شرح و ترجمه صحیفه سجادیه

مشخصات کتاب

سرشناسه:فهری زنجانی، احمد، 1301 - ، شارح

عنوان و نام پديدآور:شرح و ترجمه صحیفه سجادیه [علی بن الحسین (ع)] / تالیف احمد فهری.

مشخصات نشر:تهران : سازمان اوقاف و امور خیریه، انتشارات اسوه ، [ ? 13 ] -

مشخصات ظاهری:3ج.

شابک:(دوره) : 964-542-009-1 ؛ (ج. 2) : 964-542-007-5 ؛ 35000 ریال : (ج. 3) : 964-542-008-3

يادداشت:فهرستنویسی براساس جلد دوم، 1385.

يادداشت:فهرستنویسی براساس اطلاعات فیپا

يادداشت:ج.3 ( چاپ اول : 1385 ).

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:.-- ج.3. شرح و ترجمه دعای 32 تا انتهای دعای 54.

عنوان دیگر:صحیفه سجادیه. شرح.

موضوع:علی بن حسین (ع)، امام چهارم، 38 - 94ق. صحیفه سجادیه -- نقد و تفسیر.

موضوع:دعاها.

شناسه افزوده:علی بن حسین (ع)، امام چهارم، 38 - 94ق. صحیفه سجادیه. شرح.

شناسه افزوده:سازمان اوقاف و امور خیریه. انتشارات اسوه.

رده بندی کنگره:BP267/1/ع 8ص 304227 1300ی

رده بندی دیویی:297/772

شماره کتابشناسی ملی:م 84-9385

ص :1

جلد 1

اشاره

ص :2

شرح و ترجمه

صحیفه سجادیه

جلد اول

تالیف

آیت الله سید احمد فهری

ص :3

ص :4

فهرست مطالب

مقدمۀ شارح 19

گنجى از آل محمد در خراب 20

قديمى ترين نسخۀ صحيفه و امتيازات آن 20

مهمترين امتياز صحيفۀ قديم، سلامت سند آن است 23

اشكال كه فائده دعا چيست و پاسخ آن 36

سؤال: چرا دعاهاى ما مستجاب نمى شود 38

معناى حمد و اختصاص آن بخدايتعالى 40

اول بودن و آخر بودن حق تعالى 42

چرا خداى تعالى ديده نمى شود 44

مشيت خدا را دو معنى و يا دو مرتبه است 45

اختلاف ميان حكما و متكلمين در اينكه اراده از صفات فعل است يا صفت ذات 45

دو اشكال مهم براى صفت ذات بودن اراده 45

بيان امام خمينى قدّس سرّه در اراده 46

معناى صفت كمال موجود بما انّه موجود 47

عشق بكمال از فطريّات بشر است 48

معانى زوج 51

ص:5

انبيا و اوصيا از روح القدس بهره منداند 52

نكته هايى لطيف در جمله لاينقص من زاده ناقص 54

نكته تذل من تشاء 55

توجيه مرگ هاى انتحارى و اجل معلّق 57

افعال اللّه معلّل با غراض نيست يعنى چه؟ 58

قول فصل ميان أشاعره و معتزله 59

فطريّات بشر 61

راههاى شناخت و عرفان شهودى 64

معناى شكر 65

اشكال استلزم شكر تسلسل در شكر را و جواب آن 67

پاسخ بعضى از علماء، آخرت از اشكال تسلسل 68

تحقيق عرفانى در معناى ربّ 70

مراتب چهارگانه توحيد 71

فائدۀ ادبى عرفانى در معناى رضا 73

عالم برزخ و ارتباط اولياء با آن عالم 75

سخنى حكيمانه از حكيم اسلامى شيخ بهائى قدّس سرّه 78

كتاب مرقوم در اعلا علّيين و تحقيق در معناى آن 78

كلام محقق ربّانى فيض كاشانى در معناى كتاب 84

ظهور اثر اعمال در برزخ و داستانى از سيّد حميرى 86

تشبيه معنويّات به ماديات از محسّنات كلام است 88

فرق ميان رسول و نبىّ 88

عالم آخرت عالم بقا است 90

روايتى لطيف و زيبا در خلق لطيف و زيبا 92

وابستگى همه موجودات به حق متعال 93

ابتلاء و آزمايش الهى و حكمت آن با توجه به اين كه خداى تعالى از حقيقت هر فرد آگاه است. 104

سرّ ابتلاء انبياء و اولياء و بيانى از امام خمينى قدّس سرّه 104

روايتى لطيف تر از نسيم سحر در مواسات امير المؤمنين عليه السّلام 107

بيان نكته اى در دعاى شريف در مورد ابتلا 108

صراط مستقيم يك راه بيش نيست 109

توحيد در صفات و اختلاف ميان معتزله و اشاعره 111

قول وسط ميان اشاعره و معتزله 113

ص:6

حقيقة الوجود عين الكمال است 115

توبه پيشينيان 116

نكتۀ ختم دعاى شريف بدو نام مبارك ولى و حميد 118

معانى ولىّ 119

نشانه هاى اولياء خدا 119

معناى حميد 122

توجيهى براى ذكر صلوات در ادعيه 128

توجيهى ظريف و لطيف در وجه تكرار صلوات در ادعيّه 129

فضايل صلوات 129

افضل آن است كه دعا آهسته خوانده شود 130

دعا در صلوات به چه معنا است؟ 131

معناى محمّد 133

اشتقاق نام رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از نام خداى تعالى 134

اشتقاق نام على عليه السّلام از نام خداى تعالى 135

تعصّب جاهلانه گروهى از سنّيان 136

آرزوى موسى عليه السّلام كه از امّت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم باشد 137

احاطه قدرت حق تعالى به چه معنا است؟ 138

فرق است ميان محدوديت قدرت و محدوديت مقدور و سرّ اختلاف روايات در پاسخ به سؤال از قدرت 141

معناى ختم خلقت به اهل بيت 142

ائمه عليهم السّلام شهداء بر خلق اند 143

معناى خير امّت 144

حقيقت شهادت و فائدۀ آن 145

نفس انسانى از چه عالمى است؟ 146

فرشتگان حفظه به چه منظور است؟ 148

نكته اى لطيف در گماشتن فرشتگان بر آدميان 149

معنى اللّهم و چرا بيشتر دعاها با اللّهم آغاز مى شود 150

درود بر پيغمبر چه اثرى مى تواند داشته باشد 151

چرا در ادعيۀ وارده از ائمه صلوات زياد است 152

گزينش پيامبران براساس فضايل اخلاقى است 153

نكته اى عرفانى در اداى امانت 155

انبياء و اوليا متحقّق به رحمت رحمانيّه و رحيميّه بودند 156

ص:7

سخنى از امام خمينى دربارۀ رحمت انبياء 158

تحمّل رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اذيتهاى مشركين را 159

سخن گفتن امير المؤمنين با كشتگان جمل 162

تحقّق پيشگويى قرآن دربارۀ ابو جهل بدست ابن مسعود 163

ميزان قرب و بعد به انبياء و اولياء اطاعت خدا و معصيت اوست 164

نشانۀ حبّ راستين 167

محكمترين دستاويز ايمان حبّ فى اللّه است 167

سخنى از ابن ابى الحديد در صبر و استقامت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم 168

علاقۀ مفرط رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به هدايت مردم 169

معالجۀ امراض نفسانيّه براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رنج آور بود 170

اشتغال به تهذيب نفوس ديگران كه موجب انصراف رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از استغراق در تجليات بود مهمترين رنج رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود 171

علّت تأثّر رسول خدا هنگام هجرت از مكّه 172

الهى بودن حركت موجب عدم تمسّك به اسباب نيست 173

از مهمترين عوامل پيروزى شكست روحيّۀ دشمن است 175

غزوات رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم 175

پاداش به نسبت سنگينى بار مسئوليت است 177

دعاى امّت براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چه فايده اى دارد 177

حسن شفاعت يعنى چه؟ 178

حكايتى از گلستان سعدى 179

نقدى بر سخن شهيد مطهرى دربارۀ شفاعت 182

رواياتى چند دربارۀ شفاعت 186

نكته اى عرفانى از امام خمينى در توسعۀ رحمت الهى 191

آيا اعتقاد به شفاعت موجب تجرّى به گناه است 194

نكته اى ادبى عرفانى در معناى وعد و وعيد 196

سخنى از مجلسى دربارۀ فرشتگان 205

نقد يكى از دانشمندان به سخن مجلسى 206

توجيه بال فرشتگان 208

ملائكه حاملين عرش 209

تسبيح فرشتگان منافاتى با درود بر پيغمبر ندارد 210

چرا فرشتگان از تسبيح خسته نمى شوند 211

ص:8

اسرافيل و نفخۀ صور 213

روايتى از امام زين العابدين عليه السّلام دربارۀ نفخۀ صور 214

ميكائيل و جبرئيل دو فرشتۀ مقرّب الهى 218

فرشتگان موكّل بر حجب 219

كثرت فرشتگان 222

صفات فرشتگان 223

ترس فرشتگان از جهنّم 224

زنده بودن عالم آخرت 225

قبيله هاى مختلف فرشتگان 226

فرشتگان موكّل بر باران و ابر و رعد و برق 227

فرشتگان موكّل بر كوهها و آبهاى دريا 229

سفيران بزرگوار 230

مكاشفۀ ملكوتى از مرحوم همدانى 232

ملك الموت و يارانش 233

امتياز خاصّ ملك الموت از ديگر فرشتگان 234

يادى از عارف والامقام مرحوم هيدجى قدّس سرّه 234

وصيّت نامۀ عارف حكيم هيدجى 235

منكر و نكير مبشّر و بشير 238

هشدارى از امام زين العابدين عليه السّلام 238

فرشته رومان 240

مالك دوزخ و رضوان خازن بهشت 241

حجلۀ مؤمن در بهشت 243

زبانۀ دوزخ 245

از ياد بردن امام بعضى از فرشتگان را چه توجيهى دارد 246

فرشتگان ساكن در هوا و زمين و آب 247

فرشتگان گماشته شده بر خلق 248

پيروان راستين پيامبر 257

مراتب تقوى از زبان يكى از بزرگان 259

اصحابى كه حسن صحبت داشتند 260

آيا همه اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عادل بودند؟ 261

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از چه كسانى شكايت داشت؟ 264

ص:9

خائنين به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چه كسانى بودند؟ 265

نشانه هاى ياران خوب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم 267

سلمان و حب و نسب حقيقى او 269

زيد بن حارثه 269

مشركين با ياران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چه مى كردند؟ 270

استقامت اصحاب حقيقى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم 271

حسن ظن به خداى تعالى و متهم نكردن بندگان خدا 273

رهبت از ديدگاه محقق طوسى قدّس سرّه 274

معناى اهل ولايت 283

عظمت الهى قابل درك نيست 284

معناى رقبه 286

بلاغتى كه در انتخاب اسماء الهى بكار رفته 287

معناى قرب به خدا 288

دو نكتۀ ادبى 289

نكته اى در يا من تظهر عنده بواطن الاخبار 290

توجيه نسبت كيد به خدا 293

معناى اعوذ بك منك 294

مراتب سه گانۀ قرب از نظر كلّى 296

هدايت الهى بندگان را چهار مرتبه دارد 298

دام هاى شيطان 299

مكالمۀ حضرت يحيى با شيطان دربارۀ دامهايش 300

معناى لطيف براى الدعاء سلاح المؤمن 303

اعتراض حسن بصرى به نبى اللّه لوط و پاسخ آن 303

معناى قلب 305

معناى دعاة الى اللّه 307

داستانى به مناسبت اسم مبارك يا ارحم الراحمين 308

دعاهاى پايانى 309

معناى صبح و صباح 319

معناى خلق 320

كيفيّت شب و روز 320

حكمت كم و زياد شدن شبانه روز 322

ص:10

كلامى از شيخ بهايى در اين باره 323

چرا روز روشن آفريده شده 323

علم خداوند حادث است يا قديم 326

نكتۀ عدول از غياب به حضور 328

اشعارى از جامى در اين باره 328

مقصود از آسمان و زمين 331

فرشتگان مقيم و شاخص 332

سخنى از سيد مدنى 334

پاسخ سخن سيد 334

روز شاهد 337

معناى گناه بزرگ و كوچك 339

گناهان كبيره 340

شب قدر چه شبى است 343

معناى كرام 345

مانع از هلاكت 347

روايتى از مرحوم مجلسى 349

حقيقت صحيفه چيست؟ 352

سؤال و جوابى پيرامون محافظين 353، 352

معنى ساعت 354

تقسيم ساعات روز 354

مقصود از محافظت از چهارسو 358

محبّت بنده به خدا و محبّت خدا به بنده 360

درجات محبّت 361

بحثى اجمالى پيرامون شكر 365

معناى سنّت 366

وجوب امر به معروف و نهى از منكر 367

ذكر چند نكته در اين باره 369

خواستن توفيق پاسدارى از اسلام 371

خواستن توفيق راهنمايى گمراهان 371

روايتى از امام باقر عليه السّلام در اين باره 372

يارى ناتوانان بهترين صدقه 373

ص:11

رواياتى در اين باره 374

سپاسگزارى نعمت هاى الهى 376

گواه گرفتن خدا، آسمان و زمين و ساير مخلوقات 378

سؤال و پاسخى در مراتب توحيد 378

بحثى پيرامون لا اله الاّ اللّه 379

معنى قسط و عدل 380

رأفت خدا به بندگان 385

مالك اصلى خداست 386

معنى رحمن و رحيم بودن 387

تقدّم عبوديت بر رسالت 388

شهادت به رسالت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم 389

دعا بلا را رفع مى كند 399

همه چيز در قدرت خداست 401

در سختى ها پناهگاه خداست 403

«اللّه» يعنى چه؟ 403

دعاى امام سجاد در مناجات سحر 405

غم و اندوه مانع انجام واجبات 408

بيان فرع فقهى 408

نكته اى دقيق پيرامون نوافل 408

معناى عرش 410

معناى عرش به نظر مرحوم شعرانى 411

معناى حرص 415

چگونه خدا را عبادت كنيم 416

نظر نگارنده پيرامون چگونگى عبادت 417

حكايتى از حكيم شيراز 419

سؤال و پاسخى پيرامون حرص 420

معناى غضب 421

توضيحاتى پيرامون خشم و غضب 421

معناى حسد و غبطه 423

داستانى از محدّث قمى در اين باره 425

داستانى راجع به شلمقانى و نتيجه حسد 426، 425

ص:12

معناى صبر 428

فضيلت صبر 429

دو توجيه براى روايت صبر نيمى از ايمان است 431

اقسام صبر 432

احكام صبر 433

صبر بر طاعت و مراحل سه گانۀ آن 433

معناى قناعت 434

سخنى از محقق طوسى در اين باره 435

كج خلقى و نتيجۀ آن 436

پى گيرى شهوت 437

حميّت و انواع آن 439

پيروى از هواى نفس 440

سخن بعضى از علما پيرامون هواهاى نفس آدمى 442

مراتب هدايت 444

غفلت و سستى در عبادت 445

مراتب غفلت 445

پناه بردن به خدا از مشقّت زيادى 446

جمله اى از استاد حسن زاده در اين باره و بيان روايتى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم 447

مقصود از حق و باطل 448

پناه بردن به خدا از كوچك شمردن گناه 450

پناه بردن به خدا از بزرگ شمردن طاعت 451

پناه بردن به خدا از فخرفروشى توانگران 452

شرفيابى بزنطى محضر امام رضا عليه السّلام 452

پناه بردن به خدا از خوار شمردن تهيدستان 453

پناه بردن به خدا از بد رفتارى با زيردستان 454

حق زيردستان 455

روايتى از ميثم تمّار 458

حق همسر 459

داستانى از زندگى حضرت هود 460

حق خدمتگذار 461

شكايت خدمتگذار ابى ذر به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم 461

ص:13

حق فرزند 462

پناه بردن به خدا از ناسپاسى منعم 465

نقل قطعه اى از مرحوم محدّث قمى 466

پناه به خدا بردن از كمك كردن به ستمكار 468

نقل رواياتى در اين باره 468

على بن يقطين و وزارت هارون 469

پناه به خدا بردن از طلبيدن چيزى كه حق ما نيست 471

نقل داستانى از بهرامنامه نظامى 472

پناه به خدا بردن از نيرنگ به ديگران 474

پناه به خدا بردن از عجب خودپسندى در كارها 475

پناه به خدا بردن از داشتن آرزوى دراز 476

پناه به خدا بردن از انجام دادن گناه پنهان 477

پناه به خدا بردن از انجام گناهان صغيره 479

انقلاب گناه صغيره به كبيره 479

پرهيز از گناهان كوچك 480

پناه بردن به خدا از چيره شدن شيطان 480

حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم 481

پناه بردن به خدا از برگشتن بخت 482

داستان گرفتار شدن امين 482

عبد الملك پس از كشتن مصعب 484

داستانى از مادر جعفر برمكى 485

پناه بردن به خدا از دست زدن به اسراف 486

پناه بردن به خدا از دست زدن به تقتير 487

پناه بردن به خدا از نداشتن روزى بقدر كفاف 488

بحثى پيرامون فقر 489

پناه بردن به خدا از سرزنش دشمنان 490

پناه بردن به خدا از محتاج بودن به بستگان 491

پناه بردن به خدا از زندگى در سختى 492

پناه بردن به خدا از مرگ غافلگيرانه 493

پناه بردن به خدا از حسرت روز قيامت 495

پناه بردن به خدا از نهايت شقاوت 495

ص:14

پناه بردن به خدا از فرود آمدن عذاب 496

اشتياق به درخواست توبه 500

مراتب توبه 500

دورى از اصرار بر گناه 501

كاهش در دين و دنيا 501

آمدن معاويه به مدينه 502

در دو تصميم ما را به رضاى خود رهنمون باش 505

بحثى پيرامون همّ و معانى آن 505

داستانى عرفانى از مثنوى در تنازع عقل و نفس 508

انسان ناتوان آفريده شده 510

حقارت مبدأ خلقت انسان 511

ضعف ما را با توفيق تأييد فرما 512

مقصود از كورى چشم دل 513

جوارح ما را راه نفوذ در معصيت قرار مده 515

حركت اعضا و نگاه ما را در جهت ثواب قرار ده 515

خدايا عفوت را بر ما آسان و از عذاب در امان دار 521

معناى مختصرى براى عدل 522

جبران نيازمندى ما با وسعت رحمت خدا 522

بحثى در امّن يجيب المضطرّ اذا دعاه و يكشف السوء 523

حال كه به درگاهت مى ناليم بما رحم كن 525

خدايا شيطان دشمن ماست ما را دشمن شاد مگردان 525

دعاى براى انجام كار كه عاقبتش خير است 529

سخنى از غزالى در اين باره 530

سخنى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در اين باره 531

نامه از امير المؤمنين راجع به زبير 533

همسايه ابو بصير و ضمانت امام صادق عليه السّلام 534

بحثى پيرامون ذكر 537

يادكنندگان اللّه سه دسته اند 538

درجات ذكر 538

شكر نعمت و معناى فوز 540

كلام خواجه عبد اللّه در معناى شكر 540

ص:15

اقسام شكر 552

درجات شكر در كلام خواجه 552

كلامى از حكيم سبزوارى پيرامون كلام خواجه 553

فرمانبردارى از خدا باعث نجات 548

شيعه در كلام امام باقر عليه السّلام 549

درجات ذكر 550

دو توجيه براى شكر 552

دو توجيه براى طاعت 553

خدايا ساعات فراغت ما را به سلامت بگذران 554

لطيفه اى عرفانى از رشيد الدين ميبدى 555

سخنى از امير المؤمنين عليه السّلام در دعاى كميل 556، 555

فرشتگان موكّل بر اعمال انسان 556

خدايا روزهاى آخر عمر ما را توبۀ مقبول مقدّر فرما 557

چه موقع توبه قبول است 558

حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در اين باره 558

روايتى از امام صادق عليه السّلام پيرامون توبه نصوح 560، 559

ص:16

ص:17

ص:18

مقدّمۀ شارح

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمد للّه الذى جعل الدعاء مفتاحا لرحمته و وسيلة للفوز بقربه و جنّته و الصلوة و السلام على اشرف بريته محمّد سيّد رسله و صفوته و على الائمة المعصومين من عترته، صحيفۀ سجاديه كه بعضى زبور آل محمدش خوانند و بعضى ديگر قرآن صاعد(1) دائرة المعارفى است مشتمل بر: اصول عقايد اسلامية و رموز فضايل اخلاقيه و نكات و دقايق عرفانيّه و بيانگر ادب نيايش در پيشگاه الهى، در حدّ استعداد بنده نه درخور استحقاق حضرتش كه آن را:

ما نتوانيم حق حمد تو گفتن با همه كرّوبيان عالم بالا

اين صحيفۀ مباركه، از جمله كتابهائى است كه انتسابش به امام سجّاد على بن الحسين عليهما السّلام، بطور تواتر نزد شيعه ثابت است. و در اجازات اصحاب ما، مخصوص بذكر است و بزرگانى از علماء بر آن شرح نوشته اند. سند صحيفۀ موجود و متداول در ميان علماء از عالى ترين اسناد و باتفاق آنان منتهى ميشود به امام باقر عليه السّلام و برادر شهيدش زين بن على، كه بسال 121 شهيد و در كناسۀ كوفه بدار آويخته شد.

ص:19


1- . اصطلاحى است از حضرت امام خمينى قدّس سرّه كه از استاد خود در علوم الهى آية اللّه شاه آبادى قدّس سرّه نقل فرمودند.

گنجى از آل محمّد در خراب

چندى پيش، اطلاع حاصل شد كه در مشهد رضوى على ساكنه السلام بهنگام تخريب ديوار حرم مطهّر امام رضا عليه السّلام صندوقى پيدا شده كه محتوى بر چند جلد كتاب بوده و از جملۀ آنها يك نسخۀ خطّى از صحيفه سجاديه.

اين ناچيز موضوع را پى گيرى نمود، تا آنكه پس از مدّتها به صحّت خبر مزبور پى برده شد و با توصيه و اظهار لطف و عنايت نيابت عظماى آستان قدس و بذل توجه آقاى شاكرى، مسئول محترم كتابخانه، نسخۀ مزبور بدست رسيد، پس از دقت در نسخۀ مزبور ملاحظه شد كه امتيازاتى بر نسخۀ متداول و معروف دارد كه به بعضى از آنها اشاره ميشود.

قديمى ترين نسخۀ صحيفه و امتيازات آن

1. قديمى ترين نسخه از صحيفه سجاديه است كه در دسترس ميباشد زيرا:

دو نسخه از نسخه هاى صحيفه سجّاديه، معتبرترين و قديمى ترين نسخه است.

الف: نسخه اى كه بخط امام باقر عليه السّلام كه در نزد امام صادق عليه السّلام محفوظ بوده و محتمل است كه از جملۀ مواريث امامت در نزد امام زمان ارواحنا فداه باشد.

ب: نسخه اى بخط زيد بن على عليه السّلام و اين دو نسخه بنابر آنچه در مقدمه صحيفه مذكور است، با يكديگر كاملا مطابق بوده و يك حرف باهم اختلاف نداشته اند و آية اللّه آقاى حاج سيد موسى شبيرى زنجانى از حجة الاسلام و المسلمين آقاى حاج سيد مرتضى نجومى دامت بركاتهما كه اولى از بزرگان علماء قم و دومى از دانشمندان و علماء محترم ساكن در كرمانشاه ميباشند، نقل فرمود كه: يكى از آشنايان آقاى نجومى كه به كتابخانه واتيكان رفت وآمد داشته، براى ايشان نقل كرده كه نسخه زيد بن على، هم اكنون در كتابخانه مزبور موجود و در اطاق و محل مخصوصى نگهدارى ميشود و لكن براى كسى امكان وصول بان ميسّر نيست، هم چون نسخه ايكه در نزد امام زمان ارواحنا فداه ميباشد و از اين دو نسخه كه بگذريم قديمى ترين نسخه براى آنچه حضرت آقاى شبيرى در

ص:20

نوشته اى بحقير مرقوم فرموده اند، نسخه هائى است كه تاريخ كتابت آنها در سالهاى 694 و 695 و 697 ميباشد و نسخه اى كه بخطّ شهيد اول رضى اللّه عنه بوده و بسال 734 متولد و در 784 به درجۀ شهادت رسيده اند. درحالى كه نسخۀ بدست آمده از حرم مطهر امام رضا عليه السّلام كه صفحۀ اول و آخر آن در اين شرح ملاحظه ميگردد در سال چهارصد و شانزده نوشته شده است.

2. دومين امتياز نسخه قديم، بلاغت چشم گيرى است كه در اكثر موارد اختلاف با نسخۀ معروفه، بچشم ميخورد و اين جانب در توفيقى كه اخيرا دست داد و طبعى زيبا از صحيفه سجّاديه در دمشق انجام يافت و نمونۀ آن در همين طبع ملاحظه ميگردد بملاحظۀ فصاحت و بلاغت نسخۀ قديم، از طرفى دريغم ميامد كه طبع نشود و از سوى ديگر خوف آن داشتم كه مباد نسخۀ معروفه خداى نكرده به انزوا كشيده شود و بر ما است كه اين ميراث امامت را با تمام اصالتى كه دارد محفوظ نگاه داريم و هر دعاى منسوب به امام سجّاد عليه السّلام را، بنام صحيفۀ سجّاديه طبع و منتشر نكنيم و تواتر كتاب را خدشه دار نكنيم. لذا هر دو نسخه را بيك جا طبع و موارد اختلاف را با خط نسخ كه ممتاز از خط ثلث است و اصل صحيفه معروفه با خطّ ثلث نوشته شده مشخص نموديم و در عين حال به دو نقطۀ غفلت، اعتراف دارم و اميدوارم بهمين زوديها جبران شود.

اول آنكه ترتيب دعاها در نسخه قديم مغاير با نسخۀ معروف است و آنچه ماطبع كرديم بترتيب نسخۀ قديم است و ديگر آنكه بعضى از دعاهاى نسخۀ معروف در نسخۀ قديم نبود و ما نيز از طبع آنها غفلت كرديم كه هم اكنون همه آنها با همان خط ثلث نوشته شده و آماده طبع ميباشد از خداى تعالى توفيق انجام آن را ميطلبم.

3. سوّمين اختلاف نسخۀ قديمه با نسخۀ معروف، در ترتيب ذكر دعاها است كه پاره اى از آنها پس و پيش ذكر شده است.

ص:21

4. چهارمين اختلاف در شمارۀ دعاها است كه بعضى از دعاها در نسخۀ معروفه عنوانى مستقل دارد و در نسخۀ قديمه متمّم دعاى پيش است چنانچه دعاى اول و دوم در صحيفۀ مشهوره در صحيفۀ قديم، يك دعا بيش نيست.

5. پنجمين اختلاف در عناوين دعاهاى دو نسخه است، چنانچه از فهرست آن پيدا است كه بعضى از عناوين نسخه معروفه اصلا در نسخه قديم نيست. مانند دعاى پنجم كه در صحيفۀ مشهور عنوانش (دعائه لنفسه و خاصته) و در نسخه قديم بدون عنوان است.

6. ششمين اختلاف دو نسخه در ذكر صلوات ها است كه در نسخۀ قديم بسيار كم است، برخلاف نسخه معروف، كه در بسيارى از دعاهايش در سر فصول دعاها غالبا صلوات بر محمّد و آل محمد مذكور است. فقط در يك مورد در دعاى نسخۀ معروف صلوات نيست كه در نسخۀ قديم صلوات ذكر شده و آن دعاى (يا من تحلّ به عقد المكاره) است كه در آخر دعا صلوات ذكر شده است در صورتيكه در نسخۀ معروفه صلوات نيست هم چنانكه در آخر نسخۀ قديم صلوات مفصّلى بر محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هست كه در نسخۀ معروفه نيست و اين دو مورد، نشانگر آن است كه نبودن صلوات در موارد ديگر نه از روى تعصّب است و نه از جهت تقيّه و احتمال ميرود كه اكثار در ذكر صلوات از باب تيمّن و تبرّك بوده كه بر حسب روايات موجب استجابت دعا است. زيرا علاوه بر استشفاع از آن ذوات طيّبه چون صلوات بر آنان دعائى است مسجاب، اگر دعائى از بنده محفوف بصلوات باشد به استجابت مقرون خواهد بود كه خدايتعالى اكرم از آن است كه اول و آخر دعائى را مستجاب فرمايد و آنچه را كه در وسط آن دو قرار گرفته، ردّ فرمايد. چنانچه در روايت است و همچنين اضافه كردن كلمۀ (آل محمد) بر صلوات بر محمّد، بموجب رواياتى باشد كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حتى از طريق عامّه نقل شده است كه فرمود: «لا تصلّوا علىّ صلوة بترى» و صلوة بترى را تفسير فرموده اند بانكه: صلوات بر آل محمد بعد از صلوات بر محمّد ذكر نشود، لذا در پاره اى از موارد، متعلّقات فعل تناسب با صلوات بر محمّد دارد.

ص:22

مانند: «اللهمّ فصلّ على محمّد و آله اكثر ما صلّيت على احد من خلقك و آته عنّا افضل ما آتيت احدا من عبادك و اجزه عنّا افضل و اكرم ما جزيت احدا من انبيائك عن امّته» كه در دعاى (صبح و شام) وارد است كه اگر كلمۀ و آله جزء اصل بود، مناسب تر بود كه ضمائر نيز بصورت جمع باشد و جملۀ آخر يعنى (احدا من انبيائك عن امّته) بى تناسب مينمود و اين نوع كه ذكر شد در موارد بسيارى از صحيفه مشاهده ميشود.

مهمترين امتياز صحيفۀ قديم، سلامت سند آن است

7. هفتمين امتياز صحيفه قديمه، كه توان گفت مهمترين امتياز است سلامت سند آن است توضيح اينكه:

سند صحيفۀ معروفه با اين جمله آغاز مى شود: حدثنا السيّد الاجّل بهاء الشرف الى آخر يعنى حديث كرد براى ما سيد اجل بهاء الشرف تا آخر، بنابراين، سئوالى مطرح است كه گويندۀ حدثنا... كيست؟ دانشمندان تحقيقاتى در اين باره دارند.

محقق داماد قدّس سرّه فرموده است كه: راوى اوّل يعنى گويندۀ حدّثنا: عميد الرؤساء هبة اللّه بن حامد بن ايوب بن على بن ايّوب: لغوى مشهور است.

و شيخ بهائى قدس اللّه نفسه فرموده است: كه گوينده حدّثنا: شيخ ابو الحسن على بن محمد بن محمّد بن على بن محمّد بن سكون حلّى نحوى است كه بنا بنقل سيوطى در بغية و عبد اللّه افندى تبريزى در رياضى العلماء در ترجمۀ ابن السكون در حدود 606 وفات يافته است و چون عميد الرؤساء با ابن السكون همزمان بوده اند چنانچه سيد فخّار بن معد موسوى از هردو اينها روايت ميكند و هردو در يك طبقه ميباشند لذا احتمال اينكه راوى حدّثنا عميد الرؤساء باشد ترجيحى بر روايت ابن السكون ندارد و شيخ على بن احمد معروف بسديدى نسخه اى از صحيفه را داشته كه بخط ابن السكون نوشته شده بوده است.

آنچه گفته شد و اقوال ديگر چنانچه ملاحظه ميشود احتمالى بيش نيست.

چيزيكه بصحيفه مكشوفه در حرم حضرت رضا عليه السّلام ارزش بى نظير ميدهد همين نكته است كه: سند روايت صحيفه در اين نسخه مذكور است و آن اينكه نويسندۀ اين صحيفه بنام حسن بن ابراهيم بن محمد الزامى است كه بسال 416 اين نسخه را نوشته است او از

ص:23

ابو القاسم عبد اللّه بن محمد بن سلمه فرهاذ جردى نقل ميكند كه: وى بنويسندۀ صحيفه كه حسن بن ابراهيم باشد اجازه داده است كه صحيفه را از استادش ابى بكر كرمانى روايت كند و ابى بكر كرمانى نخستين راوى سند است در اين صحيفه كه سندى است جداگانه از سندى كه در صحيفۀ مشهوره است و در آخر اين صحيفه مذكور است برخلاف صحيفه مشهوره كه سند آن در اول صحيفه ذكر شده است.

امتيازى ديگر

متن روايت اين صحيفه با متن روايت صحيفه معروفه با اشتراك در اصل نقل جريان، اختلافات جزئى در الفاظ و عبارات دارد كه ذكرش مهم نيست. آنچه مهم و قابل ذكر است دنبالۀ روايت صحيفه معروفه است كه پس از بيرون شدن فرزندان عبد اللّه بن حسن از نزد امام صادق عليه السّلام درحالى كه مى گفتند: «لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلىّ العظيم» امام صادق عليه السّلام را با متوكل راوى حديث گفتگوئى است كه ضمن آن خوابى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل ميفرمايد و جمله اى دارد كه بحسب ظاهر معناى آن جمله دست آويزى بود براى مخالفان تأسيس جمهورى اسلامى ايران (با قطع نظر از توجيه صحيح آن) و جمله مزبور اين است كه: حضرت ميفرمايد: «ما خرج و لا يخرج منا اهل البيت الى قيام قائمنا احد ليدفع ظلما او ينعش حقا الا اضطلمته البليّة و كان قيامه زيادة فى مكروهنا و شيعتنا» كه اين قسمت از روايت تماما در صحيفه قديمه اصلا وجود ندارد و جالب است كه در آخر روايت صحيفۀ معروفه نيز سند ديگرى را كه از ابو المفضّل شروع ميشود ذكر ميكند كه، حاوى ابواب صحيفه است. اين سند نيز مانند سند سابقش گويندۀ حدّثنا معيّن نشده و اجمال سند قبلى عينا در اين سند نيز موجود است جز اينكه جريان قضيّه در اين سند هم مانند صحيفۀ قديمه تا اول خواب رسول خدا است و تتمۀ روايت صحيفه معروفه در اين سند ذكر نشده است و اللّه العالم بحقايق الامور، العبد المفتاق الى رحمة ربه.

السيّد احمد الفهرى

ص:24

التّحميد للّه عزّ و جلّ الحمد للّه الأوّل بلا اوّل كان قبله و الآخر بلا آخر يكون بعده الّذي قصرت عن رؤيته ابصار النّاظرين و عجزت عن نعته اوهام الواصفين ابتدع بقدرته الخلق ابتداعا ابتدع الخلق بقدرته ابتداعا و اخترعهم على مشيّته اختراعا ثمّ سلك بهم طريق ارادته ثمّ سلكهم في طرق ارادته و بعثهم في سبيل محبته لا يملكون تأخيرا لا يملكون تأخّرا عمّا قدّمهم اليه و لا يستطيعون تقدّما الى ما أخّرهم عنه و جعل لكلّ روح منهم قوتا معلوما مقسوما من رزقه و جعل لكلّ منهم قيتة

ص:25

مقسومة من رزقه لا ينقص من زاده ناقص لا ينقص من زاده منهم ناقص و لا يزيد من نقص منهم زائد ثمّ ضرب له في الحياة اجلا موقوتا ثمّ ضرب له فى عمره اجلا موقوتا و نصب له امدا محدودا يتخطّأ اليه بايّام عمره يتخطّى اليه ايّام شهره وين هقه باعوام دهره حتّى إذا بلغ اقصى اثره حتّى اذا بلغ اقصى امده و استوعب حساب عمره قبضه الى ما ندبه اليه من موفور ثوابه او محذور عقابه من محبوب ثواب او محذور عقاب ليجزي الّذين اساؤوا بما عملوا و يجزي الّذين احسنوا بالحسنى عدلا منه تقدّست اسماؤه و تظاهرت آلاؤه و تظاهرت نعماؤه

ص:26

لا يسأل عمّا يفعل و هم يسألون و الحمد للّه الّذي لو حبس عن عباده معرفة حمده على ما ابلاهم من مننه المتتابعة و اسبغ عليهم من نعمه المتظاهرة لتصرّفوا في مننه فلم يحمدوه فى مننه فلم يشكروه و توسّعوا في رزقه فلم يشكروه فى نعمه فلم يحمدوه ولو كانوا كذلك لخرجوا من حدود الانسانيّة الى حدّ البهيميّة لخرجوا من حدود الانسانيّة و دخلوا فى حريم البهيميّة فكانوا كما وصف في محكم كتابه ان هم الاّ كالأنعام بل هم اضكّ سبيلا و الحمد للّه على ما عرّفنا من نفسه و الهمنا من شكره و فتح لنا من ابواب العلم بربوبيّته و دلّنا عليه

ص:27

من الاخلاص له في توحيده و جنّبنا من الالحاد و الشّكّ في امره حمدا نعمّر به فيمن حمده من خلقه حمدا نعمر به حمد من حمده من جميع خلقه و نسبق به من سبق الى رضاه و عفوه حمدا يضيء لنا به حمدا تضيء لنا به ظلمات البرزخ و يسهّل علينا به سبيل المبعث و تسهل به علينا سبل البعث و يشرّف به منازلنا عند مواقف الاشهاد و تشرف به منازلنا عند تواقف الأشهاد يوم تجزى كلّ نفس بما كسبت و هم لا يظلمون يوم لا يغني مولى عن مولى شيئا و لا هم ينصرون حمدا يرتفع منّا الى حمدا يرتفع عنّا الى اعلى علّيّين في كتاب مرقوم يشهده المقرّبون حمدا

ص:28

تقرّبه عيوننا اعيننا اذا برقت الأبصار و تبيضّ و تنضر به وجوهنا اذا اسودّت الأبشار حمدا نعتق به من اليم نار اللّه الى كريم جوار اللّه حمدا نعبر به اليم نار اللّه الى كريم جواره حمدا نزاحم به ملائكته المقرّبين و نراحم به ملائكة اللّه المقرّبين و نضامّ به و نضأم به انبياءه المرسلين في دار المقامة الّتي لا تزول و محلّ كرامته الّتي لا تحول و محلّ الكرامة الّتي لا تحول و الحمد للّه الّذي اختار لنا محاسن الخلق اختار لنا محاسن الخلقة و اجرى علينا طيّبات الرّزق و جعل لنا الفضيلة بالملكة على جميع الخلق و جعل لنا المملكة على جميع الخلق فكلّ خليقته

ص:29

منقادة لنا بقدرته فكلّ خلقه منقاد لنا بقدرته و صائرة الى طاعتنا بعزّته و صائر الى طاعتنا بعزّته و الحمد للّه الّذي اغلق عنّا باب الحاجة الاّ اليه و أغلق عنّا باب الحاجة الاّ اليه فكيف نطيق حمده امر متى نؤدّي شكره لا متى او متى نؤدّي شكره لا متى و الحمد للّه الّذي ركّب فينا آلات البسط و جعل لنا ادوات القبض و متّعنا بارواح الحياة و اثبت فينا جوارح الأعمال و غذّانا بطيّبات الرّزق و اغنانا بفضله و اقنانا بمنّه ثمّ امرنا ليختبر طاعتنا و نهانا ليبتلي شكرنا و نهانا ليبتلي شكرنا و هو بنا عالم قبل الإئتمار و الإنزجار فخالفنا عن طريق امره فخالفنا طريق امره و ركبنا متون زجره

ص:30

فلم يبتدرنا بعقوبته فلم يبادرنا بعقوبته و لم يعاجلنا بنقمته بل تأنّانا برحمته تكرّما بل تأنّى برحمته كرما و انتظر مراجعتنا برأفته حلما و انتظر فيأنا برأفته حلما و الحمد للّه الّذي دلّنا على التّوبة الّتي لمرنفدها الاّ من فضله فلو لم نعتدد من فضله الاّ بها لقد حسن بلاؤه عندنا و جلّ احسانه الينا و جسم فضله علينا و الحمد للّه الّذي دلّنا على التّوبة الّتي لو لم نعتدد من فضله الاّ بها لقد كان جسم بلاؤه عندنا و جلّ احسانه بها الينا فما هكذا كانت سنّته في التّوبة لمن كان قبلنا فما هكذي كانت سنّته في التّوبة قبلنا لقد وضع عنّا ما لا طاقة لنا به و لم يكلّفنا الاّ وسعا فلم يكلّفنا الاّ وسعنا و لم يجشّمنا الاّ يسرا و لم يجشّمنا الاّ يسرنا و لم

ص:31

يدع لأحد منّا حجّة و لا عذرا فالها لك منّا من هلك عليه و السّعيد منّا من رغب اليه فالهالك منّا من هلك عليه و الشّقيّ من رغب الاّ اليه و المحروم من اخطأه عفوه و الحمد للّه بكل ما حمده به ادنى ملائكته اليه و اكرم خليقته عليه و أكرم خلقه عليه و ارضى حامديه لديه حمدا يفضل سائر الحمد كفضل ربّنا على جميع خلقه ثمّ له الحمد مكان كلّ نعمة له علينا كلّ نعمة علينا و على جميع عباده الماضين و الباقين عدد ما احاط به علمه من جميع الأشياء و مكان كلّ واحدة منها عددها و مكان كلّ واحد منها عددها جميعا اضعافا مضاعفة

ص:32

ابدا سرمدا الى يوم القيمة حمدا لا منتهى لحدّه و لا حساب لعدده و لا حساب لعدّه و لا مبلغ لغايته و لا انقطاع لأمده حمدا يكون وصلة الى طاعته و عفوه حمدا يكون وصلة الى عفوه و سببا الى رضوانه و ذريعة الى مغفرته و طريقا الى جنّته و خفيرا من نقمته و عائذا من نقمته و امنا من غضبه و ظهيرا على طاعته و حاجزا عن معصيته و عونا على تأدية حقّه و وظائفه و عونا على تأدية وظائفه حمدا نسعد به في السّعداء من اوليائه و نصير به في نظم الشّهداء بسيوف اعدائه انّه ولي حميد. و نصير به في نظم الشّهداء بسيوف اعدائه.

ص:33

ص:34

ابتداى دعاى اوّل

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم

و كان من دعائه اذا ابتدا بالدعاء بدأ بالتحميد للّه عزّ و جلّ و الثناء عليه فقال: روّيۀ آن حضرت در دعا چنين بود كه، در آغاز دعا خداى عزّ و جلّ را حمد و ثنا ميكرد. در اينكه آن حضرت دعا را با حمد خداى تعالى آغاز مى كرد، هم آهنگ با كتاب خدا و قرآن كريم بود، كه با سورۀ حمد شروع شده است و نيز مطابق با حديثى است كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده كه فرمود: «كل امر ذى بال لم يبدأ فيه بالحمد فهو اقطع» و در روايتى (بحمد اللّه) است، يعنى: هر كار قابل اهمّيتى كه با حمد الهى آغاز نشود، نافرجام خواهد بود. و نيز امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «انّ المدحة قبل المسألة»: پيش از آنكه حاجتى بخواهى ستايش كن، و از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود: دعائى كه پيش از آن ستايش نباشد ابتر است و به پايان نميرسد. مى بايست اول حمد نمود سپس دعا «انّ دعاء لا يكون قبله تحميد فهو ابتر انّما لتحميد ثم الدعاء» و اين خود ادبى است در دعا كه مراعات آن از ضروريات آداب بندگى است.

نكته اى مهمّ و قابل توجّه: بدون شك دعا يكى از عبادات بزرگ است و در همۀ اديان آسمانى دستور دعا رسيده است و مخصوصا در دين مقدس اسلام ترغيب فراوانى بدعا شده، تا آنجا كه خداى تعالى فرمايد:«اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي

ص:35

سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ» :(1) مرا بخوانيد تا اجابت كنم و هم آنچه بصلاح شما است(2) مستجاب سازم، همانا كسانى كه از عبادت من سركشى كنند بزودى با خوارى و ذلّت بدوزخ خواهند رفت. امام سجّاد عليه السّلام در دعاى صحيفه پس از قرائت اين آيه عرض مى كند: «فسمّيت دعائك عبادة و تركه استكبارا» بارالها تو دعا را عبادت ناميدى و ترك آن را استكبار خواندى. و در روايت زرارة از امام باقر عليه السّلام نيز آمده است كه آنحضرت فرمود: خداى عزّ و جلّ مى فرمايد:«إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ» (3) فرمود: مقصود دعا است.

اشكال كه فائده دعا چيست و پاسخ آن

و كوتاه سخن آنكه: آيات و اخبار در فضيلت دعا از طريق شيعه و سنّى بحدّ تواتر است و در لسان عرفا و بزرگان دين، يكى از ضروريات دين شمرده شده و حضرت امام «خمينى» قدّس سرّه، ادعيۀ وارده از ائمه دين عليهم السّلام را به نقل از استادش در علوم و معارف الهيه، عارف كامل مرحوم «شاه آبادى» قدّس سرّه تعبير به قرآن صاعد فرمودند. ولى شايد بعضى سئوال كنند كه اين همه ترغيب بدعا در آيات و اخبار به چه منظور است؟ و چه فائده اى در دعا است؟ زيرا آنچه را كه ما با دعا از خداى تعالى مى خواهيم اگر در علم خداوندى معلوم الوقوع است كه حتما شدنى است! چه ما دعا بكنيم و چه نكنيم وگرنه، نشدنى است، زيرا مقدرات الهيه تماما تقدير و تعيين شده و قضاى الهى حتمى و جارى شدنى است، تا آنجا كه گفته شده است «جفّ القلم بما هو كائن» حافظ گويد:

چو قسمت ازلى بى حضور ما كردند گر اندكى نه بوفق رضاست خرده مگير

در اين صورت دعا نه چيزى بر قضا و قدر الهى مى افزايد و نه چيزى را از آن ميكاهد، و به عبارت ديگر:

خواستۀ ما اگر بر مصلحت ما باشد، خداى تعالى كه جواد مطلق است در عطاى آن بخل نخواهد داشت و اگر بصلاح حال ما نباشد، بر حكيم مطلق روا نيست كه خواستۀ ما را به ما

ص:36


1- . سورۀ غافر، آيۀ 60.
2- . نكته هرآنچه به صلاح شما است از كلمۀ لكم استناد شده است.
3- . سورۀ غافر، آيۀ 60.

عطا كند، و گذشته از اين، مگرنه اين است كه يكى از عالى ترين مقامات اولياء، مقام رضا و از بين بردن خواسته هاى نفسانى است؟ و دعا كردن يعنى خواسته اى از خداى تعالى داشتن، منافات با مقام رضا دارد. دانشمندان اسلامى پاسخهاى گوناگونى در اين باره گفته اند و بايد اعتراف كرد كه فهم دقيق آنها و حلّ اين اشكال خالى از دقّت هم نيست، پس گوئيم با تامّلى بيشتر و عنايتى عميق تر به آيات و روايات در باب دعا، خواهيم ديد كه دعا خود يكى از مقدّمات قضاى الهى و در سلسلۀ علل وقوع مقدرات و يكى از مقدمات جريان تقدير حضرت حق است. باين معنى كه: دعا داراى دو بعد است:

1. بعد صدور دعا از بنده و اينكه عمل دعا نيز همچون ديگر اعمال، از كارهائى است كه بنده آن را انجام ميدهد. دعا در اين بعد محكوم قضا است يعنى تا قضاى الهى و مشيّت و تقدير او نباشد دعا نيز همچون ديگر كارها از بنده صادر نميشود.

2. بعد ديگر دعا، عبارت است از اينكه دعا عملى است كه خداى تعالى بآن امر كرده و دستور دعا كردن را بما آموخته است و فرموده:«اُدْعُوا رَبَّكُمْ ، اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ» (1) دعا در اين بعد، از همان مبداء است كه قضا نيز از آنجا است و قضا نميتواند حاكم بر دعا باشد كه هردو عرض يكديگر و منبعث از يك جا ميباشند (دقت شود).

بنابراين، آنكه دعا ميكند خود مجرى قضاى الهى است و بگفته حافظ:

در پس آينه طوطى صفتم داشته اند آنچه استاد ازل گفت بگو ميگويم

و اگر دعا با اين بعد ملحوظ شود، هيچگونه منافاتى با مقام رضا ندارد و هنگامى منافات دارد كه بحكم خواهش نفس باشد، امّا آنكه عارف باللّه است و متمكن در مقام رضا، همانگونه كه در مقام عظمت خداى تعالى پيشانى بر خاك ميگذارد و او را تسبيح و تقديس ميكند، هم چنين دعا نيز مى كند و حوائج خود را بر او عرضه ميدارد و در نظر او دعا كردن انجام وظيفه اى بيش نيست و علامت اين چنين دعا آن است كه اگر تير دعايش به هدف اجابت نرسيد و حاجتش برآورده نشد زبان گله و شكايتى از خداى تعالى ندارد

ص:37


1- . سوره: غافر، آيه: 60.

به فرموده حافظ:

حافظ وظيفۀ تو دعا گفتن است و بس در بند آن مباش كه نشنيد يا شنيد

و به آنچه گفتيم، شايد اشاره فرموده باشد امام صادق عليه السّلام كه فرمود بميسر بن عبد العزيز: «يا ميسر ادع و لا تقل ان الامر قد فرغ منه ان عند للّه منزلة لا تنال الاّ بمسئلته ولو ان عبدا سدّفاه و لم يسئل لم يعط شيئا فاسأل تغط يا ميسرانه ليس من باب يقرع الاّ يوشك ان يفتح لصاحبه»:

اى ميسر دعا كن و نگو كه كار از كار گذشته است، همانا نزد خداى تعالى منزلت و مقامى است كه به جز با دعا بآن مقام نتوان رسيد و اگر بنده اى دهان خود را ببندد (دعا نكند) چيزى باو داده نميشود، پس سئوال كن تا عطا داده شوى. اى ميسر هيچ درى نيست كه زده شود مگر آنكه به باز شدن بر وى زننده نزديك ميشود

گفت پيغمبر كه چون كوبى درى عاقبت زان در برون آيد سرى

چون ز چاهى ميكنى هر روز خاك عاقبت اندر رسى در آب پاك

سؤال: چرا دعاهاى ما مستجاب نمى شود

در اين جا سئوال ديگرى نيز ممكن است پيش بيايد و آن اينكه: با وجود وعدۀ صريحى كه پروردگار عالم در آيۀ شريفۀ:«اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ» (1) براى اجابت دعا بما داده و با تاكيداتى كه در قران مجيد فرموده، كه:«إِنَّ اللّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ» (2) و «لا يُخْلِفُ اللّهُ وَعْدَهُ» (3) چرا دعاهاى ما مستجاب و حاجات ما روا نمى شود؟ به اين اشكال نيز جوابهاى چندى توان داد و از لطيف ترين آنها اين كه: معنى و مدلول اصلى آيه درست درك نشده است، اين آيه در مقام عرض نياز و برآمدن حوائج زندگانى و ملتمسات نفسانى نيست، كه حدّ توقف ندارد و هر روز خواسته يى نو و غرض و آرزويى تازه در دعا عرضه مى كنيم و توقع داريم كه همه دعاهاى ما مستجاب و جميع آمال و حاجات ما برآورده شود و چه بسا كه اغراض و مقاصد داعيان با يكديگر متباين و متناقض مى افتد(4). چنانكه مثلا يكى ابر و باران و

ص:38


1- . سوره: غافر، آيه: 60.
2- . سوره: آل عمران، آيه: 9.
3- . سوره: روم، آيه: 6.
4- . در اين باره روايتى است در ارشاد ديلمى.

ديگرى صافى و خشكى هوا از خدا بدعا مى خواهند و هردو چشم اجابت دارند. آيۀ شريفه در اين مقام نيست و وعده اى كه در آن داده شده است، مربوط به اين قبيل حوادث و مقاصد و نيازمنديهاى بى حدّ و حصر دنيوى نيست. بلكه در مقام ذكر خدا و مجابات و مناجات و مكالمۀ روحانى با خود حق تعالى است و مدلول صريح آيه اين است كه: مرا بخوانيد تا بشما جواب بگويم. در آيات ديگر نيز داريم كه مى فرمايد:«وَ لا تَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ» (1) و «فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ أَحَداً» (2) و «اُدْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً» (3) و «اُذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً» (4) پس نبايد ما در ذكر و دعاى الهى كسى يا چيزى را با او شريك كنيم، بديهى است كه اگر كسى شما را براى حاجت دنياوى خواست، شما را نخواسته، بلكه حاجت خود را خواسته و شما را آلت و نردبان پايۀ وصول به مقصد خود قرار داده است. اشتباه نشود، نمى گويم حاجت از خدا نبايد خواست، مى گويم: خدا را براى حاجت نبايد خواست و علاوه مى كنيم كه، حاجت هم جز از خدا نبايد خواست.

خود كه كوبد آن در رحمت نثار كه نيابد در اجابت صد بهار

توضيحا از تعبير (ادعونى) در سياق آيۀ «اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ» از جنبۀ ذوق ادبى و به قرينۀ آيات ديگر كه نمونه آن را ذكر كرديم، مفهوم اختصاص، استنباط مى شود. يعنى:

مرا بخصوص بخوانيد نه غير مرا و نه اغراض و آمال و آرزوهاى قلبى دنيوى خودتان را و در اين صورت است كه قطعا از پروردگار خود با زبان حال، جواب لبيك خواهيد شنيد.

و بالجمله، مقصود اين آيه اين است كه: هركس خدا را در ذكر خفى يا جلى با خلوص نيّت و كمال ايمان بخواند، خداوند با زبان حال و اشارات معنوى او را جواب مى گويد و غايت مطلب همانست كه از گفته هاى مولوى نقل كرديم.

ترس و عشق تو كمند لطف ماست زير هر يا ربّ تو لبيك هاست

ص:39


1- . سوره: قصص، آيه: 88.
2- . سوره: جن، آيه: 18.
3- . سوره: اعراف، آيه: 55.
4- . سوره: اعراف، آيه: 205.

يعنى اگر درست دقت كنيم، لبيك حق را قبلا شنيده و بعد از آن بذكر و دعاى وى پرداخته ايم. انجاز وعد از اين سريعتر و بهتر كجا است؟(1)

الحمد للّه الاول بلا اول كان قبله و الآخر بلا آخر يكون بعده

سپاس خدايى را كه اوّلى است، كه پيش از او اوّلى نبوده، و آخرى است كه بعد از او آخرى نخواهد بود.

معناى حمد و اختصاص آن بخدايتعالى

حمد: عبارت است از ثناگويى بر كمال و جمال چيزى و مقابل آن ذمّ و بدگويى است و فرق ميان حمد و مدح آن است كه صفت كمال و جمالى كه مورد توصيف قرار مى گيرد، اگر صفتى باشد كه در اختيار ممدوح باشد. آن را حمد گويند و اگر غير اختيارى باشد مدحش خوانند چنانچه در تعريف حمد گفته اند:

«هو الثناء باللسان على الجميل الاختيارى»

و الف و لام در (الحمد) بمعناى جنس است و لام (للّه) براى اختصاص است و اين بدان معنى است كه، جنس حمد از هركس و براى هركس كه صادر شود مخصوص است به خداى تعالى. براى آن كه همۀ صفت هاى كمال، بحق تعالى بازمى گردد، كه او است آفرينندۀ آنها و همگى به عنايت حق تعالى تحقق مى يابد، كه وجود و توابع و لوازم وجود همه از حق تعالى است و علم و قدرت و حيات همه موجودات، پرتوى است از علم و قدرت و حيات بارى تعالى. چنانچه در حكمت متعاليه به ثبوت پيوسته و در نظر عارفان بحق بشهود رسيده است، و به بيان ديگر: چون حمد در مقابل نعمت و انعام و احسان است كه كمال اختيارى است و بجز ذات حق تعالى نعمت دهنده و احسان بخشى در دار تحقق نيست، پس همۀ حمدها كه در مقابل هر نعمت و احسانى مى شود، در حقيقت حمد منعم و محسن واقعى است و چون جمال حقيقى مخصوص جميل على الاطلاق است و همۀ زيبايى كه در عالم وجود مشاهده مى شود، پرتوى از جمال و حسن او است و يك فروغ رخ ساقى است كه در جام افتاد، پس همه مدايح نيز، بحق تعالى بازمى گردد. و بفرمودۀ

ص:40


1- . از استاد مرحوم جلال الدين همائى.

امام خمينى قدّس سرّه: هر حمد و مدحى كه از هر حامد و مادحى است در ازاء آن جهت نعمت و كمال است و محلّ و مورد نعمت و كمال، كه آن را تنقيص و تحديد نموده، بهيچ وجه مدخليّت در ثنا و ستايش ندارد، بلكه منافى و مضادّ است، پس جميع محامد و مدايح بحظّ ربوبيت كه كمال و جمال است رجوع كند نه بحظّ مخلوق كه نقص و تحديد است.

مولانا در جلد سوم مثنوى فرمايد:

در تحيّات و سلام الصالحين مدح جملۀ انبيا آمد عجين

مدحها شد جملگى آميخته كوزه ها در يك لگن در ريخته

ز آن كه خود ممدوح جز يك، بيش نيست كيش ها زين روى جز يك كيش نيست

زآن كه هر مدحى به نود حق رود بر صور و اشخاص عاريّت بود

مدحها جز مستحق را كى كنند ليك بر پنداشت گمره ميشوند

همچو نورى تافته بر حايطى حائط آن انوار را چون رابطى

لاجرم چون سايه سوى اصل راند ضال، مه گم كرد و ز استايش بماند

يا ز چاهى عكس ماهى وانمود سر بچه در كرد و آنرا ميستود

در حقيقت مادح ماه است او گرچه جهل او بعكسش كرد رو

مدح او مه راست نى آن عكس را كفرشد آن چون غلط شد ماجرا

كز شقاوت گشت گمره آن دلير مه ببالا بود او پنداشت زير

و به آن چه گفته شد، اشاره فرمود امام باقر عليه السّلام در روايتى كه: امام صادق عليه السّلام از ايشان نقل مى فرمايد كه فرمود: پدرم مركبى را گم كرد فرمود: اگر خداى تعالى مركوب مرا بمن بازگرداند، خدايرا بحمدهايى بستايم كه مورد رضايت او باشد. چيزى نگذشت كه مركب با زين و لجام آورده شد، پس پدرم بر آن مركب سوار شد و لباس هاى خود را از اطراف خود جمع كرد، آنگاه سر بسوى آسمان بلند كرد و گفت: (الحمد للّه) و چيزى بر اين جمله نيفزود، سپس فرمود: چيزى فروگذار نكردم و بجاى نگذاشتم همۀ حمدها را براى خداى عزّ و جل قرار دادم و هرچه حمد است در همين است كه گفتم. قال عليه السّلام

«فقد ابى بغلة له فقال لئن ردّها اللّه تعالى لأحمدنّه بمحامد يرضاها فمالبث ان جاء بها بسرجها و

ص:41

لجامها فلمّا استوى عليها و ضم اليه ثيابه رفع رأسه الى السماء فقال الحمد للّه و لم يزد ثم قال ما تركت و ما ابقيت شيئا جعلت كل انواع المحامد للّه عزّ و جل ما من حمد الاّ هو داخل فيما قلت»

اول بودن و آخر بودن حق تعالى

نكته: اول بودن حق تعالى بدان اعتبار است كه، علت ايجاد همه موجودات است و هر علّتى بر معلول خود مقدّم است، كه نخست وجود علّت مى بايد و سپس وجود معلول و بعضى گفته اند: تقدم هر چيزى بر چيز ديگر بيرون از پنج قسم نيست و آن اقسام عبارتند از تقدم در تأثير و تقدم در طبع و تقدم در شرف و تقدم در مكان و تقدم در زمان و خداى سبحان مقدم است بر ماسوا بهمۀ اقسام تقدم. اما تقدم در تأثير كه واضح و روشن است چون هرگونه اثر از هر مؤثرى از او است:

گلستان كند آتشى بر خليل گروهى به آتش برد ز آب نيل

گر آن است منشور احسان او است ور اين است توقيع فرمان او است

و اما تقدم طبعى، به آن لحاظ است كه ذات واجب تعالى از آن جهت كه واجب است، نيازى بر ممكن ندارد و حال آنكه ممكن از جهت امكانش فقير و محتاج است به واجب «يا أَيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِيُّ» (1) و اما تقدم به شرافت نيز، معلوم و روشن است و اما تقدم به مكان و زمان از آن جهت كه او تبارك و تعالى فوق مكان و زمان است و محيط است بر آن دو چنانچه فرمود: «اينما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ» (2) و در حديث است كه: «كان اللّه و لم يكن معه شىء»

ما نبوديم و تقاضامان نبود لطف تو ناگفتۀ ما مى شنود

لذت هستى نمودى نيست را عاشق خود كرده بودى نيست را

و قال تعالى:«هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ» (3) و الآخر بلا آخر يكون بعده: او است پايان هرچيز و خود او را پايانى نيست، و اين ممكن است بدان معنى باشد كه اگر در هر چيز دقت شود خواهيم ديد كه او را سببى است و سبب او را نيز سببى

ص:42


1- . سوره: فاطر، آيه: 15.
2- . سوره: بقرة، آيه: 115.
3- . سورة: حديد، آية: 3.

ديگر، تا آن كه همه اسباب منتهى مى شود به او، كه مسبب الاسباب است. پس او است پايان هر چيز، يا آن كه او است كه پس از فناى همه ممكنات باقى است.«كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلاّ وَجْهَهُ» (1) بجز وجه اللّه همۀ موجودات فانى هستند.

ما همه فانى و بقا بس تو راست ملك تعالى و تقدّس تو راست

و او است آخر، به بيان ديگر، بدان معنا كه غايت قصوى و آخرين مقصد موجودات است، در سير تكاملى شان كه در نزد عارفان الهى به ثبوت رسيده كه: نور محبّت خدا و اشتياق حضرتش در همه موجودات سريان دارد، و همانگونه كه مبدعات علوى و عرشيان در آتش شوق و محبّت مى سوزند و مى گدازند، كاينات سفلى و فرشيان و خاك نشينان نيز در آرزوى آنند كه جرعه اى از شراب محبّتش در كامشان ريخته شود و به فرمودۀ امام خمينى قدّس سرّه و بعضى ديگر از بزرگان عرفا: بالعشق قامت السموات و الارض پس او است اول كه مبدأ و اول آفرينش است، از ارواح قدسيه عاليه گرفته تا اجسام و اشباح ارضيّه طبيعية و او است آخر كه نهايت مقصود كاينات و پايان سير تكاملى موجودات است، كه از مرتبۀ نازلتر فانى شده و ترقى به مرتبه بالاتر كنند تا به فناى كلى نايل شوند، كه «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» (2) چنانچه مولانا معتقد است كه گويد:

از جمادى مردم و نامى شدم وز نما مردم ز حيوان سرزدم

مردم از حيوانى و آدم شدم پس چه ترسم كى ز مردن كم شدم

حملۀ ديگر بميرم از بشر تا برآرم از ملايك بال و پر

وز ملك هم بايدم جستن ز جو كلّ شىء هالك الا وجهه

بار ديگر از ملك پرّان شوم آنچه اندر و هم نايد آن شوم

پس عدم گردم عدم چون ارغنون گويدم كانّا اليه راجعون

پس او است اول از حيث وجود، و او است آخر از حيث وصول و شهود.

و از تفسير نيشابورى نقل شده كه در معناى هو الاول و الآخر گفته است، كه: او اول

ص:43


1- . سورة: قصص، آية: 88.
2- . سوره: بقره، آيه: 156.

است در ترتيب وجود و آخر است در عكس ترتيب كه اگر سلسلۀ علل موجودات در قوس نزول و از اشرف به أخسّ و از وحدت به كثرت ملاحظه شود اول است و اگر سلسله علل در قوس صعود ملحوظ شود آخر است و اضافه كرده است كه اين مطلب از اسرار مشكله بود كه خداى تعالى مرا به حلّ آن موفق فرمود.

الذى قصرت عن رؤيته ابصار الناظرين

چرا خداى تعالى ديده نمى شود

خدايى كه ديده هاى بينندگان توان ديدن او را ندارند. هرآنچه با چشم ديده شود، بايد در جهتى قرار گيرد تا شعاع چشم بر او بيفتد و چشم آن را ببيند و خداى تعالى منزّه است از آنكه در جهتى باشد كه لازمه اش عرض بودن و يا جوهر خارجى بودن است.

و آن دربارۀ خداى تعالى محال است و به اين معنى اشاره فرمود امام حسن عسكرى عليه السّلام در پاسخ نامه اى كه احمد بن اسحاق به محضرش تقديم و در آن از رؤيت خدا و اختلافى كه مردم دربارۀ آن دارند پرسيده بود، ايشان در جواب مرقوم فرمود:

«لا تجوز الرؤية ما لم يكن بين الرائى و المرئى هواء (لم) ينفذه البصر فاذا انقطع الهواء عن الرائى و المرئى لم تصحّ الرؤية الحديث» تا ميان بيننده و ديده شده هوا نباشد، ديد در منظور نفوذ نكند و اگر هوا از ناظر و منظور قطع شود رؤيت درست نباشد، حديث شريف دنباله دارد و مورد بحث و تحليل علماء و دانشمندان قرار گرفته است، طالبين به شروح كافى و ديگر كتب كلاميه مراجعه نمايند.

و عجزت عن نعته اوهام الواصفين

و افكار توصيف كنندگان از درك چگونگى آن ناتوان است، يا آنكه توصيف كنندگان، نمى توانند او را آنچنان كه بايد و شايد توصيف كنند. و هرچند پايۀ وصف و ثنا بالاتر رود، مقام منيع حضرتش برتر و بالاتر از آن است. چنان كه سيد المرسلين صلوات اللّه عليه عرض ميكند: «لا احصى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك».

وصف خداى را كه تواند شمار كرد؟ يا كيست آنكه وصف يكى از هزار كرد؟

و سيد الوصيين فرمود: «هو فوق ما يصفه الواصفون».

اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم وز هرچه گفته ايم و شنيديم و خوانده ايم

ص:44

مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر ما هم چنان در اول وصف تو مانده ايم

ابتدع بقدرته الخلق ابتداعا و اخترعهم على مشيّته اختراعا

با قدرت خود اشياء را از نيستى هستى بخشيد و هرگونه كه خواست آنها را ساخت.

مشيت خدا را دو معنى و يا دو مرتبه است

مشيّت خدا را دو معنى است و بعبارت ديگر دو مرتبه است، يكى آن كه خداى تعالى ذاتا چنين است كه هرآنچه را كه خير و صلاح در آن است اختيار مى كند. همچنانكه ذاتا علم به اشياء دارد، مشيت به اين معنى، صفت كمال ذاتى است و همچون علم و قدرت قديم است. و معناى ديگر مشيّت آن است كه: خداى تعالى هرچه را خواست ايجاد مى كند، مشيّت به اين معنى، همزمان با حدوث موجودات است. پس مشيّت و ارادۀ در مقام فعل، غير از مشيّت در مقام ذات است و تفصيل اين اجمال آن كه: ميان متكلّمين و حكماى اسلام بحثى است دربارۀ ارادۀ حق تعالى، متكلمين طبق ظاهر رواياتى كه در كتب اخبار و احاديث رسيده است مى گويند: اراده از صفات فعل حق تعالى است و نه صفت ذات و براى تشخيص صفت فعل از صفت ذات، قاعده و ميزانى الهام گرفته از روايات مقرر داشته اند و آن اين كه: صفت ذات، صفتى است كه نتوان آن را از حضرت حق تعالى سلب كرد، برخلاف صفت فعل كه مى توان آن را سلب كرد. مثلا علم، صفت ذات است، زيرا نمى توانيم آن را از ذات سلب كنيم و بگوييم خداى تعالى به فلان موضوع علم نداشت. ولى خلق و رزق صفت فعل است لذا مى توان آنها را از خداى تعالى سلب كرد و گفت: خداى تعالى فلان موجود را نيافريده و يا روزى فلان را نداده و طبق اين قاعده ما مى بينيم كه اراده صفت فعل است زيرا مى توانيم آن را از ذات حق تعالى سلب كنيم و بگوييم «لم يرد اللّه» خداى تعالى چنين چيزى را اراده نكرده كه اگر صفت ذات بود، همچون «لم يعلم اللّه» كه صحيح نيست، «لم يرد اللّه» نيز صحيح نبود، پس طبق اين قاعده، اراده صفت فعل است نه صفت ذات.

دو اشكال مهم براى صفت ذات بودن اراده

و علاوه بر اين، صفت ذات بودن اراده، دو اشكال مهم دارد:

اشكال اول آن كه: اگر اراده صفت ذات باشد، لازمه اش حدوث ذات بارى تعالى است. زيرا ماهيّت اراده صفتى است حادث و اگر چنين صفتى كه ماهيّتش حدوث است

ص:45

در ذات باشد، لازمه اش حدوث ذات خواهد بود.

اشكال دوّم آنكه: اگر اراده را صفت ذات بدانيم، لازمه اش آن است كه عالم قديم باشد، زيرا اگر اراده صفت ذات باشد لامحالة قديم خواهد بود و اگر اراده قديم باشد مراد نيز قديم خواهد گرديد، زيرا انفكاك مراد از اراده محال است. چنانچه در روايت توحيد است كه، «عاصم بن حميد» گويد: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم: لم يزل اللّه مريدا؟ خداى تعالى هميشه اراده داشته است؟ حضرت فرمود: «ان المريد لا يكون الالمراد معه، بل لم يزل عالما قادرا ثم اراد»: همانا بايد مراد بهمراه مريد بوده باشد، بلكه باريتعالى هميشه عالم و قادر بوده است و سپس اراده فرموده است.

پس متكلمين به خاطر دو محذور، اراده را صفت ذات نمى دانند، يكى آن كه ذات در معرض حوادث قرار مى گيرد و تعالى اللّه عن ذلك و ديگر آنكه بايد جهان حادث را قديم بدانيم و براى فرار از ايندو محذور اراده را صفت فعل دانسته اند و شايد اين نظريه را از ظاهر پاره اى از روايات نيز استفاده كرده اند مانند: روايت «عاصم» كه ذكر شد و روايت «كافى» شريف كه، «بكير بن اعين» مى گويد: «قلت لابى عبد اللّه عليه السّلام علم اللّه و مشيّته هما مختلفان أو متفقان؟ فقال: العلم ليس هو المشيه ألا ترى انّك تقول سافعل كذا ان شاء اللّه و لا تقول سافعل كذا ان علم اللّه فقولك ان شاء اللّه دليل على انه لم يشاء فاذا شاء كان الذى شاء كما شاء و علم اللّه السابق للمشيّه: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم: علم خدا و مشيّت او باهم اختلاف دارند يا اين كه متفقند؟ فرمود: علم بجز مشيت است، نمى بينى كه تو مى گويى چنين خواهم كرد اگر خدا بخواهد و نمى گويى چنين خواهم كرد اگر خدا بداند، پس همين كه تو مى گويى اگر خدا بخواهد، دليل بر آن است كه خدا نخواسته است. پس هرگاه خواست آنچه كه خواست، به همان نحو كه خواست واقع مى شود و علم خدا پيش از مشيّت بارى تعالى است.

بيان امام خمينى قدّس سرّه در اراده

حضرت امام خمينى قدّس سرّه در بحث «طلب و اراده» شان مى فرمايند: متكلمين، معناى رواياتى را كه مى گويند: اراده صفت فعل است، متوجّه نشده اند به اين معنى كه اراده داراى دو مرتبه است، يكى اراده در مقام فعل است كه روايات به آن اشاره كرده است. در

ص:46

اين مقام اراده حضرت حق عين فعل او و فعل او همان ارادۀ او است. چنانچه در روايات آمده است و «ارادته فعله»، و مرتبه ديگرى از اراده عبارت است از معناى لطيفى كه آن عين ذات است و آن واقعيّت اراده است كه ملازم با اختيار است كه اگر ما بگوئيم خداى تعالى داراى اراده نيست و اراده صفت ذات نيست، معنايش آن خواهد بود كه، خداى تعالى در افعالش مانند، فواعل طبيعى باشد، و بدون اختيار باشد و همچون آتش در سوزاندن باشد كه، مجبور است و نمى تواند نسوزاند، «جل جنابه تعالى ان يكون فى ذاته خلوا عن الارادة التى هى من صفات الكمال للموجود بما انه موجود» شايد توضيح اين جملۀ حضرت امام خمينى قدّس سرّه، كه نقل شد براى دانش پژوهان خالى از فايده نباشد، كه فرمودند: ساحت مقدس بارى تعالى اجلّ از آن است كه، ذاتش خالى باشد از اراده اى كه يكى از صفات كمال موجود است، «بما انّه موجود» يعنى از آن نقطه نظر كه موجود است.

*كمال موجود بما انه موجود

يعنى چه؟

معناى صفت كمال موجود بما انّه موجود

در توضيح اين جمله گوييم: كه صفات كمال بر دو نوع است. بعضى از صفات كمال اختصاص به بعضى از مراتب وجود دارد، و در همه مراتب آن نيست، مانند، حرارت و برودت، كه صفت جسم طبيعى است يعنى صفت موجود است امّا از آن نقطه نظر كه جسم طبيعى، است و بعضى از صفات كمال تعلق به نفس وجود دارد كه آنها را «امور عامّه» گويند و در تعريف «امور عامّه» گفته اند: «نعوت كليّة تعرض للموجود من حيث هو» يعنى «امور عامه» صفاتى است، كلّى كه عارض بر موجود مى شود از آن جهت كه موجود است، و در رابطه با هويّت آن موجود آن صفت تعلق به او دارد، نه در رابطه با آن كه جسم طبيعى است يا غير طبيعى مانند: «علم و قدرت» و امثال آنها كه صفت كمال نفس وجود هستند. يعنى ما نمى توانيم بگوييم «الوجود امّا ساكن او متحرك» يا بگوئيم وجود يا گرم است يا سرد، كه اين گونه تقسيم درست نيست بجهت آنكه صفت سكون و حركت و گرما و سرما از صفات نفس وجود نيست، بلكه از صفات مرتبه اى از مراتب وجود است

ص:47

و لذا مى بينيم كه مجرّدات با آن كه موجود هستند نه ساكنند نه متحرك نه گرم هستند و نه سرد ولى مى توانيم بگوئيم، «الوجود اما عالم او غير عالم» وجود، در كليّۀ مراتبش مى تواند يا متصّف به اين صفت باشد و يا فاقد اين صفت كمال باشد پس معلوم مى شود كه، علم از صفات كمال موجود بما انه موجود است و از «امور عامه» است و صفت «اراده» از اين قبيل است كه صفت كمال نفس وجود است و تعالى اللّه جل جلاله كه فاقد اين صفت كمال باشد بيشتر از اين بحث در اين موضوع مناسب با اين اوراق نيست علاقمندان به كتب كلاميه مراجعه فرمايند.

ثم سلك بهم طريق ارادته و بعثهم فى سبيل محبّته

سپس آنان را براهى كه او مى خواست برد و در راه محبّت خود برانگيخت، يعنى آنان را آنچنان مطيع و فرمان بردار خود نمود كه، جرئت سرپيچى از خواسته او را نداشتند و هرآنچه را كه او مى خواست آنان مى خواستند. «و ما تشاؤن الاّ ان يشاء اللّه» نه فقط مى خواستند بلكه با علاقه و محبّت نيز مى خواستند. «فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا أتينا طائعين»: به آسمان و زمين با امر تكوينى فرمود: «اى آسمان و زمين همه بسوى خدا بشتابيد بشوق و رغبت يا بناخواهى و كراهت آنها عرضه داشتند، ما با كمال شوق و ميل بسوى تو مى شتابيم».

- سؤال: ضمير (بعثهم) ضمير جمع است و همه مخلوقات را فرا مى گيرد و اين بدان معنى است كه، همه مخلوقات در راه محبت خدا قدم بردارند ولى ما مى بينيم كه در ميان خلق خدا افرادى هست كه دشمن خدايند و بويى از محبّت خدا به مشامشان نرسيده چگونه امام سجاد عليه السّلام: سرّ محبّت را در همه مخلوقات سارى ميداند. «و بعثهم فى سبيل محبّته» مى گويد.

عشق بكمال از فطريّات بشر است

- جواب: از فطرتهاى الهيّه كه در سرشت هر فردى از افراد بشر گذاشته شده، و همه خلق بر آن مفطورند، و أحدى از اين امر مستثنى نيست (كه معنى امر فطرى همين است) عشق به خوبى و كمال و تنفّر از بدى و نقص است، ممكن است بعضى از افراد در تشخيص خوبى و بدى اشتباه كنند، ولى اگر چيزى را ولو اشتباها خوب ديد و نيكى

ص:48

تشخيص داد نسبت به آن علاقمند مى شود. آن وحشى آدمخوار، آدمخواره گى را خوب تشخيص داده، و به مقتضاى عشق به خوبى دست به آن كار مى زند و چون همه خوبى ها و كمالات از رشحات كمال مطلق «حضرت حق تعالى» است و همۀ خيرات نمى و ترشحى از خيرات او است پس عشق و محبّت به هر خوبى و كمال در حقيقت عشق و علاقه به اصل و مبدأ آن خوبى و كمال است و حضرت امام خمينى قدّس سرّه را در اين مجال بياناتى بسيار شيوا و زيبا است. طالبين به كتاب هاى «اربعين» و «آداب الصلوة» تأليف معظم له مراجعه نمايند. و از شيخ اكبر(1) صاحب «فتوحات» نقل شده كه گفته است: هيچ كس بجز خالقش را دوست نمى دارد و ليكن زينب و سعاد، هند و ليلى، درهم و دينار، و جاه و هر چه در اين عالم هست حجاب ميان او و خداى تعالى شده است. زيرا دو سبب باعث حبّ است يكى، جمال است كه اصل جمال مخصوص خداى تعالى است و چون جمال، محبوب بالذات است «و اللّه جميل يحبّ الجمال» پس ذات خود را دوست دارد و سبب ديگر حبّ، همانا احسان است و هيچ احسانى تمام نشود مگر از ناحيۀ خدا، و محسنى بجز خداى تعالى نيست، پس اگر جمال را دوست دارى دوست نمى دارى مگر خداى را كه حقيقت جمال او را است و اگر احسان را دوست دارى دوست نمى دارى مگر خداى را كه اوست محسن و بهر صورت محبّت جز به خداى تعالى نمى پذيرد و به اين معنى اشاره كرده است «ابن فارض» كه گويد:

و كلّ مليح حسنه من جمالها معارله بل حسن كل مليحة(2)

«زيبائى همه زيبارويان عاريتى است از جمال و زيبايى او».

و اين لطيفه در كلمات عرفاى اسلام و ادباى فارسى زبان نيز فراوان به چشم مى خورد حافظ گويد:

ص:49


1- . محى الدين عربى.
2- . از قصيدۀ تائيّۀ كبرى است كه نظم السلوك نام دارد و از شاه كارهاى عرفان و ادب عربى است و با اين بيت آغاز مى شود: سقتنى حميّا الحب راحة مقلتىو كاسى محيّا من عن الحسن جلّت.

عكس روى تو چو در آينۀ جام افتاد عارف از پرتو مى در طمع خام افتاد

حسن روى تو به يك جلوه كه در آينه كرد اين همه نقش در آئينه اوهام افتاد

اين همه عكس مى و نقش مخالف كه نمود يك فروغ رخ ساقى است كه در جام افتاد

جلوه اى كرد رخش روز ازل زير نقاب عكسى از پرتو آن بر رخ افهام افتاد

و سعدى گويد:

بجهان خرّم از آنم كه جهان خرّم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

لا يملكون تأخيرا عمّا قدّمهم اليه و لا يستطيعون تقدّما الى ما اخّرهم عنه

از آنچه خداى تعالى آن را بسوى آن پيش انداخته، نمى توانند بازپس روند و از آنچه به تاخيرشان انداخته نمى توانند قدمى پيشتر شوند يعنى هرچه از تقدم و تاخّر براى آنان تعيين و تحديد شده بايستى گردن نهند.

و البته تقديرات الهى منافاتى با استطاعت و اختيار ندارد و جبرى لازم نيايد چنانچه در جاى خود ثابت شده، و بحثى است علمى و دامنه دار و خلاصه اى از اين مطلب را و اشاره گونه اى به آنچه از روايات و براهين فلسفى استفاده مى شود در ابيات زير از مولانا توان ديد.

ما چو نائيم و نوا از ماز تو است ما چو كوهيم و صدا در ماز تو است

ما كه باشيم اى تو ما را جان جان تا كه ما باشيم با تو در ميان

ما عدمهائيم و هستيهانما تو وجود مطلق و هستى ما

ما همه شيران ولى شير علم حمله مان از باد باشد دمبدم

حمله مان پيدا و ناپيداست باد جان فداى آنكه ناپيداست باد

باد ما و بود ما از داد تو است هستى ما جمله از ايجاد تو است

لذّت انعام خود را وا مگير نقل و باد و جام خود را وا مگير

منگر اندر ما مكن در ما نظر اندر اكرام و سخاى خود نگر

ما نبوديم و تقاضامان نبود لطف تو ناگفتۀ ما مى شنود

تو ز قرآن بازخوان تفسير بيت گفت ايزد ما رميت اذ رميت

ص:50

گر بپرانيم تير آن كى ز ماست ما كمان و تيراندازش خدا است

اين نه جبر اين معنى جبّارى است ذكر جبّارى براى زارى است

زارى ما شد دليل اضطرار خجلت ما شد دليل اختيار

گر نبودى اختيار اين شرم چيست وين دريغ و حجبت و آزرم چيست؟

زجر استادان بشاگردان چرا است؟ خاطر از تدبيرها گردان چرا است

گر ز جبرش آگهى زاريت كو جنبش زنجير جباريت كو

در هر آن كارى كه ميلت نيست و خواست اندر آن جبرى شوى كاين از خداست

انبيا در كار دنيا جبريند كافران در كار عقبى جبريند.

«و جعل لكلّ روح منهم قوتا معلوما مقسوما من رزقه»؛ براى هر روحى از آنان (هر يك از آنان) از روزيش خوراكى معلوم و تقسيم شده قرار داد. چنانچه فرمايد:«نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا» (1) ما خود معاش و روزى آنان را در زندگى دنيا تقسيم كرديم، روح به دو معنى گفته مى شود يكى «بقول، حكماى قديم» و آن بخار لطيفى است كه از قلب برمى خيزد، و مايۀ زندگى و حركت موجودات زنده است و همچون چراغى كه در خانه باشد و در و ديوار آن را روشن مى كنند، اين روح نيز پرتو حيات را به هر عضوى كه بر آن اشراف دارد مى افكند و باعث حركت و احساس آن عضو مى شود: چشم مى بيند، گوش مى شنود، زبان سخن مى گويد، و بدن را تر و تازه نگه مى دارد وقتى از ميان رفت اعضاء از حركت بازمى ايستد و بدن فاسد و بدبو مى شود و اجزاء ازهم گسيخته مى گردد.

معانى روح

روح بدين معنى نه تنها در انسان و حيوان، بلكه در نباتات نيز وجود دارد كه، نبات با داشتن آن روح رشد مى كند و توالد و تزايد دارد و حقيقت آن هم چنان مجهول است و دنياى علم با پيشرفت هايى كه كرده است هنوز نتوانسته است به ماهيت و حقيقت آن پى برد به مثل هسته خرمايى را در عالى ترين آزمايشگاه ها تجزيه مى كنند، و همه عناصر مادى آن را كه اين دانه از آن تشكيل يافته با كميّت معيّنى كه داشته بدست مى آورند و

ص:51


1- . سوره: زخرف، آيه: 32.

اجزاء را به همان نسبت جمع و تركيب مى كنند هستۀ خرمايى درست مى شود عينا مانند:

هستۀ خرماى طبيعى ولى فاقد آن روح نباتى است، و هرگز استعداد نموّ و درخت خرما شدن ندارد و معلوم نيست كه آن دانۀ طبيعى چه داشته كه اين هستۀ ساختگى آن را از دست داده است، روح در لسان اطبّاء و دانشمندان طبيعى، غالبا بدين معنى بكار گرفته مى شود.(1)

معناى ديگر روح كه، بيشتر در اصطلاح فلاسفه، و حكما از آن ياد مى شود عبارت است از نفس ناطقۀ انسانى يعنى همان موجودى كه در زبان فارسى از آن با كلمۀ (من) تعبير مى شود، و همان كه مخاطب خطابهاى قرآنى و بيانات انبيا است و پيدا است وقتى حقيقت روح حيوانى بلكه نباتى براى بشر مجهول و ناشناخته باشد، حقيقت اين روح مجهول تر و دورتر از درك و فهم خواهد بود تا آنجا كه جمعى از دانشمندان برآنند كه شناخت اين روح براى بشر از محالات است و روايت معروف از امير المؤمنين عليه السّلام: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» (هركه خود را شناخت پروردگار خود را شناخته است) را چنين معنى كرده اند همانگونه كه شناخت نفس محال است شناخت خداى تعالى نيز محال است و شايد اشاره به اين معنى باشد. آيۀ شريفه:«وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَلِيلاً» اى رسول ما، از تو حقيقت روح را مى پرسند؟ در پاسخ بگو: كه روح به فرمان خدا است (و بى واسطۀ جسمانيّات به امر الهى به بدنها تعلّق مى گيرد) و آنچه از دانش به شما داده شده اندكى بيش نيست (و با اين دانش اندك نمى توانيد اين حقيقت را دريابيد) و در روايات متعدّدى از كافى و ديگر كتب روايات رسيده است كه،

انبيا و اوصيا از روح القدس بهره منداند

روح پنج قسم است، و انبياء و اوصيا همۀ آن پنج روح را دارند: روح القدس، روح الايمان، روح الحيات، روح القوّة روح الشهوة. انبياء و اوصيا بواسطۀ داشتن «روح القدس» همه چيز را ميدانند از عرش الهى گرفته تا اعماق كره خاك. «كافى»، «عن جابر عن

ص:52


1- . و شايد به اين معنا اشاره باشد، آيۀ شريفۀ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ: اگر همه آنان كه خدايشان مى پنداريد گردهم آيند نتوانند مگسى را بيافرينند با اين كه نسبت به پيشرفت در علوم طبيعى به انسان وعدۀ تسخير كرات آسمانى داده شده است فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلاّ بِسُلْطانٍ.

ابى جعفر عليه السّلام قال: سألته عن علم العالم فقال لى يا جابر ان فى الانبياء و الاوصياء خمسة ارواح روح القدس و روح الايمان و روح الحياة و روح القوّه و روح الشهوة فبروح القدس يا جابر عرفوا ما تحت العرش الى ما تحت الثّرى ثمّ قال يا جابر ان هذه الاربعة ارواح يصنيبها الحدثان الاروح القدس فانها لا تلهو و لا تلعب»

جابر گويد: از امام باقر عليه السّلام پرسيدم از مبدأ علم عالم (يعنى پيغمبر و امام) بمن فرمود:

اى جابر، در انبياء و اوصياء پنج روح است، روح القدس، روح ايمان، روح حيات، روح قوّت، روح شهوت اى جابر بوسيله روح القدس است كه، از زير عرش تا درون فرش را مى دانند سپس فرمود: اى جابر به اين چهار روح اخير آفت ميرسد ولى روح القدس آفت پذير نيست و به لهو و لعب نمى افتد.

فيض روح القدس آر باز مدد فرمايد ديگران هم بكنند آنچه مسيحا ميكرد

و توان گفت كه قوت و رزقى كه، در دعاى شريف آمده مقصود نه تنها غذاى جسم است بلكه اعم از غذاى جسمى و روحى است زيرا آدمى كه مركّب از جسم و روح است همانگونه كه از نظر جسم نيازمند غذا است تا در اثر تغذيه به كمال جسمى برسد روح او نيز نيازمند غذائى مناسب با او است و آن عبارت است از «علم و معرفت» و بر اين گونه امور روحانى طعام و غذا گفته شده است چنانچه فرمود: «ابيت عند ربّى يطعمنى و يسقينى» من نزد پروردگارم بيتوته مى كنم و مرا طعام مى دهد و سيرابم مى كند و معلوم است كه، اين طعام و شراب از جنس غذاهاى حيوانى و نوشيدنى هاى بشرى نبوده است، مكاشفه اى روحانى: «از مرحوم عارف ربّانى آخوند «ملا حسينقلى همدانى» رحمه اللّه نقل شده است كه، فرموده بود: در حرم حضرت امير المؤمنين عليه السّلام روز ماه رمضان مشغول خواندن زيارت امين اللّه بودم، همينكه به جمله و موائد المستطعمين معدّة رسيدم، ديدم مائده اى از آسمان نازل شد و غذاهاى متنوعى در آن بود و من از آن غذاها استفاده كردم و روزه ام نيز باطل نشد» و در روايات است كه، «زيد شحّام»، از امام باقر عليه السّلام پرسيد؟ از آيۀ شريفۀ:«فَلْيَنْظُرِ

ص:53

اَلْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ» (1) اين چه طعامى است كه آدمى لازم است در آن نظر كند و دقّت در آن نمايد فرمود: «علمه الذى ياخذ عمّن يأخذه»: اين طعام عبارت از علمى است كه فرامى گيرد، بايد مراقب باشد از چه كسى آن را بدست مى آورد

لا ينقص من زاده ناقص و لا يزيد من نقص منهم زائد

آنچه را كه خداى تعالى به كسى بيشتر عطا فرموده، كسى نتواند از او كم كند و از هر كس چيزى كم شده كس نتواند بر او بيفزايد.

نكته هايى لطيف در جمله لاينقص من زاده ناقص

نكته هاى لطيف: در اين جمله از دعاى حضرت سجّاد عليه السّلام زيادتى، عطا را صريحا بخداى تعالى نسبت داده و فرموده است (من زاده) ولى مقابل آن را كه نقصان است با جمله (نقص منهم) بيان فرموده است و نقص هرچند، از افعالى است كه هم معناى لازم دارد و هم معناى متعدّى، «المنجد» گويد: «نقص الشىء: ذهب منه شىء بعد تمامه نقصت الشىء، صيرته ناقصا» معناى نقص الشىء: يعنى از چيزى كاسته شد اين معناى لازم كه نيازى به مفعول به، ندارد و معناى جمله دوم نقصت الشىء يعنى از چيزى كاستم كه معناى متعدى است و لكن در اين جمله از دعا، نقص در معناى لازمش استعمال شده نه معناى متعدّى، زيرا چنانكه ملاحظه مى شود در «المنجد» نقص با كلمه (من) توضيح داده شده است به خلاف معناى دوم و گفته است ذهب منه شىء متعدى» و از اين جا مى توان استفاده كرد كه تعبير امام سجّاد عليه السّلام كه فرمود: «لا يزيد من نقص منهم زائد» و نفرموده: «لا يزيد من نقصهم زائد» مقصودشان معناى لازم نقص بوده نه معناى متعدى حال چرا امام سجّاد معناى لازم نقص را قصد كردند نه معناى متعدى اش را، يعنى نفرمود و از هركس چيزى كم كرده است كسى نتواند به او بيفزايد بلكه فرمود: از هركس چيزى كم شده چنانچه ترجمه كرديم اين تعبير از امام سجاد عليه السّلام شايد بدانجهت بوده كه نخواسته اند، معناى نقص و كاستن به خداى تعالى نسبت داده شود تا تأدّب در كلام را كاملا رعايت فرموده باشند نظير اين ادب را بعضيها در آيات شريفه «سوره كهف» گفته اند: آنجا كه، موسى و خضر در ملاقاتى كه دارند و از

ص:54


1- . سوره: عبس، آيه: 24.

خضر كارهايى كه برخلاف انتظار موسى است سر مى زند، از سوراخ كردن كشتى و كشتن پسر بچه و تعمير مجّانى، ديوارى كه در حال ويرانى بود و در هر سه مورد موسى برخلاف تعهّد قبلى زبان اعتراض به خضر گشود و بالاخره به جدايى از يكديگر انجاميد وقتى خضر فلسفه كارهايى را كه انجام داده، بيان مى كند در سوراخ كردن كشتى مى فرمايد:

«فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها» (1) در كشتن غلام مى گويد:«فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما» (2) و در ساختن ديوار مى گويد: «فاراد ربّك» در نكتۀ تغيير تعبير در فعل اراده كه در اولى مى گويد من خواستم و در دومى مى گويد ما خواستيم و در سوّمى پروردگار تو خواست بعضى ها گفته اند چون در كار اول كلمه عيب بود به رعايت ادب آن را به خود نسبت داد! نه به خداى تعالى.

نكته تذل من تشاء

نكته اى لطيفتر: پس چرا در آيۀ شريفه ملك،«تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ» گفته شده برخلاف ادب مذكور ذليل كردن به خدا نسبت داده شده است؟

- جواب: اولا آيۀ شريفه با كلمۀ قل شروع مى شود و دستور گفتار از خود حضرت حق تعالى است نه سخنى است آغاز شده از گوينده ثانيا به دنبال آن و بدون فاصله جملۀ

«بيدك الخير» آمده است و اين بدان معنا است كه بخشيدن ملك به هركس و باز گرفتن ملك از هركس،. بخشيدن عزّت به هركس و دادن ذلّت به هركس هرچند همه مرتبط به خواست تواست ولى در عين حال همۀ خيرات بدست تو است، اشاره به اين كه همه اين خواسته ها و عطاها دربارۀ هركس كه انجام پذيرد سراپا خير است و نيكى كه هرچه بدست تو است جز خير نيست. (دقت شود.)

نكته ديگر: «المنجد» گويد: «القوت ما يأكله الانسان»: قوت آن چيزى است كه، انسان آن را مى خورد (خوراك) و نيز گويد: «الرزق كل ما ينتفع به»، و رزق كه در فارسى به روزى ترجمه مى شود عبارت است، از هرچيزى كه از آن بهره بردارى كنى بنابراين رزق به معنايى اعم از قوت است و آنچه فرمايش امام عليه السّلام بيانگر آن است معلوم و مقسوم بودن

ص:55


1- . سوره: كهف، آيه: 79.
2- . سوره: كهف، آيه: 81.

خوراك آدمى است كه دست تصرّف ديگران از كم و زياد كردن آن كوتاه است، اين منافات با آن ندارد كه آدمى بتواند با سعى و كوشش بيشتر روزى بيشترى به دست آورد، از مال و منال و املاك و هرچه قابل انتفاع و بهره بردارى باشد و آنچه قابل كم وبيش كردن نيست قوت مقسوم است نه رزق كه معناى وسيعترى دارد و ما به چشم مى بينيم كه افرادى با داشتن مال فراوان از قوت محرومند و خوراكشان كمتر از خوراك يك كارگر عادى است.

ثم ضرب له فى الحياة اجلا موقوتا

پس براى هريك از آنان در زندگى سر رسيد مشخّصى تعيين كرد

و نصب له امدادا محدودا

و براى او زمان معينى قرار داد.

- سؤال: اگر چنين است كه هركس در زندگى اجل معين و مشخصى دارد و قابل تقديم و تاخير نيست چنانچه آيه شريفۀ: «اذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ» (1)

(هنگاميكه اجلشان فرا رسيد لحظه اى پس و پيش اش نتوانند كرد) گوياى اين حقيقت است افرادى كه دست به خودكشى مى زنند و عقل ما حكم مى كند كه اگر انتحار نمى كردند زنده مى ماندند، و روشن تر از اين اگر فرضا شهر «هيروشيما» بمباران نمى شد بطور قطع و يقين همه مردم آن شهر در آن ساعت نمى مردند زيرا عادتا محال است كه، همۀ مردم يك شهر در يك ساعت به اجل طبيعى بميرند حال با توجّه به مشخص بودن اجل اين چنين مرگها چه توجيهى مى تواند داشته باشد؟

- جواب: بدون ترديد مرگ آدمى به يك معنى قابل تقديم و تاخير است و آيات و روايات نيز بدين معنى دلالت دارد، چنانچه خداى تعالى در سورۀ نوح از زبان نوح پيامبر نقل مى فرمايد: كه به قوم خود فرمود:«أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِيعُونِ يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ أَجَلَ اللّهِ إِذا جاءَ لا يُؤَخَّرُ» :(2) خداى را به يكتايى بپرستيد و

ص:56


1- . سوره: اعراف، آيه: 34.
2- . سوره: نوح، آيه: 4 و 3.

پارسا باشيد و مرا پيروى كنيد تا خدا به لطف و كرم خود، از گناهان شما درگذرد و اجل شما را تا وقت معيّن به تأخير اندازد كه اجل الهى چون وقتش فرا رسد، دگر هيچ تأخير نيفتد حاصل معنى آن كه خداى تعالى به قوم نوح وعده مى دهد كه اگر ايمان آورند اجل آنان را به تاخير خواهند انداخت تا پايان مدتى كه، تقدير فرموده است (تا اجل مسمّى) و اگر ايمان نياورند و همچنان بر كفرشان باقى بمانند اجل غير مسمّى گريبان گير آنان خواهد شد و بهرصورت اجل الهى چه مسمّى كه بيشترين و دورترين است و چه غير مسمّى كه نزديكترين دو اجل است وقتى فرا مى رسد تأخيرپذير نيست (إِنَّ أَجَلَ اللّهِ إِذا جاءَ لا يُؤَخَّرُ) پس آيه هم وعدۀ تاخير اجل مى دهد در صورت ايمان و هم تهديد به مرگ زودرس مى كند در صورت بقاء بر كفر.

توجيه مرگ هاى انتحارى و اجل معلّق

و با اين بيان معلوم شد كه هيچ گونه تهافتى در صدر و ذيل آيه نيست چنانچه بنا به بعضى از تفاسير به ذهن مى آيد.

و امام باقر عليه السّلام بنا به روايت كافى در تفسير آيۀ شريفه «قَضى أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ»

فرمود: «هما اجلان اجل محتوم و اجل موقوف»: اجل بر دو گونه است يكى اجل حتمى و ديگر، اجل مشروط كه اگر شرطش موجود باشد اجل فرا مى رسد. بنابراين مرگ هاى زودرس و اجلهاى معلّق همچون ديگر كارهاى اختيارى بشر مورد تقدير و قضاى الهى است و در تقديرات حضرت حق متعال تناقض و تضاد راه ندارد و هرتوجيهى كه در ديگر امور اختيارى بشر در رابطه با قضا و قدر الهى بشود در مرگ انتحارى نيز مو به مو جريان خواهد داشت و بيش از اين نه براى نويسنده قابل توضيح و بيان است و نه براى بيشتر خوانندگان و خود نويسنده نيز قابل درك و فهم «و اللّه الملهم الموفّق»

يتخطّاه اليه بايّام عمره و يرهقه باعوام دهره

هرروزى كه از عمرش، مى گذرد گامى است كه به سوى مرگ برمى دارد و به هرسالى كه از روزگارش سپرى، مى شود به مرحلۀ جديدى مى رسد.

حتى اذا بلغ اقصى اثره و استوعب حساب عمره

همين كه به پايان راه و نهايت عمر خود رسيد،

ص:57

قبضه الى ما ندبه اليه من موفور ثوابه او محذور عقابه

خداى تعالى جان او را مى گيرد، براى رسيدن به پاداش فراوان و يا كيفرى كه زنهار داده شده است از آن.

ليجزى الذين أساؤا بما عملوا و يجزى الذين أحسنوا بالحسنى

تا بدكاران را به كيفر كردارشان برساند و نيكوكاران را پاداش نيك عطا فرمايد

قيامت كه بازار مينو نهند منازل به اعمال نيكو دهند

بضاعت به چندانكه آرى برى و گر مفلسى شرمسارى برى

كه بازار چندانكه آكنده تر تهى دست را دل پراكنده تر.

عدلا منه تقدّست أسمائه و تظاهرت آلائه

اين پاداش و كيفر به حكم عدالت حق تعالى است كه منزّه است نامهاى او هويدا و پيوسته، است نعمت هاى او.

لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ (1)

افعال اللّه معلّل با غراض نيست يعنى چه؟

اقتباس از قرآن مجيد است، يعنى كسى حق ندارد در كارهايى كه خداى تعالى انجام مى دهد چون و چرا كند بلكه آنانند كه زير سؤال مى روند و بايد جواب گو باشند و اين آيه شريفه بيانگر كمال، جلال، و جبروت و نهايت عزّت ذات مقدس است در ملك و ملكوت وگرنه همۀ اديان آسمانى و حكماى الهى متّفقند، در اينكه افعال حق تعالى همه برمبناى عدل و حكمت است و محال است به جز حق و صواب از او صادر شود پس مى بايست (زبان بريده به كنجى نشست صمّ بكم) برخلاف مخلوقين كه كارهاى زشت و زيبا دارند و بر خطا و صواب روند سزاست كه مالك و خالقشان از آنان بپرسد فلان كار را چرا كردى؟

قول فصل ميان أشاعره و معتزله

هشدار: همۀ مسلمانان به همۀ فرقه هاى مختلف و گروه هاى گوناگون كه دارند متّفق و يكصدا هستند در اين كه چون و چرا در كار حق تعالى كسى را نشايد، ولى در اين كه چرا

ص:58


1- . سوره: انبياء، آيه: 23.

نشايد اختلاف دارند «اشاعره»(1) گويند: «انّ افعال اللّه لا تعلّل بالاغراض و المصالح»: يعنى در كارهاى خدا غرض و مصلحتى منظور نمى شود بلكه او به حكم مالكيت حقيقى كه او را است هرچه بخواهد در ملك خود انجام مى دهد و مانند كسى كه در خانۀ ملكى خود تصرّف مى كند آبادش بكند يا خراب، كسى حق بازپرسى از او را ندارد زيرا كه ملك خودش مى باشد در صورتى كه اين مالكيّت امر اعتبارى بيش نيست و حقيقتى ندارد تا چه رسد به مالك حقيقى كه مالكيتش حقيقى و بالاترين مالكيت ها و نظيرى براى مالكيت خداى تعالى در اين عالم يافت نمى شود. و به بيان ديگر همانگونه كه ذات مقدسش بدون علت موجود است اوصاف و افعالش نيز نيازى به علت ندارد، نه علّت سببى و نه علّت غايى، نه سببى مى خواهد و نه غرضى. در مقابل اين گروه، طائفه «اماميه» و «معتزله» گويند: كه افعال خداى تعالى داراى، حكم و مصالحى است و بدون غرض كارى انجام دادن عملى است بيهوده و آن از خداى حكيم صادر نمى شود. و به بيان ديگر كار بيهوده عملى است زشت و ناپسند و كار زشت از هركس سر زند يكى از دو سبب را دارد يا سبب آن كار جهل است كه زشتى آن را نمى داند يا نيازمند به آن عمل است، هر چند كه مى داند زشت است و چون خداى تعالى عالم به قبايح است و جهل به ساحت قدس او راه ندارد و نيز غنى مطلق است و هيچگونه نيازى او را نيست پس نمى بايد به جز كار حكيمانه و هدف دار از او صادر شود و چون انسان مكلّف، به اين معنى واقف شد ديگر چون و چرا در كار چنين خدايى براى او جائز نيست و مى بايست همچون غلامان كه به ملاحظۀ جلال و عظمت سلطان لب از اعتراض مى بندند با اين كه سلطان مخلوقى است جايز الخطا پس چگونه توان گفت كه در كار ملك و رب الارباب چون و چرا جايز است!

ص:59


1- . اشاعره گروهى هستند از پيروان على بن اسماعيل از اولاد ابو موسى اشعرى كه عقايد خاصّى داشتند، از جمله آن كه اگر كسى به قلب ايمان به خدا داشته باشد مؤمن است هرچند بزبان بدون هيچ عامل تقيه اى علنا كفر بگويد و بت بپرستد، يا دين يهود و نصارى را در بلد اسلامى ملتزم باشد. او بسال 334 (ه ق) وفات كرده و در بغداد مابين كرخ و باب البصرة دفن شد. در روضة الناظر از ابن شحنه نقل شده كه او بسال 329 (ه ق) وفات كرد. و در شرعة الزواياى بغداد دفن شد. ولى پس از چندى آثار قبرش را از ميان بردند از ترس اين كه مبادا پيروان احمد حنبل (حنابله) كه او را كافر مى دانستند و خونش را مباح، بى آيند و نبش قبر كنند (الكنى و الالقاب، ج 2، ص 47).

نويسنده گويد: شايد مقصود اشاعره آن باشد كه علل و اغراض در رتبۀ متأخره از اراده و مشيّت حق قرار دارند و هرچه آن خسرو كند شيرين بود، نه اين كه غرض و مصلحتى اساسا در كار خدا نيست! و به نظر مى رسد كه جمع ميان دو قول و قول فصل فرموده حضرت صادق عليه السّلام باشد، كه در تفسير آيه شريفه:«لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ» (1) فرمود:

«لا يسئل عمّا يفعل لانه لا يفعل الا ما كان حكمة و صوابا و هو المتكبّر الجبّار و الواحد القهار فمن وجد فى نفسه حرجا فى شيىء مما قضى كفر، و من انكر شيئا من افعاله جحد و هم يسئلون»، «قال يعنى بذلك خلقه انه يسئلهم»: فرمود: از آن جهت خداى تعالى مسؤول نيست كه به جز آنچه را كه حكمت و صواب در آن است نمى كند و او است خداى متكبّر، جبّار و يگانۀ قهّار هركس از قضاى الهى در خود ناراحتى احساس كند كافر است و هركس يكى از كارهاى او را انكار كند زير بار حق نرفته است و آنان مسؤولند فرمود مقصود خلق مى باشند كه خداى تعالى از آنان سؤال مى كند.

و الحمد للّه الذى لو حبس عن عباده معرفة حمده على ما ابلاهم من مننه المتتابعة و اسبغ عليهم من نعمه المتظاهره لتصرّفوا فى مننه فلم يحمدوه و توسعوا فى رزقه فلم يشكروه ولو كانوا كذلك لخرجوا من حدود الانسانيّة الى حدّ البهيمة فكانوا كما وصف فى محكم كتابه ان هم الاّ كالانعام بل هم اضلّ سبيلا

سپاس خدايى را كه اگر شناخت حمدش را نسبت به منّت هاى پياپى اش كه بر بندگانش دارد و نعمت هاى گوناگونى كه فراگير آنان است از آنان بازميداشت هرآينه نعمت هايش را صرف مى كردند و سپاس نمى گفتند و از روزى اش بهره فراوان مى بردند و شكرش را بجا نمى آوردند و اگر اين چنين بودند از حدود انسان بودن خارج و تا حدّ حيوان تنزل مى كردند و مصداق همان بودند كه، خداى تعالى در صريح قرآن توصيف فرموده كه، آنان جز به حيوان نمى مانند بلكه آنان گمراه تر از حيوان مى باشند.

ص:60


1- . سورة: انبياء، آية: 23.

امام سجاد عليه السّلام در اين قسمت از دعا، اشاره به يكى از احكام فطرت فرموده اند، توضيح آن كه: خداى تعالى برحسب حكمت عاليه غير متناهيه، هنگامى كه با دست جمال و جلال خود خميرۀ وجود بشر را مى ساخت و طينت اصليۀ او را مى آفريد در خميرۀ ذات او فطرتهايى پنهانى و صفتهايى درونى به وديعت نهاد كه همه افراد عائله بشرى بدون استثناء حتى يك نفر بدان فطرتها مخمّرند و در جميع سلسله بشر با اختلاف عقايد و اخلاق و طبايع و امزجه و موقعيّت هاى جغرافيايى و رسوم و عادات متداوله در ميان آنان يك نفر پيدا نمى شود كه برحسب خلقت آن حالت را نداشته باشد، متمدن باشد يا وحشى، شهرنشين باشد يا بيابان گرد، عالم باشد يا جاهل الهى، باشد يا طبيعى همه و همه داراى آن نوع از حالات مى باشند گرچه خود آنها محجوب از آنها باشند و عارف كامل «شاه آبادى» استاد معارف حضرت امام خمينى قدّس سرّه از اين طريق، بسيارى از معارف عاليه را اثبات فرموده طالبين به كتاب «رشحات البحار» تاليف معظم له مراجعه كنند مثلا يكى از فطرتها كه در نهاد بشر گذاشته شده است عشق به كمال و كامل است و ديگر تنفّر از نقص و ناقص است كه اوّلى اصلى و ذاتى و ديگرى تبعى و ظلّى است تمام افراد بشر بدون استثناء، عاشق كمال اند و نسبت به شخص كامل عشق مى ورزند همچنانكه از نقص متنفرند و از ناقص گريزان، ممكن است در تشخيص كمال و كامل و نقص و ناقص اختلاف داشته باشند و دچار اشتباه شوند و ليكن در اصل عشق به كمال و تنفّر از نقص اختلاف ندارند فى المثل: آن وحشى خونخوار آدم كش كمال را در آن مى داند كه، پيروز گردد و به جان و عرض مردم مسلّط شود و خونخوارى و آدم كشى را كمال تشخيص داده عمر خود را در تحصيل آن يا اشتغال به آن صرف مى كند و آن دنيا خواه جاه طلب، كمال را به مال و جاه و رياست داند و عشق به آن مى ورزد و بالجمله صاحب هر مقصدى، مقصد خويش را كامل و هركه را كه داراى آن مقصد باشد كامل داند و عشق به آن دارد. و از غير آن متنفّر است و اگر كسى يافت شود كه عشق به كمال در او نباشد و اين نور الهى در فطرت او خاموش باشد نشايد كه نامش نهند آدمى.

فطريّات بشر

و يكى از فطرتهايى كه عائله بشرى را به آن فطرت سرشته اند، شكر منعم است اگر

ص:61

نعمتى از كسى به كسى رسيد آن كه نعمت را دريافت كرده به حكم فطرت انسانى از نعمت دهنده سپاسگزار و ممنون او خواهد بود و بديهى است كه هرچه نعمت بزرگتر باشد مرتبۀ شكر و سپاس هم بالاتر مى رود.

شما اگر به وجدان خود مراجعه كنيد، خواهيد ديد دكترى كه دربارۀ شما عمل جرّاحى بسيطى انجام داده مثلا: جرّاحى پلاستيكى نموده و بر زيباى چهرۀ شما افزوده است در عين حال كه از او ممنون و سپاس گزاريد با دكترى كه عمل جرّاحى چشم يا مغز و قلب در شما انجام داده و شما را از محروميّت بينايى يك عمر نجات بخشيده و يا از خطرى كه، حيات شما را تهديد مى كرد رهانيده يقينا در نظر شما يكسان نيستند و هم چنين آن كه چنين خدمتى را يكبار نسبت به شما انجام داده و آن كه، بارها و بارها دربارۀ شما چنين احسانى نمود، به يك چشم نگاه نمى كنيد به حكم آن كه انسانيد و شكر منعم جزو ذات شما و سرشت شما است و اگر كسى را اين احساس نبود، به يقين بايد دانست كه از سلسلۀ بشريّت بيرون رفته و حتى وحشى ترين و جاهل ترين فرد بشر نيز حاضر نيست او را از خود بداند، زيرا چنانچه گفتيم افراد وحشى و جاهل نيز داراى فطرتند! بلكه بايد گفت چنين شخصى از مرتبۀ حيوانات نيز پائين تر سقوط كرده و نه تنها مصداق «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ» (1) است بلكه مظهر «بل هم اضلّ» نيز مى باشد، زيرا ما بالعيان مى بينيم كه پاره اى از حيوانات نيز از اين امر فطرى بى نصيب نيستند.

پس از اين توضيح مختصر كه، به اشاره برگزار شد معلوم گرديد كه، امام عليه السّلام در اين جمله هاى درخشان به چه مطلب بلندى اشاره مى فرمايند كه، اگر خداى تعالى معرفت حمد خودش را از بنده هايش بازمى داشت، يعنى اين نور فطرت حق شناسى و شكر منعم را در دل آنان خاموش مى كرد آنان از حيوانات هم پست تر بودند آرى اين چنينند، كسانى كه اين نعمت الهى را ضايع كرده و اين نور الهى را در جان خود خاموش كرده اند نه نعمتى مى شناسند و نه شكر نعمت به جاى مى آورند! اينان از حدود انسانيّت خارج و داخل در

ص:62


1- . سوره: اعراف، آيه: 179.

حدود حيوانيت هستند «بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً» (1) دريغم آيد اشعار زيباى حكيم بزرگ شيراز را در اينجا نياورم باشد كه نور فطرت خواننده عزيز را پرتوى بيشتر بخشد وى گويد:

بره در يكى پيشم آمد جوان بتك در پى اش گوسفندان دوان

بدو گفتم اين ريسمان است و بند كه مى آيد اندر پيت گوسفند

سبك طوق و زنجير او باز كرد چپ و راست پوئيده آغاز كرد

بره در پى اش همچنان ميدويد كه خود خورده بود از كف او خويد

چو باز آمد از عيش بازى بجاى مرا ديد و گفت اى خداوند راى

نه اين ريسمان مى برد با منش كه احسان كمندى است در گردنش

به لطفى كه ديده است پيل دمان نيارد همى حمله بر پيليان

بدان را نوازش كن اى نيك مرد كه سگ پاس دارد چونان تو خورد

بر آن مرد كند است دندان يوز كه مالد زبان بر پنيرش دو روز

و الحمد للّه على ما عرّفنا من نفسه و ألهمنا من شكره

حمد و سپاس، خدايى را كه خود را به ما شناساند و شكرش را به ما الهام فرمود و بهتر آنكه اين چنين ترجمه شود: سپاس، خداى را بر آن معرفتى كه، نسبت به ذات خودش نصيب ما فرموده و بر آن شكرى كه ما را الهام فرموده است.

در توضيح فرق ميان اين دو ترجمه گوييم: شناسايى هر چيزى بطور كلّى سه راه دارد يا از راه علّت آن چيز است كه در معرفت اسباب و علل معلول شناخته مى شود كه اين را اصطلاحا استدلال «لمّى» گويند مانند: معرفت به حرارت از وجود آتش، و يا از طريق معلول و اثر پى به مؤثر و علت مى برد كه آن را اصطلاحا استدلال «أنّى» گويند مانند:

معرفت به بنّاء از وجود بنا و به نقّاش از وجود نقش به گفته حكيم نظامى:

بلى در عقل هر داننده اى هست كه با گردنده گرداننده اى هست

و يا از راه شهود و حضور كه انسان شخصا چيزى را مشاهده نموده و نسبت به آن

ص:63


1- . سوره: فرقان، آيه: 49.

معرفت پيدا كند. پرواضح است كه، راه اوّل معرفت، نسبت به حق تعالى مسدود است زيرا او خود، علة العلل است و معناى وجوب ذاتى آن است كه در ذات خود نيازى به علّت نداشته باشد باقى مى ماند دو راه ديگر و آن معرفت از راه اثر، به مؤثر و معرفت شهودى، اوّلى از اين دو راه براى عامه مردم است كه از اين راه معرفت به حق تعالى تحصيل مى كند و دومى از اين دو مخصوص انبياء و اوليا است كسانى كه با عنايت الهى و رياضت نفسانى و تصفيۀ باطن دل را، آمادۀ تجليات الهى نموده و آيينۀ دلشان مورد تجلّيات انوار قدسيه مى شود و نيز واضح است كه، هريك از اين دو طريق را مراتبى است، فى المثل معرفتى كه يك مهندس ساختمان از مشاهدۀ بنايى نسبت به سازندۀ آن پيدا مى كند و اندازۀ ذوق و مهارت فنّى او را در اين اثر مى يابد، غير از شناختى است كه يك فرد عادى از ديدن ساختمان همين اندازه متوجّه مى شود كه بنّايى آن را ساخته است و هم چنين شخصى را از نزديك مشاهده مى كند و به همۀ خصوصيات زيبايى او را، شاهد است با كسى كه او را از دور مى بيند و هيكلى بيش مشاهده نمى كند، فرق دارد.

و نيز چنانكه گفته شد شكر منعم برحسب كيفيت و كميّت نعمت فرق مى كند و نعمت هرچه عظيمتر و تعدادش بيشتر باشد شكر بيشترى لازم دارد، بنابراين گوئى امام سجّاد عليه السّلام خدا را سپاس مى گويد به آن مرتبه از معرفتى كه به آن خاندان عصمت و طهارت عطا فرموده و به آن درجه از شكر كه به آنان الهام فرموده است و كوتاه سخن آن كه، فرق است، ميان جمله اى كه در دعا است و جملۀ الحمد للّه على معرفتنا من نفسه و شكرنا له.

راههاى شناخت و عرفان شهودى

نكته اى در جملۀ مورد بحث به نظر مى رسد كه تاييد ضمنى از آنچه گفته شد نيز هست و آن اين كه معرفتى كه، در شأن، مثل امام سجاد عليه السّلام است همان معرفت قسم سوّم، يعنى عرفان شهودى است زيرا آنانند «محالّ معرفة اللّه و خزّان علم اللّه» و اين قسم معرفت هرچند تزكيه و تهذيب و رياضت و طلب و سلوك و هزاران نكته مى خواهد به غير از حسن و زيبايى و ليكن بالاخره جزء اخير از علّت تامّه همان فضل و موهبت الهى است و:

تا كه از جانب معشوق نباشد كششى كوشش عاشق بيچاره بجايى نرسد

و معرفتى كه حاصل تجليات جمال محبوب است از اختيار سالك بيرون است و

ص:64

سررشتۀ كار بدست ديگرى است و در روايات نيز آمده است كه «المعرفة صنع اللّه» كه حدّ ممكن نيست بتواند با پاى خود به حريم كبريا راه يابد و شايد به همين نكته اشاره مى فرمايد امام سجّاد عليه السّلام كه عرض ميكند: «الحمد للّه على ما عرّفنا من نفسه» گويى عرض مى كند، بارالها اين تو بودى كه خود را بر ما نمودى چنانچه در دعاى ابى حمزه نيز به همين معنى اشاره دارد كه عرض مى كند. «بك عرفتك و انت دللتنى عليك و دعوتنى اليك و لو لا انت لم ادر ما انت» من تو را به مدد و اعانت تو شناختم و تو بودى كه مرا بر وجود خودت رهبرى فرمودى و بسوى خودت خواندى و اگر تو نبودى و عنايت هاى تو نبود من نمى دانستم تو چيستى؟

ما نبوديم و تقاضامان نبود لطف تو ناگفتۀ ما مى شنود

باد ما و بود ما از داد توست هستى ما جمله از ايجاد توست

به هرحال نكته عرفانى كه گفته شد در جمله هاى بعدى دعا نيز هست.

معناى شكر

تنبيه: عارف معروف خواجه «عبد اللّه انصارى»، گويد: «الشكر اسم لمعرفة النعمة لانّها السبيل الى معرفة المنعم»: شناخت نعمت را شكر گويند زيرا نعمت دهنده را از طريق نعمت مى توان شناخت. نويسنده گويد: شكر، گرچه حالتى است نفسانى كه ملازم با تعظيم مشكور است و آن تعظيم نتيجۀ علم به نعمت است، لكن اگر نعمت در طريق شناخت خداى تعالى كه منعم است قرار گرفت و آدمى آن را از خداى تعالى دانست خود اين شناخت به گفتۀ عارف مذكور، شكر است چنانچه اگر نعمت را از خداى تعالى ندانست مرتبه اى از كفران نعمت را دارا است و با اين عنايت است كه در قرآن كريم شكر، همگام با اسلام و ايمان در مقابل كفر قرار گرفته است مانند آيات شريفۀ:«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللّهُ الشّاكِرِينَ» :(1) محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيست مگر پيغمبرى از طرف خدا كه پيش از او نيز پيغمبرانى بودند و از اين جهان، درگذشتند اگر او نيز به مرگ طبيعى يا شهادت درگذشت

ص:65


1- . سوره: آل عمران، آيه: 144.

باز شما به دين جاهليت خود باز خواهيد گشت پس هركه بازگردد و مرتد شود، به خدا ضرر و زيانى نخواهد رسانيد خود را به زيان انداخته و هركس شكرگزار باشد خداوند، جزاى نيك به آنان خواهد داد.

چنانچه ملاحظه مى شود مرتدّ نشدن و بر دين اسلام باقى ماندن را شكر دانسته و وعدۀ جزاى خير داده اند و نيز فرمايد:«إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ عَنْكُمْ وَ لا يَرْضى لِعِبادِهِ الْكُفْرَ وَ إِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ» :(1) اگر همه كافر شويد خدا از همه شما البتّه بى نياز است و لكن كفر را نيز براى بندگانش نمى پسندد اگر شكرش را به جا مى آوريد آن را براى شما مى پسندد. در اين آيه نيز شكر در مقابل كفر، گفته شده است و فرموده:«وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ» (2): هركه شكر كند به نفع خودش مى باشد و هركس كافر شود خداى تعالى بى نياز و ستوده است و فرمود:«إِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً» (3): ما انسان را، راهنمايى كرديم يا شاكر مى شود يا كافر و فرموده:«فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لِي وَ لا تَكْفُرُونِ» :(4) مرا ياد كنيد تا من نيز به ياد شما باشم و شكر مرا به جاى آوريد نه آن كه كافر بشويد. پس آنچه از اين آيات استفاده مى شود آن است كه (حق ناشناسى و كفر در مقابل حق شناسى سپاس است) و شاكر كسى است كه حق شناس باشد و نعمت را از منعم بداند و بدين نكته اشاره است روايتى كه فرمود: داوود عليه السّلام عرض كرد: «يا ربّ كيف اشكرك»:

پروردگارا چگونه شكر تو را به جاى آورم؟ «فأوحى اللّه تعالى اليه يا داوود اذا علمت ان ما بك من نعمة فمنّى فقد شكرتنى»: خداى تعالى به او وحى فرمود: اى داوود! هر آن گاه كه دانستى نعمتى را كه دارا هستى از من است شكر مرا به جاى آورده اى و در روايت ديگرى است كه موسى عليه السّلام در مناجاتش با خدا عرض كرد: «الهى كيف استطاع آدم ان يؤدى شكرا اجريت عليه من نعمتك خلقته بيدك و سجدت له ملائكتك و اسكنته جنّتك فاوحى اللّه عزّ و جلّ اليه ان

ص:66


1- . سوره: زمر، آيه: 7.
2- . سوره: لقمان، آيه: 12.
3- . سوره: انسان، آيه: 3.
4- . سوره: بقره، آيه: 152.

آدم علم ان ذلك كلّه منّى فذلك شكره» و در روايت ديگر قريب به همين مضمون است كه، موسى عليه السّلام در مناجاتش گفت: «الهى خلقت آدم بيدك و اسكنته جنّتك فقال اللّه تعالى علم ان ذلك منّى فكانت معرفته شكرا» مضمون هردو حديث، اين كه، چون آدم شناخت كه نعمت خلقت و اسكان بهشت و سجده ملائكه از خدا است همين شناخت شكر او بود.

اشكال استلزم شكر تسلسل در شكر را و جواب آن

در اين جا اشكالى است علمى و جالب آن كه در بعضى از روايات نيز مطرح شده و جوابش بيان گرديده است و ذكرش خالى از فائده نيست.

امّا اشكال، در روايتى وارد است: «انّ موسى عليه السّلام قال يا ربّ كيف اشكرك و انا لا استطيع ان اشكرك الاّ بنعمة ثانية من نعمك» يعنى موسى عليه السّلام عرض كرد: پروردگارا من چگونه شكر تو گويم، درحالى كه، نمى توانم شكرت را به جاى آورم مگر با نعمت ديگرى از نعمت هايت. و در روايت ديگرى از اين هم روشن تر بيان شده است در آن روايت چنين است: «يا رب كيف اشكرك و شكرى لك نعمة اخرى توجب علىّ الشكر» حاصل اشكال آن كه اگر بنا است در مقابل هر نعمتى شكرى انجام گيرد انجام چنين تكليفى غيرممكن است زيرا خود شكر نيز نعمتى است كه شكرى لازم دارد و شكر دوّم نيز هم چنين و سوّم نيز به همين منوال و به اصطلاح علماء فيتسلسل! و چون تسلسل لازم مى آيد و آن از محالات است پس نبايد شكر نعمت واجب باشد.

و امّا جواب اشكال: «فاوحى اللّه اليه اذا عرفت هذا فقد شكرتنى»: اگر معرفت به اين پيدا كردى كه شكر، خود نعمتى است شكر مرا به جا آورده اى.

ممكن است گفته شود: كه محال بودن با بيانى كه گفته شد قابل فهم است، ولى جواب كه، به موسى داده شده كه شناخت منعم شكر است خيلى روشن نيست زيرا اشكال به حال خود باقى است بدين معنى كه همين شناخت منعم نيز نعمتى است از جانب خدا و بايد شكر اين نعمت به جاى آورده شود مگر اين كه شكر اين نعمت واجب نباشد و حاصل روايت بنابر ظاهرش اين است كه، شكر نكردن شكر است.

به عبارت ديگر، ما در مقام شكرگزارى دست به هر عملى بزنيم خواه شكر لسانى، يعنى حمد و ثناى الهى و خواه شكر عملى از قبيل عبادت و خضوع در پيشگاه الهى، همۀ

ص:67

اينها با نعمت هايى انجام مى گيرد كه از جانب خداى تعالى است اگر زبان است يا ديگر اعضا و جوارح و حتى حركات ما و نيرو و توان ما همه و همه از نعمت هاى الهى است چگونه ممكن است ما شكر نعمت را با خود نعمت انجام دهيم و اين در مثل: بدان ماند كه، بزرگى، مركبى براى سوارى بما عطا كند ما براى شكرگزارى از اين بخشش او مركب ديگرى از آن او را گرفته و سوار شويم در صورتى كه، تصاحب مركب ديگر خود عطاى ديگرى است كه نياز به شكر دارد بنابراين در مورد نعمت هاى خداى تعالى خود شكر كردن، نعمتى است كه، بايد شكر آن را نمود و همچنين شكر سوّم براى دوّم و چهارم براى سوّمى و (هكذا) و اين همان تسلسل محالى است كه، گفته شد و شارع مقدّس هرگز تكليف به محال نمى كند با اين كه ما ترديدى نداريم كه به ما دستور شكر داده شده است و حتى كيفيت شكر در روايات بيان شده كه از جمله شناخت منعم است و به همين نكته اشاره مى فرمايد امام سجّاد عليه السّلام در دعاى صحيفه اش، عرض مى كند: «اللهم ان احدا لا يبلغ من شكرك غاية الاّ حصل عليه من احسانك ما يلزمه شكرا... فأشكر عبادك عاجز عن شكرك» بعضى از

پاسخ بعضى از علماء، آخرت از اشكال تسلسل

علماء آخرت در مقام حلّ اين اشكال برآمده و مى گويد: بدانكه فهم اين مطلب كوبيدن درى از درهاى معرفت است و بالاتر از دانشهاى متعارف و متداول ميان مردم است و لكن ما به گوشه هايى از آن اشاره مى كنيم آنگاه از راه نظر توحيدى، وارد مسئله شده و مى گويد هركس با اين ديد نگاه كند مى داند كه خداى تعالى خود، شاكر است و خود مشكور و محبّ است و محبوب و در حقيقت بنده شاكر نيست! زيرا چنانچه گفتيم همۀ وجود او از خداى تعالى است بلكه خداى تعالى است كه شكر خود كند و گويد از اين نقطه نظر بود كه «حبيب بن ابى حبيب» وقتى آيۀ شريفه:«إِنّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ» (1) (و ما ايّوب را بندۀ شكيبائى يافتيم چه نيكو بنده اى بود كه دايم رجوع و توجّهش به درگاه ما بود) را قرائت كرد، گفت: شگفتا كه خود عطا مى كند و خود ثنا مى گويد اشاره به اين بود كه وقتى خداى تعالى به عطايش ثنا گويد خود را ثنا گفته پس خود ثناگو است و خود ثنا

ص:68


1- . سوره: صاد، آيه: 44.

شده سپس گويد: از همين ديدگاه بود كه شيخ «ابو سعيد ميهنى» وقتى در نزدش آيه شريفۀ «يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ» (1) قرائت شد گفت: به جان خودم سوگند كه دوستشان دارد و بگذار كه دوستشان داشته باشد كه سزاوار دوست داشتن هستند، زيرا او خود را دوست داشته است نه ديگرى را. اين سخن اشاره به همين است كه او محبّ است و او محبوب سپس گويد:

اين ديد مرتبۀ بالايى است كه تو اى خواننده، جز با مثالى كه در حدّ عقل تو باشد فهمش نتوانى كرد و مثالى آورده كه روشنگر حقيقت امر است و آن اين كه مصنف كتابى اگر كتاب تصنيف شدۀ خود را دوست داشته باشد خودش را دوست داشته و اگر از آن كتاب تعريف و تمجيد كند از خويشتن تعريف و تمجيد كرده و صنعتگر اگر ساخته دست خود را دوست داشته باشد و از مصنوع خويش توصيف كند، خود را دوست داشته و از خويشتن تعريف و توصيف نموده است و نتيجه مى گيرد كه همه موجودات و ما سوى اللّه تصنيف خداى تعالى مى باشند و همه موجودات كلمات اللّه هستند.«قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي» (2) (بگو اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگار مركّب شود پيش از آن كه كلمات الهى به آخر رسد دريا خشك خواهد شد هرچند دريايى ديگر باز ضميمۀ آن دريا بكنيم) و همۀ عالم صنعت خداى تعالى است:«صُنْعَ اللّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ» و سخن را در اين مجال به درازا كشانده و حاصلى بدست نداده. زيرا اين گونه مطالب با بيان، قابل درك نيست بلكه ضميرى مى خواهد صاف و دلى پاك از آلايش به صفات ذميمه و آراسته به اخلاق فاضله و تا آئينۀ دل صيقلى نگردد محلّ اشراق انوار غيبى الهى نشود، رموز علم ادريسى بود ذوقى نه تدريسى، و بشوى اوراق اگر همدرس مايى كه درس عشق در دفتر نباشد حافظ گويد:

غسل در اشك زدم كاهل طريقت گويند پاك شو اول و پس ديده بر آن پاك انداز

نويسنده گويد: به نظر اين ناچيز اشكال مذكور قابل حلّ نيست مگر به اين كه بگوييم:

خداى تعالى به فضل و كرمش آنچه را كه خود شكرى لازم دارد به جاى شكر مى پذيرد و

ص:69


1- . سوره: مائده، آيه: 54.
2- . سوره:، آيه:.

در يكى از روايات كه متضمن همين سؤال حضرت موسى است جمله اى است كه بيانگر همين نكته است و آن روايت چنين است: «ان موسى عليه السّلام قال يا ربّ كيف اشكرك و شكرى لك نعمة اخرى توجب علىّ الشكر فاوحى اللّه اذا عرفت ان النعم منّى رضيت منك بذلك شكرا» نكتۀ مورد نظر در جملۀ: «رضيت منك بذلك شكرا» است كه برمبناى تفضّلى است كه گفته شد وگرنه حق همان است كه با اقتباس از استاد سخن «سعدى» بگوييم: در هر شكرى، نعمتى موجود و بر هر نعمتى شكرى واجب، از دست و زبان كه برآيد كز عهدۀ شكرش بدرآيد.

و فتح لنا من ابواب العلم بربوبيّته و دلّنا عليه من الاخلاص له فى توحيده و جنّبنا من الالحاد و الشك فى امره

خدايى كه از درهاى علم به ربوبيتش به روى ما، گشود.

تحقيق عرفانى در معناى ربّ

تحقيق عرفانى: ارباب دانش براى ربّ معانى متعدد و مختلفى گفته اند كه اطلاق اسم مبارك ربّ به موجب هريك از آن معانى به نوعى است. از جملۀ معانى كه براى ربّ شده است عبارت است از: متعالى و ثابت و سيد و مالك و صاحب و غالب و قاهر و مربّى و منعم و متمّم، اگر رب به معناى متعالى و ثابت و سيّد باشد از اسماء ذاتيه حضرت حق تعالى خواهد بود و اگر به معناى مالك و صاحب و غالب و قاهر باشد از اسماى صفتيّه و اگر به معناى مربّى و منعم و متمم باشد از اسماء افعاليه است و ميزان اين تقسيم چنانچه حضرت امام خمينى قدّس سرّه اشاره فرموده اند، آن است كه: «هرچند همۀ اسماء الهى اسماء آن ذات مقدّسند و همه به يك ذات واحد بسيط دلالت دارند، لكن به اعتبار ظهور ذات، اسماء ذات گويند و به اعتبار ظهور صفات و افعال، اسماء صفاتيه و افعاليه به آنها گويند، يعنى هر اعتبار ظاهرتر گرديد اسم تابع آن است و از اين جهت، گاهى در بعضى اسماء دو يا سه اعتبار جمع شود و از اين جهت از اسماى ذاتيّه و صفاتيه و افعاليه يا دو از اين سه شود و اسم مبارك ربّ چنانچه اشاره شد از اسمايى است كه اعتبارات سه گانه در او جمع است.

بنابراين مقصود از ربوبيّت در اين جمله از دعاى شريف اگر همه يا بعضى از سه معناى اول باشد استفاده توان كرد كه تجلّيات حضرت حق بر قلب مبارك امام سجّاد عليه السّلام تجليات ذاتيه بوده كه پس از فناى كلّى و فناء از فنا حاصل مى شود و با اين نوع از تجليات ابواب

ص:70

علم به ذات به روى آن حضرت گشوده شده و اگر مقصود همه يا بعضى از چهار معناى دوّم باشد ممكن است استفاده شود كه، مشاهدات آن حضرت مشاهدات اسماء صفاتيه بوده و اگر مقصود سه معناى اخير باشد كاشف از آن است كه حضرتش را معرفتى در مقام تجلّى افعالى دست داده است و محتمل است كه همه معانى رب مقصود باشد و همۀ تجلّيات براى آن حضرت شده باشد كه به فرمودۀ حضرت امام خمينى قدّس سرّه: قلوب اولياء نقشۀ تجلّيات حضرت حق است و تجليات برحسب حالات مختلفۀ قلوب آنها است هر دمش با من دلسوخته لطفى دگر است فافهم و اغتنم.

مراتب چهارگانه توحيد

از آنچه در شرح جمله قبلى گفته شد استفاده مى شود كه توحيد را نيز سه مرتبه است بلكه بعضى از اهل عرفان مراتب توحيد را چهار گفته است:

1. توحيد آثار. بدان معنى كه تمام عالم اثر يك موثر است «و لا مؤثر فى الوجود الاّ اللّه، أزمّة ألامور طرّا بيده و الكلّ مستمّدة من مدده» اسباب و مؤثرات عالم همه ظاهرى هستند و مؤثر حقيقى خداى تعالى است به گفته مولانا:

ديده مى خواهم سبب سوراخ كن تا سبب را بر كند از بيخ و بن

ديده مى خواهم كه باشد شه شناس تا شناسد شاه را در هر لباس

2. توحيد افعال بدان معنى كه، فاعلى جز او نيست و هر فعلى از هر فاعلى به او منتهى مى شود «قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ» (1) و فرقش با اوّلى فرق مصدر با اسم مصدر است كه در اوّلى جهت تحقق منظور است و در دوّمى جهت صدور.

بادما و بود ما از داد توست هستى ما جمله از ايجاد توست

3. توحيد صفات، و مقصود از آن اين است كه تمام صفات وجوديّه و كماليّه در هر موجودى به آن ذات مقدس برمى گردد

ما چو نائيم و نوا از ما ز توست ما چو كوهيم و صدا در ما ز توست

ما چو شطرنجيم اندر برد و مات برد و مات ما ز توست اى خوش صفات

ص:71


1- . سوره: نساء، آيه: 78.

و لذا است كه هيچ موجودى مستحق حمد نيست «و الحمد للّه رب العالمين» و الّلام للاختصاص

4. و آخرين درجۀ توحيد، توحيد ذات است و معناى آن اين است كه، حقيقت وجود به جز او به هيچ موجودى صادق نيست و هرچه نام موجود (يعنى ذات له الوجود) بر آن گذاشته شده است سايۀ وجود حقيقى و شئون او و جلوۀ او و پرتو نور او است.

ما عدمهائيم هستى ها نما تو وجود مطلق و هستىّ ما

ما همه شيران ولى شير علم حمله مان از باد باشد دمبدم

حمله مان پيدا و ناپيداست باد جان فداى آن كه ناپيداست باد

نتيجه آن كه اگر كسى اثرى بطور استقلال براى موجودى قائل شد و يا صفت كمالى را بالاصالة براى موجودى معتقد شد و اگر كسى موجودات را مستقل در افعال دانست و معتقد به تفويض باطل شد يا براى ممكنات وجودى استقلالى نه استظلالى ديد در هر مرتبه گرفتار شرك در آن مرتبه است و اخلاص در توحيد وقتى حاصل مى شود كه از همه اين شركهاى چهارگانه رهايى يافته و به جز براى خداى يگانه براى احدى نه وجودى نه صفتى و نه فعل و اثرى قايل نباشد و راه وصول به جناب اقدس به جز راه اخلاص نيست «وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ» و يكى از القاب ائمه معصومين عليهم السّلام «المخلصين فى توحيد اللّه» است، چنانچه در زيارت جامعه وارد است لذا امام سجّاد عليه السّلام سپاس مى گويد خدايى را كه به سبب اخلاص در توحيد، او را به جناب مقدسش رهبرى فرموده و غبار هرگونه شرك را از آيينه ضمير مقدسش زدوده است كه:

قبلۀ عشق يكى باشد و بس.

حمدا نعمّر به فيمن حمده من خلقه و نسبق به من سبق الى رضاه و عفوه

چنان حمدى كه عمر خود را با آن در زمرۀ كسانى از خلق خدا كه حمد او را مى كنند به پايان برسانيم و با آن از كسانى كه پيشتازان به سوى خوشنودى و بخشايش او هستند پيشى گيريم.

ص:72

جمله اول دعا شايد اشاره به اين باشد كه در قانون جذب و انجذاب كه امروز به صورت قانون كلّى و جاذبۀ عمومى مطرح است، سنخيّت ميان دو طرف از شرايط لازمه آن است و به حكم جليس المرء مثله و به اصطلاح عرفى:

كبوتر با كبوتر باز با باز كند همجنس با همجنس پرواز

آن كه هوس مصاحبت نيكان و حامدان حق، را دارد او را لازم است كه خود را هم شكل و همرنگ آنان سازد تا از لذّت انس با آنان نه لحظاتى معدود بلكه مادام العمر و بل كه در جهان ديگر نيز بهره مند باشد. «اولئك مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً» چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است و از جملۀ دوم دعا توان فهميد كه حمد خداى تعالى تازيانۀ سلوك است و اميد آن ميرود كه حامد در مسابقۀ رضوان و مغفرت الهى برندۀ مسابقه شناخته شود.

فائدۀ ادبى عرفانى در معناى رضا

فائدۀ ادبى عرفانى: رضا به معنى خوشنودى است و آن حالت انبساطى است در نفس كه موجب مى شود شخص راضى نسبت به كسى كه از او خوشنود است عمل خيرى انجام دهد و يا دستورات او را اجرا كند و مسلّم است كه ذات مقدس حق تعالى پاك و منزّه است از اين كه، محلّ عوارض گردد لذا علماء فرموده اند: كه رضاى حق تعالى عبارت است از ثواب و پاداش دادن. چنانچه در روايتى نيز امام صادق عليه السّلام فرمود: «رضاه ثوابه و سخطه عقابه»: خوشنودى خدا ثواب او است و خشم او عذاب او و گفته شده است كه رضا و خشم حق تعالى عبارت است از اراده ثواب و ارادۀ عقاب.

بعضى از محقّقين پس از آن كه براى رضاى حق تعالى، مراتب قاتل شده كه يك مرتبه آن رضاى ازلى است كه، عين ذات او است و به معناى صدور اشياء مطابق علم ازلى بر وجه اتمّ و افضل است و مرتبۀ ديگر به معناى ثواب است و عفو به معنى محو گناهان است گويد: با اين كه على القاعده مى بايست از مرتبۀ پايين تر به بالا ترقى شود چنانچه خداى تعالى مى فرمايد:«وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» (1) كه

ص:73


1- . سوره: آل عمران، آيه: 133.

ابتدا مغفرت گفته شده و سپس بهشت برين و ازاين رو حكايت شده كه، شخصى بر غلامش غضب كرد غلام يكى از دوستان آقاى خود را به شفاعت نزد آقايش برد و او نيز شفاعت دوست را پذيرفت غلام با آن كه شفاعت شفيعش مورد پذيرش شده بود صورت خود را بر خاك گذاشته و در پيشگاه آقايش اشك مى ريخت شفيعش گفت: ديگر گريه از بهر چيست؟ آقايت تو را بخشيد آقا گفت: او مى خواهد كه من از او راضى بشوم كه هنوز نشده ام گريه براى اين است! با توجّه به اين قاعدۀ ادبى كه بايد از كمتر به بيشتر ترقى شود چرا حضرت سجاد عليه السّلام در اين جمله از دعا نخست رضا را ذكر فرموده و سپس عفو را و طبق قاعده اى كه ذكر شد مى بايست به عكس مى شد در پاسخ گويد:

اولا: عرب را قاعده چنين است كه گاهى چيزى را با آن كه بايد بعدا گفته شود قبلا مى گويند تا اهميّت آن را برسانند، شايد در اين جا نيز امام عليه السّلام از نظر اهمّيت رضا ابتدائا آن را ذكر كرده است.

و يا نكته اش اين است كه عفو و بخشايش حضرت حق همچون بخشودن ديگران نيست كه، تنها گذشت از جرم و گناه باشد و همراه با خشنودى نباشد و بگفتۀ سعدى (بخشيدم اگرچه مصلحت نديدم) بلكه عفو خداى تعالى همراه با رضا است زيرا با توجه به اين كه حضرتش كريم العفو است اگر عفوش شامل حال كسى شد نه تنها از گناهش در گذرد بلكه گناه او را تبديل به حسنه فرمايد. چنانچه در روايت است كه جبرئيل عليه السّلام شنيد كه ابراهيم خليل خدا را به اين اسم مى خواند عرض كرد: «أتدرى يا ابراهيم ما كرم عفوه» اى ابراهيم آيا ميدانى كه خداوند چگونه در عفوش كريم است؟ فرمود: نه يا جبرئيل: «قال: ان عفا عن السيئة كتبها حسنة» فرمود خداى تعالى اگر گناهى را بخشيد همان را حسنه محسوب مى فرمايد و بدين معنى در آيۀ شريفه نيز اشاره شده است:«إِلاّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِيماً» (1) و ممكن است كه بگوييم جملۀ مذكور در دعا از باب ترقّى نيست بلكه از باب تتميم است بدين معنى كه اگر سبقت به

ص:74


1- . سوره: فرقان، آيه: 70.

رضا حاصل نشد، سبقت به عفو نصيبمان بشود و بدين معنى در دعا وارد است: «ان لم ترض عنّى فاعف عنّى» اگر از من راضى نشدى پس عفوم فرما:

بر در كعبه سائلى ديدم كه همى گفت و مى گرستى خوش

من نگويم كه طاعتم بپذير قلم عفو بر گناهم كش

حمدا يضيئ لنا به ظلمات البرزخ و يسهّل علينا به سبيل المبعث و يشرف به منازلنا الاشهار عند مواقف الأشهاد

حمدى كه چراغ راه تاريك برزخ باشد و قبر ما را روشن سازد و راه گشاى جادّه قيامت باشد.

بعث يا اسم مكان است، يعنى جاى رستاخيز و يا مصدر ميمى است به معناى رستاخيز و به هرحال معناى جملۀ دعا روشن است و مقصود آن است كه هنگام خروج از قبر و عالم برزخ تا ورود به عرصه محشر را كه وحشتها و شدّت ها دارد حمد تو دستگير من باشد و آن شدايد بر من آسان شود و آن جا كه شهيدان شاهد و شاهدان شهيد هستند جايگاه خوبى نصيبمان سازد.

عالم برزخ و ارتباط اولياء با آن عالم

«برزخ» عبارت است: از فاصله ميان مرگ و رستاخيز چنانچه در آيۀ شريفه است:«وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» (1) پس از آن كه روح از بدن خارج شد تا فرا رسيدن روز رستاخيز عالمى كه روح در آن عالم قرار دارد عالم برزخ است كه حدّ وسط ميان دنيا و آخرت است و برحسب روايات و مشاهدات اصحاب قلوب و مكاشفات ارباب كشف روح انسانى پس از آن كه اين بدن عنصرى را ترك كرد در «عالم مثال» به اشباح مثاليّه تعلق مى يابد كه آن بدنهاى مثالى شبيه همين بدنهاى عنصرى است و تا روز قيامت آن بدن مثالى مركب روح مى باشد اگر سعيد باشد با آن بدن متنعّم است و اگر شقى باشد در همان بدن كه هست معذّب است چنانچه ثقة الاسلام «كلينى» قدّس سرّه از يونس بن ظبيان روايت مى كند، گويد: «كنت عند أبى عبد اللّه عليه السّلام فقال عليه السّلام ما يقول الناس فى ارواح المؤمنين فقلت يقولون

ص:75


1- . سوره: مؤمنون، آيه: 100.

تكون فى حواصل طيور خضر فى قنادل تحت العرش فقال ابو عبد اللّه عليه السّلام سبحان اللّه المؤمن اكرم على اللّه من ان يجعل روحه فى حوصلة طير يا يونس اذا كان ذلك اتاه محمد و على و فاطمة و الحسن و الحسين و الملائكة المقرّبون فاذا قبضه اللّه عزّ و جل صير تلك الروح فى قالب كقالبه فى الدنيا فيأكلون و يشربون فاذا قدم عليهم القادم عرفوه بتلك الصورة التى كانت فى الدنيا» راوى كه يونس بن ظبيان است مى گويد نزد امام صادق عليه السّلام بودم فرمود: مردم دربارۀ ارواح مؤمنين چه مى گويند؟ عرض كردم، مى گويند، در چينه دان پرنده هاى سبز رنگى مى باشند در قنديلهايى كه در زير عرش آويزان است، امام صادق عليه السّلام فرمود: سبحان اللّه، مؤمن نزد خداى تعالى گرامى تر از آن است كه روحش را در چينه دان پرنده ها قرار دهد اى يونس چون مرگ فرا رسيد محمد و على و فاطمه و حسن و حسين و فرشتگان مقرّب خدا نزد او مى آيند و چون خداى عز و جلّ روح او را قبض كرد آن روح را در قالبى همچون قالبى كه در دنيا داشت قرار مى دهد پس مى خورند، مى آشامند و اگر كسى بر آنان وارد شد او را مى شناسند به همان صورتى كه در دنيا بود، و روايات ديگرى به همين مضمون با اندكى اختلاف در كافى و ديگر كتابهاى حديث وارد است: «و عن حبّة العرنى قال خرجت مع امير المؤمنين الى الظهر فوقف بوادى السلام كانه مخاطب لاقوام فقمت لقيامه حتى اعييت ثم جلست حتى مللت ثم قمت حتى نالنى ما نالنى اولا ثم جلست حتى مللت ثم قمت و جمعت ردائى فقلت يا امير المؤمنين انّى قد اشفقت عليك من طول القيام فراحة ساعة ثم طرحت الرداء ليجلس عليه فقال لى يا حبّة ان هو الاّ محادثة مؤمن او مؤانسته قال قلت يا امير المؤمنين و انّهم لكذلك قال نعم و لو كشف لك لرأيتهم حلقا حلقا محبّين يتحادثون فقلت اجسام ام ارواح؟ فقال ارواح و ما من مؤمن يموت فى بقعة من بقاع الارض الا قيل لروحه الحقى بوادى السلام و انّها لبقعة من جنّة عدن» حبّۀ عرنى گويد: به همراه امير المؤمنين عليه السّلام به پشت كوفه بيرون شديم پس آن حضرت در وادى السلام ايستاد گويى با گروههايى صحبت مى كند من نيز بخاطر ايستادن آن حضرت ايستادم تا خسته شدم سپس نشستم تا از نشستن ملول شدم سپس برخاستم تا مانند دفعه اول خسته شدم، سپس نشستم تا ملول شدم سپس برخاستم و عباى خود را جمع كردم و عرض كردم يا امير المؤمنين من دلم به حال شما سوخت از بس ايستاديد ساعتى

ص:76

استراحت فرماييد، پس عبا را بر زمين پهن كردم تا حضرت بر آن نشيند پس حضرت به من فرمود: اى حبّه آن نيست مگر صحبت كردن با مؤمنى و يا مأنوس شدن با او، گويد:

گفتم يا امير المؤمنين آنان نيز اين چنينند؟ فرمود: آرى و اگر پرده براى تو برداشته ميشد هرآينه مى ديدى آنان را كه حلقه حلقه دوستانه نشسته اند با همديگر صحبت مى كنند عرض كردم آنان پيكرها هستند يا تنها ارواحند؟ فرمود ارواحند و هيچ مؤمنى نيست كه در جايى از جاهاى روى زمين به ميرد مگر آنكه به روح او گفته مى شود ملحق بشو بوادى السلام و آن بقعه اى است از بهشت عدن.

سخنى حكيمانه از حكيم اسلامى جناب «شيخ بهايى» قدّس سرّه ايشان مى فرمايند: از آنچه در اين اخبار رسيده است كه بدنهايى كه در عالم «مثال» مورد تعلق ارواح نفوس است و جسم هم نيستند و در عين حال مى خورند و مى آشامند و حلقه حلقه گردهم نشسته اند به همان صورتى كه در بدنهاى عنصرى بودند و با يكديگر صحبت مى كنند و لذت مى برند و گاهى در فضا ميان آسمان و زمين همديگر را ملاقات مى كنند تا آشنايى پيدا مى كنند و اين قبيل مطالب كه پاره اى از لوازم جسم بودن را از آنها نفى مى كند و پاره اى را اثبات، چنين استفاده مى شود كه آن قالب نه به لطافت مجرّدات اند و نه به تيره گى مادّيات، بلكه از هردو جهت بهره منداند و حدّ وسط ميان عالم مادّه و عالم تجرّد مى باشند و اين روايات مؤيّد گفتۀ آندسته از بزرگان حكما است كه، فرموده اند: در عالم وجود، عالمى است كه غير از اين عالم حسّى است و كميّت دارد و حدّ متوسط ميان عالم مجرّدات و عالم مادّيات است نه به آن لطافت و نه به اين تيره گى، در آن عالم اجسام و اعراض را حركات و سكنات و صداها و طعم ها و ديگر چيزها است كه گويى همچون جوهر قائم به ذاتند و لكن به چيزى غير مادّى تعلّق دارند و اين عالم عالمى است بسيار وسيع و ساكنان آن عالم با يكديگر در لطافت و تيره گى و زيبايى صورت و زشتى منظر تفاوت فراوان دارند و بدنهاى مثالى ايشان، همۀ حواس ظاهريه و باطنيه را دارند، از لذايذ جسمى و روحى متنعّم و از آلام و دردهاى نفسى و بدنى متألم و ناراحت مى شوند و علاّمۀ در شرح «حكمة الاشرق» فرموده: كه، انبيا و اولياء و خداپرستان قاتل به چنين عالمى، هستند و گرچه

ص:77

برهان عقلى بر وجود چنين عالمى، قائم نشده است لكن با ظواهر رواياتى كه از ائمه دين رسيده است تأييد شده و حكماى متألّه به وسيلۀ مجاهدات نفسانى آن را شناخته و در مكاشفاتى كه داشته اند مشاهده كرده اند و تو مى دانى كه، فلكيون روحانى: (دانشمندانى كه از آسمان روح اطلاعات علمى دارند) مقامشان از فلكيين جسمانى برتر و والاتر است پس همانگونه كه اگر فلك شناسى از امور پنهانى فلك چيزى براى تو بگويد او را در گفتارش تصديق مى كنى سزاوار است كه اين فلك شناسان آسمان روحانيّت را نيز در آنچه از امور پنهانى عالم قدس و جهان فرشتگان خبر مى دهند تصديق نمايى. پايان ترجمۀ كلام شيخ بهائى قدّس سرّه.

يوم تجزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (1)

روزى كه هركس بى آنكه ستمى بر او رود پاداش آنچه را كه، بدست آورده خواهد ديد.

يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا و لا هم ينصرون

مولى معانى متعددى دارد از قبيل: ولىّ امر و يار و خويش و صاحب و نعمت دهنده و همسايه و هم پيمان و تابع و آزادكننده و آزادشده و بنده و مهمان و شريك و مالك و غيره و غرض از آيه شريفه آن است كه هيچ كس به درد هيچ كس به هيچوجه نمى خورد و يارى از ناحيۀ كسى نمى شود. تحقيق بيشترى را در معناى اين كلمه بيان خواهيم كرد انشاء اللّه.

حمدا يرتفع منّا الى اعلا عليين فى كتاب مرقوم يشهده المقربون

سخنى حكيمانه از حكيم اسلامى شيخ بهائى قدّس سرّه

حمدى كه از ما تا اعلا علييّن بالا رود آن جا كه كتابى است نوشته شده و مقربان حق به مشاهدۀ آن مقام نائل شوند توضيح اين اجمال آن كه: بايد، دانست كه انسان مادامى كه زندانى عالم طبيعت است عالمى كه پست ترين و تنگ ترين عوالم است و در تزاحم و

ص:78


1- . سوره: جاثيه، آيه: 22.

تضاد است نمى تواند حقايق عالم آخرت را آن چنان كه هست درك كند به جهت آن كه خداى تعالى كه حواس ظاهرى و باطنى به انسان عطا فرموده به موجب حكمت بالغه اش قوايى داده است كه متناسب با اين عالم است همچنانكه وقتى انسان در عالم رحم بود قوايى كه به او عنايت شده بود متناسب با عالم رحم بود و چون طفل از عالم رحم به عالم دنيا منتقل شود قواى او نيز تبديل يافته و كم كم رشد داشته و متناسب با اين عالم مى شود همچنين امروز كه قواى ما متناسب با عالم دنيا است هنگامى كه به عالم آخرت منتقل شديم قواى ما نيز تبديل يافته متناسب با آن عالم مى شود تا بتواند حقايق آن عالم را درك كند و شايد آيه شريفه:«فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ» (1) اشاره به اين معنى باشد كه ما پرده از كار تو برداشتيم و چشم بصيرتت، امروز تيزبين است و حقايق را درك مى كند هرچند پيشرفت هاى علمى كه امروز نصيب بشر گرديده تا حدودى جادّه امور اخروى را صاف كرده و مى توان گامهاى كوتاهى به آن سو برداشت و موضوعاتى از عالم آخرت را تا حدودى درك كرد.

مثلا: همين دستگاه ضبط صوت كه اكثرا ديده ايم و تمام سخن ها و حتى نفسى را كه، سخنگو مى كشد ضبط مى كند و هم چنين دستگاه فيلم بردارى كه از تمام حركات و اعمال ما فيلم تهيه مى كند و سالها محفوظ مى ماند و هرگاه به خواهيم صداى خودمان را بشنويم و يا اعمال و حركات خودمان را ببينيم فورا و عيانا مى شنويم و مى بينيم با توجه به اين كشف علمى و صنعتى براى ما كاملا معقول و قابل درك خواهد بود اگر ببينيم در قرآن شريف مى فرمايد:«إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ» (2) هنگامى كه دو فرشته رقيب و عتيد از طرف راست و چپ به مراقبت او بنشسته اند سخنى (از خير و شرّ) به زبان نياورد مگر آن كه آن دو فرشته نزد او حضور دارند (و سخنان او را ضبط مى كنند) و هر وقت بخواهيم در عالم برزخ يا عرصۀ محشر و در دادگاه الهى همان نوار و فيلم ما را بر ما عرضه مى كنند و مى گويند تو خود كتاب اعمالت را بخوان

ص:79


1- . سوره: ق، آيه: 22.
2- . سوره: قاف، آيه: 18.

نوار سخنرانى ات را گوش كن فيلم كارهاى خود را ببين و قضاوت كن.«اِقْرَأْ كِتابَكَ كَفى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً» (1) و نيز ما مى بينيم كه امروز دانشمندانى هستند كه از يك قطعه استخوانى كه بدست مى آيد مدت عمر و خصوصيّاتى از صاحب استخوان كه ميليونها سال پيش بوده بدست مى آورند و خلاصۀ سخن آن كه عالم با همۀ اجزايش در نظر صاحب نظران و تيزبينان كتابى است مدوّن و مرتّب. چنانچه قدوة العارفين حضرت امام خمينى قدّس سرّه مى فرمايد: «كه عالم وجود و اقليم كون از غيب و شهود كتاب است و آيات و كلام و كلمات و اين كتاب را ابوابى ترتيب داده شده و فصولى است مفصّل و هر بابى از اين كتاب را كليدهايى است كه با آنها آن باب باز و آغاز مى شود و مهرهايى است كه با آنها كتاب ختم مى شود و هر بابى را فصولى و هر فصلى را آياتى و هر آيه را كلماتى و هر كلمه اى را حروفى و هر حرفى را زبرى و بيّنه اى است.

سپس در مقام تفصيل اين اجمال و تطبيق كتاب تكوين و ابواب و فصول و آيات و كلمات آن بر عوالم كليه و جزييه با تطبيقى بديع و بى سابقه متعرض است و لكن استفاده از اين كتاب نه در حدّ هركس مى باشد هم چنانكه كتابهاى تدوين شده در دست رس ما نيز چنين است و همه كس اهل استفاده از آنها نيست. استفاده از كتاب تكوين منحصرا در اختيار كسانى است كه چشم بصيرتشان باز و از زندان طبيعت رهايى يافته دلشان با نور الهى منوّر باشد و حضرت امام «خمينى» را در اين مقام كلام لطيفى است طالبين به كتاب نفيس «شرح دعاى سحر» تاليف معظّم له و ترجمۀ اين ناچيز مراجعه نمايند.

و از جملۀ اين كتابهاى تكوين كه، با دست قدرت و حكمت تدوين شده است شعور باطنى انسان است كه كتابى است عجيب و آدمى هرچه را ببيند يا بشنود در آن كتاب ثبت مى شود و هر وقت بخواهد فورا با يك توجّه آن را ارائه مى دهد و چه بسا صفحاتى از اين كتاب خودبخود و بدون توجّه در مقابل چشم باطنى انسان گشوده مى شود و انسان در آن مى خواند چيزهايى را كه به كلّى فراموش كرده بود. مثلا: گاهى در خواب مى بيند چيزى را

ص:80


1- . سوره: اسرى، آيه: 14.

كه همين قدر مى داند كه آن چيز را ديده و يا شنيده امّا كى؟ و كجا؟ يادش نيست بنابراين نفس آدمى و روح انسانى و حواس آن كتاب عجيبى است كه تمام صفحات آن پر از خاطره است در اشعار منسوب به امير المؤمنين عليه السّلام است:

و انت الكتاب المبين الذى بأحرفه يظهر المضمر

بنابراين وقتى ما، كلمۀ كتاب مى شنويم ضرورتى ندارد كه به ذهن ما بيايد كه آن كتاب دفترى است و صفحات كاغذى مثلا دارد. و بر آن به زبان فارسى يا عربى گفتارها و كردارهاى ما ثبت و ضبط شده است و هم چنين است آنچه در قرآن و احاديث دربارۀ كتاب اعمال و قرائت كتاب و تطائر كتب و امثال آنها وارد است نبايد محصور شود در معانى محدودۀ مشخّصه كه نزد ما معروف است خصوصا با توجه به اين كه باب كنايه و استفاده و مجاز در همۀ زبانها و بخصوص در لسان عرب، بابى وسيع است و نوعى از بلاغت محسوب مى شود تا آن جا كه گفته اند: «الكناية ابلغ من التصريح» و قرآن و احاديث از اين قواعد عمومى مستثنى نيستند و بلكه با زبان مردم و لسان قوم سخن گفته اند:«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ» مثلا ممكن است كتاب بدست راست دادن چنانچه بعضى از محققين فرموده است كنايه باشد از نيرو و خير و سعادت و دست چپ كناية از ضعف و ضرر و مشأمت و الفاظ يمن و ميمنت و امثال اينها با يمين (دست راست) از يك ريشه اند و همچنين (شؤم) كه ضد يمن است شأمبه: اخذ به ذات الشمال يعنى از دست چپ رفت و امّا اينكه دست چپ را يسار مى گويند از باب تفأل است و مؤيد همان معناى شومى و نامباركى و ضعف و ضرر و امثال اينها است بدين معنى كه چون شمال خود معناى بدى داشته نامش را به نامى كه محتواى خوبى داشته باشد تبديل كرده اند از باب تفأل يعنى فال نيك زدن و اسماء تفأليّه در لسان عرب فراوان است يعنى، الفاظى را در غير معانى اصلى خود حتى در ضدّ آنها بطور تفأل بكار مى برند و با اين استعمال تفأل و فال نيك ميزنند (در مقابل، فال بد را تطيّر ميگويند) چون در ميان عرب اصل فال زدن بسيار مرسوم و متداول بوده است و به آن معتقد بوده اند. كنيه كه اين همه شيوع دارد از همين باب است كه هر نوزادى را علاوه بر اسم مخصوص نامى تفألى داشته كه در پسر با لفظ (اب): پدر و

ص:81

در دختر با لفظ (امّ): مادر آغاز مى شده است مانند: ابو الحسن يا ام كلثوم و با گذاشتن اين نام فال نيك مى زدند كه اين فرزند بزرگ شده و پس از ازدواج پسرى به نام حسن داشته باشد و يا اين دختر پس از ازدواج دخترى به نام كلثوم بياورد. بيابان را كه معمولا جاى گم شدن و هلاكت بوده مفازه مى گفتند يعنى جاى فوز و نجات و مارگزيده را كه معمولا كارش به مرگ مى كشد سليم مى گويند و باران را رجع ميگويند كه رجوع كرده و مجددا باران خواهد آمد.

بعضى از محققين معاصر مى گويند: به عقيدۀ اين جانب، در قرآن و حديث طبق معمول اين زبان يك چنين استعمالى منتها موافق هدف خود دين وجود دارد به اين معنى كه براى اشخاص و اشياء و معانى أسماء و اوصافى مخصوص غير از آنها كه برحسب لغت و عرف داشته اند آورده مى شود تا به مسلمين بفهمانند كه از امت اسلامى چنين انتظار توقّعى هست پس خود اين گونه نامها و اوصاف به آنها مى آموزد كه اعمال و رفتارشان طورى باشد كه از آنها انتظار مى رود. مثلا: ثروت را در قرآن خير مى نامد (وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ) (1) يعنى آدمى عشق شديد به مال دارد با اين كه آيه در مقام مذمّت دوستى مال است باز هم آن را خير مينامد و با اين نام به مسلمين توانگر حالى مى كند كه ثروت بايد منشأ خير باشد نه مايۀ شرّ! امير المؤمنين عليه السّلام در نامۀ مالك وقتى طبقات مردم را نام مى برد ميفرمايد: «فمنها جنود اللّه و منها قضاة العدل و منها عمّال الانصاف و الرفق» و با اين تعبير مى فهماند كه در جامعۀ اسلامى قشون بايد لشكريان خدا و قضات بايستى دادگر و حكّام، اهل انصاف و مدارا باشند وگرنه قاعدۀ شمردن طبقات اين است كه بگويد بعضى از آنها لشكرى و بعضى حكامند، به نظر من اصطلاح (امر بمعروف و نهى از منكر) نيز از همين قبيل است يعنى با اين نامگذارى مى آموزند كه كار خير در ميان مسلمين بايد شناخته و رائج و شرّ و فساد ناشناس و بيگانه باشد در آيات مورد بحث نيز(2) از بدى و به دكارى بدشوارتر (عسرى) و از عمل صالح و كار خير به آسانتر (يسرى) تعبير كردن براى تعليم

ص:82


1- . سوره: عاريات، آيه: 8.
2- . سوره: ليل، آيه: 10 و 8، تفسير نوين.

اين نكته است كه خيرات و حسنات بايد، در نظر مسلمان آسان ترين كارها و شرور و معاصى دشوارترين و سخت ترين اعمال باشد و از آن ها چنين توقع مى رود. پايان سخن محقق مزبور رحمت و رضوان خدا بر او باد.

و مؤيّد معنايى كه دربارۀ يمين و شمال گفته شد نامگذارى دو كشور، يمن و شام است به اين دو نام كه گفته اند چون يمن در طرف راست كعبه و شام در سمت چپ آن قرار دارد به آنها يمن و شام گفته شده است و به همين لحاظ اهل بهشت را اصحاب يمين و اصحاب الميمنه گويند و دوزخيان را اصحاب شمال و اصحاب المشئمه خوانند. پس احتمال مى رود كه:«مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ» (1) كنايه از راحت و سرور و سعادت و قوّت باشد «و مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ» (2) كنايه از بدبختى و بيچارگى و بنابراين بعيد نيست كه، مقصود از كتاب ابرار و كتاب فجّار همان نفوس و ارواحشان باشد كه يا در عليّين است و يا در سجّين و كلمه مرقوم اشاره به نشانى هايى باشد كه در نفوس و ارواح پيدا مى شود چنانچه مجمع البيان مرقوم را به علامت تفسير كرده است و گفته:

«كأنه اعلم بعلامة يعرف بها» (گوئى علامت گزارى شده تا شناخته شود).

و مؤيد اين معنا كه مراد از كتاب: نفوس و ارواح باشد رواياتى است كه در باب طينت وارد شده و آيات كتاب را بر آن تطبيق فرموده اند از جمله روايتى است كه در «كافى» شريف از امام باقر عليه السّلام نقل مى كند كه، فرمود: «ان اللّه خلقنا من اعلى علّييّن و خلق قلوب شيعتنا ممّا خلقنا منه و خلق ابدانهم من دون ذلك و قلوبهم تهوى الينا لانّها خلقت ممّا خلقنا ثم تلا هذه الاية»:«كَلاّ إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ كِتابٌ مَرْقُومٌ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ» :(3)

خداى تعالى ما را از بالاترين مقام علّييّن آفريد و دلهاى شيعيان ما را از همان طينتى كه ما را آفريده بود آفريد و بدنهايشان را از طينتى پائين تر و اين كه دلهاى شيعيان ما هواى ما را دارد به همين جهت است كه آنها از همان آفريده شده اند كه ما آفريده شده ايم سپس

ص:83


1- . سوره: الحاقة، آيه: 19.
2- . سوره: الحاقة، آيه: 25.
3- . سوره: مطففين، آيه: 21.

حضرت، اين آيه را تلاوت فرمود:«كَلاّ إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ...» و فرمود: «خلق عدوّنا من سجّين و خلق قلوب شيعتهم ممّا خلقهم منه و ابدانهم من دون ذلك قلوبهم تهوى اليهم لانّها خلقت ممّا خلقوا ثم تلا هذه الآية: كَلاّ إِنَّ كِتابَ الفُجّارِ لَفِي سِجِّينٍ وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ كِتابٌ مَرْقُومٌ وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ» :(1)

و دشمنان ما از طينت سجّين آفريده شده اند و دلهاى شيعيانشان از همان و بدنهاى آنان از طينتى پست تر از سجّين و اين كه دلهاشان در هواى آنان است. به همين جهت است كه آفرينش آنان از يك چيز است، سپس اين آيه را تلاوت فرمود:«كَلاّ إِنَّ كِتابَ الفُجّارِ لَفِي سِجِّينٍ» (2) تا آخر آيه. محدّث «بحرانى» فرمايد: روايت شده كه، «عبد اللّه بن عباس» به نزد كعب الاحبار آمد و او را گفت معنى آيۀ شريفه:«كَلاّ إِنَّ كِتابَ الفُجّارِ لَفِي سِجِّينٍ» چيست؟ گفت: «انّه روح الفاجر يصعد بها الى السماء فتأبى السماء ان تقبلها فيهبط بها الى الارض فتأبى الارض ان تقبلها فتنزل الى سبع ارضين حتى ينتهى بها الى سجّين و هو موضع جنود ابليس فعليهم لعنة اللّه و الناس اجمعين»: كتاب فجّار عبارت: از روح شخص فاجر است كه آن را به آسمان بالا مى برند ولى آسمان از پذيرفتن آن خوددارى مى كند بر زمينش فرود مى آورند زمين اش نمى پذيرد، پس تا طبقۀ هفتم زمين فرودش مى آورند تا به سجّين مى رسد كه جايگاه شيطان و لشكر شيطان است لعنت خدا و همۀ مردم بر آنان باد.

كلام محقق ربّانى فيض كاشانى در معناى كتاب

محدّث و فيلسوف ربّانى «فيض كاشانى» قدّس سرّه پس از آن كه روايت اولى را ذكر مى كند مى فرمايد، من مى گويم: كارهايى كه بطور مكرّر از آدمى سر مى زند و عقيده هايى كه در نفوس رسوخ پيدا كرده همچون نقشهاى نوشته شده بر صفحات است، پس هر آن كس كه معلوماتش امور قدسى و اخلاقش پاك و اعمالش شايسته باشد نامۀ او از سمت راستش مى آيد، يعنى از سمت قويتر و جانب روحانيّت كه همان جهت علّيين است براى آن كه كتابش از جنس الواح عاليه و صحيفه هاى گرانمايه والامقام پاكيزه است كه در دست سفيرانى بزرگوار و نيكوكار است و مقربين درگاه الهى حاضر و گواه بر آن مى باشند و آن كس كه معلوماتش منحصرا از سنخ جرم و گناه باشد و اخلاقش زشت و كردارش ناپسند و

ص:84


1- . سوره: مطففين، آيه: 10-9-8-7.
2- . سوره: مطففين، آيه: 7.

خبيث باشد نامۀ عملش از جانب چپ مى آيد يعنى از سمتى كه ناتوان است و جسمانى است كه همان جهت سجّينى باشد براى اين كه كتابش از جنس ورقهاى سفلى و صحيفه هاى ناپاك است كه بايد به آتش كشيده شود و به همين جهت عذاب او با آتش است و حقيقت جز اين نيست كه بازگشت ارواح به همان است كه از آن آفريده شده اند، چنانچه خدايتعالى فرمايد:«كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ» (1) همانگونه كه شما را در آغاز آفريده، بازگشت مى كنيد پس هركس كه از علّيّين آفريده شده باشد كتاب او در علّيّين و آنچه از سجّين آفريده شده كتاب او در سجّين خواهد بود. (پايان ترجمۀ كلام «فيض» قدّس سرّه) و احتمال مى رود كه آيات مرتبط به عالم برزخ باشد چنانچه از روايت دوّم استفاده مى شد.

حمدا تقرّبه عيوننا (اعيننا) اذا برقت الابصار و تبيض (و تنضر) به وجوهنا اذا اسودت الأبشار

حمدى كه ديده هاى ما با آن روشن شود هنگامى كه ديده ها خيره مى ماند و چهره هاى ما سفيد (شاداب) گردد هنگامى كه رنگ چهره ها سياه و تيره مى شود.

خيره ماندن ديده ها از خصوصيّات روز قيامت است، چنانچه فرمايد:«فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ وَ خَسَفَ الْقَمَرُ وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ يَقُولُ الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ» (2) و سفيد شدن رو اشاره است به خصوصيات ديگر روز قيامت كه فرمايد:«يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ» روزيكه چهره هائى سفيد مى شود و چهره هائى سياه مى شود، سفيد بودن چهره ممكن است كنايه از رسيدن به مقصود و ظهور آثار خوشحالى باشد چنانچه مى فرمايد:«وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ» (3) كه در اصطلاح و عرف ما نيز از آن تعبير به روسفيدى مى شود چنانچه از مقابل آن تعبير به روسياهى مى شود كه كناية از ظهور آثار حزن و اندوه و يأس در صورت است، چنانچه فرمايد:«وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ باسِرَةٌ» و «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ» (4)

ص:85


1- . سوره: اعراف، آيۀ: 29.
2- . سوره: قيامت، آيه: 10-9-8-7.
3- . سوره: عبس، آيه: 39-38-37.
4- . سوره: عبس، آيه: 41-40.

و ممكن است بر معناى حقيقى شان حمل شود به اين نحو كه نورانيّت اعمال و صفات و عقايد شخص در دنيا موجب آن شود كه صورت ملكوتى و آخرتى آن، نورى باشد كه، در چهره هاى آنها بدرخشد و «نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ» گردد و در مقابل ظلمت كردارها و يا ملكات و عقايدشان در عالم آخرت كه عالم ظهور حقايق است به صورت سياهى در

ظهور اثر اعمال در برزخ و داستانى از سيّد حميرى

صورت جلوه كند جمعى از علماء و محدّثين از «حسين بن ابى جرب» نقل كرده اند كه، گويد: رفتم به عيادت سيد «حميرى» (شاعر و مداح معروف اهل بيت عليهم السّلام) در همان مرضى كه با آن از دنيا رفت ديدم در حال نزع و جان كندن است و گروهى از همسايگانش كه عثمانى مذهب بودند اطرافش را گرفته بودند و سيّد كه از جمال منظر بهرۀ وافرى داشت و زيباروى و گشاده پيشانى و گردن فراز بود ديدم كه در صورت سيّد نقطۀ سياهى پديد آمد، مانند: نقطۀ مركّب و رو به افزايش گذاشت آن به آن بيشتر و سياهتر مى شد تا آنكه تمام صورت سيد را سياهى پوشاند جمعى از شيعه كه در كنار بسترش بودند سخت غمناك شدند و ناصبى ها كه جمع بودند شادان و خندان و شروع به شماتت و سرزنش نمودند!؟ خواننده عزيز توجه داشته باشد كه، سيد در ابتداى امر كيسانى مذهب بود و معتقد به امامت محمد بن حنفيه بود (كه خودش مى گويد: «قد ضللت فى ذلك زمانا فمنّ اللّه علىّ بالصادق جعفر بن محمّد و انقذنى به من النار» روزگارى گمراه بودم تا آن كه خداى تعالى بر من منّت نهاد و امام جعفر بن محمد عليه السّلام را شناختم و خداى تعالى مرا بواسطۀ آن حضرت از آتش نجات داد) لحظاتى نگذشت كه در همان نقطۀ اولى كه سياه شده بود نورى پديد آمد (و در روايت كشى است كه سيد در آن حال گفت: «هكذا يفعل باوليائكم يا امير المؤمنين؟» خطاب به امير المؤمنين عليه السّلام عرض كرد آيا با دوستان شما اين چنين رفتار مى شود؟) و آن نقطۀ نور در افزايش بود و هرچه بزرگتر مى شد درخشنده تر بود تا آن كه تمام صورت آنچنان نورانى شد كه، به نقل كشى: «كأنّه القمر ليلة البدر» همچون ماه شب چهارده مى درخشيد، و لبهاى سيد به نشانى سرور خندان شد و اين اشعار را سرود:

كذب الزّاعمون ان عليا لن ينجّى محبّه من هنات

ص:86

قد و ربّى دخلت جنة عدن و عفانى الاله عن سيئاتى

فابشروا اليوم اولياء على و تولّوا عليا حتى الممات بالصفات

ثم من بعد تولّوا بنيه واحدا بعد واحد

آن كس كه گمان كرد على دادرسش نيست گر عشق على داشت گمانش به خطا بود

سوگند به دادار كه گشتيم بهشتى بخشيد خدا هرچه ز ما جرم و جفا بود

امروز همين مژده بود در حق آن دوست كو را به على در همۀ عمر وفا بود

پس دوست به داريد يكايك ز تبارش هركو بصفت همچو على نور خدا بود

و چون اشعار را به پايان رساند، گفت: «اشهد ان لا اله الا اللّه حقا حقا اشهد انّ محمدا رسول اللّه حقا حقا اشهد ان عليا امير المؤمنين حقا حقا اشهد ان لا اله الا اللّه» كه ديده گانش فرو بسته شد گويى روحش شمعى بود كه خاموش شد يا سنگ ريزه اى كه افتاد اين خبر در ميان مردم منتشر شد و به خدا قسم دوست و دشمن، موافق و مفارق در تشييع جنازۀ او شركت كردند.

حمدا نعتق به من أليم نار اللّه الى كريم جوار اللّه

آنچنان حمدى كه، سبب شود ما از آتش دردناك خدايى آزاد شويم و در پناه كرمش قرار گيريم.

عرب را عادت بر اين بود كه يكديگر را تهديد مى كردند و به اصطلاح ما، براى همديگر خط و نشان مى كشيدند ازاين رو هرگاه يكى از آنها مى خواست سفر كند براى اين كه تامين از دشمن اش داشته باشد، از رئيس قبيله اى براى خود امان مى گرفت اگر امانش را رئيس قبيله به عهده مى گرفت تا در محدودۀ آن قبيله بود كسى حق تعرّض به او نداشت و مى گفتند فلانى در جوار و پناه فلان رئيس قبيله است و چون از محدودۀ آن قبيله بيرون ميرفت و داخل محدودۀ قبيلۀ ديگر مى شد همين امان را با بزرگ آن قبيله تجديد مى كرد جملۀ شريفه دعا از اين عادت مرسوم عرب اقتباس شده و براى آن كه از زيان آتش دوزخ در امان باشد آرزوى ورود در امان و جوار الهى را دارد و ممكن است مقصود قرب الهى باشد و از باب تشبيه به قرب مكانى جوار گفته شده كه به معناى همسايه

ص:87

است:

حمدا نزاحم به ملائكته المقربين و نضام به انبيائه المرسلين

تشبيه معنويّات به ماديات از محسّنات كلام است

حمدى كه آنچنان ما را به خدا نزديك كند كه جا را براى فرشتگان مقرّب الهى تنگ كنيم و در جمع پيامبران مرسل درآييم اين جمله نيز از باب تشبيه مكانى است. همانگونه كه اگر جماعتى بخواهند نزديك شخصيّتى بنشينند چون جايگاه محدود است و تقاضا بسيار طبعا مزاحم يكديگرند و هركدام جا را براى همنشين خود تنگ خواهد كرد و البته در قرب معنوى مزاحمتى نيست و ليكن اينگونه تعبيرات و تشبيهات معنويات و مجرّدات به ماديّات و جسمانيات نه تنها در لسان عرب بلكه در همۀ زبانها از محسّنات كلام شمرده مى شود سعدى گويد:

گاهى ز صنع ما شطه بر روى خوب روز گلگونۀ شفق كند و ترمۀ دجى

گاهى سموم قهر تو همدست با خزان گاهى نسيم لطف تو همراز با صبا

و ملائكۀ مقرّبين گروهى از فرشتگانند كه مستغرق در مشاهدۀ حق و دائما در تسبيح و تقديس مى باشند و به جز خدا و ياد او به هيچ توجه ندارند قال تعالى:«يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ» .

شب و روز در بحر سودا و سوز ندانند ز آشفتگى شب ز روز

و ما انشاء اللّه در شرح دعاى سوم ذكرى از اصناف ملائكه خواهيم داشت.

فرق ميان رسول و نبىّ

و در فرق ميان رسول و نبىّ دانشمندان را آراء مختلفى است ضمن اين كه همگى متّفقند در اين كه نبى اعم از رسول است و اختلافاتشان در جهت اعمّ بودن است.

بعضى گفته اند: كه، نبى اعمّ از رسول است از آن جهت كه رسول پيامبرى است كه كتاب آسمانى داشته باشد و امّا نبى شرطش كتاب داشتن نيست بلكه همين قدر كه، مقام نبوّت و پيام آورى از خدا به او عطا شده باشد او را نبى گويند، خواه صاحب كتاب باشد يا نباشد ولى اين سخن به نظر، ناتمام است زيرا جمعى از پيامبران الهى در قرآن مجيد صريحا از مرسلين شمرده شده اند مانند: لوط و الياس و يونس و ديگران كه ظاهرا صاحب كتاب مستقل نبوده اند، بعضى گفته اند: كه، رسول كسى است كه آيين تازه اى

ص:88

آورده باشد و نبى اعمّ است از آنكه با دين جديدى مبعوث شده باشد يا به منظور تأييد از دين پيغمبر سابق بر او باشد مانند: انبياء بنى اسرائيل كه ميان موسى و عيسى بودند و شايد به اين لحاظ در پاره اى از روايات عدد انبياء را به يك صد و بيست و چهار هزار و شمار مرسلين را سيصد و سيزده نفر تعيين كرده اند. ولى از امام باقر و حضرت صادق عليهما السّلام روايت شده كه، فرموده اند: رسول كسى است كه فرشته براى او ظاهر مى شود و با فرشته سخن مى گويد و نبى آنكه فرشته را به خواب مى بيند و چه بسا نبوّت و رسالت در يك نفر جمع شود (يعنى هم در عالم ظاهر و هم در عالم خواب فرشته را مى بيند) و از «زرارة» روايت شده كه گويد: از امام صادق عليه السّلام پرسيدم تفسير آيۀ شريفه «وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا» (1) را كه رسول چيست و نبى چه؟ فرمود: «النبىّ الذى يرى فى منامه و يسمع الصوت و لا يعاين الملك و الرسول الذى يسمع الصوت و يرى فى المنام و يعاين الملك»: نبى كسى است كه، به خواب مى بيند و صدا مى شنود ولى خود فرشته را نمى بيند و رسول آن كه صدا مى شنود و در خواب و بيدارى فرشته را مى بيند و محتمل است اين روايت معنايى غير آنچه در معناى نبى و رسول گفتيم داشته باشد و آن اين كه نبى اصلا فرشته را نبيند نه به خواب و نه به بيدارى، بلكه فقط دستور را از فرشته بواسطۀ صدا بگيرد.

نكتۀ قابل توجّه اين كه آنچه در معناى رسول و نبى گفته شد، نه به آن معنا است كه به جز آن دو كسى فرشته را به خواب و بيدارى نمى بيند و صداى او را نمى شنود و اين از مختصات نبى و رسول است، بلكه روايات خصوصيت اين دو مبعوث الهى را، بيان مى كند و به عبارت ديگر، اين خصوصيت دليل نبوتشان نيست كه همچون معجزۀ همراه با تحدّى در ديگرى نباشد، بلكه خصوصيتى است همراه با نبى و رسول و به مثال عرفى معروف هر گردو گرد است نه هر گرد گردو است كه چه بسا افراد مهذّب روحانى ملكوتى كه نه پيامبرند و نه رسول و ليكن همدم و همنشين فرشتگان اند در خواب و حتى در بيدارى و آيۀ شريفه:«إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ» (2) نيز اشاره اى

ص:89


1- . سوره: مريم، آيه: 51.
2- . سوره: فصلت، آيه: 30.

بدين مطلب دارد و ارتباط ائمه معصومين عليهم السّلام با ملائكه از نظر روايات غير قابل انكار است با اينكه آن حضرات داراى مقام رسالت و نبوّت نبودند و هم چنين رابطۀ حضرت مريم و فاطمه زهرا عليهما السّلام با فرشته.

فى دار المقامة التى لا تزول و محل كرامته التى لا تحول

عالم آخرت عالم بقا است

و اين مزاحمت ملائكه و همنشينى انبياء در آن اقامتگاه ابدى و جايگاه عزّت هميشگى باشد بهشت موعود را در قرآن شريف نيز «دار المقامة» گفته شده است(1) و اين كه در دعاى شريف با قيد ابديّت ياد شده است به اصطلاح قيد توضيحى است نه تقييدى يعنى نه اين است كه بهشت بر دو نوع است ابدى و غير ابدى بلكه اشاره به آن است كه نعمت هاى بهشتى جاويد و هميشگى است و اصولا عالم آخرت همچون عالم دنيا نيست كه فانى و زايل باشد بلكه آن جا عالم بقا است فرقى نمى كند در جانب نعمت و يا نعوذ باللّه در جهت عذاب و در آيات قرآنيه و كلمات بزرگان دين به اين نكته فراوان تاكيد شده است قال تعالى:«إِنَّما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا مَتاعٌ وَ الْآخِرَةَ هِيَ دارُ الْقَرارِ» (2) و امير المؤمنين عليه السّلام فرمايد:

«ايّها الناس انما الدنيا دار مجاز و الآخرة دار قرار فخذوا من ممرّكم لمقرّكم»(3) و محتمل است كه «دار المقامة» و محل كرامت عطف تفسير نباشد بلكه هركدام اشاره به مرتبه اى از مراتب بهشت باشد بدين معنى كه «دار المقامه» به قرينۀ آيۀ شريفه 35 از سورۀ فاطر اشاره به بهشت جسمانى باشد كه بهشت اصحاب اليمين است و در آن سخن از زينت هاى طلايى و لؤلؤ و لباس هاى حرير است و «محل الكرامة» اشاره به بهشت عقلانى باشد كه مخصوص مقربين است و در سورۀ قمر به آن اشاره شده و آن جا صحبت از جايگاه راستين و

ص:90


1- . سورۀ فاطر آيۀ 35 و قالوا الحمد اللّه الذى... بهشتيان زبان به حمد و ستايش خدا گشوده و گويند كه سپاس خدايرا كه حزن و اندوه ما ببرد (شادى بى حدّ عطا فرمود) همانا پروردگار ما بسيار بخشنده و پاداش ده سپاس است، شكر خدايى را كه از فضل و كرم ما را در اقامتگاه و منزل هميشگى بهشت وارد كرد كه در اين جا هيچ رنج و المى به ما نرسد و اصلا ضعف و خستگى نخواهيم ديد.
2- . سوره: غافر، آيه: 39.
3- . خطبۀ 203 نهج.

حضور عند رب العالمين و لذّت و انس و قرب است «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ» (1) از صاحب «عرائس البيان» نقل شده كه، گويد: خداى تعالى در اين آيۀ شريفه مقامات و منازل گروهى از متقين را توصيف مى فرمايد كه دلشان كانون عشق و معرفت به خدا باشد و از ما سوى، بيرون شده باشند به آن منزل هاى عالم شهود و مقامات عنديّت، باغهاشان كناره هاى انس و نهرهاشان انوار قدس است خداى تعالى آنان را در بساط قرب و جوار خويش نشانده است. مجلسيانى كه هرگز مورد خشم و قهر قرار نمى گيرند تا تغييرى پذيرد و در حجاب و سترى واقع نمى شود كه زايل شود و به همين جهت آن را جايگاه راستين ناميد، يعنى محل كرامت دائم و قرب قائم و پيوستگى سرمد و نزديكى جاويدان.

پايان ترجمه مفسر مذكور.

لازم به تذكر است كه اين قبيل برگزيدگان الهى چون داراى نفوسى بودند كه در دار دنيا به فرمان خداى تعالى و تسليم امر او بودند از جنبۀ نفسانى متنعّم به انواع لذايذ و نعمت هاى جسمانى بهشت هستند و در عين حال از جنبۀ عقلانى در مقام عنديّت مقيم و از لذّت انس با محبوبيت برخوردارند و اين دو منافاتى باهم ندارند، چنانچه در همين عالم نيز چنين است با اين كه اين عالم دار تزاحم و تنگناى طبيعت است تا چه رسد به عالم آخرت كه تزاحمى آن جا وجود ندارد و بعضى از ارباب يقين فرموده اند كه تزاحم حتى در بين لذّات از يك سنخ هم نيست گوارا باد بر آنان، نعمت هاى گوناگون پروردگارشان.

خبر دارى از سالكان طريق كه باشند در بحر معنا غريق

خود از بادۀ عشق باشند مست ز كونين بر ياد او شسته دست

به سوداى جانان ز جان منفعل به ذكر حبيب از جهان مشتغل

به ياد حق از خلق بگريخته چنان مست ساقى كه مى ريخته

نشايد به دارو دوا كردشان كه كس مطلع نيست بر حالشان

الست از ازل همچنانشان بگوش به فرياد قالوا بلى در خروش

ص:91


1- . سوره: قمر، آيه: 55.

سحرگه بگريند چندانكه آب فرو شويد از ديدشان كحل خواب

فرس كشته از بسكه شب رانده اند سحرگه خروشان و وامانده اند

شب و روز در بحر سودا و سوز ندانند ز اشفتگى شب ز روز

سلام على ذكرهم بما صبروا و نعم عقبى الدار

و الحمد للّه الذى اختار لنا محاسن الخلق

حمد و سپاس خدايى را كه آفرينش زيبا را براى ما برگزيد، چنانچه فرمايد:«وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ» (1) و محتمل است كه مقصود تنها زيبايى صورت و هيكل انسانى نباشد، بلكه مقصود زيبايى در همۀ ابعاد آفرينش انسان چه زيبايى صورت و چه زيبايى سيرت كه آدمى از جهت آفرينش باطنى نيز صدرنشين مسند خلقت است، زيرا تركيب قواى ظاهرى و باطنى به بهترين وجه در انسان انجام گرفته چنانچه آيۀ شريفه:

«ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» كه «فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ» (2) را به دنبال دارد اشاره بدان است.

روايتى لطيف و زيبا در خلق لطيف و زيبا

(روايتى لطيف و زيبا): رئيس المحدّثين «صدوق» رضى اللّه عنه در كتاب شريف «خصال»(3) فرمايد: «حدّثنا ابو الحسن على بن عبد اللّه بن احمد الاسوارى» و سند را ميرساند به اينجا كه «حدّثنا ابو الحسن قال حدّثنا ابو الحسن قال حدّثنا ابو الحسن قال حدّثنا الحسن عن الحسن عن الحسن ان احسن الحسن الخلق الحسن» سپس فرموده ابو الحسن اوّلى محمّد بن عبد الرحيم تسترى است و ابو الحسن دوّم على بن احمد بصرى تمّار است و ابو الحسن سوّم على بن محمد وامدى است و حسن اوّل حسن بن عرفه عبدى است و حسن دوّم حسن بن ابى الحسن بصرى است و حسن سوّم امام حسن بن على بن ابى طالب عليهما السّلام است و بعضى از سنّى ها همين روايت را به اين صورت نقل كرده اند: «حدّثنا الحسن عن الحسن عن ابى الحسن عن جدّ الحسن ان احسن الحسن الخلق الحسن» و از جملۀ كسانى كه روايت را به

ص:92


1- . سوره: غافر، آيه: 64.
2- . سوره: مؤمنون، آيه: 14.
3- . نويسنده بر اين كتاب كه در نوع خود بى نظير است ترجمه و شرحى نوشته كه چند سال پيش از پيروزى انقلاب اسلامى به وسيلۀ انتشارات علميه اسلاميه طبع و منتشر شده است.

صورت اخير نقل كرده اند «مستغفرى» است در مسلسلاتش و «ابن عساكر» از حسن بصرى و او از امام حسن بن على عليهما السّلام.

و اجرى علينا طيبات الرزق

وابستگى همه موجودات به حق متعال

پاكيزه ترين و گواراترين روزى را بطور مستمر براى ما قرار دار نه گه گاه، بلكه بطور مداوم كه مفاد كلمۀ (أجرى) است.

و جعل لنا الفضيلة بالملكة على جميع الخلق

و ما را بواسطۀ قدرت و تسلّط بر همۀ خلق برترى بخشيد:

فكل خليقته منقادة لنا بقدرته و صائرة الى طاعتنا بعزّته

پس همۀ خلق خدا به قدرت او گردن به فرمان ما دارند و به عزّت او فرمانبردار ما هستند.

پيشرفت هاى علمى طبيعى كه امروز نصيب بشر گرديده، نمايانگر اين است كه خداى تعالى در نهاد اين جسم خاكى نيرويى عظيم به وديعت گذاشته كه اگر مورد بهره بردارى قرار گيرد دست تملّك به كرات آسمانى دراز مى كند چنانچه آيه شريفه:«وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ» (1) و امثال آن ممكن است اشاره به اين معنى داشته باشد.

و ممكن است مقصود امام عليه السّلام نيروى پيشرفت معنوى و وصول به مرتبۀ ولايت باشد كه در اثر مجاهدات و رياضات شرعيّه و تزكيه نفس و عنايت خاص الهى براى انسان حاصل مى شود كه بر همه موجودات عرشى و فرشى سلطنت و ولايت پيدا مى كند و اين معنا با ظاهر عبارت دعا، سازگارتر است مخصوصا با توجّه به اين كه دعا از زبان صاحب ولايت كليّه صادر شده است و چنانچه در حديث قدسى معروف است: «عبدى اطعنى حتى اجعلك مثلى» بندۀ من مرا اطاعت كن تا تو را مثال خودم قرار دهم و امام صادق عليه السّلام فرمود:

«العبودية جوهرة كنهها الربوبية» الحديث.

ص:93


1- . سوره: جاثيه، آيه: 13.

و الحمد للّه الذى اغلق منا باب الحاجة الاّ اليه

سپاس خدايى را كه در نياز ما را از همه سو بسته جز به سوى خودش.

بدان اى عزيز: كه ذات مقدس حضرت حق و قيّوم مطلق را احاطۀ قيومى بر همۀ دار وجود است و همۀ ماسوا در حقيقت ذات خود محتاج به او و قائم به او هستند.

زيرنشين علمت كائنات ما به تو قائم چه تو قائم به ذات

«يا أَيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِيُّ» (1) و اگر كسى در راه معرفت قدمى راسخ داشته باشد درك مى كند كه قبض و بسط وجود جز به دست قدرت او نيست:«وَ اللّهُ يَقْبِضُ وَ

يبسط»(2) و ازمۀ امور در آغاز و انجام و مبدأ و منتهى به دست مالكيّت حق تعالى است واحدى را در دار وجود، قدرت آن نيست كه نيازى را از كسى برطرف كند و آن چه در نظام وجود مشاهده مى شود از اعانت افراد نسبت به يكديگر صورت اعانت حق تعالى است و رفع احتياجات و نيازمنديها بوسيلۀ ديگران صورت فعل حق تعالى است وگرنه در حقيقت «لا مؤثر فى الوجود الا اللّه» و اين لطيفۀ الهيه در سرتاسر كتاب آسمانى قرآن شريف به چشم مى خورد كه به فرمودۀ حضرت امام خمينى قدّس سرّه به جز در قرآن مجيد در ديگر كتب سماويه سابقه، سابقه نداشته و براى اولين بار در اين صحيفه نورانيه الهيه مطرح شده است و آن لطيفه الهيه آن است كه افعال و اعمال كه در دار وجود تحقق مى يابد گاهى در اين كتاب آسمانى مستقيما به خداى تعالى نسبت داده شده و گاهى به اسباب و فواعل ظاهريّه مادّيه يا معنويّه مثلا و از باب نمونه مسئله مرگ و زندگى كه مكرر در مكرّر در قرآن شريف بدان اشاره شده است، گاهى به خود ذات مقدس منسوب است كه فرمايد:«اَللّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها» :(3) خدا جانها را در وقت مرگ مى ستاند و گاهى به فرشتۀ موكل بر مرگ جناب عزرائيل عليه السّلام فرمايد:«قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ» (4) و گاهى بر فرشتگان

ص:94


1- . سوره: فاطر، آيه: 15.
2- . سوره: بقره، آيه: 245.
3- . سوره: زمر، آيه: 42.
4- . سوره: سجده، آيه: 11.

و مأمورين الهى كه فرمايد:«حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا» :(1) مرگ هريك از شما كه فرا مى رسد مأمورين ما جانش را مى ستاند و يا فرمايد:«اَلَّذِينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ» (2) و ديگر آيات شريفه در جايى فرمايد:«قُلِ اللّهُ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ» (3) بگو: اى پيغمبر اللّه است كه شما را زنده مى كند و سپس مى ميراند و در جايى «مَنْ قَتَلَ نَفْساً فَكَأَنَّما قَتَلَ النّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النّاسَ جَمِيعاً» :(4) هركس يك نفر را بكشد مانند آن است كه همۀ مردم را كشته است و هركس يك نفر را زنده كند مانند آن است كه همۀ مردم را زنده كرده است و هم چنين دربارۀ هدايت و ضلال و ديگر موضوعات مختلفه و اين معنا يكى از رقائق عبوديت است كه تا كسى به مرحلۀ توحيد افعالى نائل نشده باشد و از اين اولين مرتبۀ توحيد محروم مانده باشد درك اين لطيف الهيه را نتواند نمود و تا حقيقت توحيد فعلى در قلب جلوه نكند، نمى يابد كه كسى مالك خير و شرّ و سود و زيان نيست ولى آن را كه خداى تعالى در اين دولت به روى او گشود با امام سجّاد عليه السّلام هم آهنگ شده و عرض مى كند سپاس خدايى را كه درها را همه به روى خلق بسته است مگر در حاجت به سوى خودش را تا بدين وسيله به شرف عرض حاجت به درگاه رب العزّه برسد و عزت عبوديّت كه بالاترين عزّتها است «و كفى بى عزّا ان اكون لك عبدا» در عرض نياز نصيبش شود.

المنّة للّه كه در ميكده باز است ما را همه شب بر در او روى نياز است

از وى همه ناز است و غرور است و تكبّر و زما همه بى چاره گى و عجز و نياز است

شرح شكن زلف خم اندر خم جانان كوته نتوان كرد كه اين قصّه دراز است

و بنابر آنچه گفته شد معلوم گرديد، كه، ساده نگرى است و كوته نظرى، آن چه در توجيه اين جمله از دعا گفته شده است كه اين نيازمندى تنها در اصل ايجاد وجود است و

ص:95


1- . سوره: انعام، آيه: 61.
2- . سوره: نحل، آيه: 28.
3- . سوره: جاثيه، آيه: 26.
4- . سوره: مائده، آيه: 32.

انحصار احتياج به ذات خداى تعالى تنها در پوشيدن خلعت اصل وجود است و امّا در ديگر موارد احتياج، ما به اجزاء مادّى و صورى و شرايط و آلات و اسباب محتاج هستيم!! «قل ربّ زدنى علما»

فكيف نطيق حمده ام متى نؤدّى شكره لامتى

چون چنين است و اين همه فضل و نعمت از جانب خداى تعالى شامل حال ما است پس چگونه ما مى توانيم حمد او را به جاى آوريم و در چه مدّت از زمان توانايى آن خواهيم داشت؟ هرگز و هيچوقت(1)

و الحمد للّه الذى ركّب فينا آلات البسط و جعل لنا ادوات القبض

سپاس و حمد خدايى را كه ابزار پهن كردن را در وجود ما ساخت و افزار جمع كردن را در ما ايجاد فرمود، كه اعضا و جوارح ما به وسيلۀ اعصاب در اختيار ما هستند و قابل انقباض و انبساط.

و متّعنا بارواح الحياة

و ما را از ارواحى بهره مند فرمود كه ما به آن ارواح زنده ايم تعبير از جان آدمى با صيغه جمع (ارواح) يا به اعتبار مجموع آدميان است كه به اين اعتبار جانها گفته شده و يا اشاره است، به تعدّد ارواح در هر فردى از افراد چنانچه در شرح جملۀ «و جعل لكل روح منهم» به آن اشاره شد و يا اين كه ارواح جمع روح (با فتحۀ راء) به معناى آسايش باشد چنانچه در قرآن شريف است

«فَأَمّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِيمٍ» (2) يعنى ما را به لذّات و آسايش هايى كه در زندگى هست تمتّع بخشيد و بهره مند ساخت.

و اثبت فينا جوارح الاعمال

اعضاء بدن ما را كه با آن ها كارها انجام مى گيرد ثابت و استوار فرمود

ص:96


1- . در معناى جملۀ (لامتى) وجوه چندى گفته شده است و ترجمه اى كه شد ذوق شخصى نويسنده است.
2- . سوره: واقعه، آيه: 89.

و غذّانا بطيّبات الرزق

و با روزيهاى پاكيزه و گوارا ما را تغذيه فرمود.

و اغنانا بفضله و اقنانا بمنّه

و ما را با فضل خود بى نياز فرمود و بر ما منّت نهاد و ما را سرمايۀ هر سعادت بخشيد پيدا است كه اقتباس از آيه شريفه:(وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنى وَ أَقْنى) (1) مى باشد.

ثم امرنا ليختبر طاعتنا و نهانا ليبتلى شكرنا

سپس ما را فرمان داد تا ميزان فرمان بردارى ما را بسنجد و نهى فرمود تا شكرگزارى ما را بيازمايد در توضيح اين دو جمله از دعاى شريف بى مناسبت نيست كه اشاره اى به معناى اختيار و امتحان الهى بشود پس گوييم:

آنچه از آيات متعدده قرآن كريم و احاديث شريفه كه از اهل بيت عليهم السّلام رسيده استفاده مى شود اين است كه هر فردى از افراد بشر ولو اين كه در عمرش براى يكبار هم كه شده مورد امتحان و آزمايش قرار مى گيرد از جملۀ آيات آيۀ شريفه:«أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» :(2) آيا مردم چنين پنداشتند كه به صرف آن كه گفتند ما ايمان به خدا آورده ايم رها مى شوند و بر اين ادّعا هيچ آزمايششان نكنند و ما امت هايى را كه پيش از ايشان بودند به امتحان و آزمايش آورديم حتى انبياء الهى عليهم السّلام در معرض آزمايش قرار گرفتند، همچون آدم و ابراهيم و موسى و سليمان و داود كه داستان آزمايش شان در قرآن شريف آمده است: دربارۀ آدم فرمود:«يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ» (3) اشاره است به آيه شريفه:«فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ» (4) و هم چنين حضرت ابراهيم عليه السّلام كه فرمود:«وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ» (5) و دربارۀ موسى عليه السّلام فرمود:«وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنّاكَ فُتُوناً» 6 و دربارۀ

ص:97


1- . سوره: نجم، آيه: 48.
2- . سوره: عنكبوت، آيه: 3.
3- . سوره: اعراف، آيه: 27.
4- . سوره: طه، آيه: 177.
5- . سوره: بقره، آيه: 124.

سليمان عليه السّلام فرمود:«وَ لَقَدْ فَتَنّا سُلَيْمانَ وَ أَلْقَيْنا عَلى كُرْسِيِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ» (1) و دربارۀ داود عليه السّلام فرمود:«وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنّاهُ» (2) و هم چنين امّت هاى پيشين همه در معرض امتحان بودند مانند: بنى اسرائيل كه فرمود:«فَإِنّا قَدْ فَتَنّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السّامِرِيُّ» (3) و آيات در اين باره جدّا بسيار است كه ذكر همۀ آنها بطول مى انجامد و امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «و الّذى بعثه بالحق لتبلبلنّ بلبلة و لتغربلنّ غربلة و لتساطنّ سوط القدر حتى يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم و ليسبقّن سابقون كانوا قصروا و ليقصرنّ سبّاقون كانوا سبقوا»(4) بنابراين امتحان و آزمايش افراد مسلّم است و به حكم آيات و اخبار شكى در آن نيست نكته اى كه بايد توجّه به آن داشت آن است كه چنانچه قبلا نيز اشاره شد جمعى از «اشاعره» معتقدند كه در كارهاى خدا غرضى و نتيجه اى منظور نيست «انّ أفعال اللّه ليست معلّله بالأغراض» و در مقابل آنان شيعۀ اماميّه و گروهى از سنّى ها كه معتزله نام دارند برخلاف نظر اشاعره قائلند كه كارهاى خدا عبث و بيهوده نيست، و هيچ كارى بدون حكمت از خداى حكيم صادر نمى شود و در همه افعال اللّه حكمت و مصلحتى هست چنانچه فرمايد:«وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ» (5) ما آسمان و زمين و آنچه در ميان آنها است براى بازيچه نيافريديم اين همه كرّات لايتناهى مانند: توپ بازى نيستند كه خلق و رها شده باشند در اين جوّ «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً» (6) شما چنين گمان مى كنيد كه ما شما را بيهوده و بدون غرض آفريديم؟

پس بنابراين كه كارهاى الهى برمبناى مصلحت و حكمت است سؤالى پيش مى آيد كه چه حكمتى در آزمايش مردم است و براى چه مصلحتى بشر در معرض امتحان و

ص:98


1- . سوره: ص، آيه: 34.
2- . سوره: ص، آيه: 24.
3- . سوره: طه، آيه: 85.
4- . نهج البلاغه خطبۀ 16 دربارۀ پيش بينى آينده.
5- . سوره: دخان، آيه: 38.
6- . سوره: مومنون، آيه: 115.

آزمايش قرار مى گيرد؟ آيا اين آزمايش همچون آزمايش استاد از شاگرد است؟ معلمين در مدارس براى دانش آموزان امتحان دارند تا دانش آموز جدّى از شاگرد تنبل تشخيص داده شود امتحان خداى تعالى نمى تواند از اين قبيل باشد زيرا بر همۀ اسرار عالم است و هيچ بر او مخفى نيست تا محتاج به آزمايش باشد علاوه بر آن كه همه مخلوق او هستند و خالق از خصوصيات مخلوق و مصنوع خود آگاه است مهندسى، كه بنايى ساخته و ميكانيكى كه ماشينى اختراع كرده است از محتويات بنا و ماشين آگاهند «أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ» (1)

- سؤال: بنابراين پس معناى آيۀ شريفه كه، خدا مى فرمايد:«أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا ... فَلَيَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ» (2) (ما آزمايش كرديم تا خدا دروغگويان را از راستگويان معلوم كند) چيست؟ علامه «طباطبائى» قدّس سرّه فرمايد: كه، مقصود از علم در اين آيه، علم فعلى حق تعالى است كه همان واقعيّت خارجى اشياء است، زيرا امور خارجيّه، خود مرتبه اى از مراتب علم خدا است و امّا علم ذاتى حق تعالى پس آن متوقف بر امتحان نيست حتما. پايان سخن علاّمه قدّس سرّه.

ممكن است گفته شود كه حكمت آزمايش روشن شدن حقيقت افراد است لكن نه براى خداى تعالى كه او عالم است و نيازى به امتحان ندارد بلكه براى ديگران زيرا بسيار اتفاق مى افتد كه افرادى خود را در اجتماع طورى جلوه مى دهند كه مردم دربارۀ آنان به اشتباه مى افتند و وقتى امتحان پيش مى آيد نقاب ها از چهره ها كنار مى رود و مردم به حقيقت آن شخص پى مى برند تاريخ سراپا گوياى، حال اين گونه افراد است و اين قسمت از تاريخ اگر دقيقا مورد توجّه قرار گيرد گذشته از اين كه بسيار شيرين و انس آور است موجب عبرت ديگران نيز هست، چه افرادى در تاريخ اسلام ثبت اند كه همه مرد جهاد و مبارزه و اهل جمعه و جماعت بودند، ليكن با يك امتحان كه پيش آمد مردود شناخته شدند و حتى در انقلاب اسلامى ما از افرادى كه پيشتاز انقلاب بودند و سرمايه گذارى در پيشرفت انقلاب كرده بودند، متأسّفانه نتوانستند امتحان خوبى پس

ص:99


1- . سوره: ملك، آيه: 14.
2- . سوره: عنكبوت، آيه: 3.

بدهند. و چون به رياست مطلوب خود نرسيدند به صف مخالفين انقلاب پيوستند «عند الامتحان يكرم الرجل او يهان».

خوش بود گر محك تجربه ايد بميان تا سيه روى شود هركه در او غش باشد

گاهى ممكن است امتحان بدان منظور باشد كه حقيقت امر بر خود امتحان دهنده روشن شود، زيرا آدمى به خاطر حبّ نفس او و علاقه اى كه به خويشتن دارد و حبّ الشىء يعمى و يصمّ و محبّت چشم و گوش را كور و كر مى سازد عيوب و نقايص را متوجه نمى شود لذا چه بسا كه امر انسان بر خودش مشتبه شود و بگويد: «اين منم طاووس علّيّين شدم»؟ در اين موقع اگر لطف الهى شامل حال او شود او را در معرض امتحان قرار مى دهد تا از اشتباهى كه دربارۀ خود كرده است بيرون بيايد.

داوود رقّى از اصحاب امام صادق عليه السّلام است مى گويد: در محضر آن حضرت بودم كه، شخصى از خراسان شرفياب شد به نام سهل، پس از عرض سلام و اخلاص شروع كرد به اعتراض بر آن حضرت و عرض كرد: «ما الّذى يمنعك ان يكون لك حق تقعد عنه و انت تجد من شيعتك مأة الف يضربون بين يديك بالسيف»؟ عرض كرد آقا چرا در خانه نشسته ايد و حق مسلّم خودتان را مطالبه نمى كنيد با اين كه شما امروز از شيعيان خودتان، يكصد هزار شمشيرزن داريد كه حاضرند در ركاب شما از حق شما دفاع كنند؟ حضرت بدون آن كه پاسخى به اعتراض مرد خراسانى بدهد دستور فرمود كه تنور خانه را روشن كنند، همين كه تنور مشتعل شد و پر از آتش گرديد فرمود:

«يا خراسانى قم فاجلس فى التّنور» اى مرد خراسانى! برخيز و در ميان تنور درآ و همانجا بر آتش تنور بنشين «خراسانى» مضطرب شد و هراسناك عرض كرد: «يا سيّدى لا تعذّبنى بالنّار اقلنى اقالك اللّه» اى آقاى من مگر من چه جسارتى كردم كه مستحق آتش شدم و اگر خطا و جرمى از من سرزده استدعا دارم از تقصير من صرفنظر فرماييد و مرا مشمول عفو خود قرار دهيد، فرمود: مانعى ندارد از دستورى كه دادم تو را معاف داشتم و نمى خواهد داخل تنور بشوى «داوود» گويد: در همين اثنا يكى از اصحاب حضرت صادق عليه السّلام به نام هارون مكّى وارد مجلس شد و نعلين خود را با انگشت سبابه اش گرفته بود حضرت

ص:100

صادق عليه السّلام به او فرمود: نعلين خود را بينداز و در ميان تنور بنشين (فقال له الصادق عليه السّلام الق النعل و اجلس فى التنور) او هم بدون تامّل گفت به چشم و بديده منّت دارم فورا نعلين را از دست بينداخت و در ميان تنور پر از آتش نشست «داوود» گويد: حضرت روى به مرد «خراسانى» كرد و شروع كرد از اوضاع و احوال خراسان صحبت كردن و گزارشاتى مى فرمودند كه گويى در خراسان حضور داشته اند و مدّتى بدين گونه صحبت وقت مجلس سپرى شد طبيعى است كه مرد خراسانى چه حالت اضطرابى دارد كه سرنوشت اين تازه وارد در ميان تنور به كجا انجاميد و حضرت صادق عليه السّلام گويى به كلى از حال او غفلت فرمود كه چنين گرم صحبت دربارۀ خراسان شده است پس از آن كه صحبت حضرت تمام شد به «خراسانى» فرمود: «قم يا خراسانى و انظر ما فى التّنور» برخيز و ببين حال تازه وارد در ميان تنور چگونه است؟ «فقام الخراسانى الى التنّور فشاهده متربعا» خراسانى برخاست و به كنار تنور آمد با كمال تعجّب ديد! هارون مكّى چهار زانو در ميان آتش نشسته، گويى در ميان بستر حرير و پرنيان استراحت كرده است. امام صادق عليه السّلام با نشان دادن اين صحنه از امتحان، رو به خراسانى كرد و فرمود: در ميان آن صد هزار شمشيرزن كه گفتى چند نفر از قبيل اين مرد يافت مى شود؟

«كم تجد بخراسان مثل هذا؟» عرض كرد: يابن رسول اللّه به خدا سوگند حتى يك نفر از اين قبيل در تمام خراسان يافت نمى شود «فقال و اللّه و لا واحدا» فرمود ما در زمانى كه پنج نفر هم پيدا نشود كه بيارى ما برخيزند و ما را پشتيبان و ياور باشند قيام نمى كنيم. ما بهتر مى دانيم كه چه موقع بايد خروج كرد «فقال عليه السّلام أما انّا لا نخرج فى زمان لا نجد فيه خمسة معاضدين لنا نحن اعلم بالوقت» غرض از نقل اين حديث كه بطور خلاصه نقل شد اين است، كه احيانا امر بر خود شخص مشتبه مى شود و خيال مى كند مردى است مجاهد فى سبيل اللّه و در خطّ امام وقت و گوش به فرمان او است و اين اشتباه با امتحانى كه از او به عمل بيايد برطرف مى شود. بنابراين كه گفته شد ممكن است حكمت آزمايش يكى از دو چيز باشد و يا هردو و آن عبارت از روشن شدن حقيقت امر بر ديگران و حتى بر خود امتحان دهنده و مؤيد اين دو حكمت و مصلحت روايتى است كه صاحب مجمع البيان نقل مى كند

ص:101

و آن روايت از حضرت امير المؤمنين و امام صادق عليهما السّلام است كه آن دو بزرگوار آيۀ شريفه:«فَلَيَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ» (1) را با ضم ياء و كسرۀ لام در يعلمن قرائت فرموده اند كه در اين صورت به معناى اعلام خواهد بود و شاهد بر آنچه گفته شد.

در اينجا نكتۀ ديگرى است كه شايد در همۀ موارد آزمايش ها و يا در اكثرشان اين مصلحت وجود داشته باشد و آن اين كه، در نتيجۀ آزمايش سعيد از شقى و مطيع از عاصى و كامل از ناقص تميّز ذاتى پيدا كنند نه علم به تميّز كه دربارۀ حق تعالى محال باشد كه تحصيل حاصل خواهد بود و اين مطلب را با مثالى توضيح مى دهيم: ما در خارج مى بينيم كه امتحان بر دو گونه است:

يك وقت از قبيل امتحان استاد از شاگرد است تا حدّ علمى آن دانش آموز براى استاد يا براى خود دانش آموز و يا براى ديگران معلوم گردد كه گفتيم اين نوع امتحان دربارۀ حق تعالى نسبت به بندگان در بعد علم الهى معنا ندارد، ليكن در بعد علم ديگران مانعى ندارد و يك وقت امتحان و آزمايش، نه از قبيل امتحان استاد از شاگرد است بلكه از باب امتحان و آزمايش زرگر است از زر كه آن را در بوتۀ آزمايش مى گذارد تا عيار آن معلوم شود در اين نوع امتحان هرچند عيار آن زر معلوم مى شود، ليكن در عين حال خود زر نيز تصفيه مى شود و از غشّ خالى مى شود و از نقص به كمال مى رود و اين نوع امتحان است كه به حكم رحيميّت حق تعالى و فيّاض مطلق بودنش لازم است كه همواره در ميان خلق باشد (آزمايش تا قيامت، دائم است) و اين نوع از آزمايش مضمون بسيارى از آيات و روايات است و از جملۀ آيات آيه شريفۀ:«وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرِينَ» (2) و البتّه ما شما را به سختى هايى از قبيل ترس و گرسنگى و كمبود در مال و جان و... آزمايش مى كنيم و مژده بده كسانى را كه در اين سختيها صابر و شكيبا هستند تا آن كه فرمايد:«أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ» آن گروهند كه به آنان درودها است از جانب پروردگارشان و رحمت خاص

ص:102


1- . سوره: عنكبوت، آيه: 3.
2- . سوره: بقره، آيه: 155.

و آنها خود هدايت يافتگانند اين كه، خداى تعالى صلوات و رحمت خاص خود را براى كسانى كه در گرفتاريها شكيبايى دارند قرار داده، نه از اين باب است كه ثوابى تعبّدى براى صبر باشد بلكه ظاهرا معنايش و اللّه العالم آن است كه صبر و شكيبايى در اين گونه آزمايش ها در انسان قابليت و استعدادى ايجاد مى كند كه صلوات و رحمت خاص شامل او مى شود (دقت شود.)

و از اين نقطه نظر است كه بلاء براى مؤمنين همواره بلاء خوب و حسن است «و ليبلى المؤمنين بلاء حسنا» و به آنچه گفته شد اشاره مى فرمايد آيۀ شريفه:«وَ لِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرِينَ» :(1) و تا آن كه اهل ايمان را از هر نقص و عيب پاك و كافران را محو و نابود گرداند و اين آيات مخصوصا آيۀ آخرى تقريبا بطور صريح، همان را افاده مى كند كه ما در حكمت امتحان گفتيم و اين كه آزمايش خلق از قبيل آزمايش زر در بوتۀ آزمايش باشد و امّا اخبار در اين باره جدّا بيش از آن است كه در اين جا ذكر كنيم فقط يك روايت به عنوان نمونه و تيمّنا مى آوريم و آن اين كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «لا تفرح بالغناء و الرخاء و لا تغتم بالفقر و البلاء فان الذهب يجرّب بالنار و المؤمن يجرّب بالبلاء»: بثروت و آسايش فرحناك و شادان مباش و از فقر و گرفتارى هم غمناك مشو كه، طلا با آتش تجربه مى شود و مؤمن با بلا.

و توجيهى كه دربارۀ امتحان و آزمايش گفته شد در اشعار و كلمات بزرگان از عرفا نيز فراوان ديده مى شود مولانا گويد:

پوست از دارو بلاكش مى شود چون اديم طائفى خوش مى شود

ورنه تلخ و تيز ماليدى بر او گنده گشت و ناخوش و ناپاك بو

آدمى را نيز چون آن پوست دان از رطوبتها شده زشت و گران

تلخ و تيز و مالش بسيار ده تا شود پاك و لطيف و بافره

ور نمى تانى رضا ده اى عيار كه خدا رنجت دهد بى اختيار

ص:103


1- . سوره: آل عمران، آيه: 141.

كه بلاى دوست تطهير شماست علم او بالاى تدبير شماست

چون صفا بيند بلا شيرين شود خوش شود دارو چو صحّت بين شود

بُرد بيند خويش را در عين مات پس بگويد اقتلونى يا ثقات

ابتلاء و آزمايش الهى و حكمت آن با توجه به اين كه خداى تعالى از حقيقت هر فرد آگاه است.

و خلاصه سخن آن كه در ابتلاء، مصالحى وجود دارد كه عمده اش عبارت است از امتياز يافتن اشخاص از يكديگر نه علم به امتياز كه آن از حق تعالى ازلى است و نيازى به آزمايش ندارد و برمبناى همين حكمت است كه در احاديث آمده است: «ان اشدّ الناس بلاء الانبياء ثم الاولياء ثم الأمثل فالأمثل»:

زين سبب بر انبيا رنج و شكست از همه خلق جهان افزونتر است

تا ز جانها جانشان شد زفت تر كه نديده آن بلا قومى دگر

سرّ ابتلاء انبياء و اولياء و بيانى از امام خمينى قدّس سرّه

و حضرت امام خمينى قدّس سرّه را كلامى، است در شرح روايتى از «كافى» شريف كه امام صادق عليه السّلام مى فرمايد: در كتاب على عليه السّلام است كه: «انّ اشدّ الناس بلاء النبيّون ثم الوصيون ثم الامثل فالامثل»: «گرفتارترين مردم پيامبرانند و سپس اوصياى پيامبران و سپس هركس كه بيشتر به آنان مى ماند» و ما به ذكر آن در اين جا متبرك مى شويم ايشان مى فرمايند: بدان كه پيش از اين مذكور شد كه هر عملى كه از انسان صادر مى شود بلكه، هرچه در ملك بدن واقع شود و متعلّق ادراك نفس شود از آن يك نحو اثرى در نفس واقع شود چه اعمال حسنه باشد يا سيئه كه از اثر حاصل از آن ها در لسان اخبار (به نكتۀ بيضاء) و نكته سوداء تعبير شده و چه از سنخ لذائذ باشد يا سنخ آلام باشد مثلا: از هر لذّتى كه از مطعومات يا مشروبات يا منكوحات و جز آن ها انسان مى برد در نفس اثرى از آن واقع مى شود و ايجاد علاقه و محبّتى در باطن روح نسبت به آن مى شود و توجّه نفس به آن افزون مى شود و هرچه در لذائذ و مشتهيات بيشتر غوطه زند علاقه و حبّ نفس به اين عالم شديدتر گردد و ركون و اعتمادش بيشتر شود و نفس تربيت شود و ارتياض پيدا كند به علاقۀ به دنيا و هرچه لذائذ در ذائقه اش بيشتر شود، ريشۀ محبّتش بيشتر گردد و هرچه اسباب عيش و عشرت و راحت فراهم تر باشد درخت محبّتش محكمتر گردد و هرچه توجه نفس به دنيا بيشتر گردد به همان اندازه از توجّه به حق و عالم آخرت غافل گردد.

ص:104

چنانچه اگر ركون نفس به كلّى به دنيا شد و وجهۀ آن مادّى و دنياوى گرديد سلب توجه از حق تعالى و دار كرامت او به كلّى گردد «و أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ» شود پس استغراق در بحر لذائذ و مشتهيات قهرا حبّ به دنيا آورد و حبّ به دنيا تنفّر از غير آن آورد و وجهۀ به ملك غفلت از ملكوت آورد چنانچه به عكس اگر انسان از چيزى بدى ديد و ادراك الم و ناملايمات كرد صورت آن ادراك در نفس ايجاد تنفّر نمايد و هرچه آن صورت قويتر باشد آن تنفّر باطنى بيشتر گردد چنانچه اگر كسى در شهرى رود كه در آن جا امراض و آلام بر او وارد شود ناملايمات خارجى و داخلى بر او رو آورد قهرا از آن جا متنفّر و منصرف شود و هرچه ناملايمات بيشتر باشد انصراف و تنفّر افزون شود و اگر شهر بهترى سراغ داشته باشد كوچ به آن جا كند و اگر نتواند به آنجا حركت كند و علاقه به آن جا پيدا كند و دلش را به آن جا كوچ دهد، پس اگر انسان از اين عالم هرچه ديد بليّات و آلام و اسقام و گرفتارى و امواج فتنه ها و محنتها بر او رو آورد قهرا از آن متنفّر گردد و دلبستگى به آن كم شود و اعتماد بر آن نكند و اگر به عالم ديگرى معتقد باشد و فضاى وسيع خالى از هر محنت و المى سراغ داشته باشد قهرا به آن جا سفر كند و اگر سفر جسمانى نتواند كند سفر روحانى كند و دلش را به آن جا فرستد و واضح است كه، تمام مفاسد روحانى و اخلاقى و اعمالى از حبّ به دنيا و غفلت از حق تعالى و آخرت است و حبّ به دنيا سرمنشأ هر خطيئه است. چنانچه تمام اصلاحات روحانى، نفسانى، اخلاقى و اعمالى از توجّه به حق و دار كرامت آن و از بى علاقگى به دنيا و عدم ركون و اعتماد به زخارف آن است، پس معلوم شد از اين مقدّمه كه حق تعالى، عنايت و الطافش به هركس بيشتر باشد و مراحم ذات مقدس شامل حال هركس زيادتر باشد او را بيشتر از اين عالم و زخارف آن پرهيز دهد و امواج بليّات و فتن را بر او بيشتر متوجّه فرمايد تا آن كه روحش از اين دنيا و زخارف آن منصرف و منزجر گردد و به مقدار ايمانش رو به عالم آخرت رود و وجهۀ قلبش متوجه به آن جا گردد و اگر نبود براى شدّت ابتلاء كمّل مگر همين يك جهت هرآينه كفايت مى كرد و در احاديث شريفه اشاره به اين معنى دارد:

«محمد بن يعقوب» باسناده عن ابى جعفر عليه السّلام قال ان اللّه تعالى ليتعاهد المؤمن بالبلاء كما يتعاهد الرجل

ص:105

اهله بالهديّة من الغيبة و ليحميه الدنيا كما يحمى الطبيب المريض»: حضرت باقر عليه السّلام فرمايد: همانا خداى تعالى هرآينه تفقّد كند مؤمن را به بلا، چنانچه تفقّد كند مردى عيال خود را به هديه از سفر و هرآينه پرهيز دهد او را از دنيا، چنانچه پرهيز دهد طبيب مريض را و در حديث ديگر نيز به همين مضمون وارد است و گمان نشود كه محبّت حق و شدّت عنايت ذات اقدس به بعضى بندگان (نعوذ باللّه) جزاف و بى جهت است، بلكه هر قدمى كه مؤمن و بندۀ خدا به سوى او بردارد عنايت حق، با او متوجّه شود و اسباب قدم ديگرى را فراهم فرمايد. و در حديث است كه اگر بنده وجبى به سوى حق رود و به او نزديك شود حق تعالى به قدر ذراعى به او نزديك شود.

مثل مراتب ايمان و تهيّۀ اسباب توفيق، مثل انسانى است كه با چراغى در راه تاريك حركت كند هر قدمى كه بردارد جلو او روشن گردد و راهنمايى براى قدم ديگر نمايد، هر قدمى كه انسان به سوى عالم آخرت بردارد راه، روشنتر شود و عنايات حق به او بيشتر گردد و اسباب توجّه به عالم قرب و تنفّر از عالم بعد را فراهم نمايد...

امام بزرگوار قدّس سرّه در ادامۀ فرمايش شان فرمايند: ديگر از نكات شدّت ابتلاء به بندگان خاص، اين است كه آن ها در اين ابتلا و گرفتاريها به ياد حق افتند و مناجات و تضرع در، درگاه قدس ذات مقدس نمايند و مأنوس با ذكر و فكر او گردند و طبيعى اين نوع بنى الانسان است كه در وقت بليّات تشبّث به هر ركنى كه احتمال نجات در آن دهند پيدا مى كنند و در وقت سلامت و راحت، غفلت از آن پيدا مى كنند و چون خواص ركنى، جز حق سراغ ندارند بدان متوجّه شوند و انقطاع به مقام مقدس او پيدا كنند و حق تعالى از عنايتى كه به آنها دارد خود سبب انقطاع را فراهم فرمايد گرچه اين نكته، بلكه نكته سابقه نسبت به انبياء و اولياى كمّل درست نيايد، چه كه آنها مقامشان مقدّس تر از آن است و قلبشان محكمتر از آن است كه به اين امور علاقه به دنيا پيدا كنند يا در توجّه و انقطاعشان به حق فرقى حاصل شود، و تواند بود كه انبياء و اولياى كمّل چون نور باطنى و مكاشفات روحانى يافته اند كه، حق تعالى به اين عالم و زخارف آن نظر لطف ندارد و دنيا و هرچه در او است خوار و پست است در پيشگاه مقدس او، از اين جهت اختيار كردند فقر را بر

ص:106

غنا و ابتلا را به راحتى و بليّات را به غير آنها چنانچه در احاديث شريفه شاهد بر اين معنى هست. در حديث است كه جبرئيل كليد خزاين ارض را در حضور خاتم النّبيّين صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آورد و عرض كرد در صورت اختيار آن از مقامات اخروى شما نيز چيزى كم نشود حضرت براى تواضع از حق تعالى قبول نفرمود و فقر را اختيار فرمود... و در حديث است كه حق تعالى از وقتى كه عالم اجسام را خلق فرموده، به آن نظر لطف نفرموده است (پايان آنچه در نظر بود از نقل كلام امام قدّس سرّه).

روايتى لطيف تر از نسيم سحر در مواسات امير المؤمنين عليه السّلام

نويسنده گويد: نكته اى را كه، حضرت امام قدّس سرّه اخيرا به آن اشاره فرمودند از اسرار محبّت است و تا كسى قدم به وادى حبّ نگذارد، درك اين نكته را بطور كامل نتواند كرد كه عاشق نمى تواند چيزى را كه محبوب و معشوق به آن علاقه ندارد دوست داشته باشد.

در اين رابطه روايتى لطيف تر از نسيم سحر، به نظر نويسنده رسيده است كه، تقديم خوانندگان اهل محبّت مى شود روايت از امام صادق عليه السّلام است، فرمود: امير المؤمنين با جمعى از يارانش نشسته بود كه قدحى فالوده به عنوان هديه به ايشان تقديم شد، حضرت به ياران فرمود: مشغول خوردن شويد ياران دست ها به طرف قدح بردند خود آن حضرت نيز دست خويش دراز كرد، كه از پالوده بردارد ولى دوباره دست مبارك را پس كشيد! ياران عرض كردند يا امير المؤمنين ما را دستور فرموديد كه دست ها به طرف فالوده دراز كنيم ما نيز امتثال كرديم خودتان نيز دست آورديد ولى دوباره پس كشيديد؟ فرمود: اين خاطره در من پديد آمد كه رسول اللّه از اين پالوده تا در دنيا بود ميل نفرموده است لذا من نيز رغبت به خوردنش نكردم. متن حديث: «بينا امير المؤمنين فى نفر من اصحابه اذ أهدى له طست خوان فالوذج، فقال لاصحابه مدّوا ايديكم فمدّوا ايديهم و مدّيده ثمّ قبضها فقالوا يا امير المؤمنين امرتنا ان نمدّ ايدينا فمددناها و مددت يدك ثم قبضتها؟ فقال عليه السّلام: انّى ذكرت ان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لم يأكله فكرهت اكله».

غير على كس نكرد خدمت احمد غم خور موسى نبود الاّ هارون

صورت انسانى و صفات خدايى سبحان اللّه از اين مركّب معجون!

محدّث (قمى) كه، رحمت و رضوان خدا بر او باد، در كتاب نفيس «سفينة البحار» پس

ص:107

از آنكه اين روايت زيبا را، در باب زهد امير المؤمنين نقل مى كند مى فرمايد: اين كار امير المؤمنين مرا به ياد كارى انداخت كه از فرزندش عباس عليه السّلام روز عاشورا سر زد كه وقتى وارد شريعۀ فرات شد و كفى از آب برداشت همين كه نزديك لبهايش رسيد «ذكر عطش الحسين و أهل بيته فرمى الماء و لم يشرب مع عطشه قطرة من الماء» به ياد تشنگى برادرش حسين و اهل بيت حسين افتاد پس آب را از كف ريخت و با اين كه تشنه بود يك قطره آب ننوشيد. سپس اشعارى بدين مناسبت ذكر مى كند.

بيان نكته اى در دعاى شريف در مورد ابتلا

و از جملۀ اسرار ابتلاء مؤمنين و اولياء خدا آن است كه در بعضى از اخبار بدان اشاره شده است و آن اين كه براى بعضى از افراد در نزد خداى تعالى مقامى است كه جز با ابتلا بدان نمى رسند، چنانچه دربارۀ حضرت ابى عبد اللّه عليه السّلام رسيده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به او فرمود: «انّ لك عند اللّه درجة لا تنالها الا بالشهادة» همانا براى تو در نزد خداى تعالى درجه اى است كه جز با شهادت به آن درجه نايل نتوانى شد و اين اجمال را تفصيلى است كه ما در جلد دوّم تفسير شرح آن را داده ايم هركس طالب است به تفسير آيۀ شريفه:«فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ» (1) از سورة و الفجر نوشته اين ناچيز مراجعه نمايد.

- سؤال: با آنكه اطاعت عبارت است از گردن نهادن به دستورات الهى خواه امر باشد، خواه نهى و مقتضاى اين معنا آن است كه آزمايش در هردو مورد (امر و نهى) امكان پذير باشد، چرا در جملۀ دعاى شريف تنها امر خدا آزمايش در جهت اطاعت منظور شده و نهى را اختصاص به آزمون شكر داده است؟

ممكن است در پاسخ اين سئوال گفته شود كه چون معناى، شكر در لسان عرف آن است كه آدمى هر نعمتى را كه خداى تعالى به او عطا فرموده در همان مورد صرف كند كه آن نعمت بدان جهت داده شده است، مثلا: گوييم كه خداى تعالى دست را به انسان مرحمت كرده تا حوائج شخصى و نوعى را، با آن انجام دهد و گره از كار خود و ديگران بگشايد، نه آنكه حقى را غصب كند و مظلومى را آزار دهد پس شكر نعمت دست به اين

ص:108


1- . سوره: فجر، آيه: 15.

است كه در مصرف خود صرف شود و اگر خلاف كرد و تعدّى به حق غير نمود و يا سيلى بر مظلومى زد شكر نعمت، دست را به جاى نياورده است پس نهى از تعدّى و از غصب مال مردم و از سيلى زدن بر مظلوم زمينه ساز شكر است كه اگر امتثال آن نهى را نمود شكر نعمت به جاى آورده و اگر مخالفت نهى كرد كفران نعمت نموده است. پس درست است كه، بگوييم نواهى الهيّه به منظور آزمايش شكر است و شايد به اين معنى اشاره فرموده باشد، امام صادق عليه السّلام كه، فرموده است: «شكر النعمة اجتناب المحارم» (شكر نعمت عبارت است از دورى جستن از كارهاى حرام)

فخالفنا عن طريق امره و ركبنا متون زجره

ولى ما به جاى آن كه در مقابل آن همه، نعمت هاى بيكران سر اطاعت فرود بياوريم و به شكر نعمت قيام كنيم نافرمانى و ناسپاسى كرديم از راهى كه پروردگار، به سلوك آن راه امر فرموده بود، اعراض كرديم و در كوره راهها كه در قانون الهى ممنوع العبور اعلام شده بود قدم نهاديم.

صراط مستقيم يك راه بيش نيست

نكته اى در اين قسمت از دعا هست كه قابل توجّه است و آن اين كه، راه سلوك اوامر الهيه با صيغۀ مفرد (طريق) آمده و راههاى، قدغن شده با صيغۀ جمع (متون كه جمع متن به معناى تپه ماهوراست)(1)

شايد از آن جهت باشد كه راه نجات و صراط مستقيم، يك راه بيش نيست برخلاف راههاى ضلال و گمراهى، كه انواع و اقسام و شعب مختلفى دارد و به همين نكته در آيه شريفه، نيز اشاره شده است:«وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ» :(2) اين است راه راست من پيروى آن كنيد و از راههاى ديگر كه موجب پراكندگى و پريشانى شما است و جز راه خداست متابعت نكنيد. و در روايتى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده كه آن حضرت خطّى كشيدند و فرمودند: اين راه رشد و نجات است سپس از راست و چپ آن خط، خطوطى را كشيدند سپس فرمودند: اينها راههايى است كه، بر سر هر راهى

ص:109


1- . من الارض ارتفع منها و استوى: المنجد.
2- . سوره: انعام، آيه: 153.

از آنها شيطانى است، كه دعوت بر آن راه مى كند! آنگاه همين آيه شريفه را تلاوت فرمودند؛ «روى ان النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خطّ خطا ثم قال هذا سبيل الرشد ثم خط عن يمينه و شماله خطوطا ثم قال هذه سبل على كل سبيل منها شيطان يدعو اليه ثم تلا قوله تعالى و ان هذا صراطى مستقيما الآيه» و شايد در آيه شريفه «وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ» (1) نيز اشاره اى به اين مطلب باشد.

فلم يبتدرنا بعقوبته و لم يعاجلنا بنقمته

ولى خداى تعالى به جزاى نافرمانى ما مبادرت به عقابش نفرمود و شتابى در كيفر ما نكرد و اگر مى كرد حق و عدل بود چنانچه فرمايد:

«وَ لَوْ يُعَجِّلُ اللّهُ لِلنّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجالَهُمْ بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ» :(2) اگر خدا به عقوبت كار زشت مردم به مانند كار خير تعجيل مى فرمود مردم همه محكوم به مرگ و هلاك مى شدند و لكن مهر و عطوفت الهى و نيز حكمت و مصلحتش چنين اقتضا مى كند كه به آنان مهلت داده شود و شتابى در كار كيفرشان نشود كه شتاب آن را سزد كه بترسد كار از دست برود «انّما يعجل من يخاف الفوت» خدايى كه بندگانش همواره در قبضه قدرت او هستند چرا تعجيل فرمايد بلكه تاخير مى اندازد، باشد كه بازگردند و ايمان آورند و توبه كنند يا اگر افرادى مؤمن در نسل آنها هست ضايع نشود.

بل تأنّانا برحمته تكرّما و انتظر مراجعتنا برأفته حلما

بلكه به حكم رحمت بى منتهايش از رهگذر كرم و بزرگوارى تأنّى و بى شتابى فرمود و به مقتضاى رأفت و مهربانى اش حلم و بردبارى ورزيد و منتظر بازگشت ما شد.

نويسنده گويد: چون در اين جمله از دعا، سخن از عجله نكردن حضرت حق و تانّى و انتظار مراجعت بندگان رفته است بى مناسبت نيست در توضيح اين كه اين گونه صفات چگونه به خداى تعالى نسبت داده مى شود با آن كه ساحت مقدسش دور از هرگونه عارض است اشاره اى بشود، پس گوئيم: يكى از مراتب اعتقادى، اعتقاد به توحيد در

ص:110


1- . سوره: انعام، آيه: 1.
2- . سوره: يونس، آيه: 11.

توحيد در صفات و اختلاف ميان معتزله و اشاعره

صفات حق تعالى است «معتزله» و «اشاعره»(1) كه دو گروه اسلامى هستند دربارۀ صفات حق تعالى دو عقيدۀ مخالف هم دارند به دين معنى كه «معتزله» معتقد به توحيد در صفات هستند ولى «اشاعره» آن را منكرند: معتزله عقيدۀ خود را دربارۀ توحيد اين چنين توجيه مى كنند: كه، اعتقاد به صفات متعدّد از قبيل: علم و قدرت و حيات و اراده و ديگر صفات ثبوتيّه حق تعالى لازمه اش آن است كه در ذات خداى تعالى كثرت راه يابد و لازمۀ كثرت در ذات حق تعالى وجود تركيب است. بنابراين براى آن كه با مشكل كثرت در ذاتى كه مجرّد محض و بسيط على الاطلاق است، روبرو نشويم ناچاريم همۀ آن صفت ها را به يك

ص:111


1- . «حسن بصرى» (21-110 ه ق) حوزۀ درسى در بصره تشكيل داده بود كه در حوزه اش بحث و تشاجر علمى ادامه داشت يكى از شاگردان حوزۀ حسن بصرى به نام «واصل بن عطا» (80-131 ه ق) به واسطۀ اختلافى كه با استادش پيش آمد از حسن كناره گرفت و خود حوزۀ مستقلّى تشكيل داد و به همين مناسبت آن گروه را معتزلى ناميدند (يعنى كناره گيرها) بناى اين گروه بر اين بود كه مى بايست در فهم مطالب دينى از نيروهاى عقل و رأى استفاده نمود و هرچه از قرآن و حديث كه با عقل و رأى سازگار نباشد مى بايست تاويل كرد و همين تاويلات معتزله براى گروه مخالف كه حسن بصرى و پيروان او بودند دست آويزى بود كه از آن بر عليه معتزله استفاده مى كردند و براى گرم شدن بازار جدال غوغا و جنجال راه مى انداختند و آنان را به خاطر همين توجيهات و تأويلات اهل ضلال ميدانستند و مى گفتند كه بايد قرآن و حديث را بر ظاهر خود باقى گذاشت حتى اگر برخلاف صريح برهان عقلى باشد مانند: آيات كريمۀ «اَلرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى»: (خداى رحمان بر تخت قرار گرفت)«وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ» پروردگار تو با فرشتگان آمد «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ» چهره هايى آن روز شادان و خندانند و پروردگارشان را مى بينند و امثال اين آيات كه بحسب ظاهر جسم بودن حق تعالى از آن ها فهميده مى شود و بگفتۀ صاحب «گوهر مراد» جاى تعجب است كه اينان در فروع دين كه جاى تصرف و عقل نيست و بلكه تعبّدى است و بايد بدون چون و چرا و بعنوان آنكه شارع مقدس دستور داده است پذيرفت رأى و قياس را به كار مى برند و در اصول دين كه ميدان جولان فكر و تعقّل است دست و پاى عقل را مى بندند اين دسته و گروه كه موسوم به اهل حديث بودند در مقابل گروه معتزله نمى توانستند مقاومت علمى داشته باشند زيرا كه اهل برهان و استدلال نبودند و با سلاح تعبّد به ظواهر آيات و اخبار خود را از زحمت پيكار علمى راحت كرده بودند تا آن كه شخصى بنام «ابو الحسن اشعرى» متوفى (حدود 324 ه ق) كه در اول امر معتزلى بود و از شاگردان «ابو على جبّائى» (متوفى 303 ه ق) ولى بواسطۀ اختلافى كه در يك مسئله با استاد خود پيدا كرد از حوزۀ درس او خارج شد و به اهل حديث پيوست و در مقابل معتزله علم مخالفت برافراشت و براهين و قواعد عقلى معتزله را با اصول و قواعدى كه خود تاسيس كرده بود برهم ريخت. او و پيروانش به نام اشعرى ناميده شدند و خود «ابو الحسن» نيز نسبش به ابو موسى اشعرى معركه گردان داستان حكمين مى رسيد و مى نويسند كه، سبب برگشتن (ابو الحسن اشعرى) از استاد اين شد كه روزى از وى پرسيد آيا رعايت صلاح بندگان بر خدا واجب است يا نه؟ «ابو على» گفت: آرى آنگاه ابو الحسن بر اين مبنا سؤالى پيش كشيد كه استاد از پاسخش عاجز ماند و ما از ذكر سؤال صرف نظر كرديم طالبين به كتب كلامية از جمله به كتاب «طلب و اراده» حضرت امام خمينى قدّس سرّه با ترجمه و شرح اين ناچيز مراجعه نمايند.

صفت برگردانيم و آن يك صفت يا علم است يا قدرت يا حيات.

و از طرفى ديدند قائل شدن به وجود، حتى يك صفت در ذات بارى تعالى، هرچند ما را از محذور كثرت صفاتى رها مى سازد ولى مشكل لزوم تركيب در ذات حق (از ذات و صفت) همچنان باقى است زيرا حكم صفت اين است كه غير از موصوف است و مفهوم و معناى صفت آن است كه ذات، به آن صفت متّصف است، چنانچه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «لدلالة كل صفة أنها غير الموصوف» (هر صفتى با زبان ذات خود مى گويد كه من غير از موصوف هستم) و همين غيريّت است كه ما را با مشكل تركيب مواجه مى كند و ناچاريم بگوييم كه ذات با اين صفت تركيب يافته است.

بنابراين به خاطر رهايى از بند، اين اشكال آن يك صفت را نيز انكار كردند و در حقيقت همۀ صفات حق تعالى را يكباره منكر شدند و گفتند:

معناى اين كه خداى تعالى داراى صفاتى است و متصف به صفاتى است آن است كه ذاتش جانشين صفاتش مى باشد و متمسّك به مثل معروف شدند: «خذ الغايات و اترك المبادى» يعنى نتيجه و غايت را داشته باش و مقدمات و مبادى را رها كن. پس اگر مى گوييم كسى داراى صفاتى است، بدان منظور است كه نتيجه آن صفت براى او حاصل است مثلا اگر مى گوييم، قادر است بدان معنى است كه كارهاى معينى را انجام مى دهد و اگر مى گوئيم. شنوا است بدان معنى است كه از سخنان ما آگاهى دارد و امواج صدا را درك مى كند و هم چنين ديگر صفات. حال اگر ما گفتيم كه ذات حق تعالى بر همۀ اشياء علم دارد و همه اشياء نزد ذات مقدس مكشوف است و بر همه صداها علم دارد و همه كارها را انجام مى دهد، ضرورتى ندارد كه صفتى براى حق تعالى اثبات كنيم عمده نتيجۀ صفات است كه حاصل است خواه آن صفت به عنوان صفت بودن وجود داشته باشد يا نه از اين جهت شعار «معتزله» توحيد صفات و بلكه نفى صفات شد درحالى كه شعار «اشاعره» كثرت صفات بود و علاوه بر اين، اشاعره و معتزله، در موضوع ديگرى هم باهم اختلاف دارند و آن اينكه «اشاعره» با اين كه كثرت صفات را قائلند توحيد «افعالى» را نيز معتقدند، يعنى مى گويند: «لا مؤثّر فى الوجود الاّ اللّه» (هيچ مؤثرى در عالم وجود به جز

ص:112

خداى تعالى نيست) هر اثرى كه مشاهده مى شود از مؤثر ظاهرى نيست، بلكه مؤثر حقيقى خدا است به مثل اگر ما مى بينيم كه آتشى چوبى را مى سوزاند، آن نه آتش است كه مى سوزاند بلكه خداى تعالى است كه، هنگام نزديك شدن اين دو موجود (يعنى آتش و چوب) به يكديگر در چوب احتراق را ايجاد مى كند و اگر اين تأثير خدايى نباشد آتش و سنگ و چوب فرقى باهم ندارد و همگى موجودات بى اثرى هستند و براى توضيح اين گفتار مثلا در داستان حضرت ابراهيم عليه السّلام و آتش نمرودى اين نبود كه خداى تعالى آتش را سرد كرد و اثر سوزاندن را از آتش گرفت كه آتش چنين اثرى نداشت بلكه در آن حال اثر سوزاندن را كه فعل خودش بود، ايجاد نكرد!!

قول وسط ميان اشاعره و معتزله

پس در حقيقت دو قول دربارۀ توحيد داريم كه، يكى را «معتزله» قاتل است و ديگرى را «اشاعره»، معتزله به توحيد در صفات قاتل است آن هم توحيد به اين معنى كه صفات هفتگانه ثبوتيه را يكى مى كند و در آن يكى هم ذات را نايب مناب آن مى داند از باب (خذ الغايات و اترك المبادى) و اين عقيده در توحيد در جانب تفريط است چنانچه حضرت امام خمينى قدّس سرّه فرموده است و اشاعره در صفات به فرمودۀ حضرت امام خمينى قدّس سرّه جانب افراط را گرفته و قاتل به تعدد صفات و كثرت شده اند و ليكن در افعال قاتل به توحيد هستند و مى گويند يك خالق و يك مؤثر بيش در جهان نداريم و آن خداى تعالى است و لذا تاثير علتهاى ديگر اين جهان را هم انكار دارند، چنانچه توضيح داده شد ولى معتزله مى گويند لازمۀ اين سخن اعتقاد به جبر است و آن هم باطل است چون موجب بطلان ثواب و عقاب و بيهوده بودن بعثت پيامبران و فرو فرستادن كتابهاى آسمانى است به تفصيلى كه در محلّ خود بيان شده است، بلكه معتقدند كه هر فاعلى در فعل خودش مستقل است پس معلوم شد كه هردو گروه معتزله و اشاعره به دور از صواب رفته و يكى در حدّ افراط و ديگرى در حدّ تفريط قرار گرفته اند و قولى كه در حدّ متوسط قرار گرفته و دور از افراط و تفريط است، آن است كه ما نه مانند معتزله از ترس لزوم تركيب يك باره منكر صفات بشويم و نه مانند اشاعره آشفته گويى كنيم و بگوييم خداوند را صفات زائد بر ذات است و قيامش با ذات قيام حلولى است همچون علم ما كه زائد بر ذات ما است،

ص:113

يعنى ذات ما غير از علم ما است و علم ما با ذات ما قائم است به قيام حلولى(1) با اين تفاوت كه علم ما حادث است و زائد بر ذات ما ولى علم خداى تعالى قديم است و زائد بر ذات او، بلكه بايد بگوييم كه خداى تعالى همه صفات كمال و جمال را دارا است، ولى نه به نحوى كه تركيب لازم آيد بلكه صفاتش عين ذات او است: «كمال التوحيد نفى الصفات عنه» و اين به دليل آنكه او تعالى و تقدس صرف الوجود است و همۀ كمالات به وجود بازمى گردد و هر كجا وجود هست كمالات وجود از حيات و علم و قدرت، نيز وجود دارد منتهى متناسب با نحوۀ وجود آن موجود اگر وجود جسمانى است صفات او نيز متناسب با جسم است و اگر عقلانى است، متناسب با عقل و اگر نفسانى است، متناسب با نفس و هرچه وجود عالى تر و قوى تر، صفات كمالش نيز به همان نسبت عالى تر و قوى تر خواهد بود و از همين راه، يعنى تلازم وجود با كمال، توجيه مى شود تسبيح همه موجودات و هرآنچه در آسمانها و زمين است، چنانچه در آيات متعددۀ قرآن به آن تصريح شده است و به فرمودۀ عارف رومى:

سنگ، احمد را سلامى مى كند كوه، يحيى را پيامى ميكند

جملۀ ذرّات عالم در نهان با تو مى گويند روزان و شبان

ما سميعيم و بصير و باهشيم با شما نامحرمان ما خامشيم

چون شما سوى جمادى مى رويد محرم جان جمادان كى شويد؟

از جمادِى در جهان جان شويد غلغلِۀ اجزاى عالم بشنويد

فاش تسبيح جمادات آيدت وسوسۀ تأويلها بزدايدت

نطق آب و نطق خاك و نطق گِل هست محسوس حواس اهل دل

ص:114


1- . صفت اگر از قبيل افعال باشد قيام آن صفت با ذات را قيام صدورى گويند مانند صفت ضارب بودن و قائم يا قاعد بودن و اگر از قبيل افعال نباشد بلكه با خود نفس قائم باشد آن را قيام حلولى گويند مانند صفت بخل و شجاعت و امثال آنها و بعبارت ديگر هرگاه فعل از فاعل صادر شود قيام صدورى است ولى اگر از او صادر نشود ولى در مقام تحقق بهمراه آن باشد اين چنين قيام را حلولى گويند مثلا بياض در جسم ابيض قيام حلولى است زيرا جسم خالق سفيدى نيست بخلاف ضرب نسبت به ضارب كه ضارب خالق است و آن را ايجاد مى كند و از اين باب گفته شده كه قيام صور نفسانيّة با نفس صدورى است نه حلولى دقت شود.

حقيقة الوجود عين الكمال است

پس هرچند وجود، خالص تر گردد قهرا علم و حيات و بقيّۀ كمالات در آن خالص تر و بيشتر خواهد بود تا برسد به صرف الوجود كه صرف الكمال و كمال محض است و به عبارت ديگر حقيقة الوجود نه ملازم با كمال است بلكه خود، عين الكمال است زيرا طبق برهانى كه حضرت امام خمينى قدّس سرّه به آن اشاره فرموده اند كمال نمى تواند نه به ماهيت برگردد، زيرا ماهيت پيراسته از وجود و عدم است «و من حيث هى ليست الاهى» و نه مى تواند به عدم برگردد كه محال است عدم مبدأ كمال باشد پس قهرا مرجع همه كمالات به وجود است و وجود هرجا باشد كمال همانجاست گرچه بحث قدرى طولانى شد و ليكن چون مفيد بود و شيرين نتوانستم بگذرم و ناگفته اش بگذارم.

و الحمد للّه الذى دلّنا على التوبة التى لم نفدها الاّ من فضله فلو لم نعتدد من فضله الا بها لقد حسن بلائه عندنا و جلّ احسانه الينا و جسم فضله علينا

سپاس خدايى را كه ما را به توبه اى رهنمون شد كه تنها فضل او بود كه چنين توبه اى را بر ما مقرّر فرمود و اگر ما در تعداد فضل او جز همين توبه را به شمار نياوريم خواهيم ديد كه زيباترين آزمون را فرموده و احسان جليلى بر ما روا داشته و فضل بزرگى در حق ما، فرموده است.

فما هكذا كانت سنّته فى التوبة لمن كان قبلنا

زيرا با پيشينيان از ما دربارۀ توبه اين رفتار نداشت

لقد وضع عنّا ما لا طاقة لنا به و لم يكلّفنا الا وسعا و لم يجشّمنا الا يسرا

عمل طاقت فرسا را در توبه از ما برداشت و ما را به آنچه در وسع ما است و به آسانى مى توانيم آنرا انجام دهيم واداشت، شايد اشاره باشد به آنچه در آيۀ شريفه است:«رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ» (1) و نيز اشاره باشد به

ص:115


1- . سوره: بقره، آيه: 286.

توبه پيشينيان

آنچه درباره بنى اسرائيل نقل شده كه اگر گناهى مرتكب مى شدند توبه شان آن بود كه از جان خود بگذرند و همچون قصاص خون ديگران مى بايست، به كفّاره گناهانشان خونشان ريخته شود، چنانچه احتمال مى رود آيۀ شريفه نيز اشاره به همين باشد كه، مى فرمايد:«وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ» :(1) ياد كنيد وقتى را كه موسى به قوم خود گفت اى قوم! من، شما محققا ظلم به نفس خود كرديد كه گوساله پرستى را اختيار نموديد پس توبه كنيد به سوى آفريدگارتان و به كيفر جهالت خودتان را بكشيد كه در پيشگاه آفريدگارتان اين بهترين كار است پس خداى تعالى توبۀ شما را پذيرفت كه خداوند توبه پذير و مهربان است. و در روايت است كه چون موسى عليه السّلام پيام خداى تعالى را به بنى اسرائيل ابلاغ كرد آنان پذيرفتند بامداد روز معيّنى همه غسل كرده و كفن پوشيده آماده از براى كفارۀ گناه خود شدند باشد كه توبه شان پذيرفته شود در اين هنگام هارون با دوازده هزار نفر از بنى اسرائيل كه گوساله پرستى نكرده بودند شمشير به دست، حاضر شدند و پس از آن كه موسى از توّابين عهد و پيمان گرفت كه پايدارى كنند و از تصميم توبه باز نگردند و نيز خداى تعالى ابر سياهى را فرستاد كه فضا را تاريك كرد تا كسى، كسى را نشناسد يك روز تا به شب كشتار ادامه داشت، شب هنگام موسى و هارون دست به دعا برداشتند و از خداى تعالى درخواست عفو كردند خداوند دعاى آنان را مستجاب كرد و توبۀ بقيه را نيز پذيرفت و ابر سياه برطرف شد. اين بود، نمودارى از سنّت الهيّه دربارۀ توبه پيشينيان، درحالى كه براى امت اسلام تنها پشيمانى از گناه را توبه قرار داده است و فرموده است به لسان پيغمبر گرامى اش (التوبه هى الندم) پشيمانى از گناه، همان توبۀ آن گناه است

و لم يدع لأحد منّا حجة و لا عذرا

با اين آسان گرفتن كار توبه براى كسى از ما دليلى باقى نگذاشت كه به آن دليل توبه

ص:116


1- . سوره: بقره، آيه: 54.

نكند و عذرى به جاى نگذاشت كه بدان عذر توبه را ترك كند

فالهالك منّا من هلك عليه و السعيد منا من رغب اليه

پس اگر كسى از ما به هلاكت برسد و نابود شود، خود كرده و خوشبخت از ما آن كه ميل به سوى او كرده و رو به او آورده است (كه اگر به جز او مايل گردد و از او روگردان شود كه بدبخت و شقى خواهد بود) (نسخه قديم) و ما دربارۀ توبه و شرايط آن به خواست خداى تعالى در جاى خود بطور تفصيل سخن خواهيم گفت.

و الحمد للّه بكل ما حمده ادنى ملائكته اليه و اكرم خليقته عليه و ارضى حامديه لديه

حمد و سپاس خداى را به هر حمدى كه، نزديكترين فرشتگانش و عزيزترين مخلوقاتش و پسنديده ترين ثناگويانش او را بدان حمد ثنا گفته اند، خواه از نظر كميّت و خواه از حيث كيفيّت و اخلاص در حمد

حمدا يفضل سائر الحمد كفضل ربّنا على جميع خلقه

حمد و سپاسى كه فضيلتش بر ديگر حمدها همچون برترى پروردگار ما باشد بر جملۀ آفريدگانش.

ثم له الحمد مكان كلّ نعمة له علينا و على جميع عباده الماضين و الباقين

باز حمد و سپاس خداى را به جاى هر نعمتى كه به ما و بر همۀ بندگانش از گذشتگان و به جاماندگان (حاضرين و آيندگان) عطا فرموده است.

عدد ما احاط به علمه من جميع الاشياء

به شمارۀ آنچه در دائرۀ علم او قرار دارد و عملش فراگير او است از هرچيز (بزرگ و كوچك و كلى و جزيى)

و مكان كل واحدة منها عددها اضعافا مضاعفة ابدا سرمدا الى يوم القيامة

و به جاى هريك از نعمتهايش به اندازۀ همۀ نعمتها سپاس، نه يك برابر و دو برابر بلكه

ص:117

چندين برابر و نه يك روز و دو روز، بلكه براى ابد و جاويد تا روز قيامت

حمدا لامنتها لحدّه و لا حساب لعدده و لا مبلغ لغايته و لا انقطاع لامده

نكتۀ ختم دعاى شريف بدو نام مبارك ولى و حميد

اشاره

حمدى كه حدّش بى پايان و شمارش بى حساب و آخرش ناپيدا و زمانش در تداوم حمدا يكون وصلة الى طاعته و عفوه و سببا الى رضوانه و ذريعة الى مغفرته

حمدى كه ما را به طاعت و عفو الهى پيوند دهد و سبب خوشنودى او و وسيلۀ آمرزش او گردد

و طريقا الى جنّته و خفيرا من نقمته و أمنا من غضبه

حمدى كه، راه گشاى بهشت خداوندى باشد و پناهگاه از خشم او و موجب ايمنى از غضب او باشد.

و ظهيرا على طاعته و حاجزا عن معصيته و عونا على تأدية حقّه و وظائفه

حمدى كه پشتيبان اطاعت او گردد و مانع از گناه و نافرمانى و ياورى باشد براى به جاى آوردن حق او و وظايفى كه از او بر عهدۀ ما است.

حمدا نسعد به فى السعداء من اوليائه

حمدى كه ما را به سعادت اولياء حق كه خوشبختانه واقعى هستند برساند

و نصير به فى نظم الشهداء بسيوف اعدائه

و ما را در صف شهيدانى كه به تيغ دشمنان خدا شربت شهادت نوشيده اند قرار دهد.

انه ولى حميد

كه او است ولىّ و بسيار پسنديده در پايان اين دعاى شريف به چند نكته اشاره مى شود:

1. اين نوع سخن گفتن كه عجز از اداى مطلب موردنظر را به طور ضمنى بيان مى كند از فنون بلاغت به شمار مى رود، گويى سپاسگذار مى خواهد عرض كند: چون سپاس

ص:118

حقيقى و واقعى و در امكان و توان من نيست لذا آن نيز همچون ديگر نيازهايم، جزء خواسته هاى درونى من و مورد دعا و تقاضاى من است بارالها: از تو مى خواهم كه همين حمد صورى و ظاهرى مرا به جاى آن گونه حمد كه آن چنان آثار و خصوصيات دارد بپذير. سعدى گويد:

بار خدايا مهيمنى و مدبّر و از همه عيبى منزّهى و مبرّا

ما نتوانيم حق حمد تو گفتن با همه كرّوبيان عالم بالا

سعدى از آن جا كه فهم اوست سخن گفت ورنه كمالات و هم كى رسد آن جا؟

2. اين دعاى شريف كه به دو نام مبارك ولىّ و حميد حسن ختام يافته است ممكن است بدان مناسبت باشد كه در دو جمله اخير دعا، يادى از اولياء و شهداء شده است اوليا، كه جمع ولى است مناسبت با ولىّ كه از «اسماء اللّه» دارد و حميد كه به معناى بسيار پسنديده است مناسبت با فوز به شهادت در راه خدا دارد كه پسنديده ترين اعمال است، چنانچه فرموده اند: «فوق كل برّ برّ حتى يقتل فى سبيل اللّه فاذا قتل فى سبيل اللّه فليس فوقه برّ» آخرين مرحله ترقى در مراتب نيكوكارى آن است كه شخص در راه خدا كشته شود كه اگر در راه خدا كشته شد بالاتر از آن كار نيكى نيست:

زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت كانكه شد كشتۀ او نيك سرانجام افتاد

معانى ولىّ

3. براى ولى در لغت فارسى معانى بسيار شده از قبيل: يار، پشتيبان، مددكار، دولت، پير، مرشد، صاحب، دارنده، سرپرست، زمامدار و امثال اينها و ظاهر، آن است كه ريشۀ همه آن معانى به يك چيز برمى گردد كه همان است، معناى اصلى و بقيّۀ مشتقات نيز از قبيل: ولى و مولا و اولى و متولّى و غيره به همان معنا است و آن بنابر نقل بعضى از محققين از «مصباح المنير» كه گفته است: (ولى) بر وزن (جشن) بمعناى قرب است كه فارسى آن نزديك بودن است و جز همين يك معناى ديگرى براى آن نكرده است و هر چه جز اين معنى براى آن شده است موارد استعمال مى باشد و نيز مستفاد از موارد استعمال آن است كه قرب در معناى ولى، عبارت است از قرب بلافصل فرق نمى كند كه اين قرب، حسّى باشد يا معنوى. مثلا: مى گويند در افعال نماز يا وضو، (موالات) شرط

ص:119

است، يعنى اجزاء نماز يا وضو بايد پشت سرهم انجام داده شود بطورى كه فاصله ميان آنها واقع نشود چنانچه هرگاه اخبارى پى درپى و متّصل به هم برسد مى گويند:

(توالت الاخبار)، يعنى خبرها پشت سرهم و پياپى رسيد، عده اى كه، پس از ديگرى وارد محضرى مى شود به عربى گفته مى شود: (جاؤاولاء) اينها قرب و وصلهاى مكانى يا زمانى است در قرب معنوى نيز چنين است مثلا: دو نفر ميانشان محبّت هست عرب مى گويد: بين اين دو تن موالات است تولّى كه همراه تبرّا دو فرع از فروع دين شمرده شده از همين باب است شايد غفلت از اين معنى موجب آن شده است كه، گفته اند كلمۀ (مولا) از اضداد است يعنى هم به معناى سيّد و آقا است و هم به معناى بنده و غلام در حالى كه چنين نيست و آنچه ما مى بينيم به هر دو معنا گفته مى شود با اين كه يكى مالك است و يكى مملوك به ملاحظۀ اتصالى است كه اين دو به هم دارند، منتها اين اتصال به دو نحو ملاحظه مى شود و جهت اتّصال فرق مى كند اگر اتصال مالك به مملوك ملاحظه شد كه مالك از جهت مالك بودن قرب و وصل براى او حاصل، است در اين لحاظ، مولا به معناى آقا و سيد است و اگر اتصال از ناحيۀ بنده و مملوك لحاظ گرديد كه بنده متصل به مولا است زيرا كه مملوك او است در اين صورت مولا به معناى بنده مى شود، پس معنا فرق نكرده بلكه چون قرب و اتصال از دو طرف است كيفيت لحاظ فرق مى كند در آقا و بنده اتصال آن به اين به معناى سيد است و اتصال اين به آن به معناى عبد است و به تعبير محقق مذكور، يك بند هردو را بهم ربط داده است چيزى كه هست اين است كه يكى سررشته و بند به دستش است و يكى به گردنش است و براى روشنتر شدن مطلب اضافه مى كند كه در اصطلاح عرب است كه اگر كسى از چيزى يا از كسى اعراض و روگردانى كرد مى گويند و تولّى عن فلان و اگر اقبال به چيزى كرد و روى به او آورد مى گويند (تولاّه) يا (تولّى اليه) و همين موجب اشتباه شده كه بگويند از اضداد است و چنين نيست آن جا كه افادۀ اعراض مى كند بواسطۀ كلمۀ (عن) است نه به خودى خود، يعنى در اصل (تولّى) قرب و نزديكى افتاده است منتها كلمه (عن) مى فهماند كه از اين قرب انحراف و انصراف دست داده و آن يك امر خارجى است كه ربطى به مادّۀ اين كلمه ندارد وگرنه در

ص:120

مادّۀ اين كلمه بجز قرب چيزى ديگرى كه ضدّ آن باشد نيست پس معلوم شد كه كلمۀ (ولىّ) در دو جملۀ: «ولىّ اللّه» و «اَللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا» (1) به دو معنى نيست بلكه به يك معناست و آن معناى قرب و وصل است، منتهى در كلمه ولى اللّه آن سر ريسمان كه به گردن ولى بسته شده است ملحوظ است و در «اَللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا» (2) سررشته اى كه، به دست خدا است پس هرچه در معناى اين كلمه به عبارات مختلف بيان شده است همه از لوازم معنايى است كه گفتيم، حتى آن كه گفته است: «الولىّ من ثبت له الولاية التى توجب لصاحبها التصرّف فى العالم العنصرى و تدبيره باصلاح فساده و اظهار الكمالات فيه لاختصاص صاحبها بعناية الهية توجب له قوة فى نفسه لا يمنعها الاشتغال بالبدن عن الاتصال بالعالم العلوى و اكتساب العلم الغيبى منه فى حال الصحة و اليقظة بل يجمع بين الامرين لما فيها من القوّة التى تسع الجانبين: ولى كسى است كه ولايتى داشته باشد كه بتواند با آن در عالم مادّه تصرّف كند و مدبّر در اين عالم باشد، اگر جايى از آن فاسد شده اصلاح نمايد و كمالاتى از خود، نشان دهد به جهت آن كه صاحب ولايت را عنايت مخصوص الهى شامل حال است كه به حكم آن عنايت نيروى فوق العاده اى در نفس او پديد مى آيد كه به تدبير بدن مشغول شدن او را از اتصال به عالم بالا و كسب علم غيب در حال صحت و بيدارى مانع نمى شود، بلكه ميان اين دو امر جمع مى كند هم اين را دارد و هم آن را، زيرا نيرويى دارد كه هردو طرف را فراگرفته است.

ثقة الاسلام «كلينى» رضى اللّه عنه در كتاب شريف «كافى» سند به امام صادق عليه السّلام مى رساند، كه فرمود: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «من عرف اللّه و عظّمه منع فاه من الكلام و بطنه من الطعام و عنى نفسه بالصيام و القيام قالوا بآبائنا و امهاتنا يا رسول اللّه هؤلاء اولياء اللّه؟ قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم انّ اولياء اللّه سكتوا فكان سكوتهم ذكرا و نظروا فكان نظرهم عبرة و نطقوا فكان نطقهم حكمة و مشوا فكان مشيهم بين الناس بركة لو لا الآجال التى كتب عليهم لم تقرّ ارواحهم فى اجسادهم خوفا من العذاب و شوقا الى الثواب»: كسى كه خدا را شناخت و خداى تعالى در نظرش بزرگ بود دهان خود را از سخن گفتن مى بندد و شكمش از غذا خوردن مانع مى شود و خود را با روزه و نماز به

ص:121


1- . سوره: بقره، آيه: 257.
2- . سوره: بقره، آيه: 257.

مشقّت مى اندازد. اصحاب عرض كردند: پدران و مادران ما به قربانتان يا رسول اللّه. اينان، كه توصيفشان فرموديد اولياء خدا هستند؟

فرمود: به تحقيق كه، اولياء اللّه چون ساكت هستند در حال سكوت به ياد خدا مى باشند و چون نگاه مى كنند نگاهشان عبرت آميز است و چون سخن گويند لب به حكمت بگشايند و چون در اجتماع قدم بردارند قدمهايشان با بركت است و اگر نبود كه براى آنان، اجل معيّنى مقرّر و ثبت شده است جانهاشان در پيكرهاشان قرار نمى گرفت و قالب تهى مى كردند از ترس عذاب و شوق ثواب.

مژدۀ وصل تو كو كز سر جان برخيزم طاير قدسم و از دام جهان برخيزم

به ولاى تو كه گر بندۀ خويشم خوانى از سر خواجگى كون و مكان برخيزم

سرو بالا بنما اى بت شيرين حركات كه چو حافظ ز سر جان و جهان برخيزم

«و عن الصادق عليه الصلوة و السلام اولياء اللّه هم الذين يذكّرون اللّه برؤيتهم» امام صادق عليه السّلام فرمود: اولياء اللّه كسانى هستند كه ديدارشان، يادآور خداى تعالى است.

ديگرى گويد: اولياء خدا، رياحين و گلهاى خوشبوى روى زمينند كه چون عطرشان به مشام صدّيقان رسد مشتاق مولاى خود شوند: «الولى من اولياء اللّه ريحان اللّه فى الارض يتشممه الصدّيقون فيشتاقون به الى مولاهم».

اى صبا نكهتى از كوى فلانى به من آر زار و بيمار غمم راحت جانى به من آر

قلب بى حاصل ما را بزن اكسير مراد يعنى از خاك در دوست نشانى به من آر

معناى حميد

و امّا نام مبارك (حميد) كه زينت بخش پايان دعا شده است به معناى بسيار ستوده و پسنديده است و آنكه در همه حال سزاوار حمد و سپاس است و هرچه آن خسرو كند شيرين بود. جان دادن در راه خدا كه در پايان دعا خواستۀ دعاكننده است هرچند در نظر ظاهربينان نامطلوب و شربتش در كام نامحرمان ناگوار است ولى آن جا كه شهيد مى بيند خونش در راه خدا و به خواست خداى حميد ريخته مى شود مطلوب و گوارا است.

به حلاوت بخورم زهر كه شاهد ساقيست به ارادت بكشم درد كه درمانم از اوست

زخم خونينم اگر به نشود به باشد خنك آن زخم كه هر لحظه مرا مرهم از اوست

ص:122

الصّلاة على محمّد و آله و الحمد للّه الّذي منّ علينا بمحمّد نبيّه صلّى اللّه عليه و آله منّ علينا بنبيّه محمّد صلّى اللّه عليه دون الأمم الماضية و القرون السّالفة بقدرته الّتي لا تعجز عن شيء و ان عظم و لا يفوتها شيء و ان لطف فختم بنا على جميع من ذرأ و جعلنا شهداء على من جحد و كثّرنا بمنّه على من قلّ اللّهمّ فصلّ على محمّد امينك على وحيك و نجيبك من خلقك و صفيّك من عبادك امام الرّحمة امام الرّحمة و سيّد الأمّة و قائد الخير و مفتاح البركة كما نصب لأمرك نفسه

ص:123

و عرّض فيك للمكروه بدنه و كاشف في الدّعاء اليك حامّته و كاشف في الدّعاء اليك لحمته و قرابته و حارب في رضاك اسرته و قطع في احياء دينك رحمه و اقصى الأدنين على جحودهم و اقصى الأدنين على عنودهم عنك و قرّب الأقصين على استجابتهم لك و والى فيك الأبعدين و عادى فيك الأقربين و ادأب نفسه في تبليغ رسالتك و اتعبها بالدّعاء في الدّعاء الى ملّتك و شغلها بالنّصح لأهل دعوتك و شغلها بالنّصح لأهل دعوتك و حملها على المعجز من خدمتك حتّى عاتبته و قلت له طه ما أنزلنا عليك القرآن لتشقى الاّ تذكرة لمن يخشى و هاجر الى بلاد الغربة

ص:124

و محلّ النّأي عن موطن رحله و موضع رجله و محلّ النّأي عن موطئ رجله و موضع رحله و مسقط رأسه و مأنس نفسه ارادة منه لإعزاز ارادة لإعزاز دينك و استنصارا على اهل الكفر بك حتّى استتبّ له ما حاول في اعدائك و استتمّ له ما دبّر في اوليائك فنهد اليهم مستفتحا بعونك و متقوّيا على ضعفه ضعفه بنصرك فغزاهم في عقر ديارهم عقر دارهم و هجم عليهم في بحبوحة قرارهم حتّى ظهر امرك و علت كلمتك و لو كره المشركون اللّهمّ فارفعه فارفعه اللّهمّ بما كدح فيك الى الدّرجة العليا من جنّتك حتّى لا

ص:125

يساوى في منزلة و لا يكافأ في مرتبة و لا يوازيه لديك ملك مقرّب و لا نبيّ مرسل و عرّفه في اهله الطّاهرين و امّته المؤمنين و عرّفه في امّته من حسن الشّفاعة اجلّ ما وعدته يا نافذ العدة يا وافي القول من حسن الشّفاعة اجمل ما وعدته يا ناقد العدة و يا وفيّ القول يا مبدّل السّيّئات باضعافها من الحسنات انّك ذو الفضل العظيم الجواد الكريم انّك ذو فضل عظيم

ص:126

ابتداى دعاى دوّم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم

«و كان من دعائه عليه السّلام بعد هذا التحميد فى الصلوة على محمّد و آله»: آنحضرت پس از اين حمد بر محمّد و آل او صلوات مى فرستاد.(1)

در مقدمه شرح اين دعاى شريف به چند مطلب اشاره مى شود.

1. چنانچه از مقدمۀ صحيفه استفاده مى شود اين صحيفۀ مباركه تدوين شدۀ در زمان امام سجاد عليه السّلام، بلكه به وسيلۀ خود آن حضرت و جزء ذخائر اهل بيت عليهم السّلام بوده است بنابراين، ادب تأليف اقتضا مى كند كه پس از افتتاح اين كتاب مقدس به حمد الهى چنانچه به سّر آن اشاره شد با درود و صلوات بر پيغمبر خدا و اولاد طاهرينش استمرار يابد و نيز به حسب آنچه از روايات استفاده مى شود رعايت ادب دعا، اقتضا مى كند كه پيش از عرض حاجت به خداى تعالى بر پيغمبر و آلش درود فرستاده شود، چنانچه از امام صادق عليه السّلام روايت است كه در كتاب على عليه السّلام آمده است كه: «انّ الثناء على اللّه و الصلواة على رسوله قبل المسئلة»: پيش از خواستن حاجت مى بايست خداى را ثنا گفت و بر رسولش درود فرستاد.

و گذشته از اين نيز مستفاد از روايت آن است كه صلوات بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از شرايط

ص:127


1- . اين عنوان در نسخۀ قديم نيست.

استجابت دعا است، چنانچه ثقة السلام «كلينى» در كتاب شريف «كافى» از امام صادق عليه السّلام حديث مى كند كه، فرمود: «لا يزال الدعاء محجوبا حتى يصلّى على محمد و آل محمّد»: تا صلوات بر محمد و آل محمد فرستاده نشود دعا هم چنان از استجابت محجوب خواهد بود و هم از آن حضرت روايت مى كند كه فرمود: «من دعا و لم يذكر النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رفرف الدعا على رأسه فاذا ذكر النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رفع الدعاء»: كسى كه دعا كند و يادى از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نكند دعا بالاى سر او (همچون پرنده اى) پر مى زند آن گاه كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را ياد كرد دعا بالا برده مى شود و دانشمندان دينى در توجيه اين كه درود بر پيغمبر و آل او عليهم السّلام از شرايط استجابت دعا باشد به دو مطلب اشاره فرموده اند.

توجيهى براى ذكر صلوات در ادعيه

اول توجيهى است كه بعضى از اهل معرفت كرده اند و آن اين كه عالم ظاهر و ملك نمونه و مثال عالم معنى و ملكوت است و امور جاريه در عالم ملك نقشۀ جريان آنها در عالم معنى است چنانچه فيلسوف كبير جناب «ميرفندرسكى»(1) در اشعار معروف خود بدين معنى اشاره مى كند:

چرخ با اين اختران نغز و خوش و زيباستى صورتى در زير دارد آنچه در بالاستى

بنابراين همانگونه كه در عالم ظاهر براى اين كه درخواستى در پيشگاه بزرگى مورد قبول واقع شود بعضى از مقربين درگاه آن بزرگ را واسطه قرار مى دهند تا به احترام او حاجت حاجت مند مورد عنايت قرار گيرد در عالم معنى نيز مطلب از اين قرار است و براى عرض حاجت بنده به پيشگاه احديت از مقرّبين درگاه بايستى استفاده شود و پيداست كه اقرب از محمد و آل محمد عليهم السّلام كسى در درگاه الهى نيست و چون صلوات و درود فرستادن بر آن بزرگواران رمز آشنايى و علاقۀ سؤال كننده است با آنان، لذا

ص:128


1- . سيد امير ابو القاسم فندرسكى حسينى موسوى از بزرگان حكماء اماميه است در زمان شاه عباس صفوى و شاه صفى مى زيسته و در نظر آنان محترم و بزرگ بوده است و استادى بزرگ در رياضيات و هندسه از مهارت اش در علوم هندسه نقل شده كه روزى در محضرش مسئله اى هندسى از محقق طوسى نقل شد ايشان كه تكيه داده بود برخاست و نشست و فورا برهانى بر آن مسئله اقامه كرد و پرسيد محقق نيز همين برهان را آورده؟ گفتند: نه. او برهان ديگرى آورد و سؤال اول را تكرار كرد گفتند نه و همينطور پشت سرهم چند برهان بالبداهة بر آن مسئله اقامه كرد و در زمان شاه صفى در سن هشتاد سالگى از دنيا رفت و قبرش در فندرسك كه قصبه اى است در 12 فرسخى استرآباد معروف است.

بدينوسيله جلب عنايت مسئول عنه را مى نمايد.

توجيهى ظريف و لطيف در وجه تكرار صلوات در ادعيّه

توجيه دوم توجيهى است ظريف و لطيف كه در وجه تكرار صلوات در ادعيه بزودى ذكرش خواهد آمد.

2. بزرگان و دانشمندان اهل لغت در معناى صلوات بر پيغمبر اختلاف كرده اند و بر هر يك از معانى اشكال و نقض و ابرام شده است، خصوصا با توجه به اين كه در آيه شريفه خداى تعالى فرمايد:«إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً» (1) و بعضى ها معناى واحد جامعى را مانند انعطاف در نظر گرفته اند تا در هر موردى انعطافى مناسب آن باشد و نظير اين معنا در صلات به معنى نماز نيز گفته شده است چنانچه عارف معروف «قاضى سعيد قمى» رضى اللّه عنه مى فرمايد كه صلوات از تصلية است، بدان معنى كه چون چوب هاى كج را با گرفتن به نزديكى آتش و رساندن حرارت به آن مستقيم سازند عرب آن را تصليه گويد، گويى نمازگزار با توجّه به مبدأ اعلى در نماز و با حرارتى كه در اثر حركت صعودى و قرب به شمس حقيقت معنوى براى نفس حاصل مى شود كج رفتارى هاى نفس را كه در اثر توجه به غير خدا و ميل به باطل ايجاد شده است تعديل مى كند. بنابراين صلوات خداى تعالى بر پيغمبرش عبارت مى شود از انعطاف به رحمت و صلوات ملائكة انعطاف به تزكيه و استغفار و از مؤمنين طلب رحمت الهى چنانچه مفسّر كبير «طباطبائى» قدّس سرّه فرمايد: و به همين مضمون روايتى را «صدوق» رحمه اللّه در «ثواب الاعمال» نقل مى كند: كه، راوى از امام موسى بن جعفر عليه السّلام سؤال مى كند: «ما معنى صلات اللّه و صلوات ملائكته و صلوات المؤمنين؟ قال عليه السّلام صلات اللّه رحمة من اللّه و صلوات الملائكة تزكية منهم له و صلوة المؤمنين دعاء منهم له» و قريب به اين مضمون از امام صادق 7 نقل شده چنانچه در معانى الاخبار است «انّه سئل عن هذه الآية فقال: الصلوة من اللّه عزّ و جل رحمة و من الملائكة تزكية و من الناس الدعاء»

فضايل صلوات

3. معلوم باد كه روايات در فضيلت صلوات بر محمد و آل محمد عليه السّلام بيش از آن است

ص:129


1- . سوره: احزاب، آيه: 56.

كه در اين اوراق بگنجد و ما به ذكر چند روايت تبرّك مى جوئيم:

1. امام رضا عليه السّلام فرمود: «من لم يقدر على ما يكفر به ذنوبه فليكثر من الصلوة على محمّد و آله فانّها تهدم الذنوب هدما»: كسى كه نتواند كارى بكند كه كفارۀ گناهانش باشد، بسيار صلوات بر محمد و آل او بفرستد كه صلوات بر آنان اساس گناهان را فرو مى ريزد و ويران مى سازد.

«و عن احدهما عليهما السّلام قال اثقل ما يوضع فى الميزان يوم القيامة الصلوة على محمّد و على اهل بيته»:

از امام باقر و يا امام صادق عليهما السّلام روايت شده كه سنگين ترين چيزى كه در روز قيامت در ميزان اعمال گذاشته مى شود صلوات بر محمد و بر اهل بيت او است. «و عن ابى الحسن العسكرى عليه السّلام قال: انّما اتخذ اللّه ابراهيم خليلا لكثرة صلاته على محمد و اهل بيته صلوات اللّه عليه»:

خداى تعالى ابراهيم عليه السّلام را فقط به خاطر اين خليل خود ساخت كه بر محمد و اهل بيت او صلوات فراوان مى فرستاد. «و فى الكافى عن ابى عبد اللّه عليه السّلام قال اذا ذكر النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فاكثروا الصلاة عليه فانه من صلّى على النبى صلوة واحدة صلّى اللّه عليه الف صلاة فى الف صف من الملائكة و لم يبق شىء ممّا خلقه اللّه الا صلّى على العبد لصلاة اللّه و صلوات ملائكته فمن لم يرغب فى هذا فهو جاهل مغرور قد برء اللّه منه و رسوله و اهل بيته» امام صادق عليه السّلام فرمود: هرگاه ذكر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به ميان آمد بسيار صلوات بر او بفرستيد كه هركس يك بار صلوات بر پيغمبر بفرستد خداى تعالى هزار صلوات بر او مى فرستد، در هزار صف از فرشتگان و چيزى از آفريدۀ حضرت حق نمى ماند مگر آن كه همه بر آن بنده صلوات مى فرستد، زيرا كه خدا بر او صلوات فرستاد و فرشتگان خدا بر او صلوات فرستادند و كسى كه بر چنين كارى راغب نباشد، پس او نادان مغرورى است كه خداى و رسول او و اهل بيت رسول او از او بيزارند.

بدون شك، صلوات بر پيغمبر و آل او شعارى است زنده براى زنده نگاه داشتن نام مبارك پيامبر و اولاد معصومينش و شايد بر همين مبنا است كه در ميان تمام دعاها (تا آن جا كه به خاطر اين ناچيز است) تنها دعايى است كه مستحب است، بلند گفته شود كه اگر دعا مجرّد و خالى از جنبۀ شعارى مى بود افضل آن بود كه آهسته ادا شود چنانچه اشاره به

افضل آن است كه دعا آهسته خوانده شود

اين معنى است آيه شريفه:«اُدْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً» پروردگار خود را با تضرع و زارى

ص:130

و با صداى آهسته بخوانيد. و در روايت اسماعيل بن همام از امام رضا عليه السّلام است كه، فرمود:

«دعوة العبد سرّا دعوة واحدة تعدل سبعين دعوة علانية» يك دعاى پنهانى بنده برابر است، با هفتاد دعاى آشكار او. و در روايت ديگر قريب به همين مضمون فرمود: «دعوة تخفيها افضل من سبعين دعوة تظهرها» و در روايتى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «خير العبادة اخفاها»:

عبادت هرچه پنهان تر باشد، بهتر است و نيز فرمود:

«خير الذكر الخفىّ» ذكر پنهان بهترين ذكرها است و سرّ و خفا هرچند اعم از آهسته گفتن است بلكه به يك معنا آهسته گفتن نيز اعم از سرّى و مخفى بودن است ليكن بدون شك، يكى از موارد سرّ و اخفا در آهسته گفتن تحقق تواند يافت پس لامحالة آن فرد افضل خواهد بود.

و از اين روايات صريح تر در افضليت آهسته خواندن دعا روايتى است، از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه شنيدند گروههايى با صداى بلند دعا مى خواندند فرمود: صداهاى خود را بلند نكنيد (آهسته بخوانيد) كه پروردگار شما كر، نيست «سمع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اقواما يجاهرون بالدعاء فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لا ترفعوا اصواتكم فان ربكم ليس باصمّ» و در روايتى ديگر قريب به اين مضمون فرمود: «انكم لا تناجون الاصم و لا تنادون البعيد و انّما تدعون سميعا قريبا» غرض اين كه، اسرار در دعا مطلوب است، به جز صلوات كه در روايت از امام صادق عليه السّلام رسيده است كه فرمود: «قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ارفعوا اصواتكم بالصلوة علىّ فانّها تذهب بالنفاق»: با صداى بلند بر من صلوات بفرستيد كه نفاق را از بين مى برد.

دعا در صلوات به چه معنا است؟

ولى صلوات در عين حال كه، شعارى است اسلامى، خالى از محتوا نيست بدين معنا كه شعارى است متضمن دعا لذا اين سؤال مطرح شده است كه دعا در اين مورد به چه معنا است؟ آيا بدان معناست كه براى آن حضرت ترفيع درجه اى بشود و ثواب بيشترى خداى تعالى به آنان عطا فرمايد؟ شايد كه چنين باشد، زيرا مراتب قرب به حق تعالى غير متناهى است و هرچند بنده مقرب باشد و از لذّت قرب برخوردار باز بيشتر از آن متصوّر است.

و شايد كه، ثواب صلوات عايد بر خود صلوات فرستنده باشد اگر گفتيم كه نسبت به آن

ص:131

ذوات مقدّسه دعا تاثيرى ندارد زيرا به كمال مطلوب خود رسيده اند چنانچه در «زيارت جامعه» آمده است «و جعل صلواتنا عليكم و ما خصّنا به من ولايتكم طيبا لخلقنا و طهارة لا نفسنا و تزكية (بركة خ ل) لنا» و شايد كه هردو جهت مترتب بر صلوات باشد. و اللّه العالم

و الحمد للّه الذى منّ علينا بمحمد نبيّه صلى اللّه عليه و آله دون الأمم الماضية و القرون السالفة

بودن واو عاطفۀ در اول جمله دلالت بر آن دارد كه دعاى سابق پايان نيافته است و اين دعا تتمۀ دعاى سابق است، بنابراين آنچه در نسخۀ قديمۀ ما است كه عنوانى مستقل براى اين دعا نوشته نشده است درست تر به نظر مى رسد از آنچه در نسخه مشهوره است كه عنوانى مستقل دارد: (و كان من دعائه عليه السّلام...)

علاوه بر آنكه كلمۀ (و آله) بطور مسلم بر عنوان دعا در مقدمه صحيفه اضافه شده است زيرا همۀ دعا در هردو نسخه: (قديمه و مشهوره) مخصوص به رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و هم چنين اوصاف مذكوره در دعا مخصوص رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و ذكرى از آل محمد عليهم السّلام نشده است و به هرحال امام سجّاد عليه السّلام عرض مى كند سپاس و ستايش خدايى را كه با محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پيامبرش بر ما منّت نهاد و امّت هاى گذشته و قرنهاى پيشين، از نعمت وجود ايشان محروم بودند.

در اين جمله از دعا اشاره است به آنچه خداى تعالى فرموده است «لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ» :(1) خداى تعالى منّت نهاد بر مؤمنين كه پيامبرى از جنس خودشان براى آنان فرستاد تا آيات خدا را بر آنان بخواند و آنان را تزكيه كند و بر آنان كتاب و حكمت بياموزد، هرچند كه پيش از آمدن اين پيامبر در گمراهى آشكارى بودند.

«محمد»، اسم مفعول است از ريشۀ حمد از باب تفعيل به معناى ستوده و كسيكه

ص:132


1- . سوره: آل عمران، آيه: 164.

داراى صفات محموده باشد و ليكن از معناى وصفى به معناى علمى نقل شده و نام مبارك حضرت خاتم الانبياء صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شده است.

معناى محمّد

از بعضى نقل شده كه گفته است «محمد» كه، نام آن حضرت شد، بدان معنا است كه خداى تعالى خاندان او را الهام بخشيد كه چنين نامى براى او انتخاب كنند چون در علم خدا معلوم بود كه داراى خصال حميده فراوانى است.

«سهيلى» گويد: كه، در معناى «محمّد» مبالغه و تكرار است يعنى بارها ستوده شده، چنانچه معناى مكرّم بارها اكرام شده است و شايد جهت استفاده «سهيلى» معناى مبالغه و تكرار را از «محمّد» و «مكرّم» براساس «كثرة المبانى تدل على كثرة المعانى» باشد. و در روايات از طريق اهل بيت عليهم السّلام از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده است كه فرموده اند:

خداى تعالى مرا از بالاى عرش خود به اين نام ناميد. و اين نام مرا براى من از يكى از نامهاى خود مشتق كرد كه نام او جلّ جلاله محمود است و مرا «محمّد» نام گذاشت «سمّانى اللّه من فوق عرشه و شقّ لى اسما من اسمائه فسمّانى محمّد و هو محمود» و در حديث معراج است كه، خداى تعالى فرمود: «يا احمد شققت اسمك من اسمى انا اللّه الحميد و انت احمد» ج 8 «بحار» ص 314 و «بخارى» در تاريخ صغيرش از طريق على بن زيد نقل كرده كه جناب ابو طالب مى فرمود:

و شق له من اسمه ليجلّه فذو العرش محمود و هذا محمّد

«قسطلانى» در «المواهب» گفته كه، خداى تعالى دو هزار سال پيش از آفرينش، حضرتش را به اين نام ناميد، چنانچه در حديث انس بن مالك از طريق ابى نعيم در مناجات حضرت موسى عليه السّلام روايت شده است. البتّه كه چنين است و مى بايست چنين باشد كه به گفته ازرى رحمه اللّه:

لا تجل فى صفات احمد فكرا فهى الصورة التى لن تراها

تلك نفس عزّت على اللّه قدرا فارتضاها لنفسه و اصطفاها

و به گفته نظامى:

اى ختم پيمبران مرسل حلواى پسين و ملح اوّل

ص:133

اى خاك تو توتياى بينش روشن به تو چشم آفرينش

اى سيد بارگاه كونين نسّابۀ شهر قاب قوسين

اى صدرنشين عقل و جان هم محراب زمين و آسمان هم

اى شش جهت از تو خيره مانده بر هفت فلك جنيبه رانده

سرخيل تويى و جمله خيلند مقصود تويى همه طفيلند

سلطان سرير كائناتى شاهنشه كشور حياتى

اى كنيت و نام تو مؤبّد بو القاسم و احمد و محمّد

و به فرموده آية اللّه «غروى» اصفهانى قدّس سرّه:

اى نقطۀ ملتقاى قوسين وى خارج از احاطۀ أين

اى واسطۀ وجوب و امكان وى مبدأ و منتهاى كونين

اى واسطۀ قديم و حادث اى ذات تو جامع الكمالين

اى واحد بى نظير و مانند كز بهر تو نيست ثانى اثنين

جز تو كه نهاد پاى رفعت بر عرش فكان قاب قوسين

غير از تو كه فيض صحبت دوست؟ دريافت و لا حجاب فى البين

ديدىّ و شنيدى آنچه را لا أُذن سمعت و لا رأت عين

با قدر تو وصف من بود نقص با شأن تو مَدح مَن بود شَين

فرمود به شأنت ايزد پاك لولاك لما خلقت الافلاك

اشتقاق نام رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از نام خداى تعالى

نويسنده گويد: همين فضيلت، يعنى اشتقاق نام مبارك «محمد» از نام مقدس الهى براى وصىّ او امير المؤمنين عليه السّلام. نيز ثابت است، چنانچه در داستان ولادت آن حضرت از زبان مادر گرامى اش نقل شده كه فرمود چون خواستم بيرون بيايم (يعنى از خانه كعبه زادگاه امير المؤمنين عليه السّلام) در هنگامى كه فرزند برگزيده اى بر روى دست من بود هاتفى از غيب مرا ندا داد كه اى فاطمه اين فرزند بزرگوار را «على» نام گذار، بدرستى كه منم خداوند «علىّ اعلا» و او را آفريدم از قدرت و عزت و جلال خود و بهرۀ كامل از عدالت خويش به او بخشيده ام و نام او را از نام مقدّس خود اشتقاق نموده ام...

ص:134

محدّث «قمى» قدّس سرّه مى فرمايد در بعضى روايات است كه، چون حضرت امير المؤمنين عليه السّلام - متولّد شد، ابو طالب او را بر سينۀ خود گرفت و دست فاطمه بنت اسد را گرفته، به سوى ابطح آمدند و ندا كرد به اين اشعار:

يا رب يا ذا الغسق الدجىّ و القمر المبتلج المضئ

بيّن لنافى حكمك المقضىّ ماذا ترى فى اسم ذا لصبىّ

معناى اشعار اين است كه، اى پروردگارى كه شب تار و ماه روشن و روشنى بخش را آفريده اى براى ما بيان فرما كه اين كودك را چه نام بگذاريم؟

ناگاه مانند ابر، چيزى از روى زمين پيدا شد نزديك ابو طالب آمد ابو طالب او را گرفت و با «على» به سينه خود چسبانيد و به خانه برگشت چون صبح شد ديد كه لوح سبزى است در آن نوشته شده:

خصّصتما بالولد الزكىّ الطاهر المنتخب الرضىّ

فاسمه من شامخ على على اشتق من العلىّ

اشتقاق نام على عليه السّلام از نام خداى تعالى

حاصل مضمون، آن كه مخصوص گرديديد شما اى ابو طالب و فاطمه به فرزند طاهر و پاكيزۀ پسنديده پس نام بلند او «على» است و خداوند على اعلا آن را از نام خود، اشتقاق كرده است.

پس ابو طالب آن حضرت را «على» نام كرد و آن لوح را در زاويۀ كعبه آويخت و هم چنان آويخته بود تا زمان «هشام بن عبد الملك» كه آن را از آن جا فرود آورد و بعد از آن ناپيدا شد. پايان نقل از محدث «قمى».

شيخ جليل «صدوق» رضى اللّه عنه در «عيون اخبار الرضا» آورده است كه امام هشتم على بن موسى الرضا عليه السّلام فرمود:

اوّل ما اختار اللّه لنفسه العلى العظيم

اول نامى كه، خداى تعالى براى خود برگزيد و خود را، بدان ناميد نام (العلىّ العظيم)

ص:135

بود.(1)

تعصّب جاهلانه گروهى از سنّيان

و جاى تعجّب و تأسف است كه اهل سنّت اشتقاق نام مبارك «محمد» از محمود را با اين اعتزاز و افتخار نقل مى كنند. و حق هم همين است ولى جمع كثيرى از آنان وقتى به نام مبارك على عليه السّلام مى رسند آن چنان پنجۀ عصبيّت گلوى آنان را فشار مى دهد كه حاضر نيستند حتى خداى تعالى را با اين نام مبارك بخوانند، گويى حرفهاى (ع - ل - ى) مبغوض آنها است كه حتى اسمى كه از اين حروف تشكيل يافته و نام خداى تعالى است بر آنان گفتنش سنگين است و گويى در دل اعتراضى به خدا دارند كه چرا چنين نامى را براى خود ضمن اسماء حسنى انتخاب كرد؟! شايد خوانندۀ عزيز تعجّب كند و باور نكند كه مگر چنين چيزى هم ممكن است كه مسلمانى تا اين حدّ گرفتار تعصّب جاهلى باشد؟ آرى برادر عزيز اگر باور نداريد برداريد كتابهايى كه از اهل سنّت چاپ شده نگاه كنيد در بناهايى كه بنا، كرده اند دقت كنيد و نوارهايى را كه از آنان ضبط شده گوش كنيد شايد در يك جا نبينيد و نشنويد پس از نوشتن يا قرايت آيه اى از آيات قرآن مجي د «صدق اللّه العلىّ العظيم» بلكه همگى با حذف كلمۀ «علىّ» و تنها «صدق اللّه العظيم» است تا آن جا كه امروز ميزان تميّز شيعه از سنّى، همين جمله است كه اگر «صدق اللّه العلىّ العظيم» گفت معلوم مى شود شيعه است وگرنه، نه با اين كه در سراسر قرآن نامهاى مبارك العظيم و الكبير هر جا كه به عنوان اسم ذات ذكر شده است بدون نام مبارك «العلىّ» نيست و همه جا مسبوق به اين نام خدا است جز در يك مورد در سورۀ الحاقّة آيه 33 كه مى فرمايد «إِنَّهُ كانَ لا يُؤْمِنُ بِاللّهِ

ص:136


1- . على به معناى بلندرتبه است چه اين رتبه بلند از حيث ظاهر باشد چه از جهت باطن و عظيم به معناى بزرگ است يا از جهت ظاهر و جثّه يا به اعتبار باطن و معنى و اين هردو از اسماء حسناى الهى است و مراد از برگزيدن اولين نام شايد همان تجّلى اول باشد كه به اعتبار جهت انتسابش به حق آنرا على گويند و به اعتبار انشراقش بر ماهيات ممكنه آنرا عظيم نامند و لذا است كه گاهى دو نام اعتبار مى شود و گاهى يك نام اگر دو نام اعتبار شد به ملاحظه دو جهت است و اگر يك نام اعتبار شد از جهت اين است كه جز يك تجلى بيش نيست و جهت باطن اين تجلى را ولايت مطلقه نامند و جهت اشراقش را بر ماهيات نبوت مطلقه گويند و مظهر تام يكى علّى عليه السّلام و ديگرى محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و هردو يك حقيقت اند و اين كه در روايت يك نام اعتبار شده شايد به رعايت همين نكته باشد. نقل از كتاب تجّلى ولايت با مختصر تغيير از نويسنده

اَلْعَظِيمِ» (1) كه آن جا هم حذف نام مقدس «العلىّ» از آيۀ شريفه يقينا نكته اى دارد كه فهم آن در شأن راسخين، در علم است (ارباب معنى و ذوق دقت كنند شايد نكته اش را دريابند).

و الحمد للّه الذى منّ علينا بمحمّد نبيّه دون الامم الماضية و القرون السالفة

چنانچه اشاره شد اين جمله از دعا اقتباس شده از قرآن مجيد است كه مى فرمايد:«لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ...» (2) اين سنّت مخصوص ما امّت آخر الزمان است و امت هاى پيشين از اين نعمت الهى محروم بودند و دينى كه جامع مصالح دنيا و آخرت باشد و تضمين كنندۀ همۀ حقوق فردى و اجتماعى و سياسى و اقتصادى و فرهنگى انسانها باشد، تنها دين اسلام است. كه، به وسيله اين پيغمبر بزرگوار ابلاغ شده است و در پاره اى از روايات اشاره به اين معنا شده است كه بعضى از انبياء «اولوا العزم» آرزو داشتند كه اين افتخار نصيب آنان شود و آنان پيام آور اين تحفه آسمانى باشند و ليكن حكمت بالغه الهية چنين اقتضا نكرد.

آرزوى موسى عليه السّلام كه از امّت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم باشد

از جمله روايتى است كه «ابو نعيم» در حليه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل مى كند كه، فرمود:

چون بر موسى عليه السّلام «تورات» نازل شد و آن را خواند ديد كه از اين امّت يادى در تورات شده عرض كرد: «پروردگارا من در الواح مى يابم امّتى را كه آنان از نظر زمان متأخّرند و ليكن در رتبه و مقام از همه پيش اند آنان را امّت من قرار بده، خداى تعالى فرمود: آنان امّت احمد مى باشند باز موسى عليه السّلام خصوصياتى از امت اسلام را ياد كرد و خواستار آن شد كه آنان امت او باشند همان جواب اول را شنيد، تا آن كه بالاخره آرزو كرد كه خودش از امت اسلام باشد. «فاعطى عند ذلك خصلتان: فقال تعالى يا موسى انى اصطفيتك على الناس برسالاتى و بكلامى فخذ ما آتيتك و كن من الشاكرين قال قد رضيت يا رب»:

خدا فرمود: اى موسى من تو را براى اين كه پيامهاى مرا به مردم برسانى برگزيدم و به

ص:137


1- . سوره: الحاقة، آيه: 33.
2- . سوره: آل عمران، آيه: 164.

سخن گفتن با تو، تو را انتخاب كردم پس آنچه را كه به تو فرستادم كاملا فراگير و سپاسگزار باش موسى عرض كرد: براستى كه راضى شدم پروردگارا.

بقدرته التى لا تعجز عن شىء و ان عظم و لا يفوتها شئ و ان لطف

خدايى كه نه عظمت چيزى مانع از شمول قدرت او مى شود و نه لطافت و كوچكى چيزى موجب فوت آن از احاطۀ قدرت مى گردد، چنانچه امير المؤمنين عليه السّلام مى فرمايد: «و ما الجليل و اللطيف و الثقيل و الخفيف و القوى و الضعيف فى خلقه الاّ سواء»: بزرگ و لطيف و سنگين و سبك و نيرومند و ناتوان همگى در مقام آفرينش مساوى هستند اين چنين نيست كه آفريدن بزرگ و سنگين و نيرومند براى خداى تعالى مشكلتر از آفريدن لطيف و سبك و ضعيف باشد كار خلق و امر به دست او است «يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ» (1) حكماء و فلاسفه الهييّن را كلامى، در معناى «بقدرته التى لا تعجز عن شئ» و عباراتى نظير اين جمله كه در كلمات بزرگان و ائمه معصومين و حتى در قرآن كريم مكرّر وارد شده است، مانند:«إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ» (2) و امثال آن است و موضوع بحث اين است كه عاجز نبودن خداى تعالى و احاطه قدرت او بر همه چيز به چه معناست؟ آيا امور غير ممكنه نيز در حيطه قدرت حق تعالى است؟ و آيا قدرت الهى بر محالات نيز تعلق مى گيرد؟ مثلا آيا خداى تعالى قادر است كه جمع كند ميان وجود و عدم در يك چيز؟ يا آن كه آيا مى توانند همانند خود شريكى براى خود بيافريند و امثال اين امور كه وجودش در خارج محال است.

احاطه قدرت حق تعالى به چه معنا است؟

از روايات برمى آيد كه اين مسئله از قديم حتى در زمان ائمه معصومين مطرح بوده است و جواب هايى كه به اين سؤال داده شده در پاره اى از روايات ضبط شده است از جمله آنها روايتى است كه ثقة الاسلام «كلينى» رحمه اللّه در كتاب شريف «كافى» نقل مى كند كه عبد اللّه ديصانى از هشام بن حكم پرسيد كه تو را خدايى هست؟ گفت: آرى. پرسيد

ص:138


1- . سوره: فاطر، آيه: 1.
2- . سوره: فاطر، آيه: 1.

خدايى كه بر او اعتقاد دارى آيا قادر است؟ گفت: آرى قادر است و قاهر. گفت: آيا اين خداى قادر مى تواند همۀ دنيا را در ميان تخم مرغى جاى دهد بدون آن كه تخم مرغ را بزرگ كند يا دنيا را كوچك سازد؟ هشام كه در پاسخ اين پرسش عاجز بود مهلت طلبيد و گفت: «النظرة» مهلتم بده تا جوابش را بيابم عبد اللّه كه به مشكل بودن سؤال سخت معتقد و مغرور بود گفت: (نه يكروز و دو روز) بلكه يك سال تو را مهلت مى دهم كه پاسخ اين را بياورى اين را گفت و از مجلس بيرون رفت هشام بدون فوت وقت سوار بر مركب شد و عازم رسيدن به خدمت امام صادق عليه السّلام گرديد.

پس از آنكه اجازۀ شرفيابى خواست و حضرتش اجازه فرمود عرض كرد:

يابن رسول اللّه عبد اللّه ديصانى به نزد من آمد و سؤالى كرد كه جز خدا و شما ملجأ و پناهى ندارم.

حضرت فرمود: چه پرسيد؟ عرض كرد به من چنين و چنان گفت امام صادق عليه السّلام فرمود: اى هاشم كم حواسك؟ حواس تو چندتا است؟ عرض كرد: پنج. فرمود كداميك از آلات و وسايل اين حواس پنجگانه كوچكتر است؟ عرض كرد: مردمك چشم فرمود:

مردمك چشمت به چه بزرگى است؟ عرض كرد: به بزرگى يك دانه عدس بلكه از آن هم كوچكتر، فرمود: اى هشام نگاه كن به پيش رو و بالاى سرت و به من بازگو كه چه مى بينى؟ عرض كرد: آسمان و زمين و خانه ها و قصرها و بيابانها و كوهها و رودها مى بينم امام صادق عليه السّلام به او فرمود: «ان الذى قدر ان يدخل الذى تراه العدسة او اقل منها قادر على ان يدخل الدنيا كلّها البيضة لا تصغر الدنيا و لا تكبر البيضة»: خدايى كه مى تواند اين همه را كه مى بينى در مردمك چشم كه به اندازۀ دانۀ عدس يا كوچك تر از آن است داخل كند توانايى آن را دارد كه همۀ دنيا را در ميان تخم مرغى داخل كند كه نه دنيا كوچكتر شود و نه تخم مرغ بزرگتر گردد. هشام خود را بر قدمهاى حضرت انداخت و دست و سر و پاى حضرت را ميبوسيد و عرض مى كرد يابن رسول اللّه همين يك جواب مرا كافى است «حسبى يابن رسول اللّه» و مانند اين روايت حديث ديگرى است كه، «صدوق» رحمه اللّه در توحيدش نقل مى كند كه مردى نزد امام رضا عليه السّلام آمد و عرض كرد. «هل يقدر ربك ان يجعل السموات و الارض

ص:139

و ما بينهما فى بيضة؟ قال نعم فى اصغر من البيضة قد جعلها اللّه فى عينيك و هى اقل من البيضه لانك اذا فتحتها عاينت السماء و الارض و ما بينهما و لو شاء لاعماك عنها»: آيا پروردگار تو مى تواند كه آسمان ها و زمين و هرچه ميان آن دو است در ميان تخم مرغى جاى دهد؟ فرمود آرى در كوچكتر از تخم مرغ خداى تعالى جاى داده در چشم تو و آن كمتر از تخم مرغ است زيرا تو هرگاه چشمت را باز مى كنى آسمان و زمين و هرچه مابين آنها است مى بينى و اگر خدا مى خواست چشم تو را از ديدن آنها كور مى كرد.

پيدا است كه اين جوابها از حضرات ائمه عليهم السّلام با ملاحظه استعداد فراگيرى طرف مقابل بوده و اصطلاحا آن را جواب اقناعى گويند وگرنه جواب حقيقى از اين سؤال آن است كه قدرت حق تعالى تعلق مى پذيرد به هر چيزى كه امكان تعلّق قدرت بر آن باشد و به عبارت ديگر قدرت متعلق مى شود بر ماهيات امكانيه و اشياء تصوّريه و امّا امور ممتنعه و محال نه ماهيتى دارد نه شيئيتى و چيزى نيستند تا متعلق قدرت قرار گيرند تنها ظرف وجودشان در واهمه است كه عقل صورتى وهمى از آن امر محال اختراع مى كند و آن را عنوان چيزى قرار مى دهد كه باطل الذات است و لاشىء محض است و حتى در وعاء امكان كه اوسع اوعيه است وجود ندارد مثلا عقل مفهوم اجتماع نقيضين را تصور مى كند و آن را عنوان قرار مى دهد تا حكم كند به امتناع آن و چون فهم اين معنا براى عامّه ناس مشكل است لذا در پاسخ جوابى كه در روايت ذكر شده گفته شده است و جواب حقيقى آن است كه گفته شود نقص در قدرت نيست بلكه نقص در مقدور است اين نارسايى از ناحيۀ خود آن امر محال است كه مقدور نمى باشد چون شيئيتى ندارد و چيزى نيست كه متعلق قدرت شود و شاهد بر اين معنا كه گفته شد روايتى است كه «صدوق» قدّس سرّه در كتاب توحيدش نقل مى كند كه به امير المؤمنين عليه السّلام گفته شد آيا پروردگارت مى تواند كه دنيا را در ميان تخم مرغ قرار دهد بدون آن كه دنيا كوچك شود يا تخم مرغ بزرگ شود؟ فرمود به ساحت قدس خداى تعالى عجز راه ندارد و نتوان گفت كه نمى تواند ولى آنچه تو خواستى نشدنى است: «فى التوحيد عن ابى عبد اللّه عليه السّلام قال قيل لامير المؤمنين عليه السّلام هل يقدر ربك أن يدخل الدنيا فى بيضة من دون ان يصغر الدنيا و يكبر البيضة؟ فقال ان اللّه تعالى لا ينسب الى العجز و الذى سئلتنى

ص:140

لا يكون» و اين روايت شريفه چنانچه ملاحظه مى شود بطور صراحت مى گويد كه، مورد سؤال ممتنع الذات و محال است و منافات با «إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ» (1) ندارد زيرا محال را چنانچه اشاره شد شيئيتى نيست تا قدرت حق تعالى به آن تعلق پذيرد.

فرق است ميان محدوديت قدرت و محدوديت مقدور و سرّ اختلاف روايات در پاسخ به سؤال از قدرت

و در روايت ديگر از امير المؤمنين عليه السّلام بيانى لطيف تر است بنابر آنچه «صدوق» رحمه اللّه در كتاب توحيدش نقل مى فرمايد: از امام صادق عليه السّلام كه مردى نزد امير المؤمنين عليه السّلام آمد و سؤالى كه مذكور شد مطرح مى كند امير المؤمنين عليه السّلام در جوابش ميفرمايد واى بر تو همانا خداى تعالى را نتوان به ناتوانى توصيف كرد و كيست تواناتر از كسى كه زمين را لطيف كند و تخم مرغ را بزرگ كند «جاء رجل الى امير المؤمنين...» حاصل معنى روايت آن كه آنچه تو گفتى محال است و نمى تواند مجراى قدرت شود آنچه ممكن است اين است زمين آن قدر لطيف شود و تخم مرغ آنقدر بزرگ كه زمين در تخم مرغ جايگير شود و اگر مقصود تو از سؤال اثبات قدرت خداى تعالى است اين نهايت قدرتمندى است و چه قدرتى بالاتر از اين كه چنين كارى را انجام دهد پس فرق است بين اين كه قدرت محدود باشد كه در خداى تعالى متصور نيست و به هرآنچه امكان وجود داشته باشد خداى تعالى قادر است و بين آنكه نقص و قصور در مقدور باشد نه در قدرت همچون محالات كه وقوع نيافتن آنها خللى در كمال قدرت حق تعالى ايجاد نمى كند.

ناگفته نماند كه اختلاف پاسخها در روايات، برحسب اختلاف اشخاص است در استعداد و كيفيّت قبول، چنانچه هشام چون سؤال كننده اصلى ديصانى ملحد بوده و كسى بوده كه در مقام تحقيق حق نبوده بلكه مقصد او مجادله در كلام بوده است، لذا حضرت جوابى فرموده است كه ديصانى نتواند تحليلش كند و به مجادله خود ادامه دهد برخلاف ديگر روايات كه پاسخ حقيقى در آنها به سؤال كننده داده شده است.

ص:141


1- . سوره: فاطر، آيه: 1.

فختم بنا على جميع من ذرأ و جعلنا شهداء على من جحد و كثّرنا بمنّه على من قلّ

معناى ختم خلقت به اهل بيت

به وسيله ما همه مخلوقات را پايان داد و ما را شاهدان بر هركسى كه انكار كند قرار داد و ما را با منّتى كه بر ما نهاد بر كسى كه اندك بود فزونى بخشيد.

ظاهر آن است كه اين سه جمله راجع به اهل بيت عليهم السّلام است و ديگران را نرسد كه چنين ادعايى كنند.

امّا جملۀ اول يعنى پايان بخشيدن به مخلوقات اگر نظر به جهات ظاهرى باشد كه معناى درستى به نظر نمى رسد زيرا (يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ) (1) و دستگاه آفرينش روزبه روز در افزايش و گسترش است.«وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ وَ إِنّا لَمُوسِعُونَ» (2) مگر آنكه منظور جهات معنوى و كمالات نفسانى باشد كه انسان كامل كاملترين موجود عالم خلقت است و توان گفت كه پايان بخش آفرينش است و دائرة خلقت به او تكميل يافته است و شكّى نيست كه كاملترين افراد انسان كامل، همانا اهل بيت عصمت و ائمه معصومين عليهم السّلام مى باشند و همانگونه كه نور وجودشان نخستين تجلّى حضرت حق در عالم آفرينش بود لنبۀ اخيره و مكمّل ساختمان خلقت نيز ايشان بودند «بكم فتح اللّه و بكم يختم» و امّا جمله دوم، يعنى:

«و جعلنا شهداء على خلقه» پس اختصاصش به آن وجودهاى مقدس ظاهرتر است زيرا شهود به معناى حضور در نزد عمل است و شاهد كسى است كه حاضر و ناظر عملى باشد لذا قرآن كريم مقام والاى شهادت را به عنوان برجسته ترين خطوط كمالى براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قائل است «فكيف اذا جئنا من كلّ امة بشهيد و جئنا بك على هؤلاء شهيدا» چگونه خواهد بود روزيركه ما از براى هر امّتى يك فرد برجسته اى را كه شاهد جريان اعمال آن امت بوده و ناظر عقايد و اخلاق آنان بوده بياوريم و تو را نيز به عنوان شهيد شهداء احضار مى كنيم كه هم شاهد بر انبياء باشى و هم شاهد بر امم، هم گواهى دهى كه انبياء به وظيفۀ رسالت خود قيام كردند و هم گواه باشى كه مردم در برابر انبياء وظيفه شان را انجام

ص:142


1- . سوره: فاطر، آيه: 1.
2- . سوره: الذاريات، آيه: 47.

دادند.

ائمه عليهم السّلام شهداء بر خلق اند

كسى موقعى مى تواند شاهد بر ديگران باشد كه اشراف وجودى بر آنان داشته باشد اگر بالاتر از ديگران نباشد اشراف نخواهد داشت و حضور و شهود نخواهد داشت و شاهد اعمال آنها نبوده و در نتيجه روز قيامت نيز شهيد نخواهد بود «ائمه عليهم السّلام شاهد اعمال مردم اند آنچه ديگران مى كنند امامان معصوم باخبرند آنچه انسانها الآن انجام مى دهند ولى اللّه اعظم امام العصر روحى و ارواح العالمين له الفداء باخبر است او نمونۀ كامل است او مجراى فيض خالقيت است او شاهد جان مردم است او شهيد بر دلهاى مردم است»(1) مؤيّد اين معنا كه كرديم يعنى، اختصاص دعا به اهل بيت عليهم السّلام روايتى است از امام صادق عليه السّلام در كتاب شريف «كافى» در تفسير آيۀ شريفۀ:«فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً» فرمود: «نزلت فى امة محمّد خاصة فى كل قرن منهم امام شاهد عليهم و محمد شاهد علينا»: اين آيه مخصوصا دربارۀ امت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده كه در هر قرنى از آنان امامى هست كه شاهد بر آن قرن است و محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شاهد بر ما امامان است و مؤيد معناى اين روايت كه شهيد در هر امّت اختصاص به انسانهاى كامل آن امت دارد رواياتى است كه از ائمه دين در تفسير اين آيه شريفه رسيده است از آنجمله روايتى است در تفسير عياشى از امام صادق عليه السّلام كه در آن روايت حضرت، خطاب به سائل كه از معناى اين آيه مى پرسد؟ مى فرمايد: به گمانت كه خداى تعالى مقصودش از اين آيه همۀ افرادى است كه اهل قبله هستند و خدا را به يكتايى مى پرستند؟ آيا به نظرت اين درست است كسى كه در دنيا گواهى او در مورد يك من خرما روا نيست خداى تعالى روز قيامت از او در محضر همۀ امتهاى گذشته گواهى به طلبد و گواهى اش را به پذيرد؟ هرگز مقصود خداى تعالى اين گونه افراد نيست مقصودش امتى است كه دعوت ابراهيم عليه السّلام براى او واجب شده است (آن جا كه مى فرمايد: شما بهترين امتى هستيد كه به سود مردم در آمده ايد، آنان امامان وسط مى باشند و آنانند بهترين امت كه به نفع مردم درآمده اند: «عن

ص:143


1- . تفسير موضوعى قرآن استاد جوادى آملى.

