چیز دیگری وحشت مکن.

اگر تو دنیای آنها را قبول میکردی ترا دوست می داشتند و و اگر از دنیا چیزی برای خود انتخاب میکردی و بدان خشنود میشدی ترا در ایمنی و مورد اطمینان قرار می دادند.

يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّكَ غَضِبْتَ لِلَّهِ فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ )

ای اباذر تو برای خدا به خشم آمدی بنابراین امید تو به خدا باشد.یکی از الطاف گرانقدر الهی به انسانها حب و بغض است که :همه انسانها به طور فطری از این موهبت پروردگار برخوردارند.ولی تفاوت مردان خدا با دیگران این است که مردان خدا حب و و بغض را بر حسب رضای پروردگار مصرف می کنند و دیگران در راه رضای نفس و دل خویش خرج می کنند.امام صادق(علیه السلام) میفرمود:

(هَلِ الْإِيمَانُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْضُ فی اللّهِ عَزَّوَجَلَّ)

(جامع السادات / ج3 ص 184)

گاهی تعصبات قومی باعث اعمال حب و بغض است که این هم بسیار مذموم و زشت است.

اباذر برای خدا به خشم می آمد، نه برای رسیدن به جاه و مقام و یا دفاع از قوم و قبیله خویش بلکه به خاطر آنکه میدید چگونه بیت المال مسلمین حیف و میل می شود و حق محرومان ادا نمی گردد و با وجود آن همه سفارشات پیامبر که درباره مولايش على (علیه السلام) شده بود و خود شاهد و ناظر آنها بود کسی به دفاع از حریم ولایت بر نمی خیزد.

همو در کوچه های مدینه و پیرامون خانه های مردم به سان

ص: 24

توفان میگشت و با صدای بلند بانگ می زد که:

(أَدِّبُوا أَوْلاَدَكُمْ عَلَى حُبِّ عَلِيٍّ فَمَنْ أَبَى فَانْظُرُوا فِي شَأْنِ أُمِّهِ.)

( نور ولایت / ص 20)

آئین زندگی را بر اساس حب و دوستي على (علیه السلام) به فرزندان خود تعلیم دهید، آنکه از این کار خودداری ورزد درباره مادرش ک مطالعه کنید یعنی حق دارید در طهارت مولد چنین فردی تردید نمایید.

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)به مردم مصر در آن زمان که مالک اشتر را کارگزار آنها معرفی فرمود نوشت:

(مِنْ عَبْدِ اَللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ إِلَى اَلْقَوْمِ اَلَّذِينَ غَضِبُوا لِلَّهِ حِينَ عُصِيَ فِي أَرْضِهِ وَ ذُهِبَ بِحَقِّهِ)

(نهج البلاغه / نامه 38)

از بنده خدا علی امیرالمؤمنین(علیه السلام) به مردی که برای خدا به خشم آمدند، موقعی که دیگران نافرمانی پروردگار را در زمین می کردند و به حق الله تجاوز می نمودند.(نَّ الْقَوْمَ خَافُوكَ عَلَى دُنْيَاهُمْ وَ خِفْتَهُمْ عَلَى دِينِكَ فَاتْرُكْ فِي أَيْدِيهِمْ مَا خَافُوكَ عَلَيْهِ وَ اهْرُبْ مِنْهُمْ بِمَا خِفْتَهُمْ عَلَيْهِ)

این مردم به خاطر دنیاشان از تو ترسیدند و تو به خاطر دینت از آنها ترسیدی، پس آنچه برای آن از تو ترسیدند به ایشان واگذار کن و برای آنچه از آن می ترسی از ایشان فاصله بگیر.

نگرانیها اگر برای پر کردن جیب و رسیدن به جاه و مقام باشد فکری و بی عقلی است.قرآن شریف هنگامی که به این نوع نگرانیها بر خورد می کند که بعضی به خیال و گمان خویش

ص: 25

مجذوب دنیا و زرق و برق آن شده اند می فرماید:

(فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ، ذَلِكَ مَبْلَغُهُمْ)

(نجم /29-30)

از کسانی که از یاد ما روی گردانیده و جز زندگانی دنیا را و نمی خواهد اعراض کن فهم و درک اینها همین است.

آنهایی که حتی در شعارهای سیاسی خود تنها به مسایل مادی می پردازند و هیچ اشاره ای به دین و آیین و معنویت مردم ندارند از همین قبیل افرادند(ذَلِكَ مَبْلَغُهُمْ من العلم)همین:اندازه میفهمند.راستی اگر انسان به نان و مسکن و آزادی رسید:همه چیز تمام است؟ تجربه تاریخ نشان داده که بسیاری از مردم نان و مسکن و آزادی داشته اند ولی زندگی یک زندگی بی قانون و و حیوانی بوده و گاهی هم به آخر خط رسیده و خسته شده و دست به انتحار و نابودی خویش زده اند و بر عکس اشخاصی هم به طور فراوان وجود داشته اند که با کمبودهای اقتصادی ساخته و با یک دنیا امید به آینده و جهان آخرت در نهایت صفا و پاکی ادامه حیات داده اند و اگر نگرانی و اضطرابی هم داشتند درباره دینشان و مسائل معنوی بوده است.

(إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولَئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ)آنهایی که ایمان آوردند و کسانی که هجرت کرده و در راه خدا جهاد نمودند اینها به رحمت پروردگار امیدوارند و خداوند بخشنده و مهربان است.

امام صادق (علیه السلام)می فرمود:

(المؤمنُ بَينَ مَخافَتَينِ: ذَنبٌ قَد مَضى لا يَدْري ما

ص: 26

صَنعَ اللّه ُ فيهِ ، وعُمرٌ قَد بَقيَ لا يَدْري ما يَكْتَسِبُ فيهِ مِن المَهالِكِ ، فهُو لا يُصْبِحُ إلّا خائفا ولا يُصْلِحُهُ إلّا الخَوفُ)

(بحار /ج 70/ ص 365)

مؤمن بین دو نگرانی است، نگرانی از گناهی که در گذشته مرتکب شده و نمی داند که خداوند با او چه خواهد کرد و نگرانی از او باقیمانده عمر که نمی داند چه چیزهایی از عوامل نابود کننده او :را تعقیب می کند و او صبح می کند در حالی که نگران است و او را اصلاح نمیکند جز همین نگرانی.شخصی به امام حسین(علیه السلام) عرض کرد:

(ما أعْظَمَ خَوفَكَ مِن رَبِّكَ ؟ قال:لا يَأمَنُ يَومَ القِيامَةِ إلاّ مَن خافَ اللّه َ في الدُّنيا )

(بحار / ج 44 / ص192)

مؤمن بین دو نگرانی است، نگرانی از گناهی که در گذشته مرتکب شده و نمی داند که خداوند با او چه خواهد کرد و نگرانی از باقیمانده عمر که نمی داند چه چیزهایی از عوامل نابود کننده او را تعقیب می کند و او صبح می کند در حالی که نگران است و او را اصلاح نمی کند جز همین نگرانی.شخصی به امام حسین(علیه السلام) عرض کرد:

(ما أعْظَمَ خَوفَكَ مِن رَبِّكَ ؟ قال:لا يَأمَنُ يَومَ القِيامَةِ إلاّ مَن خافَ اللّه َ في الدُّنيا)

(بحار / ج44/ ص 192)

چقدر ترس تو از پروردگارت شدید و بزرگ است؟ فرمود:کسی در روز قیامت در امان نیست مگر آنکه در دنیا از خدا بترسد.نگرانی و ترس انبیاء و اولیاء همواره از دین و معنویت مردم بوده و تمام تلاش خود را می کردند تا گرایشات مذهبی فزونی یابد و انسانها متوجه جهان آخرت خویش شوند.

ص: 27

خداوند درباره حضرت موسی می فرماید:

(وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِيَاءً وَذِكْرًا لِلْمُتَّقِينَ ، الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَهُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ)

(انبیاء 48-49)

و به موسی و هارون چیزی دادیم که جداسازنده حق از باطل و :یادآوری برای اهل تقواست، همان اهل تقوایی که در پنهانی از خدای خویش می ترسند و نگران جهان آخرت هستند.

( فَمَا أَحْوَجَهُمْ إِلَى مَا مَنَعْتَهُمْ، وأَغْنَاكَ عَمَّا مَنَعُوكَ! وَسَتَعْلَمُ مَنِ الرَّابحُ غَداً، وَالْأَكْثَرُ حُسَّداً. )

چه محتاج می باشند آنها به پذیرفتن کلام تو درباره آنچه از هم به آن منعشان کردی و چه اندازه تو از آنچه تو را از آن منع می کردند بی نیازی و به زودی خواهی دانست که برنده کیست و آن که بیشتر بر او حسد برند چه کسی خواهد بود.

بالاخره یک روزی فرا می رسد که دادگاه عدل الهی بر پا شود و به ریز و درشت اعمال رسیدگی گردد على القاعده در آن روز موعود برنده و بازنده مشخص خواهند شد.در آن روز سود برندگان از زندگانی دنیا و زیان دیدگان همه آشکار خواهند گشت.

امام هادی النقی (علیه السلام) می فرمود:

(نّما الدُّنیا سوقٌ رَبِحَ فیها قَومٌ و خَسِرَ آخَرُونَ)

(تحف العقول / ص 480)

دنیا بازاری است که عده ای در آن سود می برند و گروهی گرفتار ضرر و زیان می شوند.

پیداست چه کسانی سود می برند و چه کسانی زیان می کنند، امام علی (علیه السلام)به اباذر فرمود به زودی خواهی دانست چه کسانی

ص: 28

برنده میشوند و آن که بیشتر به وضعش غبطه خورند و حسد ورزند چه کسی خواهد بود.وقتی اصحاب یمین و اصحاب شمال یعنی دست راستیها و دست چپیها از هم جدا شوند و آنانی که از مقربین هستند در یک صف قرار گیرند معلوم خواهد شد برنده کیست؟

(فَأَمَّا إِنْ كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ، فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ)

اما آنکه از مقربان درگاه الهی است آنجا در آسایش و نعمت بهشتی است.

(وَأَمَّا إِنْ كَانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالِّينَ ، فَنُزُلٌ مِنْ حَمِيمٍ ، وَتَصْلِيَةُ جَحِيمٍ)

واما اگر از تکذیب کنندگان و گمراهان است، نصیب او حرارت آتش و جایگاهش دوزخ است.

(واقعه 88 تا 94)

راستی که در این عالم برنده و بازنده به طور واقعی معلوم نخواهد شد و اصولا دنیا با وقت کمی که انسان در آن هست جای پاداش چه برای ستمکاران و کافران و چه برای اهل ایمان و تقوا نیست.

باید در جهان آخرت برنده و بازنده معلوم گردد که:

(فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ)

(معارج /4)

مقدار هر روزش پنجاه هزار سال است.

در آنجا فرصت فراوانی هست تا برندگان به وعده های الهی نایل شوند وعده هایی از قبیل شراب طهور، حور العين، ولدان مخلدون، جنات عدن و فردوس و غیره و بازندگان و آنهایی گرفتار خسران و ضرر شده اند نیز به وعده هایی الهی نایل خواهند آمد که عبارت است از آب جوشان، چهره های خاک

ص: 29

آلوده، لهیب آتش جهنم و بالاخره سوختن در آتش.

(و لَو أنّ السَّماواتِ و الأرَضِينَ كانَتا على عَبدٍ رَتقا ، ثُمّ اتَّقَى اللّه َ لَجَعَلَ اللّه ُ لَهُ مِنهُما مَخرَجا)

اگر آسمانها و زمین را بر بنده ای ببندند و او از خدا بترسد و خداوند تبارک و تعالی برای او راه خروجی از آن دو قرار خواهد داد.

ارزش تقوا و ترس از خدا در بیان مولایمان علیل روشن می شود در واقع حضرت امیرالمؤمنین علا راه نجات و نیکبختی:را در پرتو ترس از خدا می دانند و به عباتی دیگر اگر کسی در ن تمامی کارهایش خود را در محضر پروردگار ببیند.از او بترسد در صورتی که تمامی مردم عالم بر علیه او بسیج شوند و همه و راههای آسمان و زمین را برای پیشرفت و ادامه کار او ببندد خداوند با قدرت لایزالش از آسمان و زمین راههایی را برای رهایی او باز می فرماید و این تقریبا در این چند قرآن تصریح شده است.

(وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا ، وَيَرزُقهُ مِن حَيثُ لا يَحتَسِبُ)

و هر که از خدا بترسد و تقوا را پیشه خویش سازد خداوند راه رهایی را برایش فراهم می آورد و از جایی که حساب نمیکرد بدو روزی می بخشد.

در آیه بعدی می فرماید:

(وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْرًا)

و هر که تقوا پیشه کند مشکلات کار او را آسان گرداند.

د ودر آیه بعد می فرماید:

(وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئَاتِهِ وَيُعْظِمْ لَهُ أَجْرًا)

ص: 30

هر که با تقوا شود و از خدا بترسد لغزشهایش را خداوند می پوشاند و او را پاداش بزرگ عطا نماید.

(طلاق / آیات 2 تا 5)

وقتی به فلسفه کلی عبادات دقت می شود می بینیم که همگی با یک هدف تکلیف شده اند و آن هم ایجاد تقوا در کسانی که بدان عبادات روی می آورند.درباره نماز خداوند تبارک و تعالی میفرماید:

(وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ)

(عنكبوت /45)

نماز را بر پا دار زیرا که نماز انسان را از کارهای زشت و بد مانع می شود.درباره روزه می فرماید:

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ)

(بقره/ 183)

ای کسانی که ایمان آورده اید روزه بر شما نوشته شده همان طور که بر پیشینیان شما نوشته شده بود شاید تقوا را پیشه خود سازید.

درباره حج می فرماید:

(الحَجُّ أَشهُرٌ مَعلوماتٌ فَمَن فَرَضَ فيهِنَّ الحَجَّ فَلا رَفَثَ وَلا فُسوقَ وَلا جِدالَ فِي الحَجِّ وَما تَفعَلوا مِن خَيرٍ يَعلَمهُ اللَّهُ وَتَزَوَّدوا فَإِنَّ خَيرَ الزّادِ التَّقوى وَاتَّقونِ يا أُولِي الأَلبابِ)

(بقره/ 197)

حج در ماههای معین است بنابراین هر که حج بر او واجب شود آنچه میان زن و شوهر رواست باید ترک کند و نیز دروغ و جدل را کنار بگذارد و شما هر کار خوبی را انجام دهید خداوند بر آن آگاه است، توشه تهیه کنید که بهترین توشه تقواست و از من

ص: 31

بترسد ای صاحبان عقل و خرد.در نماز و روزه و حج یک وجه اشتراکی وجود دارد که قابل دقت است وقتی تكبيرة الإحرام گفته می شود تا پایان نماز و گفتن سلام خوردن و خوابیدن و خندیدن و گریه برای دنیا و روی و از قبله برگرداندن و غیره ممنوع است و باید از آنها امساک شود.شخص روزه دار باید از اذان صبح تا اذان مغرب از آنچه را که روزه را باطل می کند امساک نماید.

کسی که لباس احرام را می پوشد تا تقصیر نکرده و هنوز:محرم است بیست و پنج چیز بر او حرام است و باید از آنها امساک نماید.

پس به طور کلی در نماز و روزه و حج این سه عمل بزرگ همه عبادی ما یک هدف در نظر است آن هم ایجاد روح تقوا و قدرت امساک است.

و مولایمان علی(علیه السلام) به اباذر غفاری (رحمة الله علیه) در واقع چنین فرمود که تقوا کلید درهای بسته آسمانها و زمین است و همو در یک کلامی موجز و بسیار زیبا فرمود:

(التُّقَى، رَئِيسُ الْأَخْلَاقِ.)

( بحار / 5 70/ ص 284)

تقوا رئیس و مجموعه صفات پسندیده است.

(و لا يؤنسنك إلا الحق، ولا يوحشنك إلا الباطل، فلو قبلت دنياهم لاحبوک، و لو فرضت منها لامنوك)

جز به حق به هیچ چیز دیگری انس و الفت نداشته باش و جز هم از کارهای باطل و غلط از چیز دیگری وحشت مکن.

اگر تو دنیای آنها را قبول میکردی ترا دوست می داشتند و اگر از دنیا چیزی برای خود انتخاب میکردی و بدان خشنود میشدی ترا در ایمنی و مورد اطمینان قرار می دادند.

ص: 32

انسان از واژه انس گرفته شده و به طور فطری هیچکس قادر نیست بدون انس با دیگران به زندگی ادامه دهد و ما به هر چه و هرکه الفت گیریم دقیقا روحیات و خلقیات مألوف و مأنوس در ما اثر می گذارد.به همین علت باید دقت کنیم با که و چه انس میگیریم.

حواریون به عیسی عرض کردند:

(يَا رُوحَ اللَّهِ فَمَنْ نُجَالِسُ إِذاً قَالَ مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ وَ يَزِيدُ فِي عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ وَ يُرَغِّبُكُمْ فِي الْآخِرَةِ عَمَلُهُ.)

(بحار / ج 77 ص 147)

ای روح الله با چه کسی مجالست کنیم؟ فرمود:با کسی که دیدارش شما را به یاد خدا اندازد و گفتارش بر علم و دانش شما بیافزاید و کارهایش شما را به آخرت ترغیب و تشویق نماید.

انس با همه صالحان و نیکان خوب است ولی بهترین مأنوس ذات مقدس الله است که انس با او حلاوت و شیرینی خاصی دارد.

مولایمان علی (علیه السلام) در این باره به درگاه الهی عرض میکند:

(اللَّهُمَّ إِنَّكَ آنَسُ الْآنِسِينَ لِأَوْلِيَائِكَ...)

پروردگارا تو با دوستانت از همه دوستان مأنوس تری.

(قُلُوبُهُمْ إِلَيْكَ مَلْهُوفَةٌ؛ إِنْ أَوْحَشَتْهُمُ الْغُرْبَةُ آنَسَهُمْ ذِكْرُكَ، )

و دلهایشان به تو در التهاب است، اگر تنهایی و غربت آنها را به وحشت اندازد، یاد و ذکر تو مأنوسشان می نماید.

(نهج البلاغه / خطبه 218)

عثمان بن مضعون

ص: 33

عثمان بن مضعون از یاران خوب رسول خدا (علیه السلام)و مورد علاقه آن حضرت بود

(كان من زهّاد الصّحابة و أكابر ها و كان رسول الله(صلي الله عليه و آله) يحبّه حبّاً شديداً. )

او از زهاد و بزرگان اصحاب رسول خدا بود و پیامبر او را :سخت و شدید دوست می داشت.معروف است که عثمان برادر رضاعی رسول خدا بوده و بی اعتنای به دنیا تا آنجا که همسرش به پیامبر از دست او شکایت کرد و پیامبر او را دعوت به اعتدال نمودهنگامی که ابراهیم تنها پسر پیامبر(صلی الله علیه و آله) فوت کرد آن گرامی خیلی گریه کرد و فرمود:

(اَلٌحِقٌ بِسَلَفِکَ الصَّالِح عثمان بن مَضٌعُون)

پسرم به سلف صالح خود عثمان بن مضعون ملحق شو.

(معجم رجال الحدیث ج 11 / ص 127)

در روایت است که یک چشم خود را در راه اسلام و مبارزه با کفار قریش از دست داد و چنین سرود:

فإن تك عيني في رضاالرب نالها

یداملحد في الدين ليس بمهتهد

فقد عوض الرحمن منها ثوابه

و من يرضاة الرحمن ياقوم يسعد

اگر یک چشمم در راه رضای پروردگار از بین رفت به توسط دستهای ملحد و کافرین که قابلهدایت نبود؟! خداوند مهربان و در عوض به من ثواب عطا فرمود، ای مردم کسی که خدا از او

راضی باشد رستگار خواهد بود.

هنگامی که فرزندش از دنیا رفت به شدت محزون شد و

ص: 34

گوشه ای از خانه اش را مسجد کرد و شب و روز در آن نقطه مشغول عبادت شد و خبر به گوش پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسید آن گرامی به نزد عثمان بن مضعون آمد و فرمود:

خداوند تبارک و تعالی در آئین ما رهبانیت قرار نداده بلکه رهبانیت امت من جهاد در راه خداست.ای عثمان بن مضعون بهشت هشت در دارد و جهنم هفت در و تو از هر کدام از هشت در بهشت اختیار داری که وارد شوی در حالی که پسرت را در کنار خود می یابی او به تو نزدیک می شود و برای تو در پیشگاه الهی شفاعت می نماید و او شکیبایی کرد و از انزوا بیرون آمد.عثمان بن مضعون در سال دوم هجرت در ماه ذالحجه از دنیا رفت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.

(سفينة البحار /ج2/ص 160)

حالا توصیف مولایمان علی(علیه السلام) را درباره این مرد بزرگ مطالعه کنید که حقا دیده نشده امیرالمؤمنین علی از کسی اینگونه یاد کند.

(كَانَ لِي فِيمَا مَضَى أَخٌ فِي اللَّهِ، وَ كَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ، وَ كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ، فَلَا يَشْتَهِي مَا لَا يَجِدُ وَ لَا يُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ، وَ كَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً، فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِينَ وَ نَقَعَ غَلِيلَ السَّائِلِينَ، وَ كَانَ ضَعِيفاً مُسْتَضْعَفاً، فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَيْثُ غَابٍ وَ صِلُّ وَادٍ، لَا يُدْلِي بِحُجَّةٍ حَتَّى يَأْتِيَ قَاضِياً، وَ كَانَ لَا يَلُومُ أَحَداً عَلَى مَا يَجِدُ الْعُذْرَ فِي مِثْلِهِ حَتَّى يَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ، وَ كَانَ لَا يَشْكُو وَجَعاً إِلَّا عِنْدَ بُرْئِهِ، وَ كَانَ يَقُولُ مَا يَفْعَلُ وَ لَا يَقُولُ مَا لَا يَفْعَلُ، وَ كَانَ إِذَا غُلِبَ

ص: 35

عَلَى الْكَلَامِ لَمْ يُغْلَبْ عَلَى السُّكُوتِ، وَ كَانَ عَلَى مَا يَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ يَتَكَلَّمَ، وَ كَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ يَنْظُرُ أَيُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى، [فَخَالَفَهُ] فَيُخَالِفُهُ. فَعَلَيْكُمْ بِهَذِهِ الْخَلَائِقِ فَالْزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِيهَا، فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوهَا، فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَالْقَلِيلِ خَيْرٌ مِنْ تَرْكِ الْكَثِير.)

(نهج البلاغه / حكم و مواعظ/281)

در گذشته برایم برادری بود که در راه خدا مرا برادری می کرد. به خاطر آنکه دنیا در نظرش کوچک بود در نظر من شخصيتی بزرگ بود.شکمش بر او مسلط نبود اگر به چیزی دست نمی یافت د حسرتش را نمی خورد و اگر به چیزی دست می یافت افراط جميع نمی کرد.اکثر روزهایش را در سکوت میگذارند.و هنگامی که لب به سخن می گشود جای سخن گفتن برای دیگران باقی نمی گذاشت و عطش پرسش کنندگان را رفع می کرد.از طبقه ضعیف جامعه بود و مردم او را ضعیف می دانستند.ولی وقتی یک مسئله جدی پیش می آمد چون شیری نیرومند و مار بیابان مشغول به کار می شد

تا پیش قاضی نمی رفت دلیل نمی آورد و هر که عذری داشت سرزنش نمی کرد تا اینکه عذرش را گوش می داد.از درد شکایت نمی کرد مگر وقتی که سلامتی می یافت.آنچه میگفت عمل می کرد و کاری که انجام نمیداد حرفش را نمی زد.

اگر در گفتار بر او پیروز می شدند در سکوت کسی نمی توانست او را شکست دهد.در شنیدن سخن دیگران حریص تر بود تا اینکه خود سخن بگوید و اگر دو موضوع ناگهانی برایش پیش می آمد درباره هر دو فکر می کرد که کدامیک به هوای نفس نزدیکتر است با همان مخالفت می کرد.

ص: 36

بنابراین بر شما لازم است که این صفات را در خود ایجاد کنید و در به دست آوردن آنها از همدیگر سبقت بگیرید و اگر نتوانستید بدانید که فراگرفتن مختصر بهتر است از اینکه همه را ترک کنید.

(کان لِي فِيمَا مَضَى أَخٌ فِي اللَّهِ)

در گذشته برایم برادری بود که در راه خدا مرا برادری می کرد.موضوع اخوت و برادری در اسلام اززیباترین و بهترین مسائل عاطفی است.وقتی دو نفر با هم صیغه اخوت می خوانند حقوقق متقابل و جالب توجهی نسبت به یکدیگر پیدا میکنند در روایات اهل بیت (علیهم السلام )آنقدر درباره برادر ایمانی سفارش شده که درباره برادر پدر و مادری بدان حد سفارش و نشده است.

امام صادق می فرمود:

(اَلْمُؤْمِنُ أَخُو اَلْمُؤْمِنِ كَالْجَسَدِ اَلْوَاحِدِ إِنِ اِشْتَكَى شَيْئاً مِنْهُ وَجَدَ أَلَمَ ذَلِكَ فِي سَائِرِ جَسَدِهِ وَ أَرْوَاحُهُمَا مِنْ رُوحٍ وَاحِدَةٍ)

(بحار / ج 74/ ص 268(

مؤمن برادر مؤمن است و مانند جسم واحدی هستند که قسمتی از بدن یکی از آنها درد و المی مبتلا شود سایر اعضاء بدن به درد می آید و روح آنها یکی است.

همو فرمود:برای هر چیزی، چیز دیگری هست که آن را آرامش می بخشد.

( و إنَّ المؤمنَ يَستريحُ إلى أخيهِ المؤمنِ كما يَستريحُ الطَّيْرُ إلى شَكْلِهِ )

(بحار / ج 74 / ص 234)

و مؤمن با دیدن و ملاقات با برادر ایمانیش آرامش می یابد همانطور که دو پرنده هم جنس در کنار هم آرامند.

ص: 37

اگر این پیوند همراه با اخلاص و برای خدا باشد بسیار پاکیزه تر و زیباتر خواهند شد چون ممکن است بعضی رفاقتها و برادریها را بر اساس نیات مادی و استفاده جستن از یکدیگر برقرار سازند پیداست که این اخوت پایدار و ارزشمند نخواهد

مولایمان علی(علیه السلام) می فرمود:

( مَنْ اخی الدُّنْيَا حَرَّمَ)(غرر الحکم)

هر کس به خاطر دنیا با کسی برادری کند گرفتار محرومیتها خواهد شد.

همو فرمود:مردم با یکدیگر برادرند

(فَمَنْ كَانَتْ إِخْوَانُهُ فِي غَيْرِ ذَاتِ اَللَّهِ فَهِيَ عَدَاوَةٌ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ اَلْأَخِلاّٰءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ اَلْمُتَّقِينَ)

(بحار / ج 74 /ص165)

و هر کس برادریش را در غیر رضای پروردگار برقرار سازد منجر به دشمنی خواهد شد و این کلام خداوند عزو جل است که فرمود (برادران امروز بعضی نسبت به بعضی دیگر دشمن هستند مگر آنهایی که تقوا را پیشه خود ساختند)

بنابراین چه خوب است که برادری بر اساس معیارهای معنوی و الهی باشد که در این صورت نتیجه و ثمره ای بر این اخوت خواهد بود همان گرامی فرمود:

( بالتواخي في اللهِ تثمرُ الأخوّة )

( غرر الحکم )

به واسطه برادری در راه خداست که برادری ثمر می بخشد.

(وَكَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صغر الدنیا فی عینه)

ص: 38

به خاطر آنکه دنیا در نظرش کوچک بود در نظر من شخصیتی بزرگ بود.دنیا ممکن است از نظر بعضی بزرگ جلوه کند برای آنانی که آخرت را باور دارند و در مقام مقایسه آن جهان با این جهان هستند دنیا در نظرشان مانند رحم مادر و محلی کوچک و پست است.معمولا آنهایی که از آیات و روایات مربوط به وسعت و گسترش نعمتهای الهی در جهان آخرت بی اطلاع هستند دنیا و مواهب آن در نظرشان خیلی بزرگ نشان داده می شود.

(يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ)

به زندگی ظاهری دنیا آگاهند ولی نسبت به زندگی آخرت به کلی بی خبرند.

( وکان خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ )

شکمش بر او مسلط نبود.یعنی هر چه هوس می کرد و دل مطالبه مینمود داخل معده نمی کرد که گاهی سلطه شکم و دلم می خواهدها انسان را به جهنم می فرستد یک لقمه حرام کافی است که چهل شبانه روز انسان را در ابعاد معنوی عقب اندازد و عبادات مورد قبول حق قرار نگیرد.

رسول الله(علیه السلام) یکی از نگرانیهایش درباره آینده ملت حرام خواری و شهوت شکم بود.

(ثَلاَثٌ أَخَافُهُنَّ عَلَى أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي اَلضَّلاَلَةُ بَعْدَ اَلْمَعْرِفَةِ وَ مَضَلاَّتُ اَلْفِتَنِ وَ شَهْوَةُ وَ اَلْفَرْجِ اَلْبَطْنِ .)

(میزان الحکممه /ج1/ ص 154)

ص: 39

درباره سه چیز نسبت به امتم نگرانم، گمراهی بعد از معرفت و هدایت، و عوامل فتنه انگیز و گمراه کننده و شهوت جنسی و شکم

مولایمان علی(علیه السلام) می فرمود:

(إيَّاكُمُ وَ البِطْنَةَ ، فَإنَّها مَقْسَاةٌ لِلْقَلْبِ ، مَكْسَلَةٌ عَنِ الصَّلاَةِ ، مَفْسَدةٌ لِلجَسَدِ)

(غرر الحكم)

بر شما باد به مواظبت از شکم که پرخوری و حرام خوری باعث قساوت قلب و کسالت و بی حالی در نماز و فساد و بیماری جسم می شود.

ممکن است بعضی از متدینین و مؤمنین علاقمند باشند که بدانند پس چه اندازه باید به شکم رسید و چه مقدار باید خورد و خوراک ما باشد.پاسخ را از رسول مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله) دریافت کنند کهفرمودند:

( كُلْ وَأنْتَ تَشْتَهى، وَ أمْسِكْ وَ أنْتَ تَشْتَهى)

(بحار / ج 62/ ص 290/)

بخور در هنگامی که میل به غذا داری و تا اشتها و میل داری دست از غذا بکش.

(فلا يشتهي ما لا يَجِدُ، ولا يُكثِرُ إذا وجَدَ )

اگر چیزی را به دست نمی آورد حسرتش را نمی خورد و اشتها نشان نمی داد و هنگامی که به چیزی دست می یافت افراط ه نمی کرد.

آیه شریفه می فرماید:

(لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ)

ص: 40

(حدید/23)

نسبت به آنچه از دست می دهید دلتنگ و آزرده خاطر نشوید و نسبت به آنچه به دست آورید مغرور و شادمان نگردید.در واقع یک نوع بی اعتنائی به زخارف دنیا است و عثمان بن مضعون که مورد توصیف و تعریف مولایمان على(علیه السلام) قرار گرفته چنین بوده است هنگام نداری حسرت نمی خورده و دلتنگ نمیشد و هنگام اقبال دنیا و داشتن مغرور نمی گشته و زیادہ طلبی نمی کرده است.

به عبارتی دقیقا زهد در دنیا را او مصداق داده چنانکه همان بزرگوار می فرماید:

(الزُّهْدُ كُلُّهُ بَيْنَ كَلِمَتَينِ مِنَ الْقُرْآنِ: قَالَ اللهُ سبحانه: لِكَيْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ، فَمَنْ لَمْ يَأْسَ على الماضي ولم يفرح بالآتي فهو) الزاهد)

(بحار / ج 78 ص 70)

تمام زهد در دو کلمه قرآن است، خداوند تبارک و تعالی فرمود:نسبت به آنچه از دست میدهیددلتنگ نشوید و نسبت به آنچه به دست می آورید شادمان نگردید.بنابراین هر که در باره آنچه در گذشته از دست داده مأيوس نشود و درباره آنچه در آینده به دست می آورد شادمان نگردد زاهد واقعی است.شاید بعضی فکر کنند زهد یعنی ترک دنیا و انزواطلبی.نه این طور نیست زهد یعنی دل نبستن به دنیا وقتی دل به زخارف دنیاگره نخورد راحت می توان از کنارش گذشت نه از اقبالش گرفتار غرور می شویم و نه از ادبارش و پشت کردنش غم زده و محزون میگردیم.

در آیه دیگر می فرماید:

ص: 41

(لِكَيْلَا تَحْزَنُوا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا مَا أَصَابَكُمْ)

(آل عمران 153)

برای از دست دادن و یا به دست آوردن چیزی اندوهناک نشوید.

(وَ كَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً، فَإِنْ قَالَ بَذَّ الْقَائِلِينَ وَ نَقَعَ غَلِيلَ السَّائِلِينَ، )

اکثر روزهایش را در سکوت سپری می کرد و هنگامی که لب به سخن می گشود جای سخن گفتن برای دیگران باقی نمی گذاشت و عطش پرسش کنندگان را رفع می کرد.

صمت و سکوت با معنا از قدرت روحی و تملک نفس نشأت رام میگیرد کسی که در هنگام سخن گفتن هر صاحب سخنی را مجذوب خویش می کند و عطش پرسش کنندگان را بر طرف می نماید و قادر به استخدام هر نوع لفظ و کلام است چنین شخصی وقتی سکوت می کند نه از جهت نداشتن و ضعف کلام است بلکه بدین خاطر است توانایی مهار زبان را دارد و این ارزش بزرگی است چه ارزشی از این بزرگتر که انسان زبان از گفتن حرفهای نامربوط و پوچ و بی معنا حفظ کند و هرگاه خواست سخن گوید گزیده و سنجیده بگوید؟

امام سجاد(علیه السلام) در رساله حقوق خویش درباره حق زبان می فرماید:

(وَ أَمّا حَقّ اللّسَانِ فَإِكْرَامُهُ عَنِ الْخَنَا وَ تَعْوِيدُهُ عَلَى الْخَيْرِ وَ حَمْلُهُ عَلَى الْأَدَبِ)

(تحف العقول / ص 256)

ص: 42

حق زبان بر گردن ما این است که به آن کرامت کنیم تا ناسزا نگوید و آن را عادت به خیر دهیم و او را حمل به ادب کنیم و به طور کلی زبان را از گفتن ببندیم مگر در مواقعی که ضرورت ایجاب کند و منفعتی از ناحیه دین و دنیا همراه داشته باشد و آن را مانع شویم از گفتن حرفهای زیادی و زشت.

به هر حال سکوت و صمت یک منزل از منازل مهم سلوک الی الله است اینکه انسان حرف را در خانه دل نگه دارد و چیزی نگوید حکایت از صفای باطن و قدرت معنوی شخص سالک می نماید.

امام رضا (علیه السلام)فرمود:

(الصَّمْتُ بابٌ مِنْ أبْوابِ الحِکْمَةِ، إنَّ الصَّمْتَ یَکّسِبُ المَحَبَّةَ، إنَّهُ دَلیلٌ عَلی کُلِّ خَیْرٍ )

( کافی ج 2، ص 113)

سکوت دری از درهای حکمت است سکوت باعث محبت می شود و سکوت بر هر کار خیری دلیل و راهنماست.

همود در بیانی دیگر به طور مبسوط می فرماید:

سخن در مهار تو است تا مادامی که آن را نگفته ای، و چون گفتی تو در مهار آن خواهی بود.پس زبانت را نگهدار، همانند طلا و نقره یا اسناد مالیات که در خزانه نگه میداری، چه بسا سخنی که نعمتی را تباه سازد و نکبتی را به بار آورد.

به این نکته قابل توجه که در کلام مولا درباره عثمان بن مضعون بود توجه فرمودید که عثمان در عین حالی که اکثر روزگارانش را در سکوت می گذارند ولی هنگامی که به سخن گفتن مشغول می شد جای سخن گفتن برای دیگران

ص: 43

نمی گذاشت.یعنی از یک قدرت تکلم در سطح عالی برخوردار بود.

ایک وقت است کسی حرف نمی زند چون نمی تواند سخن گوید و خصوصا در جمع و حضورمردم باشد و هنر عثمان بن و مضعون این بود که در عین حالی که از توانایی بسیار بالایی برای سخن گفتن بهرمند بود ولی لب به سخن باز نمیکرد مگر مواقعی که ضرورت ایجاب می کرد.

(وَ كَانَ ضَعِيفاً مُسْتَضْعَفاً، فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَيْثُ غَابٍ وَ صِلُّ وَادٍ)

از طبقه ضعیف جامعه بود و مردم او را ضعیف می دانستند.ولی وقتی یک مسئله جدی پیش می آمد چون شیری نیرومند و مار بیابان مشغول به کار میشد.

و بعضی جثه ضعیفی دارند ولی وقت کار آن هم کاری که برای رضای پروردگار باشد چون شیر می خروشند و چون مار بیابان متحرکند.

آنجایی که وظیفه حکم کند هیچگونه ضعف و سستی از خود نشان نمی دهند و با یک دنیا شور و عشق مشغول انجام وظیفه می شوند.

صفت شجاعت و تهور در انجام کارها از صفات برجسته مؤمن است همان گرامی می فرمود:

(السَّخاءُ وَالشَّجاعَةُ غَرائِزُ شَريفَةٌ ، يَضَعُهَا اللّه ُ سُبحانَهُ فيمَن أحَبَّهُ وَامتَحَنَهُ)

(غررالحكم )

صفت سخاوت و شجاعت غرائزی شریف و ارزشمندی هستند که خداوند در کسانی که دوست میدارد و امتحانشان فرموده قرار میدهد.

(لَا يُدْلِي بِحُجَّةٍ حَتَّى يَأْتِيَ قَاضِياً، وَ كَانَ لَا يَلُومُ أَحَداً

ص: 44

عَلَى مَا يَجِدُ الْعُذْرَ فِي مِثْلِهِ حَتَّى يَسْمَعَ اعْتِذَارَهُ،)

تا پیش قاضی نمی رفت دلیل نمی آورد و هر که عذاری داشت سرزنش نمی کرد تا اینکه عذرش را گوش میداد.

در واقع اهل دعوا و نزاع نبود همیشه در برخوردها می کوشید مستدل و برخورد کند و برای حرف خویش اقامه دلیل نماید آن هم در محضر قاضی و اگر کسی خطایی مرتکب میشد صبر می کردعذرش را بازگو کند و سخنانش را استماع میکرد.

دیده اید که بعضی ها چقدر زود قضاوت می کنند بدون داشتن دلیل قانع کننده آبروی افراد را می برند و انسانهای بیگناه را متهم می نمایند.

قرآن توصیه می فرماید که:

(وَلا تَقفُ ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ )

( أسراء36 )

چیزی که درباره آن آگاهی نداری دنبال مکن بعبارتی بدون تحقیق در پی سخنی مرو و کسی را خوب یا بد مخوان.

گاهی بعضی بر ما بدی می کنند یا مثلا خلف وعده می نمایند

و سر موقع به محل مورد قرارداد حضور نمی یابند ما به محض ملاقات با آنان بدون هیچ مقدمه شروع به پرخاشگری و انتقاد تند با آنها میکنیم در حالی که سزاوار آن است که صبر کنیم تأخیر و عدم حضور خود را بیان کنند شاید عذر موجهی داشته باشند و عجله ما در قضاوت باعث می شود ما عوض آنها شرمنده شویم.

(وَ كَانَ لَا يَشْكُو وَجَعاً إِلَّا عِنْدَ بُرْئِهِ)

از درد شکایت نمی کرد مگر وقتی که سلامتی می یافت.

یکی از موارد امتحان الهی موقع درد و کسالت است معمولا افراد در این امتحان نمره پایین می آورند و لب به شکایت باز

ص: 45

می کنند مگر اولیاء خدا و آنانی که تن به رضای حضرت معبود داده اند.

امام سجاد(علیه السلام) در هنگام مرض و بیماری به خدای خویش عرض می کرد:

(اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا لَمْ أَزَلْ أَتَصَرَّفُ فِيهِ مِنْ سَلَامَةِ بَدَنِي ، وَ لَكَ الْحَمْدُ عَلَى مَا أَحْدَثْتَ بِي مِنْ عِلَّةٍ فِي جَسَدِي)الها حمدتراست به خاطر آنکه بدن سالمی به من عنایت و فرمودی و حمد تراست برای اینکه هم اینک بیمارم ساخته ای.

(وَ اجْعَلْ مَخْرَجِي عَنْ عِلَّتِي إِلَى عَفْوِكَ، وَ مُتَحَوَّلِي عَنْ صَرْعَتِي إِلَى تَجَاوُزِكَ، وَ خَلَاصِي مِنْ كَرْبِي إِلَى رَوْحِكَ، وَ سَلَامَتِي مِنْ هَذِهِ الشِّدَّةِ إِلَى فَرَجِكَ إِنَّكَ الْمُتَفَضِّلُ بِالْإِحْسَانِ،)

(صحیفه سجادیه / دعای پانزدهم)

و بیرون شدن از بیماری را با عفوت و تندرستی ام از این سختی را با گشایشت همراه ساز که تو عطاکننده احسانی رسول الله(ص) می فرمود:

(من مرض يوما وليله فلم يشك إلى عواډه بعثته الله يوم القيامة مع خليله إبراهيم خليل الرحمن حتی يجوز الصراط كالبرق الأمع)

(وسائل الشیعه، ج 2/ ص 628)

هرکس روز و شبی بیمار شود و به اطرافیانش شکایت از بیماریش نکند خداوند او را با خلیلش ابراهیم خلیل الرحمن مبعوث خواهد کرد و از پل صراط چون برق جهنده سریع میگذرد.

(وَكَانَ يَقُولُ مَا يَفْعَلُ وَلا يَقُولُ مَا لا يَفْعَلُ )

آنچه میگفت عمل می کرد و کاری که انجام نمیداد حرفش

ص: 46

را نمی زد.

این امتیاز مؤمن است که آنچه می گوید و مردم را بدان دعوت می کند نخست عمل کند و یا وقتی به کسی وعده و وعیدی میدهد پای حرف خود بایستد و به گفته خود عمل نماید و اگر کاری از دست او بر نمی آید بی جهت قول و قرارش ندهد و کسی به را در انتظار نگذارد.

تخلف نسبت به آنچه می گوئیم حکایت از ضعف اراده و تصمیم ما می کند و این یک رذیله اخلاقی است که باید اصلاح شود.سعادت انسان بستگی به کسب خوبیها و خیرات دارد و کسب خوبیها وخیرات وابسطه به اراده ای قوی و نیرومند است.پس باید اراده را قوی کرد تا به آنچه وعده می دهیم و می گوئیم.عمل کنیم خداوند تبارک و تعالی حتی حضرت آدم را به همه خاطر نداشتن اراده نیرومند سرزنش می نماید.

(وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا)

(طه / آیات 115)

با آدم عهد بستیم که فریب شیطان را نخورد ولی او فراموش کرد ما در او ارادۀ استوار نیافتیم.

و درباره آنها که نمی توانند از عهده کاری برآیند نیز باید گفت بی جهت به کسی قول ندهید وقتی نمی توانید کار مورد نظر را انجام دهید.

در غیر این صورت اعتبار و ارزش انسان زیر سؤال می رود و از چشم مردم می افتد.

سیره ائمه طاهرین ال بر این بود که هر چه میگفتند عمل و می کردند و کسی را در انتظار نمی گذاشتند.

ابوبصیر گفت همسایه ای داشتم که از یاران ستمکاران و اهل

ص: 47

فسق بود و در همین رابطه ثروت زیادی به دست آورده بود.چند کنیز آوازه خوان و مطرب داشت و پیوسته مجلسی از هواپرستان تشکیل می داد و به لهو و لعب و عیش و طرب میگذرانیده کنیزان آواز می خواندند و آنها شراب می خوردند.چون همسایه من بود همیشه به واسطه شنیدن آن اعمال زشت از دست او ناراحت بودم چند مرتبه تذکر دادم ولی نتیجه نبخشید.آنقدر اصرار کردم که تا روزی گفت:من مردی مبتلاو اسیر شیطانم امام تو گرفتار شیطان و هوای نفس نیست.اگر وضع مرا به صاحب خود حضرت صادق (علیه السلام) بگوئی شاید خداوند به واسطه تو مرا از پیروی نفس نجات دهد.

ابوبصیر گفت سخن آن مرد بر دلم نشست.صبر کردم تا هم زمانی که خدمت امام رسیدم داستان همسایه ام را به آن جناب عرض کردم.فرمود:وقتی به کوفه برگشتی او به دیدن تو می آید بگو جعفربن محمد میگوید آنچه از کارهای زشت میکنی ترک کن برایت بهشت را ضمانت می کنم به کوفه برگشت مردم به دیدنم آمدند او نیز با آنها بود همینکه خواست حرکت کند نگاهش داشتم.وقتی اتاق خلوت شد گفتم وضع ترا برای امام صادق (علیه السلام) شرح دادم.فرمود او را سلام برسان و بگو آن حال را ترک کند تا برایش بهشت را ضمانت کنم گریه اش گرفت.گفت ترا به خدا قسم جعفر بن محمد این حرف را به تو فرموده سوگند یاد کردم آری.گفت همین مرا بس است از منزل خارج شد.

پس از چند روز که گذشت از پس من فرستاد.وقتی پیش او رفتم دیدم پشت درب ایستاده برهنه است گفت هر چه در خانه داشتم به مصرف اهلش رساندم و چیزی باقی نگذاشتم اینک

ص: 48

می بینی از برهنگی پشت درب ایستاده ام.من به دوستان خود مراجعه کردم مقداری که تأمین لباسش را بکند تهیه نمودم برایش آوردم.

پس از چند روز دیگر پیغام داد مریض شده ام بیا ترا ببینم در مدت مریضی اش مرتب از او خبر میگرفتم و با داروهایی به معالجه او مشغول بودم بالاخره به حال احتضار رسید.در کنار بسترش نشسته بودم و او را در حال مرگ بود در این موقع بیهوش شد، وقتی به وش آمد)در حالی که لبخندی بر لبانش آشکار بود گفت ابابصیر صاحبت حضرت صادق (علیه السلام) به وعده خود وفا کرد، این گفت و دیده از جهان بر بست.

(بحار/ ج 47 / ص145)

(و كانَ إذا غُلِبَ علَى الكلامِ لم يُغلَبْ علَى السُّكوتِ ، و كانَ على ما يَسمَعُ أحرَصَ مِنهُ على أن يَتكَلَّمَ) اگر در گفتار بر او پیروز می شدند در سکوت کسی نمی توانست او را شکست دهد.در شنیدن سخن دیگران حریص تر بود تا اینکه خود سخن بگوید.

حرف زدن آن هم بدون منطق و بی پایه سهل است اینکه انسان قادر به سخن گفتن حساب شده و قاطع باشد ولی نفس را مهار کند و چیزی نگوید مهم است.معمولا افراد برای ابراز احساسات درونیخویش و خالی کردن عقده ها پشت سر هم حرف می زنند تا به قول خودشان راحت شوند و آرام گیرند ولی اگر کسی مثل این برادر بزرگوار امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) درست خلاف این روش را انجام دهد در شنیدن سخن دیگران حریص تر باشد تا سخن گفتن خویش واقعا شگفتی آور است و حکایت از یک روح بلند و قدرت فوق العاده می کند.

ص: 49

رسول الله (صلی الله علیه و آله) درباره سکوت اولیاء خدا می فرماید:

(إِنَّ أَوْلِيَاءَ اَللَّهِ سَكَتُوا فَكَانَ سُكُوتُهُمْ ذِكْراً وَ نَظَرُوا فَكَانَ نَظَرُهُمْ عِبْرَةً وَ نَطَقُوا فَكَانَ نُطْقُهُمْ حِكْمَةً)

( بحار / ج 69/ ص 289(

اولیاء خدا سکوت می کنند ولی سکوتشان ذکر است، به :حوادث روزگار می نگرند و نگاه آنان عبارت است و سخن می گویند و در حالی که سخنانشان حکمت است.

(وَ كَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ يَنْظُرُ أَيُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَى الْهَوَى، [فَخَالَفَهُ] فَيُخَالِفُهُ.)

واگر دو موضوع ناگهانی برایش پیش می آمد درباره هر دو فکر هویه می کرد که کدامیک به هوای نفس نزدیکتر است با همان مخالفت میکرد.

باز هم مولا(علیه السلام) از اراده آهنین و قدرت روحی بسیار ارزشمند برادر ایمانی خویش فرمود راستی که مخالفت با هوای نفس و خواسته دل کار دشواری است حرف زدن و شعار دادن آسان است ولی وقتی هنگام عمل فرا می رسد معمولا دوام نمی آوریم و از خود ضعف نشان میدهیم و در برابر خواسته دل تسلیم می شویم.

و حال آنکه هر کس به جایی رسید و منازلی از سلوک الی الله را طی کرد با مخالفت با هوای نفس خویش بوده است.

یکی از حالات زشت نفسانی آن حالتی است که ما را به طور دایم امر به بدی و کار خلاف می کند که به تعبیر قرآن نفس اماره است.یوسف صدیق با همه قداست و پاکیزگی نفسانیش از این حالت به خدا پناه می برد.

ص: 50

(إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي )

(یوسف 53)

ضمیر انسان پیوسته به گناه فرمان میدهد مگر آن را که پروردگارم رحم کند.

نفس اماره حالت بچه ها را دارد همان طور که کودکان هر چه می بینند هوس می کنند او نیز صاحبش را پی در پی به کارهای زشت دستور می دهد.شخص بوالهوس همیشه در وجودش حرکات اضطراب انگیزی موجود است هر دم هوسی دارد دمدمی مزاج است.

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرمود:

(مَن أطاعَ نَفسَهُ في شَهَواتِها فَقد أعانَها على هُلْكِها)

(غررالحکم ص 188)

آن کسی که در شهوات مطیع نفس خویش می شود به نابودی و هلاکت خویش کمک کرده است.

راه علاج این حالت نفسانی تقویت اراده و شتاب نکردن در تصمیم گیری است که بعضی آن قدر در این باره ضعیف عمل می کنند که هوای نفس خویش را معبود خویش قرار می دهند.

(أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ)

(فرقان 43)

آیا ندیدی کسی را که هوس خویش را خدای خود قرار داده و کار عثمان بن مضعون چه اندازه زیبا بوده که وقتی دو موضوع برایش پیش می آمد می دید کدامیک به هوای نفسش نزدیکتر است با همان مخالفت می کرد.

در پایان مولایمان على (علیه السلام) به فرا گرفتن این حالات و صفات حمیده برادر ایمانیش سفارش میفرماید.

(فَعَلَيْكُمْ بِهذِهِ الْخَلاَئِقِ (الاخلاق) فَالْزِمُوهَا وَتَنَافَسُوا فِيهَا، فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِيعُوهَا فَاعْلَمُوا أَنَّ أَخْذَ الْقَلِيلِ خَيْرٌ مِنْ تَرْكِ

ص: 51

الْكَثِيرِ.)

بر شما لازم است که این صفات را در خود ایجاد کنید و در به دست آوردن آنها از همدیگر سبقت بگیرید و اگر نتوانستید، بدانید که فراگرفتن مختصر بهتر است از اینکه همه را ترک کنید.

ص: 52

عمار بن یاسر

عمار در سخت ترین شرایط اسلام همراه پدر و مادر و برادرش عبدالله مسلمان شد پدر و مادرش یعنی یاسر و سمیه با شدیدترین وضع به شهادت رسیدند و خود نیز در سن نود و نما چهار سالگی در رکاب امیرالمؤمنان علی (علیه السلام) در جنگ صفین به شهادت رسید.

رسول الله(صلی الله علیه و آله) به او می فرمود:

(مرحبا بالطیب المطیب )

آفرین به پاکیزه پاک سرشت

(شرح ابن ابی الحدید /ج 9/ص10)

عمار مدافع حریم ولایت و امامت بود عمار از پیشگامان تشیع بود و نامش در همه جا در کنار سلمان و ابوذر و مقداد بود و گاهی با مخالفین ولایت به احتجاج و مبارزه بر می خاست.

عمار یاسر در یکی از کوچه های مدینه در حالی که شمشیر بر کمرش بود، عبور می کرد و مردم را به یاری امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرا می خواند.در این میان با مغیره بن شعبه ملاقات کرد و از او خواست تا به سپاه علی(علیه السلام) بپیوندد.

مغیره گفت:من اگر بدانم که نبرد در راه خداست با علاقه در ٫ آن شرکت می کنم من روش عثمان را صحیح نمیدانستم ولی کشتن او را نیز صلاح نمیدانستم بنابراین به نظر من تو نیز ای

ص: 53

عمار در خانه بنشین تا وضع کاملا روشن گردد.که چه کسی بر حق است و چه کسی بر باطل.آنگاه با بینش کامل در راه افراد هدایت یافته گام بر می داریم!

عمار پاسخ گفت:من به خدا پناه می برم که بعد از بینایی کور و شوم و کاری کنم که افرادی که برآنان پیشی داشته ام به من برسند، و کسانی مرا تعلیم دهند که من آنها را آگاه کرده ام.

مغیره به ادعای خود به نصيحت عمار پرداخت که با احتیاط در جریانها وارد گردد و خود را به خطر نیاندازد.

عمار پاسخ داد:در گفتار خود خوب بیندیش ولی من در نیت خود استوار هستم و بزودی با سپاه على (علیه السلام) حرکت خواهم کرد..هنگامی که امیرالمؤمنين على (علیه السلام) از گفتگوی عمار و مغیره اطلاع یافت به عمار فرمود:

(دَعْهُ يَا عَمَّارُ، فَإِنَّهُ لَمْ يَأْخُذْ مِنَ الدِّينِ إِلَّا مَا قَارَبَهُ مِنَ الدُّنْيَا، وَ عَلَى عَمْدٍ لَبَسَ عَلَى نَفْسِهِ، لِيَجْعَلَ الشُّبُهَاتِ عَاذِراً لِسَقَطَاتِهِ..)

ای عمار او را واگذار زیرا که او از دین چیزی را نپذیرفته جز آنچه انسان را به دنیا نزدیک کند و به عمد وارد شبهات شود و تا شبهه ها را وسیله عذر خود در انجام لغزشها قرار دهد.

یکبار عثمان بن عفان به عمار گفت پیامبر تو را چگونه توصیف کرد؟

عمار گفت:روزی به محضرش رفتم و گلو و پیشانیش را بوسیدم، او به من فرمود:

( یَا عَمَّارُ إِنَّکَ لَتُحِبُّنَا وَ إِنَّا لَنُحِبُّکَ وَ إِنَّکَ لَمِنَ الْأَعْوَانِ عَلَی الْخَیْرِ الْمُثَبِّطِینَ عَنِ الشَّرِّ )

(شرح ابن ابی الحدید/ ج 9 ص 11)

ص: 54

ای عمار تو ما را دوست داری و ما تو را دوست داریم.تو از کسانی هستی که از یاران حقند و باز دارند، باطل و بدی هستند.مولایمان امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در توصیف و تعریف عمار و یاران خوب دیگرش چنین می فرماید:

(وَ أَزْمَعَ التَّرْحَالَ عِبَادُ اللَّهِ الْأَخْيَارُ وَ بَاعُوا قَلِيلًا مِنَ الدُّنْيَا لَا يَبْقَى بِكَثِيرٍ مِنَ الْآخِرَةِ لَا يَفْنَى. مَا ضَرَّ إِخْوَانَنَا الَّذِينَ سُفِكَتْ دِمَاؤُهُمْ وَ هُمْ بِصِفِّينَ أَلَّا يَكُونُوا الْيَوْمَ أَحْيَاءً يُسِيغُونَ الْغُصَصَ وَ يَشْرَبُونَ الرَّنْقَ؟ قَدْ وَ اللَّهِلَقُوا اللَّهَ، فَوَفَّاهُمْ أُجُورَهُمْ وَ أَحَلَّهُمْ دَارَ الْأَمْنِ بَعْدَ خَوْفِهِمْ.، أَيْنَ إِخْوَانِيَ الَّذِينَ رَكِبُوا الطَّرِيقَ وَ مَضَوْا عَلَى الْحَقِّ؟ أَيْنَ عَمَّارٌ وَ أَيْنَ ابْنُ التَّيِّهَانِ وَ أَيْنَ ذُو الشَّهَادَتَيْنِ وَ أَيْنَ نُظَرَاؤُهُمْ مِنْ إِخْوَانِهِمُ الَّذِينَ تَعَاقَدُوا عَلَى الْمَنِيَّةِ وَ أُبْرِدَ بِرُءُوسِهِمْ إِلَى الْفَجَرَةِ؟ قَالَ ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَى لِحْيَتِهِ الشَّرِيفَةِ الْكَرِيمَةِ فَأَطَالَ الْبُكَاءَ ثُمَّ قَالَ: أَوِّهِ عَلَى إِخْوَانِيَ الَّذِينَ تَلَوُا الْقُرْآنَ فَأَحْكَمُوهُ وَ تَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ، أَحْيَوُا السُّنَّةَ وَ أَمَاتُوا الْبِدْعَةَ، دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا وَ وَثِقُوا بِالْقَائِدِ فَاتَّبَعُوهُ)

(نهج البلاغه / خطبه 181)

بندگان برگزیده پروردگار دل از دنیا کنده و اندک دنیا را که از بین رفتنی است به زیاد آخرت که جاودانی است معامله کرده اند.برادران ما که در جنگ صفین خونشان ریخته شد ضرر نکردند ام که امروز زنده نیستند که اگر بودند باید غصه بخوردند و آب تیره و آلوده بنوشند.

بتحقیق و به خدا قسم که در حالی به لقاء الله رسیدند که مزد

ص: 55

خود را کامل گرفتند و پس از نگرانی در خانه امن ساکن شدند.کجایند آن برادرانم که راه حق را طی کردند و در حال پیوند با حق از این دنیا رفتند؟ عمار کجاست؟ وکجایند همانند ایشان از برادرانشان، همان افرادی که با مرگ پیمان بستند و سرهایشان او را به فاجران هدیه کردند؟ آنگاه امام از دست به محاسن شریف خود گرفت و مدتی گریه کرد و سپس فرمود:اوه چه بگویم از برادرانم که قرآن را تلاوت کردند و آن را محکم و استوار ساختند.به واجبات توجه و کردند.و آنها را بر پا داشتند، سنت را زنده کرده، بدعت را نا می راندند.

به جهاد خوانده شدند، پذیرفتند، به رهبر خود اعتماد کردند و از او پیروی نمودند.

(وَ أَزْمَعَ التَّرْحَالَ عِبَادُ اللَّهِ الْأَخْيَارُ وَ بَاعُوا قَلِيلًا مِنَ الدُّنْيَا لَا يَبْقَى بِكَثِيرٍ مِنَ الْآخِرَةِ لَا يَفْنَى )

بندگان برگزیده پروردگار دل از دنیا کنده و اندک دنیا را که از بین رفتنی است به زیاد آخرت که جاودانی است معامله کرده اند.چه معامله پر در آمدی است این نوع معامله که امثال عمار کردند کم دنیا را با زیاد آخرت خرید و فروش نمودند.

وقتی بنا باشد زندگی دنیا کوتاه و محدود و زندگانی آخرت جاودانی و همیشگی باشد اهل ایمان برنده این دنیا و آخرت و کافران و منافقان و فاسقان و ظالمان بازنده اند.

(قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقَى وَلَا تُظْلَمُونَ فَتِيلًا )

(نساء / 77)

بگو که زندگانی دنیا متاع اندک است و جهان آخرت ابدی برای هر کسی که خدا ترس باشد بهتر است و آنجا به کسی

ص: 56

کمترین ستمی نخواهد شد.مولایمان در نامه ای که به مردم مصر همراه مالک اشتر فرستاد در فرازی از آن نوشت:

(فَمَا رَاعَنِي إِلَّا انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَى فُلَانٍ يُبَايِعُونَهُ)

مرا رنجیده خاطر نکرد مگر هجوم مردم برای بیعت با فلانی (ابوبکر)

(فَأَمْسَكْتُ يَدِي حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ )

پس دست خود را از بیعت با او باز داشتم تا اینکه دیدم عده ای از مردم مرتد شده و از اسلام برگشتند.

(یدْعُونَ إِلَی مَحْقِ دِینِ مُحَمَّدٍ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ - فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَأَهْلَهُ أَنْ أَرَی فِیهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً، تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَی أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَایتِکُمُ الَّتِی إِنَّمَا هِی مَتَاعُ أَیامٍ قَلَائِلَ)

و تصمیم داشتند که دین محمدا را از بین ببرند.ترسیدم که اگر به یاری اسلام و مسلمین برنخیزم شکاف و یا ویرانی در آن مشاهده کنم که مصیبت و اندوه آن برای من بزرگتر از دست دادن حکومت بر شما باشد حکومتی که متاع کم و چند روز بیش نیست.

(يَزُولُ مِنْهَا مَا كَانَ، كَمَا يَزُولُ السَّرَابُ، أَوْ كَمَا يَتَقَشَّعُ السَّحَابُ)

و آنچه به دست می آید مثل سراب زایل شدنی است و یا چون ابر، از هم پراکنده میگردد.(نهج البلاغه / نامه 62)

آری عمار که در مکتب علی(علیه السلام) پرورش یافته بود دل از دنیا کند و اندک دنیا را که از بین رفتنی و سرابی بیش نیست به زیاد

ص: 57

آخرت که جاودانی است معامله کرده بود.بی جهت نبود که رسول الله انشا درباره اش فرمود:

(مُلِئَ إیماناً إلی مُشاشه )

وجود عمار، تا استخوان نرمه سرش پر از ایمان است.

(إنّ عمّاراً مع الحقّ، والحقُّ معه، یدور عمّار مع الحقّ أینما دار، وقاتل عمّار فی النار)

(هر دو حدیث در الغدیر /ج 9/ ص 25)

عمار با حق است و حق با عمار است به هر سو که حق بچرخد، عمار نیز به همان سومی چرخد و قاتل عمار در دوزخ است.

(مَا ضَرَّ إِخْوَانَنَا الَّذِينَ سُفِكَتْ دِمَاؤُهُمْ وَ هُمْ بِصِفِّينَ أَلَّا يَكُونُوا الْيَوْمَ أَحْيَاءً يُسِيغُونَ الْغُصَصَ وَ يَشْرَبُونَ الرَّنْقَ؟ قَدْ وَ اللَّهِ لَقُوا اللَّهَ، فَوَفَّاهُمْ أُجُورَهُمْ وَ أَحَلَّهُمْ دَارَ الْأَمْنِ بَعْدَ خَوْفِهِمْ)

برادران ما که در جنگ صفین خونشان ریخته شد ضرر نکردند که امروز زنده نیستند که اگر بودند باید غصه بخورند و آب تیره و آلوده بنوشند، بتحقیق و به خدا قسم که در حالی به لقاء الله رسیدند که مزد خود را کامل گرفتند و پس از نگرانی در خانه امن ساکن شدند.

عمار در جنگ طولانی صفین چون مالک اشتر همانند دو دست علی علی بود هنگامی که به سپاه دشمن حمله کرد چنین رجز می خواند:

نه هرگز، سوگند به خدای کعبه پیاپی به سوی شما می آیم تا در این راه بمیرم یا پیروزی را بنگرم و همواره تا روزگار باقی است و از حریم علی دفاع می کنم دفاع از کسی که داماد رسول

ص: 58

خدا وصاحب امانات کامل و بسیار است.

عمار در آخرین روز شهادت نزد امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) آمده و چنین گفت، ای برادر رسول خدا آیا به من اجازه جنگیدن با دشمن را میدهی؟ امیرالمؤمنان فرمود:(مهلا رحمك الله) آرام باش و صبر کن خدا تو را رحمت کند تا سه بار اجازه خواست مولا اجازه نداد تا بالاخره اجازه گرفت و گریه کرد و گفت امروز همان روزی است که رسول و آن را برای من توصیف فرموده است.

در این هنگام علی از مرکب خود پیاده شد و عمار را در آغوش گرفت و با او وداع کرد و فرمود:

(يا أبَا الْيَقْظَانِ! جَزَاكَ اللَهُ عَنِ اللَهِ وَ عَنْ نَبِيِّكَ خَيْرًا؛ فَنِعْمَ الأخُ كُنْتَ وَ نِعْمَ الصَّاحِبُ كُنْتَ)

ای عمار!خداوند از جانب خود و از جانب پیامبرت بهترین پاداش را به تو بدهد و تو نیکو برادری بودی، و نیکو همدم و دوست هستی، بار دیگر حضرت علی (علیه السلام) منقلب شد و اشک ریخت، عمار نیز گریه کرد آنگاه عمار به علی(علیه السلام) چنین گفت:ای امیر مؤمنان من از تو پیروی نکردم مگر از روی آگاهی و بصیرت.همانا من از رسول خدا در روز جنگ حنین شنیدم که فرمود:ای عمار بزودی بعد از من فتنه ای رخ دهد.وقتی که چنین شد، از علی پیروی کن زیرا على (علیه السلام) بر حق است و حق با على (علیه السلام)است.

و بالاخره به جبهه رفت و به شهادت رسید و مولا(علیه السلام) در سوگ او نشست و فرمود:

(رَحِمَ اللّهُ عَمّاراً یوْمَ اَسْلَمَ، وَ رَحِمَ اللّهُ عَمّاراً یومَ قُتِلَ، وَ رَحِمَ اللّهُ عَمّاراً یومَ یبَعُث حَیاً )

ص: 59

خداوند عمار را آن هنگام که اسلام را پذیرفت و آن هنگام که کشته شد و آن هنگام که در قیامت زنده و محشور می گردد رحمت کند.

(أَیْنَ إِخْوَانِی الَّذِینَ رَکِبُوا الطَّریِقَ، وَ مَضَوْا عَلَى الْحَقِّ؟ أَیْنَ عَمَّارٌ؟ وَ أَیْنَ ابْنُ التَّیِّهَانِ؟ وَ أَیْنَ ذُو الشَّهَادَتَیْنِ؟ وَ أَیْنَ نُظَرَاؤُهُمْ مِنْ إِخْوَانِهِمُ الَّذِینَ تَعَاقَدُوا عَلَى الْمَنِیَّةِ، وَ أُبْرِدَ بِرُؤُوسِهِمْ إِلَى الْفَجَرَةِ! )

کجایند آن برادرانم که راه حق را طی کردند و در حال پیوند با حق از این دنیا رفتند؟ عمار کجاست؟ پسر تیهان کجاست؟ و مردی که معروف به ذوالشهادتین بود کجاست؟ وکجایند همانند و ایشان و از برادرانشان همان افرادی که با مرگ پیمان بستند و سرهایشان را به فاجران هدیه کردند؟

امام علی (علیه السلام) از راه یافتگان به هدف حق و طی کنندگان مسیر الهی یاد می کند که یکی از آنها عمار است.

وقتی انسان نفس مهتدی داشته باشد و زمینه هدایت را که ایمان به خدا و رسول و قبول ولایت عترت است در خود ایجاد کند مورد تأیید پروردگار قرار خواهد گرفت.

(وَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ)

(تغابن\11)

هر که به خدا ایمان آورد خداوند دلش را در مسیر حق هدایت می فرماید.

(مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي)

(اعراف/178)

ب ه هر که را خدا هدایت فرمود هدایت یافته واقعی است.

آنگاه امیرالؤمنین پس از بیان حالات برادران ایمانی خود و دست به محاسن شریف خود گرفت و مدتی گریه کرد و سپس فرمود:

ص: 60

(أوَّهْ على إخوانِيَ الذينَ تَلَوُا القُرآنَ فَأحكَمُوهُ)

اوه چه بگویم از برادارانم که قرآن را تلاوت کردند و آن را محکم و استوار ساختند.امتیاز این بزرگواران تلاوت قرآن و انجام تلاوت آن بوده و بعضی فقط قرآن می خوانند و شاید هم خیلی خوب و با صوتی شایسته ولی در مقام استحکام آیات قرآن و عمل به دستوراتش نیستند.

(الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلَاوَتِهِ أُولَئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ)(بقره / 121)

آنانی که قرآن را برایشان فرستادیم و حق تلاوت آن را در مقام عمل نیز بجا آوردند ایشان به حقیقت مؤمنند.

امام صادق (علیه السلام)در تفسير( لونه حق تلاوته) می فرمود:

(يُرَتِّلُونَ آياتِهِ ، و يَتَفَهَّمونَ مَعانِيَهُ ، و يَعمَلُونَ بأحكامِهِ ، و يَرجُونَ وَعدَهُ ، و يَخشَونَ عَذابَهُ ، و يَتَمَثَّلُونَ قصَصَهُ ، و يَعتَبِرُونَ أمثالَهُ ، و يَأتُونَ أوامِرَهُ ، و يَجتَنِبونَ نَواهِيَهُ)

(میزان الحکمه /ج 8/ ص 84)

آنان کسانی هستند که آیات قرآن را به صورت ترتیل می خوانند و فهم معانی می کنند و به احکامش عمل نموده و به وعده هایش امیدوار و از آنچه که در باره عذاب فرموده نگرانند و قصه هایش را نقل می کنند و از حکایتهایش درس عبرت می گیرند و او امرش را اطاعت و نواهیش را ترک مینمایند.

(و تدبَّروا الفُرضَ فأقاموه )

برادرانم به واجبات توجه کردند و آنها را بر پا داشتند.

تدبر در واجبات و اقامه آنها نشان اعتقاد محکم و استوار و

ص: 61

انگیزه بالای شخص مؤمن است بسیاری هستند که یک عمل واجب را بر حسب عادت انجام میدهند اما بهاء لازم را به آن عمل نمی دهند مثلا نماز می خوانند ولی در پایان وقت آن و بدون حضور قلب و رعایت نکردن آداب کمال آن، پیداست که اینها تدبر در نماز نکرده و آن را اقامه ننموده اند چرا در سراسر قرآن وقتی صحبت از نماز به میان می آید با واژه قیام مطرح می شود و با لغت قرائت و خواندن عنوان نمی گردد؟ شاید حکمتش همین است که فرق می باشد بین خواندن و بر پا داشتن! زیرا در بر پایی نماز استحکام و کمال بخشیدن و آبرو و بهاء دادن به نماز همراه است یعنی نماز در اول وقت و هنگام فضيلتش خوانده می گردد اذان و اقامه قبل آن و تعقیبات بعد آن گفته می شود و از همه مهمتر حضور قلب کافی و توجه به پروردگاردر تمامی رکعات و حالات نماز در آن است.

(قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ به راستى كه مؤمنان رستگار شدند الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ)

(مؤمنون آیات 1 و 2)

همانا اهل ایمان به پیروزی و رستگاری رسیدند، همانا که در نماز خاضع و خاشعند.وقتی از رسول الله (علیه السلام)درباره معنای خشوع سؤال شد فرمودند:

(التَّواضُعُ في الصَّلاةِ و أنْ يُقْبِلَ العَبدُ بقَلبِهِ كُلِّهِ على رَبِّهِ)

(بحار / ج84/ ص 264)

فروتنی در نماز و اینکه بنده تمامی قلبش را متوجه پروردگارش کند.

خوبتر اندر جهان از این چه بود کار

دوست بر دوست رفت و یار بریار

ص: 62

آن همه اندوه بود و این همه شادی

آن همه گفتار بود و این همه کردار

(أحبوا السنة و اماتوا البدعة)

سنت را زنده کرده، بدعت را می راندند.

بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اسلام عزیز مورد هجوم بدعتها واقع شد و به صراحت اعلام شد که حلال زمان پیامبر را حرام میکنیم و چنانکه کردند در اذان دست بردند خمس را تعطیل کردند، طواف و نماز نساء را ممنوع نمودند عقد موقت را ممنوع کردند که مولایمان علی (علیه السلام) در این رابطه فرمود:اگر عمر متعه را حرام نمی کرد هیچ کس مرتکب زنا نمیشد را مگر آن که آدم شقی و بدبختی باشد، همین شخص که برای.کارگزارانش نوشت اگر جنب آب پیدا نکرد بر او واجب نیست و نماز بخواند و نباید بر خاک تیمم کند تا آب بیابد.همو طنابی به طول پنج وجب برای کارگزارانش به بصره فرستاد و گفت:هر کس از عجمها را گرفتید که قامت او به قدر این طناب بودگردنش را بزنید!!

در مورد بچه هایی که در بصره سرقت کرده بودند طنابی فرستاد و گفت:هر کدام به بلندی این طناب رسید دست او را قطع کنید!!

(اسرار آل محمد از صفحه 333 تا 345)

ولی یاران امیرالمؤمنین(علیه السلام) و برادران ایمانی آن حضرت چون عمار بن یاسر در مقابل این بدعتها ایستادند و سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله) را زنده نگه داشتند.و در این راه نیز تا مرز شهادت پیش رفتند.

(دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا وَ وَثِقُوا بِالْقَائِدِ فَاتَّبَعُوهُ. )

به جهاد خوانده شدند پذیرفتند و به رهبر خود اعتماد کردند و از او پیروی نمودند.

ص: 63

اجابت دعوت جهاد و اعتماد به رهبری و اطاعت فرامین او از جمله امتیازان بسیار ارزشمند این بزرگواران بوده که نشانی از ایمان راسخ و استوار آنها بوده است.

و در خصوص اطاعت از رهبر باید گفت که این ویژگی یک مؤمن واقعی است که در برابر امام معصوم خویش چون و چرا نمی کند و به سفارش قرآن از دستورات ولی خدا اطلاعت می نماید.

(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ)

(نساء 59)

ای اهل ایمان از دستورات خدا و رسول خدا و ولی امر خودتان اطلاعت کنید.جابر بن عبدالله انصاری می گوید وقتی به این آیه شریفه بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نازل شد به آن گرامی عرض کردم ای رسول خدا با ما خدا و رسول را شناختیم اولوالامر که خداوند طاعت و پیروی از دستوراتشان را در کنار طاعت و پیروی از دستورات خدا و رسول(صلی الله علیه و آله) قرار داده کیانند.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود:(هُمْ خُلَفَائِی یا جَابِرُ وَ أَئِمَّةُ الْمُسْلِمِینَ بَعْدِی )

ای جابر ایشان جانشینان من هستند و امامان و رهبران مسلمان بعد از من خواهند بود.اول آنان علی بن ابیطالب و بعد از او حسن(علیه السلام) و حسین(علیه السلام) و علی بن الحسن(علیه السلام) و محمد بن علی(علیه السلام) که در تورات معروف به باقر است و تو به زودی با او ملاقات خواهی کردای جابر هنگامی که او را زیارت کردی سلام من را به او برسان و بعد صادق جعفر بن محمد(علیه السلام) و موسی بن جعفر(علیه السلام) و علی بن موسی(علیه السلام) و محمد علی و علی بن محمد (علیه السلام)و حسن بن علی(علیه السلام) و بعد همنام و هم کنیه من حجت خدا در روی زمین و بقية الله (عج)در بین بندگان الهی

ص: 64

فرزند حسن بن علی(علیه السلام) است این همان کسی که نام خدا به دست او در تمامی کره زمین بلند آوازه می شود اوست که از برابر چشمان شیعیان و دوستانش پنهان می گردد و کسی با ولایتش پا برجا نمی ماند مگر آن که خداوند قلبش را به ایمان امتحان کرده باشد.

( الميزان آج 4 ص 435)

ص: 65

آدمهای بد

اشعث بن قیس

سید شریف رضی رحمة الله علیه می گوید:اشعث یک مرتبه نه در کفر و یک بار در اسلام اسیر شد او با خالد بن ولید در یمامه مردم را فریب داد تا اینکه خالد بر مردم شهر چیره شد و بعد از همه این حادث اشعث را (عرف النار)لقب دادند یعنی آتش بیار معرکه و این جمله نزد آنان نام حیله گر بود.

او ابتدا از اصحاب امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بود و بعد از یاران حضرت خارج شد و نفاق خود را ثابت کرد و در تمام فتنه هایی که مخالفت با امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در پی داشت شرکت کرد.

امام حسین علمی فرماید که اشعث بن قیس لعنة الله علیه در خانه اش منارهای ساخت در برابر مناره مسجد جامع کوفه هر وقت در مواقع نماز صدای مؤذن را می شنید بالای مناره می رفت و و با صدای بلند فریاد می زدای مؤذن تو مردی كذاب و ساحری! امام صادق(علیه السلام):

(إِنَّ الْأَشْعَثَ بْنَ قَيْسٍ شَرِكَ فِي دَمِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ وَابْنَتُهُ جَعْدَةُ سَمَّتِ الْحَسَنَ وَمُحَمَّدٌ ابْنُهُ شَرِكَ فِي دَمِ الْحُسَيْنِ)

اشعث بن قیس در ریختن خون امیرالمؤمنین(علیه السلام) شریک بود،

ص: 66

دخترش جعده امام حسن مجتبی (علیه السلام) را مسموم کرد و فرزندش محمد در ریختن خون امام حسین (علیه السلام) شریک بود.

یکبار اشعث با امام علی (علیه السلام) روبرو شد و حضرت را به خشم آورد اشعث حضرت را به مرگ تهدید کرد.مولا فرمود:

(أبا لموت تخوفنی و تهددنی فو الله ما أبالی و قعت على الموت أو وقع الموت على)آیا از مرگ مرا می ترسانی یا تهدید می کنی به پروردگار سوگند هیچ باکی ندارم که به استقبال مرگ بروم و یا مرگ به سراغ من آید.

(مدارک موارد فوق سفينة البحار/ج 1/ص 702)

بار دیگر امام على(علیه السلام) علبه منبر کوفه بالا رفت و سخن می گفت که اشعث بن قیس به حضرت اعتراض کرد و گفت:

(هذِهِ عَلَيكَ لا لَكَ ، فَخَفَضَ عليه السلام إلَيهِ بَصَرَهُ ثُمَّ قالَ)

این سخن به ضررت تمام شد.

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نگاه خود را به او دوخت و فرمود:

(مَا يُدْرِيكَ مَا عَلَيَّ مِمَّا لِي، عَلَيْكَ لَعْنَةُ اللهِ وَلَعْنَةُ اللاَّعِنِينَ! حَائِكٌ ابْنُ حَائِك! مُنَافِقٌ ابْنُ كَافِر! وَاللهِ لَقَدْ أَسَرَكَ الْكُفْرُ مَرَّةً وَالاسْلامُ أُخْرى (مرّة)! فَمَا فَدَاكَ مِنْ وَاحِدَة مِنْهُمَا مَالُكَ وَلاَ حَسَبُكَ! وَإِنَّ امْرَأً دَلَّ عَلَى قَوْمِهِ السَّيْفَ، وَسَاقَ إِلَيْهِمُ الْحَتْفَ، لَحَرِىٌّ أَنْ يَمْقُتَهُ الاقْرَبُ،وَلاَ يَأْمَنَهُ الابْعَدُ! )

تو از کجا می دانی چه چیز به ضرر من و چه چیز به سود من است، لعنت خدا و لعنت همه لعنت کنندگان بر تو باد، ای متکبر و متکبرزاده وای منافق، پسر کافر.قسم به خدا که تو یک بار قبل از اسلام و یک بار بعد از ظهور اسلام اسیر شدی و در هیچ یک مال

ص: 67

و عنوان خانوادگی تو مانع اسارت تو نگشت.

کسی که کسان خود را به شمشیر دلالت کند و آنها را به مرگ سوق دهد باید نزدیکانش با او دشمنی ورزند و بیگانگان امینش ندانند.

همانطور که ملاحظه فرمودید مشکل اشعث کبر و نفاق بوده که یکی از این دو صفت برای بر باد رفتن شرف و فضیلت انسان و رسوائی دنیا و آخرت کافی است چنانچه تجربه تاریخ نشان داده چنین چهره هایی عاقبت خوبی نداشته اند و بالاخره روزی ثمره کار زشت خود را خواهند دید و با قلبیسیاه از این جهان رخت خواهند بست.

(إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيرًا)

(نساء – 145)

البته منافقین در پست ترین جایگاه آتش خواهند بود و برای آنها هرگز یاوری نخواهد بود.

وهمچنین است کبر و خود بزرگ بینی آن هم تا حدی که شخص در برابر امام زمانش بایستد و آن گرامی را سرزنش و ملامت نماید.البته اول کسی که کبر ورزید شیطان بود و همین صفت مذموم او را بر آن داشت تا در برابر خدا بایستد و از فرمان حضرت حق سرپیچی نماید.

(فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ ، إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ)

( ص / آیات 74 و 75)

همه فرشتگان فرمان خدا را اجرا کردند و بر آدم سجده کردند جز ابلیس که تکبر کرد و از کافران گردید.

مولایمان علی (علیه السلام)در همین نهج البلاغه به آیه شریفه وكبر شیطان اینگونه اشاره می فرماید:

ص: 68

( فَاعْتَبِروا بِمَا کَانَ مِنْ فِعْلِ اللهِ بِإِبْلِیسَ، إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِیلَ، وَجَهْدَهُ الْجَهِیدَ )

از آنچه خداوند بر سر شیطان آورد عبرت بگیرید زیرا که عمل طولانی و تلاش دیرینه او را باطل و بی ثمر نمود.

درباره تعصب جاهلی فرمود:

(فَإِنَّمَا تِلْكَ الْحَمِيَّةُ تَكُونُ فِي الْمُسْلِمِ مِنْ خَطَرَاتِ الشَّيْطَانِ وَ نَخَوَاتِهِ وَ نَزَغَاتِهِ وَ نَفَثَاتِهِ)

این تعصب در یک فرد مسلمان از خودخواهیها و وسوسه ها و دمیدنهای شیطان است که در دل افراد ایجاد میکند.

بعد فرمود:(لا تَكُونوا كالمُتَكبِّرِ على ابنِ اُمِّهِ مِن غيرِ ما فَضْلٍ جَعَلَهُ اللّه ُ فيهِ ، سِوى ما ألحَقَتِ العَظَمةُ بنَفسِهِ مِن عَداوَةِ الحَسدِ(الحَسَبِ)، و قَدَحَتِ الحَميَّةُ في قَلبِهِ من نارِ الغَضَبِ ، و نَفَخَ الشيطانُ في أنفِهِ مِن رِيحِ الكِبرِ الذي أعقَبَهُ اللّه ُ بهِ النَّدامَةَأثام القائلين إلى يوم القيامة)

همچون قابیل نباشید که بر فرزند مادرش هابیل کبر ورزید در حالی که خداوند تبارک و تعالی او را هیچ برتری و فضیلت نداده بود جز آن که او خود را بزرگ شمرد وقتی حسادت او را به دشمنی با برادر را داشت، عصبیت، آتش غضب را در قلبش فروزان کرد و شیطان بادکبر را در دماغش دمید و خداوند او را به پشیمانی مبتلا ساخت و گناهان همه قاتلان را تا روز قیامت به گردن او انداخت.

(نهج البلاغه / خطبه 234)

هنگامی که اشعث بن قیس کارگزار آذربایجان بود امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)برای وی نامه ای نوشت که (ریاستی که به

ص: 69

تو واگذار شده طعمه ای برایت نیست بلکه امانتی است که برگردنت گذارده شده و تو نسبت به بالا دست خویش نگهبانی امانت را به عهده گرفته ای.تو را نرسد که بدون فرمان و دستور به کاری سنگین دست زنی، در حالی اموال الهی در اختیار توست و و تو خزانه دار آنها هستی تا به دست من سپاری و امیدوارم که ای برای تو بدترین فرمانده ها نباشم و السلام)

(نهج البلاغه نامه 5)

تعبیر حضرت این بود که:

(وَ إِنَّ عَمَلَكَ لَيْسَ لَكَ بِطُعْمَةٍ وَ لَكِنَّهُ فِي عُنُقِكَ أَمَانَةٌ)

و اگر تمام کارگزاران حکومت اسلامی به همین دو جمله مولا ده دقت و عنایت کنند بسیاری از ناهنجاریهای سیاسی حل خواهد شد اولا باور کنند که پست و مقام یک طعمه نیست بلکه امانتی وی است بر گردن آنان بنابراین حق ندارد به چپاول بیت المال مسلمین بیافتند و خیانت در امانت کنند بلکه باید در نهایت احتیاط و رعایت حقوق مردم در اموال عمومی دخل و تصرف داشته باشند.باید باور کنند آنها خادم مردمند و مردم سالار آنان و البته مثل این روزها فقط شعار مردم سالاری ندهند بلکه در عمل نشان دهند که سروری مردم را به اجرا در آوده اند که در غیر این صورت همانطور که اشعث بن قیس مخاطب على (علیه السلام)است خود کامگان زمان نیز مخاطب امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)خواهند بود.

ص: 70

مصقلة بن هبيرة الشیبانی

او از طرف امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به عنوان کارگزار در شهری از فارس به نام (اردشیر خره) نصب شده بود.

امام برای وی نوشتند، از تو به من خبر رسیده که اگر این کار را انجام داده باشی خدای خویش را به غضب آورده و امامت را نیز 5 غضبناک کرده ای.تو غنیمت مسلمانها را که با اسلحه ها و اسبهایشان به دست آورده و با ریختن خونهایشان جمع آوری هم شده بین عربها فامیل خود که تو را انتخاب کرده اند تقسیم نموده ای!

(فَوالّذي فَلَقَ الحَبَّةَ و بَرَأ النَّسَمَةَ ، لئن كان حقا لتجدين بك على هوانا و لتخفن عندی میزانا)

قسم به پروردگاری که دانه را می شکافد و جاندار را آفرید اگر این خبر راست باشد خود را از چشم من انداخته ای و ارزش خویش را پایین آورده ای.پس حق خدای خود را خوار مکن و دنیایت را با نابود کردن دینت آباد نگردان تا از جمله زیانکاران باشی.

بدان که حق مسلمین از این غنیمت خواه آنها که نزد منند و خواه آنهایی که نزد تواند یکسان است پیش من برای گرفتن آن و غنیمت می آیند و باز می گردند.

مصقله گرفتار بیماری قوم گرایی بود او هم مثل بسیاری از

ص: 71

صاحبان قدرت و ریاست همینکه جایگاه سیاسی و میز ریاستشان پا می گیرد اول فامیل و اقوام را صاحب پست و مقام می کنند و کارهای کلیدی مملکت را در اختیارشان می گذارند و فرزندان و آقازاده گانشان به رانت خواری و چپاول بیت المال او می پردازند.

و چون بر حسب ارادت و ایمان و انگیزه الهی دنبال کار سیاسی و اداره کشور نبوده اند و همواره فرصت طلب بوده و بیشتر به فکر جمع آوری ثروت و تكاثر اموالند اگر ورق برگردد خود یا طاغوتند و یا حامی طواغيب!!

ملاحظه بفرمایید که مصقلة بن هبيره شیبانی دقیقا اینگونه بود با اینکه کارگزار امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بود. امام درباره او سخنانی ایراد فرمود هنگامی که نزد معاویه گریخت و این هنگامی بود که اسیران بنی ناجیه را از کارگزاران امیرالمؤمنین علی خریداری کرده و آزاد ساخته بود و امام بهای آن را مطالبه کرد، اما او خیانت نمود و به شام گریخت.

(قَبَّحَ اللَّهُ مَصْقَلَهَ فَعَلَ فِعْلَ السَّادَهِ، وَ فَرَّ فِرارَ الْعَبِیدِ، فَما اءَنْطَقَ مَادِحَهُ حَتَّى اءَسْکَتَهُ، وَ لا صَدَّقَ واصِفَهُ حَتَّى بَکَّتَهُ، وَ لَوْ اءَقامَ لَاءَخَذْنا مَیْسُورَهُ، وَ انْتَظَرْنا بِمالِهِ وُفُورَهُ. )

خداوند روی مصلقه را زشت سازد.رفتاری انجام داد چون آزادگان ولی گریخت مثل بردهها.هنوز آخرین گویش سخن به ف ي آخر نرسانده بود که خاموش شد و تعریف کننده اش هنوز حرفش و تمام نشده بود که او را سرزنش کرد.اگر می ماند و فرار نمیکرد از آنچه برای او آسان بود از و میگرفتیم و انتظار افزون شدن ثروتش را می کشیدیم.

ص: 72

مروان بن حکم

مروان فرزند حکم فرزند ابی العاص فرزند امیه ملعون همان که لعنت در پدران و فرزندانش استمرار داشت همان که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به پدرش فرمود:(لعن الله و لعن ما في صلبک) خدا د لعنت کند تو را و لعنت کند آنچه در صلب خود داری که منظور همین مروان لعنة الله علیه است.

این خبیث ازل و ابد هنگامی که سر مقدس سیدالشهداء(علیه السلام) را برایش آوردند امیر مدینه بود رفت بالای منبر و خطبه خواند سپس اشاره به رأس آن گرامی کرد و قبر رسول خدا و گفت:(یا مُحَمَّدِ یَوْمٌ بِیَوْمِ)ای محمد یک روز به یک روز.یعنی یک روز تو پدران کافر و ملحد ما را کشتی امروز ما انتقام گرفتیم، نوهات حضرت حسین را کشتیم!

امام حسین(علیه السلام) می فرمود:در روی زمین ملعون تر از مروان و پدرش سراغ ندارم همان که مطرود رسول خدا بود.

یکبار همين ملعون به امام حسین (علیه السلام) گفت: یعنی چه شما همه اش بر ما فخر میفروشید به خاطر فاطمه (س)دختر پیامبر.امام و حسین(علیه السلام) عابر دستان مبارک بر گلوی مروان گذاشت و سر پیچش را لم دور گردنش پیچید تا غش کرد و روی زمین افتاد.

(تمامی موارد نقل از سفينة البحار/ ج 2 ص 536)

ص: 73

نقل شده مروان بن حکم در جنگ جمل به اسارت یاران امیرالمؤمنین (علیه السلام) در آمد.وی امام حسن و امام حسین (علیه السلام) را نزد مولا علی(علیه السلام) شفیع قرار داد و آن دو بزرگوار درباره او با مولا سخن گفتند.

امام او را آزاد کرد.امام حسن(علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) عرض کردند ای امیرالمؤمنان مروان با شما بیعت می کند.فرمود:

(أَ وَ لَمْ يُبَايِعْنِي بَعْدَ قَتْلِ عُثْمَانَ لاَ حَاجَةَ لِي فِي بَيْعَتِهِ إِنَّهَا كَفٌ يَهُودِيَّةٌ لَوْ بَايَعَنِي بِيَدِهِ لَغَدَرَ بِسَبَّتِهِ أَمَا إِنَّ لَهُ إِمْرَةً كَلَعْقَةِ اَلْكَلْبِ أَنْفَهُ وَ هُوَ أَبُو اَلْأَكْبَشِ اَلْأَرْبَعَةِ وَ سَتَلْقَى اَلْأُمَّةُ مِنْهُ وَ مِنْ وُلْدِهِ يَوْماً [ مَوْتاً ] أَحْمَرَ)(نهج البلاغه خطبه 72)

مگر پس از قتل عثمان با من بیعت نکرد؟ مرا به بیعت او احتیاجی نیست، بیعت او همان دست گذاردن در دست یهودی است.اگر او با دستش با من بیعت کند در پشت سر و در پنهان آن می شکند بدانید که او به مردم حکومت خواهد کرد ولی بسیار کوتاه، به اندازه اینکه سگی بینی خود را بلیسد!

او پدر چهار فرمانروا می باشد و بزودی این امت از دست او و فرزندانش روزگاری خونین خواهند داشت.همان گرامی وقتی در مقام نصیحت به عثمان بن عفان برآمد اشاره ای هم به مروان داشت که او عجیب در عثمان نفوذ کرده بود.

فرمود:من ترا به خدا قسم می دهم که کاری نکنی که مردم عليه تو بشورند و تو اول رهبری باشی که به قتل می رسد که اگر رهبر کشی و کشت و کشتار فتح باب شود تا قیامت ادامه خواهد داشت و کارها برای مردم مشتبه می ماند و خلافکاریها در میان

ص: 74

و آنها رواج پیدا می کند و دیگر نمی توانند حق را از باطل بشناسند و در این آشوبهاست که حق پایمال می گردد.

(فَلاَ تَكُونَنَّ لِمَرْوَانَ سَيِّقَةً يَسُوقُكَ حَيْثُ شَاءَ بَعْدَ جَلاَلَ السِّنِّ وَتَقَضِّي الْعُمُرِ. )

مبادا تو برای مروان مثل چهارپایی باشی که از دشمن به غنیمت گرفته اند و با این عمر زیادی که از تو سپری شده آلت دست او شوی و به هر طرف که دلش خواست ترا بکشاند.

مروان پس از جنگ جمل به معاویه ملحق شد و در عداوت و دشمنی با مولا امیرالمؤمنین کا اصرار ورزید.بعد از شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) دو مرتبه حکومت مدینه را به دست گرفت و در هر جمعه بر منبر رسول خدا بالا می رفت و در محضر مهاجرین وانصار در ناسزا گفتن به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)مبالغه میکرد!

در کتب اهل سنت روایتی به این مضمون آمده که عایشه به مروان گفت شهادت می دهم که رسولخدا لعن کرد پدرت را در حالی که تو در صلب او بودی.

عبدالرحمن بن عوف میگفت هیچ مولودی متولد نمیشد مگر اینکه او را می آورند نزد رسول الا تا برای او دعا کند و همینکه مروان را نزد آن گرامی آوردند در حق او فرمود:( هو الوَزَغُ بنُ الوَزَغِ ، الملعونُ بنُ الملعونِ )او غورباغه پسر غورباغه و ملعون پسر ملعون است.

(راز تتمة المنتهى / ص 53)

ص: 75

حجاج بن یوسف ثقفی

(أما و اللّه، ليسلّطنّ عليكم غلام ثقيف الذّيّال الميّال؛ يأكل خضرتكم، و يذيب شحمتكم، إيه أبا وذحة )

(نهج البلاغه / خطبه 115)ا

به خدا قسم بزودی مردی از «ثقيف»(یعنی حجاج بن یوسف)بر شما مسلط شود که سبکسر و گردنگش و ظالم است.مالتان را ببرد و پیه تنتان را آب کندای (اباوذحه) بس کن!

حجاج بن یوسف خوانخوارترین خلفای جور بود حدود بیست سال در عراق حکومت کرد و هزاران نفر را به وضع بسیار دلخراش کشت که اکثر آنان دوستان و شیعیان امیرالمؤمنین على (علیه السلام)بودند.زندانیان او پنجاه هزار مرد و سی هزار زن بودند که شانزده هزار نفر آنان دختران و پسران مجرد بودند و زندان مردان و زنان در یک محل بود و زندان سقف نداشت در تابستان از تابش مستقیم آفتاب شکنجه می شدند و در زمستان از سرما و باران در امان نبودند البته غیر از اینها شکنجه های دیگری برای زندانیان قرار داده بود.یکبار آن ملعون سوار مرکب از کنار آن زندان گذر می کرد که صدای ضجه و فریاد زندانیان را شنید و پرسید این صدا چیست گفتند زندانیانند که ضجه می زنند و شکایت میکنند.حجاج لعنة الله عليه به سوی آنان رفت و گفت:

ص: 76

ساکت شوید و حرف نزنید.شعبی می گوید اگر هر امتی خبیث ترین و جنایتکارترین فرد خود را معرفی کند ما حجاج بن یوسف را معرفی می کنیم و در این مقابله بر همه امتها غلبه پیدا خواهیم کرد.

(سفينة البحار ج ا ص 221)

محدث قمی رضوان الله تعالی علیه در باب سعد روایتی را به این مضمون نقل می کند:امام صادق(علیه السلام) عابر فرمود:سعید بن جبیر که از دوستان اهلبیت بود مردی مستقیم و پا بر جا بود هنگامی که او را نزد حجاج بن یوسف آورند حجاج گفت:تو شقی بن کسیر هستی! سعید فرمود مادرم بهتر می دانست کهنامم را سعیدبن جبیر نامید.حجاج گفت:در باره ابوبکر و عمر چه می گویی آیا آنها در بهشت هستند یا در جهنم؟ سعید فرمود:هرگاه داخل بهشت هم شدم به ساکنین آن نظر انداختم خواهم دانست چه کسانی در بهشت هستند و اگر داخل در جهنم شدم واهل جهنم را دیدم آنگاه خواهم دانست چه کسانی در جهنم هستند، حجاج گفت به من بگو نظر تو دربارۀ خلفاء چیست؟ سعید فرمود من وکیل آنان نیستم، حجاج گفت کدام یک از آنها نزد تو محبوبترند؟ فرمود:آنهایی که بیشتر مورد رضایت پروردگارم هستند گفت:کدام یک آنان بیشتر مورد رضایت خداوندند؟ فرمود:علم آن نزد کسی است که از باطن و سر وجودشان با خبر است.حجاج گفت:نوع کشته شدنت را خود انتخاب کن؟ فرمود هر نوع که خود می خواهی انجام ده ولی بدان که قصاص خون من در برابر ما توست.سعید را روی به قبله کردند تا بقتل رسانند گفت:

(إ وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفًا

ص: 77

وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ)

(انعام /79)

من با ایمانی خالص رویم را به سوی خدایی آوردم که آفریننده آسمانها و زمین است و من از مشرکین نیستم.حجاج

گفت رویش را از قبله برگردانید.سعید گفت:

(أَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ )

(بقره5/11)

و به هر طرف رو کنید به سوی خدا روی آورده اید.

حجاج ملعون گفت او را به صورت بر خاک اندازید و به قتل رسانید.سعید گفت:

(مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى)

( طه /55)

و ما شما را از خاک آفریدیم و دوباره به خاک بر می گردانیم و بار ک ه دیگر از خاک شما را بیرون می آوریم.حجاج با عصبانیت گفت او را بکشید.سعید دعا کرد که (اللهم لا تسلطه على أحد يقتله بعدي)پروردگارا بعد از شهادت من او را برای کشتن احدی مسلط مفرما.و چنین هم شد بعد از شهادت سعید موفق به کشتن احدی نگشت و خود به هلاکت رسید.

سال شهادت سعید بن جبیر سال نود و پنج هجری بود و سن مبارک آن گرامی چهل و نه سال بعضی نوشته اند پانزده روز بعد از سعید مرگ حجاج واقع شد.

سعید بن جبیر اسدی کوفی از تابعین بود و در فقاهت و زهد و عبادت و علم تفسیر قرآن مشهور بود.

(سفينة البحار ج ا ص 622)

ص: 78

زیادبن ابيه

این همان شخصی است که پدری نامشخص داشته به همین دلیل او را زیاد فرزند پدرش نامیدند ولی کدام پدر، معلوم نیست زیرا که چند مرد مدعی پدر بودنش را داشته اند.

فرزند همین شخص مورد بحث، امام حسین (علیه السلام) را بین د شهادت و بیعت با یزید مخیر کرد و امام چنین فرمود:

(ألا وَإنَّ الدَّعيَّ ابنَ الدَّعيِّ قَد رَكَّزَ بَينَ اثنَتينِ بَينَ السُلَّهِ وَالذِلَّةِ وَهَيهاتَ مِنّا الذِلَّةُ يَأبى اللّه ُ ذلك لَنا وَرَسولُهُ وَالمُؤمِنونَ وَحُجورٌ طابَت وَطَهُرَت وَأنوفُ حَميَّةٍ وَنُفوسُ أبيَّةٍ مِن أن تُؤثِرَ طاعَةَ اللِئامِ عَلى مَصارِعِ الكِرامِ)

(نهج الشهاده / ص 104)

بدانید زنازاده، فرزند زنازاده من را بین دو چیز مجبور به انتخاب کرده بین شهادت و ذلت.هیهات که ما ذلت و خواری را بپذیریم خداوند نیز ذلت را بر ما و بر پیامبر و مؤمنین روا نداشته است.

دامنهای پاک و اصالت خانوادگی، همت بلند و عزت نفس ما هرگز اجازه نمیدهند که از فرومایگان اطاعت کنیم و ما شهادت را ترجیح می دهیم.امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) سه نامه به زیادین ابيه نوشته اند که در نهج البلاغه ثبت است و بیانات مولا گواه بر

ص: 79

وضع این مرد پلید و خبیث است.از نامه های امام به زیاد هنگامی که در حکومت بصره قائم مقام عبدالله بن عباس بود و عبدالله بن عباس از جانب امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در بصره و شهرهای اهواز و فارس و کرمان حکومت می کرد.

(وَ إِنِّي أُقْسِمُ بِاللَّهِ قَسَماً صَادِقاً لَئِنْ بَلَغَنِي أَنَّكَ خُنْتَ مِنْ فَيْ ءِ الْمُسْلِمِينَ شَيْئاً صَغِيراً أَوْ كَبِيراً لَأَشُدَّنَّ عَلَيْكَ شَدَّةً تَدَعُكَ قَلِيلَ الْوَفْرِ ثَقِيلَ الظَّهْرِ ضَئِيلَ الْأَمْرِ وَ السَّلَامُ ).

(نهج البلاغه / نامه 20)

ومن به خدا سوگند می خورم سوگندی از روی صداقت که اگر به من خبر رسد که تو در بیت المال مسلمین کم یا زیاد خیانت کردهای چنان بر تو سخت می گیرم که چیزی از مال دنیا در اختیارتنباشد و درمانده و خوار و پریشان احوال گردی.و سلام بر آنکه شایسته سلام است.

امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در نامه ای دیگر به زیاد بن ابیه نوشت:

(فَدَعِ اَلْإِسْرَافَ مُقْتَصِداً وَ اُذْكُرْ فِي اَلْيَوْمِ غَداً وَ أَمْسِكْ مِنَ اَلْمَالِ بِقَدْرِ ضَرُورَتِكَ وَ قَدِّمِ اَلْفَضْلَ لِيَوْمِ حَاجَتِكَ. أَ تَرْجُو أَنْ يُعْطِيَكَ اَللَّهُ أَجْرَ اَلْمُتَوَاضِعِينَ وَ أَنْتَ عِنْدَهُ مِنَ اَلْمُتَكَبِّرِينَ وَ تَطْمَعُ وَ أَنْتَ مُتَمَرِّغٌ فِي اَلنَّعِيمِ تَمْنَعُهُ اَلضَّعِيفَ وَ اَلْأَرْمَلَةَ - أَنْ يُوجِبَ لَكَ ثَوَابَ اَلْمُتَصَدِّقِينَ وَ إِنَّمَا اَلْمَرْءُ مَجْزِيٌّ بِمَا أَسْلَفَ وَ قَادِمٌ عَلَى مَا قَدَّمَ وَ اَلسَّلاَمُ .)

(نهج البلاغه / نامه 21)

و میانه رو باش و از اسراف پرهیز کن.امروز به فکر فردای قیامت خود باش و از بیت المال به اندازه ضرورت استفاده کن و آنچه امروز از احتياجات اضافه است برای روز احتیاجت یعنی قیامت

ص: 80

پیش فرست.

آیا امید داری که خداوند تبارک و تعالی پاداش فروتنان را به تو دهد در حالی که در نزد پروردگار جزء متکبرین هستی؟ و طمع کرده ای که ثواب صدقه دهندگان را ببری در حالی که در نعمت غوطه وری و حق افراد ضعیف و بیوه زنان را نمیدهی؟ شک نیست که انسان برابر هر چه پیش فرستاده پاداش میگیرد و بر آن جلوتر به محضر پروردگار تقدیم داشته وارد می گردد.و درود بر آنکه شایسته درود است.

و همان گرامی در نامه ای دیگر به زیاد بن ابیه نوشت البته بعد از آنکه به امام خبر رسید که معاویه برای زیاد نامه ای نوشته و می خواهد او را فریب دهد و او را برادر بخواند تا او را به خود ملحق سازد.

(وَقَدْ عَرَفْتُ أَنَّ مُعَاوِيَةَ كَتَبَ إلیكَ يَسْتَزِلُّ لُبَّكَ وَيَسْتَفِلُّ غَرْبَكَ! فَاحْذَرْهُ فَإنَّمَا هُوَ الشَّيْطَانُ، يَأْتِي المُؤْمِنَ مِنْ بَيْن يَدَيْهِ؛ وَمِنْ خَلْفِهِ وَعَنْ يَمِينِهِ؛ وَعَنْ شِمَالِهِ، لِيَقْتَحِمَ غَفْلَتَهُ؛ وَيَسْتَلِبَ غِرَّتَهُ.وَقَدْ كَانَ مِنْ أَبِي سُفْيَانَ فِي زَمَنِ عُمَرَ فَلْتَةٌ مِنْ حَدِيثِ النَّفْسِ وَنَزْعَةٌ مِنْ نَزَعَاتِ الشَّيْطَانِ؛ لاَيَثْبُتُ بِهَا نَسَبٌ وَلاَ يُسْتَحَقُّ بِهَا إرْثٌ، وَالمُتَعَلِّقُ بِهَا كَالوَاغِلِ المُدَفَّعِ، وَالنَّوطِ المُذَبْذَبِ).

دانستم که معاویه برایت نامه ای نوشته تا عقلت را متزلزل نماید و در زیرکی و کاردانی تو رخنه کند.بنابراین از او دوری گزین که او شیطان است و از پیش رو و پشت سر و راست و چپ نزد آدم می آید تا همینکه غافل شد بر او بتازد و عقلش را بدزدد.

ص: 81

در روزگار عمربن خطاب سخنی نسنجیده که مربوط به خطای زبان و وسوسه شیطان بود از ابوسفیان سرزدبه عمربن عاص گفت معاویه نتیجه زنای من با مادر اوست که با این حرف نه نسبی ثابت می گردد و نه کسی مستحق ارث می شود و آنکه به و چنین سخنی دلبستگی کند مانند کسی است که ناخوانده خود را در مکان شرابخواران قرار داده در حالی که جز آنها نیست و از این جهت پیوسته او را بیرون می دانند و مانع ورود او می شوند و همچون ظرفی است که بر بار شتر است و همواره در لغزش می باشد و از این سو بدان سو می جنبد.

(فَلَمَّا قَرَأَ زِیَادٌ الْکِتَابَ قَالَ: شَهِدَ بِهَا وَرَبِّ الْکَعْبَةِ، وَلَمْ تَزَلْ فِی نَفْسِهِ حَتَّى ادَّعَاهُ مُعَاوِیَةُ..)

( نهج البلاغه/نامه 44)

وقتی زیاد این نامه را خواند گفت:سوگند به خدای کعبه که ابوسفیان به این موضوع شهادت داده و این مسئله همچنان در نظر او بود تا آن زمان که معاویه او را برادر خواند و زیاد به او ملحق شد.

ص: 82

معاویه بن ابی سفیان

معاویه مدت چهل سال سلطنت کرد و در سن هشتاد سالگی در شهر دمشق مرد و در باب صغير دفن شد.

مادر معاویه هند دختر عتبة بن ربيعة بن عبد شمس بود که در دشمنی با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و زبانزد خاص و عام بود و در جنگ احد کافران را بر کارزار با مسلمانان تحریص و تشویق می کرد و هنگامی که وحشی حمزه عموی گرامی پیامبر را شهید کرد هند بر سر بدن مطهرش حاضر شد و کبد آن بزرگوار را بیرون آورد و در دهان گذاشت تا بخورد ولی موفق نشد و معروف شد به هند جگر خوار و جسد حمزه را قطعه قطعه کرد و بند از آنها گذارند و به گردن انداخت.

در عام الفتح ابوسفیان پدر معاویه از روی اضطرار اسلام ظاهری آورد و در باطن به نفاق و کفر باقی ماند در قریش هیچ فتنه ای بر پا نشد مگر آنکه او در آن دخالت داشت.

حکیم سنایی درباره این پدر و مادر و فرزندانشان می گوید:

داستان پسر هند مگر نشنیدی

که از و و سه کس او به پیمبر چه رسید

پدر او در دندان پیمبر بشکست

مادر او جگرعم پیمبر بمکید

ص: 83

او بنا حق حق داماد پیمبر بستاد

پسر او سر فرزند پیمبر ببرید

بر چنین قوم تو لعنت نکنی شرمت باد

لعن الله يزيد، وعلى آل یزیدمعاویه به حسب ظاهر پسر هند واز ابوسفیان است ولی راغب اصفهانی و ابن ابی الحدید نسبت معاویه را به چهار نفر انتساب می دهند.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) همواره معاویه را لعن می کرد و می فرمود:

( اللعين بين العين الطليق بين الطلين)

لعین فرزند لعین، آزاد شده در روز فتح مکه و فرزند آزاده

شده و بهمین علت بود که حضرت زینب (علیه السلام) در مجلس یزید بدو وی خطاب کرد که «یائ الطلقاء»ای پسر کسی که جدم شما را آزاد کرد و از شما انتقام نگرفت.( تتمة المنتهى / ص 20)

اما امیرالمومنین علی(علیه السلام) با این موجود بی پایه و خطرناک چه کرد؟ در نهج البلاغه هفده نامه از ناحیه آن گرامی به معاویه هست که همگی حکایت از خباثت و رذالت معاویه و مظلومیت و صبر و بزرگواری مولای متقیان علی (علیه السلام) می کند و اینک به فرازهایی از آن نامه ها می پردازیم.

(لَعَمْرِي يَا مُعَاوِيَةُ لَئِنْ نَظَرْتَ بِعَقْلِكَ دُونَ هَوَاكَ لَتَجِدَنِّي أَبْرَأَ النَّاسِ مِنْ دَمِ عُثْمَانَ وَ لَتَعْلَمَنَّ أَنِّي كُنْتُ فِي عُزْلَةٍ عَنْهُ إِلَّا أَنْ تَتَجَنَّى فَتَجَنَّ مَا بَدَا لَكَ وَ السَّلَامُ)

(نهج البلاغه / نامة 6)

ای معاویه:به جانم سوگند اگر به دیده عقلت بنگری و از هوای في نفس خود چشم پوشی کنی خواهی دید که من از مردمان دیگر از خون عثمان و کشته شدن وی بیشتر بیزرام، و تو خوب می دانی

ص: 84

که من از آن گوشه گیری نمودم جز اینکه به من تهمت بزنی و مطلبی که برایت روشن است پنهان نمایی «والسلام»

(وَ كَيْفَ أَنْتَ صَانِعٌ إِذَا تَكَشَّفَتْ عَنْكَ جَلَابِيبُ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ دُنْيَا قَدْ تَبَهَّجَتْ بِزِينَتِهَا وَ خَدَعَتْ بِلَذَّتِهَا دَعَتْكَ فَأَجَبْتَهَ )….ای معاویه:چه خواهی کرد زمانی که چهره واقعیت آشکار گردد؟ و دنیایی که در آن هستی، دنیایی که با آرایش، خود را در نظرت جلوه داد.و یا با لذتهایش تو را فریفته، پرده هاحجابهایش کنار رود؟!

(مَتَى كُنْتُمْ يَا مُعَاوِيَةُ سَاسَةَ الرَّعِيَّةِ وَ وُلَاةَ أَمْرِ الْأُمَّةِ بِغَيْرِ قَدَمٍ سَابِقٍ وَ لَا شَرَفٍ بَاسِقٍ وَ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ لُزُومِ سَوَابِقِ الشَّقَاءِ وَ أُحَذِّرُكَ أَنْ تَكُونَ مُتَمَادِياً فِي غِرَّةِ الْأُمْنِيِّةِ مُخْتَلِفَ الْعَلَانِيَةِ وَ السَّرِيرَةِ )….

ای معاویه، از چه زمانی شما سیادت بر رعیت را به عهده گرفته اید؟ و از کی والیان کار امت بوده اید؟ بدون آن که سابقه روشنی در اسلام داشته و یا از شرافت و اصالت برخوردار باشید؟ پناه به خدا از گرفتاری و شقاوت دیرین!! من ترا از اینکه سرسختانه در فریب خواسته های باطنی خود باشی و ظاهر و باطنت دوتا باشد بر حضر می دارم.

(فَأَنَا أَبُو حَسَنٍ قَاتِلُ جَدِّكَ وَ أَخِيكَ وَ خَالِكَ شَدْخاً يَوْمَ بَدْرٍ وَ ذَلِكَ السَّيْفُ مَعِي وَ بِذَلِكَ الْقَلْبِ أَلْقَى عَدُوِّي. مَا اسْتَبْدَلْتُ دِيناً وَ لَا اسْتَحْدَثْتُ نَبِيّاً، وَ إِنِّي لَعَلَى الْمِنْهَاجِ الَّذِي تَرَكْتُمُوهُ طَائِعِينَ وَ دَخَلْتُمْ فِيهِ مُكْرَهِينَ. )

( نهج البلاغه / نامه 10)

ص: 85

من ابوالحسنم، کشنده جد ودایی و برادر تو که آنها را در جنگ بدر از پای در آورده و خرد کردم و این شمشیر همان شمشیر روز بدر است و این دل همان دل است که با آن به ملاقات دشمنم می روم.من دینم را با دین دیگری عوض نمیکنم و و پیامبری دیگر را پدید نیاورده و بر نگزیده ام.من همان راهی را می روم که شما با اختیار آن را ترک کرده اید و در روز نخست از روی اکراه آن را پذیرفته بودید.

(أَمَّا قَوْلُكَ (إِنَّا بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ) فَكَذَلِكَ نَحْنُ وَ لَكِنْ لَيْسَ أُمَيَّةُ كَهَاشِمٍ وَ لَا حَرْبٌ كَعَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ لَا أَبُو سُفْيَانَ كَأَبِي طَالِبٍ وَ لَا الْمُهَاجِرُ كَالطَّلِيقِ وَ لَا الصَّرِيحُ كَاللَّصِيقِ وَ لَا الْمُحِقُّ كَالْمُبْطِلِ وَ لَا الْمُؤْمِنُ كَالْمُدْغِلِ وَ لَبِئْسَ الْخَلَفُ خَلَفٌ يَتْبَعُ سَلَفاً هَوَى فِي نَارِ جَهَنَّمَ)

(نهج البلاغه / نامه 17)

اما اینکه گفتی ما فرزندان عبد مناف هستیم درست است ولكن امیه همانند هاشم نیست و حربهمانند عبدالمطلب نمی باشد و ابوسفیان همانند ابی طالب نیست و مهاجرین همانند آزاد شدگان به دست اسلام و رهبر اسلام نمی باشند و آنکه دارای نسبی صحیح است مثل آن که نسبی گمنام دارد نمی باشد و آنکه در راه حق گام بر می دارد همانند آنکه در راه باطل قدم می زند نیست و آنکه ایمان در قلبش نفوذ کرده با آن که اهل دغل بازی است نمی باشد و چه قدر بد است آن فرزند که پیرو پدر شود و به دنبال او به آتش جهنم رود!