معناى خير امّت

الصادق عليه السّلام انه قال: ظننت أنّ اللّه عنى بهذه الآية جميع اهل القبلة من الموحدين أفترى أن من لا يجوز شهادته فى الدنيا على صاع من تمر يطلب اللّه شهادته يوم القيامة و يقبلها منه بحضرة جميع الامم الماضية؟ كلاّ لم يعن اللّه مثل هذا من خلقه، يعنى الامّة التى وجبت لها دعوة ابراهيم كنتم خير امّة اخرجت للناس(1) هم الائمه الوسطى و هم خير امّة اخرجت للناس» و مؤيد اين توجيه روايت «مجمع البيان» است كه، مى گويد: امام صادق عليه السّلام اين آيه ر ا (كنتم خير ائمة) قرائت فرموده است و روايت ديگرى كه «عياشى» نقل مى كند كه ابن ابى عمير يا زبيرى مى گويد به امام صادق عليه السّلام عرض كردم اين امّتى كه خداى تعالى مى فرمايد كيانند؟ فرمود: (در اين آيه) مقصود از امت «محمّد» صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تنها بنى هاشم اند عرض كرد به چه دليل امت «محمد» صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقط اهل بيت آن حضرت كه فرموديد مى باشند نه ديگران فرمود: دليل، آيۀ شريفه است كه ميفرمايد:«وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ» (2) تا آنجا كه فرمايد:«وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً» و هنگامى كه خداى تعالى دعاى ابراهيم و اسماعيل را مستجاب فرمود و از ذريۀ آنان امتى را مسلمان قرار داد و در ميان آنها پيامبرى از آنان برانگيخت، يعنى از همان امت ابراهيم پيرو دعاى اولى خود دعاى ديگرى كرد و از خداى تعالى مسئلت كرد كه آنان را از شرك پاكيزه فرمايد تا به خاطر پاك بودنشان از شرك امر خدا دربارۀ آنان صحيح باشد لذا عرض كرد مرا و فرزندان مرا از اين كه بت ها را به پرستيم بدور بدار اين دليل آن است كه امامان و امّت مسلمانى كه خداى تعالى «محمد» صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را در آن امت مبعوث فرمود به جز از ذرّيۀ ابراهيم نخواهد بود كه آن حضرت دعا كرد: «مرا و فرزندانم را از اين كه بتها را بپرستيم بدور بدار» «فى تفسير العياشى عن ابن ابى عمير او الزبيرى قال قلت للصادق عليه السّلام اخبرنى عن امة محمّد من هم؟ قال امّة محمّد بنو هاشم خاصة قلت فما الحجة أنّ امّة محمد اهل بيته الذين ذكرت دون غيرهم قال قول اللّه عزّ و جل و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل الى قوله تعالى و من ذرّيتنا امة مسلمة فلمّا اجاب اللّه دعوة ابراهيم و اسماعيل و جعل من ذرّيتهما امة مسلمة و بعث فيها رسولا منها يعنى: من تلك الامّة ردف ابراهيم دعوته الاولى بدعوة

ص:144


1- . سوره: آل عمران، آيه: 110.
2- . سوره: بقره، آيه: 127.

اخرى فسئل لهم تطهيرهم من الشرك ليصح له امره فيهم فقال و اجنبى و بنىّ ان نعبد الاصنام فهذا دليل على انه لا يكون الائمة و الامة المسلمة التى بعث اللّه فيها محمدا الاّ من ذرّية ابراهيم بقوله و اجنبى و بنىّ ان نعبد الاصنام» و صريح تر از اين روايت روايتى است كه «قمى» رحمه اللّه از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه، در محضر آن حضرت قرائت شد:!«كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ» (1) حضرت فرمود: «خير امّة يقتلون امير المومنين و الحسن و الحسين بن على»؟! بهترين امت بودند كه امير المومنين و حسن و حسين بن على عليهم السّلام را كشتند؟! قارى عرض كرد فدايت شوم، چگونه نازل شده است؟ فرمود: «نزلت كنتم خير ائمة اخرجت للنّاس»: بهترين امامانى بوديد كه براى اصلاح مردم مأموريت يافتيد «ألا ترى مدح اللّه لهم تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تؤمنون باللّه» نمى بينى مدح خداى تعالى آنان را به اينكه امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد و ايمان بخدا داريد.

حقيقت شهادت و فائدۀ آن

و «عياشى» از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: در قرائت على عليه السّلام «كنتم خير ائمة اخرجت للناس» است و فرمود: «هم آل محمد» و نيز از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود اين آيه كه به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شد فقط دربارۀ پيغمبر و مخصوص اوصياى آن حضرت بود: «انّما نزلت هذه الآيه على محمد فيه و فى الاوصياء خاصة فقال انتم خير ائمة اخرجت للناس تامرون بالمعروف و تنهون عن المنكر هكذا و اللّه نزل بها جبرئيل و ما عنى بها الا محمد و اوصيائه» و از اين روايت استفاده مى شود كه به جاى كلمۀ (كنتم) كلمۀ (انتم) بوده است و مخاطب ائمه عليهم السّلام بوده اند، چنانچه در «مناقب» نيز از امام باقر عليه السّلام روايت شده است كه، فرمود: «انتم خير ائمه بالألف نزل بها جبرئيل و ما عنى بها الا محمدا و عليا و الاوصياء من ولده» دامنه مطلب به درازا كشيد و خلاصۀ كلام آن كه مقصود از شهداء به قرينۀ روايات و آيات ائمه عليهم السّلام مى باشند كه ايشان سزاوار شهادت بر اعمال مردمند و چنين صلاحيت را دارند نه ديگران. حقيقت شهادت و فايدۀ آن شايد گفته شود شهادت، بدان معنا كه گفته شد در غير خداى تعالى كه همه جا حاضر و ناظر و شاهد است به چه نحو تحقق مى يابد وانگهى با

ص:145


1- . سوره: آل عمران، آيه: 110.

توجه به اين كه خداى تعالى عالم غيب و شهادت است و هيچ از موجودات و حوادث عالم از احاطۀ علمى و وجودى حضرتش بيرون نيست «وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّ يَعْلَمُها» (1) در اينصورت شهادت غير خدا چه فائده اى مى تواند داشته باشد؟

نفس انسانى از چه عالمى است؟

در جواب گوييم: اما حقيقت شهادت، چنانچه در فلسفۀ عاليه مطرح است نفس انسانى كه موجودى است، ملكوتى و از عالم بالا به عالم طبيعت تنزل نموده بنا به قول جمعى از فلاسفه كه «ابن سينا» و «حافظ» و «مولوى» نيز از اين گروه مى باشند و در اشعار و كلماتشان بدين معنى تصريح كرده اند چنانچه ابن سينا در قصيدۀ معروفه عينيه اش مى گويد:

هبطت اليك من المحلّ الأرفع ورقاء ذات تعزّز و تمنّع

من ملك بودم و فردوس برين جايم بود آدم آورد در اين دير خراب آبادم

مولانا گويد:

مرغ باغ ملكوتم نى ام از عالم خاك چند روزى قفسى ساخته اند از بدنم

اى خوش آن روز كه پرواز كنم تا بر دوست به هواى سر كويش پر و بالى بزنم

و ديگر كلمات بزرگان از فلاسفه و يا آن كه نفس انسانى موجودى است طبيعى، لكن قابليّت و استعداد آن را دارد كه در سير تكاملى و حركت جوهرى موجودى شود ملكوتى و هم طراز با فرشتگان عالم بالا و به عبارت فلاسفه دسته اوّل موجودى است «روحانية الحدوث» و «روحانية البقاء» و به تعبير دسته دوّم. كه، «صدر المتالهين» نيز از طرفداران اين عقيده است «جسمانية الحدوث» و «روحانية البقاء» است و به هر صورت اين موجود عجيب را خداى تعالى چنان استعدادى عنايت فرموده كه اگر در مقام تزكيه و تجريد برآمد و حالت اوليه يا كمال خود را بدست آورد مى تواند اطلاع بر عوالم غيب داشته باشد و صور همۀ اعمال و حوادث در ذات او نقش بندد، چنانچه پيروى از شهوات و پاى بند شدن به هواهاى نفس حجاب درك حقايق و موجب بى خبرى از معنويات است

ص:146


1- . سوره: انعام، آيه: 59.

و شايد به اين معنى اشاره شده است در آيه شريفه كه مى فرمايد:«قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها» (1) كه دسّ به معناى پنهان كردن است «المنجد» گويد: «دس الشىء تحت التراب و فيه: ادخله فيه و اخفاه» همانگونه كه فلاح و رستگارى براى كسى است كه نفس را تزكيه كند آن كس كه كمالات نفسانى را پنهان كند و نگذارد كه به مرحلۀ ظهور و فعليت برسد محروميت و زيان كارى نصيب او است، بنابراين، نفوس مقدسۀ ائمه دين و اولياء الهى عليهم السّلام حتى هنگامى كه در قفس بدن گرفتار و زندانى هستند مى توانند از همه اعمال مردم اطلاع بيابند تا چه رسد به هنگامى كه آزادانه در فضاى قدس به پرواز درآيند و شاهد خيرات و شرور امّت ها شوند «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» (2)

و اين چنين حضور است كه مجوّز شهادت آنان است در درگاه الهى ازاين رو رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در جواب كسى كه از شهادت پرسيد فرمود آفتاب را مى بينى؟ اگر چيزى مانند آفتاب در نظرت روشن بود، شهادت بده وگرنه رها كن. «عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و قد سئل عن الشهادة قال هل ترى الشمس؟ على مثلها فاشهد اودع» و امام صادق عليه السّلام فرمود: حتما هيچ گواهى مده تا آن كه مانند كف دستت آن را بشناسى: «لا تشهدنّ بشهادة حتى تعرفها كما تعرف كفّك» و از اين جهت خداى تعالى شهادت منافقين را بر رسالت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تكذيب فرمود با آن كه شهادت به حق بود و مطابق واقع بود و دروغ به معناى مخالف واقع نبود ولى چون آنان شناخت حقيقى نداشتند در ادعاى شهادت دروغ مى گفتند. «قال تعالى إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ» (3)

منافقين كه به نزد تو آمدند و گفتند ما گواهى مى دهيم كه تو رسول خدايى مطلب شان درست بود و خدا نيز مى دانست كه تو رسول او هستى، ولى خداوند شاهد است كه اينان دروغ مى گويند يعنى در شهادتشان كه بايد به يقين بدانند تا شهادت دهند و منافقين يقين به رسالت تو ندارند.

ص:147


1- . سوره: شمس، آيه: 9.
2- . سوره: توبه، آيه: 105.
3- . سوره: منافقون، آيه: 1.

فرشتگان حفظه به چه منظور است؟

توان گفت كه چون آدمى در دنيا با مواد عالم طبيعت و امور محسوسه آميزش و انس دارد و حاكم در وجود او قوۀ واهمه است و هم نمى تواند امور معنوى و غيرمحسوسه را چنانچه بايد و شايد درك كند لذا مى بينيم اعتقادات او در امور محسوسه اثر مطلوب را ندارد و بدين نكته اشاره مى فرمايد امام زين العابدين عليه السّلام در دعاى معروف به دعاى ابى حمزه آن جا كه عرض مى كند: «ولوا اطّلع اليوم على ذنبى غيرك ما فعلته» و شايد تنزيل ثواب ها و عقابهاى اخروى به صورت ثواب ها و عقابهاى دنيوى به همين منظور باشد كه اثر آن در تربيت نفوس و ترغيب و تحذير بيشتر است و از اين قبيل است، آنچه دربارۀ حافظان و كتابت آنان اعمال را رسيده است مانند آيۀ شريفۀ «وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ كِراماً كاتِبِينَ يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ» (1) و رواياتى كه متعرض حفظۀ اعمال و فرشتگان موكل بر انسان و حتى تعداد آنها است و اين كه آنان روز قيامت همگى با پرونده هاى منظّم ايستاده اند تا به سود يا زيان افراد گواهى دهند «يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا» (2) هرچند كه خداى تعالى علمش احاطۀ به همه اعمال بندگان دارد «يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ» (3) زيرا براى هر فرد بشرى تصوّر دو يا چند موجود محدودى (هرچند غير مرئى باشند) كه كوچكترين كردار و كمترين گفتارش را بنويسد آسانتر از توجّه دائم به ذات غير محدود لايتناهى خداوندى است و توجّه به اين مأموران سرّى و مخفى بيشتر آدمى را به دقّت و مراقبت در گفتار و كردار وامى دارد و بدين معنى اشاره فرموده است امام صادق عليه السّلام در جواب سؤال زنديقى كه سؤالاتى داشت از جمله آنها اين كه، پرسيد: علت اين كه فرشتگانى بر بندگان خدا گماشته شده اند تا هرآن چه بر سود و زيان آنهاست بنويسد چيست؟ درحالى كه خداى تعالى خود راز درون را مى داند و بر پنهان تر از درون نيز آگاهى دارد «سئل الزنديق فيما سئل ابا عبد اللّه عليه السّلام فقال ما علة الملائكة الموكّلين بعباده يكتبون عليهم و لهم و اللّه عالم السرّ و ما هو اخفى» فرمود: «استعبدهم بذلك و جعلهم شهودا على خلقه

ص:148


1- . سوره: انفطار، آيه: 11.
2- . سوره: بناء، آيه: 38.
3- . سوره: غافر، آيه: 19.

ليكون العباد لملازمتهم اياهم اشدّ على طاعة اللّه مواظبة و عن معصيته اشدّ انقباضا»: حاصل مضمون روايت آنكه: اوّلا خداى تعالى خواست كه فرشتگان به وظيفۀ عبوديّت و بندگى خويش قيام كنند و وظيفه اى كه براى آنان مقرر شده انجام دهند. و ثانيا شاهدانى باشند بر خلق خدا تا بنده هاى خدا به خاطر آن كه فرشتگان با آنان هستند و مراقب اعمالشان مى باشند بيشتر در طاعت الهى مواظبت داشته و مراقبت بيشترى انجام دهند و از گناه و نافرمانى بيشتر خوددارى كنند سپس حضرت توضيح بيشترى دادند و فرمودند: «و كم من عبديهمّ بمعصية فذكر مكانها فارعوى و كفّ فيقول: ربى يرانى و حفظتى على ذلك تشهد»: چه بسا بنده اى كه قصد گناهى مى كند بيادش مى آيد كه فرشتگان موكل به اعمال حضور دارند پس رعايت و خوددارى از گناه مى كند و مى گويد پروردگارم مرا مى بيند و فرشتگانى كه محافظ من هستند به اين گناه من شهادت خواهند داد.

نكته اى لطيف در گماشتن فرشتگان بر آدميان

نكتۀ لطيف تر از نسيم سحر. كه، در روايت است اين كه گماشتن فرشتگان و محافظين اعمال از جانب خداى تعالى نه بمنظور مراقبت كامل و سخت گيرى بر بنده است كه چيزى از اعمال او فوت نشود و همه از كم وبيش ثبت و ضبط شود (همچون بازرسان دنيوى) بلكه خود برخاسته از لطف و محبّت الهى است باشد كه تذكّر آنان مانع از گناه گردد و بنده به سعادت نزديكتر.

و شاهد ديگر بر اين لطيفۀ ربانيّه، جمله ديگر روايت است كه پس از اين مى فرمايد:

«و انّ اللّه برأفته و لطفه ايضا و كلّهم بعباده يذبّون عنهم مردة الشياطين و هو امّ الارض و آفات كثيرة من حيث لا يرون باذن اللّه الى ان يجيىء امر اللّه عزّ و جل»: و همانا خداى تعالى با رأفت و لطفش نيز فرشتگان را بر بندگانش گماشته تا شياطين گردنكش و گزندگان زمين و آفت هاى فراوانى را از آنان به اذن خداى تعالى دفع كنند به نحوى كه آنان نبينند تا آن گاه كه امر حتمى الهى برسد، نكتۀ مذكور در كلمه (ايضا) است و بدان معناست كه مطلب قبلى نيز با رأفت و لطف الهى صورت گرفته بود «و الحمد للّه الرؤف المنّان»

ص:149

اللّهم فصلّ على محمّد امينك على وحيك و نجيبك من خلقك و صفيّك من عبادك

بارالها پس درود بفرست بر محمّد كه امين وحى تو و بزرگوارترين خلق تو و برگزيده ترين از بنده هايت بود.

معنى اللّهم و چرا بيشتر دعاها با اللّهم آغاز مى شود

در اينكه «اللّهم» به معناى يا اللّه است اختلافى در ميان اهل ادب نيست. سخن در اين است كه چگونه «يا اللّه» به اللّهم تبديل شده است و به عبارت ديگر چرا (ياء) را از اول اين نام مبارك حذف نموده و به جاى آن (ميم) بر آخرش افزوده اند وانگهى (ميم) چه خصوصيتى داشت و چرا حرف ديگر به جاى (ياء) كه برداشتند نگذاشتند در اين زمينه اقوال متعدّدى است كه بحث در آن چندان فائده اى ندارد، آنچه شايد خالى از فايده نباشد اشاره به يك مطلب است و آن اينكه: چرا بيشتر دعاها با كلمۀ «اللّهم» آغاز مى شود؟ بدين معنى كه در ميان اسماء مقدسۀ الهى اين كلمه را چه خصوصيتى است كه دعاها با آن شروع مى شود نه با ديگر اسماء حسناى الهيّه. سرّ اين مطلب چنانچه، حضرت امام خمينى قدّس سرّه نيز بدان اشاره فرموده اند، آن است كه انسان در عالم خلقت تنها مخلوقى است كه جامع همۀ مراتب و كامل ترين موجود عالم است و مظهريّت تامّۀ الهيه را دارا است و به سبب همين جامعيت و مظهريت است كه با تشريف خلافت الهيه مشرف گشته و استحقاق منصب و مقام خليفة اللهى را يافته است چنانچه آيه شريفه «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» (1) بدان اشاره مى كند و انسانى اين چنين تربيت شدۀ اسم اعظم الهى است و چون «(اللّه) علم للذّات المستجمع لجميع صفات الكمال» پس حضرت الهيّه ربّ انسان جامع كامل است و سزاوار همين است انسان سالك الى اللّه در اين سفر روحانى در ظلّ حمايت اللّه قرار گيرد تا از قاطعان طريق و دزدان سر گردنه در امان باشد لذا در مقام استعاذه از شيطان رجيم كه بزرگترين قاطع است نيز مامور است به اللّه پناهنده شود كه:«فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ» (2) پس خداى تعالى با اسم جامع و محيطش او را از اسفل سافلين بدار كرامت و منزل

ص:150


1- . سوره: بقره، آيه: 31.
2- . سوره: نحل، آيه: 98.

نور هدايت فرمايد كه «اَللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» (1) كسيكه بر مؤمنين ولايت دارد و آنان را از تاريكى ها به نور مى برد (اللّه) است و به اين مناسبت است كه دعاكننده و سالك الى اللّه به حافظ و مربى و ولىّ خود متوسّل مى شود و با گفتن «يا اللّه» و «يا اللّهم» همچون كسى كه از دور حامى و حافظ خود را صدا مى زند، خود را در كنف حمايت او قرار مى دهد.

درود بر پيغمبر چه اثرى مى تواند داشته باشد

در اين مقطع از دعاى شريف به دو نكته اشاره مى شود:

1. درود بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چه اثرى مى تواند داشته باشد

گوييم درود فرستادن بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ممكن است توجيهى نسبت به اثر دنيوى داشته باشد و نيز توجيهى نسبت به اثر اخروى، اما اثر دنيوى آن عبارت است از اعلاء كلمۀ آن حضرت و تجليل و تكريم و تعظيم از مقام شامخ نبوّت شان كه يكى از عوامل بقاء و ثبات شريعت، زنده نگه داشتن نام آورندۀ آن شريعت است. امروز در مجامع متمدّن دنيا استمرار خطّ فكرى كسى را و يا كور كردن خط فكرى ديگرى را با فريادهاى زنده باد و مرده باد انجام مى دهند در اين توجيه صلوات و درود بر پيغمبر اسلام يكى از شعارهاى اسلامى است كه بايد محفوظ بماند و شايد از اين جهت است كه بلند صلوات فرستادن مستحب است، چون جنبۀ شعاريت اش قوى تر مى شود(2)

و امّا اثر اخروى آن عبارت است، از مضاعف شدن ثواب ها و كرامتهاى الهى بر آن حضرت و ارتفاع درجه ايشان كه در علوم عاليه ثابت شده است كه مراتب قرب غير متناهى است و هر قدر بنده به خداى تعالى نزديك شود نزديكتر از آن نيز متصوّر است.

و بعضى گفته اند: كه فايدۀ درود و صلوات و ثمرۀ آن عايد بر خود صلوات فرستنده مى شود زيرا اعتلاء كلمه و علوّ درجه و ارتفاع منزلت آنحضرت در حدّ كمال است و درود درود فرستندگان تأثيرى در آن ندارد همچون گريه بر سيد الشهداء عليه السّلام كه ثوابش عايد بر خود گريه كننده است.

ص:151


1- . سوره: بقره، آيه: 257.
2- . مرحوم كلباسى در كتاب انيس الليل: شرح دعاى كميل.

و بعضى از بزرگان سخنى از حكيم «سبزوارى» نقل كرده است كه به عقيده ناقل ممكن است وجه جمع ميان آن دو قول كه گفته شد باشد و حاصل آن اين كه، چون امّت مرحومه اوراق اغصان درخت وجود مقدس آنها هستند پس عود فائدۀ صلوات به آنها عود به آن ذوات مقدسه است و بالعكس، زيرا كه اوراق از ناحيۀ درخت است(1)

و امّا نكتۀ دوم، اين كه در ادعيۀ وارده از ائمه معصومين عليهم السّلام صلوات بر محمد و آل محمّد زياد به چشم مى خورد، چرا؟

چرا در ادعيۀ وارده از ائمه صلوات زياد است

در سرّ اين مطلب مطالبى گفته شده است كه به دو مطلب از آنها اشاره مى كنيم.

1. چون «محمد» و آل محمّد عليهم السّلام وسايط فيض ميان خلق و خالق و رابطۀ ميان حادث و قديمند، سزاوار است كه توسّل به ذكر آنها در ضمن دعا باشد و آداب عرفيه اجتماعيه نيز مطابق اين ادب شرعى است كه در حاجت خواستن از مقامات عاليه به كسانى كه نزد آن مقامات معزّز و محترم اند توسّل مى جويند و آنان را به شفاعت مى خوانند و تفصيل اين اجمال را بزودى بيان خواهيم كرد. انشاء اللّه تعالى

2. نكته اى است، عرفانى و لطيف و آن اين كه هرگاه كسى چند خواسته داشته باشد و طرف سؤال، شخص كريم بزرگوارى باشد از كرم و بزرگواريش به دور است كه از ميان خواسته ها يكى را به پذيرد و ديگرى را ردّ كند و يا به عبارت ديگر آنچه را كه مى پسندد قبول كند و آنچه را كه نمى پسندد ولو به علّت نقص و عيبى كه دارد مردود كند و اين معناى ذوقى در ظاهر شريعت مقدس اسلام نيز به امضاء رسيده و طبق آن حكمى مجعول گرديده كه آن را در اصطلاح فقهى (تبعّض صفقه) مى نامند و آن چنين است كه متاع صحيحى اگر به ضميمۀ متاع معيوبى مورد معامله قرار گرفت چه صحيح و معيب از يك جنس باشند و يا صحيح از جنسى و معيب از جنس ديگر و مشترى پس از معامله كه متوجه معيوب بودن قسمتى از متاع شد تنها صحيح را انتخاب كرده و معيوب را به فروشنده بازگردانيد شرع مقدس براى فروشنده خيار فسخ اين معامله را قرار داده است به

ص:152


1- . مرحوم كلباسى در كتاب انيس الليل: دعاى كميل.

نام (خيار تبعّض صفقة) بدين معنا كه فروشنده مى تواند، اين چنين تبعيض را نپذيرد و به خريدار بگويد يا بايد همۀ متاع را از صحيح و معيوب بپذيرى و يا بايد همه اش بخودم بازپس دهى و پولت را دريافت كنى در مورد سخن ما اگر خواستۀ بنده اى به همراه طلب درود و رحمت بر محمد و آل او عليهم السّلام به حضرت ربوبى جل شأنه عرضه شد، تبعّض صفقه كه مقام مقدس را نشايد و ردّ جميع نيز به ملاحظۀ آن كه درود بر محمّد و آل عليهم السّلام در ميان آنها است امكان ندارد «فلا يبقى الاّ قبول الجميع و هو المطلوب» و به اين لطيفۀ عرفانى تصريح فرموده است. امير المؤمنين عليه الصلواة و السلام در كلمات حكمت اش چنانچه در نهج البلاغه است كه فرمود: «اذا كانت لك الى اللّه حاجة فابدأ بمسئلة الصلوة على النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ثم اسئل حاجتك فانّ اللّه اكرم من ان يسئل حاجتين فيقضى احداهما و يمنع الآخر»:(1) هرگاه حاجتى به خدا داشتى با سؤال درود بر پيغمبر آغاز كن، سپس حاجتت بخواه كه همانا خداى تعالى اكرم از اين است كه دو حاجت از او خواسته شود يكى را روا كند و ديگرى را ردّ. اللّهم فصل على محمد أمينك على وحيك مقام نبوّت هرچند مقامى است انتصابى، نه انتخابى «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» (2) و زمام امر فقط به دست خداى تعالى است تا يار كه را خواهد و ميلش به كه باشد «ان اللّه اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين ذرّية بعضها من بعض» و لكن هر قامتى نه زيبندۀ اين خلعت الهى است بلكه هزاران نكته مى خواهد به غير از حسن و زيبايى تا انسانى به بهترين صفات حميده و اخلاق فاضله متّصف نباشد و در حكمت الهيه او را جايى براى چنين انتصاب نيست لذا مى بينيم كه تاريخ، پيغمبر بزرگوار اسلام را حتى پيش از بعثتش به طهارت و عصمت ياد مى كند و او را مجموعه اى از فضائل انسانيّت معرفى مى كند. امير المؤمنين عليه السّلام دربارۀ حضرتش مى فرمايد: «و لقد قرن اللّه من لدن كان فطيما اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره»: از روزى كه رسول خدا از شير مادر گرفته شد، خداى تعالى بزرگترين فرشته از فرشتگان خود را مأمور كرد كه به همراه آن حضرت باشد تا او را براه

ص:153


1- . حكمت 361 نهج البلاغه.
2- . سوره: قصص، آيه: 68.

مكارم صفات و محاسن اخلاق جهانى برد و اين فرشته شبانه روز به همراه آن حضرت بود.

صفت امانت كه از امّهات فضائل و اصول اخلاقيه است، در وجود مقدس رسول اكرم تجلّى خاصى داشت تا آنجا كه در زمان جاهليت قريش به آن حضرت لقب امين داده بود و اموال و نفايس خود را نزد آن حضرت به امانت مى سپرد و در موسم حج كه عشاير عرب به مكّه مى آمدند مال و متاع خود را به آن حضرت مى سپردند تا آنگاه كه مبعوث به رسالت گرديد و زمان هجرت به مدينه فرا رسيد امير المؤمنين على عليه السّلام را مأموريت داد كه اين اعلاميّه را هر صبح و عصر در ابطح به گوش مردم برساند: «من كان له قبل محمد امانة أو وديعة فليأت فلتؤدّ اليه امانته» هركه را نزد «محمد» صلّى اللّه عليه و آله و سلّم امانت يا وديعه اى است بيايد تا امانتش به او بازپس داده شود و فرمود: تا همه امانت ها را به صاحبانش بازپس نداده اى و در مكّه به اين منظور مانده اى آسيبى از مخالفين نخواهى ديد.

احمد مرسل كه خرد خاك اوست هردو جهان بستۀ فتراك اوست

امّى گويا به زبان فصيح از الف آدم و ميم مسيح

همچو الف راست به عهد و وفا اول و آخر شده بر انبياء

قابل توجّه است كه التزام به اين فضيلت انسانى را، رسول خدا تاكيد بليغ فرموده است تا آنجا كه فرمود: «من خان امانة فى الدنيا و لم يردّها الى اهلها ثم ادركه الموت مات على غير ملّتى و يلقى اللّه و هو عليه غضبان»: كسى كه به امانتى در دنيا خيانت كند، و به اهلش پس ندهد و بميرد مسلمان نمرده است و خدا را ملاقات مى كند، درحالى كه خدا بر او غضبناك است و هم چنين اولاد طاهرينش نيز كه تبعيّت تامّه از آن حضرت را داشتند همين تاكيد را فرموده اند امام صادق عليه السّلام فرمايد: «انّ ضارب علىّ بالسيف و قاتله لو ائتمننى و قبلت ذلك منه لأدّيت له الامانة»: اگر كسى كه على عليه السّلام را با شمشير شهيد كرد (يعنى عبد الرحمن بن ملجم شقى ترين مردم از اولين و آخرين چنانچه توصيف شده) مرا امين نمايد و من نيز امانت دارى از او را بعهده بگيرم هرآينه اداى امانت خواهم كرد! و امام زين العابدين عليه السّلام فرمود: «فو الذى بعث بالحق محمّدا نبيّا لو أنّ قاتل ابى الحسين عليه السّلام ائتمننى على السيف الذى قتل به

ص:154

ابى لأدّيته اليه»: سوگند به آن كه «محمد» صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به حق برانگيخت اگر قاتل پدرم حسين عليه السّلام شمشيرى را كه با آن پدر مرا شهيد كرد نزد من امانت بگذارد امانتش را بازپس مى دهم.

*نكتۀ عرفانى

نكته اى عرفانى در اداى امانت

بدان اى عزيز! كه قلب انسانى كه خود از عالم ملكوت و روحانيّت است و خداى تعالى آن را از عالم غيب به انسان عطا فرموده و در فطرت اوليه اش پاك و منزّه از هرگونه عيب و آلودگى بوده است، بطور امانت در اختيار آدمى گذاشته شده است و پس از مدتى دوباره پس گرفته مى شود كه «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» (1) و مقتضى امانت در حفظ، آن است كه آدمى آنچه را كه به امانت گرفته به همان نحو و بدون ايجاد عيب و نقص در آن به صاحبش برگرداند و در غير اين صورت خيانت در امانت نموده است، بلكه چنانچه امام خمينى قدّس سرّه اشاره مى فرمايند مطلق معاصى و يا مطلق ارتكاب موانع سير الى اللّه را بايد از خيانت در امانت شمرد، زيرا كه تكاليف الهيّه امانات حق هستند، چنانچه در آيه شريفۀ:

«إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً» :(2) ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوه ها عرضه كرديم آنها از حمل امانت امتناع كردند و زير بار نرفتند و انسان ظلوم جهول آن را حمل كرد به گفته حافظ:

آسمان بار امانت نتوانست كشيد قرعۀ فال به نام من ديوانه زدند

بعضى از مفسرين تكاليف الهيه را امانت الهيه دانسته اند و در تفسير «قمى» رحمه اللّه از امام باقر عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: «خيانة اللّه و الرسول معصيتهما و خيانة الامانة فكل انسان مأمون على ما افترض اللّه»: خيانت بر خدا و رسول، نافرمانى كردن از دستورات آنها است و خيانت در امانت نيز يكى از افراد مطلق خيانت است پس هر انسانى امانت دار آن چيزى است كه خداى تعالى آن را واجب فرموده است.

ص:155


1- . سوره: بقره، آيه: 156.
2- . سوره: احزاب، آيه: 72.

انبياء و اوليا متحقّق به رحمت رحمانيّه و رحيميّه بودند

بلكه تمام اعضا و جوارح و قوا امانات حق هستند و صرف آنها در خلاف رضاى الهى خيانت است و متوجه نمودن قلب به غير خدا از جملۀ خيانتها است، پس انسان بايد در اين عالم از نفس امّاره مراقبت كامل را بنمايد كه خيانت در امانت نكند، زيرا حق تبارك و تعالى وجود و توابع وجود را كه به رسم امانت به ما مرحمت فرموده و بسط بساط رحمت را در مملكت ظاهر و باطن ما فرموده در حالى بوده كه همه اين امانت ها پاك و پاكيزه و طاهر از قذارات صوريه و معنويه بودند و آنچه از عالم غيب براى ما نازل فرمود تمام آنها مطهّر از آلايش بوده اند، پس اگر ما در وقت ملاقات آن ذات مقدس كه موقع ردّ امانت است و به گفته حافظ شيراز:

اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست روزى رخش ببينم و تسليم وى كنم

آن روز اگر ما امانات را بدون آلايش به عالم طبيعت و قذارات ملك و دنيا به او ردّ كرديم امين در امانت دارى بوده ايم و الاّ خيانت كار خواهيم بود و از اسلام حقيقى خارج و از ملت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بيرون. و در حديث مشهور است كه «قلب المؤمن عرش الرحمن» و در حديث قدسى معروف است «لا يسعنى ارضى و لا سمايى و لكن يسعنى قلب عبدى المؤمن»: نه زمين و نه آسمانم گنجايش مرا ندارند و لكن دل بندۀ مؤمن من گنجايش مرا دارد.

خدا در همه جا نيست بهر جاى چه پويى مجو جاى بجز در دل درويش خدا را

دل مؤمن، عرش و سرير سلطنت حق و منزلگاه آن ذات مقدّس و صاحب دل آن ذات مقدس است، توجّه به غير حق تعالى خيانت به حق است و حبّ به غير ذات مقدس و خاصّان او كه حب خاصّان خدا حب خدا است، «من احبّكم فقد احبّ اللّه» خيانت است در مشرب عرفان و چنانچه در احاديث شريفه بسيارى امانت در آيۀ شريفه «إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ...» به ولايت امير المؤمنين و اهل بيت عليهم السّلام تفسير فرموده اند، غصب ولايت و سلطنت آن حضرت خيانت به امانت است و ترك تبعيت آن بزرگواران از مراتب خيانت است. «و نجيبك من خلقك و صفيّك من عبادك» آن كه نجيب آفريدگانت بود و برگزيدۀ از بندگانت. احتمالا فرق ميان نجيب و صفى آن باشد كه نجيب به معناى آن است كه چيزى در ذات خود خوب و نفيس باشد، چنانچه لغت مى گويد: «النجيب الكريم النفس فى نوعه» و

ص:156

لكن در صفى معنايى از اختيار و گزينش ديگرى نيز ملحوظ است و در نسخۀ ابن ادريس، بنابر نقل بعضى (نجيّك) است بدون (باء) و بنابر آن ريشه اش از (نجوى) است كه به معناى آهسته و در گوشى سخن گفتن است و مناجات نيز از همين باب است گو اين كه در عرف عوام ما برخلاف معناى اصلى كلمه بر آوازهاى بلند و گوش خراش و حتى در مناره ها و با بلندگوها نيز مناجات گفته مى شود!! پس نجيّك يعنى كسى كه با تو مناجات مى كرد.

لذا در دعا وارد است بنابر نقل ابن اثير:

اللّهم بمحمّد نبيّك و موسى نجيّك امام الرحمة و قائد الخير و مفتاح البركة كما نصب لامرك نفسه و عرّض فيك للمكروه بدنه.

پيشوا و امامى كه براى همه رحمت بود. چنانچه خداى تعالى نيز فرمايد:«وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ» (1) و رهبرى كه مردم را به خير و نيكى رهبرى مى كرد و مقصود از اين كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پيشواى رحمت بود هردو رحمت الهيّه است، چه رحمت رحمانيه كه جميع دار وجود از جلوات آن است «لولاك لما خلقت الافلاك» و چه رحمت رحيميه كه هدايت همۀ هاديان طريق توحيد و رهبران سعادت و كمال بشريّت از جلوۀ آن رحمت است و شامل همۀ افراد بشر است، مگر آن كه افرادى از فطرت استقامت و كمال طلبى خارج و به سوء اختيار خود، خود را از آن محروم نمايند، نه آن كه رحمت شامل حال آنها نباشد حتى در عالم آخرت كه روز درو كشته هاى زشت و زيبا است، آنان كه كشته اى زشت دارند خود مقصّرند كه نمى توانند از رحمت رحيمية استفاده نمايند حافظ فرمايد:

مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو يادم از كِشتۀ خويش آمد و هنگام درو

گفتم اى بخت بخسبيدى و خورشيد دميد گفت با اين همه از سابقه نوميد مشو

آنكه در مزرع دل تخم عمل كشت نكرد زردرويى برد از حاصل خود وقت درو

ص:157


1- . سوره: انبياء، آيه: 107.

انبيا و اولياء كه امامت و رياست كل را، رسول ختمى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دارد متحقق به هردو رحمت الهيه بودند و علامت تحقق به اين دو و ظهور نمونۀ آن در قلب، آن است كه صاحب اين صفت با چشم عنايت و تلطّف به بندگان خدا نظر كند و خير و صلاح همه را طالب باشد و احدى را بدبخت نخواهد و راضى به بدبختى احدى نباشد يك نفر از عرفا مى گويد: پروردگارا! اگر ارادۀ تو بر اين تعلّق گرفته كه مرا بسوزانى و به آتش دوزخ ببرى يك دعاى مرا، مستجاب كن و اين يك درخواست مرا اجابت فرما و آن اين كه پيكر مرا آنقدر بزرگ كن كه قالب جهنم شود و ديگر براى كسى جا نماند اكنون كه بنا است من بسوزم تنها من در عذاب باشم و ديگر بندگان تو در سايه لطف تو متنعّم باشند من هم دلخوش هستم كه تنها من مى سوزم و فداى ديگران شده ام اگر انسانيّت و سعادت را مصداقى باشد صاحبان اين افكار هستند.

سخنى از امام خمينى دربارۀ رحمت انبياء

امام «خمينى» قدّس سرّه مى فرمايد: اين نظر، نظر انبياء عظام و اولياى كمّل عليهم السّلام است، منتها آنها دو نظر دارند، يكى نظر به سعادت جامعه و نظام عائله و مدينۀ فاضله و ديگر نظر به سعادت شخصى و علاقۀ كامله به اين دو سعادت دارند و قوانين الهيّه كه به دست آنها تأسيس و انفاذ و كشف و اجرا مى شود. اين دو سعادت را كاملا مراعات مى نمايد حتى در اجراى قصاص و حدود و تعزيرات و امثال آن كه به نظر مى رسد با ملاحظۀ نظام مدينه فاضله تأسيس و تقنين شده است. هردو سعادت منظور است زيرا كه اين امور در اكثر براى تربيت جانى و رساندن او به سعادت دخالت كامل دارد حتى كسانى كه نور ايمان و سعادت ندارند آنها را با جهاد و امثال آن به قتل مى رسانند مانند يهود بنى قريظه براى خود آنها نيز اين قتل صلاح و اصلاح بود و مى توان گفت از رحمت كاملۀ نبىّ ختمى قتل آنها است زيرا با بودن آنها در اين عالم در هر روزى براى خود عذابهاى گوناگون تهيه مى كردند كه تمام حيات اين جا به يك روز عذاب و سختى هاى آن جا مقابله نكند. و اين مطلب براى كسانى كه ميزان عذاب و عقاب آخرت و اسباب و مسبّبات آن جا را مى دانند، واضح است، پس شمشيرى كه به گردن يهود بنى قريظه و امثال آنها زده مى شد به افق رحمت نزديكتر بوده و هست تا به افق غضب و سخط. پايان سخن معرفت آموز

ص:158

امام خمينى قدّس سرّه

پس معلوم شد كه وجود آن حضرت رحمت بود، براى مؤمن و كافر و منافق و در اين باره روايتى است آموزنده و تكان دهنده وقتى كه اين آيه نازل شد:«وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ» (1) رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به جبرئيل فرمود: آيا از اين رحمت چيزى هم نصيب تو شد؟ «هل اصابك من هذه الرحمة شىء»؟ عرض كرد بلى من از سوء عاقبت خودم مى ترسيدم كه مبادا كارم منتهى به شقاوت شود از بركت بعثت شما و نزول قرآن كريم به خواست خداى تعالى آرامش خاطر مى يافتم به واسطۀ آيۀ شريفه كه بر شما نازل شد و آن آيه درباره من بود كه خداى تعالى فرمود:«ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ» (2) كه در حقيقت اين آيه تضمينى بود كه جايگاه من در بساط قرب الهى بوده و نفوذ و قدرتم همواره محفوظ خواهد ماند. «كنت اخشى سوء العاقبة فامنت ان شاء اللّه بقوله تعالى ذى قوة عند ذى العرش مكين» نكته تكان دهنده خوف امين وحى الهى از سوء عاقبت خودش مى باشد و آموزنده آن كه با وصف اين كه آيه شريفه بشارت، حسن عاقبت به او مى دهد باز آرامش خاطر خود را با تعليق بر مشيت الهى و به همراه (انشاء اللّه) بيان مى كند و انصاف كه هردو مطلب شايان اهمّيت و قابل توجّه است.

و كاشف فى الدعا اليك حامته و حارب فى رضاك اسرته و قطع فى احياء دينك رحمه(3)

نزديكان و مخصوصين از خانواده خود را بطور علنى و آشكار بسوى تو دعوت كرد و با فاميل خود در راه رضا و خوشنودى تو به جنگ و ستيز برخاست و در جهت زنده كردن دين تو از خويشان خود بريد.

تحمّل رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اذيتهاى مشركين را

هر سه جمله دعا، به يك سياق است و يك مطلب را توضيح مى دهد.

بنابراين از جملۀ اول چنين استفاده مى شود كه حتى نزديكان مخصوص آن حضرت با

ص:159


1- . سوره: انبياء، آيه: 107.
2- . سوره: تكوير، آيه: 21.
3- . كاشف ه بكذا: اطلعه عليه و اظهره له. الحامّة خاصّة الرجل من اهله و ولده الّذين يهتم لهم، المنجد.

دعوت ايشان مخالف بودند، ولى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بدون رعايت پى آمدهاى مخالفت نزديكان از دعوت ايشان دست برنداشت. ناگفته پيدا است كه مخالفت با كسى اگر از نزديكان او صورت بگيرد اثر بيشترى در تبليغ عليه آن شخص دارد كه عامۀ مردم مى گويند: اينان كه از نزديكان او هستند او را بهتر از ما مى شناسند و شايد از اين جهت است كه با وجود مخالفين زيادى كه رسول اللّه داشتند و اذيّت ها و آزارها بر او روا داشتند، نام هيچ يك به صراحت در قرآن ذكر نشده، مگر نام «ابو لهب» كه عموى پيغمبر بود و از نزديكترين افراد بود به آن حضرت.

علامه «مجلسى» (رحمه اللّه) در بحار از «مناقب» ابن شهر آشوب نقل مى كند كه ابن عباس گويد: روزى رسول خدا وارد كعبه شد و شروع به نماز كرد ابو جهل گفت: «من يقوم الى هذا الرجل فيفسد عليه صلوته»؟ چه كسى حاضر است كه برخيزد و نماز اين مرد را باطل كند!؟ فقام ابن الزبعرى و تناول فرثا و دما و القى عليه ذلك» يكى از مشركين به نام «ابن الزبعرى» برخاست و مقدارى كثافت و خون تهيه كرد و حضرتش را به آن آلوده كرد!(1) در اين ميان ابو طالب عليه السّلام سر رسيد از ديدن اين منظره بسيار ناراحت شد و شمشيرش را از نيام كشيد، مشركين كه چنين ديدند همه فرار كردند پس جناب ابو طالب به غلامانش دستور داد كه پشت مبارك حضرت را از آلودگى تنظيف كنند و شستشويش دهند. و در روايت «بخارى» است كه چون حضرت سلام نماز را داد عرض كرد: «اللهم عليك الملأ من قريش»: بارالها! شكايت اين گروه از قريش را به نزد تو مى آورم. «اللهم عليك ابا جهل بن هشام و عتبة بن ربيعة و شيبة بن ربيعه و عقبة بن ابى معيط و اميّة بن خلف» راوى گويد: به خدايى كه جز او خدائى نيست آن روز رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از هركس نام برد ديدم در روز بدر كه كشته شده و پايش را گرفته و كشان كشان به طرف چاه مى برند، مگر «امية بن خلف» كه در ميان زره اش ورم كرده بود و نمى شد كشيدش «فاقرّوه و القوا عليه الحجر»: لذا جنازه اش را در همان جا كه افتاده بود به جاى گذاشتند و سنگ بر آن ريختند و پس از

ص:160


1- . بعضى از نويسندگان داستان شكمبۀ كثيف شتر را به ابو جهل نسبت داده است تفسير نوين مرحوم محمد تقى شريعتى.

پايان عمليات جنگى، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به كنار چاه بدر كه كشته ها را در ميان آن ريخته بودند ايستاد و فرمود: «بئس عشيرة الرجل كنتم لنبيّكم» چه فاميل بدى بوديد براى پيغمبر خودتان «كذّبتمونى و صدّقنى الناس»: ديگران نبوّت مرا تصديق كردند ولى شما تكذيبم كرديد «و اخرجتمونى و آوانى الناس»: شما مرا از وطن و خانه ام بيرون كرديد و ديگران به من جا و پناه دادند: «و قاتلتمونى و نصرنى الناس»: شما با من به ستيز و جنگ برخاستيد و مردم ديگر مرا يارى كردند، سپس فرمود: «هل وجدتم ما وعد ربكم حقا فقد وجدت ما وعدنى ربى حقا»: من كه وعدۀ پروردگارم را دربارۀ خودم محقق يافتم آيا شما نيز آنچه را كه پروردگارتان به شما وعده داده بود محقق يافتيد؟

و در روايتى است كه اصحاب عرض كردند: «يا رسول اللّه أتنادى قوما قد ماتوا»؟ مردگان را صدا مى زنيد؟ فرمود: «ما انتم باسمع لما اقول منهم لكنهم لا يستطيعون أن يجيبونى»: شما شنواتر از آنان به آنچه مى گويم نيستيد و لكن آنان قدرت پاسخ دادن را ندارند.(1) نويسنده

ص:161


1- . و در روايت مجلسى است كه اعتراض كننده عمر بود كه گفت «يا رسول اللّه ما خطابك لهام قد صديت» (الهام جمع الهامة رئيس القوم و صديت اى ماتت) «فقال له مه يابن الخطّاب فو اللّه ما انت باسمع منهم»: ساكت شو اى پسر خطّاب به خدا قسم كه تو شنواتر از آنان نيستى هم اكنون ملائكۀ عذاب منتظرند كه من تا رو از آنان به گردانم آنان را با عمودهاى آهنين عذاب شان كنند «و ما بينهم و بين ان تأخذهم الملائكة بمقامع الحديد الا ان اعرض بوجهى هكذا عنهم». نظير اين جريان براى وصىّ رسول خدا امام امير المؤمنين عليه السّلام بود چنانچه مجلسى رضى اللّه عنه در بحار نقل مى كند كه پس از پايان جنگ بصره امير المؤمنين عليه السّلام در ميان صفها قدم مى زد گذارش بر كعب بن سورة افتاد كه قاضى بصره بود از طرف عمر بن الخطّاب و در طول خلافت عمر و عثمان به شغل قضاوت ادامه مى داد چون فتنۀ بصره پيش آمد قرآنى به گردن خود حمايل كرد و با خانواده و فرزندانش به جنگ امير المؤمنين عليه السّلام آمد و همگى كشته شدند پس از جنگ، امير المؤمنين عليه السّلام بر سر جنازه اش كه در ميان كشتگان بود ايستاد و فرمود: اجلسوا كعب بن سوره»: كعب را بنشانيد «فأجلس بين نفسين»: در وسط دو كشته او را نشاندند حضرت فرمود: «يا كعب بن سورة قد وجدت ما و وعدنى ربّى حقا فهل وجدت ما وعدك ربّك حقا»؟ سپس فرمود: اضجعوا كعبا»: كعب را بخوابانيد چند قدمى برداشت و سار قليلا فمرّ بطلحة بن عبد اللّه صريعا»: گذارش به طلحة بن عبد اللّه افتاد كه بى جان افتاده بود فرمود: «اجلسوا طلحة فاجلسوه»: طلحه را بنشانيد، نشاندنش فرمود: «يا طلحة قد وجدت ما وعدنى ربى حقا فهل وجدت ما وعدك ربك جقا»؟ سپس فرمود: «اضجعوا طلحة»، طلحة را به خوابانيد يكى از ياران آن حضرت عرض كرد: «يا امير المؤمنين كلامك لقتيلين لا يسمعان منك»؟ با دو كشته كه حرفى از شما نمى شوند چه مى گوييد. «فقال: يا رجل فو اللّه لقد سمعا كلامى كما سمع اهل القليب كلام رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» اى مرد به خدا قسم كه اين دو شنيدند سخن مرا همانگونه كه اهل چاه بدر كلام رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را شنيدند بحار الانوار جلد 6، صفحۀ 255.

گويد: در آيات شريفه كه در مكّه نازل شده مكرر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مقابل اذيّت و استهزاء و انكار مشركين مورد تسلى حق قرار گرفته و خداى تعالى به رسولش وعده فرموده كه مشركين و مخالفين را در دنيا به سزاى كردارشان برساند پيش از عالم آخرت از جمله: آيات شريفۀ سورۀ الطارق است كه مى فرمايد:«إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً وَ أَكِيدُ كَيْداً فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً» (1) كه ابن عباس گفت اين آيات وعدۀ عذاب الهى است و از كلمۀ رويدا استفاده مى شود كه زمان اندكى ميان نزول اين آيات و عذاب الهى خواهد بود و اين چنين شد كه پس از اندك زمانى واقعۀ بدر پيش آمد كرد كه چندين نفر از صناديد قريش به دست مسلمانان كشته شدند و از جملۀ آنان رأس و رئيس كفر و نفاق ابو جهل بود كه در آيات سورۀ علق نيز تهديد او آمده است آن جا كه مى فرمايد:«كَلاّ لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنّاصِيَةِ ناصِيَةٍ كاذِبَةٍ خاطِئَةٍ» (2) اگر از كارهايش بازنايستد هر آينه قطعا و يقينا موى جلو سرش را گرفته و سخت به كشيمش پيشانيى دروغگوى خطاكار. و از معجزات بسيار روشن قرآن تحقق يافتن، اين تهديد دربارۀ ابو جهل است كه در روز بدر «ابن مسعود» كه از دست او كتك سختى خورده بود و آزار بسيار ديده بود او را به سزاى عملش رساند، داستان او از اين قرار بود:

كه در روايت است چون سورۀ «الرحمن» نازل شد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: چه كسى اين مأموريت را مى پذيرد كه اين سوره را بر رؤساى قريش بخواند «فتثاقلوا»، مسلمانان در پذيرش اين مأموريت سنگينى ورزيدند «ابن مسعود» برخاست و عرض كرد: من آمادۀ قبول اين وظيفه هستم رسول خدا او را فرمود: كه بنشين و دوباره پيشنهاد قبلى را تكرار فرمودند بجز «ابن مسعود» كسى برنخاست و بالاخره بار سوم كه آمادگى خود را اعلام كرد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اجازه اش فرمود و جهت اين كه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به او اجازه نمى داد آن بود كه «ابن مسعود» بسيار ضعيف و كوچك اندام بود و پيغمبر علاقمند بود كه او بماند و اين نحو مأموريت سنگين را نپذيرد «و كان صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يبقى عليه لما كان يعلم من ضعفه و صغر

ص:162


1- . سوره: طارق، آيه: 15.
2- . سوره: علق، آيه: 16.

جثته» «ابن مسعود» روانه شد تا رسيد به مسجد، ديد كه مشركين در گرد كعبه جمعند شروع كرد به خواندن آيات، ابو جهل برخاست چنان سيلى بر صورت «ابن مسعود» نواخت كه پرده گوشش پاره شد و خون جارى شد.

«ابن مسعود» بازگشت درحالى كه اشك از چشمهايش سرازير بود و مى گريست رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه چشمش به آن حالت خون آلود «ابن مسعود» افتاد قلب مباركش بر او رقّت كرد و با حالت افسردگى و غصّه سر بزير انداخت «فلما رآه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رقّ قلبه و اطرق رأسه مهموما فاذا جبرئيل جاء ضاحكا مستبشرا فقال يا جبرائيل تضحك و يبكى ابن مسعود؟ فقال سيعلم» در همان حال كه رسول خدا مهموم و غمناك سربزير بود ناگهان ديد كه جبرئيل خندان و شادان ظاهر شد. فرمود: جبرئيل تو مى خندى درحالى كه ابن مسعود دارد گريه مى كند؟ عرض كرد: بزودى سرّ خنده من معلوم خواهد شد.

چيزى نگذشت كه روز «بدر» فرا رسيد «ابن مسعود» خواهش كرد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اجازه بفرمايد تا او نيز سهمى در اين جهاد داشته باشد و خوشه اى از اين خرمن فيض بردارد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم او را فرمود نيزه اى را بردار و در ميان زخميها بگرد هركه را ديدى كه رمقى دارد و نمرده است او را بكش كه با همين عمل خداى تعالى اجر و پاداش مجاهدين را به تو مرحمت مى فرمايد: «خذ رمحك و التمس فى الجرحى من كان له رمق فاقتله فانك تنال ثواب المجاهدين» «ابن مسعود» نيزه اش را برداشت و در ميان كشتگان قدم مى زد و آنان را بررسى مى كرد ناگاه ديد كه ابو جهل افتاده و همچون گاو خرخر مى كند با اين وصف ترسيد مبادا نيرويى داشته باشد كه از خود دفاع كند و به ابن مسعود آزارى برساند «فخاف ان تكون به قوّة فيؤذيه فوضع الرمح على منخره من بعيد فطعنه» نيزه اش را از دور بر گلوى او گذاشت و فشار داد ديد كه قدرت دفاع ندارد «فلمّا عرف عجزه قال فوضعت رجلى على عنقه» همين كه مطمئن شد ناتوان است گويد پايم را بر گردنش گذاشتم و گفتم ديدى كه خدا ذليلت كرد اى دشمن خدا؟ گفت: به چه ذليلم كرد؟ مگر عار است كه كسى شما را بكشد «أعار على رجل قتلتموه» سپس گفت: اگر غير كشاورز مرا كشته بود افتخار بيشترى نصيبم مى شد و هيچ نقصى در كارم نبود «لو غير أكّار قتلنى لكان اعظم لشأنى و لم يكن علىّ

ص:163

نقص» سپس پرسيد: پيروزى با كه باشد؟ جنگ به نفع ما پايان يافت يا بر زيان ما؟ «ابن مسعود» گفت: به نفع خدا و رسولش، پرسيد: آن اشخاص بلندقامت كه ما را مى كشتند و اسير مى كردند چه كسانى بودند، گفت: آنان فرشتگان بودند گفت: آنان بر ما پيروز شدند نه شما «هم الذين غلبونا لا انتم» پناه به خدا بايد برد كه شقاوت آدمى تا چه حد مى رسد كه با ديدن اين آيات نيز ايمان نمى آورد و هم چنان بر كفر باقى مى ماند سپس «ابن مسعود» بر روى سينه او نشست تا سرش را ببّرد، گفت اى چوپانك! بر جاى بلند قرار گرفته اى «لقد ارتقبت يا رويعى الغنم مرتقى عظيما» «ابن مسعود» گويد: شمشيرم را فرود آوردم تا سرش را جدا كنم كارى انجام نداد و ابو جهل تف بر صورتم انداخت و گفت شمشير مرا بگير و سرم را به آن جدا كن ولى از پائين گردن ببر تا هيبت بيشترى در نظر پيغمبر داشته باشد و پيام مرا به او برسان كه من در طول عمرم با تو دشمن بودم و امروز دشمن ترم، چون اين پيام به همراه سر بريده اش، به خدمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيد فرمود:

همان گونه كه من گرامى ترين پيامبرانم و امّتم گرامى ترين امت ها است. فرعون، اين امت نيز سخت ترين فرعونهاست، زيرا فرعون موسى را چون موج دريا گرفت و خواست غرق شود گفت:«آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ» (1) ولى فرعون اين امت دم مرگ عداوت و كفرش افزونتر شد. به هرحال «ابن مسعود» وقتى سر آن خبيث را از تن جدا كرد نتوانست حمل كند گوشش را دريد و نخى از آن رد كرد و سر را كشان كشان به نزد رسول خدا مى آورد و جبرائيل پيشاپيش «ابن مسعود» خندان بود و مى گفت: «يا محمد اذن باذن لكن الرأس ها هنا مع الأذن مقطوع» يا رسول اللّه! گوشى در مقابل گوشى با اين تفاوت كه اين گوش با سر از تن جدا شده است و بعضى گفته اند: كه «ابن مسعود» موى جلو سر ابو جهل را گرفته و مى كشيد و شايد هردو نقل صحيح باشد و مسافتى را با نخ و مسافت ديگر را با موى پيشانى كشيده باشد تا تهديد الهى تحقق يابد «لَنَسْفَعاً بِالنّاصِيَةِ» (2)

ص:164


1- . سوره: يونس، آيه: 90.
2- . سوره: علق، آيه: 16.

و أقصى الأدنين على جحودهم و قرّب الاقصين على استجابتهم لك

نزديكانش را كه انكار حق داشتند از خود دور كرد و بيگانگان را كه پذيراى حق بودند به خود نزديك كرد. ابو لهب كه عموى پيغمبر بود در كتاب آسمانيش مورد نفرين و نفرت قرار گرفت و سلمان فارسى به افتخار «سلمان منا اهل البيت» مفتخر گرديد و بر اين اساس امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «ان ولىّ محمّد من اطاع اللّه و ان بعدت لحمته و انّ عدّو محمّد من عصى اللّه و ان قربت قرابته»: همانا دوست محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كسى است كه اطاعت خداى تعالى كند هرچند خويشاوندى دورى داشته باشد و دشمن «محمّد» صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كسى است كه نافرمانى خداى تعالى كند هرچند از خويشان آن حضرت باشد و همۀ اولياء و ائمه دين عليهم السّلام بر اين اساس دعوت داشتند و اصولا مقام ولايت همين اقتضا را دارد كه حبّ نفس و دعوت به نفس در كار نباشد وگرنه ولىّ حق نخواهد بود. در «زيارت جامعه» مى خوانيم: «الى اللّه تدعون و عليه تدلّون» چه بسيار رواياتى كه در اين زمينه از پيشوايان دين رسيده است، ولى متأسفانه هواهاى نفسانى و حيله هاى شيطانى مانع از تدبّر در آنهاست امام محمد باقر عليه السّلام برحسب روايت «كافى» به جابر فرمود: «يا جابر أيكتفى من ينتحل التشيّع ان يقول بحبّنا اهل البيت»! كسانى كه نام خود را شيعه گذاشته و دعوى دوستى ما كرده اند نبايد به همين ادّعا اكتفا كنند بله بايد بدانند كه دوستان و پيروان ما كسانى خواهند بود كه شعار آنها تقوى بوده و فرمان بردار باشند «و لا يعرفون يا جابر الا بالتواضع...» و راه شناختن آنان فروتنى و شكسته نفسى و دوستى و امانت و به ياد خدا بودن و نماز و روزه داشتن و احسان به والدين كردن است، رعايت حقوق همسايگان، حمايت از بيچارگان، دستگيرى از پا افتادگان همدردى دردمندان و بينوايان نوازش كردن يتيمان است، راست گفتن و قرآن شريف را خواندن و دستورات آن را بكار بستن است زبان خود را جز از خيرخواهى نگهداشتن براى بندگان خدا خير خواستن و پناهگاه دوستان بودن است جابر گفت: يابن رسول اللّه اگر اينها اوصاف شيعيان باشد پس من بايد اقرار و اعتراف كنم كه كسى را به اين صفات نمى شناسم فرمود: جابر من هم بايد بگويم و كسى را در اشتباه نگذارم هرگز گمان

ص:165

نكنى كه دعوى دوستى ما به اين سادگى باشد كه مردى بگويد، من على را دوست مى دارم و به وى ارادت مى ورزم ولى هيچ اثرى و عملى نشان ندهد گفتارش پذيرفته شود و سند شيعه بودن به او داده شود بالاتر از مقام علوى مقام مقدس نبوى است و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از على عليه السّلام بزرگتر و رفعت درجه اش بيشتر است اگر كسى بگويد:

من پيغمبر را دوست دارم و روش پيغمبر را نگيرد و دستورات او را پيروى نكند، هرگز سودمند نشود و اين دعوى از او نشنوند از خداى بترسيد و براى خدا كار كنيد كه خدا را با كسى خويشاوندى نيست «ليس بين اللّه و بين احد قرابة»: محبوب ترين بندگان و نزديكترين مردمان در پيشگاه خداوند كسى است كه تقواى او بيشتر و فرمان او را بهتر بكار، بندد اى جابر: خدا را شاهد مى گيرم كه تقرّب خداوند جز به فرمان بردارى و پرهيزكارى حاصل نخواهد شد در دست ما هرگز برات آزادى از آتش دوزخ نيست كه به افراد به بخشيم و هيچ كس را بر خدا حجّت نيست: «ليس معنا برائة من النار و لا لاحد على اللّه حجة من اطاع اللّه فهو لنا ولىّ و من عصى اللّه فهو لنا عدوّ و لا تنال و لا يتنال الا بالتقوى» بلى هركس مطيع و فرمانبردار خدا باشد، دوست ما خواهد بود و هركس خداى را نافرمانى كند دشمن ما است و كوتاه سخن ولايت و محبّت ما نصيب كسى خواهد بود كه پرهيزكار و نيكوكار باشد.

تا قيامت صوفى ار مى كند تا نياشامد كجا مستى كند

«و والى فيك الأبعدين و عادى فيك الأقربين»: ظاهرا اين دو جمله را مفهومى است به جز مفهوم دو جمله پيشين كه مفهوم جمله هاى پيشين آن بود كه ميزان در قرب و بعد آن حضرت پذيرش حق و انكار آن بود و اين دو جمله بدان معنا است كه دوستى و دشمنى آن حضرت در راه خداى تعالى و به خاطر او بود افرادى را كه ارتباط با حق تعالى داشتند و دوستدار خدا بودند و خدا ايشان را دوست مى داشت آن حضرت نيز آنان را دوست مى داشت، هرچند از جهات ظاهرى نسبى يا سببى يا ديگر جهات با آن حضرت دور بودند و كسانى را كه خدا را دشمن مى داشتند و خدا آنان را دشمن مى داشت او نيز دشمنشان بود هرچند از نزديكانش باشد از حيث نسب يا از جهت سببى و يا از ديگر

ص:166

جهات و در يك جمله، حب و بغضش فى اللّه و للّه بود و اين از نشانه هاى دوستى و لازم لاينفك آن است كه دوست واقعى كسى همه دوستان او را نيز دوست مى دارد و همۀ دشمنان او را دشمن.

مجنون را ديدند كه سگ گله ليلى را نوازش مى كرد و مى بوسيدش داستان را از زبان مولانا بشنويد و اگر محبّيد لذت ببريد:

همچو مجنون كو سگى را مى نواخت بوسه اش مى داد و پيشش مى گداخت

... بو الفضولى گفت كاى مجنون خام اين چه شيد است اين كه مى آرى مدام...

گفت مجنون تو همه نقشى و تن اندرآ بنگر تو از چشمان من

كاين طلسم بستۀ مولاست اين پاسبان گلّه ليلا است اين

همّتش بين و دل و جان و شناخت كاو كجا بگزيد و مسكن گاه ساخت

او سگ فرخ رخ كهف من است بلكه او همدرد و هم لهف من است

آن سگى كه گشت در كويش مقيم خاك پايش به ز شيران عظيم

آن سگى كه باشد اندر كوى او من به شيران كى دهم يك موى او

اى كه شيران مر سگانش را غلام گفتن امكان نيست خامش و السلام

لذا در منطق اسلام محكم ترين دست آويز و اصلى ترين مستمسك ايمان همانا همين حبّ و بغض است به اين روايت توجّه كنيد!

نشانۀ حبّ راستين

امام صادق عليه السّلام فرمود: روزى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از اصحاب خود پرسيد: «أىّ عرى الايمان اوثق»: كداميك از دست آويزهاى ايمان محكمتر است؟

اصحاب اولا در مقام ادب عرض كردند خدا و رسولش داناترند و سپس بعضى شان گفتند: محكم ترين دست آويز ايمان نماز است و بعضى شان گفتند: زكوة و بعضى شان گفتند: روزه و بعضى شان گفتند: حج و عمره و بعضيشان گفتند: جهاد، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «لكلّ ما قلتم فضل و ليس به»: هريك از اينها كه گفتيد داراى فضيلتند ولى محكمترين دست آويز نيستند «و لكن اوثق عرى الايمان الحبّ فى اللّه و البغض فى اللّه و تولّى اولياء اللّه و التبرّى من اعداء اللّه»: محكم ترين دست آويز ايمان، دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا و

ص:167

دوست داشتن اولياء خدا و دورى جستن از دشمنان خداست و شايد دو صفت آخرى از باب ذكر خاص بعد از عام باشد و احاديث در اين باب بسيار است.

و ادأب نفسه فى تبليغ رسالتك و اتعبها بالدعاء الى ملّتك و شغلها بالنصح لاهل دعوتك

در رساندن مسئوليتى كه به عهده اش بود پى گيرى دايم داشت و در دعوت مردم به دين تو خود را به سختى و ناراحتى وامى داشت و نسبت به كسانى كه اهميّت دعوت به سوى تو را داشتند از نصيحت و پندآموزى فراغت نمى يافت توضيح اين جملات را از زبان جدّش امير المؤمنين عليه السّلام بشنويد كه: عندليب آشفته مى خواند اين آواز را. «و نشهد ان محمدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عبده و رسوله خاض الى رضوان اللّه كلّ عمرة و تجرع فيه كل غصّه و قد تلّؤن له الاّدنون و تألّب عليه الاقصون و خلقت اليه العرب اعنّتها و ضربت الى محاربته بطون رواحلها حتى انزلت بساحته عداوتها من ابعد الدار و اسحق المزار»: گواهى مى دهم كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بنده او و فرستاده او است كه در راه رسيدن به رضوان اللّه تا قعر اقيانوس، شدائد و ناملايمات فرو رفت و جام هاى غصّه را يكى پس از ديگرى نوشيد نزديكانش بوقلمون صفت هر روز به رنگى درمى آمدند و بيگانگان بر عليه او دسته بندى و توطئه ها براه انداختند طوائف و قبايل عرب همچون اسبان عنان گسيخته به جنگ او تاختند و ركاب زنان با او به مبارزه پرداختند تا آن كه از شهرهاى دوردست و ناهموارترين زيارتگاه خيمه و خرگاه عداوت و دشمنى در كنار او برپا داشتند و امير المؤمنين عليه السّلام با بيانى لطيف و استعاره اى بديع توضيح داده اند كه اين چنين پى گيرى در مبارزه امكان ندارد، مگر آن كه ريشۀ دشمنى و عداوت خيلى عميق و قوى باشد كه چنين زحماتى را در مقابله با او و ريشه كن كردن او متحمّل گردد.

سخنى از ابن ابى الحديد در صبر و استقامت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

«ابن ابى الحديد» در شرح كلام امير المؤمنين عليه السّلام گويد: كسى كه كتابهاى تاريخ را خوانده باشد مى داند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دربارۀ خداى تعالى چه كشيد از مشقّتها و از استهزاهايى كه قومش در آغاز دعوت داشتند و حضرتش را سنگباران مى كردند تا آن جا كه پاهاى آن حضرت خونين شد. بچه ها را وادار مى كردند كه به دنبال حضرت به راه

ص:168

مى افتادند و هياهو راه مى انداختند و قوم آن حضرت بود كه كثافت داخل شكمبه بر سر نازنينش مى ريختند و لباسش را به گردنش مى پيچيدند خود و خانواده اش را سال ها در شعب بنى هاشم به محاصره انداختند چه محاصرۀ اقتصادى كه معامله با آنان و دادوستد با آنان را تحريم كرده بودند و چه محاصرۀ اجتماعى كه رفت وآمد خانوادگى و زناشويى با آنان و حتى صحبت كردن با آنان تحريم شده بود تا آن جا كه اگر نبود اينكه بعضى از افراد بواسطۀ خويشاوندى و يا به سبب ديگر دلشان به حال آنان مى سوخت و شبانه اندكى آرد يا خرما مخفى به آنان مى رساند، نزديك بود از گرسنگى بمى رند اين دربارۀ آن حضرت و خويشانش و امّا نسبت به اصحاب و يارانش، آنان را كتك ميزدند و شكنجه مى دادند، گرسنه شان نگه ميداشتند دست و پايشان را مى بستند و در جلو آفتاب سوزان مكه نگاهشان مى داشتند و آنان را حتى از درّه هايى كه به آنجا پناهنده شده بودند بيرون راندند كه پاره اى از آنها به حبشه رفتند و پاره اى به عشاير و قبايل عرب پناهنده شدند گاهى به قبيلۀ ثقيف و گاهى به بنى عامر و گاهى به ربيعه و به ديگر قبايل عرب با همه اينها همگى هم رأى و هم آهنگ شدند كه آن حضرت را بكشند و شب هنگام با يك حملۀ غافلگيرانه به قتلش برسانند كه مجبور شد از دستشان فرار كند و به اوس و خزرج پناهنده شود و فرزند و هرچه داشت رها كرده و تنها جان خود را نجات بدهد تا آن كه خود را به مدينه رساند آنجا نيز دست برنداشتند و با او جنگيدند و سپاه ها به راه انداختند و لشكر كشى ها كردند. «و لم يزل منهم فى عناد شديد و حروب متصلة حتى اكرمه اللّه تعالى و ايّده و نصر دينه و اظهره» و هم چنان در سخت ترين شرايط و جنگهاى پى درپى بود تا آن كه خداى تعالى گراميش داشت و تأييدش فرمود و دين او را (خود را) يارى كرد و بر ديگران پيروزش ساخت پايان نقل كلام شارح معتزلى.

از مرحلۀ صبر و استقامت آن حضرت در مقابل اذيّت و آزار دشمنان كه بگذريم جهات ديگرى نيز وجود داشت كه پى گيرى دايم و به سختى و زحمت انداختن نفس مقدسش و نصيحت به امّت را تاييد و تأكيد مى كرد.

علاقۀ مفرط رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به هدايت مردم

از جملۀ آنها علاقه مفرط و حرص شديد آن حضرت به هدايت يافتن مردم بود.

ص:169

حضرتش، آن چنان عشق و علاقه به اين موضوع از خود نشان مى داد و همچون پدر مهربان نسبت به فرزند عزيزش از اعراض مردم از ايمان و حقيقت انسانيّت متأسف بود كه از جانب حق تعالى مورد تسلّى قرار گرفت و خطاب به حضرتش فرمود: «لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ على ان لا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ» (1) حبيب ما گويى مى خواهى خود را به هلاكت اندازى كه چرا اين مردم ايمان نمى آورند؟ گويى خداى تعالى به حبيب خود مى فرمايد قدرى هم به فكر نجات و سلامتى جان خود باش كه تو عزيزترين فرد مخلوق مايى و ما (به عالمى نفروشيم مويى از سر دوست)«فَلا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَراتٍ» (2) اين همه تأسف به ايمان نياوردن اينان مخور، هركه خواهد گو، بيا و هركه خواهد گو برو «فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ» (3): هركه مى خواهد ايمان بياورد و هركه مى خواهد در كفرش باقى بماند،«إِنّا أَعْتَدْنا لِلظّالِمِينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً» (4):

ما براى كافران ستمكار آتشى آماده كرده ايم كه شعله هاى آن مانند خيمه هاى بزرگ گرداگرد آنها را فراگيرد و اگر از شدّت تشنگى شربت آبى درخواست كنند آبى مانند مس گداخته سوزان به آنها داده شود كه روى آنها را بسوزاند وه كه چه آب بدى است آن آب و چه آسايشگاه بدى خواهد بود دوزخ براى آنان «نعوذ باللّه من غضب الحليم» جهت ديگرى كه موجب مشقّت و ناراحتى آن حضرت بود خود معالجۀ امراض نفسانيه و تصفيۀ قلوب جاهلان از آثار و تاريكيهاى حاصل از گناه بود، زيرا نفوس هرچند كه در بدو خلقت و اصل فطرت ساده و بى آلايش آفريده شده اند و لكن در اثر گناهان كم كم تيره و آلوده مى شوند و در روايات از آن به نقطۀ سياه تعبير شده است چنانچه در تفسير آيۀ شريفه:«كَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ» (5) از امام صادق عليه السّلام «كافى» و «عياشى» نقل مى كنند كه فرمود: «ما من عبد مؤمن الاّ و فى قلبه نكتة بيضاء فاذا اذنب ذنبا خرج فى تلك النكتة

ص:170


1- . سوره: شعرا، آيه: 3.
2- . سوره: فاطر، آيه: 8.
3- . سوره: كهف، آيه: 29.
4- . سوره: كهف، آيه: 29.
5- . سوره: كهف، آيه: 29.

نكتة سوداء فان تاب ذهب ذلك السوداء فان تمادى فى الذنوب زاد ذلك السوداء حتى يغطّى البياض فاذا اغطى البياض لم يرجع صاحبه الى خير ابدا و هو قول اللّه عزّ و جل: كلاّ بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون»: هيچ بندۀ مؤمنى نيست مگر اين كه نقطۀ سفيدى در دل او هست و چون يك گناه از او سر زند يك نقطۀ سياه بر روى آن نقطۀ سفيد مى افتد پس اگر توبه كرد آن نقطۀ سياه پاك مى شود و اگر گناه كردن همچنان ادامه داشت آن سياهى نيز رو به افزايش مى گذارد تا آنكه سياهى همه سفيدى را مى پوشاند و چون سفيدى پوشيده شد، صاحب چنين دلى هرگز بازگشت به خير نخواهد كرد و مقصود از رين (زنگار) در آيه مباركه:«كَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ» (1) همين سياهى است. بگفته مولانا:

رنگ تو بر توت اى ديك سياه كرد سيماى درونت را تباه

بر دلت زنگار بر زنگارها جمع شد تا كور شد ز اسرارها

گر زند آن دود بر ديك نوى آن اثر بنمايد ار باشد جوى

ز آنچه هر چيزى بضد پيدا شود بر سپيدى آن سيه رسوا شود

چون سيه شد ديك پس تأثير دود بعد از آن بر وى كه بينداى عنود

و از همۀ اين جهات كه صرف نظر شود، يك جهت عمده تر هست كه شايد در مسلك عشق و منطق محبّت از همۀ اينها كه ذكر شد سخت تر و طاقت فرساتر باشد و آن اين كه، اشتغال به تهذيب نفوس ديگران و معالجۀ امراض آنان و حتى تأسيس شريعت و تعليم احكام ملازم با يك نوع انصراف از استغراق در تجلّيات جمال و جلال و بل كه تجليّات ذات است كه در مسلك محبّين تحمّل آن از تحمّل آتش دوزخ مشكلتر است و «كلّ الذى دون الفراق قليل» سيد العارفين عرض مى كند: «فهبنى يا الهى و سيدى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك».

شد جهنم با تو رضوان نعيم بى تو شد ريحان و گل نار جحيم

از اين جا است كه فرمود: «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم انه ليغان على قلبى و انّى لاستغفر اللّه فى اليوم مأة مرّة» بر

ص:171


1- . سوره: مطففين، آيه: 14.

دلم غبارى مى نشيند و تا غبار خواطر بزدايم هر روز يكصد بار استغفار مى كنم.

و هاجر الى بلاد الغربة و محلّ الناى عن موطن رحله و موضع رجله و مسقط رأسه و مأنس نفسه

به ديار غربت هجرت كرد و از محلّ خانوادگى و قرارگاه و زادگاه خود كه با آنجا مأنوس بود به دور افتاد. پيدا است كه انس با خانواده و زادگاه يك امر طبيعى است، گويى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز از اين قاعده مستثنى نبود با همۀ رنجها و ناراحتى ها كه در مكّه متوجّه آن حضرت بود به هنگام هجرت كه به حكم ضرورت مى بايست از وطن اصلى با مزيّت هم جوارى كعبه و شريف ترين بقعۀ روى زمين انجام گيرد، سخت متأثر بود تا آن جا كه وقتى تصميم به خروج گرفته شد در وسط مسجد الحرام ايستاد و رو به كعبه كرد و فرمود: «انّى لأعلم ما وضع اللّه منك و لا فى الارض بلد احبّ اليه منك و ما خرجت منه رغبة و لكن الّذين كفروا اخرجونى ولو تركت فيك لما خرجت منك»! من مى دانم، كه خداى تعالى خانه اى محبوبتر از تو در هيچ جا قرار نداده و در روى زمين شهرى نيست كه خداى تعالى آن را بيشتر از تو دوست داشته باشد و من به ميل و رغبت خود بيرون شدم و لكن كافران مرا بيرون كردند، كه اگر كسى با من كارى نداشت هرگز از تو بيرون نمى رفتم.

علّت تأثّر رسول خدا هنگام هجرت از مكّه

نكتۀ جالبى كه در اين جريان چشم گير است اين است كه تأثّر رسول خدا در مفارقت مكّه برحسب اين روايت از اين جهت بود كه چون خانۀ خدا و زمين مكّه محبوب خدا است و حبيب به حكم اضطرار از جايى كه محبوب محبوب است به دور مى افتد ناراحت است و متأثر و در مسلك عشق و عاشقى جز اين نمى تواند بود كه:

مسكن يار است و شهر شاه من پيش عاشق اين بود حبّ الوطن

هر كجا باشد شه ما را بساط هست صحراگر بود سمّ الخياط

هر كجا يوسف رخى باشد چو ماه جنّت است آن گرچه باشد قعر چاه

هر كجا تو با منى من خوشدلم ار بود در قعر گورى منزلم

خوشتر از هردو جهان آن جا بود كه مرا با تو سر و سودا بود

سپس حركت فرمود (با تفصيلى كه در كتب تاريخ و سيره مذكور است) و چون

ص:172

«بجحفة» كه بين مكه و مدينه است رسيد «اشتاق الى مكّة فانزل اللّه [إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ] (1) اى الى مكه»(2) مجدّدا آتش شوق زبانه كشيد و دل هواى كوى يار كرد خداى تعالى به تسلّى خاطر مباركش آيه نازل فرمود كه حبيب ما:

تو به خود نامدى اينجا كه به خود بازروى آنكه آورده تو را باز برد در وطنت

ارادة منه لاعزاز دينك و استنصارا على اهل الكفر بك

تحمّل اين همه ناملايمات بدان منظور بود كه دين تو را عزّت بخشد و بر كسانى كه بر تو كفر مى ورزند پيروز شود.

حتى استتب(3) له ما حاول فى اعدائك

تا آن كه آن چه را كه دربارۀ دشمنان توصيه و چاره جويى داشت مهيّا و آماده شد «و استتم له مادبّر فى اوليائك» و آنچه كه دربارۀ دوستانت به تدبير مى انديشيد بپايان رسيد.

«فنهد اليهم مستفتحا بعونك»: نهضتى را كه به يارى تو آغاز مى شد شروع كرد. «متقويا على ضعفه بنصرك» اگر جهات ضعفى داشت با امداد و كمك رسانى تو تقويت مى شد.

الهى بودن حركت موجب عدم تمسّك به اسباب نيست

جملات بسيار سنجيده و حساب شده ادا شده است و بسيار آموزنده است كه انسان هر چند كه الهى نيز باشد مى بايست از وسايل و ابزارى كه خداى تعالى در اين عالم اسباب و مسبّبات قرار داده استفاده كند، الهى بودن حركت موجب آن نيست كه تمسّك به اسباب نشود انسانهايى كه تفكّرشان گرايش به طبيعت دارد يا انسانهايى كه الهى، فكر مى كنند، هيچ كدام شان در رسيدن به مقصد و مقصودشان از استفاده از نيروهاى خدادادى بى نياز نيستند منتها دستۀ اول به جز سبب چيزى درك نمى كنند برخلاف دسته دوّم كه در وراء اسباب مسبّب را مى بينند و كمال بشر در همين است كه اگر يار بى پرده از در و ديوار بى پرده براى همه در تجلّى بود امتيازى براى اولى الابصار باقى نمى ماند و فاقد هرگونه ارزش بود به فرمودۀ مولانا:

ص:173


1- . سوره: قصص، آيه: 85.
2- . سيرۀ حلبى، جلد 2، صفحۀ 45.
3- . استتّب له الامر اى تهّيا و استقام.

اين سبب ها بر نظرها پرده ها است كه نه هر ديدار صنعش را سزا است

ديده اى بايد سبب سوراخ كن تا حجب را بركند از بيخ و بن

تا مسبب بيند اندر لامكان هرزه بيند جهد و اسباب و دكان

رسول خدا آن مقرّب ترين بنده خدا با آن كه مؤيّد من عند اللّه بود و وعدۀ نصرت به او داده شده بود «فَلا تَحْسَبَنَّ اللّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ» (1) با اين همه از تمام نيروى فكرى و خارجى خود در پيشرفت مقصود الهى خود استفاده مى كرد و به تدبير و چاره انديشى مى پرداخت چه نسبت به دشمنان خدا و چه دربارۀ دوستانش و در عين حال از نصرت الهى و مددهاى غيبى نيز بهره مند بود به بيان شيرين قرآن توجه كنيد: آنجا كه وعدۀ نصرت مى دهد و هزار فرشته به يارى مسلمين مى فرستد تذكّر مى دهد:«وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ» (2) و هم چنين در جنگ بدر كه سه هزار فرشته و بلكه پنج هزار ملائكه مسلمانان را يارى مى كردند باز اين نكته ناگفته نمانده است «بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ» (3) اين مددها ولو غيبى و معنوى بالاخره از دايره اسباب بيرون نيستند و پيروزى حقيقى و حقيقت پيروزى از جانب خداى تعالى است.

فغزاهم فى عقر دارهم و هجم عليهم فى بحبوحة قرارهم

با دشمنان دين در ميان خانه شان جنگيد و در وسط قرارگاهشان بر آنان هجوم كرد.

امام عليه السّلام در اين دو جمله به نكتۀ روانى مهمّى اشاره مى فرمايند كه در پيروزى، بر دشمن نقش مهمّى دارد و آن شكست روحيه دشمن است، در جنگهاى امروز مى بينيم كه يكى از عوامل پيروزى بالا بردن روحيۀ مبارزان و جنگ كنندگان است افراد مبارز به هر مقدار از روحيۀ بالا برخوردار باشند شانس بيشترى از پيروزى دارند. افراد سپاهى اگر از

ص:174


1- . سوره: ابراهيم، آيه: 47.
2- . سوره: آل عمران، آيه: 126 و 125.
3- . سوره: آل عمران، آيه: 126 و 125.

روحيه اى برخوردار باشند كه دشمن را در خانه خود و در ميان استحكامات خود مورد حمله و هجوم قرار دهند بى شبهه اثر مهمّى در شكست روحيۀ دشمن خواهند داشت از اين جاست كه امير المؤمنين آن يگانه قهرمان ميدانهاى جنگ و استاد در فنون جنگى وقتى اهل كوفه را توبيخ و سرزنش مى كند كه در جنگ با معاويه مسامحه كردند مى فرمايد: من به شما گفتم كه «اغزوهم قبل ان يغزوكم فو اللّه ما غزى قوم فى عقر دارهم الاّ ذلّوا»:

پيش از آن كه آنان بر شما به تازند، شما بر آنان به تازيد به خدا سوگند كه هيچ قومى در ميان خانه خود مورد تاخت وتاز قرار نگرفتند مگر اين كه ذليل شدند. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز در جنگهاى خود از اين نكتۀ روانى استفاده مى فرمود و چه بسيار جنگهايى كه لشكر اسلام بر سر دشمن در مراكز خود تاختند و پيروز شدند و تاريخ نويسان اسلامى همه آنها را ثبت و ضبط نموده اند.

و معلوم باد كه جنگ هاى اسلامى در زمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را اگر خود آن حضرت در آن جنگ حضور داشته، در اصطلاح تاريخ «غزوه» گويند و اگر آن حضرت به همراه لشگر اسلام نبود آن را «بعث و سريّه» گويند (سريّه به فتح سين و كسر راء و تشديد ياء) كه به معناى گروهى از سپاه است كه به جبهه اعزام مى شوند و حدّاقل نه نفر است و حدّاكثر چهارصد نفر. و بعضى گفته اند: كه، سريّه از صد است تا پانصد، و زيادتر از پانصد، را (منس) گويند و اگر از هشتصد، زيادتر شد (جيش) گويند و اگر از چهارهزار زيادتر شد (حجفل) گويند (به تقديم حاء بر جيم بر وزن جعفر) و در عدد غزوات آن حضرت اختلاف است از نوزده تا بيست و هفت گفته اند.

غزوات رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

لكن قتال در نه غزوه واقع شده كه خود آن حضرت جهاد فرموده اند: اول غزوه بدر كبرى 2. غزوۀ احد 3. خندق 4. غزوۀ بنى قريظه 5. غزوه بنى المصطلق 6. غزوۀ خيبر 7 - غزوۀ فتح مكه 8 - غزوۀ حنين 9 - غزوه طائف و غزوۀ بدر كبرى بزرگترين فتوحات اسلام بود و اين جنگ با كفّار قريش بود قضايا و پيش آمدهاى قابل توجّهى در جنگهاى اسلامى رخ داده كه سزاوار است مسلمانان و جوانانشان به خصوص آنها را مورد تحليل و بررسى قرار دهند و سرّ پيشرفت مسلمانان و علل فتح پيروزى آنان و يا موجبات شكست

ص:175

و عقب نشينى شان را از آن رويدادها به دست آورند و بر زندگى خودشان تطبيق دهند كه اين است فايده تاريخ.

حتّى ظهر امرك و علت كلمتك و لو كره المشركون

پيغمبر خدا اين همه سختى را متحمّل شد. تا آن كه امر تو ظاهر و كلمۀ تو بلندى گرفت هرچند مشركين خوش نداشتند چنين شود. «ظهر» به معناى آشكار شدن و هم پيروز شدن است، چنانچه آيه مباركه «وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللّهِ وَ هُمْ كارِهُونَ» (1) به پيروزى تفسير شده است و كلمۀ خدا شايد به معناى كلمۀ توحيد باشد. چنانچه گفته شد و يا به معناى دعوت به اسلام است در مقابل دعوت به كفر كه كلمۀ كافران است، چنانچه در تفسير «وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى» (2) مفسران گفته اند.

اللهم فارفعه بما كدح فيك الى الدرجة العليا من جنّتك حتى لا يساوى فى منزلة و لا يكافأ فى مرتبة و لا يوازيه لديك ملك مقرّب و لا نبىّ مرسل

بارالها رسول گرامى را، به پاداش آنچه در راه تو به سختى افتاد به بالاترين درجه در بهشتت بالا به بر تا آن جا كه هيچ فرشتۀ مقرّبى و هيچ پيامبر مرسلى در مقام و منزلت با او مساوى نبوده و در مرتبه همانند او نباشد از اين جملۀ دعا استفاده مى شود كه بهشت را درجاتى، است متفاوت. چنانچه در علوم عاليه ثابت شده است كه مراتب كمال غير متناهيه است همانگونه كه مراتب نقص و هبوط غير متناهيه است و در آيات شريفه نيز بدين معنى اشاره شده است كه مى فرمايد:«أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ» (3)«نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ و درجات»(4) بهشتى برمبناى فضل هم كه باشد و هست كه «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً» (5) حكمت

ص:176


1- . سوره: توبه، آيه: 48.
2- . سوره: انفال، آيه: 74.
3- . سوره: انفال، آيه: 74.
4- . سوره: يوسف، آيه: 76.
5- . سوره: نور، آيه: 21.

الهى مقتضى، است كسى را كه سنگين ترين مسئوليت را به دوش كشيد و نيكو از عهدۀ آن بيرون آمد بالاترين مقام و والاترين منزلت به او عطا فرمايد و با دعايى كه وعدۀ استجابت داده بالاتر و والاترش را «وَ ما ذلِكَ عَلَى اللّهِ بِعَزِيزٍ» (1) ازاين رو در روايتى كه «ابى سعيد خدرى» نقل مى كند: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «الوسيلة درجة عند اللّه ليس فوقها درجة فاسئلو اللّه لى الوسيلة»: وسيله درجه اى است كه بالاتر از آن درجه اى، نيست براى من از خداى تعالى وسيله را به خواهيد. و در روايت ديگر است «الوسيلة درجة فى الجنة ليس فى الجنّة درجة اعلى منها فاسئلو اللّه ان يؤتينيها» گويى اين جملۀ از دعا ناظر اين روايت است.

نكته: اين كه بالاتر از وسيله درجه اى نيست با آنچه گفتيم از عدم تناهى درجات كمال منافات ندارد، زيرا ممكن است روايت ناظر به درجات موجود در بهشت باشد. چنانچه در روايت دوّم تصريح شده و به همين منظور ما روايت دوّم را نقل كرديم وگرنه روايت اول در اداى مطلب كافى بود.

دعاى امّت براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چه فايده اى دارد

- سؤال: دعاى امّت براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چه فائده اى مى تواند داشته باشد؟

- جواب: بعضى ها گفته اند: فائدۀ دعاى امّت ممكن است آن باشد كه خداى تعالى آن درجه اعلا را براى پيغمبرش مقدر فرموده و رسيدن به آن مقام را وسايل و علل و اسبابى است كه از جملۀ آنها دعاى امت باشد كه از خداى تعالى به خواهند و اين به شكرانۀ آنچه نصيب شان گرديده است، از هدايت و ايمان به وسيلۀ اين پيغمبر گرامى.

و روايتى كه از «ابى سعيد خدرى» نقل شد و امثال آن نيز مؤيد اين معنا است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از امّتش خواسته تا برايش دعا كنند.

و جمعى از «متكلّمين» انكار اين معنى را كرده و گفته اند: دعا براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از قبيل دعا بر امر واقع است و نتيجه اش بر دعاكننده برمى گردد كه امر خداى تعالى را امتثال كرده كه مى فرمايد:«صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً» (2) وگرنه آنچه خداى تعالى به حبيب خود عطا فرموده است آن قدر بالا و والا است كه دعاى، دعاكننده را در آن اثرى نيست و اين

ص:177


1- . سوره: ابراهيم، آيه: 20.
2- . سوره: احزاب، آيه: 56.

دعاكننده است كه از دعا بر آن حضرت بهره مند مى شود و بهره اش عبارت است از، صلوات متقابل، پروردگار. چنانچه در روايت است: «من صلّى علىّ واحدة صلّى اللّه عليه عشرا» هركس بر من يك بار صلوات بفرستد خداى تعالى بر او ده بار صلوات مى فرستد و در «زيارت جامعه» است: «و جعل صلواتنا عليكم و ما خصّنا به من ولايتكم طيبا لخلقنا و طهارة لانفسنا و تزكية لنا و كفارة لذنوبنا» صلوات ما بر شما و ولايت و دوستى ما از شما را خداى تعالى موجب پاكى خلقت ما و پاكيزگى جان ها و تزكيه ما و كفاره گناهان ما قرار داد و هردو قول منافاتى باهم ندارند و مانعة الجمع نيستند چنانچه واضح است.

و عرّفه فى اهله الطاهرين و امته المؤمنين من حسن الشفاعة اجلّ ما وعدته

حسن شفاعت يعنى چه؟

آنچه را كه به او وعده داده اى از شفاعت نيكو دربارۀ خاندان پاكيزه اش و امّت با ايمانش هرچه جليل تر معرّفى فرما.

احتمال مى رود كه مقصود اين نباشد كه رسول خدا دربارۀ اهل بيتش و مؤمنين، از امّتش شفاعت فرمايد گرچه اين معنى نيز صحيح است، زيرا چنانچه از پاره اى از روايات استفاده مى شود روز قيامت همه اهل محشر نيازمند به شفاعت رسول خدا مى باشند و شفاعت آن حضرت شامل حال همه بايد بشود كه فرمود: «آدم و من دونه تحت لوائى» و در حديث آمده كه «لا يبقى ملك مقرّب و لا نبىّ مرسل الا و هو محتاج اليه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» هيچ فرشته مقرب و پيغمبر مرسلى، باقى نمى ماند مگر آن كه نيازمند به رسول خدا خواهد بود پس اهل بيت طاهرين و مؤمنين، از امّت نيز در اين نيازمندى با ديگران شريكند و ممكن است اين فقره از دعا ناظر به آن باشد. و لكن اظهر آن است كه مقصود شفاعت اهل بيت طاهرينش و مؤمنين از امّتش دربارۀ ديگران باشد يعنى بارالها هم چنان كه پيغمبرت را وعده داده اى كه اگر اهل بيتش و مؤمنين، از امّتش دربارۀ ديگران شفاعت كنند شفاعتشان را به پذيرى (و شايد مقصود از حسن شفاعت همين پذيرش آن باشد) اين وعده را محقق فرما، تا پيغمبرت به اين صفت شناخته شود كه نه تنها خود شفيع است، بلكه اهل بيت و مؤمنين از امّتش نيز شفعاء عند اللّه مى باشند.

ص:178

بايد دانست كه يكى از مسائل عاليۀ اسلامى، مسئله شفاعت است كه هم زمان با اوايل بعثت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مطرح شده است.

چنانچه آيۀ شريفه:«فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشّافِعِينَ» (1) در سورۀ مباركه المدّثر است كه چهارمين سوره است كه بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده است.

و اصل شفاعت فى الجمله نه بالجمله، مورد قبول و اجماع جميع فرق مسلمين است گرچه در حدود و كيفيّت آن مباحثات و گفتگوهايى در ميان علماء جريان دارد. و معناى شفاعت، چنانچه از لغت آن استفاده مى شود از شفع به معناى جفت در مقابل وتر به معناى طاق است كه گويى آن كس كه شفيع در كارى برمى انگيزد قدرت و نيروى او را در پيشرفت مقصود با نيروى خود جفت مى كند و در كنار نيروى خود مى گذارد تا با زياد شدن نيرو به مقصود خود نايل شود خواه مقصودش در نظر عقل و شرع امرى مطلوب باشد، خواه مذموم. و بنابراين شفاعت بر دو نوع متصوّر است، چنانچه در قرآن كريم نوع اول را «شفاعت حسنه» و قسم دوّم را «شفاعت سيئه» ناميده است: قال تعالى:«مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْها وَ مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِنْها» (2) هركس كه شفاعت نيكويى انجام دهد خود او نيز نصيبى از اين كار نيكو دارد و هركس شفاعت بد انجام دهد سهمى از آن خواهد داشت و اين از آن جهت است كه شفيع با اقدامش يا نقصى را جبران مى كند و يا كمال و مزيّتى بر آن مى افزايد تا مقدمات نتيجه بخش باشد پس او در به ثمر رسيدن اقدامات سهمى خواهد داشت چه سود و چه زيان، گويى خداى تعالى به مؤمنين هشدار مى دهد كه با آگاهى به ميدان شفاعت قدم بگذارند و متوجّه باشند كه در چه موردى شفاعت مى كنند كه اگر در مورد شفاعت، شر و فسادى هست بايد از شفاعت خوددارى كنند. مانند: آن كه به نفع منافقين نزد مشركين شفاعت كنند تا مشركين با منافقين نجنگند اين چنين شفاعت صحيح نيست و «شفاعت سيئه» است، زيرا در صورت وقوع جنگ از هر طرف كه كشته شود، بسود اسلام است و چه بسا منافقى كه مورد شفاعت قرار گرفت

ص:179


1- . سوره: مدثر، آيه: 48.
2- . سوره: نساء، آيه: 85.

حكايتى از گلستان سعدى

پس از مدّتى رشد كند و نيروى بيشترى بيابد كه ديگر قلع و قمعش خارج از عهده باشد «حكيم شيراز» را در اين زمينه حكايتى است كه به منظور يادآورى ادب كهن و ديرين ما و تشويق جوانان عزيز بر اين كمال و فضيلت اجتماعى «كمال و فضلى كه رهبر عظيم الشأن انقلاب ما، حضرت امام خمينى قدّس سرّه در كنار فضايل و كمالات ديگر بدين كمال نيز در حدّ اعلايى آراسته بود» عين حكايت را مى آوريم گويد:

طايفة دزدان عرب بر سر كوهى نشسته بودند و منفذ كاروان بسته، رعيّت بلدان از مكائد ايشان مرعوب و لشكر سلطان مغلوب به حكم آن كه ملاذى منيع از قلّۀ كوهى بدست آورده بودند و ملجأ و مأواى خود كرده مدبران ممالك آن طرف در دفع مضرّت ايشان مشورت كردند كه اگر اين طايفه هم بر اين نسق روزگارى مداومت نمايند مقاومت با ايشان ممتنع گردد.

درختى كه اكنون گرفتست پاى به نيروى مردى برآيد ز جاى

ورش همچنان روزگارى هلى بكردانش از بيخ بر نگسلى(1)

سرچشمه شايد گرفتن به بيل چو پُر شد نشايد گذشتن به پيل

سخن بر اين مقرّر شد كه شخصى را به تجسّس ايشان برگماشتند فرصت نگاه مى داشتند تا وقتى كه بر سر قومى رانده بودند و بقعه خالى مانده، تنى چند از مردان واقعه ديدۀ كارآزموده بفرستادند تا در شعب جبل پنهان شدند(2) شبانگاه كه دزدان بازآمدند سفر كرده و غارت آورده سلاح از تن بگشادند و رخت غنيمت بنهادند، نخستين دشمن كه بر سر ايشان تاخت خواب بود چندان كه پاسى از شب بگذشت.

قرص خورشيد در سياهى شد يونس اندر دهان ماهى شد

مردان دلاور كمينگاه برجستند و دست يكان يكان بر كتف بستند و بامدادان بدرگاه ملك حاضر آوردند همه را به كشتن اشارت فرمود، اتفاقا در آن ميان جوانى بود كه ميوۀ عنفوان شبابش نورسيده و سبزه گلستان عذارش تازه دميده يكى از وزرا، پاى تخت ملك

ص:180


1- . كرد: دلاور و شجاع.
2- . الشعب: الطريق فى الجبل.

را بوسه داد و روى شفاعت بر زمين نهاده گفت:

اين پسر هنوز از باغ زندگانى برنخورده و از ريعان(1) جوانى تمتّع نيافته توقع به كرم اخلاق خداوندى آنست كه به بخشيدن خون او بر بنده منّت نهند ملك از اين سخن روى در هم كشيده و موافق رأى بلندش نيامده و گفت:

پرتو نيكان نگيرد هركه بنيادش بد است تربيت نااهل را چون گردكان بر گنبد است

نسل فساد اينان منقطع كردن و بيج تبارشان(2) برآوردن اولى تر است كه آتش نشاندن و اخگر گذاشتن أفعى كشتن و بچه نگاه داشتن كار خردمندان نيست.

ابر اگر آب زندگى بارد هرگز از شاخ بيد برنخورى

با فرومايه روزگار مبر كز نى بوريا شكر نخورى

وزير اين سخن بشنيد طوعا و كرها به پسنديد و بر حسن رأى ملك آفرين خواند و گفت: آنچه خداوند دام ملكه فرمود، عين صواب است و لكن اگر در سلك صحبت اينان تربيت يافتى طبيعت ايشان گرفتى امّا بنده اميدوار است كه در خدمت صالحان تربيت پذيرد و خوى خردمندان گيرد كه هنوز طفل است و سيرت بغى و عناد آن گروه در نهاد وى متمكن نشده است و در حديث آمده كه: «ما من مولود الاّ و قد يولد على الفطرة فابواه يهودّانه و ينصّرانه و يمجّسانه».

پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد

سگ اصحاب كهف روزى چند پى نيكان گرفت و مردم شد

اين بگفت و طايفه اى از ندماى ملك با او يار شدند تا ملك از سر خون او درگذشت و گفت: بخشيدم اگرچه مصلحت نديدم.

دانى كه چه گفت زال با رستم گرد؟ دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد

ديديم بسى كه آب سرچشمه خورد چون بيشتر آمد شتر و بار ببرد

فى الجملة، پسر را به ناز و نعمت برآوردند و استاد و اديب به تربيت او نصيب كردند

ص:181


1- . اول جوانى.
2- . خويشاوند.

تا حسن خطاب و ردّ جواب و ساير آداب خدمت ملوكش درآموختند و در نظر همگنان پسنديده آمد. بارى، روزى وزير از حسن شمايل او در حضرت ملك شمّه اى گفت، كه تربيت عاقلان در وى اثر كرده و جهل قديم از جبلّت او بدر رفته است ملك را از اين سخن تبسّم آمده گفت:

عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمى بزرگ شود

سالى دو بر اين بر آمد طايفه اى از اوباش محلّت با او پيوستند و عهد مرافقت بستند تا به وقت فرصت وزير را با دو پسر به كشت و نعمت بى قياس برداشت و در مغازۀ دزدان به جاى پدر نشست ملك را از اين معنى خبر شد و دست تحيّر به دندان گزيدن گرفت و گفت:

شمشير نيك ز آهن بد چو كند كسى؟ ناكس به تربيت نشود اى حكيم كسى

باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شوره زار خس

زمينِ شوره سنبل برنيارد در او تخم عمل ضايع مگردان

نكوئى با بدان كردن چنان است كه بد كردن به جاى نيكمردان

پايان حكايت از محققين عالى مقامى كه دربارۀ شفاعت بحث كرده اند «علاّمۀ طباطبائى» قدّس سرّه است كه، در تفسير بسيار نفيسش در تفسير آيۀ 48 از سورۀ بقره بحث جالبى كرده است طالبين مراجعه نمايند.

نقدى بر سخن شهيد مطهرى دربارۀ شفاعت

استاد شهيد «مطهّرى» نيز در كتاب ارزنده اش، (عدل الهى) موضوع شفاعت را مطرح كرده است و اين بحث بدان مناسبت طرح شده است كه بعضى ها اشكال بر شفاعت كرده و گفته اند: كه شفاعت استثناء قائل شدن و تبعيض و بى عدالتى در اجراى قانون است، در حالى كه در دستگاه خداى تعالى بى عدالتى وجود ندارد و به تعبير ديگر شفاعت، استثناء در قانون خدا است و قانون هاى خدا كلّى و لا يتغيّر و استثناءناپذير است:«وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْدِيلاً» (1) و همين اشكال است كه بحث شفاعت را با عدل الهى مرتبط ساخته و در كتاب عدل الهى مطرح شده است و اين اشكال دوّمين اشكال از اشكالاتى است كه «علاّمۀ

ص:182


1- . سوره: احزاب، آيه: 62.

طباطبائى» در بحث شفاعت «الميزان» متعرض آن شده است و جواب علمى متينى داده است و حاصلش اين كه: ما قبول داريم كه سنّت خداى تعالى تغييرپذير نيست ولى اين سنّت الهيّه برمبناى تنها يك صفت از صفات الهيّه نيست. مانند: صفت تشريع و حكم تا قابل تغيير نباشد بلكه برمبناى آنچه مقتضاى همۀ صفات علياى حضرت حق جل و علا است. توضيح اين كه، آنچه خداى تعالى به هريك از موجودات افاضۀ فيض فرموده است از نعمت حيات و موت و روزى و ديگر نعمت هاى گوناگون الهى ارتباط اين نعمت ها به خداى سبحان به يك رابطه و مساوى هم نيست كه اگر چنين مى بود معناى صحيحى براى رابطه و سببيت باقى نمى ماند همانطورى كه حكما و فلاسفه در رابطۀ سبب و مسبب گفته اند: كه سنخيّتى ميان سبب و مسبّب لازم است تا مسبّب خاصى از سبب خاصّى توليد شود و اگر اين سنخيّت را لازم ندانيم «لصدر كل شىء عن كل شىء» هر چيزى سبب هر چيزى تواند بود و اين به معناى بطلان سببّيت است نظير اين سخن را در مقام گوييم كه اگر همۀ فيوضات الهيه در يك رابطه باشد، معنايش بطلان رابطه است مثلا اگر خداى تعالى بيمارى را شفا عطا مى فرمايد در عين حال كه بى جهت و بدون مصلحتى كه مقتضى اين عنايت باشد نيست. لكن رابطۀ اين فيض با صفت رأفت و رحمت و منعم بودن و شافى و معافى بودن حق تعالى است نه صفت مميت و منتقم و شديد البطش بودن حق تعالى و اگر ستمگر خونخوارى را هلاك مى كند نه به صفت رزّاقيّت و خالقيّت است بلكه به صفت منتقم و شديد البطش بودن است و هم چنين بقيۀ نعمتها و فيوضات الهيّه و قرآن كريم نيز بدين معنى گويا است كه هر رويدادى از رويدادها با توجّه به همه جهات وجودى آن رويداد با يك يا چند صفت از صفات علياى حق در ارتباط است صفاتى كه ميان آن ها و اين رويداد تناسب و ائتلافى وجود داشته باشد. و به عبارت ديگر توان گفت كه هر چيزى از ناحيۀ خاصّى از مصلحت و خير با خداى تعالى ارتباط دارد با توجه به اين نكتۀ فلسفى عرفانى گوييم كه درست است كه صراط حق تعالى مستقيم و سنّتش تغييرناپذير است و اختلافى در فعل حق نيست ليكن اين استقامت صراط و عدم تغيّر سنة و عدم اختلاف در فعل با در نظر گرفتن همۀ آن صفاتى است كه در صدور اين فعل دخالت دارد، نه يك

ص:183

صفت خاصّ و به عبارت ديگر با در نظر گرفتن حكمت ها و مصلحت هاى موجود در مورد فيض است، امّا پس از فعل و انفعال و كسر و انكسار در مرحلۀ واقع نه با در نظر گرفتن يك حكمت و مصلحت بلى اگر سبب حكم يك چيز مى بود با وجود آن سبب، البتّه حكم الهى تغييرپذير نمى شد در حق هيچ كس از مؤمن و فاجر و كافر ولى اين چنين نيست بلكه اسباب متعدّدى در كار است كه مقتضاى هر چيزى است غير از مقتضاى سبب ديگر، دقت شود.

و اما شهيد «مطهّرى» رحمه اللّه در پاسخ از اشكال لزوم تبعيض بنابر قول به شفاعت و تغيير در سنّت راهى را پيموده كه خالى از صعوبت نيست وى پس از آن كه شفاعت را بدو گونۀ صحيح و غير صحيح و به عبارت ديگرش عادلانه و ظالمانه تقسيم كرده است شفاعت باطل و ظالمانه و غير صحيح را به گونه اى تعبير كرده است كه خواننده را وادار به تصديق مى كند و تعبيراتى از قبيل اين كه: شفاعت غلط آن است كه كسى بخواهد از راه پارتى بازى جلو اجراى قانون را بگيرد. برحسب چنين تصوّرى از شفاعت، مجرم بر خلاف خواست قانون گذار و برخلاف هدف و قوانين اقدام مى كند و از راه توسّل به پارتى بر اراده قانونگذار و هدف قانون چيره مى گردد اين گونه شفاعت در دنيا ظلم است و در آخرت غيرممكن... تا آن كه گويد نوع نادرست كه به دلايل عقلى و نقلى مردود شناخته شده است اين است كه گناهكار كه به دلايل بتواند وسيله اى برانگيزد و به توسط او از نفوذ حكم الهى جلوگيرى كند درست همانطورى كه در پارتى بازيهاى اجتماعات منحط بشرى تحقّق دارد. معلّم شهيد پس از آن كه از شفاعت با تعبير پارتى و پارتى بازى معنايى را مجسّم مى سازد كه معمولا به واسطۀ سوء استفاده از آن ذهنيّت تنفّرآورى نزد خواننده دارد هرچند در اصل معناى صحيحى داشته باشد ادامه مى دهد كه بسيارى از مردم عوام، شفاعت انبياء و ائمه عليهم السّلام را چنين مى پندارند كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امير المؤمنين عليه السّلام و حضرت زهرا عليها السّلام و ائمه اطهار خصوصا امام حسين عليه السّلام متنفذهايى! هستند كه در دستگاه خدا اعمال نفوذ مى كنند و ارادۀ خدا را تغيير مى دهند و قانون را نقض مى كنند. سپس مثالى در اين باره ذكر مى كند و مى گويد:

ص:184

اعراب زمان جاهليت نيز دربارۀ بت هايى كه شريك خداوند قرار مى دادند همين تصوّر را داشتند آنان مى گفتند كه خدا به تنهايى آفرينندۀ جهان است ولى در اداره كردن جهان بتها با او شركت دارند و مى گويد كه قرآن با اين گونه شركت به سختى مبارزه كرد. و مكرّر اعلام نمود كه خدا به تنهايى هم پديدآورنده جهان است و هم تدبيركنندۀ آن است. و پس از بياناتى نتيجه مى گيرند كه شفاعت به معنايى كه عوام معتقدند. به جز شرك چيز ديگرى نيست!

و امّا شفاعت صحيح در نظر استاد بر دو گونه است: شفاعت رهبرى يا شفاعت عمل بدين معنى كه پيغمبر اكرم با آوردن دستورات نجات بخش شفيع امّت است، زيرا امّت با عمل كردن به دستورات او از عذاب خدا نجات و به مقامات و سعادات اخروى نايل خواهند شد.

نوع دوّم: شفاعت مغفرت يا شفاعت (فضل) كه تأثير آن در از بين بردن عذاب و در مغفرت گناهان است و حدّاكثر ممكن است سبب وصول به حسنات و ثوابها هم بشود ولى بالابرندۀ درجات شخص نخواهد بود(1)

سپس در توضيح اين نوع شفاعت مى گويد همانگونه كه در قيامت اعمال انسان مجسّم مى شود روابط نيز مجسّم مى گردد روابط معنوى اى كه در اين جهان بين مردم برقرار است در آن جهان صورت عينى و جسمى پيدا مى كند. زمانى كه يك انسان سبب هدايت انسانى ديگر مى شود رابطۀ رهبرى و پيروى در ميان آنان در رستاخيز به صورت عينى در مى آيد و هادى به صورت پيشوا و امام و هدايت يافته بصورت پيرو و مأموم ظاهر مى گردد و پس از بياناتى نتيجه مى گيرد:

ص:185


1- . فرق ميان وصول به حسنات و ثوابها با بالا رفتن درجه با توجّه به تلازم آن دو و بلكه عينيّت آن دو مخصوصا بنا به عقيده خود استاد دربارۀ ثواب و عقاب در همين بحث از كتاب عدل الهى، صفحۀ 191 (جزاى عمل) براى نويسنده نامفهوم است و به عبارت ديگر اگر غرض استاد بالا رفتن درجه در بهشت پس از دخول به بهشت است صحيح است زيرا عالم بهشت بلكه عالم آخرت بطور كلّى دار جزاست نه دار عمل به فرمودۀ على عليه السّلام «اليوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل» و اگر مقصود اين است كه با شفاعت فقط حسنات و ثواب عايد شخص مى گردد اما درجه عالى گرفتن در بهشت از عهدۀ شفاعت خارج است معناى مفهومى براى نويسنده ندارد.

در اين معناى شفاعت است كه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شفيع امير المؤمنين صلوات اللّه عليه و حضرت زهرا عليها السّلام مى باشد و آنها شفيع حسنين عليهما السّلام و هر امامى شفيع امام ديگر و شفيع شاگردان و پيروان خويش است...

به طوريكه اشاره شد تعبير از شفاعت بپارتى بازى و از تقرّب به درگاه الهى و آبرومند بودن بنده اى در اثر اطاعت و فداكارى در پيشگاه احديّت به اعمال نفوذ و از قبول شفاعت و احترام به خواسته بندۀ مقرّب و محبوب و از جلوه غفاريت كه در حقيقت سپاس گزارى حق تعالى از مقام عبوديت بنده اى است كه «إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَكُورٌ» (1) به تغيير در ارادۀ خدا و نقض قانون (و بدون در نظر گرفتن اين كه، خود شفاعت قانونى از قوانين الهيه است) و قياس مؤمنين به شفاعت به اعراب مشرك بت پرست كه بتها را در عين پرستش شريك مى پنداشتند تعبيرات و بياناتى است كه هرچند معناى صحيحى از آنها در نظر گوينده و نويسنده باشد حدّاقل اين است كه انعكاس مطلوبى در ذهن شنونده و خواننده نخواهد داشت. لذا بهتر آن است كه براى درك معناى شفاعت ابتداء نظرى به روايات اهل بيت عليهم السّلام كنيم تا با استفاده از تعبيرات ايشان و بياناتشان بتوانيم از شفاعت كه موضوعى است شرعى و بيانش به عهدۀ صاحب شرع است ترسيم درستى به نماييم روايات از (بحار علامۀ مجلسى) جلد 8 نقل مى شود با ذكر مصادر روايات:

رواياتى چند دربارۀ شفاعت

1. در تفسير آيه شريفه «وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلاّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ» :(2) امام حسن عسكرى عليه السّلام فرمود: هيچ يك از پيامبران خدا و رسولان خدا و رسولان او در روز قيامت شفاعت نخواهد كرد تا آن كه خداى تعالى به او اجازۀ شفاعت بدهد مگر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه خداوند پيش از روز قيامت به او اجازۀ شفاعت داده است و شفاعت او را است و امامان از اولاد او را و سپس پيامبران را كه صلوات خدا بر آنان و بر محمد و آل او باد سپس روايتى نقل مى كند: مردى كه مولا و آزادشده يكى از زنان امام چهارم بود به نام ابو ايمن بر امام باقر عليه السّلام وارد شد و خطاب به آن حضرت گفت: مردم را مغرور مى كنيد و مى گوييد:

ص:186


1- . سوره: فاطر، آيه: 34.
2- . سوره: سبأ، آيه: 23.

شفاعت محمد، شفاعت محمد، امام باقر آن چنان خشمگين شد كه رنگ چهرۀ مباركشان تغيير كرد سپس فرمود: هان! اى ابو ايمن تو مغرور آن شدى كه شكم و دامنت با عفت ماند؟ اگر مناظر وحشتناك قيامت را ببينى به شفاعت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم محتاج خواهى بود واى بر تو. مگر پيغمبر به جز كسى را كه آتش بر او واجب شده باشد شفاعت خواهد كرد؟ سپس امام باقر عليه السّلام فرمود: هرآينه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را دربارۀ امّتش شفاعت است و ما را شفاعت است دربارۀ شيعيان ما و شيعيان ما را شفاعت است دربارۀ اهالى خودشان سپس فرمود به درستى كه مؤمن شفاعت مى كند دربارۀ افرادى همچون قبيلۀ ربيعه و مضر و همانا مؤمن شفاعت مى كند، حتى دربارۀ خدمتگذارش و مى گويد پروردگارا حق خدمتش را كه به من نموده عطا فرما او مرا از گرما و سرما محافظت مى كرد.«وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلاّ لِمَنْ أَذِنَ لَهُ» (1) قال لا يشفع احد من انبياء اللّه و رسله يوم القيامة حتى ياذن اللّه له الاّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فان اللّه قد اذن له فى الشفاعة من قبل يوم القيامة و الشفاعة له و للأئمة من ولده ثم بعد ذلك للانبياء صلوات اللّه عليهم و على محمد و آله قال: حدّثنى ابى عن ابن ابى عمير عن معاوية بن عمّار عن ابى العباس المكبّر قال دخل مولى لامرأة على بن الحسين صلوات اللّه عليهما على ابى جعفر عليه السّلام يقال له ابو ايمن فقال يا ابا جعفر تغرّون الناس و تقولون شفاعة محمّد شفاعة محمّد فغضب ابو جعفر عليه السّلام حتى تربّد وجهه ثم قال ويحك يا ابا ايمن اغرّك ان عف بطنك و فرجك اما لو قد رأيت افزاع يوم القيامة لقد احتجت الى شفاعة محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ويلك فهل يشفع الاّ لمن وجبت له النار؟ ثم قال: ما من احد من الاوّلين و الآخرين الاّ و هو محتاج الى شفاعة محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يوم القيامة ثم قال ابو جعفر عليه السّلام ان لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم الشفاعة فى امته و لنا شفاعة فى شيعتنا و لشيعتنا شفاعة فى اهاليهم ثم قال: و ان المؤمن يشفع فى مثل ربيعة و مضر و ان المؤمن ليشفع حتى لخادمه و يقول يا رب حق خدمتى كان يقينى الحرّ و البرد» ص 539.

2. امام رضا عليه السّلام از پدرانش از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل مى فرمايد كه فرمود: رسول خدا چون روز قيامت شود حساب شيعيان ما به عهدۀ ما واگذار مى شود پس هركس كه

ص:187


1- . سوره: سبأ، آيه: 23.

مظلمه اش ميان او و مردم باشد از مردم مى خواهيم كه آن حق را بر ما به بخشد و آنان نيز مى بخشند و هركس مظلمه اش ميان او و ما باشد سزاوارتر به عفو و گذشت خواهيم بود.

«احمد بن ابى جعفر البيهقى باسناده عن الرضا عن آبائه عن امير المؤمنين عليهم السّلام قال قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اذا كان يوم القيامة ولّينا حساب شيعتنا فمن كانت مظلمته فيما بينه و بين اللّه عزّ و جل حكمنا فيها فأجابنا و من كانت مظلمته بينه و فيما بين الناس استوهبناها فوهبت لنا و من كانت مظلمته فيما بينه و بيننا كنا احق من عفا و صفح» ص 219 عيون.

3. امام صادق عليه السّلام فرمود: چون روز رستاخيز شود خداى تعالى اوّلين و آخرين را در يك جا جمع مى كند پس تاريكى شديدى آنان را فرا مى گيرد كه ناله شان بلند مى شود و مى گويند پروردگارا اين تاريكى را از ما بردار فرمود...

خلاصه روايت اين كه، گروهى مى آيند كه نور پيشاپيش آنان حركت مى كند كه صحراى محشر را روشن مى سازد. اهل محشر مى گويند اينان پيامبرانند يا فرشتگان و يا شهدا پس از جانب خداى تعالى ندا مى آيد كه هيچ يك از اين گروه نيستند از خود آنان مى پرسند كه شما كيانيد؟ مى گويند: «نحن العلويّون نحن ذرّية محمد رسول اللّه نحن اولاد علىّ ولى اللّه نحن المخصوصون بكرامة اللّه نحن الآمنون المطمئنّون» پس ندا از نزد خداى تعالى به آنان مى رسد: «اشفعوا فى محبّيكم و اهل مودّتكم و شيعتكم فيشفعون فيشفّعون» دربارۀ دوستان و ارادتمندان و شيعيان تان شفاعت كنيد پس آنان شفاعت مى كنند و شفاعتشان مورد قبول واقع مى شود(1) (امالى صدوق ص 1170-171).

4. ابى بصير از امام صادق روايت مى كند كه فرمود: شيعيان ما از نور خدا آفريده شده اند و به خدا بازمى گردند به خدا قسم كه شما به ما خواهيد پيوست روز قيامت و همانا كه ما شفاعت خواهيم كرد و شفاعت ما مورد قبول واقع خواهد شد به خدا سوگند شماها حتما شفاعت خواهيد نمود و شفاعتتان پذيرفته خواهد گرديد و هيچ شخصى از شما نيست مگر اين كه آتشى در جانب چپ او و بهشتى در جانب راست او ظاهر خواهد شد

ص:188


1- . بحار الانوار، جلد 8، صفحۀ 36، از بشارة المصطفى و امالى صدوق.

پس دوستانش را به بهشت و دشمنانش را به آتش وارد خواهد نمود. «شيعتنا من نور اللّه خلقوا و اليه يعودون و اللّه انكم لملحقون بنا يوم القيامة و انّا لنشفع فنشفّع و و اللّه انّكم لتشفعون فتشفّعون و ما من رجل منكم الا و سترفع له نار عن شماله و جنة عن يمينه فيدخل احبّاءه الجنّة و اعدائه النار» (علل ص 421).

5. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: چون در مقام محمود بايستم دربارۀ صاحبان گناهان كبيره شفاعت خواهم كرد و خداى تعالى شفاعتم را خواهد پذيرفت به خدا قسم كه دربارۀ آنان كه ذرّيه مرا آزردند شفاعت نخواهم كرد «جعفر بن محمّد عن ابيه عن آبائه عليهم السّلام قال قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اذا قمت المقام المحمود تشفّعت فى اصحاب الكبائر من امّتى فيشفّعنى اللّه فيهم و اللّه لا تشفّعت فيمن آذى ذرّيتى» (امالى ص 177).

6. معاوية بن وهب گويد از امام صادق عليه السّلام معناى آيه شريفۀ «لا يَتَكَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً» (1) را پرسيدم فرمود: «نحن و اللّه المأذون لهم فى ذلك اليوم و القائلون صوابا» به خدا قسم ماييم آنانى كه آن روز اجازه دادند و سخن از روى صواب و حق گويند عرض كردم فدايت شوم چه مى گوييد؟ فرمود: «نمجّد ربنا و نصلّى على نبيّنا و نشفع لشيعتنا فلا يردّنا ربنا» پروردگارمان را تمجيد مى گوييم بر پيامبرمان صلوات مى فرستيم براى شيعيانمان شفاعت مى كنيم پس پروردگار ما، ما را ردّ نمى كند يعنى شفاعت ما را مى پذيرد (ص 183 محاسن).

7. شخصى به امام صادق عليه السّلام عرض كرد: ما را همسايه اى است از خوارج كه مى گويد:

«محمد» روز قيامت در فكر خويش است چگونه به شفاعت كردن مى رسد «انّ محمدا يوم القيامة همّه نفسه فكيف يشفع»؟ امام صادق عليه السّلام فرمود: يك نفر از اوّلين و آخرين نيست مگر آن كه روز قيامت نيازمند شفاعت «محمد» خواهد بود: «ما احد من الاولين و الاخرين الاّ و هو يحتاج الى شفاعة محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يوم القيامة» (ص 184 محاسن).

8. جابر بن يزيد گويد امام باقر عليه السّلام مرا فرمود: اى جابر در هيچ حاجتى از دشمن ما

ص:189


1- . سوره: نبأ، آيه: 38.

كمك مگير و از او چيزى مخواه و از وى شربت آبى سؤال مكن همانا مؤمن گذارش به او مى افتد در آتش پس مى گويد: اى مؤمن مگر من به تو چنين و چنان خدمت نكردم؟ پس مؤمن از او شرمنده مى شود و او را از آتش نجات مى دهد و مؤمن به همين جهت مؤمن ناميده شده كه او بر خدا امان مى دهد و خداوند امان دادن او را اجازه مى فرمايد. «يا جابر لا تستعن بعدونا فى حاجة و لا تستعطه و لا تسئله شربة ماء انه ليمرّ به المؤمن فى النار فيقول يا مؤمن الست فعلت بك كذا و كذا فيستحيى منه فيستنقذه من النار فانّما سمّى المؤمن مؤمنا لانه يؤمن على اللّه (فيجبر) فيؤمن امانه» (ص 185 محاسن).

9. امام صادق عليه السّلام فرمود: روز قيامت كه بشود حساب شيعيان ما به ما واگذار مى شود آنچه براى خدا است از خداى تعالى مى خواهيم كه آن را بما به بخشد پس آن به سودى آنها مى شود و آنچه براى مردم است از خداى تعالى مسئلت مى كنيم كه عوض آن را به صاحبانش بدهد پس آن هم به سود آن ها مى شود و آنچه براى ما است پس آن هم به سود آنها مى شود و سپس اين آيه شريفه را قرائت فرمود:«إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ» (1) و چندين روايت ديگر از كنز الفوائد ص 71.

10. امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: خداى تعالى به بندگانش مهربان است و از رحمتش بود كه يكصد رحمت آفريد. يك رحمت از همۀ آن رحمتها را در ميان همۀ خلايق قرار داد و به واسطۀ همان است كه مردم به همديگر مهربانند و مادر به فرزندش مهربان است و مادران حيوانات نسبت به بچه هاشان دل سوزند و چون روز قيامت شود اين يك را بر آن نود و نه، رحمت اضافه مى فرمايد پس با آن همه رحمت امت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را رحم مى كند، سپس آنان را دربارۀ هركس كه دوست داشته باشند از مسلمانان شفاعتش كنند شفيع قرار مى دهد تا آن جا كه يكى مى آيد به نزد يكى از مؤمنين شيعه و مى گويد: مرا شفاعت كن او مى گويد: تو چه حقى بر من دارى؟ مى گويد: روزى تو را از آب سيراب كردم پس او بيادش مى آيد پس شفاعتش مى كند و شفاعتش پذيرفته مى شود پس ديگرى مى آيد و

ص:190


1- . سوره: غاشيه، آيه: 26.

مى گويد مرا بر تو حقى است شفاعتم كن مى گويد: چه حقى بر من دارى؟ مى گويد در روز گرمى تو در سايۀ ديوارم آرميدى پس شفاعتش را مى كند و شفاعتش پذيرفته مى شود و همين طور شفاعت مى كند تا آن كه در حق همسايگانش دوستانش و آشنايانش شفاعت مى كند پس همانا مؤمن بر خدا گرامى تر از آنست كه شما گمان مى كنيد «قال امير المؤمنين عليه السّلام اللّه رحيم بعباده و من رحمته انه خلق مأة رحمة جعل منها رحمة واحدة فى الخلق كلّهم فبها يتراحم الناس و ترحم الوالدة ولدها و تحنن الامهات من الحيوانات على اولادها فاذا كان يوم القيامة اضاف هذه الرحمة الواحدة الى تسع و تسعين رحمة فيرحم بها امة محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ثم يشفعهم فيمن يحبّون له الشفاعة من اهل الملّة حتّى انّ الواحد ليجيئ الى مؤمن من الشيعه فيقول اشفع لى فيقول: و اىّ حق لك علىّ؟ فيقول: سقيتك يوما ماء فيذكر ذلك فيشفع له فيشفّع فيه و يجيئه آخر فيقول انّ لى عليك حقا فاشفع لى فيقول و ما حقك علىّ؟ فيقول استظللت بظلّ جدارى فيشفع له فيشفّع فيه و لا يزال يشفع حتى يشفع فى جيرانه و خلطائه و معارفه فانّ المؤمن اكرم على اللّه ممّا تظنّون»: تفسير الامام العسكرى. از اين روايات و دهها روايات ديگر استفاده مى شود كه دامنۀ شفاعت در روز قيامت وسيعتر از آن است كه ما گمان مى كنيم و اصولا قوانين عالم آخرت چنانچه در اين روايت نيز اشاره فرمود براساس رحمت واسعه است و از حساب

نكته اى عرفانى از امام خمينى در توسعۀ رحمت الهى

عمل و جزا بيرون است و بر اين نكتۀ عرفانى اشاره فرموده است حضرت امام خمينى قدّس سرّه در كلماتشان از جمله در توضيح جمله اى از وصيت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به على عليه السّلام آن جا كه فرمود: در مقابل هر قطره اشكى از خوف خدا هزار خانه براى تو در بهشت بنا مى شود «يبنى لك بكل دمعة الف بيت فى الجنّة» مى فرمايد: و آنچه لازم است اشاره به آن آنست كه بعضى از نفوس ضعيفۀ غيرمطمئنّه به امثال اين ثوابهاى بسيار براى امور جزئيه خدشه مى كنند غافل از آنكه اگر چيزى در نظر ما در اين عالم كوچك آمد دليل نمى شود كه صورت غيبيّه و ملكوتيۀ آن نيز حقير و ناچيز است چه بسا باشد كه موجود كوچكى ملكوت و باطن آن در كمال عظمت و بزرگى باشد، چنانچه هيكل مقدّس و صورت جسمانى رسول اكرم و نبى مكرّم معظّم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يكى از موجودات كوچك اين عالم بود و روح مقدسش محيط به ملك و ملكوت و واسطۀ ايجاد سماوات و ارضين بود پس حكم كردن به

ص:191

حقارت و كوچكى چيزى بحسب صورت باطنى ملكوتى فرع علم به عالم ملكوت و بواطن اشياء است و از براى امثال ماها حق اين حكم نيست و ما بايد چشم و گوشمان باز به فرمايشات علماى عالم آخرت يعنى انبياء و اولياء عليهم السّلام باشد.

و ديگر آن كه بناى آن عالم بر تفضّل و بسط رحمت غيرمتناهيۀ حق جل و علا گذاشته شده است و تفضّلات حق تعالى را حدّ و منتهايى نيست و استبعاد از تفضّل جواد على الاطلاق و صاحب رحمت غيرمتناهيه از كمال جهل و نادانى است، جميع اين نعمتهايى كه به بندگان عنايت فرموده كه از احصاى آنها بلكه احصاى كليّات آنها عقول عاجز و سرگردان است بدون سابقۀ سؤال و استحقاق بوده پس چه مانعى دارد كه به مجرد تفضل و بدون هيچ سابقه اضعاف مضاعف اين ثوابها را به بندگان خود عنايت فرمايد؟ آيا بناى عالمى كه به نفوذ ارادۀ انسانى قرار داده شده و دربارۀ آن گفته شده:«فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ» (1) با آن كه اشتهاى انسانى حد محدودى و قدر مقدّرى ندارد دربارۀ آن مى توان اين استبعاد را كرد؟ خداى تبارك و تعالى آن عالم را طورى مقرر فرموده و ارادۀ انسانى را طورى قرار داده كه به مجرد اراده هرچه را بخواهد موجود كند موجود مى كند.

اى عزيز راجع به اين گونه ثوابها، اخبار و احاديث شريفه يكى و دو تا و ده تا نيست كه انسان را مجال انكارى بماند بلكه فوق حدّ تواتر است جميع كتب معتبرۀ معتمدۀ احاديث مشحون از اين نحو احاديث است مثل آن است كه ما به گوش خود از معصومين عليهم السّلام شنيده باشيم و طورى نيست كه باب تأويل را انسان مفتوح كند پس اين مطلبى را كه مطابق نصوص متواتره است و مصادم با برهان هم نيست بلكه با يك نحو از برهان نيز موافق است بى سبب انكار كردن از ضعف ايمان و كمال جهالت است انسان بايد در مقابل فرمودۀ انبياء و اولياء عليهم السّلام تسليم باشد هيچ چيز براى استكمال انسانى، بهتر از تسليم پيش اولياى حق نيست خصوصا در امورى كه عقل براى كشف آنها راهى ندارد

ص:192


1- . سوره: زخرف، آيه: 71.

و جز از طريق وحى و رسالت براى فهم آنها راهى نيست اگر انسان بخواهد عقل كوچك و اوهام و ظنون خود را دخالت دهد در امور غيبيۀ اخرويّه و تعبديّه شرعيّه كارش منتهى مى شود به انكار مسلّمات و ضروريّات و كم كم از كم بزياد و از پائين ببالا منجر مى شود فرضا شما در اخبار و سند آنها خدشه داشته باشيد با آن كه مجال انكار نيست در كتاب كريم الهى و قرآن مجيد آسمانى كه خدشه نداريد در آن جا نيز امثال اين ثوابها مذكور است مثل قوله تعالى:«لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» (1) و مثل قوله تعالى «مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ2»

بلكه گمان نويسنده آن است كه يك پايۀ اين استبعادات و انكارها بر عجب و بزرگ شمردن اعمال گذاشته شده است. مثلا اگر يك روز روزه بگيرد يا يك شب را به عبادت احيا كند پس از آن بشنود از براى آنها ثواب بزرگى را استعباد نمى كند با آن كه عينا اگر بنا بر خود عمل باشد اين استبعاد هست، ليكن چون اين عمل خود را بزرگ شمرده و اعجاب به آن نموده تصديق ثواب آن را مى كند.

اى عزيز: تمام عمر ما كه پنجاه شصت سال است فرض مى كنيم كه در آن قيام كنيم، به جميع وظايف شرعيّه و به ايمان صحيح و عمل صالح و توبۀ صحيحه از اين دنيا برويم آيا اين مقدار اعمال و ايمان ما را چه مقدار جزا هست؟ با آن كه به حسب كتاب و سنّت و اجماع جميع ملل چنين شخصى مورد رحمت حق است و به بهشت موعود مى رود بهشتى كه در آن جا مخلّد در نعمت و راحت و مؤبّد در رحمت و روح و ريحان خواهد بود آيا در اينجا مجال انكارى هست با اين كه اگر بناى جزاى عمل باشد - فرض باطل كه عمل ما جزايى داشته - اينقدرى كه عقل از تصوّرش كمّا و كيفا عاجز است نخواهد بود پس معلوم شد كه مطلب براساس ديگر مبتنى است و برپايۀ ديگر چرخ مى زند آن وقت هيچ

ص:193


1- . سوره: قدر، آيه: 3.

استبعادى باقى نمى ماند و براى انكار راهى باز نخواهد ماند: پايان سخن حيات بخش دلهاى افسرده و مرده از حضرت امام خمينى قدّس سرّه

آيا اعتقاد به شفاعت موجب تجرّى به گناه است

در اين جا ممكن است يك اشكال پيش بيايد و آن اين كه اين گونه اعتقاد در مردم موجب تجرّى آنان به گناه خواهد بود. و به اعتماد شفاعت محمّد و آل محمّد عليهم السّلام دست به هر نوع از گناه خواهند زد و اين چنين عقيده و رفتار علاوه بر مفاسد فردى و اجتماعى كه دارد با حكمت تشريع احكام و تسنين سننن منافات دارد.

اين اشكال پاسخهاى چندى دارد كه ما بطور اجمال به يكى از آنها اشاره مى كنيم و آن اين كه بدون شك و ترديد آيات قرآنى و روايات متعدّدۀ متواتره صراحتا دلالت بر آن دارند كه اگر كسى موفّق به توبۀ حقيقى شد و براستى به سوى خداى تعالى بازگشت خداى تعالى از باب تفضّل وعدۀ استجابت و قبولى توبه او را داده و مسلما توبه اش پذيرفته و گناهانش آمرزيده خواهد شد هرچند بار گناهش سنگين و سنگين تر باشد.

با توجّه به اين مطلب گوييم هرگاه آيات و روايات توبه موجب تجرّى مردم به گناه باشد و با حكمت تشريع منافات داشته باشد در باب شفاعت نيز ما ملتزم چنين اشكالى مى شويم و شما هر جوابى كه به روايات و آيات توبه داديد ما همان پاسخ را دربارۀ شفاعت خواهيم داد. و امّا آنچه شهيد «مطهّرى» به آن استناد كرده و آن گونه شفاعت را در دنيا ظلم و در آخرت غيرممكن دانسته اگر ظلم بودنش را در دنيا بپذيريم از آن جهت است كه دنيا خانه تزاحم است و ترجيح حقى معارض با حق ديگرى است و اين معنى در آخرت كه عالم وسيعى است و تزاحمى آن جا وجود ندارد متصوّر نيست و قياس آن عالم به اين دنيا و اعتقاد بر اين كه چيزى كه در اين دنيا ظلم است در آن عالم غيرممكن خواهد بود قياس نادرستى است و چون مزاحمت و تضييع حقى در آن عالم متصّور نيست حقيقت شفاعت عبارت خواهد بود از اظهار كرامت اولياء خدا و ارج نهادن خداى تعالى به محبت محبّين خود و اين مطلب از اساسى ترين اصول محبّت است، خصوصا از كسى كه غنى بالذات است و كرمش نامتناهى و نعمتش بى پايان و نسبت شخص يا اشخاصى كه در لوح دلشان جز الف قامت دوست نبود كه: لأجل عين الف عين

ص:194

تكرم.

نويسنده اين بحث را با كلامى باارزش از استاد بزرگ حوزۀ علميه نجف اشرف آية اللّه العظمى آقاى حاج «سيد ابو القاسم خوئى» مرجع تقليد شيعيان دام ظلّه ختم مى كنم و شايد روشن گر پاسخ اشكال مذكور نيز باشد و آن اين كه روزى در محضرشان سخن از شفاعت مى رفت و دقيقا به ياد دارم كه صبح پنجشنبه، پس از ختم مجلس روضه هفتگى شان كه در منزلشان تشكيل مى شد بود ايشان فرمودند، اگر دو مطلب نبود ما از نظر فقهى فتوا مى داديم كه به استناد روايات شفاعت هركس هركارى را كه مى خواهد انجام دهد و هر گناهى كه مورد رغبت نفس است مرتكب شود و ليكن دو مطلب مانع از صدور چنين فتوا است:

1. اين كه روايات شفاعت به هر وسعت و شمول كه باشد بطور مسلّم شامل حال كفّار نيست و تنها مسلمان و حتى موحّد (اگر بگوييم) مشمول شفاعت خواهد بود و كسى مسلمان يا موحّد محشور مى شود كه با عقيده اسلامى و توحيد از دنيا برود و در جرأت به گناه و لاابالى بودن نسبت به معاصى الهيّه اين خطر وجود دارد كه ايمان و عقايد حقه در اثر ظلمت گناه از آدمى به هنگام مرگ سلب شود و انسان بى دين و بى ايمان از دنيا برود چنانچه خداى تعالى مى فرمايد:«ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ» (1) آخر و سرانجام كار آنان كه به اعمال زشت و كردار بد پرداختند اين شد كه كافر شدند و آيات خدا را تكذيب نموده و آنها را به مسخره گرفتند و در روايات نيز بدين معنى اشاره شده است.

2. مسئله برزخ و عذاب عالم قبر است كه برحسب بعضى از روايات شفاعت اهل بيت عليهم السّلام در عالم آخرت و روز قيامت است و فرموده اند: كه برزخ به عهدۀ خودتان است و عذاب برزخ كمّا و كيفا نمونه اى از عذاب آخرت است و معلوم نيست كه تا چند ميليون سال طول خواهد كشيد «اعاذنا اللّه و جميع اخواننا من عذاب القبر و رزقنا اللّه جميعا شفاعة محمد و

ص:195


1- . سوره: روم، آيه: 10.

اهل بيته و الصالحين من عباده». «يا نافذ العدة يا وافى القول يا مبدّل السيئات باضعافها من الحسنات انك ذو الفضل العظيم»: اى آن كه وعده اش نافذ است و به قولش وفا مى كند.

نكته اى ادبى عرفانى در معناى وعد و وعيد

نكتۀ ادبى عرفانى: در زبان عرب وعده دو لغت دارد، اگر نسبت به عمل خيرى درباره طرف باشد آن را وعده گويند و اگر وعدۀ بد و تهديدى باشد آن را وعيد گويند به خلاف زبان فارسى كه خير يا شرّ بودن آن را بايد با قرينۀ لفظى يا غير لفظى فهماند مثلا بايد بگوييم وعدۀ خير داد يا وعدۀ شرّ داد ادبيات عرب وعدۀ خير را با تنها كلمۀ (وعده) ادا مى كند و وعدۀ شرّ را با تغييرى در هيئت لفظ و به اصطلاح بر وزن باب افعال (ايعاد) بيان مى كند (وعده) يعنى وعده نيك به او و (اوعده) يعنى وعدۀ شرّ به او داد و تهديدش كرد و از اين بحث ادبى نتيجه عرفانى جالبى، گرفته شده است و آن اينكه برخلاف وعده عمل كردن را عرب نوعى دروغ ميداند كه اگر كسى وعده به كسى داد و عمل نكرد در وعده اش دروغ گفته است اما مخالفت وعيد را نه تنها زشت و دروغ محسوب نمى كند، بلكه نوعى كرم و بزرگوارى مى شمارد.

برخوردى ميان دو نفر از ادباى عرب نقل شده يكى به نام ابى عمرو بن علا و ديگرى عمرو بن عبيد كه اين دو در مسجد به هم رسيدند، اوّلى به دوّمى گفت: اين چيست كه از تو دربارۀ وعد و وعيد بگوشم مى رسد؟ گفت خداى تعالى وعده هايى و وعيدهايى داده است و به هردو، عمل خواهد كرد ابو عمرو گفت: أبيت ابا عثمان الا العجمة و لا اعنى عجمة لسانك و لكن فهمك: اى ابا عثمان تو از كجى، دست برنمى دارى غرضم نه آن است كه زبانت كج است لكن كج فهم هستى عرب پس گرفتن وعده را پستى و لئامت مى داند ولى بازپس گرفتن وعيد را كرم و بزرگوارى مى شمارد، سپس اين شعر را مثال آورد كه شاعر عرب مى گويد:

و انّى اذا اوعدته او وعدته لمخلف ايعادى و منجز موعدى

من هرگاه وعدۀ بد يا وعدۀ خوب بدهم در مورد وعدۀ بد وعده خلافم اما به وعدۀ خوبم وفا مى كنم و سرّ اين مطلب آن است كه وعدۀ نيك حقى است بر عهدۀ وعده دهنده كه اگر به نفع خود بر آن وعده عمل نكند از لئامت او است ولى وعده بد تهديدى است از صاحبش

ص:196

كه اگر از اين حق خود صرف نظر كند دليل بر كرامت نفس و گذشت او است از اين جهت است كه خداى تعالى كه جامع صفات كماليه است و از هر عيب و نقصى مبرّا است مخالفت وعدۀ خود نفرمايد:«إِنَّ اللّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ» (1) و ليكن مخالفت ايعاد از كرم و بزرگوارى او است «انّ فى ذلك لبشرى للذين يخافون سوء الحساب»، «يا مبدّل السيئات باضعافها من الحسنات»: اى آن كه گناهان را به چندين برابر از حسنات تبديل مى كنى. بعضى از بزرگان فرموده اند: كه اين جمله از دعا اشاره است به آيه مباركه:«إِلاّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ» (2) سپس از ابن عباس و ديگران نقل فرموده كه اين تبديل در دنيا صورت مى گيرد به اين معنى كه خداوند شركشان را تبديل به ايمان مى كند و كشتن مسلمانان را به كشتن مشركين و زنا را به عفّت و پاكدامنى و هكذا پس خداى تعالى به كسانى كه چنين اعمال صالحه انجام دهند، بشارت داده كه هرگاه توبه كنند و ايمان بياورند اين چنين تبديلى صورت مى پذيرد و ليكن ظاهر آن است كه اين جمله معنايى شامل از آيۀ مباركه دارد كه به عنوان يكى از اسماء مقدسۀ الهى مطرح شده است و اشاره بودن اين جمله به آيه شريفه مانند آن است كه بگوييم نام مقدس رحمان يا رحيم اشاره است به آيۀ مباركه:«وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ يُطِيعُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللّهُ» (3)

پيدا است كه كسى كه داراى اين صفات باشد مشمول رحمت الهى است و يكى از موارد ظهور رحمت است نه اين كه اين اوصاف شرط شمول رحمت است و بدون آنها از رحمت الهى نصيبى ندارد.

و مؤيّد اين معنى است كلمۀ باضعافها كه در آيه مباركه نيست و نيز رواياتى از ائمه دين عليهم السّلام رسيده است كه بيانگر آن است كه اين نام مقدس خود، ظهورات و تجلّياتى دارد از جمله روايتى است از امام صادق عليه السّلام كه فرمود: چون روز قيامت شود خداى تعالى بر

ص:197


1- . سوره: آل عمران، آيه: 9.
2- . سوره: مريم، آيه: 60.
3- . سوره: توبه، آيه: 71.

بنده مؤمنش تجلّى مى كند و يك يك گناهان او را به او گوش زد مى فرمايد سپس آنها را مى آمرزد آنچنان كه هيچ فرشته مقرب و پيغمبر مرسلى از آن آگاه نمى شود و آنچه را كه مؤمن خوش ندارد ديگرى آن را بفهمد بر او پوشيده مى فرمايد. سپس به گناهانش مى فرمايد حسنات بشويد: «اذا كان يوم القيامة تجلى الله تعالى بعبده المؤمن فيقفه على ذنوبه ذنبا ذنبا ثم يغفر له لا يطلع على ذلك ملكا مقربا و لا نبيا مرسلا و يستر عليه ما يكره ان يقف عليه احد ثم يقول لسيئاته كونى حسنات» و بعضى از بزرگان همانگونه كه اصل تبديل سيئات به حسنات را توجيه كرده اند، به مانند آنچه از ابن عباس و ديگران نقل شد در تبديل به اضعاف نيز توجيهاتى آورده اند كه وجه وجيهى ندارد پس از آن كه مبناى اين تبديل بر فضل الهى است كه عبارت است از احسان ابتدايى و بدون علّت و لذا است كه نامهاى مقدس در دعا با جملۀ شريفه انك ذو الفضل العظيم پايان يافته است و الحمد للّه ربّ العالمين

ص:198

الصّلاة على حملة العرش اللّهم و حملة عرشك الّذين لا يفترون من تسبيحك و لا يسأمون من تقديسك و لا يستحسرون من عبادتك و لا يؤثرون التّقصير على الجدّ في امرك و لا يغفلون عن الوله اليك.

و اسرافيل صاحب الصّور الشّاخص الّذي ينتظر منك الإذن و حلول الأمر فينبّه بالنّفخة صرعى رهائن القبور و ميكائيل ذو الجاه عندك و المكان الرّفيع من طاعتك و جبريل الأمين على وحيك المطاع في اهل سماواتك المكين لديك

ص:199

المقرّب عندك و الرّوح الّذي هو على ملائكة الحجب و الرّوح الّذي هو من امرك فصلّ عليهم و على الملائكة الّذين من دونهم من سكّان سماواتك و اهل الأمانة على رسالاتك و الّذين لا تدخلهم سأمة من دؤب و لا إعياء من لغوب و لا فتور و لا تشغلهم عن تسبيحك الشّهوات و لا يقطعهم عن تعظيمك سهو الغفلات الخشّع الأبصار فلا يرومون النّظر اليك النّواكس الأذقان الّذين قد طالت رغبتهم فيما لديك المستهترون بذكر آلائك و المتواضعون دون عظمتك

ص:200

و جلال كبريائك و الّذين يقولون اذا نظروا الى جهنّم تزفر على اهل معصيتك سبحانك ما عبدناك حقّ عبادتك فصلّ عليهم و على الرّوحانيّين من ملائكتك و اهل الزّلفة عندك و حمّال الغيب الى رسلك و المؤتمنين على وحيك و قبائل الملائكة الّذين اختصصتهم لنفسك و اغنيتهم عن الطّعام و الشّراب بتقديسك و اسكنتهم بطون اطباق سماواتك و الّذين على ارجائها اذا نزل الأمر بتمام وعدك و خزّان المطر و زواجر السّحاب و الّذي بصوت زجره يسمع زجل

ص:201

الرّعود و اذا سبحت به حفيفة السّحاب التمعت صواعق البروق و مشيّعي الثّلج و البرد و الهابطين مع قطر المطر اذا نزل و القوّام على خزائن الرّياح و الموكّلين بالجبال فلا تزول و الّذين عرّفتهم مثاقيل المياه وكيل ما تحويه لواعج الأمطار و عوالجها و رسلك من الملائكة الى اهل الأرض بمكروه ما ينزل من البلاء و محبوب الرّخاء و السّفرة الكرام البررة و الحفظة الكرام الكاتبين و ملك الموت و اعوانه و منكر و نكير و رومان فتّان القبور و الطّائفين بالبيت المعمور و مالك

ص:202

و الخزنة و رضوان و سدنة الجنان و الّذين لا يعصون اللّه ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون و الّذين يقولون سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدّار و الزّبانية الّذين اذا قيل لهم خذوه فغلّوه ثمّ الجحيم صلوه ابتدروه سراعا و لم ينظروه و من اوهمنا ذكره و لم نعلم مكانه منك و بايّ امر وكّلته و سكّان الهواء و الأرض و الماء و من منهم على الخلق فصلّ عليهم يوم يأتي كلّ نفس معها سائق و شهيد و صلّ عليهم صلوة تزيدهم كرامة على كرامتهم و طهارة

ص:203

على طهارتهم اللّهمّ و اذا صلّيت على ملائكتك و رسلك و بلّغتهم صلاتنا عليهم فصلّ عليهم بما فتحت لنا من حسن القول فيهم انّك جواد كريم

ص:204

ابتداى دعاى سوّم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم

اللّهم و حملة عرشك الّذين لا يفترون من تسبيحك

دعايى است براى فرشتگان مقرب كه حاملين عرش الهى مى باشند.

موضوع اين دعا مورد بحث ميان علماى اسلام است اعمّ از فلاسفه و حكماء و متشرعين كه ظواهر اخبار و آيات را تعبدا مى پذيرند.

سخنى از مجلسى دربارۀ فرشتگان

رئيس المحدثين مجلسى رحمه اللّه در كتاب «بحار الانوار» پس از نقل روايات وارده در اين باب مى فرمايد:

طايفۀ «اماميه»، بلكه همه مسلمين (به جز عدۀ كمى از فلاسفه كه خودشان را ميان مسلمانان انداخته اند تا اصول آنان را تخريب كنند و عقايدشان را ضايع سازند) اجماع دارند بر اين كه ملائكه وجود دارند و آنان جسمهاى لطيف نورانى هستند داراى دو و سه و چهار بال و بيشتر و مى توانند به شكل هاى گوناگون ظاهر شوند و خداى تعالى آنان را با قدرت خود به هر شكل و صورتى كه بخواهد و مصلحت و حكمت اقتضا كند درمى آورد و براى فرشتگان حركاتى هست در جهت بالا رفتن و فرود آمدن و پيامبران و اوصياء پيامبران آنان را مى ديدند و عقيده بر تجرّد آنان و تأويل نمودن وجود فرشتگان را بعقول و نفوس فلكيه و قوا و طبايع و تأويل كردن آيات بسيار و اخبار متواتر را برمبناى شبهه هايى سست و استبعادهاى موهوم گمراهى از راه هدايت است و پيروى از جهالت و

ص:205

كورى.

نقد يكى از دانشمندان به سخن مجلسى

سپس از محقق «دوانى» نقل مى كند كه در «شرح عقايد» گفته است:

ملائكه اجسام لطيفه اى هستند كه مى توانند به شكلهاى مختلف دربيايند و از شارح مقاصد نقل مى كند كه گفته است: ظاهر كتاب و سنّت كه قول اكثر امّت اسلام نيز همان است، كه ملائكه جسمهاى لطيف نورانى هستند كه مى توانند به شكلهاى گوناگون ظاهر شوند و كمال علم و قدرت را بر كارهاى دشوار دارند، كارشان اطاعت اوامر حق است و جايگاهشان در آسمانها است آنان پيام آوران حق بر پيامبرانند و افراد امينى هستند بر وحى و شبانه روز بدون خستگى خداى را تسبيح گويند و از آنچه خدايشان امر كند سرپيچى و نافرمانى ندارند و به هرچه مأموريت يابند انجام مى دهند.

و به اين فرمودۀ «مجلسى»، يكى از دانشمندان، پاورقى دارد كه مى فرمايد: بحث از ماهيت ملائكه را گروهى از متكلمان متعرّضند و گفته اند كه فرشتگان جسمهاى لطيفى هستند كه به شكل هاى پاكيزه درمى آيند و گروه كثيرى از اماميّه و ديگران كه در اين باره بحث كرده اند، همين عقيده را دارند و در اين ميان جمعى از فلاسفه كه علاقمند بودند تا هماهنگى ميان ظواهر دينى و مبانى فلسفى و نظريّه هاى خودشان در علوم عقلى ايجاد كنند، خواسته اند كه ملائكه را بر عقول مجرّده و نفوس فلكيّه تطبيق دهند همان گونه كه هفت آسمان و كرسى و عرش را بر افلاك نه گانه، تطبيق نموده اند با اين كه فرضيّه آسمانها را علم جديد باطل كرده است و گمان نمى كنم كه آنان به خاطر پاره اى از تطبيقاتشان كه به خطا بوده و اشتباه كرده اند خودشان را در ميان مسلمانان داخل كرده باشند تا دين آنان را ضايع كنند و چگونه اين گمان دربارۀ آنان روا است درحالى كه بسيارى از مبانى دينى و قواعد عقلى را بنا نهاده اند، كه محور بسيارى از اصول اعتقادى مسلمانان است و شايد اين گونه اشتباهات بلكه بالاتر از اينها از غير فلاسفه نيز سرزده باشد كه به خيال خودشان كار خوبى انجام داده اند. ما نبايد به آنان و نه بديگران به جز گمان خوب داشته باشيم، مگر به آن كس كه نعوذ باللّه دليلى بر سوء نيّت و خبث باطنش داشته باشيم و از اين گذشته ما دليلى نداريم كه فلاسفه ملائكه جسمانى را بطور مطلق

ص:206

انكار دارند، بلكه به عكس آن دليل داريم كه آنان معتقد به فرشتگان جسمانى هم، مى باشند. و از سوى ديگر به فرض آن كه اجماعى داشته باشيم، كه بعضى از ملائكه جسمانى هستند از امت اسلامى يا از اماميّه اجماعى قائم نشده كه همه فرشتگان جسمانى هستند حتى ملائكه كروبيّين و مهيمنين و فرشتگان عالى مقام الهى، پس مسئله بدان گونه و بدان پايه كه از كلام مؤلّف به نظر ميرسد نيست (پايان نقل از بحار).

و بهر حال آنچه از روايات اهل بيت عليهم السّلام استفاده مى شود آن است كه ملائكه بيشترين مخلوق خداى تعالى مى باشند. در رواياتى وارد است كه بنى آدم يك دهم از جن هستند و جن و بنى آدم يك دهم حيوانات برّى هستند و همۀ اينها يك دهم، حيوانات دريائى هستند و همه يك دهم، ملائكه دريا هستند و همگى يك دهم، فرشتگان روى زمينند كه موكل بر زمين اند و همۀ اينها يك دهم فرشتگان آسمان دنيا هستند و همگى اينان يك دهم آسمان دوّم مى باشند و به همين ترتيب تا آسمان هفتم سپس همه اينان در مقابل فرشتگان كرسى چيز اندكى مى باشند سپس همۀ اينان ده يك فرشتگانى هستند كه در يك سراپرده از سراپرده هاى عرشند كه از حيث طول و عرض و حجم ششصد هزار برابر آسمانها و زمين ها و آنچه در آنها و مابين آنها است و همه اينها نسبت به آن سراپرده چيز اندكى و مقدار كوچكى خواهد بود و به اندازه جاى پايى نيست مگر آن كه آنجا فرشته اى است در حال سجده يا ركوع يا قيام و آنان را زمزمه اى است از تسبيح و تقديس، وانگهى همه اينها نسبت به فرشتگانى كه بر گرد عرش در طوافند همچون قطره اى هستند در دريا و جز خداى تعالى شمارۀ آنها را كسى نمى داند، سپس اين فرشتگان همگى با فرشتگان لوح كه پيروان اسرافيل اند و فرشتگانى كه سپاهيان جبرئيلند همه و همه گوش بفرمان و فرمانبردار امر خداى تعالى مى باشند و به عبادت خداى تعالى بدون سستى مشغولند و زبان پاكشان به ياد خدا و تعظيم او گويا است و از آغاز آفرينش شان به ذكر و تعظيم حق بر يكديگر پيشى مى گيرند و در لحظات شبانه روز از عبادت خداى تعالى استكبار نمى ورزند و ملول نمى شوند نه اختلاف اجناسشان قابل شمارش است و نه مدت عمرهايشان و نه كيفيت عبادتهاشان، پايان حديث.

ص:207

و در حديثى از امام صادق عليه السّلام وارد است كه فرمود: آفريده اى بيش از فرشتگان نيست هر شب هفتاد هزار فرشته از آسمان فرود مى آيد و همه شب را در بيت اللّه الحرام (كعبه) بطوافند و هم چنين در هر روز(1) و روايات در اين باب بيش از آن است كه در اين رساله نوشته شود.

توجيه بال فرشتگان

وصل: چنانچه اشاره شد و قرآن شريف تصريح داد كه ملائكه داراى بالهايى هستند، بعضى دو بال و بعضى سه و گروهى چهار بال و در كافى نيز روايتى به همين مضمون از پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل مى كند و در بعضى از اخبار است كه جبرئيل ششصد، بال دارد. بعضى از عرفا فرموده اند: كه بالهاى فرشتگان براى آن است كه فرشتگان زير دست خود و آنان كه در مقام از آنان پائين ترند چون فرود آيند نمى توانند با آن بالها بالا بپرند، نه آن كه از مقام خود ترقى كنند بلكه هنگاميكه تنزل كنند و فرود آيند بوسيلۀ آنها دوباره به مقام اولى خود بازمى گردند نه آن كه از آن بالاتر روند پس اصل بالها را خداى تعالى به فرشتگان براى فرود آمدن عطا فرموده است بعكس پرندگان كه بال به آنها به منظور بالا رفتن داده شده است و امّا نزول پرندگان امر طبيعى آنان است بدون بال هم مى توانند فرود آيند ولى بدون بال نمى توانند بالا روند، فرشتگان بعكس اين اند فرود آمدن بواسطه بال است. اما بالا رفتن شان امر طبيعى است پس بالهاى فرشتگان براى فرود آمدن از مقامشان است و بال پرنده براى بالا رفتن از جايگاهش مى باشد و اين جلوه اى است از قدرت الهى تا هر موجودى عجز خود را بيابد و درك كند كه بيش از آنچه خداى تعالى به او عنايت فرموده قدرت بر هيچ ندارد و جلال و كمال مطلق مخصوص ذات اوست «لا اله الا هو العلى الكبير» امير المؤمنين عليه افضل صلوات المصلّين آن كه مى فرمود: من جاده هاى آسمانى را بهتر از جاده هاى، زمينى مى شناسم. در خطبه هاى متعدّد از «نهج البلاغه» خصوصيات و اوصاف فرشتگان را بيان فرموده اند كه شايان تامّل و دقّت است

و امّا ملائكۀ حاملين عرش الهى:

ص:208


1- . علم اليقين فيض، صفحۀ 73.

عرش، در زبان فارسى مرادف است با تخت سلطنتى و در قرآن كريم در چند جا بكار برده شده است كه مفسرين در هر جا به تناسب مورد معنايى براى آن گفته اند:

در آيۀ شريفه:«ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» (1) يعنى بر تخت سلطنت مستقرّ گرديد بدان معنا كه سلطنت الهيه مخصوص آن ذات مقدس است و أحدى را در آن شركت نيست و به عبارت ديگر عرش در اين آيه به معناى ملك است و ملك خداى تعالى عبارت است: از مخلوقات او «إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً» (2) و چون ايجاد و وجود مخلوقات پس از خلقت آسمانها و زمينها شده است لذا در اين آيه كلمه (ثمّ) آورده شده است كه به معناى (سپس) در لغت فارسى است و حاصل معنى آن است كه قدرت و قهر و تدبير و حفظ خداى تعالى بر همۀ عالم اجسام مستولى است.

صدوق رحمه اللّه فرمايد: عقيدۀ ما دربارۀ عرش، آن است كه آن عبارت است از همۀ مخلوقات ولى به توجيه ديگرى عبارت از علم است. و از امام صادق عليه السّلام سؤال شد از قول خداى تعالى:«اَلرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» (3) فرمود: نسبت به همه چيز يكسان است و آنچنان نيست كه به چيزى نزديكتر از چيز ديگر باشد. سپس گويد:

ملائكه حاملين عرش

عرش به اين معنى را هشت تن از فرشتگان حاملند آنگاه خصوصيات آنان را بيان مى كند سپس گويد: و امّا عرش به معناى علم پس حاملين آن چهار تن از اوّلين اند و چهار تن از آخرين آن چهار تن كه از پيشينيانند: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى هستند. و چهار تن از آخرين محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و على و حسن و حسين صلوات اللّه عليهم اجمعين اين چنين از ائمه عليهم السّلام درباره عرش و حاملين آن با سندهاى صحيح روايت شده است و جهت آن كه اينان كه ذكر شد حاملين عرش به معناى علم اند، آن است كه، پيامبرانى كه پيش از پيغمبر ما بودند تابع شريعت نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بوده اند و علومشان از جانب اين چهار نفر بود هم چنين علوم ائمۀ دين پس از حسين عليه السّلام از جانب محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و

ص:209


1- . سوره: اعراف، آيه: 54.
2- . سوره: مريم، آيه: 93.
3- . سوره: طه، آيه: 5.

على و حسن و حسين عليهم السّلام بود.(1)

اللهم و حملة عرشك الذين لا يفترون عن تسبيحك و لا يسئمون من تقديسك و لا يستحسرون عن عبادتك و لا يؤثرون التقصير على الجد فى امرك و لا يغفلون عن الوله اليك

واو «و حملة عرشك» ممكن است حرف عطف باشد يعنى بارالها همان گونه كه به پيغمبر درود فرستادى (كه در دعاى پيش بود) به حاملان عرشت كه چنين و چنانند نيز درود بفرست و ممكن است (واو) استينافيّه باشد، كه بنابراين «حملة عرشك» مبتدا مى شود كه خبرش پس از چند جمله «فصلّ عليهم» است و به هرحال چندان تفاوتى در معنا ندارد بارالها درود بفرست به حاملان عرشت كه از تسبيح تو سستى نمى ورزند و از تقديس تو ملول نمى شوند و از عبادت تو خستگى ندارند و تقصير در امر تو را بر كوشش و جدّيت در اجراى آن مقدّم نمى دارند و آنچنان شيفته و شيداى تو هستند كه غفلتى بر آنان روى نمى دهند.

صاحب بصائر الدرجات روايت مى كند كه شخصى به امام صادق عليه السّلام عرض كرد: مرا خبر دهيد از قول خداى تعالى كه دربارۀ فرشتگان مى فرمايد:«يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ» (2) شبانه روز خداى را پيوسته تسبيح گويند سپس فرموده:«إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ...» (3) همانا خدا و فرشتگانش به پيغمبر درود مى فرستند...

چگونه فرشتگان پيوسته تسبيح گويند در صوريت كه آنان به پيغمبر صلوات ميفرستند؟ امام صادق عليه السّلام فرمود: خداى تعالى كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را آفريد به ملائكه دستور داد كه به هر مقدار كه صلوات بر محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرستيد از ذكر من كم كنيد، پس كسى كه در نماز صلى اللّه على محمد مى گويد مثل آن است كه مى گويد: «سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر» و از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: نفس فرشتگان تسبيح است و از

ص:210


1- . بحار، جلد 55، صفحۀ 7.
2- . سوره: انبياء، آيه: 20.
3- . سوره: احزاب، آيه: 56.

روايات غريبه آن كه از «جلال الدين سيوطى» در كتاب «الحباك» نقل شده كه ابن أبى شيبه از ابى امامه در كتاب (الصف) نقل مى كند كه: «ان الملائكة الذين يحملون العرش يتكلّمون بالفارسيّة»: فرشتگان حامل عرش فارسى صحبت مى كنند.

چرا فرشتگان از تسبيح خسته نمى شوند

نكته: از روايتى كه از امام صادق عليه السّلام نقل شد كه فرمود: انفاسهم تسبيح پاسخ پرسش روايت پيش از آن نيز معلوم مى شود گويى اشاره است به آن كه همان گونه كه نفس كشيدن ما مانع از انجام كارهاى ديگر نيست تسبيح ملائكه نيز مزاحمتى با صلوات بر پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نخواهد داشت و اين مطلب منافاتى نيز با جواب آن حضرت ندارد كه فرمود: خداوند به ملائكه دستور داد كه به هر مقدار كه صلوات مى فرستيد از ذكر من كم كنيد، زيرا ممكن است كه آن نوع خاصّى از تسبيح بوده كه به جايش صلوات آمده است و در روايت نيز ذكر وارد شده نه تسبيح.

نكته: سرّ اين كه فرشتگان از تسبيح خسته و ملول نمى شوند شايد آن باشد كه فرشتگان همچون آدميان نيستند كه صفات مختلف و گوناگونى داشته باشند و هريك از آن صفات را تقاضايى جدا از ديگرى باشد و همواره با يكديگر در جنگ و جدال باشند به فرمودۀ مولانا:

روز و شب در جنگ و اندر كشمكش كرده چاليش اولش با آخرش

جان گشاده سوى بالا بالها تن زده اندر زمين چنگالها

خستگى و سستى نتيجۀ همين تضاد و اختلاف قواى آدمى است، ازاين رو مى بينيم به هر نسبت كه هريك از دو قوّه، حيوانى و روحانى كه قدرتش بيشتر شود و بر حريفش پيروز گردد به همان نسبت خستگى اش در اعمال مقتضاى آن قوه كمتر مى شود جنايتكاران بشر از جنايت و اعمال خلاف انسانى خسته نمى شوند و مردان الهى از عبادت و اطاعت خدا تا آن جا كه بعضى از آنها شبهاى خود را تقسيم كرده بودند به اعمال عبادى، شبى را تا صبح در ركوع بود و آن را ليلة الركوع مى خواند، و شبى را در سجده صبح مى كرد كه ليلة السجودش ناميده بود. گوارا باد بر آنان لذّت انس با محبوب و قيام به وظيفه عبوديت.

ص:211

بنابراين، ملائكه كه موجودات يك عنصرى هستند و (نيست اندر عنصرش حرص و هوا - نور مطلق زنده از عشق خدا) نبايد از عبادت حق خسته بشوند و ملالى درك كنند كه شاكله اى جز اين ندارند «قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ» (1) و به همين جهت است كه «لا يَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ» (2) نمى خواهيم بگوييم كه فرشتگان سرشت شان بر طاعت است و قدرت بر شرور و معاصى ندارند، چنانچه بعضى از «فلاسفه» و «جبريّون» گفته اند: كه اين معنى خلاف ظاهر بعضى از، آيات قرآنى است. كه خداى تعالى فرمايد:«وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ» (3) و هركس از آنان (فرشتگان) بگويد كه خدا منم نه آن خداوند عالم، ما او را به آتش دوزخ كيفر خواهيم كرد و نيز خداى تعالى به خاطر سرپيچى و گردنكشى ديگران از عبادت آنان را مدح فرموده است:«لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ» (4) و ثواب و عقاب از حكيم نشانۀ اختيار در عمل براى كسى است كه مشمول عقاب و ثواب شده است، بلكه مى گوييم كه مقتضاى نورانيّت ذاتيشان عبادت و تسبيح است. چنانچه مقتضاى ذاتى شياطين عصيان و تمرد است و در هردو طرف اقتضايى بيش نيست كه قابل تخلف است، نه عليّت است كه تخلف پذير نباشد.

چنانچه خداى تعالى از لسان جنّ نقل مى فرمايد:«وَ أَنّا لَمّا سَمِعْنَا الْهُدى آمَنّا بِهِ فَمَنْ يُؤْمِنْ بِرَبِّهِ فَلا يَخافُ بَخْساً وَ لا رَهَقاً وَ أَنّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقاسِطُونَ» (5) ما چون به آيات قرآن گوش داديم برخى هدايت يافته و ايمان آورديم و هركه به خداى خود ايمان بياورد ديگر از نقصان خير و ثواب از احاطۀ رنج و عذاب هيچ نترسد و از ما جنّيان هم بعضى مسلمان و بعضى كافر و ستمكارند... و توجّه به اين نكته و اشتباه نكردن اقتضاء به علّيت بسيارى از مشكلات آيات و روايات را در زمينۀ طينت و خلقت و هدايت و ضلالت حلّ مى نمايد.

ص:212


1- . سوره: اسراء، آيه: 84.
2- . سوره: تحريم، آيه: 6.
3- . سوره: انبياء، آيه: 29.
4- . سوره: اعراف، آيه: 206.
5- . سوره: جن، آيه: 14.

و اسرافيل صاحب الصور الشاخص الذى ينتظر منك الاذن و حلول الامر فينبّه بالنفخة صرعى رهائن القبور

اسرافيل و نفخۀ صور

بارالها درودت بر اسرافيل كه صاحب صور است و همچنان ايستاده به انتظار است كه اجازه به فرمايى و دستور دهى تا به صور بدمد و آنان را كه در ميان گورها افتاده و در گرو اعمالشان مى باشند بيدار كند كه «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ» (1) و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز در خطبۀ شعبانيه فرمودند: «ايها الناس ان انفسكم مرهونة باعمالكم ففكّوها باستغفاركم»؛ مردم جانهاى شما، در گرو اعمال شما است پس جانهاى خود را از گرو بيرون آوريد، با استغفارتان يعنى از گناه توبه كنيد تا جانهاى شما آزاد شود.

از حقايق عالم آخرت، مسئله صور اسرافيل است كه در چند مورد از قرآن كريم به طور صريح بيان شده است و در روايات نيز خصوصياتى براى آن ذكر شده است كه همچون ديگر حقايق مربوط به عالم آخرت حقيقتش براى ما مجهول است از مفسّر كبير علامه «طباطبائى» صاحب «الميزان» قدّس سرّه بيش از اين كه مى گويد: صور كنايه از شيپور حاضرباشى است كه براى گروه همچون سپاه زده مى شود به نظر اين جانب نرسيده است(2)

و بهتر همان است كه به اصل موضوع ايمان آورده و باور داشته باشيم و امّا ايمان به خصوصيّات مذكوره در روايات براى كسانى كه اهل فهم آن نيستند (همچون نويسنده) لزومى ندارد.

و امّا آنچه از آيات شريفه استفاده مى شود آن است كه اسرافيل را در صور سه بار نفخ خواهد بود اوّلى، «نفخه اماته» است كه در آن نفخ همه افراد بشر و بلكه آنچه در آسمان و زمين است خواهند مرد.

ص:213


1- . سوره: مدثر، آيه: 38.
2- . جالب است كه مفسر مذكور قدّس سرّه در تفسير آيۀ يوم ينفخ فى الصور فتأتون افواجا (سورۀ عمّ) مى فرمايد سخن در معناى نفخ صور مكررا از پيش گفته ايم و در مراجعه بايات مربوط به اين موضوع معلوم شد كه در اولين مورد كه در قرآن اين موضوع مطرح شده است سورۀ انعام است آيۀ 73 مى گويد كه در جاى مناسب بحث از صور خواهيم كرد و پس از آن در جائى نديدم كه بحث فرموده باشد مگر در سورۀ نحل بهمان دو جمله اى كه در متن نقل شد اكتفا كرده است.

و نفخۀ ديگر «نفخۀ احياء» است كه همه مردگان دوباره زنده مى شوند و نفخه سوّم، «نفخۀ بعث» خواهد بود از جمله آياتى كه اشاره به نفخه اولى است آيه شريفه:

«وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ» (1) است و ذيل همين آيه اشاره به نفخه دوم است كه مى فرمايد:«ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ» (2) و از جمله آياتى كه به نفخه سوم اشاره است آيه شريفه:«وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ» (3) و چون در صور دميده شود به ناگاه همه از قبرها به سوى خداى خود بسرعت ميشتابند و ديگر آيات شريفه.

روايتى از امام زين العابدين عليه السّلام دربارۀ نفخۀ صور

و از روايات واردۀ در اين باره ما به ترجمه كامل يك روايت تبرّك مى جوييم و آن روايتى است كه شيخ بزرگوار «ديلمى» در «ارشاد القلوب» نقل مى كند مى فرمايد:

روايت موثق از امام زين العابدين عليه السّلام است كه صور شاخ بزرگى است به شكل شيپورهاى دوشاخه اى كه فاصله ميان شاخه اى كه به طرف زمين است با شاخه اى كه به طرف بالا است از زير هفتمين، طبقه زمين تا هفتمين، طبقه آسمان است و در آن سوراخهايى به عدد ارواح خلايق است دهانۀ آن ميان آسمان و زمين را فراگرفته است و اسرافيل در صور سه نفخه خواهد دميد: «نفخة الفزع» دميدن ترس آور وحشتناك و «نفخة الموت» دميدن مرگ بار و «نفخة البعث» دميدن رستاخيز.

آنگاه كه عمر دنيا به پايان رسد خداى عزّ و جل به اسرافيل دستور دهد كه «نفخه فزع» را بدهد فرشتگان كه مى بينند اسرافيل از مقام خود فرود آمد و صور به همراه دارد گويند: كه، خداى تعالى اجازه فرموده است كه اهل آسمان و زمين بميرند، پس اسرافيل در كنار بيت المقدس فرود مى آيد و روى به جانب كعبه كند و «نفخۀ فزع» را در صور مى دمد. خداى تعالى فرموده است:«وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ إِلاّ ما

ص:214


1- . سوره: زمر، آيه: 68.
2- . سوره: زمر، آيه: 68.
3- . سوره: يس، آيه: 51.

شاءَ اللّهُ وَ كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ» (1) تا آنجا كه فرمايد:«مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ» :(2) روزى كه صور اسرافيل دميده شود آن روز هركه در آسمانها و هركه در زمين است جز آن را كه خدا خواسته همه ترسان و هراسان باشند و همه منقاد و ذليل به محشر درآيند... كسانى كه در قيامت نيكوكار، آيند پاداش بهتر از آن بينند و نيز از هول و هراس آن روز ايمن باشند و زمين لرزه روى مى دهد و هر زن شيرده از بچۀ شيرخواره اش غافل مى شود همه باردارها سقط جنين مى كنند و مردم گيج مى خورند و بر روى يكديگر مى افتند همچون اشخاص مست و حال آنكه آنان مست نيستند و لكن از عظمت ترسى است كه آنان را فراگرفته است و ريش جوانان از هول سفيد مى شود شياطين به قطرهاى زمين فرار مى كنند و اگرنه، اين كه خداى تعالى جانهاى مردم را در پيكرهاشان نگاه مى دارد همه از هول آن نفخه قالب تهى مى كردند، پس به همين حال مدت زمانى را كه خدا بخواهد مى مانند سپس خداى تعالى به اسرافيل مى فرمايد: كه نفخۀ مرگ را بر صور بدمد صداى صور از طرفى كه رو به زمين است، بيرون مى آيد در تمام روى زمين يك نفر از آدم و پرى و شيطان و ديگر جانداران نمى ماند مگر آن كه صيحه مى زنند و مى ميرند و صداى صور از آن طرف آن به سوى آسمان بيرون مى آيد در همۀ آسمانها جانداراى نمى ماند، مگر آنكه مى ميرد خداى تعالى مى فرمايد:«إِلاّ ما شاءَ اللّهُ» (3) مگر آن كه خداى تعالى خواسته باشد كه نميرد و آن جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل است اينانند كه خداى تعالى خواسته است كه به مانند، پس خداى تعالى مى فرمايد: اى ملك الموت از خلق من كى مانده است؟ عرض مى كند پروردگارا تويى آن زنده اى كه نمى ميرد جبرائيل و ميكائيل و اسرافيل مانده اند و من مانده ام پس خداى تعالى امر مى فرمايد كه جان آنان را بگيرد، سپس خداى تعالى مى فرمايد اى ملك الموت كى مانده است؟ پس ملك الموت عرض مى كند: بندۀ ناتوان مسكين تو ملك الموت باقى مانده است

ص:215


1- . سوره: نمل، آيه: 87.
2- . سوره: نمل، آيه: 89.
3- . سوره: اعلى، آيه: 7.

پس خداى تعالى مى فرمايد: بمير اى ملك الموت به اذن من پس ملك الموت مى ميرد و هنگامى كه روحش بيرون مى آيد آنچنان فريادى مى كشد كه اگر بنى آدم پيش از مرگشان آن صدا را مى شنيدند همه شان هلاك مى شدند ملك الموت مى گويد:

اگر مى دانستم كه جان كندن بنى آدم اين قدر سخت و تلخ بوده و ناراحتى داشته ارواح مؤمنين را با مهربانى مى ستاندم پس چون كسى از خلق خدا در آسمان و زمين نمى ماند، خداى جبار جل جلاله ندا مى فرمايد: اى! دنيا كو، شاهان و شهزادگان؟ كو، ستمگران و فرزندانشان كو آن كه همۀ روى زمين را مالك شد؟

كجايند آنان كه، روزى مرا مى خوردند و حق مرا از مالشان بيرون نمى كردند سپس مى فرمايد: امروز ملك و سلطنت از آن كيست؟ هيچ كس جوابش نمى دهد پس خود خداى تعالى جواب مى فرمايد:«لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ» (1) سپس به آسمان فرمان مى دهد كه با افلاك و نجومش همچون آسياب بچرخد و به كوه ها را دستور حركت مى دهد كه همچون ابر در حركت آيند سپس زمين به زمين ديگرى تبديل مى شود بر زمينى كه بر آن گناه نشده باشد و خونى ريخته نشده باشد كوه و نباتى بر آن نباشد همچون نخستين روز خلقتش و هم چنين آسمانها تبديل مى شود چنانچه خداى تعالى مى فرمايد:«يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ» (2) و سرير سلطنت الهى بر آب باز نهاده مى شود همانگونه كه پيش از خلقت آسمانها و زمين بود با استقلال در عظمت و قدرتش سپس خداى تعالى دستور مى دهد كه آسمان بر زمين ببارد آن اندازه كه آب دوازده ذراع از هر چيز بالا مى زند پيكرهاى مردم همچون دانه از زمين مى رويد آن اجزايى كه از آنها خاك شده به قدرت خداى عزيز حميد به يكديگر نزديك مى شود حتى اگر در يك گودى هزار مرده به خاك شده باشد و گوشت ها و پيكرها و استخوانهاى پوسيده شان همه خاك شده باشد و به همديگر مخلوط شده باشد خاك هيچ مرده اى (به هنگام بعث) با خاك مرده ديگر، مخلوط نمى شود، زيرا در آن هم شقىّ و بدبخت هست و هم سعيد و خوشبخت،

ص:216


1- . سوره: غافر، آيه: 16.
2- . سوره: ابراهيم، آيه: 48.

پيكرى كه از نعمت بهشتى برخوردار است و پيكرى كه با آتش عذاب مى شود پناه به خدا مى بريم از آن آتش، سپس خداى تعالى مى فرمايد جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل و حاملان عرش زنده شويد همگى به اذن خداى تعالى زنده مى شوند، پس خداى تعالى اسرافيل را مى فرمايد: كه صور را بدست گيرد سپس به ارواح خلائق دستور مى دهد كه بيايند و به ميان صور بروند، سپس خداى تعالى به اسرافيل مى فرمايد: كه نفخۀ حيات به صور بدمد و چهل سال فاصله ميان اين دو نفخه است فرمود: ارواح همچون ملخ پراكنده از سوراخهاى صور بيرون مى آيند و ميان زمين و آسمان را پر مى كنند پس ارواح بپيكرها كه در ميان قبرها خوابيده اند وارد مى شوند، هر روحى به پيكر خودش از بينى هاشان داخل مى شوند، پس همه به اذن خداى تعالى زنده مى شوند پس زمين شكافته مى شود و آنان بيرون مى آيند چنانچه خداى تعالى مى فرمايد:«يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضُونَ خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذلِكَ الْيَوْمُ الَّذِي كانُوا يُوعَدُونَ» :(1)

آن روزى كه به سرعت سر از گودالهاى قبر برآورند، كه گويى به سوى نشانه اى مى شتابند درحالى كه چشمهاشان (از وحشت و ندامت گناه) بر زمين دوخته و خوارى (كفر و عصيان) بر آنان احاطه كرده اين همان روزى است كه به آنان وعده داده شده بود و مى فرمايد:«ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ» (2) سپس نفخۀ ديگرى به صور دميده مى شود كه ناگاه آنان برخاسته و با حيرت به اوضاع مى نگرند سپس به صحراى محشر خوانده مى شوند، پس خداى تعالى به آفتاب امر مى فرمايد: كه از آسمان چهارم به آسمان دنيا فرود آيد و گرمايش بر سرهاى مردم بتابد از گرماى آفتاب كارشان مشكل شود و از شدت گرما آنقدر عرق مى كنند كه در ميان عرقشان غوطه ور مى شوند سپس پاى برهنه و لخت و عور و تشنه مبعوث مى شوند و هريك زبانشان بر لبها مى مالند و اين هنگام آنقدر گريه مى كنند كه اشك ديدگانشان تمام مى شود، سپس به جاى اشك خون مى گريند.

راوى حديث كه حسن بن محبوب است و روايت را از يونس و ابى فاخته به چند

ص:217


1- . سوره: معارج، آيه: 43.
2- . سوره: زمر، آيه: 68.

واسطه نقل مى كند مى گويد: امام زين العابدين عليه السّلام را ديدم وقتى سخنش به اينجا رسيد ناله مى زد و همچون مادر فرزند مرده گريه مى كرد و مى فرمود: آه آه بر عمرم كه چگونه در غير عبادت خدا و غير طاعتش ضايع كردم تا از نجات يافتگان و بهره مندشدگان باشم.

پايان حديث شريف.

و ميكائيل ذو الجاه عندك و المكان الرفيع من طاعتك

ميكائيل و جبرئيل دو فرشتۀ مقرّب الهى

و درود بر ميكائيل فرشتۀ آبرومندت و آن كه در مقام اطاعت تو جايگاه رفيعى دارد.

در روايت است كه ميكائيل، فرشته موكل بر روزيها است چه روزى جسدها و چه روزى جانها كه معرفت است. و نيز از امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده است كه فرمود: مؤذّن اهل آسمان جبرئيل است و امامشان ميكائيل، كه در نزد بين المعمور فرشتگان به امامت او نماز مى گذارند.

و جبرئيل الامين على وحيك المطاع فى اهل سماواتك المكين لديك المقرّب عندك

درود بر جبرئيل كه امين تو است بر وحيت و در ميان اهل آسمانها فرمان روا است و در نزد تو مقام و منزلتى دارد و مقرّب درگاه تو است و به اين القاب براى جناب جبرئيل عليه السّلام در آيات شريفه اشاره شده است:«إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ» (1) كه رسول خدايش فرمود خداى تعالى چه نيكو تو را ستوده است: «ذى قوّة عند ذى العرش مكين» توان تو تا چه پايه است و امانتت چگونه؟ عرض كرد: امّا توان من پس خداى تعالى مرا مبعوث كرد و مأموريت داد به شهرهاى لوط كه چهار شهر بود و در هر شهر چهارصد، جنگجو به جز فرزندانشان و من همۀ آن شهرها را از ريشه كندم و آنقدر بالا بردم كه اهل آسمان صداى مرغها و پارس سگهايشان را شنيدند سپس آنان را فرود آوردم و همه را زير و رو كردم و اما امانتم آنكه به هر چيز كه مأمور شدم از آن چيز ديگر عدول نكردم.

ص:218


1- . سوره: تكوير، آيه: 21.

و الروح الذى هو على ملائكة الحجب

درود بر روح كه موكل بر ملائكۀ حجب است يا درود بر روحى كه در ملائكه حجب است. يكى از ابوابى كه «مجلسى» محدّث جليل القدر (رحمه اللّه) در كتاب نفيسش «بحار الانوار» منعقد فرموده است (باب الحجب و الاستار فى السرادقات) است، يعنى باب حجابها و پرده ها و سراپرده ها و رواياتى را كه در اين باره از اهل بيت رسيده است نقل نموده است.

از جمله آنها روايتى است از توحيد و «خصال» صدوق رحمه اللّه از امير المؤمنين عليه السّلام كه از حضرتش از حجب سؤال شد فرمود: نخستين حجابها هفت حجاب است و عظمت هريك از حجابها را بيان مى فرمايد، تا آن كه فرمايد پس از اين ها سراپرده ديگر پانصد سال راه است. سپس سراپرده عزّت است، سپس سراپرده كبريا است، سپس سراپرده عظمت است، سپس سراپرده قدس است، سپس سراپرده جبروت است، سپس سراپرده فخر است، سپس سراپردۀ نور سفيد است، سپس سراپرده وحدانيت است كه هفتاد هزار سال راه است، سپس حجاب اعلى است و به همين جا سخن آن حضرت پايان يافت و ساكت شد. عمر گفت يا ابا الحسن. زنده نباشم روزى كه تو را نبينم.

صدوق رحمه اللّه پس از نقل اين روايت مى فرمايد اين حجابها بر خدا نيست، زيرا خداى تعالى توصيف به مكان نمى شود بلكه اين حجابها بر بالاترين درجۀ عظمت مخلوق خدا است كه غير او نتواند آن را درك كند.

و نيز روايتى از معانى و خصال نقل مى كند كه سندش به امام صادق عليه السّلام مى رسد و آنحضرت بواسطۀ پدرانش از امير المؤمنين عليه السّلام نقل مى فرمايد كه فرمود: خداى تعالى نور محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را آفريد پيش از آن كه بيافريند آسمانها و زمين و عرش و كرسى و لوح و قلم و بهشت و دوزخ را و پيش از آن كه بيافريند آدم و نوح و ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و موسى و عيسى و داود و سليمان و هركه را كه خداى تعالى فرموده در آيۀ شريفۀ

ص:219

و «وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ» تا «وَ هَدَيْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» (1) و پيش از آن كه همه پيامبران را بيافريند به چهارصد و بيست و چهار هزار سال پيش و خداى تعالى با او «دوازده» حجاب آفريد: حجاب قدرت و حجاب عظمت و حجاب منّت و حجاب رحمت و حجاب سعادت و حجاب كرامت و حجاب منزلت و حجاب هدايت و حجاب نبوّت و حجاب رفعت و حجاب هيبت و حجاب شفاعت، سپس نور محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را دوازده هزار سال در حجاب قدرت حبس كرد و او مى گفت: «سبحان ربى الاعلى» و در حجاب عظمت يازده هزار سال و او مى گفت: «سبحان عالم السرّ (و اخفى)» و در حجاب منت ده هزار سال و او مى گفت: «سبحان من هو قائم لا يلهو» و در حجاب رحمت نه هزار سال و او مى گفت:

«سبحان الرفيع الاعلى» و در حجاب سعادت هشت هزار سال و او مى گفت: «سبحان من هو دائم لا يلهو» و در حجاب كرامت هفت هزار سال و او مى گفت: «سبحان من هو غنىّ لا يفتقر» و در حجاب منزلت شش هزار سال و او مى گفت: «سبحان ربى العلى الكريم» و در حجاب هدايت پنج هزار سال و او مى گفت: «سبحان ذى العرش العظيم» و در حجاب نبوّت چهار هزار سال و او مى گفت: «سبحان رب العزّة عمّا يصفون» و در حجاب رفعت سه هزار سال و او مى گفت: «سبحان ذى الملك و الملكوت» و در حجاب هيبت دو هزار سال و او مى گفت:

«سبحان اللّه و بحمده» و در حجاب شفاعت هزار سال و او مى گفت: «سبحان ربى العظيم و بحمده» سپس خداى تعالى عزّ و جل بر لوح ظاهر فرمود كه چهار هزار سال بر آن مى درخشيد سپس آن را بر عرش ظاهر فرمود و برپايۀ عرش هفت هزار سال ثابت بود تا آن كه خداى عز و جل آن را در صلب آدم عليه السّلام قرار داد تا آخر آنچه در «جلد ششم» گذشت پايان نقل از بحار و در اين روايت اسرارى است كه دست آمال ما از رسيدن به آنها كوتاه است و درك اين معانى درخور استعداد ما نيست.

و در حديث معروف از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه فرمود: خداى را هفتاد هزار حجاب است از نور و ظلمت كه اگر آن حجابها را بردارد سبحات وجه او تا هرجا كه چشمش به

ص:220


1- . سوره: انعام، آيه: 87.

آن مى رسد مى سوزاند «انّ اللّه سبعين الف حجاب من نور و ظلمة لو كشفها لا حرقت سبحات وجهه ما انتهى اليه بصره» و بعضى از بزرگان فرموده اند: كه علما در تاويل اين حديث سخن درازا گفته اند و اجمالش آن كه حجاب در حق تعالى محال است و نمى شود آن را فرض نمود مگر نسبت ببيننده و تحقيق درباره حجب آن است كه طاحب خدا را مقامات است كه هر يك از مقامات پيش از وصول به آن براى سالك حجابى است و مراتب مقامات بى نهايت است پس مراتب حجب نيز غيرمتناهى خواهد و اين كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در هفتاد هزار محصورش فرموده است جز به نور نبوّت قابل درك نيست يا آن كه مراد از هفتاد، كثرت است كه عدد هفتاد به منزلۀ مثلى است براى فزونى، پايان.

و از اين جمله دعا، استفاده مى شود كه روح رئيس فرشتگان موكل بر حجب و ساكنان در حجب است و ظاهر آن است كه يك نفر است كه سركردگى همه را دارد و محتمل است كه اسم جنس باشد بدين معنى كه ملائكۀ هر حجابى رئيسى داشته باشند.

و الروح الذى هو من امرك

و درود بر روحى كه او از امر تو است اشاره است به آيه شريفۀ:«وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» (1) از تو مى پرسند كه روح چيست؟ بگو روح از امر پروردگار، من است و ظاهر اين جمله آن است كه روح، مورد سؤال در آيه از فرشتگان است، نه روح انسانى. چنانچه در روايت كافى شريف و على بن ابراهيم و صفار و ديگران است كه به سندهاى صحيح روايت كرده اند. از ابى بصير كه گويد سؤال كردم از امام صادق عليه السّلام از آيه شريفه. كه، خداى تعالى مى فرمايد:«وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» فرمود مخلوقى است از جبرئيل و ميكائيل بزرگتر با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود و او با امامان است و او از ملكوت است. و رواياتى ديگر نيز در مقام رسيده است.

ص:221


1- . سوره: اسراء، آيه: 85.

فصلّ عليهم و على الملائكة الذين من دونهم من سكّان سمواتك و اهل الامانة على رسالاتك

پس درود بفرست بر آنان و بر فرشتگانى كه در رتبه و مقام كمتر از آنانند و از ساكنين آسمانهاى تو هستند.

كثرت فرشتگان

در روايات بسيارى سخن از كثرت ملائكه رفته است تا آن جا كه فرموده اند خداى تعالى خلقى بيشتر از ملائكه خلق نفرموده است و در روايت «جابر بن عبد اللّه» است كه گويد: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: در همۀ هفت آسمان بقدر جاى پا و يك وجب و بقدر كف دستى نيست، مگر آن كه فرشته اى ايستاده است و يا فرشته اى در سجده است پس چون روز قيامت شود همه يك زبان مى گويند: «سبحانك ما عبدناك حق عبادتك الاّ انّا لم نشرك بك شيئا» پاك و منزهى بارالها ما تو را آنگونه كه سزاوار تو است عبادت نكرديم جز اينكه بر تو هيچ شريكى نگرفتيم. «و اهل الامانة على رسالتك» و درود بر فرشتگانى كه برسالت تو امين اند.

در پاره اى از احاديث قدسيّه است كه از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت مى شود و ايشان از جبرئيل و او از ميكائيل و او از اسرافيل و او از لوح و او از قلم و قلم از خداى تعالى عز و جلّ و ممكن است كه «اهل الامانة على رسالتك» اشاره باشد به ملائكه اى كه مأمورند وظايفى انجام دهند و دستور مى گيرند كه عذابى يا رحمتى بر قومى نازل كنند و يا تدبيرات ديگرى در عالم بوسيلۀ آنان انجام مى گيرد. «و المدبّرات امرا»(1) فرشتگانى كه از پركارى ملالتى بر آنان وارد نمى شود و به زحمت خستگى دچار نمى شوند و سستى نمى پذيرند.

و لا تشغلهم عن تسبيحك الشّهوات و لا يقطعهم عن تعظيمك سهو الغفلات

شهوت ها و ميلهاى شخصى آنان را از تسبيح گويى تو مشغول نمى كند كه شهوتى

ص:222


1- . سوره: نازعات، آيه: 5.

ندارند تا مشغولشان كند (و به اصطلاح سالبه به انتفاع موضوع است) و سهوى كه غفلت بار آورد ندارند تا از تعظيم تو آنان را بازدارد و يا غفلتى كه سهو آورد ندارند تا از تعظيم تو بازمانند.

الخشّع الابصار فلا يرومون النظر اليك النواكس الاذقان الذين قد طالت رغبتهم فيما لديك

فرشتگانى كه چشمانشان را از شدّت خشوع بر قدمهاشان دوخته و نظر به سوى تو نيفكنند و در حديث است كه ملائكه از تابش نور، توان آن ندارند كه ديده به سوى بالا باز كنند و شايد جملۀ «الخشعّ الابصار فلا يرومون النظر اليك» كنايه از آن باشد كه آنان آنچنان خشوع و خشيت دارند كه معترفند به قصور خودشان و ديدۀ بصيرتشان بيش از آن مقدار كمال كه به آنان عطا شده درك نمى كند و طاقت تحمّل انوار عظمت را ندارند سرها بزير افكنده و از ديرزمان به اميد عطايا و موهبت هاى تو به انتظارند.

صد هزاران همچو موسى مست در هر گوشه اى ربّ ارنى گو شده ديدار جويان آمده

المستهترون بذكر آلائك و المتواضعون دون عظمتك و جلال كبريائك

(المستهتر بصيغۀ اسم مفعول يعنى با فتحه تاء دوم) به معناى حرص است از جوهرى نقل شده كه گويد: «فلان مستهتر بالشراب اى مولع به لا يبالى ما قيل فيه»: يعنى فلانى در خوردن شراب مستهتر است بدان معنا است كه آنچنان به ميخوارگى حريص است كه اعتنايى به حرف مردم نمى كند و پروايى از آنان ندارد به گفته سعدى:

گو همه شهرم نظر كنند و به بينند دست در آغوش يار كرده حمايل

در حديث است كه فرمود: «سبق المفردون»: تنهايان پيشى گرفتند گفتند تنهايان كيانند؟ فرمود: «المستهترون بذكر اللّه» آنانكه به ياد خدا حريصند و در بند سخن مردم نيستند.

مردمان طعنه زنندم كه چرا دل به تو دادم بايد اول به تو گفتن كه چنين خوب چرايى

ص:223

اى كه گفتى مرو اندر پى خوبان زمانه ما كجائيم در اين بحر تفكّر تو كجايى

درود بر فرشتگانى كه به ياد كردن نعمت هاى تو حريصند و در مقابل عظمت و جلال و بزرگى و بزرگواريت فروتنند. عظمت و جلال كبريا به يك معنا است و ممكن است عظمت، نسبت به ذات الهى باشد و كبريا نسبت به صفات مقدسه اش.

و الذين يقولون اذا نظروا الى جهنم تزفر على اهل معصيتك سبحانك ما عبدناك حق عبادتك

آنان كه وقتى نگاه مى كنند به دوزخ كه بر گنهكارانت نعره مى زند مى گويند: منزهى تو (بارالها) ما تو را آنچنان كه شايد عبادت نكرديم.

عالم آخرت، عالم زندگانى است و همه چيز در آن عالم حيات دارد و «وَ إِنَّ الدّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ» (1) بعضى، از اهل معرفت فرموده اند: «عالم يفور منه الحيات» جهان آخرت جهانى است جوشان از حيات و زندگى در آن عالم جزء مرده اى يافت نمى شود بهشت و همه نعمت هايش حيات دارند ميوه هاى بهشتى با ارادۀ مؤمن حركت مى كنند و در دسترس او قرار مى گيرند.«وَ دانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِيلاً» (2) آتش آن عالم نيز حيات دارد و مانند آتش اين دنيا مرده و بى شعور نيست.«إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً» (3) دوزخ هنگامى كه دوزخيان را از دور مى بيند خشمگين مى شود و نعره به روى آنان مى زند و در روايت است كه، دوزخ نعره اى مى زند كه احدى نمى ماند مگر آن كه اعضاى بدنش بلرزه مى افتد حتى ابراهيم عليه السّلام به زانو درمى آيد و عرض مى كند: «نفسى نفسى»، فرشتگان كه اين حالت را مشاهده مى كنند بر خود مى ترسند و مى لرزند كه مبادا در عبادتشان كوتاهى كرده باشند، لذا اعتراف به تقصير مى كنند كه خود يكى از موجبات عفو و تخفيف در عذاب است و عرض مى كنند بارالها! ما اعتراف مى كنيم كه حق پرستش تو را به جاى نياورديم و كلمۀ سبحانك در اين جا بدان معنى است كه خدايا تو منزّهى از

ص:224


1- . سوره: عنكبوت، آيه: 64.
2- . سوره: انسان، آيه: 14.
3- . سوره: فرقان، آيه: 12.

اين كه عبادتهاى ما لايق پيشگاه مقدس تو باشد آرى با ديدن مشاهد روز قيامت: جهنم و عقوبتهاى الهى از يكسو، عظمت و جلال كبريايى كه آن روز روز ظهور تام و جلوۀ آن است و كوس لمن الملك آن روز نواخته مى شود. از سوى ديگر فرشتگان نگاهى به خويشتن و اعمال خويش مى كنند مى بينند كه اعمالشان قاصر است با اعتراف به تقصير به رحمت و عفو و كرمش پناهنده مى شوند.

مجلسى رحمه اللّه از پدر بزرگوارش نقل مى كند كه فرموده است:

ممكن است فرشتگان اين سخن را از روى تعجّب بگويند تعجب از اين كه چگونه اين جهنّميان مخالفت خدا كردند كه مستحق چنين عذابى شدند يا از صداى مهيبى كه برخلاف عادت مى شنوند اين تسبيح را مى گويند كه به جاى توبه از مكروه باشد براى آنان و ممكن است كه اين سخن فرشتگان از باب شفاعت باشد بدينگونه كه فرشتگان خودشان را بدوزخيان مى پيوندند و گويى عرض مى كنند: بارالها! ما و آنان همگى در عبادت تو مقصّريم ما را و آنان را مشمول رحمت خود قرار بده و انصاف آنكه وجه آخرى توجيهى است لطيف و زيبا.

فصلّ عليهم و على الروحانييّن من ملائكتك و اهل الزلفة عندك و حمّال الغيب الى رسلك و المؤتمنين على وحيك

زنده بودن عالم آخرت

پس درود به فرست بر آنان و بر روحانيّين از فرشتگانت و مقرّبين درگاهت و حاملان پيام غيبى بر پيامبرانت و امينان بر وحيت.

ممكن است كه اين صفات همگى راجع به يك طايفه از فرشتگان باشد و در حقيقت يك مطلب، با عبارتهاى مختلف بيان شده است كه از فنون بلاغت است و در دعا و خطابه و موعظه متداول و مطلوب است و ممكن است هريك اختصاص به يك طايفه از ملائكه داشته باشد.

«بيهقى» در كتاب «شعب الايمان» از امير المؤمنين عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: در آسمان هفتم مقام امنى است كه آن را حظيرة القدس گويند آن جا فرشتگانى هستند كه به آنان روحانيون گفته مى شود چون شب قدر شود از خداى تعالى اجازه مى گيرند كه به دنيا

ص:225

فرود آيند، اجازه داده مى شود به هيچ مسجدى نمى گذرند مگر آن كه در آن نماز مى خوانند و به هيچ كسى در راه برخورد نمى كنند مگر آن كه براى او دعا مى كنند پس بركت فرشتگان به آنان مى رسد.

و قبائل الملائكة الذين اختصصتهم لنفسك و اغنيتهم من الطعام و الشراب بتقديسك و اسكنتهم بطون اطباق سماواتك

قبيله هاى مختلف فرشتگان

قبائل: جمع قبيله به معناى طائفه و صنف است، بارالها: درود بفرست بر اصناف و طوائف گوناگون فرشتگانى كه درباريان خاص خود قرارشان داده اى و آنان را با اشتغال به تقديست از خوردن و آشاميدن بى نياز فرموده اى.

خصوصيت اين طايفه از ملائكه ممكن است از آن جهت باشد كه به جز اشتغال به آداب حضور به كار ديگرى نپردازند، هم چون نزول و عروج و تدبير امور و ديگر وظايف فرشتگان يا بدان اعتبار است كه اينان به اسرارى آگاهند كه ديگر، فرشتگان از آنها بى خبرند و همانگونه كه ما با غذا نيرو مى گيريم غذاى نيروبخش آنان تسبيح و تقديس و عبادت حق تعالى است و آنان را در درون آسمانهايت جا داده اى.

اگر گفته شود امروز كه بشر تا كرۀ ماه مسافرت كرده و قسمتى از فضاى لايتناهى را با سفينه هاى فضايى زير پا گذاشته اثرى از اين فرشتگان ساجد و راكع نديده است گوييم كه دانش امروز و ديروز هردو اقرار و اعتراف دارند بر اين كه بسيارى از موجودات اين عالم با حواس ما درك نمى شود و ضرورتى ندارد كه ما جز به آنچه با چشم خود به بينيم ايمان نياوريم بلكه گاهى حتّى به آنچه با چشم خود مى بينيم ايمان نتوانيم آورد كه مبادا از موارد خطا در حسّ باشد. و گذشته از اين، خدايى كه اشياء و اجزاء عالم را از نيستى به هستى مى آورد و عدم را وجود عنايت مى كند مى تواند موجوداتى بيافريند كه به چشم ديده نشود.

و ما مسلمانان به بركت ايمان به قرآن و وحى معتقديم كه هر انسانى را دو فرشته در راست و چپ او مراقب اعمال و رفتار او مى باشند، چنانچه قرآن شريف مى فرمايد:«وَ إِنَّ

ص:226

عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ كِراماً كاتِبِينَ يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ» (1)

«و الذين على أرجائها اذا نزل الامر بتمام وعدك»

و درود بر فرشتگانى كه به هنگام فرا رسيدن دستور و اعلام پايان وعدۀ الهى و اين كه روز رستاخيز فرا رسيده است آنان در كناره هاى آسمانها هستند، زيرا نظام فلكى برهم ريخته و نظم و استحكامى كه هم اكنون با بودن نيروهاى جاذبه و دافعه در كرات، حكم فرماست از ميان رفته و رشتۀ اتصال ازهم گسيخته مى شود. چنانچه خداى تعالى فرمايد:«فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ وَ الْمَلَكُ عَلى أَرْجائِها» (2) و محتمل است كه مكان فرشتگان مزبور اساسا در كناره هاى آسمانها باشد و منتظرند تا كى شود كه وعدۀ الهى منجز گردد و قيامت برپا شود و معناى پايان يافتن وعدۀ الهى يا پايان يافتن عمر دنيا است و يا به اتمام رساندن و كامل نمودن خداى تعالى است وعده هاى خود را دربارۀ ثواب و پاداش اطاعت كاران و عقاب و كيفر گناهكاران.

و خزّان المطر و زواجر السحاب

و درود بر فرشتگانى كه خزانه داران بارانند و موكلان بر آن كه به هرجا بخواهندش مى برند، بنابراين و زواجر السحاب عطف تفسير خواهد بود يا موكلان بر درياها مى باشند كه منشأ بارانند و رانندگان ابر به هرجا كه خداى تعالى دستور فرمايد و شايد اشاره باشد به آيه شريفه:«وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» :(3) چيزى نيست مگر اين كه خزينه هاى او نزد ما است و فرود نمى آوريم مگر به اندازۀ معلوم و معيّن و يكى از آن اشياء باران است كه در خزينه ها و بدست خزينه داران است و نزولش به اندازۀ معيّن و معلوم است. لذا امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: بنا به روايت «ابن جرير»: «لم ينزل قطرة من ماء الاّ بكيل على يدى ملك» قطرۀ اى از آب نازل نمى شود مگر آن كه پيمانه و اندازه اى دارد و تقديرش بدست فرشته اى است. «الاّ قوم نوح فانه اذن للماء دون الخزّان فطغى الماء على الخزّان

ص:227


1- . سوره: الانفطار، آيه: 11.
2- . سوره: الحاقه، آيه: 15.
3- . سوره: حجر، آيه: 21.

فخرج فذلك قوله سبحانه لمّا طغى الماء» مگر قوم نوح كه به آب اجازه داده شد بدون وساطت فرشتگان خارج شود از اين جهت بود كه طغيان كرد و فرشتگان نتوانستند از طغيان آن جلوگيرى كنند چنانچه خداى تعالى مى فرمايد:«إِنّا لَمّا طَغَى الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ» (1) چون دريا طوفان شد ما بوديم كه شما را به كشتى نشانديم و به همين معنا تفسير شده است آيۀ شريفه «فَالزّاجِراتِ زَجْراً» (2) و سحاب جمع سحابه است بمعناى ابر.

و الذى بصوت زجره يسمع زجل الرعود

نهايه گويد: و روايت است دربارۀ ملائكه: «لهم زجل بالتسبيح» اى صوت رفيع عال، يعنى فرشتگان را صدايى است بسيار بلند در تسبيح و رعود جمع رعد است به معناى غرّش ابر، پس معناى جمله چنين مى شود: كه درود بر فرشته اى كه از صداى زجر و راندنش صداى غرّش ابر شنيده مى شود.

و اذا سبحت به حفيفة السحاب التمعت صواعق البروق

و فرشته اى كه چون ابرها براندن او به حركت درآيند برقهاى فروزان و كشنده درخشيدن گيرد در بعضى از نسخه ها «خفيقة السحاب» است (با خاء نقطه دار و فاء و ياء و قاف) كه به معناى صدا است و «خفق النعال»: صوّتها يعنى صداى كفش ها برخاست و در حديث است كه: «ما خفقت النعال خلف امراء الاّ هلك و اهلك»: كفشها به دنبال كسى به صدا در نيامد مگر آن كه هم خود به هلاكت افتاد و هم ديگران را به هلاك كشيد.

و مشيّعى الثلج و البرد و الهابطين مع قطر المطر اذا نزل

و بر فرشتگانى كه دنبال برف و تگرگند و فرشتگانى كه به هنگام بارش به همراه دانه هاى باران فرود مى آيند.

و القوّام على خزائن الرياح

و بر فرشتگانى كه زمامدار خزانه هاى بادها هستند كه در هر مورد به هر اندازه كه دستور باشد اجرا مى كنند و ممكن است كه كنايه از اين باشد كه اسباب وزش بادها در

ص:228


1- . سوره: الحاقه، آيه: 11.
2- . سوره: صافات، آيه: 2.

اختيار آن فرشتگان است. مترجم گويد: آنچه كه امروز بر علماى طبيعى كشف شده كه همۀ اين رويدادهاى طبيعى از قبيل: باد و باران و رعد و برق و زلزله و مانند اين ها اسباب و علل طبيعى دارند منافاتى با مضامين اين دعا و امثال آن از ديگر روايات ندارد زيرا كه علل و اسباب طبيعى همچون ارّه و تيشه در دست نجّار است و جريان اين امور برطبق مصالح و حكمى است كه اسباب طبيعى شعور درك آنها را ندارند و از آنها بى خبرند و مى بايست با ارادۀ حكيم و مدبّرى انجام گيرد.

و الموكلّين بالجبال فلا تزول

فرشتگان موكّل بر كوهها و آبهاى دريا

و بر فرشتگانى كه به كوهها گماشته شده اند تا ازهم نپاشند يا آن كه از جاى خود حركت نكنند. و در روايتى است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: جبرئيل نزد من آمد و گفت:

اى محمّد پروردگارت تو را سلام مى رساند و اين فرشتۀ كوه ها است كه خداى تعالى او را فرستاده تا به همراه تو باشد و دستورش فرموده كه هيچ كارى جز به امر شما انجام ندهد پس فرشتۀ كوهها عرض كرد اگر به خواهى كوهها را بر سر آنان بزنم تا هلاك شوند و اگر مى خواهى آنان را سنگباران كنم و اگر مى خواهى دستور دهم تا زمين، آنان را به كام خود كشد فرمود: اى فرشتۀ كوهها، من با آنان هستم، باشد كه از نسل آنان گويندۀ: لا اله الاّ اللّه بيرون آيد پس فرشته كوهها عرض كرد شما به همانگونه هستيد كه پروردگارتان شما را ناميده رؤف و رحيم هستيد. شايد فرشته اشاره كرده باشد به آيۀ شريفه:«لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ» :(1) همانا رسولى از جنس شما براى هدايت شما آمد كه از فرط محبّت و نوعدوستى هرچه كه شما را به سختى افكند (مانند فقر و پريشانى و جهل) بر او سخت مى آيد و بر آسايش و نجات شما سخت حريص و علاقمند و بر مؤمنان دل نرم و مهربان است.

ص:229


1- . سوره: توبه، آيه: 128.

و الذين عرّفتهم مثاقيل المياه و كيل ما تحويه لواعج الامطار و عوالجها

لواعج، جمع لاعج است به معناى شديد لعجه الحزن يعنى اندوه بر او سخت گرفت و عوالج، جمع عالج است به معناى توده اى از شن و معناى جمله چنين است: و درود بر فرشتگانى كه سنگينى آبها و اندازه و پيمانۀ بارانهاى تند و رگبارهاى تند را به آنان شناسانده اى.

و رسلك من الملائكة الى اهل الارض بمكروه ما ينزل من البلاء و محبوب الرخاء

و فرشتگانى كه فرستاده تو هستند بر بلاهايى كه خوش آيند اهل زمين نيست بر آنان فرود مى آورند و وسايل نعمت و آسايشى كه زمينيان آن را دوست مى دارند براى آنان فراهم آورند

و السفرة الكرام البحده

و سفيرانى كه بزرگوارند نه پست و لئيم اند و نيكوكارانند. و مقصود يا فرشتگان نويسندگان وحى اند و يا فرشتگان گماشته شده بر لوح محفوظ كه اشاره است بر آيۀ شريفه:«كَلاّ إِنَّها تَذْكِرَةٌ فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ بِأَيْدِي سَفَرَةٍ كِرامٍ بَرَرَةٍ» (1) و يا آن كه مقصود فرشتگان نويسندگان اعمال بندگان است و اگر اين معنى مقصود باشد جملۀ بعدى كه مى فرمايد:

و الحفظة الكرام الكاتبين

و بر نگهبانان بزرگوار كه اعمال بندگان را مى نويسند، تاكيد و تفسير جملۀ پيش خواهد بود و اشاره به آيۀ شريفه:«وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ كِراماً كاتِبِينَ يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ» (2) كه فرشتگان موكّل به اعمال بندگان مأموران بزرگوارى هستند و به اصطلاح روز پرونده سازى نمى كنند، بلكه با كرامت نفس و بزرگوارى با بندگان برخورد دارند. چنانچه

ص:230


1- . سورۀ: عبس، آيه: 16-11.
2- . سورۀ: انفطار، آيه: 11.

مضمون روايتى است كه فرشتۀ مأمور بر نوشتن حسنات و كارهاى نيك كه در سمت راست بنده قرار دارد بر فرشته اى كه مأمور نوشتن گناهان و سيئات است و در سمت چپ است فرمان روا است، پس هنگامى كه بنده اى عمل نيكى انجام مى دهد فرشتۀ سمت راست آن يك عمل را ده عمل ثبت مى كند. و اگر بنده كار بد انجام دهد و گناهى مرتكب شود فرشته سمت چپ از فرشته سمت راست كسب تكليف مى كند كه اجازه مى دهيد تا بنويسم؟ آن فرشته فرمايد: نه، شايد كه توبه كند پس از آن كه مدتى مى گذرد دوباره اذن مى خواهد تا گناه گذشته را بنويسد اين بار نيز فرشتۀ مافوق، اجازه نمى دهد به بهانۀ اين كه شايد توبه كند و پس از گذشت زمانى ديگر براى بار سوّم كه اجازه ثبت مى خواهد فرشتۀ بزرگوار اجازه مى دهد و مى گويد: «اكتب اراحنا اللّه منه فبئس القرين ما اقلّ مراقبته للّه و استحيائه منّا»: ثبت كن كه خداوند ما را از دست اين بنده آسوده كند چه هم نشين بدى است نه خدا را در نظر مى گيرد و نه از ما شرم و حيا مى كند (حديث دنباله دارد)(1) و شايد در آيه شريفه اشاره اى به همين مضمون باشد كه نفرموده است «يكتبون ما تفعلون» بلكه فرموده است «يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ» (2) كه علم، اعم از كتابت است.

و از جمله اى از روايات استفاده مى شود كه فرشتگان گماشته شده بر بنى آدم بيش از دو فرشته مى باشند، چنانچه ظاهر آيه:«وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ كِراماً كاتِبِينَ» (3) نيز همين است هرچند اهل ادب گفته اند: كه لفظ جمع به عدد دو نيز گفته مى شود ولى در كمتر موردى و لذا ارادۀ كمتر از سه از لفظ جمع برخلاف ظاهر لفظ خواهد بود.

بلكه آنچه از روايات استفاده مى شود آن است كه ملائكۀ حفظه نه تنها وظيفه شان حفظ اعمال آدميزاده است، بلكه آنان دو وظيفه دارند يا دو دسته هستند يكدسته موكّل بر حفظ انسانها از حوادث و از شرّ شياطين و ارواح شريره و موذيه مى باشند حتى در بعضى از روايات از فرشتگانى نام برده شده كه براى حفظ هر عضوى مأموريت دارند و

ص:231


1- . بحار، جلد 56، صفحۀ 151.
2- . سوره: انفطار، آيه: 12.
3- . سوره: انفطار، آيه: 11.

براستى كه اگر حفظ خدايى نباشد كمتر فردى به عمر طبيعى شصت و هفتاد سال مى رسد هركس دربارۀ خودش و دوستان و نزديكانش بينديشد متوجه مى شود كه حوادثى براى او و آشنايانش روى داده و بطور شگفت آورى از حادثه نجات يافته است. دسته دوّم ملائكه اى هستند كه مأموريت آنان ثبت اعمال و اقوال آدمى است و در پاره اى از روايات است كه ملائكه روزنه، چنانچه در تفسير آيۀ شريفه:«أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً» (1) روايت از «كافى» شريف است كه از امام صادق عليه السّلام سؤال شد كه نماز صبح در چه وقت فضيلت بيشترى را دارا است فرمود:

نمازى كه با دميدن فجر خوانده شود كه خداى تعالى مى فرمايد: «قرآن فجر» همانا قرآن فجر مشهود است، يعنى فرشتگان شب و روز هردو دسته هنگام فجر حاضراند و چون بنده اى نمازش را با دميدن صبح بخواند دوبار در نامۀ اعمال او ثبت مى شود هم فرشتگان شب آن را مى نويسند و هم فرشتگان روز. «فى الكافى عن الصادق عليه السّلام انه سئل عن افضل المواقيت فى صلوة الفجر فقال مع طلوع الفجر ان اللّه يقول و قرآن الفجر انّ قرآن الفجر كان مشهودا يعنى صلوة الفجر يشهدها ملائكة الليل و ملائكة النهار فاذا صلّى العبد الصبح مع طلوع الفجر اثبت له مرّتين اثبتها ملائكة الليل و ملائكة النهار» و روايات ديگرى نيز به همين مضمون آمده است.(2)

مكاشفۀ ملكوتى از مرحوم همدانى

مكاشفۀ ملكوتى: از مرحوم عارف كامل واصل آخوند ملا «حسينقلى همدانى» نقل شده: كه روزى نماز صبح را كه به جماعت مى خواند پس از نماز متوجه شد كه بعضى از مأمومين را شبهه اى در طلوع فجر هنگام شروع در نماز بوده. ايشان مى فرمايند عجبا! شما از نزول فرشتگان روز متوجه نشديد كه صبح طلوع كرده است؟!

و ملك الموت و اعوانه

بارالها! درود باد بر فرشتۀ مرگ و معاونينش.

اين كه حضرت عزرائيل فرشته مرگ را معاونينى است مدلول آيات و اخبار است. امّا

ص:232


1- . سوره: اسرا، آيه: 78.
2- . تفسير صافى ذيل آيۀ شريفه.

آيات زيرا خداى تعالى يك جا مى فرمايد:«اَللّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها» (1) خدا است كه جانها را هنگام مرگ مى ستاند و در جايى ديگر مى فرمايد:«قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ» :(2)

بگو اى پيغمبر كه فرشتۀ مرگ كه گماشته شده است بر شما جان شما را خواهد گرفت و جاى ديگر مى فرمايد:«وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ» (3) او است خدايى كه قهر و اقتدارش مافوق بندگان است و براى حفظ شما فرشتگان را به نگهبانى مى فرستد تا آنگاه كه هنگام مرگ يكى از شما فرا رسد رسولان او را مى ميرانند و در قبض روح شما هيچ تقصيرى نخواهند كرد و نيز فرمايد:

«و اَلَّذِينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ» (4) آنان كه فرشتگان جانشان را مى گيرند درحالى كه در دنيا به خود ستم كرده اند و نيز فرمايد:«اَلَّذِينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبِينَ» (5) آنان كه چون فرشتگان آنان را قبض روح كنند پاك و پاكيزه اند و ديگر آيات شريفه، طبرسى قدّس سرّه روايتى از امير المؤمنين عليه السّلام نقل مى كند كه «زنديقى»، ادعا كرد كه در قرآن تناقضاتى وجود دارد و از جملۀ موارد تناقض كه مطرح كرد اين آيات بود و خلاصۀ مضمون آن كه خداى تعالى يك جا مى فرمايد: من خودم قبض روح مى كنم و در جاى ديگر فرمايد: ملك الموت و در جاى ديگر فرمايد: رسولان ما، پس آن حضرت در جواب او فرمود: خداى تعالى بزرگوارتر و بزرگتر از آن است كه خود مباشر قبض روح بندگانش شود و كار رسولان خدا و فرشتگان خدا كار خدا است، زيرا آنان به امر خداى تعالى كار مى كنند، پس خداى تعالى عدّه اى از فرشتگان را به عنوان رسول و سفير ميان خود و خلقش برگزيد و آنان همانها هستند كه مى فرمايد:«اَللّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّاسِ» (6) پس هركس كه اهل طاعت باشد متولّى قبض روح او فرشتگان رحمت اند و هركس اهل معصيت و گناه

ص:233


1- . سوره: زمر، آيه: 42.
2- . سوره: سجده، آيه: 11.
3- . سوره: انعام، آيه: 61.
4- . سوره: نحل، آيه: 28.
5- . سوره: نمل، آيه: 32.
6- . سوره: حج، آيه: 75.

است ملائكۀ غضب جان او را مى گيرند و براى ملك الموت معاونينى است از ملائكۀ رحمت و ملائكۀ غضب كه به دستور او انجام وظيفه مى كنند و كار آنان كار او است و هر كارى انجام دهند به او نسبت مى يابد. پس در اين صورت، كار آنان كار ملك الموت است و كار ملك الموت كار خدا است، زيرا خداى تعالى جانها را بدست هركس كه بخواهد مى گيرد و بدست هركس كه بخواهد عطا مى كند و منع مى كند و پاداش و كيفر ميدهد و همانا كار امناء حق هم، كار خدا است چنانچه فرمايد «وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ» .

امتياز خاصّ ملك الموت از ديگر فرشتگان

و صدوق رحمه اللّه در فقيه روايت كرده است از امام صادق عليه السّلام كه فرمود: خداى تعالى براى ملك الموت يارانى قرار داد از ملائكه كه جانها را مى گيرند همچون مدير شهربانى كه يارانى از آدميان دارد كه آنان را بدنبال كار مى فرستد. الحديث(1)

از بعضى از اهل معرفت نقل شده كه گفته است: ملك الموت را در ميان فرشتگان الهى امتيازى است كه مؤمن را مى بايد به خاطر آن امتياز، او را بيش از ديگر فرشتگان دوست داشته و احترام كند، زيرا او است كه باعث مى شود كه اين زندگى پست دنيوى به زندگى اعلاى اخروى و حيات طيّبه تبديل شود و ازاين رو دستور رسيده است كه ما در دعا بگوييم: «اللهم صلّ على جبرئيل و ميكائيل و ملك الموت» كه دو فرشته اوّلى ما را از آنچه به صلاح امور اين عالم كه موجوداتش رو به فسادند آشنا مى سازند و لكن ملك الموت سبب آن است كه ما را از اين جهان رو بزوال و فساد بيرون برد و به حيات طيّبۀ جاودان برساند پس او راست حقى عظيم و شكرى لازم عرفاى بزرگوار را در اين مجال سخنان شيوايى است كه آدمى را به ياد موطن اصلى مى اندازد و هواى وصل دوست را در مشام جان تازه مى سازد عارف والامقام مرحوم ملا «محمّد هيدجى» را اشعارى است به ياد آن بزرگوار در اين اوراق ذكر مى شود با مقدمه اى كه به عنوان وصيت نامه مرقوم داشته است براى بيدارى دلهاى خفته و شيفته گان به دنيا و زخارف آن مخصوصا آن جا كه همۀ اسباب و اثاث باقيمانده را در مقابل دوازده تومان واگذار مى كند شايان توجه است اى هزاران

ص:234


1- . بحار، جلد 56-223.

آفرين بر اين همّت هاى عالى و نظرهاى بلند و واقع بين و براستى بايد گفت:

نظر آنان كه نكردند بر اين مشتى خاك الحق انصاف توان داد كه صاحب نظرند(1)

*صورت وصيّتنامه

وصيّت نامۀ عارف حكيم هيدجى

بسم اللّه الرحمن الرحيم

«هذا ما اوصى به العبد الخائف الراجى عفو ربه محمد هيدجى المقر بما جاء به النبى صلى اللّه عليه و على آله الطاهرين» - پوشيده نماند كه كتب متعلقه به اين جانى فانى از قراريست كه ذكر مى شود. آنچه را كه جداگانه ثبت و مختوم است وقف كرده ام به طلاب مدرسه منيريه واقعه در جوار معصوم زاده سيد ناصر الدين عليه السّلام بايد به تحويل كتابدار مدرسه داده شود شرايطى كه در كتب موقوفۀ مدرسه در وقف نامچه ذكر شده در اين كتابها نيز منظور است - كتاب اشعار كه به موجب صورت وقف كه در پشت او نوشته شده بايد در هيدج به جناب ملا محمد حسين هيدجى برسد - كتاب «زاد المعاد» را بخشيده ام به اخوى زاده «عبد الرؤف» و كتاب «مغنى اللبيب» را به ملا «عبد الكريم» پسر كربلائى «عبد الرحيم» پسر عمو هبه كرده ام - كتاب «نهج البلاغه» خدمت ملا «محمد حسين» داده شود باقى مانده منتقل است به نور چشم «نور على» - عباى زمستانى من داده شود به اخوى زاده «على» - لباده به «محمود» على - باغ انگورى كه از براى من معين شده بود در دست

ص:235


1- . عارف كامل آقاى حاج آقا جواد انصارى رحمه اللّه مى فرمودند كه مرحوم «هيدجى» تا آخر عمر مجّرد زيسته و همسر اختيار نكرده بود و لذا در مدرسه مى زيسته و بسيار محبوب القلوب نزد طلاّب مدرسه بوده روزى به طلاّب مدرسه مى فرمايد كه فردا شب مى خواهم عروسى كنم و شب زفاف من است طلاّب از اين خبر بسيار خوشحال مى شوند و تبريكش مى گويند ولى فردا شب به جاى شركت در مجلس عروسى در تشييع پيكر پاكش شركت مى جويند (در وصيت نامه اش بدين نكته اشاره فرموده است) يكى از دوستان از مرحوم آية اللّه آخوند «ملاّ على همدانى» (قدس الله نفسه) نقل كرد كه ايشان مى فرمودند: ما سه نفر بوديم كه در درس مرحوم «هيدجى» شركت مى كرديم من و مرحوم «آشتيانى» و مرحوم حاج شيخ «محمد تقى آملى» و من از آندو بزرگوار از نظر سن كوچكتر بودم روزى كه مرحوم «هيدجى» مشغول درس بود در اثناى درس تامّلى كرد و گفت «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» سبب استرجاع را پرسيديم فرمود: (جلوه) از دنيا رفت و همان طور بود كه فرمود، وفات اين بزرگوار حدود 1314 هجرى شمسى ياد شده است چنانچه در مقدمه ديوانش آمده هرچند قابل اعتماد نيست.

«حبيب اللّه» اخوى زاده است منتقل به او است - عباى تابستانى من از كسى است كه بدن مرا غسل مى دهد - كاسه و بشقاب مرغى با سينى برنجى تخم مرغى متعلق است به كتابخانه و باقى اسباب و اثاث منزل از كاسه و كوزه و پوست و پلاس و غيره منتقل است به نور على - مبلغ دوازده تومان در عوض به اشخاص مفصله بدهد - «محمد طاهر» دو تومان - «گوهر خانم» دو تومان - «قربانعلى» دو تومان - احمد دو تومان - سه نفر همشيره هاى على هركدام يك تومان - و سلطنت خانم دختر عمو يك تومان - «كرباسى» از جهت كفن خود تهيه نموده ام و اختيار جنازۀ من با رفيق مشفق خود جناب مستطاب آقا حاجى «سيد حسين لاجوردى» است ادام اللّه بقاه هرگاه در تهران باشم و وصى من جناب ايشان است، همچنان كه در حال حيات زحمات مرا متحمل بوده اند در ممات هم متقبل خواهند شد - نور على را بخواهند آنچه را كه به هركس بايد برسد به او تسليم كنند او امين است ميرساند آنچه ارث پدرى داشتم بعد از فوت پدرم رحمة اللّه عليه هبه كردم به اخوان خود و حصۀ من از عمارت پدرى منتقل است به اخوى زاده على كسى متعرض حال او نشود. «انا عبد من عبيد محمد»

من از كسى حق و طلبى ندارم و كسى از من حق و طلبى ندارد. «لله المنة على فضله و نواله و الصلاة على نبيه و آله انا لله و انا اليه راجعون سبحان ربك رب العزة عما يصفون و سلام على المرسلين و الحمد لله رب العالمين»(1) محل خاتم انا عبد من عبيد محمد.

تتمۀ وصايا - خواهشى كه از حضرت رفقا و دوستان دارم اين است كه هنگام حركت جنازه عمامۀ مرا بالاى عمارى نگذارند و در حمل جنازه به كمال اختصار كوشند - هاى و هو لازم نيست - از جهت اين كه مجلس ختمى فراهم آيد موى دماغ كسى نشوند چه عمل من ختم شد به كسى زحمت ندهند دوستان شادان و خندان باشند چرا كه من از زندان محنت و بلا رهايى جستم و از دار غرور به سراى سرور پيوستم و به جانب مطلوب خود شتافتم حيات جاودانى يافتم اگر جهت مفارقت از همديگر غمگين و اندوهگين

ص:236


1- . سوره: صافات، آيه: 182 و 181 و 180.

مى باشيد عن قريب تشريف آورده خدمت شما انشاء اللّه مى رسيم هرگاه وجهى مى داشتم وصيت مى كردم ليلۀ دفن كه شب وصال من است دوستان انجمن نموده سورى فراهم آورده سرورى داشته باشند به ياد ايشان من شاد شوم جناب مستطاب آقاى حاج «سيد مهدى» (رحمه اللّه) بداعى وعدۀ مهمانى داده اند البته وفا خواهند فرمود بارى با اين همه تجلد و اظهار دليرى به نهايت هول و ترس دارم ولى به فضل حق و شفاعت اولياء او اميدوارم:

على حبّهم يا ذا الجلال توفّنى و حرّم على النيران شيبى و كبرتى

و قول النبى المرء مع من احبّه يقوّى رجائى فى اقالة عثرتى

به همه دوستان سلام و التماس دعاى خير از همگان دارم همه گونه حق در ذمۀ من دارند مرا حلال نمايند:

الا انّما الانسان ضيف لاهله تقيم قليلا عندهم ثم يرحل

به سر باز دارم هواى وطن برآنم كه بگريزم از ملك تن

بكى مانم از كشور خويش دور گرفتار آميزش مار و مور

ستوه است از اين قفس مرغ جان ز تن عزم پرواز دارد روان

رسيد آن كه زين تخمۀ پر ز خون برآيد همى جوجۀ جان برون

چو بايد رهايى از اين دامگاه ورا باغ مينوست آرامگاه

خوش آندم كه برگردم از راه باز كنم ديده بر چهرۀ دوست باز

بديدار ياران شوم شادكام بياسايم از ديدن ديو و دام

ز يزدان برد مرگ پاداش خير كه جانرا رهاند از اين تيره دير

همانا رهايى از اين گيردار بمرگست بهتر ز مردن چكار

ز بخشايش كردگار است مرگ كزاو گلبن جان شود تازه برگ

بلى مرگ آزادى از رنجهاست نبودى پس از وى اگر بازخواست

من از كردۀ خويش شرمنده ام گواهى دهم خود كه بد بنده ام

آيا آفرينندۀ مهر و ماه ببخشا باين بندۀ روسياه

ص:237

بدرگاه لطفت شده ملتجى گرفتار كردار خود هيدجى

انا عبد من عبيد محمد و منكر و نكير و مبشر و بشير

منكر و نكير مبشّر و بشير

و درود بر اين چهار فرشته به نامهاى منكر و نكير و مبشّر و بشير، محتمل است كه مبشر و بشير نام ديگر دو فرشته قبلى باشد، زيرا در بيشتر روايات نامى از اين دو برده نشده است و تنها منكر و نكير ياد شده كه ايندو فرشته يا اين دو نوع از فرشتگان به نزد مرده در قبر مى آيند، تا از عقايد او بازپرسى كنند و يا از بعضى از اعمال او نيز سؤال كنند پس اگر مرده شخص صالح مؤمنى باشد آنان در زيباترين صورت مى آيند و به نامهاى مبشر و بشير خوانده مى شوند و اگر كافر يا مخالف باشد در زشت ترين صورت بنزد او مى آيند و به نامهاى منكر و نكير ناميده مى شوند و ظاهر اين اخبار آن است كه يك حقيقت بيش نيستند و نامهايشان عوض مى شود و لذا در بيشتر اخبار اصلا نامى از مبشر و بشير برده نشده است بلكه همان منكر و نكير گفته شده چه براى مؤمن و چه براى غير مؤمن ولى با اين وصف احتمال دو نوع بودن نيز هست.

و ما در اين جا يك روايت از آن روايات را از فرمايشات امام چهارم سيد الساجدين عليه السّلام كه هشداردهنده است و بلكه بيداركننده مى آوريم.

صدوق رحمه اللّه در امالى به سند خود از سعيد بن مسيّب نقل مى كند كه گويد: امام على بن الحسين عليه السّلام در هر روز جمعه در مسجد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مردم را با اين سخنان موعظه مى فرمود و آنان را به زهد در دنيا وامى داشت و «حفظ عنه و كتب» چون مكرر اين كلام را مى فرمودند، لذا حفظ شد و نوشته شد مى فرمود: «ايها الناس اتقوا اللّه و اعلموا انّكم اليه ترجعون فتجد كل نفس ما عملت فى هذه الدنيا من خير محضرا و ما عملت من سوء تودّلو انّ بينه و بينها امدا بعيدا و يحذّركم اللّه نفسه» اى مردم از خدا تقوا داشته باشيد و بدانيد كه شما به سوى او باز مى گرديد پس هركس آنچه را كه در اين دنيا عمل كرده حاضر مى يابد چه كار نيك باشد و چه كار بد كه دوست دارد كاش ميان او و كار بد فاصله دورى مى بود و خداى تعالى شما را از خودش مى ترساند. «ويحك ابن آدم الغافل و ليس بمغفول عنه» هان اى فرزند آدم كه غافلى ولى از تو غفلت نشده است اى آدميزاده «انّ اجلك اسرع شىء اليك قد اقبل نحوك حثيثا يطلبك و

ص:238

يوشك أن يدركك» همانا اجل تو سريعتر چيزى است كه به سراغ تو مى آيد و با كمال رغبت به دنبال تو است و نزديك است كه تو را بگيرد «و كأن قد اوفيت اجلك و قبض الملك روحك» گويى كه مهلتت پايان يافته و ملك الموت جان تو را گرفته «و صرت الى منزل وحيدا فردّ اليك فيه روحك و اقتحم عليك فيه ملكاك منكر و نكير لمسائلتك و شديد امتحانك» و تو در خانه اى تنها مانده اى و جان تو در آن منزل بر تو بازگردانده شد، و دو فرشتۀ منكر و نكير گريبان تو را در آن منزل گرفته اند تا بازپرسى كنند و از تو امتحان سختى بازگيرند. «ألا و ان اول ما يسألانك عن ربك الذى كنت تعبده و عن نبيّك الّذى ارسل اليك و عن دينك الذى كنت به و عن كتابك الذى كنت تتلوه و عن امامك الذى كنت تتولاّه» بدان كه نخستين بازپرسى اين است كه چه خدايى مى پرستيدى و كدام پيغمبرى را به پيغمبرى قبول داشتى و به چه دينى متديّن بودى و چه كتابى را مى خواندى و چه امام و پيشوايى را دوست مى داشتى يا اين كه سؤال از كيفيت موارد سؤال است كه خداى تعالى را چگونه مى پرستيدى و از رسول خدا چگونه اطاعت مى كردى و به دين اسلام تا چه حدّ پاى بند بودى و قرآنى كه آن را مى خواندى، چگونه به دستورهايش عمل مى كردى امام و رهبر و پيشوا را تا چه پايه دوست مى داشتى و در اجراى اوامر او حاضر بودى؟ «ثم عن عمرك فيما افنيته و مالك من اين اكتسبته و فيما اتلفته» مرحلۀ دوم بازجويى از عمر تو است كه در چه چيز مصرف كردى و از مال تو است كه از كجا آوردى و در چه راهى تلفش كردى؟ «فخذ حذرك و انظر لنفسك و اعدّ للجواب قبل الامتحان و المسألة و الإختبار» پس برحذر باش و در كار خود بينديش و پيش از امتحان و پرسش و آزمايش جواب آماده كن. «فان تك مؤمنا تقيا عارفا بدينك متّبعا للصادقين مواليا لاولياء اللّه لقّاك اللّه حجتك و انطق لسانك بالصواب فاحسنت الجواب فبشّرت بالجنّة و الرضوان من اللّه و الخيرات الحسان و استقبلتك الملائكة بالروح و الريحان و ان لم تكن كذلك تلجلج لسانك و دحضت حجتك و عييت عن الجواب و بشرت بالنار و استقبلتك ملائكة العذاب بنزل من حميم و تصلية جحيم» پس اگر مؤمن و با تقوى و عارف به دين خود و پيرو راستان و دوست اولياء خدا بوده باشى خداى تعالى حجتت را بر تو بياموزد و زبانت را به حق گويا مى كند، پس پاسخ نيكو مى دهى و مژدۀ بهشت و رضاى الهى و حوريان نكورو دريابى و فرشتگان با

ص:239

روح و ريحان به استقبال تو آيند.

و اگر اين چنين نباشى زبانت لكنت مى يابد و دليلت از دست مى رود و از پاسخگويى عاجز مى مانى و مژدۀ آتش مى گيرى و فرشتگان عذاب استقبالت كنند با پذيرايى از حميم و فرود آمدن بر دوزخ. روايت تتمه دارد كه مجلسى رحمه اللّه فرمايد تتمه اش در ابواب مواعظ خواهد آمد(1)

و رومان فتّان القبور

فرشته رومان

و درود به رومان كه بسيار فتنه انگيز قبرها است.

«مجلسى» فرمايد: كه نام اين فرشته را به جز در همين جا در ديگر اخبار معتبره نديده ام بلكه در اخبار مخالفين نامش برده شده است.

و الطائفين بالبيت المعمور

و درود بر فرشتگانى كه به گرد بيت المعمور در طوافند.

با توجه به اين كه بيت معمور در قرآن كريم مطرح است و مورد قسم قرار گرفته در سوره طور فرمايد:«وَ الطُّورِ وَ كِتابٍ مَسْطُورٍ فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ» (2) قسم به طور سينا قسم به كتاب مسطور (قرآن) در صحيفۀ گشوده و قسم به بيت المعمور كه خداى تعالى به ذكر و طواف بندگان و يا به طواف و تسبيح فرشتگانش معمور و آباد گردانيد.

روايات بسيار در اين باره وارد شده است و علّت طواف هفتگانه خانۀ خدا را طواف ملائكه به بيت المعمور ذكر فرموده و «مجلسى» رحمه اللّه در جلد 55 بحار طبع جديد و 14 طبع قديم و نيز در مجلّدات ديگر «بحار الانوار» رواياتش را ذكر فرموده و از جمله روايتى است كه از «كافى» شريف نقل شده: محمد بن مروان ميگويد: شنيدم امام صادق عليه السّلام مى فرمود: كه وقتى من در خدمت پدرم در حجر اسماعيل نشسته بودم پدرم به نماز ايستاده بود كه مردى آمد و در كنار پدرم نشست چون پدرم از نماز فارغ شد سلام عرض

ص:240


1- . بحار، جلد 6، صفحۀ 223 و 224.
2- . سوره: طور، آيه: 4-1.

كرد و گفت: سه سؤال دارم كه پاسخ آنها را نمى داند به جز تو يا مردى ديگر(1) فرمود چيست عرض كرد: بفرمائيد تا بدانم سبب طواف كردن به اين خانه چه بود؟ فرمود: خداى عز و جل وقتى كه به فرشتگان دستور داد كه به آدم سجده كنند به خداى تعالى در جواب گفتند: آيا در زمين كسى را قرار ميدهى كه فساد در آن كند و خونها بريزد درحالى كه ما تسبيح گوى تو هستيم و تو را تقديس مى كنيم خداى تعالى فرمود: آنچه من مى دانم شماها نمى دانيد پس بر آنها غضب فرمود سپس آنان از خداى تعالى درخواست توبه كردند خداى تعالى امر فرمود كه طواف كنند «ضراح» را كه همان بيت المعمور است آنان هفت سال در طواف بودند و از آنچه گفته بودند استغفار مى كردند سپس خداى تعالى توبه آنان را پذيرفت و از آنان راضى شد اين چنين بود اصل طواف سپس خداى تعالى بيت حرام (كعبه) را مانند «ضراح» قرار داد كه توبه گاه گنهكاران از اولاد آدم باشد و پاك كننده آنان باشد عرض كرد: درست فرموديد.

و بعيد نيست تعبّد به ظاهر اين روايات و اينكه روايات اشاره به يك امر معنوى ملكوتى باشد كه مورد احترام فرشتگان و مطاف آنان است همچون بيت اللّه الحرام كه در زمين مورد احترام و مطاف ما است و مشهود نبودنش براى ما دليلى بر نبودنش نيست و همانگونه كه ما طائفين را نمى بينيم مطافشان را نيز نمى بينيم.

و با توجيهى كه براى اين روايات شد اشكال محاذات بيت المعمور با بيت اللّه الحرام كه در روايات متعدّدى رسيده است با توجه به حركت و گردش همه كرات آسمانى و از جمله زمين كه تصورش مشكل مى نمود برطرف گرديد.

و مالك و الخزنة

و درود بر مالك كه فرمانده و رئيس خازنان و گماشته شدگان بر آتش دوزخ است و اين فرشته الهى كه نامش از ملك و قدرت ريشه مى گيرد آن چنان تسلّط و قدرت دارد كه امير المؤمنين عليه السّلام در خطبه اش مى فرمايد: «أعلمتم انّ مالكا اذا غضب على النار حطم بعضها

ص:241


1- . ظاهر آن است كه سؤال اين مرد سؤال آزمايشى بوده و مقصودش از مرد ديگر كسى است كه بايد به جاى آنحضرت بوده باشد به فرض آنكه در انتخاب اشتباه شده باشد.

بعضا لغضبه و اذا زجرها توثّبت بين ابوابها جزعا من زجرته»: هيچ مى دانيد كه مالك دوزخ وقتى نهيب خشم آلود بر آتش مى زند شعله هاى آتش دوزخ درهم مى پيچد و از شدّت خشم او يكديگر را مى شكنند و وقتى آن را مى راند آتش ها در ميان درهاى دوزخ بروى هم انباشته مى شود؟

دوزخيان گاهى به مالك متوسل مى شوند كه به خداى تعالى عرض كند تا خدا جانشان را بگيرد، بلكه با مرگ از اين عذاب نجات يابند، ولى مالك به آنان پاسخ مى گويد كه در اين عالم مرگى وجود ندارد و عالم حيات است. و قالوا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ قالَ إِنَّكُمْ ماكِثُونَ» (1) و گاهى به خزنه و مامورين زيردست مالك پناهنده مى شوند كه اگر نجاتى نيست حدّاقل تخفيفى در عذابشان داده شود ولو به يك روز كه نفسى بكشند و استراحتى كنند.

«وَ قالَ الَّذِينَ فِي النّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنّا يَوْماً مِنَ الْعَذابِ» (2) و لكن همين تقاضاى كوچك! نيز پذيرفته نمى شود پناه به خداى تعالى مى بريم از عذاب او در دنيا و آخرت.

و رضوان و سدنة الجنان

رضوان نام رئيس حوريان و غلمان و خادمان بهشتى است به عكس نام مالك دوزخ كه از ملك و قدرت مشتق بود و تناسب با حال مستكبرين و گردنكشان گنهكار داشت اين نام از رضا و خوشنودى ريشه مى گيرد كه بندگان بهشتى با اين صفت در دنيا خو گرفته بودند «رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ» (3) در شأن آنان بود و در راه رضا و خوشنودى حق تعالى كه بالاترين موهبت الهى بود «و رضوان من اللّه اكبر» از بذل جان و مال دريغ نداشتند آنان كه ديروز به زبان حالشان مى سرودند:

عشق تو سرنوشت من مهر رخت سرشت من خاك درت بهشت من راحت من رضاى تو

امروز فرشته اى به نام رضوان و با همۀ سدنة و خادمان اش در خدمت آنان است.

ص:242


1- . سوره: زخرف، آيه: 77.
2- . سوره: غافر، آيه: 49.
3- . سوره: مائده، آيه: 119.

و الذين لا يعصون اللّه ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون

اقتباسى است از آيه شريفه:«عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ» (1): و صفت مشتركه اى است ميان همۀ فرشتگان، چه مأمورين به دوزخ و چه موظفين در بهشت.

و الذين يقولون سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار

و درود بر فرشتگانى كه مى گويند به مؤمنين و به آنان بشارت ميدهند كه سلام و تحيت بر شما باد كه صبر پيشه كرديد ولى عاقبت چه منزلگاه نيكويى نصيبتان گرديد و در اين منزلگاه از همه آفات بدوريد و جز سلامت و سعادت چيزى نيست و ظاهرا مقصود از دار در اين جمله از دعا و در آيۀ شريفه دار دنيا است كه براى مؤمنين اين چنين عاقبت نيكويى در بر داشت هم چنان كه مولى الموحدين عليه افضل صلوات المصلّين دربارۀ متقين فرمود: «صبروا ايّاما قليلة اعقبتهم راحة طويله» چند روز انگشت شمار صبر كردند و استراحتى دراز مدّت بدنبال شان بود و نيز خطاب به كسى كه از دنيا نكوهش مى كرد فرمود: «ايها الذام للدنيا المغترّ بغرورها...»

تا آنكه فرمود: «ان الدنيا دار صدق لمن صدقها و دار عافية لمن فهم عنها و دار غنى لمن تزوّد منها و دار موعظة لمن اتّعظ بها مسجد احبّاء اللّه و مصلّى ملائكة اللّه و مهبط وحى اللّه و متجر اولياء اللّه اكتسبوا فيها الرحمة و ربحوا فيها الجنة» دنيا خانۀ صدق است براى كسى كه با دنيا راست بگويد و عافيت گاه است براى كسى كه دنيا را درك كرده باشد و جاى ثروت اندوزى است براى آن كه از دنيا زاد و توشۀ آخرت برگيرد و اندرزگاه است براى آن كه پندپذير باشد دوستان خدا را مسجد است و فرشتگان الهى را نمازخانه و فرودگاه وحى الهى است و تجارتخانه اولياء خدا است كه در آن به كسب رحمت پرداختند و سود اين سودا بهشت بود «فمن ذا يذمّها»؟ كيست كه چنين دنيايى را نكوهش و مذمّت كند.

زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت كانكه شد كشتۀ او نيك سرانجام افتاد

فرمود امام باقر عليه السّلام برحسب روايتى كه «كلينى» در «كافى» شريف و نيز صدوق قدس سرّهما به

ص:243


1- . سوره: تحريم، آيه: 6.

سندهاى معتبر نقل كرده اند در وصف حال متقين پس از ورود به بهشت: «ثم يبعث اللّه الف ملك يهنّؤنه بالجنّه و يزّوجونه الحوراء قال فينتهون الى اول باب من جنانه فيقولون للملك الموكل بابواب جنانه استأذن لنا على ولى اللّه فان اللّه بعثنا اليه نهنّئه فيقول لهم الملك حتى اقول للحاجب فيعلمه مكانكم قال فيدخل الملك الى الحاجب و بينه و بين الحاجب ثلاث جنان حتّى ينتهى الى اوّل باب فيقول للحاجب ان على باب العرصة الف ملك ارسلهم رب العالمين ليهنّئوا ولىّ اللّه و قد سألوا ان آذن لهم عليه فيقول الحاجب انّه ليعظم علىّ أن استأذن لأحد على ولىّ اللّه و هو مع زوجته الحوراء قال و بين الحاجب و بين ولىّ اللّه جنّتان قال فيدخل الحاجب الى القيّم فيقول له ان على باب العرصة الف ملك ارسلهم ربّ العزّة يهنّئون ولى اللّه فاستأذن فيقدم القيم الى الخدّام فيقول لهم ان رسل الجبّار على باب العرصة و هم الف ملك ارسلهم اللّه يهنّئون ولى اللّه فاعلموه بمكانهم قال فيعلمونه فيؤذن للملائكة فيدخلون على ولىّ اللّه و هو فى الغرفة و لها الف باب و على كل باب من ابوابها ملك موكّل به فاذا أذن للملائكة بالدخول على ولىّ اللّه فتح كل ملك بابه الموكّل به قال فيدخل القيّم كل ملك من باب من ابواب الغرفة قال فيبلّغونه رسالة الجبّار جلّ و عزّ و ذلك قول اللّه عزّ و جلّ «وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ» (1) اى من ابواب الغرفة سلام عليكم الى آخر الآية. ترجمه حديث شريف:

سپس خداى تعالى هزار فرشته را مأموريت مى دهد كه تبريك ورود به بهشت را به ولى خدا عرض كنند و او را به حورى بهشتى تزويج كنند(2) فرمود: فرشتگان كه به اولين مدخل ورودى باغها مى رسند، به فرشته اى كه نگهبان درهاى باغها است مى گويند: براى ديدن ولىّ خدا اجازه بگيرد كه خداى تعالى به ما مأموريت داده تا تبريكش گوييم پس آن فرشته به آنان مى گويد باشيد تا بدربان مخصوص اطلاع دهم فرمود: آنگاه فرشته بنزد دربان مخصوص مى رود و پس از گذار از سه باغ كه ميان او و دربان مخصوص فاصله دارد به اولين در ورودى باغ مى رسد و بدربان مى گويد بر در فضاى بيرون يك هزار فرشته، كه

ص:244


1- . سوره: رعد، آيه: 23.
2- . نويسنده احتمال مى دهد كه بجاى كلمۀ و يزوجونه (و تزويجه) باشد يعنى تبريك ورود به بهشت و تبريك عروسى با حوريه بهشتى را بولىّ خدا بگويند كه انسجام بيشترى بروايت مى دهد كه در يزوجونه آن انسجام نيست (دقّت فرمائيد)

خداى رب العالمين آنان را براى عرض تبريك فرستاده منتظرند و از من خواسته اند كه براى آنان اجازۀ شرفيابى بگيرم دربان مى گويد:

در موقعى كه ولى خدا با همسر حورى خودش به خلوت نشسته بر من سنگين است كه براى كسى اجازۀ ورود بگيرم فرمود: ميان دربان مخصوص و ولى خدا دو باغ فاصله است فرمود دربان مخصوص به نزد رئيس كل تشريفات (قيّم) مى رود و به عرض مى رساند كه هزار فرشته در بيرون هستند كه خداى ربّ العزّة آنان را فرستاده براى عرض تبريك به خدمت ولى خدا اجازه آنان را بگير پس رئيس كل به نزد محافظ مخصوص (خدّام) مى رود و به آنان گزارش مى دهد كه فرستادگان خداى جبّار بر در بيرونى هستند و تعدادشان هزار فرشته است كه خداى تعالى مأموريت شان داده كه به ولى اللّه تبريك گويند جريان را به حضور ولى اللّه عرض كنيد فرمود: چون گزارش به حضور مى رسد اجازه داده مى شود پس آنان را به تالار مخصوص كه هزار در ورودى دارد و بر هر در فرشته اى به پاسبانى است راهنمايى مى كنند فرمود پس رئيس كل تشريفات (قيم) هريك از فرشته ها را از يك در مخصوص كه باز شده داخل مى كنند فرمود: پس فرشتگان پيام خداى جبار جلّ و عزّ را به ولى خدا ابلاغ مى كنند و به اين معنى اشاره فرموده خداى تعالى كه مى فرمايد:«وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ» (1) يعنى از هريك از درهاى غرفه (تالار بزرگ) و مى گويند سلام عليكم تا آخر آيه.

و الزبانية الذين اذا قيل لهم خذوه فغلّوه ثم الجحيم صلّوه ابتدروه سراعا و لم ينظروه

زبانۀ دوزخ

زبانيه گروهى از فرشتگانند كه مأمور بر آتش دوزخند و شايد همان فرشتگان نوزده گانه باشند كه در آيۀ شريفه به آنان اشاره شده «عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ» و شايد غير آنها باشند گفته شده كه زبانيه از جمع هايى است كه مفرد ندارند مانند ابابيل، و از جوهرى نقل شده كه گفته است عرب به مأمورين پليس زبانيه مى گويد و بدان مناسبت نام گروهى از ملائكه

ص:245


1- . سوره: رعد، آيه: 23.

شده است كه آنان دوزخيان را به سوى آتش ميرانند اگر بدين معنى باشد كه جوهرى گفته است ريشه اى از (زبن) است كه به معانى دفع است المنجد گويد: زبنه زبنا، دفعه، صدمه، نحّاه همه اين معنانى با ملائكه موكل بر آتش مناسب است.

درود بر زبانيه: فرشتگانى كه چون دستور به آنان مى رسد كه او را (دوزخى را) بگيريد و به زنجيرش درآريد سپس به آتشش افكنيد، بى درنگ انجام وظيفه مى كنند و مهلتى به گنهكار نمى دهند.

و من اوهمنا ذكره و لم نعلم مكانه و بأىّ امر وكّلته

و درود بر فرشته اى كه از يادش برديم و مقامش را نزد تو نمى دانيم و از كارى كه او را بدان گماشته اى خبر نداريم.

از ظاهر اين جملات چنين برمى آيد كه آن حضرت به جمله اى از فرشتگان احاطۀ علمى نداشته اند و اين برخلاف رواياتى است كه صريحا بيان مى كند ائمه عليهم السّلام به همه عوالم و مخلوقات عالمند و خداى تعالى امام را به ملكوت آسمانها و زمين آگاه فرموده است، بنابراين براى اين قسمت از دعا چند توجيه توان كرد.

1. مقصود آن باشد كه ما از طرق معموله كه ظواهر كتاب و سنّت است و راه آگاهى ديگران است علم بوجود اين فرشتگان نداريم و اين معنى منافات با آن ندارد كه ائمه عليهم السّلام از طريق ديگرى علم داشته باشند كه مصلحت در اظهار آن نبوده.

2. گفته شود كه دعا از زبان ديگران انشاء شده است و اين دو توجيه وجيه نيست

3. گفته شود كه حضرتش به هنگام انشاء دعا علم به اين موضوعات نداشته كه در روايات است «اذا شاؤوا علموا» ائمه عليهم السّلام هروقت كه بخواهند علم پيدا مى كنند.

4. اين گونه بيانات از ائمه عليهم السّلام به انگيزه تواضع در پيشگاه الهى صادر شده است، چنانچه همين توجيه نسبت به اعمالى كه با توسّل به اسباب عادى از ائمه صادر مى شد جارى است با آن كه، ما مى دانيم ائمه عليهم السّلام و هم چنين ديگر اولياء خدا بطور يقين قدرت بر اجراى امور از طرق غير عادى دارند بياد دارم دوران اقامتم در نجف اشرف يكى از

ص:246

بزرگان عرفا مشرف بود(1)

وقتى فرمود: مشكلى دارم ز دانشمند مجلس بازپرس و مشكل همين بود كه ائمه و اوليا عليهم السّلام با داشتن قدرت فوق العادۀ بشرى چرا از قدرتشان استفاده نكرده اند مقصود نه امور كلّى جهان خلقت بود كه منافات با مصلحت اتم داشته باشد، بلكه حتى در امور جزئيه كه يقينا با مصالح عامه تماسّ و تزاحمى نداشت و به من فرمودند كه سؤال مزبور را از آقايان نجف بنمايم، آن روزها مرحوم آية اللّه «آقا ميرزا محمود» امام جمعه زنجان كه از اعاظم علماى وقت شمرده ميشد اقامت موقت در نجف داشتند اين بنده سؤال را در محضرشان طرح كردم فرمود همين سؤال در بعضى از روايات از امام عليه السّلام شده است و در پاسخ فرموده است: (ما تواضعا للّه چنين مى كنيم) وقتى جواب را به حضور آن عارف بزرگ رساندم تغيير حالتى در ايشان مشاهده شد و فرمود: ائمه عليهم السّلام مطالب را چقدر عالى بيان فرموده اند؟! «ارى و انا لأمراء الكلام و فينا تنشّبت عروقه و علينا تهدّلت غصونه» (ط 231 نهج)

و سكان الهواء و الارض و الماء

فرشتگان ساكن در هوا و زمين و آب

و به فرشتگان ساكن در هوا و زمين و آب از روايات استفاده مى شود كه فرشتگان الهى مأمورين حقند پراكنده در همۀ اين اماكن، چنانچه شيخ رحمه اللّه به سند خود از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمودند: نهى فرمود امير المؤمنين عليه السّلام از اين كه كسى در آب جارى بول كند مگر آن كه ناچار باشد و فرمود كه همانا براى آب اهلى است و در وصيّت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است به على عليه السّلام كه فرمود خداى تعالى نپسنديد از براى امّت من كه در زير آسمان غسل كنند مگر آن كه لنگ بسته باشند و نپسنديد كه در ميان نهرها درآيند مگر با لنگ كه در آنها ساكنانى هستند از فرشتگان و در روايت ديگر كه صدوق در مجالس روايت كرده فرمود در رودخانه ها فرشتگانى هستند كه در آنها ساكنند و تعمير مى كنند آنها را و در كتاب علل نيز از امام باقر عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: همانا خداى عز و جل

ص:247


1- . عارف كامل مرحوم حاج آقا جواد انصارى قدّس سرّه.

فرشتگانى به روئيدنيهاى زمين از درخت خرما و ديگر درختان برگماشته است پس هيچ درختى و نخل خرمايى نيست مگر آن كه به همراهش فرشته اى است از جانب خداى عزّ و جل كه از آن و آنچه در آن است نگهدارى مى كند و اگر نبود اين كه با او است كسى كه از او دفاع مى كند درندگان و جنبندگان زمين هرچه ميوه در آنها بود مى خوردند... حديث دنباله دارد «بحار الانوار» ج 56 صفحۀ 239.

و من منهم على الخلق

فرشتگان گماشته شده بر خلق

و فرشتگانى كه گماشته خلقند با انواع مختلفى كه دارند و بعضى از آن انواع ذكر شد و بعضى ديگر ذكر نشد مانند فرشتگانى كه مشايعت مى كنند كسى را كه به عيادت بيمارى برود يا مؤمنى را زيارت كند و فرشتگانى كه به صورت فقير براى آزمايش مى آيند و سؤال مى كنند و فرشتگانى كه دست بر دل مصيبت زده مى نهند تا آرامش بيابد و فرشتگانى كه براى روزه داران دعا مى كنند و فرشتگانى كه دست به صورت روزه دار مى كشند تا حرارت كمترى احساس كند و او را مژدۀ رحمت مى دهند و فرشتگانى كه در منى و عرفات يك يك حجاج را بررسى مى كنند تا براى حاجيانى كه سالهاى پيش به حج مى آمدند و آن سال محروم شده اند و در ميان حاجيانشان نديدند، دعا كنند و فرشتگانى كه در حرمهاى مطهرة جاى دارند مخصوصا فرشتگان حائر حسينى على ساكنها السلام و فرشتگانى كه به مشايعت زايران ابى عبد اللّه عليه السّلام مى روند و انواع بى شمارى كه موكل بر ذرّات موجودات هستند و همگى جنود اللّه هستند «وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاّ هُوَ» (1) آنچه ذكر شد بنابر آن است كه خلق در اين جمله از دعا به معناى مخلوق باشد و امّا اگر به معناى مصدرى اش باشد معناى جمله چنين مى شود درود بر فرشتگانى كه مأمور خلق و آفرينش اند و چون خداى تعالى اراده كند كسى را و يا چيزى را بيافريند به آنان دستور مى دهند، چنانچه در روايات بسيارى وارد است كه خداى را دو فرشته است براى خلق و آفرينش و چون بخواهد كسى را بيافريند به آن دو فرشته دستور مى دهد تا از خاكى كه

ص:248


1- . سوره: مدثر، آيه: 31.

مبدأ خلقت او است بردارند همان كه خداى تعالى مى فرمايد:«مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى» (1) پس آن را با نطفه اى كه در رحم است مى آميزند و پس از آميخته شدن عرض مى كنند پروردگارا چه مى آفرينى؟ پس خداى تعالى آنچه را كه ارادۀ آفرينش آن را فرموده به آن دو ملك دستور مى دهد.

فصلّ عليهم يوم تأتى كلّ نفس معها سائق و شهيد

پروردگارا درود بر آنان فرست روزى كه هركس مى آيد درحالى كه فرشته اى او را به محشر كشاند و فرشته اى بر نيك و بدش گواهى دهد.

امير المؤمنين عليه السّلام در نهج البلاغه فرمايد: «سائق يسوقها الى محشرها و شاهد يشهد عليها بعملها» و اگر مقصود از سائق و شاهد فرشتگان باشند يا اشاره خواهد بود به فرشته خاصّى و يا مقصود جنس فرشته خواهد بود، زيرا در بسيارى از اخبار رسيده است كه هزاران فرشته اخيار و نيكوكاران را مشايعت خواهند كرد و همچنين با بعضى از اشرار ملائكه هاى عذاب همراهند تا عذابشان تشديد شود و گواهان از ملائكه نيز بيش از يك فرشته است، چنانچه در روايات متعددى وارد شده است. (و ممكن است مراد از ضمير عليهم همان فرشتگان سائق و شهيد باشند هرچند خلاف ظاهر است).

و صلّ عليهم صلوة تزيدهم كرامة على كرامتهم و طهارة على طهارتهم

درودى بر آنان بفرست كه مقامشان را در نزد تو بالاتر و ذاتشان را پاكيزه تر سازد.

اللّهم و اذا صلّيت على ملائكتك و رسلك و بلّغتهم صلواتنا عليهم فصلّ علينا بما فتحت لنا من حسن القول فيهم انك جواد كريم

بارالها هنگاميكه بر فرشتگانت و پيامبرانت درود فرستادى و درودهاى ما را به آنان رساندى بر ما نيز درود بفرست و ما را نيز مشمول رحمتت بفرما به خاطر اين توفيقى كه

ص:249


1- . سوره: طه، آيه: 55.

به ما عنايت فرمودى و زبان ما را به گفتار نيك دربارۀ آنان گشودى كه تويى بخشاينده و بخشنده اى كه بخل را بر داد و عطاى تو راهى نيست و تويى بزرگوار و باگذشت.

ص:250

الصّلاة على مصدّق الرّسل اللّهمّ و اتباع الرّسل و مصدّقوهم من أهل الأرض بالغيب عند معارضة المعاندين لهم بالتّكذيب و الإشتياق إلى المرسلين بحقائق الإيمان في كلّ دهر و زمان ارسلت فيه رسولا و أقمت لأهله دليلا من لدن آدم إلى محمّد صلّى اللّه عليه و آله من أئمّة الهدى و قادة أهل التّقى على جميعهم السّلام فاذكرهم، منك بمغفرة و رضوان.

اللّهمّ و أصحاب محمّد خاصّة الّذين احسنوا الصّحابة و الّذين أبلوا البلاء

ص:251

الحسن فى نصره و كانفوه و أسرعوا إلى وفادته و سابقوا إلى دعوته و استجابوا له حيث اسمعهم حجّة رسالاته و فارقوا الأزواج و الأولاد في إظهار كلمته و قاتلوا الآباء و الأبناء في تثبيت نبوّته و انتصروا به و من كانوا منطوين على محبّته يرجون تجارة لن تبور في مودّته و الّذين هجرتهم العشائر إذ تعلّقوا بعروته و انتفت منهم القرابات إذ سكنوا في ظلّ قرابته فلا تنس لهم اللّهمّ ما تركوا لك و فيك و أرضهم من رضوانك و بما حاشوا الخلق عليك و كانوا مع رسولك دعاة لك

ص:252

إليك و اشكرهم على هجرهم فيك ديار قومهم و خروجهم من سعة المعاش الى ضيقه و من كثّرت في إعزاز دينك من مظلومهم.

أللّهمّ و أوصل إلى التّابعين لهم باحسان الّذين يقولون ربّنا اغفر لنا و لإخواننا الّذين سبقونا بالإيمان خير جزائك الّذين قصدوا سمتهم و تحرّوا وجهتهم و مضوا على شاكلتهم لم يثنهم ريب في بصيرتهم و لم يختلجهم شكّ في قفو آثارهم و الإئتمام بهداية منارهم مكانفين و موازرين لهم يدينون بدينهم و يهتدون

ص:253

بهديهم يتّفقون عليهم و لا يتّهمونهم فيما أدّوا إليهم.

أللّهمّ و صلّ على التّابعين من يومنا هذا إلى يوم الدّين و على أزواجهم و على ذرّيّاتهم و على من أطاعك منهم صلاة تعصمهم بها من معصيتك و تفتح لهم في رياض جنّتك و تمنعهم بها من كيد الشّيطان و تعينهم بها على ما استعانوك عليه من برّ و تقيهم طوارق اللّيل و النّهار إلاّ طارقا يطرق بخير و تبعثهم بها على اعتقاد حسن الرّجاء لك و الطّمع فيما عندك و ترك التّهمة فيما تحويه أيدي العباد لتردّهم

ص:254

إلى الرّغبة إليك و الرّهبة منك و تزهّدهم في سعة العاجل و تحبّب إليهم العمل للآجل و الإستعداد لما بعد الموت و تهوّن عليهم كلّ كرب يحلّ بهم يوم خروج الأنفس من أبدانها و تعافيهم ممّا تقع به الفتنة من محذوراتها و كبّة النّار و طول الخلود فيها و تصيّرهم إلى أمن من مقيل المتّقين.

ص:255

ص:256

ابتداى دعاى چهارم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم

«فى الصلواة على اتباع الرسل و مصدقيهم» از جمله دعاهاى آنحضرت درود به كسانى است كه از پيامبران پيروى كردند و آنان را تصديق نمودند پيدا است كه مقصود پيروان واقعى پيامبران الهى مى باشند، نه كسانى كه به حسب ظاهر منافقانه پيروى كردند و لكن در باطن و حقيقت ايمان نداشتند همانگونه كه مقصود از تصديق نه تصديق بزبان است كه شامل منافقان نيز بشود، چنانچه خداى تعالى از آنان نقل مى فرمايد:«إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ وَ اللّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللّهُ يَشْهَدُ انهم لَكاذِبُونَ» :(1) اى رسول ما چون منافقان (رياكار) نزد تو آيند و گويند كه ما گواهى ميدهيم كه تو رسول خدايى (باور مكن) خدا مى داند كه تو رسول اويى و خدا هم گواهى مى دهد كه منافقان بدروغ اين سخن مى گويند و به آنچه مى گويند معتقد نيستند.

اللّهم و أتباع الرسل و مصدّقوهم من اهل الارض بالغيب

پيروان راستين پيامبر

بارالها پيروان پيغمبران را (خبر اين مبتدا بعدا ذكر مى شود) و كسانى كه آنان را تصديق كردند از مردم روى زمين درحالى كه آنان را نديده اند چه مسلمانانى كه انبياء پيشين را نديده اند ولى آنان را قبول دارند به حكم «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ

ص:257


1- . سوره: منافقون، آيه: 1.

اَلْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ» (1) و چه مسلمانانى كه پيغمبر اسلام را زيارت نكردند خواه در زمان حيات آن حضرت و خواه پس از رحلت شان كه در همه اين موارد كلمۀ غيب را بكار بردند صحيح است، زيرا غيب بدان معنا است كه از حواس آدمى غايب باشد ولو در مقدارى از زمان چنانچه خداى تعالى از زبان يوسف نقل مى فرمايد:«ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ» (2) يوسف گفت من اين كشف حال نه براى خودنمايى كردم بلكه خواستم تا عزيز مصر بداند كه من هرگز در نهان و پنهان از او او را خيانت نكردم.

عند معارضة المعاندين لهم بالتكذيب

آنان تصديق نمودند هنگاميكه دشمنان أنبيا به تكذيب برخاستند.

و الاشتياق الى المرسلين بحقايق الايمان

ولى آنان كه براستى ايمان آوردند بدين وسيله اشتياق خودشان را ابراز كردند و از نسخۀ شهيد رحمه اللّه نقل شده كه در آن نسخه به جاى كلمۀ اشتياق كلمۀ (استباق) است و آن نيز معناى درستى دارد يعنى آنان كه براى ايمان آوردن از روى صدق و حقيقت بر يكديگر پيشى مى گرفتند به مصداق آيه كريمۀ: «و سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ» و به حكم دستور قرآنى «فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ» (3)

«فى كل دهر و زمان ارسلت فيه رسولا و اقمت لاهله دليلا»:

در هر روزگار و دورانى كه رسولى در آن زمان فرستادى و براى اهل آن زمان راهنمايى معيّن فرمودى.

من لدن آدم الى محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

از زمان آدم عليه السّلام گرفته تا دوران پيغمبر آخر الزمان حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

ص:258


1- . سوره: بقره، آيه: 285.
2- . سوره: يوسف، آيه: 52.
3- . سوره: آل عمران، آيه: 133.

من ائمة الهدى و قادة اهل التقى على جميعهم السلام

از پيشوايان هدايت و رهبران اهل تقوى كه بر همگى سلام باد.

مراتب تقوى از زبان يكى از بزرگان

پيشوايانى كه هدايت مردم را به عهده گرفته و رهبرانى، راهرو و راهنماى اهل تقوى در همۀ ادوار و ازمنه بوده اند و به حسب روايات اگر زمين از حجّت خدا خالى باشد اهلش را فرو مى برد و رئيس المحدّثين در كتاب علل از امام باقر عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: بخدا قسم از روزى كه خداى تعالى آدم را قبض روح فرمود، زمين را بدون امام و پيشوايى كه بواسطۀ او به سوى خدا رهبرى شود، نگذاشته و او است حجّت خدا بر بندگانش و زمين بدون حجت خدا بر بندگانش باقى نمى ماند: «عن ابى جعفر عليه السّلام قال و اللّه ما ترك اللّه الارض منذ قبض اللّه آدم الاّ و فيها امام يهتدى به الى اللّه و هو حجة اللّه على عباده و لا تبقى الارض بغير حجّة اللّه على عباده» و نيز «صدوق» رحمه اللّه در كتاب خصالش نقل فرمود: كه رسول خدا فرمود:

خداى تعالى يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر، آفريد كه من گرامى ترين آنان هستم و اين را نه به انگيزه فخرفروشى مى گويم و خداى تعالى يكصد هزار وصى، آفريد كه على گرامى ترين آنان است، نزد خداى تعالى و افضل آنان است. «فى الخصال باسناده عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال خلق اللّه عزّ و جل مأة الف نبىّ و اربعة و عشرين الف نبى انا اكرمهم على اللّه و لا فخر و خلق اللّه مأة الف وصىّ فعلى عليه السّلام اكرمهم على اللّه و افضلهم» تتميم: اهل تقوى كه خداى تعالى در هر زمانى پيشوايى رهبر براى آنان تعيين فرموده مراتب و منازل مختلفى دارند و يكى از بهترين بياناتى كه در تقرير مراتب تقوى شده است بيانى است كه حضرت «امام خمينى» قدّس سرّه در نامه اى كه در اواخر عمر به فرزند گرامى خود نوشته است به مناسبت آيۀ شريفه.«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللّهَ» (1) فرموده اند: و چون بعضى از مراتب يادشده در نامۀ شريف مناسب حال عامّه نبود از ذكر آن خوددارى شد و ديگر بزرگان و علماء نيز هريك به نوبه خود، مطالب ارزنده اى دربارۀ مراتب تقوى گفته اند كه ذكر همۀ آنها موجب تطويل است. و احتمالا ملال آور جهت خوانندگان و ما

ص:259


1- . سوره: حشر، آيه: 18.

در اينجا فرمودۀ يكى از بزرگان را مى آوريم كه در عين وجازت خالى از لطف نيست اين عالم پس از آن كه مى گويد: تقوى از وقايّه است كه به معناى حدّاكثر مراقبت و محافظت است و در شرع به خصوص به معناى محافظت نفس است از هرآنچه براى آخرت زيان بار باشد گويد: تقوى را سه مرتبه است مرتبۀ اول: محافظت نفس است از عذاب دايم و جاودانى در آخرت و آن به اين است كه انسان از كفر دورى كند و خود را از كافر شدن محافظت كند و به اين مرتبه اشاره است فرموده خداى تعالى «أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى» (1) مرتبۀ دوّم: دورى از هرچه گناه است چه فعل چه ترك حتى معصيت هاى صغيره كه تقوى در شرع بهمين معنى است و اين مرتبه از تقوى است كه به آن اشاره شده در آيۀ شريفه:«وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا...» (2) مرتبه سوّم آن است كه از هرچه دل او را از خداى تعالى مشغول مى كند دورى و اجتناب كند و به تمام دل متوجه حق تعالى باشد و اين است تقواى حقيقى كه خداى تعالى به آن امر فرموده در آيۀ شريفه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ» (3)

و اين مرتبه را عرض عريضى است كه صاحبان اين مرتبه با يكديگر تفاوتها دارند به حسب تفاوت استعدادهايشان كه به موجب مشيت الهيّه به آنان افاضه شده است، و مقصود در اين جمله از دعا همۀ مراتب تقوا است، يعنى ائمه دين و پيشوايان الهى براى همۀ افراد متّقين در همه مراتب تقوا، رهبر و راهنما مى باشند.

فاذكرهم منك بمغفرة و رضوان

بارالها اينان را كه ذكر شد با آمرزش و خوشنودى از آنان ياد فرما و اين ياد، تفضلى باشد كه از ناحيۀ تو شامل حال آنان مى شود و به جز آن وعده هايى كه به آنان در مقابل اعمالشان وعده فرموده اى.

اللهم و اصحاب محمّد خاصة الذين احسنوا الصحابة

بارالها به ويژه ياران و همراهان محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را كسانى كه همراهى آن حضرت را نيكو

ص:260


1- . سوره: فتح، آيه: 26.
2- . سوره: اعراف، آيه: 69.
3- . سوره: آل عمران، آيه: 102.

انجام دادند.

اصحاب جمع صاحب است كه به معناى همراه و همنشين و رفيق است و در اصطلاح حديث به كسى گفته مى شود كه پيغمبر اسلام را ديده باشد و به او ايمان آورده باشد و با ايمان به او از دنيا رفته باشد هرچند در فاصله بين ايمان و مرگ با ايمان مرتد شده باشد و بعضى ها گفته اند: كه مقصود از صحابى، كسى است كه رسول خدا را ديده باشد و بس، هر چند يك كلمه هم با ايشان حرف نزده باشد حتى اگر كودكى باشد كه در آغوش ديگرى چشمش به رسول خدا افتاده باشد كه او نيز در شمار اصحاب رسول خدا است و هرچند طفل غير مميّز باشد و بعضى به جاى ديدن، كلمۀ ملاقات را آورده اند و گفته اند: صحابى كسى است كه رسول خدا را ملاقات كرده باشد هرچند با چشم او را نديده باشد. مانند:

كوران تا اين شرافت به امثال ابن ام مكتوم كه نابينا بود نيز نصيب گردد كه اگر ديدن به چشم را شرط صحابى بودن بدانيم لازمه اش صحابى نبودن ابن ام مكتوم است و حال آنكه به اجماع، او از اصحاب است. ابن حجر در مقدمۀ الاصابة گويد: صحابى كسى است كه پيغمبر را ملاقات كرده باشد با ايمان به آنحضرت و مسلمان از دنيا رفته باشد پس هركس كه حضرتش را ملاقات كرده از صحابه است خواه مجالست او با پيغمبر در زمان درازى باشد يا در مدت كوتاهى، خواه از آن حضرت حديثى روايت كرده باشد يا نه، با آنحضرت به غزوه و جبهه جنگ رفته باشد يا نه و هركس كه يك نگاه او را ديده باشد هر چند همنشينش نشده باشد و آنكس كه به جهت رويدادى مانند: كورى او را نديده باشد(1).

بحث در شمول و يا عدم شمول معناى صاحب مهم نيست مهم آن است كه بر اين اساس و مبنا بناهايى گذاشته شده كه براى اطمينان به استحكام بنا لازم است در پى ريزى و اساس آن بحث و بررسى شود و مسأله از اين قرار است:

آيا همه اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عادل بودند؟

برادران اهل سنّت و سنّى مذهب رواياتى در فضيلت اصحاب پيغمبر از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل كرده اند از قبيل: «مثل اصحابى فيكم كمثل النجوم بايّها اخذ اهتدى، و باىّ اقاويل

ص:261


1- . مقدمۀ مرآت العقول، صفحۀ 7 الصحابى من لقى النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مؤمنا به و مات على الاسلام فيدخل فى...

اصحابى اخذتم اهتديتم»: مثل اصحاب من در ميان شما مثل ستارگان است كه هر ستاره اى راهنما گرفته شود به مقصد رهبرى خواهد شد و هر گفتارى از اصحاب مرا به دست گرفتيد راهرا خواهيد يافت و به مقصد خواهيد رسيد و امثال اين روايات، سپس بزرگان از علماشان براساس همين روايات گفته اند كه همۀ اصحاب پيغمبر، عادل اند و به هريك از آنان در فراگرفتن معالم دين مى توان مراجعه كرد و نبايد كمترين ايرادگيرى از آنان بشود كه مبادا بر دامن كبرياشان گردى بنشيند.

«ابن أثير» در مقدمۀ «اسد الغابة»(1) مى گويد: سنّت هايى كه تفصيل احكام بر آن دور مى زند و حلال و حرام و ديگر چيزها از آن شناخته مى شود، بايد پس از شناخت كسانى باشد كه در سند روايات قرار گرفته اند و راويان حديثند كه اولين شان و مقدم بر همه شان اصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى باشند كه اگر كسى در حق آنان شناخت نداشته باشد، دربارۀ ديگران نادانتر بوده و انكارش بيشتر خواهد بود پس بايد اصحاب با نسب ها و احوالشان شناخته شوند و صحابه با ديگر راويان حديث در همۀ اين امور شريكند مگر در جرح و تعديل(2) كه آنان از اين قاعده بيرونند، زيرا همه شان عادلند و راهى براى جرح آنان وجود ندارد!!

«ابن حجر» در فصل سوّم از مقدّمۀ «الاصابه» در بيان عدالت صحابه گويد: «اتّفق اهل السنّة على ان الجميع عدول و لم يخالف فى ذلك الاّ شذوذ من المبتدعة»: سنّى ها همگى بالاتفاق بر آنند كه همۀ صحابه عادلند و خلاف اين را كسى نگفته و هيچ كس با اين عقيده مخالف نيست مگر افراد اندكى از بدعت گزاران و از «ابى زرعه» روايت مى كند كه او گفت: «اذا رأيت الرجل ينتقص احدا من اصحاب رسول اللّه فاعلم انه زنديق»: هرگاه مردى را ديدى كه از يكى از اصحاب رسول خدا انتقاد مى كند و از قدر او مى كاهد پس بدان كه او زنديق و كافر

ص:262


1- . كتاب اسد الغابة فى معرفة الصحابة تأليف ابى الحسن عز الدين على بن محمد بن عبد الكريم جرى است كه معروف به ابن اثير ميباشد.
2- . جرح و تعديل آن است كه نسبت بكسى نظر داده شود كه عادل نيست و يا گفته شود كه عادل است اولى را جرح و دوّمى را تعديل گويند.

است و اضافه مى كند: بدليل آنكه پيغمبر حق است و قرآن حق است و هرچه پيغمبر آورده حق است و همۀ اينها را صحابه به ما رسانده اند اينان كه انتقاد مى كنند مى خواهند اين گواهان ما را جرح كنند و از عدالت ساقطشان كنند تا كتاب و سنّت را باطل كنند در اين صورت جرح انتقادكنندگان اولى تر است، زيرا كه آنانند زنديقان و كافران (آفرين بر اين استدلال!!) و امثال اين گونه نقل ها فراوان است كه اگر استقصا شود خود كتابى پر حجم خواهد شد.

ما با «ابن حجر» و امثال او مانند «ابن عبد البر» كه در مقدمۀ (استيعاب) مى گويد: «ثبتت عدالة جميعهم» و «ابن اثير» كه مى گويد: هيچ كس حق جرح، هيچ يك از اصحاب را ندارد نمى خواهيم در مدرك و دليل اين عقيده بحث و بررسى كنيم و اين كه آيا روايت «اصحابى كالنجوم» بدانگونه كه اينان نقل مى كنند درست است يا نه؟ و آيا آنچه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «نضّر اللّه امرءا سمع مقالتى فحفظها و وعاها حتى يبلغها غيره»(1) و در خطبه شان فرمودند: «فيبلّغ الشاهد الغايب»(2)

و فرمود: «بلّغوا عنىّ ولو آية و حدّثوا عنّى و لا حرج»(3) چنانچه ابو حاتم رازى امام اهل جرح و تعديل در مقدّمۀ كتابش به اين استدلال كرده است آيا دلالتى به مطلب او دارد يا نه؟ و اگر چنين است و رسول خدا اين فرمايشات را فرموده اند چرا عمر دستور داد كه همۀ احاديث پيغمبر را به آتش كشيدند و سوزاندند(4) و چرا عمر سه نفر را كه «ابن مسعود» و «ابا الدرداء» و «ابى مسعود» انصارى بودند به جرم! روايت حديث از پيغمبر زندانى كرد؟(5)

و چرا ابو بكر بنا به روايت ذهبى، مردم را پس از وفات پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جمع كرد و گفت:

شما كه حديث از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل مى كنيد خودتان در نقل احاديث اختلاف داريد و

ص:263


1- . خدا رو سفيد كند كسى را كه سخن مرا بشنود و آن را ياد گيرد و نگهدارد تا بديگرى برساند.
2- . حاضر در مجلس بغايب برساند.
3- . از من ابلاغ كنيد ولو يك آيه و از من حديث نقل كنيد و حرجى نيست.
4- . طبقات ابن سعد 5 ز 140 در ترجمۀ قاسم بن محمد بن ابى بكر و مقدمۀ دارمى، صفحۀ 126.
5- . تذكرة الحفاظ (7/1) در ترجمۀ عمر.

پس از شما اين اختلافات در حديث بيشتر خواهد شد. بنابراين حديث از رسول خدا را موقوف كنيد و كسى حق ندارد هيچ چيز از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل كند و هركس از شما چيزى پرسيد بگوييد: قرآن در ميان ما و شما هست هرچه حلال و حرام است از قرآن بگيريد(1) و چون دوران خليفۀ سوّم رسيد او نيز از آنچه دو خليفۀ پيشين كرده بودند كوتاه نيامد و بر فراز منبر رفت و گفت: «لا يحل لأحد يروى حديثا لم يسمع به فى عهد ابى بكر و لا فى عهد عمر»: كسى حق ندارد حديثى را كه در زمان خلافت ابى بكر و نه در زمان خلافت عمر شنيده نشده باشد نقل كند(2).

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از چه كسانى شكايت داشت؟

ما با اين مطالب كارى نداريم كه اگر وارد اين موضوعات شويم (مثنوى هفتاد من كاغذ شود) ما مى خواهيم به امثال «ابن حجر» و «ابن عبد البر» و «ابن اثير» بگوييم اگر مطلب از قرارى است كه اينان مى گويند و اصحاب پيغمبر همه و همه عادل اند و پرهيزگار و متّقى و كسى حق ندارد به يك نفر صحابى بگويد: بالاى چشمت ابرو است و بايد با همۀ آنان با كلماتى نازكتر از برگ گل و لطيف تر از نسيم سحر حرف زد پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خود از چه كسانى شكايت داشتند و از چه كسانى خبر دادند كه در عدّه اى از روايات به سندهاى مختلف رسيده است از جملۀ آنها «بخارى» در صحيحش ج 4 ص 94-99 و جلد سوّم ص 32 و «مسلم» در صحيحش ج 7 ص 66 روايت مى كنند: كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «انّى فرطكم على الحوض من مرّ علىّ شرب و من شرب لم يظمأ ابدا ليردنّ علىّ اقوام اعرفهم و يعرفوننى ثمّ يحال بينى و بينهم فاقول: اصحابى! فيقال انّك لا تدرى ما احدثوا بعدك فاقول سحقا سحقا لمن غيّر بعدى»: من جلوتر از شما در كنار حوض كوثر خواهم بود هركس كه گزارش بر من افتد از آب حوض خواهد نوشيد و هركس نوشيد هرگز تشنه نخواهد شد و حتما گروهى بر من وارد خواهند شد كه آنان را مى شناسم و آنان نيز مرا مى شناسند، سپس ميان من و آنان حايل خواهد بود (و نخواهند گذاشت كه آنان به حضور من شرفياب شوند و از آب حوض بنوشند) پس من ميگويم: اينان اصحاب منند! (چرا مانع از ملاقاتشان با من

ص:264


1- . تذكرة الحفاظ ذهبى در ترجمۀ ابى بكر (2/1-3).
2- . منتخب الكنز در حاشيۀ مسند احمد (64/4).

مى شويد؟) پس به من گفته مى شود كه تو نميدانى پس از تو چه كردند؟! پس من مى گويم: اى مرگ بر كسى كه پس از من دگرگونى ايجاد كرد. مرده باد آن كه پس از من تغيير داد.

و چه كسانى بودند كه نسبت به حرم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تهمت زدند و دامن ناموس آن حضرت، همسر رسول خدا و امير المؤمنين را كه به حكم قرآن «وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ» (1) بود با ننگ تهمت، آلوده كردند تا آنكه آياتى چند از سوره نور كه از آيۀ 11 شروع مى شود «إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ...» (2) در تبرئه متّهم نازل شد؟ و چه كسانى در عقبۀ هر شى هنگامى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از غزوه تبوك برميگشتند يا در حجة الوداع توطئه كردند و نقشۀ قتل رسول خدا را كشيدند؟ ولى خداوند بوسيلۀ وحى پيغمبرش را آگاه فرمود و عمّار ياسر و حذيفه كه اوّلى زمان ناقۀ رسول خدا را گرفت و دوّمى از پس ناقه را مراقبت مى كرد توطئه را خنثى كردند و در بعضى از تواريخ عدد توطئه گران را دوازده نفر گفته و واقدى گفته است كه اصحاب عقبه سيزده نفر بودند و پيغمبر نام و نشان آنان را به عمّار و حذيفة به گفت و همين عدول! بودند كه رسول خدا را بباد استهزاء گرفته بودند و چون مورد مؤاخذه گرفتند گفتند ما شوخى مى كرديم:«وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّما كُنّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ قُلْ أَ بِاللّهِ وَ آياتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ» (3)«لا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ» (4) و چه كسانى در جنگ بدر نسبت خيانت به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دادند؟ با آن كه خداى تعالى پيغمبرش را تبرئه فرمود و آيه نازل شد «وَ ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ» :(5) هيچ پيغمبرى در غنيمت هايى كه در جنگ بدست مى آيد خيانت نكند (اصلا كينونت و ساختمان وجودى پيغمبر سازگار با خيانت نيست كه نفرمود: لا يغلّ نبى و هركس در چيزى خيانت كند روز قيامت به كيفر آن خيانت خواهد رسيد (سپس به

ص:265


1- . سوره: احزاب، آيه: 6.
2- . سوره: نور، آيه: 11.
3- . سوره: توبه، آيه: 66 و 65.
4- . سوره: توبه، آيه: 66 و 65.
5- . سوره: بقره، آيه: 281.

حساب ديگران نيز رسيدگى خواهد شد و آنان كه نسبت خيانت به رسول خدا دادند به سزاى عملشان خواهد رسيد و در اين كيفر ستمى بر آنان نخواهد رفت، زيرا كه خودشان سبب چنين عقوبتى را آماده كردند)

و چه كسانى در جنگ احد با دستور صريح و اكيد پيغمبر مخالفت ورزيدند و از ميدان نبرد گريختند؟ و هرچه پيغمبر صداشان مى كرد كه (إلىّ يا فلان) و تير از هر طرف به سوى پيغمبر نشانه مى رفت كسى گوش نميداد.«إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ» نه تنها گوش به فرمان حضرتش نمى دادند، بلكه حرفهاى كفرآميز مى زدند و مى گفتند: «لو كان لنا من الاسر شىء الامر ما قتلنا هيهنا» و بيكديگر مى گفتند برگرديم به همان دين اول تا آن جا كه گفته شد كاش كسى را مى فرستاديم به نزد «عبد اللّه ابىّ» تا براى ما از ابو سفيان امان مى گرفت (سيره دحلان - حاشيه سيره حلبيه ج 2 ص 39)

آيه شريفه آنان را تهديد فرمود،«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ...» (1) و چه كسانى انتظار مى كشيدند كه تا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از دنيا رحلت فرمايد زنان آن حضرت را تصاحب كنند؟ به تفسيرها مراجعه كنيد تا ببينيد چه كسى و با چه تعبير وقيحانه اى كه پيشانى هر مسلمان غيرتمندى را به عرق مى نشاند اين هوس را در سر مى پروراند؟

كه آيه شريفه نازل شد:«وَ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّهِ وَ لا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً» (2) ، فاش تر بگويم چه كسانى دل يگانه دخت عزيز پيغمبر را آزردند؟ و چنان رنجيده خاطرش كردند كه از دنيا رفت و بر آنان خشمناك بود و وصيت كرد حتى در تشييع جنازه اش حاضر نشوند و چه كسانى حرمت خانۀ وحى را مراعات نكردند و تصميم گرفتند كه آتش برافروزند و خانه را با هركسى كه در آن است بسوزانند و به آتش بكشند حتى اگر دختر پيغمبر در ميان خانه باشد؟ اگر باور نداريد به صحيح بخارى و الامامة و السياسة ابن قتيبه مراجعه كنيد.

و ده ها مورد در قرآن و تاريخ از اين گونه اشخاص سخن به ميان آمده و كوس

ص:266


1- . سوره: آل عمران، آيه: 144.
2- . سوره: احزاب، آيه: 53.

رسوائيشان را بر سربازار زده اند و شما مى گوييد كه ما بازهم بگوييم: همۀ آنها كه درك حضور پيغمبر كرده اند و به نام اصحاب اند عدول اند.؟ و كسى حق جرح آنان را ندارد؟

نشانه هاى ياران خوب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

مگر دوستى با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم همچون دوستى با جهّال مردم است كه با هرگونه معصيتى سازش پذير باشد اولياء كسى را كه با خداى تعالى مخالفت ورزد بدوستى نگيرند.

ائمه دين ما فرموده اند: «من كان للّه مطيعا فهو لنا ولىّ و من كان للّه عاصيا فهو لنا عدوّ»، و بايستى چنين باشد كه آنان را هدفى جز خداى تعالى نيست و اگر جز اين باشد دعوت به نفس است كه اولياء خدا از آن منزّه اند الى اللّه تدعون و عليه تدلّون و بالجمله، ما چگونه معتقد شويم كه همۀ اصحاب رسول خدا عدول اند درحالى كه از جملۀ اصحاب، حكم بن العاص است كه دشمن شمارۀ يك رسول خدا است و وليد بن عقبه فاسق به صريح قرآن و امثال «حبيب بن مسلمه» كه در دولت معاويه با مسلمانان چه ظلمها و جنايت ها كه نكرد و بسر بن ارطاة دشمن خدا و رسول خدا و ده ها امثال آنان، و در عين حال نتوان انكار نمود كه مسلمانان فداكار عاشق رسول خدا نيز در ميان اصحاب آن حضرت بودند كه عدالتشان ثابت و قدمهاشان در صراط حق استوار بود البته كه دوستى با آنان دوستى با رسول خدا است و اهانت بر آنان توهين بر رسول خدا است، پس سخن حق و عدل همان است كه امام زين العابدين عليه السّلام در اين دعا عرض مى كند: «الّذين احسنوا الصحابة» (نه همۀ اصحاب بلكه) آنان كه وظايف هم صحبتى پيغمبر را نيكو انجام دادند.

و أبلوا البلاء الحسن فى نصره و كانفوه و اسرعوا الى وفادته و سابقوا الى دعوته

آنان كه در راه يارى او بلاها متحمّل شدند و از عهدۀ ابتلا و امتحان بيرون آمدند و هر چه زودتر خود را به خدمت آن حضرت رساندند و به قبول دعوت او بر ديگران سبقت جستند.

و استجابوا له حيث اسمعهم حجة رسالاته

آنانكه چون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دليل رسالت خود را به گوش آنان رسانيد و قرآن آسمانى را بر آنان خواند، پذيرفتند.

ص:267

و فارقوا الازواج و الأولاد فى اظهار كلمته

و براى آنكه كلمۀ آن حضرت پيروز شود از زن و بچه خود دست كشيدند.

و قاتلوا الآباء و الابناء فى تثبيت نبوّته و انتصروا به

و در استوار ساختن پايه هاى نبوت او با پدران و فرزندان خود جنگيدند و به بركت وجود آن حضرت پيروز شدند و به همين مطلب اشاره مى فرمايد امير المؤمنين عليه السّلام در نهج البلاغه كه مى فرمايد: «و لقد كنّا مع رسول اللّه نقتل آبائنا و أبنائنا و اخواننا و اعمامنا و ما يزيد نا ذلك الاّ ايمانا و تسليما و مضيّا على اللقم و صبرا على مضض الألم و جدّا فى جهاد العدوّ لقد كان الرجل منّا و الآخر من عدوّنا يتصاولان تصاول الفحلين يتخالسان أنفسها ايّهما يسقى صاحبه كأس المنون فمرّة لنا من عدوّنا و مرّة لعدوّنا منّا فلمّا راى اللّه صدقنا انزل بعدوّنا الكبت و انزل علينا النصر حتى استقّر الاسلام ملقيا جرانه و متبوء أوطانه»: به تحقيق كه ما با رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چنين بوديم كه پدران و فرزندان و برادران و عموهايمان را مى كشتيم و اين كار نمى افزود بر ما مگر ايمان و تسليم و پيشرفت در راه و بردبارى بر سوزش درد و كوشش در مبارزه با دشمن، گاه مى شد كه مردى از ما با ديگرى از دشمن ما همچون دو پهلوان باهم درمى آويختند و هريك ميخواست كه جان ديگرى را بگيرد و كاسۀ مرگ را برطرف مقابلش بنوشاند و اين درگيرى يكبار بنفع ما بود و بار ديگر به نفع دشمن ما، پس چون خداى تعالى ديد كه ما به صدق و راستى در راه او جهاد مى كنيم ذلّت و خوارى را بر دشمن ما نازل فرمود و پيروزى را نصيب ما كرد تا آنگاه كه اسلام در جايگاه خود مستقر شد.

و من كانوا منطوين على محبته يرجون تجارة لن تبور فى مودته

و آنان كه محبّت آن حضرت را به دل داشتند و اين معاملۀ عاشقانه را به اميد تجارتى زيان ناپذير انجام دادند.

و الذين هجرتهم العشائر اذ تعلّقوا بعروته و انتفت منهم القرابات اذ سكنوا فى ظلّ قرابته

و آنان كه مهجور عشيرۀ خود شدند و فاميلشان از آنان دورى گزيد به خاطر اين كه

ص:268

دست به دامن رسول خدا زده بودند و دست آويزشان رسول خدا بود و از خويشاوندان خود بريدند بدان سبب كه در سايۀ قرب رسول تو آرميدند.

سلمان و حب و نسب حقيقى او

«سدير صيرفى» از امام باقر عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: جماعتى از صحابه باهم نشسته بودند و از نياكان خود ياد مى كردند و بدان افتخار مى ورزيدند و «سلمان» نيز در ميان آنان بود پس عمر رو به جانب «سلمان» كرد و گفت: «اى سلمان» اصل و نسب تو چيست؟ «فقال «سلمان»: انا سلمان بن عبد اللّه كنت ضالاّ فهدانى اللّه بمحمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و كنت عائلا فاغنانى اللّه بمحمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و كنت مملوكا فاعتقنى اللّه بمحمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فهذا حسبى و نسبى يا عمر».

با تو پيوستم و از غير تو دل بگسستم آشناى تو ندارد سر بيگانه و خويش

محدّث «قمى» قدّس سرّه در ذكر حالات «زيد بن حارثه كلبى» فرمايد: و او همان است كه در زمان جاهليّت اسير شد «حكيم بن حزام» او را در بازار عكّاظ از نواحى مكّه بخريد از براى «خديجه» آورد «خديجه» عليها السّلام او را به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بخشيد حارثه چون اين بدانست خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمد و خواست تا فديه دهد و پسر خود را برهاند حضرت فرمود او را بخوانيد و مختار كنيد در آمدن با شما يا ماندن به نزد من، زيد گفت هيچكس را بر محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اختيار نكنم حارثه گفت اى فرزند بندگى را بر آزادگى اختيار مى نمايى و پدر را مهجور مى گذارى؟ گفت من از آنحضرت آن ديده ام كه ابدا كسى را بر آن حضرت اختيار نخواهم كرد تا آخر داستان.

هواى خواجگيم بود بندگى تو كردم اميد سلطنتم بود خدمت تو گزيدم

فلا تنس لهم اللّهم ما تركوا لك و فيك

بارالها آنچه اينان به خاطر تو و در راه تو از دست دادند بى پاداش مگذار.

و أرضهم من رضوانك

نه تنها پاداش فداكارى شان را عطا فرما، بلكه بالاتر از آن، بارالها از آنان راضى بشو و به رضاى خودت آنان را راضى بفرما (جمله، بسيار مؤدّبانه ادا شده است دقت شود)

و بما حاشوا الخلق عليك و كانوا مع رسولك

و نيز بپادارش آنكه مردم را به توجه بر تو گرد آوردند و همراه و همگام با رسولت

ص:269

بودند و دعوت به سوى تو مى كردند.

و اشكرهم على هجرهم فيك ديار قومهم و خروجهم من سعة المعاش الى ضيقه و من كثرّت فى اعزاز دينك من مظلومهم

و از آنان به خاطر آنكه در راه تو از شهرهاى فاميلى شان مهاجرت كردند و از گشايش در زندگى محروم ماندند و به تنگى معاش گرفتار شدند شكرگزارى فرما و نيز كسانى را كه در راه عزّت دين تو ستم بسيار ديدند (يا افراد بسيارى را كه در راه عزّت دين تو مظلوم شدند)

مشركين با ياران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چه مى كردند؟

ابن عبد البّر روايت كرده كه كفار قريش ياسر و سميّه و پسران ايشان عمّار و عبد اللّه را با بلال و خباب و صهيب مى گرفتند و ايشان را زره هاى آهنين بر تن مى كردند و به صحراى مكّه در آفتاب سوزان نگاهشان مى داشتند، به نحوى كه گرماى آفتاب و حرارت آهن بدن ايشان را مى پخت و مغز سرشان را بجوش مى آورد طاقتشان تمام مى شد با ايشان مى گفتند: اگر مى خواهيد از اين شكنجه آسوده شويد كلمۀ كفر بر زبان آوريد و پيغمبر را دشنام دهيد محدث قمى نقل مى كند: كه عمّار و پدرش ياسر و مادرش سميّه و برادرش عبد اللّه در مبدأ اسلام آوردند و مشركين قريش ايشان را عذابهاى سخت نمودند حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر ايشان مى گذشت ايشان را تسلّى مى داد و امر به شكيبايى مى نمود و مى فرمود: «صبرا يا آل ياسر فانّ موعدكم الجنّة» خاندان ياسر دامن صبر از دست مدهيد كه وعدگاه شما بهشت است.

مرا مى بينى و هر دم زيادت مى كنى دردم تو را مى بينم و ميلم زيادت مى شود هر دم

ندارم دوستت از دامن بجز در خاك و آندم هم چو بر خاكم گذار آرى بگيرد دامنت گردم

اللّهم و أوصل الى التابعين لهم باحسان الذين يقولون ربنا اغفر لنا و لاخواننا الّذين سبقونا بالأيمان خير جزائك

بارالها بهترين پاداشت را برسان به كسانى كه در نيكوكارى دنباله رو اصحاب پيغمبراند آنان كه دايم در دعاشان مى گويند: اى پروردگار ما بر ما و برادران دينى ما كه پيش از ما ايمان آورده اند به بخش اقتباس اين جمله از آيۀ شريفه:«وَ الَّذِينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ

ص:270

يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ» (1) بدان منظور است كه سبقت در ايمان فضيلتى است براى افراد كه بايد مسلمانان ديگر، سابقين در ايمان را فراموش نكنند و اخوّت ايمانى را دربارۀ آنان رعايت كنند، امير المؤمنين عليه السّلام شيعيان خود را به رعايت اين حق دربارۀ خودش توصيه مى فرمايد آن جا كه خبر از آينده مى دهد و شيعيان آن حضرت در زير فشار قدرت حاكمه بناسزا گفتن به آن حضرت و تبرّى جستن از ايشان محكوم مى شوند مى فرمايد: «و اما البرائة و لا تتبرّوا منّى فانّى ولدت على الفطرة و سبقت الى الايمان و الهجره»: و اما برائت، پس از من برائت و بيزارى نجوييد، زيرا كه من بر فطرت توحيد زاييده شده ام و بر هجرت و ايمان سبقت و پيشى گرفته ام و خداى تعالى نيز مى فرمايد:«وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ» (2) يعنى سابقين در ايمان و در روايتى كه از امير المؤمنين عليه السّلام است فرمود:«وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ» فىّ نزلت: اين آيه دربارۀ من نازل شده و امام صادق عليه السّلام فرمود كه پدرم به گروهى از شيعه فرمود: «انتم شيعة اللّه و انتم انصار اللّه و انتم السابقون الاوّلون و السابقون الآخرون و السابقون فى الدنيا الى ولايتنا و السابقون فى الآخرة الى الجنّة» (تفسير بيان السعادة سوره الواقعه)

الذين قصدوا سمتهم و تحرّوا و جهتهم و مضوا على شاكلتهم

كسانى كه راه اصحاب را پيمودند و بهترين جهتى را كه آنان داشتند انتخاب كردند و به شكل آنان و با كردارى همانند آنان، روزگار خود را بسر بردند.

لم يثنهم ريب فى بصيرتهم

هيچ شك و ترديدى در بينش باطنى آنها رخ نداد تا آنان را از تبعيّت باز دارد.

و لم يختلجهم شك فى قفو آثارهم و الائتمام بهداية منارهم

هيچ شك و دودلى نسبت به پيروى از آثارشان و اقتداء به رهنمودهاى آنان در دلشان راه نيافت:

ص:271


1- . سوره: حشر، آيه: 10.
2- . سوره: واقعه، آيه: 10.

مكانفين و موازرين لهم

از آنان حمايت كردند و بازوى تواناى آنان بودند به اينكه:

يدينون بدينهم و يعترون بهديهم

با آنان هم مرام و همگى در يك خط بودند.

يتّفقون عليهم و لا يتّهمونهم فيما ادّوا اليهم

همه باهم متّفق و متّحد بودند و اختلاف باهم نداشتند و به آنان در آنچه به اينان مى رساندند تهمت دروغ گفتن نمى بستند از اين جمله نيز استفاده مى شود كه روى سخن نه با هركسى است كه بديدار يكى از اصحاب رسيده و با او طرح دوستى انداخته باشد، زيرا به حكم آيۀ قرآن:«إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا» (1) اگر آورنده خبر فاسق باشد بايد در صحت و يا نادرستى آن خبر بررسى كرد و تبيّن نمود، بلكه دعاى حضرت براى كسانى است كه عادل اند و به اصطلاح، مشمول مفهوم آيه نبأ مى باشند.

اللهم و صلّ على التابعين من يومنا هذا الى يوم الدّين و على ازواجهم و ذرّيّاتهم و على من اطاعك منهم

بارالها از امروز كه ما در آنيم تا روز قيامت بر تابعين و همسرانشان و فرزندانشان و بر هركس از آنان كه فرمانبردار تو بوده درود بفرست، (جمله من اطاعك منهم از قبيل ذكر خاص بعد از عالم است) تا اهميّت اطاعت خداى تعالى گفته شده باشد.

صلوة تعصمهم بها من معصيتك و تفسح لهم من رياض جنّتك

درودى كه به سبب آن آنان را از اينكه نافرمانى تو را بكنند معفوظ فرمايى و جايگاه وسيع در باغهاى بهشتى برآنان عطا فرمائى.

و تمنعهم بها من كيد الشيطان

و آنان را به سبب آن درود از كيد شيطان باز دارى.

ص:272


1- . سوره: حجرات، آية: 6.

و تعينهم بها على ما استعانوك عليه من برّ

و آنانرا به سبب آن درود بر هر كار نيكى كه از تو يارى خواستند يارى فرمايى.

و تقيهم طوارق اللّيل و النّهار الاّ طارقا يطرق بخير

و از پيشامدهاى شب و روز به جز پيشامدهاى خير محافظت فرمايى.

و تبعثهم بها على اعتقاد حسن الرّجاء لك و الطمع فيما عندك

حسن ظن به خداى تعالى و متهم نكردن بندگان خدا

و آنانرا وادار كنى كه اميد نيكو بتو داشته باشند و بر آنچه نزد تو است طمع بربندند، احتمال مى رود كه مقصود از حسن الرجاء آن باشد كه اميدش به فضل الهى باشد كه در اخبار اهل بيت عليهم السّلام تعبير از آن به حسن ظنّ به خدا شده است و تأكيد بر آن گرديده است، چنانچه در كافى شريف از امام باقر عليه السّلام روايت مى كند از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه خداى تعالى فرموده عمل كنندگان بر اعمالى كه بخاطر پاداش انجام مى دهند، اعتماد و اتكال نكنند كه آنان هر قدر سعى و كوشش نمايند و خود را در عبادت من به زحمت بى اندازند مقصّر خواهند بود و در عبادتشان به حقيقت عبادت من نخواهند رسيد در آنچه آنرا نزد من طالبند از كرامت من و نعمتهاى بهشتى و درجات بالا و بلند در جوار من و لكن اعتمادشان به رحمت من باشد. و اميدشان به فضل من باشد و به حسن ظنّ بر من اطمينان بكنند كه در اين وقت رحمت من آنان را درك خواهد كرد و رضوان و مغفرت من به آنان خواهد رسيد و عفو من آنان را خواهد پوشاند كه منم خداى رحمن و رحيم و خود را بدين نام ناميده ام و از امام رضا عليه السّلام روايت است كه فرمود: گمان خود را به خدا نيكو گردان كه خداى تعالى مى فرمايد: من در نزد ظنّ بندۀ مؤمنم هستم كه چگونه ظنّى دربارۀ من كند اگر خير باشد خير است و اگر گمان بد داشته باشد بد خواهد بود(1) و تفصيل بحث در اين مقام موجب تطويل است.

و ترك التّهمة فيما تحويه ايدى العباد

و آنانرا وادار كنى تا نسبت به آنچه در دست بندگان است تهمت را ترك كنند.

ص:273


1- . محجة البيضاء، ج 7، ص 255.

محتمل است اين جمله از دعا دو معنى داشته باشد. اول آنكه بندگان خدا را كه اموالى در دست دارند متّهم نكنند كه اين ثروت را از غير راه شرعى اندوخته اند، چنانچه احيانا در ميان عوام متداول است كه گويند اين همه ثروت از راه مشروع اندوخته نمى شود!

و معناى دوّم، كه عميقتر و پرمحتواتر است كه وقتى اموالى را كه در دست بندگان خدا است مى بينند و خود را از آن اموال تهيدست، خداى را متّهم نكنند كه اين تقصيم و تقدير الهى نعوذ باللّه غير عادلانه است و به گفته آن شاعر بدبين به فلسفۀ خلقت

اگر دستم رسد بر چرخ گردون بدو گويم كه اين چون است و آن چون؟

يكى را داده اى صد گونه نعمت يكى را نان جو آغشته در خون

امام صادق عليه السّلام فرمود: «قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال اللّه عزّ و جلّ لموسى بن عمران عليه السّلام يابن عمران لا تحسدنّ النّاس على ما آتيتهم من فضلى و لا تمدّن عينيك الى ذلك و لا تتبعه نفسك فإنّ الحاسد ساخط لنعمى (لنعمتى) صاد لقسمى الّذى قسمت بين عبادى و من يكن كذلك فلست منه و ليس منّى»:

رسول خدا فرمود كه خداى عزّ و جل به موسى بن عمران فرمود اى پسر عمران! البته كه حسد نورز به مردم بر آنچه من از فضل خود به آنها داده ام و چشمانت خيرۀ آن نباشد و دلت را به دنبال آن نفرست، زيرا كسى كه حسد در دل او است بر نعمتهاى من خشمگين است و از قسمتهايى كه من ميان بندگانم تقسيم كرده ام جلوگير است و هركه چنين باشد پس من از او نيستم و او از من نيست اين حديث شريف را كه ثقة الاسلام كلينى در كافى شريف نقل كرده پنجمين حديث است كه حضرت امام خمينى قدّس سرّه در كتاب «اربعين» آنرا شرح فرموده اند و موجبات حسد و مفاسد آنرا بيان فرموده اند طالبين به كتاب مزبور و ديگر كتب در اين زمينه مراجعه نمايند.

لتردّهم الى الرّغبة اليك و الرّهبة منك

(لام) لترد كه براى تعليل است متعلق است به فعل تبعثهم يعنى آنان را وادار كن كه اميد نيك بتو داشته باشند و... تا آنرا بازگردانى به رغبت كردن بسوى تو و رهبت و ترس از تو تا هرچه مى خواهند از تو بخواهند و از تو بترسند.

محقق «طوسى» قدّس سرّه در «اوصاف الاشراف» دربارۀ رهبت گويد: «هو تألم النفس من

ص:274

العقاب بسبب ارتكاب المنهيّات و التقصير فى الطاعات كما فى اكثر الخلق و قد يحصل بمعرفة عظمة الحق و مشاهدة هيبته كما فى الانبياء و الاولياء»: رهبت عبارت از آن است كه نفس بخاطر آنكه منهيّات را مرتكب شده و در طاعات تقصير كرده از خوف عقاب الهى متألم و دردناك شود، چنانچه در بيشتر مردم اين حالت هست و گاه شود كه با معرفت عظمت حق تعالى و مشاهدۀ هيبت او اين حالت دست دهد چنانچه ترس انبياء و اولياء از اين قبيل بوده.

و تزهّدهم فى سعة العاجل، و تحبّت اليهم العمل للآجل

تا آنان را از فراخى دنيا و زياده طلبى آن روى گردان كنى و عمل آخرت را محبوب آنان گردانى.

و الاستعداد لما بعد الموت

و براى زندگى پس از مرگ آماده شوند.

ليصيروا بذلك بعد الموت ناجين من العذاب

تا بدين وسيله از عذاب پس از مرگ نجات يابند.

فائزين بجزيل الثواب

و بپاداش نيك فائز و نائل آيند.

و تهوّن عليهم كلّ كرب يحلّ بهم يوم خروج الانفس من ابدانها

و آنروز كه جانها قالب تهى كنند و علاقۀ خود را از بدن قطع نمايند هرگونه ناراحتى و اندوه كه بر آنان وارد مى شود آسانشان نمايد.

روز مرگ و جان دادن از سخت ترين روزهاى عمر آدمى است كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «و انّ للموت لغمرات هى افظع من ان تستغرق بصفة او تعتدل على عقول اهل الدنيا»: همانا از براى مرگ سختيها و سكراتى است كه هولناكتر از آن است كه كاملا توصيف شود تا بر عقلهاى اهل دنيا راست بيايد. و در روايت است كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حال جان دادن عرض مى كرد: «اللّهم اعنّى على سكرات الموت»: بارالها مرا در لحظات سخت مرگ يارى فرما. و بعضى، از محققين فرموده است: «امر يستعين عليه رسول اللّه مع كمال اتصاله بالعالم

ص:275

الاعلى فلا شكّ فى شدّته»: كارى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با آن همه اتصال و ارتباط كه با عالم اعلى داشتند از خداى تعالى يارى بجويند بدون شك كارى است بس سخت و دشوار.

و تعافيهم ممّا تقع به الفتنة من محذوراتها، و كبّة النّار و طول الخلود فيها

و آنانرا از هرچه موجب فتنه و گرفتارى آنها شود عافيت بخشى كه دچار محذورات فتنه نشوند و از افتادن در آتش و ماندن در آن مدّتهاى طولانى نجات عطا فرمايى.

و تصيّرهم الى امن من مقيل المتقين

و آنان را در جايگاه امنى كه آسايشگاه مردان باتقوا است قرار دهى.

ص:276

دعاؤه لنفسه و خاصّته يا من لا تنقضي عجائب عظمته صلّ على محمّد و آله و احجبنا عن الالحاد يا من لا تنقضي عجائب عظمته احجبنا عن الإلحاد في عظمتك و يا من لا تنتهي مدّة ملكه صلّ على محمّد و آله و أعتق رقابنا من نقمتك و يا من لا تنتهي مدّة ملكه اعتق رقابنا من نقمتك و يا من لا تفنى خزائن رحمته صلّ على محمّد و آله و اجعل لنا نصيبا في رحمتك و يا من لا تفنى خزائن رحمته اجعل لنا نصيبا من رحمتك و يا من تنقطع دون رؤيته الأبصار صلّ على محمّد و آله و ادننا الى قربك و يا من تنقطع دون رؤيته الأبصار ادننا الى قربك و يا من تصغر عند خطره

ص:277

الأخطار صلّ على محمّد و آله و كرّمنا عليك و يا من تصغر عند خطره الأخطار كرّمنا عليك و يا من تظهره عنده بواطن الأخبار صلّ على محمّد و آله و لا تفضحنا لديك و يا من تنثا عنده بواطن الأخبار لا تفضحنا لديك اللّهمّ اغننا عن هبة الوهّابين بهبتك اغننا عن الواهبين بهيتك و اكفنا وحشة القاطعين بصلتك حتّى لا نرغب الى احد مع بذلك و لا نستوحش من احد مع فضلك اللّهمّ فصلّ على محمّد و آله و كد لنا اللّهمّ كدلنا و لا تكد علينا و امكر لنا و لا تمكر بنا و ادل لنا و لا تدل منّا اللّهمّ صلّ على محمّد و آله

ص:278

و قنا منك و احفظنا بك و اهدنا اليك و لا تباعدنا عنك اللّهمّ قنا عذابك و اهدنا بك و لا تبعّدنا عنك انّ من تقه يسلم و من تهده يعلم و من تقرّبه اليك يغنم اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و اكفنا حدّ نوائب الزّمان و شرّ مصائد الشّيطان و مرارة صولة السّلطان اللّهمّ انّما يكتفي المكتفون بفضل قوّتك فصلّ على محمّد و آله و اكفنا اللّهمّ انّما تكفي الكفاة بفضل قوّتك فاكفنا و انّما يعطي المعطون من فضل جدتك فصلّ على محمّد و آله و اعطنا و انّما يعطي المعطون من فضل جداك فأعطنا و انّما يهتدي المهتدون بنور وجهك

ص:279

فصلّ على محمّد و آله و اهدنا و إنّما يهتدي المهتدون بنور حكمتك فاهدنا اللّهمّ انّك من واليت اللّهمّ و إنّك من واليته لم يضرره خذلان الخاذلين و من اعطيت اعطيته لم ينقصه منع المانعين و من هديت هديته لم يغوه اضلال المضلّين فصلّ على محمّد و آله و امنعنا بعزّك لم يغوه اضلال المضلّين فامنعنا بعزّك من عبادك و اغننا عن غيرك بارفادك و أغننا برفدك عن غيرك و اسلك بنا سبيل الحقّ بارشادك اللّهمّ و اكفنا حدّ نوائب الزّمان و سوء مضلّة الشّيطان و مرارة صولة السّلطان اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و اجعل سلامة قلوبنا في ذكر عظمتك

ص:280

و فراغ ابداننا في شكر نعمتك و انطلاق السنتنا في وصف منّتك اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و اجعلنا اللّهمّ اجعلنا من دعائك الدّاعين اليك و هداتك و من هداتك الدّالّين عليك و من خاصّتك الخاصّين لديك يا ارحم الرّاحمين و من خاصّتك الحاضرين لديك

ص:281

ص:282

ابتداى دعاى پنجم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم

«و كان من دعائه لنفسه و اهل ولايته»: از دعاهاى آن حضرت براى خود و بستگانش اين دعا بود:

معناى اهل ولايت

براى (أهل) معانى چندى در لغت شده است كه شايد ريشۀ آنها به يك معنى باز مى گردد و آن عبارت است از انس و علاقه - أهل به أى أنس (المنجد) و اگر به همسر و يا اولاد گفته مى شود به لحاظ انسى است كه شخص با همسر و اولاد خود دارد و به همين مناسبت گفته مى شود: اهل ادب و اهل قلم، و اگر اين انس و گرايش باطنى نباشد سلب اهليّت در آن مورد صحيح مى نمايد.

چنانچه خداى تعالى به نوح عليه السّلام دربارۀ فرزندش فرمايد:«إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ» (1) و اما ولايت، از بعضى نقل شده كه ولايت به كسر واو و فتح آن به معناى محبّت و يارى است و بعضى گفته اند: كه ولايت بفتح واو به معناى محبّت است و امّا با كسرۀ واو به معناى امارت و فرمانروايى است. بنابراين اهل ولايت، بدان معنى است كه اين دعا دربارۀ كسانى است كه با محبّت آن حضرت و يا امارت و ولىّ امر بودن ايشان انس و علاقه داشتند.

ص:283


1- . سوره: هود، آيه: 46.

يا من لا تنقضى عجائب عظمته

تعجّب حالتى است نفسانى كه به انسان دست مى دهد هنگامى كه با امرى عظيم و يا ظريف و يا آنچه مورد انكار او است مواجه شود كه به فارسى آن را شگفت گويند و عجائب، جمع عجيبه است و آن به معناى امرى است كه موجب تعجّب آدمى گردد و عظمت به معناى بزرگى است و لكن نه بطور اختصاص به بزرگى از حيث جسم و نه از حيث كمّ و كيف بلكه به معناى حقيقت بزرگى و ليسيده از همۀ خصوصيات كمّى و كيفى، بنابراين، معنى جمله چنين مى شود: اى آن كه شگفت انگيزيهاى عظمت تو (كه عبارت است از كمال ذات و صفات) پايان پذير نيست

عظمت الهى قابل درك نيست

عظمت و جلال حضرت كبريايى نه قابل درك است و نه پذيراى توصيف «لا أحصى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك» و هيچ موجودى از موجودات را از طبيعت سافله گرفته تا عوالم علوى مجرّده طاقت و توان آن نيست كه نور عظمت الهى را مشاهده كند، چنانچه كوه طور با يك تجلّى ازهم پاشيد و موسى كليم مدهوش افتاد و از آن جا كه در هر جمالى جلالى مختفى است و اثر آن جلال پنهانى است كه دل عاشق به هنگام ديدن جمال معشوق مى طپد و بسا كه قالب تهى كند و در هر جلالى جمالى پنهانى است و اثر همان جمال پنهانى است كه مشاهدۀ عظمت شاهان و بزرگان در عين حال كه دحشت و وحشت دارد جاذبيّت هم دارد و مردم مشتاق آنند كه تماشاى آن كنند و نظاره گر آن باشند و اگر نبود اين رحمت مختفيه در نور عظمت الهى هرگز موسى عليه السّلام از صعقى كه به او دست داده بود بازنمى گشت و همچنان مدهوش مى ماند. «يا من لا تنقضى عجائب عظمته»:

اى آنكه نشانه هاى شگفت انگيز عظمت تو بپايان نمى رسد.

امام «خمينى» قدّس سرّه فرمايد: عظيم از اسماء ذات است، بدان اعتبار كه ذات مقدّس داراى علوّ و كبريا است و معلوم است كه همه موجودات را نسبت به قدر عظمت الهى قدرى نيست بلكه براى عظمت حق تعالى شبيهى يافت نشود «و تواضع لعظمته العظماء»: همه عظيم ها در پيشگاه عظمت او حقير و متواضعند و عظمت هر عظيمى پرتوى از عظمت او است (پس عظيم به اين اعتبار از اسماء ذات است) و به اعتبار اين كه بر ملكوت اشياء

ص:284

قاهر است و سلطنت دارد و مفاتيح غيب و شهادت به دست او است از اسماء صفات است پس خداى تعالى عظيم است از حيث ذات و عظيم است از حيث صفت و عظيم است از حيث فعل و از عظمت فعل الهى معلوم مى شود عظمت آن اسمى كه مربّى چنين فعل عظيمى است و از عظمت آن اسم پى توان برد (به قدر توانايى) به عظمت ذاتى كه آن اسم از تجليات آن ذات است سپس فرمايد: (در عظمت فعل الهى همين بس كه به ثبوت رسيده است كه عوالم اشباح و اجساد با همه آنچه در آنها است، نسبت به عالم ملكوت مانند يك لحظه از زمان است نسبت به اصل زمان و عالم ملكوت نسبت به عالم جبروت همين نسبت را دارد بلكه اصلا ميان آن دو نسبتى نيست، سپس به عظمت عالم اجسام كه كوچكترين عوالم است اشاره فرموده و شرح مختصرى از عظمت منظومه هاى شمسى و كرات آسمانى تا آن جا كه قدرت علمى بشر موفق به كشفشان شده است بيان مى فرمايد) و آنچه در كتب جديده نسبت به آخرين اكتشافات علمى از عالم بالا و كرات آسمانى و منظومه ها و سحابى ها بيان شده است بيش از آن است كه گفته شود و يا به تصور ما درآيد.

يا من لا تنقضى عجائب عظمته صلّ على محمد و آله

در اين دعاى شريفه پيش از خواستن امر حاجتى درود بر محمد و آل او آمده است و اين امرى است شايسته و مورد ترغيب شارع مقدّس و موجب استجابت دعا و برآمدن حاجات است، چنانچه نبودش در نسخۀ قديمه نيز ضررى به اصالت دعا ندارد.

و احجبنا عن الإلحاد فى عظمتك

معناى اصلى الحاد، عبارت است از انحراف و به سوى ديگر مايل شدن و اين معنى شامل هر نوع انحراف است «ألحد السهم الهدف: حلّ فى احد جانبيه» و ليكن در خصوص انحراف دينى اصطلاح خاصى پيدا كرده است و ملحد شخص كافر را گويند سعدى گويد:

ملحد گرسنه در خانه خالى پُر نان عقل باور نكند كز رمضان انديشه

در اين جمله از دعا معنى چنين است: بارالها ما را از اين كه در عظمت و بزرگى تو دچار انديشه شويم و كفر و عناد بورزيم دور بدار كه با بودن اين همه آثار و نشانه هاى عظمت تو كه هريك موجب شگفتيها است و پايان پذير نيست، بصيرت آن را نداشته

ص:285

باشيم و مصداق:«وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى» (1) گرديم:

اينهمه نقش عجب بر در و ديوار وجود هركه فكرت نكند نقش بود بر ديوار

آنكه امروز نبيند اثر قدرت او ظاهر آنست كه فرداش نباشد ديدار

و يا من لا تنتهى مدة ملكه صل على محمّد و آله و اعتق رقابنا من نقمتك

معناى رقبه

اى آنكه مدت ملك و سلطنتش را پايانى نيست. رقاب جمع رقبه است كه به معناى گردن است و مقصود از آزاد شدن گردن، آزاد شدن خود انسان است. استعمال، حقيقى نيست يعنى حقيقتا معناى رقبه، انسان نيست بلكه چون گردن يكى از اعضاى رئيسۀ بدن انسان است تا آن جا كه حيات آدمى وابسته به آن است و با بودن آن، آدمى وجود دارد و با نبودش آدمى معدوم مى شود صحيح است كه مجموعۀ اجزاء آدمى به نام اين جزء خوانده شود. اين چنين استعمال را استعمال مجازى گويند و چون در صحّت استعمال مجازى شرط است كه علاقه هاى مخصوصى كه دستور زبان عربى معنى كرده است ميان معناى حقيقى و مجازى باشد در اين جا علاقه مصحّح استعمال، علاقۀ جزء و كل است، كه به ملاحظۀ آن علاقه گردن گفته مى شود و مراد انسان است در زبان فارسى ما نيز از اين گونه استعمالات هست، چنانچه گوييم ده رأس گوسفند و گويى علاقۀ مالكيت و مملوكيّت فى المثل همچون ريسمانى است كه يك طرف آن بگردن غلام است و طرف ديگر آن به دست مولا و صاحب غلام و وقتى آقايى بندۀ خود را آزاد مى كند گويى آن ريسمان موصوم را از گردن بنده اش باز مى كند و به اين اعتبار به آزاد كردن بنده در لسان عرب، (عتق رقبة) گفته مى شود و همچنين آدمى در نتيجۀ مخالفت اوامر الهى مستحقّ عقوبت و غضب خداوندى مى شود و گويى اين استحقاق همچون ريسمان بسته بگردن حيوان، گردن گير آدمى است از اين جهت امام عليه السّلام در اين دعا عرض مى كند: اى آنكه مدت ملك و سلطنتش را پايانى نيست بر محمد و آلش درود بفرست و گردن ما را كه به

ص:286


1- . سوره: اسراء، آيه: 72.

خاطر نافرمانى بستۀ نقمت و غضب تو است آزاد فرما.

تنبيه: در انتخاب اسماء الهى در اين دعا بلاغت خاصّى بكار رفته است:

آنجا كه سؤال، اجتناب از الحاد در عظمت الهى است نام مبارك «يا من لا تنقضى عجائب عظمته» آمده و اين جا كه درخواست آزادى از عذاب و غضب الهى است پايان ناپذيرى مالكيّت حق تعالى ضمن نام شريف: «يا من لا تنتهى مدة ملكه» عنوان شده است و همچنين در ديگر اسماء اللّه كه پس از اين در دعاى شريف آمده است دقت شود تا مناسبت هر اسمى با مسؤول روشن گردد.

و يا من لا تفنى خزائن رحمته صلّ على محمّد و آله

خزائن، جمع است و خزانه و خزينه جايى است كه چيزى را در آن نگهدارى كنند تا از دستبرد و گزند حوادث در امان باشد. اين كلمه را به خداى تعالى نسبت دادن يا بدان اعتبار است كه كنايه است از قدرت حق تعالى كه هر چيزى را بخواهد، تواند كه ايجاد كند، به عبارت ديگر چون صفات علياى حضرت حق از علم و حيات و قدرت و اراده كه مبدأ خيرات و رحمات است در ذات حق تعالى وجود دارد و همۀ موجودات عالم امكان، فيوضات رحمت رحمانيه و افاضات رحمت رحيميه حق تعالى است گويى آن صفات خزينه هاى آن فيوضات مى باشند. كه بنابراين، معنايى است كنايى. و يا بدان اعتبار است كه در بعضى از روايات بدان اشاره شده است كه «فرغ ربّكم من خلق الخلق و الرزق و الأجل»(1) و موافق است با ظاهر آيه شريفه «وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» و جمع بودن خزائن يا به اعتبار تعدّد صفات الهى در اوعيۀ مظاهر و تعدّد تجلّيات آنها است و يا به اعتبار تكثّر فيوضات و رحمات است و يا به هردو اعتبار، و به هرحال مفهوم دعا اين است: اى آن كه گنجينه هاى رحمتش فنا و زوال ندارد و عطا وجود و ايجاد، نقصى در آن ايجاد نمى كند، زيرا كه قائم به وجود تو است و آن ذاتى است ازلى و ابدى و لايتناهى. از اين رحمت بى منتها سهم و نصيبى نيز براى ما قرار ده كه:

ص:287


1- . التحقيق فى كلمات القرآن: جلد - مادۀ (خزن).

كرمت نامتناهى نعمت بى پايان هيچ خواهنده از اين در نرود بى مقصود

و اجعل لنا نصيبا فى رحمتك در شرح نيامن و يا من تنقطع دون رؤيته الأبصار صلّ على محمّد و آله و ادننا الى قربك

معناى قرب به خدا

«دون» معانى مختلف در لغت دارد كه در همۀ آنها معنايى از پستى اشراب شده است.

مثلا: يكى از معانى آن (غيريّت) است امّا با همان نكته اى كه گفته شد مانند و يعبدون من دون اللّه كه به معناى و يعبدون غير اللّه است و پيدا است كه غير خدا نسبت به خدا پست است و ديگر از معانى آن معناى ظرفى است كه به فارسى (چيزى نزد چيز ديگر باشد) ولى با نكته اى كه گفته شد، يعنى بايد يكى از آن دو نسبت به ديگرى پست باشد تا بدين معنى استعمال شود در اين جمله از دعا به همين معنا است و به همين اعتبار كه ديدۀ سر، پست تر از آن است كه قدرت ديدار حق تعالى را داشته باشد: اى آنكه چشمها در نزد ديدار او از كار مى افتد بر محمد و آل او درود بفرست و ما را به آستانه قرب خود نزديك فرما، پيداست كه اين قرب نه قرب مكانى است كه خداى تعالى منزّه است از مكان (و لا يحويه مكان) بلكه مقصود، قرب معنوى است، «ابن اثير» گويد: مقصود از قرب بنده، به خداى تعالى، قرب به وسيلۀ ذكر و عمل صالح است نه قرب ذات و مكان كه اين گونه قرب از صفات اجسام است و خداى تعالى برتر و مقدس تر از آن است و مراد از قرب خدا به عبد، قرب نعمت ها و الطاف او و برّ و احسان او به بنده و پياپى بودن منّت هاى او و فيض مواهب او است.

نويسنده گويد: قرب بنده به خدا باتصاف او است به اوصاف الهيّه كه مفاد

(تخلّقوا بأخلاق اللّه) است و هرقدر كه از اوصاف الهى در بنده بيشتر ظهور كند قرب او به خداى تعالى بيشتر خواهد بود و امّا قرب خداى تعالى نسبت به بنده مانند ديگر صفات عاليه از قبيل سميع و بصير بودن حق تعالى و بدان معنا است كه خداى تعالى نتيجۀ سمع و بصر را دارا است از باب «خذ الغايات و اترك المبادى» چنانچه در علم كلام مقرّر است و نام مبارك قريب نيز كه يكى از اسماء اللّه است به همين اعتبار است «وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ» 1 نكتۀ بلاغتى كه در فقرات پيش، بدان اشاره شد در اين فقره نيز ملحوظ شده است به اعتبار آن كه نزديكى در عالم اجسام غالبا ملازم با رؤيت است به اين مناسبت خدا را به اسم (يا من تنقطع دون رؤيته الابصار) مخاطب ساخته.

ص:288

(تخلّقوا بأخلاق اللّه) است و هرقدر كه از اوصاف الهى در بنده بيشتر ظهور كند قرب او به خداى تعالى بيشتر خواهد بود و امّا قرب خداى تعالى نسبت به بنده مانند ديگر صفات عاليه از قبيل سميع و بصير بودن حق تعالى و بدان معنا است كه خداى تعالى نتيجۀ سمع و بصر را دارا است از باب «خذ الغايات و اترك المبادى» چنانچه در علم كلام مقرّر است و نام مبارك قريب نيز كه يكى از اسماء اللّه است به همين اعتبار است «وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ» (1) نكتۀ بلاغتى كه در فقرات پيش، بدان اشاره شد در اين فقره نيز ملحوظ شده است به اعتبار آن كه نزديكى در عالم اجسام غالبا ملازم با رؤيت است به اين مناسبت خدا را به اسم (يا من تنقطع دون رؤيته الابصار) مخاطب ساخته.

و يا من تصغر عند خطره الاخطار صلّ على محمّد و آله و كرّمنا عليك

خطر به معناى قدر و منزلت است و جمعش اخطار است، يعنى اى آن كه در مقابل قدر و منزلت او قدر و منزلتها كوچك و ناچيزاند بر محمّد و آل او درود بفرست و ما را نزد خود گرامى بدار.

دو نكتۀ ادبى:

1. كلمه (على) به معنى استعلا است و چون استعلا و برترى حسّى نسبت به ذات حق تعالى معنا ندارد ناچار مى بايست در (كرّمنا عليك) معنايى مجازى مقصود باشد مانند (كتب ربكم على نفسه الرحمة) كه استعلاء كتابت رحمت بر بارى تعالى به معناى آن است كه خداى تعالى رحمت را بر خود حتم و واجب فرموده است از باب تفضّل و احسان نه آن كه نعوذ باللّه كسى را بر خداى تعالى تحكّمى باشد گويى در دعا عرض مى كند بارالها ما را از راه تفضّل و احسان گرامى بدار، نه آن كه ما را استحقاق گراميداشت باشد.

2. محتمل است كه تكريم مورد مسئلت در دعا كرامتى باشد به جز كرامت ذاتى انسانى كه موهبتى است از خداى تعالى به انسان چنانچه فرمايد:«وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ» (2) و اگر مراد همين كرامت موهوبه باشد نيز درخواست آن از خداى تعالى توجيه پذير است به اين كه در مكالمات و مخاطبات حبّى چه بسا كه مقصود خود مكالمه و مصاحبه باشد تا حبيب با مكالمه با محبوب از لذّت انس بهره مند شود نه آن كه غرض، برآمدن حاجت باشد. چنانچه علماى معانى همين وجه را در مكالمۀ كليم

ص:


1- . سوره: بقره، آيه: 186.
2- . سوره: اسراء، آيه: 70.

حق موسى بن عمران عليه السّلام گفته اند آنجا كه در پاسخ «وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى» :(1) اى موسى آن چيست كه به دست دارى موسى مى توانست عرض كند: عصا است ولى به آن اكتفا نكرد بلكه سخن را بدرازا كشاند و عرض كرد:«هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمِي وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى» (2) و چنانچه در ادعيۀ قرآنيّه است:«رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا» (3) با آنكه خداى تعالى فرموده است:«لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها» (4) و بحكم اين آيۀ كريمه به دعاى قبلى نيازى نيست حال: اين توجيهات در جواب موسى و دعاى مذكور درست باشد يا نباشد اصل مطلب جاى ترديد نيست كه عاشق در صحبت با معشوق لذّتى مى يابد كه نيازهاى ديگر را نزد آن قدرى نمى ماند به گفتۀ «سعدى» شاعر شيرين سخن شيراز:

گفته بودم چو بيايى غم دل با تو بگويم چه بگويم كه غم از دل برود چون تو بيايى

باز او گويد:

در آن نفس كه بميرم در آرزوى تو باشم بدان اميد دهم جان كه خاك كوى تو باشم

على الصباح قيامت كه سر ز خاك برآرم بگفتگوى تو خيزم بجستجوى تو باشم

حديث روضه نگويم گل بهشت نبويم جمال حور نجويم دوان بسوى تو باشم

مى بهشت ننوشم ز دست ساقى رضوان مرا بباده چه حاجت كه مست روى تو باشم

و يا من تظهر عنده بواطن الاخبار صلّ على محمّد و آله و لا تفضحنا لديك

نكته اى در يا من تظهر عنده بواطن الاخبار

ظهور به معناى آشكار شدن است و بطون خلاف آنست بعضى از دانشمندان گفته اند:

كه ظهور اشياء عبارت است از آشكار و هويدا شدن آنها براى حسّ يا براى عقل به طور وضوح و چون خداى تعالى منزه از جسميّت و ملحقات جسم بودن است لا محاله مقصود از ظهور اشياء در نزد او همان علم حق تعالى به آنها خواهد بود كه هرچه از ممكنات هر

ص:290


1- . سوره: طه، آيه: 17.
2- . سوره: طه، آيه: 18.
3- . سوره: بقره، آيه: 286.
4- . سوره: بقره، آيه: 286.

چند براى ديگران مخفى باشد در نزد علم خداى تعالى ظاهر است بنابراين ظهور بواطن نزد خدا بدان معنا است كه خداى تعالى كه به امور پنهان از ديده ها، و نهان در دلها عالم است و هيچ مانع و حجابى نتواند از نفوذ علم او جلوگير باشد حتى عقيده هاى باطنى و اسرار نهانى و آنچه را كه از فكر انسان خطور كند مى داند لذا در پاره اى از موارد تعبير از علم به عدم خفاء شده است مانند: «إنّ اللّه لا يخفى عليه شىء فى الأرض و لا فى السماء. و ما يخفى على اللّه من شىء فى الأرض و لا فى السماء» و اين تعبيرات اشاره به آن است كه علم حق تعالى به اشياء هرچند در نهايت خفا باشد آن چنان است كه در هيچ بعدى از ابعاد آن شىء به وجه من الوجوه شائبۀ خفا نيست و برخلاف علوم مخلوقين است

- سؤال: با وجود اين كه علم حق تعالى احاطه بر ظواهر و بواطن دارد، چرا در اين جمله از باطن به خصوص نام برده شده است؟

- جواب: چه بسا كه در ما صورت، حجاب معنى گردد امّا اگر باطن معلوم شد ظاهر به طريق اولى معلوم خواهد بود و لسان دعا لسان مخلوقين است گو كه اشياء به ذواتها در نزد خداى تعالى هستند و در تعلّق علم حق تعالى به اشياء ظاهر و باطنى متصوّر نيست و بالجملة، معناى جمله شريفه اين است: اى آن كه رازهاى نهانى در نزد او هويدا و آشكار است پرده از كار ما برمدار و ما را مفتضح و رسوا مساز نكته بلاغتى كه در دو جملۀ اول دعا بدان اشاره شد از تناسب ميان نام مبارك خدا و خواستۀ بنده در دو جملۀ بعدى نيز روشن است.

اللهم أغننا عن هبة الوهّابين بهبتك

غنا به معنى بى نيازى است و هبة عبارت است از بخشش بدون عوض و مقابل و كسى كه اين كار كند او را «واهب» گويند و اگر اين عمل به صورتهاى مكرّر و متنوّع از او سر بزند وهّابش خوانند پس معناى جمله اين است كه بارالها ما را با بخشش بدون عوض خود از بخششهاى ديگر بخشندگان بى نياز فرما در دعايى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده: «اللّهم انّى اعوذ بك من الفقر الاّ اليك و من الذلّ إلاّ لك و من الخوف إلاّ منك» بارالها من بتو پناه ميبرم از فقر و نيازمندى مگر نياز بتو:

ص:291

دلق گداى عشق را گنج بود در آستين زود به سلطنت رسد هركه بود گداى تو

و بتو پناه مى برم از ذلّت و خوارى مگر در پيشگاه تو:

زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت كانكه شد كشته او نيك سرانجام افتاد

و پناه مى برم به تو از ترس و بيم مگر از تو:

از آن زمان كه فتنۀ چشمت به من رسيد ايمن ز شرّ فتنۀ آخر زمان شدم

و معلوم باد كه هبة به معناى واقعى به جز از خداى تعالى و كمّلين از اولياء او تحقّق نمى يابد زيرا عطاى ديگران لا محاله مشوب به غرض و در مقابل عوض است هرچند غرض و عوض، خوشنودى گيرندۀ عطا و يا شخص ديگر و يا حتى خوشنودى عطادهنده باشد كه در وجدان خود احساس آرامش مى كند كه عطايى به ديگرى كرده است، تنها كسى كه عطايش هبۀ محض است و انگيزه اش عوضى نيست كه به او بازگردد خداى غنى بالذّات و كمّلين از اولياء خداست كه به قرب نوافل نايل آمده و به حكم «كنت سمعه و بصره و يده» دستشان دست خدا و عطايشان عطاى الهى است و به گفته آن عارف:

چنان ز خويش تهى گشته ام ز جانان پر كه گر ز پوست برآيم تمام خود اويم

و اكفنا وحشة القاطعين بصلتك

با پيوند عنايت و احسانت ما را از هراس آنان كه از ما مى برند بسنده باش و با پيوست لطف و عنايتت ما را كفايت فرما تا از گسستن ديگران وحشت و هراسى بدل راه ندهيم

حتّى لا نرغب الى احد مع بذلك و لا نستوحش من احد مع فضلك

حتى در اين جا به معناى نهايت نيست مانند «قديم الحاجّ حتّى المشاة» بلكه به معناى (كى) تعليلية است مانند: «اسلم حتى تدخل الجنة» مسلمان بشو تا بهشت بروى و مانند آيۀ كريمۀ «هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّى يَنْفَضُّوا» (1) اينان (منافقين) همان مردم بدخواهند كه مى گويند بر اصحاب رسول خدا انفاق مال نكنيد تا از گردش پراكنده

ص:292


1- . سوره: منافقون، آيه: 7.

شوند پس معناى جمله دعا چنين است:

بارالها با عطا بخششت ما را از عطاياى ديگران بى نياز فرما و عناياتت را بر ما پيوسته دار تا ديگر با وجود فضل و احسان تو رغبت به هيچ كس پيدا نكنيم و با فضل تو از هيچ كس بيم و هراس نداشته باشيم.

اللهم فصل على محمد و آل اللهم كد لنا و لا تكد علينا و امكر لنا و لا تمكر بنا

توجيه نسبت كيد به خدا

(كيد) به معناى حيله است و (مكر) به معناى فريب و هردو لغت در قرآن شريف آمده و به خداى تعالى نيز نسبت داده شده است، چنانچه فرمايد:«إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً وَ أَكِيدُ كَيْداً» (1) و نيز فرمايد:«وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ» (2) طبرسى گويد: «الكيد السعى فى فساد الحال على وجه الإحتيال»: كيد بدان معنا است كه به طور حيله گرانه در تباهى كارى اقدام شود سپس گويد: كيد از مردم به همين معنا است ولى از خداى تعالى مشيّته بالذى يقع به الكيد يعنى آنچه را كه اگر ديگرى انجام مى داد كيد بود اگر مشيّت الهى به آن تعلّق پذيرد كيد الهى محسوب مى شود. در حقيقت همانگونه كه علماء ادب گفته اند: نسبت كيد به خدا از باب مشاكله است و الاّ حقيقتا انتقام است و جزاى عمل چه در دنيا و چه در آخرت و شبيه همين معنى را طبرسى در معناى (مكر) ذكر مى كند و مى گويد: (مكر) از خلق به معناى فريب و خدعه است و از خداى تعالى به معناى مجازات است سپس گويد:

در دعا آمده است «اللهم امكرلى و لا تمكربى» كه مقصود از مكر خدا به نفع دعاكننده آن است كه بلا بر دشمنان دعاكننده نازل فرمايد نه بر دوستانش و بالجمله، معناى اين جمله از دعا اين است كه بارالها كيد تو به نفع ما باشد، نه بر ضرر ما و به تعبير ديگر، چنانچه بعضى فرموده است تدبير تو موافق ما باشد نه برخلاف ما «و امكر لنا و لا تمكربنا» المنجد گويد: مكر الرجل و به خدعه بنابراين كلمۀ (باء) زائده است و معنى دعا اين است: خدايا مكرت به ديگران به نفع ما باشد امّا خود ما را از مكرت بدور بدار كه اگر خود ما نيز (نعوذ

ص:293


1- . سوره: طارق، آيه: 16 و 15.
2- . سوره: آل عمران، آيه: 54.

باللّه) مشمول مكر تو شويم سبب اين بدبختى و شقاوت در خود ما است.

و ادل لنا و لا تدل منّا

دولة با فتحه دال و دولة با ضمۀ آن به معناى بازگشتن است از حالى به حال ديگر بعضى گفته اند كه (دولة) با فتحه به معناى تحوّل در جنگ است و دولة با ضمّه به معناى تحوّل در مال. حكومت را نيز دولت گويند به همين لحاظ است كه در دست كسى نمى ماند و در تحوّل و انتقال است عرب گويد: «دالت له الدولة» يعنى دولت به او منتقل شد (ادالة) كه مصدر باب إفعال از دولت است يعنى انتقال دادن و تحوّل بخشيدن «ادال اللّه زيدا من عمرو» يعنى خداوند دولت را از عمرو گرفت و به زيد داد پس معنى جمله دعا چنين است دولت و حكومت را براى ما قرار ده و از دست ما مگير كه به ديگرى عطا فرمايى.

اللّهم صل على محمد و آله و قنا منك و احفظنا بك و اهدنا اليك و لا تباعدنا عنك

(ق) فعل امر است از (وقى يقى) مصدرشان وقاية است به معناى محافظت كردن، در معناى جمله كلمه اى را به تقدير گرفته اند و به اصطلاح ادبى با تقدير مضاف است مانند:

كلمۀ عذاب و سخط كه «و قنا منك يعنى» «من عذابك او سخطك» و لكن نظير اين مضمون در دعاهاى ديگر نيز وارد شده است كه در آنها جملۀ ديگرى اضافه دارد كه تقدير مضاف آن جا برخلاف ظاهر است و آن جملۀ (أعوذبك منك) است، چنانچه محدّث قمى قدّس سرّه در مفاتيح الجنان مى فرمايد: روايت كرده ابو يحيى صنعانى از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام و هم روايت كرده از آن دو بزرگوار سى نفر از كسانى كه وثوق و اعتماد است به ايشان كه آن دو بزرگوار فرمودند كه هرگاه شب نيمه شعبان شد... آنگاه نمازى نقل مى كند و پس از نماز دعايى كه ضمن آن دعا عرض مى كند: «اعوذ بعفوك من عقابك و أعوذ برحمتك من عذابك و أعوذ برضاك من سخطك و أعوذ بك منك جلّ ثناؤك انت كما اثنيت على نفسك و فوق ما يقول القائلون» پيداست كه با توجه به جمله هاى پيش از أعوذبك منك كه در همۀ آنها مضاف ها صراحتا ذكر شده وجهى براى تقدير مضاف در اين جمله نمى ماند و گويى مطلبى است جدا از جملات سابقه و بدون تقدير مضاف.

ص:294

از بعض عارفين توجيهى در اين مقام نقل شده بدون تقدير مضاف، و حاصل آنچه اين بزرگ مى فرمايد آن است كه در روايت است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در سجده اش مى فرمود:

«اعوذ بعفوك من عقابك و اعوذ برضاك من سخطك و اعوذ بك منك» و اين دعا را هنگامى مى خواند كه به حضرتش امر شد:«اُسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ» :(1) به نماز و سجدۀ خدا پرداز و به حق تعالى هرچه بيشتر نزديك شو. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در امتثال اين امر بود كه در سجده اين دعا را خواند و حكايت از سير آن حضرت در مقامات قرب مى كرد (چنانچه امام «خمينى» قدّس سرّه مى فرمايد كه عبادات اولياء نقشۀ حركت و سير آنها است در مدارج و كتاب بى نظير «آداب الصلوة» را بر همين اساس رقم زده و روايات نماز معراج رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سند اين گفتار است) عارف مذكور گويد: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه در مقام امتثال امر (و اقترب) بود استعاذۀ اول را كه گفت در مقام مشاهدۀ افعالى حق تعالى بود كه از بعضى افعال حق به بعضى ديگر پناه برد، زيرا مقصود از عفو در اين جا، نه صفت عفو و بخشندگى حق تعالى است بلكه مقصود اثر حاصل از صفت عفو است نسبت به آن كه بخشوده شده است همچون خلق كه گفته مى شود و مقصود اثر خلق است كه مخلوق باشد و يا صنع گفته شود و مراد مصنوع است پس چون رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در سير روحى مشاهدۀ عقاب حق تعالى نمود به عفو مقام ربوبى پناه برد و چون در اين مقام فانى شد و به مقام مشاهدۀ صفات نايل گرديد اين جا بود كه با مشاهده صفات متقابله و متضاده در حق تعالى از سخط او به رضايش پناهنده شد و پس از وصول به اين مقام و تمكن در آن مشاهده كرد كه توقف در اين مقام نشايد و به كمال توحيد بايد رسيد لذا با توسل به عامل قرب بيشتر كه سجده بود قرب بيشترى حاصل شد و قدم از مقام صفات فراتر نهاد و در مقام تجلّى ذات قرار گرفت و چون مشاهده تجلّى ذات كه غاية قصوى در سير الى اللّه بود براى آن حضرت حاصل شد با استعاذۀ سوّم از سطوت و هيبت تجلّى جلال ذاتى در پناه انس تجلى جمال درآمد كه عرض كرد. «اعوذ بك منك» و اين همان معناى فرار الى اللّه است كه در

ص:295


1- . سوره: علق، آيه: 19.

آيه شريفه مأمور به است «ففرّوا الى اللّه» با قطع نظر از افعال و صفات.

مراتب سه گانۀ قرب از نظر كلّى

و حاصل كلام آن كه: براى قرب از نظر كلّى سه مرتبه متصوّر است و مرتبۀ سوّم اولين درجۀ وصول به حريم عزّت است كه پس از آن براى سياحت در درياى طوفانى و سياحت موجهاى بى كران در جايى است غيرمتناهى به گفته حافظ:

چو عاشق مى شدم گفتم كه بردم گوهر مقصود چه دانستم كه اين دريا، چو موجى بى كران دارد؟

و چون در اين مرحله بى پايان، قرب آن حضرت افزايش يافت عرض كرد «لا أحصى ثناء عليك» زبان كجا است كه تا شكر نعمتت گويم و با اين اعتراف به عجز و قصور از اين كه به صفات جلال و نعوت كمال حق جل شأنه احاطه پيدا كند به مقام كمال اخلاص و تجريد و كمال مطلق درآمد و گفت: «انت كما أثنيت على نفسك» تنها تو خود سزاوارى كه ثناى خود گويى وگرنه پاى عقل در اين مرحله، لنگ است و وهم را به اين سراپرده راهى نيست:

دى شب گلۀ زلفت با باد صبا گفتم گفتا غلطى بگذر زين فكرت سودائى

صد باد صبا اينجا با سلسلۀ مى رقصد اينست حريف اى دل تا باد نه پيمائى

فكر خود و راى خود در عالم رندى نيست كفر است در اين مذهب خودبينى و خودرائى

اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم وز هرچه گفته ايم و شنيديم و خوانده ايم

مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر ما همچنان در اول وصف تو مانده ايم

بنابراين توجيه لطيف كه با توضيح بيشترى نگاشته شد نياز به تقدير مضاف در «اعوذ بك منك» نيست و اللّه اعلم.

و اگر اين توجيه درست باشد در جمله هاى بعدى نيز همين توجيه روا است كه «و احفظنا بك» يعنى تو خود نگهدار ما باش «و اهدنا اليك» و ما را به خودت راهنمايى فرما «و لا تباعدنا عنك» و ما را از خودت دور مكن و ضرورتى ندارد كه بگوييم «و احفظنا بك» به معناى «و احفظنا بحفظك» است «و اهدنا اليك» به معناى «و اهدنا الى صراطك المستقيم» است كه به نشانى اوامر شرعى به آن توان راه يافت «و لا تباعدنا عنك» بدان معنا است كه ما را از رحمتت دور مكن هرچند شمه اين معانى در جاى خود صحيح و درست است ليكن

ص:296

توجيهى كه گفته شد دقيق تر و لطيف تر است خصوصا با توجه به حال و مقام دعاكننده كه حجة العابدين و سيد الساجدين حضرت على بن الحسين صلوات اللّه و سلامه عليه مى باشد.

إنّ من تقه يسلم و من تهده يعلم و من تقرّبه اليك يغنم

در جمله هاى پيشين كه خداى تعالى وقايه و حفظ و هدايت و رانده نشدن از جناب الهى را خواستار شده در اين جمله ها آثار و نتايج اين خواسته ها به عرض مى رسد و لذا علماء فرموده اند كه جمله ها تعليليّه است كه به طور لفّ و نشر مرتب ذكر شده(1).

و چون وقايه شامل حفظ هم بود ازاين رو حفظ مستقلا ذكر نشده، معنا چنين است:

آن را كه تو محافظتش فرمايى سالم مى ماند كه حفظ الهى مانع از هرگونه افراط و تفريط بوده و سير بنده كاملا در صراط مستقيم و هيچ انحرافى حاصل نشود تا گرفتار دزدان راه و قاطعان طريق گردد آنان كه همواره در كناره ها به كمينند و اذن حضور در شاهراه ندارند «فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ» (2)

در صراط المستقيم اى دل كسى گمراه نيست.

«إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يتولون»(3) و آن را كه تو هدايتش فرمايى راه حق را به خوبى مى داند و مى شناسد و آن كه شرف قرب تو را بدست آورد به غنيمت نايل آمده. چه غنيمتى برتر و بالاتر از اين كه همۀ سعادت ها و لذّت ها و بهجت ها نتيجه اين موهبت عظماى الهى است.

- سؤال: چه فائده اى بر ذكر اين فوائد مترتب است و چرا اين جملات انشاء شده و به عبارت روشن تر اگر مخاطب انسان در مورد خواسته اى كه دارد شخص جاهلى باشد بيان فائده و نتيجۀ آن خواسته مى تواند توجيهى باشد براى عرض حاجت چه از ديدگاه مخاطب و چه از نظر خواهنده و لكن در مورد خداى تعالى اين توجيه درست

ص:297


1- . لف و نشر بر دو قسم است: مرتّب و مشوّش: لف و نشر مرتب آن را دان - كه دو لفظ آورند و دو معنى - لفظ اول به عمنى اول و لفظ ثانى به معنى ثانى - لف و نشر مشوّش آن را دان - كه دو لفظ آورند و دو معنى - لفظ دوّم به معنى اول - لفظ اول به معنى ثانى.
2- . سوره: صف، آيه: 5.
3- . سوره: نحل، آيه: 100.

نيست.

- جواب: به نظر مى رسد كه تعليلات مذكوره عرض ادبى است در مقام عبوديّت و لسان اعتذار است كه مبادا تجرّى در سؤال شده باشد دقّت شود.

هدايت الهى بندگان را چهار مرتبه دارد

فائدة: هدايت الهى مر بندگان را چهار مرتبه است: مرتبه اولى هدايت به جلب منافع و دفع مضارّ است كه با افاضۀ مشاعر ظاهرى و مدارك باطنى صورت مى پذيرد و اين هدايت شامل همه افراد انسان است، بلكه غير انسان نيز شريكند كه حيوانات و همۀ موجودات ذى شعور كم وبيش از اين هدايت برخوردارند و شايد اشاره به اين هدايت باشد كريمه مباركه «أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» (1) مرتبه دوم: هدايت به حق و باطل كه با نصب دلايل عقليّه و مميزات ميان حق و باطل انجام مى گيرد و شايد به اين مرتبه از هدايت اشاره فرمايد در آيۀ، كريمه:«وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ» (2)

مرتبه سوّم: هدايت از طريق ارسال رسل و انزال كتب است كه شايد آيه شريفه:«وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى» (3) باين نوع هدايت اشاره مى فرمايد. مرتبۀ چهارم: هدايت به عوالم عاليه ملكوت و حظائر قدس و مقامات انس است كه با اضمحلال آثار تعلّقات دنيويّه و تمايلات نفسانيه و استغراق در ملاحظه اسرار جلال و مطالعۀ انوار جمال حاصل آيد و اين نوع از هدايت مخصوص اولياء حق و مقرّبان درگاه و تابعين مى باشد هركس به مقدار تبعيّتش چنانچه در آيات كريمه بدان اشارت شده است از جملۀ آيه شريفه:«اَللّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ» كه هدايت پس از اجتباء و اصطفا جز اين قسم از هدايت نتواند بود و هم چنين هدايت هايى كه در قرآن كريم راجع به انبياء عليهم السّلام آمده مانند:«وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنا وَ نُوحاً هَدَيْنا...» (4) تا آنكه پس از ذكر عدّه اى از انبياء عظام فرمايد: «و اجتبيناهم و هديناهم» و مقصود از طلب هدايت در اين

ص:298


1- . سوره: طه، آيه: 50.
2- . سوره: بلد، آيه: 10.
3- . سوره: فصلت، آيه: 17.
4- . سوره: انعام، آيه: 84.

دعا اين مرتبه از هدايت است، چنانچه از جملۀ «و اهدنا اليك و لا تباعدنا عنك» با توجه به توجيهى كه بدون حذف مضاف كرديم استفاده مى شود. زيرا هدايتى اين چنين است كه علم به حق و شئون او را (اعم از افعاليه و صفاتيه و ذاتيه) بدنبال دارد كه از آن تعبير به حكمت شده است «و من أوتى الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا»

اللهم صل على محمّد و آله و اكفنا حدّ نوائب الزمان

حدّ به معناى شدّت و تندى است و نوائب، جمع نائبه است كه به معناى مصيبت و پيش آمد ناگوار است: بارالها بر محمّد و آل او درود بفرست و تندى مصيبتهاى زمانه را از ما كفايت فرما، اضافۀ مصيبت بر زمان محتمل است كه به معناى (فى) باشد يعنى مصيبتها در زمانه را مانند (بل مكر الليل و النهار) كه به معناى مكر فى الليل و النهار است و مانند:

(تربّص اربعة اشهر) كه به معناى تربص فى اربعة اشهر ميباشد و لكن اين معنى خالى از ضعف نيست، زيرا هر مصيبتى بناچار در زمانى واقع مى شود ازاين رو بهتر آن است كه اضافه به معناى (لام) باشد كه به معناى اختصاص است، يعنى مصيبتهايى كه اختصاص به زمان دارد مثلا پاره اى گرفتاريها گرفتارى مكانى است فرضا مشكل مسكن است كه مخصوص به مكان خاصّى است كه اگر تغيير مكان دهد و به شهر ديگرى سفر كند گرفتارى اش رفع مى شود، به همين قياس پاره اى از گرفتاريها در زمان مخصوصى است كه پس از گذشت آن زمان گرفتارى نيز مى گذرد. مسؤل در دعا نجات از مصيبتهايى است كه در زمان هاى مخصوصى گريبانگير انسان مى شود.

و شرّ مصائد الشيطان

دام هاى شيطان

مصائد جمع مصيدة به معناى دام است بارالها ما را از شر دامهاى شيطان نگاه دار.

دامهاى شيطان عبارت از شهوات نفسانيه و لذائذ دنيويه است كه شيطان بدين وسيله ها آدمى را گول مى زند و بدام خويش گرفتارش مى كند.

در مواعظ امام صادق عليه السّلام به عبد اللّه بن جندب است كه فرمود: «أنّ للشيطان مصائد يصطاد فتحاموا شباكه و مصائده قلت يابن رسول اللّه و ما هى؟ قال: أمّا مصائده فصدّ عن برّ الاخوان و اما شباكه فنوم عن قضاء الصلواة التى فرضها اللّه تعالى و الحديث طويل اخذنا منها

ص:299

موضع الحاجة»: همانا كه شيطان را دامهايى است كه با آنها شكار مى كند پس خودتان را از تورها و دام هاى او حفظ كنيد عرض كردم: يابن رسول اللّه آنها چيست؟ فرمود: امّا دامهايش جلوگيرى از نيكى بر برادران است (مثلا كسى مى خواهد عمل خيرى دربارۀ برادرش انجام دهد شيطان دام خود را مى گسترد و او را وسوسه مى كند كه مگر او براى تو چه عملى انجام داده؟ كه مى خواهى تلافى كنى يا آن كه تو خودت امروز بيشتر از او محتاج اين پول و يا هرچه كه موردنظر انسان است هستى اينگونه اتفاقات دامهاى شيطان است كه مى خواهد از نيكى به برادر دينى جلوگيرى كند) و امّا تورهايش عبارت است از خوابيدن تا نمازى را كه خداى تعالى بر او واجب فرموده انجام ندهد (ظاهرا مقصود امام از قضاى نماز اصطلاح فقهى نيست كه توجيه بعيدى لازم دارد، بلكه مقصود قضا به معناى لغوى است چنانچه ترجمه كرديم و وسوسۀ شيطان در اين مورد هم واضح است مخصوصا براى جوانها در شب هاى كوتاه بهار خصوصا اگر اول شب دير خوابيده باشد كه به هنگام صبح چگونه وسوسه مى كند تا بستر نرم را ترك نكند و اداى واجب الهى از او فوت شود) صدوق رحمه اللّه در امالى خود از امام رضا عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: شيطان از زمان آدم تا زمان حضرت عيسى نزد پيامبران عليهما السّلام مى آمد و با آنان سخن مى گفت و سؤالاتى ميانشان ردّ و بدل مى شد. و از هيچيك از انبيا آنقدر ناراحت نبود كه از يحيى بن زكريا عليه السّلام وقتى يحيى عليه السّلام به او فرمود: اى ابا مرّة مرا به تو حاجتى است شيطان گفت: تو شأنت اجلّ از آنست كه از من چيزى به خواهى نخواهم كرد يحيى فرمود: «اى ابا مرّة أريد أن تعرض علىّ مصائدك و فخوخك الّتى تصطادبها بنى آدم»: دلم مى خواهد دام ها و تله هايى را كه با آنها آدميزادگان را شكار ميكنى به من نشان دهى «فقال ابليس: حبّا و كرامة و واعده لغد»:

شيطان گفت بديده منّت دارم و وعده كرد كه فردا خواستۀ حضرت يحيى را انجام دهد.

بامداد فردا حضرت يحيى در خانۀ خود نشسته و در را نيز به روى خود بسته و به انتظار وعده بود كه ناگاه ديد شيطان از پنجره اى كه به اطاقش باز مى شد مجسّم گرديد صورتش مانند ميمون و پيكرش همچون خنزير چشمانش در درازاى صورتش و دندانهايش از

ص:300

يك قطعه استخوان و بدون چانه و ريش بود چهار دست داشت كه دو دست در سينه و دو دست در شانه و پاشنه هايش رو به جلو و انگشتانش رو به عقب، قبايى بر تن داشت كه از ميان با كمربندى بسته بود كه نخهاى قرمز و زرد و سبز و همۀ رنگها را داشت و زنگ بزرگى به دست داشت و كلاه خودى بر سر نهاده بود كه آهنى شبيه به چنگال از آن آويزان بود حضرت كه با اين منظره روبرو شد تامّلى در آن كرد و فرمودش اين كمربندى كه به كمر دارى چيست؟ گفت «هذه المجوسيّة انا الذى سننتها و زيّنتها لهم» اين (شعار) مجوسيّت و آتش پرستى است و من بودم كه راه و روش آن را ساختم و در نظر آنان آراستم فرمود: اين رنگهاى گوناگون چيست؟ «فقال هذه جميع اصباغ النساء لا تزال المرأة تصبغ الصبغ حتى تقع مع لونها فافتتن الناس بها» گفت اينها مجموعۀ رنگهاى زنان است، زن آنقدر با اين رنگها خود را رنگ مى كند تا يكى از آن رنگها با رنگش سازگار مى افتد اين موقع است كه مردم گرفتار و دلباختۀ او مى شوند يحيى عليه السّلام فرمود: اين زنگى كه بدست گرفته اى براى چيست؟ «فقال هذا كلّ لذّة من طنبور و بربط و طبل و ناى و صرناى و انّ القوم ليجلسون على شرابهم فلا يستلذّونه فأحرّك الجرس فيما بينهم فاذا سمعوا إستخفّهم الطرب فمن بين من يرقص و من يفرقع باصابعه و من بين من يشق ثيابه» گفت: اين رمز همه لذّتهاى آلات موسيقى است كه چون مردم بر مجلس شراب نشينند و لذّتى از آن نبرند من اين زنگ را مى جنبانم چون صداى زنگ به گوش دل آنان رسد از شادى سبك مى شوند و از جاى بر مى خيزند پاره اى به رقص پرداخته و پاره اى با انگشتانشان بشكن مى زنند و بعضى از خوشحالى جامه بر تن مى درند حضرت فرمود: چه چيز بيشتر باعث روشنى چشم تو است؟ گفت: زنان آنانند دامها و تله هاى من و من هر آنگاه كه گرفتار دعاهاى نيكان و لعنت هاى آنان مى شوم به نزد زنها مى روم و با آنان مأنوس مى شوم يحيى عليه السّلام فرمود: اين كلاه خودى كه بر سر دارى چيست؟ گفت: براى دفاع از صدمۀ دعاهاى مؤمنين است فرمود: اين چنگال هاى آهنين كه به آن آويزان است چيست؟ گفت: «بهذه اقلّب قلوب الصالحين» گفت: با اين چنگالها دلهاى نيكان را زير و رو مى كنم (شايد انقلاب درونى صالحان و جريحه دار شدن دلهايشان و عواطفشان نتيجه همان چنگال آهنين باشد) يحيى

ص:301

فرمود: آيا لحظه اى شده كه بر من چيره شوى؟ گفت: نه «و لكن فيك خصلة تعجبنى» ولى تو را خصلتى است كه خوش آيند من است فرمود: آن چيست؟ گفت: تو مردى هستى كه بسيار مى خورى پس هرگاه كه به طعام دست بيابى و بخورى تو را از بعض نمازهايت و بيدارى شبت باز مى دارد يحيى عليه السّلام فرمود: من با خداى تعالى عهد مى كنم كه تا به لقاى او نرسيده ام هرگز از طعام سير نشوم و شيطان به او گفت: من هم با خدا عهد مى كنم كه مسلمانى را هرگز نصيحت نكنم تا آنگاه كه خدا را ملاقات كنم سپس از نزد يحيى بيرون شد و ديگر بازگشت(1)

دام سخت است مگر يار شود لطف خداى ورنه آدم نبرد صرفه ز شيطان رجيم

و مرارة صولة السلطان

بارالها ما را از تلخى قهر پادشاه ايمن كن، سعدى ضمن حكايتى گويد و از اينجا گفته اند اصحاب فطنت و خبرت كه از حدّت و سورت پادشاهان بر حذر بايد بودن...

يكى از دانشمندان معاصر(2) گويد: اين جملۀ دعا دقيقا كاشف از آن است كه دستگاههاى حاكم در زمان ائمه عليهم السّلام ستمكار بوده و ميان حكّام و ملت ها و سلاطين و رعايا معارضه و برخورد داشته كه امام عليه السّلام آنرا به صورت يك دعا و مناجات عمومى درآورده تا بدين وسيله از چنگال ستم و تعدّى آنان در امان باشند و در واقع افكار عمومى را بسيج مى كند و عواطف آنان را بر ضدّ طاغوتان و ستمگران كه پيش تازان در گناه و عدوان بر بندگان خدا و عيال اللّه بودند مى شوراند خاندان پيغمبر عليهم السّلام كه شناسايى به اوضاع داشتند و از جور و ستم دستگاه هاى حاكم در امان نبودند رسمشان چنين بود كه بيشتر مطالب را ضمن دعا به مردم القاء مى كردند كه رسول اعظم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: دعا سلاح مؤمن است و امام امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: دعا سپر مؤمن است و امام صادق عليه السّلام فرمود: دعا از نيزه نافذتر است و امام رضا عليه السّلام فرمود: دعا سلاح انبياء است.(3)

ص:302


1- . قصص الانبياء، جزائرى.
2- . شيخ محمد جواد مغنيه.
3- . الدعاء سلاح المومن - الدعاء ترس المؤمن - الدعاء انفذ من السنان - الدعاء سلاح الأنبياء، و انصاف آنكه

اللهم انّما يكتفى المكتفون بفضل قوّتك فصلّ على محمّد و آله و اكفنا

اعتراض حسن بصرى به نبى اللّه لوط و پاسخ آن

بارالها آنان كه كفايت شده اند و از خطرها در امان مانده اند فقط در سايۀ توان و نيروى تو بوده كه موجودات همه فقير بالذّات اند و نيرو و توانى از خود ندارند از منبع قدرت لايزال به هركس آنچه لايق بود دادى پس بر محمّد و آل او درود بفرست و ما را كفايت فرما و در امان بدار. از «حسن بصرى» نقل شده كه گفته است: «واعجبا نبىّ اللّه لوطا اذ قال لو أنّ لى بكم قوّة او آوى الى ركن شديد»: شگفتا از پيغمبر خدا لوط كه گفت: اى كاش مرا بر منبع شما قدرت و نيرويى بود و يا اگر خود قدرت ندارم از شرّ شما به ركن محكمى پناه مى بردم «أتراه اراد ركنا اشدّ من اللّه تعالى»: مگر شديدتر از خداى تعالى ركنى هست كه او مى خواست به آن پناهنده شود؟! در پاسخ اعتراض حسن به پيغمبر خدا توان گفت كه محتمل است «أو آوى إلى ركن شديد» عطف بر جملۀ قبلى نباشد كه معناى تمنّى داشته باشد بلكه استدراك باشد، يعنى پس از آن كه تمنّا كرد كه اى كاش قدرتى داشتم متذكر شد كه چه جاى تمناى قدرت است كه به جاى اين تمنّا به ركن محكمى پناه مى برم و مقصودش عنايت الهى بود.

و انّما يعطى المعطون من فضل جدتك فصلّ على محمد و آله و أعطنا

ظاهر آن است كه همان مطلب قبلى به عبارت ديگرى عرض شده و مضمون واقعى يكى است و اين از فنون بلاغت است: آنان كه دست بخشنده اى دارند به بركت دارايى حضرتت مى بخشند پس بر محمد و آل او درود بفرست و بر ما عطا و دهش فرما.

ص:303

و انّما يهتدى المهتدون بنور وجهك فصلّ على محمّد و آله و اهدنا

استعارۀ لطيفى است از باب تشبيه معقول به محسوس اگر مراد از نور، نور ظاهرى باشد خصوصا با اضافه آن به وجه كه آن نيز استعاره باشد از همان باب و اين همان است كه ورد زبان عرفاى شاعر و شاعران عارف است چه فارسى و چه تازى: روشنى طلعت تو ماه ندارد و اگر مقصود از نور، معناى عام آن يعنى مطلق روشنايى و مراد از وجه نيز معناى عام آن يعنى آنچه مورد توجه قرار مى گيرد (وجه الشيىء: ما يتوجه اليه) باشد نيازى به استعاره نبود، بلكه به معناى هدايت و ايصال به مطلوب خواهد بود، يعنى هركس كه راهى به حقيقت يافت با راهنمايى و روشنگرى تو است چنانچه آيه كريمه فرمايد:«مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» (1) پس بارالها درود بر محمّد و آل او بفرست و مرا هدايت و رهبرى فرما

اللّهم انك من واليت لم يضرره خذلان الخاذلين و من اعطيت لم ينقصه منع المانعين و من هديت لم يغوه اضلال المضلّين

اعترافاتى است به تمام قدرت و كمال سلطنت الهيّه در عالم وجود و اينكه احدى را ياراى آن نيست كه در مقام معارضه با مشيّت الهيّه برآيد و فاعل مطلق در عالم هستى ذات مقدس الهى است و:

همه هرچه هستند از آن كمتراند كه با هستيش نام هستى برند

أزمة الامور طرّا بيده و الكلّ مستمدة من مدده

و پس از اين عرض عبوديت و اعتراف عرض حاجت به طريق لف و نشر مرتّب تقديم شده است: بارالها كسى را كه تو دوست باشى عزيز جهان است و اگر همه بخواهند او را خوار و ذليل كنند نتوانند:

هزار دشمنم ار مى كنند قصد هلاك گر تو دوستى از دشمنان ندارم باك

يا آنكه آن را كه تو دوست داشته باشى چه غم و چه زيانش اگر ديگران خوارش

ص:304


1- . سوره: كهف، آيه: 17.

بدارند:

گر ز چشم همه خلق بيفتم سهل است تو مينداز كه مخذول تو را ناصر نيست

و آن را كه تو عطا كنى منع ديگران چيزى از او نكاهد:

يار با ماست چه حاجت كه زيادت طلبيم دولت صحبت آن مونس جان ما را بس

و آنرا كه تو هادى و رهبر باشى كسى نتواند او را گمراه كند:

گرچه دانم كه بجائى نبرد راه غريب من ببوى خوش آن زلف پريشان بروم

فصل على محمد و آله و امنعنا بعزّك عن عبادك و اغننا عن غيرك بارفادك و اسلك بنا سبيل الحق بار شادك

پس بر محمد و آل او درود بفرست و با عزّتى كه تو را است مرا از شرّ بندگانت محفوظ بدار و يا عزّتى بمن عنايت فرما كه در سايۀ آن عزّت نيازى بگراميداشت بندگانت نباشد و با (ارفاد) و عطايت ما را از جز خودت بى نياز فرما و ما را با رهبرى خودت سالك سبيل حق و راهرو جادۀ حقيقت قرار ده.

اللهم صل على محمد و آله و اجعل سلامة قلوبنا فى ذكر عظمتك

معناى قلب

قلب دو معنى دارد يكى به معناى گوشت صنوبرى شكل است كه در سمت چپ سينه قرار دارد و با حركت منظّم آن حيات بدن محفوظ و ادامه دارد در اين قلب حيوانات نيز شريك با انسانند و جاى بحث و گفتگو در خصوصيات آن، علم طبّ است، معناى ديگر آن عبارت است از لطيفۀ ربّانى روحانى كه به اين قلب جسمانى تعلق دارد البتّه كيفيت تعلّقش براى ما و بيشتر مردم مجهول است هم چنانكه كيفيّت تعلق روح بر بدن مجهول است و همين قلب است كه مركز عواطف است و شعور دارد و مورد خطاب و عتاب قرار مى گيرد و همانگونه كه قلب جسمانى ملكى را صحّت و مرضى است كه علم طبّ متضمّن تشخيص و علاج آن است قلب روحانى ملكوتى را نيز صحت و مرض است، چنانچه قرآن كريم و اخبار اهل بيت و كلمات بزرگان دين ناطق بر اين معنى است «قال الله تعالى فِي

ص:305

قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً» (1) - «و قال تعالى فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ اليه»(2) ، متكفل و مسؤول معالجه اين قلب ملكوتى، انبياء الهى و علماى روحانى ميباشند:

انبيا گفتند در دل علّتى است كه از آن در حق شناسى آفتى است

دفع آن علّت ببايد كرد زود كه شكر با آن حدث خواهد نمود

ما طبيبانيم شاگردان حق بحر قلزم ديد ما را فانفلق

آن طبيبان طبيب ديگرند كه بدل از راه نبضى بنگرند

ما بدل بى واسطه خوش بنگريم كز فراست ما به عالى منظريم

اين قلب هنگامى سالم از امراض است، كه عارى از جهل و برى از اخلاق ذميمه و انحرافات معنوى باشد تا آنجا كه در ذيل آيه كريمۀ «إِلاّ مَنْ أَتَى اللّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ» امام معصوم فرمود: قلب سليم قلبى است كه خدا را ملاقات كند و هيچ بجز در آن قلب نباشد.

دو عالم را به يك بار از دل تنگ برون كرديم تا جاى تو باشد

بحث در اين زمينه بسيار دامنه دار و اين رشته سر دراز دارد در اين جمله از دعاى امام عليه السّلام از خداى تعالى مسئلت دارد كه سلامت قلب ما را در ياد عظمت خودت قرار بده اين جمله شايد بدان معنا باشد كه بارالها هرچند ياد تو به هر نوع كه باشد موجب سلامت دل است ياد رحمت تو ياد نعمت ها و الطاف تو ياد گذشت و ستّاريت تو.

آن سميعى تو و آن اصغاى تو و ان تبسّم هاى جان افزاى تو

آن نيوشيدن كم وبيش مرا عشوۀ جان بد انديش مرا

قلب هاى من كه آن معلوم تست بس پذيرفتى تو چون نقد درست

همۀ اين تذكرات دل را از انحراف به اعتدال مى كشاند، ولى در اين ميان، ياد عظمت تو را اثر خاصّى است در سلامت كامل دل كه هيبت كبريا و عظمت ريشۀ هواهاى نفسانى را مى سوزاند و ابليس و جنود او را كه فرمانرواى كشور دل شده اند بيرون رانده و سلطنت حقه الهيه در كشور دل حكومت برقرار مى كند:«إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا

ص:306


1- . سوره: بقره، آيه: 10.
2- . سوره: مائده، آيه: 52.

أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً» (1)

و فراغ ابداننا فى شكر نعمتك

بارالها فراغت بدنهاى ما را در شكر نعمتت قرار بده. اين جمله يا بدان معنا است كه ما آنچنان باشيم كه به هنگام فراغت از كار و آسايش به شكر نعمتت مشغول باشيم و از فرصت فراغ و بيكارى استفادۀ شكر نعمت كنيم يا به معناى آن است كه ما آنچنان باشيم كه آسايش ما، در شكر نعمتت باشد و رنج و مرارت كار و اشتغال به امور دنيا را با لذّت و حلاوت شكر نعمت تو از ميان برداريم. نظير آنچه در دعاى ابى حمزه است (و فى مناجاتك روحى و راحتى)

و انطلاق ألسنتنا فى وصف منّتك

و طلاقت و گويايى زبانهايمان را در توصيف منّت هاى تو قرار بده (كه چه بسيار در خود و ديگران ديده ايم كه در صحبت هاى روزمره و عادى و يا قصه گويى ها و افسانه سرايى ها چه بسا ساعتها مشغول سخنورى باشيم و احساس خستگى در زبان نكنيم ولى همين زبان ما در زمان كوتاهى از اشتغال به ذكر و يا قرائت قرآن خسته مى شود) بدين جهت از خداى تعالى مسئلت شده است كه اين حالت برطرف شده و بعكس آنچه گفته شد طلاقت لسان و نيروى گفتار ما در توصيف منّت ها و نعمت هاى الهى باشد.

اللهم صل على محمد و آله و اجعلنا من دعاتك الداعين اليك و هداتك الدالّين عليك

معناى دعاة الى اللّه

دعات جمع داعى به معناى دعاكننده و دعوت كننده است اگر معناى اول: (دعاكننده) مراد باشد جملۀ «الداعين اليك» بدان معنا است كه بارالها مرا از كسانى قرار بده كه بدرگاه تو در دعا و نيايش اند و به جز تو از ديگرى مسئلت نكنند و دعا و تضرّعشان تنها به جناب تو است و اگر به معناى دوم: (دعوت كننده) باشد معناى جمله چنين است: كه مرا از آنان قرار بده كه مردم را به سوى تو دعوت كنند نه به غير تو و نه بجانب خويش كه اوّلى شرك

ص:307


1- . سوره: نمل، آيه: 34.

است و دوّمى بت پرستى و كفر - (مادر بتها، بت نفس شما است) و از اين دو دام رهايى نيست مگر براى آن كس كه خداى تعالى به لطف خاص اش او را از قيد نفس و هواهاى آن آزاد كرده باشد كه اگر چنين شد به حريم ولايت الهى بار يافته و از اخصّ خواص خواهد شد چنانچه به دنبال اين خواسته عرض مى كند

و من خاصّتك الخاصين لديك

و از خاصان مقرّب درگاهت قرار بده كه در وصف ائمه دين عليهم السّلام است در زيارت جامعه: «الى اللّه تدعون». و هداة نيز جمع هادى به معناى رهبر و راهنما و يا به معناى راه يافته و هدايت شده است، چنانچه از جوهرى نقل شده كه گفته است: «هدى و اهتدى» هردو به يك معنى است بنابراين، معناى اين جمله نيز مانند «الداعين اليك» آنست كه مرا از رهبران و يا راه يافته گانى قرار بده كه ديگران را به تو دلالت و راهنمايى كنند نه به خويشتن و نه بغير تو و جالب است كه در «زيارت جامعه» نيز پس از «الى اللّه تدعون» آمده است «و عليه تدلّون»

جز آستان توام در جهان پناهى نيست سر مرا بجز اين در حواله گاهى نيست

«و من خاصّتك الخاصين لديك»:

البتّه آن را كه دعوتش فقط به خداست و دلالتش به سوى او است سزا است كه در مقام قرب جايگاه مخصوص داشته و در رديف ويژگان درگاه باشد ازاين رو پس از عرض آن دو حاجت عرض مى كند كه ما را از اخصّ خواصّ و از محرمان خاص قرار بده

يا ارحم الراحمين

داستانى به مناسبت اسم مبارك يا ارحم الراحمين

اى مهربان تر از همۀ مهربانان. شارح كبير صحيفه مرحوم سيد عليخان به مناسبت اسم مبارك يا ارحم الرّاحمين داستانى نقل مى كند حاصلش آنكه در يكى از غزوات كه تابستانى بود سوزان و هوا در غيت گرما بچه اى گم شده بود و اعلام مى كردند تا صاحبش پيدا شود زنى چشمش به اين بچّه افتاد ديد فرزند او است دوان دوان آمد و بچه را به آغوش كشيد و خود بپشت روى ريگهاى داغ خوابيد و بچه را روى سينه و شكم خود نگاه داشت تا از گرماى ريگها آسيب نبيند و مكرّر ميگفت: فرزندم فرزندم اصحاب با

ص:308

ديدن اين منظره همه بگريه افتادند و از كارشان دست كشيدند در اين هنگام رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تشريف آورد و در كنارشان ايستاد اصحاب داستان مادر را براى رسول خدا نقل كردند فرمود: «أو عجبتم من رحمة هذه ابنها»: آيا شما از مهر اين مادر نسبت به فرزند خويش تعجب كرديد؟ «ان اللّه أرحم بكم جميعا من هذه بابنها»: خداى تعالى به همۀ شماها از اين مادر به فرزندش مهربانتر است.

«فتفرّق المسلمون و هم فرحون مستبشرون»: مسلمانان با دلى شاد و چهره اى خندان پراكنده شدند «فيا ارحم الراحمين أرحمنا برحمتك التى فاقت رحمة كلّ راحم»

اى خداى با عطاى باوفا رحم كن بر عمر رفته بر جفا

دعاهاى پايانى

«عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خلق اللّه تعالى ملكا... و يقول... يا ابناء السبعين زرع قددنا حصاده و قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اكثر اعمار امتى بين الستّين و السبعين و قلّ من يتجاوزها اللهم ارزقنى التجافى عن دار الغرور و الإنابة الى دار الخلود و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت و آخر دعوانا ان الحمد للّه رب العالمين.

العبد المفتاق الى رحمة ربّه»

ص:309

دعاؤه عند الصّباح و المساء و من دعائه اذا اصبح الحمد للّه الّذي خلق اللّيل و النّهار بقوّته و ميّز بينهما بقدرته و جعل لكلّ واحد منهما حدّا محدودا و أمدا ممدودا يولج كلّ واحد منهما و أمدا موقوتا يولج كلا منهما في صاحبه و يولج صاحبه فيه بتقدير منه للعباد فيما يغذوهم به و ينشئهم عليه يغذوهم به و ينبتهم عليه فخلق لهم اللّيل ليسكنوا فيه من حركات التّعب و نهضات النّصب و جعله لباسا ليلبسوا من راحته و منامه فيكون ذلك لهم جماما و قوّة و لينالوا به لذّة و شهوة و لينالوا به شهوة نومه و سهره و خلق لهم النّهار مبصرا ليبتغوا

ص:310

فيه من فضله و ليتسبّبوا ليبتغوا من فضله و يتسبّبوا الى رزقه و يسرحوا في ارضه طلبا لما فيه نيل العاجل من دنياهم و درك الآجل في من اخراهم بكلّ ذلك يصلح شأنهم و يبلو اخبارهم و ينظر كيف هم في اوقات طاعته و منازل فروضه و مواقع احكامه ليجزي الّذين اساؤا بما عملوا و يجزي الّذين احسنوا بالحسنى اللّهمّ فلك الحمد على ما فلقت لنا من الإصباح و متّعتنا به من ضوء النّهار و بصّرتنا من و بصّرتنا به من مطالب الأقوات و وقيتنا فيه من طوارق الآفات اصبحنا مطالب الأوقات اصبحنا و أصبحت الأشياء كلّها بجملتها

ص:311

و اصبحت الأشياء بجملتها لك سماؤها و أرضها و ما بثثت في كلّ واحد منهما في كلّ منهما ساكنه و متحرّكه و مقيمه و شاخصه و ما على في الهواء و ما كنّ تحت الثّرى و ما بطن في الثّرى اصبحنا في قبضتك يحوينا ملكك و سلطانك اصبحنا في قبضتك و ملكك يحوينا سلطانك و تضمّنا مشيّتك و نتصرّف عن على امرك و نتقلّب في تدبيرك ليس و ليس لنا من الأمر الاّ ما قضيت و لا من الخير الاّ ما أعطيت و هذا يوم حادث جديد و هو علينا شاهد عتيد ان احسنّا ودّعنا بحمد ودّعنا بخير و إن اسأنا فارقنا بذمّ اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و ارزقنا اللّهمّ فارزقنا حسن مصاحبته

ص:312

و اعصمنا من سوء مفارقته بارتكاب جريرة او اقتراف صغيرة او كبيرة و أجزل لنا فيه من الحسنات و اعصمنا من سوء مفارقته اجر لنا فيه من الحسنات و أخلنا فيه من السّيّئات و املأ لنا ما بين طرفيه حمدا و شكرا و أجرا و ذخرا و فضلا و إحسانا اللّهمّ يسّر على الكرام الكاتبين مؤونتنا و املأ لنا من الكرام الكاتبين مونتنا و املأ من حسناتنا صحائفنا و لا تخزنا عندهم بسوء اعمالنا اللّهمّ اجعل لنا في كلّ ساعة من ساعاته حظّا من عبادك عبادتك و نصيبا من شكرك و شاهد صدق من ملائكتك اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و احفظنا من

ص:313

اللّهمّ احفظنا فيه من بين ايدينا و من خلفنا و عن ايماننا و عن شمائلنا و من جميع نواحينا و من خلفنا و من جميع نواحينا حفظا عاصما من معصيتك هاديا الى طاعتك مستعملا لمحبّتك بمحبّتك اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و وفّقنا في يومنا هذا و ليلتنا هذه و في جميع ايّامنا اللّهمّ وفّقنا في يومنا هذا و في جميع ايّامنا لاستعمال الخير و هجران الشّرّ و هجران السّوء و شكر النّعم النّعمة و اتّباع السّنن و مجانبة البدع و الأمر بالمعروف و النّهي عن المنكر و حياطة الإسلام و انتقاص الباطل و إذلاله و نصرة الحقّ و إعزازه و إرشاد الضّالّ و معاونة الضّعيف

ص:314

و إدراك اللّهيف اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و اجعله ايمن يوم عهدناه و أفضل صاحب صحبناه و انتقاص الباطل و نصرة الحقّ و إرشاد المضلّ و معاونة الضّعيف اللّهمّ و اجعله من افضل يوم عهدناه و أيمن صاحب صحبناه و خير وقت ظللنا فيه و اجعلنا من ارضى و اجعلنا ارضى من مرّ عليه اللّيل و النّهار من جملة خلقك من خلقك اشكرهم لما اوليت من نعمك و أقومهم و أشكره لما ابليت من نعمك و أقومه بما شرعت من شرائعك و أوقفهم عمّا حذّرت و أوقفه عمّا حدّدت من نهيك اللّهمّ انّي اشهدك و كفى بك شهيدا و أشهد سماءك اللّهمّ انّي اشهد سماءك و أرضك و من اسكنتهما من ملائكتك و سائر

ص:315

خلقك في يومي هذا و ساعتي هذه و ليلتي هذه و مستقرّي هذا انّي اشهد انّك انت اللّه الّذي لا اله الاّ انت قائم بالقسط عدل في الحكم رؤف بالعباد مالك الملك رحيم بالخلق في يومي هذا في ساعتي هذه في مستقرّي هذا انّي اشهد ان لا اله الاّ انت وحدك لا شريك لك قائما بالقسط عدلا في الحكم رؤفا بالخلق وفيّا بالحلم مالكا للملك و أنّ محمّدا عبدك و رسولك و خيرتك من خلقك حمّلته رسالتك فأدّاها و أمرته بالنّصح لأمّته فنصح لها اللّهمّ فصلّ على محمّد و آله أكثر ما صلّيت على احد من خلقك و آته عنّا افضل ما آتيت احدا من عبادك و اجزه عنّا افضل و أكرم ما جزيت احدا من انبيائك عن امّته

ص:316

انّك انت المنّان بالجسيم الغافر للعظيم و أنت ارحم من كلّ رحيم فصلّ على محمّد و آله الطّيّبين الطّاهرين الأخيار الأنجبين فنصح لها اللّهمّ فصلّ عليه كأتمّ ما صلّيت على احد من خلقك و أبله افضل ما أبليت احدا من خلقك و اجزه عنّا اكرم ما جزيت احدا من الأنبياء عن امّته انّك المنّان بالجسيم الغافر للعظيم الأرحم من كلّ رحيم

ص:317

ص:318

ابتداى دعاى ششم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم

و كان من دعائه عليه السّلام عند الصباح و المساء: از دعاى آن حضرت در بامدادان و شبانگاهان اين دعا بود:

معناى صبح و صباح

صبح و صباح هنگام طلوع فجر را گويند و آن ابتداء روز است چنانچه طبرسى گويد و نيز او از ابن الجواليقى نقل مى كند كه گفته است صباح در نزد عرب از نيمه شب است تا ظهر، و از ظهر ببعد را مساء گويند تا آخر نصف اول شب و از بعض ديگر نقل شده كه گفته: مساء از ظهر است تا مغرب و معناى صباح و مساء هرچه باشد شارح صحيفه سيد عليخان گويد كه مضمون دعا دليل است بر اين كه اين دعا مختص به صبح است نه آن كه مشترك باشد بين صبح و مساء چنانچه در عنوانش آمده و ازاين رو شيخ الطائفة قدّس سرّه و غير او اين دعا را مختص به صبح دانسته اند. پايان.

نويسنده گويد: هرچند در مضمون دعا چنانچه فرموده اند شواهدى هست كه مناسب است در صبح خوانده شود مانند: (اصبحنا فى قبضتك) و (هذا يوم جديد) و ليكن اختصاصش به صبح چنانچه از شارح صحيفه و شيخ نقل شد معلوم نيست زيرا بعضى از مضامينش نيز با شب مناسب است مانند: «اللّهم انى اشهدك... فى يومى هذا و ساعتى هذه و ليلتى هذه و مستقرى هذا»

ص:319

الحمد للّه الّذى خلق الليل و النهار بقوّته

معناى خلق

خلق در فارسى به معناى آفرينش است و متبادر از اين معنا رويدادى است كه بوسيله كسى روى دهد كه قبلا نبوده خواه نمونه اى داشته باشد يا نه، از اينرو در قرآن كريم به آنچه عيسى عليه السّلام از گل مى ساخت و به اذن خدا در آن روح مى دميد و بصورت پرنده در مى آمد، خلق گفته شده است (وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي) (1) و (أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ) (2) پس آنچه مفسر شرح صحيفه گفته كه: الخلق احداث الشىء من غير احتذاء على مثال: خلق عبارت است از ايجاد چيزى بدون آن كه نمونه اى داشته باشد و نتيجه گرفته كه اطلاق آن بر غير خدايتعالى جايز نيست زيرا جز او كسى نيست كه ايجاد او از روى نمونه نباشد درست نيست. علاوه بر اين كه لازمۀ اين تعريف آن است كه اگر خداى تعالى از يك نوع دو فرد مثل هم آفريد دومى را خلق گفته نشود چون اولى نمونه بوده و اين نيز درست نيست. حمد خدا را كه با قوّت و كمال توانايى خود شب و روز را آفريد.

شب و روز دو حالت از حالات زمين ما است كه با تابش نور خورشيد بر آن روى مى دهد و اگر تابش نور آفتاب نباشد تاريكى بر كرۀ زمين حكم فرماست. پس اصل در كره خاكى، ظلمت و تاريكى است كه تعبير از آن به شب توان كرد از اينرو در قرآن و كلمات فصحاء غالبا پيش از روز ذكر مى شود و (شب و روز) گفته مى شود. مطالب ديگرى نيز در اين باره گفته شده كه ذكرش موجب تطويل است(3)

و ميّز بينهما بقدرته

و با قدرت و توانايى خود اين دو را از يكديگر جدا كرد. در اين جا به دو نكته اشاره مى شود:

نكته اول: چرا در جمله اولى فرموده (بقوّته) و در جملۀ دوم (بقدرته)؟

ص:320


1- . سوره آل عمران، آيه 49.
2- . سوره مائده، آيه 110.
3- . روايت عياشى از امام رضا عليه السّلام سئوال شود.

شايد تعبير بقوّت در جملۀ اوّل و بقدرت در دوّم بدان منظور باشد كه تميز بين اين دو آفريده فرع بر اصل آفرينش آن دو است و اصل آفرينش در نظر ما مشكل تر از تميز به بعض خصوصيات پس از آفرينش است ازاين رو به حكم بلاغت اختلاف در تعبير ميان اصل و فرع شده است و در اصل. تعبير به قوّت شده است كه مرتبۀ كمال قدرت است.

نكتۀ دوّم: قاعده اى است ادبى ميان علماء علم اصول كه مى فرمايند: تعليق الحكم على الوصف مشعر بالعليّة بدين معنى كه اگر حكمى بر صفتى وابسته شد اين وابستگى اشعار و اشاره به آن دارد كه آن وصف علت اين حكم است مثلا اگر مولا گفت: اكرم زيدا العالم:

زيد عالم را گرامى بدار چون حكم را كه اكرام است بر صفت عالم بودن مرتبط ساخته اين ارتباط اشعار و اشاره اى است به آن كه علت اين گراميداشت همانا علم زيد است و چون عالم است مولا مى گويد گرامى اش بدار بنابراين قاعده در مورد اين دعا كه حمد الهى با اين دو صفت خلقت شب و روز و تميز بين آن دو ربط داده شده اشاره به آن خواهد بود كه علت حمد كردن اين دو صفت است و همين طور است زيرا آفرينش شب و روز و تميز ميان آن دو و از براى هريك از آن دو حدّ محدودى قرار دادن چه مصالح و حكمت ها كه دربردارد و بهره ها و نعمت هايى كه از اين ناحيه عائد بشر مى گردد و او را وادار به حمد و ستايش منعم خود مى كند و از اينرو است كه خداى تعالى در قرآن كريم مكرّر ذات مقدس خود را بدين صفات مى ستايد و بر بندگانش منّت مى گذارد و مى فرمايد:«وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» (1): يكى از رحمت هاى خدايتعالى آن است كه شب و روز را براى شما قرار داده تا در شب آرام گرفته و در روز از فضل خدا طلب روزى كنيد باشد كه سپاسگزار نعمت هاى خدا شويد و نيز فرمايد:«اَللّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَشْكُرُونَ» (2): خدا است آن كه شب تار را براى آسايش و استراحت شما قرار داده و روز را روشن ساخته كه خدا در حق مردمان صاحب فضل و احسان است و لكن بيشترين مردم

ص:321


1- . سوره قصص، آيه 73.
2- . سوره غافر، آيه 61.

شكر نعمتش را بجاى نمى آوردند. و ديگر آيات كريمه.

و جعل لكّل واحد منهما حدّا محدودا و امدا ممدودا

حكمت كم و زياد شدن شبانه روز

و براى هريك از اين دو (شب و روز) حدّ معيّنى قرار داد و زمانى در امتدادى خاص.

كم و زياد شدن شبانه روز را حكمت ها و مصالحى است براى ساكنان و موجودات كرۀ زمين چه آن كه اين زيادى و كمى در اثر تغيير فصول باشد چنانچه در مناطق معتدله مشهود است كه اول بهار كه تفاوت نكند ليل و نهار و شب و روز تقريبا مساوى است و آنرا اعتدال ربيعى گويند كم كم روزها طولانى تر از شبها ميشود تا در آخر ماه سوم بهار شب ها به آخرين حدّ كوتاهى مى رسد و روز به آخرين حدّ بلندى سپس دوباره روز شروع به كوتاه شدن مى كند تا اول پائيز كه آن را اعتدال خريفى گويند كه دوباره شب و روز مساوى مى شود و سپس روزها به تدريج كوتاه و شبها طولانى تر مى شود تا آخر فصل پائيز كه روزها به آخرين درجه كوتاهى و شبها بحدّ اعلاى بلندى مى رسد و آخرين شب را شب يلدا گويند و سپس به تدريج از بلندى شبها مى كاهد تا اول ربيع به اعتدال ربيعى برسد و البته اين اختلاف نسبت به وضع زمين و حركت انتقالى آن است كه منشأ فصول اربعه است. اختلاف ديگرى نسبت به عرض بلاد در علم هيئت مطرح است كه به آن ملاحظه هرقدر بلاد به خط استوا نزديك تر باشد اختلاف شب و روز كمتر و هرچه دورتر باشد اختلاف بيشتر است تا آن جا كه در قطبين: (قطب شمال و قطب جنوب) شش ماه شب و شش ماه روز است و بهرحال منشأ اختلاف و ميزان آن هرچه باشد بر مبناى حساب دقيقى تنظيم شده كه دانشمندان متخصّص اين علم مى توانند تقويم شبانه روزى ده ها سال هاى آينده را استخراج و تنظيم كنند و اين نيست مگر نتيجه حكمت بالغه اى در خلقت و حركت منظّم و محدود كرات. «و جعل لكلّ واحد منهما حدّا محدودا و امدا ممدودا»

يولج كلّ واحد منهما فى صاحبه و يولج صاحبه فيه

ولوج به معناى دخول است: هريك از شب و روز را در درون ديگرى قرار مى دهد و آن ديگر را در درون اين، چنانچه ذكر شد كه در زمستان شب ها بلند و روزها كوتاه است

ص:322

و در تابستان به عكس آن پس هرچه از شب كوتاه مى شود بر روز مى افزايد و هرچه از روز كم مى شود به شب اضافه مى گردد چنانچه آيه كريمه نيز مى فرمايد:«يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ» (1) از علامه شيخ بهائى قدّس سرّه در كتاب (مفتاح الفلاح) اش نقل شده كه فرموده در اين جمله از دعا مطلب دقيقى را به عنوان سؤال و جواب مطرح كرده است.

سؤال اين كه:

پس از گفتن «يولج كل واحد منهما فى صاحبه» چنانچه ترجمه شد بيان و يولج صاحبه فيه چه معنايى مى تواند داشته باشد. بجز تكرار؟ زيرا از همان جملۀ اوّلى كم و زياد شدن هر يك از شب و روز استفاده مى شود كه گاهى اين و گاهى آن زياد و كم مى شود و نيازى به جمله «و يولج صاحبه فيه» نمى ماند.

مرحوم شيخ از اين سؤال پاسخى لطيف و دقيق داده است و حاصلش آن كه (واو) (و يولج صاحبه فيه) حرف عطف نيست كه گمان تكرار مطلب برود بلكه (واو) حاليه است و اين بدان معنا است كه هنگامى كه در بقعه اى از زمين از شب به روز اضافه مى شود و يا از روز بشب كه مضمون جملۀ اوّلى است در همان هنگام و همان زمان در بقعه مقابل آن (از نظر شمالى و جنوبى بودن) قضيّه به عكس انجام مى گيرد كه اگر در نقطۀ شمالى بروز اضافه مى شود در نقطه جنوبى در همان آن بشب اضافه مى شود و اين دقيقه اى است بسيار ارزنده كه اين عالم جليل متوجه آن شده است رحمه اللّه.

بتقدير منه للعباد فيما يغذوهم به و ينشئهم عليه

چرا روز روشن آفريده شده

يعنى اختلاف شب و روز و تفاوت زمان ها در روشنى و تاريكى نه امرى است تصادفى بلكه تقدير الهى چنين اقتضا كرده كه از اين راه رحمت هاى حق تعالى شامل بندگانش شود نسبت به آن چه بندگان او از آن تغذيه مى كنند و بر آن پرورش مى يابند و اين تقدير آنچنان دقيق اندازه گيرى شده است كه دانشمندان مى گويند اگر هريك از اندازه ها بيشتر يا كمتر مى شد زندگانى به صورتى كه ما مى بينيم در روى زمين غيرممكن

ص:323


1- . سوره حج، آيه 61.

بود هم چنين اگر كرۀ خورشيد فاصله اش با ما با تشعشعش كمتر يا زيادتر از آنچه هست مى بود زندگى براى حيوانات و نباتات روى زمين ممتنع مى گرديد زيرا همگى يا از سرما و يا از گرما نابود مى گشتند غلظت هواى زمين به اندازه اى است كه اشعۀ كونيّه را تا ميزانى كه براى رشد و نموّ نباتات لازم است به طرف زمين عبور مى دهد و كليۀ ميكروبها و جرثومه هاى زيان دار را در همان فضا معدوم مى سازد و ويتامين هاى مفيد را ايجاد مى نمايد با وجود بخارهاى مختلفى كه در طىّ قرون متمادى از اعماق زمين برآمده و در هوا منتشر شده است و غالب آنها هم گازهاى سمّى هستند هواى زمين آلوده گى پيدا نكرده و هميشه بهمان حالت متعادل كه براى ادامۀ حيات مناسب باشد باقى مانده است(1)

فخلق لهم الليل ليسكنوا فيه من حركات التعب و نهضات النصب

پس از آن كه به طور اجمال از آفرينش شب و روز و كم و زياد شدن آنها ذكرى به ميان آمد پاره اى از منافع مخصوص شب و مصالح مخصوص به روز را تا اندازه اى بازتر عرضه مى دارد و اين نه از آن جهت است كه مطلبى است پنهان و نيازمند به شرح و بيان تا توهّم شود كه بيان اين گونه امور واضحه چه فائده اى دارد؟ بلكه همگى اعتراف به نعمتهاى الهى و اظهار ذلّت و فقر در بارگاه عزّت است و اين خود از آداب عبوديت است فخلق لهم... پس شب را براى بندگانش آفريد تا از فعاليّت خستگى آور روز بكاهند و از رنج كارهايى كه قيام به آنها از روى جدّ و جهد براى رسيدن به اهداف زندگى لازم است بيا سايند چنانچه در آيه شريفه نيز اشاره مى فرمايد:«اَللّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً» (2): خدا است آن كه شب تار را براى آسايش و استراحت شما قرار داده و روز را روشن گردانيده پيدا است كه خنكى نسبى هواى شب و تاريكى آن از عوامل مؤثر در آرامش اعصاب و بهره مندى از خواب است.

ص:324


1- . از كتاب راز آفرينش انسان به نقل مرحوم استاد محمد تقى شريعتى.
2- . سوره غافر، آيه 61.

و جعله لباسا ليلبسوا من راحته و منامه فيكون ذلك لهم جماما و قوّة

شب را پوشش قرار داد تا از راحت و خوابش براى خود لباس كنند. تشبيه شب به لباس به مناسبت پوششى است كه در هردو وجود دارد و همان گونه كه لباس بدن را مى پوشاند شب نيز به سبب تاريكى اش گويى از تاريكى پوششى براى بدن ساخته كه آن را از ديد ديگران بپوشاند و هم چنين استراحت و خواب را تشبيه به لباس كردن به لحاظ آن است كه آن دو همچون لباس فراگير بدن است و اين را استعاره تخيّليّه گويند و جعله لباسا: شب را لباس و پوشش قرار داده تا از استراحت و خواب بهره مند شوند و از اين راه نيروى تازه بگيرند و محتمل است كه جمام اشاره باشد به تجديد نيرو در قواى نفسانيه و قوّت اشاره باشد به كسب نيرو در قواى طبيعيّه.

و لينالوا به لذّة و شهوة

و به لذّت و كام دل نائل آيند و محتمل است كه مقصود از اين لذّت و شهوت لذّت و شهوت جنسى باشد كه مناسبترين وقت براى بهره مندى از آن است و در شرع نيز فى الجمله به امضاء رسيده مانند:«أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِكُمْ هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفا عَنْكُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا ما كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ» :(1) حلال شد براى شما در شبهاى ماه رمضان مباشرت و آميزش با زنان خود كه آنها جامه ستر و عفاف شما و شما نيز لباس عفت آنها هستيد و خدا چون دانست كه شما در كار مباشرت زنان بنافرمانى نفس خود را در ورطه گناه مى افكنيد لذا از حكم حرمت (آميزش در شبهاى ماه رمضان) درگذشت و گناه شما را بخشيد از اكنون در شب ماه رمضان با زنهاى خود به حلال مباشرت كنيد و از خداوند آنچه مقدر فرموده (از اولاد) بخواهيد. گرچه در اين مورد استفادۀ استحباب از امر «باشروهن» و «ابتغوا» خالى از اشكال نيست كه امر در مقام توهّم خطر است و بيش از جواز و اباحه افاده نمى كند و لكن به

ص:325


1- . سوره بقره، آيه 187.

ضميمۀ «انّ اللّه يحبّ ان يوخذ برخصه كما يحبّ ان يؤخذ بعزائمه» حكم استحباب بعيد نيست براى توضيح بيشتر به شأن نزول آيه شريفه در تفاسير مراجعه شود.

و خلق لهم النهار مبصرا ليبتغوا فيه من فضله و ليتسبّبوا الى رزقه

و روز را براى آنان روشن آفريد تا از فضل خداى تعالى روزى طلب كنند و براى آنچه خداى تعالى روزيشان كرده سبب و وسيله اى به دست آورند. اقتباس از آيه شريفه است كه منافع شب و روز را بطور لفّ و نشر بيان فرموده آنجا كه فرمايد:«جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ» (1): كه سكون در شب است و ابتغاء فضل در روز

و يسرحوا فى ارضه طلبا لما فيه نيل العاجل من دنياهم و درك الآجل من اخريهم

و در روى زمين به آسانى بتوانند طلب كنند آنچه را كه سود زودرس اين دنياشان و دست آورد درازمدّت آن جهان را تأمين كنند.

بكل ذلك يصلح نشأنهم

تا كارشان را با اين تكاپو به سامان برساند

و يبلو اخبارهم

و اخبار و اظهارات آنان را بيازمايد

و ينظر كيف هم فى اوقات طاعته و منازل فروضه و مواقع احكامه

و تا بنگرد كه آنان در اوقات اطاعت او چگونه عمل مى كنند و در جاهايى كه تكليف واجبى از او بر عهده دارند و تكليفى براى آنان تعيين شد چگونه از عهده برمى آيند

علم خداوند حادث است يا قديم

بعضى از دانشمندان فرموده است كه مواردى در قرآن كريم آمده است كه موهم آن است كه علم خداى تعالى به بعضى از اشياء علمى است حادث مانند آيه كريمه:«وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ

ص:326


1- . سوره قصص، آيه 73.

حَتّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِينَ مِنْكُمْ وَ الصّابِرِينَ» (1): و ما شما را آزمايش مى كنيم تا بدانيم چه كسانى از شما مجاهد در راه خدايند و شكيبا در رنج مجاهدت و آيه شريفه:«ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً» (2): پس آنها را برانگيختيم تا بدانيم كداميك از آن دو گروه مدت درنگ در آن غار را بهتر احصا خواهد نمود، و امثال اين آيات. براى رهايى از اين اشكال يا بايد آنچه را كه متكلمين گفته اند بگوييم و آن اين كه علم خداى تعالى قديم است و لكن متعلّق علم حادث است پس معناى حتى نعلم در اين گونه موارد و نسبت به خداى تعالى آن است كه تا علم قديم ما به مجاهدين و صابرين تعلّق يابد. يا آنكه بگوييم مراد از علم در اين گونه موارد. مشهود است زيرا اشياء پيش از آنكه وجود يابند معلوم خداى تعالى هستند و بعد از وجود مشهود خداى تعالى مى شوند كه شهود نسبت خاصّى است ميان عالم و معلوم زيرا گاهى مى شود كه بواسطۀ وجود متعلّق علم نسبت خاصّى پديد مى آيد كه بدان اعتبار علم را شهود و حضور مى گوييم نه آن كه در مبدأ تعالى علمى حادث شده باشد پس (حتى نعلم) بمعناى (حتى نشاهد) است

ليجزى الّذين اساؤا بما عملوا و يجزى الّذين احسنوا بالحسنى

تا بدكاران را به كيفر كردارشان برساند و نيكوكاران را پاداش نيك عطا فرمايد

نكته اى لطيف: نكته اى در آيه شريفه است كه از آن استفاده مى شود كه كريمه مباركه در سياق آيه شريفه:«مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلاّ مِثْلَها» (3):

مى باشد: (هركس كار نيك انجام دهد او را ده برابر آن خواهد بود و هركس كار زشت كند جز بقدر آن كار زشت مجازات نشود) به اين بيان كه آيه شريفه گوياى آن است كه سبب كيفر كار زشت خود عمل است كه فرمود: بما عملوا و كيفر در مقابل عمل است و اين بدان معنى است كه آنان كه كار بد كردند به مقدار عملشان كيفر دارند و لكن در كار نيك فرمود: كسانى كه كار نيك كنند پاداش حسنى دارند و حسنى مؤنّث احسن است

ص:327


1- . سوره محمد 6، آيه 31.
2- . سوره كهف، آيه 12.
3- . سوره انعام، آيه 160.

كه افعل التفضيل است و معناى بهتر و نيكوتر را مى رساند و اين بدان معنى است كه پاداش عمل نيك بهترين پاداش است نه پاداشى مطابق عمل.

اللهم فلك الحمد على ما فلقت لنا من الاصباح و متّعتنا به من ضوء النهار

بارالها ترا سپاس بر اين كه با نور صبح سينۀ ظلمت را براى ما شكافتى و ما را از نور روز بهره مند فرمودى، تا اين جا گوئى متكلّم با شخص غايبى سخن مى گفت كه ضماير همه ضمير غايب بود: خداى تعالى چنين كرد تا بندگانش چنان كنند و او به آنها جزاى خير و يا كيفر بد بدهد ولى از اين جمله ضماير ضمير مخاطب است كه گويى متكلّم با شخص حاضرى سخن مى گويد اين شيوه را در فنّ بلاغت، عدول از غيبت به خطاب گويند كه در اين جمله اعمال شده است و فائده عمومى اش آن است كه تغيير اسلوب سخن چون براى شنونده تازه گى دارد بيشتر جلب توجّه او را مى كند و حتى خود گوينده نيز گاهى از يكنواخت بودن سخنش احساس ملال مى كند تا چه رسد بشنونده و اين تغيير سبك سخن طبعا در هر جا به مناسبت خود نكته اى دارد نكته اى كه در دعا مانند همين جا گفته شده است. چند نكته است كه ذكرش خالى از فايده براى دعاكننده نيست و شايد توجّه به آنها و يا به بعضى از آنها در حالت دعا كردنش مؤثر باشد.

نكتۀ عدول از غياب به حضور

1 - نكته عدول از غياب به حضور اشاره به آن باشد كه حق آن بود كه از آغاز سخن مكالمه بطور مخاطبه انجام گيرد كه خداى تعالى در همه جا و در همه حال حاضر است و ناظر بلكه دوست نزديكتر از من بمن است و با اين وصف سخن به طريق غياب و بعد از حضور آغاز شد تا رعايت ادب شده باشد چنانچه دأب سالكين است و شعار محبّين كه احساس وحشت و دحشت در حضور مى نمايند اشعار بسيار لطيفى در اين زمينه از سبحة الابرار جامى در نظر است كه دريغ است ناگفته بماند. گويد:

والى مصر ولايت ذو النون آن به اسرار حقيقت مشحون

گفت در مكه مجاور بودم در حرم حاضر و ناظر بودم

ناگه آشفته جوانى ديدم چه جوان سوخته جانى ديدم

ص:328

لاغر و زرد شده همچو هلال كردم از وى ز سر مهر سؤال

كه مگر عاشقى اى سوخته مرد كه بدينگونه شدى لاغر و زرد

گفت آرى به سرم شور كسى است كس چو من عاشق و رنجور بسى است

گفتمش يار به تو نزديك است يا چو شب روزت از او تاريك است

گفت در خانه اويم همه عمر خاك كاشانه اويم همه عمر

گفتمش يكدل و يكرو است به تو يا ستمكار و جفا جوست به تو؟

گفت هستيم بهر شام و سحر بهم آميخته چون شير و شكر

گفتمش يار تو اى فرزانه با تو همواره بود همخانه؟

سازگار تو بود در همه كار بر مراد تو بود كارگذار

لاغر و زرد شده بهر چه اى؟ تن هم درد شده بهر چه اى؟

گفت رو روكه عجب بى خبرى به كه زينگونه سخن درگذرى

محنت قرب ز بعدا فزون است جگر از محنت قربم خون است

آتش قرب دل و جان سوزد شمع اميد روان افروزد

هست در قرب همه بيم زوال نيست در بعد جز اميد وصال

2 - اشاره باشد به آنكه دعا مى بايست با حضور قلب كامل و توجّه تمام انجام گيرد آنچنان كه هريك از صفات علياى حق تعالى كه به زبان دعاكننده جارى مى شود و معناى آن نقش سينه مى گردد حق تعالى در قلب دعاكننده انكشاف و تجلّى بيشترى داشته و قرب بيشترى او را دست دهد و همين طور به تدريج در ترقّى و زيادتى قرب باشد تا آن كه بدرجۀ حضور برسد و به فوز عيان و شهود فائز آيد و معبود را با صيغۀ خطاب مخاطب سازد.

3 - اشاره به آن باشد كه در آغاز دعا كه به نيّت تقرب به خداى تعالى شروع به دعا كرد و حمد و ثناى الهى را بجاى آورد تا اندازه اى وقت و حالش مساعد بود و ليكن پس از مقدارى دعا گفتن احساس كند كه تير دعايش به هدف اجابت رسيده و قربى براى او حاصل آمده ازاين رو از غياب به حضور منتقل مى شود.

ص:329

4 - آن كه در آغاز دعا فقط ذاكر بود كه حمد و ثنا را با لفظ غايب گفت سپس واصل شد و با صيغه خطاب حمد خدا كرد.

5 - در آغاز دعا نظر به عظمت مخلوقات الهى داشت گويى خدا از نظرش غايب بود سپس از عظمت مخلوق متوجه به عظمت خالق شد و بطور خطاب حمد و ثناى او را ادا كرد و عرض كرد: «اللّهم فلك الحمد على ما فلقت لنا من الاصباح»: بارالها تو را سپاس كه صبح را براى ما شكافتى

و بصّرتنا به من مطالب الاقوات و وقيتنا فيه من طوارق الافات

و از اين رهگذر راههاى روزى يابى را بما نمودى و ما را از پيش آمدهاى ناگوار شبانه محافظت فرمودى. طوارق جمع طارق و طارق بمعناى كوبندۀ در است و چون طبق معمول، واردين شب در را مى كوبند زيرا (هرجا كه بود درى بشب مى بندند) از اينرو بمهمانى كه شب وارد مى شود طارق گفته مى شود و سپس از مهمان نيز تجاوز نموده هر رويداد ناگوار شبانه را طارق گفتند

اصبحنا و اصبحت الاشياء كلّها بجملتها لك

علماى ادب هرچند براى لام معانى متعددّى گفته اند و لكن شايد اظهر آن معانى، ملكيّت باشد كه معناى جمله چنين است ما و همه اشياء به جملگى صبح كرديم درحالى كه همه در ملك تو و مملوك توايم.

اين جمله و چند جمله ديگر پس از اين همگى جمله هاى انشائيه هستند كه بصورت جملۀ خبريّه ادا شده است مانند جمله فروختم و خريدم كه فروشنده و خريدار مى گويند در مقام خريد و فروش كه هرچند بظاهر جمله خبريّه است يعنى از وقوع چيزى خبر مى دهد و ليكن در حقيقت جمله انشائيه است نه خبريّه در اين جمله ها نيز چون معناى خبرى صحيح نيست بايد مقصود انشاء اقرار و اعتراف ببندگى و مملوكيّت باشد. توضيح اين اجمال آن كه جملۀ خبريّه اگر بخواهد از كلام لغو بودن خارج شود بايد فايدۀ خبرى داشته باشد مثلا شما به كسى كه نمى داند دوستش از سفر آمده مى گوئيد دوست شما از سفر آمده است.

ص:330

اين كلام كلامى است كه مفيد فايدۀ خبرى است و اگر فرض كنيم كه دوست شما مى داند كه دوستش از سفر آمده است باز شما به او مى گوييد دوست شما از سفر آمده است براى اين كه اين كلام شما لغو نباشد بايد فايدۀ ديگرى براى آن فرض كنيم و آن اين كه مى خواهيد بدوستتان بفهمانيد كه شما نيز از آمدن دوست او باخبريد باين فائده اصطلاحا لازم فائدۀ خبر گفته مى شود كه اگر چنين فائده اى نيز بر كلام شما مترتب شود باز جمله اخباريه شما از لغو بودن خارج مى شود امّا اگر فرض كنيم كه جملۀ خبرى نه فائدۀ خبر را دارد و نه لازم فائدۀ خبر را در اين صورت لا محاله كلام لغو و بى فائده اى خواهد شد چنانچه در امثال مورد بحث مطلب از اين قرار است يعنى نه فائده خبر بر آن مترتب است زيرا خداى تعالى مى داند كه اشياء همه در ملك او است و نه لازم فائدۀ خبر را دارد يعنى خداى تعالى علم دعاكننده را بر مملوكيّت اشياء نيز ميداند پس گفتن اين كه الاشياء كلّها بجملتها لك هيچ فائدۀ خبرى را نخواهد داشت و ناچاريم كه بگوييم جمله، جملۀ انشائيّه است و اعترافى است از بنده به مملوكيّت خود و همه موجودات از ثرى تا به ثريّا.

سمائها و ارضها و ما بثثت فى كل واحد منهما

آسمانش و زمينش و آنچه در هريك از اين دو پراكنده ساختى.

ساكنه و متحرّكه

چه ساكنش و چه متحركش

و مقيمه و شاخصه

و آنچه اقامت گزيده و آنچه كوچ كرده.

مقصود از آسمان و زمين

اگر مقصود از آسمان مفهوم شرعى آن و آنچه از روايات استفاده مى شود باشد هر چند حقيقت آن براى ما معلوم نباشد در اين صورت ظاهرا مقصود از آنهايى كه در آسمان پراكنده اند چه ساكن و چه متحرّك چه ايستاده و چه رونده فرشتگان آسمانى خواهند بود كه مقيمين شان فرشتگانى هستند كه از مقام معلوم خود حركت نمى كنند.«وَ ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ» 1: طبرى در تفسيرش از عايشه نقل مى كند كه پيغمبر فرمود: «ما فى السماء الدنيا موضع قدم الاّ عليه ملك ساجد او قائم فذلك قول اللّه و ما منّا الاّ و له مقام معلوم و انا لنحن الصافّون و انا لنحن المسبّحون» و از ديگران نيز قريب به همين مضمون نقل شده و امير المؤمنين عليه السّلام در خطبۀ نهج البلاغه مى فرمايد: «ثم فتق ما بين السموات العلى فملأهنّ اطوارا من ملائكة منهم سجود لا يركعون و ركوع لا ينتصبون و الصافّون لا يتزايلون»: و مقصود از شاخص و رونده شان فرشتگانى باشند كه مأموريت مى يابند تا از جاى خود حركت كنند و بر زمين هبوط كنند براى انجام مأموريّتهايى مانند محافظت از بندگان خدا «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّهِ» 2: و فرشتگانى كه بركات از آسمان نازل مى كنند و ارواح آدميان و اعمالشان را بالا مى برند مانند فرشتگانى كه هر هفته از عصر پنج شنبه نازل مى شوند و تا غروب روز جمعه هستند با قلمهاى زرّين و صفحه هاى سيمين و تنها وظيفه شان نوشتن ثواب صلوات بر محمد است چنانچه امام صادق عليه السّلام فرمود و فرشتگانى كه موكّلند بر قبر رسول خدا و قبور ائمه عليهم السّلام و طواف كنندگان دور خانه كعبه و ديگر اصناف ملائكه كه بجز خداى تعالى كسى احاطه بر آنها ندارد «و ما يعلم جنود ربّك الا هو» و اگر مقصود از آسمان جهت علوّ باشد كه در قرآن كريم بدين معنى بسيار آمده است مانند:

ص:331

اگر مقصود از آسمان مفهوم شرعى آن و آنچه از روايات استفاده مى شود باشد هر چند حقيقت آن براى ما معلوم نباشد در اين صورت ظاهرا مقصود از آنهايى كه در آسمان پراكنده اند چه ساكن و چه متحرّك چه ايستاده و چه رونده فرشتگان آسمانى خواهند بود كه مقيمين شان فرشتگانى هستند كه از مقام معلوم خود حركت نمى كنند.«وَ ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ» (1): طبرى در تفسيرش از عايشه نقل مى كند كه پيغمبر فرمود: «ما فى السماء الدنيا موضع قدم الاّ عليه ملك ساجد او قائم فذلك قول اللّه و ما منّا الاّ و له مقام معلوم و انا لنحن الصافّون و انا لنحن المسبّحون» و از ديگران نيز قريب به همين مضمون نقل شده و امير المؤمنين عليه السّلام در خطبۀ نهج البلاغه مى فرمايد: «ثم فتق ما بين السموات العلى فملأهنّ اطوارا من ملائكة منهم سجود لا يركعون و ركوع لا ينتصبون و الصافّون لا يتزايلون»: و مقصود از شاخص و رونده شان فرشتگانى باشند كه مأموريت مى يابند تا از جاى خود حركت كنند و بر زمين هبوط كنند براى انجام مأموريّتهايى مانند محافظت از بندگان خدا «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّهِ» (2): و فرشتگانى كه بركات از آسمان نازل مى كنند و ارواح آدميان و اعمالشان را بالا مى برند مانند فرشتگانى كه هر هفته از عصر پنج شنبه نازل مى شوند و تا غروب روز جمعه هستند با قلمهاى زرّين و صفحه هاى سيمين و تنها وظيفه شان نوشتن ثواب صلوات بر محمد است چنانچه امام صادق عليه السّلام فرمود و فرشتگانى كه موكّلند بر قبر رسول خدا و قبور ائمه عليهم السّلام و طواف كنندگان دور خانه كعبه و ديگر اصناف ملائكه كه بجز خداى تعالى كسى احاطه بر آنها ندارد «و ما يعلم جنود ربّك الا هو» و اگر مقصود از آسمان جهت علوّ باشد كه در قرآن كريم بدين معنى بسيار آمده است مانند:

«وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ (3) - فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَيْناكُمُوهُ» (4): و ديگر آيات شريفه.

در اين صورت ممكن است مقصود از مقيم و شاخص در آسمان اعمّ از فرشتگان و ديگر موجودات ملكى است مانند پرندگان و ثوابت و سيارات. و بعضى از بزرگان فرموده است كه: اين جمله از دعا دلالت دارد بر آن كه خداوند در كرات آسمانى هم حيوانات جاندار و جنبنده آفريده است و منجّمان عصر ما گويند در بسيارى از ستاره ها

ص:


1- . سوره صافات، آيه 164.
2- . سوره رعد، آيه 11.
3- . سوره بقره، آيه 22.
4- . سوره فجر، آيه 22.

نشانه آب و هوا و ابر و برف ديده ايم پس شايد در اين كواكب موجودات زنده باشد هر چند آلات نجومى تا امروز به آن اندازه از قدرت نرسيده است كه وجود آنها را ثابت كند و نظامى گويد:

تو پندارى جهانى غير از اين نيست زمين و آسمانى غير از اين نيست

چو آن كرمى كه در گندم نهان است زمين و آسمان او همان است

و ما علا فى الهواء و ما كنّ تحت الثرى

و آنچه كه در هوا بالا رفته و آنچه زير خاك پنهان شده

اصبحنا فى قبضتك

همه ماها در قبضۀ و پنجۀ تو صبح كرديم يعنى همه ما محكوم حكم تو هستيم و (رأى آنچه تو انديشى حكم آنچه تو فرمايى) و تعبير از اين گونه قدرت به پنجه براساس سنّت به تمثيل است كه علماى معانى بيان آن را تمثيل تخييلى گويند بدين معنا كه معانى عقليّه بصورت اعيان حسّيّه تصور مى شود و آن معنا در قالب آن مثال القاء مى شود كه بواسطه انس ذهن شنونده با محسوسات بهتر مى تواند معناى غير محسوس را درك كند و اين گونه تمثيلها جزء دروغ محسوب نمى شود كه مثلا گفته شود خداى تعالى كه پنجه ندارد تا اگر كسى بگويد موجودات در قبضۀ او هستند دروغ گفته باشد زيرا مقصود تشبيه حالى است بحال آنچه آن صورت خيالى براى او فرض شده است يعنى همانگونه كه يك شىء محسوس وقتى در پنجۀ قدرتمندى قرار مى گيرد صاحب پنجه هر تصرّفى كه بخواهد در بارۀ او انجام مى دهد حال ممكنات نيز نسبت به حق تعالى همانگونه است پس اين گونه تشبيه ربطى به اين كه خدا را جسم بدانيم ندارد بلكه حتى مجاز هم نيست زيرا مجاز هنگامى است كه قبضه گفته شود و مقصود قدرت و ملك باشد و چنانچه گفتيم اين جا از باب تشبيه غيرمحسوس به محسوس است و اين باب بزرگى است در علم معانى و بيان و بسيارى از متشابهات قرآن از اين باب حلّ پذير است مانند آيه شريفه:«وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيّاتٌ بِيَمِينِهِ» 1 و آيه كريمه:«وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ» 2

ص:333

همه ماها در قبضۀ و پنجۀ تو صبح كرديم يعنى همه ما محكوم حكم تو هستيم و (رأى آنچه تو انديشى حكم آنچه تو فرمايى) و تعبير از اين گونه قدرت به پنجه براساس سنّت به تمثيل است كه علماى معانى بيان آن را تمثيل تخييلى گويند بدين معنا كه معانى عقليّه بصورت اعيان حسّيّه تصور مى شود و آن معنا در قالب آن مثال القاء مى شود كه بواسطه انس ذهن شنونده با محسوسات بهتر مى تواند معناى غير محسوس را درك كند و اين گونه تمثيلها جزء دروغ محسوب نمى شود كه مثلا گفته شود خداى تعالى كه پنجه ندارد تا اگر كسى بگويد موجودات در قبضۀ او هستند دروغ گفته باشد زيرا مقصود تشبيه حالى است بحال آنچه آن صورت خيالى براى او فرض شده است يعنى همانگونه كه يك شىء محسوس وقتى در پنجۀ قدرتمندى قرار مى گيرد صاحب پنجه هر تصرّفى كه بخواهد در بارۀ او انجام مى دهد حال ممكنات نيز نسبت به حق تعالى همانگونه است پس اين گونه تشبيه ربطى به اين كه خدا را جسم بدانيم ندارد بلكه حتى مجاز هم نيست زيرا مجاز هنگامى است كه قبضه گفته شود و مقصود قدرت و ملك باشد و چنانچه گفتيم اين جا از باب تشبيه غيرمحسوس به محسوس است و اين باب بزرگى است در علم معانى و بيان و بسيارى از متشابهات قرآن از اين باب حلّ پذير است مانند آيه شريفه:«وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيّاتٌ بِيَمِينِهِ» (1) و آيه كريمه:«وَ السَّماءَ بَنَيْناها بِأَيْدٍ» (2)

يحوينا ملكك و سلطانك و تضمّنا مشيّتك و نتصرف عن امرك و نتقلّب فى تدبيرك ليس لنا من الامر الا ما قضيت و لا من الخير الاّ ما اعطيت

ملك و سلطنت تو همه ما را دربرگرفته و مشيّت تو، همه ما را فراگير است و تصرّفات ما از امر تو است و تحرّكات ما در تدبير تو هيچ كارى ما را نباشد مگر آنچه قضا و فرمان تو بر آن باشد و هيچ خير بما نرسد مگر آنچه تو عطا فرمايى شيخ بهائى قدّس سرّه در مفتاح الفلاح فرمايد كه مراد از امر در اين مورد منفعت است (يعنى هيچ نفع و سودى ما را نباشد مگر بفرمان تو) فالمعطوفة عليها كالمفسّرة لها: و جمله بعدى كه (و لا من الخير الاّ ما اعطيت) است و بجملۀ (ليس لنا من الامر) عطف شده است بمنزله تفسير آن است. سيد مدنى صاحب ترجمه صحيفه گويد: شيخ بهائى امر را به نفع تفسير كرده از آنجهت است كه اگر مراد از امر مطلق امر باشد معنايش آن است كه همۀ افعال عباد از خير و شر به حكم قضاى الهى است و اين جبر است و معلوم البطلان در نزد ما از نظر عقل و نقل پس بايد تأويلش كنيم و اگر امر را به نفع تاويل كرديم چون نفع رساندن فعل خداى تعالى است و فعل خداى تعالى به حكم قضاى خودش مى باشد محذورى پيش نمى آيد و افعال عباد خارج از قضاى الهى مى گردد. پايان سخن سيد قدّس سرّه.

نويسنده گويد: اوّلا تفسير علاّمه شيخ بهائى معلوم نيست از آن جهت باشد كه اگر امر را مطلق امر بدانيم جبر لازم مى آيد بلكه به گفته مولانا:

اين نه جبر اين معنى جبارى است ذكر جبارى براى زارى است

زارى ما شد دليل اضطرار خجلت ما شد دليل اختيار

گر نبودى اختيار اين شرم چيست؟ وين دريغ و خجلت و آزرم چيست؟

اگر سيد قدّس سرّه مى خواهد بفرمايد كه اگر ما گفتيم جريان همه امور بحكم قضاى الهى است

ص:


1- . سوره زمر، آيه 67.
2- . سوره ذاريات، آيه 47.

معنايش مضمون حديث معروف: جف القلم عمّا هو كائن الى يوم الدين خواهد بود. در پاسخ ايشان مى گوييم:

معناى جف القلم اين نيست كه ديگر تكليفى بر مردم نيست و خوب و بد و زشت و زيبا همه يكسان است و ممكن است خوبى كيفر بدى باشد و بدى پاداش خوبى، بلكه مراد از جف القلم كه عبارتى ديگر از قضا است ظهور آثار و خواص اشياء است كه خداى تعالى در آنها قرار داده

هيچ گندم كارى و جوبر دهد؟ ديده اى اسبى كه كره خر دهد؟

و اين منافاتى با اختيار ندارد و خداى تعالى همانگونه كه فرمود:«وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ» (1): همچنان فرمود:«إِذا أَرادَ اللّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ» (2):

چون قضا بيرون كند از چرخ مر عاقلان گردند جمله كور و كر

و به بيان ديگر: اگر امر را به معناى مطلق آن معنى دهد كه همۀ افعال عباد از خير و شرّ به حكم قضاى الهى است و اين جبر باشد و معلوم البطلان. امر را به معناى نفع گرفتن نيز آن معنى خواهد داد كه افعال خيريّه عباد به حكم قضاى الهى است و اين جبر در جانب ثواب الهى نيز معلوم البطلان است كه براى فعل جبرى همانگونه كه عقاب نبايد ثواب نيز نشايد و البتّه بحث دامنه دار است و محلّ تفصيل آن جاى ديگر است و ثانيا نويسنده را معناى ديگرى بخاطر مى رسد و آن اين كه ليس لنا من الامر الاّ ما قضيت جملۀ انشاء شده از زبان خود امام زين العابدين عليه السّلام باشد و همچون بسيارى از مضامين وارده در ادعيه كه بهركس نرسد آن ها را بقصد انشاء بخواند كه دروغ بيّن و ادعاى كاذب محض خواهد بود مانند: «هبنى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك»: و مانند: «قد ترى يا الهى فيض دمعى من خيفتك و وجيب قلبى من خشيتك و انتقاض جوارحى من هيبتك كل ذلك حياء منك لسوء عملى و لذاك خمد صوتى عن الجار اليك»(3) و مانند: «فارحم... و وجيب قلبى من خشيتك و اضطراب اركانى

ص:335


1- . سوره يونس، آيه 107.
2- . سوره رعد، آيه 11.
3- . دعاى (16) صحيفه.

من هيبتك»(1) و مانند: «و اخلص لك التوبة فقام اليك بقلب طاهر نقّى ثمّ دعاك... قد ارعشت خشيته رجليه و غرقت دموعه خدّيه»(2) و بسيارى ديگر از مضامين و بخصوص آنچه راجع به اسماء حسنى و صفات علياى حضرت حق سبحانه و تعالى است كه قصد انشاء جدّى در آنها مخصوص اولياء خدا است و هر بى سروپايى همچون نويسنده را نشايد بلكه نبايد تجرى به خواندن آن دعا كند مگر به عنوان تعبّد به قرائت الفاظ دعا اگر دليل تعبد داشته باشيم همچون قرائت الفاظ قرآن كه بقول معروف عوامانه: لفظ مى گويم و معنى ز خدا مى طلبم و بالجملة جمله مذكوره در اين دعا يعنى جمله ليس لنا من الامر الاّ ما قضيت نيز از آن انشائاتى است كه مخصوص اولياء و مقربان الهى است و كسانى كه فانى از خود و باقى باللّه اند. و آيه كريمه:«سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ» (3) بيان حال آنان است و به قول حافظ:

در پس آينه طوطى صفتم داشته اند آنچه استاد ازل گفت بگو مى گويم

و مولانا از زبان عاشق به معشوق گويد:

گفت من در تو چنان فانى شدم كه پرم من از تو از سر تا قدم

بر من از هستى من جز نام نيست در وجودم جز تو اى خوش كام نيست

و شايد مؤيّد اين معنى جمله بعدى دعا باشد كه عرض مى كند: «و لا من الخير الا ما اعطيت»: و هيچ خيرى بما نرسد جز آنچه تو داده اى و هرچه تو داده اى همه خير است كه اين ديد توحيدى كه همه خيرات را اعمّ از اصل وجود كه خير مطلق است و توابع وجود كه خير مقيّد است از خداى تعالى دانستن از مختصّات اولياى الهى است و ديگران را در آن نصيبى نيست

به جهان خرّم از آنم كه جهان خرّم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

به حلاوت بخورم ز هركه شاهد ساقى است به ارادت بكشم درد كه درمانم او است

ص:336


1- . دعاى (31) صحيفه.
2- . دعاء (12) صحيفه.
3- . سوره انبياء، آيه 27.

زخم خونينم اگر به نشود به باشد خنك آن زخم كه هر لحظه مرا مرهم از اوست

غم و شادى بر عاشق چه تفاوت دارد ساقيا باده بده شادى آن كاين غم از اوست

اللهم و هذا يوم حادث جديد و هو علينا شاهد عتيد

روز شاهد

بارالها امروز روزى است كه تازه رويداده و شاهد آماده اى است بر ما شهود به معناى حضور است ولى اگر با حرف (لام) و يا حرف (على) متعدى شود به معناى ادا نمودن و بازگو كردن است آنچه را كه حاضر و ناظر بوده است كه اگر با (لام) متعدّى شد بدان معنا است كه گواهى بنفع طرف مقابل و به سود او بوده و اگر با (على) متعدّى گردد بدان معنا است كه گواهى به زيان و ضررش بوده چنانچه خداى تعالى فرمايد:«يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ» (1): روزى كه زبان هاى آنان و دستهاى آنان و پاهاى آنان به زيان آنها گواهى مى دهند كه چه كارها كرده اند و چون گواهى به زيان آنان است مورد اعتراض از صاحبان اعضاء مى شوند «وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا» (2) كه اگر بسود آنان بود جاى اعتراض نمى بود و بهرحال مطابق مضمون اين جمله از دعا روايتى است در كافى از امام صادق عليه السّلام كه فرمود: «ما من يوم يأتى على ابن آدم الاّ قال له ذلك اليوم يابن آدم انا يوم جديد و انا عليك شهيد فقل فىّ خيرا و اعمل فىّ خيرا اشهد لك يوم القيامة فانّك لن ترانى بعدها ابدا»: روزى بر فرزند آدم فرا نمى رسد مگر آنكه به او مى گويد: اى پسر آدم من روز نوى هستم و بر تو شاهد و گواهم پس سخن نيكى در من بگو و كار خيرى را در من انجام بده تا روز قيامت بنفع تو گواهى بدهم كه همانا پس از اين ديگر مرا هرگز نخواهى ديد.

سيد مترجم قدّس سرّه از بعضى از علما نقل مى كند كه گفته است اين گفتار بزبان حال است و سزاوار است كه مؤمن با گوش دل اين پيام را بشنود و بمقتضاى آن عمل كند سپس خود سيد قدّس سرّه اضافه مى كند كه اين گواهى نيز بزبان حال است نه بسان قال و اين بدان اعتبار است كه روز ظرف وقوع فعل است پس حضور زمان و صدور فعل در علم الهى بمنزله آن است كه در محضر الهى شهادت داده شده است و دلالتش مؤكدتر است. پايان سخن سيّد قدّس سرّه

ص:337


1- . سوره نور، آيه 24.
2- . سوره فصلت، آيه 21.

نويسنده گويد فرمودۀ بعضى از علما و تتميم آن از سيّد برخلاف ظاهر آيات و خلاف تحقيق است بلكه چنانچه نزد ارباب. يقين و اهل كشف و شهود به ثبوت رسيده نيمۀ موجودات ملكى را ملكوتى است كه در آن عالم جملگى داراى حيات و شعور مى باشند و به همان زبان تسبيح گوى خداى تعالى هستند كه «و ان من شىء الاّ يسبّح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم»

نطق آب و نطق خاك و نطق گل هست محسوس حواس اهل دل

از جمادى در جهان جان شويد غلغله اجزاء عالم بشنويد

نكته آموزنده و بيداركننده در روايت شريفه كافى جمله آخرين روايت است كه مى گويد «فانك لن ترانى بعدها ابدا» اگر دوست مهربان و سودرسانى داشته باشى و او را عزم مسافرت باشد مسافرتى كه هرگز اميد مراجعت در آن نباشد چه اندازه اهتمام دارى كه از حضور او بهره مند شوى و چه اندازه از مفارقت او متأثر و ناراحت مى شوى و محبّان حقّ را در اين مقام ناله ها و حسرتها بود كه در خلال صحيفه مباركه موجود است و از نمونه هاى روشن آن وداع حضرت سجّاد است با ماه مبارك رمضان كه خواهد آمد.

حكيم شيراز را نيز در اين زمينه سخنان دلنشين و جانسوزى است وى گويد:

دريغا كه دور جوانى گذشت بلهو و لعلب زندگانى گذشت

دريغا چنان روح پرور زمان كه بگذشت بر ما چو برق يمان

دريغا كه مشغول باطل شديم ز حق دور مانديم و عاطل شديم

چه خوش گفت با كودك آموزگار كه كارى نكردى و شد روزگار

دريغا كه بگذشت عمر عزيز بخواهد گذشت اين دم چند نيز

قضا روزگارى ز من در ربود كه هر روزش از پى شب قدر بود

من آن روز را قدر نشناختم بدانستم اكنون كه درباختم

ص:338

ان احسنّا ودّعنا بحمد و ان اسأنا فارقنا بذمّ

اگر كار نيكو انجام دهيم ستايش كنان ما را بدرود خواهد گفت و اگر بدرفتارى كنيم نكوهش كنان از ما جدا خواهد شد. سيّد مرحوم پيرو آنچه در جمله پيش گفت در اين جمله نيز در نسبت دادن وداع و مفارقت به روز، قائل به مجاز عقلى شده و يا آن كه از باب استعاره تخييليّه باشد و يا استعاره تمثيليّه به تفصيلى كه ذكر فرموده اند ولى برحسب آنچه ما گفتيم نيازى نه بمجازگوئى هست و نه به هيچ قسمى از اقسام استعاره بل كه حقيقت است و واقع و لكن:

تا نگردى آشنا زين پرده رازى نشنوى گوش نامحرم نباشد جاى پيغام سروش

اللهم صل على محمد و آله و ارزقنا حسن مصاحبته

بارالها بر محمد و آل او درود بفرست و ما را روزى فرما كه همدم و هم صحبت خوبى براى آن باشيم و لحظات عمرمان را در اين روز به اطاعت و ذكر تو بگذرانيم

و اعصمنا من سوء مفارقته بارتكاب جريرة او اقتراف صغيرة او كبيرة

ما را محافظت بفرما از اين كه به ناخوشى از او جدا شويم به اين كه پايمان به گناهى كشيده شود و يا معصيتى چه كوچك و چه بزرگ دامن گيرمان شود.

دانشمندان اسلامى را در معناى گناه بزرگ و گناه كوچك و تعداد آنها اختلاف بسيار است.

معناى گناه بزرگ و كوچك

اكثر علماى شيعه بلكه به نقل بعضى از اعاظم همه علماء شيعه برآنند كه صغيره و كبيره را حدّ محدودى نيست و كوچكى و بزرگى از صفات متضايفه است مانند فوقيّت و تحتيّت كه بدون اضافه و نسبت بچيز ديگر مفهومى ندارد كوچكى و بزرگى گناه نيز مانند هر خرد و كلانى نسبى است همچون شهر كوچك و شهر بزرگ چه بسا شهرى كه نسبت به شهرى بزرگ است و نسبت به شهر ديگر كوچك است و ليكن بعضى از علما اين چنين نفرموده اند بلكه كوچكى و بزرگى گناه را امر واقعى دانسته اند نه نسبى بدين معنى:

گناهانى كه در نفس اثرى از خود باقى نمى گذارد و اگر هم اثرى دارد جزئى و زودگذر

ص:339

است و سريع الزوال آن را معصيت صغيره گويند و اگر ظلمت و تاريكى و اثرى باقى در نفس دارد كبيره است.

بعضى ديگر از دانشمندان كه اهل معرفت اند در عين حال كه خردى و كلانى را در همه امور امر نسبى مى دانند و غير قابل انكار و حتى در مخالفت اوامر موالى عرفيه بدين معنى كه ممكن است مولايى از مخالفت بنده اش در امر خاصى اندك ناراحت شود و در امر خاص ديگرى بسيار ناراحت گردد كه اوّلى مخالفت صغيره است و دوّمى مخالفت كبيره و لكن در عين حال اين كوچكى و بزرگى نسبت به معصيت الهى متصّور نيست بلكه همۀ معاصى كبيره اند زيرا از ناحيه خداى تعالى كه غنى بالذات است و لا يضرّه معصية العاصين.

گر جملۀ كاينات كافر گردند بر دامن كبرياش ننشيند گرد

پس معصيت الهى را با موالى عرفيّه كه از بعضى مخالفت ها بيشتر از بعضى ديگر ناراحت مى شوند مقايسه نتوان نمود پس از آنطرف كبيره و صغيره تصوّر نتوان كرد.

باقى مى ماند نفس مخالفت امر و صدور آن از بندۀ فقير محتاج كه در همه موارد قبيح است بلكه چه بسا در موردى كه موافقت امر الهى آسان باشد مخالفت آن مورد از سوى عبد قبيح تر باشد بنابراين چون ملاك معصيت. مخالفت امر ولى النعمة عظيم است و آن در همه جا موجود است پس همه گناهان، كبيره است.

گناهان كبيره

و جمعى برآنند كه هر گناهى كه در شرع مقدس براى مرتكب آن حدّى معيّن شده باشد و يا وعده صريح عذاب به آن داده است آن گناه بزرگ است و نيز گفته شده گناه كبيره گناهى است كه در نصّ قرآن و يا صريح سنّت وعدۀ عذاب براى آن داده شده باشد و اقوالى ديگر نيز از ابن مسعود و ديگران نقل شده.

ثقة الاسلام كلينى در كافى شريف از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: كبائر گناهانى است كه خداى تبارك و تعالى عذاب دوزخ را براى آنها واجب كرده (الكبائر التى اوجب اللّه عليها النار) و در پاره اى از روايات گناهان كبيره بنام شمرده شده است و در روايتى از امام رضا عليه السّلام نقل شده كه فرموده است كبائر عبارتند از: شرك بخدا و سحر و

ص:340

قتل نفس محترمه بدون مجوّز شرعى و رباخوارى و خوردن مال يتيم و در ميدان جنگ پشت به دشمن كردن و نسبت زنا به زنهاى مؤمنه دادن و نااميدى از رحمت خدا و ايمنى از مكر خدا و عاق والدين شدن و زنا كردن و قسم دروغ خوردن و خيانت ورزيدن و زكات واجب را ندادن و به دروغ گواهى دادن و شراب خوردن و از روى عمد نماز نخواندن و يا هر واجبى را عمدا ترك كردن و پيمان شكستن و از خويشاوندان بريدن.

و بعضى ديگر از علماء تعداد ديگرى بر اين گناهان اضافه كرده اند مانند: لواط و غيبت و اكل ميته و قمار و سخن چينى و دروغ و بسيارى ديگر از گناهان. مرحوم طبرسى در تفسيرش فرموده كه اصحاب ما يعنى علماء شيعه همگى قائلند بر اين كه گناهان همگى كبيره اند از جهت قبحى كه در آنها است لكن قبح بعضى بيشتر از بعضى ديگر است و گناه كوچك اصلا نداريم مگر نسبت به گناه ديگر بزرگتر از آن كه استحقاق عقاب بيشترى دارد پايان سخن طبرسى. و ظاهر اين فرمايش آن است كه اين قول مورد اتفاق همه علماى شيعه است در صورتى كه شيخ شهيد قدّس سرّه در شرح شرايع فرموده است كه اصحاب و ديگران اختلاف كرده اند در اين كه گناهان آيا همه شان كبيره اند و يا اينكه بر دو گونه اند:

كوچك و بزرگ و بعضى قول اوّل را گفته اند كه همه گناهان كبيره اند از آن جمله، مفيد و ابن برّاج و ابو الصلاح و ابن ادريس و طبرسى مى باشند و نظرشان بر آن است كه همگى در جهت مخالفت الهى شريكند و بزرگى و كوچكى را نسبى گرفته اند مثلا بوسيدن زن اجنبيه نسبت بزنا با او صغيره است و نسبت به نگاه كردن كبيره است و يا مثلا يكدرهم غصب كردن نسبت به كمتر از آن (لقمه) كبيره است و نسبت بغصب يكدينار صغيره است و هكذا ولى مصنف (صاحب شرايع) و اكثر متأخرين برآنند كه گناهان بر دو قسمند بزرگ و كوچك تا بظاهر آيۀ شريفه عمل كرده باشند كه مى فرمايد:«إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ» (1) كه مفهوم و معناى آيه آن است كه اجتناب پاره اى از گناهان كه كبائر باشند كفاره بعضى از گناهان ديگر است كه صغاير باشند و نيز

ص:341


1- . سوره نساء، آيه 31.

خداى تعالى مى فرمايد:«اَلَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ» (1) كه خداى تعالى جمعى را بخاطر اجتناب كبائر مدح فرموده و نسبت به صغائر بر آنان سخت نگرفته و در حديث است كه اعمال صالحه كفارۀ گناهان كوچك مى شود.

نويسنده گويد: دو دليل گروه دوم به نظر تمام نيست اما آيه اول گرچه اجتناب از كبائر را شرط تكفير قرار داده و ليكن تعيين نفرموده است كه آنچه تكفير مى شود گناهان صغيره است كه اگر از آيه معنائى كه متأخّرين فرموده اند استفاده بشود اذن صريح در ارتكاب معاصى صغيره خواهد بود بشرط اجتناب از معاصى كبيره و اين حتما روانيست بلكه معناى آيه:«وَ اللّهُ أَعْلَمُ» آن است كه سيئات شما و گناهان گذشته شما در صورتى كه اجتناب از كبائر (كه همه گناهان كبيره است) سيئاتى كه از شما سرزده است تكفير مى شود و آيۀ شريفه در رديف آيات توبه قرار مى گيرد و هم چنين آيه كريمه ديگر كه استدلال به آن شده:«اَلَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ...» گوئى از كلمۀ كبائر الاثم مفهومى گرفته مى شود كه در مقابلش صغايرى بايد باشد درحالى كه ممكن است اضافه بيانيه باشد و كبائر بيانگر همان اثم باشد و لزومى نداشته باشد كه صغايرى در مقابلش باشد بلكه همۀ گناهان كبيره باشد.

و مؤيّد اين تفسير قول كسانى است كه استثناء را در ذيل آيه كريمه كه «إِلاَّ اللَّمَمَ» (2) است استثناء منقطع گرفته اند و لمم را معانى مختلف شده است و بهترين اش و شايد جامع بين همه معانى معنائى است كه در (المنجد) است گويد: و ربّما استعملت من افعال المقاربة بمعنى كاد نحو الّم بفعل كذا اى كاد بنابراين مفهوم از كريمه مباركه آن است كه قصد گناه را خداى تعالى از باب تفضّل گناه نشمرده است و مؤيد اين معنى حديثى است كه مجمع نقل مى كند كه فرموده است «اللمم ما بين الحدّين حدّ الدنيا و حدّ الاخرة» سپس اضافه مى كند:

«و فسّر حدّ الدنيا بما فيه الحدود كالسرقة و الزنا و القذف و حدّ الاخرة بما فيه العذاب كالقتل و عقوق الوالدين و اكل الربا فارادان اللمم ما لم يوجب عليه حدّا و لا عذابا» و نتيجه اين بيان آن است كه

ص:342


1- . سوره نجم، آيه 32.
2- . همان

آنچه نه در دنيا موجب حد باشد و نه در آخرت سبب عذاب آن را گناه ناميدن صحيح نيست. و اللّه العالم بمرادات كلامه.

سؤال: اگر بگوييم كه گناه بزرگ و گناه كوچك دو دسته مشخّص از گناه است و هر يك از آن دو جدولى را اشغال مى كند جدول گناهان بزرگ و جدول گناهان كوچك در اينصورت اجتناب از گناهان بزرگ موجب آن باشد كه گناهان كوچك تكفير شود توجيه معقولى خواهد داشت ولى اگر بگوييم كه بزرگى و كوچكى گناه امر اضافى و نسبى است معناى تكفير اين خواهد شد كه اگر كسى را دو گناه پيش آمد چنانچه از گناه بزرگتر اجتناب نمود همين اجتناب كفّاره گناه كوچك خواهد بود مثلا اجتناب از بوسيدن كفّارۀ گناه نگاه كردن و اجتناب از زنا كفّاره گناه بوسيدن اجنبيه است و نتيجۀ اين گفتار آن كه اجتناب از كشتن مثلا كفّاره بريدن دست كسى است و هيچ كس اين را نتواند گفت از علامه نيشارى نقل شده كه در تفسيرش گفته است اين اشكال در صورتى وارد است كه همانگونه كه فرض شد كبائر گناهان مشخّصى باشد و چنانچه شخصى از همه آنها پرهيز نمود جرئت ارتكاب گناهان كوچك را بيابد و ليكن چون گناهان كبيره دقيقا مشخّص نيست هر گناهى را كه آدمى مى خواهد مرتكب شود احتمال خواهد داد كه از جمله گناهان كبيره باشد و مى بايست آن را ترك كند نظير اين سخن در طرف ثواب نيز هست مانند مخفى بودن شب قدر در ميان شبهاى ماه رمضان تا آدمى اهتمام به عبادت در هر شبى كه احتمال قدر در آن مى دهد داشته باشد چنانچه در روايت است كه بحضرت عرض مى كند شب قدر چه شبى است؟

شب قدر چه شبى است

مى فرمايد: يكى از دو شب بيست و يكم و بيست و سوّم. عرض مى كند: معيّن فرمائيد مى فرمايند، «السير ما، تطلب فى ليلتين»: سهل كارى است كه مطلوب خود را در هردو شب بيابى و هردو را به عبادت مشغول باشى و اين مطلب منافات با آن ندارد كه از طرف شارع پاره اى از گناهان نيز به عنوان معصيت كبيره معرّفى شده باشد مانند روايتى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در آن روايت مى فرمايد: «اجتنبوا الموبقات السبع»: از هفت گناه هلاك كننده اجتناب كنيد...

ص:343

نويسنده گويد مؤيّد اين نظريّه روايتى است كه صاحب وسايل قدّس سرّه در باب جهاد نفس وسايل از كنز الفوائد كراچكى نقل ميكند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «ان اللّه كتم ثلاثه فى ثلاثة كتم رضاه فى طاعته و كتم سخطه فى معصيته و كتم وليّه فى خلقه فلا يستخفّنّ احدكم شيئا من الطاعات فانه لا يدرى فى ايّها رضا اللّه و لا يستقّلنّ احدكم شيئا من المعاصى فانه لا يدرى فى ايّها سخط اللّه و لا يزرينّ احدكم باحد من خلق اللّه فانه لا يدرى ايّهم ولىّ اللّه» و اين روايت شريفه از غرر روايات است ميفرمايد: همانا خداى تعالى سه چيز را در سه چيز پنهان فرموده است:

رضا و خوشنودى خود را در طاعت اش پنهان فرموده و سخط و خشم خود را در گناه و معصيت كردن مكتوم نموده و دوست خود را در ميان خلقش پنهان نموده است پس كسى از شما هيچ عبادتى را سبك مشمارد زيرا نمى داند كه رضاى الهى در كدام آنها است و هيچيك از شما هيچ گناهى را كم نپندارد كه چه داند خشم در كدامين از گناهان است و هيچيك از شما به هيچ كسى از خلق خدا با چشم حقارت نگاه نكند كه نميداند ولىّ خدا كدامين از خلق است. «اوليائى تحت قبابى (قبائى) لا يعرفهم غيرى»

و اجزل لنا فيه من الحسنات و اخلنا فيه من السيئات

در اين روز حسنات فراوان بما عطا فرما و ما را در آن از بديها و زشتيها تهى و فارغ ساز، حاصل خواسته از خداى تعالى توفيق و الطاف الهيه است كه آدمى را مستعدّ و آماده انجام كارهاى خير نموده و هرچه بيشتر براى عبادتهاى فردى و اجتماعى نيرو بگيرد و وسايلى را كه موجب انحراف آدمى از راه خير است و سبب ارتكاب معاصى و موبقات است قطع فرمايد

خدايا چنان كن كه فرجام كار تو خوشنود باشى و من رستگار

و املأ لنا، ما بين طرفيه حمدا و شكرا و اجرا و ذخرا فضلا و احسانا

و مابين آغاز و انجام روز را يعنى همه روز را براى ما پر كن از ستايش و سپاس و خرد و اندوخته و فضل و احسان يعنى بزبان ستايش تو كنيم و بعمل از نعمت هاى تو در همان راه كه فرموده اى بهره بردارى كنيم تا شكرگزار تو باشيم و همه حركات و سكون ما در

ص:344

خلال روز پاداش آور و ذخيرۀ روز بازپسينمان باشد و در فضل و احسان تو مستغرق باشيم

اللّهم يسّر على الكرام الكاتبين مؤنتنا و املأ لنا من حسناتنا صحائفنا و لا تخزنا عندهم بسوء اعمالنا

بارالها زحمت ما را بر كرام كاتبين آسان فرما و نامه هاى اعمال ما را پر از كارهاى نيك گردان و ما را نزد آنان با كارهاى زشت مان بى آبرو مفرما

معناى كرام

لفظ كرام كاتبين در قرآن شريف نيز آمده است «وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ كِراماً كاتِبِينَ» (1)

علماى تفسير كرام را به معناى عزيز و آبرومند نزد خداى تعالى تفسير كرده اند و ليكن به نظر نويسنده بمناسبت حكم و موضوع كرام در اين جا به معناى بزرگوارى است بدين معنى كه اين فرشتگان در مقام انجام وظيفه شان با بزرگوارى رفتار مى كنند و مانند بعضى از مأمورين در دستگاه هاى حكومتى ايندنيا پرونده سازى نمى كنند و دنبال بهانه اى نيستند كه آدمى را مجرم قلمداد كنند و اين معنى از پاره اى از روايات نيز استفاده مى شود از جمله روايتى است كه مرحوم مجلسى از تفسير رازى نقل مى كند كه او گفته است روايت شده كه شخصى به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرض كرد: مرا خبر دهيد كه هر بنده را چند فرشته گماشته شده است؟ فرمود: فرشته اى از طرف راستت براى كارهاى نيكت و اين فرشته بر فرشته اى كه بر سمت چپ تو است فرماندهى دارد چون كار نيكى انجام دادى آن ده مقابل مى نويسد و هرگاه كه كار بد انجام دادى فرشته سمت چپ به فرشته سمت راست مى گويد: بنويسم؟

گويد نه كه شايد توبه كند چون سه بار اين پيشنهاد تكرار مى شود فرشته سمت راست مى گويد بنويس كه خدا ما را از او راحت كند چه بدهمنشينى است چقدر كم است مراقبت او خداى تعالى را و شرمش از ما... حديث دنباله دارد. پايان سخن رازى.

نويسنده گويد: و نيز در بحار از ابى امامه از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت است كه فرمود:

ص:345


1- . سوره انفطار، آيه 10.

فرشته اى كه در سمت چپ است قلم را از نوشتن عمل بنده مسلمانى كه خطاكار است و يا بدكار تا شش ساعت بازمى دارد و چيزى نمى نويسد پس اگر پشيمان شد و از خدايتعالى استغفار كرد آن را حذف مى كند وگرنه يك گناه برايش مى نويسد و در روايت ديگرى است كه فرشته سمت راست بر فرشته سمت چپ امير است پس آنگاه كه انسان كار نيك انجام مى دهد فرشته سمت راست آن عمل را به ده برابر براى او مى نويسد و هر گاه كار زشت انجام داد فرشته سمت چپ مى خواهد بنويسد فرشته سمت راست به او مى گويد:

دست نگهدار، او نيز هفت ساعت دست نگاه مى دارد اگر در خلال اين مدت از خدا طلب مغفرت نمود هيچ بر او نوشته نمى شود و اگر از خدا استغفار نكرد يك گناه براى او نوشته مى شود. از اين روايات استفاده مى شود كه فرشتگانى كه براى كتابت اعمال ما مأموريت دارند فرشتگانى كريم و بزرگوارند و نيز مجلسى قدّس سرّه از كتاب سعد السعود نقل ميكند كه در آن كتاب از كتاب قصص القرآن هيضم بن محمد نيشابورى نقل كرده كه عثمان بر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وارد شد و عرض كرد بفرمائيد كه هر بنده اى چند فرشته به همراهش مى باشد و حديث را بهمان نحو كه از تفسير رازى نقل كرديم ادامه داده تا آنجا كه فرشته مى گويد «فبئس القرين ما اقل مراقبته للّه عز و جلّ و ما اقل استحيائه منه» سپس شمارۀ فرشتگان را به ده مى رساند بجز ملائكه شب و روز كه با آنها شماره شان بيست فرشته خواهد بود سيد بن طاوس رحمه اللّه پس از نقل اين روايت مى فرمايد: بدانكه خداى عزّ و جل بهر انسانى دو فرشته گماشته كه هرچه خروش از او سر مى زند بنويسند و در اخبار رسيده است كه دو فرشته به روز به نزد او مى آيند و دو فرشته به شب و آيۀ شريفه (لَهُ مُعَقِّباتٌ)

اشاره به اين فرشته ها است زيرا اين فرشتگان به دنبال همديگر در شبانه روز مى آيند و دو فرشته روز به هنگام طلوع فجر صبح مى آيند و تا غروب آفتاب هركارى كه بكند مى نويسند و چون آفتاب غروب كرد آن دو فرشته كه به نوشتن كارهاى شبانه موكلّند فرود مى آيند و آن دو فرشته روز بالا مى روند و پروندۀ اعمال انسان را به همراه دارند و اين كار ادامه دارد تا هنگامى كه اجل او فرا رسد و چون مرگ او فرا رسيد به انسان صالح

ص:346

مى گويند:

خدا تو را كه رفيق ما بودى جزاى خير دهد چه بسيار كارهاى نيك كه از تو مشاهده كرديم و چه سخنهاى خوب كه از تو شنيديم و چه مجالس خوبى داشتى كه ما در آنها شركت كرديم ما امروز آنچه را كه تو دوست دارى انجام مى دهيم و نزد پروردگارت شفيع تو هستيم و اگر گناه كار باشد به او مى گويند خدا به تو مصاحب ما جزاى بد بدهد حقيقتا كه ما را آزار مى دادى چه كارهاى زشت كه از تو ديديم و چه سخنهاى ناپسند كه از تو شنيديم و چه مجالس بدى كه ما را به آن مجالس كشاندى و ما امروز ناخوش آيند توايم و گواهان به نزد پروردگاريم. پايان

و در كافى شريف با سند خود از امام موسى بن جعفر عليه السّلام و او از پدرش نقل مى كند كه فرمود: پرسيدم از پدرم از آن دو فرشته كه آيا آدمى كه مى خواهد گناه كند و يا كار نيكى انجام دهد آن دو فرشته مى فهمند كه او چنين قصدى دارد؟ فرمود بوى چاه مستراح و بوى عطر مثل هم اند؟ عرض كردم: نه. فرمود بنده به هنگامى كه قصد كار خوب مى كند نفسى كه مى كشد معطّر مى شود پس فرشته سمت راست به فرشتۀ سمت چپ مى گويد:

(بهوش باش) كه او قصد كار نيك كرده و چون كار نيك را انجام مى دهد با زبانش بجاى قلم و آب دهنش بجاى مركّب آن عمل را ثبت مى كنند و هرگاه قصد گناه كرد نفسش بد بو مى شود فرشته سمت چپ به فرشته سمت راست مى گويد: بهوش، كه او قصد گناه كرده پس چون گناه را بجا آورد زبانش قلم و آب دهانش مركب مى شود و آن گناه را براى او ثبت مى كنند. و نيز در كافى شريف از فضيل بن عثمان مرادى نقل مى كند كه گفت شنيدم امام صادق عليه السّلام فرمود كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده است:

مانع از هلاكت

چهار چيز است كه در هركس باشد هلاكتى پس از آن براى او در راه خدا نيست مگر اينكه هالك باشد (يعنى مگر آنكه خود هلاك خود را بخواهد) بنده قصد كار نيك مى كند سپس آن را انجام مى دهد و اگر قصد كرد و انجام نداد خداى تعالى يك كار نيك در نامه عمل او مى نويسد بخاطر نيّت خوبى كه از او سر زد و اگر آن كار را انجام داد خداى تعالى براى او ده حسنه مى نويسد و بنده تصميم گناه مى گيرد اگر پس از تصميم

ص:347

انجام نداد هيچ بر او نوشته نمى شود و اگر او آن گناه را انجام داد هفت ساعت مهلت داده مى شود فرشته سمت راست بفرشته مأمور ثبت گناه كه در سمت چپ است مى گويد شتاب مكن شايد كار خوبى را بدنبال اين كار بد انجام دهد كه اين گناه را محو كند كه خداى تعالى مى فرمايد:«إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ» (1): كارهاى نيك گناهان را از بين مى برد يا آنكه شايد استغفار كند پس اگر آن شخص گفت: «استغفر اللّه الذى لا اله الاّ هو عالم الغيب و الشهادة العزيز الحكيم الغفور الرحيم ذو الجلال و الاكرام و اتوب اليه» از گناهى كه كرده بود هيچ بر او نوشته نمى شود و اگر هفت ساعت گذشت و او بدنبال كار بدى كه كرده نه كار خيرى كرد و نه استغفار، فرشتۀ حسنات به فرشتۀ سيئات مى گويد بنويس بر شقىّ محروم. حاصل روايت آن كه اين چهار چيز مانع از هلاكت است اوّل آن كه قصد كار نيك كند ولى انجام ندهد دوّم آن كه قصد كند و انجام دهد سوّم آن كه قصد گناه كند و انجام ندهد كه هيچ بر او نوشته نمى شود چهارم آن كه كار بد را انجام دهد ولى سپس كار نيكى بجا آورد كه موجب محو آن گناه باشد و يا استغفار مى كند كه آمرزيده شود و على عليه السّلام فرمايد: «فاتقوا اللّه الذى انتم بعينه و نواصيكم بيده و تقلبكم فى قبضته»(2): از خدايى بپرهيزيد كه در محضر او هستيد و سرنوشت شما به دست او است و حركات شما در قبضه قدرت او است اگر گناه پنهان كنيد ميداند و اگر گناه آشكار كنيد مى نويسد «قد وكل بذلك حفظة كراما لا يسقطون حقا و لا يثبتون باطلا»: و براى اين كار، محافظين بزرگوارى را گماشته كه نه حقّى از قلمشان مى افتد و نه باطلى را ثبت مى كنند، و ظاهر اين فرمايش آن است كه فرشتگان محافظ مأمور ثبت اعمالند چنانچه ظاهر آيه شريفه:«يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ» (3) نيز همين است و امّا اسرار درونى و قلبى را بجز خداى تعالى كسى بر آنها آگاه نيست چنانچه در دعاى شريف كميل به اين نكته اشاره شده است كه عرض مى كند: «و كنت انت الرقيب علىّ من ورائهم و الشاهد لما خفى عنهم و برحمتك اخضيته و بفضلك سترته» و در روايت زرارة از امام

ص:348


1- . سوره هود، آيه 114.
2- . نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 183.
3- . سوره انفطار آيه 12.

صادق و يا باقر عليهما السّلام آمده است كه فرمود: نمى نويسد فرشته مگر آنچه را كه مى شنود «لا يكتب الملك الا يسمع» خداى تعالى فرمايد:

«وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً» (1) خدا را در اندرون دلت از روى تضرع و خوف متذكّر باش حضرت فرمود: ثواب اين ذكر قلبى را بجز خداى تعالى كسى نمى داند.

و اينجا روايت شريفه اى است كه ما با ذكر آن اين اوراق را متبرك مى كنيم و سخن را در اين موضوع پايان مى دهيم.

روايتى از مرحوم مجلسى

مجلسى رحمه اللّه از كتاب حقوق ثواب الاعمال و رجال كشّى به سندهاى خودشان از اسحاق بن عمّار روايت مى كنند كه اسحاق مى گويد: چون وضع مالى من بهبود يافت و ثروتى بهم زدم دربانى بر در گذاشتم كه فقراء شيعه را رد كند و به داخل خانه راه ندهد همان سال به مكه رفتم و به خدمت امام صادق عليه السّلام رسيدم و سلام عرض كردم حضرت با قيافه اى گرفته و روگردان جواب سلام مرا داد «فرّد علّى بوجه قاطب مزوّر» عرض كردم: فداى تو شوم، «ما الّذى غيّر حالى عندك»: چرا نسبت ببنده بى مهر شده ايد؟ فرمود: «الّذى غيّرك على المؤمنين»:

همان چيزى كه تو را نسبت به مؤمنين تغيير داد و بى اعتنا كرد.

عرض كردم: فدايت شوم بخدا قسم عقيدۀ من دربارۀ آنان تغيير نكرده و مى دانم كه آنان بر دين خدايند و لكن ترسيدم كه از اين راه خودم مشهور شوم و دين و مذهب خودم نزد مردم فاش گردد «و اللّه انّى لأعلم انهم على دين اللّه و لكن خشيت الشهرة على نفسى» فرمود:

اى اسحاق مگر نميدانى كه دو مؤمن هنگامى كه بهم مى رسند و با يكديگر مصافحه مى كنند خداى تعالى ميان انگشتان آنان صد رحمت نازل مى كند كه نود و نه رحمت مخصوص آن است كه محبتش بر ديگرى بيشتر است «اما علمت انّ المؤمنين اذا التقيا فتصافحا انزل اللّه بين ابهاميهما مأة رحمة تسعة و تسعين لاشدّهما حبّا» و چون معانقه كنند رحمت الهى آنان را فرا مى گيرد و غرق در رحمت مى شوند «فاذا اعتنقا عمرتهما الرحمة» و چون مى ايستند و بجز رضاى خداوند منظورى ندارند يعنى نه براى امور دنيوى و اغراض

ص:349


1- . سوره اعراف، آيه 205.

ديگر غير خدايى به آنان گفته مى شود كه گناهان شما هردو نفر آمرزيده شد «فاذا لبثا لا يريدان بذلك الا وجه اللّه قيل لهما غفر كلما» و چون بنشينند تا از يكديگر احوالپرسى كنند و پرس و جويى داشته باشند فرشتگان محافظ يكى بديگرى مى گويد: بكنارى برويم و از اين دو دور باشيم شايد ميان آنها سرّى باشد كه ما نمى دانيم و خداى تعالى آن را بر آنان پوشيده نگاه داشته است و ما را به آن آگاه نفرموده است: «فاذا جلسا يتساءلان قالت الحفظة بعضها لبعض اعتزلوا بناعنهما فان لهما سرّا و قد سرّه اللّه عليهما» اسحاق گويد: عرض كردم:

فدايت شوم پس فرشتگان محافظ سخن آنان را نمى شوند و نمى نويسند؟ درحالى كه خداى تعالى مى فرمايد:«ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ» (1) اسحاق گويد: «فنكس ثم راسه طويلا ثم رفعه و قد فاضت دموعه على لحيته»: چون اين سؤال كردم حضرت مدتى دراز سر را بزير افكند وقتى سر برداشت ديدم سيلاب اشك از ديدگانش بر محاسن شريفش جارى است و فرمود: «ان كانت الحفظة لا تسمعه و لا تكتبه فقد سمعه عالم السرّ و اخفى»: اگر حافظين از ملائكه نمى شنود و نمى نويسد خداى آگاه از سرّ و پنهان تر از سرّ كه شنيده است. سپس امام عليه السّلام به اسحاق كلامى فرمود كه دل هاى آگاه را از جا مى كند و پشت را مى لرزاند و آن اين كه فرمود: «يا اسحاق خف اللّه كانّك تراه فان كنت لا تراه فانّه يراك فان شككت انّه يراك فقد كفرت و ان ايقنت انّه يراك ثم بارزته بالمعصية فقد جعلته اهون الناظرين اليك» اين قسمت از روايت شريفه انشاء اللّه در مورد مناسب مورد بحث قرار خواهد گرفت.

شرح اين هجران و اين خون جگر اين زمان بگذار تا وقت دگر

علاّمه جليل القدر شيخ بهائى قدّس سرّه در مفتاح الفلاح فرموده است كه آسان شدن زحمت بر كرام كاتبين كنايه از آن است كه انسان كمتر سخن بيهوده بگويد و كمتر كار بى فايده انجام دهد سخن ها و كارهايى كه نه سود دنيوى دارند و نه نفع اخروى كه اگر چنين كند كرام كاتبين كمتر ثبت اقوال و افعال ما را كنند و تخفيفى است دربارۀ آنان. پايان سخن شيخ قدّس سرّه.

ص:350


1- . سوره ق، آيه 18.

نويسنده گويد:

ظاهرا مقصود شيخ اجتناب از فضول كلام است و آن بحسب آنچه علماى اخلاق تحديد فرموده اند سخنى است كه نه نفع دنيا داشته باشد و نه سود آخرت كه فرموده اند فضول الكلام يميت القلب سخن بيهوده دل را مى ميراند و با توجه باينكه وظيفه فرشتگان ثبت اعمال و اقوال است توجيه فرموده شيخ چيست؟ و بعبارت ديگر اگر شيخ مى فرمود كه اين جمله از دعا كنايه از اين است كه آدمى عملى انجام ندهد و سخن نگويد تا فرشتگان بزحمت ثبت نيفتند فهمش آسانتر بود از اين كه بگوييم كنايه است از عصمت از سخنان و كارهاى بيهوده زيرا اگر فرشتگان اين اعمال و اقوال بيهوده و لغو را بنويسند انجام وظيفه اى داده اند و چه فرق است ميان اين اعمال و اعمال خوب و بد و اين اقوال و اقول زشت و زيبا كه بهرحال بايد ثبت شود مگر اينكه بگوئيم فرشتگان نيز همچون آدميان اشتغال بكارهاى بيهوده براى شان خستگى آور است كه ما در خودمان ملاحظه مى كنيم كه اشتغال به كارهاى لازم و ضرورى براى يك كارمند وظيفه شناس آن خستگى را نمى آورد كه كارهاى بيهوده و بى ارزش و بعضى از بزرگان فرموده اند كه كرام كاتبين از نوشتن حسنات خسته نمى شوند بلكه خستگى شان در نوشتن سيئات است چنانچه در بعضى از روايات نيز به اين معنى اشاره شده است كه فرمود: فرشتگان چون حسنات بنويسند خوشحال بالا مى روند و با مسرّت و شادمانى صحيفۀ عمل را بخداى تعالى عرضه مى كنند: «صعدوا بها فرحين و عرضوها على ربّهم مسرورين» ولى چون گناهى را ثبت مى كنند «صعدوا بها و جمين محزونين» آن را با قيافه درهم و غمناك بالا مى برند پس خداى عزّ و جل مى فرمايد: بندۀ من چه كرده است؟ آنان ساكت مى مانند تا آن كه سؤال، دوباره و سه باره تكرار مى شود در بار سوّم عرض مى كنند: «الهنا انت الستّار على عبادك و قد امرت بستر العيوب فاستر عيوبهم و انت علاّم العيوب»: بارالها تو خود از عيب ها آگاهى و نيازى بعرض ما نيست و ليكن تو عيوب بندگان را مى پوشانى و دستور فرموده اى كه عيب ها پوشيده بماند پس بارالها عيب بندگانت را بپوشان فرمود بدين جهت آنان كرام كاتبين نام دارند و اين روايت تقريبا صراحت دارد در آن معنى كه ما براى كرام كاتبين گفتيم.

ص:351

حقيقت صحيفه چيست؟

«و املأ لنا من حسناتنا صحائفنا و لا تخزنا عندهم بسوء اعمالنا»: دفترهاى اعمال ما را بسود ما از كارهاى نيك ما پر كن تا در روز نشر صحف سرفراز باشيم و ما را نزد فرشتگان با كارهاى بد ما رسوا و خوار مفرما، از قتاده در تفسير آيه شريفه:«وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ» : نقل شده كه گفته است: اى پسر آدم اين صحيفه تو است كه همۀ اعمال تو در آن ثبت است بروز مرگ اين پرونده بسته مى شود تا روز قيامت كه پرونده ها باز و رسيدگى مى شود.

پس انسان بايستى مواظب باشد كه در پرونده اش چه مى نويسد «هى صحيفتك يا ابن آدم تطوى على عملك حين موتك ثم تنشر يوم القيامة فلينظر الرجل ما يملى فى صحيفته» و جمعى از حكما و فلاسفه را در حقيقت صحيفه اعمال نظرى است و آن اين كه مى فرمايند همانگونه كه هرچه كه آدمى با حواس خود آن را درك مى كند اثرى و صورتى از آن در نفس او مى ماند هم چنين هر كارى كه انجام مى دهد چه خير باشد و چه شرّ و چه بزرگ باشد يا كوچك اثر آن كار در روح او باقى مى ماند خصوصا آثارى كه بواسطۀ تكرار عمل در دل رسوخ مى كند و در نفس انسانى به عنوان ملكه و خلق و صفت درمى آيد اين اعمال مكرّر و اعتقادهاى راسخ در نفس همانند نقشى است كه بر روى صفحه اى نگاشته شود چنانچه در قرآن كريم خداى تعالى فرمايد:«أُولئِكَ الذين كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ» (1): صحيفه اعمالى كه در قرآن و روايات آمده عبارت از همين لوح نفس است كه امروز از ديدۀ ما پنهان است و لكن پس از مرگ كه حجاب برداشته مى شود و بفرموده امير المؤمنين عليه السّلام و عمّا قريب يطرح الحجاب اسرار، مكشوف و بواطن ظاهر مى شود و مصداق اذا الصّحف نشرت تحقّق مى يابد چنانچه خداى تعالى فرمايد:«وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً» (2)

همين كتاب نفس است چنانچه نيز فرمايد:«هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِّ إِنّا كُنّا نَسْتَنْسِخُ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» در پايان اين بحث بى تناسب نيست اشاره شود به اشكالى و يا سؤالى كه شايد در ذهن بيشتر از خوانندگان و بالخصوص جوانان باشد و آن اين كه: مگرنه اين است كه

ص:352


1- . سوره مجادله، آيه 22.
2- . سوره اسراء، آيه 13.

خداى تعالى عالم بر همه اعمال و احوال و نيّات و خفايا و اسرار است بنابراين گماشتن محافظ براى نوشتن و ثبت اعمال انسان چه معنى مى تواند داشته باشد؟

در پاسخ اين سؤال توان گفت كه براى هر فرد بشرى تصوّر دو موجود محدود هرچند غير مرئى باشد كه كوچكترين گفتار و كردارش را ثبت مى كنند آسان تر است از توجه دايم به ذات لا يتناهى پروردگار و توجه به اين دو مأمور سرّى و مخفى بيشتر آدمى را به دقت و مراقبت در گفتار و كردار وامى دارد تا آنكه فقط سروكار خود را با خداى كريم و آمرزنده و بخشنده بداند چنانچه بهمين معنا تقريبا اشاره فرموده است امام صادق عليه السّلام در روايتى كه هشام بن حكم گويد: يكى از زنادقه از امام صادق عليه السّلام پرسيد چرا خداى تعالى فرشتگانى را ببندگانش گماشته كه كارهاى آنان را چه زشت چه زيبا بنويسند با آن كه خداى تعالى عالم است به پنهان و پنهان تر؟ حضرت فرمود: خداى تعالى فرشتگان را چنين مأموريت داده و آنان را گواه بر خلق خود قرار داده تا بندگان بخاطر آن كه آنان بهمراهشان هستند بيشتر مواظب اطاعت خدا باشند و از مخالفت او خوددارى بيشتر كنند چه بسيار بنده اى كه قصد گناه مى كند ولى چون متذكّر آنان مى شود از گناه خوددارى مى كند و مى گويد پروردگار من مرا مى بيند و مأمورين محافظ من نيز گواه و شاهدان قضّيه هستند...

«عن هشام بن حكم قال سئل الزنديق فيما سأل ابا عبد اللّه فقال ما علّة الملائكة الموكّلين بعباده يكتبون عليهم و لهم و الله عالم السّر و ما هو اخفى؟ قال استعبدهم بذلك و جعلهم شهودا على خلقه ليكون لملازمتهم ايّاهم اشدّ على طاعة اللّه مواظبة و عن معصيته اشدّ انقباضا و كم من عبديهمّ بمعصيته فذكر مكانها فارعوى و كفّ فيقول ربّى يرانى و خفظتنى علىّ بذلك تشهد. الحديث» نكته بسيار جالب در روايت شريفه آن است كه تعيين مأموران مخفى از طرف خداى تعالى نه از آن باب است كه نوعى تشديد و سخت گيرى در حق بنده باشد كه مبادا عملى انجام دهد كه معاذ اللّه از قلم بيفتد و يا با وجود شاهد عينى چنين حجّت بر او تمام شود و نتواند روز جزا انكار كند بلكه از باب لطف و مرحمت است كه خداى تعالى نسبت به بنده اش دارد تا شايد توجه به اين كه اعمالش مراقب و محافظ دارد او را از ارتكاب بگناه بازدارد و با

ص:353

طاعت و عبادت تشويق و ترغيب نمايد چنانچه در روايت تصريح به اين معنى شده است «فسبحانه من رؤف ما احكمه»

اللهم اجعل لنا فى كل ساعة من ساعاته حظّا من عبادتك و نصيبا من شكرك و شاهد صدق من ملائكتك

معنى ساعت

ساعت در لغت و لسان شرع به جزيى از شبانه روز گفته مى شود نه اصطلاح امروز كه عبارت از شصت ثانيه باشد زيرا در صدر اسلام تقسيم شبانه روز به بيست و چهار قسمت متساوى مسلّم نيست. چنانچه مقصود از ساعت در آيه شريفه:«فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ» (1) همان معناى لغوى است نه معناى اصطلاحى امروز هرچند علماء رحمه اللّه ساعات روز را به دوازده ساعت تقسيم كرده اند و لكن نه دوازده ساعت متساوى بلكه چنانچه محدّث قمى قدّس سرّه نقل مى كند ساعت ها مختلف است وى گويد:

بدانكه شيخ طوسى و سيد بن باقى و شيخ كفعمى هر روز را به دوازده ساعت منقسم ساخته اند و هر ساعتى را به امامى از ائمه اثنى عشر عليهم السّلام نسبت داده اند و براى هر ساعتى دعايى كه مشتمل بر توسّل به آن امام عالى مقام است ذكر كرده اند و اگرچه روايتش را به خصوص ايراد نكرده اند اما معلوم است كه چنين امرى را بدون روايت ذكر نمى كنند آنگاه برطبق مصباح المتهجد نقل مى كند كه فرموده است: ساعت اول از طلوع فجر است تا طلوع آفتاب و منسوب است به امير المؤمنين عليه السّلام و دعاى آن را ذكر مى كند ساعت دوّم از طلوع شمس است تا ذهاب حمره... ساعت سوّم از ذهاب شعاع است تا ارتفاع نهار...

ساعت چهارم از ارتفاع نهار است تا زوال شمس... ساعت پنجم از زوال شمس است تا مقدار چهار ركعت از آن... ساعت ششم از مقدار چهار ركعت از زوال شمس گذشته تا نماز ظهر... ساعت هفتم از نماز ظهر است تا مقدار چهار ركعت قبل از نماز عصر...

ساعت هشتم و آن از مقدار چهار ركعت قبل از عصر است تا نماز عصر... ساعت نهم از نماز عصر است تا دو ساعت بعد... ساعت دهم از دو ساعت بعد از نماز عصر است تا پيش

ص:354


1- . سوره اعراف، آيه 34.

از زرد شدن آفتاب... ساعت يازدهم پيش از زرد شدن آفتاب است تا زرد شدن آن...

ساعت دوازدهم از زرد شدن شمس است تا غروب آن...

نويسنده گويد:

اين تقسيم خالى از اشكال نيست زيرا در ساعت نهم و ساعت دهم كه همچون ديگر ساعات مقصود جزيى از زمان است تا دو ساعت بعد از نماز عصر و از نماز عصر دو ساعت بعد از نماز تا پيش از زرد شدن آفتاب ذكر شده است كه اگر مقصود معناى لغوى آن باشد دو ساعت مفهوم صحيحى نخواهد داشت و اگر مقصود ساعت اصطلاحى، اصطلاحى باشد يعنى يكصد و بيست دقيقه آن هم بعيد بنظر مى رسد، زيرا هرچند بعضى از اقسام ساعت مانند ساعت آبى و غيره در آن زمان اختراع شده بود و لكن متداول و معمول نبود (و هارون الرشيد ساعت آبى مكمّلى براى شارلمانى امپراطور فرانسه فرستاد و در قرن دهم ميلادى ژربر نخستين بار آلت محركه اى از نوع جديد در ساعت كار گذاشت در قرن دوازدهم چرخهاى ساعت تكميل گرديد(1)

پس در زمان ائمه عليهم السّلام استعمال ساعت آن رواج را نداشت كه موردنظر روايت قرار گيرد و دستور تطبيق وظايف شبانه روزى بر آن داده شود و استبعاد ديگرى نيز در تقسيم است و آن اين كه چرا از شب چيزى در تقسيم منظور نشده با اين كه شب براى دعا و توسل مناسب تر از روز است و لكن جاى تعجب است كه در روايتى شبانه روز به بيست و چهار تقسيم شده كه در صورت صحّت روايت با كشف علمى امروز تطبيق مى كند و آن روايت چنين است كه فرمود: «يفتح للعبد يوم القيامة اربع و عشرون خزانه لساعات اليوم و الليلة فيفتح منها خزانة فيراها مملوة نورا من حسناته التى عملها فى تلك الساعة فيناله من الفرح و الاستبشار بمشاهدة تلك الانوار ما لو قسّم على اهل النار لألهاهم عن الاحساس بألمها و تفتح له خزانة اخرى فيراه سوداء مظلمه يفوح نتنها و يفشاه ظلامها و هى الساعة التى عصى اللّه تعالى فيها فيناله من الهول و الفزع ما لو قسم على اهل الجنة لنقص عليهم نعيمها و يفتح له خزانة اخرى فارغة

ص:355


1- . فرهنگ دهخدا.

ليس فيها ما يسوئه و هى الساعة التى نام فيها او غفل (و اشتغل) فى شىء من مباحات الدنيا فيتحّر على خلّوها و يناله من الغبن الفاحش ما يناله من قدر على ربح كثير ثم ضيّعه و اليه الاشاره بقوله تعالى يوم يجمعكم ليوم الجمع ذلك يوم التغابن پس معناى دعا اين است كه: بارالها در هر لحظه اى از لحظات شبانه روز و هر جزيى از اجزاء آن از براى من حظ و نصيبى از عبادتت قرار بده و نصيب و بهره اى از شكرت كه هيچ لحظه بدون عبادت تو، خالى از شكرگذارى بر نعمت هايت بر من مگذرد و در بسيارى از نسخه ها بجاى عبادتك (عبادك) ضبط شده يعنى بارالها در تمام ساعات شبانه روز مرا نصيبى از بندگانت قرار بده تا حضور آنان را درك كنم و يشرف صحبت شان نائل آيم و از انوارشان استضائه كنم چنانچه عارف شيراز گويد:

روضۀ خلدبرين خلوت درويشان است يا آن كه مضافى مقدر شود مثلا نصيبا من صفات عبادك مانند صفاتى كه در قرآن شريف ذكر فرموده است «وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ

عشرن عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً...» (1) تا آخر آيات شريفه يا آن كه مضاف محذوف عبوديت باشد يعنى نصيبى از بندگى بندگانت داشته باشيم همان مقامى كه بالاتر از آن براى بشر منظور نيست چنانچه امير المؤمنين عليه السّلام عرض مى كند: «كفى بى عزّا ان اكون لك عبدا» و حافظ گويد:

اميد خواجگيم بود بندگى تو كردم هواى سلطنتم بود خدمت تو گزيدم

و اين حقيقت آنگاه متحقق شود كه بنده از هرچه غير او است فانى شود و جز دوست هيچ نخواهد و نظر و منظورش مطالعه جمال و مشاهده جلال باشد حكيم شيراز را در اين باره قطعه اى است درخشان دريغم آيد نگفته بگذرم وى گويد:

يكى خرده بر شاه غزنين گرفت كه حسنى ندارد ايازاى شگفت

گلى را كه نه رنگ باشد نه بوى غريب است سوداى بلبل بر اوى

به محمود گفت اين حكايت كسى به پيچد از انديشه بر خود بسى

كه عشق من اى خواجه بر خوى اوست نه بر قد و بالاى دلجوى او است

ص:356


1- . سوره فرقان، آيه 63.

شنيدم كه در تنگنائى شتر بيفتاد و بشكست صندوق در

به يغما ملك آستين برفشاند وز آنجا به تعجيل مركب براند

سواران پى دُر و مرجان شدند ز سلطان به يغما پريشان شدند

نماند از و شاقان(1) گردن فراز كسى در قفاى ملك جز اياز

چو سلطان نظر كرد او را بديد ز ديدار او همچو گل بشكفيد

بدو گفت كاى سنبلت پيچ پيچ ز يغما چه آورده اى؟ گفت هيچ

من اندر قفاى تو مى تاختم ز خدمت به نعمت نپرداختم

گرت قربتى هست در بارگاه به حاجت مشو غافل از پادشاه

خلاف طريقت بود كاوليا تمنّا كنند از خدا جز خدا

گر از دوست چشمت به احسان او است تو در بند خويشى نه در بند دوست

«و شاهد صدق من ملائكتك»: اضافه شاهد بصدق اضافۀ بيانيه است يعنى فرشتگانى كه همواره گواهان صادق هستند و امكان ندارد كه شهادت به دروغ بدهند آنان را گواهان عبادات من قرار بده. اينگونه تعبيرات از باب ذكر لازم و ارادۀ ملزوم است كه از فنون بلاغت است و مقصود همان توفيق يافتن بعبادات و اطاعات است كه لازمه اش شهادت ملائكه است.

اللّهم صلّ على محمّد و آله و احفظنا من بين ايدينا و من خلفنا و عن ايماننا و عن شمائلنا و من جميع نواحينا

بارالها بر محمّد و آل او درود بفرست و ما را از پيش رو و پشت سر و راست و چپ و از همه سو محافظت بفرما. به احتمال زياد اين قسمت از دعا اشاره است به آيۀ شريفه آنجا كه دشمن قسم خورده انسان. شيطان لعين گفت:«لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ» (2): من حتما و حتما بر سر راه راست و صراط مستقيم كه تو تعيين فرموده اى خواهم نشست تا

ص:357


1- . وشاق بضم: خدمتكار.
2- . سوره اعراف، آيه 16.

بندگانت را گمراه كنم آنگاه از پيش رو و پشت سر و راست و چپ آنان درمى آيم تا بيشترين آنان شكر نعمت بجاى نياورند.

مقصود از محافظت از چهارسو

مفسّرين در تاويل آيه شريفه سخنان متعدّدى گفته اند از جمله، آنكه چهار سمت مذكور يعنى پيش و پس و راست و چپ سمتهاى هجوم دشمن است ازاين رو شيطان نيز قسم خورد كه به آدمى از اين چهار سمت حمله كند و او را گمراه سازد بنابراين تفسير نه شيطان مى دانست و نه مفسّران كه زمانى خواهد آمد كه هجوم از بالاى سر مهمترين سمت هجوم دشمن خواهد شد و هم چنين هجوم زير پا مانند مين هاى زمينى و دريايى وگرنه مناسب بود (و من فوقهم و من تحتهم) را نيز اضافه مى كرد!! و در ميان تاويلات و توجيهاتى كه گفته شده بهترين تاويل و قول فصل فرمودۀ امام باقر عليه السّلام است كه فرمود: در آمدن از پيش رو معنايش آن است كه كار آخرت را در نظرشان بى اهمّيت جلوه مى دهم كه آنچه در پيش روى آدمى است عالم آخرت است و درآمدن از پشت سر بدان معنى است كه آنان را تشويق و ترغيب مى كنم كه مال دنيا گرد آورند و در اداى حقوق از مالشان بخل بورزند تا آنچه جمع كرده اند همه را پشت سر بگذارند و به وارثان و جانشينان برسد و بفرموده امير المؤمنين عليه السّلام لذّت و بهره مندى از مال و ثروت نصيب ديگران گردد و حساب و عقابش نصيب اين و درآمدن از سمت راست بدان معنا است كه كار دين را در نظر آنان مشكل مى نمايانم كه ضلالت و گمراهى را مى پسندند و شبهه كردن در دين را نيكو بدانند. و درآمدن از چپ كنايه از آن است كه لذّتها را دوست مى دارند و حبّ شهوات دلهاى آنان را فرا مى گيرد چنانچه اشخاص گنهكار و بدكار را روز قيامت نامه اعمال بدست چپشان داده مى شود «عن ابى جعفر عليه السّلام قال لآتينّهم من بين ايديهم معناه اهوّن عليهم امر الاخرة و من خلفهم آمرهم بجمع الاموال و البخل بها عن الحقوق لتبقى لورثتهم و عن ايمانهم اشدّ عليهم امر دينهم بتزيين الضلالة و تحسين الشبهة و عن شمائلهم بتجيبب اللذات اليهم و تغليب الشهوات على قلوبهم» شقيق بلخى را نيز مكاشفه يا مصاحبه اى است كه اگر صحّت داشته باشد خالى از لطف نيست وى گويد: هر روز صبح شيطان براى من چهار كمينگاه دارد پيش و پس و راست و چپ «انا من بين يدىّ فيقول لا تخف انّ اللّه غفور رحيم» در

ص:358

روبرويم مى گويد: مترس كه خداى تعالى بخشنده و مهربان است و من در جوابش اين آيه را مى خوانم:«وَ إِنِّي لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً» (1) آمرزش و بخشش من بسيار است ولى بر آنكس كه توبه كند و بخدا ايمان آورد و نيكوكار گردد و سپس براه هدايت قدم بگذارد «و امّا من خلفى فيخوّفنى الضيعة على من اخلّفه بعدى» و اما از كمينگاه پشت سر مرا مى ترساند كه بازماندگانت پس از مرگ ضايع مى شوند و ذليل و خوار مى گردند و من آيه را به او مى خوانم «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاّ عَلَى اللّهِ رِزْقُها» (2): هيچ جنبنده اى بر روى زمين نيست مگر آنكه روزى اش بر خداى تعالى است.

«و اما عن يمينى فياتينى من قبل النسّاء»: از كمينگاه راست كه مى خواهد مرا گمراه كند از راه ثنا و ستايش مردم وارد مى شود يعنى مرا وسوسه مى كند كه كارهاى نيك موجب خوشنامى تو ميان مردم و ثناگوئى آنان نسبت بتو خواهد شد پس من اين آيه را مى خوانم:«وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ» (3): تنها مردمان باتقوايند كه عاقبت نيك و سرانجام خوب دارند. «و انا عن شمالى فيأتينى من قبل الشهوات»: و از كمينگاه چپ مرا از راه شهوتها وسوسه مى كند من اين آيه را مى خوانم «وَ حِيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ما يَشْتَهُونَ» (4): نه هرآنچه آدمى شهوت آن را دارد از آن كامياب مى شود بلكه چه بسا كه ميان او و آنچه دلخواه او است حايل و مانعى ايجاد شود چنانچه براى گذشتگان اين چنين شد.

«و من جميع نواحينا»: نواحى جمع ناحيه است بمعنى جانب و سو يعنى از همه سو و همه جوانب و دور و بر ما، ما را حفظ فرما، ذكر عام بعد از خاص است تا شامل فوق و تحت هم بشود و آدمى از همۀ جهات در محيط حفظ الهى قرار بگيرد كه دست مكر شيطان قوى است و بجز پناه بردن بحريم حفظ الهى چاره اى نيست.

دام سخت است مگر يار شود لطف خداى ورنه انسان نبرد صرفه ز شيطان رجيم

ص:359


1- . سوره طه، آيه 82.
2- . سوره هود، آيه 6.
3- . سوره اعراف، آيه 128.
4- . سوره سبأ، آيه 54.

حفظا عاصما من معصيتك هاديا الى طاعتك مستعملا لمحبّتك

بارالها ما را آنچنان حفظ فرما كه ما را از گناه و معصيت تو باز دارد و به فرمانبردارى و اطاعت تو رهنمون و عامل جلب محبّت تو باشد.

بنظر مى رسد كه در ترتيب مذكور در دعاى شريف نوعى سببّيت منظور شده است زيرا اجتناب از گناه باعث توفيق به عبادت و اطاعت خداى تعالى است و ارتكاب گناه موجب ضلال و سلب توفيق است كه ظلمت حاصل از گناه در دل دلرا از رغبت بعبادت بازمى دارد. همانگونه كه كسالت حاصل از خوردن غذاهاى ناباب موجب آن مى شود كه معده شهوت طعام سالم را از دست بدهد و اين معنى علاوه بر آن كه هركسى در وجدان خود اين اثر را مى يابد در روايات نيز به آن اشاره شده است مانند روايتى كه راوى بخدمت امام شكايت از عدم توفيق به تهجّد و نماز شب مى كند حضرت مى فرمايد: «انت رجل قيّدتك ذنوب يومك» گناهانى كه در روز انجام مى دهى پاى بند شبانه تو مى شود و نمى گذارد كه شب از بستر برخيزى و به عبادت و مناجات پردازى و همانگونه كه محفوظ بودن از گناه آدمى را به عبادت رهنمون مى گردد مواظبت بعبادات نيز بواسطه نورى كه در دل ايجاد مى كند عامل جلب محبّت خداى تعالى است و اين معنى كه از جمله مستعملا لمحبّتك استفاده مى شود به دو معنى تواند بود يكى آن كه عبادت عامل جلب محبّت بنده به خداى تعالى باشد و ديگر آن كه عامل جلب محبّت خداى تعالى به بنده باشد و به اصطلاح ادبى محبّت كه در (لمحبّتك) اضافه بكاف خطاب شده است ممكن است از قبيل اضافه فعل به فاعل باشد كه معناى اول را مى دهد و ممكن است اضافه فعل به مفعول باشد كه معناى دوّم از آن استفاده مى شود.

اما معناى اول يعنى محبّت بنده به خداى تعالى را چنين توجيه كرده اند كه آن عبارت است از محبّت به طاعت و عبادت و موجبات رضاى خداوندى و اجتناب از آنچه موجب سخط و غضب حق تعالى است وگرنه محبّت بنده به خداى تعالى جز بدين معنى تصوّر ندارد زيرا بنا بقول جمهور متكلمين محبّت يك نوع اراده است و اراده جز به حوادث و

ص:360

رويدادها تعلق نمى گيرد و چون ذات خداى تعالى ثابت و ازلى و لا يتغيّر است معقول نيست كه متعلق محبّت يعنى اراده بشود و از اين گذشته ميان محبّ و محبوب بايستى يك نوع هم جنسى و سنخيّت وجود داشته باشد و چه جنسيّت و سنخيّت ميان بنده و خدا است؟ تا متعلق محبّت بنده بشود.

درجات محبّت

و از جانب محققين نيز پاسخهايى به اين استدلال گفته شده است كه ورود در آنها موجب تطويل و شايد براى بعضى كسالت آور باشد و در مقابل اين گروه جمع ديگرى از عارفان و محققان فرموده اند كه محبّت بخداى تعالى غايت قصواى مقامات و آخرين درجه از درجات سير الى اللّه است كه همۀ مقامات پيش از محبّت مانند توبه و صبر و شكر و زهد و ديگر مقامات همه مقدمه مقام محبّت است و همه مقامات بعد از محبّت مانند شوق و انس و رضا و ديگر مقامات همگى نتيجه مقام محبّت است پس محبّت محور اصلى همه مقامات سالكين است اين گروه را شواهد بسيارى از آيات و روايات و مشاهدات ارباب قلوب است كه طالبين مى توانند به كتابهاى مخصوص اين باب مراجعه نمايند.

حقيقت مطلب اين است كه محبّت در ما يك امر وجدانى است كه نيازى به تعريف ندارد بلكه عبارت است از يك كشش قلبى كه انسان آن را نسبت به محبوب در خود احساس مى كند و اين محبّت هرچندگاهى طبيعى است و بدون آن كه علّت ظاهرى داشته باشد آدمى آن كشش را در خود احساس مى كند مانند محبّت به اولاد و روشن تر از آن حبّ به نفس و لكن جاى انكار نيست كه يكى از عوامل مهم اين كشش درك جمال و كمال در محبوب است و هرچند كه اين درك بيشتر باشد محبّت نسبت به جميل و كامل بيشتر مى شود تا مى رسد به آن درجه كه آنچنان تحت سيطره و نفوذ حب قرار مى گيرد كه به هيچ جز محبوب و رضاى محبوب نمى انديشد و قدمى برخلاف امر او برنمى دارد بلكه هيچ جز او نمى بيند زيرا هرجا جمال و كمال باشد جلوه و اثرى از جمال و كمال او است حكيم شيراز گويد:

بجهان خرّم از آنم كه جهان خرّم از اوست عاشقم بر هم عالم كه همه عالم از اوست

ص:361

و عارف اكباتان مى سرايد:

بدريا بنگرم دريا ته وينم بصحرا بنگرم صحرا ته وينم

بهرجا بنگرم كوه و در و دشت نشان از روى زيباى ته وينم

و حكيم و عارف هيدجى گويد:

من بهرچه مى گذرم بوى دوست مى شنوم من بهرچه مى نگرم روى او است مى بينم

نى عجب اگر گويم او من است و من اويم وين عجبترست كه بازاو وى است و من اينم

پس محبّت بنده به خداى تعالى امرى است وجدانى نظير محبّت به غير خدا و اما محبت خداى تعالى نسبت به عهد و دوست داشتن حضرتش بنده را از حقيقت آن همچون ديگر صفات الهى كسى آگاه نيست مگر محرمان راز و آنان كه در مقام معرفت قدمى استوار دارند و از راسخين در علم بشمارند و بمقام تجلّى صفات نائل آمده اند آنان دانند كه محبّت خداى تعالى بعبد يعنى چه و بعيد نيست كه مرحله كامل محبّت بنده بخدا مستلزم محبّت خداى تعالى به او باشد چنانچه آيۀ شريفه:«قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ» (1) اشاره اى بدين مطلب دارد و روايت مورد اتفاق ميان شيعه و سنّى متضمّن آن معنا است و عرفا و بزرگان تعبير از آن بقرب نوافل فرموده اند كه در آن روايت دارد: «لا يزال بتقرب الىّ عبدى بالنوافل حتى احبّه فاذا احببته كنت سمعه الذى يسمع به و...» و ما شرح اين روايت شريفه را در رساله اى مستقل بنام (حول الولاية و اولى الامر) كه در لبنان چاپ و منتشر شده است آورده ايم.

امام صادق عليه السّلام در مصباح الشريعه مى فرمايد: هنگاميكه نور محبّت خداى تعالى به باطن بنده اى تابيد او را از هرچه غير خدا است خالى مى كند كه نه بچيزى سرگرم مى شود و نه بياد چيزى مى افتد «حبّ اللّه اذا اضاء على سرّ عبد اخلاه عن كل شاغل و كل ذكر سوى اللّه» و دوست خدا را خلوص باطن از همه مردم بيشتر و گفتارش راست تر و در پاى بندى به عهد از همه باوفاتر و در ناحيۀ عمل از همه پاكتر و در مقام ذكر از همه باصفاتر و جانش

ص:362


1- . سوره آل عمران، آيه 31.

از همه عابدتر است «و المخلص اخلص الناس سرّا للّه و اصدقهم قولا و اوفاهم عهدا و ازكاهم عملا و اصفاهم ذكرا و اعبدهم نفسا» محبّ خدا وقتى كه مناجات مى كند فرشتگان مى بالند و هركدام كه به ديدارش نائل آيد افتخارى نصيب خويش مى داند «يتباهى به الملائكه عند مناجاته و يفتخر برؤيته» بواسطه او خداى تعالى شهرهايش را آباد مى كند و به احترام او بندگانش را گرامى مى دارد اگر خدا را بحق او قسم دهند و حاجتى بخواهند به آنان عطا مى فرمايد و بلا را از آنان به رحمتش برمى گرداند پس اگر خلق بدانند كه او چه مقام و منزلتى نزد خداى تعالى دارد بخاك زير پايش تقرّب بخدا مى جويند «فلو علم الخلق ما محلّه عند اللّه و منزلته لديه لما تقرّبوا الى اللّه الاّ بتراب قدميه» و امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: حبّ خدا آتشى است كه از نزديك هرچه كه بگذرد آتش مى گيرد «حبّ اللّه نار لا تمرّ على شىء الا احترق» و نور خدا نورى است كه بهرچه بتابد روشنش مى سازد و آسمان خدا هرچه كه از زير آن ظاهر مى شود مى پوشاندش و نسيم الهى به چيزى نمى وزد مگر آن كه آن را به حركت و جنبش درمى آورد و آب حيات الهى همه چيز را زنده مى كند و از زمين خداوندى همه چيز مى رويد پس هركه خداى را دوست بدارد خداى تعالى همه چيز از سلطنت و قدرت و ثروت باو عطا مى فرمايد «فمن احبّ اللّه اعطاه كل شىء من الملك و الملك» و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: وقتى خداى تعالى بنده اى را دوست بدارد در دلهاى اصفيايش و ارواح فرشتگانش و ساكنان عرشش محبّت او را جاى مى دهد كه او را دوست بدارند پس دوست حقيقى چنين شخصى است خوشا بحال او باز خوشا بحال او و او را است نزد خداى تعالى شفاعتى به روز قيامت. پايان سخن امام صادق عليه السّلام.

حالات و داستانهايى كه از محبّان ظاهرى و عاشقان جمال ظاهر زينت بخش كتابهاى ادب فارسى و عربى است احيانا به افسانه شبيه تر است تا واقع «وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ» (1)

عاشقان را هر نفس سوزيدنى است برده ويران خراج و عشر نيست

خون شهيدان را ز آب اوليتر است اين خطا از صد صواب اولى تر است

ص:363


1- . سوره بقره، آيه 165.

مولانا در كتاب بى نظيرش هرگاه كه به اين وادى مى رسد جذبه عشق آنچنان او را فرا مى گيرد كه گويى از خود بيخود شده و جولانگاه سخن در اوجى بس رفيع قرار مى گيرد بشنويد چه مى گويد:

عاشقان را هر زمانى مردنى است مردن عشّاق خود يك نوع نيست

او دو صد جان دارد از نور هدى و ان دو صد را مى كند هردم فدا

گر بريزد خون من آن دوست رو پاى كوبان جان برافشانم بر او

آزمودم مرگ من در زندگى است چون رهم زين زندگى پايندگى است

اقتلونى اقتلونى يا ثقات ان فى قتلى حياتا فى حيات

يا منير الخدّ يا روح البقا اجتذب قلبى وجدلى باللّقا

لى حبيب حبّه يشوى الحشا لو يشاء يمشى على عينى مشى

عاشقان را شد مدرس عشق دوست دفتر و درس و سبقشان روى او است

خامُشند و نعرۀ تكرارشان مى رود تا عرش و تخت يارشان

سلسلۀ اينقوم جعد مشكبار مسئله دور است اما دور يار

تتميم: سيد شارح قدّس سرّه از بعض ارباب عرفان نقل مى كند كه فرموده همانگونه كه محبّت محبّ را مراتبى است متفاضل محبّت محبوب را نيز درجاتى است متفاوت، محبّتش به عوام، آن است كه رحمت و غفرانش شامل حال آنان شود و بر آنان به افعال و آيات تجلّى كند و محبّتش به خواص به اين است كه تجلّى صفات جمال را به آنان اختصاص مى دهد و ظلمت صفات شان را با انوار صفات خود مى پوشاند پس نخست آتش جلال تجلّى مى كند و هرآنچه را كه در دلشان هست مى سوزاند سپس تجلّى بنور جمال مى فرمايد و آنان را از خودشان محو مى سازد و با خودش ثابت مى كند (فانى فى اللّه و باقى باللّه مى شوند) و از آنان شنوايى و بينايى و گويايى را سلب مى كند چنانچه در حديث صحيح مشهور ميان عامّه و خاصّه است كه فرمود چون او را دوست داشتم گوشى كه با آن مى شنود و چشمى كه با آن مى بيند و زبانى كه با آن حرف مى زند و دستى كه با آن حمله مى كند من خودكار همه اينها را انجام مى دهم اگر مرا بخواند جوابش مى گويم و اگر

ص:364

حاجتى از من بخواهد روايش كنم سپس از علامه شيخ بهائى قدّس سرّه نقل مى كند كه در اربعينش فرموده است: مقصود از «كنت سمعه الّذى يسمع به و بصره الذى يبصر به تا آخر...» آن است (و خدا دانا است) كه من هنگامى كه بنده ام را دوست داشتم او را بجايگاه انس مى كشانم و بعالم قدس منصرفش مى كنم و فكرش غرق در اسرار ملكوت مى نمايم و حواسّ او را منحصر در درك انوار جبروت سازم اين هنگام است كه قدم او در مقام قرب ثابت و استوار مى گردد و گوشت و خونش با محبّت آميخته مى شود تا آن كه از خويشتن غايب و از حسّ خود غافل و اغيار در نظرش متلاشى مى گردد تا آن كه من خودم بمنزله شنوايى و بينايى او مى شوم چنانچه گوينده اى گفته است:

جنونى فيك لا يخفى و نارى منك لا تخبو فانت السمع و الابصار و الاركان و القلب(1)

ديوانۀ شهره شهر توام سوزم ز غم تو چه سوختنى!

تو سمع من و تو دو ديدۀ من همه اركان منىّ و تو قلب منى

اللّهم صل على محمد و آله و وفقنا فى يومنا هذا و ليلتنا هذه و فى جميع ايّامنا لاستعمال الخير و هجران الشرّ و شكر النعم

بارالها بر محمد و آلش درود بفرست و ما را موفّق بدار در امروز و امشب و همه روزهاى عمر ما كه كار خير انجام دهيم و از شرّ بدور باشيم و سپاسگوى نعمت هايت باشيم.

بحثى اجمالى پيرامون شكر

بحث دربارۀ شكر و حقيقت آن در جاى مناسب خود خواهد آمد و در اينجا اشاره اى اجمالى مى كنيم كه خالى از فائده نباشد و آن اينكه:

شكر عملى است كه هم تعلّق به قلب دارد و هم به زبان و هم به عمل.

شكر قلب عبارت از آن است كه انسان، منعم و صاحب نعمت را بشناسد و او را به عظمت و مجد و بزرگوارى ياد كند و در آثار لطف او و وسايلى كه به منظور برخوردارى به انسان مرحمت فرموده بينديشد و امثال اينگونه تفكّرات و ادراكات عقلى. و شكر به

ص:365


1- . شعر از نويسنده است.

زبان كه به زبان خدايرا ستايش كند و تمجيد و تهليل و تسبيحش گويد و شكر عملى كه آدمى اعضاء و جوارحى را كه خداى تعالى به او عنايت فرموده هريك را در آن مورد كه رضاى خداى تعالى در آن است صرف كند كه اگر چنين كرد شكر آن نعمت را بجاى آورده و اگر از آن عضو در موردى استفاده كرد كه خداى تعالى از آن نهى فرموده است نسبت به آن عضو كفران ورزيده و ناسپاسى كرده است.

و اتّباع السنن و مجانبة البدع

بارالها مرا توفيق ده كه از سنّتها پيروى كنم.

سنّت به معناى راه و روش است سنّت پيغمبر يعنى راه و روش آنحضرت كه برحسب ضرورت تاريخ براى ما ثابت شده باشد كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم راه و روشش چنين بود چه در عبادات و چه در غير آن از بقّيۀ آداب معاشرت و صحبت نه هر عملى كه بواسطۀ خبرى ضعيف و يا نادرست به پيغمبر نسبت داده شود سنّت تواند بود و در مقابل سنّت بدعت است و آن بطورى كه از لغت و موارد استعمال آن استفاده مى شود به معناى تازه گى و نوظهور بودن است و بهمين مناسبت به خداى تعالى بديع السموات و الارض گفته مى شود كه آسمان و زمين در عالم وجود چيز تازه و نوظهورى است كه سابقه ندارد و بهمين معنا است آيه شريفه:«قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ» (1): يعنى بگو من در عالم رسالت پديدۀ تازه اى نيستم كه پيش از من پيغمبرى نيامده باشد و سابقه اين كار پيش از من نبوده باشد. و براى بدعت در اصطلاح معانى مختلفى شده است كه خالى از نقض و ابرام نيست و سخن به درازا گفته اند و به نظر نويسنده جامعترين معنا براى بدعت همان است كه در لسان فقهاى عظام قدس اللّه اسرارهم رايج است و آن عبارت است از (ادخال ما ليس من الدين فى الدين) يعنى آنچه را كه از دين نيست جزء دين شود و بحساب دين منظور گردد و بنابراين بدعت را به دو قسم تقسيم كردن: بدعت هدايت و بدعت ضلالت كه در كلمات بعضى از شرّاح آمده است علاوه بر اين كه بدعت هدايت اصلا تبادر ذهنى ندارد اصل

ص:366


1- . سوره احقاف، آيه 9.

تقسيم درست نيست و صحيح همان است كه به عنوان روايت معروف است كه كل بدعة ضلاله و كل ضلالة فى النّار و دقّت در معنايى كه براى بدعت گفته شد بسيارى از كجرويهاى مسلمانان تندرو و يا جاهل را براى ما روشن مى كند و تهمت هاى ناروايى كه بطايفۀ حقّه شيعه تحت عنوان بدعت روا مى دارند ناشى از جهل بمعناى بدعت و يا از تعصّبات جاهلانه است.

و الامر بالمعروف و النهى عن المنكر

وجوب امر به معروف و نهى از منكر

بارالها مرا توفيق ده كه ديگران را به كارهاى نيك وادارم و از كارهاى زشت بازدارم.

امر به معروف و نهى از منكر دو واجب از واجبات شرع و دو ركن از اركان احكام اجتماعى و فردى دين مقدس اسلامى است و در آيات و روايات تاكيدات بليغى در اين باره شده است بلكه از آيه شريفه:«كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ» (1): (شما نيكوترين امّتى بوديد كه براى اصلاح مردم پديد آمديد كه مردم را به نيكوكارى واداريد و از بدكارى بازداريد) استفاده مى شود كه مناط در بهترين بودن امّت اسلام از ديگر امّتها همين سه خصلت است: امر به معروف و نهى از منكر و ايمان به خدا و جالب است كه ايمان به خدا پس از آن دو ذكر شده است و اين نهايت اهتمام به امر اين دو را مى رساند و در روايات نيز رسول اكرم و ائمه دين و اولياى الهى عليهم السّلام بيانات تكان دهنده اى دارند چنانچه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: حتما و حتما امر به معروف كنيد و حتما و حتما نهى از منكر نمائيد و اگر نكنيد خداى تعالى حتما بدترين شما را به برگزيدگان شما مسلّط مى كند پس نيكان و برگزيدگان شما دعا مى كنند ولى مستجاب نمى شود «لتأمرن بالمعروف و لتنهنّ عن المنكر او ليسلطنّ اللّه شراركم على خياركم فيدعو خياركم و لا يستجاب لهم» امام رضا عليه السّلام فرمود كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايد: هرگاه كه امّت من امر به معروف و نهى از منكر را بگردن همديگر انداختند بجنگ با خدا برخاسته اند و از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت است كه فرمود همانا خداى عزّ و جل دشمن مى دارد

ص:367


1- . سوره آل عمران، آيه 110.

مؤمن ضعيفى را كه دين نداشته باشد عرض شد: مؤمن ضعيف بى دين يعنى چه؟ فرمود:

كسى كه نهى از منكر نمى كند و فرمود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم امّت من مادامى كه امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و در كار نيك كمك همديگر هستند همواره به خير و خوبى خواهند بود پس هرگاه كه اين كار را نكردند بركتها از آنان گرفته مى شود و يكى بر ديگرى مسلّط مى شود و ياورى نخواهند داشت نه در زمين و نه در آسمان و از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده است كه خطبه خواند و حمد و ثناى الهى را بجاى آورد سپس فرمود: آنان كه پيش از شما هلاك و نابود شدند بخاطر آن بود كه گناهانى كردند و روحانيون و علما آنان را از اين كار نهى نكردند و آنان چون گنهكارى را ادامه دادند و علما و روحانيون جلوگيرى شان نكردند عقوبت هاى الهى بر آنان نازل شد پس شما امر به معروف و نهى از منكر كنيد و بدانيد كه امر بمعروف و نهى از منكر نه مرگى را نزديك مى كند و نه روزى كسى را قطع مى كند... حديث دنباله دارد. و از امام باقر عليه السّلام حديث است كه فرمود: در آخر زمان گروهى باشند كه گروهى رياكار متبوع آنان مى شوند بصورت ظاهر قرائت و عبادات ريايى بجا مى آورند اينان اشخاصى تازه به دوران رسيده و سبك مغزانند كه نه امر به معروف را واجب مى دانند و نه نهى از منكر را مگر هنگامى كه كاملا از ضرر و زيان در امان باشند بدنبال اجازه و بهانه اند كه از بار اين مسؤوليّت شانه خالى كنند سپس فرمود اگر نماز بر ديگر فعّاليّتشان كه دربارۀ دارايى و جسمشان دارند ضرر برساند نماز را هم دور مى اندازند همان گونه كه بالاترين و شريفترين واجبات را دور انداختند همانا امر به معروف و نهى از منكر واجب الهى بزرگى است كه ديگر واجبات به وسيله آن برپا مى شود در آن وقت است كه خشم خداى تعالى بر آنان به حدّ كمال مى رسد و همه آنان را گرفتار شكنجه و عقاب مى فرمايد پس نيكوكاران و بدكاران و خرد و كلان يك جا هلاك مى شوند (وسايل الشيعه باب الامر بالمعروف و النهى عن المنكر ج 11 طبع جديد)

بحث در موضوع امر به معروف و نهى از منكر كه يكى از ابواب نسبتا مفصّل فقه است به عهدۀ كتب فقهيّه است و اين رساله مناسب با شرح و تفصيل آن نيست و لكن

ص:368

اشاره به چند نكته در اين باب خالى از فائده نخواهد بود

1. فقهاء شيعه اختلاف دارند در اين كه وجوب امر به معروف و نهى از منكر عينى است (كه بهركس مستقلا واجب باشد خواه ديگران انجام بدهند يا نه) يا آن كه وجوب كفائى است (كه اگر فردى يا جماعتى به اين واجب قيام كردند از عهدۀ ديگرى يا ديگران ساقط مى شود) شيخ الطائفه و ابن ادريس از قدما و جمعى از متأخرين فرموده اند واجب عينى است و علم الهدى و ابو الصلاح و علاّمه از قدما و بعضى از متأخرين بوجوب كفائى آن قائل شده اند و حق در مسئله آن است كه اگر يك نفر از موضوع اطلاع يافت متعيّن است كه بايد همان يك نفر قيام به اين واجب كند و بر ديگران كه از قضيّه اطلاع ندارند واجب نيست امّا اگر جماعتى مطلع شدند در آن صورت واجب كفائى خواهد بود.

2. براى امر به معروف و نهى از منكر شرايطى است كه به چهار شرط معروف آن اشاره مى كنيم:

شرط اول: كسى كه امر به معروف يا نهى از منكر مى كند بايد خودش معروف دان و منكرشناس باشد و آن دو را از هم تميز دهد كه اگر اينكار را نداند چه بسا كه امر به منكر و نهى از معروف كند

شرط دوّم: بايد احتمال تأثير بدهد كه اگر يقين داشته باشد كه امر و نهى او هيچ گونه اثرى ندارد وجوب ساقط مى شود و لكن باز امر بمعروف و نهى از منكر جايز خواهد بود (يعنى مانعى نخواهد داشت كه كسى قيام به اين امر كند)

شرط سوّم: اين كه شخص گنهكار مى بايست اصرار در گناهش داشته باشد كه اگر انسان بداند كه توبه كرده و ديگر مرتكب آن گناه نمى شود وظيفۀ امر بمعروف و نهى از منكر را ندارد.

شرط چهارم: آن كه در انجام اين وظيفه مفسده اى نباشد و ضررى بر جان و مال و ناموس خود و يا بعضى ديگر از مؤمنين در حال و يا در آينده وارد نيايد كه با اجتماع همه اين شرايط البتّه نبايد ان فريضه الهيّه ترك شود چنانچه تهديدات آن را در روايات شنيدى و بعضى از علما شرط پنجمى را نيز افزوده اند و آن اينكه امر و نهى كننده خودش

ص:369

بايد عامل باشد به آنچه به آن امر و نهى مى كند و در نتيجه اين شرط گفته اند كه شرط امر به معروف و نهى از منكر عدالت است و دليل اين قول، آيه شريفه است كه مى فرمايد:

«أَ تَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ» (1) آيا مردم را به نيكوكارى امر مى كنيد و لكن خودتان را فراموش مى كنيد؟ و نيز آيه شريفه:«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ» (2): اى كسانى كه ايمان آورده ايد چرا چيزى را مى گوييد كه خودتان به آن عمل نمى كنيد اين عمل كه سخنى بگوييد و خود خلاف آن را انجام دهيد خدا را سخت به خشم و غضب درمى آورد اين آيه شريفه نيز بنابر تفسيرى كه كرديم شامل كسانى است كه آمر به معروف و ناهى از منكرند ولى خودشان عمل نمى كنند بقول حافظ:

مشگلى دارم ز دانشمند مجلس بازپرس توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر مى كنند؟

ولى هيچ يك از اين آيات شاهد بر مدّعى نيست بلكه آيات در مقام توبيخ و سرزنش عمل نكردن آمر و ناهى است نه امر و نهى كردن او (دقّت شود)

و بالجمله چنانچه اشاره شد براى اطلاع به تفصيلات اين شروط بايد به كتب فقهيّه فقهاء عظام رحمهم اللّه مراجعه نمود مانند تحرير الوسيله حضرت امام خمينى قدّس سرّه كه ضمن 68 مسئله مسائل عام البلواى اين باب را بيان فرموده اند و خالى از فايده نيست اشاره به اين كه اين وظيفۀ الهى، را همچون بيشتر وظايف ديگر، مراتبى است كه نخستين مرتبه آن يعنى كمترين درجه آن انكار قلبى است كه آن عمل را از آن شخص روانداند و خشمگين شود و اين يكى از مصاديق بغض فى اللّه است كه در روايات بر آن تاكيد شده است مرتبه دوّم آن كه اين بغض و انكارش را در برخوردهايش با آن شخص اظهار كند بدون آنكه سخنى بگويد و مرتبه سوّم اين كه به زبان او را موعظه و نصيحت كند و او را از كارهاى بد باز دارد هرچند نيازمند بعكس العملى در خارج باشد مانند شكستن آلات لهو و قمار و شيشه هاى شراب و يا دور ريختن شراب و مانند اينها و همين طور مراتب شدّت پيدا مى كند البتّه در تصرّفات مالى و يا جانى در مقام امر به معروف و نهى از منكر بايستى به اجازه حاكم شرع

ص:370


1- . سوره بقره، آيه 44.
2- . سوره صف، آيه 3.

انجام گيرد.

و حياطة الاسلام و انتقاص الباطل و اذلاله و نصرة الحق و اعزازه

خواستن توفيق پاسدارى از اسلام

بارالها ما را توفيق عطا فرما كه در اين روز و ديگر روزها پاسدار اسلام باشيم و از باطل خرده بگيريم و عيب گويى كنيم و قدر آن را از نظرها بيندازيم و باطل را ذليل و خوار كنيم و يار و ياور حق باشيم و آن را عزّت بخشيم توان گفت كه چون امر به معروف و نهى از منكر غالبا در مورد افراد انجام مى گيرد و كمتر اتفاق مى افتد كه شرايط وجوب آن در فسادهاى اجتماعى فراهم آيد امام سجاد عليه السّلام پس از درخواست توفيق به انجام آن وظيفه خواستار مرتبه بالاتر و درجه اى مهمتر هستند و آن محافظت بيضه اسلام و پاسدارى از حدود و ثغور آن و جلوگيرى از نفوذ باطل و رواج يافتن آن است تا شياطين و دشمنان اسلام نتوانند رخنه در آن كنند و تبديل و تحريف در آن ايجاد نمايند و همانگونه كه در امر به معروف و نهى از منكر اشاره شد كه آن را مراتبى است پاسدارى اسلام و سركوب كردن باطل و ترويج حق را نيز مراتبى است از كمترين مرتبه آن كه دفاع با بيان و قلم است گرفته تا آخرين درجه آن كه شهادت در راه اسلام است و به گفته آن شاعر:

ترويج دين بهرچه زمان اقتضا كند گاهى بكشته گشتن و گاهى بكشتن است

و ارشاد الضالّ و معاونة الضعيف و ادراك اللهيف

ارشاد ضال يعنى راهنمايى گمراهان، گمراهى بهر معنايى كه باشد راهنمايى نيز تناسب با آن معنا خواهد داشت ازاين رو بعضى ضلالت را به معناى نداشتن وسيله جهت رسيدن بمطلوب معنى كرده اند و آيه شريفۀ «وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى» را بدين معنى تفسير كرده اند كه خداى تعالى در مقام امتنان به رسول گرامى اش مى فرمايد: تو وسايل رسيدن بهدف و مطلوب را كه نبوّت و شريعت بود نداشتى و خداى تعالى با الطاف خاصّه اى كه بتو داشت همه وسايل ظاهرى و معنوى رسيدن به مطلوب و هدف را براى تو فراهم فرمود چنانچه يكى ديگر از معانى گمراهى و به تعبير بهتر مصداق ديگرى از گمراهى پيمودن

ص:371

راهى است كه آدمى را به مقصود نرساند خواه راه ظاهرى و جادّه معمولى باشد و خواه راه عقيده اى يا عملى، سعدى گويد:

ترسم نرسى بكعبه اى اعرابى كاين ره كه تو مى روى به تركستان است

و شايد كلمۀ گمراه در فارسى و عربى بيشتر در معناى اخير استعمال شود و در آيات و روايات نيز به ارشاد اين گروه اهميّت بسزايى داده شده است تا آن جا كه خداى تعالى فرمايد:

«وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النّاسَ جَمِيعاً» (1): كسى كه يك نفر را از مرگ نجات بخشد همانند كسى است كه همه مردم را از مرگ رهايى بخشيده است با توجّه به شمول لفظ حيات به زندگى معنوى و حيات ابدى و بلكه انطباق آن باين به اولويّت قطعيّه در روايات شريفه نيز به همين معنى تفسير شده است چنانچه شيخ مفيد در امالى به سند خود از سماعه نقل مى كند كه گويد به امام صادق عليه السّلام عرض كردم خداى عزّ و جل فرموده است هركس كه يك نفر را بكشد چنان است كه همه مردم را كشته و هركس يك نفر را زنده كند گويى همه مردم را زنده كرده است فرمود هركس كه يك نفر را از گمراهى به هدايت برساند بحقيقت كه او را زنده كرده است و هرآنكس كه يك نفر را از هدايت به ضلالت بكشاند بخدا قسم كه حقيقتا او را كشته است «عن سماعة قال قلت لا بيعبد اللّه عليه السّلام انزل اللّه عزّ و جل من قتل نفسا فكانّما قتل الناس جميعا و من احياها فكانّما احيا الناس جميعا قال: من اخرجها من ضلال الى هدى فقد احياها و من اخرجها من هدى الى ضلال فقد و اللّه اماتها».

و مجلسى رحمه اللّه از تفسير امام حسن عسكرى عليه السّلام نقل مى كند كه از امام باقر عليه السّلام سؤال شد كه مؤمنى از دوستان ما كه اسير دست غاصبى شده و مى خواهد او را گمراه كند اين مؤمن را بوسيله زبان و قدرت بيان از دست آن غاصب نجات دادن افضل است يا رهانيدن اسيرى از دست روميان كافر؟ امام باقر عليه السّلام فرمود بگو بدانم اگر كسى ببيند كه يكى از بهترين مؤمنين در آب غرق مى شود و همزمان با او گنجشكى نيز در حال غرق شدن است و اين

ص:372


1- . سوره مائده، آيه 32.

نمى تواند هردو را از غرق نجات دهد كه هريك را نجات دهد ديگرى از دست رفته و غرق خواهد شد در چنين صورتى كدام يك از اين دو را نجات دادن بهتر است؟ عرض كرد: مردى را كه از بهترين مؤمنين است نجات دادن بهتر است حضرت فرمود: فاصله فضيلت يكى از آن دو كه پرسيدى بر ديگرى بيش از اين دو است همانا اين كه گفتى دين او را و بهشت پروردگارش را براى او تأمين مى كند و او را از آتش الهى نجات مى دهد و اين مظلوم راهى بهشت مى شود «سئل الباقر محمد بن على عليه السّلام انقاذ الاسير المؤمن من محبّينا من يد الغاصب يريدان يضلّه بفضل لسانه و بيانه افضل ام الاسير من ايدى اهل الروم؟ قال الباقر عليه السّلام اخبرنى انت عمن راى رجلا من خيار المؤمنين يغرق و عصفورة تغرق لا يقدر على تخليصهما بايّهما اشتغل فاته الآخر ايّهما افضل ان يخلّصه؟ قال الرجل من خيار المؤمنين قال عليه السّلام فبعد ما سئلت فى الفضل اكثر من بعد ما بين هذين انّ ذاك يوفّر عليه دينه و جنان ربّه و ينقذه من نيرانه و هذا المظلوم الى الجنان يصير» على عليه السّلام فرمود: چون موسى به مقام كليميّت با خدا رسيد عرض كرد بارالها جزاى كسى كه نفس كافرى را به اسلام دعوت كند چيست؟ فرمود: اى موسى اذن مى دهم كه او روز قيامت براى هركس كه بخواهد شفات كند «لمّا كلّم اللّه موسى بن عمران قال موسى الهى ما جزاء من دعا نفسا كافرة الى الاسلام؟ قال يا موسى اذن اللّه فى الشفاعة يوم القيامه لمن يريد»(1) و نيز على عليه السّلام فرمود: رسول خدا كه مرا به يمن مى فرستاد فرمود: يا على بخدا سوگند ياد مى كنم كه اگر خداى عزّ و جل بدست تو يك نفر را هدايت كند براى تو بهتر است از آنچه آفتاب بر او مى تابد و غروب و مى كند «وايم اللّه لئن يهدى اللّه عزّ و جل على يديك رجلا خير لك ممّا طلعت عليه الشمس و غربت...».

يارى ناتوانان بهترين صدقه

«و معاونة الضعيف و ادراك اللهيف»: و ناتوانى را يارى كنيم و ستم كشيده بى چاره اى را دريابيم، از بهترين عبادات در اسلام يارى نمودن ناتوان و همدردى با دردمندان است چنانچه امام صادق عليه السّلام فرمود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «عونك الضعيف من افضل الصدقه»: از بهترين صدقات يكى آن است كه ناتوانى را يارى كنى و روايات بسيارى در اين زمينه

ص:373


1- . بحار الانوار ج 2 ص 12.

است كه هركس مؤمنى را يارى كند خداى تعالى 73 گرفتارى و ناراحتى او را برطرف مى كند يكى در دنيا و بقيّه اش بهنگام آن گرفتارى بزرگ هنگامى كه مردم بگرفتارى خودشان سرگرمند و هركس كه گرفتارى مؤمنى را برطرف كند خداى تعالى گرفتارى آخرت او را برطرف مى فرمايد و چون از قبر بيرون مى آيد دلش خنك مى باشد و كسى كه او را از گرسنگى سير كند خداى تعالى از ميوه هاى بهشتى او را اطعام مى كند و كسى كه يك شربت آب باو بدهد خداى تعالى او را از شراب بهشتى سر به مهر سيرابش فرمايد و كسى كه گره از كار مؤمنى بگشايد خداى تعالى روز قيامت دل او را از غم و اندوه بگشايد:

«من اعان مؤمنا نفس اللّه عنه ثلاثا و سبعين كربة واحدة فى الدنيا و بقيّتها عند كربة العظمى حيث يتشاغل الناس بانفسهم و من نفّس عنه كربة نفّس اللّه عنه كرب الاخرة و خرج من قبره ثلج الفؤاد و من اطعمه من جوع اطعمه اللّه من ثمار الجنّة و من سقاه شربة سقاه اللّه من الرحيق المختوم و من فرّج عن مؤمن فرّج اللّه قلبه يوم القيامه (سفينه)».

صفوان جمّال مى گويد: در محضر امام صادق عليه السّلام بودم كه مردى از اهل مكه به خدمتش رسيد نامش ميمون بود شكايت داشت كه كرايه ندارد حضرت بمن فرمود:

برخيز و برادرت را يارى كن من برخاستم و خداى تعالى فراهم فرمود كه كرايه او تأمين شد و بازگشتم امام صادق عليه السّلام فرمود نسبت بنياز برادرت چه كردى؟ عرض كردم پدر و مادرم به قربانت خداى تعالى حاجتش را برآورد فرمود: همانا تو اگر برادر مسلمانت را يارى كنى مرا خوشتر آيد كه هفت طواف خانه خدا انجام بدهى «كافى عن صفوان الجمال قال كنت جالسا مع ابيعبد اللّه عليه السّلام اذ دخل عليه رجل من اهل مكّه يقال له ميمون فشكى اليه تعذّر الكراء عليه فقال له قم فاعن اخاك فقمت معه فيسّر اللّه كراه فرجعت الى مجلسى فقال ابو عبد اللّه عليه السّلام ما صنعت فى حاجة اخيك؟ قلت قضاها اللّه بابى انت و امّى فقال: اما انك ان تعين اخاك المسلم احبّ الىّ من طواف اسبوع متبدء... الحديث) و امام صادق عليه السّلام فرمود هريك از رفقاى ما كه يكى از برادرانش از او كمك خواهى كند نسبت به حاجتى و او همه آنچه را كه در توان دارد انجام ندهد بتحقيق كه به خدا و رسولش و به مؤمنين خيانت كرده است ابو بصير گويد: به حضرتش عرض كردم مقصود شما از مؤمنين چيست؟ فرمود از امير المؤمنين گرفته تا

ص:374

آخرينشان «عن الصادق عليه السّلام قال ايّما رجل من اصحابنا استعان به رجل من اخوانه فى حاجة فلم يبالغ فيها بكلّ جهده فقد خان اللّه و رسوله و المؤمنين قال ابو بصير قلت لا بيعبد اللّه عليه السّلام ما تعنى بقولك و المؤمنين؟ قال من لدن امير المؤمنين الى آخرهم» ظاهرا مقصود آن حضرت ائمه عليهم السّلام بوده است و بالجمله روايات در اين مقام بيش از آن است كه در اين رساله گفته شود و اينك آخرين حديث: «عن امير المؤمنين عليه السّلام من كفارات الذنوب العظام اغاثة الملهوف و التنفيس عن المكروب و ان للّه تحت عرشه ظلاّ لا يسكنه الا من اسدى لاخيه معروفا او نفّس عنه كربة او ادخل على قلبه سرورا»(1): از جمله كارهايى كه براى گناهان بزرگ كفّاره است دادرسى ستمديده و گره گشايى از كار درمانده اى است و همانا خداى را در زير عرش اش سايه اى است كه در آن سايه نمى نشيند مگر كسى كه كار نيكى براى برادرش انجام دهد يا گرهى از كار او بگشايد و يا شادى و سرورى بر دل او وارد كند.

اللهم صلّ على محمّد و آله و اجعله ايمن يوم عهدناه و افضل صاحب صحبناه و خير وقت ظللنا فيه

بارالها بر محمّد و اولادش درود بفرست و اين روز را فرخنده ترين روز در عمر ما و بهترين همنشين كه تاكنون داشته ايم و بهترين وقتى كه گذرانده ايم قرار بده. مضمون دعا شايد اشاره باشد به آن كه در طريق سلوك و ترقيات روحى و در مقام عبادت و اطاعت از روزهاى پيشين بهتر باشيم كه اگر مانند روزهاى گذشته باشيم در بازار تجارت آخرت مغبون خواهيم بود چنانچه در روايت است: «من استوى يوماه فهو مغبون» و اين غبن در معامله روز قيامت ظاهر مى شود كه يكى از نامهاى آن روز يوم التغابن است:«يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذلِكَ يَوْمُ التَّغابُنِ» (2)

و اجعلنا من ارضى من مرّ عليه الليل و النهار من جملة خلقك

و ما را از بين كسانى كه روز و شب بر آنها گذشته راضى ترين فرد قرار بده اگر راضى ترين بودن از مصدر بمعناى اسم مفعول مشتق باشد يعنى پسنديده ترين فرد در

ص:375


1- . نهج البلاغه صبحى صالح فصل 24.
2- . سوره تغابن، آيه 9.

خدمت تو باشم و تو از من راضى باشى و اگر در مصدر به معناى اسم فاعل مشتقّ باشد يعنى من راضى ترين فرد باشم و به مقام تسليم و رضا نايل آيم كه يكى از بالاترين مقامات اولياء كمال است چنانچه امام حسين عليه السّلام فرمود: «رضا اللّه رضانا اهل البيت نصبر على بلائه فيوفّينا اجور الصابرين» عارف اكباتان نيز فرمايد:

يكى درد و يكى درمان پسندد يكى وصل و يكى هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد

مولانا فرمايد:

قوم ديگر مى شناسم ز اوليا كه دهانشان بسته باشد از دعا

سنگ اندر راهشان گوهر بود زهر در حلقومشان شكر بود

و اشكرهم لما اوليت من نعمك

سپاسگزارى نعمت هاى الهى

و از همه خلق سپاسگزارتر به نعمتهايت باشم.

بحث درباره شكر در جاى مناسب خودش خواهد آمد انشاء اللّه و لكن اين جا به مناسبت اين جمله از دعا بفرموده يكى از عرفا اشاره مى شود كه وقتى از او سؤال شد سپاسگزارترين كيست؟ فرمود: چهار طائفه اند كه از همه مردم سپاسگزارترند و نه تنها سپاسگزارترين بلكه سعادتمندترين مردم نيز آنانند: كسى كه از گناه پاك باشد و ليكن خود را در شمار گناهكاران بداند و كسى كه بكم راضى باشد و لكن خود را از جمله راغبين و زياده طلبان بداند و كسى كه همه روزگار خود را با ياد خدا سپرى كرده باشد و لكن خود را از غافلين بشمارد و كسى كه خود را همواره وادار بعمل كند و ليكن خود را جزء كم كارها بداند چنين كس اشكر و افضل مؤمنين است.

و اقومهم بما شرعت من شرايعك

و در عمل كردن به آن چه از احكام و نيّت مقرر فرموده اى از همه استوارتر باشم.

و اوقفهم عمّا حذّرت من نهيك

از چيزهايى كه نهى فرموده اى خويشتن دارترين باشم - البتّه كه خويشتن دارى مراتبى است بعضى از دانشمندان گفته است كه خويشتن دارى را چهار مرتبه است: مرتبه

ص:376

اول خوددارى از محرّمات و چيزهايى كه ارتكاب آنها موجب فسق است و آدمى را از درجۀ عدالت ساقط مى كند و اين كمترين درجه است دوّم خويشتن دارى از چيزهاى شبه ناك هرچند بحسب ظاهر شرع و فتواى فقها جايز باشد و اشاره به اين درجه است روايات وارده در مورد احتياط و جمعى از فقهاء به استناد همين روايات فتواب وجوب احتياط داده اند و روايات را در كتب اصول متعرضند از جمله آن كه فرمود: «الامور ثلاثه امر بيّن رشده فاتّبعه و امر بيّن غيّه فاجتنبه و شبهات بين ذلك فمن ترك الشبهات نجى من المحرّمات» و در پاره اى از روايات است كه فرمود: «لكل ملك حمى و حمى اللّه المعاصى فمن رعى غنمه حول الحمى يوشك ان يقع فيها» ازاين رو صلحا و افراد شايسته از امور شبهه ناك پرهيز مى كردند و پيرامون شبهات نمى گشتند مرتبه سوّم مرتبه متقين است كه آن را ورع گويند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «لا يبلغ الرجل درجة المتقين حتى يترك ما لا بأس به مخافة ما به بأس» كسى به درجه متّقين نمى رسد مگر آن كه از مباحات اجتناب كند كه مبادا دچار غير مباح شود امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «و انّما هى نفسى اروضها بالتقوى لتأتى آمنة يوم الخوف الاكبر و تثبت على جوانب المزيق ولو شئت لاهتديت الطريق الى مصفّى هذا العسل و لباب هذا القمح و نسائج هذا القز و لكن هيهات ان يغلبنى هواى و يقودنى جشعى الى تخيّز الاطعمه و لعلّ بالحجاز او اليمامة من لا طمع له فى القرص و لا عهد له بالشبع» بسيارى از علماء و زهّاد در اين راه پيرو امير المؤمنين عليه السّلام بودند صاحب قصص العلما در حالات مقدس اردبيلى مى نويسد كه از بعضى مسموع شد كه مقدس در مدت چهل سال از او فعل مباح صادر نشد چه رسد به حرام و مكروه و گويد: سابقا گذشت كه مقدس اردبيلى در مدت چهل سال پاى خود را براى خوابيدن دراز نساخت و بعضى اين را نسبت به ميرداماد داده اند و شايد هردو صواب باشد چنانكه در ترجمۀ ميرداماد مذكور گشت، پايان سخن فاضل تنكابنى.

ص:377

اللّهم انّى اشهدك و كفى بك شهيدا و اشهد سمائك و ارضك و من اسكنتهما من ملائكتك و سائر خلقك

گواه گرفتن خدا، آسمان و زمين و ساير مخلوقات

بارالها من تو را گواه مى گيرم و گواهى تنها تو كافى است و آسمان و زمينت را و هرچه از فرشتگانت را كه در زمين و آسمان جاى داده اى و ديگر خلق تو را گواه مى گيرم، بعضى از دانشمندان فرمايد: اگر گويى چون گواهى خداوند كافى است گواه گرفتن آسمان و زمين و فرشتگان براى چيست؟ گوييم كثرت گواهان در پيشگاه پروردگار مطلوب است گرچه خداى خود مى داند و جمله اول از نظر توحيد كامل است كه همه را فانى در ذات حق بيند و گواهى آسمان و زمين را گواهى حق داند نه چيزى جدا از او و سيّد شارح فرمايد توحيد را چهار مرتبه است اوّل قشر مانند پوست سبز كرد و چنانكه به زبان اعتراف كند و بدل خداى را نشناسد چون ايمان منافقين و در دنيا آنان را سود دهد نه در عقبى. دوّم ايمان قلبى بى معرفت پروردگار مانند ايمان عوام و مشبّهه و مجس! مه و اهل تقليد گويد در آخرت نيز سودمند است امّا آن نيز قشرى است مانند پوست چوبى گردو.

سيّم ايمان قلبى با معرفت حق به صفات او مطابق مذهب حق و تنزيه از تشبيه و تعطيل امّا نه آنكه همه چيز را در او فانى بيند. چهارم ايمان آن كه همه چيز را فانى بيند و جز حق بديگرى ننگرد و اين است مرتبۀ اخلاص و توحيد خالص از شائبه، (پايان نقل از دانشمند مزبور).

نويسنده گويد: ربط دادن سؤال و جواب مذكور به توحيد و حصر مراتب توحيد در مراتب چهارگانه ناميدن بعضى از مراتب آن به ايمان، خالى از نظر نيست و توان گفت كه جملات شريفه دعا مبنى بر سريان حيات در جميع موجودات است چنانچه جمعى از فلاسفه الهيين بر آن معتقدند و مفهوم وجود در نظرشان مساوى با علم و حيات است و موجودات هريك به مقدار حظ و نصيبش از وجود از علم و حيات نيز بهره منداند و ظواهر آيات تسبيح كليّه موجودات:«وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ» (1)

ص:378


1- . سوره اسراء، آيه 44.

«و يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (1) و نظائر آنها نيز دليل بر شعور و حيات آنان است.

مولانا نيز مى فرمايد:

گر تو را از غيب چشمى باز شد با تو ذرّات جهان همراز شد

جمله ذرّات پيدا و نهان با تو مى گويند روزان و شبان

ما سميعيم و بصيريم و هشيم با شما نامحرمان ما خامشيم

بنابراين گواه گرفتن آسمان و زمين و ساكنانشان از هر قبيل كه باشد نيازى بهيچ توجيه و مجازگويى ندارد و پاسخ اصل اشكال همان است كه فرمودند: كثرت گواهان مطلوب درگاه است.

فى يومى هذا و ساعتى هذه و ليلتى هذه و مستقرى هذا انّى اشهد انك انت اللّه الذى لا اله الاّ انت

بحثى پيرامون لا اله الاّ اللّه

بارالها همه مخلوقات تو را گواه مى گيرم: امروزم و اين ساعتم و امشبم و اين جايگاهم همگى گواه باشند كه من شهادت مى دهم كه تويى آن ذات مقدس جامع جميع صفات كمال كه هيچ معبود به حقّى بجز تو نيست، در ترجمۀ لا اله الا انت مى بايست كلمه اللّه ترجمه شود (به معبود بحق) چنانچه ما گفتيم وگرنه ترجمه آن به مطلق معبود برخلاف واقع خواهد بود كه چه بسيار معبودهايى در دنيا بجز خداى تعالى عبادت شده اند از آفتاب و ماه و ستارگان و ديگر موجودات و خداى تعالى دربارۀ آنان فرمود:«إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ» (2) در اين جا اشكال معروفى در لسان ادباى عربيّت است و آن اين كه از نظر ادبى خبر لا در جمله لا اله محذوف است و بايد كلمه اى را بجاى خبر به تقدير گرفت اشكال اين جا است كه آن كلمه چه مى تواند باشد؟

زيرا اگر (موجود) در تقدير بگيريم و بگوييم لا اله موجود الاّ اللّه نفى امكان از وجود معبود بحقى غير اللّه نمى كند و اگر (ممكن) در تقدير بگيريم يعنى بگوييم (لا اله ممكن الا اللّه) يعنى معبود به حقى بجز اللّه امكان وجود ندارد دلالت بر وجود اللّه نمى كند در حالى

ص:379


1- . سوره حشر، آيه 24.
2- . سوره انبياء، آيه 98.

كه علما و ضرورت دين اين كلمه مباركه كلمه توحيد باجماع است.

جوابهايى از اين اشكال داده شده است و از لطيفترين و دقيقترين جوابها جوابى است كه سيد شارح قدّس سرّه از بعضى محققين نقل مى كند و آن اين كه بهر تقدير يعنى: چه (ممكن) در تقدير بگيريم و چه (موجود) معبود به حق نمى شود مگر واجب الوجود و محال است كه واجب الوجود در عالم امكان باقى بماند پس اگر گفتيم لا اله موجود الا اللّه لازمه اش نفى امكان خدايى غير اللّه است و اگر گفتيم لا اله ممكن الا اللّه لازمه اش وجود اللّه است كه محال است واجب الوجود در مرتبۀ امكان باقى بماند. پايان

مترجم گويد: بيان محقق مزبور در توجيه كلمۀ توحيد مطلبى را بيادم آورد كه در ايام اقامت در نجف اشرف يكى از دوستان(1) از مرحوم آية اللّه العظمى حاج شيخ محمد حسين كمپانى كه از نوابغ عصر خود بود نقل مى كرد كه فرموده بود در حرم مطهّر كاظمين عليهما السّلام به برهانى در توحيد فهيم شدم و آن اين كه: از ملحد و منكر خدا سؤال مى شود كه مفهوم واجب الوجود در خارج مصداق دارد يا نه؟ اگر گفت: دارد كه خلاف مرتفع است و اگر گفت: ندارد سؤال مى شود: چرا؟ آيا عدم وجود مصداق براى اين مفهوم از ناحيۀ عدم وجود مقتضى است يا بخاطر وجود مانع است كه خالى از اين دو نتواند بود اگر از ناحيۀ عدم وجود مقتضى است واجب الوجود كه نيازى به مقتضى ندارد والا خلف لازم آيد و اگر گفته شد بواسطه وجود مانع است گوئيم باز خلف لازم مى آيد زيرا واجب الوجود را هيچ مانعى نتواند از وجود او ممانعت كند بنابراين نفس تصوّر اين مفهوم مساوق با وجود آن است. فافهم و اغتنم.

قائم بالقسط عدل فى الحكم رؤف بالعباد مالك الملك رحيم بالخلق

قسط با فتحه قاف به معناى ظلم و جور است و قسط با كسرۀ قاف به معناى عدالت است همچنانكه (اقسط) با الف (باب افعال) نيز به معناى عدالت است و شايد بهمين لحاظ يعنى

ص:380


1- . ايشان جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاى شيخ ذبيح اللّه قوچانى بودند كه فعلا از علماء و ائمه جماعت محترم مشهد مقدّس مى باشند.

از جهت اشتباه مصدر در صيغۀ فعل جمع قسط (با فتحه كاف) در قرآن كريم (قاسطون) آمده: «و امّا القاسطون فكانوا لجهنّم حطبا» و قسط (با كسره قاف) به معناى عدل جمعش قاسطون نيامده با آن كه مطابق قاعده بود تا اشتباه به قسط به معنى جور نشود بلكه جمع از باب افعال آمده و فرموده است:«إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ» (1) قسط و عدل اين دو كلمه چه در لغت و چه در ترجمه دو كلمۀ مترادف گرفته شده است و اگر چنين هم باشد در اين جمله شريفه از دعا: (قائم بالقسط عدل فى الحكم) ممكن است در هريك از دو كلمه خصوصيتى در نظر گرفته شده باشد توضيح اين كه: براى عدل معانى متعدّدى ذكر شده است و يكى از معانى آن موزون بودن است عدل به اين معنى در لسان غالبا بالفظ تعادل و متعادل تعبير مى شود.

در مجموعه اى كه اجزاء و اعضاى مختلفى دارد و هدف خاصّى از آن در نظر گرفته شده است براى تأمين آن هدف وجود عدل به اين معنى ضرورت دارد دستگاه هاى الكتريكى مانند راديو و تلويزيون و غيره را در نظر بگيريد كه هركدام براى منظور خاصّى ساخته شده است اگر بخواهيم نتيجه مطلوب را بدهد بايد هركدام از اجزاء بهمان اندازه و نسبتى كه در نظر مخترع آن دستگاه است باشد و بعبارت ديگر بايستى تعادل فيزيكى داشته باشد كه با كم و زياد شدن آنها و با بهم خوردن اين تعادل نتيجه مطلوبه را نخواهد داد و هم چنين تعادل شيميائى كه فرمول خاصّى در مركّب شيميائى دارد و نسبت خاصّى در تركيب آن در نظر گرفته شده است كه اگر آن فرمول رعايت نشود اثر مطلوب نخواهد داشت از اين نقطه نظر است كه فرموده اند عدل بدين معنا از شئون علم و حكمت است در ساختمان يك دستگاه فيزيكى و يا مركّب شيميائى در همۀ اجزاء آن علم و حكمت متجلّى است كه هريك از اجزاء داراى چه اثر است و چه اندازه از آن لازم و ضرورى است عدل به اين معنا است كه در سراسر نظام هستى حكمفرماست «سَبِّحِ اسْمَ

ص:381


1- . و محتمل است در هردو مورد از قسط به معناى جور گرفته شده باشد و ليكن باب افعال در مقسطين بمعناى سلب آمده است كه يكى از معانى آن مى باشد چنانچه در آية شريفه و على الذين يطيقونه گفته شده است.

رَبِّكَ الْأَعْلَى اَلَّذِي خَلَقَ فَسَوّى وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى» (1) تقدير و اندازه گيرى در عالم خلقت يكى از بزرگترين آيات خداشناسى است و دانشمندان الهى و طبيعى را در اين زمينه سخنان بسيارى است كه اگر نوشته شود (مثنوى هفتاد من كاغذ شود) جهان خلقت براساس نظم و تعادل گذاشته شده است كه اگر تعادل در آن نبود برپا نبود و دوام و ثبات نداشت و از اين رو در حديث است: «و بالعدل قامت السموات و الارض» آسمان ها و زمين براساس عدل و هم آهنگى برپا است ستونهاى نامرئى كه در ساختمان آسمان بكار رفته شايد همين تعادل و توازن باشد:«بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها» و در سورۀ مباركۀ الرحمن نيز فرمايد:«اَلسَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمِيزانَ» (2) ظاهر آن است كه آيه شريفه از دو جمله مستقل غير مرتبط بهم تركيب نشده است بلكه مقصود آن است كه برافراشتن آسمان از روى ميزان است و در ساختمان آن رعايت تعادل شده است قواى جاذبه و دافعه در ميليونها و ميلياردها كرات با عظمت آسمانى بقدرى دقيق است و متعادل كه در ميليونها و بلكه در ميلياردها سال هيچ يك از مدار خود خارج نمى شوند و

همه هستند سرگردان چو پركار پديدآرندۀ خود را طلبكار

عدل به اين معنى مقابلش ظلم به معناى متعارف نيست بلكه مقابل آن بى تناسبى است: اگر در ساختمانى اطاق پذيرايى فرضا در مساحتى باندازۀ دو متر مربع ولى دستشويى در فضاى بيست مترى بنا شود چنين ساختمانى براساس عدل نيست بلكه مبنى بر بى تناسبى است و اگر از روى مجاز نه حقيقت گفته شود كه در بناى آن ظلم بكار رفته است مانعى ندارد.

معناى ديگر عدل آن است كه حكماى الهى فرموده اند: «اعطاء كل ذى حقّ حقّه» هرچه بهركس داده شود استحقاق او نسبت به آن چيز رعايت شود (بهركس آنچه لايق بود دادند)

مولانا در اشعار خود فرمايد:

ص:382


1- . سوره اعلى، آيه 1.
2- . سوره رعد، آيه 2.

عدل چبود وضع اندر موضعش ظلم چبود وضع در ناموضعش

عدل چبود آب ده اشجار را ظلم چبود آب دادن خار را

موضع رخ شه نهى ويرانى است موضع شه پيل هم نادانى است

عدل به اين معنى ملازم با تساوى نيست بلكه احيانا مساوات عين ظلم خواهد بود كه چه بسا حق كسى بيشتر از ديگرى باشد كه رعايت نكردن آن ظلم خواهد بود ازاين رو در جريان قضاوت حضرت داود آنجا كه طرف دعوى ادعا كرد كه:«إِنَّ هذا أَخِي لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَكْفِلْنِيها وَ عَزَّنِي فِي الْخِطابِ» (1): اين برادر من نود و پنج رأس ميش دارد و مرا فقط يك ميش است و برادرم آن يك ميش را هم نمى تواند در دست من ببيند و آن را از من بزور مى خواهد بگيرد داود عليه السّلام گفت:«لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلى نِعاجِهِ» (2): البته كه به تو ظلم كرده است كه خواسته است يك ميش تو را به ميشهاى خود اضافه كند و بسيار معاشران و شريكان هستند كه در حق يكديگر ظلم و تعدّى مى كنند مگر آنان كه اهل ايمان و عمل صالح هستند كه آنها بسيار كم اند «فظن داوُدُ أَنَّما فَتَنّاهُ» (3) داود انست كه ما او را سخت امتحان كرده ايم در آن حال «فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راكِعاً وَ أَنابَ» (4) پس از خداى تعالى عفو و آمرزش طلبيد سرّ استغفار حضرت داود و امتحان در همين بود كه داود به محض اين كه شنيد يكى از دو برادر با داشتن نود و نه ميش يك ميش برادر را نيز مطالبه مى كند تأمل نكرده و سريع قضاوت كرد و حكم به ظالم بودن طرف مقابل نمود و توجّه نكرد كه زياد داشتن دليل بر نداشتن حق مطالبه نسبت به حق خود نيست. با اين توضيحى كه داده شد احتمال مى رود كه قسط و عدل در دعاى شريف به فرض كه مترادف بوده و در لغت به يك معنا باشند در اين جمله از هريك از آن دو معناى خاصى اراده شده است يعنى در جملۀ اوّل از قسط عدل به معناى اوّل يعنى تعادل

ص:383


1- . سوره ص، آيه 23.
2- . سوره ص، آيه 24.
3- . سوره ص، آيه 24.
4- . سوره ص، آيه 24.

مقصود است و در جمله دوّم عدل به معناى دوّم. و اينكه حكمهاى الهى و قضا و قدر او بر اساس عدل است و تقسيمات عادلانه است و هركس به قدر استحقاق خود از عطاى الهى بهره مند است.

*روايتى شريف، روشنگر نكته اى در دعا

امّا نكته در دعا آنكه امام عليه السّلام پس از شهادت به توحيد صفتى كه براى خداى تعالى ذكر مى كند قائم به قسط بودن حق تعالى است و اين توصيف اولا اشاره است به آن چه در آيه شريفه ذكر شده كه خداى تعالى پس از شهادت ذات مقدسش و فرشتگانش و دانشمندان به توحيد ذاتش خود را بهمين صفت توصيف فرموده آنجا كه فرمايد:«شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ» (1) گوى دعاكننده عرض مى كند همانگونه كه تو به هنگام شهادت بر وحدانيّت خود را به اين صفت توصيف فرموده اى من نيز به هنگام شهادت بر توحيد تو را به آن صفت توصيف مى كنم كه تو خود فرموده اى و امّا روايت را شيخ جليل طبرسى در تفسيرش از غالب بن القطّان نقل مى كند كه گويد در سفر تجارتى وارد كوفه شدم و در محلّى نزديك به اعمش منزل(2) كردم و بخاطر نزديكى خانه نزد او

ص:384


1- . سوره آل عمران، آيه 18.
2- . وى ابو محمد سليمان بن مهران اسدى كوفى است محدّث قمى قدّس سرّه درباره اش گويد: معروف است بفضل و ثقه و جلالت و تشيع و استقامت در دين و سيّنها نيز ثنايش گويند و بر فضل و ثقه بودنش يك كلامند و بارنكه اعتراف دارند كه شيعه است جلامتش را نيز اقرا دارند و او اهمرديف زهرى دانسته اند و از او مطالب كمياب فراوان نقل كرده اند و بلكه ابن طولون شامى كتابى در اين باره جمع آورى نموده و نامش را (الزهر الانعش فى نوادر الاعمش) نهاده و از جمله نوادرى كه از او نقل شده است اين است كه روزى در كنار استخرى از آب باران نشسته بود و پوستين كهنه اى بر دوشش بود شخص آمد و دست او را گرفت و به زور بلندش كرد كه برخيز و مرا از اين استخر عبور ده و سار بروى شد و گفت سبحان اندى سخر لنا هذا و ما كنا لهمقربين (آيه اى است كه بهنگام سوار شدن بر مركب خوانده مى شود) اعمش نيز بناچار او را به دوش گرفت ولى چون به وسط خليج رسيد او را از پشت خود بيمان آب انداخت و اين آيه را خواند (و قل رب انزلنى نزلا مباركا و انت خير المزلين و خود از آب بيرون آمد و آن شخص هم چنان در آب غوطه مى خورد محدّث قمى پس از نقل مطالبى لطيفه ديگرى از او نقل مى كند كه ذكر آن خالى از فائده نيست گويد: جمعى بعيادت اعمش كه بيمار بود آمدند و نشست طولانى كردند اعمش كه از طول جلوس آنان ناراحت شده بود برخاست و نشست و رختخواب خود را جمع كرد و گفت: شفى اللّه مريضكم بالعافية: خداى تعالى بيمار شما را شفا داد بفرمائيد و تشريف -

رفت وآمد داشتم شبى كه مى خواستم از كوفه به طرف روانه شوم اعمش را ديدم كه براى تهجّد بپا خاست و ضمن تهجّدش آيۀ شهد اللّه انه لا اله الا هو را تا آخر خواند سپس گفت:

«و انا اشهد بما شهد اللّه به و استودع اللّه هذه الشهادة و هى لى عند اللّه وديعة» يعنى من بهمان كه خداى تعالى گواهى داده گواهى مى دهم و اين گواهى را در نزد خداوند بامانت مى سپارم و اين امانت من است نزد خدا، چندين بار اين جمله را تكرار كرد پيش خود گفتم لابد در اين باره چيزى شنيده است پس با او نماز خواندم و دعا كردم سپس گفتم آيه اى را شنيدم از تو كه مكرّر مى خواندى گفت: «لا احدثك بها الى سنة» تا يك سال حديث آن را به تو نخواهم گفت من يك سال ماندم پس از گذشت يك سال گفتم اى ابا محمّد يك سال گذشت گفت: «حدّثنى ابن وائل عن ابى عبد اللّه عليه السّلام قال قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يجاء بصاحبها يوم القيامة فيقول اللّه ان لعبدى هذا عهدا عندى و انا احقّ ممّن و فى بالعهد ادخلوا عبدى هذا الجنّة»: ابن وائل حديث كرد مرا از امام صادق عليه السّلام كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كسى را كه اين آيه خوانده روز قيامت مى آورند پس خداى تعالى فرمايد اين بنده مرا نزد من عهدى است و من سزاوارترين كسى هستم كه به عهد وفا كنم اين بندۀ مرا به بهشت داخل كنيد.

رأفت خدا به بندگان

نكته جالب ديگرى نيز كه در روايت است اهتمام مسلمانان به فراگرفتن احاديث است كه به خاطر شنيدن يك حديث يك سال به انتظار مانده و از مسافرت چشم پوشيده است و نظاير اين اهتمام در موارد ديگر نيز ثبت شده است.«رَؤُفٌ بِالْعِبادِ» : رأفت در ما حالتى است نفسانى كه در فارسى تعبير از آن به دلسوزى مى شود و اين معنى از جهتى اخصّ از رحمت به معناى مهربانى است و به اصطلاح ادبى ميان رأفت و رحمت (عموم و خصوص من وجه) است يعنى هريك از اين دو از جهتى عام است و از جهتى خاص و مادّه اجتماع نيز دارند كه هردو معنى بر آن مورد منطبق است رأفت بدون رحمت مانند

ص:385

دلسوزى جاهلانه پدر يا مادر در حق فرزند كه مانع از تأديب فرزند مى گردد و رحمت بدون رأفت مانند عمل جرّاحى كه طبيب جرّاح نسبت بمريض اجرا مى كند و بدون كمترين دلسوزى و با كمال قساوت بحسب ظاهر عضو فاسد را با چاقوى جرّاحى مى برد و به دور مى اندازد و منشأ اين عمل جرّاحى همانا رحمت و مهربانى نسبت به مريض است و از اين قبيل است اجراء حدود و قصاص در شرع اسلام چنانچه خداى تعالى دربارۀ زنا كاران مى فرمايد:«فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللّهِ» (1) يعنى دلسوزى بحال مجرم و زناكار مانع از اجراء حدّ الهى نشود كه اين خود عين رحمت است (توجه داريد كه نفرموده:«وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رحمة فِي دِينِ اللّهِ» و موجب ادامۀ حيات معنوى فرد و اجتماع است «وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ» (2) بنابراين آنجا كه به خداى تعالى نام مبارك رؤف بالعباد گفته مى شود به معناى رحمت خالص و مهربانى فوق العاده و بدون رنج و درد مقصود است رنج و دردى كه احيانا در موارد رحمت وجود دارد «مالِكَ الْمُلْكِ» : اصل ملك و سلطنت خداى تعالى راست و زمام همه قدرتها و سلطنت بدست اوست.«تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ» (3) بلكه مالك ملك وجود است و وجود و توابع وجود و لوازم وجود همه در دست قدرت او است و جز او كسى را نبايد و نشايد كه نامى از وجود و هستى برد.

همه هرچه هستند از آن كمتراند كه با هستيش نام هستى برند

مولانا فرمايد:

همه شيران ولى شير علم حمله مان از باد باشد دمبدم

حمله مان پيدا و ناپيداست باد جان فداى آن كه ناپيداست باد

از بعضى اهل معرفت نقل شده كه گفته است به هنگامى كه بنده بدان مقام رسيد كه حقيقت ملك را براى خدا ديد و او را مالك همه چيز دانست از هرگونه ادعايى خالى گشته

ص:386


1- . سوره نور، آيه 2.
2- . سوره بقره، آيه 179.
3- . سوره آل عمران، آيه 26.

و حول و قوه اى براى خود نبيند و كار را يكباره به مالك امر واگذار كند و در هر گرفتارى خلاص خود را از او بخواهد نه چيزى را بخود بداند و نه از آن خود و نه از خود (فلا يقول بى و لا يقول لى و لا يقول منّى) و ازاين رو بعضى از اهل دل گفته است التوحيد اسقاط اليائات و شايد شبسترى نيز همين را گويد:

نشانى داده اندت از خرابات كه التوحيد اسقاط الاضافات

رحيم بالخلق

معنى رحمن و رحيم بودن

رحمت چنانچه اشاره شد به معنى مهربانى است علماى ادب گفته اند كه رحمن و رحيم هردو براى مبالغه در رحمت و مهربانى است و بعضيها گفته اند كه رحمت رحمانيه شامل همۀ موجودات است و امّا رحمت رحيميه مخصوص مؤمنين است و از بعضى ادعيه نيز شاهد آورده اند كه آمده است: «يا رحمن الدنيا و رحيم الآخرة» گرچه «يا رحمن الدنيا و الاخرة و رحيمهما» نيز وارد است و شايد اين فرق از آن جهت باشد كه هيئت (فعلان) به گفته بعضى فقط دلالت بر مبالغه و زيادى دارد و نظرى به بقاء و ثبات ندارد چه در امور مادّى و چه در امور معنوى مانند شبعان و ريّان و عطشان وجوعان و امثال ذلك و در معنويات مانند غضبان و لهفان و امّا هيئت (فعيل) علاوه بر مبالغه و زيادى، دلالت بر ثبات و دوام نيز دارد و فرق ميان (فعل و فعيل) مانند خشن و شريف با اين كه هردو براى مبالغه است در همين است كه اوّلى تنها مبالغه را مى فهماند ولى دوّمى علاوه بر آن ثبات و دوام را نيز و شايد بهمين جهت گفته شده است كه رحمت رحيميه مخصوص مؤمنين است در آخرت به جهت ثبات و دوامى كه در نعمت هاى اخروى است و شايد بهمين لحاظ عرفاى عظام فرموده اند كه هدايت هاديان طريق توحيد و انزال كتب و ارسال رسل جلوه رحمت رحيميه حق تعالى است زيرا همه اينها از نعمت هاى باقيۀ الهيّه است حضرت امام خمينى قدّس سرّه قوانين الهيّه را كه به دست انبياء و اولياء الهى تأسيس و انفاذ و كشف و اجرا مى شود حتى اجراى قصاص و حدود و تعزيرات و امثال آن را نيز از اين باب مى دانند كه همه اينها براى تربيت افراد جنايت كار و رساندن آنان به سعادت تأسيس و تقنين شده و در كمال نسبى آنان دخالت كامل دارند و مى فرمايند حتى كسانى كه نور

ص:387

ايمان و سعادت ندارند انبياء و اولياء الهى كه مأمور هدايت خلق اند و مظاهر رحمت رحيميه اند آنها را با جهاد و امثال آن بقتل مى رسانند مثل يهود بنى قريظه كه براى خود آنها نيز اين قتل صلاح و اصلاح بود و مى توان گفت از رحمت كامله نبىّ ختمى قتل آنها است زيرا با بودن آنها در اين عالم در هر روزى براى خود عذابهاى گوناگون تهيه مى كردند كه تمام حيات اين جا بيك روز عذاب و سختى هاى آنجا مقابله نكند و اين مطلب براى كسانى كه ميزان عذاب و عقاب آخرت و اسباب و مسبّبات آنجا را مى دانند پرواضح است پس شمشيرى كه به گردن يهود بنى قريظه و امثال آنها زده مى شد به افق رحمت نزديكتر بوده و هست تا افق غضب و سخط و باب امر به معروف و نهى از منكر از وجهه رحمت رحيميه است... (تا آخر آنچه فرموده اند قدس اللّه نفسه) نويسنده گويد:

لطيفۀ ربانيّه كه حضرت امام خمينى بدان اشاره فرمودند از دعاى حضرت نوح پيغمبر بزرگوار و نستوه الهى عليه السّلام بخوبى استفاده مى شود آنجا كه عرض مى كند: «ربّ لا تذر على الارض من الكافرين ديّارا انك ان تذرهم يضلّوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفّارا».

و ان محمدا عبدك و رسولك

و گواهى دهم بر اين كه محمّد بندۀ تو است و فرستاده تو است جمع ميان دو صفت بندگى و رسالت شايد از آن جهت باشد كه كلام از افراط و تفريط خالى باشد كه انكار رسالت جانب تفريط است و انكار عبوديت جانب افراط چنانچه دربارۀ عيسى عليه السّلام چنين معتقد شدند و خدا يا پسر خدايش گفتند و در مقابل اين گروه جمعى از يهود حتى در نسبش شبهه ايجاد كردند و قرآن كريم از هردو جهت دفاع كرد «وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَشْكُرُونَ» (1) و تقدّم عبوديت بر رسالت يا برحسب ذوق عوام از باب ترقّى از ادنى به اعلى است و يا برحسب مشرب احلاى عرفان است كه مقامى بالاتر و شريفتر از عبوديّت براى بشر نيست و شرافت بندگى است كه مقدمه و بل كه سبب رسيدن بهر شرافت و مقام است همانگونه كه خداى تعالى در مقام بيان سير معنوى و معراج ملكوتى، حبيب خودش

ص:388


1- . سوره بقره، آيه 243.

را به اين صفت معرّفى فرمود:«سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً...» (1) و در تشهد نماز نيز كه مى گوئيم: «اشهد ان محمدا عبده و رسوله» على عليه السّلام عرض مى كند: «الهى كفى بى عزّا ان اكون لك عبدا»

خسروى عالمم بچشم نيايد گر تو اشارت كنى كه چاكرم اين است(2)

حافظ نيز فرمايد:

اميد خواجگيم بود بندگى تو كردم هواى سلطنتم بود خدمت تو گزيدم

و اين كه غالبا شهادت به رسالت پس از شهادت به وحدانيّت آمده است مانند اذان و اقامه و تشهد و ديگر اوراد وارده از ائمه عليهم السّلام بعضى فرموده اند به خاطر آن است كه كلمۀ توحيد بدون اخلاص نتيجه اى در بر ندارد و اخلاص جز به سلوك مراتب آن و طىّ درجاتش حاصل نشود و سلوك مراتب و طىّ درجات ميسّر نگردد مگر بشناخت كيفيّت سلوك و اين شناخت را راهى جز بيان پيغمبر نيست. بيانات رسول خدا است كه كيفيّت سلوك الى اللّه را براى ما تشريح و تعيين مى كند پس شهادت برسالت و اقرار بصدق پيغمبر اكرم پس از كلمۀ اخلاص بالاترين و شريفترين كلمه است زيرا شهادت برسالت لازمۀ شهادت بتوحيد است و ايندو قرين هم اند كه هرگز از يكديگر جداشدنى نيستند

و خيرتك من خلقك حملته رسالتك فادّاها و امرته بالنصح لامّته فنصح لها

شهادت به رسالت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

و شهادت مى دهم كه محمّد برگزيدۀ تست از ميان آفريدگانت بار رسالت را بر دوشش نهادى از عهده اش برآمد و دستورش فرمودى كه نصيحت گوى امّتش باشد پس او امّت را نصيحت و خيرانديشى كرد و در اداى رسالت آنچنان پاى برجا بود كه بزرگان قريش به ابو طالب عموى آن حضرت اتمام حجّت كردند كه پسر برادرت را از اين دعوى بازدار وگرنه با تو وارد در جنگ خواهيم شد نويد دادند كه هرگاه محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پيشنهاد ما را بپذيرد از همه امكاناتى كه ما داريم بهره مند خواهد شد و آنچه را كه بخواهد در

ص:389


1- . سوره اسراء، آيه 1.
2- . از حكيم سبزوارى.

اختيارش قرار خواهيم داد ابو طالب پيشنهاد بزرگان مكه را با پيغمبر در ميان گذاشت اشك از ديدگان پيغمبر جارى شد و فرمود و اللّه اگر آفتاب را در دست راست و ماه را در دست چپم بگذارند محال است كه دست از دعوت خود بردارم.

مادر خلوت بروى غير ببستيم از همه بازآمديم و با تو نشستيم

آنچه نه پيوند يار بود گسستيم و آنچه نه پيمان دوست بود شكستيم

مردم هشيار از اين معامله دوراند شايد اگر عيب ما كنند كه مستيم

دربارۀ خيرانديشى و نصيحت امّتش در مدت بيست و سه سال به تعبير يكى از دانشمندان معاصر چهار كاركرد كه هريك از آنها بطور عادى دويست و سيصد سال وقت لازم دارد تا صورت خارجى پابرجايى پيدا كند:

اوّل آن كه تأسيس دين جديدى كرد يعنى دين الهى را چنانكه در فطرت بشر است بر خلاف اديان رايج زمان خود بيان كرد و مردم را به دين خود مؤمن ساخت بطورى كه اكنون نفوذ روحانى آن همچنان در دلهاى صدها ميليون پيروانش مسلّط است...

دوّم آن كه از قبيله هاى مختلف عرب كه دشمن و خونخواه يكديگر بودند و هيچگاه آتش جنگهاى داخلى در ميان آنها خاموش نمى شد يك ملّت به وجود آورد كه در وحدت مانند يك تن بود و اصول اخوّت و مساوات و حرّيّت و وحدت كلمه به معناهاى حقيقى خود در ميان آن ها حكمفرما بود. مولانا گويد:

دو قبيله كه اوس و خزرج نام داشت يك ز ديگر جان خون آشام داشت

كينه هاى كهنه شان از مصطفى محو شد در نور اسلام و صفا

اولا اخوان شدند آن دشمنان همچو اعداد عنب در بوستان

وزدم المؤمنون اخوة به پند در شكستند و تن واحد شدند

آفرين بر عشق پاك اوستاد صد هزاران ذرّه را داد اتّحاد

همچو خاك مفترق در رهگذر يك سبوشان كرد دست كوزه گر

سوّم آنكه در ميان همين قبايل متفرّقه كه هريك براى خود رئيس داشتند و بخ خودسرى عادت كرده بودند و هيچگاه سابقه دولت و حكومت مركزى نداشتند دولتى

ص:390

تأسيس كرد بطورى كه بعد از يك قرن يگانه دولت عالم و امپراطورى مطلق جهان شد.

چهارم آن كه در مدت بيست و سه سال يك تنه قانونى وضع كرد كه تمام مصالح و حوائج ملّتش را دربر داشت و دارد و حقوق همه بطور كامل و عادلانه در آن رعايت شده است(1)

چه زيبا گويد مولانا:

خواند مزّمّل نبى رازين سبب كه برون آى از گليم اى بو الهرب

سر مكش اندر گليم ورخ مپوش كه جهان جسمى است سرگردان تو هوش

باش كشتى بان در اين بحر صفا كه تو نوح ثانئى اى مصطفى

خيز و در دم تو به صور سهمناك تا هزاران مرده بر رويد ز خاك

چو تو اسرافيل وقتى راست خيز رستخيزى ساز از اين رستخيز

هركه گويد كو قيامت اى صنم خويش بنما كه قيامت نك منم

اللّهم صلّ عليه اكثر ما صلّيت على احد من خلقك

بارالها (چون پيغمبر تو در اداى رسالت كوتاهى نكرد و وظيفه اش را به نحو احسن انجام داد) پس تو نيز بيشترين درودى را كه بر كسى از آفريدگانت فرستادى بر محمّد و آل او بفرست

و آتة عنّا افضل ما آتيت احدا من عبادك

ايتاء و اعطاء به يك معنى است. و بجاى ما به آن حضرت عطا فرما بهترين عطيّه اى كه بهريك از بندگانت عطا فرموده اى.

و اجزه عنا افضل و اكرم ما جزيت احدا من انبيائك عن امّته

و پاداش بده او را از عوض ما والاترين و شايسته ترين پاداشى كه بهريك از پيامبرانت از سوى امّتش مرحمت فرموده اى. «انّك انت المنّان بالجسيم الغافر للعظيم»: همانا تويى كه به اعطاى بزرگ بندگانت را ممنون احسانت مى فرمايى و گناه بزرگ را

ص:391


1- . خلاصه از دائرة المعارف قرن بيستم.

مى آمرزى گويى در پايان دعا علّت خواسته ذكر شده يعنى بارالها هرچند خواسته هاى ما بزرگ باشد در پيشگاه تو اجابت آنها بى سابقه نيست بلكه همواره فضل و احسانت اين چنين است و اگر مانع از استجابت اين خواسته ها گناهان بزرگ ما است تو آمرزندۀ گناهان بزرگى.

فصلّ على محمّد و آله الطيبين الطاهرين الاخيار الانجبين

اعادۀ صلوات و درود بخاطر اهتمام به شأن درود بر محمّد و ختم دعا با درود و اضافه آل بر محمّد است اگر درودهاى پيشين اختصاص بر آن حضرت داشته تا به تغيير روايات (صلوة بترى) نباشد چنانچه ثقة الاسلام كلينى قدّس سرّه در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: پدرم شنيد كه شخصى پردۀ كعبه را گرفته و مى گويد: اللهم صلّ على محمّد پدرم به او فرمود: لا تبتّرها يعنى دنباله اش را حذف نكن سپس خود امام صادق اين كلمه را تفسير فرمودند (اى تظلمنا حقنا) يعنى در حق ما ظلم روا مدار «قل اللهم صل على محمّد و اهل بيته» درود بر محمّد و اهل بيت او كه پاكان و پاكيزگان و برگزيدگان و نجيب تران بودند

ص:392

دعاؤه في المهمّات و من دعائه اذا نزلت به مهمّة يا من تحلّ به عقد المكاره و يا من يفثأبه حدّ به حمى الشّدائد و يا من يلتمس منه يلتمس به المخرج الى روح الى محلّ الفرج ذلّت لقدرتك بقدرتك الصّعاب و تسبّبت و تشبّكت بلطفك الأسباب و جرى بقدرتك بطاعتك القضاء و مضت على ارادتك ذكرك الأشياء فهي بمشيّتك دون قولك مؤتمرة و بإرادتك دون نهيك وحيك منزجرة انت المدعوّ للمهمّات و أنت المفزع في الملمّات لا يندفع منها الاّ ما دفعت و لا ينكشف منها الاّ ما كشفت و قد قد نزل بي يا ربّ ما قد تكأدّني ما تكا أدني

ص:393

ثقله و ألمّ بي ما قد بهظني حمله ما بهظني حمله و بقدرتك اوردته عليّ و بسلطانك وجّهته اليّ فلا مصدر لما اوردت و لا صارف لما وجّهت و لا فاتح لما اغلقت و لا مغلق لما فتحت و لا ميسّر لما عسّرت و لا ناصر لمن خذلت فصلّ على محمّد و آله و افتح لي يا ربّ باب الفرج و لا فاتح لما اغلقت فافتح لي الهي ابواب الفرج بطولك و اكسر عنّي سلطان الهمّ بحولك و أنلني حسن النّظر فيما شكوت فيما شكوت اليك و أذقني حلاوة الصّنع فيما سألت فيما سألتك وهب لي من لدنك رحمة و فرجا هنيّا و هب لي الهي من لدنك فرجا هنيئا و اجعل لي من

ص:394

عندك مخرجا وحيا و لا تشغلني بالإهتمام عن تعاهد تعهّد فروضك و استعمال سنّتك سننك فقد ضقت لما نزل بي يا ربّ ذرعا فقد ضقت بما نزل بي ذرعا و امتلأت بحمل ما حدث عليّ همّا و أنت القادر على كشف ما منيت به و دفع ما وقعت فيه فافعل بي ذلك و إن فافعل ذلك بي الهي و إن لم استوجبه منك يا ذا العرش العظيم يا ذا العرش العظيم اللّهمّ صلّ على محمّد و آله ازكى صلوة و أتمّها و أنماها و أكملها يا أرحم الرّاحمين

ص:395

ص:396

ابتداى دعاى هفتم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم

«و كان من دعائه عليه السّلام اذا عرضت له مهمّة او نزلت به ملمّة و عند الكرب» از دعاى آن حضرت است هرگاه كه حادثه غم انگيز رخ مى داد و يا پيش آمدى دردناك مى رسيد و در هر غم و اندوه آنچه از اين دعا به دست مى آيد و شايسته است كه خواننده اين دعا درس عرفانى از آن بگيرد آن است كه انسان هر اندازه بار مصيبت و گرفتارى بر دوشش سنگينى كند و بر اعصاب او فشار آورد نبايد فكر يأس و نوميدى بر او چيره شود بلكه به عكس شايسته است كه روح رجا و اميدوارى هم چنان در قلب او زنده بماند زيرا معتقد است بر خداى توانايى كه زمام همۀ امور به دست قدرت او است و در مقابل عظمت او همه چيز ناچيز و ذليل است و اين نه مطلبى است سهل در زندگى بلكه يكى از مهمترين اساس معيشت در دنيا و سعادت در آخرت همين روح رجا و اميدوارى است.

ميان مؤمن و ملحد فرق هاى بسيار است و يكى از آنها ارتباط با دعا دارد بدين معنى كه شخص ملحد و بى ايمان وقتى در ميان امواج گرفتارى و محنت محاصره مى شود دستش از همه بريده و بى قيد و شرط تسليم پيش آمد مى شود زيرا كه معتقد به امرى ما فوق طبيعت نيست و در جهان طبيعت قدرتى را نمى شناسد كه بتواند نظام طبيعت را شكافته و برخلاف جريان معجزه اى بيافريند، امّا مؤمن بخاطر آنكه قدرت مافوق الطبيعه را باور كرده هرگز يأس به خود راه نمى دهد و در هر شرايطى چشم اميد به سوى

ص:397

آن قدرت حاكم بر تمام عالم وجود دارد و خدايى را مى شناسد كه مهربان است و دعاى دردمندان را مى شنود و مى پذيرد چنانچه امير المؤمنين عليه السّلام مى فرمايد: اگر آسمان و زمين بر بنده اى بهم دوخته شده باشد ولى آن بنده تقوا داشته باشد خداى تعالى براى او از همان محيط بهم دوخته شده راه خروجى براى او باز مى كن د «و لو ان السماوات و الارضين كانتا على عبد رتقا ثم اتقى الله لجعل له منهما مخرجا»(1) و شايد اين فرموده حضرت الهام گرفته از آيه شريفه باشد كه فرمايد:«وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ» (2) و نشأت يافته از آيه مباركه:«وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ» (3) (و همانگونه كه در زندگى روحى و معنوى روح اميد عامل سعادت و خوشبختى است همچنين در امور مربوط به جهان طبيعت نيز دليل رستگارى و موفقيّت است و در مقابل آن، صفت يأس عامل بدبختى و خاكسارى است چه مردمى كه در زندگى بهر دليل نوميد باشند به سعى و عمل نمى پردازند و ازاين رو دشمن را در صحنه كارزار كه سراسر جهان ميدان جنگ است بر خود چيره و ميدان را براى حصول آرزوهاى او خالى مى كنند) به گفته مولانا: اين جهان مسجد آدم كش است كه در يكى از شهرها بود و هركس يك شب در آن مسجد مى خفت صبحگاه جسد بى روح او را از مسجد بدوش مى كشيدند.

هركه دورى بى خبر چون كور رفت صبحدم چون اختران در گور رفت

و سرّ اين مطلب بر كسى فاش نشده بود و هركس به گونه اى تحليل مى كرد تا آن كه مردى كه از نيروى اراده به حدّ كافى برخوردار بود تصميم گرفت كه شب را در آن مسجد سحر كند و هرچند ناصحان مشفق گفتندش كه قصد جان خويش مكن وى در پاسخ گفت كه من اصولا از زندگى سيرم و مى خواهم كشته شوم.

گر شديد اندر نصيحت جبرئيل مى نخواهد خوث در آتش خليل

جبرئيلا رو كه من افروخته بهترم چون عود و عنبر سوخته

ص:398


1- . نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 130.
2- . سوره طلاق، آيه 2.
3- . يوسف آيه 87.

بهر صورت رفت و در ميان مسجد خوابيد صداهاى ترس آور به گوشش مى رسيد ولى او بجاى آن كه بترسد و خود را ببازد.

برجهيد و بانگ برزد كاى كيا حاضرم اينك اگر مردى بيا

در زمان بشكست زاواز آن طلسم زرهمى ريزيد هرسو قسم قسم

پُر شد آن مسجد ززر هر جايگاه مرد حيران شد ز تقدير اله

طغرائى اصفهانى گويد:

اعلّل النفس بالآمال ارقبها ما اضيق العيش لو لا فسحة الأمل

دعا بلا را رفع مى كند

سيد شارح قدّس سرّه در مقدّمه اين دعا چند روايت آورده كه به مناسبت به ذكر آنها تبرّك مى جوئيم:

1 - از امير المؤمنين عليه السّلام رسيده است كه هرگاه هول و وحشت شدّت يافت پس پناهگاه خداى تعالى است «اذا اشتدّ الفزع فالى اللّه المفزع».

2 - ثقة الاسلام كلينى به سند صحيح از امام موسى بن جعفر عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود:

هيچ بلايى بر بنده نازل نمى شود كه خداى تعالى به دل او بيندازد كه دعا كند مگر اين كه رفع آن بلا نزديك خواهد بود و هيچ بلايى بر بنده نازل نمى شود كه آن بنده از دعا كردن خوددارى بكند مگر آن كه آن بلا طولانى خواهد بود پس هرگاه كه بلا نازل شد بر شما باد كه دعا و تضرّع بدرگاه خداى تعالى داشته باشيد. «ما من بلاء ينزل على عبد مؤمن فيلهمه اللّه عزّ و جل الدّعاء الاّ كان كشف ذلك البلاء و شيكا و ما من بلاء ينزل على عبد مؤمن فيمسك عن الدعاء الاّ كان ذلك البلاء طويلا فاذا نزل البلاء فعليكم بالدعاء و التضرّع الى اللّه» و از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: آيا بلاى دراز مدّت را از كوتاه مدّت تشخيص مى دهيد؟ عرض كرديم:

نه فرمود: هرگاه به دل يكى از شما الهام شد كه هنگام بلا دعا كند پس بدانيد كه آن بلا كوتاه مدت است «هل تعرفون طول البلاء من قصره؟ قلنا: لا قال: اذا الهم احدكم الدعاء عند البلا

ص:399

فاعلموا ان البلاء قصير» و در روايت صحيح از امام موسى بن جعفر عليه السّلام روايت شده كه فرمود: دعاى خالص براى خدا و بسوى خدا رفتن بلا را بازمى گرداند درحالى كه تقدير شده و قضاى الهى نيز جارى شده و نمانده مگر عملى شدن آن پس هرگاه خداى عزّ و جلّ خوانده شود و از او مسئلت شود بلا را به نحوى بازمى گرداند «الدعاء للّه و الطلب الى اللّه يرّد البلاء و قد قدّر و قضى و لم يبق الاّ الامضاء فاذا دعى اللّه عزّ و جلّ و سئل صرف البلاء صرفا».

يا من تحلّ به عقد المكاره

عقد جمع عقده است به معناى گره مانند غرف كه جمع غرفه است و مكاره جمع مكرهه است به معناى ناخوش آيند.

اى آن كه گره هركار ناخوش آيند به دست تو باز مى شود

و يا من پفثأ به حدّ الشدائد فثأ القدر

فثأ القدر يعنى ديگ را از جوشش انداخت و حدّ به معناى تندى و برّندگى است: اى آن كه به لطف او محنت ها و سختى ها نرم مى شود و از برش و تندى مى افتد

و يا من يلتمس منه المخرج الى روح الفرج

اى آن كه راه بيرون شدن از تنگناه به آسايش را از او بايد التماس و درخواست كرد.

ذلّت بقدرتك الصعاب

مشكلات در برابر قدرت تو ذليل است.

و تسبّت بلطفك الاسباب

لطف تو است كه سببها را ساخته و آنها را منشأ اثر قرار داده كه اگر لطف تو نباشد از هيچ سببى كارى ساخته نيست.

اين سبب ها بر نظرها پرده ها است كه نه هر ديدار حُسنش را سزا است

ديده اى بايد سبب سوراخ كن تا سبب را بركند از بيخ و بن

تا مسبّب بيند اندر لامكان هرزه بيند جهد و اسباب دكان

از مسبّب مى رسد هر خير و شرّ نيست اسباب و وسايط اى پدر

در پاره اى از دعاها رسيده است «يا مسبّب الاسباب من غير سبب» و اين بحث از امّهات

ص:400

مباحث اسلاميّه و عرفانيّه و فلسفيّه است كه از يك سو به مسئله بغرنج و پيچيدۀ جبر و اختيار مربوط است و از سوى ديگر به قيّوميّت الهيّه ارتباط مى يابد و بهرحال اين رشته سر دراز دارد بهتر است كه از موضوع دعا خارج نشويم و بكار اصلى خود بپردازيم.

شرح اين هجران و اين خون جگر اينزمان بگذار تا وقت دگر

و جرى بقدرتك القضاء و مضت على ارادتك الاشياء

نيروى اجرائى قضاى آسمانى قدرت تو است و همه چيز برطبق خواست و تصميم تو مى گذرد چنانچه قرآن كريم فرمايد:«إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» (1) و نيز فرمايد:

«إِذا أَرادَ اللّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ» (2) و هم در سوره يونس فرمايد:«وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ» (3) و مولانا فرمايد:

چون قضا بيرون كند از چرخ سر عاقلان گردند جمله كور و كر

چون قضا آيد شود دانش به خواب مه سيه گردد بگيرد آفتاب

چشم بسته مى شود وقت قضا تا نبيند چشم كحل چشم را

همه چيز در قدرت خداست

ولى بايد متوجّه بود اين كه اسباب همگى در قبضۀ قدرت حق است و قضاى او با قدرت بى منتهاى او در جريان است و ارادۀ مقدسه اش در همه چيز نافذ است همۀ اينها منافات با حدّ و جهاد و كوشش ما ندارد بلكه ما با وجود اين كه به قضا و قدر الهى معتقديم و معتقديم كه سبب ساز خود حضرت بارى تعالى است نبايد به استناد اين عقيده دست از كسب و كار و جهد و كوشش برداريم و به انتظار تقديرات آسمانى بنشينيم.

نكوهش مكن چرخ نيلوفرى را برون كن ز سر باد خيره سرى را

تو گر خود كنى اختر خويش را بد مدارا ز فلك چشم نيك اخترى را

بسوزند چوب درختان بى بر سزا خود همين است هر بى برى را

مولانا فرمايد:

ص:401


1- . سوره بقره، آيه 117.
2- . سوره رعد، آيه 11.
3- . سوره يونس، آيه 107.

بر قضا كم نه بهانه اى جوان جرم خود را چه نهى بر ديگران

بل قضا حق است و جهد بنده حق هين مباش ابله چو ابليس خلق

همچو ابليسى كه گفت اغويتنى تو شكستى جام و ما را ميزنى

تو عسل خوردى نبايد تب بغير مزد روز تو نيايد شب بغير

فهى بمشيتك دون قولك مؤتمره و بارادتك دون نهيك منزجره

پس همه اشياء تنها به مشيّت تو بدون آن كه دستورى صادر شود فرمان پذيرند و تنها به ارادۀ تو بدون آن كه نهيت را اظهار كنى بازمى ايستند شاهد اين جمله اشاره باشد به معنا و مفهوم آيه شريفه:«إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» (1): جز اين نيست كه امر خداى تعالى است كه هرگاه اراده كند بچيزى بگويد باش پس او مى شود بلكه مفادش ارادۀ گفتن است نه خود گفتن بنابراين پس مفهوم اين جمله از دعا با مفهوم آيۀ شريفه مطابقت دارد و حاصل معنى آن است كه طاعت و فرمانبرى همه موجودات هيچ حالت منتظره اى ندارد مگر فقط مشيت و ارادۀ حق تعالى - از تو بيك اشارت از ما بسر دويدن

انت المدعوّ للمهمّات و انت المفزع فى الملمّات لا يندفع منها الاّ ما دفعت و لا ينكشف منها الاّ ما كشفت

تنها تو هستى كه در رويدادهاى غم انگيز خوانده مى شوى و تنها تو در پيش آمدهاى دردناك پناه هستى آن گرفتاريها بجز با دست قدرت تو به هيچ دفع نشود و بجز آنچه را كه تو بازگشايى به هيچ گشوده نشود اين چهار جمله جملگى الهام يافته از قرآن كريم است:

دو جملۀ اوّلى تواند اشاره باشد به آيه شريفه:«وَ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاّ إِيّاهُ» (2): هنگامى كه در چنگال طوفانهاى سهمگين دريا گرفتار و بيچاره مى شويد همۀ خدايان دروغين فراموش مى شود و تنها خداى حقيقى را مى خوانيد. و آيات ديگر قرآن قريب بهمين مضمون مانند:«قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السّاعَةُ أَ غَيْرَ اللّهِ تَدْعُونَ إِنْ

ص:402


1- . سوره يس، آيه 82.
2- . سوره اسراء، آيه 67.

كُنْتُمْ صادِقِينَ بَلْ إِيّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شاءَ وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِكُونَ» (1): بگو اى پيغمبر اگر عذاب خدا يا ساعت مرگ شما را فرا رسد چه خواهيد كرد آيا در آن ساعت سخت غير خدا را مى خوانيد اگر راست مى گوييد (كه خدايى ديگر بجز اللّه هست) بلكه در آن هنگام تنها او را مى خوانيد تا اگر مشيّت او قرار گرفت شما را از سختى برهاند و در آن حال آنچه را كه براى خدا شريك قرار مى داديد بكلّى فراموش مى كنيد بلكه در

«اللّه» يعنى چه؟

روايات اهل بيت عليهم السّلام رسيده است كه (اللّه) يعنى «هو الذى يتأله اليه عند الحوائج و الشدائد كل مخلوق عند انقطاع الرجاء من كل من دونه و تقطّع الاسباب من جميع ما سواه»: اللّه همان است كه در نيازمنديها و سختيها هر آفريده اى وقتى كه اميدش از هرجا بريد و اسباب و وسايل از هرچه جز او است قطع شد به او پناهنده مى شود و به درگاه او روى مى آورد از اين جا است كه مردى به خدمت امام صادق عليه السّلام عرضه داشت اى پسر پيغمبر مرا به خدا رهبرى فرما كه خدا چه حقيقتى است كه (هركس حكايتى به تصور از او كند) و مرا حيرت زده و سرگردان كرده اند حضرت او را فرمود: اى بندۀ خدا هرگز به كشتى سوار شده اى؟ عرض كرد: آرى، فرمود آيا كشتى ات شكسته آنجا كه نه كشتى براى نجات تو باشد و نه شنا كردن توانى كه به دردت بخورد؟ عرض كرد: آرى، فرمود: آيا دلت در آن وقت بستگى داشت به چيزى كه توانا است كه قادر است بر نجات دادن آنجا كه نجات دهى نباشد و به رسيدن بفرياد آنجا كه فريادرسى نباشد، اينك نصّ حديث شريف: «قال رجل للصادق عليه السّلام يابن رسول اللّه دلّنى على اللّه ما هو فقد اكثر علىّ المجادلون و حيّرونى فقال له يا عبد اللّه هل ركبت السفينة قط قال نعم قال فهل كسرت بك حيث لا سفينة تنجيك و لا سباحة تفنيك قال نعم قال فهل تعلّق قلبك هناك ان شيئا من الاشياء قادر على تخليصك من ورطتك قال نعم قال الصادق عليه السّلام فذلك الشىء هو اللّه القادر على الانجاء حيث لا منجى و على الاغاثة حيث لا مغيث» و سرّ اين مطلب كه امام عليه السّلام بيان فرموده آن است كه چون آدمى در دنيا كه به حكمت بالغۀ الهيّه دار اسباب است با اسباب انس گرفته و همين اسباب حجابهايى هستند كه مانع از ديدن مسبّب مى باشند

ص:403


1- . سوره انعام، آيه 41.

آنگاه كه به حكم اضطرار حجاب اسباب دريده شده و از ميان برداشته شد مسبّب خود نمايى مى كند و آدمى مشاهده مى كند آنچه را كه با بودن اسباب از آن محجوب بود.

چشم دل باز كن كه جان بينى آنچه ناديدنى است آن بينى

به فرمودۀ مولانا:

اين سبب ها بر نظرها پرده ها است كه نه هر ديدار صنعش را سزا است

ديده اى بايد سبب سوراخ كن تا حجب را بركند از بيخ و بن

و قد نزل بى يا ربّ ما قد تكأدنى ثقله و المّ بى ما قد بهظنى حمله تكّاده الامر

صعب عليه و شقّ تكأد به معناى سختى و مشقّت است. آنچه در خطبۀ امير المؤمنين عليه السّلام است كه: «ان امامكم عاقبة كئودا»(1) بهمين معنا است كه به تحقيق در پيش رو گردنۀ سخت و پرمشقّت داريد و ثقل به معناى سنگينى است و المام كه مصدر (المّ) است به معناى فرود آمدن و (بهظه) به معناى گران بار شد مى باشد.

اين جمله بمنظور مقدّمه چينى براى جلب رحمت الهى است كه با اظهار عجز و ناتوانى و اضطرار باشد كه عنايت حق را معطوف خويش گرداند:

پروردگارا محنتى بر من روى آورده كه سنگينى آن سخت به زحمتم انداخته و بارى بر دوشم فرود آمده كه از گرانى آن پشتم خميده.

و بقدرتك اوردته علىّ و بسلطانك وجّهته الىّ

هرچند بظاهر براى هريك از گرفتاريها سببى هست و لكن من مى دانم كه سررشته بدست تو است و آنچه به من رسيده از ناحيۀ تو است. اين تويى كه با دست قدرتت اين سيلى بمن زدى و با سلطنتت اين سيل را بسوى من روانه كردى.

فلا مصدر لما اوردت

آنچه را كه تو وارد كنى كس نتواند بازگرداند.

ص:404


1- . نهج البلاغه خطبه 204.

و لا صارف لما وجّهت

و آنچه را كه تو روانه سازى كس نتواند كه بازدارد.

و لا فاتح لما اغلقت و لا مغلق لما فتحت

آنچه را كه تو ببندى كس نتواند گشود و آنچه را كه تو بگشايى كس نتواند بست. «و لا ميسّر لما عسّرت و لا ناصر لمن خذلت»: و آنچه را كه تو دشوارش كنى كس آسانش نكند و آن كه را بخودش واگذارى كس يارى اش ننمايد.

گر ز چشم همه خلق بيفتم سهل است تو مينداز كه مخذول تو را ناصر نيست

خواننده عزيز در عالم طبيعتى كه اساس آن بگونه اى است كه نمى تواند پيراسته و خالى از مصائب و آلام باشد به گفته صائب تبريزى:

غبار لازمۀ آسيا بود صائب تو از حوادث دور زمان چه انديشى

و بحث وجود مصائب در زندگى بحثى است فلسفى و عميق كه ورود در آن را ضرورتى نيست اگر آدمى دل بجايى نبندد و قدرتى را در اين جهان نشناسد كه آرام بخش اضطرابهاى درونى و شفابخش رنجهاى روحى او باشد در چه جهنّمى از وحشت و اضطراب زندگى خواهد نمود؟«وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ» (1) و بالعكس اگر مبدئى را بشناسد كه نيرويى دارد لا يزال و با آن نيرو ارتباط برقرار كند و كليد مشكلات خود را بدست او بيند و در عين حال مبدئى رؤوف و مهربان و هرگاه كه بخواهد مى تواند مشكلات خود را با او در ميان بگذارد و با وى راز و نياز كند و از او حلّ آنها را التماس كند چه اطمينان و آرامش روح براى او خواهد بود تو گويى بهشت موعود در آخرت او را در همين دنيا فراهم شده است به گفته عارف شيراز:

من كه امروزم بهشت نقد حاصل مى شود وعدۀ فرداى زاهد را چرا باور كنم

دعاى امام سجاد در مناجات سحر

امام زين العابدين عليه السّلام در ديباچه ورود به مناجات سحر ماه رمضان به همين معانى اشاره مى فرمايند: «الحمد للّه الّذى ادعوه فيجيبنى و ان كنت بطيئا حين يدعونى و الحمد للّه الّذى

ص:405


1- . سوره توبه، آيه 49.

اسئله فيعطينى و ان كنت بخيلا حين يستقرضنى و الحمد للّه الذى اناديه كلّما شئت لحاجتى و اخلوبه حيث شئت لسرّى بغير شفيع فيقضى لى حاجتى...» و اين يكى از امتيازات چشم گير دين و فرق ميان مؤمن به خدا و ملحد و لا مذهب است چه زيبا مثلى يكى از دانشمندان معاصر در اين باب دارد وى گويد: دو نفر را فرض كنيد كه هردو در فصل تابستان زير آفتاب سوزان افتان و خيزان بارى گران را از دامنه كوهى صعب العبور به دشت حمل مى كنند و باز از دامنه كوه ديگر بالا مى برند ولى يكى از آنها زندانى محكوم به اعمال شاقّه است كه از روى اجبار و به نفع ديگران در جلو سرنيزه تخته سنگهاى سنگين را از اين كوه به آن كوه مى برد و ديگرى در كوه گنجى شايگان جسته و بهمان وزن جواهر گرانبها براى تأمين زندگى خود و خانواده و نسلهاى آينده اش بر دوش كشيده و براى پنهان كردن آن به دامنه كوه ديگر حمل مى كند بديهى است در عين حال كه اين دو هردو بارگران بر دوش دارند و آفتاب سوزان بر سرشان مى تابد و بايد از راههاى ناهموار عبور كنند با وجود اين، حال اين دو نفر قابل مقايسه نيست و هيچ شباهت بهم ندارد و مسلّما بهمان اندازه كه آن بينواى اسير از حمل آن بار رنج مى برد آن ديگر از سنگينى بار خود لذّت مى برد زيرا مى داند كه بهر نسبت كه بار او سنگين تر باشد كاميابى آينده اش بيشتر خواهد بود عينا حال مردم مادّى و بى ايمان و حال مردم مؤمن در زير بار مصائب و بلاياى روزگار مثل حال اين دو نفر است درست است كه هردو از مصائب و حوادث روزگار رنج مى برند ولى تفاوت ميان آن دو از زمين تا آسمان است زيرا شخص كافر مادّى خود را اسير طبيعت و محكوم قواى ظالم و قهّار آن مى داند و معتقد است كه اين همه بلايا فقط براى آزردن او است از اين جهت با روحى خشمناك و دندانهايى برهم فشرده و قلبى مضطرب و اعصابى لرزان ناچار مصايب را تحمل مى كند برخلاف شخص مؤمن كه معتقد است اين مصايب و بلايا از طرف آفريدگار رؤف و رحيم است و براى تهذيب روح و تطهير قلب او تقدير شده است و بهر نسبت كه بار اين بلايا سنگين تر باشد لذّات و كاميابى هاى روحى و اخروى آن بيشتر خواهد بود. پايان نقل سخن دانشمند معاصر

بارى امام زين العابدين عليه السّلام پس از اين مقدّمه چينى و اظهار عبوديّت و مسكنت

ص:406

خواسته اش را به عرض الهى مى رساند:

فصلّ على محمّد و آله و افتح لى يا ربّ باب الفرج بطولك و اكسر عنّى سلطان الهّم بحولك

پروردگارا با فضل خودت در فرج را برويم بگشا و به قدرت خودت صولت سلطنت غم و اندوه را كه بر وجود من حاكم است بشكن.

و أنلنى حسن النظر فيما شكوت و أذقنى حلاوة الصنع فيما سألت

و در آنچه به حضرتت شكايت آوردم عنايت خاص نصيبم ساز و نيك نظر فرما و با انجام آنچه كه از درگاهت تقاضا كردم كامم را شيرين گردان و محتمل است معناى جمله و أنلنى... اين باشد كه مرا توفيق آن ده كه شكايتم نه از راه بدبينى به گرفتارى باشد بلكه در عين گرفتارى بپيش آمدهاى ناگوار خوش بين باشم به فرموده حافظ شيراز:

از يار دلنوازم شكرى است با شكايت گر نكته دان عشقى بشنو تو اين حكايت

و هب لى من لدنك رحمة و فرجا هنيئا و اجعل لى من عندك مخرجا وحيّا

و از پيشگاه مقدّست رحمت و گشايش گوارايى به من مرحمت فرما و راه گريزى هرچه زودتر پيش پايم قرار بده در اين دو جمله به اصطلاح ادبى مفعول از جار و مجرور مؤخّر افتاده و قاعده اش آن بود كه پيش افتد و گفته شود «و هب لى رحمة من لدنك... و اجعل لى مخرجا من عندك» و گفته شده كه اين تقديم ما حقّه التأخير بدان منظور است كه جلب توجه به مقدّم و تشويق مؤخّر بشود زيرا وقتى آنچه كه بايد اوّل گفته شود گفته نشد مخاطب را حالت منتظره اى براى شنيدن آن خواهد بود و اين در دعا موجب حضور قلب است كه اهميّت بسزايى دارد. اين خالصۀ سخن سيد شارح است ولى بنظر نويسنده اين سخن ناتمام است زيرا اگر اصل مطلب را نيز بپذيريم در اين مورد كه دعاكننده خود مى داند كه چه مى خواهد بگويد حالت منتظره و تشويق نه نسبت به متكلّم معنى دارد و نه نسبت به مخاطب كه خداى تعالى است و عالم السرّ و اخفى است بهتر است وجه تقديم را

ص:407

همان بدانيم كه علماء ادب گفته اند: تقديم ما من حقّه التأخير يفيد الحصر و مثال معروف اياك نعبد و اياك نستعين را آورده اند در اينجا نيز مقصود همان حصر است يعنى بارالها من اين رحمت و گره گشايى را تنها از تو مى خواهم نه از كس ديگر.

و لا تشغلنى بالاهتمام عن تعاهد فروضك و استعمال سنّتك

غم و اندوه مانع انجام واجبات

بارالها نكند كه غم و اندوه مرا از مواظبت به انجام واجباتى كه بر من مقرّر فرموده اى باز دارد و از بكار بستن مستحبّات و سنّتهايت بمانم چنانچه سعدى گويد:

غم فرزند و نان و جامه و قوت بازت آرد ز سير در ملكوت

همه روز اتفاق مى سازم كه به شب با خداى پردازم

شب چو عقد نماز مى بندم چه خورد بامداد فرزندم

فرع فقهى: آنچه از بعضى اخبار استفاده مى شود آن است كه اگر كسى در خود اقبال به عبادت نديد و خاطرش به غمى مشغول بود بهتر است كه اكتفا به واجبات كند و از نوافل و مستحبّات بكاهد از شهيد قدّس سرّه در ذكرى نقل شده كه فرموده است: «و قد تترك النافله لعذر و منه الّهم و الغم»: گاهى نافله را به عذرى ترك مى بايد كرد و غم و اندوه يكى از عذرها است. و سند اين فتوى روايت على بن اسباط از جمعى از روات است كه امام موسى بن جعفر عليه السّلام هر گاه كه اندوهناك مى شد نافله را ترك مى كرد «انّ الكاظم عليه السّلام كان اذا اهتم ترك النافله:» و معمّر بن خالد از امام رضا عليه السّلام نظير همين روايت را نقل كرده و بجاى (اذا اهتمّ) (اذا اغتمّ) گفته است يعنى هرگاه كه امام رضا عليه السّلام غمناك مى شد نافله را ترك مى كرد و گفته شده كه فرق ميان غم و هم آن است كه اوّلى نسبت به گذشته است و دوّمى نسبت به آينده و از امير المؤمنين روايت است كه فرمود: «ان للقلوب اقبالا و ادبارا فاذا اقبلت فاحملوها على النوافل و اذا ادبرت فاقتصروا بها على الفرائض»(1): همانا دلها را حالت اقبال و ادبارى است به هنگام اقبال و ميل باطنى، بار نوافل بر دوشش نهيد و به هنگام ادبار و بى ميلى تنها به فرايض و واجبات اكتفا كنيد.

ص:408


1- . نهج البلاغه - قصار الحكم 312.

نكتۀ عرفانى: استاد حسن زاده از بزرگى نقل مى كند مضمونش اين كه ايتان نوافل در حال كسالت و نبودن اقبال نفس كفران نعمت تجلّى است كه: «لا يزال يتقرّب الىّ عبدى بالنوافل حتى احبّه فاذا احببته كنت سمعه...» و نيز در نكته 442 از هزار و يك نكته دقيقه اى است كه به نظر نويسنده توجه به آن مؤثر در اقبال نفس و رفع كسالت است و بهمين منظور نقل مى شود: نوافل كفّارۀ عدم قبولى فرايض است كه انسان خوف عدم قبولى فرايضش دارد كه:

زاهدان از گناه توبه كنند عارفان از عبادت استغفار

و آن كه ترك نوافل مى كند بايد بسيار از خود راضى و بى باك باشد در اوّل جلد سوّم كشكول جناب شيخ بهائى رضى اللّه عنه است كه: «ابو حمزه الثمالى قال رأيت على بن الحسين عليه السّلام يصلّى و قد سقطت رداؤه عن منكبه فلم يسوّه حتّى فرغ من صلوته فقلت له فى ذلك فقال ويحك أتدرى بين يدى من كنت انّ العبد لا تقبل منه صلوة الا ما اقبل فيها فقلت جعلت فداك هلكنا اذا فقال عليه السّلام كلاّ ان اللّه يتمّ ذلك بالنوافل»(1) و چه نيكو فرمود جناب عالم عارف متألّه محمّد بهارى قدّس سرّه الشريف در نامه اى كه بسفير بغداد مرقوم فرمود كه: تارك الصلوة را بل تارك النوافل را دم از عرفان زدن غلط اندر غلط است. پايان نكته.

فقد ضقت لما نزل بى يا رب ذرعا و امتلأت بحمل ما حدث علىّ همّا

دست من گير كه بيچارگى از حد بگذشت سر من دار كه در پاى تو ريزم جان را

ذرع به معناى ذراع است كه قسمتى از دست است از آرنج به پائين و اصل اين مثل از آنجا است كه شتر به هنگام راه پيمايى دست هاى خود را كاملا مى كشد و دراز مى كند كه مسافت بيشترى در كوتاهترين مدّت طىّ شود و اگر بارش سنگين باشد اين حيوان

ص:409


1- . ابو حمزه گويد: ديدم على بن الحسين عليه السّلام كه نماز مى خواند و رداء از شانه شان افتاد و آن حضرت رداء را تسويه نفرمود (يعنى بهمان حالت بود) تا از نماز فارغ شد عرض كردم چرا رداء را در شانۀ مبارك درست نكرديد؟ فرمود: واى بر تو هيچ مى دانى كه در برابر چه كسى بودم؟ همانا بنده را نمازى پذيرفته نمى شود مگر آنچه در آن اقبال داشته و حضور قلب عرض كردم فدايت شوم بنابراين ما هلاك شديم فرمود: هرگز (نه چنين است) خداى تعالى اين كمبود را با نوافل تتميم مى فرمايد.

نمى تواند دست هاى خود را كاملا دراز كند و در نتيجه فاصلۀ قدمها كوتاهتر و تنگ تر مى شود و به آن مى گويند ضاق به ذرعا يعنى ذراعش كوتاه شد سپس كنايه شد از هر بار غمى كه تحمّل آن بر صاحبش دشوار باشد امام عليه السّلام عرض مى كند كه بارالها بار غم بر دوشم سنگينى كرده كه طاقت از دستم گرفته و اندوه بر دوش داشتن چنين بارى دلم را مالامال نموده:

بى مهر رخت روز مرا نور نمانده است وز عمر مرا جز شب ديجور نمانده است

هنگام وداع تو ز بس گريه كه كردم دور از رخ تو چشم مرا نور نمانده است

من بعد چه سود ار قدمى رنجه كند دوست كز جان رمقى در تن رنجور نمانده است

مى رفت خيال تو ز چشم من و مى گفت هيهات از اين گوشه كه معمور نمانده است

صبر است مرا چاره ز هجران تو ليكن چون صبر توان كرد كه مقدور نمانده است

و انت القادر على كشف ما منيت به و دفع ما وقعت فيه

تنها تويى كه مى توانى گره از كار من بگشايى و آنچه را كه گرفتار آن شده ام از من برگردانى.

جز آستان توام در جهان پناهى نيست سر مرا به جز اين در حواله گاهى نيست

فافعل بى ذلك و ان لم استوجبه منك

اين عنايت و كرم را دربارۀ من بفرما گرچه شايستگى و استحقاق آن را ندارم.

يا ذالعرش العظيم

اى صاحب سرير سلطنت مطلق.

معناى عرش

مترجم گويد: كلمه عرش كه به معناى تخت پادشاهى است در قرآن كريم بيش از بيست مورد با تغييرات مختلفه به خداى تعالى نسبت داده شده است گاهى رب العرش العظيم و گاهى ذو العرش المجيد و گاهى ثم استوى على العرش و گاهى و كان عرشه على الماء و ديگر تعبيرات ازاين رو ائمه عليهم السّلام دربارۀ معناى آن مورد سؤال قرار گرفته اند و علماء دين نيز بيانات و تأويلات گوناگونى در اين باره دارند و آنچه از مجموع كلمات بزرگان و اخبار استفاده مى شود آن است كه عرش را معانى مختلفى است (مشترك لفظى يا معنوى)

ص:410

در بعضى از موارد به معناى آسمان ها و زمين است چنانچه شيخ طوسى قدّس سرّه در كتاب التبيان در آيۀ شريفۀ:«ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» (1): فرمايد كه مقصود از اين آيه آسمانها و زمين است و امّا عرش در آيه شريفۀ:«اَلَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ» (2): به معناى ديگرى است كه فرشتگان الهى با گرد آمدن بر اطراف آن و بزرگداشت آن خداى تعالى را عبادت مى كنند.

و در بعضى از موارد عرش به معناى علم است چنانچه مجلسى رحمه اللّه در معناى آيه شريفۀ:

«اَلرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» (3): پس از ذكر پنج معنا براى استواء فرمايد: كه عرش گاهى گفته مى شود بر جسم عظيمى كه بر ديگر جسمانيّات احاطه داشته باشد و گاهى بر همه مخلوقات گفته مى شود و گاهى بر علم گفته مى شود چنانچه در روايات بسيارى بهمين معنى آمده است...(4).

دانشمند بزرگوار مرحوم شعرانى در معناى عرش فرمايد تخت پادشاهى ترجمۀ عرش است و كنايه از قدرت و ملك باشد و اگر بايد براى آن مصداقى يافت علم خداوند است چون همۀ افعال حق تابع علم عنائى او است و بعضى از وجود منبسط بعرش رحمان تعبير كنند و گروهى فلك اطلس را كه بزرگترين جسم عالم شهادت است عرش خوانده اند و هريك به وجهى صحيح است امّا تفسير آن به علم در روايات آمده است و اللّه اعلم.

پايان سخن دانشمند مذكور.

ص:411


1- . سوره اعراف آيه 54.
2- . سوره غافر آيه 7.
3- . سوره طه، آيه 5.
4- . بحار الانوار، ج 3 - ص 338.

دعاؤه في الاستعاذة و من دعائه في الإستعاذة اللّهمّ انّي اعوذ اللّهمّ انّا نعوذ بك من هيجان الحرص و سورة الغضب و غلبة الحسد و ضعف و ضعف الصّبر و قلّة القناعة و شكاسة الخلق و الحاح الشّهوة و ملكة الحميّة و متابعة الهوى و مخالفة الهدى و سنة الغفلة و تعاطي الكلفة و ايثار الباطل على الحقّ و الاصرار على المأثم الماثم و استصغار المعصية و استكبار الطّاعة و استكثار الطّاعة و استقلال المعصية و مباهات و مباهاة المكثرين و الازراء بالمقلّين و سوء الولاية لمن

ص:412

تحت ايدينا و ترك الشّكر لمن اصطنع العارفة عندنا او ان نعضد و أن نعاضد ظالما او نخذل ملهوفا او نروم ما ليس لنا بحقّ او نقول في العلم بغير علم و نعوذ بك ان ننطوي على غشّ احد و نعوذ بك من ان ننطوي على غشّ مسلم و ان نعجب باعمالنا و نمدّ في آمالنا او نمدّ في آمالنا و نعوذ بك من سوء السّريرة من سوء السّيرة و احتقار الصّغيرة و ان يستحوذ علينا الشّيطان او ينكبنا الزّمان او يتهضّمنا السّلطان و نعوذ بك من تناول الاسراف و من فقدان الكفاف و نعوذ بك من شماتة

ص:413

الأعداء و من الفقر الى الأكفاء و من معيشة عيشة في شدّة و ميتة على غير عدّة و نعوذ بك من الحسرة العظمى و المصيبة الكبرى و اشقى الشّقاء و سوء المآب و الشّقاء الأشقى و من سوء المآب و حرمان الثّواب و حلول العقاب

اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و اعذني من كلّ ذلك برحمتك و جميع المؤمنين و المؤمنات يا ارحم الرّاحمين

ص:414

ابتداى دعاى هشتم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم

«و كان من دعائه عليه السّلام فى الاستعاذة من المكاره و سيّئ الاخلاق و مذامّ الافعال: از دعاهاى آنحضرت در پناه جويى از ناپسنديها و خويهاى بد و كارهاى نكوهيده.

اللهم انى اعوذ بك من هيجان الحرص

بارالها من به تو پناهنده مى شوم از انگيخته شدن حرص

معناى حرص

در معناى حرص كه در فارسى به كلمۀ (آز) ترجمه مى شود تعبيرات مختلفى شده است بعضى كه از (شجّۀ حارصه) گرفته شده است و آن مرضى است كه در سر پيدا مى شود و پوست سر جمع مى شود گويى شخصى حريص نيز بخاطر شدّت علاقه اش به كار موردنظر همه قلبش متوجه آن مى شود و بعضيها گفته اند كه حرص عبارت از آن است كه آدمى نسبت به كارى كه مورد علاقه اش مى باشد نهايت سعى و اهتمام خود را انجام دهد و معناهاى ديگرى نيز شده است و لكن ظاهر آن است كه حرص حالتى است نفسانى و ارتباطى با عمل خارجى ندارد و چه بسا شخص حريص در اثر جلوگيرى از بروز و ظهور آن هيچگونه عملى در خارج انجام ندهد و اگر عملى ظهور و بروز مى كند از آثار حرص خواهد بود نه آن كه خود آن اعمال معناى حرص باشد و بهرحال آنچه به نظر مى رسد آن است كه اين حالت نفسانى و شدّت علاقه اى كه در نفس پيدا مى شود و در نتيجه آن آدمى بهرچه كه احتمال مى دهد در رسيدن به مقصود كمك كند متوسل مى شود

ص:415

نتوان گفت كه چنين حالت بطور مطلق حالتى است ناپسند بلكه خوبى و ناپسندى اين حالت ارتباط مستقيم دارد با آن چيزى كه متعلّق او قرار گرفته كه اگر از امور دنيوى باشد كه دستور داده شده است علاقه انسان به آنها نبايد حالت افراط داشته باشد، حرص در چنين كارها روا نيست و ناپسند است تا چه رسد بكارهايى كه اصلا نبايد به آن علاقه پيدا نمود و امّا كارهايى كه افراط و مبالغه در آن كارها عقلا و يا شرعا پسنديده است حرص به آن كارها نه تنها ناپسند نيست بلكه بسيار پسنديده و براق همّت و سمند وصول بان مقصد است ازاين رو است كه مى بينيم خداى تعالى رسول گرامى خود را بواسطۀ داشتن حرص بر هدايت مؤمنين مى ستايد و مى فرمايد:«حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ» (1) بعضى خواسته اند بگويند حرص كه همان حالت افراط در علاقه به امرى است مطلقا مذموم است خواه نسبت به امور دنيايى باشد و خواه نسبت به امور دينى، و نسبت به امور دينى به بعضى از روايات استشهاد كرده اند و اين گروه از روايات در كتب احاديث مانند كتاب وسايل الشيعه بابى مخصوص دارد تحت عنوان استحباب اقتصاد در عبادت، و مرحوم صاحب وسايل قدّس سرّه اين روايات را نقل كرده است و بعضى از روايات بدين مضمون است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده است: «ان هذا الدين متين فأوغلوا فيه برفق و لا تكرهوا عباد اللّه الى عبادة اللّه فتكونوا كالراكب المنبت الذى لا سفرا قطع و لا ظهرا ابقى» يعنى: اين دين متين و محكم است با مدارا در آن وارد شويد و بندگان خدا را به عبادت خدا از روى اكراه وادار نكنيد كه همچون سوار شتابان خواهيد بود كه نه سفرى را مى پيمايد و نه پشتى (براى مركبش) باقى مى گذارد و بعضى ديگر بدين مضمون است كه در كافى شريف به سند صحيح از امام صادق عليه السّلام رسيده است كه فرمود: «اجتهدت فى العبادة و أنا شاب فقال لى ابى يا بنىّ دون ما اراك فانّ اللّه عزّ و جلّ اذا احبّ عبدا رضى منه باليسير» مى فرمايد: من در جوانى بسيار كوشا در عبادت بودم پدرم بمن فرمود (و در بعضى از روايات است كه پدرم مرا در حال طواف ديد كه عرق از سر و رويم مى ريخت فرمود) پسرك من كمتر از اين كه مى بينمت باش

ص:416


1- . سوره توبه آيه 128.

(يعنى خود را زياد به زحمت مينداز) كه خداى تعالى چون بنده اى را دوست بدارد به چيز كمى از او راضى مى شود با استناد به اين دو دسته از روايات علما فرموده اند كه افراط ورزيدن حتى در عبادات نيز پسنديده نيست ولى به نظر اين ناچيز فرمودۀ علماء رحمهم اللّه درست نيست و هيچ يك از دو دسته از روايات دليل بر مطلب نيست.

نظر نگارنده پيرامون چگونگى عبادت

امّا دستۀ اوّل از روايات نه تنها بيانگر مكروه بودن افراط در عبادت نيستند بلكه در حقيقت تشويق و ترغيب به افراط در عبادت دارند منتهى با ديدى عميقتر و آن اينكه اگر كسى مراعات حال خود را در عبادت نكند ممكن است چند روزى كميّت عبادت او بالا باشد ولى در نتيجه بازده كار و كاركردش نسبت به وقتى كه مراعات كند كمتر خواهد بود مثلا اگر بخواهد نمازهاى فوت شده خود را قضا كند اين شخص اگر روزى فرضا يكماه نماز قضا بخواند اين عبادت او علاوه بر اين كه با كارهاى ديگرش منافات دارد و ممكن است او را از كسب و كار باز دارد خودش را نيز زود خسته مى كند و از ادامۀ كار باز مى ماند در صورتى كه اگر هر روزى مثلا يك يا دو روز نماز قضا بخواند با هيچ كار او منافات نخواهد داشت و خودش را نيز خسته نخواهد كرد و در نتيجه ممكن است سالها به اين عمل ادامه بدهد و در پايان نماز ده يا بيست سال قضا شده را بجا آورد درحالى كه با طريق اوّل چند روزى بيش موفّق نتواند بود و جالب است كه همين معنى در خود روايات بگونه اى لطيف تذكر داده شده كه او را تشبيه به اسب سوار شتابان كرده اند كه «لا سفرا قطع و لا ظهرا ابقى» نه راهى را توانسته بپيمايد و نه براى مركب خود كه در سفرهاى ديگر بايستى از آن استفاده كند پشت سالمى باقى گذاشته بلكه هم حيوان را خسته و مجروح نموده و هم خود بمقصد نرسيده و از همين باب است كه در روايات ديگر آمده است كه «قليل يدوم خير من كثير لا يدوم» عمل اندكى كه ادامه داشته باشد بهتر از عمل بسيارى است كه ادامه نداشته باشد و از نظر عقل نيز چنين است فرضا اگر كسى صد تومان پول داشته باشد كه هرچه خرجش بكند تمام نشود يقينا بهتر از هزارها تومان است كه اگر خرجش كند تمام مى شود و ازاين رو مى گوييم كه اندكى از نعمت هاى آخرت بهتر است از تمام نعمت هاى دنيا كه آن باقى است و اين فانى و شايد به همين معنا اشاره فرمود رسول

ص:417

گرامى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آنگاه كه به امير المؤمنين فرمود يا على: «لئن يهدى اللّه بك رجلا خير لك ممّا طلعت عليه الشمس»: اگر خداى تعالى يك نفر را بدست تو هدايت كند بهتر است از براى تو از همه آنچه آفتاب بر آن مى تابد كه اين همه از دنيا است و فانى و آن هدايت امرى اخروى و باقى. حافظ فرمايد

عرضه كردم دو جهان بر دل پس رواياتى كه ظاهرا از افراط در عبادت منع مى كند نه به اين معنى است كه عبادت زياد كردن مطلوب شارع نيست، نه خير، عبادت هرچه بيشتر بهتر «اَلَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ» (1) و ذكر اللّه حسن فى كل حال چيزى كه هست روايات شريفه راهنمايى مى كند كه چگونه عبادت كنيم كه بيشتر باشد و راه بيشتر عبادت كردن را نشان مى دهد كه شتابزده گى در عبادت راهرو را از سلوك بازمى دارد بقول سعدى:

اسب نازى دو تك رود بشتاب شتر آهسته مى رود شب و روز

و امّا روايت دوّم: به نظر حقير نكته بسيار جالب و عرفانى در روايت است كه حق آن كه مورد توجّه قرار گيرد و آن اين كه:

امام باقر فرزند عزيزش را به نكته اى متوجّه فرموده كه با بودن آن لطيفه در انسان عبادت كم او هم قبول حق تعالى است تا چه رسد به عبادت بيشتر و آن لطيفه حبّ الهى است نسبت به بنده اش كه اگر بنده اى محبوب خداى تعالى شد اندك عبادت او بر عبادت بسيار ديگران كه فاقد اين امتياز هستند ترجيح دارد كه فرمود: «انّ اللّه اذا احبّ عبدا رضى منه بالقليل» خداى تعالى وقتى بنده اى را دوست داشت عبادت اندك او نيز مورد رضاى حق تعالى است يعنى عزيزم بكوش تا محبّت خداى تعالى را نسبت بخود جلب كنى تا كمترين عبادت تو بزرگترين پاداش داشته باشد و اين مطلب چه ارتباطى به اقتصاد در عبادت دارد و اين كه عبادت بيشتر نبايد انجام گيرد!!

و اين لطيفه اى كه حضرت باقر العلوم به فرزند دلبندش اهداء فرموده حقيقتى است

ص:418


1- . سوره آل عمران، آيه 191.

غير قابل انكار حتى در سطح پائين و ميان افراد عادى از ما مردمان، فرض مى كنيم كه شما در منزل دوستى كه علاقه محبّت ميان او و شما برقرار است نان و پنير ميل كنيد آن غذاى ساده در كام شما بسى گواراتر و لذيذتر از غذاهاى مزعفر و رنگارنگ است كه از دست منافقى بگيريد كه نه او بشما محبّت دارد و نه شما او را دوست مى داريد مولانا در بيان اين نكتۀ عرفانى عشقى است كه مى فرمايد:

هر كجا باشد سر ما را بساط هست صحراگر بود سمّ الخياط

هر كجا يوسف رخى باشد چو ما جنّت است آن گرچه باشد قعر چاه

با تو دوزخ جنّت است اى جانفزا با تو زندان گلشن است ايدلربا

شد جهنم با تو رضوان نعيم بيتو شد ريحان و گل نار جحيم

هر كجا تو با منى من خوشدلم وربود در قعر گورى مترلم

خوشتر از هردو جهان آنجا بود كه مرا با تو سرو سودا بود

و بهرحال، حرص يكى از حالات و ملكات نفسانيه است كه اگر متعلق بدنيا و توابع آن گردد آدمى را به هلاكت مى كشاند چنانچه امام صادق عليه السّلام از پدر بزرگوارش امام باقر عليه السّلام به نقل كافى شريف روايت مى كند كه فرمود مثل حريص در دنيا مثل كرم ابريشم است كه هرچند بيشتر ابريشم توليد كند بيشتر در اطراف خود پيچيده و بيرون شدنش مشگلتر مى شود تا آن كه در ميان همان ابريشم ها كه تنيده بميرد «مثل الحريص فى الدنيا مثل دودة القزّ كلّما ازدادت من القزّ على نفسها لفا كان ابعد لها من الخروج حتى تموت غمّا» و ابو الفتح بستى اين معنى را به شعر سروده و مى گويد:

الم تران المرء طول حياته حريص على ما لا يزال يعالجه

كدود كدود القزّ ينسج دائما فيهلك غمّا وسط ما هو ناسجه

حكايتى از حكيم شيراز

حكيم شيرين سخن شيراز را حكايتى است گويد: بازرگانى را ديدم كه صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده و خدمتكار شبى در جزيرۀ كيش مرا به حجره خويش خواند و همه شب از سخنان پريشان گفتن نيارميد كه فلان انبارم به تركستان است و فلان بضاعت به هندوستان و اين قبالۀ فلان زمين است و فلان چيز را فلان كس چنين، گاه گفتى خاطر

ص:419

اسكندريه دارم كه هوايى خوش است و بازگفتى نه كه درياى مغرب مشوّش است سعديا سفر ديگرم در پيش است اگر آن كرده شود بقيّت عمر خويش به گوشه اى بنشينم و عزلت گزينم گفتم آن كدام است؟ گفت: گوگرد پارسى خواهم بردن به چين كه شنيده ام قيمتى عظيم دارد و از آن جا كاسه چينى به روم و ديباى رومى به هند و فولاد هندى به حلب و آبگينه حلبى به يمن و برد يمانى به فارس وز آن پس ترك تجارت كنم و به دكّانى بنشينم انصاف كه از اين مالخوليا چندان فرو خواند كه طاقت گفتنش نماند پس گفت اى سعدى تو نيز سخنى بگو از آنچه ديده و شنيده اى گفتم:

آن شنيدستى كه در صحراى غور بارسالارى بيفتاد از ستور

گفت چشم تنگ دنيادار را يا قناعت پر كند يا خاك گور

سؤال: اگر حرص چنانچه گفته شد مرض نفسانى خطرناكى است چرا امام عليه السّلام در اين دعا از هيجان آن استفاده فرموده نه از اصل آن؟ جواب: براى اين تعبير كه در دعاى شريف است دو توجيه شده است يكى آن كه اين تعبير اشاره به آن باشد كه مطلق حرص زشت نيست آنچه ناپسند است هيجان و فوران آن است چنانچه اشاره شد كه خداى تعالى پيغمبرش را به خاطر حرصش بر هدايت مؤمنين ستود پس اصل حرص، محمود است و لكن اين توجيه وجيه نيست بنابر آنچه ما در معناى آن اختيار كرديم و گفتيم كه متعلق حرص اگر امور دنيايى باشد ناپسند است نه امور معنوى و الهى و اخروى و توجيه دوّم آن است كه گفته شود كه مقصود از هيجان حرص خود حرص است از باب نفى لازم و ارادۀ ملزوم بدان معنا كه خواستۀ دعاكننده آن است كه حرصى نداشته باشد تا گرفتار هيجانش گردد مانند آنچه سعدى گويد:

چگونه شكر اين نعمت گذارم كه زور مردم آزارى ندارم

و ممكن است مقصود: استعاذه از بدترين حالت حرص باشد و آن حالت هيجان آن است كه خطرش خيلى زياد است و سزاوار است كه انسان بخصوص از آن حالت به خداى تعالى پناه برد گويى مراتب پائين تر را بنده خود مى تواند جلوگيرى كند امّا به هنگام هيجان و طغيان اظهار عجز مى كند و از خداى تعالى استمداد مى نمايد.

ص:420

و سورة الغضب

معناى غضب

و از شعله ور شدن آتش خشم يكى از علماى آخرت دربارۀ غضب بياناتى دارد كه خلاصۀ ترجمۀ آن چنين است گويد:

غضب شعلۀ آتشى است كه افروخته شده از آتش برافروخته الهى است كه بجز از دلها برافروخته نمى شود و همچون آتش زير خاكستر در لابلاى دل پنهان است و آنچه آن را از باطن قلب بيرون مى كشد كبر و گردن فرازى است كه در دل هر ستمگر سركش مدفون است همچون آتشى كه در سنگ است و با برخورد با فولاد جرقّه مى زند و ظاهر مى شود و آنان كه با نور يقين مى نگرند براى آنان كشف شده كه در هركس رگى از شيطان هست و آن گاه كه آتش در دل او روشن مى شود بيشتر به شيطان نزديك مى شود زيرا شيطان خودش به خدا عرض كرد كه مرا از آتش آفريدى و آدم را از خاك و خاصيّت خاك سكون و آرامش است و خاصيت آتش شعله كشيدن و حركت لذا است كه خداى تعالى كفّار را بواسطۀ تعصّب جاهلى شان كه نشأت گرفته از غضب به سبب باطل بود مذمّت فرموده و مؤمنين را به خاطر سكينه و آرامش مدح فرموده است آن جا كه فرمايد:«إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ» (1) و چون خشم شراره اى از آتش جهنم است رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «ما غضب احد الاّ اشفى على جهنم»: هيچ كس خشمگين نشد مگر آن كه در لبه جهنّم قرار گرفت. و در كافى از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل فرمودند كه خشم ايمان را فاسد مى كند همانگونه كه سركه عسل را، و نيز امام صادق عليه السّلام فرمود: «الغضب مفتاح كلّ شرّ»: كليد هر شرّى خشم است.

آرى چنين است هنگامى كه خشم شعله ور مى شود پرده ضخيمى از آن در مقابل ديده هاى آدمى كشيده مى شود كه هيچ نمى بيند و چه جناياتى را كه در حال خشم مرتكب مى شود لذا امام صادق عليه السّلام مى فرمايد پدرم مى فرمود: چه چيز از غضب بدتر است؟ مرد

ص:421


1- . سوره فتح، آيه 26.

خشمناك مى شود و خون حرامى را مى ريزد و آدم مى كشد و زنهاى پاك دامن را تهمت مى زند «اىّ شىء اشد من الغضب؟ ان الرجل يغضب ليقتل النفس التى حرّم اللّه و يقذف المحصنة» و بسيارى از روايات كه از طريق عامه و خاصّه نقل شده است و ذكرش موجب تطويل است.

و بهرحال غضب حالتى است بسيار خطرناك كه انسان عاقل را مى بايد در مقام علاج بر آيد و پيش از آن كه دچار اين حالت شود مراقب حال خويش باشد و عواقب بد و خطرناك آن را به نظر آورد و بخود تلقين كند تا آمادگى پيدا كند كه با اين حالت مقابله كند و نگذارد چنين حالتى رخ بدهد وگرنه در حال غضب نه گوش پندى را مى شنود و نه موعظه اى در او اثر مى كند بلكه گاهى موعظه همچون آب اندكى است كه بر روى آتش فروزان ريخته شود و بيشتر باعث شعله ور شدن آن مى گردد و گاهى آنقدر به صاحبش فشار مى آورد كه قلب از حركت مى ايستد و بزندگيش خاتمه مى دهد، فراوان ديده شده است كه آدمى در حال غضب اگر دستش به شخص مورد غضب نرسد شفاى دل خود را در كارهايى مى انديشد كه كاملا دور از عقل و شعور است مثلا گريبان خود را چاك مى زند و لباسهاى خود را تكه و پاره مى كند و اگر ظرفى در دست داشته باشد آن را بر زمين ميكوبد و مى شكند، احيانا حيوان زبان بسته اى را مورد انتقام قرار مى دهد حتى فحش و ناسزا به آن مى دهد و زبان گله و شكايت باز مى كند كه تا كى مى خواهى مرا آزار بدهى و چنين و چنان باشى، گويى كه با آدم عاقلى سروكار دارد و حرف مى زند همه اين كارها نمودار آن است كه نور عقل در وجود او به خاموشى گراييده و همچون مطبخ دودآلود شود كه فضايش را دود غليظ گرفته باشد و در و ديوار آن را قيراندود كرده باشد و در وسط آن مطبخ شمع ضعيفى سوسو كند به يقين كه از اين نور ضعيف در چنان فضايى كارى ساخته نيست و به گفته بعضى از محقّقين اگر انسان در حال خشم و غضب قيافه و منظر خود را در آينه ببيند يقينا از زشتى صورت خود شرمنده مى شود و از حال غضب مى افتد از اين جا است كه امام صادق عليه السّلام فرمود: خشم قلب انسان حكيم را محو و نابود مى كند و فرمود: كسى كه نتواند مالك خشم خود شود مالك عقل خود نيز نخواهد بود «الغضب ممحقة

ص:422

لقلب الحكيم و قال من لم يملك غضبه لم يملك عقله» و در روايتى است كه روزى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به گروهى از جوانان گذشت كه ظاهرا مسابقۀ وزنه بردارى داشتند فرمود: قهرمانترين شما كسى است كه بهنگام خشم مالك و جلوگير خود باشد «ان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خرج يوما و قوم يدحرجون حجرا فقال اشدّكم من ملك نفسه عند الغضب» مولانا فرمايد:

وقت خشم و وقت شهوت مرد كو طالب مرد چنينم كو؟ بگو

كو؟ در ايندو حال مردى در جهان تا فداى او كنم امروز جان

و غلبة الحسد

معناى حسد و غبطه

بارالها پناه بتو مى برم از اين كه حسد بر من چيره شود و من مغلوب حسد شوم و به اصطلاح ادبى اضافه (غلبة) بسوى (حسد) از باب اضافه به فاعل است بدان معنى كه حسد بر من غالب آيد و پيروز شود نه اين كه مقصود از غلبه حسد زياد شدن حسد باشد كه اين معنى درست نيست زيرا مغلوب حسد شدن به آن معنى است كه آدمى نتواند خود را كنترل كند و عكس العمل از خود نشان بدهد كه اين عمل مذموم است هرچند حسد اندك باشد و اين عبارت ديگرى است از همان كه علماء فرموده اند وجود حسد در نفس انسان گناه نيست و بلكه در پاره اى از روايات آمده است كه سه چيز است كه هيچ كسى از آن نجات ندارد و خالى از آن سه نيست و يكى از آن سه چيز حسد است كه در همه افراد كم و بيش وجود دارد آنچه گناه است مرحلۀ ظهور و بروز آن است كه سخنى دربارۀ محسود بگويد و يا عملى دربارۀ او انجام دهد و اين همان غلبه حسد و چيره شدن آن است كه كنترل را از دست آدمى مى گيرد و درباره محسود عكس العمل نشان مى دهد چنانچه در روايت نيز به همين معنى اشاره شده است كه مى فرمايد: «ثلاثه لا ينجو منه احد: الظنّ و الطيرة و الحسد و سأخبركم بالمخرج من ذلك فاذا ظننت فلا تحقق و اذا تطيّرت فامض و لا تنشن و اذا حسدت فلا تبغ» كه مقصود از لا تبغ بحسب ظاهر همان عكس العمل نشان دادن و در راه زوال نعمت محسود اقدام كردن است.