(وَ مِنَّا النَّبِيُّ وَ مِنْكُمُ الْمُكَذِّبُ وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَ مِنْكُمْ أَسَدُ الْأَحْلَافِ وَ مِنَّا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِوَ مِنْكُمْ صِبْيَةُ النَّارِ وَ مِنَّا خَيْرُ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ وَ مِنْكُمْ حَمَّالَةُ

ص: 86

الْحَطَبِ فِي كَثِيرٍ مِمَّا لَنَا وَ عَلَيْكُمْ)

( نهج البلاغه / نامه 28)

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از ماست و تکذیب کننده نبوت (ابوجهل)از شماست.اسد الله از ماست(شیر خدا حمزه سیدالشهداء( واسدالاحلاف از شماست (ابوسفیان)

دو جوانان اهل بهشت (حسن و حسین (علیه السلام) ) از ماست و فرزندان آتش(فرزندان عقبة ابن ابی معیط(از شماست و بهترین زنان جهانیان( فاطمه اطهر)از ماست و زن هیزم کش و نما(همسر ابولهب(از شماست?! و بالاخره بسیاری از نیکوئیها به سود ماست و بدیها به زبان شماست.

(فَاتَّقِ اللهَ فِيَما لَدَيْكَ، وَانْظُرْ في حَقِّهِ عَلَيْكَ، وَارْجِعْ إِلَى مَعْرِفَةِ مَا لاَ تُعْذَرُ بَجَهَالَتِهِ ؟)

(نهج البلاغه / نامة )

ای معاویه:از خدا بترس درباره آن چه از حقوق مسلمین در هوية

اختیار توست و در خصوص حقی که پروردگار برگردن تو دارد اندیشه کن و به شناختن چیزی که از ناشناختن آن عذری نداری بازگرد.

وَ أَرْدَیْتَ جِیلاً مِنَ اَلنَّاسِ کَثِیراً خَدَعْتَهُمْ بِغَیِّکَ وَ أَلْقَیْتَهُمْ فِی مَوْجِ بَحْرِکَ تَغْشَاهُمُ اَلظُّلُمَاتُ وَ تَتَلاَطَمُ بِهِمُ اَلشُّبُهَاتُ....)

ای معاویه:جمعیت زیادی از مردم را نابود کردی و با گمراه کردنشان فریبشان دادی و آنها را در موجدریای نفاق خود انداختی تا آنجا که تاریکیها ایشان را احاطه کرده و گفتار تلاطم امواج شبهها شده اند.

(فَاتَّقِ اللَّهَ يَا مُعَاوِيَةُ فِي نَفْسِک وَ جَاذِبِ الشَّيْطَانَ قِيَادَک فَإِنَّ الدُّنْيَا مُنْقَطِعَةٌ عَنْک وَ الْآخِرَةَ قَرِيبَةٌ مِنْک وَ السَّلَامُ)

( نهج البلاغه / نامه 32)

ای معاویه درباره نفس خود از خدا بترس و مهارت را از دست

ص: 87

شیطان بکش زیرا دنیا با تو وداع خواهد کرد و آخرت به تو نزدیک است و سلام به کسانی که شایسته سلام هستند.

(وَ قَدْ دَعَوْتَنَا إِلَى حُكْمِ الْقُرْآنِ وَ لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ، وَ لَسْنَا إِيَّاكَ أَجَبْنَا وَ لَكِنَّا أَجَبْنَا الْقُرْآنَ فِي حُكْمِهِ)

( نهج البلاغه / نامه 48)

و تو ما را به حکم قرآن دعوت کردی در حالی که اهل قرآن نیستی و ما به تو جواب ندادیم ولكن ما حکم قرآن را اجابت نمودیم

(وَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِكَ فِرَاقُ مَا جَمَعَ وَ نَقْضُ مَا أَبْرَمَ؛ وَ لَوِ اعْتَبَرْتَ بِمَا مَضَى، حَفِظْتَ مَا بَقِی )

(نهج البلاغه / نامه 490)

بعد از این باید با آن چه جمع کرده و داع کند و بعد از استوار هه مه کردنش شکست و در هم ریختن است و اگر از مسائل گذشته درس عبرت بگیری در آینده می توانی بهره درستی از دنیا ببری.

(فَعَدَوْتَ عَلَى طلب الدُّنْیَا بِتَأْوِیلِ الْقُرْآنِ فَطَلَبْتَنِی بِمَا لَمْ تَجْنِ یَدِی وَ لَا لِسَانِی وَ عَصَیْتَهُ أَنْتَ وَ أَهْلُ الشَّامِ بِی)

(نهج البلاغه / نامه 55)

ای معاویه:با تأويل قرآن به طلب دنیا پرداختی و به چیزی که دست و زبان من در آن جنایتی نداشت متهم نمودی.تو و مردم شام آن دروغ را ساختید و به گردن من انداختید!

(وَ اعْلَمْ أَنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ ثَبَّطَكَ عَنْ أَنْ تُرَاجِعَ أَحْسَنَ أُمُورِكَ وَ تَأْذَنَ لِمَقَالِ [نَصِيحِكَ] نَصِيحَتِكَ؛ وَ السَّلَامُ لِأَهْلِهِ.)

(نهج البلاغه / نامه 73)

و بدان ک شیطان نمی گذارد که به بهترین کارهایت مشغول شوی و نصيحتی را که به نفع توست بشنوی، و درود بر آنان که سزاوار درودند.

ص: 88

جلد 2 - علم و علماء از منظر نهج البلاغه

مشخصات کتاب

سرشناسه : ارفع، سید کاظم، 1323 -

عنوان قراردادی : نهج البلاغه .فارسی- عربی .برگزیده. شرح

Nahjol-Balaghah .Persian- Arabic . Selection. Commantries

عنوان و نام پديدآور : علم و علماء از منظر نهج البلاغه [کتاب]/ نویسنده سیدکاظم ارفع.

مشخصات نشر : تهران : هوشمند ، 1393.

مشخصات ظاهری : 71 ص.؛ 21/5×14/5س م.

شابک : 978-600-94484-0-1

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : چاپ قبلی: پیام عدالت، 1381.

يادداشت : بالای عنوان: درس دوم.

عنوان دیگر : درس دوم.

موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- دیدگاه درباره علوم

موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- Views on science

موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- علوم

موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghah -- Science

موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghah -- Criticism and interpretation

موضوع : اسلام و علوم

موضوع : Islam and science

موضوع : مجتهدان و علما

موضوع : 'Ulama

شناسه افزوده : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه. برگزیده. شرح

شناسه افزوده : Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghahba

رده بندی کنگره : BP38/09 /ع8 الف4 1393

رده بندی دیویی : 297/9515

شماره کتابشناسی ملی : 3467871

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

ص: 3

درس دوم

علم وعلما

از نظر نهج البلاغه

ص: 4

فهرست مطالب

برتری علم از ثروت....... 5

فايده علم .......11

علم سودمند.......15

طلب علم .......21

ارزش تعلیم و معلمی.......28

علم با حلم.......34

علم با درایت .......38

علم با عمل.......42

کمال علم در خشیت از خداست.......46

علماء قبل از مردم باید معلم خویش باشند.......56

علم صحيح نزد عترت است.......59

ص: 5

ص: 6

بسم الله الرحمن الرحيم

نخستین بحثی که درباره علم مطرح است ارزش و اهمیت آن است، در بین ادیان آسمانی هیچ دینی مثل اسلام و در بین رهبران دینی هیچ پیامبری چون پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله)و جانشینان بر حق او مردم را تشویق و ترغیب به فراگرفتن علوم مختلف نکرده اند.

و در بین کتابهای دینی نهج البلاغه که لبریز از معارف و مطالب علمی است بعد از قرآن شریف بیشترین سفارش را در زمینه علم و علماء دارد که ما در این جزوه به تجزیه و تحلیل مواردی از آن می پردازیم.

برتری علم از ثروت

کمیل بن زیاد نخعی می گوید امام امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) دست مرا گرفت و به بیابان برد. وقتی به صحرا رسید آه سردی کشید. سپس فرمود:

(يَا كُمَيْل بْن زِيَادٍ، إِنَّ الْقُلُوبَ أَوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أَوْعَاهَا فَاحْفَظْ عَنِّي مَا أَقُولُ لَكَ)

ای کمیل این دلها ظرفهایی هستند و بهترین آنها دلهایی

ص: 7

است که علم و معرفت را بهتر و بیشتر در خود نگاه دارد، پس آنچه را به تو می گویم از من بگیر و آن را حفظ کن.

کمیل بن زیاد از اصحاب سر مولایمان علی (علیه السلام)بود که مورد عنایت آن حضرت واقع می شد و دعاء مشهور کمیل همان دعایی است که امیرمؤمنان (علیه السلام) بدو القاء فرمود و شهادتش را به دست حجاج بن یوسف ثقفی به وی اطلاع داده بود.

(إنَّ هذهِ القُلوبَ أوعِيَةٌ ، فخَيرُها أوعاها)

ای کمیل این دلها ظرفهایی هستند و بهترین آنها دلهایی است که علم و معرفت را بهتر و بیشتر در خود نگاه دارد.

ظرف دل ما می تواند جایگاه همه چیز باشد هیچ نوع جبری در کار نیست که بدون اختیار ما چیزی در دل ما جای گیرد پس و هر چه بهتر که کانون دل ما محل معارف الهی علوم مفید باشد.

دلی که از علم تهی است مرده و بی خاصیت است و اصولا حیات و بقاء انسان به علم است.

همان گرامی در جای دیگر می فرماید:

(إنَّ العِلمَ حَياةُ القُلوبِ ، و نورُ الأبصارِ مِنَ العَمى ، و قُوَّةُ الأبدانِ مِنَ الضَّعفِ )

(بحار ج 1 ص 166)

علم باعث زنده ماندن دلها و نور بخشیدن به دیدگان و نیرو دادن به بدنها می گردد.

و ناگفته نماند که از میان علوم مختلف و متنوع باید بهترینش را انتخاب کرد علمی که باعث نیکبختی دنیا و آخرت ما می شود

اسم چنانکه رسول مکرم اسلام (صلی الله علیه واله) می فرمود:

(العِلمُ أكثَرُ مِن أن يُحصى ، فَخُذْ مِن كُلِّ شَيءٍ أحسَنَهُ).

(بحار ج 1 ص 219 )

علوم بیشتر از شمارش انسان وجود دارند بنابراین از بین

ص: 8

تمامی علوم بهترینش را برگزین

(النَّاسُ ثَلَاثَةٌ فَعَالِمٌ رَبَّانِيٌّ)

مردم سه دسته اند، عالمی که خدا را به طور شایسته می شناسد. عالم ربانی چه کسانی هستند؟ کسانی که برای خدا کسب علم و دانش میکنند و هر چه علم و درک آنان بالا می رود تواضع و فروتنی آنها بیشتر می شود و از همه مهمتر آنکه آنچه فرا گرفته اند برایشان دارایی و سرمایه شده نه آن که فقط میدانند و دانستنیهایشان برایشان کار ساز نیست و اثر بخشی ندارد.

چنانکه نقطه مقابل علماء ربانی کسانی هستند که علم را فرا می گیرند تا دنیای بهتری داشته باشند و به جاه و مقام برسند بی شک ایشان محروم از ثمرات و اثرات معنوی علم خواهند بود و ممکن است که به اهداف مادی خویش نایل شوند ولی بهره آخرتی نخواهند داشت.

چنانکه رسول الله(صلی الله علیه واله) :

(مَن أخَذَ العِلمَ مِن أهلِهِ و عَمِلَ بِه نَجا ، و مَن أرادَ بِهِ الدّنيا فهُوَ حَظُّهُ.)

هر کس علم را فرا گیرد و بدان عمل کند نجات خواهد یافت هر که هدفش از دنبال کردن علم و دانش دنیا باشد همان دنیا بهره اوست.

(وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَى سَبِيلِ نَجَاةٍ)

علم آموزی که در راه رستگاری کوشاست.

گروه دومی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) معرفی می فرماید کسانی هستند که برای سعادت دنیا و آخرت خویش در طلب علم هستند.

ص: 9

حار ج 2 ص 34

دانش پژوهان و طلاب علوم الهی از ارزش و مقام والایی برخوردارند و انسانها به طور فطری برای دانایان و صاحبان علم و معرفت احترام قائلند در مکتب ما آنقدر برای اهل علم و طالبان آن منزلت هست که در تعبیر روایات بر بال فرشتگان گام می گذارند.

رسول خدا(صلی الله علیه واله) می فرمود:

(إنَّ ط-الِبَ العِلمِ تَ-بسُطُ لَ-هُ ال-مَلائکَةُ أج-نِحَتَها وتَستَغفِرُ لَهُ.)

(میزان الحکمه ج 6 ص 467)

فرشتگان برای طالب علم بال خود را می گسترانند و برایش از درگاه الهی طلب رحمت می نمایند.

همان گرامی فرمود: دانشجو و طلبه در هنگامی که علم می آموزد همانند شخصی است که روزها را روزه می گیرد و شبها را به عبادت می پردازد و هر بابی که از علم فرار می گیرد برای او بهتر است از اینکه به اندازه کوه ابوقیس طلا در راه خدا انفاق کند.

(بحار ج 1 ص 184 )

از ضرب المثلهای ایرانی است که ندانستن عیب است پرسیدن عیب نیست. تن به شاگردی علماء دادن و از اهل علم کسب علم کردن و به بیان رسول خدا (صلی الله علیه واله)کسی که ساعتی تن به ذلت یاد گرفتن ندهد برای همیشه در ذلت جهل و نادانی خواهد ماند.

( ج 77 ص 164)

اینجا جای شرم و حیاء نیست باید خجالت را کنار گذاشت و کنم چیزی را که نمی دانیم از اهلش بپرسیم .

مولایمان علی(علیه السلام) می فرمود:

(وَ لَا يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ إِذَا لَمْ يَعْلَمِ الشَّيْ ءَ أَنْ يَتَعَلَّمَهُ.)

(نهج البلاغه حكم و مواعظ - 82 )

ص: 10

هیچ یک از شما از اینکه چیزی را نمی داند و بیاموزد و فرا گیرد خجالت نکشد.

(وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إِلَى رُكْنٍ وَثِيقٍ)

و گروه سوم مردمان حقیر و فرومایه که به هر طرف می روند و نه با هر بادی حرکت می کنند، از نور علم کسب نور نمیکنند و به سوی پناهگاهی محکم پناه نمی برند.

آدمهای بی مصرف و باطل همین قشر هستند که عمر عزیز خویش را با پوچیها و هیچیها و بطالت به پایان می برند و در جهل مرکب غوطه ورند.

راستی انسان منهای دانستنیهایش چه تفاوتی با چهارپایان دارد اگر موجودی بی خاصیت و پست شد چه امتیازی بر سایر موجودات دارد؟!

از نور علم محروم و به جایی که ارزش داشته باشد چنگ نزده و جزء بدترین جنبدگان الهی قرار گرفته است.

(إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ)

(انفال 22 )

بدترین موجودات و پست ترین مردم نزد پروردگار کسانی هستند که از فهم حقایق کر و لالند و تعقل نمی کنند.

(يا كُمَيلُ ، العِلمُ خَيرٌ مِنَ المالِ ، العِلمُ يَحرُسُكَ وأنتَ تَحرُسُ المالَ ، والمالُ تَنقُصُهُ النَّفَقَةُ ، والعِلمُ يَزكو عَلَى الإنفاقِ ، وصَنيعُ المالِ يَزولُ بِزَوالِهِ)

کمیل علم و دانش بهتر است از ثروت. علم تو را حراست می کند ولی تو باید از ثروت حراست نمایی. ثروت با خرج کردن کم می شود ولی علم با نشر و انفاق فزونی می یابد، چیزی که با

ص: 11

ثروت پرورش می یابد با از بین رفتن آن از دست می رود.

همان گرامی در جای دیگر هفت دلیل اقامه می فرماید که علم از ثروت برتر و بهتراست.

1- علم میراث پیامبران است و ثروت میراث فرعونها.

2- علم با نشر و انفاق کم نمی شود و ثروت با انفاق و خرج کردن کم می شود.

3- ثروت نیاز به نگهبان دارد ولی علم صاحبش را نگهبانی و حفظ می کند.

4- علم همراه صاحبش در جهان آخرت می رود ولی ثروت در دنیا می ماند.

5- ثروت برای مؤمن و کافر به دست می آید ولی علم حقیقی و فقط نصيب مؤمن می شود.

6- همه مردم در مسایل دینی خود محتاج صاحب علم و علماء هستند ولی محتاج صاحب ثروت نیستند.

7۔ علم انسان را برای عبور از پل صراط تقویت میکند ولی ثروت او را مانع از عبور می شود.

(بحار ج 1 ص 185)

(يَا كُمَيْل بْن زِيَادٍ، مَعْرِفَةُ الَعِلْمِ دِينٌ يُدَانُ بِهِ، بِهِ يَكْسِبُ الاِنْسَانُ الطَّاعَةَ فِي حَيَاتِهِ، وَجَمِيلَ الاحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفَاتِهِ، وَالْعِلْمُ حَاكِمٌ، وَالْمَالُ مَحْكُومٌ عَلَيْهِ.)

ای کمیل بن زیاد: شناخت علم، دین است که باید به آن متعهد شد. انسان در زندگی به توسط علم فرمانبرداری پروردگار مردم را به دست می آورد. پس از وفات از خود نام نیک باقی می گذارد. اهل علم سرنوشت ساز و فرمانرواست ولی ثروت فرمانبردار و مغلوب است.

(يَا كُمَيْل بْن زِيادٍ، هَلَكَ خُزَّانُ الامْوَالِ وَ هُمْ أَحْيَاءٌ، وَ

ص: 12

الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ: أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ، أَمْثَالُهُمْ فِي الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ. َ)

ای کمیل بن زیاد: جمع کنندگان ثروت مرده اند گرچه به ظاهر زنده اند و دانشمندان تا مادامی که جهان برپاست پایدارند. بدنهایشان گمشده است، ولی آثارشان در قلبها موجود است. این از مسایل قابل قبول همه است که علماء و دانشمندان در عین حال که سالها از مرگ و فقدان آنان می گذرد نام نیکشان سر زبانهاست و گاهی از تألیف کتابهایشان بیش از هزار سال گذشته ولی هنوز مورد استفاده عام و خاص هست.

راستی که آنان نمره اند به بیان مولا(علیه السلام) (أَعْيَانُهُمْ مَفْقُودَةٌ وَ أَمْثَالُهُمْ فِي اَلْقُلُوبِ موجوده ) بدنهایشان گمشده است ولی آثارشان در قلبها موجود است.

ای کمیل بدان که اینجا به سینه مبارک خود اشاره فرمود دانشی است فراوان اگر برای آن یادگیرندگانی می یافتم!!

(نهج البلاغه حكم و مواعظ -139 )

ص: 13

فايده علم

(اِنَّ الْعامِلَ بِغَيْرِ عِلْمٍ كَالسّائِرِ عَلى غَيْرِ طَريقٍ. فَلا يَزيدُهُ بُعْدُهُ عَنِ الطَّريقِ الْواضِحِ اِلاّ بُعْداً مِنْ حاجَتِهِ ،وَ الْعَامِلُ بِالْعِلْمِ كَالسَّائِرِ عَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ؛ فَلْيَنْظُرْ نَاظِرٌ أَ سَائِرٌ هُوَ أَمْ رَاجِعٌ.)

(خطبه - 153 )

کسی که کاری را بدون علم و آگاهی انجام دهد مثل کسی می ماند که به بیراهه می رود. ناگزیر چنین کسی به هر اندازهای که از راه دور شود به همان اندازه از مقصد و منظورش دور خواهد شد ولی آنکه از روی علم و آگاهی کارها را انجام میدهد مثل رونده ای است که در راهی روشن و آشکار گام بر می دارد. بنابراین انسان بینا باید بیندیشد آیا در راه درست و به طرف مقصد حرکت می کند و یا آنکه به بیراهه می رود.

فایده علم در بیان مولا به طور واضح بیان شده انسان آگاه با اتکاء به دانش خویش در یک فضای روشن و بی دغدغه حرکت می کند و هر مانعی را از سر راه بر می دارد.

(فَمَنْ فَهِمَ عَلِمَ غَوْرَ اَلْعِلْمِ وَ مَنْ عَلِمَ غَوْرَ اَلْعِلْمِ صَدَرَ عَنْ شَرَائِعِ اَلْحُكْمِ )

(حكم ومواعظ – 30)

هر که خوب فهمید، حقیقت علم را دریافت کرده است و هر که حقیقت علم را یافت با موازین شرع مقدس قضاوت خواهد

ص: 14

کرد.

این هم یکی از ثمرات علم است که شخص عالم به موازین شرعی در هنگام قضاوت بخاطر اطلاعات کافی که از دین و احکام الهی دارد بر همان اساس قضاوت می کند.

(كُلُّ وِعاءٍ يَضيقُ بِما جُعِلَ فيهِ إلاّ وِعاءَ العِلمِ ؛ فإنَّهُ يَتَّسِعُ بِهِ )

حكم و مواعظ -449

دو خورنده اند که هیچوقت سیر نمی شوند یکی طالب علم و دیگری طالب دنیا.

(حكم و مواعظ – 196)

هر ظرفی به آنچه در او جای دهند تنگ شود جز ظرف علم

که هر چه در او قرار دهند وسیع تر می گردد.

چه بسیار علماء و دانشمندان که بیش از نیم قرن کار تحقیق و مطالعه داشته ولی هنوز اشباع نشده اند و همچنان مشتاق کشف و شهود بیشتر درباره علم هستند و این عطش تا پایان عمر با ایشان همراه است. ظرف دل عالم از مطالب علمی پر شدنی نیست همان طور که ظرف دل جاهل از هوی و هوس و مال اندوزی و حرص به دنیا پر شدنی نیست!

(مَنْهُومَانِ لَا يَشْبَعَانِ؛ طَالِبُ عِلْمٍ، وَ طَالِبُ دُنْيَا.)

همان گرامی در یک حدیثی طولانی درباره فایده علم می فرماید:

ای طالب علم! علم دارای فضائل فراوانی است: سر آن تواضع چشمش بیزاری از حسد، گوشش فهم و درک، زبانش صداقت، وا نگهبانش تفحص و تحقیق، دلش حسن نیت، عقلش شناخت لا کارها و امور، دستش رحمت، پایش زیارت علماء و دانشمندان، همتش سلامتی، حکمتش پرهیزکاری، اهل آن نجات یافته و

ص: 15

رهبرش عافیت، مرکبش وفاء، سلاحش زبان ملایم، شمشیرش رضا، کمانش مدارای با مردم، سپاهش گفتگوی با علماء، ثروتش ادب، پس اندازش پرهیز از گناهان، توشه اش کارهای خوب و جایگاهش وعده های الهی و دلیلش هدایت و رفیقش محبت به و نیکان است.

(تصنیف نهج البلاغه لبيب بيضون ص 761 )

شهید ثانی در کتاب شریف منية المرید می گوید: بدانید که خداوند سبحان علم را سبب علت کلی خلقت جهان قرار داده و همین برای بزرگی و جلالت علم کافی است چنانکه می فرماید:

(اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْمًا)

(طلاق –12 )

خدا آن کسی است که هفت آسمان را آفرید و مانند آن هفت طبقه زمین را خلق نمود و فرمان نافذ خود را در بین هفت آسمان و زمین نازل فرمود تا بدانید که خداوند بر همه چیز تواناست و با احاطه علمی بر همه امور آگاه است. شهید بزرگوار می فرماید همین آیه کافی است بر شرف علم بویژه علم توحیدی که پایه همه علوم و مدار همه معارف است.

و نیز خداوند سبحان علم را والا و بالا و اشرف قرار داد و اول چیزی که بر انسانها منت گذاشت که به او عنایت فرموده علم بود.

(اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ، خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ ، اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ )

(علق آیات 1 تا 5 )

ای رسول(علیه السلام) گرامی بخوان بنام پروردگار که آفریننده موجودات است، همان که انسان را از خون بسته آفرید، بخوان که پروردگارت کریمترین کریمان است همان که بشر را نوشتن

ص: 16

آموخت، آنچه نمی دانست به او تعلیم داد.

شهید می فرماید خوب دقت کن خداوند تبارک و تعالی آغاز وحی و کتابش را چگونه قرار داده کتابی که باطل در آن راه ندارد از جانب خدای حکیم و ستوده نازل شده است. خداوند ابتدا به نعمت ایجاد و خلقت اشاره میفرماید سپس به نعمت علم توجه می دهد و اگر نعمت دیگری غیر از علم وجود داشت آن را بیان می کرد این خود اهمیت و فایده علم را می رساند که پس از اشاره به خلقت کائنات به نعمت علم توجه میدهد.

و حقیر اضافه می کنم که خداوند تبارک و تعالی رتبه دو گروه را بالا برده و برای آنان احترام خاصی قائل شده و آن دو اهل ایمان و اهل علم هستند.

(يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ)

) مجادله -11)

خداوند مقام اهل ایمان و دانشمندان را بالا می برد. مولایمان علی(علیه السلام) می فرماید:

(فَالْعِلْمُ يَرْفَعُ الْوَضِيعَ وَ تَرْكُهُ يَضَعُ الرَّفِيعَ )

(بحار ج 78 ص 6 )

علم و دانش انسان ضایع شده را آبرو می بخشد و بالا می برد و ترک آن آدم بالا مقام را پایین می کشد و ضایع می کند.

ص: 17

علم سودمند

امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در توصیف اهل تقوا فرمودند:

(عضوأَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اَللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ وَقَفُوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَى اَلْعِلْمِ اَلنَّافِعِ لَهُمْ.)

(خطبه 184)

دیده هایشان را بر آنچه خداوند تبارک و تعالی حرام کرده می بندند. گوشهایشان شنوای دانشی است که برایشان سودمند است.

رسول خدا وارد مسجد شد و مشاهده کرد که عده ای اطراف مردی را گرفته اند فرمود: این مرد کیست؟ گفتند: علامه است! فرمود: به چه دلیل علامه است؟ گفتند به این علت که از همه مردم به انساب عرب و حوادث آگاه تر است و از دوران جاهلیت و اشعار عرب مطلع است. رسول الله (علیه السلام) فرمود:

(ذَاكَ عِلْمٌ لاَ يَضُرُّ مَنْ جَهِلَهُ وَ لاَ يَنْفَعُ مَنْ عَلِمَهُ)

(بحار ج 1 ص 211)

این علمی است که اگر کسی نداند ضرری نخواهد دید و اگر کسی بداند سودی نمی برد.

بنابراین با این عمرهای کوتاه و فرصتهای بسیار اندکی که در اختیار بشر است پرداختن به علومی که به درد دنیا و آخرت انسان نمی خورد عاقلانه نیست. همان گرامی فرمود:

ص: 18

(خَيرُ العِلمِ ما نَفَعَ)

(بحار ج 77 ص 114 )

بهترین علم آن علمی است که سودمند باشد.

ومولایمان علی(علیه السلام) برای آنکه ما از ابهام بیرون آئیم و حقیقت امر را روشن تر بفهمیم می فرماید:

(خَيرُ العِلمِ ما أصلَحتَ بِه رَشادَكَ ، و شَرُّهُ ما أفسَدتَ بِهِ مَعادَكَ)

(غررالحکم ص 392 )

بهترین دانشها آنست که رشد و هدایت تو بدان اصلاح گردد و بدترین دانش آنست که آخرتت را بدان تباه سازی.

و در بیان دیگر فرمود:

(العُلومُ أربَعَةٌ: الفِقهُ لِلأَديانِ، وَ الطِّبُّ لِلأَبدانِ، وَ النَّحوُ لِلِّسانِ، وَ النُّجومُ لِمَعرِفَةِ الأَزمانِ.)

(بحار ج ا ص 218 )

علوم چهارند علم فقه برای ادیان، علم پرشکی برای بدنها و علم نحو برای زبان و علم نجوم برای شناخت زمان و اوقات.

و در یک تقسیم بندی بسیار جالب و ارزشمند وجود گرانقدر امام موسی بن جعفر(علیه السلام) می فرماید:

سزاوارترین علم برای تو آن علمی است که کارهایت اصلاح نشود مگر به توسط آن علم.

ولازم ترین علم برای تو آن علمی است که تو را برای اصلاح درونت راهنمایی کند و فساد اخلاقیت را آشکار سازد.

و پسندیدہ ترین علم آن علمی است که دانش تو را نسبت به جهان آخرت بیشتر نماید.

(بحار ج 78 ص 333 )

و نیز همان گرامی فرمود:

(وَجَدتُ عِلمَ النّاسِ في أربَعٍ : أوَّلُها أن تَعرِفَ رَبَّكَ ، و الثّانِيَةُ أن تَعرِفَ ما صَنَعَ بِكَ ، و الثّالِثَةُ أن تَعرِفَ ما أرادَ مِنكَ ، و الرّابِعَةُ أن تَعرِفَ ما يُخرِجُكَ مِن دِينِكَ. )

ص: 19

(بحار ج 78 ص 328 )

علم مردم را در چهار چیز یافتم. اول اینکه خدایت را بشناسی. دوم آنکه بدانی چه چیزهایی را برای تو آفریده سوم اینکه بدانی به چه منظور تو را آفریده و چهارم آنکه بدانی چه از چیزهایی باعث بی دینی تو و خروج تو از دین می شود. و برای و آنانی که دنبال مصداق علم سودمند می گردند سؤال امام صادق (علیه السلام) از شاگرد خود و پاسخ جامع و جالب او بسیار مناسب است امام به او فرمودند چه چیز را از من آموختی؟ گفت ای مولای من هشت مسئله و مطلب را آموختم. فرمود: برای من تعریف کن تا بدانم! گفت: اول آنکه آموختم که هر محبوبی در و هنگام مرگ از دوست خود جدا می شود بنابراین تمام همت خود هم را گذاردم برای چیزی که از من جدا نمی شود و در تنهایی با من "مأنوس است و آن کارهای پسندیده و اعمال صالح است. امام فرمود: آخسنت و الله. سوگند به خدا که کار خوبی کردی.

دوم آنکه دیدم که عده ای به دودمان خود و عده ای به ثروت و فرزندان خویش فخر فروشی می کنند در حالی که اینها فخرو مباهات ندارند و اگر فخری باشد در چیزی است که خداوند متعال فرموده است:

(إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ )

(حجرات ۔ 13 )

گرامی ترین شما نزد پروردگار با تقواترین شماست بنابراین تلاش کردم که نزد خداگرامی باشم فرمود: احسنت و الله.

سوم آنکه بوالهوسی و شادمانیهای مردم را دیدیم و از ای خداوند تبارک و تعالی شنیدم که فرمود:

(وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَى)

(النازعات – 40)

ص: 20

هر که از مقام پروردگارش بترسد و نفس را از هوا پرستی منع کند بهشت جایگاه اوست. بنابراین تلاش کردم که هواپرستی نکنم و تمام همتم را در طاعت و بندگی پروردگارم بگذارم.

فرمود: احسنت و الله.

چهارم آنکه دیدم هر کسی چیزی را که عزیز می دارد در و حفظ آن می کوشد و من از خدای سبحان شنیدم که فرمود:

(مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ وَلَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ)

) حدید -11)

کیست که به خدا قرض الحسنه دهد و خداوند ثروتش را چند برابر کند و پاداشی ارزشمند بدو دهد؟! من نیز پاداش چند برابر را دوست داشتم بنابراین هر چیزی که برایم ارزشمند بود به خدا قرض دادم تا در وقت حاجت برایم ذخیره شود. فرمود: أحسنت و الله.

پنجم آنکه دیدم بعضی از مردم به بعضی دیگر در مسئله مادیات و روزی حسادت می وزند و شنیدم که پروردگار متعال فرمود:

«نحن قَسَمْنَا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ »

(زخرف - 32 )

ما هستیم که در زندگانی دنیا روزی آنان را تقسیم میکنیم و بعضی را بر بعضی دیگر ترفیع مقام می دهیم.

بنابراین به هیچ کس حسادت نورزیدم و به آنچه از دست دادم تأسف نخوردم. فرمود: احسنت و الله.

ششم آنکه دیدم که چگونه بعضی بر علیه بعضی دیگر دشمنی می کنند و کینه همدیگر را در سینه دارند و شنیدم که پروردگار متعال فرمود:

ص: 21

(إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا)

(فاطر-6 )

بتحقيق شیطان دشمن شماست پس شما را دشمن بدارید. در نتیجه به دشمنی شیطان پرداختم و با دیگران دشمنی نکردم. فرمود: احسنت و الله.

و هفتم آنکه دیدم تلاش و کوشش مردم در طلب روزی است و و شنیدم که پروردگار متعال فرمود:

(وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ ، مَا أُرِيدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَمَا أُرِيدُ أَنْ يُطْعِمُونِ ، إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ)

(الذاریات 56 تا 58 )

ومن جن و انسان را نیافریدم مگر برای عبادت و ما از خلقت و آنان توقع هیچ روزی و طعام برای خود نداریم، زیرا که پروردگار خود روزی دهنده و صاحب نیرویی متین است. بنابراین دانستم وعده او وگفتارش راست است و بهمین علت تن به وعده اش دادم و با گفته ها او راضی شدم و به چیزی که وظیفه ام بود که همان بندگی باشد مشغول شدم. فرمود: احسنت و الله

هشتم آنکه دیدم که عده ای درباره سلامتی بدنهایشان و عده ای درباره فراوانی اموالشان و عده ای دیگر همانند آنها گفتگو میکنند و شنیدم که پروردگار متعال فرمود:

«وَ مَن یَتَّقِ اللهَ یَجعَل لَه مَخرَج-ًا وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِب؛ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حسبه »

( طلاق - 2)

هر کس از خدا بترسد و تقوا را پیشه خویش سازد دری هم برویش باز می شود و روزی که فکرش را نمی کرد دریافت خواهد می کرد و هر که بر خدا توکل کند خدا او را کافی است بنابراین بخدا

توکل نمودم و امیدم بر غیر خدا قطع شد.

امام صادق (علیه السلام) در پایان پاسخهای شاگردش فرمود:

ص: 22

«وَ اللّه ِ إنَّ التَّوراةَ و الإنجيلَ و الزَّبورَ و الفُرقانَ و سائرَ الكُتُبِ تَرجِعُ إلى هذهِ الثَّمانِ المَسائلِ».

(میزان الحکمه ج 6 ص 525 )

سوگند به پروردگار کتاب تورات و انجیل و زبور و قرآن و سایر کتابها همگی تو را به همین هشت مسئله رجوع میدهند و و راهنمایی می کنند.

ص: 23

طلب علم

تشنه علم بودن و برای فراگرفتن آن تلاش کردن توفيق بزرگی است که نصیب همه کس نمی شود و باید و حتما در سر شور و عشق به علم باشد تا طالب علم شویم و هیچگاه با زور و اکراه کسی درس خوان و دانشجو نمی شود و با کسانی که علاقه به تحصیل علم ندارند اجبار و الحاح کردن نتیجه ای جز نفرت بیشتر نخواهد داشت. البته تبلیغ ترویج برای آنانی که استعداد فراگیری دارند نتیجه دارد ولی آنهایی که زمینه ندارند هوش و استعداد در وجودشان نیست تحمیل علم منجر به جنون و عکس العملهای بسیار خطرناک خواهد شد. حال به نهج البلاغه و کلام موزون و نورانی مولایمان در این رابطه بپردازیم.

« فَبَادِرُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِ تَصْوِيحِ نَبْتِهِ وَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُشْغَلُوا بِأَنْفُسِكُمْ عَنْ مُسْتَثَارِ الْعِلْمِ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ »

. قبل از آنکه کانون علم خشک شود برای استفاده از منبع فیض آن از یکدیگر پیشی بگیرید و قبل از آنکه فتنه ها شما را مشغول کند، نور علم را از معدن علم به دست آورید.

و به جابر بن عبدالله انصاری فرمود:

«يا جَابِرُ قِوَامُ الدِّينِ وَ الدُّنْيا بِأَرْبَعَةٍ عَالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ

ص: 24

عِلْمَهُ وَ جَاهِلٍ لَا يسْتَنْکفُ أَنْ يتَعَلَّمَ وَ جَوَادٍ لَا يبْخَلُ بِمَعْرُوفِهِ وَ فَقِيرٍ لَا يبِيعُ آخِرَتَهُ بِدُنْياهُ فَإِذَا ضَيعَ الْعَالِمُ عِلْمَهُ اسْتَنْکفَ الْجَاهِلُ أَنْ يتَعَلَّمَ وَ إِذَا بَخِلَ الْغَنِي بِمَعْرُوفِهِ بَاعَ الْفَقِيرُ آخِرَتَهُ بِدُنْياهُ »

( حكم و مواعظ – 364)

ابو ای جابر بر پایی دین و دنیا به چهار چیز است: عالمی که به علمش عمل کند و جاهلی که در طلب علم کوتاهی ننماید و بخشنده ای که به احسان خویش بخل نورزد، و فقیری که آخرت خود را به دنیا نفروشد. بنابراین هرگاه عالم علمش را ضایع کند جاهل از یاد گرفتن ننگ دارد و هرگاه ثروتمند در انفاق و احسان بخل ورزد فقير آخرتش را به دنیا می فروشد.

راستی که قوام دین و دنیا وابسته به تحصیل علم وکوتاهی نکردن در فراگرفتن علوم است و هر چه سطح دانش انسان بالا رود و همراه تعالی علمی، عمل به دانستنیها باشد به طور قطع مدینه فاضله به وجود خواهد آمد زیرا که علم چراغ هدایت و باعث بقاء وحیات جامعه بشری است امکان ارتفاء و ترقی در شئون معنوی و مادی و روحی و جسمی و دینی و دنیوی وجود ندارد مگر در پرتو علم و معرفت و آنگاه علم به ثمر می نشیند که همراه با عمل باشد و در غیر این صورت تصورات ذهنی و فقط دانستن کار ساز نیست و سودی نخواهد داشت.

درست است که علم به وجود عالم برپاست ولی علماء هم مثل سایر مردم در معرض مرگ و نیستی هستند و غیر از آثاری که از خود باقی می گذارند رفته رفته علم رو به اضمحلال می رود پس ه بناچار باید در هر مقطع از زمان و در هر دوره طالبان علوم علم جدیدی در معرکه و میدان معارف حضور داشته باشند که همواره در کاوش و تحقیق باشند تا در هیچ زمانی حرکتهای

ص: 25

علمی تعطیل نشود که برای بشر چون تغذیه جسم لازم و ضروری است.

و اینک به یک حدیث جامع در طلب علم عنایت کنید: مرحوم مجلسی رضوان الله تعالی علیه در بحار آورده که عنوان و بصری که سن او نود و چهار سال بود گفت دو سال در درس مالک و ابن أنس شرکت کردم ولی دوست داشتم که از محضر امام و جعفر صادق(علیه السلام) چون مالك بن أنس استفاده کنم.

امام صادق(علیه السلام) به من فرمود: من مردی هستم که مراجعات : زیادی دارم و در ساعات مختلف شب و روز نیز اذکار و اورادی د دارم که باید انجام دهم بنابراین مزاحم ذکر من نشو و برو از همان و مالک کسب علم کن همان طور که تا به حال میرفتی و این را و غنیمت شمارا از محضر امام المرخص شدم و به خود گفتم اگر آن گرامی در من خیری میدید و مرا لایق می دانست مرا رد نمیکرد.

روز بعد وارد مسجد رسول خدا شدم در روضه آن حضرت دو رکعت نماز خواندم و بعد از نماز عرض کردم پروردگارا از تو می خواهم که قلب جعفر بن محمد(علیه السلام)ا را نسبت به من نرم کنی و از علم او روزیم فرمایی تا به راه مستقیم هدایت شوم.

در حال غم و اندوه به خانه برگشتم و هنگامی که قلبم لبریز از محبت آن حضرت شد دیگر به درس مالك بن أنس نرفتم و از خانه خارج نمیشدم مگر برای حضور در نماز مسجد. یک روز واعلم بعد از نماز عصر که دلم خیلی گرفته بود به درب خانه امام الله صادق(علیه السلام) رفتم اجازه ملاقات با حضرت را نمودم، خادم آن گرامی آمد و گفت: حاجت تو چیست؟ گفتم عرض سلام و ادب به محضر امامان گفت: امام در محل عبادتش نماز می خواند. مدت

ص: 26

کوتاهی به انتظار نشستم که خادم دوباره آمد و گفت: به برکت پروردگار داخل شو. داخل خانه شدم و سلام کردم و آن گرامی جواب سلام مرا دادند و فرمودند: بنشین خداوند تو را بیامرزد نشستم و آن بزرگوار با ملاطفت با من برخورد کرد سپس سر را بلند نمود و فرمود: کنیه ات چیست؟

عرض کردم ابوعبدالله؛ فرمود:کنیه ات را حفظ کن ای ابا عبدالله موفق باشی سؤالت چیست؟

پیش خودم گفتم اگر در این ملاقات هیچ چیز نصیب من نشده باشد جز همین دعای حضرت چیزهای فراوانی به من عنایت شده است بار دیگر آقا امام صادق (علیه السلام) سر را بلند کرد و فرمود: سؤالت چیست؟ عرض کردم از خداوند تبارک و تعالی درخواست کردم که قلب شما را نسبت به من نرم کند از علمت نصیبم فرماید و امیدوارم که خداوند متعال دعایم را اجابت نموده باشد. امام فرمود: ای ابا عبدالله علم به آموختن نیست بلکه علم نوری است که در دلی می تابد که خداوند قصد هدایت صاحب دل را داشته باشد اگر طالب علم هستی نخست از درون خویش حقیقت بندگی پروردگار را طلب کن و طالب علم باش که بدان عمل کنی و از خداوند طلب فهم و درک کن تا او به تو بفهماند. عرض کردم بزرگوارا، فرمود: بگو یا ابا عبد اللها عرض کردم ای ابا عبدالله حقیقت بندگی چیست؟ فرمود:

سه چیز است: اول آنکه بنده چیزی را برای خود ملکیت قایل نباشد زیرا که بنده مالکیتی ندارد ثروت را از آن خدا می بیند با درباره آنچه خداوند بدان امر فرمود خرج می کند دوم آنکه بنده الا بر خود تدبیری ندارد سوم آنکه تمام اشتغالش به چیزی است که خداوند بدان امر و نهی فرموده و هنگامی بنده برای خویش

ص: 27

مالکیتی قایل نباشد انفاق کردن برایش آسان است و هنگامی که بنده تدبیرش را به مدبرش پروردگار متعال واگذار کند سختیهای دنیا برایش آسان می گردد و زمانی که بنده به آنچه که خداوند امر و نهی فرموده مشغول باشد به نزاع و مباهات با مردم ع نمی پردازد و هنگامی که پروردگار بنده اش را به این سه موضوع و کرامت فرماید، دنیا بر او آسان می شود و به دنبال زیاد کردن ثروت دنیا نیست و در نزد مردم در فکر فخر و مباهات نمی باشد و روزهایش را به باطل سر نمی کند و این است اولین درجه تقوا چنانکه پروردگار متعال می فرماید:

« تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ »

(قصص ۔ 83)

این خانه آخرت است که برای آنان که در زمین اراده برتری جویی و فساد ندارند قرار داده ایم و حسن عاقبت از آن پرهیزکاران است.

عرض کردم ای ابا عبدالله و صیتی به من بفرمائید؟ فرمود: به نه چیز تو را وصیت میکنم که اینها سفارشات من به کسی است که سير الى الله تعالی دارد. من هم از خداوند مسئلت می جویم که تو را در انجام آنها موفق بدارد.

سه مورد آن در باره ریاضت نفس است، سه مورد درباره حلم و بردباری است و سه مورد درباره علم و دانش است آنها را حفظ کن و نسبت به آنها بی اعتنا مباش!

عنوان بصری می گوید دل خود را در گرو آن حضرت گذاردم و تمام توجه خویش به آن گرامی معطوف داشتم.

فرمود: اما سه مورد ریاضت نفس:اول بپرهیز از خوردن چیزی که اشتها نداری که حماقت و ابلهی را در پی دارد.

ص: 28

دوم تا گرسنه نشدی نخور و سوم هنگام خوردن از غذای حلال استفاده کن و نام خدا را ببر بیادآور حدیث رسول خدای را که فرمود ظرف شکم را به سه قسمت تقسیم کنید یک سوم غذا، یک سوم آب و نوشیدنی و یک سوم هم برای تنفس.

و اما سه موردی که مربوط به حلم است او؟ اگر کسی به تو گفت یک حرف بزن و ده حرف بشنو تو پاسخ بده اگر ده حرف بزنی جزیک حرف نشنوی!دوم اگر کسی تو را شماتت و سرزنش نمود بگو اگر آنچه می گویی درباره من درست است از خدا می خواهم که مرا ببخشد و اگر دروغ می گویی از خدا می خواهم که خدا تو را ببخشد و سوم آنکه هر که به تو فحش و ناسزاگفت تو او را نصیحت کن و مراعاتش نما.

و اما آن سه موردی که مربوط به علم میشود: اول آنکه وقتی نمیدانی از علماء بپرس و بپرهیز که از روی آزمایش و تجربه چیزی از آنها سؤال کنی. دوم آنکه بپرهیز از اینکه به رأی خویش عمل کنی سوم آنکه در جمیع مسایل جانب احتیاط را رعایت کن و گردنت را پل عبور مردم قرار مده. برخیز از نزد من بروای ابا عبدالله که تو را نصیحت کردم و تو ورد و ذکرم را فاسد مکن که من به نفس خویش بخل می ورزم و درود بر هر که از هدایت پیروی کند .

(بحار ج ا ص 224 )

خواننده گرامی تمام توجه و عنایت خویش را به نصایح امام صادق (علیه السلام) به عنوان بصری درباره طلب علم معطوف کنید و ملاحظه نمایید که تذکرات حضرت چقدر حساس و قابل دقت است.

اول آنکه وقتی چیزی را که نمیدانی باید پرسش نمایی که

ص: 29

در جهل نمانی.

دوم آنکه قصدت از سؤال آزمایش علماء نباشد بلکه فقط برای رفع جهل و بی خبری و دانستن حقایق باشد.

در یک تقسیم بندی مولایمان على(علیه السلام) الطالبان علم را به سه و دسته متفاوت معرفی می فرماید:

گروهی طلب علم می کنند برای جدال ونزاع با دیگران و گروهی برای فریب و نیرنگ دیگران و گروهی هم برای فهمیدن و عمل بدان.

همان بزرگوار در یک تقسیم بندی دیگر می فرماید:

(عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ، فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ، فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَى فِي قَلْبِهِ ومِصْبَاحُ ظُلُمَاتٍ كَشَّافُ عَشَوَاتٍ مِفْتَاحُ مُبْهَمَاتٍ دَفَّاعُ مُعْضِلَاتٍ دَلِيلُ فَلَوَاتٍ، يَقُولُ فَيُفْهِمُ وَ يَسْكُتُ فَيَسْلَمُ)

ای بندگان خدا محبوبترین افراد نزد پروردگار کسی است که خدا او را در مبارزه با نفس یاری کند، در دل نگران و در ظاهر بیقرار باشد، چراغ هدایت در کانون قلبش روشن شده باشد.

چنین عالمی چراغی در تاریکی هاست، کنار زننده پرده های جهل و بی خبری است بر طرف کننده ابهامات، دفع کننده سختی ها و راهنمایی در بیابانها نادانی است. اگر حرف بزند حرفش قابل فهم است، اگر خاموش باشد در سلامت می ماند.

(وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّى عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ، فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ وَ أَضَالِيلَ مِنْ ضُلَّالٍ وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ أَشْرَاكاً مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ وَ قَوْلِ زُورٍ، قَدْ حَمَلَ الْكِتَابَ عَلَى آرَائِهِ وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَى أَهْوَائِهِ، يُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ وَ

ص: 30

يُهَوِّنُ كَبِيرَ الْجَرَائِمِ، يَقُولُ أَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ وَ فِيهَا وَقَعَ وَ يَقُولُ أَعْتَزِلُ الْبِدَعَ وَ بَيْنَهَا اضْطَجَعَ؛ فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ، لَا يَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَيَتَّبِعَهُ وَ لَا بَابَ الْعَمَى فَيَصُدَّ عَنْهُ وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ)

(خطبه – 86 )

شخص دیگری است که او را دانشمند مینامند، ولی دانشمند نیست.

وی از نادانان، نادانیها و از گمراهان، گمراهیها اقتباس کرده و برای مردم دامهایی از نیرنگ و دروغ گسترده است. قرآن را تفسیر به رأی می کند و حق را به دلخواه خویش تعبیر می نماید، مردم را از گناهان بزرگ ایمن داده و گناهان بزرگ را بی مقدار و آسان جلوه می دهد. بمردم می گوید گرفتار شبهات نشوید ولی خود داخل شبهات می افتد. و می گوید: از بدعتها فاصله می گیرم ولی با آن درست در آغوش است. صورتش صورت انسان، ولی دلش حیوان است. نه راه هدایت را می شناسد تا از آن پیروی کند و نه راه ضلالت را می داند تا در مقابل آن بایستد، پس او مردهای بین زنده هاست.

ص: 31

ارزش تعلیم و معلمی

خداوند تبارک و تعالی با اهل علم میثاق بسته که آنچه را فرا گرفته اند به مردم بیاموزند و چیزی را کتمان نکنند.

« وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ ميثاقَ الَّذينَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَکْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَليلاً فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ »

(آل عمران – 187 )

و به یاد آور زمانی را که خداوند از کسانی که کتاب به آنها داده شده پیمان گرفت که حتما آن را برای مردم تبیین کنید و کتمان ننمایید ولی آنها آن را پشت سر افکندند و به بهای کمی فروختند و چه بد کالایی می خرند!؟

خوب است ابتدا به توبیخها و سرزنشهایی که در کتمان علم و تعلیم ندادن به مردم بپردازیم و بعد به ارزش تعلیم معلمی!

این دو روایت که از نظرتان می گذرد از رسول خدا است: کتمان کننده علم همه چیز حتی ماهیان دریا و پرندگان در آسمان او را لعنت می کنند.

هم به هر کسی که خداوند دانشی عطا فرماید و دانشمند آن را لم کتمان کند روز قیامت در حالی که لجامی از آتش به دهان دارد حاضر می گردد. در مقابل آنانی که زکوة علم خویش را می دهند و و با تمام نیرو در خدمت ارشاد و اصلاح مردمند و می کوشند تا

ص: 32

سطح دانش خلق خدا را بالا برند دارای چنین رتبه و مقامی هستند.

رسول خدا فرمود: خداوند و فرشتگان او و حتی مورچگان در خانه هایشان و ماهیان دریا بر معلمی که خوبیها را می آموزد درود می فرستند.

او فرمود: برای معلم خوبیها، تمام جنبندگان و هر صاحب روح در فضا و جميع اهل آسمان و زمین طلب آمرزش می کنند.

« أوحَى اللّه تَعالى إلى موسى : يا موسى ، تَعَلَّمِ الخَيرَ وعَلِّمْهُ النّاسَ ؛ فإنّي مُنَوِّرٌ لِمُعَلِّمي الخَيرِ ومُتَعَلِّميهِ قُبورَهُم ؛ حَتّى لا يَستَوحِشوا بِمَكانِهِم»

خداوند به حضرت موسی وحی فرستاد که ای موسی خوبیها را بیاموز و آنها را به مردم تعلیم ده که من قبرهای آموزگاران و شاگردان نیکیها را نورانی می کنم تا از حضورشان در قبرها وحشت نکنند.

رسول الله فرمود:

آیا خبر بدهم به شما که سخاوتمندترین موجودات کیست؟ وجود خداوند تبارک و تعالی و من سخی ترین فرزندان آدم هستم و سخی ترین مردم بعد از من عالمی است که علمش را نشر می دهد و در روز قیامت این شخص چون امت واحدهای محشور می شود.

(میزان الحکمه ج 6 ص 473 و4746 )

تعلیم دهنده ای که دلهای شاگردان و دانش پژوهان را به مهر و معرفت پروردگار و معارف اهلبیت عالی شکوفا می کند و هر علم و دانشی را اسباب و ابزار اثبات توحید و نبوت و امامت و معاد و حقانیت قوانین دینی قرار میدهد حقا سزاوار چنین رتبه و مقامی است که پیامبر عظیم الشأن اسلام درباره اش بیان

ص: 33

فرمودند.

راستی که معلمی و آموزش دادن پست مقدس و ارزشمندی است قداست آن همین بس که با روح قدسی و لطیف مردم و بخصوص اطفال و نوجوانان و جوانان سر و کار دارد.

و اگر این قشر محترم قدر و منزلت خویش و جایگاه خود را در جامعه بدانند هرگز کار تعلیم و تربیت را با دنیا و مادیات معاوضه نمی کنند و هیچگاه معلمی و تعلیم را مقدمه ارتزاق و معیشت خویش قرار نمی دهند. که اگر غیر از این عمل کنند اجر خود را ضایع کرده و نور و معنویت کار را از بین برده اند.

و در ضمن از این نکته هم غافل نباشیم که گرفتن حقوق و و مزد منافاتی با انگیزه سالم و صالح معلم ندارد چرا که او نیز مثل و سایر مردم باید زندگی کند و از مواهب دنیا برخوردار باشد.

حمزة بن عمران می گوید از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود:

«من إستأكل يعلمه إفتقر، فقلت له: جعلت فداك، إن في شيعتك فلا يغيرون على ذلك منهم البر والصلة و الإكرام؟ فقال: ليس أوليک پستالين، إما الشتال علي الذي يفتى بغير علم ولا هدئ من الله ع وجل البطل به الحقوق طمعا في نظام الدنيا»

(معانی الاخبار ص 175)

هر کس به وسیله علمش ارتزاق کند فقیر خواهد شد. به آن ملی گرامی عرض کردم فدایت شوم بعضی از شیعیان و دوستان شما حاملان علوم شما هستند و آن علوم را در بین شیعیان شما نشر و می دهند و مردم آنان را بدون پاداش نمی گذارند و بدانها نیکی

ص: 34

وصله و اکرام می نمایند؟

فرمود: اینها ارتزاق کنندگان علم نیستند، ارتزاق کننده به علم خویش کسی است که از روی ناآگاهی و بدون هدایت الهی فتوا دهد تا حقوق الهی را باطل کند با هدف و طمع رسیدن به مادیات و دنیا!فضل بن أبی قرۃ می گوید به امام صادق (علیه السلام)عرض و کردم این مردم می گویند:

(إِنَّ كَسْبَ اَلْمُعَلِّمِ سُحْتٌ فَقَالَ كَذَبُوا أَعْدَاءُ اَللَّهِ إِنَّمَا أَرَادُوا أَنْ لاَ يُعَلِّمُوا اَلْقُرْآنَ وَ لَوْ أَنَّ اَلْمُعَلِّمَ أَعْطَاهُ رَجُلٌ دِيَةَ وَلَدِهِ لَكَانَ لِلْمُعَلِّمِ مُبَاحاً.)

(فروع کافی ج 5 ص 121 )

کسب معلم حرام است، فرمود: این دشمنان خدا دروغ می گویند با این حرفهایشان میخواهند کسی تعلیم قرآن ندهد اگر کسی به معلم به اندازه دیه و خونبهای فرزندش ببخشد برای هم معلم حلال است معمولا نتیجه کار معلم به چشم نمی آید و نامرئی است ولی آثارش گاهی تا قیامت نسل بعد نسل ادامه دارد و آنچه که او آموزش داده سینه به سینه منتقل می شود و معلم در ثواب و پاداش همه نسلهای آینده که از درس و بحث او بهره مند شده اند سهیم و شریک خواهد بود.

رسول الله می فرماید:

مردی وارد صحنه قیامت می شود در حالی که برای او مثل یک آسمان ابر و درون کوههای مرتفع حسنات و پاداشها در نظر گرفته شده است در این لحظه می گوید:

( يا رَبِّ ، أنّى لي هذا و لَم أعمَلها ؟ فيَقولُ : هذا عِلمُكَ الّذي عَلَّمتَهُ النّاسَ يُعمَلُ بِهِ مِن بَعدِكَ )

( بحار ج 2 ص 18)

پروردگارا من سزاوار این همه پاداش نیستم و من این اعمال

ص: 35

را نداشته ام؟ بدو گفته می شود این نتیجه علم تو است که به مردم آموختی و بعد از تو انسانها بدان عمل کردند.

در بیانی دیگر ابی بصیر می گوید از امام صادق (علیه السلام)شنیدم که فرمود: هر کس خوبیها را آموزش دهد مثل پاداش عمل کننده به و آن کار خوب با او می دهند. عرض کردم اگر غیر از او بعد از او همان

و را آموزش دهد برای او اجری هست؟ فرمود: اگر تمام مردم روی و زمین همان علم را آموزش دهند. به او پاداش میدهند. عرض کردم اگر چه از دنیا رفته باشد فرمود: اگر چه از دنیا رفته باشد.

(بحار ج 2 ص 17 )

از این روایت استفاده می شود که اضافه بر ثواب و پاداشی که و تعلیم و نشر علم در بر دارد اصولا بقاء علم و توسعه آن وابسطه به و آموزش و تعلیم است و اگر کار معلمی تعطیل شود در واقع باید

فاتحه علم را خواند و بشر در جهل و نادانی چون دوران جاهلیت قرار خواهد گرفت!

بنابراین تنور علم با تعلیم همواره گرم و پر رونق خواهد بود. به کلام موزون و زیبای مولایمان علی (علیه السلام) دقت کنید.

«إنَّ النارَ لا يَنقُصُها ما اُخِذَ مِنها ، و لكِن يُخمِدُها أن لا تَجِدَ حَطَبا ، و كذلكَ العِلمُ لا يَفنيهِ الإقتِباسُ لكِنّ بُخلَ الحامِلينَ لَهُ سَبَبُ عَدَمِهِ»

(غررالحكم ص 230 )

براستی که آتش چیزی است که بر داشتن کم و کاهشی در آن پدید نیارد ولی اگر هیزم به آن نرسد خاموش می شود همچنین است علم که برداشتن از آن تمامش نمی کند بخیل باعث نابود شدن آن علم میگردد.

و گذشته از مطلب فوق شخص معلم با تدریس و آموختن و مطالب علمی دیگری نیز نصیبش میگردد چون مجبور می شود

ص: 36

به سراغ سایر علوم رود و از بسیاری مسایل علمی که تاکنون از آنها بی خبر بوده مطلع شود.

و نیز مولایمان على (علیه السلام) فرمود:

« عَلِّمِ النّاسَ ، و تَعَلَّمْ عِلمَ غَيرِكَ ، فتَكونَ قَد أتقَنتَ عِلمَكَ ، و عَلِمتَ ما لَم تَعلَمْ »

(بحار ج 78 ص 111)

علمت را به مردم بیاموز و از علم دیگران نیز استفاده کن که این باعث می شود به علم خویش یقین حاصل میکنی و چیزهایی که تاکنون نمی دانستی فرا میگیری.

در بیانی دیگر فرمود:

«اعون لأشياءِ عَلى تَزكِيَةِ العَقلِ التَّعليمُ »

یاری رسان ترین چیزها برای تزکیه عقل انسان کار تعلیم و معلمی است.

(غررالحکم ص 240)

یکی از وظایف شاگرد تکریم و احترام به معلم و استاد است و رعایت شئونات وی را در هر حال و تا پایان عمر حفظ کند اگر چه خود از نظر سطح علمی از استادش بالا زند. آری شاگرد موظف و مکلف است که در برخورد و مواجه شدن با او نهایت احترام و تکریم را درباره اش اجرا نماید. رسول الله (علیه السلام) می فرمود: سه گروه در هیچ عصر و زمانی حقشان نباید ضایع شود پیرو سالخورده مسلمان، امام و رهبر عادل، معلم و تعلیم دهنده خوبیها.

(میزان الحکمه ج 6 ص 489 )

امام زین العابدین علی بن الحسین(علیه السلام) در رساله حقوق خود درباره حق معلم می فرماید:

اما حق کسی که به تو چیزی را می آموزد آن است که به او احترام بگذاری و در مجلسش با وقار حضور یابی و خوب به سخنانش گوش فرا دهی دل بدو سپاری و در هنگام گفتگو

ص: 37

صدایت را بلند نکنی و در مجلسش نزاع براه نیاندازی و در محضرش غیبت احدی را نکنی و اگر کسی بر علیه او صحبتی کرد ازا و دفاع کنی و عیبهایش را بپوشانی و خوبیهایش را آشکار سازی و با دشمنان همنشین نشوی و با دوستانش دشمنی نکنی ایم و هرگاه چنین کردن فرشتگان الهی به نفع تو شهادت می دهند و که تو دانش را برای خدا فراگرفته ای نه بخاطر مردم و غیر خدا.

(بحار ج 3 ص 462 )

حق معلم آن قدر بالا و والا است که اطاعت امر و نهی او واجب و همانند پدر جسمانی واجب الاطاعه می باشد البته جز در مواردی که امر و نهی او منافات با امر و نهی خدا و رسول وائمه طاهرین (علیه السلام)داشته باشد.

رسول خدا در همین رابطه می فرمود:

« مَن عَلَّمَ شَخصا مَسألَةً فقَد مَلَكَ رَقَبَتَهُ . فَقيلَ لَهُ : يا رَسولَ اللّه ِ ، أ يَبيعُهُ ؟ فقالَ عليه السلام : لا ، و لكِنْ يَأمُرُهُ و يَنهاهُ »

(بحار ج 2 ص 44 )

هر کس به مسلمانی چیزی بیاموزد مالک او می گردد. عرض شد ای رسول خدا (صلی الله علیه واله)یعنی می تواند شاگرد را بخرد و بفروشد!؟ فرمود: نه ولکن می تواند به او امر و نهی کند.

ص: 38

علم با حلم

(وَ أَمَّا النَّهَارَ فَحُلَمَاءُ عُلَمَاءُ أَبْرَارٌ أَتْقِيَاءُ،..)

اما در هنگام روز عالمان بردبار و اهل نیکی و تقوا هستند.

فَمِنْ عَلاَمَةِ أَحَدِهِمْ أَنَّکَ تَرَى لَهُ قُوَّةً فِی دِین، وَ حَزْماً فِی لِین، وَ إِیماناً فِی یَقِین، وَ حِرْصاً فِی عِلْم، وَ عِلْماً فِی حِلْم...

از نشانه های یکی از آنان این است که می بینی در دین نیرومند است و در عین پایداری نرم و ملایم است. ایمانش همراه يقين، حریص در کسب علم، علمش در کنار حلم اوست.

« إن استَصعَبَتْ علَيهِ نَفسُهُ فيما تَكرَهُ ، لَم يُعْطِها سُؤلَها فيما هَوِيَتْ. قُرِّةُ عَینه فیما لا یَزُول و زَهادتُه فیما لا یَبْقى يمزج الحلم بالعلم»

اگر نفس او در آنچه برایش سخت است اطاعتش نکند او نیز در آنچه نفس او دوست می دارد اطاعتش نمی کند. روشنی چشم او به چیزی است که او زایل نمی گردد و زهد او به چیزی است که باقی نمی ماند، حلم را با علم ممزوج کرده است از آنجا که علماء به ارباب رجوع مختلف دارند و مردم هر کدام سلیقه خاص و الم فرهنگ مخصوصی دارند بر عالم است که تحمل اخلاقها و رفتارهای گوناگون آنان را بنماید و با صبر و حوصله و بردباری به

ص: 39

ارشاد و اصلاح و تعالی علمی ایشان بپردازد. علماء اگر حلیم نباشند منزوی خواهند شد و کسی حاضر نیست از مراتب علمی و دانش آنها استفاده کند.

امام حسن عسگری (علیه السلام) فرمود: زنی خدمت حضرت فاطمه (س) شرفیاب شد و گفت: مادر ناتوانی دارم که در امر و نمازش به مسأله مشکلی برخورد کرده و مرا خدمت شما فرستاد که سؤال کنم، و مسأله ای را طرح نمود. حضرت فاطمه (س) جواب آن مسأله را داد. آن زن برای دومین بار مسأله دیگری را پرسید حضرت زهرا(س) جوابش را داد. بعد از آن مسأله سوم را پرسید و همچنین تا ده مسأله شد. آنگاه آن زن از کثرت سؤال خجالت کشید و عرض کرد:

«لا أشُقُّ عَلَيكِ يا بِنتَ رَسُولِ اللّه ِ، قالَت فاطِمَةُ عليهاالسلام: هاتى و سَلى عَمّا بَدالَكِ »

ای دختر رسول خدا دیگر مزاحم نمیشوم خسته شدید!

فاطمه (علیه السلام) فرمود: خجالت نکش هر سؤالی داری بفرما تا جواب دهم من از سؤالات تو خسته نمیشوم، بلکه با کمال میل جواب میدهم. اگر کسی اجیر شود که بار سنگینی را بر بام حمل کن و در وجه آن مبلغ صد هزار دینار اجرت بگیرد آیا از حمل بار خسته می شود!؟

زن پاسخ داد نه خسته نمی شود، زیرا بخاطر آن مزد زیادی که دریافت می کند خسته نخواهد شد.

حضرت فاطمه (علیه السلام) فرمود:

خدا در برابر جواب هر مسأله آنقدر به من ثواب می دهد که بیشتر از اینکه بین زمین و آسمان پر از مروارید باشد. با این وجود آیا از جواب دادن مسئله خسته می شوم؟!

ص: 40

ا از پدرم رسول خدا(صلی الله علیه واله) شنیدم که فرمود: علماء شیعه ما در قیامت محشور می شوند، و خدا به مقدار علوم آنها و مراتب جدیت و کوششان در راه ارشاد و هدایت مردم به آنان خلعت و ثواب عطا می کند. سپس منادی حق تعالی ندا میدهد: ای کسانی که ایتام آل محمد را تکفل نمودید در آن هنگام که از امامانشان منقطع بودند. اینان شاگردان شما و أيتامی هستند که در تحت تکفل علوم شما به دینداری خویش ادامه دادند و ارشاد و هدایت شدند. به مقداری که در دنیا از علوم شما استفاده کردند به آنان خلعت بدهید.

آنگاه حضرت زهرا(س) در دنباله فرمایشاتشان فرمودند:

ای امة الله یک نخ از این خلعتها هزار هزار مرتبه بهتر است از آنچه خورشید بر آن می تابد زیرا امور دنیوی با کدورت و گرفتاری آلوده است اما نعمتهای اخروی نقص و عیب ندارد.

) بحار ج 2 ص 3)

رسول خدا (صلی الله علیه واله)می فرمود:

«نِعْمَ وَزِیرُ الْإِیمَانِ الْعِلْمُ وَ نِعْمَ وَزِیرُ الْعِلْمِ الْحِلْمُ وَ نِعْمَ وَزِیرُ الْحِلْمِ الرِّفْقُ وَ نِعْمَ وَزِیرُ الرِّفْقِ الصَّبْرُ »

(بحار ج 2 ص 45)

علم چه خوب یاوری است برای ایمان و حلم چه خوب یاوری است برای علم، و حلم چه خوب یاوری است برای مدارا و مدارا چه خوب یاوری است برای ملایمت.

علامه مجلسی پس از نقل حدیث فوق چنین توضیح میدهد: حلم و مدارا و ملایمت گرچه از نظر معنی به هم نزدیک در هستند و لكن با هم متفاوتند. حلم عبارت است از ترک مکافات از علم کسی که به ما بدی رو داشته و سکوت در برابر کسی نسبت به ما و سفاهت و نادانی کرده است رفق و مدارا یعنی لطف و شفقت و

ص: 41

محبت به بندگان خدا که نتیجه اش آن است که بندگان خدا درباره شما نادانی نمی کنند و اکثر مردم نسبت شما کار خلافت انجام نمی دهند.

ملایمت یعنی ترک خشونت و غلظت و ضرر زدن به خلق.

همان گرامی فرمود:

«وَ اَلَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ مَا جُمِعَ شَيْءٌ إِلَى شَيْءٍ أَفْضَلُ مِنْ حِلْمٍ إِلَى عِلْمٍ ».

(بحار ج 2 ص 46 )

سوگند به آن خدایی که جانم در اختیار اوست هیچ چیز با هم اجتماع نمی کنند که برتر از اجتماع حلم با علم باشند!

از مولایمان امیرمؤمنان علی(علیه السلام) سؤال شد که خیر و نیکی .جيست؟ فرمود:

(لَي-سَ الخَ-يرُ أنْ يَكْثُرَ مالُكَ وول-دُكَ ، ولك-نَّ الخَيرَ أنْ يَكْثُرَ عِلمُكَ ، وأنْ يَعْظُمَ حِلمُكَ)

(نهج البلاغه حکم و مواعظ - 91 )

خیر و نیکی آن نیست که مال و اولاد تو زیاد باشند بلکه خیر آن است که دانشت فراوان و بردباریت بزرگ مقدار باشند.

همان بزرگوار فرمود:

أَوَّلُ عِوَضِ الْحَلِيمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَى الْجَاهِلِ .....

(حكم و مواعظ – 197)

اولین ثمره بردباری آن است که مردم برابر نادان او را یاری کنند. امام على (علیه السلام) حتى طريقه تخلق به بردباری را برای کسای م که علاقمند هستند این صفت پسندیده را بدست آورند آموزش می دهد:

« إِنْ لَمْ تَكُنْ حَلِيماً فَتَحَلَّمْ فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا أَوْشَكَ أَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ »

(حكم و مواعظ - 198 )

ص: 42

اگر بردبار نیستی خود را به بردباری وادار ساز که کم می شود کسی خود را شبیه گروهی کند و از جمله آنها نشود.

ص: 43

علم با درایت

عالم باید از درک بالایی برخوردار باشد و مقتضای حال را در درس و بحث و سخنان خویش در نظر بگیرد و با درایت کامل به مسایل بپردازد چه بسا عالمانی که با گفتار و بیان محتویات ذهنی و علمی خویش باعث فرار مردم از خدا و دین شده و آنها را به زندگانی دنیا مأیوس و به جهان آخرت نا امید کرده اند.

و مولایمان على (علیه السلام) می فرمود:

«الْفَقِيهُ كُلُّ الْفَقِيهِ مَنْ لَمْ يُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللهِ، وَلَمْ يُؤْيِسْهُمْ مِنْ رَوْحِ اللهِ وَلَمْ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَكْرِ اللهِ. »

(حكم و مواعظ 87 )

انسان فهمیده کسی است که مردم را از رحمت پروردگار مأیوس نکند و از مهربانی او نومیدشان ننماید، و آنها را از عذاب ناگهانی و کیفر خداوند ایمنشان ندارد.

شاید معنای واقعی علم با درایت را بتوان از این آیه استفاده کرد:

« قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي».

(يوسف - 108 )

ای پیامبر بگو اینست راه من، مردم را به سوی خدا می خوانم با بینش و بصیرت و پیروان من نیز دعوتشان به سوی خدا آگاهانه و با بصیرت است. امیرمؤمنان (علیه السلام) می فرمود: بپرهیز از اینکه در چیزی سخن بگویی که راه آن را نمیدانی و از حقیقتش آگاهی

ص: 44

نداری چه آنکه گفته ات بر درجه عقلت دلالت دارد و عبارتی را که می گویی از معرفت و آگاهیت خبر می دهد.

همان طور که در ابتدای این فصل اشاره شد عالم باید مقتضای حال را در نظر بگیرد و هر مطلب علمی را در جای خودش مصرف کند در گفته های خود مقدار درک شنونده را و رعایت نماید و در خور فهم آنان سخن بگوید.

امام صادق (علیه السلام) می فرمود که حضرت مسیح بن مریم عالی برای بنی اسرائیل مشغول به خواندن خطبه شد و فرمود:

« یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ لَا تُحَدِّثُوا الْجُهَّالَ بِالْحِکْمَةِ فَتَظْلِمُوهَا وَ لَا تَمْنَعُوهَا أَهْلَهَا فَتَظْلِمُوهُمْ. ».

(امالى صدوق ص 253 )

ای بنی اسرائیل مطالب حکیمانه را با افراد جاهل در میان نگذارید که این ظلم به حکمت است و آن را از افراد شایسته منع نکنید که ظلم به شایستگان است.

بعضی از مدرسین و تعلیم دهندگان و گاهی سخنوران متأسفانه مطالبی را برای شاگردان و مستمعین خویش بیان می کنند که اثر معکوس گذاشته و بخاطر انتخاب بد و نامناسب باعث تنفر و فرار مخاطبین می گردند.

آیا هر چه را که انسان می داند برای هر نوع مستمع باید بیان کند نه سزاوار نیست چنانکه مولایمان على (علیه السلام) توصیه می فرماید که:

« لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ، بَلْ لَا تَقُلْ كُلَّ مَا تَعْلَمُ؛ »

( حكم و مواعظ - 383 )

هر چه را که نمیدانی بیان مکن بلکه همه دانسته های خود را ر نیز بزبان نیاور! اصولا به راه حل اصل یقین و کسانی که به مرتبه باور واقعی درباره مسایل دینی رسیده اند به یک طریق باید صحبت کرد و برای آنها ظرفیت کمتری و در مرتبه علم اليقين

ص: 45

بسر می برند باید در خور فهم ایشان گفت و هیچگاه نباید کسی سهم کمتری از ایمان و یقین دارد بار سنگین حکمت و استدلال را بر او تحمیل کرد.

سیره رسولان الهی نیز بر این بوده که به اندازه فهم و شعور و افراد با آنان سخن گویند

رسول خدا(صلی الله علیه واله)می فرمود:

«إِنَّا مَعَاشِرَ اَلْأَنْبِيَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ اَلنَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ»

ما پیامبران مأموریت داریم که با مردم به اندازه عقلشان سخن بگوئیم.

«مَا كَلَّمَ رَسُولُ اَللَّهِ ص اَلْعِبَادَ بِكُنْهِ عَقْلِهِ »

(کافی ج 8 ص 268 )

هیچگاه رسول خدا(صلی الله علیه واله) با مردم خیلی عمیق و عقلانی سخن نمیگفت.

دانه هرمرغ اندازه وی است

طعمه هرمرغ انجیری کی است

طفل را اگر نان دهی بر جای شیر

طفل مسکین را از آن نان مرده گیر

چون که دندانها بر آرد بعد از آن

و هم بخود گردد جویای نان

مرغ پر نارسته چون پران شود

لقمه هر گربه دران شود

بر هر عالم و ارباب معارف الهیه روشن است که انسانها درگیرندگی یکسان نیستند، بنابراین نمی توان یکباره بار ایمان اولیاء خدا را بر افراد عادی و بیگانه از رموز عبادات و کیف و لذت

ص: 46

آنها تحمیل کرد.

آنکه عباداتش معراج و محل قرب حضرت معبود است با آنکه هنوز در وصف یار مانده هر دو را با یک حکم و دستور نمی توان دعوت کرد.

ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم

ای هر چه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم

مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر

و ما همچنان که در اول وصف تو مانده ایم

مردم دارای مراتبی از درک و ایمان هستند، برخی یک سهم و بعضی دو سهم و بعضی تا هفت سهم را دارند و به کسانی که سهم کمتری از درک ایمان را دارند نباید بار سنگین سهام بیشتر را تحمیل کرد امام صادق (علیه السلام) ایمان را تشبیه به یک نردبان می کند و می فرماید: که ده پله دارد کسی که در پله اول است مثل آنکه در پله دوم است با او سخن نگویید و اگر کسی را در درجه ای پایین دیدید با رفق و مدارا و آرام آرام وی را به درجهای بالاتر دعوت کنید،

(ولا تَحْمِلَنَّ علَيهِ ما لا يُطيقُ فَتَكْسِرَهُ ، فإنّ مَن كَسَرَ مؤمنا فعلَيهِ جَبْرُهُ).

چیزی که در توان مؤمن نیست بر او تحمل نکنید که او را میشکنید و هر کس مومنی را بشکند بر اوست که جبران این خسارت را بنماید.

« وَ كَانَ اَلْمِقْدَادُ فِي اَلثَّامِنَةِ وَ أَبُو ذَرٍّ فِي اَلتَّاسِعَةِ وَ سَلْمَانُ فِي اَلْعَاشِرَةِ »

(بحار ج 22 ص 51 )

ومقداد در مرتبه هشتم ایمان و ابوذر در مرتبه نهم و سلمان در مرتبه دهم بود.

ص: 47

علم با عمل

«أَيُّهَا النَّاسُ، وَ اللَّهِ مَا أَحُثُّكُمْ عَلَى طَاعَةٍ إِلَّا وَ أَسْبِقُكُمْ إِلَيْهَا، وَ لَا أَنْهَاكُمْ عَنْ مَعْصِيَةٍ إِلَّا وَ أَتَنَاهَى قَبْلَكُمْ عَنْهَا.»

) خطبة -175)

ای مردم بخدا قسم هیچوقت شما را به طاقتی ترغیب ننمودم مگر آنکه خود قبل از شما به آن سبقت جستم و هیچوقت شما را از معصیتی نهی ننمودم مگر آنکه خویشتن را پیش از شما از آن بازداشتم. روش امیرالمؤمنین و همه امامان معصوم و در رأس آنها رسول مکرم اسلام صلوات الله عليهم اجمعین این بود که به دانستنیهای خویش عمل کنند و آنچه را که از احکام دین به مردم ابلاغ می نمایند نخست خود به کار بندند و همین باعث اطمینان مردم به آنان بود.

علماء نیز باید چنین باشند تا نصایح و مواعظ و گفتارشان بر دل مردم بنشیند و افراد جامعه بدانها اعتماد کنند.

همان گرامی فرمود: (أَحْسَنُ اَلْمَقَالِ مَا صَدَّقَهُ حُسْنُ اَلْفِعَالِ).

(غرورالحکم ص 408)

بهترین سخن آن است که عمل خوب گوینده آن را تصدیق کند.

امام صادق(علیه السلام) می فرمود:

ص: 48

(إنّ العالِمَ إذا لم يَعمَلْ بعِلمِهِ زَلَّت مَوعِظَتُهُ عنِ القُلوبِ كَما يَزِلُّ المَطَرُ عنِ الصَّفا )

(کافی ج ا ص 44 )

هنگامی که عالم به علم خود عمل نکند موعظه او بر دلها نمی نشیند و بجای نمی ماند همان طور که باران از روی سنگهای سخت می لغزد و فرو می ریزد. در اینجا به یک نمونه از بی تأثیر و بودن موعظه عالم بی عمل که یکی از بزرگان سخن و منبر نقل نموده توجه بفرمائید.

دهها سال قبل که هنوز آب تهران لوله کشی نشده بود در منازل آب انبار می ساختند و آب آشامیدنی ساکنان هر منزل در آن انبار ذخیره می شد.

آبهای آشامیدنی هر محله از نهرهائی می گذشت که اغلب روی آنها پوشیده نبود و درد دسترس رهگذران قرار داشت مکرر دیده می شد بعضی از زنان وظیفه ناشناس لباسهای چرک و حتی کهنه آلوده را در نهرهها میشستند و آب جاری، حبابهای صابونی را که به آنها زده بودند با خود می برد.

واعظ و عالمی بود که در منابر نکات اخلاقی را برای مردم بیان می کرد. یک روز او برای من تعریف کرد که عصرها مرا به مجلسی در یکی از خیابانهای فرعی امیریه ولی عصر علال امروز دعوت کردند. امیریه از خیابانهای خوب تهران به حساب می آمد و از جمله امتیازاتش این بود که دو طرف خیابانها دو نهر آب پیوسته جریان داشت.

گفت در یکی از روزها که به طرف آن مجلس می رفتم زنی را به وهم دیدم که در نهر امیریه رخت میشوید از دیدن آن ناراحت شدم و لم به مجلس وعظ و خطابه آمدم جمعیت زیادی پای منبر من بودند در اواخر منبر احساس درونیم مرا واداشت تا درباره حرکت

ص: 49

آن زن به حضار مجلس تذکری دهم ابتدا لباس شستن زن را نقل کردم و بعد گفتم به اینها بگوئید انصاف داشته باشید آب آشامیدنی مردم را کثیف نکنید پلیدیها را بخورد مردم ندهید سلامتشان را به خطر نیندازید و لباسهای چرکین را در نهرها را نشویید.

و سخنم تمام شد منبر را ترک کردم و در راه عده زیادی با من و مصافحه کردند دست دادند خیابان فرعی را طی نموده به امیریه خیابان اصلی رسیدم عده زیادی از مردان و زنان مستمع نیز آن راه را پیمودند بعضی پیش از من به خیابان اصلی رسیدند و گروهی بعد از من.

و در خیابان امیریه کنار نهر نشستم تا دستهایم را بشویم در د ر حالی که میشستم یکی از مستمعین مجلس بالای سرم ایستاد حرفهای مرا همانند خود من تکرار کرد و با صدای بلند که همه بشنوند. گفت انصاف داشته باشید دستهای آلوده خود را در نهر نشویید، آب آشامیدنی مردم را کثیف نکنید، پلیدیها را بخورد آنها ندهید و سلامت آنان را به خاطر نیندازید.

واعظ محترم گفت من پیش از سخنان گوینده متوجه نبودم که شستن دست در آب جاری مربوط به مردم یک قسم آلوده کردن آب است و ناگاه متوجه تخلف خویش شدم. گفته های او مردم را متوجه من نموده و با تبسمی آمیخته به استهزاء مرا نگاه می کردند آنقدر خجلت زده و شرمنده گردیدم که برخاستن از .در کنار نهر و نگاه کردن به مردم برایم سخت بود خلاصه برخاستم و من رفتم و فردا ناآگاهی خود را برای مستمعین توضیح دادم.

رسول الله(صلی الله علیه واله) می فرمود:

«مَثَلُ الّذي يُعلِّمُ الخَيرَ و لا يَعمَلُ بهِ مَثَلُ السِّراجِ ؛ يُضيءُ

ص: 50

للنّاسِ و يُحرِقُ نَفسَهُ.»

(میزان الحکمه ج 9 ص 54 )

مثل عالمی که به مردم خیر و خوبی را تعلیم میدهد و خودش به آن عمل نمی کند همانند چراغی است که مردم را روشن می کند و خود را می سوزاند. همان گرامی به اباذر غفاری فرمود: ای اباذر در قیامت گروهی از اصل بهشت به گروهی از اهل جهنم اشراف می یابند به آنان می گویند چه چیز شما را وارد آتش نموده است با آنکه ما در پرتو تعلیم و تربیت شما داخل بهشت شده ایم؟ پاسخ می دهند که ما شما را بخوبی و درستکاری امر می نمودیم ولی خودمان عمل نمی کردیم!!

(امالی شیخ طوسی ج ص 140 )

نتیجه آنکه علماء باید اهل عمل باشند تا به درجات عالی معنوی و فردوس برین جای گیرند. این بزرگواران نباید تنها به گفتن تعالیم الهی اکتفا کنند بلکه خود عملا گفته های خویش را به کار بندند و آنها را در کمال اخلاص انجام دهند چرا که علم بدون عمل عواقب بسیار خطرناک در پی دارد. مولایمان علی (علیه السلام) می فرمود:

« أشَدُّ النّاسِ نَدَما عِندَ المَوتِ العُلَماءُ غَيرُ العامِلينَ »

کسانی که از همه بیشتر در هنگام مرگ نادم هستند عالمان بی عمل می باشند.

رسول الله(صلی الله علیه واله) می فرمود:

(مَن تَعَلَّمَ العِلمَ و لَم يَعمَلْ بِما فيهِ حَشَرَهُ اللّه ُ يَومَ القِيامَةِ أعمى)

(بحار ج 77 ص 100 )

هر کس علم را به دیگران بیاموزد و خود بدان عمل نکند خداوند او را کور محشور خواهد کرد.

ص: 51

کمال علم در خشیت از خداست

هر چه دانش و معرفت انسان بالا رود مرتبه خوف و خشیت نیز بالا خواهد رفت البته کسانی که عالم به أسماء و صفات الهی می باشند و دلهایشان به ذکر و یاد پروردگار مطمئن است و شک و تردید از دلهایشان رخت بربسته و یقین کامل در قلوبشان جای گرفته است.

خشیت برای چنین عالمانی شرط کمال علم آنان است و آثار خشیت را در رفتار و عبادت آنهاآشکارا می توان مشاهده کرد.

«إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ »

(فاطر – 28)

از بین بندگان الهی فقط علماء خدا ترس و اهل خشیت هستند.

مولایمان علی(علیه السلام) می فرمود :

« مَنْ خَشِيَ اَللَّهَ كَمَلَ عِلْمُهُ »

(غررالحکم)

هر کس از خدا بترسد عملش به کمال می رسد.

میراث علم و ثمره دانستن باید ترس از خدا باشد ملاحظه کنید مولایمان در این خصوص چه می فرماید:

«لَوْ تَعْلَمُونَ مَا أَعْلَمُ مِمَّا طُوِيَ عَنْكُمْ غَيْبُهُ إِذاً لَخَرَجْتُمْ إِلَى الصُّعُدَاتِ تَبْكُونَ عَلَى أَعْمَالِكُمْ وَتَلْتَدِمُونَ عَلَى أَنْفُسِكُمْ وَلَتَرَكْتُمْ أَمْوَالَكُمْ لَا حَارِسَ لَهَا وَلَا خَالِفَ

ص: 52

عَلَيْهَا وَلَهَمَّتْ كُلَّ امْرِئٍ مِنْكُمْ نَفْسُهُ لَا يَلْتَفِتُ إِلَى غَيْرِهَا»

(خطبة – 115 )

اگر آن چه من میدانم و آن چه بر شما پوشیده است میدانستید سر به بیابانها می گذاشتید و بر اعمال خویش میگریستید. به سر و سینه می زدید و اموال خود را بدون محافظ رها می کردید و هر کس برای نجات خود فکر می کرد و دیگری را فراموش میکرد.

آری لازمه علم و دانستن خوف و نگرانی نسبت به جهان آخرت و قیامت است. عالم واقعی همواره خود را در محضر پروردگار می بیند و کوچکترین نافرمانی از او سر نمی زند و علت اصلی بسیاری از گناهان و بی بندباریها جهل و بی خبری از آینده و ندیدن حقایق این جهان است آنهایی که چشم برزخی دارند و پشت پرده ها را می بینند و بانور الهی به طبیعت و ماوراء آن می نگرند البته که در خوف و خشیت الهی بسر می برند و اصولا شعارشان حزن و اندوه است.

« إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّدًا ، وَيَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنْ كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولً ، وَيَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعًا »

107تا109إسراء

کسانی که پیش از آن به آنها دانش داده شده هنگامی که این آیات بر آنان خوانده می شود، سجده کنان به خاک می افتند و می گویند: منزه است پروردگار ما، که وعده هایش به یقین انجام شدنی است؟

آنها بی اختیار به زمین می افتند و گریه می کنند بر خشوعشان می افزاید. اگر در حالات و رفتار معصومین و

ص: 53

لحن مناجات و دعاهایشان دقت شود خواهیم دید و فهمید که چه اندازه آن بزرگواران در خوف و خشیت از حضرت معبود بوده اند.

رسول الله (صلی الله علیه واله)می فرمود:

«لو تَعلمونَ ما أعْلَمُ ولبَكَيتُمْ كثيرًا ، لضَحِكْتُمْ قليلًا وما تَلَذَّذْتُمْ بالنساءِ على الفُرُشِ ، ولخَرَجْتُمْ إلى الصَّعُدَاتِ تجْأَرونَ إلى اللهِ . لاتدرون أنِّي كنتُ شجرةً تُعْضَدُ »

(میزان الحکمه ج 6 ص 501)

اگر آنچه را که من میدانم شما میدانستید بسیار گریه میکردید و کمتر می خندیدید و سر به کوهساران می گذاشتید و با فریاد خدا را می خواندید و نمی دانستید که نجات می یابید و یا نجات نمی یابید.

به نمونه ای از خشیت مولایمان على(علیه السلام) ان توجه کنید:

(يَا إِلَهِي وَ رَبِّي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلاَيَ، لِأَيِّ الْأُمُورِ إِلَيْكَ أَشْكُو، وَ لِمَا مِنْهَا أَضِجُّ وَ أَبْكِي، لِأَلِيمِ الْعَذَابِ وَ شِدَّتِهِ، أَمْ لِطُولِ الْبَلاَءِ وَ مُدَّتِهِ.)

ای خدای من و پروردگارم و آقای من و مولای من به کدامین امور به تو شکایت کنم و به کدام ضجه و شیون نمایم و اشک ریزم به دردناک بودن عذاب و یا به سختی آن و یا به طولانی بودن و مدت آن.

( افتراک سُبْحَانَكَ يَا إِلَهِي وَ بِحَمْدِكَ تَسْمَعُ فِيهَا صَوْتَ عَبْدٍ مُسْلِمٍ يُسْجَنُ فِيهَا بِمُخَالَفَتِهِ وَ ذَاقَ طَعْمَ عَذَابِهَا بِمَعْصِيَتِهِ وَ حُبِسَ بَيْنَ أَطْبَاقِهَا بِجُرْمِهِ وَ جَرِيرَتِهِ وَ هُوَ يَضِجُّ إِلَيْكَ ضَجِيجَ مُؤَمِّلٍ لِرَحْمَتِكَ).

آیا براستی چنان می بینی ای منزه و معبودم که به ستایشت مشغولم که بشنوی در آن آتش صدای بنده مسلمانی که در اثر

ص: 54

مخالفتش در آنجا زندانی شد.

و مزه عذاب آتش را به خاطر نافرمانیش چشیده و در میان طبقات دوزخ بواسطه جرم و جنایتش گرفتار شده در آن حال به درگاهت شیون کند شیون شخصی که آرزومند رحمت تو است.

(مَنْ خَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ)

کسی که در حال خلوص از خدا می ترسد و قلبی در حال انابه و را به پیشگاه خدا آورده است.

آری لازمه خشیت و انابه علم و آگاهی است که در پرتو دانستن بشر به خود می آید، ایمان می آورد و دلش خاضع و خاشع می گردد.

(وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ).

(حج - 54 )

و هدف این بود که آگاهان بدانند این حقی است از سوی پروردگارت و در نتیجه به آن ایمان بیاورند و دلهایشان در برابر آن خاضع گردد و خداوند کسانی را که ایمان آوردند، بسوی صراط مستقیم هدایت میکند.

و اینک به شمه ای از حالت خشیت معصومین توجه کنید که می تواند بهتری درس برای ما باشد که انشاء الله ما نیز این حالت زیبای نفسانی و ربانی را در خویش ایجاد و تقویت نمائیم.

« انَ رَسولُ الله صلى الله عليه و آله يَرفَعُ يَدَيهِ إذا ابتَهَلَ ودَعا كَما يَستَطعِمُ المِسكينُ »

(بحار ج 9 ص 6.)

رسول خدا (صلی الله علیه واله)هنگام دعاکردن دست هایش را بلند له مینمود و چون فقیری که غذا طلب کند تضرع و زاری می کرد.

امام محمدباقر(علیه السلام) خدمت پدرم رسیدم: مشاهده کردم به

ص: 55

جایی از عبادت رسیده که هیچکس نخواهد رسید. صورتش از شب زنده داری زرد و چشمها از شدت گریه مانند آتشی سرخ گردیده پیشانی از سجده بسته، پاهای مبارکش به واسطه سرپا ایستادن در نماز ورم کرده است فرمود من دیگر نتوانستم و خودداری کنم از دیدن آن حالم دلم سوخت و شروع به گریه و نمودم. در آن موقع دیدم پدرم به فکر فرو رفته بود. بعد از مختصر زمانی متوجه من شد و فرمود: پسر جان یکی از جزوه های عبادت علی بن ابیطالب(علیه السلام) بالا را بیاور جزوه ای را تقدیم کردم. اندکی از آن خواند با خاطری افسرده جزوه را به زمین گذاشت و فرمود:

» مَنْ يَقْوَى عَلَى عِبَادَةِ عَلِيٍّ ؟ »

چه کسی قدرت دارد مانند علی (علیه السلام) عبادت کند.) بحار ج 1 ص 23 )

یک نمونه از خشيت على ما را از زبان یار حضرت حبه عرنی بخوانید، حته عرنی گفت: شبی من و نوف در مقابل خانه خوابیده بودیم. مقداری از شب گذشته بود ناگاه امیرالمؤمنین (علیه السلام) را دیدیم دست بر روی دیوار گذاشته شبیه اشخاص واله و حیران این آیه را می خواند:

« إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ »

تا آخر آیه همینطور این آیات را می خواند مانند کسی که هوش از سرش پریده باشد روی به من کرده فرمود: حبه بیداری یا خواب، عرض کردم بیدارم مولای من، شما اینطور می کنید ما مردم چه کنیم. در این هنگام متوجه شدم قطرات اشک از دیده فرو می بارید فرمود:

«يا حَبَّةُ ، إنَّ للّه مَوقِفًا ، ولَنا بَينَ يَدَيهِ مَوقِفٌ لا يَخفى عَلَيهِ شَيءٌ مِن أعمالِنا . يا حَبَّةُ ، إنَّ اللّه َ أقرَبُ إلَيَّ و

ص: 56

إلَيكَ مِن حَبلِ الوَريدِ . يا حَبَّةُ ، إنَّهُ لَن يَحجُبَني ولا إيّاكَ عَنِ اللّه شَيءٌ»

حبه خداوند روزی را برای حساب قرار داده و ما باید در آن روز به پیشگاه مقدسش بایستیم، کوچکترین عمل ما از نظر او مخفی نیست، حبه خداوند به من و تو از رگ گردن نزدیک است و هیچ چیز نمی تواند ما را از نظر خدا بپوشاند و او پیوسته شاهد و ناظر ماست آنگاه رو به نوف نموده پرسید خوابی یا بیدار عرض کرد خواب نیستم یا امیرالمؤمنین(علیه السلام) حال امشب شما مرا به گریه زیادی واداشت. فرمود:

«يَا نُوْفُ إِنْ طَالَ بُكَاؤُكَ مَخَافَةً مِنَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَرَّتْ عَيْنَاكَ غَداً بَيْنَ يَدَيِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، يَا نُوْفُ إِنَّهُ لَيْسَ مَنْ قَطْرَةٍ قَطَرَتْ مِنْ عَيْنِ رَجُلٍ إِلاّ أَطْفَأَتْ بِحَاراً مِنَ النّيرَانِ يَا نُوْفُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ رَجُلٍ أَعْظَمُ مِنْ رَجُلٍ بَكى مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَ أَحَبَّ فِي اللّهِ يَا نُوْفُ إِنَّهُ مَنْ أَحَبَّ فِي اللّهِ لَمْ يَسْتَأْثِرْ عَلى مَحَبَّتِهِ وَ مَنْ أَبْغَضَ فِي اللّ».

ای نوف اگر از ترس خداوند امشب زیاد گریه کردی فردا در پیشگاه او شادمانی، نوف بدان هر دانه اشکی که از چشم به واسطه ترس از خدا ریخته شود دریاهایی از آتش را خاموش می کند.

کسی که به واسطه ترس از او اشک بریزد و در راه خدا دوست بدارد، محبت دیگری را بر او مقدم نخواهد داشت، هر کس کاری که مورد خشم پروردگار است انجام دهد از آن خیری نخواهد دید در این هنگام که دارای چنین خصوصیتی شدید حقایق ایمان را م هم تکمیل کرده اید.

مقداری آن دو را پند داده و از ترس خدا ترساند و به راه خود ادامه داد و رد شد. در این موقع میگفت:

ص: 57

لیت شعری فی غفلانی امعرض انت عنی ام ناظر الی و لیت شعری فی طول منامی و قله شکری فی نعمک علی ما حالی؟

خدایا ای کاش می دانستم در غفلتهایم از من روی و گردانیدهای یا به من توجه داری. خدایا کاش می دانستم در و خوابهای طولانی ام و کمی سپاسگزاری که نسبت به نعمتهای تو دارم حالم چگونه است در نزد تو؟

حبه گفت به خدا قسم پیوسته در همین راز و نیاز و سوز و و گداز بود تا صبح طلوع کرد.

(بحار ج 41 ص 22)

این هم یک شب دیگر علی عال در نخلستانها، عروة بن زبیر و می گوید با عده ای از مسلمین در مسجد رسول خدا نشسته هم بودیم، صحبت از اعمال شرکت کنندگان در جنگ بدر به میان

آمد. در این بین أبودردا، گفت: آیا می خواهید کسی را به شما معرفی کنم که از همه مردم ثروتی کمتر و ورع و تقوای بیشتری دارد و در عبادت و بندگی پروردگار سخت کوشاست؟ گفتند آن شخص کیست؟ گفت: او امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(علیه السلام) بالا است. یک شب وارد نخلستانی شدم ناگهان صدای حزین و جانکاهی را شنیدم که با خدای خویش مناجات می کرد و گفت: پروردگارا چقدر از لغزشهای مرا تحمل فرمودی و در مقام انتقام و مقابله بر نیامدی و چقدر از جرائم و خطاهایم با کرم و لطف خود صرف نظر کردی، خدایا اگر چه عمر من در معصیت و نا با هم فرمانی تو طولانی شده و پرونده ام لبریز از گناه است، من غير می بخشش و عفو تو را امید ندارم.

آنچنان مناجات او مرا به خود مشغول کرد سخت تحت تأثیر و آن قرار گرفتم و در جستجو جهت شناسای صاحب صدا برآمدم

ص: 58

که ناگاه دیدم صاحب صدا امیرالمؤمین(علیه السلام) علت است. نگذاشتم او مرا ببیند پشت درختها پنهان شدم و عبادت او را مشاهده کردم، مشغول رکوع و سجود بود و دعا می خواند و اشک می ریخت، آنقدر ناله و انابه کرد که از صدا افتاد. پیش خود گفتم حتمأ خسته شده می خواهد استراحت کند وقتی نزدیک رفتم دیدم مثل یک م چوبه خشک به کناری افتاده و از خوف و خشیت خداوند تبارک و و تعالی جان داده، هر چه او را حرکت دادم حرکتی نکرد. گفتم:

« إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»

به خدا قسم علی بن ابیطالب (علیه السلام) از دنیا رفت، بسرعت خود را به خانه آن حضرت رساندم، وضع علی را برای حضرت فاطمه (س) شرح دادم، فاطمه ای فرمود: ابودرداء این کار هر شب علی است، او از خوف و خشیت الهی غش کرده و بی تاب می شود. گفت مقداری آب تهیه کردم به نخلستان رفتم به صورت مولایم ریختم، چشمان مبارک را باز کرد و به من نگاهی نمود در حالی که اشک می ریختم، فرمود، أبودرداء چرا گریه میکنی؟ عرض کردم. به خاطر این حالی که امشب از شما مشاهده کردم. فرمود: ای بادرداء چه حالی خواهی داشت هنگامی که علی را در صحنه قیامت در کنار میزان و محل عمل حسابرسی اعمال ببینی همانجا که مجرمین گرفتار عذاب خواهند شد و ملائکه غلاظ و شداد و زبانه های آتش و دوزخ مرا به وحشت انداخته و در پیشگاه پروردگار ایستاده ام. سپس أبودرداء می گوید:

«فَوَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُ ذَلِكَ لِأَحَدٍ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله »

قسم به پروردگار هیچ یک از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه واله)را و همانند على ندیدم.

ص: 59

(بحار ج 41 ص 11 و امالى صدوق ص 48 )

و این هم خوف و خشیت همسر امیرالمؤمنین فاطمه اطهر رسول الله درباره دخترش فاطمه (س) می فرمود:

« یا سلمان إِنَّ ابْنَتِي فَاطِمَةَ(س) مَلَأَ اللَّهُ قَلْبَهَا وَ جَوَارِحَهَا إِيمَاناً إِلَى مُشَاشِهَا، فَتَفَرَّغَتْ لِطَاعَةِ اللَّهِ. »

( بحار ج 3 ص 24)

و ای سلمان: دختر من فاطمه (س) ایمان به خدا در اعماق دل و باطن روحش چنان نفوذ کرده که برای عبادت خودش را از همه چیز فارغ می سازد.

همان گرامی فرمود:

«مَتَى فِي مِحْرَابِهَا بَيْنَ يَدَيْ رَبِّهَا جَلَّ جَلَالُهُ ظَهَرَ نُورُهَا لِمَلَائِكَةِ السَّمَاءِ كَمَا يَظْهَرُ نُورُ الْكَوَاكِبِ لِأَهْلِ الْأَرْضِ وَ يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِمَلَائِكَتِهِ يَا مَلَائِكَتِي انْظُرُوا إِلَى أَمَتِي فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ إِمَائِي قَائِمَةً بَيْنَ يَدَيَّ تَرْتَعِدُ فَرَائِصُهَا مِنْ خِيفَتِي وَ قَدْ أَقْبَلَتْ بِقَلْبِهَا عَلَى عِبَادَتِي أُشْهِدُكُمْ أَنِّي قَدْ آمَنْتُ شِيعَتَهَا مِنَ النَّارِ. »

(بحارج 43 ص 172)

فاطمه دخترم آنگاه که در محراب عبادت بایستد نورش برای فرشتگان آسمان درخشندگی می کند. خدا به ملائکه خطاب می کند بنده مرا ببینید چطور در مقابل من به نماز ایستاده و اعضای بدنش از خوف من می لرزد و غرق در عبادت است و ببینید چگونه دلش را به عبادت ما سپرده. ای ملائکه گواه باشید دلم که شیعیانش را از عذاب دوزخ أمان خواهم داد.

امام صادق(علیه السلام) درباره خوف و خشیت امام حسن مجتبی(علیه السلام) فرمود: امام حسن (علیه السلام) عابد ترین مردمان عصر خویش بود و هم با فضیلت ترین بود و هرگاه به سفر حج می رفت با پای پیاده و گاهی

ص: 60

با پای برهنه راه می پیمود و چون به یاد مرگ و قبر و زنده شدن مردگان و گذشتن از صراط می افتاد اشک می ریخت و چون به یاد عرض اعمال به حقتعالی می افتاد فریاد میکشید و مدهوش میگشت.

(و کانَ اذا قامَ فی صلاته تَرتَعِدُ فرائصُهُ بینَ یَدَی رَبِّهِ عزّوجلّ...)

و همینکه به نماز می ایستاد بندهای بدنش می لرزید به جهت آنکه خود را در مقابل پروردگار خویش می دید.

(بحار ج 43 ص 331 )

امام رضا (علیه السلام)فرمود: امام حسن مجتبی (علیه السلام) در موقع مرگ گریه می کرد. عرض کردند شما چرا گریه می کنید در حالی که جایگاه بلندتری نزد پیامبر دارید و بیست مرتبه پیاده به سفر حج رفته اید و تمامی اموال حتی کفشهایتان را سه مرتبه در راه خدا تقسیم کرده اید؟ فرمود:

« إنّما أَبْكِي لِخَصْلَتَيْنِ: لِهَوْلِ المُطْلَعِ، و فَراقِ الأحِبَّةِ»

به دو چیز اشک می ریزم یکی هول مطلع یعنی گرفتاریهای گوناگون پس از مرگ و دیگر فراق و جدایی از دوستان.

وقتی جابر بن عبدالله انصاری چشمش در محراب به زین العابدین افتاد که عبادت و خشیت از پروردگار پیکرهاش را در هم شکسته عرض کرد ای پسر رسول خدا مگر نمیدانی خداوند بهشت را برای شما و دوستانتان خلق کرده جهتم را نیز برای دشمنانتان؟ پس این چه جدیت است که خود را به زحمت انداخته ای؟ فرمود: جابر مگر پیامبر را ندیده بودی با اینکه علم خداوند در قرآن نسبت به آن حضرت فرموده گناه گذشته و آینده ترا از نظر مردم آمرزیدم. پدرم فدای پیامبر باد آنقدر عبادت

ص: 61

کرد تا پا و ساقهای مبارکش ورم نمود، عرض کردند شما با این مقام باز اینقدر عبادت میکنی؟ فرمود:

«أَفَلَا أكونَ عبدا شَكُورً»

آیا بنده شاکر خدا نباشم!

امام صادق (علیه السلام) فرمود:

«الخَشيَةُ مِيراثُ العِلمِ ، و العِلمُ شُعاعُ المَعرِفَةِ و قَلبُ الإيمانِ ، و مَن حُرِمَ الخَشيَةَ لا يَكونُ عالِما و إن شَقَّ الشَّعرَ بِمُتَشابِهاتِ العِلمِ ، قالَ اللّه ُ تَعالى إنَّما يَخْشَى اللّه َ مِن عِبادِهِ العُلَماءُ»

(بحار ج 2 ص 52 )

خوف و خشیت از پروردگار میراث علم است و علم شعاع معرفت قلب ایمان است و هر که از خشیت محروم باشد عالم نیست اگر چه در اثر کنکاش و پژوهش شبهات علمی موهایش بریزد. خداوند عزوجل می فرماید: از بین بندگان الهی فقط علماء خدا ترس و اهل خشیت هستند.

ص: 62

علماء قبل از مردم باید معلم خویش باشند

زبان روایات و کلمات نورانی اهلبیت و در رأس آنان سخنان امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) لبریز است از هشدار برای کسانی که حجابهای نفسانی و علایق مادی و تاریکی های گناه آنها را احاطه کرده و از تقوی و عفاف فاصله دارند، آنها حقی برای موعظه و نصیحت کردن مردم نخواهد داشت هرگاه نفس خویش را تربیت کرده و اعمال و رفتار و گفتار و پندار خود را با موازین و آداب شرع مقدس مطابقت دادند و دقیقا خود به آنچه به دیگران می گویند عمل کردند جا دارد به تربیت و تأدیب دیگران اقدام نمایند.

کمیت شاعر می گفت:

« غَیْرُ تَقِیٍّ یَأْمُرُ النّاسَ بِالتُّقی طَبیبٌ یُداوِی النّاسَ وَ هُوَ عَلیلٌم»

وقتی انسان بی تقوا مردم را به تقوا امرکند. مثل طبيب بیماری است که بخواهد بیماران را مداوا نماید.

مولایمان علی(علیه السلام) می فرمود:

مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْيَبْدَأْ بِتَعْلِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِيمِ غَيْرِهِ وَ لْيَكُنْ تَأْدِيبُهُ بِسِيرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِيبِهِ بِلِسَانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ.

(حكم و مواعظ – 70)

هر کس خود را پیشوای مردم نمود باید قبل از آموختن به

ص: 63

دیگران به تعلیم نفس خویش بپردازد و قبل از تأدیب زبانش به ادب کردن باطنش اقدام نماید و تعلیم کننده نفس خویش و ادب کننده آن جهت تکریم و احترام سزاوارتر است از کسی که تعلیم دهنده مردم و ادب کننده آنهاست.

همان گرامی در مقام نصیحت به فرزندش می فرمود:

ای پسرک من، در آنچه بین تو و دیگری است خود را ترازو قرار ده، بنابراین برای دیگری بپسند آنچه برای خود می پسندی، و نخواه برای دیگری آنچه برای خود نمی خواهی و ستم مکن چنانکه نمی خواهی به تو ستم شود، و نیکی کن چنانکه دوست داری به تو نیکی شود و زشت دان از خود آنچه را که از دیگری زشت می پنداری، و از مردم راضی و خشنود باش به آنچه که تو خشنود میشوی.

) نامه - 31)

رمز موفقیت یک عالم خصوا عالم دینی بی اعتنایی به زخارف دنیا و تخلیه دل از عشق و علاقه به زرق و برق دنیا است و تا علماء خود را از این جهت تهذیب و اصلاح نکنند حلاوت ایمان را نخواهند چشید. امام صادق فرمود:

(حرامٌ على قلوبِكُم أنْ تعرِفَ حَلاوةَ الإيمانِ حتّى تَزهَدَ في الدّنيا)

(بحار ج 73 ص 49)

حرام است بر دلهای شما که شیرینی ایمان را بچشید مگر آنکه زهد در دنیا داشته باشید. رسول خدا می فرمود:

« الفُقَهاءُ أُمَناءُ الرّسُلِ مالَمْ یَدْخُلوُا فی الدّنیا. »

(بحار ج 2 ص 36 )

فقیهان امینان پیامبرانند به شرط آنکه وارد در دنیا نشوند.

ص: 64

دنیا داری و دنیا خواهی شأن علماء دینی نیست به همین علت دستور داریم که اگر دیدید یک عالم دینی دنبال دنیا رفت دین خود را از او دریافت نکنید و از او بر حذر باشید.

خداوند تبارک و تعالی به داود وحی فرستاد که بین من و خودت عالمی که مفتون و شیفته دنیاست قرار مده که چنین عالمی ترا از محبت نسبت به من مانع می شود و چنین عالمانی قطاع الطريق بندگان من در سلوک به من هستند. (بحار ج 3 ص 107)

حفظ حریم علماء به تربیت نفس و پاکیزه نگهداشتن آن است. کاری که خلاف مروت و عدالت است حرمت روحانیت و علم را می شکند عالم را از چشم مردم می اندازد.

مردم توقع دارند همیشه وقار و متانت را در علماء مشاهده کنند چه بسا رفتار وقورانه و سنگین عالمان دینی خود موعظه است.

چنانکه رسول خدا(صلی الله علیه واله) چنین توقع را از عالمان دارد:

«ييَنبَغي لِلعالِمِ أن يَكونَ قَليلَ الضِّحكِ ، كَثيرَ البُكاءِ ، لا يُمازِحَ ، و لا يُصاخِبَ ، و لا يُمارِيَ ، و لا يُجادِلَ ، إن تَكَلَّمَ تَكَلَّمَ بِحَقٍّ ، و إن صَمَتَ صَمَتَ عَنِ الباطِلِ ، و إن دَخَلَ دَخَلَ بِرِفقٍ ، و إن خَرَجَ خَرَجَ بِحِلمٍ».

(میزان الحکمه ج2 ص 504 )

سزاوار است که عالم کم بخندد و زیاد گریه کند، اهل مزاح نباشد، داد و فریاد نکشد، فخر فروشی نکند، جدل ننماید، هرگاه سخن می گوید بحق سخن گوید و هرگاه سکوت می کند از باطل سکوت کند و هرگاه در کار وارد می شود با مدارا وارد شود و از هر ماه کاری خارج می گردد با بردباری خارج شود.

ص: 65

علم صحيح نزد عترت است

زیرا که عترت راسخون در علم هستند، عترت اهل ذکرند که باید چیزهایی را که نمی دانیم از آن بزرگواران بپرسیم و برای آنکه این ذوات مقدسه مورد خطاب قرآن و امیر شان شاهد بر نزول قرآن بوده است.

به نکات بالا خوب دقت فرمائید که اشاره به چهار آیه از قرآن است که تأویل و تفسیر آن وجود مبارک اهلبیت عصمت و طهارتند.

امام باقر(علیه السلام) به سلمة بن کهیل و حکم بن عتيبه فرمود:

(شَرِّقا و غَرِّبا لَن تَجِدا عِلما صَحيحا إلاّ شَيئا يَخرُجُ مِن عِندِنا أهلَ البَيتِ)

(بحار ج 2 ص 92 )

هیچ علم صحیحی را در شرق و غرب عالم یافت نمیکنی مگر آنکه از ناحیه ما اهلبیت است.

همان گرامی فرمود:

« أمَا إنّهُ ليسَ عندَ أحدٍ من النّاسِ حقٌّ و لا صوابٌ إلاّ شَيءٌ أخَذوهُ مِنّا أهلَ البيتِ»

(بحار ج 2 ص 94 )

بتحقيق احدی از مردم حق و صوابی را در اختیار ندارند مگر آنکه از ما اهلبیت دریافت کرده اند. راستی که علم صحیح در خانه عترت و خاندان پیامبر صلوات الله عليهم اجمعین است و

ص: 66

کلید گنج علوم در اختیار این پاکان و امامان معصوم قرار دارد و اگر کسی در خانه غیر آنها را بکوبد چیزی نصیبش نخواهد شد.

امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) می فرمود:

« إنَّ العِلمَ الَّذي هَبَطَ بِهِ آدَمُ وجَميعَ ما فُضِّلَت بِهِ النَّبِيّونَ إلى خاتَمِ النَّبِيِّينَ في عِترَةِ خاتَمِ النَّبِيِّينَ »

(بحار ج 2 ص 100 )

علمی که آدم پس از پایین آمدن به دنیا و جميع آنچه را که باعث برتری پیامبران بر سایر خلق بوده تا حضرت محمد خاتم پیامبر در عترت محمد وجود دارد. رسول خدا درباره مولایمان امیرالمؤمنین عطا فرمود:

« أنَا مَدینَةُ العِلمِ وعَلِیٌّ بابُها، فَمَن أرادَ العِلمَ فَلیَأتِ البابَ..»

من شهر علمم و علی(علیه السلام) در آنست پس هر کس که می خواهد به شهر علم وارد شود باید از در آن وارد شود.

« أَنَا دَارُ اَلْحِكْمَةِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا »

من خانه حکمتم و علی(علیه السلام) در آنست.

«أَنَا مِيْزَاُن العِلْمِ وَعَلِيٌّ كَفّتَاهُ»

من ترازوی علمم و علی(علیه السلام) دو کفه ترازوست.

على أخی و متی و انا من على فهو باب علمی و وصئ.

علی برادر من و از من است و من از علی(علیه السلام) هستم او در علم من و وصی من است.

« نَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا ».

من شهر فقه هستم و علی(علیه السلام) در آنست.

(این چند حدیث از الغدير ج 6 ص 80-79 )

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

ص: 67

«لى شيئ يخرج من محبي الله وكل حتى يبدء برسول الله صلى الله علیه و آله ثم بعلئ عليه السلام ثم بواجي واحد للكيلا يكون آخرنا أعلم من النا»

هیچ چیزی از جانب خداوند عزوجل خارج نشد مگر آنکه نخست در اختیار رسول خدا و بعد على (علیه السلام) امامی بعد امام دیگر قرار گرفت تا هیچگاه آخرین ما از اولین ما آگاهتر نباشد و همگی یکسان بدانند.

رسول خدا (علیه السلام)در آخرین ساعات عمر خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) را طلبید و با او در مدتی طولانی راز گفت، وقتی از کنار و پیامبر صلى الله علیه و آله جدا شد، عرض کردند یاعلی چه میگفتید؟ فرمود: پیامبر هزار در از دانش بر من گشود که از هر در هزار در دیگر باز می شود.