علماء اخلاق در معناى حسد فرموده اند كه آن عبارت است از اين كه آدمى دوست نداشته باشد نعمتى نصيب ديگرى بشود و اگر شد آرزوى زوال آن را از او بكند و امّا اگر

ص:423

آرزوى زوال آن را از غير نكند بلكه آرزو كند كه خودش نيز داراى آن نعمت باشد اين را حسد نگويند بلكه غبطه اش گويند. راغب و ديگران به اين معنى تصريح كرده اند و غبطه از نظر علماء اخلاق مذموم نيست و توان گفت كه شرع مقدس نيز آن را شايسته دانسته و به آن امر فرموده آنجا كه فرمايد:«وَ فِي ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ» (1) زيرا تنافس و به اصطلاح رايج ميان ما (چشم هم چشمى) است كه غالبا انسان را به طلب كمالات ترغيب و تحريص مى كند پس غبطه مذموم نيست و آنچه مذموم است و كاشف از خباثت نفس حسود است آن است كه نتواند ديد نعمتى را كه به ديگرى برسد و در مقام ازاله نعمت از غير برآيد و اگر بخواهيم توجيه و تفسير بيشترى در اين باره كنيم سخن به درازا مى كشد و لكن به اشارۀ اجماليه گوييم كه علّت حسد دو چيز است يكى نقص و ديگر ضعف، آدمى كه حسد مى ورزد براى اين است كه خود را فاقد صفت كمالى مى بيند كه ديگرى واجد آن صفت مى باشد و چون از اين كه خود داراى آن صفت كمال باشد ضعيف است و نمى تواند آن را تحصيل كند آرزو مى كند كه كاش آن كمال از ديگرى نيز گرفته شود پس چون ناقص است يعنى خودش داراى مقام بلند و ثروت زياد و يا شهرت و محبوبيّت نيست و از طرفى هم ضعيف است يعنى نمى تواند مردانه وارد ميدان شود و عاملى را كه باعث ارتفاع مقام يا ثروت زياد يا شهرت و محبوبيّت شود به دست آورد و يا اقّلا تسلّط بر نفس داشته باشد و هوس خودش را كم كند و به همان كه دارد قانع شود حسد مى ورزد يعنى هرگاه ديد كسى مى خواهد يك درجه در زندگى بالا رود آرزو مى كند كه بيفتد و پايش بشكند تا از وى جلو نيفتد بلكه عقبتر بماند كه اگر خود، قدرت جلو افتادن را داشت آرزوى افتادن و شكستن پاى ديگرى را نداشت، پس حسد در حقيقت با غبطه از يك ريشه اند و اصل اين غريزه در وجود انسان (يعنى اگر حسّ پيشرفت و ميل به ترقى همراه با ضعف و زبونى نباشد) عامل ترقى او خواهد بود زيرا مرد قوى هرقدر ببيند كه اشخاص به مقامهاى بلند برسند يا بهره هاى كلان ببرند شادان تر مى شود زيرا مى فهمد كه او نيز

ص:424


1- . مطففين آيه 26.

مى تواند همين مقام را بدست آورد امّا اگر ضعيف باشد چون در خود آن كفايت را نمى بيند يا آن قناعت را ندارد كه به دنيا بى اعتنا باشد بگفته شاعر:

طبعى بهم رسان كه بسازى به عالمى يا همتى كه از سر عالم توان گذشت

كسى كه نه آن دارد و نه اين ناچار صفت غبطه مبدّل به حسد مى شود يعنى حالا كه او پيش نمى رود اقلا ديگران عقب بمانند و به گفته دانشمندى از معاصران: حالا كه او يك چشم است پس دگران كور گردند تا در شهر كوران او كه يك چشم دارد برتر از همه باشد بنابراين آنچه مذموم است و كاشف از نقص اخلاقى است همان حسد است و چه بسا حسود از زوال نعمت ديگرى لذّت مى برد و آن را نعمتى براى خود فرض مى كند و بسا كه براى محروميّت ديگرى خود را به زحمت و بلكه به خطر مى اندازد. داستانهاى شگفت و سرگذشت هاى عبرت انگيزى در اين باره در كتب تاريخ ثبت و ضبط است از جمله آنها داستانى است كه به نقل محدّث قمى قدّس سرّه در زمان موسى الهادى اتفاق افتاده و خلاصه اش اين كه مرد متديّن محترمى مورد حسد همسايه اش قرار گرفت و هرچه اين همسايه خواست كه آبروى او را در ميان مردم ببرد نتوانست بالاخره دست به عمل احمقانه اى زد و آن اين كه خود را بوسيله اى بكشد و خونش را گردن آن مرد متدين بيندازد و به همين غلامى را تربيت كرد و همه گونه نيكى درباره او نمود تا آنكه شبى از او درخواست نمود كه در مقابل اين همه محبّت كه به او كرده يك حاجت او را برآورد و آن اينكه سر مولاى خود را بر پشت بام آن همسايه ببرّد و خودش به هرجا كه مى خواهد مسافرت كند و كارد تيزى را كه تهيّه كرده به همين منظور به او داد و سه هزار درهم نيز بعنوان خرج مسافرت در اختيار او گذاشت و غلام هرچه اصرار كرد كه او را از اين كار منصرف كند فايده نبخشيد بالاخره همين كار را كرد و او را درحالى كه ميان خون خود دست و پا ميزد بالاى پشت بام همسايه گذاشت و خود فرار كرد چون روز شد همسايه را به اتهام قتل او بازداشت كردند و ليكن پس از اندك زمانى قضيه مكشوف شد و آن مرد خدا از زندان آزاد شد.

داستانى از محدّث قمى در اين باره

و نيز محدّث مزبور در الكنى و الالقاب ضمن بيان حال شلمقانى فرمايد كه وى قبلا

ص:425

مردى بود در راه راست و در ميان اصحاب ما منزلتى داشت و لكن حسدى كه نسبت به شيخ بزرگوار ابو القاسم حسين بن روح داشت او را واداشت كه دست از دين و مذهب بر دارد و تغيير عقيده دهد و سخنان بيهوده سرايد تا آن كه توقيعات شريفه از ناحيۀ مقدسه در طرد و لعن او بيرون آمد و سلطان وقت الراضى باللّه دستگيرش نمود و به دارش آويخت اين مرد كتابهايى در حال استقامت عقيده اش تأليف كرد از جمله آنها كتاب (التكليف) است كه شيخ مفيد قدّس سرّه همه آن را نقل فرموده بجز يك حديث در باب شهادات كه مضمون آن اين است كه جايز است شخصى براى برادر دينى اش شهادت بدهد با داشتن يك شاهد و بدون علم. و ابن شحنه در (روضة المناظر) گويد كه به سال 322 (شكب) در روزهاى حكومت الراضى باللّه كشته شد محمد بن على شلمقانى كه دهى است در اطراف واسط وى مذهبى ساخت كه براساس حلول و تناسخ بود وزير وقت ابن مقله دستگيرش نمود و علماء فتوا دادند كه خونش هدر است پس كشته شد و بدار آويخته شد و جسدش را آتش زدند و از مذهب خبيث اش اين بود كه اصلا عبادت لازم نيست و هم بسترى با محارم (مادر و خواهر و دختر) مباح است و فاضل را چاره اى نيست از اين كه با مفضول هم بستر شود تا نور به او تزريق كند و هركس تن باين كار ندهد دورۀ دوّم به اين دنيا بازمى گردد محدث قمى فرمايد: من مى گويم: بس است نكوهش حسد آنچه دربارۀ اين شخص روا داشت كه در ابتداء امر سمت سفارت داشت و واسطۀ بين ابو القاسم حسين بن روح و ديگران بود كه از همه جا مردم به زيارتش مى شتافتند و از جمله كسانى كه به ديدارش رفت، ابو غالب زرارى است كه گويد به همراه يكى از برادران به ديدارش رفتم ديدم جمعى از اصحاب ما در مجلسش حضور دارند سلام كرديم نشستيم از رفيق من پرسيد اين كه به همراهت هست كيست؟ گفت مردى از خاندان زرارة بن اعين است پس روى به من كرد و گفت از كدام زرارة هستى گفتم: آقا من از فرزندان بكير بن اعين برادر زرارة بن اعين مى باشم گفت: «اهل بيت جليل عظيم القدر فى هذا الامر»: خاندانى است بزرگوار و والاقدر در امر ولايت، رفيقم گفت: خواستيم دعايى براى ما بنويسيد من نيز در دلم نيّت كردم كه دعايى بخواهم دربارۀ امر مهمّى كه نام نبردم و آن حال مادر بچه ام ابى العباس

ص:426

(همسرم) بود كه با من بسيار سر مخالفت داشت و هميشه عصبانى و خشمناك بود و من در عين حال دوستش مى داشتم حاجتم آن بود كه خواستم در حق من دعايى كند كه گشايشى در كارم روى دهد گويد دفترى جلو دستش بود كه خواسته ها را در آن مى نوشت آن را برداشت و در آن نوشت كه زرارى التماس دعا كرده دربارۀ امر مهمّى و دفتر را بست ما برخاستيم و از مجلس بيرون شديم و پس از چند روز كه باز بديدارش رفتيم و نشستيم دفتر را بيرون آورد و سؤالات بسيارى در آن بود كه جوابهايش مرقوم شده بود پس روى برفيق من كرد و پاسخ سؤالش را از دفتر برايش خواند پس روى بمن كرد و از روى دفتر چنين خواند: اما زرارى و حال شوهر و همسر پس خداى تعالى ميان آنان را اصلاح فرمود. من مبهوت شدم زيرا كه سرّى بود كه بجز خداى تعالى و خودم احدى را از آن اطلاعى نبود و چون به كوفه بازگشتيم و به خانه رفتم مادر ابى العباس كه از خانه قهر كرده بود و خانه فاميلش رفته بود بازگشت و از من دلجويى كرد و معذرت خواست و موافق ميل من بود و هيچ مخالفتى نشان نداد تا آنكه مرگ ميان من و او جدايى انداخت، آرى مردى چنين مقرّب در دربار سفارت عظمى در نتيجه حسد بچنان روزى گرفتار آمد. اين است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به روايت صدوق قدّس سرّه همه روزه از شش چيز به خداى تعالى پناه مى برد: از شك و شرك و حميّت و غضب و ظلم و حسد و شيخ كلينى از امام صادق روايت مى كند كه فرمود: حسد ايمان را از بين مى برد همانگونه كه آتش هيزم را.

اصبر على حسد الحسود فان صبرك قاتله كالنار تأكل نفسها ان لم تجدما تأكله

توانم آنكه نيازارم اندرون كسى حسود را چكنم؟ كه او ز خود به رنج دراست

و ضعف الصبر

و پناه بتو مى برم از ناتوانى در صبر و شكيبايى آيه اى است در قرآن شريف كه از آن استفاده مى شود كه براى مقام والاى رهبرى (آنهم رهبرى به اذن خدا (1)) لازم است اوّلا يقين به مأموريت و هدف و پس از تحقّق اين شرط شرط دوّمى بايد و آن صبر و استقامت در پيشبرد هدف است و آن آيه اين است:«وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا

ص:427

صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ» :(1) ما از آنان پيشوايانى قرار داديم كه به دستور ما مردم را هدايت مى كردند براى آن كه آنان در راه حق صبر كردند و در آيات ما به مقام يقين رسيده بودند، ترتيب ميان دو شرط كه اشاره به آن شد از تغيير سياق آنها استفاده مى شود چنانچه بر اهل ادب پوشيده نيست.

اگر در اين آيه شريفه درست تامّل شود براى اهميّت و فضيلت اين دو كمال نفسانى همين يك آيه كافى است.

معناى صبر

بحث درباره يقين و مراتب آن فعلا از مقصد ما خارج است و اين زمان بگذار تا وقت دگر و امّا صبر پس چنانچه محقق طوسى فرمايد عبارت است از جلوگيرى نفس از جزع و بى تابى هنگامى كه واقعه مكروه و ناخوش آيند روى دهد و اثرش آن است كه نمى گذارد در باطن انسان اضطرابى رخ دهد و زبانش را به شكايت بگشايد و اعضا و جوارحش حركات نامناسب انجام دهد (الصبر حبس النفس عن الجزع عند المكروه هو يمنع الباطن عن الاضطراب و اللسان عن الشكاية و الاعضاء عن الحركات غير المعتادة) و عارف معروف خواجه عبد اللّه انصارى گويد: «الصبر حبس النفس على جزع كامن عن الشكوى»: صبر عبارت است از نگهدارى نفس از شكايت در مورد ناراحتى و بى تابى كه در دل به وجود مى آيد، محقق كاشانى شارح كتاب در بيان آن گويد كه مقصود از اظهار بى تابى و شكايت آن است كه با وجود ناراحتى در باطن زبان به شكايت نگشايد چه اگر ناراحتى درونى نداشته باشد صبر تحقق نمى يابد و حبس نفس معنا ندارد بلكه آن رضا خواهد بود نه صبر و مقصود از شكايت كه نبايد بكند شكايت به غير حق تعالى است كه شكايت به حق تعالى در باب صبر مطرح است چنانچه حضرت ايوب شكايت بپروردگارش كرد:«أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ» (2) و آن جناب اين سخن را وقتى گفت كه هيجده سال در دام بلا گرفتار بود و رنج و درد مى كشيد و دور و نزديك او را ترك گفته بودند با اين كه خداى تعالى او را به صبر توصيف فرموده و او را ستوده است به اين كه وى صابر بود:«إِنّا

ص:428


1- . سوره سجده، آيه 24.
2- . سوره ص، آيه 41.

وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ» (1) و جناب يعقوب عرض كرد:«إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللّهِ» (2) من شكايت غم و اندوه خود را نزد خدا مى برم. پس اگر شكايت به خداى تعالى ناپسند بود از پيغمبر خدا صادر نمى شد. پايان سخن كاشانى.

نويسنده گويد: صبر يكى از عالى ترين مقامات دين و شريفترين منازل سالكين است و در فضيلت آن همين بس كه فرمودند: «الصبر من الايمان بمنزلة الرأس من الجسد» صبر جايگاهش از ايمان به منزله سر از بدن است همانگونه كه پيكر بى سر حياتى ندارد ايمان بدون صبر نيز اثرى ندارد.

علماء اخلاق فرموده اند همه اخلاق نيكو و هم چنين خويهاى زشت از سه چيز تكوّن مى يابد و به وجود مى آيد و آن سه چيز عبارت است از علم و حال و عمل. علم به منزلۀ ريشه درخت است و حال به منزلۀ شاخه هاى آن و عمل به منزله ميوه آن است پس علم مبدأ حصول و روئيدن حال است و ميوۀ حال عبارت است از عمل و در حقيقت خويهاى خوب و زشت همان حال است و علم به منزله مقدّمه آن و عمل به منزله نتيجه و ميوۀ آن است و اين قاعده در همه اخلاق چه خوب و چه زشت جارى است مثلا توبه عبارت است از علم و حال و عمل علم به خطرناك بودن معاصى و ضرر گناهان حال پشيمانى از آنچه كرده و عمل قيام به وظايف توبه و جبران مافات كه اصل اصيل اين سه همان حال است و علم مقدمه آن و جبران نتيجه آن است ازاين رو در روايات همان اصل مهمّ را در نظر گرفته و فرموده اند (التوبة هى الندم) و آن دو ديگر را بجاى مقدمه و نتيجه گرفته اند. و تفصيل مطلب در محل خود ذكر شده صبر نيز از اين قاعده مستثنى نيست علمى لازم دارد و آن اين كه آدمى بداند كه خداى تعالى او را امتيازى بخشيده است كه در هيچ يك از مخلوقات آن امتياز نيست نه در حيوان و نه در ملائكه و آن امتياز عبارت است از صبر كه اين خصوصيت را هيچ يك از آن دو نوع مخلوق ندارند. امّا حيوان ندارد بخاطر پستى قدر و مقامش و اما ملائكه ندارد بخاطر شرافت و كمالش و تفصيل اين اجمال آن كه حيوانات

ص:429


1- . سوره ص، آيه 44.
2- . سوره يوسف، آيه 86.

مسخّر در دست شهوات و غرق در هواهاى حيوانى هستند و همه حركت و سكون شان را هيچ عاملى بجز شهوت نيست و قوه و نيرويى در وجودشان نيست كه با عامل شهوت معارضه كند و مانع از اعمال آن شود به قول مولانا:

او نداند جز كه اصطبل و علف از شقاوت غافل است و از شغف

و چون چنين نيروى معارض ندارد پس صبر در وجودشان نيست و امّا ملائكه پس آنان از عقل مجرّد آفريده شده اند و اصلا شهوتى در وجودشان نيست آنان تنها براى شوق به حضرت ربوبى و ابتهاج به قرب آن حضرت آفريده شده اند و نيروى معارضى با اين شوق و عشق ندارند كه نامش را صبر بگذاريم آنان به تعبير قرآن كريم «عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ» (1) مى باشند و چون نيروى معارض در وجودشان نيست ترقّى مقام نيز ندارند «و ما منّا الاّ له مقام معلوم» امير المؤمنين عليه السّلام فرمايد: «منهم سجود لا يركعون و ركوع لا ينتصبون و صافّون لا يتزايلون...»(2) شايد اشاره به همين عدم استكمال باشد و اين آدميزاد است كه وجودش مجمع قواى متضادّ است و هريك از آنها آدمى را بسوى مقتضاى خودش مى كشد و آدمى در اين ميان گرفتار است و دو نيروى عقلى و حيوانى وجود انسان را ميدان جنگ خود ساخته اند:

تا كدامين غالب آيد در نبرد زين دوگانه تا كدامين برد نرد

آن دو قوم آسوده از جنگ و حراب وين بشر با دو مخالف در عذاب

امام صادق عليه السّلام در حديثى كه مجلسى در بحار و صدوق در خصالش نقل مى كند متعرّض به دو خلقت عقل و جهل مى شوند و اين كه خداى تعالى به هريك از اين دو سپاهيانى مقرر فرمود عقل را هفتاد و پنج سپاهى و جهل را نيز هفتاد و پنج سپاهى عطا فرمود تا در ميدان جنگ نابرابرى به وجود نيايد و حديث معروف است به حديث جنود عقل و جهل و يكى از رواياتى كه به قلم امام خمينى قدّس سرّه شرح شده بود همين روايت بود و نويسنده آن را زيارت كرده بودم و اكنون نمى دانم در دست متصديان آثار امام هست يا

ص:430


1- . سوره انبياء، آيه 27.
2- . نهج البلاغه خطبه 1.

آن كه در هجوم عوامل طاغوت به منزل ايشان از دست رفته است؟ و الى اللّه المشتكى.

و بهرحال آنچه باعث پيروزى انسان در اين ميدان بر قواى جهل مى شود همانا صبر است به معناى عام كه شايد توضيحش گفته شود

وصل: در روايات آمده است كه «انّ الصبر نصف الايمان»: بتحقيق كه صبر نيمى از ايمان است براى اين روايت دو توجيه مى توان نمود:

دو توجيه براى روايت صبر نيمى از ايمان است

توجيه اول آنكه بگوييم ايمان عبارت است از مجموع اعتقادات قلبيه و اعمال ظاهريه قالبيه و در روايات نيز چنين اطلاقى وارد است چنانچه در كافى شريف از امام باقر و يا امام صادق عليهما السّلام روايت كرده كه فرمود: «الايمان اقرار و عمل و الاسلام اقرار بلا عمل»:

ايمان عبارت است از اقرار و عمل و اسلام اقرار است بدون عمل و روايات ديگرى نيز به همين مضمون وارد شده است. بنابراين صحيح است كه بگوييم صبر نيمى از ايمان است زيرا اگر به حسب روايتى كه ذكر شد نيمى از ايمان اقرار باشد كه اعتقاد قلبى است و نيم ديگرش عمل، پيدا است كه عمل يا اطاعت است و يا معصيت و هردو احتياج به صبر دارد يعنى صبر بر طاعت و صبر از معصيت و بعبارت ديگر گوييم كه ايمان را دور كن است يكى از دو ركن عبارت است از يقين به معارف الهيّه از شناخت مبدأ و معاد و عوالمى كه بين مبدأ و معاد است و ركن ديگر آن صبر است يعنى عمل كردن به مقتضاى يقين بر اين كه اطاعت خدا لازم است و سودبخش براى زندگى دنيا و آخرت و معصيت خدا خار راه طريق آخرت است و مانع از رسيدن به كرامت هاى الهى و چنانچه اشاره شد فعل طاعت و ترك معصيت هردو نيازمند به صبر است و شايد به خاطر همين ارتباط ميان اين دو ركن است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در روايتى ميان اين دو جمع فرموده و فرموده است:

«من اقلّ ما اوتيتم اليقين و عزيمة الصبر»: از كمترين چيزى كه به شما عنايت شده يقين است و ملكۀ صبر.

و توجيه دوّم روايت «الصبر نصف الايمان» آن است كه بگوييم كه ايمان هرچند امر قلبى باشد و لكن اين حالت قلبى و امر نفسانى را آثارى است در خارج و آن اين كه دل با ايمان، حوادث عالم را ناشى از تصادف و حكم طبيعت بى شعور نمى داند بلكه همه را

ص:431

نتيجه تدبير و تقدير مبدئى عالم و حكيم و مهربان مى داند و ايمان دارد كه خداى تعالى به حكم غناى ذاتى و رحمت واسعه اش بجز خير و نيكى براى بنده اش نمى خواهد بنابراين آنچه براى بنده تقدير فرموده و در خارج تحقّق مى يابد خالى از دو وجه نخواهد بود يا مطابق ميل بنده و به دلخواه او است يا برخلاف ميل او و مورد كراهت او در عين حال كه هردو برطبق مصلحت تامه است و بخير و صلاح بنده است پس اگر پيش آمدها مطابق ميلش باشد كه جاى شكر است تا خداى تعالى نعمتش را بر او بيفزايد بحكم «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ» (1) و اگر مطابق ميل او نباشد و برخلاف رضاى نفسى او باشد بايد صبر كند تا خداى تعالى جزاى صابرين و پاداش صبر به او عطا فرمايد پس با اين توجيه ايمان در مقام خارج و تحقق داراى دو قسم است قسمى موجب شكر است و قسمى موجب صبر پس صبر نيمى از ايمان است و به همين توجيه حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده كه فرموده است: «الايمان نصفان»: نصف صبر و نصف شكر.

تنبيه:

صبر را اقسامى است و بهترينش عبارت است از صبر از خواسته هاى طبع حيوانى و شهوت پرستى چنانچه در بسيارى از روايات آمده است از جمله كافى شريف با سند خود از اصبغ بن نباته نقل مى كند كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: صبر بر دو گونه است: صبر در مصيبت كه بسيار خوب و زيباست و لكن بهتر از اين صبر كردن است از آنچه خداى تعالى آن را حرام فرموده و ذكرهم بر دو گونه است يكى آن كه انسان به هنگام مصيبت خدايرا ياد كند و ليكن افضل از اين ذكر، ياد خدا است آن جا كه حرامى پيش مى آيد كه انسان به ياد خدا بيفتد و ياد خدا او را مانع از آلوده گى به آن گناه گردد «الصبر صبران صبر عند المصيبة حسن جميل و احسن من ذلك الصبر عند ما حرّم اللّه عزّ و جل عليك و الذكر ذكران ذكر اللّه تعالى عند المصيبة و افضل من ذلك ذكر اللّه عند ما حرم عليك فيكون حاجزا»

تنبيه ديگر:

ص:432


1- . سوره ابراهيم، آيه 7.

احكام صبر

صبر را از احكام خمسه تكليفيّه چهار حكم است: وجوب. استحباب.

كراهت. حرمت: صبر واجب عبارت است از صبر بر واجبات مانند روزه واجب و نماز واجب و امثال اينها و صبر از محرّمات و چيزهايى در شرع اسلام از ارتكاب آنها جلوگيرى شده است. و صبر مستحب عبارت است از صبر از مكروهات و خوددارى از اين كه مكروهى از انسان سربزند و صبر بر مستحبات و تحمّل زحمت آنها. و اما صبر مكروه عبارت از صبر بر زحمت كارهايى كه در شرع مكروه است مانند صبر بر عزلت و گوشه گيرى كه از نظر جامعيّت اسلام و جهان بينى آن كارى است ناپسند و مانند صبر كردن بر ترك خوردن گوشت چهل روز بنابر آنچه معروف است كه گوشت نخوردن تا چهل روز مكروه است و امثال اينها و امّا صبر حرام عبارت است از صبر كردن بر اذيّتى كه حرام است مانند اينكه آدمى صبر كند بر اذيّت كسى كه مى خواهد بدون جهت دست او را ببرّد و يا يكى از اعضاى او را ناقص كند و يا صبر كردن بر تجاوز نامشروع كسى نسبت به مال و يا ناموس انسان و در يك جمله احكام صبر تابع احكام مقدسه شرع است در موارد صبر و امّا صبر مباح هرچند تصوّرش امكان پذير است لكن در خارج بعيد است كه عملى هيچ جهت مرجّحه در فعل يا ترك نداشته باشد ازاين رو علماى اخلاق صبر مباح ذكر نكرده اند.

نكته ها:

صبر بر طاعت را كه گفته شد سه مرحله است مرحلۀ پيش از اطاعت و مرحلۀ در حال اطاعت و مرحلۀ بعد از اطاعت اما صبر در مرحلۀ اولى كه پيش از طاعت است بدان معنا است كه سعى كند در تصحيح نيّت و تحصيل اخلاص و نگذارد كه شائبه هاى ريا و آفاتى كه ممكن است براى عمل باشد به طاعت او راه يابد و اين مرحله از مراحل مشگل صبر است كه براى هركسى ميسور نيست كه كاملا موفّق شود زيرا مكايد نفس و شيطان بسيار است و خيلى دقّت و هوشيارى لازم است تا آدمى در اين مرحله بدام شيطان و نفس نيفتد.

دام سخت است مگر يار شود لطف خداى ورنه انسان نبرد حرفه ز شيطان رجيم

و روايت معروف از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به همين نكته ناظر است كه فرمود: «انّما الاعمال

ص:433

بالنّيات و لكلّ امرئ ما نوى» و خداى تعالى فرمود:«وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ» (1) و شايد بهمين لحاظ است كه خداى تعالى صبر را مقدّم بر عمل داشته آن جا كه فرمايد:«إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ» (2) و امّا صبر در مرحله دوّم يعنى در حال عمل و اطاعت به اين است كه نگذارد سستى بر او راه يابد و حال نشاط خود را تا آخر عبادت محافظت كند و شايد به اين نكته اشاره باشد آيه شريفه:«نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ اَلَّذِينَ صَبَرُوا» (3) يعنى صبر تا پايان عمل.

و اما صبر در مرحله سوّم يعنى پس از فراغت از اطاعت بدين معنى است كه آدمى صبر از افشاء آن داشته باشد و اطاعت خود را به رخ ديگران نكشد و نيز با ديدۀ عجب و خودپسندى به آن نگاه نكند و از موجبات حبط عمل خوددارى نمايد قال تعالى شانه «وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ» (4) - «و لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى» (5) و همه اين نكات و ديگر نكات در كتاب عجب و ريا تأليف نويسنده به تفصيل بيان شده است علاقه مندان به كتاب مزبور كه به عربى و فارسى (هردو) طبع و منتشر شده است مراجعه نمايند.

و قلّة القناعة

قناعت به معناى به سنده بودن و قانع كسى است كه به آنچه در دست او است بسنده باشد و قلّت به معناى كم بود است و احيانا نبود چيزى را با مسامحه يا مبالغه قلّت گويند مثلا كسى را كه خيرى از او سر نمى زند مى گويند قليل الخير.

بنابراين معناى جمله چنين است:

پروردگارا پناه بتو مى برم از قانع نبودن، و شايد نكتۀ حسن استعمال در چنين موارد آن است كه بازگشت هردو تعبير به يك معنا است زيرا آن را كه مى گوييم قانع نيست در حقيقت مقصود ما همان كم داشتن قناعت است زيرا يك مرتبۀ از قناعت را به حكم

ص:434


1- . سوره بيّنه، آيه 5.
2- . هود - آيه 11.
3- . العنكبوت آيه 59-60.
4- . سوره محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آيه، 33.
5- . سوره بقره، آيه 264.

اجبار بايد داشت، آدمى كه نمى تواند بهرچه آرزوى آن را دارد دست بيابد به گفتۀ شاعر:

ما كلّ ما يتمنّى المرء يدركه تجرى الرياح بما لا تشتهى السفن

پس همه از صفت قناعت خواه و ناخواه برخوردارند و آن كه مى گوييم قانع نيست يعنى قناعت بقدر كافى ندارد، قناعتى كه مانع از حرص ورزيدن باشد پس قلّت قناعت و قانع نبودن به يك معنا است و درست تر همان است كه امام فرموده است و همين توجيه كه گفته شد نسبت به كار خير نيز هست يعنى وقتى به كسى كه قليل الخير است بى خير گفته مى شود صحيح است زيرا مرتبه اى از خير لا محاله در وجود هركسى هست و محال است وجود فاقد خير باشد و اگر مى گوييم بى خير است يعنى كم خير است.

نكته ادبى: قنع را كه فعل ماضى از قناعت است اگر با كسره نون (عين الفعل) بخوانيم مانند تعب بمعناى بسنده بودن است و اگر با فتحه نون خواند شود مانند منع به معناى سؤال است پس قانع را دو معنا است: يكى بسنده و ديگرى خواهنده وسائل، و از اين باب است آيۀ شريفه:«وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ» :(1) از گوشت قربانى به گداى سائل به كف بدهيد و هم به فقيرى كه گدايى نمى كند و هردو معناى قانع در اين بيت شعر آمده كه مى گويد:

العبد حرّ ان قنع و الحرّ عبد ان قنع فاقنع و لا تطمع فما شىء يشين سوى الطمع

كه قنع اولى با كسر نون است و قنع دوّمى با فتح نون و در معناى لغوى قناعت بيانات مختلفى از دانشمندان شده است بعضى فرموده است: «القناعة هى الرضا بالقسمة» به قول حافظ:

رضا بداده بده و از جبين گره بگشا كه بر من و تو در اختيار نگشوده است

و محقق طوسى قدّس سرّه پس از آن كه قناعت را از شاخه هاى عفّت دانسته و عفت عبارت است از اعتدال قوۀ شهويّه، فرموده است قناعت عبارت است از آن كه آدمى در خوراك و پوشاك و ديگر نيازمنديهايش بهرچه كه نيازش را برطرف كند راضى باشد از هر جنس كه باشد مثلا در خوراك آنچه سيرش كند در لباس آنچه بدن او را بپوشاند و از سرما و گرما

ص:435


1- . سوره حج، آيه 36.

محفوظش كند امّا كيفيت و نوع غذا و لباس مطرح نيست هرچه مى خواهد باشد ولو از پست ترين شان و از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده كه فرمود: از جبرئيل پرسيدم كه تفسير قناعت چيست؟ گفت: «تقنع بما تصيب من الدنيا بالقليل و تشكر على اليسير»: به آنچه از دنيا به دستت مى رسد هرچند كم باشد قانع باشى و شكرگزار، امام باقر عليه السّلام فرمود: «من قنع بما رزقه اللّه فهو اغنى الناس» و اين سخن حق است و تمام، زيرا غنانه بمعناى ثروت است و مال بل كه بمعناى بى نيازى است و از اينرو است كه خداى تعالى اغنى الاغنياء است زيرا به هيچ نيازمند نيست در غناى به معناى مال و ثروت است كه سعدى گويد:

آنانكه كه غنى تراند محتاج تراند. و نيز گويد: در سيرت اردشير بابكان آمده است كه حكيم عرب را پرسيد كه روزى چه مايه طعام بايد خوردن گفت صد درم سنگ كفايت است، گفت: «هذا المقدار يحملك و ما زاد على ذلك فانت حامله» يعنى اين قدر ترا برپاى همى دارد و هرچه بر اين زيادت كنى تو حمّال آنى.

خوردن براى زيستن و ذكر كردن است تو معتقد كه زيستن از بهر خوردن است

و شكاسة الخلق

كج خلقى و نتيجۀ آن

و پناه به تو مى برم از كج خلقى، كه زيانهاى فراوان دارد نسبت به دين و دنياى انسان، آدم كج خلق هم خود در عذاب است هم ديگران لذا امام صادق عليه السّلام فرمود: «من ساء خلقه عذّب نفسه»: كسى كه بدخو شد خود را بعذاب و شكنجه انداخته است. از سقراط حكيم نقل شده كه ديد كسى غلام خودش را مى زند و از شدّت خشم مى لرزد پرسيد ترا چه شده است كه به اين حال افتاده اى؟ گفت: بدرفتارى اين غلام. سقراط گفت: «ان كان كل ما جنى عليك جناية سلّطته على نفسك تفعل بها ما ارى فما اسرع ما تذهب نفسك مبدّدة من هذا الفعل»: اگر بنا بشود در هر جنايتى كه از غلام سرمى زند تو خود را به اين حالت كه من در تو مى بينم بيندازى به زودى خود را تلف خواهى كرد، مأمون، خليفۀ دانشمند عباسى گويد: اگر در هربار كه يكى از غلامان كار زشتى انجام دهد ما خلق تنگى كنيم بيم آن مى رود كه غلامان ما خوش خلق شوند و ما خود گرفتار بدخلقى بشويم، از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود: بدخلقى عمل را فاسد مى كند. و در روايتى بجاى (عمل) ايمان است كه بدخلقى

ص:436

فاسد مى كند ايمان را همانگونه كه سركه عسل را فاسد مى كند و نيز آن حضرت از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل مى فرمايد كه فرمود: «ابى اللّه لصاحب الخلق السّئ بالتوبة»: خداى تعالى نخواسته است كه آدم بدخلق موفّق به توبه بشود عرض شد يا رسول اللّه توضيحش بدهيد فرمود: زيرا انسان بدخلق از گناهى توبه مى كند ولى به گناه بدتر دچار مى شود، شايد مقصود آن حضرت آن باشد كه چون منشأ گناه در نفس موجود است توبه از گناه ثمر ندارد بلكه دوباره گرفتار مى شود كه توبه را بشكند و گناه پس از توبه قبحش بيشتر و عذابش شديدتر است زيرا علاوه بر خود گناه جرم شكستن توبه را نيز دارد و اثرش در نفس و ضعيف كردن اراده بيش از گناه اوّل است و شايد مانع از توبه كردن هم بشود بگفته شاعر:

نه شيخ مى دهدم توبه و نه پير مغان مى ز بسكه توبه نمودم ز بسكه توبه شكستم

و الحاح الشهوة

الحاح به معناى اصرار و پى گيرى است و شهوت يعنى ميل نفس، بارالها پناه به تو مى برم از پى گيرى ميلهاى نفسانى. در ميان قواى نفسانى قويترين و ريشه دارترين شان شهوت است زيرا از نخستين لحظه اى كه انسان قدم به اين عالم مى گذارد شهوت به همراه دارد و پيش از همۀ قواى ديگر است كه به تدريج ظهور و بروز مى كنند و گذشته از اين، شهوت در انسان به جنبۀ حيوانيّت او است نه به جنبۀ انسانيّت و ازاين رو است كه مى بينيم همۀ حيوانات در شهوت با انسان شريكند و چه بسا بسيارى از حيوانات در اين جهت از انسان پيشتر و بيشتر باشند وگر آدمى بخواهد از صف حيوانات ممتاز گردد و در رديف انسان ها قرار گيرد مى بايست خود را از اسيرى و گرفتارى شهوت نجات دهد و اين نه به آن معنى است كه شهوت را در خود بكشد و از اين نيرو تهى گردد كه اگر چنين كرد علاوه بر آن كه پيكر جسمانى او كه مركب روح است و بايد سالم و بانشاط باشد مريض و ناتوان مى گردد و وظيفه خود را در طى طريق آخرت نمى تواند به خوبى انجام دهد بلكه بدان معنا است كه نفس را در پيروى از شهواتش تابع عقل كند و بدون امر او نفس نتواند از اين قوّه استفاده كند الاّ وجود اصل قوه شهوت در انسان وسيلۀ به سعادت

ص:437

رسيدن او و خوشبختى ابدى است زيرا وسيله سعادت همانا عبادات است و آن فرع حيات است و حيات وابسته بغذا خوردن است كه لازم وجود شهوت است علاوه بر آن كه شهوت باعث بقاء نسل انسان است پس شهوت را منافع فراوان است به شرط آن كه مطيع و منقاد عقل باشد شهوت در وجود آدمى همانند دشمنى است كه از جهتى بيم آسيب رساندنش مى رود و از جهتى اميد آن هست كه فائده اى داشته باشد و با اين كه دشمن است در عين حال انسان بى نياز از او نيست پس شرط عقل آن است كه از منافعش بهره مند شود و ليكن خاطر جمع از آسيب اش نباشد به قول متنبّى كه در توصيف شهوت مى گويد:

و من نكد الدنيا على الحرّان يرى عدوّا له ما من صداقته بدّ

از گرفتاريهاى مردان آزاده آن است كه دشمنى دارند كه ناچار بايدشان با او دوست باشند بلكه بايد گفت كه عامّه مردم كه عاشق بهشت و لذّات آن از حور و قصور و فواكه و غيره مى باشند بخاطر همين شهوت است كه در نفس آنها است زيرا لذّت معنوى و عقلى را همه كس نتواند درك كرد به قول عارف حكيم الهى قمشه اى قدّس سرّه:

بهشت و كوثر و رخ حور عين حلال زاهدان من و روى دوست

و حافظ گويد:

عشق تو سرنوشت من مهر رخت سرشت من

خاك درت بهشت من راحت من جفاى تو

و مولانا فرمايد:

هركجا تو با منى من خوشدلم و ربود در قعر چاهى منزلم

بهتر از هردو جهان آنجا بود كه مرا با تو سر و سودا بود

درك اين گونه از معارف نه درخور هركسى است.

دانۀ هر مرغ اندازۀ وى است طعمۀ هر مرغ انجيرى كى است؟

«وَ ما يُلَقّاها إِلاَّ الَّذِينَ صَبَرُوا وَ ما يُلَقّاها إِلاّ ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ» (1)

ص:438


1- . سوره فصّلت، آيه 3.

و ملكة الحميّة

حميّت و انواع آن

حميّت كه مشتق از حمايت است به معناى طرفدارى است بزرگان گفته اند كه حميّت بر دو نوع است يكى حميّت به حق و ديگرى حميّت باطل نوع اول يعنى طرفدارى به حق و جانبدارى از حق بايد در هر فرد مسلمانى باشد و يكى از مكارم اخلاق و محاسن اعمال است و هرچند شرافت ذاتى فرد بيشتر باشد اين صفت در او متجلّى تر خواهد بود(1) و ديگر حميّت ناپسند و جانبدارى از باطل و سر فرود ناوردن در مقابل حق است كه نشأت گرفته از كبر و خودپسندى و ديگر صفات زشت نفسانى است و گاهى آن را حميت جاهليّت گويند. و جملۀ (و ملكة الحمية) را دوگونه معنا توان كرد:

1 - مقصود آن باشد كه پناه مى برم به تو از اين كه من مالك حميّت باشم و حميّت در وجود من باشد كه البتّه اين معنا با توجه به آن كه گفتيم حميّت بر دو گونه است محموده و غير محموده معناى تمامى نخواهد بود زيرا استعاذه هردو نوع را شامل است درحالى كه يكى از دو نوع آن پسنديده است و استعاذه معنى ندارد.

2 - بگوييم كه استعاذه از آن است كه حميّت مالك من شود نه من مالك آن و اين بدان معنا است كه اختيار از دست من گرفته و هرجا كه مورد حميّت باشد صاحب آن را مجال آن نخواهد بود كه تفكّر كند و حق را از باطل تميز دهد بلكه به حكم حميّت حاكم بر وجودش جانبدارى كند كه اين همان بر حميّت جاهليّه منطبق خواهد بود و سزاوار است كه از چنين حميّت به خداى تعالى پناه برده شود زيرا چنانچه اشاره شد ناشى از كبر و عجب و طغيان نفس است و خضوع در مقابل حق را عار شمارد و فرعونيّت نفس تجلّى مى كند و كار اين حميّت ممكن است كم كم به آن جا بكشد كه طوق عبوديّت و بندگى را به كلّى از گردن خود بردارد و اصلا زير بار عبوديت نرود از اينرو در حديث از امام صادق عليه السّلام است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: كسى كه در دلش به قدر يك دانه خردل از عصبيّت باشد خداى تعالى او را در روز قيامت با اعراب دوران جاهليت محشور كند: «من

ص:439


1- . ازاين رو رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پيش از آنكه مبعوث برسالت شود در حلف ذات الفضول شركت فرمود.

كان فى قلبه حبّة من خردل من عصبيّة بعثه اللّه يوم القيامة مع اعراب الجاهليّة» و نيز امام صادق عليه السّلام فرمود: فرشتگان مى پنداشتند كه ابليس از آنان است لكن در علم خداى تعالى بود كه ابليس از فرشتگان نيست پس آنچه در باطن ذاتش بود با حميّت و غضب آشكار نمود و گفت: مرا از آتش آفريدى و آدم را از خاك: «ان الملائكة كانوا يحسبون ان ابليس منهم و كان فى علم اللّه انه ليس منهم فاستخرج ما فى نفسه بالحميّة و الغضب فقال خلقتنى من نار و خلقته من طين».

و متابعة الهوى

و پناه مى برم به تو از پيروى هوا، آنچه كه نفس امّارۀ انسان مى طلبد از لذّتهاى دنيوى هواى نفسش گويند، پيروى اين گونه خواسته هاى نفس اگر از حدود شرع تجاوز نكند حرام نيست و لكن براى قلب حجاب است و ظلمت در نفس ايجاد مى كند چنانچه مخالفت آنها دل را نورانى و آئينه قلب را صفا و جلا مى دهد و آماده قبول تجليات حق مى كند و اگر از حدود شرع تجاوز كرد حرام است و گناه و آيات و روايات كمرشكنى در اين گونه پيروى از هواى نفس رسيده است تا آن جا كه قرآن شريف اين پيروى را عبادت در برابر نفس و هواى نفس را معبود دانسته كه مى فرمايد:«أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ» (1) و فرمود:«وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ» (2): جاذبۀ هواى نفس براى گمراه كردن آدمى آنچنان قوى است كه فرمود: «اعظم معبود عبد فى الارض الهوى» خداى تعالى نيز در سورۀ جاثيه فرمايد:«أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللّهِ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ» (3): آيا ديده اى كسى را كه هواى خود را معبود خود قرار دهد خدا هم او را با علم گمراه گرداند و بر گوش و دلش مهر نهد و بر ديده اش پرده آويزد (تا ديدۀ عبرت بين و گوش پندشنو و دل حقيقت جو و حقيقت فهم برايش نماند) نظير همين آيه در سورۀ فرقان نيز هست و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: سه چيز

ص:440


1- . سوره جاثيه، آيه 23.
2- . سوره ص، آيه 26.
3- . سوره جاثيه، آيه 23.

است كه انسان را به هلاكت مى كشد و يكى از آن سه، هواى پيروى شده است و امير المؤمنين على عليه السّلام فرمود: «ان اخوف ما اخاف عليكم اثنان اتباع الهوى و طول الامل امّا اتّباع الهوى فيصدّ عن الحق و اما طول الامل فينسى الاخرة»: از دو چيز بيش از هر چيز بر شما مى ترسم يكى پيروى از هواى نفس و ديگرى درازى آرزو امّا پيروى هوى پس جلوگيرى از حق مى كند و امّا درازى آرزو پس آخرت را از ياد مى برد، امام باقر عليه السّلام از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت مى كند كه خداى تعالى فرمود: «و عزّتى و جلالى و عظمتى و كبريائى و قدرى و علوّى و ارتفاع مكانى لا يؤثر عبد هواه على هواى الاّ شتّت عليه امره و لبست عليه دنياه و شغلت قلبه بها و لم اوته منها الاّ ما قدّرت له و عزّتى و جلالى و عظمتى و نورى و علوّى و ارتفاع مكانى لا يؤثر عبد هواى على هواه الاّ استحفظته ملائكتى و كفلّت السموات و الارضين رزقه و كنت له من وراء تجارة كل تاجر فاتته الدنيا و هى راغمة»: قسم بعزّت و جلال و كبريا، و علوّ و ارتفاع مكانتم كه اختيار نكند بنده اى هواى خود را بر هواى من (خواستۀ خود را بر خواستۀ من) مگر آن كه به تفرقه اندازم كار او را و درهم كنم دنيايش را و مشغول فرمايم به دنيا دلش را و ندهم به او از آن مگر آنچه مقدر فرموده ام براى او و به عزّت و جلال و عظمت و نور و بزرگى و رفعت مكانتم قسم است كه اختيار نكند بنده اى خواست مرا بر خواست خود مگر آنكه فرشتگانم را به حفظ او وامى دارم و آسمانها و زمين ها را كفيل روزى او كنم و مى باشم من از براى او بدنبال تجارت هر تاجر (من براى او تجارت كنم و روزى او را برسانم) و بيايد او را دنيا درحالى كه منقاد و ذليل باشد. امام خمينى قدّس سرّه فرمايد: اين حديث شريف از محكمات احاديث است كه مضمونش شهادت دهد كه از سرچشمۀ زلال علم خداى تبارك و تعالى است گو كه بحسب سند مرمىّ بضعف باشد امام خمينى قدّس سرّه پس از بيان چند روايت ديگر در باب هواى نفس فرمايد: (اى عزيز بدانكه خواهش و تمنّاى نفس منتهى نمى شود بجايى و به آخر نرسد انتهاى آن اگر انسان يك قدم دنبال آن بردارد مجبور شود پس از آن چند قدم بردارد و اگر با يكى از هواهاى آن همراهى كند ناچار شود با چندين تمنّاى آن همراهى كند اگر يك در بروى خواهش نفس باز كنى لابدّى كه درهاى بسيارى بروى آن باز كنى يك وقت به واسطۀ يك متابعت نفس به چندين مفاسد و

ص:441

از آن بهزاران مهالك مبتلا شوى تا آن كه خداى نخواسته در دم آخر جميع راه حق را بر تو منسدّ كند چنانچه خداى تعالى در نصّ كتاب كريم از آن خبر داده است...).

و در كافى شريف از امام صادق عليه السّلام روايت كند كه فرمود: «احذروا اهوائكم كما تحذرون اعدائكم فليس شىء اعدى للرجال من اتّباع اهوائهم و حصايد السنتهم»: از هواهاى نفس خود بترسيد آن سان كه از دشمنان خود مى ترسيد كه هيچ دشمنى گزندش به اندازۀ پيروى هوا و سخنان بى جا نيست.

از آيات شريفه و اخبار و احاديث استفاده مى شود كه هواى نفس باعث تيره گى جان گشته و آدمى را از درك حقيقت مانع مى گردد و روح آلوده مى شود تا حدّى كه از حقيقت انسانيّت منسلخ گشته از حيوان پست تر مى شود.

نقطۀ انحراف آدمى هواپرستى است هواى نفس آدمى را از كمال شخصى بازمى دارد سنائى گويد:

اى هواهاى تو خدا انگيز وى خدايان تو خدا آزار

ره رها كرده اى از آنى گُم عزّ ندانسته اى از آنى خوار

دِهْ بود آن نه دل كه اندروى گاو خر باشد و ضياع و عقار

كى درآيد فرشته تا نكنى سگ ز در دور و صورت از ديوار(1)

افسرى كآن نه دين نهد بر سر خواه اش افسر شمار و خواه افسار

سائق و قائد صراط اللّه به ز قرآن مدان و به ز اخبار

سخن بعضى از علما پيرامون هواهاى نفس آدمى

بعضى از علما فرموده كه آدمى را نسبت به هواهاى نفس سه حالت است يكى آنكه مغلوب هواى نفس است و سلطان وجودش هواهاست و به اين مرتبه اشاره است آيه شريفه:«أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً» (2).

دوّم آنكه با نفس در حالت جنگ و نزاع است گاهى بر نفس غالب و چيره مى شود و گاهى نفس بر او غالب و پيروز مى گردد چنين كس در حال مجاهده با نفس است و آيات

ص:442


1- . اقتباس لطيفى از روايت شده كه وارد است ملائكه بخانه اى كه در آن سك و يا صورت باشد وارد نشوند.
2- . سوره فرقان، آيه 43.

و روايات جهاد شامل چنين كس است چنانچه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت است كه سؤال شد از آنحضرت: كدام جهاد افضل است؟ فرمود جهاد با هواهاى نفس «سئل صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اى الجواد افضل؟ فقال جهادك هواك» و فرمود: «جاهدوا اهوائكم كما تجاهدون اعدائكم» و روايت معروف از آن حضرت كه در آن جهاد با نفس را جهاد اكبر ناميده و فرموده: «مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقى عليهم الجهاد الاكبر» مولانا اشعار معروفى در بيان اين حديث دارد فرمايد:

اى شهان كشتيم ما خصم درون ماند خصمى زان بتر در اندرون

كشتن اين كار عقل و هوش نيست شير باطن سخرۀ خرگوش نيست

دوزخ است اين نفس و دوزخ اژدهاست كو به درياها نگردد كم و كاست

هفت دريا را درآشامد هنوز كم نگردد سوزش آن خلق سوز

تا آن كه گويد:

چونكه واگشتم ز پيكار برون روى آوردم به پيكار درون

قد رجعنا من جهاد الاصغريم با نبى اندر جهاد اكبريم

قوت از حق خواهم و توفيق لاف تا به سوزن بركنم اين كوه قاف

سهل شيرى دان كه صفها بشكند شير آن باشد كه خود را بشكند

تا شود شير خدا از عون او وارهد از نفس و از فرعون او

سوّم آن كه بر نفس و هواهايش پيروز شود و اثرى از آن در تمام وجودش باقى نماند مانند انبياء و اولياء كه نفس امّاره شان مطيع و منقاد قوۀ عاقله آنها است و شايد بهمين معنا اشاره مى فرمايد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه: «ما من احد الاّ و له شيطان فقيل يا رسول اللّه و لا انت فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و لا انا الاّ ان اللّه تعالى اعاننى على شيطانى حتى ملكته»: هيچ فردى نيست مگر آن كه براى او شيطان مخصوصى است عرض شد يا رسول اللّه شما نيز مستثنى نيستيد؟ فرمود:

من هم مستثنى نيستم چيزى كه هست خداى تعالى مرا كمك كرد و شيطانم را مالك شدم.

و مخالفة الهدى

بارالها پناه به تو مى برم از اين كه برخلاف سير هدايت حركت كنم: هدايت را مراتبى

ص:443

است و بعيد نيست كه مخالفت آن برحسب اختلاف مرتبۀ هدايت دعاكننده باشد كه به

مراتب هدايت

هر مرتبه از هدايت كه نايل آمده در حركت آن مسير، مخالفت نورزد و اختصاصى به هدايت عامّه ندارد چنانچه سيد شارح فرموده است خلاف هدايت حركت كردن ضلالت و گمراهى است، و همانگونه كه هدايت را مراتبى است لا محاله ضلالت و گمراهى را نيز مراتبى خواهد بود البتّه دواعى و موجبات مخالفت مختلف است مثلا در هدايت عامّه چه بسا سرگرمى به لذّتهاى دنيايى و مادّى موجب انحراف از مسير هدايت گردد و ليكن در مراتب عاليه شايد سرگرمى به لذّات عقلى موجود در آن مرتبه مانع از حركت و ترقى شود و راه هدايت به مرتبه بالاتر از دست برود و شايد به اين نحو آيه مباركه:«وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى» (1) را توان توجيه و تفسير كرد كه هدايت خاصۀ الهى وقتى شامل حال رسول اكرم گرديد از ضلال مطلق و اقتناع به مرتبه اى از كمال نجات يافت و رفرف كمال و براق معراج و ترقّى را تا آن جا راند كه جبرئيل امين از همراهى اش باز ماند و گفت: «لودنوت انملة لاحترقت:»

اگر بند انگشت برتر پرم فروغ تجلّى بسوزد پرم

«ثم دنى فتدلّى فكان قاب قوسين او ادنى»

هم سفرانش سپر انداختند بال شكستند و پر انداختند

او متحيّر چو غريبان راه حلقه زنان بر در آن بارگاه

پرده نشينان كه رهش داشتند هودج او يك تنه بگذاشتند

رفت بدان راه كه همراه نبود اين قدمش زان قدم آگه نبود

هركه جز او بر در آن راز ماند او هم از آميزش خود بازماند

و سنة الغفلة

سنة حالتى است كه پيش از خواب عارض مى شود و به فارسى آن را (چرت و بنگى) گويند در اين جا استعاره شده و تنبلى و سستى در عبادت به سستى كه در حال چرت دست

ص:444


1- . سوره ضمى، آيه 7.

مى دهد تشبيه شده: خدايا پناه بتو مى برم - نه تنها از خواب غفلت - بلكه از مقدّمه آن خواب نيز پناهنده به تو مى شوم.

مراتب غفلت

و غفلت نيز داراى مراتبى است مرتبه اى از آن كه غفلت تام است براى استعاذه از آن بايد از واژۀ خواب استفاده كرد چنانچه در ترجمه اشاره شد و در استعمالات ادبا چه فارس و چه عرب جملۀ خواب غفلت بسيار به چشم مى خورد مانند: «الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا»: مردم در خوابند وقتى بميرند از خواب غفلت چشم بازكنند امير المؤمنين عليه السّلام خطاب به انسان غافل فرمايد: «أما من دائك بلول؟ ام ليس من نومتك يقظه؟»(1) مگر از بيماريت بهبودى ندارى؟ يا از خوابت بيدارى؟ و در اين جمله از دعاء با آوردن كلمۀ سنه گويى از كمترين غفلت از ياد خداى تعالى استعاذه شده است چنانچه آيۀ شريفه نيز شايد ناظر به همين است كه فرمايد:«وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ وَ لا تَكُنْ مِنَ الْغافِلِينَ» (2) و بحسب اين آيه مباركه آن را كه هوس لقاء در سر و عشق ديدار در دل است مى بايد دائما در حال حضور باشد و با ذكر دائم كه موجب نورانيّت دل و سبب آمادگى تجلّى انوار غيبيه است خود را به مقام قرب عنديّت برساند و از لذّات معنوى عبادت و تسبيح بهره مند گرديده به آخرين درجه قرب كه مقام فنا است و حالت سجده رمزى از آن است نائل آيد چنانچه خداى تعالى پس از اين آيه بلافاصله مى فرمايد:«إِنَّ الَّذِينَ عِنْدَ رَبِّكَ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ» (3) سيد شارح از مرحوم شيخ بهايى قدّس سرّهما نقل مى كند كه فرموده است غفلت دل از حق تعالى عظيمترين عيب و بزرگترين گناه است ولو اين كه آنى از آنات و لحظه اى از لحظات باشد تا آنجا كه ارباب قلوب، غافل را در حين غفلت از جملۀ كفّار شمرده اند «غفلة القلب عن الحق من اعظم العيوب و اكبر الذنوب ولو كانت آنا من الآنات او لمحة من اللمحات حتى انّ اهل القلوب عدّوا الغافل فى آن الغفلة من الكفار» نويسنده گويد: شايد گفتار شيخ بزرگوار اشاره بقول عطّار باشد كه گويد:

ص:445


1- . نهج البلاغه، خطبه 233.
2- . سوره اعراف، آيه 205.
3- . سوره اعراف، آيه 206.

هرآنكس غافل از حق يك زمان است در آن دم كافر است اما نهان است

و تعاطى الكلفة

آنچه از موارد استعمال كلمۀ تعاطى برمى آيد آن است كه تعاطى عبارت است از اين كه انسان براى رسيدن به چيزى بيش از مقدارى كه لازم است اقدام كند و ازاين رو يكى از معانى تعاطى: «القيام على اطراف اصابع الرجلين مع رفع اليدين الى الشىء» گفته شده يعنى بر روى انگشتهاى پا به ايستد و هردو دست را به طرف بالا بكشد تا چيزى به دست آورد كه اين حالت، حدّ اعلاى قد كشيدن براى گرفتن چيزى است و آيۀ شريفه دربارۀ كسى كه ناقه ثمود را كشت مى فرمايد فتعاطى فعقر شايد به همين معنى باشد يا ظاهرا كه براى نحر كردن ناقه چنان حالت را بخود گرفت و به واسطۀ درشتى اندام ناقه و يا احتمالا كوتاهى قدّ عاقر مى بايست كه بر روى انگشتان پا به ايستد تا دست رسى به نحر كردن شتر داشته باشد و يا معنا كه نهايت كوشش را در اين جريحه بكار برد

و كلفت به معناى مشقّت است و به همين جهت سن بلوغ را سن تكليف و انسان بالغ را مكلّف گويند زيرا بار وظائف و عبادات كه به دوش او گذاشته مى شود موجب مشقّت و زحمت او است (بگذريم از كسانى مانند ابن طاووس رحمه اللّه كه روز رسيدن به سنّ بلوغ را جشن مى گرفت و به فرزندش نيز وصيت كرده است كه او هم روز بلوغش را جشن بگيرد كه شرف مخاطبه با حق تعالى در اين روز نصيبش شده است).

پس آنچه از جملۀ و تعاطى الكلفة استفاده مى شود آن است كه آدمى نبايد مشقّت زيادى را بر خود تحميل كند حتى در عبادات كه موجب كسالت و انزجار نفس از عبادت حق تعالى مى شود و در اين باره رواياتى نيز از ائمۀ دين رسيده است از جملۀ آنها وصيّت امير المؤمنين عليه السّلام است به حارث همدانى كه فرمود: «و خادع نفسك فى العبادة و ارفق بها و لا تقهرها و خذ عفوها و نشاطها الاّ ما كان مكتوبا عليك من الفريضة فانه لا بدّ من قضائها و تعاهدها عن محلّها»: خود را به نيرنگ وادار عبادت كن و با نفس خود راه مدارا پيش گير و آن را به زور وادار به عبادت مكن بلكه هنگامى كه مجال دارى و سر حال هستى عبادت كن البته اين مراعات در مستحبّات است اما در واجبات بس به ناچار و در هر حال بايد آن را بجا

ص:446

آورى و نگذارى از وقتش بگذرد.

(جمله اى طلائى از استاد حسن زاده در هزار و يك نكته اش ديده ام كه از يكى از بزرگان نقل مى كند بدين مضمون: كه در حال كسالت نوافل را بجاى آوردن كفران نعمت تجلّى است، بسيار قابل دقّت و تحسين است).

و ممكن است مقصود از تعاطى كلفت به مشقّت انداختن ديگران باشد، چه بسا اتفاق مى افتد كه افرادى پرتوقّع از دوستان خودشان توقّعاتى دارند كه موجب كلفت و مشقّت آنان است و اين از نظر اخلاق كار خوبى نيست و در بعضى از روايات به نظر رسيده است كه «شرّ الاخوان من تكلّف به»: بدترين برادران دينى كسى است كه موجب تكلّف ديگرى باشد. روايتى در اين مورد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيده است كه از جوامع كلم است فرمود:

«من تكرمة الرجل لاخيه آن يقبل تحفته و يتحفه بما عنده و لا يتكلف به»: اداى احترام شخص نسبت به برادرش آن است كه تحفه اش را بپذيرد (يعنى هرچند اندك باشد) و از آنچه خود دارد تحفه بدهد و خود را به زحمت نيندازد. فرضا اگر به نزد برادرش به مهمانى رفت هرچه را كه بعنوان پذيراى تقديم كرد با روى گشاده بپذيرد مثلا غذاى سادۀ او را با اشتها و خوشرويى ميل كند نه آن كه به يكى دو لقمه اكتفا كرده و اظهار بى ميلى كند كه مبادا برادرش از اين كه نتوانسته سفرۀ رنگين تهيه كند شرمنده شود. البتّه در عين حالى كه ميزبان نبايد خود را در تهيۀ وسايل پذيرايى به زحمت بيندازد از كم توقّعى ميهمان نيز نبايد سوء استفاده كرده و از آنچه آماده دارد و يا بى تكلّف مى تواند آماده كند مضايقه كند و به پذيرايى با نان خالى مثلا اكتفا كند پس ميهمان را وظيفه است كه «ان يقبل تحفته» و ميزبان را وظيفه كه «يتحفه بما عنده»

و ايثار الباطل على الحقّ

ايثار به معناى مقدم داشتن و اختيار نمودن چيزى بر چيز ديگر است و در اين جمله از دعا به خداى تعالى پناه برده شده از اين كه باطل را بر حق مقدم بدارد و حق را فداى باطل كند سيد شارح فرمايد: مقصود از باطل آن است كه سودى براى آخرت نداشته باشد و مراد از حق اطاعت خدا كردن و اوامرش را گردن نهادن و اعمال شايسته را طبق عقيدۀ

ص:447

صحيح بجا آوردن است و بطور خلاصه: اعتقاد و عمل مكلّف يا مطابق است با آنچه خداى تعالى امر فرموده و يا مطابق نيست اگر مطابق باشد حق است و اگرنه باطل، پايان سخن سيّد رحمه اللّه.

مقصود از حق و باطل

نويسنده گويد: محتمل است كه جمله دعاى شريف محتواى بيشتر و معناى عميقتر و وسيعتر داشته باشد به اعتبار توسعۀ دائره حق و باطل كه برحسب ديدها فرق مى كند تا آن جا كه به ديد عرفانى دقيق ذوق احلاى عرفانى هرآنچه غير خدا است باطل است و ايثار غير خدا بر خداى تعالى مورد استفاده در دعا است چنانچه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «اصدق شعر قالته العرب فى الجاهلية قول لبيد: ألا كلّ شىء ما خلا اللّه باطل» عارف شيراز نيز گويد:

عكس روى تو چو در آينه جام افتاد عارف از پرتومى در طمع خام افتاد

حسن روى تو به يك جلوه كه در آينه كرد اين همه نقش در آينه اوهام افتاد

كل ما فى الكون و هم او خيال او عكوس فى مرايا او مثال

و الاصرار على المآثم

اصرار از ريشه صرّ است كه به معناى بستن و محكم كردن است و از اين جهت به كيسه، صرّه گفته مى شود چون كيسه را به منظور محافظت آنچه در ميان آن است محكم مى بندند سپس بستگى به هر چيزى را اصرار گفتند و در اصطلاح شرع اصرار در گناه آن جا گويند كه گناهى مكرّر صورت بگيرد بدون آنكه گنهكار از گناهش توبه كند. و از فرموده شيخ بهائى قدّس سرّه چنين برمى آيد كه ركن اصلى در تحقق اصرار همان توبه نكردن است ولو اين كه گناهى ديگر انجام نداده باشد چه آن كه از شهيد قدّس سرّه در قواعد نقل شده كه فرموده است: اصرار بر دو قسم است: اصرار فعلى و اصرار حكمى اصرار فعلى آن است كه انسان يك نوع از گناهان صغيره را همواره انجام دهد بدون آن كه توبه كند و يا آن كه گناهان صغيره به طور كلّى از هر نوع كه باشد بسيار مرتكب شود بدون توبه و امّا اصرار حكمى آن است كه پس از انجام گناه كوچك باز قصد انجام آن را داشته باشد اما اگر معصيت صغيره اى مرتكب شد و بعد از عمل توبه از آن گناه به خاطرش خطور نكرد و لكن تصميم تكرار آن را نيز ندارد پس ظاهر آن است كه اين را اصرار به گناه نتوان گفت،

ص:448

پايان سخن شهيد قدّس سرّه شيخ بهائى در كتاب اربعين خود فرمايد: از اين كه شهيد قدّس سرّه اصرار حكمى را اختصاص داده به عزم بر ترك صغيره اى كه مرتكب شده است استفاده مى شود كه اگر صغيره اى را مرتكب شد و سپس قصد ارتكاب صغيره ديگرى را داشت او را مصرّ نگويند و حال آنكه ظاهر آن است كه چنين كس مصرّ است و در اين كه شهيد قدّس سرّه مقيّد كرده است عزم بر ترك را در صغيره اى كه مرتكب شده است چنين برمى آيد كه اگر كسى يكسال تصميم بر گناه كوچك داشت مانند پوشيدن لباس حرير و لكن تصادفا نتوانست آن را تهيه كند و اصلا نپوشيد مصرّش نخوانند و لكن اين فرمودۀ شهيد ره محلّ نظر است.

پايان سخن شيخ قدّس سرّه پس معلوم شد كه شيخ ما تصميم گناه را نيز گناه مى داند هرچند جامه عمل نپوشد.

و در كافى شريف از امام باقر عليه السّلام روايت مى كند كه در تفسير آيه شريفه:«وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ» (1) فرمود: اصرار آن است كه گناه كند و استغفار نكند و در فكر توبه هم نباشد اصرار همين است.

«الاصرار ان يذنب الذنب فلا يستغفر اللّه و لا يحدّث نفسه بتوبة فذلك الاصرار» و از اين روايت استفاده مى شود كه گناه بدون توبه ولو يك بار هم كه باشد اصرار است و از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود: معصيت صغيره اگر اصرار بر آن شود صغيره نخواهد بود بلكه مبدّل به كبيره مى شود و معصيت كبيره اگر استغفار از آن بشود كبيره نخواهد ماند.

«لا صغيرة مع الاصرار و لا كبيرة مع الاستغفار» و ابى بصير گويد: شنيدم امام صادق عليه السّلام فرمود: نه به خدا قسم خداى تعالى هيچ عبادتى را نمى پذيرد درحالى كه بر يكى از گناهانش اصرار بشود: «لا و اللّه لا يقبل اللّه شيئا من طاعته على الاصرار على شىء من معاصيه» نويسنده گويد: مؤيّد اين روايت، آيه شريفه است كه مى فرماييد:«إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ» (2).

ص:449


1- . سوره آل عمران، آيه 135.
2- . سوره مائده، آيه 27.

و استصغار المعصية

پناه بردن به خدا از كوچك شمردن گناه

بارالها پناه به تو مى برم از اين كه گناه را كوچك بشمارم گناه را از دو بعد مى توان ملاحظه كرد يكى بعد فعلى آن است بدين معنى كه عملى برخلاف مصلحت واقعى (چه مصلحت فردى و چه مصلحت اجتماعى) در خارج تحقق يافته كه ضرر آن شخص با اجتماع خواهد رسيد گناه در اين بعد است كه به دو بخش بزرگ و كوچك تقسيم مى شود و پاره اى جزء معاصى كبيره اند يعنى ضرر و فساد بيشترى مترتب بر آن است و بعضى از آنها معصيت صغيره ناميده مى شود يعنى ضرر كمترى را به فرد يا مجتمع دارد و به اين لحاظ در باب عدالت مطرح است كه عادل كسى است كه معصيت كبيره از او صادر نشود و به صغيره نيز اصرار نورزد.

بعد ديگر گناه بعد فاعلى آن است بدين معنى كه موردنظر و تحليل جنبۀ صدور آن است كه بنده اى مخالفت امر مولاى خود را نموده است كوچكى و بزرگى گناه در اين بعد از لحاظ شدّت مخالفت است كه هرچند مخالفت شديدتر باشد عظمت گناه بيشتر است و اين برحسب موارد و اشخاص فرق مى كند چه بسا مخالفت كسى در شرايط خاصّى شديدتر از مخالفت او در شرايط ديگر باشد مثلا كسى كه مقرّب دربار سلطان است و محرم راز او نشايد كمترين و كوچكترين مسامحه در اجراى اوامر او داشته باشد كه اين انتظار از يك رعيت نيست چنانچه حديث: «حسنات الابرار سيئات المقرّبين» اشاره به اين نكته دارد.

گناه در بعد مخالفت است كه كوچك شمردن آن كوچك دانستن امر الهى و نوعى از توهين به مقام مقدس ربوبى تلقى مى شود و در اين بعد گناهان همگى گناه كبيره است و صغيره ندارد و اگر در روايات معاصى تقسيم به صغيره و كبيره شده است به اعتبار مقايسۀ آنها با يكديگر است چنان كه اشاره شد نه به اعتبار مقايسه آنها نسبت به ساحت مقدس كبريايى حق تعالى، از اينرو است كه در روايات به اين نكته توجّه داده شده است و يكى از عوامل بزرگ شدن گناه استصغار آن و كوچك دانستن آن است چنانچه در كافى شريف از امام صادق عليه السّلام حديث كند كه فرمود: از گناهان كوچك برحذر باشيد كه آنها

ص:450

آمرزيده نمى شوند: «اتقوا المحقرات من الذنوب فانها لا تغفر» راوى كه زيد شحّام است گويد:

«قلت و ما المحقرات؟» عرض كردم گناهان كوچك كدامند؟ فرمود: «الرجل يذنب الذنب فيقول طوبى لى لو لم يكن لى غير ذلك»: كسى گناه كند و بگويد خوشا بحال من اگر گناهى جز اين نداشتم. و صدوق قدّس سرّه در ثواب الاعمال از ابو هاشم جعفرى حديث كند كه گفت شنيدم امام باقر عليه السّلام مى فرمود: از گناهانى كه آمرزيده نمى شود آن است كه كسى بگويد كاشكى بجز اين كار مؤاخذه نمى شدم «من الذنوب التى لا تغفر قول الرجل ليتنى لا اؤاخذ الاّ بهذا...» الحديث و از پيغمبر روايت كند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود آن كس كه خندان گناه كند گريان وارد آتش مى شود: «من اذنب ذنبا و هو ضاحك دخل النار و هو باك» يكى از عرفا فرموده است كه هرچند گناه در دل گنهكار بزرگ شود بهمان نسبت نزد خداى تعالى كوچك مى شود و هرچه قدر گناه در دل كوچك باشد بهمان نسبت نزد خداى تعالى بزرگ خواهد بود(1).

استكبار الطاعة

پناه بردن به خدا از بزرگ شمردن طاعت

و پناه مى برم به تو از اين كه اطاعتم را بزرگ ببينم.

استكبار طاعت نقطۀ مقابل استصغار معصيت است و حق آن است كه به عكس باشد يعنى گناه را بزرگ بيند و اطاعت را كوچك كه بزرگ ديدن طاعت ناشى از عجب است و خودبينى و منشأ آن بجز جهل نيست آن كه همه وجودش از آن خداى تعالى است و خود در ذات خود هيچ است و هيچ، چگونه عجب به طاعت مى كند جايى كه صادر اول و اشرف مخلوقات اعتراف به عجز و تقصير مى كند «و ما عبدناك حق عبادتك» مى گويد ديگران را چه رسد كه طاعتى از خود ببينند تا چه رسد به استكبار آن و حقيقتا بايد گفت:

آنجا كه عقاب پر بريزد از پشه لاغرى چه خيزد

و بگفته عارف شيراز:

فكر خود و رأى خود در عالم رندى نيست كفر است در اين مذهب خودبينى و خودرائى

در كافى شريف از موسى بن جعفر عليه السّلام روايت مى كند كه به بعضى از فرزندان خود

ص:451


1- . شايد كه اين عارف مطلب مذكور را از روايتى كه از امير المؤمنين عليه السّلام است و در آينده گفته خواهد شد اقتباس فرموده است.

فرمود: فرزندم در عين حالى كه كوشش در عبادت را داشته باش مراقبت كن كه خود را از حدّ تقصير در عبادت خدا بيرون نبينى كه خداى تعالى آن چنان كه شايد عبادت نشده است: «يا بنّى عليك بالجدّ و لا يخرجنّ نفسك عن حدّ التقصير فى عبادة اللّه و طاعته فان اللّه لا يعبد حق عبادته».

و مباهات المكثرين

پناه بردن به خدا از فخرفروشى توانگران

و پناه به تو مى برم از فخرفروشى كه توانگران است. فخرفروشى صفت اوليّه شيطان است و سخت طرفدار اين خلق و كسانى كه در خط او هستند كه نخستين عامل طرد او از بارگاه، همين رذيله بود:«قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ» (1) ازاين رو اولياء الهى و آن طبيبان شاگردان حق همواره مراقبت كامل داشتند كه كسى از دوستان و پيروانشان در اين دام نيفتند براى نمونه يك حديث شريف و لطيف نقل مى كنم و به همان اكتفا، كه دامن سخن وسيع است.

بزنطى(2) مى گويد: شرفياب محضر امام رضا عليه السّلام شدم و از هر درى سخن به ميان آمد تا پاسى از شب بگذشت اجازۀ مرخّصى خواستم فرمود: احمد! مى روى يا ميمانى؟ عرض كردم: هرچه دستور بفرماييد فرمود: شب گذشته و رفت وآمدى نيست و مردم خوابند همين جا باش اين بفرمود و تشريف برد لحظاتى گذشت و من اطمينان پيدا كردم كه حضرت به اندرون رسيده اند به سجده افتادم و عرض كردم بارالها سپاسگزارم كه حجة اللّه و وارث علم پيامبران در ميان برادران من با من اين چنين لطف و محبت دارد.

من كه باشم كه بر آن خاطر عاطر گذرم لطفها باشدت اى خاك درت تاج سرم

هنوز سر از سجده برنداشته بودم كه احساس كردم حضرت پاى بر من مى زند سر برداشتم و برخاستم حضرت به من دست داد و دست مرا به علامت دوستى فشرد سپس فرمود: اى احمد! امير المؤمنين عليه السّلام به عيادت صعصعة بن صوحان كه بيمار شده بود تشريف برد و چون از عيادت برخاست فرمود: اى صعصعه به اين كه من از تو عيادت

ص:452


1- . سوره اعراف، آيه 12.
2- . احمد بن محمد بن ابى نصر كوفى از اصحاب خاصّ امام رضا و حضرت جواد عليهما السّلام است و از اصحاب اجماع.

كردم بر برادران خود فخر نورز و تقوى داشته باش امام رضا عليه السّلام اين بفرمود و بازگشت:

«عن البزنطى قال دخلت على ابى الحسن عليه السّلام... فاقبل يحدّثنى و اسأله فيجيبنى حتى ذهب عامة الليل فلما اردت الانصراف قال لى يا احمد تنصرف او تبيت فقلت جعلت فداك ذاك اليك ان امرت بالانصراف انصرفت و ان امرت بالمقام اقمت قال: اقم فهذا الحرس و قد هدأ الناس و باتوا قال: و انصرف عليه السّلام فلما ظننت انه دخل خررت للّه ساجدا فقلت الحمد للّه حجة اللّه و وارث علم النبيين آنس بى من بين اخوتى و حببّنى و اذا انا فى سجدتى الشكر فما علمت الاّ و قد رفسنى برجله ثمّ قمت فاخذ بيدى فغمزها ثم قال يا احمد ان امير المؤمنين عليه السّلام عاد صعصعة بن صوحان فى مرضه فلمّا قام من عنده قال يا صعصعه لا تفتخرنّ على اخوانك بعيادتى اياك و اتق اللّه ثم انصرف عنى»(1)

و الازداء بالمقلين

و پناه مى برم به تو از خوار شمردن تهيدستان.

در كافى شريف از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: «من استذلّ مؤمنا او احتقره لقلّة ذات يده و لفقره شهره اللّه يوم القيامة على رئوس الخلايق»: آن كس كه مؤمنى را به خاطر تهيدستى و نيازمندى اش خوار و كوچك ببيند خداى تعالى روز قيامت در پيش خلائق روزگار رسوايش مى فرمايد. و از ابن عباس از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل است كه فرمود: «من اهان فقيرا مسلما من اجل فقره و استخفّ به فقد استخفّ بحقّ اللّه و لم يزل فى مقت اللّه عزّ و جلّ حتى يرضيه»: آن كس كه فقير مسلمانى را به خاطر فقرش توهين كند و او را سبك شمارد پس براستى كه در حق خداى تعالى استخفاف كرده و خدا را سبك شمرده و تا او را از خود راضى نكند در غضب و خشم خداى تعالى خواهد بود. و صدوق قدّس سرّه در ثواب الاعمال از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: «لا تحقروا فقيرا مؤمنا فان من حقّر مؤمنا فقيرا او استخفّ به حقره اللّه و لم يزل ماقتا له حتى يرجع عن حقرته او يتوب»: مؤمنى را كه فقير باشد كوچك نشمريد كه هركس مؤمن فقيرى را كوچك شمرد يا به او بى اعتنايى كند خداى تعالى او را كوچك مى شمارد و همواره بر او غضبناك است تا اين كه از تحقيرش باز

ص:453


1- . ميزان الحكمه، ج 2 - ص 341.

گردد يا توبه كند. و ظاهرا مقصود از بازگشت از تحقير در مقابل توبه كردن آن است كه جبران كند تحقيرش را و او را اكرام و اعظام نمايد و اگر نمى تواند يا در دسترس نيست از عمل خود توبه كند كه ديگر چنين كار خطايى از او سر نزند كه مؤمن را نزد خداى تعالى احترامى است خاص تا آن جا كه در روايتى امام صادق عليه السّلام فرمود: خداى تبارك و تعالى مؤمن را از نور عظمت خودش و جلال و كبريائش آفريده است پس هركس طعنه بر او زند و يا سخن او را ردّ كند بر خداى تعالى در عرش اش رد كرده است و از ولايت خداى تعالى خارج است و شيطان در طينت و خلقت او شركت نموده است: «عنه عليه السّلام قال ان اللّه تبارك و تعالى خلق المؤمن من نور عظمته و جلال كبريائه فمن طعن على المؤمن او ردّ عليه فقد رد على اللّه فى عرشه و ليس هو من اللّه فى ولاية و انّما هو شرك شيطان» و روايتى نقل شده كه خداى تعالى به موسى بن عمران خطاب و عتاب فرمود كه چرا به عيادت من نيامدى؟ مولانا مضمون روايت را در مثنوى اش آورده و گويد:

آمد از حق سوى موسى اين عتيب كاى طلوع ماه ديده تو ز جيب

مشرقت كردم به نور ايزدى من حقم رنجور گشتم نامدى

گفت سبحانا تو پاكى از زيان اين چه رمز است هين بكن يا رب بيان

باز فرمودش كه در رنجوريم چون نپرسيدى تو از روى كرم

گفت يا رب نيست نقصانى تو را عقل گم شد اين گره را برگشا

گفت آرى بنده خاص گزين گشت رنجور او منم نيك اش ببين

هست رنجوريش رنجورى من هست معذوريش معذورى من

آنگاه مولانا از اين روايت نتيجه مى گيرد و گويد:

هركه خواهد همنشينى با خدا او نشيند در حضور اوليا... الابيات

و سوء الولاية لمن تحت ايدينا

پناه بردن به خدا از بد رفتارى با زيردستان

و پناه مى برم به تو بارالها از بدرفتارى با زيردستان چه عيال و فرزند باشند چه نوكر و خادم و رعيت كه حقوق همه اينها لازم الرعاية است و نبايستى از قدرت و زور دربارۀ اينان سوء استفاده نمود امام زين العابدين عليه السّلام كه اين دعا را انشاء مى كند و مى خواند

ص:454

رساله اى دارد به نام رسالة الحقوق در آن رساله حقوق همۀ زيردستان را بطور تفصيل بيان مى فرمايد كه ذكرش ولو اجمالا براى خوانندگان بهره هاى فراوان دارد.

امام عليه السّلام در آن رساله پس از بيان حقوق نفس و اعضاء و جوارح و حقوق عبادات كه هريك بايد در جاى خود ادا شود نسبت بزيردستان فرمايد: «و حق رعيتك بالسلطان ان تعلم انهم صاروا رعيتك لضعفهم و قوّتك فيجب ان تعدل فيهم و تكون لهم كالوالد الرحيم و تغفر لهم جهلهم و لا تعاجلهم بالعقوبة و تشكر اللّه على ما آتاك من القوة عليهم»(1) حق آن كس كه بخاطر تسلّطى كه بر او دارى او را رعيّت خود ساخته اى آن است كه بدانى چون آنان ناتوان بودند و تو نيرومند زير بار تو رفتند و رعيّت تو شدند پس بر تو واجب است كه با عدالت با آنان رفتار كنى و همچون پدر مهربانى باشى و نادانى آنان را ببخشى و در كيفر شتاب نكنى و خداى را بر نيرويى كه تو را داده است و بر آنان مسلط شده اى سپاسگزار باشى.

حكومت در اسلام نه به آن معنى است كه فردى مسلط بر مقدّرات جمعى باشد و هرچه بخواهد با استفاده از نيرويى كه در اختيار دارد انجام دهد بلكه حكومت در اسلام در حقيقت عقدى است ميان شخص اول و ديگر افراد يك اجتماع و در تحت قانون كلّى اسلام «تعاونوا على البرّ و التقوى» است تعاونى كه اساس زندگى اجتماعى بر آن است و شرط اساسى هر عقدى اختيار است و رضا نه زور و قلدرى و اجبار تو گويى جمعيّتى فردى را از جانب خودشان وكيل مى كنند كه با كمال امانت زندگى سعادتمند آنان را تأمين كند بنابراين اولين شرط حاكم بر اجتماع عدالت است و لازمه عدالت مهربانى و شفقّت و صبر و بردبارى است و در نهايت امر شكرگزارى نعمت هاى الهى كه نعمت قدرت و سلطنت يكى از بزرگترين آنها است ازاين رو رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: رفق و مهربانى با هرچه همراه باشد زينت بخش آن خواهد بود و خشونت و كج خلقى با هرچه كه باشد آن را معيوب خواهد كرد.

«ما كان الرفق فى شىء الاّ زانه و لا كان الخرق فى شىء الاّ شانه» و نيز فرمود هر آن كس كه

ص:455


1- . رساله حقوق، ص 461.

حظّ و نصيب وافر از رفق و مدارا دارد حظّ و بهرۀ خود را از همۀ خيرات بدست آورده است و نيز فرمود: «ما من عمل احبّ الى اللّه تعالى و الى رسوله من الايمان باللّه و الرفق بعباده و ما من عمل ابغض الى اللّه تعالى من الاشراك باللّه تعالى و الضغط على عباده»: هيچ كارى خدايرا خوش آيندتر از ايمان به او مدارا با بندگانش نيست و هيچ عملى در نزد خداى تعالى مبغوض تر از شريك قرار دادن براى خدا و سخت گيرى بر بندگانش نيست و آخرين وصيتى كه خضر به موسى عليهما السّلام فرمود اين بود كه فرمود: هيچ كس را به گناهش سرزنش مكن و همانا محبوب ترين كارها به خداى عزّ و جل سه كار است: «القصد فى الجده و العفو فى المقدرة و الرفق بعباد اللّه»: هنگامى كه دارايى و ثروت داشته باشى اقتصاد پيشه كنى و اسراف كارى نكنى و هنگامى كه قدرت و توانايى بر انتقام دارى عفو و گذشت داشته باشى، و با بندگان خدا با رفق و مدارا رفتار كنى «و ما رفق احد باحد فى الدنيا الاّ رفق اللّه عزّ و جل به يوم القيامة»: و كسى به كسى در دنيا مدارا نمى كند مگر آن كه خداى عزّ و جلّ با او در روز قيامت مدارا مى كند و روايات در اين باره بيش از اينهاست. سعدى گويد:

آسايش دو گيتى تفسير اين دو حرف است:

با دوستان مروت با دشمنان مدارا

«و امّا حق رعيّتك بالعلم فان تعلم ان اللّه قد جعلك لهم خازنا فيما آتاك من العلم و ولاك من خزانة الحكمة فان احسنت فيما والاك اللّه من ذلك و قمت به لهم مقام الخازن الشفيق الناصح لمولاه فى عبيده الصابر المحتسب الذى اذا رأى ذا حاجة اخرج له من الاموال التى فى يديه كنت راشدا و كنت لذلك آملا معتقدا و الاّ كنت له خائنا و لخلقه ظالما و كان حقا على اللّه ان يسلبك العلم و بهائه و يسقط من القلوب محلّك»: و اما حق آن كس كه در علم و دانش رعيّت تو است و ريزه خوار سفره علم تو است آن است كه متوجه باشى كه خداى تعالى تو را خزينه دار جواهر علمى فرموده كه به تو مرحمت كرده است و تو را متولى خزانۀ حكمت قرار داده پس اگر تو نسبت به آن چه توليت آن را دارى خوب انجام وظيفه نمودى و همچون خزينه دار مهربان و ناصح مولا نسبت ببندگانش كه به حساب خداى تعالى صبر مى كنند بودى آن چنانكه هرگاه حاجتمندى را ديدى از اموال مولا كه در اختيار تو است به او دادى درست عمل كرده اى و

ص:456

اميدواركننده و معتقد به مقام خويش هستى وگرنه خائنى و بر خلق خدا ستمكار و خداى تعالى حق دارد كه علم و شكوه آن را از تو بازگيرد و جاى تو را در دلها خالى كند.

امام معصوم در اين قسمت از كلام درربارش علم را به خزينۀ جواهر تشبيه كرده و دانشمند را كليددار آن و البتّه اى كه چنين است و چه گوهرى تابناك تر و گرانبهاتر از علم؟ نكته اى كه بايد تذكر داده شود آن كه امام عليه السّلام مى فرمايد اگر عالم شخص محتاجى را ديد بايد از علم خود به او انفاق كند مقصود از اين جمله نه آن است كه تنها نيازمندى به علم موجب لزوم انفاق آن است بلكه بايستى شرايط ديگر را نيز در نظر گرفت كه به گفته مولانا:

طفل را گر نان دهى بر جاى شير طفل مسكين را از آن نان مرده گير

چونكه دندانها برآرد بعد از آن هم بخود گردد دلش جوياى نان

همانطور كه حيات جسم به خوراك و غذا است حيات روح به علم است و در تفسير آيۀ شريفۀ:«فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ» (1) فرمود معصوم عليه السّلام: «اى الى علمه ممّن يأخذ» و همان گونه كه خوراك هاى جسم گوناگون و هر خوراكى نيز طعم خاص دارد و اثر مخصوص علم هم فنون زيادى دارد و هر علمى داراى مزايا و منافع خاصّى است و پاره اى از علم ها است كه هركس تاب تحملش را ندارد همانطور كه هر معده اى قوت هضم هر غذايى را ندارد هر دلى نيز سزاوار هر دانش و هر سرى لايق هر سرّى نيست پاره اى از اسرار براى برخى از مردم كم حوصله خطرناك و موجب ضلالت و گمراهى است. طعمۀ هر مرغكى انجير نيست، در حديث است: «لو علم ابوذر ما فى قلب سلمان لقتله يا لكفّره»: اگر ابوذر آنچه را كه در دل سلمان نهان بود مى دانست هرآينه او را مى كشت و يا در روايت ديگر او را تكفير مى كرد و كافرش مى خواند و ممكن است ضمير لقتله بخود ابى ذر بازگردد يعنى آنچه را كه در دل سلمان از اسرار بود اگر ابوذر مى دانست آن اسرار ابوذر را مى كشت و يا كافرش مى كرد كه تاب تحملش را نداشت و بهر صورت مقصود ما از روايت فهميده مى شود كه

ص:457


1- . سوره عبس، آيه 24.

هر دلى تاب تحمل هر علمى را ندارد ائمۀ دين دادشان بلند بود كه همزبانى نداشتند امير المؤمنين عليه السّلام مى فرمود: «ها انّ هيهنا لعلما جمّا لو اصبت له حملة بلى اصيب قنا غير مأمون عليه مستعملا آلة الدين للدنيا»(1) افسوس كه در اين جا (اشاره به سينۀ مبارك خود مى كرد) علمى آكنده است و به افرادى كه قدرت تحمّلش را داشته باشند برخورد نمى كنم هركه را برخورد مى كنم فردى است كه اعتمادى بر او نيست و دين را وسيله دنيا قرار داده است.

روايتى از ميثم تمّار

در روايتى كه محدث قمى از شيخ محمد بن مكّى رحمه اللّه از ميثم تمّار روايت مى كند كه گفت شبى از شبها امير المؤمنين عليه السّلام مرا با خود از كوفه بيرون برد تا به مسجد جعفى (و پس از نماز و دعا و صورت به خاك گذاشتن و العفو گفتن به تفصيلى كه ذكر مى كند) برخاست و از مسجد بيرون رفت من هم همراه آنحضرت رفتم تا رسيد بصحرا پس خطّى كشيد از براى من و فرمود از اين خط تجاوز مكن و گذاشت مرا و رفت و آن شب، شب تاريكى بود من با خود گفتم كه مولاى خودت را تنها گذاشتى در اين صحرا با آن كه دشمن بسيار دارد پس از براى تو چه عذرى خواهد بود نزد خدا و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بخدا قسم كه دنبال او خواهم رفت تا از او باخبر باشم و اگرچه مخالفت امر او خواهم نمود پس به جستجوى آن حضرت رفتم تا يافتم او را كه سر خود را تا نصف بدن در چاهى كرده و با چاه مخاطبه و گفتگو مى كند همين كه احساس كرد مرا فرمود كيستى؟ گفتم ميثم فرمود: آيا امر نكردم تو را كه از خط خود تجاوز نكنى؟ عرض كردم اى مولاى من ترسيدم بر تو از دشمنان تو پس دلم طاقت نياورد فرمود: آيا شنيدى چيزى از آنچه مى گفتم گفتم نه اى مولاى من فرمود: اى ميثم

وفى الصدر لبانات اذا ضاق لها صدرى

نكتّ الارض بالكفّ و ابديت لها سرّى

فمهما تنبت الارض فذاك النبت من بذرى

نيست وقت مشورت هين راه كن چون على تو آه اندر چاه كن

ص:458


1- . نهج البلاغه، كلمات قصار 147.

هركه را اسرار حق آموختند مهر كردند و دهانش دوختند

تا نگويد سرّ سلطان را بكس تا نريزد قند را پيش مگس

حق همسر

«و اما حق الزوجة: ان تعلم ان اللّه عزّ و جل جعلها لك سكنا وانسا و تعلم ان ذلك نعمة من اللّه تعالى عليك فتكرمها و ترفق بها و ان كان حقك عليها اوجب فان لها عليك ان ترحمها لانّها اسيرك و تطعمها و تكسوها فاذا جهلت عفوت عنها»: و اما حق همسر تو آن است كه بدانى خداى عز و جل او را موجب آرامش و خرمى دل تو قرار داده و متوجّه باشى كه اين نعمتى است از خداى تعالى بر تو پس او را عزيز بدارى و با او مدارا كنى هرچند كه حق تو بر او واجب تر است ولى در عين حال او را نيز بر تو حقى است كه رحمش كنى زيرا او اسير تو است بايستى خوراك و لباس او را بدهى و اگر جهالتى از او سر زد عفوش كنى.

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حجة الوداع فرمود: «الا وحقهنّ عليكم ان تحسنوا اليهنّ فى كسوتهنّ و طعامهنّ»: آگاه باشيد كه حق همسران بر شما آن است كه در پوشاك و خوراكشان با آنان احسان و خوش رفتارى كنيد و فرمود: «اكمل المؤمنين ايمانا احسنهم خلقا و خياركم نسائهم»:

از مؤمنين هركس كه بهر اندازه خلقش نكوتر و زن دارى اش بهتر است بهمان نسبت ايمانش كاملتر است. رفتار اولياء خدا با همسرانشان بهترين سرمشق براى ديگران است و چه بسا بخاطر تحمّل ناراحتى هاى زناشويى به مقاماتى از روحانيّت و معنويّت رسيدند نويسنده نمونه اى از اين اولياء حق را در زندگى ديدم و بسيارى از دوستان نيز او را ديده و آشنا بودند(1) اين سيد بزرگوار كه همسرى صالحه و لكن غير موافق طبع داشت سالهاى متمادى يعنى توان گفت بيشتر دوران جوانى خود را با اين همسر گذراند ولى با چه عطوفت و مهربانى بى نظير كه اگر در قيد حيات بود و اجازه مى داد داستان سراسر عبرت و پند زناشويى اش را براى يادگار در تاريخ مى نوشتم و ليكن مى ترسم كه روح مقدسش آزرده شود و سرّى فاش گردد اين بزرگ مرد خدا در اثر همين مجاهده با نفس به مقاماتى از كشف و شهود نايل آمد و اخيرا مستجاب الدعوه شده بود كه دوستان و آشنايانش هر

ص:459


1- . او مرحوم آقا سيد عبد اللّه فاطمى شيرازى بود كه در آستانۀ پيروزى انقلاب اسلامى بدرود حيات گفت و در شيراز موطن اصلى اش بخاك سپرده شد.

مشگلى داشتند با يك دعاى اين دوست خدا گره از كارشان بازمى شد.

على بن ابراهيم قمى در تفسيرش داستانى از زندگى هود نبى اللّه عليه السّلام اللّه نقل مى كند كه مناسب با مقام و درسى است آموزنده: پس از آن كه قوم هود از ايمان باو سرباز زدند خداى تعالى باران را بر آنها دريغ فرمود و هفت سال خشكسالى بود و هود عليه السّلام خود كشاورزى بود، گروهى از خارج شهر به در خانه او آمدند و سراغ جناب هود را گرفتند زنى ميان سال و لوچ چشم در بروى آنان باز كرد و پرسيد چه مى خواهيد؟ گفتند ما از فلان و فلان آبادى آمده ايم خشكسالى ما را بيچاره كرده آمده ايم نزد هود تا از او خواهش كنيم دعايى دربارۀ ما كند باشد كه خداى تعالى به بركت دعاى او باران رحمتش را بر ما بفرستد تا زمينهاى ما سرسبز شود و از قحطى نجات يابيم گفت: وى اگر دعاى مستجابى داشت براى خودش دعا مى كرد الآن همه كشت او بخاطر بى آبى سوخته و از بين رفته «لو استجيب لهود لدعا لنفسه احترق زرعه لقلة الماء» (بقول معروف: كل اگر حكيم بودى سر خود دوا نمودى) گفتندش الآن كجا است؟ گفت در فلان جا است آنان بخدمت هود رسيدند و عرض كردند يا نبى اللّه گرفتار خشكسالى شده ايم دعايى كن شايد باران بيايد حضرت هود نمازى خواند و دعاشان كرد و فرمود بازگرديد كه باران بر شهرهاى شما باريدن گرفت عرض كردند يا نبى اللّه پيش از ملاقات شما به در خانه شما رفتيم و امر عجيبى مشاهده كرديم زنى (شمطاء و عوراء)(1) بيرون آمد و چنين و چنان گفت جناب هود فرمود: او همسر من است و من هميشه دعا مى كنم كه خداى تعالى او را براى من نگاه بدارد عرض كردند: چطور؟ (چنين زن كه شايسته آن نيست كه دعا براى بقاى او بشود) فرمود براى آن كه خداى تعالى مؤمنى نيافريده مگر آن كه او را دشمنى است كه او را آزار مى دهد و دشمن مرا اين زن قرار داده و حال كه بايد مرا دشمنى باشد اگر آن دشمن زيردست من باشد بهتر است از دشمنى كه خارج از تسلّط من باشد «فلان يكون عدوّى ممّن املكه خير من ان يكون عدوّى ممّن يملكنى».

ص:460


1- . شمطاء: زنى كه موى سرش سياه و سفيد باشد و عوراء: زنى چشمش لوچ باشد: المنجد.

حق خدمتگذار

«و حق مملوكك ان تعلم انّه خلق ربك و ابن ابيك و امّك و لحمك و دمك لم تملكه لانّك صنعته دون اللّه تعالى و لا خلقت شيئا من جوارحه و لا اخرجت له رزقا و لكن اللّه عزّ و جل كفاك ذلك ثم سخره لك و أتمنك عليه و استودعك اياه ليحفظ لك ما تأتيه من الخير اليه فاحسن اليه كما احسن اللّه اليك و ان كرهته استبدلت به و لم تعذّب خلق اللّه عزّ و جل»: و امّا حق بندۀ تو كه در ملك تو است (البتّه غلام و كنيز به مفهومى كه در صدر اسلام بود امروز در ميان ما وجود ندارد و لكن به معنايى منطبق بر خدمتگذار چه زن و چه مرد (كلفت و نوكر) مى شود ازاين رو سزاوار است كه دستورات امام سجاد عليه السّلام نسبت به خدمتگذاران رعايت شود) آن است كه بدانى او نيز آفريده آفريدگار تو است نه از آن جهت است كه ساخته تو باشد نه ساخته خداى تعالى تو حتى يك عضو از اعضاى بدن او را نيافريده اى و روزى اش نيز به دست تو نيست و لكن خداى عزّ و جل است كه همۀ اين كارها را انجام داده و سپس او را مسخّر و مطيع تو گردانيده و تو را امين دانسته و او را به امانت به دست تو سپرده است تا هر نيكى كه در حق او انجام دهى خداى تعالى در ديوان عمل تو ثبت كند و براى تو نگهدارد پس همانگونه كه خداى تعالى بر تو احسان كرده تو نيز بر خدمتگذارت احسان و نيكى كن و اگر دوستش ندارى عوضش كن و خدمتگذار ديگرى براى خود بگير و آفريده خداى عزّ و جل را عذاب مكن و شكنجه اش مده.

توصيه هايى كه از رهبران و ائمه دين دربارۀ خدمتگذاران شده تابلوى زيبايى است از دستورات عاليه اسلام تا آنجا كه مى بايست پوشاك و خوراك نوكر و كلفت امتيازى از پوشاك و خوراك آقا و خانم خانه نداشته باشد. شخصى است به نام معرور بن سويد اين مرد گويد: جناب ابى ذر را ملاقات كردم جامه اى كه اباذر به تن داشت همانند آن را غلامش پوشيده بود و چون به نظر اين مرد عجيب بود از جناب ابى ذر علّت اين هم لباس شدن را پرسيد ابى ذر فرمود: سبب اين هم آهنگى آن است كه روزى با كسى برخورد لفظى داشته (گويا به آن شخص فحش مادر داده بوده مانند يابن السوداء و كنيززاده و امثال اينها) از ذيل روايت استفاده مى شود كه طرف مقابل خدمتگذار ابى ذر بوده او شكايت به نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم برد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به ابوذر فرمود: «أعيّرته بامّه»: او را با مادرش سرزنش

ص:461

كردى؟ مادر چه گناهى دارد اگر مثلا كنيز يا سياه بوده اين خوى دوران جاهليت است كه در تو بجاى مانده «انّك امرؤ فيك جاهلية» سپس فرمود: خدمتگذاران شما برادران شما هستند كه خداى تعالى آنان را زيردست شما قرار داده پس هركس كه برادرش زير دست او و خدمتكار او باشد از همان طعامى كه خود مى خورد او را بخوراند و از همانچه خود مى پوشد او را بپوشاند و بار گران بر دوش او مگذاريد و اگر بار سنگين بود خود شما نيز در برداشتن آن بار آنان را كمك و يارى كنيد اينك متن روايت شريفه: «عن معرور بن سويد قال رايت اباذر الغفارى رضى اللّه عنه و عليه حلة و على غلامه حلّة فسألته عن ذلك فقال انّى ساببت رجلا فشكانى الى النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اعيّرته بامّه؟ انك امرؤ فيك جاهليّة ثم قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ان اخوانكم خولكم(1) جعلهم اللّه تحت ايديكم فمن كان اخوه تحت يده فليطعمه ممّا ياكل و ليلبسه ممّا يلبس و لا تكلّفوهم ما يعيبهم فان كلفتموهم ما يعيبهم فأعينوهم»: امام سجاد عليه السّلام سپس حقوق مادر و پدر را بيان مى فرمايد و چون سخن در حقوق زيردستان است از ذكر آنها صرف نظر

حق فرزند

شد و سپس مى فرمايد: «و حق ولدك ان تعلم انه منك و مضاف اليك فى عاجل الدنيا بخيره و شرّه و انك مسئول عمّا ولّيته من حسن الادب و الدلالة على ربّه عزّ و جل و المعونة له على طاعته فاعمل فى امره عمل من يعلم انه مثاب على الاحسان اليه معاقب على الاسائة اليه» و حق فرزندت آن است كه بدانى او از تو است و منسوب به تو است در دنياى زودگذر چه كار نيك از او سر بزند و چه كار شرّ و تو مسؤوليّت دارى كه او را ادب بياموزى و او را به پروردگارش راهنمايى كنى و بر طاعت خدا ياريش كنى پس در حق او چنان عمل كن كه معتقد باشى اگر احسانش كنى ثواب دارى و اگر با او بد كنى كيفر خواهى ديد و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

«حق الولد على الوالد ان يعلّمه الكتابة و السباحة و الرمى»: حق فرزند بر پدر آن است كه او را نوشتن و شنا كردن و تيراندازى ياد بدهد. بعضى از نويسندگان مى گويد: هدف اصلى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از اين دستور آن است كه فرزندان اسلامى فرزندانى مبارز و مجاهد و مقاوم در مقابل دشمن ببار آيند زيرا پس از آن كه آيۀ شريفه:«وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ

ص:462


1- . به قاعدۀ متداول عربى مناسب بود كه اخوانكم بعد از خولكم باشد و تقديم ما حقّه التأخير از نظر اهميّت به موضوع است.

قُوَّةٍ» (1) نازل شد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سه بار فرمود: «الا انّ القوّة الرمى»

آگاه باشيد كه مقصود از قوّت تيراندازى است و پس از آن فرمود: «حق الولد على الوالد ان يعلّمه الكتابة و السباحة و الرمى» پس توان گفت كه مقصود آن حضرت از نوشتن، سواد آموزى و تحصيل علم است چنانچه خداى تعالى نيز همين كنايه را در قرآن شريف آورده:«اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اِقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ اَلَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ» :(2) و هرچند مقصود اصلى همان علم است و سوادآموزى ولى در عين حال نقش قلم در پيشرفت علم را نبايد ناديده گرفت. و مقصود اصلى از شنا كردن همان ورزش و تربيت بدنى است كه جوانان اسلام مى بايست افرادى رشيد و سالم باشند كه تاب مقاومت در ميدان جنگ را داشته باشند گذشته از آن كه «العقل السليم فى البدن السليم» اگر بخواهند داراى عقل سالم باشند لازم است كه بدنى سالم داشته باشند. و خصوص شناگرى را ذكر فرموده بخاطر آن است كه بهترين اقسام ورزش است چنانچه دانشمندان امروز بر اين اتفاق دارند زيرا مسامات بدن كه به هنگام حركت و ورزش در اثر ايجاد حرارت باز مى شود اگر اين حركت در ميان آب باشد آب از نفوذ ميكروب هاى گوناگون كه در هوا موجود است به داخل بدن مانع مى شود علاوه بر اين عرقى كه كثافات بدن است و در حال ورزش از بدن خارج مى شود آب آن را شستشو مى دهد و بالاخره بهترين ورزش شنا كردن در آب است. و اما تيراندازى نيز روشن است كه مقصود گنجشك زدن بر شاخۀ درخت با تير و كمان بچه ها نيست بلكه غرض آشنايى جوانان اسلام با آلات جنگى كه آن روز تيراندازى بارزترين آنها بود. با توجّه به جهان بينى اسلام اين سه دستور كه اساس يك جامعه نيرومند بر آن استوار است شامل همه شعب علوم و انواع تربيت هاى جسمى و فراگيرى فنون جنگى خواهد بود.

نويسنده گويد: اگر بنا است اين چنين توجيه و تاويل در روايت كنيم و شايد با ديد وسيعترى بدهم نباشد چرا نگوييم مقصود از شنا، آموختن تحرّكات دريايى است تا

ص:463


1- . سوره انفال، آيه 60.
2- . سوره علق، آيه 1-4.

دستورات شامل فنون جنگى زمينى و دريايى باشد و با توجيهى وسيعتر شامل جنگهاى هوايى نيز بشود.«وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ» (1).

و ترك الشكر لمن اصطنع العارفة عندنا

بارالها پناه به تو مى برم از اين كه ناسپاسى كنم نسبت به كسى كه كار نيك براى ما انجام داده است شكر منعم از فطريّات اوّليّه است و هر انسانى به حكم فطرت خود ناچار است از كسى كه نعمتى به او داده سپاسگزارى كند بديهى است كه در درجه اول منعم حقيقى كه مبدأ و مبدع همۀ نعمتها است خداى تعالى است و شكر و سپاس او واجب اوّلى است و در درجه دوّم وسايطى كه خداى تعالى نعمت هاى خود را بوسيلۀ آنان به انسان عطا فرموده است آنان نيز به افتخار اين كه مجرا و مجرى فيض الهى شده اند شايستۀ سپاسند و اين مطلب گذشته از آن كه حكم وجدان و فطرت است، در دين مقدس اسلام نيز كه احكامش برطبق فطرت است جعل و امضاء شده است و در بسيارى از روايات بر اين معنى ترغيب شده است. ثقه الاسلام كلينى در كافى شريف روايت فرموده از عماد ذهبى كه گفت شنيدم امام زين العابدين عليه السّلام فرمود: خداى تعالى دوست دارد هر آن دلى را كه محزون باشد و هر آن بنده اى را كه شكرگزار باشد خداى تعالى بنده اى از بندگانش را بروز قيامت مى فرمايد از فلانى شكرگزارى كردى؟ عرض مى كند: پروردگارا بلكه من تو را شكرگزارى كردم خداى تعالى مى فرمايد: چون او را سپاس نگفتى مرا نيز سپاس نگفته اى سپس فرمود سپاسگزارترين شما را خدا را كسى است كه از مردم هرچه بيشتر سپاسگزار باشد «ان اللّه يحبّ كل قلب حزين و يحبّ كل عبد شكور يقول اللّه تبارك و تعالى لعبد من عبيده يوم القيامه أشكرت فلانا فيقول بل شكرتك يا رب فيقول اللّه لم تشكرنى اذا لم تشكره ثم قال اشكركم للّه اشكركم للناس» لازم به يادآورى است سپاس مخلوق منافاتى با سپاس خالق ندارد و دستوراتى كه رسيده و شكر را منحصر به حق تعالى مى كند مانند فرمايش امير المؤمنين عليه السّلام كه فرمود: «لا يحمد حامد الاّ ربّه» منافاتى با دستور شكرگزارى از ديگران ندارد زيرا شكر حق تعالى بعنوان

ص:464


1- . سوره يس، آيه 40.

آن است كه مبدأ همۀ نعمتها است و نعمت هاى ديگران نيز منتهى به ذات او است و به اصطلاح شكر حق تعالى اوّلا و بالذات است و شكر ديگران ثانيا و بالعرض و مزاحمتى با هم ندارد و در طول يكديگراند نه در عرض همديگر و اين معنى كه گفته شد نسبت به عامّه مردم است و امّا نسبت به خواص و آنانى كه چشم حق بين دارند و ديدۀ معرفت آنان باز است كه اصلا دوئيّتى نيست و استقلالى براى اسباب و وسايط فايل نيستند به گفته مولانا:

ديده مى خواهم سبب سوراخ كن تا سبب را بركند از بيخ و بن

ديده مى خواهم كه باشد شه شناس تا شناسد شاهرا در هر لباس

و امام سجّاد عليه السّلام نيز در اين دعا بزبان عامّه مردم سخن گفته است كه «نحن معاشر الانبياء امرنا ان نكلّم الناس على قدر عقولهم».

تتميم: در اين جا قطعه بسيار زيبايى را از كتاب محدّث عالى مقام مرحوم حاج شيخ عباس قمى به عين الفاظش و بدون ترجمه به خوانندگان با فضيلت و اهل ادب تقديم مى كنم تا مشام جانشان معطّر و كامشان شيرين و مذاق روحشان شكّرين شود ايشان در كتاب لطيف و شريف الكنى و الالقاب ج 2 ص 265 چنين مى فرمايد:

و ممّا يدل على تشيّع ابى احمد المذكور(1) ما رواه الخطيب فى الجزء العاشر من تاريخه ص 342 باسناده عن ابى عبد اللّه محمد بن عبيد اللّه بن رشيد الكاتب قال: حملنى ابو الحسن على بن محمد بن الفرات فى وقت من الاوقات برا واسعا الى ابى احمد عبيد اللّه بن عبد اللّه بن طاهر و اوصلته اليه و وجدته على فاقة شديدة فقبله و كتب اليه:

اياديك عندى معظمات جلائل طوال المدى شكرى لهنّ قصير

فان كنت عن شكر غنيّا فانّنى الى شكر ما اوليتنى لفقير

قال فقلت: هذا اعز اللّه الامير حسن قال: احسن منه ما سرقته منه فقلت: و ما هو؟ قال:

حدّيثان حدثنى بهما ابو الصلت الهروى بخراسان عن ابى الحسن الرضا عليه السّلام عن آبائه عليهم السّلام

ص:465


1- . هو ابو احمد عبيد اللّه بن عبد اللّه بن طاهر كان فاضلا شاعرا حدّث عن ابى الصلت الهروى و عن الزبير بن بكار و غيره...

قال قال النّبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اسرع الذنوب عقوبة كفران النعم و بهذا الاسناد عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم انه قال: «يؤتى بعبد فيوقف بين يدى اللّه تعالى فيأمر به الى النار فيقول: اى رب لم امرت بى الى النار؟ فيقول اللّه لانّك لم تشكر نعمتى فيقول اى ربّ انعمت علىّ بكذا فشكرت و كذا فلا يزال يحصى النعم و يعدّد الشكر فيقول فيقول اللّه تعالى: صدقت عبدى الاّ انك لم تشكر من انعمت عليك بها على يديه و قد آليت على نفسى الاّ اقبل شكر عبد على نعمة انعمتها عليه او يشكر من انعمت بها على يديه»

«قال فانصرفت بالخبر الى ابى الحسن (اى على بن محمد بن الفرات) و هو فى مجلس اخيه ابى العباس احمد بن محمّد و ذكرت ما جرى فاستحسن ابو العباس ما ذكرته و ردّنى الى عبيد اللّه ببّر واسع اوسع من برّ اخيه فاوصلته اليه فقبله و كتب اليه»:

شكريك معقود بايمانى حكم فى سرّى و اعلانى

عقد ضمير و فم ناطق و فعل اعضاء و اركان

نقل قطعه اى از مرحوم محدّث قمى

قال: فقلت هذا اعزّ اللّه الامير احسن من الاول فقال: احسن منه ما سرقته منه قلت و ما هو؟ قال: حدّثنى ابو الصلت الهروى بخراسان عن ابى الحسن على بن موسى الرضا عن ابى الحسن موسى بن جعفر الكاظم عن الصادق عن الباقر عن السّجاد عن السبط عن امير المؤمنين عليهم السّلام قال قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم «الايمان عقد بالقلب و نطق باللسان و عمل بالاركان» قال:

فعدت الى ابى العباس فحدّثته بالحديث و كان فى مجلسه ابن راهويه(1) المتفقه فقال ما هذا الاسناد؟ قال ابن رشيد: فقلت سعوط الشيلثا الذى اذا سعط به المجنون برئ و صحّ. پايان نقل از الكنى و القاب.

ص:466


1- . وى، ابو يعقوب اسحاق بن ابى الحسن ابراهيم بن مخلد (كجعفر) بن ابراهيم الحنظلى المروزى محدثى است فقيه از احمد بن حنبل نقل است كه گفته اسحاق در نزد ما يكى از امامان مسلمين و كسى كه افضل از او باشد از جسر عبور نكرده است و اسحاق گويد: من هفتاد هزار حديث به حفظ دارم و از يكصد هزار حديث سخن توانم گفت و هر چه شنيده ام به حفظ دارم و هرچه حفظ كرده ام فراموش نكرده ام و او يكى از محدثينى است كه زمام مركب امام رضا عليه السلام را در نيشابور گرفت و تقاضا كردند كه امام عليه السلام حديثى از پدران بزرگوارش نقل كند و امام رضا عليه السلام حديث معروف سلسلة الذهب را بيان فرمودند و (راهويه) لقب جدّ او است و از آن جهت به اين خوانده شد كه وى در راه مكه به دنيا آمد لذا از دو كلمۀ (راه) و (ويه) كه بمعناى يافته شده است ناميده شد كه گويى در راه يافته شده است: الكنى و الالقاب.

أو أن نعضد ظالما

يا اين كه بازوى ستمكارى بشويم گفته شده كه كلمۀ (او) در اين جا به معناى ترديد نيست بلكه به معناى (واو) عطف است كه معناى جمع مى دهد يعنى استعاذه از ناسپاسى و نيز كمك به ستمكار است و لكن سيد شارح مى فرمايد كه معناى جمع براى كلمه (او) ثابت نشده است بلكه فقط به معناى ترديد است و معناى جمع از قرينه فهميده مى شود زيرا معنى ندارد كه گفته شود خدايا من به تو پناه مى برم از يكى از اين كارها مانند آيه شريفه:«وَ لا تُطِعْ آثِماً أَوْ كَفُوراً» (1) يعنى گنهكار و يا كافر را پيروى مكن. يعنى هيچكدام را نه آن كه يكى از اين دو را اطاعت مكن و امّا اطاعت ديگرى مانعى ندارد. پايان سخن سيد.

نويسنده گويد: تحقيق آن است كه بگوييم (او) فقط براى ترديد است چنانچه سيد اشاره فرمود چيزى كه هست متعلق ترديد فرق مى كند و در آيه شريفه ترديد در اطاعت نيست بلكه از اطاعت بطور مطلق نهى شد و از ناحيه مطيع ترديدى نيست بلكه ترديد در ناحيه مطاع است كه مطاع گاهى آثم است و گاهى كفور و معروف در نزد فقها آن است كه معاونت ظالم در ظلمش حرام است و يكى از معاصى كبيره است چنانچه شيخ رحمه اللّه از كتاب شيخ ورّام بن ابى فراس روايت مى كند كه معصوم عليه السّلام فرمود: هركس قدمى بسوى ظالم بر دارد تا او را كمك كند و بداند كه او ستمكار است به تحقيق كه از اسلام خارج شده است:

«من مشى الى ظالم ليعينه و هو يعلم انه ظالم فقد خرج عن الاسلام» و نيز روايت مى كند كه معصوم عليه السّلام فرمود: چون روز قيامت شود منادى ندا مى كند: ستمكاران كجايند و كجايند ياران ستمكاران و كجايند همانندان ستمكاران حتى آن كس كه قلمى براى آنان تراشيده يا ليقه مركب براى آنان تهيه نموده پس همگى شان در تابوت آهنى جمع مى شوند و سپس به دوزخ پرتاب مى شوند: «اذا كان يوم القيامة ينادى مناد أين الظلمة أين اعوان الظلمة اين اشباه الظلمة حتى من برألهم قلما اولاق لهم دواة فيجتمعون فى تابوت من حديد ثم يرمى بهم فى جهنم» و ديگر اخبار وارده در مقام كه صريح اند در حرمت معاونت ظالم در ظلمش

ص:467


1- . سوره انسان، آيه 24.

پناه به خدا بردن از كمك كردن به ستمكار

امّا معاونت آنان در كارهاى غير حرام حرمت آن نيز از ظاهر بسيارى از روايات استفاده مى شود چنانچه امام صادق عليه السّلام به يونس بن يعقوب فرمود: «لا تعنهم على بناء مسجد»: آنان را در ساختن مسجد هم كمك مكن و روايات ديگر و لكن مشهور ميان فقهاء رحمهم اللّه آن است كه كمك كردن ظالم در كارهايى كه مباح است جائز است و شيخ رحمه اللّه را در اين مسئله نظر بر آن است كه كمك كردن در كارهاى مباح بر دو گونه است يك وقت به گونه اى است كه جزو اعوان آنان شمرده مى شود مثلا مى گويند فلانى خياط دستگاه است و يا معمار و مهندس دربار است اين چنين كمك بودن كه نامش در ديوان اعوان و انصار ظلمه باشد حرام است امّا اگر به اين گونه نيست حرام نيست و دليل معتبرى بر حرمتش در دست نيست و رواياتى كه بدان استناد شده است مورد مناقشه و خدشه است و تفصيل را مقام مناسب نيست طالبين به كتاب مكاسب محرّمه شيخ قدّس سرّه مراجعه نمايند.

نويسنده گويد: حرمت جزء دستگاه ظلم بودن آن چنان كه شيخ قدّس سرّه فرمودند نيز بطور اطلاق موردنظر است زيرا رواياتى در مدح كسانى كه در زمان ائمه عليهم السّلام در دربار خلفاى جور مقام و منصبى داشتند و ليكن به وظيفۀ خود عمل مى كردند از ائمه عليهم السّلام رسيده است كه بسيار چشم گير است و از جملۀ آنها على بن يقطين وزير هارون الرشيد است كه از اجلّۀ اصحاب حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام بود و آنحضرت بهشت را براى او ضامن شده بود او وقتى در محضر امام موسى بن جعفر از حال خود شكايت كرد بجهت ابتلا بمجالست و مصاحبت و وزارت هارون الرشيد حضرت فرمود: «يا على ان اللّه تعالى اولياء مع اولياء الظلمة ليدفع بهم عن اوليائه و انت منهم يا على»: همانا خداى تعالى را دوستانى است كه با حكومت هاى ظالم و جابر هستند تا خداوند به دست آنان از دوستان خود دفع بلا و گرفتارى كند و تو اى على يكى از آن دوستان خدا هستى.

و روايتى لطيف در بحار مجلسى قدّس سرّه از كتاب (حقوق المؤمنين تاليف ابى على بن طاهر) نقل مى كند كه على بن يقطين از امام موسى بن جعفر اجازه خواست كه كار حكومتى را رها كند حضرتش اجازه نفرمود و فرمود چنين كارى نكن و در پست و مقام خود باش كه تا تو آنجا هستى خاطر جمع است و آرام و برادرانت نيز عزيز و سربلنداند و اميد آن

ص:468

مى رود كه خداى تعالى بواسطۀ تو خاطر شكسته اى را جبران كند و آتش غضب دشمنان و مخالفين ما را از اين كه دامن گير دوستان خدا شود فرو نشاند اى على كفّاره استخدام شما در دربار خلفاء آن است كه نسبت به برادران دينى خودتان احسان كنيد. تو براى من يك چيز را ضامن بشو تا من در عوض آن يكى، سه چيز براى تو ضمانت كنم: تو بر من ضمانت بسپار كه هيچ يك از دوستان ما را ملاقات نكنى مگر آن كه حاجت او را برآورى و احترامش كنى و من براى تو ضمانت مى كنم كه هرگز سقف زندانى بر تو سايه نيفكند و تيزى و برش شمشير به تو نرسد و فقر به خانه تو راه نيابد: (نه زندانى شوى و نه محكوم به اعدام و نه فقير).

على بن يقطين و وزارت هارون

آنگاه فرمود: اى على هركس كه مؤمنى را شاد و مسرور كند اوّلا خدا را مسرور كرده و ثانيا پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را و ثالثا ما را «استأذن على بن يقطين مولاى الكاظم عليه السّلام فى ترك عمل السلطان فلم يأذن له و قال عليه السّلام: لا تفعل فان لنا بك أنسا و لاخوانك بك عزا و عسى ان يجبر اللّه بك كسرا و يكسر لك نائرة المخالفين عن أوليائه يا على كفارة اعمالكم الاحسان الى اخوانكم أضمن لى واحدة أضمن لك ثلاثا: أضمن لى ان لا تلقى احدا من اوليائنا الاّ قضيت حاجته و اكرمته و اضمن لك ان لا يضلك سقف سجن ابدا و لا ينالك حدّ سيف ابدا و لا يدخل الفقر بيتك ابدا يا على من سرّ مؤمنا فباللّه بدأ و بالنبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ثنّى و بنا ثلّث»

او نخذل ملهوفا

يا درمانده اى را رها كنيم.

جامعۀ رشيد جامعه اى است كه روح اجتماعيشان به هم مربوط و پيوسته باشد و همه افراد جامعه حس كنند كه مانند پيكر واحدى باشند كه روح آن پيكر شخصيّتش را حفظ مى كند و هر ناملايمى را از خود مى راند اگر ببينند كسى از پا افتاد دست او را بگيرند و از گرفتارى نجاتش دهند نه آن كه بى تفاوت از كنارش بگذرند و بلكه خداى نكرده لگدى نيز بر او بزنند كه اگر چنين بودند آن جامعه محكوم به فنا خواهد بود. رئيس المحدثين در كافى شريف از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: هر مؤمنى كه برادر خودش را رها كند و به خذلانش كشاند درحالى كه توان يارى او را داشته باشد خداى تعالى او را در دنيا

ص:469

و آخرت واگذارد و ياريش نكند: «ما من مؤمن يخذل أخاه و هو يقدر على نصرته الاّ خذله اللّه فى الدنيا و الاخرة» و شيخ الطائفه به سند خود از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت مى كند كه فرمود: آن كس كه صداى كسى را بشنود كه فرياد مى كند: (اى مسلمانان به دادم برسيد) و پاسخ او را ندهد و به دادش نرسد مسلمان نيست «من سمع رجلا ينادى يا للمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم»

أو نروم ما ليس لنا بحق

يا بطلبيم آنچه را كه حق ما نيست و به اصطلاح عام: پا را از گليم خود درازتر كنيم كه مشأ اينكار يا ملكه دروغگويى و دروغ پردازى است آن جا كه انسان مى داند كه شايستگى مرام خود را ندارد و يا منشأ اين كار جهل مركّب است آن جا كه نمى داند كه چنين شايستگى را ندارد بلكه بخويشتن مغرور است و بخود مى گويد: اين منم طاووس علّيّين شدم؟ و بهر حال مذموم است و ناپسند. رحم اللّه امرء عرف قدره و لم يتصد طوره.

او نقول فى العلم بغير علم

يا آن كه ندانسته در موضوعات علمى اظهارنظر كنيم. اين حالت نيز همچون حالت قبلى منشأش يا دروغ بافى است و يا جهل مركّب كه هردو از موبقات و مهلكاتند و موجب مسئوليّت شديد در پيشگاه الهى كه مى فرمايد:«وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً» (1) امام صادق عليه السّلام به مفضّل بن يزيد فرمود: «انهاك عن خصلتين فيهما هلك الرجال»: تو را از دو خصلت نهى مى كنم كه حتى مردان راه در اين دو هلاك شدند: «ان تدين اللّه بالباطل و تفتى الناس بغير علم»: يكى آن كه دين ناحقى بگزينى و ديگر آن كه ندانسته فتوى دهى. و امام باقر عليه السّلام فرمود: كسى كه نه علم داشته باشد و نه نور الهى كه راهنماى او باشد و با اينحال فتوى براى مردم بدهد فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب همگى به او لعنت مى كنند و گناه هركس كه به فتواى او عمل كند دامن گير او است.

و زرارة بن اعين گويد از امام باقر عليه السّلام پرسيدم حقّ خداى تعالى بر بندگان چيست؟ فرمود:

«ان يقولوا ما يعلمون و يقفوا عند ما لا يعلمون»: آنچه را كه مى دانند بگويند و اگر نمى دانند دم

ص:470


1- . سوره اسراء، آيه 36.

فرو بندند - يا سخن دانسته گواى مرد بخرد يا خموش.

سعدى گويد طايفه اى از حكماى هندوستان در فضايل بوذرجمهر سخن مى گفتند به آخر جز اين عيبش ندانستند كه در سخن گفتن بطىء است يعنى درنگ بسيار مى كند و مستمع را بسى منتظر بايد بودن تا تقرير سخنى كند بوذر جمهر بشيند و گفت: انديشه كردن كه چه گويم به از پشيمانى خوردن كه چرا گفتم:

سخندان پرورده پير كهن بينديشد آنگه بگويد سخن

مزن بى تأمّل بگفتار دم نكو گو اگر دير گوئى چه غم

پناه به خدا بردن از طلبيدن چيزى كه حق ما نيست

افرادى در اجتماع پيدا مى شوند كه با خواندن چند فرمول رياضى و طبيعى و يا به فراگرفتن چند اصطلاح فلسفى به خود اجازه مى دهند كه در مسائل علمى اظهارنظر كنند و در موضوعاتى كه اطلاعى از آن ندارند وارد شوند و قضاوت كنند و يا راجع به جهان و آغاز و انجامش و پيدا شدن انسان و حقيقت او نظريه هايى اظهار مى كنند اين گونه افراد غالبا بى چاره و سرگردان عمر خود را سپرى مى كنند غافل از اين كه حقيقت جهان خلقت از حوصله فهم بشر بيرون است

پشّه كى دانى كه اين باغ از كى است؟ در بهاران زاد و مرگش دردى است

تنها انبياء و اولياء بودند كه آن حقايق را به نور وحى دريافته اند و از يافته هاى خود آنچه بشر را به سعادت رهبرى مى كند بيان كرده اند وگرنه بافته هاى فيلسوف نماها جز سرگردانى و حيرت افزونى نتيجه ديگرى ندارد.

يكى از دانشمندان داستانى در اين زمينه از بهرامنامه نظامى نقل مى كند كه آموزنده و عبرت انگيز است و اگر مقرون به حقيقت هم نباشد مثلى است براى روشن شدن مطلب كه معانى را با مثال به اذهان نزديك نمودن شيوۀ همۀ حكما و دانشمندان بوده و مورد تأييد قرآن كريم نيز مى باشد وى مى گويد كه مردى نيكو و پرهيزكار بود در روم بنام - بشر - كه هنوز همسر اختيار نكرده بود روزى در رهگذر چشمش به پرى رخى افتاد و دلش از دست برفت خواست از پى آن دلبر برود اما عقيدۀ دينى او را مانع شد با خود گفتن رو به درگاه خدا مى آورم و از او مى خواهم مرا مدد كند و صبر دهد كه پا از راه پاكى

ص:471

بيرون ننهم به بيت المقدس رفت و از درگاه حق همّت خواست تا دلش آرام شد در مراجعت همسفرى داشت مليخا نام كه بسيار ياوه گو و فلسفه باف و بدبين بود او همواره با بشر سربسر مى گذاشت و نادانش مى خواند مثلا مى پرسيد چرا اين ابر سياه است و آن سفيد؟ چرا اين كوه بلند است و او كوتاه؟ چون بشر همه اينها را مستند به قدرت و تصرف حق تعالى مى كرد او بشر را مسخره مى كرد و براى هريك از آنها فلسفه اى مى گفت تا آن كه روزى در بيابانى خشك و گرم پس از آن كه از گرما و تشنگى فرسوده شده بودند بدرختى رسيدند سبز كه در زير آن خمره اى در زمين فرو رفته دهانش باز و پر آب بود پس از آن كه از آب آشاميدند و غذا خوردند و از رنج راه آسودند مليخا پرسيد اين خمره پر آب در اين جا از كجا و براى چيست؟ بشر گفت: گمان مى كنم يكى از بندگان خدا براى ثواب اين كار را كرده و چيزى بر آن وقف كرده باشد تا همواره پر آبش كنند و تشنگان از آن بياشامند مليخا باز او را مسخره كرد و گفت: كدام احمق چنين كارى مى كند؟ به نظر من اين خمره را شكارچيان اين جا نصب كرده اند تا چون آهوان و گوزنهاى اين صحرا تشنه مى شوند براى آشاميدن آب آهنگ اين نقطه كنند شكارچيان از كمين درآمده آنها را صيد كنند پس از آن مليخا جامه اش را كند كه داخل خمره شود و شستشو كند بشر گفت:

آب را آلوده مكن كه گناه دارد خيرخواهى آن را براى مسافرين نهاده ما هم از آن استفاده كرديم آلوده كردنش روا نيست مليخا گفت: اين آب را بايد آلوده كنم و خمره را بشكنم تا حيوانها را از شرّ بدخواهان خلاص سازم چون داخل خمره شد خمره نبود و چاهى بود كه سرش را تنگ ساخته و سر خمره اى بر سر آن جا داده بودند در آن غرق شد و جان بر سر پندار خويش نهاد بشر بنعش او خطاب كرد و گفت: اى نگون بخت از اين گونه پندارها كه نامش را علم نهاده و بدان مغرور بودى من نيز مى دانم ولى مى دانم كه همۀ اين اسباب را چه ما بشناسيم يا نه خدا ايجاد كرده و مرتّب ساخته است از اين جهت همواره نظرم بخدا است هرچيز را آيت قدرت و حكمت خدا مى دانم و مقيّدم بر راه رضاى خدا بروم و از آن منحرف نشوم در نفهميدن حقيقت جهان من و تو باهم شريكيم با اين تفاوت كه من به بركت عقايد نيك و صحيح خود از هرگونه آفت مصون مى مانم و تو

ص:472

بواسطۀ غرور بدانش خويش چاه را از خمره تشخيص ندادى و خويشتن را به هلاكت افكندى

من نه كز سرّ كار بى خبرم در همه علمى از تو بيشترم

ليك حكمت بخود نشايد گفت ره به پندار خود نبايد رفت

ما كه در پرده ره نمى دانيم نقش بيرون پرده چون خوانيم

ترسم اين پرده چون براندازند با غلط خواندگان غلط بازند

به كه با اين درخت عالى شاخ نبود دست هركسى گستاخ

نقش اين كار اگر دگرگون بود از حساب من و تو بيرون بود

تا فلك رشته را گره داده است بر سر رشته كس نيفتاده است

گرچه هرچه اندر آن نمط گفتيم هم ز انديشۀ غلط گفتيم

تو بدان غرقه اى و من رستم كه تو شاكرنه اى و من هستم

تو كه دام بهائمش خواندى چون بهائم به دام درماندى

من به نيكى در آن گمان بردم نيك من نيك بود جان بردم

آن گاه به مقتضاى امانت در پول و اثاثيه اش هيچگونه تصرف نكرد بلكه همه را به شهر برد و جستجو كرد تا به دست ورثه اش برساند خانه اش را جست و ارثش منحصر به زنى بود همين كه ماترك را تسليم زن كرد و شرح ما وقع را گفت آن زن از امانت و درستى بشر خوشش آمد و با وى تقاضاى ازدواج كرد چون چهره گشود بشر ديد همان سهى سرو بلندى است كه مدّتها دل از وى ربوده بود و او را آوارۀ شهر و ديار ساخته تا بخدا پناه برده و از ذات مقدس صبر و مدد خواسته و اين كه به نتيجه عفّت و تقوى و ايمان و امانت خود رسيده است.

و نعوذ بك ان ننطوى على غشّ احد

و پناه بتو مى بريم از اين كه خيال نيرنگ و فريب كسى را به دل بگيريم.

شيخ انصارى قدّس سرّه در مكاسب محرّمه اش مى فرمايد: غش (فريب كارى و نيرنگ سازى) حرام است بدون خلاف و اخبار در اين مورد متواتر است و ما بعض از آن را تيمّنا

ص:473

مى آوريم آنگاه روايات را نقل فرموده و از جملۀ آنها از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به سندهاى متعدّد كه فرمود: از گروه مسلمانان نيست كسى كه آنان را فريب دهد «ليس من المسلمين من غشّهم» و در روايت عيون به سندهاى مختلف است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «ليس منّا من غشّ مؤمنا او ضرّة او ماكره...» و فى عقاب الاعمال عن النبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم «من غش مسلما فى بيع او شراء فليس منّا و يحشر مع اليهود يوم القيامة لانه من غشّ الناس فليس بمسلم الى ان قال و من غشّنا فليس منّا قالها ثلاثا و من غشّ اخاه المسلم نزع اللّه بركة رزقه و افسد عليه معيشته و وكلّه الى نفسه»: كسى كه مؤمنى را فريب دهد و يا زيانى به او برساند و يا با او مكر كند از ما نيست - كسيكه مسلمانى را در فروشى و يا خريدى فريب دهد پس از ما نيست و روز قيامت با يهودان محشور خواهد شد بجهت آن كه هركس كه مردم را فريب دهد مسلمان نيست (و چون مسلمان نيست بديهى است كه نبايد در صف مسلمانان بايستد حال چرا در ميان غير مسلمانان به صف يهود مى پيوندد ظاهرا براى آن است كه اين طايفه نمونۀ بارز حقه بازى و دغل كارى هستند، خذلهم اللّه) تا آن كه رسول خدا پس از بيان مطالبى فرمود:

(كسى كه با ما غشّ كند از ما نيست) اين جمله را سه بار تكرار فرمودند و اضافه كردند:

كسى كه برادر مسلمانش را فريب دهد خداى تعالى بركت را از روزى او برمى دارد و زندگى را بر او تباه مى سازد و او را بخودش وامى گذارد.

و ان نعجب باعمالنا

و پناه مى بريم به تو از اين كه در كارهامان خودپسند باشيم.

پناه به خدا بردن از عجب خودپسندى در كارها

عجب كه به معناى خويشتن بينى و خودپسندى است حالتى است قلبى و نفسانى كه در اعمال انسان اثر مى گذارد. كسى كه چنين حالتى را داشته باشد كارهاى خود را بزرگ مى بيند و به آنها مى نازد و مى بالد و اين حالت از موبقات است كه خرمن اعمال انسان را به باد مى دهد و در روايات نهى بليغ از آن شده است: امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «سيّئة تسوئك خير عند اللّه من حسنة تعجبك»(1): كار زشتى كه تو را زشت و ناپسند آيد و از آن

ص:474


1- . نهج البلاغه قصار الحكم 46.

شرمنده و سرافكنده پيش خداى تعالى و وجدان خود باشى بهتر از كار نيكى است كه تو به آن ببالى و شايد خواجه عبد اللّه انصارى از اين روايت الهام گرفته كه مى گويد: الهى بيزارم از طاعتى كه مرا بعجب آورد و بندۀ آن معصيتم كه مرا به عذر آورد امام صادق عليه السّلام فرمود: «انّ اللّه تعالى علم ان الذنب خير للمؤمن من العجب و لو لا ذلك ما ابتلى مؤمن بذنب أبدا»:

خداى تعالى دانست كه گناه براى مؤمن از عجب بهتر است و اگرنه اين بود هيچ مؤمنى به گناه آلوده نمى شد و روايات در اين باره بسيار و نكات و دقايق اين بحث و اين خوى ناهنجار قابل دقّت است و نويسنده رسالۀ مستقلّى در اين باب نوشته ام كه به عربى و فارسى به طبع رسيده است و مطالب آموزنده اى در آن كتاب از بزرگان علماء اخلاق ارائه شده است و چون سيد شارح وعده داده كه در آينده بحث بيشترى دربارۀ عجب نمايد ما نيز فعلا از تفصيل در اين باره خوددارى مى كنيم تا بخواست خداى تعالى در مورد خود به تفصيل از آن بحث كنيم و اللّه الموفّق و المعين

و نمد فى آمالنا

و پناه مى بريم به تو از اين كه آرزوى دراز داشته باشيم.

پناه به خدا بردن از داشتن آرزوى دراز

آرزوى دراز ناشى از ركون به دنيا و غفلت از مرگ و آخرت است كه علت العلل همۀ گناهان و زيانهاى اخروى است امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «انّ اخوف ما اخاف عليكم اثنان اتباع الهوى و طول الامل اما اتباع الهوى فيصدّ عن الحق و اما طول الأمل فينسى الآخرة»: ترسناكترين چيزى كه از آن بر شما مى ترسم دو چيز است: پيروى هواى نفس و درازى آرزو امّا پيروى هواى نفس پس مانع مى شود از ديدن حق و تشخيص آن و قبول آن و اما درازى آرزو پس آخرت را بدست فراموشى مى سپارد حكيم شيراز را در اين باره حكايتى است كه گرفتار صحبت بازرگانى شده در جزيرۀ كيش او را به حجرۀ خويش خوانده و برنامه دراز مدّت خود را براى حكيم شرح داده تا گويد: انصاف از اين مالخوليا چندان فرو خواند كه بيش طاقت گفتنش نماند گفت اى سعدى تو هم سخنى بگوى از آنچه كه ديده اى و شنيده اى گفتم:

آن شنيدستى كه در صحراى غور بارسالارى بيفتاد از ستور

ص:475

گفت چشم تنگ دنيا دار را يا قناعت پر كند يا خاك گور

و نعوذ بك من سوء السريرة

سريره را به دو معنى توان گرفت:

1 - به معناى نيّت و نهاد چنانچه المنجد گويد: «السريرة النيّة يقال طيّب السريرة اى سليم القلب صافى النية» بنابراين معناى جملۀ دعا چنين است: پناه به تو مى برم از بدنهادى و بد خواهى

2 - به معناى كار پنهان چنانچه نيز المنجد گويد: السريرة السرّ الّذى يكتم. ما تسرّه الانسان من امره.

و بنابراين معناى جمله چنين مى شود كه پناه به تو مى برم از اين كه در پنهان كار زشت انجام دهم در توضيح اين جمله گوييم: كه هرچند كار بد را علنى انجام دادن جرمش بيشتر است زيرا گذشته از اين كه دليل بر بى حيايى فرد بدكاره است كه خود اعلام فقدان يك فضيلت نفسانى است، باعث شكستن حدود شرعى و قوانين اجتماعى است و موجب تجرّى ديگران است به گناه و تخلّف و ازاين رو در شرع اسلام بدگويى از چنين فردى جايز است و حريم احترامش برداشته شده و يكى از مجوّزات غيبت همان تجاهر به فسق است كه فرمودند: «لا غيبة لمن القى جلباب الحياء»: آن كه پرده شرم را از ميان برداشته و جامۀ حيا را بر تن دريده و باكى از گناه ندارد به قول سعدى:

گو همه شهرم نظر كنند و ببينند دست در آغوش يار كرده حمايل

ديگران نيز وظيفه حفظ احترام چنين شخصى را ندارند بنابراين يكى از موجبات تخفيف جرم همانا پنهان داشتن گناه است و لكن در گناه پنهانى يك نكتۀ اخلاقى و عرفانى دقيقى است كه بجز دلهاى منوّر بنور معرفت آن را درنمى يابد و شايد بهمين جهت از آن استعاذه شده است و آن نكته همان است كه امام سجّاد عليه السّلام در چند جا از دعاى شريف ابى حمزه ثمالى به آن اشارت مى كند و از جمله عرض مى كند: «فلو اطّلع اليوم على ذنبى غيرك ما فعلته» و در مقام اعتذار عرض مى كند: «لا لانّك اهون الناظرين الىّ و اخفّ المطّلعين علىّ بل لانّك يا ربّ خير الساترين» نكتۀ موردنظر هم در جملۀ اول و هم در جملۀ اعتذاريه

ص:476

بيان شده است خواننده با معرفت يقينا متوجه شده است كه مقصود ما چيست، امام صادق عليه السّلام نيز به اسحاق بن عمار فرمود: «يا اسحاق خف اللّه كانّك تراه فان لم تكن تراه فانّه يراك» بعد فرمود به هنگام ارتكاب گناه اگر عقيده بر آن دارى كه خدا تو را نمى بيند «فقد كفرت باللّه العظيم» و اگر معتقدى كه خدا تو را مى بيند و باز گناه مى كنى «فقد جعلته اهون الناظرين» پس خدا را از هر بيننده و تماشاگر گناه پست تر شمرده اى ديلمى در ارشاد القلوب خود مى گويد يكى از مربّيان و صاحبان مكتب اخلاق را شاگردى بود كه على رغم حداثت سنّ اش در نظر استاد موفقيّت و احترام بيشترى داشت بطورى كه مورد اعتراض ديگر شاگردان قرار گرفت كه چرا او را بر ما برترى مى بخشى؟ استاد گفت: در او چيزى است كه شما را آن نيست و براى اثبات گفته خود بهر يك از آنان مرغ زنده اى داد و گفت هريك از شما مرغ خود را در جائى كه كسى نباشد و هيچ كس او را نبيند سر بريده و براى من بازآورد همه شاگردان از مأموريت برگشتند و مرغ سربريده را به محضر استاد تقديم كردند و اطمينانش دادند كه هيچ كس از كار سر بريدن مرغ آگاه نشد در اين ميان آن جوان نيز بازآمد ولى با كمال تعجّب ديدند كه مرغش را همچنان زنده به دست گرفته است و از استاد عذر خواست كه نتوانست شرطى را كه او براى سر بريدن مرغ قرار داده بود تحصيل كند و گفت: بهرجا كه رفتم ديدم خداى تعالى حاضر و ناظر است اين جا بود كه استاد روى به شاگردان نمود و از آنان قضاوت خواست همگى برترى جوان را بر خودشان اعتراف كردند.

و احتقار الصغيرة

پناه به خدا بردن از انجام گناهان صغيره

و از اين كه گناه كوچك را حقير بشمارم. نظير اين جمله در پيش گذشت: «و استصغار المعصية» لكن آن جا به مطلق گناه نظر بود كه هيچ گناهى را نبايد كوچك شمرد و اين جا خصوص گناهان صغيره مورد توجه است كه نبايد آدمى به اعتبار اين كه فلان گناه در طبقه بندى گناهان در رديف گناهان صغيره است به آن بى اعتنا باشد و بى مهابا مرتكب آن گناه شود كه اين كار خطرهاى بسيارى به دنبال دارد و يكى از خطرهايش آنكه نتيجه اين بى اعتنايى تكرار آن گناه است و در اثر تكرار گناه در نفس حالت ملكه پيدا مى كند و

ص:477

بايد به خدا پناه برد از چنين حالت كه صورت باطنى نفس صورت گناه باشد. آنچه مؤمن را بايد و شايد آن است كه همواره گناهان خود را هرچند از رديف معاصى صغيره باشد بزرگ ببيند و در مقابل آن، حسنات خود را اندك و ناچيز و بلكه نابود بداند تا از خطر تجرّى به گناه و نيز از بلاى عجب به اعمال در امان باشد و به اين نكته اشاره مى فرمايد معصوم و شايد امام موسى بن جعفر عليه السّلام باشد كه فرمايد: «لا تستكثروا كثير الخير و لا تستقلوا قليل الذنوب» خيرات و حسنات را هرچند افزون باشد افزونش ندانيد و گناه را هرچند اندك باشد اندكش مشماريد كه همين گناهان كوچك است كه وقتى جمع شود بسيار مى شود.

«فانّ قليل الذنوب يجتمع حتى تكون كثيرا» و بلكه از بعضى روايات استفاده مى شود كه چند چيز باعث انقلاب معصيت صغيره بكبيره مى شود يكى از آنها تكرار صغيره است لذا علماء رحمهم اللّه در باب عدالت نيز متعرض اند كه عادل كسى است كه معصيت كبيره را اصلا مرتكب نشود و بر معصيت صغيره نيز اصرار نورزد زيرا كه لا صغيرة مع الاصرار و ديگر آن كه متجاهر به گناه صغيره نباشد كه گناه را علنى و آشكارا مرتكب شدن خود گناه بزرگى است و ديگر همين موضوع استحقار است كه كوچك دانستن گناه موجب آن است كه گناه از رديف معاصى صغيره خارج و در رديف معاصى كبيره قرار گيرد و به همين نكته اشاره مى فرمايد امير المؤمنين عليه السّلام كه مى فرمايد: «اذا عظّمت الذنب فقد عظّمت حق اللّه و اذا صغّرته فقد صغّرت حق اللّه» هرگاه گناه را بزرگ شمردى حق خدا را بزرگ دانسته اى و هرگاه كه گناه را كوچك دانستى حق خدايرا تحقير كرده اى سپس فرمود: «ما من ذنب عظمته الاّ صغر عند اللّه و ما من ذنب صغّرته الاعظم عند اللّه»: هيچ گناهى نيست كه تو بزرگش بدانى مگر آن كه در نزد خداى تعالى كوچك مى شود و هيچ گناهى نيست كه تو آن را كوچك بدانى مگر آن كه در نزد خداى تعالى بزرگ مى شود و شايد تحليل اين فرمودۀ امير عليه السّلام از فرمايش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم استفاده شود كه به ابى ذر فرمود: «لا تنظر الى صغر الخطيئة و انظر لمن عصيت»: اى اباذر به كوچكى گناه نگاه مكن بلكه دقت در آن كن كه با چه كسى مخالفت مى ورزى عظمت طرف هرقدر بيشتر باشد عظمت مخالفت او بيشتر

ص:478

خواهد بود مخالفت خداى عظيم كه عظمتش غيرمتناهى است قبح مخالفتش نيز بهمان نسبت خواهد بود زيد شحّام از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: از گناهان كوچك بپرهيزيد كه آمرزيده نمى شود عرض كردم گناهان كوچك كه آمرزيده نمى شوند كدامند؟ فرمود آدمى گناه مى كند و مى گويد خوشا بحال من اگر جز اين گناهى نداشتم:

«اتّقوا المحقرات من الذنوب فانّها لا تغفر قلت و ما المحقرات؟ قال: الرجل يذنب الذنب فيقول طوبى لى لو لم يكن لى غير ذلك» و جالب است كه اين اصطلاح در ميان عوام ما رايج است كه اگر بگناهى ملامت بشوند مى گويند: اى كاش گناهم همين يكى بود و يا از همين قبيل بود و نيز امام صادق عليه السّلام فرمود: كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ضمن سفرى كه داشتند به زمين بى آب علفى رسيدند به ياران فرمود: هيزم جمع كنيد عرض كردند يا رسول اللّه در اين محلّ كه ما هستيم هيزمى نيست و بيابان خشك و بى آب و علفى است فرمود هركس هرچه بدستش مى آيد كم و يا زياد بياورد ياران امتثال كردند و هركس آنچه يافت از بيش و كم آورد و در مقابل آن حضرت نهادند و چون رويهم انباشته شد هيزم چشم گيرى شد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «هكذا تجتمع الذنوب»: گناهان نيز اين گونه جمع مى شوند يعنى در ابتداء به نظر اندك است ولى وقتى رويهم انباشته شد زياد مى شود سپس فرمود: «اياكم و المحقّرات من الذنوب فان لكلّ شىء طالبا و انّ طالبها يكتب ما قدّموا و آثارهم و كلّ شىء احصيناه فى امام مبين» و امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «اشدّ الذنوب ما استهان به صاحبه» سخت ترين گناه گناهى است كه صاحب گناه آن را سبك بشمارد، ابو هاشم جعفرى از امام حسن عسكرى عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: «من الذنوب التى لا تغفر قول الرجل ليتينى لا اؤاخذ الاّ بهذر».

و أن يستحوذ علينا الشيطان

پناه بردن به خدا از چيره شدن شيطان

و پناه به تو مى بريم از اين كه شيطان بر ما چيره شود، با توجه به اين كه هرگونه گناه كه از آدمى سر مى زند نتيجه تصرف شيطان و نفس امّاره است و در جمله هاى پيشين از گناه استعاذه شده است تكرار آن معنى با اين عبارت يا از باب تاكيد است چنانچه متعارف است يك مطلب گاهى با عبارات مختلف ادا مى شود كه از فنون بلاغت است و يا اين كه اين جمله را معنايى است بجز معناى صدور گناه و شايد اين چنين باشد كه چه بسا آدمى

ص:479

گناه مى كند ولى حتى در حين گناه متوجّه مخالفت خويش مى باشد و در عمق جانش ترسان است و لكن گاهى آنچنان مقهور نفس و شيطان است كه به كلّى از مخالفت و عصيان غافل مى گردد و هيچ به ياد خدا نمى افتد چنانچه در آيۀ شريفه است:«اِسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللّهِ» (1) و حتى پس از معصيت نيز درصدد توبه و چاره انديشى نباشد و شايد كه از چنين حالتى استفاده بشود و در پاره اى از روايات بدين معنى اشاره شده است چنانچه از امام صادق عليه السّلام حديث از رسول خدا شده است كه فرمود: وقتى موسى بن عمران نشسته بود شيطان را ديد كه بسوى او مى آيد و كلاهى رنگارنگ بر سر دارد همين كه نزد موسى رسيد كلاه را از سر برداشت و در خدمت اش ايستاد و سلام كرد(2)

موسى به او فرمود: كيستى؟ گفت من ابليسم فرمود تويى؟ خداوند تو را از من بدور بدارد گفت آمده ام فقط عرض ادبى نموده و سلامى كرده باشم چون تو بندۀ مقرب خدايى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: پس مرا خبر ده از گناهى كه چون آدمى زاده آن گناه را انجام دهد بر او چيره مى شوى گفت: آنگاه كه بر خويشتن ببالد و عملش را زياد ببيند و گناهش در نظرش كوچك نمايد «قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بينا موسى جالسأ اذا اقبل ابليس و عليه برنس ذا الوان فلمّا دنى من موسى خلع البرنس و قام الى موسى فسلّم عليه فقال موسى من انت قال انا ابليس قال:

انت فلا قرّب اللّه دارك قال انّما جئت لا سلّم عليك لمكانك من اللّه قال له موسى فاخبرنى بالذنب الذى اذا اذنبه ابن آدم استحوذت عليه قال اذا اعجبته نفسه و استكثر عمله و صغر فى عينه ذنبه»: نويسنده گويد: به نظر مى رسد كه ريشۀ اصلى استكثار عمل و استصغار ذنب همان عجب و خود پسندى باشد كه اگر انسان آگاه مراقبت آن جهت را داشته باشد كه عجب او را نگيرد از دو خطر بعدى در امان خواهد بود. در حالات بزرگان نكاتى قابل توجّه در اين باره فراوان به چشم مى خورد سعدى گويد:

شنيدم كه روزى سحرگاه عيد ز گرمابه آمد برون بايزيد

ص:480


1- . سوره مجادله، آيه 19.
2- . آيا مقصود روايت همين رسم فعلى خارجى ها است كه براى اداى احترام به هنگام ملاقات يكديگر كلاه از سر برمى دارند يا معناى ديگرى دارد؟ خدا مى داند.

يكى طشت خاكسترش بى خبر فرو ريختند از سرايى بسر

همى گفت ژوليده دستار و موى كف دست شكرانه مالان بروى

كه اين نفس من درخور آتشم ز خاكسترى روى درهم كشم

بزرگان نكردند در خود نگاه خدا بينى از خويشتن بين مخواه

أو ينكبنا الزمان

پناه بردن به خدا از برگشتن بخت

يا آن كه روزگار از ما روى برگرداند و نكبت دامن گير ما شود: از حوادث عبرت انگيز روزگار همين مسئله بخت برگشتن و گرفتار نكبت شدن است كه اگر صفحات تاريخ ورق زده شود بسيارى از اين تابلوهاى عبرت زا و احيانا غم انگيز مشاهده مى شود.

روزگار است آن كه گه عزّت دهد گه خوار دارد چرخ بازيگر از اين بازيچه ها بسيار دارد

در داستان گرفتارى امين برادر مأمون نقل شده كه پس از آن كه مأمورين طاهر خراته اى را كه نوعى كشتى بود و امين بر آن نشسته بود بر آب واژگون كردند امين جامه هاى خود را از تن بيرون كرد تا سبك شود پس شنا كرد تا از آب بيرون آمد اتفاقا و از بخت برگشته اش از آن سوى بيرون آمد كه لشكر دشمن جمع بود پس بعضى او را گرفتند از او بوى مشك و رايحه طيبه شنيدند دانستند كه امين است احمد بن سلام گويد كه او نيز به همراه امين در خراقه بود هنگامى كه واژگونش كردند احمد نيز شنا كرد و خود را بيرون آورد بعضى از اصحاب طاهر او را گرفت و خواست تا او را بكشد وعدۀ دو هزار درهمش داد كه در صبح آن شب به او بدهد احمد گفت از كشتن من درگذشت و مرا در اطاق تاريكى داخل نمود من در آن حجره بودم ناگاه ديدم مردى را عريان و برهنه آوردند كه جز سراويل و عمّامه چيزى در تن نداشت و بر كتفش خرقه اى بود او را نيز در اطاق حبس كردند و پاسبانان دور اطاق را بگرفتند كه مبادا ما بگريزيم چون آن مرد در جاى خود مستقرّ شد عمّامه را از سر و صورت خود برداشت ديدم كه او محمد امين است پس بگريستم و آهسته گفتم:«إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» امين مرا ديد و گفت تو كيستى؟ گفتم:

من يكى از غلامان تو هستم اى سيد من، گفت: كدام يك از غلامان من مى باشى؟ گفتم:

ص:481

احمد بن سلامم گفت: اى احمد گفتم: لبيك يا سيدى گفت: نزديك من بيا و مرا در بر بگير كه من وحشت سختى در خود مى يابم نزديك شدم و او را بغل گرفتم ديدم دلش در اضطراب و خفقان است پس گفت: بگو بدانم برادر من مأمون زنده است؟ گفتم اگر زنده نبود براى چه اين مقاتلت و كارزار مى شد گفت: بمن گفتند كه او مرده است گفتم: خدا زشت كند روى وزراء كه تو را باين وضع رساندند گفت: الآن وقت عتاب نيست و تقصير آنها نبود گفتم: اى سيد من اين خرقه را دور افكن گفت: كسى كه حالش مثل حال من باشد اين خرقه نيز براى او زياد است پس گفت: اى احمد شكّى ندارم كه مرا به نزد برادرم مأمون خواهند برد آيا مأمون مرا مى كشد؟ گفتم: نمى كشد چه آن كه علاقه رحم دل او را بر تو مهربان خواهد كرد گفت: هيهات الملك عقيم لا رحم له گفتم: امان مرثمه امان برادرت مى باشد پس او را استغفار و ذكر خدا تلقين مى كردم كه ناگاه در اطاق باز شد مردى با سلاح وارد شد و نگاهى به صورت محمّد كرد و بيرون رفت و در را بست من دانستم كه محمد را خواهند كشت و من نماز شب خود را خوانده بودم مگر نماز وتر را ترسيدم كه مرا نيز با او بكشند و نماز وتر از من فوت شود زود برخاستم براى نماز وتر محمّد گفت كه نزديك من بيا و نماز بخوان كه من در وحشت سختى مى باشم پس زمانى نگذشت كه جمعى از اعاجم با شمشيرهاى برهنه آمدند كه محمّد را بكشند محمّد چون اين بديد از جا برجست و گفت: انّا للّه و انا اليه راجعون ذهبت نفسى و اللّه فى سبيل اللّه اما من حيله؟ اما من مغيث؟ آن جماعت بيامدند تا نزديك در و هريك به ديگرى مى گفت كه نزديك برو و كارش را بساز محمّد وساده اى بر دست گرفت و گفت: أنا بن عم رسول اللّه انا بن هرون الرشيد أنا اخو المأمون اللّه اللّه فى دمى يكى از غلامان طاهر داخل شد و ضربتى بر پيش سر محمد زد محمد وساده را بر جلو صورت وى داد و خواست كه شمشير را از وى بگيرد كه آنمرد بفارسى فرياد زد كه محمّد مرا كشت آن جماعت در خانه ريختند و بر محمّد هجوم آوردند يكى شمشير بر تهيگاه او زد كه محمد بر رو درافتاد آنگاه سرش را بريدند و نزد طاهر بردند طاهر آن را براى مأمون به خراسان فرستاد چون سر امين را به نزد مأمون بردند امر كرد او را در صحن خانه بر چوبى نصب كردند و سپاه خود را طلبيد و

ص:482

شروع كرد به جايزه دادن و به هركدام كه جايزه مى داد مى گفت: كه اولا بايد بر آن سر لعنت كند و جايزۀ خويش بستاند (تفو بر تو اى چرخ كردون تفو) و مردم نيز چنين مى كردند... پس مأمون امر كرد سر را از دار بزير آوردند و خوشبو كردند (ظاهرا به خاطر آنكه گنديده و بدبو شده بود) و فرستاد براى بغداد تا با جثّه اش دفن كنند. فاعتبروا يا اولى الابصار.

عبد الملك پس از كشتن مصعب

«كتب هرون الى ابى الحسن موسى بن جعفر عليه السّلام: عظنى و اوجز فكتب اليه»:

«و ما شىء تراه عينيك الاّ و فيه موعظة» محدّث قمى نقل مى كند عبد الملك بعد از كشتن مصعب اهل عراق را به بيعت خويش خواند مردم با او بيعت كردند آنگاه به كوفه رفت و كوفه را تسخير كرده داخل دار الاماره گشت و بر سرير سلطنت تكيه داد و سر مصعب را در مقابل او نهاده بودند و در كمال فرح و انبساط بود كه ناگاه يك تن از حاضرين را كه عبد الملك بن عمير مى گفتند لرزه فرو گرفت و گفت: امير به سلامت باشد من قضيّه عجيبى از اين دار الاماره بخاطر دارم و آن چنان است كه من با عبيد اللّه بن زياد در اين مجلس بودم كه ديدم سر مبارك امام حسين عليه السّلام را براى او آوردند و در نزد او نهادند پس از چندى كه مختار كوفه را تسخير كرد با او در اين مجلس نشستم و سر ابن زياد را در نزد او ديدم پس از مختار با مصعب صاحب اين سر در اين مجلس بودم كه سر مختار را در نزد او نهاده بودند و اينك با امير در اين مجلس مى باشم و سر مصعب را نزد او مى بينم و من در پناه خدا درمى آورم امير را از شرّ اين مجلس، عبد الملك بن مروان تا اين قضيه را شنيد لرزه نيز او را فرو گرفت و امر كرد تا قصر الاماره را خراب كردند و اين قضيه را يكى از شعرا به نظم آورده و چه خوب گفته، نظم:

يك سره(1) مردى ز عرب هوشمند گفت به عبد الملك از روى پند

روى همين مسند و اين تكيه گاه زير همين قبّه و اين بارگاه

بودم و ديدم بر ابن زياد آه چه ديدم كه دو چشمم مباد

ص:483


1- . سره! بى عيب و راست و نيكو.

تازه سرى چون سپر آسمان طلعت خورشيد ز رويش نهان

بعد ز چندى سر آن خيره سر بُد بَر مختار بروى سپر

بعد كه مصعب سر و سردار شد دست خوش او سر مختار شد

اين سر مصعب به تقاضاى كار با سر تو تا چه كند روزگار

سيد شارح و نيز محدّث قمى از عبد اللّه بن عبد الرحمن نقل مى كنند كه گويد: روز عيد قربانى بود به زيارت مادرم رفتم پيره زنى را ديدم كه لباسهاى كهنه بر تن داشت و اين به سان يكصد و نود بود پيره زن را ديدم كه زبان چرب و نرم داشت و بيان زيبايى دارد به مادرم گفتم: اين كيست؟ گفت خاله تو عنايه مادر جعفر بن يحيى برمكى است سلامش كردم و اظهار تاسف كردم كه او را به اين حال مى بينم و گفتمش روزگار تو را به اين رو انداخته؟ گفت: آرى پسرم! «انّا كنّا فى عوارى ارتجعتها الدهر منّا» آنچه داشتيم عاريت بود كه روزار باز پس گرفت.

با شدم از گردش دوران شگفت كانچه مرا داد همه پس گرفت

گفتمش از آنچه بر تو رفته سخنى بگو گفت در يك جمله خلاصه مى كنم: «لقد مضى علىّ اضحى و على رأسى اربعمأة و صيف و انا ازعم ان ابنى عاق» عيد قربانى بر من گذشت كه چهارصد كنيز دست به سينه گماشتۀ من بودند و من گمان مى كردم كه پسرم جعفر دربارۀ من جفا كرده و حق فرزندى را ادا نكرده است و امروز هم روزى است كه من اين جا آمده ام بدان اميد كه باشد دو عدد پوست گوسفند بدست آورم تا يكى را زيرانداز و ديگرى را بالاپوش خود كنم. گويد:

دلم بحالش سوخت چند درهم كه بهمراهم بود به وى دادم نزديك بود از خوشحالى قالب تهى كند. حافظ فرمايد:

تكيه بر اختر شبگرد مكن كاين عيّار تاج كاووس ربود و كمر كيخسرو

گوشوار دُر و لعل در چه گران دارد گوش دور خوبى گذران است نصيحت بشنو

امام حسن عليه السّلام بسيار مى شد كه اين بيت شعر را مى خواندند:

يا اهل لذّات دنيا لا بقاء لها انّ اغترارا بظلّ زائل حمق

ص:484

حكيم شيراز گويد:

دنيا زنى است عشوه گر و دلستان ولى با كس به سر نمى برد او عهد شوهرى

آبستنى كه اين همه فرزند زاد و كشت ديگر كه؟ چشم دارد از او مهر مادرى

او ان يتهضّمنا السلطان

يا آن كه پادشاهى و صاحب قدرتى بر ما ستم كند از آن جايى كه قدرت مستى آورد و صاحب قدرت اگر عدالت در وجودش نباشد بيش از ديگران درصدد شكستن اشخاص و اشباع حسّ قدرت طلبى است و نيز چون ظلم صاحب قدرت غالبا متناسب با قدرتش مى باشد از اين جهت به خصوص از ظلم او استفاده شده است.

و نعوذ بك من تناول الاسراف

پناه بردن به خدا از دست زدن به اسراف

و پناه به تو مى بريم از اين كه دست به اسراف بزنيم، اسراف به معنى زياده روى است و اختصاص به مال ندارد بلكه شامل هر عملى است كه در آن از حدّش تجاوز شده باشد خواه در مال يا در غير آن و چه در كمّيّت و مقدار عمل يا در كيفيّت و چگونگى آن و بهمين لحاظ است كه خداى تعالى دربارۀ قوم لوط مى فرمايد: «انّكم لتأتون الرجال شهوة من دون النساء بل انتم قوم مسرفون» كه تجاوز از جنس زن به جنس مرد را اسراف خوانده و دربارۀ فرعون مى فرمايد: «انه كان عاليا من المسرفين» كه از حدّ عبوديت زياده روى كرده و دعوى خدايى نمود و چون هميشه اسراف ناشى از جهل و نادانى است كه يا قدر نعمت را نمى داند و يا از عاقبت بد اسراف كارى غافل است كه صاحبش را بفقر و بى چاره گى گرفتار مى كند بعضى از دانشمندان فرموده: «كل اسراف جهل و كل جهل اسراف» روايت شريفى در اين باب رسيده است نجاشى در تفسيرش از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند راوى أبان بن تغلب است كه حضرت به او فرمود: «أترى اللّه اعطى من اعطى من كرامته عليه و منع من منع من هوان به عليه؟»: آيا در نظر تو چنين است كه خداى تعالى بهركس آنچه داده (از مال و ثروت) بخاطر آن بوده كه او را نزد خداى تعالى كرامت و منزلتى بوده؟ و بهركس كه نداده از آن جهت بوده كه او را نزد خداى تعالى ارزشى نبوده است؟ «لا و لكن المال مال اللّه يضعه عند الرجل ودايع و جوّز لهم ان ياكلوا قصدا و يلبسوا قصدا و ينكحوا قصدا

ص:485

و يركبوا قصدا و يعودوا بما سوى ذلك على فقراء المؤمنين و يلمّوا به شعثهم»: نه اين چنين نيست كه به نظر تو مى رسد بلكه مال مال خدا است آن را بطور امانت نزد كسى مى گذارد چيزى كه هست به كسانى كه اين امانت نزد آنها است اجازه فرموده است كه بطور اقتصاد و ميانه روى از مال امانتى خوراك تهيه كنند و بطور اقتصاد آشاميدنى داشته باشند و بطور اقتصاد از آن براى خود لباس تهيه كنند و بطور اقتصاد مركب سوارى داشته باشند و بجز اينها را به فقراء مؤمنين بازگردانند و پراكندگى آنان را در زندگى جمع سازند و پريشانيهاشان را برطرف كنند «فمن فعل ذلك كان ما يأكل حلالا و يشرب حلالا و يركب و ينكح حلالا و من عدا ذلك كان عليه حراما»: آن كس كه اين چنين يعنى مقتصدانه عمل كند و زيادى را به فقراء مؤمنين بدهد آنچه را كه مى خورد حلال است و آنچه مى نوشد حلال است و سوارى اش حلال و زناشوئى اش حلال است و اگر از اين حدود تجاوز نمود همۀ اين كارها و تصرفاتش حرام و ناروا است، «ثم قال عليه السّلام: لا تسرفوا ان اللّه لا يحبّ المسرفين»: سپس فرمود اسراف نكنيد كه خداى تعالى اسراف كنندگان را دوست ندارد «أترى اللّه ائتمن رجلا على مال خوّل له ان يشترى ى فرسا بعشرة آلاف درهم و يجزيه بعشرين درهما و يشترى جارية بالف دينار و يجزيه بعشرين دينارا و قال لا تسرفوا انّ اللّه لا يحبّ المسرفين»: خدا چه ديده اى؟ كه كسى را امين بر مالى قرار مى دهد و آن مال را در اختيار او مى گذارد و به او اجازه مى دهد كه اسبى به ده هزار درهم بخرد درحالى كه اسب بيست درهمى او را كافى بود و كنيزى بهزار دينار بخرد و حال آن كه كنيز بيست دينارى بسنده اش بود و بفرمايد اسراف نكنيد كه خداى تعالى اسراف كارها را دوست نمى دارد؟ يعنى آن اجازه با اين نهى سازگار نيست. پايان روايت شريفه

لازم به تذكر است همان گونه كه اسراف از نظر شرع و عقل ناپسند است در مقابلش تقتير و سخت گيرى نيز كه بيش از اندازه باشد درست و سزاوار نيست بلكه بايد حدّ وسط را در نظر گرفت چنانچه آيۀ شريفه در صفات عباد الرحمن مى فرمايد:«وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً» : عباد الرحمن كسانى هستند (از جملۀ صفاتشان) كه چون انفاق و بذل و بخشش كنند نه اسراف مى كنند و نه تقتير بلكه حدّ وسط ميان اين و آن

ص:486

را دارند امام صادق عليه السّلام اين حدّ وسط را در يك دستور تعليمى مجسم و محسوس فرمودند، هنگامى كه اين آيه را قرائت فرمودند: «اخذ قبضة من حصى و قبضها بيده فقال هذا الاقتار الذى ذكره الله عز و جل فى كتابه ثم قبض قبضة اخرى فارخى كفه كلها ثم قال هذا الاسراف ثم اخذ قبضة اخرى فارخى بعضها و امسك بعضها و قال هذا القوام»:(1) حضرت مشتى از ريگ برداشت و مشت را محكم بست و فرمود: اختاريكه خداى عزّ و جل در قرآن فرموده است اين است سپس مشت ديگرى برداشت و كف دست را باز و رها كرد كه همۀ ريگها از دست فرو ريخت سپس فرمود: اين اسراف است و سپس مشت ديگرى را برگرفت و قسمتى از مشت را باز كرد و قسمتى را بسته نگاه داشت (كه مقدارى ريگ فرو ريخت و مقدارى در دست ماند) و فرمود اين است قوام.

سقراط مى گويد: هر فضيلتى حدّ وسطى است ميان دو رذيله اخلاقى (يعنى دو طرف فضيلت كه طرف افراط و طرف تفريط باشد هردو رذيله است نه فضيلت) مانند شجاعت كه حدّ وسط است ميان جبن و تهوّر و مانند تواضع كه حدّ وسط است ميان تملّق: چاپلوسى و تكبّر و ديگر فضايل نفسانيّه و صفات برجسته انسانى.

نويسنده گويد: شايد مقصود از صراط مستقيم كه باريكتر از مو و برنده تر از شمشير است همين رسيدن به حدّ وسط باشد كه هم تشخيص آن مشكل است و هم عمل كردن به آن.

و من فقدان الكفاف(2)

پناه بردن به خدا از نداشتن روزى بقدر كفاف

و پناه به تو مى بريم از اين كه روزى بقدر كفاف نداشته باشيم. روزى كفاف آن است كه از اندازه حاجت و نياز نه زيادتر باشد و نه كمتر و كفافش گويند چون جلو گدايى را مى گيرد كه اگر كسى كمتر از قدر حاجت داشته باشد فقيرش خوانند. امير المؤمنين عليه السّلام به فرزندش محمد بن الحنفيّة فرمود: فرزندم من بر تو از فقر مى ترسم به خدا پناه ببر از آن زيرا فقر باعث نقص در دين است و وحشت و دحشت در عقل و منشأ دشمنى و خشم

ص:487


1- . فروع كافى، ج 4، ص 54.
2- . سوره فرقان، آيه 67.

مردم: «يا بنىّ انّى اخاف عليك الفقر فاستعذ باللّه منه فان الفقر منقصة للدّين مدهشة للعقل داعية للمقت»(1) اين كه فقر باعث نقص در دين است شايد از آن جهت باشد كه صبر بر فقر كار آسانى نيست و چه بسا در اثر فشار فقر حالت رضا به قضاء الهى و تسليم به امر او از دست برود چنانچه در حديث است «كاد الفقر ان يكون كفرا»:

با گرسنگى قوت پرهيز نماند افلاس عنان از كف تقوى بستاند

و علماء رحمهم اللّه را در جمع ميان ايندسته از روايات كه بگونه اى از فقر و تهى دستى نكوهش مى كند مانند: «الفقر سواد الوجه فى الدارين» با آن دسته از روايات كه در مدح فقر رسيده است مانند «الفقر فخرى» كه منقول از رسول خدا است و دعاى آن حضرت: «اللّهم احينى مسكينا و امتنى مسكينا و احشرنى فى زمرة المساكين» كلمات و بيانات شيوا و سودمندى است از جمله آن كه فرموده اند: فقرى كه از آن به خداى تعالى پناه برده شده فقر و نيازمندى به خلق است و كمتر از كفاف داشتن چنانچه اشاره شد و فقرى كه بدان افتخار شده است فقر الى اللّه است كه (انتم الفقراء الى اللّه) حافظ گويد:

دولت فقر خدايا بمن ارزانى دار كاين كرامت سبب حشمت و تمكين من است

و اين كه رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين افتخار را بخود نسبت داد با اين كه در فقر به اين معنى همۀ انبياء و اولياء شريكند و آن را درك مى كنند شايد بخاطر آن باشد كه مقام توحيد و اتصال آن حضرت به حضرت ربوبى و انقطاع او الى اللّه بدرجه اى بود كه احدى را در آن شركت نبود.

و بعضى از عرفا فرموده است كه فقر بر سه گونه است: فقر الى اللّه فقط بدون غير خدا و فقر به مردم فقط بدون خدا و فقر به خدا و مردم. به فقر اولى اشاره است آنچه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «الفقر فخرى» و به فقر دوّمى اشاره است: «الفقر سواد الوجه فى الدارين» و به سوّمى اشاره است: «كاد الفقر ان يكون كفرا» و به حق كه بيان لطيفى است

و بالجمله كفاف در معيشت بهترين رزقى است كه خداى تعالى براى بنده اش مقرر و

ص:488


1- . نهج البلاغه كلمات قصار 319.

مقدّر مى فرمايد زيرا نه خطر فقر را دارد نه بطر غنا را ازاين رو رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

«طوبى لمن اسلم و كان عيشه كفافا» و در دعاى آن حضرت است: «اللهم ارزق محمدا و آل محمد و من احبّ محمدا و آل محمّد بكفاف و ارزق من ابغض محمدا و آل محمّد المال و الولد» و در حديثى است كه رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به اصحابش عبور كردند بر چوپانى كه گله گوسفندى را مى چرانيد حضرتش براى اصحاب از شير گوسفندان درخواست فرمود چوپان نپذيرفت حضرت دعا فرمود كه خداى تعالى مال و فرزندان او را زياد كند و به چوپان ديگرى گذار كردند و درخواست شير فرمودند چوپان بى دريغ آنچه اصحاب را لازم مى بود از شير تقديم كرد حضرت براى او دعاى كفاف فرمود اصحاب عرض كردند يا رسول اللّه آن را كه ما را از شير محروم كرد دعا به كثرت مال و فرزند فرموديد و اين را كه ما را اكرام نمود و شير تقديم كرد دعاى كفاف، فرمود: براى اين مرد چيزى از خداى تعالى خواستم كه براى اهل بيت خودم از خدا آنرا خواسته ام.

و نعوذ بك من شماتة الاعداء

پناه بردن به خدا از سرزنش دشمنان

و پناه مى برم به تو از سرزنش دشمنان. ممكن است مقصود آن باشد كه كارى نكنم كه حتى دشمن سرزنشم كند، سرزنش دوست بسيار اتفاق مى افتد زيرا دوست حقيقى هر نقطۀ ضعفى و انحرافى كه از انسان ببيند اگر احساس كند كه با ملامت و سرزنش مى تواند از تكرار آن عمل و يا شدّت آن حالت جلوگيرى نمايد مضايقه نمى كند امّا دشمن غالبا از كارهاى خلاف انسان خوشحال مى شود و شايد او را تشويق نيز بكند تا هرچه بيشتر مرتكب اعمال زشت شود و در ميان اجتماع رسواتر و ليكن چه بسا عملى از آدمى سر بزند كه حتى دشمن اش او را سرزنش كند.

و ممكن است مقصود، خود سرزنش از دشمن باشد كه براى روح تحمّلش بسيار سنگين و ناگوار است و احيانا دشمن بخاطر آنكه ضربۀ بيشترى وارد كند دست به شماتت مى زند چه بسا افراد صبور و پرتحمّل كه طاقت شنيدن شماتت دشمن را ندارند و غيرتشان اجازه نمى دهد شايد اشاره به اين معنى باشد آيۀ شريفۀ:«يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ

ص:489

وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ» (1) كه از آيۀ كريمه استيناس مى شود كه ملامت ملامت كنندگان گاهى اثرش در روحيّۀ مجاهدين و مبارزين اسلامى بيش از جاذبۀ آيات الهى و دعوت پيغمبر اكرم است و افراد خاصّى بودند كه تحت تأثير اين جاذبه قرار نمى گرفتند. و از آيۀ شريفۀ:

«وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً» (2) نيز استفاده مى شود كه عذاب و شكنجه ملامت بحدى است كه در رديف عذاب جهنّم قرار گرفته و ندانم كجا ديده ام در كتاب كه روز قيامت بنده اى را در پيشگاه عدل الهى نگاه مى دارند و خداى تعالى ملامتش مى كند و نعمت هايى را كه ببنده اش ارزانى فرموده گوشزد مى كند و در مقابل آنها مخالفت هاى او را، و آنقدر خطاب: «أما فعلت بك كذا و فعلت كذا»: (من با تو چنين كردم و تو در عوض چنان كردى) مى رسد كه بنده عرض مى كند: بارالها تقاضايم اين است كه به فرشتگان عذابت دستور بده كه مرا به جهنّم بيفكنند باشد كه از اين عذاب توبيخ و ملامت نجات يابم.

در آتشم بيفكن و نام گنه مبر كاتش به گرمى عرق انفعال نيست

و شايد ملامت شيطان اتباعش را بروز قيامت نيز از باب تشديد عذاب باشد آن جا كه فرمايد: «و قال الشيطان لمّا قضى الامر...» تا آنجا كه گويد:«فَلا تَلُومُونِي وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ» (3) كه به گفتۀ ابن عباس اين ملامت و توبيخ از شيطان پس از دخول دوزخيان به دوزخ است و به اذن خداى تعالى انجام مى گردد و الاّ چنانچه ابن عباس و حسن گفته اند: «هو احقر و اذلّ من ان يخاطب لو لا ان اللّه اذن فيه توبيخا لاهل النار» و اگر معناى عامى از اعلاء در جمله (من شماتة الاعداء) در نظر بگيريم شامل شماتت شيطان نيز مى شود كه بزرگترين دشمن انسان است «ان الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدوا».

و من الفقر الى الاكفاء

پناه به تو مى برم از اين كه محتاج اقران و امثال خودم باشم، احتياج به ديگرى هركس

ص:490


1- . سوره مائده، آيه 54.
2- . سوره اسراء، آيه 39.
3- . سوره ابراهيم، آيه 22.

كه باشد خواه و ناخواه همراه با گونه اى از ذلّت و خوارى مى باشد و لكن اگر احتياج به شخص بزرگترى باشد چه بسا كه بزرگى طرف از رنج احتياج بكاهد كه اين معنى در احتياج به اقران و امثال نيست و محتمل است كه مقصود نيازمندى به هم نوع باشد كه:

بنى آدم اعضاى يكديگرند كه در آفرينش ز يك گوهرند

در شعر عرب نيز آمده كه

الناس من جهة التمثال اكفاء ابوهم آدم و الام حوّاء

قرآن نيز فرمايد:«وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ» .

و من معيشة فى شدة

پناه بردن به خدا از زندگى در سختى

و از زندگى در فشار و سختى، زندگى سخت اختصاصى به حالت فقر و ندارى ندارد بلكه توان گفت كه حالتى است نفسانى و چه بسا كه انسانى در نهايت فقر و تنگدستى باشد و لكن بخاطر شرح صدرى كه خداى تعالى به او عطا فرموده زندگى اش آسان بگذرد و چه بسا افرادى كه از نظر ما و ثروت بى نياز باشند و ليكن زندگى شان در نهايت شدّت باشد گاهى آنچنان زندگى سخت مى شود كه به تعبير قرآن شريف:«وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ» (1) زمين به اين وسعت بر كسى تنگ مى شود و از اين تعبير شيواتر تعبير ديگر قرآن است كه:«ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ» (2) گاهى شود كه سينۀ آدمى براى جانش كه در سينه دارد تنگى مى كند و مى خواهد قالب تهى كند. افرادى كه احيانا دست به انتحار و خودكشى مى زنند اكثريت چشم گيرى از آنان در رديف اغنياء و مترفين و خوش گذرانها هستند نه از جمع فقيران و مستمندان. ابن خلدون فيلسوف بزرگ اسلام در مقدمه اش بنا به نقل يكى از دانشمندان معاصر به همين معنى اشاره كرده و مى گويد: زندگى بيابانى و دهاتى به خير و سعادت نزديكتر از زندگى شهرى است مردم شهر در اثر شهوت پرستى ها و اعتياد به زندگى تجمّلى و غوطه ور شدن در گرداب لذّات مادّى جامه هاى دل و جانشان به پليديهاى اخلاق زشت آلوده است ولى صحرانوردان چون توجّهان به دنيا در حدود

ص:491


1- . سوره توبه، آيه 25.
2- . سوره توبه، آيه 118.

تأمين ضروريات زندگى است از گرفتارى بمعاصى و رذائل دورترند و روحشان به صفاى فطرى و پاكيزگى اوّلى نزديكتر و نفوذ عادات ناستوده در روحشان كمتر است.

زندگى شهرى بالاخص با تمدّن مادّى و اخلاق اقتصادى امروز در اثر احتياجات روز افزونى كه همراه آورده و مى آورد لازمه خودپرستى و بى انصافى و دروغ و نفاق و از طرفى انتحار است و ازاين رو مشاهده مى شود كه خودكشى در شهرهاى بزرگ كه غوغاى منفعت طلبى شديدتر و تنور حرص و آز افروخته تر است هزاران بار بيشتر از قصبات و دهكده ها اتفاق مى افتد زيرا در دهات زندگى تجمّلى شعلۀ رشك و حسد را دامن نمى زند و زنان آرايش كردۀ نيم عريان آتش شهوت جوانان عزب را برنمى افروزند و ميخانه ها و قمارخانه ها جنون و درّندگى آنان را تهييج نمى كند بعلاوه مردم روستايى در اثر استفاده صحيح از نور و آب و هوا و حركت، اعصابى سالم و منظّم دارند و از مشاهدۀ مناظر زيباى طلوع و غروب شاد و مسرورند و در اثر سحرخيزى و تماشاى غلبۀ نور فجر بر ظلمات شب مى بينند و مى دانند كه سختى ها بهر اندازه هم كه گران باشند در برابر استقامت روح مؤمن دوام نمى آورند و عاقبت سپرى مى شوند بعلاوه ايشان در زندگى وحوش و طيور و حكمتهايى كه خداى تعالى از رهگذر غريزه براى تدبير و ادارۀ شئون زندگى به ايشان آموخته دقّت مى كنند و به حرص و آز و احتكار و جنون نفع پرستى دچار نمى شوند و در عين حال درك مى كنند كه آن خدايى كه هر موجود را در كنف لطف و پرتو عنايت خدا حكيمانه و رحيمانه مى پرورد جانب آدمى را فرو نمى گذارد و با اين ترتيب هرگز مرد دهقان دست به انتحار نمى گشايد.(1)

و ميتة على غير عدّة

و از مرگ غافلگيرانه: از آنجايى كه خداى تعالى به مقتضاى حكمت ها و مصلحت هايى اشخاص را از ساعت مرگ شان بى خبر فرموده و در عين حال پيش آمدى است حتمى، بر مؤمن آگاه است كه همواره آماده گى براى اين پيش آمد را داشته باشد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

ص:492


1- . سخنرانيهاى بلاغى، ص 70.

فرمود: «ان النور اذا دخل القلب انفسح»: دل كه نورانى شد باز مى شود، عرض شد آيا علامتى براى نورانيّت دل هست؟ فرمود: آرى: «التجافى عن دار العزور و الانابة الى دار الخلود و الاستعداد للموت قبل نزوله»: از فريبگاه دنيا دل كندن و روبه جايگاه ابدى كردن و پيش از فرا رسيدن مرگ آماده آن شدن (ميزان الحكمة)

امام زين العابدين عليه السّلام در شب 27 ماه رمضان از اول شب تا صبح مكرّر اين دعا را مى خواندند: «اللهم ارزقنى التجافى عن دار الغرور و الانابة الى دار الخلود و الاستعداد للموت قبل حلول الفوت» شخصى به حضرت صادق عليه السّلام عرض كرد وصيتى مرا بفرما فرمود: «اعد جهازك و اكثر زادك لطول سفرك»: بار سفر را آماده كن و توشه بسيار بردار كه سفر درازى در پيش دارى... جنادة بن ابى اميّة براى عيادت امام حسن عليه السّلام كه مسموم شده بود شرفياب گشت و گفت عظنى يابن رسول اللّه حضرت فرمود: «يا جنادة استعدّ لسفرك و حصّل زادك قبل حلول اجلك...» امير المؤمنين عليه السّلام بسيار اين هشدار را مى داد و در ميان يارانش ندا سر مى داد:

«تجهزوا رحمكم اللّه فقد نودى فيكم بالرحيل»(1):

خيز شتربان كه دميد آفتاب وقت رحيل است نه هنگام خواب

تا نگرى از همه وامانده اى قافله رفته است و تو جا مانده اى

خيز و منه بار در اين رهگذار كاين ره سيل است نه جاى قرار

خيز شتربان كه بشد قافله ما و تو مانديم در اين مرحله

هركه از اين قافله غافل شود همچو من دل شده بى دل شود

گر من و دل بكوى او جا كنيم ديگر از اين به چه تمنّا كنيم

امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «ان العاقل ينبغى ان يحذر الموت فى هذه الدار و يحسن له التّاهب قبل ان يصل الى دار يتمنّى فيها الموت فلا يجده»:

خبر دارى اى استخوان قفس كه جان تو مرغى است نامش نفس

چو مرغ از قفس رفت و بگسست قيد دگر ره نگردد به سعى تو صيد

ص:493


1- . نهج البلاغه، خطبه 204.

نگه دار فرصت كه عالم دمى است دمى پيش دانا به از عالمى است

سكندر كه بر عالمى حكم داشت در آندم كه بگذشت و عالم گذاشت

ميسّر نبودش كز و عالمى ستانند و مهلت دهندش دمى

سر از جيب غفلت برآور كنون كه فردا نماند به حسرت نگون

و نعوذ بك من الحسرة العظمى و المصيبة الكبرى

پناه بردن به خدا از حسرت روز قيامت

و پناه به تو مى بريم از عظيمترين حسرت و بزرگترين مصيبت كه حسرت روز قيامت است و آن چنان عظيم است كه يكى از نامهاى روز قيامت يوم الحسرة است قال تعالى:

«وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ» (1) هنگامى كه انسان نتيجه اعمال خود و ديگران را مى بيند ناله «يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللّهِ» از دل برمى آورد:

قيامت كه بازار مينو نهند منازل به اعمال نيكو دهند

بضاعت به چندان كه ارى برى وگر مفلسى شرمسارى برى

كه بازار چند آن كه آكنده تر تهى دست را دل پراكنده تر

و اشقى الشقاء

و از نهايت بدبختى و شقاوت كه جهنّمى شدن است و چه بدبختى از آن بيشتر كه انسان ابدالآباد در عذاب و شكنجه باشد.

«قال تعالى «و اما اَلَّذِينَ شَقُوا فَفِي النّارِ لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» (2): اهل شقاوت را در آتش مى افكنند درحالى كه آه و نالۀ حسرت سر مى دهند و تا آسمانها و زمين برجا است آنان در دوزخند مگر آن كه خداى تعالى بخواهد آنان را نجات دهد. از امير عليه السّلام سؤال شد: «اى الخلق اشقى»: شقى ترين و بدبخت ترين مردم كيست؟ فرمود: «من باع دينه بدنيا غيره»: كسى كه دين خود را به دنياى كسى ديگر بفروشد(3)

ص:494


1- . سوره مريم، آيه 39.
2- . سوره هود، آيه 106.
3- . اين چنين معامله بنابر مبناى شيخ انصارى قدّس سرّه كه: يشترط دخول العوض فى كيس من خرج من كيسه المعوّض باطل است!!

و سوء المآب و حرمان الثواب و حلول العقاب

و پناه به تو مى بريم از بازگشتنگاه بد و محروميّت از ثواب و پاداش و از فرود آمدن عقاب و عذاب: سوء الماب اگر نگوييم كه اختصاص به دوزخ دارد مسلما واضحترين مصداق آن است و شايد اشاره به همين باشد آيۀ شريفه:«إِنَّ لِلطّاغِينَ لَشَرَّ مَآبٍ جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمِهادُ» (1) چنانچه بهشت و فردوس برين روشنترين مصداق حسن المآب است قال تعالى شانه:«إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسْنَ مَآبٍ جَنّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ» و محروميّت از ثواب نتيجۀ تقصير در عامل ثواب است كه يا اصل عمل را بجا نياورده و يا شرايط قبول را نداشته كه فاقد ثواب شده است وگرنه خداى تعالى اكرم از آن است كه پاداش موعود به عمل را ندهد كه «إِنَّ اللّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ» (2).

اللّهم صل على محمد و آله و اعذنى من كلّ ذلك و جميع المؤمنين و المؤمنات يا ارحم الراحمين

پناه بردن به خدا از فرود آمدن عذاب

بارالها بر محمد و خاندانش درود بفرست و مرا و همۀ مردان و زنان باايمان را از همۀ آنچه درخواست شد در پناه خود محافظت بفرما اى از همۀ مهربانها مهربانتر.

ص:495


1- . سوره ص، آيه 56.
2- . سوره رعد آيه، 31.

دعاؤه في الاشتياق و من دعائه في التّوبة الّلهمّ صلّ على محمّد و آله و صيّرنا الى محبوبك من التّوبة الّلهمّ صيّرنا الى محبوبك من التّوبة و ازلنا عن مكروهك من الاصرار الّلهمّ و متى وقفنا بين نقصين في دين او دنيا في دين و دنيا فاوقع النّقص باسرعهما فناء و اجعل التّوبة و اجعل المزيد في اطولهما بقاء و اذا هممنا بهمّين يرضيك احدهما عنّا و يسخطك الآخر علينا فمل بنا الى ما يرضيك عنّا و اوهن قوتنا عمّا يسخطك علينا فمل بنا الى ما يرضيك و أوهن قوّتنا عمّا يسخطك و لا تخلّ في ذلك بين نفوسنا

ص:496

و اختيارها فانّها مختارة للباطل الاّ ما وفّقت امّارة بالسّوء الاّ ما رحمت انّها مختارة للباطل الاّ ما عصمت امّارة بالسّوء الاّ ما وقيت الّلهمّ و انّك من الضّعف خلقتنا الّلهمّ انّك من الضّعف خلقتنا و على الوهن بنيتنا و من ماء مهين ابتدأتنا فلا حول لنا الاّ بقوّتك و لا قوّة لنا الاّ بعونك و لا قوّة عندنا الاّ بعزّتك فايّدنا بتوفيقك و سددنا بتسديدك و اعم ابصار قلوبنا عمّا خالف محبّتك و لا تجعل لشيء من جوارحنا نفوذا في معصيتك الّلهمّ فصلّ على محمّد و آله و اجعل الّلهمّ اجعل همسات قلوبنا و حركات اعضائنا

ص:497

و لمحات اعيننا و لهجات السنتنا و لهجات السنتنا و لمحات اعيننا في موجبات ثوابك حتّى لاتفوتنا حسنة نستحقّ بها جزاءك و لا تبقى لنا سيّئة نستوجب بها عقابك حتّى لا تفوتنا حسنة يستحقّ بها جزاؤك و لا تتقدّمنا سيّئة يستوجب بها عقابك

ص:498

ابتداى دعاى نهم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم

و كان من دعائه عليه السّلام فى الاشتياق الى طلب المغفرة من اللّه جل جلاله از دعاهايى كه آن حضرت در اشتياق به درخواست آمرزش از خداى جل جلاله مى خواند اين دعا بود:

اللهم صل على محمد و آله و صيّرنا الى محبوبك من التوبه و ازلنا عن مكروهك من الاصرار

اشتياق به درخواست توبه

بارالها بر محمد و آل او درود بفرست و ما را به توبه كه محبوب تو است بازگردان.

تحقيق در معناى توبه و شرايط صحّت و قبول آن و اهميّت آن از نظر قرآن و روايات و ديگر جهاتش در دعاى سى و يكم كه بعنوان توبه است خواهد آمد ان شاء اللّه تعالى آنچه در اين جا اشاره به آن خالى از فايده نيست آن است كه جملۀ (صيرنى الى محبوبك من التوبه) را بدوگونه توجيه و تفسير توان كرد:

اوّل آن كه توبه را در مقابل ديگر اعمال ملاحظه كنيم و از آن جا كه آن عملى است محبوب الهى بازگشت به آن را از خداى تعالى بخواهيم كه در اين صورت ترجمۀ جمله چنين است: (بارالها ما را به توبه كه عملى است محبوب تو بازگردان)

و دوّم آن كه كلمۀ (من) را كه براى تبعيض است نسبت بخود توبه لحاظ كنيم و در اين صورت ترجمه جمله چنين خواهد شد: (بارالها ما را به آن درجه از توبه كه آن درجه محبوب تو است بازگردان) زيرا توبه را مراتبى است و هرچند كمترين مرتبه آن نيز

ص:499

عملى است شايسته و جزء وظايف بندگى است ولى توبه اى كه خداى تعالى آن را مى پسندد و دوستش دارد و صاحب آن محبوب خداى تعالى است حدّ اعلاى آن است و توبه از ماسوا است كه شرحش را خواهيم گفت و شايد آيۀ شريفۀ:«إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّابِينَ» (1)

اشاره به آن مرتبه باشد و نيز شايد اين نكته از آيۀ شريفه مذكوره هم استفاده بشود بدين معنى كه صيغۀ مبالغه: (توّاب) نه به آن معنى باشد كه آدمى فراوان توبه كند و مصداق گفته شاعر باشد كه مى گويد:

نه شيخ مى دهم توبه و نه پير مغان مى ز بسكه توبه نمودم ز بس كه توبه شكستم

بلكه به معناى آن باشد كه خداى تعالى كسانى را كه در حدّ اعلاى توبه اند دوست مى دارد و به عبارت ديگر مبالغه در كيف است نه در كمّ «و ازلنا عن مكروهك من الاصرار»: و ما را از اصرار بر هر چيزى كه ناخوش آيند تو است بركنار بدار.

دو توجيهى كه در جملۀ قبل گفته شد اين جا نيز روا است بدين معنى كه (من) در من الاصرار بيانيّه باشد و معنا چنين شود: اصرارى كه مكروه و ناخوش آيند تو است ما را از آن بركنار بدار و طبعا مقصود اصرار بر گناه است كه تفصيلش در دعاى سابق گذشت و يا آن كه (من) تبعيضيّه باشد كه چنين استفاده شود نه هر اصرارى مكروه خداى تعالى است مانند گناهى كه متعقّب به توبه و استغفار باشد بلكه اصرارى مكروه خداى تعالى است كه با غفلت متمادى و بدون توسّط توبه انجام گيرد كه «لا صغيرة مع الاصرار و لا اصرار مع الاستغفار»

اللهمّ و متى وقفنا بين نقصين فى دين او دنيا فاوقع النقص باسرعهما فناء و اجعل التوبة فى اطولهما بقاء

بارالها هرگاه بين دو كاهش قرار گرفتيم: (كاهش در دين و يا كاهش در دنيا) از آنچه ناپايدارتر است بكاه و توبه را در آنچه پايدارتر و پاينده تر است قرار بده.

كلمه (اسرع) كه افعل التفضيل است و به معناى سريعتر گاهى شود كه از معناى تفضيلى

ص:500


1- . سوره بقره، آيه 223.

مجرّد شود و مبالغه در خود مادۀ فعل را افاده كند و اين در جايى است كه نسبتى ميان مفضّل و مفضل عليه نباشد و لكن چون متكلّم مى خواهد بگويد كه اين مادّه در شخص موردنظر به حدّ وفور وجود دارد بصورت افعل التفضيل بيان مى كند و به توضيح بيشتر، صيغۀ افعل التفضيل غالبا بدان مفهوم است كه مادّۀ فعل در هردو طرف هست و لكن در يكى بيشتر از ديگرى است مثل آن كه گوييم فلانى اعلم از فلانى است. اين بدان معناست كه هردو عالم اند و لكن يكى عالمتر از ديگرى است حال اگر آن مادّه فعل در طرف ديگر اصلا وجود نداشته باشد در چنين حالت براى آنكه بيان كنيم كه مادّه در يك طرف بدون مقايسه با ديگرى نيز فراوان است صيغه افعل التفضيل استعمال مى شود در كلمات فصحاء و بلغا نمونۀ اين گونه استعمال بسيار به چشم مى خورد: مثلا در داستان جنگ جمل هنگامى كه عمّار ياسر پس از اتمام حجّت با ياران عايشه از جبهه برگشت درحالى كه اصحاب جمل تيربارانش كرده بودند به خدمت امير عليه السّلام رسيد و عرض كرد يا امير المؤمنين ديگر حالت منتظره اى نمانده و چاره اى جز جنگ نيست على عليه السّلام از جاى برخاست و به اصحابش دستورات لازم براى جنگ و حتى به هنگام شكست و عقب نشينى را داد سپس درحالى كه آستين بالا زده و براستر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سوار بود (به نشانى آن كه قصد جنگ ندارد) بيرون آمد و صدا زد: يا زبير اخرج الىّ: زبير بيا نزد من فخرج شاكا فى سلاحه زبير درحالى كه تا دندان مسلّح بود از سپاه دشمن بيرون آمد و بخدمت امير المؤمنين عليه السّلام رسيد امير المؤمنين فرمود: «ويحك يا زبير ما الذى اخرجك؟» واى بر تو اى زبير چرا به جنگ من آمدى؟ قال: دم عثمان، گفت: براى خونخواهى عثمان حضرت فرمود: «قتل اللّه اولينا بدم عثمان»: هريك از ما كه خون عثمان بيشتر دامن گير او است خدا او را بكشد... داستان دنباله دارد شاهد در كلمه (اولينا) است زيرا بطور مسلّم امير المؤمنين عليه السّلام به هيچ وجه در كشتن عثمان شركت نفرمود تا خونى از او بگردن داشته باشد و با اين وصف از صيغۀ افعل التفضيل: (اولينا) استفاده فرموده است و از اين روشنتر روايتى است كه مرحوم طبرسى در كتاب احتجاج از شعبى نقل مى كند كه معاويه به مدينه آمد و در خطبه اش امير المؤمنين را ناسزا گفت امام حسن عليه السّلام برخاست و خطبه اى خواند و

ص:501

فضائل اهل بيت را بيان كرد آنگاه فرمود: من فرزند على هستم و تو اى معاويه فرزند صخرى جدّ تو حرب است و جدّ من رسول خدا مادر تو هند است و مادر من فاطمه و جدّۀ من خديجه است و جدّۀ تو نثيله سپس فرمود: «فلعن اللّه الأمنا حسبا واقد منا كفرا و اخملنا ذكرا و اشدّنا نفاقا»(1) و همه اهل مجلس آمين گفتند و پيدا است كه ساحت مقدس حسن بن على از همه آنچه در هيئت افعل التفضيل بيان شده منزّه و مبرّا است غرض آن كه در پاره اى از موارد صيغۀ افعل التفضيل از معناى تفضيل بين دو نفر تجريد مى شود و اختصاص به مبالغه در يك طرف پيدا مى كند.

در اين جمله از دعا نيز چنين است بدان معنى كه دين فنا ندارد تا در مقايسه با دنيا بگوييم كه دنيا زودتر از دين فانى مى شود بلكه مقصود آن است كه دنيا خيلى زود فانى مى شود و اصلا بقا و ثباتى ندارد چنانچه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «ما اسرع الساعات فى اليوم و اسرع الايام فى الشهر و اسرع الشهور فى السّنة و اسرع السنين فى العمر»(2) و به گفته شاعر:

به فصل لاله و گل خواستم كه مى نوشم ز شيشه تا به قدح ريختم بهار گذشت

و توبه به معناى رجوع و بازگشت است و آن گاهى به بنده نسبت داده مى شود و گاهى به خداى تعالى، اگر مقصود در اين جمله بازگشت بنده بسوى خدا باشد يعنى بارالها توفيقى عنايت فرما كه از انحرافات دينى بازگشت كنم و بصراط مستقيم درآيم كه بقا و دوام دارد و احتياجم به استقامت در امر دين زيادتر است و امّا انحراف دنيوى هرچند موجب زيان من در امر دنيا است و لكن در مقايسه با زيان در دين ارزشى ندارد.

و اگر مقصود بازگشت خداى تعالى بسوى بنده باشد كه علّت اصلى توبۀ بنده است و مفاد آيۀ شريفۀ:«ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا» (3) است و بدون آن بازگشت بنده را اثرى نيست و

تا كه از جانب معشوق نباشد كششىكوشش عاشق بى چاره به جايى نرسد

و در دعاى توبه امام سجّاد است: «اللّهم و انّه لا وفاء لى بالتوبه الاّ بعصمتك» و شرحش

ص:502


1- . احتجارح طبرسى ج 1 - ص 282.
2- . نهج البلاغه، خطبه 188.
3- . سوره توبه، آيه 118.

خواهد آمد.

كششى تا به وصالت برسم كه در اين راه جز اين مركب نيست

پس معناى جمله آن است كه بارالها اگر اراده فرموده اى در يكى از دو امر از من دستگيرى فرمايى: امر دين يا امر دنيا. پس نعمت دستگيرى در امر دينم ارزانى فرما كه هم در دنيا به آن محتاجم و هم در آخرت، برخلاف امر دنيايى كه نيازمندى ام به آن فقط در اين چند روزه عمر است و آن هم بهر نحو كه باشد مى گذرد.

سيد شارح قدّس سرّه را در مقام بيانى ديگر است و خلاصه اش اين كه: چون در هر گناهى اثرى است خواه خسران در دنيا و خواه خسران در آخرت چنانچه به خسران در دنيا اشاره است آيۀ شريفه:«ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ» (1) البتّه اگر مقصود از مصيبت تنها مصيبت دنيايى باشد چنانچه سيد استفاده كرده است نه اعمّ از مصيبت دنيايى و آخرتى و از امير المؤمنين عليه السّلام نيز روايت شده كه فرموده است: به خدا قسم از هيچ قوم فراوانى نعمتى زايل نمى شود مگر بواسطه گناهانى كه آنان مرتكب مى شوند و به خسران در دين به واسطه گناه اشاره است روايتى كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مروى است كه فرموده است همانا بنده گناهى مى كند كه بخاطر آن گناه علمى كه فراگرفته بود از يادش مى رود و بنده گناه مى كند و بخاطر آن از سحرخيزى محروم مى شود. و از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود: «ان الرجل ليذنب الذنب فيحرم صلوة الليل» بنابراين معناى دعا اين است كه هرگاه از ما گناهى سر زد كه اثرش يا زيان دينى است و يا زيان دنيوى تو خدايا آن زيان را در دنياى ناپايدار قرار بده نه در دين كه مرتبط با آخرت پايدار و جاويدان است. و توجيهات ديگرى نيز نقل مى كند با اعتراف بر اين كه هيچ كدام خالى از تكلّف نيست.

و نكتۀ ادبى از بعضى نقل شده كه كلمۀ (او) در جملۀ (دين او دنيا) اشاره به آن است كه ميان رغبت به دين و رغبت به دنيا جمع نشود چنانچه امير المؤمنين عليه السّلام مثال زده دنيا و آخرت را به دو همسر كه خشنود ساختن هريك موجب ناخشنودى ديگرى خواهد بود و

ص:503


1- . سوره شورى، آيه 30.

همچون دو كفّه ترازو كه سنگينى و پائين آمدن يكى از دو كفّه موجب سبكى و بالا رفتن كفّه ديگر است و همچون مشرق و مغرب كه نزديك شدن بهر يك از دو سو موجب دورى از سوى ديگر است.

نويسنده گويد: ترديد ميان دين و دنيا تنها در مورد دعا فرض شده است نه آنكه كلّيّت داشته باشد، و به اصطلاح منطقى ميان دنيا و آخرت عموم و خصوص من وجه است بعضى از امور موجب نقص در دنيا فقط است نه در آخرت و بعضى به عكس آن و بعضى موجب نقص در هردو و خسر الدنيا و الآخرة است و مثالهايى كه از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده به فرض صحّت نقل آنها نيز از قبيل موجبۀ جزئيه است يعنى احيانا يا غالبا چنين است وگرنه بسيارى نيز بودند كه خداى تعالى خير دنيا و آخرت به آنان عطا فرموده چنانچه آيه شريفه:«رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً» (1) بدان اشاره دارد. امام صادق عليه السّلام وقتى اسحاق بن عمّار را كه وضع دنيوى اش مرفّه بود مى ديد مى فرمود: «و قد يجمعهما اللّه لا قوام»: خداى تعالى گاهى دنيا و آخرت را براى بعضى از افراد جمع مى كند.

و اذا هممنا بهمّين يرضيك احدهما عنّا و يسخطك الآخر علينا فمل بنا الى ما يرضيك عنّا و اوهن قوّتنا عمّا يسخطك علينا

در دو تصميم ما را به رضاى خود رهنمون باش

و هرگاه دو تصميم گرفتيم كه يكى از آن دو تو را از ما راضى و خشنود مى كند و ديگرى خشم تو را بر ما مى انگيزد پس ما را بسوى آنچه تو را از ما خشنود مى سازد بكشان و نيروى ما را نسبت به آنچه موجب سخط تو است سست بگردان سيد شارح پس از آن كه براى (همّ) معانى مختلفى از مجمع البيان و ديگران نقل مى كند از قبيل تصميم بر فعل و خطور معنايى بر ذهن و ميل داشتن به چيزى و غير اينها سئوالى مطرح مى كند كه با توجّه به معانى مختلف (همّ) كدام يك از اين معانى در اين جا مناسب است كه مقصود باشد؟

در جواب گويد: كه مناسب همان معناى اول است يعنى قصد و عزم و توطين نفس و

ص:504


1- . سوره بقره، آيه 201.

آماده شدن براى انجام كارى و يا ترك آن زيرا اين معنا از (همّ) است كه موجب خوشنودى خدا و يا سخط او است و امّا معانى ديگر (همّ) از قبيل خطور ذهنى و يا حديث نفس اگر آنچه خطور مى كند و يا حديث نفس آن را مى كند از قبيل طاعات باشد جملۀ اول دعا كه يرضيك است درست مى آيد و مانعى ندارد كه خداى تعالى حتى از خيال طاعتى و حديث نفس آن نيز راضى و خوشنود باشد و اما جملۀ دوم دعا كه يسخطك الآخر علينا است درست نمى آيد زيرا امّت اسلامى اجماع دارند بر اين كه خيال معصيت، معصيت نيست پس سخط الهى نسبت بخيال گناه و حديث نفس آن متحقق نيست و به اجماع امّت، گناهى بر آن نوشته نمى شود و جماعتى از علماء همّى را كه در روايت كافى از زراره نقل مى كند به همين معنى حمل كرده اند، در آن روايت از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام نقل شده است كه فرمود: خداى تعالى از براى ذرّيّه آدم مقرر فرمود كه هركس تصميم بر كار نيكى بگيرد و لكن آن را انجام ندهد يك كار نيك در نامۀ عمل او نوشته مى شود و اگر تصميم گرفت و انجام داد ده كار نيك در نامۀ عمل او نوشته مى شود و هركس كه تصميم كار بد گرفت و انجامش نداد هيچ بر او نوشته نمى شود و اگر تصميم گرفت و انجام داد يك گناه براى او نوشته مى شود و در روايت ابى بصير اين مطلب را دربارۀ مؤمن فرموده است نه ذريّه آدم: «عن ابى عبد اللّه عليه السّلام قال ان المؤمن ليهمّ بالحسنة و لا يعمل بها فتكتب له حسنة فان هو عملها كتبت له عشر حسنات و ان المؤمن ليهمّ بالسيئة ان يعملها فلا يعملها فلا تكتب عليه» و از طريق عامه نيز در صحيح بخارى و مسلم از ابن عباس قريب به همين مضمون نقل شده است سيد رحمه اللّه ره پس از نقل اين روايات فرمايد: كه مقصود از (همّ) در اين روايات همان خطور ذهنى و حديث نفس است كه استقرارى در نفس ندارد و امّا عزم و تصميم بر گناه خود گناه مستقلى است كه اگر انجام داد گناه ديگرى براى او ثبت خواهد شد و بر اين قول اكثر محدّثين و متكلّمين و همۀ عامّه و جماعت از اصحاب ما از جمله، امين الاسلام طبرسى در مجمع البيان متفقند و شريف مرتضى در تنزيه الانبياء فرموده است كه ارادۀ گناه و عزم بر گناه معصيت است و بعضى از اين حدّ نيز گذشته و گفته اند كه عزم بر گناه كبيره خود گناه كبيره است و عزم بر كفر نيز كفر است. پايان گفتار شريف مرتضى. سپس

ص:505

سيد مرحوم به بعضى از آيات استدلال مى كند و در استدلال خدشه مى كند و بالاخره از بعضى از محققين نقل مى كند كه مسئله محلّ اشكال است.

نويسنده گويد: اگر مراتب اشخاص در نظر گرفته شود همه اشكالات برطرف مى شود و (همّ) بهمه معانى هم موجب رضاى حق و نيز موجب سخط حق تعالى است كه حسنات الابرار سيئات المقربين و امام صادق عليه السّلام كه شرح مراتب توبه را فرموده براى همه طبقات حتى انبياء و اولياء توبه ذكر فرموده اند روايت مصباح الشريفه.

بنابراين (همّ) به همه معانى موجب رضا و سخط الهى است حتى آن كس كه به گفته سيّد شارح از حدّ تجاوز كرده و (همّ) بر كبيره را كبيره دانسته و (همّ) بر كفر را كفر شمرده قابل توجيه صحيح است چيزى كه هست اين نه براى هركس است بلكه افراد معدودى داراى اين مقام مى باشند و به گفته آن عارف:

هر آن كس غافل از حق يك زمان است در آن دم كافر است اما نهان است

فمل بنا الى ما يرضيك عنّا و اوهن قوّتنا عمّا يسخطك علينا

ما را به آن سوى بكش كه تو را از ما راضى كند و نيروى ما را از آنچه تو را بر ما خشمگين سازد سست گردان.

توفيق به فرمودۀ علماء عبارت است از (توجيه الاسباب نحو المطلوب الخير): فراهم شدن اسباب براى رسيدن به خيرى كه مى خواهد به آن برسد.

هنگامى كه توفيق الهى شامل حال بنده اى شد وسايل انجام كارهاى خير را براى او آماده مى فرمايد و موانع را از پيش پاى او برمى دارد چنانچه خذلان الهى به عكس اين است آن كس كه به سوء اعمالش دچار خذلان گردد ميان او و كارهاى خير موانع پيدا مى شود و قواى طبيعى اش در جهت عصيان به كار مى افتد.«وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ» (1) خوشا حال بنده اى كه اگر بسوى گناهى قدمى بردارد پايش به سنگ بخورد و بشكند و از آن راه باز بماند كه اين خود بشارت آن است كه هنوز

ص:506


1- . سوره يس، آيه 9.

آن بنده مشمول رعايت و ربوبيّت حضرت حق است و بدا به حال آن كه اگر قدمى بسوى گناه برمى دارد گناه چند قدم به استقبال او مى آيد: اگر قمار مى كند مى برد و نه مى بازد و اگر مى خواهد دامن به شهوت بيالايد طرف به او عشق مى ورزد و آتش شهوت او را دامن مى زند اين چنين بنده گرفتار استدراج و خذلان الهى است مى بايد بخداى تعالى پناه ببرد از اين حالت. آنچه بدان اشاره شد مضمون و مفهوم از اين جمله از دعا است.

و سپس عرض مى كند:

و لا تخلّ فى ذلك بين نفوسنا و اختيارها

در اين باره كار را به خود ما وامگذار كه آنچه خود مى خواهيم اختيار كنيم.

فانّها مختارة للباطل الا ما وفّقت و امارة بالسوء الاّ ما رحمت

زيرا نفس ما به خودى خود باطل را مى گزيند مگر آن كه تو توفيقش دهى به اختيار حق و همواره دستور بد مى دهد مگر آن كه مشمول رحمت تو بشود، گرايش نفس به دنيا و غير خدا كه بحكم «الا كل شىء ما خلا اللّه باطل» مظهر باطل است امرى است طبيعى زيرا مخلوق از طبيعت است و اگر كشش معنوى الهى نباشد كه در اين دعا از آن به توفيق تعبير شده است براى هميشه خلود در ارض مى كند و پيرو هواى خود است.

جان گشاده سوى بالا بالها تن زده اندر زمين چنگالها

از داستانهاى شيرين عرفان همين تنازع بين جان و تن و يا عقل و نفس است و عارف معروف ملاى رومى در مثنوى در اين باره داد سخن داده و قصّه را ضمن مثال ملموسى يعنى از ناقۀ مجنون شروع مى كند كه مجنون بر ناقه اش سوار بود و راه كوى ليلى مى پيمود و ليكن بچۀ اين ناقه در منزل مجنون بجاى مانده بود و مجنون در اين باره شعرى سرود:

هوى ناقتى خلفى و قدّامى الهوى و انّى و اياها لمختلفان

هرچند اشعار و داستان معروف است ولى دريغم آيد كه بگذارم و بگذرم و اگر خوانندۀ عزيز آشنا است و تكرارش براى او موجب ملال است اين قطعه را ناديده و ننوشته انگارد و اگر اهل عشق و ذوق است حتى تكرارش براى او نشاط آور خواهد بود هو المسك ما كررّته يتضوّع

ص:507

ذكر آن دلبر چو يرّان مى شود اين خردها جمله حيران مى شود

داستانى عرفانى از مثنوى در تنازع عقل و نفس

مثنوى در توجيه و شرح حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه متضمّن اصل خلقت ملائكه و حيوان و انسان است و مى فرمايد كه ملائكه از عقل محض و حيوان از شهوت محض خلق شده اند و در وجود آدمى عقل و شهوت به هم آميخته است گويد:

ماند يك قسم دگر اندر جهاد نيم حيوان نيم حىّ بارشاد

مقصود وجود آدمى است در مقابل ملائكه و حيوانات

روز و شب در جنگ و اندر كشمكش كرده چاليش اوّلش با آخرش

همچو مجنونند و چون ناقه ش يقين مى كشد آن پيش و اين واپس به كين

ميل مجنون سوى آن ليلى روان ميل ناقه پس پى كرّه دوان

يك دم ار مجنون ز خود غافل بدى ناقه گرديدى و واپس آمدى

در سه روزه ره بدين احوالها در تردّد ماند مجنون سالها

گفت اى ناقه چو هردو عاشقيم ما دو ضد بس همره نالايقيم

نيستت بر وفق من مهر و مهار كرد بايد از تو عزلت اختيار

اين دو همره همدگر را راهزن گمره آن جان كو فرونايد ز تن

جان ز هجر عرش اندر فاقه يى تن ز عشق خاربن چون ناقه يى

جان گشاده سوى بالا بالها تن زده اندر زمين چنگالها

تا تو با من باشى اى مرده وطن بس ز ليلى دور ماند جان من

راه نزديك و بماندم سخت دير سير گشتم زين سوارى سير سير

سرنگون خود را ز اشتر درفكند گفت سوزيدم ز غم تا چند چند

آنچنان افكند خود را سخت زير كه مخلخل گشت جسم آن دلير

پاى را بربست و گفتا گو شوم در خم چوگانش غلطان مى روم

زين كند نفرين حكيم خوش دهن بر سوارى كو فرو نايد ز تن

مولانا چون به اين جا مى رسد به اصل مسلك عرفانى خود كه عشق الهى است منتقل مى گردد بخوانيد و لذّت ببريد

ص:508

عشق مولا كى كم از ليلى بود گوى گشتن بهر او اولاى بود

گوى شو مى گرد بر پهلوى صدق غلط غلطان در خم چوگان عشق

كاين سفر زين پس بود جذب خدا و آن سفر بر ناقه باشد سير ما

اين چنين سيرى است مستثنى ز جنس كان فزود از اجتهاد جن و انس

اشاره است به حديث شريف على ما نقل: «جذبة من جذبات الرحمن توازن عمل الثقلين رزقنا اللّه و اياكم»

اللّهم و انّك من الضعف خلقتنا و على الوهن بنيتنا و من ماء مهين ابتدأتنا

بارالها تو ما را ناتوان آفريدى و بنياد ما بر سستى نهادى و از آبى بى ارزش و پست آفرينش ما را آغاز كردى. جملات مزبور در عين حالى كه شايد الهام يافته از آيات شريفه يا مؤيد به آنها است گويى بيان علّتى است براى مطلب پيشين و تمهيدى است براى خواسته هاى بعدى.

امّا خلقت از ضعف در موارد متعدد قرآن بدان اشاره شده است مانند «اَللّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ» (1) خداى تعالى همان است كه مبدأ نشو و آفرينش شما را ضعف قرار داده و اساس خلقتتان از ناتوانى است خواه مراد از اين ضعف ناتوانى جسمى باشد چنانچه مشهود است كه طفل در آغاز ولادت سراپا ضعف و ناتوانى است و بتدريج توان و نيرو در اعضاء و جوارح او پديد مى شود و خواه مقصود ضعف اخلاقى و معنوى باشد كه هم طفل بالكليّه فاقد نيروى اخلاقى است و شايد آيه مباركه:«وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً» (2) اختصاصا اشاره به ضعف اخلاقى و روحى باشد به قرينۀ مقام، زيرا خداى تعالى پيش از اين آيه مى فرمايد:«يُرِيدُ اللّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ» (3): خدا مى خواهد راه سعادت را براى شما بيان كند و شما را به آداب و اخلاق ستودۀ آنان كه

ص:509


1- . سوره روم آيه 54.
2- . سوره نسا، آيه 28.
3- . سوره نساء، آيه 26.

پيش از شما بودند (يعنى پيغمبران و نيكان امم سابقه) رهبر گردد و بر شما ببخشايد و خدا به احوال خلق دانا و به حقايق امور آگاه است.«وَ اللّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ يُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلاً عَظِيماً» (1): و خدا مى خواهد بر شما بازگشت به رحمت و مغفرت فرمايد و مردم شهوت پرست مى خواهند كه شما مسلمين از راه حق بسيار دور و منحرف گرديد.

انسان ناتوان آفريده شده

«يُرِيدُ اللّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً» (2): خدا مى خواهد كار را بر شما آسان كند كه انسان ضعيف خلق شده و توان تحمّل تكليف سنگين و پر مشقّت را ندارد. پيدا است كه مقصود از اين ضعف، ضعف روحى است و به هر صورت در آيات شريفه به ضعف جسمى و روحى انسان تاكيد شده است ازاين رو امام سجاد عليه السّلام نيز عرض مى كند: «اللهم و انك من الضعف خلقتنا» تو مبدأ نشو ما را ضعف قرار دادى و بناى وجود ما را بر وهن و سستى نهادى، و شايد يكى از اشارات آيه شريفۀ «وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ» (3) آن باشد كه ساختمان وجود انسان همچون ساختمانهاى گلى است كه نسبت بساختمانهاى بنا شده و تراشيده از سنگ كه «وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً» سست و نااستوار است و آغاز خلقت انسان از خاك نيز در جاهاى متعدد قرآن ياد شده است:

ز خاك آفريدت خداوند پاك تو اى بنده افتادگى كن چو خاك

و نيز آغاز خلقت آدمى از آب بى ارزش در قرآن آمده است:«ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ» (4).

و در سوره المرسلات فرمايد:«أَ لَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ» (5) حقارت و بى ارزشى مبدأ خلقت انسان تا آن حدّ است كه دست آلوده به آن را با وسايل تطهير و تنظيف پاك مى كنند. و كوتاه سخن اين كه چون از خداى تعالى درخواست شد كه انسان را به خودش

ص:510


1- . سوره نساء، آيه 27.
2- . همان 28.
3- . سوره سجده، آيه 7.
4- . همان، 8.
5- . سوره مرسلات، آيه 20.

وانگذارد و رحمتش را شامل حال او كند گويى اين جملات بجاى ذكر علّت آن درخواست است كه بارالها من عاجز و ناتوانم و اين عجز و ناتوانى مقتضاى خلقت و ساختمان وجودى من است و مخلوقى اين چنين كجا تواند كه خود را نگهدارى كند و چگونه براى خويشتن تحصيل توان و نيرو كند

فلا حول لنا الا بقوتك و لا قوة لنا الا بعونك

هيچ تحوّلى براى ما امكان پذير نيست مگر با نيرويى كه از ناحيۀ تو به ما افاضه بشود و هيچ نيرويى نتوانيم داشته باشيم مگر به كمك تو. دانشمند فقيد استاد شعرانى قدّس سرّه از اين جمله ها استفاده برهانى كرده و مى فرمايد: برهانى است بر وجود نفس و اين كه مجرّد و از عالم امر است چون آب و خاك و همۀ عناصر مادّه جامدند و حس و حركت ندارند و اگر روح حقيقت نداشته باشد و فرق ميان جسم جامد و زنده نباشد چنانكه طبيعييّن عصر ما پندارند بايد موجود زنده هم حسّ نداشته و حركت نكند چون از تركيب چند موجود بى روح آثار حيات پديد نمى گردد پس نيروى ما و هر موجود زنده كه سبب نموّ و حسّ و حركت است از مبدأ ديگرى است غير ماده، عناصر و مبدأ همه نيروها پروردگار است اين استدلال كه از كلام امام مستفاد مى گردد همان است كه حكما و فلاسفه الهى در اثبات صور نوعيه و نفوس و مبدأ همۀ آن ها كه واجب الوجود است آورده اند. پايان كلام دانشمند فقيد.

فايّدنا بتوفيقك و سدّدنا بتسديدك

پس بار خدايا ضعف ما را تأييد و تقويت فرما با توفيقى كه از ناحيۀ تو شامل حال ما شود و وهن و سستى ما را با تسديدت محكم و استوار فرما و البتّه تسديد الهى نه اختصاص به تسديدات غيبى دارد بلكه شامل تسديداتى است كه در جهان طبيعت و عالم اسباب از مجراى اسباب تحقّق مى يابد ازاين رو گفته شده است: تسديد الهى مربندۀ خويش را به آن است كه فهم و هوش تيزى به او عنايت فرمايد و گوش شنوا و دل آگاه و معلّم ناصح و مشفق و رفيق موافق او را نصيب فرمايد و از مال و ثروت دنيا آن مقدار به او عطا فرمايد كه نه از تنگدستى نتواند به مقصد برسد و نه از فراوانى ثروت مشغول به آن

ص:511

گردد و از فاميل و عزّت آنقدر داشته باشد كه ملاحظۀ فاميل و موقعيّت و عزّت اجتماعى او را از كارهاى سفيهانه سفيهان باز دارد و از آسيب رساندن اغنيا مصون و محفوظش بدارد و از بلندى همّت و نيروى اراده آن مقدار به او عنايت فرمايد كه نه تن به كارهاى پست بدهد و نه بلندپروازيش او را از رسيدن به مقام و منزلت لايق حالش باز دارد.

و اعم ابصار قلوبنا عمّا خالف محبتك و لا تجعل بشىء من جوارحنا نفوذا فى معصيتك

مقصود از كورى چشم دل

و چشم دل ما را از هرچه كه با محبّت تو سازگار نيست كور گردان بعضى گفته است كه كورى چشم دل استعاره است از كورى چشم ظاهر و ليكن اين توجيه، درست نيست بلكه صدق بينايى به بينايى دل به حقيقت معناى بينش نزديكتر است تا بينش ديدۀ ظاهرى زيرا چشم ظاهر بجز سطح اجسام و ظاهر مبصرات نمى بيند برخلاف ديدۀ باطنى كه چه بسا حقيقت اشياء براى كسى كه چشم دلش بينا است مكشوف گردد ازاين رو در دعاى منسوب به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است: «اللهم ارنى الاشياء كما هى»: بارالها اشياء را آن چنان كه هست مرا نمايان. و ظاهر آن است كه آيۀ شريفه:«وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها» (1) شرح حال كوران ظاهرى نيست بلكه مقصود همان كوردلانند كه جلوۀ حق را در مظاهر نمى بينند

اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود هركه فكرت نكند نقش بود بر ديوار

آن كه امروز نبيند اثر قدرت او ظاهر آن است كه فرداش نباشد ديدار

سيد الشهداء و المقرّبين در دعاى عرفه عرض مى كند: «ألغيرك من الظهور ما ليس لك حتى يكون هو المظهر لك؟ متى غبت حتى تحتاج الى دليل و متى بعدت حتى تكون الآثار هى التى تدلّنا عليك عميت عين لا تراك»: كور باد يا كور است چشمى كه تو را نبيند در اين دعا نيز امام سجّاد عليه السّلام عرض مى كند پروردگارا چشم دل ما را از هرآنچه نه موافق محبّت تو است كور فرما(2) كه

ص:512


1- . سوره اعراف، آيه 179.
2- . مكاتبه اى ميان حضرت آيت الحق و التوحيد حاج سيد احمد كربلائى رحمه اللّه و حضرت آية اللّه العظمى و حكيم متاله: حاج شيخ محمد حسين اصفهانى معروف به كمپانى قدّس سرّه دربارۀ دو بيت از عطار اتفاق افتاده است و آن دو بيت از ديوان منطق الطير عطار است كه مى گويد: دائما او پادشاه مطلق استدر كمال عز خود مستغرق است -

تنها تو را بيند و هيچ نبيند عارف اكباتان فرمايد:

به دريا بنگرم دريا تو وينم به صحرا بنگرم صحرا تو وينم

بهرجا بنگرم كوه و در و دشت نشان از روى زيباى تو وينم

حكيم هيدج كه رحمت و رضوان خدا بر او باد در غزلى مى سرايد:

راز خود چه سان گويم با حضور نامحرم درد خويش چون پوشم با سرشك رنگينم

من به هرچه مى گذرم ذكر دوست مى شنوم من بهرچه مى نگرم روى اوست مى بينم

نى عجب اگر گويم او من است و من اويم وين عجب تر است كه او باز او است من اينم

حضرت آية الحق حاج سيد احمد كربلائى رحمه اللّه در مكتوب هفتم از مكاتبات كه آخرين مكاتبه است مى فرمايد: از تكرّر بيانات و اصرار آن بزرگوار بر براهين اثبات كثرت حقيقيه بحمد اللّه بر اين فقير واضح و آشكار شد كه: آن شخص كه كلام بر طريقۀ ذوق المتألهين برمى داشت اشتباه كرده بود و اين براهين و لزوم شناعتى كه فرموده بوديد در او اثر نمى گذارد گويا خداوند متعال چشم او را از غير خود كور كرده بود خداوند كورترش كند.

مى گويد: توهّم مفاسد شنيعه از ديدن تعدّد است و عدم طلوع آفتاب حقيقت، ميكده حمّام نيست - جلّ جناب الحق تعالى ان يكون شريعة لكل وارد أو ان يرد عليه الا واحد بعد واحد(1) و لذا اينگونه گفتگوها لا يكون الاّ اضحوكة للمغفل و لذا زحمت آن بزرگوار تضييع اوقات شريفه خواهد بود. و السلام على من اتّبع الهدى و السلام عليكم و رحمة اللّه

ص:513


1- . اين عبارت بو على بن سناست كه در اشارات آخر نمط نهّم كه در مقامات عارفين است آورده است و به دنبال آن گفته است فان ما يشتمل عليه هذا الفن ضحكة للمغفل عبرة للمحصّل فمن سمعه فاشمأزّ نفسه لعلها لا تناسبه فكل ميسّر لما خلق له: آنچه كه در فنّ عرفان است براى شخص غافل خنده آور است و براى دانشجو موجب عبرت پس هركس كه از مطالب عرفانى خوشش نيايد خود را متّهم نمايد كه شايد مناسبش نيست (هركسى را بهر كارى ساختند).

و بركاته پايان مكتوب حضرت سيّد اعلى اللّه مقامه «و لا تجعل شيئى من جوارحنا نفوذا فى معصيتك»: و براى هيچ يك از اعضا و جوارح ما راه نفوذى در معصيت تو قرار مده، معنايى كه براى توفيق بدان اشاره شد ممكن است در دو بعد تصوّر شود يكى در فراهم شدن وسايل اطاعت و رفع موانع آن و ديگرى در ايجاد موانع براى انجام دادن گناه كه خلاف آن چنانچه گفتيم خذلان است كسى را كه توفيق الهى به همه ابعادش شامل حال است اگر قصد گناه كند و بخواهد انجام دهد ملائكه مدبرات امر و معقبات من بين يديه و من خلفه كه به امر خداى تعالى حافظ اويند موانع سر راه او ايجاد مى كنند على عليه السّلام در نهج البلاغه بهر دو بعد اشاره كرده و مى فرمايد: «نحمده على ما وفّق له من الطاعة و ذاد عنه من المعصية»(1) خدا را سپاس مى گوييم به اطاعتى كه توفيقش را عطا فرمود و به گناهى كه از ما راند و دور كرد.

اللّهم صل على محمد و آله و اجعل همسات قلوبنا و حركات اعضائنا و لمحات أعيننا و لهجات السنتنا فى موجبات ثوابك

همس به معناى آهسته سخن گفتن است.«وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلاّ هَمْساً» (2) بارالها بر محمد و آلش درود بفرست و آنچه را كه به دل مى گوييم و هرگونه حركت در اعضاء ما را و نگاههاى ما را هرچند به مدّت يك چشم بهم زدن باشد و سخنانى را كه به زبانهاى ما جارى مى شود همه را در جهتى قرار بده كه موجب ثواب و پاداش تو باشد

حتى لا تفوتنا حسنة نستحق بها جزاءك و لا تبقى لنا سيئة نستوجب بها عقابك

حركت اعضا و نگاه ما را در جهت ثواب قرار ده

تا هيچ كار نيكى كه به خاطر آن مستوجب پاداش تو باشيم از ما فوت نشود و هيچ كار زشتى كه به جهت آن سزاوار عذاب تو باشيم براى ما باقى نماند.

نكته: سياق جمله بندى اقتضا مى كرد كه پس از جملۀ لا تفوتنا حسنة جمله اى مانند و لا نأتى بسيئة آورده شود زيرا نتيجه بكار گرفتن همۀ همسات و حركات و لمحات

ص:514


1- . نهج البلاغه، خطبه 194.
2- . سوره طه، آيه 108.

و لهجات در موجبات ثواب آن است كه نه حسنه اى فوت شود و نه سيئه اى ارتكاب شود پس چرا امام عليه السّلام لا تبقى فرموده است، دو توجيه به نظر مى رسد: يكى آن كه برمبناى «إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ» (1) باشد و هنگامى كه همۀ اعضاء و جوارح انسان در طريق ثواب باشد نورانيّتى كه از اين اعمال در دل حاصل مى شود اثر گناهانى را كه در دل بوجود آمده و در پاره اى از روايات از آن به نقطه سوداء تعبير شده از بين مى رود و دل نورانى مى گردد پس تعبير لا تبقى لنا سيئة درست است و ديگرى آن كه به اعتبار سالبه به انتقاء موضوع باشد و هرچند اين توجيه اندكى برخلاف ظاهر است و لكن استعمالى است صحيح و شايع در لسان عرب پس معناى لا تبقى لنا سيئه بنا به اين توجيه آن است كه گناهى از ما سر نزند تا اثرش باقى بماند و يا آن گناه در نامۀ عمل ما نوشته و ثبت شود.

ص:515


1- . سوره هود، آيه 114.

دعاؤه في الّلجوء الى اللّه تعالى و من دعائه في العفو اللّهمّ ان تشأ تعف عنّا فبفضلك بفضلك و ان تشأ تعذّبنا فبعدلك و إن تشأ تعاقبنا بعدلك فسهّل فشأ لنا عفوك بمنّك و اجرنا من عذابك عدلك بتجاوزك فانّه لا طاقة لنا بعدلك و لا نجاة لأحد منّا دون عفوك يا غنيّ يا أغنى الأغنياءها نحن عبادك بين يديك و انا و نحن افقر الفقراء اليك فاجبر فاقتنا بوسعك و لا تقطع رجاءنا بمنعك فتكون قد اشقيت من استسعد بك و حرمت من استرفد فضلك فالى من حينئذ منقلبنا عنك و الى اين

ص:516

مذهبنا عن بابك سبحانك نحن المضطرّون الّذين اوجبت اجابتهم و اهل السّوء الّذين وعدت الكشف عنهم و اشبه الأشياء بمشيّتك بسنّتك و اولى الأمور بك في عظمتك رحمة من استرحمك و غوث من استغاث بك فارحم تضرّعنا اليك و اغننا و أغثنا اذ طرحنا انفسنا بين يديك اللّهمّ انّ الشّيطان قد شمت بنا اذ شايعناه على معصيتك فصلّ على محمّد و آله و لا تشمته بنا بعد تركنا ايّاه لك و رغبتنا عنه اليك اللّهمّ انّ الشّيطان قد شمت بنا اذ شايعناه على معصيتك فلا تشمته بنا بعد تركنا ايّاه و هربنا اليك و إقبالنا عليك

ص:517

ص:518

ابتداى دعاى دهم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم

«و كان من دعائه عليه السّلام فى اللجأ الى اللّه»: از دعاى آن حضرت در پناهندگى به خداى تعالى اللهم ان تشأ تعف عنّا فبفضلك و ان تشأ تعذّبنا فبعدلك

بارالها اگر مشيت تو به عفو ما تعلّق بگيرد آن مقتضاى فضل و احسان تو است و اگر بخواهى كه ما را عذاب فرمايى آن نتيجه عدل و انصاف تو است.

مترجم گويد: سيد شارح رحمه اللّه بحثى ادبى در اين جمله عنوان كرده كه به نظر اين ناچيز به گونه اى كه ما ترجمه كرديم نيازى به ان بحث نيست و چه بسا موجب ملال خواننده ها نيز بشود و لكن اشاره به دو نكته خالى از لطف نيست:

اوّل آن كه: در اين دو جمله ابتداء موضوع عفو مطرح شده است و سپس موضوع عذاب و سزاوار همين است زيرا مقتضاى سبقت رحمت بر غضب تعبيرى اين چنين است (يا من سبقت رحمته غضبه)«قالَ عَذابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ» (1)

كه بدين گونه تعبير مقام اثبات مطابق مقام ثبوت و تكوين موافق با تشريع گردد و علاوه بر اين، رحمت از مقتضيات ذات است به خلاف عقاب كه مقتضاى سيئات اعمال

ص:519


1- . سوره اعراف، آيه 156.

عصاهّ است.

نكته دوّم آن كه: اين دو جمله صريح است در اين كه عذاب بر مجرمان حتم نيست و تقييد عدم عذاب بتوبه در همۀ موارد و عذاب بعدم توبه در پاره اى از موارد منافات با اين دو جمله ندارد، دقت شود.

هاتفى از گوشۀ ميخانه دوش گفت ببخشند گنه مى بنوش

عفو الهى بكند كار خويش مژده رحمت برساند سروش

عفو خدا بيشتر از جرم ما است نكته سر بسته چه گوئى خموش

عارف معروف خواجه عبد اللّه انصارى گويد: يحيى معاذ (يحيى بن معاذ) عجب سخنى گفته، در مناجات خويش گفت:

الهى مرا اعتماد بر گناه است نه بر طاعت زيرا كه در طاعت اخلاص مى بايد و آن مرا نيست و در معصيت فضل مى بايد و آن تو را هست.

فسهّل لنا عفوك بمنّك و أجرنا من عذابك بتجاوزك

پس بر ما منّت بگذار و عفوت را بر ما سهل و آسان فرما و از ما درگذر و از عذابت در امان بدار. هرچند در جملۀ پيش چنانچه اشاره شد به حكم فضل و احسان است كه خداى تعالى عفو مى فرمايد و لكن در عين حال منافات ندارد كه همان احسان و فضل نيز در پاره اى از موارد شرايطى داشته باشد و چه بسا شرايط اش سنگين باشد ازاين رو است كه امام سجّاد عليه السّلام خواستار سهولت شرايط عفو است.

بنى اسرائيل هنگامى كه موسى عليه السّلام به طور براى گرفتن تورات رفت گوساله پرست شدند موسى كه از ميقات بازگشت و ديد قومش گوساله پرست شده اند عصبانى شد با برادرش هرون برخورد شديد كرد و خطاب به قوم خود فرمود:«يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ» (1) شما با گوساله پرستى ظلم به نفس گرديد پس توبه كنيد و به كيفر جهالت خود به كشتن يكديگر تيغ بكشيد اين در پيشگاه خدا بهترين كفّارۀ عمل شما است

ص:520


1- . سوره بقره، آيه 52.

خداى تعالى در ارتباط با اين كفارۀ سنگين اسرائيليان مى فرمايد:«ثُمَّ عَفَوْنا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» (1)

فانه لا طاقة لنا بعدلك و لا نجاة لاحد منا دون عفوك

چرا؟ كه طاقت عدل تو را نداريم و هيچ يك از ما را راه نجاتى بجز عفو و بخشش تو نيست:

خدايا عفوت را بر ما آسان و از عذاب در امان دار

عدل معنائى است در مقابل ظلم و همانگونه كه ظلم عبارت است از تجاوز به حق كسى و منع كسى از رسيدن به آنچه حق او است عدل عبارت است از رساندن هركس به آنچه حق او است و سزاوار آن است. بنابراين روشن است كه ما را طاقت آن نيست كه خداى تعالى با ما به عدل رفتار فرمايد و آنچه را كه ما سزاوار آنيم بما جزا و كيفر بدهد و چون همه گنهكار و سيه روزگاريم بجز عفو و بخشايش حق راه نجاتى براى احدى نيست. «ولو لا فضل اللّه عليكم و رحمته مازكى منكم من احد ابدا» اگر فضل و رحمت الهى شامل حال شما نبود هرگز يك نفر از شما پاك و پاكيزه نمى شد.

يا غنى الاغنياها نحن عبادك بين يديك و انا افقر الفقراء اليك

اى بى نيازترين بى نيازها اينك ما بندگان توايم كه در محضر تو هستيم و در ميان گدايان كويت از من گداتر نيست.

فأجبر فاقتّنا بوسعك و لا تقطع رجائنا بمنّك

جبران نيازمندى ما با وسعت رحمت خدا

پس نيازمندى و تهى دستى ما را با وسعتى كه در رحمت تو است جبران فرما و كرامت را از ما دريغ مدار كه نااميد شويم.

فتكون قد اشقيت من استسعد بك

كه اگر چنين كنى آن را كه مى خواست با دستگيرى تو به سعادت برسد به شقاوت و بدبختى دچار فرموده اى.

ص:521


1- . سوره بقره، آيه 52.

و حرمت من استرفد فضلك

و كسى را كه به فضل و احسان تو چشم كمك داشت محروم ساخته اى.

فالى من حينئذ منقلبنا

پس در چنين وقت و حالى به چه كسى بازگرديم.

و الى أين مذهبنا من بابك

و اگر از درت رانده شويم به كجا برويم

چو بر در تو من بى نواى بى زر و زور بهيچ باب ندارم ره خروج و دخول

كجا روم چه كنم حال دل كرا گويم كه گشته ام ز غم و جور روزگار ملول

سبحانك نحن المضطرّون الذين اوجبت اجابتهم و اهل السوء الذين وعدت الكشف عنهم

بارالها تو منزّهى مائيم بى چاره گانى كه جوابگويى آنان را بر خود واجب و لازم فرموده اى و تيره بختانى كه وعده فرموده اى تيره گى را از آنان بردارى. به احتمال زياد اشاره است به آيۀ شريفه:«أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ» (1) سؤالى كه هست آن است چرا در مضطرّون اجابت را لازم شمرده و اهل سوء را وعدۀ كشف داده است در جواب اين سؤال سيد شارح از بعضى نقل كرده كه گفته است: نسبت به مضطرّ و كسى كه درهاى چاره به روى او بسته شده است خداى تعالى خبر از اجابت دعاى او داده و از اين رو در دعاى شريف امام عليه السّلام تعبير فرموده است كه اجابت را بر خودت واجب فرمودى و اما جملۀ و يكشف السوء كه به گفته بعضى از مفسرين به منزله بيان جملۀ اولى است و در حقيقت نتيجه اجابت است تناسب با وعده دارد اين پاسخ سيد مرحوم از بعضى نقل كرده است و جاى دقّت و تأمّل است سپس داستانى از جنيد نقل مى كند كه زنى نزد جنيد آمد و گفتش كه در حق من دعائى كن كه فرزندم گم شده است جنيد گفت: برو صبر كن اين جريان چندبار تكرار شد و هربار جنيد امر به صبر مى كرد تا آن كه يك بار زن گفت ديگر

ص:522


1- . سوره نمل، آيه 62.

صبرم تمام شده و شروع كرد به ناله و فرياد كردن جنيد گفت: برو كه فرزندت باز آمد زن رفت و برگشت و از جنيد سپاسگزارى كرد و دعاى خير درباره اش نمود از جنيد سؤال شد از كجا دانستى كه فرزند او بازآمده گفت از قول خداى تعالى «أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ» نويسنده گويد: در روايات نيز اشاره به اين معنى شده است چنانچه امير المؤمنين عليه السّلام فرمايد.

«عند تناهى الشدّة تكون الفرجة و عند تضايق حلق البلاء يكون الرخاء»(1): هنگامى كه سختى به نهايت رسيد فرج خواهد بود و حلقه هاى بلا چون تنگ تر گردد گشايش در امر فرا خواهد رسيد.

و أشبه الاشياء بمشيّتك و اولى الامور بك فى عظمتك رحمة من استرحمك و غوث من استغاث بك

مناسب ترين چيزها با مشيّت تو و سزاوارترشان به عظمت و بزرگى تو رحم كردن بر كسى است كه خواستار رحمت تو باشد و فريادرسى كسى است كه از تو بخواهد تا به فريادش برسى.

نكته: مشيّت الهيّه به خلقت همه موجودات عالم تعلق گرفته «و لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَخْلُقُ ما يَشاءُ» (2) و رحمت ذاتيه حق تعالى همه موجودات را فراگير است «وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ» (3) و نسبت به همه مساوى است ولى اگر كسى خواستار آن رحمت شد و به گدايى در خانه خدا رفت چون خداى تعالى اين حالت بنده را دوست دارد زمينۀ چنين بنده اى براى تعلق مشيّت حق به خواسته او و شمول رحمت به او آماده تر است همانند اين تعبير در آيه شريفه است كه مى فرمايد:«هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ» (4) خدا است آن كه مخلوقات را از عالم مشيّت مى آفريند و سپس در عالم معاد بازمى گرداند و اين باز

ص:523


1- . نهج البلاغه قصار الحكم 351.
2- . سوره شورى، آيه 49.
3- . سوره اعراف، آيه 156.
4- . سوره روم، آيه 27.

گرداندن براى او بسيار آسان است و چنانچه از پيش نيز بدين مطلب اشاره شد كلمه (اهون) را كه افعل التفضيل است به دو معنى توان دانست اول آن كه به معناى فعيل باشد مانند اللّه اكبر كه بنا به قولى به معناى كبير است و دوّم آن كه در معناى خود باقى باشد و لكن نسبت به مخاطب يعنى اعاده در نظر شما آسان تر است از اصل خلقت زيرا زمينه آماده است هرچند نسبت به خداى تعالى و قدرت غيرمتناهى اش تفاوتى نمى كند.

فارحم تضرعنا اليك و أغننا اذا طرحنا انفسنا بين يديك

پس حال كه ما به درگاهت مى ناليم بما رحم كن و اينك كه خود را در پيشگاه تو به خاك مذلّت انداخته ايم نسبت به ديگران اولويّت داريم كه به فرياد ما برسى و ما را بى نياز فرمايى

ما به مسكينى سلاح انداختيم الغياث اى مايۀ جان الغياث

اللهم ان الشيطان قد شمت بنا اذ شايعناه على معصيتك

حال كه به درگاهت مى ناليم بما رحم كن

بارالها همانا شيطان (دشمن ديرين ما) از ما شاد و خوشحال شد كه در معصيت تو پيروى او را كرديم، شماتت به معناى شادى دشمن است و چون شيطان دشمن اولاد آدم است چنانچه خداى تعالى فرمود:«وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ» (1): پيروى از راه و رفتار او نكنيد كه او دشمن آشكار شما است و فرمود: او همواره شما را به كارهاى بد و رسوائى آور وادار مى كند:«إِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» (2) و از سوى ديگر به عزّت خداى تعالى سوگند ياد كرده كه بنى آدم را گمراه كند و بر سر راه آنان بنشيند و از پيش رو و پشت سر و راست و چپ آنان را در محاصره خويش درآورد:

«فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ» (3)

«لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ

ص:524


1- . سوره بقره، آيه 208.
2- . سوره بقره، آيه 169.
3- . سوره ص، آيه 82.

شَمائِلِهِمْ» (1) چنين دشمن سوگندخورده هرگاه ببيند كه آدمى به گناه آلوده شده و توطئه هايى كه او درباره آدمى داشته چه از ناحيۀ و چه از حيث عقيده به نتيجه رسيده و آدمى گرفتار غضب و سخط الهى شده است بديهى است كه خوشحال خواهد شد كه اين حالت هر دشمنى است و با پيروزى برطرف مقابل خوشحال مى شود اعاذنا اللّه بحوله و تأييده من شرّ الشيطان و كيده

دام سخت است مگر يار شود لطف خدا ورنه انسان نبرد صرفه ز شيطان رجيم

فصلّ على محمد و آله و لا تشمته بنا بعد تركنا ايّاه لك و رغبتنا عنه اليك

پس بر محمد و خاندانش درود بفرست و پس از اين كه ما او را بخاطر تو رها كرديم و از او روگردان شده و به تو رو آورديم ما را دشمن شاد مفرما

با تو پيوستم و از غير تو دل بگسستم آشناى تو ندارد سر بيگانه و خويش

به عنايت نظرى كن كه من دلشده را نرود بى مدد لطف تو كارى از پيش

ص:525


1- . سوره اعراف، آيه 16.

دعاؤه بخواتم الخير و من دعائه في الرّحمة يا من ذكره شرف للذّاكرين و يا من شكره فوز للشّاكرين و يا من طاعته نجاة للمطيعين صلّ على محمّد و آله و اشغل و يا من طاعته نجاة للمطيعين اشغل قلوبنا بذكرك عن كلّ ذكر و السنتنا بشكرك عن كلّ شكر و جوارحنا بطاعتك عن كلّ طاعة فان قدّرت لنا فراغا من شغل عن شغل فاجعله فراغ سلامة لا تدركنا فيه تبعة و لا تلحقنا فيه سأمة و لا تلحقنا معه سيّئة حتّى ينصرف عنّا كتّاب السّيّئات حتّى ينصرف كتّاب السّيّئات عنّا بصحيفة خالية بصحف خالية

ص:526

من ذكر سيّئاتنا و يتولّى كتّاب الحسنات عنّا مسرورين بما كتبوا من حسناتنا و اذا فإذا انقضت ايّام حياتنا و تصرّمت مدد اعمارنا و استحضرتنا دعوتك الّتي لا بدّ منها و من اجابتها فصلّ على محمّد و آله و اجعل ختام ما تحصي و استحضرتنا دعوتك الّتي لا بدّ من اجابتها فاجعل ختام ما يحصي علينا كتبة اعمالنا توبة مقبولة لا توقفنا لا نوقف بعدها على ذنب اجترحناه و لا معصية اقترفناها و لا تكشف عنّا سترا سترته و لا يكشف لنا ستر على رؤوس الأشهاد يوم تبلو اخبار عبادك يوم تبلى اخبار العباد انّك رحيم بمن دعاك و مستجيب مستجيب لمن ناداك

ص:527

ص:528

ابتداى دعاى يازدهم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم

دعاى براى انجام كار كه عاقبتش خير است

«و كان من دعائه عليه السّلام خواتم الخير»: سيد شارح گويد: خواتم جمع خاتمه است به معناى پى آمد يا پى آمد كارها و آخر آنها و اضافه خواتم (بخير) يا بيانيه است مانند: خاتم حديد كه كلمه حديد بيان خاتم است يعنى انگشترى از آهن كه در چنين اضافه درست است كه مضاف اليه گفته شود و مقصود از آن مضاف باشد (بنابراين معناى جمله چنين است كه آن حضرت اين دعا را مى خواند براى عاقبت و آخر كارها كه خير پيش بيايد) و يا اضافه بمعناى (لام) است كه اختصاص را مى رساند (كه در اين صورت معناى جمله چنين خواهد شد كه اين دعاى حضرت براى كارهايى بود كه عاقبت خير داشت) سپس فرمايد:

بدان كه چون ترس از بدى عاقبت در نظر خردمندان از بزرگترين كارهاى ترسناك است از اين رو آنان همواره به درگاه خداى تعالى تضرع و ناله و زارى داشتند و از خداى تعالى حسن عاقبت و استقامت در پايان كار را مسئلت داشتند بعضى از دانشمندان فرموده است: كه ترس از سوء خاتمه است كه دلهاى عارفين را لرزانده و چه محروميّتها كه بخاطر بدعاقبتى نصيب اشخاص شده است و قدمهاى جمعى از اهل عرفان در اين ميدان لغزيده و از اين جهت بود كه اهل حق و سعادت از رهگذر دعا و رو آوردن به درگاه الهى از خداى تعالى حسن عاقبت را مى خواستند. سيد شارح پس از اين كلام سخنى از شيخ كمال الدين ميثم بحرانى در شرح نهج البلاغه نقل مى كند كه خلاصه اى است از آنچه

ص:529

حجة الاسلام غزالى در اين باب دارد و چون هم مطلب اش ارزنده و آموزنده است و هم (الفضل لمن سبق)(1) ما ترجمۀ كلام غزالى را آورديم: وى پس از مقدمۀ كوتاهى در سبب و منشأ خوف كه گاهى از چيزى است كه ذاتا براى شخص خوش آيند نيست مانند سوختن در آتش و گاهى از چيزى است كه مقدمۀ امر مكروه است گويد: مقام كسانى كه خائف اند نسبت به ترسى كه از مكروهات دارند مختلف است و هركس از چيزى مى ترسد مثلا از مرگ پيش از توبه كردن يا اگر توبه كرده است مى ترسد از اين كه توبه اش را بشكند و به عهدى كه با خداى تعالى كرده است عمل نكند و يا مى ترسد از اين كه نتواند به همه حقوق الهى قيام كند و يا مى ترسد از اين كه رقت قلب از او گرفته شود و تبديل به قساوت قلب شود و يا مى ترسد از اين كه از راه مستقيم ميل بانحراف كند و يا مى ترسد در پيروى از شهوات نفسانى عادت بر او مستولى شود و يا مى ترسد از اين كه خداى تعالى او را واگذارد كه بحسناتش اتّكال كند و بخاطر آنها بر بندگان خدا فخرفروشى كند و يا مى ترسد از اين كه از فراوانى نعمت خدا بر او سرمست شود و (بدمستى كند) و يا مى ترسد از اين كه از خدا بغير خدا مشغول شود و يا مى ترسد از اينكه بخاطر پياپى آمدن نعمت هاى الهى به استدراج گرفتار شود و يا مى ترسد از اين كه پرده از روى اطاعت ها و عبادت هايش برداشته شود و چيزى كه گمان آن را نداشت آشكار شود و يا مى ترسد از اين كه حق الناس از غيبت و خيانت و كلاهبردارى و بدانديشى بگردنش بيايد يا مى ترسد از آن چه نمى داند در باقيماندۀ عمرش چه روى خواهد داد و يا مى ترسد از اين كه خداى تعالى در كيفر دادن به او تعجيل فرمايد و پيش از مرگ رسوايش سازد و يا مى ترسد از اين كه به زيورهاى دنيا فريفته شود و يا مى ترسد از اين كه خداى تعالى در حال غفلت او از ياد خدا هم چنان از قلب او آگاه است و يا مى ترسد از اينكه به هنگام مرگش بدعاقبت شود و يا مى ترسد از اين كه سابقۀ ازلى درباره اش چگونه است.

اينها همگى اسباب هاى خوف و ترس عارفان است و هريك از اينها را فائدۀ مخصوصى هست كه آدمى را وادار مى كند تا از آنچه مى ترسد بركنار رود پس آن كه از

ص:530


1- . وفات ابن ميثم در سال (679) و وفات عزالى بسال (520) است.

مستولى شدن عادت مى ترسد مواظبت و مراقبت خواهد كرد تا عادتش را ترك كند و آن كه از آگاه بودن خداى تعالى بر اسرار دلش مى ترسد دست اندركار تطهير دل از وسوسه ها خواهد بود و هم چنين ديگر اقسام ترس ها و آنچه براى اشخاص باتقوا از ميان همۀ آنچه گفته شد ترسناكتر است ترس از خاتمه است كه بسيار خطرناك است و بالاتر از همه كه دليل بر كمال معرفت نيز هست ترس از سابقه است زيرا پايان امر تابع سابقه است و فرعى است كه پس از وساطت اسباب بسيارى بالاخره متفرع بر سابقه است عاقبت امر ظهور همان است كه قضاى الهى ام الكتاب بر آن جارى شده است آن كه از خاتمه مى ترسد نسبت به كسى كه از سابقه مى ترسد به دو شخص مى مانند كه دربارۀ هريك از آن دو نفر فرمانى از شاه صادر شده و آنان نمى دانند كه مضمون حكم چيست؟ ممكن است دستور داده باشد كه او كشته شود و ممكن است فرمان وزارت در حق او صادر شده باشد و هنوز دستور پادشاه بدست هيچكدام از آن دو نرسيده است تا از مضمونش مطلع شوند يكى از اين دو نفر به انتظار رسيدن نامه است تا نامه را گشوده و ببيند كه پادشاه درباره او چه حكمى صادر نموده امّا ديگرى دلش متوجّه حالت صدور حكم است كه به هنگام نوشتن حكم چه تصميمى را شاه دربارۀ او گرفته و آيا حالت رحمت داشته و يا حالت خشم و اين توجه به سبب بالاتر از توجّه به نتيجه سبب است و بدين قياس توجّه به قضاى ازلى كه قلم اعلى برطبق آن جارى شده بالاتر و برتر از توجه به آن چيزى است كه بعدها ظاهر خواهد شد و بدين معنى اشاره فرمود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آنجا كه بالاى منبر بود پس مشت راست خود را برگرفت و فرمود: اين كتاب خدا است كه بهشتيان با نام و نام پدرشان در آن نوشته شده است نه زياد مى شوند و نه كم سپس مشت چپ را بست و فرمود اين كتاب خداست كه دوزخيان با نام و نسب شان در آن نوشته شده است نه زياد مى شوند و نه كم آنان كه اهل سعادت اند كارهاى اهل شقاوت را انجام مى دهند تا آن كه گفته مى شود گويى از اهل شقاوتند و بلكه گفته مى شود كه حتما از اهل شقاوتند سپس خداى تعالى آنان را پيش از مرگ به اندك زمانى (ولو به اندازه يك بار دوشيدن شيراز پستان شتر) نجات مى بخشد و اهل شقاوت كارهاى سعادتمندان از آنها سر مى زند تا آن كه گفته مى شود گويى اينان سعادتمندند و بلكه حتما سعادتمندند سپس خداى تعالى به

ص:531

اندازه يك بار دوشيدن شير شتر به مرگشان مانده آنان را از صف اهل سعادت بيرون مى كشد...

نويسنده گويد اين بحث، بحثى است عميق و لغزشگاه فحول از علماء و بجز نورى از نور الانوار اين ظلمات را طىّ نتوان كرد و از اين جهت در روايات نيز از ورود به اين بحث نهى شده لذا ما نيز دامن سخن را برچيده و از حدّ خود و بعضى از خوانندگان قدم فراتر نمى نهيم و اللّه الهادى الى طريق الصواب.

نويسنده گويد: كلام اين دانشمند بزرگ روان شناس خواه در تنبيه به اسباب خوف و موارد دقيقى كه تذكّر داده است و خواه نسبت به خطرناك بودن بعضى از آنها و خطرناكتر از همه بدعاقبت بودن تذكّراتى است مفيد و پربها «لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ» (1)

ازاين رو عارف معروف خواجه عبد اللّه انصارى گفته است: خدايا همه از آخر مى ترسند و عبد اللّه از اوّل. قال اللّه تعالى:«إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ» (2) و بزرگى ديگر فرمايد من از گناهى كه نكرده ام بيشتر ترسناكم تا گناهى كه كرده ام زيرا دانم كه چه كرده ام و ندانم كه چه خواهم كرد. موضوع عاقبت بخيرى و بدعاقبت بودن بقدرى فراوان است كه هركس اگر تأمّل كند در عمر كوتاه خودش به موارد بسيارى متذكر مى شود تا چه رسد به عمر تاريخ و آنچه در صفحات تاريخ از اين دو گروه ثبت و ضبط شده است چه افرادى كه در انقلاب اسلامى ما سهم بسزائى داشتند و لكن در وسط راه و يا حتى پس از تحقق آرمان اسلامى و تأسيس دولت جمهورى اسلامى شيطان و نفس امّاره بر آنان چيره شد و همه زحمات و مجاهدات بى نتيجه ماند و از اين نمونه حتى در رجال و مسلمانان صدر اوّل اسلام نيز فراوان ديده مى شود حديث شريف: «ارتدّ الناس بعد رسول اللّه الاّ اربعة» يا كمتر و بيشتر بهر توجيهى كه در ارتداد بشود بيانگر اين حقيقت است و آيۀ شريفه:

«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ...» (3) هشداردهنده همين معنا است طلحه و زبير از پيش تازان در صفوف مسلمين و مجاهدين بودند به چه

ص:532


1- . سوره ق، آيه 37.
2- . سوره انبياء، آيه 101.
3- . سوره آل عمران، آيه 144.

نامه از امير المؤمنين راجع به زبير

عاقبت تأسف آورى دچار شدند مخصوصا زبير كه امير المؤمنين عليه السّلام در نامه اش به اصحاب خود از وى به شجاعترين فرد تعبير مى فرمايند و يكى از چهار نفرى است كه دعوت امير المؤمنين عليه السّلام را پس از وفات رسول خدا براى بازپس گرفتن حق خود اجابت كردند و هنگامى كه ابن جرموز بحيله و نيرنگ او را كشت و شمشيرش را بنزد امير المؤمنين آورد على عليه السّلام چون شمشير را گرفت نگاهى بر آن انداخت و فرمود: «سيف طالما جلا الكرب عن وجه رسول اللّه»: اين شمشير چه گردهاى مصيبت و گرفتارى را از چهرۀ مبارك رسول خدا زدوده است با همه اين سوابق درخشان در اسلام عاقبت مطلوبى نداشت زجر بن قيس از ياران صميمى على عليه السّلام بود چه سخنرانى ها كه در دفاع از حق امير المؤمنين عليه السّلام داشت و مردم را به بيعت آن حضرت دعوت مى كرد در روز جنگ جمل در صف ياران على عليه السّلام بود و رجز مى خواند:

اضر بكم حتى تقرّو العلى خير قريش كلّها بعد النبى

«من زانه اللّه و سمّاه الوصىّ الى آخر» ولى همين شخص بود كه آخر كارش به آنجا كشيد كه ابن زياد سر مقدس امام حسين عليه السّلام را به او سپرد تا به نزد يزيد بن معاويه ببرد و هنگامى كه وارد بر يزيد شد گفت: اى امير المؤمنين مژده باد تو را كه خداى تعالى فتح و پيروزى نصيبت كرد حسين بن على با هيجده نفر از خاندانش و شصت نفر از پيروانش بر ما وارد شد ما به نزد آنان رفتيم و خواستيم كه تسليم شوند و تن به حكم امير عبيد اله بن زياد دردهند و يا جنگ.

آنان جنگ را بر تسليم ترجيح دادند اول آفتاب بود كه بر آنان تاختيم و از هرسو آنان را به محاصره گرفتيم همين كه شمشيرها بر مغز سر آنان جايگير شد از دست ما بهر سو فرار مى كردند و هيچگونه گناهى نداشتند و از ترس ما به نيزارها و گودالها پناه مى بردند همانگونه كه كبوتر از عقاب به پناهگاه مى گريزد به خدا قسم يا امير المؤمنين زمانى جز به اندازۀ كشتن يك بچه شتر و بقدر خواب قيلوله نگذشت مگر آن كه همه را از دم شمشير گذرانديم و اينك پيكرهاشان برهنه و عريان و لباسهاشان به غارت رفته و صورتهاشان به خاك ماليده شده آفتاب سوزان بر آنان مى تابد و باد گرم بر آنان مى وزد بجز لاش خورها و عقابها زوّارى ندارند يزيد كه اين گزارش را شنيد اندكى سر بزير افكند سپس

ص:533

سر برداشت و گفت: من از فرمانبرى شما بدون كشتن حسين هم راضى بودم. آرى خوانندۀ عزيز اين چنين عاقبت كسى كه روزى در پيش روى امير المؤمنين عليه السّلام شمشير مى زد و مردم را به بيعت او دعوت مى كرد ولى فرداى آن روز براى خوش آيند يزيد اين همه دروغبافى و خوش رقصى مى كند خدايا به تو پناه مى بريم از سوء عاقبت و در مقابل اين گروه افراد بسيارى بوده و هستند كه يك عمر با عيش و نوش گذرانده و همواره شاهد مقصود را در آغوش داشته اند در اواخر عمر توفيق الهى بسراغشان رفته و آنان را از منجلاب بدبختى بيرون كشيده و به اوج سعادت رسانده است.

ابو بصير گويد: در همسايگى من جوانى بود دربارى و از منسوبان دستگاه خلافت ثروتى پيدا كرده و خود را گم كرده بود.

ان الشباب و الفراغ و الجده مفسدة للمرء أىّ مفسدة

كنيزانى نوازنده داشت هر شب رفقايش كه جمعى از اوباش و الواد بودند در خانه او اجتماع مى كردند عربده مى كشيدند بساط مى گسارى و شرابخوارگى و قماربازى و حرامبارگى مى گستردند. آرام و قرار از من سلب شده آسايش از آن محلّه رخت بربسته بود، هرچند او را نصيحت مى كردم و اندرز مى دادم سودى نمى بخشيد و فايده اى نداشت.

اندرز عاقلانه نگويان را چون شكر است و حالت محرورى

گيتى خراب چشم بتان گرديد آن كه نيست درخور معمورى

اى شارح كتاب جهان بر خوان در هر ورق دفاتر مسطورى

بشناس قدر خود كه دل است ايدل گنجينۀ مرادى و گنجورى

هشيار شو كه مست است آئى اى مست جام بادۀ انگورى

ز آن پيشتر كه بر سر مشگين موت دهر افكند زغاليه كافورى

ما را است شهد و نيش رقيبانرا زين خانۀ مسدّس زنبورى

اى عندليب گلشن جان پر زن دورى كن از خرابۀ تن دورى

عاقل نمى رود ره بى پايان بى مزد جاهل است به مزدورى

خوش خوى باش و با بد و نيك آساى زين به خرد نيافته دستورى

برخيز و راه وادى ايمن گير جان كليم و معنى و الطورى

ص:534

آنگه كه امر ايزد پاك آيد نه آمرى خرند و نه مأمورى

گيتى بروز عقل فروزان شد تو تيره روز در شب ديجورى

سالى موسم حج عازم بيت اللّه الحرام بودم با دوستان و آشنايان خداحافظ گفتم و به خانۀ آن همسايه نيز رفتم. در آن جلسه نيز گفتار سابق خود را تكرار نموده و نگرانى همۀ مجاوران و همسايگان را از رفتار وى اظهار كردم آهى كشيد و گفت: «انا رجل مبتلى و انت رجل معافى» در اين سفر كه به مدينه رفتى و به خدمت آن بزرگوار مشرف شدى وضع حال مرا بگو اميد است نظر مرحمتى فرمايند و دعايى كنند كه من از اين بدبختى نجات پيدا كنم خود من گاه سخت ناراحت مى شوم و از همنشينى آنان خستگى و آزردگى روحى پيدا مى كنم چه فرومايه مردمى كه اين دوستانند.

اين دغل دوستان كه مى بينى مگسانند گرد شيرينى

تا طعامى كه هست مى نوشند همچو زنبور بر تو مى جوشند

چو مالت كاهد از مهر تو كاهند زيانت بهر سود خويش خواهند

اين گفتار او را صميمانه و خالصانه يافتم و دست او را دوستانه فشردم و خداحافظ گفتم و او همچنان التماس دعا مى گفت. سخن كز دل بيرون آيد نشيند لاجرم بر دل

در طول راه و عرض سفر پيوسته به ياد او بودم تا به مدينه وارد شدم و به خدمت حضرت صادق عليه السّلام شرفياب آمدم احوال او را گفتم فرمودند: چون به كوفه بازگشتى مردم بديدن تو مى آيند او نيز به حكم سابقه نزد تو خواهد آمد او را نگهدار تا مردم بروند چون خانه خلوت شد سلام مرا برسان و بگو: «يقول لك جعفر بن محمّد: دع ما انت عليه و اضمن لك على اللّه الجنّة» چون به وطن بازآمدم همسايگان و آشنايان به ديدن من آمدند او نيز بيامد چون خواست برود او را گفتم: كه من با شما كارى دارم و چون خلوت شد گفتم: حضرت صادق به شما سلام رساند

آن جوان را گريه گرفت و گفت: ترا به خدا سوگند آيا امام بزرگوار به من بزهكار ابلاغ سلام فرمود؟ گفتم: آرى.

بيشتر بگريست گفتمش: و اضافه فرمود: اين اعمال خود را ترك كن و من ضمانت مى كنم بهشت و سعادت جاودانى ترا. آن جوان با چشمان پر از اشك شوق از خانۀ من

ص:535

بيرون رفت اوائل ورود من بود و سه روزى به انجام كارهاى شخصى پرداختم و برحسب تصادف همسايۀ خود را ديدم كه با كمال جوانمردى گفت: من از آنچه داشتم بيرون آمدم و ديگر چيزى ندارم

روزى چند بگذشت پيغام داد كه من بيمارم چنانچه فرصتى كرديد عيادتى از من بفرمائيد

من بديدن او رفتم و درصدد معالجۀ او برآمدم و شب و روز از او غافل نبودم. ولى مفيد نيفتاد و رفته رفته بحال سكرات افتاد او را غشوه اى عارض و بى حال شد پس ديده گشود و گفت: «قد وفى لنا صاحبك يا ابا بصير» اين بگفت و چشم برهم نهاد و با شادمانى جان داد تجهيز و تكفين او را بحكم وظيفه انجام دادم و همسايۀ سعادتمند خود را به خاك سپردم و چند ماه بعد كه بخدمت حضرت صادق رسيدم هنوز در دهليز خانه بودم كه فرمود: ما خود را از ضمانت همسايۀ شما درآورديم و با آنچه گفتيم وفا كرديم پايان(1).

آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند آيا شود كه گوشه چشمى بما كنند؟

اين يك نمونه از آنچه مورد بحث ما بود (و كم له من نظير)

خدايا چنان كن كه فرجام كار تو خشنود باشى و ما رستگار

«اللهم اجعل عواقب امورنا خيرا»

يا من ذكره شرف للذّاكرين

اى كه ياد او فريادكنندگان را موجب شرافت و سربلندى است

اى ز دردت خستگان را بوى درمان آمده ياد تو مر عاشقان را راحت جان آمده

صد هزاران همچو موسى مست در هر گوشه اى ربّ ارنى گوشده ديدار جويان آمده

آن عزيز وقت خويش در مناجات گويد:...

بنازتر از ذاكران تو در دو گيتى كيست؟ و بنده را اولى تر از شادى تو چيست؟

و پير طريقت گفته در مناجات: الهى چه خوش روزگارى است روزگار دوست تو با

ص:536


1- . سرمايه سخن، ج 3، نگارش سيد محمد باقر سبزوارى.

تو! چه خوش بازارى است بازار عارفان در كار تو! چه آتشين است نفسهاى ايشان در ياد كرد و يادداشت تو! چه خوش دردى است درد مشتاقان در سوز شوق و مهر تو! چه زيبا است گفت وگوى ايشان در نام و نشان تو

بحثى پيرامون ذكر

در بحث ذكر بيانات مختلفى از علماء رحمهم اللّه شده است و توان گفت كه همگى متّفقند در اين كه ذكر بر سه قسم است ذكر لسانى و ذكر قلبى و ذكر عملى سيد شارح گويد: ذكر به زبان عبارت است از اين كه آدمى خداى تعالى را حمد و تسبيح و تمجيد گويد و قرآن بخواند و امثال اينها، ذكر قلبى آن است كه آدمى در دلائل بر ذات و صفات حق تعالى فكر كند و در پاسخ گويى از شبهاتى كه از طرف بى دينان القاء مى شود و در دليلهايى كه براى تكاليف و احكام و اوامر و نواهى و وعد و وعيد آدمى رسيده است بينديشد تا برطبق آنها عمل كند سپس در اسرار مخلوقات فكر كند تا از هر ذره اى پى به آفريننده آن ببرد. و امّا ذكر عملى آن است كه غرق در اعمالى باشد كه به آنها مأمور شده است و از كارهايى نهى از آنها شده است بكلّى دور باشد و به اين اعتبار به نماز ذكر گفته شده آن جا كه خداى تعالى فرمايد:«فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللّهِ» (1) پايان سخن سيد.

عارف معروف خواجه عبد اللّه انصارى در ذيل آيۀ شريفه:«وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ» (2)

فرمايد يادكنندگان اللّه سه مرداند: يكى به زبان ياد كرد دل از آن بى خبر، يكى به زبان و دل ياد كرد امّا كارش بر خطر، كه گفته اند: (و المخلصون على خطر عظيم) يكى به زبان خاموش و دل در او مستغرق چنانكه پير طريقت گفت: الهى! چه ياد كنم كه خود همه يادم، من خرمن نشان خود فراباد نهادم «و كيف اذكر من لست انساه؟» اى يادگار جانها! و ياد داشتۀ دلها و يادكردۀ زبانها! به فضل خود ما را ياد كن و به ياد لطفى ما را شاد كن.

و هم او در كتاب لطيف خود منازل السائرين در باب ذكر كه همين آيه را عنوان مى كند شرحى بر آن دارد كه به تعبير شارح: به زبان اشارت است نه به زبان عبارت و ما خلاصه اى از آن را به قدريكه در حدّ فهم نويسنده و بيشتر خوانندگان است در اين جا

ص:537


1- . سوره جمعه، آيه 9.
2- . سوره اعراف، آيه 205.

مى آوريم.

وى گويد: قال اللّه تعالى:«وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسِيتَ:» (1) (بهنگام فراموشى بياد پروردگارت باش) و اين بدان معنى است كه اذا نسيت غيره و نسيت نفسك فى ذكرك ثم نسيت ذكرك فى ذكرك ثم نسيت فى ذكر الحق اياك كل ذكر: يعنى بياد پروردگارت باش هنگامى كه غير او را هرچه هست فراموش كنى و هنگامى كه خودت را نيز فراموش كنى و پس از آن فراموشى ذكر را هم فراموش كنى و سپس با ياد حق تعالى مر تو را هرچه ياد است از ياد ببرى و همه اين كه گفته شد در يك جمله خلاصه مى شود: «و الذكر هو التخلص من الغفلة و النسيان: ذكر عبارت از آن است كه آدمى از هرگونه غفلت و نسيان رهائى يابد، سپس

درجات ذكر

گويد: «و هو ثلاث درجات»: ذكر را سه درجه است: الدرجة الاولى: الذاكر الظاهر من ثناء و دعاء اورعاء: اولين درجه اش آن است كه ظاهر و آشكار ذكر كند خواه ثناء حق باشد يا دعا و يا مراعات جانب حق تعالى ثناى حق مانند ذكر مبارك «سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الاّ اللّه و اللّه اكبر و لا حول و لا قوة الا باللّه العلىّ العظيم» كه همه كلمات آن مشتمل بر ثناخوانى حق متعال است و محقق كاشانى شارح گويد: مشايخ و اساتيد فن از گذشتگان و موجودين همگى به يك سخن گفته اند كه مريد را واجب است كه به اين ذكر مداومت داشته باشد

و امّا دعا، مانند آياتى كه در قرآن شريف به لسان دعا آمده است مانند:«رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا...» (2).

«و رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ» (3) و نظاير اينها و دعاهايى كه از رسول خدا (و ائمه اطهار) وارد شده كه خواندن اين گونه دعاها البتّه با رعايت حال سالك علاوه بر استحضار معانى و مضامين آنها بركت پيروى از اولياء خدا را نيز دارد و از ارواح مقدسه شان استفاضه توان كرد

و امّا مراعات مانند نماز با حضور قلب كه علاوه بر آن كه ياد حق تعالى است هم مراعات شرع شده و هم مراعات حقوق اللّه كه نمازگزار را رعايت وقت و مقام ضرورى

ص:538


1- . سوره كهف، آيه 24.
2- . سوره بقره، آيه 286.
3- . سوره ممتحنه، آيه 4.

است و بايد متوجه باشد كه در محضر چه كسى است و چه كسى با او و مراقب او است كه با اين گونه تذكّر است از غفلت و نسيان رهايى مى يابد.

درجۀ دوّم ذكر عبارت از ذكر خفى است «و هو الخلاص من الفتور و البقاء مع الشهود (المشهود) و لزوم المسامرة»: ذكر خفى همان ذكر قلبى است كه نتيجۀ دوام حضور و مراقبه است و ثمره اش واردات قلبيه و مشاهدۀ تجليات جمال و جلال است كه صاحبش را فتور و سستى در ذكر دست ندهد و بواسطۀ عادات و رسوم نفسانى و توجّه به صفات و طاعات از ياد حق محجوب نگردد و ديگر آن كه چون همواره در حال مشاهده است لامحاله در خدمت مشهود خواهد بود و ملازم با مسامره، مسامره در اصطلاح عرب قصه گويى و افسانه سرايى شبانه را گويند، آن را كه با حق تعالى مكاشفه و مكالمه و مناجات است نه غفلتى او را عارض شود و نه فتورى رخ دهد و نه از انس و مسامره محروم ماند.

با تو دوزخ جنّت است اى جان فزا با تو زندان گلشن است اى دلربا

هر كجا تو با منى من خوشدلم ور بود در قعر گورى منزلم

بهتر از هردو جهان آنجا بود كه مرا با تو سر و سودا بود

درجه سوم از ذكر، ذكر حقيقى است «و هو شهود ذكر الحق اياك و التخلص من شهود ذكرك و معرفة افتراء الذاكر فى بقائه مع ذكره»: ذكر حقيقى عبارت است از آن كه آدمى شاهد باشد ذكر حق مربنده را كه با تمكين در اين مرحله و استغراق در اين گونه ذكر درك مى كند كه نسبت دادن مشهود به بنده افتراء و دروغ است كه وجودى از عبد باقى نمانده تا شاهد باشد بلكه شاهد و مشهود و ذاكر و مذكور يكى بيش نباشد پايان سخن عارف با تلخيص از نگارنده. نويسنده گويد در اين باره گفته شده است:

رقّ الزجاج و رقّت الخمر فتشاكلا و تشابه الأمر

فكانها خمر و لا قدح و كانه قدح و لا خمر:

از صفاى مى و لطافت جام درهم آميخت رنگ جام و مدام

همه جام است و نيست گوئى مى يا كه خمر است و نيست گوئى جام

و يا من شكره فوز للشاكرين

شكر نعمت و معناى فوز

اى آن كه سپاسگزارانش را سپاس اش رستگار كند، سيد شارح گويد: (فوز) دو معنى

ص:539

دارد نجات و پيروزى و هردو معنى در اين مورد درست است امّا فوز به معناى نجات درست است براى آن كه جانها در گرو نعمت ها است و تنها شكر نعمت است كه جانها را از گرو درمى آورد و ازاين رو است كه جمله اى از دعاى آن حضرت را كه به خداى تعالى عرض مى كند: فكّ رهانى و ثقل ميزانى: (گروگان مرا آزاد فرما و ميزان اعمال مرا سنگين) چنين تفسير كرده اند كه مقصود آن حضرت توفيق يافتن به اداى شكر است زيرا كه جانهاى گرو رفته در مقابل نعمتها را بجز شكر نعمت آزاد نمى كند و چون بندگان از اداى شكر عاجزند (به گفتۀ حكيم شيراز: ما نتوانيم حق شكر تو گفتن با همه كرّوبيان عالم بالا).

به خداى تعالى پناهنده شده مگر با جود و كرمش عهده دار آزادى گروگان باشد كه خداى تعالى فرموده است:«لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ» (1): اگر كفران نعمت كرديد همانا عذاب من سخت است پس بهر مقدار كه بنده شكر كند از عذاب نجات مى يابد و هرقدر كه از عذاب نجات يافت جانش از گرو آزاد مى شود... سپس گويد: و اما شكر به معناى پيروزى نيز در اين جا درست است زيرا خداى تعالى مى فرمايد:«لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ» (2):

اگر سپاسگزارى كرديد من نعمت را بر شما افزون گردانم پس دستيابى به افزونى نعمت خود پيروزى در كار خير است. پايان

نگارنده گويد: اين كه سيد مرحوم فرموده است كه تنها شكر نعمت است كه جانها را از گرو درمى آورد تمام نيست مگر به نوعى از توجيه در معناى شكر چنانچه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در خطبه شعبانيه فرمود: «ايها الناس ان نفوسكم مرهونة باعمالكم ففكّوها باستغفاركم»: مردم جانهاى شما در گرو اعمال شما است آنها را آزاد كنيد با استغفارتان و امّا سخن در معناى شكر عارف معروف خواجه عبد اللّه انصارى را در كتاب لطيف منازل السائرين در باب شكر كه در قسم چهارم عنوان شده است كلامى است نغز و دلنشين و حاوى نكات اخلاقى و عرفانى بسيار دقيق و ما در اين بارۀ به ترجمۀ فرمودۀ ايشان اكتفا

ص:540


1- . سوره ابراهيم، آيه 7.
2- . همان.

مى كنيم كه مى فرمايد: قال اللّه تعالى «وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ» (1) شارح گويد خداى تعالى مقام شكر را اين چنين بالا برده براى آن كه حتّى بندگان خاص الهى بجز اندكى از آنان قيام به شكر نمى كنند، سپس خواجه فرمايد: شكر نام شناخت نعمت است كه اگر كسى نعمت را شناخت شكر آن را بجا آورده است زيرا از رهگذر شناخت نعمت منعم و عطاكنندۀ نعمت را توان شناخت و چون چنين بود خداى تعالى در قرآن كريم اسلام و ايمان را شكر ناميد:

خواجه كه شناخت نعمت را شكر ناميد از آن رو است كه نعمت اثر منعم است و ايمان حقيقى همان است كه از اثر به مؤثّر پى برده شود چنانچه در حديث قدسى وارد است «كنت كنزا مخفيّا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق و تحبّبت اليهم بالنعم حتى عرفونى»: من گنجى بودم نهانى پس دوست داشتم كه شناخته شوم خلق را آفريدم و با نعمت ها محبّت آنان را بخودم جلب كردم تا آن كه از طريق محبّت مرا شناختند از اين جهت بود كه خواجه قدّس سرّه گفت راه شناخت منعم همانا نعمت است زيرا تصوّر اين كه نعمت از منعم است و شناخت اينكه نعمت از منعم است (اشاره است به دو مرحلۀ تصوّر و تصديق) خود عين شكر است چنانچه از داود عليه السّلام روايت است كه به خداى تعالى عرض كرد: پروردگارا چگونه شكر تو را بجاى آورم و حال آن كه همين شكر نعمت خود نعمتى است كه بايد شكرش را بجاى آورد «فاوحى اللّه تعالى اليه يا داود اذا علمت ان ما بك من نعمة فمنّى فقد شكرتنى»: پس خداى تعالى به داود وحى فرمود: آنگاه كه دانستى هرچه نعمت است از من است پس به تحقيق كه شكر مرا بجا آورده اى توضيح آن كه:

حضرت داود عليه السّلام به نكتۀ جالبى متوجه شده است و آن اين كه اگر بنده وظيفه داشته باشد كه در مقابل هر نعمتى كه خداى تعالى به او مرحمت مى فرمايد شكرى بجاى آورد اين چنين وظيفه و تكليف لازمه اش تكليف به محال است زيرا خود شكر نيز نعمتى است كه بايد شكرش را نمود و شكر سوّمى نيز نعمتى است كه شكرى ديگر لازم دارد و هم چنين تالايشاهى و اين تسلسل است و محال، خداى تعالى پاسخ اين تكليف محال را

ص:541


1- . سوره سبأ، آيه 13.

با تنازل و گذشت از حق خود داده است (دقّت شود) و به بيان ديگر شكر بر سه قسم است:

شكر به قلب و آن عبارت است از درك اين معنى كه نعمت از منعم است و شكر به زبان و آن عبارت است از ثناگويى بر منعم و شكر با اعضا و جوارح و آن عبارت است از اطاعت منعم و گردن به فرمان او نهادن و ازاين رو شاعر عرب گفته است:

افادتكم النعماء منى ثلاثة يدى و لسانى و الضمير المحجّبا

و اصيل ترين اين سه، شكر قلبى است هرچند كه شكر زبانى ظهورش بيشتر است زيرا ريشۀ شكرهاى ديگر همين شكر قلبى است و شكر زبانى و شكر جوارحى بدون شكر قلبى اعتبارى ندارند.

و امّا اين كه گفتيم خداى تعالى اسلام و ايمان را شكر ناميده به آن دليل است كه در چند جاى قرآن شكر در مقابل كفر آمده است مانند آن كه فرمود است:«إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ عَنْكُمْ وَ لا يَرْضى لِعِبادِهِ الْكُفْرَ وَ إِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ» :(1) اگر همه كافر شويد خدا از همه شما البتّه بى نياز است و لكن كفر را هم از بندگانش نمى پسندد و در جاى ديگر فرموده است:«هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ» :(2) اين توانايى از فضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد كه نعمتش را شكر مى گويم يا كفران مى ورزم و هركه شكر نعمت حق كند شكر بسود خويش كرده همانا خدا (از شكر خلق) بى نياز و (بر كافر) كريم و مهربان است و در جاى ديگر فرموده است:«وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ» :(3) و هركس شكر كند به نفع خويش شكر كرده و هركس كفران كند پس خداى تعالى بى نياز و ستوده است و در مقابل كفر بجز اسلام و ايمان چيز ديگرى نمى باشد «و معانى الشكر ثلاثة اشياء معرفة النعمة ثم قبول النعمة ثمّ الثناء بها و هو ايضا من سبل العامة»: شكر سه معنى دارد: شناخت نعمت سپس پذيرش نعمت، سپس ثناگوئى بر نعمت و آن نيز راه عامّه و جادّۀ عمومى است:

شناخت نعمت عبارت است از اين كه آدمى نعمت را در ذهن خود تصوّر كند و آن را

ص:542


1- . سوره زمر، آيه 7.
2- . سوره نمل، آيه 40.
3- . سوره لقمان، آيه 120.

بعنوان نعمت بشناسد و از غير نعمت جدايش كند كه چه بسا افراد نادان كه به نعمتى مى رسند و نمى دانند كه آن نعمت است بديهى است كه شكر از چنين نادانى ميسور نيست سپس پذيرفتن نعمت است يعنى آن نعمت را از منعم با كمال ميل و رغبت و اظهار فقر و نياز بپذيرد و بر ديدۀ منّت نهد كه اين گونه پذيرش دليل بر آن است كه اين فرد استعداد و آمادگى قبول نعمت را دارد.

سپس ثناگويى بر آن نعمت است كه منعم را به جود و كرم بستايد و صفات جميله كماليّه اش را ذكر كند مانند آنچه حكيم شيراز گويد:

فضل خداى را كه تواند شمار كرد يا كيست آن كه شكر يكى از هزار كرد

آن صانع لطيف كه بر فرش كاينات چندين هزار صورت الوان نگار كرد

بحر آفريد و برّ و درختان و آدمى خورشيد و ماه و انجم و ليل و نهار كرد

الوان نعمتى كه نشايد سپاس گفت اسباب راحتى كه ندانى شمار كرد

آثار رحمتى كه جهان سربرسر گرفت احمال منّتى كه فلك زير بار كرد

اجزاى خاك مرده به تشريف آفتاب بستان ميوه و چمن و لاله زار كرد

توحيد گوى او نه بنى آدمند و بس هر بلبلى كه زمزمه بر شاخسار كرد

شكر كدام فضل بجاى آورد كسى حيران بماند هركه در اين افتكار كرد

بعد از خداى هرچه پرستند هيچ نيست بى دولت آن كه بر همه هيچ اختيار كرد.

و اين كه خواجه فرمود اين گونه شكرگزارى راه عمومى و براى عامّه مردم است از اين جهت گفت كه شكرگزارى چنين، خالى از ادّعا نيست كه اين منم طاووس عليّين شدم و شكر منعم حقيقى را بجاى مى آورم و اگر چشم حق بين او باز بود و مى ديد كه حق تعالى مالك و متصرف مطلق است و بهر نحو كه بخواهد در ملك خويش تصرّف مى فرمايد هرگز در خود اهليّت اين را نمى ديد كه به شكر او قيام كند زيرا وجود خودش نيز از جمله ملك او است او را چه رسد كه شكر مالك وجود كند اين بدان ماند كه پادشاهى بندۀ درگاهش را جامه اى بپوشاند و آن بنده بپادشاه بگويد: متشكرم به يقين اين شكرگزارى ناشى از بى ادبى او است زيرا كمتر از آن است كه جبران لطف پادشاه را بكند و شكر نوعى از جبران و عوض دادن است

ص:543

اين بنده و مدح چون تو شاهى؟ حاشاك از اين مديحه حاشاك

مگر آن كه از جانب پادشاه مأمور به شكرگزارى باشد كه در اين صورت بعنوان امتثال امر آقاى خود مانعى ندارد.

امّا خواص و بندگان ويژۀ حق تعالى نتوانند شكر گويند زيرا استغراق در شهود آنان را از شكرگزارى مشغول مى كند و آنان در مقام شهودشان فرقى ميان اخذ و اعطاء نمى بينند

عجب دارى از سالكان طريق كه باشند در بحر معنى غريق

خود از نالۀ عشق باشند مست ز كونين بر ياد او شسته دست

سوداى جانان ز جان منفعل به ذكر حبيب از جهان مشتغل

به ياد حق از خلق بگريخته چنان مست ساقى كه مى ريخته

شب و روز در بحر سودا و سوز ندانند ز آشفتگى شب ز روز

خواجه فرمايد: ذكر را سه درجه است: «الدرجه الاولى الشكر على المحاب و هذا شكر شاركت فيه النصارى و اليهود و المجوس و من سعة برّ البارى انه عدّه شكرا و وعد عليه الزيادة و اوجب له المثوبة»: نخستين درجه شكر آن است كه در مقابل چيزهايى باشد كه محبوب آدمى است و البتّه كه چنين شكر مخصوص به بندگان خاص خدا نيست بلكه مسلمانها و نصارى و يهود و مجوس همگى در اين گونه شكر شريكند و هركس كه به امر محبوب و مطلوبى برسد شكرگزار مى شود و چنين شكر در مقابل رسيدن به محبوب خودش مى باشد و هيچگونه استحقاق ثواب و يا زيادتى نعمت را ندارد و اين از توسعه كرم وجود الهى است كه به چنين شكرى وعدۀ ثواب و زيادتى نعمت را داده است وگرنه آن شكر منعم كه عقل به وجوب آن حاكم است شكر در مقابل نعمت هاى سابقه و لاحقه حق تعالى نيست بلكه اين گونه شكر، شكر نعمت است نه شكر منعم (دقت شود).

اين جا است كه اشكال لزوم تسلسل كه حضرت داود متوجه آن شده بود پيش مى آيد و جواب اشكال همان بود كه اشاره شد و وسعت دامنه احسان حضرت بارّ رحيم به چنين شكرى وعدۀ ثواب داده است حكيم شيراز گويد: هر نفسى كه فرو مى رود ممدّ حيات است و چون برمى آيد مفرّح ذات پس در هر نفسى دو نعمت موجود است و بر هر نعمتى شكرى واجب.

ص:544

از دست و زبان كه برآيد كز عهدۀ شكرش بدرآيد

«اعملوا آل داود شكرا و قليل من عبادى الشكور»

بنده همان به كه ز تقصير خويش عذر به درگاه خدا آورد

ورنه سزاوار خداونديش كس نتواند كه بجا آورد

«و الدرجة الثانية الشكر على المكاره و هذا ممن يستوى عنده الحالات اظهار الرضا و ممّن يميّز بين الاحوال كظم الغيظ و ستر الشكوى و رعاية الادب و سلوك مسلك العلم و هذا الشاكر اول من يدعى الى الجنة»: درجۀ دوّم شكرگزارى بر ناخوش آيندها است و اين گونه شكر بحسب اختلاف حالات اشخاص فرق مى كند: دربارۀ كسى كه غم و شادى و راحت و ناراحتى در نظر او يكى است و به مقام رضا و محبّت رسيده است چنين كسى شكرش در ناخوشى ها با اظهار رضا و خوشنودى است.

و دربارۀ كسى كه به اين مقام نرسيده و در قيد خوشى و آسايش است به اين است كه خشم خود را فرونشاند و شكايت نكند و ادب سلوك را مراعات نمايد كه شكايت كردن برخلاف ادب است ز پاداش چنين شكر آن است كه در روز جزا نخستين كسى خواهد بود كه به بهشت خوانده مى شود.

زيرا كه بهشت جز او پاداش كسانى است كه صبر بر مكاره داشته باشند كه «حفّت الجنّة بالمكاره كما حفّت النار بالشهوات».

«و الدرجة لثالثة: أن لا يشهد العبد الاّ المنعم فاذا شهد المنعم عبودة استعظم منه النعمة و اذا شهده حبّا استحلى منه الشدّة و اذا مشهده تفريدا لم يشهد منه نعمة و لا شدّة»: درجه سوّم شكر آنست كه غرق در مشاهده منعم گردد بدانگونه كه نعمت را نتواند ديدن و اين استغراق بر سه گونه است

اول آنكه استغراقش در شهود بنده وار باشد بدين معنى كه همانگونه باشد كه بنده در حضور سيد و آقاى خود حضور پيدا مى كند و لازم است ادب حضور را رعايت كند و قرب و كرامت را فراموش نمايد و سراپا ذلّت و كوچكى و استغراق در ادب حضور باشد كه مبادا اشاره اى از طرف مولا بشود و او بواسطۀ غفلت متوجه نشود:

يك چشم زدن غافل از آن ماه نباشيد شايد كه نگاهى كند آگاه نباشيد

ص:545

و چون خود را در جنب عظمت مولايش كوچك و حقير ديد اساسا در خود لياقت آن را نمى بيند كه مورد لطف مولا قرار گيرد و به او نعمت عطا فرمايد و چون چنين حالتى به وى افاضه شد نعمت در نظرش بسيار بزرگ مى شود زيرا خود را لايق آن نمى دانست و اين گونه ذلّت و حقير ديدن نتيجۀ تجلّى عظمت منعم است.

نگارنده گويد: استاد بزرگوار و عارف كامل واصل مرحوم حاج ميرزا جواد انصارى قدّس سرّه مى فرمود كه از آثار وصول به مقام ولايت حصول چنين ذلّت در نفس است و بر اين مطلب عرفانى عرشى شواهدى از حالات اولياء و مشاهدات و مكاشفات داشتند كه ذكرش مناسب نيست نويسنده گويد در پاره اى از روايات بدين معنى اشاره شده است و ندانم كجا ديده ام در كتاب كه از حضرت جواد عليه السّلام سؤال شد شما در مدينه بوديد و پدر بزرگوارتان در طوس، چگونه متوجه شديد كه پدر از دنيا رفته است فرمود: ذلّتى در نفس خود احساس كردم كه دانستم از خواصّ ولايت است.

دوّمين قسم استغراق آن است كه استغراقش در شهود منعم از منبع حبّ باشد و بحكم محبّت هرآنچه از محبوب صادر شود محبوب است چنانكه گفته شده است (و كل ما يفعل المحبوب محبوب): هرچه آن خسرو كند شيرين بود. پس اگر خداى تعالى او را مبتلا كرد و با دچار ساختن به سختى به پاى امتحانش آورد آن شدّت براى او لذّت بخش و در كام او شيرين خواهد بود و اين نه از آن جهت كه از سختى لذّت مى برد بلكه از آن رو كه فعل محبوب است وگرنه گفتيم كه شدت و راحتى در نزد او يكسان است بلكه براى آن راحت بخش است كه فعل او است.

به حلاوت بخورم زهر كه شاهد ساقى است به ارادت بكشم درد كه درمانم از اوست

زخم خونينم اگر به نشود به باشد خنك آنزخم كه هر لحظه مرا مرهم از او است

غم و شادى بر عاشق چه تفاوت دارد ساقيا باده بده شادى آن كاين غم از او است

درجۀ سوّم استغراق در شهود آن است كه شهودش تفريدى باشد و آن مقامى است كه جز خداى تعالى هيچ نباشد و هيچ ديده نشود نه نعمتى از خدا مى بيند و نه شدّتى زيرا جلوه هاى شهود او را از خود و غير خود بى خود نموده و نمى بيند مگر فقط منعم را كه اگر چيز ديگرى غير حق ببيند به مقام تفريد نرسيده است. پايان سخن عارف خواجه عبد اللّه

ص:546

و شرح كلام او.

گويى حكيم سبزوارى اعلى اللّه مقامه نظرى به سخن خواجه داشته كه در شرح اسم شريف «يا من لا تبلغ الخلائق شكره اى» آن كه مخلوقات نتوانند شكرش را بجا آورند فرموده است: زيرا كه شكر حق تعالى بحول و قوه اى كه خداى تعالى عطا مى فرمايد انجام مى گيرد و اين عطا خود شكر ديگرى مى طلبد و همچنين بطور تسلسل ادامه پيدا مى كند و در دعاء عرفه از سيد الشهداء عليه السّلام آمده است: «لو حاولت و اجتهدت مدى الأعصار و الأحقاب لو عمّرتها ان اؤدّى شكر واحدة من نعمك ما استطعت ذلك الاّ بمنّك الموجب علىّ شكرا آنفا جديدا و ثناء طارفا عتيدا أجل ولو حرصت و العادّون من أنامك أن تحصى مدى انعامك سالفة و آنفة ما حصرناه عددا و لا حصيناه ابدا... الدعا» اگر من بخواهم و كوشش كنم در طول روزگارها و ساليان دراز كه به فرض عمر داشته باشم تا شكر يكى از نعمت هايت را بجا آورم نخواهم توانست مگر آن كه بر من منّت نهى و توفيق شكر مرحمت فرمايى كه اين توفيق نيز شكر تازه اى مى خواهد و ثناگويى نو و آماده اى را لازم دارد آرى اگر من و همه كسانى كه مى خواهند نعمت هاى تو را شمارش كنند هرقدر حريص باشيم كه اندازۀ نعمت هاى گذشته و حال تو را بشماريم تعداد آنها را ندانيم و هرگز شمردنشان را نتوانيم... دعا ادامه دارد.

و به بيان ديگر: شكر عبارت است از بزرگداشت منعم بخاطر انعامى كه كرده است و اين بزرگداشت يا به زبان اوست يا به قلب و يا به اعضاء و جوارح و اين هرسه از نعمت هاى الهى است و قدرت بر استفاده از آنها و توفيق يافتن بر استعمال آنها دو نعمت ديگراند كه اگر بخواهد در هر نعمتى شكرى بكند براى هريك شكر بايد حدّاقل شكر اين دو نعمت: (قدرت و توفيق) را نيز بجاى آورد و همين طور ادامه خواهد يافت و آن جا كه سيد اولاد آدم عرض كند: «لا احصى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك» (من ثناگويى تو را نتوانم تو آن چنانى كه خود ثناى خويش فرموده اى) چگونه ديگران توانند شكر او را بجاى آورند و در خبرى آمده است كه: (ايمان نصفش صبر است و نصفش شكر) و اين بدان معنى است كه آدمى يا حالتى دارد كه ملائم او و به دلخواه او است و يا حالتى غير موافق طبع و برخلاف ميل او است در حالت غير موافق بايستى صبر كند و در حالت موافق شكر بلكه سالك را لازم است كه بهر حالتى كه هست شكر كند چنانچه معصوم عليه السّلام

ص:547

عرض كرد: «نحمدك على بلائك كما نشكرك على نعمائك» (ما بر بلاى تو حمدت گوييم همانگونه كه بر نعمت هايت شكرگزاريم) و اگر نتوانست شاكر باشد بايد راضى باشد و اگر نتوانست راضى باشد بايد صابر باشد كه اگر صبر نيز نكرد بجز بى تابى و شقاوت چيز ديگرى براى او نيست. و آخرين درجۀ مقام شكر در نزد عارف آن است كه منعم را در نعمت هايش شهود كند تا وجودش از ميان رفته و به عدم تبديل شود. پايان سخن حكيم سبزوارى

عجب است با وجودت كه وجود من بماند تو بگفتن اندر آئى و مرا سخن بماند؟

و يا من طاعته نجاة للمطيعين

اى آن كه فرمانبردارى از او باعث نجات فرمانبران است:

در اين كه طاعت اوامر و نواهى الهى موجب نجات دنيا و آخرت است مجالى براى شكّ و ترديد، امّا نجات دنيوى از آن جهت كه اطاعت خداى تعالى آدمى از رذائل اخلاق و اعمال زشت بازمى دارد و اخلاق و اعمال زشت است كه همواره موجب بدبختى و رسوايى انسان است و ويرا در اجتماع مقام ارزشى باقى نمى گذارد.

و امّا در آخرت پس آيات قرآنى و روايات اهل بيت عليهم السّلام همه به يك زبان بر نجات بخشى اطاعت متّفقند قال اللّه تعالى «وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رسوله فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً» (1): آنان كه خدا و رسول اش اطاعت كنند البته با كسانى كه خدا به آنها لطف و عنايت كامل فرموده يعنى با پيغمبران و صدّيقان و شهيدان و نيكوكاران محشور خواهند شد و اينان (در بهشت) چقدر نيكو رفيقانى هستند

و نيز فرموده است «وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهِينٌ» (2):

هركس اطاعت خدا و رسولش را بكند او را به بهشتهايى درآورد كه در زير درختهايش

ص:548


1- . سوره نساء، آيه 69.
2- . سوره نساء، آيه 14.

نهرها جارى است و آنجا منزل ابدى مطيعان خواهد بود و اين است سعادت و فيروزى بزرگ، و هركه نافرمانى خدا و رسولش را بكند و تجاوز از حدود احكام الهى كند او را به آتشى درافكند كه هميشه در آن معذّب است و همواره در عذاب و شكنجه خوارى و ذلّت خواهد بود.

امام محمد باقر عليه السّلام به جابر فرمود: «يا جابر ايكلتفى من ينتحل التشيّع ان يقول بحبّنا اهل البيت...» كسان كه نام خود را شيعه گذاشته و دعوى دوستى ما مى كنند بايد بدانند كه دوستان و پيروان ما كسانى خواهند بود كه شعار آنها تقوى بوده و فرمانبردار باشند و راه شناختن آنان فروتنى و تواضع و درستى و امانت و به ياد خدا بودن و نماز و روزه داشتن و احسان به پدر و مادر و رعايت حقوق همسايگان و حمايت از بيچارگان و دستگيرى از پا افتادگان، همدردى بينوايان و يتيمان را نوازش كردن، راست گفتن، قرآن شريف را خواندن و دستورات آن را بكار بستن است زبان خود را جز از خيرخواهى نگاه داشتن و براى بندگان خدا خير خواستن و پناهگاه دوستان بودن است.

جابر گفت: يابن رسول اللّه اگر اينها اوصاف شيعيان است پس من بايد اقرار كنم كه كسى را به اين صفات نمى شناسم.

فرمود: جابر! من بايد بگويم و كسى را در اشتباه نگذارم هرگز گمان نكنى كه دعوى دوستى ما به اين سادگى بود كه مردى بگويد: من على را دوست مى دارم و به وى ارادت مى ورزم ولى هيچ اثرى و عملى نشان ندهد گفتارش پذيرفته شود و سند شيعه بودن به او داده شود.

بالاتر از مقام علوى مقام مقدس نبوى است و پيغمبر از على بزرگتر و رفعت مقامش بيشتر است اگر كسى بگويد من پيغمبر را دوست دارم و روش پيغمبر را نگيرد و دستورات او را پيروى نكند هرگز سودمند نشود و اين دعوى از او نشنوند از خداى بترسيد و براى خدا كار كنيد كه خدا را با كسى خويشاوندى نيست محبوب ترين بندگان و نزديكترين مردمان در پيشگاه خداوند كسى است كه تقواى او بيشتر و اطاعت او فزونتر و فرمان او را بهتر كار ببندد.

اى جابر خدا را شاهد مى گيرم و سوگند مى خورم كه تقرّب بخداوند جز به

ص:549

فرمانبردارى و پرهيزگارى حاصل نخواهد شد در دست ما هرگز برات آزادى از آتش دوزخ نيست كه به افراد ببخشيم و هيچكس را بر خدا حجت نيست جابر سخنانم را در يك جمله خلاصه مى كنم: «من كان للّه مطيعا فهو لنا ولىّ و من كان للّه عاصيا فهو لنا عدوّ و انّه لا تنال ولايتنا الا بالتقوى»: هركس مطيع خدا باشد او دوست ما خواهد بود و هركس خدا را نا فرمانى كند او دشمن ما است و ولايت و دوستى ما نصيب كسى خواهد بود كه نيكوكار و پرهيزكار باشد.

و روايات در اين مقام و اين كه ميزان در نجات آخرتى اطاعت حق تعالى است بيش از آن است كه در اين مختصر گفته شود

صلّ على محمد و آله و اشغل قلوبنا بذكرك عن كل ذكر

بر محمد و خاندان او درود بفرست و دلهاى ما را به ياد خود از ياد ديگران بپرداز

چنان ز خويش تهى گشته ام ز جانان پر كه گر ز پوست برآيم تمام خود اويم

درجات ذكر

سيد شارح فرمايد: ذكر را درجاتى است اوّلين درجه اش ذكر زبان است با غفلت دل و اين درجه ضعيفترين درجات ذكر است هرچند كه همين نيز در شرع انور مستحبّ است و راجح صاحبدلى فرمايد: ذكر زبان با تهى بودن دل از آن هم خالى از فايده نيست زيرا اوّلا انسان را مانع از آن مى شود كه به لغوگويى بپردازد و ثانيا زبان به كار خير عادت مى كند و احيانا شيطان وسوسه مى كند و مى گويد كه حركت زبان بدون توجه قلبى عيب است و سزاوار همان است كه اصلا ترك شود در چنين حالى نبايد گوش به تلقين شيطان داد بلكه على رغم او بايد كوشيد تا حضور قلب به دست آيد و اگر نتوانست حضور قلب پيدا كند باز سزاوار آن است كه على رغم شيطان همين ذكر ربّانى بدون حضور قلب را نيز ترك نكند و در پاسخ وسوسه شيطان بگويد كه همانگونه كه قلب آلتى است براى ذكر، زبان هم آلت ديگرى است از براى ذكر اگر من نمى توانم از قلب براى ذكر استفاده كنم دليلى ندارد كه از زبان هم استفاده نكنم كه هر عضوى را عبارتى است مخصوص به همان عضو.

درجۀ دوّم ذكر عبارت است از ذكر قلبى و ليكن نه بگونه اى كه ذكر در قلب مستقّر شود بلكه با تكلّف و كوشش قلب به ذكر مشغول شود.

ص:550

درجۀ سوّم آن است كه ذكر در قلب مستقر و جايگير شود بدان گونه كه توجه به غير ذكر نياز به تكلّف و كوشش داشته باشد.

و درجۀ چهارم آن است كه ذكر در قلب مستقّر و جايگزين شود و آن چنان ذكر بر دل مستولى گردد كه هيچ چيز نتواند آن را به خود مشغول كند و اين مرتبۀ محبّت است و ذاكر در اين مرتبه گاهى به مقام فنا فى اللّه برسد آن چنان كه از خود و ديگرى غافل شود و حتى از ذكر غافل گردد و بجز مذكور هيچ در خود نيابد.

عارفى گويد: بدان كه يكى از نشانه هاى بزرگ محبّت ذكر قلبى است زيرا كسى كه كسى را دوست مى دارد هميشه و يا بيشتر اوقات به ياد او است و ذكر اصلى آن است كه به هنگام اطاعت و معصيت آدمى را سبب اطاعت و ترك گناه بشود و همين فعل طاعت و ترك معصيت دو سبب براى افزايش ذكر و نفوذ آن در قلب مى باشند و بدين گونه به يكديگر كمك مى كنند تا آن كه مذكور يعنى خداى سبحان بر دل مستولى شده و در قلب تجلّى مى كند اين هنگام است كه ذاكر خداى تعالى را شديدا دوست مى دارد و از هرچه جز او است غافل مى شود حتى از خودش نيز غافل مى شود زيرا كه خاصيّت حبّ شديد آن است كه از مشاهدۀ غير محبوب مانع مى شود و اين مقام را فناء فى اللّه گويند و آن كه بدين مقام نائل آيد بجز او هيچ چيز در عالم وجود نمى بيند و وحدت وجود كه گفته مى شود بدين معنى است نه به آن معنى كه خداى تعالى با همه چيز متّحد است كه اين امر محال است و اين گفتار كفرآميز بلكه بدان معنى است كه موجود در نظر كسى كه فانى فى اللّه است بجز او هيچ نيست زيرا او از عالم كثرت تجاوز كرده و كثرت را پشت سر نهاده و از آن غافل شده است (دقت شود) پايان سخن عارف، و چون اين مطالب را دانستى سرّ فرمايش امام عليه السّلام بر تو ظاهر مى شود كه عرض مى كند دلهاى ما را بياد خودت از هر يادى بپرداز كه در اين جمله امام عليه السّلام كاملترين ذكر را از خداى تعالى درخواست مى كند و بالاترين مرتبۀ ذكر را كه مرتبه محبّت و مقام فنا است به دعا از خدا مى طلبد. پايان سخن سيد شارح رحمه اللّه

و السنتنا بشكرك عن كل شكر

و زبانهاى ما را به سپاسگزارى خودت از ديگر شكرها باز دار.

ص:551

اقسام شكر

بطورى كه اشاره شد ذكر را سه درجه بود قلبى و زبانى و جوارحى در مقام شكر نيز پس از درخواست شكر قلبى درخواست شكر زبانى شده كه متعارفترين اقسام شكر در مقابل نعمت است و براى اين جمله از دعا دو توجيه توان كرد: يكى آن كه مقصود آن باشد كه بارالها مرا محتاج به غير خودت مفرما كه در نتيجه احتياج از غير تو رفع نيازم گردد و چون انسان فطرتا مجبور به شكر منعم است ناچار بايدم از كسى كه نعمتى به من عطا كرده و رفع احتياجم را نموده است شكرگزارى كنم و چه بسا در ميان اين افراد مردمانى لئيم باشند كه به حكم احسان شان به من زير بار منّت آنان بايد باشم و اين توجّه بغير مخصوصا به دشمن تو مرا از توجّه به درگاهت كه قبلۀ حقيقى است بازمى دارد. و شايد ناظر به اين معنى باشد دعايى كه از امير المؤمنين عليه السّلام در نهج البلاغه مروى است كه عرض مى كند: «اللّهم صن وجهى باليسار و لا تبذل جاهى بالاقتار فاسترزق طالبى رزقك و استعطف شرار خلقك و أبتلى بحمد من اعطانى و أفتتن بذمّ من منعنى و انت من وراء ذلك كلّه ولىّ الاعطاء و المنع انّك على كل شىء قدير»(1): بارالها آبروى مرا با گشايش و رفاه در زندگى حفظ كن و به وسيلۀ فقر و تنگدستى آبروى مرا مريز كه در اثر تهيدستى ناگزير شوم دست نياز بسوى كسى دراز كنم كه او خود فقير در خانۀ تو است و عواطف مردمان بد را بسوى خود جلب كنم و گرفتار ستايش كسى بشوم كه چيزى به من عطا كرده و نكوهش كنم آن را كه عطاى خويش را از من دريغ داشته با اين كه بجز همۀ اينان(2) عطا كردن و دريغ داشتن در اختيار تو است (و چه بهتر كه من به آستان تو روى آورم و همۀ نيازمنديهايم را بتو عرضه بدارم كه هيچ از اين گرفتاريها كه ذكر شد ندارد).

كه همانا تو بر همۀ چيز توانايى.

توجيه دوّم «و السنتنا بشكرك عن كل شكر» كه به نظر نويسنده رسيد توجيهى است عرفانى و عالى تر از توجيه اوّل و آن اين كه معناى جملۀ مزبور چنين باشد كه زبان ما از هركس كه شكرگزار باشد شكرگزار تو باشد نظير معنايى كه در الحمد للّه امام خمينى قدّس سرّه و

ص:552


1- . نهج البلاغه، خطبه 225.
2- . در اين ترجمه كلمۀ وراء را به معناى سوى: (جز) گرفتيم چنانچه در آيه شريفه است فمن وراء ذالك: اى سوى ذلك

ديگر بزرگان فرموده اند كه حمد و ستايش مختص به ذات اقدس الهى است بدان معنا كه بازگشت حمد ديگران به حمد خدا است آن كه ستايش صورت زيبا را مى كند در حقيقت ستايش نقّاش مى كند و در حقيقت مى گويد: بر صورت آفرين چنين صورت آفرين و آن كه از كمان ابروى يار توصيف مى كند در واقع مى گويد:

نازم آن دست كه زد طاق دو ابروى تو را اين جا نيز بازگشت شكر ديگران به شكر تو باشد و اين معنى را از جملات آخر دعاى امير المؤمنين عليه السّلام نيز توان استفاده كرد آن جا كه عرض مى كند «و انت من وراء ذلك ولىّ الاعطاء و المنع» كه كلمه وراء به معناى (خلف) باشد چنانچه در لغت آمده يعنى گرچه به ظاهر از ديگران نعمت به من مى رسد و ديگران مرا محروم مى كنند و لكن دستى كه پشت پردۀ اسباب كار مى كند دست تو است و متولّى منع و اعطاء تو هستى به گفته مولانا.

ديده مى خواهم سبب سوراخ كن تا سبب را بر كند از بيخ و بن

ديده مى خواهم كه باشد شه شناس تا شناسد شاه را در هر لباس

در دعاى جوشن كبير وارد شده است: «يا من لا عطاء الاّ عطائه» و حكيم سبزوارى در شرح الاسماء فرمايد اين اسم اشاره بتوحيد افعالى است حافظ فرمايد:

كار زلف تو است مشك افشانى عالم ولى مصلحت را تهمتى بر مشك ناب انداختى

و جوارحنا بطاعتك عن كل طاعة

و اعضاء ما را به سبب اشتغال به طاعت تو از هر طاعتى منصرف كن. دو توجيهى را كه براى جمله قبل از اين شد در اين جمله نيز توان گفت اول به معناى استغراق در اطاعت خالق باشد و اطاعت مخلوق را ترك گويد و دوّم آن كه اشاره به توحيد افعالى باشد و مقام فناء فى اللّه چنانچه گذشت.

فان قدّرت لنا فراغا من شغل فاجعله فراغ سلامة لا يدركنا فيه تبعه و لا تلحقنا فيه سامة

خدايا ساعات فراغت ما را به سلامت بگذران

و اگر دلهاى ما به ذكر تو و زبانهاى ما به شكر تو و اعضاى ما به طاعت تو مشغول نشد و براى ما فراغتى مقدر فرمودى آن فراغت را چنان سلامت بگذران كه پى آمد بدى براى ما نداشته باشد و موجب ملالت خاطر نگردد، سيد شارح گويد روايات بسيارى رسيده

ص:553

است كه از خواب زياد و بى كارى بى اندازه، در آن روايات نكوهش شده است از جمله آنها ثقة الاسلام كلينى قدّس سرّه در كافى به سند خودش از بشير دهّان روايت مى كند كه گفت:

شنيدم از امام موسى بن جعفر عليه السّلام كه مى فرمود: خداى تعالى بنده اى را كه بسيار بخوابد و بى كار و فارغ باشد دوست نمى دارد و باز به سند خود از ابى بصير و او از امام صادق عليه السّلام كه فرمود به تحقيق كه خداى تعالى عزّ و جل دوست نمى دارد زيادى خواب و فراغت زياد را و به سند خود از سعد بن ابى خلف نقل مى كند كه امام موسى بن جعفر عليه السّلام فرمود: پدرم به يكى از فرزندانش فرمود مبادا كسالت بورزى و تنگ نظر باشى كه اين دو خصلت نمى گذارند تو نه به حظّ دنيايت برسى و نه از نصيب آخرت بهره مند شوى و نيز امام صادق عليه السّلام فرمود: مبادا كسالت پيشه كنى و تنگ نظر باشى كه اگر كسالت ورزى از كار باز ميمانى و اگر تنگ نظر باشى حق را بصاحبش نمى رسانى: «عن بشير الدهّان قال سمعت ابا الحسن موسى عليه السّلام يقول ان اللّه عزّ و جل يبغض العبد النّوام الفارغ» و بسنده عن ابى بصير عن ابى عبد اللّه عليه السّلام قال «ان اللّه عزّ و جل يبغض كثرة النوم و كثرة الفراغ» و بسنده عن سعد بن ابى خلف عن ابى الحسن موسى عليه السّلام «قال قال ابى لبعض ولده: اياك و الكسل و الضجر فانهما يمنعانك عن حظّك من الدنيا و الاخرة» و عنه عليه السّلام قال «اياك و الكسل و الفجر فانك ان كسلت لم تعمل و ان ضجرت لم تعط الحق»

و در اين معنى گفته شده است:

ان الشباب و الفراغ و الجدة مفسدة للمرء اىّ مفسدة

حتى ينصرف عنا كتاب السيّئات بصحيفة خالية من ذكر سيّئاتنا و يتولّى كتاب الحسنات مسرورين بما كتبوا من حسناتنا

ساعات فراغت ما را آن چنان سپرى كن كه فرشتگان موظف به نگارش گناهان ما با نامه سفيد بازگردند كه گناهى در آن ذكر نشده باشد و فرشتگان مأمور به نوشتن طاعات ما شادمان و خوشحال بازگردند به خاطر حسناتى كه از ما ثبت كرده اند.

رشيد الدين ميبدى از علماى قرن 6-5 در تفسير كشف الاسرار لطيفه اى عرفانى دارد

ص:554

وى در ذيل آيه شريفۀ:«إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ» (1): (فرشتگانى كه ضبط مى كنند از سوى راست و از سوى چپ نشسته اند) گويد: در خبر است كه ايندو فرشته كه بر بنده موكل اند چون بنده نشسته باشد يكى از سوى راست حسنات وى مى نويسد يكى از سوى چپ سيئات وى مى نويسد. چون بنده بخسبد يكى بر سر بالين وى بايستد يكى بر قدمگاه و او را نگاه مى دارند، چون بنده در راه رود يكى از پيش مى رود و يكى از قفا و آفات از وى دفع مى كنند و گفته اند فرشته حسنات هر روز و شب ايشان را بدل كنند و دو ديگر فرستند و حكمت در اين آن است كه: تا فردا گواهان طاعت و حسنات وى بسيار باشد و فرشتۀ سيئات بدل نكنند تا عيب وى جز آن يك فرشته نداند.

نظير اين در قرآن:«قُلْ يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ» (2) اسرفوا مجمل گفت سربسته بى تفصيل اى جبرئيل تو وحى مى گذار كه: (اسرفوا) و به تفصيل مدان كه چه كردند اى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تو وحى مى خوان كه: (اسرفوا) و مدان كه چه كردند.

كريما، خداوندا، رحيما، پادشاها نخواست كه جبرئيل گناه بنده بداند و رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم معصيت او بخواند كى روا دارد كه شيطان بنده را از درگاه وى براند.

نويسنده گويد: اين نكته لطيف تر از نسيم سحر و جذّابتر از امواج مغناطيسى برق از لسان ناطق حق امير المؤمنين عليه السّلام نيز ظهور و بروز كرده آنجا كه در دعاى كميل عرض مى كند: «ان تهب لى فى هذه الليله و فى هذه الساعة كلّ جرم اجرمته... و كل سيئة امرت باثباتها الكرام الكاتبين الذين وكّلتهم بحفظ ما يكون منّى و جعلتهم شهودا علىّ مع جوارحى و كنت انت الرقيب علىّ من ورائهم و الشاهد لما خفى عنهم و برحمتك احفيته و بفضلك سترته»: ببخشى و درگذرى هر جرم و گناهى را كه مرتكب شده ام... و هر كار بدى را كه فرشتگان بزرگوار را مأمور نگارش و ثبت آن نموده اى كه آن فرشتگان را به حفظ هرچه كرده ام موكّل ساختى و شاهد اعمالم با جوارح و اعضايم گردانيدى و از آن فرشتگان گذشته تو خود مراقب من و شاهد و ناظر اعمالى از من بودى كه از فرشتگان نيز مخفى و پنهان بود و تو

ص:555


1- . سوره ق، آيه 17.
2- . سوره زمر، آيه 53.

آنها را به رحمت خود پنهان داشتى و به فضل خود پوشيده فرمودى. مفسّر عارف ما سپس گويد:

فرشتۀ دست راست فرشتۀ فضل است و فرشتۀ دست چپ فرشته عدل و چنان كه فضل بر عدل سالار است فرشتۀ دست راست بر فرشته دست چپ سالار است.

اى فرشتۀ دست راست تو امير باش هر حسنه اى ده مى نويس، اى فرشته دست چپ تو رعيّت باش جز آنچه فرشتۀ دست راست گويد منويس.

فرشتگان موكّل بر اعمال انسان

چون بنده معصيت كند فرشتۀ دست راست گويد: هفت روز بگذار و منويس مگر عذرى بخواهد و توبه كند اينهمه چيست؟ نتيجۀ يك حكم كه در ازل كرد كه: (سبقت رحمتى غضبى) از اين عجيبتر شنو: بنده معصيت مى كند فرمان آيد كه: پردۀ ايمان وى دركشيد تا جرم و جنايت وى مغمور و مغلوب ايمان وى گردد آن گه چندان جرم و معاصى بهم آيد كه گويند بار خدايا جرم بسيار است پردۀ ايمان آنرا نمى پوشد گويد: اگر ايمان وى نمى پوشد پردۀ كرم من دركشيد تا بپوشد.

و بحث دربارۀ فرشتگان نويسندۀ اعمال گذشت

و اذا انقضت مدد اعمارنا و استحضرتنا دعوتك التى لا بدّ منها و من اجابتها فصلّ على محمد و آله و اجعل ختام ما تحصى علينا كتبة اعمالنا توبة مقبولة لا توقفنا بعدها على ذنب اجترحناه و لا معصية اقترفناها

و چون روزهاى عمر ما سپرى شود و دعوتى كه چاره اى از آن و از پذيرفتن اش نيست ما را بحضور بطلبد پس بر محمد و خاندان او درود بفرست و چنين مقرّر و مقدّر فرما كه فرشتگان مأمور به نوشتن اعمال ما آخرين عملى كه از ما ثبت و ضبط مى كنند توبه اى باشد مقبول درگاه تو كه پس از آن ما را بر گناهى كه مرتكب شده ايم مؤاخذه و توبيخ نفرمايى و بر نافرمانى كه از ما سرزده به موقف حساب و بازخواست نياورى.

مترجم گويد: پايان يافتن روزهاى عمر را افرادى كه متوجّه عالم آخرت اند غالبا متوجه مى شوند خواه بخاطر بالا رفتن سنّ و فرا رسيدن دوران پيرى و از بين رفتن قواى طبيعى و يا به سبب عوارض خارجى از ابتلا به حوادث ناگوار و بيماريهاى غير قابل علاج

ص:556

و فرضا كسى هم در حال غفلت باشد مضمون التزامى اين دعا توجه پيدا كردن غافل به نزديك شدن مرگش مى باشد و در همۀ اين موارد احتمال آن مى رود كه چند صباحى ديگر زنده بماند كه در آن چند روز باقيمانده از عمرش قيام به وظايف توبه نمايد و توبه اش نيز مقبول درگاه الهى واقع شود چنانچه در روايات متعددى وارد است كه تا جان به گلوگاه نرسيده باشد (يعنى نفسى براى توبه كردن مجال باشد) خداى تعالى توبه را مى پذيرد و ضرورتى ندارد كه استحضار را به معناى معاينه مرگ بگيريم تا اشكال شود كه صحيح نبودن توبه به هنگام معاينه مرگ اجماعى است و به آيه شريفه نيز استشهاد شود كه فرمايد:«وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ» (1):

(توبه نيست براى كسانى كه كارهاى بد انجام مى دهند تا آن كه مرگ يكى شان مى رسد گويد من الآن توبه كردم...) چنانچه سيد شارح متعرّض است و فرضا كه استحضار به معناى معاينه مرگ باشد باز نتوان گفت كه حتما توبه صحيح نيست زيرا توبه اى كه آيۀ شريفه مى فرمايد بهنگام مرگ پذيرفته نيست همان توبه است كه در آيۀ پيش از اين آيه آمده است و آن آيه اين است:«إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ» (2) توبه اى كه در اين آيه است توبۀ على اللّه است يعنى توبه اى كه خداى تعالى بر خود لازم فرموده قبول آن را توبه اى است كه گناه اش از روى جهالت و نادانى باشد و به نزديكى هم توبه كند و مقصود از نزديكى زمان توبه به زمان گناه چنانچه جناب فيض افاضه فرموده است يعنى «قبل ان يشرب فى قلوبهم حبة فيطبع عليها»: پيش از آن كه حبّ گناه در دل او رسوخ كند و قلب با آن گناه خو بگيرد و امّا توبه اى كه قبول آن تفضل محض است هيچ شرطى ندارد و نمى تواند داشته باشد كه اشتراط هر شرطى منافات با تفضّل على الاطلاق دارد (دقت شود).

چه موقع توبه قبول است

و ازاين رو در فقيه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت مى كند كه آن حضرت در آخرين خطبه اى كه ايراد فرمودند چنين فرمودند: «من تاب قبل موته بسنة تاب اللّه عليه ثم قال و ان

ص:557


1- . سوره نساء، آيه 18.
2- . همان آيه 17.

السنة لكثيرة و من تاب قبل موته بشهر تاب اللّه عليه ثم قال و انّ الشهر لكثير و من تاب قبل موته بيوم تاب اللّه عليه ثم قال و ان يوما لكثير من تاب قبل موته بساعة تاب اللّه عليه ثم قال و انّ الساعة لكثيرة من تاب و قد بلغت نفسه هذه و اهوى بيده الى حلقه تاب اللّه عليه»: كسى كه يك سال پيش از مرگش توبه كند خداوند توبه اش را مى پذيرد سپس فرمود: يك سال زياد است هركس يك ماه پيش از مرگش توبه كند خداى تعالى توبه اش را قبول مى كند سپس فرمود يك ماه زياد است: هركس يك روز پيش از فرا رسيدن مرگش توبه كند خداى تعالى توبه اش را مى پذيرد سپس فرمود يك روز زياد است هركس پيش از مرگش به يك ساعت توبه كند خداى تعالى توبه اش را قبول مى فرمايد سپس فرمود يك ساعت زياد است هركس توبه كند و جانش به اين جا رسيده باشد (و دست مبارك را بسوى گلويش برد) خداى تعالى توبه اش را مى پذيرد. پايان حديث شريف.

و اين بدان معنا است كه اصلا زمان در باب توبه مطرح نيست و «ثمّ يتوبون من قريب» اشاره به نكته لطيفى است كه از فيض رحمه اللّه نقل شد چنانچه مفسّر عارف مذاق ميبدى نيز گويد: به زبان علم، توبه پيش از مرگ بايد و گر همه يك لحظه بود و به زبان معاملت پيش از عادت نفس بايد. از خويشتن ديدن و خود پرستيدن، هركه خويشتن را پسنديد و به عادت در خود نگريد در توبه بر وى فرو بستند و آب فلاح از وى بازگرفتند.

دور شو از صحبت خود پرور عادت پرست بوسه بر خاك كف پاى ز خود بيزار زن

نه هركه در راه شريعت توبه كرد به عفو و مغفرت رسيد. و از روى حقيقت به صدق محبّت رسيد.

روزگارى داود پيغمبر پيغامبر عليه السّلام مى گريست و تضرّع مى كرد آخر او را گفتند: «يا داود لم تبكى و قد غفرت لك و ارضيت خصمك و قبلت توبتك؟» چرا مى گريى و ترا آمرزيدم و خصمت خوشنود كردم و توبت تو قبول كردم و عذرت بپذيرفتم؟

گفت: بارخدايا: مى دانم، لكن آنوقت خوش كه داشتم در صحبت و آن نفس كه مرا با تو بود در خلوت، بازده گفت: «يا داود هيهات! ذاك ودّ قد مضى»: (هرگز كه آن طومار دوستى برچيده شد).

فخلّ سبيل العين بعدك بالبكا فليس لايّام الصفاء رجوع

ص:558

دردا و دريغا كه از آن خاست و نشست خاكى است مرا بر سر و باديست به دست

پايان سخن دلنشين و جانسوز عارف ميبدى «لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ» (1).

«و اجعل ختام ما تحصى علينا كتبة اعمالنا توبة مقبولة لا توقفنا بعدها على ذنب اجترحناه و لا معصية اقترفناها» هنگامى كه فرشتگان مأمور به نوشتن اعمال ما يك يك كارهاى ما را بر ما شماره كنند آخرين عمل ما توبه اى باشد مقبول درگاه تو كه ديگر پس از آن ما را در موقف گناهى كه قبلا مرتكب شده ايم و نافرمانئى كه از ما صادر شده است نگاه ندارى از علائم قبولى توبه و توبه مقبوله چنانچه ان شاء اللّه شرحش خواهد آمد يكى آن است كه شخص تائب پس از توبه هرگز گرد آن گناه نگردد، در دعاى شريف به همين نكته اشاره شده است:

و لا تكشف عنا سترا سترته على رؤس الأشهاد يوم تبلو اخبار عبادك

روزى كه به پرونده هاى اعمال بندگانت رسيدگى مى شود پرده از روى كارهاى ما كه پوشانده اى در پيش حاضران برمدار اين نيز يكى از آثار توبه صحيحه و مقبوله است كه خداى تعالى از بندۀ توبه كارش پرده درى نمى فرمايد و او را مفتضح و رسوا نسازد.

روايتى از امام صادق عليه السّلام پيرامون توبه نصوح 560،

حتى در عالم ملكوت و محضر روحانيون چنانچه ثقة الاسلام كلينى رحمه اللّه در كتاب شريف كافى به سند خود از معاوية بن وهب نقل مى كند كه گفت شنيدم از امام صادق عليه السّلام مى فرمود: «اذا تاب العبد توبة نصوحا احبّه اللّه فستر عليه فى الدنيا و الآخرة فقلت: كيف يستر عليه؟ قال: ينسى ملكيه ما كتبا عليه من الذنوب و يوحى الى جوارحه اكتمى عليه ذنوبه و يوحى الى بقاع الارض اكتمى ما كان يعمل عليك من الذنوب فيلقى اللّه حين يلقاه و ليس شىء يشهد عليه بشىء من الذنوب»: وقتى كه توبه كند بنده اى توبۀ نصوح و خالص، خداى تعالى او را دوست مى دارد پس بپوشاند بر او در دنيا و آخرت، عرض كردم چگونه مى پوشاند بر او؟ فرمود: آن دو فرشته كه گناهان او را ثبت كرده اند از يادشان مى برد و به اعضاء و جوارح او وحى مى فرمايد كه گناهان او را كتمان كنند و بقعه هاى زمين را وحى كند: كه هر گناهى كه آن

ص:559


1- . سوره ق، آيه 37.

بنده در روى شما انجام داده بر او پوشيده بداريد پس هنگامى كه خدا را ملاقات مى كند چيزى نباشد كه به گناهى دربارۀ او شهادت و گواهى دهند. در اين حديث شريف لطايفى از رحمت الهى است كه مشام جان عارفان را معطّر مى سازد و ما ان شاء اللّه در بحث توبه بدان لطايف اشاره خواهيم نمود و حضرت امام خمينى قدّس سرّه در كتاب اربعين هفدهمين حديثى كه عنوان فرموده اند همين حديث شريف است كه بحث از آن در جاى خود خواهد آمد ان شاء اللّه تعالى

انك رحيم بمن دعاك و مستجيب لمن ناداك

هركس كه تو را به خداند تو بر او مهربانى و او را مى بخشايى و هركس كه تو را ندا كند تو نداى او را اجابت مى فرمايى.

امام صادق عليه السّلام برحسب روايت كافى فرمود: هركس ده بار بگويد: يا اللّه به او خطاب مى رسد: لبيك، حاجتت چيست؟: «من قال يا اللّه عشر مرات قيل له لبيك ما حاجتك»

خنك آندم كه بگويى كه بيا عاشق مسكين كه تو آشفتۀ مائى سراغيار ندارى

خنك آن دم كه بگويد به تو دل كشت ندارم تو بگويى كه برويد پى تو آنچه نكارى

خنك آندم كه شب هجر بگويد كه شبت خوش خنك آندم كه سلامى كند آن نور بهارى

دخل العشق علينا بكؤوس و عقار ظهر السكر علينا لحبيب متوار

و آخر دعوانا ان الحمد للّه رب العالمين ربيع الاول 1413 هفته وحدت

ص:560

جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه:فهری زنجانی، احمد، 1301 - ، شارح

عنوان و نام پديدآور:شرح و ترجمه صحیفه سجادیه [علی بن الحسین (ع)] / تالیف احمد فهری.

مشخصات نشر:تهران : سازمان اوقاف و امور خیریه، انتشارات اسوه ، [ ? 13 ] -

مشخصات ظاهری:3ج.

شابک:(دوره) : 964-542-009-1 ؛ (ج. 2) : 964-542-007-5 ؛ 35000 ریال : (ج. 3) : 964-542-008-3

يادداشت:فهرستنویسی براساس جلد دوم، 1385.

يادداشت:فهرستنویسی براساس اطلاعات فیپا

يادداشت:ج.3 ( چاپ اول : 1385 ).

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:.-- ج.3. شرح و ترجمه دعای 32 تا انتهای دعای 54.

عنوان دیگر:صحیفه سجادیه. شرح.

موضوع:علی بن حسین (ع)، امام چهارم، 38 - 94ق. صحیفه سجادیه -- نقد و تفسیر.

موضوع:دعاها.

شناسه افزوده:علی بن حسین (ع)، امام چهارم، 38 - 94ق. صحیفه سجادیه. شرح.

شناسه افزوده:سازمان اوقاف و امور خیریه. انتشارات اسوه.

رده بندی کنگره:BP267/1/ع 8ص 304227 1300ی

رده بندی دیویی:297/772

شماره کتابشناسی ملی:م 84-9385

ص:1

اشاره

ص:2

شرح و ترجمۀ صحيفه سجّاديه

جلد دوّم

تأليف

آيت الله سيد احمد فهرى

شركت چاپ و انتشارات اسوه

ص:3

ص:4

فهرست

متن دعاى دوازده و شرح و ترجمۀ آن 7

متن دعاى سيزده و شرح و ترجمۀ آن 63

متن دعاى چهارده و شرح و ترجمۀ آن 93

متن دعاى پانزده و شرح و ترجمۀ آن 105

متن دعاى شانزده و شرح و ترجمۀ آن 115

متن دعاى هفده و شرح و ترجمۀ آن 156

متن دعاى هجده و شرح و ترجمۀ آن 186

متن دعاى نوزده و شرح و ترجمۀ آن 192

متن دعاى بيست و شرح و ترجمۀ آن 200

متن دعاى بيست و يك و شرح و ترجمۀ آن 328

متن دعاى بيست و دو و شرح و ترجمۀ آن 354

متن دعاى بيست و سه و شرح و ترجمۀ آن 379

متن دعاى بيست و چهار و شرح و ترجمۀ آن 391

متن دعاى بيست و پنج و شرح و ترجمۀ آن 412

متن دعاى بيست و شش و شرح و ترجمۀ آن 431

متن دعاى بيست و هفت و شرح و ترجمۀ آن 442

متن دعاى بيست و هشت و شرح و ترجمۀ آن 474

متن دعاى بيست و نه و شرح و ترجمۀ آن 484

متن دعاى سى و شرح و ترجمۀ آن 495

متن دعاى سى و يك و شرح و ترجمۀ آن 524

ص:5

ص:6

دعاؤه في الاعتراف و من دعائه في مناجاته

اللّهمّ انّه يحجبني عن مسألتك خلال ثلاث و تحدوني و يحدوني عليها خلّة واحدة يحجبني امر امرت به امر امرتني به فابطأت عنه و نهي نهيتني عنه فاسرعت اليه و نعمة انعمت بها عليّ فقصّرت في شكرها و نعمة اسديتها اليّ فقصّرت عن شكرها و يحدوني على مسألتك تفضّلك على من اقبل بوجهه اليك تفضّلك على من توجّه اليك و وفد بحسن ظنّه اليك عليك اذ جميع احسانك تفضّل و اذ كلّ نعمك نعمتك ابتداء فها انا ذا يا الهي واقف بباب عزّك وقوف المستسلم الذّليل،

ص:7

و سائلك على الحياء منّي سؤال و سائل على الحياء سؤال البائس المعيل و مقرّ لك بانّي لم استسلم وقت احسانك الاّ بالاقلاع عن عصيانك و لم اخل في الحالات كلّها من امتنانك مقرّا بأنّي لم اخل في الحالات كلّها من احسانك و أنّي لم اسلم في اوقات احسانك من عصيانك فهل ينفعني يا الهي اقراري عندك بسوء ما اكتسبت فهل ينفع يا إلهي عبدك اقراره بسوء ما اكتسب و هل ينجيني منك اعترافي لك بقبيح ما ارتكبت ام هل ينجيه منه اعترافه بقبح ما إرتكب امر اوجبت لي في مقامي هذا سخطك ام قد وجب له في مقامه هذا سخطك ام لزمني في وقت دعائي مقتك ام لزمه في وقت دعائه مقتك

ص:8

سبحانك لا أيئس منك و قد فتحت لي باب التّوبة اليك سبحانك لآ ايس منك و قد فتحت باب التّوبة اليك بل اقول مقال العبد الذّليل الظّالم لنفسه بل اقول مقالة الظّالم لنفسه المستخفّ بحرمة ربّه الّذي عظمت ذنوبه فجلّت و ادبرت ايّامه فولّت حتّى اذا راى مدّة العمل قد انقضت و غاية العمر قد انتهت و ايقن انّه ان لا محيص له منك و لا مهرب له عنك و ان لا مهرب له عنك تلقّاك بالانابة و اخلص لك التّوبة فقام اليك بقلب طاهر نقيّ ثمّ دعاك بصوت حائل خفيّ قد تطأطأ لك ثمّ دعاك بصوت خامل خفيّ تطأطأ لك

ص:9

فانحنى و نكّس و نكس رأسه فانثنى قد ارعشت خشيته رجليه و غرّقت دموعه خدّيه يدعوك بيا ارحم الرّاحمين و يا ارحم يدعوك يا أرحم من انتابه المسترحمون و يا اعطف من اطاف به المستغفرون و يا من عفوه اكثر اعظم من نقمته و يا من رضاه اوفر من سخطه و يا من تحمّد الى خلقه بحسن التّجاوز و يا من عوّد عباده قبول الانابة و يا من استصلح فاسدهم بالتّوبة و يا من رضي من فعلهم باليسير و يا من كافى قليلهم بالكثير و يا من ضمن لهم اجابة الدّعاء و يا من وعدهم على

ص:10

نفسه بتفضّله و يا من وعدهم بتفضّله حسن الجزاء ما انا باعصى من عصاك فغفرت له و ما انا بالوم و لا بألوم من اعتذر اليك فقبلت منه و ما انا باظلم و لا بأظلم من تاب اليك فعدت عليه اتوب اليك في مقامي هذا توبة نادم على ما فرط منه مشفق ممّا اجتمع عليه خالص الحياء ممّا وقع فيه عالم بانّ العفو عن الذّنب العظيم لا يتعاظمك و انّ التّجاوز عن الاثم الجليل لا يستصعبك لا يتصعّدك و انّ احتمال الجنايات الفاحشة لا يتكأدّك لا يتكاأدك و انّ احبّ عبادك اليك من ترك

ص:11

الاستكبار عليك و جانب فجانب الاصرار و لزم الاستغفار و انا فأنا ابرأ اليك من ان استكبر و اعوذ بك من ان اصرّ و استغفرك لما قصّرت فيه و استعين بك على ما عجزت عنه اللّهمّ صلّ على محمّد و آله وهب لي اللّهمّ فهب لي ما يجب عليّ لك و عافني ممّا استوجبه منك و اجرني ممّا يخافه اهل الاساءة فانّك مليء بالعفو مليّ بالعفو مرجو للمغفرة معروف بالتّجاوز ليس لحاجتي مطلب مطلب سواك و لا لذنبي غافر غيرك حاشاك و لا لذنبي غاف حاشاك و لا اخاف على نفسي الاّ ايّاك

ص:12

انّك اهل التّقوى و اهل المغفرة صلّ على محمّد و آل محمّد و اقض حاجتي و انجح طلبتي و اغفر ذنبي و آمن خوف نفسي انّك على كلّ شيء قدير و ذلك عليك يسير آمين ربّ العالمين

ص:13

ص:14

شرح دعاى دوازدهم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام فى الاعتراف و طلب التوبة دعاى دوازدهم از دعاهاى آن حضرت است در اعتراف به گناه و تقاضاى توبه از خداى تعالى. اعتراف به معناى اقرار است و معانى ديگر نيز براى آن گفته شده است و ليكن مناسب تر از همه همين معناست كه گفته شد و آن يكى از وسايل تقرب به خداى تعالى و آمرزش گناه است. چنان كه در آيات و روايات آمده است، در زمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از يكى اصحاب گناهى سر زد و سپس نادم و پشيمان شد. آمد و خود را به ستون مسجد بست و با خود عهد كرد تا خداى تعالى توبۀ او را قبول نكند خود را از ستون باز نكند. چند روزى به همين حال بود تا خداى تعالى آيۀ توبه را دربارۀ او فرستاد و توبه اش را قبول فرمود:«وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»(1)و بعضى ديگر، آنان كه به گناهان خود اعتراف كردند و عمل صالح و كار زشت هر دو به جاى آوردند، اميد باشد كه خداى تعالى توبۀ آنان را بپذيرد كه البتّه خدا آمرزنده و مهربان است.(2) در روايت كافى است كه امام باقر عليه السّلام فرمود: «لا

ص:15


1- سورۀ توبه، آيۀ 102.
2- در شأن نزول آيه ميان مفسّرين عامه و خاصه اختلاف است كه در مورد چه گناهى و دربارۀ چه اشخاصى آيۀ شريفه نازل شده است. آنچه مفسّر و محدث عاليمقام فيض قدّس سرّه در تفسير صافى در ذيل آيۀ شريفۀ «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ»: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به خدا و رسول خيانت نكنيد) از امام باقر و امام صادق عليهم السّلام نقل مى كند و طبرسى نيز در مجمع البيان همين روايت را دارد، آن است كه آيه دربارۀ ابى لبابۀ انصارى نازل شد، و خيانتى كه از او سر زد نسبت به جريان صلحى بود كه ميان رسول خدا و يهود بنى قريظه بنا بود برقرار شود و آنان از ابى لبابه نظرخواهى كردند كه شرايط صلح را بپذيرند يا نه؟ ابى لبابة با انگشت خود اشاره به گلو كرد يعنى همۀ شما را مسلمانان مى كشند، زير بار صلح نرويد. ابو لبابه گويد: به خدا قسم از جايم تكان نخورده بودم كه فهميدم خطا -

و اللّه ما اراد اللّه، من الناس الا خصلتين: ان يعترفوا له بالنعم فيزيد بهم و بالذنوب فيغفرها لهم»: (نه به خدا قسم خداى تعالى از مردم بيش از دو چيز نخواسته است، و آن اين كه اعتراف به نعمتهاى الهى كنند. پس خداى تعالى نعمتهايش را بر آنها افزون فرمايد، و اعتراف به گناهان كنند پس خداى تعالى آنها را بيامرزد). و نيز از آن حضرت روايت مى كند كه فرمود: و اللّه ما ينجو من الذنوب الاّ من اقرّبها (به خدا سوگند از گناه نجات نمى يابد مگر كسى كه اعتراف به گناه كند.) و از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود: «و اللّه ما خرج عبد من ذنب باصرار و ما خرج عبد من ذنب الاّ باقرار»: (به خدا قسم هيچ بنده اى با اصرار در گناه از گناه بيرون نمى رود و هيچ بنده اى از گناه بيرون نمى رود مگر با اقرار و اعتراف به آن).

سؤال: چرا اعتراف به گناه موجب بخشايش گناه است با آن كه در محاكم دنيوى اعتراف به گناه موجب سنگينى مسؤوليّت و عقاب و قصاص است؟

جواب: شايد از آن جهت باشد كه اعتراف به گناه توأم با ندامت و اعتذار است كه در حقيقت توبه و انابه است (و التوبة هى الندم)؛ و اين معنى هر چند ممكن است احيانا در اعترافات محاكم دنيوى نيز باشد و اعتراف كننده، ضمن اعتراف، اظهار ندامت از جرم و جنايت خويش بنمايد و لكن محاكم دنيوى هرگز ملتزم به عفو و آمرزش جرم نيستند و يكى از علل بخشودگى جرم اظهار ندامت نيست، گرچه ممكن است آن نيز احيانا با ماده اى از قانون انطباق يابد اما در دستگاه قضاى الهى و محكمۀ ربوبى يكى از علل حتمى بخشودگى جرم همانا توبه و ندامت است (غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ) .

به عبارت ديگر: بناى محاكم دنيوى بر عدالت است با قطع نظر از اين كه تا چه اندازه اجرا مى شود. و ليكن مبناى محكمۀ الهى براساس فضل است و نه هر چه در حكومت عدل

ص:16

رواست به مقام فضل سزاست، بلكه هر چه از فضل سزاست در عدل نارواست «ان تعذبنى فبعد لك و ان تغفر لى فبفضلك.» فضل بر عدل سالار است و عدل در دست فضل گرفتار «إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» .(1)

«قُلْ بِفَضْلِ اللّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا» .(2)

فضل خداى را كه تواند شمار كرد يا كيست آن كه شكر يكى از هزار كرد

آثار رحمتى كه جهان سر به سر گرفت احمال منّتى كه فلك زير بار كرد

* اللّهم انه يحجبنى عن مسألتك خلال ثلاث و يحدونى عليها خلة واحدة نويسندۀ اسلامى مرحوم شيخ جواد مغنيه گويد: من هميشه صحيفۀ سجاديه مى خريدم و به بعضى از اساتيد دانشگاه الأزهر و ديگر دانشمندان اهدا مى كردم... تا آن كه گويد: يكى از استادهاى الأزهر را در بيروت ديدم و از پيش به او صحيفۀ سجاديه اى داده بودم. وى ضمن مطالبى كه اظهار كرد گفت: در طول عمرم مانند اين مناجات را: «اللهم انه يحجبنى الى آخر» نه در كتابى خوانده ام و نه از كسى شنيده ام. از فنون بلاغت يكى آن است كه گوينده براى بيان مطلب و عرض حاجتى كه دارد مقدمه اى طرح كند كه زمينه را براى سؤال آماده كند. اين اسلوب بلاغت در دعاهاى صحيفۀ سجاديه رعايت شده است و در پاره اى از آنها چشمگير است. از جمله در دعاهاى ماه رمضان كه با مقدمۀ بسيار زيبايى امام عليه السّلام وارد مطلب مى شود.

در اين دعا نيز مقدمۀ جالبى را امام عليه السّلام عنوان فرموده است؛ عرض مى كند: بارالها! من در مقام شكرگزارى مقصرم و هيچ استحقاق آن ندارم كه مورد عنايت تو قرار گيرم؛ زيرا سه تقصير از من سر زده كه با توجّه به آنها روى سؤال ندارم.

سه تقصير دليل عدم عنايت خداوند

اوّل يحجبنى أمر أمرت به فابطأت عنه دستور دادى و امر فرمودى، من در انجام آن دستور كندى نمودم.

ص:17


1- سورۀ مائده، آيۀ 118.
2- سورۀ يونس، آيۀ 58.
دوّم و نهى نهيتنى عنه فاسرعت اليه نهى كردى و مرا از پاره اى امور منع فرمودى، من به جاى آن كه باز گردم به سوى آن شتافتم.
سوّم و نعمة انعمت بها علىّ فقصّرت فى شكرها نعمت به من ارزانى فرمودى من در اداى شكر آن نعمت تقصير ورزيدم و كوتاهى كردم

، ولى با همۀ اين تقصيرها كه جرأت سؤال را از من گرفته و در پيشگاه تو خجلت زده و سرافكنده ام ساخته، يك چيز هست كه مرا ترغيب به سؤال مى كند و راه را براى عرض حاجت باز مى كند و آن فضل بى منتهاى توست.

و يحدونى على مسألتك تفضّلك على من اقبل بوجهه اليك و وفد بحسن ظنّه اليك و آن يك چيزى كه مرا وادار مى كند كه با اين همه سوابق سوء و پروندۀ سياهى كه دارم باز به در خانۀ تو آيم و از تو گدايى كنم تفضّل توست به هر كسى كه رو به تو آورد و با حسن ظنّش سر بر آستان تو بگذارد.

در اين جملۀ دعا به دو موضوع مهمّ اشاره شده است:

1. تفضّل خداى تعالى.

2. حسن ظن به حق تعالى.

فضل به معناى زيادى است، و تفضّل به حكم (زيادة المبانى تدلّ على زيادة المعانى، چون دو مرتبه زيادتى در مبنى دارد فضل و تفضّل) معنايش بسيار بسيار زياد خواهد بود، و شايد از اين جهت است كه گفته شده تفضّل علّت و استحقاق لازم ندارد؛ زيرا اگر پاداش در مقابل عمل باشد جزاى عمل به اندازۀ عمل بايد باشد نه بيش از آن، آن هم چندين برابر. پس پاداش بيش از جزاى عمل فضل است، و همان گونه كه فرموده اند استحقاق شرط تفضّل نيست. حال اگر با ديدى عميق تر نظر شود خواهيم ديد كه ممكن يعنى فقير بالذات عملى ندارد و از خود چيزى ندارد تا مستحق پاداش گردد. پس هر چه از طرف غنىّ بالذات و جواد مطلق به ممكن افاضه شود نعمتى است ابتدايى؛ چنان كه يكى از اسماء مقدّسه: «يا مبتدئا بالنعم قبل استحقاقها» است. و با توجه به فقر ذاتى ممكن هر چه به او افاضه شود تفضّل است؛ چنان كه در همين دعا به آن اشاره شده است. امّا حسن ظن به خداى تعالى، پس آن يكى از درهاى

ص:18

رحمت است كه خداى تعالى به روى بندگان باز فرموده و يكى از راههاست به سوى آن جناب. يكى از علماى بزرگ اخلاق فرمايد:(1)دان كه راهى نجات بخش تر از حسن ظن به خدا نيست؛ زيرا خداى تعالى مطابق گمان بندۀ مؤمن با او رفتار مى كند؛ اگر گمان خوب داشته باشد با او به خوبى رفتار مى كند و اگر گمان بد به خدا داشته باشد نتيجه اش براى وى بدى خواهد بود. و مردم در نتيجۀ گول خوردن از نفس و شيطان عادت كرده اند كه به پروردگار خودشان گمان بد داشته باشند و به محض آن كه آثار گرفتارى را مشاهده كنند فورا در ذهنشان فال بد مى زنند و از گشايش در كار نااميد مى گردند و مى ترسند كه گرفتاريشان سخت تر شود، و اين پندار آنان به سر حدّ يقين مى رسد و از آنچه مى گريزند بدان گرفتار آيند و فال بدى كه مى زدند بر سرشان مى آيد، و اين (العياذ باللّه) خود يك نوع سوءظنّ است. و دانستى كه بنده به واسطۀ سوءظن سزاوار آن مى شود كه با او بر طبق سوءظنش رفتار شود مگر آن كه خداى سبحان از او بگذرد. پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فال نيك زدن را دوست مى داشت و فال بد زدن را كه (تطيّر) گويند خوش نداشت.

و فال بد همان گونه تحقق مى يابد كه صاحبش تطيّر كرده است اگر شديدا فال بد بزند بدى سختى پيش مى آيد، و اگر خفيف و سبك تطيّر بزند پيش آمد بد نيز خفيف و سبك مى شود و اگر هيچ فال بد نزند هيچ پيش آمد بد اتفاق نمى افتد؛ چنان كه در روايت روضۀ كافى اين چنين آمده است. پس هر مؤمنى كه از آثار اهل بيت پيروى مى كند لازم است كه خويشتن را به حسن ظنّ به پروردگارش عادت بدهد و از خداى تعالى در مقابل چيز اندك اميد فراوان داشته باشد كه خداى سبحان اندك را عوض بسيار مى دهد. و هر چه را كه از خداى تعالى اميد دارى و از انواع خير و بخشش به خداى سبحان ظن و گمان دارى او بالاتر از گمان توست كه ظن تو را نهايت هست و كرم خداوند سبحان را نهايت و پايان نيست.

مترجم گويد: در كافى شريف از امام باقر عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: «وجدنا فى كتاب على عليه السّلام ان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال و هو على منبره: و الذى لا اله الا هو ما اعطى مؤمن قط خير الدنيا و الآخرة الا بحسن ظنّه باللّه تعالى و رجائه له و حسن خلقه و الكفّ عن اغتياب المؤمنين، و الذى لا اله الا هو لا يعذّب اللّه مؤمنأ بعد التوبة و الاستغفار الاّ بسوء ظنّه باللّه و تقصير من رجائه و سوء خلقه و اغتيابه للمؤمنين، و الذى لا اله الاّ هو لا يحسن ظن عبد مؤمن باللّه الاّ كان اللّه عند ظن عبده المؤمن،

ص:19


1- عالم ربانى شيخ حسين بحرانى در كتابش الطريق الى اللّه.

لان اللّه كريم بيده الخيرات يستحيى ان يكون عبده المؤمن قد احسن به الظنّ ثم يخلف ظنّه و رجاه، فاحسنوا باللّه الظنّ و ارغبوا اليه»: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بالاى منبرش فرمود: سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست هيچ مؤمنى را خير دنيا و آخرت داده نشده مگر به واسطۀ حسن ظنّش به خداى تعالى و اميدى كه به او داشته و اخلاق نيكويش و خوددارى از غيبت كردن از مؤمنين، و سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست، خداى تعالى هيچ مؤمنى را عذاب نمى كند پس از آن كه توبه و استغفار كرده باشد مگر به واسطۀ گمان بدى كه به خدا داشته و اميدش به خدا كم بوده و كج خلق بوده و غيبت مؤمنين را مى كرده؛ و سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست، گمان بندۀ مؤمنى به خدا خوب نمى شود مگر آن كه خداى تعالى در نزد گمان بنده مؤمنش مى باشد؛ زيرا خداى تعالى كريم است و خيرها به دست اوست. خداى تعالى حيا مى كند كه بنده مؤمنش به او گمان خوب داشته باشد آن گاه خداى تعالى برخلاف گمان او رفتار كند و اميدش را نااميد فرمايد؛ پس به خداى تعالى حسن ظن داشته باشيد و رغبت به سوى او كنيد.

و نيز در كافى از امام رضا عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: «احسن الظنّ باللّه فانّ اللّه عزّ و جل يقول: انا عند حسن ظنّ عبدى المؤمن بى ان خيرا فخيرا و ان شرّا فشرّا»: گمان را به خدا نيكو گردان كه خداى تعالى مى فرمايد: من نزد گمان بنده ام مى باشم؛ اگر گمانش به من خير باشد من نيز با او به خير و نيكى معامله مى كنم، و اگر گمان بد در حق من بكند من نيز با او بدرفتارى مى كنم. و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «لا يموتن احدكم الاّ و هو يحسن الظنّ باللّه و حسن الظنّ باللّه ثمن الجنّه»: هيچ كس از شما نميرد مگر آن كه حسن ظن به خدا داشته باشد كه حسن ظن بهاى بهشت است.

محدّث قمى رحمه اللّه مى فرمايد: بعضى از علما فرموده اند كه از بعضى اخبار استفاده مى شود كه حسن ظن به خدا در حال نزع و جان كندن واجب است. و علاّمۀ طباطبايى در درّۀ در آداب محتضر فرمايد:

و احسن الظن برب ذى منن فانه فى ظن عبده الحسن

* على بن محمد سخاوى كه از بزرگان علم و ادب است به هنگام مرگش اين اشعار را سرود:

قالوا غدا نأتى ديار الحمى و ينزل الركب بمغناهم

و كل من كان محبا لهم اصبح مسرورا بلقياهم

ص:20

قلت فلى ذنب و ما حيلتى باىّ وجه اتلقاهم

قالوا اليس العفو من شأنهم لا سيّما عمّن ترجّاهم

* از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود: آخرين بنده اى را كه دستور داده مى شود به دوزخش بيندازند به پشت سرش نگاه مى كند، خداى عز و جل دستور مى دهد: دست نگهداريد و بحضورش آوريد و چون او را مى آورند مى فرمايدش: بندۀ من چرا به پشت سر نگاه كردى؟ عرض مى كند: پروردگارا! گمان من به تو اين نبود. خداى جلّ جلاله مى فرمايد:

بندۀ من گمان تو بمن چه بود؟ عرض مى كند: پروردگارا! گمان من به تو آن بود كه قلم عفو بر خطايم بكشى و در بهشتم جاى دهى. پس خداى تعالى مى فرمايد: فرشتگان من! به عزّت و جلالم سوگند و به نعمتها و بلاها و قدرتم قسم، حتى يك لحظه در تمام عمرش چنين گمانى در حق من نداشت و اگر در تمام عمرش يك لحظه گمان خيرى در حق من داشت من او را به آتش نمى ترساندم و دلش را نمى لرزاندم، ولى با اين همه دروغ او را بپذيريد و به بهشتش داخل كنيد.

«عن ابى عبد اللّه عليه السّلام قال: آخر عبد يؤمر به الى النار يلتفت فيقول اللّه عزّ و جل: اجّلوه، فاذا أتى به قال له: عبدى لم التفتّ؟ فيقول: يا رب ما كان ظنّى بك هذا، فيقول اللّه جلّ جلاله: عبدى و ما كان ظنّك بى؟ فيقول: يا رب كان ظنّى بك ان تغفر لى خطيئتى و تسكننى جنّتك، فيقول اللّه: ملائكتى و عزّتى و جلالى و آلائى و بلائى و ارتفاع مكانى ما ظنّ بى هذا ساعة حياته قط، و لو ظنّ بى ساعة فى حياته خيرا ما روّعته بالنار، اجيزوه كذبه و ادخلوه الجنّة».

سپس امام صادق عليه السّلام فرمود: هيچ بنده اى به خدا ظن خوب نمى كند مگر آن كه خداى تعالى در نزد ظن او مى باشد، و هيچ بنده اى به خدا ظن سوء نمى كند مگر آن كه خداى تعالى در نزد ظن او خواهد بود، و اين است آنچه خداى تعالى مى فرمايد: همين گمان باطل شما دربارۀ خدا موجب هلاكت شما شد و امروز همۀ شما از زيانكاران شديد.

«ثم قال ابو عبد اللّه عليه السّلام: ما ظنّ عبد باللّه خيرا الاّ كان اللّه عند ظنّه به و لا ظنّ به سوءا الاّ كان اللّه عند ظنّه به، و ذلك قوله عزّ و جل: وَ ذلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِي ظَنَنْتُمْ بِرَبِّكُمْ أَرْداكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرِينَ»(1).

ص:21


1- سورۀ فصّلت، آيۀ 23.

رابعۀ عدويه را كسى گفت: من گناه فراوان كرده ام اگر توبه كنم خداى تعالى مرا مى پذيرد؟ «افترينه يقبلنى ان أنا تبت؟» رابعه گفت: «ويحك انه يدع المدبرين عنه فكيف لا يقبل المقبلين عليه»؛ واى بر تو! خداى تعالى آنانى را كه از حضرت بارى تعالى روگردان شده اند به سوى خود مى خواند، چگونه مى شود كه روى كنندگان به جنابش را نپذيرد.

و در دعاى خمس عشر است: «فيامن هو على المقبلين عليه مقبل و بالعطف عليهم عائد مفضل و بالغافلين عن ذكره رحيم رؤف و بجذبهم الى بابه ودود عطوف»: اى آن كه بر توجه كنندگان به خودت اقبال دارى و با عطوفت بر آنها مهرورزى و تفضّل فرمايى و نسبت به آنان كه از ذكر تو غافلند مهربان و رؤف هستى و با دوستى و عطوفت آنان را به در خانه ات مى كشانى.

اذ جميع احسانك تفضّل و إذ كل نعمك ابتداء «اذ» براى تعليل است و متعلق است به «تفضّل»؛ يعنى اين كه يك چيز مرا ترغيب به سؤال از تو مى كند و آن تفضّل توست علّتش آن است كه همۀ احسان تو تفضّل است؛ يعنى آنچه تو به من احسان فرموده اى از وجود و توابع آن همه اش تفضّل است و زيادتر از استحقاق من، و نيز به علّت آن كه همۀ نعمتهاى تو ابتدايى است و بدون استحقاق؛ زيرا وقتى اصل وجود ما از تو باشد لا محاله مقتضيات و توابع آن نيز از تو است و در اين صورت استحقاقى براى كسى وجود نخواهد داشت. مولانا مى گويد:

ما چو ناييم و نوا از ما ز توست ما چو كوهيم صدا از ما ز توست

ما همه شيران ولى شير علم حمله مان از باد باشد دمبدم

حمله مان پيدا و ناپيداست باد جان فداى آن كه ناپيداست باد

ما نبوديم و تقاضامان نبود لطف تو ناگفته ما مى شنود

* اين جا ممكن است دو سؤال مطرح شود: اول آن كه آيا اين نظريه منافات با ظواهر آيات و نصوص قرآنيه ندارد مانند آن كه مى فرمايد:«اُدْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»(1)ه (باء) «بما» چه سببيّة باشد و چه به معناى مقابله باشد مانند «بعت هذا بهذا» به هر حال دلالت بر آن دارد كه عمل در بهشتى شدن انسان نقش دارد و اگر اعمال هيچ گونه استحقاقى نمى آورد و همه

ص:22


1- سورۀ نحل، آيۀ 32.

مربوط به خداى تعالى است پس معناى «أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى» :(1)ن عمل هيچ يك از زنان و مردان را ضايع و بيهوده نمى گذارم، چيست؟ و همچنين آيۀ «إِنّا لا نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً» ما اجر و پاداش نيكوكاران را ضايع نمى كنيم و آيات ديگر از اين قبيل، مانند:

«فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ» (2) مانند:«وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاّ ما سَعى»(3) امثال اينها كه بسيار فراوان است.

سؤال دوّم: آيا اين مطلب همان گفتار اشعريها نيست كه مى گويند عمل سبب اجر و ثواب نيست و جايز است كه خداى تعالى مؤمن مطيع را به جهنم ببرد و فاسق فاجر را به بهشت؟!(4)

ص:23


1- سورۀ آل عمران، آيۀ 195.
2- سورۀ زلزله، آيۀ 8-7.
3- سورۀ نجم، آيۀ 39.
4- در ميان دانشمندان اسلامى دو دسته ممتاز هستند: يكى به نام فلاسفه و حكما و ديگرى به نام متكلمين. دانشمندانى كه متّكى بر عقل و استدلالند حكيم و فيلسوف، و آنان كه ملتزم به مواقف شرع و متّكى به اصول مأخوذه از كتاب و سنت و اجماع اند اهل كلام و متكلّم گويند. و چون به مناسبت سخن از اشاعره به ميان آمد بحثى در گروه اول يعنى فلاسفه و حكما نمى كنيم، بلكه اشاره اى به متكلّمين كه اشاعره از آنان مى باشند مى نماييم. يكى از محققين معاصر نقل مى كند كه علم كلام را در اول فقه اكبر مى گفتند و بعدا بحث در فروع رافقه ناميده اند و بحث در اعتقادات و اصول را علم توحيد و صفات گفتند از باب تسميۀ مركّب به اشهر و اشرف اجزاء، و بعدا موسوم شد به علم كلام؛ زيرا كه مباحث آن مصدّر بود به جملۀ (الكلام فى كذا) و يا آن كه چون اعظم اختلافات در آن علم در مسألۀ كلام خدا بود كه آيا حادث است يا قديم؟ و يا آن كه مايۀ توانايى بر كلام و سخن و بحث در تحقيق شرعيات است مثل منطق در فلسفيّات؛ و از اين رو بعضى در تعريف كلام گفته اند: «علم يقتدر معه على اثبات العقايد الدينية بايراد الحجج عليها» (تعريف از صاحب مواقف است) و بعضى ديگر در تعريف اين علم گفته اند: «صناعة نظريّة يقتدر بها على اثبات العقايد الدينية». در هر حال علم كلام بحث از اصول معارف مى كند و بيشتر مباحث آن با فلسفه به هم آميخته است كه اگر قيد توافق با شرع نبود فرق نداشت. و ابتداى شروع در بحث و درس كلام از بصره شد كه حسن بصرى حوزۀ درسى فراهم آورد و تنازع و تشاجر و زدوخوردهاى علمى درگرفت. اتفاقا يكى از شاگردان حسن كه واصل بن عطا بود از حسن بر سر مسأله اى كه از وى پرسيد و حسن جواب قانع كننده اى نداد كناره گيرى كرد و خود رفت و انجمنى جداگانه تشكيل داد و به اين مناسبت آنها را معتزلى گفتند. دانشمند معاصر دهخدا در (معتزله) مى نويسد: فرقۀ معتزلى از فرق اسلام هستند كه از اول قرن دوم هجرى در اواخر عهد بنى اميّه ظهور كرده تا چند قرن در تمدّن اسلامى تأثير شديد داشته اند. مؤسس اين فرقه يكى از شاگردان حسن بصرى به نام واصل بن عطا بود كه با استاد خود بر سر سرنوشت مرتكب معاصى كبيره و تعيين حدود كفر و ايمان اختلاف نظر يافت و از مجلس او كناره گرفت و سپس يكى از شاگردان ديگر حسن به نام عمرو بن عبيد به او پيوست و اين دو به يارى يكديگر فرقۀ جديدى را پديد آوردند به نام معتزله يا (اهل عدل و توحيد) كه در فارسى آنان را (عدلى مذهب) نيز گفته اند. علّت تسميۀ اين فرقه به معتزله بنابر قول مشهور اعتزال واصل و عمرو بن عبيد است از مجلس درس حسن بصرى بر اثر اختلاف در سرنوشت مرتكبين معاصى كبيره. برخلاف حسن بصرى كه مرتكب معاصى را منافق و در حكم كافر مى دانست، واصل بن عطا وى را در منزلى واقع در ميان كفر و ايمان قرار داد. معروف است واصل بعد از كناره گيرى از مجلس درس حسن در بصره بر ستونى تكيه كرد و شروع به القاى عقايد خود نمود، و چون حسن او را بدين صورت ديد گفت: «اعتزل واصل بن عطا». و به همين سبب واصل و معتقدين او را معتزله ناميدند. و سپس اقوال ديگرى نيز در وجه تسميۀ اين گروه نقل مى كند طالبين مراجعه كنند. پايان نقل از دهخدا. محقق سابق الذكر گويد: اهل حديث در مقابل معتزليها مرد نبرد و پيكار علمى نبودند كه به قوّت برهان و نيروى دليل بتوانند در برابر آنها عرض اندام بنمايند، تا يك نفر پيدا شد موسوم به ابو الحسن اشعرى كه در اول معتزلى بود و از شاگردان ابو على جبايى، ولى بعدا سر يك مسأله با استادش طرف شد و از او برگشت. او حريف زبردستى بود. در مقابل هر اصلى و قاعده اى كه معتزليها داشتند اصلى و -

اما سؤال اول در جوابش گوييم كه ضايع نكردن خداى تعالى عمل كسى و اجر و پاداش دادن به آن حتى در مقابل عمل كسى را به بهشت بردن منافاتى با تفضّل ندارد؛ يعنى خداى تعالى همان كس را كه به خاطر اعمالش به بهشت مى برد از باب تفضل است نه با استحقاق.

مثال: فرض مى كنيم شما كسى را براى عملى اجير مى كنيد و همۀ وسايل عمل را براى او آماده مى كنيد و در مقابل عملش اجرتش را حتى چندين برابر مى دهيد، آيا اين شخص پس از گرفتن اجرت عمل كه چندين برابر گرفته است باز مستحق است كه چيزى از شما مطالبه كند؟ هرگز! حال اگر به اضافۀ آنچه گرفته پاداشهاى ديگرى هم به عملش داديد آيا اين تفضّل نيست؟ پس معلوم شد كه پاداش دادن منافاتى با تفضل ندارد. البته مثالى كه گفته شد از باب تشبيه كامل به ناقص است، مانند آيۀ شريفۀ «مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ...» زيرا در مورد انسان همۀ اعمالى كه موجب ثواب است همه متوقف بر وجود است و قوت و نيرو و آلات و توفيق و همۀ اينها از خداى تعالى است كه ابتدائا و بدون استحقاق مرحمت فرموده است. پس اگر ثوابى براى عملش مقرر فرمود آن هم از باب تفضل است؛ و اگر عنوان مقابله باشد تمام اعمال او با كوچك ترين نعمتى از نعمتهاى الهى مقابله نمى كند.

دعايى از امام عليه السّلام است به عنوان: «و كان من دعائه اذا اعترف بالتقصير» و در آن دعا امام سجاد عليه السّلام كاملا تشريح فرموده كه بنده به هيچ وجه استحقاق ثواب ندارد؛ و ان شاء اللّه شرحش خواهد آمد. و امّا سؤال دوّم كه فرق است ميان آنچه ما مى گوييم و آن چه اشاعره مى گويند؟

گوييم كه سخن اشاعره واضح البطلان است. چگونه وجدان مسلمانى مى پذيرد كه به

ص:24

چنين خدايى معتقد باشد كه بندۀ مطيعش را معذّب كند و بندۀ سركش و عاصى را اكرام و احترام نمايد و او را به بهشت ببرد. نويسنده با اعتراف بر اين كه فحص لازم در كلمات آنان نكرده ام گمان نمى كنم مقصودشان چنين سخن سخيفى باشد؛ شايد غرض ديگرى داشته اند و سوءتفاهم شده است، و غرضشان بيان سلطنت تامه و مطلقۀ حضرت حق بوده است و اين كه هيچ كس را حق تحكّم بر خداى تعالى نيست «لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ»(1)امام زين العابدين عليه السّلام در دعاى ابى حمزه عرض مى كند: «تعذّب من تشاء بما تشاء، كيف تشاء و ترحم من تشاء، بما تشاء كيف تشاء لا تسئل عن فعلك و لا تنازع فى امرك» و اين غير آن چيزى است كه به اشاعره نسبت داده شده است و اللّه العالم.

فها أنا ذا يا الهى واقف بباب عزّك وقوف المستسلم الذليل و سائلك على الحياء منى سؤال البائس المعيل حال كه تفضّل بى دريغ تو مرا به سوى تو ترغيب مى كند اين منم كه بر در خانۀ عزّت تو همچون بندۀ فرمانبردار ذليل ايستاده ام و با كمال شرمندگى همچون گداى عيالمند بدبخت به گدايى آمده ام.

امام زين العابدين عليه السّلام در اين جمله حالت اضطرار و التجاى خود را با بهترين عبارت بيان فرموده است؛ چنان كه در روايتى از امام صادق عليه السّلام آمده است كه فقير آن كسى است كه با احتياج و نيازى كه دارد دست سؤال نزد كسى پيش نبرد، و اگر حالش پريشان تر شد مسكين اش گويند، و از هر دو سخت تر را بائس گويند: «عن الصادق عليه السّلام: الفقير الذى لا يسئل و المسكين أجهد منه و البائس اجهدهم». حال اگر كسى بائس معيل هم باشد يعنى بار عائلۀ سنگينى هم بر دوش داشته باشد چه حالى خواهد داشت؟ امام عليه السّلام چنين حالتى را دربارۀ دعا كننده ترسيم مى فرمايند و علاوه بر همۀ آنچه گفته شد گرفتارى ديگرى را نيز بيان مى فرمايد:

و مقرّ لك بانّى لم استسلم وقت احسانك الاّ بالاقلاع عن عصيانك و لم اخل فى الحالات كلها من امتنانك و در همۀ حالات از منّتهايى كه بر من داشتى خالى نبوده ام. سيد شارح رحمه اللّه در معناى جملۀ اول: «بأنى لم استسلم...» به تكلف افتاده و مى فرمايد: معناى اين جمله آن است كه من اعتراف مى كنم كه به هنگام احسان تو مطيع و منقاد تو نشدم مگر به واسطۀ خوددارى از معصيت تو بدين معنى كه احسان تو دربارۀ من آن بود كه مرا از خواب غفلت بيدار كردى و توفيق توبه به من عنايت فرمودى و نتيجۀ اين توفيق و بيدارى آن بود كه من فقط از معصيت

ص:25


1- سورۀ انبياء، آيۀ 23.

تو خوددارى كردم و آنچه وظيفه يك مستسلم مطيع است كه همۀ اوامر تو را امتثال كند و از همۀ نواهى تو اجتناب كند از من انجام نگرفت. پايان فرمايش سيد رحمه اللّه.

خوانندۀ عزيز متوجه است كه مطلب مذكور علاوه بر آن كه معناى لطيفى نيست استفاده اش از جملۀ مذكور در دعا محتاج به تكلّف است. به نظر اين ناچيز سهوى در نسخه روى داده است؛ واضح آن است كه در صحيفۀ قديمۀ مكشوفه در حرم حضرت رضا عليه السّلام است؛ در آن نسخه چنين است: «مقرّا بانّى لم أخل فى الحالات كلّها من احسانك و انّى لم اسلم فى اوقات احسانك عن عصيانك»: من اقرار دارم كه در هيچ حالى از احسان تو خالى نبوده ام و در اوقات احسانت از معصيت و نافرمانى سالم نمانده ام و اين معناى بسيار لطيف و جالبى است كه اوّلا احسان و نيكى تو اى خداى من در همه حال شامل من بوده و با اين كه جزء غرايز انسانى و بلكه حيوانى است كه در مقابل احسان خاضع و فرمانبردار مى شود، من آن قدر دور از انسانيّت بودم كه آن همه احسان تو در من اثرى نكرد و من همچنان در نافرمانى تو باقى بودم.

به مناسبت مقام قطعۀ زيبايى را از استاد شيرين سخن شيراز بشنويد:

به ره در يكى پيشم آمد جوان به تك در پى اش گوسفندى دوان

بدو گفتم اين ريسمان است و بند كه مى آيد اندر پى ات گوسفند

سبك طوق و زنجير از او باز كرد چپ و راست پوييدن آغاز كرد

بَره در پى اش همچنان مى دويد كه خود خورده بود از كف او خويد(1)

چو باز آمد از عيش بازى به جاى مرا ديد و گفت اى خداوند راى

نه اين ريسمان مى برد با من اش كه احسان كمندى است در گردنش

به لطفى كه ديده است پيل دمان نيارد همى حمله بر پيلبان

بدان را نوازش كن اى نيك مرد كه سگ پاس دارد چونان تو خورد

بر آن مرد كند است دندان يوز كه مالد زبان بر پنيرش دو روز

* فهل ينفعنى يا الهى اقرارى عندك بسوء ما اكتسبت و هل ينجينى منك اعترافى لك بقبيح ما ارتكبت بارالها! آيا اقرار من بر اين كه اعمال بد براى خود كسب كرده ام به حال من سودمند

ص:26


1- خويد زرع نارس.

خواهد بود؟ و آيا اعتراف من كه كار زشت مرتكب شده ام مرا از عقاب و عتاب تو نجات خواهد بخشيد؟

ام اوجبت لى فى مقامى هذا سخطك ام لزمنى فى وقت دعائى مقتك يا آن كه در اين مقام خشم خودت را بر من واجب فرموده و به هنگام دعاى من غضب تو دامنگيرم خواهد شد.

دو نكتۀ ادبى و عرفانى

اهل ادب در معناى «كسب و اكتسب» اختلاف دارند. بعضى گفته اند كه «كسب» در تحصيل خير است و «اكتسب» در تحصيل شر، و استشهاد شده به آيۀ شريفه:«لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ» :(1)عنى آدمى هر چه كار خير كند به نفع اوست و هر چه كار شر انجام دهد بر ضرر خود اوست كه در اين آيه «كسب» به قرينۀ «لها» كه لام اش به معناى سود و نفع است در خير استعمال شده و «اكتسب» به قرينۀ «عليها» كه «على» به معناى ضرر است در شرّ به كار رفته است و بعضى ديگر گفته اند كه «كسب» شامل خير و شر هردو است يعنى هم در تحصيل خير «كسب» گفته مى شود و هم در بدست آوردن شرّ به دليل آيۀ شريفه:«وَ لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاّ عَلَيْها»(2)ه در اين آيه با اين كه «عليها» افاده ضرر مى كند از فعل «لا تكسب» استفاده شده است پس معلوم مى شود كه «كسب» اختصاص به خير ندارد و بعضى ديگر گفته اند كه چون در «اكتسب» از حروف بيشتر استفاده شده است و تصرّف بيشتر در آن شده است از اين جهت به جانب شر اختصاص يافته است چنان كه در آيۀ شريفه است:«لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ» .

زمخشرى گفته است: اگر از من سؤال شود كه چرا «كسب» به خير اختصاص يافته و اكتساب به شرّ؟ در جواب گويم چون نفس آدمى مايل به شرّ و امّارۀ به سوء است از اين رو در تحصيل شرّ كوشش و جدّيت بيشترى از خود نشان مى دهد برخلاف كار خير كه نوعا با بى علاقه گى از آدم سر مى زند اين است كه در مورد شرّ «اكتساب» گفته مى شود كه دلالت بر انجذاب و جدّيّت دارد ولى در مورد خير «كسب» گفته مى شود كه دلالتى بر اعتمال و انجذاب ندارد (پايان سخن زمخشرى).

ص:27


1- سورۀ بقره، آيۀ 286.
2- سورۀ انعام، آيۀ 164.

و از اين جهت بعضيها گفته اند كه از آيۀ شريفۀ:«لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ» استفاده مى شود كه بنده در مورد گناهان مؤاخذه نمى شود مگر به گناهى كه علاقۀ قلبى به آن داشته باشد به خلاف كارهايى كه ثواب دارد و داراى أجر است كه به هر نحو انجام گيرد و لو بدون دلبستگى و علاقه قلبى ثواب بر آن مترتب مى شود.

2. سيد شارح رحمه اللّه مى فرمايد: كه سؤال و استفهام در اين جمله ها از باب تجاهل عارف است و گرنه پرواضح است كه اقرار و اعتراف به گناه در اين دنيا بحسب روايات قطعى بسيارى كه از ائمه دين عليهم السّلام رسيده است سودمند و موجب نجات است چنانچه از امام باقر عليه السّلام روايت است كه فرمود: بخدا قسم نجات از گناهان ميسّر نيست مگر براى كسى كه اقرار به گناه كند.

«و اللّه لا ينجو من الذنوب الاّ من أقرّ بها».

مترجم گويد: احتمال تجاهل عارف كه سيد فرموده است برخلاف ظاهر كلام و بنظر بعيد مى رسد زيرا:

اولا چه بسا كسى كه اين نيايش را بدرگاه الهى دارد به آن نصوص و روايات قطعيه اطلاع نيافته باشد و يا در اثر بزرگ بودن و يا بزرگ ديدن گناهش خود را مشمول آن روايات نداند و حقيقتا ترديد داشته باشد در اين كه اقرار و اعتراف به گناه براى او نجات بخش است يا نه؟ چنان كه هر كس با مراجعه به وجدان خود اين معنا را تصديق مى كند.

ثانيا اگر تنها يك استفهام بود و تنها جملۀ «هل ينفعنى يا الهى اقرارى...» بود و جملات ديگر نيز به همين عنوان مى بود، احتمال تجاهل عارف مى رفت، و ليكن مى بينيم كه جمله هاى: «ام اوجبت لى فى مقامى هذا سخطك، ام لزمنى فى وقت دعائى مقتك» به دنبال اين استفهام آمده است كه معنايى است در مقابل استفهام، و شگفت آور است كه استاد الاساتذه مرحوم شعرانى نيز در ترجمه اش چنين فرموده است:

آيا اقرار من به بدى عمل مرا سود خواهد داد؟ و اعتراف من به زشتى كردار مرا نجات خواهد بخشيد؟ آيا در اين مقام شايسته است خشم خود را بر من واجب شمرى؟ و در هنگام دعاى من غضب تو مرا فرو گيرد؟ و خلاصه آن كه دعاكننده مردّد است كه آيا اعتراف به حالش مفيد است يا آن كه مستوجب غضب خدا شده است و ديگر با اعتراف به گناه از غضب الهى نجات نمى يابد. و اين مضمون در موارد متعدده اى از دعاها تكرار شده است. در دعاى ابى حمزه امام سجّاد عليه السّلام عرض مى كند: «مولاى اذا رأيت ذنوبى فزعت و اذا رأيت كرمك طمعت»:

ص:28

اى مولاى من! هر وقت كه متذكر گناهانم مى شوم ترس و وحشت بر جانم مى افتد، ولى در مقابل، هنگامى كه به ياد كرمت مى افتم طمع مى كنم كه بار گناهانم هر قدر سنگين تر باشد در برابر كرم و بخشش تو ارزش و وزنى ندارد.

هاتفى از گوشۀ ميخانه دوش گفت ببخشند گنه مى بنوش

عفو خدا بيشتر از جرم ماست نكتۀ سربسته چه گويى خموش

* و نيز عرض مى كند: «الهى إن عفوت عنّى فمن اولى منك بالعفو و ان عذّبتنى فمن اعدل منك فى الحكم؟»: بار الها! اگر عفوم فرمايى چه كسى از تو به عفو سزاوارتر، و اگر عقوبتم فرمايى چه كسى از تو عادل تر در حكم است؟

طالع اگر مدد كند دامنش آورم به كف گر نكشد زهى طرب ور بكشد زهى شرف

در مناجات شعبانيه كه ائمۀ معصومين عليهم السّلام مواظبت به خواندن آن داشته اند آمده است:

«الهى ان حطّتنى الذنوب من مكارم لطفك فقد نبّهنى اليقين الى كرم عطفك، الهى ان انا متنى الغفلة عن الاستعداد للقائك فقد نبّهتنى المعرفة بكرم آلائك، الهى ان دعانى الى النار عظيم عقابك فقد دعانى الى الجنّة جزيل ثوابك»: بارالها! اگر گناهانم مرا از لطف و كرامتهايت دور كرده مقام يقينم مرا به كرم و عطوفت تو تذكر مى دهد، و اگر خواب غفلت مرا از آمادگى براى لقاى تو باز داشته معرفتم به نعمتهاى بزرگوارت مرا از خواب بيدار كرده است. إله من! اگر عقوبت بزرگ تو مرا به آتش دوزخ مى خواند و تهديدم مى كند پاداشهاى بزرگت مرا به سوى بهشت جاودان دعوت مى كند. اينها و ده ها امثال اين مضامين هيچ يك از باب تجاهل عارف نيست، بلكه همگى حاكى از حالتى است نفسانى و وجدانى كه از علامات مؤمن است و آن حالت بين خوف و رجاست كه مى بايست در مؤمن باشد و در روايات نيز تأييد شده است؛ از جملۀ آنها روايت كافى شريف است و راوى مغيره است كه مى گويد: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم در وصيّت لقمان چه بوده؟ فرمود: «كان فيه الاعاجيب»: «مطالب شگفت آور در آن بود و عجيب ترينش اين كه به فرزندش گفت: «خف اللّه عزّ و جلّ خيفة لو جئته ببرّ الثقلين لعذّبك، و ارج اللّه رجائا لو جئته بذنوب الثقلين لرحمك. ثم قال ابو عبد اللّه عليه السّلام: كان ابى يقول: انّه يقول انه ليس من

ص:29

عبد مؤمن الاّ فى قلبه نوران نور خيفة و نور رجاء لو وزن هذا لم يزد على هذا و لو وزن هذا لم يزد على هذا»: (از خداى عزّ و جلّ آن چنان بترس كه اگر عمل خير جنّ و انس را به پيشگاه مقدّسش آورى تواند تو را عذاب كند و به خداى تعالى چنان اميدى داشته باش كه اگر با گناه جنّ و انس او را ملاقات كنى امكان آن هست كه مشمول رحمتش گردى).

سپس امام صادق عليه السّلام فرمود: پدرم فرمود: هيچ بندۀ مؤمنى نيست مگر آن كه در دلش دو نور هست. نور ترس و نور اميد، كه اگر اين نور وزن شود بر آن نور زياده نباشد و اگر آن نور وزن شود بر اين نور فزونى نگيرد (پايان حديث شريف).

امام خمينى قدّس سرّه را در توجيه اين روايات بيان بسيار لطيفى است؛ مى فرمايد: بدان كه انسان عارف به حقايق و مطّلع از نسبت بين ممكن و واجب جلّ و علا داراى دو نظريه است: يكى نظر به نقصان ذاتى خود و جميع ممكنات و سيه رويى كائنات(1)ه در اين نظر علما يا عينا بيابد كه سرتاپاى ممكن در ذلّ نقص و در بحر ظلمانى امكان و فقر و احتياج فرورفته ازلا و ابدا و به هيچ وجه از خود چيزى ندارد و ناچيز صرف و بى آبروى محض و ناقص على الاطلاق است، بلكه اين تعبيرات نيز در حق او درست نيايد و از تنگى تعبير است و ضيق مجال سخن، و الاّ نقص و فقر و احتياج فرع شيئيّت است و براى جميع ممكنات و كافۀ خلايق از خود چيزى نيست. در اين نظر اگر تمام عبادات و اطاعات و عوارف و معارف را در محضر قدس ربوبيّت ببرد جز سرافكندگى و خجلت و ذلّت و خوف چاره اى ندارد؛ چه اطاعت و عبادتى؟! از كى براى كى؟! تمام محامد راجع به خود اوست و ممكن را در او تصرّفى نيست، بلكه از تصرّف ممكن نقص عارض اظهار محامد و ثناى حق شود كه اكنون عنان قلم را از او منصرف مى نمايم و در اين مقام فرمايد:«ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ» .(2)

چنانچه در مقام اوّل فرمايد:«قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ»(3) قائل در اين مقام گويد:

پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرين بر نظر پاك خطا پوشش باد

*

ص:30


1- شايد اشاره باشد به شعر معروف: سيه رويى ز ممكن در دو عالمجدا هرگز نشد و اللّه اعلم
2- سورۀ نساء، آيۀ 79.
3- سورۀ نساء، آيۀ 78.

قول پير راجع بمقام دوّم و قول خود قائل راجع به مقام اوّل است(1).

پس در اين نظر خوف و حزن و خجلت و سرافكندگى انسان را فراگيرد.

و ديگر نظر به كمال واجب و بسط رحمت و سعۀ عنايت و لطف او مى بيند، اين همه بساط نعمت و رحمتهاى گوناگون كه احاطه بر آن از حوصلۀ حصر و تحديد خارج است؟

بى سابقۀ استعداد و قابليّت است ابواب الطاف و بخشش را به روى بندگان گشوده است بى استحقاق.

نعم او ابتدايى و غير مسبوق به سؤال است چنانچه حضرت سيد السّاجدين و زين العابدين عليه السّلام در ادعيۀ صحيفه و غير آن مكرّر اشاره فرموده اند.

بدين معنا پس رجاء او قوّت گيرد و اميدوار برحمت حق گردد.

كريمى كه تمام كرامتهاى او به محض عنايت و رحمت است و مالك الملوكى كه بى سابقۀ سؤال و استعداد بما عناياتى فرموده كه تمام عقول از علم به شمّه اى از آن عاجز و قاصر است و عصيان اهل معصيت به مملكت وسيع او خللى وارد نكند و طاعت اهل طاعت در آن افزونى نياورد بلكه هدايت آن ذات مقدس طرق طاعت را و منع آن ذات اقدس از عصيان براى عنايات كريمانه و بسط رحمت و نعمت است و براى رسيدن به مقامات كمال و مدارج كماليه و تنزيه از نقص و زشتى و تشوّه است.

پس اگر برويم در درگاه عزّت و جلالش و پيشگاه رحمت و عنايتش و عرض كنيم بارالها ما را لباس هستى پوشانيدى و تمام وسايل حيات و راحتى ما را فوق ادراك مدركين فراهم فرمودى و تمام طرق هدايت را بما نمودى تمام اين عنايات براى صلاح خود ما و بسط رحمت و نعمت بود.

اكنون ما در دار كرامت تو و در پيشگاه عزّ و سلطنت تو آمديم با ذنوب ثقلين در صورتى كه ذنوب مذنبين در دستگاه رحمت تو نقصانى وارد نكرده و بر مملكت تو خللى وارد نياورده با يك مشت خاك كه در پيشگاه عظمت تو به چيزى نيارزد و موجودى حساب نشود چه مى كنى جز رحمت و عنايت؟ آيا از درگاه تو جز اميد رحمت چيز ديگر متوقّع است؟

پس انسان هميشه بايد بين اين دو نظر متردّد باشد: نه نظر از نقص خود و تقصير و قصور از قيام به عبوديّت ببندد و نه نظر از سعۀ رحمت و احاطۀ عنايت و شمول نعمت و الطاف حق

ص:31


1- اين كه فرمود: قول قائل راجع به مقام اوّل است، بدان معناست كه قائل خطا ديده و با نظر پاكش خطاپوشى كرده است. دقّت شود.

جلّ جلاله بپوشد. پايان سخن عارف باللّه امام خمينى قدّس سرّه.

سبحانك لا آيس منك و قد فتحت لى باب التوبة اليك پس از آن كه امام سجّاد عليه السّلام اعتراف به تقصير در مقام عبوديّت كرد و در نتيجه سؤالى پيش مى آيد كه آيا اين اعتراف سودى به حال من خواهد بخشيد يا آن كه گرفتار عذاب و نقمت و غضب تو خواهم بود و گذشت كه سيد شارح فرموده بود اين سؤالات از باب تجاهل عارف است و به هر حال از مجموع اعتراف و سؤال استشمام مى شد كه ممكن است حالت يأس و نوميدى بر دعاكننده دست بدهد، از اين رو امام عليه السّلام با اين جمله ها آن حالت را استدراك مى كند و عرض مى كند: (بارالها من تو را تنزيه و تقديس مى كنم از آنچه سزاوار ساحت مقدس تو نيست و آن يأس و نوميدى بندگان توست از درگاه تو، و من مأيوس نمى شوم در حالى كه تو در توبه را به روى من باز كردى) كنايه از آن كه تو امر فرموده اى كه من توبه كنم و به سوى تو باز گردم، و البته وقتى امر به بازگشت فرمودى قبول خواهى كرد.

«و ليس من صفاتك يا سيدى ان تأمر بالسؤال و تمنع العطيّة و انت المنّان بالعطيّات على اهل مملكتك و العائد عليهم بتحنّن رأفتك».

هله نوميد نباشى چو تو را يار براند اگر امروز براند نه كه فردات بخواند

گر به روى تو ببندد همه درها و گذرها در ديگر بگشايد كه كس آن راه نداند

* بل اقول مقال العبد الذليل الظالم لنفسه المستخفّ بحرمة ربّه بلكه سخن بندۀ ذليلى را بر زبانم مى رانم كه بخود ستم روا داشته و احترام پروردگارش را نگاه نداشته و آن را سبك شمرده است.

گناهى كه از بنده سر مى زند همواره داراى دو بعد است و در اين جمله از دعا به هر دو بعد اشاره شده است؛ يك بعد راجع به خود بنده است و آن عبارت است از ضرر و مفسده اى كه مترتّب بر گناه است، خواه ضرر دنيوى باشد و يا اخروى و يا هر دو، و از اين بعد امام عليه السّلام تعبير فرموده به ستم بر خويشتن؛ و بعد ديگر راجع به خداى تعالى است. و عمدۀ در گناه همين جهت است و آن عبارت است از استخفاف به مقام مقدس ربوبى و سبك شمردن حضور و محضر الهى؛ از اين رو مى بينيم گاهى اولياى الهى در مقام توبه و استغفار اهمّيت بيشترى

ص:32

براى اين بعد قائل هستند و در مقام توجيه و اعتذار از آنند.

امام زين العابدين عليه السّلام در دعاى معروف به دعاى ابو حمزه ثمالى عرض مى كند: «فلو اطلع اليوم على ذنبى غيرك ما فعلته، و لو خفت تعجيل العقوبة لاجتنبته لا لانّك اهون الناظرين الىّ و اخفّ المطّلعين علىّ، بل لانّك يا رب خير الساترين»: (يعنى روزى كه من معصيت تو را مرتكب مى شدم، اگر بر گناهم كسى غير از تو آگاه مى شد البته آن گناه را نمى كردم، و اگر بيم آن داشتم كه در كيفر گناه من شتاب فرمايى البته از آن اجتناب مى نمودم، و اين نه از آن روست كه تو در نظرم از ديگرى بى مقدارترى، بلكه براى آن كه تو بهترين پرده پوشانى) و در جاى ديگر عرض مى كند: «الهى لم اعصك حين عصيتك و انا بربوبيّتك جاهل و لا بامرك مستخفّ».

(اى خداى من! آن گاهى كه من به مخالفت و معصيت تو پرداختم، عصيان من نه از روى انكار ربوبيّت تو بود و نه از آن جهت كه امر تو را سبك مى انگاشتم. به هر حال پس از اين اعتراف، امام عليه السّلام پاره اى از خصوصيّات گناه را بيان مى كند و عرض مى كند:

الذى عظمت ذنوبه فجلّت و ادبرت ايّامه فولّت بنده اى هستم كه گناهش بزرگ است و كلان و روزگارش سپرى شده و آفتاب عمرش بر لب بام است.

حتى اذا رأى مدّة العمل قد انقضت حال كه مى بيند زمان عمل و دوران كار و كوشش بسر رسيده.

و غاية العمر قد انتهت و عمرش به پايان نزديك شده.

و ايقن انّه لا محيص له منك و لا مهرب له عنك و به يقين دانست كه براى او راه نجاتى از تو نيست و گريزگاهى از تو ندارد.

يقين مرتبه اى از علم است كه شك و ترديد در آن راه نداشته باشد، و بعضى گفته اند كه يقين عبارت از علمى است كه از تفكّر و استدلال به دست مى آيد و بهتر است كه گفته شود يقين علمى است كه مسبوق به شكّ و ترديد باشد برخلاف علم كه خصوصيّت مسبوقيّت به شكّ و ظنّ را ندارد و از اين رو به خداى تعالى نسبت داده نمى شود و گفته نمى شود «ايقن اللّه» ولى «علم اللّه» گفته مى شود.

ممكن است در اين جمله از دعا، سؤالى مطرح شود و آن اين كه: چرا حضرت امام سجاد يقين به عدم امكان و فرار را وابسته به گذشت ايّام عمر فرموده است؟ مگر پيش از انقضاى ايّام عمر يقين به عدم امكان نجات نداشت كه عرض مى كند حال كه ديد دوران عمر سپرى

ص:33

شده به يقين دانست كه نجات و گريزگاهى نيست؟ ممكن است در جواب گفته شود كه مقصود از يقين تسليم شدن در مقابل امر الهى است. چه كند بنده كه گردن ننهد فرمان را.

چه آن كه آدمى پيش از انقضاى دوران حيات هر چند يقين به مرگ داشت و لكن اميد زندگانى نيز داشت، و همين اميد گويى فرارى است از مرگ و لو به طور موقّت، و لكن با تمام شدن روزگار زندگانى آن نور اميد هم خاموش مى شود؛ چنان كه خداى تعالى مى فرمايد:

«وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحِيدُ» :(1)نگام بيهوشى و سختى مرگ به حق و حقيقت فرارسيد. آرى همان مرگى كه تو از آن دورى مى جستى و نفرت و گريز داشتى.

تلقّاك بالأنابة و اخلص لك التّوبة با حال انابه و بازگشت رو به تو آورد و به اخلاص توبه كرد.

اخلاص در توبه به اين است كه همچون اخلاص در ديگر عبادات خالى از ريا و سمعه و نفاق باشد، و از گناه به خاطر آن كه مخالفت و عصيان امر الهى است توبه كند، كه اگر چنين كرد اميد است كه مورد عفو و رحمت خداى تعالى قرار گيرد. بحث در توبه و شرايط آن به توفيق الهى ذكر خواهد شد، ان شاء اللّه.

فقام اليك بقلب طاهر نقىّ ثم دعاك بصوت حائل خفىّ پس با دلى پاك در خدمت تو ايستاده و سپس با صدايى گرفته و آهسته تو را مى خواند.

آهسته بودن صدا كنايه از شرم و حيايى است كه به دعاكننده دست مى دهد؛ حتّى گاهى شود كه از شدّت حيا و شرم به كلّى جوهر صدا مخفى مى شود و صاحبش قدرت سخن گفتن را ندارد.

قد تطأطألك فانحنى و نكّس رأسه فانثنى سرش را آن قدر به زير انداخته كه خم گشته و آن چنان سرافكنده است كه پشتش دو تا شده است. شايد اين تعبيرات الهام گرفته از آيۀ شريفه باشد:«وَ لَوْ تَرى إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ» :(2)اى رسول ما) اگر تو حال بدكاران را ببينى كه چگونه در حضور پروردگار خود سر به زير و شرمنده و ذليلند.

قد ارعشت خشيته رجليه و غرّقت دموعه خدّيه ترسش پاهاى او را به لرزه درآورده و اشكهايش هر دو گونۀ صورت او را فراگرفته است.

سيد شارح قدّس سرّه فرمايد: لرزه افتادن در پا به جهت شدّت ترس است و در دست چنين نيست.

ص:34


1- سورۀ ق، آيۀ 19.
2- سوره سجده آيه 12.

دليل بر اين گفتار سخن شيخ الرئيس است در قانون كه گويد:

گاه باشد كه لرزه در دست افتد نه در پاها، براى آن كه تحرّك روح در پا بيش از دست است چون پاها به حركت و روح محتاج ترند، و چون روح محرّكه در پاى قوى تر است لذا از عوارض و اسباب غريبه كه چندان قوى نباشد متأثّر نمى شود، و هر گاه سببى عارض شد و پاى از آن متأثّر گرديد روح قوى بر آن زود غالب مى شود و اثر آن را نابود مى كند، امّا دست چنين نيست (پايان سخن شيخ الرئيس).

سپس، اى متأمّل ببين كه حضرت سجّاد عليه السّلام چگونه در اين عبارت به اين نكتۀ دقيق متوجّه شده، نكته اى كه كسى به آن متفطّن نمى شود مگر آن كه از دقايق و اسرار علم طبّ آگاه باشد و پرده از روى اسرار آن برداشته باشد. امام عليه السّلام با آن كه متوجّه مناجات پروردگار بوده و در مقام اعتراف به گناه بوده و در آن مقام است كه عقلها و فهم ها از همه چيز بى خبر مى شوند و دلها و پاها به لرزه مى افتند و اين نيست مگر از فيض ربّانى و امداد سبحانى، و امثال اين نكته ها و اسرار در خلال كلمات آن حضرت فراوان ديده مى شود و بجز كسى كه چشم هدايت بين او باز شده باشد و پرده از برابر ديده اش برداشته شده باشد ديگرى آن اسرار را نمى فهمد.

ففى كل معنى منه روض من المنى و فى كل لفظ منه عقد من الدّر

* خداى تعالى ما را توفيق فهم آن اسرار عطا فرمايد و ما را با ارشاد خويش به آنها هدايت كند. پايان.

استاد الاساتذه مرحوم آية اللّه شعرانى فرمايد: «روح محرّكه در پا قوى تر است و روح حسّاسه در دست، چون دست به حسّ محتاج تر است و پاى به حركت. و خداوند اعصاب حس را از اعصاب حركت جدا خلق كرده است؛ جلّت قدرته و عظمت حكمته».

مترجم گويد: بعيد به نظر مى رسد كه نكتۀ مورد نظر ابن سينا بر اين مورد منطبق گردد.

گويى سيد بزرگوار ما از اين معنا غفلت فرموده كه لرزش پا در حال قيام كه از آداب دعاست نيازى به شدّت سبب خوف ندارد، بلكه با اندك خوف و هيبتى پاها تاب مقاومت را از دست مى دهند؛ ولى اگر نشسته باشد سرايت لرزش بدن به پاها سبب قوى و شديدى لازم دارد چنان كه ابن سينا به آن اشاره كرده است. و جالب است علاوه بر ادب دعا كه گفته شد، خود امام

ص:35

سجّاد عليه السّلام نيز در اوّل جمله عرض مى كند: «فقام اليك بقلب...» و كاشف از آن است كه دعاى مزبور را در حال قيام مى خوانده است.

يدعوك بيا ارحم الراحمين (تو را مى خواند و مى گويد اى مهربان ترين مهربانان.

سؤال: «يا» حرف نداست يعنى كلمه اى است كه براى صدا زدن به كار مى رود. كسى را كه دور است يا اگر نزديك است در حال غفلت و سهو است با اين كلمه صدا مى زنند تا متوجّه شود. بنابراين با توجّه به اين كه خداى تبارك و تعالى نه دور است و نه در حال غفلت، صدا زدن حضرتش چه معنايى مى تواند داشته باشد؟

سيد شارح رحمه اللّه از ابن منير نقل مى كند كه وى گفته است: با توسعه اى كه در معناى صدا كردن قائل شويم اين كلمه در مقام اهتمام گوينده به سخن خويش استعمال مى شود؛ يعنى با اين كه گوينده مى داند كه مخاطبش نزديك است و هشيار و لكن با اين وصف او را صدا مى زند تا اهميّت مطلب خود را از اين طريق بيان كرده باشد. و از زمخشرى نقل كرده است كه وى در حلّ اين اشكال گفته است كه: درست است كه خداى تعالى نزديك است و مبرّا از سهو و غفلت و لكن گويى دعاكننده خود را از او دور مى بيند و از اين جهت خداى تعالى را صدا مى زند. و حقّا كه سخن زمخشرى خالى از لطافت نيست؛ چنان كه شاعر شيرين سخن شيراز كه شايد بهترين تعبير ادبى باشد مى گويد:

يار نزديك تر از من به من است وين عجبتر كه من از وى دورم

چكنم با كه توان گفت كه يار در كنار من و من مهجورم

* انتخاب نام مبارك «ارحم الراحمين» مقتضاى بلاغت در خطاب و مناسب با حال دعاكننده است؛ چنان كه نظيرش در قرآن شريف و بالخصوص در اواخر آيات فراوان ديده مى شود، و تأمّل در وجه مناسبت اسماء مقدّسه با مطلبى كه در آيۀ مربوطه عنوان شده است يكى از ابواب فهم لطايف قرآن كريم است(1)و علاوه بر مناسبتى كه اشاره شد رواياتى در فضيلت اين نام شريف رسيده است؛ از جمله آن كه: خداى را فرشته اى است گماشته شده بر كسى كه

ص:36


1- از باب مثال در سورۀ مباركه مائده از زبان حضرت عيسى عليه السّلام مى فرمايد:«إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» كه چه بسا به نظر مى رسد آيۀ شريفه با «غفور رحيم» مناسب تر است تا «عزيز حكيم» و لكن با دقّت در آيۀ شريفه معلوم مى شود كه نكته اى را كه «عزيز حكيم» دربر دارد «غفور رحيم» ندارد.

بگويد: «يا ارحم الراحمين». پس هر كس سه بار اين نام شريف را بگويد، آن فرشته وى را گويد: همانا كه «ارحم الراحمين» تو را مورد توجه خاصّ خويش قرار داد، حاجتت را بخواه.

«انّ للّه ملكا بمن يقول يا ارحم الراحمين، فمن قال ثلاثا قال له الملك: انّ ارحم الراحمين قد اقبل عليك فسل». و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به كسى كه مى گفت «يا ارحم الراحمين» گذر كرد، به او فرمود: حاجت خود را مسئلت كن كه خداى تعالى به تو نظر كرد.

«مرّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم برجل و هو يقول يا ارحم الراحمين، فقال له: سل فقد نظر اللّه اليك».

و يا ارحم من انتابه المسترحمون اى مهربان ترين كسى كه مهرجويان هر صبح و شام به انتظار رحمت او هستند.

و يا اعطف من اطاف به المستغفرون اى با عطوفت ترين كسى كه آمرزش طلبان در كوى او به طوافند. سيد شارح فرمايد:

فعلهاى تفضيلى كه در امثال رحمت و عطوفت نسبت به خداى تعالى گفته مى شود نظر به عادت مردم و ضعف عقولشان مى باشد كه اصل اين افعال را فى الجمله براى غير خدا اثبات مى كنند و سپس متوجّه مى شوند كه اين افعال و اوصاف در خداى تعالى كامل تر است و او را با وصف كامل تر ياد مى كنند، وگرنه، نه نسبتى ميان خالق و مخلوق هست و نه ميان فعل آن دو تا معناى تفضيل جارى شود. پايان

نويسنده گويد: توجيهى كه سيد رحمه اللّه فرموده است در استعمال عامّۀ مردم خالى از وجه نيست، و لكن نسبت به اولياى كمّل همچون ائمۀ طاهرين عليهم السّلام كه اين تعبيرات در كلمات آن بزرگواران نيز آمده و حتّى در قرآن كريم وارد شده است، تحليل توجيه مذكور خالى از صعوبت نيست مگر آن كه گفته شود كه امثال اين تعبيرات و اعتراف به گناه و خوف از عقاب و غيره كه از ايشان صادر مى شود با توجّه به مقام جمع الجميع اولياى حقّ است كه البته فهم اين معنا بيرون از فهم امثال نويسنده است.

و يا من عفوه اكثر من نقمته و يا من رضاه اوفر من سخطه اى آن كه بخشايش او بيش از خشم اوست، و اى آن كه خشنودى اش زيادتر از ناخشنودى اوست.

ص:37

نكته چرا امام عليه السّلام عفو و نقمت را پيش از رضا و سخط ذكر فرموده؟

در اين دو جمله از دعا اوّل عفو و نقمت الهى آمده است و سپس رضا و سخط او؛ و چرا امام عليه السّلام عفو و نقمت را پيش از رضا و سخط ذكر فرموده؟ در پاسخ اين سؤال گفته شده كه نكتۀ تقديم آن است كه عفو و نقمت از صفات فعل است همچون زنده كردن و ميراندن، ولى رضا و سخط از صفات ذاتند، و چون رتبۀ صفات فعليّه متأخر از صفات ذات است، نخست خدا را با صفت فعل توصيف نموده و سپس از صفات فعل تعدّى كرده و به صفات ذات ستوده است.

ولى اين سخن به نظر صحيح نمى رسد؛ زيرا رضا و سخط نيز همچون عفو و نقمت از صفات فعل است نه صفات ذات، به دليل آن كه ميزان در تشخيص صفات فعليّه از صفات ذاتيه چنان كه در روايات اهل بيت است آن است كه صفات فعل را مى توان از خداى تعالى سلب نمود، ولى صفات ذات را نمى توان سلب كرد. مثلا توان گفت خداى تعالى فلان موجود را خلق كرد و فلان را خلق نكرد: «خلق و لم يخلق و رزق و لم يرزق» به خلاف صفات ذات كه نمى توان آن را از خداى تعالى سلب كرد، كه «ان اللّه علم و لم يعلم» درست نيست، و همچنين «حىّ و ليس بحّى» و همچنين ديگر بقيّۀ صفات كه قابل سلب از خداى تعالى نيست. بنابراين قاعدۀ رضا و سخط از صفات فعل اند؛ زيرا مى گوييم: «انّ اللّه رضى و لم يرض و سخط و لم يسخط».

پس توجيهى كه ذكر شد درست نيست، ولى در عين حال نكته در ترّقى از ضعيف به قوى محفوظ است؛ زيرا هر چند عفو و رضا هر دو از صفات فعل اند لكن درجۀ عفو از رضا پايين تر است، و عفو اعم از رضا و نقمت اعم از سخط است؛ بدين معنا كه ممكن است مولايى از گناه بنده اش بگذرد و او را مورد عفو قرار دهد، و اين دليل بر آن نيست كه از او راضى نيز هست. و نيز ممكن است مولا از بنده اش انتقام نگيرد و لكن بر او خشمناك باشد.

پس مرتبۀ رضا بالاتر از عفو آن است كه نه تنها از تقصيرش صرف نظر كند بلكه از او راضى هم باشد، و نه تنها از او انتقام نگيرد بلكه در دل هم بر او خشمگين نباشد. بنابراين ذكر رضا بعد از عفو، از باب ترقّى از پايين به بالاست. و نكتۀ ديگرى نيز هست و آن اين كه اصلا معناى زياد بودن عفو از نقمت چيست؟ شايد آن باشد كه تعلّق ارادۀ حق تعالى به رساندن رحمت بيشتر است از تعلّق ارادۀ او به رساندن عقوبت. و سرّ اين مطلب آن است كه رساندن رحمت مقتضاى صفت رحمانيت و رحيميّت حق تعالى است و لكن عقوبت مقتضاى عصيان بنده

ص:38

است؛ چنان كه خداى تعالى فرمايد:«وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ»:(1)

آنچه مصيبت به شما مى رسد نتيجۀ دستاوردهاى خودتان است در حالى كه خداوند تعالى بسيارى از كارهاى شما را نيز عفو مى نمايد و ناديده مى گيرد. به عبارت ديگر، رحمت ذاتى است و غضب عرضى، كه اگر معصيت و كفر نمى بود غضب و آتشى نيز نبود؛ چنان كه به همين معنا اشاره مى فرمايد آيۀ شريفه:«وَ لا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي» :(2)طغيان نورزيد كه در نتيجۀ طغيان غضب من نيز شما را فرامى گيرد).

و يا من تحمّد الى خلقه بحسن التّجاوز اى آن كه با گذشت نيكو سزاوار حمد از خلقش مى باشد.

اهل ادب گفته اند كه باب تفعّل به معناى استفعال مى آيد و استفعال به معناى طلب فعل است. بنابراين «تحمّد» به معناى «استحمد» است؛ يعنى اى كسى كه به خاطر گذشت خويش طلب حمد از خلق فرموده است؛ چنان كه در قرآن نيز طلب حمد و سپاس فرموده است:

«قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ» :(3)بگو الحمد للّه)«وَ اشْكُرُوا لِي وَ لا تَكْفُرُونِ» :(4)مرا شكرگزار باشيد و كافر نباشيد) و لكن به نظر مى رسد كه استفعال براى خصوص طلب مادّه نباشد؛ چنان كه سيد شارح رحمه اللّه به آيۀ قل الحمد... استشهاد فرموده، بلكه معنايى دارد شامل مطالبه و شايستگى مانند كلمۀ استحقاق كه بمعناى طلب حق نيست، بلكه به معناى شايستگى براى حق است هر چند مطالبۀ حق نكند. بنابراين معناى جملۀ دعا چنين مى شود:

(اى كسى كه به خاطر حسن تجاوزى كه دارد سزاوار و شايستۀ حمد و سپاس است) و بديهى است كه حسن تجاوز معنايى دارد غير از تجاوز. گرچه ممكن است اصل تجاوز عمل خوبى باشد، لكن همين عمل خوب گاهى به صورت زيباترى انجام مى گيرد، و رفتار خداى تعالى با بندگانش اين چنين است. لذا على بن موسى الرّضا عليه السّلام از امير المؤمنين على عليه السّلام در معناى «صفح جميل» كه عبارت ديگر حسن تجاوز است نقل مى فرمايد كه فرمود: «انّ الصفح الجميل هو العفو من غير عتاب»: (صفح جميل عبارت از آن است كه بدون سرزنش عفو كند.) و در بعضى از روايات است كه روز قيامت نامۀ عمل بنده اى را بدو مى دهند. وى مى بيند كه گناه

ص:39


1- سورۀ شورى، آيۀ 30.
2- سورۀ طه، آيۀ 81.
3- سورۀ نمل، آيۀ 59.
4- سورۀ بقره، آيۀ 152.

بزرگى را كه در زندگى اش مرتكب آن مى شد در آن نامه نوشته شده است. بنده از ديدن آن گناه سخت ناراحت مى شود، آن چنان كه نگاه كردن بر آن نوشته برايش دشوار مى آيد؛ پس رحمت پروردگارش او را در مى يابد و آن گناه از صحيفۀ عملش محو مى شود و به او گفته مى شود كه از آن گناه بزرگ صرف نظر شد؛ زيرا او در دوران زندگى اش خداى را به نام «يا عظيم العفو و يا حسن التجاوز» مى خواند.

«فى بعض الاخبار: ربما اتى العفو فى صحيفته يوم القيامة على عظيمة كان اقترفها يشقّ عليه النظر اليها، فتدركه رحمة ربّه فتصدر عليه تلك العظيمة و يقال: انّما جاوزها بانّه كان دعائه ايام الحيوة: يا عظيم العفو و يا حسن التجاوز».

و يا من عوّد عباده قبول الانابة اى آن كه بندگانش را به پذيرش توبه معتاد نموده است. اين نام مبارك الهام يافته از آيات و روايات بسيارى است كه گوياى توسعۀ دامنۀ رحمت الهيّه است و بنده با توجّه به آنها قبول توبه را براى خود همچون عادتى احساس مى كند؛ مانند آيۀ شريفۀ:

«وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللّهَ يَجِدِ اللّهَ غَفُوراً رَحِيماً» :(1)ر كسى كار بدى انجام دهد و يا به خويشتن ستم نمايد و سپس از خداى تعالى آمرزش بخواهد خدا را بخشنده و مهربان خواهد يافت.

و از رسول خدا روايت است كه فرمود: خداى تعالى به خواب نمى رود و سزاوار ذات حق تعالى نيست كه به خواب رود؛ دست رحمت خويش را باز كرده براى گنهكاران در روز كه به شب توبه كنند و براى گنهكاران در شب كه به روز توبه كنند.

«ان اللّه لا ينام و لا ينبغى له ان ينام، باسط يده لمسىء النهار ان يتوب بالليل، و لمسىء الليل ان يتوب بالنّهار».

و از امام باقر عليه السّلام مروى است كه فرمود: مؤمن هر چند كه به استغفار و توبه بازگردد خداى تعالى به آمرزش بر او باز مى گردد كه خدا بخشنده و مهربان است.

«كلمّا عاد المؤمن بالاستغفار و التّوبة عاد اللّه عليه بالمغفرة و انّ اللّه غفور رحيم»:

و يا من استصلح فاسدهم بالتّوبة (اى آن كه عمل زشت و فاسد آنها را به سبب توبه به صلاح آورده و تباهى بندگانت با توبه به صلاح رسانى. تا در توبه باز است فسادهايى كه از ناحيۀ

ص:40


1- نساء، آيه 110.

گناهان عارض مى شود رو به صلاح و اصلاح خواهد بود همچون بيمارى كه با معالجه و استفاده از دارو و عوارض بيمارى رفع و بيمار رو به بهبودى مى رود. از اين رو در حديث است كه: فرمود هر چيزى را دوا و درمانى است، و دواى گناهان استغفار است: «لكلّ شئ دواء و دواء الذنوب الاستغفار». و ابن عباس از پيامبر روايت كرده كه فرمود: من چيزى نديدم كه بهتر توان طلبش كرد و زودتر توان به وى رسيد از عمل جديد و تازه براى گناه قديم و كهنه. همانا كارهاى نيك كارهاى زشت را از ميان مى برد. ياد داران اين به ياد داشته باشند: «لم ارى شيئا احسن طلبا و لا اسرع ادراكا من حسنة حديثة لذنب قديم انّ الحسنات يذهبن السيّئات ذلك ذكرى للذاكرين».

يكى از علماى آخرت مى گويد: هر گناهى كه از انسان سر مى زند تاريكى و ظلمتى مى آورد، و چون كار نيكى انجام داد، به واسطه نورانيّتى كه در آن كار هست ظلمت توان مقاومت با آن را ندارد؛ مانند صبح صادق است كه با طلوع آن بساط ظلمت شب برچيده مى شود.

و يا من رضى من فعلهم باليسير و يا من كافى قليلهم بالكثير اى آن كه از بندگانش به كار اندك و آسان راضى است. رضاى حق تعالى به كار كم و آسان بندگان بدان معناست كه تكاليف و وظايفى كه براى آنان مقرر فرموده كمتر از ميزان طاقت آنان است؛ مثلا يك ماه روزه مقرّر فرموده و حال آن كه مى توانيم بيشتر از يك ماه روزه بگيريم، و يك بار حج را واجب دانسته كه بيشتر از يكبار براى ما مقدور است؛ و اين از كمال لطف و شمول رحمت حق تعالى است كه فرمود:«ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ» :(1)داى تعالى در احكام دين حكمى كه موجب حرج و مشقّت باشد جعل نفرموده است. و از اين روست كه فقهاى ما رحمه اللّه قاعده اى به نام قاعدۀ (لا حرج) در فقه دارند كه مبناى بسيارى از احكام فقهيه است، و در آيۀ شريفه:«لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها»(2)يز اين لطيفه مندرج است؛ زيرا «وسع» در جايى گفته مى شود كه كمتر از حدّ طاقت باشد؛ مثلا وزنه بردارى كه ركوردش وزنۀ صد كيلويى است در برداشتن وزنۀ پنجاه كيلويى در وسع است و آن را به راحتى برمى دارد نه يكصد كيلو را.

پس خداى تعالى به كمتر از آن كه طاقت بنده است دستور فرموده و در مقام پاداش

ص:41


1- سورۀ حج، آيۀ 78.
2- سورۀ بقره، آيۀ 286.

بيشترين پاداش مقرّر فرموده چنان كه در قرآن شريف به هر دو مرحله اشاره مى فرمايد.

«وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ» ،«يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ»(1)و لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها» .

و به مرحلۀ دوّم اشاره فرموده در آيۀ شريفۀ:«لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ»(2).

و نيز مى فرمايد:«فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ» .(3)

و آيات ديگر از اين قبيل. و اگر پاداش را شامل پاداش اخروى بدانيم كه هست، زيادتى مزد بر عمل قابل تغيير نخواهد بود؛ زيرا مزد اخروى باقى است و هيچ نسبتى بين فانى و باقى نتوان قائل شد و ميان متناهى و غير متناهى چه نسبت؟ عمل ناچيز بنده كجا؟ نعمتهاى جاويد و ابدى خداوندى كجا؟ چه نسبت خاك را با عالم پاك؟

«و يا من كافى قليلهم بالكثير»: اى آن كه كار اندك بندگانش را با عوض بسيار جزا مى بخشد.

چنان كه آيۀ شريفه اشاره مى فرمايد:«لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِيادَةٌ» : براى كسانى كه نيكى كنند پاداش نيك است و زيادتر و نيز فرمايد:«لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ» :(4)ا مزد و پاداش آنان را تمام و كامل بپردازد و از فضلش زياده بر اجورشان نيز عطا فرمايد؛ و روايات بى شمارى كه دلالت دارد بر زيادى اجر و اين كه خداى تعالى چندين برابر اجر و پاداش عطا مى فرمايد كه همه بر پايۀ فضل خداوندى است و گرنه چه نسبت خاك را با عالم پاك؟ عمل ناچيز بنده كجا و نعمت جاويد و ابدى خداوندى كجا؟ كه آن محدود است و زايل و اين نامحدود است و باقى، و نسبتى بين اين دو متصوّر نيست.

و يا من ضمن لهم اجابة الدعاء اى آن كه مستجاب شدن دعاى بندگان را به عهده گرفته است. چنان كه فرمايد:«اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ» :(5)را بخوانيد تا دعاى شما را به نفع شما استجابت كنم. و نيز فرمايد:«إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ» :(6)ن گاه كه بندگان من از تو راجع به من بپرسند (پاسخشان اين است) كه من نزديكم و دعاى دعا كننده را كه مرا بخواند اجابت مى كنم.

ص:42


1- سورۀ بقره، آيۀ 185.
2- سورۀ يونس، آيۀ 26.
3- سورۀ نساء، آيۀ 173.
4- سورۀ فاطر، آيۀ 30.
5- سورۀ غافر، آيۀ 60.
6- سورۀ بقره، آيۀ 186.

و يا من وعدهم على نفسه بتفضّله حسن الجزاء اى آن كه به آنان وعده فرموده و از باب تفضّل بر عهدۀ خود گرفته كه پاداش خوب عطا فرمايد؛ چنان كه فرمايد:«وَ اللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ» .(1)

بعضى در تفسير حسن ثواب فرموده اند كه حسن ثواب عبارت از آن است كه هيچ نوع آلودگى به زحمت و كدورت نداشته باشد؛ چنان كه در آيۀ شريفه اشاره به اين معنى هست كه فرمايد:«فَآتاهُمُ اللّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ» :(2)يكى پاداش ابعاد مختلفى دارد؛ يك بعد از جهت كيفيت كه پاداشهاى اخروى از حيث كيفيت قابل توصيف نيست و چگونه توان توصيف نمود چيزى را كه نه چشمى ديده و نه گوشى آن را شنيده و نه به دل كسى خطور كرده است؟ اعد اللّه لعباده الصالحين ما لا عين رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر. همه نور است، بى شائبۀ ظلمت و همه سرور است بى شائبۀ اندوه. و شايد در آيۀ شريفۀ «فَآتاهُمُ اللّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ» . خداى تعالى به آنان هم ثواب دنيا عنايت فرمود و هم ثواب نيكوى آخرت را، به اين لطيفه اشاره شده است، چون نعمتهاى اخروى از هر گونه آلايشى پاك و منزه است تعبير از آن به حسن ثواب فرموده، برخلاف ثواب دنيوى كه به فرمودۀ امير المؤمنين عليه السّلام «قد اختلط حلوها بمرّها» و لذت خالص در ميان لذّات دنيويه يافت نمى شود و بزرگ ترين نقص در لذات دنيويّه فنا و انقطاع آنهاست. و بعد ديگر حسن از جهت كمّيت است؛ چنان كه اشاره كرديم نعمت زايل هر چند زياد باشد با نعمت باقى هر چند اندك باشد قابل مقايسه نيست. و از بعضى نقل شده كه گفته حسن الثواب به معناى مصدرى است، مانند «وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً»(3)از باب مبالغه، همچون زيد عدل. و از بعضى از اهل معنا نقل شده كه گفته است بدون ترديد لذتهاى عقلى به مراتب از لذتهاى حسّى بالاتر و ارزشمندتر است و كسى كه بمقام قرب الهى نايل و لذت مناجات با او را دريافته باشد، به بالاترين نعمتهاى الهى متنعّم شده است. و عجيب اين است كه خداى تعالى بنده اش را بچنين نعمت و لذت و سعادت مى رساند و آن گاه براى او پاداشى نيز قرار مى دهد. با اين كه نعمت دهنده را بايد پاداش داد نه آن كه از وى پاداش گرفت، و لكن سعۀ رحمت و فيض فضلش چنين اقتضا كرد كه هم نعمت عطا فرمايد و هم پاداش بر نعمت كه فرمود:«هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسانُ»(4) بر

ص:43


1- سورۀ آل عمران، آيۀ 195.
2- سورۀ آل عمران، آيۀ 148.
3- سورۀ بقره، آيۀ 83.
4- سورۀ رحمن، آيۀ 60.

احسان بنده كه از او تبارك و تعالى است احسانى افزود و آن را جزا ناميد. از نكته اى كه در آيۀ شريفه «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلاَّ الْإِحْسانُ» بدان اشاره شده غفلت نشود كه بسيار لطيف و دقيق است و سبحانه من كريم ما اجوده.

ما انا باعصى من عصاك فغفرت له بارالها! من نه گنهكارترين كسى هستم كه معصيت تو را كرده و تو او را آمرزيده اى.

و ما انا بألوم من اعتذر اليك فقبلت منه و بيشترين ملامت شده نيستم كه عذر تقصير به پيشگاه تو آورده و تو او را پذيرفتى.

و ما انا بأظلم من تاب اليك فعدت عليه و ظالم ترين كسى نيستم كه توبه كرده و تو به سوى او بازگشته اى.

حرف «فاء» كه در سه مورد از سه جمله مذكوره آمده (فغفرت - فقبلت - فعدت) به معناى واو عاطفه است يعنى (و غفرت - و قبلت - و عدت). به اضافۀ اين كه معناى ترتّب نيز از فاء فهميده مى شود و اگر واو بود اين معنى را افاده نمى كرد. و اگر به معناى عطف نباشد و بلكه همان معناى تفريع داشته باشد، مانند: «من يأتينى فله درهم»: هر كس به نزد من بيايد يك درهم به او خواهم داد، مفهوم كلام امام آن خواهد بود كه هر كه معصيت كند آمرزيده خواهد شد؛ و اين قطعا باطل است و درست نيست (دقّت شود). بنظر اين ناچيز درست تر همان است كه «فاء» تفريعيّه باشد تا نكتۀ آوردن افعل التفضيل يعنى (اعصى، الوم و اظلم) ملحوظ افتد. و اشكالى را كه سيد شارح فرموده كه اگر «فاء» براى تفريع باشد لازم مى آيد كه غفران هميشه مترتّب بر عصيان باشد مى پذيريم، و معناى جمله هاى مزبور چنين مى شود كه عرض مى كند:

بارالها! گناه من از ديگر گنهكاران كه آمرزيده اى بزرگ تر نيست و ملامت بر من نسبت به عذرى كه به درگاهت دارم بيشتر از ديگران متوجّه نيست؛ همچنان كه عذر آنان را پذيرفته اى عذر مرا هم بپذير و ظلمى كه من بر خود كرده ام، و الان توبه كارم بيشتر نيست از ظلمى كه ديگران بر خود روا داشتند و توبه كردند و تو توبۀ آنان را پذيرفتى.

جملاتى است بسيار زيبا و اعترافاتى است آميخته با تواضع بزرگى و حسن ظنّ كامل نسبت به خداى تعالى، و تأييد شده با روايات توصيه بر حسن ظنّ به خداى تعالى كه: «انا عند حسن ظنّ عبدى المؤمن بى»، و با آنچه بعضى از محقّقين در تفسير آيۀ شريفۀ «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما

ص:44

غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ» (1)رموده است كه آيۀ شريفه از باب تلقين حجّت است؛ چنان كه در تفسير مجمع البيان امين الاسلام طبرسى (قدس اللّه سرّه) است كه خداى تعالى نام مبارك كريم را از ميان ديگر اسماء و صفات الهيّه انتخاب فرموده به خاطر آن است كه گويى جواب سؤال را به بنده تعليم مى فرمايد تا بنده عرض كند: «غرّنى كرم الكريم». و از فضيل بن عياض نقل شده است كه گفته است اگر خداى تعالى به من بفرمايد «ما غرّك بربّك»، من در جواب خواهم گفت:

پرده پوشى هاى تو مرا مغرور كرد. اين سخن فضيل در دعاى ابو حمزه نيز آمده است كه امام سجّاد عرض مى كند: «و غرّنى سترك المرخى علىّ». و از يحيى بن معاذ است كه گفته اگر خداى تعالى مرا در پيش گاه عدلش به پا دارد و بفرمايد: «ما غرّك»، عرض مى كنم «غرّنى بك برّك سالفا و آنفا» و ديگرى گفته من مى گويم: «غرّنى حلمك».

عباراتنا شتّى و حسنك واحد و كل الى ذاك الجمال يشير

حافظ نيز با بيان شاعرانۀ خود گويد:

گناه چشم سياه تو بود بُردن دلها كه من چو آهوى وحشى از آدمى برميدم

* و در جاى ديگر گويد:

كار زلف توست مشگ افشانى عالم ولى مصلحت را تهمتى بر مشگ ناب انداختى

* و مجموع اين سه جمله نشأت گرفته از انس و محبّت ميان بنده و خداى تعالى است وگرنه لسان اعتراض خواهد داشت و موجب تجرّى و سوء ادب (بيشتر دقت شود). بشنويد مولانا چه مى گويد:

هر كسى را سيرتى بنهاده ايم هر كسى را اصطلاحى داده ايم

در حق او مدح و در حق تو ذم در حق او شهد و در حق تو سمّ

در حق او نور و در حقّ تو نار در حق او وَرد و در حق تو خار

ص:45


1- سورۀ انفطار، آيۀ 6.

در حق او نيك و در حق تو بد در حق او خوب و در حق تو ردّ

ما برى از پاك و ناپاكى همه از گرانجانى و چالاكى همه

ما برون را ننگريم و قال را ما درون را بنگريم و حال را

ناظر قلبيم اگر خاشع شود گرچه گفت لفظ ناخاضع بود

چند ازين الفاظ و اضمار و مجاز سوز خواهم سوز با آن سوز ساز

موسيا آداب دانان ديگرند سوخته جان و روانان ديگرند

عاشقان را هر زمان سوزيدنى است برده ويران خراج و عشر نيست

گر خطا گويد و را خاطى مگو گر شود پر خون شهيدان را مشو

خون شهيدان را ز آب اولى تر است اين خطا از صد صواب اولى تر است

در درون كعبه رسم قبله نيست چه غم ار غوّاص را پاچيله نيست

تو ز سرمستان قلاويزى(1)جو جامه چاكان را چه فرمايى رفو

ملّت عاشق ز ملّتها جداست عاشقان را مذهب و ملت خداست

* سيد شارح را در تفسير اين جملات بيانى است كه خالى از لطف نيست كه مى فرمايد: عفو الهى يا عفوى است ابتدايى و بدون آن كه عذرخواهى از بنده انجام گرفته باشد؛ چنان كه آيۀ شريفه بدين معنى اشاره مى فرمايد:«وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنّاسِ عَلى ظُلْمِهِمْ» :(2)روردگار تو مردم را مى بخشد در حالى كه مرتكب ظلم و گناهند. مردى از حكيمى شنيد كه مى گفت:

گناهى كه صاحبش بر آن گناه اصرار داشته باشد آمرزش را اولى تر است.

وى گفت: درست مى گويد؛ زيرا آن كه گناه كوچك را مى آمرزد در فضيلت هم چون كسى نيست كه گناه بزرگ را بيامرزد. و جملۀ اول اين سه جمله از دعا به اين قسم از عفو اشاره است كه عرض مى كند: «ما انا باعصى من عصاك فغفرت له»، و يا آن كه آمرزش در نتيجۀ اعتذار و عذرخواهى بنده از خداى تعالى؛ و اقرار و اعتراف به گناه است كه جملۀ دوم دعا بدان اشاره مى فرمايد كه عرض مى كند: «ما انا بألوم من اعتذر اليك فقبلت منه»، و يا آن كه آمرزش در اثر

ص:46


1- قلاويز (تركى) مقدمة الجيش - دليل - مراقب البرج: فرهنگ طلايى.
2- سورۀ رعد، آيۀ 6.

توبه و بازگشت به سوى حق تعالى است كه جملۀ سوّم دعا بدان اشاره مى فرمايد كه عرض مى كند: «و ما انا باظلم من تاب اليك فعدت عليه».

اتوب اليك فى مقامى هذا توبة نادم على ما فرط منه مشفق مما اجتمع عليه خالص الحياء ممّا وقع فيه اكنون به درگاه تو آمده ام و از آنچه پا فراتر نهاده ام پشيمانم و از بار گناهى كه فراهم آمده ترسانم و از آنچه گرفتارش شده ام سخت شرمسارم. و ممكن است معناى خلوص حياء اختصاص حيا باشد از حق تعالى؛ و اما ديگران كه اگر بر گناه من مطلع شوند شرمسارى از آنان در جنب شرمندگى از حضرت حق تعالى اهمّيتى ندارد.

گر ز چشم همه خلق بيفتم سهل است تو ميندار كه مخذول تو را ناصر نيست

عالم بانّ العفو عن الذنب العظيم لا يتعاظمك و انّ التجاوز عن الاثم الجليل لا يستصعبك و انّ احتمال الجنايات الفاحشة لا يتكأدك بنده اى كه مى داند كه بخشش گناه بزرگ در نزد تو بزرگ ننمايد و درگذشت از معصيت مهمّ براى تو دشوار نيست و اغماض از جرمهاى سنگين و آشكار بر تو گران نباشد. اين سه جمله يك معنا را افاده مى كند با عبارتهاى گوناگون كه از فنون بلاغت است و در جايى كه مخاطب علاقه مند باشد گوينده مقصد خود را به طور مشروح بيان مى كند و نيز عظمت مخاطب و سعۀ رحمت او را بهتر ادا كرده باشد كه گناه همه بندگان در جنب اقيانوس كرم و عفو آن ذات مقدس كمتر از قطره اى است در كنار درياى بى كران.

سيد رحمه اللّه فرمايد: در حديث مشهور از انس آمده است كه گفت: شنيدم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه مى فرمود: خداى تعالى فرموده است: اى پسر آدم! اگر تو با اميد مرا بخوانى، هر چه را كه از تو سرزده مى آمرزم و اهميّتى به آن نمى دهم. اى فرزند آدم! اگر گناهان تو تا كرانه هاى آسمان برسد و سپس از من آمرزش بخواهى من مى آمرزمت. اى آدمى زاده! اگر به پرى روى زمين از گناه نزد من آيى و مرا ملاقات كنى در حالى كه شريك براى من نگرفته باشى من به پرى روى زمين آمرزش و مغفرت نزد تو آيم. «فى الحديث المشهور عن انس قال: سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: قال اللّه تعالى: يابن آدم، لو انّك ما دعوتنى و رجوتنى غفرت لك ما كان منك و لا ابالى، يابن آدم لو بلغت ذنوبك عنان السماء ثم استغفرتنى غفرت لك ما كان منك، يابن آدم لو اتيتنى بقراب الارض خطايا ثم لقيتنى لا تشرك بى شيئا لاتينّك بقرابها مغفرة».

سيد شارح به مناسبت دو سطر شعر مى آورد:

ص:47

و لمّا قسى قلبى و ضاقت مذاهبى جعلت رجائى نحو عفوك سلما

لغاظمنى دينى فلمّا قرنته بعفوك ربى كان عفوك اعظما

* حافظ در اين معنا سروده است:

هاتفى از گوشۀ ميخانه دوش گفت ببخشند گنه مى بنوش

عفو الهى بكند كار خويش مژده رحمت برساند سروش

عفو خدا بيشتر از جرم ماست نكتۀ سربسته چگونه خموش

گرچه وصالش نه به كوشش دهند آن قدر اى دل كه توانى بكوش

* و ان احبّ عبادك اليك من ترك الاستكبار عليك و جانب الاصرار و لزم الاستغفار و همانا دوست ترين بندگانت نزد تو كسى است كه گردنكشى نكند و از اصرار بر گناه كناره گيرد و پيوسته استغفار كند و آمرزش بخواهد. دوست داشتن خداى تعالى بنده اش را بدان معناست كه رحمت خود را شامل حال او فرمايد و او را مشمول كرامتهاى خاصۀ خويش گرداند.

سخن دربارۀ محبت الهى در دو جهت قابل بحث است: جهت اوّل، محبّت بنده به خداى تعالى، و جهت دوّم محبّت خداى تعالى به بنده. در جهت اوّل سخن بسيار گفته شده است و ميدان جولان عرفا و ادبا و ارباب ذوق و وجدان است. يكى گويد:

نار تدخل فى القلب و تحرق ما سوى المحبوب

و ديگرى گويد:

گفت به مجنون صنمى در دمشق كاى شده مستغرق درياى عشق

عشق چه بود مرحلۀ عشق چيست عاشق و معشوق درين پرده كيست

داد جواب آن بُت عالى جناب مرحلۀ عشق ندارد حساب

آه من العشق و حالاته احرقت قلبى بحراراته

يك نظرى كردم و جانم بسوخت آه ازين گرمى حالاته

ص:48

براى وصول به اين مقام الهى سه عامل در اين دعا ذكر شده است:

1. ترك استكبار.

2. اصرار نورزيدن به گناه.

3. ملازمت استغفار.

و هر گاه خداى تعالى بنده اى را به اين سه صفت موفّق فرمود، تاج محبّت الهى بر سر او مى نهد و لياقت آن مى يابد كه محبوبش حضرت حق تعالى باشد. در جهت دوّم يعنى محبّت خداى تعالى به بنده كه در اين جملات مطرح است شيخ جليل و علامه بزرگوار بهائى رحمه اللّه را در شرح اربعينش كلامى است نورانى كه فرمايد: معناى محبت خداى تعالى بر بنده آن است كه از دل او پرده برمى دارد و او را اجازه مى فرمايد كه بر بساط قرب او قدم بگذارد؛ زيرا همۀ آنچه در وصف خداى تعالى گفته مى شود، به اعتبار غايت و نتيجۀ آن صفت است نه به اعتبار مقدّمات و مبادى آن؛ «معنى محبة اللّه للعبد هو كشف الحجاب عن قلبه و تمكينه من ان يطأ بساط قربه فانّ ما يوصف سبحانه انّما يؤخذ باعتبار الغايات لا باعتبار المبادى. انتهى» و سخن را در اين زمينه دامنه اى است وسيع، و اگر نبود مگر حديث متّفق عليه ميان خاصه و عامه در قرب نوافل كه فرمود: «و اذا احببته كنت سمعه الذى يسمع به» تا آخر حديث، هر آينه كافى بود در عظمت مقام محبّت حق تعالى نسبت به بنده اش. مولانا فرمايد:

بوى آن دلبر چو پران مى شود اين زبانها جمله حيران مى شود

شرح اين هجران و اين خون جگر اين زمان بگذار تا وقت دگر

* كه ذات سبحان منزّه از همۀ تعلّقات و گرايشهاست. صفتهايى كه به ذات سبحان نسبت داده مى شود بدان معناست كه غايت و نتيجۀ آن صفت در خارج تحقّق مى يابد و به حكم خذ الغايات و اترك المبادى است؛ چنان كه در علم كلام تحقيق اين مطلب شده است.

و چنان كه بعضى گفته اند استكبار بنده نسبت به خداى تعالى كنايه از ترك سؤال و ترك خشوع است، وگرنه حقيقت معناى استكبار از بنده اى كه معتقد به خداى تعالى است امكان ندارد تحقق بيابد. چگونه ممكن است بنده اى ضعيف و ناچيز به خداى قادر مقتدر بزرگى بفروشد و خود را بزرگ تر بداند؟!

ص:49

ناز را رويى ببايد همچو ورد تو ندارى گرد بدخويى مگرد

عيب باشد روى نازيبا و ناز زشت باشد چشم نابينا و باز

* و در روايتى امام صادق عليه السّلام فرمود: خداى تعالى وحى فرستاد به داوود عليه السّلام كه اى داوود همان گونه كه نزديك ترين مردم به خداى تعالى فروتنان هستند، همچنين دورترين مردم از خداى تعالى گردنكشان مى باشند.

«فيما اوحى اللّه تعالى الى داوود، يا داوود كما ان اقرب الناس الى اللّه المتواضعون، كذلك ابعد الناس من اللّه المتكبرون». و چون استغفار به معناى طلب غفران و آمرزش گناهان است و بنده از خداى تعالى درخواست مى كند كه گناهان را بر او بپوشاند و او را رسوا نكند و اين موقعى تحقّق مى يابد كه به كلّى آثار گناه از صفحۀ دل پاك و زدوده شود و اثرى از آن كه در بعض روايات از آن به نكتۀ سوداء (نقطه سياه) تعبير شده در دل نماند و آن ميسر نگردد مگر به اين كه بنده مى بايد دائما در حال استغفار باشد و ملازم و همراه آن باشد تا دل نورانى شود و آمادۀ محبت الهى و افاضۀ رحمت حق تعالى در دنيا و رفع درجات در آخرت گردد.

«جعلنا اللّه من الملازمين للاستغفار و المستعدين لكرامته و الفائزين بمحبته».

و أنا ابرأ اليك من ان استكبر و اعوذ بك من ان اصرّ و استغفرك لما قصّرت فيه و استعين بك على ما عجزت عنه و من بيزارم از سركشى، و پناه به تو مى برم از اصرار بر گناه و از تو آمرزش مى طلبم براى هر چه كه تقصير در آن كرده ام و از تو يارى مى طلبم براى هر چه كه از آن فرو مانده ام.

مترجم گويد: ظاهر اصرار آن است كه اصرار بر گناه باشد و محتمل است كه مقصود اصرار در دعا باشد؛ بدين معنا كه همان گونه كه استكبار و خوددارى از عرض نياز و حاجت به خداى تعالى مذموم است، اصرار در قضاى حاجت نيز از آن نظر كه منافات با تسليم و رضا دارد زياد پسنديده نباشد، بلكه بهترين حالات آن است كه در بنده حالتى باشد وسط بين استكبار و اصرار و اللّه العالم.

*

ص:50

مرو كه در غم هجر تو از جهان برويم بيا كه پيش تو از خويش هر زمان برويم

سخن بگوى كه پيش لب تو جان بدهيم رها مكن كه در اين حسرت از جهان برويم

روا مدار كه جان بر لب است و ما ز جهان نديده كام دل از آن لب و دهان برويم

گداى كوى شماييم و حاجتى داريم روا مدار كه محروم ز استان برويم

* اللّهم صلّ على محمّد و آله وهب لى ما يجب علىّ لك و عافنى ممّا استوجبه منك و اجرنى ممّا يخافه اهل الاسائة بارالها! بر محمّد و خاندانش درود بفرست و هر حقّى را كه تو بر من دارى بر من ببخش و از آنچه من مستوجب آن هستم معافم بدار و از آنچه بدكاران از آن در هراسند در پناه خود گير.

فانّك ملئ بالعفو مرجوّ للمغفرة معروف بالتجاوز زيرا كه تو بر عفو كردن قادرى و اميدگاه آمرزشى و به گذشت معروفى.

اين سه جمله هر يك داراى خصوصيتى است كه از سه كلمه: عفو و مغفرت و تجاوز استفاده مى شود. امّا عفو به معناى بخشودن گناه است و عذاب نكردن به خاطر آن، و مغفرت بدان معناست كه پس از بخشودن گناه را بپوشاند تا صاحبش را از عذاب خزى و رسوايى نجات بخشد؛ زيرا تنها از عذاب آتش نجات يافتن كافى نيست تا هنگامى كه گنهكار از عذاب رسوايى نجات نيافته باشد. و به عبارت ديگر توان گفت كه عفو عبارت است از نجات از عذاب جسمانى و مغفرت عبارت است از نجات از عذاب روحانى. و امّا تجاوز شامل هر دو معنا است و بعضى فرموده اند كه تجاوز بدان اعتبار گفته مى شود كه خداى تعالى بنده را به گناه مطالبه مى كند و بنده نيز خداى تعالى را به كرم و گذشت مطالبه مى كند و دست به دامن رحمتش مى شود. اگر مورد عفو و رحمت قرار گرفت معناى تجاوز كه از باب تفاعل و مفاعله است و نياز به طرفين دارد محقّق مى شود گويى اين دانشمند معناى مذكور را از كلام امام سجّاد عليه السّلام الهام گرفته كه در دعاى شريف ابى حمزه عرض مى كند: «الهى و سيدى فو عزّتك

ص:51

و جلالك لئن طالبتنى بذنوبى لا طالبنّك بعفوك و لئن طالبتنى بلؤمى لأطالبنّك بكرمك»: اى خداى من و اى آقاى من! به عزت و جلالت سوگند كه اگر مرا به گناهانم بازخواست كنى من نيز تو را به عفو و گذشتت مطالبه مى كنم و اگر مرا مؤاخذه فرمايى كه لئيم و فرومايه ام من نيز تو را به كرمت مطالبه مى كنم، (كه كريمى و رحيمى و غفورى و ودود).

ليس لحاجتى مطلب سواك و لا لذنبى غافر غيرك حاجت مرا از غير تو نتوان خواست و گناه مرا جز تو نخواهد آمرزيد.

ظاهر آن است كه جملۀ دوّم تفسير جملۀ اوّلى است بدين معنى كه چون حاجت من آمرزش گناه است و آن تنها در اختيار توست و ديگرى را چنين اختيارى نيست، چنان كه فرمود:«وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ» :(1)جز خداى تعالى چه كسى گناهان را مى آمرزد؟ از موجبات نزول و شمول رحمت الهيّه همين معناست كه بنده بداند و بيابد كه بجز خداى تعالى ملجأ و پناهى ندارد، و از صميم قلب بگويد:

جز آستان توام در جهان پناهى نيست سر مرا بجز اين در حواله گاهى نيست

عدو چو تيغ كشد من سپر بيندازم كه تير ما بجز از ناله اى و آهى نيست

* و آن گاه كه اين انقطاع حاصل گردد سحاب رحمت الهى بارش كند و تير دعا به هدف اجابت رسد. در دعاى شريف ابى حمزه مكرّر به اين نكته اشاره شده است؛ مانند: «فوعزتك يا سيدى لو نهرتنى ما برحت من بابك و لا كففت عن تملّقك» سوگند به عزتت اى آقاى من اگر مرا برانى از درگاهت برنخيزم و از تملّق و چابلوسى ات دست برندارم «فالآن من عذابك من يستنقذنى و من ايدى الخصماء غدا من يخلّصنى و بحبل من اتّصل ان انت قطعت حبلك عنى»: و الحال كيست كه مرا از عذاب تو رهايى بخشد و از دست دشمنان فرداى قيامت چه كسى مرا خلاص مى كند؟ و اگر تو رشته خود را از من ببرّى به رشتۀ چه كسى پيوند داشته باشم؟ «الى من يذهب العبد الاّ الى مولاه و الى من يلتجىء المخلوق الاّ الى خالقه»: بنده بجز درگاه مولايش كجا برود؟ و مخلوق جز به خالقش به چه كسى پناهنده شود؟ و موارد ديگر كه يا به طور صريح و يا به طور كنايه به اين نكته برخورد مى كنيم، و همچنين در ادعيۀ ديگر مانند مناجات

ص:52


1- سورۀ آل عمران، آيۀ 135.

التائبين از مناجات خمسة عشر كه عرض مى كند: «فوعزتك ما اجد لذنوبى سواك غافرا و لا ارى لكسرى غيرك جابرا»: سوگند به عزتت، از براى گناهانم آمرزنده اى غير از تو نمى يابم و از براى شكست خود شكسته بندى غير از تو نمى بينم و همچنين مناجات يازدهم (مناجات المفتقرين): «الهى كسرى لا يجبره إلاّ لطفك و حنانك» كه تقريبا نيمى از دعا متضمن همين مضمون است.

شاعر شيرين سخن شيراز را در اين زمينه قطعه اى است شيرين؛ وى گويد:

توان از كسى دل بپرداختن كه دانى كه بى او توان ساختن

شنيدم كه پيرى شبى زنده داشت سحر دست حاجت به حق بر فراشت

يكى هاتف انداخت در گوش پير كه بى حاصلى رو سر خويش گير

در اين در دعاى تو مقبول نيست چو عزّت ندارى به خوارى مايست

شب ديگر از ذكر و طاعت نخفت مريدى ز حالش خبر داشت گفت

چو ديدى كز آن سوى بسته است در به بى حاصلى سعى چندين مبر

به ديباچه بر اشك ياقوت فام به حسرت بباريد و گفت اى غلام

مپندار كز وى عنان برگسست كه من باز دارم ز فتراك دست

بنوميدى آنگه بگرديدمى كه جز اين در ديگرى ديدمى

چو خواهنده محروم گشت از درى چه غم گر شناسد در ديگرى

شنيدم كه راهم در اين كوى نيست و لكن در ديگرى روى نيست

در اين بود سر بر زمين فدا كه دادند در گوش جانش ندا

قبول است اگر چه هنر نيستت كه جز ما پناهى دگر نيستت

* حاشاك و لا اخاف على نفسى الاّ ايّاك بارالها! تو مبرّا از آنى كه حاجت مرا كه كليد اجابتش به دست توست روا مدارى و من بر خود نمى ترسم بجز از عذاب تو.

اهل ادب گفته اند: كه جملۀ لا اخاف الا ايّاك يا از باب حذف مضاف است كه در معنى لا اخاف الا عذابك است و عذاب كه مضاف است حذف شده و مضاف اليه كه ضمير است قائم

ص:53

مقام او شده است چنانچه همين احتمال را در آيه شريفه «يَخافُونَ رَبَّهُمْ»(1)اده اند كه به معناى «يخافون عذاب ربّهم» است، بدليل آيۀ ديگرى كه مى فرمايد:«يَخافُونَ عَذابَهُ» .(2)

و يا از باب ترقى از مقام شهود افعال و صفات است به مقام شهود ذات و توجّه قلب به قبلۀ ذات مقدس با قطع نظر از افعال و صفات، و اين همان مقام است كه در دعاى شريف مناجات شعبانيّه به آن اشاره شده است آن جا كه عرض مى كند: «هب لى كمال الانقطاع اليك و أنر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور و تصل الى معدن العظمة و تصير ارواحنا معلّقة بعزّ قدسك»: اى خداى من! به من انقطاع كامل را عطا فرما و ديده هاى دلهاى ما را به وسيلۀ روشنى توجّهشان به سوى تو روشن فرما تا ديده هاى دل حجابهاى نور را پاره كند پس به مخزن و معدن عظمت برسد و ارواح ما به عزّت مقدست آويخته گردد.

انك اهل التقوى و اهل المغفرة تويى سزاوار آن كه از تو بترسند و هم شايستۀ آن كه چشم آمرزش به تو داشته باشند.

امام صادق عليه السّلام در تفسير آيۀ شريفۀ:«هُوَ أَهْلُ التَّقْوى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ»(3)رمايد: كه خداى تعالى مى فرمايد: من سزاوار آنم كه از من بترسند و بندۀ من شريكى براى من قرار ندهد، و من سزاوار آنم كه اگر بندۀ من براى من شريكى قرار نداد او را به بهشت داخل كنم؛ «قال اللّه تبارك و تعالى: انا اهل أن يتقى و لا يشرك بى عبدى شيئا و انا اهل إن لم يشرك بى عبدى شيئا ان أدخله الجنة»: و به عبارت ديگر، تقوى مصدر به معناى اسم مفعول است مانند: خلق به معناى مخلوق و مغفرت مصدر به معناى اسم فاعل، و شايد به نكتۀ اختلاف معنى در دو مصدر كلمۀ «اهل» تكرار شده و به واو عاطفه اكتفا نشده است.

صل على محمّد و آل محمّد و اقض حاجتى و انجح طلبتى و اغفر ذنبى و آمن خوف نفسى انك على كل شىء قدير و ذلك عليك يسير بارالها! بر محمد و آل او درود بفرست و حاجت مرا روا كن و مطلوب مرا برآور و گناه مرا بيامرز و ترس مرا ايمنى بخش كه تو بر هر چيز توانايى و برآوردن حاجتهاى من بر تو آسان است.

آمين سيد شارح فرمايد: آمين به چهار لغت خوانده شده است.

1) آمين بر وزن فاعل مانند هابيل و قابيل.

ص:54


1- سورۀ نحل، آيۀ 50.
2- سورۀ اسراء، آيۀ 57.
3- سورۀ مدثر، آيۀ 56.

2) همان لغت اول با اين فرق كه الف متمايل به كسره باشد.

3) آمين بر وزن قدير.

4) آميّن با مدّ الف و تشديد ميم.

و براى هر يك از اين لغات شواهدى آورده است. و علماى عامه: (سنّى مذهب) گفته اند كه آمين به معناى استجب: (بپذير) است. و روايتى از ابن عباس نقل مى كنند كه وى گويد: از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پرسيدم: معناى آمين چيست؟ فرمود: افعل: (انجام ده). و گفته شده است كه امين يكى از نامهاى الهى است به معناى مؤمن و معناى آن «يا امين استجب» است. و از واحدى نقل كرده كه او از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: تأويلش آن است كه ما تو را قصد كرديم و تو كريم تر از آنى كه قاصدت را نااميد كنى. اگر اين روايت درست باشد، لغت تشديد با مدّ (آميّن) را تأييد مى كند.

استاد الأساتذه مرحوم شعرانى كه تخصّصى در لغات اجنبيه داشتند مى فرمايند: آمين اسم فعل است مبنى بر فتح؛ اصل آن عبرانى است و در عربى مستعمل و معناى آن تأكيد و تصديق است مانند: چنين باد كه ما در فارسى گوييم، يا اللّه و حقا و يقينا و امثال آن. و به روايت ائمه عليهم السّلام از كلام آدميّين است هر چند مفاد آن بعد از دعا (استجب) باشد يعنى اجابت كن. و در مذهب ما در نماز جايز نيست براى آن كه در اصل براى دعا نبود، مانند «سلام عليكم» و «هنيئا مريئا» و «عافاكم اللّه» و «صبّحك» و مانند آن، خواه بعد از حمد و خواه بعد از دعاى ديگر، حتى اگر همين دعا را در نماز بخوانند. پايان سخن دانشمند مذكور.

نويسنده گويد: حق مطلب همان است كه اشاره فرمودند و آن استناد به روايت ائمه عليهم السّلام كه كلمۀ مزبور را از كلام آدميين شمرده اند، و اگر مفاد آن استجب باشد داخل در دعاست و وجهى براى مبطليّت آن نيست. و امّا مثالهايى كه ذكر كردند مانند «سلام عليكم» و «هنيئا مريئا» و «عافاكم اللّه» و «صبحك اللّه» و مانند آن، چون طرف خطاب در آنها آدمى است پس لا محاله كلام آدمى خواهد بود. و به عبارت ديگر ميزان در دعا و يا كلام آدمى اختلاف خطاب است كه اگر مخاطب خداى تعالى باشد دعاست و اگر مخاطب آدمى باشد كلام آدمى است.

پس اگر نمازگزار در نماز «عافاك اللّه» و «صبّحك اللّه» بگويد چون با آدمى تخاطب كرده نمازش باطل است و اگر همين مضمون را با خداى تعالى گفت و عرض كرد «اللهم عاف فلانا» يا «صبّحه بخير» و يا «اللهم بلّغه سلامى» دعا خواهد بود. پس از روايت ائمه عليهم السّلام كشف مى كنيم

ص:55

كه اين لفظ در عبرانى معناى تخاطب با غير را دارد، و لذا فرموده اند مبطل است، و يا جهت ديگر تعبّدى دارد از قبيل تشبّه به كفار و يهود و امثال اين؛ و گرنه همان گونه كه «استجب» گفتن در نماز مبطل نيست، آمين به معناى «استجب» نيز نبايد مبطل باشد.

رب العالمين به معناى يا رب العالمين است كه حرف ندا از آن حذف شده است كه نيازى به حرف ندا نبوده تا اشاره بر آن باشد كه مخاطب حاضر است و سخن او را مى شنود و نيازى به ندا كردن ندارد.

و در معناى ربّ العالمين و اضافۀ رب به عالمين، سيد شارح و ديگران سخنها فرموده اند و به نظر مى رسد كه بهترين و عميق ترين معنا آن است كه حضرت امام خمينى قدّس سرّه در كتاب بى نظير اسرار الصلوة در تفسير سورۀ مباركۀ حمد فرموده اند و ما عين عبارت آن امام بزرگوار را مى آوريم و آن را ختام اين ترجمه قرار مى دهيم تا ختامه مسك شود.

امام خمينى رحمه اللّه مى فرمايد: «قوله تعالى ربّ العالمين»: رب اگر به معناى متعالى و ثابت و سيّد باشد از اسماء ذاتيه است و اگر به معناى مالك و صاحب و غالب و قاهر باشد از اسماء صفتّيه و اگر به معناى مربّى و منعم و متمّم باشد از اسماء افعاليه است.

و عالم اگر ما سوى اللّه كه شامل همه مراتب وجود و منازل غيب و شهود است باشد، رب را بايد از اسماء صفات گرفت و اگر مقصود عالم ملك است كه تدريجى الحصول و الكمال است مراد از آن اسم فعل است.

و در هر صورت در اين جا مقصود اسم ذات نيست و شايد نكتۀ مراد از عالمين همين عوالم ملكيه كه در تحت تربيت و تمشيت الهيه به كمال لايق خود مى رسند و مراد از ربّ مربّى كه از اسماء افعال است باشد.

و بدان كه ما در اين رساله از ذكر جهات تركيبى و لغوى و ادبى آيات شريفه خوددارى مى كنيم؛ زيرا كه آنها را غالبا متذكّر شده اند و بعضى امور كه يا اصلا تعرّض نشده يا ذكر ناقص از آن شده در اين جا مذكور مى گردد.

و بايد دانست كه اسماء ذات و صفات و افعال كه اشاره به آن شد مطابق اصطلاح اهل معرفت و بعضى از مشايخ اهل معرفت در كتاب انشاء الدائرة اسماء را تقسيم نموده به اسماء ذات و اسماء صفات و اسماء افعال، و فرموده است: «و اسماء الذات هو اللّه الرب الملك القدّوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر العلىّ العظيم الظاهر الباطن الاول الآخر الكبير

ص:56

الجليل المجيد الحق المبين الواحد الماجد الصمد المتعالى الغنّى النور الوارث ذو الجلال الرقيب».

«و اسماء الصفات و هى الحىّ الشكور القهّار القاهر المقتدر القوى القادر الرحمن الرحيم الكريم الغفّار الغفور الودود الرؤف الحليم الصبور البرّ العليم الخبير المحصى الحكيم الشهيد السميع البصير».

«و اسماء الافعال هو المبدء الوكيل الباعث المجيب الواسع الحسيب المقيت الحفيظ الخالق البارىء المصوّر الوهاب الرزّاق الفتاح القابض الباسط الرافع المعزّ المذل الحكيم العدل اللطيف المفيد المحيى المميت الوالى التّواب المنتقم المقسط الجامع المغنى المانع الضارّ النافع الهادى البديع الرشيد انتهى».

و در ميزان اين تقسيم گفته اند كه گرچه تمام اسماء اسماء ذات است لكن به اعتبار ظهور ذات اسماء ذات گويند، و به اعتبار ظهور صفات و افعال، اسماء صفاتيه و افعاليه به آنها گويند يعنى هر اعتبار ظاهرتر گرديد اسم تابع آن است و از اين جهت گاهى در بعضى اسماء دو يا سه اعتبار جمع شود و از اين جهت از اسماء ذاتيه و صفاتيه و افعاليه يا دو از اين سه شود مثل ربّ چنانچه ذكر شد و اين مطلب در مذاق نويسنده درست نيايد و مطابق ذوق عرفانى شود.

بلكه آنچه در اين تقسيم به نظر مى رسد آن است كه ميزان در اين اسماء آن است كه سالك به قدم معرفت پس از آن كه فناى براى او دست داد حق تعالى تجلياتى كه به قلب او مى كند تجليّات به اسماء افعال است و پس از فناى صفاتى تجليات صفاتيّه و پس از فناى ذاتى تجليات به اسماء ذات براى او مى شود و اگر قلب او قدرت حفظ داشت پس از محو آنچه كه از مشاهدات افعاليه خبر دهد اسماء افعال است و آنچه از مشاهدات صفاتيه اسماء صفات و هكذا اسماء ذات و اين مقام را تفصيلى است كه در اين اوراق نشايد و آنچه را كه در انشاء الدائره مذكور شده مطابق ميزانى كه خود دست داده صحيح نيست چنانچه در نظر به اسماء ظاهر شود.

و مى توان گفت كه اين تقسيم به اسماء ثلاثه در قرآن شريف نيز اشاره به آن شده و آن آيات شريفۀ آخر سورۀ حشر است «قال تعالى: هُوَ اللّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ (1)الى آخر الآيات الشريفة» و اين آيات شريفه شايد اولى آنها اشاره به اسماء

ص:57


1- سورۀ حشر، آيۀ 22.

ذاتيه و دوّمى اشاره به اسماء صفاتيه و سوّمى اشاره به اسماء افعاليّه باشد. و تقديم ذاتيه بر صفاتيه و آن بر افعاليه به حسب ترتيب حقايق وجوديّه است و تجليات الهيه نه به حسب ترتيب مشاهدات اصحاب مشاهده و تجليات به قلوب ارباب قلوب. و بايد دانست كه آيات شريفه را رموز ديگرى است كه ذكر آن مناسب مقام نيست و اين كه آيۀ دوم اسماء صفاتيه و سوّم افعاليه است واضح است. و اما عالم الغيب و الشهادة و رحمن و رحيم از اسماء ذاتيه بودن مبنى بر آن است كه غيب و شهادت عبارت از اسماء باطنه و ظاهره باشد و رحمانيّت و رحيميت از تجليّات فيض اقدس باشد نه فيض مقدّس. و اختصاص دادن اين اسماء به ذكر با اين كه حىّ و ثابت و ربّ و امثال آن به اسماء ذاتيه نزديكتر به نظر مى آيد شايد براى احاطۀ آنها باشد؛ زيرا كه اينها از امهات الاسماء هستند، و اللّه العالم.

سپس امام خمينى قدّس سرّه كلامى در لفظ و اشتقاق و معناى عالمين دارد و اشاره اى به كلام صدر المتألهين و ايراد وى بر كلام بيضاوى؛ و چون مطلب سنگين بود از نقل و توضيح آن صرف نظر شد. سپس مى فرمايد: بدان كه حمد چون در مقابل جميل است و از آيۀ شريفه استفاده شود كه حمد و ستايش براى مقام اسم اعظم كه اسم جامع است كه داراى مقام ربوبيت عالميان و رحمت رحمانيّه و رحيميه و مالك يوم الدين است ثابت است پس اين اسماء شريفه را (يعنى ربّ و رحمن و رحيم و مالك) بايد در تحميد مدخليتى بسزا باشد و ما پس از اين در ذيل قول خداى تعالى (مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ) به بيانى تفصيلى ذكرى از اين مطلب مى نماييم.

اكنون راجع به تناسب مقام ربوبيّت عالميان با تحميد سخن مى گوييم و آن از دو جهت متناسب است.

يكى آن كه چون خود حامد از عالميان بلكه خود گاهى عالمى برأسه است بلكه در نظر اهل معرفت هر يك از موجودات عالمى برأسه مى باشد تحميد حق كند كه او را با دست تربيت مقام ربوبيّت از ضعف و نقص و وحشت و ظلمت و پستى هيولايى به قوّت و كمال و طمأنينه و نورانيّت عالم انسانيت آورد و از منازل جسمى و عنصرى و معدنى و نباتى و حيوانى در تحت نظامى مرتّب به حركات ذاتيه و جوهريه و عشقهايى فطرى و جبلّى عبور داد و به منزلگاه انسانيّت كه اشرف منازل موجودات است رسانيد و پس از اين نيز تربيت كند تا آن كه (آنچه اندرو هم نايد آن شود).

پس عدم گردد عدم چون ارغنون گويدم انا اليه راجعون

ص:58

و ديگر آن كه چون تربيت عالم ملك از فلكيّات و عنصريات و جوهريات و عرضيّات آن مقدمۀ وجود انسان كامل است و در حقيقت، اين وليده، عصارۀ عالم تحقق و غاية القصواى عالميان است و از اين جهت آخر وليده است و چون عالم ملك به حركت جوهريّۀ ذاتيه متحرك است و اين حركت ذاتى استكمالى است به هرجا منتهى شد آن غايت خلقت و نهايت سير است.

و چون به طريق كلّى نظر در جسم كل و طبع كل و نبات كل و حيوان كل و انسان كل افكنيم انسان آخرين وليده اى است كه پس از حركات ذاتيۀ جوهريۀ عالم به وجود آمده و منتهى به او شده پس دست تربيت حق تعالى در تمام دار تحقّق به تربيت انسان پرداخته است و «الانسان هو الاول و الآخر».

و اين كه ذكر شد در افعال جزئيه و نظر به مراتب وجود است و الاّ به حسب فعل مطلق از براى فعل حق غايتى جز ذات مقدّسش نيست؛ چنانچه در محالّ خود مبرهن است.

و نظر به افعال جزئيه نيز چون كنيم غايت خلقت انسان عالم غيب مطلق است؛ چنانچه در قدسيات وارد است: «يابن آدم خلقت الاشياء لاجلك و خلقتك لاجلى» و در قرآن شريف خطاب به موسى بن عمران - على نبينا و آله عليهم السلام - فرمايد:«وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي»(1) و نيز فرمايد:«وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ»(2)س انسان مخلوق لاجل اللّه و ساخته شده براى ذات مقدس اوست و از ميان موجودات، او مصطفى و مختار است و غايت سيرش وصول به باب اللّه و فناى فى ذات اللّه و عكوف به فناء اللّه است، و معاد او الى اللّه و من اللّه و فى اللّه و باللّه است. چنانچه در قرآن فرمايد:«إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ»(3) و ديگر موجودات به توسط انسانى رجوع به حق كنند بلكه مرجع و معاد آنها به انسان است؛ چنانچه در زيارت جامعه كه اظهار شمّه اى از مقامات ولايت را فرموده مى فرمايد: «و اياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم».

و مى فرمايد: «بكم فتح اللّه و بكم يختم». و اين كه در آيۀ شريفه حق مى فرمايد:«إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ» و در زيارت جامعه مى فرمايد: «و اياب الخلق اليكم و حسابهم عليكم» سرّى از اسرار توحيد و اشاره به آن است كه رجوع به انسان كامل رجوع الى اللّه است؛ زيرا كه انسان كامل فانى مطلق و باقى به بقاء اللّه است و از خود، يقين و انيّت و انانيتى ندارد، بلكه خود

ص:59


1- سورۀ طه، آيۀ 41.
2- سورۀ طه، آيۀ 13.
3- سورۀ غاشيه، آيۀ 25.

از اسماء حسنى و اسم اعظم است؛ چنانچه اشاره به اين معنى در قرآن و احاديث بسيار است.

و قرآن شريف به قدرى جامع لطايف و حقايق و سراير و دقايق توحيد است كه عقول اهل معرفت در آن حيران مى ماند و اين اعجاز بزرگ اين صحيفۀ نورانيۀ آسمانى است نه فقط حسن تركيب و لطف بيان و غايت فصاحت و نهايت بلاغت و كيفيّت دعوت و اخبار از مغيبات و إحكام أحكام و اتقان تنظيم عائله و امثال آن كه هر يك مستقلا اعجاز فوق طاقت و خارق عادت است. بلكه مى توان گفت اين كه قرآن شريف معروف به فصاحت شد و اين اعجاز در بين ساير معجزات مشهور آفاق شد براى اين بود كه در صدر اول اعراب را اين تخصّص بود و فقط اين جهت از اعجاز را درك كردند و جهات مهم ترى كه در آن موجود بود و جهت اعجازش بالاتر و پايۀ ادراكش عالى تر بود اعراب آن زمان ادراك نكردند. الآن نيز آنهايى كه هم افق آنها هستند جز تركيبات لفظيّه و محسّنات بديعيّه و بيانيّه چيزى از اين لطيفۀ الهيّه ادراك نكنند و امّا آنهايى كه به اسرار و دقايق معارف آشنا و از لطائف توحيد و تجريد با خبرند وجهۀ نظرشان در اين كتاب الهى و قبلۀ آمالشان در اين وحى سماوى همان معارف آن است و به جهات ديگر چندان توجهى ندارند و هر كس نظرى به عرفان قرآن و عرفاى اسلام كه كسب معارف از قرآن نمودند كند و مقايسه ما بين آنها با علماى ساير اديان و تصنيفات و معارف آنها كند، پايۀ معارف اسلام و قرآن را كه أسّ اساس دين و ديانت و غاية القصواى بعث رسل و انزال كتب است مى فهمد، و تصديق به اين كه اين كتاب وحى الهى و اين معارف، معارف الهيه است براى او مؤنه ندارد.

ايقاظ ايمانى

بدان كه ربوبيّت حق جل شأنه از عالميان بر دو گونه است:

يكى ربوبيّت عامّه كه تمام موجودات عالم در آن شركت دارند و آن تربيتهاى تكوينى است كه هر موجودى را از حدّ نقص به كمال لايق خود در تحت تصرف ربوبيّت مى رساند و تمام ترقيات طبيعيه و جوهريه و حركات و تطورات ذاتيه و عرضيه در تحت تصرفات ربوبيّت واقع مى شود.

و بالجمله از منزل مادّة المواد و هيولاى اوّلى تا منزل حيوانيّت و حصول قواى جسمانيّه و روحانيه حيوانيه تربيت تكوينى و هر يك از آنها شهادت دهند به اين كه: «اللّه جلّ جلاله

ص:60

ربّى».

و دوّم از مراتب ربوبيّت، ربوبيّت تشريعى است كه مختص به نوع انسانى است و ديگر موجودات را از آن نصيبى نيست و اين تربيت هدايت طرق نجات و ارائۀ راههاى سعادت و انسانيّت و تحذير از منافيات آن كه به توسط انبياء عليهم السّلام اظهار فرموده و اگر كسى با قدم اختيار، خود را در تحت تربيت و تصرّف ربّ العالمين واقع كرد و مربوب آن تربيت شد به طورى كه تصرّفات اعضا و قواى ظاهريّه و باطنيّۀ او تصرفات نفسانيه نشد بلكه تصرفات الهيّه و ربوبيّه گرديد به مرتبۀ كمال انسانيّت كه مختص به اين نوع انسانى است مى رسد.

انسان تا منزل حيوانيت با ساير حيوانات همقدم بوده و از اين منزل دو راه در پيش دارد كه با قدم اختيار بايد طىّ كند: يكى منزل سعادت كه صراط مستقيم رب العالمين است (ان ربّى على صراط مستقيم)، و يكى راه شقاوت كه طريق معوج شيطان رجيم است. پس اگر قوا و اعضاى مملكت خود را در تصرّف رب العالمين داد و مربّى به تربيت او شد كم كم قلب كه سلطان اين مملكت است تسليم او شود و دل كه مربوب رب العالمين شد ساير جنود به او اقتدا كنند و مملكت يكسره مربوب او گردد.

در اين هنگام لسان غيبى او كه ظل قلب است مى تواند بگويد: «اللّه جلّ جلاله ربى» در جواب ملائكۀ عالم قبر كه گويند: «من ربك؟» و چون چنين شخصى لابد اطاعت رسول خدا و اقتدا به ائمۀ هدى و عمل به كتاب الهى نموده زبانش گويا شود به اين كه «محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نبيّى و علىّ و اولاده المعصومون ائمتى و القرآن كتابى». و اگر دل را الهى و ربوبى ننموده و نقش «لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه، علىّ ولىّ اللّه» در لوح دل منتقش نشده و صورت باطن نفس نشده باشد و عمل به قرآن شريف و تفكر و تذكّر و تدبّر در آن، قرآن به او منسوب، و او به قرآن ارتباط روحى معنوى پيدا نكرده باشد پس در سكرات و سختيهاى مرض موت و خود موت كه داهيۀ عظيمه است تمام معارف از خاطر او محو شود.

عزيزم! انسان با يك مرض حصبه و ضعف قواى دماغيه تمام معلوماتش را فراموش مى كند مگر چيزهايى را كه با شدّت تذكّر و انس به آنها، جزء فطريات ثانويه او شده باشد، و اگر يك حادثۀ بزرگى و هائلۀ سهمناكى پيش آيد انسان از بسيارى از امور خود غفلت كند و خط نسيان به روى معلومات او كشيده مى شود، پس در آن اهوال و شدايد و سكرات موت چه خواهد شد؟

ص:61

و اگر سمع و قلب باز نشده باشد و دل سميع نباشد تلقين عقايد حين موت و بعد از موت به حال او نتيجه اى ندارد.

تلقين براى كسانى مفيد است كه دل آنها از عقايد حقّه باخبر است و سمع و قلب آنها باز است و اگر در اين سكرات و شدايد فى الجمله غفلتى حاصل شده باشد اين وسيله شود كه ملائكة اللّه به گوش او برسانند، ولى اگر انسان كر باشد و گوش عالم برزخ و قبر نداشته باشد هرگز تلقين را نمى شنود و به حال او اثرى نكند و در احاديث شريفه به بعض آنچه گفته شد اشاره شده است.

اين همه گفتيم ليك اندر بسيج بى عنايات خدا هيچيم هيچ

اى خدا اى قادر بى چند و چون واقفى بر حال بيرون و درون

اى خدا اى فضل تو حاجت روا با تو ياد هيچ كس نبود روا

اين قدر ارشاد تو بخشيده اى تا بدين، بس عيب ما پوشيده اى

قطرۀ دانش كه بخشيدى ز پيش متصل گردان به درياهاى خويش

* يا ايّها العزيز مسّنا و اهلنا الضرّ و جئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الكيل و تصدّق علينا.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه رب العالمين.

*

ص:62

دعاؤه في طلب الحوائج و من دعائه في الحوائج اللّهمّ يا منتهى يا منتهى مطلب الحاجات و يا من عنده نيل الطّلبات و يا من لا يبيع نعمه بالأثمان و يا من لا يكدّر عطاياه عطاه بالإمتنان و يا من يستغنى به و لا يستغنى عنه و يا من يرغب اليه و لا يرغب عنه و يا من لا تفني لا يفني خزائنه المسائل و يا من لا تبدّل حكمته لا يبدّل حكمه الوسائل و يا من لا تنقطع عنه حوائج المحتاجين و يا من لا يعنّيه لا يفوته دعاء الدّاعين تمدّحت بالغناء تمجّدت بالغنا عن خلقك و أنت اهل الغنى عنهم و نسبتهم الى الفقر و هم اهل الفقر اليك

ص:63

فمن حاول سدّ خلّته من عندك و رام صرف الفقر عن نفسه بك فقد طلب حاجته في مظانّها مظنّتها و أتى طلبته من وجهها وجهتها و من توجّه بحاجته الى احد من خلقك او جعله سبب نجحها دونك فقد تعرّض للحرمان و استحقّ فقد تعرّض منك للهوان و الحرمان و استوجب من عندك فوت الإحسان اللّهمّ ولي اليك حاجة قد قصّر اللّهمّ ولي حاجة قد قصر عنها جهدي و تقطّعت دونها حيلي و سوّلت لي نفسي رفعها الى من يرفع حوائجه اليك و لا يستغني في طلباته في خاصّته عنك و هي زلّة عنك زلّة من زلل الخاطئين و عثرة من وعثرة؟؟؟ من

ص:64

عثرات المذنبين ثمّ انتبهت بتذكيرك لي من غفلتي و نهضت بتوفيقك من زلّتي و رجعت و نكصت بتسديدك عن عثرتي ثمّ انتهيت بتوفيقك عن زلّتي و نكصت بتسديدك عن عثرتي و قلت سبحان ربّي كيف يسأل محتاج محتاجا و أنّى يرغب معدم الى معدم فقصدتك فقصدت اليك يا إلهي بالرّغبة و أوفدت عليك رجائي بالثّقة بك و علمت بالثّقة و علمت انّ كثير ما أسألك يسير في وجدك و أنّ خطير ما أستوهبك حقير في وسعك و أنّ كرمك لا يضيق عن سؤال احد و أنّ يدك بالعطايا بالعطا اعلى من كلّ

ص:65

يد اللّهمّ فصلّ على محمّد و آله و احملني اللّهمّ فاحملني بكرمك على التّفضّل و لا تحملني بعد لك على الإستحقاق فما انا بأوّل راغب رغب اليك فأعطيته و هو يستحقّ المنع و لا بأوّل سائل سألك فأفضلت عليه فما انا بأوّل راغب اليك اعطيته و هو يستحقّ المنع و أفضلت عليه و هو يستوجب الحرمان اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و كن لدعائي مجيبا و من ندائي قريبا و لتضرّعي راحما و لصوتي سامعا و لا تقطع رجائي، عنك يستوجب الحرمان اللّهمّ فلا تقطع رجائي فيك و لا تبتّ سببي منك و لا توجّهني في حاجتي هذه و غيرها الى سواك و تولّني بنجح طلبتي

ص:66

و قضاء حاجتي و نيل سؤلي قبل زوالي عن موقفي هذا بتيسيرك لي العسير و حسن تقديرك لي في جميع الأمور و صلّ على محمّد و آله صلاة موقفي بتوفيقك و تيسيرك و حسن تقديرك و صلّ على محمّد صلوة دائمة نامية لا انقطاع لأبدها لمددها و لا منتهى لأمدها و اجعل ذلك عونا لي و سببا لنجاح طلبتي انّك واسع كريم.

و من حاجتي يا ربّ كذا و كذا و تذكر حاجتك ثمّ تسجد و تقول فضلك آنسني و إحسانك دلّني فأسألك بك و بمحمّد و آله صلواتك عليهم ان لا تردّني خائبا و من حاجتي كذي و يذكرها و يسمّيها

ص:67

ص:68

شرح دعاى سيزدهم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام فى طلب الحوائج از دعاهاى آن حضرت است در درخواست رفع حوايج. اللّهم يا منتهى مطلب الحاجات بارالها! اى پايان مقصد نيازمنديها.

سيد شارح قدّس سرّه مى فرمايد: اين كه خداى تعالى پايان مقصدها و نهايت نيازهاست به چند وجه قابل توجيه و تقرير است:

1. در نزد اصحاب حكمت و فلسفه به ثبوت رسيده است كه به جز ذات اقدس احديّت كه كامل مطلق است در همۀ موجودات جهت نقصى وجود دارد و در جهتى از جهات كمال آنان از مرحلۀ استعداد به فعليّت رسيده است نه در همۀ جهات؛ زيرا به اصلاح و كمال «كل ممكن زوج تركيبى» هر موجودى از وجود و ماهيّت تركيب يافته، و ماهيّت امرى است عدمى، و چون هر موجودى اين نقص را در ذات خود مى يابد از اين رو برحسب فطرت طالب كمال است و كمال مطلق محبوب و مطلوب اوست. و رسيدن به اين كمال از براى او ميسور نيست مگر به واسطه كامل تر از خود كه با سلسلۀ مراتب ميان او و كامل مطلق وجود دارد؛ زيرا همان گونه كه موجودات در سلسلۀ نزول به حكم قاعدۀ امكان اشرف به ترتيب قرار گرفته اند در سلسلۀ صعود نيز ناچار بايد همين مسير طى شود. پس هر موجودى طالب مافوق خويش است و چون به ما فوق دست يافت طالب آن مى شود كه بالاتر از اوست، و همين طور تا برسد به مطلوب حقيقى خود كه كامل تر از آن وجود ندارد؛ و آن وقت است كه اطمينان براى او حاصل مى شود و شوق و علاقه اى كه داشت آرام مى شود. و عشق و ابتهاجش شديدتر

ص:69

مى شود پس معلوم شد كه خداى تعالى نهايت مقصد نيازمندى هاست و حاجتها به او منتهى مى شود و پايان مى پذيرد و اين سخن را رشتۀ مفصّلى است كه مقام مناسب شرح آن نيست.

(پايان توجيه اوّل سيد شارح در تفسير اين نام شريف).

مترجم گويد: مطلبى كه سيد شارح بيان فرمود، از اصولى است كه دست خلقت در فطرت و نهاد آدمى به وديعت گذاشته و امام خمينى قدّس سرّه در بيانات خود مكرّر به اين نكته اشاره فرموده است؛ چنان كه در كتاب شريف اربعينش در شرح حديث ششم فرمايد: پوشيده نيست بر هر صاحب وجدانى كه انسان به حسب فطرت اصلى و جبلّت ذاتى عاشق كمال تام مطلق است و شطر قلبش متوجّه به جميل على الاطلاق و كامل من جميع الوجوه است، و اين از فطرتهاى الهيه است كه خداوند تبارك و تعالى بنى نوع انسان را مفطور كرده است بر آن، و به اين حبّ كمال وارد ملك و ملكوت گردد و اسباب وصول عشاق به كمال مطلق شود. ولى هر كس به حسب حال و مقام خود تشخيص كمال را در مقامات و درجات آخرت داده قلوبشان متوجّه آنهاست و اهل اللّه در جمال حق كمال و در كمال او جمال را يافته، وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ (1)ويند و «لى مع اللّه حال» فرمايند و حبّ وصال و عشق او را دارند. و اهل دنيا چون تشخيص داده اند كه كمال در لذايذ دنياست و جمال دنيا در چشم آنها زينت يافته فطرتا متوجّه آن شدند و لكن با همۀ وصف چون توجّه فطرى و عشق ذاتى به كمال مطلق است و ساير تعلّقات عرضى و از قبيل خطا در تطبيق است هر چه انسان از ملك و ملكوت دارا شود و هر چه كمالات نفسانى يا كنوز دنيايى يا سلطنت و رياست پيدا كند اشتياقش روز افزون گردد و آتش عشقش افروخته تر گردد؛ مثلا نفس صاحب شهوت هر چه مشتهيات براى او زيادتر گردد تعلّق قلبش به مشتهيات ديگرى كه در دسترس او نيست بيشتر شود و آتش اشتياقش شعله ورتر گردد. و همين طور نفس رياست طلب اگر قطرى را در زير پرچم اقتدار درآورد متوجّه قطر ديگر گردد و اگر تمام كرۀ زمين را تحت سلطنت آورد ميل آن كند كه پرواز به كروات ديگر كند و آنها را متصرّف شود، ولى بيچاره نمى داند فطرت چيز ديگرى را طالب است؛ عشق جبلّى فطرى متعلّق به محبوب مطلق است؛ تمام حركات جوهرى و طبيعى و ارادى و جميع توجّهات قلبى و تمايلات نفسانى به جمال زيباى جميل على الاطلاق است و خود آنها نمى دانند و اين محبّت و اشتياق و عشق را كه براق معراج و رفرف

ص:70


1- سورۀ انعام، آيۀ 79.

وصول است در غير مورد خود صرف مى كنند و آن را تحديد و تقييد بيجا مى نمايند. بالجمله از مقصود اصلى خود دور افتاديم. منظور اين است كه انسان چون قلبا متوجّه به كمال مطلق است هر چه از زخارف آن كمال است حرصش رو به ازدياد گذارد و عشقش افزون تر شود و احتياجش به دنيا بيشتر گردد و فقر و نيازمندى نصب العين او گردد، ليكن اهل آخرت كه توجّه آنها از دنيا سلب شود و هرچه توجه به عالم آخرت بيشتر كند ميل آنها و توجّه قلبى آنها به اين عالم كمتر گردد. از تمام دنيا بى نياز شوند و غنا در قلب آنها ظاهر گردد و عالم دنيا و زخارف آن را ناچيز شمارند؛ چنانچه اهل اللّه از هر دو عالم مستغنى هستند و از هر دو نشئه وارسته اند و احتياج آنها فقط به غنىّ على الاطلاق است و جلوۀ غنى بالذّات صورت قلب آنها شده است هنيئا لهم...

و نيز در شرح حديث يازدهم در بيان آن كه وجود مبدأ از فطريّات است مى فرمايند كه يكى از فطرتهايى كه جميع سلسلۀ بنى الانسان مخمّر بر آن هستند و يك نفر در تمام عائله بشر پيدا نشود كه برخلاف آن باشد و هيچ يك از عادات و اخلاق و مذاهب و مسالك و غير آن، آن را تغيير ندهد و در آن خلل وارد نياورد (فطرت عشق به كمال) است كه اگر در تمام دوره هاى زندگى بشر قدم زنى و هر يك از افراد هر يك از طوايف و ملل را استنطاق كنى، اين عشق و محبّت را در خميرۀ او مى يابى، قلب او را متوجّه كمال مى بينى، بلكه در تمام حركات و سكنات و زحمات و جدّيتهاى طاقت فرسا كه هر يك از افراد اين نوع در هر رشته كه دارند.

عشق به كمال آنها را به آن واداشته؛ اگرچه در تشخيص كمال و آن كه (كمال در چيست و محبوب و معشوق در كجاست؟) مردم كمال اختلاف را دارند؛ هر يك معشوق خود را در چيزى يافته و گمان كرده است، و كعبۀ آمال خود را در چيزى توهّم كرده است و متوجّه به آن شده از دل و جان آن را خواهان است. اهل دنيا و زخارف آن، كمال را در دارايى آن گمان كردند و معشوق خود را در آن يافتند از جان و دل در تحصيل آن خدمت عاشقانه كنند، و هر يك در هر رشته اى هستند و حبّ به هر چه دارند چون آن را كمال دانند بدان متوجّهند؛ و همين طور اهل علوم و صنايع هر يك به سعۀ دماغ خود چيزى را كمال دانند و معشوق خود را آن پندارند، و اهل آخرت و ذكر و فكر غير آن را... بالجمله تمام آنها متوجّه به كمالند و چون آن را در موجودى يا موهومى تشخيص دادند با آن عشقبازى مى كنند. ولى بايد دانست كه با همۀ وصف هيچ يك از آنها عشقشان و محبّتشان راجع به آنچه گمان كردند نيست و معشوق

ص:71

آنها و كعبۀ آمال آنها آنچه را توهّم كردند نمى باشد؛ زيرا كه هر كس به فطرت خود رجوع كند مى يابد كه قلبش به هر چه متوجّه است اگر مرتبۀ بالاترى از آن بيابد فورا قلب از اوّلى منصرف و به ديگرى كه كامل تر است متوجّه گردد، و وقتى كه به آن كامل تر رسيد به اكمل از آن متوجّه گردد، بلكه آتش عشق و سوز اشتياق روزافزون گردد و قلب در هيچ مرتبه اى از مراتب و در هيچ حدّى از حدود رحل اقامت نيندازد. مثلا اگر شما به جمال زيبا و رخسار دلفريب هستيد و چون او را پيش دلبرى سراغ داريد، دل را به سوى كوى او روان كرديد اگر جميل تر از آن را ببينيد و بيابيد كه جميل تر است قهرا متوجّه به آن شويد و لااقل هر دو را خواهان شويد، و باز آتش اشتياق فرو ننشيند و زبان حال و لسان فطرت شما آن است كه:

(چيزيم نيست ورنه خريدار هر ششم) بلكه خريدار هر جميلى هستيد، بلكه با احتمال هم اشتياق پيدا كند؛ اگر احتمال دهيد كه جميلى دلفريب تر از اينها كه ديديد و داريد در جاى ديگر است قلب شما سفر به آن بلد كند، (من در ميان جمع و دلم جاى ديگر است) گوييد، بلكه با آرزو نيز مشتاق شويد. وصف بهشت را اگر بشنويد و آن رخساره هاى دلكش را، گرچه خداى نخواسته معتقد به آن هم نباشيد با اينوصف فطرت شما گويد: اى كاش چنين بهشتى بود، چنين محبوب دلربايى نصيب ما مى شد. و همين طور كسانى كه كمال را در سلطنت و نفوذ قدرت و بسط ملك دانسته اند و اشتياق بآن پيدا كرده اند، اگر چنانچه سلطنت يك مملكت را دارا شوند، متوجّه مملكت ديگر شوند و اگر آن مملكت را در تحت نفوذ و سلطه درآورند به بالاتر از آن متوجّه شوند، و اگر يك قطرى را بگيرند با قطار ديگر مايل گردند، بلكه آتش اشتياق آنها روزافزون گردد. اگر تمام روى زمين را در تحت سلطنت بياورند و احتمال دهند در كروات ديگر بساط سلطنتى هست قلب آنها متوجّه شود كه اى كاش ممكن بود پرواز كنيم به سوى آن عوالم و آنها را در تحت سلطنت درآوريم؛ و بر اين قياس است حال اهل صناعات و علوم. و بالجمله حال تمام سلسلۀ بشر در هر طريقه و رشته كه داخلند، به هر مرتبه از آن رسند اشتياق آنها به كامل تر از آن متعلّق مى گردد و آتش شوق آنها فروننشيند و روزافزون گردد. پس اين نور فطرت ما را هدايت كرد به اين كه تمام قلوب سلسلۀ بشر از قاره نشينان اقصى بلاد آفريقا تا اهل ممالك متمدّنۀ عالم، و از طبيعين و مادّيين گرفته تا اهل ملل و نحل، بالفطره شطر قلوبشان متوجّه به كمالى است كه نقص ندارد، و عاشق جمال و كمالى هستند كه عيب ندارد، و علمى كه جهل در او نباشد، و قدرت و سلطنتى كه

ص:72

مجهز همراه آن نباشد، حياتى كه موت نداشته باشد و بالاخره (كمال مطلق) معشوق همه است. تمام موجودات و عائله بشرى با زبان فصيح يكدل و يكجهت گويند: ما عاشق كمال مطلق هستيم؛ ما حبّ جمال و جلال مطلق داريم. آيا در جميع سلسلۀ موجودات در عالم تصوّر و خيال در تجويزات عقليّه و اعتباريّه موجودى كه كمال مطلق و مال مطلق داشته باشد جز ذات مقدّس مبدأ عالم - جلّت عظمته - سراغ داريد؟ و آيا جميل على الاطلاق كه بى نقص باشد جز آن محبوب مطلق هست؟

اى سرگشتگان وادى حيرت، و اى گمشدگان بيابان ضلالت، نه بلكه اى پروانه هاى شمع جمال جميل مطلق، و اى عاشقان محبوب بى عيب و بى زوال! قدرى به كتاب فطرت رجوع كنيد و صحيفۀ كتاب ذات خود را ورق زنيد، ببينيد كه با قلم قدرت فطرت اللّهى در آن مرقوم است «وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ.»(1)يا «فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها»(2)طرت توجّه به محبوب مطلق است؟ آيا آن فطرت غير متبدّله «لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللّهِ» فطرت معرفت است؟ تا كى به خيالات باطله، اين عشق خدادادى فطرى و اين وديعۀ الهيّه را صرف اين و آن مى كنيد؟ اگر محبوب شما اين جمالهاى ناقص و اين كمالهاى محدود بود چرا به وصول به آنها آتش اشتياق شما فرو ننشست و شعلۀ شوق شما افزون گرديد؟

هان! از خواب غفلت برخيزيد و مژده دهيد و سرور كنيد كه محبوبى داريد كه زوال ندارد معشوقى داريد كه نقص ندارد، مطلوبى داريد بى عيب، منظورى داريد كه نور طلعتش «اَللّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ»(3)ست، محبوبى داريد كه سعۀ احاطه اش «لو وليتم بحبل الى الارضين السفلى لهبطتم على اللّه» است(4).

پس اين عشق فعلى شما معشوق فعلى خواهد و نتوان آن موهوم و متخيّل باشد؛ زيرا كه هر موهوم ناقص است و فطرت متوجّه به كامل است. پس عاشق فعلى و عشق فعلى بى معشوق نشود و جز ذات كامل معشوقى نيست كه متوجّه اليه فطرت باشد. پس لازمۀ عشق به كامل مطلق وجود كامل مطلق است، و پيش تر معلوم شد كه احكام فطرت و لوازم آن از جميع بديهيّات واضح تر و روشن تر است (أَ فِي اللّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) .(5)ايان سخن عرشى

ص:73


1- سورۀ انعام، آيۀ 79.
2- سورۀ روم، آيۀ 30.
3- سورۀ نور، آيۀ 35.
4- اگر با ريسمانى به زمينهاى زيرين كشيده شويد هر آينه بر خدا فرود خواهيد آمد: كنايه از احاطه وجودى حضرت حق تعالى است.
5- سورۀ ابراهيم، آيۀ 10.

امام راحل قدّس سرّه.

دوّمين بيان سيد شارح در تفسير اسم مبارك (يا منتهى مطلب الحاجات) چنين است كه نزد ارباب عرفان ثابت شده كه خداى تعالى پايان مقامات عارفين است، و براق همّت آنان در طىّ سلوك معرفت و طاير فكرشان در پرواز به سوى آن جناب چون به كوى او رسند بال بشكنند و پر بيندازند كه آنان پيوسته از مقامى به مقام بالاتر و از مرتبه اى به مرتبۀ برتر بالا مى روند تا آن جا كه به آن جناب رسند، و چون رسيدند از خود فانى شوند و طور هويّتشان متلاشى و مندك شود و به لسان حال گويند «انّ الىّ ربّك المنتهى»: (پايان اين راه پروردگار توست).

سوّمين توجيه سيد شارح در توضيح اين اسم آن است كه خداى تعالى اميد كسانى است كه در رسيدن به نيازمنديها از غير خدا نااميد شوند و به درگاه او روى آورند. در اين رابطه از امير المؤمنين على عليه السّلام روايت شده كه فرمود: «هو الذى يتالّه اليه عند الحوائج و الشّدائد كل مخلوق عند انقطاع الرّجاء و من جميع من دونه و تقطع الاسباب من كل من سواه»: (خداى تعالى كسى است كه چون اميد مخلوقين از هر طرف قطع شد و اسباب و وسائل از جهت منقطع شد رو به او كنند و رفع نياز و شدّت خود را از او مى خواهند.)

چهارمين توجيه سيّد شارح كه خالى از دقّت نيست آن كه هر كس كه از غير خداى تعالى حاجت بخواهد آن فرد مسئول هر قدر هم كه توانا و غنى باشد بالاخره ممكن است و فقير بالذات، و براى قضاى حاجت لا محاله بايد مراجعه كند و او نيز مخلوق است و ممكن، و مراجعه به ديگرى مى كند تا اين كه منتهى بشوند به غنى بالذّات كه او بدون مراجعه به ديگرى حاجتها را روا مى فرمايد. و شايد بدين معنا اشاره فرمايد امير المؤمنين على عليه السّلام كه مى فرمايد:

«كل مترائس فى هذه الدنيا و متعظّم فيها و ان عظم غنائه و طغيانه و كثرت حوائج من دونه اليه فانّهم سيحتاجون حوائج لا يقدر عليها هذا المتعاظم و كذلك هذا المتعاظم يحتاج حوائج لا يقدر عليها فينقطع الى اللّه عند ضرورته و فاقته»: (هر كسى كه در اين دنيا خود را رئيس مى پندارد و اظهار بزرگى مى كند هرچند غنى و طغيانش فراوان باشد و ديگران از هر طرف رو به او آورند بالاخره آنان حوايجى خواهند داشت كه اين مسئول از عهده اش برنخواهد آمد و او ناچار خواهد شد كه در برآوردن حاجات ديگران از خداى تعالى كمك بگيرد.) سيد شارح سپس فرمايد كه اين رشته سر دراز دارد و ما به همين مقدار اكتفا كرديم.

ص:74

استاد الاساتذه مرحوم آية اللّه شعرانى قدّس سرّه مطلبى از سيد شارح قدّس سرّه نقل فرموده كه: هيچ كس جز آفريدگار خود را دوست ندارد لكن چيزهاى ديگر پرده است بر او چون دوستى دو سبب دارد: يكى جمال است و جمال مخصوص حق است و جمال ذاتا محبوب و خداى تعالى جميل است و جمال را دوست دارد پس خود را دوست دارد و سبب ديگر محبّت احسان است، و هيچ احسانى تمام نيست مگر از جانب خداى تعالى، و محسنى جز او نيست. پس اگر جمال را دوست دارى غير او را دوست ندارى، چون جميل اوست، و اگر احسان را دوست دارى غير او را دوست ندارى چون محسن اوست. و به هر حال تعلّق محبّت بدوست؛ و بدين معنا ابن فارض اشاره كرده است:

و كل مليح حسنه من جمالها معادله بل حسن كلّ مليحة

و اين چنان است كه چون كسى سوى نور آفتاب رود، گرچه آفتاب را نداند چيست باز طالب آفتاب است و محبّت دوستان خدا دوستى خداست و محبّت دشمنان خدا دشمنى با او و احترام سادات احترام پيغمبر است و احترام علما احترام كتاب و سنّت است و هكذا. پايان سخن آية اللّه شعرانى قدّس سرّه.

مترجم گويد كه ما كلام سيد شارح را تماما نقل كرديم، چنين مطلبى كه خود كلامى است عرشى و عرفانى در آن نبود. متحمل است كه استاد را در اسناد اشتباهى رخ داده باشد.

و يا من عنده نيل الطلبات اى آن كه رسيدن بخواسته ها نزد اوست. قاعده اى است ادبى كه علما مى گويند: «تقديم ما حقّه التأخير يفيد الحصر»: (آنچه كه بايد در نظم كلام عقب بيفتد اگر جلوتر آمده افادۀ حصر مى كند)؛ مانند: ايّاك نعبد و ايّاك نستعين، كه على القاعده مى بايست «نعبدك و نستعينك» گفته مى شد، ولى چون ضمير منفصل مقدّم شده است معنايش حصر عبادت و استعانت در خداى تعالى است؛ يعنى نمازگزار عرض مى كند: من فقط تو را مى پرستم و منحصرا از تو يارى مى جويم. در اين جا نيز چون «عنده» كه ظرف است مقدم شده و به جاى آن كه «يا من نيل الطلبات عنده» گفته شود، گفته شده: «يا من عنده نيل الطّلبات» بدان معناست كه رسيدن به حاجتها فقط از جانب خداى تعالى ميسور است و اين حصر منافات با آن ندارد كه احيانا از كس ديگر نيز حاجتى برآورده مى شود؛ زيرا آن نيز با اذن خداى تعالى و مدد اوست. پس معناى حصر در جملۀ مذكور درست است.

ص:75

و يا من لا يبيع نعمه بالاثمان اى آن كه نعمتهايى را كه عطا فرمود ببها نمى فروشد. كنايه از آن كه خداى تعالى در مقابل نعمت و احسانش به هيچ وجه من الوجوه عوض و پاداشى در نظر ندارد، برخلاف خلق كه همواره احسانشان در مقابل عوض است، يا عوض دنيايى و يا پاداش آخرتى. و اگر هيچ يك نباشد حداقّل آن كه آرامش وجدانش منظور نظر است. تنها كسى كه از نعمت و احسانش هيچ منظور از براى خود ندارد خداى تعالى است كه به حكم غناى ذاتى از هر گونه غرض و پاداش بى نياز است، حتى از براى اظهار نعمت نيز موجبى نيست، مگر آن كه فايدۀ اظهار به شخص منعم عليه بازگردد. و از اين جهت است كه يكى از اسماء مقدّسۀ الهى خفىّ الالطاف است، فافهم و اغتنم.

و يا من لا يكدّر عطاياه بالامتنان اى آن كه صفاى عطاهاى خويش را به منت گذاشتن تيره نمى سازد.

منّت گذارى در مقابل عطا و احسان غالبا موجب آن مى شود كه طرف مقابل رنجيده خاطر شود و آن صفا و محبّتى كه نتيجۀ احسان است از بين برود. لذا خداى تعالى دستور فرمود:

«و لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى» :(1)صدقه هايى را كه مى دهيد با منّت گذارى و آزار دادن باطل نكنيد.) هر چند منّت پذيرى از براى پاره اى از نفوس ضعيفه امرى است سهل و آسان و لكن نه هر انسان شرافتمندى تن به ذلّت و خوارى مى دهد بلكه صرف نظر كردن از قبول احسان بسيار آسان تر است از رفتن زير بار منّت و ذلّت؛ به قول سعدى شيراز:

به نان خشك قناعت كنيم و جامعۀ دلق كه بار منّت خود به كه بار منّت خلق

سيد الشّهداء عليه السّلام در خطبه اش فرمود: «الا انّ الدّعى ابن الدّعى قد ركض بين السّلة و الذّلة، و هيهات منّا الذّلة ابى اللّه ذلك و رسوله و ارحام طابت و حجور طهرت ان تؤثر اللئام على مصارع الكرام»: (حال كه زنازاده فرزند زنازاده تصميم گرفته است يا مرا بكشد و يا به ذلّت و خوارى بكشد و هرگز ما به سوى ذلّت نرويم. نه خدا و رسولش و نه دامنهاى پاك و پاكيزه به ما اجازه ميدهد كه مرگ شرافتمندانه را رها كرده از لئيمان و دونان اطاعت ورزيم.)

و همان گونه كه منّت پذيرى از ضعف نفس و دنائت طبع ناشى مى شود، منّت گذارى نيز همين گونه است. تا احسان و نعمت در نظر احسان كننده و منعم بزرگ جلوه نكند منّت

ص:76


1- سورۀ بقره، آيۀ 264.

نمى گذارد هر چه خود نعمت و احسان بزرگ باشد. از اين جاست كه نعمتهاى حق تعالى هر چند بسيار عظيم و ارزنده است و حقّا سزاوار است كه آدمى در مقابل كوچك ترين نعمت او بزرگ ترين منّت را به جان بپذيرد و لكن غناى ذاتى و عظمت حق تعالى كه هر عظيمى نسبت به آن كوچك و ناچيز است مانع از آن است كه نعمت و احسانى را بزرگ شمارد و انگيزه اى كه مرجعش به آن ذات مقدّس باشد در منّت گذارى داشته باشد و اگر در قرآن كريم مواردى را يادآورى فرموده اند همه و همه براى فايده اى است كه عايد مردم مى شود.

«قال تعالى: و لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ» :(1)به راستى كه خداوند بر مؤمنين منّت گذاشت هنگامى كه پيامبرى از خود آنان در ميان آنان برانگيخت.

«بَلِ اللّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإِيمانِ» :(2)لكه خداى تعالى بر شما منت مى گذارد بر اين كه شما را به ايمان هدايت فرمود. و ديگر آيات كريمه.

و يا من يستغنى به و لا يستغنى عنه اى آن كه به واسطۀ او بى نيازى دست دهد ولى بى نيازى از او امكان پذير نيست. زيرا كه خود جامع همۀ صفات كمال است و آن كس كه او را بيابد همه چيز را يافته است؛ چنان كه امام حسين عليه السّلام در دعاى عرفه عرض مى كند: «الهى من وجدك فمن الذى فقد» و چون زمام همۀ امور به يد قدرت اوست و هيچ حركت و سكونى بى اذن آن ذات مقدّس صورت نمى گيرد پس آدمى را بى نيازى از آن حضرت امكان ندارد كه فقير بالذّات را استغنا محال است (و الاّ لخرج الممكن عن امكانه). جملۀ شريفۀ دعا علاوه بر محتواى كامل در اوج فصاحت و بلاغت نيز مى باشد. جملۀ دوّم نيز در همين سياق است به عبارتى ديگر كه عرض مى كند:

و يا من يرغب اليه و لا يرغب عنه (اى آن كه روى دلها به سوى توست و نتوان دل از تو برتافت) كه اصل جمال و كمالى و حبّ ايندو جزء فطرت و سرشت انسانى است.

دل گرفتن ز دست تو مشكل سر فكندن بپاى تو آسان

بندگانيم جان و دل بر كف چشم بر حكم و گوش بر فرمان

گر دل صلح دارى اينك دل ور سر جنگ دارى اينك جان

ص:77


1- سورۀ آل عمران، آيۀ 164.
2- سورۀ حجرات، آيۀ 17.

و يا من لا تفنى خزائنه المسائل اى آن كه اجابت خواسته هاى مردم گنجينه هاى تو را فانى نمى كند؛ كه و للّه خزائن السّموات و الارض. در حديث قدسى آمده است كه خداى تعالى فرمايد:

اى بندگان من! اگر همۀ شما از اوّلين و آخرين و جنّيان و آدميان در يك جا گرد آييد و همگى از من خواسته اى داشته باشيد، من همۀ خواسته هاى شما را اعطا كنم و اين همه عطا از آنچه در نزد من است چيزى نمى كاهد مگر مانند رطوبت تارى از نخ كه به اقيانوس عظيمى فرو رود: «يا عبادى لو انّ اوّلكم و آخركم و انسكم و جنّكم قاموا فى صعيد واحد فسألونى فاعطيت كل انسان مسئلته ما نقص ذالك ممّا عندى شيئا الاّ كما ينقص الخيط اذا دخل البحر.» و اين مثل بدان معناست كه اصلا چيزى از آن كاسته نمى شود؛ زيرا رطوبتى كه از دريا به نخ مى نشيند نسبت به دريا هيچ است.

و يا من لا تبدّل حكمته الوسائل اى آن كه هيچ وسيله اى حكمت تو را تغيير نمى دهد).

حكمت خواه به معناى رعايت مصالح بندگان باشد و خواه به معناى علم خداى تعالى به اشياء آن چنان كه سزاوار است و جريان امور بر طبق آن علم، به هر حال مضمون دعا آن است كه ايجاد وسائل به منظور دستيابى بامرى برخلاف حكمت است، و امرى كه برخلاف حكمت است بى نتيجه است و كارها همچنان بر طبق حكمت جريان خواهد داشت، و ازين روست كه گفته شده است: «انّ العلماء باللّه لا يتوسّلون الى اللّه فى ان يبدّل لهم جريان احكامه بخلاف ما يكرهون و لا يغيّر لهم سابقوا مشيّتة و مقتضى حكمه و لا ليحوّل عنهم سائر سنّته الّتى قد خلت فى عباده من الابتلاء و الاختبار»: (افرادى كه معرفتشان نسبت به حق تعالى كامل است هرگز از خداى تعالى خواستار نمى شوند كه جريان عالم خلقت را از آنچه آنان را خوش آيند نباشد تغيير دهد بلكه آنچه را كه مشيّت الهيّه بر آن تعلّق يافته و مقتضاى حكمت اوست همان به وقوع پيوندد، و سنّت خداوندى دربارۀ بندگانش كه بر مبناى امتحان و آزمايش است تحوّلى نداشته باشد.) بگفتۀ مولانا:

قوم ديگر مى شناسم ز اوليا كه دهانشان بسته باشد از دعا

از قضا كه هست رام آن كرام جستن رفع بلاشان شد حرام

در قضا ذوقى همين بينند خاص كفرشان آيد طلب كردن خلاص

حسن ظنّى بر دل ايشان گشود كه نپوشند از غمى جامه كبود

هر چه آيد پيش ايشان خوش بود آب حيوان گردد ار آتش بود

ص:78

زهر در حلقومشان شكر بود سنگ اندر راهشان گوهر بود

كفر باشد نزدشان كردن دعا كاى اله از ما بگردان اين قضا

* سؤال: اگر چنين است كه هيچ سببى از اسباب در رابطه با تغيير جريان امور برطبق حكمت و مصلحت مؤثر نيست، پس چرا در آيات و روايات امر به دعا شده است تا آن جا كه در روايات آمده است كه دعا و صدقه بلايى را كه از قضاى الهى گذشته است رفع مى كنند؟

در جواب گوييم: اگر قضا و بلايى به واسطه دعا و صدقه دفع شد معلوم مى شود كه دعا و صدقه در سلسلۀ علل و اسباب دفع بلا قرار داشته است. و مؤيد اين معنى روايتى است كه حميرى در قرب الاسناد از امام صادق و ايشان از پدر بزرگوارش نقل مى كند كه فرمود: به رسول خدا عرض شد: يا رسول اللّه! دعائى كه بدان وسيله استشفاء مى شود آيا از تقدير الهى جلوگيرى مى كند؟ حضرت فرمود: استشفاء از تقديرات الهيه است (قيل: يا رسول اللّه، رقى يستشفى بها هل تردّ قدر اللّه؟ فقال حق انّها من قدر اللّه) (دقّت شود).

و يا من لا تنقطع عنه حوائج المحتاجين اى آن كه نيازهاى نيازمندان از تو قطع نشدنى و پيوسته است كه نيازمندان همه فقير هستند و سيه روى كه «الفقر سواد الوجه فى الدارين» است، از آنان جدا نشود؛ چنانكه گوينده مى گويد:

سيه رويى ز ممكن در دو عالم جدا هرگز نشد و اللّه اعلم

و ممكن است اشاره به آن باشد كه ذات مقدّس حق تعالى برخلاف بعضى از مراجع حاجات از اصرار نيازمند ناراحت نمى شود بلكه اصرار هر چه بيشتر را دوست دارد؛ چنان كه در اسماء مقدّسه آمده است: «يا من لا يبرمه الحاح الملحّين» بسا ديده شود كه عطاكننده اگر با اصرار طرف مقابل مواجه گردد از عطا خوددارى كند و هر چه سائل بيشتر اصرار ورزد عطا كننده در منع محكم تر شود، لكن خداى تعالى اين چنين نيست «و تنزّه عن مجانسة مخلوقاته».

بحسب روايتى خداى تعالى فرمايد: «فانّى احبّ صوتۀ و به گفتۀ مولانا:

خوش همى آيد مرا آواز او وان خدايا گفتن و آن راز او

ص:79

و يا من لا يعنّيه دعاء الدّاعين اى آن كه دعاى خواهندگان او را به ستوه نمى آورد. شايد عبارت ديگرى باشد از جملۀ ماقبل كه ترجمه شد.

تمدّحت بالغناء عن خلقك و انت اهل الغنى عنهم خود را به بى نيازى از خلق ستودى و تو به بى نيازى سزاوارى.

و نسبتهم الى الفقر و هم اهل الفقر اليك و خلق را به فقر و درويشى نسبت دادى و آنان سزاوارند كه محتاج تو باشند؛ «چنانچه خود فرمايى:«يا أَيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ»(1)ه البته مراد از غنا در اين جا غنا به معناى ثروت و دارايى نيست، بلكه مقصود از آن مطلق بى نيازى است؛ بدان معنا كه استقلال ذاتى در همۀ جهات وجودى داشته و خلق در همۀ جهات وجودى فقيرند و تعلّق به حضرت ربوبى دارند؛ چنانكه در جاى خود مبرهن است كه فقير بالذّات در وجهى از وجوه فقير بالذات در همۀ وجود مى باشد.

فمن حاول سدّ خلّته من عندك ورام صرف الفقر عن نفسه بك فقد طلب حاجته فى مظّانها و أتى طلبته من وجهها، و من توجه بحاجته الى احد من خلقك أو جعله سبب نجحها دونك فقد تعرض للحرمان و استحق من عندك فوت الاحسان هركس كه صلاح كار خود را از تو بخواهد و رفع نيازمندى خود از تو جويد، مسلما حاجت خود را از جايى كه بيشتر احتمال برآمدن دارد خواسته و مطلوب خويش را از راه شايسته طلب نموده است، و آن كه براى رفع نياز خود متوجه احدى از خلق تو شود يا او را در مقابل تو سبب برآورده شدن قرار دهد، خود را در معرض حرمان قرار داده و شايستۀ آن گرديده كه احسان خود را از او دريغ نمايى.)

بدان اى عزيز كه چون خداى تعالى مالك آسمان و زمين و خزاين اوست و جز او تبارك و تعالى معطى و مانعى نيست و خود دستور فرموده است كه به هنگام حاجت روى به درگاه او كنيد و قضاى حوايج را از او بخواهيم،«اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ»(2) در قرآن كريم به اين امر ترغيب و تحريص شده است و «سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ»(3)رموده است و از طرفى نيز قدرت تامّه و كامله دارد و از انجام هيچ مطلبى عاجز نيست و مبدأ جود و احسان است، بنابراين هر كس كه برآورده شدن حاجت خود را از او بخواهد و از بهترين وسيله براى رسيدن به مطلوب خود استفاده كرده است؛ و بالعكس اگر فقيرى از فقيرى همچو خود حاجت بطلبد و يا مطلب

ص:80


1- سورۀ فاطر، آيۀ 5.
2- سورۀ غافر، آيۀ 60.
3- سورۀ نساء، آيۀ 32.

خود را در آستانۀ محتاجى مثل خود افكند مستحقّ حرمان و سزاوار نوميدى خواهد بود و به اين معنا در روايات شريفه اشاره شده است، از جمله روايت شريفه اى است كه ثقة الاسلام كلينى در كافى شريف نقل فرموده است از حسين بن الوان گويد: در مجلسى كه سخن از علم و دانش مى رفت بوديم، و تصادفا خرجى من تمام شده بود، مصرف روزانه نداشتم. يكى از دوستان مرا گفت از چه كسى اميدوارى كه گرفتارى تو را برطرف سازد؟ گفتم: فلانى. گفت:

در اين صورت به خدا قسم حاجت برآورده نشود و به آرزوى خود نرسيده و مطلوب خود را نخواهى يافت. گفتم: خدايت رحمتت كند تو از كجا مى دانى؟ گفت: همانا امام صادق ابو عبد اللّه عليه السّلام براى من حديث فرمود كه در بعضى از كتابهاى آسمانى قرائت فرموده است كه فرموده است به عزّت و جلال و مجد و عرشى كه بر فراز آن قرار دارم سوگند كه حتما و حتما رشتۀ اميد هر كسى را كه به غير من اميدوار باشد با يأس و نوميدى خواهم بريد و حتما جامۀ خوارى در نزد مردم را بر تن او مى پوشانم و حتما او را از بارگاه قربم به كنار و از فضل و احسانم به دور خواهم داشت. آيا بجز مرا در سختى ها آرزومندست است در حالى كه سختى ها در دست من است و اميد بر غير من بسته است و با فكر خود در خانۀ ديگرى را مى زند در حاليكه كليد درهاى بسته در دست من است و در خانۀ من بروى هر كس كه مرا بخواند باز است. چه كسى در گرفتاريهايش آرزويش من بودم و من وى را به آرزويش نرساندم؟ و چه كسى براى حاجت بزرگى كه داشت اميد بر من بست كه من اميدش را نااميد كردم؟ آرزوهاى بندگانم را نزد خودم به امانت نگهدارى كردم؟ ولى آنان به نگهدارى من راضى نشدند، و آسمانهايم را از كسانى پر كردم كه بدون ملال و خستگى تسبيح گوى منند و آنان را دستور دادم كه درهاى ميان من و بندگانم را نبندند ولى آنان به گفتۀ من دل نبستند.

آن كس كه مصيبتى از ناحيۀ من به او رسيده مگر نمى داند كه هيچ كس مالك برطرف كردن آن مصيبت نيست الاّ پس از آن كه من به او اجازۀ اين كار را بدهم؟ چرا او را مى بينم كه از من غافل شده است؟ اين من بودم كه به حكم جود و كرمم آنچه را كه سؤال نكرده بود به او دادم امّا چون از او باز گرفتم از من نخواست كه باز پسش دهم، بلكه از ديگرى تقاضاى پس گرفتن نمود. مگر من چنانم كه پيش از سؤال كردن عطا كنم، امّا پس از سؤال به سائلم پاسخ مثبت ندهم؟ مگر من بخيلم كه بنده ام مرا بخيل نسبت مى دهد؟ مگر جود و كرم مخصوص من نيست؟ مگر عفو و رحمت در دست من نيست؟ مگر من محلّ آرزوها نيستم؟ چه كسى

ص:81

جرأت دارد آرزوها را از من ببرد؟ آيا آرزومندان از اين كه بجز مرا آرزومندند نمى هراسند؟ پس اگر همۀ اهل آسمانهايم و اهل و زمينم همگى آرزوهايى داشته باشند و من به هر يك از آنان باندازۀ همۀ آنان عطا بكنم به قدر ذرّه اى از ملك من كم نمى شود. و چگونه كم شود ملكى كه من قيّوم آن هستم؟ اى بدا به حال كسانى كه از رحمت من مأيوسند، و بدا به حال كسى كه معصيت مرا كند و احترام مرا نگاه ندارد.

«انّ ابا عبد اللّه عليه السّلام حدّثنى انّه قرأ فى بعض الكتب انّ اللّه تعالى يقول: و عزّتى و جلالى و مجدى و ارتفاعى على عرشى لأقطّعنّ امل كلّ مؤمّل غيرى باليأس، و لاكسونّه ثوب المذلّة عند النّاس، و لا نحينّه من قربى، و لابعّدنّه من فضلى، ايؤمّل غيرى فى الشّدائد و الشدائد بيدى و يرجو غيرى؟ و يقرع بالفكر باب غيرى و بيدى مفاتيح الابواب و هى مغلقة و بابى مفتوح لمن دعايى، فمن ذا الّذى امّلنى لنوائبه فقطعته دونها، و من ذا الّذى رجا لعظيم فقطعت رجاه منّى جعلت امال عبادى عندى محفوظة فلم يرضوا بحفظى، و ملأت سمواتى ممن لا يمل من تسبيحى، و امرتهم ان لا يغلقوا الابواب بينى و بين عبادى فلم يثقوا بقولى، الم يعلم من طرقته نائبة من نوائبى انّه لا يملك كشفها احد غيرى الا من بعد اذنى؟ فمالى اراه لا هبا عنّى، اعطيت بجودى ما لم يسئلنى ثم انتزعه منه فلم يسئلنى ردّه فسأل غيرى أترانى ابدأ بالعطاء قبل المسأله ثم اسئل فلا اجيب سائلى، أبخيل انا فيبخّلنى عبدى، ا و ليس الجود و الكرم لى، ا و ليس العفو و الرّحمة بيدى، اولست انا محل الامال، فمن يقطعها دونى، فلا يخشى المؤملون ان يؤملوا غيرى، فلو ان اهل سمواتى و اهل ارضى آملوا جميعا ثم اعطيت كل واحد منهم مثل ما أعطيت الجميع فما انتقص من ملكى مثل عضو ذّرة، و كيف ينقص ملك انا قيمه، فيا بؤسا للقانطين من رحمتى و يا بؤسا لمن عصانى و لم يراقبى».

و بدين معنا روايات ديگرى نيز از عامّه و خاصّه آمده است. در اين جا سؤالى است كه شايد به ذهن بيشتر خوانندگان آمده باشد، و آن اين كه مگر نه اين است كه اين عالم، عالم اسباب است «يأبى اللّه الاّ ان يجرى الامور باسبابها»، (خداى تعالى نخواسته است كه كارها را بجز از رهگذار اسباب جارى فرمايد) پس چرا در اين روايت و امثال آن تشبّث به اسباب مذموم شناخته شده است؟

در پاسخ اين سؤال گوييم كه تشبّث به اسباب بر دو گونه است: يك وقت انسان به دنبال سببى مى رود و آن را مستقلا مؤثّر در مقصد و مقصود خود مى داند، كه البته اين نوع سبب جويى منافات با توحيد دارد و مذموم، است و لكن آن گاه كه انسان در عين حالى كه

ص:82

دست به دامن اسباب مى زند دلش به مسبّب الاسباب بسته است. و متوجّه است بدون خواست و مشيّت او هيچ سببى نمى تواند مؤثّر واقع شود، اين چنين سبب جويى نه تنها منافات با توحيد ندارد بلكه خود عين توحيد و خداشناسى است. به عبارت ديگر خداى تعالى قادر بود بر اين كه هر كه را حاجتى باشد، به محض آن كه توجّه به خداى تعالى بيابد حاجت روا گردد؛ گرسنه است و يا تشنه، به مجرّد توجّه به حق تعالى و بدون خوردن طعام و نوشيدن آب سير و سيراب شود، و لكن خداى تعالى براى هر چيزى سببى در اين عالم معيّن فرمود تا بندگان او بتوانند از پشت پردۀ اسباب مسبّب را بشناسند و كمال در همين است. بگفتۀ مولانا:

ديده مى خواهم سبب سوراخ كن تا سبب را بركند از بيخ و بن

ديده مى خواهم كه باشد شه شناس تا شناسد شاه را در هر لباس

* و اين نكته كه ذكر شد، در روايتى هم كه يادآور شديم بدان اشاره شده است كه فرمود:

«ابى اللّه ان يجرى الامور الاّ باسبابها».

و با دقّت در فعل و فاعل اين روايت نكتۀ مستور معلوم خواهد شد.

اللّهم ولى اليك حاجة قد قصر عنها جهدى و تقطّعت دونها حيلى و سوّلت لى نفسى رفعها الى من يرفع حوائجه اليك و لا يستغنى فى طلباته عنك و هى زلّة من زلل الخاطئين و عثرة من عثرات المذنبين بارالها! مرا به تو حاجتى است كه توان آن را ندارم و راه چارۀ آن ندانم، و نفسم بر من وسوسه مى كند كه آن را نزد كسى برم كه او خود حاجت نزد تو مى آورد و در رسيدن به خواسته هاى خويش از تو بى نياز نيست، و گوش دادن به وسوسۀ نفس لغزشى است كه خطا كاران بدان دچار شوند و گنهكاران از اين راه به هلاكت مى رسند.

ثم انتبهت بتذكيرك لي من غفلتى و نهضت بتوفيقك من زلّتى سپس با هشدارى كه به من دادى از غفلت به خود آمدم و با توفيقى كه عنايتم فرمودى از لغزشم به پا خواستم.

و رجعت و نكصت بتسديدك عن عثرتى و به حال اوّل بازگشتم و با دستگيرى تو از سقوط بازماندم(1).

ص:83


1- اولياى الهى از آن جا كه انقطاع الى اللّه دارند و همواره مراقب حضور محضر مى باشند، لذا الطاف ربّانيّه شامل حال آنان بوده و در -

و قلت سبحان ربى كيف يسأل محتاج محتاجا و گفتم: سبحان اللّه (كه معمولا به هنگام تعجّب گفته مى شود) منزه است پروردگار من، چگونه محتاجى از محتاج ديگرى درخواست مى كند.

و انّى يرغب معدم الى معدم و چگونه مى شود كه گدايى به گدايى ديگر روى آورد!

فقصدتك يا الهى بالرغبة و اوفدت عليك رجايى بالثقة بك پس بارالها! با رغبت قصد جناب تو كردم و بار اميدم را با اطمينان بدر خانۀ تو افكندم.

و علمت انّ كثير ما اسئلك يسير فى وجدك (و اين را مى دانم كه هر چه درخواستم بيشتر باشد در مقابل حضرتت اندك است.

و انّ خطير ما استوهبك حقير فى وسعك و آنچه از تو مى خواهم دريافت كنم هر چند بزرگ باشد در برابر سعۀ رحمت تو ناچيز است. در اين جملات به احتمال زياد سؤالى به ذهن خوانندگان عزيز رسيده است كه چگونه امام عليه السّلام اعتراف مى كند بر لغزشى كه مخصوص خطاكاران است، و اين اعتراف با قول به عصمت آن بزرگواران چگونه سازش دارد؟ پاسخ اين است كه با قطع نظر از اين كه سراپاى جملات از حيث خضوع و خشوع تبلور خاصّى دارد و ركن اصلى دعا همان خضوع و خشوع است كه اولياى الهى هرگز خود را از حدّ تقصير در عبادت خارج نمى ديدند و نالۀ «ما عبدناك حق عبادتك» را همواره داشتند، سيد شارح به مناسبت مقام انقطاع از اسباب ظاهريه و توكّل به حق تعالى داستانى نقل مى كند و حاصلش آن كه شخصى به نام ابو حمزۀ خراسانى مى گويد كه در سفر حجّ در حال پياده روى به چاهى اندر افتادم و نفسم مرا وسوسه مى كرد كه فرياد برآورم و از رهگذرها استمداد كنم، ولى عقلم هى زد كه استعانت از مخلوق چه مى كنى؟ پس خوددارى كردم و با خود گفتم: به خدا قسم بجز به خداى تعالى به كسى متوسّل نمى شوم.

دردم نهفته به ز طبيبان مدّعى باشد كه از خزانۀ غيبش دوا كند

در اين حال بود كه دو تن بر آن جا گذر كردند. با خود گفتند: چه بهتر كه سر اين چاه را بپوشيم تا كسى اندر آن نيفتد و شروع به پوشاندن سر آن چاه كردند. خواستم فرياد برآورم، با

ص:84

خود گفتم: به كسى استغاثه مى كنم كه از آنان به من نزديك تر است. آن دوتن سر چاه را پوشاندند. چيزى نگذشت كه ديدم سر چاه باز شد و رسنى آويخته شد من چنگ به آن زدم و بيرون شدم. چون به بالاى چاه آمدم، شيرى ديدم كه بدام افتاده و در رسن پيچيده از خشم زمين مى كاود و رشته اى از دام او از چاه آويخته، هاتفى آوازم داد: اى ابا حمزه! اين بهتر نبود كه تو را از تلف به وسيلۀ تلف نجات داديم؟ «اليس هذا احسن، نجّيناك من التلف بالتّلف».

از سبب سازيش من سوداييم از سبب سوزيش سوفسطاييم

و انّ كرمك لا يضيق عن سؤال احد و مى دانستم كه دامنۀ كرم تو وسيع تر از سؤال هر كس است.

و انّ يدك بالعطايا اعلى من كلّ يد و دست تو در عطاها بالاترين دستهاست كه كرمت نامتناهى نعمت بى پايان است. از ابو القاسم دمشقى حكايت است كه گفت در مسجد مدينه در حلقۀ درس شبلى ايستاده بودم كه گدايى وارد حلقه شد و مى گفت: يا اللّه يا جواد. شبلى چون سخن او را شنيد آهى كشيد و صيحه زد و سپس گفت: من چگونه مى توانم كه جود و كرم حق تعالى را توصيف كنم در حالى كه مخلوقى دربارۀ مخلوق ديگر مى گويد:

تعوّد بسط الكف حتى لو انّه ثناها بقبض لم تطعه أنامله

تراه اذا ناجيته متهللا كانك تعطيه الذى آن است آمله

و لو لم تكن فى كفّه غير روحه لجادبها فليثق اللّه سائله

هو البحر من اى النواحى أتيته فلجّته المعروف و البرّ ساحله

* سپس شبلى گريست و گفت: «بلى يا جواد انت الجواد.» آرى، اى جواد! تويى جواد؛ زيرا تو اين جوارح را خلق فرمودى و اين همّت را برانگيختى و پس از اين جود و نعمت قومى را منّت نهادى از ديگران كه از هر آنچه در دست ديگران است بى نياز باشند. پس تويى صاحب جود و صاحب همۀ جود؛ زيرا ديگران هرچه عطا كنند بالاخره محدود به حدّى است ولى عطاى تو حّدى ندارد؛ و ديگران چون عطا كنند فقير مى شوند، اين تو هستى كه از عطا فقير نشوى و از جزا و مكافات عاجز نيستى از جوادى كه بالاتر از هر جواد است و هر كه را

ص:85

جودى است از رشحات جود توست.

*سئوال

مضمون اين جملات آن است كه بايد همۀ دعاها مقرون به اجابت باشد و هيچ تقاضايى مردود نگردد؛ در حالى كه مى بينيم بسيارى از دعاها مستجاب نمى شود و بسيارى از اميدواران نوميدند؟

*پاسخ

اين سؤال را دانشمندان اسلامى به گونه هاى مختلف پاسخ داده اند و هر يك مطابق مشرب خود از عرفان و حكمت و فلسفه و غيره جواب گفته اند. امير المؤمنين عليه السّلام در وصيّتى كه به فرزند ارجمندش امام حسن عليه السّلام فرموده به گوشه هايى از اين موضوع اشاره فرموده اند، آن جا كه فرمايد: «و لا يقنطك إبطاء اجابتك، فانّ العطيّه على قدر النيّة و ربما اخّرت عنك الاجابة ليكون ذالك اعظم لاجر السائل و أجزل لعطاء الآمل، و ربما سئلت الشى فلا تعطاه و اوتيت خيرا منه عاجلا او آجلا او صرف عنك بما هو خير لك، و لربّ امر قد طلبته فيه هلاك دينك لو اوتيته» دير شدن استجابت دعاى تو، تو را به نوميدى نكشاند كه عطاى الهى به اندازۀ نيّت صورت مى گيرد و چه بسا كه مستجاب شدن دعاى تو به تأخير مى افتد تا پاداش سؤال كننده بيشتر گردد و عطايى كه اميدش را دارى فزون تر شود، و چه بسا چيزى از خداى تعالى سؤال كنى و عين سؤال تو اجابت نشود و ليكن بهتر از آن يا در دنيا و يا در آخرت به تو داده شود، و اگر اصلا اجابت نشود همان خير تو خواهد بود. و چه بسا دعايى ميكنى و چيزى از خداى تعالى مى خواهى كه اگر خواستۀ تو به تو داده شود باعث هلاك و نابودى دين تو خواهد بود.

اللّهم فصل على محمد و آله و احملنى بكرمك على التفضّل و لا تحملنى بعدلك على الاستحقاق بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و با من به كرمت به مقتضاى تفضّل رفتار كن و به مقتضاى استحقاق من با من به عدالت رفتار مفرما.

فما انا باوّل راغب رغب اليك فاعطيته و هو يستحقّ المنع و لا باوّل سائل سألك فافضلت عليه و هو يستوجب الحرمان زيرا كه من نخستين كس نيستم كه سزاوار منع از عطا بودم و روى به تو آوردم و تو عطا و بخشش درباره اش فرمودى، و اوّلين سائلى نيستم كه سزاوار محروميّت

ص:86

بود و از تو سؤال كرد و فضل تو شامل حال وى شد).

اللّهم صلّ على محمّد و آله و كن لدعائى مجيبا و من ندائى قريبا و لتضرّعى راحما و لصوتى سامعا (بارالها! بر محمّد و خاندانش درود بفرست و دعاى مرا اجابت فرما و به نداى من نزديك باش. كنايه از سرعت اجابت دعاست همچون كسى كه نزديك نداكننده باشد و فورا اجابت مى كند، وگرنه خداى تعالى منزّه است از قرب مكانى) و به نالۀ من رحم فرما و صداى مرا بشنو. اين نيز كنايه از اجابت است؛ چه اگر كسى حاجت كسى را برنياورد گويا صداى حاجت طلبانۀ وى را نشنيده است. و اين كنايه در زبان فارسى نيز بسيار رواج دارد. حافظ فرمايد:

پند حكيم عين صواب است و محض خير فرخنده بخت آن كه به سمع رضا شنيد

حافظ وظيفۀ تو دعا گفتن است و بس در بند آن مباش كه نشنيده يا شنيد

* و لا تقطع رجائى عنك و اميد مرا از خودت قطع مفرما.

و لا تبتّ سببى منك و رشتۀ توسّلم را از خودت مبر.

و لا توجّهنى فى حاجتى هذه و غيرها الى سواك و در اين حاجت و غير آن مرا به غير خودت متوجّه مساز، كه جور حبيب بهتر از مدّعى رعايت.

و تولّنى بنجح طلبتى و قضاء حاجتى و نيل سؤلى قبل زوالى عن موقفى هذا بتيسيرك لى العسير و حسن تقديرك لى فى جميع الامور و پيش از آن كه از اين جايگاه به جاى ديگر منتقل شوم تو خود برآمدن خواستۀ من و روا شدن حاجت مرا به عهده بگير تا مشكل من آسان شود و در همۀ كارها بهترين پيشامد نصيب من گردد.

و صلّ على محمد و آله صلوة دائمة نامية لا انقطاع لأبدها و لا منتهى لأمدها، و اجعل ذلك عونا لى و سببا لنجاح طلبتى انّك واسع كريم و درود بر محمّد و خاندان او بفرست، درودى كه پيوسته باشد و هر زمان فزونى كه ابديّتش پيوسته و زمانش بى پايان باشد و آن را كمك من و سبب برآمدن خواستۀ من قرار بده. سيد شارح فرمايد: اين جمله اشاره است به آنچه از امام صادق مروى است كه فرمود: تا درود بر محمّد و آل او فرستاده نشود، دعا محجوب و نا

ص:87

مستجاب است «لا يزال الدّعاء محجوبا حتّى يصلى على محمّد و آل محمد». و نيز از آن حضرت روايت است كه فرمود: هر كس دعا كند و لم يذكر النبى رفرف الدّعاء على رأسه فاذا ذكر النّبى رفع الدّعاء). و نيز فرمود: هر كس را حاجتى در درگاه خدا باشد در آغاز بر محمّد و آل او صلوات بفرستد و سپس حاجت خود را بخواهد و دعايش را با صلوات بر محمّد و آل محمد ختم كند، كه اگر چنين كرد خداى تعالى كريم تر از آن است كه اوّل و آخر دعا را مستجاب فرمايد و وسط آن را مستجاب نكند، چون صلوات بر محمّد و آل محمد دعايى است مستجاب «من كان له الى اللّه حاجة فليبدأ بصلوة على محمّد و آله ثم يسئل حاجته ثم يختم بالصلوة على محمّد و آل محمّد، فانّ اللّه عزّ و جل اكرم من ان يقبل الطرفين و يدع الوسط، اذ كان الصّلوة على محمّد و آل محمّد لا تحجب عنه». پايان نقل از سيد شارح قدّس سرّه.

نويسنده گويد: نظر به اين كه در جملۀ «و اجعل ذلك عونا لى» كلمۀ ذلك در مورد مذكّر استعمال مى شود و اگر مقصود از اين جمله صلوات باشد، چنان كه سيد فرموده است، مناسب بود كه اسم اشاره بالفظ «تلك» و مونّث آورده شود، محتمل است كه مرجع اسم اشاره تيسير عسير و حسن تقدير باشد.

انّك واسع كريم (كه دامنۀ رحمت تو همه جا كشيده و كرم و احسان تو همه را فراگرفته است) حكيم متألّه سبزوارى - اعلى مقامه - را در معناى واسع كلامى است عرشى كه به آن اشاره مى شود و بسط كلام را مقامى ديگر است. مى فرمايد: واسع اشاره به آن است كه رحمتش همه چيز را فراگرفته. همان گونه كه اسم مبارك مانع اشاره به جهت ضيق و غيبت مطلقه است همچنين اسم مبارك واسع عبارت است از جهت سعه و ظهور مطلق؛ اوّلى اشاره به مرتبۀ خفا و دوّمى مقام معروفيّت، كه در حديث قدسى به هر دو اشاره شده است: «كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف».

در آيات شريفۀ قرآنى آياتى كه مضمونى نظير آيۀ شريفۀ «وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ»(1)

دارند، رمزهايى هستند از مقام اوّل، و آياتى از قبيل:«فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ»(2)واهدى مى باشند از وجه دوّم پس آن كس كه از ملاحظۀ احاديث شريفه اى از قبيل: «احتجب عن العقول كما احتجب عن الابصار»: خداى تعالى همان گونه كه از ديده ها محجوب است از دلها

ص:88


1- سورۀ بقره، آيۀ 255.
2- سورۀ بقره، آيۀ 115.

نيز محجوب است، و از قبيل روايت شريفۀ «كلّما ميزّتموه باوهامكم فى ادّق معانيه فهو مخلوق مثلكم مردود اليكم»: هر معناى دقيقى كه با اوهام خودتان آن را بفهميد مخلوق شماست و در خور خود شماست و غايت فهم توست اللّه نيست، حالت و يأس و قنوط به او دست مى دهد كه ما را به آن بارگاه راه نيست، بايستى رواياتى ديگر كه اميدبخش است از قبيل: «لو ادليتم الى الارض السفلى لهبط على اللّه»: اگر تا قعر زمين ريسمانى بفرستيد، بر خداى تعالى فرو مى آيند، و از قبيل: «ما رأيت شيئا الاّ و رأيت اللّه فيه»:

من بهر چه مى گذرم بوى دوست مى شنوم من به هر كه مى نگرم روى اوست مى بينم

مى بايست او را اميدوار كند.

تو مگو ما را به آن شه راه نيست با كريمان كارها دشوار نيست

* لذا على عليه السّلام فرمود: «لم اعبد ربّا لم اره»: من خدايى را كه نديده باشم نپرستيده ام، «و لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا»: (اگر پرده برداشته شود يقين من زياده نمى شود. پس به اعتبار اول، كسى بجز ذات مقدّس او از او اطّلاعى ندارد، و به اعتبار دوّم جز او شناخته نمى شود. پس اگر ترانۀ بلبل غزلخوان باغ تقديس به گوشت رسيد كه مى گويد:

تبارك اللّه وارت ذاته حجب فليس ليعرف الا اللّه اللّه

بارك اللّه بر ذات مقدّسى كه حجابهاى نور ذات مقدّسش را پنهان كرده و بجز اللّه كسى او را نتواند شناخت، پس به پا خيز و بشنو كه كبوتر انس در حرم كعبۀ حبّ چه نوايى سروده است! او مى خواند:

لا تقل دارها بشرقى نجد كلّ نجد للعامريّة دار

* تو مگو كه خانۀ محبوب من در شرق حجاز است كه همۀ حجاز منزلگاه محبوب من است.

ص:89

رواق منظر چشم من آشيانۀ تست كرم نما و فروآ كه خانه خانۀ تست

بتن مقصّرم از دولت ملازمتت ولى خلاصۀ جان خاك آستانۀ تست

و لها منزل على كل ماء و على كلّ دمنته آثار

* محبوب من بر سر هر چشمه اى خيمه و خرگاه زده و در هر سرزمينى جاى قدم او پيداست.

بدريا بنگرم دريا ته بينم بصحرا بنگرم صحرا ته بينم

به هرجا بنگرم كوه و در و دشتت نشان از روى زيباى ته بينم

* و من حاجتى يا ربّ كذا و كذا (و تذكر حاجتك ثمّ تسجد و تقول فى سجودك) و حاجت من چنين و چنان است، و حاجت خود را به زبان مى آورى و سپس به سجده مى روى و در سجده ات مى گويى:

فضلك آنسنى و احسانك دلّنى فأسئلك بك و بمحمّد و آله صلواتك عليهم ان لا تردّنى خائبا فضل تو روى و زبان مرا باز كرده و احسان تو مرا راهنمايى كرده، پس تو را به ذات مقدّست و به حقّ محمد و آل او - كه درودهاى تو بر آنها باد - سوگند مى دهم كه مرا نااميد برنگردانى.

تتميم دعا در حال سجده

دعا در حال سجده از هر حالى به اجابت نزديك تر است و در روايات تأكيد بر اين شده است. رسول خدا فرمود: نزديك ترين حالت بنده به پروردگارش حالت سجده است: «اقرب ما يكون عبد من ربّه فهو ساجد». و در كافى شريف نظير همين روايت به سند صحيح از امام صادق عليه السّلام است كه مى فرمايد: نزديك ترين حالى كه بنده از خداى خود دارد هنگامى است كه در حال سجده دعا كند: «اقرب ما يكون عبد من ربّه اذا دعاه فهو ساجد». محدّث قمى رضوان اللّه عليه در كتاب پرارزش سفينة البحار مى فرمايد كه در روايات رسيده كه سجدۀ طولانى از دين امامان عليهم السّلام است و از سنّتهاى اوّابين است و سخت ترين كارى است كه ابليس لعين نمى تواند

ص:90

آن را در بنى آدم مشاهده كند، و سجدۀ طولانى گناهان را مى ريزد همان گونه كه باد برگ درختان را فرومى ريزد، و نزديك ترين حالت بنده است به خداى تعالى، و سجده آخرين حدّ عبادت است از بنى آدم. و رسول خدا در پاسخ كسى كه از ايشان تقاضا كرد كه بهشت را براى وى ضمانت كند فرمود: مرا در اين ضمانت با سجده هاى زيادت يارى كن. و روايت در اعلام الدين از امير المؤمنين عليه السّلام است كه فرمود: مردى به خدمت رسول خدا رسيد و عرض كرد عملى مرا بياموز كه اگر آن كار را انجام دادم خداى تعالى مرا دوست بدارد و مردم نيز مرا دوست بدارند و مال و ثروتم زياد شود و تنم سالم گردد: و عمرم طولانى شود و در قيامت هم خداوند مرا با تو محشور فرمايد. فرمود: اينها شش خصلت است و به شش خصلت احتياج دارد؛ اگر مى خواهى كه خداى تعالى تو را دوست بدارد پس بترس از خداى تعالى و تقوى داشته باش، و اگر خواستى كه مردم تو را دوست بدارند پس با آنان احسان كن و چشم را بر آنچه كه در دست دارند مدار، و اگر خواستى مال و ثروتت زياد شود زكات مال به در كن، و اگر خواستى خداى تعالى تنت را سالم نگهدارد صدقۀ بسيار بده، و اگر خواستى كه خداى تعالى عمرت را طولانى فرمايد صلۀ رحم به جا آور، و اگر مى خواهى خدا تو را با من محشور فرمايد سجده ات را در پيشگاه واحد قهار طولانى كن: «قال جاء رجل الى النّبى صلّى اللّه عليه و آله فقال: علّمنى عملا يحبّنى اللّه تعالى و يحبّنى المخلوق و يثرى اللّه مالى و يصّح بدنى و يطيل عمرى و يحشرنى معك. قال (ص): هذه ستّ خصال، تحتاج الى ستّ خصال اذا اردت ان يحبّك اللّه فخفه و اتّقه، و اذا اردت ان يحبّك المخلوقين فاحسن اليهم و ارفض ما فى ايديهم، و اذا اردت ان يثرى اللّه مالك فزكّه، و اذا اردت ان يصحّ اللّه بدنك فاكثر من الصّدقة، و اذا اردت ان يطيل اللّه عمرك فصل ذوى ارحامك، و اذا اردت ان يحشرك اللّه معى فاطل السّجود بين يدى اللّه الواحد القهّار».

و نيز محدّث بزرگوار فرمايد: در كتاب خرايج از منصور نقل مى كند كه گويد: در سفر حج گذارم به مدينه افتاد، به زيارت مرقد مطهر رسول خدا مشرف شدم و سلام عرض كردم، سپس ملتفت شدم كه امام صادق عليه السّلام است كه در جوار مرقد مطهّر به سجده افتاده است. در كنار ايشان نشستم آن قدر كه از نشستن ملول شدم. پس با خود گفتم به جاى اين كه بيكار بنشينم من نيز مشغول تسبيح شوم. يكصد و شصت و چند بار گفتم: «سبحان ربّى العظيم و بحمده استغفر اللّه ربّى و اتقرب اليه» كه امام صادق سر از سجده برداشت...

ص:91

ابان بن تغلب گويد: به خدمت امام صادق رسيدم و آن حضرت مشغول نماز بود، شمردم در ركوع و سجود شصت بار تسبيح مى گفت. و خواصّ از ائمه عليهم السّلام نيز به امامان خود اقتدا مى كردند و سجده هاى طولانى امام سجّاد معروف است و دربارۀ امام موسى بن جعفر عليهم السّلام است كه «حليف السجدة الطويلة» و روايات در اين زمينه فراوان است. از جملۀ افرادى كه اقتدا به امامان كرده اند ثقۀ جليل القدر محمد بن ابى عمير است كه فضل بن شاذان مى گويد: در سرزمين عراق بودم كه شنيدم شخصى ديگرى را ملامت مى كرد و مى گفت تو شخص عائله مندى هستى و بايستى براى معيشت آنان به كسب وكار مشغول باشى و اين همه كه تو سجده مى كنى من از آن مى ترسم كه چشمهاى تو نابينا شود و ديگر نتوانى به كسب معاش بپردازى. چون ملامتش از حد گذشت آن شخص به او گفت سخن به درازا گفتى، اگر سجده كردن چشم كسى را كور مى كرد مى بايست چشمهاى ابن ابى عمير نابينا مى شد. چه گمان دارى دربارۀ كسى كه بعد از نماز صبح سجده مى رفت و سر از سجده برنمى داشت مگر هنگام زوال ظهر؟! و امير المؤمنين فرمود: هر گاه يكى از شماها سجده كند، هر دو كف دست خود را بر خاك زمين بگذارد باشد كه خداى تعالى به واسطه اين عمل دستهاى او را با غلهاى آتشين در روز قيامت نبندد؛ و با توجّه به آنچه ذكر شد، در اين دعا نيز امام عليه السّلام ختم دعا را به سجده فرموده كه اقرب به استجابت باشد.

*

ص:92

دعاؤه في الظّلامات و من دعائه اذا ظلم

يا من لا يخفى عليه انباء المتظلّمين و يا من لا يحتاج في قصصهم الى شهادات الشّاهدين و يا من قربت نصرته من المظلومين و يا من بعد عونه عن الظّالمين قد علمت يا الهي ما نالني من به فلان بن فلان ممّا حظرت عنه و انتهكه منّي ممّا حجزت و انتهك منّي ما حجرت عليه بطرا في نعمتك عنده و اغترارا بنكيرك و اغترارا بترك نكيرك عليه اللّهمّ فصلّ على محمّد و آله و خذ ظالمي و عدوّي عن ظلمي بقوّتك اللّهمّ فخذه عن ظلمي بقوّتك و افلل حدّه عنّي بقدرتك و اجعل له شغلا فيما يليه و عجزا عمّا عمّن يناويه

ص:93

اللّهمّ و صلّ على محمّد و آله و لا تسوّغ له ظلمي اللّهمّ لا تسوّغه ظلمي و أحسن عليه عوني و اعصمني من مثل افعاله و لا تجعلني في مثل بمثل حاله اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و أعدني اللّهمّ و أعدني عليه عدوى حاضرة تكون من غيظي به شفاء من غيظي شفاء و من حنقي و من حقّي عليه وفاء اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و عوّضني اللّهمّ عوّضني من ظلمه لي عفوك و أبدلني بسوء صنيعه بي رحمتك فكلّ مكروه جلل دون سخطك و كلّ مرزئة سواء مع موجدتك و كلّ مرزية شوي مع مغفرتك اللّهمّ فكما كرّهت اليّ ان اظلم فقني من ان اظلم

ص:94

اللّهمّ لا اشكو الى احد سواك و لا استعين بحاكم غيرك حاشاك و لا استعين بحاكم حاشاك فصلّ على محمّد و آله و صل دعائي بالإجابة و اقرن شكايتي بالتّغيير حاشاك فصل دعائي بالإجابة و انظم شكاتي بالتّغيير اللّهمّ لا تفتنّي بالقنوط من انصافك و لا تفتنه بالأمن من انكارك بالأمن لإنكارك فيصرّ على ظلمي و يحاضرني و يحاصرني بحقّي و عرّفه عمّا قليل ما اوعدت ما وعدت الظّالمين و عرّفني ما وعدت من اجابة المضطرّين اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و وفّقني اللّهمّ وفّقني لقبول ما قضيت لي و عليّ و رضّيني و أرضني بما اخذت لي و منّي و اهدني للّتي هي اقوم

ص:95

و استعملني بما هو اسلم اللّهمّ و إن اللّهمّ ان كانت الخيرة لي عندك في تأخير الأخذ في التّأخير للأخذ لي و ترك الإنتقام الإنتقام لي ممّن ظلمني الى يوم الفصل و مجمع الخصم و مجمع الحفل فصلّ على محمّد و آله و أيّدني الحفل فأيّدني منك بنيّة صادقة و صبر دائم و أعذني من سوء الرّغبة سوء الرّعة و هلع اهل الحرص و صوّر في قلبي مثال ما ادّخرت لي من ثوابك و أعددت لخصمي من جزائك و عقابك من عقابك و اجعل ذلك سببا لقناعتي بما قضيت و ثقتي بما تخيّرت آمين ربّ العالمين انّك ذو الفضل العظيم و أنت على كلّ شيء قدير و ثقتي بما تخيّرت انّك ذو الفضل العظيم و النّعيم المقيم

ص:96

شرح دعاى چهاردهم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام اذا اعتدى عليه او راى من الظّالمين ما لا يحبّ از دعاهاى آن حضرت است هر گاه ستمى به او مى رسيد و به حق او تجاوزى صورت مى گرفت و يا از ستمكاران عمل ناخوشايندى مى ديد.

نكتۀ ادبى

«اعتداء» تجاوز و گذشتن از حدّ است. خداى تعالى مى فرمايد:«وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ» :(1)عدّى و ظلم نكنيد كه خداى تعالى ستمكاران را دوست نمى دارد. علماى ادب فرموده اند كه در آيۀ شريفۀ:«فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى» :(2)هر كس به شما ستم كرد شما نيز مانند همان ظلمى كه در حق شما كرده در حق او ظلم كنيد) آوردن كلمۀ «فاعتدوا عليه» از باب مشاكله است؛ يعنى كلمه اى آورده شده كه همشكل كلمۀ قبلى است و گرنه آنچه از مظلوم در مقابل ظلمى كه به او رفته نسبت به ظالم انجام مى گيرد ظلم نيست بلكه عدل است. نظير اين مشاكله را در آيۀ شريفۀ «وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها» :(3)پاداش كار بد مثل آن است كه همانند آن كار دربارۀ وى صورت گيرد) نيز گفته اند؛ زيرا سيّئه در پاداش سيّئه را سيئه نگويند و اين استعمال از باب مشاكله است؛ مانند: «فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم».

ص:97


1- سورۀ بقره، آيۀ 190.
2- سورۀ بقره، آيۀ 194.
3- سورۀ شورى، آيۀ 40.

و لكن شيخ بهايى قدس اللّه سره در كشكول خود از يكى از دانشمندان نقل مى كند كه فرموده است: و جزاء سيّئة سيّئة مثلها از باب مشاكله نيست، بلكه مقصود آن است كه كار بد را نبايد با كار بد پاداش داد بلكه بايد در مقابل كار بد عفو و اصلاح نمود؛ اگر كسى كار بد را با كار بد مقابله كرد، خود او نيز مرتكب كار بدى شده است و جزاء سيئة سيئة مثلها؛ و لذا پس از آن فرمود:«فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ...»(1) حقّا نكتۀ بسيار لطيفى نقل فرموده اند، رضوان اللّه على الناقل و المنقول عنه. يا من لا يخفى عليه انباء المتظلّمين اى آن كه اخبار شكوه كنندگان از وى پنهان نمى ماند؛ كه علمش به همه چيز محيط است، و ما تسقط من ورقة الاّ يعلمها. و يا من لا يحتاج فى قصصهم الى شهادات الشاهدين اى آن كه براى تحقيق در حال ايشان نيازى به گواهى گواهان ندارد؛ كه شهود ذات مقدّسه اش آن چنان است كه به هيچ وجه من الوجوه شايبۀ خفايى در آن نيست و ظاهر و باطن اشياء در محضر علمى آن حضرت يكسانند؛ برخلاف شهود ديگران كه اگر از جهتى بر ايشان معلوم باشد از جهت يا جهات ديگرى بر آنان مخفى است. و يا من قربت نصرته من المظلومين و يا من بعد عونه عن الظالمين اى آن كه يارى او نسبت به مظلومين نزديك است و به داد ستمديدگان مى رسد؛ چنان كه در روايات زيادى بدين معنا اشاره شده است؛ از جمله حديثى است از امام صادق عليه السلام كه خداى تعالى به يكى از پيامبران كه در كشور حاكمى ستمكار بود وحى فرمود كه نزد اين ستمگر برو و به او بگو كه من تو را مأموريّت آن ندادم كه خونهاى مردم را بريزى و اموال ايشان را به مصادره ببرى بلكه وظيفۀ تو آن است كه نگذارى صداى ستمديدگان به درگاه من بلند شود؛ زيرا دادخواهى آنان را رها نمى كنم هر چند كافر باشند: انّ اللّه عزّ و جلّ اوحى الى نبىّ من انبياء فى مملكة جبّار ان ائت هذا الجبّار فقل له انّى لم استعملك على سفك الدّماء و اتّخاذ الاموال و انّ ما استعملتك على اصوات المظلومين فانّى لم ادع ظلامتهم و ان كانوا كفّارا. و نيز امام صادق عليه السّلام فرمود: پدرم مى فرمود از ستم كردن بپرهيز كه دعاى ستمديده به آسمان بالا مى رود و تير دعايش به هدف استجابت مى رسد: «اتّقوا الظّلم فانّ دعوة المظلوم تصعد الى السّماء». و نيز آن حضرت فرمود: كسى كه براى ستمگرى عذرى بتراشد و او را در ستمش معذور بدارد خداى تعالى كسى را به او مسلّط مى كند، كه بر وى ستم كند و اگر دعا كند دعايش مستجاب نشود و خداى تعالى او را در ظلمى كه به او رفته است اجر و پاداش ندهد: «من عذر ظالما لظلمه سلّط اللّه عليه من يظلمه و ان دعا لم يستجب له و لم يأجره اللّه على ظلامته»، و اخبار در اين باره بيش از اينهاست. قد علمت يا الهى ما

ص:98


1- سورۀ شورى، آيۀ 40.

نالنى من فلان بن فلان ممّا حظرت اى خداى من! دانستى كه از فلان بن فلان به من چه رسيده، ستمى كه او را از آن منع فرموده بودى(1)و انتهكه منّى ممّا حجزت عليه بطرا فى نعمتك عنده و اغترارا بنكيرك عليه و بى حرمتى كه تو آن را منع فرموده اى چون از بسيارى نعمت تو مغرور شده و از انكار تو بر وى نمى هراسد. اللّهم فصّل على محمّد و آله، و خذ ظالمى و عدوّى عن ظلمى بقوّتك بارالها! بر محمّد و آل او درود بفرست و به نيروى خودت دشمن ستمكار مرا فروگير. و افلل حدّه عنّى بقدرتك و با قدرت خودت تيزى او را كند گردان. و اجعل له شغلا فيما يليه و او را در آنچه بدان نزديك است او مى خواهد انجامش دهد، مشغول كن. و عجزا عمّا يناويه و در پيش دشمنش او را ناتوان گردان.

*سؤال

بنابراين كه علماى ادب گفته اند كلمۀ (ما) در غير ذوى العقول و كلمۀ (من) در ذوى العقول استعمال مى شود اين جا نيز لازم بود به جاى كلمۀ (ما) كلمۀ (من) آورده مى شد و «عجزا عمّن يناويه» گفته مى شد.

*جواب

در مواردى كه كلمۀ (ما) در غير ذوى العقول به كار رفته است لابد توجيهى دارد كه به آن جهت استعمال صحيح است؛ چنان كه در آيۀ شريفۀ «فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ»(2)ه طبق قاعدۀ مذكور مى بايست «فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ» باشد، فرموده اند كه مقصود از (ما) در اين جا انسان نيست تا خلاف قاعده باشد بلكه مقصود صفت است؛ يعنى از زنان به هر صفتى كه باشند مى توانيد براى خود همسر بگيريد. در اين دعا نيز مقصود آن است كه دشمن ستمكار مرا به هر صفتى كه باشد ناتوان گردان. اللّهم و صلّ على محمّد و آله، و لا تسوّغ له ظلمى و احسن عليه عونى بارالها! بر محمّد و آل او درود بفرست و ستم وى را بر من روا مدار و مرا نيكو يارى فرما تا بر عليه او باشم. و اعصمنى من مثل افعاله و مرا از اين كه كارهايى مانند كارهاى او از من سر بزند حفظ فرما. و لا تجعلنى فى مثل حاله و مرا مانند او نگردان. اللّهم صلّ على محمد و آله، و اعدنى عليه عدوى حاضرة تكون من غيظى به شفاء و من حنقى عليه وفاء بارالها! بر محمّد و آل او درود بفرست و هم اكنون كيفر ظلم او را به دست من جارى كن

ص:99


1- ترجمۀ عبارت به صورتى كه نقل شد خالى از تكلّف نيست مخصوصا در جملۀ بعدى آن يعنى جملۀ «اغترارا بنكيرك عليه» و لكن در نسخۀ اصيل كه در مقدمۀ ترجمۀ به آن اشاره شده چنين آمده: «و اغترارا بترك نكيرك عليه» و از اين كه بر او انكار نمى كنى مغرور شده است.
2- سورۀ نساء، آيۀ 3.

آن چنان كه خشم مرا فرو نشاند و كينۀ او را از دل من باز ستاند. اللّهم صلّ على محمّد و آله و عوّضنى من ظلمه لى عفوك بارالها! بر محمّد و آل او درود بفرست و در عوض ستمى كه به من روا داشته عفو خودت را به من ارزانى فرما. و ابدلنى بسوء صنيعه بى رحمتك و به جاى بد رفتارى وى با من رحمتت را به من مرحمت فرما. فكلّ مكروه جلل دون سخطك «جلل» از اضداد است كه هم به معناى كار بزرگ است و هم به معناى كار سهل و آسان، و در اين جا معناى دوّم مراد است، يعنى (هر چيز ناخوش در برابر خشم تو ناچيز است). و كلّ مرزئة سواء مع موجدتك و هر مصيبتى در جنب آنچه كه تو را به خشم آورد هيچ است. در نسخۀ قديمه چنين است: «و كلّ مرزئة شوى مع مغفرتك» و شوى چنان كه از جوهرى نقل شده است به معنى ناچيز است. پس معناى جمله چنين است كه هر مصيبتى با مغفرت و آمرزش تو ناچيز است؛ يعنى اگر تو مرا بيامرزى بار هيچ مصيبتى بر من سنگينى ندارد.

هزار دشمنم ار مى كنند قصد هلاك گرم تو دوستى از دشمنان ندارم باك

اگر تو زخم زنى به كه ديگران مرهم و رم تو زهر دهى به كه ديگران ترياك

اللّهم فكما كرهت الىّ ان اظلم فقنى من ان اظلم (بارالها! همچنان كه خوش ندارى من ستم ببينم مرا از ستم كردن نيز بازدارد و اگر «كرهت» را با تشديد بخوانيم معنايش چنين است: بار الها! همچنان كه ستم ديدن را بر من ناگوار فرموده اى مرا از ستم كردن نيز باز دار. و ممكن است فعل «اظلم» كه در مورد اوّل به صيغۀ مجهول و در مورد دوّم معلوم گفته شد به عكس گفته شود، و هر دو معناى آن نيز درست است هر چند آنچه كه ما اختيار كرديم لطيف تر است. اللّهم لا اشكوا الى احد سواك بارالها! شكايت نزد كسى بجز تو نمى برم. و لا استعين بحاكم غيرك، حاشاك و از فرماندهى بجز تو مدد نمى جويم. و حاشاك به معناى سبحانك است؛ يعنى تو منزّهى از اين كه كسى بتواند در محيط فرمانروايى تو نفوذ يابد تا من از او كمك بگيرم. و شكايت از مخلوق به خالق منافاتى با صبر ندارد؛ چنان كه خداى تعالى از يعقوب عليه السّلام ياد مى فرمايد كه در فراق يوسف آن قدر بى تابى مى كرد كه فرزندانش وى را ملامت كردند كه آن قدر از يوسف ياد خواهى كرد كه بيمار شوى و يا خود را به هلاكت برسانى: «تاللّه تفتؤ تذكر يوسف حتى تكون حرضا او تكون من الهالكين». و حضرت يعقوب در جواب آنان فرمود:

اين گريه و بى تابى مادامى كه به مخلوق شكايت نكرده ام منافاتى با صبر ندارد و من شكايتم را

ص:100

نزد خدا مى برم:«إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللّهِ»(1)اشد كه از جانب حقتعالى عنايتى شود و رفع همّ و غمّ من گردد.

دردم نهفته به ز طبيبان مدّعى باشد كه از خزانۀ غيبش دوا كند

فصّل على محمّد و آله، و صل دعائى بالاجابة و اقرن شكايتى بالتّغيير پس درود بر محمّد و آل او بفرست و دعاى مرا به اجابت متّصل فرما، و حالى كه از آن شكايت كرده ام قرين تغيير ساز، يعنى فاصله اى ميان دعا و اجابت نباشد و همچنين ميان شكايت و تغيير آن. اللّهم لا تفتنّى بالقنوط من انصافك و لا تفتنه بالامن من انكارك فيصّر على ظلمى و يحاضرنى بحقّى بارالها! مرا به نوميدى از عدل و انصاف خود و او را به ايمنى از عتاب خود آزمايش مفرما، تا در ستم كردن بر من اصرار نورزد و حقّ مرا به محاصره و زور نستاند.

*سؤال

با توجّه به اين كه محال است خداى تعالى با مظلوم به عدل و انصاف رفتار نكند اين جمله از دعا را چه توجيهى است؟ پاسخهايى از اين اشكال داده شده است؛ از جمله اين كه مقصود از قنوط در اين جا يأس در دنياست؛ يعنى در دنيا مرا از انتقام از ظالم مأيوس مفرما كه انتقام موكول به آخرت نشود بلكه در همين دنيا مكافات عمل را نسبت به ظالم ببيند. و بعضى گفته اند كه يأس از انتقام كنايه از طول زمان ظلم است؛ يعنى مگذار مدّت ظلم ظالم آن قدر طول بكشد كه من مأيوس شوم از اين كه او در دنيا به كيفر ظلمش خواهد رسيد، بلكه مهلت ادامۀ ظلم به او مده. سيد شارح - قدس سرّه - اصل اشكال را وارد نمى داند و مى فرمايد كه يأس و نوميدى از عدل الهى در سر حدّ كفر است و مانعى ندارد كه آدمى از خداى تعالى بخواهد كه كار او را به كفر نكشاند. مگر آن كه اشكال كننده بگويد با توجّه به اين كه دعاكننده امام است و معصوم، توجيه اين گونه دعا كردن چيست؟ در پاسخ گوييم كه آن هم مانعى ندارد كه امام يا پيغمبرى از خداى تعالى درخواست كند چيزى را كه مى داند خداى تعالى آنكار را در حقّ او انجام نمى دهد درخواست كند؛ مانند آيۀ شريفه كه مى فرمايد: «و قالَ رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ» .(2)ى رسول ما بگو: پروردگارا ميان من و قوم من با حق و عدالت حكم فرما؛ و مانند آن حضرت ابراهيم عليه السّلام عرض مى كند:«وَ لا تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ» ،(3)را در روز قيامت رسوا مگردان. و اين

ص:101


1- سورۀ يوسف، آيۀ 86.
2- سورۀ انبياء، آيۀ 112.
3- سورۀ شعراء، آيۀ 87.

گونه تعبيرات از رهگذر انقطاع الى اللّه و اظهار فقر به مسئلت و استمداد از خداى تعالى است در همه حال. مترجم گويد: ممكن است از طريق سلطنت تامّه و مطلقۀ الهيّه حلّ اشكال شود كه لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ (1) و با اين مطلب عرفانى دقيق تضرّعات و مناجاتهاى ائمۀ معصومين و اولياى الهى را توجيه توان كرد، مانند آنچه امير المؤمنين على عليه السّلام بنا به نقل ابو درداء عرض مى كرد: «آه ان انا قرأت فى الصّحف سيّئة انا ناسيها و انت محصيها فتقول: خذوه، فيا لها من مأخوذ لا تنجيه عشيرته و لا تنفعه قبيلته، آه من نار تنفح الاكباد و الكللى، آه من نار نزّاعة للشّوى، آه من غمرة من لهبات من لظى». و امثال اين تضرّعات كه از ائمه و اولياى الهى مأثور است. و عرّفه عمّا قليل ما اوعدت الظّالمين و عرفّنى ما وعدت من اجابة المضطرّين و كيفرى كه ستمكاران را بدان بيم داده اى بدو برسان و بشناسان كه كيفر ظلم اوست، و آنچه را كه به بيچارگان وعده فرموده اى در رابطه با اجابت دعاى ايشان به من بشناسان تا بدانم كه دعايم مستجاب شده است. اللّهم صلّ على محمّد و آله و وفّقنى لقبول ما قضيت لى و علىّ بارالها! بر محمّد و آل او درود بفرست و مرا توفيق آن ده كه قضاى تو را بپذيرم، چه به سودم باشد چه به زيانم. و رضّنى بما اخذت لى و منّى و مرا بدانچه بگيرى از او براى من و يا از من براى او، راضى و خشنود كن. و اهدنى للّتى هى اقوم و مرا به راست ترين راه هدايت فرما. و استعملنى بما هو اسلم و در آنچه سالمتر است مرا به كار گير. امام سجّاد عليه السّلام در اين جملات تقاضاى مقام رضا و تسليم را داد كه از بالاترين مقامات سالكين الى اللّه است؛ چنانكه از آن حضرت روايت شده است كه فرمود: زهد داراى ده جزء است و بالاترين درجۀ زهد پايين ترين درجۀ ورع است و بالاترين درجۀ ورع پايين ترين درجۀ يقين است و بالاترين درجۀ زهد پايين ترين درجۀ رضاست. عن على بن الحسين عليه السّلام: «الزهد عشر اجزاء، اعلى درجة الزهد ادنى درجة الورع و اعلى درجة الورع ادنى درجة يقين و اعلى درجة يقين ادنى درجة الرّضا». از اين روايت استفاده مى شود كه مقام رضا بالاترين مقامات است.

دو نكتۀ قابل توجّه

اوّل آن كه رضا و خشنودى به آنچه موافق طبع انسان است كار سهلى است و مشكل آن جاست كه پيشامد برخلاف طبع و ميل انسان باشد. اين جاست كه معلوم مى شود كه آيا انسان به آنچه خداى تعالى در مورد او انجام داده راضى است يا نه. و چون تحمّل نسبت به جريانات برخلاف طبع و ميل كار مشكلى است بعضى گفته اند كه رضا بر چنين كارهايى

ص:102


1- سورۀ انبياء، آيۀ 23.

امكان پذير نيست، و نهايت عقل آن است كه ممكن است انسان صبر كند نه آن كه راضى و خشنود باشد. البتّه اين سخن كسى است كه بويى از عالم محبّت به مشام جانش نرسيده است و در حدّى پايين تر حتّى از حيوانات قرار دارد. امّا آن كه قدم به وادى محبّت گذاشته باشد مى داند كه گاهى محبّت به آن حدّ مى رسد كه ارادۀ محبوب را بر ارادۀ خويش ترجيح مى دهد، بلكه اصلا اراده اى براى خودش باقى نمى گذارد؛ زيرا فعل محبوب همچون خود محبوب، محبوب است، و هرچه آن خسرو كند شيرين بود. بلكه كار محبّت به آن جا مى رسد كه اصلا درد و المى احساس نمى كند؛ و اين معنا حتّى در امور عادى قابل درك است. افراد عادى هنگامى كه سرگرم جنگ و دعوايى باشند، زخمها و جراحاتى را كه به بدن آنها مى رسد احساس نمى كنند، و دربارۀ افراد سيد الشّهداء آمده است كه: لا يمسّهم الم الحديد. نكتۀ دوّم آن كه سيد شارح - قدس سره - فرموده است كه رضا بر چيزى منافات با آن ندارد كه براى رفع آن دعا كند. و گفته است كه صوفيان بدعتگزار برخلاف آنچه گفتيم مى گويند از شرايط رضا آن است كه آدمى براى رفع بلا دعا نكند و از خداى تعالى نعمت نخواهد؛ زيرا آنچه را كه خداى تعالى براى بنده اش خواسته و دربارۀ او اجرا نموده است اگر غير آن را از خدا طلب كند منافات با رضا خواهد داشت. سپس گفتۀ آنان را ردّ مى كند؛ اوّلا به اصطلاح ما طلبه ها جواب نقضى مى دهد كه انبيا و اوصيا همگى دعا مى كرده اند و دعاهاى آنان در كتابهاى آسمانى و غير آن مكتوب و مسطور است، و براى احدى جاى انكار نيست. و ثانيا اصلا قبول نداريم كه دعا كردن منافات با رضا داشته باشد، بلكه آنچه منافات دارد مكروه داشتن نفس است واردات الهيّه را، و آن حالتى است نفسانى؛ و از خداى تعالى چيزى خواستن دليل آن نيست كه كراهتى در نفس وجود دارد كه براى رفع آن دعا مى كند. ثالثا: اصل مطلب باطل است؛ به اين معنا كه دعا كردن خود عبارتى است كه خداى تعالى خود مكرّر به آن دستور فرموده است؛ زيرا ضمن دعاست كه دل انسان مى شكند و حالت تواضع و خشوع بانسان دست مى دهد؛ و مخالفت امر خداى تعالى كردن منافات با رضا دارد پايان سخن سيد شارح.

مترجم گويد: اگر دعا به عنوان دستورى كه خداى تعالى امر فرموده است و خود عبادت و وظيفه است انجام گيرد، بودن شك منافات با هيچ مرتبه از رضا و حتّى تسليم ندارد، و دعاهاى پيشوايان دين و اولياى حقّ را لا محاله مى بايست به اين نحو از دعا حمل كرد؛ و الاّ اگر به عنوان آن باشد كه دل در مقابل آنچه خداى تعالى براى انسان خواسته است چيز ديگرى را مى طلبد، شايد بدون ترديد چنين دعا كردن منافى با رضا و تسليم باشد. بگذريم از آنچه امام راحل خمينى قدّس سرّه مى فرمايد كه حالات قلوب اوليا نقشۀ تجليّات الهيّه است و درك آن

ص:103

حالات براى غير ميسور و مقدور نيست.

مولانا فرمايد:

در قضا ذوقى همى بينند خاصّ كفرشان آيد طلب كردن خلاص

سيّد الشهداء عليه السّلام فرمود: «رضا اللّه رضانا اهل البيت» نصبر على بلائه فيوّفينا اجور الصّابرين».

اللّهم و ان كانت الخيرة لى عندك فى تأخير الأخذلى و ترك الانتقام ممّن ظلمنى الى يوم الفصل و مجمع الخصم، فصّل على محمّد و آله و ايّدنى منك بنّية صادقة و صبر دائم «بارالها! اگر خير من در دست تو درآن است كه گرفتن حقّ مرا تأخير بيندازى و از آن كه به من ستم كرده انتقام نگيرى تا روز قيامت كه همۀ خصماء گرد آيند و ميان دعواهايشان فيصله داده شود پس درود بر محمّد و آل او بفرست و مرا يارى فرما به اين كه نيّت صادق و شكيبايى پيوسته به من عطا فرمايى. و اعذنى من سوء الرّغبة و هلع اهل الحرص و مرا از خواهش بد و حرص آزمندان دور بدار. و صوّر فى قلبى مثال ما ادّخرت لى من ثوابك و اعددت لخصمى من جزائك و عقابك و صورت ثوابى را كه براى من ذخيره كرده اى و عقابى را كه براى دشمن من آماده كرده اى در دل من مجسّم فرما. و اجعل ذلك سببا لقناعتى بما قضيت و ثقتى بما تخيّرت و اين تجسّم صورت ثواب من و تجسّم عقاب دشمن مرا سبب آن گردان كه من به آنچه مقدّر فرموده اى قناعت كنم و به آنچه اختيار فرموده اى آرامش خاطر بيابم. آمين رب العالمين آمين اى خداى عالميان.

كلمۀ ندا از ربّ العالمين حذف شده تا اشاره به آن باشد كه از شدّت نزديكى خدا به بنده كه از رگ گردن به او نزديك تر است نيازى به حرف ندا كه براى بعيد است نيست. انّك ذو الفضل العظيم و انت على كل شىء قدير كه تو صاحب فضل و احسان بزرگى و بر همه چيز توانا؛ و اين هر دو علّت استجابت دعاست. از زمخشرى در كتاب ربيع الابرار نقل شده كه شخصى به نام عامر بن بهدله بر كسى گذر كرد كه حجّاج او را به دار آويخته بود. از ديدن اين منظره ناراحت شد و عرض كرد: پروردگارا! حلم ورزى تو دربارۀ ستمگران كار مظلومان را به اين جا كشانده: «يا ربّ انّ حلمك عن الظّالمين قد اضّر بالمظلومين». شب در عالم رؤيا ديد كه رستاخيز است و او داخل بهشت شد و آن شخص به دار آويخته شده را مشاهده كرد كه در اعلى عليّين درجات بهشتى با حور و غلمان در ناز و نعمت است و ندايى به گوشش رسيد كه: حلم ورزى من دربارۀ ستمكاران مظلومين را در اعلى عليّين بهشت جاى داد: «حلمى عن الظّالمين احلّ المظلومين فى اعلى عليّين».

*

ص:104

دعاؤه عند المرض و من دعائه اذا مرض

اللّهمّ لك الحمد على ما لم ازل اتصرّف فيه من سلامة بدني و لك الحمد على ما أحدثت بي من علّة في جسدي ما احدثت لي من علّة جسدي فما ادري يا إلهي ايّ الحالين احقّ بالشّكر لك و أيّ الوقتين اولى بالحمد لك اوقت الصّحّة الّتي هنّأتني فيها طيّبات رزقك و نشّطتني بها لابتغاء مرضاتك و فضلك و نشّطتني فيها لابتغاء فضلك و قوّيتني معها على ما وفّقتني له من و قوّيتني على ما ذهبت بي اليه من طاعتك امر وقت العلّة الّتي محصّتني بها و النّعم الّتي اتحفتني بها العلّة الّتي افدتنيها و السّقم الّذي اتحفتني به تخفيفا لما ثقل به على

ص:105

ظهري من تخفيفا لما ثقل عليّ من الخطيئات و تطهيرا لما انغمست فيه من السّيّئات و تنبيها لتناول التّوبة و تذكيرا لمحو الحوبة بقديم النّعمة و في لمحو الحوبة و في خلال ذلك ما كتب ما يكتب لي الكاتبان من زكيّ الأعمال ما لا قلب فكّر فيه و لا لسان نطق به و لا جارحة تكلّفته بل افضالا تكلّفته افضالا منك عليّ و إحسانا من صنيعك اليّ اللّهمّ فصلّ على محمّد و آله و حبّب اللّهمّ فحبّب اليّ ما رضيت لي و يسّر لي عليّ ما أحللت بي و طهّرني من دنس ذميم ما أسلفت و امح عنّي شرّ سيّئ ما قدّمت و أوجدني حلاوة العافية

ص:106

و أذقني برد السّلامة و اجعل مخرجي عن من علّتي الى عفوك و متحوّلي عن صرعتي مصرعي الى تجاوزك و خلاصي من كربي الى روحك و سلامتي من هذه الشّدّة الى فرجك انّك المتفضّل الى تجاوزك انّك المتفضّل بالإحسان المتطوّل بالإمتنان الوهّاب الكريم ذو الجلال و الإكرام المتطوّل بالإمتنان الواهب الكريم

ص:107

ص:108

شرح دعاى پانزدهم

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام اذا مرض او نزل به كرب او بليّة از دعاهاى آن حضرت هنگامى كه بيمار مى شد و يا اندوه و گرفتارى به او روى مى آورد. اللّهم لك الحمد على ما لم ازل اتصّرف فيه من سلامة بدنى و لك الحمد على ما احدثت بى من علّة فى جسدى بار الها! تنها تو را سپاسگزارم بر سلامتى و تندرستى كه همواره از آن برخوردار بوده ام، و تنها تو را سپاسگزارم در اين بيمارى كه در تن من پديد آورى.

فما ادرى يا الهى اىّ الحالين احقّ بالشّكر لك و اىّ الوقتين اولى بالحمد لك بارالها! نمى دانم كدام يك از اين دو حال بر سپاسگزارى سزاوارتر است و كدام يك از اين دو وقت ستايش اولى تر.

اوقت الصّحة الّتى هنّأتنى فيها طيّبات رزقك و نشطتنى بها لابتغاء مرضاتك و فضلك آيا هنگام سلامتى و تندرستى كه روزيهاى پاكيزۀ خودت را بر من گوارا ساختى و بر من نشاط بخشيدى تا در طلب رضايت و فضل تو باشم و به دنبال رزق و روزى بروم؟ در موارد متعدّدى از قرآن كريم «ابتغاء من فضل اللّه» كنايه از تحصيل روزى آمده است، مانند سورۀ مباركۀ جمعه كه فرمايد:«فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّهِ :(1)به هنگام نماز جمعه خريد و فروش را تعطيل كنيد و چون نماز تمام شد پراكنده شويد و به دنبال روزى برويد.) و در آخر سورۀ المزّمّل كه خداى تعالى به پيروان نبى اكرم كه مى خواستند اقتدا

ص:109


1- سورۀ جمعه، آيۀ 10.

به آن حضرت كنند حتّى در قيام ليل، مى فرمايد:«إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ ...

يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ» .(1)

و قويتنى معها على ما وفّقتنى له من طاعتك و از اين رهگذر مرا نيرو بخشيدى تا به توفيق تو به پاره اى از اطاعت تو قيام كنم.

ام وقت العلّة الّتى محّصتنى بها يا هنگام بيمارى كه مرا از آلودگيها پاك كردى.

و النّعم الّتى اتحفتنى بها و نعمتهايى كه براى من به تحفه فرستادى.

تخفيفا لما ثقل به على ظهرى من الخطيئات تا بار گناهانى كه بر پشت من سنگينى مى كرد سبك گردانى.

و تطهيرا لما انغمست فيه من السيّئات و مرا از چرك گناهان كه در آن فرو رفته بودم پاك فرمايى. با توجّه بروايات كثيره اى كه در باب ابتلاء و بالخصوص نسبت به بيمارى مؤمن رسيده است توان گفت كه مضامين اين جملات حاكى از حقايقى است كه انسان با ايمان را چاره اى بجز قبول آنها نيست. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: هيچ مسلمانى نيست كه مرضى گريبانگر او شود مگر آن كه خداى تعالى چون برگ درختان كه از درخت مى ريزد گناهان او را مى ريزد: «ما من مسلم عرض له مرض الاّ حطّ اللّه به الخطايا كما يحطّ الشّجر ورقها».

امير المؤمنين على عليه السّلام فرمود: بيمارى، گناهان را فرو مى ريزد همچون برگ درختان از درخت. و از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود: تب يك شب كفّارۀ گناهان پيشين و پسين است: «حمّى ليلة كفّارة لما قبلها و بعدها». و در روايتى است كه مؤمن آن قدر به مشقّتها و مصايب گرفتار مى شود كه همچون نقرۀ خالص مى گردد: «ما زال الاوصاب و المصائب فى المؤمن حتّى تتركه كالفضّة المصفّاة».

و در روايت ديگرى است كه بيمار از گناهانش بيرون مى آيد پاك و پاكيزه مانند روزى كه از مادرش متولّد شده باشد، و گناهانش از او فرو مى ريزد همچون درختان در فصل پاييز: «انّ المريض يخرج من مرضه نقيّا من الذّنوب كيوم ولدته امّه، و تتساقط عنه خطاياه كما يتساقط الورق من الشجرة فى الخريف.

بعضى از علما را در توجيه اين گونه روايات بيان لطيفى است مى فرمايد: علّت آنكه مرض گناهان را مى ريزد آن است كه: اوّلا شخص بيمار در حال بيمارى صولت شهوت و

ص:110


1- سورۀ مزمّل، آيۀ 20.

غضب كه دو عامل مهمّ در گناهانند، و مبدأ بيشتر گناهان مى باشند مى شكند و ثانيا شخص بيمار خواه و ناخواه متوجّه به خداى تعالى مى شود و حالت توبه و انابه به او دست مى دهد؛ چنان كه در آيۀ شريفه نيز به اين معنا اشاره شده است كه مى فرمايد:«وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً» :(1)نگامى كه انسان گرفتار مى شود خوابيده و نشسته و ايستاده به ياد ماست و به دعا مشغول است. بنابراين گناهانى كه در باطن نفس ريشه نكرده و صورت باطنى انسان نشده با گرفتار شدن بيمارى برطرف مى شود، و آنچه كه در دل ريشه دوانده چه بسا با طول مرض و تداوم مرض رفع شود. و امّا آن قسمت از دعا كه متضمّن نعمت بودن بيمارى است و آن را تحفه اى از دوست مى داند نيز مضمون روايات است؛ چنان كه در روايتى از رسول خدا مروى است كه آن حضرت از اصحاب خود سؤال فرمود: كدام يك از شما دوست دارد كه سالم باشد و بيمار نشود؟ عرض كردند: يا رسول اللّه! همۀ ما را چنين آرزوست.

رسول خدا فرمود: شما دوست داريد كه همچون خرهاى وحشى باشيد؟ آيا دوست نداريد كه از گرفتاران باشيد و كفّارۀ گناهان را بپردازيد؟ قسم به آن كه مرا به حقّ مبعوث فرموده است، از براى شخصى درجه اى در بهشت برين مقرّر مى شود و از رهگذر علم و دانش به آن درجه نايل نمى شود، خداى تعالى او را مبتلا مى كند تا به درجه اى كه با علم به آن نرسيده به واسطه گرفتارى به آن درجه نايل شود.

خلاصۀ كلام آن كه فوايد مرض بسيار است از قبيل پاك شدن گناهان و رسيدن به ثواب صبر و بيدارى از خواب غفلت و تذكّر به نعمت صحّت و قدر عافيت دانستن كه فرمود:

«نعمتان مجهولتان الصّحة و الامان».

مولانا فرمايد:

پوست از دارو بلاكش مى شود چون اديم الطائفى خوش مى شود

ورنه تلخ و تيز ماليدى بر او گنده گشت و ناخوش و ناپاك بو

آدمى را نيز چون آن پوست دان از رطوبتها شده زشت و گران

تلخ و تيز و مالش بسيار ده تا شود پاك و لطيف و با فَرَه

ور نميتانى رضا ده اى عيار كه خدا رنجت دهد بى اختيار

ص:111


1- سورۀ يونس، آيۀ 12.

كه بلاى دوست تطهير شماست علم او بالاى تدبير شماست

چون صفا بيند بلا شيرين شود خوش شود دارو چو صحّت بين شود

برد بيند خويش را در عين مات پس بگويد اقتلونى يا ثقات

... الابيات

*

و تنبيها لتناول التّوبة و مرا متنبّه ساز كه به سوى توبه بروم.

و تذكيرا لمحو الحوبة بقديم النّعمة و به ياد نعمتهاى ديرينت زنگ گناه را از خويشتن بزدايم.

و فى خلال ذلك ما كتب لى الكاتبان من زكى الاعمال ما لا قلب فكّر فيه و لا لسان نطق به و لا جارحة تكلّفته بل إفضالا منك علىّ و احسانا من صنيعك الىّ و در اين ميان دو فرشتۀ ثبت اعمال عملهاى پاكيزه اى در نامۀ عمل من نوشتند كه در انديشۀ هيچ دلى نبود و هيچ زبانى به آن گويا نشده بود و هيچ يك از اعضا و جوارح من زحمتى را متحمّل نشده بود، بلكه تنها از فضل و احسان تو بود بر من. مضمون اين جملات نيز در روايات بسيارى وارد شده است؛ از جمله رواياتى است كه كافى شريف به سند صحيح از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه: انّ رسول اللّه رفع رأسه الى السّماء فتبسّم، فقيل: يا رسول اللّه، رأيناك رفعت رأسك الى السّماء فتبسمت، قال: نعم، عجبت لملكين هبطا من السّماء الى الارض ليلتمسان عبدا صالحا مؤمنا فى مصلّى كان يصّلى فيه ليكتبا عمله فى يومه و ليلته فلم يجداه فى مصلاّه فعرجا الى السماء فقالا ربّنا عبدك فلان المؤمن التمسناه فى مصلاّه لنكتب له عمله ليومه و ليلته فلم نصبه فى حبالك، فقال اللّه عز و جل: اكتبا لعبدى مثل ما كان يعمله فى صحته من الخير فى يومه و ليلتة مادام فى حبالى. قال علىّ ان اكتب له اجر ما كان يعمله اذ حبسته عنه. و عنه (ع) قال: قال رسول حتى يقول اللّه عز و جل بالملك الموكل بالمؤمن اذا مرض اكتب ما كنت تكتب له فى صحته فانى انا الّذى صيرته فى حبالى. و عنه (ع) اذا صعد ملكا العبد المريض الى السماء عند كل مساء يقول الرب تبارك و تعالى: ماذا كتبتما لعبدى فى مرضه؟ فيقولان الشكاية، فيقول: ما انصفت عبدى ان حبسته فى حبس ثم امنعه الشكاية، اكتبا لعبدى مثل ما كنتما تكتبان له من الخير فى صحته و لا تكتبا عليه سيّئة حتى اطلقه من حبسى، فانّه فى حبسى من حبسى.

ص:112

رسول خدا سر خود را به آسمان بلند كرد پس تبسّم فرمود. عرض كردند: يا رسول اللّه! ديديم كه شما سر خود به طرف آسمان برداشتيد پس تبسّم فرموديد: فرمود: آرى تعجّب كردم از دو فرشته كه از آسمان به زمين آمدند به دنبال بندۀ صالح مؤمنى بودند كه هميشه در مصلايش نماز مى خواند تا عمل شبانه روزى او را بنويسند، پس آن بنده را در مصلايش نيافتند. به آسمان بالا رفتند و عرض كردند: پروردگارا! فلان بندۀ مؤمنت را در مصلايش جستجو كرديم تا عمل شبانه روزى او را بنويسيم، او را نيافتيم، پس او را يافتيم كه تو گرفتارش كرده بودى. پس خداى عزّ و جلّ فرمود بنويسيد براى بندۀ من همانند آنچه به جا مى آورد در حال صحّتش از كارهاى خير در شبانه روزش، مادام كه در گرفتارى من است، كه بر عهدۀ من است اين كه براى او بنويسم اجر آن كه عمل مى كرد آن را از وقتى كه او را از آن عمل حبس كردم. و از آن حضرت نقل شده كه فرمود: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: خداى عزّ و جلّ به فرشته اى كه موكّل است بر مؤمن مى فرمايد: هر گاه بيمار شد بندۀ من، بنويس آنچه را كه در حال صحّت او مى نوشتى؛ اين منم كه او را گرفتارش كرده ام. و از آن حضرت نقل شده كه فرمود: هنگامى كه دو فرشتۀ بندۀ بيمار هر شب به آسمان بالا مى روند پروردگار تبارك و تعالى مى فرمايد: براى بندۀ من در حال بيمارى چه نوشته ايد؟ عرض مى كنند: شكايت و ناله از بيمارى. پس مى فرمايد: اين انصاف نيست كه من او را در زندان خودم زندانى كنم سپس او را در ناله كردن منع كنم؛ بنويسيد براى بندۀ من همانند آنچه مى نوشتيد از كار خير در حال صحّتش، و ننويسيد بر او گناهى را تا آن گاه كه او را از زندانم آزاد كنم، كه او از زندانى به زندان ديگر شده است. محتمل است كه مقصود از زندان اوّلى دنيا باشد و از زندان دوّم مرض، كه دنيا زندان مؤمن است.

اللّهم فصلّ على محمّد و آله، و حبّب الىّ ما رضيت لى پروردگارا! بر محمّد و آل او درود بفرست و آنچه برايم پسنديده اى محبوب من گردان.

و يسّر لى ما احللت بى و آنچه بر من فرود آورده اى آسان فرما.

به اين معنا كه بر من قدرت بدنى افاضه فرما تا حمل اين بار بر من آسان شود؛ و يا نيروى روحى مرا مرحمت فرما كه همۀ مشكلات با نيروى روحى و معقول آسان مى گردد؛ و يا آن كه اصلا گره از كار من بگشا تا كار بسته و مشكل من باز و آسان شود.

و طهّرنى من دنس ما اسلفت وامح عنّى شر ما قدمت و مرا از پليديهاى اعمال پيشينم پاك

ص:113

فرما و بدى آنچه را كه پيش فرستاده ام از من محو كن.

و اوجدنى حلاوة العافية و كام مرا از عافيت شيرين فرما.

و اذقنى برد السّلامة و سردى تندرستى را به من بچشان.

و اجعل مخرجى عن علّتى الى عفوك و چنان كن كه چون از بيمارى بيرون شدم به حريم عفو تو راه يابم.

و متحوّلى عن صرعتى الى تجاوزك و از اين افتادگى به گذشت و عفو تو نايل شوم.

و خلاصى من كربى الى روحك و از اين گرفتارى كه نجات يافتم به خوشى و شادى از تو برسم.

و سلامتى من هذه الشّدة الى فرجك و در اين سختى كه به سلامت رها شدم به گشايش از جانب تو دست يابم.

انّك المتفضّل بالاحسان زيرا آن تويى كه احسانت براساس فضل است و بدون استحقاق عطا مى فرمايى.

المتطوّل بالامتنان و نعمتهاى بزرگ و سنگين عنايت مى فرمايى.

الوهّاب الكريم تويى كه بيدريغ نعمت مى بخشى و كريم و بزرگوارى.

ذو الجلال و الاكرام صاحب عظمت و احسانى. ذو الجلال و الاكرام از اسماء حسناى الهيّه و جامع صفات ثبوتيّه و سلّبيه است؛ چنان كه گفته شده است كه ذو الجلال به معناى تنزيه خداى تعالى است از صفاتى كه لايق مقام مقدّسش نيست، مانند: جوهر و عرض بودن و شريك داشتن و امثال اينها. و اكرام عبارت است از صفات ثبوتيه، مانند: علم و قدرت. و گفته شده است كه جلال اشاره به صفت ذات است و اكرام اشاره بصفت فعل. و بالجمله نام مبارك ذو الجلال و الاكرام از بزرگ ترين صفات الهيّه است، و لذا در روايت است كه فرمود: «الظّوابيا ذا الجلال و الاكرام»: به اين اسم مبارك پناه ببريد، يعنى بسيار اين نام شريف را به ياد آوريد. و از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت است كه آن حضرت گذشت بر كسى كه در نمازش مى گفت: «يا ذا الجلال و الاكرام» فرمود: دعايت مستجاب شد؛ انّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مرّ برجل يصلّى و يقول يا ذا الجلال و الاكرام، فقال: قد استجيب لك. و لذا گفته شده است كه اسم اعظم الهى نام مبارك يا ذا الجلال و الاكرام است.

*

ص:114

دعاؤه في الإستقالة و من دعائه اذا تضرّع

اللّهمّ يا من يا من برحمته يستغيث المذنبون و يا من الى ذكر احسانه يفزع المضطرّون و يا من الى ذكره يفزع المضطرّون و يا من لخيفته ينتحب الخاطئون الخطّاؤون يا أنس و يا أنس كلّ مستوحش غريب و يا فرج كلّ مكروب كئيب مكروب حريب و يا غوث و يا عون كلّ مخذول فريد و يا عضد و يا عاضد كلّ محتاج طريد انت الّذي وسعت كلّ شيء رحمة و علما و أنت الّذي جعلت لكلّ مخلوق في نعمك نعمتك سهما و أنت انت الّذي عفوه اعلى من عقابه و أنت انت الّذي تسعى رحمته امام غضبه

ص:115

و أنت انت الّذي عطاؤه اعطاؤه اكثر من منعه و أنت انت الّذي اتّسع الخلائق كلّهم في وسعه و أنت انت الّذي لا يرغب في جزاء من اعطاه و أنت انت الّذي لا يفرّط في عقاب من عصاه و أنا يا إلهي عبدك الّذي امرته انا الّذي امرته بالدّعاء فقال لبّيك و سعديك ها أنا ذا يا ربّ مطروح فقال لبّيك ها انا ذا يا ربّ مطروحا بين يديك انا الّذي او قرت الخطايا ظهره و أنا انا الّذي افنت الذّنوب عمره و أنا انا الّذي بجهله عصاك و لم تكن اهلا منه لذاك هل انت يا إلهي راحم من هل انت راحم يا الهي من دعاك فأبلغ في الدّعاء ام انت غافر لمن بكاك فأسرع

ص:116

غافر لمن بكا اليك فأسرف في البكاء ام انت متجاوز عمّن عفّر لك وجهه تذلّلا ام انت متجاوز عمّن عفّر وجهه لك تذلّلا ام هل انت مغن من شكا اليك فقره توكلا الهي يا إلهي لا تخيّب من لا يجد معطيا غيرك و لا تخذل من لا يستغني عنك بأحد و لا تخذل من لا يستعين بأحد دونك الهي فصلّ على محمّد و آله و لا تعرض عنّي و قد اقبلت دونك يا إلهي لا تدبر عنّي و قد اقبلت عليك و لا تحرمني و قد رغبت اليك و لا تجبهني بالرّد و قد و لا تجبهني و قد انتصبت بين يديك انت الّذي وصفت نفسك بالرّحمة فصلّ على محمّد و آله و ارحمني بالرّحمة فارحمني و أنت الّذي سمّيت نفسك بالعفو فاعف

ص:117

و أنت الّذي نسبت نفسك الى العفو فاعف عنّي قد ترى يا إلهي فيض دمعي فيضان دموعي من خيفتك و وجيب قلبي من خشيتك و انتفاض جوارحي من هيبتك كلّ ذلك حياء منك لسوء بسوء عملي و لذاك خمد صوتي عن الجأر اليك و كلّ لساني عن مناجاتك و لذلك كلّ لساني عن مناجاتك و خمد صوتي عن الجؤور اليك يا إلهي فلك لك الحمد فكم من عائبة سترتها عليّ فلم تفضحني و كم من ذنب غطيّته عليّ فلم تشهرني و كم من شائبة من فاحشة الممت بها فلم تهتك عنّي سترها و لم تقلّدني مكروه شنارها و لم تبد سؤاتها لمن يلتمس معايبي

ص:118

من جيرتي و حسدة نعمتك عندي ثمّ لم ينهني ذلك عن ان جريت الى سوء ما عهدت منّي ثمّ لم ينهنهني ذلك عن سوء ما عهدت منّي فمن اجهل منّي يا إلهي برشده و من اغفل منّي عن حظّه و من ابعد منّي من استصلاح نفسه نفسه حين انفق ما أجريت عليّ من رزقك فيما نهيتني عنه من معصيتك و من ابعد غورا في الباطل و أشدّ اقداما على السّوء منّي حين على السّوء حين اقف بين دعوتك و دعوة الشّيطان فأتّبع دعوته على غير عمى منّي في معرفة به على غير عمى من معرفتي به و لا نسيان من حفظي له و أنا حينئذ موقن بأنّ انّ منتهى دعوتك

ص:119

الى الجنّة و منتهى و أنّ منتهى دعوته الى النّار سبحانك ما أعجب ما أشهد به على نفسي و أعدّده من مكتوم امري و أعجب من ذلك اناتك من ذلك كلّه اناتك عنّي و ابطاؤك عن معاجلتي و ليس ذلك من كرمي عليك بل تأنّيا منك لي و تفضلا منك عليّ لأن ارتدع عن معصيتك المسخطة و أقلع عن سيّئاتي المخلقة و لأنّ عفوك عنّي احبّ اليك من عقوبتي بل انا و ليس ذلك من كرمك بالبديع و لا من حلمك بالبدي انا يا إلهي اكثر ذنوبا و أقبح آثارا و أشنع افعالا فعالا و أشدّ في الباطل تهورا و أضعف عند طاعتك و أضعف لطاعتك تيقّظا و أقلّ لوعيدك

ص:120

انتباها و ارتقابا من انتباها من ان احصي لك عيوبي او اقدر على ذكر ذنوبي و إنّما اوبّخ بهذا نفسي طمعا في رأفتك الّتي بها صلاح امر المذنبين و رجاء لرحمتك لعصمتك الّتي بها فكاك رقاب الخاطئين اللّهمّ و هذه رقبتي قد ارقّتها الذّنوب فصلّ على محمّد و آله و أعتقها بعفوك و هذا ظهري قد اثقلته الخطايا فصلّ على محمّد و آله و خفّف عنه بمنّك ارّقتها الذّنوب فأعتقها بعفوك و أثقلتها الخطايا فخفّف عنها بمنّك يا إلهي لو بكيت اليك حتّى تسقط اشفار عينيّ تسقط اشفاري و انتحبت حتّى ينقطع صوتي و قمت لك حتّى تتنشّر قدماي و قمت لك حتّى ينبتر قدمي

ص:121

و ركعت لك حتّى ينخلع ينهلع صلبي و سجدت لك حتّى تتفقّأ حدقتاي حدقتي و أكلت تراب الأرض طول عمري و شربت ماء الرّماد آخر دهري و ذكرتك في خلال ذلك حتّى يكلّ لساني ثمّ لم ارفع طرفي الى آفاق السّماء استحياء منك ما استوجبت بذلك محو سيّئة واحدة من سيّئاتي و إن فإن كنت تغفر لي حين استوجب مغفرتك و تعفو عنّي حين استحقّ عفوك فإنّ ذلك غير واجب لي باستحقاق غير واجب بالإستحقاق و لا انا اهل له باستيجاب بالإستيجاب اذ كان جزائي منك في اوّل ما عصيتك النّار فإن تعذّبني فأنت غير

ص:122

ظالم لي اذ كان جزائي في اوّل ما عصيتك ان تعذّبني و أنت غير ظالم لي الهي فإذ قد تغمّدتني اللّهمّ فإذ تغمّدتني بسترك فلم و لم تفضحني و تأنّيتني بكرمك و تأنّيت بي عن كرمك فلم تعاجلني و حلمت عنّي بتفضّلك فلم تغيّر نعمتك عليّ و لم تكدّر معروفك عندي فارحم و حلمت عنّي بفضلك فلم تكدّر نعمك عندي فارحم طول تضرّعي و شدّة مسكنتي و سوء موقفي اللّهمّ صلّ على محمّد و آله وقني اللّهمّ فقني من المعاصي و استعملني بالطّاعة و ارزقني حسن الإنابة و طهّرني بالتّوبة و أيّدني بالعصمة و استصلحني بالعافية و أذقني حلاوة المغفرة و اجعلني طليق عفوك و عتيق رحمتك

ص:123

و اكتب و اجعلني طليق عفوك و اكتب لي امانا من سخطك و بشّرني بذلك في العاجل دون الآجل بشرى اعرفها و عرّفني فيه فيها علامة اتبيّنها انّ ذلك لا يضيق عليك في وسعك و لا يتكأدّك في قدرتك و لا يتصعّدك في اناتك و لا يؤودك في جزيل هباتك الّتي دلّت عليها آياتك انّك تفعل ما تشاء و تحكم ما تريد انّك على كلّ شيء قدير لا يضيق عليك في وجدك و لا يتصعّدك في اناتك و لا يؤدك في جزيل هباتك الّتي دلّت عليها آياتك و لا يتكاءدك في قدرتك و أنت على كلّ شيء قدير اللّهمّ صلّ على محمّد عبدك المجتبى و أمينك المرتضى افضل صلواتك على الأبرار من خلقك و الأصفياء من انبيائك انّك حميد مجيد

ص:124

شرح دعاى شانزدهم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام في الاستقالة و از دعاى آن حضرت است هنگامى كه از گناهانش آمرزش مى طلبيد و يا براى طلب عفو از عيبهاى خويش تضرّع و زارى مى كرد.

اللّهم يا من برحمته يستغيث المذنبون بارالها! اى كسى كه گنهكاران از رحمت او يارى مى طلبند (به رحمت او پناه مى برند).

و يا من الى ذكر احسانه يفزع المضطرّون اى كسى كه به ياد احسان او بيچارگان پناهنده مى شوند.

و يا من لخيفته ينتحب الخطئون اى كسى كه خطاكاران از ترس او زارزار مى گريند.

يا انس كلّ مستوحش غريب اى آرام دل هر وحشت زدۀ غريب.

و يا فرج كلّ مكروب كئيب اى گشايش بخش هر گرفتار دل شكسته.

و يا غوث كلّ مخذول فريد اى پناه هر تنهاى بى يار و ياور.

و يا عضد كلّ محتاج طريد اى بازوى هر نيازمند رانده شده.

سيد شارح رضوان اللّه عليه را در اين جا بيان بسيار لطيف عرفانى است و حاصلش آن كه هر آنچه در اين دنيا ممكن است آرام بخش وحشت زدۀ غريب باشد و يا گشايشى در كار گرفتارى ايجاد كند و يا پناهگاه بى يار و ياورى باشد و يا بازوى تواناى نيازمندى گردد و او را يارى دهد، همۀ اين عوامل رشحه اى از فيض رحمت الهى است و همگى مسخّر ارادۀ قاهرۀ

ص:125

حضرت حق تعالى مى باشد.

جمله ذرّات زمين و آسمان لشگر حقّند وقت امتحان

باد را ديدى كه با عادان چه كرد آب را ديدى كه در طوفان چه كرد

* و للّه جنود السّموات و الارض. پس هر عامل مؤثّرى در اين جهان ظهور قدرت و رحمت و ارادۀ حق تعالى است و بجز ذات حقتعالى و صفات و آثار او چيزى نيست. پس صحيح است كه بگوييم: خداست كه انيس كلّ مستوحش غريب و فرج كل مكروب كئيب و غوث كل مخذول فريد و عضد كلّ محتاج طريد است؛ فافهم و اغتنم و نعم ما قيل.

يا ربى پرده از در و ديوار در تجلّى است يا اولى الابصار

شمع جويى و آفتاب بلند روز بس روشن و تو در شب تار

گر ز ظلمات خود رهى بينى همه عالم مشارق الانوار

چشم بگشا به گلستان و ببين همه عالم مشارق الانوار

ز آب بى رنگ صد هزاران رنگ لاله و گل نگر در آن گلزار

... الابيات

*

انت الّذى وسعت كلّ شىء رحمة و علما و انت الّذى جعلت لكلّ مخلوق فى نعمك سهما تويى كه رحمت و علمت همه چيز را فراگرفته و تويى كه براى هر كار بر هر آفريده اى از نعمتهايت سهم و نصيبى مقرّر فرموده اى. جملۀ اوّل دعا، گويى الهام يافته از آيۀ شريفۀ است كه مى فرمايد:«رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً».(1) امّا نكتۀ تقديم رحمت بر علم در آيۀ شريفه و در اين دعا شايد از آن جهت باشد كه در اين موارد مقصود اصلى توجّه به رحمت الهى است، لذا در دنبالۀ آيه مى فرمايد:«فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِيمِ رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنّاتِ عَدْنٍ...» .

سيد شارح مى فرمايد: اكثر محقّقين برآنند كه رحمت الهى در دنيا فراگير همه است؛ از

ص:126


1- سورۀ غافر، آيۀ 7.

مسلم و كافر و مطيع و عاصى و مكلّف و غير مكلّف همه و همه غرق در درياى رحمت الهى هستند، و امّا در آخرت پس رحمت الهى مختصّ به مؤمنين است.

مترجم گويد: مطلب مذكور در معناى رحمن و رحيم را علما نيز فرموده اند كه رحمن در دنيا و رحيم در آخرت است. گويى از هيأت رحيم كه صفت مشبّهه است و بر ثبوت و استقرار دلالت دارد چنين استفاده شده است كه چون نعمتهاى اخروى دوام و ثبات دارند پس لامحاله مخصوص مؤمنين خواهد بود. و لكن فهم اصل اين مطلب را هنوز قدرت علمى اين ناچيز اجازه نداده است كه به سر حدّ يقين برسد؛ زيرا رحمت غير متناهى توأم با غناى ذاتى حق تعالى فهم اين معنا را مشكل مى نمايد كه چرا در آخرت تنها مؤمنين از رحمت الهى بهره مند بوده و ديگران را نصيبى از آن نخواهد بود؟ و تعمّق در آيات شريفه مانند:«عَذابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ» و روايات كثيرۀ وارده در سعۀ رحمت الهى حتّى در آخرت مؤيّد آن است كه غير مؤمنين نيز در آخرت بهره مند از رحمت الهى خواهند بود؛ البتّه شايد نه به قدر مؤمنين «و انت الّذى جعلت لكل مخلوق سهما»: (و تويى كه براى هر آفريده اى بهره و نصيبى از نعمتهايت قرار داده اى) و بزرگ ترين نعمت الهى نعمت وجود است كه همۀ مخلوقات از آن بهره مند مى باشند، و پس از نعمت وجود، نعمت هدايت به خير و صلاح كه همۀ موجودات از اين نعمت نيز برخوردارند:«رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» .

و انت الّذى عفوه اعلى من عقابه اين تويى كه عفوت برتر از عقاب توست. در روايت است كه حبيب بن الحرث به رسول خدا عرض كرد: يا رسول اللّه! من كسى هستم كه بسيار گناه مى كنم. حضرت فرمود: اى حبيب توبه كن. عرض كرد: توبه مى كنم ولى باز به گناه برمى گردم و آلوده مى شوم. فرمود: هر چند گاه كه گناه كردى پس توبه كن. گويى اين سؤال و جواب ميان پيامبر و حبيب تكرار شده كه در روايت گويد: تا آن كه رسول خدا فرمود: عفو خدا از گناهان تو بيشتر است.

روى انّ حبيب ابن الحرث قال لرسول اللّه انّى رجل مقراف الذّنوب فقال له: تب الى اللّه يا حبيب، فقال: انّى اتوب ثمّ اعود. قال: كلّ ما اذنبت فتب، حتى قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: عفو اللّه اكثر من ذنوبك يا حبيب.

سيد شارح فرمايد: اين روايت صريح است بر اين كه گناهانى كه مقتضى عقابند، هر چند

ص:127

فراوان باشند، بر عفو خدا چيره نمى شوند، بلكه عفو خدا بر گناهان چيره مى شود. پس عفو او برتر از عقاب اوست. در قرآن نيز آمده است كه:«وَ ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ»(1)ر مصيبتى كه بر شما مى رسد به سبب دستاوردهاى خودتان است با اين كه خداى تعالى بسيارى از گناهان را عفو مى فرمايد. و در روايت است كه خداى تعالى در روز قيامت آن چنان آمرزشى مى فرمايد كه به دل هيچ كس خطور نكرده باشد، تا آن جا كه شيطان نيز گردن مى كشد و به اميد آن است كه از آن او را نيز نصيبى برسد «فيغفرنّ اللّه يوم القيمه مغفرة ما خطرت قطّ على قلب احد حتّى انّ ابليس ليتطاول لها رجاء تصيبه».

مترجم گويد: اين كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بحبيب فرمود: عفو خداى تعالى از گناهان تو بيشتر است، در روايات ديگر و مضامين دعاها فراوان ديده مى شود؛ مانند دعاى شريف مروى:

«اللهم ان مغفرتك أرجى من عملى و ان عفوك اعظم من ذنبى، اللهم ان كان ذنبى عندك عظيما فعفوك اعظم من ذنبى...» الدعاء.

و مانند روايت شريفه اى كه محدّث عالى مقام ملاّ محسن فيض (رض) در تفسير آيۀ:

«وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ» :(2)متّقين آنها هستند كه هر گاه كار ناشايسته از آنان سر بزند يا ظلمى به نفس خويش كنند خدا را به ياد آورند و از گناه خود به درگاه خدا توبه و استغفار كنند و چه كسى بجز خدا گناهان را مى آمرزد؟! و بر آن كار زشتى كه كرده اند اصرار نورزند در حالى كه مى دانند گناه كار زشتى است) در تفسير شريف صافى نقل مى فرمايد بدين مضمون كه روزى معاذ بن جبل گريان به خدمت رسول خدا رسيد و سلام عرض كرد. رسول خدا جواب سلام فرمود و پرسيد: معاذ چرا گريانى؟ عرض كرد: يا رسول اللّه! جوانى بر در خانه ايستاده است خوش اندام و نورانى و خوش صورت و همچون مادر فرزند از دست داده بر جوانى خود مى گريد و اجازۀ شرفيابى مى خواهد. رسول خدا فرمود: برو و جوان را با خودت بياور. معاذ جوان را به خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آورد. جوان سلام عرض كرد. رسول خدا جواب سلام فرمود، سپس فرمود: چرا گريانى اى جوان؟ عرض كرد: چگونه گريان نباشم و حال آن كه گناهانى از من سر زده كه اگر خداى تعالى به بعضى از آنها مرا مؤاخذه فرمايد به

ص:128


1- سوره شورى، آيۀ 30.
2- سورۀ آل عمران، آيۀ 135.

آتش دوزخم خواهد افكند، و مى دانم كه مؤاخذه و بازخواستم خواهد فرمود و هرگز مرا نخواهد آمرزيد. پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: مگر براى خدا شريك قرار داده اى؟ عرض كرد پناه به خدا مى برم از اين كه من براى پروردگار كسى را شريك قرار دهم. فرمود: كسى را كه خداى تعالى كشتنش را حرام فرموده بوده كشته اى؟ عرض كرد: نه. پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: خداى تعالى گناهان تو را مى آمرزد هر چند مانند كوههاى بزرگ باشد. جوان عرض كرد: يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم! گناهان من از كوههاى بلند بزرگ تر است. پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

خداى تعالى گناهان تو را مى آمرزد هر چند مانند هفت طبقۀ زمين و درياهاى روى زمين و شنهاى آن و درختان آن و همۀ آن و همۀ خلايق روى زمين باشد. جوان عرض كرد: يا رسول اللّه! گناهان من بزرگ تر است از زمين هاى هفتگانه و درياهايش و شن هاى بيابانهايش و درختان روى زمين و همۀ مخلوقات روى زمين. پيغمبر فرمود: خداى تعالى گناهان تو را مى آمرزد هر چند مانند آسمانها و ستارگانش باشد و هرچند مانند عرش و كرسى باشد.

عرض كرد از همۀ اينها بزرگ تر است. اين جا بود كه پيغمبر با حالت خشم به او نگاه كرد و فرمود: واى بر تو اى جوان! گناهان تو بزرگ تر است. يا پروردگار تو؟ پس جوان به روى خاك افتاده و مى گفت: «سبحان ربّى ما من شيىء اعظم من ربّى، ربّى اعظم يا بنى اللّه من كلّ عظيم»: منزه است پروردگار من هيچ چيز از پروردگار من! بزرگتر نيست يا بنىّ اللّه! پروردگار من از هر بزرگى بزرگ تر است. پس پيغمبر فرمود: آيا گناه بزرگ را بجز پروردگار مى آمرزد؟ جوان عرض كرد: نه به خدا قسم يا رسول اللّه! سپس جوان ساكت شد.

خوانندۀ عزيز توجه دارد كه رسول خدا در مقام احتجاج با اين جوان با معرفت به نكته اى كه گذشت اشاره فرموده و عفو خدا را بزرگ تر از گناهان شمرده است. سپس رسول خدا فرمود: واى بر تو اى جوان! يكى از گناهانت را براى من نمى گويى؟ عرض كرد: چرا عرض مى كنم كه من هفت سال گوركن بودم و كفن دزد تا آن كه دخترى از انصار وفات كرد، همينكه خانواده اش وى را به خاك سپرده و بازگشتند و شب فرارسيد من آمدم و قبر را شكافتم و جنازه را بيرون آورده و هر چه كفن بر اندامش بود برداشتم و در كنار قبر برهنه و عريانش گذاشته و به راه افتادم. شيطان به سراغ من آمد و او را در نظر من جلوه مى داد و مى گفت: ببين چه شكم سفيدى دارد و چه رانهايى! آنقدر وسوسه كرد كه بازگشتم و خوددارى نتوانستم و با وى عمل جنسى انجام دادم و همانجا رهايش كردم كه ناگهان صدايى از پشت سر شنيدم كه

ص:129

مى گفت: اى جوان واى بر تو از بازخواست كنندۀ روز جزا، روزى كه ميان من و تو حكم خواهد كرد كه مرا لخت و عريان در ميان مردگان رها كردى و مرا از قبرم بيرون كشيدى و كفنهاى مرا بردى و كارى كردى كه من با حال جنابت محشور شوم! پس واى بر تو از جوانى تو كه گرفتار آتش دوزخ خواهى شد! يا رسول اللّه! گمان نمى كنم ديگر بوى بهشت به مشامم برسد، چه كنم و چه چاره سازم؟ رسول خدا فرمود: دور شو از من اى فاسق كه من مى ترسم به آتش تو بسوزم از بس كه تو به آتش نزديكى. سپس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مكرّر به او مى فرمود: دور شو دور شو! تا به كلّى از محضر آن حضرت بيرون شد.

نكته مقياس بزرگى و كوچكى گناه در دست ما نيست

خوانندۀ عزيز ملاحظه كن كه حضرت رسول همان كس بود كه لحظه اى پيش جوان را دلدارى مى داد كه گناهان تو هر چند بزرگ باشد و بزرگ تر از زمين و آسمان و عرش و كرسى باشد خداى تعالى آنها را مى آمرزد؛ چه شد كه با شنيدن يك گناه اين چنين برآشفت و او را از محضر خود راند؟ ممكن است نتيجه بگيريم كه مقياس عظمت گناه در دست ما نيست؛ چه بسا گناهانى را كه ما كوچك بشماريم ولى در واقع بزرگ باشد، به تعبير قرآن كريم:«تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللّهِ عَظِيمٌ» ،(1) چه بسا گناهى كه ما بزرگ مى شماريم ولى در واقع به مراتب بزرگ تر از آن است كه ما انگاشته ايم.

به هر حال جوان از خدمت رسول خدا بيرون آمد و رفت به خانه و مقدارى زاد و توشه برداشت و سر به كوه و بيابان گذاشت و در يكى از كوههاى مدينه به عبادت پرداخت. لباس پشمين در بر كرد و هر دو دست خود را به گردن بست (به هيئتى كه گناهكاران را به پاى حساب آورند) و فرياد برآورد: پروردگارا! اينك بندۀ تو بهلول است كه بسته غل و زنجير است پروردگارا! تو مرا خوب مى شناسى و گناه لغزش مرا مى دانى. اى سيد من و اى پروردگار من! از كرده ام سخت پشيمانم؛ بدر خانۀ پيغمبرت به قصد توبه رفتم مرا راند و بيشتر باعث خوف و وحشتم شد. تو را به نام مقدّست و به جلال و عظمت سلطانت سوگند مى دهم كه اميد مرا نااميد نكنى اى سيد من و دعاى مرا باطل نفرمايى و مرا از رحمت خودت نوميد نگردانى. چهل شبانه روز به همين حال و دعا بود كه درندگان و حيوانات وحشى بيابان به

ص:130


1- سورۀ نور، آيۀ 15.

حال او مى گريستند. همينكه چهل شبانه روز به اتمام رسيد هر دو دست بر آسمان برداشت و عرض كرد: بارالها! با حاجت من چه كردى؟ اگر دعاى مرا مستجاب فرموده اى و گناه مرا آمرزيده اى به پيامبرت وحى فرما و از اين رهگذر مرا آگاه ساز، و اگر دعايم را مستجاب نفرموده اى و گناهم را نيامرزيده اى و مى خواهى مرا عقوبت فرمايى هر چه زودتر آتشى بفرست تا مرا بسوزاند، و عقوبتى در دنيا بر من مقرر فرما كه مرا بكشد و از رسوايى روز قيامت مرا نجات بخش. پس خداى تعالى آيۀ مباركه را نازل فرمود:«وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً

(يعنى زنا) أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ (يعنى گناه بزرگ ترى را مرتكب مى شوند بزرگتر از زنا و شكافتن قبرها و دزديدن كفنها) ذَكَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ (1)ه ياد خدا مى افتند و از خداوند براى گناهانشان آمرزش مى خواهند. خداى تعالى مى فرمايد: «خافوا الله فعجلوا التوبة و من يعفر الذنوب الا الله».

خداى تعالى مى فرمايد: اى محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بندۀ توبه كار من نزد تو آمد و تو او را راندى پس كجا برود؟ و چه كسى را قصد كند بجز من و از كه بخواهد كه گناه او را بيامرزد؟ سپس خداى تعالى فرمود: و اصرار نكنند بر آنچه از آنان سرزده است، چون بدى گناه را مى دانند.

مى فرمايد در كار زنا و شكافتن قبرها و دزديدن كفن ها نيستند. آنان پاداششان آمرزش از پروردگارشان است و باغهايى كه نهرها در آنها جريان دارد و براى هميشه در آن باغ و بستانها هستند و چه نيكوست پاداش كاركنان. پس چون اين آيه نازل شد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حالى كه اين آيات را بر زبان داشت بيرون آمد و تبسّم بر لبان مباركشان بود پس به اصحاب فرمود: از آن جوان توبه كار چه خبر داريد؟ معاذ عرض كرد: يا رسول اللّه شنيده ايم كه در فلان جاست.

پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به اصحابش به راه افتادند تا به آن كوه رسيدند. در طلب آن جوان از كوه بالا رفتند و رسيدند به جوان در حالى كه ميان دو قطعه سنگ ايستاده دستها به گردن بسته صورتش در اثر تابش آفتاب سياه شده و مژه هايش از گريه فرو ريخته و عرض مى كند: اى سيد من! مرا نيكو آفريدى و صورتم را زيبا فرمودى. اى كاش مى دانستم با من چه خواهى كرد؟ آيا در آتش دوزخ مرا خواهى سوزاند و يا در جوار خودت سكنايم خواهى داد؟ بارالها! تو را بر من احسان فراوانى است و نعمت بى شمار، كاش مى دانستم آخر كار من چه خواهد شد؟ به بهشتم خواهى برد و يا به دوزخم خواهى راند؟ بارالها! همانا گناه من از آسمانها و

ص:131


1- سورۀ نور، آيۀ 15.

زمين و كرسى پهناور عرش بزرگ تو بزرگ تر است، اى كاش مى دانستم خطاى مرا مى بخشى يا مرا روز قيامت رسوا خواهى كرد؟ و از اين گونه كلمات مى گفت و مى گريست و خاك بر سر مى ريخت. درندگان و پرندگان گرد او جمع شده و بر حالش متأثر بودند. پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نزديك آمد و دستهاى او را از گردنش باز كرد و خاك از سر و صورتش پاك كرد و فرمود: اى بهلول! مژده ات باد كه خداى تعالى تو را از آتش آزاد كرد. سپس به اصحابش فرمود: گناهان خود را اين چنين جبران كنيد هم چنان كه بهلول جبران كرد. سپس آيۀ شريفه را كه دربارۀ وى نازل شده بود قرائت فرمود و او را به بهشت مژده داد.

مترجم گويد: نكتۀ مهمى كه غرض از نقل اين روايت بود همين جملۀ اخير رسول خدا به اصحاب بود و توجّه به اين كه روايات رجا و شمول عفو الهى نبايد موجب غرور انسان گردد كه جبران گناه كار سهل نيست و چه بسا سختيها ببايد تحمّل شود و سالها طول بكشد تا اثر يك گناه از دل و جان زدوده شود. عصمنا اللّه تعالى من الذنوب بمنّه و طهّرنا من العيوب بفضله و بحق محمّد و اهل بيته الطّاهرين.

و انت الّذى تسعى رحمته امام غضبه و تويى آن كه رحمتت پيشاپيش غضبت در حركت است. سيد شارح و حكيم الهى سبزوارى - قدس اللّه سرهما - در توجيه سبقت رحمت بر غضب توجيهاتى فلسفى دارند كه تقريبا متقارب هم اند، ولى سيد شارح را بيان سادۀ لطيفى است كه ذكر مى شود. مى فرمايد:

ظاهرا مقصود از سبقت رحمت بر غضب آن است كه اگر كسى استحقاق رحمت و غضب هر دو را داشته باشد زودتر از آن كه به غضب الهى دچار شود رحمت خداوندى شامل حالش مى شود.

مترجم گويد: نكته مذكور را از بيشتر آيات شريفه كه گوياى عفو الهى است استيناس توان كرد، مانند:«عَسَى اللّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ»(1) «أَوْ يُوبِقْهُنَّ بِما كَسَبُوا وَ يَعْفُ عَنْ كَثِيرٍ»(2) «هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَعْفُوا عَنِ السَّيِّئاتِ»(3) ديگر آيات مباركه.

و انت الذى عطائه اكثر من منعه و تويى آن كه بخشش از منع بيشتر است. از آن جايى كه نعمتهاى الهى كه از منبع جود و احسان به خلايق افاضه شده است قابل شمارش نيست،

ص:132


1- سورۀ توبه، آيۀ 102.
2- سورۀ شورى، آيۀ 34.
3- سورۀ شورى، آيۀ 25.

همان گونه كه فرموده است:«وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لا تُحْصُوها» و اگر نعمتى را از كسى منع فرمايد نه از روى بخل است و يا به منظور سختگيرى بر وى باشد، بلكه مسلما داراى حكمتى است، لذا عطايش از منع بيشتر است. و توضيح اين مطلب آن كه هر فردى از افراد هر چند در نهايت فقر و ندارى باشد و در رنج و مشقّت به سر برد، اگر درست دقّت كند خواهد ديد كه غرق نعمتهاى الهى است و در همۀ لحظات آن قدر خداى تعالى به او نعمت عطا فرموده كه تصوّر آن از حيطۀ امكان خارج است.

سيد شارح - رضوان اللّه عليه - در اين مورد مثالى دارد؛ گويد: پادشاهى را فرض كن كه بر تمام روى زمين سلطنت و حكومت مى كند و همۀ قدرتها در مقابل او خاضع و همۀ گردنكشان عالم در برابر او دست به سينه آمادۀ خدمت باشند و همۀ وسايل عيش براى او فراهم باشد و در چنين حالى نيازمند به غذايى و يا آبى باشد كه جانش به خاطر آن به لب رسيده باشد، آيا در چنين حالى او همۀ داراى اش را تقديم نمى كند كه لقمۀ نانى و يا جرعۀ آبى بدو برسد؟ آيا اموال و ثروت خود را حفظ مى كند و با تشنگى و گرسنگى جان مى سپارد؟ مسلّما چنين نيست. پس معلوم شد كه ساعتى زنده بودن براى انسان عزيزتر از همۀ ثروتهاى جهان مى باشد، در صورتى كه همين زندگانى را خداى تعالى به رايگان در اختيار او نهاده است. پس معلوم شد كه نعمتهاى خدا در هر ساعت و لحظه اى فوق حدّ شمارش است و كرمش نامتناهى و نعمش بى پايان. و امّا منع حضرت پروردگار هر چند به حسب ظاهر و در نظر ساده انديشان منع است لكن چون در مبدأ فيّاض بخل نيست پس لا محاله منعش براساس حكمت بالغه است و آن عين عطا و احسان و امتنان است. چنان كه در حديث قدسى آمده است كه بعضى از بندگان مرا بجز فقر اصلاحش نمى كند كه اگر ثروتش بدهم فاسد خواهد شد. «إنّ من عبادى من لا يصلحه إلاّ الفقر و لو اغنيته لافسدوه ذلك». و در حديث ديگر است كه: در ميان بندگان مؤمن من افرادى هستند كه كار دين آنان بجز با فقر و مسكنت و بيمارى اصلاح نمى شود، پس من آنان را به فقر و مسكنت و بيمارى مبتلا مى كنم، پس امر دينشان اصلاح مى پذيرد و من بهتر مى دانم كه دين بندگان مؤمن مرا چه چيز اصلاح مى كند «انّ من عبادى المؤمنين لعبادا لا يصلح امر دينهم الاّ بالفاقة و المسكنة و السقّم فى ابدانهم فابلوهم بالفاقة و المسكنة و السقم فصلح اليه امر دينهم و انا اعلم بما يصلح عليه امر دين عبادى المؤمنين».

ص:133

اشعار عارفانه و حكيمانۀ مولانا در اين زمينه قبلا نقل شد كه مى فرمايد:

اين بلاى دوست تطهير شماست علم او بالاى تدبير شماست

و انت الذى اتّسع الخلائق كلّهم فى رحمته و تويى آن كه همۀ مخلوقات در درياى رحمت او غوطه ورند.

و انت الذى لا يرغب فى جزاء من اعطاه و تويى آن كه به هر كس مى بخشى چشمداشت پاداش ندارى و اين به حكم غناى ذاتى حقتعالى است كه غنى مطلق است نسبت به هر چيز و از هر چيز؛ زيرا در عطا اگر هر نوع پاداش در نظر گرفته شود حكايت از احتياجى در عطا كننده دارد. و از اين جاست كه حكما فرموده اند: «انّ افعال اللّه غير معلّلة بالاغراض»:

خداى تعالى هيچ كارى را به منظور غرضى انجام نمى دهد، بلكه محض جود و فيضان خير است كه هركس را به قدر قابليّتش عطا فرمايد. و امّا چرا قابليت هر كس محدود است و توسعه نمى پذيرد، از بحثهاى بسيار دقيق فلسفى است كه حكما و فلاسفۀ عظام آن را در جملۀ «الذّاتى لا يعلّل» خلاصه كرده اند و فهمش درخور هر كس نيست.

بر سماع راست هر تن چير نيست طعمۀ هر مرغكى انجير نيست

*

و انت الّذى لا يفرط فى عقاب من عصاه و تويى آن كه در كيفر آن كس كه معصيت و نافرمانى تو را كرده افراط نمى كنى و بيش از اندازه عقابش نمى كنى؛ چنان كه خداى تعالى فرمايد:

«شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِماً بِالْقِسْطِ» :(1)داى تعالى قائم به قسط است و عادل در حكم. و در جاى ديگر فرمايد:«مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلاّ مِثْلَها وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ :(2)ر كس كه كار نيك انجام دهد ده برابر پاداش دارد و هر كس عمل بد از او سر زند جزايش به اندازۀ بدى اوست و به هيچ كس ستم نمى رود. سيد شارح را در اين جا سؤالى است و جوابى. و امّا سؤال، مى فرمايد: چگونه ما مى گوييم كه عقاب خداى تعالى به اندازۀ استحقاق بنده است در صورتى كه كافر چند روزى در دنيا با كفر به سر

ص:134


1- سورۀ آل عمران، آيۀ 18.
2- سورۀ انعام، آيۀ 160.

مى برد و به دنبالش به عذاب دائم گرفتار مى شود؟ در پاسخ اين سؤال مى گويد كه كافر از آن جهت به عذاب دائم گرفتار مى شود كه كفرش دائمى است؛ بدان معنى كه اگر براى هميشه باقى مى ماند در كفرش نيز باقى بود. و مى گويد به روايت ادريس لا يفرّط به تشديد راء خوانده شده است يعنى در عقاب بندۀ گنهكارش تفريط نمى كند؛ يعنى مسامحه كارى نمى كند و گنهكار بالاخره به سزاى عملش مى رسد، چنان كه در قرآن مى فرمايد:«لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً :(1)ه آرزوهاى طول و دراز شما درست است و نه آرزوهاى طول و دراز اهل كتاب، حقيقت مطلب آن است كه هر كس كار زشت انجام دهد جزايش را خواهد ديد و بجز خداى تعالى يار و ياورى نخواهد يافت.

مترجم گويد: اختلاف قرائت «يفرط» و «يفرّط» هر چند ممكن است اشكال موجود در اين دعا را برطرف كند، و بگوييم كه عبارت دعا يفرّط با تشديد راء است(2) لكن اصل اشكال برجاست و جواب سيّد از اين اشكال به اين كه كفّار از آن جهت مخلّد در عذابند كه در كفرشان مخلّدند اطمينان بخش نيست و بايد پاسخ ديگرى به اين اشكال داده شود. آنچه فعلا به نظر اين ناچيز مى رسد يكى از دو جواب است على سبيل منع خلّو كه تقديم خوانندگان عزيز مى شود تا اگر از بزرگان و اساتيد محترم به مطلب قابل ذكر دسترسى يافتند به عرض خواهد رسيد، و آن دو پاسخ يكى اين كه گفته شود كه جزاى اعمال آثار وضعى آنهاست و اگر چنين باشد اشكال برطرف مى شود. از باب مثال گوييم: اثر وضعى رفتن سوزن در چشم اين است كه صاحب چشم تا ابد كور بماند و از نعمت بينايى محروم شود و به همين گونه است كيفر اعمال. و پاسخ اينگونه كيفرها از مصاديق ظهور سلطنت و قدرت تامّه و مطلقۀ الهيّه است كه «لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون». امام زين العابدين عليه السّلام در دعاى ابو حمزه عرض مى كند: «تعذّب من تشاء بما تشاء كيف تشاء و ترحم من تشاء بما تشاء كيف تشاء لا تسئل من فعلك و لا تنازع فى امرك (فافهم و تدبّر).

ص:135


1- سورۀ نساء، آيۀ 123.
2- و مضمون دعا نظير روايتى است كه مى فرمايد: انّ اللّه يمهل و لا يهمل: خداى تعالى مهلت مى دهد ولى اهمال نمى ورزد، و مانند آيۀ شريفه كه مى فرمايد:«وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَكَ عَلَيْها مِنْ دَابَّةٍ»،«وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللّهُ النّاسَ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللّهَ كانَ بِعِبادِهِ بَصِيراً»: اگر خداى تعالى از كردار زشت مردم مؤاخذه كند در پشت زمين هيچ جنبنده اى باقى نگذارد و لكن كيفر خلق را به تأخير مى اندازد تا وقت معيّن و چون هنگام اجل مردم فرا مى رسد خداى تعالى به احوال بندگانش كاملا آگاه است (و مقدار مجازات و عفو هر كس را مى داند).

و انا يا الهى عبدك الذى امرته بالدّعاء فقال لبيك و سعديك ها انا ذا يا ربّ مطروح بين يديك بارالها! من همان بندۀ تو هستم كه او را به دعا امر فرمودى و وى امر تو را اجابت كرد و اين كه پروردگارا در برابر تو افتاده است.

انا الذى اوقرت الخطايا ظهره من همان هستم كه گناهان پشتش را گرانبار كرده است. از باب تشبيه معقول به محسوس است؛ گويى گناهان را بارى تصوّر فرموده و سپس اثر آن را كه بار سنگينى بر دوش است بر آن مترتّب ساخته است.

و انا الذى افنت الذّنوب عمره من همانم كه عمرش گناهان را سپرى كرده اند. اسناد نابود ساختن عمر به گناهان اسناد مجازى است و بايد گفته شود كه عمرم به گناه سرآمده، نه آن كه گناه عمر را به سر آورده است و لكن در عبارت دعا لطف خاصّى است و اشاره به آن كه گناه آن چنان در وجود من نقش داشت كه گويى اين گذشت زمان نبود كه عمرم مى كاست بلكه آن گناه بود كه به جاى حركت زمان و گردش روزان و شبان بر من مسلّط شده و عمر مرا به نابودى مى كشيد.

عمر نبود آنچه غافل از تو نشستن باقى عمر ايستاده ام به غرامت

و انا الّذى بجهله عصاك من همانم كه به نادانى معصيت تو را كرد. مقصود نه آن است كه ندانسته گناه كردم زيرا ندانسته گناه كردن عقاب ندارد، بلكه مقصود آن است كه گناه از روى جهل و عدم معرفت بوده، و چه نادانى از اين بيشتر كه نعمتهاى باقى ابدى را به لذّتهاى فانى از دست بدهد؟! لذا امام صادق عليه السّلام بنا به روايت مجمع و عيّاشى فرمود:

كلّ ذنب عمله العبد و ان كان عالما فهو جاهل حين خاطر بنفسه فى معصية ربّه، فقد حكى اللّه سبحانه قول يوسف لاخوته: هل علمتم ما فعلتم بيوسف و اخيه اذا انتم جاهلون، فنسبهم الى الجهل لمخاطرتهم لانفسهم فى معصية اللّه عزّ و جلّ: (هر گناهى كه بنده به جا مى آورد هر چند عالم باشد او جاهل است آن گاه كه خود را به خطر معصيت پروردگارش انداخته؛ از اين رو خداى سبحان آن جا كه سخن يوسف به برادرانش را نقل مى كند مى فرمايد: آيا دانستيد چه بر سر يوسف و برادرش آورديد آن گاه نادان بوديد؟! پس آنها را به نادانى نسبت داده از آن جهت كه خودشان را در خطر معصيت خداى عزّ و جلّ انداخته بودند.

من ديوانه چو زلف تو رها مى كردم هيچ لايق ترم از حلقۀ زنجير نبود

ص:136

و لم تكن اهلا منه لذاك و سزاوار نبود كه با تو چنين رفتارى بشود و در مقابل آن همه نعمتى كه از تو به او رسيده اين چنين ناشكرى و كفران از او سر بزند.

به كوى ميكده گريان و سرفكنده روم چرا كه شرم همى آيدم ز كردۀ خويش

* هل انت يا الهى راحم من دعاك فابلغ فى الدّعاء ام انت غافر لمن بكاك فاسرع فى البكاء اى خداى من آيا تو بر كسى كه تو را مى خواند رحم خواهى كرد تا من در دعا مبالغه كنم؟ و آيا تو كسى را كه در پيشگاه تو گريه كند خواهى آمرزيد تا من در گريه شتاب كنم؟ سيد شارح رحمة ا... عليه فرمايد: اين دو استفهام را نمى شود بر معناى حقيقى استفهام حمل كرد، بلكه مقصود آن است كه ايجاد رحمت را طلب كند و تحقيق هر چه زودتر آن را مسئلت نمايد؛ و از زمخشرى نقل مى كند كه در تفسير آيۀ شريفۀ:«وَ قِيلَ لِلنّاسِ هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ»(1)فته است كه مقصود از اين آيۀ شريفه آن است كه فرعون مى خواست به قوم خود بگويد هر چه زودتر اجتماع كنيد؛ و آنها را تحريك و تحريص بر اجتماع مى نمود، مانند آن كه كسى به نوكرش مى گويد: دنبال فلان كار مى روى يا نه؟! كه مقصودش تحريك و تحريص او به حركت است؛ و نظير آن كه كسى به ديگرى پيام مى دهد كه فلان مبلغ مى دهى كه سخت به آن نيازمندم؟ يعنى هر چه زودتر بفرست و مسامحه نكن. پايان سخن زمخشرى به اختصار.

نويسنده گويد: به نظر اين ناچيز اين گونه تعبير كه امام مى فرمايد «هل انت راحم من دعاك» استفهام حقيقى است، به اين معنا كه گاهى كثرت گناه و عظمت آن و يا جلوۀ عظمت آن به حدّى مى رسد كه براى شخص گنهكار حقيقتا ترديد دست مى دهد كه آيا از قابليّت شمول رحمت واسعۀ الهيّه افتاده است يا نه، و آيا وسايل آمرزش از قبيل گريه و تضرّع و دعا به حال او مفيد است يا نه؟ بلكه فقط مى بايست چشم اميد به فضل الهى داشته باشد كه شمولش بدون علّت و سبب است و بستگى به مشيّت الهى دارد و بس.

ام انت متجاوز عمن عفّر لك وجهه تذللا و آيا از آن كس كه روى خود را ذليلانه بر خاك مى نهد در مى گذرى؟

ام انت مغن من شكا اليك فقره توكّلا (آيا كسى را كه از فقر و نياز به سوى تو شكايت آرد و بر

ص:137


1- سورۀ شعرا، آيۀ 39.

تو توكّل آرد بى نيازش مى كنى؟ توضيحى كه در جملات قبلى داده شد در اين جملات نيز جارى است و نيازى به تكرار ندارد.

الهى لا تخيّب من لا يجد معطيا غيرك بارالها! كسى را كه بجز تو بخشنده اى نمى يابد نوميد مگردان.

و لا تخذل من لا يستغنى عنك باحد دونك و آن را كه بجز تو به هيچ كس بى نياز نتوان بود رسوا و خوار مفرما.

سيد شارح را در اين جا كلامى است؛ مى فرمايد: اين دو جمله از قبيل دعايى است كه مى داند كه پيش از آن كه دعا كند مضمون آن حاصل است، همانند اين جمله:«رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا» :(1)روردگارا ما را به آن كه از روى نسيان و خطا سر مى زند مؤاخذه مفرما. و مانند «قالَ رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ»(2)گو اى پيغمبر پروردگارا! به حقّ حكم فرما. و مانند:«رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ» :(3)روردگارا آنچه را كه به پيامبرانت دربارۀ ما وعده فرمودى به ما عطا فرما؛ كه در همۀ اين آيات مضمون دعا پيش از دعا حاصل و محقّق است و نيازى به دعا ندارد.

در مورد بحث نيز چنين است، زيرا مسلّم است كه خداى تعالى به صريح آيۀ شريفه:«وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» : هر كس به خدا توكّل كند خداى تعالى براى همۀ كارهاى او كافى است، زيرا معبود حقيقى كه بر همه چيز تواناست و از همه چيز بى نياز است و نسبت به هر چيز جود و كرم دارد، اگر بنده اش به او اميد بست و از ديگرى گسست حتما او را مهمل نخواهد گذاشت. پايان سخن سيد رحمه اللّه.

اين فرمودۀ سيد خالى از غرابت نيست، زيرا در هيچ يك از موارد مذكور در كلام سيد دعا براى امر حاصل نيست. امّا آيۀ شريفۀ «رَبَّنا لا تؤاخذ إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا» كه متضمّن دعا و عدم مؤاخذه در مورد نسيان و خطاست. دعا بعد از مؤاخذه دعاى حقيقى است كه آدمى را ممكن است با تحفّظ به مقدّمات نسيان و خطا دچار نسيان و خطا نشود. در اين صورت اگر مؤاخذه اى از خداى تعالى صورت بگيرد، براى عدم تحفّظ از مقدّمات است. به عبارت ديگر همان گونه كه علما فرموده اند حديث رفع كه متضّمن رفع عقاب و مؤاخذه بر خطا و نسيان است كه فرمود «رفع عن امّتى تسع الخطا و النّسيان...» از باب امتنان است نه استحقاق بنده بر

ص:138


1- سورۀ بقره، آيۀ 286.
2- سورۀ انبياء، آيۀ 112.
3- سورۀ آل عمران، آيۀ 194.