(بحار ج 4 ص 121)

مولایمان برای مردم عصر خویش می فرمود: سوگند به خدا اگر سند قضاوت بگسترند، برای یهودیان از کتاب خودشان و برای پیروان انجیل از همان کتاب و برای پیروان زبور از همان و برای اهل قرآن از قرآن داوری خواهم کرد، سوگند به خدا من از همه به قرآن و تأويل آن داناترم.

(بصائر الدرجات ص 36 )

اینک به طور مبسوط به آیاتی که اول بحث بدانها اشاره شد توجه فرمائید

«وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ »

(آل عمران -7 )

و تأويل قرآن را جز خداوند نداند و آنها که در دانش ریشه دارند. از امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) در تفسیر آیه آمده است

ص: 68

رسول خدا برترین راسخین در علم است زیرا که خداوند جميع علوم را از تنزيل و تأویل به او آموخته و این ممکن نیست که پروردگار چیزی بر پیامبرش نازل کند و پیغمبرش از تأویل آن بی خبر باشد و همچنین جانشینان آن حضرت بعد از او آگاه به کل آن علوم هستند.

(کافی ج 1 ص 213 )

ابی بصیر از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که آن گرامی فرمود:

« نَحنُ الرّاسِخونَ فِي العِلمِ ، ونَحنُ نَعلَمُ تَأويلَهُ ».

(بحار ج 23 ص 199)

راسخون در علم و نیز آگاهان از تأویل آیات قرآن ما هستیم.

(أَفَمَنْ كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ.)

(هرد –17)

مگر آن کس که از پروردگار خویش دلیلی روشن دارد و گواه خداوند آن را همی خواند.

امام رضا (علیه السلام)فرمود:

«إن الشاهد منه على ابیطالب علیه السلام يشهد للبي صلى الله عليه و آله و هو منه»

(مجمع البیان ج ص 150 )

شاهد علی بن ابیطالب(علیه السلام) است که بر صدق گفتار پیامبر گواهی دهد.

ابن ابی حاتم از مردويه و ابونعیم در المعرفه از حضرت علی بن ابیطالب(علیه السلام) نقل کرده اند که فرمود: هیچ مرد قرشی نبود مگر آنکه مقداری از آیات درباره اش نازل شد. مردی به او گفت: درباره شما چه آیهای نازل شد؟ فرمود: مگر سورة هود را نخوانده ای:

« أَفَمَنْ كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ »

(تفسیر درالمنثور سیوطی ج 3 ص 324)

رسول خدا (صلی الله علیه واله)ز طرف پروردگار خود بینه دارد و من شاهدی از اویم.

ص: 69

« فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ »

(نخل - 43 )

اگر خودتان نمیدانید از اهل ذکر سؤال کنید

امام صادق (علیه السلام) می فرمود:

ذکر عبارت از کتاب آسمانی است و اهل آن آل محمدیان و می باشند خداوند مردم را امر فرموده که از این خانواده بپرسند و سراغ جهال و نادانان نروند.

محمد بن مسلم از امام باقر (علیه السلام) روایت کرده که گفت: به امام عال عرض کردم مردمی که نزد ما هستند چنین می پندارند که مقصود از اهل ذکر در آیه یهودیان و مسیحیان هستند. حضرت فرمود: اگر آنان باشند ایشان شما را بدین خود که می خوانند و هرگز حق مطلب را که حقانیت اسلام است به شما نمی گویند آنگاه با دست به سینه خود اشاره کرد و فرمود:

«نَحْنُ أَهْلُ الذِّکْرِ وَ نَحْنُ الْمَسْئُولُونَ قال: قال أبو جعفر: الدكر القرآن»

(تفسیر عیاشی ج 2 ص 260 )

مائیم اهل ذکر که مردم باید از ما سؤال کنند آنگاه گفت: امام باقر(علیه السلام) اضافه فرمود که ذکر قرآن است.

آری تنها پیامبر و اهلبیت او که مخاطب اصلی قرآنند می توانند همه حقایق قرآن را درک کنند چنانکه در حدیث آمده که:

« إِنَّمَا يَعْرِفُ الْ قُرْ آنَ مَنْ خُوطِبَ بِه »

فقط مخاطبان قرآن می تواند قرآن را بفهمند.

(مقدمه تفسیر برهان ص 16 )

و به جهت همین ارتباط عمیق بین قرآن و اهلبیت بود که رسول خدا در آخرین روزهای زندگی خود به مردم سفارش کرد که:

ص: 70

«انی تَارك فِيكم الثَّقلين، ما إن تمسَّكتُم بهما، لن تضلُّوا: كِتابَ اللهِ، وعِترتي أهلَ بيتي ما إن تمسكتم بهما لن يضلو أبدأ و إما ولن يتفرَّقَا حتى يرِدَا عليَّ الحوض »

(فضائل الخمسه ص 56 )

من از بین شما می روم و دو امانت گرانبها نزد شما می گذارم یکی کتاب خدا قرآن و دیگری عترت و اهل بیت خودم شما وقتی که به این دو تمسک جویید گمراه نخواهید شد و این دو یادگار من هیچگاه از هم جدا نمی شوند.

ص: 71

جلد 3 - عبادت از منظر نهج البلاغه

مشخصات کتاب

سرشناسه : ارفع، سید کاظم، 1323 -

عنوان قراردادی : نهج البلاغه .فارسی- عربی .برگزیده. شرح

Nahjol-Balaghah .Persian- Arabic . Selection. Commantries

عنوان و نام پديدآور : عبادت از منظر نهج البلاغه [کتاب]/ نویسنده سیدکاظم ارفع.

مشخصات نشر : تهران : هوشمند ، 1393.

مشخصات ظاهری : 77 ص.؛ 21/5×14/5س م.

شابک : 978-600-94484-1-8

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : چاپ قبلی: پیام عدالت، 1381.

يادداشت : بالای عنوان: درس سوم.

عنوان دیگر : درس سوم.

موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- عبادت

موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghah -- Worship

موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghah -- Criticism and interpretation

موضوع : عبادت (اسلام)

موضوع : Worship (Islam)

شناسه افزوده : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه. برگزیده. شرح

شناسه افزوده : Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghahba

رده بندی کنگره : BP38/09 /ع2 الف4 1393

رده بندی دیویی : 297/9515

شماره کتابشناسی ملی : 3467874

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

ص: 3

درس سوم

عبادت از منظر نهج البلاغه

ص: 4

فهرست مطالب

عبادت چیست.......3

فلسفه آفرینش انسان.......8

نقش عبادت در تربیت و تهذیب نفس.......11

لذت و شیرینی عبادت.......15

عوامل بی رغبتی به عبادت.......20

عبادت نباید از روی اکراه باشد.......28

شب زنده داری.......31

انواع عبادات:نماز.......35

روزه.......42

زكات، خمس، صدقه.......46

خمس: نقل شده که در زمان خلیفه دوم از زیور کعبه.......47

صدقه....... 58

حج.......60

جهاد.......64

ص: 5

ص: 6

عبادت چیست

هر کاری که انسان بدان اقدام می کند تا فرمان خداوند تبارک و تعالی را به اجرا در آورد عبادت است و به عبارتی دیگر هر آنچه که نص صریح درباره وجوب و یا مستحب بودن آن داریم عبادت محسوب می شود.

مردم در انجام فرامین الهی و عبادات متفاوتند و نوع ارادتشان به پروردگار مختلف است و اصولا عبادت از نظر رتبه و مرتبه به درجه و اندازه عشق و علاقه انسانها به معبودشان وابسطه است هر چه درجه و مرتبه ارادت و درک بالا باشد مرتبه عبادت بالا است مولایمان امیرالمؤمنین علی علی عبادات مردم را به سه نوع تقسیم فرموده که هر کدام حکایت از طرز تفکر و اندیشه خاص اهل عبادت می نماید.

«إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ، وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ، وَإِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الاَحْرَارِ». (حكم و مواعظ - 229 )

عده ای خدا را عبادت می کنند از روی رسیدن به ثواب که این هم عبادت تاجرانه است. و جمعی خدا را عبادت می کنند از روی ترس که این عبادت غلامان و بردگان است. و گروهی خدا را

ص: 7

بندگی میکنند به جهت سپاسگزاری از نعمتهایش و این عبادت آزادگان است.

بنابراین بهترین نوع عبادت را گروه سوم انجام میدهند که عبادت خدا را به خاطر ارادتشان به او و تقدیر و تشکر از حضرتش و بجای می آورند که این درجه عارفان بخداست. همانهایی که عبادت را نردبان ترقی و تعالی به سوی حضرت معبود قرار داده اند.

این نوع عبادت روح را تربیت میکند و قوای انسانی را تقویت می نماید و باعث می شود که روح از گرایش به مادیات و هواهای نفسانی مصون بماند و به معراج رود.

و این عابدان تا آنجا پیش می روند که همه فخر و عترت را در همه پرتو عبادت و بندگی پروردگار می بیند و همانند مولای عابدان و عارفان على عرضه می دارند که «اِلهي كَفى بي عِزّاً اَنْ اَكُونَ لَكَ عَبْداً، وَكَفى بي فَخْراً اَنْ تَكُونَ لي رَبّاً، اَنْتَ كَما اُحِبُّ، فَاجْعَلْني كَما تُحِبُّ»

(مفاتیح الجنان)

پروردگارا همین عزت مرا بس که بنده تو باشم و همین افتخار مرا بس که تو پروردگارم باشی. خداوندا تو همان گونه ای که من دوست میدارم پس مرا نیز همان گونه قرار ده که دوستم میداری.

اصل و ریشه عبادت در همه آثار معنوی و اخلاقیات و روابط اجتماعی یک چیز و یک حقیقت است و آن عبارت از یاد خدا در همه حالات زندگی است و بهمین علت است که خداوند تبارک و تعالی به موسی (علیه السلام) می فرماید:

ص: 8

«إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي».

(طه – 14)

من الله هستم، معبودی جز من نیست! مرا عبادت کن و نماز را برای یاد من بر پا دارن.

یعنی هیچکس جز من استحقاق عبادت و پرستش شدن را

ندارد بنابراین «فاعبدنی» فقط مرا عبادت کن و کسی را شریک در عبادت من قرار مده و این آگاهی را به مردم بده که نماز را بخاطر یاد من بخوانند و البته نماز آن وقت مصداق واقعی پیدا می کند که یاد خدا را همراه داشته باشد. مولایمان علی علی هنگام تلاوت آیه شریفه:

«رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّ».

مردانی که تجارت و خرید و فروش آنها را از یاد خدا غافل نمی کند. فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ جَعَلَ الذِّكْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وَ تُبْصِرُ»

خداوند تبارک وتعالی ذکر و یادش را سبب صفا و نورانیت دل قرار داد تا بعد از ناشنوایی شنوا شود.

«وَ إِنَّ لِلذِّكْرِ لَأَهْلًا أَخَذُوهُ مِنَ الدُّنْيَا بَدَلًا، فَلَمْ تَشْغَلْهُمْ تِجَارَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَنْهُ...»

براستی که ذکر خدا را، اهلی است که یاد خدا را جایگزین زندگی دنیا کرده اند. و تجارت و خرید و فروش آنها را از یاد خدا وهو

غافل نکرده است.

«يَقْطَعُونَ بِهِ أَيَّامَ اَلْحَيَاةِ وَ يَهْتِفُونَ بِالزَّوَاجِرِ عَنْ مَحَارِمِ اَللَّهِ فِی أَسْمَاعِ اَلْغَافِلِینَ وَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ وَ یَأْتَمِرُونَ

ص: 9

بِهِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ اَلْمُنْکَرِ وَ یَتَنَاهَوْنَ عَنْهُ.»

(خطبة - 213 )

روزهای زندگی با یاد خدا می گذرانند و با سخنانی که حکایت از نهی از انجام کارهای حرام می کند به گوش غافلین می خوانند و به عدالت فرمان میدهند و خود با عدالت عمل می کنند. از زشتیها نهی می نمایند و خود نیز از آنها اجتناب می کنند.

آری اصل و ریشه عبادت یاد و ذکر پروردگار است البته یاد و ذکری که قلب متوجه محبوب باشد ذکر و مذکور یکجا جمع شوند. ممکن است بعضی بر حسب عادت دعا بخوانند نماز را بر پا . دارند و زیر لب زمزمه اذکار و اوراد را داشته باشند و فکر و توجه آنان به غیر خدا معطوف باشد بی تردید این اصل و ریشه عبادت د. محسوب نمی شود بلکه تنها اعضاء و جوارح است که در خدمت همه معبود در آمده اند. ذکر کامل آنست که دل در گرو حضرت حق قرار گیرد. و غیر خدا کنار گذاشته شود.

برو تو خانه دل را فرو روب

مهیا کن مقام و جان محبوب

چو تو بیرون شدی او اندر آید

به تو بی تو جمال خود نماید

کسی کو از نوافل گشت محبوب

به لای نفی کرد او خانه جاروب

«يَوْمَ لَا يَنْفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ»

(شعراء - 88 و 89 )

روز قیامت ثروت و فرزندان برای انسان سودی نخواهد اللي داشت جز آن کسی که با قلب سلیم به پیشگاه پروردگار وارد شود.

سفیان بن عینیه گفت از امام صادق عل؟ سؤال کردم قلب

ص: 10

در آیه چه معنا دارد؟ فرمود:

«القَلبُ السَّليمُ الذي يَلقَی رَبَّهُ، وليسَ فيهِ أحَدٌ سِواهُ».

(کافی ج 1 ص 16 )

قلب سلیم قلبی است که خدای خویش را ملاقات می کند در ووم حالی که فقط خدا در آن جای دارد.

بله این حالت برای انسان عابد بهترین حالات و بالاترین مراتب کمال است که در این صورت دل سراسر صفا و نورانی میگردد و حلاوت و شیرینی جذبه های الهی را می چشد و هر چه خود محوری و انانیت است از بین می رود و تمام توجه به الله تبارک و تعالی معطوف می گردد.

ص: 11

فلسفه آفرینش انسان

همه خداپرستان بر این اعتقادند که خداوند تبارک و تعالی هیچ چیز را در این جهان عبث و بیهوده و بدون هدف خلق نفرموده است و بویژه انسان را که اشرف مخلوقات و از سرمایه عقل و هوش برخوردار است و فوق همه موجودات می باشد.

«أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ»

(مؤمنون - 115 )

آیا گمان می کنید که شما را عبث و بیهوده آفریده ایم و شما به سوی ما بازگشت نمی کنید؟!

راستی هدف از خلقت انسان و فلسفه آفرینش وی چه بوده؟ پروردگار می فرماید:

«وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ»

(الذريات - 56 )

جن و انسان را نیافریدیم مگر که عبادتم کنند.

ملاحظه می فرمائید که غرض از خلقت جن و انسان این است و کرم که عبادت کنندگان پروردگار شوند چرا عبادت و بندگی پروردگار اما در هر زمینه ای که باشد باعث رشد و تعالی انسان می شود و او را از مراتب پست و پائین به مدارج بالا سیر میدهد.

ابن ابی عمیر می گوید به موسی بن جعفر عليهما السلام عرض

ص: 12

کردم معنای کلام رسول خدا چیست؟

«کلٌّ مُیسَّرٌ لِما خُلِقَ له؟»

کار کنید که همگی می توانید به غرض از خلقت نایل شوید؟ امام فرمود: خداوند عزوجل جن و انسان را خلق کرد تا عبادتش کند و خلق نکرد تا معصیت و نافرمانیش نمایند و این و کلام خداست که فرمود:

بنابراین همگی را بر انجام عبادت توان داد و کار را برای آنان سهل و آسان کرد پس وای بر کسی که

«اسْتَحَبُّ الْعَمی عَلَی الْهُدی»

کوردلی را بر هدایت انتخاب کند.

در تبیین همین آیه شریفه از امام حسین نقل شده که به هم اصحاب خود فرمود:

«اِنَّ اللّه َ عَزَّوَجَلَّ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِيَعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَةِ مَنْ سِوَاهُ».

(هر دو روایت از الميزان ج 18 ص 423 )

خداوند عزوجل بندگان خود را خلق نکرد مگر برای معرفت بخودش هر کس خدا شناخت او را عبادت می کند و هنگامی که او را عبادت کنند از عبادت کردن دیگران بی نیاز می شوند مولایمان علی ع در توجه دادن انسان به مقصد خلقت می فرمود:

«فاللّه َ اللّه َ أيُّها النّاسُ ، فيما استَحفَظَكُم (أحفَظَكُم) مِن كِتابِهِ ، و استَودَعَكُم مِن حُقوقِهِ ؛ فإنّ اللّه َ سُبحانَهُ لَم يَخلُقكُم عَبَثا ، و لَم يَترُككُم سُدىً». (خطبة - 85 )

ای مردم خدا را در نظر بگیرید، خدا را در نظر بگیرید!درباره

ص: 13

آنچه در کتاب خود نگاهداری آن را از شما خواسته و به رعایت حقوقی که نزد شما به ودیعه گذارده است.

خداوند تبارک و تعالی شما را عبث و بیهوده خلق نفرمود و شما را به حال خودتان نگذاشت تا هرکاری دلتان خواست از از روی جهل و کور دلی انجام دهید.

«أَيَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَنْ يُتْرَكَ سُدًى»

(قیامت-36)

مگر انسان گمان می کند که بیهوده رها شده یعنی مسئولیتی برای او نمی باشد.

امتیاز انسان بر سایر موجودات به عقل و استدلال است از همین طریق می تواند به کمالات و مراحل بلند روح نائل آید. افراد متفکر و اهل خرد می خواهند همه چیز را با دلیل بدانند بهمین جهت هر وقت به خلقت انسان می نگرند حس می کنند که او بله و رها نشده و بر او تکلیف و وظیفه ای هست.

و نیز مولایمان امیرالمؤمنین علی فرمود:

«فَاتَّقُوا اللّهَ عِبَادَ اللّهِ، وَ بَادِرُوا آجَالَکُمْ بِأَعْمَالِکُمْ، وَابْتَاعُوا مَا یَبْقَى لَکُمْ بِمَا یَزُولُ عَنْکُم»

ای بندگان خدا از خدا بترسید و قبل از پایان زندگی به کارهای پسندیده بپردازید با چیزی که در اختیارتان نمی ماند و از دست می رود چیزی را خریداری کنید که جاودانه می ماند.

«فَاِنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ لَمْ يَخْلُقْكُمْ عَبَثاً وَ لَمْ يَتْرُكْكُمْ سُدًى وَ مَا بَيْنَ أَحَدِكُمْ وَ بَيْنَ الْجَنَّةِ أَوِ النَّارِ إِلَّا الْمَوْتُ أَنْ يَنْزِلَ بِهِ»

(خطبة - 63 )

ه خداوند تبارک و تعالی شما را عبث و بیهوده نیافریده و شما را يله و رها نکرده که هر کار دلتان خواست انجام دهید. بین شما و بهشت و یا جهتم فقط یک مرگ فاصله است.

ص: 14

نقش عبادت در تربیت و تهذیب نفس

روح و دل انسان مثل همه چیز این عالم غبار و زنگار میگیرد و هر چیزی را به وسیله ای رفع غبار و کدری می کنند عبادت وسیله رفع غبار و کدری از دل و روح است زیرا که عبادت یکنوع ریاضت است و ریاضت انسان را می سازد و خصوصا که همراه با اخلاص باشد.

ترک لذتهای مادی برای چند لحظه و درک لذت مناجات با معبود صفایی به دل و جان انسان می دهد.

«اللهُمَّ احْمِلْنَا فِی سُفُنِ نَجَاتِکَ وَ مَتِّعْنَا بِلَذِیذِ مُنَاجَاتِکَ وَ أَوْرِدْنَا حِیَاضَ حُبِّکَ،وَ أَذِقْنَا حَلاوَةَ وُدِّکَ وَ قُرْبِکَ»

(مناجات خمسة عشر مناجات مطعين لله )

امام سجادعا از خداوند متعال درخواست می کند که پروردگار را ما را در کشتیهای نجاتت قرار ده ما را از لذتهای مناجاتت بهره مند ساز و ما را از چشمه های محبتت سیراب فرما و شیرینی مودتت و نزدیکی به خودت را به ما بچشان.

آنانی که مقید به انجام عبادت واجب و مستحب هستند و اهل ورد و دعاهای مأثوره از اهلبیت (علیه السلام) می باشند، درونی پاکیزه و منزه از گناه دارند ایشان به طور دایم از درون با محبوب در حال گفتگو و راز و نیازند و برای هر کاری نیت را نخست خالص می کنند و این خلوص را تا آخر عمل و عبادت استمرار میدهند.

ص: 15

«اللَّهُمَّ إِنَّكَ آنَسُ الْآنِسِينَ لِأَوْلِيَائِكَ وَ أَحْضَرُهُمْ بِالْكِفَايَةِ لِلْمُتَوَكِّلِينَ عَلَيْكَ تُشَاهِدُهُمْ فِي سَرَائِرِهِمْ وَ تَطَّلِعُ عَلَيْهِمْ فِي ضَمَائِرِهِمْ وَ تَعْلَمُ مَبْلَغَ بَصَائِرِهِمْ فَأَسْرَارُهُمْ لَكَ مَكْشُوفه وَ قُلُوبُهُمْ إِلَيْكَ مَلْهُوفَةٌ إِنْ أَوْحَشَتْهُمُ الْغُرْبَةُ آنَسَهُمْ ذِكْرُكَ وَ إِنْ صُبَّتْ عَلَيْهِمُ الْمَصَائِبُ لَجَئُوا إِلَى الِاسْتِجَارَةِ بِكَ عِلْماً بِأَنَّ أَزِمَّةَ الْأُمُورِ بِيَدِكَ وَ مَصَادِرَهَا عَنْ قَضَائِكَ»

(خطبة 218)

خدایا تو با دوستانت از همه دوستان مؤنوس تری و برای آنهایی که به تو توکل می نمایند از هر کسی حاضر تری. از درون و د افکارشان آگاهی و مقدار بینش و درکشان را می دانی، بنابراین و هي رازهایشان نزد تو آشکار است و دلهایشان به سوی تو در التهاب می باشد.

اگر تنهایی و غربت آنها را به وحشت اندازد، یاد و ذکر تو مأنوسشان می نماید و اگر مصیبت های روزگار بر آنها فرود آید به تو پناه می آورند و روی به درگاه تو دارند زیرا که می دانند سر رشته تمام کارها به دست توست و صدور احکام قضاء به فرمان تو می باشد.

بازگردیم به عنوان بحث که تهذیب نفس به توسط عبادت بود راستی که اهل عبادت و کسانی که نماز را در اول وقت و در مسجد٫ و جماعت می خوانند و به تعقیبات می پردازند و اهل نافله و و دعاهای وارده هستند دل خویش را جلا و صفا میدهند و از فحشاء و منکرات دوری می جویند. چرا که نتیجه و ثمره نماز و عبادات دوری جستن از زشتیها و ناپاکیهاست

«إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ».

ص: 16

(عنکبوت – 45)

نماز را بر پا دار، که نماز انسان را از زشتیها و گناه باز می دارد. طبیعت عبادت از آن جا که ما را به یاد نیرومند ترین عامل باز دارنده یعنی اعتقاد به خدا و قیامت می اندازد دارای اثر بازدارندگی از فحشاء و منکرات است.

البته معیار قبولی عبادات ما همان درصد باز دارندگی آن عبادات از زشتیها و گناهان است چنانکه امام صادق ع می فرماید: کسی که دوست دارد ببیند آیا نمازش مقبول درگاه الهی شده یا نه؟ باید ببیند آیا این نماز، او را از زشتیها و منکرات باز داشته یا نه؟ به همان مقدار که بازداشته نمازش قبول است.

(مجمع البیان ج 8 ص 29)

درباره نقش نماز و عبادت در تهذیب نفس مولایمان علی و می فرمود:

«تَعَاهَدُوا أَمْرَ الصَّلَاةِ وَ حَافِظُوا عَلَيْهَا وَ اسْتَكْثِرُوا مِنْهَا وَ تَقَرَّبُوا بِهَا فَإِنَّهَا كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً أَ لَا تَسْمَعُونَ إِلَى جَوَابِ أَهْلِ النَّارِ حِينَ سُئِلُوا ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ وَ إِنَّهَا لَتَحُتُّ الذُّنُوبَ حَتَّ الْوَرَقِ وَ تُطْلِقُهَا إِطْلَاقَ الرِّبَقِ وَ شَبَّهَهَا رَسُولُ اللَّهِ ( صلى الله عليه وآله ) بِالْحَمَّةِ تَكُونُ عَلَى بَابِ الرَّجُلِ فَهُوَ يَغْتَسِلُ مِنْهَا فِي الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ خَمْسَ مَرَّاتٍ فَمَا عَسَى أَنْ يَبْقَى عَلَيْهِ مِنَ الدَّرَنِ».

(خطبة - 190 )

نسبت به مسئله نماز تعهد داشته و آن را محافظت کنید و زیاد نماز بخوانید و آن را وسیله تقرب خود با پروردگار قرار دهید.

ص: 17

براستی که نماز بر مؤمنان نوشته شده و باید در وقت آن خوانده شود.

آیا نشنیده اید پاسخ اهل آتش را در آن هنگام که از آنها سؤال می شود:چه چیز باعث شد که شما در جهتم جای گرفتید؟ و جواب می گویند: ما در دنیا نماز نمی خواندیمبدرستی که نماز گناهان را مثل برگ درختان می ریزد و گناهان را از گنهکاران میگشاید، همان طور که رنجبر از کسی بگشایند.

رسول الله ان نماز را به چشمه آب گرمی تشبیه فرموده که در کنار خانه شخصی باشد و هر روز و شب پنج بار خود را در آن شستشو دهد، دیگر چرگی بر تن وی باقی نخواهد ماند.

سلمان فارسی میگفت همراه رسول خدا در زیر و سایه درختی نشسته بودیم که پیامبر شاخه ای از درخت به دست گرفت و برگ آن را ریخت و فرمود:

ألا تسالونی عما صنعت؟

آیا از کاری که کردم سؤال نمی کنید؟ عرض کردم ای رسول خدا برای ما توضیح بدهید! فرمود:

«إنّ العَبدَ المُسلِمَ إذا قامَ إلى الصَّلاةِ تَحاتَّتْ عَنهُ خَطاياهُ كما تَحاتَت وَرَقُ هذهِ الشَّجرَةِ»

(بحار ج 82 ص208)

هنگامی که بنده مسلمان به نماز می ایستد گناهانش مثل برگ این شاخه درخت میوه خواهد ریخت.

در روایتی دیگر آمده که مردی به محضر رسول الله انشا قبل از شروع نماز شرفیاب شد و عرض کرد که ای رسول خدا من و گناه زیادی مرتکب شده ام آیا خدا مرا می بخشد؟ فرمود هم و اینک وقت نماز است بیا با ما نماز بخوان. نماز خوانده شد دوباره به محضر آن گرامی آمد و سخن اولش را تکرار کرد رسول

ص: 18

خدا فرمود همینکه با ما نمازی خواندی خداوند تو را مشمول عفو خویش قرار داد.

ص: 19

لذت و شیرینی عبادت

حال و هوای عبادت برای آنانی که سزاوار مناجات با معبودند حال و هوای خاصی است و فقط برای آنان قابل درک و لمس است آنها بخوبی لذت و شیرینی عبادت را در کام جانشان احساس می کنند.

کی عبادت واقعی هم همین است که انسان از عالم مادی خود را جداکند و به عالم معنوی وارد شود و از لذات روحی و نشاط قلبی بهره مند شود.

مولایمان امیرالمؤمنین به این حالات روحی بلند مرتبه فراوان اشاره دارد:

«عِبَادَ اللَّهِ، إِنَّ تَقْوَى اللَّهِ حَمَتْ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ مَحَارِمَهُ وَ أَلْزَمَتْ قُلُوبَهُمْ مَخَافَتَهُ، حَتَّى أَسْهَرَتْ لَيَالِيَهُمْ وَ أَظْمَأَتْ هَوَاجِرَهُمْ، فَأَخَذُوا الرَّاحَةَ بِالنَّصَبِ وَ الرِّيَّ بِالظَّمَإِ»

(خطبه - 113 )

بندگان خدا، ترس از خدا دوستان او را از افتادن در کارهای هر حرام باز می دارد و نگرانی از عذاب الهی را در دلهایشان قرار میدهد. به طوری که شبها به عبادت پروردگار می پردازند و روزها در شدت گرما روزه می گیرند و لب به آب نمی زنند.

ص: 20

آری ایشان آسایش جهان آخرت را به رنج و سختی دنیا و سیرابی آنجا را با تشنگی اینجا به دست آورده اند.

«مر العيوني من البكاء...» (خطبة - 120 )

چشمانشان از گریه زیاد بی نور، شکمهایشان در اثر روزه داری لاغر و لباسشان از کثرت ذکر و دعا، خشک و رنگ صورتشان به خاطر شب زنده داری و عبادت زرد گردیده بود. بر رخسارشان غبار خشوع و فروتنی دیده می شد. اینها برادران من بودند که رفتند. بنابراین سزاوار است که ما تشنه دیدار چنین یارانی باشیم و از فراقشان انگشت حیرت به دندان بگیریم.

«ثمَّ لَيُشْحَذَنَّ فِيهَا قَوْمٌ شَحْذَ الْقَيْنِ النَّصْلَ تُجْلَى بِالتَّنْزِيلِ أَبْصَارُهُمْ وَ يُرْمَى بِالتَّفْسِيرِ فِي مَسَامِعِهِمْ وَ يُغْبَقُونَ كَأْسَ الْحِكْمَةِ بَعْدَ الصَّبُوحِ.»

(خطبة - 150 )

گروهی در آن عصر چنان آبدیده میشوند (عصر امام زمان عج)مثل آن که آهنگر تیغ را صیقل می دهد. چشمانشان به نور قرآن و کوششهایشان به تفسیر قرآن روشنی و صفا پیدا می کند. صبح و شام از جامهای حکمت بنوشند.

در خطبه همام در توصیف متقین چنین آمده:

أَمَّا اللَّيْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ، تَالِينَ لِأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ يُرَتِّلُونَهَا تَرْتِيلًا، يُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ يَسْتَثِيرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ؛ فَإِذَا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيهَا تَشْوِيقٌ، رَكَنُوا إِلَيْهَا طَمَعاً وَ تَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إِلَيْهَا شَوْقاً وَ ظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبَ أَعْيُنِهِمْ..

(خطبة - 184 )

اما در هنگام شب روی پای خود می ایستند و جزء جزء قرآن را به صورت ترتیل و با تأمل تلاوت مینمایند. با اندیشه کردن در

ص: 21

قرآن محزون می شوند و به وسیله آن دوای درد خویش را به دست می آورند و اگر به آیه ای برخورد کنند که تشویق و نویدی در آن باشد از روی طمع به آن تکیه می کنند و آرامش می یابند و جانهایشان با اشتیاق به آن توجه می نماید و چنان فکر می کنند ای که آنچه به آن تشویق و نوید داده شده اند هم اینک در برابرشان هست.

بهترین فیضی که هنگام عبادت نصیب اهلش می شود حلاوت و شیرینی خاصی است که هیچ لذتی از لذات مادی نمی تواند جای آن را پر کند وقتی شخص عابد از خواب شیرین نه سحرگاهی آنهم در فصل بهاران و تابستان می گذرد و به فیض معنوی نافله شب و خواندن نماز در تاریکی شب موفق می گردد و بخوبی آن لذت معنوی را احساس می کند.

خواب و خورت زمرتبه عشق دور کن

و آنگه رسی بخویش که بی خواب و خور شوی

گرنور عشق حق بدل و جانت اوفتد

بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی

یکدم غرق بحر خدا شوگمان مبر

کز آب هفت بحریک موی تر شوی

وجه خداگر شود منظر نظر

زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی

اگر در سرت هوای وصالست حافظا

باید که خاک درگه اهل هنر شوی

ای آری سحر کوشان به این باور رسیده اند که نسیم سحری جوششی در وجودشان ایجاد میکند و اشخاص سحرخیز را چون طبیعت و نسیم سحری رنگ و بوی تازه می بخشد و

ص: 22

احساس می کنند که غم و غصه با استشمام رایحه صبحگاهی از خانه دلشان بیرون می رود و در نتیجه با روحی امیدوار به عبادت و نیایش خویش می پردازند.

سحرم دولت بیدار به بالین آمد

گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد و

قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام

تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد

مژدگانی بدهای خلوتی نافه گشای

که زصحرای ممتن آهوی مشکین آمد

گریه آبی بژخ سوختگان باز آورد

ناله فریاد رس عاشق مسکین آمد

چون صباگفته حافظ بشنید از بلبل

عنبرافشان به تماشای ریاحین آمد

براستی که در میان ساعات شبانه روز زیباترین و بهترین موقع برای برقراری ارتباط با پروردگار و گرفتن فیض و چشیدن شیرینی و حلاوت عبادت وقت سحر و بیداری قبل از اذان صبح است.

آیا نمی بینید این بنده ام را که از خواب لذیذ خود دست برداشته و به نمازی که بر او واجب نکرده ام مشغول است؟! گواه باشید که من او را مشمول مغفرت خویش قرار دادم.

دلا بسوز که سوز توکارها بکند

نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند مهم

زملک تاملكوتش حجاب بردارند

هر آنکه خدمت جام جهان نما بکند

ص: 23

تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار

که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند

رسول خدا می فرمود: هنگامی که شب به آخر می رسد خداوند سبحان می فرماید:

«هلْ مِنْ دَاعٍ فَأُجِیبَهُ؟ هَلْ مِنْ سَائِلٍ فَأُعْطِیهُ سُؤْلَهُ؟ هَلْ مِنْ مُسْتَغْفِرٍ فَأَغْفِرَ لَهُ؟ هَلْ مِنْ تَائِبٍ فَأَتُوبَ عَلَیهِ؟ »

(بحار ج 87 ص 167)

آیا دعا کننده ای هست تا اجابتش کنم؟ آیا سؤال کننده ای هست تا خواسته اش را بدهم؟ آیا استغفار کننده ای هست تا او را بیامرزم؟

آیا توبه کننده ای هست تا توبه اش را بپذیرم؟

مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول

زورد نیم شب و درس صبحگاه رسید

ص: 24

عوامل بی رغبتی به عبادت

رذایل اخلاقی نقش اول را در بی رغبت نمودن انسان به عبادت دارند و اینها موانعی هستند که نمی گذارند که شخص موحد و خدا پرست میل و رغبت به عبادت کند.

بعضی از رذایل اخلاقی از قدرت بیشتری برای مانع شدن از عبادت برخوردارند مثل بلند پروازی و خود بزرگ بینی که رسول الله در مذمت این نوع افراد می فرمود:

(بِئْسَ الْعَبْدُ عَبْدٌ تَجَبَّرَ وَ اخْتَالَ وَ نَسِيَ الْكَبِيرَ الْمُتَعَال)

(بحار ج 72 ص 201 )

چه بد بنده ای است آنکه کبر می ورزد و خود بزرگ بین است و خدای بزرگ و برتر را فراموش کرده است.

مانع دیگر هوای نفس و پیروی از خواهشهای نفسانی است که معمولا انسان را نسبت به انجام فرائض و مستحبات کاهل و سست می کند.

همان بزرگوار می فرمود:

«بِئسَ العَبدُ عَبدٌ لَهُ هَوًى يُضِلُّهُ، و نَفسٌ تُذِلُّهُ»

(بحار ج 72 ص 201)

چه بد بنده ای است آنکه هوای نفسش گمراهش می کند و نفسانیات خوارش می نماید.

ص: 25

رذیله دیگر حرص و آز است این حالت زشت نفسانی چنان انسان را مشغول می کند که فرصتی برای عبادت و نیایش به درگاه الهی برای وی باقی نمی گذارد.

همو فرمود:

(بِئسَ العَبدُ عَبدٌ لَهُ طَمَعٌ يَقُودُهُ إلى طَبَعٍ.)

( بحار ج 77 ص 201)

چه بد بنده ای است آنکه حرص و آزش جزء سرشت و ذاتش شده است.

رذیله دیگر که از همه مهمتر و خطرناکتر است و اگر برای هر : کس اتفاق افتد بدون شک روزها و گاهی ماهها از عبادت عقب می ماند و میل و رغبت به عبادت را در وجود انسان می خشکاند حرام خواری است.

و لقمه حرام چنان تأثیری در انسان می گذارد که تا چهل شبانه روز اعمال و عبادات را از قبول شدن محروم میدارد.

رسول الله می فرمود:

«مَنْ أَكَلَ لُقْمَةَ حَرَامٍ لَمْ تُقْبَلْ لَهُ صَلاَةٌ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً»

(میزان الحکمه ج 3 ص 372 )

هر کس لقمه ای حرام بخورد تا چهل شب نمازش مورد قبول واقع نمی شود. در مقابل ترک لقمه ای از حرام اینگونه مورد علاقه پروردگار است: رسول خدا فرمود:

«تَركُ لُقمَةِ الْحَرامِ اَحَبُّ اِلَي اللهِ مِن صَلاةِ اَلْفَيْ رَكعَةٍ تَطَوُّعاً.».

ترک لقمه ای حرام نزد خداوند محبوبتر است از دو هزار رکعت نماز پی در پی خواندن.

«تَركُ لُقمَةِ الْحَرامِ اَحَبُّ اِلَي اللهِ تعالى من مأه حجه من ما حلال»

ص: 26

ترک لقمه ای حرام نزد خداوند محبوبتر است از هزار حج که با مال حلال بجا آورده شود.

(هر دو حدیث میزان الحکمه ج 2 ص 373 )

لقمه حرام روح عبادت را از عبادت میگیرد و فقط حرکتی در اعضاء و جوارح مشاهده می شود آن چیزی که در عبادت به عنوان رابطه بین عبد با مولا برقرار می گردد هیچگاه در انسانی که که شکم را از حرام پر کرده برقرار نخواهد شد بلکه شیطان از این نقطه ضعف استفاده می کند و شوق و ذوق به عبادت را تبدیل به بی رغبتی و کسالت می نماید در نتیجه اگر عبادتی هم انجام گیرد بی خاصیت و بی ثمر خواهد بود.

پیامبر فرمود:

«العِبادَةُ مَعَ أكلِ الحَرامِ كالبِناءِ عَلَى الرَّملِ»

(بحار ج 103 ص 16 )

عبادت با حرام خواری همانند ساختمانی است که روی رمل بنا کنند.

همانطور که پایه چنین ساختمانی سست است پایه و اساس عبادتی که همراه با حرام خواری است سست و ضعیف خواهد بود.

همو فرمود: هر کس که مالی را از حرام بدست آورد حج و عمره و صله رحم او مورد قبول واقع نمی گردد تا آنجا که باعث فساد نطفه و نسل او می گردد. (بحار ج 103 ص 11 )

حال بازگردیم به نهج البلاغه و ببینیم که از منظر این کتاب شریف چه عواملی باعث بی رغبتی ما به عبادت می گردد.

ابتدا به همان عامل اولی که بدان اشاره شد و عبارت بود از خود بزرگ بینی و کبر اشاره کنیم.

ص: 27

با مدعی مگوئید اسرار عشق و مستی

تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی

عاشق شو ارنه روزی کار جهان سرآید

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی

و منشأكبر و خود بزرگ بینی جهالت است، یعنی جهالت به و کبر یابی و جلال و عظمت پروردگار متعال و نتیجه این نادانی بی رغبتی به عبادت هنگامی که انسان خود را می بیند از خود ستایش می کند و بر دیگران فخر می فروشد و حاضر نیست خدا را ستایش کند و اگر خود را نبیند یعنی متواضع و فروتن باشد خدا را بزرگ و با جلالت می بیند و در برابرش به خاک می افتد و . صورت به خاک می ساید و با عشق و علاقه او را بندگی میکند.

مولایمان می فرمود:تصمیم بگیرید تواضع را بالای سر خویش قرار دهید و تکبر را به زیر قدمهای خودتان و تلاش کنید تکبر را از گردنهای خود بر کنید و تواضع را سنگر خود در مقابل دشمن خویش قرار دهید و بدرستی که شیطان دارای لشکریان و اعوان پیاده و سوار است. ونباشید همانند قابیل تکبر کننده بر پسر مادر خود که هابيل بد بدون آنکه از جانب خداوند فضل و برتری داشته باشد. و البته تکبر او ناشی از عداوتی بود که حسادت در او به وجود آورده بود. شیطان به جنگ کبریایی و عظمت حق تعالی برخاست و لباس عزت پوشید و لباس ذلت را از بر خویش بیرون آورد.

«أَ لَاتَرَوْنَ كَيْفَ صَغَّرَهُ اللَّهُ بِتَكَبُّرِهِ وَ وَضَعَهُ بِتَرَفُّعِهِ، فَجَعَلَهُ فِي الدُّنْيَا مَدْحُوراً وَ أَعَدَّ لَهُ فِي الْآخِرَةِ سَعِيراً»

آیا نمی بینید خداوند تبارک و تعالی چگونه او را تحقیر و کوچک نمود زیرا که کبر ورزید و بلند پروازی کرد او را در دنیا

ص: 28

رانده شده و در آخرت مستحق عذاب و آتش سوزان کرد.

(خطبة - 191 )

بهر تقدیر تاکبر و نخوت در درون انسان جای داشته باشد شوق بندگی پروردگارت وجود ندارد و از سجده کردن رکوع و قیام برای او تمایلی نخواهد داشت و همینکه دل نرم شد و متواضع، مستعد و مستحق عبادت می شود.

«وَاذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعًا وَخِيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ وَلَا تَكُنْ مِنَ الْغَافِلِينَ، إن إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لَا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيُسَبِّحُونَهُ وَلَهُ يَسْجُدُونَ».

(405 و 206 – اعراف)

پروردگارت را در دل خود، از روی تضرع و خوف، آهسته و ی آرام، صبحگاهان و شامگاهان، یادکن و از غافلان مباش!

آنها که در مقام قرب نزد پروردگار تو هستند هیچ گاه از عبادتش تکبر نمی ورزند و او را تسبیح می گویند و برایش سجده می کنند. نقطه مقابل اینها کسانی هستند که کبر مانع عبادتشان می شود.

«إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ. »

(مؤمن - 60 )

کسانی که از عبادت من تکبر می ورزند به زودی با ذلت وارد دوزخ می شوند. عامل دیگری که باعث بی میلی انسان به عبادت می شود و مطرح شد مسئله هوای نفس و بوالهوسیها بود که مولایمان علی (علیه السلام) در این باره می فرماید:

«اِعلَموا أنّهُ ما مِن طاعَةِ اللّه ِ شيءٌ إلاّ يَأتي في كَرْهٍ..»

بدانید که به طور قطع طاعات و عبادات الهی هماره با

ص: 29

سختی ها انجام می گیرد و معمولا گناهان و نافرمانی از دستورات پروردگار با شهوات وهواهای نفسانی اتفاق می افتد. بنابراین خدا رحمت کند آن انسانی را که شهوتش را مهار کند و هوای نفس خویش را سرکوب نماید. بسیار دشوار است که این نفس را که و پیوسته خواهان نافرمانی و بوالهوسی است از شهوت دور نماییم.

(خطبة - -175 )

همو فرمود:

ای مردم، من از گرفتاری شما به دو چیز بیش از هر چیز دیگر نگرانم!

1- پیروان هوای نفس 2- درازی آرزو. پیروی هوای نفس . انسان را از راه حق باز می دارد و درازی آرزو باعث فراموشی و آخرت می شود. تا آنجا که می فرماید:

«وَ إِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَلَ»

(خطبة -42 )

امروز روز کار و عمل است و حسابی در کار نیست و فردای قیامت روز حساب است و عملی وجود نخواهد داشت.

عمر بگذشت به بی حاصلی و بوالهوسی

ای پسر جام میم ده که به پیری برسی

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش

وه که بس بی خبر از غلغل چندین جرسی

امیرمؤمنان علی با توجه به خطرات پیروی از هواهای نفسانی همواره به انسان هشدار دادند که دشمن ترین دشمنان و تو همان خواسته های نفسانی توست و همان طور که از دشمنان خارجی پرهیز می نمایی از دشمن داخلی خویش پرهیز کن.

راستی اگر عقل امیر دل شود و سگ نفس زنجیر گردد و نفس

ص: 30

اماره با ریاضات و تحمل مشقات مهار گردد آیا میل به بندگی و طاعت الهی در انسان زنده نمی گردد؟ حتما وضع تغییر خواهد کرد چنانکه تجربه این را نشان داده است.

امیرالمؤمنان علی درباره حرص و آز که خود عاملی دیگر در بی رغبت کردن انسان به طاعت و عبادت پروردگار است چنین و می فرماید:

«وَلا تُدْخِلَنَّ فی مَشْوَرَتِکَ بَخیلاً یَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ وَ یَعِدُکَ الْفَقْرَ وَلا جَباناً یُضْعِفُکَ عَنِ اْلاُمُوروَلا حَریصاً یُزَیِّنُ لَکَ الشَّرَّةَ بِالْجَوْرِ، إن البخل و الجن و الحرص غراژ شی يجمعها شوء الظى بالله»

(نامه 53)

در مشورت کردن اشخاص بخیل را دخالت مده که ترا از نیکی و کار خیر باز داشته و ترا از فقر می ترساند و نیز با آدم ترسو مشورت مکن که ترا در انجام کارها سست می کند و همچنین شخص حریص را مورد شور قرار مده که حرص ستم نمودن را در نظرت آرایش میدهد.

به تحقیق که بخل و ترس و حرص، غرایزی هستند که از سوءظن به پروردگار سرچشمه می گیرند.

آری حرص توأم با غضب الهی است در مواردی که غضب و قهر خداوند جریان دارد، صفت حرص هم ظهور می کند و تا مادامی که شخص صفت یقین را از دست نداده جایی برای صفت حرص نخواهد بود. و عامل دیگری که بر شمردیم لقمه حرام بود خرید که مولایمان علی در این زمینه می فرماید:

«بِئْسَ الطَّعَامُ الْحَرَامُ... »

ص: 31

چه قدر بد است غذای حرام و بدترین نوع ظلم، ظلم بر ضعیف است. (نامة - ا3 )

به یکی از کارگران خود نوشت:

«أَيُّهَا الْمَعْدُودُ كَانَ عِنْدَنَا مِنْ ذَوِي الْأَلْبَابِ كَيْفَ تُسِيغُ شَرَاباً وَ طَعَاماً وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّكَ تَأْكُلُ حَرَاماً ...»

(نامة - 41 )

ای کسی که ما تو را آدم فهمیده حساب میکردیم چگونه خوردن و آشامیدن برایت گواراست در حالی که خود می دانی که مشغول خوردن و آشامیدن حرام هستی؟

امام کاظم می فرمود: رسول الله یک عده میهمان داشت که از شهرهای مختلف همراه با خانواده هایشان و به اموالشان به مدینه هجرت کرده بودند پیامبر آنان را در یک قسمت مسجد بنام صفه اسکان داده بود که تعدادشان به چهارصد مردمی رسید هر روز صبح و شام به آنها سرکشی می کرد و با آنها سلام و احوال پرسی می نمود، یک روز که به ملاقات آنها آمد مشاهده کرد یکی کفشهایش را میدوزد و دیگری کفشهایش را رفو می کند و دیگری کارگری می کند. رسول الله ان هر روز سهمی از خرما در اختیار آنان میگذاشت یکبار مردی از میان آنان برخواست و گفت این

خرمایی که به ما دادی شکم ما را آتش زد؟!

فرمود: اگر من می توانستم تمام دنیا را به شما میخوراندم ولكن در آینده زندگی بهتری خواهید داشت لباس و خانه بهتر و برای شما خواهد بود.

مردی از جایز خاست و عرض من خیلی مشتاق این زمان هستم آیا آن چه زمانی است؟!

ص: 32

فرمود: البته زمانی که اکنون در آن هستید از آن زمان بهتر است زیرا که اگر امروز شکم خود را از حلال پر می کنید آن روز از حرام پر خواهید کرد.

(مستدرک الوسایل ج 2 ص 334 )

ص: 33

عبادت نباید از روی اکراه باشد

امام امیرالمؤمنین علی در نامه خود به حارث همدانی نوشت:

«خادِعْ نفسَكَ في العِبادَةِ ، و ارفُقْ بها و لا تَقهَرْها ، و خُذْ عَفوَها و نَشاطَها ، إلاّ ما كانَ مَكتوبا علَيكَ مِن الفَريضَةِ ، فإنّهُ لا بُدَّ مِن قضائها و تَعاهُدِها عندَ مَحَلِّها. »

(نامه -69 )

در انجام عبادت نفست را فریب و او را وادار به عبادت نما با او مدارا کن و او را به زحمت نینداز و زیاده روی مکن. بر نفس خویش آسان بگیر و در هنگام اقبال دل و نشاط، مشغول عبادت شو مگر در مواقعی که می باید عمل واجب را بجا آوری که باید آن را در وقت خودش انجام دهی.

همان طور که ملاحظه فرمودید واجبات را چه دل اقبال داشته باشد و یا نه و چه در حال نشاط و یا غم باشیم باید انجام دهیم اما در مورد مستحبات و نوافل باید نشاط و آمادگی روحی و جسمی وجود داشته باشد که در غیر این صورت اثر معکوس میگذارد و انسان را از كل عبادات خسته و بی میل میکند.

همو فرمود:

«إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً فَإِذَا أَقْبَلَتْ فَاحْمِلُوهَا عَلَى

ص: 34

النَّوَافِلِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ فَاقْتَصِرُوا بِهَا عَلَى الْفَرَائِضِ» (حكم و مواعظ - 304 )

برای دلها گاهی اقبال و رو کردن است و گاهی ادبار و پشت کردن، هرگاه اقبال کرد به نوافل و مستحبات بپردازید هرگاه پشت کرد به واجبات اکتفا کنید.

امام صادق فرمود:

«لاَ تُكَرِّهُوا إِلَى أَنْفُسِكُمُ اَلْعِبَادَةَ . »

(وسائل الشيعة ج ا ص 82 )

عبادت را از روی کراهت بر خویش تحمیل نکنید.

و رسول الله می فرمود:

«إنّ هذا الدِّينَ مَتِينٌ فَأوغِلُوا فيهِ برِفقٍ ، و لا تُكَرِّهُوا عِبادَةَ اللّه ِ إلى عِبادِ اللّه. »

(وسایل ج 1 ص 83 )

این دین اسلام متین است بنابراین با مدارا و ملایمت از آن بهره مند شوید و بندگان خدا را به عبادتهای سخت و سنگین وادار ننمایید.

گاه دیده شده بعضی در مواقعی که ذوق و شوق عبادی دارند نذر و عهد می کنند که عمل مستحبی را که خیلی هم شاق و مشکل هست پی در پی بجا آورند و بدون آنکه دوراندیشی کنند و عواقب کار را بسنجند اقدام به آن عمل مستحب می نمایند ولی پس از گذشت چند روز که آن ذوق و شوق از سرشان می افتند خسته می شوند و آن عمل را در نهایت اکراه و بی میلی انجام میدهند و گاه دیده شده که بقدری به زحمت می افتند که از انجام اعمال واجب نیز سست می شوند و پیداست هیچکس از قر" کارها و عبادات مستحب بجایی نمی رسد در حالی که به م واجباتش آسیب وارد گردد. چنانکه مولایمان می فرمود:

« لَا قُرْبَةَ بِالنَّوَافِلِ، إِذَا أَضَرَّتْ بِالْفَرَائِضِ..»

(الحیاه ج 1 ص206 )

ص: 35

هیچگاه کسی به خدا به وسیله نوافل و مستحبات بخدا نزدیک نمی شود هنگامی که به واجبات آسیب برساند. و یا می فرمود:

«إِذَا أَضَرَّتِ النَّوَافِلُ بِالْفَرَائِضِ فَارْفُضُوهَا».

(حكم و مواعظ - 271 )

هرگاه کارهای مستحب باعث شد که واجبات آسیب ببیند مستحبات را ترک کن.

همو در وصیت خویش به فرزندش امام حسن علا در هنگام وفات و شهادت فرمود:

(سفينة البحار ج 2 ص 431 )

در امور اقتصادی و معیشت میانه روباش و همچنین در انجام عبادات تلاش کن همیشه رعایت اقتصاد و حد اعتدال را بنمایی و بر تو باد به استمرار کاری که در توان و قدرتت هست.

ص: 36

شب زنده داری

شب زنده داران دو گروهند یک گروه به عیاشی و خوش گذرانیهای نامشروع می پردازند و در نهایت غفلت به بوالهوسیهای خویش مشغولند و گروهی در تاریکی شب بیدارند اما بامحبوب اصلی خویش در راز و نیازند و دل و جان بدو می سپارند.

مولایمان علی در باره این گروه دوم میفرماید:

عِبَادَ اللَّهِ، إِنَّ تَقْوَى اللَّهِ حَمَتْ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ مَحَارِمَهُ وَ أَلْزَمَتْ قُلُوبَهُمْ مَخَافَتَهُ، حَتَّى أَسْهَرَتْ لَيَالِيَهُمْ...

(خطبة – 13)

ای بندگان خدا! ترس از خدا، دوستان او را از افتادن در کارهای حرام باز می دارد و نگرانی از عذاب الهی را در دلهایشان قرار می دهد به طوری که شبها به عبادت پروردگار می پردازند.

همو فرمود:

«فَاللهَ اللهَ مَعْشَرَ الْعِبَادِ! وَ أَنْتُمْ سَالِمُونَ فِی الصِّحَّةِ قَبْلَ السُّقْمِ، وَ فِی الْفُسْحَةِ قَبْلَ الضِّیقِ. فَاسْعَوْا فِی فَکَاکِ رِقَابِکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُغْلَقَ رَهَائِنُهَا. أَسْهِرُوا عُیُونَکُمْ»

(خطبه - 182 )

ای مردم بترسید از خدا بترسید از خدا! هم اکنون که بیمار نیستید و سلامت می باشید گشایش برایتان هست و در تنگنا

ص: 37

نیستید و قبل از آنکه گرفتار شوید در رهایی از قیدهای خود بکوشید، شب زنده داری کنید.

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بی خود از شعشعۀ پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

رسول خدا فرمود:

همینکه بنده ای از خوابگاه لذت بخش خویش برای عبادت . به قصد جلب رضایت پروردگارش بر می خیزد، در حالی که هنوز که بقایای خواب به چشمانش هست! خداوند به فرشتگان مباهات

میکند و می فرماید:

«مَا تَرَوْنَ عَبْدِی هَذَا قَدْ قَامَ مِنْ لَذِیذِ مَضْجَعِهِ لِصَلَاةٍ لَمْ أَفْرِضْهَا عَلَیهِ اشْهَدُوا أَنِّی قَدْ غَفَرْتُ لَهُ»

(بحار ج 87 ص 167 )

آیا نمی بینید این بنده ام را که از خواب شیرین خود دست برداشته و با نمازی که بر او واجب نکرده اند مشغول است؟! گواه باشید که من او را مشمول مغفرت خویش قرار دادم.

مولایمان علی در پایان نامه ای که برای عثمان بن حنیف انصاری مرقوم فرموده چنین می نویسد:

«طُوبى لِنَفسٍ أدَّت إلى رَبِّها فَرضَها ، و عَرَكَت بِجَنبِها بُؤسَها ، و هَجَرَت في اللَّيلِ غُمضَها ، حتّى إذا غَلَبَ الكَرى علَيها افتَرَشَت أرضَها ، و تَوَسَّدَت كَفَّها ، في

ص: 38

مَعشَرٍ أسهَرَ عُيُونَهُم خَوفُ مَعادِهِم ، و تَجافَت عن مَضاجِعِهِم جُنُوبُهُم ، و هَمهَمَت بِذِكرِ رَبِّهِم شِفاهُهُم ، و تَقَشَّعَت بِطُولِ استِغفارِهِم ذُنُوبُهُم ، اُولئكَ حِزبُ اللّه ِ ، ألا إنَّ حِزبَ اللّه ِ هُمُ المُفلِحُونَ»

(نامه 45 )

خوشا به حال آن کسی که به تکلیف الهی خویش عمل می کند و با سختی ها در نهایت شکیبایی می سازد و شب زنده دار است و از خوابیدن دوری می نماید و تا آن زمانی که خواب بر او غلبه کند زمین را فرش و دستش را بالش قرار دهد. همانهایی که ترس روز قیامت دیدگانشان را بیدار نگه داشته و پهلوهایشان را از خوابگاههایشان دور ساخته و لبهایشان به ذکر و یاد پروردگار آهسته گویاست. و به خاطر آنکه زیاد استغفار میکنند گناهانشان زودوده شده است. «آنان حزب خدایند و بدانید که حزب خدا پیروز و رستگار است.

ممکن است برای بعضی از علاقمندان به شب زنده داری این سؤال مطرح شود که ما چه انجام دهیم تا موفق به بیداری شب و سحر شویم و به عبادت پروردگار بپردازیم؟

نخست داشتن یک برنامه صحیح برای خواب و استراحت ضروری است ساعاتی که خواب آن برابری می کند با ساعتها خواب روز یعنی از ساعت یازده تاسه یا چهار بامداد برای خوابیدن و استراحت انتخاب شود و دوم آنکه شکم از غذاهای متعدد و فراوان پر نشود و با معده ای سبک استراحت شود و برای آنانی که خواب سنگین دارند ساعت زنگ دار آن هم با فاصله تا محل استراحت لازم است زیرا که اگر ساعت بالای سر باشد زنگ آن را قطع می کنیم و دوباره بخواب می رویم ولی وقتی چند متری با ما فاصله داشته باشد مجبوریم خود را از رختخواب جدا

ص: 39

کنیم و کمتر اتفاق می افتد که دوباره به رختخواب برگردیم و استراحت کنیم بهر حال آنانی که علاقمند به شب زنده داری هستند باید مقدمات کار را آماده کنند و بی برنامه نباشند. بی گمان شب نشینیها، حتی اگر دور از جنجال گناه و معاصی باشد کمترین اثرش سلب توفیق از بیداری در هنگام صبح صادق است.

لقمان حکیم به فرزندش می فرمود:

« يا بُنَيَّ، لا يَكُنِ الدّيكُ أكيَسَ مِنكَ ، وأكثَرَ مُحافَظَةً عَلَى الصَّلَواتِ، ألا تَراهُ عِندَ كُلِّ صَلاةٍ يُؤذِنُ حديث لَها، وبِالأَسحارِ يُعلِنُ بِصَوتِهِ وأنتَ نائِمٌ . »

فرزندم مبادا چنین شود که خروس صبح از تو هوشیارتر و به اوقات نماز از تو مراقب تر باشد! آیا نمی بینی که در هنگام هر نماز اعلام وقت نماز را می نماید و سحرگاهان، ندا به آوای بلند سر می دهد، در حالی که تو در خوابی!

هنگام سپیده دم خروس سحری

دانی که چرا می کند نوحه گری

یعنی که نمودند در آئینه صبح

کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری

راستی خیلی زشت است که ما ادعای عشق به پروردگار را داشته باشیم ولی تمام شب را بخوانیم و حاضر نباشیم لحظاتی را با معشوق و محبوب خلوت کنیم و راز دل بگوئیم!؟

«يَابنَ عِمرانَ ، كَذِبَ مَن زَعَمَ أنَّهُ يُحِبُّني فَإِذا جَنَّهُ اللَّيلُ نامَ عَنّي ؛ ألَيسَ كُلُّ مُحِبٍّ يُحِبُّ خَلوَةَ حَبيبِهِ»

ای پسر عمران: دروغ می گوید آن شخصی که گمان می کند مرا دوست دارد در حالی که تمام شب را می خوابد! آیا این طور

ص: 40

نیست که هر عاشقی خلوت با معشوق خویش را دوست میدارد؟!

(بحار ج 87 ص 139 )

و ای پسر عمار: وقت سحر از دلت خشوع و از تنت خضوع و از چشمانت قطرات اشک نثار من بنما و مرا بخوان که مرا به خود نزدیک و اجابت کننده دعوتت خواهی یافت.

ص: 41

انواع عبادات:نماز

«وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي الصَّلَاةِ فَإِنَّهَا عَمُودُ دِينِكُمْ »

(نامة - 47 )

بترسید از خدا و بترسید از خدا درباره نماز که آن ستون دین شماست.

«الصَّلَاةُ قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ» (حكم و مواعظ - 131 )

و نماز وسیله تقرب هر پرهیزکار است.

«الصَّلاةَ تَنزِيها مِنَ الكِبرِ» (حكم و مواعظ - 346 )

خداوند نماز را واجب نمود برای پاکیزه شدن از کبر و خودپسندی. عباراتی که در فوق ملاحظه نمودید از گفتار نورانی مولای مصلین امیرالمؤمنین علی است که درباره نماز بیان فرموده. نماز چگونه ستون دین است؟ پاسخ به این سؤال را لقمان حکیم برای فرزندش بیان کرده فرزندم نماز را بر پا دار که داستان نماز در دین خدا داستان ستون خیمه است هنگامی که ستون برپاست طنابها و میخهایی که کوبیده شده بر زمین و سایه خیمه قابل استفاده هستند ولی اگر ستون متزلزل باشد طناب و میخ و بی فایده و سایه ای وجود نخواهد داشت.

(بحار ج 82 ص 227 )

هرگاه اهل ایمان انواع و اقسام کارهای خیر و پسندیده انجام دهند ولی نماز نخوانند و یا کاهل نماز باشند بی تردید از سایر

ص: 42

اعمال خویش سودی نخواهند برد زیرا که هیچ کار نیکی بر نماز برابری نمی کند.

امام صادق فرمود:

«إنّ طاعَةَ اللّه ِ خِدمَتُهُ في الأرضِ، فليسَ شَيءٌ مِن خِدمَتِهِ يَعدِلُ الصَّلاةَ. »

(بحار ج 8 ص 29 )

طاعت و بندگی خداوند تبارک و تعالی خدمتگزاری خدا در روی زمین است و هیچ نوع خدمتگزاری خدا معادل نماز نمی باشد. مولایمان فرمود: نماز وسیله تقرب هر پرهیزکار است.

نماز وسیله برقراری ارتباط تنگاتنگ اهل تقوا با پروردگار متعادل است پرهیزگاران در هنگام نماز فارق از همه چیز می شوند و خود را در کنار خداوند و در محضر او می بینند همینکه مشغول قرائت نماز می شوند احساس قرب به حق پیدا میکنند خصوصا وقتی که خداوند را با کاف خطاف می خوانند و می گویند:

«إِيّاكَ نَعبُدُ وَإِيّاكَ نَستَعينُ»

در اینجا دیگر هیچ حایل و مانعی بین خود و خدای خویش احساس نمی کنند و این نماز است که بهترین وسیله ارتباط آنان با حضرت معبود است.

معاویه بن وهب می گوید از امام صادق پرسیدم بهترین چیزی که باعث می شود بندگان خدا به پروردگارشان نزدیک شوند کدام است؟! و محبوبترین چیز نزد پروردگار چیست؟ فرمود:

«ما أعلَمُ شَيئا بعدَ المَعرِفَةِ أفضَلَ مِن هذِهِ الصَّلاةِ، أ لا تَرى أنّ العَبدَ الصالِحَ عيسَى بنَ مريمَ قالَ : «وَ أوْصانِي بِالصَّلاةِ»

(فروع کافی ج 3 ص 264 )

ص: 43

بعد از معرفت به پروردگار چیزی را نمی شناسم که بر تر و بهتر از این نماز باشد آیا ندیدی بنده صالح خدا عیسی بن مریم گفت: خداوند مرا به نماز سفارش فرموده است.

در یک روایت داریم که امام کاظم (علیه السلام) فرمود:

«صَلَواتُ النَّوافِلِ قُرُباتُ كُلِّ مؤمِنٍ»

(بحار ج 82 ص 308 )

نمازهای مستحب وسیله تقرب هر مؤمن به خداوند است. و در بیاتی دیگر مولایمان فرمود:

نماز در میان وسایل تقرب به پروردگار بهترین آنهاست. اما نماز چگونه تنزیه از کبر است: وقتی نمازگزار در پیشگاه پروردگار می ایستد و سر فرود می آورد و رکوع می کند و از همه و مهمتر سر به خاک می ساید دیگر کبر و خودپسندی برایش معنایی ندارد خصوصا اگر نماز همراه با خشوع و خضوع باشد.

«قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ، الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ»

(مؤمنون - 1 و 2 )

مؤمنان رستگار شدند، آنها که در نمازشان اهل خشوع هستند.

از رسول خدا درباره خشوع در نماز سؤال شد!فرمود:

«التَّواضُعُ في الصَّلاةِ ، و أنْ يُقْبِلَ العَبدُ بقَلبِهِ كُلِّهِ على رَبِّه».

(بحار ج 84 ص 264 )

تواضع در نماز را گویند و اینکه دل بنده به طور کلی متوجه پروردگارش باشد.

مرحوم طبرسی در تفسیر شریف مجمع البیان می گوید:

«الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ»

ص: 44

یعنی آنانی که در نمازشان خاضعند، متواضع و ذلیل و کوچک هستند دیدگانشان را از مواضع سجده روی بر نمی گردانند و به راست و چپ توجه نمی کنند. سپس روایتی را نقل می کند که رسول خدا با دید مردی در نماز بار ریش خودبازی می کند، فرمود:

« أما أنّه لَو خَشَعَ قَلبُهُ لَخَشَعَت جَوارِحُهُ»

اگر این مرد قلبش خاشع و متواضع بود اعضاء و جوارحش نیز خاشع و متواضع بودند.

مرحوم طبرسی به همین روایت استدلال می کند که خشوع در نماز عبارت است از خشوع قلب و جوارح. خشوع قلب به آن است که دل به غیر خدا مشغول نباشد و در آن غیر از عبادت و معبود جای نداشته باشد و خشوع جوارح بسته بود دیدگان و و اقبال اعضاء به خدا و بی توجهی به اطراف است.

(مجمع البیان ج 7 ص 176)

اینک به نمونه هایی از خشوع معصومین صلوات الله توجه کنید.

رسول خدا وقتی به نماز می ایستاد رنگش از خوف خدا کبود می شد. امیرالمؤمنین علی علی هنگامی که وقت نماز فرا میرسید رنگش تغیر می کرد و بر خود می لرزید به او گفته می شد شما را چه شده است؟ می فرمود: وقت آن رسیده امانتی که خداوند بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشت و آنها پرهیز کردند از پذیرش آن و انسان آن را حمل کرد و من نمیدانم آیا می توانم درست و نیکو انجام دهم یا خیر؟ حضرت فاطمه علی از ما خوف خداوند تبارک و تعالی در نماز چهره اش برافروخته می شد.

ص: 45

امام حسن مجتبی وقتی به نماز می ایستاد تمام بندهای اعضایش می لرزید و هنگامی که صحبت از بهشت و جهنم میشد مثل اضطراب تسلیم شده مضطرب میگردید.

(روایات فوق بحار ج 84 ص 248 و 366 )

و امام حسین علی در حالی که اشک از دیدگانش جاری بود و می گفت:

خدایا مرا بگونه ای قرار ده که از تو آن طور بترسم مثل آنکه ترا می بینم.

(دعای عرفه امام حسین )

امام سجاد وقتی به نماز می ایستاد رنگش تغییر می کرد و وقتی به سجده می رفت سر بر نمی داشت تا عرق از سر و رویش می ریخت.

(بحار ج 84 ص 261 )

و نکته مهم دیگری که باید در بحث نماز مطرح شود خواندن نماز به موقع و وقت اول است که آن قدر از اهمیت برخوردار است که امام صادق عال می فرمود:

«فَضلُ الوَقتِ الأوَّلِ على الآخِرِ كَفَضلِ الآخِرَةِ على الدُّنيا»

(بحار ج 82 ص 359 )

برتری نماز اول وقت بر سایر اوقات نماز همانند برتری آخرت بر دنیا است.

مولایمان درباره اوقات نماز و تفسیر آیه شریفه

«الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ» (ماعون 4و5)

کسانی که از نمازشان غافلند.

چنین می فرماید:

«لَيسَ عَمَلٌ أحَبَّ إلى اللّه ِ مِن الصَّلاةِ، فلا يَشغَلَنَّكُم عَن أوقاتِها شَيءٌ مِن اُمورِ الدُّنيا، فإنَّ اللّه َ عَزَّ و جلَّ ذَمَّ أقواما فقالَ : «الذينَ هُم عَن صَلاتِهِمْ ساهُونَ» يعني

ص: 46

أنَّهُم غافِلُونَ استَهانُوا بِأوقاتِها»

(بحار ج 101 ص 100 )

هیچ عملی نزد پروردگار از نماز محبوبتر نیست بنابراین چیزی از امور دنیا در اوقات نماز شما را مشغول نکند زیرا که خداوند تبارک و تعالی عده ای را ملامت فرموده که از از نمازشان غافلند این غفلت به معنای آنست که نسبت به اوقات نماز توجه ندارند و بی اعتنا هستند.

همو وقتی محمدبن ابی بکر را حاكم مصر کرد در نامه ای وظایف وی را بیان فرمود از جمله درباره نماز سفارش کرد.

«صَلِّ الصَّلاةَ لِوَقتِها المُؤَقَّتِ لَها، ولا تُعَجِّل وَقتَها لِفَراغٍ، ولا تُؤَخِّرها عَن وَقتِها لِاشتِغالٍ، واعلَم أنَّ کلَّ شَی ءٍ مِن عَمَلِک تَبَعٌ لِصَلاتِک.».

(نامة -27 )

نماز را در وقت فضیلت آن بجای آور و به خاطر راحتی، زودتر از وقت آن را به جای نیاور و نیز به خاطر اشتغالات آن را به تأخیر نینداز و بدان تمام کارهای توبه نمازت بستگی دارد. یک نکته را به نظر شما خوانندگان گرامی برسانم که به طور قطع وجود نازنین حضرت صاحب الزمان حجة بن الحسن روحی له الفداء نمازهای خود را اول وقت می خواند ما نیز نمازهای یومیه و واجب خود را در اول وقت بخوانیم فرشتگانی که مأمور به ثبت نمازهای اول وقت هستند نماز ما را همراه نماز آن سرور ثبت کنند انشاء الله از برکت وجود آن بزرگوار نمازهای ما نیز مقبول واقع شود.

ابراهیم بن موسی می گوید همراه امام رضاعلی بودم و بنا بود عده ای از مشتاقان امام عل به ملاقات آن حضرت آیند هنگام نماز شد امام الا مکانی را برای خود انتخاب نمود و فرمود: اذان

ص: 47

بگو. عرض کردم منتظر بمانیم تا مشتاقان ملاقات شما برسند، فرمود:

«غَفَرَ اللّهُ لكَ، لا تُؤَخِّرَنَّ صَلاةً عن أوَّلِ وَقتِها إلى آخِرِ وَقتِها مِن غَيرِ عِلَّةٍ، علَيكَ أبَدا بأوَّلِ الوَقتِ، فَأذَّنتُ و صَلَّينا »

(بحار ج 83 ص 21)

خداوند تو را بیامرزد هیچگاه نماز را از اول آن به آخر وقت بدون علت تأخیر نینداز. بر تو باد به خواندن نماز در اول وقت، ابراهیم بن موسی می گوید اذان گفت و به اتفاق امام رضا نماز را به جا آوردیم.

در پایان بحث نماز خوب است به چند روایت که حکایت از شرایط قبولی نماز دارد اشاره داشته باشیم.

1- از امام سجاد از سبب قبولی نمازها سؤال شد؟ فرمود:

«بِوِلایِتَنا وَ البرَاءَةِ مِن اَعدائِنا»

(بحار ج 84 ص 245 )

ولایت ما و بیزاری جستن از دشمنان ما.

2- امام صادق ع فرمود: کسی که نگاه غضبناک بر صورت پدر و مادر کند اگر چه پدر و مادر بر او ستم کرده باشند.

«لم يَقبَلِ اللّه ُ لَهُ صلاةً»

خداوند نمازش را قبول نمی کند

3- رسول خدا و فرمودند: کسی که غیبت مرد و یا زن مسلمانی را کرده تا چهل شبانه روز نماز و روزه اش قبول نمی شود مگر آنکه از کسی که غیبت او را کرده رضایت طلبد.

(بحار ج 75 ص 258 )

4- امام باقر فرمود: کسی که شراب می خورد تا چهل شبانه روز نمازش قبول نخواهد شد و اگر نماز را هم ترک کند عذابش تشدید خواهد شد زیرا که نماز را نیز ترک کرده است.

(بحار ج 84 ص 319 )

ص: 48

5- زن ناشزه، مانع زکات، امام جماعتی که مردم کراهت دارند بدو اقتدا کنند، شخص مست و آنکه گرفتار بول و غایط است نمازهایشان مقبول واقع نمی شود.

(بحار ج 77 ص 50 )

1-«لا يَقبَلُ اللّه ُ صلاةَ عَبدٍ لا يَحضُرُ قَلبُهُ مَع بَدَنِهِ»

(بحار ج 84 ص 242 )

همان گرامی فرمود: خداوند نماز بنده ای که دلش همراه بدنش متوجه نماز نباشد قبول نخواهد کرد.

ص: 49

روزه

«اِنَّ اَفْضَلَ ما تَوَسَّلَ بِهِ الْمُتَوَسِّلُونَ اِلَى اللّهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى الاْيمانُ بِهِ وَ بِرَسُولِهِوَ... صَوْمُ شَهْرِ رَمَضانَ فَاِنَّهُ جُنَّةٌ مِنَ الْعِقابِ.» خطبه - 109

همانا بهترین وسیله تقرب به پروردگار برای تقرب جویان به عبارت از ایمان به خدا و رسول و روز ماه مبارک رمضان که سپری در برابر عذاب و عقاب الهی است.

«لِكُلِّ شَيءٍ زكاةٌ و زكاةُ الأبدانِ الصِّيامُ.»

حكم و مواعظ - 131

بر هر چیزی زکاتی است و زکات بدن روزه است

«فَرَضَ اللهُ ... الصِّيامَ ابْتِلاءً لاخلاصِ الْخَلْقِ.. »

حكم و مواعظ - 244

خداوند روز را واجب کرد برای امتحان اخلاص در مردم. مولایمان علی در یکی از عیدها فرمود،

«اِنَّما هُوَ عيدٌ لِمَنْ قَبِلَ اللّهُ صِيامَهُ وَ شَكَرَ قِيامَهُ، وَ كُلُّ يَوْم لايُعْصَی اللّهُ فيهِ فَهُوَ يَوْمُ عيد»

حكم و مواعظ - 420

همانا این عید کسی است که خداوند روزه اش را قبول کرده و نمازش را سپاس گفته و هر روزی که در آن معصیت پروردگار

ص: 50

نکنند روز عید است.

دیدگاه امیرالمؤمنین علی علی را درباره روزه ملاحظه فرمودید حال به توضیح جمله به جمله گفتار آن گرامی بپردازیم.

چرا روزه ماه مبارک رمضان سپری در برابر آتش جهنم و است؟ زیرا که روزه از عبادات بزرگ اسلامی است و یکی از پنج چیزی می باشد که اساس اسلام بر آنها بنا شده پس شخص روزه دار با انجام این فریضه الهی مصونیت از آتش جهنم پیدا خواهد کرد.

لغت صوم بمعنای امساک است امساک از خوردن و آشامیدن و پرهیز از اشباع غریزه جنسی و غیره، بنابراین کسی که به عنوان اطاعت از فرمان پروردگار خواسته های فطری و طبیعی خود را هم نادیده میگیرد و در حال گرسنگی و تشنگی نمی خورد و نمی آشامد و مانع شهوات خویش می شود سزاوار است که از آتش دوزخ در امان باشد.

وقتی فلسفه روزه رسیدن به تقوا و پاکدامنی است چرا نباید سپر در برابر آتش جهنم باشد؟!

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»

بقره 183

ای اهل ایمان روزه بر شما نوشته شده، همان گونه که بر کسانی که قبل از شما بودند نوشته شد، تا پرهیزکار شوید.

یعنی بوسیله روزه از معصیت و نافرمانی پروردگار پرهیز کنید و و بعبارتی دیگر بخاطر لطفی که در هنگام روزه داری به شما ، میشود اهل تقوا شوید. زیرا که روزه قویترین وسیله برای ترک معصیتها و گناهان است.

ص: 51

بهمین علت امیرالمؤمنین فرمود:

«أَلصِّيامُ اِجْتِنابُ الْمَحارِمِ كَما يَمْتَنِعُ الرَّجُلُ مِنَ الطَّعامِ وَ الشَّرابِ»

بحار ج 96 ص 294

روزه پرهیز از کارهای حرام است همان طور که انسان در حال و هر روزه از خوردن و آشامیدن اجتناب می کند.

یکبار رسول الله به جابر بن عبدالله فرمود: ای جابر این ماه رمضان است هر کس روزهایش را روزه بگیرد و شبهایش به ذکر خدا مشغول شود و شکم و غریزه جنسی و زبانش را پاکیزه نگه دارد هنگام خارج شدن از این ماه از تمامی گناهان خارج و پاکیزه خواهد شد. جابر گفت: ای رسول خدا چه حدیث زیبایی ست؟ فرمود: ای جابر البته چه سخت است شرطهایی در این و حدیث اشاره شد.

بی جهت نبود که امام سجاد در هنگامی که وارد ماه مبارک رمضان میشد از خداوند طلب کمک می کرد و می گفت:

«أَعِنَّا عَلَی صِیامِهِ بِکفِّ الْجَوَارِحِ عَنْ مَعَاصِیک، وَ اسْتِعْمَالِهَا فِیهِ بِمَا یرْضِیک حَتَّی لَا نُصْغِی بِأَسْمَاعِنَا إِلَی لَغْوٍ، وَ لَا نسْرِعَ بأَبْصَارِنَا إِلَی لَهْوٍ وَ حَتَّی لَا نَبْسُطَ أَیدِینا إِلَی محْظُورٍ، وَ لَا نَخْطُوَ بِأَقْدَامِنَا إِلَی مَحْجُورٍ، وَ حَتَّی لَا تَعِی بُطُونُنَا إِلَّا مَا أَحْلَلْتَ، وَ لَا تَنْطِقَ أَلْسِنَتُنَا إِلَّا بِمَا مَثَّلْتَ، وَ لَا نَتَکلَّفَ إِلَّا مَا یدْنِی مِنْ ثَوَابِک، وَ لَا نَتَعَاطَی إِلَّا الَّذِی یقِی مِنْ عِقَابِک».

دعاء - 24 صحیفه سجادیه

وبر بجا آوردن روزه ای که اعضاء و جوارح از افتاد در نافرمانیهایت بر حذر باشند و در آن ماه به آنچه ترا راضی

ص: 52

می کند مشغول گردند یاریمان کن تا با گوشهایمان سخن بیهوده گوش ندهیم و با چشمانمان به لهو و لعب نپردازیم و تا دستهایمان را به روی حرام دراز نکنیم و با قدمهایمان به سوی آنچه حرام است قدم ننهیم و تا شکمهایمان فقط از حلال پر شود و زبانهایمان گویای آن باشد که تو خبر داده ای و تا به زحمت نیفتیم مگر به آنچه که ما را به ثواب تو نزدیک می کند و بجا نیاوریم جز آنچه را که از عذاب تو نگاه می دارد.

عبارت دیگری مولایمان علی ع درباره روزه فرمود: بر هر چیزی زکاتی است و زكات بدن روزه است.

آری شخص روزه دار در اثر روزه گرفتن زواید و اضافیهای گوشت و خون او آب می شود و بدن به حالت طبیعی و عادی باز می گردد و طمع گرسنگی و تشنگی را می چشد.

امام صادق می فرمود: اما علت و فلسفه روز آن است که ثروتمند و فقیر در یک صف قرار گیرند زیرا که ثروتمند طعم گرسنگی را نمی چشد و با روزه گرفتن می چشد در نتیجه به فقیران ترحم می کند و برای ثروتمندان همیشه هر چه را که بخواهند آماده است و خداوند اراده کرده با واجب نمودن روزه بین بندگانش مساوات برقرار کند و ثروتمندان طعم گرسنگی را بچشند و بر ضعیف رقت قلب نشان دهند و بر مردم گرسنه ترحم نمایند.

من لایحضره الفقیه ج 2 ص 63

بسیاری از کسانی که در منازل سلوک الی الله قدم گذاشتند از طريق روزه های مستحب و از بین بردن زواید بدن و تن خاکی خویش به مراتب بالاتر سیر کردند.

زندگی نامه بزرگان از معلمین اخلاق سیر و سلوک گواه این معنا است که آن گرامیان گاهی دوره سال را روزه می گرفتند تا

ص: 53

بتوانند نفس را در اختیار خود داشته و با روحی بلند و قدرتمند قرب بحق پیدا کنند. در حدیث معراج آمده که رسول الله عرض کرد:

«يَا رَبِّ: و ما ميراثُ الصَّومِ ؟ قالَ : الصَومُ يُورِثُ الحِكمَةَ، و الحِكمَةُ تُورِثُ المَعرِفَةَ، و المَعرِفَةُ تُورِثُ اليَقينَ ، فإذا استَيقَنَ العَبدُ لا يُبالِي كيفَ أصبَحَ، بِعُسرٍ أم بِيُسرٍ »

بحار ج 77 ص 27

پروردگارا میراث روزه چیست؟ خداوند فرمود: حکمت میراث روزه است و شناخت و معرف میراث حکمت است و یقین میراث معرفت و شناخت است و هنگامی که بنده خدا به مرتبه و و مقام یقین رسید باکی ندارد که صبح کند در سختی و یا در و سهولت.

ص: 54

زكات، خمس، صدقه

در مورد اول و دوم واجب و مورد سوم مستحب است وقتی خداوند به انسان مال و ثروت عطا می فرماید معنایش این نیست که این اموال باید در انحصار صاحب مال قرار گیرد بلکه بخشی از م

آن ثروت را باید گاهی بعنوان یک عمل واجب مثل زكات و خمس بپردازد و گای بعنوان مستحب مثل صدقات و خیرات و انفاقات و در راه خدا بدهد.

مالکیت ما اعتباری است در حقیقت مالک اصلی خداست بنابراین از آنچه خداوند به طور موقت و کوتاه در اختیار ما گذاشته باید به آنهایی که ندارند و نیازمند هستند پرداخت نمود.

«الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ»

بقره - 3

آنانی که ایمان به غیب دارند و نماز را بر پا می دارند و از تمام نعمتها و مواهبی که به آنان روزی داده ایم انفاق می کنند.

مولایمان على ما درباره پرداخت زکات می فرمود:

« ثُمَّ إِنَّ الزَّكَاةَ جُعِلَتْ مَعَ الصَّلَاةِ قُرْبَاناً لِأَهْلِ الْإِسْلَامِ فَمَنْ أَعْطَاهَا طَيِّبَ النَّفْسِ بِهَا فَإِنَّهَا تُجْعَلُ لَهُ كَفَّارَةً وَ مِنَ النَّارِ حِجَازاً وَ وِقَايَةً فَلَا يُتْبِعَنَّهَا أَحَدٌ نَفْسَهُ وَ لَا يُكْثِرَنَّ عَلَيْهَا لَهَفَهُ فَإِنَّ مَنْ أَعْطَاهَا غَيْرَ طَيِّبِ النَّفْسِ

ص: 55

بِهَا يَرْجُو بِهَا مَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْهَا فَهُوَ جَاهِلٌ بِالسُّنَّةِ مَغْبُونُ الْأَجْرِ ضَالُّ الْعَمَلِ طَوِيلُ النَّدَمِ.» خطبه - 109

نکته دیگر زکات است که همراه با انجام نماز، وسیله تقرب مسلمانان به پروردگار می باشد. کسی که از روی میل و رغبت و زکات را بپردازد، برای او کفاره گناهان محسوب می شود و مانع و نگهدارنده از آتش دوزخ میگردد.

بنابراین کسی چشمش به دنبال مالی نباشد که به عنوان زکات پرداخته و نباید درباره آنچه رد کرده حسرت بخورد زیرا که : اگر کسی از روی کراهت و ناخشنودی زکات دهد و در این حال به

پاداش جهان آخرت چشم دوخته باشد به سنت پیامبران و نادان و از نظر اجر و پاداش زیانکار و کردارش تباه شده و و پشیمانی طولانی در پی خواهد داشت.

خمس: نقل شده که در زمان خلیفه دوم از زیور کعبه

و فراوانی آن نزد او صحبت شده و عده ای بدو گفتند اگر آن را به فروش رسانی و با پول آن لشکر اسلام را تقویت کنی ثوابش بیشتر است و کعبه را نیازی به زر و زیور نیست؟

عمر به این کار تصمیم گرفت و از امیرالمؤمنین عال پرسید، آن گرامی فرمود: قرآن بر رسول خدا نازل شد و اموال چهار قسم بود: اموال مسلمین که آن را به سهم هر یک، میان ارث برها تقسیم فرمود. و غنیمت جنگی که آن را بین افرادی که سزاوار بودند قسمت کرد.

«وَ الْخُمُسُ فَوَضَعَهُ اللّهُ حَيْثُ وَضَعَهُ،»

وخمس که خدا قرار داد و آن در جایی که باید بدهد و صدقات که پروردگار آن را در مصرفهای معین قرار داد. و زیور کعبه در آن روز بود و خدا آن را به حال خود گذاشت و آن را از

ص: 56

روی فراموشی رها نکرد و مکانش از دید پروردگار مخفی نبود. بنابراین تو آن را جایی قرار ده که خدا و رسولش قرار دادند، عمر به امام گفت:

«لَوْلَاکَ لَافْتَضَحْنَا»

اگر تو نبودی رسوا میشدیم و زیور کعبه را به حال خود و گذاشت.

حكم و مواعظ - 362

«وَ اعْلَمُوا َنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ. »

انفال - 41

بدانید هر گونه غنیمتی به دست آورید، خمس آن برای خدا، و برای پیامبر و برای ذی القربی و یتیمان و مسکینان و واماندگان ه در راه است. عمران بن موسی می گوید در محضر امام موسی بن جعفر آیه خمس را قرائت کردم امام علی فرمود: ما كان لله فهو يرشوله و ماکان پرشوله هولنا.

(وسائل الشیعه ج 6 ص 338 )

سهم خدا متعلق به رسول اوست و سهم رسول خدائیان

تعلق به ما دارد. امام صادق عال می فرمود:

«إِنَّ اَللَّهَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ لَمَّا حَرَّمَ عَلَيْنَا اَلصَّدَقَةَ أَنْزَلَ لَنَا اَلْخُمُسَ فَالصَّدَقَةُ عَلَيْنَا حَرَامٌ وَ اَلْخُمُسُ لَنَا فَرِيضَةٌ وَ اَلْكَرَامَةُ لَنَا حَلاَلٌ.»

(وسائل ج 6 ص 337)

خداوند که خدایی جز او نیست هنگامی که صدقه را بر ما حرام کرد، خمس را بر ما نازل فرمود. بنابراین صدقه بر ما حرام است و خمس دادن به ما واجب است و هدیه و کرامت بر ما حلال

ص: 57

می باشد. ابی بصیر می گوید از امام محمد باقر علی شنیدم که فرمود:

«مَنْ اِشْتَري شَيْئاً مِنَ الخُمسِ لَمْ يَعذِرهُ اللهُ اِشْتَري ما لا يحّلُ لَهُ »

(وسایل ج 6 ص 338 )

و هر کس چیزی را معامله کند که خمس بدان تعلق گرفته در و پیشگاه پروردگار عذری ندارد و معامله ای را انجام داده که بر او حلال نیست.

اینک به یک داستان بسیار جالب و نسبتا طولانی در این باب توجه ویژه بفرمائید که دیدگاه امامان معصوم (علیه السلام) را درباره پرداخت خمس آن هم از روی اخلاص روشن می نماید.

ابوعلی بن راشد گوید: در زمان امام صادق عال جمعی از و بزرگان شیعه در نیشابور گردهم جمع شدند و درباره سختیها و گرفتاریهای ظهور فرج به گفت و گو پرداختند. سخنانشان به این جا رسید که ما هر سال آنچه از وجوه و حقوق الهی بدهکار میشدیم به سوی مولای خود امام صادق عال می فرستادیم، اما اکنون دروغگویان و کسانی که ادعای امامت مینمایند زیاد شده، خوب است مردی مورد اعتماد را انتخاب کرده به سوی امام بفرستیم تا این مطلب و مشکل را برای ما روشن کن و امام بر حق بعد از امام صادق علی را بشناسیم.

شخصی به نام ابی جعفر محمد بن ابراهیم نیشابوری را انتخاب کردند و آنچه از حقوق و وجوه الهی برگردنشان بود به وی تسلیم نمودند تا به امام زمانشان برساند، آن اموال عبارت بود از:

ال سی هزار دینار (اشرفی طلا) و پنجاه هزار درهم (پول نقره)و دو هزار قطعه پارچه و جامه های ارزان قیمت و گران قیمت.

در این میان زنی کهنسال و با فضیلت از زنان شیعه به نام

ص: 58

شطيطه به نزد ابوجعفر آمد. به همراه خود یک درهم و دو نخود نقره و قطعه پارچه ای از پنبه به ارزش چهار درهم، آورد و گفت: پیش از این در مال من از حقوق واجب الهی نبود، اینها را به مولایمان تقدیم کن.

البته درهم او نقره خالص بود و پارچه را هم با دست خود و بافته بود. ابوجعفر از کم بودن این مال در خود احساس شرمندگی می کرد، به همین خاطر به آن زن گفت: ای زن من حيا ز می کنم و از مولایم خجالت میکشم که این درهم و قطعه پارچه کم ارزش را برای ایشان ببرم. شطيطه گفت: آیا نمی بری؟! « وَاللَّهُ لَا يَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ »

(احزاب - 53 )

خداوند از حق حیا و پروایی ندارد. ای مرد در کار حق و خجالتی نیست اگر چه اندک باشد. آنچه از حقوق واجب بر گردن من است همین می باشد. تو رسول و فرستادهای بیش نیستی، پس اینها را بگیر و ببر، می خواهم وقتی خدا را ملاقات می کنم، چیزی از حقوق جعفر بن محمد (علیه السلام) برگردن من نباشد. ابوجعفر می گوید: درهم او را گرفتم و با فشار دست آن را کج نمودم تا نشانه ای باشد و در کیسه ای که چهارصد درهم از خلف بن موسی بود انداختم و قطعه پارچه اش را در بسته و کیسه ای که سی قطعه لباس دو برادر بلخی فرزندان نوح بن اسماعيل بود گذاشتم.

آنگاه شیعیان بسته ای را آوردند که در آن هفتاد ورقه و در هر 50 ورقه، مسأله ای از مسائل شرعیه درج شده و زیر آن را برای دی جوابش سفید گذاشته بودند، و نیز هر ورقه ای را روی هم قرار داده و با سه بند، بسته و بر هر بندی مهری جداگانه زده بودند.

ص: 59

شیعیان به ابوجعفر گفتند: ما این اوراق را به هم بسته و مهر کرده ایم، اینها را با خود حمل نموده، آنگاه که به خدمت امام (علیه السلام) رسیدی به او تسلیم کن و شب را در نزد وی بمان. چون صبح شد،

اوراق را از ایشان بگیر. چنانچه دیدی مهرها به حال خود باقی ع است و شکسته نشده، یک مهر را بشکن، اگر مشاهده نمودی و بدون شکستن مهر، جواب مسأله نوشته شده، پس او امام است و

اموال را به او تسلیم کن. در غیر این صورت اموال را به سوی ما برگردان. ابوجعفر می گوید: از نیشابور به سوی عراق حرکت کردم تا به شهر کوفه رسیدم، قبل از هر چیز به زیارت قبر مطهر

حضرت امیرالمؤمنین علی رفتم، سپس به سوی مسجد کوفه . رهسپار شد. بر درب مسجد مردی سالخورده را مشاهده کردم که و از کهولت و زیادی سن، ابروانش بر چشمها ریخته بود و صورتش

رعشه داشت، پارچه ای پشمی بر کمر بسته و پارچه ای دیگر در زیر بغل راست قرار داده و طرف دیگرش را بر شانه چپ انداخته بود و عده ای اطرافش را گرفته بودند و از حلال و حرام و مسائل شرعی خود می پرسیدند و او بر مذهب و روش امیرالمؤمنین حضرت علی جواب آنها را می داد.

از کسانی که در اطراف او بودند پرسیدم: این شخص کیست؟ گفتند:ابوحمزه ثمالی؟!

جلو رفتم و بر او سلام کرده و مقابلش نشستم. از حال و کارم پرسید، شرح حال را گفت. پس خوشحال شد و مرا در آغوش وسلم کشید، پیشانی ام را بوسید و گفت: اگر تمامی اهل دنیا تلاش کنند کلیه حقوق این خاندان به ایشان نخواهد رسید، ولی تو به برکت و حرمت آنها به زودی به جوارشان مشرف خواهی شد.

و از سخن او مسرور شدم. این اولین بهره ای بود که در عراق به

ص: 60

من رسید. با آنان نشستم و مشغول صحبت بودم که ناگاه ابوحمزه چشمان خود را گشود و به بیابان نگاهی کرد و گفت: آیا آنچه را که من میبینم، شما هم می بینی؟ گفتیم: چه می بینی؟ گفت: شخص شترسواری را می بینم که به ما نزدیک می شود.

به آن طرف که او نظر افکنده بود ما هم نگاه کردیم. مردی شترسوار را مشاهده نمودیم، چون به ما رسید شترش را خوابانید و بر ما سلام کرد و کناری نشست.

ابوحمزه از او پرسید: از کجا می آیی؟ گفت: از مدینه. ابوحمزه گفت چه خبر؟ گفت جعفر بن محمد حضرت صادق (علیه السلام) وفات نمود.

همین که این خبر را شنیدم، کمرم شکست و حزن و اندوه تمام وجودم را گرفت، با خود گفتم: حال به کجا روم؟ امیدم قطع و و بیچاره شدم. ابوحمزه به آن مرد مسافر گفت: حضرت صادق (علیه السلام) به چه کسی وصیت نمود و چه شخصی را جانشین خود قرار داد؟ گفت: به سه نفر اول ابوجعفر منصور خليفه عباسی و دیگر به فرزندش عبدالله افطح، و سوم به فرزند دیگرش موسی.

حاضرین شگفت زده شدند. در این هنگام ابوحمزه خندید و به سوی من متوجه شده، گفت: ناراحت نباش که امام را شناختم ای بزرگوار چگونه امام را شناختی؟!

گفت: اما جانشین قرار دادن آن حضرت، ابوجعفر منصور سلطان و خلیفه را برای پنهان داشتن امام حقیقی است و این که با دشمنان او را نشناسند، و اما جانشین قرار دادن آن حضرت دو الی فرزند بزرگ و کوچک خود را، بدین وسیله خواسته عدم صلاحیت فرزند بزرگتر خود را برای منصب امامت بیان دارد و

ص: 61

تصریح بر امامت فرزند کوچکتر فرموده است.

گفتم: از کجا چنین می گویی و از چه راهی فهمیدی؟

ابوحمزه در جوابم سخن رسول خدائیان را به حضرت على (علیه السلام) بیان داشت که ای علی امامت در فرزند بزرگتر تو و میباشد مادامی که عیب و نقصی نداشته باشد. و حال مشاهده می کنیم که امام صادق (علیه السلام) دو فرزند بزرگ و کوچک خود را جانشین قرار داده از این مطلب فهمیدم که حضرت عیب و نقص فرزند بزرگتر را آشکار ساخته عبدالله افطح نقص در خلقت : داشت پاها و یا سر او غیر عادی و پهن بودو تصریح بر امامت پسر کوچک خود فرموده است، پس به سوی موسی بن جعفر برو که او امام و صاحب الأمر است. وی ابوجعفر میگوید: از ابوجعفر جدا شدم و با قبر امیرالمؤمنین علی نیز وداع کرده، به سوی مدینه حرکت نمودم.

چون به آن جا رسیدم، توشه و بار سفرم را در کاروانسرایی گذاشتم و به مسجد رسول الله ان رفتم. پس از زیارت، نماز خواندم و از مسجد بیرون آمدم.

از اهل مدینه پرسیدم که جعفربن محمد چه کسی را برای جانشینی خود معین فرموده است. گفتند: فرزند بزرگ خود عبدالله افطح را! پرسیدم: آیا جواب مسائل را میدهد، گفتند: آری!

به قصد دیدن او به در خانه اش آمدم، اما بر در منزلش به روم

قدری غلام و نوکر مشاهده کردم که بر در خانه امیر و فرماندار در شهر آن اندازه دیده نمی شد.

این مطلب به نظرم ناپسند آمد و به دلم شک و تردید راه یافت. ولی خود را ملامت نموده با خود گفتم: اگر او امام باشد مرا

ص: 62

نرسد که به او اعتراض نمایم و در کارش چون و چراکنم.

اجازه ورد خواستم، غلامی داخل شد و سپس بیرون آمد و گفت: از کجا آمده ای؟ از این سؤال او دوباره به شک و تردید افتادم و با خود گفتم: به خدا قسم! این صاحب و امام من نیست! اما دیگر بار گفتم شاید تقیه می کند. در جواب غلام گفت: بگو که فلان شخص خراسانی است(سم خود را بیان داشتم).

غلام داخل شد و به من نیز اجازه ورود داد. چون داخل شدم، دیدم عبدالله بر مسندی مجلل نشسته و در مقابل او غلامانی ایستاده اند. با خود گفتم: خیلی عجیب است آیا ممکن است امام، در چنین جایگاه مجللی جلوس کند؟! باز خود را ملامت کرده و چنین به نظرم آمد که اینها از تشریفاتی است که احتیاجی به آنها نیست بلکه امام آنچه را صلاح بداند انجام می دهد.

سلام کردم، مرا نزدیک خود طلبید و با من مصافحه نمود و در نزد خود نشانید. با من گرم گرفته و زیاد ملاطفت و مهربانی کرد. آنگاه پرسید: قصد و هدف اصلی از آمدنت چیست؟ گفتم: به خاطر مسائلی که پاسخ می خواستم و بعد هم عازم حج هستم. گفت: از آنچه می خواهی بپرس.

ابوجعفر محمد بن ابراهیم نیشابوری سه سؤال می نماید، اما عبدالله افطح دو سؤال را اشتباه جواب می دهد، او می فهمد که عبدالله امام نیست. ابوجعفر می گوید: از خانه او خارج شدم و به نزد قبر مطهر حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) آمدم و خود را روی قبر آن حضرت موسم انداختم و گریه کردم و از ناامیدی و محرومیت خود در این سفر لم شکوه نمودم و عرض کردم:

ای رسول خدا پدر و مادرم فدایت باد، برای جواب این مسائل

ص: 63

و به سراغ چه کسی بروم؟ آیا به نزد یهود بروم؟ یا به سوی نصاری و مجوس! یا به نزد فقهایی که دشمن شما هستند! ای رسول خدا کجا بروم؟ پیوسته در حال گریه و استغاثه بودم که ناگهان احساس کردم شخصی مرا تکان می دهد. سرم را از روی قبر بلند ع کردم، چشمم به غلام سیاهی افتاد که پیراهن و عمامه کهنهای پوشیده بود. به من گفت: ای ابوجعفر نیشابوری آقایت موسی بن جعفر (علیه السلام) می فرماید: «نه سراغ یهود و نه به نزد نصاری و مجوس و نه به سوی دشمنانتان، بلکه به نزد ما بیا، منم حجت خدا، هر مسأله ای را که در جزوه سؤال نموده اید، همراه با آنچه

احتیاج داری، همه را روز گذشته جواب داده ام، اکنون آن جزوه و . درهم شطیطه را که وزنش یک درهم و دو نخود است و آن را در و کیسه ای نهادهای که چهار صد درهم خلف بن موسی در آن

می باشد، و همچنین قطعه پارچه او را که در میان لباس های دو برادر بلخی گذاردهای همه را به نزد من بیاور.

ابوجعفر نیشابوری می گوید: همین که این مطالب را از آن غلام شنیدم، تعجب کردم و نزدیک بود عقل از سرم بپرد. آنگاه برخاستم و به کاروانسرا رفتم، اثاثیه ام را باز کردم، جزوه مسائل و کیسه درهمها و لباسها را برداشتم، به طرف خانه امام که آن غلام معین کرده بود رفتم. منزلش را بسیار ساده و محقر یافتم که کسی رفت و آمد نداشت و بر در آن احدی نبود. در این هنگام

غلام را در آستانه در مشاهده کردم. چون مرا دید، جلوتر از من مهم داخل شد و من نیز با او داخل شدم. مولا و آقایم موسی بن ام جعفر را دیدم که بر حصیری نشسته و در زیر آن حضرت زیرانداز یمانی بود همین که مرا دید لبخندی بر لبان مبارکش نقش بست و فرمود:

ص: 64

نا امید مباش و بی تابی نکن، نه به نزد یهود و نه به سوی نصاری و مجوس، بلکه من حجت و ولی خدایم، آیا ابوحمزه ثمالی بر در مسجد کوفه برای تو جریان امامت مرا بیان نکرد؟!

ابوجعفر محمد بن ابراهیم نیشابوری گوید: چون این کلام و خبرهای غیبی را از آن گرامی شنیدم، آگاهی ام بیشتر شد و بر ا من ثابت شد که آن حضرت امام است.

امام موسی بن جعفر به من فرمود: «کیسه را بیاور» آنچه با خود داشتم تقدیم کردم. درب کیسه را گشود و دست مبارکش را در آن داخل نمود و از میان آن همه تنها درهم شطیطه را بیرون آورد و به من فرمود: این است در هم آن زن؟ گفتم آری! د سپس بسته لباس ها را گشود و از میان آنها، قطعه پارچه پنبهای شطیطه را خارج نمود که طول آن بیست و پنج زراع بود.

آنگاه به من فرمود: «به شطیطه سلام برسان، به او بگو قطعه پارچه تو را جزء كفنهایم قرار دادم.» سپس حضرت پارچه داد و فرمود: به شطیطه بگو: این از کفن های ماست، برای تو فرستادیم، پنبه اش از مزرعه خودمان (صریا قریه ای در یک فرسخی مدینه) قریه فاطمه ای است، بذر این را مادرمان زهرا به دست شریف خود برای کفنهای فرزندانش کاشته و خواهرم حکیمه خاتون، دختر امام صادق طلا آن را ریسیده و دست بافت اوست آن را در کفن خود قرار ده. آنگاه به غلامش٫ فرمود: ای متعب کیسه ای که مخارج زندگی مان در آن است بیاور، غلام کیسه را آورد و امام درهم شطیطه را در آن را انداخت و چهل درهم از آن خارج نمود، سپس فرمود: سلام مرا می به آن زن برسان و به او بگو از هنگامی که ابوجعفر این کفن و درهم ها را به تو رسانید نوزده شب بیشتر زنده نخواهی بود، از

ص: 65

و این چهل درهم، شانزده درهم آن را خرج کن و بیست و چهاردهم را از طرف خودت صدقه بده و صرف مخارج خود کن و من خودم برای نماز بر تو حاضر خواهم شد تو، ای ابوجعفر، هرگاه مرا دیدی به کسی معرفی نکن این موضوع را پنهان بدار و زیرا این کار برای نگهداری و حفظ جانت بهتر است.

مهرهای این اوراق را بشکن و ببین همان طور که به تو سفارش کرده اند و قبل از این که درهم های آنان را بیاوری! آیا جواب سوال ها را داده ایم یا نه؟ زیرا تو رسول و فرستاده ایشان هستی. ابوجعفر گوید: به مهرها دقت کردم، همه را صحیح دست نخورده یافتم، از میان آنها یکی از نامه ها را بیرون آوردم و . مشاهده نمودم که جواب مسأله را با خط مبارک مرقوم فرموده : است و همین طور نامه دوم و سوم ...و چون پاسخ سؤالات را به طور کافی و روشن و صحیح دریافت

کردم فورا به کاروانسرا رفتم. آنچه پول و پارچه و اموال همراهم بود به نزد حضرت بردم و در خدمت آن بزرگوار توقف کردم و اقامت گزیدم، تا این که در همان سال امام عازم سفر حج شد، من هم با کاروان آن گرامی حرکت نمودم و در هنگام رفتن و در طول راه این سعادت را یافتم که یک روز در کجاوه آن حضرت و روزی هم در محل پدرش باشم. پس از پایان اعمال حج با امام الا وداع کرده و به خراسان مراجعت نمودم. چون به نیشابور

رسیدم مردم زیادی به استقبالم آمدند که در بین آنها شطیطه محروم هم بود. هر کسی به من سلام می نمود و خوش آمدی گفت: ولی من از بین آنها تنها به شطیطه توجه نمودم. آنچه گذشته بود و

جریان ملاقاتم با امام(علیه السلام) را در حضور مردم به او خبر دادم و درهم ها و پارچه ای که امام داده بود به وی تسلیم نمودم، آن

ص: 66

زن از شدت خوشحالی نزدیک بود که جان از بدنش خارج شود. احدی از جماعت شیعه باقی نماند مگر این که بر مقام و منزلت این زن حسرت می خورد و یا حسد میورزید.

آنگاه جزوه و اوراق سؤال را به صاحبان آنها رساندم هتر کسی مهرهای نامه خود را می گشود و جواب ها را در زیر هر سوال و مشاهده می نمود. شطیطه همان طور که امام موسی بن جعفر خبر داده بود نوزده روز پس از آن زنده بود و سپس از دنیا رفت، خدایش رحمت کند.

شیعیان برای خواندن نماز بر او اجتماع نمودند. در این هنگام مشاهده کردم که حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام) سوار بر مرکبی راهواره تشریف آورد. از مرکب پیاده شد و مهار آن را . گرفت و ایستاد و همراه جمعیت بر آن زن نماز خواند.

امام (علیه السلام) همچنان حضور داشت، همین که جنازه را سرازیر قبر نمودند آن حضرت مقداری از تربت قبر اباعبدالله الحسین ع را در قبر پاشیدند.

چون امر خاکسپاری و دفن پایان یافت امام بر مرکب خویش سوار شد و صورت مبارک را به طرف جمعیت برگرداند به من فرمود. آنچه دیدی برای دوستانت بیان کن و سلام مرا به آنها برسان و به ایشان بگو (هرگاه شما هم نسبت به ما اهل بیت (علیه السلام) مانند این زن بوده و اخلاص داشته باشد من و هر کسی از اهل بیت (علیه السلام) که همچون من أمام این امت باشد در هر سرزمینی که باشید ناگزیر بر جنازه های شما حاضر می شویم پس تقوا و مو پرهیزکاری پیشه کنید و اعمال خود را نیک و شایسته گردانید تا لم ما را در راه نجات دادن خود از آتش دوزخ یاری نموده باشید.

ابوجعفر نیشابوری گوید: همین که آن گرامی پشت به

ص: 67

جمعیت کرد و حرکت نمود به مردم خبر دادم و آن امام را معرفی کردم. مردم با یک دنیا حسرت و اندوه نگاه می کردند در حالی که مرکب به سرعت دور میشد و امام (علیه السلام) را با خود می برد. به خاطر حزن و اندوه نزدیک بود که جان جمعیت از بدنهای ایشان خارج شود چرا که دیگر نمی توانستند با امام و مقتدای خود ملاقات کنند و چهره نازنین او را ببینند.

نقل از کتاب شطیطه بانوی رستگار

ص: 68

صدقه:

پس از زکات و خمس صدقات از انفاقات برجسته و قابل اهمیت است تعبیر مولایمان علی (علیه السلام)درباره صدقه بسیار زیبا و جالب است:

«وَ الصَّدَقَهُ دَوَاءٌ مُنْجِحٌ»

(حكم و مواعظ -6 )

صدقه دارویی است شفابخش. براستی که داروئی است شفابخش در بسیاری از مواقع دردها و آلام را می توان به وسیله رد کردن صدقه بر طرف کرد و بسیاری از خطرات جانی و مالی را نیز می توان به توسط اداء صدقه از خود دور نمود.

چنانکه رسول مکرم اسلام فرمود:

«الصَّدَقةُ تَدفَعُ البَلاءَ، و هِي أنجَحُ دَواءٍ»

صدقه بلا را دفع می کند و بهترین داروی شفا دهنده است.

(بحار ج 96 ص 132 )

همو فرمود:

«الصَّدَقَةُ تَمنَعُ سَبعينَ نَوعا مِن أنواعِ البَلاءِ،»

(میزان الحکمه ج 5 ص 321 )

صدقه هفتاد نوع از انواع بلا را از انسان دفع می کند.

همان گرامی فرمود:

«الصَّدَقَةُ تَدفَعُ مِيتَةَ السُّوءِ»

(فروع کافی ج 4 ص 2 )

ص: 69

صدقه مرگ سخت و مردن بد را دفع می کند.

یکبار مردی به محضر موسی بن جعفر ع شکایت کرد که من ده نفر نان خور دارم و همگی بیمار شده اند امامع فرمود:

«داوُوهُم بِالصَّدَقةِ، فَلَيسَ شَيءٌ أسرَعَ إجابَةً مِنَ الصَّدَقةِ، و لا أجدى مَنفَعةً على المَرِيضِ مِنَ الصَّدَقةِ»

آنها را با صدقه دادن مداوا کن زیرا که هیچ چیز مثل صدقه به سرعت به اجابت نمی رسد و هیچ چیز برای مریض از رد کردن صدقه سودمندتر نمی باشد. حتی مولایمان علیع توصیه می فرماید که برای توسعه روزی و معیشت صدقه بدهید؟

«اسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ. مَنْ أَيْقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِيَّةِ.»

با صدقه دادن در راه خدا روزی خود را فرود آرید و کسی که به گرفتن عوض يقين دارد در بخشش جوانمرد است.

و حتی برای حفظ ایمان و صدمه ندیدن اعتقادات صدقه مأثر است

«سُوسُوا إِيمَانَكُمْ بِالصَّدَقَةِ» (حكم و مواعظ -138)

ایمان خود را با صدقه دادن حفظ کنید.

ص: 70

حج

«وَ فَرَضَ عَلَيْكُمْ حَجَّ بَيْتِهِ الْحَرَامِ الَّذِي جَعَلَهُ قِبْلَةً لِلْأَنَامِ»

(خطبة - 1 )

خداوند حج بیت الله الحرام را بر شما واجب کرد و آن خانه را قبله مردم قرار داد که مانند چارپایان تشنه کام بدان روی می آورند و همانند کبوتران به آن پناه برند.

پروردگار حج را نشانی از تواضع مردم در برابر عظمت کبریایی خود و اعتراف به عزت خویش قرار داده است.

مولایمان در جایی دیگر می فرماید:

«وَ اللَّهَ اللَّهَ فِي بَيْتِ رَبِّكُمْ لَا تُخَلُّوهُ مَا بَقِيتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِكَ لَمْ تُنَاظَرُوا»

بترسید از خدا و بترسید از خدا درباره خانه پروردگارتان و هیچگاه تا زنده هستید خانه را خالی نگذارید که اگر حرمت خانه را نگه ندارید گرفتار عذاب الهی خواهید شد.

آری حج آنقدر خوب و (علیه السلام) است که می ارزد انسان خود را به زحمت بیندازد و به هر قیمتی که شده خود را به حرم امن الهی و سایر مراکز عبادی مکه و مدینه برساند.

همچنانکه امام صادق ع فرمود:

«إِنِ اِسْتَطَعْتَ أَنْ تَأْكُلَ اَلْخُبْزَ وَ اَلْمِلْحَ وَ تَحُجَّ فِي كُلِّ سَنَةٍ

ص: 71

فَافْعَلْ»

(نامه - 47 )

اگر بتوانی که نان و نمک بخوری تا همه ساله به حج بروی چنین کن.

«عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ»

(آل عمران - 97 )

خداوند حج را بر کسانی که مستطیع هستند واجب فرموده و هر کس از این واجب روگرداند (به خود ضرر زده)زیرا که خداوند از تمامی موجودات بی نیاز است.

از این آیه استفاده می شود که حج یکی از ارکان دین و عبادت است و از ضروریات محسوب می شود و ترک و انکار آن گناه کبیره و بلکه مساوی با کفر است.

امام صادق ع خیلی جدی تر در بیانی دیگر می فرماید:

هر کس از دنیا برود و حجة الاسلام را بجا نیاورد بدون اینکه او را عذری باشد یا به جهت بیمار شدن از آن باز ماند، یا اینکه سلطانی از رفتن آن جلوگیری نماید چنین کسی به دین یهودیت یا نصرانیت از دنیا خواهد رفت. و مطابق بعضی روایات به او گفته می شود بمیر یهودی یا نصرانی!!

(فروع کافی ج 4 ص 269 )

بنابراین از آیه شریفه و حدیث فوق استفاده می شود که هر مسلمانی که شرایط استطاعت را دارا شد بدون مسامحه باید به حج برود ولی جای این نکته هم مهم است که با چه پولی قصد این سفر مخصوص را بنماید؟!

بدون شک اگر از طریق معاملات ربوی و نامشروع مخارج حج او را تدارک ببیند و یا حقوق آن را رد نکرده و یا بناحق از کسی می گرفته باشد حج او باطل و به هیچوجه قابلیت این سفر روحانی را ندارد و جای هیچ شک و شبه نیست که چنین شخصی مستطيع

ص: 72

نخواهد بود.

رسول الله (صلی الله علیه وآله) می فرمود:

«مَن حَجَّ بمالٍ حَرامٍ فقالَ : لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ ، قالَ اللّهُ لَهُ : لا لَبَّيْكَ و لا سَعْدَيْكَ ، حَجُّكَ مَردودٌ علَيكَ »

(در المنثور سیوطی ج12 ص 6)

و کسی که حج کند با مال و ثروت حرام در آن هنگام که می گوید:

«لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ»

خداوند به او می فرماید:

«لا لَبَّيْكَ ولا سَعْدَيْكَ»

حج تو مردود است و به خودت بر می گردد. ولی آنانی که با پول حلال به حج میروند حتما مشمول هويع رحمت و لطف پروردگار قرار میگیرند همان طور که مولایمان و على ع می فرماید:

«اَلْحَاجُّ وَالْمُعْتَمِرُ وَفْدُ اللَّهِ، وَ حَقٌّ عَلَى اللَّهِ أَنْ یُكْرِمَ وَفْدَهُ وَ یَحْبُوَهُ بِالْمَغْفِرَةِ.»

(میزان الحكمة ج 2 ص 263 )

آنکه حج و عمره به جای آورد مهمان خدا است و بر خداوند است که مهمان خویش را با مغفرت و آمرزش تکریم نماید.

در خاتمه این مقال خوب است به حدیث بسیار جامع و جالب امام صادق ع که درباره آداب باطنی و معنوی حج بیان فرمودند اشاره کنیم تا شاید در این رهگذر بیشتر به اهمیت این عبادت ملکوتی و بزرگ پی ببریم.

هرگاه اراده کردی که حج بجا آوری، اول دلت را از غیر خدا تخلیه کن و دل را اختصاص به حضرت او بده و تمام کارهایت را به او واگذار کن و در هر نوع حرکت و رفتار به او توکل بجوی

ص: 73

و تسلیم قضا و حکم و قدر او باش.

با دنیا و راحتی آن و خلق وداع کن و کوچکترین امیدی به یاران و زاد و توشه مادی و قدرت جوانی و اموال خویش نداشته باش، چون جای این نگرانی هست که یک روز همه اینها وبال جانت شوند...

سپس با آب توبه غسل کن تا تو را از ناخالصیها و گناهت پاکیزه سازد و لباس صدق و صفا و خضوع و خشوع بپوش. و از هر چه که ترا از یاد خدا منع می کند و حجاب طاعت و بندگی تو می شود احرام ببند. ولیک بگو بدان معنی که پاک و خالص دعوت خدای عزوجل را اجابت کرده باشی. با دلت همراه با فرشتگان عرش الهی طواف کن، همان طور که با بدنت همراه مسلمین در اطراف بیت طواف مینمایی و از خواب غفلت خارج شو همان طور که برای رفتن به منی خارج میشوی.

در عرفات به خطایای خویش اعتراف کن و عهدت را با پروردگار تجدید کن.

در هنگام قربانی کردن حنجره و گلوی هوای نفس خویش را ذبح کن و در جمرات، شهوات و خساست و افعال زشت را کن.

عیوب ظاهری و باطنی خود را به حلق رأس و سر تراشیدن خویش بتراش.

در هنگام دخول در حرم الهی در امان و کنف و پوشش رحمت حضرت حق قرار بگیر. و بالاخره در هنگام استلام حجر به قسمت پروردگار راضی باش و به طواف وداع از غیر خدا وداع کن!!

(بحار ج 99 ص 124 )

ص: 74

جهاد

جهاد در اسلام در رأس عبادات و باعث بقاء دین و حرکتهای اسلامی است. چه بسا که سایر عبادات که در این جزوه مورد بحث واقع شدند بدون جهاد و تلاش جهادگران و مجاهدین مسلمان محقق نخواهد شد. مولایمان علی (ع بهترین تعبيرها را در باره جهاد و ارزش آن دارند:

«مَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّةِ أَوْلِيَائِهِ وَ هُوَ لِبَاسُ التَّقْوَى وَ دِرْعُ اللَّهِ الْحَصِينَةُ وَ جُنَّتُهُ الْوَثِيقَةُ فَمَنْ تَرَكَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ وَ شَمِلَهُ الْبَلَاءُ »

(خطبة - 28 )

بعد از ستایش پروردگار و درود بر رسول خدایا براستی که جهاد دری است از درهای بهشت که خداوند برای دوستان مخصوص خود باز کرده است.

جهاد لباس تقوی، زره استوار الهی و سپر محکم اوست.

هر کس که از جهادگریزان باشد خداوند لباس ذلت و زبونی برتن او پوشاند و او را مشمول بلا و گرفتار و در اثر ضایع کردن بهره جهاد در فرومایگی بماند، دلش در پرده های گمراهی قرار گرفته و حق از او روی گردان و در نهایت خوار شده از عدالت محروم خواهد شد. در توصیفی دیگر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرماید:

ص: 75

«اِنَّ اَفْضَلَ ما تَوَسَّلَ بِهِ الْمُتَوَسِّلُونَ اِلَى اللّهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى الاْيمانُ بِهِ وَ بِرَسُولِهِ؛ وَالْجِهادُ فى سَبيلِهِ فَاِنَّهُ ذِرْوَةُ الاْسْلامِ»

همانا بهترین وسیله تقرب به پروردگار برای تقرب جویان عبارت است از ایمان به خدا و رسول و جهاد در راه خدا که باعث سربلندی اسلام است.

خلاصه آنکه مجاهدین و کسانی که برای خدا جهاد می کنند مقامی بس ارجمند و والا دارند همچنانکه خداوند آنان را بر سایرین برتری داده است.

«فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا، دَرَجَاتٍ مِنْهُ وَمَغْفِرَةً وَرَحْمَةً وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا»

(نساء - 95 و 96)

خداوند مجاهدین را بر قاعدین پاداش عظیمی برتری داده، درجاتی از ناحیه پروردگار و آمرزش و رحمت بدانها عطا فرموده زیرا خداوند بخشنده و مهربان است.

تعابير روایات درباره مجاهدین حکایت از رتبه بسیار بالای آن گرامیان می نماید:

رسول خدا (صلی الله علیه و آله)فرمود:

برای بهشت دری است بنام »باب المجاهدين«فرشتگان به درب آن ایستاده و به مجاهدین خیر مقدم می گویند.

همو فرمود:

تمام اعمال مردم در برابر کار مجاهدین در راه خدا مثل آبی می ماند که پرنده ای از آب دریا در منقار و دهان خود جمع میکند.

(میزان الحکمه ج 2 ص 127)

ص: 76

مردی به محضر رسول الله (صلی الله علیه و آله) شرفیاب شد و عرض کرد که من مشتاق جهاد هستم. فرمود: در راه خدا مجاهده کن که اگر کشته شدی نزد پروردگار روزی خواهی داشت و اگر به مرگ طبیعی مردی پاداش تو نزد خدا محفوظ است و اگر به سلامت به وطن و خانه ات بازگشتی از گناهانت پاکیزه گشته ای.

(تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 49 )

ص: 77

جلد 4 - موعظه از منظر نهج البلاغه

مشخصات کتاب

سرشناسه : ارفع، سید کاظم، 1323 -

عنوان قراردادی : نهج البلاغه .فارسی- عربی .برگزیده. شرح

Nahjol-Balaghah .Persian- Arabic . Selection. Commantries

عنوان و نام پديدآور : موعظه از منظر نهج البلاغه [کتاب]/ نویسنده سیدکاظم ارفع.

مشخصات نشر : تهران : هوشمند ، 1393.

مشخصات ظاهری : 57ص.؛ 21/5×14/5س م.

شابک : 978-600-94484-2-5

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : چاپ قبلی: پیام عدالت، 1381.

يادداشت : بالای عنوان: درس چهارم.

عنوان دیگر : درس چهارم.

موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- وعظ

موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghah -- Islamic sermons

موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghah -- Criticism and interpretation

موضوع : خطبه ها

موضوع : Islamic sermons

شناسه افزوده : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه. برگزیده. شرح

شناسه افزوده : Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghahba

رده بندی کنگره : BP38/09 /و7 الف4 1393

رده بندی دیویی : 297/9515

شماره کتابشناسی ملی : 3467876

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

ص: 3

درس چهارم

موعظه نظر نهج البلاغه

ص: 4

فهرست مطالب

تصویر

ص: 5

ص: 6

بسم الله الرحمن الرحيم

قال امیرالمؤمنین علی(علیه السلام):

«لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أَنْ يَعِظَهُ:

لَا تَكُنْ مِمَّنْ يَرْجُو الْآخِرَةَ بِغَيْرِ عَمَلٍ وَ يُرَجِّي التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَل يَقُولُ فِي الدُّنْيَا بِقَوْلِ الزَّاهِدِينَ وَ يَعْمَلُ فِيهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِينَ إِنْ أُعْطِيَ مِنْهَا لَمْ يَشْبَعْ وَ إِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ يَقْنَعْ يَعْجِزُ عَنْ شُكْرِ مَا أُوتِيَ وَ يَبْتَغِي الزِّيَادَةَ فِيمَا بَقِيَ يَنْهَى وَ لَا يَنْتَهِي وَ يَأْمُرُ بِمَا لَا يَأْتِي

يُحِبُّ الصَّالِحِينَ وَ لَا يَعْمَلُ عَمَلَهُمْ وَ يُبْغِضُ الْمُذْنِبِينَ وَ هُوَ أَحَدُهُمْ يَكْرَهُ الْمَوْتَ لِكَثْرَةِ ذُنُوبِهِ وَ يُقِيمُ عَلَى مَا يَكْرَهُ الْمَوْتَ مِنْ أَجْلِهِ إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً وَ إِنْ صَحَّ أَمِنَ لَاهِياً يُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِيَ وَ يَقْنَطُ إِذَا ابْتُلِيَ إِنْ أَصَابَهُ بَلَاءٌ دَعَا مُضْطَرّاً وَ إِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ أَعْرَضَ مُغْتَرّاً تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا يَظُنُّ وَ لَا يَغْلِبُهَا عَلَى مَا يَسْتَيْقِنُ

ص: 7

يَخَافُ عَلَى غَيْرِهِ بِأَدْنَى مِنْ ذَنْبِهِ وَ يَرْجُو لِنَفْسِهِ بِأَكْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ إِنِ اسْتَغْنَى بَطِرَ وَ فُتِنَ وَ إِنِ افْتَقَرَ قَنِطَ وَ وَهَنَ يُقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ وَ يُبَالِغُ إِذَا سَأَلَ إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِيَةَ وَ سَوَّفَ التَّوْبَةَ وَ إِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ

يَصِفُ الْعِبْرَةَ وَ لَا يَعْتَبِرُ وَ يُبَالِغُ فِي الْمَوْعِظَةِ وَ لَا يَتَّعِظُ فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ وَ مِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ يُنَافِسُ فِيهَا يَفْنَى وَ يُسَامِحُ فِيمَا يَبْقَى يَرَى الْغُنْمَ مَغْرَماً وَ الْغُرْمَ مَغْنَماً يَخْشَى الْمَوْتَ وَ لَا يُبَادِرُ الْفَوْتَ يَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِيَةِ غَيْرِهِ مَا يَسْتَقِلُّ أَكْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ وَ يَسْتَكْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا يَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَيْرِهِ فَهُوَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ وَ لِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ اللَّهْوُ مَعَ الْأَغْنِيَاءِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الذِّكْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ يَحْكُمُ عَلَى غَيْرِهِ لِنَفْسِهِ وَ لَا يَحْكُمُ عَلَيْهَا لِغَيْرِهِ يُرْشِدُ غَيْرَهُ وَ يُغْوِي نَفْسَهُ فَهُوَ يُطَاعُ وَ يَعْصِي وَ يَسْتَوْفِي وَ لَا يُوفِي وَ يَخْشَى الْخَلْقَ فِي غَيْرِ رَبِّهِ وَ لَا يَخْشَى رَبَّهُ فِي خَلْقِهِ»

(نهج البلاغه حكم و مواعظ – 142)

امام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در پاسخ مردی که از ایشان مراسم درخواست کرد تا موعظه اش کند فرمود:

از کسانی مباش که بدون انجام اعمال صالحه امید به آخرت دارد و به آرزوی طولانی توبه را تأخیر می اندازد. در دنیا مثل زاهدين حرف می زند ولی در عمل همانند

ص: 8

دنیاطلبان عمل می کند. اگر از دنیا به او بدهند سیر نمی شود. و اگر از او بگیرند عاجز است و به دنبال مال و ثروت بیشتر است.

مردم را از کار زشت نهی می کند ولی خودهمان را انجام می دهد و آنها را به کار خوب امر می کند، ولی خود انجام نمی دهد. افراد نیکوکار را دوست می دارد ولی کارش با آنها سنخیت ندارد با گنهکاران سر ستیز دارد ولی خود یکی از آنهاست.

از مرگ بیزار است زیرا که زیاد گناه کرده و بر چیزی پایدار است که باعث کراهت او از مرگ شده است.

اگر بیمار شود همواره در ندامت است و اگر سلامتی یابد سرگرم خوشگذرانی می گردد و به خاطر تندرستی گرفتار غرور می شود. و هنگام گرفتاری مأیوس می گردد.

وقتی مصیبتی به وی وارد می شود به زاری خدا را می خواند و اگر امیدی به او روی آورد از حق بر می گردد «در حالیکه اسیر غرور است. اصولا نفس اماره در انجام گمانها و توهمات بر او چيره

است. درباره آنچه که یقین دارد در مسلط شدن بر نفس ضعیف است از گناهی که دیگری مرتکب می شود نگران است و برای خود مزدی بیشتر از عملی که انجام داده امیدوار می باشد. وقتی بی نیاز می شود طغیان می کند و فتنه بر پا می دارد و وقتی ندار میگردد مأیوس و سست می شود. چون کاری را انجام دهد ناقص بجای آورد و هرگاه در خواستی کند بسیار خواهد و چون شهوت بر او غلبه کرد گناه را مقدم دارد و توبه را عقب اندازد به و همینکه رنجی بر او رسد از دستورات شرع مقدس دوری جوید. آنچه را مایه عبرت است توصیف می کند ولی خود درس عبرت نمی گیرد.

ص: 9

در موعظه کردن مردم مبالغه مینماید ولی خود موعظه نمی شود. در گفتار خود را برتر از دیگران می داند ولی در عمل کم می گذارد. در پرداختن به امور فانی رغبت نشان میدهد و مسائلی که باقی ماندنی است، مسامحه می کند.

غنیمت را ضرر می داند و ضرر را غنیمت میشمارد، از مرگ می ترسد و از فرصت استفاده نمی کند. گناه دیگران را بزرگ می پندارد و بیشتر از آن را درباره خود کوچک فرض نمی کند و طاعت و بندگی خود را بزرگ می پندارد و بیشتر از آن را درباره خود کوچک می شمارد پس او بر مردم طعنه می زند و سر خود را کلاه می گذارد و به خویش نیرنگ می زند.

بیهوده گویی با ثروتمندان را بیشتر دوست می دارد تا یاد خدا ذکر حق را با مستمندان! به سود خود علیه دیگری حکم کند و برای دیگری به ضرر خود رأی ندهد. مردم را راهنمایی کند ولی همچنان در گمراهی است. پس فرمان او را می برند، ولی او فرمان کسی را نمی برد. حق خود را تمام و کمال میگیرد ولی حق دیگران را کامل نمی دهد.

در راهی غیر از راه پروردگار خویش از بندگان خدا می ترسد، اما در مورد بندگان خدا از خدای خویش ترسی ندارد. سید شریف رضی که رضوان خدا بر او بادگوید:

ولو لم يكن في هذا الكتاب إلا هذا الكلام لكفى به موعظه ناجعة و حكمة بالغة و بصيرة لمبصبر و عبرة لناظر مکفر.

اگر در این کتاب نهج البلاغه جز این فرمایش نبود همان برای موعظه بجا و حکمت رسا و بینایی بیننده و پند دادن اندیشه و کننده کافی بود.

ص: 10

قَالَ علی (علیه السلام):« لِرَجُلٍ سَأَلَهُ أَنْ یعِظَهُ »

امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در پاسخ مردی که از ایشان درخواست کرد تا موعظه اش کند فرمود:

«لَا تَکنْ مِمَّنْ یرْجُو...»

چقدر خوب است گاهی انسان خود را در معرض موعظه قرار دهد، صاحب نفسی را پیدا کند که اهل دل و تهجد باشد، لنگی اعتقادی نداشته خوش فهم و اهل عمل و دارای تقوا باشد. نزد چنین اشخاصی زانو بزند و تقاضای موعظه کند و اعتراف نماید که دلم تاریک شده و تمایل به دنیا سبب شده از شور و شوق عبادت افتاده ام.

باور کنیم که همه محتاج موعظه هستیم و کسی نیست که بگوید من لبریز شده ام و از شنیدن موعظه بی نیاز هستم چرا که در کشاکش روزگار و اشتغالات مادی که برای همه ما هست نوعة گرفتار غفلت و بی توجهی نسبت به معنویات و تکالیف شرعی و الهی خویش می شویم.

بنابراین بناچار می باید خود را در معرض موعظه بزرگان قرار دهیم. امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) خطاب به فرزندش امام حسن (علیه السلام) می فرمود:

«أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ» (نامة ا3 نهج البلاغه)

پسرم همواره دلت را به توسط موعظه زنده نگه دار. سیره عملی یاران پیامبران و امامان معصوم (علیه السلام)این بود که وقتی احساس کدورت و تاریکی دل می کردند از معصوم زمان خویش تقاضای ارشاد و موعظه می نمودند. جالب اینجا که گاهی رسول مکرم اسلام حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) با همه قداست و بزرگواریش به جبرئیل می فرمود:

ص: 11

« یَا جَبْرَئِیلُ عِظْنِی»

ای جبرئيل مرا موعظه کن.

(سفینه البحار ج2ص669)

مردی که به محضر امیر مؤمنان على(علیه السلام) الا آمده و تقاضای موعظه کرده چه آدم خوش ذوقی بوده و چه حسن انتخابی داشته است. و کسی را برگزیده که گفتارش سراسر موعظه است و دلهای بیدار را با کلمات موزون و فصیح و نافذ خویش متحول می نماید امام در نخستین موعظه اش بدو فرمود:

«لَا تَكُنْ مِمَّنْ يَرْجُو الْآخِرَةَ بِغَيْرِ عَمَلٍ»

از کسانی مباش که بدون انجام اعمال صالحه امید به آخرت دارد.

یکی از بیماریهای روحی که بسیاری از اهل اعتقاد به مبدأ و معاد بدان مبتلا هستند امید کاذب است یعنی می خواهند بدون عمل و ریاضت به نعمات و مواهب الهی در جهان آخرت برسند. با مراجعه به قرآن شریف می بینیم هرکجا سخن از ایمان است در کنارش عمل صالح مطرح است.

«وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ»

(بقره - 25 )

به آنانی که دارای ایمان و کارهای پسندیده هستند بشارت ده که برای ایشان بهشت مقرر شده است.

پناه بر خدا از امید کاذب همان طور که امام سجاد(علیه السلام) به خدا پناه می برد.

«و أعُوذُ بكَ مِن دُعاءٍ مَحجوبٍ ، و رَجاءٍ مَكذوبٍ»

(بحار ج 94 ص 156)

خداوندا به تو پناه می برم از دعایی که بالا نرود و از امید دروغین.

ص: 12

نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس

ملالت علما هم زعلم بی عمل است

مغازه داری که صبح به کار مشغول می شود آن وقت می تواند امید به جمع آوری سود داشته باشد که داخل مغازه اجناس و لوازم فروش را داشته باشد و مشتری به سراغش بیاید، در همه و کارها اسباب و وسایل برای رسیدن به اهداف مادی و معنوی ضروری است زیرا که کارها به جریان نمی افتد مگر با وسایل مربوط به آنها، بنابراین با بی عملی و تدارک ندیدن ابزار مربوطه نمی توان امید به پاداش و سود آخرت داشت

«يُرَجِّي التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ»

از جمله کسانی مباش که امید به توبه داشته باشد در حالی که آرزویش طولانی و دراز است.

کسی توبه اش پذیرفته می شود که آرزوهایش را محدود کند به محدوده عمر طبیعی انسان دیده اید بعضی ها هر چه پا به سن میگذارند آرزوهایشان طولانی تر می شود. این چه سری است که انسان وقتی جوان است با اینکه میگویند آرزو بر جوانان عیب نیست دارای صفات خوبی است و آرزویش محدود است، اهل ایثار و گذشت دارای فتوت و جوانمردی است دارای خدمات اجتماعی است ولی همینکه به سن چهل سالگی و بالاتر می رسد عوض آنکه به خود آید که به مرگ نزدیک می شود و موهای او رام سفید می گردد تا حالا از کوه زندگی بالا می رفت و به سرقله لم حیات رسیده و از حالا به بعد در حال پایین آمدن است آن هم با سرعتی بیشتر نسبت به رفتن، ولی میبینی که حرص و ولعش

ص: 13

تازه شروع شده و آرزویش از محدوده عمرش تجاوز کرده و علاقه اش به مال و جاه دنیا افزون گشته و فکری برای جهان باقی نمی کند و در مقام توبه و انابه به درگاه الهی نیست!

مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام)می فرمود:

« الأملُ سُلطانُ الشَّياطِينِ على قُلُوبِ الغافِلِينَ»

(غررالحكم)

آرزوها سلطه شیطانها بر دلهای اهل غفلت است. امام صادق در دعاء روز عرفه عرض می کند:

« أَعُوذُ بِكَ مِنْ دُنْيَا تَمْنَعُ خَيْرَ اَلْآخِرَةِ وَ مِنْ حَيَاةٍ تَمْنَعُ خَيْرَ اَلْمَمَاتِ وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ أَمَلٍ يَمْنَعُ خَيْرَ اَلْعَمَلِ »

(بحار ج 98 ص 260 )

خداوندا به تو پناه می برم از دنیایی که مانع خوبیهای آخرت می گردد و از زندگی که مانع خوبی های مرگ شود و از آرزویی که مانع کارهای پسندیده باشد.

از مضمون روایات چنین استفاده می شود که آرزوی طولانی ثمرات بسیار بدی را در پی دارد، به عنوان نمونه باعث قساوت قلب فراموش کردن مرگ، کم شدن کارهای پسندیده، فراموش کردن جهان آخرت و رغبت پیش از حد به جمع آوری مال و ثروت دنیا خواهد شد و بر عکس محدود کردن آرزوها باعث می شود که کارهای پسندیده افزون گردد حلاوت زهد در دنیا چشیده شود وهم و غم از دل بیرون رود و ذوق و شوق جهان آخرت به لقاءالله در دل افتد.

«بِقَوْلِ الزَّاهِدِينَ وَ يَعْمَلُ فِيهَا بِعَمَلِ الرَّاغِبِينَ»

مباش از کسانی که در دنیا مثل زاهدین حرف می زند ولی در عمل همانند دنیا طلبان عمل میکند. در ظاهر خود را زاهد و

ص: 14

تارک دنیا و عزلت گزین نشان می دهد و در هنگام عمل جزء متمایلین به دنیا است، زرق و برق دنیا او را می گیرد. به مردم می گوید که زهد در دنیا را انتخاب کنید ولی وقتی موقعیتی برایش پیش می آید از آزمایش درست بیرون نمی آید پول دنیا، ریاست دنیا، شهوت دنیا حالش را تغییر می دهد، تا مادامی که م آن طرف میز ریاست به عنوان ارباب رجوع بود شعار می داد، متواضع بود، جواب سلام میداد، ارادتمند و مخلص بود از روی خوش و برخورد زیبایش لذت می بردی ولی همینکه پشت میز ریاست نشست همه چیز تغییر کرد. راستی این چه قوه مغناطیسی است که در میز ریاست هست، حالا دیگر سرش را بالا نمی کند، جواب سلامت را نمی دهد، غرق در جاه و مقام زودگذر دنیا شده است. پدر و مادر و نزدیکان خود را هم لا نمی شناسد. بعضی را می بینی پول دنیا چنین بلایی را بر سرشان می آورد تا مادامی که خانه ای محقر داشت وسیله نقلیه مدل پایین داشت اهل تواضع و حضور در محافل دینی و نماز اول وقت بود ولی همینکه آب زیر پوستش رفت و دنیا به او اقبال کرد، خانه وسیع شد، ماشین مدل بالای خارجی گردید و تیراژ اسکناس بالا رفت می بینی که ثعلبه زمان می شود دیگر رنگ و قیافه اش را در مسجد و محافل دینی نمی بینی و چنان دنیا زده شده که فرصت انجام نوافل و مستجبات و گاهی نعوذ بالله انجام واجبات را ندارد.

« يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ»

(روم - 7 )

به ظاهر زندگی دنیا آگاهند ولی از جهات آخرت غافلند. امام صادق (علیه السلام)دنیا را اینگونه ترسیم می فرماید:

ص: 15

زندگی دنیا چون تمثالی است که سر آن تکبر و چشم آن حرص و گوشش طمع و زبانش ریاء و دستش شهوت و پایش عجب و خو پسندی و قلبش غفلت و رنگش فنا و ثمره اش زوال و نیستی است.

و بنابراین کسی که زندگی دنیا را دوست بدارد، تکبر برای او حاصل شود.

و چون از دنیا خوشش آید و پیش او پسندیده شود صفت حرص برای او حاصل گردد و اگر آن را بجوید و طلب کند طمع به سراغش می آید. اگر آن را مدح و تعریف کند لباس ریاء به تن خود می کند و اگر آن را بخواهد خود پسندی در دل او برقرار می شود و هرگاه به آن تکیه و اعتماد کند دچار غفلت می شود و هرگاه شروع هم به جمع مال کند از انفاق آن بخل ورزد در نتیجه دنیا او را

آتش جای خواهد داد.

(مصباح الشريعه ص 139)

«إِنْ أُعْطِيَ مِنْهَا لَمْ يَشْبَعْ وَ إِنْ مُنِعَ مِنْهَا لَمْ يَقْنَعْ»

اگر از دنیا به او بدهند سیر نمی شود و اگر از او بگیرند قناعت نمی کند. حرص از جمله صفات زشتی است که مثل یک بیماری خطرناک وجود انسان را تباه می کند همان حالت بدی که امروزه سراغ بسیاری آمده دیده می شود که عده زیادی از مردم پا را از گلیم خود فراتر گذارده در نتیجه گرفتار ناراحتیهای روحی و پاچیدگی خانواده ها و از بین رفتن عزت و آبرو شده اند.

جوان عزیز مبادا در کسب و تجارت تند حرکت کنی مبادا موسم آبروی چندین ساله پدر و مادر و خانواده خویش را ببری. هیچگاه اینگونه فکر مکن که چرا فلانی آن مقدار دارد و من ندارم پس من باید همانند او داشته باشم آیا حرص به جمع آوری مال دنیا به از بین رفتن عزت و آبروی چندین ساله خانواده می ارزد.

ص: 16

بزرگان دینی ما در هنگام دعا هیچگاه از خداوند زیاده نمی خواستند بلکه عرض میکردند:

«و ارزُقنی الکِفایَهَ و القُنُوعَ و صِدق الیَقینَ فِی التَوَکُّلِ عَلَیک»

(بحار ج 97 ص 309 )

پروردگارا به من كفاف و قناعت و درستی یقین را در توگل برخودت روزی فرما.

یعنی به اندازه ای که محتاج خلق خدا نباشم و آنچه نیاز من هست برآورده گردد و راستی که چقدر لذت دارد که انسان بدهکار کسی نباشد، چک بی محل نکشیده، طلبکارها در خانه اش را نمی کوبند شب را راحت می خوابد و روز در نهایت رو سپیدی به محل کارش حضور می یابد.

آری زیاه طلبی و حرص و ولع به جمع آوری ثروت دنیا بسیاری از مواقع مواجه با قرض و دین است و طبق بیان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) :

«ایاكُمُ وَ الدَّینَ، فَاِنَّهُ هَمٌّ بِاللّیل وَ ذُلٌّ بِالنّهارِ.»

(بحار ج 103 ص 141 )

بدهی به مردم غم و اندوه شب و ذلت در روز است.

روز باید با طلبکارها روبرو شود و خجالت بکشد و شب خوابش نمی برد چرا که غصه می خورد که فردا اگر نتوانم قرض خود را بدهم چه کنم؟

رسول الله(صلی الله علیه و آله) می فرمود: حریص بین هفت آفت دشوار گرفتار است:

1۔ فکر متوالی که برای بدنش زیان دارد

2- کوشش زیادی که به پایان نخواهد رسید

3- رنج و تعبی که هرگز آسوده از آن نمی شود، مگر هنگام

ص: 17

مرگ!

4- بیم و هراسی که جز ابتلا به آنچه از او می ترسد فایده ای ندارد.

5- اندوهی که بی جهت زندگی را بر او ناگوار می کند.

6- حساب دقیقی در پیشگاه خداوند از او کشیده می شود که رهایی از آن نخواهد داشت مگر به عفو و بخشش پروردگار.

7- کیفر دردناکی که راه فرار از آن برایش نیست و نه چاره ای دارد.

(مستدرک الوسائل ج 2 ص 335 )

آنانکه روی دنیا با چشم عقل دیدند

چون صید تیرخورده از دام وی رمیدند

مرغان باغ جنت در کشتزار دنیا

دیدند دام پنهان از دانه دل بریدند

مردان حق ز دنیا بستند دیده دل

از نیک و بد گذشتند جز حق کسی ندیدند

«يَعْجِزُ عَنْ شُكْرِ مَا أُوتِيَ وَ يَبْتَغِي الزِّيَادَةَ فِيمَا بَقِيَ»

مباش از کسانی که از شکرگزاری نسبت به آنچه دریافت کرده عاجز است و به دنبال مال و ثروت بیشتر است.

راستی که ما از شکرگزاری نعمتهای الهی عاجزیم، وقتی نمی توانیم نعمتهای پروردگار را شماره کنیم .

«وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا»

چگونه می توانیم شکر آنها را به جا آوریم.

نه ما قادر نیستیم شکر الطاف بیشمار حقتعالی را ادا کنیم العمده بلکه انبیاء نیز تقاضای توفیق و کمک پروردگار برای اداء شکر مواهب الهی را دارند.

هنگامی که حضرت سلیمان عال در برابر نعمتها و تفضلات

ص: 18

فراوان حضرت باریتعالی قرار می گیرد، عرض می کند

«رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَىٰ وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ»

(نحل -19 )

پروردگارا مرا توفیق شکر نعمتت که به من و پدرم عنایت کردی ده و مرا به انجام کارهای پسندیده ای که تو راضی باشی موفقی بدار و مرا به لطف و کرمت در صف بندگان صالحت داخل فرما.

یک شب که رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله)در خانه عایشه بود آنقدر عبادت پروردگار را بجا آورد که او به آن گرامی عرض کرد چرا این اندازه خود را به زحمت می اندازی در حالی که خداوند گناهان گذشته و آینده تو را بخشیده است؟

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود:

«يا عائِشَةُ،ألا أكونُ عَبدًا شَكورًا»

ای عایشه: آیا نباشم بنده شاکر پروردگار!

شکر باشد دفع علتهای دل

سوز دارد شاکر از سودای دل

شکر جان نعمت و نعمت چو پوست

از آنکه شکر آرد ترا تاکوی دوست

امیر مؤمنان علی(علیه السلام) فرمود: از جمله کسانی مباش که عاجز است از اداء شکر آنچه بدو عطا شده و دنبال زیاده طلبی است و نعمتهای بیشتری را میخواهد.

«يَنْهَى وَ لاَ يَنْتَهِي وَ يَأْمُرُ وَ لاَ يَأْتِي»

مباش از کسانی که مردم را از زشتیها نهی می کند ولی خود بدان عمل می کند و به خوبیها امر می کند و خود بدان عمل

ص: 19

نمی کند.

یعنی عالم بی عمل مباش که امر و نهی چنین عالمان هیچ تأثیری در مستمع ندارد و بر فرض هم که اثر بگذارد رسوائیش بیشتر است زیرا که فردا در صحنه قیامت شخص امر و نهی کننده و مشاهده می نماید که عده ای امر و نهی او را به اجرا در آورده و سعادتمند شده اند و راهی بهشت برین هستند ولی او باید در موقف قیامت بایستد و محاکمه شود.

«یا ایها الذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون، كبر مقا عند اللير آن تقولوا ما لا تفعلون»

(صف ۔ 3۔ 2 )

ای اهل ایمان چرا چیزی به زبان می گویید که در مقام عمل خلاف آن انجام می دهید، این کار که بگویید و عمل نکنید که خداوند را سخت به خشم می آورد.

« أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ»

( بقره -44)

آیا مردم را به کارهای نیک دستور می دهید ولی خودتان را فراموش کرده اید.

راستی اگر فقط خوبیها گفته شود و به دست نیاید و بدیها نمی شود و ترک نگردد آیا نتیجه ای جز بی اعتمادی و بی اعتباری گوینده در بر خواهد داشت و آیا می توان دلها را به مهر و معرفت پروردگار و اولیاء شکوفا کرد؟ بدون شک در صورت نبود عمل سخنان هر چه هم زیبا و موزون و در سطح بالای علمی باشد جز اضلال و اغوا اثری نخواهد داشت این اشخاص چون طیبانی هم هستند که برای دیگران نسخه های شفابخش مینویسند ولی علمی خود بیمارند و به دستورات خویش عمل نمی کنند.

امیرالمؤمنین على(علیه السلام) خطاب بدین افراد می فرماید:

(أَمَا مِنْ دَائِكَ بُلُولٌ، أَمْ لَيْسَ مِنْ نَوْمَتِكَ يَقَظَةٌ؟ )

ص: 20

آیا برای درد تو بهبودی نیست و یا برای خواب تو بیداری نخواهد بود،

« مَا تَرْحَمُ مِنْ غَيْرِكَ فَلَرُبَّمَا تَرَى الضَّاحِيَ مِنْ حَرِّ الشَّمْسِ فَتُظِلُّهُ أَوْ تَرَى الْمُبْتَلَى بِأَلَمٍ يُمِضُّ جَسَدَهُ فَتَبْكِي رَحْمَةً لَهُ فَمَا صَبَّرَكَ عَلَى دَائِكَ وَ جَلَّدَكَ بِمُصَابِكَ»

(نهج البلاغه خطبه 314 )

آیا به جان خود رحم نمی کنی همانگونه برای دیگری دل می سوزانی؟ بساشخصی را در آفتاب می بینی بر او سایه می افکنی و یا کسی را به دردی گرفتار می بینی که درد تن او را میسوزاند و از راه مهربانی بر احوال او گریه میکنی پس چه چیز ترا به درد خویش شکیبا ساخته و بر مصیبتهایت توانا نموده است.

عیسی بن مریم می فرمود:

«أَشْقَي النَّاسِ مَنْ هُوَ مَعْرُوفٌ عِنْدَ النَّاسِ بِعِلْمِهِ مَجْهُولٌ بِعَمَلِهِ.»

(مصباح الشريعه ص 275 )

پست ترین مردم آن کسی است که در میان مردم به علم و فضیلت شهرت پیدا کند ولی در مقام عمل مقصر و سست و مجهول است.

باعلمت اگر عمل برابر گردد

کام دو جهان تو را میسر گردد

مغرور مشو به آنکه خواندی ورقی

اندیش از آن دم که ورق برگردد

مولا امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمودند: مباش از کسانی که مردم را از زشتیها نهی می کند ولی خود بدان عمل می کند و به خوبیها امر می نماید و خود بدان عمل نمی کند؟

ص: 21

یکبار مردی به همسر خود گفت از حضرت فاطمه زهرا(س) سوال کن آیا من از شیعیان آنهایم؟ آن زن پرسید، حضرت زهر(س) فرمود: بگو اگر به آنچه ما امر کرده ایم عمل می کنی و از آنچه نهی نموده ایم دوری می جوئی از شیعیان ما هستی وگرنه نیستی! جواب را زن برای شوهر خود نقل کرد، شوهر از شنیدن این پاسخ بسیار ناراحت واندوهگین شد و گفت: وای بر من چگونه ممکن است انسان از گناه پاک باشد و از او خطایی سر نزده بنابراین در آتش جهتم جای خواهم داشت زیرا هرکه از شیعیان ایشان نباشد همیشه در جهنم است آن زن گفتار و ناراحتی شوهرش را برای حضرت زهرا (س) نقل کرد. بانوی بزرگوار فرمود به شوهرت بگو آن طور که فکر کرده ای نیست زیرا شیعیان ما از بهترین مردمان بهشتند اما هر کس که ما را دوست بدارد و دوستان ما را نیز دوست داشته باشد و با دشمنانمان دشمن باشد، با قلب و زبان نیز تسلیم ما باشد شیعه ما نمی باشد در صورتی که با دستورات و نواهی ما مخالفت کند یا اینکه او نیز در بهشت خواهد بود. البته بعد از پاک شدن از گناه یا به وسیله گرفتاریهای دنیا و یا به مصیبات و رنجهای قیامت و یا اینکه در طبقه اول جهتم کیفر خواهد شد و پس از آنکه پاک گردید به واسطه محبت ما را از آنجا نجات یافته در بهشت مسکن می گیرد.

(بحار ج 68 ص 155 )

«يُحِبُّ الصَّالِحِينَ وَ لَا يَعْمَلُ عَمَلَهُمْ وَ يُبْغِضُ الْمُذْنِبِينَ وَ هُوَ أَحَدُهُمْ»

مباش از کسانی که صالحان را دوست می دارد ولی کار آنها را انجام نمی دهد و باگنهکاران سر ستیز دارد و خود یکی از آنهاست.

ص: 22

تعریف می کند که فلانی آدم با تقوایی است ولی کار خوب آنها را بجا نمی آورد، چه مانعی دارد تو خود نیز مثل آنها شو! ببین خوب بودن چقدر شیرین است، شایسته بودن، لایق بودن، انسان بودن مطابق با فطرت است تو هم شایسته و لایق و انسان شو و از خدا بخواه که از صالحین باشی که البته اکثر پیامبران یکی از دعاهایشان این بود که

« وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ»

بار پروردگارا ما را به صالحین ملحق فرما.

این درست است که توصیف و سخن گفتن از صالحین کار پسندیده ای است ولی باید به دنبال آنان حرکت کرد.

چنانکه رسول الله فرمود:

«عِنْدَ ذِکْرِ الصّالِحینَ تَنْزِلُ الرَّحْمَةُ»

( سفينه البحار ج ا ص 447 )

در هنگام گفتگو درباره صالحین رحمت الهی نازل می شود. رحمت الهی یعنی توفیق یافتن به تبعیت از صالحین و مثل آنها شدن و مواظبت از لقمه از دیدگان از گوش!

در هر مجلسی شرکت نکردن، اهل دروغ و تقلب و کلاهبرداری نبودن.

بعضی نگویند که ما در عصری زندگی می کردیم که نمیشد صالح باشیم! خداوند تبارک و تعالی در تمام دورانها نمونه ها و مستوره هایی برای اتمام حجت از بین اقشار مختلف مردم دارد که کسی بهانه نیاورد.

خجالت روز قیامت غیر قابل تحمل است که انسان بیند مهم گروهی حتی در سن جوانی پاک و پاکیزه زیست کردند و هم لي اینک در صف صالحان هستند و عازم به بهشت و فردوس برین. امام صادق(علیه السلام) می فرمود:

ص: 23

«لَوْ لَمْ یَکُنْ لِلْحِسَابِ مَهُولَةٌ إِلَّا حَیَاءُ الْعَرْضِ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ فَضِیحَةُ هَتْکِ السِّتْرِ عَلَى الْمَخْفِیَّاتِ لَحَقٌّ لِلْمَرْءِ أَنْ لَا یَهْبِطَ مِنْ رُءُوسِ الْجِبَالِ وَ لَا یَأْوِیَ إِلَى عُمْرَانٍ وَ لَا یَأْکُلَ وَ لَا یَشْرَبَ وَ لَا یَنَامَ إِلَّا عَنِ اضْطِرَارٍ مُتَّصِلٍ بِالتَّلَفِ»

(مصباح الشريعه ص 37 )

اگر در حساب روز قیامت هولی و ترسی به جز شرم و خجالت عرضه بر خدای تعالی و رسوایی پرده در شدن آدمی نبود همانا سزاوار بود که آدمی از سرکوه فرود نیاید و روی به آبادی نیاورد و به حکم اضطرار تا مرز تلف شدن نخورد و نیاشامد و خواب نداشته باشد.

ای بغفلت گذرانیده همه عمر عزیز

تا چه بودی و چه کردی عملت کووکدام

وای اگر پرده بیفتد که ز بس خجلت و شرم

همه بر جای عرق خون دل آید زمسام

می توانی که فرشته شوی از علم و عمل

لیکن از همت دون ساختهای باددودام

«وَ يُبْغِضُ الْمُذْنِبِينَ وَ هُوَ أَحَدُهُمْ»

مولا فرمود: مباش از جمله کسانی که از گنهکاران متنفر است ولی خود یکی از آنهاست اگر گناه بد است برای توهم بد است گاهی ماگناه اهل گناه را زیر ذره بین میگذاریم و آشکار می کنیم، یکبار به سراغ خود نمی رویم که بینیم چه کارهایم دائم در مقام مکرم غیبت و عیبجویی از این و آن هستیم اما کمتر به عیبهای خود می پردازیم.

یک شب از مسجد عازم منزل بودم دو نفر در سر راه حقیر و ایستادند و در حالی که اشک می ریختند گفتند یکی از ماشب

ص: 24

گذشته پدر را که حدود یک هفته پیش فوت شده در خواب دیده که چون چهارپایان راه می رود و زبانی به اندازه اندامش دارد و تقاضای آب میکند و گاهی زبانش را داخل تشت آب فرو می کند ولی رفع عطش از از او نمی شود!

عرض کردم پدر شما درباره اهل ایمان و بزرگان بدگویی و نمی کرد و غیبت و تهمت نمیزد؟ پاسخ دادند آری شب و روز و به هر مناسبتی فحش و ناسزا و بدگویی پشت سر آنان داشت.

عرض کردم آنچه شما در خواب دیدید یک نمونه از عذاب برزخی این نوع انسانهاست که مالک زبانشان نیستند و هر چه بخواهند بدون مدرک و دلیل در غیاب اهل ایمان و صالحان میگویند.

«كْرَهُ الْمَوْتَ لِكَثْرَةِ ذُنُوبِهِ وَ يُقِيمُ عَلَى مَا يَكْرَهُ الْمَوْتَما »

مباش از کسانی که از مرگ بیزار است زیرا که زیاد گناه کرده و بر چیزی پایداری است که باعث کراهت او از مرگ شده است.

چرا بعضی از مرگ و جهان آخرت بیزارند؟ شاید علت عمده آن ممانعت مرگ از ادامه گناهان و لغزشهای آنان است. مرگ اجازه نمی دهد که اینها برای همیشه به معصیت و نافرمانی حضرت معبود مشغول باشند.

«بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ»

(قیامت -5)

بلکه این انسان می خواهد که همواره مقابلش باز باشد، کسی مانع و مزاحم ادامه جنایات زشتکاریهایش نشود.

و شاید هم وقتی متوجه گناهان بسیار خویش می شود از مردن متنفر میگردد. این چاره دارد و چاره توبه قبل از مرگ است و تا آثار مرگ هویدا نگشته باید توبه کرد که در هنگام مرگ

ص: 25

توبه نیز پذیرفته نخواهد شد.

«وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَلَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ كُفَّارٌ أُولَئِكَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا»

(نساء – 18)

کسی که در تمام عمر به کارهای زشت مشغول باشد تا مرگ را ملاحظه کند در آن ساعت پشیمان شده گوید اکنون توبه کردم توبه اش پذیرفته نخواهد شد همان طور که هر کس کافر بمیرد نیز توبه اش قبول نیست برای اینها عذابی دردناک آماده ساخته ایم.

توبه درمان نفرت از مرگ است وقتی انسان طلب عفو و و مغفرت از پیشگاه پروردگار مهربان می کند و به طور جدی در مقابل جبران گذشتها بر می آید دیگر از مرگ بیزار نخواهد بود و بلکه مرگ را پل پیروزی و کلید سعادت و نیکبختی جهان آخرت میداند مولا امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) می فرمود:

«فَاعْمَلُوا وَ أَنْتُمْ فِي نَفَسِ الْبَقَاءِ، وَ الصُّحُفُ مَنْشُورَةٌ وَ التَّوْبَةُ مَبْسُوطَةٌ، وَ الْمُدْبِرُ يُدْعَى وَ الْمُسِيءُ يُرْجَى، قَبْلَ أَنْ يَخْمُدَ الْعَمَلُ وَ يَنْقَطِعَ الْمَهَلُ وَ يَنْقَضِيَ الْأَجَلُ وَ يُسَدَّ بَابُ التَّوْبَةِ»

(نهج البلاغه خطبة – 182)

کار کنید تا زنده هستید و نفس بالا می آید و نامۂ اعمال گشوده و در توبه باز است و آنکه قهر کرده دعوت می شود و به گنهکار ہم امیدواری می دهند، پیش از آنکه چراغ عمل خاموش شود و این فرصت از دست برود و مدت بسرآید و در توبه بسته شود.

دارم امید عاطفتی از جانب دوست

کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست

ص: 26

دانم که بگذرد ز سرجرم من که او

ا گر چه پری و شست ولیکن فرشته خوست

«وَ يُقِيمُ عَلَى مَا يَكْرَهُ الْمَوْتَ»

بر چیزی که باعث کراهت او از مرگ شده باقی است. باید دید چه چیزهایی عامل کراهت از مرگ می شود، آن عوامل را نخست در وجود خویش شناسایی کنیم و سپس در مقام ریشه کنی واضمحلال آنها بر آئیم.

«إِنْ سَقِمَ ظَلَّ نَادِماً وَ إِنْ صَحَّ أَمِنَ لَاهِياً يُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِيَ وَ يَقْنَطُ إِذَا ابْتُلِي»َ

مباش از کسانی که اگر بیمار شود همواره در ندامت است و اگر سلامتی یابد سرگرم خوشگذرانی میگردد و به خاطر تندرستی گرفتار غرور می شود و هنگام گرفتاری مأیوس می گردد.

تحمل بیماری و قدردانی سلامتی دو موضوع مهم برای حفظ ایمان و خارج شدن از سر حد اعتدال است، اینکه انسان در هنگام بیماری شکایت ننماید و چیزی به زبان جاری نکند که از قدر و منزلتش بکاهد و یا در هنگام سلامتی غافل از این نعمت بزرگ الهی نباشد به خوشگذرانیهای نامشروع و پایکوبی و عربده جویی نیافتد بلکه شکر و سپاس نعمت سلامتی را به درگاه الهی بجا آورد اینها همان حالت اعتدال و روشن پسندیده است.

شکیبایی در مرض و قدردانی هنگام سلامتی وظیفه مؤمن است.

«وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً فَرِحُوا بِهَا وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ إِذَا هُمْ يَقْنَطُونَ»

(روم -36)

هرگاه از لطف خود رحمتی به آنها چشانیم شاد می شوند و اگر رنج و بلائی از نتیجه کارهای خود ببینند به کلی مأیوس

ص: 27

می شوند.

بعضی تا یک تب میکنند و مختصر کسالتی سراغشان می آید ناله و فریادشان بلند می شود و حالت یأس و نومیدی به آنان دست میدهد و وقتی خداوند سلامتی و صحت را به آنها بر و می گرداند شروع به تاختن میکنند و فراموش می نمایند که با یک تب چه شکوه هایی می کردند و طاقت کسالت مختصر را هم نداشتند عوض آنکه شکر نعمت سلامتی را بجا آوردند می بینی که به بیان مولا « يُعْجَبُ بِنَفْسِهِ إِذَا عُوفِيَ« گرفتار عجب و بلند پروازی می شوند.

عجب چیز خطرناکی است دین و ایمان انسان را نابود میکند، باعث کم کاری و توقف آدمی خواهد شد.

حضرت مولا علی(علیه السلام) می فرمود:

«الإعجابُ یَمنَعُ الازدِیادَ»

عجب باعث توقف و کم کاری انسان می شود.

همو فرمود

هر وقت به چیزی از بزرگی و اقتدار که تو در آنی تو را خوش آید و بر خود پسندی ات بیفزاید و نمایش و خیال پر شکوهی در تو پیدا شود .

«فَانْظُرْ اِلی عِظَمِ مُلْکِ اللّهِ فَوْقَکَ، وَ قُدْرَتِهِ»

بر بزرگی و قدرت خدا بنگر از چیزهایی که نفس تو قادر بر آن نیست زیرا این کار تو را از سرکشی به افتادگی و نرمی مسلم کشاند.

گاه دیده می شود پدر خانواده سر سفره غذا می نشیند سر تا سر سفره چند داماد و عروس فرزندان و نوه هایش نشسته اند گرفتار عجب می شود که این منم که یک چنین وضعی دارم.

ص: 28

کیست مثل من، در حالی که باید بگوید پروردگارا من کسی و چیزی نیستم هر چه هست از لطف و کرم تو است، اگر عافیت و سلامتی است، اگر کثرت اولاد و فرزندان است اگر اقبال دنیا و روزی فراوان است همگی از بذل و کرم تو است.

« یا لطیفُ إرحَم عَبدَکَ الضّعیفَ»

ای خدای لطیف به این بنده ضعیف ترحمی فرما.

جمله زیبایی امام سجاد(علیه السلام) برای شکستن عجب و بلند پروازی ما در دعای شریف مکارم الاخلاق دارند،

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ لَا تَرْفَعْنِی فِی النَّاسِ دَرَجَةً إِلَّا حَطَطْتَنِی عِنْدَ نَفْسِی مِثْلَهَا، وَ لَا تُحْدِثْ لِی عِزّاً ظَاهِراً إِلَّا أَحْدَثْتَ لِی ذِلَّةً بَاطِنَةً عِنْدَ نَفْسِی بِقَدَرِهَا»

پروردگارا بر محمد و آل او درود فرست و مرا در بین مردم درجهای بالا مبر مگر آنکه پیش خودم مرا پایین آوری و برایم ایجاد مکن یک عزت ظاهری را مگر آنکه به همان اندازه در درونم فروتنی و کوچکی ایجاد فرمایی!

عجب اگر به سراغ اعمال شایسته و عبادات آید مثل یک میکرب بدخیم به سرعت عمل را ضایع می کند و تمام زحمات و رنج طاعت را بی ثمر میگذارد همان گرامی در همان دعا عرض می کند.

« عَبِّدْنِی لَکَ وَ لَا تُفْسِدْ عِبَادَتِی بِالْعُجْبِ»

پروردگارا مرا توفيق بندگی ده و مرا بنده خود کن و عباداتم را به وسیله عجب فاسد مفرما.

امیرالمؤمنین على (علیه السلام)می فرمود:

«سَيِّئَةٌ تَسُوءُكَ خَيْرٌ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُكَ »

(بحار ج 72 ص316)

گناهی که باعث شرمندگی و توبه تو شود نزد خداوند تبارک و تعالی بهتر است از کار خوبی که ترا به عجب و خودپسندی وا

ص: 29

دارد.

(اِنْ اَصَابَهُ بَلَاءٌ دَعَا مُضْطَرّاً وَ اِنْ نَالَهُ رَخَاءٌ اَعْرَضَ مُغْتَرّاً.)

مباش از کسانی که وقتی مصیبتی به وی وارد می شود به زاری خدا را می خواند و اگر امیدی به او روی آورد از حق بر او می گردد در حالی که اسیر غرور است.

آیا فقط در هنگام درد و بلا باید خدا را بخوانیم و در هنگام خوشی و نعمت اسیر غرور شویم؟

هنر آنجاست که شخص در ناز و نعمت باشد و هیچ مشکل اقتصادی و ناراحتی نداشته باشد روی به خدا آورد و از صمیم قلب بدون هیچ توقعی بلکه فقط از روی عشق و ارادت حضرت معبود را بخواند.

اگر بنا شود که عامل مؤثر در سوز و شور ما در درگاه الهی گرفتاریهای مادی باشد چندان ارزشی ندارد، ارزش آنجاست که چون شعیب پیامبر نه از ترس دوزخ و نه از شوق بهشت در پیشگاه الهی تضرع و زاری شود.

یکبار آقایی تازه وارد در جمع مستمعین حاضر در مسجد حضور یافت در چند جلسه مشاهده کردیم که همینکه سخنران شروع به ذکر مصائب اهلبیتش میکند او با صدای بلند ناله سر میدهد و به قول معروف باعث گرمی مجلس می شود پیش خود گفتیم عجب شور و نوا و حال خوشی دارد. ولی پس از دو یا سه جلسه بود که او را جلب کردند و تحویل مأمورین انتظامی هم دادند پرسیدیم قضیه از چه قرار است گفتند این آقاکلاهبردار بوده و مال و ثروت عده زیادی را تصاحب کرده و مالباختگان از حضور وی در این محفل مطلع شده و او را تحویل مأمورین و داده اند، ما با خبر شدیم که این شخص آن گریه و زاری و فریادها

ص: 30

را به خاطر درد پنهان خود داشت و استغاثه می کرد که او را جلب نکنند.

راستی بهتر نیست که ناله و زاری در خانه خدا و گریه کردن بر مصائب اهلبیت با انگیزه مادی و خواسته های دنیایی مخلوط نگردد و فقط خدا را به خاطر خودش بخواهیم، اهلبیت را بخاطر خودشان بخواهیم برید عجلی می گوید در محضر امام محمد باقر(علیه السلام) بودم، مسافری از خراسان که آن راه دور را پیاده طی کرده بود به حضور امام علي(علیه السلام) شرفیاب شد، پاهایش را که از کفش در آورد شکافته و ترک برداشته بود.

گفت:بخدا سوگند من را نیاورد از آنجا که آمدم مگر عشق و دوستی شما اهل بیت.

امام فرمود:بخدا قسم اگر سنگی ما را دوست بدارد خداوند آن را با ما محشور کند و قرین گرداند و آیا دین غیر از محبت است؟!

(سفينة البحار ج ص 201)

امام صادق(علیه السلام) درباره انگیزه خود در بندگی پروردگار می فرماید:

« لَكِنِّي أَعْبُدُهُ حُبّاً با لَهُ عَزَّ و جلَّ و هِيَ عِبادَةُ الأحرارِ »

(سر الصلوة ص 119)

ولی من خدای بزرگ را به خاطر محبتی که به او دارم می پرستم و اینگونه عبادت مخصوص آزادگان است.

(تَغْلِبُهُ نَفْسُهُ عَلَى مَا يَظُنُّ وَ لَا يَغْلِبُهَا عَلَى مَا يَسْتَيْقِنُ)

مباش از کسانی که نفس اماره در انجام گمانها و توهمات بر او و هم چیره است و درباره آنچه که یقین دارد در مسلط شدن بر نفس ال ضعیف است. گاهی ما اسیر خیالات و توهمات خویش هستیم و به آنچه را که حتمی و یقینی است در مهار نفسانیات خویش

ص: 31

و ناتوان هستیم به وعده های پوچ دنیا دل می بندیم به وعده های یقینی قیامت بی اعتنا می باشیم قرآن در توصیف این طرز تفکر و برداشت از واقعیتها می فرماید:

«إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنْفُسُ »

(نجم - 23 )

و چیزی جز ظن و گمان و هوای نفس خود را پیروی نمیکنند.

«وَإِذَا قِيلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَالسَّاعَةُ لَا رَيْبَ فِيهَا قُلْتُمْ مَا نَدْرِي مَا السَّاعَةُ إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ »

(جاثیه - 32 )

هنگامی که به شما گفته می شود که وعده خدا حق است و درباره قیامت هیچ شک و تردیدی نیست، گفتید ما نمی دانیم قیامت چیست ما فقط یک ظن و خیالی به قیامت داریم و ما به و آن یقین نداریم.

و البته اینها در نخستین شب بعد از مرگ و برخورد با منکر و نکیر و فرشته رومان وقتی مورد بازپرسی و مؤاخذه قرار گرفتند به مرتبه یقین خواهند رسید و تمامی وعده های الهی را باور خواهند کرد و همه اش حسرت می خورند که چرا در دنیا برای جهان آخرت خویش کاری نکردند و وعده های پروردگار را تکذیب کردند. آنگاه میگویند:

«رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ »

پروردگارا مرا به دنیا باز گردان تا شاید برای جبران گذشته کار و هم خوب انجام دهم. پاسخ می شنود که:

« كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ »

(مؤمنون – 100)

نه چنین است این سخنی است که وی می گوید در حالی

ص: 32

که در ورای آنها عالم برزخ تا روز قیامت است.

آری دیگر فرصت بازگشت به دنیا نیست و زمانی از خواب غفلت بیدار شدی که کار از کار گذشته و کار کردن منقطع گشته است.

گفتند یکی از علماء ربانی و صمدانی برای خود قبری حفر کرده بودگاهی که مجذوب دنیا و زرق و برق آن می شد و گرفتار غفلت میگردید داخل قبر میشد و می خواند

«رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ »

بعد از جابر می خاست و می گفت حالا دعایت مستجاب شد و خداوند تو را به دنیا بازگرداند مشغول به کارهای پسندیده شو و از فرصتها استفاده کن.

رسول الله (صلی الله علیه و آله)فرمود:

«ما مِن لَیلَهٍ اِلّا وَ مَلَکُ المَوتِ یُنادی یا اَهلَ القُبُورِ لِمَن تَغبِطُونَ الیَومَ وَ قَد عایَنتُم هَولَ المُطَّلَعِ، فَیَقُولُ المَوتی اِنَّما نَغبِطُ المُؤمِنینَ فی مَساجِدِهِم لِاَنَّهُم یُصَلُّونَ وَ لا نُصَلّی»

(ارشاد القلوب ص 65 )

شبی نیست که جناب عزرائیل به ساکنین در قبرها میگوید برای چه شما غبطه می خورید در حالی که هول مطلع را پشت سر گذاشتید و پردها از برابر چشمانتان کنار رفته؟ پاسخ میدهند ما به حال مؤمنینی غبطه می خوریم که در مساجدشان به نماز می ایستند ولی ما دیگر نمی توانیم نماز بخوانیم.

چه قدر از همسایگان مسجد و کسانی که محل کارشان به مسجد نزدیک است می شناسیم که بانک اذان را می شنوند و در علمی صف جماعت و نماز اول وقت شرکت نمی کنند و شاید بعضی در تمامی عمر یکبار حضور در صفوف نماز جماعت مسجد

ص: 33

و نداشته اند ولی متأسفانه مجلس ترحیم همان شخص مسجد ندیده را در مسجد بر پا می کنند و این خیلی زشت است که کسی در تمامی دوران زندگی به نماز جماعت مساجد شرکت نکرده باشد ولی مجلس مرگش را در مسجد برگزار کنند.

م و در عالم برزخ مکرر بگوید «رَبِّ ارْجِعُونِ» خدایا مرا برگردان؟ پاسخی جز «کلا» نشنود؟

در ادامه حدیث آمده که «وَيُؤتونَ الزَّكاةَولا ترکی» مؤمنین زکات می پردازند ولی ما دیگر قادر به پرداخت زکات نیستیم.

يصومون رمضان ولا نصوموا»

ماه رمضان می آید روزه می گیرند ولی ما نمی توانیم روزه بگیریم:

«وَيَتَصَدَّقُونَ نحن َلَا نَتَصَدَّقُ»

آنها صدقه می دهند ولی ما نمی توانیم صدقه بدهیم. آنان« يَذْكُرُونَ اللَّهَ کَثِیرًا نَذكُرِ» آنها ذکر خدا را فراوان می گویند ولی ما قادر به ذکر گفتن نیستیم!

(ارشاد القلوب ص 5)

«قَالُوا يَا حَسْرَتَنَا عَلَى مَا فَرَّطْنَا فِيهَا وَهُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزَارَهُمْ عَلَى ظُهُورِهِمْ أَلَا سَاءَ مَا يَزِرُونَ»

(انعام -31 )

وقتی در صحنه قیامت قرار میگیرند می گویند: وای بر ما از آنچه در دنیا افراط کردیم و بار گناهان خویش بر پشت کشند، آری بد بار سنگینی را بر دوش می کشند.

«خَافُ عَلي غَيْرهِ بِأَدْني مِنْ ذَنْبِهِ وَ يَرْجُو نَفْسَهُ بِأَكْثَرَ مِنْ عَمَلِهِ»

مباش از کسانی که از گناهی که دیگری مرتکب می شود نگران است و برای خود مزدی بیشتر از عملی که انجام داده و امیدوار می باشد.

ص: 34

«إنِ استَغنى بَطِرَ و فُتِنَ ، و إنِ افتَقَرَ قَنَطَ و وَهَنَ»

مباش از کسانی که وقتی بی نیاز می شود طغیان می کند و فتنه بر پا می دارد و وقتی ندار میگردد مأیوس و سست می شود.

قرآن شریف هم اینگونه نظر می دهد که:

«كَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى»

(علق -6 )

نه چنین است! انسان طغیان کند هنگامی که احساس بی نیازی می کند. البته اگر کسی تهذیب نفس کند و ظرفیت خود را در برابر اقبال دنیا بیشتر کند گرفتار طغیان و سرکشی نخواهد شد چنانکه به عنوان نمونه بودند و هستند کسانی که با داشتن ثروت فراوان و امکانات مادی همچنان عبدی خاضع و خاشع باقی مانده و از آنچه خداوند بدانها عنایت فرموده در راه خدا انفاق می کنند و هیچگاه دنیا و زرق و برق آن حال آنها را تغییر نداده است.

این کم ظرفیتها هستند که با یک تغییر و تحول در زندگی و توسعه ثروت خود را گم می کنند و سر به طغیان می زنند در حالی که بندگان مخلص خدا باور دارند که همه فقیران درگاه اویند و آنچه در اختیارشان هست همگی عاریه و موقت است و روزی باید همه را بگذارند و بروند و از این دنیا فقط سه قطعه پارچه سپید سهم آنهاست!!

مولایمان امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) می فرماید:

«الدهرُ يومانِ : يومٌ لكَ و يومٌ علَيكَ ، فإذا كانَ لَكَ فلا تَبطَرْ ، و إذا كانَ علَيكَ فاصبِر»

(نهج البلاغه حكم و مواعظ شماره 390 )

روزگار در روز است: یک روز به نفع توست و یک روز به ضرر تو آن روزی که به نفع توست طغیان مکن و آن روزی که به ضرر

ص: 35

تو است شکیبا باش.

خداوند تبارک و تعالی در هر دو حالت بی نیازی و فقر ما را امتحان میکند و چه بسیار انسانها که در هر دو حالت پیروز و موفق از امتحان بیرون آمدند و تن به خواست پروردگار دادند و در بی نیازی طغیان نکردند و در فقر شکیبایی نمودند.

مولایمان على (علیه السلام)می فرمود:

«الصَّبرُ عَلَى الفَقرِ مَعَ العِزِّ أجمَلُ مِنَ الغِنى مَعَ الذُّلِّ»

(غررالحكم)

شکیبایی بر نداری هنگامی که همراه باعزت باشد زیباتر است از ثروت و بی نیازی همراه با ذلت!

همو فرمود:

«كَمْ مِنْ مَنْقُوصٍ رَابِحٍ وَ مَزِيدٍ خَاسِرٍ»

( غررالحكم )

چه بسیار انسانهایی که نواقصی در زندگی دارند ولی سود برده اند و چه بسیار مردمی که مال فراوان دارند و زیان برده اند.

«يُقَصِّرُ إِذَا عَمِلَ وَ يُبَالِغُ إِذَا سَأَلَ إِنْ عَرَضَتْ لَهُ شَهْوَةٌ أَسْلَفَ الْمَعْصِيَةَ وَ سَوَّفَ التَّوْبَةَ وَ إِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ»

مباش از کسانی که: چون کاری را انجام دهد ناقص بجا می آورد و هرگاه درخواستی کند بسیار خواهد و چون شهوت بر او غلبه کرد گناه را مقدم دارد و توبه را عقب اندازد و همینکه رنجی به او رسد از دستورات شرع مقدس دوری جوید.

نکات این فراز از موعظه حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عبارت لم است از کار را ناقص انجام دادن و کم کاری و توقع خلاف آن از دیگران، مقدم داشتن گناه و تأخیر توبه و دوری از شرع مقدس و در هنگام رنج و مصیبت.

ص: 36

اما در موضوع اول نقصان در کار و کم کاری، هنگامی که فرد یا افرادی کاری را به عهده می گیرند وظیفه شرعی و انسانی ایجاب می کند که آن کار را تمام و کمال انجام دهند و چیزی را کم نگذارند که برای مصرف کننده باعث مشکلات و گرفتاری شود.

رسول الله (صلی الله علیه و آله)و می فرمود:

«إنَّ اللّه َ تعالي يُحِبُّ مِنَ العامِلِ إذا عَمِلَ أن يُحسِنَ»

(میزان الحکمه ج 7 ص 29 )

خداوند دوست می دارد که آنکه کاری را انجام دهد درست و نیکو انجام دهد. هنگامی که ابراهیم فرزند رسول خدا از دنیا رفت رسول خدا دید که نقصی در قبر است با دست مبارک قبر را درست کرد و سپس فرمود:

«اِذا عَمِلَ اَحَدُكُم عَمَلاً فَليُتْقَنْ»

هنگامی که یکی از شما کاری را انجام می دهد باید مطمئن به درستی آن باشد. در جای دیگر برای شخص دیگری می فرمود:

«إنّی لَأَعلَمُ أنَّهُ سَیبلی و یصِلُ إلَیهِ البِلی، ولکنَّ اللّهَ تَعالی یحِبُّ عَبدا إذا عَمِلَ»

من میدانم که به طور قطع این مکان آسیب می بیند و گرفتار حوادث می شود ولکن خداوند دوست دارد وقتی بنده اش کاری را انجام میدهد محکم کاری می کند.

(هر دو روایت وسایل الشیعه ج 2 ص 882 و 884 )

امام علی (علیه السلام)در ادامه فرمایش خود فرمود مباش از کسانی که هرگاه درخواستی کند بسیار خواهد، یعنی همان طور که نمی خواهی کار مورد سفارش تو را ناقص و ناتمام به تو تحویل دهند تو نیز کارهایی که به عهده ات هست ناقص و ناتمام انجام

ص: 37

مده.

سخن دیگر مولا مقدم داشتن گناه و تأخیر توبه بود:

تسویف در لغت به معنای امروز و فردا کردن است کسی که گناه را مقدم می دارد توبه را تأخیر می اندازد چه تضمینی در کار است که مرگ ناگهانی به سراغش نیاید و فرصت توبه پیدا کند.

همان گرامی برای یکی از یاران خود نوشت که در باقیمانده از عمرت برای جهان آخرت خویش تدارک کن و نگو فردا و فرداها انجام می دهم که بسیاری از مردم قبل از تو بخاطر همین تأخیر انداختن و امروز و فردا کردن خود هلاک شدند و فرمان الهی در حالی که آنان غافل بودند به سراغشان آمد.

(بحار ج 73 ص 75 )

: امام صادق(علیه السلام) می فرمود:

«تأخِيرُ التَّوبةِ اغْتِرارٌ ، و طُولُ التّسْويفِ حَيْرَةٌ»

(بحار ج 73 ص 365 )

تأخیر انداختن توبه سبب غرور و فریب انسان می شود و طولانی کردن تسویف باعث حیرت و سرگردانی می گردد.

باید توجه داشت که توبه شعبه ای از فضل و کرم الهی و دری از درهای رحمت پروردگار است راستی اگر این در توبه بسته بود هیچ کس طعم رستگاری را نمی چشید و روی سعادت را به خود نمیدیدید.

اولین ثمره توبه محبوبیت نزد پروردگار است

«إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ»

(بقره – 222)

دوم آنکه گناه توبه کننده تبدیل به حسنه می گردد. توبه الله باعث می شود که زنگار گناه از دلها پاک شده و به جایش نور طاعت و بندگی حضرت معبود می آید.

چنانکه خداوند بشارت میدهد که

ص: 38

«إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا»

(فرقان – 70)

مگر آن کسانی که از گناه توبه کند و با ایمان به خداوند کارهای شایسته بجا آورند آنگاه پروردگار گناهان آنها را تبدیل به ثواب کند زیرا که خداوند بخشنده و مهربان است توبه کننده ها مشمول دعای فرشتگان می شود و جایگاه ابدی او بهشت برین است.

شیخ بهایی علیه الرحمه در شرح اربعین آورده است، شکی در وجوب فوری توبه نیست زیرا گناهان مانند سم های ضرر رساننده به بدن است و چنانچه خورنده هم واجب است در معالجه شتاب کند تا هلاک نشنود و از بین نرود، همچنین بر گنهکار واجب است ترک گناه کند و سرعت در توبه داشته باشد و البته گنهکاری که در توبه مسامحه کند و به وقت دیگر تأخیر اندازد، بین دو خطر بزرگ خود را قرار داده است که اگر از یکی سالم بماند، به دیگری مبتلا خواهد شد.

اول رسیدن مرگ ناگهانی به طوری که از خواب غفلت بیدار نشود و خود را ناگهان در حالت مرگ ببیند دوم آنکه بواسطه پاک نکردن آلودگی خود بوسیله توبه تاریکی گناهان بر دل زیاد می شود تا آنجا که دیگر که قابل پاک شدن نیست چنانکه ابی بصیر گفت از امام صادق(علیه السلام) شنیدم که فرمود:

«إذا أذنَبَ الرجُلُ خَرَجَ في قَلبِهِ نُكتَةٌ سَوداءُ ، فإن تابَ انمَحَت ، و إن زادَ زادَت حتّى تَغلِبَ على قَلبِهِ ، فلا يُفلِحُ بَعدَها أبَدا »

(کافی ج 2 ص 271 )

هنگامی که شخصی مرتکب گناه می شود نقطه سیاهی در قلبش ایجاد می گردد .

ص: 39

اگر توبه کند از بین می رود ولی اگر توبه نکند و گناه را تکرار نماید بتدریج تمام قلبش را احاطه می کند و در نتیجه روی سعادت را برای همیشه بخود نخواهد دید.

سفارش قرآن هم به تسریع توبه است:

«إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولَٰئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا»

(نساء - 17 )

خداوند توبه کسانی را می پذیرد که از روی نادانی کار زشتی را انجام داده و سریع از عمل خود پشیمان شده و توبه کنند آنگاه خداوند آنان را می بخشد که خدا آگاه و حکیم است.

نکته پایانی این فراز از کلام مولا : «وَ إِنْ عَرَتْهُ مِحْنَةٌ انْفَرَجَ عَنْ شَرَائِطِ الْمِلَّةِ»

مباش از کسانی که تا رنجی به او رسد از دستورات شرع مقدس دوری جوید! اگر کسی روی اعتقادی محکم و ارادتی پایدار و خالصانه به سراغ شریعت مقدس آمده باشد با دیدن چند حادثه تلخ و ناگوار از دین بر نمی گردد و تغییر ماهیت نمی دهد.

اشخاص سست عنصر و ضعیف الايمان با اقبال دنیا و رسیدن به جاه و مقام مشغول تعریف و تمجید از دین و شریعت می شوند ولی همینکه دنیا به نفع آنها نشد از دین فرار کرده و اقدام به مذمت و سرزنش از دین خدا می نمایند.

شأن نزول بسیار جالبی در ذیل آیه یازدهم سوره مبارکه حج آمده که خواندنی و قابل توبه است. نخست به آیه بپردازیم که خود گویای این حقیقت است:

«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ

ص: 40

اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ»

بعضی از مردم هستند که خداوند را بر اساس حرف و ظاهر بندگی می کنند اگر از این گرایش به دین خیری نصیب آنها شود اطمینان خاطر پیدا می کنند و اگر گرفتار فقر و آفتی شوند از دین خدا برگشته در نتیجه در دنیا و آخرت زیانکار شده که این است زیان آشکار!

داستان نزول آیه از این قرار است که طبق نقل مجمع البیان عده ای در مدینه بر رسول الله (صلی الله علیه و آله)وارد می شدند هرگاه سلامتی بدن داشتند و مرکب آنها چابک و سرحال می ماند و زنانشان پسر می زایید و از نظر ثروت وضع مالی خوبی پیدا می کردند اطمینان خاطر پیدا کرده و بر شریعت اسلام می ماندند ولی اگر گرفتار درد بدن می شدند و یا زنانشان دختر می زاییدند و به اموالشان آسیبی می رسید از دین بر می گشتند و می گفتند:

«ما أَصَبْتُ فِي اَلدِّينِ فِي إلا شر» ما از این دین جز به شر و بدی برخورد نکردیم.

عاشقی خواهی که تا پایان بری

بس که بپسندید باید ناپسند

زشت باید وانگارید خوب

زهر باید خورد و انگارید قند

«يَصِفُ الْعِبْرَةَ وَ لَا يَعْتَبِرُ، وَ يُبَالِغُ فِي الْمَوْعِظَةِ وَ لَا يَتَّعِظُ، فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِلٌّ وَ مِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ »

مباش از کسانی که آنچه مایه عبرت است توصیف می کند ولی خود درس عبرت نمی گیرد.

در موعظه کردن مردم مبالغه می نماید ولی خود موعظه نمی شود. در گفتار خود را برتر دیگران

ص: 41

میداند ولی در عمل کم می گذارد.

چرا بعضی مردم را دعوت به عبرت گرفتن از حوادث روزگار می کنند و در موعظه و ارشاد خلق مبالغه مینمایند ولی خود عبرت نمی گیرند و موعظه نمی شوند.

و فرق است بین دانایی و دارایی آنانی که چنین وضعی دارند . معمولا مسایل عبرت انگیز و نصایح و مواعظ را می دانند و برایشان دارایی و سرمایه معنوی نشده است و به مرحله چشایی نرسیده اند.

وقتی انسان آنچه را که میداند در زندگی شخصی و اجتماعی آن را به اجرا درآورد به طور قطع تهذیب خواهد شد و قبل از هر فرد خود را موعظه خواهد کرد.

بنابراین مشکل آن قشری که مولا معرفی می فرماید بی عملی و به کار بستن مواعظ است.

« أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ »

(بقره - 44 )

آیا مردم را به کارهای نیک دستور میدهید ولی خودتان را فراموش کرده اید. یکی از عواملی که موعظه ها و نصایح اثر نمی بخشد مربوط به ضعف تقوا و معنویت موعظه کننده است البته شنونده هم باید شایستگی به اجرا در آوردن موعظه را داشته باشد.

نصیحت همه عالم چو باد در قفس است

را به گوش مردم نادان چو آب در غربال

خداوند تبارک و تعالی درباره واعظان غیر متعظ می فرماید:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ ، كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ »

(صف 2 و 3 )

ای اهل ایمان چرا کاری را که انجام نمی دهید برای مردم

ص: 42

می گویید که اینکه چیزی بگویید و بدان عمل نکنید خداوند را سخت به خشم می آورد.

خداوند تبارک و تعالی به عیسی بن مریم وحی فرستاد که به حکمت من خود را موعظه کن هرگاه از آن بهره مند شدی آنگاه در مقام موعظه خلایق درآی در غیر این صورت از من حيا و کن

(میزان الحکمه ج 10 ص 584 )

نکته نخست این فراز از بیان مولا نقل مسایل عبرت انگیز و نگرفتن درس عبرت است در حالی که عبرت و اعتبار از حوادث سرمنشأ رشد و عامل برندهای برای رفع موانع کمال است. هنگامی که انسان از نتایج و ثمرات گناهان و جنایات و یا خوبیها و فضائل دیگران مطلع شود و همیشه عاقبت و پایان کار آنها را مدنظر داشته باشد و همه آنها را عبرت زندگی خویش قرار دهد قهر قلب و دل خویش را از آلودگیها و علایق شهوانی و خویهای حیوانی پاک کرده و با دلی نورانی و صاف در مقام طاعت و بندگی حضرت معبود برخواهد آمد. حضرت مولا در جای دیگر می فرماید:

«مَا أَكْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الِاعْتِبَارَ » نهج البلاغه حكم ومواعظ -289

چه بسیار است عبرتها و چه کم است عبرت گیرنده و پندپذیر. همو می فرماید: اگر من عمر طولانی نکردم مانند عمر کسانی که پیش از من بودند ولی در کارهای ایشان نگریسته در اخبارشان اندیشه نمودم، در باز مانده هایشان سیر کردم چنانکه یکی از آنان گردیدم بلکه به سبب آنچه از کارهای آنها به من رسید چنان مهر شد که من با اول تا آخرشان زندگی کردم، پس پاکیزگی و خوبی علمی کردار آنها را تیرگی و بدی و سود آن را از زیانش پی بردم.

(نامه 31 نهج البلاغه )

ص: 43

نحل -19

«يُنَافِسُ فِيمَا يَفْنَى وَ يُسَامِحُ فِيمَا يَبْقَى »

مباش از کسانی که در پرداختن به امور فانی رغبت نشان می دهد و در مسائلی که باقی ماندنی است مسامحه میکند.

قرآن می فرماید:

« مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ » نمل - 96

آنچه نزد شماست (از مال و مقام و دنیا) فانی شدنی است و : آنچه نزد خداوند (از اعمال خالصانه و ثواب آخرت) ماندگار و باقی است.

امام رضا (علیه السلام)در تفسیر آیه:

« فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِنْ قَوْلِهَا »

«از گفتار مورچه سلیمان خندید» می فرماید: هنگامی که و حضرت سلیمان با سپاه خود از هوا عبور می کرد مورچه ای به دیگر مورچه ها گفت:

«يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ لَا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ»

( نمل - 18 )

ای مورچگان داخل لانه های خود شوید، سلیمان و سپاهیانش شما را لگد مال نکنند!

باد این سخن را به گوش سلیمان رسانید. پرسید نمیدانی من پیغمبرم و کسی را ستم می نمایم؟ گفت چرا؟ دوباره سؤال کرد پس برای چه از ظلم من آنها را ترسانیدی و گفتی داخل لانه های خود شوید؟ جواب داد ترسیدم به آرایش دستگاه و عظمت ب ه سلطنت تو نگاه کنند فریفته زينتها و آرایش دنیا شوند آنگاه غیر ای خدا را عبادت نمایند. مور سؤال از سلیمان راجع به عدد حرف

اسمش نمود پس از آن پرسید میدانی خداوند از چه رو باد را در بین نیروهای دنیا مسخر تو گردانید؟

ص: 44

سلیمان گفت نمیدانم! مور گفت: منظور خداوند این است که اگر تمام آنچه در دنیا هست مانند همین باد تحت تسخیر تو بود نابود شدن و زوال آن از دستت شباهت به ترک و رفتن همین با دست، از حقیقت گفتار مور، سلیمان خندان گردید.

(بحار ج 14 ص 93)

پیش صاحبنظران ملک سلیمان باد است

بلکه آنست سلیمان که از ملک آزاد است

آنکه گویند که بر آب نهاده است جهان

مشنوای خواجه که بنیاد جهان بر باد است

مالک بغداد به مرگ خلفا میگرید

ورنه این شط روان چیست که در بغداد است

خيمه أنس زن بر در این کهنه رباط

که اساسش همه موقع و بی بنیاد است

مولایمان علی (علیه السلام)در خطبه ای می فرمود:

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ مَا نَقَصَ مِنَ الدُّنْيَا وَ زَادَ فِي الْآخِرَةِ خَيْرٌ مِمَّا نَقَصَ مِنَ الْآخِرَةِ وَ زَادَ فِي الدُّنْيَا، فَكَمْ مِنْ مَنْقُوصٍ رَابِحٍ وَ مَزِيدٍ خَاسِرٍ »

(نهج البلاغه خطبة - 13 )

بدانید آنچه در دنیاکم برسد و در آخرت زیاد باشد بهتراست از آن چه در آخرت کم باشد و در دنیا زیاد، پس بساکم شده ای که سودمند است و بسا زیاد شده ای که زیان آور است.

باید باور داشت که دنیا فانی شدنی است و محل عبور است آخرت جاودانه و باقی است.

مولایمان فرمود:

«دَارُ مَجَازٍ وَ الْآخِرَةُ دَارُ قَرَارٍ فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّكُمْ لِمَقَرِّكُمْ»

(نهج البلاغه حکم و مواعظ - 221 )

ص: 45

دنیا خانه بین راه است نه خانه اصلی و قرارگاه دائمی، پس در خانه بین راه برای خانه جاودانه خویش کاری کنید.

مباش از کسانی که غنیمت را ضرر می داند و ضرر را غنیمت م میشمارد. شاید منظور مولا آن است چیزهایی که باید غنیمت شمرد و بدان عمل کرد مثل دادن خمس و زکات و انفاقات مستحبه را ضرر و زیان می داند و در آمدهای نامشروع و خلاف را که در موقع یک نوع ضرر و زیان است و برکت در آنها نیست غنیمت می شمارد.

خداوند تبارک و تعالی به صاحبان ثروت وعده داده که:

« وَمَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ »

(سبا - 39 )

شما چیزی را انفاق نمی کنید مگر اینکه خداوند به شما عوض می دهد و او بهترین روزی دهندگان است.

بنابراین پرداخت صدقات و خیرات ضرر نیست بلکه منفعت است هم پاداش دنیایی دارد و هم در جهان آخرت ثواب فراوانی را همراه خواهد داشت.

«فَأُولَئِكَ لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَهُمْ فِي الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ »

(سبأ - 37 )

پاداش اعمال صالحشان چند برابر وافزون است و در غرفه های بهشت ابدی از هر غم و رنج ایمن و آسوده خاطرند.

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

« اَلصَّدَقَةَ تَقْضِي اَلدَّيْنَ وَ تَخْلُفُ بِالْبَرَكَةِ »

(بحار ج 9 ص 134 )

صدقه و انفاق باعث ادای دین و جایگزینی برکت میشود. در واقع اگر کسی حتی فقیر باشد برای آنکه وسعت روزی

ص: 46

پیدا کند و گره کارش باز شود خوب است که صدقه بدهد.

همان گرامی به فرزندش محمد فرمود: از سرمایه موجود چه اندازه باقی مانده؟ گفت چهل دینار. فرمود: برخیز و آن را صدقه بده و انفاق کن! می گفت: اگر چهل دینار را صدقه بدهم چیزی برای من باقی نمی ماند. فرمود:

«تَصَدَّقْ بها؛ فَإنَّ اللّه َ عزّ و جلّ يُخلِفُها، أ مَا عَلِمتَ أنَّ لِكُلِّ شَيءٍ مِفتاحا و مِفتاحُ الرِّزقِ الصَّدَقةُ؟ فَتَصَدَّقْ بها »

تو آن را صدقه بده خداوند جایگزین خواهد کرد، آیا نمی دانی که برای هر چیزی کلیدی است و کلید روزی صدقه است بنابراین دینارها را انفاق کن. محمد میگوید طبق فرمایش پدرم عمل کردم ده روز بیشتر نگذشته بود که

از محلی چهار هزار دینار برای پدرم امام صادق (علیه السلام) رسید.

بحار ج 9 ص 134

«یَخْشَی الْمَوْتَ وَ لَا یُبَادِرُ الْفَوْتَ»

مباش از کسانی که از مرگ می ترسد و از فرصت استفاده نمی کند!

راستی اگر مرگ حق است و روزی برای پایان زندگی تعیین شده چه بهتر که از فرصتهای زندگی استفاده شود و برای جهان آخرت قدمی برداشته گردد مولایمان علی(علیه السلام) فرمود:

وَ الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْرِ»

(بحار ج 71 ص 337 )

فرصتها همانند ابر بهاری به سرعت از دست می رود بنابراین فرصتهای شایسته را غنیمت شمارید.

ص: 47

همو فرمود:

»الفُرصَةُ سَريعَةُ الفَوتِ. و بَطِيئَةُ العَودِ»

فرصتها زود از دست می روند و دیر به دست می آیند.

همو فرمود: «أشَدُّ الغُصَصِ فَوتُ الفُرَصِ»

سخترین غم و اندوهها از دست دادن فرصتهاست.

پس توجه به بیانات شیوا و رسای مولا امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) تا پرونده اعمال بسته شده و مهلت کار به ما داده اند باید در کسب معارف الهيه و معرفت به مبانی دینی و مناقب و فضایل اهلبیت عصمت و طهارت علا و خدمت به خلق کوشا باشیم که فردا دیر است زیرا که

« وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَاذَا تَكْسِبُ غَدًا»

(لقمان - 34 )

هیچ کس نمی داند که چه چیزی را فردا کسب خواهد کرد.

یکی از شبها مقداری پول برای مولا علی آوردند، فرمود: هم اکنون آن را تقسیم کنید. عرض کردند. الآن شب است صبر کنید تا فردا تقسیم کنیم، فرمود:

آیا شما یقین دارید که من فردا زنده هستم. گفتند ما هم برای خود چنین باوری نداریم فرمود: پس تأخیر نیندازید شمعی آوردند، زیر نور شمع اموال را تقسیم کردند.

(امالی شیخ طوسی ص 257 )

یَخْشَی الْمَوْتَ: مباش از کسانی که از مرگ می ترسد، مولا درباره خود می فرماید:

«فَإِنْ أَقُلْ يَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ هَيْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتِي »

ص: 48

«وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ »

اگر من حرف بزنم میگویند: «علی بن ابیطالب» حرص ریاست دارد و اگر سکوت کنم می گویند از مرگ می ترسد.

بعد از همه حوادث و جنگها و بعد از این همه حرفها خیلی بعید است که من از مردن ترس داشته باشم.

به خدا سوگند آنس پسر ابیطالب به مرگ بیش از آنس کودک به پستان مادر است.

چرا بعضی از مرگ کراهت دارند؟ این سوال از امام حسن مجتبی(علیه السلام) شد. امام فرمود:

«إِنَّكُمْ أَخْرَبْتُمْ آخِرَتَكُمْ وَ عَمَرْتُمْ دُنْیَاكُمْ فَأَنْتُمْ تَكْرَهُونَ النُّقْلَةَ مِنَ الْعُمْرَانِ إِلَی الْخَرَابِ»

(بحار ج 6 ص 129 )

زیرا که شما آخرت خود را خراب کردید و دنیای خویش را آباد نمودید بنابراین شما کراهت دارید از خانه آباد و دنیا به خانه ویران و خراب آخرت منتقل شوید.

اگر کسی خانه آخرت خویش را آباد کرده باشد و بداند که اول مرگ اول راحتی و آسایش است چه هراسی از مرگ دارد. امام حسن (علیه السلام) فرماید: شخصی به امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرض کرد آمادگی برای مرگ و رفتن از این دنیا به چیست؟ فرمود:

به انجام دادن واجبات و ترک کارهای حرام و برخورداری از صفات پسندیده آنگاه باکی ندارد که او بر مرگ وارد شود و یا مرگ بر او وارد گردد. مردی بر رسول خدا ای وارد شد و گفت:

ص: 49

ماليَ لا اُحِبُّ المَوتَ؟ فقالَ لهُ : أ لكَ مالٌ؟

چرا من مرگ را دوست نمیدارم؟! فرمود: آیا ثروت داری؟

«قَالَ نَعَمْ قَالَ فَقَدْ مته قال لا»

گفت آری فرمود آن را برای جهان آخرت خود پیش و فرستاده ای و انفاق کرده ای؟ عرض کرد نه! فرمود:

«فمِن ثَمّ لا تُحِبُّ المَوتَ»

بدین جهت است که مرگ را دوست نمیداری. (بحار ج 6 ص 127 )

يَسْتَعْظِمُ مِنْ مَعْصِيَةِ غَيْرِهِ مَا يَسْتَقِلُّ أَكْثَرَ مِنْهُ مِنْ نَفْسِهِ وَ يَسْتَكْثِرُ مِنْ طَاعَتِهِ مَا يَحْقِرُهُ مِنْ طَاعَةِ غَيْرِهِ فَهُوَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ وَ لِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ» مباش از کسانی که گناه دیگران را بزرگ می پندارد و بیشتر از و آن را درباره خودکوچک فرض میکند و طاعت و بندگی خود را بزرگ می پندارد مانندش را برای دیگران کوچک می شمارد پس او بر مردم طعنه می زند و سر خود را کلاه می گذارد و به خویش نیرنگ می زند.

از مجموع این بیان استفاده می شود که عده ای هستند از خود راضی، عیب دیگران را می بینند و عیب خود را نمی بینند، کار خوب دیگران را کوچک و کار کوچک خود را بزرگ جلوه می دهند و در یک کلام فقط خود را خوب و شایسته می بینند! شاید این بدترین رذیله اخلاقی است که بعضی بدان گرفتارند و اگر در همان ابتدای کار خشکانده و ریشه کن نشود چه بسا .هم چون یک بیماری مهلک شخصی مبتلا روی سعادت را به خود لم نخواهد دید و همچون که طبیب او را جواب کرده و گله الله على نفسه» خداوند تبارک و تعالی او را به حال خود بگذارد که و در این صورت اهل نجات نخواهد بود.

ص: 50

به یک نمونه قرآنی از این نوع اشخاص توجه بفرمائید:

«وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَيْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمَا زَرْعًا »

(آیات 32 تا 42 سوره کهف )

ای رسول ما داستان: دو مرد را برای امت نقل کن که ما به ایم یکی از آنها دو باغ انگور دادیم و با درخت خرما اطرافش را پوشانیدیم و بین آنها را کشتزار مخصوص گردانیدیم.

داستان از این قرار بود که دو برادر در میان بنی اسرائیل بودند که از یک پدر و مادر به دنیا آمده بودند ولی از جهت طبع و خلق مختلف بودند: یکی یهودا بود که در آغوش ایمان به پروردگار و عفت و كرم اخلاق و حلم بار آمد و از دنیا و خدعه های آن رخ برتافت و از زر و زیور و لذت و متاعش چشم پوشید، ولی دومی همه یعنی برادرش به نام قطروس با کفر و عناد و بخل و سنگ دلی و خودبزرگ بینی نشو و نما میکرد.

پدر آن دو ثروتی سرشار و نقدینهای بی شمار برای ایشان از خود باقی گذاشت و آن دو برادر پس از مرگ پدر اموال او را قسمت کردند و هر یک بر وفق طبع و خلق خود به تدبير خرج کرد مال خود پرداختند.

یهودا روی دل به سوی خدا کرد و گفت: پروردگارا من همه ثروتم را در راه رضای تو انفاق میکنم، آنگاه مال خود را در علاج بیماران و آزاد ساختن اسیران و نگهداری یتیمان و سایر امور خیر مصرف کرد، تا ثروتش کم شد ولی دلش آرام و وجدانش مهر راضی بود و با وضع محقر و زندگی مختصر شاد و خندان بسر می می برد.

ولی قطروس برادر دیگر همینکه به ثروت رسید آن را با کمال

ص: 51

دقت حفظ کرد، مخازن ثروتش را قفلهای محکم زد و محتاج و محروم و فقیر را طرد کرد و چشم و گوش خود را از دیدن و شنیدن حال و وضع بینوایان بست و سراسر جوانی را در ساختن و پرداختن دو باغ مصفا صرف کرد و تاکستان سبز و خرم و و باروری ترتیب داد و چنان در زیبایی و آرایش باغها کوشید که و گویی باغ بهشت در زیباترین صورت خود به زمین فرود آمده بود. ثروت قطروس روز افزون گشت عوض آنکه خدای بخشنده را سپاس گزارد بنا به طغیان و عصیان گذاشت

یک روز برادرش یهودا در لباس کهنه و جامه ساده بر او بگذشت پس با چشم تحقیر در او نگریست و زبان به نکوهش و

توبيخش بگشود و گفت: هم «أَنَا أَكْثَرُ مِنْكَ مَالًا وَأَعَزُّ نَفَرًا، وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَنْ تَبِيدَ هَذِهِ أَبَدًا».

من از تو دارایی بیشتر دارم و از حیث نفر و خدمتگزار نیز محترم و عزیزم، یک روز هم وارد باغ شد در حالی که به خویش ظلم کرده بود، گفت: من گمان ندارم که این نعمت سرشار نقصان گیرد و این سعادت پایدار زوال پذیرد. ولی ای یهودا اینکه راجع به قیامت دائم به یادش هستی و بر خود می لرزی « وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً» من گمان نمیکنم روز قیامتی بر پا شود و بر فرض اینکه قیامتی هم باشد مسلم است آن روز هم خدا باغی بهتر و باصفاتر از این باغ به من خواهد داد.

يهودا گفت: تو در اثر انکار قیامت و روز حساب به خدا کفر له میورزی اما من که پروردگارم آن خدای یکتاست و هرگز به خدای خود احدی شریک نخواهم ساخت، تو چرا وقتی به باغ خود وارد شدی نگفتی همه چیز به خواست پروردگار است و جز

ص: 52

قدرت خدا قوهای نیست و اگر امروز تو مرا از خود از جهت مال و ثروت و فرزندان کمتر می بینی به خود مغرور مشو زیرا که امیدوارم که خدا بهتر از باغ را به من عطا فرماید و بر باغ تو آتشی فرستد که چون صبح شود باغت یکسره نابود گردد و با خاک یکسان گردد و یا صبحگاهی جوی آبش در زمین فرو رود و دیگر و هرگز نتوانی آب بدست آوری و همه میوه های باغت نابود گردند. بالاخره یک روز صبح قطروس مغرور به رسم معمول و عادت دیرین به قصد تفرج در باغ و استنشاق هوای لطیف و استفاده از سایه درختان از خانه بیرون شد ولی

«يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلَى مَا أَنفَقَ فِيهَا وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَيَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَدًا»

در جای آن دو باغ جز تپه های خاک و آثار خرابه و گیاهان و درختان خشکیده و داربستهای از هم پاشیده چیزی ندید. از شدت ناراحتی دست بر هم زد و انگشت ندامت به دندان گزید و گفت: ای کاش که هیچ چیز و هیچکس را شریک پروردگارم نمی ساختم.

«اللَّهْوُ مَعَ الْأَغْنِيَاءِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الذِّكْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ»

مباش از کسانی که بیهوده گویی و لهو و لعب با ثروتمندان را بیشتر دوست می دارد تا یاد خدا و ذکر حق را با مستمندان !

امام صادق(علیه السلام) در پاسخ منصور بن بزرج که پرسید چرا زیاد نام سلمان فارسی را می برید و از او یاد می کنید فرمود: به سه علت، اول:

«إِیثَارُهُ هَوَی أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ عَلَی هَوَی نَفْسِهِ»

مقدم داشتن خواست امیرالمومنین برخواست و هوای

ص: 53

خودش.

دوم:

«حُبُّهُ اَلْفُقَرَاءَ وَ اِخْتِیَارُهُ لَهُمْ عَلَی أَهْلِ اَلثَّرْوَةِ وَ اَلْعُدَدِ

علاقه او به فقیران و مستمندان و انتخاب آنها از میان ثروتمندان و آنهایی که از ثروت بالایی برخوردارند.

سوم:

«حبه للعلم و العلماء»

علاقه او به علم و علماء و دانشمندان.( بشارة المصطفی ص 329)

امام صادق(علیه السلام) یکی از وجوه امتیاز سلمان را نشست و برخاست سلمان با فقرا بیان می فرماید زیرا که انس و حشر با سرمایه داران باعث کدورت دل خواهد شد.

حضرت عیسی بن مریم فرمود:

« لا تَنظُروا إلى أموالِ أهلِ الدُّنيا ؛ فإنّ بَرِيقَ أموالِهِم يَذهَبُ بنُورِ إيمانِكُم»

(المحجة البيضاء ج 7 ص 328)

به ثروت دنیاداران ننگرید که زرق و برق اموالشان نور ایمان شما را از بین می برد.

از سلمان گفتیم حال از توصیف مولایمان علی (علیه السلام)درباره عثمان بن مضعون بخوانید

(وَكَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ وَكَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلا يَشْتَهِي مَا لا يَجِدُ وَلا يُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ)

(نهج البلاغه حکم و مواعظ - 281 )

به خاطر آنکه دنیا زرق و برق آن در نظرش کوچک بود در نظر الله من شخصیتی بزرگ بود. شکمش بر او مسلط نبود، اگر به چیزی دست نمی یافت حسرتش را نمی خورد و اگر به چیزی دست می یافت افراط نمی کرد.

ص: 54

برگردیم به سخن مولا که فرمود:

«اللَّهْوُ مَعَ الْأَغْنِيَاءِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الذِّكْرِ مَعَ الْفُقَرَاءِ»

انتخاب اغنياء و سرمایه داران و مجالست با آنها و نظر به مال و ثروت آنها یک خلاف است و خلاف دوم به لهو و لعب پرداختن با آنهاست و شرکت در مجالس و محافل پر خرج و مترفانه آنهاست مجالسی که معمولا با لهو و لعب و معصیت و نافرمانی پروردگار تشکیل و اجرا می گردد. مع الأسف این روزها شنیده می شود که تازه به دوران رسیده ها و آنهایی که ظرفیت ثروتمند شدن را ندارند یک چرخش صد و هشتاد درجه ای کرده تمام و کمال در رفتار و کردار و حتی پوشش از شکل سنتی و مذهبی خارج گشته وهمرنگ جماعت گنهکار و گستاخ شده و همه چیز را از مقدسات مسایل شرعی زیر پا گذاشته و یکپارچه و در بست در اختیار نفس اماره و شیطان قرار گرفته اند در یک غفلت محض فرو رفته اند؟

مولایمان على (علیه السلام) درباره چنین افرادی می فرماید:

«وَ هُوَ فِی مُهْلَة مِنَ اللّهِ یَهْوِی مَعَ الْغَافِلِینَ، وَ یَغْدُو مَعَ الْمُذْنِبِینَ، بِلاَ سَبِیل قَاصِد، وَ لاَ إِمَام قَائِد.»

او گمراهی است که خداوند تبارک و تعالی مهلتش داده تا با مردمان غافل راه نابودی را طی کند و با گنهکاران صبح خود را شروع نماید، نه آنکه راهی را سیر کند او را به مقصود رساند و نه آنکه اما پیشوایی او را راهبر باشد.

مولا می فرماید این وضع برای این نوع اشخاص ادامه دارد

«حَتَّى إِذَا كَشَفَ لَهُمْ عَنْ جَزَاءِ مَعْصِيَتِهِمْ وَ اسْتَخْرَجَهُمْ مِنْ جَلَابِيبِ غَفْلَتِهِمُ»

تا اینکه پروردگار کیفر معصیت و نافرمای آنها را برایشان

ص: 55

آشکار کرد و از پرده های غفلت بیرونشان آورد.

البته این مربوط به پایان کار و بسته شدن پرونده زندگی است و آن قدر این لحظات حساس و خطرناک است که خود مولا می فرماید:

« إِنِّي أُحَذِّرُكُمْ وَ نَفْسِي هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ.»

من نگران شما هستم و خود و شما را از آن منزل آخر می ترسانم. (خطبة -152 نهج البلاغه)

دوای غفلت انس با فقرا و یاد خدا بودن همراه آنهاست، حضور در مجالس و محافل عبادی و مساجد و زانو به زانو نشستن با فقیران و تهیدستان و هم غذا شدن با آنهاست.

برای از بین بردن غفلت مولایمان علی(علیه السلام) می فرماید: « ضَادُّوا الْغَفْلَةَ بِالْيَقْظَةِ، بِدَوامِ ذِكرِ اللّه ِ تَنجابُ الغَفلَةُ»

(غررالحكم)

با نور بیداری با غفلت ضدیت کنید و به دوام یاد و ذکر خدا از غفلت اجتناب نمایید.

خرما نتوان خورد از این خار که کشتیم

دیبا نتوان کرد از ین پشم که رشتيم

بر لوح معاصی خط عذری نکشیدیم

پهلوی کبائر حسناتی ننوشتیم

ما کشته نفسیم بس آوخ که برآید

از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم

عدم پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند

ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتم

گر خواجه شفاعت نکند روز قیامت

شاید که زمشاطه نرنجیم که زشتیم

ص: 56

سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان

یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشیم

«يَحْكُمُ عَلَى غَيْرِهِ لِنَفْسِهِ وَ لَا يَحْكُمُ عَلَيْهَا لِغَيْرِهِ يُرْشِدُ غَيْرَهُ وَ يُغْوِي نَفْسَهُ فَهُوَ يُطَاعُ وَ يَعْصِي وَ يَسْتَوْفِي وَ لَا يُوفِي وَ يَخْشَى الْخَلْقَ فِي غَيْرِ رَبِّهِ وَ لَا يَخْشَى رَبَّهُ فِي خَلْقِهِ.»

مباش از کسانی که به سو خود علیه دیگری حکم کند و برای دیگر به ضرر خود رأی ندهد. مردم را راهنمایی کند ولی همچنان در گمراهی است. پس فرمان او را می برند، ولی او فرمان کسی را نمی برد، حق خود را تمام کمال میگیرد ولی حق دیگران را کامل نمی دهد. در راهی غیر از راه پروردگار خویش از بندگان خدا می ترسد، اما در مورد بندگان خدا از خدای خویش ترسی ندارد.

اگر در کتاب نهج البلاغه جز این فرمایش نبود همان برای موعظه بجا و حکمت رسا و بینایی بیننده و پند دادن اندیشه کننده کافی بود

ص: 57

جلد 5 - زندگی معتدل از منظر نهج البلاغه

مشخصات کتاب

سرشناسه : ارفع، سید کاظم، 1323 -

عنوان قراردادی : نهج البلاغه .فارسی- عربی .برگزیده. شرح

Nahjol-Balaghah .Persian- Arabic . Selection. Commantries

عنوان و نام پديدآور : زندگی معتدل از منظر نهج البلاغه [کتاب]/ نویسنده سیدکاظم ارفع.

مشخصات نشر : تهران : هوشمند ، 1393.

مشخصات ظاهری : 110ص.؛ 21/5×14/5س م.

شابک : 978-600-94484-3-2

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : چاپ قبلی: پیام عدالت، 1382.

يادداشت : بالای عنوان: درس پنجم.

عنوان دیگر : درس پنجم.

موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه -- راه و رسم زندگی

موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghah -- Conduct of life

موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه -- اخلاق

موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghah -- Ethics

موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghah -- Criticism and interpretation

موضوع : کیفیت زندگی -- جنبه های مذهبی -- اسلام

موضوع : Quality of life -- Religious aspects -- Islam

موضوع : راه و رسم زندگی (اسلام)

موضوع : Conduct of life -- *Religious aspects -- Islam

شناسه افزوده : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه. برگزیده. شرح

شناسه افزوده : Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghahba

رده بندی کنگره : BP38/09 /ر2 الف4 1393

رده بندی دیویی : 297/9515

شماره کتابشناسی ملی : 3467877

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

ص: 3

درس پنجم

زندگی معتدل از نظر نهج البلاغه

ص: 4

فهرست مطالب

زندگی معتدل.... 4

اعتقادات.... 5

عبادات.... 10

کار و کوشش.... 16

خدمت و انفاق به دیگران.... 24

نظافت و مصرف آب.... 30

خوردن و آشامیدن.... 36

پذیرایی از مهمان.... 42

مسائل خانواده.... 50

سخن گفتن.... 58

امید و آرزو.... 66

بر کرسی قضاوت.... 72

روابط با یکدیگر.... 76

تفریح و ورزش.... 80

ص: 5

ص: 6

زندگی معتدل

یکی از آفاتی که جامعه اسلامی را به اعوجاج و انحراف می کشاند آفت خروج از حد اعتدال در تمامی زمینه هاست. بنابراین ما وظیفه داریم به عنوان یک تکلیف شرعی و اخلاقی به هر شکل ممکن در دفع آن تلاش کنیم.

شاید بهترین راه در این کار ارشاد مسلمین با قلم و بیان، با پشتوانه آیات و روایات اهل بیت عالی باشد. چرا که وقتی افراد ناآگاه متوجه دين معقول و متین و معتدل خویش شدند دست از افراط و تفریط برداشته، به صراط مستقیم روی می آورند.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله)می فرمود:

«إِنَّ هَذَا اَلدِّينَ مَتِينٌ فَأَوْغِلُوا فِيهِ بِرِفْقٍ»

(کافی ج 2، ص 86 )

این دین محکم و قوی است. راه مستقیم آن را با مدارا بپیمایید و تند روی نکنید. برخی در مسائل اعتقادی از صراط مستقیم الهی خارج می شوند و برخی دیگر در کار و مسائل دنیوی گرفتار افراط و تفریط می گردند. پیروان سقیفه بنی

ص: 7

ساعده بعد از پیامبر امامت و خلافت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) را نپذیرفتند و عده ای اسیر توطئه ای دیگر شدند و نسبت به امامان معصوم (علیه السلام) غلو کردند و آنها را تا سر حد خدایی بالا بردند!

نیز گروهی به هیچوجه تن به کار نمی دهند و تن پروری اه میکنند و انگل جامعه هستند و جمعی آنچنان به کار و دنیا چسبیده اند که لحظه ای فرصت رسیدگی به خانواده و تربیت فرزندان و یا استراحت کامل جسم و جان خویش را ندارند.

ایوب بن حر می گوید از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که در پاسخ سئوال مردی که از حضرت می پرسید میانه روی و تدبیر زندگی نیمی از کسب است فرمود: « لا، بَل هُوَ الكَسبُ كُلُّهُ، و مِنَ الدّينِ التَّدبيرُ فِي المَعيشَةِ.»نه بلکه تمام کسب است نه نیمه آن و تدبیر در کیفیت و زندگی جزء دین محسوب می شود. (بحار ج 15، ص199 )

در خورد و خوراک نیز نباید مرتبه اعتدال را از یاد برد. استفاده از مواهب الهی جزء دستورات پروردگار است. چیزی که با کلمات خداوند تبارک و تعالی و اهل بیت ع مغایرت دارد، ریاضتهای غیر شرعی و پرخوری و اسراف است.

نه چندان بخور کز دهانت برآید

نه چندان که از ضعف جانت درآید

و به همین ترتیب است سایر مسائل که در این جزوه بدان پرداخته ایم. مولایمان علی(علیه السلام) در سراسر نهج البلاغه به مناسبتهای گوناگون مردم را دعوت به اعتدال و میانه روی نموده علم و از جمله می فرماید:

«اَلَیمینُ وَ الشَّمالُ مَضَلَّة، وَ الطَّریقُ الْوُسْطى هِىَ الْجادَّةُ لَیْها باقِی الْکِتابِ وَ آثارُ النُّبُوَّةِ، وَ مِنْها مَنْفَذُ السُّنَّةِ، وَ اِلَیْها مَصیرُ الْعاقِبَةِ»

(خطبه 16 )

ص: 8

راست گرایی و چپ گرایی هر دو گمراهی است، راه میانه راه نیکبختی و سعادت است. کتاب خدا قرآن و آثار پیامبران بدان گواه است، سنت و روش رسول الله(صلی الله علیه و آله) و از همین راه نفوذ می کند و عاقبت کار هم بدان منتهی می شود.

ص: 9

اعتقادات

علماء علم اخلاق، صفات و اخلاق حمیده را حد وسط بین افراط و تفریط قرار داده اند مثلا علم بین وسوسه و سفسطه و " بين جهل و نادانی است؛ تواضع بین کبر و ذلت و سخاوت بین اسراف و بخل است.

که در اعتقادات نیز صراط مستقیم و راهی که خداوند تبارک و تعالی توسط انبیاء و اولیاء انسانها را بدان رهنمون ساخته، حد وسط و میانه است، بنابراین بی اعتقادی به خدا و رسول و امامان معصوم و جهان آخرت و یا پیامبر را در ردیف خدا دانستن و یا اعتقاد به خدایی و الوهیت امام معصوم، دو مرحله افراط و تفریط در اعتقادات است.

امامان بزرگوار ما به همان اندازه که از افراد بی اعتقاد نفرت داشتند، از افراد غالی و غلو کننده نیز متنفر بودند.

خودشان فرمودند«نَزِّلُونَا عَنِ الرُّبُوبِیّة وَ قُولُوا فِینَا مَا شِئْتُم» به ما خدا نگوئید، هر چه که حدود شأن ما باشد بگوئید.

د ر بعضی نادانان گفتند:

لله در مذهب عارفان آگاه *** الله على، على است الله

نادان دیگری گفته:

و باز دیوانه شدم زنجیر کو *** من حسين اللهيم تکفیر کو

ص: 10

با این حرفها روح مقدس اولیاء خدا را می آزارند و یا اینکه گاهی برای افراد تهی مغز، امر مشتبه شده خود را آنچنان متصل به خدا می دانند که می گویند ما از راه محو شدن، خدا می شویم و به عقیده عارف کامل توحید حقیقی وقتی محقق می شود که شرک «هستی» سالک از میان برخیزد و منصوروار«انا الحق»و گوید!!

البته رهبران این جمعیت ابله اغلب کسانی هستند که برای دنیای خویش به فریب افراد جاهل برخاسته اند و گاهی با ذکر و ورد و قطب بازی عده ای را به دام می اندازند. خانقاه که مرکز مجمع این گروه است جایگاه غالیان و تندروها در امر ولایت و امامت است و به گفته برخی مورخان، چنین مرکزی با تشویق .ترغیب مسیحیان در مقابل مسجد به وجود آمد.

امیری از مسیحیت در رمله شام به شکار رفته بود؛ در راه دو نفر از طایفه در اویش را دید که دست در آغوش هم نشسته و آنچه از خوردنی داشتند پیش خود گذارده و خوردند. امیر مسیحی از این انس و الفت خشنود شد، یکی از آن دورا طلب کرد و پرسید آن رفیقت که بود؟ گفت ندانم، گفت پس این الفت بین شما چه بود؟ درویش گفت: که این ما را طريقت است امیر مسیحی گفت: شما راجایگاهی برای تجمع هست؟ درویش گفت: نه امیر گفت: من برای شما جایی سازم تا با یکدیگر فراهم آئید. آنگاه در رمله شام برای ایشان خانقاه را بنا نمود.

یک بار امام هادی در مسجد پیامبر نشسته بودند که یک دسته از صوفیه وارد مسجد شدند و در گوشه ای گردهم حلقه زدند شروع کردند به ذکر تهليل.

حضرت هادی فرمود: متوجه این نیرنگ بازان نشوید.

ص: 11

اینها هم پیمان با شیاطین و خراب کننده پایه های دینند.

خود را زاهد نشان می دهند تا استفاده مادی برند و شب زنده داری می نمایند تا حیوان صفتان را صید کنند. عمری را به گرسنگی می گذرانند تا مردمان چون چهارپا را پالان بگذارند و محکم سوار شوند.

ذکر آنها برای فریب دادن مردم است خوراک را کم نمی کنند مگر برای اینکه قدح را پر کنند و دل مردم احمق را بربایند.

با مردم دم از دوستی می زنند تا آنها را به چاه اندازند، وردهای آنها رقص و کف زنی است و ذکرهایشان آواز خوانی و غنا است!

اینها را پیروی نمی کنند مگر نادانان، و معتقد به ایشان هم نمی شود مگر احمقان؛ هر کس به دیدن یکی از آنها چه مرده باشد یازنده برود مثل این است که به زیارت شیطان و بت پرستان رفته و هر که کمک نماید به یکی از اینها همانند کسی است که به یزید و معاویه و ابوسفیان کمک کرده.

یکی از اصحاب عرض کرد اگر چه معترف به حقوق شما باشند؟!امام هادی نگاهی از روی خشم به او نموده فرمود: این حرف را واگذار، کسی که اعتراف به حقوق ما بنماید ما را وا نمی گذارد و با ما مخالفت نمی کند مگر نمیدانی اینها پست ترین طائفه هستند و صوفیه تمام از مخالفین مایند و روش آنها با ما مغایرت دارد اینها نصاری و مجوس این امتند ایشان که د لم می خواهند نور خدا را خاموش کنند خداوند نور خود را کامل فلم مینماید اگر چه کفار ناراضی باشند»

(سفينة البحار ج 2، ص 58)

نقطه مقابل اینها کسانی هستند که امامت و خلافت امامان معصوم (علیهم السلام) را نپذیرفته و به دنبال غاصبين حقوق اهل بیت

ص: 12

رفته اند.

با اینکه اکثر کسانی که در سقیفه بنی ساعده اجتماع کردند تا خلیفه تراشی کنند در روز غدیر خم در مراسم باشکوه نصب خلافت بلافصل مولا امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) حضور داشتند، در عین حال همه چیز را از یاد بردند و باعث شدند جمعیت کثیری و از امامان معصومشان جداگردند و ره باطل روند!!

امام امیرالمؤمنین علی به عنوان یک گلایه از این بنیانگذاران خط انحراف می فرمود:

« أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ»

(خطبة-3)

آگاه باش، سوگند به خدا که پسر ابی قحافه خلافت را مانند هم پیراهنی پوشید و حال آنکه می دانست من برای خلافت مانند قطب وسط آسیا هستم، علوم و معارف از سرچشمه فیض من مانند سیل سرازیر می شود و هیچ پرواز کننده ای در فضای علم و دانش به اوج رفعت من نمی رسد.

مسئله ولایت و امامت امیرالمؤمنین علی آن قدر اهمیت داشت که خداوند به پیامبرش فرمود: «وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ»

(مائده-71)

اگر آن مطلب را (یعنی نصب خلافت بلافصل علی ) به مردم نرسانی تبلیغ رسالت و اداء وظیفه نکرده ای.

بنابراین ولایت و امامت از لوازم نبوت، بلکه تتمیم مقام نبوت و از اصول دین و ایمان محسوب می شود که معرفت آن مانند کلمه معرفت نبوت واجب است.

رسول خدا می فرمود:

ص: 13

«مَنْ ماتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة »

( شرح المقاصد ج 2، ص 275)

کسی که بمیرد و امام زمان خود را نشناخته باشد مرده است مانند مردن اهل جاهلیت (یعنی در کفر و ضلالت).

از این روایت استفاده میشود که اولا بر هر مسلمان امام شناسی واجب و لازم است و ثانیا شناختن امام مانند معرفت به خدا و رسول از اصول دین و ایمان است و ثالثا آنهایی که به سراغ دیگران رفتند و امامت و جانشینی بر پیامبر را برای امیرالمؤمنین و فرزندان معصومش عا قبول نکردند در جاهلیت و ضلالت به سر می برند.

آری سرمایه ولایت آقا امیرالمؤمنین آن قدر ارزشمند است که حتی امام جعفر صادق که خود نیز امام مسلمین است می فرماید:

«وَلَايَتِي لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ )عَلَيْهِ السَّلامُ) أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ وِلَادَتِي مِنْهُ لِأَنَّ وَلَايَتِي لَهُ فَرْضٌ وَ وِلَادَتِي مِنْهُ فَضْلٌ.»

(بحار ج 2 ص 299)

ولایت من محبوبتر از ولادت من از آن بزگروار است. به این دلیل که ولایت من نسبت به ایشان واجب است و ولادت من از ایشان فضیلت است. امام باقر (ع) فرمود: پایه های اسلام پنج چیز است: نماز، زکوة، حج، روزه ماه مبارک رمضان و ولایت ما اهل بیت؛ خداوند تبارک تعالی در چهار مورد آنها رخصت داده، ولی مسلم برای ولایت رخصتی نداده است.