عدم مؤاخذه. و امّا آيۀ شريفۀ «قالَ رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ» به منظور ظهور حق است براى منكرين، گويى عرض مى كند پروردگارا! حقّ را آشكار فرما تا هيچ كس را جاى انكار نماند. از اين رو در مجمع البيان از قتاده نقل مى كند كه گفته است: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هنگامى كه در صحنۀ جنگ حاضر مى شدند عرض مى كردند «ربّ احكم بالحقّ»: كان النّبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اذا شهد قتالا قال رب احكم بالحق اى افصل بينى و بين المشركين بما يظهر به الحق و به عبارت ديگر مقصود از حكم در اين آيۀ شريفه حكم در مقام اثبات است نه در مقام ثبوت؛ چنان كه گفته شده: «معناه احكم بحكمك و هو اظهار الحقّ على الباطل». و امّا آيۀ «رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ» صاحب مجمع فرمايد كه مقصود نه آن است كه شكّ و ترديدى در انجاز وعدۀ حق داشتند، بلكه يا از باب انقطاع الى اللّه تعالى بوده است و حالت تعبّد و تضرّع به خود گرفت، چنان كه علىّ بن عيسى و جبايى اين وجه را اختيار كرده اند و يا آن كه آيۀ شريفه در ظاهر به صورت دعا آمده و در حقيقت اخبار است؛ يعنى ما را با ابرار و نيكان محشور فرما تا آنچه را كه به پيامبرانت دربارۀ ما وعده فرموده اى عطا كرده باشى، و ما را روز قيامت خوار و رسوا نفرموده باشى؛ و يا آن كه آنان حقيقتا از خداى تعالى دعا و مسئلت دارند كه آنچه به واسطه انبيا و رسل به آنان وعده فرموده اى عطا فرما؛ يعنى آنان را اهل و لايق آن كرامات قرار ده هر چند كه مى دانستند كه چنين خواهد شد، لكن اگر چنين حالت دعايى نداشتند و خود را مستحقّ اين كرامت مى دانستند متضمّن تزكيۀ نفس بود كه شايستۀ مردان خدا نيست؛ و يا آن كه مقصود پيروزى بر كفّار و اعلاى كلمۀ حق بود كه مؤمنين خواستار تعجيل در پيروزى بودند هر چه زودتر بر دشمنان خود پيروز شوند كه ديگر كاسۀ صبرشان لبريز شده بود. طبرى گفتار خود را تأييد مى كند با دنبالۀ آيۀ شريفه كه مى فرمايد:«فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَالَّذِينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أُوذُوا فِي سَبِيلِي وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ اللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ»(1)س پروردگار آنان دعاهاى ايشان را اجابت كرد كه البتّه من كه پروردگارم عمل هيچ كسى از مرد و زن را ضايع و بيهوده نمى گذارم چه آن كه مؤمنين همچون اعضاى يكديگرند؛ پس آنان كه از وطن خود هجرت نمودند و از شهر و ديار خود رانده شدند و در راه من رنج و آزار ديدند و جهاد كرده و كشته شدند به طور حتم كارهاى بد آنان را در پردۀ

ص:139


1- سورۀ آل عمران، آيۀ 195.

لطف خود مى پوشانم و آنان را به بهشتهايى درآورم كه زير درختانش نهرها جارى است. اين پاداش است كه در نزد خدا براى آنان معيّن شده و نزد خداست پاداش نيكو (يعنى جنّة اللّقاء).

الهى فصلّ على محمّد و آله و لا تعرض عنّى و قد اقبلت عليك و لا تحرمنى و قد رغبت اليك و لا تجبهنى بالرّد و قد انتصبت بين يديك اى خداى من! پس درود بفرست بر محمّد و خاندان او و از من روى بر مگردان كه روى به تو آورده ام و مرا محروم مفرما كه ميل و خاطرم به سوى توست و مرا از نزد خود مران كه در خدمت تو ايستاده ام.

انت الّذى وصفت نفسك بالرّحمة تويى آن كه خود را به رحمت توصيف فرموده اى.

توصيف حضرت حق خود را به صفتى از صفات بدين معناست كه آن صفات را براى خود اثبات فرموده و با توجّه به بساطت مطلقۀ ذات حق تعالى اثبات صفتى براى ذات متعال بايد به گونه اى باشد كه هيچ نوع تركيب در آن لازم نيايد؛ پس لا محاله بايد مراد از اتّصاف به صفت نتيجۀ آن صفت باشد؛ مثلا اتّصاف به صفت رحمت يعنى افاضۀ فيض كه نتيجۀ رحمت است.

سيد شارح - رحمه اللّه - در اين جا سؤالى مطرح مى فرمايد و آن اين كه چه فرق است ميان اسم و صفت در حق تعالى؟ و در جواب مى گويد كه فرق اسم و صفت فرق ميان بسيط و مركّب است كه علماى كلام تصريح كرده اند بر اين كه ذات، به اعتبار صفتى اسم است مثلا ذات به اعتبار صفت رحمت، رحيم و به اعتبار صفت علم، عالم و به اعتبار صفت قدرت، قادر گفته مى شود و از اين رو عرض مى كند:

وصفت نفسك بالرّحمه و سميّت نفسك بالعفو فاعف عنّى رحمت را براى خود اثبات فرموده و خود را عفوّ و بسيار بخشاينده ناميدى. و نيز سؤال ديگرى طرح مى كند كه افعال را به صورت غايب نياورد، چنان كه غالبا چنين مى گويند: تويى آن كه چنين و چنان كرد، و كمتر گفته مى شود: تويى آن كه چنين و چنان كردى، در جواب مى گويد: آوردن فعل مخاطب به خاطر آن است كه براى مخاطبه با حق تعالى لذّت بيشترى برده باشد.

من از حكايت عشق تو بس كنم هيهات مگر اجل كه ببندد زبان گفتارم

فصلّ على محمّد و آله و ارحمنى و انت الذى سميت نفسك بالعفو فاعف عنّى پس بر محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آل او درود بفرست و بر من رحم فرما و تويى آن كه خود را بسيار بخشنده ناميدى، پس از من درگذر.

ص:140

قد ترى يا الهى فيض دمعى من خيفتك و وجيب قلبى من خشيتك و انتفاض جوارحى من هيبتك اى خداى من! مى بينى كه از ترس تو اشكبارم و از بيم تو دلم مى تپد و از هيبت تو اعضا و جوارحم لرزان است.

محقّق طوسى - رضوان اللّه - عليه را كلامى است نورانى در فرق ميان خوف و خشيت، و حاصلش آن كه خوف و خشيت هر چند در لغت به يك معناست لكن وقتى مضاف اليه خداى تعالى باشد ميان آن دو در اصطلاح انديشمندان فرق است و آن اين كه انسان وقتى گناهى را مرتكب مى شود و دامنش به گناهى آلوده مى شود در جان خود نوعى ناراحتى و اضطراب احساس مى كند كه مبادا به كيفر عملش گرفتار شود، و اگر عبادت و اطاعتى را به جا مى آورد همان ناآرامى خاطر را دارد كه مبادا در انجام آن عبادت و اطاعت كوتاهى كرده باشد و اين حالت در بيشتر مردم هست هر چند مراتب آن مختلف است و (هر كس به قدر فهمش فهميد مدّعا را) و مرتبۀ اعلاى آن بجز در اندكى از بندگان خدا يافت نشود. و اما خشيت، پس هر گاه آدمى عظمت حضرت حق تعالى و هيبت او را درك كرد، در او حالتى يافت مى شود و بيم آن دارد كه مبادا از او محجوب شود، و دست رد به سينه او زده شود و اين حالت بجز در كسى كه از جلال كبريا مطلّع شده و حلاوت قرب را چشيده يافت نشود، و ازين رو خداى تعالى فرمود:«إِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»(1)قط علما از خداى تعالى مى ترسند. پس خشيت عبارت است از خوف ويژه اى، هر چند گاهى به آن خوف نيز گفته مى شود. پايان سخن محقّق طوسى رضوان اللّه تعالى عليه.

مترجم گويد: دريغم آيد كه اشعار بسيار لطيفى را به مناسبت از عارف معروف شبسترى در اين جا نقل نكنم و خوانندگان خوش ذوق را از آن محروم سازم. وى گويد:

و الى ملك ولايت ذو النّون آن به اسرار حقيقت مشحون

گفت در مكّه مجاور بودم در حرم حاضر و ناظر بودم

ناگه آشفته جوانى ديدم چه جوان سوخته جانى ديدم

لاغر و زرد شده همچو هلال كردم از وى ز سر مهر سؤال

كه مگر عاشقى اى سوخته مرد كه بدين گونه شدى لاغر و زرد

گفت آرى به سرم شور كسى است كش چو من عاشق و رنجور بسى است

ص:141


1- سورۀ فاطر، آيۀ 28.

گفتمش يار به تو نزديك است؟ يا چو شب روزت ازو تاريك است

گفت در خانۀ اويم همه عمر خاك كاشانۀ اويم همه عمر

گفتمش يكدل و يك روست به تو يا ستمكار و جفاجوست به تو

گفت هستيم به هر شام و سحر به هم آميخته چون شير و شكر

گفتمش يار تو اى فرزانه با تو همواره بُوَد همخانه

سازگار تو بود در هر كار بر مُراد تو بود كارگزار

لاغر و زرد شده به هر چه اى تن همدرد شده بهر چه اى

گفت رو رو كه عجب بى خبرى به كز اين گونه سخن درگذرى

محنت قرب ز بُعد افزون است جگر از محنت قربم خون است

هست در قرب همه بيم زوال نيست در بُعد جز اميد وصال

آتش قرب دل و جان سوزد شمع اميد روان افروزد

* نظير سخنى را كه در فرق ميان خوف و خشيت گفتيم در هيبت نيز گفته اند.

سيد شارح فرمايد: عرفا فرموده اند هيبت حالتى است بالاتر از ترس، و چون اين حالت دست دهد دل از همه چيز غايب و غافل گردد و بلكه از احوال خود نيز غافل شود كه آنچه از عالم غيب وارد مى شود هيبتش ايجاب مى كند كه سلطان حقيقت بر دل مستولى گردد و او را از همه چيز باز دارد و فرموده اند كه اين حالت بجز در قلبى كه شايسته اوّاب است و با تمام وجودش به خداى تعالى متوجّه شده است يافت نشود، و بجز در كاخ تو به كاروان نزول اجلال نكند. نكته اى كه در اين جا لازم به تذكّر است و شايد خوانندگان عزيز خودشان متوجّه باشند آن است كه خواندن اين مضامين از دعا در محضر مبارك حق تعالى بايد مقرون به حقيقت و دور از نفاق و كذب باشد، و اگر دعاكننده حالتى در خود نديده كه اين مضامين دربارۀ او صحّت داشته باشد بهتر آن است كه چنين دروغ واضحى را نگويد و خود را در محضر اوليا و ملائكة اللّه رسوا و مفتضح نكند كه دستور خاصّى به خواندن اين مضامين از معصوم عليه السّلام براى عموم نرسيده تا به قصد تعبّد و امتثال امر خوانده شود.

كلّ ذلك حياء منك لسوء عملى و لذاك خمد صوتى عن الجأر اليك و كلّ لسانى عن مناجاتك

ص:142

همۀ اين حالاتم به سبب شرمى است كه در نتيجۀ كار زشتم از تو دارم و از بسيارى دعا و نيايش به درگاهت صدايم گرفته و ديگر نمى توانم فرياد بكشم و زبانم كند شده كه نمى توانم با تو مناجات كنم.

يا الهى فلك الحمد فكم من عائبة سترتها علىّ فلم تفضحنى و كم من ذنب غطّيته علىّ فلم تشهرنى اى خداى من! سپاس تو را كه چه بسيار عيب مرا پوشاندى و رسوايم نكردى و چه بسيار گناه را كه پنهانش كردى و مرا مشهور خلق نكردى.

و كم من شائبة الممت بها فلم تهتك عنّى سترها و لم تقلّدنى مكروه شنارها و چه بسا آلودگيها كه قصد آنها را كرده و تو پردۀ مرا ندريدى و ننگ آن را گردنگير من نكردى.

و لم تبد سوءاتها لمن يلتمس معايبى من جيرتى و حسدة نعمتك عندى و نزد همسايگان و عيبجويانى كه از نعمت تو بر من شك مى بردند آن را آشكار ننمودى.

ثمّ لم ينهنى ذلك عن ان جريت الى سوء ما عهدت منّى اين همه الطاف مرا باز نداشت از اين كه باز به سوى كارهاى زشتى كه از من مى دانستى شتافتم.

فمن اجهل منّى يا الهى برشده و من اغفل منّى عن حظّه پس اى خداى من! كيست كه به صلاح كار خويش از من نادان تر و به نصيب خود غافل تر از من باشد؟!

راغب گويد كه جهل بر سه معناست: اوّل ندانستن، بدان معنا كه ذهن انسان از چيزى خالى باشد و اطّلاعى دربارۀ آن نداشته باشد و اين معناى اصلى جهل است. دوّم آن كه خلاف حقيقت را معتقد باشد. سوّم آن كه كارى را بكند كه نمى بايست كرد، خواه منشأ اين عمل اعتقاد صحيح باشد و يا اعتقاد نادرست، مانند كسى كه نماز را عمدا ترك مى كند هر چند اعتقادش آن باشد كه نماز واجب است و لكن ترك نماز لامحاله به واسطه جهل خواهد بود. و از اين رو خداى تعالى از زبان موسى عليه السّلام نقل مى كند كه گفت:«أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ» :(1)

من پناه به خدا مى برم از اين كه از نادانان باشم. پس استهزاء و مسخره كردن را جهل ناميده.

پايان سخن راغب.

مترجم گويد: ظاهر آن است كه حضرت موسى استهزا و مسخره كردن را ناشى از جهل دانسته؛ چنان كه خداى تعالى مى فرمايد:«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ

ص:143


1- سورۀ بقره، آيۀ 67.

يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ» :(1)ى كسانى كه ايمان آورده ايد! هرگز نبايد قومى قوم ديگر را مسخره و استهزاء كند شايد آن قوم كه مسخره شان مى كنند بهترين مؤمنين باشند (و يا بهتر از مسخره كنندگان باشند) و نيز هيچ زنى زن ديگر را مسخره نكند كه شايد بهترينشان باشند.

و من ابعد منّى عن استصلاح نفسه و كيست دورتر از من كه به صلاح خود قدم بردارد.

حين انفق ما اجريت علىّ من رزقك فيما نهيتنى عنه من معصيتك كه روزى مقرّر تو را در گناهى كه از آن منع كرده بودى مصرف كرده.

سيد شارح - رضوان اللّه عليه - فرمايد كه جنيد گويد: طفل هفت ساله اى بودم كه در مقابل «سرى» بازى مى كردم و جمعى كه نزد سرى بودند دربارۀ شكر صحبت مى كردند. سرى مرا گفت: اى پسر بچه معناى شكر چيست؟ گفتم: شكر آن است كه با نعمت خداى تعالى معصيت او نشود. سرى گفت: چيزى نمانده كه حظ و نصيب تو از خداى تعالى همين زبانت باشد؛ و من هنوز از سخنى كه سرى به من گفته گريه مى كنم (العهدة على الرّاوى!)

امير المؤمنين عليه السّلام در نهج البلاغه فرمايد: انّ اقلّ ما يلزمكم اللّه ان لا تستعينوا بنعمه على معصيته: (كمترين وظيفۀ الزامى از خداى تعالى بر شما آن است كه به وسيلۀ نعمتهاى الهى مقدّمات گناه كردن را فراهم نكنيد). مترجم گويد: نظير اين مضمون در دعاى شريف ابو حمزه آمده است آن جا كه عرض مى كند: «انا الذى اعطيت عن المعاصى الجليل الرّشا» يا «على المعاصى جليل الرّشا»: (من آنم كه براى گناه كردن رشوه هاى بزرگ دادم و يا براى گناهان بزرگ رشوه دادم).

اعتراف به گناه و تقصير از ائمۀ دين و بزرگان تا حدودى قابل توجيه است به اين كه چون عظمت الهى در نظرشان جلوه گر مى شد خود را سراپا تقصير مى ديدند و حتّى عباداتشان را نيز نوعى گناه مى شمردند. به گفتۀ شاعر:

زاهدان از گناه توبه كنند عارفان از عبادت استغفار

و لكن به عقيدۀ اين ناچيز توجيه بعضى از تعبيرات با اعتقاد به عصمت دعاكننده از مشكلات است. خداى تعالى توفيق درك حقايق و معارف اهل بيت عليهم السّلام را به ما عطا فرمايد.

ص:144


1- سورۀ حجرات، آيۀ 11.

و من ابعد غورا فى الباطل و اشدّ اقداما على السّوء منّى كيست كه از من فرو رفته تر در باطل باشد و بيشتر از من به زشتكارى اقدام نموده باشد؟!

حين اقف بين دعوتك و دعوة الشيطان فأتّبع دعوته على غير عمى منّى فى معرفة به و لا نسيان من حفظى له هنگامى كه در ميان دعوت تو و دعوت شيطان قرار مى گيرم و با چشم باز و با اين كه تسويلات شيطان را مى شناسم و فراموشش نكرده ام باز دعوت او را مى پذيرم.

و انا حينئذ موقن بانّ منتهى دعوتك الى الجنة و منتهى دعوته الى النّار و من يقين دارم كه سرانجام دعوت تو بهشت است و پايان دعوت شيطان دوزخ. خداى تعالى مى فرمايد:«أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النّارِ وَ اللّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ» :(1)ينان (مشركين) به دوزخ دعوت مى كنند و خداى تعالى به بهشت دعوت مى كند. بدان معنا كه هركس كه دعوت شيطان را بپذيرد و وسوسه اى را كه دل آدمى به وجود مى آورد پى گيرى كند سرانجام داخل آتش غضب الهى خواهد شد، و هركس كه دعوت خدا را كه بوسيلۀ انبيا و اوليا و كتب آسمانى شده است بپذيرد و بر طبق آن عمل كند نتيجۀ كارش ورود به بهشت و در بهشت متنعّم شدن به نعمتهاى الهى خواهد بود.

سبحانك ما اعجب ما اشهد به على نفسى و اعدّده من مكتوم امرى بارالها! تو پاك و منزّهى از هر آنچه لايق كبريايى تو نيست، و اين منم كه با كمال تعجّب به زبان خود گواهى مى دهم و كارهاى پنهانى خودم را مى شمارم؛ چه كه آدمى به واسطۀ حبّ نفسى كه دارد همواره مى كوشد كه عيبهاى خود را مستور بدارد و كارهاى زشت خود را به گونه اى توجيه كند. حال اگر خود پرده از كار خود برداشت و رسواييهاى خود را بيان كرد البته جاى تعجّب خواهد بود و لكن اين گونه اعترافات به منظور جلب رحمت الهى و استنزال مغفرت خداوندى است كه گفته اند: «من اقرّ فقد استوجب العفو»: هر كه اعتراف كند خود را مستوجب عفو و آمرزش كرده است.

و اعجب من ذلك اناتك عنّى و ابطائك عن معاجلتى و شگفت تر از من بردبارى توست و شتاب نكردنت در كيفر من.

و ليس ذلك من كرمى عليك اين نه از آن روست كه من نزد تو گرامى ام.

بل تأنّيا منك لى و تفضّلا منك علىّ بلكه از آن جهت است كه تو بر من حلم و تفضّل فرمايى.

ص:145


1- سورۀ بقره، آيۀ 221.

لان ارتدع عن معصيتك المسخطة باشد كه از گناهى كه موجب خشم توست باز ايستم.

و اقلع عن سيّئاتى المخلقة و از گناهانى كه آبرويم را نزد تو مى برد كنده شوم.

و لأنّ عفوك عنّى احبّ اليك من عقوبتى و براى اين كه عفو تو از من محبوب تر است نزد تو از كيفر دادنم. ناگفته پيداست كه اين شگفت زدگى از جانب دعاكننده است وگرنه ذات متعال در اراده اى كه دارد مختار است و همه از جهت اسباب مشخّص و معلومى است.

بل انا يا الهى اكثر ذنوبا و اقبح آثارا و اشنع افعالا و اشدّ فى الباطل تهوّرا و اضعف عند طاعتك تيقظّا و اقلّ لوعيدك انتباها و ارتقابا من ان احصى لك عيوبى او اقدر على ذكر ذنوبى بلكه بارالها من گناهم بيشتر و آثارم زشتتر و كردارم ناپسنديده تر و در اقدام به باطل بى باك تر و در فرمانبرى از تو كند هوش تر و از وعيد تو غافل تر و فراموشكارترم از آن كه بتوانم عيبهاى خودم را بشمرم و يا بتوانم گناهانم را به زبان آورم.

و انّما اؤبّخ بهذا نفسى طمعا فى رأفتك التّى بها صلاح امر المذنبين و رجاء لرحمتك الّتى بها فكاك رقاب الخاطئين بلكه خويشتن را ازين جهت سرزنش مى كنم كه به رأفت و مهر تو طمع بسته ام زيرا صلاح كار گنهكاران بستگى به رأفت تو دارد و اميدم به رحمتى است از تو كه گردن خطاكاران را آزاد مى كند.

بدان اى عزيز كه توبيخ و سرزنش نفس يكى از بهترين راههاى سلوك الى اللّه و حركت به آستان قدس تبارك و تعالى است و تازيانۀ سلوك است كه كسالت و سستى را از مركب نفس باز گيرد، و عارفان و دانشمندان آخرت را در اين باره مطالب بسيار ارزنده و قابل اهميّت است كه سيد شارح - رضوان اللّه عليه - اندكى از بسيار را ذكر كرده و فرمايد: بدان كه سرزنش نمودن و او را مورد عتاب قرار دادن باب بزرگى از ابواب مجاهدۀ فى سبيل اللّه است كه عارفين را در سلوك سبيل اللّه و جهاد با نفس پنج مقام است:

1. مشارطه، 2. مراقبه، 3. محاسبه، 4. معاتبه، 5. معاقبه، و سپس به توضيح اين مقامات پرداخته و چون اين مقامات را در طريق سلوك الى اللّه اهميّت بسزايى است تا آن جايى كه اگر معاقبه را تابع و متمّم معاتبه بدانيم كه چنين است مقامات از پنج به چهار مى رسد و آن را اركان اربعۀ سلوك مى خوانند. و چون از چنين اهميّتى برخوردارند سزاوار است كه با توضيح بيشترى نگارش يابد مگر صاحبدلى را فايده اى بخشد و به رحمت در حق نگارنده دعايى كند. مقدّمتا گوييم: بدان اى عزيز كه اوّلين منزل از منازل راه سلوك الى اللّه منزل توبه

ص:146

است كه بدون ورود به اين منزل درى به روى كسى گشوده نشود، و آداب و شرايط توبۀ حقيقى و صحيح را در جاى خود شرح داده ايم و شايد به مناسبت در همين كتاب نيز گفته آيد.

و پس از تحقّق توبۀ صحيح سالك را لازم است به وظايفى كه علماى آخرت مقرّر فرموده اند عمل نمايد و آن چهار چيز است: مشارطه و مراقبه و محاسبه و معاتبه يا معاقبه، چنان كه از سيّد شارح نقل شد. امّا ركن اوّل يعنى مشارطه، عبارت از آن است كه همان طور كه بازرگانى با شريك خود در كار شركتش شرايطى مى كند و سپس سرمايه اى در اختيارش مى گذارد، سالك الى اللّه را نيز كه در راه آخرت به بازرگانى مشغول است و نعمتها و سرورهاى ابدى ربح و سود اين تجارت است و شقاوت و عذاب و ظلمهاى جاويد زيان اين سود است، لازم است كه با نفس و اعضاى بدن خود كه شريكان انجام اين معاملۀ خطير و پرسود و زيان مى باشند، لازم است كه سرمايۀ پرارزش و گرانبهاى خود را كه عمر اوست بدون قيد و شرط در اختيار شريكان خود قرار ندهد.

بنابراين بر سالك است كه اوّل صبح كه از بستر برخاست و فريضۀ صبح و وظايف عبادى خود را انجام داد ساعتى به فراغت قلب نشيند و با نفس خود به مشارطه پردازد و به او بگويد كه من سرمايه اى بجز عمر ندارم و اگر اين سرمايه از دست من برود ورشكست به تمام معنى مى شوم و هرگز اميد سودى نخواهم داشت. پس امروز را كه خداى تعالى به من مهلت داد و مرگم را به تأخير انداخت و اين نعمت را بر من ارزانى فرمود كه اگر مرا از اين دنيا برده بود و الآن آرزو مى كردم كه يك روز مرا به دنيا باز گرداند تا عمل صالحى انجام دهم؛ چنان كه خداى تعالى از زبان كافران نقل مى فرمايد:«حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ».(1)كنون تو چنين فرض كن كه از اين دنيا رفته اى و باز برگشته اى، بيا و اين روز را ضايع مكن كه نفسى كه مى كشى جوهر گرانبهايى است كه قيمتى براى آن نمى توان تعيين كرد، و بدان كه به روز قيامت چنان كه در روايت است شبانه روز آدمى را به ساعتهايى تقسيم نموده و براى هر ساعتى صندوقى ارائه مى دهند كه چون يكى از آن صندوقها را باز كند ببيند كه مملوّ از نور است و از مشاهدۀ آن انوار آن چنان بهجت و سرور به او دست مى دهد كه اگر آن را در ميان دوزخيان تقسيم كنند از احساس سوزش آتششان كاهيده شود؛ و آن صندوق تجسّم اعمال حسنه اى است كه در آن ساعت از شبانه روز به آن

ص:147


1- سورۀ مؤمنون، آيۀ 99.

مشغول بوده.

پس آن گاه صندوق ديگرى را باز مى كند و مى بيند كه مملوّ از ظلمت است و آن چنان بوى تعفّن آن دماغش را آزار مى دهد و ظلمت و وحشت بر جانش مستولى مى گردد كه اگر آن را در ميان بهشتيان توزيع كنند عيش آنان را منغّض خواهد كرد، و آن صندوق، تجسّم ساعتى است كه در آن به گناه آلوده بوده است و صندوق سوّم را باز مى كند و مى بيند كه خالى است، نه چيزى كه سرورآور باشد دارد و نه چيز ناخوشايند. از ديدن آن صندوق آتش حسرت جانش را فرامى گيرد؛ حسرتى كه يكى از عذابهاى روز قيامت است و شكنجه اش براى روح طاقت فرساست؛ آن چنان كه در حسرتهاى دنيايى با آن كه طرف مقايسه با حسرت آخرت نيست چه بسا كه صاحبش را وادار به خودكشى مى كند باشد كه به قيمت از دست دادن همۀ زندگى از رنج آن حسرت رهايى يابد.

قال اللّه تبارك و تعالى:«وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ»(1) قال تعالى:«يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذلِكَ يَوْمُ التَّغابُنِ» :(2) پس از آن كه اين گونه سفارشها به نفس خود كرد متوجّه اعضاى سبعۀ خود گردد يعنى چشم و گوش و زبان و شكم و دامن و دست و پا، به آنها سفارش كند كه از وظايف خود تخطّى نكنند، چشم از نگاه كردن به نامحرم و به مؤمنين با چشم حقارت و از ديگر محرمات خوددارى كند، و مخصوصا به زبان تأكيد كند كه خود را از غيبت و دروغ و تهمت و مذمّت ديگران و سخن چينى و فحش و ديگر گناهانش كه فراوان است و تا بيست نوع گناه براى زبان مقرّر شده است باز دارد، و هم بقيّۀ اعضا را يك يك تذكّر بدهد و به اعضا بگويد كه بدانيد كه جهنّم هفت در دارد:«لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ» :(3)ر درى از درهاى جهنّم نصيب يكى از اين اعضاى سبعه است. آن گاه وظايف هر يك را از طاعات و عبادات تعيين نمايد. نكتۀ قابل توجّه اين است كه در اين مشارطه و ادب سلوكى از اثر عميق تلقين غفلت نكند كه اين گونه تلقينات كه گفته شد اثر سريع و اعجاب آورى خواهد داشت.

البته اين تلقينات تا آن زمان بايد ادامه يابد در كه نفس از حالت سركشى باقى است، ولى هر وقت ديد كه مشارطه را نفس رعايت مى كند و گوش به فرمان است ديگر احتياجى به مشارطه نيست مگر آن كه رويداد تازه اى در زندگى او پديد آيد و احتمال تخلّف نفس و اعضا را بدهد

ص:148


1- سورۀ مريم، آيۀ 39.
2- سورۀ تغابن، آيۀ 9.
3- سورۀ حجر، آيۀ 44.

كه آن وقت بايد مجدّدا تجديد عهد و شرط را بنمايد و به موعظه و ارشاد نفس بپردازد. عهد و شرط كند و به موعظه و ارشاد نفس بپردازد كه به حكم دستور الهى «وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ»(1)ميد هست كه منتفع و بهره مند شود. اين بود اجمالى ركن اوّل سلوك يعنى مشارطه.

و امّا ركن دوّم كه اصل در اركان و عمدۀ آنهاست مراقبه است، و آن عبارت از آن است كه سالك ملاحظۀ رقيب را داشته باشد و همّت خود را مصروف او كند. (راقب فلان فلانا) وقتى گفته مى شود كه كسى كارى را به منظور رضايت ديگرى و مراعات خاطر او انجام بدهد؛ و مقصود از مراقبه در اين مقام عبارت از حالتى است در قلب كه نتيجۀ نوعى از معرفت است و اثر آن در اعضا و جوارح ظاهر مى شود. و معرفتى را كه ثمره اش چنين حالت قلبى است مى توان با تكرار توجّه به علم خداى تعالى و احاطۀ وجودى آن حضرت بر تمام عالم وجود و اطّلاع او از سراير و ضماير به دست آورد. و به عبارت ديگر: ايمانى را كه با درك عقلى علم و حضور حضرت حق به دست آورده ايم و خطّ عقلى ماست بايد به هر وسيله اى است وارد قلب كنيم، و تا قلب نيز حظّ خود را از اين درك عقلى نيافته و ايمان به قلب داخل نشده حالت مراقبه به سالك دست نمى دهد و اين چنين ايمان با تكرار تذكّر علم و حضور حضرت حق و وادار نمودن قلب به عمل به آنچه عقل آن را درك نموده به دست مى آيد ان شاء اللّه تعالى.

در تفسير آيۀ شريفۀ «وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ»(2)قوال مختلفى است كه برهان ربّى كه نگذاشت دامن يوسف صديق آلوده به گناه شود چه بود؟ بعضى گفته اند كه يوسف صورت پدر پيرش يعقوب را مشاهده كرد كه او را از اقدام به آن عمل نهى مى كرد، و بعضى گفته اند كه زليخا وقتى با يوسف خلوت كرد، صورت بتى را كه در مجلس بود پوشاند، و اين كار زليخا يوسف را متذكّر حضور و علم حضرت حق تعالى كرد، و اين تذكّر و مراقبه بود كه مانع يوسف شد. سعدى در اين باره اشعار زيبايى سروده:

زليخا چو گشت از مى عشق مست به دامان يوسف درآويخت دست

چنان ديو شهوت برآشفته بود كه چون گرگ در يوسف افتاده بود

بتى داشت بانوى مصر از رُخام بر او معتكف بامدادان و شام

ص:149


1- سورۀ ذاريات، آيۀ 55.
2- سورۀ يوسف، آيۀ 24.

در آن لحظه رويش بپوشيد و سر مبادا كه زشت آيدش در نظر

دل آزرده يوسف به كنجى نشست به سر بر ز نفس بدانديش دست

زليخا دو دستش ببوسيد و پاى كه اى تُند رفتار و سركش درآى

به سنگين دلى روى درهم مكش به تندى پريشان مكن وقت خوش

فروريخت از ديده بر چهره خوى كه برگرد و ناپاكى از من مجوى

تو از روى سنگى شدى شرمسار مرا شرم نايد ز پروردگار؟

* جوانى را گويند شب هنگام به دامن زنى درآويخت. زن گفت: خجالت نمى كشى؟ گفت:

از كه خجالت بكشم كه بجز ستارگان كسى ما را نمى بيند. زن گفت: «و اين مكوكبها»؟ پس ستاره آفرين چه طور شد؟ مردى جنيد را گفت: چه كنم تا بتوانم نگاه به نامحرم نكنم؟ گفت:

متذكّر باش كه پيش از آن كه چشم تو به نامحرم بيفتد چشم دگرى نگران توست. و هم جنيد را در مراقبه كلامى است بسيار پرمعنى و آن اين كه مى گويد: «انّما يتحقق بالمراقبة من يخاف على فوت حظّه من ربّه»: مراقبت در كسى يافت مى شود كه بترسد بهره و نصيبش از پروردگار متعال را از دست خواهد داد دقّت شود كه كلامى پر محتوايى است.

و بالجمله سالك را بايد كه در تمام روز حالت مراقبه از دست نرود و مراعات رقيب را بنمايد كه «انّ اللّه كان عليكم رقيبا» و اگر ساعتى از نفس غافل شود و او را سرخود رها كند سرمايه را ضايع نموده و او را به خسران و زيان خواهد كشيد؛ و اگر حال مراقبه ادامه يابد بسى اميد هست كه درهاى ملكوت به روى او گشاده گردد و كار سلوك به سهولت انجام گيرد، كه بزرگى را گفتند: با چه به اين مقام رسيدى؟ گفت: بر سر راه دل نشستم و غير او را به دل راه ندادم. و شايد مقصود حافظ نيز همين مراقبه باشد آن جا كه گويد:

ساكنان حرم سرّ و عفاف و ملكوت با من راه نشين بادۀ مستانه زدند

ركن سوّم از اركان سلوك محاسبه است كه علماى آخرت آن را از آيات و روايات استفاده كردند از آياتى كه نازل به دين دستور باشد آيۀ شريفۀ:«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما

ص:150

قَدَّمَتْ لِغَدٍ» (1)اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا بپرهيزيد و هر كس بايد نگاه كند كه براى فردايش چه از پيش فرستاده است).

سعدى گويد:

برگ سبزى به گور خويش فرست كس نيارد ز پس تو پيش فرست

يعنى در اعمالى كه انجام داده بايد محاسبه كند و رسيدگى نمايد. و در حديث روضۀ كافى است: «حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا» به حساب خود برسيد پيش از آن كه به حسابتان رسيدگى شود. و بنا به نقل محدّث جليل مجلسى (رض) در بحار از رسول خدا نقل شده كه پس از اين جمله فرمود: «وزنوا قبل ان توزنوا» اعمال خودتان به سنجيد پيش از آن كه سنجيده شويد. و نيز مجلسى در جلد 15 از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت مى كند كه فرمود: «لا يكون عبد من المتقين حتى يحاسب نفسه اتّم من محاسبته شريكه و الشريكان انّما يتحاسبان بعد العمل» بنده از زمرۀ متقين محسوب نمى شود تا آن كه به حساب خود برسد تمام تر و دقيق تر از آن كه به حساب شريكش مى رسد، و دو شريك پس از انجام كار به حساب همديگر مى رسند. شايد مقصود آن باشد كه بندۀ باتقوا نفس خود را رها نمى كند تا عملى را انجام دهد و پس از آن به حساب برسد بلكه نسبت به اعمال خود در حين عمل نيز نظارت داشته و دقيقا محاسبه مى كند. و شايد معناى تمام تر بودن محاسبۀ نفس از محاسبۀ شريك اين معنا باشد. و هم در كافى از امام موسى بن جعفر روايت مى كند كه فرمود: ليس منّا من لم يحاسب نفسه فى كل يوم، فان عمل حسنا استزاد اللّه تعالى، و ان عمل سيّئا استغفر اللّه منه و تاب»: علامه مجلسى روايت كرده در بحار، روايت را در بحار از رسول خدا نقل مى كند كه رسول خدا فرمود: در شب معراج گذارم به بهشت و دوزخ افتاد. بهشت داراى هشت در بود و بر هر در چهار كلمه نوشته بود كه از دنيا و آنچه در آن است بهتر بود... تا آن كه مى فرمايد: و دوزخ را هفت در بود و بر هر در آن نوشته شده بود كه براى كسى كه آنها را بداند و به آنها عمل كند و هر چه در آن است بهتر بود.

تا آن كه مى فرمايد: بر در هفتم دوزخ نوشته بود: «حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا و وبخّوا نفوسكم قبل أن توبخ و ادعوا اللّه عزّ و جلّ قبل ان تردوا عليه و لا تقدروا»: حساب خودتان را برسيد پيش از آن كه به حسابتان برسند و خود را توبيخ كنيد پيش از آن كه توبيخ بشويد (از اين جمله

ص:151


1- سورۀ حشر، آيۀ 18.

دستور معاتبه را مى توان استفاده نمود) و خداى عزّ و جلّ را بخوانيد پيش از آن كه بر او وارد شويد و نتوانيد دعا كنيد.)

و در تحف العقول از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه در ضمن وصايايى به عبد اللّه بن جندب فرموده است اين كه: «يابن جندب، حقّ على كلّ مسلم يعرفنا ان يعرض عمله فى كلّ يوم و ليلة على نفسه فيكون محاسب نفسه، فان رأى حسنة استزاد منها و ان رأى سيّئة استغفر منها لئلاّ يخزى يوم القيمة» الحديث.

اى پسر! جندب بر هر مسلمانى كه ما را مى شناسد لازم است كه در هر شبانه روزى كار و عمل خود را بر خودش عرضه كند و خود حسابدار خودش باشد؛ پس اگر كار نيكى ديد زيادترش كند و اگر كارى بدى ديد از آن استغفار كند باشد كه روز قيامت رسوا نشود.

محدّث كاشانى در جلد هشتم كتاب نفيس محجّة البيضاء در حقيقت مراقبه و درجات آن بيانى دارد و حاصلش آن كه مراقبه حالتى است براى قلب كه ثمرۀ نوعى از معرفت است و نتيجۀ اين حالت اعمالى است در جوارح و قلب. امّا حالت عبارت است از اين كه دل مراعات رقيب نمايد و به او مشغول گشته و به او التفات كند. امّا معرفتى كه اين حالت ثمرۀ آن است عبارت است از اين كه انسان بداند كه خداى تعالى به آنچه در دلهاست آگاه است و همۀ عملها را مراقب است و باطن قلب در نزد او مكشوف است بيشتر از آنچه كه ظاهر انسان براى ديگران مكشوف است. اين علم و آگاهى آن گاه كه به مرحلۀ يقين رسيده و از هر گونه شكّى خالى شد و سپس بر قلب مستولى شد دل به سوى مراعات رقيب مى كشد، و اينان بر دو قسمند: صدّيقين و اصحاب يمين، و مراقبتشان بر دو درجه است: درجۀ اوّل از مراقبت مقرّبين اين است كه مراقبت عظمت و جلال الهى هستند كه دل غرق در ملاحظۀ جلال الهى مى شود و هيبت الهى براى او مجالى باقى نمى گذارد كه به ديگرى ملتفت شود. ما دربارۀ مراقبت سخن كوتاه مى كنيم، زيرا اين گونه مراقبت فقط كار دل است امّا اعضا و جوارح در نتيجۀ اين چنين مراقبت از التفات به مباحات باز مى ماند تا چه رسد به محرّمات. طاعت و عبادت از چنين دلى بدون هيچ زحمت و مشقّتى صادر مى شود، و اين آن كسى است كه يك هدف بيش ندارد و طبق روايتى كه فرمود: هر كس هموم خود را همّ واحد قرار دهد خدا ديگر هموم او را كفايت مى كند، آن كه به اين درجه رسد گاهى از خلق غافل مى شود تا آن جا كه چشمانش باز است و آن را كه در مقابلش نشسته نمى بيند و گوشش صحيح و سالم است

ص:152

ولى سخنى را كه گفته مى شود نمى شنود. و از اين سخن تعجّب نبايد كرد كه اين گونه حالات براى افرادى كه در محضر مثلا پادشاهانى حاضر مى شوند دست مى دهد تا آن جا كه خدمتگزاران دربار چه بسا متوجّه نمى شوند كه در مجالس پادشاه چه مى گذرد بلكه گاهى دل به يك مطلب كوچكى از امور دنيوى آن چنان مشغول مى شود و در فكر فرو مى رود كه چه بسا از مقصدى كه به سوى او قدم برمى دارد مى گذرد ولى متوجّه نمى شود.

از يكى از بزرگان نقل شده است كه گفته: من گذارم به جماعتى افتاد كه در حال مراقبه بودند. يكى از آنان را ديدم كه به كنارى نشسته است، نزديكش رفتم خواستم با او صحبت كنم گفت: ياد خدا براى قلبم لذّت بخش تر است. گفتم: تنهايى؟ گفت: من تنها نيستم، پروردگار من و دو ملك موكّل بر من با من هستند. گفتم: از اينان كدام يك پيشتر است؟ گفت: آن كه خدا او را آمرزيده باشد. گفتم: راه چيست و از كجاست؟ اشاره به آسمان كرد و برخاست و به راه افتاد و گفت بيشتر تو: (مردم) آدمى را از تو مشغول مى كنند. اين گونه سخن سخن كسى است كه غرق در مشاهدۀ خداى تعالى است. سخن نمى گويد مگر با او، و نمى شنود مگر از او. اين چنين كسى نيازى به مراقبۀ زبان و جوارحش ندارد و از اين گفته شده كه: بر تو باد بر مصاحبت كسى كه ديدارش تو را ياد خدا بيندازد و هيبتش در دل تو فرود آيد و ترا با زبان كردار موعظه كند نه با گفتار، اين درجۀ مراقبينى است كه جلال عظمت الهى بر دل آنها غلبه كرده و جايى براى ديگرى نگذاشته. پايان سخن محقّق كاشانى به اختصار.

اللهم و هذه رقبتى قد ارقتها الذنوب فصلّ على محمد و آله و اعتقها بعفوك و هذا ظهرى قد اثقلته الخطايا فصل على محمّد و آله و خفّف عنه بمنّك بارالها! اين گردن من است كه گناهان وى در قيد بندگى كشيده است، پس بر محمّد و خاندانش درود بفرست و آن را با عفو خود آزاد فرما، و اين پشت من است كه از خطاها سنگين بار شده است، پس بر محمد و خاندانش درود بفرست و به منّتى كه بر من مى نهى آن را سبك گردان.

يا الهى لو بكيت اليك حتى تسقط اشفار عينىّ اگر آن قدر بگريم كه مژه هاى چشمم بريزد،

و انتحبت حتى ينقطع صوتى و آن قدر زارى كنم كه صدايم قطع شود،

و قمت لك حتّى تتنشّر قدماى و در خدمت تو آن قدر بايستم كه پاهايم آماس كرده و بتركد،

و ركعت لك حتى ينخلع صلبى و در پيشگاه تو به تعظيم خم شوم تا آن گاه كه مهرۀ پشتم به درآيد، و سجدت لك حتّى تتفقّأ حدقتاى و آن قدر سجده كنم كه چشمانم از كاسه بيرون آيد،

ص:153

و اكلت تراب الارض طول عمرى و در همۀ عمرم خاك زمين بخورم،

و شربت ماء الرّماد آخر دهرى و تا پايان زندگى ام آب تيره به رنگ خاكستر بنوشم،

و ذكرتك فى خلال ذلك حتّى يكّل لسانى و در تمام اين حالات نام تو را بر زبان آورم تا آن جا كه زبانم از گفتار باز بماند، ثمّ لم ارفع طرفى الى آفاق السّماء استحياء منك و پس از اين همه به خاطر شرم و حيا از تو چشم به سوى بالا و اطراف آسمان برندارم، ما استوجبت بذلك محو سيّئة واحدة من سيّئاتى سزاوار آن نخواهم بود كه يك گناه از گناهانم پاك شود.

و ان كنت تغفر لى حين استوجب مغفرتك و تعفو عنّى حين استحقّ عفوك فانّ ذلك غير واجب لى باستحقاق و لا انا اهل له باستيجاب و اگر مرا ببخشى آن گاه كه سزاوار بخشش تو باشم و مرا عفو كنى آن گاه كه مستحقّ عفو تو باشم، باز اين شايستگى را مستحقّ نيستم و اهليّت چنين لطفى را ندارم.

اذ كان جزائى منك فى اوّل ما عصيتك النّار زيرا در نخستين بار كه به گناه آلوده شدم و برخلاف فرمان تو رفتم كيفر من آتش بود.

فان تعذبنى فانت غير ظالم لى پس اگر مرا كيفر فرمايى، دربارۀ من ستم ننموده اى كه اين كيفرى است به استحقاق الهى.

الهى فاذ قد تغمّدتنى بسترك فلم تفضحنى و تأنيتني بكرمك فلم تعاجلنى و حلمت عنى بتفضلك فلم تغيّر نعمتك علّى و لم تكدّر معروفك عندى معبودا! چون گناهان مرا به پردۀ ستاريت خودت پوشاندى و رسوايم نفرمودى و با بخشش خود با من خوشرفتارى نمودى و در كيفر من شتاب نكردى و از فضل و احسان خويش دربارۀ من بردبارى نمودى و نعمت را از من نگرفتى و احسانت را به من با غم و اندوه تيره نساختى، فارحم طول تضرّعى و شدة مسكنتى و سوء موقفى پس بر تضرع و زارى بسيارى كه به درگاهت دارم و گرفتارى شديدى كه گريبانم را گرفته و جايگاهم سخت ناهموار گشته رحم فرما.

اللّهم صل على محمّد و آله وقنى من المعاصى و استعملنى بالطاعة بارالها! بر محمّد و خاندانش درود بفرست و مرا از گناهان باز دار و در فرمانبردارى به كار گير.

و ارزقنى حسن الانابة و بازگشتى نيكو را روزى ام فرما.

و طهرنى بالتوبة و به توبه ام پاك گردان.

و ايّدنى بالعصمة و با نگهدارى از خطا و گناه كمكم كن.

ص:154

و استصلحنى بالعافية و با سلامت و تندرستى اصلاحم فرما.

و اذقنى حلاوة المغفرة و شيرينى آمرزش را به من بچشان.

و اجعلنى طليق عفوك و عتيق رحمتك و مرا رها شده عفو و گذشتت و آزاد شدۀ رحمتت فرما.

و اكتب لى امانا من سخطك و امان نامه از خشمت براى من مقرّر فرما.

و بشرنى بذلك فى العاجل دون الآجل و در آيندۀ نزديك نه در آيندۀ دور مژدۀ آن را به من بده.

بشرى اعرفها مژده اى كه آن را بشناسم.

و عرّفنى فيه علامة اتبيّنها و نشانه اى به من بنما كه آشكارا آن را بشناسم.

ان ذلك لا يضيق عليك فى وسعك زيرا روا ساختن درخواست من در برابر توانايى تو دشوار نيست.

و لا يتكأّدك فى قدرتك و در مقابل قدرتت تو را به رنج نمى افكند.

و لا يتصعّدك فى أناتك و بر حلم و بردبارى ات چيره نمى گردد.

و لا يؤودك فى جزيل هباتك التى دلت عليها آياتك و در برابر بخششهاى بسيارت كه آيه هاى قرآنى و نشانه هاى آفاقى و انفسى تو بر آن دلالت دارد تو را سنگينى نمى دهد.

انك تفعل ما تشاء و تحكم ما تريد زيرا تو آنچه را كه بخواهى و به من مى دهى و هر چه را اراده فرمايى حكم مى كنى.

انك على كل شىء قدير همانا تو بر همه چيز قادر و توانايى.

*

ص:155

دعاؤه على الشّيطان و من دعائه حين ذكر الشّيطان اللّهمّ انّا نعوذ بك من نزغات الشّيطان الرّجيم و كيده و مكائده و من الثّقة بأمانيّه و مواعيده و غروره و مصائده نزغات الشّيطان و مكايده و مصايده و الثّقة بأمانيّه و غروره و مواعيده و أن يطمع نفسه في اضلالنا عن طاعتك و امتهاننا بمعصيتك او ان و أن يحسن عندنا ما حسّن لنا او ان و أن يثقل علينا ما كرّه الينا اللّهمّ اخسأه عنّا بعبادتك و اكبته بدؤوبنا في محبّتك و اجعل بيننا و بينه سترا لا يهتكه و ردما مصمتا مصمتا لا يفتقه اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و اشغله اللّهمّ اشغله عنّا

ص:156

ببعض اعدائك و اعصمنا منه بحسن رعايتك و اكفنا ختره رعايتك اللّهمّ اكفنا ضيره و ولّنا ظهره و اقطع عنّا اثره امره اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و أمتعنا من الهدى بمثل ضلالته و زوّدنا من التّقوى ضدّ غوايته و اسلك بنا من التّقى خلاف سبيله من الرّدى اللّهمّ لا تجعل له في قلوبنا مدخلا و لا توطّننّ له فيما لدينا منزلا اللّهمّ و ما سوّل لنا من باطل فعرّفناه و إذا عرّفتناه فقناه و بصّرنا ما نكايده به و ألهمنا ما نعدّه ما نعدّ له و أيقظنا عن سنة الغفلة بالرّكون اليه و أيقظنا من سنة الرّكون اليه و أحسن بتوفيقك عوننا

ص:157

عليه اللّهمّ و أشرب اللّهمّ أشرب قلوبنا انكار عمله و الطف لنا في نقض حيله اللّهمّ متّعنا بمثل ضلالته من الهدى و زوّدنا ضدّ غوايته من التّقى و اسلك بنا خلاف سبيله من الرّدى اللّهمّ لا تجعل له في قلوبنا مدخلا و لا توطّن له فيما لدينا منزلا اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و حوّل منزلا حوّل سلطانه عنّا و اقطع رجاءه منّا و ادرأه عن الولوع بنا و اقطع رجاءه منّا و ازوه عن ولوعه بنا اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و اجعل آباءنا و أمّهاتنا و أولادنا و أهالينا و ذوي ارحامنا و قراباتنا و جيراننا من المؤمنين و المؤمنات منه في حرز اللّهمّ اجعلنا و اجعل آباءنا و أمّهاتنا و أهالينا و أولادنا و ذوي ارحامنا و جيراننا منه في حرز حارز و حصن حافظ و كهف

ص:158

مانع و ألبسهم منه جننا واقية و أعطهم عليه مانع البسنا و إيّاهم جننا واقية و أعطنا و إيّاهم عليه اسلحة ماضية اللّهمّ و اعمم بذلك من شهد لك بالرّبوبيّة و أخلص لك بالوحدانيّة الوحدانيّة و عاداه لك بحقيقة العبوديّة و استظهر بك عليه في معرفة العلوم الرّبّانيّة و عاداه لك و استظهر بك عليه اللّهمّ احلل ما عقد و افتق ما رتق و افسخ ما دبّر و ثبّطه اذا عزم و انقض ما أبرم و افسخ ما دبّر و انقض ما أبرم و ثبّطه اذا عزم اللّهمّ و اهزم اللّهمّ اهزم جنده و أبطل كيده و اهدم كهفه و أرغم انفه اللّهمّ اجعلنا في نظم اعدائه و إعزلنا عن عداد اوليائه

ص:159

لا نطيع له حتّى لا نطيعه اذا استهوانا و لا نستجيب و لا نستجيب له اذا دعانا نأمر و نأمر بمناواته من اطاع امرنا و نعظ عن متابعته من اتّبع زجرنا من اتّبع وعظنا اللّهمّ صلّ على محمّد خاتم النّبيّين و سيّد المرسلين و على اهل بيته الطّيّبين الطّاهرين و أعذنا و أهالينا و إخواننا و جميع المؤمنين و المؤمنات ممّا استعذنا منه و أجرنا ممّا استجرنا بك من خوفه و اسمع لنا ما دعونا به اللّهمّ اعذنا بما استعذنا منه و اسمع لنا ما دعونا به و أعطنا ما أغفلناه و احفظ لنا ما نسيناه و صيّرنا بذلك في درجات الصّالحين و مراتب المؤمنين آمين ربّ العالمين الصّالحين آمين ربّ العالمين

ص:160

شرح دعاى هفدهم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم و من دعائه عليه السّلام حين ذكر الشيطان از دعاى آن حضرت در پناه بردن به خداى تعالى از شيطان و نيرنگش. شيطان موجودى است از مخلوقات خداى تعالى كه كارش گمراه كردن خلق خدا و ايجاد شبهه و وسوسه در دل آنهاست؛ و چون چنين است به منظور رهايى از شرّ او و تحت تأثير قرار نگرفتن در رابطه با وسوسه هاى او در اقدام به هر كار خيرى، مناسب است كه به خداى تعالى پناه برده شود. از اين رو در قرآن مجيد مى فرمايد:«فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ»(1)ن گاه كه مى خواهى قرآن بخوانى و از خيرات آن بهره مند گردى از شيطان به خداى تعالى پناهنده شو.

سيّد شارح رحمه اللّه در اين جا مطالبى را طرح كرده است كه ما حاصل مضمون آنها را نقل مى كنيم.

سيّد فرمايد: بعضى از علما و دانشمندان اصل وجود شياطين را انكار كرده اند به چند دليل:

دلايل انكار وجود شيطان

دليل اوّل اگر شياطين وجود داشته باشند، يا اجسام لطيفه اند مانند نور، و يا غير لطيفه و از اجسام كثيفه اند مانند سنگ و چوب و امثال آنها، و هر دو صورت باطل است

و هيچ يك را نمى توان دربارۀ شياطين پذيرفت، زيرا اگر بگوييم كه شياطين اجسام كثيفه اند لازمه اش آن است كه

ص:161


1- سورۀ نحل، آيۀ 98.

شياطين كارهاى سنگينى را كه قائلين به وجود شياطين به آنان نسبت مى دهند نتوانند انجام دهند و مى بايست كه به اندك فشارى كه به آنان از خارج وارد مى آيد متلاشى شده و از هم بپاشند همانند تندباد، و اين برخلاف عقيدۀ كسانى است كه قائلند به وجود شياطين.

دليل دوّم اگر شياطين وجود داشته باشند مى بايست هر كس كه حس بينايى سالم داشته باشد آنان را ببيند و حال آن كه ديده نمى شوند

، و اگر بگوييم آنان اجسام كثيفه اند ولى غير قابل رؤيت مى بايست ديگر اجسام كثيفه را نيز نتوانيم ديد مانند كوهها و تل ها و ديگر صداها را نيز نشنويم مانند صداى طبل و دهل. و ليكن اين استدلال سفسطه اى بيش نيست و جوابش آن است كه لطافت در اين مورد به معناى شفاف بودن و بى رنگى است و هيچ يك از دو محذور لازم نمى آيد، زيرا ممكن است از چيز شفاف بى رنگ كارهاى سخت انجام پذيرد و به زودى از بين نرود و با اين وصف ما آن را نبينيم؛ چنان كه مشاهده مى كنيم باد كه سنگهاى بزرگ را از فراز كوهها به حركت در مى آورد و درختهاى كهن را مى شكند و خانه ها را ويران مى كند (باد را ديدى كه با عادان چه كرد؟) با اين كه موجود كاملا لطيفى است.

دليل سوّم اگر شياطين را وجود خارجى مى بود لابدّ با مردم آميزش داشتند و از آنان محبّت و يا عداوت ديده مى شد.

و اين دليل نيز درست نيست، زيرا آميزش شياطين با انسانها و اظهار محبّت و يا عداوتشان به ثبوت رسيده است. خداى تعالى مى فرمايد:«وَ إِذْ صَرَفْنا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ»(1)نگامى كه ما جمعى از اجنه را به سوى تو متوجه نموديم. و مى فرمايد:«وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ»(2)ز افراد جن كسانى هستند كه در نزد او كار مى كردند. و نيز رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «ان الشيطان يجرى فى ابن آدم مجرى الدم» شيطان همچون خونى است كه در رگهاى آدميزاد در جريان است. و اخبار و روايات بسيارى رسيده است كه عدّه اى از انبيا عليهم السّلام شيطان را به صورت اصلى اش ديده اند و صدايش را شنيده اند. و نيز از سنّت الهيۀ ثابته است كه شيطان

ص:162


1- سورۀ احقاف، آيۀ 29.
2- سورۀ سبا، آيۀ 12.

هيچ كارى را انجام نمى دهد مگر به واسطۀ سبب خاصّى كه در اختيارش گذاشته است، و از اين روست كه اگر ديديم ديوارهاى خانه اى روشن است و سقفش تاريك، مى فهميم كه سبب روشن شدن ديوارها چيزى است و سبب تاريك ماندن سقفها چيزى ديگر. و همچنين است روشن شدن دل كه به واسطۀ افكار و اذكارى است كه در دل راه مى يابد و گاهى بواسطۀ و افكار اذكارى دل سياه مى شود. آن جا كه دل روشن مى شود به واسطۀ فرشته اى است كه خداى تعالى او را آفريده است و آن جا كه تاريك مى شود به واسطۀ شيطانى است كه براى تاريك كردن دل آفريده شده است.

دليل چهارم اگر شياطين وجود داشته باشند، وجودشان موجب آن خواهد بود كه نسبت به معجزات انبيا شك و ترديد حاصل شود

، زيرا احتمال آن مى رود كه شياطين آنان را كمك نموده اند؛ مثلا آن جا كه:

استن حنانه از هجر رسول گريه مى كرد همچو ارباب عقول

در ميان جمع ناليدى چنان كز وى آگه گشت هر پير و جوان

* به واسطۀ نفوذ جنّ در ميان آن بوده و آن ناله از خود ستون نبوده و هر اصلى كه چنين باطلى بر آن مترتب شود دليل بطلان آن اصل خواهد بود و نمى توان آن را پذيرفت. پاسخ اين دليل آن است كه در جاى خود فرق ميان سحر و معجزه ثابت شده است و (سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار) و به حكم همان دليل كه بر صدق انبيا قائم است مى گوييم چون انبيا از وجود جن خبر داده اند پس اجنّه وجود دارند.

مسئلۀ دوّم آن كه قائلين به وجود اجنه و شياطين، در حقيقت آنها اختلاف كرده اند كه اينان چگونه موجوداتى هستند. متكلمين برآنند كه اينان جسمهاى شفافى هستند كه به هر شكل بخواهند در مى آيند و مى توانند در باطن حيوانات داخل شوند و مى توانند از جاهاى تنگ عبور كنند همچون هوا؛ و ظاهر بعضى از اخبار نيز مؤيد اين گفتار است. و جمعى گفته اند كه اينان نفوسى زمينى هستند كه مدير و مدبّر عناصر زمينى مى باشند. و بعضى گفته اند: اينان

ص:163

نفوس ناطقه اى هستند كه پس از جدا شدن از بدن به نفوس ديگرى تعلّق يافته اند و اگر نفس ناطقۀ خوبى بوده به نفوس خوب تعلّق مى يابند و آنان را در كارهاى خوب كمك و مساعدت مى كنند و اينان اجنّه مى باشند، و اگر نفوس ناطقۀ بدى بوده اند به نفس ناطقۀ شرّى تعلّق مى يابند و آنان را در كارهاى شر و فساد كمك مى كنند و آنان شياطين هستند؛ و اقوال ديگرى كه در اين باره گفته شده است.

سيد شارح رحمه اللّه فرمايد: عموم فلاسفه برآنند كه شيطان عبارت است از وهم كه معارض با عقل است و جنود آن قوايى است كه تابع وهم اند و معارض با عقل، و اين در اشخاص كافر و فاسق است و وهم رئيس قوه هايى است كه در بدن آدمى است. تا آخر آنچه فرموده است.

مطلب سوّم آن كه گاهى سؤال مى شود كه چه حكمتى است در آفرينش شيطان و مسلط كردن او بر بنى آدم؟ و چون اين سؤال مهمّى است بد نيست كه جواب آن را متعرض بشويم:

شهرستانى در كتاب ملل و نحل خود گويد: نخستين شبهه اى كه در ميان خلق افتاد شبهه اى بود از ابليس عليه اللعنه، و منشأ آن استبداد به رأى بود در مقابل دستور صريح الهى و پيروى از هواى نفس آن جا كه خداى تعالى امرى فرمود و ابليس مادّۀ خلقت خود را كه از آتش بود بر مادۀ خلقت آدم كه از خاك بود برتر ديد، و اين شبهه به هفت شبهه انشعاب يافت و به ذهن مردم افتاد تا آن كه خود مذهب و بدعتى شد كه مردم را به ضلالت كشيد؛ و اين شبهه ها در شرح چهار انجيل يك جا و در تورات به طور پراكنده ذكر شده، و شبهه به صورت مناظره و گفتگو است ميان شيطان و ملائكه پس از آن كه مأمور به سجدۀ آدم شد و از سجده كردن خوددارى نمود. وى به طورى كه از او نقل شده گفت: من قبول دارم كه خداى تعالى خداى من و خداى همۀ جهان و جهانيان عالم است و قادر، و هر آنى كه بخواهد و هر چه اراده كند انجام مى دهد و او حكيم است و كارش بى حكمت نيست، چيزى كه هست سؤالاتى در رابطه با حكمت خداى تعالى پيش مى آيد.

فرشتگان گفتند: آن سؤالات چيست و چند سؤال است؟ آن لعين گفت:

*اوّل

شبهه اين است كه خداى تعالى پيش از آن كه مرا بيافريند مى دانست كه من چه كاره ام و چه خواهم كرد، چرا مرا آفريد و در خلقت من چه حكمتى بود؟

ص:164

*دوّم

آن كه حال كه اراده كرد و مرا آفريد، چرا به من تكليف كرد كه او را بشناسم و از او اطاعت كنم با توجه به اين كه نه از اطاعت من او را سودى حاصل مى شد و نه از معصيت من گردى بر دامن كبريايى اش مى نشست.

*سوّم

آن كه گيرم مرا آفريد و تكليفم كرد كه او را بشناسم و اطاعتش كنم، من نيز شناختم و اطاعتش كردم ديگر چرا مرا به اطاعت آدم تكليفم كرد و بر من امر كرد كه او را سجده كنم؟ اين تكليف بالخصوص چه حكمتى داشت با اين كه اين تكليف نه بر معرفت و شناخت من مى افزود و نه بر اطاعت و فرمانبرداريم؟

*چهارم

آن كه پس از تكليف و اطاعت نكردن من و سجدۀ آدم نكردن چرا لعنتم كرد و مرا از بهشت بيرون كرد؟ مگر من چه كرده بودم. بجز آن كه گفته بودم من به غير تو سجده نمى كنم و فقط تو را سجده مى كنم؟

*پنجم

آن كه چون مرا آفريد و تكليفم كرد و من اطاعتش نكردم و مرا ملعون و مطرود كرد چرا دوباره مرا به آدم راه داد كه وارد بهشت شوم و آدم را وسوسه كنم كه از درخت نهى شده بخورد و او را با من از بهشت براند؟ در حالى كه اگر مرا به او راه نمى داد، آدم از دست من در راحت بود و براى هميشه در بهشت مى ماند.

*ششم

آن كه پس از همۀ اينها چرا مرا به فرزندان آدم مسلّط كرد به طورى كه من آنها را مى بينم و آنان مرا نمى بينند و وسوسۀ من در دل آنان اثر مى كند ولى آنان به هيچ وجه نمى توانند در من تأثير كنند؟ اين كار را چه حكمتى بود؟ با آن كه اگر آنان را به فطرت خويش مى گذاشت كسى

ص:165

نبود كه ايشان را از فطرتشان منحرف سازد. با طهارت و تقوا مى زيستند و همگى مطيع و گوش به فرمان بودند. آيا اين بهتر و لايق تر به حكمت نبود؟

*هفتم

آن كه همۀ اينها از تكليف و راه يافتن به آدم و بيرون شدن و... را پذيرفتم، چرا وقتى از خدا مهلت خواستم كه مرا تا روز قيامت مهلت بدهد به من گفت تا وقت معلومى تو را مهلت مى دهم؟ در اين كار چه حكمتى بود؟ در حالى كه اگر همان وقت مرا مى كشت همۀ خلق از من در راحت بودند مگر نه اين است كه اگر عالم با خير محض باقى مى ماند بهتر از آن بود كه آميخته با شرّ باشد؟

شيطان گفت: اين است استدلالهاى من بر ادعايم در هر يك از مسائل. شارح انجيل گويد:

پس خداى تعالى به فرشتگان وحى فرمود كه به شيطان بگوييد تو در نخستين اعترافى كه كردى و مرا خداى خود و همۀ خلق دانستى راستگو و مخلص نيستى كه اگر به راستى مى گفتى كه من خداى جهانيانم بر من تحكّم نمى كردى. پس منم اللّه كه خدايى بجز من نيست و هر آنچه بكنم بازخواست ندارم، و اين مخلوقاتند كه بازخواست مى شوند «لا اسئل عمّا افعل و الخلق مسؤولون». فخر رازى گويد: اگر اولين و آخرين از مخلوقات گرد هم آيند و بخواهند پاسخ اين اشكالات را بدهند بجز آنچه خداى تعالى فرموده است پاسخى ندارند، پايان سخن فخر رازى.

و بعضى از بزرگان علماى ما كه پس از فخر آمده اند فرموده اند كه غرض فخر رازى آن است كه مذهب اصحاب خويش را اثبات كند كه مى گويند خداى تعالى فاعل مختار است و هر كارى كه بخواهد انجام مى دهد و به هيچ كار به خصوصى پاى بند نيست و التزام ندارد. اگر ما اين سخن را از فخر و طرفدارانش بپذيريم نتيجه اش آن خواهد بود كه راه اثبات مطالب با براهين مانند اثبات صانع و صفات و افعال حق تعالى و اثبات نبوّت و رسالت بسته شود، چه آن كه اگر ما بگوييم كه خداى تعالى چنين ارادۀ جزاف و بيهوده اى دارد، ديگر هيچ اعتمادى بر هيچ يك از يقينيات نخواهد ماند، زيرا احتمال آن خواهد بود كه خداى عز و جل به حكم فاعل مختار بودن و اراده اى كه اينان براى حضرتش قائلند اشياء را به صورتى غير آنچه دارد بر ما ارائه كند و ما را در خلاف واقع بيندازد.

ص:166

سيد شارح فرمايد كه هر يك از اشكالات مذكوره را پاسخى است برهانى و حق كه صاحب قلب سليم اگر گوش دل فرا دهد از آن پاسخ بهره مند خواهد شد؛ و آن كه جانش بيمار است و از بحث و گفتگو بجز جدال و مراء در نظر ندارد سودى نخواهد برد. از اين رو خداى تعالى نيز به آن لعين پاسخى داد كه او را ساكت كند و زبانش بسته شود، زيرا او به حكم كفر ذاتى كه داشت، جوهر ذاتش تاريك تر از آن بود كه اين حقيقت را دريابد؛ و غرض او از القاى اين شبهه ها فقط آن بود كه نادانانى ناقص و يا گمراهانى را كه همگى از سپاهيان شيطانند گمراه تر كند، و از اين رو به او گفته شد كه تو در ادعاى معرفت اللّه و ربوبيّت او دروغگو هستى و اگر براستى خدا را شناخته بودى اعتراض به كارهاى او نمى كردى؛ و اين پاسخى است كه به منظور ساكت كردن وى گفته شده است.

و اما جواب حقيقى او براى آنان كه اهل تحقيق اند آن است كه بگوييم: امّا نخستين شبهه اش كه سؤال از حكمت و غايت خلق ابليس است جوابش آن است كه شيطان از آن حيثيت كه يكى از موجودات است، آغاز و انجامش از خداى تعالى است، خدايى كه ذات مقدسش اقتضاى آن دارد كه به هرچه امكان وجود دارد افاضۀ وجود كند و هرچه قابليت قبول فيض دارد به او فيض برساند. و اما موجودى كه حيث ذات او ظلمت است و جوهر ذاتش شرّ و خبيث است و حيثيّت ذاتى قابل جعل نيست بلكه لازمۀ هويت اوست كه در آخرين مرتبۀ نفوس قرار گرفته و جهت ناريّت بر او غالب است پس به ناچار انانيّت و استكبار بر او چيره شده و از خضوع و انكسار تأبّى خواهد نمود (دقت شود).

و اما شبهۀ دوم كه سؤال كرده بود از حكمت تكليف به معرفت و اطاعت، پس جوابش آن است كه غرض از اين تكليف آن است كه نفوس از بند اسارت به شهوات رهايى يابند و از زندان ظلمات بيرون آيند و از حدود حيوانيّت و بهيميّت به سرحدّ انسانيّت و فرشته شدن برسند و آنها را به نور علم و قدرت عمل از كثافت كفر و گناه و نجاست جهل و ظلمت بيرون بكشد؛ و اين عموم تكليف منافاتى با آن ندارد كه در سنگدلان اثر نكند، همچون باران كه خاصيّتش رويانيدن گياهان است در زمينهاى قابل، و اما در سنگ و كوه و زمين شوره زار اثرى ندارد، و زمين شوره سنبل برنيارد، در او تخم عمل ضايع مگردان.

باران كه در لطافت طبعش خلافت نيست در باغ لاله رويد و در شوره زار خس

ص:167

و خداى تعالى بزرگ تر از آن است كه در خلقت و هدايت خلق سودى براى او باشد كه غنىّ بالذات است و فقر و نياز را به حريم كبريايى اش راهى نيست.

و امّا شبهۀ سوّم كه سؤال شده بود از حكمت و فايدۀ تكليف شيطان به سجدۀ آدم، جوابش آن است كه اوّلا بايد دانست كه خداى تعالى را در هر كارى كه انجام مى دهد و هر امرى كه صادر مى فرمايد حكمتى بلكه حكمتهايى است، زيرا ذات متعال منزّه است از اين كه كار بيهوده اى انجام دهد، هرچند حكمت كارهايش به طور تفصيل براى ما مخفى باشد. پس از آن كه ما اين قانون كلّى را در كارهاى خداوند دانستيم؛ اگر پاره اى از حكمتها را ندانيم دليل آن نخواهد بود كه حكمت در كار خداى تعالى نيست؛ و اين جواب براى هر شبهه اى كه كسى را در كارهاى خداوند پيش بيايد كافى است. ثانيا خداى تعالى همۀ فرشتگان را به طور عموم مكلف به سجده بر آدم فرمود كه شيطان نيز آن وقت جزء فرشتگان بود و امر عام الهى او را نيز شامل شد، و لكن چون شيطان سرپيچى كرد و خود را بزرگ تر از آن ديد كه به آدم خاكى سجده كند و مخالفت امر الهى نمود ملعون و مطرود گرديد. ثالثا حقيقت اشخاص با اوامر الهى و تكاليف شرعى مورد امتحان و آزمايش قرار مى گيرد تا آنچه نهفته است هويدا شود و آنچه در مكنون خاطرشان از خير و شر و شقاوت مى باشد ظاهر گردد تا حجّت بر مردم تمام شود «لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ».(1)

و اما شبهۀ چهارم كه مى گويد: چه حكمتى است در كيفر كفّار و منافقين و دور ساختن آنان از حريم قرب و كرامت؟ جوابش آن است كه كيفرهاى الهى به خصوص در عالم آخرت نه از آن جهت است كه بخواهد انتقام بگيرد و تشفّى نفس بدهد (تعالى اللّه عن ذلك علوّا كبيرا) بلكه آن كيفرها نتيجۀ اعمال آنان است و آثار وضعيّۀ گناهانى است كه از آنان سرزده است و موجب سقوط آنان تا اسفل السافلين شده است و مارها و كژدمها صورت باطنى همان اعمال است كه دامنگير آنان شده است. به گفتۀ مولانا:

آن سخنهاى چو مار و كژدمت مار و كژدم گردد و گيرد دمت

چون ز خشم آتش تو در دلها زدى مايۀ نار جهنم آمدى

*

ص:168


1- سورۀ انفال، آيۀ 42.

و حتى رواياتى را كه بيانگر عقوباتى براى اعمال است و در كتابهاى آسمانى از آنها ياد شده است مى توان ناظر به آثار وضعيّۀ اعمال دانست، چنانچه در مبحث معاد جسمانى و كيفيت تجسّم اعمال از آنها بحث شده است، مانند آيۀ شريفه:«وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ»(1) «وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ يَرى»(2) آيۀ شريفه:«كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ» .(3) آيۀ شريفه:«إِذا بُعْثِرَ ما فِي الْقُبُورِ وَ حُصِّلَ ما فِي الصُّدُورِ»(4) گذشته از همۀ اينها در عذاب گنهكار مصلحت بزرگى هست، و آن اين كه باعث ترس ديگران مى شود و كسى جرأت بر گناه نمى كند كه مى داند به سزايى همانند آن مجرم گرفتار خواهد شد؛ همچون طبيب جراحى كه عضوى از بدن را با عمل جراحى قطع مى كند تا بيمارى به ديگر اعضاى بدن سرايت نكند.

و امّا شبهه پنجم كه پرسيده بود چرا خداى تعالى شيطان را دوباره اجازه داد كه به بهشت درآيد و آدم را وسوسه كند تا آدم از شجرۀ منهيّه بخورد و از بهشت رانده شود؟ جوابش آن است كه در اين كار حكمت و منفعت بزرگى بود و آن اين كه اگر آدم براى هميشه در بهشت مى ماند، براى هميشه در فطرت اوليه اش باقى بود و هرگز ترقّى نفس براى او حاصل نمى شد ولى چون بر زمين هبوط كرد از نسل او افرادى به وجود آمد كه خداى را عبادت كردند و شمار فراوانى از آنان به اعلى درجۀ علّييّن رسيدند، و اين رشتۀ توليد نسل انبيا و اوليا و ائمۀ معصومين تا روز قيامت ادامه دارد؛ و اگر از براى هبوط آدم به زمين هيچ فايده اى نبود مگر همين يك فايده هر آينه كافى بود در بزرگى حكمت و عظمت فايده.

و اما شبهۀ ششم كه چرا شيطان، دشمن شمارۀ يك بنى آدم را بر آنان مسلّط كرد تا آنان را وسوسه كند بدون آن كه او را ببينند، در حالى كه شيطان آنان را مى بيند؟ جوابش آن است كه نفوس افراد بشر در ابتداى خلقت ناقصند و به تدريج از قوه به فعل مى رسند و استعدادات شكوفا مى شوند، و اگر اغواء نبود اين كمال براى آنان حاصل نمى شد. و نيز نفوسى كه مايل به شرارت مى باشند، به حكم ايثار شهوت و غضب به تعمير دنيا پرداختند، چنان كه در روايت به اين معنى اشاره شده است و در حديث قدسى مى فرمايد: «انى جعلت معصية آدم سببا لعمارة

ص:169


1- سورۀ توبه، آيۀ 49.
2- سورۀ نازعات، آيۀ 36.
3- سورۀ تكاثر، آيۀ 5-7.
4- سورۀ عاديات، آيۀ 9-10.

العالم...» و نيز در روايت است كه: «لولا انكم تذنبون لذهب اللّه بكم و جاء بقوم يذنبون» اگر شما نيز گناه نمى كرديد، خداى تعالى شما را مى برد و جمعى را مى آورد كه آنان گناه كنند.

و اما شبهۀ هفتم كه سؤال شده بود چرا خداى تعالى به شيطان تا روز معلوم مهلت داد؟ جوابش از آنچه گفته شد معلوم گرديد، و گفتيم كه در نتيجۀ وسوسۀ شيطان افراد صالح به وجود مى آيند و تا روز قيامت وجود افراد صالح ادامه دارد. و اين كه گفت اگر در عالم شرّى نبود و خير محض بود بهتر بود از اين كه خير و شر به هم ممزوج و آميخته شود، در جوابش گوييم: اگر زندگى تنها در دنيا منحصر بود شايد زندگى بدون شر بهتر بود، ولى دنيا همچون پلى است براى آخرت كه مردم از آن عبور مى كنند و به آخرت مى رسند و آن جا جهانى است كه ابدا در آن شرّ و آفتى نيست. بالجمله از آنچه گفته شد معلوم گرديد كه اشكالات شيطان لعين همه اش قابل حل است و پاسخ صحيح دارد، هر چند امام المشككين فخر رازى گفته بود كه اگر جن و انس جمع شوند نتوانند اشكالات شيطان را پاسخگو باشند.

مطلب چهارم آن كه گاهى گفته مى شود كه شيطان را بر عباد اللّه مخلصين سلطنتى نيست چنان كه خداى تعالى از لسان شيطان نقل مى كند:«إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ» .

بنابراين چرا خداى تعالى در قرآن كريم به سيد انبياء و خالص ترين اصفيايش دستور مى دهد كه به خداى تعالى از شيطان رجيم پناه ببر:«فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ»(1) مى فرمايد:«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ ... مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنّاسِ»(2) نيز ديگر انبيا عليهم السّلام از شيطان به خداى تعالى پناه برده اند؟ در جواب اين سؤال گوييم كه دستور استعاذۀ پيغمبر اكرم و ديگر انبياى عظام و بزرگان الهى همانند ديگر دعاها و عبادات است كه خداى تعالى آنها را سبب و واسطۀ حصول كمالات در دنيا و آخرت قرار داده است؛ استعاذه را نيز سبب دفع سلطنت شيطان قرار داده همان گونه كه دعا و عبادت را موجب رضوان الهى قرار داده است.

مترجم گويد چون حضرت امام خمينى رحمه اللّه را در باب استعاذه كلام بسيار مفيد و پرمحتوايى بود، مناسب و بلكه لازم ديدم كه اين اوراق به ذكر آن متبرّك شود و مورد استفادۀ خوانندگان عزيز و محترم قرار گيرد. معظم له چنين مى فرمايد:

فصل دوم در بعض آداب استعاذه است: «قال تعالى: فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطانِ

ص:170


1- سورۀ نحل، آيۀ 98.
2- سورۀ ناس، آيۀ 1-4.

اَلرَّجِيمِ إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ» (1)ز آداب مهمۀ قرائت خصوصا قرائت در نماز كه سفر روحانى الى اللّه و معراج حقيقى و مرقات وصول اهل اللّه است استعاذه از شيطان رجيم است كه خار طريق معرفت و مانع سير و سلوك الى اللّه است؛ چنان كه خداى تعالى خبر دهد از قول شيطان در سورۀ مباركۀ اعراف آن جا كه مى فرمايد:«قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»(2) قسم خورده است كه سر راه مستقيم را بر اولاد آدم بگيرد و آنها را از آن باز دارد. پس در نماز كه صراط مستقيم انسانيت و معراج وصول الى اللّه است بى استعاذه از اين راهزن صورت نگيرد و بدون پناه بردن به حصن حصين الوهيّت از شرّ او ايمنى حاصل نشود. و اين استعاذه و پناه بردن با لقلقۀ لسان و صورت بى روح و دنياى بى آخرت تحقّق پيدا نكند؛ چنان كه مشهود است كه اين لفظ را كسانى هستند كه چهل پنجاه سال گفته و از شر اين راهزن نجات نيافته و در اخلاق و اعمال بلكه عقايد قلبيه از شيطان تبعيّت و تقليد نموده اند. اگر درست پناه برده بوديم از شرّ اين پليد به ذات مقدس حق تعالى كه فيّاض مطلق و صاحب رحمت واسعه و قدرت كامله و علم محيط و كرم بسيط است، ما را پناه داده بود و ايمان و اخلاق و اعمال ما اصلاح شده بود. پس بايد دانست كه هر چه از اين سير ملكوتى و سلوك الهى بازمانديم به واسطۀ اغواى شيطان و واقع شدن در تحت سلطنت شيطانيه از قصور و تقصير خود ماست كه به آداب معنويّه و شرايط قلبيۀ آن قيام نكرديم؛ چنان كه در تمام اذكار و اوراد و عبادات كه به نتايج روحيه و آثار ظاهريه و باطنيه آنها نايل نمى شويم براى همين دقيقه است.

از آيات شريفۀ قرآنيه و از احاديث شريفۀ معصومين عليهم السّلام آداب كثيره استفاده شود كه تعداد همۀ آنها محتاج به فحص كامل و اطالۀ كلام است و ما به ذكر بعضى از آنها اكتفا مى كنيم.

يكى از مهمّات آداب استعاذه خلوص است چنان كه؛ خداى تعالى از شيطان نقل فرمايد كه گفت:«فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ»(3) اين اخلاص به حسب آنچه از كريمۀ شريفه ظاهر شود بالاتر از اخلاص عملى است؛ چه عمل جوانحى يا جوارحى؛ زيرا كه به صيغۀ مفعول است و اگر منظور اخلاص اعمالى بود به صيغۀ فاعل تعبير مى شد. پس مقصود از اين اخلاص خالص شدن هويّت انسانيه به جميع شئون غيبيه و ظاهريه است كه

ص:171


1- سورۀ نحل، آيۀ 98-100.
2- سورۀ اعراف، آيۀ 16.
3- سورۀ ص، آيۀ 83-82.

اخلاص عملى از رشحات آن است؛ گرچه در ابتداى سلوك براى عامّه اين حقيقت و لطيفۀ الهيّه حاصل نشود مگر به شدّت رياضات عمليه و خصوصا قلبيه كه اصل آن است چنان كه اشاره به آن است در حديث مشهور كه مى فرمايد: «من اخلص للّه اربعين صباحا جرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه» كسى كه چهل صباح (به مقدار تخمير طينت آدم كه چهل صباح بوده و رابطۀ اين دو به هم پيش اهل معرفت و اصحاب قلوب معلوم است) خود را براى خدا خالص كند و عمل را قلبى و قالبش را خالص براى حق كند قلبش الهى شود و قلب الهى جز چشمه هاى حكمت نزايد، پس زبانش نيز كه بزرگ تر ترجمان قلب است ناطق به حكمت شود. پس در اول امر اخلاص عمل باعث خلوص قلب شود و چون قلب خالص شد انوار جلال و جمال كه به تخمير الهى در طينت آدمى وديعه بود در مرآت قلب ظاهر شود و جلوه كند و از باطن قلب به ظاهر ملك بدن سرايت كند. بالجمله آن خلوص كه موجب خروج از تحت سلطنت شيطانيه است خالص شدن هويّت روح و باطن قلب است براى خداى تعالى. و اشاره به اين مرتبه از خلوص است كلام حضرت امير المؤمنين در مناجات شعبانيه: «الهى هب لى كمال الانقطاع اليك» و چون قلب به اين مرتبه از اخلاص رسد و از ماسوا به كلّى منقطع شود و در مملكت وجود او بجز حق راه نداشته باشد، شيطان را كه از غير راه حق بر انسان راه يابد بر او راه نباشد و حق تعالى او را به پناه خود بپذيرد و در حصن حصين الوهيّت واقع شود و به پناه او برود. از جميع مراتب عذاب كه عذاب احتجاب از جمال حق و فراق از وصال محبوب جل و علا بالاترين آنهاست ايمن شود. و كسى را كه اين مقام دست داد عبد اللّه حقيقى است و در تحت قباب ربوبيّت واقع شود و حق تعالى متصرّف در مملكت او شود و از تحت ولايت طاغوت خارج شود. و اين مقام از اعزّ مقامات اوليا و اخصّ مدارج اصفياست و ديگر مردم را از آن حظّى نيست بلكه شايد قلوب قاسيۀ جاحدين و نفوس صلبۀ مجادلين كه از اين مرحله مراحلى بعيدند انكار اين مقامات كنند و سخن در اطراف آن را نيز باطل شمارند بلكه و العياذ باللّه اين امور را كه قرة العين اولياست و كتاب و سنّت از آن مشحون است به بافته هاى صوفيّه و ازاحيف حشويه نسبت دهند. و ما نيز كه ذكرى از اين مقامات كه فى الحقيقه مقام كمّل است پيش مى آوريم نه براى آن است كه خود حظّى از آن داشته يا چشم طمعى به آن دوخته ايم بلكه براى آن است كه انكار مقامات را نيز روا نداريم و ذكر اوليا و مقامات آنها را نيز در تصفيۀ قلوب و تخليص و تعمير آن دخيل؛ دانيم زيرا كه ذكر خير

ص:172

اصحاب ولايت و معرفت موجب محبّت و تواصل و تناسب شود و اين تناسب باعث تجاذب شود و اين تجاذب باعث تشافع شود كه ظاهرش اخراج از ظلمتهاى جهل به انوار هدايت و علم است و باطنش ظهور شفاعت است در عالم آخرت؛ چه كه شفاعت شفعاء بى تناسب و تجاذب باطنى صورت بگيرد و از روى جزاف و باطل نخواهد بود. بالجمله گرچه تخليص به اين مرتبۀ كامله براى غير كمّل از اوليا و اصفيا عليهم السّلام صورت نگيرد بلكه مقام كمال اين مرتبه از مختصات نبى ختمى و قلب خالص نورانى احدى احمدى جمعى محمدى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است بالاصالة و از براى كمّل و خلص اهل بيت اوست بالتبعية. ولى مؤمنان و مخلصان نيز نبايد از همۀ مراتب آن چشم پوشيده و قناعت كنند به اخلاص صورى عملى و خلوص ظاهرى فقهى؛ زيرا كه وقوف در منازل از شاهكارهاى ابليس است كه به سر راه انسان و انسانيّت نشسته و او را با هر وسيله هست از عروج به كمالات و وصول به مدارج باز مى دارد پس بايد همّت را بزرگ كرده و اراده را قوّت داده بلكه اين نور الهى و لطيفۀ ربانيّه از صورت به باطن و از ملك به ملكوت سرايت كند و به هر مرتبه از اخلاص كه انسان نايل شود به همان اندازه در پناه حق رفته و حقيقت استعاذه متحقق شده و دست تصرّف ديو پليد و شيطان از انسان كوتاه گردد.

پس اگر صورت ملكيۀ انسانيه را براى خدا خالص كردى و جيوش ظاهرۀ دنياويۀ نفس را كه عبارت است از قواى متشتّته در ملك بدن به پناه حق بردى و اقاليم سبعۀ ارضيه را كه چشم و گوش و زبان و بطن و فرج دست و پاست تطهير از قذارات معاصى نمودى و به تصرف ملائكۀ اللّه كه جيوش الهيه اند دادى، كم كم اين اقاليم حقانى شود و به تصرف حق متصرف گردد تا آن جا كه خود نيز ملائكة اللّه شود يا چون ملائكة اللّه «لا يَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ»(1)ردد. پس مرتبۀ اولاى استعاذه صورت گيرد و شيطان و جيوشش از مملكت كوچ كنند و به باطن رو آورند و به قواى ملكوتيۀ نفسانيه هجوم كنند. از اين جهت كار سالك مشكل تر و سلوكش دقيق تر گردد، و بايد قدم سيرش قوى تر و مراقبتش كامل تر گردد و از مهالك نفسانيه كه عجب و ريا و كبر و افتخار و غير آن است بايد به خداى متعال پناه برد و كم كم به تصفيۀ باطن از كدورات معنويه و قذارات باطنيه اشتغال پيدا كند، و در اين مقام بلكه جميع مقامات توجّه تام به توحيد فعلى حق و متذكّر ساختن قلب را به اين لطيفۀ الهيه و مائده

ص:173


1- سورۀ تحريم، آيۀ 6.

آسمانى از مهمّات سلوك و اركان عروج است و حقيقت مالكيت حق تعالى سماوات و ارض و باطن و ظاهر و ملك و ملكوت را به ذائقۀ قلب بايد چشانيد تا قلب با توحيد در الوهيّت و نفى شريك در تصرّف ارتياض يافته مخمّر به تخمير الهى گردد و مربّا به تربيت توحيدى شود و در اين صورت قلب مفزع و ملجأ و پناه و معينى جز حق نبيند و نداند و بالطوع و الحقيقه استعاذه به حق و مقام الوهيت پيدا كند؛ و تا دل از تصرّف ديگران برندارد و چشم طمع از موجودات نبندد به پناه حق از روى حقيقت نرود و دعوى او كاذب و در مسلك اهل معرفت در زمرۀ منافقان متسلك است و به خديعت و فريب منسوب است و در اين وادى هولناك و بحر عميق خطرخيز از دم حكيمى ربّانى يا عارفى نورانى كه رشتۀ علمش متّصل به اولياى كمّل است استفادۀ توحيدات ثلاثه را علما كردن اعانتى بسزا از باطن قلب كند، ولى شرط اين استفاده آن است كه با نظر و آيه و علامت و سير و سلوك الى اللّه بدان اشتغال ورزد و الاّ خود خار طريق و حجاب چهرۀ جانان شود؛ چنان كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين علم را در حديث شريف كافى آيۀ محكمه لقب داد. بالجمله چون در قلب ريشۀ توحيد فعلى حق محكم شد و با آب علم توأم با عمل لطيف كه قرع باب قلب كند آبيارى گرديد، نتيجۀ آن تذكر مقام الوهيت شود و قلب كم كم صافى براى تجلّى فعلى حق شود و چون خانه از خائن و آشيانه از بيگانه خالى شد صاحب خانه آن را متصرف شود و دست ولايت حق از ملكوت باطن و قلب تا ملك و ظاهر بدن قواى ملكوتيه و ملكيه را در تحت تصرف و حكومت خود در آورد و شياطين يكسره از اين مرحله نيز كوچ كنند و مملكت باطن به استقلال خود كه عين استظلال براى حق است برگردد و اين مرتبۀ دوم از لطيفۀ ربانيّۀ استعاذه است و پس از اين مقام استعاذۀ روح و استعاذۀ سرّ و ديگر مراتب استعاذه است كه با اين اوراق تناسب ندارد و اين قدر نيز از طغيان قلم عبد يا اجراى قلم مولا - جلّ و علا - صورت ترقيم گرفت، و اليه المفزع.

يكى ديگر از آداب و شرايط استعاذه آن است كه در آيۀ شريفه كه در اول فصل مذكور اشاره به آن فرموده و آن ايمان است و آن غير از علم است ولو به برهان حكمى حاصل شود.

شيطان با آن كه علم به مبدا و معاد به نص قرآن داشته در زمرۀ كفّار محسوب شده. اگر ايمان عبارت از همين علم برهانى بود بايد كسانى كه اين علم را دارند از تصرف شيطان دور باشند و نور هدايت قرآن در آنها تابان باشد با اين كه آثار را مى بينيم حاصل نشود با ايمان برهانى. پس اگر بخواهيم از تصرف شيطان خارج شويم و در تحت پناه حق تعالى واقع شويم بايد با شدّت

ص:174

ارتياض قلبى و دوام توجّه يا كثرت آن و شدّت مراوده و خلوت حقايق ايمانيه را به قلب رسانده تا قلب الهى شود، و چون قلب الهى شد از تصرف شيطان تهى گردد.

چنان كه خداى تعالى فرمايد:«اَللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»(1)س مؤمنين را كه حق تعالى متصرّف و متولى ظاهر و باطن و سرّ و علن است از تصرّفات شيطان خالص و در سلطنت رحمن داخلند و از همۀ مراتب ظلمات به نور مطلق آنها را خارج كند از ظلمت معصيت و طغيان و ظلمت كدورات اخلاق رذيله و ظلمت جهل و كفر و شرك و خود بينى و خودخواهى و خودپسندى به نور طاعت و عبادت و انوار اخلاق فاضله و نور علم و كمال ايمان و توحيد و خدابينى و خداخواهى و خدادوستى منتقل شود. يكى از آداب آن توكل است كه آن نيز از شعب ايمان و انوار حقيقى لطيفۀ ايمانيه است، و آن واگذار نمودن امور است به حق كه از ايمان قلب به توحيد فعلى حاصل شود و تفصيل آن از نطاق اين اوراق خارج است. و چون بندۀ سالك غير حق تعالى مفزع و پناهى نديد و تصرف در امور را منحصر به ذات مقدّسش دانست حالت انقطاع و التجاء و توكل در قلب پيدا شود و استعاذۀ او حقيقت پيدا كند و چون از روى حقيقت به حصن حصين ربوبيّت و الوهيّت پناه برد ناچار او را پناه دهد با فضل و رحمت كريمانه، انّه ذو فضل عظيم.

تتميم و نتيجه

از مطالب فصل سابق معلوم شد كه حقيقت استعاذه عبارت است از حالت و كيفيت نفسانيه كه از علم كامل برهانى به مقام توحيد فعلى حق و ايمان به اين مقام حاصل شود؛ يعنى پس از آن كه به طريق عقل منوّر با برهان متين حكمى و شواهد نقليه مستفاده از نصوص قرآنيه و اشارات و بدايع كتاب الهى و احاديث شريفه فهميد كه سلطنت ايجاديه و استقلال در تأثير بلكه اصل تأثير منحصر است به ذات مقدس الهى و ديگر موجودات را شركت در آن نيست، چنان كه در محل خود مقرّر است، بايد دل را از آن آگاه كند و با قلم عقل به لوح قلب حقيقت «لا اله الا اللّه و لا مؤثّر فى الوجود الا اللّه» را بنويسد و چون قلب به اين لطيفۀ ايمانيه و حقيقت برهانيه ايمان آورد، در آن حالت انقطاع و التجاء حاصل شود؛ و چون شيطان را قاطع طريق انسانيّت و دشمن قوىّ خود يافت حالت حاصل اضطرارى حاصل شود كه اين

ص:175


1- سورۀ بقره، آيۀ 257.

حالت قلبى حقيقت استعاذه است. و چون زبان ترجمان قلب است آن حالت قلبيه را با كمال اضطرار و احتياج به زبان آورد و «اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم» را از روى حقيقت گويد. و اگر در قلب از اين حقايق اثرى نباشد و شيطان متصرّف قلب و ساير مملكت وجوديۀ او باشد، استعاذه نيز از روى تصرف و تدبير شيطان واقع شود و در لفظ استعاذه باللّه من الشيطان گويد و در حقيقت چون تصرّف شيطانى است استعاذه به شيطان من اللّه واقع شود و خود استعاذه عكس مطلوب را محقق كند و شيطان گويندۀ استعاذه را مسخره كند و اين مسخره نتيجه اش پس از كشف غطا و برچيده شدن پردۀ طبيعت معلوم شود. و مثل چنين شخصى كه استعاذه اش فقط لفظيه است مثل كسى است كه از شرّ دشمن جرّارى بخواهد به قلعۀ محكمى پناه برد ولى خود به طرف دشمن برود و از قلعه رو برگرداند و لفظا بگويد از شرّ اين دشمن به اين قلعه پناه مى برم؛ چنين شخصى علاوه بر آن كه به شرّ دشمن گرفتار شود به سخريۀ او نيز دچار گردد.

فصل سوّم در بيان اركان استعاذه است و آن چهار است: اول مستعيذ. دوّم مستعاذ منه.

سوّم مستعاذ. به چهارم مستعاذ لاجله.

بدان كه براى اين اركان تفصيل بسيار است كه از حوصلۀ اين اوراق خارج است و ما به ذكر مختصرى از آن اكتفا مى كنيم.

اركان استعاذه

ركن اوّل در مستعيذ است و آن حقيقت انسانيه است

از اول منزل سلوك الى اللّه تا منتهى النهايه فناى ذاتى و اذا تم الفناء المطلق هلك الشيطان و تمّ الاستعاذة. و تفصيل اين اجمال آن كه انسان تا در بيت نفس و طبيعت مقيم است و به سفر روحانى و سلوك الى اللّه اشتغال پيدا نكرده و در تحت سلطنت شيطانيه به همه شئون و مراتب است به حقيقت استعاذه متلبس نشده و لقلقۀ لسان او بى فايده بلكه تثبيت و تحكيم سلطنت شيطانيه است مگر با تفضّل و عنايت الهى. و چون به سير و سلوك الى اللّه متلبس گرديد و سفر روحانى را شروع نمود تا در سير و سلوك است آنچه مانع از اين سفر و خار طريق است شيطان اوست چه از قواى روحانيّه شيطانيه و يا از جنّ و انس باشد؛ زيرا كه جنّ و انس نيز اگر خار طريق و مانع سلوك الى اللّه باشند به دستيارى شيطان و تصرّف آن باشد؛ چنان كه خداى تعالى اشاره به آن فرموده در سوره مباركۀ ناس آن جا

ص:176

كه مى فرمايد:«مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنّاسِ اَلَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ» .(1) شيطان اگر جنّ باشد از آيۀ شريفه استفاده شود كه وسواس خناس كه شيطان است جنّ است و انس، يكى بالاصاله و ديگر بالتبعيّه. و اگر شيطان حقيقت ديگرى باشد شبيه به جنّ، از آيۀ شريفه معلوم شود كه اين دو نوع يعنى جن و انس نيز تمثلات شيطانيه و مظاهر آنند. و در آيۀ ديگر نيز اشاره فرمايد به اين معنى آن جا كه فرمايد:«شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ» . و در اين سورۀ مباركه اشاره به اركان استعاذه چنان كه مذكور شد فرموده؛ چنان كه ظاهر است. بالجمله انسان قبل از شروع به سلوك و سير الى اللّه مستعيذ نيست، و پس از آن كه سير تمام شد و از آثار عبوديت به هيچ وجه باقى نماند و به فناى ذاتى مطلق نايل شد، از استعاذه و مستعاذ منه و مستعيذ اثرى باقى نماند و جز حق و سلطنت الهيه در قلب عارف چيزى نيست و از قلب خود و خود نيز خبرى ندارد و اعوذ بك منك نيز در اين مقام نيست. و چون حالت صحو و انس و رجوع رخ داد باز استعاذه را حقيقتى باشد لكن نه چون استعاذه كه سالك راست.

و لهذا به حضرت رسول ختمى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز امر به استعاذه شده چنان كه خداى تعالى فرمايد:

«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» (2) «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ»(3) «قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطِينِ وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ»(4)س انسان در دو مقام مستعيذ نيست، يكى قبل از سلوك و آن حال احتجاب محض است كه در تحت تصرّف و سلطنت شيطان است. و يكى بعد از ختم سلوك كه فناى مطلق دست دهد كه از مستعيذ و مستعاذله و استعاذه خبرى نيست. و در دو مقام مستعيذ است:

يكى حال سلوك الى اللّه كه استعاذه كند از خارهاى طريق وصول كه قعود بر صراط مستقيم انسانيّت كردند چنان كه خداوند از قول شيطان حكايت فرمايد:«فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»(5) يكى در حاصل صحو و رجوع از فناى مطلق كه استعاذه كند از احتجابات تلوينيّه و غير آن.

ركن دوّم در مستعاذ منه است و آن ابليس لعين و شيطان رجيم است

كه به واسطۀ دامهاى گوناگون

ص:177


1- سورۀ ناس، آيۀ 4-6.
2- سورۀ فلق، آيۀ 1.
3- سورۀ ناس، آيۀ 1.
4- سورۀ مؤمنون، آيۀ 97-98.
5- سورۀ اعراف، آيۀ 16.

انسان را از وصول به مقصد و حصول مقصود باز دارد و آنچه بعض اعاظم از اهل معرفت ذكر فرموده كه حقيقت شيطان عبارت است از جميع عالم به جنبۀ سوائيه پيش نويسنده تمام نيست؛ زيرا كه جنبۀ سوائيّه كه عبارت از يك صورت موهومۀ عارى از حقيقت و خالى از تحقّق و واقعيتى است از دامهاى ابليس است كه انسان را سرگرم به آن مى كند. و شايد اشاره به اين معنى باشد قول خداى تعالى:«أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ حَتّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ»(1) الاّ خود ابليس حقيقتى است كه داراى تجرّد مثالى و حقيقت ابليسيّه كليه كه رئيس الأبالسه است و هم ابليس الكلّ است؛ چنان كه حقيقت عقليّۀ مجردۀ كلّيّه كه آدم اول است عقل الكل است و واهمه هاى جزئيۀ ملكيه از مظاهر و شئون آن است؛ چنان كه عقول جزئيه از شئون و مظاهر عقل كلّى است و تفصيل و تحقيق اين مقام از حوصلۀ اين رساله خارج است. بالجمله آنچه در اين سلوك الهى و سير الى اللّه مانع از سير شود و خار طريق گردد آن شيطان يا مظاهر آن مى باشد كه اعمال آنها نيز عمل شيطان است، و آنچه از عوالم غيب و شهود و عوارض حاصله براى نفس و حالات مختلفۀ آن حجاب روى جانان شود، چه از عوالم ملكيۀ دنياويه باشد چون فقر و غنا و صحت و مرض و قدرت و عجز و علم و جهل و آفات و عاهات و غير آن و چه از عوالم غيبيۀ تجرّديه و مثاليه باشد چون بهشت و جهنّم و علم متعلق به آن حتى علوم برهانيه كه راجع به توحيد و تقديس حق است، تمام اينها از دامهاى ابليس است كه انسان را از حق و انس و خلوت با او باز مى دارد و به آنها سرگرم مى كند حتى سرگرمى به مقامات معنوى و وقوف به مدارج روحانى كه ظاهرش وقوف در صراط انسانيّت و باطنش وقوف در صراط حق است كه جسر روحانى جهنم فراق و بعد و منتهى شود به جنت لقاء و اين جسر مخصوص به يك طايفۀ قليله از اهل معرفت و اصحاب قلوب است از دامهاى بزرگ ابليس الابالسه است كه بايد از آن پناه به ذات مقدس حق جلّ شأنه برد. بالجمله آنچه تو را از حق باز دارد و از جمال جميل محبوب جلّ جلاله محجوب كند شيطان تو است چه در صورت انسان باشد يا جنّ. و آنچه كه به آن وسيله تو را از اين مقصد و مقصود باز دارند دامهاى شيطانى است چه از سنخ مقامات و مدارج باشد يا علوم و كمالات يا حرف و صنايع يا عيش و راحت يا رنج و ذلّت يا غير اينها؛ و اينها عبارت از دنياى مذموم است. و به عبارت ديگر، تعلّق قلب به غير حق دنياى اوست و آن مذموم است و دام شيطان است و استعاذه از آن بايد كرد. و آنچه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم منقول است كه

ص:178


1- سورۀ تكاثر، آيۀ 1-2.

مى فرمايد: «اعوذ بوجه اللّه الكريم و بكلمات اللّه التى لا يجاوزهن برّ و لا فاجر من شرّ ما ينزل من السماء و ما يعرج فيها و شرّ ما ينزل من الارض و ما يخرج منها و من شرّ فتن الليل و النهار و من شرّ طوارق الليل و النهار الاّ طارق يطرق بخير» شايد مقصود همين معنى باشد. و استعاذه به وجه اللّه و كلمات اللّه استغراق در بحر جمال و جلال است و آنچه انسان را از آن باز دارد از شرور است و مربوط به عالم شيطان و مكايد آن است و از آن بايد پناه به وجه اللّه برد؛ چه آن از حقايق كاملۀ سماويه باشد يا ناقصۀ ارضيه، مگر آن كه طارق به خير باشد كه آن طارق الهى است كه به خير مطلق حق تعالى دعوت كند.

ركن سوّم مستعاذبه است.

بدان كه چون حقيقت استعاذه در سالك الى اللّه متحقق و در سير و سلوك به سوى حق متحصل است، يعنى استعاذه اختصاص دارد به سالك در مراتب سلوك، پس به حسب مقامات و مراتب سايران و مدارج و منازل سالكان حقيقت استعاذه و مستعيذ و مستعاذ منه و مستعاذ به فرق مى كند و اشاره به اين تواند باشد سورۀ شريفۀ ناس كه فرمايد:«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ مَلِكِ النّاسِ إِلهِ النّاسِ» از مبادى سلوك تا حدود مقام قلب سالك به مقام ربوبيت پناه برد. و توان اين ربوبيّت ربوبيّت فعليّه باشد كه مطابق شود با اعوذ بكلمات اللّه التامات، و چون سير سالك منتهى شد به مقام قلب مقام سلطنت الهيه در قلب ظهور كند و در اين مقام به مقام ملك الناس از شرّ تصرّفات قلبيۀ ابليس و سلطنت باطنيۀ جائرانۀ او پناه برد، چنان كه در مقام اول از شر تصرفات صدريۀ او پناه برد. و شايد اين كه فرمود:«اَلَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النّاسِ»

با آن كه وسوسه در قلوب و ارواح نيز از خناس است براى آن باشد كه در مقام معرّفى به شأن عمومى و صفت ظاهره پيش همه مناسب است تعريف شود. و چون سالك از مقام قلب نيز تجاوز نمود به مقام روح كه از نفخۀ الهيه است و اتصالش به حق تعالى بيشتر است از اتصال شعاع شمس به شمس و در اين مقام مبادى حيرت و هيمان و جذبه و عشق و شوق شروع شود و در اين مقام به اله الناس پناه برد و چون از اين مقام ترقّى كند و ذات بى مرآت شئون نصب العين شود، و به عبارت ديگر به مقام سرّ برسد اعوذ بك منك مناسب با اوست. و در اين مقامات تفصيلى است كه مناسب اين مقاله نيست.

و بدان كه استعاذه به اسم اللّه به واسطۀ جامعيّت مناسب با همۀ مقامات است و آن در

ص:179

حقيقت استعاذۀ مطلقه است و ديگر استعاذه ها مقيده است.

ركن چهارم در مستعاذله است يعنى غايت استعاذه.

بدان كه آنچه مطلوب بالذات است براى انسان مستعيذ از سنخ كمال و سعادت و خيريت است و آن به حسب مراتب و مقامات سالكان بسيار متفاوت است، چنان كه سالك تا در بيت نفس و حجاب طبيعت است غايت سيرش حصول كمالات نفسانيه و سعادات طبيعيۀ خسيسه است و اين در مبادى سلوك است و چون از بيت نفس خارج شد و از مقامات روحانيه و كمالات تجرّديه ذوقى نمود مقصدش عالى تر و مقصودش كامل تر مى شود و به مقامات نفسانيه پشت پا زند و قبلۀ مقصودش حصول كمالات قلبيه و سعادات باطنيّه شود. و چون از اين مقام نيز عنان سير را برتافت و به سر منزل سرّ روحى رسيد مبادى تجليات الهيّه در باطن او بروز كند و لسان باطنش در اول امر «وجّهت وجهى لوجه اللّه» و پس از آن «وجهت وجهى لاسماء اللّه او للّه» و پس از آن «وجهت وجهى له» شود و شايد جهت «وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» راجع به مقام اول باشد به مناسبت فاطريّت. و بالجمله سالك در هر مقامى غايت حقيقى او حصول كمال و سعادت است بالذات و چون با سعادت و كمالات در هر مقامى شيطانى قرين و دامى از دامهاى او مانع حصول است ناچار سالك به حق تعالى پناه برد از آن شيطان و شر او و دامهاى او براى حصول مقصود اصلى و منظور ذاتى. پس در حقيقت غايت استعاذه براى سالك حصول آن كمال مترقّب و سعادت مطلوبه است و غاية الغايات و منتهى الطلبات حق تعالى جلّت عظمته است، و استعاذه از شيطان بالتبع واقع مى شود، و الحمد للّه اولا و آخرا. پايان كلام عرشى حضرت امام خمينى رحمه اللّه. فراغت از استنساخ ليلۀ جمعه دوازدهم ذى الحجة الحرام 1415 قمرى و مطابق با 12 ارديبهشت 1374 شمسى كه در مكۀ معظمه در جوار بيت اللّه الحرام انجام گرفت.

«اللّهم صل و سلّم على عبدك المجاهد و وليك الناصح قائد الثورة الاسلامية و مؤسس جمهوريتها الامام الراحل الخمينى العظيم اللهم ارفع درجته و أعل كلمته و احشره مع محمّد و اهل بيته».

نويسنده گويد: چون سخن رهبر انقلاب به پايان رسيد، بدون تروّى بيت شعرى كه گوينده اش را هم نمى شناسم بر زبانم جارى شد:

ص:180

آنان كه به صد زبان سخن مى گفتند آيا چه شنيدند كه خاموش شدند

اللّهم انا نعوذ بك من نزغات الشيطان الرجيم و كيده و مكائده و من الثقة بامانيّه و مواعيده و غروره و مصائده بارالها! ما به تو پناه مى بريم از وسوسه هاى شيطان رانده شده از بارگاه قربت و از نيرنگهاى او و از اين كه اطمينان كنيم به آرزوهاى دور و نزديك و فريبها و دامهايش.

شيطان لعين به منظور گمراه كردن آدمى وعده هاى دروغين به او مى دهد و يكى از بزرگ ترين دامهاى غرور و وعده هاى دروغينش تسويف آدمى است.

دربارۀ توبه از گناه چه بسيار افرادى كه به اين دام شيطان دچار شده اند و تا هنگام مرگ موفق به توبه و جبران گذشتۀ خود نشده اند؛ چنان كه خداى تعالى مى فرمايد:«يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى وَ يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنا» عوارض دنياى پست را مى گيرند و مى گويند كه گناهان ما به زودى آمرزيده خواهد شد. پناه به خدا بايد برد از شيطان و دامهايش.

و ان يطمع نفسه فى اضلالنا عن طاعتك و امتهاننا بمعصيتك و پناه مى بريم به تو از اين كه شيطان به گمراه كردن ما طمع ببندد و ما را در معصيت تو به كار گيرد.

او ان يحسن عندنا ما حسن لنا و يا چيزى را كه به ما زيبا جلوه داده در نظر ما حقيقتا زيبا باشد.

او ان يثقل علينا ما كرّه الينا يا بر ما سنگين آيد آنچه از اعمال و عبادات مكروه ما كرده است.

اشاره به نيرنگهاى شيطان است كه گناه را در نظر آدمى زيبا جلوه مى دهد و طاعت و عبادت را بارى سنگين بر دوش آدمى.

اللّهم اخسأه عنا بعبادتك و اكبته بدؤوبنا فى محبتك بارالها! او را به وسيلۀ عبادتى كه تو را مى كنيم از ما بران و با كوشش در محبت خودت او را ذليل و خوار فرما.

سيد شارح روايتى را نقل مى كند كه شيطان به خداى تعالى عرض كرد: پروردگارا! اين بندگان تو با آن كه تو را دوست دارند معصيت تو را مى كنند و با آن كه مرا دشمن دارند از من اطاعت دارند. از جانب خداى تعالى به او پاسخ داده شد كه من آنان را به خاطر بغض و دشمنى كه با تو دارند عفو كردم در آنچه اطاعت تو را كردند، و به خاطر محبتى كه به من دارند ايمانشان را قبول كردم هر چند اطاعت مرا نكنند.

«ان الشيطان قال: يا رب، ان عبادك يحبّونك و يعصونك و يبغضونى و يطيعونى، فاجيب بانى قد

ص:181

عفوت منهم ما اطاعوك بما ابغضوك و قبلت منهم ايمانهم و ان لم يطيعونى بما احبّونى». آرى محبّت اكسيرى است كه مايۀ قبول طاعات است همچنان كه تبرّى از دشمنان خدا موجب جلب رحمت الهى است. از اين رو توّلى و تبرّى دو اصل مهم از اركان ايمان است؛ چنان كه در ادعيه و زيارات فراوان ديده مى شود: «اوالى من والاكم و اعادى من عاداكم» محبّت محبوب با محبّت دشمن او جمع نمى شود.

و كيف ترى ليلى بعين ترى بها سواها و ما طهرتها بالمدامع

و اجعل بيننا و بينه سترا لا يهتكه و ردما مصمتا لا يفتقه و ميان ما و او پرده اى قرار بده كه نتواند آن را بدرد، و سدّ محكم و استوارى كه نتواند ويرانش كند. كه ظاهرا مقصود حجاب تقوا و سدّ اجتناب از گناهان است.

اللهمّ صل على محمّد و آله و اشغله عنّا ببعض اعدائك بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و او را به جاى ما به بعضى از دشمنانت مشغول ساز. در اين جمله از دعا صنعت ادماج به كار رفته كه در علم بديع آمده است، و آن عبارت از اين است كه گوينده مطلب خود را در ضمن كلامى بيان كند كه مخاطب متوجه اصلى مقصود به طور مستقيم نشود؛ مانند آن كه خداى تعالى مى فرمايد:«لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولى وَ الْآخِرَةِ»(1)ه مقصود اصلى تفرد حق تعالى در استحقاق حمد است و ليكن به مسئلۀ بعث و قيامت نيز اشاره شده است همچنين در اين جمله از دعا مقصود دفع شر شيطان است و ليكن ضمنا به دشمنان نيز نفرين شده است.

و اعصمنا منه بحسن رعايتك و با حسن رعايتى كه از ما دارى ما را از شرّ او نگهدار.

و اكفنا ختره و ما را از مكر و نيرنگ او به دور فرما.

و ولّنا ظهره و او را از ما فرارى كن.

و اقطع عنا اثره و جاى پايى از وى در كار ما باقى مگذار.

اللّهم صلّ على محمّد و آله و امتعنا من الهدى بمثل ضلالته و ما را از هدايت بهره مند فرما به آن مقدار كه او گمراه است.

و زوّدنا من التقوى ضدّ غوايته و ما را بر ضد گمراه كردن او با توشۀ تقوا مجهّز فرما.

و اسلك بنا خلاف سبيله من الردى و ما را برخلاف راه او كه هلاكت است رهبرى فرما.

ص:182


1- سورۀ قصص، آيۀ 70.

اللّهم لا تجعل له فى قلوبنا مدخلا بارالها! در دل ما از براى شيطان روزنه اى باز مكن.

و لا توطنّن له فيما لدينا منزلا و در آنچه نزد ماست جايگاهى براى او آماده مساز. در روايتى است كه عيسى عليه السّلام از خداى تعالى درخواست نمود كه جايگاه شيطان را از بنى آدم به او نشان دهد. پس ديد كه شيطان همچون مارى سر خود را در دل آدميزاد فرو برده است، هر گاه كه آدمى به ياد خدا مى افتد او خود را پنهان مى كند و چون از ياد خدا غافل مى شود او ظاهر مى گردد.

«ان عيسى عليه السّلام دعا ربّه ان يريه موضع الشيطان من بنى آدم، فاراه ذلك فاذا رأسه مثل رأس الحية واضع رأسه على قلبه فاذا ذكر اللّه خنس و اذا لم يذكره وضع رأسه على جثة قلبه». و از اين رو رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «لولا ان الشياطين يحومون على قلوب بنى آدم نظروا الى ملكوت السموات» اگر نه اين بود كه شياطين بر دلهاى آدميزادگان رفت و آمد دارند هر آينه حجاب از ديده هاى آنان برداشته مى شد و ملكوت آسمانها را مى ديدند.

اللّهم و ما سوّل لنا من باطل فعرّفناه و اذا عرفتناه فقناه بارالها! آنچه را شيطان از باطل براى ما مى آرايد بر ما بشناسان و پس از شناسايى ما را از آن باز دار.

و بصّرنا ما نكائده به و راه مبارزه با نيرنگهاى او را بر ما روشن فرما.

و الهمنا ما نعدّه له و بر دل ما الهام بخش كه با چه وسيله اى مى توانيم با شيطان مبارزه كنيم.

و ايقظنا عن سنة الغفلة بالركون اليه و چشم دل ما را بيدار نگهدار تا با اعتماد به وعده هاى شيطان خواب غفلت بر آن آشنا شود.

و احسن بتوفيقك عوننا عليه و با حسن توفيقى كه بر ما عطا مى فرمايى ما را در قيام بر عليه شيطان يارى فرما.

اللّهم و اشرب قلوبنا انكار عمله بارالها! دل ما را آن چنان سيراب كن كه هرگز بر عمل شيطانى رغبتى نداشته باشد.

و الطف لنا فى نقض حيله و بر ما لطف فرما تا رشته هاى بافته شدۀ شيطان را از هم بگسليم.

اللهمّ صلّ على محمّد و آله و حوّل سلطانه عنّا بارالها! بر محمد و آل او درود بفرست و حكومت و سلطنت شيطانى را از ما باز گير.

و اقطع رجائه منّا و رشتۀ اميد شيطان را از چيرگى بر ما قطع كن.

و ادراه عن الولوع بنا و شيطان را از اين كه بر گمراه ساختن ما حريص باشد باز دار.

ص:183

اللّهم صل على محمد و آله و اجعل آبائنا و امهاتنا و اولادنا و اهالينا و ذوى ارحامنا و قراباتنا و جيراننا من المؤمنين و المؤمنات منه فى حرز حارز و حصن حافظ و كهف مانع بارالها! بر محمد و آل او درود بفرست و پدران و مادران و فرزندان و خانواده ها و خويشان و نزديكان و همسايگان مؤمن ما را از زن و مرد در جاى استوار و قلعۀ محكم و نگهدارنده و پناهگاه باز دارنده از شر شيطان قرار بده.

و البسهم منه جننا واقية و زره هاى حفظكننده از شر او بر آنان بپوشان.

و اعطهم عليه اسلحة ماضية و سلاحهاى تيز و برّان براى مبارزه عليه شيطان در اختيار آنان قرار بده.

اللّهم و اعمم بذلك من شهد لك بالربوبية و اخلص لك بالوحدانية و عاداه لك بحقيقة العبودية و استظهر بك عليه فى معرفة العلوم الربانية بارالها! اين دعاى مرا شامل حال همه آنهايى فرما كه شهادت به ربوبيت تو داده اند و از روى اخلاص تو را به يگانگى قبول دارند و به حكم حقيقت بندگى شيطان را دشمن مى دارند و در شناخت علوم ربّانى از اصول عقايد و احكام و اخلاقيات اسلامى بر دشمنى با شيطان از تو كمك مى گيرند و به پشتيبانى با او مى جنگند.

اللّهم احلل ما عقد و افتق ما رتق بارالها! آنچه شيطان گره زده باز كن و آنچه را بسته بگشا.

و افسخ ما دبّر و آنچه تدبير اوست بر هم زن.

و ثبّطه اذا عزم و چون دربارۀ من تصميم گيرد از تصميمش باز دارد.

و انقض ما ابرم و آنچه را كه استوار كرده بشكن.

اللّهم و اهزم جنده بارالها! سپاه شيطان را شكست ده.

و ابطل كيده و مكر و نيرنگش را باطل كن.

و اهدم كهفه و پناهگاهش ويران ساز.

و ارغم انفه و بينى اش را به خاك مذلت بمال.

اللّهم اجعلنا فى نظم اعدائه بارالها! ما را جزو دشمنان شيطان قرار بده.

و اعزلنا عن عداد اوليائه و ما را از صف دوستان شيطان بيرون كن.

لا نطيع له اذا استهوانا تا هنگامى كه در كار فريب ماست فرمانش نبريم.

و لا نستجيب له اذا دعانا و گاهى كه ما را دعوت مى كند جوابش ندهيم.

نأمر بمناواته من اطاع امرنا نه تنها خود ما با شيطان دشمنى كنيم بلكه هر كس كه سخن ما را

ص:184

مى شنود و از ما اطاعت مى كند او را نيز به دشمنى شيطان امر كنيم.

و نعظ عن متابعته من اتبع زجرنا و آن را كه نهى ما را پذيراست به موعظه اش وى را از پيروى شيطان باز داريم.

اللّهم صل على محمّد خاتم النبيين و سيد المرسلين و على اهل بيته الطيبين الطاهرين بار خدايا! بر محمد خاتم پيامبران و آقاى رسولان درود بفرست و بر خانوادۀ آن حضرت كه پاك و پاكيزه اند.

و اعذنا و اهالينا و اخواننا و جميع المؤمنين و المؤمنات مما استعذنا منه و ما را و كسان ما را و برادران ما را و همۀ زن و مرد مؤمن پناه ده از آنچه ما از آن پناه برده ايم.

و أجرنا مما استجرنا بك من خوفه و ما را از آنچه از ترس آن رهايى از تو خواستيم رهايى بخش.

و اسمع لنا ما دعونا به و آنچه را كه درخواست كرديم روا فرما.

و اعطنا ما اغفلناه و آنچه را كه غفلت كرديم و درخواست نكرديم عطا فرما.

و احفظ لنا ما نسيناه و آنچه را كه فراموش كرديم براى ما نگهدار.

و صيّرنا بذلك فى درجات الصالحين و مراتب المؤمنين و بدين وسيله ما را در درجات شايستگان و مراتب مؤمنين قرار ده.

آمين رب العالمين اى پروردگار جهانيان مستجاب فرما.

*

ص:185

دعاؤه في المحذورات و من دعائه اذا دفع عنه مكروه

اللّهمّ لك الحمد على حسن قضائك و بما صرفت عنّي من بلائك فلا تجعل حظّي من رحمتك ما عجّلت لي من عافيتك فأكون قد شقيت بما احببت و سعد غيري بما كرهت و إن فإن يكن ما ظللت فيه او بتّ فيه لديه من هذه العافية بين يدي بلاء بلا لا ينقطع و وزر لا يرتفع فقدّم لي ما أخّرت و أخّر عنّي ما قدّمت فغير كثير ما عاقبته الفناء و غير قليل ما عاقبته البقاء و صلّ على محمّد و آله و غير قليل ما عاقبته البقاء

ص:186

شرح دعاى هجدهم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام اذا دفع عنه مكروه از دعاهاى آن حضرت است هنگامى كه بلايى از او دفع مى شد و يا حاجتى كه داشت زودتر انجام مى گرفت. اللّهم لك الحمد على حسن قضائك و بما صرفت عنّى من بلائك بارالها! تو را سپاس كه قضاى تو دربارۀ من به بهترين وجه جريان يافت، زيرا طبق حكمت و مصلحت بود و به حكم حكمت و مصلحت حاجت من روا گرديد و نيز بلايى را كه متوجّه من بود از من باز گرداندى.

فلا تجعل حظّى من رحمتك ما عجّلت لى من عافيتك پس بهره و نصيب مرا از رحمتت در همين قدر از عافيت كه مرحمت فرمودى منحصر مساز.

فأكون قد شقيت بما احببت و سعد غيرى بما كرهت تا من به خاطر آنچه دوستش مى داشتم و به خاطر عافيتى كه خواستۀ من بود بدبخت شوم و ديگرى به خاطر آنچه من آن را ناخوش داشتم سعادتمند شود. حاصل فرمايش حضرت آن است كه چون بلاها و مصايب در دنيا خود نعمتى از نعمتهاى الهى است آن چنان نباشد كه من به خاطر ناتوانى و تحمّل نكردن آنها از نتايج و فوايد آنها محروم بمانم و ديگرى به خاطر تحمّل و صبر در بلاها به وعده هايى كه خداى تعالى به صابرين داده فايز و نايل گردد و بشارت «و بشّر الصابرين» شامل حال وى شود.

دو نكتۀ قابل توجّه راجع به صبر:

اشاره

ص:187

اوّل آن كه روايات دربارۀ اين كه خداى تعالى مؤمن را در اين دنيا به انواع بلاهاى جسمى و روحى گرفتار مى كند از طريق شيعه و سنّى در حدّ تواتر است

، و در اين روايات تصريح شده كه اين گرفتارى نه از آن روست كه مؤمن را نزد خداى تعالى قدر و منزلتى نيست بلكه به عكس، چون مؤمن نزد خداى تعالى عزيز و محترم است خداى تعالى او را مبتلا مى گرداند تا در نتيجۀ ابتلا گوهر وجود او از كثافات تطهير شود و صفا و درخشندگى خود را باز يابد. به عبارت ديگر ابتلا و آزمايش خداى تعالى بندگان را نه همچون آزمايش استاد است مر شاگردان را تا گفته شود كه با توجه به علم خداى تعالى به احوال بنده اش آزمايش چه نتيجه اى خواهد داشت، بلكه آزمايش خداى تعالى از بندگان همچون آزمايش زرگر است زر را كه با نهادن آن در بوته و در ميان آتش موادّ خارجى كه زر آغشته به آن است به كنارى رفته و زر خالص باقى مى ماند. و از اين رو در روايت معروف از طريق شيعه و سنّى آمده است كه فرمود: بلا در درجۀ اوّل مخصوص انبياست و سپس مخصوص اوصياى انبيا و سپس آنانى كه هرچه بيشتر به انبيا و اوصيا شباهت دارند.

«البلاء موكّل بالانبياء فالاوصياء ثمّ الا مثل فالامثل».

و از امام باقر عليه السّلام روايت است كه فرمود: گرفتارترين مردم انبيا هستند و سپس جانشينان انبيا و سپس كسانى كه همانند ايشانند.

«اشدّ النّاس بلاء الانبياء ثم الاوصياء ثم الأماثل فالأماثل».

و امام صادق عليه السّلام فرمود: خداى را در روى زمين بندگان خاصّى است كه هر تحفه كه از آسمان نازل مى شود خداى تعالى آن تحفه را از آنان برمى گرداند و نصيب ديگران مى كند، و هر بلايى كه از آسمان فرود مى آيد خداى تعالى آن بلا را متوجّه آن بندگان خاصّ مى فرمايد.

«انّ للّه عبادا فى الارض من خالص عباده ما تنزل من السّماء تحفة الى الارض الاّ صرفها عنهم الى غيرهم و ما تنزل بلية الاّ صرفها اليهم».

و از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت است كه فرمود: خداى تعالى از مؤمن به وسيلۀ بلا دلجويى مى كند همان گونه كه شخص غايب خانوادۀ خودش را با سوغاتى دلجويى مى كند. و خداى تعالى همچون طبيب كه بيمارش را دستور پرهيز مى دهد مؤمن را از دنيا پرهيز مى دهد.

ص:188

«انّ اللّه ليتعاهد عبده المؤمن بالبلاء كما يتعاهد الغائب اهله بالطّرف و انّه ليحميه الدنيا كما يحمى الطبيب المريض».

و هم آن حضرت فرمود: وقتى خداى تعالى بنده اى را دوست داشت او را در بلا غرق مى كند.

«انّ اللّه اذا احبّ عبدا اغثّه بالبلاء اى غمسه».

و امام صادق عليه السّلام از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل مى فرمايد كه فرمود: بلاى بزرگ با پاداش بزرگ جبران مى شود.

«انّ عظيم البلاء يكافى به عظيم الجزاء».

پس هر گاه خداى تعالى بنده اى را دوست داشت او را به بلاى بزرگ گرفتار مى كند.

«فاذا احبّ اللّه عبدا ابتلاه بعظيم البلاء».

و از رسول خداست كه فرمود: اين است و جز اين نيست كه مؤمن به منزلۀ كفّۀ ترازوست كه هرچه ايمانش افزون گردد بلايش افزون تر شود.

«انّما المؤمن بمنزلة كفّة الميزان كلّما زيد فى ايمانه زيد فى بلائه».

و فرمود: در بهشت جايگاهى است كه كسى به آن نمى رسد مگر به واسطه گرفتارى در بدنش.

«انّ فى الجنّة منزلة لا يبلغها عبد الاّ بالابتلاء فى جسده».

و فرمود: اگر مؤمن مى دانست چه پاداشى در مقابل مصيبتها دارد هر آينه آرزو مى كرد كه بدن او با قيچى ريزريز گردد.

«لو يعلم المؤمن ما له فى الأجر من المصائب [و شايد «ماله من الاجر فى المصائب» باشد] لتمنّى انّه قرض بالمقاريض».

و ديگر اخبار و روايات كه ذكرش موجب تطويل است.

دوّم آن كه علما و بزرگان براى گرفتاريها و مصيبتها حكمتهايى گفته اند؛

از جمله آن كه ابتلاء كفّارۀ گناهان است، و ديگر آن كه به منظور آزمايش درجۀ صبر و بردبارى مؤمن است تا نامش در زمرۀ صابران ثبت شود، و ديگر آن كه تا دلش از دنيا كنده شود و دلبستگى به دنيا پيدا نكند كه

ص:189

دل كندن از آن به هنگام مرگ مشكل باشد، و ديگر آن كه هر چه بيشتر نفسش از صفات بشرّيت ضعيف گشته و از دلبستگى هاى جسمانى بريده شود و به تمام وجودش متوجّه به خداى تعالى گردد و در خوشى و ناخوشى دل به سوى او كند و همواره در خدمتش بايستد تا بدين وسيله به اعلى درجۀ محبّان و آخرين مرتبۀ مقرّبان نايل شود، و ديگر آن كه او را به درجه اى برساند كه هرگز با كسب و سعى خويش به آن جا نمى رسيد مانند شهادت كه شهيد هر چند كوشش كند به جز با شهادت به مقام شهيدان نائل نگردد.

مولانا در اين مقام حقّ سخن را ادا كرده و گويى از مجموع روايات استفاده كرده است كه مى فرمايد:

زين سبب بر انبيا رنج و شكست از همه خلق جهان افزون تر است

تا ز جانها جانشان شد زفت تر كه نديدند آن بلا قومى دگر

پوست از دارو بلاكش مى شود چون اديم طايفى خوش مى شود

ورنه تلخ و تيز ماليدى بر او گنده گشت و ناخوش و ناپاك بو

آدمى را نيز چون آن پوست دان از رطوبتها شده زشت و گران

تلخ و تيز و مالش بسيار ده تا شود پاك و لطيف و بافره

ورنه ميتانى رضا ده اى عيار كه خدا رنجت دهد بى اختيار

كه بلاى دوست تطهير شماست علم او بالاى تدبير شماست

چون صفا بيند بلا شيرين شود خوش شود دارو چو صحّت بين شود

بُرد بيند خويش را در عين مات پس بگويد اقتلونى يا ثقات

* و ان يكن ما ظللت فيه اوبتّ فيه من هذه العافيه بين يدى بلاء لا ينقطع و وزر لا يرتفع فقدم لى ما اخّرت و اخّر عنّى ما قدّمت و اگر آنچه از عافيت در شبانه روز برخوردارم در كنار بلايى است مستمرّ و ناگسستنى و مستلزم بارى بر دوش است كه نتوان برداشت. پس آنچه را كه به تأخير انداخته اى از پيش آر و آنچه پيش آورده اى به تأخير انداز. حاصل معنى آن كه عرض مى كند:

بارالها! اگر اين عافيت و راحتى كه نصيبم شده است مقدّمۀ بلايى است اخروى، از آن جا كه گرفتاريهاى اخروى پايان ندارد و باقى و ابدى است، بارالها آن بلاى اخروى را پيش تر نازل

ص:190

فرما كه چون در دنياست و عاقبت دنيا فنا و زوال است آسان تر است از گرفتارى اخروى كه باقى و جاودان است.

فغير كثير ما عاقبته الفناء زيرا هر چه فنا به دنبال دارد و به نيستى مى انجامد هر چند افزون باشد اندك است.

و غير قليل ما عاقبته البقاء و صلّ على محمّد و آله و آنچه را كه باقى و جاودانه است نتوان گفت كه اندك است. پس بلاى آخرت هر چند اندك باشد چون در عالم بقاست و زوال ندارد بسيار است، و بلاى دنيا هر چند افزون باشد چون رو به زوال است اندك است؛ و بر محمّد و آل او درود بفرست.

*

ص:191

و كان من دعائه عليه السّلام عند الاستسقا بعد الجدب

اللّهمّ اسقنا الغيث و انشر علينا رحمتك بغيثك المغدق من السّحاب المنساق لنبات ارضك المونق فى جميع الأفاق و امنن على عبادك بايناع الثّمرة و احى بلادك ببلوغ الزّهرة و اشهد ملائكتك الكرام السّفرة بسقى منك نافع دائم غزره واسع درره و ابل سريع عاجل تحيى به ما قدمات و تردّ به ما قد فات و تخرج به ما هوات و توسّع به فى الأقوات

ص:192

سحابا متراكما هنيأ مريأ طبقا مجلجلا غير ملثّ ودقه و لا خلّب برقه اللّهمّ اسقنا غيثا مغيثا مريعا ممرعا عريضا واسعا غزيرا تردّ به النّهيض و تجبر به المهيض اللّهمّ اسقنا سقيا تسيل منه الظّراب و تملأ منه الجباب و تفجّر به الأنهار و تنبت به الأشجار و ترخص به الأسعار في جميع الأمصار و تنعش به البهائم و الخلق و تكمل لنا به طيّبات الرّزق و تنبت لنا به الزّرع و تدرّ به الضّرع و تزيدنا به قوّة الى قوّتنا اللّهمّ لا تجعل ظلّه علينا سموما و لا تجعل

ص:193

برده علينا حسوما و لا تجعل صوبه علينا رجوما و لا تجعل مآءه علينا اجاجا اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد و ارزقنا من بركات السّموات و الأرض انّك على كلّ شيء قدير

ص:194

شرح دعاى نوزدهم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام عند الاستسقاء بعد الجدب از دعاهاى آن حضرت عليه السّلام است هنگامى كه خشكسالى پيش مى آمد و حضرتش از درگاه الهى طلب باران مى كرد. اللّهم اسقنا الغيث بارالها! ما را به باران سيراب كن.

و انشر علينا رحمتك بغيثك المغدق من السحاب المنساق لنبات ارضك المونق فى جميع الآفاق و رحمت خويش را بر ما بگستر و باران تندى از ابرها براى گياهان زيبا در همه جاى زمينت بفرست. سيد شارح فرمايد: استسقاء يعنى از خداى تعالى باران خواستن انواعى دارد كه كمترينش تنها دعا كردن است بدون اين كه نمازى خوانده شود و دعايى پيش از نماز يا بعد از نماز انجام گيرد؛ و بهترينش آن است كه دو ركعت نماز خوانده شود با دو خطبه به اين ترتيب كه خطيب و كسى كه مى خواهد خطبه بخواند در روز جمعه (ظاهرا مقصود نماز جمعه است) مردم را دستور مى دهد كه توبه كنند و اگر حقّ النّاسى بر ذمّه دارند از باب مظالم ردّ كنند و خود را از اخلاق رذيله و صفات زشت تطهير كنند، آن گاه پس از جمعه سه روز روزه بدارند و روز سوّم كه روز دوشنبه است از شهر بيرون شده و به صحرا روند. البته اين در غير مكّه است، و امّا در شهر مكّه بيرون نروند، بلكه مراسم را در مسجد الحرام اجرا كنند. و مستحب است كه مردم پاى برهنه باشند و كفشهاى خود را به دست گيرند و لباس كهنه به تن داشته باشند با حالت خضوع و خشوع و زبانها به ذكر استغفار گويا، و امام جماعت نيز با حالت خشوع و لباس كهنه ولى پاك و پاكيزه بدون آن كه خود را خوشبو كند و عطر

ص:195

استعمال نمايد. و مستحب است كه زاهدان و صالحان و پيران و كودكان و حتّى حيوانات را از شهر بيرون برند، نه جوانان و فاسقان و لامذهبان و كفّار را هر چند اهل ذمّه باشند. و كودكان را از آغوش مادران برگيرند و شعاردهندگان به جاى شعار اذان سه بار فرياد برآرند (الصلوة). و وقت اين نماز از هنگام سر زدن آفتاب است تا زوال ظهر. پس امام دو ركعت نماز به جماعت مى خواند ولى با صداى بلند سپس پنج تكبير مى گويد و از پى هر تكبير قنوت مى گيرد و در قنوت استغفار مى كند و از خداى تعالى مى خواهد كه باران نازل فرمايد و آبها را بيفزايد و رحمت خود را نازل فرمايد. و از دعاهايى كه وارد شده است اين دعاست: «اللهم اسق عبادك و امائك و بهائمك و انشر رحمتك و احى بلادك الميّته»: بارالها! بندگان و كنيزان و چهارپايانت را سيراب فرما و رحمت خويش را بر آنان بگستران و شهرهايت را كه از بى آبى مرده اند زنده گردان. سپس تكبير ششم را مى گويد و ركوع و دو سجده را به جا مى آورد. پس براى ركعت دوّم برمى خيزد و پس از قرائت حمد سوره اى را قرائت مى كند، سپس چهار تكبير مى گويد كه به دنبال هر تكبير قنوت مى گيرد مانند ركعت اوّل، سپس تكبير مى گويد و ركوع و سجود و تشهد را به جاى مى آورد، و چون سلام نماز را گفت بر فراز منبر مى رود و رداى دوش خود را برمى گرداند كه طرف راست ردا بر طرف چپ و طرف چپ ردا بر طرف راست دوش او قرار گيرد، و به همين حال ردا بر دوشش مى ماند تا وقتى كه لباسش را از تنش خارج كند، و دو خطبه را مى خواند، و چون از خواندن دو خطبه فارغ شد رو به قبله كند و يكصد بار تكبير بگويد، سپس به سمت راست خود توجه كند و يكصد بار لا اله الاّ اللّه گويد. و سپس به سمت چپ التفات كند و يكصد بار سبحان اللّه گويد و سپس پشت به قبله كند و روى به مردم كند و يكصد بار الحمد للّه گويد و در همۀ اين اذكار صداى خود را بلند كند و مردم فقط در ذكرها پيروى كنند و بدون اين كه به اين طرف و آن طرف برگردند او را پيروى كنند اگر تير دعاشان به هدف اجابت رسيد و باران آمد كه به مقصود رسيده اند و گرنه دوباره و سه باره اعمال را تكرار كنند بدون آن كه از رحمت خدا مأيوس باشند؛ و همان سه روز را روزه مى گيرند. و اگر يكى از روزها افطار كردند و سه روز متصل روزه دار نباشند روزه را از سر گيرند. و اين روزه از مسافر نيز صحيح است و در همه وقت جايز است و آدمى به تنهايى نيز مى تواند در خانۀ خود اين عمل را انجام دهد.

و امنن على عبادك بايناع الّثمرة و بر بندگان خود منت بگذار و ميوه هاى آنان را به سر حدّ

ص:196

كمال برسان (و از آفات ارضى و سماوى همچون سرما و تگرگ و حشرات موذيه محفوظ فرما).

و احى بلادك ببلوغ الزّهرة و شهرهاى مرده را به شگفتن شكوفه ها و گلها زنده گردان.

و اشهد ملائكتك الكرام السفرة بسقى منك نافع و فرشتگان بزرگوار و نويسندگان را احضار فرما كه شاهد جريان باشند؛ زيرا حضور روحانيون و فرشتگان معصوم و ارواح مقدّسه موجب نزول رحمت و بركات الهى است و در جايى كه حضور آدميان و صلحاى از بشر موجب قبول دعا و شمول رحمت شود، فرشتگان الهى كه «لا يعصون اللّه ما امرهم» يقينا مؤثر خواهد بود در اجابت دعا.

دائم غزره، واسع درره و ابل سريع عاجل بارانى كه سودمند و پياپى و فراگير و تند باشد.

تحيى به ما قدمات تا آنچه را كه از دست رفته زنده كنى.

و تخرج به ما هوآت و آنچه روييدنى است از زمين بيرون آورى.

و توسّع به فى الاقوات و بدين وسيله روزيها را فراخ گردانى.

سحابا متراكما هنيئا مريئا تودۀ ابرى فراهم آمده گوارا و خوش.

طبقا مجلجلا همچون چترى كه صداى غرّش رعد از آن به گوش برسد.

غير ملثّ ودقه نه آن چنان باشد كه بارانش پياپى بريزد و به ويرانى انجامد.

و لا خلّب برقه و نه بارانى كه برقش فريبا باشد يعنى نه آن چنان باشد كه رعد و برق بى باران باشد.

اللّهم اسقنا غيثا مغيثا مريعا ممرعا عريضا واسعا غزيرا بارالها! ما را با بارانى سيراب فرما كه به فرياد ما برسد و گياهان را بروياند، پهناور و فراگير و فراوان باشد.

تردّ به النهيض و تجبر به المهيض گياهان پژمردۀ ما را تر و تازه كند و نهال شكسته را به وسيلۀ او برومند سازد.

اللّهم اسقنا سقيا تسيل منه الظّراب و تملأ منه الجباب بارالها! ما را با بارانى سيراب كن كه آب از بلنديها جريان يابد و چاهها از آن پر شود.

و تفجّر به الانهار و نهرها را به آن بشكافى.

و تنبت به الاشجار و درختها را با آن برويانى.

و ترخص به الاسعار فى جميع الامصار و در همۀ شهرها نرخها را بدان ارزان كنى.

ص:197

و تنعش به البهائم و الخلق و حال چهارپايان و خلق بدان نيكو گردانى.

و تكمل لنا به طيّبات الرزق و روزيهاى پاكيزۀ ما را بدان كامل فرمايى.

و تنبت لنا به الزّرع و كشت ما را بدان برويانى.

و تدّر به الضّرع و پستانهاى گاوان و گوسفندان را بدان پر شير كنى.

و تزيد به قوّة الى قوّتنا و بدين وسيله نيرويى بر نيروى ما بيفزايى.

اللّهم لا تجعل ظلّه علينا سموما بارالها! مبادا كه از سايه اش بر ما باد گرم وزد.

و لا تجعل برده علينا حسوما و سرمايى تيز و برنده داشته باشد.

و لا تجعل صوبه علينا رجوما و ريزش آن را بر ما موجب هلاك و عذاب مگردان.

و لا تجعل ماءه علينا اجاجا و آب آن را بر كام ما تلخ و ناگوار مفرما.

اللهم صلّ على محمّد و آله و ارزقنا من بركات السموات و الارض انّك على كلّ شىء قدير بارالها! بر محمّد و خاندانش درود بفرست و ما را از بركات آسمانها و زمين روزى فرما كه تو بر هر چيز توانايى.

نكته

در بعضى از تواريخ آمده است كه: در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السّلام منقول است كه چون حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم متولد شد چند روز گذشت كه از براى آن حضرت شيرى به هم نرسيد كه تناول نمايد. پس ابو طالب آن حضرت را بر پستان خود مى انداخت و حق تعالى در آن شيرى فرستاد و چند روز از آن شير تناول نمود. تا آن كه ابو طالب حليمه سعديّه را به هم رسانيد و حضرت را به او تسليم كرد...

ظاهرا منشأ اين اشتباه تاريخى غفلت از معناى ضرع است كه به معناى پستان است و كنايه از حيوانات پستاندار شيرده مى باشد و اين محدّث عالى مقام تصوّر فرموده كه به حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از پستان شير دادن به معناى پستان خود ابو طالب است و طبعا دنبال اين اشتباه، راوى حديث جملۀ (و حق تعالى در آن شيرى فرستاد) را نيز اضافه كرده است.

«عصمنا اللّه من الزلل»

ص:198

فايده اقوال دربارۀ گرانى و ارزانى قيمتها

دربارۀ گرانى و ارزانى قيمتها اقوال مختلفى وجود دارد. اشاعره به حكم اصلى كه به آن قائل هستند و آن عبارت از اين است كه همۀ كارها مستند به خداى تعالى است و فاعلى بجز خداى تعالى وجود ندارد و خالق همۀ اشياء خداى تعالى است، بنابراين اصل گفته اند كه گرانى و ارزانى نيز به دست خداى تعالى است. در مقابل اشاعره گروهى از معتزله برآنند كه گرانى و ارزانى به دست خلق است و اين مردمانند كه در خريد و فروش چيزى را گران يا ارزان مى كنند. گروه ديگرى از معتزله برآنند كه گرانى و ارزانى به دست خداست، زيرا خداى تعالى است كه جنسى را كم مى كند و رغبت مردم به آن زياد مى شود و قيمتش بالا مى رود، پس گرانى و ارزانى منتسب به خداى تعالى است. و گروه اماميّه فرموده اند: گرانى و ارزانى اگر در نتيجۀ اعمال بندگان نباشد لامحال استناد به خدا پيدا مى كند، و امّا اگر به واسطۀ كار مردم باشد، مانند اين كه حكومت نرخها تعيين كند و ماليات و عوارض بر اجناس قرار دهد و در نتيجه گرانى پيش آيد اين كه اين گرانى را نبايد به خدا نسبت داد. و در روايتى آمده است كه در مدينه گرانى شد و مسلمانان به خدمت رسول خدا صلوات اللّه عليه و آله آمدند و عرض كردند: يا رسول اللّه! شما نرخى براى اجناس معيّن فرماييد. آن حضرت فرمود: نرخها دست خداى تعالى است.

«وقع غلاء بالمدينه و اجتمع اهلها اليه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و قالوا: سعّر لنا يا رسول اللّه، فقال: المسعر هو اللّه»: اين روايت بدان معناست كه گرانيها اگر بدون دخالت مردم باشد بر طبق حكمت بالغۀ الهى است و دخالت در نظام اتمّ دارد. و به اين معنا روايات ديگرى نيز از ائمه عليهم السّلام رسيده، چنان كه از امام زين العابدين عليه السّلام روايت شده است كه فرمود: خداى تعالى فرشته اى را بر نرخها گذاشته كه به امر خداى تعالى به كار نرخ رسيدگى مى كند.

«انّ اللّه وكّل ملكا بالسّعر يدبّره بامره»: و به همين مضمون از امام صادق روايت شده است:

«انّ اللّه وكّل بالاسعار ملكا يدبّرها بامره»: مقصود از اين روايات نرخهايى است كه بنده را در آن دخالتى نباشد بلكه به امر سماوى و ارضى خارج از اختيار بنده باشد.

*

ص:199

دعاؤه في مكارم الأخلاق و من دعائه اذا خصّ نفسه

اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و بلّغ اللّهمّ ابلغ بإيماني اكمل الإيمان و اجعل يقيني افضل اوفر اليقين و انته بنيّتي الى احسن النّيّات و بعملي الى احسن الأعمال اللّهمّ وفّر بلطفك نيّتي و صحّح بما عندك يقيني ثقتي و استصلح بقدرتك ما فسد منّي اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و اكفني اللّهمّ اكفني ما يشغلني الإهتمام به له و استعملني بما تسألني غدا عنه و استفرغ ايّامي فيما خلقتني له و أغنني و أوسع عليّ في رزقك و لا تفتنّي بالنّظر و أعزّني و لا تبتلينّي خلقتني له و وسع عليّ و لا تفتنّي

ص:200

بالبطر و أعززني و لا تبتلني بالكبر و عبّدني لك و لا و عبّدني و لا تفسد عبادتي بالعجب و أجر للنّاس على يدي يديّ الخير و لا تمحقه بالمنّ و هب لي معالي الأخلاق و اعصمني من الفخر اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و لا ترفعني اللّهمّ لا ترفعني في النّاس درجة الاّ حططتني عند نفسي مثلها و لا تحدث لي عزّا ظاهرا الاّ احدثت لي ذلّة باطنة عند نفسي بقدرها ذلّة باطنة بقدرها اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و متّعني بهدى اللّهمّ و متّعني بهدي صالح لا أستبدل به و طريقة حقّ لا أزيغ عنها و نيّة رشد لا أشك فيها لا انفتل منها و عمّرني ما كان عمري بذلة في طاعتك فإذا

ص:201

كان عمري مرتعا للشّيطان فاقبضني اليك قبل ان يسبق مقتك اليّ او يستحكم غضبك عليّ يسبق اليّ مقتك و يستحكم عليّ غضبك اللّهمّ لا تدع خصلة تعاب منّي الاّ اصلحتها و لا عائبة اؤنّب بها الاّ حسّنتها احسنتها و لا اكرومة فيّ ناقصة الاّ اتممتها و لا ناقصة في اكرومة الاّ اتممتها اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد و أبدلني اللّهمّ ابدلني من بغضة اهل الشّنان المحبّة و من حسد اهل البغي المودّة و من ظنّة اهل الصّلاح الثّقة و من عداوة الأدنين الولاية و من عقوق ذوي الأرحام المبرّة و من خذلان الأقربين النّصرة و من حبّ المدارين و من خبّ المداريين المخادعين

ص:202

تصحيح المقة و من ردّ درء الملابسين كرم العشرة و من مرارة خوف الظّالمين حلاوة الأمنة اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و اجعل اللّهمّ اجعل لي يدا على من ظلمني و لسانا على من خاصمني و ظفرا بمن عاندني و هب لي مكرا على من كايدني و قدرة على من اضطهدني و تكذيبا لمن قصبني و سلامة ممّن توعّدني اوعدني و وفّقني لطاعة من سدّدني و متابعة من ارشدني اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و سدّدني اللّهمّ سدّدني لأن اعارض من غشّني بالنّصح و أجزي من هجرني بالبرّ و أثيب من حرمني بالبذل و أكافي من بالبذل و أتجافى

ص:203

عمّن قطعني بالصّلة و أخالف من اغتابني الى حسن الذّكر و أن اشكر الحسنة و أغضي عن السّيّئة اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و حلّني اللّهمّ حلّني بحلية الصّالحين و ألبسني زينة المتّقين في بسط العدل العفو و كظم الغيظ و إطفاء النّائرة و ضمّ اهل الفرقة و إصلاح ذات البين و إفشاء العارفة و ستر العائبة و لين و إطفاء النّايرة و لين العريكة و خفض الجناح و حسن السّيرة و سكون الرّيح و طيب المخالقة المخالفة و السّبق الى الفضيلة و إيثار التّفضّل و ترك التّعيير و الإفضال على غير المستحقّ و القول بالحقّ و إن عزّ و استقلال الخير و إن

ص:204

كثر من قولي و فعلي و استكثار و إن كثر و استكثار الشّرّ و إن قلّ من قولي و فعلي و أكمل ذلك لي بدوام و إن قلّ و أكمل ذلك بدوام الطّاعة و لزوم الجماعة و رفض اهل البدع و مستعملي و استعمال الرّأي المخترع اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و اجعل اوسع اللّهمّ وسّع رزقك عليّ اذا كبرت و أقوى قوّتك فيّ اذا نصبت و لا تبتلينّي بالكسل عن عبادتك اذا كبرت و قوّني بقوّتك اذا فنيت و لا تسدل عليّ الغفلة عن عبادتك و لا العمى عن سبيلك سنّتك و لا بالتّعرّض و لا التّعرّض لخلاف محبّتك و لا مجامعة من تفرّق عنك عليك و لا مفارقة من اجتمع اليك لك

ص:205

اللّهمّ اجعلني اصول بك عند الضّرورة و أسألك عند الحاجة و أتضرّع اليك عند المسكنة و لا تفتنّي بالإستعانة بغيرك اذا اضطررت و لا بالخضوع لسؤال غيرك اذا اضطررت و التّعرّض لسواك اذا افتقرت و لا بالتّضرع و التّضرّع الى من دونك اذا رهبت دهيت فأستحقّ بذلك خذلانك و منعك و إعراضك يا أرحم الرّاحمين اللّهمّ و إعراضك اللّهمّ اجعل ما يلقي الشّيطان في روعي من التّمنّي من فكر التّمنّي و التّظنّي و الحسد ذكرا لعظمتك و تفكّرا في قدرتك و تدبيرا على عدوّك و ما اجرى و ما يجري على لساني من لفظة لفظ

ص:206

فحش او هجر او شتم عرض او شهادة باطل او اغتياب مؤمن غائب او اغتياب غائب او سبّ حاضر و ما اشبه ذلك نطقا بالحمد لك و إغراقا في الثّناء عليك و ذهابا في تمجيدك و شكرا لنعمتك و اعترافا بإحسانك و إحصاء و شكرا لنعمك و إحصاء لمننك اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و لا اظلمنّ اللّهمّ لا اظلمن و أنت مطيق للدّفع عنّي و لا اظلمنّ اظلمن و أنت القادر قادر على القبض منّي و لا اضلّنّ اضلّن و قد امكنتك هدايتي و لا افتقرنّ افتقرن و من عندك و عندك وسعي و لا اطغينّ و من عندك وجدي و لا اطغينّ و عندك رشدي اللّهمّ الى مغفرتك وفدت

ص:207

تقت و الى عفوك قصدت و الى تجاوزك اشتقت و إلى عفوك اشتقت و بفضلك وثقت و ليس عندي ما يوجب لي مغفرتك و لا في عملي ما أستحقّ به عفوك و ما لي بعد ان بعد ما حكمت على حكمت به على نفسي الاّ فضلك فصلّ على محمّد و آله و تفضّل عليّ الاّ فضلك فتفضّل عليّ اللّهمّ و أنطقني اللّهمّ انطقني بالهدى و ألهمني التّقوى و وفّقني للّتي هي ازكى و استعملني بما هو ارضى اللّهمّ اسلك بي الطّريقة المثلى و اجعلني على ملّتك اموت و أحيى اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و متّعني اللّهمّ متّعني بالإقتصاد و اجعلني من اهل

ص:208

السّداد و من ادلّة الرّشاد و من صالحي العباد و ارزقني فوز المعاد و سلامة المرصاد اللّهمّ خذ لنفسك اللّهمّ فخذ لنفسي من نفسي ما يخلّصها ما يخلصها و أبق لنفسي من نفسي ما يصلحها فإنّ نفسي هالكة او تعصمها نفسي هالكة او تصلحها و تعصمها اللّهمّ انت عدّتي ان حزنت حربت و أنت منتجعي و إليك نجعتي ان حرمت و بك استغاثتي ان كرثت كربت و عندك ممّا فات خلف و لما فسد صلاح و فيما و لما فسد اصلاح و لما انكرت تغيير فامنن عليّ قبل البلاء البلايا بالعافية و قبل الطّلب بالجدة و قبل الضّلال بالرّشاد و اكفني مؤونة معرّة العباد وهب لي امن يوم

ص:209

المعاد و امنحني حسن الإرشاد اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و ادرأ عنّي بلطفك و اغذني بنعمتك و قبل الضّلال بالرّشاد اللّهمّ اغذني بنعمك و أصلحني بكرمك و داوني بصنعك و أظلّني في ذراك و جلّلني رضاك و وفّقني اذا اشتكلت عليّ الأمور لأهداها و إذا تشابهت الأعمال لأزكاها و إذا تناقضت الملل لأرضاها اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و توّجني بالكفاية و سمني حسن الولاية وهب لي صدق الهداية و لا تفتنّي بالسّعة و امنحني حسن الدّعة و لا تجعل عيشي كدّا كدّا و لا تردّ دعائي عليّ ردّا فإنّي لا أجعل

ص:210

لك ضدّا و لا ادعو معك ندّا اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و امنعني من السّرف و حصّن رزقي من التّلف و وفّر ملكتي بالبركة فيه و أصب بي سبيل الهداية للبرّ فيما انفق منه اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و اكفني مؤونة الإكتساب و ارزقني من غير احتساب فلا اشتغل عن عبادتك بالطّلب و لا احتمل اصر تبعات المكسب اللّهمّ فأطلبني بقدرتك ما أطلب و أجرني بعزّتك ممّا ارهب اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و صن و أصلحني بكرمك و داوني بصنعك و دار عنّي بلطفك و احللني في بحبوحة دارك و فضلك و جلّلني رضاك و عفوك اللّهمّ وفّقني اذا اشكلت الأمور لأهداها و إذا تشابهت

ص:211

الأعمال لأزكاها و إذا تناقضت الملك لأرضاها اللّهمّ قتني بالسّعة و سسني بالدّعة وهب لي حسن الرّعة اللّهمّ لا تجعل عيشي كدّا و لا تردّ دعائي ردّا و لا تعرّفني منك صدّا فإنّي لا اجعل لك ندّا اللّهمّ توحّد لي بالكفاية و سمني حسن الولاية وهب لي صدق الهداية اللّهمّ يا كافي الفرد الضّعيف و يا واقي الأمر المخيف افردتني الخطايا فلا صاحب معي و ضعفت عن غضبك فلا مؤيّد لي و أشرفت على خوف لقائك فلا مسكّن لرهبتي و من يؤمنني و أنت اخفتني و من يساعدني و أنت افردتني و من يؤيّدني و أنت ضعّفتني و لا يجير يا إلهي الاّ ربّ على مربوب و لا يؤمن الاّ غالب على مغلوب و لا يعين الاّ طالب على مطلوب و بيدك من جميع ذلك السّبب و إليك المفرّ و المهرب فأطلبني بقدرتك ما أطلب و أجرني بقوّتك ممّا ارهب اللّهمّ صن وجهي باليسار و لا تبتذل جاهي بالإقتار فأسترزق فأرتزق

ص:212

اهل رزقك و أستعطي شرار خلقك فأفتتن فأفتن بحمد من اعطاني و أبتلى بذمّ من منعني و أنت من دونهم وليّ الإعطاء و المنع وليّ المنع و الإعطاء اللّهمّ صل على محمّد و آله و ارزقني صحّة اللّهمّ اكفني مؤونة الإكتساب و ارزقني من غير احتساب فلا اشتغل عن عبادتك بالطّلب و لا احتقب اصر تبعات المكتسب اللّهمّ امنعني من السّرف و حصّن رزقي من التّلف و وفّر لي وعاء ما اشتملت عليه بالبركة و أصب بي سبيل البرّ فيما انفق منه اللّهمّ انّي اسألك صحّة في عبادة و فراغا في زهادة و علما في استعمال و ورعا في اجمال اللّهمّ اختم بعفوك اجلي و حقّق في رجاء رحمتك املي و سهّل الى و سهّل لي الى بلوغ رضاك

ص:213

سبلي و حسّن في جميع احوالي عملي اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و نبّهني اللّهمّ نبّهني لذكرك في اوقات الغفلة و استعملني بطاعتك في ايّام المهلة و انهج لي الى محبّتك سبيلا سهلة اكمل لي بها خير سهلة اللّهمّ اجمل لي خير الدّنيا و الآخرة اللّهمّ و صلّ على محمّد و آله كأفضل ما صلّيت و الآخرة و صلّ على محمّد كأفضل ما صلّيت على احد من خلقك قبله على احد قبله و أنت مصلّ على احد بعده و آتنا و آتني في الدّنيا حسنة و في الآخرة حسنة و قنا برحمتك عذاب النّار و قني عذاب النّار برحمتك

ص:214

شرح دعاى بيستم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام فى مكارم الاخلاق و مرضىّ الافعال و از دعاهاى آن حضرت عليه السّلام است در خويهاى نيكو و كارهاى پسنديده. در معناى خلق ميان علما اختلاف است. بعضى گفته اند كه خلق عبارت است از ملكه اى در نفس كه با بودن آن كارها به سهولت از نفس صادر مى شود بدون اين كه فكر و تأمّلى بكند، و اين غير از غريزه است، كه غريزه ملكه اى است كه صفات ذاتى انسان از آن صادر مى شود. و فرق خلق با غريزه اين است كه عادت در خلق نقش دارد ولى در غريزه نقشى ندارد. بعضى ها گفته اند كه خلق از جنس خلقت و آفرينش است كه قابل تغيير نيست چه خوب باشد چه بد، چنان كه شاعر گويد:

و ما هذه الاخلاق الاّ غرائزه و منهن محمود و منها مذمّم

و لن تستطيع الدّهر تغيير خلقه لئيم و لا يستطعه متكرّم

* و دليل آن كه خلق آن است كه قابل تغيير نباشد فرمايش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه فرمود:

«من اتاه اللّه وجها حسنا و خلقا حسنا فليشكر اللّه». پس معلوم مى شود كه خلق حسن كار خداست و محال است كه انسان بتواند در كار خدا تغييرى ايجاد كند. بنابراين تكليف به تهذيب اخلاق تكليفى است غير قابل. و بعضى ديگر گفته اند كه خلق كسبى است به دليل آن كه حضرت فرمود: «حسّنوا اخلاقكم»: خلقهايتان را نيكو كنيد. و اگر كسبى نبود مورد امر قرار نمى گرفت.

ص:215

و علاوه بر اين ما بسيارى از مردم را مى بينيم كه اينها در مقام ممارست به خلقى از اخلاق هستند تا آن جا كه آن خلق براى آنها ملكه مى شود. و بعضى ها گفته اند حقّ اين است كه اصل خلق غريزى است ولى كامل شدن آن كسبى است. به اين بيان خداى تعالى اشياء را به دو قسم آفريده، بعضى از اشياء فعليّت دارند و بنده در آن هيچ دخالتى نمى تواند داشته باشد مانند آسمان و زمين و شكل و قيافۀ آدمى، و ديگر آن كه بالقوّه است كه آدمى مى تواند آن قوّه را كامل كند و حال خود را تغيير دهد، همچون هستۀ خرما كه قابليّت آن را دارد كه نخلى شود.

خداى تعالى براى انسان راه تربيت آن را باز كرده و در عين حال آدمى مى تواند آن هستۀ خرما را فاسد كند كه ديگر قابليّت براى نخل شدن نداشته باشد. و گويد خلق آدمى همچون هستۀ خرماست كه انسان نمى تواند استعداد و غريزۀ آن را عوض كند ولى مى تواند آن را فاسد كند و لذا خداى تعالى فرمود:«وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها» ؛(1) به تحقيق زيانكار شد كسى كه آن را به كفر و گناه پليد گردانيد. و اگر چنين نبود موعظه و نصيحت و امر و وعيد بى فايده مى شد و در منطق عقل جايز نبود كه به بنده اى گفته شود: چرا فلان عمل را انجام دادى و چرا فلان فريضه را ترك كردى؟! و چگونه مى توان گفت كه تغيير خلق در آدمى غير ممكن است در صورتى كه مى بينيم بعضى از حيوانات وحشى در اثر تربيت به حالت انس تغيير مى يابد. آرى چيزى كه هست مردم در غريزه هايشان اختلاف دارند بعضى ها در جبلّت ذاتشان سريع القبولند و بعضى ها ديرتر تربيت مى پذيرند و بعضى ها متوسّطند و لكن هيچ يك از اثر تربيت بى نصيب نيستند. و از اين جاست كه در دعاها رسيده است كه از خداى تعالى خواستار موفقيّت به مكارم اخلاق و محاسن اعمال شده است.

اللّهم صلّ على محمّد و آله، و بلّغ بايمانى اكمل الايمان، و اجعل يقينى افضل اليقين و انته بنيّتى الى احسن النيّات و بعملى الى احسن الاعمال خدايا! بر محمّد و آل او درود بفرست و ايمان مرا به كاملترين درجۀ ايمان برسان و يقين مرا بهترين يقين گردان و نيّت مرا به بهترين نيّت ها و كردار مرا به بهترين كردارها برسان. در اين جا به مطالبى اشاره مى شود.

ص:216


1- سورۀ شمس، آيۀ 10.

مطلب اوّل در اين دعاى شريف ابتدا درود به پيامبر و خاندان او فرستاده شده است تيّمنا و تبرّكا

كه «عند ذكر الاولياء تنزل الرّحمة»: ياد اوليا خدا موجب نزول رحمت و بركات الهيّه است، و يا از آن جهت است كه چون صلوات بر پيامبر و خاندان او دعايى است مستجاب، چنان كه در روايات بدان اشاره شده است و هيچ مانعى از استجابت ندارد، از اين جهت به اين دعاى مستجاب ابتدا شده است تا راهگشاى استجابت دعاى بعدى بشود، زيرا خداى تعالى اكرم از آن است كه دو حاجت از او خواسته شود و او يكى را قبول و يكى را ردّ كند؛ چنان كه در روايتى از امير المؤمنين عليه السّلام رسيده است كه فرمود: هر گاه تو را حاجتى به خداى تعالى باشد در آغاز بر پيغمبر صلوات بفرست و سپس حاجتت را بخواه كه خداى تعالى بزرگوارتر از اين است كه دو حاجت از او خواسته شود و او يكى را روا و ديگرى را ردّ فرمايد.

«اذا كانت لك الى اللّه سبحانه حاجة فابدأ بمسألة الصلوة على النّبى ثمّ اسئل حاجتك فانّ اللّه اكرم من ان يسأل حاجتين فيقضى احدهما و يمنع الآخر».

مطلب دوّم اين كه در معناى ايمان ميان علما اختلاف است؛

بعضى گفته اند كه معنى ايمان عبارت است از معرفت وجود حضرتش با شناخت آنچه پيامبران الهى آورده اند. و بعضى گفته اند ايمان به معناى دو كلمۀ شهادت است؛ يعنى شهادت به وحدانيّت خدا و شهادت به رسالت پيامبر اسلام صلوات اللّه عليه و آله. و بعضى ديگر گفته اند كه ايمان عبارت از اعمال جوارح است. و جمعى گفته اند كه ايمان يعنى اعمال جوارح كه شامل همۀ طاعات گردد خواه واجبات و خواه مستحبات. و بعضى گفته اند كه فقط واجب را شامل مى شود نه مستحبات را.

و بعضى گفته اند كه ايمان مجموع سه چيز است؛ يعنى اعتقاد قلبى و اقرار زبانى و عمل خارجى و اصطلاحا از آن تعبير مى كنند «بالتّصديق بالجنان و الاقرار باللسان و العمل بالاركان».

و بعضى گفته اند كه ايمان يعنى تصديق به خدا و رسولش و به آنچه پيغمبر از جانب خداى تعالى آورده است هر چند تصديقش به طور اجمال باشد به اضافۀ ولايت و دوستى اهل ولايت. سيد شارح رحمه اللّه فرمايد حق در مطلب همين است، زيرا آيات و روايت به همين

ص:217

دلالت دارد، مانند قول خداى تعالى:«أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ» :(1)نان در دلهايشان ايمان ثبت شده است. و فرمود:

«وَ لَمّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ» :(2)نوز ايمان به دلهاى شما داخل نشده است. و فرمود:

«وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ» (3) دلش با ايمان آرام گرفته است. اين آيات دليل آن است كه ايمان يك امر قلبى است و با معصيت خارجى جمع مى شود؛ چنان كه فرمايد:

«وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا» :(4)گر دو گروه از مؤمنين با هم جنگيدند. و فرمود:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِي الْقَتْلى» :(5)ى كسانى كه ايمان آورده ايد! حكم قصاص دربارۀ شما ثابت است كه اگر كسى را كشتيد شما را به حكم قصاص مى كشند. و فرمود:

«اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ» :(6)سانى كه ايمان آورده اند و ايمانشان را با ستم نياميخته اند. اين آيات دلالت بر آن دارد كه ايمان با معصيت و گناه قرين مى شود؛ علاوه بر آن كه اصولا عمل كه يك امر خارجى است در حقيقت ايمان كه يك امر قلبى است دخالتى ندارد و از اين رو خداى تعالى مى فرمايد:«اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ» ، كه اگر ايمان با عمل يكى باشد در اين گونه آيات لازم مى آيد كه ايمان به خودش عطف شده باشد و اين درست نيست.

و نيز اگر گوييم عمل جزئى از ايمان است لازم مى آيد عطف جزء بر كلّ، و آن هم درست نيست و نيز رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

«يا معشر من اسلم بلسانه و لم يخلص الايمان بقلبه لا تذمّ المسلمين»: اى گروه كسانى كه به زبانشان اسلام آورده اند ولى ايمان خالص به دل آنها راه نيافته مسلمانان را مذمّت و نكوهش نكنيد. و امام صادق عليه السّلام فرمود:

«الايمان وقر فى القلوب و الاسلام ما عليه المناكح»: ايمان بار سنگينى است بر دل و اسلام همان است كه مجوّز نكاح است و مسلمان مى تواند با مسلمان ديگر ازدواج كند. و فرمود:

«يبتلى المؤمن على قدر ايمانه و حسن اعماله»: مؤمن به اندازۀ ايمانش و نيكويى كردارش

ص:218


1- سورۀ مجادله، آيۀ 22.
2- سورۀ حجرات، آيۀ 14.
3- سورۀ نحل، آيۀ 106.
4- سورۀ حجرات، آيۀ 9.
5- سورۀ بقره، آيۀ 178.
6- سورۀ انعام، آيۀ 82.

آزمايش مى شود. همۀ اينها دليل اين است كه ايمان جايگاهش دل است و عمل چيزى است غير از ايمان. و بالجمله سيد شارح رحمه اللّه سخن را در اين جا به درازا كشانده كه نقل همۀ آن موجب ملال خاطر خوانندگان عزيز بشود و اگر كسى طالب باشد به اصل مراجعه كند.

ارشاد

همان گونه كه يقين مراتب مختلفى دارد، چنان كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده است در محضر آن حضرت سخن از راه رفتن حضرت عيسى بر روى آب به ميان آمد، حضرتش فرمود: اگر يقينش زياده مى شد بر هوا راه مى رفت. «ذكر عنده صلّى اللّه عليه و آله و سلّم انّ عيسى بن مريم كان يمشى على الماء و قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: لو زاد يقينه لمشى فى الهواء»، همچنين مراتب ايمان نيز در افراد به يك اندازه نيست؛ چنان كه در روايت صحيحۀ كافى است از اسحاق بن عمار كه گفت: شنيدم از امام صادق عليه السّلام كه فرمود كه روزى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نماز صبح را كه ادا فرمودند نظر مباركشان به جوانى افتاد كه چرت مى زند و سر و گردن خود را نمى توانست راست نگهدارد. رنگش زرد و پيكرش لاغر و ديدگانش به گودى افتاده بود. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به آن جوان فرمود: چگونه صبح كردى؟ و (به اصطلاح) ما حالت چطور است؟ عرض كرد: يا رسول اللّه! صبح كردم در حالى كه صاحب يقين مى باشم، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را سخن آن جوان خوش آمد و فرمود: هر يقينى حقيقتى دارد، حقيقت يقين تو چيست؟ عرض كرد: يا رسول اللّه! يقين من آن چنان است كه مرا محزون و غمناك ساخته و خواب را از ديدگانم ربوده و روزهايم با تشنگى مى گذرد (كنايه از شب زنده دارى و روزه داشتن) از اين رو نفسم از دنيا و هر چه در آن است بيزار شده تا آن جا كه گويى بهشتيان را مى بينم كه در نعمتهاى بهشتى متنّعمند و بر تختها نشسته با يكديگر تعارف مى كنند، و گويى عرش پروردگارم را مى بينم كه براى حساب نصب شده و مردم براى حساب محشور شده اند و من نيز در ميان آنان مى باشم، و دوزخيان را مى بينم كه جاودانه در آتش عذاب گرفتارند و فريادشان بلند است، و گويى الآن غرّش آتش دوزخ در گوشم طنين انداز است.

پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: اين بنده اى است كه خداى تعالى دل او را با نور ايمان روشن و منوّر فرموده است؛ و سپس به جوان فرمود: بر آنچه هستى پايدار باش. جوان عرض كرد: يا رسول اللّه! دعا بفرماييد كه خداى تعالى در ركاب شما شهادت را نصيب من بفرمايد.

ص:219

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز خواستۀ جوان را پذيرفت و برايش دعا كرد و به اندك زمانى در يكى از غزوات شركت كرد و به درجۀ رفيعۀ شهادت رسيد و اين جوان دهمين نفر بود كه در آن غزوه به شهادت رسيد و نام اين جوان حارثة بن مالك بن النعمان الانصارى بود، چنان كه در روايت ديگرى آمده است.

«ان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم صلّى بالناس الصبح فنظر الى شاب فى المسجد و هو يخفق و يهوى برأسه مصفرا لونه قد نحف جسمه و غارت عيناه فى راسه، فقال رسول اللّه: صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كيف اصبحت يا فلان؟ قال:

اصبحت يا رسول اللّه موقنا فعجب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من قوله و قال: ان لكلّ يقين حقيقة فما حقيقة يقينك؟ فقال: ان يقينى يا رسول اللّه هو الذى احزننى و اسهر ليلى و اظما هواجرى فعزفت نفسى عن الدنيا و ما فيها حتى كانّى انظر الى اهل الجنة يتنعمون فى الجنة و يتعارفون على الارائك متكئون، و كانّى انظر الى عرش ربى و قد نصب للحساب و حشر الخلائق لذلك و انا فيهم و كانّى انظر الى اهل النار و هم فيها معذّبون مصطرخون، و كانّى الآن اسمع زفير النار يدور فى مسامعى. فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: هذا عبد نوّر اللّه قلبه بالايمان. ثم قال له: الزم ما انت عليه، فقال الشاب: ادع يا رسول اللّه انّى ارزق الشهادة معك، فدعا له رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فلم يلبث ان خرج فى بعض غزوات النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فاستشهد بعد تسعة نفر و كان هو العاشر و هذا الشاب هو حارثة بن مالك بن النعمان الانصارى كما وردت به رواية اخرى (كافى ج 2 ص 53).

مولانا فرمايد:

گفت پيغمبر صباحى زيد را كيف اصبحت اى رفيق باصفا

گفت عبدا مؤمنا باز اوش گفت كو نشان از باغ ايمان گر شگفت(1)

گفت تشنه بوده ام من روزها شب نخفتستم ز عشق و سوزها

تا ز روز و شب جدا گشتم چنان كه ز اسپر بگذرد نوك سنان

گفت از اين ره كوره آوردى بيار درخور فهم و عقول اين ديار

گفت خلقان چو ببينند آسمان من ببينم عرش را با عرشيان

هشت جنّت هفت دوزخ پيش من هست پيدا همچو بُت پيش شمن

يك به يك وا مى شناسم خلق را همچو گندم من ز جو در آسيا

ص:220


1- محتمل است اصل شعر عبدا موقنا و كو نشان از باغ ايقان باشد.

كه بهشتى كه و بيگانه كى است پيش من پيدا چو مار و ماهى است

جمله را چون روز رستاخيز من فاش مى بينم عيان از مرد و زن

هان بگويم يا فرو بندم نفس لب گزيدش مصطفى يعنى كه بس

* از داستانهاى اهل يقين كه به ما رسيده است حكايتى است كه ابراهيم الخواص نقل مى كند. گويد: جوان نورسى را در بيابان ديدم همچون نقرۀ خام، گفتم: كجا مى روى؟ گفت: به مكّه. گفتم: بدون توشه و مركب سوارى؟ گفت: اى كه يقينت ضعيف است، آن كه آسمانها و زمين را محافظت مى فرمايد آيا نمى تواند مرا بدون زاد و راحله به خانه اش برساند؟ و چون به مكّه رسيدم او را در طواف ديدم كه اشعارى مى سرود و طواف مى نمود. چون مرا ديد صدا زد اى شيخ هنوز به همان ضعف يقين باقى هستى؟ كسى كه به خداى تعالى دربارۀ روزى اش اطمينان داشته باشد پيش از وقت روزى اش را نمى طلبد.

و از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود: همانا ايمان افضل است از اسلام و همانا يقين افضل است از ايمان و كمياب تر از يقين هيچ نيست. و از امام رضا عليه السّلام با سند صحيح روايت شده كه فرمود: ايمان يك درجه بالاتر از اسلام است و تقوى يك درجه بالاتر از ايمان است و يقين يك درجه بالاتر از تقوى است و چيزى در ميان بندگان كمتر از يقين تقسيم نشده است (كمترين چيزى كه ميان بندگان تقسيم شده يقين است).

«عن الرّضا عليه السّلام بسند صحيح قال: الايمان فوق الاسلام بدرجة و التقوى فوق الايمان بدرجة و اليقين فوق التقوى بدرجة و لم يقسّم بين العباد شىء اقلّ من اليقين». و از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود: عمل دائم كم بهتر است نزد خدا از عمل زيادى كه به غير يقين باشد.

نويسنده گويد: در روايت اخير احتمال مى رود كه نكته در دائم بودن عمل باشد نه يقين.

(دقّت شود).

«و انته بنيّتى الى احسن النيّات»: نيّت مرا به بهترين نيّت ها برسان.

سيّد شارح در معناى نيّت سخنانى از بزرگان نقل كرده كه شايد بهترينش فرمودۀ شيخ بهايى باشد كه فرموده است كه مقصود از نيّت صادق آن است كه به سوى اطاعت برانگيخته شود و جز رضاى خداى تعالى هيچ نظرى نداشته باشد.

ص:221

«المراد بالنيّة الصّادقه انبعاث القلب نحو الاطاعة غير ملحوظ فيه سوى وجه اللّه سبحانه».

بعضى بزرگان فرموده اند: بهترين چيزى كه وسيلۀ تقرّب بنده به خداست اين است كه معلوم گردد بنده از دنيا و آخرت جز خداى تعالى چيزى را اراده نكرده است.

«قال اللّه تعالى وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ»(1) اين مقام پيامبران و صدّيقان و شهيدان است.

تذكر

در مصباح الشرّيعه از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: براى بنده چاره اى نيست از اين كه در همۀ حركت و سكونش نيّت خالصى داشته باشد، كه اگر چنين نباشد جزو غافلان است و خداى تعالى دربارۀ غافلان فرموده:«أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ» .(2)

بعضى از علما در شرح اين حديث فرموده است واجب اند: كه بنده در هر كارى كه انجام مى دهد نيّت و اخلاص داشته باشد، حتّى در خوراكش و نوشيدنى اش و لباسش و خوابش و آميزش جنسى اش كه همۀ اينها از احوالى است كه از او سؤال مى شود و پاداش داده مى شود كه اگر للّه و فى اللّه باشد در ميزان حسناتش ثبت مى شود و اگر در راه هواى نفس و براى غير خدا باشد بر ميزان سيّئاتش گذاشته مى شود، و چنين كسى در دنيا همچون حيوان چرنده است و در حقيقت انسان مكلّفى نخواهد بود. و از آنانى است كه خداى تعالى فرموده است:«وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا»(3) و پيروى از كسى نكن كه دلش از ياد ما غافل است. و از اين جا معلوم مى شود كه مى توان عادات را جزو عبادات قرار داد، مانند خوردن و آشاميدن كه اگر غرضش از اينها نيرو گرفتن براى اطاعت باشد عبادت خواهد بود، همچون عطر زدن كه اگر مقصودش عمل كردن به سنّت پيغمبر باشد عبادت است و اگر مقصودش استيفاى لذات زنان باشد گناه است. و از اين رو در روايت است كه: «من تطيّب للّه جاء يوم القيامة و ريحه اطيب من ريح المسك و من تطّيب لغير اللّه جاء يوم القيامه و ريحه انتن من الجيفه»: آن كه براى خدا عطر بزند روز قيامت با بويى مى آيد كه از مشك خوشبوتر است و هر كس كه براى غير خدا از عطر استفاده كند روز قيامت مى آيد در حالى كه بدبوتر از مردار است. البته لازم است كه آن قدر در اخلاص بكوشد تا اخلاص در نيّت به صورت ملكه در نفس او حاصل شود.

ص:222


1- سورۀ كهف، آيۀ 28.
2- سورۀ اعراف، آيۀ 179.
3- سورۀ كهف، آيۀ 28.

و بعملى الى احسن الاعمال و عمل مرا از بهترين اعمال قرار بده.

بهتر بودن عمل ارتباط مستقيم با نيّت دارد كه هر چند نيّت خالص تر باشد عمل بهتر خواهد بود؛ چنان كه فرمود: «انما الاعمال بالنيّات».

مقوّم عمل همانا نيّت است و مقصود از بهتر بودن عمل آن است كه نشأت گرفته از نيّت صادقه باشد و بجز رضاى خداى تعالى در آن منظور نباشد. از اين جهت امام صادق عليه السّلام در تفسير آيه شريفه:«لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً» :(1)داى تعالى كه مرگ و زندگى را آفريد بدين منظور بود كه شما را آزمايش كند تا كدام يك از شماها بهتر عمل مى كند. فرمود: مقصود خداى تعالى آن نيست كه كدام يك از شماها بيشتر كار مى كند، بلكه مقصود آن است كه كدام يك از شماها اعمالتان به واقع و حقيقت نزديك تر است: «ليس يعنى اكثركم عملا و لكن اصوبكم عملا». و عمل هنگامى به واقع و حقيقت نزديك مى شود كه توأم با خشيت الهى و نيّت صادقه باشد: «و انما الاصابة خشية اللّه و النيّة الصادقة». سپس فرمود: عمل خالص عملى است كه انتظار نداشته باشى احدى بجز خداى تعالى تو را بر آن عمل بستايد، و اين است معناى اخلاص.

«ثم قال: العمل الخالص الذى لا تريد ان يمدحك عليه احد الاّ اللّه و هذا هو معنى الاخلاص».

خوانندۀ عزيز در اين روايت نورانى دقّت بيشترى فرماييد. و دانشمندان را در معناى اخلاص بيانات مختلفى است و عالى ترين تعبير همان است كه امير المؤمنين و سيد العارفين عليه السّلام بدان اشارت فرمود: «ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنتك و لكن وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك»: بارالها! تو را نه از ترس دوزخت پرستيدم و نه به طمع بهشتت، بلكه چون تو را سزاوار بندگى ديدم عبادتت كردم. و از آن جا كه اين مرتبه بسيار بلند و عزيز الوجود است يكى از صاحبدلان فرموده است: اى خوشا به حال آن كه يك قدم بردارد كه در آن يك قدم بجز خداى تعالى منظورش نباشد.

*تبصره

بسيارى از علما برآنند كه اگر عبادتى به قصد تحصيل ثواب و يا نجات از عقاب آورده شود باطل است چون منافات با اخلاص دارد، كه اخلاص آن است كه فقط رضاى

ص:223


1- سورۀ ملك، آيۀ 2.

خداى تعالى منظور نظر باشد نه جلب منفعت و دفع ضرر. و از كسانى كه بر اين مطلب پافشارى كرده سيد جليل ابن طاووس است، بلكه از كلام شهيد اوّل رحمه اللّه در قواعدش استفاده مى شود كه مذهب اكثر اصحاب بر اين است. و فخر رازى در تفسير كبيرش نقل كرده است كه متكلمين متفقند بر اين كه هر كس خداى را به خاطر خوف از عقاب و يا طمع در ثوابش عبادت كند عبادتش صحيح نيست، و در اوايل تفسير فاتحه به طور جزم گفته است كه اگر نمازگزار گفت نماز مى خوانم به خاطر ثواب خداوندى و يا به خاطر فرار از عقابش نمازش باطل خواهد بود. و ليكن جمعى ديگر گفته اند كه قصد ثواب و يا فرار از عقاب عبادت را باطل نمى كند و منافات با اخلاص ندارد به دليل آن كه خداى تعالى جمعى از اصفياى خود را بدين گونه توصيف فرموده:«كانُوا يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً» ؛(1)عنى رغبت به ثواب و رهبت از عقاب.

و نيز فرموده است:«وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً»(2) خداى تعالى را از راه خوف و طمع بخوانيد. و شيخ بهايى قدّس سرّه فرموده است بهتر آن است كه در اين باب به روايتى بپردازيم كه ثقة الاسلام كلينى در كتاب كافى با سند خوب نقل كرده است از هارون بن خارجه و او از امام صادق عليه السّلام كه فرمود: عبادت كنندگان بر سه قسمند: جمعى خداى عزّ و جلّ را عبادت مى كنند از راه خوف اين چنين عبادت عبادت بردگان است كه از ترس عقاب مولايش فرمان مى برد، و قومى خداى عزّ و جلّ را عبادت مى كنند و ثواب او را طالبند و اين عبادت اجيران است، و جمعى خداى را از طريق حبّ عبادت مى كنند و اين عبادت آزادگان است و اين بهترين عبادت است:

«عن ابى عبد اللّه: عليه السّلام العبّاد ثلاثة: قوم عبدوا اللّه تبارك و تعالى خوفا فتلك عبادة العبيد، و قوم عبدوا اللّه تبارك و تعالى للثوّاب فتلك عبادة الاجراء، و قوم عبدوا اللّه عزّ و جلّ حبّا له فتلك عبادة الاحرار و هى افضل العبادة».

و معناى افضل بودن آن است كه عبادت عبيد و اجرا خالى از فضل نيست و اگر فضل داشته باشد لا محاله صحيح خواهد بود، پس مطلوب ما كه اثبات صحّت است حاصل خواهد شد. سيّد شارح رحمه اللّه سخن را در اين مقام به درازا كشيده كه از نقل آن صرف نظر شد، طالبين به شرح مراجعه فرمايند.

ص:224


1- سورۀ انبياء، آيۀ 90.
2- سورۀ اعراف، آيۀ 56.

اللّهم وفّر بلطفك نيّتى بارالها! به لطف خويش نيّت مرا به كمال خلوص برسان.

و صحّح بما عندك يقينى و استصلح بقدرتك ما فسد منّى و يقين مرا به آنچه نزد توست درست گردان و آنچه از من به فساد كشيده شده با قدرت خودت اصلاح فرما.

يكى از عرفا فرموده است: به مقدار نيّتى كه بنده راست خداى تعالى كمكش مى فرمايد پس اگر نيّتش به كمال و تمام باشد كمك الهى نيز به كمال و تمام خواهد بود. و اين مطلب را از آيۀ شريفه استفاده كرده است كه خداى تعالى مى فرمايد:«إِنْ يُرِيدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُما» ؛(1)ر مورد نزاع و اختلاف زن و شوهر اگر آن دو بخواهند كه كار به اصلاح بيانجامد خداى تعالى اصلاح مى كند كه سبب توفيق را ارادۀ اصلاح فرموده است.

«و صحّح بما عندك يقينى»: و يقين مرا به آنچه نزد توست درست و محكم و استوار گردان كه هيچ گونه شكّ و ترديدى در آن راه نيابد.

امام صادق عليه السّلام فرمود: از علائم صحّت يقين شخص مسلمان آن است كه با راضى كردن مردم سخط و غضب الهى را موجب نشود و آنان را به آنچه به آنان نداده است ملامت نكند.

«عن ابى عبد اللّه عليه السّلام: من صحّة يقين المرء المسلم الاّ يرضى النّاس بسخط اللّه و لا يلومهم على ما لم يعطه اللّه». حافظ گويد:

در كوى نيكنامى ما را گذر ندادند گر تو نمى پسندى تغيير ده قضا را

و نيز از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: حدّ يقين آن است كه با وجود خداى تعالى از هيچ چيز نترسى: «حدّ اليقين الاّ تخاف مع اللّه شيئا».

و اين مرتبه از يقين حاصل نمى شود مگر آن كه انسان اعتقاد جازم داشته باشد كه همۀ اسباب و مسبّبات به ارادۀ حق تعالى باز مى گردد و اوست فاعل مطلق و تامّ القدرة كه به هر چه ارادۀ مقدّسه اش تعلّق پذيرد و هيچ چيز در آسمان ها و زمين نمى تواند از نفوذ ارادۀ او جلوگيرى كند.

«و ان يمسسك اللّه بضرّ فلا كاشف له الاّ هو و ان يردك بخير فلا رادّ لفضله»: اگر از خدا به تو ضررى برسد هيچ كس جز خدا نتواند تو را از آن ضرر برهاند و هم اگر از او به تو خير برسد هيچ كس نتواند آن را منع نمايد.

ص:225


1- سورۀ نساء، آيۀ 35.

اللّهم صلّ على محمّد و آله و اكفنى ما يشغلنى الاهتمام به بارالها! بر محمّد و خاندانش درود بفرست و هر چه كه اندوه آن مرا مشغول مى كند تو خود كفايت آن بفرما تا تمام توجّهم به تو باشد و به غير جناب تو اعتنا نكنم.

و استعملنى بما تسئلنى غدا عنه و مرا به آن كار بگمار كه فردا از آنها بازخواست خواهى كرد؛ چنان كه مى فرمايد:

وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (1) حتما از كارهايى كه انجام مى دهيد سؤال خواهيد شد.

سؤال

با اين كه خداى تعالى به همۀ آنچه كه بنده آگاه است آگاهى دارد فايدۀ اين سؤال و باز خواست چيست؟

جواب

ممكن است براى اظهار عدالت الهيّه باشد تا همه بدانند كه خداى تعالى بر احدى ستم روا نمى دارد، و اگر كسى را عقاب فرمايد نتيجۀ استحقاقى است كه از اعمال زشت او حاصل شده است؛ و نيز تا مؤمنان به خاطر ذكر خيرى كه از آنان مى شود خوشحال و مسرور باشند و كافران به واسطۀ ظهور اعمال زشتشان غمناك تر شوند؛ گذشته از آن كه خداى تعالى «لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ» و مصلحت فعل حضرت حق متعال در رتبۀ متأخره از فعل اوست جلّ جلاله و هر چه آن خسرو كند شيرين بود.

و استفرغ ايّامى فيما خلقتنى له و اوقات و روزهاى عمر مرا فارغ گردان در آن چيزى كه مرا براى آن آفريدى و آن عبادت و بندگى توست نه امور حيوانى و شهوانى؛ چنان كه امير المؤمنين عليه السّلام مى فرمايد: «فما خلقت ليشغلنى أكل الطيّبات كالبهيمة المربوطة همّها علفها»؛ من آفريده نشدم براى اين كه غذاهاى خوشمزه مرا مشغول كند همچون حيوان سر در آخور كه بجز علف خوردن هيچ غم و غصّه اى ندارد.

محدّث قمّى رحمه اللّه در حالات امام سجّاد عليه السّلام نقل مى كند كه در مدينه شخص بطّالى بود كه به هزل و مزاح خود مردم مدينه را مى خنداند. وقتى گفت اين مرد يعنى على بن الحسين عليه السّلام مرا

ص:226


1- سورۀ نحل، آيۀ 93.

مانده و عاجز گردانيده و هيچ نتوانستم او را به خنده اندازم؛ تا آن كه وقتى آن حضرت مى گذشت و دو تن از غلامانش پشت سرش بودند آن مرد بطّال آمد و رداى آن حضرت را از هزل و مزاح از دوش مبارك كشيد و برفت. آن حضرت به هيچ وجه به او التفات نفرمود. پس از پى آن مرد رفتند و رداى مبارك باز گرفتند و آوردند و بر دوش مباركش افكندند حضرت فرمود: كى بود آن مرد؟ عرض كردند: مردى بطّال است كه اهل مدينه را از كار و كردار خود مى خنداند فرمود: به او بگوييد: «انّ للّه يوما يخسر فيه المبطّلون»؛ يعنى خداى را روزى است كه در آن روز آنان كه عمر خود را به بطالت گذرانيده اند زيان مى برند.

و اغننى و اوسع علىّ فى رزقك و مرا بى نياز گردان و رزق و روزى را كه براى من مقدّر فرمودى فراخ گردان.

و لا تفتنّى بالنظر و مرا به سرمستى مبتلا مكن.

و اعزّنى و لا تبتلينى بالكبر و مرا عزيز گردان امّا به كبر و خودپرستى مبتلا مگردان.

و عبّدنى لك و لا تفسد عبادتى بالعجب و مرا به عبادتى كه خالص براى تو باشد موفّق بدار و عبادت مرا با عجب و خودپسندى فاسد مكن. نويسنده گويد: چون عجب يكى از امراض مهلكۀ نفسانى است و آتشى است كه خرمن اعمال انسان را سوزانده و به خاكستر تبديل مى كند، به جاست كه سخن در اين باره به گونه اى مبسوطتر و مشروح تر گفته شود، باشد كه خوانندگان عزيز را سودى و نويسندۀ روسياه را ثوابى حاصل آيد.

عجب از ديدگاه قرآن و اخبار اهل بيت عليهم السّلام

پيش از آن كه به معناى عجب و مفاسد و خصوصيات آن و طريق معالجۀ اين صفت ناپسند بپردازيم، شايسته است به عنوان تمهيد و زمينه سازى چند كلمه در اهميّت اين بيمارى خطرناك از ديدگاه قرآن و اهل بيت عليهم السّلام بيان شود. اما از نظر قرآن به گمان نويسنده يك آيه از قرآن در اهميت مطلب و نكبت بار بودن اين بيمارى روحى كافى است و آن آيۀ 103 از سورۀ مباركۀ كهف است كه مى فرمايد:«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالاً اَلَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً، أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ و لا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً» ؛ بگو اى رسول، آيا به شما خبر بدهيم از زيانكارترين افراد در رابطه با كارهايى كه انجام داده اند؟ آنان كسانى هستند كه در زندگى دنيا گمراهانه كوشيدند و گمان

ص:227

مى كنند كه كار نيكو انجام داده اند. اين گمان بيجا نتيجۀ آن است كه آنان به آيات پروردگارشان و به لقاء اللّه كافر شدند، پس عملهاى آنان باطل و ناچيز شد و ارزش آن كه به روز قيامت ميزان عمل براى آنان به پا كنيم ندارند.

و اما عجب از ديدگاه اهل بيت عليهم السّلام: در كافى شريف سند به على بن سويد مى رساند: «عن ابى الحسن عليه السّلام قال: سئلته عن العجب الذى يفسد العمل، فقال: العجب درجات، منها ان يزين للعبد سوء عمله فيراه حسنا فيعجبه و يحسب ان يحسن صنعا، و منها ان يؤمن العبد بربّه فيمنّ على اللّه تعالى و للّه عليه فيه المن»(1).

على بن سويد گويد: از حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام پرسيدم از عجبى كه عمل را فاسد و تباه مى كند. پس آن حضرت فرمود: عجب را درجاتى است؛ از جملۀ آنها اين كه آرايش يابد از براى بنده بدى كردارش پس آن را زيبا ببيند و او را به عجب آورد و پندارد كه كردار خوبى انجام داده است. و از جملۀ آنها اين كه بنده به پروردگار خود ايمان بياورد پس بر خداى تعالى منت نهد و حال آن كه منّت خداى راست بر بنده در ايمانش به خدا. و نيز در كافى شريف از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: «ان اللّه تعالى علم ان الذنب خير للمؤمن من العجب و لولا ذلك ما ابتلى مؤمن بذنب ابدا»؛ همانا خداى تعالى دانست كه گناه مؤمن را از خودپسندى بهتر است، و اگر اين نبود مؤمن هرگز گرفتار هيچ گناهى نمى شد.

و هم در كافى از امام صادق روايت مى كند كه فرمود: «من دخله العجب هلك»؛ هر كس كه خودپسندى به او راه يافت به هلاكت افتاد.

و نيز از آن حضرت نقل مى كند كه فرمود: «ان الرجل ليذنب الذنب فيندم عليه و يعمل العمل فيسره ذلك فيتراخى عن حاله تلك فلان يكون على حاله تلك خير له مما دخل فيه»؛ همانا انسان گاهى گناهى را مرتكب مى شود پس ندامت و پشيمانى آن گناه بر دل او مى نشيند و آن گاه عملى را انجام مى دهد كه از انجام آن عمل حالت مسرت و خوشحالى به او دست مى دهد و آن آتش ندامت و پشيمانى كه به دل داشت به سردى مى گرايد پس اگر او به همان حال ندامت مى ماند براى او بهتر از اين حال مسرّت مى بود.

و هم در كافى شريف از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: «أتى عالم عابدا فقال له:

ص:228


1- وسائل مقدمه عبادات باب تحريم اعجاب بنفس. علامۀ مجلسى رحمه اللّه مى فرمايد: ممكن است حضرت ابو الحسن در اين حديث شريف عبارت از حضرت رضا عليه السّلام باشد، زيرا كه على بن سويد از حضرت رضا و حضرت موسى بن جعفر عليهم السّلام هر دو روايت مى كند گرچه از حضرت كاظم بيشتر حديث مى كند.

كيف صلوتك؟ فقال: مثلى يسئل عن صلوته؟ و انا اعبد اللّه منذ كذا و كذا، قال: كيف بكائك؟ قال: ابكى حتى تجرى دموعى فقال العالم: ان ضحكك و انت خائف افضل من بكائك و انت مدلّ، ان المدل لا يصعد من عمله شىء»؛ دانشمندى به نزد عابدى رفت و به او گفت: نمازت چگونه است؟ گفت: كسى از نماز همچون منى مى پرسد؟ و حال آن كه من مدتهاست كه عبادت خدا را مى كنم. دانشمند گفت: گريه ات چگونه است؟ گفت آن چنان مى گريم كه اشكهايم جارى مى شود. پس آن دانشمند گفت: اگر بخندى در حالى كه دلت ترسناك باشد برتر است از اين كه گريه كنى در حالى كه به گريه و عبادتت بنازى؛ همانا نازگر را هيچ عملى بالا نمى رود.

سخن ماند از عاقلان يادگار ز سعدى همين يك سخن گوش دار

گنهكار انديشه ناك از خداى بسى بهتر از عابد خود نماى

كه آن را جگر خون شد از سوز درد كه اين تكيه بر طاعت خويش كرد

ندانست در بارگاه غنى سرافكندگى به ز كبر و منى

بر اين آستان عجز و مسكينى ات به از طاعت و خويشتن بينى ات

* رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «ثلاث مهلكات: شحّ مطاع، و هوى متبع، و اعجاب المرء بنفسه»: سه چيز است كه هر يك از آنها آدمى را به هلاكت مى رساند:

1. حرص و آزى كه صاحبش در اختيار حرص قرار گيرد و از فرمانش سرپيچى نكند.

2. هواى نفس و خواستۀ دل كه آدمى از آن پيروى كند.

3. خودپسندى.

و نيز آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «لو لم تذنبوا لخشيت عليكم ما هو اكبر من ذلك: العجب العجب»؛ اگر گناه نكنيد، از بزرگ تر از گناه بر شما مى ترسم: خودپسندى، خودپسندى.

ابن مسعود مى گويد: «الهلاك فى اثنتين القنوط و العجب» در دو چيز هلاكت و نابودى است:

1. نوميدى: نوميدى از رحمت خدا، نوميدى از نجات، نوميدى از اصلاح خويشتن.

2. عجب و خودپسندى.

ابن مسعود از آن جهت اين دو را قرين هم ياد كرده است كه سعادت آدمى در گرو سعى و

ص:229

كوشش و طلب اوست و تا انسان دامن همت به كمر نزند و به دنبال مقصد و مقصود اصلى نرود به سعادت مطلوب نايل نشود.

«وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاّ ما سَعى» (1) اين دو صفت يعنى نوميدى و خودپسندى هر كدام به نوبۀ خود پاى طلب را سست مى كند و انسان را از سعى باز مى دارد.

اما نوميدى از آن جهت كه شخص نااميد به هيچ وجه آمادگى براى دنبال گيرى مقصد را نخواهد داشت بلكه شخصى كه از اصلاح و نجات خود نااميد است نه تنها در نجات خود نمى كوشد بلكه چه بسا دست به كارى زند كه تسريع در هلاك او كند و آن كه از اصلاح نفس خود نااميد است امكان دارد به هر جنايتى دست بزند؛ از اين روست كه قنوط من رحمة اللّه و نوميدى از رحمت واسعۀ خداوندى بزرگ ترين گناه شمرده شده است.

و اما عجب و خودپسندى، از آن جايى كه آدم خودپسند اعتقادش بر اين است كه سعادتمند است و به مقصد و مقصود خود رسيده است او نيز از سعى و كوشش باز مى ايستد.

و به عبارت ديگر: انسان نه چيز موجود را طلب مى كند و نه چيز محال را، و سعادت از نظر خودپسند موجود است و از ديدگاه نااميد، محال.

و چون بنا ندارم كه سخن به درازا كشد به همين قدر از روايات اكتفا مى نمايم و شايد بعضى از روايات نيز در اثناى بحث به مناسبت گفته شود.

معناى عجب

عجب در زبان فارسى به معناى خودبينى و خودپسندى است، و اگر معانى ديگرى نيز در كتابهاى لغت براى اين كلمه شده است ظاهرا از لوازم اين معناست نه آن كه خود معناى مستقلى باشد. منتهى الارب مى نويسد: عجب بالضم خويشتن بينى و ناز و گردنكشى، كه ظاهرا دو معناى اخير يعنى ناز و گردنكشى از لوازم معناى اولى است؛ و هم چنين كتابهاى لغتى كه به زبان عربى نوشته شده است چون معناى صريح و مرادفى براى عجب در عرب نبوده از اين رو با معانى لازمه اين لغت را معنى كرده اند؛ مثلا در كتاب المنجد مى نويسد:

اعجب بالشىء: سرّه الشىء، اعجب بنفسه: استكبر، العجب: الزهو، الكبر، انكار ما يرد عليك؛ يعنى وقتى گفته مى شود: اعجب بالشىء، معنايش آن است كه آن چيز موجب مسرت و

ص:230


1- سورۀ نجم، آيۀ 39.

خوشحالى او شد؛ و اعجب بنفسه، يعنى تكبر و گردن فرازى نمود؛ و همچنين زهو كه به معناى ناز است؛ چنان كه منتهى الارب مى گويد: زهو بالفتح... و باطل و دروغ و سهل داشتن كسى را... و كبر و گردنكشى و ناز و نازيدن.

و همچنين «انكار ما يرد عليك» يعنى انكار نمودن ايرادى كه بر تو وارد است. چنان كه ملاحظه مى شود، همۀ اين معانى از لوازم و آثار خودبينى است؛ پس معناى اصلى كلمۀ (عجب) در لغت همان خودپسندى است.

معناى آن در اصطلاح علماى اخلاق

عجب بنا به فرمودۀ يكى از علماى آخرت: «هو استعظام النعمة و الركون اليها مع نسيان اضافتها الى المنعم».

عجب عبارت است از بزرگ شمردن نعمت و اعتماد بر آن و در عين حال از ياد بردن اضافۀ آن نعمت بر منعم حقيقى.

علامۀ مجلسى قدّس سرّه مى فرمايد: «العجب استعظام العمل الصالح و استكثاره و الابتهاج له و الا دلال به و ان يرى نفسه خارجا عن حد التقصير، و اما السرور به مع التواضع له تعالى و الشكر له على التوفيق لذلك فهو حسن ممدوح»؛ يعنى عجب عبارت است از بزرگ شمردن كردار شايسته و كثير شمردن آن و مسرور شدن و ابراز مسرت نمودن به خاطر آن عمل صالح و به وسيلۀ آن عمل، غنج و دلال و ناز كردن و اين كه شخص نيكوكار خود را از حد تقصير خارج ببيند. اما مسرور شدن به عمل صالح با تواضع در پيشگاه خداى تعالى و سپاس او بر اين كه او را به چنين عملى موفق كرد عجب نيست بلكه زيبا و ممدوح است.

نويسنده گويد: اين كه محدث جليل فرمود عجب آن است كه شخص نيكوكار خود را از حد تقصير خارج ببيند، اشاره به ادبى است كه در روايات به آن اشاره شده است؛ از جمله در كافى شريف از حضرت ابى الحسن موسى بن جعفر عليهم السّلام نقل مى كند: «انه عليه السّلام قال لبعض ولده:

يا بنى، عليك بالجدّ و لا تخرجن نفسك عن حد التقصير فى عبادة اللّه عز و جل و طاعته فان اللّه لا يعبد حق عبادته»: آن حضرت به بعضى از فرزندانش فرمود: پسركم بر تو باد به كوشش و حتما خود را در عبادت خداى عز و جل و اطاعت او از حد تقصير بيرون مبين؛ يعنى هر چند بر كوشش خود در عبادت و اطاعت خدا بيفزايى باز خود را مقصر ببين كه هيچ كس نتواند

ص:231

خداى تعالى را آن چنان كه شايستۀ عبادت است عبادت كند؛ چنان كه رسول ختمى و افضل بنى آدم با آن همه مقام والاى عبوديت عرض مى كند: ما عبدناك حق عبادتك؛ ما تو را آن چنان كه بايد عبادت نكرديم. و نيز در كافى شريف از جابر نقل مى كند كه گفت: «قال لى ابو جعفر عليه السّلام يا جابر، لا اخرجك اللّه من النقص و لا التقصير»؛ امام باقر عليه السّلام مرا فرمود: اى جابر! خداى تعالى تو را از نقص و تقصير بيرون نياورد؛ يعنى حالتى در توبه وجود نيايد كه خود را عارى از نقص و عيب پندارى و خود را در پيشگاه بارى تعالى مقصر ندانى.

و نيز جناب محدث علامۀ مجلسى از جناب محقق خبير و دانشمند كبير شيخ اجل بهاء الدين عاملى رحمه اللّه چنين نقل مى فرمايد كه او فرموده است: «لا ريب ان من عمل اعمالا صالحة من صيام الايام و قيام الليالى و امثال ذلك يحصل لنفسه ابتهاج، فان كان من حيث كونها عطية من اللّه و نعمة منه تعالى عليه و كان مع ذلك خائفا من زوالها طالبا من اللّه الازدياد منها لم يكن ذلك الابتهاج عجبا، و ان كان من حيث كونها صفته و قائمة به و مضافة اليه فاستعظمها و ركن اليها و راى نفسه خارجا عن حد التقصير و صار كانّه يمنّ على اللّه سبحانه بسببها فذلك هو العجب»؛ شكى نيست در اين كه كسى كه اعمال صالحه انجام مى دهد از قبيل روزۀ روزها و بيدارى شبها و مانند اينها براى او بهجت و سرورى حاصل مى شود پس اگر اين بهجت براى آن است كه خداى تعالى به او عطايى فرموده و نعمت عنايت كرده كه آن نعمت و عطا همين اعمال صالحه است و با اين وصف ترسناك باشد از نقص آنها و بيمناك باشد از زوال نعمت و از خداى تعالى بخواهد كه اين نعمت را بر او زياده كند پس چنين ابتهاج و سرور عجب نيست و اگر اين ابتهاج از جهت آن است كه اين اعمال را از خود مى داند و خود اوست كه داراى اين صفت است و اعمالش را بزرگ شمارد و بر آنها اعتماد كند و خود را از حد تقصير خارج بداند و به جايى رسد كه گويى منت گذارى كند بر خداى تعالى به واسطۀ آن اعمال پس چنين سرورى عجب است.

امام خمينى قدّس سرّه را در اين تعبير نظر است و مى فرمايد: تفسير عجب به طورى كه فرموده اند صحيح است ولى بايد عمل را اعم از عمل قلبى و قالبى دانست و كذلك اعم از عمل قبيح و حسن دانست؛ زيرا كه عجب همان طور كه وارد بر اعمال جوارح مى شود وارد مى شود بر اعمال جوانح و فاسد مى كند آنها را، و همان طور كه صاحب خصلت نيكو معجب شود به خصال خود صاحب خصال ناهنجار نيز چنان شود كه معجب شود؛ به خصلت خويش چنان كه در حديث شريف تصريح به هر دو شده و اين دو را مخصوص به ذكر نموده، زيرا كه

ص:232

از نظر غالب مخفى است... و نيز بايد دانست كه سرورى را كه از آن نفى كردند عجب را و از صفات ممدوحه شمردند به حسب حال نوع است.

پس امام را بر گفته شيخ بهاء رحمه اللّه سه ايراد است:

1. مرحوم شيخ عجب را اختصاص داده بر اين كه شخص نسبت به اعمال جوارحى عجب پيدا كند مانند روزه و بيدارى شب و غير آن كه ظاهرا مقصود شيخ (از غير آن) اعمالى است نظير روزه و بيدارى شب از قبيل عبادات و احسان و امثال اينها و نظرى به اعمال قلبى ندارد در صورتى كه عجب همان طور كه در اعمال ظاهرى و جوارحى يافت مى شود به اعمال باطنى و قلبى نيز راه مى يابد؛ مانند آن كه آدمى به ايمانش كه يك عمل قلبى است و خضوع باطنى در مقابل حق است عجب نمايد و بر ايمانش به خدا و رسول بنازد؛ چنان كه در روايتى كه در اول بحث ذكر شد يكى از درجات عجب همين عجب در ايمان گفته شده است كه فرمود: يكى از درجات عجب آن است كه بنده به خدا ايمان بياورد و بر پروردگارش در اين ايمان منت بگذارد و همچنين عجب در صفات و ملكات نفسى نيز پيدا مى شود؛ مانند عجب به علم و شجاعت و سخاوت و مانند آنها.

2. مرحوم شيخ عجب را نه تنها به اعمال جوارحى اختصاص داده بلكه به اعمال صالحه نيز اختصاص داده و فرموده شك نيست كه كسى كه اعمال صالحه كند... در نفس او بهجت و سرورى حاصل شود و حال آن كه عجب پيدا كردن اختصاص به اعمال صالحه ندارد بلكه گاهى انسان به اعمال ناصالح نيز عجب پيدا مى كند؛ چه بسا كافران و منافقان كه به كفر و نفاقشان بنازند و صاحبان ملكات رذيله كارشان به جايى برسد كه به صفات رذيلۀ خود عجب كنند. بدكرداران به كردار زشت خود تا سرحد عجب ببالند؛ چنان كه خواهيم گفت و اتفاقا همين درجه از عجب نيز در نخستين روايت كه ذكر شد آمده است كه فرمود: «ان يزين للعبد سوء عمله فيراه حسنا فيعجبه»؛ در اثر تدليس ابليس و تلبيس نفس كردار زشت انسان در نظرش زيبا جلوه مى كند و نسبت به آن عجب پيدا مى كند.

و بالاخره سومين نظر امام در فرمايش شيخ بزرگوار بهاء الدين اين است كه سرورى كه براى آدمى به هنگام عمل صالح دست مى دهد و بهجتى كه در نفس او حاصل مى شود به فرمودۀ شيخ (اگر براى آن باشد كه خداى تعالى به او عطايى فرموده چنين سرور و بهجت از باب عجب نيست) اين مطلب نسبت به عامۀ مردم و به حسب نوع گفته شده است و عموميت

ص:233

ندارد بلكه افرادى از بندگان خدا هستند كه به كلى از خويشتن رها شده و از هواى نفس خارج شده اند آنان را ديدۀ خودبينى به كلى كور و ديدۀ خدابينى روشن است؛ اصلا عملى براى خود نبينند تا به خاطر آن سرورى داشته باشند. بندگانى هستند كه حقيقتا خود را مملوك مالك حقيقى مى دانند و توانى از خود ندارند و تمام ارادۀ آنها در ارادۀ حق فانى گشته است.

«ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ» (1) به گفته عارف شيراز:

در پس آينه طوطى صفتم داشته اند آنچه استاد ازل گفت بگو مى گويم

«سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ» :(2)ين چنين افراد را اگر خداى ناكرده غفلتى دست دهد و به عملى از خود توجه كنند و سرورى در خود يابند با مقام بس والايى كه دارند از گرفتارى به عجب بيمناك خواهند بود كه «حسنات الابرار سيئات المقربين».

درجات و مراتب عجب

همان طور كه از امام خمينى قدّس سرّه در ريا نقل شد كه ريا داراى سه مقام است و هر مقام داراى دو درجه، چنان كه تفصيل آن گذشت، عجب نيز داراى همان مقامات و درجات است. مقام اول عجب در عقايد، و مقام دوم عجب در ملكات، و مقام سوم عجب در اعمال. و مقام اول را دو درجه است: درجۀ اوّل عجب به ايمان و معارف حقه، و درجۀ دوم كه در مقابل آن است عجب به كفر و شرك و عقايد باطله.

و مقام دوم را نيز دو درجه است: درجۀ اول عجب به ملكات فاضله و صفات پسنديده و درجۀ دوم كه مقابل آن است عجب به اخلاق سيّئه و ملكات قبيحه.

و مقام سوم را نيز دو درجه است: درجۀ اول عجب به اعمال صالحه و كارهاى پسنديده و مقابل آن درجۀ دوم است كه عجب به اعمال زشت و افعال ناهنجار مى باشد.

ص:234


1- سورۀ نحل، آيۀ 75.
2- سورۀ انبياء، آيۀ 26-27.

مراتب عجب

يكى از علماى آخرت عجب را به دو مرتبه تقسيم كرده است و حاصل گفتۀ او با توضيحى از ما اين كه: عجب لا محاله به خاطر صفتى كه به نظر صاحبش صفت كمال است پيدا مى شود و هر كس كه در خود كمالى پنداشت چه در علم و چه در عمل و چه در مال و چه در ديگر كمالات حالاتى به او دست مى دهد؛ يكى آن كه همواره ترس آن را داشته باشد كه آن كمال از او گرفته شود يا از اصل گرفته شود و به كلى فاقد آن كمال شود و يا آن كه نقصى در آن راه يابد و صفايش تكدّر پيدا كند؛ اين چنين حالت را عجب نگويند. و ديگر آن كه خوف زوال آن را نداشته باشد ولى به اين كمالى كه داراست از آن جهت خرسند و فرحناك است كه آن را نعمتى از خداى تعالى مى داند و نسبت آن را به او تعالى شانه مى دهد نه به خودش؛ اين فرح و انبساط به كمال نيز عجب نيست.

و ليكن او را حالت سومى هست كه آن عجب است و آن اين كه ترسى از زوال آن نداشته بلكه به بودن آن خرسند و فرحناك و در عين حال دلبستگى به آن داشته و فرح و خوشحالى اش به آن از آن جهت باشد كه كمالى است و رفعت و مقامى براى اوست نه از آن جهت كه منسوب بر حق تعالى است و عطاى اوست و خودش هيچ استقلال و مبدئيتى براى آن ندارد كه اگر در قلب معتقد باشد بر اين كه آن كمال نعمتى است از خداى تعالى و هر آنى كه بخواهد از او باز پس مى گيرد اين اعتقاد نمى گذارد عجب به دل او راه يابد و اگر هم عجبى در دلش باشد با چنين اعتقاد عجبش زايل مى گردد.

بنابراين عجب عبارت است از آن كه انسان نعمتى و كمالى را در خود بزرگ بيند و به آن دل ببندد و نسبت آن را به منعم حقيقى از ياد ببرد. اين چنين حالت، مرتبۀ اول عجب است.

و اگر از اين حالت بالاتر رفت و در قلب خود حالتى ديد كه گويى او را بر خدا حقى است و در نزد خداى تعالى قرب و مقامى دارد تا آن جا كه در مقابل عمل خود از خداى تعالى توقع دارد كه او را در دنيا عزيز كند و اگر ناملايمى به او رسد به نظرش بعيد نمايد به گونه اى كه اگر همين ناملايم به شخص فاسقى مى رسيد به نظرش اين چنين بعيد نمى آمد اين حالت را ادلال و (ناز) گويند.

مثلا گاهى اتفاق مى افتد كه به ديگرى چيزى مى دهد و آن عطا در نظرش بزرگ مى نمايد و بر او منت مى نهد. اين شخص نسبت به عطايى كه كرده است معجب است و اگر پس از اين

ص:235

عطا آن كس را كه به او عطايى نموده به كار بگيرد و توقعاتى از او داشته باشد و مخالفتش را بعيد بشمارد اين حالت را ادلال و ناز گويند كه مرتبه اى است بالاتر از عجب. پس در هر ادلالى عجب نيز هست، ولى ممكن است كسى را عجب باشد اما ادلال نباشد، زيرا در عجب بزرگ شمردن عمل و نسيان نعمت، ميزان و مناط است بدون آن كه توقع پاداشى داشته باشد، اما ادلال هميشه با توقع پاداشى بيشتر همراه است. پس اگر كسى توقع داشت كه خداى تعالى حتما دعاى او را مستجاب كند و در باطن رد شدن دعايش را انتظار نداشت و بلكه براى او تعجب آور بود كه چرا دعاى او مستجاب نمى شود يا آن كه از مستجاب نشدن دعاى فلان فاسق تعجب نكند ولى از مستجاب نشدن دعاى خود تعجب كند، اين بيچاره علاوه بر عجب، نازفروشى نيز به خداى تعالى مى كند.

استاد بزرگ اخلاق امام خمينى قدّس سرّه را در اين مقام بيانى روشن تر و نكات و دقايقى حساس تر است كه ذيلا از نظر خوانندگان عزيز مى گذرد؛ مى فرمايد:

بدان كه از براى عجب در هر يك از اين درجات سابق الذكر مراتبى است كه بعضى از آن مراتب واضح و روشن است كه انسان به اندك تنبه و التفات پى به آن مى برد، و بعضى ديگر به غايت دقيق و باريك است كه انسان تا تفتيش كامل نكند و مداقۀ صحيحه به عمل نياورد ادراك آن نمى تواند كند، و نيز بعضى از مراتبش شديد و سخت تر و مهلك تر از بعضى مراتب ديگر است.

مرتبۀ اولى كه از همه بالاتر و هلاكش بيشتر است حالتى است كه در انسان به واسطۀ شدت عجب پيدا مى شود كه در قلب خود بر ولى نعمت خود و مالك الملوك به ايمان يا خصال ديگرش منت گذارد و گمان كند كه به واسطۀ ايمان او در مملكت حق وسعتى يا در دين خدا رونقى پيدا شد يا به واسطۀ ترويج او از شريعت يا ارشاد و هدايت او يا امر به معروف و نهى از منكر او يا اجراى حدود يا محراب و منبرش به دين خدا رونقى به سزا داده يا به واسطۀ آمدن به جماعت مسلمين يا به پا كردن تعزيۀ حضرت ابى عبد اللّه الحسين عليه السّلام رونقى در ديانت حاصل شد كه به سبب آن بر خدا و بر سيد مظلومان و بر رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم منت دارد هر چند اظهار اين معنى نكند در دلش منت مى گذارد.

و از همين باب است منت گذارى بر بندگان خدا در امور دينيه، مثل اين كه در دادن صدقات واجبه و مستحبه و در دستگيرى از ضعفا و فقرا بر آنها منت گذارى كند گاهى اين

ص:236

منت گذارى مخفى است حتى بر خود انسان (شرح منت نداشتن مردم بر خدا و منت داشتن ذات مقدس حق تعالى بر آنها در بحث ريا گذشت).

مرتبۀ ديگر آن است كه به واسطۀ شدّت عجبى كه در قلب است غنج و دلال كند بر حق تعالى، و اين غير از منت گذارى است، گرچه بعضى فرق نگذاشته اند. صاحب اين مقام خود را محبوب حق مى پندارد و خود را در سلك مقربين و سابقين مى شمارد و اگر اسمى از اولياى حق برده شود يا از محبوبين و محبين يا سالك مجذوب سخنى پيش آيد در قلب، خود را از آنها مى داند، ممكن است ريائا شكسته نفسى كرده و اظهار خلاف آن كند يا براى اثبات آن مقام براى خود طورى نفى مقام از خود كند كه ملازم اثبات باشد و اگر خداى او را مبتلا كند به بلايى، كوس (البلأ للولاء) زند. مدعى هاى ارشاد از عرفا و متصوفه و اهل سلوك و رياضت به اين خطر نزديك ترند از ساير مردم.

درجۀ ديگر آن است كه خود را از خداى تعالى به واسطۀ ايمان با ملكات يا اعمال طلبكار بداند و مستحق ثواب شمارد و لازم بداند بر خدا كه او را در اين عالم، عزيز و در آخرت صاحب مقامات كند و خود را مؤمن صاف پاك بداند، و هر وقت اسمى از مؤمنين به غيب آيد سرش را داخل سرها كند و در دلش انديشد كه خداوند اگر با عدل هم با من رفتار كند من مستحق ثواب و اجرم. بلكه بعضى بر قباحت و وقاحت افزوده تصريح به اين كلام باطل مى كند و اگر به او بلايى رخ دهد و براى او ناملايمى پيش آيد در دل اعتراض به خدا دارد و تعجب از كارهاى خداى عادل كند كه مؤمن پاك را مبتلا و منافق فاسق را مرزوق كند و در باطن به حق تعالى و به تقديرات او غضبناك باشد و در ظاهر اظهار رضايت كند غضب خود را به ولى نعمت خود تحويل دهد و رضاى به قضا را به مخلوق ارائه دهد، و وقتى بشنود مؤمنين را در اين دنيا خداوند مبتلا مى فرمايد، به دل خود تسليت مى دهد، نمى داند منافق مبتلا هم بسيار است نه هر مبتلا مؤمن است.

مرتبۀ ديگر از عجب آن است كه خود را از مردم ديگر ممتاز بداند و بهتر شمارد به اصل ايمان از غير مؤمنين و به كمال ايمان از مؤمنين و به اوصاف نيكو از غير متصفين و به عمل واجب و ترك محرم از مقابل آن و به اتيان به مستحبات و مواظبت به جمعه و جماعات و مناسك ديگر و ترك مكروهات از عامۀ مردم خود را كامل تر دانسته و امتياز براى خود قائل باشد و اعتماد به خود و ايمان و اعمال خود كند و ديگر مخلوق را ناچيز و ناقص شمارد و به

ص:237

همۀ مردم به نظر خوارى نگاه كند و در دل يا زبان بندگان خدا را سرزنش و تعيير كند؛ هر كس را به طورى از درگاه رحمت حق دور كند و رحمت را خاص خود و يك دسته مثل خود قرار دهد. صاحب اين مقام به جايى رسد كه هر چه عمل صالح از مردم ببيند به آن مناقشه كند و در دل در آن به يك نحو خدشه كند و اعمال خود را از آن خدشه و مناقشه پاك بداند اعمال حسنۀ مردم را چيزى نشمارد و همان عمل اگر از خودش صادر شد بزرگ بداند عيوب مردم را خوب ادراك كند و از عيب خود غافل باشد. اينها علامت عجب است گرچه خود انسان از آن غافل است. و از براى عجب درجات ديگرى هست كه بعضى از آن را ذكر ننمودم و از بعضى ديگر ناچار غافلم (پايان كلام امام خمينى قدّس سرّه).

وصل

اين كه امام خمينى قدّس سرّه فرمود: عجب در عقايد و ملكات و اعمال اختصاصى به حسنات آنها ندارد بلكه در عقايد باطله و ملكات خبيثه و اعمال سيّئه نيز عجب پيدا مى شود هر چند ممكن است در نظر بعضى بعيد نمايد كه چگونه ممكن است انسان به كفر و نفاق و ملكات زشت و به معصيت و نافرمانى خداى تعالى عجب كند، ولى بايد دانست كه خداى تعالى نفس انسانى را طورى آفريده است كه حالت اعتياد در آن هست و هر عملى كه چند بار از او سر زد چه اعمال جوارحى و چه اعمال قلبى با آن عمل انس مى گيرد و به آن خو مى بندد و اين حالت در نفس يكى از موهبتهاى بزرگ الهى و عوامل مهم ترقى و سير به كمال است، زيرا اعمال نيك و همچنين تحصيل ملكات و عقايد فاضله چه بسا در ابتداى امر براى اشخاص مشكل بوده و مستلزم تحمل مشقت و رياضت است ولى همين كه مدتى آن را تعقيب كرد عادت بر آن نموده و مشقت و سختى آنها برطرف مى شود (الخير عادة كما ان الشر عادة؛ و به واسطۀ وجود چنين حالتى در نفس، بعضى از بزرگان اهل كشف آيات عذاب و خلود در آتش را كه خداى تعالى براى كفار و مشركين مقرر فرموده به كمك بعضى مبانى عرفانى و فلسفى از قبيل اسم رحمن و رحيم و سبقت رحمت بر غضب و نيز لزوم تناسب جزاء با جرم چنين توجيه نموده است كه اهل عذاب پس از آن كه مدتى در عذاب به سر مى برند حالت انسى و عادتى با محيط خود مى يابند كه ديگر احساس ناراحتى نمى كنند و شايد از آيه مباركۀ:«كُلَّما نَضِجَتْ

ص:238

جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ» (1)ر چه پوستهاى آنان پخته مى شود ما آن را به پوستهاى ديگرى تبديل مى كنيم تا عذاب را بچشند) تأييد اصل مطلب و رد آن در مورد دوزخيان استفاده شود، مخصوصا با توجه به جملۀ «لِيَذُوقُوا الْعَذابَ» و به هر حال ما از حقايق اوضاع و احوال عالم آخرت بى اطلاعيم، نمى توانيم حالات آن عالم را به اين عالم قياس كنيم، ولى آنچه مسلم است چنين حالتى را در نفس در اين عالم مى بينيم كه (خوپذير است نفس انسانى) و در نتيجۀ انسى كه نفس با هر كارى پيدا مى كند نسبت به آن علاقه و محبت در نفس ايجاد مى شود و چون آدمى به چيزى محبت پيدا كرد آن محبت حجابى ميان او و عيبهاى آن چيز مى شود كه گفته اند:

و عين الرضا عن كل عيب كليلة و لكن عين السخط تبدى المساويا

در رابطه با همين موضوع است كه امام مى فرمايد: اهل كفر و نفاق و مشركين و ملحدين و صاحبان اخلاق زشت و ملكات پست و اهل معصيت و نافرمانى گاهى كارشان به جايى رسد كه به آن كفر و زندقۀ خويش يا سيّئات اخلاق و موبقات اعمال خود عجب كنند و ابتهاج نمايند و خود را به واسطۀ آن داراى روح آزاد خارج از تقليد و غير معتقد به موهومات شمارند و خويشتن را داراى شهامت و مردانگى دانند و ايمان به خدا را از موهومات و تعبد به شرايع را از كوچكى فكر تصور كنند و اخلاق حسنه و ملكات فاضله را از ضعف نفس و بيچارگى شمارند و اعمال حسنه و مناسك و عبادات را از ضعف ادراك و نقصان مشاعر محسوب كنند، خود را به واسطۀ آن روح آزاد غير معتقد به موهومات، بى اعتناى به شرايع، مستحق مدح و ثناى دانند، خصال زشت ناهنجار در دل ريشه كرده و مأنوس به آنها شده چشم و گوششان از آن پر شده در نظرشان زينت پيدا كرده آنها را كمال دانند.

چنان كه در حديث شريف كافى على بن سويد از ابو الحسن عليه السّلام روايت كرده كه فرمود:

عجب را درجاتى است: «منها ان يزيد للعبد سوء عمله فيراه حسنا فيعجبه و يحسب ان يحسن صنعا»؛ يكى از درجات آن اين است كه كردار بد بنده در نظرش آرايش يافته و آن را نيكو ببيند و او را عجب دست دهد و از كردار بد خويش خوشش آيد. و خداى تعالى نيز مى فرمايد:

ص:239


1- سورۀ نساء، آيۀ 56.

«أَ فَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً» ؛(1)يا كسى كه بدى كردار او براى او زينت يافته و آن را زيبا مى بيند؟! و نيز مى فرمايد:

«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالاً اَلَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً» :(2)گو آيا شما را آگاه سازم از زيانكارترين مردم؟ آنان كسانى هستند كه راه زندگى دنيا را گم كرده اند و مى پندارند كه كار نيكو انجام مى دهند. اينان كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان و لقاى او كافرند پس براى آنان در روز قيامت ميزان عملى برپا نخواهيم كرد.

امام امت دربارۀ آن گروه از معجبان كه به عقايد باطل و ملكات رذيله و اعمال ناپسند عجب دارند مى فرمايد: اين دسته از مردم كه جاهل و بى خبرند و خود را عالم و مطلع مى دانند بيچاره ترين مردم و بدبخت ترين خلايق اند. اطباء نفوس از علاج آنها عاجزند و دعوت و نصيحت در آنها اثر نمى كند، بلكه گاهى نتيجه به عكس مى دهد. اينها به برهان گوش نمى دهند. چشم و گوش خود را از هدايت انبيا و برهان حكما و موعظۀ علما مى بندند. بايد به خدا پناه برد از شرّ نفس و مكايد آن كه انسان را از معصيت به كفر مى كشد و از كفر به عجب مى كشد. نفس و شيطان به واسطۀ كوچك شمردن بعضى از معاصى انسان را مبتلا كنند به آن معصيت و پس از ريشه كردن آن در دل و خوار شمردن آن انسان به معصيت ديگر كه قدرى بالاتر است در نظر از اولى مبتلا شود، و پس از تكرار آن نيز از نظر افتد و در چشم انسان كوچك و خوار شود و به بزرگ تر مبتلا شود؛ همين طور قدم به قدم انسان پيش مى رود و كم كم معصيتهاى بزرگ در نظر انسان كوچك مى شود تا آن كه به كلى معاصى از نظرش افتد و شريعت و قانون الهى و پيغمبر خدا در نظرش خوار شود و كارش منجر به كفر و زندقه و اعجاب به آنها شود.

نويسنده گويد: اين مطلب سازنده و آموزنده و حكمت آميز كه از استاد بزرگ اخلاق امام خمينى قدّس سرّه نقل شد از لطايف حكمتهاى عملى و دقايق درس تهذيب اخلاق است؛ عظمت گناه و نافرمانى در اثر تكرار آن در نظر گناهكار از بين مى رود و وقتى گناه در نظر كسى - نعوذ باللّه - عادى شد و قبحى نداشت ديگر حدى براى آن متصور نيست. دوست مورد اعتمادى براى

ص:240


1- سورۀ فاطر، آيۀ 8.
2- سورۀ كهف، آيۀ 103-105.

نويسنده نقل كرد كه بودم و ديدم كه يكى از رباخواران معروف و نامى كرمانشاه به هنگام امضاى اولين سفتۀ ربا با اين كه به اصطلاح كلاه شرعى برايش درست كرده بود آن چنان مضطرب بود كه به طور كاملا محسوس دستش مى لرزيد، ولى همين شخص بعدها آن چنان جرأت پيدا كرد كه اولين رباخوار بازار كرمانشاه گرديد.

و معصيت آن جاست كه اين حالت تجرى به گناه آن چنان ظلمت و تاريكى در دل ايجاد مى كند كه كم كم نور ايمان در دل منتفى گشته و نسبت به عقايد حقۀ خود احساس شك و ترديد مى كند، و اگر با توبۀ صحيح به درمان اين درد عاقبت سوز نشتافت چه بسا كه در لحظات جان كندن و فشارهاى وارد در آن ساعت نور ايمان به كلى خاموش شود و با حال كفر از اين عالم منتقل گردد كه اگر چنين شد اميد نجات به كلى منقطع و درهاى سعادت از همه سو به روى او بسته خواهد بود. و به اين معنى در آيات و روايات اشاره شده است؛ چنان كه خداى تعالى مى فرمايد:«ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ»(1) عاقبت كسانى كه بسيار كار زشت انجام دادند آن شد كه آيات الهى را تكذيب نموده و آنها را به مسخره گرفتند و در روايات نيز از اثر گناه به نقطۀ سياه تعبير شده كه در دل پيدا مى شود و با تكرار گناه آن نقطه بيشتر مى شود تا آن كه تمام صفحه دل را فرا مى گيرد و آن وقت است كه موعظۀ هيچ موعظه كننده اى به او اثر نمى كند و رين قلب كه در آيۀ شريفۀ «كَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ»(2)مده معنايش همين است. و اين است آنچه امام دربارۀ نفس و مكايد آن فرمود: كه انسان را از معصيت به كفر مى كشد و از كفر به عجب.

پيامدهاى خودپسندى

خودپسندى را پيامدهاى بسيارى است و زيانهاى فراوان دربر دارد كه عمدۀ آنها عبارت است از:

1. كبر، 2. فراموش كردن گناه و كوچك شمردن آن، 3. محروم شدن از فوايد موعظه و ارشاد، 4. غفلت از آفات عبادات، 5. اعتماد نداشتن به رحمت و فضل الهى.

هر يك از اين آفات براى هلاكت و شقاوت انسان كافى است تا چه رسد به اجتماعشان.

ص:241


1- سورۀ روم، آيۀ 10.
2- سورۀ مطففين، آيۀ 14.

اما كبر از نتايج عجب است، براى آن كه ريشۀ اين دو صفت يكى است، به اين معنى كه وقتى حالت خودبينى و بزرگمنشى در نفس پيدا شد و آدمى خود را بزرگ ديد و چشم دلش از مشاهدۀ عيبها و نقصهاى خود كور شد، در آن حال اگر كسى را يافت كه اين حالت بزرگ بينى خود را به او نشان دهد و خود را بزرگ تر از او قلمداد كند مبتلا به مرض خطرناك تكبر خواهد شد. به عبارت ديگر، حالت خودبينى و خود را برتر از ديگران ديدن، مادامى كه در باطن است و در خارج ظهور و بروزى نداشته باشد نامش كبر است و آن گاه كه به خارج رسيد و به وسيلۀ جوارح در خارج ظهور كرد نامش تكبر است، و درهر دو صورت يعنى كبر و تكبر هر دو احتياج به آن دارد كه شخص ديگرى در مقابل باشد تا انسان خود را نسبت به او بزرگ تر بداند باطنا و قلبا، كه چنين كسى داراى صفت كبر است و يا آن كه نسبت به طرف مقابل اعمال بزرگى كند و بزرگى خود را به رخ او بكشد كه چنين كسى داراى تكبر خواهد بود.

به هر صورت چه كبر و چه تكبر طرف مقابل لازم دارد ولى عجب چنين نيست، و فرق عجب و كبر در همين است كه شخص معجب خود را و كارهاى خود را بزرگ مى بيند بدون آن كه نظر به ديگرى داشته باشد؛ يعنى اگر فرض كنيم كه هيچ كس به جز شخص معجب نباشد و معجب به تنهايى آفريده شده باشد و يا به تنهايى زندگى كند تصور عجب دربارۀ او مى رود پس آدم خودپسند در كنار پرتگاه به جهنم كبر قرار دارد و به مجرد آن كه طرف مقابل پيدا كرد امكان آن هست كه خودپسندى او شكل خودفروشى بگيرد و مبتلا به كبر و تكبر گردد و جايگاهش به حكم صريح قرآن دوزخ باشد كه مى فرمايد:«أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ» ؛(1)گر جايگاه متكبران جهنم نيست؟ و اين يكى از بزرگ ترين خطرهايى است كه در كمين افراد خودپسند است. بنابراين همۀ آفات و گرفتاريها كه براى صفت موبقۀ كبر هست براى عجب نيز امكان وقوع دارد «اعاذنا اللّه منها».

2. پيآورد دوم از براى عجب عبارت است از نسيان گناه. خودپسندى موجب آن مى شود كه آدمى بسيارى از گناهان را فراموش كند و به خيال آن كه نيازى به اصلاح خود ندارد در مقام جبران گذشته برنيايد و در نتيجۀ اين غفلت برخى از گناهان را به كلى ناديده بگيرد و آنچه را هم كه از گناهان به نظرش برسد اهميت ندهد و چه بسا موجب تجرّى به گناهان

ص:242


1- سورۀ زمر، آيۀ 60.

تازه اى بشود و شايد به همين معنى اشاره شده است در روايتى كه در وسائل از امام صادق عليه السّلام و آن حضرت از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت مى كند: «قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فى حديث: قال موسى بن عمران لابليس اخبرنى بالذنب الذى اذا اذنبه ابن آدم استحوذت عليه، قال: اذا اعجبته نفسه و استكثر عمله و صغر فى عينه ذنبه»؛ موسى بن عمران به ابليس فرمود: مرا خبر ده از گناهى كه هر گاه آدمى زاده مرتكب آن گناه شود تو بر او چيره مى شوى. گفت: هنگامى كه خودپسند شود و عملش را زياد پندارد و گناهش در نظرش كوچك شود. و پيداست كه نتيجۀ چيرگى ابليس بر انسان تجرّى بيشتر اوست بر گناه. علاوه بر اين، كوچك شمردن گناه از آن نظر كه اهانت به مقام عظمت الهى است خود يكى از كباير است و چه بسا مانع از آن گردد كه انسان مشمول رحمت واسعۀ الهى گردد؛ چنان كه در بعضى از روايات به آن اشاره شده است؛ چنان كه در كافى شريف زيد شحام از امام صادق عليه السّلام حديث مى كند كه: «قال ابو عبد اللّه عليه السّلام: اتقوا المحقرات من الذنوب فانها لا تغفر. قلت: و ما المحقرات؟ قال: الرجل يذنب الذنب فيقول طوبى لى لو لم يكن لى غير ذلك».

امام صادق عليه السّلام فرمود: از گناهان كوچك بپرهيزيد كه آمرزيده نمى شود.

راوى گويد: عرض كردم: گناهان كوچك كدام است؟ فرمود: مرد گناه مى كند و مى گويد:

خوشا به حال من اگر گناهى جز اين نداشتم.

و نيز ابو هاشم جعفرى از امام حسن عسكرى عليه السّلام حديث مى كند كه گفت: «سمعت ابا محمد عليه السّلام يقول من الذنوب التى لا يغفر قول الرجل: ليتنى لا اؤاخذ الاّ بهذا»؛ شنيدم حضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام مى فرمود: از جمله گناهانى كه آمرزيده نمى شود گفتار آن كس است كه بگويد: اى كاش من مؤاخذه نمى شدم مگر به همين گناه.

حضرت استاد امام خمينى قدّس سرّه پس از بيان آن كه عجب ايمان و اعمال انسان را به باد فنا مى دهد و فاسد مى كند، چنان كه در روايت على بن سويد گذشت كه از امام عليه السّلام سؤال مى كند از عجبى كه عمل را فاسد مى كند و امام عليه السّلام يك درجه از آن را عجب در ايمان قرار داده است و بيان روايات ديگرى، در اين باب فرمايد: عجب شجرۀ خبيثه اى است كه بار او بسيارى از كباير و موبقات است و در دل كه ريشه كرد كار انسان را به كفر و شرك و بالاتر از آنها منجر كند. يكى از مفاسد آن كوچك شمردن معاصى است. بلكه انسان معجب درصدد اصلاح نفس خويش برنمى آيد و خود را پاك و پاكيزه پندارد و هيچ گاه در فكر نمى افتد كه خود را از

ص:243

لوث معاصى پاك كند. پردۀ عجب و حجاب غليظ خودپسندى مانع شود از آن كه بديهاى خود را ببيند و اين مصيبتى است كه انسان را از جميع كمالات باز دارد و به انواع نواقص مبتلا كند و كار انسان را منجر كند به هلاك ابد، و اطباء نفوس را عاجز كند از علاج (پايان كلام امام خمينى قدّس سرّه).

3. گرفتارى ديگر عجب آن است كه آدمى در اثر اين بيمارى روحى و در نتيجۀ اعتقادى كه به پاك بودن خود پيدا مى كند و مقامى كه از براى خود در نزد خداى تعالى قائل است به ديگران با نظر استجهال مى نگرد و به نظريات آنان ارزشى نشناسد و در نتيجۀ اين حالت نصيحت هيچ ناصحى و موعظۀ هيچ واعظى را نمى پذيرد، و كسى كه از فيض موعظه محروم باشد نفس و شيطان براى اغواى او مجال واسعى خواهند داشت.

امام خمينى قدّس سرّه فرمايد: از مفاسد ديگرش (عجب) آن كه به بندگان خدا با نظر حقارت بنگرد و اعمال مردم را ناچيز شمارد گرچه از اعمال خودش بهتر باشد و اين نيز يكى از طرق هلاك انسان و خار طريق اوست.

4. ديگر از آفات عجب آن است كه چشم بصيرت صاحب عجب كه بايد عيوب خود و نواقص اعمال خود را ببيند كور مى شود و در مقام تفتيش اعمال خود برنمى آيد و به عبادات خود رسيدگى نمى كند تا اگر نفس و شيطان از راههاى ديگر مانند ريا و غيره در آنها راه يافته باشند تا كار از دست نرفته و فرصت فوت نشده به مقام علاج برآيد. و چه بسا ممكن است به واسطۀ اين مرض حتى در مقام تصحيح شرايط ظاهرى اعمال خود هم برنيامده باشد و مناسك و عباداتش از نظر ظاهر شرع و طبق فتاواى علماى شريعت نيز باطل بوده باشد، ولى به واسطۀ عجبى كه به اعمال خود داشته به مقام تفتيش برنيامده تا اقلا اجزاء و شرايط ظاهرى عبادات خود را منطبق بر شرع مقدس اسلام بكند. بيچاره يك وقت متوجه مى شود كه پنجاه سال عبادت او باطل بوده و به اندازه اى كه قضا و اعاده لازم نداشته باشد اثر نداشته است. و چه عيبى بالاتر از اين كه آدمى از ديدن معايب خود غافل باشد؛ چنان كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

«كفى بالمرء عيبا ان يبصر من الناس ما يعمى عنه من نفسه»؛ همين عيب مرد را بس كه از ديگران عيبى بيند كه از بينش همان عيب در خويشتن كور باشد. و امام هادى عليه السّلام فرمود: «من رضى عن نفسه كثر الساخطون عليه»؛ آن كه از خود راضى باشد خشمناكان بر او بسيار خواهند بود.

ص:244

همه عيب خلق ديدن نه مروت است و مردى نظرى به خويشتن كن كه همه گناه دارى

ره طالبان عقبى كرم است و فضل و احسان تو چه از نشان مردى بجز از كلاه دارى

تو حساب خويشتن كن نه حساب خلق، سعدى كه بضاعت قيامت عمل تباه دارى

* بارالها! چشم دل ما را براى ديدن عيبهاى خويشتن بينا فرما، باشد كه اين خود نشانه اى باشد از محبت تو بر ما، كه فرمود: «ان اللّه اذا احب عبدا بصره بعيوب نفسه»؛ خداى تعالى وقتى بنده اى را دوست مى دارد او را به عيبهاى خودش بينا مى كند.

مكن عيب خلق اى خردمند فاش به عيب خود از خلق مشغول باش

منه عيب خلق اى فرومايه پيش كه چشمت فرو دوزد از عيب خويش

* 5. ديگر از مفاسد عجب آن است كه اعتماد انسان را به فضل خداوند تبارك و تعالى ضعيف مى كند. اشخاص معجب به واسطۀ اعتمادى كه به اعمال خود دارند آن چنان در ظلمت و نكبت گرفتار مى شوند كه اگر احيانا از رحمت و فضل غير متناهى حضرت حق جل و علا گفته شود به نحوى در مقام انكار آن برمى آيند؛ گويى ميل دارند كه خداوند با همۀ مردم به مقتضاى عدل خود رفتار كند تا آنان به خيال خام خود از نجات يافتگان باشند و زحمتهايى كه كشيده اند به هدر نرود.

و به عبارت ديگر، بيمارى عجب در آنان بيمارى حسد را نيز به وجود آورده است كه به فرض آن كه خودشان به عدل نجات يابند، حاضر نيستند ديگران به فضل حق تعالى نجات بيابند.

اين گونه افراد با اين كه خودشان غرق گناهند بل مجسمه و عين گناهند، اگر بشنوند كه خدا اگر بخواهد بيامرزد، مى آمرزد و باك ندارد، عوض اين كه خرسند شوند ناراحت مى شوند و چه بسا به مقام انكار برآيند و اگر به زبان نياورند در باطن به خدا ايراد دارند كه چرا

ص:245

مى آمرزد؟ نبايد بيامرزد، زيرا اگر بيامرزد پس ما كه اين همه زحمت كشيده ايم و قدس و رزيده ايم با آنان چه فرق داريم؟ و به فرمودۀ امير المؤمنين عليه السّلام: «يخاف على غيره بادنى من ذنبه و يرجو لنفسه باكثر من عمله»؛ به ديگرى بر گناهى كه از گناه خودش سبك تر است مى ترسد ولى براى خودش چشمداشت پاداشى بيش از عملش را دارد. «يستعظم من معصية غيره ما يستقل اكثر منه من نفسه و يستكثر من طاعته ما يستقل اكثر منه من غيره»: گناهى را كه از ديگرى مى بيند آن چنان بزرگ مى بيند كه اگر بيشتر از آن گناه را خودش مرتكب شود در نظرش كوچك خواهد آمد و اطاعت خودش را آن چنان زياد مى بيند كه اگر بيشتر از آن را ديگرى انجام دهد در نظر او اندك خواهد بود. و در اثر همين بيمارى است كه روايات اميدبخش را كه از اهل بيت عليهم السّلام مخصوصا آنچه دربارۀ شيعيان رسيده است رد و يا توجيه مى كنند. نويسنده موارد بسيارى را در رابطه با اين بيمارى سراغ دارد كه به يكى از آنها براى نمونه اشاره مى كنم:

سيد جليل القدر ابن طاوس رحمه اللّه در كتاب اقبال روايتى از امام هشتم على بن موسى الرضا عليه السّلام در فضيلت روز غدير نقل مى كند كه در قسمتى از آن روايت آمده است: «يأمر اللّه فيه الكرام الكاتبين ان يرفعوا القلم عن محبى اهل البيت و شيعتهم ثلاثة ايام من يوم الغدير و لا يكتبون لهم شيئا من خطاياهم كرامة لمحمّد و على و الائمة صلوات اللّه عليهم اجمعين.

خداى تعالى به فرشتگان محترمى كه اعمال آدمى را ثبت مى كنند دستور مى دهد كه تا سه روز قلم را از دوستان اهل بيت و شيعيانشان بردارند و آغاز آن سه روز از روز عيد غدير است و فرشتگان به احترام محمد و على و امامان عليهم السّلام هيچ از خطاهاى آنان نمى نويسند.

اين روايت در جملۀ صدها روايت كه صدور آنها از اهل بيت عليهم السّلام قطعى است و تواتر معنوى دارند به ذايقۀ متقدسين خودپسند و عباد و نساك معجب به اعمال خودشان سنگين مى آيد و در پوشش دفاع از دين در مقام ايراد برمى آيند كه اين گونه روايات و اين چنين حرفها موجب تجرّى يك عده مى شود و به اتكاى اين گونه روايات، در سه روز غدير با آسايش خاطر به ارتكاب گناه مى پردازند. اين افراد در اين گونه اظهاراتشان درد دين ندارند بلكه ريشۀ اين اعتراضات همان طور كه اشاره شد از مرض عجب است و چون به اعمال خود اتكا دارند و خود را محتاج اين چنين عنايتهاى الهى نمى دانند اين دلسوزى ها را براى دين مى كنند؛ ولى مانند ابن طاوس آن مرد الهى و ربانى كه پيوند معنويش با ملكوت اعلا مورد قبول همۀ علما و بزرگان اسلامى است و همچنين محدث جليل مجلسى و ديگر بزرگان از

ص:246

دانشمندان دين با آن كه به يقين تعصب مذهبى شان شديدتر و حمايتشان از حريم دين به مراتب بيش از اين متقدسين بوده است اين روايت و نظاير آن را در كتابهاى خود نقل كرده اند و پرواى تجرّى خوانندگان به معصيت نداشته اند، ولى اين كاسه هاى داغ تر از آش و دايه هاى مهربان تر از مادر به دلسوزى دين افتاده و از حريم احكام الهى دفاع مى كنند.

به اين مدعيان مغرور بايد گفت كه پردۀ خودپسندى و حجاب غليظ خودپرستى است كه نمى گذارد شما به اين حقايق ايمان بياوريد، و گرنه چه جاى وحشت است و چه مجال ايراد؟ و چه فرق است بين اين كه گناه نوشته شده را بيامرزند يا اصلا ننويسند؟

مگر نه اين است كه طبق آيات صريحه و اخبار صحيحه متواتره خداى متعال همۀ گناهان حتى شرك به خدا را كه بزرگ ترين گناه است با توبه مى آمرزد؟ و اين وعدۀ خدا است. و «إِنَّ اللّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ»(1)و غير شرك را اگر بخواهد بدون توبه نيز مى آمرزد هر چند گناه و شرك هفتاد ساله باشد. آن كه گناه هفتاد ساله را به يك اشاره محو و نابود مى كند و نه تنها محو مى كند بلكه با تجلى اسم مبارك «مبدل السيّئات حسنات» به جاى سيّئه حسنه نوشته مى شود، «اولئك يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ»(2) اگر اين قبيل آيات صريحه و اخبار صحيحه موجب تجرّى مردم به گناه گردد اين يك روايت نيز موجب خواهد شد و هر جوابى كه در مورد آيات و روايات توبه داده شود دربارۀ اين يك روايت نيز گفته خواهد شد.

و اين كه گفته شد، (به اصطلاح علمى) جواب نقضى بود، و اما جواب حلى مسئلة:

حقيقت مطلب آن است كه آن كس كه دوست على است، در ايام عيد غدير بدون ترديد در درياى سرور و شادى غوطه ور است، و همان طور كه كسى كه در درياست و در ميان امواج متلاطم اقيانوسى است هيچ نجاستى از خارج در او تأثير ندارد و او را آلوده نمى سازد يعنى غلبه و احاطۀ آب مجال تأثير به آن نمى دهد، ايام غدير براى تأثير گناه كه معناى ثبت شدن و نقش بستن است مجالى باقى نمى گذارد و باعث تجرى هم نمى شود، زيرا آن كه دوست على است برحسب فطرت از گناه بيزار است و اگر گناه از او سر بزند به حكم غلبۀ طبيعت و عوارض و اسباب خارجى است و پس از ارتكاب گناه و حتى در حين ارتكاب آن خجل و شرم زده است و از خطايى كه كرده نادم و پشيمان است كه اين خود يكى از عوامل بسيار مهم

ص:247


1- سورۀ آل عمران، آيۀ 9.
2- سورۀ فرقان، آيۀ 70.

عدم تأثير گناه است و موجب بخشايش آن نه تنها در همان سه روز بلكه در تمام عمر و همۀ ايام است و حقيقت توبه جز اين نيست كه فرمود آن كه قانون توبه را جعل كرده چنين فرموده است كه: «التوبة هى الندم»؛ توبه همان پشيمانى است (گر تو نمى پسندى تغيير ده قضا را).

بنابراين، جاى هيچ تكلّف و تصرّف در فرمودۀ امام نيست مانند تكلفى كه بعضى به كار برده و گفته اند اين روايت از قبيل سالبه به انتفاى موضوع است يعنى مقصود آن است كه دوست على در آن سه روز گناهى نمى كند تا نوشته شود!! و يا مانند تصرفى كه بعضى ديگر كرده اند كه (بنا به نقل يكى از متتبعين) ميان «ذنب» و «خطيئه» فرق گذارده و گفته اند آنچه نوشته نمى شود خطيئه است نه ذنب، و بنابه همين توجيه و تصريف به علامۀ مجلسى رحمه اللّه اعتراض نموده اند كه چرا در زاد المعاد «خطايا» را كه در روايت است به «گناه» ترجمه كرده است؟

و خلاصۀ فرقى كه ميان خطا و ذنب قائل شده است آن است كه «عصيان» به معناى گناهى است كه با تعمد و قصد انجام شود و (خطيئة) گناهى را گويند كه بدون عمد اراده صادر شود و آنچه را كه روايت مى گويد در سه روز غدير نوشته نمى شود «خطيئه» است يعنى همان گناهى كه از روى عمد و اراده نباشد، نه آن گناهى كه از روى عمد است كه به آن (ذنب) گفته مى شود نه خطا.

ولى اين فرق جدا بيهوده است زيرا در كتاب هاى لغت، ذنب به معناى مطلق گناه است خواه به عمد باشد يا غير عمد، ولى خطا را بعضى گفته اند كه مطلق گناه يا آن كه مخصوص گناهى است كه از روى عمد باشد؛ چنان كه در «المنجد» مى گويد: «الخطيئه: الذنب، و قيل المتعمد منه جمعه: خطايا»؛ يعنى خطيئه به معناى گناه است، و بعضى گفته اند كه خطيئه به معناى گناهى است كه از روى عمد باشد و خطيئه به خطايا جمع بسته مى شود.

و در «منتهى الارب» مى گويد: خطيئة: گناه و گناه به قصد، خطايا و خطايى جمع... خاطئى به قصد گناه كننده. و در معناى ذنب گويد: ذنب بالفتح: گناه. ملاحظه مى شود كه خطا همان گناه يا تعمد بر گناه است و علاوه بر معناى لغوى در قرآن كريم متجاوز از بيست مورد اين ماده به كار برده شده و در بسيارى از آنها طورى است كه نمى شود به معناى گناهى باشد كه بدون عمد و اراده صادر شده باشد؛ مانند:«وَ لا طَعامٌ إِلاّ مِنْ غِسْلِينٍ لا يَأْكُلُهُ إِلاَّ الْخاطِؤُنَ» ،(1)«وَ جاءَ فِرْعَوْنُ

ص:248


1- سورۀ حاقه، آيۀ 37.

وَ مَنْ قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِكاتُ بِالْخاطِئَةِ» ،(1)«كَلاّ لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنّاصِيَةِ ناصِيَةٍ كاذِبَةٍ خاطِئَةٍ» ،(2)«بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ» ،(3)«مِمّا خَطِيئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً» .(4)گونه ممكن است اين گونه تهديدهاى سخت و شديد اللحن نسبت به گناهانى باشد كه از روى عمد و اراده نبوده باشد و يا فرعون و قوم نوح و ديگران از جملۀ گناهكارانى باشند كه از روى عمد و اراده گناه نكرده باشند؟! پيداست كه اين گونه تكلفها به قول معروف شعر گفتن و در قافيه گير كردن است.

امام امت و رهبر انقلاب اسلامى امام خمينى قدّس سرّه را در رابطه با اين موضوع تحليل جالبى است به مناسبت رواياتى كه در فضيلت گريه رسيده است كه عينا نقل مى شود. مى فرمايد:

«آنچه لازم است اشاره به آن، آن است كه بعضى از نفوس ضعيفۀ غير مطمئنه به امثال اين ثوابهاى بسيار براى امور جزئيه خدشه مى كنند، غافل از آن كه اگر چيزى در نظر ما در اين عالم كوچك آمد دليل نمى شود كه صورت غيبيه و ملكوتيۀ آن نيز حقير و ناچيز است؛ چه بسا باشد كه موجود كوچكى ملكوت و باطن آن در كمال عظمت و بزرگى باشد، چنان كه هيكل مقدس و صورت جسمانى رسول اكرم خاتم و نبى مكرم معظم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يكى از موجودات كوچك اين عالم بود و روح مقدسش محيط به ملك و ملكوت و واسطۀ ايجاد سموات و ارضين بود. پس حكم كردن به حقارت و كوچكى چيزى به حسب صورت باطنى ملكوتى فرع علم به عالم ملكوت و بواطن اشياء است و از براى امثال ماها حق اين حكم نيست و ما بايد چشم و گوشمان باز به فرمايشات علماى عالم آخرت يعنى انبيا و اوليا عليهم السلام باشد. و ديگر آن كه بناى آن عالم بر تفضل و بسط رحمت غير متناهيۀ حق جل و علا گذاشته شده است و تفضلات حق تعالى را حد و منتهايى نيست و استبعاد از تفضل جواد على الاطلاق و صاحب رحمت غير متناهيه از كمال جهل و نادانى است. جميع اين نعمتهايى كه به بندگان عنايت فرموده كه از احصاى آنها بلكه احصاى كليات آنها عقول عاجز و سرگردان است بدون سابقۀ سؤال و استحقاق بوده، پس چه مانعى دارد كه به مجرد تفضل و بدون هيچ سابقه اضعاف مضاعف اين ثوابها را به بندگان خود عنايت فرمايد؟ آيا بناى عالمى را كه به

ص:249


1- سورۀ حاقه، آيۀ 9.
2- سورۀ علق، آيۀ 15-16.
3- سورۀ بقره، آيۀ 81.
4- سورۀ نوح، آيۀ 25.

نفوذ ارادۀ انسانى قرار داده شده و دربارۀ آن گفته شده:«فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ» ، با آن كه اشتهاى انسانى حد محدودى و قدر مقدرى ندارد دربارۀ آن مى توان اين استبعاد را كرد؟

خداى تبارك و تعالى آن عالم را طورى مقرر فرموده و ارادۀ انسانى را طورى قرار داده كه به مجرد اراده هر چه را بخواهد موجود كند موجود مى كند. اى عزيز! راجع به اين گونه ثوابها اخبار و احاديث شريفه يكى و دو تا و ده تا نيست كه انسان را مجال انكارى بماند بلكه فوق حد تواتر است. جميع كتب معتبرۀ احاديث مشحون از اين نحو احاديث است؛ مثل آن است كه به گوش خود از معصومين عليهم السّلام شنيده باشيم، و طورى نيست كه باب تأويل را انسان مفتوح كند. پس اين مطلبى را كه مطابق نصوص متواتره و مصادم با برهان هم نيست بلكه با يك نحو برهان نيز موافق است بى سبب انكار كردن از ضعف ايمان و كمال جهالت است انسان بايد در مقابل فرمودۀ انبيا و اوليا عليهم السّلام تسليم باشد. هيچ چيز براى استكمال انسانى بهتر از تسليم پيش اولياى حق نيست خصوصا امورى كه عقل براى كشف آنها راهى ندارد و جز از طريق وحى و رسالت براى فهم آنها راهى نيست. اگر انسان بخواهد عقل كوچك و اوهام و ظنون خود را دخالت دهد، در امور غيبيۀ اخرويه و تعبديۀ شرعيه كارش منتهى مى شود به انكار مسلمات و ضروريات و كم كم از كم به زياد و از پايين به بالا منجر مى شود. فرضا شما در اخبار و سند آنها خدشه داشته باشيد - با آن كه مجال انكار نيست - در كتاب كريم الهى و قرآن مجيد آسمانى كه خدشه نداريد؛ در آن جا نيز امثال اين ثوابها مذكور است؛ مثل قوله تعالى «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»(1) مثل قوله «مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ»(2)لكه گمان نويسنده آن است كه يك پايۀ اين استبعادات و انكارها بر عجب و بزرگ شمردن اعمال گذشته شده است؛ مثلا اگر يك روز روزه بگيرد يا يك شب را به عبادت احيا كند، پس از آن بشنود از براى آن ثوابهاى بسيار بزرگى را، استبعاد نمى كند، با آن كه عينا اگر بنا بر مزد عمل باشد اين استبعاد هست ليكن چون اين عمل خود را بزرگ شمرده و اعجاب به آن نموده تصديق ثواب آن را مى كند. اى عزيز! تمام عمر ما كه پنجاه شصت سال است، فرض مى كنيم كه در آن قيام كنيم به جميع وظايف شرعيه و با ايمان صحيح

ص:250


1- سورۀ قدر، آيۀ 3.
2- سورۀ بقره، آيۀ 261.

و عمل صالح و توبۀ صحيحه از اين دنيا برويم، آيا اين مقدار اعمال و ايمان ما را چه مقدار جزا هست؟ با آن كه به حسب كتاب و سنت و اجماع جميع ملل چنين شخصى مورد رحمت حق است و به بهشت موعود مى رود؛ بهشتى كه در آن جا مخلد در نعمت و راحت و مؤبد در رحمت و روح و ريحان خواهد بود. آيا در اين جا مجال انكارى هست؟ با اين كه اگر بناى جزاى عمل باشد، فرض باطل كه عمل ما جزايى داشته اين قدرى كه عقل از تصورش كمّا و كيفا عاجز است نخواهد بود. پس معلوم شد كه مطلب براساس ديگر مبتنى است و بر پايۀ ديگر چرخ مى زند؛ آن وقت هيچ استبعادى باقى نمى ماند و براى انكار راهى باز نخواهد ماند.

(پايان كلام امام قدّس سرّه).

ديگر از مفاسد عجب آن است كه صاحبش را به ريا وادار مى كند، زيرا تظاهر به جمال از غرايز بشر است و صاحب جمال را خوددارى از نشان دادن جمال خويش به همان اندازه سخت است كه خوددارى گرسنه و تشنه از خوردن غذا و آشاميدن آب. به قول سعدى:

ملحد گرسنه در خانۀ خالى پر نان عقل باور نكند كز رمضان انديشد

و از اين رو گفته اند:

پرى رو تاب مستورى ندارد چو در بندى سر از روزن درآرد

* عرفاى الهى را در اين باب لطايف و دقايقى است كه با مقام مناسبت ندارد.

و فرقى ندارد كه كسى صاحب جمال حقيقى باشد يا آن كه جمال موهوم و متوهم باشد پس شخص معجب چون اعمالش در نظرش زيبا است و عامل آن هم خود اوست، لذا شديدا علاقه مند به جلوه دادن آنها خواهد بود و بعيد است كه بتواند در جلو اين ميل نفسانى خود بايستد، كه اگر چنين اراده اى داشت از اول گرفتار خودپسندى نمى شد و به خلاف آن كس كه گرفتار عجب نباشد كه آن وقت اعمالش را ناچيز مى شمارد و اخلاقش را فاسد انگارد و ايمانش را قابل نمايش نداند و به ذات و صفات و اعمال خويش معجب نگردد و خود را و همۀ لوازم وجودى خود را زشت و ناپسند بيند، و چون چنين ديد آنها را در معرض نمايش نياورد و خودنمايى نكند كه به قول مولانا:

ص:251

ناز را روئى ببايد همچو ورد تو ندارى گرد بدخويى مگرد

عيب باشد خوى نازيبا و ناز زشت باشد روى نازيبا و باز

* و به فرمودۀ امام خمينى قدّس سرّه (متاع فاسد زشت را به بازار مكاره نبرند) ولى چون خود را كامل ديد و اعمال را قابل عرضه كردن، درصدد جلوه دادن كمال و جمال متوهم خويش برآيد. بنابراين همۀ مفاسدى را كه براى ريا ذكر شده است بايد مفاسد عجب نيز دانست.

در رابطه با آنچه ذكر شد از مفاسد عجب، استاد بزرگ اخلاق و عرفان امام خمينى قدّس سرّه را با خودپسندان و خودبينان سخنى است كه مى خوانيد:

پس شخص معجب بداند كه اين رذيله تخم رذايل ديگر است و منشأ امورى است كه هر يك براى هلاك ابدى و خلود در عذاب، خود سبب مستقل است. و اگر اين مفاسد را درست فهميد و با دقت ملاحظه كرد و رجوع به اخبار و آثار وارده از رسول اكرم و اهل بيت آن سرور - صلوات اللّه عليهم اجمعين - كرد، البته بر خود لازم مى داند درصدد اصلاح نفس برآيد و خود را از اين رذيله پاك و ريشۀ آن را از باطن نفس براندازد كه مبادا خداى نخواسته با اين صفت زشت به عالم ديگر منتقل شود.

يك وقت كه چشم دنيايى ملكى بسته شد و سلطان برزخ و قيامت طلوع كرد، ببيند حال اهل معاصى كبيره از او بهتر است؛ آنها را خداوند مستغرق بحار رحمت خود فرموده به واسطۀ ندامتى كه داشتند، يا اعتمادى كه به فضل حق تعالى داشتند و اين بيچاره چون خود را مستقل ديده بود و در باطن ذاتش از فضل حق بى نياز شمرده بود، خداى تعالى نيز در حساب او مناقشه فرموده و او را چنان كه خود او مى خواست در تحت ميزان عدل درآورده و بخود او بفهماند كه هيچ عبادتى براى حق نكرده است و تمام عباداتش او را دورى و بعد از ساحت آورده، اعمالش و ايمانش باطل و ناچيز است؛ سهل است خود آنها موجب هلاكت و تخم عذاب اليم و مايۀ خلود در جحيم است. خدا نكند كه بارى تعالى با كسى با عدلش رفتار كند كه اگر همچو ورقى پيش آيد احدى از اوّلين و آخرين را نجاتى ندارند. ائمّۀ هدى - عليهم السّلام - و انبياى عظام در مناجات خود تمنّاى فضل تو را داشته اند و از عدل و مناقشۀ در حساب خوفناك بوده اند. مناجات خاصان درگاه حق و ائمّۀ معصومين - صلوات اللّه عليهم -

ص:252

مشحون از اعتراف به تقصير و عجز از قيام به عبوديت است. جايى كه افضل موجودات و ممكن اقرب به خدا، اعلان «ما عرفناك حق معرفتك و ما عبدناك حق عبادتك» دهد، حال ساير مردم چه خواهد بود؟ آرى آنها عارفند به عظمت حق تعالى و نسبت ممكن به واجب را مى دانند.

آنها مى دانند كه اگر تمام عمر دنيا را به عبادت و اطاعت و تحميد و تسبيح بگذرانند، شكر نعمت حق نكرده اند، تا چه رسد به آن كه حقّ ثناى ذات و صفات را به جا آورده باشند.

آنها مى دانند كه هيچ موجودى چيزى ندارد؛ حيات، قدرت، علم، قوّت و ساير كمالات ظلّ كمال اوست و ممكن، فقير بلكه فقر محض و مستظلّ است نه مستقل. ممكن از خود چه كمالى دارد تا كمال فروشى كند؟ چه قدرتى دارد تا عمل فروشى نمايد؟ آنها عرفاء باللّه هستند و عرفاء به جمال و جلال حقند. آنها از روى شهود و عيان نقص و عجز خود و كمال واجب را مشاهده كردند. ما بيچاره ها هستيم كه حجاب جهل و نادانى و غفلت و خودپسندى و پردۀ معاصى قلب و قالب، چنان چشم و گوش و عقل و هوش و ساير مداركمان را گرفته است كه در مقابل سلطنت قاهرۀ حق، عرض اندام مى كنيم و براى خود استقلال و شيئيّت قائليم.

اى بيچارۀ ممكن بى خبر از خود و نسبت خود با خالق! اى بدبخت ممكن غافل از وظيفۀ خود با مالك الملوك! اين جهل و نادانى است كه اسباب اين همه بدبختى ها شده و ما را مبتلاى به اين همه ظلمتها و كدورتها كرده. خرابى كار از سر منشأ است و آلودگى آب از سرچشمه، چشم معارف ما كور است و دل ما مرده است و اين موجب همه مصيبتهاست و در صدد اصلاح هم نيستيم.

خداوندا تو به ما توفيق عنايت كن. تو ما را به وظايف خود آشنا كن. تو از انوار معارف خود كه قلوب عرفا و اوليا را لبريز كردى يك نصيبى به ما عنايت فرما. تو احاطۀ قدرت و سلطنت خود را به ما نشان ده و نواقص ما را به ما بنما. تو معنى «الحمد للّه رب العالمين» را به ما بيچاره هاى غافل كه همۀ محامد را به خلق نسبت مى دهيم بفهمان. تو قلوب ما را آشنا كن به اين كه هيچ محمده اى از مخلوق نيست. تو حقيقت «ما اصابك من حسنة فمن اللّه و ما اصابك من سيّئة فمن نفسك»(1)ا به ما بنما. تو كلمۀ توحيد را به قلوب قاسيۀ مكدّرۀ ما وارد كن. ما اهل

ص:253


1- ما تو را آن چنان كه بايد نشناختيم و آن چنان كه شايد عبادت نكرديم.

حجاب و ظلمتيم و اهل شرك و نفاق. ما خودخواه و خودپسنديم، تو حبّ نفس و حبّ دنيا را از دل ما بيرون كن. تو ما را خداخواه و خداپرست كن! «إنّك على كلّ شيء قدير». پايان موعظۀ بالغۀ امام خمينى قدّس سرّه.

معالجۀ بيمارى عجب

بدان اى عزيز، همان طور كه در معالجۀ بيماريهاى جسمى، اطباى ظاهرى در ابتدا مى كوشند تا علت بيمارى را كشف نموده و به اصطلاح ميكرب بيمارى را شناسايى كنند و پس از آن كه در اين مرحله موفق شدند، آن عامل را با ماده اى كه ضد آن است از بين مى برند و در نتيجه بيمار صحت و سلامت خود را باز مى يابد، همچنين در معالجۀ بيماريهاى نفسى و روحى، علماى اخلاق از همين روش استفاده كرده اند با اين تفاوت كه در بيمارى نفسى بسا مى شود كه پس از شناسايى علت بيمارى ديگر نيازى به معالجۀ عملى نبوده و همان پى بردن به عامل بيمارى در صحت و سلامت بيمار كافى خواهد بود. و به عبارت ديگر چه بسيار است از امراض نفسى كه علت اصلى پيدايش آن، مرض جهل است و بجز جهل و نادانى از هيچ عامل ديگرى مايه نمى گيرد.

بنابراين، وقتى علل و عوامل آن مرض كه برمبناى جهل قرار گرفته پى گيرى و شناسايى شد، زيربناى آن عوامل كه جهل بود از بين مى رود و تبديل به علم مى شود و در نتيجه خود بيمارى نيز كه معلول جهل بود از بين رفته و احتياجى به برنامۀ عملى براى درمان پيش نمى آيد؛ مثلا كسى كه مبتلا به بيمارى ترس است و از جاى خلوت و مكانهاى تاريك مى ترسد، اين شخص اگر متوجه شود كه منشأ اين ترس قوۀ خيال و واهمۀ اوست و در خارج از ذهن او هيچ چيزى نيست و از خلوت بودن و يا تاريكى هيچ پديده اى در خارج تحقق نمى يابد كه به اين شخص آسيبى برساند، اگر اين معنا را درك كرد، نفس درك اين مطلب كافى خواهد بود كه ديگر از جاى خلوت و تاريك نترسد بدون آن كه نيازى به درمان عملى داشته باشد. بيمارى مورد بحث ما يعنى عجب نيز از اين قبيل بيماريهاى روحى است كه اگر تماما متكى بر جهل نباشد قسمت عمدۀ آن برمبناى جهل است و با تذكرات علمى كه داده خواهد شد اميد است كه اين بيمارى خطرناك دست از گريبان صاحبش بردارد و اگر خداى نكرده بقايايى هم در نفس بماند با استمداد از لطف الهى به رفع كامل آن توفيق يابد.

ص:254

اكنون گفتۀ يكى از علماى آخرت را با نقل به معنى جهت استفادۀ خوانندگان در اين جا مى آوريم: چنان كه پيش از اين گفتيم، عجب در انسان به خاطر مشاهدۀ صفت كمالى در خود (هرچند كمال واقعى نباشد بلكه كمال خيالى باشد) پيدا مى شود و بديهى است كه كمال را انواع مختلفى است و از جهتى به دو قسم منقسم مى شود.

1. كمالاتى كه تحصيل آنها به اختيار مكلف است و از امور اختيارى است.

2. كمالاتى كه در اختيار مكلف نيست بلكه بدون دخالت اختيار او به او داده شده است مانند جمال و نسب و مانند آنها و چون عجب بيشتر از راه كمالات اختيارى به دل راه مى يابد به بررسى عجب در آن قسم پرداخته و مى گوييم اگر كسى به فرض داراى تقوا و ورع است و اعمال عبادى از او سر مى زند اگر از اين جهت عجب مى كند كه او محل اين صفت و مجراى اين اعمال است و اصل عمل از طرف ديگرى است يعنى خداست كه او را محل اين صفت قرار داده و اين عمل را از دست او جارى مى سازد و با داشتن اين اعتقاد باز عجب مى كند اين جهل محض است، زيرا محل، مسخر ديگرى است و هيچ مدخليتى در ايجاد ندارد، پس چطور نسبت به كارى كه او اصلا دخالتى ندارد عجب مى كند؟

و اگر عجب او اين جهت است كه اين صفت يا اين عمل از اوست و با اختيار خودش آن را به دست آورده و با قدرت و نيروى خودش آن را تحصيل كرده لازم است اندكى فكر كند و ببيند اين قدرت و اراده و اعضا و ديگر اسبابى كه در تماميت آن كار دخيلند از كجا به او رسيده است؟ اگر مى داند كه همۀ اينها از خداى تعالى و از نعمتهاى اوست كه بدون استحقاق به او عطا فرموده است در اين صورت بايد به جاى عجب به نفس اعجاب به حضرت حق تعالى و كرم و فضل او داشته باشد كه اين چنين افاضۀ فيض به او فرموده و بدون آن كه استحقاق داشته باشد او را بر ديگرى مقدم داشته است. اين مطلب دقيق عرفانى با مثالى توضيح داده مى شود: فرض كنيد رئيس مملكتى هنگامى كه سپاهيان و سربازانش را سان مى بيند در ميان آنان به يك نفر از سربازان جايزه اى و يا درجه اى عطا كند بدون آن كه او امتيازى بر ديگران داشته باشد و يا خدمت فوق العاده اى انجام داده باشد در اين جا بايد آن سرباز از فضل و عنايت رئيس خود اعجاب داشته باشد كه چگونه او را بر ديگران مقدم داشته بدون آن كه استحقاقى داشته باشد و نبايد اعجاب به نفس نموده و خودپسند گردد. بلى ممكن است از اين راه اعجاب به نفس او را دست دهد كه بگويد رئيس من شخصى است حكيم و عادل و به

ص:255

كسى ستم روا ندارد و تا سببى در كار نباشد بدون جهت نه كسى را درجه و مقامى مى دهد و نه از كسى درجه و مقامى را مى گيرد؛ پس لابد امتيازى در من ديده كه اين جايزه و درجه را به من عطا كرده است ولى اگر چنين خاطره اى به او دست داد بايد به خود بگويد: همان امتياز نيز از عطاياى رئيس است، مانند آن كه سرباز صاحب اسبى باشد و رئيس دستور دهد تا نوكرى نيز به او بدهند. در اين صورت همان گونه كه از داشتن اسب عجبى به خود راه نمى داد چون همان اسب نيز از عطاياى رئيس بود، از دادن نوكر نيز نبايد عجب كند و همان گونه كه اگر اسب و نوكر را با هم به او مى داد عجب نمى كرد از عطاى يكى پس از ديگرى نيز نبايد عجب كند بلكه سزاوار است كه به جود و فضل رئيس اعجاب كند، مگر اين كه مثلا اسب را خودش تهيه كرده باشد و رئيس كشور نوكر را به خاطر آن كه او اسب دارد به او ببخشد. ولى اين فرض دربارۀ بزرگان و رؤساى دنيايى صحيح است و اما نسبت به ملك الملوك كه همۀ وجود و توابع و لوازم وجود از جود و عطاى اوست چنين فرضى صحيح نيست، زيرا اگر مثلا به عبادت او موفق گشتى و عجب بر آن داشتى از اين راه كه خدا مرا به اين عبادت موفق كرد به خاطر آن است كه من او را دوست مى دارم و حب قلبى من باعث آن است كه توفيق چنين عبادتى يافتم بايد از خود بپرسد كه چه كسى اين حب را در دل او گذاشت؟ خواهد گفت:

خدا. بايد بگويد: پس حب و عبادت هر دو نعمتهاى خدايند كه خداى تعالى به تو عنايت كرده بدون آن كه استحقاقى به آن نعمت داشته باشى؛ پس باز بايد اعجابت به بخشش او باشد كه وجودت را به تو داده و صفاتت را به تو بخشيده و اعمال و وسايل اعمال تو را فراهم آورده است. بنابراين چه جاى آن است كه عابدى به عبادتش و يا عالمى به علمش و يا جميلى به جمالش و ثروتمندى به ثروتش... عجب كند؟ كه همۀ اينها از فضل خداى تعالى است و صاحبان اين صفات فقط محل فيض قرار گرفته اند و محل شدنشان نيز از جود و فضل اوست.

خوانندۀ عزيز! شايد هنوز حقيقت مطلب را درك نكرده باشى و با اين كه اين مطالب را قبول دارى ولى باز در دل وسوسه اى باشد كه نگذارد ايمان به اين مطالب داشته باشى و تا ايمان حاصل نشود مجرد علم اثر قابل توجهى نخواهد داشت و ما در بحث ريا گفتيم كه ايمان غير از علم است، چه بسا افرادى كه علم دارند ولى چون ايمان به آنچه مى دانند ندارند فايده اى به حال آنها ندارد. ابليس لعين علم به مبدأ و معاد داشت و لذا «خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ» و

ص:256

«أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» گفت، ولى چون ايمان نداشت به صريح آيۀ قرآن در زمرۀ كافرين بود «أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ»(1)به لطف كلمۀ «كان» در آيۀ شريفه توجه شود كه اباء و استكبار از سجده براى آدم عليه السّلام نتيجۀ كفر سابقش بود نه آن كه به واسطۀ سجده نكردن كافر گرديد).

و به هر حال ما براى اين كه وسوسه اى در دل باقى نماند آن را به صورت سؤالى طرح مى كنيم و ان شاء اللّه پس از پاسخگويى به اين سؤال، شيطان لعين مأيوس گرديده و دل براى تابش نور ايمان آماده خواهد گرديد و سؤال اين است كه:

با اين كه مى دانيم همۀ اين توفيقات و نعمتها از خدا است چگونه ما اعمال خود را ناديده بگيريم با اين كه مى بينيم كه ما آنها را انجام مى دهيم و بر آنها انتظار اجر و پاداش داريم و اگر عمل از ما نبود منتظر پاداش هم نمى شديم، چنان كه براى عملى كه ديگرى انجام داده ما هرگز انتظار پاداشى براى خود نداريم.

پس اگر اعمال ما حقيقتا از ما نيست اين چه پاداشى است كه خداى تعالى به ما مى دهد و اگر از ماست چگونه آنها را ناديده بگيريم و اعجاب به آنها نكنيم؟

اين سؤال را دو پاسخ است: يك پاسخ حقيقى و واقعى و ديگر پاسخ مسامحى. اما پاسخ حقيقى اين سؤال از آن جايى كه درك آن مبتنى بر مشاهدۀ اصحاب قلوب و مكاشفۀ ارباب سلوك است و در حد فهم عامۀ مردم نيست از ذكر آن خوددارى مى شود و به پاسخ دوم اكتفا مى شود و آن اين كه: فرض مى كنيم كه اين گمان شما دربارۀ اعمال خودتان صحيح است و عمل را شما با نيرو و قدرت خودتان انجام داده ايد و هر چند كه وجود شما و لوازم وجود شما همگى از خدا است ولى در عين حال اگر شما نبوديد و علم و اراده و قدرتتان نبود اين عمل انجام نمى گرفت بنابراين اگر عمل نتيجۀ قدرت شماست پس قدرت به منزلۀ كليد آن كار است و اين كليد به دست خداى تعالى است و هر آنى كه بخواهد اين قدرت را از شما مى گيرد و اين كليد را از دست شما باز مى ستاند و آن وقت ديگر شما نمى توانيد آن عمل را انجام دهيد. پس عبادات همچون گنجينه هاى سعادت اند كه كليد اين خزانه ها عبارت است از قدرت اراده و علم كه به دست خداى تعالى است.

مثلا فرض مى كنيم كه خزائن دنيا در قلعۀ محكمى گذاشته شده و كليد آن قلعه را به دست

ص:257


1- سورۀ بقره، آيۀ 34.

قلعه بان سپرده باشند كه اگر شما هزار سال تلاش كنيد كه از در و ديوار آن راهى به اندرون قلعه بيابيد امكان پذير نباشد و نتوانيد حتى به يك دينار از اموال آن دست يابيد، ولى اگر قلعه بان كليد آن را به شما بدهد در را به آسانى باز كرده و با دراز كردن دست به اندرون آن خواهيد توانست هر مقدار از پول و جواهر كه بخواهيد برداريد. حال اگر كليددار كليد آن جا را به دست شما داد و شما را بر همۀ آن اموال و جواهرات مسلط كرد و شما نيز با كمال سهولت دست دراز كرده و هر چه خواستيد برداشتيد، انصاف بدهيد كه به دادن كليددار كليد گنجينه را به دست شما اعجاب مى كنيد يا به دراز كردن دست و برداشتن پول و جواهر از خزانه؟

بدون شك شما اين را نعمتى و منتى از جانب كليددار دانسته و هيچ ارزشى براى دراز كردن دست خود و برداشتن پول قائل نخواهيد شد، زيرا همۀ نقش در عطا وجود كليددار است كه كليد را در اختيار شما قرار داده؛ پس وقتى خداى تعالى قدرت را ايجاد فرمود و شما را بر ارادۀ خودتان مسلط كرد و دواعى و بواعث را تحريك كرد و موانع و صوارف را برطرف فرمود و انجام عمل را براى شما كاملا سهل و آسان كرد، آيا حقيقتا شگفت آور نيست كه شما از اعجاب به كسى كه همۀ اين امور را در اختيار شما گذاشته غفلت نموده و از جود و فضل و كرم او اعجاب نكنيد ولى به همان مختصر حركتى كه به فرض از شما صادر شده اعجاب كنيد؟

پس اى عزيز! چشم دلت را باز كن و مسبب واقعى را ببين و ديده اى پيدا كن سبب سوراخ كن، و گول شيطان و نفس را مخور كه آنها دشمن تو هستند و در جايى كه آن چنان نيرومند باشند كه عقايد و صفات و اعمال زشت را در نظر تو نيكو جلوه دهند و به جاى آن كه از آن زشتيها شرمنده و سرافكنده باشى تو را وادار به عجب به آنها كنند، چه جاى ايمنى و غفلت است از اين كه عبادات تو را در نظرت جلوه بدهند و وادار به عجبت كنند تا همه زحمات تو را به باد دهند و عملت را كه بايد در عليين باشد به سجين بفرستند؟! اى عزيز! در حالات دوستان و مقربان خدا تأمل كن و ببين كه چگونه خود را در پيشگاه احديت از اعمال صالحه تهى دست مى ديدند! امير المؤمنين عليه السّلام در كفن سلمان پس از آن همه عبادت و زهد و رسيدن به دهمين مرتبه از ايمان نوشت:

وفدت على الكريم بغير زاد من الحسنات و القلب السليم

ص:258

اى خداى كريم! به بارگاهت آمدم در حالى كه هيچ ندارم؛ نه عمل خوب و نه قلب سالمى.

يكى از بزرگان را گويند كه چون باد تندى مى وزيد و يا رعد و برقى در هوا پديد مى آمد مى گفت: «ما يصيب الناس ما يصيبهم الا بسببى و لو مات عطاء لاستراح الناس»: آنچه بلا به سر مردم مى آيد به خاطر من است و اگر (عطا) مى مرد مردم راحت مى شدند. بزرگ ديگرى پس از بازگشت از عرفات گفت: اگر من در عرفات نبودم اميد آن داشتم كه رحمت الهى همۀ اهل عرفات را در بر گيرد، ولى با وجود من مى ترسم كه نه تنها خودم مورد رحمت قرار نگرفته باشم بلكه مانع فيض ديگران نيز شده باشم.

بزرگان نكردند در خود نگاه خدا بينى از خويشتن بين مخواه

اى عزيز! مبادا در اين گونه معارف اسلامى كه مؤيد به آيات و روايات است و مستند به شهود و وجدان ارباب قلوب است ترديد كنى كه اين خود بزرگ ترين حجاب براى درك حقيقت گرديده و با چنين حجابى اين بيمارى عجب اگر خداى نخواسته به آن مبتلا هستى داء عضال و درد بى درمانى خواهد گشت. آرى، اى عزيز! خداى را با قلوب اولياى خود تصرفات و حالاتى است كه ما را از آنها اطلاعى نيست. ما بيچاره هاى غافل از همه چيز حالت، خضوع قلبى اوليا را حتى يك لحظه در تمام عمر نديده ايم و نبايد هم ببينيم، زيرا آن حالت، نتيجۀ تجلى عظمت حق تعالى بر قلب است كه جبل انيت و انانيت را متلاشى و مندك مى كند «فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا» و وقتى سلطان حقيقت، خيمه و خرگاه بر دل عارفى زد چطور ممكن است از خودبينى و خودپسندى اثرى باقى بماند؟! «ان الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها و جعلوا اعزّة اهلها اذلّة» ما گرفتاران هواهاى نفس و غرق شدگان در منجلاب شهوات را با اين عوالم چه مناسبتى است؟

چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است بر رخ او نظر از آينۀ پاك انداز

شاعر شيرين زبان سعدى شيراز را در رابطه با اين حالت قلبى اولياى خدا اشعار نغز و دلنشينى است كه ذيلا مى خوانيد:

چنين ياد دارم كه سقاى نيل نكرد آب بر مصر سالى سبيل

گروهى سوى كوهساران شدند به فرياد خواهان باران شدند

ص:259

گر ستند از گريه جويى روان بيايد مگر گريۀ آسمان

به ذو النون خبر برد از ايشان كسى كه بر خلق رنج است و سختى بسى

فرو ماندگان را دعايى بكن كه مقبول را رد نباشد سخن

شنيدم كه ذو النون به مدين گريخت بسى برنيامد كه باران بريخت

خبر شد به مدين پس از روز بيست كه ابر سيه دل بر ايشان گريست

سبك عزم باز آمدن كرد پير كه پر شد ز سيل بهاران غدير

بپرسيد از او عارفى در نهفت چه حكمت در اين رفتنت بود گفت

شنيدم كه بر مرغ و مور و ددان شود تنگ، روزى ز فعل بدان

در اين كشور انديشه كردم بسى پريشان تر از خود نديدم كسى

برفتم مبادا كه از شرّ من ببندد در خير بر انجمن

بهى بايدت لطف كن كان مهان نديدندى از خود بتر در جهان

* سبحان اللّه! چه قدر فرق است ميان چنين قلوب خاشع و نفسهاى خاضع و ميان افرادى كه آن چنان در غرقاب خودبينى و خودپسندى غرقند كه اگر كسى به آنان توهينى بكند و يا اذيتى برساند به نظرشان بعيد مى رسد كه خدا آنان را بيامرزد، و شكى ندارند در اين كه او به خاطر اين گناه مغضوب خداى تعالى است، ولى اگر همان كس به مسلمان ديگرى توهين كند و يا به او اذيتى برساند اين اندازه در نظرشان جلوه نمى كند و مى گويند ان شاء اللّه خداى تعالى او را مى آمرزد.

اين گونه قضاوت به طور مسلم از عجب و خودپسندى ريشه مى گيرد، بلكه گاهى مبتنى بر عجب و كبر و مغرور شدن به خداى تعالى است، و بلكه گاهى جهل و حماقت به حدى مى رسد كه تحدى مى كند و مى گويد: خواهيد ديد كه به واسطۀ اين توهين كه به من كرد چه بر سر او خواهد آمد! و اگر تصادفا پاى طرف به سنگى بخورد آن را به حساب خود گذاشته و گمان مى كند كه چون در نزد خدا مقامى داشته كه خداى تعالى آن شخص را كه توهين كرده مبتلا فرمود تا تشفى خاطرى براى اين گردد؛ با اين كه بيچاره مى بيند كه طبقات كفار و ملحدين خدا و رسول را ناسزا مى گويند و دشنام مى دهند و كسانى را مى شناسد كه اوليا و انبيا

ص:260

را اذيت كردند و كتك زدند و حتى كسانى كه انبيا و اولياى خدا را كشتند ولى خداى تعالى به آنان مهلت داد و آنان را مؤاخذه نفرمود و در دنيا به شكنجه شان نكشيد، و حتى بعضى از آنان اسلام آوردند كه نه در دنيا مؤاخذه شدند و نه در آخرت، و حتى قاتل حمزه سيد الشهداء با آن كه سيد الشهداء را كشته بود و قلب نازنين رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عزيزترين مخلوق خدا را به درد آورده بود مع ذلك موفق شد و توبه كرد و اسلام آورد. ولى اين جاهل مغرور گمان مى كند كه نزد خداى تعالى از رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عزيزتر است و توهين به او از قتل حمزۀ سيد الشهداء مهم تر است كه خداى تعالى از دشمن او انتقام گرفت ولى از قتلۀ انبيا انتقام نگرفت.

بيچاره غافل از اين كه نه تنها هيچ مقامى نزد خدا ندارد، بلكه به واسطۀ همين عجب و خودپسندى خود را هلاك نموده و خودش با تمام اعمالش سجينى است و چه بسا بسيارى از گنهكاران در نزد خداى تعالى از او مقرب ترند؛ چنان كه در روايت شريفۀ كافى است كه امام صادق عليه السّلام فرمود: «ان اللّه علم ان الذنب خير للمؤمن من العجب و لولا ذلك ما ابتلى مؤمن بذنب ابدا»: (خداى تعالى مى دانست كه گناه براى مؤمن بهتر از عجب است، و اگر اين نبود هيچ مؤمنى به هيچ گناهى آلوده نمى شد).

اى بسا كس كه عبادتها كند دل به رضوان و ثواب آن نهد

خود حقيقت معصيت باشد خفى بس كدر، كان را تو پندارى صفى

خواجه پندارد كه طاعت مى كند بى خبر كز معصيت جان مى كند

* ما اين بحث را ختم مى كنيم به آنچه امام بزرگوار خمينى قدّس سرّه در مقام معالجۀ بيمارى عجب بيان فرموده اند، و اميدواريم كه با دقت در مطالب استاد و بقيۀ مطالبى كه از بزرگان علم اخلاق نقل شد نتيجۀ مطلوب به دست آيد، و اللّه الموفق و المعين. استاد چنين مى فرمايند:

بدان كه رذيلۀ عجب از حب نفس پيدا مى شود، چون كه انسان مفطور به حب نفس است و سرمنشأ تمام خطاهاى انسانى و رذايل اخلاقى حب نفس است، و از اين جهت است كه انسان اعمال كوچك خودش به نظرش بزرگ آيد و خود را به واسطۀ آن از خوبان و خاصان درگاه حق شمارد و خود را به واسطۀ اعمال ناقابل مستحق ثنا و مستوجب مدح داند؛ بلكه قبايح اعمالش گاهى در نظرش نيكو جلوه كند. اگر از غير، اعمال بهتر و بزرگ تر از اعمال

ص:261

خود ديد چندان اهميت نمى دهد و هميشه انسان كارهاى خوب مردم را تأويل به يك مرتبه از بدى مى كند و كارهاى زشت و ناهنجار خود را تأويل به يك مرتبه از خوبى مى كند.

نسبت به خلق خدا بدبين است ولى نسبت به خودش خوش بين. به واسطۀ اين حب نفس با يك عمل كوچك مخلوط به هزار كثافت و مبعدات خود را طلبكار حق تعالى و مستوجب رحمت داند. خوب است اكنون قدرى در اعمال حسنۀ خود تفكر كنيم و افعال عباديه كه از ما صادر مى شود قدرى در تحت اعتبار عقل آورده با نظر انصاف به آنها نظر كنيم، ببينيم آيا به واسطۀ آنها ما مستوجب مدح و ثنا و مستحق ثواب و رحمت هستيم يا لايق لوم و عقاب و غضب و نقمت؟! و اگر حق تعالى ما را به واسطۀ همين اعمال كه در نظر ما حسنه است به آتش قهر و غضب بسوزاند بجاست و موافق عدل است.

من اكنون خود شما را در اين سؤالى كه مى خواهم بكنم حكم قرار مى دهم و از شما به نظر انصاف بعد از فكر و تأمل تصديق مى خواهم، و آن سؤال اين است كه اگر نبى اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه صادق و مصدق است، به شما خبر دهد كه در تمام عمر عبادت خدا كنيد و اطاعت اوامر او نماييد و ترك شهوات و خواهش نفس نماييد، يا در تمام عمر خلاف گفتۀ او كنيد و مطابق ميل نفسانى و شهوات خود رفتار كنيد، در درجات آخرت شما فرقى نمى كند و در هر صورت شما اهل نجات هستيد و بهشت خواهيد رفت و از عذاب ايمن خواهيد بود؟ نماز كنيد يا زنا كنيد تفاوتى ندارد ولى رضاى حق تعالى فقط در اين است كه شما عبادت او كنيد و ثنا و مدح او نماييد و ترك شهوات خود و ميل هاى نفسانى را در اين عالم نماييد در مقابل اين هم اجرى نمى دهند و ثوابى عطا نمى كنند؟ آيا شما از اهل معصيت مى شديد يا اهل عبادت؟ شما ترك شهوات مى كرديد و لذات نفسانى را بر خود براى رضاى حق تعالى و خاطرخواهى او حرام مى كرديد يا نه؟ شما باز مواظبت به مستحبات و جمعه و جماعات مى نموديد يا منغمر در شهوات و ملازم لهو و لعب و تغنيات و غير ذلك مى گرديديد؟ با يك نظر انصاف و بى ظاهرسازى و رياكارى جواب دهيد. بنده از خودم و كسانى كه مثل خودم هستند خبر مى دهم كه اهل معصيت مى شديم و اطاعت را تارك و فاعل مشتهيات نفسانى مى شديم. پس، از اين، اين نتيجه حاصل شد كه تمام كارهاى ما براى لذات نفسانى و براى اداره كردن بطن و فرج است. ما شكم پرست و شهوت پرستيم.

ترك لذت براى لذت بزرگ تر مى كنيم و جهت نظر ما و قبلۀ آمال ما راه انداختن بساط

ص:262

شهوات است. نماز كه معراج قرب الهى است ما به جا مى آوريم براى قرب به زن هاى بهشت است ربطى به تقرب حق ندارد و مربوط به اطاعت امر نيست، با رضاى خدا هزاران فرسنگ دورست. اى بيچارۀ بى خبر از معارف الهيه كه جز ادارۀ شهوت و غضب خود چيز ديگرى نمى فهمى، تو مقدس مواظب به ذكر و ورد و مستحبات و واجبات و تارك مكروهات و محرمات و متخلق به اخلاق حسنه و متجنب از سيئات اخلاق در ترازوى انصاف بگذار كارهايى را كه مى كنى از براى رسيدن به شهوات نفسانى، و نشستن در تخت هاى زمردين و هم آغوش شدن با لعبت هاى شوخ و شنگ بهشتى و پوشيدن لباسهاى حرير و استبرق و سكنى كردن در قصرهاى نيكو منظر و رسيدن به آرزوهاى نفسانى است، آيا بايد اينها را كه تمام براى خودخواهى و پرستش نفس است به خدا نسبت داد؟ و پرستش حق دانست؟ آيا شما با عمله اى كه براى مزد كار مى كند چه فرقى داريد كه اگر او بگويد من محض صاحب كار اين عمل را كردم او را تكذيب مى كنيد. آيا شما دروغگو نيستيد كه مى گوييد نماز مى كنم براى تقرب به خدا؟ آيا اين نماز شما براى نزديكى به خداست يا براى تقرب به زن هاى بهشت و رسيدن به شهوات است؟

فاش بگويم: پيش عرفاء باللّه و اولياى خدا تمام اين عبادات ما از گناهان كبيره است.

بيچاره در حضور حضرت حق - جل جلاله - و در محضر ملائكۀ مقربين او برخلاف رضاى حق رفتار مى كنى و عبادتى كه معراج قرب حق است براى نفس اماره و شيطان مى كنى، آن وقت حيا نكرده در هر عبادت چندين دروغ در محضر ربوبيت و ملائكۀ مقربين مى گويى و چندين افترا مى زنى و منت گذارى هم مى كنى و عجب و تدلل هم مى نمايى و خجالت هم نمى كشى. اين عبادت من و تو با معصيت اهل عصيان كه اشد آنها رياست چه فرقى دارد؟ زيرا كه ريا شرك است و بدى و بزرگى آن از جهت آن است كه عبادت را براى خدا نكردى. تمام عبادات ما شرك است و شايبۀ خلوص و اخلاص در آن نيست بلكه رضاى خدا به طريق اشتراك هم در آن مدخليت ندارد، فقط براى شهوات و تعمير ادارۀ بطن و فرج است.

اى عزيز! نمازى كه براى خاطرخواهى زن باشد چه زن دنيايى يا بهشتى اين نماز براى خدا نيست. نمازى كه براى رسيدن به آمال دنيا باشد يا آمال آخرت به خدا ارتباط ندارد. پس چرا اين قدر ناز و غمزه فروشى مى كنى و عشوه و غنج و دلال مى كنى؟ به بندگان خدا به نظر

ص:263

حقارت نگاه مى كنى؟ خود را از خاصان درگاه حق حساب مى كنى؟ بيچاره تو با همين نماز مستحق عذابى و مستوجب زنجير هفتاد ذراعى هستى، پس چرا خود را طلبكار مى دانى و براى خود در همين طلبكارى و تدلل و عجب عذاب ديگر تهيه مى كنى؟ تو اعمالى را كه مأمورى بكن و متوجه باش كه از براى خدا نيست و بدان كه خداى تعالى با تفضل و ترحم تو را به بهشت مى برد و يك قسمت از شرك را خداى تعالى براى ضعف بندگانش به آنها تخفيف داده و به واسطۀ غفران و رحمتش پردۀ ستاريت به روى آنها پوشيده.

بگذار اين پرده دريده نشود و حجاب غفران حق به روى اين سيئات كه اسمش را عبادات گذاشتيم افتاده باشد كه خداى نخواسته اگر اين ورق برگردد ورق عدل پيش آيد، گند عبادات ما كمتر از گند معصيت هاى موبقۀ اهل معصيت نيست... ثقة الاسلام كلينى در كافى سند به حضرت صادق عليه السّلام رسانده:

«قال (اى رسول اللّه) قال اللّه عز و جل لداود: يا داود، بشّر المذنبين و انذر الصديقين. قال: كيف ابشر المذنبين و انذر الصديقين؟ قال يا داود: بشّر المذنبين انّى اقبل التوبة و اعفو عن الذنب، و انذر الصديقين ان لا يعجبوا باعمالهم فانه ليس عبدا نصبه للحساب الا هلك».

جناب امام صادق عليه السّلام از جناب رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل مى فرمايد كه گفت: خداى عز و جل به داود فرمود: اى داود! بشارت ده گناهكاران را و بترسان صديقين را. گفت: چگونه بشارت دهم گناهكاران را و بترسانم صديقين را؟ فرمود: اى داود! بشارت ده گناهكاران را كه من همانا قبول توبه مى كنم و از گناه مى گذرم، و بترسان صديقين را كه عجب نكنند به اعمالشان زيرا كه نيست بنده اى كه من به پا دارم او را براى حساب مگر آن كه هلاك گردد. بعد از آن كه صديقين در حساب هلاكند با آن كه آنها از گناه و معصيت پاك اند من و تو چه مى گوييم؟ اينها همه در صورتى است كه اعمال ما و شما از رياى دنيايى كه از موبقات و محرمات است خالص باشد، و كم اتفاق افتد براى ما عمل خالى از ريا و نفاق، بگذار نگفته بماند.

اكنون اگر باز جاى عجب است و تدلل و ناز و غمزه بكن، و اگر انصافا جاى خجلت و سرافكندگى و اعتراف به تقصير است، بعد از هر عبادتى كه كردى، از روى جد و واقع از آن عبادت و از آن دروغها كه در محضر حق تعالى گفتى از آن نسبتها كه بى جهت به خود دادى استغفار و توبه كن. آيا توبه ندارد كه در مقابل حق مى گويى قبل از ورود در نماز «وجهت وجهى للذى فطر السماوات و الارض حنيفا مسلما و ما انا من المشركين ان صلاتى و نسكى و محياى

ص:264

و مماتى لله رب العالمين»؟ آيا وجهۀ قلب شما به فاطر سموات و ارض است؟ آيا شما مسلميد و از شرك خالصيد؟ آيا نماز و عبادت و محيا و ممات شما براى خداست؟ آيا خجالت ندارد در نماز مى گويى «اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» ؟ آيا شما جميع محامد را از حق مى دانيد يا آن كه براى بندگان؟ بلكه براى دشمنان او محمده ثابت مى كنيد. آيا دروغ نيست قول تو كه مى گويى «اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» با اين كه ربوبيت را در همين عالم براى غير، ثابت مى كنى؟ آيا توبه ندارد «إِيّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّاكَ نَسْتَعِينُ» ؟ آيا تو عبادت خدا مى كنى يا عبادت بطن و فرج خود؟ آيا تو خداخواهى يا حورالعين خواه؟ آيا تو استعانت از خدا فقط مى طلبى يا در كارها چيزى كه در نظر نيست خداست؟ آيا توبه زيارت بيت اللّه كه مى روى مقصد و مقصودت خداست و مطلب و مطلوبت صاحب خانه است و قلبت مترنم به قول شاعر: «و ما حب الديار شغفن قلبى»؟ خداجو هستى؟ آثار جلال و جمال حق را مى طلبى؟ آيا تو براى سيد مظلومان اقامۀ عزا مى كنى؟ بر سر و سينه براى او مى زنى يا براى رسيدن به آمال و آرزوى خودت؟ شكمت تو را وادار مى كند مجلس عزا برپا كنى؛ شهوت و قاع تو را وادار مى كند نماز جماعت بروى؛ هواى نفس تو را به مناسك و عبادات مى كشد.

اى برادر! در مكايد نفس و شيطان دقيق شو. بدان كه نمى گذارد تو بيچاره يك عمل خالص بكنى، و همين اعمال غير خالصانه را كه خداوند به فضلش از تو قبول كرده نمى گذارند به سر منزل برسانى. كارى مى كنند كه به واسطۀ عجب و تدلل بيجا همۀ اعمالت به باد فنا برود، اين نفع هم از جيبت برود.

از خدا و رضاى او كه دورى، به بهشت و حور العين هم نمى رسى سهل است، مخلد در عذاب و معذب در آتش قهر هم مى شوى. تو گمان كردى به واسطۀ اين اعمال پوسيدۀ گنديدۀ سر و دست شكستۀ مخلوط به ريا و سمعه و هزار مصيبت ديگر كه هريك مانع از قبولى اعمال است استحقاق بر حق تعالى پيدا كردى يا از محبين محبوبين شدى؟ اى بيچارۀ بى خبر از حال محبين! اى بدبخت بى اطلاع از دل محبين و آتش قلب آنها! اى بينوا اى غافل از سوز مخلصين و نور اعمال آنها! تو گمان كردى آنها هم اعمالشان مثل من و توست؟ تو خيال مى كنى كه امتياز نماز امير المؤمنين با ما اين است كه مد و لا الضالين را طولانى تر مى كشد يا قرائتش صحيح تر است يا طول سجود و ركوع و اذكار و اورادش بيشتر است؟ يا امتياز آن بزرگوار به اين است كه شبى چند ركعت نماز مى خواند؟ يا مناجات سيد الساجدين هم مثل

ص:265

مناجات من و توست؟ او هم براى حور العين و گلابى و انار اين قدر ناله و سوز و گداز داشت؟ به خودشان قسم است و انه لقسم عظيم كه اگر بشر پشت به پشت يكديگر دهند و بخواهند يك لا اله الا اللّه امير المؤمنين را بگويند نمى توانند. خاك بر فرق من با اين معرفت به مقام ولايت على عليه السّلام! به مقام على بن ابى طالب قسم كه اگر ملائكۀ مقربين و انبياى مرسلين غير از رسول خاتم كه مولاى على و غير اوست بخواهند يك تكبير او را بگويند. نتوانند حال قلب آنها را جز خود آنها نمى داند كسى.

اى عزيز! اين قدر لاف خداخواهى مزن. اين قدر دعوى حب خدا مكن. اى عارف! اى صوفى! اى حكيم! اى مجاهد! اى مرتاض! اى فقيه! اى مؤمن! اى مقدس! اى بيچاره هاى گرفتار! اى بدبخت هاى دچار مكايد نفس و هواى آن! اى بيچاره هاى گرفتار آمال و امانى و حب نفس! همه بيچاره هستيم، همه از خلوص و خداخواهى فرسنگها دوريد. اين قدر حسن ظن به خودتان نداشته باشيد اين قدر عشوه و تدلل نكنيد. از قلوب خود بپرسيد ببينيد خدا را مى جويد يا خودخواه است؟ موحد است و يكى طلب يا مشرك است؟ پس اين عجبها يعنى چه؟ اين قدر به عمل باليدن چه معنى دارد؟ عملى كه فرضا تمام اجزاء و شرايطش درست باشد و خالى از ريا و شرك و عجب و ساير مفسدان باشد قيمتش رسيدن به شهوات بطن و فرج است چه قابليتى دارد كه اين قدر تحويل ملائكه مى دهيد؟ اين اعمال را بايد مستور از چشمها داشت. اين اعمال از قبايح و فجايع است بايد انسان از آنها خجلت بكشد و ستر آنها را كند. خداوندا! به تو پناه مى بريم ما بيچاره ها از شر شيطان و نفس اماره، تو خودت ما را از مكايد آنها حفظ فرما بحقّ محمد و آله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم. پايان سخن امام خمينى قدّس سرّه با معجبان و خودپسندان.

و پايان اين رساله را مزين مى كنيم به كلمۀ جامعه اى از امام صادق عليه السّلام تا ختامش مسك گرديده و به حكم آيۀ مباركه:«كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذِي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً»(1)مچون رحيق مختوم بهشتى صورت معنوى اين مختصر رزقى بهشتى براى خوانندگان عزيز گردد ان شاء اللّه تعالى. فى مصباح الشريعة قال الصادق عليه السّلام: «العجب كل العجب ممن يعجب بعمله و هو لا يدرى بما يختم له فمن اعجب بنفسه و فعله فقد ضل عن نهج الرشاد و ادعى ما ليس له، و المدعى من غير حق كاذب، و ان خفى دعواه و طال دهره فانه اولى ما يفعل

ص:266


1- سورۀ بقره، آيۀ 25.

بالمعجب نزل ما اعجب به ليعلم انه عاجز فقير و يشهد على نفسه لتكون الحجة عليه اوكد كما فعل بابليس، و العجب نبات حبها الكفر و ارضها النفاق و ماؤها البغى و اغصانها الجهل و ورقها الضلالة و ثمرها اللعنة و الخلود فى النار، فمن اختار العجب فقد بذر الكفر و زرع النفاق و لا بد من ان يثمر»: اى شگفت و همۀ شگفت از كسى كه به عمل خود مى نازد و مى بالد در حالى كه نمى داند خاتمۀ كارش چه خواهد شد. پس كسى كه خودپسند باشد و به كار خود عجب كند راه پيروزى را گم كرده و مدعى چيزى شده كه از آن او نيست، و آن كسى كه به ناحق ادعا كند دروغگو است هر چند ادعايش پنهان و زمانش طولانى باشد.

همانا سزاوارترين كارى كه دربارۀ معجب انجام مى گيرد آن است كه آنچه را كه به آن اعجاب نموده از او برگيرند تا بداند كه او ناتوان و بى چيز است و بر عليه خود گواه باشد تا حجت بر عليه او مؤكدتر گردد، همچنان كه با ابليس اين چنين عمل شد. و عجب نوعى روييدنى است كه دانۀ كفر در زمين نفاق كاشته شده و با آب ظلم و تعدى آبيارى مى شود و شاخه ها از جهل مى روياند و برگهاى ضلالت و گمراهى آن را مى پوشاند و ميوۀ لعنت و خلود در آتش را بار مى آورد. پس هر كس كه عجب را برگزيد تخم كفر كاشت و نفاق را كشاورزى نمود و ناچار بايد به انتظار ميوه اش باشد.

اى خداى پاك بى انباز و يار دست گير و جرم ما را در گذار

گر خطا گفتيم اصلاحش تو كن مصلحى تو اى تو سلطان سخن

كيميا دارى كه تبديلش كنى گرچه جوى خون بود نيلش كنى

اين چنين ميناگريها كار توست اين چنين اكسيرها ز اسرار توست

تو عصاكش هر كرا كه زندگى است بى عصا و بى عصاكش كور چيست

غير تو هر چه خوش است و ناخوش است آدمى سوز است و عين آتش است

كل شيئى ما خلا اللّه باطل ان فضل اللّه غيم هاطل

«و للّه الحمد اولا و آخرا و له المنة ظاهرا و باطنا»

و اجر للنّاس على يدى الخير و به سود مردم خير را به دست من جارى كن.

و لا تمحقه بالمنّ و آن را با منّت گذاشتن نابود مكن.

كه اشاره است به آيۀ شريفۀ:

ص:267

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى» :(1)ى كسانى كه ايمان آورده ايد صدقات خود را با منّت گذاشتن و اذيّت كردن باطل نكنيد. زيرا اين سه پيآمد ناپسند را دارد:

1. دل فقير شكسته مى شود.

2. و نيازمندان از مراجعه به كسى كه نيازشان را برطرف كند متنفر مى شوند.

3. موجب مى شود كه منّت گذار اعتراف بر اين نكند كه نعمت از جانب خداست و همه نيازمندان بندگان خدا هستند و كسى كه در اين حدّ از معرفت باشد سزاوار آن است كه از درك وسائل الهى محروم باشد و در درجۀ بهائم قرار گيرد، زيرا نمى تواند از محسوس به معقول و از اسباب به مسبّب پى ببرد.

وهب لى معالى الاخلاق و خوبيهاى نيك را به من مرحمت فرما.

در معناى خلق نيكو دانشمندان را اختلاف است. بعضى گفته اند كه خوى نيكو عبارت است از خوشرويى و آزار نرساندن بديگران و بذل و بخشش كردن. و بعضى گفته اند كه حسن خلق عبارت است از اين كه به راستى متجمّل باشد و تجمّل و خودآرايى را ترك كند و آخرت را دوست داشته باشد و به دنيا كينه ورزد. و بعضى گفته اند حسن خلق آن است كه به كسى ستم روا ندارد و اگر به او ظلمى شد صرف نظر كند؛ و تعبيرات ديگرى كه همۀ اينها بيان آثار حسن خلق است؛ بلكه حسن خلق عبارت از ملكۀ نفسانى است؛ كه صاحب اين ملكه كارهاى خوب را به آسانى انجام مى دهد و از كارهاى بد به آسانى دورى مى گزيند و خوشرفتارى با مردم و صدق و دوستى و احسان و نيكى و مواسات و رفق و حلم و صبر همۀ اينها از آثار آن ملكۀ نفسانى است همچون حسن خلق كه عبارت است از زيبايى صورت ظاهر با اين تفاوت كه زيبايى صورت ظاهر خارج از اختيار آدمى است ولى زيبايى صورت باطن كه گاهى از عنايت و فيض الهى است و گاهى نتيجۀ زحمت و رياضت انسان است. و لذا در ادعيه مكرّر از خداى تعالى خواسته شده كه به انسان حسن خلق عطا كند؛ چنان كه در كافى شريف سند به امام سجّاد عليه السّلام مى رساند كه فرمود: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده است در ميزان اعمال هيچ كس در روز قيامت بهتر از حسن خلق گذاشته نمى شود: «قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: لا يوضع فى ميزان امرء يوم القيمة افضل من حسن الخلق». و نيز در كافى شريف از امام صادق عليه السّلام از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل مى كند كه فرمود: صاحب خلق نيكو را پاداش همانند كسى است كه

ص:268


1- سورۀ بقره، آيۀ 264.

روزها را به روزه و شبها را به عبادت بايستد: «انّ صاحب الخلق الحسن له مثل اجر الصّائم القائم».

و همان حضرت فرمود كه رسول خدا فرمود: كه بيشترين چيزى كه امّت من به سبب آن وارد بهشت مى شوند تقواى خدا و حسن خلق است.

«اكثر ما تلج به امتّى الجنّة تقوى اللّه و حسن الخلق».

و از آن حضرت مروى است كه فرمود: خلق نيكو گناه را مى كشد همچنان كه آفتاب پوست را خشك مى كند.

«انّ الخلق الحسن يميت الخطيئة كما تميت الشمس الجليد».

و امام باقر عليه السّلام فرمود: «انّ اكبر المؤمنين ايمانا احسنهم خلقا»: مؤمن هر چه خلقش نيكوتر باشد ايمانش كامل تر خواهد بود. و روايت در اين باره بسيار است.

و اعصمنى من الفخر و مرا از باليدن و فخر نمودن مصون بدار.

روايات بسيارى در مذمّت فخر نمودن از ائمۀ دين عليهم السّلام رسيده است.

امير المؤمنين على عليه السّلام مى فرمايد: آدمى را چه با فخر كردن؟ كه آغازش نطفه است و آخرش مردار؛ روزى خود را نتواند داد و مرگ را از خويشتن دفع نتواند كرد.

«ما لابن آدم و الفخر؟ اوّله نطفة و آخره جيفة لا يرزق نفسه و لا يدفع حتفه».

يكى از شعرا اين مضمون را به شعر درآورده و گفته است:

ما بال من اوّله نطفة و جيفة آخره يفخر

اصبح لا يملك تقديم ما يرجو و لا تأخير ما يحذر

* و از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «آفة الحسب الافتخار». و از احاديث مشهور روايتى است از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمود: «انا سيد ولد آدم و لا فخر»: من سرور فرزندان آدم هستم (و به اين سرورى) نمى بالم. شايد مقصود آن باشد كه اين سرورى از ناحيۀ خود من نيست بلكه به فضل الهى نصيب من شده است و اين اظهار نيز نه از روى افتخار است بلكه از روى شكر و سپاس الهى است و بازگويى نعمت اوست كه: «و امّا بنعمة ربّك فحدّث».

ص:269

اللّهم صّل على محمد و آله، و لا ترفعنى فى النّاس درجة الاّ حطّتنى عند نفسى مثلها و هيچ رتبه اى از من در نزد مردم بالا مبر مگر آن كه به همان اندازه پيش خودم پستم گردانى.

و لا تحدّث لى عزا ظاهرا الاّ احدثت لى ذلّة باطنة عند نفسى بقدرها و عزّت ظاهرى مرا افزون مكن مگر آن كه به همان اندازه تواضع باطنى در من ايجاد كنى.

سيّد شارح فرمايد: غرض از اين دو جملۀ دعا چند چيز است:

1. آن كه خود را از كبر و عجب محافظت كند كه غالبا اين دو صفت به هنگام بالا رفتن مقام دست مى دهد و از اين رو روايت شده كه فرمود: براى امتحان و گرفتارى انسان همين بس كه در دين و دنيايش انگشت نما باشد: «كفى بالمرء فتنة ان يشار اليه باسابع فى دين او دنياه».

و امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: چيزى در نظر من زيانبارتر بر دلهاى مردم از آن نيست كه صداى كفشها از پشت سرش به گوش او برسد: «ما ارى شيئا اضرّ بقلوب الرّجال من خفق النّعال وراء ظهورهم». و ديگر آن كه با زيور تواضع آراسته شود هنگامى كه رفعت و عزّتى براى او حاصل مى شود كه:

تواضع ز گردن فرازان نكوست گدا گر تواضع كند خوى اوست

و از اين رو رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: خوشا به حال كسى كه بى آن كه نقصى داشته باشد تواضع كند و بى آن كه مسكين باشد خود را كوچك شمارد.

«طوبى لمن تواضع فى غير منقصة و ذلّ فى نفسه عن غير مسكنة»

و در حديث صحيح از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيده است كه فرمود: «من تواضع للّه رفعه اللّه و من تكبّر خفضه اللّه»: هر كه براى خدا تواضع كند خدا مقام او را بالا مى برد، و هر كه تكبّر كند خدا منزلت او را پايين مى آورد. و در كافى شريف در روايت صحيح از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: خداى را دو فرشته است در آسمان، گماشته شده اند بر بندگان، آن را كه براى خدا تواضع كند بلندش مى كنند و آن كه تكبّر كند پستش مى كنند:

«انّ فى السماء ملكين موكّلين فى العباد فمن تواضع للّه رفعاه و من تكبّر وضعاه».

و از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مروى است كه فرمود: تواضع مقام صاحبش را بالا مى برد؛ پس خدا شما را رحمت كند، تواضع كنيد: «انّ التّواضع يزيد صاحبه رفعة فتواضعوا يرحمكم اللّه».

4. آن كه تا نقصان ذاتى خود را شناسايى كند، و ذلّت و نيازمندى خود را و نيز خضوع

ص:270

خودش را در عرض حاجت به خداى تعالى درك كند و متوجه باشد كه اين فضيلت و برترى و عزّت را از خداى تعالى به استحقاق نگرفته است و با سعى و كوشش خودش نبوده بلكه همۀ اين نعمتها از فضل و احسان خداى تعالى نصيب او شده است.

اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد، و متّعنى بهدى صالح لا استبدل به و طريقة حقّ لا ازيغ عنها و نيّة رشد لا اشك فيها بارالها! بر محمّد و خاندان او درود بفرست و مرا از روش پسنديده اى برخوردار كن كه غير آن نجويم و به راه حقّى مرا بياور كه از آن روى برنتابم و نيّت درستى كه در آن شكّ نكنم.

سيّد شارح فرمايد: اين سه فقره از دعا متضمّن طلب استقامت است در اعتقاد و اعمال و شامل همۀ محاسن احكام اصلى و فرعى و كمالات نظرى است و از اينها بيرون آمدن بسيار سخت است، و از اين جهت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «شيّبتنى سورة هود»: (سورۀ هود مرا پير كرد) و مقصودش آيۀ شريفۀ:«فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ» بود.

امام خمينى قدّس سرّه را در اين آيه نكته اى است قابل توجّه، مى فرمايد: آيۀ «فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ» در دو سوره از قرآن آمده است: سورۀ هود و سورۀ شورى. و اين كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقط سورۀ هود را ذكر فرموده شايد نكته اش آن باشد كه در سورۀ هود جملۀ «وَ مَنْ تابَ مَعَكَ» اضافه شده است. و چون استقامت امّت نيز از ايشان خواسته شده فرمود: «شيّبتنى سورة هود».

امير المؤمنين عليه السّلام در نهج البلاغه مى فرمايد: من با حجّت خدا با شما سخن مى گويم؛ خداى تعالى عزّ و جلّ مى فرمايد: آنان كه گفته اند پروردگار ما اللّه است و سپس استقامت ورزيدند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند كه نترسيد و محزون نباشيد و مژده باد بر شما به بهشتى كه وعده داده شده بود. و شما ربنّا اللّه گفته ايد پس استقامت بورزيد به كتاب خدا و رسولى كه مقرّر فرموده و بر راه شايسته اى از عبادت خدا، و سپس از آن راه بيرون نرويد و بدعت مگذاريد و مخالفت نكنيد چه آنانى كه از طريقۀ خدا بيرون رفته اند روز قيامت راه بر آنان بسته است.