کسی که ثروتی ندارد زکوة بر او واجب نیست، کسی که ثروتی ندارد حج بر او واجب نیست. کسی که مریض است نماز را نشسته و می خواند، روزه نمی گیرد، ولی ولایت اهل بیت در سلامتی و در

ص: 14

مرض و چه موقعی که ثروت دارد و چه ندارد بر او فرض و واجب است. (وسایل ج 1 ص 14)

بنابراین کتمان حقیقت ولایت و امامت ظلمی است نابخشودنی و اگر کسی قدرت مالی و یا بیان و قلم داشته باشد و در ارشاد خلق خدا در این زمینه کوتاهی نماید مجرم و خطاکار و است.

پیامبر که دقیقا آینده را پیش بینی می کرد و می دانست گروهی حق مولای متقیان علی ما را نادیده می گیرند هشدار و زنهار می داد که:

خداوند تبارک و تعالی ملتی را عذاب نمیکند مگر به گناه و لغزش اندیشمندان آنها، «الَّذِينَ يَكْتُمُونَ الْحَقَّ مِنْ فَضْلِ عَلِيٍّ وَعِتْرَتِهِ عليهم السلام» همانهایی که حقایق و فضایل علی و هم عترت او را کتمان می کنند!

آگاه باشید کسی بر روی زمین بعد از پیامبران و مرسلین افضل از پیروان علی بن ابیطالب (علیه السلام) نیست، همانهایی که معارف آن حضرت را آشکار می کنند و فضائلش را نشر می دهند.

اینها کسانی هستند که رحمت الهی بر سرشان سایه گسترده و فرشتگان برای آنها استغفار میکنند «وَالْوَيْلُ كُلُّ الْوَيْلِ لِمَنْ يَكْتُمُ فَضَائِلَهُ»پس وای بر کسانی که فضایل علی را کتمان می نمایند.

(الدمعة الساکبه ص82)

ص: 15

عبادات

«إِنَّ اللَّهَ افْتَرَضَ عَلَيْكُمْ فَرَائِضَ فَلَا تُضَيِّعُوهَا، وَ حَدَّ لَكُمْ حُدُوداً فَلَا تَعْتَدُوهَا، وَ نَهَاكُمْ عَنْ أَشْيَاءَ فَلَا تَنْتَهِكُوهَا، وَ سَكَتَ لَكُمْ عَنْ أَشْيَاءَ وَ لَمْ يَدَعْهَا نِسْيَاناً فَلَا تَتَكَلَّفُوهَا»

(حكم و مواعظ - 102 )

و خداوند تبارک و تعالی واجباتی را بر شما مقرر فرموده مبادا آنها را ضایع کنید و حدودی برایتان معین نموده از آنها تجاوز نکنید. و شما را از چیزهایی نهی فرموده پرده حرمت آنها ندريد. و چیزهایی را برای شما نگفته و آنها را از روی فراموشی ترک نکرده و پس در به دست آوردن آنها خود را به زحمت نیندازید. اعتدال و میانه روی در بجا آوردن واجبات و مستحبات باعث استمرار و ادامه زندگی و انجام فرائض خواهد شد.

تجربه نشان داده اشخاصی که در عبادات تندروی داشته اند و بار سنگینی از نوافل و مستحبات را بر جسم و روح خویش تحمیل کرده اند پس از گذشت چند صباحی از کل عبادات خسته کم شده و گاهی متأسفانه حتى تارک نمازهای یومیه خود گشته اند؟ الهی به همین علت رهبران گرانقدر دینی تأکید فراوان داشتند که عبادت را بر خود تحمیل نکنید و به اقبال و ادبار دلهای خویش و توجه داشته باشید و مبادا در حال کراهت و خستگی به نوافل

ص: 16

و مستحبات بپردازید.

«يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلَا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْ»

(بقره -185)

وقتی که خداوند تبارک و تعالی از ماه مبارک رمضان صحبت به میان می آورد و از نزول قرآن شریف در این ماه سخن می گوید و آنگاه درباره روزه این ماه می فرماید: آن که بیمار و یا در سفر است، روزهای دیگری را به جای آن روزه بدارد تا شماره های م روزه کامل شود. سپس می فرماید:

«خداوند آسانی را برای شما می خواهد نه دشواری را»

امیرالمؤمنین علی به امام مجتبی سفارش می فرمود:

«و اقتصد یا بنى في معيشترک و افتصد في عبادتک و عليك فيها بالأمر الدائم الذي تطيقه»

(سفینة البحار ج 2 ص 431)

فرزند عزیزم: در تلاش معاش و انجام عبادات میانه رو و معتدل باش و از زیاده روی پرهیز کن و در حدود طاقت و توانت فعالیت نما تا بتوانی آن را برای همیشه انجام دهی.

و حضرت صادق نیز فرمود:« لاَ تُكَرِّهُوا إِلَى أَنْفُسِكُمُ اَلْعِبَادَةَ»

(کافی ج 2 ص 85)

خود را بخاطر عبادت به کراهت و زحمت نیندازید و عبادت را بر خویشتن تحمیل نکنید.

همان گرامی از خاطرات جوانی خویش نقل می فرماید که در عبادت کوشش بسیار می کردم، پدرم به من فرمود کمتر از این ما مقدار عبادت که از تو می بینم. بجای آور زیرا وقتی خداوند می بندهای را دوست دارد با عبادت کم از او راضی میشود.

(کافی ج 2 ص 87)

ص: 17

چقدر خوب است که برای انجام، عبادات همیشه بر احساسات خویش غالب باشیم وگاهی نذرهای آنچنانی نکنیم که قادر به اداء آن نباشیم. جوانی می گفت برای خودسازی نذر کردم تا پایان عمر بدون هیچ وقفه همه شب به نماز شب برخیزم!و عرض کردم اشتباه کردی زیرا که وفای به نذر و عهد با پروردگار واجب است و حتی یک شب حق تعطیل کردن آن را نداری؛ فقها، می فرمایند نذر باید رجحان داشته باشد و تکلیف دور از طاقت نباشد.

به او گفتم عزیزم انسان حالات مختلفی دارد؛ گاهی بیمار است و گاهی در سفر و گاهی هم دل گرفته و بعضی مواقع عذر شرعی دارد این چه نذری است که اسباب زحمت خود را فراهم هم کرده ای؟!

از شما خواننده گرامی سؤال می کنم آیا بهتر نبود این جوان با ایمان به زبان دعا از پروردگار متعال تقاضا می کرد که خداوندا تو میدانی من مناجات با تو را دوست می دارم من به سحر خیزی و نیایش در دل شب (علیه السلام)قمندم، پس ای خدای مهربان توفیقم ده تا به عبادت و بندگی ات و خواندن نماز شب تا پایان عمر موفق گردم.

البته در این صورت آزادی در عمل هست و هر موقع که جسم و روح آماده بود به این عبادت خوب و با عظمت خواهد پرداخت. امام صادق علی از افراط در عبادت داستان بسیار جالبی را نقل محکم می فرماید: شخصی در همسایگی اش، مردی مسیحی زندگی الهی می کرد. فرد مسلمان همسایه را دعوت به اسلام کرد مزایای ایمان آوردن را برایش تشریح نمود. مرد مسیحی مسلمان شد.

سحرگاه به در خانه تازه مسلمان رفت و در زد همسایه اش

ص: 18

بیرون آمد. به او گفت برخیز وضو بگیر تا با هم به مسجد برویم و نماز بخوانیم آن مرد وضو گرفت لباسهایش را پوشیده با او به مسجد رفتند قبل از نماز هر چه مسلمان نماز خواند او هم از رفیق خود پیروی کرد نماز صبح را خواندند و پس از نماز نشستند تا آفتاب طلوع کرد.

تازه مسلمان خواست به منزلش برگردد مسلمان گفت کجا می روی روز کوتاه است بمان تا نماز ظهر را نیز بخوانیم تا بعد از نماز ظهر ماند باز گفت بین نماز ظهر و عصر فاصله ای ندارد او را نگاهداشت تا نماز عصر را نیز خواند خواست از جا حرکت کند گفت از روز چیزی نمانده نزدیک غروب است باز نگاهش داشت تا نماز مغرب را هم خواندند بعد گفت نماز عشا وقتش نزدیک است یک نماز دیگر مانده آن را هم بخوانیم برویم پس از انجام نماز عشاء از یکدیگر جدا شدند.

روز بعد هنگام سحر باز در خانه او رفته نصرانی را صدا زد گفت حرکت کن برای نماز به مسجد برویم جواب داد من فقیر و عیالمندم برای این دین کسی را پیدا کن که از من فارغتر باشد.

امام صادق ع فرمود بدین وسیله داخل در دین قبلی خود شد و با این کاری که برای او تحمیل شده بود از دین اسلام خارج شد.

(وسایل الشیعه ج 1 ص 27)

نقطه مقابل گروه تندرو و مسرف در عبادت کسانی هستند که در انجام فرائض و عبادات سستی میکنند.

امام سجاد در دعای شریف مکارم الاخلاق عرض می کند:«وَ لَا تَبْتَلِيَنِّي بِالْكَسَلِ عَنْ عِبَادَتِكَ»

پروردگارا به بیحالی در عبادتت گرفتارم مکن.

این گروه بدانند که بی حالی در عبادت خواست شیطان است.

ص: 19

شیطان می خواهد که هیچ کس سر به سجده نگذارد و عبادت و بندگی حق تعالی را ننماید و یا اگر احیانا اهل عبادت است به موقع و سر وقت نخواند و اگر به موقع خواند حضور قلب نداشته باشد.

و بنابراین باید به عبادت پروردگار عشق ورزید و نماز و دعا و و روزه و ریاضتهای عبادی را از صمیم قلب دوست داشت تا شیطان خلع سلاح شود.

پیامبر گرامی اسلام می فرمود:«أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَ أَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ»

(بحار ج 70 ص 253)

بهترین مردم کسی است که عاشق عبادت باشد و همچون هم عاشقی که دست در گردن محبوب می کند با آن دست به گردن باشد و از صمیم دل آن را دوست بدارد.

اگر کسی مورد توجه پروردگار قرار گیرد خداوند توفیق انجام

عبادات را آنهم به طور صحیح و کامل به او عنایت می فرماید. این سخن امیر مومنان علی عالی است «إذا أحَبَّ اللّه ُ عَبدا ألْهَمَهُ حُسنَ العِبادَةِ »

(غرر الحكم)

آری زشت ترین عمل برای مسلمانان ترک و تعطیل برنامه های عبادی است. کسانی که با نماز و روزه و دعا و نیایش با حضرت حق کاری ندارند به قبیح ترین اعمال می پردازند بدین

دلیل که نماز و روزه و حج ثمره اش تقوی و پاکدامنی است و ب ه افرادی که از این عبادات محرومند بتحقيق از تقوی و پرهیزکاری الهی نیز محرومند و از انجام هر نوع گناه باکی ندارند.

امام کاظم (علیه السلام)می فرمود«:ما أقبَحَ الفَقرَ بَعدَ الغِنى، و أقبَحَ الخَطيئَةَ بَعدَ المَسكَنَةِ ! وَ أقبَحُ مِن ذلِكَ العابِدُ الله ثُمّ يَترک

ص: 20

عِبادَتَهُ»

(بحار ج 78 ص 312)

چقدر زشت است فقیر شدن بعد از ثروتمند بودن و چقدر زشت است گناه کردن بعد از انجام مناسک و از آن زشت تر آن است که کسی عبادت پروردگار را بنماید و بعد آن را ترک کند و کنار بگذارد. ممکن است کسی سؤال کند چه چیز باعث می شود و که انسان نسبت به عبادت بی رغبت می شود و تمایلی به انجام فرائض ندارد؟

یکی از عوامل بی رغبتی می تواند (علیه السلام)قه به دنیا و پول و ریاست باشد. و این کمترین اثری است که دنیا خواهی در ما می گذارد.

عیسی بن مریم (علیه السلام) می فرمود:

«بِحقٍّ أقولُ لَكُم : إنَّهُ كَما يَنظُرُ المَريضُ إلى طَيِّبِ الطَّعامِ فلا يَلتَذُّهُ مَعَ ما يَجِدُهُ مِن شِدَّةِ الوَجَعِ، كذلِكَ صاحِبُ الدّنيا لا يَلتَذُّ بِالعِبادَةِ ولا يَجِدُ حَلاوَتَها مَعَ ما يَجِدُ مِن حُبِّ المالِ»

(بحار ج 14 ص 310)

به حق سوگند می خورم و به شما می گویم: همان طور که مریض به غذایی پاکیزه و معطر نگاه می کند لذت نمی برد در عین حالی که بسیار گرسنه است و به آن غذا نیازمند است کسی که، به دنیا (علیه السلام)قمند است نیز حلاوت عبادت را درک نمی کند و از آن لذت نمی برد. بله مرض حب به دنیا بذر بی رغبتی در عبادات را در دل میکارد و معمولا دنیاطلبان آنچنان به دنیاشان مشغول می شوند که فرصت و فراغتی برای امور آخرت پیدا نمی کنند.

عامل دیگری که سستی در عبادات را به وجود می آورد رذایل اخلاقی از قبیل بخل و حسد وسوءظن و خصوصا كبر است.

آدم مبتکر از تضرع و زاری و انابه به درگاه پروردگار محروم

ص: 21

است.

«وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ»

(مؤمن – 60)

پروردگارتان فرمود: مرا بخوانید تا به شما پاسخ بگویم، کسانی که در پرستش من کبر می ورزند با خواری به جهنم وارد می شوند. دیدگاه امیرالمؤمنین علی ما این است که کبر و عبادت یکجا جمع نمی شوند:

«فَرَضَ اللَّهُ الْإِيمَانَ تَطْهِيراً مِنَ الشِّرْكِ، وَ الصَّلَاةَ تَنْزِيهاً عَنِ الْكِبْ»

(حكم ومواعظ – 244)

خداوند ایمان را عامل پاکیزه شدن از شرک و نماز را وسیله پاکیزه شدن از کبر و نخوت قرار داد.

ص: 22

کار و کوشش

مولایمان علی (علیه السلام) فرمود:

«مَا عَالَ مَنِ اقْتَصد» (حکم مواعظ 134)

آنکه میانه روی را انتخاب کرد فقیر نشد.

گرچه هدف اصلی انبیاء هدایت مردم و پرورش روح و روان . آنهاست ولی به مسائل اقتصادی و مادی آنها نیز نظارت دارند و هم تلاش می کنند که مردم را به کار و کوشش (در حدی که به آخرتشان خدشه ای وارد نکند)تشویق و ترغیب نمایند.

شک نیست که فقر حاکم بر بعضی جوامع کنونی از نبود کار و یا تن ندادن به کار و تلاش است.

اسلام که دین اعتدال و میانه روی است ضمن آن که پیشرفت اقتصادی را مقدمه تکامل روح میداند و فقر را مرگ سرخ و سبب بسیاری از انحرافات اخلاقی و عقیدتی می داند اهل ایمان را از افراط در کار و تلاش مادی بر حذر داشته و آنها را به اندازه کفاف و حفظ شأن و آبرو دعوت به فعالیتهای مادی نموده است. اسلام می گوید به دیگران متکی نباشید و چشم امید به آنها مدوزید زیرا هم مجبور می شوید دست به گناهان مختلف بزنید و هم لي عزت نفس خود را که سرمایه بزرگی برای انسان است از دست بدهید.

ص: 23

رسول الله (صلی الله علیه و آله)می فرمود:« مَلعونٌ مَن ألقى كَلَّهُ عَلَى النّاسِ»

(فروع کافی ج 1 ص 347)

از رحمت خدا دور است کسی که خود را سربار مردم نماید.

حضرت موسی (علیه السلام) به پروردگار عرضه داشت کدام یک از بندگانت نزد تو بیشتر مورد بغض و بدبینی است؟فرمود:« جيفَةٌ بِاللَّيلِ بَطّالٌ بِالنَّهارِ»

(سفينة البحار ج 2 ص624 )

آن که شبها چو مرداری در بستر خفته و روزها به بطالت و تنبلی می گذراند.

امام موسی بن جعفر (علیه السلام) نیز فرمود:

« إنَّ اللّه َ يُبغِضُ العبد الفارِغَ »

(من لایحضره الفقیه ج ص 357)

خداوند با کسی که بیکار باشد دشمن است.

آری با زور بازو و عرق جبين و فکر و اندیشه، نان حلال به دست آوردن بالاترین لذت زندگی است، همینکه انسان محتاج خلق خدا نباشد و دست نیاز به سوی این و آن دراز نکند بهترین افتخار است. امام صادق (علیه السلام)می فرمود :«شَرَفُ اَلْمُؤْمِنِ قِيَامُ اَللَّيْلِ وَ عِزُّهُ اِسْتِغْنَاؤُهُ عَنِ اَلنَّاسِ»

(فروع کافی ج 1 ص 374)

شرف مؤمن در نیایش عبادت شب و عزتش در گرو بی نیازی از خلق است.

محمدبن منکدر می گوید: روزی بیرون شهر مدینه بودم در و حالی که هوا بشدت گرم بود، امام باقر (علیه السلام)را دیدم پیش خود

ص: 24

گفتم: سبحان الله پیرمردی از بزرگان قریش در این وقت مشغول به دنیای خویش است! من باید او را موعظه کنم، پیش رفتم و بر او سلام کردم با بانگ بلند در حالی که عرق از صورتش می ریخت، جواب داد گفتم خدا حال تو را نیکو کند پیرمردی هستی از بزرگان قریش، در این ساعت گرما، و با این ناراحتی چگونه ام مشغول به دنیای خویش هستی چه می بینی اگر مرگت برسد و تو در این حال باشی؟ امام فرمود: اگر مرگ من برسد و من در چنین حالتی باشم، مرگ من در وقتی آمده که مشغول به اطاعت پروردگار هستم، اطاعتی که بدان وسیله خود و خانواده ام از تو و سایر مردم بی نیاز می شویم!

امام موسی بن جعفر (علیه السلام) فرمود:

«مَن طَلبَ هذا الرِّزقَ مِن حِلِّهِ لِيَعودَ بهِ على نَفسِهِ و عِيالِهِ كانَ كالمُجاهِدِ في سَبيلِ اللّه عيالي کان کا المجا هير في سبيل الله »

(وسایل ج 2 ص 529(

کسی که روزی خویش را از راه حلال طلب کند تا بدان وسیله مخارج خویش و خانواده خود را اداره نماید مانند کسی است که در راه خدا جهاد نماید.

مردی از اصحاب رسول خدا و در تنگدستی قرار گرفت و از نظر مخارج روزانه بسیار در مضیقه واقع شد روزی زنش به او گفت خوب است خدمت پیامبر بر وی و از ایشان تقاضای کمکی کنی. آن مرد خدمت پیامبر آمد همینکه چشم آن بزرگوار به او افتاد فرمود:

«مَنْ سَأَلْنا اعْطَیناهُ وَ مَن اسْتَغْنی اغْناهُ الله»

هر که از ما چیزی درخواست کند به او می دهیم اما کسی که شرافت نفس داشته باشد و در حال احتیاج خود را بی نیاز نشان و دهد خدا او را غنی کرد.

ص: 25

مرد از شنیدن این سخن با خود گفت: منظور پیامبر از این جمله من هستم از همانجا برگشت و جریان را برای همسر خود شرح داد.

زنش گفت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) نیز بشری است به ایشان بگو و آنگاه ببین چه می فرماید:

و برای مرتبه دوم آمد باز همان جمله را شنید، در سومین مرتبه که برگشت و سخن او را شنید پیش یکی از دوستان خود رفت و کلنگ دوسری را از او به عاریه گرفت. تا شامگاه در کوه هیزم جمع آوری نمود شب بازگشت و هیزم را به پنج سیر آرد فروخت.

نانی تهیه کرده با زن خود خورد فردا جدیت کرد بیشتر از روز هم پیش هیزم آورد. همین طور هر روز مقدار زیادتری می آورد تا توانست یک کلنگ بخرد، چندی گذشت در اثر فعالیت و بی نیازی آن مقدار پول تهیه نمود که دو شتر و یک غلام خرید و به وسیله آنها بیش از پیش در آمد پیدا نمود کم کم یکی از ثروتمندان شد.

روزی خدمت حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) شرفیاب شد جریان آمدن چندین مرتبه و برگشتن خود را عرض کرد پیغمبر فرمود:من که گفتم

«مَنْ سَأَلْنا اعْطَیناهُ وَ مَن اسْتَغْنی اغْناهُ الله؛»

(وافی ج 2 ص 139)

كتب اسلامی پر است از سخنان نورانی اهل بیت (علیه السلام) درباره کی دعوت به کار و کوشش و نهی از بیکاری و تن پروری .

رسول خدا (صلی الله علیه و آله)می فرمود:

«مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ یُسْرِعْ بِهِ نَسَبُهُ»

(مجمع البحرین)

ص: 26

کسی که کاهل و بیکاره باشد شرافت فامیلی نمی تواند به او شخصیت دهد.

یک بار پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) با جمعی از صحابه عبور می کردند ناگهان با مردی برخورد کردند که سخت مشغول کار بود. اصحاب از جدیت و کوشش او به شگفت آمده، متوجه رسول خدا شده گفتند: ای رسول خدا چه خوب بود که این تلاش در راه عبادت پروردگار بود.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) در پاسخ آنها فرمود: اگر این شخص از خانه بیرون آمده است تا برای خانواده اش تأمین معاش کند در راه خدا بوده و به منزله عبادت است و اگر در راه اداره کردن و کمک به والدین سالخورده اش کوشش می کند باز هم در راه خداست و اگر برای شخص خودش کار میکند آن نیز در راه خداست.

(محجة البيضاء، ج 3، ص 140)

ملاحظه کردید که چقدر کار و کوشش در دین ما محترم و ارزشمند است و دیدید که مؤمن واقعی کسی است که ضمن انجام فرائض و عبادات آرام نداشته باشد و همواره برای امرار معاش و بی نیازی از خلق خداکار کند.

دو تن از صحابه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به محضر آن گرامی شرفیاب شدند، در حالی که یک نفر را زیر بغل هایش را گرفته و در راه رفتن به او کمک می کردند.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) پرسیدند قضیه از چه قرار است؟ عرض کردند این مرد از کثرت نماز و روزه به این حال افتاده است. رسول الله(صلی الله علیه و آله) فرمود اگر او روز و شب مشغول است پس عائله و بستگان او را چه کسی اداره می کند و همچنین شتر او را چه کسی به چرا می برد آن دو تن گفتند ما کارهای شخصی او را انجام می دهیم.

ص: 27

پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: پس شما دو نفر از او عابد ترید.

آری اسلام دین رهبانیت و انزوا نیست، رهبانیت بدعت و کار بسیار غلطی است و از القائات بیگانگان از اسلام است.

«وَرَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ»

) حدید – 27(

رهبانیتی که به بدعت آوردند ما بر آنها مقرر نداشته بودیم :رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) و از افراد بیکار سخت بیزار بود، اگر شخصی را میدید از وضع او سؤال می کرد. می پرسید کار و کاسبی هم دارد؟ اگر جواب منفی میداد می فرمود: «سَقَطَ مِنْ عَیْنِی»، از نظرم افتاد!

(بحار ج 23 ص 6)

وقتی این آیه شریفه نازل شد

«وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ»

(طلاق - 2 و 3)

هر کس از خدا بترسد خداوند راه نجاتی پیش پای او می گذارد و او را از جایی که گمان ندارد روزی می رساند.

چند تن از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از این آیه برداشت غلط کردند، از کسب و تجارت دست کشیده و به عبادت روی آوردند و گفتند طبق وعده الهی دیگر لزومی ندارد که ما رنج کار را تحمل کنیم و خود را به مشقت بیندازیم.

این خبر به گوش رسول خدایان (صلی الله علیه و آله)رسید. آن گرامی آنان را احضار کرد و فرمود: چه عاملی شما را وادار به ترک کار و کسب نموده؟

جریان را شرح دادند، رسول خدا، نظریۀ آنان را رد کرد و می فرمود: هر کس مثل شما رفتار کند دعایش مستجاب نخواهد شد آنها هم از این رویه غلط دست برداشته به کسب و کار خود ادامه دادند. (التهذيب كتاب المكاسب)

ص: 28

کار باید بخشی از ساعات ما را اشغال کند، ضمن این که استراحت و پرداختن به عبادت هم باید جای خود باشد.

به برنامه ای که امیرمؤمنان علیا برای اهل ایمان توصیه فرموده دقت کنید.

«لِلْمُؤْمِنِ ثَلاَثُ سَاعَات: فَسَاعَةٌ يُنَاجِي فِيهَا رَبَّهُ، وَسَاعَةٌ يَرُمُّ مَعَاشَهُ، وَسَاعَةٌ يُخَلِّي بَيْنَ نَفْسِهِ وَ بَيْنَ لَذَّتِها فِيَما يَحِلُّ وَ يَجْمُلُ»

(حكم ومواعظ – 382)

برای مردان با ایمان شبانه روز سه ساعت است، یک ساعت برای مناجات با خداوند تبارک وتعالی، یک ساعت برای تأمین معاش و اصلاح زندگی، یک ساعت برای ارضاء تمایلات روان وجلب لذات حلال.

بله این از مزایای اقتصاد اسلامی است که نمی خواهد مسلمانان در اثر کار زیاد فرسوده و شکسته احوال گردند، بلکه با برنامه های متنوعی که برای آنها تنظیم نموده میخواهد همیشه سرحال و بانشاط باشند.

پیامبر می فرمود: «وبى لِمَن أسلَمَ و كان عَيشُهُ كَفافا و قواه شدادا»

(بحار ج 15 ص 236)

خوشبخت کسی است که آئین اسلام را پذیرفته و به قدر معاش خود در آمد دارد و بدنش نیرومند است. و امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) فرمود:« مَنِ اقتَصَرَ على بُلْغَةِ الكَفافِ فقدِ انتَظَمَ الراحَةَ»

(حكم مواعظ – 62)

هر کس به درآمد خود به اندازه کفاف زندگی اش اکتفا کند و قانع باشد، از پریشان فکری رهیده و بدینوسیله آسایش خاطر

ص: 29

خود را فراهم ساخته است.

حمزة بن حمران می گوید: مردی از وضع روحی و اخلاقی خود به حضرت صادق (علیه السلام)عطل شکایت کرد که در طلب مال می رود و ثروت به دست می آورد ولی قانع نمی شود و نفس حریصش با في وي منازعه دارد و مال بیشتری طلب می کند. سپس گفت به من و چیزی بیاموزید که خوی خود را اصلاح کنم.

حضرت در جواب فرمود: اگر به کفاف زندگی اکتفا کنی کمترین مال دنیا بی نیازت می کند و اگر اکتفا نکنی تمام ثروت دنیا نمی تواند تو را غنی و بی نیاز سازد.

(کافی ج 2 ص 139)

یکی از مضرات افراط در کار و جمع آوری مال دنیا افتادن در معاملات حرام از قبیل ربا و احتکار و گران فروشی و غش و تقلب و نظایر اینها است.

درست است که در اسلام آزادی در اقتصاد انواع شغلها و کاسبیها مطرح است اما این طور نیست که یک فرد مسلمان به خاطر آن که می خواهد در کسب درآمد آزاد باشد آزادی دیگران را سلب نماید و به قول معروف خون مردم را در شیشه کند با گران فروشی و رباخواری وکلاهبرداری و احتکار، قارون زمان خویش شود!!

اسلام با کار و کسب درآمد بیش از نیاز خود و خانواده که جنبه ثروت اندوزی پیدا کند مخالف است و لذا برنامه هایی برای هر فرد مسلمان تنظیم نموده که از تراکم ثروت و مالکیتهای به هم بزرگ جلوگیری میکند.

مالیاتهای عادلانه، زکوة وصدقات، خمس و تقسیم ارث و حقی برای سائل و محروم از مواردی است که از مال اندوزی و فراوان جلوگیری می نمایند.

ص: 30

مواردی هم وجود دارد که جنبه عاطفی و انسانی دارند و می توان گفت که جزء کارهای مستحب محسوب می شوند مثل تعاون و انفاق به فامیل و همسایگان و بینوایان.

صفوان شتربان می گوید: بر امام صادق(علیه السلام) از وارد شدم شخصی بنام میمون که اهل مکه بود به خدمت آن گرامی آمده از گرانی های کرایه شکایت می کرد.

اماما(علیه السلام) رو به من کرد و فرمود: برخیز به این برادرت کمک کن. صفوان می گوید به خانه رفتم و مقداری پول به او داده، کارش را راه انداختم.

دوباره به محضر امام (علیه السلام) شرفياب شدم پرسید مشکل او را حل کردی؟ گفتم: آری، چهره حضرت از شادی مانند غنچه گل . شکفته گردید و سپس فرمود: اگر شما به برادران دینی خود هم کمک کنید از نظر من از یک هفته طواف به دور کعبه فضیلتش بیشتر خواهد بود.

(کافی ج 2 ص 409)

ص: 31

خدمت و انفاق به دیگران

مولایمان امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود:

«كُنْ سَمْحاً وَ لَا تَكُنْ مُبَذِّراً، وَ كُنْ مُقَدِّراً وَ لَا تَكُنْ مُقَتِّراً.»

(حكم ومواعظ)

سخاوتمند باش ولی نه در حد اسراف، میانه رو باش و سختگیر مباش.

«وَلَا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلَا تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا»

(اسرا –29)

نه دستت را بر گردنت بسته نگهدار و نه آن قدر گشاده کن که ملامت زده و حسرت خورده بنشینی.

یعنی بذل و بخشش و خدمت تو به مردم چنان نباشد که هر چه داری در اختیار آنان قرار دهی و نه آن که هیچ گونه کمکی به آنها نکنی از این دو راه، حدوسط و بین افراط وتفریط را برگزین زیرا هر دو طرف از اخلاق زشت است.

(خیرالامور اوسطها)بهترین چیزها آن حد وسط است بعضی هم با داشتن امکانات مادی فراوان و قدرت بدنی کوچکتری قدمی ما برای برادران و خواهران ایمانی خویش بر نمی دارند و حتی از ادای حقوق واجب خود خودداری می کنند و بعضی از حلقوم زن و و فرزند خویش بیرون می آورند و به دیگران می دهند تا جایی که

ص: 32

پس از مرگ خویش وارث خود را به گدایی و خفت و خواری مبتلا می سازند.

در مورد دسته اول باید عرض کنم که عامل اصلی دست بسته بودن آنها و صفت رذیله بخل است.

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرمود:

«الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِئِ الْعُيُوبِ، وَ هُوَ زِمَامٌ يُقَادُ بِهِ إِلَى كُلِّ سُوء.»

(بحار ج 73 ص 307)

بخل گردآورنده بدیها و زشتی ها و مهاری است که به آن به هر بدی کشیده می شود.

چنین انسانی اگر بداند و باور داشته باشد که خداوند تبارک و تعالی بر جهان و جهانیان احاطه کامل دارد و همه موجودات . تحت فرمان و حکومت مطلقه او هستند، قهرا امور دنیوی و و مادیات در نظر او کوچک و بی ارزش خواهد بود و لذا خیلی راحت و بی تکلف از مال علم و مقام خود بذل میکند و به یاری دیگران بر می خیزد.

همان بزرگوار فرمود:

«وَلاَ تُدْخِلَنَّ فِي مَشُورَتِکَ بَخِيلاً يَعْدِلُ بِکَ عَنِ الْفَضْلِ وَ يَعِدُکَ الْفَقْرَ، وَلاَ جَبَاناً يُضْعِفُکَ عَنِ اللُمُورِ، وَلاَ حَرِيصاً يُزَيِّنُ لَکَ الشَّرَهَ بِالْجَوْرِ؛ فَإِنَّ الْبُخْلَ وَالْجُبْنَ وَالْحِرْصَ غَرَائِزُ شَتَّى، يَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللهِ»

(نهج البلاغه نامه -53)

در کنکاش خود بخیل را راه مده که ترا از نیکی و بخشش باز داشته از بی چیزی و درویشی می ترساند..... پس بخل و ترس و یا حرص طبيعتهای گوناگونی می باشند که بدگمانی به خدا آنها را گرد می آورد؟

چه بسیار مشکلاتی است که یک مسلمان در مقابل آن زانو

ص: 33

می زند و کمر خم می کند ولی خدمت و یاری همنوعان وی باعث می شود که تمام آنها را از پیش پای او بردارد .

رهبران گرانقدر ما همواره سفارش می کنند به مسلمانان در مسائل زندگی کمک کنید و آنها را در برابر مشکلات تنها نگذارید و تا آنجا که رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله)می فرمود:

«مَن اَصبَحَ وَ لَم یَهتَمَّ بِاُمورِ المُسلِمینَ فَلَیسَ بِمُسلِم، مَنْ سَمِعَ رجلا ینادی یا لَلْمُسْلِمینَ فَلَمْ یجِبْهُ فَلَیسَ بِمُسْلِمٍ»

(کافی ج 2 ص 390)

کسی که در فکر کارهای مسلمانان نباشد مسلمان نیست و نیز شخصی که صدای مسلمانی را بشنود که از دیگران کمک می طلبد و به او کمک نکند مسلمان نیست.

پر واضح است که خداوند برای خدمت به خلق ثوابی قرار داده که کمتر در کارهای دیگر دیده می شود.همان گرامی فرمود:

«اين لله عبادا یحکمهم في جنه، قیل و من هم قال من قضى لمؤمن حاجة»

(وسایل ج 2 ص 533)

برای خداوند در بهشت بندگانی است که در آنجا حکومت میکنند و مقام بزرگی را حائز و آنها کسانی هستند که خواسته های برادرانشان را انجام میداده اند.

امام صادق (علیه السلام) فرمود: هر مؤمنی که گره از کار برادرش بگشاید خداوند امورش را بر او آسان خواهد نمود. و هرگاه لغزش مهم و سر او را مخفی نماید خداوند هفتاد سر از اسرار او را خواهد ملی پوشاند، یاور مؤمن است تا مادامی که مؤمن یاور برادر ایمانی خویش می باشد. بر خلاف بعضی از کوته نظران که فکر می کنند و رهبران دینی جز به عبادات و کارهای واجب و نوافل

ص: 34

به چیز دیگری اهمیت نمی دهند، آن بزرگواران به خدمات اجتماعی از قبیل آب رسانی و پل ساختن و آباد کردن راهها و جاده ها، بنای مساجد و مراکز عام المنفعه اهمیت زیادی داده اند. هنگامی که از رسول گرامی اسلامی(صلی الله علیه و آله) از محبوبترین مردم در نزد پروردگار سؤال می نمایند؟ می فرماید:

«أَنْفَعُ النَّاسِ لِلنَّاسِ»

کسی که بیشتر از همه برای اجتماع مسلمین مفید باشد. امام صادق (علیه السلام) می فرمود:پرونده عمل هر کس بعد از مرگ او بسته می شود و ثواب و عقابی به او نمی رسد مگر از سه موضوع:

«صَدَقَةٌ أجْراها فی حَیاتِه فَهِیَ تَجری بَعدِ موتِه و سُنَّةُ هُدًی سَنَّها فَهِیَ یُعمَلُ بِها بَعد موتِه وَ وَلَدٌ صالِحٌ یَسْتَغْفِرُ لَه»

(بحار ج 3 ص 175)

1- کارهای مفیدی که از خود بجای گذارده باشد.

2- سنت و روش نیکی که از خود به یادگار نهاده باشد.

3- فرزند با ایمان و صالح که برای او طلب مغفرت نماید.

شاید بعضی فکر کنند که صدقه فقط شامل پول نقدی است که به ضعفاء و فقراء داده می شود و حال آن که این طور نیست بلکه هر عمل خیر و خدمتی که درباره همنوعان و خصوصا برادران و خواهران ایمانی انجام می گیرد، صدقه محسوب می شود.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) یکی از مصادیق صدقه را اینچنین بیان می فرماید:

بر هر مسلمانی لازم است هر روز صدقه بدهد.

شخصی که در محضر آن گرامی بود عرض کرد: چه کسی قدرت دارد همه روز چنین کاری انجام دهد، فرمود: همینکه

ص: 35

موانع را از سر راه مسلمانان بردارید صدقه ای به حساب می آید»

(بحار ج 15 ص 131)

امام سجاد(علیه السلام) هر گاه از راهی عبور می کرد و در میان جاده کلوخی میدید چنانچه بر مرکب سوار بود پیاده می شد تا به و دست خود آن را از آنجا دور کند.

افراط در خدمت به خلق آن است که اسراف در انفاق شود و از آنجا که پایه یک زندگی سالم بر اساس میانه روی و حفظ تعادل است قرآن تذکر درباره تعادل و میانه روی را در هیچ زمینه ای فراموش نکرده و حتی در مورد خدمت به خلق و انفاق و احساس به دیگران اسراف و زیاده روی را منع نموده است.

«وَالَّذِينَ إِذَا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذَلِكَ قَوَامًا»

(فرقان – 67)

هنگام انفاق و خرج زیاده روی نکنند و همچنین بخل نورزند بلکه میان این دو صفت حدوسط را اختیار نمایند.

«وَلَا تُبَذِّرْ تَبْذِيرًا إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ»

(إسراء – 26)

ولخرجی و اسراف مکنید، زیرا اسراف کنندگان برادران شیطانند.

اگر چه انفاق و رسیدگی به فقراء در شرع مقدس اسلام بسیار ارزنده و خوب است ولی نباید از حد وسط خارج شود و باعث نابودی انفاق کننده گردد.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) می فرمود:

«عَلَيكُم بِالْاِقتِصادِ؛ فَمَا افْتَقَرَ قَومٌ قَطُّ اقْتَصَدُوا.»

(التالي الاخبار ج 2 ص 177)

بر شما باد به میانه روی که هیچگاه فقیر نمی شود آن ملتی که

ص: 36

میانه رو باشد.

گاهی مشاهده می شود افراد تمامی اموال خود را در زمان زنده بودن خویش در راه خدا انفاق می کنند و خانواده خویش را از ارث محروم و یا این که مایحتاج خود و زن و فرزندان خویش را احسان می نمایند که البته کار اشتباهی است.

در روایت است که: ولیدبن صبیح گفت محضر امام صادق (علیه السلام) بودم مرد سائلی آمد چیزی درخواست کرد حضرت به او دادند دیگری آمد باز عطا فرمود: سومی آمد حضرت فرمود: خداوند به تو وسعت دهد به من فرمود اگر کسی مالی مثلا به مقدار چهل یا سی هزار درهم داشته باشد همه آنها را در مورد حقی صرف کند و به طوری که چیزی برایش نماند این شخص از جمله سه نفری . است که دعایش مستجاب نمی شود. عرض کردم آنها کیانند. فرمود: یکی کسی که همه اموالش را در راه خداوند صدقه بدهد پس از تمام کردن بگوید: اللهم ارزقنی خدایا مرا روزی عنایت کن! به او گفته می شود ما ترا روزی دادیم.

(کشکول بحرانی ج 2 ص 49)

امام حسن عسگری (علیه السلام)فرمود:

« إنّ للسَّخاءِ مِقدارا فإنْ زادَ علَيهِ سَرَفٌ»

(بحارج 17 ص 218)

جود و سخارا اندازه ای است، اگر از آن تجاوز کند اسراف است.

امام رضا(علیه السلام) می فرمود:

«وَلیَكُن نَفقَتُكَ عَلی نَفسِكَ و عِیالِكَ قَصداً.»

(مستدرک ج 2 ص 423)

نسبت به مصارف مالی درباره خود و عائله خودت معتدل و میانه می رو باش.

امام صادق (علیه السلام) به ابان بن تغلب فرمود: به نظرت می آید

ص: 37

خداوند به کسی که عطای بسیار فرموده از این جهت است که او نزد پروردگار عزیز و ارزنده است. و کسی را که از عطایای خود محروم نموده از این جهت است که وی نزد خداوند ذلیل و خوار است.

و هرگز چنین نیست. حقیقت این است که مال، متعلق به و پروردگار است و آن را به امانت نزد شخص متكمن سپرده است و به امانت داران اجازه داده است که از مال خداوند در راه تأمین غذا و لباس و انتخاب همسر و تهیه مرکب خود به قدر معتدل و در خور شأن خویش استفاده کنند و مازاد امانت خدارا به مسلمانان مستمند و از کار افتاده برگردانند و بدین وسیله پراکندگی آنان را جمع کنند. اگر کسی در مال خداوند این چنین مشروع و معتدل تصرف نماید آنچه را که بهره برداری کرده بروی حلال است. و اگر جز این عمل کند و بیش از اندازه در آن تصرف نماید ناروا و حرام است. سپس فرمود: اسراف نکنید که خداوند دوستدار مسرفین نیست.

(سفينة البحار ج 1 ص 615)

ص: 38

نظافت و مصرف آب

در نظام اسلامی به همان اندازه که پاکیزگی و نظافت و بهداشت در تمامی امور زندگی از مهمترین مسائل است، اسراف در آب و وسواس در وضو و غسل و آب کشیدن لباس و ظروف و غیره بیش از حد شرعی از زشت ترین کارها محسوب می گردد رعایت نکات بهداشتی در خوردنی ها و نوشیدنیها و و پوشیدنی ها و محل سکونت و مجامع عمومی مورد سفارش و تأکید رهبران دینی است. درباره ظروف و نظیف بودن آنها پیامبر گرامیان دوست میداشت از ظرفهای شامی آب بنوشد و می فرمود اینها پاکیزه ترین ظرفها هستند.

«كَانَ النَبِيُّ يُعجِبهُ أنْ يَشْرَبَ في الإناءِ الشَّاميّ، و كانَ يَقولُ : هُوَ أنظفُ آنيَتِكُم»

(وسایل ج 3 ص 310)

در خصوص شستن دست قبل و بعد از غذا امام صادق (علیه السلام) می فرمود:

«مَنْ غَسَلَ يَدَهُ قَبْلَ الطَّعَامِ وَ بَعْدَهُ بُورِكَ لَهُ فِي أوَّلِهِ وَ آخِرِهِ ، وَ عَاشَ مَا عَاشَ في سَعَةٍ، وَ عُوفِيَ مِنْ بَلْوىً فِي جَسَدِهِ»

(مکارم الاخلاق ص 139)

هرکس قبل و بعد از غذا دستش را بشوید غذا از اول تا آخر بر

ص: 39

او مبارک و گوارا گردد و تا زنده است در وسعت رزق و سلامتی خواهد بود. درباره شستن میوه ها همان گرامی فرمود:

«اِنَّ لِكُلِّ ثَمَرَةٍ سَمّا فَاِذا اَتَيْتُمْ بِها فَمَسّوها بِالْماءِ أوْ اَغْمِسوهافِى الماءِ»

(فصول المهمه ص 220)

براستی که برای هر میوهای سمی است وقتی خواستید از آنها استفاده کنید آب از روی آن رد کنید و آن را بشویید.

اسلام برای پاکیزگی بدن دستورات زیادی دارد و آنچه را که وسیله نظافت بدن می شود ستوده است. امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرمود:« نِعْمَ اَلْبَيْتُ اَلْحَمَّامُ يُذَكِّرُ اَلنَّارَ وَ يَذْهَبُ بِالدَّرَن«

(وسایل ج 1 ص 69)

حمام جای خوبی است زیرا انسان را از طرفی به یاد جهنم می اندازد و از طرف دیگر چرک و کثافت را از بدن می زداید.

همان گرامی نیز فرمود:

«تَنَظَّفُوا بِالْمَاءِ مِنَ اَلرَّائِحَةِ اَلْمُنْتِنَةِ فَإِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى يُبْغِضُ مِنْ عِبَادِهِ اَلْقَاذُورَةَ.»

(مکارم الاخلاق ص 41)

بدن را از بوی بد و ناخوشایند پاک سازید زیرا خداوند تبارک و تعالی از آلودگی بنده اش نفرت دارد.

و نیز فرمودند آب حمام باید بقدری تمیز باشد که قابل آشامیدن باشد درباره لباس مسلمان و نظافت و پاکیزگی آن سفارش شده و به نوع جنس و دوخت آن اهمیتی داده نشده بلکه به نظیف بودن آن فراوان سفارش شده است.

«وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ»

(مدثر- 4 و 5)

ولباست را پاکیزه دار و از پلیدیها دوری کن.

رسول الله (صلی الله علیه و آله)می فرمود:

ص: 40

«مَنِ اتَّخَذَ ثَوبا فَلْيُنَظِّفهُ»

(وسایل ج 1 ص 308)

هرکسی لباسی تهیه می کند نخست آن را نظیف نماید.

امام صادق (علیه السلام) فرمود:

«اَلثَّوْبِ النقى يَكْبِتُ اَلْعَدُوَّ »

لباس نظيف دشمن را خوار می کند.

خانه را هم باید از گرد و غبار و زباله وكثافت پاکیزه نگه داشت. آب و جاروی محیط خانه از وظایف مؤمنین است. در حدی که اسراف و تبذیر نباشد شستشوی فرش و زمین منزل ضروری

است.

چیزی که باعث حفظ و سلامت اهل خانه می گردد و آنها را از ما بیماریهایی که به مراتب از مقدار مصرف آب در خانه هزینه . بیشتری را می طلبد دور می سازد، اسراف نخواهد بود. اسراف در هم آن موقع است که مال تلف شود و یا به بدن زیان وارد گردد.

همان گرامی فرمود:

«لَيْسَ فِيمَا يَنْفَعُ اَلْبَدَنَ إِسْرَافٌ إِنَّمَا اَلْإِسْرَافُ فِيمَا أَتْلَفَ اَلْمَالَ وَ أَضَرَّ بِالْبَدَنِ.»

(بحار ج 75 ص 303)

چیزی که برای اصلاح بدن مصرف شود اسراف نیست بلکه اسراف تلف کردن مال و ضرر به بدن است.

و به همین ترتیب تأکید شده که اماکن عمومی و خصوصا

مساجد را پاک و پاکیزه نگه دارید. و اولین فرمان که به حضرت ابراهیم و فرزندش اسماعیل (علیه السلام) صادر شد این بود:

«طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ »

(بقره – 125)

خانه مرا برای طواف کنندگان و اعتکاف کنندگان و نمازگزاران از هر پلیدی پاکیزه کنید.

ص: 41

آئین ما به پاکیزگی و تطهیر مساجد توجه خاص دارد لذا

رسول خدا (علیه السلام)می فرمود:

« مَنْ قَمَّ مَسْجِدا کَتَبَ اللّهُ الله له عتق رقبة«

(وسایل ج 1 ص 308)

کسی که مسجدی را تمیز کند خداوند به او ثواب آزاد کردن یک بنده میدهد.

اسلام (علیه السلام)وه بر این که نجس کردن مسجد را حرام و پاک کردن آن را واجب می داند برای تمیز کردن آن از کثافات نیز تأکید بسیار نموده تا آنجا که پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود:

هر کس مسجدی را در روز پنجشنبه و شب جمعه پاکیزه . کند و به اندازه سرمه چشمی خاک از آن بیرون برد خداوند او را می بخشد»

بعد از بررسی آیات و روایاتی که در تشویق و ترغیب شستشوی اشیاء و نظافت آنها نوبت به جنبه افراط در مصرف آب و وسواس می رسد.

بعضی گرفتار وسواس و زیاده روی در مصرف آب و تکرار وضو و غسل و معطل شدن در حمام و دستشویی هستند.

بی شک به همان اندازه که رعایت نکردن تمیزی و مسایل بهداشتی مذموم است زیاده روی در استفاده از آب و وسواس عملی ناپسند و محکوم است.

اینکه وسواس از القائات شیطان است جای هیچ گونه تردید و مسلم ابهامی نیست چرا که کار او وسوسه انداختن در دلهای مردم است.

«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ مَلِكِ النَّاسِ إِلَهِ النَّاسِ مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ

ص: 42

مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ»

بگو پناه می برم به پروردگار مردم، به فرمانروای مردم، به خدا و معبود مردم از شر وسوسه شیطان همو که مردم را وسوسه در دل اندازد خواه از جن باشد یا انسان.

عبدالله بن سنان می گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم که: مردی است که به وسوسه در وضو و نماز مبتلا است، ولی مرد عاقلی می باشد!!

امام(علیه السلام) فرمود: این چه عقلی است برای او در حالی که پیروی از شیطان می کند؟ گفتم: چگونه پیروی از شیطان می نماید؟ فرمود: از خودش سؤال کن این حالت وسواس که به تو دست میدهد از کجا سرچشمه می گیرد؟ پاسخ خواهد داد از عمل و وسواس شیطان است»

(کافی ج 2 ص 54)

راستی این آقایان و خانمهایی که در مصرف آب خواه در آب کشیدن خود و یا اجناس و یا گرفتن وضو و غسل افراط می کنند هیچ فکر نمی کنند چند گناه بزرگ مرتکب می شوند.

1- آب آشامیدنی مردم که با زحمت فراوان به دست می آید اسراف و از بین می رود.

2- وقت گرانمایه آنها ضایع می گردد.

3- ضرر به بدن و اعصاب وارد می شود.

4- از همه مهمتر مورد غضب پروردگار قرار میگیرند چرا که خداوند فرموده:

«وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ »

(اعراف -7 )

اسراف نکنید که خداوند متعال اهل اسراف را دوست نمی دارد. ضمن آنکه معمولا وسواسیها کار خود را توجیه می کنند و میگویند که عمل ما اسراف نیست و اتفاقا پروردگار

ص: 43

می فرماید:

«زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»

بدین گونه کردار مسرفان در نظرشان زینت داده شده است. سیره پیامبر(صلی الله علیه و آله) بهترین تابلو برای این قشر از جامعه است. آیا گرفتاران به وسواس هیچ فکر کرده اند. که عصر طلوع اسلام در سرزمین مکه تنها آب برای شستشو و آشامیدن مردم چاه زمزم بوده و مردم اغلب با آب قلیل سر و کار داشتند.

در مکه رودخانه و دریا و آب جاری وجود نداشته، آیا رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با همان آب کم وضو نمی ساخت و خود را غسل نمی داد و لباسش را نمی شست و خود را پاکیزه نمی کرد کجای اسلام دارد که یک فرد مسلمان برای تطهیر خود در هم وسط زمستان با برودت هوای چند درجه زیر صفر یخ حوض را بشکند و بارها و بارها دستها را در آب یخ زده فرو برد و مثل آلبالو قرمز شود و باز بگوید نشد آیا جایز است که انسان برای گرفتن وضو و انجام غسل به خود صدمه بزند؟ و اصولا نباید کاری که نه برای دنیا و نه بر آخرت ثمری دارد، انجام داد.

امام محمد باقر(علیه السلام) فرمودند:

«ماخیر في رجل لا يقتصد في معيشته ما يصلح لائیاه و لا لإخرته»

(وسایل ج 2 ص 534)

خیر و خوبی در کسی که در زندگی خود میانه رو نیست وجود ندارد، زیرا این کار نه برای دنیای او فایده دارد و نه برای آخرتش. م علم بهترین راه استعاذه به پروردگار متعال است، به محض شروع المه وسواس باید خود را در پناه خداوند تبارک و تعالی قرار دهیم و خاضعانه و عاجزانه از حضرتش تمتا کنیم که ما را از شر شیطان و حفظ فرماید.

ص: 44

«وَقُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ، وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ»

(مؤمنون - 97 و 98)

بگو: پروردگارا من از وسوسه های شیطانها به تو پناه می برم و از این که نزد من حاضر شوند به تو پناه می برم.

بعد از استعاذه به حضرت حق گفتن اذکاری از قبیل:

«آمَنّا بِاللّه وَ رَسُولِهِ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّه»

وكلمه اخلاص یعنی «لا إله إلّا اللّه»برای رفع وسواس بسیار مؤثر خواهد بود.

(کافی ج 2 ص 425)

ص: 45

خوردن و آشامیدن

مولایمان علی در توصیف متقین می فرماید:« مَلْبَسُهُمُ الاِقْتِصادُ» شعارشان اعتدال و میانه روی است.

(خطبة – 184)

هر موجود زنده برای ادامه زندگی نیاز به غذا و استراحت دارد ها خواه انسان و یا حیوان و یا حتی نباتات. بنابراین هیچ بحثی در این نیست که زندگی موجودات زنده بستگی به مواد غذایی دارد ولی چیزی که قابل بحث و گفتگو است اعتدال و رعایت حد وسط در خوردن است.

غذا خوردن باید تابع ضوابط و مقرراتی باشد که از حد معقول تجاوز نکنند که در غیر این صورت سلامت جسم روان به خطر خواهد افتاد.

قرآن بهترین و جامعترین دلالت و راهنمایی را در بیانی بسیار کوتاه در این زمینه فرموده است.

«وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ»

(اعراف ۔ 3)

بخورید و بیاشامید و لیکن اسراف نکنید که خداوند مسرفین را دوست نمیدارد.

مقدار غذا چقدر باشد؟ پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود:

ص: 46

«كُلْ و أنتَ تَشتَهي و أمسِك و أنتَ تَشتَهي»

(بحار ج 2 ص 283)

وقتی اشتهای به خوردن داری بخور و زمانی که هنوز اشتها به خوردن داری از خوردن دست بکش. امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرمود:

«قَلَّ مَن أكثَرَ مِنَ الطَّعامِ فَلَم يَسقَم »

کم اتفاق میافتد کسی پرخوری کند و بیمار نشود (غررالحكم)

همان گرامی فرمود:

«إيَّاكَ وَ البِطْنَةَ ، فَمَنْ لَزِمَهَا كَثُرَتْ أسْقَامُهُ وَ فَسَدَتْ أحْلاَمُهُ»

از پرخوری پرهیز که هر کس پیوسته پرخوری کند دردهایش فراوان شود و خوابهای پریشان بیند.

همو فرمود:

«إيَّاكُمُ وَ البِطْنَةَ ، فَإنَّها مَقْسَاةٌ لِلْقَلْبِ ، مَكْسَلَةٌ عَنِ الصَّلاَةِ ، مَفْسَدةٌ لِلجَسَدِ»

(غررالحكم)

از پرخوری دوری کنید که موجب قساوت قلب، تنبلی در نماز و سبب تباهی بدن است.

و امام سجاد درباره حق شکم می فرماید:

«وَ أَمَّا حَقُّ بَطْنِکَ فَأَنْ لَا تَجْعَلَهُ وِعَاءً لِقَلِیلٍ مِنَ الْحَرَامِ وَ لَا لِکَثِیرٍ وَ أَنْ تَقْتَصِدَ لَهُ فِی الْحَلَالِ»

(تحف العقول ص 186)

حق شکم بر تو این است که آن را ظرف چیزهای حرام چه کم و چه زیاد قرار ندهی و در چیزهای حلال هم میانه روی را پیشه کنی.

و اینک به آداب غذا خوردن که اغلب مطابق با روایات و نظریه

ص: 47

اطباء و کارشناسان بهداشت غذاست توجه فرمائید:

1- قبل از غذا خوردن دستهای خود را بدقت بشوئید و پس از شستن دست را به چیزی نمالید و حتی دست را با حوله که ممکن است حامل آلودگی میکروب و غیره باشد خشک نکنید و و پس از غذا نیز دستها را بشوئید.

2- عالمانه و آگاهانه در غذا بنگرید و ببینید در غذایی که می خورید رعایت حقوق جامعه و فرمان پروردگار شده است.

3- شروع غذا با یاد خدا باشد و با سپاس حضرت حق ختم گردد.

4- ساعات صرف غذا باید مشخص باشد.

5- غذا را باید آرام خورد و بخوبی جوید.

6- غذا را باید در محیطی آرام و به دور از دغدغه خاطر خورد، بنابراین غذا خوردن در حال مطالعه، در حال عبور و حرکت، در حال دیدن و یا شنیدن صحنه های ناراحت کننده، عصبانیت، موجب اختلالاتی در هضم غذا خواهد شد و مشکلاتی به همراه خواهد داشت.

7- طول دادن و به دقت و آرامی غذا خوردن موجب افزایش ترشحات هاضمه و هضم بهتر غذا خواهد شد.

8- در میان غذا نباید آب آشامید. همچنین افراط در غذاهای آبکی زیانبخش است.

9- از خوردن غذاهای داغ خود داری کنید.

10- حجم غذا کم و لقمه کوچک برداشته شود تا امکان تأثیر شیره هاضمه و جویدن به حد کفایت میسر باشد.

11- بعد از صرف غذا در ظهر استراحت مختصری ضروری و است و در شب و بین خوردن غذا و خفتن فاصله باشد.

ص: 48

12- غذا را باید هنگامی خورد که اشتها و میل به غذا باشد و هنگامی باید دست از غذا کشید که هنوز میل به غذا وجود دارد.

13- بعد از خوردن غذا در حالی که غذا در معده است، غذای دیگری نخورید.

14- در سفره شما هر روز باید سبزی یا میوه شسته شده و تمیز باشد.

15۔ نمک و ماست را فراموش نکنید که بسیار مفیدند.

16- از خوردن گوشت به مقدار زیاد خودداری کنید.

17- رژیم غذایی معتدلی انتخاب کنید که در آن تنوع باشد و از خوردن یک غذای مشخص برای روزهای متعدد اجتناب کنید.

18۔ مسواک کردن دندانها بعد از صرف غذا لازم است و لااقل شبها قبل از خواب حتما دندانها را کاملا مسواک کنید.

19- در بهداشت مواد غذایی و بهداشت وسایل غذا دقت کنید.

20- بر سفره غذا دو زانو بنشینید که سبب بالا قرار گرفتن معده و راهی برای جلوگیری از پرخوری می گردد.

(بهداشت و مواد غذایی و تغذیه ص 77 الي 80)

طبیبی نصرانی خدمت امام صادق (علیه السلام) شرفیاب شد و عرض کرد ای پسر رسول خدا آیا در کتاب پروردگار شما و سنت پیغمبرتان از طب چیزی ذکر شده فرمود: آری در کتاب خدا این آیه آمده:

«وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا»

بخورید و بیاشامید ولی زیاده روی نکنید و پیغمبر مان حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) نیز فرموده:

«وَ الْحِمْیَهُ رَاْسُ کُلِّ دَوَاء الْاِسْرافُ فِی

ص: 49

الْاَكْلِ رَأسُ كُلَّ داءٍ »

(انوار نعمانیه ص 226)

خودداری از غذا سرآمد و بیشترین دارو است برای صحت، زیاده روی در خوراک نیز مایه و سبب همه امراض است.

مرد نصرانی از جا حرکت کرده و گفت :

«وَ اللهِ ما تَرَکَ کِتابُ رَبِّکُمْ وَ لا سُنَّة نَبِیِّکُمْ مِنَ الطِّبِّ شَیْئاً لِجالینوُس»

به خدا سوگند کتاب خدا و سنت پیغمبر شما جایی برای طب جالینوس نگذاشته.

ابوالسفاتج می گوید: یکی از دوستانم به حضرت صادق (علیه السلام) عرض کرد گاهی ما در بین راه مکه می خواهیم احرام ببندیم نخاله و سبوس آرد نداریم تا به وسيله آن خود را شستشو داده و همه موهای بدن را از خود بزدائیم با آرد این عمل را انجام میدهیم ولی از این کار خیلی ناراحت هستیم.

امام (علیه السلام)فرمود: از اسراف کردن می ترسید؟ جواب دادم آری. فرمود: آنچه در اصلاح و سلامتی بدن مصرف شود اسراف نیست. گاهی من دستور می دهم مغز استخوان را با روغن زیتون

مخلوط کنند و به وسيله آن خود را شستشو می دهم.

اسراف در چیزهایی است که باعث تلف شدن مال و ضرر رساندن به بدن باشد.

سؤال کردم سختگیری و به تنگی زندگی کردن چگونه است؟ فرمود: نان و نمک خوردن با این که قدرت داری غذای دیگری بخوری. عرض کردم میانه روی و اقتصاد در زندگی به چه نحو انجام می شود؟ فرمود:

«الخبز و اللحم و اللبن و الزیت و السمن مرة ذاو مرة ذا»

(بحار ج 15 ص 201)

ص: 50

نان و گوشت و شیر و روغن زیتون و روغن حیوانی گاهی از این و گاهی از آن بخورد.

آیا جایز است انسان به خود ریاضت دهد و جسم را ناتوان کند و از خوردن غذاهای حلال خود را منع نماید?!

قرآن پاسخ را این گونه می فرماید:

«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ»

(اعراف – 22)

بگو: چه کسی زینت هایی را که خدا برای بندگانش پدید آورده و روزیهای پاکیزه را حرام کرده است.

طيبات من الرزق به انواع روزیها اطلاق می شود از هر چه که انسان استفاده می کند و باعث قدرت و استحکامش می شود . خوردنی ها و آشامیدنیها و نکاح و مسکن و غیره همه از طيبات وم هستند. بجز نوادری از آنها که شارع مقدس خوردن و آشامیدن آن را حرام کرده و یا تصرف و بهره برداری از آنها را ممنوع نموده است.

بنابراین اگر کسی طیبات الهی را بر خود حرام کند مثلا گوشت نخورد، ازدواج نکند و به طور کلی مواهب و نعمات پروردگار را بر خویشتن تحریم نماید از جمله کسانی است که در مقابل نص قرآن اجتهاد کرده و بر خلاف دستور الهی عمل کرده است.

امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به عیادت (علیه السلام)ءبن زیاد حارثی تشریف بردند، وقتی وسعت خانه او را مشاهده کرد، فرمود: تو مر خانه ای با این وسعت در دنیا برای چه می خواهی با آن که ل احتیاجت به این خانه در آخرت بیشتر است.

اگر بخواهی در آخرت نیز به خانه ای وسیع برسی در اینجا

ص: 51

مهمان نوازی کن، صله رحم بجا آور و حقوقت را ادا کن.

(علیه السلام)ء بن زیاد عرض کرد از برادرم عاصم بن زیاد شاکی هستم، فرمود: چه شکایت داری؟ عرض کرد از دنیاکناره گیری نموده آن گرامی امر نمود او را بیاورید. عاصم شرفیاب شد. فرمود: ای

و دشمن نفس خود شیطان گمراهت کرده!

بر خانواده و فرزندانت رحم نمی کنی؟ خیال می کنی خداوند از طیبات و چیزهای حلال که برایت حلال کرده بدش می آید و تو را از استفاده آنها منع نموده؟

تو در نزد پروردگار از اندیشه ات پست تر هستی!عاصم گفت پس چرا شما لباس خشن می پوشی و غذای ساده وغير لذيذ می خوری؟ فرمود: من مثل تو نیستم.

خدا بر پیشوایان حقیقی لازم نموده خودشان را شبیه تنگدستان قرار دهند تا فقر و تنگدستی برای فقراء دشوار نباشد و بدین وسیله تسلی یابند.خطبه - 142

امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) از هر دو برادر را تعدیل نمود و دستور به میانه روی داد.

ص: 52

پذیرایی از مهمان

مهمان نوازی از اعمال بسیار خوب و پسندیده است. اشخاصی که به این عمل شایسته معروفند زبانزد خاص و عام می باشند. از قدیم گفته اند که «مهمان حبیب خداست»، واقعا هم چنین است. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) می فرمود: خداوند هرگاه خواسته باشد نسبت به خانواده ای نیکی کند هدیه ای به سوی آنها می فرستد، آن هدیه همان میهمان است که با روزی خویش وارد می شود و گناهان آن خانواده را به همراه خود می برد.

(بحار ج 15 ص 242)

از بیان پیامبر(صلی الله علیه و آله) استفاده می شود که میهمان سربار و تحميل بر ما و خانواده نیست بلکه وی با روزی خود آمده و رحمتی است که از جانب پروردگار بر خانه و اهلش نازل شده است.

مهمان دوستی حکایت از صفای باطن و طینت خوب افراد می کند مردمان مهمان دوست در دنیا محبوب دلها و در برزخ و قیامت وضع مناسب و خوبی دارند.

مولا امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می فرمود:

«مَا مِنْ مُؤْمِنٍ يُحِبُّ الضَّيْفَ إِلَّا وَ يَقُومُ مِنْ قَبْرِهِ وَ وَجْهُهُ كَالْقَمَرِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ فَيَنْظُرُ أَهْلُ الْجَمْعِ فَيَقُولُونَ مَا

ص: 53

هَذَا إِلَّا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ فَيَقُولُ مَلَكٌ هَذَا مُؤْمِنٌ يُحِبُّ الضَّيْفَ وَ يُكْرِمُ الضَّيْفَ وَ لَا سَبِيلَ لَهُ إِلَى أَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ.»

(بحار ج 15 ص 242)

مؤمنی که مهمان دوست باشد روز قیامت که از قبر بر و می خیزد صورت او همچون قرص ماه می درخشد، مردمان تعجب نموده با خود می گویند او از پیامبران خداست؛ فرشته ای که همراه اوست وی را معرفی می کند و می گوید او شخصی است که مهمان دوست بوده و مهمان را اکرام می نموده و جز داخل شدن در بهشت راه دیگری ندارد.

جالب اینجاست که اسلام برای افراد غیر مؤمن، که از این . سجیه اخلاقی برخوردارند نسبت به سایر کفار حساب هم جداگانه ای باز کرده و برایشان احترام خاصی قائل است.

امام صادق (علیه السلام) می فرماید: هنگامی که عده ای از اسیران را به محضر رسول الله (صلی الله علیه و آله)آوردند تا آنها را به جرم جنایتی که مرتکب شده بودند به قتل برسانند. مردی از آنها را پیش آوردند تا حکم اعدام او را عملی کنند، جبرئیل بر پیغمبر نازل شده و عرض کرد اعدام او را تأخیر بیندازید.

پیامبر او را برگرداند، جبرئیل عرض کرد خدایت می فرماید: این مرد دیگران را اطعام میکرد و مهمان نواز بود و در ناراحتی صبر می نمود. رسول الله (صلی الله علیه و آله) به برکت این فضيلت او را آزاد کرد.

«فقال له و إن ربك ليحب هذا؟ فقال نعم. فقال أشهد أن لا إله إلا الله و ائک رشول الله. و الى بعثك بالحق لأرت عن مالی احدا ابدا»

(فروع کافی ج 1 ص 176)

ص: 54

آن مرد مهمان دوست گفت: آیا پروردگار تواین عمل مرا دوست می دارد؟

پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: آری. آن مرد شهادتین به زبان جاری کرد و مسلمان شد و گفت به آن خدایی که ترا به حق مبعوث به رسالت نمود هیچگاه کسی را از مال خویش محروم برنگردانم.

همان گرامی فرمود:

«وَمَنْ كَانَ يُؤْمِنُ بِاللَّه وَالْيوْمِ الآخِر، فَلْيُكْرِمْ ضَيْفَه. »

(بحار ج 2 ص 292)

کسی که به خداوند تبارک و تعالی و روز قیامت معتقد باشد میهمانش را اکرام مینماید.

و همو فرمود:

«كُلُّ بَيْتٍ لَا يَدْخُلُ فِيهِ الضَّيْفُ لَا يَدْخُلُهُ الْمَلَائِكَةُ.»

(بحار ج 75 ص 461)

در خانه ای که مهمان حضور نیابد ملائکه داخل نمی گردند. یک بار مولا امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را محزون و غمین دیدند، عرض کردند.

« يه زنك؟ قال لسبع اتت. لم يضف إلينا ضيف»

(بحار ج 41 ص 28)

به چه علت محزون هستی؟ فرمود: برای این که هفته ای که گذشت مهمانی بر خانه ما وارد نشد!!

نباید فراموش کرد که باید هنگام اطعام و پذیرایی از میهمانان حتما فرد و یا افرادی که بضاعت مالی ندارند کنار سفره به اسم حضور داشته باشند. و بدون شک بدترین ولیمه ها و مجالس مهمانی آن مجالسی است که پلو خورها و اشخاص سیر دعوت شوند از افراد بینوا و گرسنه دعوت به عمل نیاید. سخن پیامبر را

ص: 55

دقت کنید:

«يُكرَهُ إجابَةُ مَن يَشهَدُ وَلِيمَتَهُ الأغنياءُ دُونَ الفُقَراءِ .»

(بحار ج 75 ص 448)

خوشایند نیست انسان دعوت میزبانی که فقط ثروتمندان را له به مهمانیش دعوت می کند اجابت نماید.

وهمو فرمود:

«شَرُّ الطَّعامِ طَعامُ الوَليمَةِ؛ يُدعى إلَيها الشَّبعانُ و يُحبَسُ عنهُ الجِيعانُ»

(میزان الحکمه ج 5 ص 522)

بدترین سفره های پذیرایی آن است که افراد سیر ومالدار نه دعوت شوند و از اشخاص گرسنه ممانعت به عمل آید.

و نیز نباید فراموش کرد در کار سفره اطعام خویش اشخاص هه فاسق و بی نماز و لاابالی را دعوت نکنیم که با حضورشان نور و برکت را می برند و باعث کدورت و تاریکی دل و روح ما میگردند. همان بزرگوار فرمودند:«لا تُصَاحِبْ إِلَّا مُؤْمِنًا، وَلا يَأْكُلْ طعَامَكَ إِلَّا تَقِيٌّ»

(بحار ج 77 ص 84)

مصاحبت نکن مگر با اهل ایمان و کسی غذایت را نخورد مگر آن که اهل تقوی باشد.

وهمچنین از نکات مهم در آداب مهمان اجابت نمودن دعوت مؤمن است. اسلام می خواهد همیشه بین مؤمنین الفت و پیوند مهر و محبت برقرار باشد.

میزبان شدن و مهمانی رفتن در میان پیوندهای گوناگون المی اجتماعی از بهترین نوع آنها محسوب می شود. و لذا در سخنان پیشوایان بزرگ ما تأکید شده که به دعوت برادر ایمانی خویش و اهمیت دهید و مثل یک امر واجب آن را اطاعت کنید.

ص: 56

امام صادق (علیه السلام)می فرمودند:

«مِن الحُقوقِ الواجِباتِ لِلمُؤمِنِ على المؤمِنِ أن يُجِيبَ دَعوَتَهُ»

(بحار ج 75 ص 447)

از حقوق واجب بر گردن مؤمن آن است که دعوت برادر ایمانی خویش را اجابت کند.

پیامبر می فرمود: جفاست که کسی به سفرهای دعوت شود و نپذیرد و یا بپذیرد ولی از غذای میزبان نخورد.(همان مدرک)همو فرمود: سفارش میکنم شاهدین را که به غائبین نیز بگویند که حتما دعوت مسلمان را اجابت کنید اگر چه پنج میل مسافت فاصله باشد که این حکایت از دین داری انسان می کند.

(همان مدرک)

البته همان طور که ملاحظه نمودید میزبان باید مؤمن و اهل تقوی باشد، بنابراین هر دعوتی پذیرفته نیست. مثلا اگر ما در حد يقين باشیم که میزبانی اهل معاملات ربوی است و یا از راه نامشروع کسب می کند و یا خمس مالش را نمی دهد به طور قطع خوردن غذای او جایز نیست و اگر از ارحام بودند حتی المقدور با سلام و احوال پرسی تمامش کنیم.

«صَلُوا ارحامَکُم وَلَو بِالتّسلیمِ»

و اگر مجبور شدیم کنار سفره آنها بنشینیم، قبل از خوردن غذاهایی که به یقین خمس بر آنها تعلق گرفته خمس آن را کنار بگذاریم تا آن مقداری که ما مصرف می کنیم انشاء الله مباح و قابل تصرف باشد. رسول الله(صلی الله علیه و آله) می فرمود:

«أَبَى اَللَّهُ لِي زَادَ اَلْمُشْرِكِينَ وَ اَلْمُنَافِقِينَ وَ طَعَامَهُمْ»

(بحار ج 75 ص 448)

خداوند رضایت ندارد که من منش مشرکین و منافقین را

ص: 57

انجام دهم و از طعامشان استفاده کنم.

و نیز فرمودند:

»لاتأکُل طَعامَ الفاسِقینَ»

از غذاهای اهل فسق استفاده نکن.

( بحار ج 77 ص 84)

گاهی یک لقمه حرام چنان تأثیری در روح و دل انسان می گذارد که تا چهل روز تاریکی و کدورت آن برطرف نمی شود و اگر در همان ایام نطفهای منعقد شود و یا خانم بارداری دوران حمل را بگذراند و یا موقعی باشد که مادر به فرزندش شیر میدهد بدون شک اثرات سوء و عواقب بسیار بدی را در پی خواهد داشت.

پیامبر (صلی الله علیه و آله)می فرمود:

«مَنْ أَكَلَ لُقْمَةَ حَرَامٍ لَمْ تُقْبَلْ لَهُ صَلَاةٌ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً»

(میزان الحکمه ج 2 ص 372)

کسی که لقمه ای حرام بخورد تا چهل شبانه روز نماز او قبول نمی شود. همو فرمود:

«إذا وَقَعتِ اللُّقْمَةُ مِن حَرامٍ في جَوفِ العَبدِ لَعَنهُ كُلُّ مَلَكٍ في السّماواتِ و الأرضِ»

(بحار ج 103 ص 19)

اگر لقمه ای از حرام در معده شخصی قرار گیرد تمام ملائکه مستقر در آسمانها و زمین او را لعنت می کنند.

به فرموده رسول الله (صلی الله علیه و آله)ترک لقمه حرام:

«اَحَبُّ اِلَي اللهِ مِن صَلاةِ اَلْفَيْ رَكعَةٍ تَطَوُّعاً»

(میزان الحكمة ج 2 ص 373)

نزد پروردگار بهتر است از هزار رکعت نماز پی در پی جا دارد که در اینجا مقداری هم از اسراف کاریها و بریز و به پاشها در میهمانیها و مجالس عروسی و غیره گفتگو داشته باشیم

ص: 58

که متأسفانه در جامعه ما چند سالی است که به اوج خود رسیده و دقیقا بر خلاف سیره ائمه (علیه السلام) و دستورات اصیل اسلام عمل می شود.

او میهمانی اسلامی آن است که دور از تکلف و زحمت باشد و ثانیا آن قدر غذاهای رنگارنگ تدارک دیده نشود که باعث ام خشم پروردگار و حسرت فقراء و مستمندان گردد.

رسول الله (صلی الله علیه و آله)می فرمودند:

«لا نَتَکلَّفُ لِلضَّیفِ»

(میزان الحكمة ج 2 ص 524)

خود را به خاطر مهمان به زحمت نیندازید.

امام رضا(علیه السلام)می فرمود: یک بار شخصی، امیرالمؤمنین على(علیه السلام) را دعوت به مهمانی کرد. امام (علیه السلام)1فرمود: به سه شرط دعوت تو را می پذیرم. عرض کرد شروط شما چیست؟

فرمود:

«لا تدخل على شيئ.ا من خارج، ولا تؤثر على شيئا في البيت ولا تجحف بالعيال»

(بحار ج 75 ص 451)

1- چیزی از خارج منزل تهیه نکن

2- از آنچه در منزل داری مضایقه نکن

3- خانواده ات را به زحمت نینداز.

این روزها متداول شده که گاه در یک شب برای یک ولیمه عروسی بودجه بسیار بالایی خرج می شود در حالی که زیر گوش همان مترفين غافل، ارحام و اقوام و یا همنوعانی هستند که از تدارک ساده ترین غذاها برای ولیمه عروسی فرزندان خود ناتوانند.

اغلب برگزار کنندگان این نوع مجالس پرخرج قبل از آنکه بخواهند واقعأ عمل نیکی انجام دهند متأسفانه گرفتار فخر فروشی و نخوت به این و آن شده و می خواهند مال و منال خود را

ص: 59

به رخ دیگران بکشند.

امیرالمؤمنین (علیه السلام) با این نوع اسراف کاریها و مجالسی که در تدارک غذا زیاده روی می شود و فقراء حضور ندارند جدأ مخالف بود.

در نامه ای که به فرماندار خود در بصره به نام عثمان بن حنیف نوشت خط مشی خود و دوستانش را روشن فرمود:

ای پسر حنیف به من خبر رسیده که یکی از جوانان اهل بصره ترا به ولیمه عروسی دعوت کرده است و توهم شتابان به آن مجلس رفته ای!

خورشهای رنگارنگ گوارا برایت آورده و کاسه های بزرگ در . کنارت گذارده اند. گمان نداشتم تو به مهمانی گروهی بروی که هم فقراء و نیازمندانتان را برانند و توانگران و ثروتمندانشان را بخوانند.

پس نظر کن به آنچه دندان بر آن می نهی از خوردنی ها؛ چیزی را که بر تو آشکار نیست بیفکن و آنچه را که به پاکی راههای بدست آوردن آن دانایی بخور(نامه 45 )

در پایان این بحث خوب است به دو مطلب دیگر در آداب مهمانی اشارهای شود که دانستن آنها خالی از لطف نیست.

یکی ادب میزبان و دیگر ادب میهمان؛ ادب میزبان به آن است که تا مادامی که میهمان دست از غذا نکشیده در کنارش بنشینید، میزبان اول شروع به خوردن کند و بعد از همه غذا ه م خوردن خویش را تمام نماید تا میهمانان باکمال آزادی غذا بخورند و سیر شوند.

وهمچنین از ادب میزبان آن است که میهمان را تا درب منزل مشایعت نماید.

ص: 60

رسول الله (صلی الله علیه و آله)و می فرمود:

«مِن حَق الضّیفِ اَن تَمشِیَ مَعَهُ فَتخرِجَهُ مِن حَریمکَ اِلی البابِ»

(بحار ج 15 ص 240)

یکی از حقوق میهمان بر میزبان این است که از اطاق تا درب منزل همراه او بیاید.

و همچنین از ادب میزبان است که درب خانه را باز نکند و در رفتن مهمان از خانه کمک ننماید، چون اگر صاحب خانه اقدام به باز کردن درب خانه نماید حکایت از این می کند که او می خواهد هر چه زودتر مهمان را دست به سر کند و از رفتن او خوشحال است.

به همین جهت در سیره عملی امام صادق (علیه السلام) می خوانیم که :طایفه ای از عرب بر امام(علیه السلام) مهمان شدند و هنگام رفتن حضرت به آنها صله پرداخت نمود. ولی غلامان خود را از کمک به آنها در

حرکت از خانه منع نمود. علت این کار را از حضرت پرسیدند فرمود:

«انّا أهلُ بَيْتٍ لانُعُينُ اَضيافَنا عَلي الرِّحلَةِ مِن عِندَنا»

ما خانواده ای هستیم که میهمان خود را هنگام حرکت کمک نمی نمائیم.

(بحار ج 15 ص 240)

واما ادب مهمان به آن است اولا هر کجا که میزبان تعارف کرد همانجا بنشیند و اگر فقط یک نفر را دعوت کرد (مثلا پدر یا مادر)فرزند یا فرزندان را به مهمانی نبرد. به کلام رسول الله در این زمینه عنایت کنید:

«إذا دُعِيَ أحَدُكُم إلى طَعامٍ فلا يَستَتبِعَنَّوَلَدَهُ؛فإنّهُ إن فَعَلَ ذلكَ كانَ حَراما ودَخَلَ عاصيا.»

( بحار ج 75 ص 445)

هرگاه یکی از شماها به میهمانی دعوت شدید فرزند خود را

ص: 61

به دنبال خویش نبرید که این کار حرام است و وارد شدن در مكان غصبی است.

از طرفی دیگر میهمانان نباید بیش از سه روز در جایی بمانند.

همان گرامی فرمود«: اَلضِّيَافَةِ ثَلاَثَةُ أَيَّامٍ فَمَا فَوْقَ ذَلِكَ صَدَقَةٌ»

(بحار ج ا ص 242)

مهمانی فقط سه روز است و بیش از آن صدقه خواهد بود.

ص: 62

مسائل خانواده

«يَا كُمَيْلُ، مُرْ أَهْلَکَ أَنْ يَرُوحُوا فِي كَسْبِ الْمَكَارِمِ، وَيُدْلِجُوا فِي حَاجَةِ مَنْ هُوَ نَائِمٌ»

(حكم و مواعظ – 349)

ای کمیل: خانواده ات را امر کن تا روزها به دنبال کسب مکارم اخلاقی روند و شبها حاجت آنهایی را که در خوابند برآورده سازند.

میانه روی درباره مسائل مربوط، به شئون خانواده از مواردی است که قرآن و اهل بیت با بالاترین نوع سفارش و تأكید را دارند.

در اسلام خانواده نظامی دارد و بر هر یک از اعضای آن وظیفه خاصی معین شده و این نظام از جانب کسی تعیین شده که خود خالق بشر و آشنا به تمام روحیات و خلقیات اوست و دقیقا آگاه است که چه روش و راهی حد وسط است و سعادت دنیا و آخرت او را تعیین می نماید.

دین مقدس ما برای جلوگیری از افراط و تفریط در مسائل خانواده، از ابتدای انتخاب همسر دلالتها و راهنمایی دارد تا وضع و خانواده در صحنه قیامت و جهان آخرت.

نخستین توصیه قرآن و بزرگان دین به این است که در انتخاب همسر گرفتار احساسات و سطحی نگری نشوید که چه

ص: 63

بسا گول ظاهر را خورده و برای یک عمر اسیر یک زندگی فاسد و نکبت باری خواهید شد.

مسئله اصالت خانواده آن قدر مهم است که می تواند سرنوشت ملتی را تغییر دهد و به همین جهت در دستورات امامان معصوم (علیه السلام) آمده کارهای کلیدی و فرماندهی و وزارت حکومت اسلامی را به کسانی بدهید که ریشه خانوادگی دارند و مدارج كمال را پیموده اند.

«وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِي خَبُثَ لَا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِدًا»

(اعراف – 58)

سرزمین پاکیزه گیاه آن به فرمان پروردگارش در آید و آن زمین که ناپاک است جز به سختی در نیاید.

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرمود:« إذا كَرُمَ أصلُ الرَّجُلِ كَرُمَ مَغيبُهُ و مَحضَرُهُ»

( غرر الحكم ص 485)

کسی که ریشه خانوادگیش شريف است در حضور و غیاب و در هر حال دارای فضیلت و صفات پسندیده است.

وپیامبر فرمودند: بپرهیزید از گلهای زیبایی که در لجنزارها روئیده اند.

عرض شد ای رسول خدا منظورتان چیست؟ فرمود:

أَلْمَرْأةُ الحَسْناءٍ فی مَنْبَتِ السُّوءٍ»

(بحار ج 23 ص 54)

زن زیبایی که از خاندان بد و پلید به وجود آمده باشد.

مسئله بعدی اصل ازدواج است که بعضی از آن فراری هستند و غریزه جنسی خویش را سرکوب می کنند. غریزه جنسی مثل سایر غرائز از نعمت های بزرگ الهی است. نه صلاح است که آن را نادیده گرفت و نه آن که به هرزگی و از طریق نامشروع آن را اشباع

ص: 64

کرد. که در هر دو صورت مفاسد اخلاقی و اجتماعی و بهداشتی فراوانی در پی خواهد داشت.

رسول الله (صلی الله علیه و آله)می فرمود: خداوند مرا با دستور رهبانیت و گوشه گیری از اجتماع نفرستاده بلکه مرا با دین معتدل و آسان مبعوث نموده، روزه می گیرم و نماز میگزارم و با همسر خویش و آمیزش می نمایم، هر کسی مرا دوست دارد روش خود را روش من قرار دهد، ازدواج از روش من است،

(وسایل ج 3 ص 24)

و همان بزرگوار فرمود:

«يَا مَعْشَرَ الشَّبَابِ، مَنِ اسْتَطَاعَ مِنْكُمُ البَاءَةَ فَلْيَتَزَوَّجْ فَإِنَّهُ أَغَضُّ لِلْبَصَرِ وَأَحْصَنُ لِلْفَرْجِ»

(مکارم الاخلاق ص 100)

ای گروه جوانان هر یک از شما که قدرت ازدواج دارد حتما اقدام نماید چه این خود بهترین وسیله ایست که چشم را از هم نگاههای آلوده و خیانت آمیز و صورت را از بی عفتی و گناه محافظت نماید.

جوانان عزیز نباید دنبال همسر ایده آل باشند و نباید معیار ازدواج را زیبایی و یا ثروت قرار دهند که تجربه نشان داده این نوع طرز تفکر پایانی نامطلوب داشته است. بلکه بیشتر روی ایمان و اصالت خانواده تکیه کنند و پافشاری نمایند. نصیحت پیامبر عظیم الشأن اسلام (صلی الله علیه و آله)را به گوش دل بسپارند که فرمود:

«لا تَنْكِحِ الْمَرأَةَ لِجَمالِها فَلَعلَّ جَمالَها يُردِيها وَلا لِمالِها فَلَعَلّ مالها يُطْغيها وَأنْكَحِ الْمَرأَةَ لِدينِها»

(محجة البيضاء ج 3 ص 85)

زن را برای زیبائیش به همسری انتخاب نکن چه ممکن است جمال زن باعث پستی و سقوط اخلاقیش شود و همچنین به

ص: 65

انگیزه مالش با وی پیوند زناشویی مکن زیرا مال می تواند مایه طغیان او گردد، بلکه به سرمایه دینش متوجه باش و با زن با ایمان ازدواج کن.

زن وشوهر آن وقت زندگی متعادل و متعارف دارند که هر هر کدام بنوبه خود به وظایف خویش عمل کنند و در سایه محبت کانون خانواده را گرم نگه دارند.

بدون شک اگر در بعضی خانواده ها دیو نزاع با قیافه وحشتناکش وجود دارد و گاهی منجر به جدایی می شود علت این است که این دو رکن خانواده از حد اعتدال خارج شده اند به وظایف خویش عمل نکرده اند.

اگر زن در پاکیزه نگاه داشتن فضای خانه دقت داشته باشد و که در غیاب شوهر از عفاف خود و اموال و آبروی شوهر محافظت نماید و از دستورات و تقاضای بحق او سرپیچی نکند و نیز اگر شوهر صرف نظر از وظایف اقتصادی که بر دوش او است از قبیل نفقه و تهیه وسایل آسایش زن و فرزند و در بعضی از کارهای خانه به خانواده خویش کمک کند و حالت آمرانه و استبداد نداشته باشد.

در این صورت است که زندگی شیرین می شود و از هر نوع کدورت منزه خواهد شد.

مردان موظفند ناموس خود را از گزند هوسبازان چشم چران حفظ کنند و نگذارند اشخاص شیطان زده به آنها طمع کنند. م سلم غیرت و حمیت برای مردان جزء صفات بسیار مهم به شمار الا می رود.

مردانی که همسر و یا دخترانشان بدون رعایت حجاب و صحیح اسلامی و گاهی آرایش کرده و معطر از خانه بیرون

ص: 66

می روند، بدون شک از مرز اعتدال خارج شده و در فساد کشیدن جامعه مقصر خواهند بود.

راستی اگر بین زن و مرد حریمی وجود نداشته باشد، به طور قطع هیجانها والتهابهای جنسی را فزونی می بخشد و تقاضاهای شهری به صورت یک عطش روحی و یک خواست اشباع نشدنی در می آید.

اسلام می خواهد انواع لذت های جنسی، چه سمعی و چه بصری و چه نوع دیگر به محیط خانوادگی اختصاص یابد و اجتماع از این مسائل کاملا جدا باشد.

ما معتقدیم که بزرگترین سرمایه زن حیا و عفاف اوست، اگر زن را از این صفات حمیده جداکنند موجود بی ارزش و . بی شخصیتی خواهد شد، بنابراین زنها برای گرانبها نگهداشتن خود و حفظ موقعیت پر ارزش خویش باید حجاب و عفاف خود را حفظ کنند. موضوع دیگری که در مسائل خانواده مطرح است مسئله تعلیم و تربیت فرزندان است که بعضی اولیاء جانب افراط و بعضی جانب تفریط را انتخاب کرده اند:

یعنی بعضی آن قدر وسواس و دقت نظر روی فرزندان دارند که اولاد خود را مثل یک زندانی و برده فرض کرده آزادی را از او سلب نموده اند به گونه ای که اگر روزی او خود را از پدر و مادر یله و رها دید عقده خود را باز می کند و دست به هر کاری می زند.

بر کسی پوشیده نیست که مسئولیت پدر و مادر به مسائل مادی از قبیل تهیه مسکن و پوشاک و خوراک فرزندان خلاصه و نمی شود، پرورشهای روحانی و معنوی و تفریحی آنها نیز به هم عهده پدر و مادر است.

در اسلام تربیت و پرورش روحی فرزندان از تأمین حوایج

ص: 67

جسمانی آنان مهمتر و ارزنده تر است.

پدر و مادر ضمن دادن آزادی به فرزندان باید در انجام کارها نیک آنها را یاری کنند.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) می فرمود:«رَحِمَ اللّهُ والِدَیْنِ اَعانا وَلَدَهُما عَلی بِرِّهما»

(فروع کافی ج 2 ص 94)

خدا رحمت کند آنهایی را که فرزندان خود را به کارهای نیک که خود می کنند کمک نمایند.

ثمره این یاری را در روز قیامت به این نحو خواهند دید:

امام حسن عسکری(علیه السلام)فرمود: خداوند به پدر و مادر در روز قیامت پاداش بزرگی عنایت می فرماید:( هههه فيقولاني يا ربنا آتی ناه.نيه و لم تبلغها أعمالنا؟ )

آنها عرض می کنند پروردگارا اینهمه فضل و کرم درباره ما از کجاست؟ اعمال ما شایسته چنین پاداشی نیست.

(فيقال هنيه بتعليما ولدكم.ا القرآن و تبصیر ما اياه )

(مستدرک الوسائل ج 1 ص 290)

در جواب گفته می شود: اینهمه عنایت ونعمت پاداش شما است که به فرزند خود، کتاب خدا را آموختید و او را در آئيين اسلام بصیر و بینا تربیت کردید.

پدر و مادرانی هم هستند که اصلا کاری به تعلیم و تربیت فرزندان خود ندارند، بلکه آنها را آزاد گذاشته که هر کاری دلشان برم بخواهد انجام دهند با هر کس بنشینند و برخیزند و با دوستان کل ناباب در شب نشینی ها و مجالس لهو و لعب شرکت کنند و در این راستا هیچگونه ممانعت یا مزاحمتی برای انجام کارهای فرزندان و بوجود نمی آورند؟!

ص: 68

اسلام همان اندازه که در مورد محبت نسبت به زن و فرزند سفارش نموده از افراط و زیاده روی هم منع نموده است.

پدر خانواده وقتی بیش از حد تسلیم خواسته های خانواده خود می شود بزرگترین ضربه را از نظر روحی به آنها می زند، زیرا اهل خانه را نازپرورده و زود رنج پرورش می دهد که با کوچکترین ناملایمات آزرده و ناراحت می شوند.

از اینها گذشته لازمه افراط در محبت درباره زن و فرزند از دست دادن محبت خدا و رسول و جهاد در راه خداست.

مربیان شایسته توجه دارند که انسان به فرموده قرآن موجودی است که دوست دارد هیچکس مانع کارهایش نباشد نه( لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ)و میل دارد به هر چه که دلخواه اوست دسترسی پیدا کند و قطعا این آزادی به صلاح اهل خانه نیست، زیرا که منجر به گناهان و اعمال خلافت شرع خواهد شد.بنابراین باید مربی خانواده تمایلات اهل خود را تعدیل نموده و نگذارد که از حد اعتدال و مرز دین خارج شوند.

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُلْهِكُمْ أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ ۚ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَٰلِكَ فَأُوللئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ»

(منافقون 9)

شما که ایمان دارید، اموالتان و اولادتان از یاد کردن خدا سرگرمتان نکند و هر که چنین کند آنها زیانکارانند.

امام محمدباقر (علیه السلام) فرمود:

«شَرُّ الآباءِ مَن دَعاهُ البِرُّ إلَى الإِفراطِ»

(تاریخ یعقوبی ج 3 ص 53)

بدترین پدران کسانی هستند که در نیکی، محبت نسبت به فرزندان از حد تجاوز کند و به زیاده روی و افراط گرائید.

ص: 69

رسول الله(علیه السلام) به ابن مسعود می فرمود:

«لا تَحمِلَنَّ الشَّفَقَةُ عَلى أهلِكَ ووُلدِكَ عَلَى الدُّخولِ فِي المَعاصِي وَالحَرامِ»

(بحار ج 17 ص 32)

مبادا به خاطر محبت نسبت به همسر و فرزند وادار به گناه وافتادن در حرام شوی!باید توجه داشت که ثروت و اولاد دو و عامل مهم غفلت از واقیعات و وظایف شرعی انسان هستند اگر شخص خود را تهذیب نکرده باشد بی تردید ثروت و اولاد باعث سقوط و تنزل او خواهد شد.

قرآن به صراحت وجود مال و اولاد را آزمایش می داند، یعنی اگر مال و اولاد سبب غرور و بیگانگی ما با خداوند تبارک و تعالی . شد، آن وقت است که در امتحان الهی رد شده و در دام شیطان هم اسیر گشته ایم.

«وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلَادُكُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ»

(انفال 28)

بدانید که مالهایتان و فرزندانتان فقط آزمایشی است و نزد خدا پاداشی بزرگ هست.

از نکاتی که پدران و مادران باید نهایت دقت را در باره آن داشته باشند عدم تبعیض و فرق نگذاشتن بین فرزندان است مثلا اگر برای یکی لباس و غذای بهتر تهیه می کنند دیگری را مورد بی مهری قرار ندهند مسلم عواقب بدی در پی خواهد داشت.

رسول خدا فرمود«: اِعدِلوا بَينَ أولادِكُم كما تُحِبُّونَ أن يَعدِلوا بَينَكُم»

(بحار ج 23 ص 13)

بین فرزندان خود به عدالت رفتار نمائید همان طور که مایلید

ص: 70

فرزندان شما و مردم بین شما به عدل و داد رفتار کنند.

پدری با دو فرزند به محضر همان گرامی شرفیاب شد یکی از فرزندان را بوسید و به فرزند دیگر اعتنا نکرد پیامبر که این رفتار نادرست را مشاهده نمود به او فرمود: چرا با فرزندان خود به طور مساوی رفتار نمی کنی؟! همان مدرک.

بد نیست در پایان بحث خانواده اشاره ای هم به نشوز زن و مرد داشته باشیم.

نشوز مرد به این صورت است که مرد به وظیفه خود درباره ر حقوق زن عمل نکند به او اظهار بی میلی نماید و پاس حرمتش را نگه ندارد.

هر مرد عاقل و دانا میداند که با خشونت و زجر و شکنجه .همسر زندگی از هم پاچیده شده و شرف و عزت و آبرو و اعتبار و از هم همه مهمتر عمر عزیز به تلخ کامی و جنگ اعصاب به پایان خواهد رسید.

مرد نباید هیچوقت حيثيت خود را دستخوش هوی و هوس و پایمال وهم و خیال خویش نماید بلکه باید در ایجاد الفت دوستی تلاش بیشتری کند تا کانون خانواده گرم و پر رونق بماند. هر مردی که (علیه السلام)قمند است فضای خانه پاکیزه و پر لذت باشد لازم است که عرصه را بر همسر خویش تنگ نکند و عفو و اغماض و گذشت را شیوه خود قرار دهد تا در پرتو آن از مزایای زندگی و ثمرات فراوان آن کامروا و بهره مند گردد.

نشوز زن هم به این صورت است که زن همواره در مقام نافرمانی و تخلف از تقاضاهای مشروع و انسانی شوهر برآید.

اگر زن به وظیفه خود درباره حقوق شوهر کوتاهی کند و بدون رضایت شوهرش چه به صورت قهر و یاغیره خارج شود و یا

ص: 71

تمکین نکند ناشزه است. زن سرکش و متخلف مورد نفرت آسمانیان و جن و انس است و همه به زبان تکوین او را لعنت میکنند. امام صادق (علیه السلام) فرمودند:

«أَيُّمَا اِمْرَأَةٍ بَاتَتْ وَ زَوْجُهَا عَلَيْهَا سَاخِطٌ فِي حَقٍّ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنْهَا صَلاَةٌ حَتَّى يَرْضَى عَنْهَا»

(من لایحضره الفقیه ج 3 ص 278)

هر زنی شب را به روز بیاورد در حالی که شوهر به حق بر او خشمناک باشد خدای متعال نماز آن زن را قبول نخواهد کرد تا وقتی شوهراز وی راضی گردد.

اگر زن وظایف خود را نسبت به شوهر انجام دهد و مرد از وی متوقع کاری باشد که در دین بر او واجب نیست مثلا اعتراض کند که چرا خانه را جارو نکردی، ظروف و لباس را نشستی، غذا را خوب نپختی و امثال اینها و مرد به علت مسامحه زن در این گونه امور خشمگین شود، خشم وی بیجا و نارواست و در این قسم اخیر زن ناشزه نخواهد بود.

ص: 72

سخن گفتن

«وَ تَلَافِيكَ مَا فَرَطَ مِنْ مِنْ إِدْرَاكِكَ مَا فَاتَ مِنْ مَنْطِقِكَ وَ حِفْظُ مَا فِي الْوِعَاءِ بِشَدِّ الْوِكَاءِ»

(نامه – 31)

مولایمان امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) ابر به فرزندش امام مجتبی(علیه السلام) نه می فرماید: جبران زیانی که در اثر سکوتت به تو رسیده از جبران . زیانی که در اثر حرف زدن بیجا برایت پیش می آید آسانتر است و هم حفظ آنچه در ظرف است به استواری بند و بست آن بستگی دارد.

انسان می تواند پاکیزه و درست سخن گوید و می تواند پلید و نادرست حرف بزند و تا زبان معتدل نگردد و بر صراط مستقیم حق قرار نگیرد احتمال گرایش به هر گناه و لغزش وجود دارد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: رسول الله(صلی الله علیه و آله) می فرموند:

«لا يَستَقيمُ إيمانُ عَبدٍ حتّى يَستَقيمَ قَلبُهُ ، و لا يَستَقيمُ قلبُهُ حتّى يَستَقيمَ لِسانُهُ»

(خطبة -175)

ایمان هیچ کس پایدار نگردد تا مگر دلش (به صدق و صفا)استوار گردد و قلب و دل استوار نخواهد شد تا مگر زبانش در سخن گفتن به راستی و درستی گراید.

همو قبل از نقل این بیان می فرمود:

«وَلْیَخْزُنِ الرَّجُلُ لِسَانَهُ، فَإِنَّ هذَا اللِّسَانَ جَمُوحٌ بِصَاحِبِهِ

ص: 73

. وَاللهِ مَا أَرَى عَبْداً یَتَّقِی تَقْوَى تَنْفَعُهُ حَتَّى یَخْزُنَ لِسَانَهُ»

مرد باید زبانش را در دهانش نگه دارد که این زبان نسبت به صاحبش سرکش و طغیانگر است. به خدا قسم بنده ای که از و بندگان خدا را نمی بینم که تقوی را پیشه خود قرار دهد آن هم تقوایی که سودش دهد مگر اینکه زبانش را حفظ کند.

آیا باید زبان را آزاد گذارد و هر چه بر آن جاری شد بیان نمود و یا باید آن را کنترل کرد و جز سخن حق و سنجیده نگفت؟

پیداست که پاسخ چیست، آنهایی که پر حرفی می کنند اغلب گرفتار لغزش و خلاف گویی می شوند..

چقدر زیبا و گویا فرمود امیرالمؤمنین (علیه السلام):

«مَن كَثُرَ كلامُهُ كَثُرَ خَطَؤُهُ»

(حكم و مواعظ – 349)

کسی که سخن بسیار گوید لغزشهایش فراوان شود.

در عین حالی که زبان یکی از عجایب آفرینش و نشانگر قدرت پروردگار است.

« خَلَقَ الْإِنْسَانَ عَلَّمَهُ الْبَيَانَ»

(الرحمن – 4)

و شاید فلسفه خلقت انسان همان علم بیان باشد ولی از حساسیت فوق العاده ای برخوردار است.

یعنی همین زبان گاه انسان را به اوج ایمان و معرفت می رساند و گاه پلید آن شهره آفاق شده و آدمی را تا قعر جهنم ساقط میکند.

«وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ»

(ابراهيم – 26)

ومثل گفتار پلید همانند درخت پلیدی است که ریشه اش به و قلب زمین نرود بلکه بالای زمین افتد و زود خشک شود.

ص: 74

رسول الله می فرمود: خداوند زبان را آنچنان عذاب می کند که هیچیک از دیگر اعضاء را آنچنان عذاب نکرده باشد، پس گوید: پروردگارا مرا چنان عذاب میکنی که چیزی را عذاب نکرده ای?!

خداوند می فرماید: کلمه ای از تو سرزده که در مشرق و مغرب منتشر گردید، پس به خاطر آن چه خونهای ناحقی که ریخته شد و چه مالهای محترمی که غارت گردید، و چه بی عفتی ها که انجام د گرفت. به عزت و جلالم سوگند تو را به عذابی کیفر دهم که هیچیک از اعضاء و جوارح را آنچنان عذاب نکرده باشم.

(کافی ج 2 ص 115)

بنابراین سهم زبان در سرنوشت انسان زیاد است و به عبارتی زبان، خوشبختی و یا بدبختی آحاد بشر را رقم می زند.

چه بسا افرادی که به خاطر استفاده صحیح از زبان و بکار گرفتن آن در راه ارشاد خلق و گفتن ذکر و دعا به مدارج بلند شرف و فضیلت نایل گشته اند.

و افرادی هم عنانش را رها کرده و بی حساب سخن گفته و باعث تباهی ایمان و انحراف دیگران شده اند .

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرمود:

«اللِّسَانُ سَبُعٌ إِنْ خُلِّيَ عَنْهُ عَقَرَ »

(حكم و مواعظ)

زبان همانند حیوان درنده ای است که اگر آزاد گذارده شود زخم می زند، مجروح می کند و مصیبت به بار می آورد.

همیشه سخن گفتن باید با تعقل و تفکر باشد چرا که سخن را بدون فکر و مطالعه قطعأ لغزش و خطا در پی دارد.

همان بزرگوار فرمود:

«فَكِّرْ ثُمَّ تَكَلَّمْ تَسْلَمْ مِنَ اَلزَّلَل »

(غروالحكم)

ص: 75

اول فکر کن بعد سخن بگو تا از لغزش در امان باشی. ولی ما بر عکس کلام مولا اول حرف میزنیم بعد فکر می کنیم که عجب بد حرفی زدیم چه بازتاب غم انگیزی داشت؟!

حرف وقتی از دهان خارج شد در اختیار ما نیست دیگر ه م نمی توان آن را جمع کرد. پس باید عاقلانه سخن گفت چرا که عقل و منطق معجونی گوارا هستند. همو فرمود:

للإنسانِ فَضيلَتانِ : عَقلٌ و مَنْطقٌ ، فبِالعقلِ يَستفيدُ و بالمَنطقِ يُفيدُ»

(غررالحکم ص 853)

و دو فضیلت و برتری از جمله مزایای انسان است یکی عقل و و آن دیگری منطق با نیروی عقل حقایق را فرا می گیرد و خود را ازآن بهره مند می سازد و با نیروی منطق و بیان فراگرفتههای

همه خویش را به دیگران می آموزد و آنان را نیز بهره مند می نماید.

از نشانه های آشکار گفتار بدون تعقل و تفکر سخنانی است که از نيات بد و ضمیر آشفته و گرفتار غضب و جاه و شهوت نشأت می گیرد. کسی که از مرحله اعتدال خارج شد توقع هرنوع لغزشی در گفتار او می رود مرحوم ملامحسن فیض کاشانی در کتاب شریف محجة البيضاء آفات زبان را تابیست مورد ذکر کرده که اینک از نظر شما به طور اجمال میگذارنم:

1- سخنی که هیچ کمکی به گوینده نمی کند

2. حرف زیادی و اضافی و پوچ زدن

3-گفتار باطل.

4- ستیزه جویی و لجاجت

5- با شدت و حدت سخن گفتن

6- جدل و دشمنی کردن

7- سخن زشت و کلام ناهنجار.

ص: 76

8- لعن و نفرین مؤمن کردن.

9- غناء و لهو ولعب.

10- شوخی های ملالت آورن

11- مسخره کردن این و آن.

12۔ فاش کردن سر دیگران.

13- دروغ.

14- قسم دروغ.

15۔ غیبت.

16- سخن چینی

17- نفاق و دورویی

18- مدح و ثنای کافر و ظالم و فاسق.

19- نسبت های خلاف به خدا و رسول و اهل بیت و دین خدا دادن.

20- قیل و قال و سئوال زیاد کردن.

بعضی از بزرگان علم اخلاق و حکمت عملی موارد بیشتری را درباره لغزش زبان نقل کرده اند که در این مقال گنجایش آنها نیست.

واقع مسئله آن است که این زبان را اگر کنترل نکنیم و در اختیار نگیریم احتمال به دام گناه افتادن در هر زمینه خواهد بود.

مردی به محض پیامبر(صلی الله علیه و آله) شرفیاب شد و عرض کرد ای رسول خدا مرا وصیت فرما. حضرت فرمود. زبانت را نگهدار! بار دوم گفت: ای پیامبر خدا مرا سفارشی فرما! فرمود: زبانت را نگهدار. بار سوم گفت: مرا وصیت نما! حضرت فرمود:

«اِحْفَظِ لِسَانَكَ ثُمَّ قَالَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ أَوْصِنِي فَقَالَ وَيْحَكَ وَ هَلْ يَكُبُّ اَلنَّاسَ عَلَى

ص: 77

مَنَاخِرِهِمْ فِي اَلنَّارِ إِلاَّ حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِمْ .»

(کافی ج 2 ص 115)

زبانت را نگهدار! وای بر تو! مگر چه چیزی، جز تیزی زبان، مردم را به رو در آتش می افکند؟!

همان گرامی می فرمود:

«عَلَی العَاقِلِ أن یَکوُنَ بَصِیراً بِزَمَانِهِ مُقبِلاً عَلَی شَأنِه حَافِظاً لِلِسَانِه»

(همان مدرک)

بر شخص عاقل است که به زمانش آگاه باشد، موقعیت خود را دریابد و زبان خویش را نگهدارد

و به امیرالمؤمنمين على(علیه السلام) فرمود:

«یا عَلی، مَن خافَ النّاسُ لِسانَهُ فَهُوَ مِن أهلِ النّارِ»

(سفينة البحار ج 2 ص 510)

ای علی: کسی که مردم از زبانش بترسند، پس او اهل آتش است. بر خلاف این گروه کسانی هستند که استفاده صحیح و مناسب از این نعمت خدادادی مینمایند که زبان را در راههای خدا پسندانه به کار میگیرند.

کارهای مثبت و شایسته ای که از زبان ساخته است عبارت می باشد از :

1-امر به معروف و نهی از منکر.

2- اندرز و نصیحت و انتقاد سازنده.

3- اظهار دوستی به امامان معصوم واظهار نفرت از دشمنان خدا و دین

4- ذکر و تعظیم شعائر اسلامی مانند اذان، تکبیر، صلوات.

5- سوگند قضایی و شهادت به حق.

6- دفاع از حق مظلوم و محروم

ص: 78

7-شکر نعمتهای الهی.

8- اصلاح ذات البين

. 9- ادخال سرور در قلب مؤمن.

10- خواندن خطبه عقد و دیگر کارهایی که مشروط به تعهد زبانی است.

11- آموزشهای علمی و دینی

12- داوری و قضاوت عادلانه.

13- تلاوت قرآن و دعا و نماز

14- کارگشایی و دلالت به خیر

15- مشاوره و ارائه نظر

16- توبه و استغفار.

درباره بالاترین و جالبترین کارهای زبان یعنی امر به خوبیها و نهی از بدیها همین بس که خداوند تبارک و تعالی مسلمانان را از دیگر ملتها به خاطر این دو اصل مهم و نظارت عمومی ستوده است.

«كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ»

(آل عمران -109)

شما بهترین امت در میان انسانها هستید زیرا که امر به معروف و نهی از منکر می نمائید.

دیدگاه امام رضا(علیه السلام) این است که اگر می خواهید در اجتماع شما ظلم و ستم شیوع نیابد و جامعه رو به هلاکت نرود نظارت عمومی و انتقاد صحیح را فراموش نکنید.

«تَأْمُرُنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لَتَنْهُنَّ عَنِ الْمُنْكَرِ أَوْ لَيُسْتَعْمَلَنَّ عَلَيْكُمْ شِرَارُكُمْ فَيَدْعُو خِيَارُكُمْ فَلَا يُسْتَجَابُ لَهُمْ»

(بحار ج 15 ص 139)

ص: 79

به نیکیها دعوت کنید و از بدیها جلوگیری نمائید وگرنه مردمان شرور و ستمگر بر شما مسلط شده و در آن موقع خوبان شما دعا می کنند و به اجابت نخواهد رسید.

آری انسانها از جهت توجه داشتن به خوبی یا بدی یکسان م نیستند ناچار باید به آنهایی که گرفتار معصیت و خلاف شده اند کمک فکری کرد و آنها را از سقوط حفظ نمود.

در اسلام آن قدر مسئله نصیحت و اندرز به دیگران مهم است که لب فروبستن یک نوع خیانت مسوب می شود.

امام صادق (علیه السلام) فرمود:

«مَن رَأى أخاهُ عَلى أمرٍ يَكرَهُهُ ، فَلَم يَرُدَّهُ عَنهُ و هُو يَقدِرُ عَلَيهِ فَقَد خانَهُ»

) بحار ج 15 ص 136(

کسی که برادر خود را در کار ناپسندی ببیند و او را مانع نشود، در صورتی که قدرت بر آن دارد به او خیانت نموده است.

ص: 80

امید و آرزو

آنچه انسان را نسبت به زندگی امیدوار می کند و مشکلات را آسان می نماید آرزوهایی است که انسان امید دارد در آینده تحقق یابد؛ بنابراین انسان به انتظار آینده رنجها گرفتاریها را تحمل می کند و با شور و عشق به زندگی کار و تلاش می نماید.البته این امید و آرزو تا آنجا پسندیده است که محدود به عمر ما باشد و تا آن حد ما را مشغول به دنیا نکند که مرگ و آخرت و حساب و کتاب قیامت را فراموش کنیم.

روزی پیامبر(صلی الله علیه و آله) به شکل مربع خطوطی بر روی زمین کشید، در وسط آن مربع نقطه ای گذاشت، از اطرافش خطهای زیادی به مرکز نقطه وسط کشید، یک خط از نقطه مربع به طرف خارج رسم کرد و انتهای آن خط را نامحدود نمود.

فرمود: میدانید این چه شکلی است عرض کردند خدا و پیغمبر بهتر می دانند. فرمود: این مربع و چهار گوش محدود عمر انسان است که به اندازه معینی محدود است.

نقطه وسط نمودار انسان می باشد این خطهای کوچک که از اطراف به طرف نقطه(انسان)روی آورده اند امراض و بلاهایی است که در مدت عمر از چهار طرف به او حمله میکنند اگر از دست یکی جان بدر برد به دست دیگری می افتد. بالاخره از آنها

ص: 81

خلاصی نخواهد داشت و به وسیله یکی به عمرش خاتمه داده می شود.

آن خط که از مرکز نقطه (انسان)به طور نامحدود خارج میشود آرزوی اوست که از مقدار عمرش بسیار تجاوز کرده و انتهایش معلوم نیست.

(کشکول شیخ بهایی ص 23)

توجه می فرمائید که اعتدال در آرزو و امید به آینده ضروری است و آرزوها و آمال انسان باید در محدوده عمر باشد و اگر کسی در دلش به هیچ چیز میل و امید نداشته باشد خطرناک است بود و نبودش یکسان می شود و گاهی به نابود کردن خود و انتحار منتهی می شود.

رسول الله(صلی الله علیه و آله) :

«الْأَمَلُ رَحْمَةٌ لِأُمَّتِی وَلَوْلَا الْأَمَلُ مَا رَضَعَتْ وَالِدَةٌ وَلَدَهَا وَلَا غَرَسَ غَارِسٌ شَجَرا»

(بحار ج 77 ص 173)

آرزو برای امت من رحمت است و اگر آرزو نباشد هیچ مادری حاضر نمی شود فرزندش را شیر بدهد و نیز هیچ باغبانی حاضر نمی گردد که هیچ درختی را بارور سازد.

درباره حضرت عیسی(علیه السلام) نقل شده که دید پیرمردی سخت مشغول کشاورزی است. حضرت عیسی (علیه السلام) عرض کرد:

«اللَّهُمَّ انْزِعْ مِنْهُ الْأَمَلَ»

بار پروردگار را آرزو را از دل این مرد خارج کن. همینکه آرزو از دلش برطرف گردید میل به ادامه زندگی نیز از قلبش م ی رفت و به انتظار مرگ خوابید، پس از ساعتی حضرت عیسی (علیه السلام) عرض کرد:

«اللّهُمَّ ارْدُدْ إليهِ الأملَ »

خداوندا آرزو را به دل او برگردان. پیرمرد از جا برخاست و

ص: 82

دوباره با همان شور و عشق مشغول به کار و فعالیت شد.

(بحار ج 14 ص 329)

پس آرزو، رمز ادامه زندگی و کلید حفظ مواهب دنیا است، ولی آنچه ناپسند است و باعث هلاکت انسان میگردد خارج شدن از حد اعتدال است و خروج از حد اعتدال داشتن آرزوهای م طولانی است و (علیه السلام)مت آرزوی طولانی فراموش کردن مرگ و قیامت و عدم آمادگی بر جهان آخرت است.

بعضی ها به اندازه ای در آرزوهای خود غرق هستند که زندگی دیگران را نیز دستخوش ناامنی و نابودی قرار می دهند تا خود به آرزوی خویش نایل آیند؟

در این راه از هر نوع نیرنگ و کلاهبرداری و دروغ و تزویر و . رشوه خواری و حق کشی باکی ندارند و در یک کلام هستی همه و چیز را فرع آروزهای خویش تصور می کنند. بی جهت نبود که امیر مؤمنان على(علیه السلام) فرمود:

«أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمُ اثْنَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الْأَمَلِ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَيُنْسِي الْآخِرَةَ»

(خطبه -44)

ای مردم برای شما از دو چیز بیش از همه حوادث نگرانم یکی پیروی از هوای نفس ودیگر آرزوهای طولانی.

پیروی از هوای نفس شما را از راه راست منحرف می سازد آرزوی طولانی باعث فراموش کردن آخرت میگردد.

و همان گرامی فرمود:

«مَنْ أَطَالَ الْأَمَلَ، أَسَاءَ الْعَمَلَ»

(حكم ومواعظ – 35)

کسی که آرزو را دراز گرداند رفتار خود را ضایع و بد ساخته است.

ص: 83

چه بسا اشخاصی که برای رسیدن به آرزوی خود دست به جنایاتی هولناک میزنند و تمامی پلهای شرف و فضیلت و انسانیت را در پشت سر خود خراب می کنند.

عمر سعد فرمانده سپاه یزید به آرزوی رسیدن به حکومت هم ری، زشت ترین گناه تاریخ را مرتکب شد و فرزند رسول خدا (علیه السلام)را با بهترین یاران و فرزندان و برادرانش به شهادت رساند و دیدیم که آن نگون بخت«خَسِرَ الدُّنْیا وَالاْآخِرَةَ»شد و به آرزوی خویش نرسید و به دست مختار ثقفی به بدترین وضع به هلاکت رسید.

بسیارند کسانی که باید آرزوی خود را به گور برند و با منویات خویش دفن شوند. مأمون الرشید در پایان عمر آرزوی خوردن و یک ماهی را به گور برد. او به تصمیم فتح روم لشکرکشی کرد و

فتوحاتی هم نصیبش شد، در بازگشت از چشمه ای به نام «قشيره» گذشت. آب و هوای آن محل منظره دلگشای سبزه زار اطراف چنان فرحانگیز بود که دستور داد همانجا سپاه توقف نمایند تا از هوای آن سرزمین استفاده کنند. برای مأمون در روی چشمه جایگاه زیبایی از چوب آماده کردند در آنجا می ایستاد و صافی آب را تماشا می کرد، روزی سکه ای در آب انداخت نوشته سکه از بالا آشکار خوانده می شد.

از سردی آب کسی دست خود را نمی توانست در میان آن نگه دارد. در این هنگام که مأمون غرق تماشای آب بود یک ماهی مسلم بسیار زیبا به اندازه نصف طول دست مانند شمش نقره ای آشکار می شد مأمون گفت هر کس این ماهی را بگیرد یک شمشیر جایزه دارد.

یکی از سربازان خود را در آب انداخت ماهی را گرفته بیرون

ص: 84

آورد همینکه بالای تخت و جایگاه مأمون رسید ماهی خود را بشدت تکانی داد. از دست او خارج شده در آب افتاد بر اثر افتادن ماهی مقداری از آب بر سر و صورت و گلوگاه مأمون رسید. ناگاه لرزش بی سابقه ای او را گرفت دستور داد سرباز برای مرتبه دوم در آب رفت و ماهی را گرفت دستور داد آن را بریان کنند، ولی و لرزه به طوری شدت یافت که هر چه لباس زمستانی و لحاف بر او : می انداختند آرام نمیشد پیوسته فریاد می کشید »البرد البرد«سرما، سرما، در اطرافش آتش زیادی افروختند باز گرم نشد.

ماهی بریان را برایش آوردند آن قدر ناراحتی به او فشار آورده بود که نتوانست ذره ای از آن بخورد.

معتصم برادر مأمون پزشکان سلطنتی را حاضر کرد و . تقاضای معالجه مأمون را نمود. آنها نبضش را گرفته گفتند ما از همه معالجه او عاجزیم، این بحران حال و حرکات نبض مرگ او را مسلم میکند و در طب پیش بینی چنین مرضی نشده است.

حال مأمون بسیار آشفته گشت، از بدنش عرقی خارج می شد شبیه روغن زیتون در این هنگام گفت مرا بر بلندی ببرید تا یک مرتبہ دیگر سپاه و سربازان خود را ببینم.

شب بود مأمون را به جای بلندی بردند چشمش به سپاه بیکران در خلال شعاع آتش هایی که کنار خیمه های بسیار زیاد و دور افروخته بودند، به رفت و آمد سربازان افتاد. گفت:

«یَا مَنْ لَا یَزُولُ مُلْکُهُ، اِرْحَمْ مَنْ قَدْ زَالَ مُلْکُهُ»

ای کسی که حکومت او را زوالی نیست رحم کن بر کسی که سلطنتش به پایان رسید.او را به جایگاه خودش برگردانیدند هم معتصم مردی را گماشت تا شهادت را تلقینش کند. آن مرد با صدای بلند کلمات شهادت را میگفت ابن ماسویه گفت فریاد

ص: 85

نكش الآن مأمون با این حالی که دارد بین پروردگار خود و مانی نقاش معروف فرق نمی گذارد.

در این موقع چشمهای او باز شد. چنان بزرگ و قرمز شده بود که انسان از نگاهش وحشت میکرد، خواست ابن ماسویه را با دست خود در هم فشارد ولی قدرت نداشت از دنیا رفت و ماهی نخورد و در محلی به نام طرطوس دفن گردید.

(سفينة البحار ج 1 ص 44)

آری مأمون ملعون به خاطر همین سلطنت برادر خود را کشت. امام هشتم علی بن موسی (علیه السلام) را با شهادت رساند.

وقتی که سر بریده برادرش امین را برایش آوردند دستور داد در میان خانه بر چوبی نصب کنند تمام سپاهیان خود را برای گرفتن جایزه احضار نمود، هر کس جایزه میگرفت باید ابتدا امین را لعنت کند سپس جایزه را دریافت نماید یکی از ایرانیان جایزه را گرفت گفتند سر را لعنت کن گفت:

«لعن الله هذا و لعن والديه و أ.دخلهم في كذا وكذا من أمهاتهم»

خدا صاحب این سر را با پدر و مادرش لعنت کند و آنها را در محل اجدادشان جهنم بسوزاند در این موقع دستور داد سر را به زیر آوردند خوشبو کرده به بغداد فرستاد تا با جسدش دفن کنند.

مولا امیرالمؤمنین درباره آرزوهای دراز می فرماید:

«ورأى العبد أجله. و شممته إليه، بعض الأمل»

(بحار ج 73 ص 95)

اگر انسان سرعت مرگ را که در تعقیب اوست مشاهده کند بیشک از آرزوهای دراز خویش بیزار است.

و همو فرمود:

ص: 86

«ما أقرَبَ الأجَلَ مِنَ الأملِ»

چقدر مرگ از آرزو نزدیکتر است !!(غررالحکم)

پیش صاحب نظران ملک سلیمان باد است

بلکه آن است سلیمان که زملک آزاد است

آنکه گویند که بر آب نهاده است جهان

و مشنوای خواجه که بنیاد جهان بر باد است

گر پر از لاله سیراب بود دامن کوه

مرو از راه که آن خون دل فرهاد است

ملک بغداد به مرگ خلفا میگرید

ورنه این شط روان چیست که در بغداد است

خیمه انس مزن بر در این کهنه رباط

که اساسش همه بی موقع و بی بنیاد است

دل بر این پیره زن عشوه گر دهر مبند

کین عروسی است که در عقد بسی داماد است

حاملی نیست بجز غم به جهان خواجو را

خرم آن کس که بکلی زجهان آزاد است

یک بار حضرت موسی (علیه السلام) هنگام مناجات با پروردگار مورد خطاب پروردگار قرار گرفت که فرمود:

«اَ تُطَوِّلْ فِي اَلدُّنْيَا أَمَلَكَ فَيَقْسُوَ قَلْبُكَ وَ اَلْقَاسِي اَلْقَلْبِ مِنِّي بَعِيدٌ»

(بحار ج 73 ص 398 )

آرزویت را در دنیا طولانی نکن که باعث قساوت قلب می شود و کسی که گرفتار قساوت قلب شد از من دور خواهد شد.

ص: 87

بر کرسی قضاوت

گر چه اسلام در مرحله اول مردم را از نزاع و دعوا منع فرموده و در این خصوص امیرمؤمنان علی (علیه السلام)فرمود:

«اَیّاکُم وَ الْمِراءَ وَ الْخُصُومَةَ فَاِنَّهُما یَمْرُضانِ الْقُلُوبَ عَلَى الاخوانِ وَ یُنْبِتُ عَلَیْهِمَا النِفاق»

(کافی ج 2 ص 451)

و از اختلاف و درگیری دوری کنید زیرا نزاع قلوب برادران ایمانی را نسبت به یک دیگر بیمار نموده و در آنها خار نفاق می رویاند.

ولی انکار نمی توان کرد که در اتفاقاتی که بین منافع افراد می افتد ناچار باید داوری و قضاوت کرد.

سخن اینجاست که قاضی بر کرسی قضاوت باید عدالت را رعایت کند و حکمی که میدهد نه زیاد باشد و نه کم.

همان گرامی فرمود:«خَيْرُ النّاسِ قُضاةُ الْحَقِّ»

(بحار ج 2 ص 7)

بهترین مردم کسانی هستند که قضاوت به حق و عادلانه می کنند.

باز همان بزرگوار برای تشخیص قاضی عادل و لایق به مالک اشتر می نویسد که برای قضاوت بین مردم، دانشمندترین اهل و کشور را اختیار کن کسی که کار بر او سخت نباشد و طرفین دعوا

ص: 88

رأى خود را بر او تحمیل ننمایند.

در لغزش پافشاری نکند، و هنگام شناختن حق در بازگشت به سوی آن درمانده و عاجز نباشد، طبع او به طمع مایل نباشد و در قضاوت به فکر مختصری اکتفا نکند و در شبهات دقت نظر به خرج دهد، بیش از همه چیز به دلیل تکیه داشته باشد و از و توضیحات طولانی طرفین دعوا ناراحت نشود، در آشکار ساختن : حقیقت از همه شکیباتر و هنگام روشن شدن حقیقت قاطع و و صریح باشد.

کسی که مدح و ثنای مردم او را مغرور نکند و تحت تأثیر سخنان اشخاص فریبنده واقع نشود و این گونه اشخاص کمیابند.

(نامة _53)

به هر حال اسلام از قضاوت غير عادلانه به طوری جدی و جلوگیری نموده و قاضیان ظالم را محکوم کرده تا آنجا که حکم کافر به آنها اطلاق شده است.

«وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ»

(مائده – 44)

و هر که به آنچه خداوند نازل فرموده حکم نکند، از جمله کافران خواهد بود.

و امام صادق (علیه السلام) در تبیین آیه می فرماید:

«مَن حَكَمَ في دِرهَمَينِ بغيرِ ما أنزَلَ اللّه ُ فقد كَفَرَ»

(بحار ج 24 ص 6)

کسی که حکم کند درباره دو درهم به غیر آنچه که خداوند و فرموده او کافر شده است.

برای اینکه موقعیت قاضی درست مجسم شود باید به آیات و روایات مربوط به آن دقت بیشتری شود تا بی جهت و بی فکر

ص: 89

درباره افراد و اعمال آنها قضاوت نشود.

و این نکته هم نباید فراموش شود که قاضی تنها کسی نیست که در مسند قضاوت رسمی کشور و در دادگاهها مشغول کار است بلکه قاضی به معنای عام آن شامل همه کسانی می شود که و درباره افراد و رفتار و اعمال آنها قضاوت می کنند، بنابراین باید مواظب زبان خود باشند تا مبادا حکمی و یا قضاوتی غیرعادلانه نمایند.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) می فرمود:

«لِسانُ الْقاضی بَیْنَ جَمْرَتَیْنِ مِنْ نارٍ، حَتَّی یَقْضِیَ بَیْنَ النَّاسِ؛ فَامَّا الَی الْجَنَّةِ وَ امَّا الَی النَّارِ»

(وسایل ج 3 ص 396)

زبان قاضی در میان دو شعله آتش است تا این که بین مردم حکم کند (و سرنوشت او معین شود چنانچه عادلانه حکم کند)به سوی بهشت (و اگر ظالمانه حکم کند) به سوی جهتم شتافته است.

پس تنها رمز موفقیت نشستن بر کرسی قضاوت حفظ عدالت و حد وسط است. اگر قاضی آنچه که رهبران اسلامی فرموده به گوش جان بسپارد حتما رعایت اعتدال را خواهد کرد.

محمد بن ابی بکر از جانب امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) حاکم بر مصر شد. امام (علیه السلام) برای او نوشت: پروبال خود را برای اهل مصر بگشا و در برابر آنان خوش رو باش و حتی در نگاه کردن به آنها م مساوات را رعایت کن تا بزرگان به ظلم و ستم تو برای حفظ منافع خود طمع ننمایند و ضعیفان و ناتوانان از عدل و درستکاری تو نومید نشوند.

(نامة – 27)

پیامبر عظیم الشان(صلی الله علیه و آله) فرمود:هر کس خواست بین مردم

ص: 90

قضاوت کند باید در بین آنها از هر جهت رعایت عدالت نماید به طوری که از حیث نگاه کردن و اشاره نمودن و تعیین مکان هم بین آنها فرق نگذارد و صدای خود را بر یکی بلند ننماید مگر اینکه با دیگری هم همین گونه صحبت کند.

(جواهر کتاب القضاء)

این دقت نظر اسلام بدین خاطر است که قاضی گرفتار بی عدالتی نشود، وقتی چنین نکات ظریف را مواظبت نمود به طور قطع از خطر رشوه و تبعیض و حق کشی در امان خواهد بود. هنگامی که ابوالاسود دئلی از جانب امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بعنوان وکیل در محاکمهای حاضر شد، امام (علیه السلام) قبل از تمام شدن محاکمه او را عزل کرد!

ابولاسود سؤال کرد چه خطایی از من سر زد؟ امام (علیه السلام)فرمود:

صدای تو بلندتر از صدای رفیق تو بود.

(مستدرک ج 3 ص 197)

در مکتب ما قاضی نباید عمل قضاوت خود را دور از دسترس مردم قرار دهد و باید جلسات قضاوتش علنی باشد و نیز در حالی که گرسنه و یا غضب آلود و یا خواب آلوده است نباید قضاوت کند زیرا در این حالات بعید است که حکم صحیحی بدهد.

رهبران دینی قاضی را از خرید و فروش و تجارت منع نموده اند مگر اینکه مردمی که با آنها خرید و فروش مینمایند او رانشناسند زیرا که ممکن است به این وسیله با بعضی آشنا شده و یا رفاقتی بین آنها ایجاد شود و نتواند به عدالت و حق حکم نماید.

درباره شخص امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) روایت داریم که برای خرید پیراهن به بازار رفت و به دو نفر از فروشندگان برخورد نمود که حضرتش را می شناختند، از خرید پیراهن از آنها منصرف شد تا اینکه پیراهن مورد نظر را از شخصی که آن گرامی را

ص: 91

نمی شناخت به سه درهم خریداری کرد. جواهر كتاب القضاء.

اسلام از مهمان نمودن قاضی از طرفین دعوا را نیز منع کرده. لذا شخصی چند روزی مهمان امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) شد آنگاه طرح دعوای خود را با دیگری نمود. امام عالي مقصود او را از و مهمان شدن برحضرتش متوجه شد و ناراحت شد و فرمود: دور و شو از ما:

«قان شول الله نهى أن يضاف. الخضم إلا ومعه

(وسایل ج 3 ص 395)

زیرا رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نهی فرموده یکی از در طرف دعوا را مهمانی کردن مگر آنکه هر دو مهمان باشند.

ص: 92

روابط با یکدیگر

«وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ وَاقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ»

( لقمان 18 و 19)

و هرگز به تکبر و ناز از مردم رخ متاب و در زمین باغرور و تبختر قدم بر مدار که خداوند هرگز مردم متکبر خودخواه را دوست نمی دارد. در رفتارت میانه رو باش و سخن آرام بگو و نه با فریاد.

هنگامی که اسلام ظهور کرد سراسر عربستان را دشمنی و عداوت فرا رگفته بود دلهای آنها مملو از کینه یکدیگر بود ولی، رسول گرامی(صلی الله علیه و آله) با رنج و زحمت فراوان بین آن مردم خشن الفت ایجاد کرد و عملا بین مسلمانان پیوند اخوت و برادری برقرار نمود.

غیر از سفارش قرآن و پیامبران(صلی الله علیه و آله) امیرالمؤمنین نیز به فرزندان خود وصیت کرد که: فرزندان من شما را سفارش میکنم پرهیز پیشه کنید، امور خویش را منظم دارید، و همواره بین خودتان را اصلاح کنید زیرا از جد بزرگوار شما رسول خدا شنیدم که فرمود: اصلاح میان دو نفر در نزد خدا از یک سال نماز و روزه افضل است.

(نامه 47)

ص: 93

مشی مسلمان باید مشی مقتصد و معتدل باشد با کسی نزاع و دعوا نکند، کینه و خصومت اهل ایمان را در دل نگیرد و در نهایت حلم و بردباری با نادانان برخورد نماید.

وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً»

(فرقان – 63)

و هنگامی که جاهلان آنها را مورد خطاب قرار دهند، با متانت و سخن گویند.

«وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً»

(فرقان -72)

و هنگامی که با لغو و بیهودگی برخورد کنند بزرگوارانه از آن میگذرند.

یک روز مالک اشتر فرمانده سپاه امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) از و بازار کوفه میگذشت لباسی کرباسی در بر و عمامه ای از همان و کرباس بر سر داشت، یکی از بازاریان بر در دکانی نشسته بود وقتی که اشتر را با آن وضع و لباس دید، در نظر او خوار و حقیر آمد، از روی استخفاف و تحقیر او باقیمانده چیزی را که می خورد به طرف او پرتاب کرد.

اشتر حلم ورزیده و به او توجهی نکرده رد شد. شخصی که شاهد جریان بود و مالک را می شناخت چون این جسارت را دید به آن بازاری گفت وای بر تو میدانی آن شخص که بود که به او اهانت نمودی؟ گفت نه او را نمی شناسم. معرفی کرد: این مرد مالک اشتر از یاران نزدیک امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) است همینکه بازاری این حرف را شنید از تصور جسارت خود به لرزه افتاد.

از پی مالک اشتر روان شد تا خود را به او برساند و پوزش گل بخواهد. اشتر را در مسجدی در حال نماز دید ایستاد تا از نماز فارغ شد سلام داده خود را به پای او انداخت و شروع به بوسیدن کرد. اشتر متوجه شده سر او را برداشت، گفت این چه کاری است

ص: 94

میکنی؟! پاسخ داد عذر جسارتی که کردم می خواهم، چون ترا نشناختم، اشتر گفت: باکی نداشته باش به خدا قسم من برای این به مسجد آمدم که جهت تو استغفار و طلب آمرزش نمایم. از مجموعه ورام

روابط مسلمانان با یکدیگر باید بر اساس احترام متقابل باشد در همین احترام هم باید رعایت اعتدال شود یعنی تواضع و فروتنی در آن حد نباشد که شکل ذلت و چاپلوسی به خود بگیرد و نه آنکه برخورد خشک و دور از مهر و احترام باشد.

حفظ تعادل در تمامی امور و خصوصا در برخوردها نشان قدرت و بلندی روح انسان است.

یکبار رسول خدا (صلی الله علیه و آله)بر عده ای می گذشت که سنگی را بلند می کردند!فرمود: چه خبر است؟ عرض کردند آزمایش میکنیم کدامیک قوی و نیرومندتریم!پیامبر فرمود: مایلید به شما بگویم کدامیک نیرومند ترید؟ عرض کردند آری فرمود: آن کس نیرومندتر است که:

«إذا رَضِيَ لَم يُدْخِلْهُ رِضاهُ في إثمٍ و لا باطلٍ ، و إذا سَخِطَ لَم يُخْرِجْهُ سَخَطُهُ مِن قولِ الحقِّ ، و المؤمنُ الّذي إذا قَدَرَ لم تُخْرِجْهُ قُدرتُهُ إلى التَّعدّي و إلى ما لَيس لَه بحقٍّ»

(وسایل ج 7 ص 316)

شادمانی و خرسندی او را به گناه و کار بیهوده وادار نکند و هرگاه خشمگین شد خشمش او را به تجاوز از گفتار حق نرساند و زمانی که مالک گردید به چیزی که حق او نیست چشم نداشته باشد.

یکی از نکاتی که در روابط با یکدیگر قابل دقت است رفت و آمد و مجالست به اندازه با هم داشتن است. بعضی آن قدر با دوستان و اقوام مخلوط می شوند که تمامی اسرار خانوادگی و

ص: 95

زندگی خویش را بازگو می نمایند در حالی که کار صحیحی نیست زیرا که یک روز اگر این روابط به سردی گرائید همان اسرار حربه خوبی برای طرف مقابل خواهد بود و باعث رسوایی خواهد شد.

امیرالمؤمنین (علیه السلام) در آداب معاشرت می فرماید:

«کُنْ مَعَ الناسِ ولا تَکُنْ مَعَ الناسِ»

در میان مردم باش ولی با مردم نباش. تا مبادا رنگ زشتکاریها و لغزشهایشان را بگیری.

اشتباه نشود؛ اسلام در متن و در قلب اجتماع است، ما هرگز مرم را به گوشه گیری و رهبانیت دعوت نمی کنیم بلکه سخن ما این است که همرنگ جماعت گنهکار نشویم که لازمه این و همرنگی افتادن در گناه و تباه شدن اعمال خود و تاریکی دل و و روان است!

خلوت از اغیار باید نی زیار *** پوستین بهر دی آمدنی بهار

بنابراین با یارانی که چون نسیم بهاری روح بخش و فرح افزا هستند و باعث رشد و تعالی ما میگردند باید جوشید و نشست و برخاست نمود و باید با آنها انس گرفت. عثمان بن مظعون ارتباط خود را با مردم قطع کرد از زن و زندگی کناره گرفت، لباسهای فرسوده و خشنی به تن کرد و به کوههای اطراف مدینه رفت و مشغول عبادت شد.

همسر وی یک روز به خانه پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمد و همینکه آن گرامی وارد خانه شد او را شناخت فرمود: این زن برادرم عثمان محروم است؟ زوجه پیامبر عرض کرد آری ولكن شوهرش از او مفارقت می نموده برای عبادت و بندگی به کوههای مدینه پناه برده است.

همینکه این سخن را پیامبر شنید بسیار خشمگین شده از و شدت ناراحتی ردایش بر زمین کشیده می شد به منبر تشریف

ص: 96

برد مردم جمع شدند دستور داد عثمان بن مظعون را حاضر نمودند، خطبه بلیغی ایراد نمود آنگاه به مردم فرمود آیا دینی بهتر از دین من و سنت و رویه ای بهتر از سنت من می خواهید به خدا قسم اگر برادرم موسی بن عمران بود چاره ای نداشت مگر اینکه پیروی سنت مرا نماید، نگاه کنید و به بینید من چه می کنم و مدتی روزه می گیرم باز ترک آن میکنم، نماز می خوانم و میخوابم، زن میگیرم، می خورم و می آشامم. سپس روی به عثمان نموده فرمود: خداوند بی نیاز است از این لباسهای خشن تو. حرکت کن اینها را از بدن خارج کن برو پیش خانواده خود، با آنها آمیزش نما و برای آنها کسب کن عثمان بن مظعون هماندم نه آنچه می کرد ترک نمود و به خانه خود رفت.(انوار نعمانيه ص 108)

ملاحظه می فرمائید که آیین مقدس ماکسی را امر به انزوا و دوری از زن و فرزند و جامعه نمی کند و برخورد پیامبر با عثمان بن مظعون گواه خوبی است بر خطا و لغزش آنهایی که از روی تدلیس و ظاهر سازی مردم ساده لوح را فریب میدهند و دست به کارهایی می زنند که به طور قطع از احکام دستورات نورانی اسلام به دور است!

ص: 97

تفریح و ورزش

ساعتی را باید جهت کسب نیرو برای سایر مسایل زندگی به تفریح و ورزش پرداخت.

«وَ سَاعَةٌ يَرُمُّ مَعَاشَهُ، وَ سَاعَةٌ يُخَلِّي بَيْنَ نَفْسِهِ وَ بَيْنَ لَذَّتِهَا فِيمَا يَحِلُّ وَ يَجْمُلُ»

(حكم و مواعظ 382)

این قسمتی از کلام مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) است که فرمود:

ساعتی برای ارضاء تمایلات روان و جلب لذات حلال لازم است. تفریح و ورزش آری اما افراط و تفریط در آن نه! بیان امام (علیه السلام) دقیقا اشاره به این حقیقت است که باید بخشی از ساعات شبانه روز ما را تفریح و ورزش اشغال کند و نه این که تمام اوقات شب و روز ذکر و ورد ما ورزش باشد و یا بر عکس اصلا کاری به تفریح و ورزش نداشته و همواره در حال خمودی و رکود بسر بریم. متأسفانه اغلب مردم جامعه ما کمتر حد اعتدال را رعایت کرده اند. یا با تفریح و ورزش بیگانه اند و یا تمام وقت به تفریح و ورزش و یا تماشای آن اشتغال دارند. یکی از تفریحات، سفر واهم کردن است که چند وقت یک بار ضروری است. از آنجا که بسیاری ولی از مواهب زندگی و موفقیت ها در سایه سیر و سیاحت و مسافرت به نقاط مختلف فراهم می شود. پیامبر(صلی الله علیه و آله) می فرماید:

«سافِرُوا تَصِحُّوا سافِرُوا وَ تَغنَمُوا»

(بحار ج 16 ص 57)

ص: 98

مسافرت کنید تا صحیح و سالم باشید، سفر نمائید تا استفاده ببرید.

رهبران اسلام حتی برای آنکه در مسافرت به ما خوش بگذرد و روحیه شاداب پیدا کنیم سفارش نمودند که تنها سفر نکنید، نسبت به همسفر كمال محبت را داشته و با خوشرویی تمام برخورد کنید.

رسول الله (صلی الله علیه و آله)می فرمود: بزرگواری مسافر در این است که د از توشه خود به دیگران تعارف کند و باهمسفران خویش با اخلاق نیکو رفتار نماید و با آنان مزاح و شوخی کند به شرط آنکه معصیت خدا نباشد.

همه اینها حکایت از این می کند که سفر یکی از راههای طراوت بخشیدن به جسم و جان است. اشاره به مزاح و شوخی شد. ادخال سرور در قلب مؤمن کاری است پر ثواب و پسندیده در صورتی که منجر به ایذاء واذیت مؤمن نگردد و یا باعث غیبت وطعن دیگران نشود.

اینکه چند نفر لحظاتی کوتاه دور هم بنشینند و برای فراموش کردن مشکلات زندگی و غم و غصه روزگار با هم گفتگو کنند و بدون آنکه گناهی مرتکب شوند خنده بر لب یکدیگر جاری سازند بسیار کار پسندیده و خوبی است و چه بسا با چند دقیقه تفریح این چنین انسان قادر گردد که ساعتها کارهای اجتماعی و فردی را خوب انجام دهد.

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرمود:

«السُّرُورُ يَبسُطُ النَّفسَ و يُثِيرُ النَّشاطَ »

(غررالحكم)

سرور و شادی باعث نشاط انسان می گردد. رسول الله می فرمود: «کسی که بر دل مؤمنی شادی آورد دل مرا شاد کرده و

ص: 99

کسی که دل مرا شاد کند نزد خداوند عهدی دارد و کسی که نزد خدا عهدی داشت روز قیامت در امان خواهد بود»

(بحار ج 74 ص 413)

همین تفریح و شادی اگر از حد بگذرد لغو و لهو خواهد بود و او همچنانکه عده ای از بیدردها و افراد بی تفاوت جامعه شب و روز خود را با بی بندباری و خوشگذارانی های نامشروع تمام می کنند

و در تمام وقت از خدا و عبادت حضرت او و یا تشریک مساعی با همسایگان و فامیل و دردمندان جامعه غافلند.

انسان یک بعدی همیشه محکوم است کسی که در هر کاری افراط کند مقبول فطرت بشری نخواهد بود و جایی در دل د انسانها نخواهد داشت بلکه بر عکس مورد نفرت و بغض مردم است.

موضوع دیگر این بحث ورزش است که اگر همراه با اعتدال انجام گیرد ارزش است و الا ضد ارزش خواهد بود.

ورزش هم می تواند عامل خوبی برای پر کردن اوقات فراغت جوانان باشد تا به اعتیاد و انحراف روی نیاورند و هم می تواند عامل مهمی در تربیت جوانان به طور اخص و عموم مردم به طور اعم باشد.

همان طور که خود شاهد و ناظر اوضاع هستیم اقبال و گرایش مردم و خصوص نسل جوان به ورزش فراوان است.

باید با بیان و قلم به اقشار (علیه السلام)قمند به ورزش فهماند که در کنار پرورش جسم همواره تربیت و پرورش روح نیز لازم است و سال بعد به آنها گفت که مبادا تمام همت شما در ورزش مصرف شود تا آنجا که سایر مسئولیت های فردی و اجتماعی نسبت به خود و و خانواده و مردم اطراف خود را از یاد ببرید.

ص: 100

جمع زیادی را می شناسیم که ورزش دوست هستند ولی اهل ورزش نیستند. اینها اهل تماشای ورزش هستند و با هیاهو و طرفداری از این گروه و یا آن گروه عمر عزیز خویش را تلف میکنند.

پیداست انسانی که اسیر هیاهو باشد احساس مسئولیت ها نمی کند و گرفتار غفلت خواهد شد و در این رهگذر نه جسم را توان می بخشد و نه روح را تربیت میکند.

مسئله دیگر که در ورزش مطرح است ورزشهایی است که باعث پرورش تن و آرامش روح نیست بلکه عامل مخرب و نابوده کننده کالبد آدمی است.

راستی ورزشی که پایانش آب آوردن زانو و یا شکستن فک و . چانه و یا سوختن در میان شعله های آتش ماشین واژگون شده هم است آیا می تواند ارزش باشد؟!

جای تاسف اینجاست که ما از باب غرب زدگی هر غلطی را که بیگانگان از اسلام کردند تبعیت می کنیم خواه با موازین مکتب ما سازگار باشد و یا نباشد.

دین ما ورزش را آن وقت ارزش می داند که به وسيله آن نیاز جسم و جان برآورده شود و لذت ورزش مایه خشنودی و آرامش خاطر گردد نه آن که با بعضی ورزشها جسم و جان آسیب ببیند و برای همیشه نقص عضو به وجود آید و آرامش انسان بهم خورد. چقدر کلام امام هشتم علی بن موسی الرضا (علیه السلام)در این باره به جا و مناسب است:

«اِجْعَلُوا لِأَنْفُسِكُمْ حَظّا مِنَ الدُّنْيا، بِاِعْطائِها ماتَشْتَهى مِنَ الْحَلالِ وَ مالَمْ يَنَلِ المُرُوَّةَ وَلاسَرَفَ فيهِ، وَاسْتَعينوُا بِذلِكَ عَلى اُمُورِالدّينِ»

(بحار ج 17 ص 208)

ص: 101

از لذایذ دنیا نصیبی برای کامیابی خویش قرار دهید و تمنيات دل را از راههای مشروع برآورید، مراقبت کنید در این کار به مردانگی و شرافتتان آسیب نرسد و دچار اسراف و تندروی نشوید. تفریح و سرگرمیهای لذت بخش شما را در اداره زندگی با یاری می کند و با کمک آن بهتر به امور دنیای خویش موفق و خواهید شد.

اینک به چند روایت درباره ورزشهای مطلوب و مقبول در اسلام توجه بفرمائید:

1- از انس بن مالک سؤال شد آیا شما در زمان پیامبر برای مسابقه شرط بندی می کردید؟ جواب داد بلی، پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) روی اسبی که داشت شرط بندی کرد و مسابقه را برد و این پیروزی باعث مسرت و اعجاب آن حضرت شد. (مستدرک ج 2 ص 517 )

2- رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) بر مردی از انصار که مشغول تیراندازی بودند گذر کرد و داوطلب شد که در مسابقه آنها شرکت کند، فرمود: من یا گروهی که «ابن اردع»در آن است همکاری می کنیم. دسته مقابل با شنیدن سخن آن حضرت از تیراندازی دست کشیدند و گفتند گروهی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله)در آن تیراندازی کند هرگز مغلوب نخواهد شد. برای آنکه مسابقه تعطیل نشود فرمود: من با هر دو گروه همکاری میکنم مجددا مسابقه شروع شد و پیامبر با هر دو دسته تیراندازی کرد. از کتاب مبسوط در باب سبق و رمایه.

3- عن ابيغير الل.ه عليه السلام: إنه كان يحضر الم و

امام صادق (علیه السلام) شخصأ در مسابقه تیراندازی حاضر می شد و در

ص: 102

شرط بندی آن شرکت می فرمود: 4- رسول خدا (صلی الله علیه و آله)فرمود:

«عَلِّمُوا أَبْنَاءَكُمُ الرَّمْيَ وَ السِّبَاحَةَ»

(جعفریات ص 98)

به فرزندان خود تیراندازی و شنا بیاموزید.

5- امام صادق (علیه السلام) می فرماید همراه پدرم امام باقر(علیه السلام)

به دربار هشام بن عبدالملک در شهر دمشق احضار شدیم به هنگام ورود هشام را بر تخت نشسته دیدم. درباریان در برابرش به تیراندازی و هدف گیری سرگرم بودند.

هشام پدرم را به نام صدا زد و گفت:با بزرگان قبیله ات تیراندازی کن.پدرم فرمود: من پیر شده ام و تیراندازی از من گذشته است مرا معذور دار.

هشام اصرار ورزید و سوگند داد باید این کار را بکنی و به هم

پیرمردی از بنی امیه گفت کمانت را به او بده پدرم کمان برگرفت و تیری به زه نهاد و پرتاب کرد اولین تیر درست در وسط هدف نشست، دومین تیر را در کمان نهاد و چون رهاکرد بر پیکان تیر اول فرود آمد و آن را شکافت، تیر سوم بر دوم و چهارم بر سوم..... نهم بر هشتم نشست. فریاد حاضران بلند شد هشام بی قرار فریاد زد آفرین اباجعفر تو در عرب و عجم سرآمد تیراندازانی، چطور می پنداری زمان تیراندازی تو گذشته است؟!

... قریش تا چون تویی را در میان خود دارد بر عرب و عجم فخر می کند، آفرین بر تو، تیراندازی را چنین از چه کسی و در چند مدت آموخته ای؟ پدرم فرمود: میدانی که مردم مدینه تیراندازی می کنند و من در جوانی مدتی به این کار می پرداختم و بعد ترک کرده و تا هم اکنون که تو از من خواستی هشام گفت از آنگاه که خویش را شناختم تا کنون تیراندازی بدین زبردستی

ص: 103

ندیده بودم و گمان نمیکنم کسی در روی زمین چون تو بر این هنر توانا باشد، آیا فرزندت جعفر نیز می تواند همچون تو تیراندازی کند؟

فرمود:«ما کمال و تمام را به ارث می بریم»

(احقاق الحق ج 11 ص 178)

ص: 104

ص: 105

ص: 106

ص: 107

ص: 108

ص: 109

«اَلَیمینُ وَ الشَّمالُ مَضَلَّة وَ الطَّریقُ الْوُسْطى هِىَ الْجادَّةُ »

راست گرایی و چپ گرایی هردو گمراهی است راه میانه راه نیکبختی و سعادت است

(خطبه - 16 )

ص: 110

جلد 6 - توحید و شناخت پروردگار از منظر نهج البلاغه

مشخصات کتاب

سرشناسه : ارفع، سید کاظم، 1323 -

عنوان قراردادی : نهج البلاغه .فارسی- عربی .برگزیده. شرح

Nahjol-Balaghah .Persian- Arabic . Selection. Commantries

عنوان و نام پديدآور : توحید و شناخت پروردگار از منظر نهج البلاغه/ نویسنده سیدکاظم رافع.

مشخصات نشر : تهران : هوشمند، 1393.

مشخصات ظاهری : 61ص.؛ 21/5×14/5س م.

شابک : 978-600-94484-4-9

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : چاپ قبلی: پیام عدالت ، 1382.

يادداشت : بالای عنوان : درس ششم.

عنوان دیگر : درس ششم.

موضوع : علی بن ابی طالب (علیه السلام)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه -- توحید

موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghah -- Tawhid*

موضوع : علی بن ابی طالب (علیه السلام)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghah -- Criticism and interpretation

موضوع : توحید

موضوع : *Tawhid (Unity of God)

شناسه افزوده : علی بن ابی طالب (علیه السلام)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه. برگزیده. شرح

رده بندی کنگره : BP38/09 /ت9 الف4 1393

رده بندی دیویی : 297/9515

شماره کتابشناسی ملی : 3606890

اطلاعات رکورد کتابشناسی : فاپا

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

ص: 3

درس ششم

توحید وشناخت پرور دگار از نظر نهج البلاغه

ص: 4

فهرست مندرجات

لزوم شناخت پروردگار

غیر ممکن بودن شناخت كنه و ذات الهی.

حد فاصل موجودات با خدا:

اول و آخر بودن خدان

ظاهر و باطن بودن خدا

وحدت و یکتایی خدا

اسماء و صفات الهی

عدل الهی

انقیاد و خضوع موجودات در پیشگاه پروردگار

لطف و لطافت الهی

ص: 5

ص: 6

لزوم شناخت پروردگار

برای شناخت خداوند تبارک و تعالی راههای فراوانی وجود دارد که در کلام وحی و آثار ائمه طاهرین عا بدانها اشاره شده است.

همان گونه که در کتابهای فقهی آمده شناخت پروردگار استقلالی است و کسی حق ندارد در اصول عقاید از کسی تقلید کند بلکه باید هر کس خود به طور مستقل باور قلبی پیدا نماید.

آنانی که دل پاک و بی آلایش دارند خیلی آسان و بدون رنج به معرفت پروردگار میرسند زیرا که راه رسیدن به خدا مستقیم است و پیچ و خم ندارد تا انسان گمراه شود و از مسیر حق دور افتد.

«وَأَنَّ هَذَا صِرَطِى مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَن سَبِیلِهِ ذَ لِکُمْ وَصَّکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ »

(انعام 153)

این راه مستقیم من است، از آن پیروی کنید!و از راههای پراکننده پیروی نکنید، که شما را از طریق حق دور می سازد. این به چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش میکند، شاید مالي پرهیزکار شوید.

پس لازم است هر فرد عاقل و صاحب اندیشه درباره خالق

ص: 7

خویش معرفت و شناخت داشته باشد و درباره آنچه را که در درون وجودش و در این جهان پهناور از آثار و شواهد برای شناخت پروردگار هست کنکاش و پژوهش نماید.

مواهب و نتایجی که در شناخت پروردگار است قابل شمارش ی نیست ولی هر کس به اندازه فهم و درکش می تواند به بعضی از آنها برسد اول: پایداری افکار و عقاید. دوم: پاکیزه شدن افکار و عقاید از خرافات سوم: رشد مسایل اخلاقی. چهارم: اصلاح مسایل اجتماعی پنجم: از بین رفتن امتیازات نژادی ششم: آرامش و اطمینان دل و روح برای ادامه زندگی.

مولایمان امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) شناخت پروردگار را اول دین می داند:

«أَوَّلُ اَلدِّينِ مَعْرِفَتُهُ وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ اَلتَّصْدِيقُ بِهِ وَ كَمَالُ اَلتَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ»

(خطبة-1)

قدم اول در دین، شناخت پروردگار است و شناخت کامل او، درست باور کردن اوست و کمال درست باور کردن او، یگانه دانستن اوست.

اول دین معرفت خدا است یعنی آغاز طاعت و عبادت پروردگار شناخت اوست و طاعت و بندگی حضرت حق فرع شناخت معبود است. و اگر کسی او را نشناسد برایش ممکن نیست که معبودش را بندگی و عبادت کند به همین دلیل وقتی از مولایمان على (علیه السلام)سؤال می کند که:

«هَلْ رَأَیْتَ رَبَّکَ حِینَ عَبَدْتَهُم»

آیا هنگام عبادت خدای خویش را می بینی؟ پاسخ می فرمود:

«وَيْلَكَ مَا أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ»

وای بر تو خدایی که نبینم عبادت نمیکنم! گفته شد چگونه

ص: 8

او را می بینی؟ فرمود:

«وَيْلَكَ لاَ تُدْرِكُهُ اَلْعُيُونُ فِي مُشَاهَدَةِ اَلْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ اَلْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ اَلْإِيمَانِوَيْلَكَ لاَ تُدْرِكُهُ اَلْعُيُونُ فِي مُشَاهَدَةِ اَلْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ اَلْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ اَلْإِيمَانِ»

وای بر تو آن را با چشم سر نتوان دید بلکه با حقایق ایمان و چشم دل او را می بینم.

(منهاج البراعه ج 1 ص 320)

و در همین زمینه که بندگی و طاعت فرع بر معرفت است حضرت سیدالشهداء اباعبدالله الحسین (علیه السلام) برای اصحاب خویش چنین می فرمود:

«اِنَّ اللّه َ عَزَّوَجَلَّ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلَّا لِيَعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ»

(الميزان ج 18 ص 433)

خداوند بزرگ بندگان خود را خلق نکرد مگر برای معرفت بخودش و هر کس خدا را شناخت او را عبادت می کند.

اکثر کسانی که از عبادت پروردگار سرپیچی می کنند و حاضر نیستند در پیشگاه او سر بخاک بسایند محروم از شناخت خداوند تبارک و تعالی هستند.

نشناختن و یا ضعف شناخت است که باعث می شود افراد به نافرمانی و معصیت خدای خویش اقدام می کنند در حالی که هر چه درجه و مرتبه معرفت به پروردگار بالاتر و بیشتر باشد روح اطلاعت و بندگی حضرت او در انسان زیادتر خواهد بود.

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در باره آنهایی که حلاوت و شیرینی شناخت پروردگار را چشیده اند می فرماید:

«قد استفرغتهم أشغال عبادت و وَصَلَت حَقائقُ الإيمانِ بَينَهُم و بَينَ مَعرِفَتِهِ ، و قَطَعَهُمُ الإيقانُ بِهِ إلَى الوَلَهِ إلَيهِ ، و لَم تُجاوِزْ رَغَباتُهُم ما عِندَهُ إلى ما عِندَ غَيرِهِ ، قَد ذاقُوا حَلاوَةَ مَعرِفَتِهِ ، و شَرِبوا بِالكَأسِ الرَّوِيَّةِ مِن

ص: 9

مَحَبّتِهِ »

(خطبة -90)

عبادت و بندگی پروردگار آنها را از هر کاری باز داشته و حقیقت ایمان بین آنها و معرفت خداوند تبارک و تعالی پیوند رقم زده است.

اعتقاد محکم ایشان به حقتعالی، رشته شوق به غیر خدا را در آنها بریده و شوق و عشق آنها فقط به چیزی است که نزد پروردگار می باشد.

آری آنها شیرینی معرفت پروردگار را چشیده و ازجام گوارای مهرش سیراب گشته اند. ترس از خدا در اعماق جانشان ریشه د دوانیده تا آنجا که پشتشان را از بسیاری طاعت او خم کرده است. ها در ابتدای این بحث به مواهبو نتایج شناخت پروردگار به طور اجمال اشاره شد که لازم است از نظر روایات مورد بررسی بیشتر قرار گیرد.

امام صادق (علیه السلام) فرمود:

«مَن عَرَفَ اللّه َ خافَ اللّه َ ،ومَن خافَ اللّه َ سَخَت نَفسُهُ عَنِ الدّنيا»

(میزان الحکمه ج 6 ص 1576)

هر کس خدا را بشناسد از وی می ترسد و هر که از او بترسد بر نفس خویش در گرایش به دنیا سختگیری میکند. مولایمان فرمود:

«أعلَمُ النّاسِ بِاللّهِ أكثَرُهُم خَشيَةً لَهُ»

(غرالحکم)

خداشناس ترین مردم کسی است که از خدا بیشتر بترسد. و آری خداترسی در هر کسی کمرنگ باشد دلیل ضعف خداشناسی اوست والا مگر ممکن است کسی خداوند را به اندازه و ظرف وجودی خویش بشناسد و معرفت به صفات کمال و جلال

ص: 10

حضرت او داشته باشد و ترس از او نداشته باشد و در محضر او معصیت و نافرمایش نماید؟!

از ثمرات معرفت به پروردگار استغناء و بی نیازی از خلق خداست آدم خداشناس چشم به مال و ثروت و جاه و مقام کسی نمیدوزد زیرا که مالک على الاطلاق هستی را فقط ذات مقدس الهی می داند و همه خلق را فقیران درگاه حضرت او می شناسد.

مولایمان علی(علیه السلام) می فرمود:

«مَن سَكَنَ قَلبَهُ العِلمُ بِاللّه ِ سَكَنَهُ الغِنى عَن خَلقِ اللّه ِ»

(غررالحکم)

هر کس دلش آگاهی و معرفت به پروردگار پیدا کند دلی بی نیاز از خلق خدا خواهد داشت.

و نیز از لوازم شناخت خدا تلاش برای جهان آخرت است آنکه خداشناس است معاد شناس نیز هست بنابراین همواره می کوشد که با اعمال صالحه و رفتار شایسته خویش آخرتی آباد و پر ثواب داشته باشد.

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می فرمود:

«عَجِبْتُ لِمَنْ عَرَفَ رَبَّهُ كَيْفَ لاَ يَسْعَى لِدَارِ اَلْمَقَامِ »

(غررالحکم)

تعجب می کنم از کسی که خدای خویش را می شناسد و چگونه برای خانه اقامتش یعنی آخرت تلاش نمی کند!

و همچنین لازمه شناخت خدا و عظمت و بزرگی او تواضع و فروتنی در زندگی دنیاست و خصوصا تواضع و خشوع در برابر با کبریائی و عظمت پروردگار است.

همو فرمود:

«وَ إِنَّهُ لَا يَنْبَغِي لِمَنْ عَرَفَ عَظَمَةَ اللَّهِ أَنْ يَتَعَظَّمَ، فَإِنَّ

ص: 11

رِفْعَةَ الَّذِينَ يَعْلَمُونَ مَا عَظَمَتُهُ أَنْ يَتَوَاضَعُوا لَهُ، وَ سَلَامَةَ الَّذِينَ يَعْلَمُونَ مَا قُدْرَتُهُ أَنْ يَسْتَسْلِمُوا لَهُ»

(خطبة -147)

وبتحقيق سزاوار نیست کسی که به عظمت و کبریایی و حضرت حق معرفت پیدا کرده خود را بزرگ شمارد که بزرگی از انسانهایی که به عظمت پروردگار خویش پی برده اند در تواضع و خضوع آنها در پیشگاه خداوند است و سلامتی کسانی که دانای به قدرت حضرت اویند به این است که تسلیم او باشند.

به همین جمله آخر مولا توجه کنید تسلیم خدا بودن و تن به رضای پروردگار دادن از ثمرات شناخت خداست.

همو فرمود:« أعلَمَ الناسِ باللّهِ أرْضاهُم بقَضاءِ»

خداشناس ترین مردم کسی است که بیشتر بقضای الهی رضاست.

ص: 12

غیر ممکن بودن شناخت كنه و ذات الهی.

مولایمان علی (علیه السلام) در عبارات وكلمات متعددی به غیر ممکن بودن شناخت کنه و ذات الهی اشاره فرموده و مخاطبین خود را از غور و فرو رفتن درباره کنه خالق هستی بر حذر داشته چرا که انسان نه تنها به جایی نمی رسد بلکه به کفر و الحاد نیز مبتلا خواهد شد.

«الَّذِي لَا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ»

(خطبه-1)

خدایی که افکار بلند، قدرت درک او را ندارند و انسانهای زیرک با همه هوش و استعدادشان نمی توانند به کنه ذات او دست یابند.

«لَمْ يُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَى تَحْدِيدِ صِفَتِهِ »

(خطبة – 49)

خدایی که عقلها را بر چگونگی صفات خویش آگاه نساخته است.

«اَتَقَعُ الاَوْهَامُ لَهُ عَلَى صِفَة، وَلاَ تُعْقَدُ الْقُلُوبُ مِنْهُ عَلَى کَيْفِيَّة، وَلاَ تَنَالُهُ التَّجْزِئَةُ وَالتَّبْعِيضُ، وَلاَتُحِيطُ بِهِ الاْصَارُ وَالْقُلُوبُ.»

(خطبة _84)

اوهام قادر نیستند به بیان صفت او، دلها نیز توان اثبات چگونگی او را ندارند. او را نتوان جزء جزء کرد و نیز نتوان بعض

ص: 13

، بعض نمود، دیده ها و قلبها نمی توانند بر او احاطه یابند.

اگر در روایات تفکر در ذات الهی و غور در کنه حقتعالی منع شده بدین خاطر است که انسان عاجز از فهم و درک آن است و اگر ظرف وجودی ما قادر به درک حقیقت ذات بود هیچگاه او را منع و از این کار نمی کردند.

خداوند تبارک و تعالی بالاتر و بزرگتر از آن است که دل و دیدۂ ما بدو احاطه پیدا کند.مولایمان على (علیه السلام) می فرمود:

«فَلَسْنَا نَعْلَمُ كُنْهَ عَظَمَتِكَ، إِلَّا أَنَّا نَعْلَمُ أَنَّكَ حَيٌّ قَيُّومُ، لَا تَأْخُذُكَ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ؛ لَمْ يَنْتَهِ إِلَيْكَ نَظَرٌ وَ لَمْ يُدْرِكْكَ بَصَرٌ»

(خطبه-159)

پروردگارا: ما حقیقت بزرگی را نمی دانیم جز آنکه میدانیم

تو زنده و نیروبخش موجودات هستی و چرت و خواب به سراغت نمی آید. هیچ اندیشه ای به کنه تو نمی رسد و هیچ چشمی قادر به دیدار تو نیست! البته همان طور که امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به پیشگاه الهی عرضه می دارد بعضی نکات را در باره خداوند تبارک و تعالی می دانیم و قادریم که به صفات و کمالات الهی آشنایی پیدا کنیم و از آن مهمتر بعضی از آن صفات را به اندازه ظرف وجودمان در خویش ایجاد و متخلق نمائیم.

آری پس از گذشت قرنها از عمر انسان هنوز بسیاری از حقایق برای او مجهول و نامفهوم است و با همه کاوشهای علمی به کنه و ذات آنها پی نبرده است.

مثلا درباره روح و نفس انسان این موجود ناشناخته چقدر زیاد کار شده ولی همان طور که قرآن شریف بدان اشاره دارد علم و دانش بشر در معرفت به آن کم است.

ص: 14

«وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلً»

(اسراء – 85)

از تو درباره روح سؤال می کنند بگو روح از فرمان پروردگار من است و جز اندکی از دانش، به شما داده نشده است!

شاید این اندک همان نکاتی باشد که از راه تفکر و مطالعه و درباره روح و نفس انسانی فهمیده می شود. مثل آنکه میدانیم که روح جوهر است و عرض نیست جوهر به هر موجودی گفته میشود که مستقلا هست و عرض چیزی است که به تبعیت جوهر وجود پیدا می کند مانند سیب و سرخی سیب، تخته و میز که سیب جوهر و سرخی از آن عرض، تخته جوهر و شکل هندسی میز عرض.

بنزد آنکه جانش در تجلاست

همه عالم کتاب حق تعالی است

عرض اعراب و جوهر چون حروفند

مراتب جمله آیات و وقوفند

نیز می دانیم که روح مجرد و بسیط است. بلی اغلب موجودات ترکیب یافته از اجزاء مختلف و قابل تجزیه هستند ولی روح انسان مجرد و بسیط است یعنی تشکیل یافته از اجزاء متفرق نیست و بلکه موجودی است دارای خصوصیت وحدت و یکی است.

از جمله نکاتی که درباره روح میدانیم آن است که روح انسان محسوس به حواس نیست به این دلیل که ما با حواس فقط لا می توانیم اشیاء مادی را حس کنیم و بین حواس ما و مادیات الملا سنخیت هست ولی چون روح ماده نیست به همین جهت قابل حس و لمس کردن نمی باشد و بلکه موجودی است لطیف که

ص: 15

حقیقتش ناپیدا و آثارش کاملا هویداست

و نیز می دانیم که روح مدرک بالذات است یعنی قوه دراکه را در خود دارد و برای دانستن محتاج واسطه نیست، گوش و چشم و زبان نمی فهمند چه می کنند و آیا کار خود را تمام و کمال انجام و می دهند یا خیر ولی روح می فهمد که چشم و گوش چه می کنند وكاملا بر تمام فعل و انفعالات بدن نظارت دارد.

فیض کاشانی در تعریف روح می گوید:

« لحق انها جوهر، لطیف، وزانی، مدرك للجزئيات و الكليات، خاص في البدني متصرف فيه، غنى عن الإغتذاء برئ عن التحلل و ال. بناء و لم يبعد أن يبقى مثل هذا الجوهر بغدقاء البدن و يتد بما يلائمه و يتألم بما ينايه».

(سفينة البحار ج 2 ص 603)

حق آن است که روح، جوهری است لطیف و نورانی، ادراک کننده جزئیات و کلیات در حالی که در بدن هست و تصرف در آن دارد اما از تغذیه مادی بی نیاز و از تحلیل رفتن و یا رشد و نمود بری است و هیچ بعید نیست که چنین موجودی بعد از فناء بدن جاودانه باقی بماند و از ملایمات لذت و از ناملایمات رنج ببرد.

ص: 16

حد فاصل موجودات با خدا:

خداوند تبارک و تعالی تا چه حد به مخلوقات نزدیک است و حد فاصل موجودات با حضرت او چه اندازه است؟

این سؤالی است که پاسخش را باید در گفتار مولایمان علی (علیه السلام) در نهج البلاغه پیدا کرد.

«مَعَ كُلِّ شَيْ ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْ ءٍ لَا بِمُزَايَلَةٍ»

(خطبه-1)

با همه چیز هست اما نه اینکه همنشین آن باشد و غیر از هر چیزی است نه بدان معنی که از آن کناره گیرد.

«سَبَقَ فِي الْعُلُوِّ فَلَا شَيْ ءَ أَعْلَى مِنْهُ وَ قَرُبَ فِي الدُّنُوِّ فَلَا شَيْ ءَ أَقْرَبُ مِنْهُ فَلَا اسْتِعْلَاؤُهُ بَاعَدَهُ عَنْ شَيْ ءٍ مِنْ خَلْقِهِ وَ لَا قُرْبُهُ سَاوَاهُمْ فِي الْمَكَانِ بِهِ»

(خطبه – 49)

در برتری از همه برتر است و هیچ چیز برتر از او نمی باشد و در نزدیک بودن چنان است که چیزی از او نزدیکتر نیست.

نه بلندی مرتبه اش سبب دور شدن از آفریده هایش شده و نه نزدیکی او آفریده هایش را در مقام و منزلت با او برابر ساخته است.

«قَرِيبٌ مِنَ الْأَشْيَاءِ غَيْرُ مُلَامِسٍ بَعِيدٌ مِنْهَا غَيْرُ مُبَايِنٍ »

(خطبة – 178)

ص: 17

خداوند به هر چیزی نزدیک است اما نه چسبیده به آن و از هر چیزی دور است ولی نه جدای از آن.

منظور از قرب و نزدیکی خدا به اشیاء یا انسانها حتما قرب مکانی نیست زیرا این گونه نزدیکی از خصوصیات جسم است و و خداوند منزه از مکان و جسمانیت است بلکه مراد قرب احاطی است به احاطه قیومیت.

«وَإِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنّي فَإِنّي قَريبٌ »

(بقره – 186)

هرگاه بندگانم سراغ مرا از تو گرفتند، بگو: من نزدیکم.

و علت آنکه نفرمود بگو ای پیامبر به بندگانم که خدا نزدیک : است برای این است که نهایت نزدیکی را برساند حتی واسطه در و میان نیاورد چنانکه در جای دیگر فرمود:

«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»

ما از رگ گردن به او نزدیکتریم.

راستی غیر از خدا بیگانه است

گر زن و فرزند و گرجانانه است

آنکه باشد اقرب از حبل الوريد

کس از ین نزدیکتر چیزی شنید

همرهت ز آغاز تا انجام تست

همدم صبح و انیس شام تست

در تبیین احاطه قیوست پروردگار به بندگان که در چند سطر قبل گذشت لازم به تذکر است که مالکیت خداوند با مالکیت کرم دیگران فرق دارد زیرا پروردگارمالک همه چیز بندگان است و بر کی تمام شئون ایشان احاطه دارد و بندگان هیچگونه استقلالی از خود ندارند چه چیزهایی را که حقیقتا دارا هستند مانند جان و و بدن و گوش و چشم واعضاء و کار و آثار و چه اموری را که با وضع

ص: 18

قرارداد اجتماعی مالک شده اند مانند زن و فرزند و مال و مقام، همه اینها را به اذن پروردگار مالکند یعنی خداست که بین اینها و درائیهایشان این نسبت را برقرار کرده و اگر نمی خواست نمی کرد مثلا اگر رابطه ملکیت را بین این اشیاء و خودشان قرار نداده بود اصلا نبودند و اوست که گوش و چشمها و دلها برایشان قرار داده و اوست که هر چیز را آفریده و برای آن اندازه ای مقرر فرموده است.

و اوست که بین هر چیزی با خودش و بین هر چیز با بستگانش و نزدیکانش مانند زن و فرزند و دوست ومال و مقام و حقوقش حائل است و اوست که به آفریدگانش از هر چه فرض شود نزدیکتر است پس قريب على الاطلاق اوست چنانکه می فرماید:

«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَلَكِنْ لَا تُبْصِرُونَ »

(واقعه – 85)

و ما از شما(به محتضر)نزدیک تریم ولی شما نمی بینید.

«وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ»

(انفال ۔24)

و بدانید که خدا میان مرد و دلش حائل می شود.

که منظور از قلب همان نیروی درا که انسان است و در یک کلام احاطه قیومیت خدا یعنی مالکیت حقیقی خدا که به تمام معنی نسبت به بندگان نزدیک و از هر چیزی نزدیکتر است.

دوست نزدیکتر از من به من است

وین عجبتر که من از وی دورم

چکنم با که توان گفت که او

در کنار من و من مهجورم

ص: 19

اول و آخر بودن خدان

«الْأَوَّلُ الَّذِي لَمْ يَكُنْ لَهُ قَبْلٌ فَيَكُونَ شَيْ ءٌ قَبْلَهُ، وَ الْآخِرُ الَّذِي [لَمْ يَكُنْ] لَيْسَ لهُ بَعْدٌ فَيَكُونَ شَيْ ءٌ بَعْدَهُ»

(خطبة – 9)

اولی است که آغازی ندارد تا پیش از او چیزی وجود داشته و باشد و آخری است که پایان ندارد تا تصور چیزی از او شود.

«الْأَوَّلِ قَبْلَ كُلِّ أَوَّلٍ وَ الْآخِرِ بَعْدَ كُلِّ آخِرٍ، وَ بِأَوَّلِيَّتِهِ وَجَبَ أَنْ لَا أَوَّلَ لَهُ وَ بِآخِرِيَّتِهِ وَجَبَ أَنْ لَا آخِرَ لَهُ»

(خطبة – 100)

خداوند تبارک و تعالی قبل از هر اولی بوده و بعد از هر آخری خواهد بود چون قبل از هر اول است، موجودی بر او مقدم نیست و چون بعد از هر آخر موجودی بعد از او نیست.

ای آخرهر اول وی اول هر آخر

ای ظاهر هر باطن وی باطن هر ظاهر

انوار جمال تست دردیده هر مؤمن

آثار جلال تست در سینه هر کافر

همانطور که مولایمان علی (علیه السلام) درباره اولین و آخریت کلیه حقتعالی فرمودند خداوند اول است یعنی هر چیزی که فرض شود اول باشد خدا قبل از آن چیز بوده پس او نسبت به تمام سوای خود اول است و او آخر است یعنی چیزی که ما آخرینش

ص: 20

فرض کنیم خداوند تبارک و تعالی بعد از آن هم خواهد بود چون قدرتش احاطه بر آن چیز دارد هم بماقبلش و هم به ما بعدش پس آخر خداست.

این دو اسم الهی بر محیط بودن خداوند بر موجودات و نیز علم خدا ارتباط دارد به همین دلیل در این آیه خداوند پس از ا بیان این دو اسم به احاطه علمی خویش بر همه موجودات اشاره می فرماید

«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ»

او اول و آخر و ظاهر و باطن است و او از همه چیز آگاه است.

ابن ابی یعفور می گوید از امام صادق (علیه السلام) راجع این آیه پرسیدم و گفتم: معنی او را فهمیدم ولی آخر را شما برایم تفسیر م نمائید؟!

فرمود: هر چیز جز پروردگار جهانیان نابود شود و یا نابودی و دگرگونی از خارج به آن راه یابد یا رنگ و شکل و وصفش عوض شود و از زیادی به کمی و از کمی به زیادی آید، تنها اوست که همیشه به یک حالت بوده و باشد. اوست اول و پیش از هر چیز و اوست آخر برای همیشه، صفات واسماء، گوناگون بر او وارد نشود چنانکه بر غیر او وارد شود، مانند انسان که گاهی خاک و گاهی گوشت و خون استخوان پوسیده و نرم شده است و مانند غوره خرما که گاهی خرمای تازه و گاهی خرمای خشک است که اسماء وصفات مختلف بر آن وارد شود و خداوند مقتدر به خلاف آن به است.

همان گرامی در پاسخ دیگری می فرمود: اولی است که پیش از او اولی نبوده و آغازی او را سبقت نگرفته (از چیزی پیش از

ص: 21

خود پدید نیامده)و آخری است که آخرینش از ناحیه پایان نیست چنان که از صفت مخلوقین فهمیده می شود (چنان که گوییم جمعه آخر هفته است که آخر بودن از ناحیه پایان هفته بودنش می باشد)ولی خداوند تبارک و تعالی

«قَدِيمٌ أَوَّلٌ آخِرٌ لَمْ يَزَلْ وَ لاَ يَزَالُ بِلاَ بَدْءٍ وَ لاَ نِهَايَةٍ لاَ يَقَعُ عَلَيْهِ اَلْحُدُوثُ وَ لاَ يُحَوَّلُ مِنْ حَالٍ إِلَى حَالٍ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ»

قدیم است، اول است، آخر است، همیشه بوده و همیشه می باشد. بدون آغاز و بدون پایان آمدن بر او وارد نشود و از حالی به حالی نگردد، خالق همه چیز است.

(هر دو روایت اصول کافی ج 1 ص 169)

فیض کاشانی رحمة الله علیه در تعریف این دو نام الهی می گوید:

زمانی که نگرشی بر ترتیب وجود کردی و سلسله موجودات را به ترتیب مورد بررسی قرار دادی متوجه میشوی که الله تبارک وتعالی در میان موجودات اول است زیرا که تمام موجودات برای تحقق وجود از او هستی گرفته اند و خداوند به ذات وجود است و از موجودی دیگر استفاده وجود نکرده است.

و هرگاه دقت کردی با ترتیب سیر و سلوک و مراتب منازل سالكين الى الله می بینی که آخر است زیرا که او پایان مرحله ای مسلم است که عارفان به لقاء و دیدارش می رسند و هر معرفتی قبل از کی معرفت به او حاصل می شود «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»و هر معرفتی به او منتهی می گردد و خلاصه منزل آخر معرفة الله است.

ص: 22

نتیجه این که غایت مقصود آخرینش الله است او اول است

«إِنَّا لِلَّهِ و او آخر است وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»

(علم اليقين ج ا ص 125)

آری اگر انسان بداند که موجودی است بالایی و از عالم ملکوت و از جانب حق آمده و بازگشتش نیز به سوی اوست بی تردید این قدر خود را اسیر پوچیها و هیچهای دنیا نمی کند و در منازعه حالات روحانی با شهوات و هواهای نفسانی به دفاع ملكات روحانی برخاسته و اخلاق زشت را سرکوب می کند.

ص: 23

وحدت و یکتایی خدا

خداوند تبارک و تعالی در جميع مراتب یکی است در ذات و صفات و افعال و آثار. در ذات یکی است و شریک ندارد. در صفات : نیز یکی است یعنی صفاتش عین ذاتش می باشد و اضافه و و جدای از او نیست. در افعال یکی است یعنی عبادت برای غیر او هم جایز نیست و نباید هیچ کس را در بندگی او شریک قرار داد و در آثار یکی است یعنی خداوند به تنهایی به امور بندگانش از جهت خلقت و روزی رساندن به آنان و عنایت به ایشان رسیدگی می فرماید.

آری وحدت و یکتایی خداوند یعنی نفی اجزاء و اعضاء و به طور کلی ترکیب یافتن از چند جزء از پروردگار و نیز نفی شریک و نظیر و همانند و اگر در سوره مبارکه توحید میفرماید:

« قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد»

وحدتی است که انتزاع می گردد از ذات حق تعالی و بر غیر او جایز نیست.

با یک نگارش بر کل هستی و آفریده های الله تبارک و تعالی و کی نظم مدبرانه ای که بر آن حاکم است آوای وحدت را با گوش جان و از آنها می شنویم و همگی دلالت بر احد و واحد بودن او می کند.

وَ فِی کُلِّ شَیْءٍ لَهُ آیَةٌ / تَدُلُّ عَلَی أَنَّهُ وَاحِدٌ

ص: 28

هرگیاهی که از زمین روید وحده لاشریک له گوید

مولایمان امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می فرماید:

« أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ لاَ شَرِیکَ لَهُ، ليس معه إِلهٍ غَیْرُهُ»

(خطبة – 35)

گواهی میدهم که خداوند یکی است و شریک ندارد و خدایی غیر از او با او نیست.

«الَّذِي ابْتَدَعَ الْخَلْقَ عَلَى غَيْرِ مِثَالٍ امْتَثَلَهُ وَ لَا مِقْدَارٍ احْتَذَى عَلَيْهِ مِنْ خَالِقٍ مَعْبُودٍ كَانَ قَبْلَهُ »

(خطبة -90)

خدایی که آفریده ها را از هیچ به وجود آورد، نمونه و مشابه ای نداشت تا از روی آن بیافریند و یا معبودی قبل از او نبود که مخلوقی داشته باشد تا به همان مقیاس خلق کند.

«الَّلهُمَّ وَ هذَا مَقَامُ مَنْ أَفْرَدَکَ بِالتَّوْحِيدِ الَّذِي هُوَ لَکَ، وَ لَمْ يَرَمُستَحِقّاً لِهذِهِ المَحَامِدِ وَ الْمَمادِحِ»

(خطبه – 90)

خدایا این بنده توست که در درگاهت به پا ایستاده، یگانه ات می خواند و البته یگانگی مخصوص تست و جز تو کسی را سزاوار این ستایشها نیست. یک شخصی از آن گرامی از معنای تردید و عدل پرسید؟

فرمود: «التَّوْحِيدُ أَلَّا تَتَوَهَّمَهُ، وَ الْعَدْلُ أَلَّا تَتَّهِمَه»

(حكم و مواعظ -462)

توحید آن است که خدا را در وهم جای ندهی و عدل آن است که او را متهم نسازی.

پس از بیان چند مورد از کلمات امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) درباره علم وحدانیت پروردگار لازم است به توضیح مراتب توحید یعنی توحید ذاتی، صفاتی، افعالی و آثاری بپردازیم.

ص: 29

توحید ذاتی: خداوند بسیط است و دارای اجزاء نیست و در ضمن فرد است مثل و مانند ندارد که در تعریف اول به احدیت او و در تعریف دوم به وحدانیت او تعبیر می کنند.

«هُوَ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ»

و او خدای یکتای قهار است. بنابراین آنانی که برای خدا، و خدایی دیگر را شریک قرار داده اند چه به شکل بت و چه به شکل فرشته و چه به شکل انسان همگی مردود است.

«قالُوا نَعْبُدُ أَصْناماً فَنَظَلُّ لَها عاكِفِينَ »

(شعراء – 71)

و گفتند: بتهایی را بندگی میکنیم که همه روزه مشغول عبادت آنهاییم.

«وَلَا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلَائِكَةَ وَالنَّبِيِّينَ أَرْبَابًا ۗ أَيَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»

(آل عمران – 80)

و فرمان نمی دهد که شما فرشتگان و پیامبران را پروردگار خود بگیرید آیا شما را به کفر فرمان می دهد بعد از آن که شما مسلمان شدید؟

«فَحَشَرَ فَنَادَى، فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى» (نازعات 23 و 24)

مردم را جمع کرد و دعوت نمود، آنگاه گفت که من خدای بزرگ شما هستم.

توحید صفاتی: امامان معصوم (علیه السلام) و پیروان آن گرامیان براین اعتقادند که صفات الهی عین ذات اوست. شیخ مفید رضوان الله تعالی علیه می گوید خداوند حی است و حیات او زاید بر او نیست مهم و بلکه از خود اوست، خداوند قادر است و عالم است قدرت و علم عین ذات اوست.

مولایمان علی (علیه السلام) در توصیف و بیان این معنا که صفات الهی عین ذاتش می باشد چنین می فرماید:

ص: 30

«وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَه»

كمال اخلاص به او، زدودن صفات از اوست. زیرا که هر صفتی گواه بر این است که با موصوف دوتاست و هر موصوفی گواهی میدهد که غیر از صفت است. بنابراین هرکسی برای خداوند تبارک و تعالی صفتی معتقد شود برای او قرینی قرار داده و هر که این چنین بیندیشد، دوتایش دانسته و آنکه دوتایش بداند او را به اجزاء، بخش کرده و هرکس به اینجا رسید از شناخت او محروم است.

امام صادق (علیه السلام) در همین رابطه می فرماید:

« لَمْ يَزَلِ اللّهُ عَزّ وَ جَلّ رَبّنَا وَ الْعِلْمُ ذَاتُهُ وَ لَا مَعْلُومَ وَ السّمْعُ ذَاتُهُ وَ لَا مَسْمُوعَ وَ الْبَصَرُ ذَاتُهُ وَ لَا مُبْصَرَ وَ الْقُدْرَةُ ذَاتُهُ وَ لَا مَقْدُورَ »

(توحید صدوق باب 11 حديث 1)

خداوند عزوجل که پروردگار ماست همیشه بود و علم ذات او بود و هیچ معلومی نبود که در حیطه علم و دانش در آید و شنوایی ذات او بود و هیچ مسموعی نبود که در حیطه شنیدن در آید و بینایی ذات او بود و هیچ دیده شده نبودکه در حیطه دیدن در آید و قدرت ذات او بود و هیچ مقدوری نبود که در تحت قدرت و توانایی در آید.

توحید افعال: باید فقط در برابر یکی سر به خاک سایید و یکی رابندگی کرد

«اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعین»

(حمد -5)

ص: 31

تنها ترا عبادت میکنیم و فقط از تو یاری می خواهیم.

توحید درافعال هدف اساسی همه انبیاء و اولیاء خدا بوده. آنها با تلاش و جهاد خود خواستند به انسانها بفهمانند که تنها باید یکی را عبادت کرد.

«وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ»

(نخل – 36)

در میان هر ملتی پیامبری فرستادیم که خدای یکتا را بندی کنید و از طاغوت کناره گیری نمایید.

حقیقت عبادت عبارت است از خضوع و تذلل چه از جهت الفاظ و چه عمل در پیشگاه خدایی که شریک ومثل ندارد و اگر چنین اعتقادی وجود نداشته باشد عمل انسان عبادت محسوب نمی شود.

« يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ»

(اعراف – 59)

ای مردم خدا را بندگی کنید که جز او برایتان خدایی نیست. توحید آثاری: دلایل عقلانی حکایت از این حقیقت می کند که خالق بالذات تمامی موجودات فقط خدای سبحان است و همگی آثاری از یک خالق هستند.

« قُلِ اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ»

(رعد – 16)

بگو: خدا خالق همه چیز است و اوست یگانه و مقتدر

«اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ »

(زمر -62)

خداوند، خالق همه چیز و بر همه چیز نگهبان است.

«يَا أَيُّهَا النَّاسُ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَيْرُ اللَّهِ »

(زمر ۔ 39)

ای مردم به یاد آورید نعمتهایی را که خداوند به شما عنایت

ص: 32

فرموده آیا غیر از خدا خالقی هست؟!

امیرمؤمنان على (علیه السلام)ما نیز درباره توحید آثاری حضرت معبود می فرماید:

«أَنْشَأَ الْخَلْقَ إِنْشَاءً وَ ابْتَدَأَهُ ابْتِدَاءً بِلَا رَوِيَّةٍ أَجَالَهَا وَ لَا تَجْرِبَةٍ اسْتَفَادَهَا وَ لَا حَرَكَةٍ أَحْدَثَهَا وَ لَا هَمَامَةِ نَفْسٍ اضْطَرَبَ فِيهَا»

آفرینش را شروع کرد بدون فکر اندیشه و بدون آنکه از تجربه کسی استفاده کند و یا در ذات خود جنبشی ایجاد کرده باشد و یا دچار دودلی شده باشد.

«أَحَالَ الْأَشْيَاءَ لِأَوْقَاتِهَا وَ لَأَمَ بَيْنَ مُخْتَلِفَاتِهَا وَ غَرَّزَ غَرَائِزَهَا وَ أَلْزَمَهَا أَشْبَاحَهَا عَالِماً بِهَا قَبْلَ ابْتِدَائِهَا مُحِيطاً بِحُدُودِهَا وَ انْتِهَائِهَا عَارِفاً بِقَرَائِنِهَا وَ أَحْنَائِهَا»

(خطبه-1)

هر موجودی را در زمان مناسب آن از نیستی به هستی آورد و بین مخلوقات گوناگون مناسبت الفت به وجود آورد طبیعت هر آفریده ای را در نهادش قرار داد و غرایز مورد نیاز را در آنها نهاد، در حالی که به همه آنها قبل از آنکه خلقشان کند آگاه بود و به تمام اطراف و حدود و انتهای هر یک احاطه داشت.

ص: 33

ظاهر و باطن بودن خدا

ظاهریت و باطنیت دو صفت متضاد هستند چگونه در خداوند تبارک و تعالی جمعند. ظاهر يعني في ذاته خداوند ظاهر است زیرا وجود و بودن مساوی با ظهور است و هر چه وجود قویتر و کاملتر باشد ظهورش بیشتر است و هر چه وجود ضعیف تر باشد ظهورش کمرنگ تر است.

باطن یعنی چیزی که از حواس انسان باطن و مخفی باشد و مخفی و باطن بودن ذات مقدس الهی از حواس ما ناشی از محدودیت حواس ماست نه محدودیت ذات خداوند سبحان بنابراین او في ذاته ظاهر است و از حواس ما باطن می باشد و کمال وجود پروردگار سبب اختفاء او از ماست و سبب ظاهریت و باطنیت او یک چیز است و آن کمال وجود اوست.

مولایمان على (علیه السلام)فرمود:

«وَ الظَّاهِرِ فَلَا شَيْءَ فَوْقَهُ، وَ الْبَاطِنِ فَلَا شَيْءَ دُونَهُ»

(خطبة -95)

خدایی که ظاهر و آشکار است و هیچ چیز از او آشکار نیست و باطن و نهان است و هیچ چیز از او نهان تر نیست.

«وَ يَكُونَ ظَاهِراً قَبْلَ أَنْ يَكُونَ بَاطِناً... وَ كُلُّ ظَاهِرٍ غَيْرُهُ غَيْرُ بَاطِنٍ وَ كُلُّ بَاطِنٍ غَيْرُهُ غَيْرُ ظَاهِرٍ»

(خطبة – 64)

ص: 24

و قبل از آنکه باطن باشد ظاهر است... و هر چیز ظاهری جز او نهان و باطن نیست و هر چیز نهان و باطن جزا و عیان نیست.

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي بَطَنَ خَفِيَّاتِ الْأَمُوُرِ وَ دَلَّتْ عَلَيْهِ أَعْلَامُ الظُّهُورِ وَ امْتَنَعَ عَلَى عَيْنِ الْبَصِيرِ فَلَا عَيْنُ مَنْ لَمْ يَرَهُ تُنْكِرُهُ وَ لَا قَلْبُ مَنْ أَثْبَتَهُ يُبْصِرُهُ »

(خطبة – 49(

سپاس خدای را که از کارهای پنهانی با خبر است و نشانه های آشکار اثبات وجود او می کنند. با چشم بینادیدنش ممکن نیست نه اینکه اگر کسی او را ندید انکارش می کند و نه اینکه دل کسی که او را شناخت با چشم سر می تواند او را ببیند.

یامنْ هُوَ اخْتَفَى لِفَرْطِ نورِهِ الظّاهِرُ الْباطِنُ فى ظُهورِهِ

حجاب روی تو هم روی تواست در همه حال

نهان زچشم جهانی زبس که پیدایی

بهر تقدیر هر چیزی را که ما ظاهر فرض کنیم خداوند ظاهرتر از آن است به خاطر احاطه ای که قدرتش بر آن چیز دارد و چون احاطه دارد پس از جهت ظهور هم مافوق آن است پس خدا

ظاهر است نه آن چیزی که ما ظاهرش فرض کردیم، پس معلوم می شود خداوند ظاهر و باطن على الاطلاق است.

بعضی گفته اند وجود پروردگار ظاهر است چون دلایل بسیار بر وجودش دلالت دارد و باطن است چون عالم به تمامی اشیاء هست واحدی از او داناتر نیست و بعضی گفتند ظاهر یعنی بدون فاصله و باطن یعنی بدون حجاب و پوشش و به عبارت دیگر اہم خداوند متعال بدون نزدیک شدن ظاهر و بدون در پرده شدن باطن است. در رهگذر دو نام شریف ظاهر و باطن ورود در این بحث لازم است که مردم دو دسته اند عده ای تنها اکتفا به ظاهر

ص: 25

زندگی دنیا کرده و چیزی جز از ظواهر فریبنده آن را نمی بینند و گروهی که ظاهر و باطن دنیا را توأمان می بینند.

«يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ»

(روم – 7)

و ظاهری از زندگی دنیا را می بینند ولی از آخرت غافلند.

«فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَاذَلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ»

(نجم – 30)

بنابراین از هر کسی که از یاد ما روی بر می گرداند، اعراض کن، همان که فقط زندگانی دنیا اراده کرده است. این است اندازه آگاهی آنها.

گروه دوم کسانی هستند که ظاهر و باطن دنیا را با هم که می بینند، بی تردید باب فلاح و رحمت الهی به رویشان باز شده و با نشان دادن سه حالت در خود و رفتار خود این حقیقت را به اثبات می رسانند.

اول: تلاش و کوشش برای تقویت روح که تحت تأثیر ظواهر فریبنده و پر زرق و برق زندگی دنیا قرار نگیرد.

دوم: حالت تقوی و خودداری از هر نوع کاری که منافات با سیره انبیاء و ائمه (علیه السلام) داشته باشد زیرا آن گرامیان هر آنچه نهی فرمودند از حیث باطن آن چیز با خبر بودند.

سوم: ارتباط و التماس به خداوند ظاهر و باطن و این گونه از محضرش خواستن: پروردگارا ترا به اسم جلال و كمالت سوگند چشم باطن بین و دوراندیش مرا نور بخش و روشن کن تا حقیقت لم اشياء و موجودات را آن طور که هستند ببینم و فریب ظاهر اشیاء را نخورم. چرا که:

«وَمَا هَذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ»

ص: 26

این زندگی دنیا جز لغو و بازیچه نیست.

«وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ »

(عنکبوت – 64)

زندگی واقعی در خانه آخرت است، اگر مردم بفهمند.

مولایمان علی عابر در توصیف این گروه می فرماید

« إنّ أولياءَ اللّه ِ هُمُ الذينَ نَظَروا إلى باطِنِ الدُّنيا إذا نَظَرَ النّاسُ إلى ظاهِرِها ، و اشتَغَلوا بآجِلِها إذا اشتَغَلَ النّاسُ بعاجِلِها» (حكم و مواعظ – 424)

همانا دوستان خدا کسانی هستند که به باطن دنيا نظر می کنند در حالی که مردم به ظاهر آن می نگرند، آنها به فردای دنیا پرداختند، در حالی که مردم خود را سرگرم امروز آن ساختند.

ص: 27

اسماء و صفات الهی

خداوند تبارک و تعالی کمال مطلق است و دارای اسماء و

صفاتی نیکو است که عین ذات او هستند و در تمامی صفاتش شباهتی با مخلوقین خویش ندارد زیرا که

«لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ» (شورای-11)

هیچ چیز همانند او نیست.

او بصیر و سمیع و علیم است بدون آنکه حاجتی به چشم و گوش و حواس داشته باشد و او فاعل و وجود بخش به موجودات است بدون آن که نیازی به آلت و ادوات و یا فکر کردن و مشورت داشته باشد همینکه اراده کند چیزی تحقق یابد وجود پیدا خواهد کرد.

«إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَيْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»

(نحل – 40)

هنگامی که ما چیزی را اراده کنیم، همین که می گوئیم: باش. همان لحظه موجود خواهد شد.

مولایمان درباره صفات و اسماء الهی چنین می فرماید:

«كُلُّ شَيْ ءٍ خَاشِعٌ لَهُ وَ كُلُّ شَيْ ءٍ قَائِمٌ بِهِ، غِنَى كُلِّ فَقِيرٍ وَ عِزُّ كُلِّ ذَلِيلٍ وَ قُوَّةُ كُلِّ ضَعِيفٍ وَ مَفْزَعُ كُلِّ مَلْهُوفٍ، مَنْ تَكَلَّمَ سَمِعَ نُطْقَهُ وَ مَنْ سَكَتَ عَلِمَ سِرَّهُ وَ مَنْ عَاشَ فَعَلَيْهِ رِزْقُهُ وَ مَنْ مَاتَ فَإِلَيْهِ مُنْقَلَبُهُ. لَمْ تَرَكَ

ص: 34

الْعُيُونُ فَتُخْبِرَ عَنْكَ بَلْ كُنْتَ قَبْلَ الْوَاصِفِينَ مِنْ خَلْقِكَ »

(خطبة – 108)

هر موجوی در برابر پروردگار فرو افتاده و خوار است و هر چیزی به کمک او بر پاست. بی نیاز کننده هر فقير، عت بخش هر ذلیل، نیروی هر ناتوان، پناه هر ستمدیده است.

سخن هر سخنگو را می شنود و هر که هم ساکت باشد از سر دلش باخبر است روزی هر کس به دست اوست و هر که از دنیابرود به سوی او بازگشت می نماید. خدایا چشمها تو را ندیده تا از تو خبر دهد که تو قبل از هر مخلوقی که به وصف تو زبان گشاید بوده ای.

یکی از راههای شناخت پروردگار تعمق و دقت در اسماء و صفات الهی است. جاذبه و قدرت این اسماء به قدری است که با مختصر آشنایی با آنها حتی در معنای ساده، معرکه ای در دلها به پا می شود و عقلها و افکار نسبت به حضرت باریتعالی و اله و حیران می گردد قرآن شریف درباره اسماء و صفات الهی به مردم سفارش می کند که خداوند تبارک وتعالی را با آن اسماء بخوانید و به وسیله آنها را پرورگار مددگیرید.

«وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَائِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ »

(اعراف ۔ 180)

برای پروردگار أسمای نیکویی است. بدانها او را بخوانید و آنانی که در آسمای الهی کفر می ورزند به حال خود بگذارید. به زودی سزای کارهای خود را خواهند دید.

«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى»

(إسراء – 110)

ص: 35

بگو اگر خدا را با نام الله بخوانید یا نام رحمان، تفاوت نمیکند برای خداوند اسمای نیکویی هست.

روایتی از فريقتن شیعه و ستی از رسول خدا(ص) نقل شده که تعداد اسماء و صفات الهی نود و نه مورد است که به احتمال و قوی اسم اعظم الهی نیز داخل آنهاست. گر چه بعضی از بزرگان

معتقدند که هر اسمی در عالم باشد که از جهت معنا احسن اسماء باشد آن اسم از آن خداست و اعظم أسماء است حدیث این است:

«إنَّ لِلَّهِ تِسْعَةً وتِسْعِينَ اسْمًا مِئَةً إلَّا واحِدًا، مَن أحْصَاهَا دَخَلَ الجَنَّةَ. »

(در المنثور سیوطی ج 2 ص 148 - توحید صدوق ص 194)

برای خداوند تبارک و تعالی نود و نه اسم یعنی صد منهای هر یک اسم است هر که آنها را شمارش کند داخل بهشت خواهد شد.

شک نیست که شمارش کردن تنها کافی نیست بلکه باید هم فهمید و هم بدان ایمان آورد و از همه مهمتر بدان اسماء و صفات متخلق شد. چنانکه در حدیث قدسی آمده که پروردگار به داود پیامبر (ص)فرمود « تَخَلَّقُ بِأَخْلَاقِی» به اخلاق من متخلق شو. البته منظور از این عبارت آن نیست که مخلوق می تواند صفات واجب الوجود را که عین ذات اوست در خود ایجاد کند بلکه مقصود آن است که اگر کسی دل را مصفا نماید و ضمیر وجودش از رذایل اخلاقی پاکیزه نماید به مرتبه ای از مقام بندگی می رسد ما هم که خداوند قلبش را محل اشراق انوار معرفت خویش قرار داده و صفات کمال و جلالش را به او نشان میدهد.

ناگفته نماند که مصداق اتم و اکمل ظهور و نمایندگی اسماء و الحسنی معصومین (علیه السلام) هستند زیرا که آنها آئينه پاک و مطهری

ص: 36

می باشند که انوار الهی را منعکس می کنند.

امام صادق (علیه السلام) فرمود:

«نَحْنُ وَ اللَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى الَّتِي لَا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ عَمَلًا إِلَّا بِمَعْرِفَتِنَا »

(اصول کافی ج ا ص 143)

سوگند به پروردگار مائیم آن اسماء الحسنی که خداوند متعال عملی را از بندگان خویش قبول نمی کند مگر به سبب معرفت ما.

چرا که این بزرگواران به نقل امام هادی (علیه السلام) در زیارت جامعه کبیره« مَحَالِّ مَعْرِفَةِ اللَّهِ وَ مَسَاكِنِ بَرَكَةِ اللَّهِ وَ مَعَادِنِ حِكْمَةِ اللَّهِ وَ حَفَظَةِ سِرِّ اللَّه» پایگاه معرفت و جایگاه برکات الهی و مخازن حکمتها و حافظين اسرار اویند.

ص: 37

عدل الهی

اولین صفتی که درباره خداوند تبارک و تعالی مطرح است علم الهی است که کل زمان و مکان را در بر می گیرد و بر هر صغیر وكبیری احاطه دارد و از همه چیز و همه کس با خبر است حتی از نجواها و اسرار درون اشیاء مطلع است.

«وَإِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى»

(طه -7)

و اگر بلند سخن بگویی، خداوند از سر و آنچه پنهان تر است. آگاه می باشد علم خداوند به دو نوع علم تقسیم می شود: علمی که مخزون است و کسی به آن آگاهی پیدا نخواهد کرد. علمی که

محتواست و ملائکه و پیامبران و بندگان صالح او به شرط عمل بدان می رسند. مولایمان امیرالمومنین علی(علیه السلام) درباره علم پروردگار متعال می فرماید:

«قَدْ عَلِمَ السَّرَائِرَ، وَ خَبَرَ الضَّمَائِرَ، لَهُ الاحَاطَةُ بِکُلِّ شَىْء، وَالْغَلَبَةُ لِکُلِّ شَىْء، وَالْقُوَّةُ عَلَى کُلِّ شَىْء. »

(خطبة – 85)

خداوند متعال از رازها و خبرهای درونی مطلع است، او به علمی همه چیز احاطه دارد، بر هر چیزی مسلط و نیرومند است بر هر چیز.

«عَالِمُ السِّرِّ مِنْ ضَمَائِرِ الْمُضْمِرِينَ وَ نَجْوَى الْمُتَخَافِتِينَ

ص: 38

وَ خَوَاطِرِ رَجْمِ الظُّنُونِ وَ عُقَدِ عَزِيمَاتِ الْيَقِينِ وَ مَسَارِقِ إِيمَاضِ الْجُفُونِ، وَ مَا ضَمِنَتْهُ أَكْنَانُ الْقُلُوبِ وَ غَيَابَاتُ الْغُيُوبِ، وَ مَا أَصْغَتْ لِاسْتِرَاقِهِ مَصَائِخُ الْأَسْمَاعِ»

(خطبة – 90)

پروردگار از راز مخفی نهان در دلها باخبر است و نیز به سخنان درگوشی و خیالاتی که بر قلبها می گذرد و باور و اعتقاد مردم و آنچه پلکهای چشم دزدیده می بیند و به آنچه در دلها پنهان شده و به نادیدنیها که در زیر حجابها و پرده ها مستور است و به سخنانی که سوراخهای گوشها به آهستگی می شنوند مطلع است.

علیم از اسماء الهی است علیم صیغه مبالغه و به معنای علم سرشار و فراوان است علیم اشاره به علم حقتعالی و احاطه علمی ة او به تمام موجودات قبل از وجود آنها و بعد از وجود آنها و در هنگام وجود آنها می باشد.

در جهان آفرینش هر تغییر و تبدیلی رخ دهد در علم ازلی پروردگار تأثیری ندارد زیرا که او واقف به حوادث و ظاهر و باطن اشیاء است. علم خدا علم حضوری است یعنی تمام موجودات از روز ازل تا ابد با هر کیفیت که هستند نزد اویند و هر نوع تحول و تغییر در آنها منافات با علم حضوری او ندارد.

بر خلاف انسان که علم او علم حصولی است که باید با وسایل خارجی از قبیل چشم و گوش و باقی حواس به دست آورد.

خداوند در درون انسان دستگاهی را قرار داده که از واقعیت های جهان عکس برداری می نماید و آن نیروی دراكه لم است که حقایق را درک می کند و علم آگاه به آنها می شود.

تفاوت علم خدا با انسان این است که علم انسان محدود ولی

ص: 39

علم خداوند تبارک و تعالی نامحدود است.

دیگر اینکه کل مسایل علمی که نصیب انسان می شود مربوط به زمینه فکری و استعدادی است که خداوند به او تعویض فرموده و

مهم تر از همه تحفظ و نگهداری علوم تحصیل شده نیز به اراده و و مشیت الهی وابسطه است و چه بسا اشخاص نابغه و جامع معقول و منقول که در پیری حافظه را از دست میدهند و در نتیجه حتی کلمه ای از دانستنیهای خویش را به یاد ندارند.

«وَ اللهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً إِنَّ اللهَ عَليمٌ قَديرٌ »(نحل -70)

خداوند شما را آفرید. سپس جان شمار را می گیرد و بعضی را به پست ترین مراتب عمر انسان می رساند تا آنجا که تمام دانشی را که فراگرفته فراموش می کنند، خداوند آگاه و مقتدر است. مولایمان على (علیه السلام) می فرماید:

«يَعْلَمُ عَجِيجَ الْوُحُوشِ فِي الْفَلَوَاتِ وَ مَعَاصِيَ الْعِبَادِ فِي الْخَلَوَاتِ وَ اخْتِلَافَ النِّينَانِ فِي الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ وَ تَلَاطُمَ الْمَاءِ بِالرِّيَاحِ الْعَاصِفَاتِ »

(خطبة – 189)

خداوند به آواز و ناله حیوانات وحشی در بیابانها و گناهان پنهانی بندگان خود در خلوتها آگاه است، خداوند به آمد و شد ماهیها در دریاهای بزرگ و تلاطم امواج آبها که بر اثر وزش بادهای سخت پدید می آید عالم و خبیر است.

«وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ في ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ في كِتابٍ مُبينٍ» (انعام -59)

ص: 40

کلیدهای غیب نزد پروردگار است، کسی جز او از آن خبر ندارد و اوست که می داند آنچه در خشکی و دریاست، و برگی از درخت نمی افتد مگر آنکه خداوند از آن مطلع است و نیز دانه ای نیست در تاریکیهای زمین و نیست هیچ تر و خشکی جز آنکه در کتاب آشکار ثبت است.

ص: 41

عزت و عظمت پروردگار

«الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ» (حشر – 23)

خدایی که فرمانروا، پاکیزه، سلامت، ایمنی بخش، حافظ، و مقتدر، جبار و برتر است.

در آیه فوق به چند نام پروردگار اشاره شده که همگی حکایت از هیمنت و بزرگی و عزت خداوند متعال دارند.

الملک، راغب اصفهانی می گوید:

«الملك هو المتصرف بالأمر والنهي في الجمهور«ملک کسی است که تصرف در امر و نهی عموم طبقات داشته باشد.

قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ، بگو که خداوند مالک ملک است.

خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد

و ساحت کو و مکان عرصه میدان تو باد

به همه آفاق گرفت و همه اطراف گشاد

صیت خلق تو که پیوسته نگهبان تو باد

نه به تنها حیوانات و نباتات و جماد ا

هر چه در عالم امر است به فرمان تو باد

ص: 42

حافظ خسته به اخلاص ثناخوان تو شد

الطف عالم تو شفا بخش ثناخوان تو باد

قدوس نام دیگری است که در آیه سوره حشر آمده که به معنای مبالغه در صفت قدس است و قدس یعنی پاکیزگی ذات باری تعالی که هیچ گونه عیب و نقصی در وجود او راه ندارد.

سلام هم نام دیگری است که در آن آیه آمده بود، یعنی خداوند در صفات و افعالش هیچگونه شر و نقصی راه ندارد و هر چه آفریده خوب و شایسته و سلامت آفریده و اگر چیزی در خلقت به نظر ما بدو ناقص و زشت جلوه می کند مربوط به عدم درک ما به واقعیت خیر و شر است مثلا به عنوان نمونه ممکن است که ما زهر مار را بد و شتر بدانیم و حال آنکه برای مار بد نیست.

زهر مار آن مار را باشد حیات

لیک آن مر آدمی را شد ممات

پس بد مطلق نباشد در جهان

بد بنسبت باشد این را هم بدان

«الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ» آن کس که هر چه آفرید نیک و خوب آفرید.

مؤمن یعنی مصدق و تصدیق کننده و اگر بعضی از بندگان خدا را مؤمن میگویند زیرا که توحید و نبوت و امامت و معاد را تصدیق کرده اند و خداوند تبارک و تعالی مؤمن است. چون که مصدق و تصدیق کننده تمامی وعده ها درباره بندگان خویش وام مسلم است و نیز خدا مؤمن است زیرا که بندگان مطیع و اهل عبادت را لم از عذاب ایمن داشته است.

مهیمن دو معنا شده یکی شاهد و دیگری حافظ و عزیز یعنی

ص: 43

مقتدر و خداوند همه اقتدار را در اختیار دارد

«لِلهِ الْعِزَّةُ جَميعاً» (فاطر-10)

تمامی عزت نزد خداوند است «لا إلهَ إلاّ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ»

(آل عمران – 6)

خدایی جز او نیست که عزیز و فرزانه است.

جبار است یعنی قاهر و عالی است همه موجودات دون اویند و اراده اش بر اساس اجبار بر همه چیز حاکم است و اراده احدی در تصمیم پروردگار نافذ نمی باشد.

متکبر است یعنی همه خلق در برابرش حقیر و کوچک هستند و نظر دیگر آن است که او منزه و مبراء از صفات مخلوقین لا است و بزرگتر و بالاتر از آن است که کسی بتواند در مقابل او اظهار و بزرگی کند مولایمان علی(علیه السلام) می فرماید:

«اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی أَظْهَرَ مِنْ آثَارِ سُلْطَانِهِ، وَ جَلاَلِ کِبْرِیَائِهِ، مَا حَیَّرَ مُقَلَ الْعُقُولِ مِنْ عَجَائِبِ قُدْرَتِهِ، وَ رَدَعَ خَطَرَاتِ هَمَاهِمِ النُّفُوسِ عَنْ عِرْفَانِ کُنْهِ صِفَتِهِ. »

(خطبة – 186)

حمد خدایی را که آثار سلطنت و جلالت و بزرگی خود را چنان آشکار نمود که دیده ها را از شگفتی های قدرتش به حیرت انداخت و اندیشه ها را از خاطرها بیرون راند. تا کسی را توانایی شناخت کنه صفتش نباشد.

آری هر چه مجد و عظمت و کبریایی است از آن پروردگار است و برای غیر او جایی برای بزرگی و عظمت باقی نمی ماند چرا هم که اوست

«الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ »(انعام -18)

مقتدر و برتر از بندگانش.

ص: 44

عدل الهی

بحث عدل الهی از مباحث توحیدی است که بسیار قابل اهمیت و جنجال آفرین است. در بین صفات پروردگار صفت عدل از نظر شبهات و ایرادها بیشترین شبهات و ایرادها را از ناحیه کسانی که در شناخت پروردگار از اسباب و ابزار وحی و و گفتار پیامبران استفاده نکرده اند به خود اختصاص داده است و هم بحث عدل الهی در اسلام از قرن دوم هجری شروع شده و همین مسئله باعث شده است که عده ای از مسلمین مثل شیعیان و پیروان مکتب اهلبیت الا عدل را جزء اصول دین بدانند و دیگران یا در عدل الهی تردید کرده و یا همانند مسئله امامت و ولایت جزء اصول دین ندانند.

مولایمان علی(علیه السلام) در توصیف عدل الهی می فرماید:

«الَّذِي صَدَقَ فِي مِيعَادِهِ وَ ارْتَفَعَ عَنْ ظُلْمِ عِبَادِهِ وَ قَامَ بِالْقِسْطِ فِي خَلْقِهِ وَ عَدَلَ عَلَيْهِمْ فِي حُكْمِهِ»

(خطبة – 185)

خدایی که خلف وعده نمی کند و ستم بر بندگان را بر طرف مهم می کند و اقدام به بسط عدالت در بین خلق خویش می نماید و در لی اجرای حکم در میان آنان از عدل بیرون نمی رود.

امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) به جميع اقسام عدالت در این بیان

ص: 45

و خویش اشاره فرموده رفع ظلم از بندگان، اجرای عدالت و مساوات در احکام تشریعی

اگر کسی اشکال کند پس این تبعیضها در خلقت چیست؟ پاسخ می دهیم که تبعیض نیست بلکه تفاوت است و برای گردش مع نظام آفرینش تفاوت در گرفتن فیض و اختلاف در ظرفیت افراد و لازم است.

بنابراین اگر معلم به دانش آموزان به اندازه درک و فهم هر کدام نمره میدهد تبعیض نیست و اگر همه یکسان نمره دهد خلاف عدالت است.

«إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَومٍ حَتّى يُغَيِّروا ما بِأَنفُسِهِم»

(رعد-11)

خداوند وضع هیچ ملتی را عوض نمی کند تا که خودشان تغییری در خود ایجاد کنند.

یعنی هیچ ملتی از بدبختی به نیکبختی نمی رسد مگر اینکه عوامل بدبختی را از خود دور کنند. تشکیلات این نظام آفرینش حساب شده و دارای قوانین محکم است اگر انسان خود را در معرض خطر قرار دهد آسیب می بیند و اگر از خطر بگریزد نجات پیدا می کند این طور نیست که به جبر حتما و باید گرفتار خطر شود .

«وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجعَل لَهُ وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللهُ لِكُلِّ شَيْ ءٍ قَدْراً »

(طلاق - 2 و 3)

هرکس پرهیزکار شود خداوند در مشکلات برای رهائی وی راهی قرار می دهد و از طریقی که گمان ندارد روزیش را می رساند و هر کس بر خدا اعتماد کند و کار خود به وی واگذارد، خدا برای او

ص: 46

کافی است. خداوند بر هدفش مسلط است و آنچه را که بخواهد تخلف ندارد. راستی که خدا برای هر چیزی قدر و اندازه ای معین کرده است. اصولا خداوند تبارک و تعالی بد و شر نیافریده و شر عدمی است و تمامی مشکلات و مصائب روی حساب و قانون بر سر بشر وارد می شود و در یک کلام نتیجه و ثمرة عمل خود است. و آن دسته از مصائب هم که بر سر اهل ایمان و آدمهای خوب و

وارد می شود شرط كمال و الطاف خفیه الهیه است.

مولایمان علی (علیه السلام) می فرمود:

«وَ إِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِّيَّةَ أَصْلَبُ عُوداً وَ الرَّوَاتِعَ الْخَضِرَةَ أَرَقُّ جُلُوداً وَ النَّابِتَاتِ الْعِذْيَةَ أَقْوَى وَقُوداً وَ أَبْطَأُ خُمُوداً »

(نامه – 45)

آگاه باشید که درختان جنگلی از نظر قدرت و استحکام هه

محکمترند و گیاهان سبز و خوش منظر از گیاهان دیگر ظریفتر و نازکتر و آتش گیاهان صحرایی وکوهستانی پر شعله تر است و دیرتر خاموش می شوند. آری خداوند تبارک و تعالی برای تربیت و پرورش روح مؤمن با دو برنامه تشریعی و تکوینی و با حوادث طبیعی و مصائب آسمانی و زمینی و با عبادات و طاعات سخت تکمیل و تعالی میدهد.

امام صادق (علیه السلام) می فرماید:

«إنَّ اللّه َ إذا أحَبَّ عبدا غَتَّهُ بالبلاءِ غَتّا»

(بحار ج 15 ص 56)

خداوند زمانی که بنده ای را دوست بدارد او را در دریای شدائد غوطه ور می سازد.

کوتاه دیدگان همه راحت مطلب کنند

عارف، بلاکه راحت او در بلای اوست

ص: 47

از دست دوست هر چه ستاننی شکر بود

سعدی رضای خود مطلب چون رضای اوست

امام سجاد(علیه السلام) در روز جمعه و عید قربان اینگونه مناجات میکرد

«قَد عَلِمتُ أَنَّهُ لَيسَ في حُكمِكَ ظُلمٌ وَلا في نَقِمَتِكَ عَجَلَةٌ ، وإنّما يَعجَلُ مَن يَخافُ الفَوتَ ، وَيَحتاجُ إِلَى الظُّلمِ الضَّعيفُ ، وَقَد تَعالَيتَ يا إلهي عَن ذِلكَ ذلك علا كبيرا»

(دعای چهل هشتم صحیفه سجادیه)

به تحقیق دانستم در حکم تو ستمی وجود ندارد و در بلا رساندنت شتابی نخواهد بود و جز این نیست که کسی شتاب می کند که از فوت شدن کارش بترسد و محتاج به ظلم ضعیف باشد. ولی توای خدای من برتر از این حرفها هستی آن هم برتری بزرگ.

ص: 48

انقیاد و خضوع موجودات در پیشگاه پروردگار

«وَ انْقَادَتْ لَهُ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةُ بأَزمَّتِهَا، وَ قَذَفَتْ إِلَیْهِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ مَقَالِیدَهَا، وَ سَجَدَتْ لَهُ بالْغُدُوِّ وَ الْآصَالِ الْأَشْجَارُ النَّاضِرَةُ، وَ قَدَحَتْ لَهُ مِنْ قُضْبَانِهَا النِّیرَانَ الْمُضِیئَةَ، وَ آتَتْ أُکُلَهَا بکَلِمَاتِهِ الثِّمَارُ الْیَانِعَةُ»

(خطبة -133)

دنیا و آخرت فرمانبردار حضرت اویند و سر رشته آنها در دست قدرت اوست. آسمانها و زمینها کلیدهای خود را تسلیم او کرده اند و هر صبح و شام درختهای سبز و خرم او را سجده می کنند.

و به فرمان او از شاخه های درختان آتشی روشنی بخش بر افروخته میگردد. و به اراده پروردگار است که میوه ها می رسند و قابل خوردن می شوند.

آری تمامی موجودات سر تسلیم در برابر پروردگار فرود آورده اند تنها موجودی سر به طغیان می زند و سرکشی می کند و از فرمان الهی سرپیچی می نماید انسان است.

به همین علت خداوند تبارک و تعالی می فرماید:

«أَفَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ»

(آل عمران – 83)

ص: 49

آیا غیر از دین خدا را می طلبند در حالی که هر که در آسمانها و زمین است، خواه ناخواه تسلیم اویند و به سوی او باز خواهند گشت. خداوند تبارک و تعالی آنچه بنام قانون حیات و زندگی برای موجودات وضع فرموده بدون چون و چرا و کم و کاست به تمامی مخلوقات مشغول به اجرای آنند و کوچکترین تخلفی از و آنها سر نمی زند که اگر هر کدام از آنها خواه مخلوقات کوچک و حقیر از آن وظیفه ای که برایشان تعیین شده سرپیچی کنند نظم آفرینش دگرگون می شود و همه چیز به نابودی کشیده خواهد شد.

ماه و خورشید بر همین اساس یعنی اطلاعات و انقیاد از و فرمان الهی به کار خویش ادامه می دهند

«وَٱلشَّمسَ وَٱلقَمَرَ وَٱلنُّجُومَ مُسَخَّرَتِ بِأَمرِهِۦٓۗ أَلَا لَهُ ٱلخَلقُ وَٱلأَمرُ تَبَارَكَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلعَلَمِينَ»

(اعراف ۔54)

خورشید و ماه و ستارگان، همگی سر به فرمان اویند. بدانید که آفریدن و فرمان از اوست. پربرکت است خدایی که پروردگار جهانیان است.

«وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَهَا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ، وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ، لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَهَا أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ»

(38 تا 40 سورة يس)

و خورشید که در مدار خود در حرکت است. این تقدیر .کم خداوند مقتدر و آگاه است و ماه را در منزلهای معین قرار دادیم تا هم چون شاخه لاغر خشک شود. نه خورشید را سزد که به ماه رسد و نه شب بر روز سبقت می گیرد و هر کدام در مسیر خود شناورند. بلی فرمان فقط فرمان خداست باء در «بأمره»در آیه سوره

ص: 50

مبارکه اعراف باء سببيه است یعنی به سبب فرمان الهی است که خورشید و ماه و ستارگان منقاد حق هستند. شمس مبتدا، قمر و نجوم عطف به خورشید و مسخرات خبر است.

«أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ»یعنی ایجاد اشیاء و تدبیر زندگی و معیشت آنها با خداست چنانکه در سوره بقره آیه 275 می فرماید: «وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ»و کار او با خداست.

و خداست که ملکوت همه اشیاء را در اختیار دارد و هرگاه برای ایجاد هر چیزی اراده کند کافی است که بگوید باش وجود پیدا خواهد کرد.

«إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ »

(82 و 83)

کار او این گونه است که وقتی چیزی را اراده کند، همین که می گوید باش خواهد شد. بنابراین منزه است خدایی که ملکوت همه چیز در قدرت اوست و همه شما به سوی او باز می گردید.

ص: 51

لطف و لطافت الهی

قرآن درباره لطف و لطافت الهی به موارد متعددی اشاره می فرماید که از جمله است

«اَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ »

(انعام – 103)

دیدگان او را نمی بینند، ولی او دیدگان را درک می کند و او لطیف و آگاه است.

این لطافت الهی بدین معناست که حواس را قدرت درک او نیست و کسی نمی تواند از شدت لطافتی که در خدا هست او را به عقل و فکر خویش درک کند.

«وَأَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ أَلَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ»

(ملک 14-13)

شما چه سخنان خود را پنهان کنید یا آشکار سازید، او از اسرار دلها آگاه است، چگونه آنکه خالق است و همو که لطیف و کاردان است علم ندارد. در اینجا لطیف یعنی آنکه خداوند تبارک کم و تعالی به دقایق امور عالم علم و آگاهی دارد و در کار خود حاذق و مال ماهر است.

«اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبادِهِ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ»

(شوری -19)

ص: 52

خداوند به بندگانش لطف دارد. به هر کس خواهد روزی می بخشد و او نیرومند و مقتدر است.

در آیه فوق لطیف یعنی رفق و نیکی کننده بر بندگان از راه های مخفی که ملتفت نمی شوند و نیز به معنی هدایتهای مخفی آمده است امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در باره این معنای سومی که از لطیف می شود خطاب به اصحاب خویش می فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی لَا یَخْفَی عَلَیْهِ مَا الْعِبَادُ مُقْتَرِفُونَ فِی لَیْلِهِمْ وَ نَهَارِهِمْ، لَطُفَ بهِ خُبْراً وَ أَحَاطَ بهِ عِلْماً؛ أَعْضَاؤُکُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُکُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُکُمْ عُیُونُهُ وَ خَلَوَاتُکُمْ عِیَانُه »

(خطبه – 190)

برای خداوند سبحان و متعال کاری از بندگانش که شب و روز انجام دهند مخفی نیست. بادقت و لطافت عالم به آنهاست و می احاطه علمی بر همه رفتارشان دارد.

اعضای بدنتان گواهان او و دست و پایتان سپاهیان اویند و سر وجودتان چشمان خداوند و خلوتگاههای شما برای او آشکار است. لطف الهی را اگر هدایتهای مخفی و تکوینی پروردگار معنا کنیم برای ما خیلی خوب قابل درک است که خدای لطیف چه ظرافتهایی در خلقت موجودات بکار برده که انسان را مبهوت چیره دستی خویش می نماید.

مولایمان علی(علیه السلام) به این معنای لطف و لطافت الهی اینگونه اشاره دارد:

درباره خفاش می فرماید:

«وَ مِنْ لَطَائِفِ صَنْعَتِهِ وَ عَجَائِبِ خِلْقَتِهِ مَا أَرَانَا مِنْ غَوَامِضِ الْحِكْمَةِ فِي هَذِهِ الْخَفَافِيشِ الَّتِي يَقْبِضُهَا الضِّيَاءُ الْبَاسِطُ لِكُلِّ شَيْ ءٍ وَ يَبْسُطُهَا الظَّلَامُ الْقَابِضُ

ص: 53

لِكُلِّ حَيٍّ وَ كَيْفَ عَشِيَتْ أَعْيُنُهَا عَنْ أَنْ تَسْتَمِدَّ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِيئَةِ نُوراً تَهْتَدِي بِهِ فِي مَذَاهِبِهَا وَ تَتَّصِلُ بِعَلَانِيَةِ بُرْهَانِ الشَّمْسِ إِلَى مَعَارِفِهَا»

در اینجا بترجمه فوق ومابقی خطبه بسنده می کنیم:

از لطایف و شگفتی های آفریده های او که از پیچیدگی های و حکمت او سرچشمه میگیرد و پیش روی ماست، آفرینش خفاش است روشنایی روز که روشنی بخش هر دیده است دیده آنها را می بندد تاریکی شب که هر چشمی را از دید و می اندازد، دیده آنها را باز می کند این چگونه است که چشم

خفاش کم بین است و نمی تواند از نور خورشید درخشان . استفاده کند، نوری که به توسط آن راههای خویش را پیدا کند و از پرتو خورشید به هر کجا که میخواهد برود؟! و چگونه است که

پروردگار با درخشیدن خورشید آنها را از رفتن به مکانهای که نور هست منع نموده و آنها را در آشیانه هایشان که نوری وجود ندارد پنهان نموده؟

بنابراین خفاش ها در روز چشمها را روی هم میگذارند و شب را چراغ قرار داده و برای کسب روزی تلاش می کنند و تاریکی شدید شب مانع از دیدنشان نمی شود و هنگامی که خورشید نور خود را می گستراند و روشنایی آن برخانه های سوسمارها می رسد، پلکها را بر اطراف چشمهایشان می نهند و به آنچه در تاریکی شبها پس انداز کرده کفایت می نمایند.

پس منزه است خداوندی که شب را ارتزاق و روز را وسیله ال آرامش آنها قرار داد و از گوشتهای بدنشان برایشان بالهایی قرار داد که در مواقع لزوم با آنها پرواز کنند. گویا بالهایشان مثل و لاله های گوش است که دارای پر و استخوان نیست، ولی جای

ص: 54

رگها را در آن آشکارا می بینی.

خفاش دو بال دارد که نازک نیتسند تا پاره شوند و کلفت نیستند تا سنگین باشند و مانع از پرواز شوند. پرواز می کند در حالی که بچه اش به او چسبیده و پناهنده شده، اگر بنشیند می نشیند و اگر بالا رود بالا می رود از او جدا نمی شود تا آن موقع که اندامش نیرومند گردد. تا بال اوقدرت برخاستن را پیدا کند و در بداند راه زندگی چیست؟ و چگونه باید زندگی کرد؟

«فَسُبحانَ البارِیَ لِکُلِّ شَیءٍ عَلی غَیرِ مِثالٍ خَلا مِن غَیرِهِم»

پس پاک و منزه است پروردگار که پدید آورنده هر آفريده است بی آنکه نمونه و مثالی از خلقت از غیر او وجود داشته و باقی مانده باشد.

(خطبة – 154)

درباره خلقت طاووس می فرماید:

«ابْتَدَعَهُمْ خَلْقاً عَجِیباً مِنْ حَیَوَانٍ وَ مَوَاتٍ وَ سَاکِنٍ وَ ذی حَرَکَاتٍ، وَ أَقَامَ مِنْ شَوَاهِد الْبَیِّنَاتِ عَلَی لَطِیفِ صَنْعَتِهِ وَ عَظِیمِ قُدْرَتِهِ....»

پروردگار مخلوقات خود رابه وجود آورد، بعضی جاندار و بعضی بی جان، گروهی بی حرکت و جمعی متحرک و برای صنعت لطیف و قدرت عظیم خود شواهد روشنی قرار داد.

«مِنْ أَعْجَبِهَا خَلْقاً الطَّاوُسُ الَّذِي أَقَامَهُ فِي أَحْكَمِ تَعْدِيلٍ وَ نَضَّدَ أَلْوَانَهُ فِي أَحْسَنِ تَنْضِيدٍ...»

از همه آن مخلوقات شگفت انگیز تر آفرینش طاووس است که به آن را دراستوارترین شکل آفرید و رنگ آمیزی آن را در بهترین لی نوع ترتیب داد. با بالی که استخوان و رگ آن به هم پیوسته اند. بادمی که محل کشیده شدن آن بر زمین طولانی است هرگاه که

ص: 55

به سوی ماده اش حرکت می کند دمش را باز میکن و بلند می نماید تا آن حد که بر سرش سایه می افکند گویا بادبان کشتی است که کشتیبان آن را جایی به جای دیگر می گرداند.

طاووس به رنگهای خود مینازد و آرام آرام دم خود را به این و طرف و آن طرف می برد و چون خروس با جفت خود می آمیزد و همچون حیوان نری که از شهوت به هیجان آمده بامادهاش نزدیکی می کند. آنچه در این باره گفتم خود باید ببینی و این نقل من مثل روایتی نیست که سندش ضعیف و نادرست باشد.

و اگر آن طور باشد که گمان می کنند که طاووس نر، ماده را آبستن می کند به وسیله اشکی که از دیده می ریزد و در اطراف پلکهایش د جمع می شود و ماده آن را با منقارش می خورد آنگاه تخم ها می گذارد. تخمی که از آمیزش با نر به وجود نیامده و از اشک دیده طاووس نراست .

«لَمَا كَانَ ذَلِكَ بِأَعْجَبَ مِنْ مُطَاعَمَةِ الْغُرَابِ»

آیا شگفت آورتر از طاووس، کلاغ نیر نیست که می گویند: با گذاشت طعمه به منقار ماده، کلاغ ماده بارور می گردد.