و عمّرنى ما كان عمرى بذلة فى طاعتك فاذا كان عمرى مرتعا للشيطان فاقبضنى اليك قبل ان يسبق مقتك الىّ او يستحكم غضبك علىّ و تا عمر من در طاعت تو مى گذرد مرا زنده نگهدار، و هر گاه مى خواهد چراگاه شيطان شود، پيش از آن كه خشم تو به من رسد و غضب تو بر من استوار شود مرا به سوى خود ببر.

ص:271

بعضى از بزرگان فرموده اند كه اين قسمت از دعا دليل است بر آن كه عمر با دعا و غير دعا زياد و كم مى شود، مانند صلۀ رحم و قطع رحم و صدقه و امثال آن. شيخ رحمه اللّه در امالى از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: خداى تعالى براى مؤمنين وقتى براى مرگ مقرّر نفرموده تا مؤمن دوست دارد بماند او را نگه مى دارد، و هرگاه علم خداى تعالى تعلّق بر آن گرفت كه اگر بيشتر بماند به دينش صدمه مى رسد مؤمن را با عزّت و احترام قبض مى كند.

انّ اللّه تعالى لم يجعل للمؤمنين اجلا فى الموت، يبقيه ما احبّ البقاء، فاذا علم منه انّه سيأتى بما فيه بوار دينه قبضه اليه مكرما.

اللّهم لا تدع خصلة تعاب منّى الاّ اصلحتها و لا عائبة اؤنبّ بها الاّ حسّنتها، و لا اكرومة فىّ ناقصة الاّ اتممتها بارالها! در من هيچ خلقى كه عيب من باشد مگذار مگر آن كه اصلاحش كنى و هيچ صفت ناشايسته اى كه من به خاطر آن مورد سرزنش قرار گيرم در من مگذار مگر نيكويش فرمايى و هيچ كرامتى در من ناتمام نباشد مگر آن كه آن را تمامش كنى.

اللّهم صلّ على محمّد و آل محمّد و ابدلنى من بغضة اهل الشنان المحبّة بارالها! بر محمّد و آل او درود بفرست و بغض و كينۀ دشمنان را به محبّت تبديل فرما.

و من حسد اهل البغى المودّة و حسد ستمكاران را به دوستى تبديل فرما.

و من ظنّة اهل الصّلاح الثّقة و بدگمانى شايسته كاران را به اعتماد و حسن ظنّ تبديل فرما.

و من عداوة الادنين الولاية و دشمنى نزديكان را به دوستى برگردان.

و من عقوق ذوى الارحام المبرّة و بدرفتارى خويشان را به خوشرفتارى تبديل گردان.

و من خذلان الاقربين النّصرة و بى ياور گذاشتن نزديكان را به يارى،

و من حبّ المدارين تصحيح المقة و چابلوسى دوستان ظاهرساز را به دوستى حقيقى،

و من ردّ الملابسين كرم العشرة و معارضه كردن همنشينان را به خوشرفتارى،

و من مرارة خوف الظالمين حلاوة الامنة و تلخى ترس از ستمكاران را به شيرينى امن و ايمنى مبدّل فرما.

اللّهم صلّ على محمّد و آله و اجعل لى يدا على من ظلمنى خدايا! بر محمّد و خاندان او درود بفرست و مرا بر كسى كه بر من ستم روا دارد دست توانا قرار ده.

و لسانا على من خاصمنى و بر كسى كه با من ستيزه جويى كند زبانى گويا، و ظفرا بمن عاندنى و پيروزى بر آن كه با من دشمنى ورزد، وهب لى مكرا على من كايدنى و چاره سازى آن كه با من

ص:272

مكر و حيله كند عنايت فرما.

و قدرة على من اضطهدنى و نيز بر آن كه بخواهد مرا زبون كند.

و تكذيبا لمن قصبنى و تكذيب آن كه عيب مرا گويد.

و سلامة ممّن توعّدنى و سلامتى از كسى كه مرا بترساند.

و وفّقنى لطاعة من سدّدنى و مرا توفيق عنايت كن تا از كسى كه به من راه راست را بنمايد اطاعت كنم.

و متابعة من ارشدنى و از آن كه مرا ارشاد و راهنمايى كند تبعيّت كنم.

اللّهم صلّ على محمّد و آله، و سدّدنى لان اعارض من غشّنى بالنّصح بارخدايا! بر محمّد و آل او درود بفرست و مرا توفيق ده تا با كسى كه مرا در لباس نصيحت و خيرخواهى فريب مى دهد معارضه كنم.

و اجزى من هجرنى بالبرّ و آن را كه از من دورى گزيده، به نيكى و احسان جزايش دهم.

و اثيب من حرّمنى بالبذل و آن كه مرا محروم ساخته با بخشش پاداشش دهم.

و اكافى من قطعنى بالصّلة و آن را كه از من بريده با پيوند با او جزايش دهم.

از شريف ترين مكارم اخلاق خواسته هايى است كه در اين جملات شريفه ذكر شده است؛ چنان كه ثقة الاسلام كلينى رحمه اللّه در روايت صحيح از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در خطبه اش فرمود: آيا خبر ندهم به شما بهترين خلق در دنيا و آخرت را؟ و آن عفو نمودن از كسى كه به تو ستم كرده، و پيوند كنى با آن كه از تو بريده، و نيكى كنى بر آن كه به تو بدى كرده، و عطا كنى به كسى كه تو را محروم كرده است.

«قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فى خطبة: الا اخبركم بخير خلايق الدنيا و الآخرة؟ العفو عمّن ظلمك و تصل من قطعك و الاحسان الى من اساء اليك و اعطاء من حرمك».

و نيز كلينى رحمه اللّه به سند صحيح از ابى حمزه ثمالى نقل مى كند كه گفت: شنيدم از امام زين العابدين عليه السّلام كه مى فرمود: چون روز قيامت شود، خداى تبارك و تعالى خلق اوّلين و آخرين را در يك جا گرد مى آورد، سپس نداكننده اى ندا در مى دهد: كجايند اهل فضل؟ گروهى برمى خيزند. فرشتگان با آنان ملاقات كرده و مى گويند: فضل شما چه بوده است؟ مى گويند: ما با كسى كه از ما بريده بود پيوند مى كرديم و به كسى كه ما را محروم كرده بود بخشش مى كرديم و از كسى كه به ما ستم كرده بود عفو مى نموديم. پس به آنان گفته مى شود:

ص:273

راست گفتيد، داخل بهشت بشويد.

«عن ابى حمزة الثمالى عن على بن الحسين عليه السّلام قال: سمعته يقول: اذا كان يوم القيامة جمع اللّه تبارك و تعالى الاوّلين و الآخرين فى صعيد واحد ثم ينادى مناد اين اهل الفضل؟ فيقوم عتق من الناس، فتلقّهم الملائكة فيقولون: و ما كان فضلكم؟ فيقولون: كنّا نصل من قطعنا و نعطى من حرمنا و نعفو عمّن ظلمنا، فيقال لهم: صدقتم ادخلوا الجنّة».

و اخبار در اين زمينه خيلى فراوان است. سيد شارح رحمه اللّه از بعضى عارفين نقل مى كند كه خداى تعالى در تفسير اين كه كار زشت را بايد با كار زشت مقابله نمود، كلام لطيفى فرموده است و آن اين كه مقابله به مثل را نيز اعتداء تعبير فرموده كه:«فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى» .(1)

با اين كه مقابله به مثل اعتداء نيست، بلكه پاداش تجاوزى است كه از طرف مقابل شده است، و در اين تعبير اشاره به آن است كه ممكن است پاداش دهندۀ تجاوز خود نيز متجاوز باشد.

نويسنده گويد: لطيف تر از بيان اين عارف، بيانى است كه مرحوم شيخ بهايى قدّس سرّه در كشكولش آورده مى فرمايد: يكى از علما فرموده است كه بيشتر مردم در آيۀ شريفۀ «وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها»(2)ه گمانشان كه از باب مقابله است همانند «من اِعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ» (با قطع نظر از توجيهى كه از بعض عارفين ذكر شد)، در صورتى كه شايد چنين نباشد و آيۀ شريفه مى خواهد بفرمايد كه كار زشت را نبايد با كار زشت مقابله كرد كه اگر چنين كرد خود مقابله كننده نيز مرتكب كار زشت شده است، بلكه بايد عفو كرد و اصلا در مقام جزا نبايد بود «وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها» . و انصاف را كه معناى بسيار لطيفى استفاده فرموده است مخصوصا آيۀ شريفه به دنبال صدر مى فرمايد:«فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ...»

و اخالف من اغتابنى الى حسن الذكر و به جاى مخالفت با آن كه غيبت مرا كرده ذكر خير او را نمايم.

و ان اشكر الحسنة و سپاسگزار باشم آن را كه بر من نيكى نموده.

و اغضى عن السّيّئة و چشم پوشم از كسى كه با من بدى كرده است.

ص:274


1- سورۀ بقره، آيۀ 194.
2- سورۀ شورى، آيۀ 40.

اللّهم صلّ على محمّد و آله، و حلّنى بحلية الصّالحين و البسنى زينة المتقّين بارالها! بر محمّد و آل او درود بفرست و مرا با زيور شايستگان بياراى و زينت پارسايان را بر من بپوشان.

فى بسط العدل و كظم الغيظ تا دادگستر باشم و خشم خود را فرو برم.

و اطفاء النائرة و آتش فتنه را خاموش كنم.

و ضمّ اهل الفرقة و آنان را كه از هم جدا شده اند به همديگر منضمّ نمايم.

و اصلاح ذات البين و ميان دو نفر اصلاح دهم.

و افشاء العارفة و ستر العائبة و معروف ديگران را افشا نموده و عيبشان را بپوشانم.

و لين العريكة و خفض الجناح نرمخوى و فروتن باشم.

و حسن السيرة و رفتار نيكو داشته باشم.

و سكون الرّيح و طيب المخالقة باوقار و خوشرفتار باشم.

و السبق الى الفضيلة و در فضيلت پيشى بگيرم.

و ايثار التفضّل و بر همگنان برترى گيرم.

و ترك التّعبير و سرزنش را ترك گويم.

و الافضال على غير المستحق و آن را كه مستحقّ نيست و سزاوار ايثار نيست مقدّم ندارم كه اين گونه ايثار نوعى از اسراف و تبذير است. به عبارت ديگر همچنان كه از معروف خوددارى كردن رذيله است، معروف را در غير موردش انجام دادن نيز رذيله است كه نه از نظر عقل پسنديده است و نه از ديدگاه شرع. امّا از نظر عقل همان گونه كه اشاره شد اسراف است و عقل اسراف و تبذير را نمى پسندد، و امّا از نظر شرع، در كافى شريف از امير المؤمنين عليه السّلام نقل مى كند كه آن حضرت در ضمن كلامى كه جمعى از شيعه را مخاطب ساخته بودند فرمودند: هر كس كه مالى داشته باشد مبادا كه فساد بكند؛ پس اگر مال را در غير حق صرف كرد تبذير و اسراف كرده است.

و اين چنين كار هر چند موقعيّت آدمى را در نزد مردم بالا مى برد و ليكن در نزد خداى تعالى پايين مى آورد. و هيچ كس مالى را در غير حق و در مورد غير اهلش صرف نكرد مگر آن كه خداى تعالى او را از سپاس ديگران محروم مى كند و نتيجۀ احسانش دوستى آنان نخواهد بود، و اگر اندكى از آنان اظهار شكر و سپاس كند و بگويد: «متشكرم» اين اظهار از راه چابلوسى است و دروغ مى گويد و اگر پاى اين رفيق لغزيد و نيازمند به كمك آنان گرديد

ص:275

آن گاه است كه در نظر آنان لئيم ترين و پست ترين دوست خواهد بود. و بدترين رفيق خواهد بود و هيچ كس مال خودش را در غير حقّش و در غير اهلش صرف نكرد كه چشمداشت بهره اى از مردم داشت مگر آن كه ثناگويى پست فطرتان و بدكاران نصيبش خواهد گرديد مادامى كه به آنها انعام مى كند و بذل و بخشش دارد.

«من كان له مال فاياكم و الفساد، فان اعطاه فى غير حقّه تبذير او اسراف و هو يرفع ذكر صاحبه فى الناس و يضعه عند اللّه، و لم يضع امرء ماله فى غير حقه و عند غير اهله الاّ حرّم اللّه شكرهم و كان لغير ودّهم و ان بقى معه منهم بقية، فمن يظهر الشكر له و يريد النصح فانّما ذلك منه ملق و كذب، فان زلّت لصاحبهم النعل ثم احتاج الى معونتهم و مكافاتهم فألأم وتر خدين،(1) لم يضع امرؤ ماله فى غير حقه و عند غير اهله لم يكن له من الحظ فيما اتى إلاّ محمدة اللئام و ثناء الاشرار ما دام عليه منعما مفضلا».

و در روايت صحيح از امام صادق عليه السّلام مروى است كه فرمود: اگر خواستى بدانى كه شخصى بدبخت است يا خوشبخت پس نگاه كن به رفتارش و كار نيكش كه نسبت به چه كسى انجام مى دهد؛ پس اگر دربارۀ كسى است كه اهل باشد براى احسان پس بدان كه چنين كس روى به خير پيش مى رود، و اگر دربارۀ نااهلان نيكى مى كند پس بدان كه او را در نزد خداى تعالى خيرى نيست.

«اذا اردت ان تعلم أشقى الرّجل ام سعيد فانظر سيبه و معروفه الى من يصنعه فان كان يصنعه، الى من هو اهل فاعلم انّه الى خير، و ان كان يصنعه الى غير اهله فاعلم انّه ليس له عند اللّه خير».

و القول بالحق و ان عزّ و حقگويى هر چند اندك باشد كه اندكى از حق بسيار است و يا آن كه حق گويان اندكند. امير المؤمنين عليه السّلام مى فرمايند: در دنيا حقى است و باطلى، و از براى هر يك از حق و باطل اهلى است، اهل حق به دنبال حق اند و اهل باطل سرگرم باطل. اگر باطل حكومت كند تازگى ندارد و از قديم الايّام اين چنين بوده است، و اگر حق اندك باشد نبايد مأيوس شد كه شايد همين حقّ اندك رشد و نموّ كند و زياد شود «حق و باطل و لكلّ اهل، فلئن امر الباطل فقديما فعل و لئن قلّ الحق فربّما و لعلّ».

و استقلال الخير و ان كثر من قولى و فعلى و استكثار الشرّ و ان قل من قولى و فعلى در گفتار و

ص:276


1- الصاحب.

كردار من هر چند خير بيش باشد من آن را كم شمارم، و در گفتار و كردارم هر چند شرّ اندك باشد من آن را بسيار بدانم.

در اين دو جمله به يك نكتۀ اخلاقى اشاره شده است و آن اين كه كارهايى كه بنده آن را انجام مى دهد اگر عمل خوبى باشد نبايد به آن ببالد، بلكه لازم است خود را مقصّر بداند و سرافكنده باشد و زبان حالش گوياى اين باشد كه:

چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست كه خدمتى بسزا برنيامد از دستم

* و اين حالت دو اثر نيك نفسانى دارد: يكى آن كه از عجب و خودبينى در امان مى ماند، و ديگر آن كه دامن سعى و كوشش در زياد كردن عمل از دست نمى دهد. و مهم تر از هر دو آن كه به حقيقت عبوديت كه ذلّت و خاكسارى در پيشگاه معبود است نزديك تر مى گردد و اگر خداى نخواسته كار زشتى را مرتكب شده و معصيتى را انجام داده است به مصداق:«وَ لَوْ تَرى إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ»(1)رمسار و سرافكنده باشد و آن معصيت را بزرگ شمارد زيرا معصيت هر چند فى حدّ نفسه كوچك باشد و لكن به ملاحظۀ آن كه مخالفت خداوند متعال شده است بسيار بزرگ خواهد بود. وانگهى اگر آدمى نسبت به گناه كوچك چنين ديدى داشته باشد نسبت به گناه بزرگ حتما انزجار بيشترى خواهد داشت و نفس به آسانى جرأت به ارتكاب آن گناه نخواهد كرد.

و به عكس اگر گناه را بزرگ نداند لامحاله در ارتكاب گناه بى مبالات گشته و در اندك زمانى خواهد ديد كه چه بار سنگينى از گناه به دوش دارد. و از اين رو در دستورات دينى از پيشوايان رسيده است كه مؤمن بايد همواره به حساب خود رسيدگى كند همچون شريكى كه با شريك خود به حساب مى نشيند؛ گويى آدمى عمرش را كه گرانبهاترين سرمايۀ اوست در اختيار نفس قرار داده و لازم است كه از وى حساب بكشد. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به اصحابش فرمود آيا شما را خبر ندهم از زيرك ترين زيرك ها و احمق ترين احمق ها؟ عرض كردند: بفرماييد يا رسول اللّه! فرمود: زيرك ترين زيركان كسى است كه به حساب خويش رسيدگى كند و براى پس از مرگش كارى انجام دهد، و احمق ترين احمق ها كسى است كه از هواى نفس خويش

ص:277


1- سورۀ سجده، آيۀ 12.

پيروى كند و آرزوهاى دراز در ارتباط با خداى تعالى داشته باشد.

راوى عرض كرد: يا امير المؤمنين عليه السّلام(1)گونه شخص به حساب خود رسيدگى كند؟ فرمود: هر صبحى را كه به شام مى رساند به خويشتن مراجعه كند و بگويد: اى نفس اين روزى كه بر تو گذشت هرگز به تو باز نخواهد گشت و خداى تعالى از تو اين روز را خواهد پرسيد كه در چه كارى گذراندى و چه عملى انجام دادى؟ آيا به ياد خدا بودى و خداى را حمد و ستايش كردى؟ آيا حقّ برادر دينى خود را ادا كردى؟ آيا بار غم و اندوهى را از دل او برداشتى؟ آيا آبروى او و خانواده و فرزندانش را در پشت سرش نگاه داشتى؟ آيا پس از مرگ برادر دينى ات احترام او را نسبت به بازماندگانش مراعات كردى؟ آيا از آبرويت براى برادر دينى ات مايه گذاشتى و او را كمك و يارى نمودى؟ چه كردى؟ پس همۀ آنچه كه از وى سر زده به ياد آورد؛ اگر متذكّر شد كه عمل خير به دست او جارى شده حمد خداى عزّ و جلّ را به جاى آورده و او را بر اين حسن توفيق به عظمت ياد كند، و اگر متذكّر گناه يا تقصيرى شد، از خداى عزّ و جلّ طلب آمرزش كند و تصميم بگيرد كه ديگر چنين كارى نكند و اثر آن گناه را از دل خود بزدايد به اين كه بر محمّد و خاندانش درود فرستد و بيعت امير المؤمنين را بر خويش عرضه كند و آن را به جان و دل بپذيرد و بر مخالفين آن حضرت و كسانى كه آن حضرت را از حقّش باز داشتند لعن و نفرين كند و چون چنين كند؛ خداى عزّ و جلّ فرمايد چون تو دوستان مرا دوست مى دارى و دشمنان مرا دشمن مى دارى، من نيز در هيچ گناهى از تو خرده بينى نخواهم كرد: «قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم الا انبّئكم باكيس الكيّسين و احمق الحمقاء؟ قالوا: بلى يا رسول اللّه، قال: اكيس الكيّسين من حاسب نفسه و عمل لما بعد الموت، و احمق الحمقاء من اتبع نفسه هواه و تمنّى على اللّه الامانى، فقال الرجل: يا امير المؤمنين، و كيف يحاسب الرّجل نفسه؟ قال: اذا اصبح ثمّ امسى رجع الى نفسه و قال: يا نفس انّ هذا يوم مضى عليك لا يعود اليك ابدا و اللّه يسألك عنه فيما افنيته فما الذى عملت فيه، اذكرت اللّه ام حمدته، أقضيت حقّ اخ مؤمن انفّست عنه كربته، أحفظته بظهر الغيب فى اهله و ولده، أحفظته بعد الموت فى مخلّفيه، اكففت عن اخ مؤمن بفضل جاهك، ااعنت مسلما، ما الّذى صنعت فيه، فيذكر ما كان منه، فان ذكر انّه جرى منه خير حمد اللّه عزّ و جلّ و كبّره على توفيقه، و ان ذكر معصية او تقصيرا استغفر اللّه عزّ و جلّ عزم على تركه معاودته و محاذلك

ص:278


1- روايت در تفسير امام حسن عسكرى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است، و معلوم نيست شخصى كه از امير المؤمنين عليه السّلام كيفيّت محاسبه را نقل كرده چه نقشى در ميان داشته است. و شايد در روايت سقطى بوده باشد كه رابط ميان فرمايش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و سؤال از امير المؤمنين عليه السّلام بوده است.

عن نفسه بتجديد الصّلوة على محمّد و آله الطّيبين و عرض بيعة امير المؤمنين على نفسه و قبولها و اعادة لعن شانئيه و اعلائه و دافعيه عن حقوقه، فاذا فعل ذلك قال اللّه عزّ و جلّ اناقشك فى شىء من الذنوب مع موالاتك اوليائى و معاداتك اعدائى».

و در روايتى از امام رضا عليه السّلام آمده است كه فرمود: كار خير هر چند زياد باشد زيادش نبينيد و گناه اندك را اندك مپنداريد، كه همين گناهان اندك چون جمع شدند بسيار خواهند شد؛ «لا تستكثروا كثير الخير و لا تستقلّوا قليل الذّنوب، فانّ قليل الذّنوب تجتمع حتّى تكون كثيرا».

و اكمل ذلك لى بدوام الطّاعة و لزوم الجماعة و رفض اهل البدع و مستعملى الرأى المخترع و اين فضايل را در من كامل فرما به اين كه همواره در طاعت تو بوده و ملازم جماعت باشم و اهل بدعت و رأى تازه را ترك گويم.

مترجم گويد: بهترين شارح اين جملات نورانى روايتى است كه ثقة الاسلام كلينى رحمه اللّه در كتاب شريف كافى نقل مى كند و ما به نقل همان روايت در شرح اين جملات اكتفا مى كنيم:

جناب كلينى رحمه اللّه به سند خود از راوى كه از قريش بوده نقل مى كند كه گويد: سفيان ثورى مرا گفت: بيا با هم به خدمت جعفر بن محمد عليه السّلام برويم. گويد: به همراه وى به خدمت امام عليه السّلام رفتيم، ديديم آن حضرت سوار بر مركبش شده و عازم رفتن به محلّى است. سفيان عرض كرد: يابن رسول اللّه! خطبۀ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را در مسجد خيف براى ما بازگو فرماييد.

حضرت فرمود: «اين زمان بگذار تا وقت دگر» مى بينى كه من سوار بر مركب و عازم جايى هستم، چون بازگشتم آن حديث را براى تو خواهم گفت. سفيان عرض كرد: تو را به احترام خويشاوندى كه با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دارى سوگند مى دهم كه همين الآن حديث را بيان فرماييد.

گويد: آن حضرت از مركب پياده شد. سفيان به حضرت عرض كرد: آيا كسى در محضرتان هست كه مداد و كاغذى بياورد تا حديث شما را بنويسم؟ حضرتش دستور داد تا كاغذ و قلم آوردند، سپس سفيان را فرمود بنويس: «بسم اللّه الرحمن الرحيم خطبة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فى مسجد الخيف نصر اللّه (نظر اللّه) عبدا سمع مقالتى فوعاها و بلّغها من لم تبلغه، يا ايها الناس ليبلّغ الشاهد الغائب فربّ حامل فقه ليس بفقيه و ربّ حامل فقه الى من هو افقه منه، ثلاث لا يغل عليهن قلب امرء مسلم: اخلاص عمل للّه، و النصيحة لائمة المسلمين، و اللزوم لجماعتهم، فانّ دعوتهم محيطة من ورائهم، المؤمنون اخوة تتكافى دمائهم و هم يد على من سواهم يسعى بذمتهم ادنهم»: بسم اللّه الرحمن الرحيم، اين خطبۀ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است در مسجد خيف، خداى تعالى يارى فرمايد

ص:279

بنده اى را كه سخن مرا بشنود و آن را در حافظه اش نگهدارى كند و به كسى كه نشنيده است برساند. اى مردم! حاضرين به غايبين برسانند، چه بسا كسى حامل پيامى است در فقه ولى خودش فقيه نيست، و چه بسا كسى كه حامل پيامى فقهى است به افرادى كه آنان فقيه ترند.

سه چيز است كه دل هيچ مسلمان در آنها خيانت نمى ورزد: يكى آن كه عمل را خالص براى خدا انجام بدهد، و ديگر آن كه از نصيحت و خيرانديشى پيشوايان مسلمانان مضايقه نكند. سوّم آن كه به جماعت مسلمانان بپيوندد كه دعاى آنان همواره بدرقۀ راه اوست. مؤمنان با همديگر برادرند و خونشان يكى است و نسبت به غير مؤمنين با يكديگر همدست اند كم ترين فرد مؤمن مى تواند ضمانت هر كس را به عهده بگيرد.

سفيان حديث مبارك را نوشت و سپس به حضرت عرضه داشت و امام صادق سوار مركب شده و روانۀ مقصد خود شدند و من و سفيان آمديم، و چون مقدارى راه پيموديم فرمود: باش تا من تأملّى در اين حديث كنم. من گفتم: به خدا قسم امام ابو عبد اللّه عليه السّلام طوقى به گردنت انداخت كه هرگز از گردنت برداشته نمى شود. گفت: آن چيست؟ گفتم: جمله اى كه فرمود هيچ مؤمنى در سه چيز خيانت به دل راه نمى دهد.

عمل خالص براى خدا معنايش معلوم است و امّا خيرانديشى دربارۀ پيشوايان مسلمانان، اين پيشوايان كيانند كه خيرانديشى براى آنان به ما واجب شده است؟ معاوية ابن سفيان و فرزندش يزيد است و مروان بن حكم و همۀ آنان كه اگر شهادت بدهند گواهى شان پذيرفته نيست و نماز جماعت با آنان درست نيست و اين كه فرمودند بايد به جماعت آنان بپيوندد كدام جماعت است؟ به جماعت مرجئه بپيوندد كه مى گويند كسى كه نماز نخواند و روزه نگيرد و غسل جنابت نكند، خانۀ كعبه را ويران كند و با مادرش زنا كند، چنين كسى بر دين جبرئيل و ميكائيل است؟ و يا جماعت قدريه كه مى گويند آنچه خداى تعالى بخواهد انجام نمى گيرد امّا آنچه ابليس لعين بخواهد انجام مى گيرد؟ و يا جماعت حرورى است كه از على بن ابى طالب عليه السّلام بيزارى مى جويد و گواهى مى دهد كه على بن ابى طالب (نعوذ باللّه) كافر بوده؟ و يا جماعت جحمى كه مى گويد ايمان بجز معرفت خداى تعالى چيز ديگرى نيست.

سفيان گفت: واى بر تو! پس چه كسى مقصود است؟ گفتم: مقصود على بن ابى طالب عليه السّلام است، و به خدا قسم اوست امامى كه خيرانديشى براى او بر ما واجب است؛ و جماعتى كه مى بايست به آنان بپيونديم خاندان آن حضرت است. گويد: نامه را از من گرفت و پاره كرد و

ص:280

گفت اين جريان را به كسى بازگو مكن. (پايان حديث).

و بالجمله ظاهرا دو جملۀ اهل بدع و مستعمل الرأى المخترع به يك معناست و جملۀ دوّم شارح جملۀ اوّل است، زيرا بدعت - چنان كه علما فرموده اند - عبارت است از ادخال ما ليس من الدين فى الدّين (آنچه را كه از دين نيست به حساب دين منظور داشتن است) و اختراع الرّأى نيز همين معنا را افاده مى كند. از اين رو از صاحب قاموس نقل شده كه گفته است: اصحاب رأى همان اصحاب قياسند كه در هر موردى چنان كه روايتى نيافتند و دليلى در دست نبود به رأى خود عمل مى كند هر چند رأيشان مخالف با نصّ و معارض با آن باشد؛ چنان كه ابو حنيفه قائل به قياس بوده و آن را چنين تفسير كرده است كه قياس دليلى است كه به نظر مجتهد مى رسد و چه بسا كه نمى تواند آن را با عبارتى بيان كند. زمخشرى در ربيع الابرار از يوسف بن اسباط نقل كرده كه وى گفته است ابو حنيفه چهارصد حديث بلكه بيشتر برخلاف رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گفته است. از وى پرسيده شد مانند چه؟ گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: اسب را در جهاد دو حصّه است، ابو حنيفه گفت: من حصّۀ حيوان را بيشتر از مؤمن قرار ندهم. و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اصحابش در حجّ شتر قربانى را اشعار كردند، ابو حنيفه گفت:

اشعار شتر مثله كردن است و جايز نيست.

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: خريدار و فروشنده تا از هم جدا نشده اند خيار دارند و مى توانند معامله را به هم بزنند، ابو حنيفه گفت: پس از آن كه عقد بيع بسته شد خيارى براى كسى نيست. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به هنگام مسافرت در اين كه كدام يك از همسرانش به همراه آن حضرت باشد قرعه مى زد، ابو حنيفه گفت: قرعه زدن قمار است و حرام (پايان سخن زمخشرى در ربيع الابرار).

و روايات بسيارى از ائمۀ دين عليهم السّلام در مذمّت قياس رسيده است؛ از جملۀ آنها روايتى است كه ثقة الاسلام كلينى در كافى شريف از امام صادق عليه السّلام نقل كرده است كه فرمود: صاحبان قياس دانش را از راه قياس طلبيدند و جز دورى از حق بهره اى نصيبشان نشد، زيرا كه دين خداى تعالى را با قياس نتوان به دست آورد: «فى الكافى عن ابى عبد اللّه عليه السّلام انّه قال: انّ اصحاب المقاييس طلبوا العلم بالمقاييس فلم تزدهم المقاييس الاّ بعدا، و انّ دين اللّه لا يصاب بالمقاييس».

و از امام باقر عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: هر كس به استناد رأى خود فتوا بدهد پس به تحقيق كه بدون علم و دانش عبادت كرده و آن كس كه بدون علم، دينى در دست گيرد، در حرام و

ص:281

حلال خدا ناآگاهانه ضدّيت كرده است: «من افتى الناس برأيه فقد دان اللّه بما لا يعلم، و من دان اللّه بما لا يعلم فقد ضادّ اللّه حيث احلّ و حرّم فيما لا يعلم».

و امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: كسى كه در منصب قياس نشيند همۀ عمر در اشتباه خواهد بود و هر كس كه با رأى خود خدا را عبادت كند همواره از حقيقت بيگانه خواهد ماند: «من نصب نفسه بالقياس لم يزل دهره فى التباس، و من دان اللّه بالرّأى لم يزل دهره فى ارتماس».

و ابو بصير گويد: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم: پيشامدهايى مى شود كه ما نه در كتاب خدا آن را مى شناسيم و نه در سنّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آيا اجازه مى فرماييد كه طبق نظر خودمان عمل كنيم؟ فرمود: نه، زيرا اگر نظرت درست باشد، اجر و پاداشى نخواهى داشت، و اگر بر خطا باشد بر خداى عزّ و جلّ دروغ نسبت داده اى: «قلت لابى عبد اللّه عليه السّلام ترد علينا اشياء ليس نعرفها فى كتاب اللّه و لا السنّة فننظر فيها؟ قال: لا امّا انّك ان اصبت لم توجر، و ان اخطأت كذبت على اللّه عزّ و جلّ».

و روايات در اين باب بسيار است و بطلان قياس و رأى از ضروريات مذهب اهل بيت عليهم السّلام است.

الّلهم صلّ على محمّد و آله، و اجعل اوسع رزقك علىّ اذا كبرت، و اقوى قوّتك فىّ اذا نصبت و لا تبتلينى بالكسل عن عبادتك و لا العمى عن سبيلك و لا بالتعرّض لخلاف محبّتك و لا مجامعة من تفرّق عنك و لا مفارقة من اجتمع اليك (بارالها! بر محمد و خاندان او درود بفرست و فراخ ترين روزيت را بر من به هنگام پيريم قرار بده، و نيرومندترين نيرويت را هنگام خستگى و درماندگى من مرحمت فرما، و مرا به كسالت و سستى از عبادت خويش و به كورى از راه خودت مبتلا مفرما، و مبادا كه كارى برخلاف محبت و دوستى تو انجام دهم و با كسى كه از تو فاصله گرفته است نزديك شوم و نه از كسى كه با توست جدا شوم).

افعالى كه در اين جمله ها به خداى تعالى نسبت داده شده مانند «روزيت» و «نيرويت» بدان اعتبار است كه مخلوق خداى تعالى است و خداى تعالى آنها را آفريده است و چون در دوران پيرى آدمى غالبا از كثرت حركت باز مى ماند و كارهاى پرمشقّت را نمى تواند انجام دهد لذا امام عليه السّلام از خداى تعالى مسئلت كرده كه در اين دوران وسايل استراحت او را بيشتر فراهم نمايد. يكى از عرفا فرمايد: كسالت در عبادت خداوند از صفات نادانى است كه در زندان طبيعت زندانى گشته به زنجيرهاى پيآمدهاى قوۀ شهويّه بسته شده و گرفتار پاى بند عوارض قواى بدنى گرديده و آنچنان سنگين شده كه نسيم هاى معنوى نمى تواند او را به درجه هاى

ص:282

بالاتر رساند و وزش بادهاى عبوديت و بندگى حق تعالى او را از مرتبۀ پست دنيوى به بالا نمى كشد. گفتار اين عارف اشاره به اين است كه اگر كسى لذت عبادت را بچشد در اين مرتبۀ پست شهوات نمى ماند؛ چنان كه حكيم شيراز گويد:

اگر لذت ترك لذّت بدانى دگر لذت نفس لذّت ندانى

سفرهاى علوى كند مرغ جانت گر از چنبر آز بازش ستانى

و ليكن تو را صبر عنقا نباشد كه در دام شهوت به گنجشك مانى

* و عارف شيراز فرمايد:

به سرّ جام جم آنگه نظر توانى كرد كه خاك ميكده كُحل بصر توانى كرد

مباش بى مى و مطرب كه زير چرخ كبود بدين ترانه غم از دل به در توانى كرد

گل مراد تو آنگه نقاب بگشايد كه خدمتش چو نسيم سحر توانى كرد

گدايى در ميخانه طرفه اكسيرى است گر اين عمل بكنى خاك زر توانى كرد

به عزم مرحلۀ قرب پيش نِه قدمى كه سودها كنى ار اين سفر توانى كرد

تو كز سراى طبيعت نمى روى بيرون كجا به كوى رياضت گذر توانى كرد

جمال يار ندارد نقاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى كرد

و لكن اين عمل رهروان چالاك است تو نازنين چهانى كجا توانى كرد

ص:283

گرت ز نور رياضت خبر شوى حافظ چو شمع خنده زنان ترك سر توانى كرد

ولى تو تا لب معشوق و جام مى خواهى طمع مدار كه كار دگر توانى كرد

* سيد شارح فرمايد: مقصود از محبت خداى تعالى رضاى اوست؛ رضاى او به معناى بخشيدن ثواب و رحمت اوست. نويسنده گويد: اين فرمودۀ سيّد (ره) قابل دقت است، زيرا اگر اضافۀ محبت به كاف خطاب از باب اضافۀ فاعل به مفعول باشد، به معناى محبت خداى تعالى به بنده اش است، و اگر از باب اضافۀ مفعول به فاعل باشد بدان معنا خواهد بود كه بنده نسبت به خداى تعالى محبت داشته باشد. در فرض اوّل ممكن است كه محبت به معناى رضاى حق تعالى باشد و رضاى او به معناى بخشيدن ثواب و رحمت، و اما در فرض دوم كه محبت بنده به خداى تعالى است توجيه سيد شارح وجيه نگردد، زيرا محبت بنده به خداى تعالى هيچ محذورى ندارد بلكه امرى است وجدانى و در احاديث و روايات و حالات دوستان الهى نمونه هايى از حبّ بندگان به خداى تعالى نقل شده كه اگر گفته شود، مثنوى هفتاد من كاغذ شود. و لكن در عين حال دريغم آمد كه نكته اى لطيف تر از نسيم سحر را كه در كلمات حكيم بزرگوار حاجى سبزوارى ديده ام از خوانندگان عزيز پنهان دارم. ايشان مى فرمايد اين كه در دعاى شريف كميل امير المؤمنين و مولى الموحدين عليه السلام عرض مى كند:

فلئن صيّرتنى للعقوبات مع اعدائك و جمعت بينى و بين اهل بلائك و فرّقت بينى و بين احبّائك و اوليائك فهبنى يا الهى و سيدى و مولاى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك:

و اگر مرا با دشمنانت در عذاب افكندى و ميان من و گرفتاران بلايت جمع كردى و ميان من و دوستان و اوليائت جدايى انداختى اى معبود و سيد و مولاى من، گيرم كه بر آتش عذابت صبر كردم چگونه بر فراق تو صبر توانم كرد؟!

حضرت در اين جملات نورانى كه عرض مى كند: اگر ميان من و دوستانت جدايى افكندى... مناسب آن بود: كه عرض كند گيرم كه به عذابت صبر كردم چگونه به فراق دوستانت صبر توان كرد و ليكن به جاى فراق دوستان، فراق تو فرموده است و اين بدان معنى

ص:284

است كه فراق دوستان خدا فراق خداى تعالى است. مولانا فرمايد:

ترسم اى فصّاد گر فصدم كنى نيشتر ناگاه بر ليلى زنى

زان كه از ليلى وجود من پُر است وين صدف پر از صفات آن دُر است

من كيم ليلى و ليلى كيست من ما يكى روحيم اندر دو بدن

بر من از هستى من جز نام نيست در وجودم جز تو اى خوشكام نيست

* اللّهم اجعلنى اصول بك عند الضرورة بارالها! مرا آنچنان كن كه به هنگام ناچارى به پشتيبانى تو از خود دفاع كنم.

و اسألك عند الحاجة و در وقت نياز فقط از تو سؤال كنم و حاجت بخواهم.

و اتضرّع اليك عند المسكنة و به هنگام درماندگى فقط در پيشگاه تو تضرع كنم.

و لا تفتنّى بالاستعانة بغيرك اذا اضطررت و به هنگام ناچارى و اضطرار به يارى خواستن از غير خودت مرا آزمايش مكن.

و لا بالخضوع لسؤال غيرك اذا افتقرت و نه به اين كه از غير خودت خاضعانه خواسته اى داشته باشم به هنگام فقر آزمايش مكن.

و لا بالتضرّع الى من دونك اذا رهبت و به هنگام ترس به غير تو تضرّع نكنم.

فاستحق بذلك خذلانك و منعك و اعراضك يا ارحم الراحمين تا به واسطۀ اين عمل گرفتار و مستحق خذلان و منع و اعراض تو گردم. يا ارحم الراحمين.

چون زمام كارها و سودها و زيانها در دست قدرت حق تعالى است و غير او كسى مالك هيچ نيست و تنها اوست كه بر همه چيز تواناست از اين رو امام عليه السّلام حكم فرموده بر اين كه هر كس به غير او توجه كند مستحق خذلان و منع است كه اگر دل به غير خدا توجه كند لياقت آن را ندارد كه مورد عنايات خاصّۀ حق تعالى قرار گيرد.

اللّهم اجعل ما يلقى الشيطان فى روعى من التمنى و التظنى و الحسد ذكرا لعظمتك و تفكّرا فى قدرتك بارالها! آرزوى باطل و گمان بد و رشك بر بندگان را كه شيطان در دل من مى افكند به ياد بزرگى تو و انديشه و تفكر در قدرت تو تبديل كن. تفكر به معناى انديشيدن در قدرت و عظمت الهى يكى از اهم ابواب معرفت است و در قرآن و روايات ترغيب و تحريص بسيارى

ص:285

بر آن شده است و تربيت يافتگان مكتب اسلام حقيقى با اين درس سروكار داشتند تا آن جا كه دربارۀ ابو ذر نقل شده كه كان اكثر عبادة ابى ذر التفكر. و در لسان قرآن كريم از متفكرين به اولوا الالباب تعبير شده آن جا كه فرمايد: إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ اَلَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ...(1) شايد اين تعبير بدان جهت باشد كه در اثر تفكر قشر و پوستۀ ظاهرى اشياء شكافته مى شود و بر مغز آنها اطلاع حاصل مى شود. غزالى مى گويد: حقيقت تفكر عبارت است از اين كه آدمى بخواهد به يك مطلب مجهولى به وسيلۀ فكر دسترسى پيدا كند، مانند اين كه فكر كند كه آخرت باقى است، و دنيا فانى است و چون در بقاى آخرت و فناى دنيا فكر كند براى او علم حاصل مى شود كه آخرت از دنيا بهتر است و اين علم او را وادار مى كند، كه براى آخرت كار كند پس تفكر سبب اين علم شده و اين علم حالتى در نفس ايجاد مى كند كه آن حالت توجه به آخرت است و مقتضاى اين حالت آن است كه انسان براى آخرت كار مى كند و همين طور در ساير موارد. پس تفكر باعث مى شود كه قلب نورانى شده و از غفلت بيرون بيايد و از اين رو تفكر اصل همۀ خيرات است. محقق طوسى رضوان اللّه تعالى عليه را سخنى در تفكر است و حاصلش آن كه تفكر عبارت است از سير باطن از مبادى به سوى مقاصد و هيچ كس از نقص به كمال نمى رسد مگر به همين سير و مبادى اين سير آفاق و انفس است.

سير آفاقى اين است كه تفكر كند در اجزاى عالم و ذرات او از كهكشان تا كوچك ترين ذره و سير انفسى به اين است كه تفكر كند به اجزاى انسان و اعضاى او از استخوان بندى و اعصاب و رگها و... گرفته تا استعدادها و قواى روحى و باطنى كه قابل حدّ و حصر نيستند؛ و از اين راه مى تواند به حكمت بارى تعالى و كمال قدرتش پى ببرد. بنابراين تفكر از اعظم و اشرف عبادات است و در جاهاى متعدد قرآن مجيد از تفكر تمجيد شده و اخبار بسيارى از رسول خدا و ائمۀ معصومين عليهم السّلام در اين باره رسيده است، مانند: تفكر ساعة خير من عبادة سبعين سنة: يك ساعت فكر كردن از هفتاد سال عبادت بهتر است. و امير المؤمنين فرمودند: التفكر يدعو الى البرّ و العمل به: تفكر است كه آدمى را به نيكى و نيكوكارى دعوت مى كند. و امام صادق فرمود: افضل العبادة ادمان التفكر فى اللّه و قدرته: بهترين عبادت آن است كه انسان در اللّه و قدرت او فكر كند. و امام رضا عليه السّلام فرمود: عبادت زياد نماز خواندن و زياد روزه گرفتن

ص:286


1- سورۀ آل عمران، آيۀ 190-191.

نيست بلكه عبادت منحصر است در تفكر در امر خداى عز و جلّ: ليس العبادة كثرة الصّلوة و الصّوم انّما العبادة التفكر فى امر اللّه عز و جل. و بسيارى ديگر از روايات.

نكته مقصود از تفكر در اين روايات

بايد دانست كه مقصود از تفكر در اين روايات تفكر در حقيقت ذات حق و حقيقت قدرت او و حقيقت او و حقيقت ديگر صفات او نيست، زيرا معرفت به حقيقت اينها از طاقت بشر خارج است:

اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم از هر چه گفته ايم و شنيده ايم و خوانده ايم

مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر ما همچنان در اول وصف تو مانده ايم

لذا روايت شده كه فرموده اند: تفكروا فى الخلق و لا تتفكروا فى الخالق: تفكر در خالق نكنيد بلكه تفكر در خلق كنيد. و امام باقر فرموده اند: مبادا در خدا تفكر كنيد، و لكن اگر خواستيد كه به عظمت خدا نظر كنيد به مخلوقات بزرگ او نظر كنيد: اياكم و التفكر فى اللّه و لكن اذا اردتم ان تنظروا الى عظمته فانظروا الى عظيم خلقه.

زمخشرى در ربيع الابرار گويد: وسائل وضوى امام زين العابدين را به هنگام عبادتش آوردم و آن حضرت دست در ظرف آب گذاشت تا وضو بگيرد، پس سر برداشت و به آسمان و ماه و ستارگان نگاه كرد و در خلقت آنان همچنان تفكر مى كرد تا صبح شد و صداى مؤذن برخاست و دست آن حضرت هم چنان در آب بود. مترجم مى گويد اين حكايت زمخشرى را مى بايست با ديدۀ ترديد نگاه كرد.

و تدبيرا على عدوّك و چاره انديشى در دفع دشمن را در دل من بينداز.

و ما اجرى على لسانى من لفظة فحش او هجر او شتم او شهادة باطل او اغتياب مؤمن غائب و به جاى ناسزاگويى با سخن بيهوده يا آبروريزى يا گواهى ناحق يا غيبت مؤمن غايب...

شيخ بزرگوار، شيخ مرتضى انصارى - رضوان اللّه عليه - دربارۀ غيبت چنين مى فرمايد:

غيبت به حكم كتاب و سنت و اجماع و عقل حرام است. اما از قرآن: خداى تعالى مى فرمايد:

وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً... (1)يبت يكديگر را نكنيد، آيا

ص:287


1- سورۀ حجرات، آيۀ 12.

يكى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مردۀ خود را بخورد؟ در اين آيۀ شريفه مؤمن را برادر مؤمن خوانده و آب روى او را همچون گوشت او و بازى كردن با آبروى او را به معنى خوردن گوشت و آگاه نبودن او از اين غيبت را به منزلۀ حالت مرگ دانسته. و نيز خداى تعالى مى فرمايد. وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ .(1) خداى تعالى مى فرمايد: لا يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاّ مَنْ ظُلِمَ :(2)داى تعالى سخن بد گفتن را دوست ندارد مگر از كسى كه مظلوم واقع شده باشد. و مى فرمايد: إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ :(3)مانا كسانى كه دوست دارند كه كارهاى زشت دربارۀ مؤمنين شيوع پيدا كند عذاب دردناكى براى آنها آماده است.

و اما اخبارى كه دلالت دارد بر حرمت غيبت، از شماره بيرون است؛ از جمله روايتى است كه از پيغمبر نقل شده به سندهاى مختلف كه فرمود: غيبت از زنا سخت تر است و به درستى كه مرد عمل زنا مى كند پس توبه مى كند و خداوند توبۀ او را مى پذيرد ولى غيبت كننده آمرزيده نمى شود تا كسى كه غيبتش شده او را بيامرزد: «انّ الغيبة اشدّ من الزّنا و انّ الرّجل يزني و يتوب اللّه عليه و انّ صاحب الغيبة لا يغفر له حتى يغفر له صاحبه». و از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده كه روزى ضمن خطبه اى كه ايراد فرمودند سخنى در ربا به ميان آوردند و آن را بزرگ شمرده و فرمودند يك درهم از ربا كه كسى به دستش مى رسد از سى و شش عمل زنا بزرگ تر است، و رباى بزرگ تر آبروى مرد مسلمان است «عنه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم انه خطب يوما فذكر الرّبا و عظم شأنه، فقال:

ان الدرهم يصيبه الرّجل من الرّبا اعظم من ستّة و ثلاثين زنية و انّ اربى الرّبا عرض الرجل المسلم». و از آن حضرت روايت است: كسى كه از مرد مسلمان يا از زن مسلمان غيبت كند، خداى تعالى تا چهل روز نماز و روزۀ او را نمى پذيرد مگر آن كه صاحب غيبت از او گذشت كند: «من اغتاب مسلما او مسلمة لم يقبل اللّه صلوته و لا صيامه اربعين صباحا الا ان يغفر له صاحبه».

و هم آن حضرت فرمود: كسى كه از مؤمنى غيبت كند دربارۀ آنچه آن مؤمن دارد، خداى تعالى ميان او و آن مؤمن در بهشت جمع نمى فرمايد، و كسى كه از مؤمنى غيبت كند دربارۀ آنچه در آن مؤمن نباشد رشتۀ برادرى ميان آن دو گسسته مى شود و غيبت كننده براى هميشه در آتش دوزخ خواهد بود و چه جايگاه بدى است دوزخ: «من اغتاب مؤمنا بما فيه لم

ص:288


1- سورۀ همزه، آيۀ 1.
2- سورۀ نساء، آيۀ 148.
3- سورۀ نور، آيۀ 19.

يجمع اللّه بينهما فى الجنّة، و من اغتاب مؤمنا بما ليس فيه انقطعت العصمة بينهما و كان المغتاب خالدا فى النّار و بئس المصير». و هم آن حضرت فرمود: دروغ مى گويد كسى كه گمان مى كند حلال زاده است، در صورتى كه گوشت هاى مردم را با غيبت مى خورد؛ پس از غيبت كردن دورى بجو كه غيبت خوراك سگهاى آتش جهنم است: «كذب من زعم انّه ولد من حلال و هو يأكل لحوم النّاس بالغيبة، فاجتنب الغيبة فانّها ادام كلاب النار». و از آن حضرت روايت شده كه هر كس دربارۀ غيبت برادرش (يا دربارۀ عيب برادرش قدمى بردارد و بخواهد عيب او فاش كند) اوّلين گامى كه برمى دارد در ميان آتش خواهد گذاشت: «من مشى فى غيبة اخيه (فى عيب اخيه) و كشف عورته كانت اول خطوة خطاها وضعها فى جهنم».

و روايت شده كه غيبت كننده اگر توبه كند آخرين كس خواهد بود كه به بهشت داخل مى شود، و اگر توبه نكند نخستين كس خواهد بود كه به دوزخ داخل خواهد شد: «انّ المغتاب اذا تاب فهو آخر من يدخل الجنة، و ان لم يتب فهو اوّل من يدخل النار». و از آن حضرت روايت شده كه فرمود: غيبت بر هر مسلمانى حرام است، و همانا غيبت اعمال نيك را مى خورد و نابود مى كند همان گونه كه آتش هيزم را نابود مى كند.

شيخ انصارى رضى اللّه عنه مى فرمايد نابود كردن حسنات يا بدان معناست كه ثواب كارهاى نيك حبط مى شود و از بين مى رود، و يا آن كه اجر و ثواب اعمال نيك در جنب عذاب و عقاب غيبت مضمحل مى شود و قابل توجه نخواهد بود، و يا از آن جهت است كه حسنات غيبت كننده به حساب غيبت شده منظور مى شود؛ چنان كه در بيش از يك روايت اين مضمون آمده است؛ از جملۀ آن روايات روايتى است كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده كه فرمود: يكى را روز قيامت مى آورند و در پيشگاه الهى باز مى دارند و نامۀ اعمالش را به دستش مى دهند و او عرض مى كند: بارالها! اين نامۀ اعمال من نيست (گويى اشتباه شده است) كه از اعمال نيك من هيچ در اين كتاب نيست. به او گفته مى شود: پروردگار تو نه اشتباه مى كند و نه فراموش؛ مى فرمايد عمل تو به خاطر غيبت كردن از مردم تباه شد و از ميان رفت.

سپس شخص ديگرى را مى آورند و نامۀ عملش را به او مى دهند پس در آن نامۀ اعمال و طاعتهاى فراوان مى بيند و عرض مى كند: بارالها! اين نامۀ عمل من نيست، چرا كه من اين طاعات و عبادات را به جا نياورده ام. پس به او گفته مى شود كه فلانى غيبت تو را كرد پس اعمال نيكوى او را در نامۀ عمل تو منظور داشتيم: «يؤتى باحد يوم القيامة فيوقف بين يدى الرب

ص:289

عز و جل و يدفع اليه كتابه فلا يرى حسناته، فيقول: الهى ليس هذا كتابى لا ارى فيه حسناتى، فيقال، له: ان ربك لا يضلّ و لا ينسى، ذهب عملك باغتياب الناس، ثم يؤتى بآخر و يدفع اليه كتابه فيرى فيه طاعات كثيرة فيقول: الهى ما هذا كتابى، فانّى ما عملت هذه الطاعات، فيقال له: انّ فلانا اغتابك فدفع حسناته اليك» روايت دنباله دارد. نويسنده گويد: به استناد اين گونه روايات و ايمان به آنهاست آنچه از بعض بزرگان نقل شده كه شنيد كسى غيبت او را كرده است، آن عالم هديه اى تهيه كرد و براى غيبت كننده فرستاد و پيامش داد كه اميدوارم اين هديۀ ناقابل مرا بپذيريد كه بسا باشد كه اين هديه نسبت به هدايايى كه آن جناب از اعمال خود به من هديه فرموده ايد ناچيز باشد.

و از جملۀ روايات روايتى است كه صاحب كاشف الريبه (رحمة اللّه عليه) از روايت عبد اللّه بن سليمان نوفلى كه روايت مفصّلى است از امام صادق عليه السّلام نقل كرده و در آن روايت است كه رسول خدا فرمود: كمترين درجۀ كافر شدن آن است كه كسى از برادرش كلمه اى بشنود و آن كلمه را به خاطر بسپارد به قصد آن كه او را مفتضح و رسوا كند؛ چنين افراد نصيبى از خير ندارند: «ادنى الكفر ان يسمع الرجل من اخيه كلمة فيحفظها عليه يريد ان يفضحه بها اولئك لا خلاق لهم».

امام صادق عليه السّلام در دنبال اين حديث فرمايد: پدرم از پدرانش از. على عليه السّلام نقل كرده كه فرمود:

كسى كه آنچه را به دو چشمش ديده و به دو گوشش شنيده دربارۀ مؤمن نقل كند كه او را سرافكنده كند و جايگاهش را در اجتماع خراب كند از كسانى است كه خداى تعالى درباره شان فرموده: همانا كسانى كه دوست دارند كه كارهاى زشت دربارۀ كسانى كه ايمان آورده اند اشاعه پيدا كند براى آنها عذاب دردناكى است: «فحدثنى ابى عن آبائه عن على عليه السّلام انّه قال: من قال فى مؤمن ما رأته عيناه او سمعت أذناه ممّا يشينه و يهدم مروّته فهو من الذين قال اللّه تعالى: انّ الذين يحبّون ان تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم».

تنبيه حرمت غيبت در اخبار مختصّ است به غيبت مؤمن

شيخ بزرگوار مى فرمايد ظاهر اين اخبار آن است كه حرمت غيبت مختصّ است به مؤمن، پس غيبت مخالف مذهب جايز است همان گونه كه لعن او جايز است. و اگر كسى توهّم كند كه آيۀ شريفه همانند بعضى از روايات مطلق مسلمان را شامل است اين توهّم مردود است به

ص:290

اين كه ما به ضرورت مذهب دانسته ايم كه اينان احترامى ندارند و احكام اسلام بر آنها جارى نيست مگر اندكى از احكام كه استقامت نظم معاش مؤمنين بر آن متوقّف است، مانند نجس نشدن چيزى كه به آنها ملاقات مى كند با رطوبت، و حلال بودن گوشت حيوان حلال گوشتى كه توسط آنان ذبح شده باشد، و جواز ازدواج با آنها، و حرمت ريختن خونشان كه حكمتش دفع فتنه است... تا آخر آنچه شيخ فرموده.

*تنبيه دوّم

كفارۀ غيبت آن است كه غيبت كننده پشيمان شود و توبه كند و بر كارى كه كرده متأسّف شود، تا اوّلا از حقّ اللّه خارج شود و سپس از آن كسى كه غيبتش را كرده حلال خواهى كند تا با حلال كردن او از مظلمۀ او بيرون رود. و لازم به تذكر است كه اين استحلال بايد حقيقتا از روى ندامت و تأسّف باشد، زيرا چه بسا شخص رياكارى حلال خواهى مى كند به خاطر اين كه خودش را پرهيزكار جلوه دهد و در باطن توبه كار نيست؛ چنين شخصى گناه ديگرى را بر گناه قبلى اش افزوده است.

دليل اين گفتار روايتى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه فرمود: كسى كه برادرش بر گردن او مظلمه داشته باشد، خواه نسبت به عرض و آبرو يا مالش، حتما بايد از او حلال خواهى كند پيش از آن كه روزى بيايد كه آن جا درهم و دينارى نيست، پس از حسنات او مى گيرند و بر حسنات غيبت شونده افزوده مى شود و بر گناهان غيبت كننده افزوده مى شود: «من كان لاخيه قبله مظلمة فى عرض او مال فليستحلّها منه من قبل ان يأتى يوم ليس هناك دينار و لا درهم يؤخذ من حسناته و تزداد فى حسنات صاحبه، فان لم تكن له حسنات اخذ من سيّئات صاحبه فتزداد على سيئاته».

اين در جايى است كه غيبت كننده دسترسى به غيبت شده داشته باشد، و اگر دسترسى به او ندارد به واسطه مرگ يا دور بودن او، كفّاره اش اين است كه براى او استغفار كند. دليل اين گفتار روايتى است كه مرحوم ثقة الاسلام كلينى از امام صادق نقل مى كند كه فرمود: از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پرسيدند: كفارۀ غيبت كردن چيست؟ فرمود: هر وقت كه به ياد غيبت شده افتادى از براى او استغفار كن. و مستحب است براى كسى كه از او عذر مى خواهند عذر را بپذيرد و اگر قبول نكند خود اين اعتذار و دوستى او حسنه اى است كه در نامۀ عمل او نوشته مى شود و چه

ص:291

بسا با گناه غيبت در قيامت مقابله كند.

*تنبيه سوّم

بعضى از علما فرموده اند از آن جايى كه شخص غيبت كننده خود گنهكار است سزاوار آن است كه به عيب خود بپردازد و عيب خود، او را از عيبجويى ديگران مشغول مى كند؛ و به فرض آن كه عيبى در او نباشد حتما بايد از غيبت نيز كه از بدترين عيوب است خود را پاكيزه نگاه دارد. مترجم گويد: امير المؤمنين على عليه السّلام را در اين باره كلامى است نورانى كه با تبرك نقل آن به اين بحث خاتمه مى دهيم: و انما ينبغى لاهل العصمة و المصنوع اليهم فى السّلامة ان يرحموا اهل الذنوب و المعصية و يكون الشكر و هو الغالب عليهم و الحاجز لهم عنه، فكيف بالعائب الذى عاب اخاه و عيرّه ببلواه امّا ذكر موضع ستر اللّه عليه من ذنوبه مما هو اعظم من الذنب الذى عابه به، و كيف يذمّه، بذنب قد ركب مثله فان لم يكن ركب ذلك الذّنب بعينه فقد عصى اللّه فيما سواه ممّا هو اعظم منه، و ايم اللّه لئن لم يكن عصاه فى الكبير عصاه فى الصغير لجرأته على عيب الناس اكبر، يا عبد اللّه، لا تعجل فى عيب احد فلعلّه مغفور له، و لا تأمن على نفسك صغير معصية فلعلك معذّب عليه، فليكفف من علم منكم عيب غيره لما يعلم من عيب نفسه، و ليكن الشّكر شاغلا له على معافاته ممّا ابتلى به غيره: (كسانى كه از گناه بركنار مانده اند و خداى تعالى آنان را سالم گردانيده سزاوار چنان است كه گنهكارانى را دلسوز باشند، خداى را بر اين عنايت كه دربارۀ آنان فرموده سپاس گزارند و به عيب ديگران نپردازند تا چه رسد بر كسى كه از برادرش عيبجويى مى كند و او را به آنچه گرفتارش شده سرزنش مى كند، در حالى كه خودش گرفتار عيب است.

مگر متذكر نيست كه خداى تعالى گناهانى را بر او پرده كشيده كه بزرگ تر از گناهى است كه او برادرش را به آن عيب بينى مى كند. اصلا چگونه ديگرى را به گناهى عيبجويى مى كند كه خودش مانند آن گناه را مرتكب شده است و فرضا كه عين همان گناه را مرتكب نشده، گناه ديگرى مرتكب شده كه بزرگ تر از آن گناه است. و به خدا سوگند كه اگر معصيت خداى را در گناهى بزرگ نكرده و گناه كوچك از او سر زده جرأتى كه او در عيب بينى ديگران دارد بزرگ ترين گناه خواهد بود.

اى بندۀ خدا در عيب بينى هيچ كس به گناهش شتاب مكن، كه شايد خداى تعالى گناه وى را آمرزيده باشد، و از گناه كوچكى كه از تو سرزده ايمن مباش كه شايد خداى تعالى تو را به آن

ص:292

گناه عذاب فرمايد. پس هر كس از شما كه از عيب ديگر آگاه شد، از بازگو كردن آن خوددارى كند، زيرا از عيب خويشتن آگاه است. و چون خداى تعالى او را از آن عيب در عافيت داشته و ديگرى را بدان مبتلا فرموده است بايد شكرگزار اين عنايت الهيه باشد). حكيم شيراز را سرودى حكمت آموز در اين باره است كه:

چو كسى در آمد از پا و تو دستگاه دارى گرت آدميتى هست دلش نگاه دارى

به ره بهشت فردا نتوان شدن ز محشر مگر از ديار دنيا كه سر دو راه دارى

همه عيب خلق ديدن نه مروت است و مردى نگهى به خويشتن كن كه همه گناه دارى

ره طالبان عقبى كرم است و فضل و احسان تو چه از نشان مردى بجز از كلاه دارى

تو حساب خويشتن كن نه حساب خلق سعدى كه بضاعت قيامت عمل تباه دارى

* تنبيه چهارم

سيد شارح فرمايد: علما - رضوان اللّه عليهم - غيبت را در ده مورد جايز دانسته اند:

1. در مورد شهادت، كه اگر گواهى دادن مستلزم تنقيص از كسى باشد روا خواهد بود.

2. در مورد نهى از منكر، بدين معنى كه غيبت كردن از كسى موجب آن باشد كه آن كس عمل زشت خود را ترك كند، رواست كه غيبتش كنند و عيبش را گويند.

3. شكايت متظلم، بدين معنى كه اگر كسى از كسى دادخواست كند، رواست كه دربارۀ شكايت خود مطالبى گويد كه از قدر طرف كاسته شود.

4. نصح مستشير، اگر كسى مورد مشورت قرار گرفت، مثلا شخصى مى خواهد داماد انتخاب كند، با شما مشورت مى كند كه صلاح است يا نه، و يا آن كه مى خواهد با كسى شريك شود، با شما مشورت مى كند، جايز است كه شما او را نصيحت كنيد و بگوييد كه به صلاح تو

ص:293

نيست با فلانى وصلت كنى و يا با فلانى شريك شوى. به حكم آن كه فرموده اند: «المستشار مؤتمن»، كسى كه مورد مشورت قرار مى گيرد بايد با كمال امانت انجام وظيفه كند.

5. جرح شاهد، يعنى اگر كسى در محكمۀ شرع گواهى دهد، چون از شرايط قبول گواهى عدالت است، مدعى مى تواند گواه محكمه را جرح كند يعنى در عدالت او خدشه وارد كند و اثبات كند كه گواه شخص فاسقى است.

6. راوى حديث را در مقام تحقيق سند روايت مى توان تضعيف كرد و گفت كه راوى اين حديث شخص دروغگويى است و قابل اعتماد نيست.

7. بعضى از دانشمندان و يا صنعتگران را بر ديگرى ترجيح دادن كه قهرا موجب كاستن از قدر ديگرى خواهد بود.

8. غيبت متجاهر به فسق، يعنى كسى كه گناه را علنى انجام مى دهد و باكى از آگاه شدن ديگران ندارد. به قول سعدى:

گو همه خلقم نظر كنند و ببينند دست در آغوش يار كرده حمايل

و بعضى از علما فرموده اند غيبت متجاهر به فسق مطلقا جايز است چه در مورد فسقى كه تجاهر دارد و چه در غير آن مورد. و بعضى ديگر فرموده اند كه مطلقا جايز نيست. و تفصيل مسئله در كتب مبسوطۀ فقهيه از جمله مكاسب مرحوم شيخ انصارى رضوان اللّه عليه عنوان شده است طالبين مراجعه كنند.

9. گفتن عيبى كه ظاهر باشد، مانند كورى و كرى و امثال اينها، نه عيبى كه مستور است و مردم از آن آگاهى ندارند. البته نبايد در گفتن عيوب ظاهره قصد تنقيص باشد، و گرنه هر چند ممكن است غيبت نباشد و لكن چون توهين به مؤمن است و حفظ احترام مؤمن لازم است حرام خواهد بود.

10. تنبيه به خطاى عالمى در مسئله اى از مسائل علمى؛ البته بايد به قصد روشن شدن مسئله باشد نه آن كه قصد داشته باشد عالمى را رسوا كند و آبرويش را ببرد. به طورى كه اشاره شد، در هر يك از موارد دهگانه خصوصياتى است كه بايد توضيحش را در كتب استدلاليه ملاحظه نمود؛ و به طور كلى در همۀ اين موارد اگر تصريح به نام كردن ضرورتى نداشته باشد جايز نيست كه تصريح كند، بلكه بايد با كنايه و اشاره مطلب را ادا كند «فاتقوا اللّه ما

ص:294

استطعتم و اسمعوا و اطيعوا».

او سبّ حاضر يا دشنام دادن به كسى كه حضور دارد، مانند آن كه بگويد: اى شرابخوار! اى زناكار! و امثال اينها. در كافى شريف از امام باقر عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده است: فحش و ناسزا گفتن به مؤمن فسق است و جنگيدن با او كفر است و گوشت او خوردن گناه است و حفظ حرمتش لازم است همچنان كه ريختن خونش حرام است: «عن ابى جعفر عليه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: سباب المؤمن فسوق و قتاله كفر و اكل لحمه معصية و حرمته كحرمة دمه».

و از امام موسى بن جعفر عليه السّلام نقل مى كند دربارۀ دو نفر كه به يكديگر ناسزا گفته اند. فرمود:

آن كه اول فحش داده ظالم تر است، و گناه خود و گناه رفيقش بر گردن اوست مادامى كه از مظلوم عذرخواهى نكرده باشد: «عن ابى الحسن موسى بن جعفر عليه السّلام: رجلين يتسابان، قال: البادى منهما اظلم و وزره و وزر صاحبه عليه ما لم يعتذر الى المظلوم» امام سجاد عليه السّلام پس از ذكر گناهانى كه از زبان صادر مى شود عرض مى كند.

و ما اشبه ذلك نطقا بالحمد لك و اغراقا فى الثّناء عليك يعنى از اين گونه گناهان مانند بهتان و سخن چينى و استهزا و امثال اينها چنان كه قبلا اشاره كرديم كه غزالى شمارۀ گناهان زبان را به بيست نوع گناه رسانده و هيچكدام اينها با مكارم اخلاق سازگار نيست. بارالها! به جاى همۀ اين گناهان زبان مرا به حمد و ثناگويى خودت گويا فرما تا ثناى تو را بسيار گويم.

و ذهابا فى تمجيدك ذهاب به معنى رفتن است و در اين جمله به طور استعاره به كار رفته است، يعنى در راه بزرگداشت تو قدم بردارم.

و شكرا لنعمتك و سپاسگزار نعمت تو باشم.

و اعترافا باحسانك و به احسان تو اعتراف كنم.

و احصاءا لمننك و منتهاى تو را بشمارم هر چند شمارش نتوانم كرد. به قول حكيم شيراز:

هر نفسى كه فرو ميرود ممدّ حيات است و چون برآيد مفرّح ذات پس در هر نفسى دو نعمت موجود است و هر نعمتى را شكرى واجب.

از دست و زبان كه بر آيد كز عهدۀ شكرش به در آيد

بدان كه بيان عظمت حق تعالى همچون ديگر صفات ذات آن حضرت براى هيچ كس

ص:295

ممكن نيست و به قول مولانا:

«هر كسى از ظن خود شد يار من»

و آنچه در اين رابطه بيان شده و مى شود، به ميزان درك گوينده است و گرنه هنگامى كه نور عظمت حق تعالى تجلى كند وجودى در مقابل او نمى ماند، تا چه رسد به آن كه اظهار وجود كند. حكيم شيراز در اين مورد از باب تمثيل معقول به محسوس اشعار زيبايى دارد كه گويد:

رئيس دهى با پسر در رهى گذشتند در قلب شاهنشهى

پسر چاوشان ديد و تيغ و تبر قباهاى اطلس كمرهاى زر

يلان كماندار نخجير زن غلامان تركش كش تير زن

يكى در برش پرنيانى قباه يكى بر سرش خسروانى كلاه

پسر آن همه شوكت و پايه ديد پدر را به غايت فرومايه ديد

كه حالش بگرديد و رنگش بريخت ز هيبت به بيغوله اى در گريخت

پسر گفتش آخر بزرگ دهى به سردارى از سر بزرگان مهى

چه بودت كه از جان بريدى اميد بلرزيدى از تاب هيبت چو بيد

پدر گفت سالار و فرماندهم ولى عزتم هست تا در دهم

بزرگان از آن دهشت آلوده اند كه در بارگاه ملك بوده اند

تو اى بى خبر همچنان در دهى كه بر خويشتن منصبى مى نهى

نگفتند حرفى زبان آوران كه سعدى نگويد مثالى بر آن

* اللّهم صلّ على محمّد و آله و لا اظلمنّ و انت مطيق للدّفع عنّى بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و روا مدار كه بر من ظلمى برود با آن كه تو مى توانى آن ظلم را از من دفع فرمايى.

و لا اظلمنّ و انت القادر على القبض منّى و مگذار من بر كسى ظلم كنم با آن كه تو مى توانى مرا باز دارى.

و لا اضلّنّ و قد امكنتك هدايتى و من گمراه نشوم در حالى كه امكان هدايت من تو راست.

و لا افتقرن و من عندك وسعى و نيازمند نشوم كه گشايش كارم از جانب توست.

ص:296

و لا اطغينّ و من عندك وجدى و طغيان و سركشى نكنم، چون هر چه دارم از توست. طغيان كه به معناى سركشى و تجاوز از حد است نتيجۀ آن است كه آدمى از نياز و فقر خويش به خداى تعالى غفلت مى كند؛ چنان كه خداى تعالى مى فرمايد:«إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»(1):

آدمى كه خود را بى نياز ببيند طغيان مى كند و فضل خداى تعالى را فراموش مى كند و چنين مى پندارد آنچه دارد نتيجۀ سعى و كوشش خود اوست؛ همچون قارون كه چون به او گفتند:

«أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللّهُ إِلَيْكَ» ، همان گونه كه خداى تعالى بر تو احسان فرموده تو نيز بر خلق خدا احسان كن، قارون گفت:«إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ» ؛ هر چه من به دست آورده ام نتيجۀ دانش و كوشش خودم مى باشد. و نتيجۀ اين استغنا آن شد كه خداى تعالى فرمود:«فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ» ؛(2)و را و خانه اش را در كام زمين فرو برديم.

نويسنده گويد: آنچه از داستان قارون در تواريخ اسلامى آمده بسيار عبرت انگيز و آموزنده است. مى نويسند كه قارون به زنى از زنان بنى اسرائيل دو هزار دينار زر داد تا فردا هنگامى كه بنى اسرائيل جمعند، وى به جمع آنان درآيد و موسى را متهم كند كه با وى زنا كرده است. زن چون به خانۀ خود بازگشت، از تصميمى كه گرفته بود سخت پشيمان شد و به خود گفت مگر همين گناه مانده بود كه پيغمبر خدا را متهم كنم؟ به دنبال اين ندامت در وقت موعود دو كيسۀ زر برداشت و به ميان بنى اسرائيل آمد و گفت: ايها الناس قارون اين دو كيسه را كه مهر او بر آنهاست به من داده تا موسى را متهم به زنا كنم.

حضرت موسى كه اين را شنيد سخت خشمگين شد و عرض كرد: بارالها! اگر به خاطرم غضب نكنى من از مسئوليّت پيامبرى استعفا مى كنم. خداى عزّ و جلّ به او وحى فرمود كه ما زمين را در اختيار تو قرار داديم، هرچه مى خواهى بكن. موسى با حال غضب بر قارون وارد شد. چون چشم قارون بر موسى افتاد، فهميد كه او با فرمان عذاب آمده است. گفت: اى موسى! تو را به پيوند خويشاوندى كه ميان من و توست از من بگذر. موسى گفت: اى فرزند لاوى! زياد حرف نزن. و به زمين فرمان داد كه او را بگير! پس قصر او و هر چه در آن بود در زمين فرو رفت و خود قارون نيز تا زانو به زمين فرو رفت. قارون شروع كرد به گريه كردن، و دوباره او را به رحم قسم داد. موسى گفت: «يابن لاوى لا تزدنى من كلامك».

ص:297


1- سورۀ علق، آيۀ 6-7.
2- سورۀ قصص، آيۀ 81.

اى زمين! قصر و خزائن او را به كام خود فروكش! خداى تعالى موسى را سرزنش فرمود.

موسى عرض كرد: بارالها! اگر قارون مرا به تو قسم مى داد رحمش مى كردم، ولى چون به غير تو مرا قسم داد رحمش نكردم. خداى تعالى او را فرمود زياد حرف مزن، به عزت و جلال وجود و مجد و مقام والايم قسم اگر قارون به جاى آن كه به تو التماس مى كرد، به من التماس مى كرد من اجابتش مى كردم، ولى چون به تو التماس كرد من نيز او را به خودش واگذاشتم.

امام باقر عليه السّلام فرمود: چون يونس به واسطه اذيت امتش از ميان آنان بيرون رفت و در دريا نصيب ماهى شد، در حالى كه در شكم ماهى بود به بحر مسجور رسيد كه قارون آن جا معذّب بود، قارون صدايى شنيد، از فرشته پرسيد: صاحب صدا كيست؟ گفت: يونس است كه خداى تعالى او را در شكم ماهى زندانى فرموده است. پس سؤالاتى ميان او و يونس ردّ و بدل شد و احوال خويشاوندان را پرسيد و چون شنيد كه مرده اند، رقت كرد و سرشگ از ديده بريخت. خداى تعالى به فرشتۀ موكل دستور فرمود كه در باقيماندۀ ايّام دنيا عذاب را از قارون بردارند به خاطر رقتى كه به او دست داد دربارۀ خويشاوندان خود.

بار خدا مهيمنى و مدبّر از همه عيبى منزّهى و مبرّا

از همگان بى نياز و بر همه مشفق از همه عالم نهان و بر همه پيدا

ما نتوانيم حق حمد تو گفتن با همه كرّوبيان عالم بالا

* اللهمّ الى مغفرتك وفدت و الى عفوك قصدت و الى تجاوزك اشتقت و بفضلك وثقت در اين چهار جملۀ نورانى كه به اصطلاح دانشمندان نحو، ظرف مقدم شده است براى افادۀ حصر است، به اين معنى كه بارالها! من فقط آمرزش تو را آمده ام و تنها تو را آهنگ كرده ام و به گذشتن تنها تو شوق دارم و تنها به فضل تو اطمينان دارم به بخشايش.

و ليس عندى ما يوجب لى مغفرتك و لا فى عملى ما استحق به عفوك و نزدم چيزى نيست كه موجب آمرزش تو بر من باشد و كارى نكرده ام كه شايستگى بخشش تو را داشته باشم.

و مالى بعد ان حكمت على نفسى الاّ فضلك و پس از آن كه خودم را محكوم كردم چاره اى جز فضل تو ندارم.

فصلّ على محمد و آله و تفضّل عليّ پس بر محمد و خاندانش درود بفرست و بر من تفضّل

ص:298

بفرما كه تفضّل را علتى لازم نيست و به سببى نياز ندارد.

اللّهم و انطقنى بالهدى و الهمنى التقوى و وفّقنى للّتي هى ازكى و استعملنى بما هو ارضى بارالها! زبان مرا به هدايت گويا فرما و تقوا و پرهيزگارى را بر دلم الهام كن و مرا به هر آنچه پاكيزه تر است موفق بدار و به كارى هر چه پسنديده تر برگمار.

يكى از عرفا فرمايد كه همۀ خيرات دنيا و آخرت در يك كلمه جمع شده است و آن كلمه عبارت است از كلمۀ تقوا. ببينيم كه در قرآن شريف تا چه حد ياد از تقوا شده و چه نتايج و آثارى بر آن مترتب فرموده و چه ثوابهايى بر آن وعده فرموده و از سعادتهاى دنيوى و كرامتهاى اخروى چه وعده ها كه داده است. سپس گويد: ما دوازده خصلت از خصلتهاى تقوا را ذكر مى كنيم:

اوّلين خصلت مدح و ثنايى است كه قرآن از آن فرموده كه مى فرمايد: اگر صبر و تقوا پيشه كنيد (البته ظفر مى يابيد) كه صبر و تقوا سبب نيرومندى و پيشرفت در كارهاست.

خصلت دوّم عبارت است از حراست و حفظ از كيد دشمنان چنان كه فرمايد: اگر صبر و تقوا داشته باشيد نيرنگ دشمنان بر شما زيانى نخواهد داشت:«وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً»(1).

خصلت سوّم تأييد و نصرت خداى تعالى كه مى فرمايد: خدا به همراه كسانى است كه با تقوا هستند:«إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا»(2).

خصلت چهارم نجات از سختيها و يافتن روزى حلال كه مى فرمايد: هر كه از خدا بپرهيزد خداى تعالى براى او درآمدى معين مى فرمايد و از جايى كه او حساب نمى كرد به او روزى مى رساند:«وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ»(3).

خصلت پنجم شايستگى احوال كه مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! تقوا پيشه كنيد و در سخن گفتن بى پروا نباشيد و سخن راست و درست بگوييد تا خداى تعالى اعمال شما را اصلاح كند:«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدِيداً يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمالَكُمْ»(4).

خصلت ششم آمرزش گناهان كه دنبالۀ همين آيه مى فرمايد: تا گناهان شما را بيامرزد:

ص:299


1- سورۀ آل عمران، آيۀ 120.
2- سورۀ نحل، آيۀ 128.
3- سورۀ طلاق، آيۀ 2.
4- سورۀ احزاب، آيۀ 70-71.

«يغفر لكم ذنوبكم».

خصلت هفتم محبت خداى تعالى كه فرمايد: همانا خداى تعالى متقين را دوست مى دارد:

«إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ» (1).

خصلت هشتم قبولى اعمال كه مى فرمايد: خداى تعالى اعمال را تنها از متقين مى پذيرد:

«إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ» (2).

خصلت نهم گرامى و عزيز شدن نزد خداى تعالى كه مى فرمايد: گرامى ترين شما نزد خداى تعالى باتقواترين شماست:«إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ»(3).

خصلت دهم بشارت به هنگام مرگ كه مى فرمايد: كسانى كه ايمان آوردند و تقوا پيشه كردند در زندگى دنيا و آخرت از براى آنها بشارت خواهد بود:«اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْرى فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِي الْآخِرَةِ»(4).

خصلت يازدهم رهايى از آتش كه مى فرمايد: سپس ما متقين را از آتش رهايى مى بخشيم:

«ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا» (5).

خصلت دوازدهم بهشت جاويد كه از براى متقى آماده شده است «أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ»(6).

پس معلوم مى شود كه سعادت هر دو دنيا در تقواست و آن گنجى است عظيم و سودى است بزرگ و خيرى است فراوان و فوزى است كبير، پايان سخن عارف مذكور.

نويسنده گويد: به هنگام نوشتن آيۀ شريفۀ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ لطيفه اى به يادم آمد كه از يكى از صاحبدلان شنيدم و براى ثبت ياد او در تاريخ اين جا ذكر مى كنم. ايشان مى فرمود:

به حكم تقدم موضوع بر حكم، مانند ان زيدا قائم، در اين آيه نيز بايد بگوييم آن كس كه نزد خدا عزيزتر است باتقواتر است(7).

نويسنده گويد: شايد به اين نكتۀ لطيف تر از نسيم سحر اشاره مى فرمايد خداى تعالى در

ص:300


1- سورۀ توبه، آيۀ 4.
2- سورۀ مائده، آيۀ 27.
3- سورۀ حجرات، آيۀ 13.
4- سورۀ يونس، آيۀ 63-64.
5- سورۀ مريم، آيۀ 72.
6- سورۀ آل عمران، آيۀ 133.
7- ايشان مرحوم مغفور شيخ محمود مجنون معروف به حاج ملا آقا جان كه از منبريهاى بنام و بى نظير زنجان بود و داستانها دارد كه كتابى مستقل را شايد. رضوان اللّه تعالى عليه.

كتاب عزيزش:«إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ»(1)عارف شيراز نيز مى فرمايد:

مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو يادم از كشتۀ خويش آمد و هنگام درو

گفتم اى بخت بخسبيدى و خورشيد دميد گفت با اين همه از سابقه نوميد مشو

* اللّهم اسلك بى الطّريقة المثلى بارالها! مرا در بهترين راهها سالك گردان. «مثلى» صيغۀ مؤنث افعل التفضيل از مثل است به معناى بهترين؛ چنان كه در روايت معروفه است: اشدّ الناس بلاءا الانبياء ثمّ الامثل فالامثل؛ يعنى:

هر كه در اين بزم مقرب تر است جام بلا بيشترش مى دهند

به احتمال قريب به يقين، مقصود از بهترين راه، راه ولايت امير المؤمنين على عليه السّلام است، و مؤيد اين احتمال روايتى است كه ثقة الاسلام كلينى - رضوان اللّه عليه - در كافى شريف نقل مى كند كه امام باقر عليه السّلام در تفسير آيۀ شريفۀ:«وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقاً»(2)

فرمود: لا شربنا قلوبهم الايمان و الطريقة هى ولاية على بن ابى طالب و الاوصياء عليهم السلام: اگر بر طريق ولايت استقامت ورزند، ما دلهاى آنان را با شربت شيرين ايمان سيراب مى كنيم؛ كه مقصود از سيراب كردن سيراب كردن دل به ايمان و طريقت همان ولايت على بن ابى طالب و اوصياء عليهم السلام است.

على الصباح قيامت كه سر ز خاك برآرم به جستجوى تو خيزم به گفتگوى تو باشم

مى بهشت ننوشم ز دست ساقى رضوان مرا به باده چه حاجت كه مست روى تو باشم

* و اجعلنى على ملّتك اموت و احيى و خدايا مرا بر بهترين راه سالك گردان كه بر دين تو

ص:301


1- سورۀ انبياء، آيۀ 101.
2- سورۀ جن، آيۀ 16.

بميرم و دوران حياتم را در دين تو سپرى كنم.

اللّهم صلّ على محمد و آله و متعنى بالاقتصاد بارالها! بر محمد و خاندان او درود بفرست و مرا از اقتصاد و ميانه روى بهره مند ساز.

مترجم گويد: كلمۀ اقتصاد از كلماتى است كه فراوان در مكالمات به كار گرفته مى شود.

آنچه از موارد استعمال اين كلمه به دست مى آيد آن است كه اقتصاد عبارت است از حداكثر استفاده از كمترين سرمايه. يك تاجر مقتصد كسى است كه با سرمايۀ كم سود بسيارى به دست آورد. يك آشپز مقتصد كسى است كه با استفاده از مواد غذايى كمتر غذاى مطبوعى تهيه كند. آشپزى كه از علم اقتصاد بهره ندارد ممكن است مواد غذايى بسيارى مصرف كند ولى نتواند غذاى مطبوعى درست كند. مشتقات كلمۀ قصد و اقتصاد در قرآن بيشتر به معناى رعايت اعتدال آمده است؛ چنان كه خداى تعالى مى فرمايد:«مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ» .(1)ر اين آيۀ شريفه نيز اشاره به معنايى كه گفته شد مى باشد، زيرا سود عمل را در مقابل اقتصاد قرار داده و اين بدان معناست كه اگر اصول اقتصاد رعايت نشود نتيجۀ مطلوب دست نخواهد داد. از اين رو امير المؤمنين عليه السّلام در خطبۀ اوصاف متقين مى فرمايند: «ملبسهم الاقتصاد»، پرهيزكاران كسانى هستند كه در لباس پوشيدن اعتدال را رعايت مى كنند و جامه هاى فاخر نمى پوشند تا فخرفروشى كنند.

و اجعلنى من اهل السّداد و من ادلّة الرّشاد و من صالحى العباد و ارزقنى فوز المعاد و سلامة المرصاد و مرا از درست گفتاران و از آنانى كه راهنمايان نجاتند و از بندگان شايسته قرار ده، و رستگارى آخرت و به سلامت گذشتن از كمينگاه را روزيم فرما.

مترجم گويد: در كمينگاه كسى بودن كنايه از اين است كه آن شخص نمى تواند از دست او فرار كند چنان كه خداى تعالى مى فرمايد:«إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ»(2)امير المؤمنين عليه السّلام در نهج البلاغه مى فرمايد: و لئن امهل اللّه الظّالم فلن يفوت اخذه و هو له بالمرصاد على مجاز طريقه و بموضع الشجاع بمسامح ريقه: (و اگر خداى تعالى ستمكار را مهلت بدهد هرگز نمى تواند از يد قدرت او خارج شود و خدا بر سر راه او در كمين است و همچون كسى است كه استخوان در گلويش گير كرده باشد.) و حضرت امام صادق در تفسير آيۀ «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ» فرمودند:

ص:302


1- سورۀ مائده، آيۀ 66.
2- سورۀ فجر، آيۀ 14.

مرصاد پلى است بر روى صراط، هر بنده اى كه حقى از بندۀ ديگر بر او باشد نمى تواند از آن پل عبور كند قال: قنطرة على الصراط لا يجوز عبد بمظلمة عبد. و از امام باقر عليه السّلام روايت شده كه فرمود: راهى بالاى جهنم گذاشته مى شود كه از مو باريكتر و از شمشير برنده تر باشد و سه جايگاه بر آن زده مى شود: جايگاه اول امانت و رحم و خويشاوندى است، و پاسگاه دوم نماز است، و جايگاه سوم خداى رب العالمين كه خدايى جز او نيست: يوضع على جهنم صراط ادق من الشعر و اقعط من السيف عليه ثلاث قناطر: الاولى و عليها الامانة و الرحم، و الثانية عليها الصلوة، و الثالثة عليها رب العالمين لا اله غيره. و در روايتى به جاى «عليها رب العالمين»، عليها عدل رب العالمين»؛ است پس اهل محشر را دستور مى دهند كه از آن راه عبور كنند. در پاسگاه اول امانت و خويشاوندى آنان را نگاه مى دارد و اگر از آن نجات يافتند در نماز آنان را نگه مى دارد و اگر از آن نيز نجات يافتند در نهايت كار به خداى رب العالمين جلّ ذكره مى رسند. و اين است مقصود از آيۀ مباركه كه مى فرمايد: پروردگار تو در كمينگاه است: فيكلّفون الممرّ عليهم فتحسبهم الامانة و الرحم فان نجوا منها حبستهم الصلوة فان نجوا عنها كان المنتهى الى ربّ العالمين جلّ ذكره قوله تبارك و تعالى ان ربك لبالمرصاد. اين حديث مفصل است و آن جايى را كه مناسب مطلب ما بود نقل كرديم.

اللهم خذ لنفسك من نفسى ما يخلصها و ابق لنفسى من نفسى ما يصلحها فانّ نفسى هالكة او تعصمها بارالها! چيزى كه جان مرا آلوده كند از من بستان تا پاك شوم و آنچه را موجب صلاح حال من است براى من بگذار، زيرا كه جان من در هلاكت افتد مگر تو نگاهش دارى. مترجم گويد: سيّد شارح - قدّس سرّه - براى اين چند جملۀ نورانى معانى چندى از ديگران و خودش نقل كرده و ما به خاطر آن كه مبادا براى خوانندۀ عزيز ملال آور باشد از ذكر آنها صرف نظر كرديم. طالبين به شرح صحيفۀ سيد بزرگوار مراجعه فرمايند:

اللّهم انت عدّتى ان حزنت و انت منتجعى ان حرمت بارالها! تنها تو را دارم هنگامى كه اندوهناك شوم، و چشم اميدم تنها به سوى توست هنگامى كه محروم شوم.

و بك استغاثتى ان كرثت و اگر مصيبتى به من روى آورد فقط به تو روى آورم و از تو فريادرسى مى خواهم.

و عندك مما فات خلف و لما فسد صلاح و آنچه از دستم برود عوضش تنها نزد توست، و آنچه تباه شود تو آن را اصلاح توانى فرمود:

ص:303

و فيما انكرت تغيير و هر چه تو را ناپسند افتد تغييرش توانى داد.

فامنن علىّ قبل البلاء بالعافية و قبل الطلب بالجدة و قبل الضلال بالرّشاد پس بر من منّت نه و پيش از آن كه گرفتارى پيش آيد سلامتى بخش و پيش از طلب كردن توانگرى ده و پيش از آن كه گمراه شوم راه نجات بنماى.

و اكفنى مؤنة معرّة العباد و عيبجويى بندگان را از من دور كن.

و هب لى أمن يوم المعاد و به روز معاد و بازگشت به سوى تو، ايمنى از عذاب و قهرت را به من موهبت فرما.

و امنحنى حسن الارشاد و مرا راهنمايى خوب مرحمت فرما.

اللّهم صلّ على محمّد و آله و ادرأ عنى بلطفك و اغذنى بنعمتك بارالها! بر محمّد و خاندان او درود بفرست و با لطف خود هر شرّى را از من دور فرما و با نعمت خودت مرا پرورش ده.

و اصلحنى بكرمك و به كرم خودت حال مرا شايستگى بخش.

و داونى بصنعك و به چاره سازى خود درد مرا درمان كن.

و اظلّنى فى ذراك و در پناه خود بر سرم سايه ات را بيفكن.

و جلّلنى رضاك و لباس خوشنودى ام را بپوشان.

و وفّقنى اذا اشتكلت علىّ الامور لأهداها و چون كارها به هم مشكل افتد به بهترين راه موفقم بدار.

و اذا تشابهت الأعمال لأذكاها و چون كردارها مانند يكديگر شود به پاكيزه ترين آنها توفيقم ده.

و اذا تناقضت الملل لأرضاها و چون مذاهب گوناگون برخلاف هم باشند مرا به آنچه پسنديدۀ توست توفيق بخش.

مترجم گويد: سيد شارح را در اين جا سؤالى است و حاصلش آن كه به كار بردن صيغۀ افعل التفضيل در موردى صحيح است كه دو چيز هر دو داراى فضيلت باشند و لكن فضيلت يكى بيش از ديگرى باشد. با توجه به اين كه دين مقدس اسلام ناسخ همۀ اديان است، به كار بردن جملۀ بهترين دين چگونه درست مى آيد؟ پاسخ اين سؤال را چنين فرموده اند كه هيچ دين از اديان آسمانى نيست مگر آن كه نوعى از انواع آن مورد پسند حق تعالى است همچون اعتراف به خداى تعالى و اعتقاد به مكارم اخلاقى و قوانين سياسى و اجتماعى هر چند دين

ص:304

مقدس اسلام كامل ترين و بهترين است. پس جملۀ به كار بردن دين بهتر مانعى ندارد.

نويسنده گويد: در بسيارى از موارد صيغۀ افعل التفضيل از معناى افضيلت منسلخ مى شود و به اصل ثبوت ماده دلالت مى كند، مانند:«فَتَبارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ»(1)ه با توجه به آيات شريفه:«قُلِ اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهّارُ» ،(2)«لا إِلهَ إِلاّ هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ فَاعْبُدُوهُ» ،(3) «هَلْ مِنْ خالِقٍ غَيْرُ اللّهِ»(4)القيت در انحصار ذات مقدس الوهى است و با اين وصف «أَحْسَنُ الْخالِقِينَ» به كار رفته است و اين بدان معناست كه خالقيت خداى تعالى در عين انحصار به آن ذات مقدس بسيار زيبا و نيكوست، دقت شود.

الّلهم صلّ على محمّد و اله و توجنى بالكفاية و سمنى حسن الولاية بارالها! بر محمد و خاندان او درود بفرست و تاج خودكفايى بر سرم بنه و نشان فرماندهى مرا حسن تدبير قرار بده.

وهب لى صدق الهداية و هدايت صادق به من موهبت فرما. يا بدان معنا كه هدايتى كه از حضرت تو نصيب من مى شود هدايت صادق باشد، و اصطلاح مصدر به معناى اسم مفعول باشد، و يا آن كه هدايتى كه از من به ديگران مى رسد هدايت صحيح باشد كه مصدر به معناى فاعل گرفته شود.

و لا تفتنى بالسّعة و مرا به فراخى عيش امتحان مفرما كه فقر و تنگدستى هر چند ابتلاى سختى است «و كاد الفقر ان يكون كفرا» اگر فقير طاقت فقر نياورد چه بسا كارش به كفر انجامد، و لكن ابتلا و فراخى روزى و ثروت و مكنت نيز امتحان آسانى نيست. در نامۀ نورانى امير المؤمنين عليه السّلام به عثمان بن حنيف اشاره اى به اين موضوع شده است: «و لكن هيهات ان يغلبنى هواى و يقودنى جشعى الى تخيّر الاطعمة، و لعلّ بالحجاز او باليمامة من لا طمع له فى القرص و لا عهد له بالشبع، او ابيت مبطانا و حولى بطون غرثى و اكباد حرّى، او اكون كما قال قائل:

و حسبك داءا ان تبيت ببطنة و حولك اكباد تحنّ الى القدّ

* أاقنع من نفسى بان يقال: هذا امير المؤمنين و لا اشاركهم فى مكاره الدّهر».

ص:305


1- سورۀ مؤمنون، آيۀ 14.
2- سورۀ رعد، آيۀ 16.
3- سورۀ انعام، آيۀ 102.
4- سورۀ فاطر، آيۀ 3.

و ليكن هرگز هواى من بر من چيره نخواهد شد و حرص مرا به انتخاب غذاهاى گوناگون نخواهد كشيد، در حالى كه شايد در حجاز يا در يمامه كسى باشد كه اميد به دست آوردن قرص نانى را نداشته و سيرى خودش را به ياد نداشته باشد؛ يا من سير بخورم در حالى كه در اطرافم شكمهايى گرسنه و جگرهايى سوخته باشد، يا آنچنان باشم كه گوينده سروده است:

«و اين درد تو را بس كه شب سير بخوابى و گرداگردت جگرهايى باشد كه در آرزوهاى كاسۀ چرمى (كه غذا در آن ريخته مى شد) باشند. آيا به همين قناعت كنم كه گفته بشود: اين امير المؤمنين است! و در ناخوشآيندهاى روزگار با آنان شريك نگردم.

و امنحنى حسن الدّعة و مرا عيشى نيكو عطا فرما.

و لا تجعل عيشى كدّا كدّا و زندگى مرا بر من سخت سخت مگردان. تكرار كلمۀ «كدّا» در اين جملۀ شريفۀ شايد از آن جهت باشد كه زندگى بدون سختى امكان پذير نيست و براى هيچكس در اين دنيا ميسور؛ نه كه خاصيت دنيا اين است، به فرمودۀ امير المؤمنين عليه السّلام اختلط حلوها بمرّها: شيرينى دنيا به تلخى آميخته است. آنچه را كه سزاوار است از خداى تعالى درخواست نمود، كم بودن مشكلات زندگى است.

و لا تردّ عليّ دعائى ردّا فانى لا اجعل لك ضدّا و لا ادعوا معك ندّا و دعاى مرا رد مفرما كه من براى تو مانندى قرار نمى دهم و جز تو را عبادت نكنم و حاجت به سوى غير تو نبرم. جملۀ «فانى لا اجعل لك ضدّا» كه به منزلۀ تعليل درخواست مى باشد گويى اشاره به آن است كه اگر دعاكننده بجز درگاه بارى تعالى به درگاه ديگرى پناه نبرد خداى تعالى حاجت او را برآورده خواهد فرمود، و اين معنا مضمون بسيارى از روايات و ادعيه است كه انقطاع الى اللّه را در استجابت دعا نقش مهمى است. حكيم شيراز را در اين معنا قطعۀ زيبايى است وى مى گويد:

شنيدم كه پيرى شبى زنده داشت سحر دست حاجت بحق برفراشت

يكى هاتف انداخت در گوش پير كه بى حاصلى رو سر خويش گير

بر اين در دعاى تو مقبول نيست چو عزت ندارى به خوارى مَايست

شب ديگر از ذكر و طاعت نخفت مريدى ز حالش خبر داشت گفت

چو ديدى كز آن روى بسته است در به بى حاصلى سعى چندين مبر

به ديباچه بر اشگ ياقوت فام به حسرت بباريد و گفت اى غلام

مپندار گروى عنان برگسست كه من باز دارم ز فتراك دست

ص:306

به نوميدى آنگه بگرديدمى كه جز اين در ديگرى ديدمى

چو خواهند محروم گشت از درى چه غم گر شناسد در ديگرى

شنيدم كه راهى درين كوى نيست ولى هيچ راهى دگر روى نيست

درين بود سر بر زمين فداى كه گفتند در گوش جانش نداى

قبول است اگر چه هنر نيستند كه جز ما پناهى دگر نيستند

انقطاع الى اللّه را نه تنها در قضاى حوايج دنيوى و معمولى تأثير است بلكه در عروج به مقامات معنوى نيز اثر عجيبى است؛ چنان كه در مناجات شعبانيه كه ائمه عليهم السّلام به خواندن آن مواظبت داشتند بدان اشاره شده است: «الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصير ارواحنا معلّقة بعزّ قدسك». اى خداى من! به من كمال بريدگى از خلق را به سويت عنايت فرما و ديدگاه دلهايمان را به نور روشنايى نگاهش به سوى تو منوّر فرما، تا جايى كه ديدگان دلها پرده هاى نور را دريده و به كان عظمت برسند و روانهايمان به عزّت مقدست تعلق يابد. اللّهم صلّ على محمّد و آله و امنعنى من السّرف و حصّن رزقى من التلف و وفّر ملكتى بالبركة فيه و اصب بى سبيل الهداية للبر فيما انفق منه بارالها! بر محمد و خاندان او درود بفرست و مرا از اسراف نمودن باز دار كه اسراف كارى از ديدگاه عقل و شرع محكوم شناخته شده است، و اگر نبود مگر آنچه خداى تعالى اسرافكار را دوست ندارد كافى بود در نكوهش و مذمت آن، آن جا كه مى فرمايد:

«إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ» (1)ه تحقيق كه خداى تعالى اسرافكاران را دوست نمى دارد. بارالها! روزى مرا از تلف شدن محفوظ بدار و به آنچه دارم بركت عنايت بفرما و در آنچه انفاق مى كنم مرا به راه خير درانداز؛ چنان كه بروز قيامت يكى از بازخواست ها اين است كه مال به دست آورده را در چه راهى مصرف كردى (و عن ماله من اين اكتسب و فيما انفق)؟

اللّهم صلّ على محمّد و آله و اكفنى مؤنة الاكتساب بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و مرا از رنج و مشقت كاسبى آسوده فرما.

و ارزقنى من غير احتساب و از جايى كه گمانم نرود روزى مرا برسان. پيداست كه استجابت اين جمله از دعا در گرو تقوا و پاكدامنى است؛ چنان كه در صريح آيۀ شريفۀ است:«وَ مَنْ يَتَّقِ

ص:307


1- سورۀ اعراف، آيۀ 37.

اَللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ» ؛(1)سى كه از خداى تعالى پرهيز داشته باشد و برخلاف اوامر او نرود، خداى تعالى او را از گرفتاريها نجات مى بخشد و روزى او را از جايى كه گمانش نرود به او مى رساند.

فلا اشتغل عن عبادتك بالطلب تا دنبال روزى رفتن مرا از عبادت تو مشغول نكند؛ چنان كه فراوان مشاهده مى شود كه مسلمان نمازگزار به واسطۀ سرگرمى به دادوستد از فيض نماز اول وقت محروم مى گردد؛ و همچنين ديگر عبادات از قبيل روزه و حج، كه سفرهاى تجارتى مانع از اقامت و گرفتن روزه و استفاده از ضيافت خانۀ الهى شده و امور تجارتى مانع از اداى حجّ و حضور در جرگۀ ضيوف الرحمن مى گردد. ممكن است براى اين جملۀ شريفه از دعاى شريف معناى لطيف ترى در نظر گرفت و آن اين كه دنبال روزى رفتن كه خود عبادت بزرگى است و كسب روزى براى عيال و يا ديگر مصارف خيريه مانند دستگيرى مستمندان و كمك به فقيران و بناى مساجد و ديگر ابنيۀ خيريه و امثال اينها كه در نزد خداى تعالى ثواب عظيمى دارد آنچنان نباشد كه از جنبۀ عبادى كسب غفلت كنيم و نظرمان تنها به جمع و اندوختن مال باشد.

و لا احتمل اصر تبعات المكسب و كسب من پيامدهايى نداشته باشد كه بار دوش من شود؛ يعنى كسب حلالى نصيبم بفرما. در اين زمينه روايت صحيحه اى را ثقة الاسلام كلينى - رضوان اللّه عليه - در كافى شريف از امام باقر عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در آخرين حجى كه به جا آوردند فرمودند: آگاه باشيد كه جبرئيل امين بر دل من القا كرد كه هيچ كس نمى ميرد تا تمام روزى خود را دريافت كند.

پس تقوا داشته باشيد و در طلب معيشت به راه خوب برويد و اگر چيزى از روزى شما دير به دست شما رسيد مبادا موجب آن بشود كه به گناهى در راه تحصيل آن آلوده شويد، زيرا خداى تعالى در ميان خلقش روزى حلال. تقسيم كرده نه روزى حرام پس هر كس تقوا پيشه كند و بردبار باشد روزى او از راه حلال به او مى رسد، و هر كس كه پرده درى كند و شتابزده روزى خود را از راه حرام بگيرد به همان مقدار از روزى حلالش كم مى شود و روز قيامت بايد حساب پس بدهد: «الا ان الروح الامين نفث فى روعى انه لا تموت نفس حتى تستكمل، رزقها فاتقوا اللّه و أجملوا فى الطلب، و لا يحملنّكم استبطاء شىء من الرزق، ان تطلبوه بشىء من معصيته،

ص:308


1- سورۀ طلاق، آيۀ 2-3.

فان اللّه تبارك و تعالى قسم الارزاق بين خلقه حلالا و لم يقسّمها حراما، فمن اتقى اللّه و صبر آتاه اللّه برزقه من حلّه، و من هتك حجاب الستر و عجل فاخذه من غير حله قص به من رزقه الحلال و حوسب عليه يوم القيامة».

و از امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده كه فرمود: چه بسا افرادى كه خود را به زحمت مى اندازند و به خود سخت مى گيرند مى كنند و در طلب روزى اقتصاد مى كنند يعنى كمتر دنبال روزى مى روند و لكن تقدير الهى آنان را يارى مى كند و همان را كه نصيبشان بود و مقدر شده بود به دست مى آورند: «كم من متعب نفسه مغتر عليه و مقتصد و مقتصد فى الطلب قد ساعدته المقادير». سيد شارح (رض) فرمايد: اخبار در اين باره جدّا بسيار است و كسى گمان نكند كه امير المؤمنين عليه السّلام مقصودشان آن است كه نبايد كاسبى كرد، زيرا اين روا نيست و روايات بسيارى رسيده است كه يكى از كسانى كه دعايش مستجاب نشود كسى است كه در خانه اش بنشيند و دعا كند كه خدايا روزى مرا به من برسان. به چنين كس گفته مى شود: مگر من به تو دستور نداده ام كه بايد در طلب معاش باشى: «انّ احد من لا يستجاب له رجل جلس فى بيته و قال: يا رب ارزقنى، فيقال له: الم آمرك بالطلب». و على بن عبد العزيز گويد: امام صادق مرا فرمود: «ما فعل عمر بن مسلم؟ قلت: جعلت فداك اقبل على العبادة و ترك التجارة»: عمر بن مسلم چكار كرد؟ عرض كردم: فدايت شوم تجارت را رها كرده و سرگرم عبادت است.

فرمود: «ويحه اما علم انّ تارك الطلب لا يستجاب له»: واى بر او! مگر نمى داند كه هر كس طلب روزى را رها كند دعايش مستجاب نگردد؟ سپس آن حضرت اضافه فرمودند كه چون آيۀ شريفۀ «مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ» : (هر كس تقواى الهى داشته باشد خداى تعالى راه نجاتى براى او قرار مى دهد و روزى او را از جايى كه گمان نرسد مى رساند) نازل شد، گروهى از اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم درها را به روى خود بستند و روى به عبادت آوردند و گفتند: روزى ما از طرف خداى تعالى تضمين شد.

اين خبر به سمع مبارك رسول خدا رسيد. حضرت به آنان پيام داد كه چرا اين كار كرديد؟ عرض كردند: يا رسول اللّه! خداى تعالى متكفّل روزى ما شده و آن را به عهده گرفته، ازين رو ما مشغول عبادت شديم. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: هر كس چنين كند دعايش مستجاب نخواهد شد؛ بايد به دنبال كار و كسب خود برويد: «لما نزلت من يتق اللّه يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب، اغلقوا الباب و اقبلوا على العبادة و قالوا قد كفينا، فبلغ ذلك النبى فارسل اليهم،

ص:309

فقال: ما حملكم على ما صنعتم؟ فقالوا: يا رسول اللّه، اللّه تكفّل لنا بارزاقنا فاقبلنا على العبادة، و قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: انه من فعل ذلك لم يستجب له، عليكم بالطلب». و روايات در اين زمينه بيش از آن است كه در اين جا ذكر شود.

اللّهمّ فاطلبنى بقدرتك ما اطلب و اجرنى بعزّتك ممّا ارهب بار خدايا! به قدرت و توانايى خود آنچه را درخواست مى كنم برآور، و به عزّت و تسلّط خود از آنچه مى ترسم پناهم ده.

اللّهم صلّ على محمّد و آله و صن وجهى باليسار و لا تبتذل جاهى بالاقتار فاسترزق اهل رزقك و استعطى شرار خلقك فافتتن بحمد من اعطانى و ابتلى بذمّ من منعنى و انت من دونهم ولى الاعطاء و المنع اين قطعه از دعاى شريف را (اللهم صن وجهى باليسار تا آخر...) سيد رضى رضوان اللّه عليه در نهج البلاغه از امير المؤمنين عليه السّلام نقل كرده با مختصر اختلافى در الفاظ كه مهم نيست.

بارالها! آبروى مرا با گشايش در زندگى حفظ فرما و با تنگدستى و احترام مرا به خوارى و ذلّت برمگردان تا از كسى كه خود جيره خوار توست روزى بطلبم و از بدطينتان خلق تو عطايى بخواهم، تا در نتيجۀ اين سؤال به سپاسگويى كسى كه به من چيزى بخشيده گرفتار شوم و به ناسزاگويى از كسى كه عطايش را از من دريغ داشته مبتلا گردم، در حالى كه بخشش و منع به دست توست نه به دست آنان. در اين جمله از دعا كه حضرت از خداى تعالى جاه و عزت خواسته از آن روست كه عامۀ مردم ظاهربين اند و اعتبارات دنيوى در نظر آنان ارزشمند است و اگر كسى را فاقد آن اعتبارات بينند به او بى اعتنايى مى كنند و موجبات هتك او را فراهم مى آورند، و مؤمن همان گونه كه پيش خدا عزيز است سايۀ عزت الهى او را در نزد مردم نيز عزيز مى خواهد كه «العزة للّه و لرسوله و للمؤمنين»، تا آن جا كه فقهاى عظام - رضوان اللّه عليهم - كارهاى خلاف مروت را منافى با عدالت دانسته اند. و در بعضى از آثار آمده است كه فرموده اند از مال خودتان نيكو نگهدارى كنيد و آن را ضايع نكنيد و بيهوده به مصرف نرسانيد كه هيچ كس در اثر مصارف بيهوده فقير نمى شود مگر اين كه سه چيز گريبانگير او مى شود: پايۀ دينش سست مى شود و عقلش ضعيف و ناتوان مى شود و آبرويش نزد مردم مى رود، و از همۀ اينها مهم تر آن كه مردم به او با ديدۀ استخفاف و تحقير نگاه مى كنند. در وصيتهاى لقمان آمده است كه فرمود: پسركم من هم ميوۀ تلخ حنظل(1)وردم و تلخى صبر(2)

ص:310


1- ميوه اى است بيابانى كه در عرف ما به آن هندوانۀ ابو جهل مى گويند.
2- دارويى است گياهى.

را چشيدم و هيچ كدام تلخ تر از فقر و تنگدستى نبود؛ پس اگر تنگدست شدى حال خود را به مردم بازگو مكن تا از قدر تو نكاهند. حكيم شيراز گويد: بازرگانى را هزار دينار خسارت افتاد. پسر را گفت نبايد اين سخن را با كسى در ميان آرى. گفت: اى پدر فرمان تراست، لكن خواهم كه بر فايدۀ آن مرا مطلع گردانى كه مصلحت در پنهان داشتن آن چيست؟ گفت تا مصيبت دو تا نشود، يكى نقصان مايه و ديگر شماتت همسايه. امير المؤمنين عليه السّلام به فرزندش فرمود: من مى ترسم كه تو تنگدست شوى پس به خدا پناه ببر از تنگدستى كه همانا فقر و تنگدستى باعث نقص در دين و وحشت براى عقل و موجب خشم خلق است. و امير المؤمنين عليه السّلام فرمودند: به هر كس از شما كه خداى تعالى مالى عنايت فرمود مهمانيهاى نيكو بدهد و به خويشانش برسد و در آن مال اگر مصيبتى پيشامد كرد صبر و تحمل داشته باشد، گرفتار و اسير را از آن مال كمك كند تا راحت و آزاد شود و به درماندگان در سفر و فقرا بخشش كند كه به اين كارها جوانمردى اش كامل و شرافت دنيا و آخرت نصيبش خواهد شد:

«من آتى اللّه منكم مالا فليحسن فيه الضيافة و ليصل به القرابة و ليصبر فيه على النائبة و ليفكّ منه العانى و الأسير و ليعطه ابن السبيل و الفقير، فتلك تمام المروّة و شرف الدّنيا و الاخرة». و در حديث نبوى است كه فرمود: وقتى روز قيامت شود خداى تعالى بنده اى از بندگانش را مى خواند، پس او را در محضر الهى نگاه مى دارد و خداوند از او سؤال مى كند دربارۀ جاه و منزلتش همان گونه كه از مالش سؤال مى كند: «اذا كان يوم القيامة دعى اللّه عبد من عباده فيتوقّف بين يديه فيسئله عن جاهه كما يسئله عن ماله». و مؤيّد اين معناست روايات متواترى كه دربارۀ مذمت سؤال رسيده است اين كه نبايد در راه سؤال از مردم آدم آبروى خود را بريزد، خصوصا از كسى كه معروف نباشد كه در كارهاى خير قدم برمى دارد. از جمله روايتى است كه كلينى - رضوان اللّه تعالى عليه - به سند صحيح از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: خداى تعالى چيزى را براى خود دوست داشته كه براى خلقش مبغوض دانسته و سؤال كردن از خلق مبغوض حق تعالى نيست ولى سؤال كردن از خداى تعالى محبوب حق است و چيز نزد خداى تعالى محبوبتر از اين است كه از درگاه او مسئلت شود.

پس هيچ كس از شما شرم نكند كه از فضل خدا سؤال كند و لو بند كفشش باشد: «ان اللّه تعالى احبّ شيئا لنفسه و ابغضه لخلقه، ابغض لخلقه المسئلة و احبّ لنفسه ان يسئل، و ليس شىء احبّ الى اللّه عز و جل من ان يسئل، فلا يستحيى احدكم ان يسأل اللّه من فضله فلو بشسع نعله». و نيز از امام

ص:311

صادق روايت شده كه فرمود: مبادا از مردم سؤال كنيد، كه گدايى از مردم باعث ذلت در دنيا و فقر زودرس و حساب طولانى در روز قيامت است: «ايّاكم و سؤال الناس فانه ذل فى الدنيا و فقر تعجلونه و حساب طويل يوم القيامة». حسين بن ابى العلأ گويد: امام صادق فرمود: خداى تعالى رحمت كند بنده اى را كه عفيف باشد و اظهار عفت كند و از سؤال كفّ نفس كند، كه اگر سؤال كند در دنيا خود را پست نموده و مردم نيز دردى از او را دوا نمى كنند: «رحم اللّه عبدا عفّ و تعفّف و كفّ عن مسئلة فانّه يتعجّل الدنية فى الدنيا و لا يغنى الناس عنه شيئا».

و در روايت صحيح امام باقر فرمود: اگر گدا مى دانست كه چه در گدايى هست هيچ كس از كس ديگرى چيزى نمى خواست، و اگر بخشنده مى دانست چه چيز در بخشش هست هيچ كس را رد نمى كرد: «لو يعلم السائل ما فى المسئلة ما سأل احد احدا و لو يعلم المعطى ما فى العطيّة ما رد احدا احدا». و امير المؤمنين عليه السّلام در وصيتش به امام حسن عليه السّلام فرمود: خود را از هر كار پستى گرامى دار هر چند تو را به هدايا و جوايز برساند كه هر چه بگيرى عوض آنچه داده اى نخواهد شد، و بنده مشو در حالى كه خداى تعالى تو را آزاد قرار داده، و اگر توانستى بين خود و خداى تعالى صاحب نعمتى را واسطه قرار ندهى همين كار را بكن كه آنچه قسمت توست به تو خواهد رسيد و سهم خودت را خواهى گرفت، كه كم از خداى سبحان گرامى تر و بزرگ تر از آن زيادى است كه از خلق بگيرى: «اكرم نفسك عن كلّ دنية و ان ساقتك الى الرغائب، فانّك لن تعتاض مما تبذل من نفسك عوضا، و لا تكن عبد غيرك فقد جعلك اللّه حرّا، و ان استطعت ان لا يكون بينك و بين اللّه ذو نعمة فافعل، فانّك مدرك قسمك و آخذ سهمك، فانّ اليسير من اللّه سبحانه اكرم و اعظم من كثير من خلقه...» در روايت صحيح از امام صادق عليه السّلام رسيده است كه فرمود:

محمد بن منكدر مى گفت: همانا على بن الحسين عليه السّلام جانشينى بهتر از خود نگذاشت تا اين كه فرزندش محمد بن على عليه السّلام را ديدم، خواستم او را موعظه كنم او مرا موعظه كرد.

رفقايش گفتند: چه بود موعظۀ ايشان مر تو را؟ گفت روزى به بعضى از اطراف مدينه بيرون رفتم در ساعتى كه هوا گرم بود. امام باقر عليه السّلام را ديدم و ايشان مرد تنومند و سنگينى بود كه بر دو نفر از ملازمانش تكيه داده بود در دل گفتم: سبحان اللّه! پيرمردى از پيران قريش در اين ساعت با اين حال در طلب دنياست! او را موعظه خواهم كرد.

پس نزدش رفتم و سلام كردم. پس جواب سلام فرمودند در حالى كه عرق از سر و روى حضرت سرازير بود. پس گفتم: خداى تعالى كار شما را اصلاح فرمايد، پيرى از بزرگان

ص:312

قريش در اين ساعت با اين حال در طلب دنياست! اگر در اين حال اجل گريبانگير شما شود چه كار خواهى كرد؟ فرمود: اگر مرگ مرا دريابد و من به اين حال باشم، مرگم در حالى رسيده است كه من مشغول اطاعت خداى تعالى بوده ام تا خود و عيالم را از تو و از مردم كفايت كنم.

وقتى مى ترسيدم كه اگر مرگ برسد و من به گناهى از گناهان آلوده باشم. گفتم: راست فرموديد؛ خداى تعالى شما را رحمت كند؛ من خواستم شما را موعظه كنم ولى شما مرا موعظه فرموديد.

عن ابى عبد اللّه عليه السّلام قال: ان محمد بن المنكدر كان يقول: ما كنت ارى ان على بن الحسين عليه السّلام يدع خلفا افضل منه حتى رأيت ابنه محمد بن على عليه السّلام فاردت أن اعظه فوعظنى، فقال له اصحابه باىّ شىء وعظك؟ قال: خرجت الى بعض نواحى المدينة فى ساعة حارة، فلقينى ابو جعفر بن على عليه السّلام و كان رجلا بادنا ثقيلا و هو متكىء على غلامين اسودين فقلت فى نفسى: سبحان اللّه شيخ من اشياخ قريش فى هذه الساعة على هذه الحالة فى طلب الدنيا؟ اما لاعظنه، فدنوت منه فسلمت عليه فسلّم علىّ ببهر(1) هو ينصاب عرقا، فقلت: اصلحك اللّه، شيخ من اشياخ قريش فى هذه الساعة على هذه الحالة فى طلب الدنيا؟ أرأيت لو جاء اجلك و انت على هذه الحال ما كنت تصنع؟ فقال: لو جاءنى الموت و انا على هذه الحال جاءنى و انا فى طاعة من طاعة اللّه عز و جل، اكفّ بها نفسى و عيالى عنك و عن الناس، و انما كنت اخاف ان لو جاءنى الموت و انا على معصية من معاصى اللّه. فقلت: صدقت يرحمك اللّه، اردت ان اعظك فوعظتنى.

اللّهم صلّ على محمد و آله و ارزقنى صحّة فى عبادة و فراغا فى زهادة و علما فى استعمال و ورعا فى اجمال بارالها! بر محمد و خاندان او درود بفرست و مرا صحتى عطا بفرما تا عبادت تو را كنم و دلى فارغ ببخش و موفقم بدار كه از آن فراغت خاطر در زهد و اعراض از دنيا بهره مند شوم كه چه بسا افرادى كه از فراغت و آسايش سوءاستفاده مى كنند و به فساد كشيده مى شوند؛ چنان كه گفته شده:

انّ الشباب و الفراغ و الجده مفسدة للمرء اىّ مفسدة

جوانى و فراغت خاطر و داشتن امكانات، آدمى را به بدترين فسادها مى كشد. و علمى نصيبم فرما كه آن را به كار بندم. البته با توجه به اين كه علوم بر دو قسمند: بعضى از علوم جنبۀ

ص:313


1- البهر انقطاع النفس من الاعياء: القاموس.

اعتقادى دارند و ارتباط مستقيم با عمل ندارند هر چند ممكن است دخالت در كيفيت عمل آن داشته باشند، مانند علم توحيد و ديگر معارف دينى، و به عالمان اين علم علماى ربانى گفته مى شود، و قسم ديگر از علوم، علومى هستند كه مستقيما با عمل ارتباط دارند و اين گونه از علوم اگر مورد استفادۀ عملى قرار نگيرند نه تنها نتيجه بخش نيستند بلكه وبال گردن صاحبش بوده و باعث حسرت و ندامت او در دنيا و آخرت خواهند بود.

روايات بى شمارى كه در نكوهش عالم بى عمل از اولياى دين رسيده غالبا ناظر به عاملين اين گونه علوم مى باشد. از اين رو امام عليه السّلام از خداى تعالى خواستار علمى است كه در عمل به كار گرفته مى شود و توفيق استعمال آن را نيز از خداى تعالى مسئلت دارد. و از جملۀ روايات روايتى است كه مرحوم كلينى رضى اللّه عنه در كافى شريف از صاحب دعا، امام زين العابدين نقل مى كند كه فرمود: در انجيل چنين ثبت شده است: مادامى كه به آنچه مى دانيد عمل نكرده ايد، آنچه را كه نمى دانيد طلب نكنيد، زيرا اگر به علم عمل نشود براى صاحبش بجز كفر و دورى از خداى تعالى نتيجه اى ندارد: «لا تطلبوا علم ما لا تعملون و لما تعملوا بما علمتم، فان العلم اذا لم يعمل به لم يزد به صاحبه الا كفرا و لم يزد من اللّه الاّ بعدا». و امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: هر گاه دانستيد به دانش خويش عمل كنيد تا هدايت يابيد: «اذا علمتم فاعملوا بما علمتم لعلّكم تهتدون». و نيز آن حضرت فرمود: آن كه دانش را از اهلش بگيرد، و به كار ببندد نجات مى يابد، و كسى كه هدفش از علم طلب دنيا باشد نصيبش از علم همان خواهد بود: «من اخذ العلم من اهله و عمل به نجى، و من اراد به الدنيا فهو حظّه».

و امام صادق عليه السّلام فرمود: دانشمندى كه به دانش خود عمل نكند موعظۀ او در دلها همچون باران كه بر روى سنگ ببارد بى اثر خواهد بود: «انّ العالم اذا لم يعمل بعلمه ضلت موعظته عن القلوب كما يضل المطر عن الصفا». و روايتى از امير المؤمنين عليه السّلام در نظرم هست بدين مضمون:

«ان ما زهد الناس فى طلب العلم لما يرون من قلّة الانتفاع بعلم بلا عمل»: (مردم كه از خود علاقه اى به كسب دانش نشان نمى دهند به خاطر آن است كه مى بينند علم بدون عمل فايدۀ چندانى ندارد) (مرد عمل هم كه نيستند).

و اما ورع زيبا كه مورد تقاضاى امام عليه السّلام از جناب ربوبى است پس بايد دانست كه ورع به معناى پاكدامنى است و آلوده نشدن به آنچه نه لايق انسان شرافتمند است. و آن را مراتبى است بى شمار كه سيد شارح به بعضى از آن مراتب اشاره كرده و مى گويد: علما ورع را به

ص:314

چهار درجه تقسيم كرده اند: درجۀ اول ورعى است كه نداشتن آن موجب فسق است و تارك آن از درجۀ عدالت ساقط است و اين كمترين درجۀ ورع مى باشد.

درجۀ دوم ورع صالحين است و آن عبارت از اين است كه انسان از هر چه شبهۀ حرمت در آن باشد اجتناب ورزد كه مبادا به حرام واقعى دچار شود، هر چند فقها ارتكاب آن را جايز مى دانند. و اشاره به اين درجه است آنچه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده است: «دع ما يريبك الى ما لا يريبك»: آنچه كه موجب ريب و شك است رها كن تا به حرام مسلم و بدون ريب دچار نشوى.

درجۀ سوم ورع متقين است و آن ترك امور مباحه است كه مبادا به حرام انجامد. و فرق اين صورت با صورت دوم در آن است كه در صورت دوم عمل، عملى است شبهه ناك، و در اين صورت مباح است و شبهه اى ندارد و لكن خوف آن است كه به حرام كشيده شود؛ همچون كسى كه اصولا دربارۀ مردم حرف نمى زند كه مبادا به غيبت انجامد. و شايد اشاره به اين باشد آنچه كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده: «لا يبلغ الرجل درجة المتقين حتى يدع ما لا بأس به مخافة ما به بأس»: (انسان به درجۀ متقين نمى رسد تا آن كه چيزى را كه مانع و ضررى ندارد رها كند از ترس آن كه مبادا به آنچه مانع و ضرر دارد گرفتار گردد).

چهارم ورع صديقين است و آن اجتناب است از هر آنچه به دست آوردن آن نه به قصد نيرو گرفتن در عبادت باشد و يا موجب آن باشد كه صاحبش را به خيال گناه وادار كند، و به طورى كه اشاره شده اين درجه بندى به نظر سيد شارح است و صاحب نظران و عارفان ديگر را نظرات ديگرى است كه شرح آن موجب تطويل است.

اللّهم اختم بعفوك اجلي و حقّق فى رجاء رحمتك املى و سهّل الى بلوغ رضاك سبلي و حسّن فى جميع احوالى عملى بارالها! چنان كن كه عمر من با عفو تو پايان پذيرد و اميد و آرزويى كه به رحمت تو دارم محقق گردد و راههاى رسيدن به رضا و خشنودى خود را بر من آسان فرما و كردار مرا در همه حال نيكو فرما. مترجم گويد: اين كه امام عليه السّلام از درگاه الهى تقاضا فرمود كه به عمر او با عفوش پايان بخشد شايد نظر به سوءخاتمه باشد كه از موجبات شقاوت است، چون به تحقيق پيوسته است و در روايات آمده كه ميزان در سعادت و شقاوت هر كس پايان عمر اوست، و آدمى به هر حالى كه بميرد از آن حالت تغيير نيابد.

و اين مطلب از نظر فلسفى نيز مقرون به صواب است كه آن عالم همچون عالم دنيا نيست كه براساس فنا و زوال باشد، بلكه جهانى است باقى، و چون عالم باقى است حالات و ملكات

ص:315

نيز در آن عالم بقا و ثبات دارد. و در روايات نيز اين مطلب تأييد شده است؛ چنان كه در تفسير آيۀ شريفۀ:«اَلَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ»(1)مده است كه: تعبير از لقاء... كه امرى است حتمى به لفظ ظن و گمان بدان جهت است كه آنان نمى دانند كه عاقبت كارشان به چه منتهى خواهد شد و آيا مرجعشان به كرامات الهيه است چون مؤمنند و خاشع و يا آن كه تغيير حالتى براى آنان دست خواهد داد؛ و از سعادت محروم خواهند شد چنان كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «لا يزال المؤمن خائفا من سوء العاقبة لا يتيقن الوصول الى رضوان اللّه حتى يكون وقت نزع روحه و ظهور ملك الموت له»: (مؤمن همواره ترسناك است از بدى پايان كارش و يقين نمى كند كه به رضوان اللّه خواهد رسيد تا به هنگام جان كندن و ظهور ملك الموت كه آن وقت يقين به نجات و يا هلاك خود مى كند). و فرمود: «لكلّ امرء عاقبة حلوة او مرّة»، ميزان براى هر كسى پايان كار است، چه شيرين باشد چه تلخ. و صفحات تاريخ پر است از افرادى كه عمرى در خير و صلاح سپرى كرده اند و لكن در آخر عمر بدبختى گريبانشان را گرفته، و به عكس افرادى كه مدتى از عمر خود را در شهوترانى و فسق و فجور سپرى كرده ولى در نهايت توفيق الهى رفيقشان شده و آنان را به سعادت كشانده است.

ابو بصير گويد: در همسايگى من جوانى بود دربارى و از منسوبان دستگاه خلافت، ثروتى پيدا كرده و خود را گم كرده بود: «انّ الشباب و الفراغ و الجده مفسدة للمرء اىّ مفسدة) كنيزانى نوازنده داشت و هر شب رفقايش كه جمعى اوباش بودند در خانۀ او اجتماع مى كردند، عربده مى كشيدند، بساط ميگسارى و شرابخوارگى و قماربازى و حرامبارگى مى گستردند. آرام و قرار از من سلب شده بود، آسايش از آن محله رخت بربسته بود، هر چند او را نصيحت مى كردم و اندرز مى دادم سودى نمى بخشيد و فايده اى نداشت.

اندرز عاقلانه نكويان را چو شكر است و حالت محرورى

اى شارح كتاب جهان برخوان در هر ورق دفاتر مسطورى

بشناس قدر خود كه دل است اى دل گنجينۀ مرادى و گنجورى

هشيار شو كه مست است آيى اى مست جام بادۀ انگورى

زان بيشتر كه بر سر مشكين موت دهر افكند زغاليه كافورى

برخيز و راه وادى ايمن گير جان كليم و معنى و اسطورى

ص:316


1- سورۀ بقره، آيۀ 46.

سالى موسم حج عازم بيت اللّه الحرام بودم، با دوستان و آشنايان خداحافظى گفتم و به خانۀ آن همسايه نيز رفتم. در آن جلسه گفتار سابق خود را تكرار نموده و نگرانى همۀ مجاوران و همسايگان را از رفتار وى اظهار كردم. آهى كشيد و گفت: «انا رجل مبتلى و انت رجل معافى»، من شخص گرفتارى هستم و تو در عافيت و سلامتى (و كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها) اگر حقيقتا دلسوز منى، در اين سفر كه به مدينه رفتى و به خدمت امام بزرگوار مشرف شدى وضع حال مرا بگو، اميد است نظر مرحمتى فرمايند و دعايى كنند كه من از اين بدبختى نجات پيدا كنم. خود من نيز گاهى سخت ناراحت مى شوم و از همنشينى آنان خستگى و آزردگى روحى پيدا مى كنم چه فرومايه مردمى كه اين دوستانند:

اين دغل دوستان كه مى بينى مگسانند دور شيرينى

تا طعامى كه هست مى نوشند همچو زنبور بر تو مى جوشند

* اين گفتار او را صميمانه و خالصانه يافتم و دست او را دوستانه فشردم و خداحافظى كردم و او همچنان التماس دعا مى گفت:

سخن كز دل برون آيد نشيند لاجرم بر دل

در طول راه و عرض سفر پيوسته به ياد او بودم تا به مدينه وارد شدم و به خدمت حضرت صادق عليه السّلام شرفياب آمدم، احوال او را گفتم، فرمودند: چون به كوفه بازگشتى، مردم به ديدن تو مى آيند. او نيز به حكم سابقه نزد تو خواهد آمد. او را نگهدار تا مردم بروند. چون خانه خلوت شد سلام مرا برسان و بگو: «يقول لك جعفر بن محمد: دع ما انت عليه و اضمن لك على اللّه الجنّة»: (آنچه را كه بر آن هستى رها كن و در مقابلش من ضمانت مى كنم كه بهشت را از خداى تعالى براى تو بگيرم.) چون به وطن باز آمدم، همسايگان و آشنايان به ديدن من آمدند، او نيز بيامد. چون خواست برود، او را گفتم كه من با شما كارى دارم. و چون خلوت شد گفتم:

حضرت صادق به شما سلام رساند. آن جوان را گريه گرفت و گفت: تو را به خدا سوگند آيا امام بزرگوار به من بزهكار ابلاغ سلام فرمود؟ گفتم: آرى. بيشتر گريست: گفتمش و اضافه فرمود: اين اعمال خود را ترك كن و من ضمانت مى كنم بهشت و سعادت جاودانى تو را. آن

ص:317

جوان با چشمان پر از اشگ شوق از خانه من بيرون رفت.

اوايل ورود من بود. دو سه روزى به انجام كارهاى شخصى پرداختم و برحسب تصادف همسايۀ خود را ديدم كه با كمال جوانمردى به من گفت: از آنچه بودم بيرون آمدم و ديگر چيزى ندارم. روزى چند بگذشت. پيغام داد كه من بيمارم، چنانچه فرصتى كرديد عيادتى از من بفرماييد. من به ديدن او رفتم و درصدد معالجۀ او برآمدم و شب و روز از او غافل نبودنم، ولى مفيد نيفتاد و رفته رفته به حال سكرات افتاد. او را غشوه اى عارض و بى حال شد، پس ديده گشود و گفت: «قد وفى لنا صاحبك يا ابا بصير». اين بگفت و چشم بر هم نهاد و با شادمانى جان داد. تجهيز و تكفين او را به حكم وظيفه انجام دادم و همسايۀ سعادتمند خود را به خاك سپردم و چند ماه بعد كه به خدمت حضرت صادق رسيدم، هنوز در دهليز خانه بودم كه فرمود: ما خود را از ضمانت همسايۀ تو درآورديم و به آنچه گفتيم وفا كرديم.

محمد بن - يعقوب رضوان اللّه عليه - در كافى شريف از على بن حمزه حكايت مى كند كه مرا دوستى بود از كاركنان بنى اميه و خدمتگزاران دولت اموى كه ثروت كافى اندوخته زندگانى آبرومند و مجللى براى خود تهيه كرده بود.

روزى مرا گفت: من مايل بودم كه به فيض حضور امام نايل شوم، خواهشمندم برايم تحصيل اجازه كنى كه من در وقت خاصى شرفياب شوم تا بتوانم عرايضى محرمانه به خدمتش عرضه بدارم. من براى دوست خودم وقت گرفتم. چون آمد و نشست، گفت: يابن رسول اللّه! من از كاركنان و منشيان اين دستگاه حاكمه هستم، مالى فراوان دارم و لازم به توضيح نيست كيفيت تحصيل آن را بگويم. حضرت صادق عليه السّلام فرمودند: اگر بنى اميه منشيان و مستوفيانى و عمّال و كاركنانى نمى داشتند و خدمتگزارانى نظير شما نمى يافتند كار ما به اين جا نمى رسيد و كشور دچار بدبختى نمى شد؛ چه آنان كه موجب بدبختى مردم اند و در اين باره سرسختى نشان مى دهند محدودند و آنها را مى توان سر جاى خود نشاند، ولى سخن اين جاست كه افرادى مانند شما به دستگاه فساد وارد مى شوند و همكارى مى كنند و هر كدام خود را فردى مى دانند، در صورتى كه همين افراد تشكيل ملت مى دهند.

آن مرد گفت: يابن رسول اللّه! اكنون راه چاره كدام است و آيا كار من قابل اصلاح است؟ فرمود: اگر راه اصلاح را گفتم و چاره را نمودم قبول مى كنى و به كار مى بندى؟ گفت: آرى.

فرمود: آنچه از دستگاه فساد به دست آورده اى بايد از دست بدهى، اگر مالى است كه صاحب

ص:318

آن را مى شناسى عينا به صاحبانش باز پس دهى و گرنه به صدقه و در راه خدا به مستحق بذل كنى و بينوايان را دهى.

آن جوان سر به زير انداخت و مدتى تأمل كرد، پس سربلند كرد و گفت: آرى كردم.

فرمودند: من نيز براى تو ضمانت كردم بهشت را. ابن ابى حمزه گويد: آن جوان با ما به كوفه آمد و هر چه داشت از صامت و ناطق در راه خدا داد، حتى لباس هاى خود را نيز به بينوايان بخشيد، كه من با كمك دوستان براى او لباسى تهيه كردم و در آغاز سرمايۀ مختصرى به او داديم. روزى چند نگذشت، خبر بيمارى او را شنيدم و به ديدار او شتافتم، بر او ترسيدم و تا ساعتى كه درگذشت از حال او غفلت نكردم. در لحظات آخر عمر تبسم كنان گفت: يا على! آن بزرگوار به وعدۀ خويش با من وفا كرد.

بحثى است شيرين و دلچسب و اين رشته سر دراز دارد ولى ما دامنۀ سخن را جمع و اين بحث شيرين را با روايتى شيرين تر خاتمه مى دهيم، و آن نامه اى است كه امام صادق عليه الصلوة و السلام به بعضى از آشنايان نوشتند: «ان اردت ان يختم بخير عملك حتى تقبض و انت فى افضل الاعمال فعظّم للّه حقه ان تبذل نعمائه فى معاصيه، و ان تغر بحلمه عنك، و اكرم كل من وجدته يذكرنا او ينتحل مودّتنا، ثم ليس عليك صادقا كان او كاذبا، انما لك نيّتك و عليه كذبه»(1)(اگر بخواهى كه عاقبت و پايان كار تو به نيكى انجامد و آن گاه كه مرگ گريبان تو را مى گيرد تو به بهترين اعمال مشغول باشى مى بايست حق خداى تعالى را بزرگتر از آن بدانى كه نعمتهاى بارى تعالى را در گناهان و نافرمانيهاى حضرتش صرف كنى. و مباد كه به حلم حق تعالى نسبت به تو مغرور شوى! وظيفۀ ديگرت آن كه هر كس را يافتى كه به ياد ماست و ذكر خير ما را مى كند و يا دوستى و محبت به ما را به خود مى بندد او را عزيز و محترم بدار، و سپس بر عهدۀ تو نيست كه او در دعوى محبتش راستگو باشد و يا دروغگو، كه تو به نيت خودخواهى رسيد و او به مكافات دروغ خود گرفتار خواهد آمد.

و حقّق فى رجاء رحمتك املى بارالها چنان كن كه در اميدوارى به رحمتت آرزويم تحقق بيابد.

طغرايى اصفهانى گويد: اعلّل النفس بالآمال ارقبها ما اضيق العيش لولا فتحه الابل: من نفس خودم را با آمال و آرزوها پرستارى مى كنم كه اگر صحنۀ وسيع آرزوها نباشد عرصۀ زندگى

ص:319


1- سفينه، واژۀ ختم، ص 376.

بر آدمى سخت تنگ خواهد آمد. اميدوارى به آينده و عشق به زندگى است كه امروز بشر را اين چنين در ميدان صنعت و اكتشافات پيش برده و به پيشرفتهاى علمى و صنعتى نايل آمده است.

تذكّر

اين نكته بجاست كه صفت رجاء و اميدوارى چنان كه در زندگانى تأثير نيكو دارد در زندگى روحى و معنوى انسان نيز دخالت تام دارد به شرط آن كه رجاء صحيح باشد، زيرا لغت رجاء و كلمۀ اميدوارى وقتى درست و بجا به كار مى رود كه توأم با كار و كوشش باشد و در جهان طبيعت كه خداى تعالى براى تحقق هر چيزى مقدماتى قرار داده است نسبت به مقدمات هر مقصدى كوتاهى نورزند.

زارع و كشاورز، زمين لايق و مستعد پيدا مى كند، شخم مى زند، بذر و تخم مى افشاند، آبيارى بموقع مى كند، با اين حال بايد بگويد: اميدوارم عنايت و لطف خداوند شامل حالم شود و اين مقدمات به نتيجه رسد، كه اگر خدا نخواهد حاصل نمى دهد و محصول برنمى دارد و هزاران آفت زمينى و آسمانى دارد. و اگر مقدمات را تهيه نكرده و منتظر برداشتن حاصل و رسيدن محصول است، چنين كسى را مغرور گويند نه اميدوار در جهان طبيعت و عالم دنيا كه عالم نظم و حساب نيست؛ غالبا پدران زحمت مى كشند و رنج مى برند و نتيجۀ زحمات آنان عايد ديگران مى شود:

هر كه آمد عمارتى نو ساخت رفت و منزل به ديگرى پرداخت

ولى عالم قيامت عالم نظم و حساب است؛ هر كس بايد از دسترنج خود بهره بردارى نمايد و استفاده كند:«يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ» :(1)وز قيامت فقط اسمش روز است و گرنه از هر شب تاريك تاريك تر است؛ زيرا اجرام نورانى نور خود را از دست داده اند «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ» .(2)ر كس بايد به نور ايمان تقوا راه پيدا كند. مردم بى ايمان بى نورند، به صاحبان نور التماس مى كنند:«اُنْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ» .(3)

ص:320


1- سورۀ آل عمران، آيۀ 30.
2- سورۀ تكوير، آيۀ 1-2.
3- سورۀ حديد، آيۀ 13.

گوشۀ چشمى به ما افكنيد و يا تأمل كنيد ما نيز به شما برسيم و از انوار شما استفاده كنيم، ولى به همين تقاضا نيز جواب منفى داده مى شود:«اِرْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً» ،(1)گر بازگشت به دنيا امكان دارد بازگرديد و نور تهيه كنيد كه از اين گونه چراغ جز در بازار دنيا جاى ديگرى پيدا نمى شود.

قيامت كه بازار مينو نهند مراتب به اعمال نيكو دهند

كه بازار چندان كه آكنده تر تهيدست را دل پراكنده تر

* امام باقر عليه السّلام به جابر فرمود: «يا جابر ايكتفى من ينتحل التشيع ان يقول بحبنا اهل البيت»؛ كسانى كه نام خود را شيعه گذاشته و دعوى دوستى ما كرده اند نه تنها به دعوى نبايد اكتفا كنند بلكه بايد بدانند كه شيعيان و پيران ما كسانى هستند كه شعار آنها تقوا بوده و فرمانبردار ما باشند «و لا يعرفون الا بالتواضع...».

و راه شناختن آنان فروتنى و تواضع است و درستى و امانت و به ياد خدا بودن و نماز برپا نمودن و روزه داشتن و احسان به والدين كردن و رعايت حقوق همسايگان و حمايت از بيچارگان و دستگيرى از پاافتادگان و همدردى با بينوايان و نوازش يتيمان و راست گفتن و قرآن شريف را خواندن و دستورات آن را به كار بستن است؛ زبان خود را جز از خيرخواهى نگهداشتن، براى بندگان خدا خير خواستن و پناهگاه دوستان بودن.

جابر گفت: يابن رسول اللّه! اگر اينها اوصاف شيعيان بود، پس من بايد اقرار كنم كه كسى را به اين صفات نمى شناسم. فرمود: جابر من بايد بگويم و كسى را در اشتباه نگذارم؛ هرگز گمان نكنى كه دعوى دوستى ما به اين سادگى است كه مردى بگويد من على را دوست مى دارم و به وى ارادت مى ورزم ولى هيچ اثرى و عملى نشان ندهد، گفتارش پذيرفته خواهد شد و سند شيعيت به او داده مى شود. بالاتر از مقام علوى مقام مقدس نبوى است و پيغمبر از على عليه السّلام بزرگ تر و رفعت درجه اش بيشتر است، اگر كسى بگويد: من پيغمبر را دوست دارم، و روش پيغمبر را نگيرد و دستورات او را پيروى نكند هرگز سودمند نشود.

و اين دعوى از او نشنوند از خداى بترسيد و براى خدا كار كنيد كه خدا را با كسى

ص:321


1- سورۀ حديد، آيۀ 13.

خويشاوندى نيست. محبوب ترين بندگان و نزديك ترين مردمان در پيشگاه خداوند كسى است كه تقواى او بيشتر و فرمان او را بهتر كار بندد. اى جابر! خدا را شاهد مى گيرم كه تقرب به خداوند جز به فرمانبردارى و پرهيزگارى حاصل نخواهد شد. در دست ما هرگز برات آزادى از آتش دوزخ نيست كه به افراد ببخشيم، و هيچ كس را بر خدا محبت نيست، بلى هر كسى مطيع خدا باشد دوست ما خواهد بود و هر كس خداى را نافرمانى كند دشمن ماست. و كوتاه سخن ولايت و محبت ما نصيب كسى خواهد گرديد كه نيكوكار و پرهيزگار باشد.

و سهل الى بلوغ رضاك سبلى و راههاى رسيدن به رضاى خود را براى من آسان گردان.

و حسن فى جميع الاحوال عملى و در همۀ حالات و هر گونه شرايط عمل مرا نيكو فرما.

چه بسا افرادى كه پرداختن شان به اعمال نيك در گرو آسايش و راحتى خود آنان است و اگر ناراحتى در زندگى براى آنان پيش بيايد از قبيل بيمارى و اندوه و امثال اينها، كارهاى خير خود را ترك گويند. اينان كسانى هستند كه كار نيك انجام دادن براى آنان ملكۀ نفسانى نشده كه اگر شده بود، در همه حالات استمرار داشت؛ گويى صاحب دعا از درگاه الهى درخواست مى كند كه ملكۀ انجام كارهاى خير به او عطا گردد كه گردش روزگار و تغيّرات زمان را در آن تأثيرى بخشد.

اللّهم صلّ على محمّد و آله و نبهنى لذكرك فى اوقات الغفلة بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و هرگاه كه غفلت دامنگير من شد مرا با ياد خودت متنبه فرما. امير المؤمنين عليه السّلام در خطبۀ همام در اوصاف متقين مى فرمايد: «ان كان فى الغافلين كتب فى الذاكرين و ان كان فى الذاكرين لم يكتب من الغافلين»؛ از خصوصيات فرد باتقوا اين است كه اگر در جمع غافلان باشد او به ياد خداست و جزو غافلان محسوب نمى شود و اگر در جمع كسانى باشد كه به ياد خدا هستند از ذكر آنان غفلت نمى كند بلكه متوجه ذكر آنان است و اگر در جمع آنان باشد در غفلت آنان شريك نمى شود بلكه خود به ياد خداى تعالى است.

و استعملنى بطاعتك فى ايام المهلة و تا مرا مهلت داده اى و مرگ گريبان مرا نگرفته مرا به طاعت خود به كار گير. تفسير اين اجمال را رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به ابى ذر فرمود: «يا ابا ذر اغتنم خمسا قبل خمس: حياتك قبل موتك، و صحّتك قبل سقمك، و فراغك قبل شغلك، و شبابك قبل هرمك، و غناك قبل فقرك»؛ پنج چيز را قبل از پنج چيز مغتنم بشمار: زنده بودنت را قبل از مرگت، و سلامتى ات را قبل از بيماريت، و آسوده خاطر بودنت را پيش از مشغول شدن

ص:322

خاطرت، و جوانى ات را قبل از پيرى ات، و بى نيازى ات را قبل از نيازمندى.

اولين چيزى كه رسول خدا به ابى ذر توصيه فرمودند، مغتنم شمردن زندگانى است پيش از اين كه مرگ آدمى را بگيرد، كه به نصّ قرآن شريف انسان پس از آن كه از اين دنيا منتقل شد حسرتها دارد و آرزو مى كند كه كاش دوباره به اين دنيا بازگردد و مى گويد:«رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ» ،(1)لى با كمال تأسف جواب «كلاّ» مى شنود و اين كه اين آرزو هرگز برآورده نخواهد شد و در عالم پس از مرگ كه عالم برزخ ناميده مى شود گرفتار اعمال خويش است تا روز قيامت «كَلاّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ» .(2)

دومين وصيت پيامبر به ابى ذر مغتنم دانستن صحت و سلامتى است قبل از بيمارى كه به گفتۀ بعضى از شرقيها سلامتى تاجى است سر مردم، و نمى بيند آن را كسى مگر چشم افراد بيمار. از بهترين وسائل تذكر بيمارستانهايى است كه امروزه در دسترس انسانهاست كه مى توانند با عيادت از بيمارانى كه آن جاها هستند و از انواع بيماريها رنج مى برند به نعمت سلامتى خودشان آگاه شده و سپاس خداى را به جا آورند.

سومين وصيت پيامبر به ابى ذر مغتنم شمردن فراغت آدمى است كه گاه خداى نخواسته و نعوذ باللّه چنان رشتۀ كار در هم مى پيچد كه انسان دست و پاى خود را گم مى كند و همچون كلاف سردرگم مى شود كه:

نه زين رشته سر مى توان تافتن نه سر رشته را مى توان يافتن

و چهارمين وصيت پيامبر به دوست و شاگرد مكتبش جناب ابى ذر مغتنم شمردن جوانى است پيش از آنكه دوران پيرى فرا برسد و توان انجام كارى را نداشته باشد.

شعرا و حكماى اسلامى و غير اسلامى را در اين زمينه مطالبى است بسيار ارزنده و هشداردهنده؛ براى نمونه قطعه اى از شاعرۀ تواناى قرن اخير بانو پروين اعتصامى مى آوريم:

جوانى چنين گفت روزى به پيرى كه چون است با پيريت زندگانى

بگفت اندرين نامه حرفى است مبهم كه معنيش جز وقت پيرى ندانى

تو به كز توانايى خويش گويى چه مى پرسى از دورۀ ناتوانى

ص:323


1- سورۀ مؤمنون، آيۀ 99-100.
2- سورۀ مؤمنون، آيۀ 100.

جوانى نكودار كاين مرغ زيبا نماند در اين خانۀ استخوانى

متاعى كه من رايگان دادم از كف تو گر مى توانى مده رايگانى

هر آن سر گرانى كه من كردم اول جهان كرد از آن بيشتر سر گرانى

چو سرمايه ام سوخت از كار ماندم كه بازى است بى مايه بازارگانى

از آن برد گنج مرا دزد گيتى كه در خواب بودم گه پاسبانى

* و بالاخره رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: اى اباذر! غنيمت بشمار بى نيازى ات را پيش از آن كه نيازمند شوى. به طور مسلم و با توجه به سعۀ كلام رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و جامعيت فرمايشات آن حضرت كه فرمود: «اوتيت جوامع الكلم»، نبايد فقر را منحصر به فقر مادى كرد بلكه شامل همۀ مراتب فقر خواهد بود از اصل وجود تا توابع و لوازم وجود؛ چنان كه خداى تعالى مى فرمايد:

«يا أَيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ» .(1)كماى بزرگ اسلام فرموده اند كه معناى فقير بودن انسان نه آن است كه «ذات له الفقر» بلكه ذاتش عين فقر و احتياج است.

چنان كه سيد الشهداء - سلام اللّه عليه - در دعاى روز عرفه به نقل ابن طاووس رضى اللّه عنه در اقبال عرض مى كند: «الهى انا الفقير فى غناى فكيف لا اكون فقيرا فى فقرى، و انا الجاهل فى علمى فكيف لا اكون جهولا فى جهلى».

و انهج لى الى محبتك سبيلا سهلة اكمل لى بها خير الدنيا و الآخرة طريقى آسان به سوى محبتت فرا راه من باشد تا خير دنيا و آخرت را برايم از اين رهگذر كامل فرمايى.

بحث در باب محبت را در دو بعد مى توان طرح نمود:

1. محبت خدا به بنده.

2. محبت بنده به خدا.

بعد اول را كه محبت خدا به بنده باشد، چون ذات حق متعال در معرض حوادث و عوارض قرار نمى گيرد به معناى اعطاى ثواب و بهشت و نعمتهاى جاودانش تفسير كرده اند، و محبت بنده را نسبت به خدا به معناى اطاعت و امتثال اوامر و نواهى الهى گرفته اند. و لكن

ص:324


1- سورۀ فاطر، آيۀ 15.

دقت و تأمل در آيات و رواياتى كه در اين زمينه رسيده است معنايى بس بالاتر و والاتر از اين را كه ذكر شد مى فهماند، و چه بسا براى امثال نويسنده توضيح و تشريح آن ميسور نباشد، و اين گونه مطالب بر عهدۀ كسانى است كه از شراب شيرين محبت نوشيده اند و اينان شايد بتوانند اين حالت روحانى و وجدانى را آن هم براى اهل محبت نه براى همه، ترسيم كنند.

شيخ بزرگوار بهايى رضوان اللّه عليه - فرمايد: در كتاب خطى قديمى ديدم كه: محبت سرّى است روحانى و از عالم غيب به دل فرود مى آيد و از اين رو آن را هوى مى نامند كه از (هوى يهوى) به معناى سقوط است و هنگامى كه در امرى به وقوع پيوست محبت همچون خون در همه رگها جريان مى يابد و در هر جزئى از اجزاى بدن صورت محبوب نقش مى بندد چنان كه از حلاّج نقل شده كه چون اعضاى بدن او را بريدند به هر جا كه خون ريخته مى رسيد، اللّه اللّه نقش مى بست، به گفتۀ حافظ:

كشد نقش انا الحق بر زمين خون چو منصور از كسى بردارم امشب

و در همين معنى جامى سروده است:

شنيدم كه روزى كرد ليلى به قصد فصد سوى نيش ميلى

چو زد ليلى بحّى نيش از پى خود به هامون رفت خون از دست مجنون

* مولانا در بيان اتحاد عاشق و معشوق از روى حقيقت - اگر چه متضادند جهت آن كه نياز، ضد بى نيازى است و چنان كه آينه بى صورت و ساده ضد صورت است ليكن به ميان ايشان اتحادى است كه شرح آن به نطق در نيايد - فرمايد:

گفت مجنون من نمى ترسم ز نيش صبر من از كوه سنگينى است بيش

ليك از ليلى وجود من پُر است اين صدف پُر از صفات آن دُر است

من كيم ليلى و ليلى كيست من ما يكى روحيم اندر دو بدن

بر من از هستى من جز نام نيست در وجودم جز تو اى خوشكام نيست

*

ص:325

شيخ بهايى فرمايد: از زليخا حكايت شده است كه روزى خون گرفت، از خونش بر زمين يوسف يوسف نقش بست. سپس از صاحب كشاف نقل مى كند كه گفته است: مبادا از اين قضيه تعجب كنى كه عجايب درياى محبّت بسيار است. شيخ عطار در تذكرة الاولياء مى نويسد: پس اعضاى او (منصور حلاّج) بسوختند، از خاكستر آواز انا الحق مى آمد، چنانكه در وقت كشتن بر قطرۀ خون كه مى چكيد اللّه پديد مى آمد. و اللّه اعلم بحقايق الامور و الاحوال.

اللّهم صلّ على محمّد و آله كافضل ما صليت على احد من خلقك قبله و انت مصلّ على احد بعده بارالها بر محمّد و خاندانش درود بفرست همچون بهترين درودى كه بر كسى از خلق پيش از وى فرستاده اى و بهترين درودى كه به هر كسى پس از وى خواهى فرستاد.

و آتنا فى الدنيا حسنة و فى الاخرة حسنة و قنا برحمتك عذاب النّار و ما را در دنيا نيكى بده و در آخرت هم نيكى عطا فرما. ظاهر آن است كه اين جملۀ شريفه اقتباسى است از آيۀ شريفه كه مى فرمايد:«فَمِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ» ؛(1)بعضى از مردم (كوتاه نظر) از خدا تمناى متاع دنيوى تنها كنند و آنان را از نعمت آخرت نصيبى نيست، و بعضى ديگر گويند: بار پروردگارا! ما را از نعمتهاى دنيا و آخرت هر دو بهره مند فرما و ما را از عذاب آتش محفوظ فرما.

در تفسير حسنه اقوال متعددى نقل شده و منشأ اين اختلاف آن است كه چون حسنه به صورت نكره آمده و تحمّل معانى مختلف را دارد از اين رو هر كس آنچه را كه در نظرش حسنه بوده همان را آورده است. و از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده كه فرمود: كسى كه دل شكر گزار و زبانى مشغول به ذكر خدا و همسر باايمانى كه او را در كار دنيا و آخرتش يارى كند نصيبش شده باشد او مصداق اين آيۀ شريفه است كه هم در دنيا حسنه دارد و هم در آخرت و از عذاب آتش نيز محفوظ مانده است. و از امير المؤمنين روايت شده كه فرمود: حسنه در دنيا زن شايسته است و در آخرت حور العين، و عذاب آتش عبارت است از زن بدرفتار. و ثقة الاسلام كلينى - رضوان اللّه عليه - در كافى شريف به روايت صحيح از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه فرموده است: مقصود از حسنة در آخرت رضوان خداى تعالى و بهشت است و در دنيا زندگى و خلق نيكوست: «فى الصحيح عن ابى عبد اللّه فى هذه الاية: رضوان اللّه و الجنة فى

ص:326


1- سورۀ بقره، آيۀ 200-201.

الاخرة و المعاش و حسن الخلق فى الدنيا». و اللّه اعلم بمراده من كلامه.

بارالها! ما را از مكارم اخلاق برخوردار فرما و با متخلقين به مكارم اخلاق همنشين فرما، باشد كه كمال همنشين در ما اثر كند و به حكم «و للأرض من كأس الكرام نصيب» جرعه اى از آن شراب روحانى به كام ما نگونبختان ناكام برسد، تا دست افشان و پاى كوبان در صحبت ياران و پاكان باشيم و خدمتشان را كمر بنديم. اللّهم الحقنا بصالح من مضى، و اجعلنا من صالح من بقى، و خذ بنا سبيل الصالحين، و اعنّا على انفسنا بما تعين به الصالحين على انفسهم، برحمتك يا ارحم الراحمين.

*

ص:327

و كان من دعآئه عليه السّلام اذا حزنه امس و اهمّته الخطايا

اللّهمّ يا كافى الفرد الضّعيف و واقى الأمر المخوف افردتنى الخطايا فلا صاحب معى و ضعفت عن غضبك فلا مؤيّد لي و اشرفت على خوف لقائك فلا مسكّن لروعتى و من يؤمننى منك و انت اخفتنى و من يساعدنى و انت افردتنى و من يقوّينى و انت اضعفتنى لا يجير يا الهى الاّ ربّ على مربوب و لا يؤمن الاّ غالب على مغلوب

ص:328

و لا يعين الاّ طالب على مطلوب و بيدك يا الهى جميع ذلك السّبب و اليك المفرّ و المهرب فصلّ على محمّد و آله و اجر هربى و انجح مطلبى اللّهمّ انّك ان صرفت عنّى وجهك الكريم او منعتنى فضلك الجسيم او حظرت علىّ رزقك او قطعت عنّى سببك لم اجد السّبيل الى شئ من املى غيرك و لم اقدر على ما عندك بمعونة سواك فانّى عبدك و في قبضتك ناصيتى بيدك لا امر لى مع امرك ماضّ فى حكمك عدل فّي قضآئك و لا قوّة لى على الخروج من

ص:329

سلطانك و لا استطيع مجاوزة قدرتك و لا استميل هواك و لا ابلغ رضاك و لا انال ما عندك الاّ بطاعتك و بفضل رحمتك الهى اصبحت و امسيت عبدا داخرا لك لا املك لنفسى نفعا و لا ضرّا الاّ بك اشهد بذلك على نفسى و اعترف بضعف قوّتى و قلّة حيلتى فانجز لى ما وعدتنى و تمّم لى ما آتيتنى فانّى عبدك المسكين المستكين الضّعيف الضّرير الذّليل الحقير المهين الفقير الخائف المستجير اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و لا تجعلني ناسيا لذكرك فيما

ص:330

اوليتنى و لا غافلا لأحسانك فيما ابليتنى و لا ايسا من اجابتك لى و ان ابطات عنّى في سرّآء كنت او ضرّآء او شدّة او رخآء او عافية او بلآء او بؤس او نعمآء او جدة او لأوآء او فقر او غنى اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و اجعل ثنائى عليك و مدحى ايّاك و حمدى لك في كلّ حالاتى حتّى لا افرح بما اتيتنى من الدّنيا و لا اخرن على ما منعتنى فيها و اشعر قلبى تقواك و استعمل بدنى فيما تقبله منّى و اشغل بطاعتك نفسى عن كلّ ما يرد علىّ حتّى لا احبّ شيئا من

ص:331

سخطك و لا اسخط شيئا من رضاك اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و فرّغ قلبى لمحبّتك و اشغله بذكرك و انعشه بخوفك و بالوجل منك و قوّه بالرّغبة اليك و امله الى طاعتك و اجربه في احبّ السّبل اليك و ذلّله بالرّغبة فيما عندك ايّام حيوتى كلّها و اجعل تقواك من الدّنيا زادى و الى رحمتك رحلتى و في مرضاتك مدخلى و اجعل فى جنّتك مثواى وهب لي قوّة احتمل بها جميع مرضاتك و اجعل فرارى اليك و رغبتى فيما عندك و البس قلبى الوحشة من شرار خلقك

ص:332

وهب لى الأنس بك و باوليائك و اهل طاعتك و لا تجعل لفاجر و لا كافر عليّ منّة و لا له عندى يدا و لابي اليهم حاجة بل اجعل سكون قلبى و انس نفسى و استغنائي و كفايتى بك و بخيار خلقك اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و اجعلنى لهم قرينا و اجعلنى لهم نصيرا و امنن علىّ بشوق اليك و بالعمل لك بما تحبّ و ترضى انّك على كلّ شيء قدير و ذلك عليك يسير

ص:333

ص:334

شرح دعاى بيست و يكم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام اذا أحزنه أمر و أهمّته الخطايا از دعاهاى آن حضرت است چون پيشامدى او را محزون مى ساخت و گناهان او را اندوهگين مى نمود.

تنبيه

عنوان مذكور در اين دعا شاهد آن است كه دعا سبب برطرف كردن گرفتارى و سختيهاست؛ چنان كه خداى تعالى در قرآن شريف صريحا فرموده است:«أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ1» (آيا چه كسى دعاى مضطر را اجابت كرده و گرفتارى او را برطرف مى كند)، كه در اين آيۀ شريفه خداى تعالى اجابت دعا و كشف سوء را متوقف بر دعا فرموده.

و در روايت صحيح از امام زين العابدين عليه السّلام مروى است كه: دعا بلا را رفع مى كند، چه بلايى كه نازل شده باشد و چه بلايى كه نازل نشده باشد: «الدعاء يدفع البلاء النازل و ما لم ينزل».

و در روايت صحيح از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود: گرفتارى دراز مدت را از كوتاه مدت مى شناسى؟ عرض كرديم: نه. فرمود: هر گاه به هنگام ابتلاء و گرفتارى دعا كردن بر دلتان الهام شد پس بدانيد كه مدّت بلا كوتاه است: «هل تعرفون طول البلاء من قصره؟ قلنا: لا، قال: إذا ألهم أحدكم الدعاء عند البلاء فاعلموا أنّ البلاء قصير». و در روايت صحيح از امام موسى بن جعفر عليه السّلام قريب به اين مضمون روايتى است كه مى فرمايد: هيچ بلايى بر بندۀ مؤمن نازل

ص:335

نمى شود كه خداى عز و جل بر او الهام كند كه دعا كند مگر اين كه برطرف شدن آن گرفتارى نزديك خواهد بود، و هيچ بلايى بر بندۀ مؤمن نازل نمى شود كه او از دعا كردن خوددارى كند مگر آن كه مدت آن بلا طولانى گردد؛ پس بر شما باد به دعا كردن و تضرع به درگاه خداى عز و جل: «عن ابى الحسن موسى عليه السّلام: ما من بلاء ينزل على عبد مؤمن فيلهم الله عزّ و جلّ الدّعاء إلا كان كشف ذلك البلاء و شيكا، و ما من بلاء ينزل على عبد مؤمن فيمسك عن الدعاء إلاّ كان ذلك طويلا، فعليكم بالدعاء و التضرّع الى اللّه عزّ و جلّ».

و نيز از امام موسى بن جعفر عليه السّلام روايت است كه فرمود: پدرم امام صادق عليه السّلام مى فرمود كه همانا مؤمن از خداى تعالى حاجتى مى طلبد، پس دير اجابت مى شود به خاطر آن كه خداى تعالى صداى او را دوست دارد و مى خواهد نالۀ او را بشنود. سپس فرمود: به خدا قسم آنچه خداى تعالى از خواسته هاى مؤمنين در اين دنيا به تأخير اندازد بهتر است براى آنها از آنچه براى آنان در اين دنيا عطا مى شود و دنيا چه ارزشى دارد: «انّ ابى جعفر عليه السّلام كان يقول: انّ المؤمن ليسئل اللّه حاجة فيؤخّر عنه تعجيل اجابته حبّا لصوته و استماع نهيبه، ثمّ قال: و اللّه ما اخر اللّه عن المؤمنين ما يطلبون فى هذه الدنيا خير لهم مما عجل له فيها و اىّ شىء الدنيا».

و از امام صادق روايت است كه فرمود: همانا بنده اى كه دوست خداست، خدا را به خاطر حاجتى كه دارد مى خواند. پس به فرشته اى كه موكل به دعاست گفته مى شود: حاجت او را بر آور، ولى شتاب مكن كه من دوست دارم صداى او را بشنوم. مولانا اين قسمت از روايت را شيرين بيان مى كند و مى گويد:

اى بسا مخلص كه نالد در دعا تا رود دود خلوصش بر سما

تا رود بالاى اين سقف برين بوى مجمر از انين المذنبين

پس ملائك با خدا نالند زار كاى مجيب هر دعا و اى مستجار

بندۀ مؤمن تضرّع مى كند او نمى داند بجز تو مستند

تو عطا بيگانگان را مى دهى از تو دارد آرزو هر مشتهى

حق بفرمايد كه نزخوارى اوست عين تأخير عطا يارىّ اوست

نالۀ مؤمن همى داريم دوست گو تضرع كن كه اين اعزاز اوست

حاجت آوردش ز غفلت سوى من آن كشيدش موكشان تا كوى من

گر برآرم حاجتش او وا رود هم در آن بازيچه مستغرق شود

ص:336

گرچه مى نالد به جان يا مستجار دل شكسته سينه خسته گو به زار

خوش همى آيد مرا آواز او و آن خدايا گفتن و آن راز او

* و امام عليه السّلام در ذيل روايت فرمودند: و بندۀ دشمن خدا دعا مى كند در كارى كه گرفتار است، به فرشته اى كه موكل به اوست گفته مى شود: حاجت بندۀ مرا برآور و شتاب كن كه من دوست ندارم صداى او را بشنوم. فرمود: پس مردم مى گويند كه اين شخص چون پيش خدا عزيز بود حاجتش برآورده شد و آن ديگرى چون پيش خدا قدر و منزلتى نداشت حاجتش برآورده نشد: «و انّ العبد العدو للّه ليدعو اللّه فى الامر ينوبه، فيقال للملك الموكل به: اقض لعبدى حاجته و عجّلها فانّى اكره ان اسمع نداءه و صوته، قال: فيقول النّاس: ما اعطى هذا الاّ لكرامته و ما منع هذا الاّ لهوانه(1)».

أللهمّ يا كافي الفرد الضعيف، و واقي الأمر المخوف، افردتنى الخطايا فلا صاحب معي، و ضعفت عن غضبك فلا مؤيّد لي، و أشرفت على خوف لقائك فلا مسكّن لروعتي، و من يؤمنّنى منك و أنت أخفتنى؟ و من يساعدنى و أنت أفردتنى؟ و من يقوينى و أن أضعفتنى؟ بارالها! اى كارساز شخص ناتوان و اى نگهدارنده از پيشامد امر ترسناك، گناهان مرا تنها گذاشته اند و همراهى با من نيست و توان تحمل خشم تو را ندارم پس پشتيبانى برايم نيست، و به ديدار تو نزديك شده ام و از آن مى ترسم و براى وحشتم آرام بخشى نيست. چه كسى مرا آرامش دهد و حال آن كه تو مرا ترسانده اى؟ و كيست كه مرا كمك رساند در حالى كه تو مرا تنها گذاشته اى؟ و كيست كه مرا توان بخشد در حالى كه تو مرا ضعيف و ناتوان كرده اى؟

سيد شارح - رضوان اللّه عليه - در توضيح «لا صاحب معى» احتمالاتى داده است:

1. مقصود آن است كه من به خاطر خطايايى كه از من سر زده با كسى همنشين نيستم و در انديشۀ كار خودم هستم.

2. همچون من خطاكارى نيست.

3. گناهان مرا از همصحبتى تنها گذاشته.

4. كلمۀ صاحب كنايه باشد از لطف خداى تعالى كه همراه شايستگان و نيكوكاران است؛

ص:337


1- بحار الانوار، ج 90، ص 374.

گويى گناهان موجب آن شده است كه توفيق الهى از او سلب شود و اين چنين است؛ چنان كه در روايتى است كه شخصى در محضر امام على عليه السّلام از بى توفيقى خود شكايت مى كند كه موفق به نماز شب نمى شود، حضرت مى فرمايند: «انت رجل قيّدتك ذنوب يومك» گناهانى كه در روز از تو سر مى زند شب پاى بند توست و نمى گذارد از بستر خواب برخيزى (توحيد صدوق). و نيز در آن كتاب از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود:

«انّ الرجل ليكذب الكذبة فيحرم بها صلوة الليل...» الحديث. همانا كسى يك دروغ مى گويد، به خاطر آن از نماز شب محروم مى شود.

5. گناهان مرا از رفقاى خوب جدا كرده، زيرا به حكم «جليس المرء مثله» خوبان با بدان انس نگيرند و همنشينى چون خود براى خويش انتخاب مى كنند، مگر افرادى كه حسّ نوع دوستى آنان را به فداكارى براى نجات برادرشان وادار كند؛ چنان كه حكايت شده است كه دو برادر دينى بودند كه حال يكى از آن دو از استقامت برگشت، به ديگرى گفتند: چرا از رفاقت با وى دست برنمى دارى او ديگر به فساد كشيده شده است؟ گفت: او امروز به رفاقت من نيازمندتر است تا ديروز؛ همچون كسى كه در گرداب گرفتار است و رفيق اوست كه دست او را گرفته و از گرداب هلاك نجاتش بدهد كه:

اگر بينى كه نابينا و چاه است اگر خاموش بنشينى گناه است

و نيز:

دوست آن باشد كه گيرد دست دوست در پريشانحالى و درماندگى

* به اين نكتۀ دقيق اخلاق انسانى اشاره شده است در حديثى كه مى فرمايد: «انصر اخاك ظالما او مظلوما، قيل: كيف ينصره ظالما؟ قال: يمنعه من الظلم»؛ برادرت را يارى كن در همه حال، چه ستمكار باشد و چه ستمكش. عرض شد: در حالى كه ستمكار است چگونه يارى كند؟ فرمود: يارى اش در دين آن است كه وى را از ستم كردن باز دارد. البته - به طورى كه اشاره شد - اين دستورى است اخلاقى و نه براى عموم، بلكه بر عامۀ مردم لازم است كه با افراد فاسد الاخلاق همنشين نباشند كه (خوپذير است نفس انسانى)، مبادا خود آنان گرفتار

ص:338

فساد اخلاق شوند. به گفتۀ عارف شيراز:

نخست موعظۀ پير مى فروش اين است كه از مصاحب ناجنس احتراز كنيد

* و لكن در ميان اجتماع افرادى پيامبرگونه يافت مى شوند كه همچون پيامبران الهى با همه معاشر و مصاحبند، تا دست آنان را گرفته و از منجلاب بدبختى نجاتشان دهند. به عبارت روشن تر براى نجات دادن غريق بايستى گروه نجات خودشان آماده و مجهز به وسايل نجات باشند وگرنه آنان نيز در چنگال امواج گرفتار خواهند آمد. معناى ظاهر ديگرى براى جملۀ شريفۀ «افردتنى الخطايا» توان كرد و آن اين كه تنها منم كه مى بايد بار گناهانم را به دوش كشم و هيچ كس مرا يارى نخواهد كرد؛ چنان كه در تفسير آيۀ شريفۀ:«يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ 1» ، روز قيامت روزى است كه شخص از برادر و مادر و پدر و همسر و فرزندانش مى گريزد كه هر يك از آنان به كار خويشند و از ديگران غافل، محدث جليل حسن بن محمد ديلمى در كتاب نفيس خود ارشاد القلوب فرمايد:

در روايت صحيح از رسول خدا آمده است كه فرمودند: مردم كه روز قيامت را بالمعاينه ببينند و حساب دقيق و عذاب اليم آن را مشاهده كنند، پدر دست به دامان فرزندش مى زند و مى گويد: فرزندم در دنيا چگونه پدرى براى تو بودم؟ آيا تو را تربيت نكردم كه از دسترنج خودم تو را غذا و طعام دادم و لباس تهيه كردم و به تو حكمتها و آداب اجتماعى و آيات كتاب خدا را آموختم و دوشيزۀ خوبى از فاميل خودم برايت همسر انتخاب كردم و تا زنده بودم مصارف خود و همسرت را متحمل شدم و پس از مرگم نيز به جاى آن كه اموالم را براى خودم قرار بدهم براى تو به جاى گذاشتم؟ فرزند مى گويد: آرى پدر، همۀ حرفهايت درست است، اكنون حاجتت چيست تا مگر جبران خدمات تو را كرده باشم؟ مى گويد: فرزندم! ميزان اعمالم سبك است و كفّۀ گناهان بر كفّۀ حسناتم رجحان دارد، فرشتگان گفته اند كه اگر يك حسنه بر كفّۀ حسناتت اضافه شود كمبود آن كفّه جبران مى شود.

اكنون خواهش دارم يك حسنه به من ببخشى، باشد كه كفّۀ حسناتم سنگين شود و در اين

ص:339

روز خطرناك نجات يابم. فرزند در جواب پدرش مى گويد: نه به خدا قسم اى پدر، من هم از همانچه تو مى ترسى مى ترسم و نمى توانم از حسناتم چيزى به تو بدهم. فرمود: چون پدر اين پاسخ را مى شنود گريان و پشيمان باز مى گردد كه چرا در عالم دنيا آن همه وسايل براى فرزندش فراهم نموده است. همچنين مادر، فرزندش را در آن روز ملاقات مى كند و مى گويد: فرزندم! آيا شكمم براى تو جايگاه نبود؟ گويد: آرى. مادر مى گويد: مگر از پستان من شير ننوشيدى؟ مى گويد چرا. پس مادر مى گويد: گناهانم سنگين شده، خواهش دارم يك گناه از گناهان مرا متحمّل شود. فرزند مى گويد: دور شو مادر كه من به درد خودم گرفتارم. پس مادر با ديدۀ تر باز مى گردد.

و اين است تأويل آيۀ شريفۀ «فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ 1» ؛ (روز قيامت رابطۀ فاميلى به درد نمى خورد و از آن پرسش نمى شود). فرمود: شوهر از دامن همسرش مى گيرد و او را به نام مى خواند و مى گويد: من در دار دنيا چگونه شوهرى براى تو بودم؟ وى از او تشكّر مى كند و ثنايش مى گويد و اضافه مى كند كه تو همسر خوبى براى من بودى. پس به او مى گويد: من از تو يك حسنه تقاضا دارم، باشد كه موجب نجات من شود؛ مى بينى كه چگونه حساب دقيق است و ميزان اعمال سبك است و گذشتن از صراط مشكل. زن مى گويد: به خدا قسم من توان چنين كارى ندارم كه من نيز همانند تو ترسانم. پس مرد از كنار همسرش با دلى اندوهگين و حيران و سرگردان دور مى شود. و اين است تأويل آيۀ شريفه كه مى فرمايد:«وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى حِمْلِها لا يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْ ءٌ وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى 2» ؛ آن كس كه بار گناهش سنگين است، از فاميل و نزديكانش خواهش مى كند كه اندكى از بار گناهانش را به دوش گيرند و آنان نمى پذيرند و آنان همه به روز قيامت به فكر خويشند و نالۀ «نفسى نفسى» سر مى دهند؛ چنان كه خداى تعالى مى فرمايد:«يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ» .

نويسنده گويد: طبق معمول اين رساله نصّ حديث شريف را نيز نقل مى كنيم:

ففى الخبر الصحيح عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ان الخلائق اذا عاينوا القيامة و دقّة الحساب و اليم العذاب فانّ الاب يومئذ يتعلق بولده فيقول: اى بنيّ كنت لك فى دار الدنيا الم اربك و اغذيك و اطعمك من لدى و

ص:340

اكسيك و اعلمك الحكم و الآداب و أدرسك آيات الكتاب و ازوّجك كريمة من قومى و أنفقت عليك و على زوجتك فى حياتى و آثرت على نفسى بمالى بعد وفاتى؟ فيقول: صدقت فيما قلت يا ابى، فما حاجتك؟ فيقول: يا بنىّ، انّ ميزانى قد خفّت و رجحت سيّئاتى على حسناتى و قالت الملائكة يحتاج كفّة حسناتك الى حسنة واحدة حتى ترجع بها، و انى اريد ان تهب لى حسنة واحدة اثقل بها ميزانى فى هذا اليوم العظيم خطره، قال: فيقول الولد: لا و اللّه، يا ابت انّى اخاف مما خفته انت و لا اطيق اعطيك من حسناتى شيئا، قال: فيذهب عنه الأب باكيا نادما على ما كان اسدى اليه فى دار الدنيا، و كذلك قيل الأم تلقى ولدها فى ذلك اليوم فتقول: يا بنىّ الم يكن بطنى لك وعاء؟ فيقول: بلى يا امّاه، فتقول: الم يكن ثديى لك سقاء؟ فيقول: بلى يا امّاه، فتقول له: انّ ذنوبى اثقلتنى فاريد ان تحمل عنّى ذنبا واحدا، فيقول: اليك عنى يا امّاه، فانّى مشغول بنفسى، فترجع عنه باكية، و ذلك تأويل قوله تعالى:«فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ» قال: و يتعلق الزوج بزوجته فيقول: يا فلانة، اىّ زوج كنت لك فى الدنيا؟ فتثنى عليه خيرا و تقول: نعم الزوج كنت لى، فيقول لها: اطلب منك حسنة واحدة لعلّى انجو بها مما ترين من دقة الحساب و خفة الميزان و الجواز على الصّراط، فتقول له: و اللّه انّى لا اطيق ذلك و انى لأخاف مثل ما تخافه انت، فيذهب عنها بقلب حزين حيران، و ذلك ما ورد فى تأويل قوله تعالى:«وَ إِنْ تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلى حِمْلِها لا يُحْمَلْ مِنْهُ شَيْ ءٌ وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى» ، يعنى ان النفس المثقلة بالذنوب تسأل اهلها و قرابتها ان يحملوا عنها شيئا من حملها و ذنوبها فانّهم لا يحملونه بل يكون حالهم يوم القيامة نفسى نفسى، كما قال تعالى: يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ» .

لا يجير يا إلهى إلاّ ربّ على مربوب، و لا يؤمن إلاّ غالب على مغلوب، و لا يعين الاّ طالب على مطلوب، و بيدك يا إلهي جميع ذلك السبب، و اليك المفر و المهرب، فصلّ على محمد و آله، و اجر هربي و أنجح مطلبي بارالها پروردۀ نعمتت را بجز پرورنده اش كسى پناه نمى دهد و مغلوب زيردست را بجز آن كه غالب شده است ايمنى نبخشد و بدهكار را بجز طلبكار كسى كمك نمى كند. اى خداى من! همۀ اين اسباب به دست قدرت توست و تنها تويى گريزگاه، پس بر محمد و خاندانش درود بفرست و مرا در فرارم در پناه خود گير و حاجتم را برآور.

سيد شارح فرمايد كه مفرّ و مهرب هر دو مصدر ميمى هستند به يك معنا، مانند: «لا ترى فيها عوجا و لا امتا». نويسنده گويد: اين كه مفرّ و مهرب به يك معنا مى باشند و عطف يكى بر ديگرى از باب عطف لفظ بر مرادف خود است سخنى است صحيح، لكن تمثيل سيد شارح به

ص:341

عوج و امت صحيح نيست، زيرا اين دو به يك معنى نيستند، بلكه عوج به معنى كژى است و امت به معناى بلندى.

سپس سيد (رض) كلام لطيفى از بعض عرفا نقل مى فرمايد كه ايشان فرموده اند: بدان كه فرار بنده را به سوى خدا مراتبى است؛ اولين مرتبه اش عبارت است از فرار بنده از بعض آثار حق تعالى به بعض ديگر از آثار حضرتش، مانند: از اثر غضب الهى به اثر رحمتش؛ چنانچه در دعاى بعض مؤمنين اشاره بدين مطلب است آن جا كه خداى تعالى از قول آنان نقل مى فرمايد كه مؤمنين مى گويند:«رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا1» ، (پروردگارا! بارى كه ما را توان برداشتن آن نيست بر دوش ما منه و از ما بگذر و ما را بيامرز و به ما ترحم فرما) كه گويى اين مؤمنين بجز خداى تعالى و افعالش چيزى نمى ديده اند و از اين رو از بعض آثار الهى به بعض ديگر فرار مى كنند. مرتبۀ دوم آن كه بنده در مقام مشاهده به مرتبۀ فنا برسد و در درجات قرب معرفت بالا برود تا آن جا كه به مبادى و مصادر افعال برسد كه عبارت است از صفات حضرت حق تعالى؛ پس، از بعضى از صفات به بعض ديگر فرار مى كند؛ چنانچه در دعاى امام زين العابدين عليه السّلام بدين معنا اشاره شده كه عرض مى كند:

اللّهم اجعلنى اسوة من قد انهضته بتجاوزك عن مصارع المجرمين فاصبح طريق عفوك من أسر سخطك؛ بارالها! مرا نمونۀ افرادى قرار بده كه با گذشت و عفو خودت او را از لغزشگاه گنهكاران برداشته و با عفو تو از اسارت غضب تو آزاد گشته است. و اين بدان معناست كه چون سخط و عفو دو صفت از صفات حق تعالى است، حضرت از يكى از اين دو به ديگرى پناه برده است.

مرتبۀ سوم آن كه از مقام صفات قدم فراتر نهاده و به مشاهدۀ ذات نايل گردد و از صفات به ذات پناهنده شود؛ چنانچه در آيۀ شريفه بدان اشاره شده است كه مى فرمايد:«لا مَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلاّ إِلَيْهِ 2» ؛ (پناهگاهى از خدا جز به خداى تعالى نيست)؛ و چنانچه در دعاى افتتاحيۀ نمازها وارد است: «منك و لك و بك و اليك»؛ يعنى آغاز وجود از توست و ملك و سلطنت مخصوص توست و برپايى وجود به توست.

زيرنشين علمت كائنات ما به تو قائم چو تو قائم به ذات

ص:342

و بازگشت خلايق به سوى توست كه:«إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» . سپس با جمله هاى: «لا ملجأ و لا منجى و لا مفر منك الا اليك»، (پناهگاه و نجاتگاه و فرارگه از تو نيست مگر به سوى تو)، مطلب سابق را تأكيد فرموده و همۀ اين مراتب در يك مأموريت براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يكجا فراهم آمده آن جا كه حق تعالى فرمود:«وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ 1» ، (پس سجده كن و طلب قرب بنما) پس از اين مأموريت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در سجده عرض كرد: «اعوذ بعفوك من عقابك و اعوذ برضاك من سخطك و اعوذ بك منك».

پس اوّلا از بعض افعال الهيه به بعض ديگر پناه برد، سپس به مصادر افعال ترقى كرد و از بعض صفات به بعضى ديگر پناه برد و سپس به مقام مشاهدۀ ذات رسيد و از ذات به ذات پناهنده شد. اينها سه مرتبه از مراتب فرار الى اللّه است، و مرتبۀ سوم اولين مقامى است كه سالك در آن مقام قدم به ساحل درياى عزت مى گذارد و سپس غرق امواج وصول مى شود و اين جا درجاتى است غير متناهى و بى پايان و خدا داناست.

نويسنده گويد: ما سخن اين عارف را بدون اظهارنظر نقل كرديم و لكن همين قدر اشاره مى كنيم كه: ز عشق تا به صبورى هزار فرسنگ است.

نه هر كه چهره برافروخت دلبرى داند نه هر كه آينه دارد سكندرى داند

هزار نكتۀ باريك تر از مو اين جاست نه هر كه سر نتراشد قلندرى داند

ولى در عين حال گوييم:

هنيئا لارباب النعيم نعيمهم و للعاشق المسكين ما يتجرّع

اللّهم إنّك إن صرفت عنّى وجهك الكريم أو منعتنى فضلك الجسيم أو حظرت علىّ رزقك أو قطعت عنّى سببك، لم أجد السبيل إلى شىء من املى غيرك، و لم أقدر على ما عندك بمعونة سواك، فانّي عبدك و في قبضتك، ناصيتي بيدك لا أمر لي مع امرك بارالها! اگر تو روى بزرگواريت را از من برگردانى و يا فضل عظيم خود را از من دريغ دارى و يا مرا از روزيت محروم فرمايى و يا رشته اى كه ميان من و توست ببرى، به هيچ يك از آرزوهايم بجز از رهگذر لطف تو دست نيابم و بر آنچه نزد توست به يارى غير، دست نخواهم يافت، كه من بندۀ تو هستم و سرنوشتم

ص:343

به دست قدرت توست و با فرمان تو مرا اختيارى نيست. بعضى گفته اند كه معناى «لا امر لى مع امرك» آن است كه با وجود فرمان تو كارى انجام ندهم چه موافق چه مخالف و اگر دستور ده تو باشى.

گر كشى ور جرم بخشى روى و سر بر آستانم بنده را فرمان نباشد هر چه فرمايى برآنم

* ماض فيّ حكمك، عدل فيّ قضائك، و لا قوّة لي على الخروج من سلطانك و لا أستطيع مجاوزة قدرتك و لا أستميل هواك و لا ابلغ رضاك و لا أنال ما عندك الاّ بطاعتك و بفضل رحمتك هر دستورى كه از مقام مقدست صادر گردد بدون چون و چرا دربارۀ من اجرا مى شود و آنچه در ديوان قضاى تو براى من رقم بزنند همۀ براساس عدل و داد است و مرا توان آن نيست كه از محيط سلطنت و حكومت تو بيرون روم و از دايرۀ قدرت تو خارج گردم، و نمى توانم لطف تو را متوجه به سوى خودم كنم و نه به آنچه نزد توست نايل شوم مگر به اطاعت و بندگى و به فضلى كه از رحمت تو نشأت مى گيرد. گويى امام عليه السّلام در مقام دستيابى به وعده هاى الهى ابتدا طاعت و عبادت را وسيله شمرده است و سپس با توجه به حجم ثواب و پاداشهاى ابدى و دائمى كه در مقابل اعمال ناچيز بنده از طرف خداى متعال اعطا مى شود، ارزش اعمال را ناچيز ديده و علت آن همه لطف و انعام و بخشش را تنها فضل بى منتهاى الهى دانسته است كه نياز به هيچ علتى ندارد «ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ 1» .

تحقيق

استاد حكمت و فلسفه، آية اللّه شعرانى را در جملۀ «عدل فيّ قضاؤك» كلامى است پر محتوا كه ما بدون دخل و تصرف جهت استفادۀ خوانندگان و فضلاى عظام نقل مى كنيم:

«يكى از مسائل اختلافى ميان مسلمين عدل است. اما هيچ كس نگويد من خداى را عادل نمى دانم، بلكه جماعتى عدل را به غير آنچه مفهوم لغت عرب است تفسير مى كنند، و گويند اگر خداى تعالى همۀ بندگان مؤمن و پرهيزگر را به دوزخ برد و جاودان بسوزاند باز عدل است، چون همه ملك اويند و هركس در ملك خود هر چه كند عدل باشد.

ص:344

اما معتزله و اماميه عدل را به معنى خود گيرند و از اين جهت آنان را عدليه گويند، و عدل را از اصول دين خود شمارند و گويند: افعال پروردگار مبنى بر حكم و مصالح و بر طبق قواعد و قوانين كامل و صحيح است و همه براى غايات و فوايدى است كه در عقل قبيح نباشد. و حكما گويند: احكام خدا معلل به غرض نيست، اما حسن و قبح عقلى را انكار نمى كنند و فعل مرجوح را با علم به راجح محال دانند. پس آنچه حكما گويند فعل او معلل به غرض نيست گرچه در لفظ مانند سخن اشاعره است اما هر يك معنى ديگر خواهند. و ما اگر در برابر اشعريان سخن گوييم افعال او را معلل به اغراض گوييم تا عبث و قبيح نباشد، و اگر در برابر حكما باشيم تصديق قول آنان كنيم چون غرض در اصطلاح حكما آن باشد كه كننده كار را كامل گرداند پس از نقص، و اين معنى بر خداى تعالى روا نبود، اما هر علم كه حكمت و مصلحت داشته باشد چون خداوند بدان عالم است انجام مى دهد، و آن كه قبيح بود چون عالم به قبح آن است و خداوند نياز به قبيح ندارد آن را نمى كند و اشعريان گويند تقسيم فعل به نيك و بد دربارۀ او روا نيست».

إلهى اصبحت و امسيت عبدا داخرا لك، لا أملك لنفسي نفعا و لا ضرّا إلا بك، اشهد بذلك على نفسي و أعترف بضعف قوتي و قلة حيلتي، فأنجز لي ما وعدتنى و تمّم لى ما آتيتنى، فانى عبدك المسكين المستكين الضعيف الضّرير الحقير المهين الفقير الخائف المستجير بارالها! در هر صبح و شام بندۀ ذليل تو هستم و هيچ از من ساخته نيست، نه سودى جلب توانم كرد و نه زيانى دفع توانم نمود مگر به مشيت و خواست تو. گويى از آيۀ شريفه اقتباس شده است كه مى فرمايد:

«قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا إِلاّ ما شاءَ اللّهُ» (1)و من بر زيان خود گواهى مى دهم و نيز اعتراف مى كنم كه ناتوان و بيچاره ام، پس آنچه را كه وعده فرموده اى مرحمت بفرما و آنچه را كه عطا فرموده اى كامل گردان كه من تو را بنده اى هستم درمانده و بيچاره و ناتوان و بدحال و پست و خوار و ندار و ترسان و پناهنده به جناب تو.

اللّهم صلّ على محمّد و آله بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست.

و لا تجعلني ناسيا لذكرك فيما أو ليتني و لا غافلا لاحسانك فيما أبليتني و لا آيسا من اجابتك لي و ان ابطأت عنّى، فى سرّاء كنت أو ضرّاء، أو شدة او رخاء، أو عافية او بلاء، أو بؤس او نعماء، أو جدة أو لأواء، أو فقر أو غنى و در نعمتهايى كه مرحمت فرموده اى ياد خودت را از ياد من مبر و مرا از

ص:345


1- سورۀ اعراف، آيۀ 188.

احسانى كه دربارۀ من فرموده اى غافل مگردان و از مستجاب شدن دعاها مأيوسم مفرما در هر حالى كه باشم، خوشى و ناخوشى در سختى و ناراحتى و آسايش، در عافيت باشم و يا گرفتارى، در بدحالى باشم يا در نعمت، دارا باشم يا ندار، نيازمند باشم يا توانگر.

اللّهم صلّ على محمّد و آله، و اجعل ثنائي عليك و مدحي ايّاك و حمدي لك في كل حالاتي حتى لا أفرح بما آتيتنى من الدنيا و لا أحزن على ما منعتنى فيها بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و مرا توفيق ده تا در همه حال ثناگوى تو باشم و تو را بستايم و سپاس تو كنم، آن چنان كه به هر چه از دنيا به من مرحمت فرمودى خوشحال نگردم و به هر چه كه از من بازداشتى غمگين نباشم.

و أشعر قلبى تقواك و لباس تقوا را بر من بپوشان.

و استعمل بدني فيما تقبله منّي و بدن مرا به كارى وابدار كه آن را از من بپذيرى.

و اشغل بطاعتك نفسي عن كل ما يرد عليّ و مرا از همه سرگرمى ها به طاعت خودت مشغول و سرگرم كن.

حتى لا احب شيئا من سخطك و لا أسخط شيئا من رضاك آن چنان كه هيچ چيزى از آنچه را كه نمى پسندى دوست نداشته باشم و هيچ چيزى از آنچه را كه مى پسندى ناخوش نداشته باشم. سيد شارح فرمايد: اين كه امام عليه السّلام سرگرمى به طاعت خداى تعالى را سبب رضا و تسليم مى داند به خاطر آن است كه چون جان آدمى در درياى اطاعت خداى سبحان غرق شد و از غير او روى گردانيد به زهد حقيقى نايل شود و به مقام قرب مشرف گردد، پس براى او مرتبۀ يقين به وجود حق تعالى و كمالات ذات مقدسش حاصل شود و يقين مى كند كه هر چه آن خسرو كند شيرين بود.

و اين چنين يقين محبت به همراه آورد، و چون محبت آمد رضا به كارهاى محبوب كه لازمۀ محبت است و پيرو اوست حاصل گردد. و كوتاه سخن آن كه سالك الى اللّه چون سرگرم شد به آنچه او را به كار آيد و از هر چه به كارش نيايد روى برگردانيد، به مقام مشاهده مى رسد كه مقام عين اليقين است؛ و چون به اين مقام رسيد محبّت تام و تمام بر دل او چيره شود، و چون محبت به دل راه يافت در مقام رضا ثابت قدم گردد؛ به هر چه از ناحيۀ خداى تعالى صادر شده و مى شود راضى و خوشنود گردد؛ چنان كه هر دوستى با محبوب خود چنين است و هيچ از ناخوشايندهاى محبوب را انجام ندهد و هيچ از خوشايندهاى او را ناخوش ندارد

ص:346

بلكه همۀ فرامين او را به جان و دل استقبال مى كند و در مقابل خواسته هاى الهى اصلا خواسته اى از خود ندارد. و كسانى كه اهل رضا هستند از چيزى نكوهش نكنند و عيبش ننمايند، و آنچه را كه محبوب بخواهد ناخوش ندارند و در آنچه محبوب آن را ساخته و پرداخته عيب و نقصى نمى بينند، بلكه همۀ مصنوعات را جلوۀ او ديده و صانع را در مصنوع مشاهده كنند. بلكه سزاوار نيست كه بگويد: امروز روز گرمى است، و يا هوا سرد است، و يا بگويد: فقر بلا و محنت است و عيالمندى زحمت و مشقت دارد، كه دلش به هيچ يك از اين گونه سخنان راه نمى دهد بلكه قلبا و لسانا راضى و خوشنود است و به دل حلاوت قضاى الهى را مى چشد و تقديرات را زيبا مى بيند.

از اين جاست كه انس مى گويد ده سال به خدمت رسول خدا كمر بستم هرگز به كارى كه كرده بودم نفرمود: چرا كردى؟ و كارى را كه انجام نداده بودم نفرمود: چرا انجام ندادى؟ و هرگز چيزى كه بود نفرمود كاش نمى بود، و چيزى كه نبود نفرمود كاش مى بود، و مى فرمود اگر خدا خواسته بود مى شد. پايان كلام سيد شارح. مترجم گويد: سخن را دربارۀ رضا مجال وسيعى است و هر كس آن را به گونه اى توجيه كرده است و در اين ميان سخنى از مولانا بشنويد كه مى گويد:

ز اوليا اهل دعا خود ديگرند كه همى دوزند و گاهى مى درند

قوم ديگر مى شناسم ز اوليا كه دهانشان بسته باشد از دعا

از رضا كه هست رام آن كرام جستن دفع قضاشان شد حرام

در قضا ذوقى همى بينند خاص كفرشان آيد طلب كردن خلاص

حسن ظنّى بر دل ايشان گشود كه نپوشند از غمى جامۀ كبود

هر چه آيد پيش ايشان خوش بود آب حيوان گردد ار آتش بود

زهر در حلقومشان شكر بود سنگ اندر راهشان گوهر بود

جملگى يكسان بودشان نيك و بد از چه باشد اين ز حسن ظن خود

كفر باشد نزدشان كردن دعا كاى إله از ما بگردان اين بلا

* اللّهم صلّ على محمّد و آله، و فرّغ قلبي لمحبّتك و اشغله بذكرك و انعشه بخوفك و بالوجل منك

ص:347

و قوّه بالرّغبة اليك و امله الى طاعتك و آجر به فى احبّ السبل اليك و ذلّله بالرّغبة فيما عندك ايّام حيوتى كلّها بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و دل مرا از همه چيز تهى ساز تا جاى محبت تو باشد. مقصود آن است كه جايى براى محبت غير تو در آن نباشد و همۀ زواياى دل را محبت تو پر كرده باشد. به قول شاعر:

همه عالم به يكبار از دل تنگ برون كردم كه تا جاى تو باشد

و اين مضمون در ادعيه وارد است مانند: «اللّهم املأ قلبى حبّا و خشية منك». گويى جملۀ «فرغ قلبى لمحبتك» و «اللهم املأ قلبى حبّا لك» به يك معنا اشاره مى كند كه پر شدن قلب از محبت جايى براى غير محبوب باقى نمى گذارد و تمام كشور دل به تصرف سلطان محبت درمى آيد و اين معنا مناسب فراغت قلب از براى محبت است كه: در يك دل نمى گنجد دو دوست. بازگويى جملۀ بعدى يعنى «و اشغله بذكرك» از پيامدهاى جملۀ اولى است، زيرا دلى كه پر از محبت است همواره به ياد معشوق است و چون محبوب داراى عظمت و جلال است، شناخت چنين محبوبى ايجاد خوف و خشيت در دل مى كند؛ چنان كه مى فرمايد:«إِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ1» .

و دل از مشاهدۀ عظمت مى تپد كه معناى «وجل» است و چون مشاهدۀ جلال توأم با مشاهدۀ جمال است دل زير و رو مى شود و خواه و ناخواه سر تسليم فرود مى آورد كه «إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً 2» . و همان گونه كه معرفت به خداى تعالى مراتب متفاوت دارد، راههاى وصول به معرفت نيز متفاوت است كه «الطرق الى اللّه بعدد انفاس الخلائق». و از اين جهت امام عليه السّلام از خداى تعالى مسئلت دارد كه او را به بهترين و محبوب ترين راهها رهبرى فرمايد تا به آنچه كه در نزد خداى تعالى است هرچه بيشتر رغبت يابد. و چون هيچ كس از سوءخاتمه ايمن نيست هماهنگ با عارفان خائف كه عرض كردند:«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا3» از خداى تعالى درخواست استمرار اين هدايت را دارد، باشد كه در تمام دوران حياتش گداى كوى دوست باشد فلذا عرض مى كند: «ذلّله بالرّغبة فيما عندك ايام حيوتى»:

ص:348

از در خويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس

يار با ماست چه حاجت كه زيادت طلبيم دولت صحبت آن مونس جان ما را بس

* و اجعل تقواك من الدنيا زادى و إلى رحمتك رحلتي و فى مرضاتك مدخلي و اجعل فى جنتك مثواي امام عليه السّلام در اين جملات برنامۀ سفر الى اللّه را ترسيم مى فرمايند با الهام گرفتن از آيۀ شريفۀ:«وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى 1» . در اين سفر الهى توشۀ راه را كه تقواست از خداى تعالى خواستار و چون تعيين هدف از مسافرت ضرورى است هدف اين سفر الى اللّه را رحمت خداى تعالى قرار داده «و الى رحمتك رحلتى»، و در حال وصول به مقصد از خداى تعالى مى خواهد كه وى را از دروازۀ مرضاتش داخل و در بهشتش منزل دهد «و اجعل فى جنّتك مثواى».

وهب لى قوّة أحتمل بها جميع مرضاتك و مرا توانايى بخش آن چنان كه همۀ وسايل خشنودى تو را متحمل شود.

و اجعل فرارى اليك و رغبتى فيما عندك و به سوى تو گريزم و به نعمتها و كرامتهايى كه نزد توست رغبت نمايم.

يكى از عرفا مى فرمايد: سفر از دنيا نبايد كمتر از سفر در دنيا باشد؛ همان گونه كه در سفر دنيا نياز به توشه است همچنين در سفر آخرت مى بايست توشه به همراه باشد، در حالى كه توشۀ دنيا تو را از عذاب موقّت خيالى نجات مى دهد اما توشۀ آخرت تو را از عذاب ابدى معلوم نجات بخش است. توشۀ دنيا تو را به متاع فريب و غرور مى رساند اما توشۀ آخرت تو را به جايگاه سرور، توشۀ دنيا سبب حظوظ نفسانى است ولى توشۀ آخرت سبب وصول به آستان جلال سبحانى است.

مرا در منزل جانان چه امن و عيش چون هر دم جرس فرياد مى دارد كه بربنديد محملها

شب تاريك و بيم موج و گردابى چنين هائل كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها

ص:349

و البس قلبى الوحشة من شرار خلقك و لباس وحشت از مخلوقات شرورت را به قلبم بپوشان.

بعضى از حكما گفته اند: هر كس با مرد خيرخواهى مصاحبت كند بركت مرد خيرخواه به او مى رسد. پس همنشين اوليا هرگز بدبخت نمى شود، حتى اگر سگى باشد همچون سگ اصحاب كهف، كه خداى تعالى فرمايد:«وَ كَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيدِ1» . حكيم شيراز گويد:

پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد

سگ اصحاب كهف روزى چند پى نيكان گرفت و مردم شد

* و از اين رو حكيمان توصيه كرده اند كه جوانان از همنشينى سفيهان دورى جويند.

امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: با آدم بد ننشين كه كارهاى زشت خودش را براى تو زيبا جلوه مى دهد؛ دوست دارد تو نيز همانند او شوى: «لا تصحب الفاجر فيزيّن لك فعله و يودّ لو انّك مثله». چنان كه حواريين به عيسى عليه السّلام گفتند: اى آموزگار نيكى! ما با چه كسى بنشينيم؟ فرمود:

كسى كه ديدار او شما را به ياد خدا بيندازد و گفتارش بر علم و دانش شما بيفزايد. و نيز گفته شده: «جالسوا من يذكّركم اللّه رؤيته و يزيدكم من خير نطقه».

مبادا با بدان همنشينى كنى، زيرا طبع تو از طبع آنها ناخودآگاه مى دزدد. بلكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند: مثل همنشين شايسته مثل عطرفروش است، اگر از عطرش به تو ندهد بوى عطر به تو سرايت مى كند؛ و همنشين بد مثل درخت بقس است كه اگر با آتشش تو را نسوزاند دودش تو را آزار مى دهد: «مثل الجليس الصالح كمثل الدّارى(1)ن لا يجدك من عطره يعلقك من ريحه، و مثل الجليس السّوء كمثل البقس(2)ن لا يحرقك بناره يؤذيك بدخانه» و فرمود: هر كس به دين دوست خودش است پس بايد نگاه كند با چه كسى دوست مى شود: «المرء على دين خليله فلينظر المرء من يخال».

و اين تأثير و تأثر از همنشين نه تنها در انسان است بلكه در حيوانات و نباتات نيز هست؛ چنان كه معروف است شتر سركش به واسطۀ قرين بودن با شترهاى رام، رام مى شود و شتر

ص:350


1- الدارى: العطار و هى فرضة فى البحرين كان يحمل اليها المسك من الهند.
2- البقس: شجر يشبه الآس خشبه صلب تعمل منه الملاعق و نحوها.

رام با همراهى شترهاى سركش، سركش مى شود. و نيز نباتات در مجاورت با آفات آلوده مى شوند كه كشاورز بايد آنها را پاكسازى كند تا فاسد نشوند. و معروف است كه آب وهوا در مجاورت مردار آلوده مى شود. وقتى اين چيزها تا اين اندازه تأثيرپذير باشند، تأثيرپذيرى انسان به طور يقين بيشتر خواهد بود، زيرا آفرينش انسان براى پذيرش صورتهاى نيك و بد است.

و بعضى گفته اند كه آدمى را از آن جهت انسان مى گويند كه ريشه اش از انس است و هر چه را كه مى بيند با آن انس مى گيرد، خواه خوب باشد يا بد. روايات از پيشوايان مذهبى در اين زمينه فراوان رسيده است. از حضرت عيسى - على نبينا و آله و عليه السلام - رسيده است كه فرمود: مصاحبت با بدان همچون بيماريها مسرى است كه ميكرب اين بيمارى به ديگران نيز سرايت مى كند، و همنشين بد آدمى را به هلاكت مى كشاند، پس بايد دقت كنى با چه كسى همنشين مى باشى: «صاحب الشر يعدى و قرين السّوء يردى فانظر من تقارن».

و لقمان به فرزندش فرمود: پسركم! هر كس كه با شخص بدكار شريك باشد راههاى بدكارى را از وى مى آموزد و كسى كه همنشين بدكار داشته باشد سالم نمى ماند: «يا بنىّ من يشارك الفاجر يتعلّم من طرقه و من يقارن قرين السّوء لم يسلم». و امير المؤمنين على عليه السّلام فرمود كه سزاوار نيست كه مرد مسلمان با شخص بدكار پيمان برادرى ببندد كه انسان بدكار به خاطر اين كه همكار داشته باشد زشتيهاى خود را در نظر ديگرى جلوه مى دهد و نه به درد دنيا مى خورد و نه به درد آخرت و اصولا رفت وآمد با شخص بدكار موجب سرافكندگى است:

«لا ينبغى للمسلم ان يواخى الفاجر فانّه يزين له فعله و يحبّ ان يكون مثله و لا يعينه على امر دنياه و لا معاده و مدخله و مخرجه من عنده شين عليه».

نخست موعظۀ پير مى فروش اين است كه از معاشر ناجنس احتراز كنيد

* و نيز آن حضرت فرمود كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: دقت كنيد كه با چه كسى همصحبت مى شويد كه هركس به هنگام مرگش مصاحبان و رفقايش به صورتهاى مختلف در نظر او مجسم مى شود، اگر رفقاى خوبى باشند به صورتهاى زيبا و اگر رفيقان بدى باشند به صورتهاى زشت و نازيبا: «انظروا من تحادثون فانّه ليس من احد ينظر به الموت الاّ مثّل له اصحابه

ص:351

الى اللّه، ان كانوا خيارا فخيارا و ان كانوا شرارا فشرارا، و ليس احد يموت الاّ تمثّلت له عند موته». و از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: با بدعتگذاران همصحبت نشويد و همنشين مباشيد كه در نزد مردم شما نيز يكى از آنان محسوب مى شويد، كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: هر كس دين دوست و نزديك خود را دارد: «لا تصحبوا اهل البدع و لا تجالسوهم فتصيروا عند النّاس كواحد منهم، قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم المرء على دين خليله و قرينه».

سپس امام سجاد عليه السّلام در ادامۀ دعا عرض مى كند:

وهب لى الانس بك و باوليائك و اهل طاعتك و انس با خودت و اولياى خودت و اهل طاعت را به من مرحمت فرما.

و لا تجعل لفاجر و لا كافر عليّ منّة و لا له عندى يدا و لا بي اليهم حاجة بل اجعل سكون قلبي و انس نفسي و استغنائي و كفايتي بك و بخيار خلقك. اللّهم صلّ على محمّد و آله و اجعلني لهم قرينا و اجعلني لهم نصيرا آن چنان نباشد كه فاجرى يا كافرى بر من منتى گذارد و يا حقى بر من پيدا كند، و مرا محتاج آنان مفرما، بلكه چنان كن كه آرامش دل من و انس جان من و بى نيازى من و كفايت امورم به تو و به نيكان از خلقت باشد. بارالها! بر محمد و خاندانش درود فرست و مرا همنشين آنان قرار بده و مرا يار آنان بگردان.

از آن جايى كه انسان بالطبع مجذوب احسان است و اگر نعمتى را از كسى دريافت كرد خواه و ناخواه ممنون او خواهد گرديد و مردان آزاده هرگز راضى نشوند كه زير بار منت فاجران و كافران باشند و از طرفى جزء دستورات دينى ماست كه نبايد رد احسان كنيم، از اين رو امام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از خداوند درخواست مى كند كه: نكند كافر و يا فاحرى به او احسان كند.

كه از طرفى به حكم دستور دينى مى بايست بپذيرد و ردّ احسان نكند؛ چنان كه رسول خدا فرمود: «لو اهدى الىّ كراع لقبلت»؛ اگر ساق پاى گوسفندى را هم به من هديه كنند من آن را مى پذيرم؛ و از سوى ديگر به حكم طبيعت انسان كه مجبور احسان و نيكى است، اگر احسان كافر و يا فاجر را بپذيرد خواه و ناخواه محبت آنان در دل او جايگزين خواهد شد و اين بر خلاف دستور صريح قرآن است كه مى فرمايد:«لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ 1» ؛ كسانى كه ايمان به خدا و روز قيامت دارند هرگز با دشمنان خدا دوستى بر قرار نمى كنند. از اين رو امام عليه السّلام از خداى تعالى مى خواهد كه وسايل احسان فاجر و كافر را

ص:352

براى او فراهم نفرمايد كه مبادا به حكم طبيعت انسان گرفتار محبت آنان گردد. حكيم شيرين سخن شيراز را در اين زمينه داستان شيرينى است، مى گويد:

به ره در يكى پيشم آمد جوان به تك در پى اش گوسفندى دوان

بدو گفتم اين ريسمان است و بند كه مى آيد اندر پى ات گوسفند

سبك طوق و زنجيز ازو باز كرد چپ راست پوييدن آغاز كرد

بره در پى اش همچنان مى دويد كه خود خورده بود از كفِ او خويد(1)

چو باز آمد از عيش و بازى به جاى مرا ديد و گفت اى خداوند راى

نه اين ريسمان مى برد با منش كه احسان كمندى است در گردنش

به لطفى كه ديده است پيل دمان نيارد همى حمله بر پيلبان

* و امنن علىّ بشوق اليك و بالعمل لك بما تحبّ و ترضى انّك على كلّ شيء قدير و ذلك عليك يسير و بر من منت بگذار كه مشتاق تو باشم و آنچه را كه تو دوست دارى و به آن خشنودى من همان را به خاطر رضا و خشنودى تو به جا آورم كه تو بر همه چيز توانايى و پذيرش خواسته هاى من بر تو سهل و آسان است. جمله هاى آخر، در اوج عبوديت و اشاره به عالى ترين درجۀ عبادت است كه انگيزۀ اصلى در عبادت و عمل، اشتياق جمال جميل و تحصيل رضاى محبوب باشد كه از اين گونه عبادت به عبادت احرار تعبير شده است؛ يعنى عبادت آزاد مردان، آن جا كه فرمود: «قوم عبدوا اللّه خوفا فتلك عبادة العبيد، و قوم عبدوا اللّه طمعا فتلك عبادة التّجار، و قوم عبدوا اللّه حبّا فتلك عبادة الاحرار». و اشاره به اين معنا فرمايد مولى الموحدين امير المؤمنين صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه عرض مى كند: «ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا من جنّتك بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك».

*

ص:353


1- خويد: زرع نارس.

و كان من دعائه عليه السّلام عند الشّدّة و الجهد و تعسّر الامور

اللّهمّ انّك كلّفتنى من نفسى ما انت املك به منّى و قدرتك عليه و علىّ اغلب من قدرتى فاعطنى من نفسى ما يرضيك عنّى و خذ لنفسك رضاها من نفسى فى عافية اللّهمّ لا طاقة لى بالجهد و لا صبر لي على البلاء و لا قوّة لى على الفقر فلا تحظر عليّ رزقي و لا تكلنى الى خلقك بل تفرّد بحاجتى و توّل كفايتى و انظر الىّ و انظر لى فى جميع امورى فانّك ان وكلتنى الي

ص:354

نفسى عجزت عنها و لم اقم ما فيه مصلحتها و ان وكلتنى الى خلقك تجهّمونى و ان الجاتنى الى قرابتى حرمونى و ان اعطوا اعطوا قليلا نكدا و منوّا علىّ طويلا و ذمّوا كثيرا فبفضلك اللّهمّ فاغننى و بعظمتك فانعشنى و بسعتك فابسط يدى و بما عندك فاكفنى اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و خلّصنى من الحسد و احصرنى عن الذّنوب و ورّعنى عن المحارم و لا تجرّئنى على المعاصى و اجعل هواى عندك و رضاى فيما يرد علىّ منك و بارك لى فيما رزقتنى و فيما خوّلتنى و فيما انعمت به علىّ

ص:355

و اجعلنى في كلّ حالاتي محفوظا مكلؤا مستورا ممنوعا معاذا مجارا اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و اقض عنّي كلّما الزمتنيه و فرضته علىّ لك في وجه من وجوه طاعتك او لخلق من خلقك و ان ضعف عن ذلك بدنى و وهنت قوّتى و لم تنله مقدرتي و لم يسعه مالى و لا ذات يدى ذكرته او نسيته هو يا ربّ ممّا قد احصيته علىّ و اغفلته انا من نفسى فادّه عنّى من جزيل عطيّتك و كثير ما عندك فانّك واسع كريم حتّى لا يبقى علىّ شئ منه تريد ان تقاصّنى به من حسناتى

ص:356

او تضاعف به من سيّئاتى يوم القاك يا ربّ اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و ارزقنى الرّغبة فى العمل لك لآخرتي حتّى اعرف صدق ذلك من قلبى و حتّى يكون الغالب علّى الزّهد فى دنياى و حتّى اعمل الحسنات شوقا و آمن من السّيّئات فرقا و خوفا وهب لي نورا امشى به في النّاس و اهتدى به في الظّلمات و استضئ به من الشّكّ و الشّبهات اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و ارزقنى خوف غمّ الوعيد و شوق ثواب الموعود حتّى اجد لذّة ما ادعوك له و كابة ما استجير

ص:357

بك منه اللّهمّ قد تعلم ما يصلحنى من امر دنياى و آخرتى فكن بحوائجى حفيّا اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد و ارزقنى الحقّ عند تقصيرى في الشّكر لك بما انعمت علىّ فى اليسر و العسر و الصّحّة و السّقم حتّى اتعرّف من نفسى روح الرّضا و طمانينة النّفس منّى بما يجب لك فيما يحدث في حال الخوف و الأمن و الرّضا و السّخط و الضّرّ و النّفع اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و ارزقنى سلامة الصّدر من الحسد حتّى لا احسد احدا من خلقك على شيء من فضلك و حتّى لا ارى نعمة من نعمك على

ص:358

احد من خلقك في دين او دنيا او عافية او تقوى او سعة او رخآء الاّ رجوت لنفسى افضل ذلك بك و منك وحدك لا شريك لك اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و ارزقنى التّحفّظ من الخطايا و الاحتراس من الزّلل في الدّنيا و الآخرة في حال الرّضا و الغضب حتّى اكون بما يرد عليّ منهما بمنزلة سوآء عاملا بطاعتك مؤثرا لرضاك على ما سواهما في الأوليآء و الأعداء حتّى يامن عدوّى من ظلمى و جوري و ييأس وليّى من ميلى و انحطاط هواي و اجعلنى ممّن يدعوك

ص:359

مخلصا في الرّخآء دعاء المخلصين المضطرّين لك في الدّعاء انّك حميد مجيد

ص:360

شرح دعاى بيست و دوم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام عند الشدّة و الجهد و تعسّر الامور از دعاهاى آن حضرت است هنگامى كه سختى و مشقت پيش مى آمد و كارها مشكل مى شد. سيد شارح - رضوان اللّه عليه - را به مناسبت دعا بيانى است كه حاوى نكته اى است عرفانى، مى فرمايد:

بدان كه خداى تعالى - جلّ شأنه - بندگان خويش را در اين دنيا در بوتۀ امتحان قرار مى دهد با خير و شرّ و سود و زيان و بى نيازى و نيازمندى، توانايى و ناتوانى، خوشى و ناخوشى، سختى و آسايش، تا بنده به يقين بداند كه او بنده اى است گرفتار و ناتوان در دست مولا، باشد كه از حول و قوّۀ خود دورى جويد و به حول و قوّۀ مولايش چنگ بزند تا اگر خيرى براى وى حاصل شود ثنا و سپاس او را گويد و به احسان مولايش كمك كند و به ياد او باشد، و هرگاه شرّى به وى روى آورد با حالت اضطرار روى به درگاه او كند تا خداى تعالى دعاى او را اجابت فرمايد، تا بداند كه او بنده اى است كه مولاى خود را خواند و مولايش به او جواب فرمود و از مولايش درخواست كرد و مولا خواستۀ وى را به او عطا فرمود، تا بدين وسيله همواره به تمام وجودش به خداى تعالى متوجه گردد و در همۀ حالات به او تبارك و تعالى اعتماد كند.

و از اين جهت است كه دعا اطمينان بخش ترين وسيله است كه انسان از آفات در امان باشد و محكم ترين وسيلۀ ايمنى است از نكبتها و بزرگ ترين وسيله است كه صاحبان عقل و اولوا الالباب به بارگاه ربّ الارباب متوسّل مى شوند. و بعضى از دانشمندان فرموده اند كه دعا

ص:361

كليد درهاى بستۀ نيازمنديها و وسيلۀ آسايش نيازمندان و پناهگاه بيچارگان و راحتى بخش مصيبت زدگان است، و روش پيامبران و فرستادگان الهى و بندگان صالح و شايستۀ خدا چنين بوده است كه هر گاه يكى از آنان را گرفتارى و اندوهى پيش مى آمد به دعا پناه مى بردند و به اين معنا اشاره مى فرمايد امير المؤمنين عليه السّلام كه فرمايد: هر گاه گرفتارى سخت پيش آمد پس پناه به خداى تعالى بايد برد: «اذا اشتدت الفزع فالى اللّه المفزع». و به خاطر همين نكتۀ عرفانى است كه سيد العابدين و اشرف الموحدين - سلام اللّه عليه - اين دعا را به هنگام سختى و مشقت و دشوارى مى خواندند و عرض مى كردند:

اللّهمّ انّك كلّفتني من نفسي ما أنت أملك به منّى و قدرتك عليه و علىّ أغلب من قدرتي فأعطنى من نفسى ما يرضيك عنّى و خذ لنفسك رضاها من نفسى فى عافية از آن جا كه بنده مكلّف و موظّف است كه خود را اصلاح كند و جان خود را از آلودگى گناهان تطهير كند و اين ميسّر نمى شود مگر به اين كه در راه اطاعت خدا و به دست آوردن رضاى تعالى قدم بردارد و از آنچه موجب سخط و خشم و غضب اوست دورى جويد تا بدين وسيله خود را از هلاكت دائمى و عذاب ابدى نجات بخشد و تطهير نفس از آلودگى با قيام به اطاعات و اجتناب از شهوات است و چون قدرت بنده در اين كارها مستند است به قدرت خداى تعالى زيرا كه اوست مستند همۀ موجودات، و همۀ قدرتها به قدرت ذات متعال منتهى مى شود، قدرتى كه فوق آن قدرت تصور نمى شود، پس خداى تعالى به اصلاح نفس بنده اش تواناتر است و قدرت او بر عبد و بر هر چه كه بنده اش را به آن تكليف فرموده غالب تر است و چگونه چنين نباشد و حال آن كه بنده مالك چيزى نيست، نه سودى و نه زيانى، جز به قدرت حق تعالى، و همۀ موجودات در ملك حق تعالى و در يد قدرت اوست. حال كه چنين است پس مرا به عملى وادار كه تو را از من خشنود گرداند يعنى قدرتى به من عطا فرما كه آماده شوم براى به جا آوردن آنچه كه تو را از من راضى مى سازد.

و خذ لنفسك رضاها من نفسى فى عافية و مرا به كارى برگمار كه تو از من خشنود باشى.

يعنى مرا وادار كن بر كارى كه بجز تو التفات نكنم تا تو راضى شوى؛ و چون استجابت اين دعا ممكن بود به حدى برسد كه نفس انسانى را از تدبير بدنش باز بدارد و ديگر در مقام صلاح بدن و تدبير آن نباشد و در نتيجه توانايى جسمى را از دست بدهد و حركاتش مختل و بدون ضابطۀ عقلايى باشد كه باعث فساد بدن و يا پريشانى فكر گردد؛ چنان كه براى بسيارى

ص:362

از اهل محبت و عرفان پيشامد كرده و حالاتشان در كتابهاى عرفانى و تذكره ها مذكور است، از اين رو امام عليه السّلام از خدا مى خواهد كه اين كارها همراه با عافيت باشد. و احتمال ديگرى هست در معناى اين جمله از دعا و آن اين كه امام كه از خداى تعالى خواستار اين شد كه رضاى خودش را از او تحصيل كند و اين به حسب صورت عموميت داشت و اين ممكن بود در ضمن عافيت باشد يا در ضمن بلا، امام عليه السّلام از اين كه مبادا اين سؤال اظهار تجلّد باشد و اشاره به اين باشد كه مى تواند همۀ آنچه را كه موجب رضاى خداى تعالى است تحمّل كند چه در ضمن سلامتى و عافيت چه در ضمن ابتلا و گرفتارى، لذا از خداى تعالى خواست كه اين تحصيل رضا با عافيت باشد نه با گرفتارى؛ چنان كه از عارف معروف ابن فارض نقل شده است وقتى اين شعر را گفت:

بما شئت فى هواك اختبرنى فاختبارى ما كان فيه رضاكا

در راه دوستى خودت هر طور كه مى خواهى مرا آزمايش كن، آزمايش من در آن است كه رضاى تو در آن باشد.

تو را خواهم، نخواهم رحمتت گر امتحان خواهى ببندم باب رحمت را درهاى بلا بگشا

به حبس بول گرفتار شد و دستور داد كه او را به دوش بگيرند و در مكتب خانۀ بچّه ها بگردانند و به بچّه ها مى گفت: ادعوا لعمّكم الكذّاب؛ در حق عمومى دروغگويتان دعا كنيد. و به اين معنا امام صادق عليه السّلام اشاره فرمود آن جا كه اسحاق بن عمار را دستور استخاره مى دادند فرمودند: استخاره ات به شرط عافيت باشد، زيرا چه بسا خير آدمى در بريده شدن دستش و يا مرگ فرزندش و يا از دست دادن عقلش باشد: «لتكن استخارتك فى عافية فانّه ربما خير للرّجل فى قطع يده و موت ولده و ذهاب عقله».

اللّهم لا طاقة لى بالجهد بارالها! مرا طاقت و تحمل رنج نيست.

و لا صبر لى على البلاء و تاب شكيبايى بر بلا را ندارم.

و لا قوّة لى على الفقر و توان تحمل تنگدستى را ندارم.

فلا تحظر علىّ رزقى پس روزيم را از من مگير.

و لا تكلنى الى خلقك و مرا به خلق خود وامگذار.

ص:363

بل تفرّد بحاجتى و تولّ كفايتى بلكه تو خود به تنهايى حاجت مرا برآور و كفايت مرا به عهده بگير.

و انظر الىّ و انظر لى فى جميع امورى لغت «نظر» اگر با كلمۀ «الى» همراه باشد به معناى ديدن است مانند: نظر الىّ (مرا ديد)، و اگر با «ل» باشد به معنى رحمت است مانند: نظر لى (به من رحم كرد)، و اگر با كلمۀ «فى» همراه باشد به معناى فكر است مانند: نظر فىّ (دربارۀ من انديشه كرد)، و اگر با كلمۀ «بين» همراه باشد به معناى حكم است مثل: نظرت بينهم (ميان آنها نظر دادم و حكم كردم).

پس اگر در جملۀ امام در اين دعا كه مى فرمايد: «و انظر لى فى جميع امورى» به معناى رحمت و كمك است بدان معناست كه مرا رحم كن در همۀ كارها و كمكم كن، و اگر به معناى فكر و تدبّر باشد مقصود در اين جمله لازمۀ فكر و تدبّر است كه عبارت است از اعتنا و اهميّت دادن به مطلب، زيرا به هر مطلبى كه اهميت مى دهد در آن تدبّر مى كند. پس معناى اين جمله از دعا آن است كه در همۀ كارهايم به نفع من نظر كن.

فانّك ان وكلتنى الى نفسى عجزت عنها و اگر مرا به خودم واگذار كنى نفسم عاجز از انجام امور است.

و لم اقم ما فيه مصلحتها و من نتوانم آنچه را كه مصلحت من در آن است برپا بدارم.

و ان وكلتنى الى خلقك تجهّمونى و اگر مرا به آفريده هايت واگذار كنى دربارۀ من روى در كشند.

و ان الجأتنى الى قرابتى حرمونى و اگر پناهگاه مرا خويشانم قرار دهى مرا محروم خواهند كرد.

و ان اعطوا اعطوا قليلا نكدا و منّوا علىّ طويلا و ذمّوا كثيرا و اگر چيزى بدهند اندك خواهد بود و منت زيادى بر من خواهند داشت و سرزنش فراوانم خواهند كرد.

ثقة الاسلام كلينى در كافى به سند خودش از ابن ابى يعفور نقل مى كند كه گفت: شنيدم امام صادق عليه السّلام را كه دستش را به طرف آسمان بلند كرده و عرض مى كند: «ربّ لا تكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا لا اقل من ذلك و لا اكثر»؛ پروردگارا مرا به اندازۀ چشم به هم زدنى بر خودم هرگز وامگذار، نه كمتر از اين فرمود و نه بيش از اين. راوى گويد كه بلافاصله ديدم كه اشكهايشان از اطراف محاسن مباركشان قطره قطره فرومى ريزد. سپس متوجه من شد و

ص:364

فرمود: اى پسر ابى يعفور! همانا يونس بن متى را خداى عز و جل كمتر از يك چشم به هم زدن به خود واگذاشت پس آن گناه را مرتكب شد.

عرض كردم: خدا كارهاى شما را اصلاح كند، آيا به سر حدّ كفر رسيد؟ فرمود: نه و لكن اگر به آن حال مى مرد هلاك شده بود.

فى الكافى بسنده الى ابن ابى يعفور قال: سمعت ابا عبد اللّه عليه السّلام يقول و هو رافع يده الى السّماء: ربّ لا تكلنى الى نفسي طرفة عين ابدا لا اقلّ من ذلك و لا اكثر. قال: فما كان باسرع من ان تخدّرت الدّموع من جوانب لحيته، ثمّ اقبل الىّ فقال: يابن ابى يعفور، انّ يونس بن متى وكّله اللّه عز و جل الى نفسه اقلّ من طرفة عين فاحدث ذلك الذّنب. فقلت: فبلغ به كفرا اصلحك اللّه؟ قال: لا و لكن الموت على تلك الحال هلاك.

فبفضلك اللّهم فاغننى و بعظمتك فانعشنى از آن جايى كه علاقه به مال دنيا از غريزه هاى آدمى است بنابراين آدمى بالطبع نسبت به انفاق بخل مى ورزد، و بخل از صفاتى است كه آدمى را به هلاكت مى كشاند؛ چنان كه خداى تعالى اشاره مى فرمايد:«وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ 1» ؛ كسانى كه از بخل ورزيدن كه در جان آنان است محفوظ بمانند تنها آنانند كه نجات مى يابند يعنى اگر گرفتار بخل بشوند به هلاكت خواهند افتاد. فبفضلك اللهم فاغننى پس بارالها! با فضل خودت مرا بى نياز فرما.

و بعظمتك فانعشنى و به بزرگى خود مرتبۀ مرا بلند گردان و مرا از مهلكه نجات بخش و به داد من برس.

و بسعتك فابسط يدى و از قدرتى كه بر تسبيب دارى و همه در يد قدرت توست دست مرا گشاده دار.

و بما عندك فاكفنى و به آنچه نزد توست كه همه خير دنيا و آخرت است مهمّ مرا كفايت كن.

اللّهم صلّ على محمّد و آله و خلّصنى من الحسد بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و مرا از حسد رهايى بخش.

حسد، چنان كه بزرگان فرموده اند، عبارت است از تمناى زوال نعمت از محسود هر چند آن نعمت به شخص حاسد نيز نرسد. و اگر انسان تمنا كرد كه نعمت به او برسد بدون آن كه آرزوى زوال آن را از ديگرى بكند اين حالت را غبطه مى گويند و اشكالى ندارد. دربارۀ حسد

ص:365

روايات و حكايات عجيبى رسيده است؛ از جملۀ روايات روايتى است در كافى شريف از امام صادق كه فرمود: همانا حسد ايمان را مى خورد همان گونه كه آتش هيزم را: انّ الحسد يأكل الايمان كما تأكل النار الحطب. و امام صادق فرمود: شخص حسود پيش از آن كه محسود را زيانى برساند به خويشتن زيان مى رساند؛ همچون ابليس كه بر آدم حسد ورزيد نتيجه اش آن شد كه خود را به لعنت خداى تعالى گرفتار كرد ولى آدم برگزيده خدا شد و هدايت يافت و به جايگاه حقايق عهد و گزينش رفعت مقام يافت. پس همواره محسود ديگران باش نه آن كه به ديگران حسد بورزى، كه ترازوى عمل حسود هميشه سبك است چون ترازوى عمل محسود سنگين است.

وانگهى حسد تأثيرى در تقديرات امور ندارد كه روزى هر كس از طرف خداى تعالى مقدّر و تقسيم شده است. پس حسد نه سودى به حال حسود دارد و نه زيانى به محسود مى رساند. و ريشۀ حسد از كورى چشم دل است و انكار نمودن فضل خداى تعالى، و اين دو يعنى كورى دل و انكار فضل خداى تعالى دو بال كفر مى باشند. و با حسد بود كه آدميزاده گرفتار شد و آن چنان به هلاكت رسد كه هرگز نجات نيابد: «الحاسد مضرّ بنفسه قبل ان يضرّ بالمحسود كابليس اورث بحسده لنفسه اللعنة و لآدم الاجتباء و الهدى و الرفع الى محل حقايق العهد و الاطفاء، فكن محسودا و لا تكن حاسدا، فان ميزان الحسد ابدا خفيف بثقل ميزان المحسود و الرزق مقسوم، فماذا ينفع حسد الحاسد و لماذا يضرّ المحسود الحسد، و الحسد اصله من عمى القلب و جحود فضل اللّه تعالى، و هما جناحان للكفر، و بالحسد وقع ابن آدم فى حسرة الابد و هلك مهلكا لا ينجو منه ابدا».

و حكايت عجيبى دربارۀ حسد نقل شده كه در زمان موسى الهادى در بغداد اتفاق داده و خلاصه اش آن كه: يكى از ارباب نعمت به همسايه اش حسد ورزيد و آنچه مى توانست بر عليه او تبليغات كرد ولى فايده اى نبخشيد و مؤثر واقع نشد. عاقبت تدبيرى انديشيد و آن اين كه غلام بچه اى را خريد و او را تربيت كرد تا بزرگ شد روزى به غلامش دستور داد كه سروى را بر پشت بام همسايه ببرد به خيال آن كه وقتى چنين كرد لامحال همسايه را به جرم قتل دستگير مى كنند و او به آرزويش مى رسد و لو بعد از مرگ خودش. براى اين كار چاقوى تيزى آماده كرد و سه هزار درهم از مال خودش به غلام داد و گفت: پس از آن كه مرا به قتل رساندى، با اين پول به هر جاى دنيا كه مى خواهى سفر كن، و هر چند غلام امتناع كرد و

ص:366

مولاى خود را نصيحت كرد كه اوّلا از كجا معلوم تو شد كه اين توطئۀ تو دربارۀ همسايه ات مؤثر خواهد بود، و به فرض كه مؤثر گردد، به هنگامى خواهد بود كه تو زنده نيستى تا گرفتارى او را ببينى، و از اين قبيل نصايح هر چند مى توانست به آن حسود بدبخت گفت و ليكن سودى نداشت. بالاخره غلام چاره اى جز از امتثال امر مولا نديد و همان كار را كرد و سر مولا را بر پشت بام خانۀ همسايه از تن جدا كرد. ابتدا چند روزى همسايۀ بى گناه گرفتار شد و به زندان افتاد و ليكن ديرى نگذشت كه حقيقت امر مكشوف شد و متهم به دستور الهادى از زندان آزاد گرديد. فاعتبروا يا اولى الابصار.

و احصرنى عن الذّنوب و مرا از گناهان باز دار و وسايل گناه را در دسترس من قرار مده تا به گناه آلوده نشوم.

و ورّعنى عن المحارم و مرا از محرمات پرهيز ده.

و لا تجرّئنى على المعاصى و مرا بر گناهان جرأت عطا مفرما.

و اجعل هواى فيما عندك و خواستۀ دل مرا در آن چيز قرار بده كه در نزد توست از عنايات و كرامات و مقامات معنوى.

و رضاى فيما يرد عليّ منك و رضا و خشنودى مرا در آن قرار بده كه از ناحيۀ تو به من مى رسد و من راضى و خشنود باشم به مقدراتى كه دربارۀ من جارى مى شود.

يكى از اهل عرفان فرمايد: ابتداى رضا از مقامات سالكين است كه بايستى سالك با رياضيات شرعيه آن را به دست بياورد، و پايان آن از حالات است كه خداى تعالى به سالك عنايت مى فرمايد. و كسى كه به زيور رضا آراسته شود بهترين پذيرايى حق تعالى نصيب او شده و از قرب الهى بالاترين بهره را برده است. و صفت رضاى حقيقى براى بنده حاصل نمى شود مگر هنگامى كه خداى تعالى از او راضى باشد؛ چنان كه اشاره به اين معنى است آن جا كه مى فرمايد:«رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ»(1).

موسى نبى اللّه - على نبينا و آله عليهم السلام - عرض كرد: بارالها! مرا به كارى دلالت فرما كه اگر آن كار را انجام دهم تو از من راضى باشى.

خداى تعالى فرمود: تو طاقت و توان اين كار را ندارى. موسى به سجده افتاد و با حال تضرع و نهايت خضوع خواستۀ خود را تكرار كرد. پس خداى تعالى به او وحى فرمود: اى

ص:367


1- سورۀ مائده، آيۀ 119.

پسر عمران! رضاى من در آن است كه تو به قضاى من راضى باشى.

«قال موسى عليه السّلام: الهى دلّنى على عمل اذا عملته رضيت، قال: انك لا تطيق ذلك يا موسى، فخرّ موسى ساجدا متضرعا فحبت، فاوحى اللّه اليه: يابن عمران انّ رضاى فى رضاك بقضائى». و بعضى از بزرگان فرموده اند كه رضا عبارت است از اين كه انسان احكام الهيه را با شادى و سرور استقبال كند. و فرموده است كه آخر رضا اللّه الاعظم است و بهشت دنياست و قصر عارفان است، و شايد به اين مقام اشاره فرمايد عارف شيراز كه مى گويد:

من كه امروزم بهشت نقد حاصل مى شود وعدۀ فرداى زاهد را چرا باور كنم

* ثقة الاسلام كلينى - رضوان اللّه عليه - در كتاب شريف كافى به سند صحيح روايت مى كند كه امام زين العابدين عليه السّلام فرمود: صبر و رضا از خداى تعالى سرآمد اطاعت الهى است و كسى كه صبر كند و از خداى تعالى در آنچه قضاى الهى است راضى باشد، خواه آن چيز را خوش داشته باشد و خواه ناخوش، خداى تعالى دربارۀ او هر قضايى را كه اجرا فرمايد، چه خوش و چه ناخوش، خير و صلاح او را در آن قرار خواهد داد.

به جدّ و جهد چو كارى نمى رود از پيش به كردگار رها كرده مصالح خويش

«الصبر و الرضا عن اللّه رأس طاعة اللّه و من صبر و رضى عن اللّه فيما قضى عليه فما احب او كره لم يفض اللّه له فيما احب و كره الا ما هو خير له».

زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت

و اجعلنى فى كلّ حالاتى محفوظا مكلوءا مستورا ممنوعا معاذا مجارا و مرا در همۀ حالات حفظ فرما و در رعايت خود گير و از نظر بدخواهان پوشيده و دست دشمنان را از من كوتاه فرما و در پناه و امان خودت مرا نگاه دار.

اللّهم صلّ على محمّد و آله، و اقض عنى كل ما الزمتنيه و فرضته علىّ لك فى وجه من وجوه طاعتك او لخلق من خلقك و ان ضعف عن ذلك بدنى و وهنت عنه قوتى و لم تنله مقدرتى و لم يسعه مالى و لا ذات يدى بارالها! درود بر محمد و خاندان او بفرست و هرچه مرا بدان مكلف و موظف فرموده اى از انواع طاعتهاى خود يا نسبت به يكى از بندگانت، تو خود اداى آن را از

ص:368

من به عهده بگير، هر چند بدن من از انجام آن ناتوان باشد و نيروى من از آن سست باشد و نه قدرت آن را داشته باشم و نه وضع مالى من اجازه دهد و سرمايه ام به آن وفا كند.

ذكرته او نسيته به ياد داشته باشم و يا فراموش كرده باشم.

هو يا ربّ ممّا قد احصيته علىّ و اغفلته أنا من نفسي، فأدّه عنى من جزيل عطيتك و كبير ما عندك پروردگارا! آنچه من فراموش كرده باشم تو يك يك آن را به ياد دارى و اين منم كه آنها را از خاطر برده ام، پس آن را از بخششهاى فراوانت و خزانۀ بى پايان خود ادا فرما.

فانك واسع كريم حتّى لا يبقى علىّ شىء منه كه تويى گشايش بخش بزرگوار. پروردگارا! چنان كن كه چيزى از آن حقوق بر عهدۀ من نماند.

تريد ان تقاصّنى به من حسناتى او تضاعف به من سيئاتى يوم القاك يا رب كه بخواهى روز ملاقات تو از اعمال نيك من به عوض آنها قصاص كنى و يا بر گناهانم بيفزايى. شايد اشاره به رواياتى باشد كه مى فرمايند روز قيامت وقتى اعمالش را به دستش مى دهند مى بيند حسناتى كه در دنيا به جا آورده در آن نيست و گناهانى ثبت است كه او مرتكب نشده است و چون استيضاح مى كند به وى مى گويند حسناتت را به واسطۀ غيبتى كه كردى به حساب مغتاب منظور شد و چون حسناتت به آخر رسد از گناهان مغتاب در نامۀ عمل ثبت گرديد.

استاد الاساتذة علامۀ شعرانى - كه خدايش رحمت كند - مى فرمايد: از اين سخنان آشكار مى گردد كه زارى و انابت آن حضرت از گناه بدان معنى كه پيش ما معروف است نبوده بلكه اعتراف به نقصان ذات اشكالى است از كمال و مقتضاى بندگى و ضراعت، خاصان درگاه مى گفتند: ما عرفناك حق معرفتك و ما عبدناك حق عبادتك لا أحصى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك؛ چون فراموشى بدان معنى كه ما مى دانيم معصيت نيست تا رفع تكليف از خدا خواهد، و نيز آنچه قدرت بدان نرسد و مال انسان گنجايش آن نداشته باشد در شريعت تكليفى متوجه نمى گردد.

مترجم گويد: سخن علامۀ مذكور را پايۀ سخن بسى بلند است و لكن اگر نگوييم كه ادعيۀ صحيفۀ مباركه خاص حضرات معصومين بوده بلكه از لسان رعايا نيز انشاء شده است در اين گونه موارد كه علامۀ فقيد مى فرمايند: در شريعت تكليفى متوجه نمى گردد، ممكن است كه تقصير در مقدمات نسيان باشد كه آن وقت مشمول قاعدۀ الامتناع بالاختيار لا ينافى الاختيار خواهد بود (دقت شود).

ص:369

اللهمّ صلّ على محمّد و آله و ارزقنى الرغبة فى العمل لك لآخرتى حتى اعرف صدق ذلك من قلبى و حتى يكون الغالب علىّ الزهد فى دنياى بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و مرا آن روزى فرما كه براى آخرتم به عمل كردن در راه رضاى تو كوشا باشم آن چنان كه اين كوشش را از اندرون قلبم احساس كنم و آن چنان كه بى رغبتى به دنيا بر وجود من غالب گردد.

و حتى اعمل الحسنات شوقا هر عمل نيك را از روى شوق انجام دهم.

و آمن من السّيّئات فرقا و خوفا و از كارهاى زشت به واسطۀ ترس و بيم در امان باشم.

اين كه امام عليه السّلام از خداى تعالى خواسته كه رغبت در عمل براى آخرت را روزى فرمايد ظاهرا مقصود آن است كه نكند اعمال صالحه كه بايد فقط به منظور رسيدن به رضوان الهى انجام شود به اغراض دنيوى آلوده گردد؛ چنان كه در بسيارى از مردم ديده مى شود كه شعار صالحين و رفتار آنان را براى رسيدن به دنيا و مقاصد دنيوى اتخاذ مى كنند؛ چنان كه به اين معنى در اين آيۀ شريفه اشاره شده است كه:«مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ 1» .

و نيز مى فرمايد:«مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَةَ وَ سَعى 2» ؛ اگر كسى با عملى كه خداى تعالى واجب فرموده ثواب دنيا را بخواهد به دست آورد و آن عمل را براى تقرب به خدا و ثواب آخرت انجام ندهد خداى عز و جل از مال و منال دنيا آنچه را كه مشيت الهى به آن تعلق يابد به او عطا مى فرمايد و لكن در عالم آخرت هيچ ثواب و پاداشى نخواهد داشت؛ و اين گونه معامله با او به خاطر آن است كه خداى سبحان وسايل دنيوى را در اختيار او قرار داده كه با آن وسايل براى اطاعت امر پروردگار استعانت جويد، ولى او از آن وسايل در جهت معصيت و نافرمانى حق تعالى استفاده مى كند و از اين رو خداى تعالى او را عذاب مى فرمايد.

روى عن ابن عباس انّ النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال: معنى قوله تعالى: من كان يريد العاجلة الاية من كان يريد ثواب الدنيا بعمله الذى افترضه اللّه عليه لا يريد به وجه اللّه و الدار الآخرة عجّله له ما يشاء اللّه عز و جل من عرض الدنيا و ليس له ثواب فى الآخرة، و ذلك انّه سبحانه يؤتيه ذلك ليستعين به على الطّاعة فيستعمله فى معصية اللّه فيعاقبه عليه.

ص:370

امين الاسلام طبرسى در كتاب شريفش مجمع البيان فرمايد: اگر كسى اشكال كند كه آيا ممكن است شخص مكلف با عملى كه انجام مى دهد دنيا و آخرت را با هم منظور بدارد؟ جواب اين سؤال مثبت است، به شرط اين كه غرض دنيوى اصل نباشد بلكه فرع و تابع غرض اخروى باشد؛ مانند كسى كه در راه خدا جنگ مى كند و شمشير مى زند براى اين كه دين عزت يابد و قيامت را تابع اين غرض قرار مى دهد. نظام نيشابورى در تفسيرش گفته كه خداى تعالى دو طايفه از مردم را ذكر فرموده: يكى آن كه قصدش از عمل، رسيدن به خيرات دنيوى باشد، و دوم آن كه قصد خيرات آخرت كند؛ در حالى كه سه قسم ديگر در اين جا هست.

سه شرط براي اينكه عمل مكلف براي دنيا و آخرت باشد

قسم اوّل آن كه طلب دنيا و آخرت هر دو مقصود باشد ولى طلب آخرت رجحان داشته باشد

، كه بعضى گفته اند اين گونه عمل مورد قبول حضرت حق تعالى واقع نمى شود، زيرا از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده از قول خداى عز و جل كه فرمود: من از همۀ بى نيازها بى نيازترم از شريك، هر كس كه كارى انجام دهد و جز من ديگرى را در آن كار شريك كند من آن كار را به شريكم واگذار مى كنم:

«انا اغنى الاغنياء عن الشرك، من عمل عملا اشرك فيه غيرى تركته و شريكه».

قسم دوّم آن كه طلب دنيا به قدر طلب آخرت باشد و هر دو به اندازۀ هم باشند.
قسم سوّم آن كه قصد طلب دنيا رجحان داشته باشد بر طلب آخرت؛

و به اتفاق گفته اند كه اين دو قسم نيز مورد قبول واقع نمى شود، چيزى كه هست بهتر از آن است كه عمل به قصد رياى محض آورده شود.

مترجم گويد: شرح اين مطلب را اين ناچيز در رساله اى جداگانه به نام «عجب و ريا» نگاشته ام و نظرات بزرگان و محققان را كه از آن جمله حضرت امام خمينى قدّس سرّه است در آن

ص:371

رساله آورده ام و بسيارى از نكات و دقايق عجب و ريا در آن رساله يادآورى شده است و به فارسى و عربى چاپ و منتشر شده است. طالبين خلوص و اخلاص در عمل را به مطالعۀ آن كتاب توصيه مى كنيم.

اين كه امام عليه السّلام عرض مى كند: «و حتى يكون الغالب عليه الزّهد فى دنياى»، گويد زهد حقيقى از لوازم رغبت به عملى است كه از براى آخرت باشد و از اين رو امام امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:

همانا دنيا و آخرت دشمن يكديگرند و دو راهند كه با هم مختلفند، پس هر كه دنيا را دوست داشته باشد و به دنبال آن باشد قهرا آخرت را دشمن خواهد داشت. و دنيا و آخرت به منزلۀ مشرق و مغرب اند كه آدمى به هر يك از اين دو به هر اندازه نزديك گردد به همان اندازه از ديگرى دور مى شود، و همانند دو همسر در خانۀ يك مرد هستند (هوو) كه اگر شوهر يكى از آن دو را راضى كند ديگرى ناراضى خواهد شد: «انّ الدنيا و الآخرة عدوان متفاوتان و سبيلان مختلفان فمن احبّ الدنيا و تولاّها ابغض الآخرة و عاداها، و هما بمنزلة المشرق و المغرب و ماش بينهما، كلّما قرب من واحد بعد عن الآخر، و هما بعد ضرّتان ان رضيت احديهما سخطت الاخرى».

و اين مطلب روشن است كه به هر اندازه دل آدمى متوجه يكى از دنيا و يا آخرت شود لا محاله از ديگرى منصرف خواهد شد، و هر اندازه متذكر يكى از آن دو باشد از ديگرى غفلت خواهد نمود. يكى از دانشمندان مى فرمايد كه شوق و خوف اگر در دل آدمى ملكه شد لازمه اش آن است كه همواره در عمل كوشا باشد و از دنيا روگردان گردد. و شوق و خوف از آن جا سرچشمه مى گيرد كه انسان عظمت وعده هاى الهى و وعيدهاى او را درك كند كه به هر اندازه اين درك قوى تر باشد شوق و خوف او بيشتر خواهد بود. و شوق و خوف دو در بزرگى هستند كه به بهشت باز مى شوند و دو شاهراه اند كه سالكش را به رضا و خشنودى پروردگار كريم مى رسانند.

وهب لى نورا امشى به فى النّاس و اهتدى به فى الظّلمات و استضىء به من الشّك و الشبهات و مرا روشنايى و نورى مرحمت فرما كه در ميان مردم در پرتو آن نور قدم بردارم و در تاريكيهاى شك و شبهه، به فروغ آن نور راه جويم و از زنگ شكّ و شبهه پاك و تابناك شوم.

گويى اين جملات نورانى اشاره است به قول خداى تعالى در سورۀ انعام كه مى فرمايد: «ا فمن كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها1» ؛ آيا

ص:372

كسى كه مردۀ جهل و ضلالت بود و ما او را زنده كرديم (و به او روشنى علم و ديانت داديم) كه با آن روشنايى ميان مردم (سرافراز) راه برود، آيا مثل او مانند كسى است كه در تاريكيها فرو رفته و از آن به در نتواند شد؟! گفته شده كه مراد از نور در اين جا ايمان است، و بعضى گفته اند كه مقصود نور علم است، و ديگرى گفته كه مقصود ادلّه و براهين و آيات الهى است. و نيز گفته شده كه مقصود قرآن است، و همۀ اين اقوال نزديك همند و اختلاف زيادى ندارند. امام باقر عليه السّلام فرمود: «نورا يمشى به فى النّاس اماما يؤتم به كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها قال الذى لا يعرف الامام»؛ نورى كه در پرتو آن ميان مردم راه برود يعنى امامى كه او را پيشواى خود قرار دهد، مثل چنين كسى مثل كسى است كه امامى را نمى شناسد. و امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «و انّما سمّيت الشّبهة شبهة لانّها تشبه الحقّ فامّا اولياء اللّه فضيائهم فيه اليقين و دليلهم سمت الهدى و امّا اعداء اللّه فدعائهم الضّلال و دليلهم فيها العمى»؛ اين كه شبهه ناميده شده براى آن است كه شبيه حق است، امّا اولياى خدا پس نور آنها يقين است و دليلشان راه هدايت است، و امّا دشمنان خدا پس دعوت آنها گمراهى است و دليلشان در آن دعوت كورى است.

اللّهم صلّ على محمّد و آله، و ارزقنى خوف غمّ الوعيد و شوق ثواب الموعود حتى اجد لذّة ما ادعوك له و كآبة ما استجير بك منه بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و مرا روزى فرما تا از وعده هاى ترسناكى كه داده اى هراسناك باشم و به پاداشى كه وعده فرموده اى شوق داشته باشم تا لذت آنچه كه تو را براى آن مى خوانم دريابم و بيم آنچه را كه از آن به تو پناه مى آورم در جان خود احساس كنم.

بايد دانست كه لذايذ آدمى يا لذت حسى است بدان معنا كه آن را با يكى از حواس خود درك مى كند، چه حواس ظاهريه باشد مانند ديدن مناظر زيبا و استشمام عطرهاى خوب و چشيدن طعم شيرينى ها و يا لذت عقلى، يعنى آن را به واسطۀ عقلش ادراك مى كند، زيرا بدون شك عقل را كمالاتى است كه عبارت است از درك مجردات يقينى كه عقل از آنها لذت مى برد. و لذيذترين ميوه هاى بهشتى معارف الهيه و نظر به وجه اللّه است و اين از لذات عقلى صرف است.

در اين قسم از دعاى شريف حضرت امام عليه السّلام همۀ آنچه را كه براى عقل قابل التذاذ است از خداى تعالى درخواست كرده و از هر آنچه براى عقل تحمل آن مشكل است به خداى تعالى پناه برده است و با استفاده از لغت وجدان (حتّى اجد) شايد به معنايى اشاره مى فرمايد كه

ص:373

امير المؤمنين در خطبه اى كه اوصاف متقين را بيان مى كند متذكر شده است آن جا مى فرمايد:

«فهم و الجنّة كمن قد راها و هم فيها منعّمون، و هم و النّار كمن قد راها و هم فيها معذّبون»؛ پارسايان كسانى هستند كه بهشت و نعمتهاى بهشتى را گويى مى بينند و از نعمتهاى آن برخوردارند و دوزخ و گرفتاران عذاب را مشاهده مى كنند و از سختى عذاب ناراحتند. و اين حالت همان مرتبۀ علم اليقين و يا عين اليقين است؛ چنان كه بزرگان در تقسيم مراتب يقين متذكر شده اند، و داستان سؤال رسول خدا از يكى از اصحاب به نام زيد شاهد اين مدعاست و مولانا متذكر آن داستان است كه مى گويد:

گفت پيغمبر صباحى زيد را كيف اصبحت اى رفيق باصفا

گفت عبدا مؤمنا باز اوش گفت كو نشان از باغ ايمان گر شكفت

گفت تشنه بوده ام من روزها شب نخفته ام ز عشق و سوزها

تا ز روز و شب جدا گشتم چنان كه ز اسپر بگذرد نوك سنان

گفت از اين ره كوره آوردى؟ بيار درخور فهم و عقول اين ديار

گفت خلقان چون ببينند آسمان من ببينم عرش را با عرشيان

هشت جنت هفت دوزخ پيش من هست پيدا همچو بُت پيش شَمَن

يك به يك وا مى شناسم خلق را همچو گندم من ز جو در آسيا

كه بهشتى كه و بيگانه كى است پيش من پيدا چو مار و ماهى است

جمله را چون روز رستاخيز من فاش مى بينم عيان از مرد و زن

مى بسايد دوششان بر دوش من نعره هاشان مى رسد در گوش من

اهل جنّت پيش چشمم ز اختيار در كشيده يك به يك را در كنار

دست يكديگر زيارت مى كنند وز لبان هم بوسه غارت مى كنند

كر شد اين گوشم ز بانگ آه آه از حنين و نعرۀ واحسرتاه

هين بگويم يا فرو بندم نفس لب گزيدش مصطفى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يعنى كه بس

* اللّهم قد تعلم ما يصلحنى من امر دنياى و آخرتى فكن بحوائجى حفيا بارالها! تو مى دانى كه چه چيز به صلاح من است - چه در كار دنيايم و چه در كار آخرتم - پس نسبت به نيازهايم با

ص:374

مهربانى عنايتى بفرما.

اللّهم صلّ على محمّد و آل محمد و ارزقنى الحق عند تقصيرى فى الشّكر لك بما انعمت علىّ فى اليسر و العسر و الصّحة و السّقم بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و به هنگام كوتاهى در سپاس نعمتهايت كه در همه حال چه در آسايش و چه در گرفتارى، در تندرستى و بيمارى، به من ارزانى داشته اى عمل به حق را روزى ام كن.

حتّى اتعرّف من نفسى روح الرّضا و طمأنينة النّفس منّى بما يجب لك فيما يحدث فى حال الخوف و الامن و الرّضا و السّخط و الضر و النّفع تا خشنودى و آرامش خاطر نسبت به انجام وظيفه ام در پيشگاهت در مواقع ترس و ايمنى و خشنودى و خشم و سود و زيان، بيابم.

محتمل است كه معناى جملۀ «و ارزقنى الحق عند تقصيرى فى الشكر» چنين باشد كه بارالها! چشم دل مرا باز كن تا به هنگام كوتاهى از اداى شكر حق را تشخيص دهم و متوجه گردم كه سزاوار سپاس همانا ذات مقدس توست، باشد كه همين حق شناسى جاى تقصير در شكر را پر كند؛ چنان كه در روايت است كه موسى عليه السّلام عرض كرد كه پروردگارا! چگونه شكر تو را بگزارم و حال آن كه خود شكر گزاردن نعمتى است از سوى تو و شكر ديگرى را لازم دارد؟ پس خداى تعالى به وى وحى فرمود: همين قدر كه شناختى نعمتهايى كه تو را فراگرفته از جانب من است من همين معرفت را به جاى شكر مى پذيرم:

«روى انّ موسى عليه السّلام قال يا رب كيف اشكرك و شكرى لك نعمة اخرى توجب علىّ شكر لك؟ فاوحى اللّه اليه اذا عرفت انّ النّعم منّى رضيت منك بذلك شكرا».

اللّهم صلّ على محمّد و آله و ارزقنى سلامة الصّدر من الحسد حتّى لا احسد احدا من خلقك على شىء من فضلك و حتّى لا ارى نعمة من نعمك على احد من خلقك فى دين او دنيا او عافية او تقوى او سعة او رخاء الاّ رجوت لنفسى افضل ذلك بك و منك وحدك لا شريك لك بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و مرا نصيب فرما كه سينه ام از حسد سالم باشد كه حتى به يك نفر از خلقت حسد نورزم و بر هيچ نعمتى رشك نبرم، چه نعمت دينى باشد يا دنيوى نعمت عافيت باشد و يا تقوا و يا گشايش و فراخى، مگر اين كه براى خويشتن بهتر از آن را خواهم اما به يارى تو بخواهم و تنها از تو كه بى انبازى بخواهم.

اين جملات نورانى از امام عليه السّلام اشاره است به آنچه علماى اخلاق فرموده اند كه آنچه از حسد مذموم است آن است كه آدمى زوال نعمتى را از ديگرى آرزو كند، و اما اگر آرزو كند كه

ص:375

خود نيز آن را دارا باشد بدون آن كه آرزوى زوال آن را از ديگرى داشته باشد اين چنين حالت جزو حسد مذموم نيست بلكه آن را غبطه و تنافس گويند كه نه تنها حرام نيست بلكه مطلوب نيز هست، به دليل آن كه خداى تعالى مى فرمايد:«وَ فِي ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ»(1) در روايت است كه فرمود: «المؤمن يغبط و المنافق يحسد»؛ مؤمن غبطه مى خورد و منافق حسد مى ورزد.

اللّهم صلّ على محمّد و آله و ارزقنى التحفظ من الخطايا و الاحتراس من الزلل فى الدنيا و الاخرة فى حال الرضا و الغضب بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و مرا روزى فرما كه از خطاها خويشتن را حفظ و از لغزشها خود را حراست كنم، چه در امور دنيوى و چه در اخروى چه در حال خشنودى و چه در حال خشم.

حتّى اكون بما يرد علىّ منهما بمنزلة سواء آن چنان كه آن دو حال خشم و رضا در من يكسان باشد.

عاملا بطاعتك مؤثرا لرضاك على ما سواهما فى الاولياء و الاعداء در كار اطاعت تو باشم و خشنودى تو را بر هر چه غير اطاعت و خشنودى توست مقدم بدارم چه نسبت به دوستان و چه نسبت به دشمنان.

حتّى يأمن عدوّى من ظلمى و جورى و ييأس وليّى من ميلى و انحطاط هواى تا دشمن من از ظلم و ستم من در امان باشد و دوستم از اين كه به سوى خواستهاى پست تمايل كنم نوميد گردد.

و اجعلنى ممن يدعوك مخلصا فى الرّخاء دعاء المخلصين المضطرّين لك فى الدّعاء و مرا از كسانى قرار بده كه تو را در آسايش و گشايش چنان با اخلاص بخوانم كه بيچارگان در دعايشان آن گونه با اخلاص دعا مى كنند.

انّك حميد مجيد كه تو ستوده و بزرگوارى. از اين جملۀ نورانى استفاده مى شود كه دعا در همۀ حالات پسنديده و سودمند است و ضرورتى ندارد كه انسان در حال اضطرار متوجه خداى تعالى گردد؛ چنان كه در قرآن شريف مكرر به آن اشاره شده كه آدمى وقتى كه گرفتار مى شود روى به خداى مى آورد و چون از گرفتارى نجات يافت خدا را فراموش مى كند، مانند آيۀ شريفۀ:«فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ

ص:376


1- سورۀ مطففين، آيۀ 26.

يُشْرِكُونَ 1» و نظاير آن.

و در روايات نيز بدين معنا تأكيد شده است؛ چنان كه در كافى شريف در اين زمينه بابى منعقد شده است كه از جملۀ روايات به سند صحيح از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود كسى كه پيش از نزول بلا دعا كند و با خداى تعالى رابطۀ دعايى داشته باشد هنگامى كه بلا نازل مى شود و دعا مى كند فرشتگان الهى كه با صداى او آشنايى دارند مانع از بالا رفتن دعاى او نمى شوند، ولى اگر در غير حال گرفتارى دعا نكند و فقط در حالت گرفتارى دعا كند فرشتگان مى گويند ما با اين صدا آشنا نيستيم و دعايش مستجاب نمى شود: «عن ابى عبد اللّه عليه السّلام:

من تقدّم فى الدّعاء استجيب له اذا نزل به البلاء و قيل صوت معروف و لم يحجب عن السّماء، و من لم يتقدّم فى الدّعاء لم يستجب له ان نزل به البلاء و قالت الملائكة انّ الصّوت لا نعرفه».

و نيز به سند صحيح يا حسن روايت مى كند كه امام صادق عليه السّلام فرمود: هر كس از بلايى مى ترسد كه به او برسد، اگر پيش از رسيدنش دعا كند خداى تعالى هرگز آن بلا را به او نشان نمى دهد: «من تخوّف بلاء يصيبه فتقدّم فيه فى الدّعاء لم يره اللّه عز و جل ذلك البلاء ابدا». و نيز فرمود: دعا در حال آسايش، نيازمنديها به هنگام گرفتارى را خارج مى كند: «انّ الدّعاء فى الرّخاء يستخرج الحوائج فى البلاء».

و نيز فرمود: هر كس كه خوشحال است از مستجاب شدن دعايش در سختى پس در حال آسايش دعا بسيار كند: «من سرّه ان يستجاب له فى الشدّة فليكثر الدّعاء فى الرّخاء» و نيز آن حضرت فرمود: جدّم مى فرمود: در دعا پيشدستى كنيد كه اگر بنده اى پيشاپيش دعا كند، چون بلايى بر او نازل شود گفته مى شود كه صداى آشنايى است و اگر قبلا دعا نكند و چون بلا نازل شد دعا كند گفته مى شود پيش از امروز كجا بودى؟: «كان جدّى يقول: تقدّموا فى الدّعاء فانّ العبد اذا كان دعّاء فنزل به البلاء قيل صوت معروف، و اذا لم يكن دعّاء فنزل به البلاء قيل اين كنت قبل اليوم؟».

و از امام موسى بن جعفر عليه السّلام است كه فرمود: امام زين العابدين مى فرمود: دعا پس از آن كه بلا نازل شد سودبخش نخواهد بود: «كان على بن الحسين عليه السّلام يقول: الدّعاء بعد ما نزل البلاء لا ينتفع به».

بلكه توان گفت آنچه از آيات و روايات استفاده مى شود يكى از اسرار و حكمتهاى ابتلاى

ص:377

بندگان خدا آن است كه به واسطۀ ابتلاء متوجه خداى تعالى شوند:«فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ 1» .

*

ص:378

و كان من دعائه عليه السّلام اذا سأل اللّه العافية و شكرها

اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و البسنى عافيتك و جلّلنى عافيتك و حصّنّى بعافيتك و اكرمنى بعافيتك و اغننى بعافيتك و تصدّق على بعافيتك وهب لى عافيتك و افرشنى عافيتك و اصلح لى عافيتك و لا تفرّق بينى و بين عافيتك في الدّنيا و الأخرة اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و عافنى عافية كافية شافية عالية نامية تولّد في بدنى العافية عافية الدّنيا و الآخرة و امنن عليّ

ص:379

بالصّحّة و الأمن و السّلامة فى دينى و بدنى و البصيرة في قلبى و النّفاذ في امورى و الخشية لك و الخوف منك و القوّة على ما امرتنى به من طاعتك و الاجتناب لما نهيتنى عنه من معصيتك اللّهمّ و امنن علىّ بالحجّ و العمرة و زيارة قبر رسولك صلواتك عليه و رحمتك و بركاتك عليه و على آله و آل رسولك عليهم السّلام ابدا ما ابقيتنى في عامى هذا و في كلّ عام و اجعل ذلك مقبولا مشكورا مذكورا لديك مذخورا عندك و انطق بحمدك و شكرك و ذكرك

ص:380

و حسن الثّناء عليك لسانى و اشرح لمراشد دينك قلبى و اعذنى و ذرّيّتى من الشّيطان الرّجيم و من شرّ السّامّة و الهامّة و العامّة و اللاّمّة و من شرّ كلّ شيطان مريد و من شرّ كلّ سلطان عنيد و من شرّ كلّ مترف حفيد و من شرّ كلّ ضعيف و شديد و من شرّ كلّ شريف و وضيع و من شرّ كلّ صغير و كبير و من شرّ كلّ قريب و بعيد و من شرّ كلّ من نصب لرسولك و لأهل بيته حربا من الجنّ و الأنس و من شرّ كلّ دابّة انت آخذ بناصيتها انّك على صراط مستقيم

ص:381

اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و من ارادنى بسوء فاصرفه عنّى و ادحر عنّى مكره و ادرا عنّى شرّه و ردّ كيده فى نحره و اجعل بين يديه سدّا حتّى تعمى عنّى بصره و تصمّ عن ذكرى سمعه و تقفل دون اخطارى قلبه و تخرس عنّى لسانه و تقمع راسه و تذلّ عزّة و تكسر جبروته و تذلّ رقبته و تفسخ كبره و تؤمننى من جميع ضرّه و شرّه و غمزه و همزه و لمزه و حسده و عداوته و حبائله و مصائده و رجله و خيله انّك عزيز قدير

ص:382

شرح دعاى بيست و سوّم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام اذا سأل اللّه العافية و شكرها از دعاهاى آن حضرت است هنگامى كه عافيت و شكر بر عافيت را از خداى تعالى درخواست مى كرد. به گفتۀ بعضى از علما عافيت معناى عام و شاملى دارد كه دفع همۀ مكروهات را دربر دارد؛ خواه در نفس يا بدن مكروه باشد يا در ظاهر و باطن و يا در دين و دنيا و آخرت؛ عافيت از همۀ اينها مطلوب و محبوب است؛ چنان كه در روايت است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چيزى بهتر از عافيت از خداى تعالى نخواست و اين به خاطر همان معناى عام و شاملى است كه در عافيت است: «ما سأل اللّه شيئا يعنى النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم احبّ اليه من أن يسأل اللّه العافية». و از اين رو در اين دعاى شريف امام زين العابدين - عليه الصلوة و السلام - در مقام طلب عافيت برآمده و عرض مى كند:

اللّهم صلّ على محمد و آله و البسنى عافيتك و جلّلنى عافيتك و حصّنى بعافيتك و اكرمنى بعافيتك و اغننى بعافيتك و تصدّق علىّ بعافيتك وهب لى عافيتك و افرشنى عافيتك و اصلح لى عافيتك و لا تفرّق بينى و بين عافيتك فى الدّنيا و الآخرة بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و جامۀ عافيت را به من بپوشان آن چنان كه سراپاى مرا فراگيرد و مرا در حصار عافيت قرار ده و مرا به عافيت گرامى بدار و به عافيتت بى نياز فرما و عافيتت را به من صدقه ده و عافيتت را بر من ببخش و عافيتت را برايم بگستران و عافيتت را شايسته ام قرار ده و ميان من و عافيتت جدايى ميفكن.

تكرار لفظ عافيت در جملات نورانى اين دعا با اين كه ممكن بود با ضمير گفته شود، به

ص:383

منظور اهميت دادن به مطلب است كه گويى تكرار لفظ عافيت نيز لذت بخش است. و محتمل است كه با استفاده از معناى شمولى عافيت در هر جمله معنايى مناسب با آن مقصود باشد؛ مثلا در «البسنى عافيتك» مقصود عافيت جسمى و بدنى باشد، زيرا لباس با بدن تناسب دارد، و در «جلّلنى عافيتك» مقصود عافيت از رسوايى باشد چون تجليل به معناى پرده پوشى است، و در «حصّنى بعافيتك» مقصود از عافيت، عافيت از شرّ كسى باشد كه به او قصد سويى دارد همچنان كه حصار قلعه آدمى را از حملۀ دشمن محفوظ مى دارد، و در «اكرمنى بعافيتك» مقصود عافيت از ذلت و خوارى باشد و يا عافيت از عيوب و قبايح كه موجب آبروريزى و بى حيثيت شدن آدمى مى گردد «و اغننى بعافيتك» مقصود عافيت از صدقه دادن ديگران به او باشد كه اگر بناست امور من با صدقه گرفتن بگذرد، بارالها آن صدقه را از تو بگيرم نه از مخلوقيت كه: جور از حبيب بهتر كز مدعى رعايت.

«وهب لى عافيتك» مقصود دريافت بخشش از خداى تعالى باشد نه از ديگران كه بار منت ديگران كشيدن مشكل است. «و افرشنى عافيتك» مقصود ايمنى و عافيت از ناراحتى و اضطراب مى باشد همچنان كه آدمى در بستر آرامش و استراحت دارد. «و اصلح لى عافيتك» مقصود اصلاح آن باشد كه مرضى آن را افساد كرده است. «و لا تفرّق بينى و بين عافيتك» مقصود همان عافيت شامل امور دنيا و آخرت باشد.

اللّهم صلّ على محمد و آله و عافنى عافية كافية شافية عالية نامية، عافية تولّد فى بدنى العافية، عافية الدّنيا و الآخرة بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و مرا عافيتى عنايت فرما كه كافى و شفادهنده، عالى و با نمو باشد و پيوسته افزون گردد و شامل عافيت دنيا و آخرت باشد؛ و بالجمله عافيت خواستن از بلاهاست. علامه شعرانى فرمايد: عافيت محفوظ بودن از شرّ دنيا و آخرت است، و در حديث آمده است كه هيچ دعا پيش پيغمبر محبوب تر از آن نبود كه از خداى تعالى عافيت خواهد. و عافيت خواستن از مرض و فقر و ساير بلاهاى دنيوى مطلوب است و مخالف رضا نيست. گويند ابن فارض وقتى اين شعر را گفت:

و بما شئت فى هواك اختبرنى فاختيارى ما كان فيه رضاكا(1)

*

ص:384


1- . تو را خواهم نخواهم رحمتت گر امتحان خواهىببند ابواب رحمت را و درهاى بلا بگشا

يعنى بارالها! به هر چه خواهى مرا آزمايش فرما كه هر چه رضاى تو باشد من همان را مى پسندم، به حصر بول مبتلا شد و فرمود وى را برداشتند و در كوچه ها مى گردانيدند. او به در هر مكتب خانه مى رسيد به كودكان مى گفت: عمّ دروغگوى خود را دعا كنيد. و حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام با يكى از ياران فرمود: چون استخاره كنى طلب عافيت كن چون بسا اتفاق افتد كه بريدن دست و مرگ فرزند و رفتن عقل خير انسان باشد؛ يعنى چيزى خواه كه از اين بلاها خالى باشد.

مترجم گويد: لابد كلام علامۀ فقيد آية اللّه شعرانى محمول به مذاق عامۀ مردم است و گرنه بى شبهه افرادى هستند كه در مقام رضا و تسليم در آن حدّ مى باشند كه از بلاى دوست لذت مى برند و به قول مولانا:

زهر در حلقومشان شكر بود سنگ اندر راهشان گوهر بود

و به قول حكيم شيراز:

به حلاوت بخورم زهر كه شاهد ساقى است به ارادت بكشم درد كه درمانم از اوست

* و البته نبايد تجرّى بشود كه كس را طاقت ابتلاى حق تعالى نيست.

و امنن علىّ بالصحة و الامن و السلامة فى دينى و بدنى و البصيرة فى قلبى و النفاذ فى امورى و بر من منت بنه كه در دينم و بدنم صحيح و در امان و سالم باشم و چشم دلم باز باشد و كارهايم پيشرفت كند.

و الخشية لك و الخوف منك و خشيت تو را در دل داشته باشم و از تو بترسم.

و القوّة على ما امرتنى به من طاعتك و الاجتناب لما نهيتنى عنه من معصيتك و به هر طاعتى كه امر فرموده اى توانا باشم و هر گناهى را كه نهى فرموده اى ترك كنم و دورى جويم.

فرق ميان خوف و خشيت

*توضيح

بعضى گفته اند كه در اصطلاح دانشمندان لغت فرقى ميان خوف و خشيت نيست، حال آن كه به طور يقين ميان آن دو فرق هست و خشيت بالاتر از خوف است، و ريشۀ لغت

ص:385

خشيت از (شجرة خشيه) است كه وقتى درخت كاملا خشك شد آن را شجرة خشيه مى گويند؛ برخلاف لغت خوف كه ريشه اش از (ناقة خوفاء) است كه به معناى شتر بيمار است و از اين رو در آيۀ شريفه خشيت به خداى تعالى نسبت داده شده است و خوف به غير خدا مانند:

«يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ 1» . و مانند:«مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ 2» و «إِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ3» .

و يكى از عرفا فرموده است هنگامى كه همۀ شهوتها با آتش خوف سوخت، حالت انكسار و افسردگى در دل ظاهر مى شود كه همۀ صفات زشت مانند كينه و كبر و حسد را از دل مى زدايد و همه وقت همتش مصروف آن است كه عاقبت امر چه خواهد شد و اين غم او را مجال نمى دهد كه به چيزى ديگر بينديشد مگر به مراقبه و محاسبه و مجاهده، و همۀ لحظات عمر خود را مغتنم مى شمارد كه مبادا يك نفس از او ضايع شود، و نفس خويش را در تمام حركات و سكناتش مؤاخذه مى كند.

و اما خوفى كه هيچ يك از اين آثار بر او مترتب نباشد نام خوف بر آن نهادن صحيح نيست بلكه خيالى بيش نيست و حديث نفس است كه معناى خوف را در دل مى گذراند. و از اين رو بعضى از صاحبدلان فرموده اند كه اگر از تو سؤال شد كه آيا از خداى تعالى مى ترسى يا نه؟ بايد جواب ندهى و ساكت بمانى، زيرا اگر جوابت منفى باشد، كه از خداى تعالى نترسيدن در سر حدّ كفر است و اگر جواب مثبت بدهى دروغ واضحى را مرتكب شده اى.

مترجم گويد: اين اشكال در قرائت بسيارى از دعاها كه مضامين عاليه دارند مانند دعاى كميل و غير آن نيز هست و مى بايست توجيهى نمود مانند قصد ورود و تأسّى به ائمه عليهم السّلام و امثال اين توجيهات اگر ممكن باشد.

اللّهم و امنن علىّ بالحج و العمرة و زيارة قبر رسولك صلواتك عليه و رحمتك و بركاتك عليه و على آله و آل رسولك عليهم السّلام ابدا ما ابقيتنى فى عامى هذا و فى كل عام و اجعل ذلك مقبولا مشكورا مذكورا لديك مذخورا عندك بارالها! بر من منت بنه و حج و عمره و زيارت مرقد پيغمبرت را - كه صلوات و رحمت و بركات تو بر او و خاندانش باد - همواره و تا زنده ام در امسال و در هر سال بر من روزى فرما و آن را بپذير و پاداش ده و در ديوانت مذكور و نزدت براى من

ص:386

اندوخته و ذخيره باشد.

*توضيح

عمل حج و عمره دو عمل شريف اسلامى است و روايات در فضيلت اين دو بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد. امام صادق عليه السّلام فرمود: كسى كه عمل حج و عمره را به جاى مى آورد ميهمانى است كه بر خداى تعالى وارد شده است و عزت و كرامت خداى تعالى مقتضى است كه ميهمان نواز باشد و هرچه ميهمانش بخواهد به وى عطا فرمايد و آنچه دعا كند دعايش را مستجاب فرمايد و اگر دربارۀ كسى شفاعت بكند شفاعتش را بپذيرد، و اگر هيچ نگويند و نخواهند ناگفته و نخواسته عطايشان فرمايد و به هر درهمى كه در اين راه خرج كنند هزار درهم عوض دريافت دارند: «الحاج و المعتمر وفد اللّه ان سئلوه اعطاهم و ان دعوه اجابهم و ان شفعوا شفعهم و ان سكتوا ابتدأهم و يعوضون بالدرهم الف درهم».

و چون از مستحبات مؤكده است كه حاجى پس از انجام عمل حج به مدينۀ منوره مشرف شود و عمل حجش را با زيارت مرقد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كامل كند، امام سجاد عليه السّلام از خداى تعالى درخواست كرده كه پس از عمل حج موفق به زيارت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بشود. علامه شعرانى فرمايد: بسيارى از فقرات دعا را بايد حمل بر تعليم كرد؛ چنانچه بعضى گويند اعتراف به گناه و طلب مغفرت از آن حضرت براى تعليم ديگران و از زبان شيعيان است، و چون حضرتش در مدينه بود زيارت قبر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در هر آن براى او ميسر مى شد؛ تخصيص به سالى يك بار براى كسانى است كه از مدينه دورند. پايان.

مترجم گويد: حمل بر تعليم حمل بعيدى است مخصوصا با توجه به اين كه صحيفه مباركه از ودايع امامت بود و نزد آن بزرگواران به طور امانت نگهدارى مى شد؛ چنان كه از مقدمه اش ظاهر است.

علاوه بر اين اگر زيارت قبر پيغمبر در دسترس آن حضرت بود حج بيت اللّه كه در ضمن دعاست ميسور نبود و سزاوار دعا كردن بود. ابو حجر اسلمى از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: كسى كه حج كند و مرا زيارت نكند به من جفا كرده است: «من حج و لم يزرنى فقد جفانى». به سند صحيح از امام باقر عليه السّلام روايت شده كه فرمود: «ابدؤا بمكة و اختموا بنا» نخست به مكه برويد و اعمالتان را به ما ختم كنيد. و معلّى بن ابى شهاب گويد كه امام

ص:387

حسين عليه السّلام به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرض كرد: پدرجان! كسى كه شما را زيارت كند چه پاداش دارد؟ پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: پسرك من كسى كه مرا چه در زندگى ام و چه پس از مرگم زيارت كند و يا پدرت را زيارت كند و يا برادرت را زيارت كند و يا مادرت را زيارت كند بر من حق دارد كه او را به روز قيامت زيارت كنم و از گناهانش نجات دهم:

«قال الحسين عليه السّلام لرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: يا ابتاه ما لمن زارك؟ فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: يا بنى من زارنى حيا او ميتا او زار اباك او زار اخاك او زار امّك كان حقا علىّ ان ازوره يوم القيامة و اخلّصه من ذنوبه».

شيخ بزرگوار شهيد - رضوان اللّه عليه - در كتاب دروس مى فرمايد كه مستحب مؤكد است براى حاجى و غير حاجى كه پيغمبر اكرم را در مدينه زيارت كند و اگر مردم زيارت آن حضرت را ترك كردند امام عليه السّلام مردم را مجبور مى كند به زيارت آن حضرت بروند، به دليل آن كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «من اتى مكة حاجا او معتمرا و لم يزرنى جفوته يوم القيامة»؛ كسى كه به قصد انجام حج و يا عمره به مكه بيايد و مرا زيارت نكند من نيز روز قيامت به او جفا خواهم كرد. و حديث دنباله دارد. سيد شارح (رض) مى فرمايد اين كه در روايت شريفه ذكر شده «و رحمة اللّه و بركاته» از گفتار فرشتگان الهام گرفته شده كه به مريم عليها السّلام گفتند:«أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ رَحْمَتُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ1» . مترجم گويد: سؤال منتقل مى شود به ملائكه كه آنان چرا بركات را جمع آورده اند؟

و انطق بحمدك و شكرك و ذكرك و حسن الثناء عليك لسانى و زبان مرا به حمد و شكر و ذكر و ثناگويى و ستايش خود گويا فرما.

و اشرح لمراشد دينك قلبى و دل مرا براى دريافتن راههاى دينت باز فرما.

امين الاسلام طبرسى - رضوان اللّه عليه - مى فرمايد: در روايت صحيحه است كه چون آيۀ شريفۀ:«فَمَنْ يُرِدِ اللّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ 2» نازل شد، از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سؤال شد كه شرح صدر چيست؟ فرمود: نورى است كه خداى تعالى در دل مؤمن مى اندازد و به آن نور سينۀ او گشاده مى شود و باز مى گردد. عرض كردند: يا رسول اللّه! آيا علامت و نشانه اى هم دارد كه به آن علامت شناخته شود؟ فرمود: آرى علامتش عبارت است از بازگشت به خانۀ جاودانى و پهلو تهى كردن از خانۀ غرور و فريب و براى مرگ پيش از آن كه گريبانگير شود

ص:388

آماده شدن: «لما نزل قوله تعالى: فمن يرد اللّه ان يهديه يشرح صدره للاسلام.. سئل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عن شرح الصدر ما هو؟ فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: نور يقذفه اللّه فى قلب المؤمن فيشرح له صدره و ينفتح، قالوا: فهل لذلك من امارة يعرف بها؟ قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: نعم، الانابة الى دار الخلود و التجافى عن دار الغرور و الاستعداد للموت قبل نزول الفوت».

نيشابورى گويد: بازگشت به دار الخلود لا محاله مترتب است بر اين كه آدمى معتقد باشد كه عمل آخرت سود فراوانى است و از دنيا پهلو تهى كردن زاييده آن است كه آدمى معتقد گردد كه كارهاى دنيا زيان و ضرر فراوان دارد، و چون زهد دنيا و رغبت آخرت حاصل شد آدمى لا محاله آمادۀ مرگ مى شود و توشۀ راه آخرت را فراهم مى كند.

و اعذنى و ذريتى من الشيطان الرجيم بارالها! مرا و فرزندان مرا از شيطان رجيم پناه بده.

و من شرّ السامة و الهامة و العامة و اللامة گويى الهام يافته از قرآن كريم است كه حضرت زكريا عليه السّلام عرض كرد:«وَ إِنِّي أُعِيذُها بِكَ وَ ذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ 1» . و از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده است كه فرمود: هيچ مولودى ولادت نمى يابد مگر آن كه به هنگام ولادتش شيطان با او تماس مى گيرد و اولين گريه اى كه تازه مولود سر مى دهد به خاطر همان تماس است؛ مگر حضرت مريم و فرزندش عليهم السّلام كه خداى تعالى به بركت اين استعاذه آنان را از شرّ شيطان حفظ فرمود. و سامه و هامه به معناى گزنده است و اگر سامه به تنهايى گفته شود به معناى گزنده اى است كه سمّ كشنده نداشته باشد مانند زنبور، و اگر با هامه ذكر شود به معناى گزنده اى است كه سمّش كشنده باشد مانند مار. معانى ديگرى نيز گفته شده است.

و من شرّ كلّ شيطان مريد و از شرّ هر شيطان سركش.

و من شرّ كلّ سلطان عنيد و از شرّ هر سلطان كينه جو.

و من شرّ كلّ مترف حفيد و از شرّ هر خوشگذرانى كه نوكران دست به سينه و آماده به خدمت دارند.

و من شرّ كلّ ضعيف و شديد و از شر هر ناتوان و سخت رفتار.

و من شرّ كلّ شريف و وضيع و از شر هر فرد مهتر و كهتر.

و من شرّ كلّ صغير و كبير و از شر هر خرد و كلان.

و من شرّ كلّ قريب و بعيد و از شر هر نزديك و دور.

ص:389

و من شرّ كلّ من نصب لرسولك و لاهل بيته حربا من الجن و الانس و از شر هر جن و انسى كه با پيغمبرت و خاندانش به جنگ برخيزد.

و من شر كل دابّة انت اخذ بناصيتها انك على صراط مستقيم و از شر هر جنبنده اى كه اختيارش به دست توست كه همانا تو بر راه راست هستى و بر حق و عدالت حكمرانى؛ پس مگذار موجودات شريرت بر من ضرر و زيانى برسانند. پيداست كه اين جمله از آيۀ شريفه اقتباس شده است از قول پيغمبر گرامى اش:«إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ 1» . ظريفى گفت اگر هو ناصيۀ دابه را بگيرد حاصلش «هود» مى شود و آن نام سوره اى است كه اين آيۀ مباركه در آن سوره است.

اللّهم صلّ على محمّد و آله و من ارادنى بسوء فاصرفه عنّى و ادحر عنّى مكره و ادرأ عنى شرّه بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و هر كس كه به من سوءقصد كند قصدش را از من باز گردان و كيدش را از من دور كن و شرش را از من دفع فرما.

و ردّ كيده فى نحره و مكر او را بر گلوگاه خودش باز گردان.

و اجعل بين يديه سدّا حتى تعمى عنى بصره و تصم عن ذكرى سمعه و تقفل دون اخطارى قلبه و تخرس عنى لسانه و تقمع رأسه و تذل عزه و تكسر جبروته و تذل رقبته و تفسخ كبره و تؤمننى من جميع ضرّه و شرّه و همزه و لمزه و حسده و عداوته و حبائله و مصائده و رجله و خيله و در پيش روى او سدّى قرار ده كه ديده اش را از من كور كنى و گوشش را از من كر سازى و دلش را از من غافل كنى و زبانش را لال كنى و سرش را به قهر بكوبى و عزتش را به ذلت تبديل كنى و جبروت او را بشكنى و گردن او را به طوق خوارى نرم كنى و گردن فرازى او را بر هم زنى و مرا از هر گونه زيان و شر و فشار و سخن چينى و عيب جويى و حسد و كينه و دامها و كمندها و پياده و سوارهاى او در امان بدارى.

انك عزيز قدير كه تويى خداى غالب و توانا و مى توانى اين شرور را از من دفع فرمايى).

روشن است كه مقصود آن نيست كه اين بلاها بر او وارد شود بلكه اين از باب استعاره و كنايه از دفع شرّ اوست.

*

ص:390

دعاؤه لأبويه عليهما السّلام و من دعائه لأبويه

اللّهمّ صلّ على محمّد عبدك و رسولك و أهل بيته الطّاهرين و اخصصهم بأفضل صلواتك و رحمتك و بركاتك و سلامك و اخصص اللّهمّ والديّ بالكرامة لديك و الصّلاة منك يا أرحم الرّاحمين اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و ألهمني علم ما يجب لهما عليّ الهاما اللّهمّ الهمني علم ما يجب لأبويّ عليّ الهاما و اجمع لي علم ذلك كلّه تماما ثمّ استعملني بما تلهمني منه و وفّقني للنّفوذ فيما تبصّرني من علمه حتّى لا يفوتني استعمال شيء علّمتنيه و لا تثقل و لا يثقل اركاني عن

ص:391

الحفوف الخفوف فيما الهمتنيه اللّهمّ صلّ على محمّد و آله كما شرّفتنا به و صلّ على محمّد و آله كما اوجبت لنا الحقّ على الخلق بسببه اللّهمّ اجعلني اهابهما هيبة السّلطان العسوف و أبرّهما برّ الأمّ الرّؤوف و اجعل طاعتي لوالديّ و برّي بهما برّ الأمّ الرّؤف حتّى يكون برّي بهما اقرّ لعيني من رقدة الوسنان النّعسان و أثلج لصدري من شربة الظّمآن حتّى اوثر شربة الظّمآن اوثر على هواي هواهما و أقدّم على رضاي رضاهما و أستكثر استكثر برّهما بي و ان قلّ و أستقلّ برّي بهما و ان كثر اللّهمّ

ص:392

خفّض لهما صوتي و أطب لهما كلامي و ألن لهما عريكتي و اعطف عليهما قلبي و صيّرني صيّرني بهما رفيقا و عليهما شفيقا اللّهمّ اشكر لهما تربيتي و أثبتهما على تكرمتي و احفظ لهما ما حفظاه منّي في صغري، في صغري برحمتك اللّهمّ و ما مسّهما منّي من اذى او خلص اليهما عنّي عنّي اليهما من مكروه اوضاع قبلي لهما لهما قبلي من حقّ فاجعله حطّة لذنوبهما و علوا في درجاتهما و زيادة في حسناتهما يا مبدّل السّيّئات بأضعافها من الحسنات اللّهمّ و ما تعدّيا عليّ فيه من قول او اسرفا عليّ فيه من فعل

ص:393

او ضيّعاه لي من حقّ او قصّر ابي عنه من واجب فقد وهبته لهما وجدت به عليهما و رغبت اليك في وضع تبعته عنهما فإنّي لا أتّممهما على نفسي و لا استبطئهما في برّي و لا اكره ما تولّياه من امري يا ربّ فهما فهما يا ربّ اوجب حقّا عليّ و أقدم احسانا اليّ و أعظم منّة لديّ من ان اقاصّهما بعدل او اجازيهما على مثل اين اذا يا إلهي طول شغلهما بتربيتي و أين شدّة تعبهما في حراستي و أين اقتارهما على انفسهما للتّوسعة عليّ هيهات ما يستوفيان منّي حقّهما و لا ادرك و لا يدركان ما يجب عليّ

ص:394

لهما و لا و ما انا بقاض وظيفة خدمتهما حرمتهما فصلّ على محمّد و آله و أعنّي فأعنّي يا خير من استعين به و وفّقني يا أهدى من رغب اليه و لا تجعلني في اهل العقوق للآباء و الأمّهات يوم تجزى كلّ نفس بما كسبت و هم لا يظلمون اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و ذرّيّته و اخصص ابويّ بأفضل ما خصصت به آباء عبادك المؤمنين و أمّهاتهم يا أرحم الرّاحمين اللّهمّ لا تنسني و هم لا يظلمون لا تنسني ذكرهما في ادبار صلواتي و في انى و في كلّ انى من آناء ليلي و في كلّ ساعة من ساعات و ساعة من ساعات نهاري اللّهمّ

ص:395

صلّ على محمّد و آله و اغفر لي بدعائي لهما و اغفر لهما ببرّهمابي مغفرة حتما اللّهمّ غفر لهما بدعائي مغفرة حتما و ارض عنهما بشفاعتي لهما رضى بشفاعتي رضى عزما و بلّغهما بالكرامة مواطن و بلّغهما الكرامة في مواطن السّلامة اللّهمّ، و ان سبقت مغفرتك لهما فشفّعهما فيّ و ان سبقت مغفرتك لي فشفّعني فيهما حتّى نجتمع برأفتك في دار كرامتك و محلّ مغفرتك و رحمتك انّك ذو الفضل العظيم و المنّ القديم و انت ارحم الرّاحمين حتّى نجتمع برحمتك في دار كرامتك انّك ذو الفضل العظيم

ص:396

شرح دعاى بيست و چهارم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام لابويه عليهم السّلام از دعاهاى آن حضرت است براى پدر و مادرشان عليهم السّلام، علامۀ معروف شعرانى قدّس سرّه مى گويد: بنابر روايت مشهوره مادر آن حضرت يكى از دختران خاندان ساسانى است كه اسير گشته بود و دليل آن شعر معروفى است.

و بعضى گويند سه دختر يزدجر اسير شدند و از آن سه يكى را حضرت سيد الشهداء اختيار فرمود و ديگرى را محمد بن ابى بكر و سومى را ديگرى و اللّه العالم. و بعضى گويند اين به عهد عمر بن خطاب بود، اما سخت بعيد مى نمايد، چون محمد بن ابى بكر كودكى خرد بود و حضرت سيد الشهداء نيز بسيار جوان بود.

و بعضى گويند در زمان عثمان اسير شدند و بعضى در عهد امير المؤمنين على عليه السّلام گويند. و شيخ مفيد - عليه الرّحمه - همين قول را ذكر كرده و صحيح تر به نظر مى رسد، و سنّ امام زين العابدين با اين قول مناسب است و با قول اول و دوم مناسب نيست. نام مادر حضرت زين العابدين عليه السّلام را بعضى شاه زنان و بعضى شهربانو گفته اند و اين دو هيچ يك نام خاص نيست بلكه عنوان عام به معناى ملكه است و چيز ديگر گفته اند. و از عبارت اين دعا معلوم مى شود كه مادر آن حضرت در وقت دعا زنده بود. و بعضى گويند وى در نفاس درگذشت، و اللّه العالم.

سيد شارح - رضوان اللّه عليه - مى فرمايد: بدان كه تعظيم پدر و مادر امرى است كه در همۀ اديان بدان توجه شده است و در منطق عقل نيز احترام آنها لازم است و در اين مقام كافى است

ص:397

همان كه خداى تعالى در چند مورد از قرآن مجيد آنان را ياد فرموده و روايات از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز بيش از آن است كه به آسانى آن را توان شمرد.

و از جملۀ تعظيمشان به احسان آن است كه آنان را از صميم دل دوست داشته باشد و نكات دقيقۀ ادب را در خدمت به آنان و مهربانى نسبت به آنان رعايت كند و هر چه مى تواند در جلب رضايت آنان بكوشد و عزيزترين اموال خود را از آنان دريغ ننمايد و سعى و كوشش داشته باشد كه اگر وصيتى دارند به آن جامۀ عمل بپوشاند و آنان را در دعاهاى شايسته به ياد آورد؛ چنان كه خداى تعالى به همۀ اين دستورات اشاره فرموده آن جا كه فرمايد:«وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً إِمّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَرِيماً وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً1» .

پروردگارت چنين حكم فرموده كه بجز او را نپرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد. اگر يكى از آن دو و يا هر دو در زمان حيات توبه پيرى رسيدند به آنها افّ مگو و آن دو را مران و كريمانه با آنان سخن گو و با مهربانى فروتن باش براى آنان، و بگو: پروردگارا! آن دو را رحمت فرما، همان گونه كه مرا از كودكى تربيت كردند. امين الدين طبرسى - رضوان اللّه عليه - فرمايد: معناى آيۀ شريفه اين است كه به پاداش تربيتى كه تو را از كودكيت كرده اند، چه زنده باشند و چه مرده، براى آنان طلب آمرزش و رحمت بكن.

و اين دعا كردن به آنان وقتى است كه آن دو مؤمن باشند. و از آيۀ شريفه استفاده مى شود كه دعاى فرزند براى پدر و مادر فايده دارد هر چند در حال حيات نباشند، كه اگر فايده نداشت امر به دعا كردن بى معنى مى نمود. ابو سعيد انصارى گويد: وقتى ما در خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوديم كه مردى از بنى سلمه آمد و عرض كرد: يا رسول اللّه! آيا چيزى از نيكوكارى هست كه آن را براى پدر و مادرم پس از مرگشان انجام دهم؟ فرمود: آرى درود بر آنان فرستادن و برايشان استغفار كردن و وصيتشان را انجام دادن و دوستانشان را عزيز داشتن و با خويشان پدر و مادر صله رحم به جا آوردن.

«بينا نحن عند رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اذا جاء رجل من بنى سلمة فقال: يا رسول اللّه، هل بقى من برّ والدى شىء ابّرهما بعد موتهما؟ فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: نعم الصلوة عليهما و الاستغفار لهما و انفاذ عهدهما من بعدهما و

ص:398

اكرام صديقهما و صلة الرّحم التى لا توصل الاّ بهما».

و ثقة الاسلام كلينى - رضوان اللّه عليه - در كافى به سند خودش نقل كرده از امام صادق عليه السّلام كه فرمود: چه مانعى دارد كه هر يك از شما با پدر و مادرش نيكى كند چه زنده باشند و چه مرده كه از عوض آنان نماز بخواند و صدقه بدهد و براى آنان حج به جا بياورد و روزه به نيابت آنان بدارد تا ثواب اين اعمال براى پدر و مادر باشد، و براى خود او نيز همان ثواب هست و به اضافه كه خداى تعالى در عوض اين كارها خير كثيرى به خود آن شخص عطا خواهد فرمود:

«عن ابى عبد اللّه عليه السّلام ما يمنع الرّجل منكم ان يبرّ والديه حيّين او ميّتين يصلّى عنهما و يتصدّق عنهما و يحجّ عنهما و يصوم عنهما فيكون الذى صنع لهما و له مثل ذلك فيزيده اللّه عز و جل ببرّه و صلواته خيرا كثيرا».

و از امام باقر عليه السّلام روايت است كه فرمود: ممكن است كسى در زمان پدر و مادرش نسبت به آنان نيكوكار باشد ولى پس از مرگشان به خاطر آن كه قرض آنان را ادا نكرده و براى آنان طلب مغفرت نكرده باشد خداى تعالى او را عاقّ والدين مى نويسد؛ و ممكن است كسى در زمان حيات پدر و مادر با آنان خوشرفتارى نكرده باشد و عاقّ والدين باشد و لكن پس از مرگشان قرض آنان را ادا كند و براى آنان آمرزش طلبد، پس خداى تعالى او را جزء نيكوكاران به پدر و مادر محسوب فرمايد:

«عن ابى جعفر عليه السّلام: قال انّ العبد ليكون برّا بوالديه فى حياتهما ثمّ يموتان فلا يقضى عنهما دينهما و لا يستغفر لهما فيكتبه اللّه عاقّا لهما فى حياتهما غير بارّ بهما فاذا ماتا قضى دينهما و استغفر لهما فيكتبه اللّه عزّ و جل بارّا».

در قرآن احسان به پدر و مادر تالى تلو عبادت خدا آمده

*تذكّر

دانشمندان مى فرمايند: اين كه خداى تعالى احسان به پدر و مادر را تالى تلو عبادت خود و سپاس از آنان را در رديف سپاس خود قرار داده و فرموده است:«أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً1» بجز خداى را نپرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد و فرمود:«أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ 2»

مرا و پدر و مادرت را سپاسگزار باش چند جهت دارد؛ از آن جمله اين كه پدر و مادر سبب

ص:399

وجود فرزند هستند و نيز سبب تربيت او، در حالى كه غير پدر و مادر ممكن است سبب تربيت باشند اما سبب وجود نخواهند بود. پس بنابراين هيچ نعمتى پس از نعمت الهى مهم تر از نعمت پدر و مادر نيست. و جهت ديگر آن كه نعمتهايى كه از پدر و مادر نسبت به فرزند عطا مى شود به نعمتهاى الهى شباهت دارد از آن رو كه آنان در نعمتهاى خودشان اجر و پاداشى از فرزند مطالبه نمى كنند.

و جهت ديگر آن كه محبت و ميل ميان پدر و فرزند ذاتى است كه حتى به حيوانات هم سرايت كرده است و آنان نيز به فرزندانشان علاقه مندند؛ همان گونه كه محبت ميان واجب و ممكن ذاتى است و عرضى نيست. و جهت ديگر آن كه هر كمالى را كه پدر براى فرزند مى خواهد به خاطر خود فرزند است و صلاح او را در نظر مى گيرد؛ همان گونه كه خداى تعالى هر كمالى را كه براى بنده مى خواهد به خاطر خود بنده است و بر همين مبنا پيامبران را فرستاد و كتابهاى آسمانى نازل فرمود.

از شدت محبت پدر و مادر به فرزند است كه هرگز نسبت به او حسد نمى ورزند بلكه همۀ خيرات را براى فرزند آرزو مى كنند؛ و اين صفت در ديگران كمتر ديده مى شود كه آنان غالبا خير و صلاح خودشان را در نظر مى گيرند. با توجه به اين مقدمات معلوم شد كه آنچه از بعضى به اصطلاح حكما نقل مى شود درست نيست كه وى پدر خود را مى زد و مى گفت جرمش اين است كه من به اين عالم آمدم، عالمى كه همه گرفتارى و رنج است. و ابو العلاء معرّى دستور داد بر سنگ قبرش بنويسند:

هذا جنات ابى علىّ و ما جنيت على احد: اين جنايتى است كه پدرم در حق من مرتكب شده و مرا كاشته و من چنين جنايتى نكرده و تخمى نكاشته ام.

و نيز يكى از حكما گفته:

قبّح اللّه لذّة قد تولّت نالها الامّهات و الآباء

نحن لولا الوجود لم نعلم الفقد فايجاد علينا بلاء

* روى لذتى كه پدر و مادر ما بردند سياه باد كه آنان لذت بردند و ما گرفتار شديم و اگر پاى بوجود نگذاشته بوديم احساس دردى نداشتيم همۀ اين بلاها و گرفتاريها از به وجود

ص:400

آمدنمان پديد آمد.

عارف شيراز با بيانى شيرين تر كه از ايمان نشأت مى گيرد نه از كفر همچون ابو العلاء و رفقايش فرمايد:

من ملك بودم و فردوس برين جايم بود آدم آورد بدين دير خراب آبادم

و نيز فرمايد:

من كه ملول گشتمى از نَفَس فرشتگان قيل و مقال عالمى مى كشم از براى تو

خلاصه در همۀ شكايات و گله ها از روزگار ايمان و كفر گوينده نمودار است و فرق ميان اين دو گفتار در همين نكته است كه يكى با ديدۀ اعتراض مى نگرد:

اگر دستم رسد بر چرخ گردون ازو پرسم كه اين چون است و آن چون

يكى را داده اى صد گونه نعمت يكى را نان جو آغشته در خون

* و ديگرى با خوشبينى و از دريچۀ عشق و محبت مى نگرد و مى گويد:

به جهان خرم از آنم كه جهان خرّم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

زخم خونينم اگر به نشود به باشد خُنُك آن زخم كه هر لحظه مرا مرحم از اوست

غم و شادى بَر عاشق چه تفاوت دارد ساقيا باده بده شادى آن كين غم از اوست

* اللّهم صلّ على محمّد عبدك و رسولك و اهل بيته الطاهرين و اخصصهم بافضل صلواتك و رحمتك و بركاتك و سلامك بارالها! بر محمد بندۀ خودت و فرستاده ات و خاندانش درود بفرست و آنان را به برترين صلوات و رحمت و بركات و سلامت مخصوص فرما.

امام سجاد عليه السّلام آغاز اين دعاى شريف را با صلوات و دعا بر پيامبر شروع فرموده است

ص:401

ممكن است جهاتى داشته باشد: يكى آن كه در گذشته گفته شد كه صلوات بر پيامبر و خاندانش از بزرگ ترين وسايل استجابت دعاست، و در بعضى از روايات بود كه چون صلوات دعاى مستجاب است، فضل خداى تعالى چنين اقتضا مى كند كه اگر ابتداى دعايى را مستجاب فرمود بقيه اش را نيز مستجاب فرمايد.

و در بعضى از روايات بود كه خداى تعالى اكرم از اين است كه اول و آخر دعايى را مستجاب كند و وسط آن را مستجاب نكند. و جهت دوم ابتدا به صلوات در اين دعا آن است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بهترين پدران آن حضرتند از جهت نسب حقيقى. سوم آن كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پدر معنوى است، پس دعا براى آن حضرت بر همۀ افراد امت لازم است. از اين رو مفسران فرموده اند كه در آيۀ شريفه:«ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ 1» ؛ محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پدر هيچ يك از شماها نيست بلكه رسول خداست، اين استدراك كه با كلمۀ لكن بيان شده است بدان معناست كه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گرچه پدر نسبى شما نيست و لكن از جهت معنوى پدر شماست، زيرا پيامبر از جهت مهر و محبت و نصيحت و رعايت حقوق و تعظيم بيش از پدر قابل احترام است؛ و شايد براى تأكيد همين معناست كه خاتم النبيين پس از رسول اللّه آمده است كه گويى اگر پيامبر بداند كه پس از وى پيامبر ديگرى هست شايد پاره اى از ارشادات و رهنمودها را به عهدۀ او واگذار كند؛ به خلاف آن كه اگر بداند كه او آخرين پيامبر است و ديگر پيامبرى نخواهد آمد كه دلسوز اين امت باشد.

و از اين باب است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «يا على انا و انت ابوا هذه الامة»؛ اى على! من و تو دو پدر مهربان اين امت هستيم.

چهارم آن كه در نزد ارباب تحقيق ثابت شده است كه همان گونه كه آدم عليه السّلام پدر اجساد اين بشر است، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پدر ارواح بشر است؛ چنان كه ابن فارض - رضوان اللّه عليه - مى فرمايد:

و انّى و ان كنت ابن آدم صورة فلى فيه معنا شاهد بابوتى

* مولانا فرمايد:

ص:402

بهر اين فرموده است آن ذو فنون رمز نحن الآخرون السابقون

گر به صورت من ز آدم زاده ام من به معنى جدّ جد افتاده ام

* مترجم گويد: اگر بگوييم كه مضامين اكثر دعاهاى صحيفه براى تعليم ديگران است بسيارى از اشكالات مرتفع مى شود و نيازى به اين گونه توجيهات نخواهيم داشت.

و اخصص اللّهم والدىّ بالكرامة لديك و الصلوة منك يا ارحم الراحمين بارالها! پدر و مادر مرا به گرامى بودن نزد تو و درود از سويت اختصاص بخش، اى مهربان ترين مهربانان.

اللّهم صل على محمد و آله و الهمنى علم ما يجب لهما علىّ الهاما و اجمع لى علم ذلك كلّه تماما بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و بر دل من الهام فرما كه وظايف خويش را نسبت به آنان كاملا بشناسم و تكاليف خود را به كمال و تمام فراگيرم.

ثم استعملنى بما تلهمنى منه و وفّقنى للنفوذ فيما تبصّرنى من علمه حتى لا يفوتنى استعمال شىء علّمتنيه سپس مرا به آنچه الهام فرمودى به كار گير و توفيق ده كه بر آنچه به صورت علم به من عطا فرموده اى عميق باشم تا هيچ يك از آنچه مرا آموخته اى از من فوت نشود.

و لا تنقل اركانى عن الحفوف فيما الهمتنيه و اعضايم از عمل به آنچه الهام فرموده اى سنگينى نكند. ثقة الاسلام كلينى - رضوان اللّه عليه - به سند صحيح از ابى ولاد حناط روايت مى كند كه گفت: از امام صادق صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پرسيدم از معناى آيۀ شريفۀ «وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً» اين احسان چيست كه خداى تعالى سفارش آن را فرموده است؟ فرمود: احسان آن است كه با آنان به نيكى رفتار كنى و تكليفشان كنى كه هر چه مى خواهند از تو درخواست كنند هر چند بى نياز باشند؛ مگر نه اين است كه خداى تعالى مى فرمايد: به نيكوكارى هرگز نمى رسيد تا آن كه از آنچه دوستش داريد انفاق كنيد:«لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ 1» .

راوى گويد: سپس آن حضرت فرمود: اما اين كه خداى تعالى مى فرمايد: اگر يكى از پدر و مادرت و يا هر دو به سن پيرى رسيدند (كه به ناچار پرستارى آنان مشكل تر خواهد بود) پس كوچك ترين كلمه اى كه گوياى ناراحتى تو باشد از دهان تو بيرون نيايد و آنها را از نزد خودت دور مكن، فرمود: اگر تو را زدند بايد تحمل كنى، و آنها را از خود مران بلكه با زبان

ص:403

خوش با آنان صحبت كن. فرمود: اگر تو را زدند به آنان بگو خدا شما را بيامرزد (و به اصطلاح ما بگو دست شما درد نكند ممنونم.) اگر چنين گفتى قول كريم است از تو. و خدا فرمود:

همچون پرنده اى كه بال خود را به علامت مسكنت پايين مى گيرد تو نيز با مهربانى كوچكى كن. و فرمود: با چشم پر بر صورت آنان نگاه مكن مگر از روى مهربانى و دلسوزى، و صدايت را بالاى صداى آنها بلند مكن و دستت را بالاى دست آنها ميفراز و در راه رفتن بر آنان پيشى مگير: «عن ابى ولاد الحناط قال: سألت ابا عبد اللّه عليه السّلام عن قول اللّه عز و جل: و بالوالدين احسانا، ما هذا الاحسان؟ فقال: الاحسان ان تحسن صحبتهما و ان تكلفهما ان يسألاك شيئا مما يحتاجان اليه و ان كانا مستغنين، اليس يقول اللّه عز و جلّ: لن تنالوا البرّ حتى تنفقوا مما تحبون؟ قال:

ثم قال ابو عبد اللّه عليه السّلام: و اما قول اللّه عز و جل اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا تقل لهما اف و لا تنهرهما قال: ان اضجراك فلا تقل لهما اف و لا تنهرهما ان ضرباك، قال: و قل لهما قولا كريما، قال:

ان ضرباك فقل لهما غفر اللّه لكما فذلك منك قول كريم، قال: و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة قال: لا تملأ عينك من النظر اليهما الا برحمة و رقّة، و لا ترفع صوتك فوق اصواتهما و لا يدك فوق ايديهما و لا تقدّم قدامهما». و از معاذ بن جبل نقل شده كه گفت: به ما رسيده است كه خداى تعالى سه هزار و پانصد بار با موسى سخن گفت و آخرين گفتار موسى اين بود كه عرض كرد:

پروردگارا مرا وصيتى فرما.

فرمود: سفارش مادرت را به تو مى كنم. تا هفت بار موسى تقاضاى وصيت مى كرد و خداى تعالى او را به مادرش توصيه مى فرمود. سپس فرمود: اى موسى! همانا رضاى مادر رضاى من است و خشم او خشم من است: «بلغنا ان اللّه تعالى كلم موسى عليه السّلام ثلاثة آلاف و خمسمأة مرّة و كان آخر كلمه يا رب اوصنى، قال: اوصيك بامّك، حتى قال سبع مرّات، ثم قال: يا موسى، ان رضاها رضاى و سخطها سخطى». و از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود مردى به خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيد و عرض كرد: يا رسول اللّه! من ميل فراوان دارم كه جهاد كنم.

پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به او فرمود: پس جهاد كن در راه خدا كه اگر كشته شوى زنده اى و در نزد خداى تعالى روزى دارى، و اگر در راه جهاد مرگت فرا رسيد و مردى اجر تو با خداست و اگر زنده بازگشتى باز مى گردى همچون روزى كه از مادر متولد شده اى و از گناهان پاك مى شوى.

عرض كرد: يا رسول اللّه! مرا پدر و مادر پيرى است كه گمان مى كنند من وسيلۀ آرامش خاطر آنان مى باشم و دوست ندارند من به جهاد بروم. پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: در كنار پدر و

ص:404

مادرت باش.

قسم به خدايى كه جان من در قبضۀ قدرت اوست، اگر پدر و مادرت يك شبانه روز با تو مأنوس باشند براى تو از جهاد يك سال بهتر خواهد بود: «عن ابى عبد اللّه عليه السّلام قال: اتى رجل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقال: يا رسول اللّه انى راغب فى الجهاد نشيط، قال: فقال النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: فجاهد فى سبيل اللّه فانك ان تقتل تكن حيا عند اللّه ترزق و ان تمت فقد وقع اجرك على اللّه و ان رجعت رجعت من الذنوب كما ولدت، قال: يا رسول اللّه، ان لى والدين كبيرين يزعمان انّهما يأنسان بى و يكرهان خروجى، فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: فقر مع والديك، و الذى نفسى بيده لأنسهما بك يوما و ليلة خير من جهاد سنة».

و روايات بسيارى در اين زمينه از اولياى دين عليهم السّلام رسيده است. و بعضى از علما فرموده اند: اگر پدر و مادر فرزند را صدا بزنند بايد جواب بدهد. هر چند در حال نماز مستحبى باشد، زيرا در روايت صحيح است كه زنى فرزندش را كه در صومعه به عبادت مشغول بود صدا كرد او چون در نماز بود پاسخ نداد، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود اگر جريح فقيه و مسئله دان بود مى دانست كه به مادر پاسخ دادن برتر از نماز خواندن است: «لو كان جريح فقيها لعلم اجابة امّه افضل من صلوته».

در برّ به والدين مسلمان بودن آنها شرط نيست

تتميم: در برّ والدين شرط نيست كه پدر و مادر مسلمان باشند، زيرا خداى تعالى مى فرمايد:«وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً1» اگر پدر و مادر كوشش كنند كه تو مشرك شوى و آنچه را كه نمى دانى شريك من قرار دهى پس سخن آنان را اطاعت مكن و در عين حال با آنان در دنيا نيكو رفتار كن. اين آيۀ شريفه دلالت دارد بر اين كه اگر امر به گناه كردند مى توان مخالفت قول آنان كرد؛ چنان كه در روايت نيز آمده است: «لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق» به خاطر اطاعت از مخلوق معصيت خالق را نبايد كرد.

اللّهم صلّ على محمّد و آله كما شرّفتنا به و صلّ على محمد و آله كما اوجبت لنا الحق على الخلق بسببه بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست همچنان كه ما را به سبب او شرافت دادى و درود بر محمّد و خاندانش بفرست همچنان كه به بركت او حقى براى ما بر گردن خلق واجب و ثابت فرمودى.

ص:405

شايد مقصود از شرافت و حقى كه به سبب رسول خدا براى ما ثابت شده است همان حقوقى است كه حضرتش براى مؤمنين نسبت به يكديگر تشريع فرموده است؛ چنان كه رئيس المحدثين در كتاب فقيه مى فرمايد: كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: مؤمن را بر گردن مؤمن هفت حق واجب از طرف خداى تعالى قرار داده شده است: با نظر تعظيم بر او نگاه كند و در دل دوستش داشته باشد و در مالش با او مواسات كند و غيبت او را حرام بداند و در بيمارى عيادتش كند و جنازه اش را تشييع كند و پس از مرگش نيز بجز به نيكى يادش نكند.

«قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: للمؤمن على المؤمن سبع حقوق واجبة من اللّه تعالى: الإجلال فى غيبته و الود فى صدره و المواساة له فى ماله و ان يحرّم غيبته و ان يعوده فى مرضه و ان يشيّع جنازته و ان لا يقول فيه بعد موته الاّ خيرا». و از امام صادق عليه السّلام مروى است كه چقدر بزرگ است حق مسلمان بر برادر مسلمانش: «ما اعظم حق المسلم على اخيه المسلم». و از آن حضرت سؤال شد از حق مسلمان نسبت به مسلمان ديگر، فرمود: مسلمان را هفت حق واجب است كه يكايك بر او واجب مى باشند كه اگر يكى از حقوق را ضايع كند از ولايت خداى تعالى و اطاعت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بيرون مى رود و ديگر خداى تعالى با او كارى ندارد. و سپس يكايك حقوق را حضرت شرح داد كه حديث شريف در كافى مذكور است:

«و سئل صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عن حق المسلم على المسلم فقال: له سبع حقوق واجبات ما منهن حق الاّ و هو عليه واجب ان ضيّع منها حقا خرج من ولاية اللّه و طاعته و لم يكن فيه نصيب، ثم شرحها عليه السّلام. و الحديث مذكور فى الكافى. و در روايت ديگر است كه از آن حضرت در اين باره سؤال شد، فرمود:

هفتاد حق است. و اخبار در اين زمينه فراوان است، و اگر مقصود از شرافت و حقى كه به سبب رسول خدا براى ما ثابت شده آن باشد كه براى ائمه عليهم السّلام ثابت شده است در اين صورت معنايش آن است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حقوقى براى اهل بيت عليهم السّلام تشريع فرموده است مانند:

«أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ 1» . و بعضى از مترجمين برآنند كه مقصود از اين حق همان حقى است كه آيۀ اولى القربى متضمن آن است. و اين نظريه از كوتاهى نظر است و خدا داناست.

اللّهم اجعلنى اهابهما هيبة السلطان العسوف و ابرّهما برّ الام الرؤف و اجعل طاعتى لوالدىّ و برّى بهما اقرّ لعينى من رقدة الوسنان و اثلج لصدرى من شربة الظمآن حتى اوثر على هواى هواهما و

ص:406

اقدّم على رضاى رضاهما و استكثر برّهما بي و ان قل و استقلّ برّى بهما و ان كثر بارالها! هيبت پدر و مادر را در دل من همچون هيبت پادشاه خودكام قرار بده و من با آنان همچون مادر مهربان رفتار كنم، و بارالها فرمانبردارى مرا از پدر و مادرم و نيكوكارى مرا نسبت به آنان براى چشم من روشنگرتر از خواب در چشم خسته قرار بده و گواراتر از آب در كام تشنه، تا آن جا كه خواستۀ دل آنان را بر خواستۀ خودم مقدم بدارم و رضا و خوشنودى آنان را بر رضاى خودم مقدم بدارم و نيكى آنان را دربارۀ خودم هر چند اندك باشد بسيار ببينم و نيكى خودم را دربارۀ آنان هر چند بسيار باشد اندك شمارم.

اللّهم خفّض لهما صوتى و اطب لهما كلامى و الن لهما عريكتى و اعطف عليهما قلبى و صيّرنى بهما رفيقا و عليهما شفيقا بارالها! مرا توفيق ده كه با آنان به نرمى و آهسته سخن گويم و با آنان خوش سخن (خوشخوى) باشم و دلم با آنان مهربان باشد و مرا با آنان رفيق و بر آنان شفيق و دلسوز گردان.

اللّهم اشكر لهما تربيتى و اثبهما على تكرمتى و احفظ لهما ما حفظاه منّى فى صغرى بارالها! به آنان در مقابل تربيت من پاداش نيكو عطا فرما و در ازاى عزيز داشتن من ثواب و اجر عطا فرما و از هر گزندى كه در كودكى مرا از آن حفظ كردند آنان را از آن گزند حفظ فرما.

اين جملات شريفه اشاره به آن است كه فرزند از اداى شكر پدر و مادر عاجز است لذا از خداى توانا مسئلت مى كند كه او با قدرت و توانايى اش نيكوكارى آنان را پاداش عطا فرمايد.

در حديث است كه مردى به خدمت رسول خدا رسيد و عرض كرد: يا رسول اللّه! پدر و مادرم پير و فرتوت شده اند و من اكنون به آنان همان خدمتى را انجام مى دهم كه آنان در كودكى آن خدمت را به من كرده اند، آيا با اين كار توانسته ام حق آنان را عطا كنم. فرمود: نه، زيرا آنان كه تو را خدمت مى كردند دوست مى داشتند كه تو باقى بمانى و روز به روز شاداب تر شوى و تو كه اكنون به آنان خدمت مى كنى براى آن است كه نميرند.

اللّهم و ما مسّهما منّى من اذى او خلص اليهما عنّى من مكروه اوضاع قبلى لهما من حقّ فاجعله حطّة لذنوبهما و علوّا فى درجاتهما و زيادة فى حسناتهما يا مبدّل السّيئات باضعافها من الحسنات بارالها! آنچه آنان را از من آزارى رسيده و يا كار ناپسندى از من سر زده و يا حقى از آنان را ضايع كرده ام آن را موجب ريزش گناهان آنان و باعث بالا رفتن درجاتشان و افزونى حسناتشان قرار ده، اى آن كه گناهان را به چندين برابر حسنات تبديل مى فرمايى.

ص:407

امام عليه السّلام از خداى تعالى مسئلت دارد كه اگر آزارى از او به پدر و مادر رسيده با اين كه اين كار ناپسند است و خلاف دستور الهى است دربارۀ پدر و مادر، ولى در عين حال از خداى تعالى مسئلت مى نمايد كه همين كار ناپسند را موجب علوّ درجات و مزيد حسناتشان قرار دهد. پس مناسب است كه به نام مبارك يا مبدّل السّيئات متوسل شوند كه در ميان اسماء حسناى الهى صفت كيميايى دارد و مقام والايى را حايز است.

اللّهم و ما تعدّيا علىّ فيه من قول او أسرفا علىّ فيه من فعل او ضيّعاه لى من حقّ او قصّرا بى عنه من واجب فقد وهبته لهما وجدت به عليهما و رغبت اليك فى وضع تبعته عنهما فانّى لا اتّهمهما على نفسى و لا استبطئهما فى برّى و لا اكره ما تولّياه من امرى يا ربّ بارالها! هر چه پدر و مادرم بر من تندروى در گفتار و يا زياده روى در كردار كردند و يا حقى از من ضايع نمودند و يا در اداى وظيفه اى نسبت به من كوتاهى روا داشته اند پس من آن را به آنان بخشيدم و از آنان درگذشتم و دلم مى خواهد كه پيامدهاى تقصيرهاى آنان را از ايشان بردارى و بار مجازات آن را از دوششان برگيرى، چون بدگمانى نسبت به آنان در خويش ندارم و سهل انگارى از ايشان در مهرورزى به خود ندارم و از رفتارشان پروردگارا ناراضى نيستم.

فهما اوجب حقا علىّ و اقدم احسانا الىّ و اعظم منّة لدىّ من ان اقاصّهما بعدل او اجازيهما على مثل پروردگارا! آنان را بر من حقّى واجب تر و احسانى قديم تر و منتى هر چه بيشتر از آن است كه بتوان با آنان عادلانه تلافى كنم و يا مقابله به مثل نمايم.