سپس امام (علیه السلام) درباره طاووس می فرماید: تصور می کنی استخوان پرهایش از میلهای نقره ای است و تصور می کنی آنچه بر سر بالهایش روییده مثل گردنبدی از طلای ناب است و یا از تکه های زبرجد است. و اگر آن را با روییدنی های روی زمین مقایسه کنی گویی گلهای بهاری است که از این سو و آن سو چیده حریم شده و اگر آن را با لباسها تشبیه کنی خواهی گفت مانند لباسهای الی پر نقش و نگار دلرباست یا چون بردیمانی زیباست اگر به زیورها تشبیه کنی مانند نگین های رنگارنگ است که در میان نقره و زینت یافته به جواهر است.

ص: 56

طاووس هنگام راه رفتن دلشاد و پر ناز می رود و با دقت به پرو بالش می نگرد و از زیبایی پوششی که بر تن دارد و رنگهای گوناگون سر و گردنش قهقه سر میدهد و هنگامی که به پاهای خود می نگرد بانگی بر آورد که گویی گریه میکند و چنان ناله و زاری می نماید مثل آن که کسی را به یاری می طلبد و فریادش هم صادقانه است. زیرا پاهای او همانند خروسی است که از پدر و مادر هندی و ایرانی به وجود آمده، باریک و بی تناسب است و از : گوشه ساق پاهای او یک برآمدگی مانند خاری روییده است.اطراف گردنش پرهای کوچکی سبز رنگ و رنگ آمیزی شده می باشد.

گردن طاووس مثل لوله آفتابه کشیده و بلند است. از جای فرو رفتن گردن به سر تا زیر شکم او به رنگ سبز تند است چون هم «وسوسه یمانی»و یا مانند لباس ابریشمی که مثل آینه غبار گرفته شفاف و صیقل داده شده است و یا با چادری سیاه سرو گردن خویش را پوشیده و جز آنکه گمان برد رنگ او در اثر پاکی و صفای زیاد با سبز تند آمیخته شده است....

هرگاه در مویی از موهایش دقت کنی مثل آن است که گل سرخی را تماشا می کنی. دوباره نگاه کنی سبز زبر جد می بینی و گاهی زرد طلایی. حالا با این شگفتی ها، افراد هوشمند و دقیق، چگونه می توانند این زیبایی را توصیف کنند و یا چگونه عقلهای نهفته آن را درک می نمایند و یا سخنان توصیف کننده چگونگی آن را به نظم می آورند و حال آن که وهمها از درک کوچکترین م هم اجزاء این حیوان عاجزند.

«فَسُبْحَانَ الَّذِي بَهَرَ الْعُقُولَ عَنْ وَصْفِ خَلْقٍ جَلَّاهُ لِلْعُيُونِ فَأَدْرَكَتْهُ مَحْدُوداً مُكَوَّناً وَ مُؤَلَّفاً مُلَوَّناً وَ أَعْجَزَ

ص: 57

الْأَلْسُنَ عَنْ تَلْخِيصِ صِفَتِهِ وَ قَعَدَ بِهَا عَنْ تَأْدِيَةِ نَعْتِهِ »

(خطبة – 164)

پس منزه است پروردگاری که عقلها را از وصف آفریدههایش که پیش دیدهها جلوه گرند مقهور داشته است. در صورتی که و چشمها می بینند که آنها در اندازه معین و با اندام رنگ آمیزی شده به وجود آمده اند ولی زبانها از بیان حقیقت چگونگی آن ناتوان است و قادر به شرح وصف آن نیست.

ومولایمان درباره خلقت ظریف و لطیف و مورچه با مقدمه ای می فرماید: اگر در عظمت قدرت و فراوانی نعمت

پروردگار می اندیشیدند به راه راست باز می گشتند و از عذاب و آتش می ترسیدند. ولی دلها بیمار و دیدهها معیوب است آیا به همه موجودات کوچک نمی نگرند تا ببینند خداوند تبارک و تعالی

چگونه ساختمان خلقشان را محکم ساخته و آنها را دارای ترکیبی استوار قرار داده. به آنها در عین کوچکی گوش و چشم عطا فرموده و برای آنها استخوان و پوست قرار داده است؟!

«انْظُرُوا إِلَى النَّمْلَةِ فِی صِغَرِ جُثَّتِهَا، وَ لَطَافَةِ هَیْئَتِهَا، لاَ تَکَادُ تُنَالُ بِلَحْظِ الْبَصَرِ، وَ لاَ بِمُسْتَدْرَکِ الْفِکَرِ، کَیْفَ دَبَّتْ عَلَى أَرْضِهَا، وَ صُبَّتْ عَلَى رِزْقِهَا، تَنْقُلُ الْحَبَّةَ إِلَى حُجْرِهَا»

به مورچه با اندام کوچک و هیئت لطیفش بنگرید که نه با چشم بخوبی دیده می شود و نه با اندیشه به طور شایسته درک مهم می گردد. نگاه کنید که این حیوان چگونه روی زمین دست و پا می زند و برای جمع آوری روزی خود، خود را روی زمین میکشد. دانه را به لانه خود منتقل می کند و آنها را در قرارگاه خود آماده نگاه می دارد. در تابستان برای زمستان ذخیره

ص: 58

می کند. در ایام توانایی برای روزهای ناتوانی اش پس انداز می نماید.

خداوند تبارک و تعالی روزی او را به عهده گرفته و بر طبق نیاز او بدو روزی بخشیده است.

خدای منان و پاداش دهنده از او غافل نیست و او را محروم و نمیفرماید. گر چه بر سنگی صاف و خشک و یا خالی از رطوبت باشد. اگر در مجرای خوراک او بنگری و به قسمت بالا و پایین بدن او بیندیشی و در آنچه در اطراف شکم و اندورن آن قرار داردو به آنچه در سر اوست از قبیل چشم و گوش فکر کنی به طور جدی از خلقت او به شگفت خواهی آمد و برای توصیف آن به رنج می افتی.

پس بزرگ است خدایی که مورچه ها را روی پاهایشان استوار و کرد و آنها را روی ستونهای بدنشان برقرار ساخت، خدایی که در خلقت مورچه از هیچکس کمک نگرفت و کسی قادر نیست آن را خلق کند. همان بزرگوار در ادامه همین خطبه می فرماید:

(خطبة – 227)

اگر برای رسیدن به آخرین مرحله تفکرات تمام راههایی را که فکرت به آن می رسد بروی جز این نیست که تو را به مرتبه ای می رساند که بفهمی آفریننده مورچه همان آفریننده درخت تنومند خرماست. به خاطر دقتی که جدا جدا در خلقت هر موجودی به کار رفته است و به خاطر آن که بدست آوردن تفاوت در آفرینش هر موجود، غامض و پیچیده است. تردیدی نیست که در آفرینش هر موجودی بین بزرگ و لطیف و سنگین و سبک و علمی نیرومند و ضعیف و همچنین بین آسمان و هوا و بادها و آب و تفاوتی وجود ندارد

ص: 59

«فَانْظُرْ إِلَى الشَّمْسِ وَالْقَمَرِ، وَالنَّبَاتِ وَالشَّجَرِ، وَالْمَاءِ وَالْحَجَرِ، وَاخْتِلاَفِ هذَا اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ، وَتَفَجُّرِ هذِهِ الْبِحَارِ، وَكَثْرَةِ هذِهِ الْجِبَالِ، وَطُولِ هذِهِ الْقِلاَلِ. وَتَفَرُّقِ هذِهِ اللُّغَاتِ، وَالْأَلْسُنِ الُمخْتَلِفَاتِ.فَالْوَيْلُ لِمَنْ أَنْكَرَ الْمُقَدِّرَ، وَجَحَدَ الْمُدَبِّرَ»

نگاهی به خورشید و ماه و گیاه و درخت و آب و سنگ بینداز و اختلاف این شب و روز و جوشش این دریاها و فراوانی کوهها و بلندی این قله ها و اختلاف لغات و زبانهای گوناگون را مشاهده

و کن و درباره آنها فکرت را به کار انداز .

پس وای بر کسی که تناسب و اندازه دهنده و مدبر این اشیاء را و انکار نماید.

گروهی خیال کردند که آنها مثال گیاه خودرو هستند که نه برای پرورش آنها به کشاورزی نیاز است و نه برای اختلاف و تفاوت چهره هایشان چهره پردازی لازم است و برای ادعای خود دلیل قانع کننده ای ندارند و برای باطلی که در ذهن خود قرار داده اند، تحقیق نکرده اند. آیا می شود بنایی بدون بنا باشد؟ و یا جنایتی بدون جانی باشد.؟

و اگر خواستی درباره ملخ صحبت کن که پروردگار برای او دو یه چشم سرخ رنگ خلق فرموده و در حدقه چون چراغ درخشان برایش قرار داده، گوشش را ناپیدا و دهانش را متناسب آفریده و حتی نیرومند و دندانی که به وسیله آن گیاه را چیده و جدا

ص: 60

می کند و دو پا مانند داس به او عطا کرده است.

کشاورزان از ملخ درباره ذراعتشان نگرانند و قادر به دفع آن نیستند، اگر چه با هم اتفاق نظر داشته باشند. تا اینکه وارد زراعت شوند و خود را از آنچه کشت شده سیر کنند در حالی که همه اندامشان به اندازه یک انگشت باریک نمی باشد.

«فَتَبَارَکَ الَّذِی یَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ یُعَفِّرُ لَهُ خَدّاً وَ وَجْهاً»

پس بزرگ است خدایی که آنچه در آسمانها و زمین هست خواه از روی کراهت و خواه از روی میل و رغبت بر او سجده میکنند و ق با گونه و صورت به خاک می افتند و از سر تسلیم و ضعف اطاعت او می نمایند و از ترس خشم از او فرمانبری می نمایند. پس پرندگان و در تسخیر فرمان اویند که خداوند شماره پرها و نفسهایشان را می می داند و پای آنها را معین فرموده و جنسهای آنها را به شماره در آورده است.

«فهذا غُرابٌ و هذا عُقابٌ ، و هذا حَمامٌ و هذا نَعامٌ ، دَعا كُلَّ طائرٍ باسمِهِ ، و كَفَلَ لَهُ برزقِهِ وَ أَنْشَأَ السَّحَابَ الثِّقَالَ، فَأَهْطَلَ دِيَمَهَا وَ عَدَّدَ قِسَمَهَا، فَبَلَّ الْأَرْضَ بَعْدَ جُفُوفِهَا وَ أَخْرَجَ نَبْتَهَا بعد جدوبها»

(خطبه – 227)

این کلاغ است، این عقاب است، این کبوتر است، این شتر مرغ است خداوند هر پرنده ای را به اسمش خواند و روزی او را به عهده گرفته است.

ابر سنگین و پر باران را پدید آورد و بارانش را ریزان نمود و به کم

بهره هر مکانی را از زمین از آن باران تعیین فرمود و زمین را بعد الي از خشکی آبیاری کرد و بعد از خشکسالی از آن گیاه رویانید.

ص: 61

جلد 7 - نبوت عامه و خاصه از منظر نهج البلاغه

مشخصات کتاب

سرشناسه:ارفع، سید کاظم، 1323 -

عنوان قراردادی:نهج البلاغه .فارسی- عربی .برگزیده. شرح

Nahjol-Balaghah .Persian- Arabic . Selection. Commantries

عنوان و نام پديدآور:نبوت عامه و خاصه از منظر نهج البلاغه [کتاب]/ نویسنده سیدکاظم ارفع.

مشخصات نشر:تهران : هوشمند ، 1393.

مشخصات ظاهری:51 ص.؛ 21/5×14/5س م.

شابک:978-600-94484-5-6

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

يادداشت:چاپ قبلی: پیام عدالت، 1382.

يادداشت:بالای عنوان: درس هفتم.

عنوان دیگر:درس هفتم.

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- نبوت عامه

موضوع:Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghah -- al - Nabuwwat al - Ammah

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- نبوت خاصه

موضوع:Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghah -- al - Nabuwwat al - Khassah

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

موضوع:Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghah -- Criticism and interpretation

موضوع:نبوت عامه

موضوع:*Nubuwat al-Ameh

موضوع:نبوت خاصه

موضوع:*Nubuwat al-khassah

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه. برگزیده. شرح

شناسه افزوده:Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghahba

رده بندی کنگره:BP38/09 /ن23 الف4 1393

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:3606929

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

ص: 3

درس هفتم

نبوت عامه وخاصه از منظر نهج البلاغه

ص: 4

فهرست مطالب

انگیزه فرستادن پیامبران......4

وحی چیست؟......8

نقش انبیاء در قطع سلطة طاغوتها و مبارزه با افکار خرافی...... 10

أُولُو الْعَزْمِ کیانند؟......14

نبوت خاصه و آخرین پیامبر اولواالعزم......24

رسول الله (صلی الله علیه و آله) و معجزه بزرگ......25

چند ویژگی حضرت محمد......28

جهان شمولی پیامبر:......32

اعتدال و میانه روی:......34

أمی بودن حضرت :...... 35

خلق عظیم ......: 36

ارزش صلوات بر محمد و آل محمد:......37

صلوات کامل:......40

ثواب و فضیلت ذکر صلوات:......42

خواص و آثار صلوات:......44

ص: 5

ص: 6

انگیزه فرستادن پیامبران

با این که خداوند تبارک و تعالی انسان را به طور فطری خداجوی آفرید ولی بخاطر عوامل و مسایل دیگری که بشر را به ن انحراف و انحطاط می کشاند پیامبران را فرستاد تا آن فطرت پاک را رهبری کنند.

«فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ»

(بقره 213 )

خداوند پیامبران را برانگیخت تا به مردم مژده دهند و آنها را بترسانند و با آنها کتاب را به حق نازل فرمود تا در بین مردم در آنچه اختلاف داشتند داوری کند.

اگر خداوند پیامبران را نمی فرستاد آفرینش انسان بیهوده می شد و این با حکمت الهی منافات دارد.

و نیز برای حفظ نظام آفرینش و بقاء نسل انسان باید قوانینی را بین آنها وضع کند تا از تجاوز به حقوق یکدیگر جلوگیری کند و قانون را مجریانی لازم است و آن وجود پیامبران می باشند. و به همچنین عقل به تنهایی قادر نیست برای اصلاح فرد و اجتماع و جلوگیری از مفاسد اخلاق اقدام کند و باید افرادی باصلاحیت باشند که حتی عقل را رهبری کنند و آنان را ارشاد نمایند.

ص: 7

و نیز اتمام حجت بر مردم لازم است که نگویند کسی نبود ما را ارشاد کند به همین دلیل می فرماید و «وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا»

(اسراء -15 )

وما کسی را عذاب نمی کنیم، مگر آنکه حجت را بر او تمام کنیم.

امام موسی بن جعفر (علیه السلام) در باره تمام کردن حجت الهی بر مردم چنین می فرماید:

«يا هِشامُ، إنّ للّه ِ علَى النّاسِ حُجَّتَينِ : حُجَّةٌ ظاهِرَةٌ و حُجَّةٌ باطِنَةٌ ، فأمّا الظّاهِرَةُ فالرُّسُلُ و الأنبياءُ و الأئمّةُ عليهم السلام ، و أمّا الباطِنَةُ فالعُقولُ»

(کافی ج 1 ص 181 )

ای هشام، خداوند بر مردم دو حجت دارد، حجتی آشکار و همه حجتی پنهانی حجت آشکار رسولان و پیامبران و امامان هستند و حجت پنهانی او عقلها می باشند.

و مولایمان علی (علیه السلام) بهترین و شیواترین بیانات را در باره نبوت عامه و خاصه دارند. در خصوص حکمت و انگیزه فرستادن پیامبران می فرماید:

«وَ اصْطَفَى سُبْحَانَهُ مِنْ وَلَدِهِ أَنْبِيَاءَ، أَخَذَ عَلَى الْوَحْيِ مِيثَاقَهُمْ وَ عَلَى تَبْلِيغِ الرِّسَالَةِ أَمَانَتَهُمْ لَمَّا بَدَّلَ أَكْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللَّهِ إِلَيْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ»

پروردگار از بین فرزندان آدم (علیه السلام) پیامبرانی برگزید و برای رساندن وحی خود به مردم از آنها پیمان گرفت، همان هنگام که به اسم بیشتر آفریدگان او پیمان شکسته بودند و از حق بی اطلاع مانده ها و به او شرک ورزیده و به وسوسه شیطانها از شناخت پروردگار و محروم مانده و بندگی او را نمی کردند.

در این هنگام خدای سبحان رسولان خود را در میان آنها

ص: 8

فرستاد در حالی که بین انبیاء فاصله می انداخت تا هر کدام به نوبه خود به مردم بگویند پیمانی را که در فطرتشان قرار داده ادا کنند و نعمت الهی را که فراموش کرده اند به یاد آوردند. و با ارشاد و تبلیغ دستورات پروردگار بر آنها حجت را تمام بنمایند و سرمایه تعقل و اندیشه را که خداوند در وجودشان قرار داده و شکوفا کنند.

«وَ لَمْ يُخْلِ اللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ أَوْ كِتَابٍ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّةٍ لَازِمَةٍ أَوْ مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ، رُسُلٌ لَا تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَ لَا كَثْرَةُ الْمُكَذِّبِينَ لَهُمْ» (خطبه-1)

پروردگار در هیچ عصر و زمانی مردم را بی پیامبر نگذاشت و نیز نشد که بدون کتاب باشند و یا حجتی بر آنها نگمارد و یا از نشان دادن راه راست دریغ دارد. پیامبران با کمی تعدادشان و هم مخالفین فراوانشان از ادامه راه باز نایستادند.

خداوند به پیامبرانی نام رسولان بعد را آموخته بود و گاهی وصف پیامبر قبلی را برای پیامبر بعدی گفته بود.

این چنین روزگاران سپری شد، پدران رفتند و فرزندان جای آنها را گرفتند.

قرآن کریم در آیات مختلف هدف از بعثت پیامبران را اقامه عدالت رفع و دفع شرک و بت پرستی و دعوت به توحید و یکتاپرستی و نیز داوری در اختلافات و منازعات مردم و تعلیم و تربیت بیان می نماید.

در آنجایی که هدف از بعثت أنبياء اقامه عدالت عنوان شده چنین می فرماید:

«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْمِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ»

(حدید -25 )

ص: 9

ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم به عدالت قیام کنند.

برقراری عدالت اجتماعی و رسیدن مردم به حقوق مساوی از جمله اهداف فرستادن پیامبران است.

درباره رفع و دفع شرک و بت پرستی و دعوت به یکتا پرستی وقطع سلطه طواغیت می فرماید:

«وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ»(نحل-36)

در میان هر ملتی پیامبری فرستادیم که خدای یکتا را بندگی د کنید و از طاغوت کناره گیری نمایید.در خصوص داوری در اختلافات و منازعات مردم همان آیه 213 سوره بقره است که در

همه طلیعه همین بحث بدان پرداختیم.

«کانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْکُمَ بَيْنَ النَّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ»

این آیه بیانگر این حقیقت است که مردم به صورت امت یک پارچه و واحد زندگی می کردند و در بین آنان اختلافی وجود نداشت ولی در گذشت زمان بین آنان اختلاف و نزاع رخ داد بنابراین خداوند تبارک و تعالی برای حل اختلافات آنها پیامبران را که بشارت و بيم دهنده بودند فرستاد و با آنان کتاب و شریعت را به حق نازل کرد تا مبنای داوری در اختلافات آنان باشد.

بهمین دلیل پروردگار خطاب به رسول الله(صلی الله علیه و آله) می فرماید:

«إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ بِما أَراکَ اللّهُ »

(نساء - 105 )

ما این کتاب را به حق نازل کردیم که طبق آنچه خداوند به تو

ص: 10

تعلیم داده بین مردم حکم کنی. و درباره تعلیم و تربیت می فرماید:

«لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ»

(آل عمران - 164 )

خداوند بر اهل ایمان منت گذاشت که از بین آنها پیامبری از خودشان برانگیخت و تا آیات الهی را برای آنها بخواند و پاکشان کند و کتاب و حکمت بیاموزد، گرچه پیش از آن در گمراهی آشکار بودند.

تعلیم و تربیت از ارکان سعادت و نیکبختی فرد و جامعه است و فلسفه وجودی انبیاء بر این اساس بوده که برای مردم معلم و همه مربی باشند. مولایمان امیر المؤمنین علی(علیه السلام) درباره نقش تربیتی پیامبران الهی می فرماید:

«بَعَثَ رُسُلَهُ بِمَا خَصَّهُمْ بِهِ مِنْ وَحْيِهِ وَ جَعَلَهُمْ حُجَّةً لَهُ عَلَى خَلْقِهِ لِئَلَّا تَجِبَ الْحُجَّةُ لَهُمْ بِتَرْكِ الْإِعْذَارِ إِلَيْهِمْ فَدَعَاهُمْ بِلِسَانِ الصِّدْقِ إِلَى سَبِيلِ الْحَقِّ»

(خطبة – 144)

پروردگار پیامبرانش را فرستاد و وحی خویش را به آنها اختصاص داد. و ایشان را حجت خود بر مخلوقاتش نمود تا هیچ جای عذر و بهانه ای نماند. و انبیاء مردم را با زبانی صادق به راه پروردگار دعوت کردند. در جای دیگر می فرماید:

«وَ لَمْ يُرْسِلِ اَلْأَنْبِيَاءَ لَعِباً وَ لَمْ يُنْزِلِ اَلْكِتَابَ لِلْعِبَادِ عَبَثاً وَ لاَ خَلَقَ اَلسَّمَاوَاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً»

(حكم و مواعظ - 75 )

ص: 11

خداوند پیامبران را برای بازی نفرستاده و همچنین کتابهای آسمانی را برای بندگانش بیهوده نازل نفرموده و آسمان و زمین و آنچه بین آنهاست بی هدف و گزاف خلق نکرده است.

وحی چیست؟

«بَعَثَ رُسُلَهُ بِمَا خَصَّهُمْ بِهِ مِنْ وَحْيِهِم»

(خطبة - 144 )

و پروردگار پیامبرانش را فرستاد و وحی خویش را به آنها و اختصاص داد.

«وَ اصْطَفَى سُبْحَانَهُ مِنْ وَلَدِهِ أَنْبِيَاءَ، أَخَذَ عَلَى الْوَحْيِ مِيثَاقَهُمْ »

(خطبة - 1 )

پروردگار از بین فرزندان آدم (علیه السلام) پیامبرانی برگزید و برای رساندن وحی خود به مردم از آنها پیمان گرفت.

وحی در لغت:

«الإشارة السريعة» اشاره سریع است و به همین علت به آن چه با رمز و اشاره بیان می شود وحی میگویند.

وحی بیانگر راه برقراری ارتباط انبیاء با عالم غیب و راه دریافت موضوعات دینی از ناحیه پروردگار است. بعبارتی دیگر وحی آموزش و القاء حقیقتی به صورت مخفی و سریع به دیگری است. این القاء حقیقت به دیگری از جانب خداوند تبارک و تعالی انجام می گیرد و به شکلهای گوناگون تحقق یافته است.

گاهی وحی بر جمادات است:

«وَأَوْحَى فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا» (فصلت-12)

در هر آسمانی کار آن را وحی فرمود.

گاهی وحی بر حیوانات است.

ص: 12

«أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً»

پروردگارت به زنبور عسل وحی کرد که از کوهها منزل انتخاب کن

وحی بر غیر انبیاء:

« أَوْحَیْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَ لاتَخافِی وَ لاتَحْزَنِی إِنّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ»

(قصص - 7 )

و به مادر موسی وحی کردیم که فرزندت را شیر ده. هر وقت درباره اش نگران شدی او را به دریا افکن و ترس و اندوهی به خود نا راه مده که ما او را به تو بر می گردانیم و او را از پیامبران قرار ده خواهیم داد.

طريقه وحی پروردگار

«وَ ما کانَ لِبَشَر أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجاب أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِىَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ إِنَّهُ عَلِىٌّ حَکِیمٌ»

(شوری - 51 )

کسی نمی تواند با خدا سخن گوید جزء به وسیله وحی یا شنیدن سخنان خداوند از پشت حجابی یا از راه فرستادن رسولی. در این هنگام، فرستاده الهی به فرمان خداوند آنچه را می خواهد وحی می کند که او برتر و حکیم است.

همان طور که از متن آیه شریفه فهمیده شد پیامبران در گرفتن مطالب الهی متفاوت هستند و به عده ای وحی می شود و مردم بر گروهی از وراء حجاب و یا جمعی از راه فرستادن رسول گفتگو میگردد.

زراره از امام باقر (علیه السلام) نقل می کند که آن گرامی فرمود: پیامبران

ص: 13

و بر پنج دسته تقسیم می شوند اول: آنهایی که به طور مستقیم صدای حق را می شنوند. و منظور حقتعالی را می فهمند. دوم: آنانی که در عالم رؤیا فرمان الهی را دریافت می کنند مثل يوسف و ابراهیم. سوم: آنهایی که آورنده وحی را می بینند. چهارم: کسانی که به قلبشان القاء می شود و پنجم: آنهایی که وحی را غیر مستقیم با گوش می شنوند.

تفسیر عیاشی ج 2 ص 166

نقش انبیاء در قطع سلطة طاغوتها و مبارزه با افکار خرافی

«فَبَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً (صلی الله علیه وآله) بِالْحَقِّ لِيُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ إِلَى عِبَادَتِهِ وَ مِنْ طَاعَةِ»

خداوند تبارک و تعالی حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) را به حق برانگیخت تا بندگانش را از عبادت و بندگی بتها به عبادت باری تعالی وادار سازد. و از فرمانبری شیطان به فرمانبری از پروردگار ترغیب نماید.

یک دانشمند غربی بنام پاسکال می گوید اگر انبیاء نبودند بشر متمدن و تحصیل کرده قادر نبود حتی کوهها را بشکافد و تونل ایجاد کند چرا که عده ای کوه پرست مانع این کار می شدند و پیامبران آمدند و مردم را به خدای یگانه و قادر مطلق دعوت کردند و باعث شدند که بت پرستان دست از انواع بت پرستی مثل پرستش خورشید و ماه و ستارگان و کوهها و دریاها بردارند.

«وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ»

(نحل-36)

به تحقیق در میان هر امتی رسولی را بر انگیختیم تا آنان را به

ص: 14

یکتا پرستی بخواند و از پرستش طاغوت باز دارد.

در آیه دیگر میخوانیم که:

«وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى»

(زمر -17)

آنانی که از بندگی طاغوت اجتناب می کنند و به درگاه الهی انابه مینمایند برای آنان بشارت هست.

در نامه ای که رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) برای اهالی نجران و نوشت چنین فرمود بنام خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب از و جانب محمد رسول خدا به سوی آسقف نجران اهالی نجران

اگر اسلام اختیار کنید من حمد میکنم خدا را که خدای نه ابراهیم و اسحاق و یعقوب است

«أمّا بعدُ فإنّي أدعوكُم إلى عِبادَةِ اللّه ِمِن عِبادَةِ العِبادِ ، و أدعوكُم إلى وَلايَةِ اللّه ِ مِن وَلايَةِ العِبادِ»

(بحار ج 21ص 285)

بعد از این مسائل من شما را از بندگی انسانها به بندگی خداوند دعوت میکنم از ولایت و سر پرستی مردم به ولایت و سرپرستی پروردگار می خوانم.

آری نقش انبیاء دقیقا همین بوده که انسانها در برابر غیر خدا سر تعظیم فرود نیاورند و اطاعت و بندگی را خاص خداوند متعال بدانند.

و همواره در مصنوعات الهی تفکر کنند که چه ریزه کاریهایی خداوند تبارک و تعالی در خلق موجودات بخصوص در خلقت آسمانها و کرات با عظمت درون آنها بکار برده و بدون ستون آنها می را در فضا نگهداشته است.

ص: 15

«وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ »

(آل عمران - 191 )

و در خلقت آسمانها و زمین می اندیشند و میگویند که ع پروردگارا! تو اینها را بیهوده نیافریدهای، منزهی تو، پس ما را از عذاب جهنم حفظ کن.

و به این باور می رسند که خداوند حکیم کار لغو و بیهوده و قبيح و انجام نمی دهد. و تمام کارهایش روی حساب و درست است و و باطل به افعال او راه ندارد.

با این حالت بندگی و انابه را انبیاء به پیروان خویش ارمغان

میدهند ایشان فطرتهای خفته را بیدار و مردم را به این حقیقت سوق می دهند که بندگی و طاعت غیر خدا ناشی از جهل و بی خردی است. چرا که آدم عاقل و فهمیده هیچگاه در برابر بت سنگی و چوبی و جمادات بی جان کرنش و تعظیم نمی کند و یا در برابر انسانی شبیه خود که سراسر وجودش احتیاج و فقر است سر تسلیم فرود نمی آورد.

انبیاء مأمور شدند که به مردم بگویند پرستش غیر خدا پایانش آتش است.

«وَجَعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَى النَّارِ »

(ابراهيم - 30 )

برای خداوند همتا قرار دادند تا مردم را از راه او منحرف هم نمایند. بگو از دنیا بهره برید که پایان کارتان جهنم است.

انبیاء با رهنمودهای خود تلاش می کردند که مردم گرفتار أنداد (بت ها)و طاغوتها نشوند آن بزرگواران با تمام قوا کوشیدند زنجیرهای گران خرافات و موهامات را از گردن و دست و پای

ص: 16

انسانها پاره کنند و فکر و عقل آنان را رشد دهند.

قرآن مجید درباره نقش پیامبر اسلام در رهایی مردم عصرش از خرافات و عقاید انحرافی می فرماید:

«وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الأَغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِمْ»

(اعراف-157 )

پیامبر اسلام تکالیف شاق و غل و زنجیرهای گران را که بر آنهاست بر میدارد.

مقصود از غل و زنجیری که در دوران طلوع اسلام به دست و پای عرب دوران جاهلیت بود همان اوهام و خرافاتی است که فکر و عقل آنها را از رشد و نمو باز داشته بود و این از افتخارات پیامبر گرامی است که با خرافات و اوهام و افسانه و خیال مبارزه کرد و عقل و خرد بشر را از غبار و زنگ خرافات شستشو داد.

رسول الله (صلی الله علیه و آله)و حتی در دوران طفولیت با خرافات مبارزه کرد و در تلاش بود که معتقدین به اوهام را ارشاد کند.

روزی که سن آن گرامی از چهار سال تجاوز نمی کرد و در صحرا زیر نظر دایه و مادر رضاعی خود (حليمه سعدیه)زندگی مینمود، از مادر خود خواست که همراه برادران رضاعی خود به صحرا رود. حليمه می گوید: فردای آن روز محمد را شستشو دادم، و به موهایش روغن زدم، به چشمانش سرمه کشیدم، برای این که دیوهای صحرا به او صدمه نرسانند، یک مهره یمانی که در نخ قرار گرفته بود، برای محافظت به گردن او آويختم، محمد(صلی الله علیه و آله) مهره را از گردن در آورد و به مادر خود چنین فرمود:

«مهلا یا أمّاه، فإنّ معی من یحفظنی»

مادر جان آرام، خدای من پیوسته با من است نگهدار و حافظ من است.

(بحار ج 15 ص 392 )

ص: 17

هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) مبعوث به رسالت شد و مأمور به تبلیغ با تمام قوا به مبارزه با اوهام و اعتقادات غلط برخاست وقتی می خواست معاذ بن جبل را به یمن اعزام کند به او چنین دستور داد:

«و أَمِتْ أَمْرَ الْجاهِلِيَّةِ إِلّا ما سَنَّهُ الْإِسْلامُ وَ أَظْهِرْ أَمْرَ الْإِسْلامِ كُلَّهُ صَغِيرَهُ وَ كَبِيرَهُ»

(تحف العقول ص 25 )

ای معاد: آثار جاهلیت و افکار و عقاید خرافی را از میان مردم و نابود کن و سنن اسلام را که همان دعوت به تفکر و تعقل است زنده نما.

ابراهیم خلیل (علیه السلام) به قهرمان توحید نام گرفته یکی از مبارزات جدی و حیاتی او مبارزه با خرافات و پرستش بتها و قطع سلطه نمرود، سلطان طاغی زمان بود.

حضرت موسی (علیه السلام) نیز با حکومت فرعون که یک طاغوت به تمام معنا بود درگیر شد و فرعونی که می گفت:

«أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی»

ونیر میگفت:

«مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرِي»

(نازعات و قصص آیات 24 و 38 )

من خدای بزرگ شما هستم، من برای شما خدایی جز خود نمی دانم. و بالاخره تمامی انبیاء با بت و بت پرستی و اوهام به ستیز برخاستند و در کار خود با همه دشواریها موفق شدند و گرم آنچه امروز خداپرست و موحد وجود دارد و آنچه آثار از معابد و علمی مساجد موجود است همه و همه مرهون زحمات انبیاء و و پیامبران الهی است.

ص: 18

أُولُو الْعَزْمِ کیانند؟

«فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُولُو الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ»

(أحقاف 35 )

ای رسول ما همانند پیامبران صاحب عزم شکیبایی کن اما باقر (علیه السلام) می فرمود:

«أولو العزم من الرسل م: و، و إبراهيم و م موسی و عینی و مم د صلى الله عليهم أجمعين»

(بحار ج 11 ص 33 )

صاحبان عزم از رسولان پنج نفرند:

نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمد صلی الله عليهم أجمعين»

امام رضا (علیه السلام) می فرمود: أولوالعزم را بدین جهت صاحبان عزم نامیدند که دارای عزم و شریعت بودند و به همین ترتیب هر پیامبری که بعد از نوح (علیه السلام) آمد بر شریعت و راه نوح عمل کرد و تابع کتاب او بود تا عصر ابراهیم خلیل (علیه السلام)

و هر پیامبری که در عصر ابراهیم (علیه السلام) و بعد از او آمد بر شریعت و راه ابراهیم (علیه السلام) عمل کرد و تابع کتاب او بود تا زمان موسی (علیه السلام) و هر پیامبری که در عصر موسی (علیه السلام) و بعد از او بود بر شریعت موسی و راه او عمل کرد و تابع کتاب او بود تا زمان عیسی (علیه السلام) و هر پیامبری که در عصر عیسی عل و بعد از او بود بر راه شریعت عیسی عمل کرد و تابع کتاب او بود تا زمان پیامبر ما حضرت محمد ی در نتیجه این پنج نفر أولوالعزم هستند و اینها برتر از همه انبیاء و رسولان می باشندب) بحار ج 11 ص 34 و 35 )

در اینجا لازم است مختصری درباره اوصاف و حالات این پنج پیامبر اولوالعزم مطالبی به نظر خوانندگان گرامی برسد.

داستان نوح (علیه السلام) در شش سوره قرآن اعراف، هود، مؤمنون،

ص: 19

شعراء، قمر و سورة نوح آمده و توضیح مبسوط زندگانی نوح در سورة هود است.

در عصر او مردم گرایش به فساد پیدا کردند و از دین خدا و سنت عدالت اجتماعی دور شدند و از عبادت بتهایی همچون و سواع، يغوث، يعوق و نسر استقبال نمودند.

در زمان این پیامبر اختلاف طبقات فراوان بود سرمایه داران و حقوق فقراء و ضعفاء را ضایع می کردند و به دنبال بوالهوسی و و شهوترانی خویش بودند.

به نوح گفتند: ما تو را بشری مثل خود نمی بینیم و پیروانت را نه جز یک عده ای اراذل و افراد پست رأی نمی بینیم و هیچ گونه فضیلتی برای شما نسبت به خودمان مشاهده نمی کنیم، بلکه و گمان می کنیم که شما دروغگو هستید.

نوح همواره مورد استهزاء و مسخره قومش قرار می گرفت. امام باقر علمی فرماید: وقتی نوح درخت می کاشت بر او میگذشتند و می گفتند نوح باغبان شده وقتی درختها رشد کرد و آنها را قطع کرد و کنار هم گذاشت گفتند نوح نجار شده و در آن هنگامی که با چوبها کشتی ساخت به او خندیدند و گفتند نوح در خشکی ملوان و ملاح شده است. (فروع کافی ج 8 ص 283)

نوح مدت نهصد و پنجاه سال در میان قوم خود تبلیغ کرد ولی عده کمی بدو ایمان آوردند.

به نوح فرستادیم که جز تعدادی از قوم تو دیگران هرگز ایمان هم نخواهند آورد، بنابراین از کارهای آنها اندوهگین مباش. و طبق وحی ما، و در برابر چشمان ما کشتی را بساز و درباره و ستمکاران که باید غرق شوند به من چیزی مگوی.

امواج دریا و آنها همه کافران را حتی فرزند نوح را غرق کرد و

ص: 20

به نوح خطاب شد:

«يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلَامٍ مِنَّا وَبَرَكَاتٍ عَلَيْكَ وَعَلَى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَكَ»

به سلامت و برکتی از جانب ما شامل حال تو و آنهایی که با تو می باشند نصیب شده از کشتی پیاده شود.

(هود - 48 )

ابراهیم علی(علیه السلام) که جد بزرگ پیامبر گرامی حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) است سهم بزرگی در ریشه و اساس دین گرانقدر ما دارد و دین ما بر روش و سیره ابراهیم (علیه السلام) استوار است.

«وَمَنْ أَحْسَنُ دِينًا مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ وَاتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا ۗ وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلًا»

(نساء 125 )

و چه کسی از جهت دین بهتر از کسی است که با جان مطیع همه خدا شده و نیکوکار و پیرو آیین معتدل ابراهیم است، ابراهیمی که خداوند او را دوست خود انتخاب نمود.

ابراهیم (علیه السلام) زادگاهش کشور بابل بود و در دوران حکومت طاغوت زمان نمرود بن کنعان به دنیا آمد و مادر ابراهیم همانند مادر موسی ال دوران بارداری را به صورتی پنهان به پایان رسانید زیرا که نمرود اجازه باردار شدن به زنها نمی داد تا مبادا طبق گفته ستاره شناسان نطفه دشمن نمرود و حکومت او منعقد گردد.

ابراهیم بر خلاف آراده نمرودیان و با مشیت پروردگار به دنیا آمد و پس از آنکه به سن سیزده سالگی رسید در اجتماع حاضر شد و این بنده صالح الهی با کفر و ظلم به ستیز برخاست. امام مي صادق(علیه السلام) درباره او می فرماید:

خداوند تبارک تعالی حضرت ابراهیم (علیه السلام) را قبل از آنکه به

ص: 21

مقام نبوت نایل کند او را عبد و بندۀ خویش قرار داد و قبل از آنکه وی را رسول کند نبی قرار داد و قبل از آنکه مقام خلیلی به او دهد وی را رسول قرار داد و قبل از آنکه او را به مقام امامت برساند او را خلیل خویش کرد و وقتی تمام این امتیازات در او جمع شد فرمود:

«إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا »

من ترا در بین مردم امام قرار دادم . (بحار ج12ص12)

بیان امام صادق(علیه السلام) گرفته شده از این آیه شریفه است

« وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»

(بقره - 124 )

و به یاد آور زمانی را که خدای ابراهیم او را به اموری گوناگون امتحان کرد و او همه را به جا آورد. خداوند فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم. ابراهیم گفت: امامت در فرزندانم نیز هست. فرمود:عهد من به ستمکاران نمی رسد.

ابراهیم (علیه السلام) بت شکن و بت ستیز بود در یک روز با تبر تمامی بتهای بتکده را فرو ریخت و تبر بر دوش بت بزرگ گذاشت. هنگامی که او را به محاکمه کشیدند تقصیر را به گردن بت بزرگ آنها انداخت. گفتند ما را به مسخره می گیری گفت دقیق سخن من همین است که چگونه در برابر موجودی که قدرت دفاع از خود را ندارد به خاک می افتید و او را پرستش می نمایید.

نمرودیان در برابر پاسخ محکم ابراهیم چاره ای ندیدند جز آنکه رأی دادند که ابراهیم را بسوزانند، کوهی از آتش افروختند و ابراهیم (علیه السلام) را در میان آن افکندند ولی خداوند مهربان ابراهیم را حفظ فرمود و آتش را برایش گلستان کرد.

ص: 22

«قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَأَرَادُوا بِهِ كَيْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ»

(انبياء - 69 و 70 )

ما به آتش خطاب کردیم که بر ابراهیم سرد و سالم باش. آنها قصد نیرنگ به او را داشتند. ما هم آنان را زیانکارترین مردم قرار دادیم.

ابراهیم به سلامت به مکه کوچ کرد و با دو همسرش هاجر و ساره و از هاجر خداوند اسماعیل را به وی داد.

ابراهیم در سه امتحان بزرگ الهی قبول شد از جان و مال و و فرزند در راه خدا گذشت و حاضر شد همه را فدای محبوب کند.

موسی(علیه السلام) و سومین پیامبر اولوالعزم است که خداوند در قرآن ن پیش از همه انبیاء از او سخن به میان آورد. و بهترین توصیف را درباره وی بیان فرموده است.

«وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا وَكَانَ رَسُولًا نَبِيًّام»

(مریم -52 )

و یاد کن کتاب خود داستان موسی را که او بندهای مخلص و رسول و پیامبر بود.

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسَى فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا وَكَانَ عِنْدَ اللَّهِ وَجِيهًا»

(احزاب-69)

ای اهل ایمان! شما همانند آنانی نباشید که موسی را اذیت کردند و خداوند او را از آنچه می گفتند منزه نمود و او نزد پروردگار موجه و محترم بود.

«وَرُسُلًا قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَرُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا»(نسا-165)

پیامبرانی دیگری که سرگذشت آنها را برای تو بیان نمودیم و پیامبرانی که هنوز سرگذشت آنها را به تو نگفته ایم و خداوند با

ص: 23

موسی سخن گفت.

قرآن درباره معجزات موسی مواردی را از این قبیل بیان می فرماید اژدها شدن عصا، طوفان، شکافتن دریا، زدن عصابه سنگها و ایجاد نهرها، زنده شدن مردگان.

ابو موسی (علیه السلام) در مصر متولد شد در زمانی که نوزادان پسر را می کشتند پس از تولد، مادر از جانب خداوند مأمور شد که او را در صندوقی قرار دهد و به آب بیاندازد و بر حسب خواست الهی صندوق به دست خانواده فرعون رسید و شیر دادن و تربیت او بر خلاف خواست فرعون به دست مادرش انجام شد آنگاه که جوان نه شد با وقوع حادثه ای با دختر شعیب ازدواج کرد تا آن زمان که در بدو خطاب شد که:

«اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى»

برو به سوی فرعون که طيغان کرده است.

موسی گفت: پروردگارا سینه ام را گشاده کن، کارم را آسان فرما، گره از زبانم باز کن، تا سخن مرا بفهمد.

از خانواده ام یک نفر را وزیر و یاورم قرار ده، برادرم هارون را شریک کارم کن.

خداوند فرمود: ای موسی خواسته هایت را برآورده ساختیم. اینک تو و برادرت با آیات من بروید و در یاد من سستی به خود راه ندهید، با هم به سوی فرعون بروید که طغیان کرده است. موسی در برابر تمامی نیرنگهای فرعونیان ایستاد و بزرگترین مسلم حربه آنها که سحر و جادو بود بی اثر کرد و حتی جادوگران را عالمی مجذوب خویش نمود که گفتند، ما به پروردگامان ایمان آوردیم تا گناهانمان را با این جادوگری که با کراهت تو ما را به آن وادار ساختی ، ببخشد که خداوند بهتر و پاینده تر است.

(آیه 77 - طه )

ص: 24

فرعون گفت: بدون اجازه من به او ایمان آورید، دست و پای شما را یکی از راست و یکی از چپ قطع خواهم کرد. آنگاه همگی را به دار خواهم آویخت.

جادوگرانی که تحت تأثیر معجزه حضرت موسی (علیه السلام) واقع شده بودند گفتند: ما به سوی پروردگار خویش باز گشت می نماییم، انتقام تو از ما فقط به خاطر آن است که ما به آیات پروردگارمان ایمان آورده ایم. پروردگارا به ما صبر و شکیبایی ده و ما را مسلمان بمیران.

خداوند از فرعونیان انتقام گرفت و همگی آنان را در دریا غرق کرد و بعد از نابودی آنان همه امکانات را در اختیار بنی اسرائیل گذاشت.

خداوند فرمود: به یاد آوردید زمانی را که شما را از عذاب و هم شکنجه سخت فرعونیان نجات دادیم. پسرهایتان را می کشتند و زنانتان را زنده نگه می داشتند که در آن امتحان بزرگی از جانب پروردگارتان برای شما بود.

پروردگار می فرماید که ما با موسی سی شب وعده داشتیم و بعد، ده شب به آن افزودیم. در نتیجه وعده خدایش به او در چهل شب به پایان رسید. موسی به برادر خویش هارون گفت: در بين قوم من جانشین من باش و در راه اصلاح آنها تلاش کن و از راه مفسدین پیروی نکن.

و همین که موسی به وعده گاه ما آمد و پروردگارش با او گفتگو کرد، گفت: پروردگارا خود را به من نشان بده تا تو را ببینم. فرمود: به هم هرگز نمی توانی مرا ببینی، ولكن نگاهی به کوه بینداز، اگر در جای خود برقرار ماند، شاید مرا ببینی. همین که پروردگارش بر کوه تجلی کرد، کوه از هم متلاشی شد و موسی بیهوش روی

ص: 25

زمین افتاد. وقتی به هوش آمد، گفت: منزهى تو از حرفی که زدم توبه میکنم و من اولین ایمان آورنده توام!

قوم موسی در غیبت او از زینت آلات خود گوساله ای که تنها جسدی بود ساختند که صدای گوساله داشت. آیا نمیدیدند که با و آنان سخن نمی گوید و به راه راست هدایتشان نمی کند. وقتی موسی (علیه السلام) به سوی قوم خویش بازگشت، با حالت خشم و تأسف گفت: بد جانشینانی برای من بودید. چرا از فرمان پروردگارتان سبقت گرفتید. سر برادر خود را گرفت و به طرف خود کشید. هارون گفت: فرزند مادرم!این مردم مرا خوار و ضعیف کردند و چیزی نمانده بود که مرا به قتل برسانند.شماتت دشمنان را برای من مپسند و مرا با مرد ستمکار همراه قرار مده

موسی گفت: پروردگارا من و برادرم را ببخش و ما را در رحمت خویش داخل کن، زیرا که تویی مهربانترین مهربانان.

قرآن در ادامه داستان این پیامبر بزرگوار می فرماید:

موسی هفتاد مرد از قوم خود را برای وعده گاه ما انتخاب کرد. به یاد آورید زمانی را که گفتید: ای موسی! ترا باور نکنیم تا خدا را آشکار ببینیم! و صاعقه شما را بگرفت و آنرا به چشم خود دیدند. آنگاه شما را بعد از مردنتان زنده کردیم، شاید شکر کنید.

عیسی بن مریم (علیه السلام):

او چهارمین پیامبر اولوالعزم است که خداوند درباره او می فرماید:

«إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»

(آل عمران - 59 )

داستان عیسی نزد خدا چون داستان آدم است که او را از خاک آفرید و به او گفت: باش، و او موجود شد.

ص: 26

«إِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهًا فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ»

(آل عمران - 45 )

زمانی که فرشتگان گفتند: ای مریم خداوند تو را به کلمه ای از خود که نامش مسیح، عیسی بن مریم است، در دنیا و آخرت آبرومند و از مقربین است مژده می دهد.

و با مردم در گهواره و در بزرگی سخن گوید و از بندگان صالح است. مریم گفت: پروردگارا چگونه مرا فرزندی باشد در حالی که هیچ کسی با من تماس نگرفته! فرمود: همین طور خداوند هر چه می خواهد می آفریند. وقتی اراده اش به خلق چیزی تعلق گیرد، همین که می فرماید: موجود باشد، وجود می یابد.

مولایمان امیرالمؤمنین در توصیف این پیامبر خدا و می فرماید:

«وَ إِنْ شِئْتَ قُلْتُ فِي عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ( عليه السلام ) فَلَقَدْ کانَ يَتَوَسَّدُ الْحَجَرَ وَ يَلْبَسُ الْخَشِنَ وَ يَأْکلُ الْجَشِبَ وَ کانَ إِدَامُهُ الْجُوعَ وَ سِرَاجُهُ بِاللَّيْلِ الْقَمَرَ وَ ظِلَالُهُ فِي الشِّتَاءِ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا وَ فَاکهَتُهُ وَ رَيْحَانُهُ مَا تُنْبِتُ الْأَرْضُ لِلْبَهَائِمِ وَ لَمْ تَکنْ لَهُ زَوْجَةٌ تَفْتِنُهُ وَ لَا وَلَدٌ يَحْزُنُهُ وَ لَا مَالٌ يَلْفِتُهُ وَ لَا طَمَعٌ يُذِلُّهُ دَابَّتُهُ رِجْلَاهُ وَ خَادِمُهُ يَدَاهُ.» (خطبة - 159 )

و اگر می خواهی از حضرت عیسی فرزند مریم (علیه السلام) برایت بگویم: به تحقیق که او بستر استراحتش سنگ بود و لباس زبر و م هر خشن به تن می کرد و غذایش ناگوار و خورش او گرسنگی بود. علی چراغ او در شب نور ماه و سایه بان و منزل او در زمستان جایی بود و که آفتاب می تابد و با غروب می کند.

ص: 27

میوه و سبزیجات او آن چیزهایی بود که در زمین برای حیوانات می روید.

حضرت عیسی (علیه السلام) زنی نداشت تا او را فریفته خویش کند، فرزندی نداشت تا او را اندوهگین نماید، ثروتی نداشت تا فکرش او را مشغول نماید. او اهل حرص و طمع به دنیا نبود. تا خوار شودمركب او دو پایش بود و خدمتکارش دو دستهایش بودند. و داستان تولد شگفت انگیز این پیامبر اولوالعزم بدین گونه شروع شد.

و مریم از خانواده خود جدا شد و در یک مکانی رو به آفتاب قرار گرفت. بین خود و آنان حجابی قرار داد و ما روح خود را به سوی او فرستادیم که شبیه انسانی کامل در برابرش نمایان شد.

و مریم گفت: اگر پرهیزکار هستی، از تو به خدای رحمان پناه می برم. روح القدس گفت: من فرستاده پروردگار توام، تا پسری پاکیزه بر تو ببخشم، گفت: من از کجا می توانم دارای پسر شوم، در حالی که بشری با من تماس نگرفته و من هرگز آلوده نبوده ام؟!

روح القدس گفت: حق، همان است که پروردگارت فرموده و این کار برای من آسان است و ما او را نشانه ای برای مردم قرار میدهیم. او رحمتی از جانب ما و امری قطعی است.

مریم به آن پسر باردار شد و با وی به مکانی دور رفت. تا این که درد زایمان او را در کنار درخت خرمایی کشاند.

گفت: ای کاش قبل از باردار شدن می مردم و به کلی فراموش میشدم!

سرانجام مریم در حالی که عیسی فرزندش متولد شد و او را و در آغوش داشت نزد قومش آمد. گفتند ای مریم! کار بسیار

ص: 28

عجیبی انجام داده ای، نه پدرت آدم بدی بود و نه مادرت آلوده دامن بود، مریم به نوزادش عیسی اشاره کرد. گفتند: ما چگونه با بچه ای که در گهواره است سخن بگوییم؟! عیسی گفت:

«إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنْتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ مَا دُمْتُ حَيًّاوَبَرًّا بِوَالِدَتِي وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّارًا شَقِيًّاوَالسَّلَامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا»

من بنده خدایم که به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده. و مرا در هر کجا باشم، وجودی پر برکت کرده و به نماز خواندن و زکات دادن تا مادامی که زنده باشم سفارش فرموده است.

و به نیکی بر مادرم توصیه کرده و مرا متکبر و شقی قرار نداده همه است. درود بر من روزی که متولد شدم و روزی که می میرم و روزی که زنده بر انگیخته خواهم شد.

معجزات حضرت عیسی (علیه السلام) عبارت بود از:

1- دمیدن در مجسمه ای از پرنده و پرواز کردن آن

. 2- شفا دادن نابینایان

. 3- شفا دادن بیماران مبتلا به برص )پیسی(

4- زنده کردن مردگان

5- خبر دادن از آن چه مردم، در خانه های خود انباشته بودند.

6- خبر دادن از آن چه می خوردند.

ص: 29

نبوت خاصه و آخرین پیامبر اولواالعزم

مولایمان على (علیه السلام) درباره رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و معجزه بزرگ آن حضرت می فرماید:

«فَبَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً (صلی الله علیه وآله) بِالْحَقِّ لِيُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ إِلَى عِبَادَتِهِ وَ مِنْ طَاعَةِ الشَّيْطَانِ إِلَى طَاعَتِهِ، بِقُرْآنٍ قَدْ بَيَّنَهُ وَ أَحْكَمَهُ لِيَعْلَمَ الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ وَ لِيُقِرُّوا بِهِ بَعْدَ إِذْ جَحَدُوهُ وَ لِيُثْبِتُوهُ بَعْدَ إِذْ أَنْكَرُوهُ. فَتَجَلَّى لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْهُ بِمَا أَرَاهُمْ مِنْ قُدْرَتِهِ وَ خَوَّفَهُمْ مِنْ سَطْوَتِهِ»

خداوند تبارک و تعالی حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) را به حق برانگیخت تا بندگانش را از عبادت و بندگی بتها به عبادت باری تعالی وادار سازد و از فرمانبرداری شیطان به فرمانبری از پروردگار ترغیب نماید و توسط قرآنی که معنای آن را روشن نمود و اساسش را محکم فرمود از مردم خواست تا به خدای خویش آگاه شوند در حالی که ناآگاه بودند و بالاخره به وجود حق تعالی اعتراف کنند بعد از آنکه او را انکار می کردند. و هستی او را اثبات نمایند بعد از آن که باور نداشتند پس خدای سبحان، در کتاب خویش بی آنکه او را ببینند تجلی کرد و این تجلی به وسیله قدرت خویش بود که به آنها بشارت داد و نیز توسط قهر و غضب خود بود که آنها را ترسانید.

رسول الله (علیه السلام)و معجزه بزرگ

یکی از راههای اثبات نبوت انبیاء معجزه آنهاست و تمامی آن گرامیان با منکران و مخالفان خود برای اثبات نبوت خویش معجزه ای می آوردند و پیامبر اسلام از این مقوله استثناء نبوده

ص: 30

است. معجزات پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله) به دو گونه بود.

یکی قرآن کریم که معجزۀ علمی و جاودان اوست و دیگری معجزات عملی آن حضرت که برخی از آنها در قرآن و موارد دیگر در کتابهای حدیث و تاریخ نقل شده است.

قرآن در جنبه ادبی و فن فصاحت و بلاغت در چنان مرتبه ای بود که هیچیک از ادیبان و فصیحان عرب نتوانستند قدرت اعجاز و خارق العاده بودن آن را انکار کنند.

ولید بن مغیره که از بلاغت فوق العاده ای برخوردار بود وقتی ابوجهل برادرزاده اش نزد او رفت و گفت ای عمو، تو به دین محمد در می آمدی؟ ولید گفت: چنین نیست، من بر دین پدران خود باقی هستم، لیکن من کلامی از آن شنیدم که بدن از آن به لرزه افتاد.

ابوجهل گفت: آیا کلام او شعر است؟ گفت شعر نیست. گفت: آیا گفتار محمد خطابه است؟ گفت: خطابه هم نیست، زیرا خطابه کلامی است که به هم متصل است، ولی کلام محمد از هم پراکنده می باشد و به هم شباهتی ندارند و با این حال بسیار شیرین و زیباست.... کلام او سحر است و دل مردم را مسحور می کند. کلام او که به عنوان کلام خدایش می خواند حلاوت و طراوت مخصوص بخود را دارد. کلام او بسان درخت استوار است که در زمین ریشه دوانیده و بر فرازش میوه دانش حکمت قرار دارد، کلام او از هر سخنی بالاتر است هیچ کلامی برتر از سخن او وجود ندارد، کلام او مادون خود را خرد و بی مقدار به هم می نماید.

(سیره ابن هشام ج 1 ص 289 )

قرآن معجزه است زیرا از اخبار غیبی مردم را مطلع ساخته

ص: 31

«غُلِبَتِ الرُّومُ فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ» روم2-3

رومیان شکست خوردند، در نزدیک این سرزمین و بعد از شکست به زودی پیروز خواهند شد.

در جنگ بدر ابوجهل گفت ما امروز از محمد و یارانش انتقام خواهیم گرفت ولی خداوند او را هلاک کرد و جمعیتش را متفرق ساخت. قرآن چنین می فرماید:

»أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُنْتَصِرٌ سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَيُوَلُّونَ الدُّبُرَ» (قمر44-45)

یا این که می گویند: ما جمعیتی هستیم که یاری همدیگر می کنیم. البته به زودی این جمع شکست

می خورند و پشت به جنگ می کنند.

پیشگویی علمی قرآن درباره مسایلی که بشر پس از قرنها به آن دست یافت

«وَالْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنْبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْزُونٍ»

(حجر -19 )

زمین را گسترش دادیم و در آن کوههای ثابتی را قرار دادیم و همه نوع چیزهای موزون و مناسب در آن بروئیدیم.

در علم گیاه شناسی ثابت شده که هر یک از انواع نباتات از اجزای خاص و با میزان معینی ترکیب یافته به طوری که اگر بعضی اجزای آن کم و زیاد میشد از صورت آن نبات خاص خارج و نبات دیگری می گردید.

«وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ» (حجر-22)

بادهای بارور کننده را فرو ستادیم.

درختان و نبات مانند حیوانات نیاز تلقیح دو جنس مخالف

ص: 32

هستند و بدون آن میوه ای نمی دهند و این تلقیح و آمیزش به وسیله بادها انجام میگیرد.

درباره حرکت زمین قرآن می فرماید:

«الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا»

خدایی که زمین را برای شما گهواره قرار داد.

آری کره زمین بوسیله حرکت وضعی و انتقالی که دارد برای ساکنان آن آرامش ایجاد می کند همان طور که گهواره برای کودک آرامش ایجاد می نماید.

مولایمان امیرالمؤمنین (علیه السلام) در جای دیگر درباره رسول الله(صلی الله علیه و آله) و معجزه ارزشمندش قرآن، چنین می فرماید:

تا این که زمانی فرا رسید که خداوند تبارک و تعالی حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) را به پیامبری مبعوث نمود با این هدف که و وعده های خود را واقعیت بخشد و نبوت را به کمال رساند. در حالی که از پیغمبران گذشته درباره پیامبری او پیمان گرفته و نشانه های او در کتابهای آسمانی داده شده و ولادت او برای همه مبارک و خجسته بود........

آن گرامی در ادامه فرمایشات خود فرمود:

«كِتَابَ رَبِّكُمْ فِيكُمْ مُبَيِّناً حَلَالَهُ وَ حَرَامَهُ وَ فَرَائِضَهُ وَ فَضَائِلَهُ وَ نَاسِخَهُ وَ مَنْسُوخَهُ وَ رُخَصَهُ وَ عَزَائِمَهُ وَ خَاصَّهُ وَ عَامَّهُ وَ عِبَرَهُ وَ أَمْثَالَهُ وَ مُرْسَلَهُ وَ مَحْدُودَهُ وَ مُحْكَمَهُ وَ مُتَشَابِهَهُ مُفَسِّراً مُجْمَلَهُ وَ مُبَيِّناً غَوَامِضَهُ»

خطبة - 1

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و کتاب خدا قرآن را در بین شما گذاشت حلال و حرام آن روشن است. واجب و مستحب آن پیداست ناسخ و منسوخ و هر چه که در آن اجازه دارید و هر چه در عمل به

ص: 33

آن مجاز نیستید در آن کتاب موجود است. همچنین احکام خاص و عام و مسائل عبرت انگیز و ضرب المثل ها و احکامی که مطلق است و احکامی که محدود و مقید است و آیه های محکم و مشابه همگی در کتاب یافت میشود.

قرآن خود تفسیر کننده جملات و بیان کننده مطالب پیچیده آن است.

چند ویژگی حضرت محمد(صلی الله علیه و آله)

ا و اینک به چند ویژگی پیامبر عظیم الشأن اسلام بر اساس آیات و روایات توجه بفرمائید

و امام مجتبی (علیه السلام) فرماید که مردی یهودی مذهب به محضر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شرفیاب شد و در خواست پاسخ چند سؤال را نمود و گفت چرا نام شما محمد، احمد، ابالقاسم، بشیر، نذیر و داعی است؟

رسول الله(صلی الله علیه و آله) و فرمود: محمد نامیده شدم زیرا که ستوده در زمین هستم، احمد، زیرا ستوده در آسمان میباشم، ابالقاسم، زیرا که خداوند عزوجل در روز قیامت ایمان آورندگان به من را قسمت بهشت و منکرین مرا قسمت جهنم می نماید. داعی نامیده شدم زیرا که مردم را به دین پروردگارم دعوت نمودم، نذیرم زیرا که مردمی را که از دستوراتم نافرمانی کنند از آتش بیم میدهم و بشیرم زیرا که اطاعت کنندگان دستوراتم را به بهشت مسلم بشارت میدهم.

(بحار ج 16 ص 94 )

«مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا»

(احزاب 4 )

محمد(صلی الله علیه و آله) پدر هیچ کدام از مردان شما نیست، ولکن رسول

ص: 34

خدا و خاتم پیامبران است و خداوند بر همه چیز آگاه است. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود:

« يُّها النّاسُ ، (إنّهُ) لا نَبيَّ بَعدي ، و لا سُنّةَ بَعدَ سُنَّتي ، فمَنِ ادَّعى ذلكَ فدَعواهُ و بِدعَتُهُ في النّارِ ، و مَنِ ادَّعى ذلكَ فاقتُلوهُ»

(امالی مفید ص 32 )

ای مردم بعد از من هیچ پیامبری نخواهد بود و بعد از سنت من هیچ سنتی وجود نخواهد داشت و هر که ادعا پیامبری کند پاداش ادعای او و بدعتش آتش جهنم است. و هرکه چنین ادعایی را کند او را به قتل برسانید.

همو فرمود:

«أَنْا خَاتَمُ اَلنَّبِيِّينَ وَ عَلِيٌّ خَاتَمُ اَلْوَصِيِّينَ»

(بحار ج 16 ص325 )

من خاتم پیامبرانم و على خاتم وصيين و جانشیان پیامبران است. زیباترین و رساترین بیانها را وجود نازنین امیر المؤمنين (صلی الله علیه و آله) درباره پیامبر دارد:

خداوند از همان هنگامی که رسول(صلی الله علیه و آله) ا از شیر گرفته شد برای آن گرامی فرشته ای عظیم الشان را همنشین فرمود تا راههای مکارم اخلاق را بپیماید و محاسن اخلاق جهانیان را شب و روز به او یاد آوری نماید...

با چشم خویش نور وحی و رسالت را دیدم و رایحه نبوت را استشمام کردم و با گوش خویش ناله شیطان را در هنگام نزول وحی بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم و عرض کردم ای رسول خدا به هم این صدای ناله از کیست؟ فرمود: این ناله شیطان است از آن علم جهت که او را نپرستند نومید و مأيوس است.

همانا تو شنوی آنچه را من میشنوم و می بینی آنچه را من

ص: 35

می بینم، مگر آنکه تو پیامبر نیستی و لکن وزیری و به طور قطع تو بر خیر و نیکویی هستی.

و من با او بودم زمانی که سران قریش نزد آن حضرت آمدند و گفتند: ای محمد (صلی الله علیه و آله) تو دعوی کار بزرگ کرده ای که چنین به ادعایی نه پدرانت و نه کسی از خاندانت کرده اند و ما از تو سئوالی

: می کنیم که اگر پذیرفتی و آن را به ما نشان دادی باور می کنیم که و تو نبی و رسول هستی و اگر نتوانستی خواسته ما را برآورده و سازی به تحقیق که تو جادوگر و دروغگو هستی.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: سئوال شما چیست؟ گفتند این درخت را بخوان تا از بیخ و بن بیرون آید و در برابر تو قرار گیرد. پیامبر فرمود: خداوند بر همه چیز قادر است، اگر پروردگار همه این کار را برای شما انجام دهد آیا ایمان می آورید و شهادت به حق میدهید؟ گفتند: آری، فرمود: من آنچه را می خواهید به شما نشان خواهم داد ولی میدانم که شما به راه خیر بازنمی گردید و در بین شما کسی است که در چاه (بدر)انداخته می شود و کسی است که گروهها را گرد هم خواهد آورد. آنگاه فرمود:

ای درخت اگر به خدا و روز قیامت ایمان داری و میدانی که من رسول خدایم از ریشه و بن بیرون آی و به اذن پروردگار در مقابل من قرار گیر. به آن خدایی که حضرتش را به حق مبعوث به رسالت فرمود درخت از ریشه و بن بیرون کنده شد و نزد آن رسم گرامی آمد و در حالی که صدایی سخت مانند صدای بالهای مرغان داشت و همانند مرغ پر و بال زنان ایستاد و شاخه بلند و خود را بر سر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و بعضی از شاخه هایش را بر دوش من افکند و من در طرف راست پیامبر(صلی الله علیه و آله) بودم.

ص: 36

پس وقتی آنان این معجزه را دیدند از روی گستاخی و کبر گفتند: بگو تانیم آن نزد تو آید و نیم دیگر بر جای ماند. رسول(صلی الله علیه و آله) قال این چنین کرد و امر فرمود نیم آن نزد حضرت آمد چنان با شتاب و سخت ترین صدا که نزدیک بود به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و ا بپیچد. آن مردم بار دیگر از روی ناسپاسی و ستیزگی گفتند: امر و کن این نیمه بازگردد و به نیمه خود پیوند خورد مثل اول: پیامبر امر فرمود درخت بازگشت.

پس من گفتم: لا إله إلا الله من اول کسی هستم که به تو ایمان آوردم ای رسول خدا و اول کسی هستم که اقرار میکنم که این درخت آنچه فرمودی اجرا کرد و تا نبوت تو را تصدیق کند و کلامت را بزرگ شمارد.

پس آن قوم دسته جمعی گفتند: جادوگری است دروغگو!!!شگفتا جادویی که با تردستی و سرعت انجام می دهد و گفتند آیا ترا در کارت غیر این شخص که منظورشان من بودم تصديق می کند؟ و من از گروهی بودم که از سرزنش ملامت کنندگان باز نمی ایستند .(خطبه 234)

همان گرامی فرمود:

«اخْتارَهُ مِنْ شَجَرَةِ الانْبِياءِ، وَ مِشْكاةِ الضِّياءِ، وَ ذُؤابَةِ الْعَلْياءِ، وَ سُرَّةِ الْبَطْحاءِ، وَ مَصابيحِ الظُّلْمَةِ، وَ يَنابيعِ الْحِكْمَةِ طَبيبٌ دَوّارٌ بِطِبِّهِ، قَدْ اَحْكَمَ مَراهِمَهُ وَ اَحْمى مَواسِمَهُ، يَضَعُ مِنْ ذلِكَ حَيْثُ الْحاجَةُ اِلَيْهِ: مِنْ قُلُوب عُمْى، وَ آذان صُمٍّ، وَاَلْسِنَة بُكْم. مُتَتَبِّعٌ بِدَوائِهِ مَواضِعَ الْغَفْلَةِ، وَ مَواطِنَ الْحَيْرَةِ»

(خطبة - 107 )

پروردگار متعال رسول الله(صلی الله علیه و آله) را از درختی برگزید که ریشه اش پیامبران و آل ابراهیم بودند. از چراغدان نور و روشنایی

ص: 37

و از پیشانی شرف و سربلندی و از قلب سرزمین «بطحاء» مگه معظمه و از میان کسانی که چون چراغ در تاریکیها و از چشمه های حکمت بودند. او طبیبی است که برای معالجه بیماران خود در گردش است.

و داروهای او بهترین نوع درمان را انجام میدهد و آنجا را که دارو سودی ندهد، داغ او سوزان است و آن را بر دلهایی می نهد و که از دیدن حق کورند و بر گوشها و زبانهایی می گذارد که ناشنوا و و گنگ هستند و با داروی خود دلهای غفلت زده و حیرت زده را شفا می بخشد.

جهان شمولی پیامبر:

«إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ مُحَمَّداً (صلی الله علیه وآله) نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ وَ أَمِيناً عَلَى التَّنْزِيلِ وَ أَنْتُمْ مَعْشَرَ الْعَرَبِ عَلَى شَرِّ دِينٍ وَ فِي شَرِّ دَارٍ، مُنِيخُونَ بَيْنَ حِجَارَةٍ خُشْنٍ وَ حَيَّاتٍ صُمٍّ تَشْرَبُونَ الْكَدِرَ وَ تَأْكُلُونَ الْجَشِبَ وَ تَسْفِكُونَ دِمَاءَكُمْ وَ تَقْطَعُونَ أَرْحَامَكُمْ، الْأَصْنَامُ فِيكُمْ مَنْصُوبَةٌ وَ الْآثَامُ بِكُمْ مَعْصُوبَةٌ.»

(خطبه - 26 )

خداوند حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) او را فرستاد تا جهانیان را از خشم او بترساند و فرمان خدا را بدون هیچ کم و زیاد ابلاغ نماید. و شما ای گروه عرب قبل از بعثت آن حضرت بدترین عقاید را داشتید و در بدترین جایگاه زندگی می کردید. محل سکونت شما بین سنگلاخ ها و مارهای پر زهری بود که از صداها فرار نمی کردند. هم آب آشامیدنی شما لجن و تیره و غذایتان زبر و خشن بود. خون به یکدیگر را می ریختید و با خویشاوندان قطع رابطه می کردید. و بتها را همه جا نصب کرده بودید و همه نوع خطا بین شما رواج داشت یکی از نکات بسیار مهم رسالت پیامبر عظیم الشأن اسلام

ص: 38

عمومیت و جهان شمولی آن حضرت بوده است. در این رابطه آیات و روایات فراوانی به چشم می خورد که حکایت از جهان شمولی رسالت پیامبر(صلی الله علیه و آله) دارد.

«وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ»

(انعام -19)

و به من این قرآن را وحی میکند تا به توسط آن شما و هرکه این قرآن به او می رسد از خدا بترسانم.

«وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ»

(سبأ - 28 )

ما تو را جز برای همه مردم جهان نفرستادیم.

«قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعًا»

(اعراف - 158 )

بگو: ای مردم من برای همگی شما از جانب خداوند پیام آورم.

«وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ»

(أنبياء - 107 )

ما تو را جز برای رحمت جهانیان نفرستادیم.

«هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَق»

خداست که پیامبرش را با هدایت و دین حق فرستاده تا بر تمامی ادیان برتری پیدا کند، گرچه مشرکان کراهت داشته باشند.

اما بعضی از روایاتی که دلالت بر جهان شمولی و دعوت عام رسول الله (صلی الله علیه و آله) می کند عبارت است از:

« أنا رَسولُ مَن أدرَكتُ حَيّا و مَن يُولَدُ بَعدي»

(میزان الحكمة ج 9 ص 633 )

من پیامبر همه کسانی هستم که در زمان زنده بودنم آنان را

ص: 39

درک می کنم و بعد از وفات من به دنیا می آیند.

«اُرْسِلْتُ اِلَي النّاسِ كافَّةً، بِي خُتِمَ النَّبِيُّون»

(همان مدرک)

من برای تمامی مردم مبعوث به رسالت شدم و به من پیامبری پایان می پذیرد.

امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«إنّ اللّه َ تباركَ و تعالى أعطى محمّدا صلى الله عليه و آله شَرائعَ نُوحٍ و إبراهيمَ و موسى و عيسى ··· و أرسَلَهُ كافّةً إلَى الأبيَضِ و الأسوَدِ ، و الجِنِّ و الإنسِ»

(بحار ج 16 ص331 )

خداوند تبارک و تعالی شریعت نوح و ابراهیم و موسی و عیسی را به حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) عنایت فرمود و او را برای همگان اعم از سفید و سیاه و جن و انسان مبعوث به رسالت نمود.

اعتدال و میانه روی:

«حَتَّى أَفْضَتْ كَرَامَةُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى إِلَى مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) فَأَخْرَجَهُ مِنْ أَفْضَلِ الْمَعَادِنِ مَنْبِتاً وَ أَعَزِّ الْأَرُومَاتِ مَغْرِساً»

تا این که کرامت و بزرگواری پروردگار شامل حال حضرت محمد (علیه السلام) شد و او را بهترین خاندان و گرامی ترین دودمان قرار داد و از شجره طیبه ای که پیامبران و امینان خود را از آن انتخاب

کرده بود. فرزندان و عترت او بهترین هستند، خاندانش نیکوترین خاندان و دودمان او بهترین دودمانند.

در اطراف مکه رشد کردند و در مجد و شرافت نمو نمودند. و این شجره طیبه را شاخه های بلندی است که دست هر کس به و آنها نرسد.

ص: 40

حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) پیشوای کسی است که راه تقوی را پیشه کند و چراغ آن کسی است که طالب راهنمایی باشد.

«سِيرَتُهُ الْقَصْدُ وَ سُنَّتُهُ الرُّشْدُ وَ كَلَامُهُ الْفَصْلُ وَ حُكْمُهُ الْعَدْلُ»

(خطبة - 93 )

سيرة او میانه روی و سنت او دعوت به راه رشد و کمال است، کلامش حق را از باطل جدا می سازد و داوری او بر اساس عدالت است.

أمی بودن حضرت :

از ویژگیهای رسول الله (صلی الله علیه و آله) ندیدن استاد و درس نخواند. بودن اوست که قرآن بدان اشاره دارد.

«وَمَا كُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ»

تو هیچ گاه در گذشته کتابی نخوانده ای و با دست خود چیزی ننوشته ای تا مبادا اهل باطل در کار تو تردید کنند.

امام رضا (علیه السلام) در مناظرات خود با رهبران ادیان دیگر و در اثبات نبوت خاتم انبیاء حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) می فرمود:

(عیون اخبار الرضا(علیه السلام) ج ا ص 136 )

از آیات الهی آن است که پیامبری را مبعوث به رسالت نمود که یتیم و فقیر و رعیت و اجیر دیگران بود کتابی را نیاموخته بود و به درس استادی حضور نیافته بود و با این اوصاف با قرآنی جلوه گر شد که داستان پیامبر و اخبار آنها را کلمه به کلمه در بردارد

ص: 41

و اخبار گذشتگان و اخبار آیندگان را تا روز قیامت بازگو نموده است.

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد

خلق عظیم :

مردی از امیر المؤمنین علی (علیه السلام) در خواست کرد اخلاق تو پیغمبر (صلی الله علیه و آله)را برایش بشمارد. امام (علیه السلام) فرمود: تو نعمتهای دنیا را بشمار تا من نیز اخلاق آن جناب را برایت شماره کنم، عرض دم کرد چگونه ممکن است نعمتهای دنیا را احصاء کرد با این که خداوند در قرآن می فرماید:

«وَإِن تَعُدُّواْ نِعْمَةَ اللّهِ لاَ تُحْصُوهَا»

اگر نعمتهای الهی را شماره کنید نمی توانید بپایان رسانید. امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود: خداوند تمام نعمتهای دنیا را قليل وكم می داند و می فرماید:

«قُلْ مَتَاعُ الدَّنْيَا قَلِيلٌ»

بگو متاع دنیا اندک است و اخلاق رسول الله (صلی الله علیه و آله) را در این آیه عظیم شمرده و چنانچه می فرماید:

«وَ إِنَّك َ لَعَلي خُلُق ٍ عَظِيم ٍ»

ترا خوئی بسیار بزرگ است. اینک تو چیزی که قليل است نمی توانی شماره کنی، من چگونه چیزی که عظیم و بزرگ است مردم شمارش نمایم! ولی همین قدر بدان اخلاق نیکوی تمام همه پیامبران مظهر یکی از اخلاق پسندیده بودند چون نوبت به آن و جناب رسید تمام اخلاق پسندیده را جمع کرد و از این رو فرمود:

«بُعِثتُ لِاُتَمّمَ مَکارِمَ الاخلاق»

ص: 42

من بر انگیخته شدم تا اخلاق نیکو را تمام کنم.

(وقایع الایام ج 3 ص 25 )

ارزش صلوات بر محمد و آل محمد:

در دیدگاه اهل لغت صلوات به معنی دعاء و رحمت و استغفار و است در حالی که لفظ صلوات مترادف رحمت و دعا در مواقع استعمال نیست. چنانکه خداوند تبارک و تعالی درباره اهل صبر می فرماید:

»اؤلئك عليهم صلوات من ربهم ورځم«

(بقرة - 157 )

برایشان درودهای پروردگار و رحمت حق خواهد بود. و یا در دعاها می خوانیم که

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ ارْحَمْ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ»

بنابراین موارد استعمال ذکر صلوات فرق می کند و مختصر آنکه معنای صلوات تقاضای رحمت توأم با تکریم برای محمد و آلش از درگاه الهی است.

در بیان امام صادق (علیه السلام) صلوات اذعان و اعتراف به عهدی است که در عالم ذر با پروردگار خویش درباره توحید و نبوت و ولایت داشته ایم:

مَنْ صَلَّى عَلَى اَلنَّبِيِّ (صلی الله علیه و آله) فَمَعْنَاهُ أَنِّي أَنَا عَلَى اَلْمِيثَاقِ وَ اَلْوَفَاءِ اَلَّذِي قَبِلْتُ حِينَ قَوْلِهِ تعالی- أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ»

(بصائر الدرجات ص 159 )

من بر انگیخته شدم تا اخلاق نیکو را تمام کنم.

(وقایع الایام ج 3 ص 25 )

کسی که بر حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) درود بفرستد معنایش این

ص: 43

است:

بدرستی که من بر میثاق خود که در عالم ذر با خداوند بستم (همان موقع که فرمودأَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ)پا برجا و وفادار مانده ام. در بعضی روایات معتبر ده معنا برای ذکر صلوات نقل شده است:

ثبت نام و اما از نظر جالبان

1- اعتراف به خداوند تبارک و تعالی

2- اعتراف به رسول الله انا

3- اعتراف به ائمه طاهرین علا

4- اعتراف به قیامت

5- دعایی است که مغز عبادت است

6- شاکری است بر نعمت رسالت و ولایت

7- اعتراف به بندگی و احتیاج رسول خدا و ائمه (علیه السلام) به پروردگار

8- مدد گرفتن کسی که ذکر صلوات را می گوید از رسول و آلش(صلی الله علیه و آله)

9- ادخال سرور بر محمد و آل او (صلی الله علیه و آله)

10- طلب رحمت و مغفرت برای خویش کردن

وسایل الشیعه ج 4 ص 943

معنای صلوات پروردگار و ملائکه و مؤمنین متفاوت است و هر کدام معنای خاصی دارند. به این روایت توجه فرماید:

یکی از یاران امام صادق (علیه السلام) می گوید: از آن گرامی درباره احکام پروردگار، پرسیدم:

«إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا»

(احزاب - 56 )

خداوند و فرشتگانش بر پیامبر درود می فرستند ای مؤمنان

ص: 44

بر او درود بفرستید و با احترام بر او سلام کنید.

اما در پاسخ فرمود: صلوات خداوند یعنی رحمت و صلوات ملائکه تزکیه و تطهیر و صلوات مردم دعاء است. راوی میگوید عرض کردم چگونه بر محمد و آلش درود بفرستیم؟ امام (علیه السلام) فرمود: بگویید:

«صَلَواتُ اللهِ وَ صَلَواتُ مَلائِکَتِهِ وَ أنْبِیائِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جَمیعِ خَلْقِهِ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ السَّلامِ عَلَیْهِ وَ رَحَمهُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ»

(معانی الاخبار ص 368 )

ابی عبدالله برقی می گوید: مردی به امام صادق (علیه السلام) عرض کرد فدایت شوم به من بفرمایید که منظور پروردگار از جمله «يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ »

(انبياء - 20 )

(ملائکه شب و روز تسبیح گوی پروردگار و سستی روا نمیدارند)

امام (علیه السلام) فرمود: خداوند تبارک و تعالی وقتی حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) را خلق نمود به فرشته ها امر فرمود که به مقدار صلوات بر محمد از ذکر من کم کنید و گفتار انسان در نماز وقتی می گوید:

«صَلَّی اللّه عَلی مُحَمَّد» مثل گفتن« سُبْحَانَ اللهِ، وَالْحَمْدُ لِلَّهِ، وَلَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ، وَاللهُ أَكْبَرُ»است.

(بحار الانوار ج 94 ص 72 )

صلوات کامل:

از سخنان گذشته این نتیجه به دست آمد که ضمیمه کردن آل محمد (صلی الله علیه و آله) بر صلوات حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) الزامی است و با هم این بی انصافی است که بعضی ها از روی عمد و یا از روی بی حالی می صلوات را ناقص و بدون انضمام آل محمد می فرستند. در و احادیث حتی از طریق اهل سنت نقل شده که صلوات را ناقص ادا

ص: 45

نکنید ابن حجر مکی می گوید: رسول الله(صلی الله علیه و آله) و فرمود:

«لا تبخلوا على الصلوة البتراء»صلوات دم بریده و ناقص بر من نفرستید.»فقالو: و ما اللؤة البثراء؟» عرض کردند صلوات ناقص چیست؟ فرمود: این که بگویید:« اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ » و

و به توقف کنید. بلکه باید بگویید:

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ»

(الصواعق المحرقة ص 87 )

متأسفانه گاهی از دوستان اهل بیت (علیه السلام) نام رسول خدا (صلی الله علیه و آله)او را بدون ذكر آل محمد و یا آنکه أسماء شريف رسول (صلی الله علیه و آله)و ائمه عالی را با لفظ (صلی الله علیه و آله) و (علیه السلام)در کتابت قرار میدهند.

صدوق علیه الرحمه به سند خود که متصل به مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) است در حدیثی نقل می کند که آن گرامی از قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت نمود که: هر کس بگوید:

«صَلِّی الله عَلَى مُحَمَّدٍ وَآلِه»

خداوند تبارک و تعالی می فرماید:

»صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْكَ فَلْيُكْثِرْ مِنْ ذَلِكَ«

درود خدا بر تو باد بیشتر این ذکر را بازگو کن. و هرکس بگوید:

«صَلِّی اللَّهِ عَلَی مُحَمَّدٍ وَلَمْ یصَلِّ عَلَی آله»

بر حضرت محمد درود بفرستد و بر آلش نفرستد.

«لَمْ يَجِدْ رِيحَ اَلْجَنَّةِ وَ إِنَّ رِيحَهَا لَتُوجَدُ مِنْ مَسِيرَةِ خَمْسِمِائَةِ عَامٍ»

بوی بهشت را که از مسیر پانصد سال راه استشمام می شود نتواند بویید.

(وسایل ج 6 ص 1219)

یک روز رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به علی (علیه السلام) فرمود: می خواهی به تو مژدهای بدهم؟ عرض کرد بلی پدر و مادرم فدایت باد بی شک

ص: 46

شما جز مژده به خوبی و خیر نمیدهید.

پیامبر فرمود: جبرئیل خبر عجیبی به من داد. على (علیه السلام)عرض کرد چه خبری؟

فرمود: خبر داد که هر کس از امت من صلوات را همراه با صلوات بر عترت و اهل بیت من قرار دهد، درهای آسمان به روی او باز می گردد و ملائکه هفتاد مرتبه بر او درود می فرستند و اگر گنکهار باشد با ذکر صلوات گناهانش مثل برگ درختان می ریزد و خداوند می فرماید:

«لَبَّیک یا عَبْدِی وَ سَعْدَیک یا مَلائِکتِی أَنْتُمْ تُصَلُّونَ عَلَیهِ سَبْعِینَ صَلاةً وَ أَنَا أُصَلِّی عَلَیهِ سَبْعَمِائَةِ صَلاة» لبیک ای بنده من و سعدیک، سپس خطاب به فرشتگان می فرماید ای ملائکه من، شما هفتاد بار به او درود بفرستید و من هفتصد بار به او درود میفرستم! آنگاه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و فرمود: اگر کسی بر من درود بفرستد و بر اهل بیت من درود نفرستد بین او و آسمان هفتاد حجاب به وجود می آید و پروردگار در جوابش می فرماید: «لا لَبَّيْكَ ولا سَعْدَيْكَ»

ای فرشتگان من دعایش را بالا نبرید مگر آنکه عترت پیامبر را به حضرتش ملحق کند.

(امالی صدوق ص 345 )

ثواب و فضیلت ذکر صلوات:

در میان اذکار و اوراد وارده ذکر شریف صلوات بر محمد و آل محمد از ثواب و فضیلت فوق العاده ای برخوردار است و کمتر ذکری است که پروردگار به صراحت اهل ایمان را به گفتن آن

ص: 47

مکلف کرده باشد.

تکلیف از فعل امر که از آن استفاده وجوب می شود استنباط میگردد.

«صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلیما»

در حدیثی رسول (صلی الله علیه و آله) می فرمود:

»أَكْثِرُوا اَلصَّلاَةَ عَلَيَّ فَإِنَّ اَلصَّلاَةَ عَلَيَّ نُورٌ فِي اَلْقَبْرِ وَ نُورٌ عَلَى اَلصِّرَاطِ وَ نُورٌ فِي اَلْجَنَّةِ»

(بحار ج 94 ص70 )

زیاد بر من درود بفرستید زیرا که درود بر من نور در قبر و نور بر صراط و نور در بهشت خواهد بود.

همان گرامی فرمود:

«مَنْ صَلَّی عَلَیَّ کُلَّ یُومٍ ثَلاثَ مَرّاتٍ وَفِی کُلِّ لَیْلَۀٍ ثَلاثَ مَرّاتٍ حُبّاً لِی وَشُوقَاً إلَِیَّ کانَ حَقّاً عَلی اللهِ عَزَّوَجَلَّ أنْ یَغْفِرَ لَه ذُنُوبَه تِلکَ اللیلۀَ وَذلکَ الیومَ»

(همان مدرک)

کسی که هر روز و هر شب سه بار را روی علاقه و شوق بر من درود بفرستد بر پروردگار است که گناهان آن شب و روزش را ببخشد.

یکبار مردی یهودی به امیرالمؤمنان علی (علیه السلام) عرض کرد چگونه رسول اسلام(صلی الله علیه و آله) و بر سایر انبیاء برتر است در حالی که ملائکه بر آدم سجده کردند؟!

امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود: خداوند چیزی به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)عنایت نموده که برتر است و آن صلوات خداوند بر او و فرمان دادن به ملائکه که به او درود بفرستند و همه مردم را تکلیف فرمود تا قیامت بر او درود و سلام فرستند، بهمین جهت فرمود:

«انَّ اللهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ تا آخر آيه»

ص: 48

و هر کس در زمان حیات پیامبر و بعد از وفات آن گرامی به او درود بفرستد ده حسنه پاداش می گیرد و خداوند بزرگ اجابت دعای امت را موقوف به ذکر صلوات بر حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) قرار داده و بنابراین این آنچه به حضرت او داده بزرگتر واعظم است بر آنچه به حضرت آدم (علیه السلام) عطا فرموده است.

(ارشاد القلوب ص 219 )

رسول الله(صلی الله علیه و آله) فرمود:

«أَنَا عِنْدَ اَلْمِيزَانِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ فَمَنْ ثَقُلَتْ سَيِّئَاتُهُ عَلَى حَسَنَاتِهِ جِئْتُ بِالصَّلاَةِ عَلَيَّ حَتَّى أُثَقِّلَ بِهَا حَسَنَاتِهِ.»

(ثواب الاعمال ص 140 )

من در روز قیامت کنار میزان حضور دارم. هر که لغزشهایش بر نیکیهایش سنگینی کند، درودهایی که بر من فرستاده حاضر میکنم تا آن حد که نیکیهایش بر بدیهایش سنگینی کند.

خواص و آثار صلوات:

1- طیب و پاکیزگی دل و روح: درود بر محمد و آل محمد تطهیر روح است و به این دلیل که روح درود فرستنده به شجرة طیبه متصل می شود و این اتصال ولایتی مورد تأیید نور الهی قرار می گیرد و اگر باطنی آلوده باشد با این ذکر شریف پاکیزه میگردد.

«فَأُولَئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ»

(فرقان - 70 )

اینها لغزشهایشان به حسنات تبدیل می گردد.

به کلام نورانی امام رضا (علیه السلام) توجه کنید:

«مَنْ لَمْ یَقْدِرْ عَلَی مَا یُکَفِّرُ بِهِ ذُنُوبَهُ فَلْیُکْثِرْ مِنَ الصَّلاةِ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فَاِنَّهَا تَهْدِمُ الذُّنُوبَ هَدْماً»

(وسایل ج 4 ص 1212)

ص: 49

کسی که قادر نیست کفاره گناهان خود را بدهد زیاد بر محمد و آلش درود بفرستد زیرا که به طور قطع باعث از بین رفتن گناهان می گردد.

2- جلب محبت پروردگار: وقتی بنا شود گفتن« اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ» سبب تطهیر دل شود بی شک مطهرون و پاکیزگان مورد محبت و علاقه پروردگارند.

« إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ »

(بقره - 222 )

خداوند توبه کنندگان و پاکیزگان را دوست می دارد.

3- استجابت دعا: از آنجایی که ذکر صلوات بدون چون و چرا مستجاب است و از دعاهایی است که قطعى الاجابه می باشد بنا بر این اگر کسی اول و آخر هر نوع دعا و حاجت خود بر محمد و

همه آلش صلوات بفرستد آیا پروردگار اول و آخر دعا را مستجاب می کند و وسط دعا را بدون اجابت می گذارد؟ نه چنین است بلکه به برکت و نورانیت صلوات بر محمد و آلش مجموع دعا را مستجاب می نماید.

امیر مؤمنان (علیه السلام) فرمود:

«اذَا كَانَتْ لَكَ إِلَى اللهِ سُبْحَانَهُ حَاجَةٌ فَابْدَأْ بِمَسْأَلَةِ الصَّلاَةِ عَلَى رَسُولِهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، ثُمَّ سَلْ حَاجَتَكَ، فَإِنَّ اللهَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُسْأَلَ حَاجَتَيْنِ فَيَقْضِيَ إِحْدَاهُمَا وَيَمْنَعَ الْأُخْرَى »

(حكم و مواعظ - 361 )

زمانی که از خداوند سبحان حاجتی می خواهی نخست با ذکر صلوات بر حضرت محمد (صلی الله علیه و آله)و شروع کن و بعد حاجتت را سئوال می نما. زیرا که خداوند کریم تر از آن است که تو دو سئوال و حاجت از و او بنمایی یکی را برآورده کند و دیگری را اعتناء نکند

4- رفع نفاق: از خواص و آثار صلوات شکستن نفاق و ایجاد

ص: 50

همدلی است. بالا بردن صدا اثر خاصی در رفع نفاق دارد همان طور که بالا بردن صدا در گفتن اذان و تلاوت قرآن اثر خاصی در شنونده میگذارد.

به دو روایت از رسول الله (علیه السلام) توجه فرمایید.

«الصَّلاةُ علَيَّ و على أهلِ بَيتي تَذهَبُ بالنِّفاقِ »

(وسایل ج 4 ص 1211 )

درود بر من و اهل بیت من نفاق را از بین می برد

«ارفَعوا أصواتَكُم بالصَّلاةِ علَيَّ ؛ فإنّها تَذهَبُ بالنِّفاقِ »

(کافی ج 2 ص 493)

صدای خود را در هنگام درود بر من بلند کنید که باعث نابودی نفاق می گردد.

ص: 51

جلد 8 - امامت از منظر نهج البلاغه

مشخصات کتاب

سرشناسه:ارفع، سید کاظم، 1323 -

عنوان قراردادی:نهج البلاغه .فارسی- عربی .برگزیده. شرح

Nahjol-Balaghah .Persian- Arabic . Selection. Commantries

عنوان و نام پديدآور:امامت از منظر نهج البلاغه [کتاب]/ نویسنده سیدکاظم ارفع.

مشخصات نشر:تهران : هوشمند ، 1393.

مشخصات ظاهری:41 ص.؛ 21/5×14/5س م.

شابک:978-600-94484-6-3

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

يادداشت:چاپ قبلی: پیام عدالت، 1382.

يادداشت:بالای عنوان: درس هشتم.

عنوان دیگر:درس هشتم.

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه -- امامت

موضوع:Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghah -- Imamate

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

موضوع:Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghah -- Criticism and interpretation

موضوع:امامت

موضوع:Imamate

شناسه افزوده:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه. برگزیده. شرح

شناسه افزوده:Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghahba

رده بندی کنگره:BP38/09 /الف8 الف4 1393

رده بندی دیویی:297/9515

شماره کتابشناسی ملی:3607014

ص: 1

اشاره

بسم الرحمن الرحیم

ص: 2

ص: 4

درس هشتم

امامت از منظر نهج البلاغه

ص: 3

فهرست مطالب

معنای لغوی امام...... 3

نکاتی مهم درباره صفات و ویژگیهای امام......7

عصمت امام......8

علم و دانش امام...... 10

شجاعت امام......13

زهد امام......16

عدالت امام......21

انتصاب امام......25

سرمایه امامت و ولایت......28

ص: 5

ص: 6

معنای لغوی امام:

امامت در لغت به معنای رهبری و پیشوایی و امام یعنی مقتدا و پیشوا خواه انسان یا غیر انسان مثل آنکه خداوند تبارک و تعالی کتاب موسی (علیه السلام) را تعبیر به امام فرموده است

«وَمِنْ قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَامًا وَرَحْمَةً»

بقره - 124

و پیش از آن کتاب موسی به عنوان پیشوا و رحمت بوده است.و یا آنکه لوح محفوظ تعبیر به امام شده،

«وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ»

يس - 12

و همه چیز را در امامی آشکار شماره کرده ایم.

و در آنجاکه امامت در انسانی تبلور می یابد و لباس آن بر قامت بشری شایسته در می آید.

«إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»

بقره - 124

خداوند فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم. ابراهیم گفت: امامت من در فرزندانم هست. فرمود: عهد من به ستمگران نمی رسد.

چرا امامت باید همانند نبوت باشد؟!

زیرا که امامت همانند نبوت ضرورت اجتماعی و دینی دارد و علی سعادت و نیکبختی جامعه بشری به استمرار ارشاد و تبلیغ از مبدأ وحی و الهام وابسته است. اگر انبیاء به طور مستقیم یا وحی

ص: 7

با پروردگار ارتباط دارند و قوانینی را برای انسانها از جانب پروردگار می آورند پس از خاتم انبیاء حضرت محمد (صلی الله علیه و آله)می باید افرادی واجد شرایط باشند که مفاهیم قرآن و دین را تبیین کنند و آنها نیز منصوب از جانب خداوند و مورد تأیید اور حضرت بار تعالی باشند. به همین دلیل بود که رسول مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله) و در حدیثی بسیار معروف و مورد تأیید فریقین یعنی حدیث ثقلین امامان معصوم و عترت را ملازم و همراه قران قرار داده و فرمود:

«أنا تاركٌ فِيكم ثَقلينِ تابُ الله وعِترتي»

آیات الولايه ص 6

من دو چیز گرانبها را در میان شما می گذارم، این دو عبارتند از کتاب خدا و عترت من.

یعنی فهم و حقایق قرآن را باید با راهنمایی عترت (علیه السلام) فرا گرفت. و یا آنکه در جای دیگر درک و تأمل قرآن بدانها محول شده است.

«وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»

آل عمران - 8

تأويل قرآن را جز خدا و آنها که در دانش ریشه دارند کسی نداند. ابی بصیر از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که آن گرامی می فرمود:

«نَحنُ الرّاسِخونَ فِي العِلمِ ، ونَحنُ نَعلَمُ تَأويلَهُ»

بحار ج 33 ص 199

راسخون در علم و نیز آگاهان از تأویل آیات قرآن ما هستیم. در حدیثی دیگر از امام باقر (علیه السلام) در تفسیر این کلام خداوند آمده است، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برترین راسخین در علم است زیرا که

ص: 8

خداوند جميع علوم را از تنزيل و تأویل به او آموخته و این ممکن نیست که پروردگار چیزی بر پیامبرش نازل کندو پیغمبرش از تأویل آن بی خبر باشد و همچنین جانشنیان آن حضرت بعد از او آگاه به کل آن علوم هستند.

«وَ أَوْصِيَاؤُهُ مِنْ بَعْدِهِ يَعْلَمُونَهُ كُلَّهُ»

بحار ج 23 ص 199 و کافی ج ا ص 213

پس نتیجه این شد که به حکم ضرورت و از طریق عقل خداوند تبارک و تعالی مردم را بعد از وفات رسول خدا خاتم انبیاء (صلی الله علیه و آله) بدون مرشد و راهنما نمی گذارد زیرا که باید کسانی باشند تا قیام برای حفظ دین و احیاء سنت نمایند و دین را از خطرات دشمنان و فتنه ها حفظ کنند و آن مرشد و راهنما وجود مبارک دوازده امام (علیه السلام) هستند که پروردگار متعال با زبان پیامبر و آنان را منصوب فرمود امام رضا 11 می فرمود:

«أَنّهُ لَوْ لَمْ يَجْعَلْ لَهُمْ إمَامًا قَيّمًا أَمِينًا حَافِظًا مُسْتَوْدَعًا لَدَرَسَتِ الْمِلّةُ ، وَ ذَهَبَ الدّينُ ، وَ غُيّرَتِ السّنَنُ»

تصنیف نهج البلاغه ص 323

اگر خداوند تبارک و تعالی برای امت و مردم امامانی قرار نمیداد که قيم و امین و حافظ و نگهبان باشند ملت از بین می رفتند و دین از دست می رفت و سنت تغییر می کرد.

مولایمان امیرالمؤمنین (علیه السلام) جان کلام را درباره ضرورت وجود امامان معصوم بیان فرموده است:

«اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُهُ »

حكم و مواعظ - 139

پروردگارا، آری، زمین از کسی که به وسیله حجت دین خدا را

ص: 9

پا دارد خالی نماند. که او یا ظاهر و آشکار است و یا ترسان و پنهان از دیدههاست. تا حجتهای الهی و دلیلهای روشن او از بین نرود.

«لَمْ أَنَّ أَفْضَلَ عِبَادِ اللَّهِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ عَادِلٌ هُدِيَ وَ هَدَى فَأَقَامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً وَ أَمَاتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً»

پس بدان بهترین انسانها نزد پروردگار رهبری عادل است که هم خود هدایت شده باشد و هم مردم را به راه راست هدایت کند د وسنتی را که برایش معلوم شده بر پا دارد و بدعتی را که مجهول است نابود سازد.

ضرورت امامت در بیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) به طور روشن مشاهده می شود

«لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ»

زمین را از کسی که به وسیله حجت، دین خدا را بر پا می دارد خالی نمی ماند. برپایی دین خدا به وجود حجت و امام است. لزوم وجود امام در یک جامعه تا به حدی است که اگر دسترسی به امام عادل ممکن نبود حتی وجود غیر عادل از نبودن آن بهتر است چراکه فقدان امام به هرج و مرج اجتماعی و از بین رفتن امنیت و بسیاری مسائل زشت دیگر خواهد شد و از این جهت بود که مولایمان علی (علیه السلام) در رد افکار خوارج و تندرویهای آنها فرمود:

«لابُدَّ لِلنّاسِ مِن أَمِیرٍ بَرٍّ أَو فاجِرٍ»

خطبة - 40

مردم بناچار نیازمند امیری هستند خواه امیری عادل و مدام شایسته و خواه فاجر و غیر عادل.

همان گرامی درباره اهداف حکومت دینی و معنویات امام عادل که خود در رأس آنهاست اینگونه در پیشگاه پروردگار و سخن می گوید:

ص: 10

«اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِي كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي سُلْطَانٍ وَ لَا الْتِمَاسَ شَيْءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ، وَ لَكِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ، فَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ وَ تُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِكَ»

خطبه-131

خدایا تو میدانی که آن چه انجام دادیم به انگیزه مسابقه در کسب سلطنت و به دست آوردن متاع پست دنیا نبوده و بلکه به خاطر این بود که نشانه های از بین رفته دینت را بازگردانیم و اصلاح و آبادی را در شهرها و روستاها آشکار سازیم، تابندگان مظلومت امنیت یابند، و قوانین و حدود تعطیل شده بر پاگردد.

نکاتی مهم درباره صفات و ویژگیهای امام:

مولایمان على (علیه السلام) چنین می فرماید:

«لَا يَنْبَغِي أَنْ يَكُونَ الْوَالِي عَلَى الْفُرُوجِ وَ الدِّمَاءِ وَ الْمَغَانِمِ وَ الْأَحْكَامِ وَ إِمَامَةِ الْمُسْلِمِينَ الْبَخِيلُ، فَتَكُونَ فِي أَمْوَالِهِمْ نَهْمَتُهُ، وَ لَا الْجَاهِلُ فَيُضِلَّهُمْ بِجَهْلِهِ، وَ لَا الْجَافِي فَيَقْطَعَهُمْ بِجَفَائِهِ، وَ لَا الْحَائِفُ لِلدُّوَلِ فَيَتَّخِذَ قَوْماً دُونَ قَوْمٍ، وَ لَا الْمُرْتَشِي فِي الْحُكْمِ، فَيَذْهَبَ بِالْحُقُوقِ وَ يَقِفَ بِهَا دُونَ الْمَقَاطِعِ، وَ لَا الْمُعَطِّلُ لِلسُّنَّةِ فَيُهْلِكَ الْأُمَّة.»

شایسته نیست که کسی که بر ناموس، خون ها، غنیمت ها، احکام دینی و رهبری مسلمانان ولایت دارد بخیل باشد، زیرا چنین فردی به مال و ثروت مردم چشم طمع می دوزد.

و شایسته نیست که امام مسلمین نادان باشد، وگرنه به واسطه نادانی خود مردم را گمراه خواهد کرد و شایسته نیست

ص: 11

امام مسلمین جفا پیشه باشد، وگرنه آنان را مستأصل و پریشان خواهد کرد.

و شایسته نیست رهبر مسلمانان از دولت های بیگانه ترسناک باشد، زیرا در این صورت برخی را بر برخی دیگر ترجیح می دهد و نیز شایسته نیست حاکم اسلامی رشوه گیر باشد، زیرا در این صورت حقوق را پایمال می کند.

ونیز شایسته نیست که پیشوای مسلمانان سنت پیامبران (صلی الله علیه و آله)را نادیده بگیرد، زیرا نتیجه آن هلاکت امت خواهد بود.

نکاتی که در بیان امیر المؤمنین (علیه السلام) درباره خصوصیات امام به چشم می خورد عبارت است از:عصمت امام، علم و دانش امام، عدالت امام، شجاعت و دلیری امام تدبیر و سیاست امام .

عصمت امام:

اولین صفت مهم امام مقام عصمت اوست، عصمت در فهم و بیان معارف و احکام دین، عصمت در عمل به دستورات الهی و عصمت از گناه و مفاسد.

حفظ دین در گرو عصمت امام است و اگر امام معصوم نباشد به طور قطع در احکام و دستورات الهی با رأی خود تغییر و تبدیل ایجاد می کند و بر خلاف خواست پروردگار بدعت در دین خدا میگذارد و یا آنکه در فهم و شناخت معارف الهی ناتوان و ضعیف خواهد بود.

بنابراین به حکم عقل باید امام معصوم باشد که هم درست احکام را بفهمد و هم درست تبیین نماید.

«أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَىفَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»

يونس - 35

ص: 12

آیا آن که به سوی حق هدایت می کند، برای پیروزی سزاوارتر است یا آنکه خود هدایت نمی شود مگر آنکه هدایتش کنند؟! شما را چه می شود و چگونه قضاوت خواهید کرد؟

وقتی خداوند تبارک و تعالی اطاعت از اولى الأمر را همانند اطاعت از خود و پیامبر واجب میداند پیداست که اولي الأمر باید نقص و عیبی در کارشان نباشد تا اطاعت آنها بی قید و شرط واجب باشد و اگر اهل خطا و لغزش باشند و معصیت و نافرمانی خدا را بکنند هرگز خداوند نمی خواهد که بندگان از فاسق و ظالم اطاعت کنند.

نتیجه آنکه به طور قطع اطاعت از اولى الأمر واجب است و هر که اطاعتش واجب باشد باید معصوم باشد در نتیجه اولى الأمر معصومند.

«أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»

نساء - 59

از خدا و رسول خدا و پیشوایان خود اطاعت کنید.

عهد الهی که عبارت از منصب امامت است به نااهل و ظالم تعلق نمی گیرد چنانکه خداوند تبارک و تعالی در پاسخ درخواست ابراهیم (علیه السلام) چنین فرموده است.

«وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» بقره - 124

و به یاد آورید زمانی را که خدای ابراهیم او را به امور گوناگون امتحان کرد و او همه را به جا آورد. خداوند فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم. ابراهیم گفت: امامت در فرزندانم نیز هست. فرمود: عهد من به ظالمان و نااهلان نمی رسد.

ص: 13

شرک به خدا یکی از مصادیق روشن ظلم است و به تعبیر قرآن شریف ظلم بزرگ است

«إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ» لقمان-13

بنابراین کسانی که قبل از قبول اسلام سابقه شرک و بت ہ م پرستی را دارند و به این ظلم بزرگ مبتلا شده اند سزاوار چنین مقامی نیستند و عهد خدا یعنی امامت به ستمکاران همان هایی که به صفت زشت ظلم مبتلا بوده اند نخواهد رسید.

اگر از صراحت آیات بگذاریم راستی اگر دو نفر برای منصب امامت برگزیده شوند یکی با پرونده ای پر از گناه و شرک و بر فرض د که توبه کرده باشد و دیگری کسی که هیچگاه مرتکب گناه نشده

از هنگامه تولد و تا شهادت خدا پرست و پاکدامن بوده و به طور و قطع فرد دوم لایق مقام امامت است.

علم و دانش امام:

امامت در شأن کسی است که آن چه لازمه امامت است بداند از معارف و احکام اسلام بدون آنکه استاد و مدرسه ببیند به طور کامل آگاه باشد تا بتواند مردم را نسبت به دین و وظایف شرعی

آشنا کند.

مولایمان علی (علیه السلام) به گوشه ای از شأن علمی امامان معصوم (علیه السلام) این گونه اشاره می فرماید:

« هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْبَصِيرَةِ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْيَقِينِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْيَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى أُولَئِكَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إِلَى دِينِهِ»

حكم و مواعظ - 139

ص: 14

علم و دانش نور حقیقت بینی را بر آنان تابانده و ایشان روح یقین را دریافته و آنچه برای ناز پروردهها سخت است برای آنان آسان است.و از آنچه نادانان فراری هستند، آنان بدان خو گرفته اند.بابدنهایشان در دنیایند. ولی جانهایشان به ملأ اعلى آویخته است. اینها جانشینان خداوند در روی زمین هستند و مردم را به دین او دعوت می کنند. امام مسلمین باید علم همه چیز را دارا باشد و نسبت به هیچیک از مسائل دنیوی و اخروی بی اطلاع نباشد.

ابن بابویه از حضرت باقر (علیه السلام) از پدرش از جدش (صلی الله علیه و آله) روایت کرده که چون آیه «وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ»نازل شد، ابوبکر و عمر از محل خود برخاستند و گفتند: ای رسول خدا آیا مراد از امام مبین، تورات است؟

رسول خدا فرمود: نه

گفتند: آیا مراد انجیل است؟

فرمود: نه.

گفتند: آیا مراد قرآن است؟

فرمود: نه.

پس از این امیرالمؤمنین وارد شد. حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«هو هذا اله الإمام الَّذِی أَحْصَی اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی فِیهِ عِلْمَ کُلِّ شَیْ»

این است آن امام مبین، این است آن امامی که خداوند تبارک و تعالی در او علم هر چیز را قرار داده است.

غاية المراد ص 516

پیامبر (صلی الله علیه و آله)در جای دیگر فرمود:

ص: 15

«أنَا مَدینَةُ العِلمِ وعَلِیٌّ بابُها، فَمَن أرادَ العِلمَ فَلیَقتَبِسهُ مِن عَلِیٍّ»

بحار ج 40 ص 121

من شهر دانشم و علی به منزله در آن، هرکس دانش طلب می کند باید از علی (علیه السلام) فراگیرد.

رسول الله (صلی الله علیه و آله) در آخرین ساعات عمر خود امیرالمؤمنین على (علیه السلام) را طلبید و با او مدتی طولانی راز گفت، وقتی از کنار پیامبر(صلی الله علیه و آله) جدا شد، عرض کردند یا علی پیامبر چه فرمود: على (علیه السلام)فرمود: پیامبر (صلی الله علیه و آله)هزار راز دانش بر من گشود که از هر در هزار در دیگر باز می شود.

بحار ج 40 ص 121

همان بزرگوار درباره آل محمد (صلی الله علیه و آله)و می فرمود:

«هُمْ عَیْشُ الْعِلْمِ، وَ مَوْتُ الْجَهْلِ. یُخْبِرُکُمْ حِلْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ»

خطبة - 29

آل محمد (صلی الله علیه و آله)و علم را حیات بخشیدند و نادانی را میراندند. بردباری ایشان از علم آنان خبر می دهد. و مولایمان علی (ع) درباره دانش خود فرمود:

«أَيُّهَا النَّاسُ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ قَبْلَ أَنْ تَشْغَرَ بِرِجْلِهَا فِتْنَةٌ تَطَأُ فِي خِطَامِهَا وَ تَذْهَبُ بِأَحْلَامِ قَوْمِهَا» خطبة – 231

ای مردم قبل از آنکه مرا از دست بدهید سئوال کنید که من راههای آسمان را بهتر از راههای زمین میدانم، پیش از آنکه فتنه، چون شتری بی صاحب گام بردارد و مهار خود را پایمال کند و مردم را بیازارد و صاحبان عقل و خرد را حیران نماید.

ص: 16

شجاعت امام:

امام باید شجاعترین مردم عصر خویش باشد تا بتواند فتنهها را سرکوب کند و با باطل به طور قاطع برخورد نماید و هراسی از دشمن نداشته باشد.

امیر المؤمنین (علیه السلام) اشجع مردم عصر خویش بود شجاعت آن گرامی زبانزد خاص و عام بود و دشمنان و کینه توزان هر چه را مخفی کنند دلاوری و شجاعت مولایمان را نمی توانند انکار کنند. درست بیست و سه سال داشت که در شب هجرت پیامبر(صلی الله علیه و آله) و در جای آن حضرت خوابید، آدمکشان با شمشیرهای برهنه به بستر پیامبر حمله بردند على (علیه السلام) از جا برخاست و در بستر نشست، قاتلان با حالتی آشفته پرسیدند محمد کجا رفت؟ فرمود: مگر من مأمور و مسئول نگهداشتن او بودم!

در آن روزی که بنا شد زنها و افراد ناتوان را همراه خود از مکه به مدینه هجرت دهد کفار مکه راه را بر او بستند، آنها را سرکوب کرده و پراکنده نمود و فرمود:

«خَلُّوا سَبِيلَ الْجَاهِدِ الْمُجَاهِدِ ءَالَيْتُ لَا أَعْبُدُ غَيْرَ الْوَاحِدِ»

راه را بر تلاشگر مجاهد باز کنید، زیرا که سوگند یاد کرده ام غیر خدای یکتا را نپرستم.

پس از خروش على (علیه السلام)كفار پراکنده شدند. آن حضرت فرمود: من باید با این همراهان به یثرب خدمت پسر عموی خویش رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مشرف شوم، هرکس جلوی راه کاروان ماگیرد خونش را می ریزم. بحار ج 19 ص 67

در جنگ بدر هنگامی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) مردان قوی هیکل و نیرومند عرب را به خاک انداخت به تنهایی پیش روی رسول الله(صلی الله علیه و آله) می جنگید و از هر طرف که دشمن قصد جان

ص: 17

پیامبر را داشت دفع می کرد تا آنجا که نود زخم بر صورت و اندام نازنین آن بزرگوار وارد شد. و در این موقع بود که جبرئیل ندا داد که:

«لا سَیفَ اِلاّ ذُوالفَقار و لا فَتی اِلاّ عَلی»

جبرئیل گفت: ای رسول خدا، جوانمردی و ایثار علی را می بینی؟

رسول الله (صلی الله علیه و آله)؟ فرمود:

«لانی منه و هو منی»برای آنکه من از علی ام و علی از من است. جبرئیل گفت:« وَ اَنَا مِنْکُما»منم نیز از شما هستم.

بحار ج 20 ص 54

در جنگ خندق عمر وبن عبدود به جنگ علی (علیه السلام) آمد عمرو از اسب پیاده شد و آنرا پی نمود و با شمشیر ضربه ای به سوی مولای متقیان روانه کرد، على ال سپر پیش آورد و شمشیر عمرو به سپر گرفت.

آنگاه امیر المؤمنین علی(علیه السلام) با ضربه ای کاری او را از پا در آورد و او را به قتل رساند، دیگران چون چنین دیدند همگی از پیش علی (علیه السلام) میگریختند.

ارشاد مفید ص 44-45

در جنگ خیبر به میدان رزم شتافت و با اولین کسی که جنگ نمود شخصی به نام مرحب خیبری بود. وی بسیار نیرومند و از بزرگان یهود به شمار می رفت. حضرت علی (علیه السلام) چون ابر توفنده بر او حمله برد و رجز خواند که

«أَنَا اَلَّذِي سَمَّتْنِي أُمِّي حَيْدَرَةٌ ضِرْغَامُ آجَامٍ وَ لَيْثٌ قَسْوَرَةٌ»

مرحب باشنیدن رجز امیر المؤمنين (علیه السلام) ياد کلام دایه کاهنه اش افتاد که گفته بود که بر همه کس پیروز میشوی جز آن کسی که نامش حیدر است و در جنگ با او کشته خواهی شد.

ص: 18

خواست که از جبهه فرار کند که شیطان او را وسوسه کرد که از کجا معلوم است که این شخص همان حیدر گمشده تو باشد در دنیا هزاران حیدر نام وجود دارد از چه میگریزی. دوباره بازگشت و خواست که پیش دستی کند و زخمی بر آن حضرت زند که مولا امیر المؤمنین (علیه السلام) او را امان نداد و با تیغه شمشیرش به خاکش افکند. یهودیان همگی به درون قلعه پناه بردند و در را بستند، على (علیه السلام) پشت در آمد و دری را که بیست تن می بستند یک تنه گشود و از جا کند و بر خندق قلعه یهودیان گذاشت و مسلمانان به عنوان یک پل از آن گذشتند و به قلعه یورش بردند و پیروز شدند.

بحار ج 2 ص 16

نمونه هایی از شجاعت امير المؤمنین (علیه السلام) را ملاحظه فرمودید حال به نهراسیدن آن گرامی از مرگ و قدرت روحی آن و حضرت دقت کنید.

پس از رحلت رسول خدا و ابوسفیان خواست از آب گل آلود ماهی بگیرد و یا از بازار آشفته خليفه تراشی برای خویش بهره گیرد نزد عباس رفت و او را تحریک کرد که به اتفاق نزد علی بن ابیطالب (علیه السلام) برویم و با او بیعت کنیم و از او بخواهیم که قیام کند و اهل سقیفه بنی ساعده را سرکوب نماید.

امام (علیه السلام) فرمود: ای مردم فتنه را با کشتی نجات بشکافید و افتخار به حسب و نسب را کنار بگذارید.

«أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَرَاحَ»پیروز آن نهضت و مبارزه ای است که سپاه و باور داشته باشد که در غیر این صورت و تسلیم شدن و آسوده نشستن سزاوارتر است.

آنچه مرا بدان می خوانید چون آبی بد مزه و متعفن است و مثل لقمه ای است که هر کس بخورد در گلویش می ماند. هرکه

ص: 19

میوه ای را پیش از رسیدن آن بچیند مثل کسی است که در زمین دیگری چیزی کاشته است.

«أَقُلْ يَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ هَيْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتِي وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِم»

خطبة -5 ا

اگر من حرف بزنم میگویند علی بن ابیطالب حرص ریاست دارد و اگر سکوت کنم می گویند از مرگ می ترسد. بعد از این همه حوادث و جنگها و بعد از این حرفها خیلی بعید است که من از مردن ترس داشته باشم.

به خدا سوگند آنس پسر ابیطالب به مرگ بیشتر از آنس کودک به پستان مادر است.

زهد امام:

چرا باید امام زاهد باشد؟ زیرا که بیت المال و سرمایه های عمومی و انفال در اختیار اوست بنابراین اگر زهد در دنیا نداشته باشد تحت تأثیر مواهب و زرق و برق دنیا قرار می گیرد و همه نوع امکانات مادی که در دست قدرت اوست باعث دنیا زدگی و مال اندوزی وی می گردد.

و نتیجه این می شود که عدالت را به اجرا در نیاورد و حقوق مردم و خصوصا طبقه ضعیف جامعه از بین برود.

گذشته از این که امام از نظر رفتار و کردار باید نمونه و اسوه مردم باشد اگر بنا شود که گرایش به دنیا و مادیات داشته باشد افراد جامعه را به دنیاطلبی و دنیا خواهی سوق خواهد داد و در نتیجه هدف امامت از بین خواهد رفت .رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و خطاب به امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود:

ص: 20

«إِنَّ اَللَّهَ قَدْ زَيَّنَكَ بِزِينَةٍ لَمْ يُزَيِّنِ اَلْعِبَادَ بِزِينَةٍ أَحَبَّ إِلَى اَللَّهِ مِنْهَا زَيَّنَكَ بِالزُّهْدِ فِي اَلدُّنْيَا»

خداوند تبارک و تعالی ترا به دو چیزی زینت بخشیده که هیچ بندهای از بندگان خویش را به آن مزین نفرموده و کسی را نسزد که به این مقام برسد و آن عبارت است از زهد در دنیا .

محاسن برقی ص 291

امام علی (علیه السلام) در نامه خود در هنگامی که رئیس حکومت اسلامی بود و همه چیز را از اموال و ثروتهای عمومی در اختیار داشت به عثمان بن حنیف نوشت:

«وَ إِنَّ إِمَامَكُمْ قَدِ اكْتَفَی مِنْ دُنْیاهُ بِطِمْرَیهِ وَ مِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیهِ أَلَا وَ إِنَّكُمْ لاتَقْدِرُونَ عَلَی ذَلِكَ وَ لَكِنْ أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَادٍ وَ عِفَّةٍ وَ سَدا فَوَاللهِ مَا كَنَزْتُ مِنْ دُنْیاكُمْ تِبْراً وَ لاادَّخَرْتُ مِنْ غَنَائِمِهَا وَفْراً وَ لاأَعْدَدْتُ لِبَالِی ثَوْبِی طِمْراً»

بدانید که امام شما از دنیای خود به دو لباس فرسوده و دو قرص نان قناعت کرده و شما نمی توانید مثل امامتان زندگی کنید ولكن مرا با پرهیزکاری و تلاش و عفت و درستکاری خویش یاری نمایید. قسم به پروردگار از دنیای شما طلا نیندوخته و از غنیمتهای آن مال فراوانی ذخیره نکرده و با لباس فرسودهای که در بردارم لباس فرسوده دیگری مهیا نساخته ام.

سوید بن غفه میگوید روزی خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) شرفیاب شدم آن زمانی که حضرت به خلافت ظاهری رسیده و بود، دیدم بر روی حصیر کوچکی نشسته است، در آن خانه جز آن حصیر چیز دیگری نبود. عرض کردم یا علی (علیه السلام) بیت المال در اختیار شماست، در این خانه جز این حصیر چیز دیگر از لوازم

ص: 21

زندگی یافت نمی شود؟ فرمود: سویدبن غفله، عاقل در مسافرخانه و خانه ای که باید از آنجا نقل مکان کند تهیه وسایل نمی نماید. ما خانه امن و راحتی داریم که بهترین اسباب و وسایل خود را به آنجا انتقال می دهیم، بزودی من به سوی آن خانه رهسپار خواهم شد.

انوار نعمانيه ص 18

اسود و علقمه گفتند: بر امير المؤمنین (علیه السلام) وارد شدیم در پیش آن حضرت طبقی از لیف خرما بود و در میان آن دو قرص نان جوین خشک. على (علیه السلام) نان را برداشت و بر روی زانوی خود: گذاشت تا آن را بشکند. پس از شکستن با نمک میل فرمود. روی نانها نخاله های آرد جو بود به فضه خادمه گفتیم چه میشد که نخاله آن را می گرفتی؟ فضه گفت نان گوارا را اگر علی (علیه السلام) بخورد و گناهش برگردن من است در این هنگام امیر المؤمنين (علیه السلام) لبخندی زد و فرمود: من خودم دستور داده ام نخاله اش را نگیرد. گفتم چرا؟ فرمود: زیرا اینطور نفس بهتر ذلیل می شود.

انوار نعمانیه ص 18

در خطبه معروف شقشقیه حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) می فرماید:«وَ لَكِنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا»

ولكن دنیا چشم آنها را پر کرده و زينتهایش دلشان را برده بود. بعد می فرماید: «لالفیتم دُنياكُم هذِهِ أزهَدُ عِندي مِن عَفْطَةِ عَنزٍ» خطبه -3

این دنیای شما نزد من از آب بینی بزی کم ارزشتر است. کم عمربن عبدالعزيز خلیفه اموی با این که از طایفه بنی امیه است درباره مولایمان امیرالمؤمنین (علیه السلام) چنین می گوید:

«ما عَلِمْنا أَحَداً کان في هذه الاُمّة بعد النبيّ صلی الله علیه و آله أَزْهَدُ مِنْ عليّ بن ابيطالبٍ»

تنصیف نهج البلاغه ص 378

ص: 22

ماکسی را در میان امت اسلام بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) زاهدتر از علی بن ابیطالب نشناختیم.

در خبر ضرار بن ضبابی آمده هنگامی که بر معاویه وارد شد و معاویه از او درباره امیر المؤمنین علی (علیه السلام) پرسید؟ گفت: شهادت می دهم که آن گرامی را در بعضی از عبادتگاهها دیدم در حالی که شب پرده های سیاه خود را گسترده بود، او محاسن خود را در دست گرفته و به خود می پیچید مثل کسی که مار او را گزیده است و گریه میکرد مثل آدم ماتم زده و درباره دنیا می فرمود:

«يَا دُنْيَا يَا دُنْيَا إِلَيْكِ عَنِّي أَ بِي تَعَرَّضْتِ أَمْ إِلَيَّ تَشَوَّقْتِ لَا حَانَ حِينُكِ هَيْهَاتَ غُرِّي غَيْرِي لَا حَاجَةَ لِي فِيكِ قَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِيهَا فَعَيْشُكِ قَصِيرٌ وَ خَطَرُكِ يَسِيرٌ وَ أَمَلُكِ حَقِيرٌ آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِيمِ الْمَوْرِدِ .»

حكم و مواعظ 74

ای دنیا، ای دنیا، از من دور شو، آیا خود را به من عرضه میکنی؟ یا نسبت به من اشتیاق داری؟ هنوز هنگام آن نشده است که تو به دل من راه پیدا کنی هیهات، برو غیر من را فریب بده، من به تو حاجتی ندارم. و تو را سه طلاقه کرده ام که در آن رجوع نیست، پس عیش تو کوتاه است و قدر و منزلتت اندک و آرزوی تو پست است. آه از کمی توشه و طولانی بودن راه و دوری سفر و عظمت محل ورود.

البته هیچکس را توانایی متابعت کامل امير المؤمنين (علیه السلام) نیست چنانچه خود حضرت وقتی دید عاصم بن زیاد لباس خشن پوشیده و ترک دنیا کرده فرمود:

« يَا عُدَيَّ نَفْسِهِ، لَقَدِ اسْتَهَامَ بِكَ الْخَبِيثُ، أَمَا رَحِمْتَ

ص: 23

أَهْلَكَ وَ وَلَدَكَ؟ أَتَرَى اللَّهَ أَحَلَّ لَكَ الطَّيِّبَاتِ وَ هُوَ يَكْرَهُ أَنْ تَأْخُذَهَا؟ أَنْتَ أَهْوَنُ عَلَى اللَّهِ مِنْ ذَلِكَ»

ای دشمن نفس خویش شیطان سرگردانت کرده و از راه بدرت نموده به زن و فرزندت رحم نمی کنی؟ آیا خیال میکنی ا و که خداوند تبارک و تعالی نعمتهای پاکیزه اش را بر تو حلال کرده و در عین حال ناخشنود است که از آنها استفاده کنی؟ تونزد پروردگار ذلیل تر از آنی که فکر می کنی؟

عاصم گفت: ای امیر المؤمنین خودت لباس خشن به تن می کنی و نان خشک و سخت می خوری؟ فرمود:

وای بر تو، من مثل تو نیستم. به تحقیق خداوند متعال بر رهبران و امامان حق این گونه مقدر فرموده که زندگی خود را هه مثل ضعیفان جامعه در آورند تا مبادا رنج فقر، فقیران را به طغیان اندازد.

خطبة - 200

تذکر یک نکته مهم در بحث زهد لازم و ضروری است و آن عبارت است از این که زهد در دنیا بدان معنا نیست که انسان از مواهب و نعمتهای دنیا استفاده نکند و مثل عاصم بن زیادها ترک دنیا نماید زهد یعنی دل نبستن به دنیا و وابسته و دلبسته دنیا نشدن و نشان این واقعیت این است که زاهد وقتی نعمتی از نعمتهای دنیا را از دست بدهد تأسف نمی خورد و غم و غصه به روح و روانش راه نمی یابد. و خیلی راحت و آرام از کنار ضربه های مادی و دنیایی گذر می کند. بهتر است این حقیقت را از بیان مولایمان على (علیه السلام) استفاده کنیم که او به قرآن شریف استناد میکند و می فرماید:

«الزُّهدُ كُلُّهُ بَينَ كَلِمَتَينِ مِنَ القُرآن، قالَ اللهُ سُبحانَه:(لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ)،ومَن لَم

ص: 24

يَأسَ عَلَى الماضي ولَم يَفرَح بِالآتي فَقَد أخَذَ الزُّهدَ بِطَرَفَيهِ»

حكم وامواعظ - 431

زهد بین دو کلام از قرآن است« تا به آنچه از دست شما رفته حسرت نخورید و به آنچه به دست شما رسیده شادمان نگردید»بنابراین کسی که نسبت به گذشته حسرت نخورد و به آینده شادمان نگردد، زهد را از هر دو سو به دست آورده است. توجه نمودید که چقدر زیبا مولایمان زهد را معنا فرموده، راستی اگر کسی دلش به نعمتهای دنیا گره نخورده باشد عکس العمل معقول و منطقی در برابر از دست رفتن نعمتها و یا به دست آوردن آنها از خود نشان خواهد داد.

یک خاطره جالب برای شما خواننده عزیز و گرامی نقل کنم که مصداق جالبی است از کسانی که در عین نداری و ضعیف بودن در ثروت دنیا از زهد محرومند و دلشان به همان مختصر از مواهب دنیا مشغول و گرفتار شده است. یک روز هنگام غروب در مسجد به انتظار وقت نماز نشسته بودم که پیرمردی که نشان میداد وضع مالی خوبی ندارد وارد مسجد شد در حالی بلند، بلند گریه میکرد و ابراز می داشت که پسرم یک ساعت مچی برایم خریده بود و هنگام وضو گرفتن آن را از دست دادم. حقیر مقداری او را دلداری دادم که صحیح نیست که آدمی در این سن و سال برای یک چیز کم ارزش این گونه از خود عکس العمل نشان دهد و برای مال دنیا گریه کند و تأسف بخورد!

بعد از چند دقیقه مشاهده کردم که قهقهه می زند و بلند بلند می خندد با تعجب گفتم چه شد؟ گفت ببخشید ساعتم را در لی داخل پیراهنم گذارده بودم که هم اینک از درون شلوارم به زمین افتاد.

ص: 25

به او عرض کردم پدر جان ملاحظه کردی که خداوند تبارک و تعالی چقدر ساده من و تو را امتحان میکند در فاصله چند دقیقه با از دست دادن یک وسیله کوچک زندگی گریه کردی و با به دست آوردن آن خندان و شادمان شدی!!

«لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ»

حديد - 23

شما نسبت به آنچه از دست می دهید تأسف نخوردید و درباره آنچه به دست می آورید شادمان نگردید.

عدالت امام:

د مولایمان على (علیه السلام) درباره امام عادل می فرماید:

«أنّ أفضَلَ عِبادِ اللّه إِمَامٌ عَادِلٌ هُدِيَ وَ هَدَى فَأَقَامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً وَ أَمَاتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً»

خطية - 163

بهترین انسانها نزد پروردگار رهبری عادل است که هم خود هدایت شده باشد و هم مردم را به راه راست هدایت میکند و سنتی را برایش معلوم شده بر پا دارد و بدعتی را که مجهول است نابود سازد. عدالت برای امام جزء شروط قطعی امامت است زیرا که در غیر این صورت چگونه می خواهدعدالت اجتماعی را پیاده کند و مردم را دعوت به اجرای عدالت نماید.

امام حسین (علیه السلام) در توصیف امام می فرمود:

«فَلَعَمْرِی مَا الاِمامُ إِلاَّ الْعامِلُ بِالْکِتابِ، وَ الاْخِذُ بِالْقِسْطِ، وَ الدَّائِنُ بِالْحَقِّ، وَ الْحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذاتِ اللهِ»

قواعد المرام ص 431

به جان خود سوگند، که امام و پیشوای جامعه نیست مگر آن کس که به کتاب خدا عمل کند و اصل عدالت را رعایت نماید و از و حق اطاعت کند و دلسپرده به خداوند باشد.

ص: 26

رسول الله در باره عدل مولایمان على (علیه السلام) می فرمود:

«كَفِّى وَ كَفُّ عَلِىٍّ فِى الْعَدْلِ سَوَاءٌ و يدی و ید علی بن ابیطالب في العدل سواء»

الأمام علی بن ابیطالب ص 494

دست من و علی بن ابیطالب در اجرای عدالت یکسان است مولایمان در نخستین روز حکومتی خویش به منبر رفت و پس از حمد و ستایش پروردگار خطاب به امت اسلامی فرمود:

به خدا سوگند. تامادامی که یک درخت خرما در مدینه داشته باشم از بیت المال چیزی برندارم، خوب فکر کنید که آیا وقتی من برای خویش از بیت المال مسلمین سهمی بر ندارم، نمی توانم آن را به شما بدهم؟ عقیل برخاست و گفت: مرا با سیاهپوستی که در مدینه است برابر قرار میدهی؟

فرمود: بنشین برادر، مگر جز تو کسی در اینجا نبود که حرف بزند تو بر آن سیاهپوست هیچ برتری نداری مگر به ایمان و تقوی . وسایل الشیعه ج11 ص 79

همو فرمود:

سوگند به پروردگار اگر شب را بر روی خارها بیدار بمانم و با دست و پای به غل و زنجیر بسته شده به روی زمین کشیده شوم برایم بهتر است از این که در قیامت خدا و رسولش را ملاقات کنم در حالی که به بعضی از بندگان الهی ظلم کرده باشم. و یا مختصر چیزی را به ناحق از کسی گرفته باشم. چگونه ظلم کنم به خاطر نفسی که بسرعت فرسوده و ناتوان می شود و برای مدتی طولانی در دل خاک قرار می گیرد.

به خدا سوگند عقیل را دیدم که بسیار تنگدست بود و همین علت از من در خواست پیمانه ای از گندم شما و بیت المال را نمود، کودکانش در اثر فقر و نداری مویهایشان چرکین و

ص: 27

چهره شان گردآلود بود، گویی صورتشان را با چیزی سیاه کرده اند.

عقیل پی در پی به سراغ من آمد و حرف خود را تکرار کرد گوش به سخنانش دادم. او گمان کرد که دینم را با او معامله هم کرده ام و مطیع و فرمانبری شده ام و از راهی که انتخاب نموده ام منصرف میشوم.

پس برای آگاه ساختن او قطعه آهنی را در آتش داغ کردم و بعد آن را به بدن او نزدیک بردم تا از حرارت آن غیرت بگیرد، چنان فریاد بر آورد که بیمار از درد فریاد نمی زند. نزدیک بود از حرارت آن آهن پاره بسوزد. آنگاه بدو گفتم ای عقیل، داغ دیدهها و نوحه گران بر تو بگریند، آیا از آهنی که انسانی با بازیچه آن را و گرم کرده ناله می کنی و تو با درخواست خود می خواهی مرا به آتش کشانی که پروردگار جبار از روی خشم و غضبش گداخته است؟!

تو از آزار ناله کنی و من از سوزش خشم الهی ننالم؟! از این شگفت آورتر این که یک شب کسی ما را ملاقات کرد و ظرف سر پوشیده ای را که درونش حلوا بود نزد من گذاشت چنان از آن متنفر بودم مثل آنکه با آب دهان مار خمیر شده بود و به او گفتم: آیا این هدیه است یا زکات یا صدقه است که زکات و صدقه بر ما اهلبیت حرام است، گفت: صدقه و زکات نیست، بلکه هدیه است (چون آورنده شخص منافقی بود و هدف باطلی داشت) گفتم: ما هم مادرت به عزایت بنشیند. آیا می خواهی از طریق دین خدا مرا کل فریب دهی، یانمیفهمی یا دیوانه ای؟ و یا بیهوده سخن میگویی؟

ص: 28

«وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ، مَا فَعَلْتُهُ. وَ إِنَّ دُنْيَاكُمْ عِنْدِي لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِي فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا. مَا لِعَلِيٍّ وَ لِنَعِيمٍ يَفْنَى وَ لَذَّةٍ لَا تَبْقَى! نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ وَ قُبْحِ الزَّلَلِ وَ بِهِ نَسْتَعِين » خطبه-215

به خدا سوگند اگر هفت اقلیم را با آنچه زیر آسمانهاست به من دهند تا پروردگار را نافرمانی کنم و پوست جوی را از دهان مورچه ای به ناروا بگیرم، چنین نخواهم کرد و دنیای شما نزد من از برگی که ملخی مشغول جویدن آن است پست تر است علی را با د نعمتی که زایل می شود و خوشی که پایدار نیست چه کار.

به خدا پناه می بریم از خواب عقل و زشتی لغزشها و فقط از هم پروردگار یاری می طلبیم.

مولایمان نیز فرمود:

ای مردم، آگاه باشید که آدم بنده و کنیز به دنیا نیامده بلکه حر و آزاد است. هیچ تفاوتی بین سیاه و سرخ نیست، در این لحظه مروان رو کرد به طلحه و زیبر گفت: منظور علی (علیه السلام) شما دو نفر هستید . آنگاه بین همه مسلمین هر نفر سه دینار تقسیم کرد، در هنگام پخش بیت المال یکی از رجال انصار سه دینار خود را گرفت، مرد انصاری به صورت اعتراض گفت یا علی این را من دیروز آزاد کردم مرا با او یکسان قرار میدهی؟ فرمود: به کتاب خدا نظر کردم فضیلتی بین فرزندان اسماعیل بر فرزندان به ور اسحاق نیافتم. الوافي ج 3 ص 20

همان گرامی درباره آنچه عثمان از بیت المال مسلمین بخشیده بود و امام (علیه السلام) به مسلمانان بازگرداند فرمود:

ص: 29

«وَ اللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاءُ وَ مُلِكَ بِهِ الْإِمَاءُ لَرَدَدْتُهُ فَإِنَّ فِي الْعَدْلِ سَعَةً وَ مَنْ ضَاقَ عَلَيْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَيْهِ أَضْيَقُ»

به خدا قسم اگر ببینم که مهر زنان باشد و یا با آن بهای کنیزی پرداخت شده باشد باز می گردانم. پس آنکه تحمل عدالت را ندارد بدون تردید تحمل ظلم بر او سخت تر است.

و مولایمان در آخرین حرکت عادلانه خویش به امام حسن و امام حسین (علیه السلام)و همه بستگان خویش سفارش فرمود:

يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ لَا أُلْفِيَنَّكُمْ تَخُوضُونَ دِمَاءَ الْمُسْلِمِينَ خَوْضاً تَقُولُونَ قُتِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ أَلَا لَا تَقْتُلُنَّ بِي إِلَّا قَاتِلِي. انْظُرُوا إِذَا أَنَا مِتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ وَ لَا تُمَثِّلُوا بِالرَّجُلِ فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله) يَقُولُ إِيَّاكُمْ وَ الْمُثْلَةَ وَ لَوْ بِالْكَلْبِ الْعَقُورِ .»

نامه - 47

ای فرزندان عبدالمطلب نبینم که به بهانه شهادت من به جان مردم بیفتید و خونریزی به راه بیندازید و بگوئید کشته شد امیرالمؤمنین، کشته شد امیر المؤمنین! بدانید جز قاتل من کس دیگری نباید کشته شود. توجه داشته باشید و مبادا او را مثله کنید، دست و پایش و سایر اعضایش را قطع نمایید:بپرهیزید از بریدن اندام مرده هر چند سگ دیوانه باشد.

انتصاب امام:

امام باید از جانب خدا و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نصب شده باشد و وجود امام با رأی و رفرندام تثبیت نمی شود بلکه این پروردگار متعال

ص: 30

است که به وسیله پیامبرش تمامی آن بزرگواران را منصوب به مقام رفيع امامت می نماید و هر دوازده امام (علیه السلام) بر اساس نصوص قرآن و روایات در زمان حیات رسول الله (صلی الله علیه و آله) انتخاب شدند و قبل از ولادتشان نام و کینه و القاب شریفشان معلوم گردید و حتی آنانی که لیاقت و شایستگی این مقام ارزشمند را نداشته اند و ادعای مقام امامت میکنند در بیان پیامبران (صلی الله علیه و آله)رد شده اند.

مولایمان درباره امتیاز اهل بیت (علیه السلام) بر دیگران می فرمود:

« لا يُقاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ صلي الله عليه و آله مِن هذِهِ الاُمَّةِ أحَدٌ ، ولا يُسَوّى بِهِم مَن جَرَت نِعمَتُهُم عَلَيهِ أبَدًا هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ وَ عِمَادُ الْيَقِينِ، إِلَيْهِمْ يَفِي ءُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يُلْحَقُ التَّالِي وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ. الْآنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلَى أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِهِ.»

خطبة - 2

هیچ کس را نمی توان با آل محمد(صلی الله علیه و آله) ولایت مقایسه کرد و افرادی که همواره از نعمت وجود ایشان استفاده کردند با آن بزرگواران برابر نیستند.

بی شک اهل بیت عصمت و طهارت (علیه السلام) اساس دین و پایه ایمان و یقین هستند. آنهایی که در دین غلو می کنند و از حد میگذرند، برای نجات از نابودی به ایشان مراجعه می کنند و آنهایی که عقب مانده اند و شأن و منزلت امامان معصوم(علیه السلام) را پایین آورده اند، برای نجات از گمراهی به ایشان رجوع و هم می نمایند. حق ولایت و امامت خاص ایشان است، وصایت و میراث رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و متعلق به آنهاست. اگر در گذشته این وصایت و خلافت غصب شد هم اینک حق به صاحب حق

ص: 31

بازگشته و به همان جایگاهی که از آن خارج شده بود، منتقل شده است.

«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ»

مائده - 55

سرپرست شما فقط خداست و پیغمبر او و کسانی که ایمان آورده اند و نماز را بر پا داشته و در حال رکوع زکات میدهند. انحصار سرپرستی و ولایت بر مردم به خدا و رسول و آنکه در ان حال رکوع زکات داده حکایت از یک حقیقت مهم می کند و آن د سنخیت و شایستگی زکات دهنده با خدا و رسول است مگر ممکن است پس از خدا و رسول ولایت و سرپرستی امت به کسی و تعلق گیرد که سابقه شرک و بت پرستی و ظلم و تعدی داشته باشد. به همین دلیل است که اکثر مفسران قرآن به استناد به روایات وارده شأن نزول این آیه شریفه را شخص امیرالمؤمنین(علیه السلام) بر می دانند. اباذر غفاری می گوید از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و شنیدم که فرمود:«عَلِی قائِدُ الْبَرَرَةِ وَ قاتِلُ الْكَفَرَةِ»علی رهبر انسانها و قاتل کافران است. هر که علی را یاری کند، یاری می شود و هر که على را ترک کند خوار می گردد.

آگاه باشید، روزی با پیامبر مشغول خواندن نماز ظهر بودم سائلی در مسجد سئوال کرد و کسی چیزی به او نداد. وی دستش را به آسمان بلند کرد؟ گفت: خدایا گواه باش در مسجد پیامبر، و مهم سئوال کردم و هیچکس مرا دستگیری نکرد. در این موقع على (علیه السلام) که مشغول رکوع بود با انگشت دست راستش که در آن انگشتری بود به سائل اشاره کرد و انگشتری را از دست على (علیه السلام) و بیرون آورد. اینها در برابر چشم پیامبر گرامی انجام می گرفت.

ص: 32

همین که از نماز فارغ شد سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا برادرم موسی بدرگاهت سئوال کرد: پروردگارا ! سینه ام را بگشای کارم را آسان و زبانم را باز کن تا سخنم را بفهمند. برادرم هارون را که از خویشان من است، وزیر من گردان، پشتم را به او قوی کن و او را در کارها شریکم گردان، تو به او وحی کردی که: بزودی بازویت را به برادرت محکم میکنیم و برای شما قدرتی قرار میدهیم که آنها به شما دسترسی پیدا نکنند. پروردگارا منم محمد پیامبر و برگزیده تو، خدایا سینه ام را بگشای و کارم را آسان و علی را وزیر من گردان و پشت مرا به او محکم کن. ابوذر گفت: به خدا سوگند، هنوز سخن پیامبر تمام نشده بود که جبرئیل از جانب خدا نازل شد و گفت:

« یَا مُحَمَّدُ (صلی الله علیه و آله) اقْرَأْ قَالَ: وَ مَا أَقْرَأُ قَالَ»« إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسولُهُ وَالَّذينَ آمَنُوا»

ای محمد بخوان، گفت: چه بخوانم گفت« إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ تا آخر آیه

جابر بن عبدالله انصاری می گوید: وقتی آیه « يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ » شماکه اهل ایمان هستید از خدا و رسول و اولی الأمر خویش اطاعت کنید(نازل شد، گفتیم: ای رسول الله، خدا و رسول را شناختیم، اولوالامر که خداوند اطاعتشان را همراه اطاعت تو قرار داده، چه کسانی هستند؟ فرمود: ای جابر آنان جانشینان منند، و پیشوایان مسلمین پس از من، اول ایشان علی بن ابیطالب است و پس از وی حسن و حسین و علی فرزند حسین و محمد فرزند علی که در تورات به باقر معروف است و تو وی را خواهی دید وقتی دیدی سلام مرا به او برسان، و سپس جعفر صادق فرزند محمد و بعد موسی فرزند جعفر و علی فرزند موسی و محمد

ص: 33

فرزند علی و علی فرزند محمد و حسن فرزند علی و بعد همنام و هم کینه من که حجت خدا و بقیه او در روی زمین و نزد بندگان است و فرزند حسن می باشد که خداوند به دست وی مشرق و مغرب زمین را خواهد گشود و کسی است که از شیعیان و دوستان و خود پنهان خواهد شد، به امامت وی کسی پابرجا نخواهد ماند مگر آنکس که خدا قلبش را به ایمان آزموده باشد.

جابر می گوید: پرسیدم، یا رسول الله آیا شیعه در غیبت او از وی استفاده خواهد برد؟

فرمود: آری سوگند به کسی که مرا به پیامبری فرستاده از نور د وی روشنایی میگیرند و از ولایت وی در غیبتش منتفع می شوند مانند استفاده مردم از خورشید، گرچه ابر آن را بپوشاند ه ای جابر این از اسرار مخفی خداوند است و از غیر اهلش پنهان ساز. تفسیر برهان ج 1 ص 381

در تفسیر آیه شریفه « إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا »خدا به شما فرمان میدهد که امانتها را به اهلش بسپارید چنین آمده است که امانت در آیه منصب مقدس امامت است.

معلی بن خنیس می گوید از امام صادق (علیه السلام) در تفسیر آیه« إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ»سئوال کردم، فرمود:

« أَمَرَ اَللَّهُ اَلْإِمَامَ اَلْأَوَّلَ أَنْ يَدْفَعَ إِلَى اَلْإِمَامِ بَعْدَهُ كُلَّ شَيْءٍ عِنْدَهُ . »

اصول کافی ج ا ص 277

خداوند امام قبلی را فرمان می دهد که آنچه را که از مسائل مهم مهم امامت در اختیار دارد به امام بعد از خود برگرداند.

عبد الله بن ابی یعفور از امام صادق (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمود: امام از دنیا نمی رود مگر آنکه بداند امام بعد از او و کیست تا وصایایش را به او بنماید. همان مدرک

ص: 34

سرمایه امامت و ولایت

بدون تردید امامت و ولایت سرمایه سعادت انسان در دنیا و آخرت به حساب می آیند و به این دلیل که امامت باطن نبوت و نبوت وابسته به توحید است.

مسئله امامت و ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و تثبیت آن در آن حد اهمیت داشت که خداوند به پیامبرش خطاب فرمود« : لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ» مائده -7

« اگر آن مطلب را یعنی نصب خلافت بلافصل على (علیه السلام) به مردم نرسانی تبلیغ رسالت و اداء وظیفه نکرده ای!

بنابر این امامت و ولایت از لوازم نبوت، بلکه تتمیم مقام نبوت و از اصول دین و ایمان محسوب می شود که معرفت آن مانند معرفت نبوت واجب است« مَنْ ماتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة »

کسی که بمیرد و امام زمان خود را نشناخته باشد مرده است مانند مردن اهل جاهلیت (یعنی در کفر و ضلالت).

از این روایت استفاده میشود که او بر هر مسلمان امام شناسی واجب و لازم است و ثانیا شناختن امام مانند معرفت به خدا و رسول از اصول دین و ایمان است و اگر کسی به سراغ دیگران که صلاحیت و لیاقت چنین مقامی را ندارند برود اهل آتش و عذاب خواهد بود. امامیه و شیعیان امامان معصوم (علیهم السلام) باید قدر نعمت ولایت و ارادت خویش را به آن گرامیان بدانند و باور داشته باشند که سرمایه بزرگی نصیب آنها شده است

مردی از شیعیان به محضر امام صادق (علیه السلام) شرفیاب شد و از فقر و تنگدستی شکایت نمود، امام (علیه السلام) فرمود:

«اَنتَ مِن شیعَتِنا و تَدَّعیِ الفَقرَ؟! شیعَتُنا کُلُّهُم اَغنِیاءُ »

ص: 35

تو از دوستان مایی و اظهار فقر و تنگدستی میکنی با این که تمام شیعیان ما بی نیاز و غنی هستند.

آنگاه فرمود: ترا تجارت پر فایده ای است که بی نیازت کرده، عرض کرد آن تجارت چیست؟

فرمود: اگر کسی از ثروتمندان بگوید روی زمین را برای تو پر از نقره میکنم و از تو می خواهم دوستی و ولایت اهل بیت پیغمبر را از قلب خود خارج کنی و نسبت به دشمنان آنها دوستی و محبت پیدا نمایی آیا حاضر می شوی این کار را بکنی؟ عرض کرد نه ای پسر رسول خدا و اگرچه دنیا را پر از طلا بنماید!

فرمود: پس تو فقیر نیستی: بینوا کسی است که سرمایه تو را نداشته باشد، آنگاه حضرت مقداری مال به او بخشید و مرخص شد.

انوار نعمانیه ص 349

همان گرامی فرمود که روزی عده ای از مردم نزد امام حسین (علیه السلام) آمده و به آن حضرت عرض کردند ای پسر رسول خدا بعضی از دوستان ما نزد معاویه رفته اند ولی ما تو را انتخاب کرده و نزد شما مانده ایم. امام حسین (علیه السلام) فرمود: پس من هم با شما پیش از آن چه که معاویه به دوستانتان داده خواهم داد. عرض کردند فدایت شویم. ما به خاطر دنیا نزد شما نیامده ایم.

امام مدتی سر به زیر انداخت، سپس فرمود:

«مَن أحَبَّنا لَم يُحِبَّنا لِقَرابَةٍ بَينَنا وبَينَهُ ولا لِمَعروفٍ أسدَيناهُ إلَيهِ ، إنَّما أحَبَّنا للّه ولِرَسولِهِ ، فَمَن أحَبَّنا جاءَ مَعَنا يَومَ القِيامَةِ كَهاتَينِ وقَرَنَ بَينَ سَبّابَتَيهِ » بحار ج 27 ص 128

هرکه ما دوست بدارد نه به خاطر خویشاوندی و نه به سبب احسانی که به او کرده ایم، بلکه برای خدا و رسولش ما را دوست

ص: 36

بدارد در قیامت با ما محشور خواهد شد همچون این دو انگشت، آنگاه دو انگشت سبابه خود را کنار هم نشان داد.

شهر بن حوشب می گوید: در نزد ام سلمه (علیه السلام) بودم مردی اجازه خواست که با او ملاقات کند، آم سلمه اجازه داد و گفت: تو که هستی؟ گفت: من ثابت غلام امیر المؤمنین علی بن ابیطالب(علیه السلام) هستم.

أم سلمه گفت: مرحبا بر تو یا أبا ثابت بیا و او داخل مجلس ما شد و به او تبریک گفت و بعد پرسید یا أبا ثابت آن موقع که دلها پر ا می زند و از جا کنده می شود دل تو کجا پرواز می کند؟ گفت: به سوی علی (علیه السلام). ام سلمه گفت: موفق باشی به آن خدایی که جانم در اختیار اوست

«لقد سمعت رسول الله صلى (صلی الله علیه و آله) يقول لِی مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلِی وَ لَنْ یفْتَرِقَا حَتّی یرِدَا عَلَی الحَوْضِ»

الامام علی بن ابیطالب ص 18

از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که می فرمود: علی با حق و قرآن است و حق و قرآن با علی هستند و اینها از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض (کوثر)با من ملاقات نمایند.

رسول الله (صلی الله علیه و آله) می فرمود:

«مَعرِفَةُ آلِ مُحَمَّدٍ بَراءَةٌ مِنَ النّارِ ، وحُبُّ آلِ مُحَمَّدٍ جَوازٌ عَلَى الصِّراطِ، والوَلايَةُ لاِلِ مُحَمَّدٍ أمانٌ مِنَ العَذابِ » ينابيع المودة ص 22

معرفت به مقام والای آل محمد (صلی الله علیه و آله) برات آزادی از آتش جهنم است و دوستی آن بزرگواران جواز عبور از پل صراط و لي ولایت آن سروران امان از عذاب الهی است.

امام صادق (علیه السلام) می فرمود:

ص: 37

«أَلَا تَحْمَدُونَ اللَّهَ تَعَالَی إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَهًِْ فَدَعَا کُلَّ قَوْمٍ إِلَی مَنْ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ فَزِعْنَا إِلَی رَسُولِ اللَّهِ وَ فَزِعْتُمْ إِلَیْنَا » تفسیر برهان ج 2 ص 438

آیا شکر خدا را به خاطر وجود مبارک ائمه بجا نمی آورید؟ فردای قیامت که می شود هر کس را به سوی رهبر و - مولا و مرادش می خوانند ما به رسول الله پناه می بریم و شما هم به ما پناه خواهید برد.

حکیم بن عتیبه می گوید: خدمت امام محمد باقر (علیه السلام) بودم. خانه پر از جمعیت بود در این هنگام پیرمردی که تکیه بر عصای د آهنین خود داشت وارد شد بر در خانه ایستاده و گفت:« السَّلامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ »و بعد سکوت می کرد. حضرت باقر فرمود (علیه السلام) فرمود: عَلَیْکَ السَّلامُ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ»

پیرمرد رو به طرف حضار مجلس نموده بر همه سلام کرد و آنها جواب سلامش را دادند آنگاه متوجه حضرت شد. عرض کرد ای پسر رسول الله (صلی الله علیه و آله) مرا به نزدیک خود جای ده، به خدا سوگند شما را دوست دارم، دوستان شما را نیز دوست دارم، این علاقه و محبت من نسبت به شما و دوستانتان نه برای طمع در دنیاست. به خدا قسم دشمنان شما را دشمن می دارم و از آنها بیزارم این دشمنی و بیزاری که نسبت به آنها ابراز میکنم خدای را شاهد میگیرم نه به واسطه کینه و خصومتی است که بین من و را به آنها باشد. آنچه شما حلال بدانید حلال می دانم و آنچه حرام لما بدانید حرام میدانم و انتظار فرج شما خانواده را میکشم. ای پسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فدایت شوم با این خصوصیت آیا امید و نجاتی برایم هست؟

ص: 38

امام باقر (علیه السلام) فرمود: جلو بیا، جلو بیا، او را پیش خواند تا در پهلوی خود نشانید. آنگاه فرمود: پیرمرد، شخصی خدمت پدرم علی بن الحسین (علیه السلام) رسید همین سئوالی که تو کردی، از ایشان پرسسید، پدرم در جوابش فرمود: اگر از دنیا بروی بر پیامبر او و علی و امام حسن و امام حسین و علی بن الحسین وارد می شوی، قلبت خنک خواهد شد و دلت از التهاب می افتد و شاد خواهی شد و چشمهایت روشن می گردد، باکرام الكاتبين به خوبی و خوشی روبرو خواهی شد، آنگاه که جانت به اینجا برسد (در این هنگام با دست اشاره به گلوی خود نمود)در زندگی نیز با چیزهایی خواهی دید که باعث روشنی چشمت هست و با ما در مقامی بلند و ارجمند خواهی بود .

پیرمرد از شنیدن این مقامات چنان غرق در شادی شد که خواست برای مرتبه دوم عین جملات را از زبان امام (علیه السلام) شنیده باشد از این جهت عرض کرد ای پسر رسول خدا چه فرمودید؟! امام باقر (علیه السلام) سخنان خود را تکرار کرد پیرمرد عرض کرد اگر من بمیرم بر پیغمبر و علی و حسن و حسین و علی بن الحسين (علیه السلام) وارد می شوم. چشمم روشن و دلم شاد و قلبم خنک می گردد و کرام الكاتبين را با شادی و خوشی ملاقات میکنم در این هنگام که جانم به گلویم برسد. اگر زنده بمانم خدا چشمم را روشن می نماید و با شما در درجه ای بلند خواهم بود. در این موقع پیرمرد را چنان گریه ای گرفت که مانند ژاله اشک می ریخت و با صدای بلند های های گریه میکرد آن قدر که بر زمین افتاد قطرات پیاپی اشک و ناله های جانگداز می که حاکی از قلب پر از محبت و ولای پیرمرد بود چنان اطرافیان را تحت تأثیر قرار داد که همه با صدای بلند شروع به گریه کردند.

ص: 39

امام باقر (علیه السلام) رو به طرف پیر مرد نموده و با دست مبارک قطرات اشک از مژگانش می گرفت و می پاشید. پیرمرد سر بلند نموده و عرض کرد ای پسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله)و با دست مبارک را به من ده

حضرت دست خود را به طرف وی دراز کرد پیرمرد گرفته شروع هم به بوسیدن کرد و بر چشم های خود گذاشت، سینه و شکم خویش را گشود دست آن گرامی را بر روی سینه و شکم خود گذاشت آنگاه از جای حرکت کرده سلام داد و رفت.

امام باقر (علیه السلام) تا موقعی که پیرمرد در حال رفتن دیده می شد : او را با توجه مخصوصی تماشا می کرد پس از آن روی به جمعیت نموده فرمود« مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَنْظُرَ إِلَي رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَلْيَنْظُرْ إِلَي هَذا »

هرکس مایل است مردی از اهل بهشت را ببیند به این و شخص نگاه کند.

راوی حدیث میگوید: هیچ مجلسی را ندیده بودم که از نظر سوز و گداز و سیلاب اشک شباهت به این مجلس داشته باشد. روضه کافی ص 76

ابی خالد کابلی می گوید: از امام باقر (علیه السلام) سئوال کردم که تفسیر کلام خدا « فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنَا »چیست؟

فرمود: ای ابا خالد، سوگند به خدا که منظور از نور، نور ائمه و آل محمد (صلی الله علیه و آله) تا روز قیامت است.

قسم به خدا ایشان همان نور الهی هستند که نازل نموده، ب ه سوگند به خدا که آنها نور خدا در آسمانها و زمین می باشند و علمی سوگند به خدای اباخالد نور امام در قلب بندگان مؤمن و درخشنده تر از نور، خورشید در روز است. به خدا سوگند که اینها و دلهای مؤمنین را نورانی می کنند و البته خداوند نور اهل بیت را

ص: 40

از هر که بخواهد محجوب می دارد و دلهای این افراد را تاریک می کند.

ای ابا خالد قسم به خدا تاکسی زمینه قلبش پاکیزه نباشد ما را دوست نخواهد داشت و زیر بار ولایت ما نخواهد رفت و قلب کسی پاکیزه نمی شود مگر آنکه تسلیم ولایت ما اهل بیت شود و هرکس تسلیم ماشد خداوند او را از شدت حساب سلامت می دارد و از فزع بزرگ روز قیامت در امان خواهد بود.

اصول کافی ج 1 ص 194

ص: 41

جلد 9 - معاد از منظر نهج البلاغه

مشخصات کتاب

سرشناسه : ارفع، سید کاظم، 1323 -

عنوان قراردادی : نهج البلاغه .فارسی- عربی .برگزیده. شرح

Nahjol-Balaghah .Persian- Arabic . Selection. Commantries

عنوان و نام پديدآور : معاد از منظر نهج البلاغه [کتاب]/ نویسنده سیدکاظم ارفع.

مشخصات نشر : تهران : هوشمند، 1393.

مشخصات ظاهری : 47 ص.؛ 21/5×14/5س م.

شابک : 978-600-94484-7-0

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : چاپ قبلی: پیام عدالت، 1382.

يادداشت : بالای عنوان: درس نهم.

عنوان دیگر : درس نهم.

موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- دیدگاه درباره معاد

موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. . نهج البلاغه -- معاد

موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghah -- Eschatology

موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

موضوع : Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghah -- Criticism and interpretation

موضوع : معاد

موضوع : Resurrection (Islam)

شناسه افزوده : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه. برگزیده. شرح

شناسه افزوده : Ali ibn Abi-talib, Imam I. Nahjol - Balaghahba

رده بندی کنگره : BP38/09 /م6الف4 1393

رده بندی دیویی : 297/9515

شماره کتابشناسی ملی : 3607017

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 2

ص: 3

درس نهم

معاد از منظر نهج البلاغه

ص: 4

فهرست مطالب

معنای لغوی معاد:......3

قرآن و معاد...... 5

توصيف مرگ و معاد...... 6

آثار اعتقاد به معاد...... 10

آرامش خاطر...... 10

2-احساس مسئولیت...... 11

3-هدفمندی و آینده نگری:...... 13

آفرینش بی هدف نبوده...... 15

فصل بهار نمونه ای از قیامت...... 17

مرگ و برزخ...... 19

زنده شدن مردگان:...... 26

نامه عمل...... 27

پاسخ به سؤالات:...... 29

سنجش اعمال...... 33

عبور از پل دوزخ...... 35

بهشت و جهنم...... 37

ص: 5

ص: 6

معنای لغوی معاد:

در تمام قرآن واژه معاد یکبار آمده و راغب اصفهانی درباره آن می گوید:

«و قد يكون للمكان الذي يَعُودُ إليه إِنَّ الَّذي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ»

گاهی معاد یعنی مکان آنچنانی که به آن بازگشت خواهیم کرد. چنانکه خداوند تبارک و تعالی می فرماید: ای رسول ما!آن که هم قرآن را بر عهده تو گذاشت، تو را به جایگاهت باز می گرداند.

راغب در ادامه می گوید عده ای می گویند منظور بازگشت به مکه است ولی صحیح آن چیزی است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) بدان اشاره فرموده و ابن عباس آن را بیان کرده که معاد در آیه اشاره به بهشت آنچنانه ای است که بالقوه آن را خلق نموده است.

از واژه معاد که بگذریم لغات دیگری که حکایت از بازگشت ما به مکان و جایگاهی که دارای خصوصیات و شرایط ویژه است در قرآن و روایات فراوان به چشم می خورد.

به چند آیه از قرآن شریف و یک خطبه از امیرالمؤمنین على(علیه السلام) توجه کنید:

«وَهُوَ الَّذِي يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ»

روم - 27

خداست که خلق موجودات را آغاز کرد. سپس آنها را باز

ص: 7

می گرداند و این کار برای او آسانتر است.

«فَسَيَقُولُونَ مَنْ يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُءُوسَهُمْ وَيَقُولُونَ مَتَى هُوَ قُلْ عَسَى أَنْ يَكُونَ قَرِيبًا »

اسراء - 51

می گویند: چه کسی ما را زنده می کند؟ بگو: همان کسی که بار اول شما را آفرید. آنگاه سر خود را تکان می دهند و می گویند: این معاد کی واقع می شود؟ بگو شاید زمان آن نزدیک است.

«وَاللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتًا، مَّ يُعِيدُكُمْ فِيهَا وَيُخْرِجُكُمْ إِخْرَاجًا »

نوح 17 و 18

و خداوند ما را مانند نباتات از زمین رویانید. آنگاه دوباره به و زمین برگردانید و بار دیگر شما را از خاک خارج خواهد کرد.

موسی(علیه السلام) گفت:

«إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لَا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ »

غافر - 27

از شر هر متکبری که به روز حساب ایمان ندارد به خدای خود و شما پناه می برم.

عیسی (علیه السلام) میگفت:

«وَالسَّلَامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا»

درود بر من روزی که متولد شدم و روزی که می میرم و روزی که زنده برانگیخته خواهم شد.

امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) درباره معاد می فرماید:

«وَ ذَلِكَ يَوْمٌ يَجْمَعُ اللَّهُ فِيهِ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ لِنِقَاشِ الْحِسَابِ وَ جَزَاءِ الْأَعْمَالِ خُضُوعاً قِيَاماً، قَدْ أَلْجَمَهُمُ الْعَرَقُ وَ رَجَفَتْ بِهِمُ الْأَرْضُ، فَأَحْسَنُهُمْ حَالًا مَنْ وَجَدَ

ص: 8

«لِقَدَمَيْهِ مَوْضِعاً وَ لِنَفْسِهِ مُتَّسَعاً. »

خطبة - 101

قیامت روزی است که خداوند تبارک و تعالی انسانهای اولین و آخرین را برای محاسبه دقیق اعمالشان جمع می کند تا به کیفر و یا پاداشی که استحقاق دارند برسند.

همگی در حال خضوع و فروتنی بر پا ایستاده اند و عرق تا گوشه دهنهایشان روان و زمین زیر پایشان لرزان است. در آن جمع حال آن کسی بهتر است که برای ایستادن خود به اندازه جای دو پا مکانی را یافته و برای راحتی خود محل وسیعی به دست آورده باشد.

قرآن و معاد

در تقسیم بندی آیات قرآن شریف بیشترین آیات را درباره مسئله معاد مشاهده میکنیم و حتی از مبحث توحید و خداشناسی آیات معاد فزون تر است.

قرآن کریم از اول تا آخر به مناسبتهای گوناگون سخن از روز قیامت و حالات آن به میان آورده که هیچ کتاب آسمانی مثل آن به این موضوع مهم اعتقادی نپرداخته است.

و از همین جا ما به اهمیت موضوع معاد و اعتقاد به آن پی می بریم و باور می کنیم که این اصرار قرآن بی حکمت نیست و بی شک سعادت و نیکبختی ما انسانها در گرو ایمان به جهان آخرت و فراهم نبودن وسایل و ابزار لازم برای رسیدن به ثوابها و پاداش آن جهان است. قرآن تعبیرهای جالبی برای این موضوع و ارزشمند و زندگی جاوید دارد.

«وَمَا هَذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ »

عنکبوت - 64

ص: 9

این زندگی دنیا جز بازیچه و سرگرمی چیزی نیست. زندگی واقعی در خانه آخرت است، اگر مردم بفهمند.

«اللَّهُ لَا اله إِلَّا هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَا رَيْبَ فِيهِ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِيثًا »

نساء - 87

خدای یکتا که خدایی جز او نیست، همه شما را در روزی که و تردیدی در آن نیست. جمع خواهد کرد و چه کسی از خدا راستگوتر است.

«يَا قَوْمِ إِنَّمَا هَذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا مَتَاعٌ وَإِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دَارُ الْقَرَارِ »

غافر - 39

ای مردم، زندگانی دنیا کالای ناچیزی بیش نیست، ولی و آخرت خانه آرامش است

آری موضوع معاد از ضروریات دین اسلام بلکه همه ادیان آسمانی است و فقط دهریون و منکرین خدا هستند که منکر معاد نیز می باشند و میگویند:

«وَمَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ»

و ما را جز دهر و روزگار از بین نمی برد!!

جاثیه - 23

توصيف مرگ و معاد

مولایمان امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) توصیف بسیار جالبی از مرگ و برزخ و معاد انسان دارد که کمتر دیده شده کسی همانند آن گرامی بدین زیبایی حالات احتضار و حوادث بعد از آن را .کم تبیین کرده باشد«خدایا منی تو، خالق و معبود همه موجودات هستی. پروردگارا، تو را برای آن که امتحان خوبی از مخلوقاتت نمودی ستایش می کنم.

خانه ای را آفریدی (بهشت) که انواع نوشیدینها و خوراکیها

ص: 10

و همسران و خدمتکاران و کاخها و نهرها و محصولات زمینی و میوه های درختی در آن موجود است. کسی را مأمور کردی تا مردم را به استفاده از آن نعمتها دعوت کند

«لَا الدَّاعِيَ أَجَابُوا وَ لَا فِيمَا رَغَّبْتَ إِلَيْهِ رَغِبُوا وَ لَا إِلَى مَا شَوَّقْتَ إِلَيْهِ اشْتَاقُوا»

ولی آن مردم نه این دعوت را قبول کردند و نه به آنچه آنها را به آن ترغیب نمودی میل نشان دادند و به خوشیهایی که تشویق فرمودی مشتاق نگشتند.

به دنیای چون مردار روی آوردند و با خوردن آن خود را رسوا کردند و در اظهار علاقه به دنیا با هم همرنگ شدند.

هر کس به چیزی عشق ورزد، چشمش از دیدن عیبهای آن کور و قلبش بیمار می گردد و با چشمی بیمارگونه به مسائل می نگرد. و با گوشی ناشنوا به حرفها گوش می دهد.

شهوتها و هواهای نفسانی عقل او را فاسد کرده و دنیا دلش را می رانده و شیفته خود کرده است.

او بنده دنیاست و بنده هر کسی است که چیزی از دنیا در اختیار دارد. هر کجا دنیا برود، او نیز همانجا رهسپار می گردد.

حرف هر که را که از جانب پروردگار او را از زشتیها نهی نماید، نمی پذیرد. در حالی که می بینید فریب خوردگان دنیا گرفتار و اسیر مرگ هستند. نه بخشش شامل حالشان می شود و نه راه بازگشت به دنیا را دارند. چگونه به چیزی که فکرش را هم نمی کردند مبتلا شدند. از

ص: 11

دنیایی که با آسودگی خاطر زندگی می کردند جدا شدند و به آخرت، یعنی همان وعده گاه الهی نایل آمده اند.

سختی هایی که برای آنها وارد می شود قابل توصیف نیست، سختی جان کندن و غم و اندوه از دست دادن همه چیز دنیا و دست و پایشان را سست می کند و رنگ از رخسارشان می پرد. اثر مرگ بر آنها آن قدر زیاد است که میان یک یک آنها با سخن گفتن او جدایی می افتد و زبان از سخن گفتن باز می ماند. آری او در بین خانواده در بستر مرگ افتاده، با چشمانش می بیند و با گوشهایش میشنود، عقلش سالم و درکش هنوز باقی است در این فکر است که عمر خود را چگونه در راه باطل و مصرف کرده و روزگار خویش در چه چیزهایی تمام نموده است. و در این لحظات به یاد می آورد که در حلال و حرام بودن اموالی که پس انداز نموده دقت نکرده در این رابطه سهل انگاریهایی داشته است و از اموال شبه ناک استفاده کرده و اکنون آنچه دارد گناهش بر ذمه او خواهد بود.

در این هنگام به خاطر سختی هایی که در اثر سکرات مرگ برایش پیش آمده پشیمان گشته، انگشت خود را از پشیمانی میگزد و به آنچه در دنیا بدان اظهار تمایل می کرد. بی میل میگردد و آرزو می کند که ای کاش کسی که در دنیا به ثروت او حسرت می خورد، صاحب این ثروت می شد و او چنین ثروتی را جمع نمی کرد. در این موضع است که مرگ به طور جدی در بدن او ظاهر می گردد. تا اینکه گوش او مثل زبانش از کار می افتد. در ل ه بین خانواده اش به وضعی در می آید که نه قدرت سخن گفتن دارد و نه توان شنیدن. دیده را برای نگریستن چهره های و اطرافیان باز می کند، فقط حرکت زبان آنان را می بیند ولی

ص: 12

سخنانشان را نمی شنود.

در این لحظه آثار مرگ بیشتر شده قدرت بینایی را هم از او میگیرد همان طور که گوشش از کار افتاد و اینجاست که جان از بدنش خارج می گردد.

پس به مانند اهلبیت خویش مرداری می گردد به گونه ای که از اطرافیان از او وحشت میکنند و از نزدیک شدن به او کراهت دارند.

نه گریه کننده ای را همراهی می کند و نه صدا زننده ای را پاسخ می دهد. سپس او را به نقطه ای از زمین برده و در قبر جای می دهند او را با عملش تنها گذارند و برای همیشه دیده از دیدار او بر دارند.

«حَتَّى إِذَا بَلَغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ وَ الْأَمْرُ مَقَادِيرَهُ وَ أُلْحِقَ آخِرُ الْخَلْقِ بِأَوَّلِهِ، وَ جَاءَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ مَا يُرِيدُهُ مِنْ تَجْدِيدِ خَلْقِهِ، أَمَادَ السَّمَاءَ وَ فَطَرَهَا وَ أَرَجَّ الْأَرْضَ وَ أَرْجَفَهَا»

تا آنکه کتاب سرنوشت جهان پایان پذیرد و قضای الهی فرا رسد و آخرین مخلوقات به اولین آنها ملحق گردند و اراده پروردگار بر آن خواهد شد که تجدید خلق کند و مرده ها را زنده نماید.

در این هنگام آسمان را به حرکت در آورده و میشکافد و زمین را تکان داده سخت بلرزاند.

کوهها را از زمین می کند و پراکنده می سازد چنانکه از هیبت وعظمت پروردگار بعضی از کوهها به بعضی دیگر کوبیده می شود.

آنگاه هر که به خاک سپرده شده از زمین بیرون می آورد و

ص: 13

به پس از پوسیدگی و کهنگی تازه شان می نماید و آنها را بعد از پراکندگی گرد یکدیگر می آورد.

سپس برای آنچه اراده فرموده از سؤال و پرسش از اعمال و کردار پنهانی آنها جدایشان می نماید و به دو دسته تقسیم و می کند، دسته ای را نعمت عطا می فرمای و از گروهی انتقام می گیرد.

خداوند تبارک و تعالی پاداش بندگان مطيع خویش را جوار رحمت خانه جاودانی خود قرار میدهد. جایی که داخل شوندگان از آن خارج نشوند و تغییر حالت ندهند. ترس و بیماری به آنها روی نیاورد و گرفتار خطرها نشوند و ناراحتی سفر و رفتن و از جایی به جای دیگر آنها را ناراحت نمی کند.

ولی گنهکاران را در بدترین مکان وارد می کند، دستهایشان را با غل و زنجیر به گردنشان می بندد، پیشانیهایشان را تا به قدمها پیوسته گرداند لباس بدبو و آتشین بر تنشان کند. در عذابی باشند که گرمی آن بسیار سوزنده است و در خانه ای هستند که در آن بر ساکنانش بسته است.

در آتشی زبانه کشیده و پر صدا با زبانهای سوزان جای دارند. کسی که در آن مقیم است قدرت بیرون آمدن ندارد و از اسیر و گرفتار آن مالی برای نجات از اسارت قبول نمی شود.

غلها و زنجیرهایش پاره شدنی نیست. زمان آن محدود نیست که پایان رسد و ساکنان آن را اجلی نیست که از عذاب رهایی یابند.

(خطبه-108)

ص: 14

آثار اعتقاد به معاد

1-آرامش خاطر

انسان معتقد به جهان آخرت نسبت به آنانی که زندگانی بشر را محدود به دنیا می کنند و به غیب و آنچه محسوس به حواس نیست ایمان ندارند تفاوتهایی دارد.

مؤمنین به معاد نوع زندگانی و نگرش آنها به مسایل اطراف ایشان همراه با آرامش و اطمینان است بر خلاف کسانی که چنین اعتقادی را ندارند و همواره گرفتار اضطراب و نگرانی هستند.

بارها دیده شده منکرین معاد وقتی به آخر خط می رسند دست به خودکشی می زنند تا از آنچه در آن گرفتار آمده اند رهایی یابند در حالی که مؤمنین به آخرت و آنهایی که امید به لقاء الله در کانون قلبشان لبریز است هیچگاه مرگ را به منزله مه پایان زندگی تصور نمی کنند.

قرآن در ترسیم هر دو چهره چنین می فرماید:

«إِنَّ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَرَضُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا وَالَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ، أُولَٰئِكَ مَأْوَاهُمُ النَّارُ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ »

(یونس - 7 و8)

آنانی که به ملاقات با ما دل نبسته اند و به زندگی دنیا دل خوش کرده و به آن مطمئن شده اند و آنانی که از آیات ما غافلند، هم آنها جایشان به خاطر کارهایی که انجام داده اند، آتش است.

«أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوالْأَلْبَابِ» (زمر-9)

آیا آن کسی که در دل شب به خاک می افتد و در حال سجده و قیام است و از آخرت می ترسد و امید به رحمت پروردگارش دارد،

ص: 15

مانند غیر اوست؟ آیا آن کسی که می داند، با کسی که نمیداند، یکسان است؟ البته عاقلان به خود می آیند.

آری تصدیق قیامت و باور کردن جهان آخرت روح امید و آرامش را در انسان تقویت میکند. درست است که انسان به طور های طبیعی از ناملایمات و سختیهای زندگی می نالد ولی عبادت و بندگی پروردگار و یاد خدا و یاد مرگ و قیامت او را آرام می کند و دلش را محکم می سازد.

«إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا، إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا، وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًاإِلَّا الْمُصَلِّينَ الَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ دَائِمُونَ. وَالَّذِينَ فِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ وَالَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ وَالَّذِينَ هُمْ مِنْ عَذَابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ»

(معارج - 19 تا 27)

این انسان، حريص خلق شده، هر وقت گرفتار شتری می شود بیتابی می کند، و هر وقت خوبی به او می رسد، بخل می ورزد، مگر نمازگزاران، آنهایی که نمازها را پیوسته به جا می آورند، و آنهایی که در ثروتهایشان حق معلومی است، برای سائل و محروم، و آنهایی که روز پاداش را تصدیق می کنند، و همان هایی که از عذاب پروردگارشان می ترسند.

2-احساس مسئولیت

کسی که معتقد به جهان آخرت و حساب و کتاب آن عالم کم است احساس می کند که مسئول است و درباره کارهایش مورد مؤاخذه و سؤال قرار خواهد گرفت بر همین اساس در دنیا به قول معروف دست به عصا راه می رود و تلاش می کند از مرز شرع مقدس خارج نشود چون باور دارد که یک روز باید آنچه را که

ص: 16

انجام میدهد پاسخگو باشد.

«وَلَتُسْأَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»

(نحل – 93)

و از آنچه انجام داده اید، شما را بازخواست خواهد کرد.

«وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا »

(کهف – 49)

و آنچه انجام داده اند در برابرشان حاضر می بینند.

چگونه احساس مسئولیت در اعتقاد به معاد به وجود می آید؟ بدین طریق که شخص با ایمان و کسی که باور قرآنی دارد با برخورد به آیاتی همانند آیات فوق احساس می کند که تمامی اعمال و رفتارش زیر نظر خداوند قادر و عالم است و چیزی را از قلم نمی اندازد و به ریز و درشت اعمال رسیدگی خواهد کرد و همین برای او کافی است که مواظب رفتار و کردارش باشد.

و همان طور که مولایمان علی(علیه السلام) فرمود: پایان کار قیامت است و کافی است آدم عاقل از همین اعتقاد موعظه شود و پندگیرد.

«فَإِنَّ الْغَايَةَ الْقِيَامَةُ وَ كَفَى بِذَلِكَ وَاعِظاً لِمَنْ عَقَلَ»

همان گرامی از بی مسئولیتی انسانها و بی توجهی به مسئله مرگ و معاد شکایت میکند و می فرماید:

«فَصَارَتِ الدُّنْيَا أَمْلَكَ بِكُمْ مِنَ الْآخِرَةِ وَ الْعَاجِلَةُ أَذْهَبَ بِكُمْ مِنَ الْآجِلَةِ»

یاد مرگ و معاد در دلهای شما نیست، آرزوهای دروغ مکرم وجودتان را پر کرده در نتیجه دنیا از آخرت بر شما بیشتر مسلط شده است.

«مَا بَالُكُمْ تَفْرَحُونَ بِالْيَسِيرِ مِنَ الدُّنْيَا تُدْرِكُونَه و

ص: 17

«ولَا يَحْزُنُكُمُ الْكَثِيرُ مِنَ الآخِرَةِ تُحْرَمُونَه »

این حسابی است که به کم دنیا که به دست می آورید خوشحال می شوید ولی وقتی چیزهای فراوانی از آخرت از دستتان می رود اندوهناک نمیگردید؟!

«قَدْ تَصَافَيْتُمْ عَلَى رَفْضِ الْآجِلِ وَ حُبِّ الْعَاجِلِ وَ صَارَ دِينُ أَحَدِكُمْ لُعْقَةً عَلَى لِسَانِهِ صَنِيعَ مَنْ قَدْ فَرَغَ مِنْ عَمَلِهِ وَ أَحْرَزَ رِضَى سَيِّدِهِ» (خطبة -112)

در ترک آخرت و علاقه به دنیا با هم مشترکید و دین فقط بر سر زبانهایتان می باشد. رفتار شما شبیه کسی است که از کردار خویش فارغ شده و خشنودی مولای خود را فراهم کرده است.

3-هدفمندی و آینده نگری:

یکی دیگر از آثار و نتایج اعتقاد به معاد هدفمندی و آینده نگری است. کسی که معتقد به روز قیامت و پاداش است دنیا را مزرعه آخرت و جای آباد کردن رستاخیز میداند و مانند منکرین معاد به پوچی و لغو بودن آفرینش خویش نمی رسد بلکه با اراده ای قوی برای اهدافی عالی و بلند که همانا نیل به جزا و پاداشهای ارزشمند الهی در جهان آخرت است تلاش می کند و همین آینده نگری و امید به فردای روشن او را به حرکت وادار می نماید و با پشتکار و پایداری مشغول تهیه و تدارک توشه آخرت میشود.

امام حسن مجتبی (علیه السلام) درباره تفاوت مؤمن به معاد و کافر به الله معاد می فرماید:

«المومِنَ يَتَزَوَّد و الكافِرَ يَتَمَتَّع »

(بحار ج 17 ص 1467)

مؤمن از دنیا برای آخرت خود زاد توشه می سازد و کافر از

ص: 18

دنیا فقط بهرۀ دنیوی می برد.

آری کافر فقط به دنیا می اندیشد و شعارش کار، مسکن، شهوت و لذات دنیاست و هیچگونه توجهی به جهان دیگر ندارد جاودانه در جای دیگر است قرآن می فرماید:

فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ، ذَٰلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَى»

(نجم - 29 و 30)

از هر کسی که از یاد ما روی بر می گرداند اعراض کن، همان که فقط زندگانی دنیا را اراده کرده است. این است اندازه درک و آگاهی آنها و خدای تو بهتر می داند چه کسی از راه منحرف شده و چه کسی راه هدایت را برگزیده است.

البته منکرین معاد موقعی به اشتباه خود پی می برند که کار از کار گذشته و چاره ای جز چشیدن عذاب الهی را ندارند.

«وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ»

(ملک – 10)

اگر در دنیا حرف حق را می شنیدیم و عقل خود را به کار می انداختیم امروز از اهل آتش سوزان نبودیم.

«الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَيَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ وَالنَّارُ مَثْوًى لَهُمْ»

(محمد(صلی الله علیه و آله)-12)

کافران چون چهارپایان می خورند و از دنیا بهره می جویند و البته دوزخ جایگاه آنهاست.

در مقابل اهل ایمان با نگرش به آینده و امید به روزهایی بهتر از دنیا در هنگام خوردن و آشامیدن و بهره بردن از دنیا به یاد خدا و نعمتهای فراوان اویند و حمد و سپاس حضرتش را بجا

ص: 19

می آورند و برای جهان آخرت و جایگاه جاوید خویش کارهایی که مورد پسند پروردگار متعال است انجام میدهند و هیچگاه مثل منکرین معاد به آخر خط نمی رسند که بعد از خوش گذارانیها و انواع و اقسام لذات حرام و اعتیاد به چیزهای خانمان سوز دست به نابودی و تخریب خود بزنند.

مولایمان علی(علیه السلام) در توصیف مردم هدفمند و آینده نگر می فرماید:

«كَانُوا قَوْماً مِنْ أَهْلِ الدُّنْيَا وَ لَيْسُوا مِنْ أَهْلِهَا، فَكَانُوا فِيهَا كَمَنْ لَيْسَ مِنْهَا؛ عَمِلُوا فِيهَا بِمَا يُبْصِرُونَ وَ بَادَرُوا فِيهَا مَا يَحْذَرُونَ؛ تَقَلَّبُ أَبْدَانِهِمْ بَيْنَ ظَهْرَانَيْ أَهْلِ الْآخِرَةِ وَ يَرَوْنَ أَهْلَ الدُّنْيَا يُعَظِّمُونَ مَوْتَ أَجْسَادِهِمْ، وَ هُمْ أَشَدُّ إِعْظَاماً لِمَوْتِ قُلُوبِ أَحْيَائِهِم. »

(خطبه-31)

مردمی هستند که بین مردم دنیا زندگی میکنند اما اهل دنیا نیستند. در دنیا هستند ولی مثل کسی که در آن نیست. عمل آنها در دنیا از روی بصیرت و هشیاری است و در مسایل مربوط به تقوی و پرهیزکاری گوی سبقت را از دیگران ربوده اند. بدنهایشان گر چه در بین مردم دنیاست، ولی در واقع بین مردم آخرت در گردش است. مردم دنیا را می بینند که به مرگ بدنها و اجسادشان خیلی اهمیت می دهند ولی آنها سخت و شدید نگران مرگ و دلهای زنده خویش هستند.

در جای دیگر می فرماید:

«إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ هُمُ الَّذِينَ نَظَرُوا إِلَى بَاطِنِ الدُّنْيَا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَى ظَاهِرِهَا، وَ اشْتَغَلُوا بِآجِلِهَا إِذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا؛ فَأَمَاتُوا مِنْهَا مَا خَشُوا أَنْ يُمِيتَهُمْ، وَ تَرَكُوا مِنْهَا مَا عَلِمُوا أَنَّهُ سَيَتْرُكُهُمْ »

(حكم و مواعظ -424)

ص: 20

دوستان خدا کسانی هستند که به باطن دنیا نظر می کنند در حالی که مردم به ظاهر آن می نگرند. آنها به فردای دنیا پرداختند، در حالی که مردم خود را سرگرم امروز آن ساختند. بنابراین دوستان خدا آنچه را ترس داشتند می راندند و سرکوب کردند و آنچه را از دنیا دانستند بزودی آنها را ترک کنند.

آفرینش بی هدف نبوده

آیات متعددی در قرآن داریم که حکایت از هدفمندی از خلقت موجودات و آفرینش دنیا و آخرت میکند.

در همه این نوع آیات بر این نکته استدلال شده که هیچ چیز را در دنیا و آخرت بدون هدف خلق نکرده و همه بر اساس حق و اهدافی عالی بوده است.

«وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلًا ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ»

(ص – 27)

ما آسمان و زمین و آنچه را که در آنهاست، بیهوده نیافریده ایم. این گمان کافران است، پس وای بر کافران از آتشی که برای ایشان است!

«وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ»

(انبیاء – 16)

ما آسمان و زمین و آنچه میان آنهاست بازیچه نیافریده ایم.

«أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ»

(مؤمنون –115)

آیا گمان کردید که شما را بیهوده خلق کردیم و شما به سوی هر ما بازگشت نخواهید کرد؟!

«رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ »

(آل عمران-191)

ص: 21

پروردگارا تو آفرینش را بیهوده نیافریدهای، منزهی تو، پس ما را از عذاب جهتم حفظ کن.

نتیجه این آیات این است که جهان آفرینش داری هدف است و خداوند بر اساس حکمت خویش هیچ چیز را بیهوده و بازیچه نیافریده و بلکه از خلقت موجودات منظوری داشته است.

منظور از خلقت انسان بندگی و طاعت حضرت حق و در پایان رسیدن به کمال و تعالی و بعد گرفتن پاداش خوبیها و کردار شایسته است.

«وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ»

(الذاريات – 56)

ما جن و انسان را خلق نکردیم جز برای اینکه عبادتم کنند. توجه فرمودید که آفرینش بی هدف نبوده و هدف درستی را دارد. لغاتی در آیات به کار رفته بود عبارت بود از باطل یعنی چیزی که مقابل حق است، عبث، کار بی هدف و بیهوده است، الغب، کاری که منظم و هدفدار هست ولی هدف آن خیالی است نه واقعی و عقلی مثل بازی بچه ها.

یکی از اسماء الهی حکیم است که 97 بار در قرآن تکرار شده یعنی تمام کارهای الهی حکیمانه است بلکه خدای حکیم کار عبث و باطل و لعب انجام نمیدهد.

مولایمان على (علیه السلام)می فرماید:

«وَ لَمْ يُرْسِلِ الْأَنْبِيَا لَعِباً وَ لَمْ يُنْزِلِ الْكُتُبَ لِلْعِبَادِ عَبَثاً وَ لَا خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَاطِلًا ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ .»

خداوند پیامبرانش را برای بازی نفرستاد و همچنین کتابهای آسمانی را برای بندگانش بیهوده نازل نفرموده و آسمان و زمین و آنچه بین آنهاست بی هدف و گزاف خلق نکرده است آن گمان

ص: 22

کافران است، پس وای بر کافران از آتشی که برای ایشان است!»

همو فرمود:

«وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّهُ لَمْ يَخْلُقْكُمْ عَبَثاً وَ لَمْ يُرْسِلْكُمْ هَمَلًا، عَلِمَ مَبْلَغَ نِعَمِهِ عَلَيْكُمْ وَ أَحْصَى إِحْسَانَهُ إِلَيْكُمْ»

ای بندگان خدا بدانید که خداوند تبارک و تعالی شما را عبث و بیهوده خلق نکرد و شما را بی سرپرست و به حال خود نگذاشت، ارزش نعمتها و شمارش نیکوئیهایش را برای شما دانست.

فصل بهار نمونه ای از قیامت

فصل بهار هنگامی که درختان بی برگ و میوه و زمین مرده ام زنده می شوند و طراوت خاصی به فضای اطراف خود می بخشند انسان در این بین متوجه می شود که قیامت کوچکی برپا شده و حیات تازه ای به وجود آمده است.

«وَاللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَابًا فَسُقْنَاهُ إِلَى بَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَحْيَيْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا كَذَلِكَ النُّشُورُ »

(فاطر 9)

و خداوند همان است که بادها را روانه کرد تا ابرها را برانگیزند و ما آنها را به سوی زمین های مرده می رانیم و زمین مرده را به آن زنده می کنیم، قیامت هم اینگونه است.

«وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنْزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ، ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِي الْمَوْتَى وَأَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ »

(حج - 5 و 6)

ص: 23

و میبینی زمین را در حالی که خشک و مرده شده ولی هنگامی که آب بر آن نازل کنیم، به حرکت در آید و می روید از هر نوع گیاهان زیبا و با طراوت می رویاند. این بدین خاطر است که خدا حق است و او مردگان را زنده می کند و او بر هر چیزی تواناست.

راستی فصل بهار شگفت انگیز و نمونه جالبی برای اثبات معاد است اینکه خداوند تبارک و تعالی پس از شرح زنده کردن زمین و سرسبز شدن درختان و گیاهان می فرماید «کذلک النشور» قیامت نیز این چنین است قابل دقت و توجه است.

ببینیم که مولایمان امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این زمینه چه می فرمایند: پروردگار از آن ابرها باران تند و پی در پی روان گردانید و آن ابرهای پر باران به زمین نزدیک شدند و باد جنوب آنها را نوازش داد تا بار خود را بر زمین فرو آورند. سینه نزدیک زمین آوردند و آن بارگرانی را که برداشته بودند بر زمین افکندند و هر چه آب داشتند بباریدند و در نتیجه خداوند از زمینهای خشک گیاه بیرون آورد و از کوههای کم گیاه سبزه پدیدار ساخت و زمین به خاطر سبزی و خرمی که به وجود آمده بود در شادی به شگفت آمد و لباس نرم گلها و از گردنبندهایی از گلهای تازه و به هم پیوسته خودپسندی پیشه ساخت و فخر فروشی کرد.

(خطبه - 90 )

مرگ و برزخ

«كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ» (انبیاء-35)

هر کسی طعم مرگ را خواهد چشید.

قرآن مرگ را برای هر صاحب روحی حتمی میداند و هیچ راه گریزی برای آن نیست، اولیاء و پیامبران که بهترین خلق خدا

ص: 24

بودند نیز مردند.

«كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ»

(رحمان - 26 و 27)

هر که بر روی زمین است فانی شدنی است و فقط ذات پروردگارت که درای جلالت و کرامت است باقی می ماند.

مولایمان علی (علیه السلام) می فرماید:

خداوند نابود کننده پدیده ها پس از آفرینش است که گویا موجود نبود. نابودی جهان پس از پدید آمدن شگفت آورتر از آفرینش آن نیست. چگونه محال است؟ در حالی اگر همه جانداران جهان گرد هم آیند تا پشه ای را بیافرینند، نتوانند و راه پیدایش آن را نمی شناسند. و همانا پس از نابودی جهان، فقط خدای سبحان باقی می ماند. تنهای تنها که چیزی با او نیست، هم مع آن گونه که قبل از آفرینش جهان چیزی با او نبود، نه زمانی و نه مکانی بی وقت و بی زمان. در آن هنگام، مهلتها سرآید و سالها و ساعت ها سپری شود و چیزی جز خدای یگانه قهار باقی نماند که بازگشت همه چیز به سوی اوست. (خطبة – 186)

تقدیر حتمی و عمومی همه صاحبان روح مرگ رفتن از این دنیا است خواه ناخواه این مرحله برای همه خواهد بود چنانکه حضرت باریتعالی می فرماید:

«نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ »

(واقعه - 60)

ما مرگ را برای شما مقدور کردیم و کسی بر قدرت ما پیشی نمی گیرد.

«أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ»

(نساء – 78)

هرکجا باشید، مرگ شما را می یابد، اگر چه در برجهای سخت

ص: 25

بنیان سکونت نمایید.

آنهایی که مرگ و برزخ و قیامت را باور دارند ترسی از مرگ ندارند چون می دانند که پس از مرگ زندگی بهتر از دنیا خواهند داشت.

و اگر مولایمان على (علیه السلام) می فرماید:

«وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ» (خطبه-5)

سوگند به پروردگار که پسر ابیطالب علی به مرگ مأنوستر است از کودک به پستان مادر.

حمزه سیدالشهداء (علیه السلام)ما در دوران جوانی و قبل از اسلام در جنگها زره بر تن می پوشید، ولی پس از اسلام بدون پوشیدن و ه زره به میدان جنگ می رفت: علت آن را پرسیدند، در پاسخ گفت: من قبل از اسلام وداع با این جهان را فنا و نیستی می دانستم ولی اینک در پرتو آیین محمدی(صلی الله علیه و آله) خود را در برابر این حیات فانی زبون و ناتوان نمی بینم و وداع با آن را دریچه ای به سوی رحمت بیکران الهی می دانم.

درباره حبیب بن مظاهر رضوان الله تعالى عليه نقل شده که روز عاشورا خندان است علت را از او پرسیدند، پاسخ داد امروز مناسب ترین روز شادمانی است زیرا طولی نمی کشد که پس از شهادت در کنار حورالعین خواهیم بود.

ترس از مرگ و مردن عواملی دارد که یک مورد آن طبیعی 26م است چون باید از دنیا و دوستان جدا شد و جدا شدن از آنچه که و عمری با آن مأنوس بوده ایم سخت است.

دیگر آنکه منکرین برزخ و معاد چون مرگ را پایان همه چیز میدانند و به پس از مرگ معتقد نیستند در نتیجه از مرگ نفرت

ص: 26

دارند و دوست دارند که مرگ نباشد و راه برای انجام کارهای خلاف آنها همچنان باز باشد.

«بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ »

(قیامت -5)

بلکه این انسان می خواهد پیش رویش باز باشد. عامل سوم ترس از مرگ مجازاتهای اخروی برای مجرمین و گنهکاران است.

فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ وَلَا يَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ »

(جمعه – 6و5)

تقاضای مرگ کنید اگر راست می گویید، که هرگز تقاضا نخواهید کرد، به خاطر آنچه از پیش برای قیامت خود ر فرستاده اید و خدا آگاه به رفتار ستمکاران است.

مولایمان امیرالمؤمنین می فرمود:

«لَا تَکُنْ مِمَّنْ یَکْرَهُ الْمَوْتَ لِکَثْرَةِ ذُنُوبهِ،»

(حكم ومواعظ -14)

مباش از کسانی که از مرگ کراهت دارد به خاطر فراوانی گناهش!

شخصی به امام حسن (علیه السلام) عرض کرد چرا ما مرگ را دوست نداریم امام فرمود:

«إنَّكُمْ أَخْرَبْتُمْ آخِرَتَكُمْ وَعَمَّرْتُمْ دُنْياكُمْ، فَأَنْتُمْ تَكْرِهُونَ النُّقْلَةَ مِنَ الْعُمْرانِ إلى الخَرابِ »

(بحار ج 7 ص 129)

چون شما آخرت خودم را ویران و دنیا خود را آباد نموده اید، بدین جهت دوست ندارید که از آبادی به ویرانه منتقل گردید. و ب نیز مردی به رسول الله (صلی الله علیه و آله) عرض کرد ای رسول خدا چرا من مرگ را دوست ندارم فرمود:

الْکَ مَالُ آیا ثروت داری گفت آری فرمود، فقدمته؟

ص: 27

آیا چیزی برای آخرت خود تدارک نمودهای؟ گفت: خیر، فرمود:

«فمِن ثَمّ لا تُحِبُّ المَوتَ» (خصال ص 47)

به همین علت مرگ را دوست نمیداری.

مولایمان علی (علیه السلام)در یک خطبه به طور مبسوط به مسئله مرگ و برزخ پرداخته که ترجمه آن از نظر تان می گذرد.

این بیانات را امام (علیه السلام) بعد از تلاوت

« أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ»

ایراد فرمود:«زیادی مال و ثروت دنیا شما را به غفلت کشاند تا به قبرها رسیدید»

(تکاثر - 1 و2)

وای که چه هدف و مقصد دوری است و چه دیدار کنندگان د غافلی آن هم غفلت از خطری که این اندازه شدید و هولناک است.

از جای خالی مردگان عبرت نگرفتند. در حالی که بسی مایه عبرت است. آنها راه نزدیک عبرت گرفتن را رها کردند و از جایی دور و بی ثمر از مرده های خود طلب افتخار می کنند. آیا به مکانهایی افتخار می کنند که پدرانشان در آن خفته اند و یا به تعداد هلاک شدگانشان می نازند. گویی جسدهایی از روح تهی شده و بی حرکت را به دنیا باز می گردانند در حالی که این وضع برای عبرت گرفتن سزاوارتر است از فخر فروشی.....

بعضی پادشاه و بعضی رعیت و فرمانبر، همگی راه خویش را تا به درون برزخ طی کردند. که در آن عالم زمین بر آنها چیره شده گوشت بدنشان را خورده و خونهایشان را آشامیده است. پس صبح کرد در حالی که در شکاف قبرهایشان بی حرکت و چون جماد شدند.

ص: 28

دیگر هولها آنها را نگران نمی کند و دگرگونیها محزو نشان نمی سازد و از زلزله ها هراسی ندارند و صدای بادهای شدید را نمی شنوند غایبانی هستند که کسی در انتظارشان نیست، حاضرانی هستند که حضور ندارند و در میان جمع نیستند، آری در گذشته در جمع بودند و بعد پراکنده شدند. باهم الفت داشتند و بعد متفرق شدند.

اخبار مربوط به آنها نامعلوم و خانه هایشان خاموش مانده، البته نه به خاطر طولانی بودن زمان و یا دوری مکان، بلکه جامی به آنها نوشاندند که گویا نطقشان را به گنگی و قدرت شنیدنشان را به کری و حرکاتشان را به سکون مبدل ساخته است. گویی چون افراد بیهوش به خاک افتاده و خوابیده اند.

در عین حال که قبرهایشان کنار هم و همسایه یکدیگرند. اما با هم انس نمی گیرند، دوستانی هستند که به دیدار یکدیگر نمی روند، ارتباطات برادری و آشنایی بینشان قطع شده و یا اینکه یکجا هستند ولی همه آنها غریب و تنها می باشند و با اینکه دوستان یکدیگرند ولی از هم جدایند. شب و روز را تشخیص نمی دهند. آن شب و یا روزی که از دنیا رفته اند برایشان همیشگی است.

خطرها و حالات سخت آخرتشان را شدیدتر از آنچه می ترسیدند مشاهده کردند و علایمی را دیدند که بزرگتر از آنچه بود که فکر می کردند و این دو حالت در نعمت بودن و یا عذاب برایشان ادامه دارد تا قیامت برپا شود و در آن فاصله برای دوزخیان نهایت ترس و بهشتیان نهایت امیدواری هست...

حالا اگر به کمک عقل حال و وضع ایشان را تصور کنی و یا پرده ها از جلوی چشمت کنار روند و چشم برزخی پیدا کنی

ص: 29

خواهی دید که چگونه گوشهایشان از انبوه خزندگان کرشده و دیده هایشان از خاک قبر نابینا گشته و زبانهایشان پس از نطق و بیان لال گردیده و دلهایشان پس از بیداری به خواب رفته است. و در هر عضو بدنشان پوسیدگی تازه ای آن را زشت کرده و به تباهشان ساخته مشاهده می شود و راههای ضربه زدن به آنها آسان گردیده در حالی که اندامشان آسیب پذیر گشته و دستهایی ندارند که از خود دفاع کنند و نه دلهایی که ناله و فریاد نمایند...

«وَ إِنَّ لِلْمَوْتِ لَغَمَرَاتٍ هِيَ أَفْظَعُ مِنْ أَنْ تُسْتَغْرَقَ بِصِفَةٍ أَوْ تَعْتَدِلَ عَلَى عُقُولِ أَهْلِ الدُّنْيَا»

(خطبة -212)

راستی که مرگ را سختی هایی است که در بیان و الفاظ و نگنجد و عقلهای مردم دنیا آن را درک نکنند!!

آری در عالم برزخ هر انسانی می تواند از مواهبی نیز برخوردار باشد و عمل در آن مرحله منقطع نیست یعنی اگر صدقات جاریه ای باشد برای شخص برزخی ثواب و پاداش پی در پی هست همان طور که عمل زشت باقی مانده برای برزخی عذاب مضاعف دارد.

«وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» (مؤمنون -100)

و پیش روی آنان از هنگام مرگ تا روزی که مبعوث می شوند برزخی است. برزخ یعنی حایل بین دو چیز و چون ارواح بين دنیا و آخرت قرار می گیرند به آن محل برزخ گفته می شود.

امام صادق (علیه السلام) می فرمود: برزخ همان عالم قبر است که پاداش و کیفر میان دنیا و آخرت است. به خدا ما بر شما و نمی ترسیم، مگر از برزخ .

(آیه های زندگی ص 27 )

از آیاتی که دلالت بر نعمتهای الهی در عالم برزخ میکند این آیه است:

ص: 30

«الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ »

(نحل – 32)

همان کسانی که فرشتگان در حالی که پاکیزه اند روح آنها را می گیرند و بدانها می گویند: سلام بر شما. داخل بهشت شوید به خاطر اعمالی که انجام میدادید.

مرحوم طبرسی می گوید:

(مجمع البیان ج 3 ص 421)

و در این دلالتی بر نعمتهای قبر و برزخ است.

درباره شهداء و برخورداری از نعمتهای الهی آیات متعددی در قرآن است که حکایت از زندگی شاد و شیرین شهداء در عالم برزخ میکند

«وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ، فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»

(آل عمران - 169 و 170)

گمان می برید آنانی که در راه خدا کشته شده اند مرده اند، بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.

از آنچه خداوند از فضل خویش بدانها بخشیده خوشحالند و از سرنوشت آنهایی که به دنبالشان می آیند و هنوز به آنها ملحق نشده اند، شادمانند که نه ترسی دارند و نه غمگین می شوند.

و همین عبارات یرزقون، فرحين، يستبشرون دلالت بر زنده بودن شهیدان و بهره مندی آنان از نعمتهای الهی در عالم برزخ می کند.

ص: 31

و درباره مجرمین و کافران عذاب برزخشان بدین گونه بیان شده است:

« وَحَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوًّا وَعَشِيًّا وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِل»

(مؤمن - 45 و 46)

و آل فرعون را گرفتار عذاب سختی کرد، آتش را صبح و شب بر آنها عرضه می دارند و در روز قیامت فرمان داده شود، آل فرعون را به سخت ترین عذاب وارد جهنم کنید.

توجه فرمودید که عرضه دادن آتش قبل از قیامت برای آل : فرعون مربوط به عالم برزخ میشود و در واقع «سوء العذاب»و اشاره به برزخ «أشد العذاب»اشاره به قیامت آنهاست. و عرضه وام دادن آتش صبح و شام برای آنها ممکن است اشاره به پیوستگی عذاب باشد و نیز ممکن است ذکر آن به این خاطر است که چون رابطه اهل برزخ به کلی با دنیا قطع نشده است به گونه ای به زمان صبح و شام نسبت دارند و در قیامت به طور قطع صبح و شامی وجود ندارد.

زنده شدن مردگان:

طبق گفته قرآن شریف دوبار در صور دمیده می شود و در بار اول همه می میرند و دربار دوم همه زنده می شوند.

«وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنْظُرُونَ »

( زمر – 68)

در صور دمیده می شود آنگاه هرچه در آسمانها و زمین هست بیهوش می شوند جز آنهایی را که خدا بخواهد سپس بار

ص: 32

دوم در صور دمیده می شود. ناگهان همگی به پا می خیزند و تماشا می کنند.

امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) می فرماید: فاصله بین دو نفخه صور چهارصد سال خواهد بود.

(تسلية الفؤاد ص 34)

آری خداوند تبارک و تعالی به راحتی و سادگی دمیدن در شیپور اهل آسمانها و زمین را می میراند و دوباره با همین دمیدن در شیپور توسط اسرافیل آنان را زنده می کند.

«يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا لِيُرَوْا أَعْمَالَهُمْ» (زلزال-6)

در آن روز مردم پراکنده از قبرها بیرون می آیند تا حساب اعمالشان به آنان نشان داده شود.

«إِنْ كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنَا مُحْضَرُونَ»

(یس – 57)

دمیدن در صور دوم جز یک فریاد نیست، پس ناگهان همگی نزد ما حاضر خواهند شد.

نامه عمل

مردم در روز قیامت از نظر عمل و رفتارشان به سه گروه تقسیم می شوند، اصحاب یمین، دست راستیها که نامه عمل

ص: 33

آنان به دست راستشان داده میشود و اصحاب شمال، دست چپیها که نامه عمل آنان به دست چپشان داده می شود و سابقون یعنی همانهایی که در رفتن به بهشت از دیگران سبقت می گیرند.

«وَكُنْتُمْ أَزْوَاجًا ثَلَاثَةً، أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ، وَأَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِو َالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ، أُولَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ، فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ »

(واقعه -7 تا 12)

و شما مردم به سه دسته تقسیم می شوید، گروهی سمت د راستیها که چه سمت راستيها، و گروهی سمت چپیها که چه سمت چپی ها، گروهی هم پیشگامان که پیشی گرفته اند، همان هایی که مقربند، در باغهای پر نعمت بهشت جای دارند.

نامه اعمال اصحاب یمین

اهل تقوی اهل ایمان و یقین

روز محشر باشد اندردست راست

صاحب این نامه از غمها رهاست

این جواز ره گشای جنت است

این برات جاودانه رحمت است

نامه اعمال اصحاب شمال

آن تبهکاران بس افسرده حال

باشد اندر دست چپ روز شمار

رمز محکومیت اصحاب نار

نامه شرمندگی و حسرت است

حکم بدکاران دور از رحمت است

«فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا

ص: 34

يَسِيرًا وَيَنْقَلِبُ إِلَى أَهْلِهِ مَسْرُورًا، وَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ ظهره فَسَوْفَ يَدْعُو ثُبُورًا»

(انشقاق - 7 تا 11)

اما آن کسی که نامه عملش را به دست راست او می دهند، پس به زودی حساب آسانی از او می شود، و شادمان به خانواده اش بر می گردد.

واما آن کسی که نامه عملش به پشت سرش داده می شود، به زودی فریاد می زند که من هلاک شدم!

از رسول (صلی الله علیه و آله) سؤال شد که

« مَا الْحِسَابُ الْیَسِیرُ أَنْ یَنْظُرَ فِی کِتَابِهِ فَیَتَجَاوَزَ لَهُ عَنْهُ »

(در المثور سیوطی ج 6 ص 329)

حساب آسان در روز قیامت چگونه است؟ فرمود: به نامه عمل نظری افکنده می شود و به نفع صاحبش گذشت می گردد. امام صادق (علیه السلام) هم درباره گروه سوم یعنی سابقون می فرماید:

«هُم رُسُلُ اللّه و خاصَّةُ اللّه ِ مِن خَلقِهِ»

(تفسیر صافی ص 519)

ایشان پیامبران الهی و خاصان درگاه اویند.

دیدن نامه عمل الزامی است و استثناء ندارد با این تفاوت بعضی مشمول ارفاق پروردگار قرار میگیرند و بعضی شایسته ارفاق نیستند و هر کس در گرو اعمال خود هست.

«وَكُلَّ إِنْسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَابًا يَلْقَاهُ مَنْشُورًا اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا» (اسراء - 13 و 14)

هر انسانی پرونده اعمالش بر گردن اوست، آنگاه در روز قیامت در حالی که نامه اعمالش گشوده است، برای او بیرون

ص: 35

می آوریم.

به او گفته می شود: بخوان نامه عملت را، کافی است که امروز خود قضاوت کنی و حسابگر خویش باشی.

و نامه خود را بخوان از نیک بد

خود توئی برکرده ها خود سند

بر تو امروز است نفس خود حسیب

هم تو را ز افعال خود باشد نصیب

پاسخ به سؤالات:

و یکی از مطالبی که در بحث معاد مطرح است سؤالاتی است و. که در قبر و بعد از عالم قبر و برزخ در صحنه قیامت می شود.

رسول الله (صلی الله علیه و آله)می فرمود: فرشتگان بر اهل قبور وارد می شوند و درباره مسایل دین از آنان سؤال می کنند. در برخی روایات آمده که دو فرشته بنام نکیر و منکر بر میت وارد شده و از او درباره خدا، پیامبر، دین و امام سؤال میکنند هرگاه پاسخ درست بگوید او را به فرشتگان ثواب تحویل می دهند و در غیر این صورت او را به فرشتگان عذاب می سپارند و در بعضی روایات آمده نام دو فرشته ای که در قبر بر کافران وارد می شوند منکر و نکیر دو فرشته ای که مأمور سؤال از مؤمنان هستند «مبشر و بشیر» نام دارند.

(فروع کافی ج 1 ص 235)

مرحله بعدی پاسخ به سؤالات در صحنه قیامت است که همه وهم مورد سؤال واقع خواهند شد حتی پیامبران الهی

«فَلَنَسْأَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْأَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ»

(اعراف – 6)

از مردمی که پیامبران به سوی آنها فرستاده شدند و نیز از

ص: 36

پیامبرانشان می پرسیم.

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)در ذیل این آیه می فرماید: روز قیامت پیامبران به پا داشته می شوند و از آنان درباره اداء امر رسالت و ابلاغ دین حق به امتهای خودشان سؤال می شود. پاسخ می گویند: ما ابلاغ رسالت نمودیم و مأموریت خویش را انجام دادیم، آنگاه از امتها در این باره سؤال می شود و آنان گفته پیامبران را انکار میکنند و میگویند دین خدا را به ما ابلاغ ننمودند. و سپس امام (علیه السلام)آیه ای را که خداوند از سؤال پیامبران و امتهای آنان در قیامت خبر داده یاد فرموده است.

(تفسیر صافی ص 188)

مواردی در قرآن به چشم می خورد که خداوند تبارک و تعالی تصریح می کند از چه چیزهایی سؤال خواهد شد.

در یک جا بحث سؤال از همه گروهها است:

«فَوَرَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ، عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ»

(حجر - 15 و 16(

سوگند به پروردگارت که همه آنها را مؤاخذه خواهیم کرد نسبت به آنچه عمل کرده اند.

«وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ» (صافات-37)

آنان را نگاه دارید که بازخواست می شوند.

سؤال از افتراها و دروغها:

«تَاللَّهِ لَتُسْأَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَفْتَرُونَ »

(نحل – 56)

سوگند به پروردگار، از دروغهایی که ساخته اید مؤاخذه خواهید شد.

از نعمتها و در رأس آنها از نعمت ولایت سؤال می شود:

«ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ »

(تکاثر -8)

ص: 37

و آنگاه در روز قیامت از نعمتها بازخواست خواهید شد. از وفای به عهد سؤال می شود:

«وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْئُولًا»

(اسراء – 34)

به عهد خود وفا کنید که درباره وفای به عهد سؤال خواهد شد. از گوش، چشم و دل همگی پرسش می کنند:

«وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا»

(اسراء-36)

چیزی که درباره آن آگاهی نداری دنبال مکن زیرا که گوش و چشم و دل همگی مورد مؤاخذه و سؤال قرار خواهند گرفت.

محمد بن مسلم زهری از اشخاص مشهور و شناخته شده عصر بنی مروان بود و از جهت عقل و هوش و اطلاعات دینی و سرآمد دیگران بود و به نفع خلفای جور فعالیت می کرد امام سجاد نامه مبسوطی که حاوی تذکرات لازم و اندرزهای مفید بود به وی نوشت و او را از مسیر زیانبار و خطرناکی که در پیش گرفته آگاه ساخت و چنین فرمود:

«كَفَانَا اَللَّهُ وَ إِيَّاكَ مِنَ اَلْفِتَنِ وَ رَحِمَكَ مِنَ اَلنَّارِ فَقَدْ أَصْبَحْتَ بِحَالٍ يَنْبَغِي لِمَنْ عَرَفَكَ بِهَا أَنْ يَرْحَمَكَ»

خداوند، ما و تو را در زمینه امتحانات و بلایا، از کمک و یاری دیگران بی نیاز فرماید و از آتش خشمش تو را مورد ترحم قرار دهد.

بی گمان شبت را در حالی به روز آورده ای که سزاوار است هر همه کس تو را می شناسد بر تو رحم کند و بر بدبختیت تأسف بخورد!

«فَانظُر أيَّ رَجُلٍ تَكونُ غَدًا إذا وَقَفتَ بَينَ يَدَيِ اللّه ِ فَسَأَلَكَ عَن نِعَمِهِ عَلَيكَ كَيفَ رَعَيتَها وعَن حُجَجِهِ

ص: 38

عَلَيكَ كَيفَ قَضَيتَها ولا تَحسَبَنَّ اللّه َ قابِلاً مِنكَ بِالتَّعذيرِ ولا راضِيًا مِنكَ بِالتَّقصيرِ»

ببین، فردا که برای حساب در پیشگاه پروردگار حاضر می شوی چگونه مردی خواهی بود. از تو سؤال می کند نعمتهائی را که به تو عطا نموده، چگونه رعایت نمودی؟ درباره دلائلی که بر تو ارائه داشته در گفتار و عمل چه قضاوتی داشتی؟ گمان مبر که خداوند از مردی عاقل و عالم همانند توعذر می پذیرد یا از تقصیرت میگذرد.

بدان ناچیز ترین عملی را که به طور پنهان انجام داده ای و خفیف ترین و زری را که بر دوش کشیده ای این است که نگرانی ظالم را در ظلمی که مرتکب می شود برطرف نمودی و راه ستمکاریش را هموار ساختی و این کار ناروا موقعی صورت پذیرفت که تو با ظالم نزدیک شدی و دعوتش را اجابت نمودی. چیزی که حق تو نبوده از دهنده آن گرفتی و به کسی نزدیک شدی که چون تو را در کنار خویش جای داد نه حقی را به صاحب حق رساند و نه باطلی را از مسیرش گرداند. تو با این روش، دشمن خدا را به دوستی گرفتی.

«فَانظُر لِنَفسِكَ فَإِنَّهُ لا يَنظُرُ لَها غَيرُكَ ، وحاسِبها حِسابَ رَجُلٍ مَسؤولٍ »

با چشم بصیرت به خویشتن نظر افکن و درباره خود بیندیش که دیگری با چشم پاکسازی و اصلاح در تو نمی نگرد. نفس خود را در معرض محاسبه دقیق قرار ده و از او حساب مردی را بخواه که در موضوع محاسبه مورد مؤاخذه و سؤال واقع خواهد شد.

(تحف العقول ص 276)

ص: 39

سنجش اعمال

یکی از مواقف قیامت موقف و ایستگاه سنجش اعمال است در آنجا کارهای خوب و بد مردم را می سنجند.

«وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَإِنْ كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَى بِنَا حَاسِبِينَ »

(انبياء – 47)

روز قیامت ترازوی عدالت را بر پا کنیم و به هیچ کس ظلمی روا نخواهد شد و اگر اعمال به اندازه دانه خردلی باشد، آن را حاضر میکنیم و کافی است ما حسابگر مردم باشیم.

مردی بی دین از امام صادق (علیه السلام) سؤال کرد معنی میزان در قیامت چیست؟ فرمود: مراد عدل است. پرسید پس معنی این و جمله که در قرآن آمده کسی که میزان اعمالش سنگین باشد چیست؟

«مَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ»

(احتجاج طبرسی ج 2 ص 98)

فرمود: فمن رجّح عمله، مقصود برتری رجحان عمل خیر است.

محمدبن مسلم می گوید: از امام باقر(علیه السلام) شنیدم که فرمود: خداوند اعمال خیر را در دنیا بر مردم سنگین قرار داده است چه آن اعمال، مخالف غرائز و منافی با تمایلات نفسانی شهوات آنان است. کسانی که در دنیا با هوای نفس خویش مجاهده می کنند و اینکارهای سنگین و خلاف میل را انجام میدهند میزان برای عملشان در قیامت ثقیل و سنگین است و بدینوسیله موجبات و رستگاری و نجاتشان فراهم می آید. خداوند شر و بدی را در دنیا بر مردم سبک قرار داده است زیرا که اعمال بر وفق تمایلات نفسانی و غرائز آنان است.

(سفینة البحار ج 2)

ص: 40

کسانی که در دنیا مرتکب این اعمال می شوند در قیامت میزان عملشان سبک خواهد بود و همین امر موجب خسران و مایه گرفتاری و عذابشان می گردد.

قرآن سنجش اعمال را در عرصه قيامت عدل میداند یعنی تمام کارهای خوب و بد مردم بر اساس عدل سنجیده می شود و و بر هیچ انسانی ظلمی واقع نخواهد شد همان طور که در آیه 47 سورۂ انبیاء بدان اشاره شد.

از نظر روایات سنجش اعمال در روز قیامت به وسیله امامان معصوم (علیه السلام) است.

هشام بن سالم می گوید از امام صادق (علیه السلام) درباره آیه

«وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ»

پرسیدم؟ فرمود:

«هم اَلْأَنْبِيَاءُ وَ اَلْأَوْصِيَاءُ»

سنجش بوسیله پیامبران و اوصیاء آنها انجام می گیرد. همان گرامی فرمود:

«کُلُ أُمّه یُحَاسِبَهَا إِمَامُ زَمَانِهَا وَ یَعْرِفُ الْأَئِمّه أَوْلِیَاءَهُمْ وَ أَعْدَاءَهُمْ بِسِیمَاهُمْ »

(تفسیر صافی ص 193)

حسابگر هر امت در قیامت امام زمان آن است و ائمه(علیه السلام) دوستان و دشمنان خود را از چهره های آنان می شناسند.

امام باقر (علیه السلام) همراه پدر بزرگوارش امام سجاد(علیه السلام) در نجف اشرف کنار قبر امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) آمدند امام باقر (علیه السلام)فرمود: پدرم کنار قبر ایستاد و گریست و ضمن سلامهای متعدد این سلام را به حضور جد بزرگوارش تقدیم داشت.

«السَّلاَمُ عَلَى يَعْسُوبِ الْإِيمَانِ وَ مِيزَانِ الْأَعْمَالِ وَ سَيْفِ ذِي الْجَلاَلِ »

(مستدرک الوسائل ج 2 ص 197)

ص: 41

سلام بر امیر بزرگ ایمان و سنجش اعمال و شمشیر خداوند صاحب جلالت.

امیرالمؤمنین وسیله سنجش اعمال است هر مسلمانی که به آن گرامی در عمل بیشتر شباهت داشته باشد کفه عملش سنگین تر است و هر چه شباهتش کمتر باشد کفه اش سبکتر و اگر از کفار باشد از صف مؤمنین خارج و مطرود است.

عبور از پل دوزخ

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ مَجَازَكُمْ عَلَى الصِّرَاطِ وَ مَزَالِقِ دَحْضِهِ وَ أَهَاوِيلِ زَلَلِهِ وَ تَارَاتِ أَهْوَالِهِ. فاتَّقُوا اللّه َ عِبادَ اللّه ِ تَقيَّةَ ذي لُبٍّ شَغَلَ التَّفكُّرُ قَلبَهُ ، و أنصَبَ الخَوفُ بَدَنَهُ»

بدانید، عبور شما بر پل دوزخ است که قدمها بر آن می لغزد و انسان دچار ترس و وحشت می گردد.

پس از خداوند تبارک و تعالی بترسید، مثل ترس یک انسان متفکر که تنش رنجور شده است.

در سوره مریم خداوند تصریح دارد که همه باید وارد جهنم شویم ولی اهل تقوی از آن نجات پیدا میکنند و منظور از ورود به جهنم یعنی عبور از روی آن است. صراط پلی است که بر روی جهنم کشیده شده.

«وَإِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَى رَبِّكَ حَتْمًا مَقْضِيًّا ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيًّا»

(مریم - 71 و 72)

همه شما وارد جهنم می شوید، زیرا این حکم قطعی پروردگار

ص: 42

توست. آنگاه اهل تقوا را نجات میدهیم و ستمگران را در حالی که به زانو در آمده اند در آن رها می سازیم.

لغت صراط به معنای راه است، چنان که دین صراط نامیده شده، ولایت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) صراط گفته شده که در حدیث داریم:

امام صادق (علیه السلام) فرمود:

«هُو الطَّريقُ إلى مَعرِفَةِ اللّه ِ عَزَّ و جلَّ، و هُما صِراطانِ : صِراطٌ في الدُّنيا و صِراطٌ في الآخِرَةِ، فأمّا الصِّراطُ الذي في الدُّنيا فهُو الإمامُ المَفروضُ الطاعَةِ، مَن عَرَفَهُ في الدُّنيا و اقتَدى بِهُداهُ مَرَّ على الصِّراطِ الذي هو جِسرُ جَهَنَّمَ في الآخرةِ فِي الْآخِرَةِ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ فِي الدُّنْيَا زَلَّتْ قَدَمُهُ عَنِ الصِّرَاطِ فِي الْآخِرَةِ فَتَرَدَّى فِي نَارِ جَهَنَّم»

(معانی الاخبار ص 32)

صراط راه به سوی معرفت خداست و آن دو صراط است یکی صراط در دنیا و یکی در آخرت، اما صراط در دنیا امام واجب الاطاعه است کسی که او را بشناسد و از راهنمایی او پیروی کند در آخرت از صراطی که پل دوزخ است عبور خواهد کرد و کسی که او را در دنیا نشناسد در آخرت پایش لغزیده و در آتش دوزخ هلاک می شود. پل بر روی جهنم

«أدَقُّ مِن الشَّعرَةِ و أحَدُّ مِنَ السَّيفِ»

از مو باریکتر و از شمشیر برنده تر است.

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) گناهان و خطاها را باعث سرنگونی از گل صراط و افتادن در دوزخ میشمرد.

«أَلَا وَ إِنَّ الْخَطَايَا خَيْلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا وَ

ص: 43

خُلِعَتْ لُجُمُهَا فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِي النَّارِ، أَلَا وَ إِنَّ التَّقْوَى مَطَايَا ذُلُلٌ حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا وَ أُعْطُوا أَزِمَّتَهَا فَأَوْرَدَتْهُمُ الْجَنَّةَ »

(خطبة – 16)

بدانید که لغزشها و خلاف کاریها همچون اسبان سرکشاند که اهل لغزش و خطا بر آنها سوارند، عنانشان رها شده، سوار خود را در دل آتش می افکنند و نیز بدانید که تقوی همانند مرکبی راهوار و آرام است که عنانش به دست صاحبش می باشد و در نتیجه سوار خود را راهی بهشت می سازد.

در حدیثی دیگر داریم که:

«يجعله الله على المؤمنين عريضا و على المذنبين دقیقا»

خداوند صراط را برای مؤمنان پهناور و برای گنهکاران باریک قرار می دهد.

در روایتی که از ابن عباس نقل شده گروهی بسان برق از صراط میگذرند و گروهی به سرعت باد از آن عبور می کنند و جمعی به سرعت اسب دونده و برخی چون افراد پیاده عبور می کنند و عده ای مانند حرکت با زانوها می گذرند و افرادی چون حرکت با دست و سینه عبور می کنند.

(بحار ج 8 ص 66)

یک روز رسول الله (صلی الله علیه و آله)خطاب به علی (علیه السلام) فرمود:

«يا عَلِيُّ، إذا كانَ يَومُ القِيامَةِ أقعُدُ أنا و أنتَ و جَبرَئيلُ على الصِّراطِ، فلا يَجوزُ على الصِّراطِ إلاّ مَن كانَت مَعهُ بَراءةٌ بِوَلايَتِكَ»

(بحار ج 8 ص 70)

یا علی زمانی که روز قیامت میشود من و تو و جبرئیل کنار پل عبور از جهنم می نشینیم هیچکس حق عبور ندارد مگر آنکه

ص: 44

همراهش برگهای از ولایت تو همراه داشته باشد.

بهشت و جهنم

عبدالله بن صالح هروی می گوید: از حضرت علی بن موسی الرضا(علیه السلام) درباره بهشت و دوزخ پرسش نمودم که آیا این دو امروز آفریده شده و مخلوقند؟ در پاسخ فرمود: بلی، رسول الله (صلی الله علیه و آله) در معراج داخل بهشت شده و دوزخ را نیز دیده است، عرض کردم کسانی می گویند بهشت و دوزخ در قضا و تقدیر الهی هستند و تاکنون آفریده نشده اند. فرمود:گویندگان این سخن از ما نیستند و ما هم از آنان نیستیم کسی که خلقت بهشت و دوزخ د را انکار نماید پیامبر اسلام و ما را تکذیب نموده است.

(علم اليقين ص 1008)

«لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى عِنْدَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى»

(سوره نجم - 13 تا 15)

و بار دیگر او را مشاهده کرد، در نزد سدرة المنتهی در نزد بهشتی که محل سکونت است.

ابن عباس در تفسیر این آیه شریفه می گوید:

سدرة: الْمُنْتَهى

نقطه پایانی تکامل علمی دانشمندان است و پیشروی دانشمندان در آنجا پایان می یابد و از ماوراء آن کسی جز ذات اقدس الهی آگاهی ندارد از این آیه استفاده می شود که بهشت وجود دارد و پیامبر بدان داخل شده است.

(در المنثور سیوطی ج 6 ص 125)

بهشت دارای درجات و مراتب است و وسعت آن به وسعت آسمان و زمین است.

ص: 45

امام رضا(علیه السلام) در تفسیر آیه

«هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللهِ قَالَ الدَّرَجَه مَا بَیْنَ السَّمَاءِ إِلَی الْأَرْضِ.»

چنین فرمود: در پیشگاه پروردگار درجات متفاوتی دارند سپس و امام(علیه السلام) فرمود: فاصله درجات با یکدیگر بقدر فاصله آسمان و زمین است.

(تفسیر برهان ج 1 ص 325)

جهنم نیز دارای وسعت و عمق طولانی است. رسول الله(صلی الله علیه و آله) فرمود: ویل، منطقه ای است در جهنم که کافر در آن . سقوط می کند چهل سال مسیرش طی می شود پیش از آنکه به قعر دوزخ برسد

(جامع الاصول ص 142)

و على بن ابراهیم در تفسیر خود آورده است: که دوزخیان در و به جهنم سقوط می کنند و فاصله ای را که مسیر هفتاد سال سیر دنیا است می پیماند و چون به وادی زیرین جهنم می رسند با صیحه کوبنده و شدید جهنم مواجه می گردند. آری بهشت و نعمتهای آن برای مؤمنین بر اساس لطف و رحمت پروردگار است ولی دوزخ برای کافران و جنایتکاران بر اساس استحقاق آنهاست و به خاطر کارهای زشتی است که مرتکب شده اند.

«إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقَامٍ أَمِينٍ فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ يَلْبَسُونَ مِنْ سُنْدُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُتَقَابِلِينَ كَذَلِكَ وَزَوَّجْنَاهُمْ بِحُورٍ عِينٍ يَدْعُونَ فِيهَا بِكُلِّ فَاكِهَةٍ آمِنِينَ لَا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولَى وَوَقَاهُمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ فَضْلًا مِنْ رَبِّكَ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ»

(دخان - 51 تا 57)

البته اهل تقوا در جای امنی هستند، در باغها و کنار چشمه ها، لباسهایشان از حریر نازک و ضخیم است و در برابر هم می نشینند. و نیز آنها را با حورالعين تزویج می نماییم، در آنجا هر نوع میوه را بخواهند، در نهایت امنیت در اختیارشان قرار

ص: 46

میگیرد... این از فضل پروردگار توست و این همان رستگاری بزرگ است.

مولایمان امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرماید:

«وَ لَكِنَّهُ سُبْحَانَهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَى الْعِبَادِ أَنْ يُطِيعُوهُ وَ جَعَلَ جَزَاءَهُمْ عَلَيْهِ مُضَاعَفَةَ الثَّوَابِ، تَفَضُّلًا مِنْهُ وَ تَوَسُّعاً بِمَا هُوَ مِنَ الْمَزِيدِ أَهْلُهُ.»

(خطبه – 216)

اما حقی را که خداوند برای خود به عهده بندگان قرار داده این است که او را اطاعت نمایند و برای آنان پاداش مضاعف در نظر گرفته و این فزونی و ازدیاد اجر، تفضلی است از جانب پروردگار و توسعه نعمتی است که شایسته مقام مقدس اوست.

رسول الله(صلی الله علیه و آله) می فرمود: قسم به آن کسی که جانم در قبضه قدرت اوست هیچیک از مردم بسبب اعمالی که انجام داده و است به بهشت نمیرود. عده ای عرض کردند ای رسول خدا حتی شما هم?!

فرمود: من هم بر اثر اعمالم به بهشت نمی روم مگر آنکه خداوند مرا در پوشش رحمت خود جای دهد و مشمول تفضل خویش فرماید.

(تفسیر مجمع البیان ج 3 ص 280)

و درباره دوزخیان اینگونه آمده است که:

«وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِذَلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَأَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ»

(آل عمران - آیات 181 و 183)

به دوزخیان می گوئیم بچشید عذاب سوزان را، این کیفر اعمالی است که در دنیا مرتکب شده اید و از پیش برای خود بهره فرستاده اید و خداوند به بندگان خود ستم نمی کند.

ص: 47

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109