اين اذا يا الهى طول شغلهما بتربيتى و اين شدّة تعبهما فى حراستى و اين اقتارهما على انفسهما للتوسعة علىّ پس روزگار زيادى كه به تربيت من گذراندند چه مى شود؟ و ناراحتيهاى سختى كه متحمل شدند كجا مى رود؟ و چه كنم با فشارهايى كه به خودشان دادند به خاطر گشايش من؟

هيهات ما يستوفيان منّى حقّهما هرگز آنان حقّشان را كه بر گردن من دارند به تمام و كمال به دست نخواهند آورد.

و لا ادرك ما يجب علىّ لهما و من نمى توانم از عهدۀ آنچه بر من واجب است از حقوق آنها برآيم.

و لا انا بقاض وظيفة خدمتهما و من وظيفۀ خود را كه نسبت به خدمت كردن به آنان دارم انجام نتوانم داد.

ص:408

فصلّ على محمد و آله و اعنّى يا خير من استعين به و وفّقنى يا اهدى من رغب اليه پس بر محمد و خاندانش درود فرست و مرا يارى فرما اى بهترين كسى كه از او تقاضاى كمك مى شود، و مرا توفيق ده، اى راهنماترين كسى كه از او راهنمايى خواسته مى شود.

و لا تجعلنى فى اهل العقوق للآباء و الامّهات و مرا در رديف كسانى كه با پدران و مادران خود بدرفتارى كرده اند قرار مده.

يوم تجزى كل نفس بما كسبت و هم لا يظلمون روزى كه هر كس به جزاى دستاوردهاى خود مى رسد و ستمى بر آنان نمى شود.

اللّهم صلّ على محمّد و آله و ذرّيته بارالها! بر محمد و آلش و ذرّيۀ او درود بفرست.

عطف ذريه بر آل از قبيل عطف خاص بر عام است، زيرا ذريه به معنى نسل است و آل به معنى خويشان و نزديكان است؛ پس هر كس ذريۀ او باشد آل او نيز هست، و عكسش چنين نيست كه هر كس آل كسى باشد ذريۀ او نيز خواهد بود.

و اخصص ابوىّ بافضل ما خصصت به آباء عبادك المؤمنين و امّهاتهم يا ارحم الراحمين و پدر مادر مرا به بهترين چيزى كه پدران و مادران بندگان مؤمنت را به آن اختصاص داده اى مخصوص فرما، اى خداى ارحم الراحمين.

اللّهم لا تنسنى ذكرهما فى ادبار صلواتى و فى آنا من آناء ليلى و فى كل ساعة من ساعات نهارى خدايا! ياد آنان را از خاطر من مبر در تعقيب نمازهايم، و در هيچ لحظه اى از لحظات شبم و در هيچ ساعتى از ساعت هاى روزم.

مترجم مى گويد: ظاهرا مقصود آن نيست كه در تمام لحظات شبانه روزى به ياد پدر و مادر باشيم كه اين عملى است حرجى اگر نگوييم كه غير ممكن است، بلكه مقصود همان ارتكاز است كه در ابواب ديگر مطرح است، مانند قصد امساك در روزه و يا قصد اتيان عمل در اثناى عمل، بدين معنا كه اگر از نمازگزار مثلا سؤال كنند در چه كارى؟ گويد: نماز مى خوانم، هر چند پيش از سؤال غافل باشد.

اللهم صلّ على محمّد و آله و اغفر لى بدعائى لهما و اغفر لهما ببرّهما بى مغفرة حتما بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و به خاطر آن كه در مورد آنان دعا كردم مرا نيز بيامرز و آنان را به خاطر عمل نيكى كه دربارۀ من كرده اند به طور حتم بيامرز.

و ارض عنهما بشفاعتى لهما رضى عزما و از آنان به خاطر شفاعت من كاملا راضى باش.

ص:409

و بلغهما بالكرامة مواطن السّلامة و آنان را با گراميداشت به سرمنزلهاى سلامت برسان.

اللّهم و ان سبقت مغفرتك لهما فشفّعهما فىّ بارالها! اگر پيش از اين آنان را آمرزيده اى آنان را شفيع من گردان.

و ان سبقت مغفرتك لى فشفّعنى فيهما و اگر مرا پيش از اين آمرزيدى پس مرا شفيع آنان قرار ده.

حتّى نجتمع برأفتك فى دار كرامتك و محلّ مغفرتك و رحمتك تا همگى به واسطۀ رأفت و مهربانى ات در سراى كرامتت و جايگاه آمرزش و رحمتت گرد آييم.

انك ذو الفضل العظيم و المنّ القديم و انت ارحم الرّاحمين كه تويى صاحب فضل بزرگ و منّت قديم و تويى مهربان ترين مهربانان.

تعبير از بهشت به محل مغفرت شايد اشاره به آن باشد كه مؤمن هر چند عبادت كند و همۀ عمر در اطاعت و بندگى خدا باشد دخول در بهشت و خلود در تنعّم به نعمتهاى بهشتى بايد به طفيل مغفرت و رحمت الهى باشد؛ چنان كه شايد آيۀ شريفه اشاره به اين معناست:«وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً1» .

هركس روى نجات ديده به واسطۀ فضل و رحمت الهى است. سپس عرض مى كند كه تويى صاحب فضل عظيم، تا علتى باشد براى آنچه كه عرض شده و رشتۀ اجابت دعا بيش از پيش تحريك نموده و اذعان و اعتراف باشد بر اين كه هر چه خير به بندگان الهى مى رسد در امور دنيا و يا آخرتشان همگى از لطف و كرم خداى تعالى است و هيچ كس استحقاقى براى پاداش ندارد. و اين مطلب به تحقيق پيوسته است كه هر چه به بنده مى رسد از مراحم و الطاف الهى از وجود و توابع وجود همگى از فضل او تبارك و تعالى است و هيچ زمينۀ استحقاقى براى احدى موجود نمى باشد.

ما نبوديم و تقاضامان نبود لطف تو ناگفتۀ ما مى شنود

يا مبتدئا بالنعم قبل استحقاقها

ما كه باشيم اى تو ما را جان جان تا كه ما باشيم با تو در ميان

ما همه شيران ولى شير علم حمله مان از باد باشد دم به دم

ص:410

حمله مان پيدا و ناپيداست باد جان فداى آن كه ناپيداست باد

لذت هستى نمودى نيست را عاشق خود كرده بودى نيست را

لذت انعام خود را وا مگير نقل و باده و جام خود را وامگير

* لطافت بيش از حدّ اشعار موجب ذكر آنها گرديد، از خوانندگان پوزش مى خواهم.

*

ص:411

و كان من دعائه عليه السّلام لأولاد عليهم السّلام

اللّهمّ و منّ علىّ ببقآء ولدى و بأصلاحهم لى و بامتاعى بهم الهى امدد لى في اعمارهم و زد لى في آجالهم و ربّ لي صغيرهم و قوّلى ضعيفهم و اصحّ لى ابدانهم و اديانهم و اخلاقهم و عافهم فى انفسهم و في جوارحهم و في كلّ ما عنيت به من امرهم و ادرر لي و على يدىّ ارزاقهم و اجعلهم ابرارا اتقيآء بصرآء سامعين مطيعين لك و لأوليائك محبّين مناصحين و لجميع اعدائك معاندين و

ص:412

مبغضين اللّهمّ اشدد بهم عضدى و اقم بهم اودى و كثّر بهم عددى و زيّن بهم محضري و احى بهم ذكري و اكفني بهم فى غيبتى و اعنّي بهم على حاجتى و اجعلهم لى محبّين و علىّ حدبين مقبلين مستقيمين لي مطيعين غير عاصين و لا عاقّين و لا مخالفين و لا خاطئين و اعنّى على تربيتهم و تاديبهم و برّهم وهب لي من لدنك معهم اولادا ذكورا و اجعل ذلك خيرا لى و اجعلهم لي على ما سالتك و اعذني و ذرّيّتى من الشّيطان الرّجيم فانّك خلقتنا و امرتنا و

ص:413

نهيتنا و رغّبتنا في ثواب ما امرتنا و رهّبتنا عقابه و جعلت لنا عدوّا يكيدنا سلّطته منّا على ما لم تسلّطنا عليه منه اسكنته صدورنا و اجريته مجارى دمائنا لا يغفل ان غفلنا و لا ينسى ان نسينا يؤمننا عقابك و يخوّفنا بغيرك ان هممنا بفاحشة شجّعنا عليها و ان هممنا بعمل صالح ثبّطنا عنه يتعرّض لنا بالشّهوات و ينصب لنا بالشّبهات ان وعدنا كذبنا و ان منّانا اخلفنا و الاّ تصرف عنّا كيده يضلّنا و الاّ تقنا خباله يستزلّنا اللّهمّ

ص:414

فاقهر سلطانه عنّا بسلطانك حتّى تحبسه عنّا بكثرة الدّعآء لك فنصبح من كيده في المعصومين بك اللّهمّ اعطنى كلّ سؤلى و اقض لي حوائجى و لا تمنعنى الأجابة و قد ضمنتها لي و لا تحجب دعائي عنك و قد امرتنى به و امنن علىّ بكلّ ما يصلحني فى دنياي و آخرتي ما ذكرت منه و ما نسيت او اظهرت او اخفيت او اعلنت او اسررت و اجعلني في جميع ذلك من المصلحين بسؤالى ايّاك المنجحين بالطّلب اليك غير الممنوعين بالتّوكّل عليك المعوّدين بالتّعوّذ بك الرّابحين

ص:415

في التّجارة عليك المجارين بعزّك الموسّع عليهم الرّزق الحلال من فضلك الواسع بجودك و كرمك المعزّين من الذّلّ بك و المجارين من الظّلم بعدلك و المعافين من البلاء برحمتك و المغنين من الفقر بغناك و المعصومين من الذّنوب و الزّلل و الخطا بتفواك و الموفّقين للخير و الرّشد و الصّواب بطاعتك و المحال بينهم و بين الذّنوب بقدرتك التّاركين لكلّ معصيتك السّاكنين في جوارك اللّهمّ اعطنا جميع ذلك بتوفيقك و رحمتك

ص:416

و اعذنا من عذاب السّعير و اعط جميع المسلمين و المسلمات و المؤمنين و المؤمنات مثل الّذي سالتك لنفسي و لولدى في عاجل الدّنيا و آجل الأخرة انّك قريب مجيب سميع عليم عفوّ غفور رؤف رحيم و آتنا فى الدّنيا حسنة و في الآخرة حسنة و قنا عذاب النّار

ص:417

ص:418

شرح دعاى بيست و پنجم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام لولده عليه السّلام از دعاهاى آن حضرت است دربارۀ فرزندانش. آنچه از روايات استفاده مى شود آن است كه پسنديده است پدر براى فرزندش دعا كند و براى او خير و صلاح دنيا و آخرت را بخواهد كه اين خود يك نوع احسان و نيكى در حق فرزند است.

امام صادق عليه السّلام فرمود كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: خدا رحمت كند پدر و مادرى را كه يار و مددكار فرزندشان باشند تا آنان نسبت به پدر و مادر نيكوكار شوند: «رحم اللّه والدين اعانا ولدهما على برّهما» و نيز آن حضرت فرمود: مردى از طايفۀ انصار به رسول خدا عرض كرد: به چه كسى نيكى كنم؟ فرمود: به پدر و مادرت. عرض كرد: پدر و مادرم از دنيا درگذشته اند.

فرمود: به فرزندت نيكى كن: «عن ابى عبد اللّه عليه السّلام قال: قال له صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رجل من الانصار: من ابرّ؟ قال:

والديك، قال: قد مضيا، قال: برّ ولدك».

و نيز از آن حضرت مروى است كه فرمود: همانا خداى تعالى به بنده اش رحم مى كند به خاطر آن كه فرزندش را سخت دوست مى دارد: «ان اللّه يرحم العبد شدّة حبّه لولده». و دعاى پدر و مادر دربارۀ فرزند از جمله دعاهايى است كه ردّ نمى شود و حجابى بين آن و قبولى نيست؛ چنان كه امام صادق عليه السّلام فرمود كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده است: چهار طايفه اند كه دعايشان برنمى گردد تا آن كه درهاى آسمان به روى آنان باز شود و آنها به عرش الهى برسند:

دعاى پدر و مادر دربارۀ فرزند و دعاى مظلوم دربارۀ كسى كه به او ستم كرده است و دعاى

ص:419

كسى كه عمره به جا مى آورد تا هنگامى كه باز گردد و دعاى روزه دار تا موقعى كه افطار كند:

«قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: اربعة لا تردّ لهم دعوة حتى تفتح لهم ابواب السماء و تصير الى العرش: الوالد لولده و المظلوم على من ظلمه و المعتمر حتى يرجع و الصائم حتى يفطر».

و از آن حضرت روايت شده كه فرمود: پدرم مى فرمود: دعاى پنج نفر از پروردگار تبارك و تعالى محجوب نمى شود: 1. دعاى پيشواى عادل 2. دعاى مظلوم كه خداى تعالى مى فرمايد حتما به سود تو انتقام خواهد گرفت و لو پس از مدت زمانى 3. دعاى فرزند شايسته و صالح براى پدر و مادرش 4. دعاى پدر شايسته و صالح براى فرزندش 5. دعاى مؤمن براى برادرش در پشت سر او كه پروردگار عالم به او مى فرمايد دو چندان كه براى برادر خود خواستى براى تو مقرر فرموديم: «كان ابى يقول خمس دعوات لا يحجبن عن الرب تبارك و تعالى: دعوة الامام المقسط، و دعوة المظلوم يقول اللّه عز و جل لانتقمن لك و لو بعد حين، و دعوة الولد الصالح لوالديه، و دعوة الوالد الصالح لولده، و دعوة المؤمن لأخيه بظهر الغيب فيقول لك و لك مثلاه».

مترجم گويد: محتمل است كه كلمۀ «لك» در روايت زايد باشد و از سهو ناسخ باشد و ضمير «يقول» به خداى تعالى برگردد؛ چنان كه ترجمه شد. و محتمل است كه كلمۀ «لك» زايد نباشد و معنا چنين شود كه در پشت سر دعا كند و بعد به تو بگويد كه من تو را دعا كردم؛ چنان كه معروف است كه مستحب است مؤمن به برادر خود بگويد كه من تو را دعا كردم؛ هر چند عبارت تعقيد پيدا مى كند و خلاف ظاهر است.

و به هر صورت امام عليه السّلام عرض مى كند:

اللّهم و منّ علىّ ببقاء ولدى و باصلاحهم لى و بامتاعى بهم بارالها! بر من منت بگذار به اين كه فرزندان من بمانند و آنان را دربارۀ من نيكوكار فرما و مرا از آنان بهره مند فرما.

الهى امدد لى فى اعمارهم خداى من! عمر آنان را براى من و به سود من دراز فرما.

و زد فى آجالهم و مهلت آنان را افزون فرما. كنايه از طول عمر آنان است. و بعضى احتمال داده اند كه دو جملۀ «امدد فى اعمارهم» و «زد فى آجالهم» كه به حسب ظاهر به يك معنا است براى تأكيد باشد؛ چون امام عليه السّلام علاقمند بودند كه فرزندانشان باقى بمانند، جملۀ دوم را به جهت تأكيد جملۀ اولى آورده اند.

و احتمال مى رود كه مقصود از اعمار كه جمع عمر است آن مقدار از عمر باشد كه در رفاه و آسايش گذشته باشد كه در ميان عرب مرسوم و متداول بوده است كه به كسانى كه عمرشان

ص:420

در رفاه گذشته طويل العمر مى گفتند هر چند عمرشان كوتاه مى بوده، و آن كه چنين نبود بلكه در سختى و بدبختى روزگارش گذشته وى را كوتاه عمر مى ناميدند، هر چند عمر درازى كرده بود، و سالهاى عمر را به مقياس آسايش و سختى مى سنجيدند؛ و از اين رو بعضى گفته اند: «هل رأيتم شيخا بلا عمر» آيا پيرمردى كه عمر نكرده باشد ديده ايد؟ غرضشان عمر با آسايش و رفاه است. و در زبان فارسى نيز اين نوع كنايه و استعاره موجود است. سعدى شيراز گويد:

عمر نبود آنچه غافل از تو نشستم باقى عمر ايستاده ام به غرامت

و حافظ مى فرمايد:

من پير سال و ماه نيم يار بى وفاست بر من چه عمر مى گذرد پير از آن شدم

* سيد شارح مى فرمايد: اگر جملۀ دوم تأكيد نباشد بلكه به اصطلاح اهل علم تأسيس باشد بهتر است كه بگوييم مقصود از تمديد عمر، بركت در عمر باشد؛ يعنى به اطاعت و عبادت خداى تعالى مشغول باشد؛ چنان كه همين توجيه را در باب صلۀ رحم كه در روايات است عمر را زياد مى كند فرموده اند، و مناسب حضرت امام زين العابدين عليه السّلام همين است كه چنين عمر بابركتى از خداى تعالى مسئلت نمايد نه عمر در آسايش و رفاه.

و ربّ لى صغيرهم و قوّلى ضعيفهم و تربيت فرما خردسالانش را برايم، و ناتوانهايشان را برايم توانا گردان.

و اصحّ لى ابدانهم و اديانهم و اخلاقهم و به بدن و دين و اخلاقشان سلامتى مرحمت فرما.

و عافهم فى انفسهم و فى جوارحهم و فى كلّ ما عنيت به من امرهم و به خودشان و اعضايشان و در هر چيز از كارشان كه مورد عنايت من است عافيت عنايت فرما.

و ادرر لى و على يدى ارزاقهم و براى من و به دست من روزى ايشان را افزون فرما.

و اجعلهم ابرارا اتقياء بصراء سامعين مطيعين لك و لاوليائك محبّين مناصحين و لجميع اعدائك معاندين و مبغضين آمين و آنان را نيكوكار و پرهيزكار، بينا، شنوا، فرمانبردار حضرتت بفرما و نسبت به اوليائت دوستدار و خيرخواه و نسبت به همۀ دشمنانت دشمن و كينه توز قرار بده و

ص:421

اين دعاها را به هدف اجابت برسان.

بعضى از علما فرموده اند: جهت اين كه امام عليه السّلام در اين فقرات دعا كلمۀ «لى» را تكرار مى فرمايند شايد اشاره به آن باشد كه اوّلا اين دعاها از كمال مهر و عطوفت نشأت مى گيرد، و ثانيا ممكن است اين كلمه نقشى در اجابت دعا داشته باشد؛ چنان كه در عرف ما چنين است و گاهى مطلبى را كه از كسى خواستاريم مى گوييم به خاطر من اين كار را انجام بده، و ثالثا اشاره به آن باشد كه اين خواسته ها به طور كامل انجام پذيرد. و اين كه امام عليه السّلام خواستار آن است كه خداى تعالى روزى فرزندانشان را به دست آن حضرت به آنان برساند، ممكن است اوّلا از آن جهت باشد كه موجب محبت آنان گردد، زيرا كه اگر فرزندان از دست پدر روزى دريافت كنند اين احسان موجب مزيد محبت و علاقۀ آنان مى شود و به قول سعدى: كه احسان كمندى است در گردنش.

و به فرمودۀ بعضى از بزرگان حبّ منعم و تعظيم او از فطريات بشر است، هيچ فردى از اين امر مستثنى نيست، بلكه به حيوانات نيز سرايت دارد، و ثانيا اين كه واسطه بودن آدمى در جريان خير از علائم سعادت خود آن شخص است؛ چنان كه در حديث شريف آمده است:

«خلقت الخير و اجريته على يدى من أحبّه فطوبى لمن اجريته على يديه»؛ خير را خودم آفريدم و به دست هر كس كه دوست داشتم جارى ساختم، پس خوشا به حال كسى كه من خير را به دست او جارى كنم. نكتۀ لطيفى در روايت شريفه به نظر قاصر مى رسد و آن اين كه طبق ترجمه اى كه از روايت شريفه شد ضمير در «احبّه» به قرينۀ فعل «اجريته» به جريان كه مصدر فعل است برمى گردد، و اگر ضمير را به موصول برگردانيم كه اقرب است و ظاهرتر، معنا بسى بلندتر مى شود و در اين صورت مفهوم روايت آن است كه: آن كه خداى تعالى خير را به دست او جارى مى كند محبوب خداى تعالى است، و كفى بذلك فخرا و شرفا فافهم ذلك و اغتنم.

اللّهم اشدد بهم عضدى بارالها! بازوى مرا به وسيلۀ اولادم نيرومند فرما.

و اقم به اودى و شكست كار مرا وسيلۀ آنان مرمّت كن.

و كثر بهم عددى و شمار ياوران مرا به واسطۀ آنان فراوان و بسيار گردان.

و زيّن بهم محضرى و بزم مرا به آنان زينت بخش.

و احى بهم ذكرى و ياد مرا به وسيلۀ اولادم زنده نگهدار.

و اكفنى بهم فى غيبتى و به هنگام عدم حضور من كفايت امر مرا به آنان واگذار.

ص:422

و اعنّى بهم على حاجتى و به وسيلۀ آنان بر انجام نيازم مرا يارى فرما.

و اجعلهم لى محبين و آنان را دوستدار من قرار بده.

و علىّ حد بين مقبلين مستقيمين لى مطيعين غير عاصين و لا عاقين و لا مخالفين و لا خاطئين و آنان را بر من مهربان ساز كه دل سوى من داشته باشند و از من رويگردان نباشند و راست كردار و فرمانبردار باشند نه نافرمان و نه بدرفتار و نه مخالف و نه خطاكار.

و اعنّى على تربيتهم و تأديبهم و برّهم و مرا يارى فرما در تربيت آنان و ادب آموزى شان و نيكى كردن در حق آنان.

وهب لى من لدنك معهم اولادا ذكورا و از خزانۀ عطا و بخششت علاوه بر اينان كه هستند فرزندان پسر مرحمت فرما.

و اجعل ذلك خيرا لى و خير و صلاح مرا در اين كثرت اولاد قرار بده.

شايد اشاره به آيۀ شريفه باشد كه مى فرمايد:«أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ 1» ؛ آيا كفار و مشركين گمان مى كنند كه آنچه ما از مال و اولاد به آنان داده ايم مى خواهيم هر چه زودتر به آنان خيرات برسد؟ نه چنين است و مقصود ما اين نيست، بلكه آنان غرض ما را متوجه نمى شوند كه اين نعمتها براى آنان استدراج است و بيشتر موجب عصيان و سركشى آنان خواهد شد، و در حقيقت شرّى است به ظاهر خير.

و اجعلهم لى عونا على ما سالتك و آنها را در آنچه از تو خواسته ام ياورم گردان.

و اعدنى و ذرّيتى من الشيطان الرجيم و مرا و نسل مرا از شيطان رانده شده از درگاهت در پناه خود گير.

فانك خلقتنا و امرتنا و نهيتنا و رغّبتنا فى ثواب ما امرتنا و رهبتنا عقابه كه همانا تو ما را آفريدى و امر و نهى فرمودى و به پاداش آنچه ما را امر فرمودى ترغيب كردى و از عقاب مخالفت آن دستورات ما را ترسانيدى.

و جعلت لنا عدوّا يكيدنا و سلّطته منّا على ما لم تسلّطنا عليه منه و او را بر ما مسلّط كردى به نحوى كه ما را بر او چنين تسلطى ندادى.

اسكنته صدورنا او را در سينۀ ما جاى دادى.

و اجريته مجارى دماءنا و همچون خون در رگهايمان جريانش دادى.

ص:423

لا يغفل ان غفلنا و لا ينسى ان نسينا اگر ما غافل شويم او غافل نمى شود، و اگر ما فراموش كنيم او فراموش نمى كند.

يؤمننا عقابك ما را از عقوبت تو آسوده خاطر مى كند.

و يخوّفنا بغيرك و با غير تو ما را مى ترساند. علامه شعرانى - قدّس سره - فرمايد: به ظاهر عبارت، شيطان يكى است و بر همۀ مردم مسلط و در عروق آنان جارى و شايد شياطين بسيار باشند و ابليس رئيس آنها و نسبت چيرگى به ابليس به اعتبار آن است كه زيردستان او بر هر آدمى مسلطند و مى توان كار اعوان را به رئيس نسبت داد؛ چنان كه گويند: شهر بغداد را منصور ساخت يعنى اتباع وى.

تسلط يك شيطان بر همۀ افراد انسان در همۀ اكناف عالم مانند تصرف روح است در همۀ اعضاى بدن و مانند تسلط ملائكه موكل بر باد و آب و امثال آن. مؤمن را امثال اين امور عجيب نباشد، چون مى دانند كلام انبيا و اوليا صحيح است هر چند ما جهت آن را ندانيم. و سيد شارح - رحمه اللّه - از ازهرى نقل كرده است (معنى روان بودن شيطان در عروق مانند خون) آن است كه تا انسان زنده است شيطان از او جدا نمى شود؛ چنان كه خون تماما از او جدا نمى گردد. و جمهور مردم آن را حمل به ظاهر كردند و گفتند شيطان به لطافت هيبت خود به باطن آدمى راه دارد و مى تواند مانند خون در رگها روان شود (الى آخره).

و از كرمانى در شرح بخارى روايت كرده است كه شايد از اين كلام معناى حقيقى آن خواهند يا به استعاره؛ يعنى چون وسوسه بسيار مى كند مانند آن است كه در عروق باشد. اين بنده گويد حاجت به مجاز و استعاره نيست و حمل بر معناى حقيقى توان كرد، چون روان بودن و جاى گرفتن، داخل رگ شدن و امثال آن در اصل لغت براى جسم مادى و عنصرى وضع نشده است؛ چنان كه مى توان گفت جان در تن است، با آن كه جان جسم مادى نيست بلكه مجرد است و علاقه به تن دارد؛ همچنين مى توان گفت شيطان در همه رگها هست و هميشه صفات مجردات در احاديث و اخبار براى شيطان ثابت شده است پس جسم او مادى نيست تا به ورود در عروقى قطعه قطعه شود و چون در بدن انسان درآيد از ابدان ديگر جدا ماند، بلكه شايد به صفت تجرّد در يك آن در همه جا باشد. و محققان گفته اند: شيطان را درون دل مردم راهى نيست بلكه در شبكۀ سينه كه حصار دل است داخل مى شود و نزديك دل مى نشيند چون اگر دل را تصرف كند براى كسى نيروى مبارزه نمى ماند و چيزى نيست كه

ص:424

بدان دفاع توان كرد. عقل بنى آدم دستخوش شيطان نمى شود اما مى تواند بر گرد عقل حصار بندد. و از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت است: «ان الشيطان واضع خطمه على قلب ابن آدم فاذا ذكر اللّه خنس و ان نسى التقم قلبه». پايان سخن دانشمند فقيه علامه شعرانى. مترجم گويد: ترجمۀ جملۀ اخير اين است كه همانا شيطان خرطوم خود را بر قلب آدم نهاده است، پس هر وقت آدميزاده به ياد خداى تعالى بيفتد شيطان در كنارى مى خزد، و اگر ياد خدا را فراموش كرد دل را به يك لقمه فرو برد.

ان هممنا بفاحشة شجعنا عليها و ان هممنا بعمل صالح ثبّطنا عنه اگر آهنگ كار زشتى كرديم ما را دلير مى گرداند و چون قصد كار نيك كنيم ما را از آن كار باز مى دارد.

يتعرض لنا بالشهوات و ينصب لنا بالشبهات خواهشهاى دل را در نظر جلوه مى دهد و دام شبهات را براى ما مى گسترد.

ان وعدنا كذبنا و ان منّانا اخلفنا اگر وعده اى به ما بدهد به دروغ وعده مى دهد و اگر آرزويى در دل ما اندازد آنها را برآورده نمى سازد.

و الاّ تصرف عنا كيده يضلّنا و اگر مكر او را از ما باز نگردانى ما را گمراه خواهد كرد.

و الاّ تقنا حباله يستزلّنا و اگر از دامهاى او ما را نگاه ندارى ما راه خواهد لغزاند.

اللّهم فاقهر سلطانه عنّا بسلطانك حتى تحبسه عنا بكثرة الدعاء لك فنصبح من كيده فى المعصومين بك بارالها! به قدرت و سلطنت خود تسلط او را بر ما زبون ساز تا به سبب دعاى بسيار به درگاه تو او را از ما بازداشت فرمايى، باشد كه ما از شرّ او به لطف تو در امان باشيم.

چرا شيطان دشمن آدمى است؟

*هشدار

چرا شيطان دشمن آدمى است؟ بعضى گفته اند كه منشأ دشمنى شيطان با آدمى همانا حسد است، زيرا وقتى خداى تعالى آدم را با سجدۀ فرشتگان مكرم فرمود، شيطان حسد ورزيد و از همان وقت كينۀ آدمى را به دل گرفت. و بعضى ديگر گفته اند كه عداوت شيطان با آدمى نشأت گرفته از ذات اوست؛ بدين معنى كه چون اين دو در اصل فطرت با همديگر متباين اند و شيطان از آتش و آدم از خاك مى باشد از اين رو ابليس دشمن آدم و آدميزاد است.

و بدين معنى در قرآن مجيد اشاره شده است كه مى فرمايد: وقتى با ابليس گفتيم براى آدم

ص:425

سجده كن، او امتناع ورزيد و گفت:«أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ 1» ؛ من از او بهترم چون من از آتشم و آدم از خاك؛ من روحانى لطيفم و آدم جسمانى كثيف؛ او از صلصال و مسنون است و بهتر نبايد براى كمتر سجده كند. خداى تعالى به طور اشاره نه به طور صريح پاسخ او را داد كه:«اُخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً2» .

و اين توبيخ از آن جهت بود كه ابليس صورت ظاهرى آدم را ديد نه صورت معنوى و ملكوتى او را، كه اگر آن را مى ديد بدين قياس غلط دچار نمى شد و از دشمنى با آدم و آدميزاد نجات مى يافت و هم آدمى از شرّ و وسوسۀ او در امان بود؛ چنان كه خداى تعالى دستور مى فرمايد:«قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ مَلِكِ النّاسِ إِلهِ النّاسِ مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنّاسِ اَلَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ 3» . بعضى از مفسرين گفته اند اين كه خداى تعالى وسوسۀ شيطان را به سينه نسبت داده نه به قلب به خاطر آن است كه شيطان را به دل مؤمن راهى نيست؛ چنان كه در روايت است كه دل مؤمن ميان دو انگشت از انگشتان خداى رحمان است، به هر طور كه بخواهد آن را زير و رو مى فرمايد: «قلب المؤمن بين اصبعين من اصابع الرحمن يقلبه كيف يشاء».

و در روايتى از رسول خداست كه فرمود: خرطوم شيطان بر دل آدمى است و منتظر فرصت است؛ تا آدمى به ياد خداست شيطان در كنارى خزيده است و همين كه غافل شد شيطان آن را لقمۀ خويش مى سازد: «الشيطان واضع خطمه على قلب ابن آدم فاذا ذكر خنس اى رجع على عقبيه و اذا غفل عن ذكر اللّه وسوس». و در نتيجۀ همين وسوسۀ شيطان است كه دل به دنيا و زينتها كشيده مى شود و لذت مناجات و انس با حق تعالى از او سلب مى شود. و در روايتى است كه آدم عليه السّلام به خداى تعالى شكايت برد كه پروردگارا! شيطان را آفريدى و دشمن منش فرمودى و وى را بر من مسلط ساختى و مرا طاقت چنين دشمنى نيست مگر تو ياريم فرمايى. پس حق تعالى فرمود: هر فرزندى كه از تو متولد مى شود من دو فرشته بر او مى گمارم كه او را از مصاحبان بد محافظت كنند. عرض كرد: پروردگارا بيشتر عنايت بفرما.

فرمود: اگر فرزندان تو كار نيكى انجام دهند ده برابر پاداششان مى دهم. عرض كرد: پروردگارا بيشتر مى خواهم. فرمود: در توبه را به روى هيچ يك از فرزندانت نمى بندم تا روح به

ص:426

گلوگاهشان برسد: «شكى آدم الى ربه فقال: يا رب خلقت ابليس و جعلت بينى و بينه عداوة و بغضاء و سلطة علىّ و انا لا اطيقه الاّ بك، فقال اللّه تعالى: لا يولد لك ولد الاّ وكلت به ملكين يحفظانه من قرناء السوء، قال: رب زدنى، قال: الحسنة بعشر امثالها، قال: رب زدنى، قال: لا احجب عن احد من ولدك التوبة ما لم يغر غروا و الغر تردد الروح على الحلق». كه به همين مضمون است روايت كافى شريف به سند حسن يا صحيح از امام صادق و يا امام باقر عليهما السلام كه فرمود: آدم عليه السّلام عرض كرد: پروردگارا شيطان را بر من مسلط فرمودى و همچون خون در رگهاى من جارى ساختى، چيزى هم به من عطا فرما.

فرمود: اى آدم! براى تو چنين مقرر فرمودم كه هر يك از فرزندانت قصد گناه كردن نمود براى او چيزى نوشته نشود و اگر آن گناه را به جا آورد تنها يك گناه براى او نوشته شود. هر يك از آنان كه قصد كار خيرى نمود هر چند آن عمل خير را انجام ندهد براى او يك كار خير نوشته مى شود و اگر آن كار را انجام داد ده حسنه براى او نوشته مى شود. عرض كرد:

پروردگارا بيشترش فرما.

فرمود: چنين مقرّر فرمودم كه هر يك از فرزندانت اگر كار زشت انجام داد و سپس استغفار كرد و توبه نمود بيامرزمش. عرض كرد: پروردگارا بيشترش فرما. فرمود: توبه را براى آنان مقرّر فرمودم تا جانشان به اين جا (گلو) نرسيده باشد. عرض كرد: پروردگارا همين قدر كافى است: «أن آدم عليه السّلام قال: يا رب سلطت علىّ الشيطان و اجريته منى مجرى الدم فاجعل لى شيئا، فقال: يا آدم، جعلت لك من همّ من ولدك بسيئة لم تكتب عليه فان عملها كتبت له سيئة، و من همّ منهم بحسنة فان لم يعملها كتبت له حسنة فان هو عملها كتبت له عشرا، قال: يا رب زدنى، قال:

جعلت لك ان من عمل منهم سيئة ثم استغفر غفرت له، قال: يا رب زدنى، قال: جعلت لهم التوبة حتى تبلغ النفس هذه، قال: يا رب حسبى». سيد شارح فرمايد كه اين روايت مشهور است.

اللّهم اعطنى كل سؤلى و اقض لى حوائجى و لا تمنعنى الاجابة و قد ضمنتها لى و لا تحجب دعائى عنك و قد امرتنى به و امنن علىّ بكل ما يصلحنى فى دنياى و آخرتى خدايا هر آنچه از درگاه تو خواستار شدم به من عطا فرما و نيازمنديهاى مرا برآور و مستجاب شدن دعا را از من باز مگير چون تو خود مرا به دعا كردن امر فرمودى، و به هر آنچه كه در دنيا و آخرتم مرا اصلاح كند بر من منّت بگذار.

ما ذكرت منه و ما نسيت او اظهرت او اخفيت او اعلنت او اسررت هر آنچه را كه به ياد داشته

ص:427

باشم و يا فراموش كرده باشم، ظاهرش كنم يا پنهان، آشكارا گويم يا به پنهانى به تو عرضه بدارم.

و اجعلنى فى جميع ذلك من المصلحين بسؤالى اياك المنجحين بالطلب اليك غير الممنوعين بالتوكل عليك المعوّدين بالقعود بك (المعوذين بالتعوذ بك) الرابحين فى التجارة عليك المجارين بعزتك الموسع عليهم الرزق الحلال من فضلك الواسع بجودك و كرمك المعزين من الذّل بك و المجارين من الظلم بعدلك و المعافين من البلاء برحمتك و المغنين من الفقر بغناك و المعصومين من الذنوب و الزلل و الخطا بتقواك و الموفقين للخير و الرشد و الصواب بطاعتك و المحال بينهم و بين الذنوب بقدرتك التاركين لكل معصيتك الساكنين فى جوارك و مرا در همۀ خواسته هايم از كسانى قرار بده كه خواسته هايش در طريق اصلاح باشد و در راه طلب به مطلوب رسيده باشد و چون توكلش بر توست به مقصد برسد و از آن باز نماند و چون پناه به تو آورده پناه داده شود و در تجارتى كه با تو انجام داده سود برد و در سايۀ عزت تو بياسايد و از فضل گسترده وجود و كرم تو روزى حلال وسيعى نصيبش گردد و از كسانى باشد كه به سبب تو از خوارى به عزت رسيده اند و به عدالت تو از ستم در امانند و به رحمت تو از بلا در عافيت و به سبب بى نيازى تو از فقر و نياز بى نيازند و با نگهدارى تو از گناهان و لغزشها و خطاها محفوظند و به خاطر فرمانبردارى از تو به هر خير و صلاح و صواب موفق شده اند و به قدرت تو ميان آنان و گناهان حجاب و حايل قرار داده شده و هر گونه گناه را ترك كرده و در جوار تو جاى گرفته اند.

اللّهم اعطنا جميع ذلك بتوفيقك و رحمتك بارالها! همۀ اينها را به توفيق و رحمتت به ما مرحمت فرما.

و اعذنا من عذاب السعير و ما را از عذاب آتش فروزان در پناه گير.

و اعط جميع المسلمين و المسلمات و المؤمنين و المؤمنات مثل الذى سألتك لنفسى و لولدى فى عاجل الدنيا و آجل الآخرة و مانند آنچه را كه براى خودم و فرزندانم خواستم، در دنيا و آجل به همۀ مرد و زن مسلمان و مؤمن مرحمت فرما.

انك قريب مجيب سميع عليم عفوّ غفور رؤف رحيم كه تويى خداى نزديك و اجابت كننده و شنواى دعاها و دانندۀ رازها و گذشت كننده از خطاها و بخشاينده و مهربان و رحم كننده.

و آتنا فى الدنيا حسنة و فى الآخرة حسنة و قنا عذاب النار و ما را هم در دنيا نيكويى بخش و

ص:428

هم در آخرت و ما را از عذاب آتش محفوظ فرما.

از آن جايى كه يكى از حقوق مسلمه كه اسلام قرار داده آن است كه انسان هر چه از خيرات براى خودش مى خواهد براى برادر دينى اش نيز بخواهد و روايات در اين زمينه متواتر است لذا امام عليه السّلام اين دعا را با دعا براى همۀ زن و مرد مسلمان و مؤمن ختم فرمود.

صلوات اللّه و سلامه عليه و على آبائه و ابنائه الطيبين الطاهرين المعصومين و الحمد للّه رب العالمين.

*

ص:429

ص:430

دعاؤه لجيرانه و أوليائه و من دعائه في جيرانه

اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و تولّني اللّهمّ تولّني في جيراني و مواليّ العارفين بحقّنا و المنابذين لأعدائنا بأفضل ولايتك و وفّقهم لإقامة سنّتك في جيراني بإقامة سنّتك و الأخذ بمحاسن ادبك في ارفاق ضعيفهم و سدّ خلّتهم و عيادة و سدّ خلّتهم و تعاهد غايبهم و عيادة مريضهم و هداية مسترشدهم و مناصحة مستشيرهم و تعهّد قادمهم و هداية مسترشدهم و كتمان اسرارهم و ستر عوراتهم و نصرة مظلومهم و حسن مواساتهم بالماعون و العود مواساتهم و العود عليهم بالجدة

ص:431

و الإفضال و الإفضال عليهم بالنّوال و اعطاء ما يجب لهم قبل السّؤال و اجعلني اللّهمّ اجزي قبل السّؤال اجزي بالإحسان مسيئهم و أعرض بالتّجاوز عن ظالمهم و أعارض بالتّجاوز ظالمهم و أستعمل حسن الظّنّ في كافّتهم و اتولّى بالبرّ عامّتهم و اغضّ اغضّ بصري عنهم عفّة و الين جانبي لهم تواضعا و ارقّ على اهل البلاء منهم رحمة و اسرّ لهم بالغيب مودّة و احب بقاء النّعمة عندهم نصحا و اوجب لهم ما اوجب لحامّتي و ارعى لهم ما ارعى لخاصّتي اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و ارزقني اللّهمّ و ارزقني مثل

ص:432

ذلك منهم و اجعل لي او فى الحظوظ فيما عندهم و زدهم بصيرة في حقّي و معرفة بفضلي حتّى و اجعل لي اوفى الحظوظ فيما عندهم حتّى يسعدوا بي و اسعد بهم آمّين ربّ العالمين و أسعد بهم يا إله العالمين

ص:433

ص:434

شرح دعاى بيست و ششم

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام لجيرانه و اوليائه اذا ذكرهم از دعاهاى آن حضرت است به همسايگان و دوستانشان هنگامى كه آنان را ياد مى فرمود. جيران جمع جار است كه به معناى همسايه است. همسايگى در لسان شرع را جماعتى از اصحاب ما فرموده اند كه تا چهل ذراع از هر يك از چهار طرف را شامل است؛ چنان كه شهيد اول - رضوان اللّه تعالى عليه - در كتاب لمعه مى فرمايد. و جمعى ديگر از اصحاب ما فرموده اند كه تا چهل خانه از چهار جانب.

و شهيد ثانى - رضوان اللّه تعالى عليه - در شرح لمعه فرموده است كه اولى و اقوى آن است كه در اين باره به عرف رجوع شود، زيرا قول اول كه چهل ذراع باشد اگرچه مشهود است الاّ اين كه دليلش ضعيف است، و قول دوم كه تا چهل خانه باشد دليلش روايتى است از طريق اهل سنت كه عايشه آن را روايت كرده است از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمود همسايه تا چهل خانه است:

«الجار الى اربعين دارا».

گويى شهيد - رضوان اللّه تعالى عليه - از روايتى كه ثقة الاسلام كلينى - رضوان اللّه عليه - در كافى روايت كرده است غفلت فرموده كه در آن روايت به سند حسن بلكه صحيح از امام باقر عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: حدّ همسايگى تا چهل خانه است از هر طرف، از پيش رو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ: «عن ابى جعفر عليه السّلام انه قال حدّ الجوار اربعون دارا من كل جانب من بين يديه و من خلفه و عن يمينه و عن شماله». و از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: همۀ چهل خانه همسايه اند از پيش رو و از پشت سر و از طرف راست

ص:435

و از طرف چپ: «عن ابى عبد اللّه عليه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: كل اربعين دارا جيران من بين يديه و من خلفه و عن يمينه و عن شماله». پس دليل قول دوم اين دو روايت است نه آنچه عايشه روايت كرده است. بنابراين نمى توان از اين قول عدول كرد. و براى «جار» معانى ديگرى نيز نقل شده است از قبيل يار و هم پيمان و امثال اينها.

اللّهم صل على محمد و آل محمد و تولّنى فى جيرانى و موالى العارفين بحقنا و المنابذين لاعدائنا بافضل ولايتك و وفقهم لإقامة سنتك بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و به بهترين وجهى توليت مرا به عهده بگير نسبت به همسايگانم و نسبت به كارمندانم، كارمندانى كه حق ما را مى شناسند و از دشمنان ما بريده اند، و آنان را موفق بدار كه سنت تو را بر پا بدارند.

سيد شارح - رضوان اللّه عليه - از يكى از مترجمين روايت كرده است كه در روايتى «وفقنى» است برخلاف نسخه هاى صحيفۀ مباركه كه «وفقهم» مى باشد، و لكن «وفقنى» درست تر مى نمايد و با بقيۀ جملات مناسب تر و از اين رو ما در ترجمه همان را اختيار كرديم.

و الاخذ بمحاسن ادبك و آداب نيكوى تو را اجرا كنم.

فى ارفاق ضعيفهم كه با ناتوانانشان مدارا كنم.

و سدّ خلتهم و زواياى خالى در زندگى آنان را پر كنم.

و عيادة مريضهم از بيمارانشان عيادت كنم.

و هداية مسترشدهم طالبان هدايتشان را راهنمايى كنم.

و مناصحة مستشيرهم و مشورت كنندگانشان را اندرز دهم.

و تعهد قادمهم و به ديدار از سفر رسيدگانشان بروم.

و كتمان اسرارهم و رازهايشان را پنهان نگهدارم.

و ستر عوراتهم و عيبهايشان را بپوشانم.

و نصرة مظلومهم ستمديده هاشان را يارى كنم.

و حسن مواساتهم بالماعون و در اثاث زندگى با آنان مواسات نيكو داشته باشم.

و العود عليهم بالجدة و الافضال و با جود و بخشش به آنان سود برسانم.

و اعطاء ما يجب لهم قبل السؤال و پيش از آن كه سؤال كنند به آنان عطا كنم.

و اجعلنى اللهم اجزى بالاحسان مسيئهم بارالها! مرا چنان كن كه اگر با من بد كردند من در عوض با آنان نيكى كنم.

ص:436

و اعرض بالتجاوز عن ظالمهم و از ستمگرشان با گذشت رفتار كنم.

و استعمل حسن الظن فى كافتهم و با همه آنان خوش بينى را به كار بندم.

بايد دانست كه خوش بينى دربارۀ برادر دينى از جملۀ وظايف هر فرد مسلمان است كه امير المؤمنين عليه السّلام مى فرمايد: «ضع امر اخيك على احسنه حتى ياتيك ما يقلبك منه»؛ كار برادرت را به بهترين محمل حمل كن تا آن جا كه دليل قانع كننده اى برخلاف آن داشته باشى «و لا تظن بكلمة خرجت من اخيك سوء و انت تجدلها فى الخير محملا»؛ و به هر كلمه اى كه از دهان برادرت بيرون آمد گمان بد مبر در حالى كه محمل صحيح و نيكى براى آن دارى. حمل بر صحت يكى از اصولى است كه مورد قبول دانشمندان اسلامى است و مثالهاى فراوانى در جريان روزمرۀ هر مسلمان دارد. مثلا اگر ديدى برادرت از دور به تو نگاه مى كند و لبهايش حركت مى كند نبايد گمان ببرى كه به تو ناسزا مى گويد، بلكه بايد حمل كنى بر اين كه به تو اظهار محبت مى نمايد و از تو احوالپرسى مى كند و قس على هذا. و اساسا گمان بد از دامهاى شيطان و وسوسه هاى آن لعين است كه دشمن آدمى است و هرگز براى او خيرى در نظر نمى گيرد و لازم است كه نسبت به كارهاى وى بدبين بود.

و اتولى بالبرّ عامتهم و كار همه شان را به نيكى و احسان به عهده بگيرم.

و اغضّ بصرى عنهم عفّة و به عفّت از آنان چشم پوشى كنم. مقصود از چشم پوشى به عفت نه تنها آن است كه به عورت برادر دينى نگاه نكند كه خود يكى از محرمات است، بلكه مقصود اعم از عورت ظاهرى و معنوى است؛ و عورت معنوى مسلمان اخلاق هاى زشت اوست كه در باطن دارد و اگر كسى بر آنها آگاهى يافت نبايد كشف كند و نبايد او را رسوا كند.

فى الكافى عن حذيفة بن منصور قال: قلت لابى عبد اللّه عليه السّلام: شىء يقول الناس عورة المؤمن على المؤمن حرام، فقال: «ليس حيث يذهبون، انما عنى عورة المؤمن ان يزل زلة او يتكلم بشىء ليآب عليه ليحفظه عليه ليعيّره به يوما».

راوى مى گويد: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم: مردم چيزى مى گويند كه عورت مؤمن بر مؤمن حرام است، چه معنى دارد؟ فرمود: معنايش آن نيست كه آنان فهميده اند بلكه معنايش آن است كه لغزشى مؤمن بكند و يا سخنى بگويد كه عيب شمرده شود پس آن شخص آن لغزش و آن سخن را نگهدار باشد كه روزى وى را بدان سخن و يا آن كار سرزنش كند. و عن الشّحام عن ابى عبد اللّه عليه السّلام فيما جاء فى الحديث: عورة المؤمن على المؤمن حرام، قال: «ما هو ان

ص:437

ينكشف فيرى منه شيئا و انما هو ان يروى عليه او يعيبه». شحام از امام صادق عليه السّلام دربارۀ حديثى كه رسيده است كه عورت مؤمن بر مؤمن حرام است پرسيد. حضرت فرمود: نه به آن معنى است كه جامه اش كنار رود و چيزى از او ديده شود بلكه معنايش آن است كه بر عليه او سخنى گويد و يا عيبجويى اش كند. و روايات بسيارى كه در اين باره رسيده است.

بنابراين چشم پوشى از برادر دينى كنايه از آن است كه در جستجوى لغزشهاى او نباشد و از آنها چشم پوشى كند. و محتمل است كه كنايه از آن باشد كه مؤمن بايستى از برادر دينى خود تحمل مكروه كند و او را به كار مكروه مؤاخذه نكند؛ چنان كه در قاموس گويد: «غض طرفه» يعنى چشم را پوشيد و مكروه را متحمل شد. پس چشم پوشى به معناى آن است كه در مقام انتقام برنيايد.

و الين جانبى لهم تواضعا و با آنان از سر فروتنى نرم باشم.

و ارق على اهل البلاء منهم رحمة و از راه مهربانى با گرفتارانشان دلسوز باشم.

و اسرّ لهم بالغيب مودة و در پشت سرشان دوستى پنهانى داشته باشم.

و احبّ بقاء النعمة عندهم نصحا و از روى خيرخواهى بقاى نعمتشان را دوست بدارم.

و اوجب لهم ما اوجب لحامّتى و هر چه را براى خويشان خودم دوست دارم براى آنان نيز دوست داشته باشم.

و ارعى لهم ما ارعى لخاصّتى و هرچه را براى مخصوصانم رعايت مى كنم براى آنان نيز رعايت كنم.

اللّهم صل على محمد و آله و ارزقنى مثل ذلك منهم بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و مانند همين رفتار را از آنان با من روزيم فرما.

و اجعل لى اوفى الحظوظ فيما عندهم و در آنچه دارند بيشترين حفظ و بهره را از براى من قرار بده.

و زدهم بصيرة فى حقى و معرفة بفضلى و بينش آنان را در حق من و نيز معرفتشان را به فضل من افزون فرما.

حتى يسعدوا بى و اسعد بهم تا آنان به واسطۀ من و من به وسيلۀ آنان به سعادت برسيم.

آمين ربّ العالمين اى پروردگار جهانيان! دعاهاى مرا به اجابت برسان.

مترجم گويد: آنچه در اين جملات نورانى ادا شده است از دستورات عاليۀ اخلاقى اسلام

ص:438

است كه جزاى بدى به نيكى مقابله شود كه:

بدى را بدى سهل باشد جزا اگر مردى احسن الى من اساء

هر چند از نظر وظيفۀ شرعى اجازه داده شده است كه معامله به مثل شود؛ چنان كه ابو بصير از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند آن حضرت در تفسير ماعون فرموده است: «هو القرض تقرضه و المعروف تصنعه و متاع البيت تعيره و منه الزكوة، قال: فقلت له: ان لنا جزاء اذا اعرناهم متاعا كسروه و افسدوه أفعلينا جناح ان نمنعهم؟ فقال: لا ليس عليك جناح ان تمنعهم اذا كانوا كذلك» فرمودند:

ماعون قرضى است كه به كسى مى دهى و كار نيكى است كه انجام مى دهى و اثاثيه منزل است كه عاريه مى دهى و منع زكات نيز منع ماعون است. ابو بصير گويد: به خدمتشان عرض كردم:

ما را همسايگانى است كه وقتى چيزى را به آنان به عاريه مى دهيم آن را مى شكنند و خرابش مى كنند، اگر ندهيم عيبى دارد؟ فرمود: نه، اگر چنين اند اشكالى ندارد كه رخت و كالا به آنان عاريه ندهى.

*تبصره 1

به گمانم مرحوم شيخ بهايى است كه در كشكول از بعضى از علما نقل مى كند كه ايشان در معنى آيه شريفۀ «وَ جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها1» فرموده است كه مقصود آيۀ شريفه آن است كه به بدى اصلا جزا داده نشود بلكه عفو و اغماض شود، كه اگر جزا داده شود خود آن نيز سيئه اى است مانند سيئۀ اولى. و انصاف را كه معناى بسيار لطيفى است، جزى اللّه علماءنا عنا خير الجزاء.

*تبصره 2

سيد شارح - رضوان اللّه تعالى عليه - را در اين فصل از جملات نورانى دعا مطالب ارزنده اى است كه جهت استفادۀ خوانندگان نقل مى شود. مى فرمايند: اين فصل از دعا حاوى دستوراتى است كه سزاوار است شيعه متصف به آن اوصاف عاليه و اخلاق حميده بشود و در روايات نيز به آنها اشاره شده است؛ از جمله در كافى شريف ثقة الاسلام كلينى - رضوان اللّه

ص:439

عليه - در باب حق مؤمن بر گردن مؤمن كه بايد آنها را ادا كند مى فرمايد: راوى اسماعيل است كه مى گويد: به امام باقر عليه السّلام عرض كردم كه شيعه در ميان ما زياد شده است «قلت لابى جعفر عليه السّلام ان الشيعه عندنا كثير» فرمود: ثروتمندشان از فقيرشان دستگيرى مى كند؟ و نيكوكارشان از كسى كه بدى كرده است گذشت مى كند؟ و با همديگر مساوات مى كنند؟ عرض كردم: نه.

فرمود: اينان شيعه نيستند، شيعه كسى است كه اين كارها را انجام مى دهد «ليس هؤلاء شيعة، الشيعة من يفعل هذا».

و محمد بن عجلان گويد: در خدمت امام صادق عليه السّلام بودم كه مردى وارد شد و سلام عرض كرد. حضرت از وى پرسيد: برادرانى كه به جا گذاشتى حالشان چگونه بود؟ عرض كرد:

بسيار خوب بود؛ و از همه شان تعريف و ستايش كرد و نيكو ثنا كرد و همه را بيش از معمول ستود. پس حضرت فرمود: ثروتمندانشان از فقراى بيمار چگونه عيادت مى كنند؟ عرض كرد: كمتر به بازديد آنان مى روند.

فرمود: ثروتمندانشان نسبت به فقرا چگونه حضور دارند؟ عرض كرد كمتر. سؤال فرمود: ثروتمندان با اموالى كه در دست دارند با فقرا چگونه برخورد مى كنند؟ عرض كرد:

شما اخلاقى را متذكر مى شويد كه كمتر نزد ما يافت مى شود. راوى گويد: حضرت فرمود:

پس اينان چگونه گمان مى كنند كه شيعه هستند؟ «عن محمد بن عجلان قال: كنت عند ابى عبد اللّه عليه السّلام فدخل رجل فسلم فسأله كيف من خلفت من اخوانك؟ قال: فاحسن الثناء و زكى و اطرى فقال: كيف عيادة اغنيائهم على فقرائهم؟ فقال: قليلة، فقال: كيف مشاهدة اغنيائهم بفقرائهم؟ قال:

قليلا، فسأل كيف صلة اغنيائهم بفقرائهم فى ذات ايديهم؟ فقال: انك لتذكر اخلاقا قل ما هى فيمن عندنا، قال: فقال: كيف يزعم هؤلاء انهم شيعة؟» و در اين زمينه اخبار بسيارى رسيده است، حاصل آنها اين است كه بايد اين مواسات و رسيدگى به حال برادر دينى پيش از آن باشد كه وى اظهار حاجت كند؛ چنان كه امام صادق عليه السّلام مى فرمايد در حق مؤمن كه اگر فهميدى او را حاجتى است بايد فورا و هر چه زودتر نسبت به انجام آن اقدام كنى و نگذارى او به اظهار آن حاجت ناچار بشود «و اذا علمت له حاجة تبادره الى قضائها و لا تلجئه ان يسألكها و لكن تبادره مبادرة».

امام عليه السّلام پس از اين كه اين اخلاق را نسبت به همسايگان و خدمتكاران بيان فرموده از خداى تعالى خواستار مى شود كه به ايشان نيز توفيق مرحمت فرمايد تا همين دستورات

ص:440

نسبت به آنان اجرا فرمايد.

و مخفى نماند كه دو جمله اخير از دعا يعنى بدى را به خوبى پاداش دادن و از ستمگر عفو و اغماض نمودن از شريفترين مكارم اخلاق است چنانچه در روايت است وقتى جبرئيل عليه السّلام آيه شريفه خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ را آورد (يعنى عفو را بگير و به معروف امر كن و از نادانان روى بگردان) عرض كرد يا محمد جئتك باكرم اخلاق الاولين و الآخرين كريمترين اخلاق اولين و آخرين را براى تو آورده ام فصل من قطعك پس هر كسى كه از تو بريد تو به عوض با او بپيوند و اعط من حرمك و هر كس كه تو را محروم كرد تو در مقابل به او عطا فرما و اعف عمن ظلمك و از كسى كه به تو ستم روا داشت گذشت كن و اسرّ لهم بالغيب مودة و آنان را در غيابشان دوست بدار و محتمل است كه مقصود از غيب، دل باشد يعنى آنان را قلبا دوست داشته باشم چنانچه در تفسير آيه شريفه يؤمنون بالغيب فرموده اند كه يؤمنون بقلوبهم و احتمالات ديگرى نيز سيد شارح رضوان اللّه تعالى عليه داده است طالبين به شرح مراجعه فرمايند و نيز احتمال مى دهد كه مقصود از غيب امور غيبيه باشد يعنى آنان را از رهگذر محبت و دوستى به امور غيبيه آگاه كنم چنانچه امير المؤمنين عليه السّلام بسيارى از خواص خود را از آن آگاه مى فرمود مانند جريرة بن محمد عبدى و ميثم تمار و عمرو بن الحمق و رشيد الهجرى و فررع و مالك بن ضمره رواسى و ديگران كه حكاياتشان در كتب سيره مسطور است و ذكرشان موجب تطويل است.

*

ص:441

دعاؤه لأهل الثّغور و من دعائه لأهل الثّغور

اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و حصّن اللّهمّ حصّن ثغور المسلمين بعزّتك و أيّد حماتها بقوّتك و أسبغ عطاياهم من جدتك بجدتك اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و كثّر عدّتهم اللّهمّ كثّر عددهم و وفّر مددهم و اشحذ اسلحتهم و احرس حوزتهم و امنع حومتهم و ألّف جعهم و دبّر امرهم و واتر بين ميرهم و توحّد بكفاية مؤنهم و اعضدهم بالنّصر و أعنهم بالصّبر و الطف لهم في المكر اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و عرّفهم اللّهمّ عرّفهم ما يجهلون و علّمهم ما لا يعلمون و بصّرهم ما لا يبصرون اللّهمّ

ص:442

صلّ على محمّد و آله و أنسهم عند لقائهم العدوّ ذكر اللّهمّ انسهم عند لقايهم ذكر دنياهم الخدّاعة الغرور وامح عن قلوبهم خطرات المال الفتون خطرات اهل الفتور و اجعل الجنّة نصب اعينهم و لوّح منها لأبصارهم ما اعددت فيها من ما اعددت من مساكن الخلد و منازل الكرامة و الحور الحسان و الأنهار المطّردة بأنواع الأشربة و الأشجار المتدلّية بصنوف الثّمر حتّى لا يهمّ احد منهم بالإدبار بإدبار و لا يحدّث نفسه عن قرنه بفرار اللّهمّ افلل بذلك عدوّهم و اقلم و قلّم عنهم اظفارهم و فرّق بينهم

ص:443

و بين اسلحتهم و اخلع وثائق افئدتهم و باعد بينهم و بين ازودتهم و حيّرهم في سبلهم و ضلّلهم عن وجههم و جهتهم و اقطع عنهم المدد و انقص منهم العدد و املأ افئدتهم الرّعب و املأ قلوبهم من الرّعب و اقبض ايديهم عن البسط و اخزم و أخرس السنتهم عن النّطق و شرّد شرّد بهم من خلفهم و نكّل بهم من وراءهم و اقطع بخزيهم اطماع من بعدهم اللّهمّ عقّم عقّر ارحام نسائهم و يبّس اصلاب رجالهم و اقطع نسل دوابّهم و أنعامهم لا تأذن لسمائهم في قطر و لا لأرضهم في نبات اللّهمّ و قوّ

ص:444

بذلك محالّ اهل اللّهمّ وفّر بذلك عدد اهل الإسلام و حصّن به ديارهم و ثمّر به اموالهم و فرّغهم عن محاربتهم لعبادتك و عن منابذتهم للخلوة بك حتّى لا يعبد في بقاع الأرض غيرك و لا تعفّر لأحد منهم جبهة دونك و لا تغفّر جبهة لأحد دونك اللّهمّ اغز بكلّ ناحية من المسلمين على اللّهمّ اذلّ بأهل كلّ ناحية من المسلمين من بإزائهم من المشركين و أمددهم بملائكة من عندك مردفين مردفين حتّى يكشفوهم يحشروهم الى منقطع التّراب قتلا في ارضك في رضاك و أسرا او يقرّوا بأنّك انت اللّه الّذي لا إله الاّ انت

ص:445

او يقرّوا بأنّك انت اللّه لا إله الاّ انت وحدك لا شريك لك اللّهمّ و اعمم بذلك اعداءك في اقطار البلاد من الهند و الرّوم و التّرك و الخزر و الحبش و النّوبة و الزّنج و السّقالبة و الصّقالبة و الدّيالمة و سائر امم الشّرك الّذين الّتي تخفى اسماؤهم و صفاتهم تخفى اسماؤهم علينا و تغيب صفاتهم عنّا و قد احصيتهم بمعرفتك و أشرفت عليهم بقدرتك اللّهمّ اشغل المشركين بالمشركين عن تناول اطراف المسلمين و خذهم خذهم بالنّقص عن تنقّصهم و ثبّطهم بالفرقة عن الإحتشاد عليهم اللّهمّ اخل قلوبهم من الأمنة و أبدانهم من القوّة

ص:446

و أذهل قلوبهم عن الإحتيال و أوهن اركانهم عن منازلة الرّجال و جبّنهم عن مقارعة الأبطال و ابعث عليهم جندا من ملائكتك ببأس و بأسا من بأسك كفعلك يوم بدر تقطع به دابرهم و تحصد به و تخضد به شوكتهم و تفرّق به عددهم و تفضّ به جمعهم و تقدّبه عددهم اللّهمّ و امزج اللّهمّ امزج مياههم بالوباء و أطعمتهم بالأدواء و ارم بلادهم بالخسوف و ألحّ عليها و ألحح عليهم بالقذوف و افرعها و اقرعها بالمحول و اجعل ميرهم في احصّ ارضك و أبعدها عنهم و اجعل ميرهم في ابعد ارضك عنهم و امنع حصونها

ص:447

منهم اصبهم بالجوع المقيم و السّقم الأليم اللّهمّ و أيّما غاز غزاهم من اهل ملّتك او مجاهد جاهدهم من اتباع سنّتك ليكون دينك الأعلى و حزبك الأقوى و حظّك الأوفى فلقّه اليسر و هيّئ له الأمر و تولّه بالنّجح و تخيّر له الأصحاب و استقو له و قوّله الظّهر و أسبغ عليه في النّفقة و متّعه بالنّشاط و أطف و أطفي عنه حرارة الشّوق الخوف و أجره من غمّ الوحشة و أنسه ذكر الأهل و الولد و أثر و أدم له حسن النّيّة و تولّه بالعافية و أصحبه السّلامة و اعفه من الجبن و ألهمه الجرأة و ارزقه الشّدّة

ص:448

و أيّده بالنّصرة بالنّصر و علّمه السّير و السّنن و علّمه السّنن و سدده في الحكم و أعزل عنه الرّياء و خلّصه و أخلصه من السّمعة و اجعل فكره و ذكره و ظعنه و إقامته فيك و لك فإذا صافّ عدوّك و عدوّه فقلّلهم في عينه و صغّر شأنهم في قلبه و أدل له و أدله منهم و لا تدلهم منه فإن ختمت له بالسّعادة و قضيت له بالشّهادة فبعد ان يجتاح عدوّك بالقتل الفتل و بعد ان يجهد بهم الأسر و بعد ان يديّخه الأسر و بعد ان تأمن يأمن اطراف المسلمين و بعد ان يولّي عدوّك مدبرين اللّهمّ و أيّما مسلم خلف اعان

ص:449

غازيا او مرابطا في داره في دابرته او تعهّد خالفيه في غيبته او اعانه بطائفة من ماله او امدّه بعتاد او شحذه على جهاد او اتبعه في وجهه دعوة او رعى له من ورائه حرمة فأجر له فاجزه مثل اجره وزنا بوزن و مثلا بمثل و عوّضه من فعله عوضا حاضرا يتعجّل به نفع ما قدّم و سرور ما أتى به الى و سرور ما اتى الى ان ينتهي به الوقت الى ما أجريت له من فضلك و أعددت له من كرامتك اللّهمّ و أيما مسلم اهمّه امر الإسلام و أحزنه اهمّه امر الإسلام و أهله و حزنه و كرثه تحزّب اهل الشّرك عليهم فنوى غزوا او همّ بجهاد

ص:450

فقعد به ضعف ضعف او ابطأت به فاقة او اخّره عنه حادث او عرض له دون ارادته مانع او عرض من دون ارادته عارض فلم تنفذ له نيّته و لم يقض له ارادته فاكتب اسمه في العابدين و أوجب له ثواب المجاهدين و اجعله في نظام الشّهداء و الصّالحين اللّهمّ صلّ على محمّد عبدك و رسولك و آل محمّد صلاة اللّهمّ و صلّ على محمّد عبدك و رسولك صلوة عالية على الصّلوات مشرفة فوق التّحيّات صلاة لا ينتهي امدها و لا ينقطع عددها كأتمّ ما مضى من صلواتك على احد من اوليائك انّك المنّان انّك انت المنّان الحميد المبدئ المعيد الفعّال لما تريد

ص:451

ص:452

شرح دعاى بيست و هفتم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام لاهل الثغور از دعاهاى آن حضرت براى مرزبانان اين دعا بود: اللّهم صلّ على محمّد و آله و حصن ثغور المسلمين بعزتك بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و مرزهاى كشور مسلمانان را به عزت خودت محفوظ بدار.

و ايد حماتها بقوتك و حاميان و پشتيبانان آن را به نيروى خودت پشتيبان باش. پاسدارى از حدود كشور اسلامى وظيفۀ هر مسلمانى است حتى اگر پاسدار اهل آن محل نباشد و اگر كسى خواست كمكى بكند پاسدار مى تواند آن كمك را دريافت كند و به پاسدارى اش ادامه بدهد. ثقة الاسلام كلينى رضى اللّه عنه به سند قوى مقبول از يونس نقل مى كند كه گفت: به امام رضا عليه السّلام عرض كردم: فداى تو شوم، شخصى از دوستان شما شنيد كه مردى شمشير و اسب در راه خدا مى دهد پس او نزد آن شخص رفت و شمشير و اسبى گرفت ولى نمى دانست چه كار كند.

سپس رفقايش را ديد، آنان به وى گفتند كه دريافت كمك از اين شخص روا نيست و بايد باز پس بدهى.

فرمود: باز پس بدهد. عرض كرد: اين شخص خواست كه باز پس بدهد ولى كمك دهنده از آن محل رفته بود. فرمود: بدهد به پاسداران و خودش از آنها در جنگ استفاده نكند. عرض كرد: پاسداران مرزهايى مانند قزوين و ديلم عسقلان و شهرهايى كه در آن حدود است؟ فرمود: آرى.

عرض كرد: خودش مى تواند از آن وسايل در جنگ استفاده كند؟ فرمود: نه، مگر آن كه

ص:453

افراد خانوادۀ مسلمانان در خطر باشند. نمى بينى اگر روميان بر مسلمانان هجوم آورند، مگر نبايد مسلمانان از ورود آنان جلوگيرى كنند؟ فرمود: پاسدارى كند ولى جنگ نكند. و اگر متوجه اسلام و مسلمين بود آن گاه وارد جنگ مى شود و براى دفاع از جان خودش جنگ مى كند نه براى حكومت.

راوى گويد: عرض كردم اگر دشمن تا محلى كه پاسدار آن جاست پيشروى كرد چه بكند؟ فرمود: از اسلام و از پاشيده شدن اسلام دفاع مى كند «عن يونس عن ابى الحسن الرضا عليه السّلام قال:

قلت له: جعلت فداك ان رجلا من مواليك بلغه ان رجلا يعطى السيف و الفرس فى سبيل اللّه فاتاه فاخذهما منه و هو جاهل بوجه السبيل، ثم لقاه اصحابه فاخبروه ان السبيل مع هؤلاء لا يجوزوه و امره بردّهما، فقال: فليفعل. قال: قد طلب الرجل فلم يجده و قيل له قد شخص الرجل، قال: فليرابط و لا يقاتل. قال: ففى مثل قزوين و الديلم و عسقلان و ما يليه هذه الثغور؟ فقال: نعم.

فقال له: يجاهد؟ قال: لا الاّ ان يخاف على ذرارى المسلمين. ارأيتك لو ان الروم دخلوا على المسلمين الم ينبغ لهم ان يمنعوهم؟ قال: يرابط و لا يقاتل، و ان خاف على بيضة الاسلام و المسلمين قاتل فيكون قتاله لنفسه ليس للسلطان. قال: قلت: و ان جاء العدوّ الى الموضع الذى هو مرابط كيف يصنع؟ قال: يقاتل عن بيضة الاسلام و دروس دين محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم».

و اسبغ عطاياهم من جدتك و از آنچه دارى عطاهاى آنان را سرشار بفرما.

اللّهم صل على محمد و آله و كثر عدّتهم و اشحذ اسلحتهم و احرس حوزتهم و امنع حومتهم و الف جمعهم و دبّر امرهم و واتر بين ميرهم و توحد بكفاية مؤنهم و اعضدهم بالنصر و اعنهم بالصبر و الطف لهم فى المكر بارالها! بر محمد و دودمانش درود بفرست و شمارۀ نگهبانان مرزها را بسيار فرما و سلاحهاى آنان را برّان گردان (شايد كنايه از پيروزى آنان است بر دشمن) و حوزه هاى مأموريت آنان را حراست فرما و جايگاه آنان را محكم فرما كه براى دشمن قابل نفوذ نباشد، و الّف جمعهم و در جمع آنان الفت برقرار فرما، و دبّر امرهم و كارشان را رو به راه فرما، و واتر بين ميرهم و آذوقه شان را پياپى برسان، و توحد بكفاية مؤنهم و هزينه آنان را خود به تنهايى به عهده بگير تا ممنون منت ديگران نباشند، و اعضدهم بالنصر و بازوى آنان را به يارى خودت نيرومند فرما، و اعنهم بالصبر و به وسيله شكيبايى به ايشان كمك بفرما، و الطف لهم فى المكر و نيرنگ جنگى آنان را لطيف گردان تا دشمن پى به نيرنگشان نبرد.

اللّهم صلّ على محمد و آله و عرّفهم ما يجهلون بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و

ص:454

آنچه را كه پاسداران نمى شناسند به آنان بشناسان.

و علّمهم ما لا يعلمون و بصّرهم ما لا يبصرون و آنچه را كه نمى دانند به آنان بياموز و آنچه را كه نمى بينند ديدۀ بصيرت به آنان عطا بفرما.

اللّهم صل على محمد و آله و انسهم عند لقائهم العدوّ ذكر دنياهم الخدّاعة الغرور بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و هنگامى كه پاسداران با دشمن روبه رو مى شوند دنياى نيرنگ باز را از يادشان ببر.

وامح عن قلوبهم خطرات المال الفتون و از دلشان خطورات مال فتنه انگيز را محو كن.

و اجعل الجنّة نصب اعينهم و بهشت را پيش چشم آنان مجسم ساز.

و لوح منها لابصارهم ما اعددت فيها من مساكن الخلد و منازل الكرامة و الحور الحسان و الانهار المطّردة بانواع الاشربة و الاشجار المتدلية بصنوف الثمر و آنچه در بهشت آماده فرموده اى از مسكنهاى جاويد و منزلهاى كرامت و حوريان زيبا و جويهايى كه انواع آشاميدنيها در آنها روان است. شايد اشاره باشد به آيات شريفه كه متضمن نهرها و چشمه هاى بهشتى است «وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشّارِبِينَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ» .(1)

و درختانى كه از انواع ميوه ها شاخه هاى آنها پربار است به نظر آنان بيار و به ديدگانشان بنمايان.

حتى لا يهمّ احد منهم بالادبار تا هيچ كس از آنان آهنگ پشت كردن به جنگ را نكند.

و لا يحدث نفسه عن قرنه بفرار و انديشۀ گريز از هم آورد خود را به دل نگذراند.

اللّهم افلل بذلك عدوهم و اقلم عنهم اظفارهم بارالها! از اين رهگذر دشمن آنان را سست و ناخنهاشان را از آسيب رساندن به پاسداران بچين.

و فرق بينهم و بين اسلحتهم و ميان آنان و سلاحهاى جنگشان جدايى افكن.

و اخلع وثائق افئدتهم و به هر چه دلبستگى دارند برگير.

و باعد بينهم و بين ازودتهم و ميان آنان و توشه هاشان دورى افكن.

و حيّرهم فى سبلهم و در راهشان سرگردانشان بفرما.

و ضللهم عن وجههم و از مقصدشان گمراهشان كن.

و اقطع عنهم المدد و كمك رسانى به آنان را قطع كن.

ص:455


1- سورۀ محمد، آيۀ 15.

و انقص منهم العدد و شمارشان را كم كن.

و املأ افئدتهم الرعب و دلهايشان را پر از ترس گردان.

و اقبض ايديهم عن البسط و دستشان را از باز شدن ببند.

و اخزم السنتهم عن النطق و زبانشان را از گفتار چاك زن كه سخن گفتن نتوانند.

و شرّد بهم من خلفهم بازماندگانشان را با دست خودشان پراكنده ساز.

و نكّل بهم من ورائهم و آنان را وسيلۀ عبرت ديگران قرار بده.

و اقطع بخزيهم اطماع من بعدهم و با خوار كردن آنان طمع كسانى را كه پس از اينان مى آيند قطع فرما.

اللّهم عقّم ارحام نسائهم و يبّس اصلاب رجالهم بارالها! رحمهاى زنانشان را نازا فرما و پشت كمر مردانشان را خشك ساز.

و اقطع نسل دوابهم و انعامهم و نسل چهارپايان و حيواناتشان را قطع كن.

لا تأذن لسمائهم فى قطر و لا لارضهم فى نبات نه آسمانشان را اجازۀ باران بده و نه زمينشان را اجازۀ روياندن.

اللّهم و قوّ بذلك محال اهل الاسلام بارالها! با اين بلاها نيرنگهاى مسلمانان را تقويت بفرما.

و حصّن به ديارهم و شهرهاى آنان را همچون دژ محكم و استوار فرما.

و ثمّر به اموالهم و اموال آنان را پرثمر گردان.

و فرّغهم عن محاربتهم لعبادتك و عن منابذتهم للخلوة بك و آنان را از جنگ با كفار فارغ ساز تا به فراغت خاطر به عبادت تو بپردازند و از درگيرى با آنان راحتشان فرما تا با تو به خلوت بنشينند.

حتى لا يعبد فى بقاع الارض غيرك و لا تعفّر لاحد منهم جبهة دونك تا آن جا كه در جاى جاى روى زمين بجز تو پرستيده نشود و پيشانى هيچ كس براى غير تو به خاك ماليده نگردد.

صاحبدلان گويند كه خلوت با خداى تعالى عبارت از آن است كه بدون حضور احدى نه آدمى و نه فرشته با خداى تعالى در راز و نياز باشد، و چون اين حالت ادامه يابد حالت انس با خداى تعالى دست مى دهد، و چون به اين حالت رسيد از غير او وحشت نمى كند و هيچ كس را بر او نمى گزيند؛ چنان كه در مناجات خمس عشر است: «الهى من الذى ذاق حلاوة مناجاتك فرام منك بدلا و من الذى انس بقربك فابتغى عنك حولا».

ص:456

آن كس كه تو را شناخت جان را چه كند فرزند و عيال و خانمان را چه كند

ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى ديوانۀ تو هر دو جهان را چه كند

* عارف شيراز فرمايد:

با تو پيوستم و از غير تو دل ببريدم آشناى تو ندارد سر بيگانه و خويش

* و روايات و كلمات بزرگان دربارۀ خلوت و انس با خداى تعالى بيش از آن است كه در اين دفتر گفته شود.

اللّهم اغز بكل ناحيه من المسلمين على من بازائهم من المشركين و امددهم بملائكة من عندك مردفين بارالها! در هر ناحيه اى كه مشركان در برابر مسلمانانند مسلمانان را بر مشركان پيروز فرما و آنان را با فوجهايى پياپى از فرشتگانى كه نزد تو هستند مدد برسان.

حتى يكشفوهم الى منقطع التراب قتلا فى ارضك و أسرا او يقروا بانك انت اللّه الذى لا اله الاّ انت وحدك لا شريك لك كه آنان را تا پايان زمين خاكى تعقيب كنند و كشته و اسيرشان سازند يا آن كه اقرار كنند به اين كه تو همان خدايى كه معبودى جز تو نيست، تنهايى و بى شريك.

اللّهم و اعمم بذلك اعدائك فى اقطار البلاد من الهند و الروم و الترك و الخزر و الحبش و النوبة و الزنج و السقالبة و الديالمة و سائر امم الشرك الذين تخفى اسماؤهم و صفاتهم و قد احصيتهم بمعرفتك و اشرفت عليهم بقدرتك بارالها! اين سرنوشت را براى همۀ دشمنانت در هر قطرى كه هستند از شهرهاى هند و روم و تركستان و كرانه هاى خزر و حبشه و نوبه و زنگبار و سرزمين سقالبه و ديلميان و ساير گروههاى مشركين كه نام و نشانشان پوشيده است و تو خود آنان را مى شناسى و به قدرت خويش بر آنان آگاهى قرار ده.

اللّهم اشغل المشركين بالمشركين عن تناول اطراف المسلمين بارالها! مشركان را با مشركان مشغول كن تا به گرد مسلمانان نگردند.

و خذهم بالنقص عن تنقّصهم و آنان را گرفتار كمبود كن تا به كاهش دادن مسلمانان نپردازند.

ص:457

و ثبّطهم بالفرقة عن الاحتشاد عليهم و رشتۀ اتحادشان را از صف آرايى در برابر مسلمانان بگسل.

اللّهم اخل قلوبهم من الامنة و ابدانهم من القوة بارالها! دلهايشان را از ايمنى تهى فرما و بدنهاشان را از توان.

و اذهل قلوبهم عن الاحتيال و دلهايشان از حيله گرى و چاره جويى غافل فرما.

و اوهن اركانهم عن منازلة الرجال و پايه و اساسشان سست كن تا با جوانمردان اسلام مبارزه نتوانند و با قهرمانان به زد و خورد نپردازند.

و جبّنهم عن مقارعة الابطال و آنان را از زد و خورد با قهرمانان اسلام بترسان.

و ابعث عليهم جندا من ملائكتك ببأس من بأسك كفعلك يوم بدر و لشكرى از فرشتگانت را با نيرويى كه از تو دارند برانگيز همان گونه كه روز بدر نمودى.

تقطع به دابرهم و تحصد به شوكتهم و تفرق به عددهم تا ريشۀ آنان را قطع كنى و خار راه مسلمانان را درو كنى و جمعشان را پراكنده سازى.

بحثى پيرامون واقعه بدر

*توضيح

روز بدر يكى از روزهاى باعظمت اسلامى است و روزى است كه خداى تعالى در آن روز اسلام و مسلمين را عزت عطا فرمود و شرك و مشركين را ذليل و خوار كرد. بدر اسم محلى است در 28 فرسخى مدينه از جادۀ مكه.

واقعۀ بدر در هفدهم ماه مبارك رمضان سال دوم از هجرت واقع گرديد و مشركين در حالى كه هزار تن بودند و مكمل و مسلح براى جنگ با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و در حقيقت يك جنگ نابرابر بود از مكه حركت كردند. ابو جهل رئيس مشركين نيز در ميانشان بود. ياران رسول خدا سيصد و سيزده تن بودند به شمارۀ ياران طالوت كه از نهر عبور كردند و داستانش در قرآن مجيد آمده است. گفته شده است كه فقط يك اسب در ميان اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود ولى در اثر نزول ملائكۀ نصرت اين گروه اندك بر آن سپاه عظيم پيروز شدند؛ چنان كه خداى تعالى مى فرمايد:«وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ 1» محققا خداى تعالى شما را در بدر يارى فرمود در حالى كه شما ذليل و خوار بوديد. همۀ اهل تاريخ و سيره نويسان و مفسران

ص:458

متفق اند كه خداى تعالى پيغمبرش و مسلمانان را روز بدر با فرشتگانش يارى فرمود؛ و در شمارۀ فرشتگان اختلاف است؛ بعضى گفته اند كه هزار فرشته بود، زيرا خداى تعالى مى فرمايد:«فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ 1» و بعضى گفته اند سه هزار فرشته بود چون خداى تعالى در سورۀ آل عمران مى فرمايد:«إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ 2» ؛ مگر سه هزار فرشته كه فرود آمدند براى يارى، شما را كافى نبود؟ و گفته شده كه پنج هزار فرشته بودند، زيرا خداى تعالى دنبال آيه مى فرمايد:«بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ 3» .

و اين اختلاف از آن روست كه ابتدا با هزار فرشته يارى شدند سپس دو برابر شدند و دو هزار ديگر اضافه شد و سپس دو هزار ديگر اضافه شد كه مجموع پنج هزار فرشته شد؛ و قولهاى ديگر نيز هست.

محدث و مفسر عظيم الشأن على بن ابراهيم در تفسيرش آورده كه چون روز بدر لشكر كفار با ياران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مقابل شدند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دستها را به دعا برداشت و عرض كرد: «يا ربّ ان تهلك هذه العصابة لن تعبد و ان شئت ان لا تعبد لا تعبد»؛ پروردگارا! اگر اين گروه مسلمان هلاك شوند كسى تو را عبادت نخواهد كرد و اگر بخواهى معبود نشوى مشو. پس از اين دعا حالت بيخودى و غش به آن حضرت عارض شد و چون به حال آمد عرق از روى مباركش مى ريخت و حضرتش در حالى كه عرق از صورت مباركش پاك مى كرد فرمود: «هذا جبرئيل قد اتاكم فى الف من الملائكة مردفين»؛ اينك جبرئيل است كه با هزار فرشتۀ به صف كشيده مى آيد.

مسلمانان ديدند كه ابرى سياه و برق درخشنده اى در فضاست و بالاى سر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و يارانش سايه افكنده و كسى مى گويد: «اقدم حيزوم»، يعنى اى حيزوم به پيش! و شنيدند كه صداى برخورد اسلحه در فضا پيچيده است. امام باقر عليه السّلام برحسب روايت كافى فرمود:

فرشتگان را عمامه هاى سفيد بر سر بود. واقدى از ابو سعيد ساعدى نقل مى كند كه او از مردى از طايفۀ بنى غفار نقل مى كند كه گفت: من با پسر عمويم روز بدر كه هنوز مسلمان

ص:459

نشده بوديم و به حال شرك باقى بوديم بر فراز كوهى شديم و تماشاگر فتح و پيروزى كه نصيب كدام يك از دو طرف خواهد شد، به ناگاه ديديم ابرى به ما نزديك شد كه صداى شيهۀ اسبان و برخورد سلاح به گوش مى رسيد.

پسر عمويم از وحشت قلبش از حركت باز ايستاد و مرد و من نيز نزديك بود كه بميرم، ولى پس از آن كه آرامشى پيدا كردم نگاه كردم كه ببينم ابر به كدام سمت مى رود. آن ابر آمد و بالاى سر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اصحابش قرار گرفت و سپس بازگشت و ديگرى صدايى نمى شنيديم. پس به خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيدم و جريان را به عرض رساندم و اسلام آوردم. عبيد بن عمير روايت كرده كه چون قريش از احد بازگشتند در محافل و مجالسشان سخن از پيروزى شان داشتند و مى گفتند كه ما ديگر آن اسبهاى ابلق و مردان سفيدپوش را كه روز بدر مى ديديم نديديم.

سهيل بن عمر گويد كه من روز بدر مردان سفيدپوشى را ديدم كه بر اسبان ابلق سوار بودند و در ميان آسمان و زمين جنگ مى كردند، مى كشتند و اسير مى كردند. واقدى گويد: ابو سعيد ساعدى پس از آن كه ديدگانش را از دست داده بود مى گفت: اگر چشمهايم سالم بود و با شما در بدر بودم آن شكافى را كه فرشتگان از آن شكاف كوه بيرون آمدند به شما نشان مى دادم كه بدون هيچ شك و ريبى من آنان را ديدم.

ابى رافع آزاد شدۀ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى گويد: كه ابو لهب روز بدر خود نيامده بود و به جايش عاصم بن هشام را فرستاده بود. چون ابو سفيان بن حرث بن عبد المطلب آمد ابو لهب وى را گفت: پسر برادرم! بيا نزد من كه خبرها نزد توست. وى نشست و مردم در گرد او ايستاده بودند. پس ابو لهب گفت: اى پسر برادرم! چه خبر بود؟ وى گفت: هيچ، به خدا قسم كه ما وقتى به آنان رسيديم ديديم كه مردانى سفيدپوش سوار بر اسبهاى ابلق ميان آسمان و زمين بودند و كسى قدرت مقاومت با آنان را نداشت و آنان فرشته بودند. پس ابو لهب دست بلند كرد و سيلى محكمى بر صورت من زد.

ابن انبارى گويد: كه خداى تعالى به فرشتگان دستور داد كه: «فاضربوا فوق الاعناق» يعنى شمشير بر سرشان بزنيد «و اضربوا كلّ بنان» مفصلهايشان را بزنيد. سهيلى گويد: در تفسير آمده است كه همۀ ضربات فرشتگان بر سر بود و بر مفصل، و كشته شدگان به دست ملائكه را با همين نشانى مى شناختند. امامة بن سهل بن حنفى گويد: پدرم مرا گفت ما روز بدر مى ديديم

ص:460

كه هر كس از ما وقتى با شمشير به مشركى حمله مى كرد، پيش از آن كه شمشيرش به گردن مشرك برسد سر او از پيكرش جدا شده و به روى زمين مى افتاد. عكرمه گويد: آن روز سر از بدن جدا مى شد و معلوم نبود چه كسى او را زده است؛ و مردى از انصار كافرى را دنبال مى كرد كه وى را بكشد، پيش از اين كه به او برسد صدايى شنيد كه مى گفت: «اقدم يا حيزوم» پس ديد كافرى كه در پيش مى رفت افتاد روى زمين و مرد در حالى كه سينه اش دريده و صورتش زخمى شده و بينى اش شكسته شده بود. پس آن مرد انصارى آمد نزد رسول خدا و جريان را عرض كرد.

حضرت فرمود راست مى گويى، آن مدد آسمانى بود. واقدى گويد: عبد الرحمن بن عوف مى گفت: من به روز بدر دو نفر را ديدم كه يكى در طرف راست و ديگرى در سمت چپ حضرت رسول ايستاده بودند. ابو درّة بن دينار گويد: روز بدر من سه سر بريده را به نزد رسول خدا آوردم و در جلو آن حضرت نهاده و عرض كردم دو نفر از اينها را من كشتم و اما سومى را پس مرد بلندقامت سفيدپوشى را ديدم كه ضربه اى زد و اين سر افتاد و من برداشتم.

رسول خدا فرمود آن فلان فرشته بود. واقدى گويد: موسى بن محمد از پدرش نقل مى كند كه گفت: سائب بن ابى حبيش اسدى در زمان حكومت عمر بن خطاب مى گفت: به خدا قسم كسى مرا روز بدر اسير نكرد. عمر گفت: پس كه اسير كرد؟ وى گفت: هنگامى كه قريش شكست خورد من نيز با آنان عقب نشينى كردم؛ پس مرد سفيدپوش بلندقامتى كه بر اسب ابلقى سوار بود مرا گرفت و طناب پيچم كرد.

پس عبد الرحمن بن عوف آمد و ديد كه من طناب پيچم. عبد الرحمن در ميان لشكر فرياد مى كرد: چه كسى اين را اسير كرده؟ و كسى جوابش نمى داد تا اين كه مرا نزد رسول خدا آورد رسول خدا فرمود: اى پسر ابى حبيش! چه كسى تو را اسير كرد؟ عرض كردم: نمى دانم؛ و نخواستم آنچه را كه ديده بودم عرض كنم. پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: فرشته بزرگوارى از فرشتگان او را اسير كرده است. اى پسر عوف اسيرت را ببر؛ پس عبد الرحمن مرا آورد. سائل گويد همواره آن كلمه به ياد من بود و اسلام من به تأخير افتاد تا آن كه كار به آن جا كشيد كه كشيد. و اخبار در اين زمينه جدّا بسيار است و انكار آنها از ضعف در دين و سستى يقين است.

مترجم گويد: كه غزوۀ بدر كبرى كه به سال دوم از هجرت و سلخ جمادى الآخره روى داد يكى از غزوات مهم مسلمين عليه مشركين است؛ و چون امير المؤمنين صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را در اين جنگ

ص:461

فضايل و مناقبى است جريان اين جنگ بزرگ را از لسان محدث جليل القدر قمى - رضوان اللّه عليه - نقل مى كنيم. ايشان مى فرمايد:

ملخصش آن است كه كفار قريش مانند عتبه و شيبه و وليد بن عتبه و ابو جهل و ابو البخترى و نوفل بن خويلد و ساير صناديد مكه با جماعت بسيار از مردمان جنگى كه مجموع ايشان به نهصد و پنجاه تن به شمار رفته اند اعداد جنگى با پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كرده از مكه بيرون شدند و ادوات طرب و زنان مغنيه براى لهو و لعب با خود برداشتند و صد اسب و هفتصد شتر با ايشان بود و كار بر آن نهادند كه هر روز يك تن از بزرگان قريش علف و آذوقۀ لشكر را كفيل باشد و ده شتر نحر كند.

و از آن طرف حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با سيصد و سيزده تن از اصحاب خود از مدينه حركت كردند تا به اراضى بدر درآمدند، و بدر اسم چاهى است كه در آن جا كشته هاى مشركين را در آن چاه افكندند. و چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در اراضى بدر قرار گرفت جاى به جاى دست مبارك بر زمين اشاره نمود و مى فرمود: هذا مصرع فلان، و كشتنگاه هر يك از صناديد قريش را مى نمود و هيچ يك جز آن نبود كه فرمود. در اين وقت لشكر دشمن پديدار گشت كه از پيش روى بر سر تلّى برآمدند و نظارۀ لشكر پيغمبر همى كردند. مسلمانان در نظر ايشان سخت حقير و كم نمودند چنان كه ايشان نيز در چشم مسلمانان كم نمودند؛ قال اللّه تعالى:

«وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً وَ يُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولاً1» .

قريش پس از نظارۀ لشكر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در پشت آن تلّ فرود شدند و از آب دور بودند و چون فرود آمدند عمير بن وهب را با گروهى فرستادند كه لشكر اسلام را احتياط كند بلكه شمار ايشان را باز داند. پس عمير اسب برجهاند و از هر سوى به گرد مسلمانان برآمد و بر گرد بيابان شد و نيك نظر كرد كه مبادا مسلمانان كمين نهاده باشند. باز شده و گفت در حدود سيصد تن مى باشند و كمينى ندارند، لكن ديدم شتران يثرب حمل كرده اند و زهر مهلك در بار دارند.

اما ترونهم خرسا لا يتكلّمون يتلمّظون تلمّظ الافاعى ما لهم ملجأ الاّ سيوفهم و ما اريهم يولّون حتّى تقيلون حتّى يقتلوا بعددهم: آيا نمى بينيد كه خاموشند و چون افعى زبان در دهان همى گردانند؟ پناه ايشان شمشير ايشان است. هرگز پشت به جنگ نكنند تا كشته شوند، و كشته

ص:462

نمى شوند تا به شمار خويش دشمن بكشند. پشت و روى اين كار را نيك بنگريد كه جنگ با ايشان كارى سهل نتواند بود.

حكيم بن حزام چون اين بشنيد از عتبه درخواست كرد كه مردم را از جنگ باز نشاند. عتبه گفت اگر توانى ابن حنظله يعنى ابو جهل را بگو: هيچ توانى مردم را بازگردانى و با محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و مردم او كه ابناء عم تواند رزم ندهى؟ حكيم نزد ابو جهل آمد و پيغام ابو جهل را بگذاشت.

ابو جهل گفت: «انتفخ سخره» يعنى پر باد شده شش او؛ كنايه از آن كه ترس و بددلى عارض او شده و هم عتبه از پسر خود ابو حذيفه كه مسلمانى گرفته و با محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است مى ترسد.

حكيم سخنان ابو جهل را براى عتبه گفت كه ناگاه ابو جهل از دنبال رسيد.

عتبه روى به او كرد و گفت: «يا مصفّر الاست» تعيير مى كنى مرا؟! معلوم خواهد شد كه كيست آن كس كه شش او پر باد گشته. از آن طرف پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از بهر آن كه مسلمانان را دل به جاى آيد و كمتر بيم جنگ كنند، به مفاد «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها1» هر چند توانسته بود كه قريش كار به صلح نكنند از بهر آن كه جاى سخن نماند پيام براى قريش فرستاد كه ما را در خاطر نيست كه در حرب شما مبادرت كنيم، چه شما عشيرت و خويشان منيد، شما نيز چندان با من به معادات نرويد. مرا با عرب بگذاريد اگر غالب شدم هم از براى شما فخرى باشد، و اگر عرب مرا كفايت كرد شما به آرزوى خود برسيد بى آن كه رنجى بكشيد. قريش چون اين كلمات را شنيدند از ميانه عتبه زبان برگشود و گفت: اى جماعت قريش! هر كه سخن به لجاج كند و سر از پيام محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بتابد رستگار نشود.

اى قريش! گفتار مرا بپذيريد و جانب محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را كه مهتر و بهتر شماست رعايت كنيد.

ابو جهل بيم كرد كه مبادا مردم به فرمان عتبه باز شوند، گفت: هان اى عتبه! اين چه آشوب است كه افكنده اى؟! همانا از بيم عبد المطلب از بهر مراجعت حيلتى افكنده اى؟! عتبه برآشفت و گفت: مرا به ترس نسبت مى دهى و خائف خوانى؟! از شتر به زير آمده ابو جهل را از اسب بكشيد و گفت: بيا تا ما و تو با هم نبرد كنيم و بر مردمان مكشوف سازيم كه جبان كيست و شجاع كدام است! اكابر قريش پيش شدند و ايشان را از هم دور كردند.

در اين وقت آتش حرب زبان زدن گرفت و از دو سوى مردان كارزار به جوش و جنبش درآمدند. اول كس عتبه بود كه آهنگ ميدان كرد از خشم آن كه ابو جهل او را به جبن نسبت

ص:463

داده بود؛ پس بى توانى زره بپوشيد و چون سرى بزرگ داشت در همۀ لشكر خودى نبود كه بر سر او راحت آيد، لاجرم عمامه به سر بست و برادرش شيبه و پسرش وليد را نيز فرمان داد كه با من به ميدان آييد و رزم دهيد. پس هر سه تن اسب برجهاندند و در ميان دو لشكر كرّ و فرى نموده و مبارز طلبيدند. سه نفر از طايفۀ انصار به جنگ ايشان آمدند. عتبه گفت: شما چه كسانيد و از كدام قبيله ايد؟ گفتند: ما از جملۀ انصاريم.

عتبه گفت: شما كفو ما نيستيد ما را با شما جنگ نباشد، و آواز برداشت كه اى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از بنى اعمام ما كس بيرون فرست تا با ما رزم دهد و از اقران و اكفاء ما باشد. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز نمى خواست كه نخستين انصار به مقاتله شوند. پس على عليه السّلام و حمزة بن عبد المطلب و عبيدة بن الحارث بن المطلب بن عبد مناف را رخصت جنگ داد و اين هر سه چون شير آشفته به ميدان شتافتند و حمزه گفت: «انا حمزة بن عبد المطلب اسد اللّه و اسد رسوله». عتبه گفت: «كفؤ كريم و انا اسد الحلفاء» و از اين سخن عتبه خود را سيّد حلفاى مطيّبين شمرده. بالجمله امير المؤمنين با وليد دچار گشت و حمزه با شيبه و عبيده با عتبه. پس امير المؤمنين عليه السّلام اين رجز خواند:

انا ابن ذى الحوضين عبد المطلب و هاشم المطعم فى العام السّغب

اوفى بميثاقى و احمى عن حسب

* پس شمشيرى بر دوش وليد زد كه از زير بغلش بيرون آمد و چندان ذراعش سطبر و بزرگ بود كه چون بلند مى كرد صورتش را مى پوشانيد. گويند آن دست مقطوع را سخت بر سر امير المؤمنين عليه السّلام بكوفت و به جانب عتبه پدرش گريخت. حضرت از دنبالش شتافت و زخمى ديگر بر رانش بزد كه در زمان جان داد.

اما حمزه و شيبه با هم درآويختند و چندان شمشير بر هم زدند و به گرد هم دويدند كه تيغها از كار شد و سپرها در هم شكست. پس تيغ به يكسوى افكندند و يكديگر را بچسبيدند مسلمانان از دور چون آن بديدند، ندا در دادند كه يا على نظاره كن كه اين سگ چسان بر عمت غلبه كرده! على عليه السّلام به سوى او شد و از پس حمزه درآمد و چون حمزه به قامت از شيبه بلندتر بود فرمود: اى عم! سر خويش به زير كن. حمزه سر فرو كرد، پس على صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تيغ براند و يك

ص:464

نيمۀ سر شيبه را بيفكند و او را هلاك كرد. امّا عبيده چون با عتبه نزديك شد - و اين دو سخت دلاور و شجاع بودند - پس بى توانى با هم حمله بردند و عبيده تيغى بر فرق عتبه فرو كرد تا نيمۀ سر بدريد و همچنان عتبه در زير تيغ شمشيرى بر پاى عبيده افكند چنان كه ساقش را قطع كرد. از آن سوى امير المؤمنين عليه السّلام چون از كار شيبه پرداخت آهنگ عتبه نمود.

هنوز رمقى در عتبه بود كه جان او را نيز بگرفت؛ پس حضرت در قتل اين سه تن شركت كرد. و از اين جاست كه در مصاف معاويه او را خطاب كرده مى فرمايد: «و عندى السّيف الذى اعضضته(1)خاك و خالك و جدّك يوم بدر». پس آن حضرت به اتفاق حمزه عبيده را برداشته به محضر حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آورده پيغمبر سرش در كنار گرفت و چنان بگريست كه آب چشم مباركش بر روى عبيده دويد و مغز از ساق عبيده مى رفت و هنگام مراجعت از بدر در ارض روحاء يا صفراء وفات يافت و در آن جا مدفون گشت و او ده سال از آن حضرت افزون بود و حق تعالى اين آيه در حق آن شش تن كه هر دو تن با هم مخاصمت كردند فرو فرستاد:«هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ»(2).

و بالجمله بعد از كشته شدن اين سه نفر رعبى در دل كفار افتاد. ابو جهل قريش را تحريض بر جنگ همى كرد. شيطان به صورت سراقة بن مالك شده قريش را گفت: «انّى جار لكم ادفعوا الىّ رايتكم». پس رايت ميسره به دست گرفته و از پيش روى صف مى دويد و كفار را قويدل مى كرد بر جنگ. از آن طرف پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اصحاب را فرمود: «غضوا ابصاركم و عضوا على النواجذ» و بر قلّت اصحاب خويش نگريست، دست به دعا برداشت و از حق تعالى طلب نصرت كرد. حق تعالى ملائكه را به مدد ايشان فرستاد. قال اللّه تعالى:«وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ» الى قوله «يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ 3» . پس جنگى عظيم در پيوست. شيطان چون چشمش بر جبرئيل و صفوف فرشتگان افتاد علم را بينداخته آهنگ فرار كرد. منبه پسر حجاج گريبان او را گرفته و گفت: اى سراقه كجا مى گريزى اين چه ناساخته كارى است كه در اين هنگام مى كنى و لشكر ما را در هم مى شكنى؟! ابليس دستى بر سينۀ او زد و گفت: دور شو از من كه من چيزى مى بينم كه تو نمى بينى. قال تعالى:«فَلَمّا تَراءَتِ

ص:465


1- اعضاض: گزانيدن و به شمشير زدن.
2- سورۀ حج، آيۀ 19.

اَلْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى عَقِبَيْهِ وَ قالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرى ما لا تَرَوْنَ 1» .

و حضرت اسد اللّه الغالب على بن ابى طالب عليه السّلام چون شير آشفته به هر سو حمله مى برد و مرد و مركب به خاك مى افكند تا آن كه سى و شش تن از ابطال رجال را از حيات بى بهره فرمود. و از آن حضرت نقل است كه فرمود: عجب دارم از قريش كه چون مقاتلت مرا با وليد بن عتبه مشاهده كردند و ديدند كه به يك ضرب من هر دو چشم حنظلة بن ابى سفيان بيرون افتاد چگونه بر حرب من اقدام مى نمايند! بالجمله هفتاد نفر از صناديد قريش به قتل رسيدند كه از جملۀ آنها بود عتبه، شيبه و وليد بن عبته و حنظلة ابن ابى سفيان و طعيمة بن عدى و عاص بن سعيد و نوفل بن خويلد و ابو جهل و چون سر ابو جهل را براى پيغمبر بردند سجدۀ شكر به جاى آورد. پس كفار هزيمت كردند و مسلمانان از دنبال ايشان بشتافتند و هفتاد نفر اسير كردند و اين واقعه در هفدهم ماه رمضان بود.

اللّهم و امزج مياههم بالوباء و اطعمتهم بالادواء و ارم بلادهم بالخسوف و الح عليها بالقذوف و افرعها بالمحول و اجعل ميرهم فى احصّ ارضك و ابعدها عنهم و امنع حصونها منهم اصبهم بالجوع المقيم و السقم الاليم بارالها! آب آنها را آلوده ساز و خوراك آنها را به دردها آميخته فرما و شهرهاى آنان را به زمين فرو بر و بلاهاى پياپى بر زمينشان ببار و به خشكسالى مبتلاشان بفرما و آذوقه شان را در بى بركت ترين و دورترين نقاط زمين قرار ده و دژهاى محكم را از آنان باز دار و ايشان را به گرسنگى دائم و بيمارى دردناك دچار كن.

علامه شعرانى قدّس سرّه در توضيح جملۀ: «و امزج مياههم بالوباء» فرمايد: و با هر بيمارى سارى را گويند كه زود جماعت بسيار را فراگيرد، مانند طاعون و اسهال هندى. و در اصطلاح طبيبان قديم تبهايى مانند تيفوس و تيفوئيد و جدرى را وحميات وبائيه مى گفتند؛ و ابو على سينا و ساير اطباى قديم اين امراض را از عفونت هوا مى دانستند و در كتاب قانون گويد: همچنان كه گاهى آب عفونت مى گيرد و ماهيان مى ميرند، همچنان گاهى كه هوا عفن گردد انسان به تنفس آن مريض گردد و بيمارى جماعت بسيارى را فراگيرد.

و رازى و غير او گويند: هواى پيرامون مريض مجاورت او عفونت گيرد و به نزديكان وى سرايت كند. و هم او گفته است: بعيد نيست اندكى از مايۀ مرض كه در هوا پراكنده مى شود مزاج جماعت بسيار را از درستى بگرداند؛ چنان كه اندك مايۀ خمير ترش مقدار بسيار خمير

ص:466

را در اندك مدت برمى آورد؛ و اما بيشتر سرايت مرض از طعام و آب است. از اين جهت حضرت زين العابدين عليه السّلام آب و طعام را نام برده است، و امروز مادۀ اكثر امراض را ميكرب يا ويروس مى نامند. به هر حال كلام آن حضرت از دقايق و اسرار علم طب است و از نور ولايت و روح امامت صادر گرديده است. و در حديث از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت كنند كه: «لا عدوى و لا طيرة»، يعنى سرايت بيمارى نيست و فال بر نيست.

و ابو هريره راوى اين خبر نيز روايت كرده است كه تندرست را بر بيمار وارد نكنيد و چون از او پرسيدند تو روايت كردى «لا عدوى»؟ برآشفت و به زبان حبشى چيزى گفت و خاموش ماند. و قسطلانى در شرح بخارى گويد: مقصود از «لا عدوى» آن است كه همه چيز به تقدير الهى است و اسباب طبيعى بى مشيّت او نيست؛ چنان كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: بيمار اول را كه بيمار كرد؟

اللّهم و ايّما غاز غزاهم من اهل ملتك او مجاهد جاهدهم من اتباع سنتك ليكون دينك الاعلى و حزبك الاقوى و حظك الا و فى فلقّه اليسر و هيىء له الامر و توله بالنجح بارالها! هر جنگاورى از ملت اسلام كه با آنان بستيزد و يا هر مجاهدى از پيروان سنّت تو كه با آنان جهاد كند بدان هدف كه دين تو برتر و حزب تو نيرومندتر و سهم تو بيشتر باشد پس كار او را آسان تر فرما و كارش را رو به راه بفرما و پيروزيش را خود بر عهده بگير.

و تخيّر له الاصحاب و استقو له الظهر و اسبغ عليه فى النفقة و ياران براى او برگزين و پشتش را نيرومند كن و درآمدش را سرشار فرما.

و متعه بالنشاط و اطف عنه حرارة الشّوق و او را با نشاط و خرمى بهره مند ساز و آتش اشتياق خانواده را در دل او خاموش فرما.

و اجره من غم الوحشة و او را از غم تنهايى برهان.

و أنسه ذكر الاهل و الولد و اهل و عيال و زن و فرزند را از ياد او ببر.

و اثر له حسن النيّة و او را حسن نيت عطا فرما.

و تولّه بالعافية و سلامتى او را به عهده بگير.

و اصحبه السلامة و تندرستى را يار و همنشين او ساز.

و اعفه من الجبن و او را از ترس محفوظ بدار.

و الهمه الجرأة و جرأت در دلش بينداز.

ص:467

و ارزقه الشدة و او را نيرومندى روزى فرما.

و ايّده بالنصر و با نصرتت او را تأييد فرما.

و علّمه السير و السنن و راه و روش و احكام جهاد را به او بياموز.

و سدّده فى الحكم و راه خطاى در حكم را بر وى ببند.

و اعزل عنه الريا و خلّصه من السمعة و خودنمايى را از او بركنار و از شهرت طلبى خالصش فرما.

و اجعل فكره و ذكره و ظعنه و اقامته فيك و لك و فكر و ذكر و سفر و اقامتش را در راه خودت و براى خودت قرار بده.

دام ريا و تزوير از دامهاى مهم شيطان و نفس است و كمتر كسى را از اين دام رهايى و نجات است. به گفته عارف شيراز:

دام سخت است مگر يار شود لطف خداى ورنه انسان نبرد صرفه ز شيطان رجيم

نويسندۀ ناچيز بحث ريا را در جزوۀ مستقلى نوشته و به فارسى و عربى به طبع رسانده است اميد كه مورد قبول حق تعالى و استفادۀ علاقمندان قرار گيرد. كار ريا به قدرى مشكل و دقيق است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: ريا پنهان تر است از حركت مورچه در شب تار بر سنگ سياه: «الريا اخفى من دبيب النملة فى الليلة الظلماء على المسح الاسود». و ريا آتشى است كه اگر در عمل راه يابد خرمن اعمال را مى سوزاند و خاكسترش مى كند.

از اين رو رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: ترسناك ترين چيزى كه بر شما مى ترسم شرك اصغر است. عرض كردند: يا رسول اللّه! شرك اصغر چيست؟ فرمود: ريا كه خداى عز و جل روز قيامت كه روز جزا و پاداش اعمال است مى فرمايد به رياكاران: برويد و از كسانى كه در دنيا به خاطر جلب توجه آنان عمل مى كرديد اجر و پاداش خود را بستانيد اگر داشته باشند «ان اخوف ما اخاف عليكم الشرك الاصغر، قالوا: و ما الشرك الاصغر يا رسول اللّه؟ قال: الريا، يقول اللّه عز و جل يوم القيامة اذا جازى العباد باعمالهم: اذهبوا الى الذين كنتم تراؤن فى الدنيا هل تجدون عندهم ثواب اعمالكم».

و امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «اعملوا بغير رياء و لا سمعة فان من عمل لغير اللّه يكله اللّه الى من عمل له»؛ بدون ريا و شهرت طلبى كار كنيد كه هر كس براى غير خداى تعالى كار كند خداى

ص:468

تعالى او را به كسى كه از براى او كار كرده واگذار مى كند. و از امام صادق عليه السّلام مروى است كه در تفسير آيۀ شريفۀ «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»(1)ر كسى كه به لقاى پروردگارش اميدوار است بايد عمل شايسته انجام دهد و احدى را در عبادت پروردگارش شريك نكند، فرمود: شخصى كار ثوابى انجام مى دهد ولى براى خداى نيست بلكه براى آن است كه مردم او را تزكيه كنند (و بگويند فلانى آدم خوبى است) و دلش مى خواهد كه به گوش مردم برسد، اين همان كسى است كه به عبادت پروردگارش شريك قرار داده «الرجل يعمل شيئا من الثواب لا يطلب به وجه اللّه انما يطلب تزكية الناس يشتهى ان يسمع به الناس فهذا الذى اشرك بعبادة ربه».

نكته اى بسيار دقيق و قابل توجه يكى از عرفا مى گويد: من هميشه دلم مى خواست كه به جهاد بروم و در راه خدا جنگ كنم و به فيض شهادت برسم و لكن خودم را متهم مى كردم كه كشته شدن در راه خدا چيزى نيست كه نفس من اين همه به آن علاقه داشته باشد، و در دل مى گفتم لابد نفس شيطان را در اين كار دسيسه و دامى است.

وقتى كاملا دقت و تفحص كردم ديدم نفس از اين جهت به جنگ با كفار علاقه دارد كه مردم بگويند فلانى در جهاد فى سبيل اللّه كشته شد و شهيد از دنيا رفت. در اين جا به ياد سرگذشت يكى از پاسداران اسلام در جنگ تحميلى عراق افتادم. يكى از دوستان براى نويسنده تعريف مى كرد كه در بررسى جنازه هاى شهدا پيكر مقدسى را يافتيم كه پلاك شناسايى كه معمولا شهدا به همراه داشتند نداشت و در جيبش نامه اى بود كه نوشته بود: گمان نكنيد پلاك شناسايى به من داده نشده و تقصير شده است، نه بلكه من خودم پلاك را به دور انداختم و خواستم كه حتى جنازه ام ناشناخته بماند مبادا به رياى پس از مرگ دچار شوم و اجرم ضايع گردد.

آفرين و هزار آفرين بر مدرسه اى كه چنين شاگردانى تربيت مى كند و چنين نكات اخلاقى به آنها مى آموزد كه با سالها تحصيل در دانشگاهها نمى توان به آن دست يافت. سلام و درود رضوان خداى تعالى بر چنين شهيدانى باد. اللهم ان كنت غير مستأهل لما رزقت اولياءك و شهداءك فلا تحرمنى شفاعتهم.

فاذا صاف عدوك و عدوه فقلّلهم فى عينه و صغر شأنهم فى قلبه و چون با دشمن تو كه دشمن

ص:469


1- سورۀ كهف، آيۀ 110.

او نيز هست رو به رو شد پس ايشان را در چشمش اندك بنما و مقامشان را در دلش كوچك ساز.

و ادل له منهم و لا تدلهم منه و او را بر آنان نصرت بخش و آنان را بر او پيروز مفرما.

فان ختمت له بالسعادة و قضيت له بالشهادة فبعد ان يجتاح عدوّك بالقتل و بعد ان يجهد بهم الاسر و بعد ان تأمن اطراف المسلمين پس اگر كار او را به نيكبختى پايان دادى و شهادت را براى وى مقدر فرمودى، بعد از آن باشد كه دشمنت را در ميدان جنگ بيچاره كرده و بعد از آن باشد كه اسيرى تاب و توانشان را گرفته باشد و بعد از آن كه مرزهاى مسلمانان را آرام گردانى.

و بعد ان يولّى عدوّك مدبرين و پس از آن باشد كه دشمنانت پا به فرار گذارند.

اللّهم و ايّما مسلم خلف غازيا او مرابطا فى داره او تعهّد خالفيه فى غيبته بارالها! هر مسلمانى كه به جاى رزمنده اى و يا پاسدارى به خانۀ او رسيدگى كند و يا در مدتى كه او غايب است امور خانۀ او را به عهده بگيرد،

او اعانه بطائفة من ماله و يا او را به بعضى از اموال خود يارى كند،

او امدّه بعتاد و يا او را به ساز و برگ جنگى مدد نمايد،

او شحذه على جهاد يا بر جهاد او را تشويق كند،

او اتبعه فى وجهه دعوة يا دعاى خيرى بدرقۀ راهش كند،

اورعى له من ورائه حرمة و يا در پشت سرش احترام او را نگهدارد،

فاجر له مثل اجره وزنا بوزن و مثلا بمثل پس به او نيز پاداشى هموزن پاداش رزمنده و همانند اجر او مرحمت فرما.

و عوّضه من فعله عوضا حاضرا يتعجّل به نفع ما قدّم و سرور ما اتى به و كار او را عوضى نقد عطا فرما تا سود كارهاى پيشينش هر چه زودتر و به وى برسد و دلش به آنچه انجام داده خرسند شود.

الى ان ينتهى به الوقت الى ما اجريت له من فضلك و اعددت له من كرامتك تا هنگامى كه به آنچه از فضلت براى وى مقرر فرموده اى و از گراميداشتت براى او آماده ساخته اى برسد.

سيد شارح فرمايد: از جملۀ شريفۀ دعا كه عرض مى كند: «و عوّضه من فعله عوضا حاضرا» چنين استفاده مى شود كه اعمال صالحه را در دنيا ثواب داده مى شود پيش از دنياى آخرت. و ظاهر بعضى آيات و اخبار نيز همين است؛ چنان كه خداى تعالى فرمايد:«فَآتاهُمُ اللّهُ ثَوابَ

ص:470

اَلدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ 1» ، خداى تعالى پاداش دنيا و پاداش نيك آخرت را به آنان عطا فرمود. و روايات فراوانى نيز در زمينۀ آثار دنيوى اعمال رسيده است، مانند آنچه در كافى شريف از امام باقر عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: صلۀ خويشاوندان اعمال را تزكيه و اموال را نمو و بلا را دفع و حساب را آسان مى كند و مرگ را به تأخير مى اندازد: «عن ابى جعفر عليه السّلام انّه قال: صلة الارحام تزكّى الاعمال و تنمى الاموال و تدفع البلوى و تيسّر الحساب و تنسى فى الاجل».

و نيز آن حضرت از رسول خدا عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: صلۀ رحم زودترين پاداش را در ميان اعمال خير دارد «اعجل الخير ثوابا صلة الرّحم».

و به سند صحيح از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: كسى كه به داد برادر مؤمن بيچارۀ درمانده اش برسد و گرفتارى وى را برطرف سازد و او را در رسيدن به حاجتش يارى دهد خداى عز و جل در مقابل اين عمل هفتاد و دو رحمت براى او مقرر مى فرمايد كه يكى از آنها را در دنيا عطا مى فرمايد و با همان يكى كار زندگى او را اصلاح و هفتاد و يك رحمت را براى وحشتهاى روز قيامت ذخيره مى كند: «من اغاث اخاه المؤمن اللّهفان اللهثان عند جهده فنفّس كربته و اعانه على انجاح حاجته كتب اللّه عز و جل بذلك اثنين و سبعين رحمة من اللّه يعجّل له منها واحدة يصلح بها امر معيشته و يدّخر له احدى و سبعين رحمة لافزاع يوم القيامة و اهواله».

و روايات در آثار دنيوى اعمال بيش از آن است كه در اين جا ذكر شود. نكتۀ ديگرى كه از جملۀ شريفۀ «الى ان ينتهى به الوقت» سيد بزرگوار استفاده مى كند آن است كه روح را پس از آن كه از بدن جدا شد در عالم برزخ و پيش از حشر روز قيامت تنعمات و لذتهايى است كه پاداش اعمال خير او در دنياست. مترجم گويد: وجود عالم برزخ پيش از عالم قيامت براى كسى مورد انكار نبايد باشد و لكن استفاده اش از اين جملۀ دعاى شريف كه سيد استفاده نموده مشكل است (دقت شود).

اللّهم و ايّما مسلم اهمّه امر الاسلام و احزنه تحزّب اهل الشرك عليهم فنوى غزوا او همّ بجهاد فقعد به ضعف او ابطات به فاقة او اخّره عنه حادث او عرض له دون ارادته مانع بارالها! هر فرد مسلمانى كه همتش مصروف در كار اسلام است و از اين كه مشركين عليه مسلمانان دسته بندى كرده اند محزون و غمگين است پس او نيت جنگ با آنان را داشته و آهنگ جهاد نموده ولى ناتوانى وى را از پا انداخته و يا تنگدستى او را از قافله عقب گذاشته و يا پيشامدى او را به

ص:471

تأخير انداخته و يا مانعى نگذاشته كه او تصميم بگيرد، فاكتب اسمه فى العابدين پس نام او را در دفتر عبادت كنندگان ثبت بفرما.

و اوجب له ثواب المجاهدين و پاداش نيك جهادگران را براى او مقرر فرما.

و اجعله فى نظام الشهداء و الصالحين و او را جزو سازمان شهدا و نيكوكاران قرار بده.

ثواب بر نيت عمل خير از مسلمات و در روايات تلويحا و يا تصريحا بيان شده است، مانند: «انّما الاعمال بالنيّات» و يا «نيّة المؤمن خير من عمله»، و مانند آنچه در كافى شريف است به سند صحيح از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: همانا بندۀ مؤمن فقير كه مى گويد:

پروردگارا! مرا روزى ده تا از كارهاى نيك چنين و چنان كنم، اگر خداى تعالى بداند كه او راست مى گويد، به همين نيت وى ثوابى را كه اگر آن عمل را انجام مى داد مى نوشت مى نويسد: «انّ العبد المؤمن الفقير ليقول: يا ربّ ارزقنى حتّى افعل كذا و كذا من البرّ و وجوه الخير، فاذا علم اللّه عز و جل ذلك منه لصدق نيّته كتب اللّه له من الاجر مثل ما يكتب لو عمله انّ اللّه واسع كريم».

و در صحيح مسلم است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: كسى كه به راستى شهادت را طالب باشد پاداش شهادت به او داده مى شود هر چند شهيد نشود: «من طلب شهادة صادقا اعطيها و لو لم تصبه». و به سند ديگر از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت مى كند كه فرمود: كسى كه از روى صدق نيت طالب شهادت باشد خداى تعالى او را به منازل شهدا مى رساند هر چند در رختخوابش بميرد. و در نهج البلاغه است كه چون امير المؤمنين عليه السّلام بر اصحاب جمل پيروز شد، يكى از اصحاب آن حضرت به ايشان عرض كرد: دوست داشتم كاش برادرم فلانى حاضر بود تا مى ديد كه خداى تعالى تو را بر دشمنانت چگونه پيروز فرمود.

حضرت فرمود: آيا دل برادرت با ماست؟ عرض كرد: آرى، فرمود: به خدا قسم كه او با ما حاضر بوده است و جمعى كه هنوز در پشت پدران و رحم مادرانند در سپاه ما حضور دارند كه بعدها به دنيا خواهند آمد و ايمان را تقويت خواهند نمود: «انّ بعض اصحاب امير المؤمنين قال له لمّا اظفره اللّه باصحاب الجمل: وددت انّ اخى فلانا كان شاهدا ليرى ما نصرك اللّه على اعدائك فقال عليه السّلام: اهوى اخيك معنا؟ قال: نعم. فقال: فقد شهدنا و اللّه فى عسكرنا هذا قوم فى اصلاب الرّجال و ارحام النّساء سيرعف بهم الزّمان و يقوى بهم الايمان».

جابر بن عبد اللّه انصارى اولين زائر سيد الشهداء سلام اللّه عليه نيز در زيارتش عرض كرد:

ص:472

«و الذى بعث محمدا بالحق لقد شاركناكم فما دخلتم فيه خطاب بشهداء كربلاء عليهم السّلام». عرض كرد:

قسم به خدايى كه محمد را به حق مبعوث كرد، به طور تحقيق ما با شما در امر شهادت شريكيم. عطيه كه به همراه جابر بود گفت: «كيف و لم نهبط واديا و لم نعل جبلا و لم نضرب بسيف و القوم قد فرق بين رؤسهم و ابدانهم اولادهم و ارسلت الازواج»؛ چگونه مى گويى كه با شما در شهادت شريكيم در حالى كه ما نه در بيابانى فرود آمديم و نه بر فراز كوهى رفتيم و نه شمشير زديم؟! ولى اين قوم (شهداء) ميان سرها و بدنهاشان جدايى افتاده و فرزندانشان يتيم و همسرانشان بيوه شدند.

پس جابر فرمود: اى عطيه! شنيدم از حبيبم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه مى فرمود: هر كس كه قومى را دوست داشته باشد با آنان محشور مى شود، و هر كس كه عمل قومى را دوست داشته باشد در عمل آنان شريك مى شود. قسم به خدايى كه محمد را به حق مبعوث كرد كه نيت من و اصحاب من بر همان است كه حسين و يارانش بر آن بودند «فقال لى: يا عطيّة، سمعت حبيبى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: من احب قوما حشر معهم، من احب عمل قوم اشرك فى عملهم، و الذى بعث محمدا بالحق ان نيّتى و نية اصحابى على ما مضى عليه الحسين و اصحابه».

اللّهم صلّ على محمّد عبدك و رسولك و آل محمد صلوة عالية على الصلوات مشرفة فوق التحيّات صلوة لا ينتهى امدها و لا ينقطع عددها بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست، درودى برتر از همۀ درودها در شرافت و مرتبت و قدر، درودى كه مدت آن پايان نداشته باشد، و درودى پيوسته كه شماره اش گسيخته نشود.

كأتم ما مضى من صلواتك على احد من اوليائك همچون كامل ترين درودى كه در گذشته بر هر فردى از افراد اوليائت فرستاده اى. امام عليه السّلام اين دعا را با صلوات بر محمد و آل محمد ختم فرموده؛ چنان كه در روايت صحيح است كه دعا تا صلوات فرستاده نشود از استجابت محجوب است: «لا زال الدعاء محجوبا حتى يصلى على محمد و آل محمد».

انك المنان الحميد المبدىء المعيد الفعال لما تريد كه تويى خداى صاحب منت بر بندگانت و صاحب صفات حميده كه نعمتهايت ابتدايى و بدون سابقۀ خدمت از بنده و بدون استحقاق وى است؛ چنان كه يكى از اسماء مقدّسه «يا مبتدئا بالنعم قبل استحقاقها» مى باشد. و هر چه را كه اراده فرمايى انجام مى دهى و هيچ چيز مانع از نفوذ ارادۀ تو نگردد.

ص:473

دعاؤه في التّفزّع و من دعائه في الإخلاص

اللّهمّ انّي اخلصت بانقطاعي انقطاعي اليك و اقبلت بكلّي عليك و صرفت وجهي عمّن يحتاج احتاج الى رفدك و قلبت و فتلت مسألتي عمّن لم يستغن عن فضلك و رايت انّ طلب المحتاج الى المحتاج سفه من رأيه و ضلّة من عقله فكم قد رايت فكم رأيت يا الهي من اناس طلبوا العزّ بغيرك فذلّوا و راموا الثّروة من سواك فافتقروا و راموا الثّروة فافتقروا و حاولوا الارتفاع فاتّضعوا فصحّ بمعاينة امثالهم حازم وفّقه اعتباره بمعاينة امثالهم من حازم اعتباره و ارشده الى

ص:474

طريق صوابه اختياره اختباره فانت يا مولاي دون فأنت دون كلّ مسؤول موضع مسألتي و دون كلّ مطلوب اليه وليّ حاجتي انت المخصوص وليّ حاجتي المخصوص قبل كلّ مدعوّ بدعوتي لا يشركك احد في رجائي و لا يتّفق احد معك و لا يتّفق معك احد في دعائي و لا ينظمه و ايّاك ندائي لك يا الهي وحدانيّة العدد و ملكة القدرة الصّمد و فضيلة الحول و ملكة القدرة و فضيلة الحول و القوّة و درجة العلوّ و الرّفعة و من سواك مرحوم في عمره مرحوم في امره مغلوب على امره مقهور على

ص:475

شأنه مختلف الحالات متنقّل مغلوب على رأيه مختلف في الحالات منتقل في الصّفات.

فتعاليت عن الأشباه و الأضداد و تكبّرت عن الأمثال و الأنداد فسبحانك لا اله الاّ انت

ص:476

شرح دعاى بيست و هشتم

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام متفزّعا الى اللّه عز و جل از دعاهاى آن حضرت است هنگام راز و نياز با خداى عز و جل. خداى تبارك و تعالى مفزع و پناهگاه همه است.

امير المؤمنين عليه السّلام مى فرمايد: «فاذا اشتدت فزع فالى اللّه المفزع»، هر گاه ترس و وحشت سخت فراگرفت پس پناهگاه خداى تعالى است. امام سجاد عليه السّلام نيز در اين قطعۀ نورانى از دعا به خداى تعالى پناهنده مى شود و عرض مى كند.

اللّهم انى اخلصت بانقطاعى اليك و اقبلت بكلّى عليك بارالها! من با بريدن از غير تو تنها به تو پيوسته ام و با همۀ وجودم به سوى تو روى آورده ام.

با تو پيوستم و از غير تو دل ببريدم آشناى تو ندارد سر بيگانه و خويش

و صرفت وجهى عمّن يحتاج الى رفدك و از هر كس كه خود محتاج عطاى تو هست روى برگرداندم.

و قلبت مسألتى عمّن لم يستغن عن فضلك و دست سؤال از كسى كه از فضل تو بى نياز نيست برگرداندم.

و رأيت انّ طلب المحتاج الى المحتاج سفه من رأيه و ضلّة من عقله و دانستم كه خواستن محتاج از كسى كه او خودش نيازمند است دليل آن است كه خواهان، رأيش سفيه و عقلش گمراه است، كه حكم عقل بر اين است كه فاقد شىء نمى تواند معطى آن شىء باشد. به قول

ص:477

حكيم شيراز:

خفته را خفته كى كند بيدار

فكم قد رأيت يا الهى من اناس طلبوا العز بغيرك فذلّوا چه بسا مردمى را ديدم اى خداى من كه عزت از غير تو خواستند پس ذليل شدند.

و راموا الثّروة من سواك فافتقروا و از ديگران مال و ثروت خواستند پس فقير شدند.

و حاولوا الارتفاع فاتّضعوا و بلندى خواستند ولى پست شدند. از آن جايى كه زمام امور عالم خلقت به دست قدرت حق تعالى است، بندگان خاص حضرتش را نسزد كه از درگاهش روى برتابند و دست توسل به دامن ديگرى زنند، كه عزت كبريايى آن را نپذيرد و اميدش را قطع كند؛ چنان كه در حديث قدسى فرمود: «انّ اللّه سبحانه يقول: و عزتى و جلالى و مجدى و ارتفاعى على عرشى لاقطّعنّ امل مؤمّل غيرى باليأس و لأكسونّه ثوب المذلّة عند النّاس و لا نحّينّه من قربى و لابعدنّه من فضلى»؛ به عزت و جلالت و مجد و عرشى كه بر آن مسلطم كه به طور حتم اميد هر كس را كه به غير من اميدوار باشد قطع و وى را مأيوس خواهم نمود و جامۀ خوارى و ذلت در چشم مردم را به وى خواهم پوشانيد و او را از بساط قربم به دور و از فضلم تبعيد خواهم كرد.

و تمام حديث در دعاى سيزدهم ذكر شد. و قريب به همين منظور حديثى است كه ابو القاسم نيشابورى در مجلس پنجاه و ششم از كتاب خلق الانسان نقل كرده و مى گويد: سيد و آقاى ما امام موسى بن جعفر از پدرش و او از جدش محمد و جدش از پدرش على بن الحسين و ايشان از پدر بزرگوارش حسين بن على و ايشان از پدر بزرگوارش على بن ابى طالب روايت مى كند كه فرمود كه پيامبر اكرم فرمود: خداى جلّ جلاله فرموده است: «ما من مخلوق يعتصم بمخلوق دونى الاّ قطعت اسباب السموات و الارض دونه، فان دعانى لم اجبه و ان سألنى لم اعطيه، و ما من مخلوق يعتصم بى دون خلقى الا ضمنت السموات و الارض رزقه، فان سألنى اعطيته و ان دعانى اجبته و ان استغفر لى غفرت له»؛ هيچ مخلوقى نيست كه به مخلوقى چنگ بزند نه بر من مگر آن كه اسباب آسمانها و زمين را بر روى او مى بندم؛ پس اگر مرا بخواند جوابش ندهم و اگر از من سؤال كند عطايش نبخشم.

و هيچ مخلوقى نيست كه به دامن من چنگ بزند نه مخلوقم مگر آن كه آسمانها و زمين را ضامن روزى او كنم پس اگر از من سؤالى كند عطايش بخشم و اگر مرا بخواند اجابتش كنم و

ص:478

اگر از من آمرزش بطلبد او را مى آمرزم.

فصحّ بمعاينة امثالهم حازم وفقه اعتباره، و ارشده الى طريق صوابه اختياره پس از ديدن اين گونه اشخاص، شخص دورانديش هشيار و بيدار شد و به خاطر عبرت گرفتنش موفق شد و پند گرفتنش سبب توفيق او شد و بگزيدن او وى را به راه صوابش رهبرى كرد.

فانت يا مولاى دون كلّ مسؤول موضع مسألتى پس اى ولى و مالك و آقا و نعمت بخش! من خواسته ام را فقط از تو مى خواهم نه از هيچ كس.

و دون كلّ مطلوب اليه ولىّ حاجتى و تو سرپرست منى در حاجت من نه كس ديگر.

انت المخصوص قبل كلّ مدعوّ بدعوتى پيش از هر كس دعاى من مخصوص توست.

لا يشركك احد فى رجايى و هيچ كس شريك تو در اميد من نيست و من فقط به تو اميدوارم.

و لا يتّفق احد معك فى دعائى و هيچ فردى همراه تو در دعاى من نيست.

و لا ينظمه و ايّاك ندائى و كسى را با تو ندا نمى كنم.

لك يا الهى وحدانيّة العدد يگانگى، اى خداى من! مخصوص ذات مقدس توست.

*توضيح

دانشمندان را در تفسير اين جملۀ نورانى از دعا سخن بسيار است، زيرا كه در كلمات بزرگان، خداى تعالى بيرون از دايرۀ اعداد بوده و وحدت عددى را از ذات مقدس نفى كرده اند و اين مطلب با نقل و عقل مورد تأييد قرار گرفته است. امّا نقل: پس در بسيارى از روايات كه به حد استفاضه است به اين مطلب اشاره شده است؛ از آن جمله فرمايشات امير المؤمنين عليه السّلام است كه مى فرمايد: «الواحد بلا تأويل عدد»؛ خداى تعالى واحد است امّا نه واحد عددى. و در خطبۀ ديگر صريح تر مى فرمايد: «واحد لا بعدد و دائم لا بعمد»؛ او واحد است نه به شمار عدد و دائم و جاويد است نه به مقياس زمان.

و از جملۀ روايات روايتى است كه رئيس المحدثين صدوق رضى اللّه عنه در كتاب توحيدش نقل مى فرمايد كه عربى در روز جنگ جمل برخاست و گفت: يا امير المؤمنين «اتقول انّ اللّه واحد»، مگر تو مى گويى كه خداى تعالى يكى است؟ و مردم به او حمله ور شدند و گفتند: اى مرد عرب (هر سخن جايى و هر نكته مقامى دارد) آخر امروز وقت اين سؤال است؟ مگر

ص:479

نمى بينى كه امير المؤمنين خاطر شريفش مشغول و گرفتار جنگ است؟ «فحمل الناس عليه و قالوا: يا اعرابى اما ترى ما فيه امير المؤمنين من تقسيم القلب؟» پس امير المؤمنين فرمود: رهايش كنيد «فانّ الذى يريده الاعرابىّ هو الذى نريده من القوم»، ما بر سر همين معنا با اينان مى جنگيم و مى خواهيم همين مطالب براى اين مردم روشن شود. سپس فرمود: اى مرد عرب «انّ القول بأنّ اللّه واحد على اربعة اقسام: فوجهان منها لا يجوزان على اللّه عز و جل و وجهان مثبتان فيه».

اين سخن كه خداى تعالى يكى است بر چهار قسم است كه دو قسم آن بر خداى تعالى گفتنش جايز نيست و اما دو قسم ديگر براى خداى تعالى ثابت است. «فامّا اللذان لا يجوزان عليه فقول القائل واحد يقصد به باب الاعداد»، امّا آن دو قسم كه گفتنش در مورد خداى تعالى جايز نيست، يكى آن است كه كسى بگويد خدا يكى است و قصدش يك عددى باشد «اما ترى انّه كفر من قال ثالث ثلاثة؟» مگر نمى بينى نصارى را كه گفتند خداى تعالى سومى از سه نفر است كافر شدند؟ و ديگر از آن دو قسم كه جايز نيست «فقول القائل و واحد من الناس يريد به النّوع من الجنس فهذا ما لا يجوز لانّه تشبيه و جلّ ربّنا عن ذلك و تعالى».

و ديگر آن كه كسى بگويد خداى تعالى يكى از مردم است و مقصودش يك نوع از جنس باشد اين نيز جايز نيست زيرا خداى را همانند خلق شمردن است و پروردگار ما برتر و بالاتر از آن است كه مانند خلق شود. و اما آن دو قسم كه بر خداى تعالى ثابت است، يكى آن است كه كسى بگويد او تبارك و تعالى يكى است و شريك و نظير در خلق ندارد «فقول القائل هو واحد ليس له من الاشياء شبيه»، آرى خداى ما چنين است و قسم ديگر آن كه بگويد: «انّه عز و جلّ احدىّ المعنى يعنى به انّه لا ينقسم فى وجود و لا عقل و لا و هم كذلك ربّنا عز و جل» خداى تعالى در معنا يكتاست و به هيچ وجه قابل تقسيم نيست نه در وجود و نه در عقل و نه در وهم، اين گفتار درست است و پروردگار ما عز و جل اين چنين است.

و اما از ديدگاه عقل خداى تعالى كه يگانه است براى اين كه وحدت عددى قوام وجودش به اين است كه با تكرار يافتن كثرت عددى به وجود مى آيد و به حسب تكرر وجود صحيح گفته شود متّصف به آن كثرت يكى از اعداد وجود است، و يا يكى از اعداد موجود است، و جناب خداى سبحان عزيزتر از آن است كه چنين وحدتى را دارا باشد بلكه وحدت عددى مخلوق و ساخته و پرداختۀ آن ذات مقدس است؛ ذات مقدسى كه داراى وحدت محضى حقيقيه است و آن وحدت عين ذات قيومى است كه وحدت حقّۀ صرفۀ وجوبيه است كه قائم

ص:480

به ذات است و مقابلى ندارد و از لوازم آن وحدت نفى كثرت است؛ چنان كه امير المؤمنين عليه السّلام به آن اشاره فرمود در حديثى كه از آن حضرت نقل شد كه فرمود: «احدىّ المعنى» است و قابل تقسيم نيست نه در وجود و نه در عقل و نه در وهم.

پس روشن شد كه مقصود از «لك وحدانيّة العدد» وحدت عددى نيست بلكه بايد معنايى باشد كه اسنادش به خداى تعالى درست باشد. سيد شارح رضى اللّه عنه مى فرمايد: بعضى ها گفته اند كه مقصود از «لك وحدانية العدد» نفى وحدت عددى است نه اثبات آن، و اين معنا ظاهر نيست.

مترجم گويد: اگر مقصود سيد رضى اللّه عنه از اين كه مى فرمايد: «و هو غير ظاهر» اين است كه معناى كلام اين بعض روشن نيست كه چگونه مقصود از اثبات وحدانيت عدد نفى آن است، ممكن است چنين توجيه شود كه جملۀ «لك وحدانية العدد» جملۀ استفهاميۀ انكاريه باشد كه طبعا نفى وحدت عددى را خواهد كرد، مگر اين كه مقصود سيد از جملۀ «و هو غير ظاهر» مطلب ديگر باشد كه براى ما معلوم نيست. (و اللّه اعلم).

و گفته شده كه معناى جملۀ «لك وحدانية العدد» آن است كه خداى تعالى از جنس عدد صفت وحدت را دارد كه شريك ندارد و در ربوبيّت دومى ندارد. و نيز گفته شده كه معنايش اين است كه چون موجودات شمرده شوند تنها تويى كه متفرد به وحدانيت هستى و بقيۀ موجودات فرد وحدانى نيستند، بلكه چنان كه فلاسفه گفته اند «كلّ ممكن زوج تركيبى من مادّة و وجود». و گفته شده كه مقصود آن است كه تنها تويى متفرد در خلق و ايجاد، زيرا وحدت عدديه خود نيز از مصنوعات ذات بارى تعالى است و فيض وجود اوست. و گفته شده است كه مقصود جهت وحدت كثرات است. و نيز گفته شده است كه مقصود آن است كه هيچ نوع كثرت در تو نيست نه جزء دارى و نه صفت زايد بر ذات. و سيد شارح مى فرمايد: اين معنا مناسب ترين معانى است سپس به شرح آن مى پردازد كه ذكرش شايد موجب ملال و تطويل باشد. طالبين به شرح سيد مراجعه كنند.

و ملكة القدرة الصّمد و قدرت كامله اى كه هيچ گونه عجز بر او راه نمى يابد (و صمد است يعنى توپر است و غير قابل نفوذ) مخصوص توست. بدان كه علما را در معناى صمد اختلاف است. بعضى گفته اند به معناى مقصود است، يعنى ديگران او را قصد مى كنند؛ و اين معنا از امام باقر عليه السّلام مروى است؛ چنان كه ثقة الاسلام كلينى رضى اللّه عنه در كتاب شريف كافى به سند خود از داوود بن قاسم جعفرى گويد به امام باقر عليه السّلام عرض كردم: جعلت فداك؛ من به قربانت! صمد

ص:481

چيست؟ فرمود: «السيد المصمود اليه فى القليل و الكثير»؛ آقايى كه در هر چيز كم و زياد او را قصد مى كنند. و هم از آن حضرت مروى است كه فرمود: «الصّمد السيد المطاع الذى ليس فوقه آمر و ناهى»؛ صمد آن آقاى فرمانروايى است كه برتر از او فرمانده و نهى كننده اى نيست. و همان حضرت مى فرمايد: پدرم امام زين العابدين عليه السّلام از پدر بزرگوارش حسين بن على عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: «الصّمد الذى لا جوف له، و الصّمد الذى قد انتهى سودده، و الصّمد الذى لا يأكل و لا يشرب، و الصّمد الذى لا ينام، و الصّمد الدائم و الذى لم يزل و لا يزال»؛ صمد كسى است كه تو خالى نيست و صمد كسى است كه سيادت و آقايى اش بى منتهاست و صمد كسى است كه نه مى خورد و نه مى آشامد و صمد كسى است كه به خواب نمى رود و صمد كسى است كه ابدى و ازلى است جاويد بوده و خواهد بود. و امام باقر عليه السّلام فرمود: از امام زين العابدين معناى صمد سؤال شد، فرمود: صمد كسى است كه شريك نداشته باشد و نگهدارى هيچ چيز برايش مشكل نباشد و هيچ چيز از حيطۀ قدرت و علم او خارج نباشد: «سئل على بن الحسين عليه السّلام عن الصّمد، فقال: الصّمد الذى لا شريك له و لا يعزب عنه شىء». و از آن حضرت مروى است كه فرمود محمد بن حنفيه مى گفت: صمد يعنى كسى كه قائم به نفس باشد و از ديگرى بى نياز.

زيرنشين عَلَمت كائنات ما به تو قائم چو تو قائم به ذات

هستى تو صورت و پيوند نه تو به كس و كس به تو مانند نه

* و اقوال و روايات ديگرى نيز هست كه ذكرش موجب تطويل است و شايد همۀ معانى صحيح باشد. طالبين به كتب حديث مراجعه كنند.

و فضيلة الحول و القوة و برترى حول و قوت مخصوص توست.

و درجة العلوّ و الرّفعة و بالاترين درجه و رفيع ترين مقام مخصوص توست.

و من سواك مرحوم فى عمره مغلوب على امره مقهور على شأنه و غير تو تا زنده است قابل ترحم است كه ذلت و مسكنت گريبانگير اوست و يا آن كه قابل ترحم است نسبت به عمرش كه در اختيار ديگرى و او مالك عمرش نيست. مغلوب على امره ناتوان در كارش و بيچاره در حالش.

مختلف الحالات متنقّل فى الصفات داراى حالات گوناگون كه از حالى به حالى و از صفتى

ص:482

به صفتى ديگر برمى گردد. از صفات متضادۀ خلقت مانند خواب و بيدارى، اندوه و شادمانى، عزت و ذلت، رضا و خشم و يا خليقيّه مانند تطوراتى كه از بدو خلقت دارد؛ چنان كه در آيۀ شريفه بدان اشاره شده است:«هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفّى مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ 1» .

فتعاليت عن الاشباه و الاضداد بارالها! اين تو هستى كه شبيه و ضد ندارى.

و تكبرت عن الامثال و الانداد و از امثال و اقران بالاترى و برتر از آنى كه مانند و همتا داشته باشى.

فسبحانك لا اله الاّ انت پس تو پاك و منزهى، و معبودى سزاوار پرستش جز تو وجود ندارد.

*

ص:483

دعاؤه اذا قتّر عليه الرّزق و من دعائه في الابتلاء

اللّهمّ انّك ابتليتنا انّك قد ابتليتنا في ارزاقنا بسوء الظّنّ بسوء الصّبر و في آجالنا بطول الأمل حتّى التمسنا ارزاقك من عند المرزوقين التمسنا ارزاقنا من عند المرتزقين و طمعنا بآمالنا في اعمار المعمّرين فصلّ على محمّد و آله وهب لنا و طمعنا بآمالنا في اعمار المعمّرين فهب لنا يقينا صادقا تكفينا به من مؤونة تكفينا به مؤونة الطّلب و الهمنا ثقة خالصة تعفينا بها من شدّة النّصب و اجعل ما صرّحت به من عدتك في وحيك و اتبعته من قسمك في كتابك قاطعا قطعا لاهتمامنا

ص:484

بالرّزق الّذي تكفّلت به و حسما للاشتغال بما ضمنت من الكفاية بما ضمنت الكفاية له فقلت و قولك الحقّ الأصدق و قولك الأصدق و اقسمت و قسمك الأبرّ الأوفى و قسمك الأوفى و في السّماء رزقكم و ما توعدون ثمّ قلت فوربّ و ما توعدون فوربّ السّماء و الأرض انّه لحقّ مثل ما انّكم تنطقون

ص:485

ص:486

شرح دعاى بيست و نهم

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام اذا قتّر عليه الرّزق از دعاهاى آن حضرت است هنگامى كه روزى بر او تنگ مى شد. سيّد شارح (رض) در مقدّمۀ اين دعاى شريف بيانى دارد و خلاصه اش اين است كه خداى تعالى انبيا و اوليا و بندگان شايسته اش را به تنگى در معيشت و روزى مبتلا مى فرمايد از جهت حكمت و مصلحتى كه در اين كار هست؛ چنان كه در روايات صحيحه و سنّت مستفيضه به اين مطلب اشاره شده است كه از جملۀ مصالح و حكمت ها كه در اين كار هست آن است كه آنان را از اشتغال به دنيا و خوشگذرانى هاى دنيا محفوظ بدارد، زيرا به ثبوت رسيده است كه دنيا و آخرت همچون مشرق و مغرب است كه آدمى به هر كدام نزديك شود از ديگرى دور مى شود، و انبيا و اوليا و پيروانشان هر چند صاحب نفوس كامله و كمالات نفسانى بوده اند ولى در عين حال مى بايست كه با رياضت و مجاهدت كامل و اعراض از دنيا و لذايذ آن به زهد حقيقى دست يابند و نفوس آنان با رياضت و كامل تبديل به نفس مطمئنه شود، و هر كدام در هر مرتبه اى كه هستند از آن مرتبه ترقّى نموده و به مرتبۀ كامل تر نايل شود كه مراتب كمال غير متناهيه است و اين معنا از حالات آن بزرگواران ظاهر و هويداست؛ چنان كه مشهور است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سنگ بر شكم نازنينش مى بست(1).

ص:487


1- مفهوم سنگ شبع براى نويسنده نامعلوم است كه آيا سنگ خاصّى بوده كه اثرش رفع گرسنگى بوده و يا آن كه به واسطۀ سنگينى شكم گرسنگى كمتر احساس مى شد.

و امير المؤمنين عليه السّلام مى فرمايد: «و ايم اللّه يمينا استثنى فيها بمشيئة اللّه لاروضنّ نفسى رياضة تهشّ معها الى القرص اذا قدرت عليه مطعوما و تقنع بالملح مأدوما»؛ سوگند مى خورم كه ان شاء اللّه آنچنان رياضتى بر خودم بدهم كه به قرص نانى غذا و نمكى كه خورش آن نان باشد خوشحال گردد اگر به دستش بيايد. و اين رياضت از آن حضرت براى آن بود كه زاهد حقيقى گرديده و از دنيا و لذايذ آن اعراض كرده باشد و چون شرط رسيدن به درجات نبوّت و رسالت و مراتب وحى و ولايت اين چنين زهد بود، اگر درهاى نعمتهاى دنيوى به روى آنان گشوده مى شد و سرگرم نعمتها و لذّتها مى شدند از حضرت جلال الهى منقطع گرديده و از بساط قرب ربوبى دور مى شدند. ديگر از حكمتها آن بود كه هر چه بيشتر صبر و قناعت مى كردند و دل از دنيا و لذّات آن مى كندند اجر و پاداششان نزد خداى تعالى بيشتر مى شد. و از جملۀ حكمتها آن است كه خداى تعالى بدين وسيله متكبّران و دنياطلبان را مى آزمايد، زيرا اگر انبيا و اوليا صاحبان مال و ثروت بودند مردم به خاطر مال و ثروت دنيا از آنان اطاعت و پيروى مى كردند و اساس ابتلا و امتحان خداوندى كه مستكبرين را به وسيلۀ مستضعفين آزمايش مى كند متزلزل مى شد؛ چنان كه امير المؤمنين عليه السّلام در خطبۀ قاصعه به اين مطلب اشاره مى فرمايد؛ آن جا كه مى فرمايد: «فانّ اللّه سبحانه يختبر عباده المستكبرين فى انفسهم باوليائه المستضعفين فى اعينهم و لقد دخل موسى بن عمران و معه اخوه عليهما السلام على فرعون و عليهما مدارع الصّوف و بايدهما العصىّ فشرطاله ان اسلم بقاء ملكه و دوام عزّه فقال:

الا تعجبون من هذين يشرطان لى دوام العزّ و بقاء الملك و هما بما ترون من حال الفقر و الذّل فهلا القى عليهما اساور من ذهب اعظاما للذهب و جمعه و احتقارا للصّوف و لبسه و لو اراد اللّه سبحانه لانبيائه حيث بعثهم ان يفتح لهم كنوز الذّهبان و معادن العقيان و مغارس الجنان و ان يحشر معهم طير السّماء و وحوش الارضين لفعل و لو فعل لسقط البلاء و بطل الجزاء»؛ خداى سبحان بندگان مستكبرش را به وسيلۀ اوليائش كه در چشم آنان مستضعف بودند آزمايش مى كند؛ پس بتحقيق كه موسى بن عمران به همراه برادرش به فرعون وارد شدند كه جامه هاى پشمين پوشيده و عصايى به دست داشتند و بر فرعون شرط كردند كه اگر اسلام بياورد سلطنتش باقى و عزّتش به دوام خواهد بود. فرعون گفت: كار اين دو نفر شگفت آور نيست كه بر من شرط مى كنند عزّتم دائم و سلطنتم باقى باشد و خودشان در حال فقر و ذلّتى هستند كه مى بينيد. چرا دستبندهايى از طلا ندارند؟! و اين سخن از اين رو بود كه طلا و جمع كردن

ص:488

طلا در نزد آنان بزرگ مى نمود و لباس پشمينه در نظرشان حقير بود و اگر خداى سبحان به انبيايش هنگامى كه آنان را مبعوث مى كرد، گنجهاى طلاها و معادن نقره و باغهاى پردرخت عطا فرمايد و به همراه انبيا پرندگان آسمان و درندگان زمين را محشور كند اگر مى خواست بكند مى كرد، و اگر اين كار كرده بود آزمايش از بين مى رفت و پاداش و جزا باطل مى شد.

و ديگر از حكمتها آن كه انبيا عليهم السّلام به واسطۀ فقرشان همواره گرفتار مستكبران بودند كه زير بار نمى رفتند در حالى كه اگر مال و ثروت داشتند اين گونه آزمايش كه بر آزار مستكبران صبر كنند از بين مى رفت؛ چنان كه اهل مدين به حضرت شعيب عليه السّلام گفتند:«يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثِيراً مِمّا تَقُولُ وَ إِنّا لَنَراكَ فِينا ضَعِيفاً وَ لَوْ لا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ وَ ما أَنْتَ عَلَيْنا بِعَزِيزٍ1» ؛ اى شعيب ما بسيارى از حرفها كه مى زنى نمى فهميم و ما تو را در ميان خود ناتوان مى بينيم و اگر خانواده و فاميلت نبود ما تو را سنگسار مى كرديم و تو عزّتى نزد ما ندارى.

و ديگر از حكمتها آن است كه مسلمانان و مؤمنان به انبيا و اوليا اقتدا كرده و آنان را اسوۀ خود قرار مى دهند؛ چنان كه امير المؤمنين عليه السّلام مى فرمايد: «و لقد كان فى رسول اللّه ما كان كاف لك فى الأسوة و دليل على ذمّ الدنيا و عيبها و كثرة مخازيها و مساويها اذ قبضت عنه اطرافها وطئت لغيره اكنافها و فطم من رضاعها و زوى عن زخارفها و ان شئت ثنيت بموسى كليم اللّه عليه السّلام حيث يقول: ربّ انّى لما انزلت الىّ من خير فقير، و اللّه ما سئله الاّ خبزا يأكله لانّه كان يأكل بقلة الارض، و لقد كانت خضرة البقل ترى من شفيف صفاق بطنه لهزاله و تشذّب لحمه، و ان شئت ثلّثت بداود عليه السّلام صاحب المزامير و قارئ اهل الجنّه و لقد كان يعمل سفائف الخوص بيده و يقول لجلسائه ايّكم يكفينى بيعها و يأكل قرص الشّعير من ثمنها، و ان شئت قلت فى عيسى بن مريم فلقد كان يتوسّد الحجر و يلبس الخشن و ياكل الجشب و كان ادامه الجوع و سراجه باللّيل القمر و ظلاله فى الشتاء مشارق الارض و مغاربها و فاكهته و ريحانه ما تنبت الارض للبهائم و لم تكن له زوجة تفتنه و لا ولد يحزنه و لا مال يلفته و لا طمع يذله دابّته رجلاه و خادمه يداه فتأسّ بنبيّك الاطهر فانّ فيه اسوة حسنة لمن تأسىّ و عزاء لمن تعزّى و احبّ العباد الى اللّه المتأسّى بنبيّه و المقتص لاثره، الى ان قال عليه السّلام:

و لقد كان فى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ما يد لّك على مساوئ الدنيا و عيوبها اذ جاع فيها مع خاصّته و زويت عنه زخارفها مع عظيم زلفته فلينظر ناظر بعقله اكرم اللّه محمدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بذلك ام اهانه فان قال اهانه فقد كذب و اللّه العظيم بالافك العظيم، و ان قال اكرمه فليعلم انّ اللّه سبحانه قد اهان غيره حيث بسط الدنيا

ص:489

و زواها عن اقرب الناس للّه منه فتأسّ متاسّ بنبيّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اقتصّ اثره و ولج مولجه و الاّ فلا يأمن الهلكلة فانّ اللّه جعل محمّدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم علما للسّاعة و مبشّرا بالجنّة و منذرا بالعقوبة و خرج من الدنيا خمصا و ورد الآخره سليما لم يضع حجرا على حجر حتّى مضى لسبيله و اجاب داعى ربّه فما اعظم منّة اللّه عندنا حين انعم علينا به سلفا نتّبعه و قائدا نطأ عقبه، و اللّه لقد رقّعت مدرعتى هذه حتى استحييت من راقعها و لقد قال لى قائل: الا تنبذها عنك فقلت: اغرب عنّى فعند الصباح يحمد القوم السّرى».

آنچه در رسول خدا بود كافى است براى تو كه اسوۀ خود قرار دهى و دليلى باشد كه دنيا مذموم و معيوب و سراپا رسوايى و بدى است، زيرا دنيا از هر طرف از دست آن حضرت گرفته شد و به دست ديگرى سپرده شد و حضرتش از پستان دنيا شير نخورد و از زينتهايش به كنارى بود. و اگر بخواهى (يا بخواهم) دومين نمونه را كه موسى كليم اللّه است به تو نشان مى دهم كه به خداى تعالى عرض كرد: پروردگارا! من به خيرى كه از تو به من برسد فقير و محتاجم؛ و به خدا قسم بجز نانى كه بخورد چيزى از خداى تعالى نخواست كه آن حضرت از نباتات زمين استفاده مى كرد و از بس لاغر شده بود و گوشتهاى بدنش ريخته شده بود رنگ سبز سبزيجات از زير پوست شكمش پيدا بود. و اگر بخواهى (يا بخواهم) سومين نمونه حضرت داود است كه صاحب مزمارها و خوانندۀ بهشتيان بود كه كاسه هاى گلى درست مى كرد و به همنشينانش مى فرمود: چه كسى فروش اين را به عهده مى گيرد؟ و گردۀ نان جوى از بهاى آن كاسه تهيه مى كرد.

و اگر بخواهى (يا بخواهم) دربارۀ عيسى بن مريم مى گويم كه سنگ را بالش خود مى كرد و لباس درشت مى پوشيد و علف صحرا ميل مى فرمود و خورش او گرسنگى بود و چراغ شبش مهتاب و گردشش در زمستان خاور و باختر روى زمين بود و ميوه و ريحانش گياههايى بود كه از زمين جهت استفادۀ حيوانات مى روييد؛ نه همسرى داشت كه دلبند به او باشد و نه فرزندى كه غمگين اش سازد و نه مالى كه از خود به جاى بگذارد و نه طمعى كه او را ذليل كند، ركبش دو پاى وى بود و خدمتكارش دو دست او. پس پيغمبر اطهر را مقياس قرار بده كه او اسوۀ خوبى است براى هر كس كه بخواهد به او تأسّى كند و تسلّى خاطر است براى آن كس كه بخواهد از آن حضرت تسلّى بيابد، و محبوب ترين بندگان نزد خداى تعالى كسى است كه به پيغمبرش تأسّى كند و پا به جاى پاى آن حضرت بگذارد. تا آن كه آن حضرت مى فرمايد:

حقيقتا كه در رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آن بود كه تو را بر زشتيهاى دنيا و عيبهايش رهبرى كند به جهت

ص:490

اين كه آن حضرت خودش با خاصّانش در دنيا گرسنه ماند و زيورهاى دنيا از او به دور ماند با مقام ارجمندى كه داشت. پس بايد با ديدۀ عقل نگريست كه آيا خداى تعالى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را با اين كار گرامى داشته و يا او را اهانت فرموده است. اگر بگويد كه اهانت فرموده محققا و سوگند به خداى بزرگ كه دروغ گفته است، و اگر بگويد گرامى اش داشته پس بايد بداند كه خداى سبحان ديگرى را اهانت فرموده چون دنيا را به ديگرى داده ولى آن را از نزديك ترين افراد به خداى تعالى بازداشته. پس هر كس مى خواهد تأسّى كند مى بايد به پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تأسّى كند و دنباله رو او باشد و هر جا او رفته وى نيز فرو برود وگرنه از ملالت ايمن نخواهد بود، زيرا خداى تعالى محمد را نشانۀ قيامت و مژده آور بهشت و ترسانندۀ با عقوبت قرار داده، و از دنيا با شكم خالى بيرون رفت و سالم به عالم آخرت وارد شد و سنگى را روى سنگى نگذاشت تا از دنيا رفت و داعى خدا را لبيك گفت.

پس چه منّت بزرگى خداى تعالى بر ما نهاده كه چنين پيغمبرى به ما مرحمت فرموده تا ما از وى پيروى كنيم و پيشوايى كه بايد پا جاى پاى او بگذاريم. به خدا قسم آن قدر به لباسم وصله زدم كه از وصله كنندۀ او خجالت كشيدم و گوينده اى به من گفت: آيا اين را دور نمى افكنى؟ گفتم: از من دور شو كه رهروان شب به هنگام صبح ستوده مى شوند.

و ديگر از حكمتها آن كه خداى تعالى او را براى درك شرف حضور مقدم بر ديگران فرموده تا در حضرت ذو الجلال به دعا و نيايش مشغول باشد و با تضرع و زارى از خداى تعالى طلب حاجت كند؛ چنان كه امير المؤمنين عليه السّلام مى فرمايد: «ان اللّه يتبلى العبد و هو يحبّه ليسمع تضرّعه» خداى تعالى بنده اى را مبتلا مى فرمايد كه دوست دارد او را و مى خواهد زارى او را بشنود.

خوش همى آيد مرا آواز او و آن خدايا گفتن و آن راز او

* يكى از صاحبدلان در اين باره مى گويد كه دعا كردن موجب حضور در پيشگاه الهى است امّا عطا و بخشش دريافت كردن موجب انصراف از درگاه است، و بر درگاه ايستادن بهتر از بازگشت است. و در اين باره است آنچه از طريق خاصه و عامّه روايت شده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: پروردگار من به من پيشنهاد فرمود كه بطحاء مكه را براى من طلا كند عرض

ص:491

كردم پروردگارا نمى خواهم تا مگر يك روز سير باشم و روزى ديگر گرسنه تا در گرسنگى به درگاهت بنالم و به ياد تو باشم، و چون سير باشم شكر تو را به جاى آورم و سپاس تو گويم «عرض علّى ربّى ان يجعل لى بطحاء مكه ذهبا فقلت: لا يا رب و لكن اشبع يوما و اجوع يوما فاذا جعت تضرّعت اليك و ذكرتك و اذا شبعت شكرتك و حمدتك». و دعاى امام زين العابدين عليه السلام از اين قبيل است كه عرض مى كند:

اللهم انك ابتليتنا فى ارزاقنا بسوء الظّن بارالها! حضرتت ما را امتحان فرمودى با اين كه دربارۀ روزيمان گمان بد داشته باشيم.

و فى آجالنا بطول الامل و دربارۀ فرا رسيدن هنگام مرگ به آرزوى دور و دراز دچار شويم.

حتى التمسنا ارزاقك من عند المرزوقين تا آن كه روزى مرحمتى حضرتت را از كسانى خواستيم كه خودشان روزى خوار تو بودند.

و طمعنا بآمالنا فى اعمار المعمّرين و در آرزوهايمان عمر اشخاصى را كه عمرهاى دراز داشتند آرزومند شديم.

فصلّ على محمد و آله وهب لنا يقينا صادقا تكفينا به من مؤنة الطلب پس بر محمد و خاندانش درود بفرست و ما را يقين صادقى مرحمت فرما كه به زحمت طلب نمودن نيفتيم.

و الهمنا ثقة خالصة تعفينا بها من شدّة النصب و اطمينان خالصى در دل ما افكن كه به واسطۀ آن از شدّت كوشش معافمان بدارى.

و اجعل ما صرّحت به من عدتك فى وحيك و اتبعته من قسمك فى كتابك قاطعا لاهتمامنا بالرزق الذى تكفلت به و حسما للاشتغال بما ضمنت الكفالة له و وعده اى كه در وحى خود به صراحت فرموده اى و در كتاب خود به دنبالش سوگند ياد فرموده اى آن وعده و آن سوگندت را موجب آن قرار بده كه ما دربارۀ روزى كه تو به عهده گرفته اى تشويش خاطرى نداشته باشيم و آنچه را كه تو كفيل و ضامن شده اى ريشۀ اشتغال خاطر ما را ببرد. امام صادق عليه السّلام فرمود: مقصود از روزى باران است كه از آسمان فرود مى آيد و سبب فراخى معيشت مى شود «قال الصادق عليه السّلام: و الرزق المطر ينزل من السماء فيخرج به اقوات العالم». سيد شارح - رضوان اللّه عليه - در شرح اين جملات نكته اى را تذكّر مى دهد كه قابل توجه است، و توضيحش با اضافاتى از اين ناچيز اين كه مضامين اين جمله هاى نورانى را از خداى تعالى درخواست كردن منافاتى با توسّل به اسباب ظاهرى كه خداى تعالى آنها را سبب قرار داده ندارد؛ چنان كه

ص:492

در قرآن شريف نيز اشاراتى به اين معنى شده است؛ مثلا مى فرمايد:«فَامْشُوا فِي مَناكِبِها وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ 1» سفر كنيد و از روزى خداى تعالى بهره مند شويد. و در سورۀ جمعه مى فرمايد:

«فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّهِ 2» ؛ پس از اداى نماز در روى زمين پراكنده شويد و به دنبال روزى باشيد. اساسا فضيلت معرفت آن گاه است كه آدمى در عين اين كه متوسّل و متشبث به اسباب مى شود اسباب را مستقّل در تأثير نبيند و تأثير آنها را وابسته به اجازۀ حق تعالى بداند. به گفتۀ مولانا:

ديده مى خواهم كه باشد شه شناس تا شناسد شاه را در هر لباس

ديده مى خواهم سبب سوراخ كن تا سبب را بر كَند از بيخ و بُن

* و به عبارتى ديگر خداى تعالى قادر بود بر اين كه هر گاه كسى گرسنه يا تشنه مى شود از خداى تعالى بخواهد و خداى تعالى فورا او را سير و سيراب فرمايد و ليكن فضيلت معرفت آن جا است كه در عين حالى كه سيرى و سيرابى خود را از نان و آب مى بيند معتقد باشد كه اين اثر از خداى تعالى است و اگر خداى تعالى بخواهد در همين غذا و آب سيرى و سيرابى ايجاد نمى كند؛ چنان كه در پاره اى از موارد آثار را از مؤثرات برداشته است همچون اثر سوزاندن را از آتش كه «قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ 3» .

وقتى خطاب برد و سلام شدن بر آتش رسيد، آتش سوزان و فروزان سرد و سلامت شد.

پس فرق مؤمن با غير مؤمن در اين نيست كه غير مؤمن به دنبال اسباب است و مؤمن منقطع از اسباب، بلكه فرق ميان آن دو در آن است كه غير مؤمن دل به اسباب مى بندد ولى مؤمن به خداى تعالى كه مسبّب الاسباب است دلبستگى دارد.

فقلت و قولك الحق الاصدق و اقسمت و قسمك الابّر الاوفى پس فرمودى و فرمايش تو ثابت است و راست ترين گفتار، و سوگند ياد فرمودى و سوگند تو عملى ترين و كامل ترين سوگندهاست كه فرمودى:

و فى السماء رزقكم و ما توعدون روزى شما در آسمان است و آنچه وعده داده شده ايد.

ص:493

ثم قلت: فو ربّ السماء و الارض انه لحق مثل ما انكم تنطقون پس به پروردگار آسمان و زمين سوگند كه اين وعدۀ الهى حق است همانند آن كه شما سخن مى گوييد. و گفته شده است كه چون اين آيه نازل شد فرشتگان گفتند: «هلك بنو آدم اغضبوا الرب حتى اقسم لهم على ارزاقهم»، فرزندان آدم تباه شدند كه پروردگار را به خشم آوردند تا آن كه براى آنان دربارۀ روزيشان سوگند ياد كرد. و جار اللّه در كشّاف از اصمعى نقل مى كند كه مى گويد: از مسجد بصره بيرون شدم ديدم عربى آن جا نشسته به من گفت: از كدام قبيله اى؟ گفتم: از طايفۀ اصمع.

گفت: از كجا مى آيى؟ گفتم: از جايى كه در آن جا كلام خداى رحمن تلاوت مى شود.

گفت: بخوان براى من از كلام خداى تعالى. گويد شروع به خواندن سورۀ و الذاريات نمودم چون به اين آيه رسيدم:«وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ» گفت: همين قدر كافى است. پس برخاست و شترش را نحر كرد و در ميان مردم قسمت كرد و شمشير و تير و كمانش را شكست و به راه افتاد.

سالى كه با رشيد به حج رفتم، در حال طواف شنيدم كسى با صداى خفيفى مرا مى خواند.

متوجه شدم ديدم همان شخص عرب است و ليكن اندامش لاغر و رنگش زرد شده است. بر من سلام كرد و خواهش نمود كه سورۀ و الذاريات را برايش تلاوت كنم. همين كه به آيۀ «وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ» رسيدم فريادى كشيد و گفت: «قد وجدنا ما وعدنا ربّنا حقا»، آنچه كه پروردگار ما به ما وعده فرموده بود به حق دريافتم. سپس گفت: آيا جز اين آيه باز هم هست؟ پس من تلاوت كردم:«فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ» ، فريادى كشيد و گفت: اى سبحان اللّه! چه كسى خداى جليل را به خشم آورده تا آن كه سوگند ياد فرموده است؟! سخن حضرتش را باور نكردند تا آن كه سوگند ياد فرمود؟ سه بار اين جمله را تكرار كرد و افتاد و مرد. و اللّه اعلم.

*

ص:494

دعاؤه في المعونة على قضاء الدّين و من دعائه في الطّلبة

اللّهمّ صلّ على محمّد و آله وهب لي العافية اللّهمّ انّي اسألك العافية من دين تخلق به وجهي و يحار فيه ذهني و يتشعّب له فكري و يطول بممارسته شغلي من دين يخلق به وجهي و يتشعّب له ذهني و يطول به و بممارسته شغلي و اعوذ بك يا ربّ من و أعوذ بك من همّ الدّين و فكره و شغل الدّين و سهره فصلّ على محمّد و آله و اعذني منه و استجير بك يا ربّ من ذلّته في الحياة و من تبعته بعد الوفاة فصلّ على محمّد و آله و اجرني و شغل الدّين و سهره و أعوذ بك من ذلّه في

ص:495

الحياة و من تبعته بعد الممات فأجرني منه بوسع فاضل او كفاف واصل اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و احجبني اللّهمّ احجبني عن السّرف و الازدياد و قوّمني بالبذل و الاقتصاد عن السّرف و قوّمني بالإقتصاد و علّمني حسن التّقدير و اقبضني بلطفك عن التّبذير و اجر من اسباب الحلال ارزاقي رزقي و وجّه في ابواب البرّ انفاقي نفقتي و ازوعنّي من المال ما يحدث لي مخيلة او تأدّيا الى بغي او يتأدّى بي الى بغي او ما اتعقّب منه طغيانا او اتعقّب به طغيانا اللّهمّ حبّب اليّ صحبة الفقراء الفقر و اعنّي على صحبتهم صحبته بحسن

ص:496

الصّبر و ما زويت عنّي من متاع الدّنيا الفانية فاذخره فأدّخره لي في خزائنك الباقية و اجعل ما خوّلتني من حطامها و عجّلت لي اليّ من متاعها بلغة الى جوارك و وصلة الى قربك و ذريعة الى جنّتك جننك انّك ذو الفضل العظيم و انت الجواد الكريم

ص:497

ص:498

شرح دعاى سى ام

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام فى المعونة على قضاء الدين از دعاهاى آن حضرت در يارى گرفتن پرداخت وام اين دعا بود:

اللهم صلّ على محمد و آله وهب لى العافية من دين تخلق به وجهى و يحار فيه ذهنى و يتشعّب له فكرى و يطول بممارسته شغلى بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و مرا برهان از قرضى كه آبروى مرا ببرد و خاطر مرا پريشان سازد و فكرم را پراكنده نمايد و كارم در علاجش به طول انجامد.

و اعوذ بك يا رب من همّ الدين و فكره و شغل الدين و سهره و به تو پناهنده مى شوم پروردگارا از اندوه وام و فكرش و مشغول شدن به او و بى خوابى كشيدن به خاطر آن

فصلّ على محمد و آله و اعذنى منه و استجير بك يا ربّ من ذلّته فى الحيوة و من تبعته بعد الوفاة، فصل على محمّد و آله و اجرنى منه بوسع فاضل او كفاف واصل پس بر محمد و خاندانش درود بفرست و مرا از آن پناه مرحمت فرما، و به تو پناه مى جويم - اى پروردگارم - از ذلت و خوارى وام در زندگى و از وبال آن پس از مرگ.

پس بر محمد و خاندانش درود بفرست و مرا از آن پناه ده به اين كه گشايش فراوانى داشته باشم و يا به قدر كفايتم روزى برسد كه نه افزون باشد و نه اندك. سيد شارح - رضوان اللّه عليه - در اين جا مسائلى را مطرح كرده است كه به اجمال اشاره به آنها مى شود:

بيان مسائلي كه سيد شارح مطرح كرده اند

اشاره

1.

مسئله اول: امر وام داشتن خيلى اهميت دارد و حتى المقدور نبايد كسى دامن خويش را به قرض آلوده نمايد

از اين كه امام عليه السّلام از قرض و آشفتگى فكر و پريشانى خيال نسبت به قرض به

ص:499

خداى تعالى پناه مى برد معلوم مى شود كه امر وام داشتن خيلى اهميت دارد و حتى المقدور نبايد كسى دامن خويش را به قرض آلوده نمايد؛ چنان كه در روايات نيز بدين معنى اشاره شده است؛ از جمله در كافى شريف از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

دردى به سختى درد چشم و اندوهى همچون اندوه قرض نيست: «لا وجع الا وجع العين و لا هم الاهمّ الدين».

و نيز به سند خود از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: قرض ريسمان اسيرى خداست در روى زمين، هرگاه كه بخواهد بنده اى را خوار فرمايد آن ريسمان را بر گردن او مى نهد: «الدين ربقة اللّه فى الارض فاذا اراد ان يذلّ عبدا وضعه فى عنقه». و نيز از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: پناه ببريد از اين كه قرض بر شما چيره شود و مردان بر شما غالب آيند و زور بگويند و كانون خانواده از هم پاشيده شود: «تعّوذوا من غلبة الدين و غلبة الرجال و بوار الأيم».

و به سند خودش از امام باقر عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: شهادت در راه خداى تعالى كفارۀ همۀ گناهان است مگر قرض كه آن كفّاره ندارد بجز اين كه پرداخت شود و يا بدهكار بدهى خود را بپردازد و يا صاحب حق از حق خويش درگذرد: «كل ذنب يكفره القتل فى سبيل اللّه الاّ الدين لا كفارة الاّ ادائه او يقضى صاحبه او يعفو الذى له الحق». و امام صادق از پدران بزرگوارش و ايشان از امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده اند كه فرمود: مبادا زير بار قرض برويد كه موجب خوارى در روز و اندوه در شب است و در دنيا بايد پرداخت بشود و در عالم آخرت هم بايد پرداخت شود: «ايّاكم و الدين فانّه مذلّة بالنهار مهمّة بالليل و قضاء فى الدنيا و قضاء فى الآخرة».

مسئلۀ دوّم اصحاب همگى فرموده اند كه قرض كردن بدون ضرورت كراهت شديد دارد،

مگر ابن ابى الصلاح كه گفته است حرام است. و علامه شهاب الدين فهد در كتاب المهذّب البارع فرموده است: «اياك ثم اياك و التجرى على الدين فانه مجلبة للهمّ و مثقلة للذمّة و مشتّت للفكر و هو فى الدنيا و فى الآخرة تبعة»؛ مبادا مبادا كه جرأت كنى وام بگيرى كه وام اندوه ساز است و آدمى را مشغول الذّمه مى كند و فكرش را پراكنده مى سازد و آن در دنيا باعث خوارى و در آخرت موجب گرفتارى است. و جنازه اى را به مسجد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بردند، رسول خدا پرسيد:

ص:500

اين مردۀ شما بدهكار هم هست؟ عرض كردند: آرى يا رسول اللّه! دو درهم بدهكار است.

حضرت فرمود: خودتان بر مرده تان نماز بخوانيد. پس على عليه السّلام عرض كرد: يا رسول اللّه! من قرض او را ضامن شدم. فرمود: خداى تعالى تو را از گرو اعمالت رها فرمايد همان گونه كه گروگان برادرت را باز كردى.

سپس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جلو تشريف آوردند و بر جنازه نماز خواندند: «و حمل الى مسجد النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ميّت فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: على ميّتكم دين؟ قالوا: نعم درهمان يا رسول اللّه، قال: تقدّموا فصلّوا على ميّتكم، فقال على عليه السّلام: ضمنتها عنه يا رسول اللّه، فقال: فكّ اللّه رهانك كما فككت رهان اخيك، ثم تقدّم فصلّى عليه». و اگر كسى باشد كه متولّى اداى دين باشد و يا مالى داشته باشد كه از آن محل قرض ادا شود اجازه داده شده است كه قرض كند، ولى با اين همه بهتر آن است كه قرض نكند و از خداى تعالى مسئلت نمايد كه وسيله اى فراهم فرمايد كه از قرض كردن بى نياز گردد كه هم ذمّه اش از حقوق ديگران فارغ و هم فكرش آسوده و هم با بندگان شايستۀ خداى تعالى همكارى نموده است و به ثواب كسانى كه براى عيال خود زحمت نان درآوردن را متحمل اند فايز مى شود، كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايد: كسى كه براى عائلۀ خود زحمت بكشد مانند كسى است كه در راه خداى تعالى جهاد مى كند. و فرمود: كسى كه در راه طلب روزى حلال بميرد گناهانش آمرزيده است: «الكادّ على عياله كالمجاهد فى سبيل اللّه و قال ضامن مات كادّا فى طلب الحلال غفر له»، پايان.

و علامه حلّى - قدّس سرّه - در تذكره مى فرمايد: كراهت قرض گرفتن كمتر است اگر نياز به وام داشته باشد، و اگر نيازش سخت شد كراهت برطرف مى شود، و اگر مى ترسد كه تلف شود و راهى بجز قرض گرفتن ندارد واجب است كه قرض كند. امام رضا عليه السّلام مى فرمايد: «من طلب هذا الرزق من حلّ ليعود به على عياله و نفسه كان كالمجاهد فى سبيل اللّه، فان غلب عليه فليستدن على اللّه عز و جل و على رسوله ما يقوت به عياله، فان مات و لم يقضه كان على الامام قضائه، فان لم يقضه كان عليه وزره، ان اللّه تعالى يقول انّما الصدقات للفقراء و المساكين و العاملين عليها و المؤلفة قلوبهم و فى الرقاب و الغارمين فهو فقير مسكين مغرم» كسى كه از راه حلال روزى بطلبد تا خرجى خود و عائله اش را تأمين كند همچون كسى است كه در راه خداى تعالى جهاد كند، و اگر كار بر او سخت شد به عهدۀ خداى عز و جل و پيغمبرش به مقدارى كه خرجى عائله اش تأمين بشود قرض كند، پس اگر بميرد و قرضش ادا نشده باشد بر امام مسلمانان

ص:501

است كه وام او را پرداخت نمايد و اگر ادا نكرد و بالش بر گردن پيشواست، زيرا خداى تعالى مى فرمايد: صدقات فقط مال فقرا و مساكين و كسانى است كه آنها را جمع آورى مى كنند و كسانى كه به وسيلۀ صدقه دلهاى آنان به دست مى آيد و براى آزاد ساختن بندگان و براى كسانى كه ورشكست شده باشند. پس كسى كه قرض كرد و نتوانست پرداخت كند و از دنيا رفت هم فقير است و هم مسكين و هم ورشكست.

مسئلۀ سوّم بدون خلاف در ميان علما، بر كسى كه قرض مى كند واجب است كه نيّت پرداخت داشته باشد

كه امام صادق عليه السّلام فرموده است: كسى كه بدون نيّت پس دادن قرضى بكند همانند دزد است «من استدان دينا فلم ينو قضائه كان بمنزلة السارق».

و نيز از آن حضرت روايت شده است كه هر كس قرضى داشته باشد و نيّت باز پس دادن آن را بكند از جانب خداى تعالى دو نگهبان بر او گماشته مى شود تا او را بر پرداخت امانتى كه بر عهده دارد كمك كنند پس هر وقت كه نيّت پرداختش به هر اندازه كم شود كمك آن دو پاسبان نيز به همان اندازه كم مى گردد: «من كان عليه دين ينوى قضائه كان معه من اللّه حافظان يعينانه على الاداء عن امانته فان قصرت نيّته عن الاداء قصرا عليه من المعونة بقدر ما يقصر من نيّته».

مسئلۀ چهارم بر قرض دار واجب است كه هر چه زودتر قرض خود را ادا كند

و اگر وقت پرداخت رسيده باشد و او از پرداخت متمكّن باشد و طلبكار نيز مطالبه كند و او نپردازد گناه كرده است و در اين حال بر حاكم شرع واجب است كه او را به زندان بيندازد، زيرا امام صادق عليه السّلام فرمود كه على عليه السّلام مردى را كه طلبكارانش او را احاطه كرده بودند به زندان مى افكند و سپس دستور مى داد كه بدهكار دارايى اش را ميان طلبكاران تقسيم كند تا هر كس به اندازۀ سهم خود از مال او برگيرد، و اگر بدهكار راضى به فروش اموالش نمى شد خود حضرت مى فروخت و تقسيمش مى فرمود: «قال الصادق عليه السّلام: كان على عليه السّلام يحبس الرجل اذا التوى على غرمائه ثم يأمر فيقسم ماله بينهم بالحصص فان ابى باعه فقسمه بينهم».

و علامه حلى - قدس اللّه سره - در كتاب تذكره فرموده است اگر با اين شرايط كه گفته شد

ص:502

باز بدهكار حاضر نشد كه بدهى خود را بپردازد و سرپيچى نمود فاسق خواهد بود و گواهى دادنش در محاكم اسلامى پذيرفته نمى شود و نمازش در اوّل وقت درست نيست، بلكه حتى در آخر وقت. و هيچ يك از واجبات كه وقتش وسعت دارد و با پرداخت بدهى در اول وقت منافات دارد صحيح نيست؛ و همچنين است غير بدهى از حقوق واجبه مانند زكات و خمس هر چند حاكم مطالبه اش نكند، زيرا برحسب عادت طلبكاران طلب خود مطالبه نمى كنند.

مسئلۀ پنجم اگر بدهكار از دنيا رفت و نتوانست بدهى خود را بپردازد و هيچ اندوخته اى از خود به جاى نگذاشت خداى تعالى براى او كيفرى مقّرر نمى فرمايد به شرط آن كه آنچه را كه قرض كرده است در گناه صرف نكرده باشد؛

امّا اگر در گناه صرف كرد و يا آن كه از اوّل تصميم پرداخت قرض را نداشت گناهكار است، كه عبد الغفار جازى گويد: از امام صادق عليه السّلام پرسيدم كه كسى از دنيا رفته و بر گردنش قرضى هست حكمش چيست؟ فرمود: اگر قرضى را كه گرفته در راه فساد خرج نكرده باشد خداى تعالى او را موأخذه نمى فرمايد اگر نيّت اداى قرض را داشته باشد، مگر آن كه نخواهد امانتى را كه بر عهدۀ اوست بپردازد كه چنين كس به منزلۀ دزد است؛ و همچنين است زكات نيز و همچنين است كسى كه از بين بردن كابين زنها را حلال بشمرد؛ قال عبد الغفار الجازى سئلت الصادق عليه السّلام عن رجل مات و عليه دين قال: ان كان عطا على يديه من غير فساد لم يواخذه اللّه عزّ و جلّ اذا علم من نفسه الاداء الاّ من كان يريد ان يؤدّى من امانية فهو بمنزلة السارق و كذلك زكاة ايضا و كذلك من استحلّ ان يذهب بمهور النّساء.

مسئلۀ ششم اگر بدهكار از دنيا برود و تنگدست باشد مستحب است كه طلبكار طلب خود را بر او گذشت كند،

كه امام صادق عليه السّلام فرمود: اگر گذشت كند، براى هر درهم ده درهم عوض مى گيرد و اگر گذشت نكرد يك درهم به يك درهم عوض مى گيرد: «عن الصادق عليه السّلام انّ له بكلّ درهم عشرة دراهم اذا حلّ له فان لم يحلّله فانّما بدروا درهم بدرهم» و خداى تعالى داناست.

مترجم گويد: محتمل است كه مقصود از يك به ده و يك به يك عوض دنيوى باشد نه اخروى كه انطباق اين نوع عوض بر عوض اخروى بعيد به نظر مى رسد.

ص:503

اللّهم صلّ على محمد و آله و احجبنى عن السّرف و الازدياد و قوّمنى بالبذل و الاقتصاد و علمّنى حسن التقدير بارالها! بر محمّد و خاندانش درود بفرست و مرا از اسرافكارى و زياده روى باز دار و با بخشش و ميانه روى بر پاى دار و كم خرج كردن نيكو و اندازه را به من بياموز.

شايد مقصود از حسن تقدير آن باشد كه آنچنان نباشد تا هر چه دارم انفاق كنم و خودم محتاج بمانم، طبق آيۀ شريفه:«وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً1» .

مترجم گويد: دانشمندان در تفسير تقدير معيشت معانى مختلفى گفته اند و در بعضى از روايات اشاره به آن معنى شده است؛ از جمله روايتى است كه در كافى شريف، معتب خادم امام صادق نقل مى كند كه وى گفت: امام صادق عليه السّلام فرمود گاهى در مدينه قيمت اجناس بالا مى رود، ما چقدر آذوقه داريم؟ عرض كردم: تا چند ماه ما را بس است. فرمود ببر و بفروش.

گويد عرض كردم: در مدينه آذوقه اى نيست (كه اگر فروختيم جايگزينش را بخريم). فرمود:

بفروش. و چون فروختم فرمود: آذوقۀ ما را روزانه مانند مردم تهيّه كن، و اضافه فرمود:

هر چه فروختى نصفى از مصرف عائلۀ مرا جو و نصف ديگر گندم بخر كه خداى عزّ و جلّ مى داند كه من آن قدر دارم كه مى توانم همۀ آذوقۀ عيالم را از گندم فراهم كنم و لكن دوست دارم كه خداى تعالى ببيند كه تقدير معيشت من خوب و زيباست: «عن معتب مولى الصادق عليه السّلام قال ابا عبد اللّه عليه السّلام و قد تزيد السّعر بالمدينة كم عندنا من طعام؟ قال: قلت: عندنا ما يكفينا اشهرا كثيرة، قال: اخرجه و بعه، قال: قلت: و ليس بالمدينة طعام، قال: بعه، فلمّا بعته قال: اشتر مع الناس يوما بيوم و قال: ما بعت اجعل قوت عيالى نصفا شعيرا و نصفا حنطة فانّ اللّه عزّ و جلّ يعلم انّى واجد ان اطعمهم الحنطة على وجهها و لكنّى احبّ ان يرانى اللّه و قد احسنت تقدير المعيشة».

و به هر صورت روايات بسيارى از اهل بيت عليهم السلام در ستايش تقدير و حسن تقدير رسيده است؛ از جمله فرموده اند: «لا مال لمن لا تقدير له»، كسى كه در زندگيش اندازه نگه ندارد مالى براى او باقى نمى ماند. و از امام صادق عليه السّلام مروى است كه فرمود: كمال و همۀ كمال در سه چيز است، و يكى از سه چيز را تقدير معيشت بيان فرمود: «الكمال كلّ الكمال فى ثلاثة و ذكر فى الثلاثة تقدير المعيشة».

از امام باقر عليه السّلام روايت شده كه فرمود: سه چيز علامت مؤمن است: حسن تقدير در زندگى

ص:504

و شكيبايى در پيشامدهاى ناگوار و مسائل دينى را فراگرفتن: «عن ابى جعفر عليه السّلام قال: علامات المؤمن ثلاث حسن التقدير فى المعيشة و الصبر على النّائبة و التفقّه فى الدين». و داود بن سرحان گويد: ديدم امام صادق عليه السّلام را كه با دست خود خرما كيل مى كرد (يعنى خرما را دست چين مى كرد و در ميان كيل مى ريخت)، عرض كردم: فدايت شوم! به بعضى فرزندانتان و يا غلامانتان مى فرموديد اين كار را بكنند و شما زحمت نمى كشيديد.

فرمود: اى داوود! بجز سه چيز به صلاح فرد مسلمان نيست: مسائل دينى اش را ياد بگيرد و بر مصيبت ها بردبار باشد و در زندگيش حسن تقدير داشته باشد «رأيت ابا عبد اللّه يكيل تمرا بيده فقلت: جعلت فداك، لو امرت بعض ولدك او بعض مواليك ليكفيك، فقال: يا داود انّه لا يصلح المرء المسلم الاّ ثلاثة التفقّه فى الدين و الصبر على النائبة و حسن التقدير فى المعيشة». پايان حديث شريف.

و اقبضنى بلطفك عن التّبذير و به لطف خودت مرا از تبذير بازدار. لغت تبذير از «بذر الحبّ» ريشه مى گيرد كه به معناى تخم پاشيدن است، و در معناى آن ميان علماى لغت اختلاف است؛ بعضى گفته اند تبذير عبارت از آن است كه آدمى مال را به طور اسراف خرج كند و به اصطلاح عاميانه (ولخرجى). و بعضى گفته اند كه تبذير عبارت است از صرف كردن مال در غير آنچه مقصد و مقصود صاحب مال است. و گفته شده است كه تبذير عبارت است از انفاق نمودن در حرام و يا در مكروه و يا به غير مستحق دادن.

و از مجاهد نقل شده كه گفته است اگر يك چارك طعام در راه باطل مصرف شود تبذير است. و لذا بعضى ها گفته اند كه فرق ميان اسراف و تبذير آن است كه اسراف عبارت است از مصرف كردن بجا و لكن بيش از مقدار لازم، و تبذير عبارت است از مصرف كردن نابجا و لو به مقدار لازم. و تبذير به هر معنا كه باشد كافى است در مذمّت آن آيۀ شريفۀ «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوانَ الشَّياطِينِ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً1» .

حقّ خويشان و درماندگان و ابن سبيل را ادا كن و تبذير مكن كه تبذيركنندگان برادران شياطين اند و شيطان به پروردگار خود كافر است.

و اجر من اسباب الحلال ارزاقى روزيهاى مرا از راههاى حلال به من برسان.

ص:505

و وجّه فى ابواب البر انفاقى آنچه انفاق مى كنم در راه نيكوكارى باز گردان.

از اين دو جملۀ شريفه استفاده مى شود كه ثروتمند شدن از راه حلال و انفاقش در راه خير امرى است مطلوب شارع مقدّس؛ چنان كه از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود كسى كه دوست نداشته باشد كه مالى از حلال فراهم كند تا آبروى خود را با آن حفظ كرده و قرض خويش را ادا كند و به خويشانش كمك برساند چنين كس خيرى در وجودش نيست: «لا خير فيمن لا يحبّ جمع الحلال من حلال و كفّ به وجهه و تقضى به دينه و يصل برحمه».

و نيز از آن حضرت مروى است كه فرمود: «نعم العون الدنيا على الآخرة»؛ دنيا براى تحصيل آخرت كمك خوبى است. و عبد اللّه بن يعفور گويد: مردى به حضور امام صادق عرض كرد: به خدا سوگند كه ما دنيا طلبيم و دوست داريم كه دنيا به دست ما بيفتد. فرمود:

دوست دارى كه با آن چه كار كنى؟ عرض كرد: بر خود و عائله ام برسم و صلۀ رحم كنم و صدقه بدهم و حجّ و عمره به جا آورم.

امام صادق عليه السّلام فرمود: اين كه دنياطلبى نيست اين آخرت طلبيدن است: «قال رجل لابى عبد اللّه عليه السّلام: و اللّه انا لنطلب الدنيا و نحبّ ان نؤتيها، فقال عليه السّلام: تحبّ ان تصنع بها ماذا؟ قال: اعوذ بها نفسى و عيالى و اصل بها و اتصدّق و احجّ و اعتمر. فقال ابا عبد اللّه عليه السّلام: ليس هذا طلب الدنيا هذا طلب الآخرة». و بعضى از بزرگان فرموده اند كه سلامت دين و دنيا به مال است كه از راه حقّ به دست آيد و به مستحّق مصرف شود. و روايات در اين زمينه بسيار است.

و ازو عنّى من المال ما يحدث لى مخيلة او تأدّيا الى بغى او ما اتعقّب منه طغيانا و مال و ثروتى كه براى من تكبّرى بياورد و مرا به تعجب وا دارد از من دور فرما. البتّه مال و ثروت براى اولياى خدا موجب آن است كه با برادران خود مواسات كنند و به آنان احسان و نيكوكارى نمايند، نه آن كه العياذ باللّه بر آنان فخرفروشى كنند و با ديدۀ تحقير بر آنان نگاه كنند. البتّه مالى كه چنين پيامدى داشته باشد نبودنش بهتر است، چنانچه امام عليه السّلام خواستار آن شده است. و نيز مالى كه مرا به بغى و تجاوز از حدّ بكشاند و موجب طغيان گردد از من دور فرما. در اين جملۀ شريفه اشاره است به آيۀ شريفۀ «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى» ؛ آدمى كه خود را بى نياز ديد دست به طغيان مى زند و در همه شئون زندگى از حدّ خود تجاوز مى كند.

و بعضى گفته اند كه معناى آيۀ شريفه آن است كه آدمى در حال استغنايش خداى متعال را كه ولى نعمت اوست فراموش مى كند و تصوّر مى كند كه مال و ثروتش نتيجۀ سعى و كوشش

ص:506

خود اوست؛ چنان كه قارون گفت:«إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ 1» ، اين همه ثروت از دانشى است كه خودم داشتم؛ غافل از آن كه چه بسا افرادى كه زحمتها كشيدند و تدبرها انديشيدند و ليكن نتيجه اى بجز ضرر و خسران نديدند. قرآن شريف داستانى از سه برادر نقل مى كند كه خدا را در زندگى فراموش كردند و گرفتار عذاب شدند و مى فرمايد:«إِنّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّها مُصْبِحِينَ وَ لا يَسْتَثْنُونَ» ؛ ما كافران را نيز به قحط و سختى مبتلا كنيم چنان كه اهل آن بستان را كه (شبى) قسم خوردند كه صبحگاه ميوه اش بچينند (تا فقيران آگاه نشوند) و هيچ استثنا به مشيّت خدا نكردند «فطاف عليها طائف من ربك و هم نائمون»، بدين سبب (همان شب) هنوز به خواب بودند كه از جانب خداى تعالى آتشى نازل ش د «فاصحبت كالصريم».

و بامدادان نخلهاى آن بستان چون خاكسترى سياه گرديد «فَتَنادَوْا مُصْبِحِينَ» صبحگاه يكديگر را صدا كردند:«أَنِ اغْدُوا عَلى حَرْثِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صارِمِينَ» كه برخيزيد تا اگر ميوۀ بستان را خواهيد چيد به نخلستان رويم «فَانْطَلَقُوا وَ هُمْ يَتَخافَتُونَ أَنْ لا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُمْ مِسْكِينٌ» آنها سوى بستان روان شدند و آهسته سخن مى گفتند كه امروز مواظب باشيد فقيرى وارد نشود «وَ غَدَوْا عَلى حَرْدٍ قادِرِينَ» و صبحدم با شوق و عزم و توانايى به باغ رفتند «فَلَمّا رَأَوْها قالُوا إِنّا لَضَالُّونَ» چون باغ را به آن حال ديدند (از فرط غم) با خود گفتند: ما به يقين راه را گم كرده ايم «بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ» يا بلكه باغ همان است و ما (به قهر خدا) از ميوه اش محروم شده ايم «قالَ أَوْسَطُهُمْ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ» بهترين و عادل ترين شان با آنها گفت: من به شما نگفتم چرا شكر نعمت و تسبيح خدا به جا نياوريد (و به فقيران احسان نكنيد)؟«قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنّا كُنّا ظالِمِينَ» ، آنان همه گفتند: خداى ما منزّه است. آرى ما خود در حق خويش ستم كرديم.

«فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَلاوَمُونَ» ، و رو به يكديگر كرده به ملامت و نكوهش هم پرداختند.«قالُوا يا وَيْلَنا إِنّا كُنّا طاغِينَ» با توبه و انابه گفتند: اى واى بر ما كه سخت سركش و گمراه بوديم.«عَسى رَبُّنا أَنْ يُبْدِلَنا خَيْراً مِنْها إِنّا إِلى رَبِّنا راغِبُونَ» اميدواريم كه پروردگار ما به جاى آن بستان بهترى از لطف به ما عطا فرمايد كه از اين پس ما هميشه به خداى خود مشتاقيم.

«كَذلِكَ الْعَذابُ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ 2» ، اين گونه است عذاب (دنيا) و البته عذاب

ص:507

آخرت بسيار سخت تر است اگر مردم بدانند.

اللهم حبب لى صحبة الفقراء و اعنّى على صحبتهم بحسن الصبر بارالها! همنشينى با فقيران را در نظر من محبوب فرما و مرا يارى فرما تا با آنان شكيبايى خوبى داشته باشم. از آن جايى كه حبّ دنيا در نهاد بشر گذاشته شده آدمى هر كس را كه محبوب انسان نزد او باشد بالتبع دوست مى دارد و از اين روست كه نفس بالطبع مايل به كسانى است كه دنيا نزد آنهاست هر چند بدانند كه از دنياى آنان نصيبى ندارد، و بالملازمه از كسانى كه با محبوبش مخالفند متنفّر است.

لذا حكيمان گفته اند كه دو نفر دوست تو مى باشند: 1. دوست تو 2. دشمن دشمن تو، و دو نفر دشمن تو هستند: 1. دشمن تو 2. دوست دشمن تو. و در بعضى از روايات اشاره به اين معنى شده است از جملۀ آنها صدوق (رض) به سند خودش از جعفرى نقل مى كند كه گفت:

از امام موسى بن جعفر عليه السّلام شنيدم كه فرمود: تو را نزد عبد الرحمن بن يعقوب ديدم آن جا چه كار داشتى؟ عرض كردم: او دايى من است.

فرمود: او دربارۀ خداى تعالى سخن بزرگى مى گويد؛ خداى تعالى را توصيف مى كند و حال آن كه خداى تعالى قابل توصيف نيست، پس يا با او مجالست كن و ما را ترك كن و يا با ما همنشين باش و او را ترك كن «مالى رايتك عند عبد الرحمن بن يعقوب؟ فقلت: انه خالى، فقال:

انه يقول فى اللّه قولا عظيما: يصف اللّه و لا يوصف، فاما جلست معه و تركتنا و اما جلست معنا و تركته» محل شاهد ما همين قسمت از روايت شريفه است گرچه ذيل روايت نيز دستورى است آموزنده و اخلاقى، و لذا همۀ روايت شريفه نقل مى شود. راوى گويد: عرض كردم او هر چه دلش مى خواهد بگويد، اگر من با او همعقيده نباشم چه مانعى دارد كه ما با او نشست و برخاست داشته باشيم؟ حضرت فرمود: آيا نمى ترسى اگر عذابى از جانب خداى تعالى بر او نازل شود تو را نيز دامنگير گردد؟ داستان مرد اسرائيلى را نشنيده اى كه از ياران موسى عليه السلام بوده و پدرش از اصحاب فرعون، هنگامى كه سپاه فرعون به آنان رسيد اين مرد اسرائيلى رفت تا پدرش را موعظه كند و او را به نزد موسى بياورد، او با پدرش در گفتگو بود كه آب دريا به هم متصل شد و او نيز با پدرش غرق شد. چون اين خبر به موسى عليه السّلام رسيد فرمود: آن مرد در رحمت خداست و لكن عذاب خدا وقتى نازل مى شود كسى را كه نزديك گنهكار است نيز فرامى گيرد.

ص:508

نكتۀ مذكور را در خطبه اى نيكو ترسيم نموده، وى مى گويد:

چهارده ساله بتى بر لب بام چون مه چارده در حُسن تمام

بر سر سرو كله گوشه شكست بر گل از سنبل تر سلسله بست

داد هنگامۀ معشوقى ساز شيوۀ جلوه گيرى كرد آغاز

آن فروزان چو مَهى در بر و بوم بر در و بامش اسيران چو نجوم

ناگهان پشت خمى همچو هلال دامن از خون چو شفق مالامال

كرد در قلبۀ او روى اميد ساخت فرش ره او موى سفيد

گوهر اشك به مژگان مى سُفت وز دو ديده گهرافشان مى گفت

كى پرى با همه فرزانگيم نام رفت از تو به ديوانگيم

لاله سان سوختۀ داغ توام سبزه وش بى ثمر باغ توام

نظر لطف به حالم بگشاى زنگ اندوه ز جانم بزداى

نوجوان حال كهن پير چو ديد بوى صدق از نفس او نشنيد

گفت كاى پير پراكنده نظر رو بگردان به قفا باز نگر

كه در آن منظره گل رخسارى است كه جهان از رخ او گلزارى است

او چو خورشيد فلك من ماهم من كمين بندۀ او، او شاهم

عشق بازان چو جمالش نگرند من كه باشم كه مرا نام برند

پير بيچاره چون آن سو نگريست تا ببيند كه در آن منظره كيست

زد جوان دست و فكند از پايش داد چون سايه به خاك آرامش

كانكه با ما ره سودا سپرد نيست لايق كه دگر جا نگرد

هست آيين دو بينى ز هوس قبلۀ عشق يكى باشد و بس

* و بالجمله چون دنيا محبوب انسان و فقر مخالف با دنياست لذا آدمى از فقر به حسب طبع متنفّر است. و از اين رو امام عليه السّلام از خداى تعالى مسئلت مى كند كه صحبت فقرا را محبوب دل او قرار دهد كه در مصاحبت آنان فوايد بسيارى است و از جمله آن كه خود مخالفت نفس و بر خلاف هواى نفس حركت كردن صفا و نورانيت براى قلب مى آورد، و ديگر آن كه نفس آدمى

ص:509

با صفت حميدۀ تواضع متّصف مى شود و خود را خوار و ذليل مى بيند و در اثر مجالست كه (خوپذير است نفس انسانى) از آنان قناعت ياد مى گيرد و به آنان تأسّى مى كند و حرصش به دنيا و جمع مال و منال كمتر مى شود و در نتيجه، غرق در شهوات و لذّات دنيويه نمى شود و به دنبال جاه و مقام و رياستهاى دنيوى نمى رود و طمع به مال مالداران و ثروت ثروتمندان نمى كند، و چون از اهل دنيا بريد دلش با خلوت انس مى گيرد و در خلوت دل به ياد مرگ و فناى دنيا و زوال نعمتهاى آن مى افتد و از آثار گذشتگان عبرت مى گيرد و به تفكّر مى پردازد كه از عبارت يك سال بهتر است، و بنا به بعضى از روايات از عبادات هفتاد سال و يا شصت سال بهتر است و ممكن است اختلاف روايات برحسب اختلافات درجات و اثرات تفكر باشد كه راوى سؤال مى كند از معصوم عليه السّلام: يابن رسول اللّه! آن تفكرى كه از عبادت يك سال بهتر است چيست؟ امام عليه السّلام مى فرمايد: «ان تدور على الخربة فتقول أين بائوها اين ساكنوها»، به خرابه ها گذر كنى و بگويى: كجا رفتند بانيان خرابه ها و كجايند ساكنان اينها؟ دانشمندان و علما را در اين زمينه مطالب ارزنده و هشداردهنده اى است؛ از جملۀ آنها اسفار حكمت آميز است كه مى گويد:

هان ايدل عبرت بين از ديده نظر كن هان ايوان مداين را آيينه عبرت دان...

و چون مصاحبت فقرا اين همه سودبخش است خداى تعالى رسول گرامى خود را كه بهترين خلق اوست دستور فرموده كه با فقيران بنشيند و در قرآن كريم فرمود:«وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً1» ؛ و هميشه خويش را با كمال شكيبايى به محبّت آنان كه صبح و شام خدا را مى خوانند و رضاى او را مى طلبند وادار كن و يك لحظه از آن فقيران چشم مپوش كه به نيت هاى دنيا مايل شوى، و هرگز از آنان كه دلهاى آنها را از ياد خودمان غافل كرده ايم و تابع هواى نفس خود شدند و به تبهكارى پرداختند متابعت مكن (يعنى با اشراف و ثروتمندان ظالم هواپرست نپيوند)، كه مفسّرين فرموده اند مقصود از اين گروه كه دستور مجالست با آنان داده شده فقراى مؤمنين هستند، مانند عمار و خباب و سلمان و ابى ذر و امثال آنان - رضوان اللّه عليهم - و نيز گفته شده كه مقصود اصحاب صفّه هستند كه

ص:510

هفتصد نفر بودند و رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از آنان سرپرستى مى فرمود. و برحسب روايت محدّث راوندى از امام صادق عليه السّلام چهارصد نفر بودند كه از خانه و زندگى خودشان دست كشيده و به مدينۀ منوّره مهاجرت كرده بودند و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آنان را در صفۀ مسجد جاى داده بود و همه روزه صبح و شام تشريف مى آورد و از آنان دلجويى مى فرمود و احوالپرسى مى كرد.

روزى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تشريف آورد و ديد اينان نشسته اند؛ بعضى نعلين هاى خود را وصله مى كنند و بعضى لباسشان را و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هر روز به آنان يك چارك (مّد) خرما مرحمت مى فرمود، پس يكى از آنان برخاست و عرض كرد: يا رسول اللّه «التمر الذى نرزقنا قد احرق بطوننا»؛ اى رسول خدا! اين خرمايى كه شما مى خورانيد معدۀ ما را سوزانيده. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «اما انى لو استطعت ان اطعمكم الدنيا لاطعمتكم و لكن من عاش منكم من بعدى يغدى عليه بالجفان و يغدو احدكم فى خميصة و يروح فى اخرى و تنجدون بيوتكم كما تنجد الكعبة»؛ اگر من مى توانستم كه همۀ دنيا را به كام شما بريزم همين كار را مى كردم ولى هر كس از شما كه پس از مرگ من زنده باشد ظرفهاى غذا به او تقديم خواهد شد و خانه هاى خود را با فرشهاى قيمتى فرش خواهيد كرد همچنان كه كعبۀ مكّرمه با جامۀ فاخر پوشيده مى شود.

پس مردى از ميان آن جمع برخاست و گفت: «يا رسول اللّه انّا الى ذلك الزمان بالاشواق فمتى هو»؛ اى رسول خدا! ما با كمال شوق در انتظار آن روز هستيم، پس كى خواهد آمد؟ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «زمانكم هذا خير من ذلك الزمان»؛ اشتباه مى كنى امروز شما از آن روز بهتر است «انّكم ان ملئتم بطونكم من الحلال توشكوا انّ تملأها من الحرام»؛ شما اگر امروز شكمهاى خود را از حلال پر كنيد در خطر آن هستيد كه از حرام نيز پر بكنيد

(تنور شكم دم به دم تافتن - مصيبت بود روز نايافتن)

. روايت شريفه دنباله دارد؛ طالبين به سفينة البحار مادّه (صفف) مراجعه فرمايند و از نكات اخلاقى آن استفاده نمايند.

و گفته شده كه جمعى از سران كفار قريش به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرض كردند: اين غلامان و آزادشدگان يقه چركين را كه بوى برّه گرفته اند از كنار خود دور كن تا ما به گرد تو آييم «نحّ هؤلاء الموالى الذين كان ريحهم ريح الضأن حتّى نجالسك»، همان گونه كه قوم نوح به نوح گفتند:«أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ 1» آيا ما به تو ايمان بياوريم در حالى كه پيروان تو همه از مردمان طبقه پايين هستند؟ پس آيۀ شريفه «وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ...» نازل شد. و از سلمان و خباب

ص:511

روايت است كه فرمودند اقرع بن حابس تميمى و عيينة بن الحصين الغراوى و عبّاس بن مرواس و رفقايشان از مؤلفة قلوبهم آمدند و ديدند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با جمعى از ضعفاى مؤمنين نشسته است و چون اين منظره را مشاهده كردند با ديدۀ تحقير بر آنان نگريستند و به خدمت حضرت رسيدند و عرض كردند: «يا رسول اللّه جالسناك و حادثناك و اخذنا عنك»؛ اگر در صدر مجلس بنشينى و اينان را كه گريبانهاشان متعفّن است (چون لباس پشمينه پوشيده بودند) از ما دور كنى ما در خدمت شما خواهيم بود و از فرمايشاتتان استفاده خواهيم كرد.

حضرت فرمود: «ما انا بطارد المؤمنين»؛ من هرگز مؤمنين را از نزد خود نخواهم راند. گفتند:

«فانّا نحبّ ان تجعل لنا منك مجلسا تعرف لنا فيه العرب فضلنا فان وفود العرب ياتيك فتستحيى ان ترانا مع هولاء الا عبد يعنون فقراء المسلمين فاذا نحن جئناك فأقمهم عنا فاذا سخن فرغنا فاقعد معهم إن شئت»؛ پيشنهاد ما اين است كه جلسۀ خاصّى براى ما قرار دهيد كه عربها مزيّت ما را بفهمند، زيرا وقتى دستجات عرب بر تو وارد مى شوند و مى بينند ما با اين بردگان نشسته ايم شرمسار و سرافكنده مى شويم. بنابراين وقتى ما مى آييم اينان را مرخص فرما، و چون از خدمت شما مرخص شديم اگر خواستيد دوباره با اينان بنشينيد.

رسول خدا پيشنهاد آنان را پذيرفت. آنان گفتند: سندى در اين باره مرقوم فرماييد تا نوشته اى در دست ما باشد. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم صفحۀ كاغذى طلبيد و على عليه السّلام را طلبيد تا سند مزبور را بنويسد و ما در كنارى نشسته بوديم كه جبرئيل نازل شد و آيۀ شريفه را آورد:«وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ 1» ؛ كسانى را كه پروردگارشان را هر صبح و شام مى خوانند از كنار خود مران... تا آخر آيه. پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم صفحۀ كاغذ را به دور انداخت و ما را صدا كرد.

پس ما آمديم و در كنار آن حضرت نشستيم و از اين پس آن قدر نزديك حضرتش مى نشستيم كه زانوهاى ما به زانوهاى آن حضرت مى خورد، و پيش از نزول اين آيۀ شريفه هر وقت آن حضرت مايل بود از مجلس برمى خاست و تشريف مى برد و ليكن پس از نزول اين آيۀ شريفۀ «وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ...» حضرتش در مجلس آن قدر مى ماند تا ما برخيزيم برويم سپس آن حضرت برمى خاست و تشريف مى برد؛ و فرمود: سپاس خدايى را كه مرا از دنيا بيرون نبرد تا آن كه دستور فرمود كه من با گروهى از امّتم باشم؛ با شما زنده خواهم بود و با

ص:512

شما خواهم مرد «الحمد للّه الذى لم يمتنى حتى امرلى ان اصبر نفسى مع قوم من امتى، معكم الحيوة و معكم الممات». و در حديث معراج است كه خداى تعالى خطاب به پيامبر عظيم الشأنش فرمود: اى احمد! همانا كه محبّت به خدا همان محبت به فقرا و نزديك شدن به آنان است. عرض كرد: پروردگارا! فقرا كيانند؟ فرمود: آنان كه به اندك چيزى خوشنودند و بر گرسنگى شكيبا و در وسعت و گشايش شكرگزارند و شكايت گرسنگى و تشنگى شان را نزد كسى نبرند و به زبانشان دروغ نگويند و بر پروردگارشان خشم نيارند و بر آنچه از دستشان رفته اندوهگين نشوند و بر آنچه به دستشان برسد خوشحال نباشند: «يا احمد، ان المحبة للّه هى المحبة للفقراء و التقّرب اليهم. قال: يا ربّ، و من الفقراء؟ قال: الذين رضوا بالقليل و صبروا على الجوع و شكروا على الرخاء و لم يشكوا جوعهم و لا ظماهم و لم يكذبوا بالسنتهم و لم يغضبوا على ربهم و لم يغتمّوا على ما فاتهم و لم تفرحوا بما آتاهم».

و از دعاهاى آن حضرت بود كه عرض مى كرد: «اللهم احينى مسكينا و امتنى مسكينا و احشرنى مع المساكين»؛ بارالها! مرا به مسكينى زنده بدار و به مسكينى بميران و مرا با مسكينان محشور بفرما. حضرت سليمان - على نبينا و آله و عليه السلام - با آن همه ملك كه خداى تعالى به او عطا فرموده بود با فقرا و مساكين مى نشست و مى فرمود: «مسكين جالس مسكينا»؛ يعنى مسكينى در كنار مسكين ديگر نشسته است؛ و خود امام زين العابدين عليه السّلام كه صاحب همين دعاست غالبا با فقرا مى نشست تا آن جا كه نافع بن جبير عرض كرد شما با اشخاص درجۀ پايين نشست و برخاست نفرماييد. امام عليه السّلام در جوابش فرمود: من با كسى كه براى دينم سودمند باشد خواهم نشست: «انّى اجالس من أنتفع بمجالسته فى دينى».

سيد شارح در دنبالۀ اين بحث مطالبى را عنوان فرموده است:

بيان مطالبي راجع به فقر

مطلب اوّل فقير و مسكين كسى را گويند كه دارايى و درآمدش براى خرج خود و عائله اش كافى نباشد.

و در اين كه آيا بدحال را فقير گويند و يا مسكين، در ميان علما اختلاف است. و حق مطلب آن است كه مسكين بدحال تر از فقير را گويند، زيرا در روايت صحيح از امام صادق عليه السّلام رسيده است كه فرمود: فقير آن كسى است كه از مردم گدايى بكند و مسكين از او ناراحت تر را گويند و بائس از همه بدحال تر را: «الفقير لا يسئل الناس و المسكين اجهد منه و البائس

ص:513

اجهدهم». مترجم گويد: معناى لغوى اين سه لغت نيز همين را مى فهماند، زيرا فقير يعنى نيازمند و در مقابلش غنى است كه به معناى بى نياز است «انتم الفقراء الى اللّه و اللّه هو الغنى»، و اما مسكين ريشه از سكون دارد يعنى كسى كه چرخ زندگى اش ايستاده باشد و كارش متوقف باشد، و بائس از بؤس و ناراحتى و عصبانيت است؛ بنابراين صدق ولى اللّه عليه سلام اللّه.

مطلب دوّم در فضيلت فقر و فقرا روايات بسيارى رسيده است.

از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود: خداى تعالى در مناجات با موسى عليه السّلام فرمود: اى موسى! هر گاه ديدى كه فقر به تو روى مى آورد پس بگو: خوش آمدى، خوش آمدى، كه تو شعار اشخاص شايسته اى؛ و هرگاه ديدى كه غنا و ثروت به تو روى مى آورد پس بگو: گناهى است كه عقوبتش نه در آخرت بلكه زودتر و در دنيا گريبانگيرم شده است: «اذا رايت الفقر مقبلا فقل مرحبا بشعار الصالحين و اذا رايت الغنى مقبلا فقل ذنب عجّلت عقوبته». و هم از امام صادق عليه السّلام روايت شده است كه فرمود:

مصيبتها تحفه اى از خداى تعالى و فقر در خزانۀ الهى در نزد خداى تعالى است: «المصائب منح من اللّه و الفقر مخزون عند اللّه».

و هم آن حضرت فرمود كه امير المؤمنين عليه السّلام فرموده است كه فقراى مؤمنين در باغهاى بهشتى قدم مى زنند پيش از اغنياى مؤمنين به چهل خريف: «ان فقراء المؤمنين ينقلبون فى رياض الجنة قبل اغنيائهم باربعين خريفا». و نيز آن حضرت فرمود كه خداى جل شانه از بندۀ مؤمن كه در دنيا محتاج زيسته عذرخواهى مى فرمايد همچون برادرى كه از برادرش پوزش مى طلبد، پس مى فرمايد: به عزّتم سوگند، من كه تو را در دنيا محتاج كردم نه از آن جهت بود كه تو در نظرم خوار شده بودى پس اين پوشش برچين و تماشا كن به آنچه به عوض دنيا به تو داده ام.

فرمود: پس مؤمن پوشش را برمى دارد و عرض مى كند با اين عوض كه به من مرحمت فرمودى هر چه كه در دنيا از من بازداشتى و ندادى نيازى بر من ندارد «انّ اللّه جلّ ثنائه ليعتذر الى العبد المحوج فى الدنيا كما يعتذر الاخ الى اخيه فيقول: و عزتى ما احوجتك فى الدنيا من هو ان كان بك على فارفع هذا السجف فانظر الى ما عوضتك من الدنيا، قال: فيرفع فيقول: ما ضرّنى ما منعتنى مع ما عوضتنى». و نيز آن حضرت فرمود: همانا خداى عزّ و جلّ روز قيامت به فقراى

ص:514

مؤمنين التفات مى فرمايد همچون كسى كه پوزش مى طلبد؛ پس مى فرمايد: به عزّتم سوگند، من در دنيا شما را از آن نظر فقير نكردم كه شما در نظر من قدر و ارزشى نداشتيد؛ پس هر كه در دنيا نسبت به شما كار خيرى انجام داده دستش را بگيريد و به بهشتش داخل كنيد.

حضرت فرمود: پس يكى از آنان مى گويد: پروردگارا! اهل دنيا در دنياشان به يكديگر پيشى مى گرفتند، زنها به همسرى گرفتند و جامه هاى نرم پوشيدند و غذاهاى لذيذ خوردند و در خانه هاى قيمتى نشستند و بر مركبهاى مشهور و معروف سوار شدند، به من نيز مانند آنان مرحمت فرما. پس خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: براى تو و براى هر بنده اى از شماها هفتاد برابر آنچه به اهل دنيا دادم عطا مى كنم تا آخر عمر دنيا: «ان اللّه عز و جل يلتفت يوم القيامة الى فقراء شبها بالمعتذر اليهم فيقول: و عزّتى ما افقرتكم فى الدنيا من هوان بكم فمن زود (رود) منكم فى دار الدنيا معروفا فخذوا بيده فادخلوه الجنّة. قال: فيقول رجل منهم: يا رب ان اهل الدنيا تنافسوا فى ديناهم فنكحوا النساء و لبسوا الثياب اللّينة و اكلوا الطعام و سكنوا الدور و ركبوا المشهور من الدواب فاعطنى مثل ما اعطيتهم، فيقول تبارك و تعالى: لك و لكل عبد منكم مثل ما اعطيت اهل الدنيا الى ان انقضت الدنيا سبعون ضعفا».

و هم آن حضرت فرمود كه پيغمبر مى فرمود: خوشا به حال مساكين به خاطر صبرى كه مى كنند و آنان كسانى هستند كه ملكوت آسمانها و زمين را مى بينند: «طوبى للمساكين بالصبر و هم الذين يرون ملكوت السموات و الارض». و نيز از آن حضرت روايت است كه فرمود:

پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: اى گروه مساكين! دل خوش داريد و به جان و دل راضى باشيد تا خداى عز و جل بر فقر شما پاداش مرحمت فرمايد؛ پس اگر اين كار نكنيد پاداش نخواهيد داشت: «يا معشر المساكين، طيبوا نفسا و اعطوا الرضا من قلوبكم يثيبكم اللّه عزّ و جل على فقركم فان لم تفعلوا فلا ثواب لكم».

مطلب سوّم يكى از علما گفته است: بدان كه در خلق و ايجاد طايفۀ فقرا حكمت بزرگى است كه بر بسيارى از عاقلان خوشگذران از دنياپرستان مخفى است؛

از آن جمله اين كه در حديث آمده است كه اگر فقرا نبودند ثروتمندان مستوجب بهشت نمى شدند: «لو لا الفقراء لم يستجب الاغنياء الجنّة». و اين حديث به چند معنى اشاره مى كند: يكى آن كه نجات ثروتمندان منحصر

ص:515

است در رعايت احوال فقرا و احسان به آنان. ديگر آن كه فقرا از براى اغنيا رحمت اند و موجب تذكّر تا هر يك از اغنيا كه غافل باشند به فكر مى افتند و از احوال فقرا عبرت مى گيرند و متوجه مى شوند كه همان خدايى كه به آنان ثروت عطا فرموده است همان خدا آنان را به فقر گرفتار فرموده و اين نه براى آن است كه ثروتمندان را بر خداى تعالى منّتى بود و احسانى دربارۀ خدا كرده بودند كه خداى تعالى به امكانات آن احسان و منّت اين ثروت را به آنان عطا فرموده و نه آن فقير را گناهى بود كه به مجازات آن گناه گرفتار فقر شده است.

پس اگر ثروتمندان چنين تفكر داشته باشند و از احوال فقرا عبرت بگيرند قدر نعمت خدا را مى دانند و هرچه بيشتر شكرگزار مى شوند، و از همين رهگذر بر نعمتشان در دنيا و بر اجرشان در آخرت افزوده مى شود؛ چنان كه خداى تعالى فرموده:«لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ 1» ؛ شكر نعمت نعمتت افزون كند.

سومين فايده آن كه هر كدام از ثروتمندان اگر متديّن باشند و ايمان به عالم آخرت داشته باشند وقتى در حال فقرا دقت كنند و به ديدۀ اعتبار بنگرند يقينشان به علم آخرت بيشتر خواهد شد كه بايد پس از اين دنيا عالم ديگرى باشد تا اين مؤمنين فقير پاداش فقرشان و مصيبتهاى دنيا را بگيرند؛ چنان كه خداى تعالى مى فرمايد:«إِنَّما يُوَفَّى الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ 2» ؛ يعنى تنها شكيبايانند كه بدون حساب اجر و مزد خود را بتمام و كمال دريافت مى كنند. و حكمت ديگر آن كه فقرا را يقين به آخرت بيش از اغنياست و آنان زودتر از اغنيا به انبيا ايمان آورده اند و آنان بارشان سبك تر و احتياجاتشان كمتر است كه به اندكى قناعت كنند، ولى اغنيا احتياجات بيشترى دارند (آنان كه غنى ترند محتاج ترند). و ديگر آن كه فقرا بيشتر به ياد خدا هستند در پنهان و آشكار، و دلهاشان به هنگام ذكر رقيق تر است و نيّتشان در دعا خالص تر در خوشى و ناخوشى و خصلتهاى ديگرى كه ذكرش موجب تطويل است، و اين مقدار كه گفتيم به خاطر آن است كه مردم و خصوصا ثروتمندان وقتى به فقرا مى نگرند گمانهاى فاسدى دربارۀ آنان مى كنند. مترجم گويد: آنچه از كلام سيد شارح (رض) نقل شد به حكم امانت در نقل بود و اگرنه بسيارى از آنها قابل ترديد است، و اللّه اعلم.

از بشر حافى (ره) نقل شده كه گفته است فقرا بر سه گونه اند: يكى فقيرى است كه سؤال

ص:516

نمى كند و اگر چيزى به او داده شود نمى ستاند؛ اين فقير همدرجه با روحانيان است. و فقيرى كه سؤال نمى كند ولى اگر چيزى به او داده شد مى ستاند؛ چنين فقير با مقرّبين در جنات نعيم است. و فقيرى است كه اگر نياز پيدا كرد سؤال مى كند؛ اين فقير با صادقين و از اصحاب يمين است. مترجم گويد: اگر اسناد صحيح باشد بايد در سند فرمايش بشر (ره) تدبّر و تحقيق نمود.

*نكته

فقيرى را كه اثر گرسنگى و بيچارگى در چهره اش نمايان بود گفتند: چرا سؤال نمى كنى تا مردم كمكت كنند و از اين حالت به درآيى؟ گفت: ترسم نپذيرند و هلاك شوند كه حديثى شنيده ام: «لو صدق السائل لم يفلح من منعه» اگر گدا راست بگويد و گداى حقيقى باشد كسى كه به او چيزى نداده نجات نمى يابد. در كافى شريف از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود:

«مياسير شيعتنا امناؤنا على محاويجهم فاحفظوا فيهم يحفظكم اللّه»؛ از شيعيان كسانى كه در راحتى عيش به سر مى برند امينان ما هستند بر شيعيانى كه فقير و محتاج اند، پس ما را دربارۀ آنان حفظ كنيد تا خداى تعالى شما را حفظ فرمايد. در توجيه اين حديث گفته شده كه توصيه به حفظ فقيران شيعه از آن جهت است كه چون آنان شيعه مى باشند به منزلۀ عيال ما هستند، آنان را رعايت كنيد تا خداى تعالى شما و مالهاى شما را در دنيا حفظ كند و از عذابش در آخرت محافظت فرمايد.

بعضى از اين روايت استفاده كرده اند كه اگر ثروتمندان رعايت فقرا را نكنند نعمت از دست آنان گرفته مى شود، زيرا اگر امين خيانت ورزيد مال امانتى از او گرفته مى شود؛ چنان كه در كلام نورانى امير المؤمنين عليه السّلام است كه مى فرمايد: «ان للّه عبادا يخصّهم بالنعم لمنافع العباد فيقرها فى ايديهم ما بذلوها فاذا منعوها نزعها منهم ثم حوّلها الى غيرهم»؛ خداى تبارك و تعالى را بندگانى است كه آنان را اختصاص به نعمت داده به خاطر اين كه به بندگانش سود برسانند. پس مادامى كه نعمت را به ديگران مى بخشند آن را در دست آنان باقى مى گذارد و هر گاه كه به ديگران ندادند از دست آنها مى ستاند و به ديگرى مرحمت مى فرمايد.

صدوق (رض) در امالى از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: «كاد الفقر ان يكون كفرا»؛ فقر و نيازمندى هم مرز با كفر است و ممكن است كار فقير به كفر انجامد. و معناى اين روايت روشن است، زيرا اگر فقير دامن صبر از دست بدهد نسبت به تقديرات الهى نظر اعتراض

ص:517

خواهد داشت و در مرحلۀ خطرناكى قرار خواهد گرفت كه شايد همان گونه كه در روايت پيش بينى شده سر از كفر در بياورد. پس رواياتى كه در مذمّت فقر رسيده معارضه و منافاتى با روايت تعريف و تمجيد از فقر ندارد؛ مانند آنچه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مروى است كه فرمود:

«الفقر فخرى و به أفتخر»؛ فقر مايۀ فخر من است و من به آن افتخار مى كنم. معناى ظاهر اين روايت آن است كه همچون منى كه صاحب اين همه قدرت و شوكت هستم، اگر اعتنا به مال و ثروت دنيا نكنم و با فقر بسازم اين دليل عظمت روحى من بوده و موجب افتخار و سربلندى من خواهد بود. و شايد از اين جهت بوده كه آن حضرت به خداى تعالى عرض مى كرد: «اللهم احينى مسكينا و امتنى مسكينا و احشرنى فى زمرة المساكين»؛ بارالها، مرا زنده بدار در حالى كه مسكين باشم و بميران در حال مسكنت و مرا در جرگۀ مساكين محشور فرما. حافظ فرمايد:

دولت فقر خدايا به من ارزانى دار كاين كرامت سبب حشمت و تمكين من است

و نيز فرمايد:

اگرت سلطنت فقر ببخشند اى دل كمترين ملك تو از ماه بود تا ماهى

* و فرمايد: جبين حقير عشق را كاين قوم شهان بى كمتر و خسروان بى كلهند. بعضى فرموده اند: فقر بر چهار گونه است: اوّل فقر ذاتى كه دامنگير همۀ موجودات است:«يا أَيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ1» . دوم نداشتن حاجات زندگى؛ و بدين معنى اشاره است قول خداى تعالى:«لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ 2» . سوّم فقر نفسانى و آن عبارت است از حرص و زياده طلبى؛ و شايد مقصود از روايت شريفۀ «كاد الفقر ان يكون كفرا» اين معنى از فقر باشد. چهارم فقر الى اللّه تبارك و تعالى؛ چنان كه در دعاى معصوم وارد است:

«اللهم اغننى بالافتقار اليك و لا تفقرنى بالاستغناء عنك»؛ بارالها! مرا با نيازمندى به خودت بى نياز فرما و مرا با بى نيازى از خودت نيازمند مفرما، كه فقير حقيقى كسى است كه خود را از تو بى نياز بيند.

ص:518

و اعنّى على صحبتهم بحسن الصبر بارالها! مرا يارى فرما تا در صحبت فقرا صبر جميل داشته باشم. صبر نيرويى است در نفس انسانى كه به واسطۀ او آدمى مى تواند كارهاى سخت و پرمشقّت را متحمل شود و در مقابل هواى نفس خود مقاومت نمايد و ازاين رو گفته اند صبر بر دو قسم است: يكى صبر بر بلاست، كه رضا به قضاى الهى شعبه اى از همين صبر است و بنده به خاطر اين صبر مستحق ثواب و پاداش مى شود، و ديگرى صبر در نعمت است كه آدمى از آنچه نفس او به هنگام نعمت او را بدان مى خواند صبر و خوددارى نمايد، و به اين صبر از عذاب الهى در امان مى ماند و مشكلات زندگى براى وى آسان مى شود.

و مقصود از حسن صبر آن است كه شرح صدر داشته باشد و دلش آرام و مطمئن باشد و به محض اين كه ناملايمى به وى روى آورد از جاى در نرود و دامن شكيبايى از دست ندهد. و چون بسيارى از خوشگذرانها فقط به تعريف و توصيف از فقرا اكتفا مى كنند بدون آن كه به صفات آنان متّصف شوند و اخلاق آنان را در خود ايجاد كنند و ادب آنان را بياموزند و به حق صحبت آنان قيام كنند و فقط به اسم اكتفا مى كنند، امام عليه السّلام در اين جملۀ شريفه از خداى تعالى مسئلت نموده كه او را در صحبت فقرا حسن صبر عطا فرمايد كه حق صحبت فقرا بسى سنگين است و بايد با آنان با خوشرويى برخورد شود، و در كلام و سلام و مصافحه و معانقه و هم خوراك شدن با آنان آداب را رعايت نمايد و نيازمندى آنان برآورد و با مخالفينش مخالف باشد و با دوستانش دوست، و آنان را تعليم و توقير نمايد و از لغزش هاى آنان چشم پوشى كند و در معاشرت با آنان مدارا نمايد و روى از آنان پنهان ندارد و از آنان دورى نكند و در معاشرت با آنان دست و دل باز باشد و اگر وعده اى داد وعدۀ خويش وفا كند و پاى بند عهدى كه با آنان بسته است باشد و سرّ نگهدار باشد و عذرشان را بپذيرد و آزارشان را متحمل گردد و نيكى هاى آنان را پخش كند و بديهاشان را مستور بدارد كه يكى از صفات حق تعالى اظهار جميل و ستر قبيح است و بنده بايد متخلّق به اخلاق اللّه باشد و نصيحت گو و نصيحت پذير باشد و آنچه را كه براى خودش دوست دارد براى او نيز دوست داشته باشد و هر كه را به قدر استحقاقش احترام كند و اگر بيمار شد عيادتش كند و اگر از دنيا رفت جنازه اش را تشييع كند و حقوق ديگرى كه بسيارى از مردم نمى توانند آنها را نسبت به امثال و اقران خود انجام دهند تا چه رسد كه دربارۀ فقرا چنان كنند، و با احترام لايق به حال آنان معامله كند و مبادا كارى كند كه آنان احساس اهانت كنند و دلشان بشكند كه موجب هلاك خواهد بود.

ص:519

ابراهيم بن شيبان گويد: ما با كسى كه در مخاطبه مى گفت: «بيا» رفاقت نمى كرديم. يكى از مشايخ جنيد به نام احمد قلانسى گويد: در صحبت جمعى از اهل بصره بودم، آنان مرا بيش از اندازه احترام مى كردند. روزى به يكى از آنان گفتم: ازار (شلوار) من كجاست؟ از چشمشان افتادم. و ابو على رباطى گويد: با عبد اللّه مروزى مصاحب شدم و پيش از آن كه با او هم صحبت شوم، وقتى بيابان مى رفت بدون زاد و توشه مى رفت، و چون به صحبت وى رسيدم او مرا گفت كدام يك دوست تر دارى تو امير باشى يا من؟ گفتم: نه بلكه شما امير باشيد.

گفت: حرف مرا گوش خواهى داد؟ گفتم: البته كه فرمانبردارم. پس كشكول خويش را برداشت و مقدارى آذوقه در ميان آن گذاشت و بر دوش گرفت. هر چه گفتم: اجازه بدهيد من اين بار را به دوش گيرم. گفت مگر من امير نيستم و تو تعهّد كردى كه از من شنوايى داشته باشى؟ گويد: شبى ما را باران گرفت اين مرد تا صبح بر بالين من ايستاد و با عبايى كه داشت نمى گذاشت كه باران بر من ببارد.

در دلم مى گفتم اى كاش مرده بودم و نمى گفتم تو امير باش و من مأمور. سپس گفت: برادر من! اگر با كسى رفيق راه شدى همانند من رفتار كن يا به تنهايى برو.

ابراهيم بن ادهم چون با كسى رفيق راه مى شد با او شرط مى كرد كه خدمت كردن و اذان گفتن بر عهدۀ ابراهيم باشد و در هر چه از سوى خداى تعالى براى آنان برسد دست ابراهيم همچون مال خودش باز باشد و به هر نحو كه خواست در آن تصرّف كند. و حكايت شده كه در نزد يكى از خلفا در حق صوفيان سعايت شد، خليفه دستور داد كه گردن همه را بزنند و ابو الحسين نورى نيز در ميان آنان بود. وى پيش از ديگران خود را به جلاّد عرضه كرد و آمادگى خود را براى كشته شدن اعلام نمود. چون علت اين پيشدستى را پرسيدم گفت:

خواستم ولو به قدر چند لحظه برادرانم از نعمت حيات برخوردار شوند؛ و همين ايثار وى سبب شد كه خليفه از تصميم خود دربارۀ آنان منصرف گردد. و بالجمله حقّ صحبت بسى سنگين است مگر آن كه به يارى خداى تعالى انسان موفّق به انجام وظيفه شود.

دام سخت است مگر يار شود لطف خداى ورنه انسان نبرد صرفه به شيطان رجيم

* و در روايت است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با يكى از اصحاب به درختزارى داخل شدند رسول

ص:520

خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دو عدد چوب مسواك از درخت بركند، يكى مستقيم و ديگرى كج بود. پس حضرت چوب مسواك مستقيم را به رفيقش مرحمت كرد. او عرض كرد: يا رسول اللّه! شما به مسواك مستقيم سزاوارتر بوديد تا من. حضرت فرمود: هر كس كه ولو يك ساعت با كسى همصحبت شود از وى سؤال مى شود كه آيا حقّ خدا را در اين صحبت انجام داده يا ضايع كرده است:

«روى عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم انّه دخل غيظة مع اصحابه فاجتنا فيها مسواكين احدهما معوج و الآخر مستقيم فدفع المستقيم الى صاحبه. فقال: يا رسول اللّه، كنت احق بالمستقيم منّى. فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: ما من صاحب يصحب صاحبا و لو ساعة من نهار الاّ سئل عن صحبته هل اقام فيه حقّ اللّه ام اضاعه». صلوات و بركات و رحمات خداى تعالى بر تو باد اى رسول گرامى اسلام.

و مازويت عنّى من متاع الدنيا الفانيه فادخره لى فى خزائنك الباقية: و هر چه از وسايل عيش دنياى فانى را كه از من باز داشته اى آن را از خزينه هاى باقى خودت از براى من ذخيره فرما.

اگر قائل به تجسّم اعمال شديم بدين معنا كه اعمال آدمى در عالم آخرت به صورتى مناسب آن عمل مجسّم مى شود؛ چنان كه ظاهر بعضى از آيات است مانند:«يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ1» ؛ روزى كه هر كس آنچه را كه از خير و شرّ عمل كرده مى يابد ظاهر آيۀ شريفه اين است كه خود آن عمل را مى يابد نه پاداش و كيفرش كه اگر چنين گوييم اصطلاحا آن را اضمار مى گويند و بايد در آيۀ شريفه قائل به اضمار باشيم.

و همچنين آيۀ شريفۀ:«فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ 2» ؛ هر كس كه به قدر ذرّه اى خير مرتكب شود آن را مى بيند و هر كس به قدر ذرّه اى شرّ به جا بياورد همان را مى بيند، كه آيۀ شريفه مى فرمايد «يره» خود آن عمل را مى بيند، البتّه با صورتى مناسب آن عمل و آن عالم، نه به معناى «يرى ثوابه او يرى عقابه» كه قائل به اضمار شويم.

به هر صورت چه تجسّم اعمال را صحيح بدانيم و چه ندانيم در اين عبارت دعا چاره اى از اضمار نيست، زيرا متاع دنياى فانى قابل ذخيره در خزاين الهى نيست (دقت شود). به هر حال آنچه با دو فقرۀ شريفۀ دعا و فقرۀ بعد از آن مناسب است روايتى است كه از عمر بن خطّاب است كه مى گويد: در مشربۀ ام ابراهيم اجازه خواستم كه به محضر رسول خدا برسم و اجازه فرمودند؛ پس داخل شدم، ديدم حضرتش روى خصفه دراز كشيده و جزئى از بدن شريفش

ص:521

روى خاك است و زير سر آن حضرت بالشى است كه از ليف خرما انباشته شده است. پس سلام كردم و سپس نشستم و عرض كردم: يا رسول اللّه! تو پيغمبر خدا و مصطفى و برگزيدۀ او از خلقش مى باشى و با اين وضع؟ ولى كسرى و قيصر بر زر و فرشها و ديبا و حرير هستند.

پس رسول خدا (ص) فرمود: آنان كسانى هستند كه اعمال پاكيزۀ آنان را در همين دنيا به آنان داده اند و اين دنيا زودگذر است ولى اعمال پاكيزۀ ما براى آخرت نگه داشته شده است.

و دربارۀ امير المؤمنين (ع) نيز حديثى قريب به همين مضمون است كه يكى از يارانش وارد مى شود و حضرتش بر حصيرى نشسته بوده و وقتى سؤال مى كند، مى فرمايد: ما خانواده اى هستيم كه بهترين چيزهايمان را براى آن دنيا فرستاديم.

و اجعل لى ما خوّلتنى من حطامها و عجّلت لى من متاعها بلغة الى جوارك و وصلة الى قربك و ذريعة الى جنّتك انّك ذو الفضل العظيم و انت الجواد الكريم و هر چه از عيش زودگذر دنيا در اختيار من قرار داده اى و از متاع دنيا از براى من پيشاپيش عطا فرموده اى توشۀ راه وصول به جوار تو و وسيلۀ رسيدن به بهشت قرار بده كه تويى صاحب فضل عظيم و تويى خداى بخشندۀ بزرگوار.

بدان اى عزيز كه دنيا و وسايل دنيوى همان گونه كه ممكن است وسيلۀ شقاوت و شرّ شود ممكن است وسيلۀ خير و سعادت گردد، و اين معنا بستگى دارد به آن كه آدمى با چه ديدى به آنها نگاه كند و چگونه بهره بردارى نمايد. بعضى آنچنانند كه امير المؤمنين مى فرمايد «تجارة مربحة يسّرها لهم ربّهم» تجارت پرسودى دارند كه خداى تعالى براى آنان فراهم نموده است، و بعضى پاى بند آن نيستند كه از چه راهى به دست آيد و در چه راهى مصرف شود.

امير المؤمنين عليه السّلام به خانه علاء بن زياد الحارثى كه از ياران آن حضرت بود و بيمار گشته بود به عيادت تشريف برد. منزل بزرگ و وسيع علاء نظر حضرت را جلب كرد.

فرمود: خانۀ به اين وسعت را براى چه ساخته اى و حال آن كه تو به اين چنين خانه در آخرت محتاج ترى؟ آرى اگر بخواهى اين خانه به درد آخرتت بخورد از وسعت اين خانه در جهت پذيرايى مهمانها استفاده كن و خويشاوندان خودت را دعوت كن و به آنان مهمانى بده و حقوق متعلّق آن را از آن بيرون كن كه اگر چنين كنى همين خانۀ دنيا خانۀ آخرت خواهد شد: «دخل عليه السلام على العلاء بن زياد حارثى و هو من اصحابه يعوده فلما رأى سعة داره قال: ما كنت تصنع بسعة هذه الدّار فى الدنيا و انت اليها فى الآخرة احوج؟ بلى ان شئت بلّغته بها الآخره

ص:522

تقرى فيها الضيف و تصل فيها الرّحم و تطلع منها الحقوق مطالعها فاذا انت قد بلّغت بها الآخرة». و بر اين اساس است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «نعم العون على تقوى اللّه الغنى»؛ چه يار و معاون خوبى است بر تقواى الهى ثروتمند بودن. و از امام صادق عليه السّلام مروى است كه فرمود: «نعم العون الدّنيا على طلب الآخرة»؛ چه يار و ياور نيكويى است دنيا بر طلب آخرت.

و الحمد للّه ربّ العالمين.

*

ص:523

دعاؤه بالتّوبة و من دعائه في التّوبة و ذكّرها

اللّهمّ يا من لا يصفه نعت الواصفين يا من لا يصفه نعت النّاعتين و يا من لا يجاوزه رجاء الرّاجين و يا من لا يضيع لديه اجر المحسنين و يا من هو منتهى خوف العابدين و يا من هو غاية خشية المتّقين هذا مقام و يا من هو منتهى همم المتّقين هذا مقام من تداولته ايدي الذّنوب و قادته ازمّة الخطايا و استحوذ استحوذ عليه الشّيطان فقصّر عمّا امرت به تفريطا و تعاطى ما نهيت عنه تغريرا تعذيرا كالجاهل بقدرتك عليه او كالمنكر فضل احسانك اليه حتّى اذا انفتح له بصر حتّى انفتحت له عين

ص:524

الهدى و تقشّعت عنه سحائب العمى احصى ما ظلم به نفسه و فكّر فيما خالف به ربّه فراى كبير عصيانه كبيرا و جليل مخالفته جليلا و فكّر فيما خالف فيه ربّه فوجده قد ركب جليلا و خالف جليلا فأقبل نحوك مؤمّلا لك مستحييا فأقبل نحوك مستحييا منك و وجّه رغبته اليك ثقة بك فأمّك بطمعه يقينا و قصدك و لقيك بخوفه اخلاصا قد خلا طمعه من كلّ مطموع فيه غيرك و أفرخ روعه من كلّ محذور منه سواك فمثل بين يديك متضرّعا و غمّض بصره الى الأرض متخشّعا تخشّعا و طأطأ رأسه لعزّتك متذللا لعزّك تذلّلا و أبثّك من سرّه

ص:525

ما انت اعلم به منه خضوعا ما أنت اعلم به خنوعا و عدّد من ذنوبها انت احصى لها خشوعا أحصى له خشوعا و استغاث بك من عظيم ما وقع به في علمك و قبيح ما فضحه في حكمك من ذنوب ادبرت لذّاتها فذهبت و اقامت تبعاتها فلزمت لا ينكر يا إلهي عدلك ان عاقبته و لا يستعظم عفوك ان عفوت عنه و رحمته لأنّك ان عفوت عنه لأنّك الرّبّ الكريم الّذي لا يتعاظمه غفران الذّنب العظيم اللّهمّ فها انا ذا قد جئتك مطيعا لأمرك فيما امرت به من الدّعاء متنجّزا وعدك فيما وعدت به من الإجابة مطيعا امرك فيما امرت من

ص:526

الدّعاء متنجّزا ما وعدت فيه من الإجابة اذ تقول ادعوني استجب لكم اللّهمّ فصلّ على محمّد و آله و القني اللّهمّ فالقني بمغفرتك كما لقيتك بإقراري و ارفعني عن مصارع الذّنوب كما وضعت لك نفسي و استرني بسترك بسترك كما تأنّيتني عن الانتقام تأنّيتني بالإنتقام منّي اللّهمّ و ثبّت في طاعتك نيّتي و أحكم في عبادتك بصيرتي و وفّقني من الأعمال لما تغسل به دنس لما يغسل دنس الخطايا عنّي و توفّني على ملّتك و ملّة نبيّك محمّد عليه السّلام و ملّة محمّد صلّى اللّه عليه اذا توفّيتني اللّهمّ انّي اللّهمّ و إنّي اتوب اليك في مقامي

ص:527

هذا من كبائر ذنوبي و صغائرها و بواطن سيّئاتي و ظواهرها و سوالف زلاّتي و حوادثها توبة من لا يحدّث نفسه بمعصية و لا يضمر ان يعود في خطيئة و قد قلت يا إلهي في و قد قلت في محكم كتابك انّك تقبل التّوبة عن عبادك و تعفو عن السّيّئات و تحبّ التّوّابين فاقبل توبتي كما وعدت و اعف عن سيّئاتي كما ضمنت و أوجب لي محبّتك كما شرطت و لك يا ربّ شرطي الاّ اعود في مكروهك و ضماني ان لا أرجع في الى مذمومك و عهدي و عقدي ان اهجر جميع معاصيك اللّهمّ انّك و أنت

ص:528

اعلم بما عملت فاغفر لي ما علمت و اصرفني بقدرتك الى ما أحببت اللّهمّ و عليّ تبعات قد حفظتهنّ و تبعات قد نسيتهنّ اللّهمّ و عليّ تبعات قد نسيت و تبعات قد حفظت و كلّهنّ بعينك الّتي لا تنام و علمك الّذي لا ينسى فعوّض منها اهلها و احطط عنّي وزرها و خفّف عنّي ثقلها فعوّض منها اهلها و خفّف عنّي ثقلها و اعصمني من ان اقارف مثلها اللّهمّ و انّه لا وفاء لي بالتّوبة الاّ بعصمتك و لا استمساك بي لي عن الخطايا الاّ عن قوتك الاّ بقوّتك فقوّني بقوّة كافية و تولّني بعصمة مانعة اللّهمّ ايّما و أيّما عبد تاب اليك و هو في علم

ص:529

الغيب عندك فاسخ لتوبته و عائد في ذنبه و خطيئته فإنّي و عائد في ذنبه فأنا اعوذ بك ان اكون كذلك فاجعل توبتي هذه توبة لا أحتاج بعدها الى توبة توبة موجبة لمحو ما سلف و السّلامة فيما ممّا بقي اللّهمّ انّي و إنّي اعتذر اليك من جهلي و أستوهبك سوء فعلي فاضممني الى كنف رحمتك تطوّلا و استرني بستر عافيتك تفضّلا اللّهمّ و إنّي اتوب اليك من كلّ ما خالف ارادتك ما خالف عن ارادتك او زال عن محبّتك من خطرات قلبي و لحظات عيني و حكايات لساني توبة تسلم بها كلّ جارحة على حيالها من تبعاتك و تأمن ممّا

ص:530

يخاف المعتدون و تأمن ما يخاف المشفقون من اليم سطواتك اللّهمّ فارحم وحدتي بين يديك و وجيب قلبي من خشيتك و اضطراب اركاني من هيبتك فقد اقامتني يا ربّ ذنوبي مقام الخزي بفنائك فإن سكتّ لم ينطق عنّي احد و إن شفعت تشفّعت فلست بأهل الشّفاعة اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و شفّع في اللّهمّ فشفّع لي في خطاياي كرمك وعد على سيّئاتي بعفوك بمغفرتك و لا تجزني جزائي من عقوبتك و ابسط عليّ طولك و جللني بسترك و ابسط عليّ من طولك و جلّلني سترك و افعل بي فعل عزيز تضرّع اليه عبد

ص:531

ذليل فرحمه تضرّع اليه دليل فرحمه او غنيّ تعرّض له عبد فقير تعرّض له فقير فنعشه اللّهمّ لا خفير لي منك فليخفرني عزّك و لا شفيع لي اليك فليشفع لي فضلك و قد اوجلتني خطاياي فليؤمنّي فليؤمنني عفوك فما كلّ ما نطقت به عن جهل منّي بسوء اثري و لا نسيان لما سبق من ذميم فعلي لكن و لكن لتسمع سماؤك و من فيها و أرضك و من عليها ما أظهرت لك من النّدم و لجأت اليك فيه من التّوبة فلعلّ بعضهم برحمتك يرحمني لسوء برحمتك يرحم سوء موقفي او تدركه الرّأفة عليّ لسوء حالي تدركه الرّقّة لسوء حالي فينالني منه

ص:532

بدعوة هي اسمع بدعوة اسمع لديك من دعائي او شفاعة اوكد عندك من شفاعتي تكون بها نجاتي من غضبك و فوزي برضاك اللّهمّ ان يكن النّدم توبة اليك فأنا اندم النّادمين و إن يكن التّرك لمعصيتك انابة فأنا اوّل المنيبين و إن يكن الإستغفار حطّة للذّنوب فإنّي لك من المستغفرين اللّهمّ فكما امرت بالتّوبة و ضمنت القبول و حثثت على الدّعاء و وعدت الإجابة فصلّ على محمّد و آله و اقبل توبتي و ضمنت القبول فاقبل توبتي و لا ترجعني مرجع الخيبة من رحمتك

ص:533

انّك انت التّوّاب على المذنبين و الرّحيم للخاطئين المنيبين انّك انت التّوّاب الرّحيم اللّهمّ صلّ على محمّد و آله كما هديتنا به و صلّ على محمّد و آله كما استنقذتنا به و صلّ على محمّد و آله صلاة تشفع لنا يوم القيامة و يوم الفاقة اليك انّك على كلّ شيء قدير و هو عليك سهل يسير اللّهمّ و صلّ على محمّد كما هديتنا به و صلّ على محمّد صلوة تشفع لنا يوم القيامة و الفاقة اليك و صلّ على محمّد كما اسعدتنا باتّباعه انّك على كلّ شيء قدير

ص:534

شرح دعاى سى و يكم

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام فى ذكر التّوبه و طلبها از دعاهاى آن حضرت كه ياد توبه كرده و از خداى تعالى خواستار آن شده اين دعاست؛ و اين فصل از بهترين فصول اين شرح شريف است و مطالب ارزنده و حياتبخش را متضمّن است با توضيحاتى از مترجم اميد آن كه مورد استفادۀ اخوان الهييّن قرار گيرد و اين رو سياه نامه سياه را نيز بهره اى از آن باشد، و اللّه هو الجواد الكريم.

نكته ها

1. ياد هر چيزى عبارت است از آن كه معناى آن چيز در قلب انسان حاضر شود؛ پس گاهى اين ياد كردن تنها به قلب است و گاهى ديگر به زبان و گاهى به زبان و دل هر دو.

2. توبه در لغت به معناى بازگشت است و در اصطلاح به معناى پشيمانى از گناه است به خاطر زشتى گناه نه به خاطر چيز ديگر؛ مثلا اگر كسى از خوردن شراب پشيمان شود به خاطر زيانى كه شراب براى جسم دارد آن را اصطلاحا تائب نگويند. و وجه مناسبت ميان دو معنا (لغوى و اصطلاحى) آن است كه چون خداى تعالى نعمتهايى كه به بنده اش عطا مى فرمايد همه نعمتهاى ابتدايى است و هيچ يك از روى استحقاق بنده نيست، چنان كه يكى از اسماء مقدّسۀ الهيّه «يا مبتدء النّعم قبل استحقاقها» مى باشد، و از جملۀ نعمتهاى حضرتش آن است كه اطاعت و عبادتش را در فطرت و نهاد بشر قرار داده است كه «ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ

ص:535

إِلاّ لِيَعْبُدُونِ» (من جنّ و انس را نيافريدم مگر براى آن كه مرا پرستش و عبادت كنند) و چون گناهى از بنده صادر مى شود اين گناه كردن بازگشتى است از بنده و انحرافى است از فطرت او كه از براى او حاصل مى شود و بازگشتى است از خداى تعالى به سوى احسان بر بنده اش، پس معناى توبه از هر دو طرف قابل تصوّر است؛ از طرف بنده يعنى رجوع از گناه و از طرف خداى تعالى يعنى رجوع به احسان و فضل؛ و از آيۀ وافر الهدآية «ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا1» سپس خداى تعالى به سوى آنان رجوع فرمود تا آنان توبه كنند استفاده مى شود كه رجوع حق تعالى شأنه علّت موفّق بودن بنده است به توبه و:

تا كه از جانب معشوق نباشد كششى كوشش عاشق بيچاره به جايى نرسد

* 3. يكى از علما گفته است: (احتمالا مقصود سيد شارح (رض) از اين عالم حجة الاسلام غزالى باشد در كتاب احياء العلوم) وى گويد: توبه از سه چيز منظّم مى شود:

1. علم 2. حال 3. عمل. امّا علم عبارت از اين است كه انسان يقين به هم رساند كه گناهان از براى روح سمّهاى كشنده اى هستند و حجابند ميان بنده و محبوبش؛ و چون اين يقين را در خود ايجاد كرد از اين يقين حالت ديگرى به وجود ميآيد و آن تألّم و ناراحتى است كه نسبت به از دست رفتن محبوبش در او حاصل مى شود، و بر گناهى كه باعث اين خسارت شده است تأسّف مى خورد كه از اين حالت به ندامت و پشيمانى تعبير مى شود، و نتيجۀ آن پشيمانى حالت سوّمى است كه به بنده دست مى دهد و آن عبارت است از تصميم گرفتن بر ترك گناه در حال و بازگشت نكردن به آن در آينده و جبران آنچه حاصل شده است. و اين حالت اختصاص به گناه ندارد بلكه در ديگر امور نيز جريان دارد؛ مثلا فرض كنيد شما معامله اى كرديد كه صددرصد به زيان شما بود، طبيعى است كه از اين معامله پشيمان مى شويد و اثر اين پشيمانى آن است كه تصميم مى گيريد كه اجناس موجود را هر چه زودتر به فروش برسانيد و ديگر چنين معامله اى را انجام ندهيد و از ضررهايى كه به شما متوجّه شده است هر مقدار كه قابل جبران است جبران كنيد.

بنابراين اركان توبه عبارت است از ترك گناه در حال و بازنگشتن بر آن در آينده و تدارك

ص:536

گذشته ها خواه از حقوق الهيه باشد مانند نماز و روزه و ديگر عبادات و يا از حق الناس باشد مانند خمس و زكات و ردّ مظالم مردم به صاحبانش و يا به ورثۀ آنها اگر صاحبانش از دنيا رفته باشند و اگر غايب اند بايد از آنها بخواهد كه ذمّه اش را برى كنند و اگر متعلق حق قصاص است بايد خود را به قصاص تسليم كند كه ولىّ دم قصاص كند و يا عفو نمايد. از استاد الهى ما عارف باللّه حضرت حاج آقا جواد انصارى همدانى شنيدم كه مى فرمود يكى از شيوخ كه به محضر بزرگ مرد اخلاق و عرفان و تربيت آخوند ملا حسينعلى همدانى - قدس اللّه نفسه الزكيه - مشرف شده و دستور توبه از ايشان دريافت كرده بود، از جمله حقوقى كه به ذمّه اش بوده است اين بوده كه وقتى دست يكى از غلامان خود را به ضرب شمشير قطع كرده بود وقتى بنا به توبه گذاشت آن غلام را خواست و گفت هر مبلغ كه بابت ديۀ دست از من مى خواهى بخواه تا بپردازم و ذمّه ام فارغ شود. غلام حاضر به دريافت ديه نشد.

آن شيخ عرب دستور داد شمشيرى حاضر كردند و به غلام گفت: اين شمشير و اين من، اگر خواهى قصاص كن و ذمّه ام ابراء كن. غلام فكرى كرد و گفت: قصاص هم نمى كنم، زيرا پس از آن كه دست من قطع شده و اين عضوم فلج گشته قطع كردن دست تو به حال من چه سودى خواهد داشت؟ بهتر آن كه محاكمۀ من و تو بماند به روز قيامت در دادگاه عدل الهى رسيدگى شود. مى فرمود: اين جا بود كه حال شيخ منقلب شد و از بيچارگى شروع به گريه كردن نمود، كه خداى مهربان مقلب القلوب دل غلام را نرم كرد و گفت: مولاى من تو را بخشيدم و حق خود را بر تو حلال كردم. چه خوش گفت عارف شيراز:

دلا بسوز كه سوز تو كارها بكند دعاى نيم شبى دفع صد بلا بكند

و جامع ترين سخن، فرمايش امير الكلام و امير المؤمنين على عليه السّلام است به كسى كه در محضر ايشان استغفر اللّه گفت. حضرت فرمود: «ثكلتك امّك هل تدرى ما الاستغفار؟». از لحن كلام استفاده مى شود كه شايد گوينده استغفار به طور استخفاف كلمۀ استغفار را بر زبان آورده است كه حضرتش وى را عتاب فرموده؛ و سپس اصول شش گانۀ استغفار را بيان فرمود.

سيد رضى در نهج البلاغه حكمت 417 مى فرمايد: «و قال عليه السّلام لقائل قال بحضرته استغفر اللّه ثكلتك امّك أتدرى ما الاستغفار؟ الاستغفار درجة العليّين و هو اسم واقع على ستة معان: اولها الندم على ما مضى، و الثانى العزم على ترك العود اليه ابدا، و الثالث ان تؤدّى الى المخلوقين حقوقهم

ص:537

حتى تلقى اللّه املس ليس عليك تبعة، و الرابع ان تعمد الى كل فريضة عليك ضيّعتها فتؤدى حقّها، و الخامس ان تعمد الى اللحم الذى نبت على السحت فتذيبه بالاحزان حتى تلصق الجلد بالعظم و ينشأ بينهما لحم جديد، و السادس ان تذيق الجسم الم الطاعة كمأ اذقته حلاوة المعصية فعند ذلك تقول استغفر اللّه»؛ حضرت به كسى كه در محضر ايشان گفت: «استغفر اللّه» فرمود: مادرت به عزايت بنشيند آيا مى دانى استغفار چيست؟ استغفار درجۀ كسانى است كه در علّيين قرار دارند و آن نام شش معناست: اولش پشيمانى بر گذشته. دوم تصميم بر ترك آن گناه براى هميشه. سوم اين كه حقوق مخلوقين را به آنان باز گردانى تا هنگامى كه خداى تعالى را ملاقات مى كنى پاك باشى و پيامدى بر تو نباشد. چهارم آن كه بپردازى به واجباتى كه آنها را ضايع كرده اى پس حق آنها را ادا كنى. پنجم اين كه بپردازى به گوشتى كه در بدن تو از حرام روييده شده پس آن را با حزن و اندوه آب كنى تا آن جا كه پوست بر استخوان بچسبد و سپس گوشت تازه اى به عمل بيايد. ششم آن كه درد و ناراحتى اطاعت را به جسمت بچشانى همان گونه كه شيرينى معصيت را به او چشانده اى، و چون چنين كردى آن گاه بگويى استغفر اللّه. بزرگان و دانشمندان را در زمينۀ توبه و آداب و شرايط آن سخن بسيار است كه در اين رساله نگنجد و از جملۀ آنان غزالى صاحب احياء العلوم است كه شرح مبسوطى در اين باب دارد.

و چون سخن غزالى در اين باب حاوى مطالب ارزنده و آموزنده است اجمالى از آن را در اين نوشته مى آوريم «الحكمة ضالّة المؤمن حيثما وجدها اخذها» و بجز در نقل روايات كه تيمّنا لفظ نورانى حديث ذكر مى شود در نقل مطالب وى تنها به ترجمه اكتفا خواهيم نمود، و من اللّه التوفيق.

در بيان حقيقت توبه و تعريف آن: بدان كه توبه عبارت است از معنايى كه از سه چيز تشكيل مى يابد: علم، حال و فعل. پس علم اوّل است و حال دوّم و فعل سوّم. و اوّلى موجب دوّمى و دوّمى موجب سوّمى است. امّا علم عبارت است از شناختن عظمت زيان گناه و اين كه گناه حجاب است ميان بنده و محبوبش، كه اگر اين معنا را خوب درك كرد ناچار دلش از اين كه محبوبش از دستش رفته متأثر و متألّم مى شود؛ و همواره چنين است كه اگر آدمى متوجّه شود كه مطلوبى را از دست داده متأسف مى شود، و اين تأسف را ندامت و پشيمانى گويند.

و چون اين حالت بر دل مستولى شد حالت ديگرى به وجود مى آيد كه آن را اراده و قصد

ص:538

مى گويند، و اين حالت تعلّق دارد به زمان حال و گذشته و آينده. امّا تعلّق به حال به اين است كه گناهى را كه به آن آلوده است ترك كند، و تعلقش به آينده به اين است كه تصميم بگيرد كه گناهى كه باعث از دست رفتن مطلوبش گرديد تا آخر عمر تركش كند، و امّا تعلّقش به گذشته به اين است كه آن را جبران كند.

پس قدم اوّلش علم است كه مبدأ همه خيرات است و مقصود ما از اين علم ايمان و يقين به اين است كه گناهان سمهاى كشنده اى هستند كه از اين نور ايمان آتش ندامت حاصل مى شود.

و در نور اين ايمان بيند كه محبوبش از او در حجاب شده همچون كسى كه در تاريكى شب بوده و در اثر تابش نور آفتاب بيند كه محبوبش مشرف به مرگ است؛ پس آتش حبّ در قلب او زبانه مى كشد و نتيجه اش آن مى شود كه براى تدارك قيام كند. پس علم و ندامت و قصد سه چيزند كه متعلّق هستند به حال و آينده و گذشته، و توبه نام مجموع اين سه چيز است. ولى غالبا توبه به همان ندامت گفته مى شود و علم مقدّمۀ او و ترك گناه ثمره و نتيجۀ آن مى شود، و به اين اعتبار فرمود: «النّدم توبه»، توبه همان پشيمانى است؛ زيرا پشيمانى خالى نيست از علمى كه موجب آن پشيمانى است و از عزمى كه به دنبال پشيمانى است.

پس ندامت و پشيمانى در وسط قرار گرفته يك طرفش علّت پشيمانى است و طرف ديگر نتيجۀ پشيمانى. و بزرگان از عرفا را در تفسير توبه تعبيرات گوناگونى است؛ يكى گفته: توبه عبارت است از اين كه آدمى لباس جفا را از تن بيرون كند و بساط وفا را بگستراند، و سهل بن عبد اللّه تسترى گفته است: توبه عبارت است از تبديل حركات ناپسند به حركات پسنديده، و اين معنا كامل نمى شود مگر با خلوت و سكوت و خوراك حلال؛ و بسيارى از تعريفاتى كه براى توبه شده و قابل حصر و ذكر در اين رساله نيست.

در بيان وجوب توبه و فضيلت آن: با بيانى كه گذشت و گفتيم كه گناهان سمهاى مهلكى هستند براى قلب، وجوب توبه از نظر عقل نيازى به اثبات ندارد. و امّا از ديدگاه آيات و روايات، بس است در فضيلت آن اين كه فلاح و نجات بستگى به آن دارد؛ چنان كه فرمايد:«وَ تُوبُوا إِلَى اللّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ 1» . و نيز فرمايد:«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً...2» . و نصوح كه از ريشۀ نصح است به معنى خالص بودن از شوائب است. و نيز كافى

ص:539

است در فضيلت توبه اين كه خداى تبارك و تعالى توبه كنندگان را دوست دارد چنان كه فرمود:«إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ 1» . و فرمود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: «التائب حبيب اللّه»؛ بندۀ توبه كار دوست خداست. و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: اگر كسى در بيابان بى آب و علفى نزول كند و مركبى كه خوراك و آبش بر آن مركب بوده به همراه داشته باشد، پس ساعتى به خواب برود و چون از خواب بيدار شود ببيند مركب و شراب نيست، از جاى خود برخيزد و هر چه جستجو كند آن را نيابد تا مأيوس شود برگردد و خود را بر زمين انداخته و منتظر مرگ باشد، در اين حال ناگهان چشم خود را گشوده ببيند كه خوراك و آبش دست نخورده با مركب در كنارش مى باشد، اين شخص از اين پيشامد چه قدر خوشحال مى شود، خداى تعالى از توبۀ بندۀ گنهكار بيش از اين خوشحال مى شود.

پايان آنچه در نظر بود از نقل كلام غزالى به اختصار.

و امير المؤمنين عليه السّلام فرمايد: «ان الندم على الشرّ يدعو الى تركه»؛ پشيمانى از كار بد بر ترك آن دعوت مى كند، و كسى كه از كار بد پشيمان شود بالاخره همين پشيمانى باعث مى شود كه آن كار بد را ترك كند؛ پس ركن اصلى توبه پشيمانى است. و اين كه نقل شد از غزالى كه توبه معجونى است مركب از علم و حال اختصاص به توبه تنها ندارد بلكه در ديگر مقامات دينى نيز همين تركيب جريان دارد؛ مانند صبر و شكر و توكل و رضا و ديگر مقامات كه با تأمّل در آنها كيفيت تركيب آنها از اين سه عامل روشن مى شود.

و سيد شارح - رضوان اللّه عليه - از بعض ارباب قلوب نقل مى كند كه گفته از براى توبه شروط و اوصافى است. امّا شروطش پس چهار است: پشيمانى از گذشته و ترك آن در حال حاضر و عزم بر ترك عود به آن در آينده و گناه را نصب العين قرار دادن آنچنان كه گناه را پشت سر نيندازد كه فراموشش كند بلكه بايد در تمام طول عمر گناه و زشتى آن را متذكر باشد؛ كه برحسب روايت يكى از عوامل پيروزى و چيرگى شيطان بر انسان فراموش كردن گناه است.

و اوصاف توبه كه متمّم آن و شرط كمال توبه است چهار چيز است: 1. بيدارى دل از خواب غفلت 2. گوش دادن به آنچه بر دلش الهام مى شود از صوارف و زواجر كه آنها الهامات رحمانى است به واسطۀ فرشتگان گرامش و همواره بنده را در موقع ارتكاب گناه از آن نهى

ص:540

مى كنند تا ميدان براى وسوسۀ شيطان لعين خالى نماند 3. دورى نمودن از همنشينان ناباب و بدكار 4. همنشينى با برادران شايسته و نيك و استفاده از انوار آنان و در سايۀ آنان زيستن.

عارف شيراز شرط سوّم را در لسان شعرى اولين شرط شمرده كه فرمايد:

نخست موعظت پير مى فروش اين است كه از مصاحب ناجنس احتراز كنيد

* مطلب سوّم

شيخ بزرگوار بهاء الدين عاملى مى فرمايد: هيچ شكى نيست در اين كه توبه كردن واجب فورى است، زيرا گناهان به منزلۀ سمّهاى كشنده اند، و همان گونه كه اگر كسى سمّى را خورد بايد فورا كارى كند كه آن سمّ را برگرداند و از معدۀ خود خارجش كند تا از مرگ نجات يابد همين طور آن كس كه مرتكب گناهى مى شود بايد فورا آن را ترك گويد و توبه كند تا خود را از هلاك نجات بخشد. و فرموده است كه از ديد روايات خلافى در اين نيست كه اصل توبه واجب است، زيرا به طور صريح در قرآن به آن امر شده و بر تركش وعده هاى بد داده شده است كه حتما بايد گناه ترك شود؛ چنان كه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد:«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً1» ؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خالصانه به سوى خداى تعالى بازگشت كنيد.

و فرموده است:«وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ 2» ؛ و كسانى كه توبه نكرده اند آنان حتما ستمكارانند. پس وجوب توبه از ديدگاه آيات و روايات اجماعى است. بلى گروه معتزله اند كه گفته اند چون دفع ضرر واجب عقلى است پس توبه نيز عقلا واجب است به خاطر آن كه ضرر گناه كه همان عقوبت الهى است با آنان دفع شود. ولى اين اخص از مدّعاست، زيرا شامل توبه از گناهان صغيره نمى شود، زيرا اجتناب از گناهان موجب كفّارۀ گناهان صغيره است به حكم آيۀ شريفه «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ 3» ؛ اگر از گناهان كبيره اجتناب كنيد ما از كارهاى بد شما صرف نظر مى كنيم. از اين رو بعضى گفته اند كه وجوب

ص:541

توبه از گناهان صغيره وجوب سمعى است نه عقلى. بلى اگر استدلال ما چنين باشد كه پشيمانى از كار قبيح از مقتضيات عقل سالم است، اين استدلال شامل گناهان كبيره و صغيره هر دو خواهد شد. و امّا فورى بودن وجوب توبه، پس گروه معتزله تصريح كرده اند كه توبه واجب فورى است و هر چه به تأخير بيندازد گناه ديگرى را مرتكب شده است كه بايد از آن نيز فورا توبه كند.

پس اگر كسى توبه را يك لحظه به تأخير اندازد مرتكب دو گناه شده است: گناه اوّل عمل خلافى است كه انجام داده، و گناه دوّم تأخير، و مجموع مى شود چهار گناه؛ باز با تأخيرش مى شود هشت گناه و همين طور گناه بالا مى رود كه حالش را جز خداى تعالى كسى نتواند ضبط كند. و شيخ - رضوان اللّه عليه - مى فرمايد: اصحاب ما به اصل وجوب توبه فتوى مى دهند. امّا اين تفضيل و تزايد تصاعدى گناه را من در كتابهاى كلاميّۀ اصحاب نديدم. پايان كلام شيخ بهايى - قدس اللّه سرّه - با مختصر توضيحى از مترجم.

*مطلب چهارم

بعضى از صاحبدلان فرموده اند مردم نسبت به توبه چند قسمند: بعضى از مردم توبه را با تسويف و امروز و فردا كردن مى گذرانند و درازى آرزو او را مغرور نموده و از مرگ ناگهانى غافل است. چنين شخصى هر وقت كه مرگش فرارسد گريبانش را در حالى مى گيرد كه اصرار بر گناه دارد و در حال گناه خداى را ملاقات مى كند اين شخص مسلّما در هلاكت است.

نعوذ باللّه من هذا الموت.

2. و ديگرى كسى است كه حال توبه دارد ولى تا هنگامى كه وسايل گناه برايش فراهم نباشد؛ ولى همين كه امكان گناه برايش فراهم شود دام صبر از دست مى دهد و محاسبۀ نفس را كه داشت فراموش مى كند. اين شخص نيز مستوجب عذاب خداى تعالى است، تا چه حكم فرمايد از عذاب يا عفو و بخشش و رحمت.

3. كسى است كه از صميم قلب توبه نموده ولى نفسش گاهى او را به گناه دعوت مى كند و در عين حال او گناه را دوست دارد. چنين كسى محتاج به اين است كه نفسش را تأديب كند و به هر مقدار كه مجاهدۀ نفس نمود نتيجه مى گيرد.

4. كسى است كه همواره به حساب خود رسيدگى مى كند و همچون دشمنى در مقابل

ص:542

نفس ايستاده است. البتّه چنين كسى از خداى تعالى مستوجب عصمت است و خداى تعالى او را با فضلش نگهدارى مى كند.

5. كسى است كه خوف از گناه به جانش ريشه دوانده و هيچ در فكر گناه نيست. چنين كسى به ولايت الهى نايل است. و شيخ بهايى (رض) فرموده است: كسى كه در باب توبه اهمال كند و آن را از امروز به فردا بيندازد دو خطر او را تهديد مى كند كه اگر از يكى نجات يافت به ديگرى دچار خواهد شد؛ يكى اين كه تا مرگش نيامده از خواب غفلت بيدار نشود و وقتى بيدار مى شود كه هنگام تدارك نباشد و بيدارى سودى به حالش نداشته باشد و وقتى رسيده باشد كه خداى تعالى بدان اشاره مى فرمايد:«وَ حِيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ما يَشْتَهُونَ 1» ؛ ميان آنان و آنچه دلشان مى خواست حايل قرار داده مى شود و در آن ساعت يك روز و يا يك ساعت مهلت مى طلبد ولى متأسفانه جوابى نمى شنود؛ چنان كه خداى تعالى مى فرمايد:«وَ أَنْفِقُوا مما رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَنِي إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصّالِحِينَ وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللّهُ نَفْساً إِذا جاءَ أَجَلُها2» ؛ از آنچه به شما داده ايم در راه خدا انفاق كنيد پيش از آن كه مرگ گريبانتان را بگيرد پس آنگاه بگويد پروردگار من! مرا اندكى مهلت عطا فرما تا از مالم صدقه بدهم و از صالحان باشم.

ولى وقتى اجل فرارسيد خداى تعالى هرگز مرگ كسى را به تأخير نمى اندازد. بعضى از مفسّرين در تفسير اين آيه فرموده اند: كسى كه در حال احتضار و جان دادن است پرده از جلو چشم او برداشته مى شود و به قابض الارواح فرشتۀ مرگ مى گويد: اى ملك الموت! يك روز مرگ مرا تأخير بينداز تا عذر تقصير به درگاه حق تعالى ببرم و به سوى او توبه و بازگشت كنم و توشۀ شايسته اى براى خود بردارم. ملك الموت مى فرمايد: «فنيت الايّام»؛ روزهاى عمرت به پايان رسيده است. وى مى گويد: «اخّرنى ساعة»؛ يك ساعت مرگ مرا به تأخير بينداز.

مى فرمايد: «فنيت السّاعات»؛ ساعتها نيز تمام شده است «فيغلق عنه باب التّوبه و يعرغر بروحه الى النار و يتجرّعه غصّة اليأس و حسرة الندامة على تضيع العمر»؛ اين جاست كه در توبه به رويش بسته مى شود و روحش از گلوگاهش به دوزخ رهسپار مى شود و كاسۀ غصّه و يأس و نااميدى به سر مى كشد و در حسرت و پشيمانى كه چرا عمرش را ضايع كرد مى ماند؛ و چه بسا

ص:543

اصل ايمانش در اين سكرات مضطرب شود. اعاذنا اللّه من ذلك.

مترجم گويد: شايد به اين خطر اشاره باشد آيۀ شريفۀ «ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ 1» . خطر دوّمى كه مسوفّين در توبه را تهديد مى كند آن است كه چون گناهان روى هم انباشته شد دل را سياهى فرا مى گيرد آن چنان كه قابل محو نباشد، زيرا دل آدمى در ابتدا همچون آينه صاف و روشن است و در اثر گناه تيره مى شود، و اگر تيرگيها به آب توبه و اشك ديده شستشو نشود كم كم دل را زنگار مى گيرد و ديگر صفا نمى پذيرد. در پاره اى از روايات از چنين دل به قلب منكوس تعبير شده است و لذا به هيچ وجه نصيحت نمى پذيرد كه منكوس است و پشت و رو شده است؛ ظرفى كه پشت و رو شود هر قدر باران ببارد قطره اى از باران وارد آن ظرف نمى شود. و در بعضى از روايات از اين حالت به رين و طبع تعبير شده است و در تفسير آيۀ شريفۀ «كَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا به يَكْسِبُونَ 2» وارد شده است در روايتى كه امام باقر عليه السّلام مى فرمايد: «ما من شىء افسد للقلب من خطيئته انّ القلب ليواقع الخطيئه فلا تزال به حتّى تغلب عليه فيسير اعلاه اسفله»؛ همانا دل آن قدر گناه مى كند كه گناه بر همۀ قلب چيره مى شود و دل زير و رو مى شود. و نيز آن حضرت فرمود:

«ما من عبد الاّ و فى قلبه نقطة بيضاء فاذا اذنب ذنبا خرج فى النّكتة نكتة سوداء فان تاب ذهب ذلك السواد و ان تمادى فى الذنوب زاد ذلك السّواد حتى يغطّى البياض فاذا اغطّى البياض لم يرجع صاحبه الى خير ابدا و هو قول الله عزّ و جلّ كلاّ بل ران على قلوبهم ما كانوا به يكسبون»؛ در دل هر بنده اى نقطۀ سفيدى است. هنگامى كه گناهى مى كند در آن نقطه نقطۀ سياهى پيدا مى شود، پس اگر توبه كرد آن سياهى از ميان مى رود و اگر مدّتى از عمرش در گناه گذشت آن سياهى افزايش مى يابد تا آن كه تمام صفحۀ دل را فرا مى گيرد، و چون چنين شد و نقطه اى نورانى در دل نماند ديگر اميدى به آن نيست و صاحبش روى نجات نمى بيند و اين است آنچه خداى تعالى مى فرمايد:«كَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا به يَكْسِبُونَ» .

مترجم گويد: شاهدى از قرآن كريم به آنچه شيخ اجل بهايى (رضى) مى فرمايد به نظر اين ناچيز رسيده است، اميد است كه مقبول نظر صاحب نظران افتد و آن آيۀ شريفۀ «كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبّارٍ3» است، بنابر قرائت معروف كه اضافۀ قلب به متكبّر باشد نه آن كه

ص:544

متكبّر صفت قلب باشد (دقت شود).

و بالجمله يكى از خطرات عمدۀ گناه اين احتمال است كه موجب شود كه گنهكار به سوء خاتمه گرفتار گردد، و اين خطرى است كه همواره مردان خدا از آن وحشت داشتند. در روايت خطبۀ شعبانيه كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فضايل ماه مبارك رمضان را بيان فرمود امير المؤمنين عليه السّلام مى فرمايد: «فقمت و قلت: يا رسول الله ما افضل الاعمال فى هذا الشهر؟ فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: يا على افضل الاعمال فى هذا الشهر الورع عن محارم الله». پس من برخاستم و عرض كردم: يا رسول الله! بهترين اعمال در اين ماه چيست؟ فرمود صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: يا على! بهترين اعمال در اين ماه شريف پرهيز كردن از محرّمات الهيه است. سپس آن حضرت گريست. على عليه السّلام عرض كرد: «ممّا بكائك يا رسول الله؟» يا رسول اللّه! چرا گريه مى كنيد؟ فرمود: «لما يستحلّ منك فى هذا الشهر»؛ به خاطر حرمتى كه از تو رعايت نمى شود. گويى مى بينمت كه تو را در حالى كه براى پروردگارت مشغول نمازى شقى ترين اوّلين و آخرين، فرق تو را با شمشير مى شكافد.

اين جا بود كه على عليه السّلام عرض كرد: «افى سلامة من دينى يا رسول اللّه؟»؛ در آن هنگام دين من سالم خواهد بود؟ فرمود: «نعم يا على فى سلامة من دينك». حقيقتا تكان دهنده است «جايى كه عقاب پر بريزد از پشّۀ لاغرى چه خيزد». در تاريخ افراد بسيارى ثبت شده است كه عاقبت سوء داشته و در اثر گناه كارشان به سوءخاتمه كشيده شده است. سيد شارح (رض) چند داستان در اين زمينه نقل مى فرمايد؛ از جمله آن كه مردى در حال جان دادن بود، به او گفتند بگو: لا اله الا اللّه، گفت:

برد الليل و طاب الماء و القدّ الشراب و مضى عنّا حزيران و تموز

* و آب شبها خنك و آبها لذيذ و شراب خوردن لذّت بخش است و ماههاى حزيران و تموز و آب هم سپرى شده است. اين بگفت و جان داد. و مردى در بغداد كه خانه اش در نزديك حمّام منجاب بود زنى را ديد كه سراغ حمّام منجاب را از او گرفت و پرسيد: «اين الطريق الى حمام المنجاب؟» وى زن را به كوچۀ خرابى رهبرى كرد و چون به آن كوچۀ بن بست داخل شد راه بر او گرفت و بر او تجاوز كرد. اين مرد را به وقت مرگ گفتند بگو: لا اله الا الله، وى گفت:

ص:545

يا ربّ قائلة يوما قد تعبت اين الطريق الى حمام منجاب

* و مات لوقته، اين را بگفت و همان دم جان سپرد. آرى برادر عزيز! پناه به خداى تبارك و تعالى بايد برد از اين پيامد گناه. اعاذنا الله منه و من شرور انفسنا بحق محمّد و آله الطيّبين الطاهرين.

*مطلب پنجم

بيشتر علما تصريح فرموده اند كه مستحب است پس از توبه كردن، توبه كننده غسل توبه كند خواه توبه از كفر باشد و يا از فسق، و خواه از معصيت صغيره باشد و يا كبيره. بلكه شهيد ثانى (رض) در شرح لمعه تصريح فرموده اند كه مستحب است از مطلق گناه غسل شود هر چند گناهى باشد كه موجب فسق نباشد مانند معصيت صغيره كه بدون اصرار باشد.

ولى مفيد (رض) غسل را مخصوص گناهان كبيره فرموده است. و بعضى ها فرمايش مفيد را توجيه كرده اند كه شايد مقصود مفيد آن است كه همۀ گناهان كبيره است، زيرا كه در جهت خروج از اطاعت خداى تعالى همه با هم شريكند و بزرگى و كوچكى گناه كه گفته مى شود نسبت به گناه بالاتر و پايين تر است؛ مثلا بوسيدن زن نامحرم نسبت به زنا گناه كوچك است و نسبت به نگاه كردن بزرگ. و شيخ طبرسى (رض) اين قول را به اصحاب ما - رضى اللّه عنهم - نسبت داده است.

*مطلب ششم

يكى از نصيحت گويان مى گويد (شايد خود سيد شارح «رض» باشد): هر گاه خواستى توبه كنى هر چه پيامد گناهان است از حق الناس و حق اللّه از خود دور كن و دلت را از گناهان پاك كن. با عزم صادق و رجاء واثق رو به درگاه علاّم الغيوب كن و متوجّه باش كه تو بنده اى هستى كه از مولاى كريم رحيم حليم فرار كرده اى و چاره اى ندارى بجز آن كه باز گردى و از عذاب او به خود او پناهنده شوى.

و او تبارك و تعالى مولايى است كه چندين بار تو را دعوت كرده ولى تو اعتنا نكرده و

ص:546

مدّت مديدى بازنگشته اى يا آن كه او تبارك و تعالى وعده فرموده بود كه اگر بازگردى و از آنچه كرده اى پشيمان شوى از همۀ گذشته ها اغماض مى فرمايد و قلم عفو بر همۀ گناهانت مى كشد. پس برخيز و احتياطا غسل كن و لباس پاك بپوش و چند ركعت نماز فريضه به جاى آور و چند ركعت نافله نيز بخوان، و اين نمازها بايد در كمال خضوع و خشوع و شرمندگى و با دل شكسته و چشم گريان و حالت بيچارگى بوده و در حالتى باشد كه كسى ترا بجز خداى تعالى نبيند و كسى صداى تو را بجز او تبارك شأنه نشنود، و چون سلام نماز دادى با حالت حزن و دل ترسان و لرزان دعايى را كه از امام زين العابدين رسيده است بخوان و اوّل آن دعا اين است: «يا من برحمته يستغيث المذنبون»، و سپس روى بر خاك بگذار و خاك بر سرت بريز و صورت بر خاك بمال و با صداى حزين و چشم اشكبار صدا بزن: «عظم الذنب من عبدك ليحسن العفو من عندك»؛ بارالها! از بزرگان عفو باشد از فرودستان گناه. و هر مقدار كه مى توانى گناهانت را بشمار كه يكى از جملات دعاى توبه امام عليه السّلام است: «اللهم و هذه ذنوبى و قد احصيتها».

سپس دست به دعا بردار و بگو... در اين جا مضامينى سيد شارح (رض) نقل مى كند كه به نظر اين ناچيز با توجه به عدم ورود آنها از معصوم عليه السّلام بهتر است هر آنچه در آن حال به زبانت جارى مى شود عرضه بدارى؛ چنان چه فرمود معصوم عليه السّلام: «خير الدّعاء ما يجرى على لسانك».

و سپس دعاى ديگر امام سجّاد عليه السّلام را بخوان كه اوّلش «اللّهم يا من لا يصفه نعت الواصفين» است، و با اميد مغفرت و آمرزش و قبولى توبه در درگاه حضرت بارى تعالى از جاى خود برخيز، و اللّه ولى التوفيق و هو التوّاب الرحيّم.

امام سجّاد - عليه و على آبائه آلاف التحيّة و الثناء - عرض مى كند:

اللّهم يا من لا يصفه نعت الواصفين و يا من لا يجاوزه رجاء الرّاجين و يا من لا يضيع لديه اجر المحسنين و يا من هو منتهى خوف العابدين و يا من هو غاية خشية المتّقين بارالها! اى كه توصيف كنندگان وصف او را نتوانند توصيف كرد. همان گونه كه احاطۀ ممكن بر ذات واجب محال است احاطه بر اوصاف او نيز مستحيل است زيرا آنچه عقلاء دربارۀ اوصاف حقّ جلّ شأنه مى گويند به قدر فهم خودشان است، يعنى آنچه از اوصاف در خود مى بينند همان را يا سلب نقايص ناشى از انتساب به خودشان را براى خداى تعالى اثبات مى كنند و گرنه خداى تعالى برتر و بالاتر از فهم و درك ديگران است. به قول حكيم شيراز:

ص:547

اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم وز هر چه گفته ايم و شنيديم و خوانده ايم

مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر ما همچنان در اول صف تو مانده ايم

* و جالب ترين سخن در اين مقام سخن و كلام نورانى امام باقر - عليه و على آبائه افضل الثناء و السلام - است كه مى فرمايد:

«هل سمىّ عالما و قادرا الاّ لانّه وهب العلم للعلماء و القدره للقادرين، و كلّما ميّزتموه باوهامكم فى ادّق معانيه مخلوق مصنوع مثلكم مردود اليكم البارى تعالى، واهب الحيوة و مقدّر الموت، و لعّل النّمل الصغار تتوهّم انّ للّه زبانيتين فانّهما كمالها و تتّوهم انّ عدمهما نقصان لمن لا يكونان له، هكذا حال العقلاء فيما يصفون اللّه تعالى به فيما احسب و الى اللّه المفزع.» انتهى كلامه عليه السّلام.

مگر نه اين است كه خداى تعالى عالم و قادر ناميده مى شود از آن روست كه علم را بر علما و قدرت را بر قادرين عطا فرموده و چون معطى شىء نتواند كه فاقد آن شىء باشد و ذات نايافته از هستى بخش كى تواند كه شود هستى بخش.

بنابراين آنچه شما به خيال خودتان تشخيص مى دهيد هر چند معناى دقيقى باشد مخلوق ذهن شما و همچون خود شما مصنوع است و به خود شما برمى گردد و اين متاع را در اين بازار خريدارى نيست و خداوند بارى تعالى بخشندۀ حيوت و تقديركنندۀ مرگ است و شايد كه مورچۀ كوچك خيال كند كه براى خداى تعالى نيز دو شاخك هست، زيرا مورچه كمال خويش در آن دو شاخك مى بيند و نبودشان در نظر او نقصان است.

و اينچنين است حال عقلاء در توصيفى كه براى خداى تعالى مى كنند (و كمالات خود را براى ذات بارى تعالى اثبات مى كنند) و پناهگاهى بجز خداى تعالى نيست. و امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «ليس لصفته حدّ محدود و لا نعت موجود». و توصيف مخلوق موجب تحديد صفت غير محدود خواهد بود. و يا من لا يجاوزه رجا ألراجّين: اى آن كه اميد اميدواران از او در نمى گذرد كه غايت هر اميد و نهايت هر آرزوست و آرزويى برتر از او نيست تا اميدواران به آن اميد بربندند. ابن عباس گويد: «فوق كل عالم عالم الى ان ينهى العلم الى اللّه تعالى»؛ برتر از هر عالمى دانشمند ديگرى است تا آن كه علم به خداى تعالى منتهى شود كه بالاى او علمى نمى باشد. و يا من لا يضيع لديه اجر المحسنين: اى آن كه پاداش نيكوكاران نزد او به هدر

ص:548

نمى رود، زيرا به هدر دادن اجر يا از آن جهت است كه پاداش دهنده عاجز باشد و يا نداند كه كسى براى او عمل نيكو انجام داده و يا اگر بداند بخل مانع از پاداش دادن باشد؛ و همۀ اين سه عامل دربارۀ خداى تعالى محال است و شايد اين جملۀ نورانى امام الهام يافته از آيۀ شريفۀ «إِنَّ اللّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ»(1)اشد.

و يا من هو منتهى خوف العابدين و يا من هو غاية خشية المتّقين: اى كسى كه بيم عبادت كنندگان به او پايان مى پذيرد و اى آن كه نهايت خشيت پرهيزكاران اوست.

معاني عبارت: يا من هو منتهى خوف العابدين و يا من هو غاية خشية المتّقين:

اشاره

اين دو جملۀ شريفۀ دعا را چند معنا محتمل است:

معناى اول يكى آن كه وقتى معرفت عابدان و پرهيزكاران به حدّ كمال برسد خوف و خشيتشان فقط از توست نه از ديگرى

؛ به اين معنا كه سالك الى اللّه در سلوكش به حسب احوالش درجاتى از خوف را طى مى كند تا آن كه به درجۀ خوف از جلال الهى مى رسد كه آن جا سير طولى او تمام مى شود، چون بالاتر از او تبارك و تعالى چيزى نيست.

بعضى گفته اند كه ترس يا از عقاب حق تعالى است و اين گونه خوف نصيب اهل ظاهر است؛ و امّا صاحبدلان را خوف از جلال الهى است. و از جملۀ امتيازات اين دو گونه خوف آن است كه خوف از عقاب الهى زايل مى شود ولى خوف از جلال قابل زوال نيست.

و از اين رو محقّقان فرموده اند كه خوف از خداى تعالى غير از خوف از عذاب اوست؛ همانگونه كه حبّ خداى تعالى غير از حبّ ثواب اللّه است؛ چنان كه مى فرمايد:«ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامِي وَ خافَ وَعِيدِ» .(2)

و البته خوف از مقام الهى والاتر و مهم تر از خوف از عذاب اوست.

معناى دوّم دو جملۀ مذكوره آن است كه خوف عابدين و خشيت متقيّن از خداى تعالى از همۀ خوفها و خشيتهايى كه از هر چيز دارند بالاتر و بيشتر است.

ص:549


1- سورۀ توبه، آيۀ 120.
2- سورۀ ابراهيم، آيۀ 14.
معناى سوّم آن كه بعضى گفته اند كه اين خوف و خشيت به اعتبار صاحبان خوف و خشيت است؛

بدين معنا كه عابدان و باتقوايان اگر از چيزى خوف و خشيت داشته باشند آن چيز ترسناك وسيلۀ عبرت آنهاست كه از خداى تعالى بترسند، برخلاف ديگران كه اگر از چيزى بترسند از خود آن چيز مى ترسند و منتهاى خوفشان خداى تعالى نيست.

معناى چهارم آن كه بعضى از بزرگان فرموده اند كه عابدين و متقين كه در سير و سلوكشان به خداى تعالى رسيدند

و به شرف لقاء اللّه مشرّف گرديدند خوف و خشيتشان مبدّل به امن و اطمينان مى شود. توضيح اين مطلب آن كه سالك الى اللّه تا در اثناى سير است همواره ترسان و لرزان از عاقبت امر است كه مبادا موانعى در طريق باشد و خارهاى راه نگذارد او به مقصد و مقصود برسد، ولى وقتى به حرم حضرت كبريا نزديك شد و نسيم هاى عنايت اللّه وزيدن گرفت و حجابهاى ظلمانى را برطرف ساخته و كوه انيّت و انانيّت در اثر تجليّات ربوبيّت مندك و از هم پاشيد و دل سالك به نور مشاهده منوّر گرديد آن حالت اضطراب از او برطرف شده و حالت امن و امان به او دست مى دهد و ممكن است كه در آيۀ وافر الهداية «أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ 1» اشاره اى بس لطيف به اين معنا باشد. و الله عالم.

عارف شيراز فرمايد:

هر كه شد محرم دل در حرم يار بماند وانكه اين كار ندانست در اين كار بماند

* الا انّ اولياء اللّه لا خوف عليهم و لا هم يحزنون

مقام امن و مى بى غش و رفيق شفيق گرت مدام ميسّر شود زهى توفيق

جهان و كار جهان جمله هيچ در هيچ است هزار بار من اين نكته كرده ام تحقيق

ص:550

دريغ و درد كه تا اين زمان ندانستم كه كيمياى سعادت رفيق بود رفيق

به مأمنى رو و فرصت شمر غنيمت وقت كه در كمينگه عُمرند قاطعان طريق

كجاست اهل دلى تا كند دلالت خير كه ما به دوست نبرديم ره به هيچ طريق

حلاوتى كه تو را در چه زنخدان است به كُنه او نرسد صد هزار فكر عميق

اگر چه موى ميانت به چون منى نرسد خوش است خاطرم از فكر اين خيال دقيق

از آن به رنگ عقيق است اشگ من همه وقت كه مُهر خاتم چشم من است همچو عقيق

* هذا مقام من تداولته ايدى الذّنوب و قادته ازمّة الخطايا: اين مقام و جايگاه كسى است كه دستخوش گناهان شده و عنان او به دست خطاهاست كه به هر طرف بخواهند وى را مى كشند. استحوذ عليه الشيطان: و شيطان بر او چيره شده است. فقصّر عمّا امرت به تفريطا: و در نتيجۀ اين چيرگى از آنچه دستور فرموده بودى كوتاهى كرد. و تعاطى ما نهيت عنه تغريرا: و چون فريب شيطان را خورده به آنچه تو از آن نهى فرموده بودى دست بيالود. كالجاهل بقدرتك عليه او كالمنكر فضل احسانك اليه: گويى قدرت تو را بر خود نمى داند و احسان بسيار تو را انكار مى كند، زيرا كسى كه از انجام اوامر الهيّه كوتاهى مى كند و از راه فريب شيطان دامن به منهيّات خداى تعالى مى آلايد بجز آن كه جاهل به قدرت خداى تعالى است و منكر احسان بسيار اوست نمى تواند باشد. شايد غرض امام از اين تشبيه آن باشد كه اعتراف كند به جرأت بر ارتكاب گناه با علم به قدرت خداوند بر او به احسان بسيارى كه خداى تعالى دربارۀ او فرموده است.

و خلاصۀ مطلب هر چه بيشتر اعتراف به گناه و معصيت كرده شد كه خود يكى از دستورات مهمّ توبه است بيشتر موجب عفو و مغفرت الهى خواهد بود. و در كلام امام امير

ص:551

المؤمنين است در نهج البلاغه كه مى فرمايد: «و انّ العالم العامل بغير علمه كالجاهل الذى لا يستفيق من جهله بل الحجّة عليه اعظم و الحسرة له الزم و هو عند اللّه الوم»؛ و به تحقيق دانشمندى كه به عملش عمل نكند مانند نادانى است كه در خواب جهل فرورفته و بيدار نگردد و بلكه حجّت بر عليه دانا قوى تر از نادان است و حسرت بيشتر دامنگير اوست و در محكمۀ الهى نيز بيشتر سزاوار سرزنش است. حتى اذا انفتح له بصر الهدى و تقشّعت له سحائب العمى تا آن كه ديدۀ راه بين او باز شد و ابرهاى تيرۀ گمراه كننده غفلت از جلو چشم او پراكنده شد. احصى ما ظلم به نفسه و فكر فيما خالف به ربه آنچه را كه بر خود ستم كرده بود برشمرد و در آنچه بواسطۀ آن پروردگار خود را مخالفت كرده بود نيك بينديشيد. فرأى كبير عصيانه كبيرا و جليل مخالفته جليلا پس بزرگى گناه خويش و مخالفت خود را درك كرد. سيد شارح (رض) فرمايد در روايت ابن ادريس است: «فرأى كثير عصيانه كثيرا». مترجم گويد: شايد اين جملات نورانى الهام بخش بعضى از بزرگان طريقت بوده(1)ه در دستور توبه مرقوم فرموده است: بهتر است مقدمتا دفترى تهيه كند و آنچه از گناهان به خاطر دارد در آن دفتر بنويسد و سپس يكى يكى آنها را نام برده و اظهار ندامت و توبه نمايد.

اين كه در فكر از نام مقدس «رب» استفاده شده: «و فكر فيما خالف ربّه» شايد به منظور بيدار كردن فطرت باشد، زيرا كه احترام ربّ و ولى النعمة از فطريات است و هر كس براى كسى كه او را تربيت كرده و نعمت عطا نموده است احترام قائل است.

*نكته

از حكيمى پرسيدند فرق ميان فكرت و عبرت چيست؟ گفت: فكرت آن است كه غايب را حاضر بينى و عبرت آن كه حاضر را غايب.

هان اى دل عبرت بين از ديده نظر كن هان ايوان مداين را آئينۀ عبرت دان

يك ره ز ره دجله منزل به مداين كن وز ديده دوم دجله بر خاك مداين ران

ص:552


1- به نظر عارف عامل بزرگ مرحوم شيخ محمد بهارى باشد.

دندانۀ هر قصرى پندى دهدت نونو پند سر دندانه بشنو ز بن دندان

گويد كه تو از خاكى ما خاك توييم اكنون گامى دو سه بر مانه اشكى دو سه هم بفشان

از نالۀ جند الحق ماييم به دردسر از ديده گلابى ده دردسر ما بنشان

اين است همان درگه گز عكس رخ مردم خاك در او بودى ايوان نگارستان

فى الذاهبين الاوّلين من القرون لنا بصائر لما رايت مواردا للموت ليس ليها مصادر

و رايت قومى نحوها تمضى الاكابر و الاصاغر لا يرجع الماضى الىّ و لا من الباقين غابر

ايقينت انّى لا محالة حيث صار القوم صائر

* (قسّ بن سعده ايادى خطيب مشهور عرب متوفى 600 ميلادى)

* فاقبل نحوك مؤمّلا لك مستحينا منك و وجّه رغبته اليك ثقة بك پس روى به سوى تو آورد در حالى كه به تو اميدوار بود و از تو شرمسار، و چون به تو اعتماد داشت ميل قلبى اش را به سوى تو متوجه كرد. فأمّك بطمعه يقينا پس با طمع يقينى اش آهنگ تو نمود. و قصدك بخوفه اخلاصا و با اخلاص در خوفش تو را قصد كرد. اخلاص به معناى خالص كردن است كه در طاعات و عبادات خالص بودن آنها از رياست و در اصطلاح خالص نمودن قلب است از هر گونه آميختگى به غير قصد قربت كه باعث تيرگى قلب شود و صفاى آن را از بين ببرد. و گفته شده است كه اخلاص عبارت است از تصفيۀ عمل از ملاحظۀ مخلوقين حتى از ملاحظه تصفيه به گونه اى كه بجز خداى تعالى هيچ چيز منظور نظرش نباشد حتى اگر اخلاص خود را ببيند اين چنين اخلاص نياز به اخلاص ديگرى دارد.

امام خمينى - رضوان اللّه عليه - در كتاب بى نظير اسرار الصلوة فصل مشبعى دربارۀ

ص:553

اخلاص دارد و بسيار موشكافى فرموده و مطلب بسى اوج گرفته. طالبين حقيقت به مطالعۀ دقيق فصل نيت كتاب شريف آداب الصلوة توصيه مى شوند. قد خلا طمعه عن كل مطموع فيه غيرك طمعش از هر چه مورد طمع است بجز تو بريده شده است. و أفرخ روعه من كل محذور منه سواك و دلش را از هر چه كه مى بايست از او ترسيد بجز تو تهى ساخته است. فمثّل بين يديك متضرّعا پس با حالت تضرع و زارى در پيشگاه تو ايستاده. و غمّض بصره الى الارض متخشّعا با حال خشوع و فروتنى ديده بر زمين دوخته. و طأطأ راسه لعزّتك متذلّلا در بارگاه عزّتت سر فرود آورده (تا به ذّل عبوديت و عزّ ربوبيّت اعتراف كند). و ابثّك من سرّه ما انت اعلم به منه خضوعا و رازهاى درونى خود را كه تو بهتر آگاهى خاضعانه در محضر تو بازگو نمود. و عدّد من ذنوبه ما انت احصى لها خشوعا و با خشوع گناهانش را كه تو بهتر به شمارۀ آنها آگاهى برشمرد. و استغاث بك من عظيم ما وقع به فى علمك و قبيح ما فضحه فى حكمك و از گناه بزرگى كه در علم تو قرار گرفته و كارهاى زشتى كه آبرويش را در محكمۀ تو ريخته به تو پناهنده شده است.

من ذنوب أدبرت لذّاتها فذهبت و اقامت تبعاتها فلزمت و آنها گناهانى است كه لذّتهاشان پشت كرده و از بين رفته ولى پيامدهاى آنها همچنان باقى است. شايد غرض از اين جملات آن باشد كه چه بسا گناهانى كه در نظر من بى اهميت است و لكن در محضر تو گناه بزرگ و مهمّى است؛ چنان كه در روايتى فرمود: هيچ گناهى را كوچك مشمار كه مبادا نزد خدا بزرگ باشد و موجب غضب الهى گردد. قال رسول اللّه عليه السّلام: «ان اللّه كتم ثلاثة فى ثلاثه، كتم رضاه فى طاعته و كتم سخطه فى معصيته و كتم وليّه فى خلقه، فلا يستخفنّ احدكم شيئا من الطاعات فانه لا يدرى فى ايّها رضا اللّه و لا يستقلنّ احدكم شيئا من المعاصى فانه لا يدرى فى ايّها سخط اللّه و لا يزريّن احدكم باحد من خلق اللّه فانه لا يدرى ايّهم ولىّ اللّه (وسائل الشيعه، ج 6، ص 247).

رسول خدا فرمود: همانا خداى تعالى سه چيز را در سه چيز پنهان فرموده: رضاى خودش را در ميان طاعتها مخفى فرموده و غضب خودش را در معصيت و نافرمانى اوامرش مخفى فرموده و ولى خودش را در ميان مردم مخفى كرده است. پس هيچ يك از شما هيچ اطاعتى را سبك مشمارد، زيرا كه نمى داند رضاى خداى تعالى در كدام طاعت است، و هيچ يك از شما گناهى را كم نپندارد كه نمى داند سخط و خشم خداوندى در كدام گناه است، و هيچ يك از شما احدى از خلق خدا را به چشم حقارت نگاه نكند كه چه مى داند ولىّ

ص:554

خداى تعالى كيست؟ عارف شيراز با بيان شعرى شيرين خود مى فرمايد:

بر آستانۀ ميخانه گر سرى بينى مزن به پاى كه معلوم نيست نيّت او

مكن به چشم حقارت نگاه در من مست كه نيست معصيت و زهد بى مشيّت او

* لا ينكر يا الهى عدلك ان عاقبته و لا يستعظم عفوك ان عفوته و رحمته لانك الرّب العظيم الذى لا يتعاظمه غفران الذنب العظيم اى خداى من اگر اين بنده ات را عقاب كنى به مقتضاى عدل است و او منكر عدالت تو نيست و اگر عفوش بفرمايى و رحمش كنى عفو و رحمت تو را عجيب نبيند، زيرا تويى آن پروردگار بزرگى كه بخشيدن گناهان بزرگ براى او اهميتى ندارد. دربارۀ حجّاج نوشته اند كه به هنگام مرگ گفت: خدايا مرا بيامرز هر چند كه اين خلق گمان مى كنند كه تو مرا نخواهى بخشيد. خبر به گوش حسن بصرى رسيد، با تعجب پرسيد: «او قال هذا؟» آيا چنين حرفى زد؟ گفتند آرى. اللهم فها انا ذاقد جئتك مطيعا لامرك فيما امرت به من الدعاء بار الها! چون امر به دعا فرموده اى من اينك به اطاعت امر تو به درگاهت روى آورده ام.

متنجزا وعدك فيما وعدت به من الاجابة اذ تقول ادعونى استجب لكم چون فرمودى مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم و وعدۀ اجابت دادى من نيز به انتظار اين اجابتم.

اللهم فصلّ على محمد و آله و القنى بمغفرتك كما لقيتك باقرارى بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و همان گونه كه من در پيشگاه تو اقرار و اعتراف كردم تو نيز با آمرزشت مرا بپذير.

و ارفعنى عن مصارع الذنوب كما وضعت لك نفسى و مرا از لغزشگاه هاى گناه از زمين خوردگى بلند كن؛ همچنان كه من خود را در مقابلت پست و ذليل نمودم و خاكسار شدم.

و استرنى بسترك كما تأنيّتنى عن الانتقام منى و همان گونه كه از من انتقام نگرفتى پرده از كار من برمدار.

اللهم و ثبت فى طاعتك نيتى بارالها! در فرمانبردارى از تو نيّت مرا ثابت فرما! و احكم فى عبادتك بصيرتى و بينش مرا در پرستشت استوار فرما. و غريب است كه سيد شارح (رض) مى فرمايد: كثيرى از علماى خاصه و عامّه برآنند كه اگر عبادت كننده از عبادتش قصد رسيدن به ثواب الهى را بكند عبادتش باطل خواهد بود، زيرا نيّت ثواب بااخلاص در عبادت منافات

ص:555

دارد و ما منكر آن نيستيم كه مرتبه اى از اخلاص با نيّت رسيدن به ثواب بلكه با در نظر گرفتن هر چه غير حق تعالى است منافات دارد و امّا بطلان عبادت كسى كه به تعبير امير المؤمنين عليه السّلام عبادت تجّار است «دون اثباته خرط القتاد». و وفّقنى من الاعمال لما تغسل به دنس الخطايا عنى و مرا به عملى موفق فرما كه آلودگيهاى گناهان را از من بزدايد. به طورى كه در پيش اشاره شد هر گناهى يك نوع آلودگى در دل ايجاد مى كند كه از آن در روايت به «نكتة سوداء» تعبير شده است و اين آلودگى و ظلمت با نور عبادت از صفحۀ دل پاك مى شود. و امام عليه السّلام خواستار عبادتى است كه اينچنين اثرى را داشته باشد.

و توفّنى على ملتّك و ملة نبيك محمد اذا توفّيتنى و به هنگام وفاتم مرا با اعتقاد بر دين خود و دين پيغمبرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بميران. اين كه امر وفات را به خداى تعالى نسبت داده شايد به تبعيّت از قرآن كريم باشد كه مى فرمايد:«اَللّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها»(1)داى تعالى است كه به هنگام مرگ جانها را مى ستاند. و شيخ بزرگوار در فقيه روايت مى كند كه از امام صادق عليه السّلام سؤال شد از معناى آيۀ شريفه كه مى فرمايد:«اَللّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها» و از معناى آيۀ شريفۀ «قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ 2» ؛ اى پيغمبر به اين مردم بگو كه فرشتۀ مخصوص مرگ حضرت عزرائيل كه مأموريت قبض روح شما را دارد شما را قبض روح مى كند، و از آيۀ شريفۀ «اَلَّذِينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ 3» ؛ كسانيكه فرشتگان جان آنان را مى ستانند در حالى كه آنان بر خود ستم كرده اند، و از معناى آيۀ شريفه «تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا4» ؛ فرستادگان ما او را قبض روح مى كنند، و از معناى آيۀ شريفۀ «وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ 5» ؛ اگر ببينى كسانى را كه كافرند و فرشتگان جان آنان را مى ستانند. و خلاصۀ سؤال راوى اين است كه چرا گاهى مرگ به خداى تعالى و گاهى به فرشتۀ مرگ و گاهى به فرشتگان نسبت داده شده است؟ و علاوه بر اين گاهى اتفاق مى افتد كه در يك ساعت در نقاط مختلف زمين افرادى مى ميرند كه شمارشان را بجز خداى تعالى كسى نمى داند؛ مانند وقوع زلزله ها (و بمبارانها در عصر حاضر) جان اين افراد بى شمار را چه كسى مى گيرد؟

پس حضرت فرمود: كه خداى تعالى براى ملك الموت معاونانى قرار داده است كه آنان

ص:556


1- سورۀ زمر، آيۀ 42.

ارواح را قبض مى كنند؛ مانند صاحب منصب نظامى كه اعوان و انصارى دارد و آنان را به اطراف و به مأموريّت مى فرستد؛ مثل آن است كه خودش رفته و آن كار را انجام داده است.

نسبت مرگ به خدا و فرشتۀ مرگ و فرشتگان از اين قبيل است «سئل الصادق عليه السّلام عن قول اللّه عزّ و جل: اللّه يتوّفى الانفس حين موتها و عن قول اللّه عز و جل: قل يتوفاكم ملك الموت الذى و كلّ بكم و عن قول اللّه تعالى: الذين تتوفاهم الملائكة، و قد يموت فى الساعة الواحده فى جميع الافاق ما لا يحصيه الا اللّه عز و جل فكيف هذا؟ فقال: ان اللّه تبارك و تعالى جعل لملك الموت اعوانا من الملائكة يقبضون الارواح بمنزلة صاحب الشرطة له اعوان من الأنس يبعثهم فى حوائجه فيتوفيّهم الملائكة فيتوفيهم ملك الموت مع ما يقبض هو، و يتوفيهم اللّه من ملك الموت». انتهى.

و اين كه امام عليه السّلام عرض مى كند: «و توفنى على ملّتك و ملة نبيك محمد اذا توفيتنى» و جمله دعا را با «اذا توفيتنى» ختم مى كند شايد از آن جهت باشد كه اگر آن جمله را عرض نمى كرد شايد استفاده مى شد كه حضرت تقاضاى مرگ كرده است، و با جملۀ «اذا توفيتنى» اين معنى منتفى مى شود؛ يعنى هر گاه كه مشيّت تو تعلق گرفت كه مرا از اين دنيا ببرى مرا بر دين پيامبرت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بميران. و اين نه از آن جهت است كه حضرتش مرگ را مكروه مى شمرد بلكه در مقام رضا و تسليم نمى خواست چيزى را از خداى تعالى مسئلت كند كه ارادۀ حق تعالى به آن تعلق نگرفته باشد چنان كه عارف اكباتان گفته است:

يكى وصل و يكى هجران پسندد يكى درد و يكى درمان پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد

* نكته

عارف بزرگوار حضرت استاد آقاى ميرزا على آقا قاضى در اين شعر نظرى داشت و مى فرمود عاشق به همۀ درد و بلا حاضر مى شود كه تحمّل كند مگر به هجران كه اگر به هجران هم راضى شد معلوم مى شود در عشقش صادق نيست.

اللّهم انّى اتوب اليك فى مقامى هذا من كبائر ذنوبى و صغائرها و بواطن سيئاتى و ظواهرها و سوالف زلاّتى و حوادثها، توبة من لا يحدّث نفسه بمعصية و لا يضمران يعود فى خطيئة بارالها! من

ص:557

در اين مقامم بازگشت به سوى تو مى كنم از گناهان بزرگم و از كوچكهايشان و گناهان باطنى و ظاهرى ام و گناهان گذشته و تازه ام، همچون بازگشت كسى كه در مورد گناهى حديث نفس نكند و بازگشت به گناه را در دل نگذراند. گويى اشاره است به آيۀ شريفه «وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ 1» ؛ ظاهر و باطن گناه را ترك كنيد.

در معناى ظاهر و باطن گناه اختلاف است. بعضى گفته اند مقصود گناهانى است كه علنى انجام مى گيرد و گناهانى كه به پنهانى صورت مى گيرد. و گفته شده كه آنچه از گناهان جامۀ عمل مى پوشد ظاهرى است و آنچه نيّت انجام آن است گناه باطنى است. و گفته شده كه گناه ظاهر اعمال اعضا و جوارح است و گناه باطن اعمال قلبى است، مانند كبر و حسد و عجب و ارادۀ شر بر مسلمانان. و داخل در همين قسم است اعتقاد و عزم و ظن و تمنّاى بد و پشيمانى از كارهاى خير. در تفسير على بن ابراهيم (رض) آمده است كه گفته است: گناه ظاهر گناهان معروف است و گناه باطنى عبارت است از شرك و شك قلبى. سيد شارح (رض) در اين جا مسائلى را مطرح كرده است.

*مسئله اول

مى فرمايد در نزد اماميّه توبه كردن واجب است از تمام گناهان چه كبيره و چه صغيره به دليل آن كه اوّلا آيات توبه عموميت دارد به همه گناهان. و ثانيا آن كه ترك توبه از گناه چه كوچك و چه بزرگ اصرار بر گناه است، و اصرار بر گناه قبيح است و جز با توبه نمى توان از آن خلاصى يافت؛ پس توبه از همه گناهان واجب است. مترجم گويد كه سيد شارح (رض) مسامحه در تعبير فرموده اند وگرنه ترك توبه ملازمه اى با گناه ندارد تا بگوييم ترك آن اصرار بر گناه است كه ممكن است كسى نه گناه كند و نه توبه از گناه.

*مسئله دوّم

آن كه آيا تبعيض در توبه جايز است؟ بدين معنى كه انسان در بعضى از گناهان توبه كند نه از همۀ آنها. ابو هاشم و جماعتى گفته اند كه توبۀ تبعيضى صحيح نيست به دليل آن كه توبه از كار بد به خاطر بدى آن كار است، پس اگر در بعضى بديها توبه كرد و از بعض ديگر توبه نكرد

ص:558

كشف مى كند كه اصلا توبه نكرده است.

و لكن جمهور از عامه و خاصّه گفته اند كه چنين توبه اى صحيح است، زيرا كارها به حسب اختلاف دواعى مختلف مى شود و ممكن است داعى قبح در كارى قوى تر از كار ديگر باشد، و لذا آنچه كه داعى قبحش قوى تر است ترك شود و آنچه قبح در آن كمتر است ترك نشود. و محقق طوسى (رض) فرموده: اگر به توبۀ تبعيضى قائل نشويم لازمه اش آن است كه بگوييم كسى كه از كفر توبه كرده و معصيت صغيره را مرتكب مى شود كفرش باقى است و توبه اش فايده اى ندارد. و علامۀ حلّى فرموده: لازمۀ صحيح نبودن توبۀ تبعيضى آن است كه اگر يهودى از يهودى بودن توبه كند ولى يك درهم بدزدد بايد بگوييم كه او همچنان يهودى است در حالى كه به اجماع علما چنين كس مسلمان است.

*مسئلۀ سوّم

بعضى از معتزله گفته اند كه توبه كننده اگر گناهانش را به تفصيل بداند واجب است كه از هر يك يك از گناهانش توبه كند و اگر بعضى از گناهانش را به تفصيل مى داند و بعضى را به اجمال بايد از آنچه به تفصيل مى داند تفصيلا توبه كند و از آنچه به اجمال مى داند به اجمال توبه كند و شيخ بهائى - قدس سره - فرموده كه توبۀ اجمالى آن است كه از گناهان به طور اجمال و روى هم رفته توبه كند نه از يك يك گناهان، حتى اگر يك يك آنها را بداند. و محقق طوسى (رض) در اين مسئله توقف فرموده و ليكن چون دليلى بر تفصيل نداريم بعيد نيست كه توبۀ تفصيلى واجب نباشد.

*مسئلۀ چهارم

آيا توبۀ موقّت جايز است؟ مثل آن كه تصميم بگيرد تا يك سال گناه نكند. بعضى گفته اند كه درست نيست، زيرا حقيقت اين چنين توبه آن است كه از گناه حقيقتا پشيمان نشده است و پشيمانى ركن اصلى توبه است و ليكن جمعى ديگر گفته اند كه چنين توبه صحيح است مانند واجبات كه انسان مى تواند واجبى را به جا آورد و واجب ديگرى را به جا نياورد. نهايت امر آن است كه اگر واجب ديگر را به جا نياورد گنهكار است ولى ارتباطى به آن واجب كه انجام داده ندارد، و حق مطلب آن است كه پشيمانى واقعى خالى از نيّت عدم عود نمى تواند باشد.

ص:559

*مسئلۀ پنجم

شيخ بهايى (رض) در شرح اربعين فرموده است در توبه لابد بايد تصميم داشته باشد بر اين كه تا عمر دارد گرد آن گناه نگردد، ولى آيا شرط است كه صدور آن گناه از او ممكن باشد يا آن كه شرط نيست؟ مثلا كسى زنا كرد و سپس خود را از مردى ساقط كرد توبۀ چنين شخصى چه صورت دارد؟ بيشتر علما فرموده اند كه توبه اش صحيح است، بلكه بعضى از متكلمين گفته اند كه علماى پيشين را اجماع است بر صحت چنين توبه. و او اولى تر در صحّت كسى است كه به بيمارى سختى دچار شود كه گمان قوى داشته باشد بر اين كه دارد مى ميرد. امّا اگر يقين به مرگ كرد و علايم مرگ نيز آشكار شد كه از آن به معاينه تعبير مى شود پس صحيح نبودن توبه در اين حال علاوه بر آن كه اجماعى است قرآن كريم بيان فرموده است.

آن جا كه خداى تعالى مى فرمايد:«وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَ لاَ الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفّارٌ أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً1» ؛ بدكارانى كه به هنگام مرگ توبه كنند توبه شان پذيرفته نيست و نه كسانى كه با حالت كفر از دنيا مى روند كه عذاب دردناكى از براى آنان آماده كرده ايم. و در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وارد است كه فرمود: همانا خداى تعالى توبۀ بنده را مى پذيرد مادامى كه روح به گلوگاهش نرسيده باشد: «ان اللّه يقبل توبة العبد ما لم يغرغر». و محدثين اماميه روايات بسيارى از ائمۀ اهل بيت عليهم السلام نقل كرده اند كه فرموده اند توبه به هنگام مشاهدۀ علايم مرگ و حضور آن و مشاهدۀ اهوال مرگ پذيرفته نيست. و بعضى از مفسرين گفته اند كه از لطف خداى تعالى به بندگان آن است كه حضرت ملك الموت قبض روح را از انگشتان پا شروع مى كند و كم كم بالاتر مى آيد تا آن كه روح به سينه مى رسد، سپس به گلوگاه مى رسد تا بنده بتواند از اين مهلت استفاده نموده و به خداى تعالى توجه كند و وصيت و توبه نمايد و از ديگران حلال خواهى كند و به ياد خدا باشد، تا هنگامى كه روح از بدنش مفارقت مى كند ياد خدا بر زبان و لبان او باشد و از اين رهگذر اميد حسن عاقبت از براى او باشد.

البته اين امور براى عامۀ مسلمانان است و اما خواص و اولياى خدا حسابشان جداست و در بعضى از آثار نيز اشاراتى بدين مطلب هست؛ مانند آن كه فرموده اند: جان دادن مؤمن مانند كسى است كه گلى را بو كند. عارف شيراز فرمايد:

ص:560

اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست روزى رُخَش ببينم و تسليم وى كنم

و نيز فرمايد:

حجاب چهرۀ جان مى شود غبار تنم خوشا دمى كه از اين چهره پرده برفكنم

چنين قفس نه سزاى چو من خوش الحانى است روم به روضۀ رضوان كه مرغ آن چمنم

مرا كه منظر حور است به مسكن و ماوى چرا به كوى خراباتيان بود وطنم

و نيز فرمايد:

خرّم آن روز كز اين منزل ويران بروم راحت جان طلبم وز پى جانان بروم

دلم از وحشت زندان سكندر بگرفت رخت بربندم و تا ملك سليمان بروم

به هوا دارى او ذرّه صفت رقص كنان تا به سر منزل خورشيد درخشان بروم

* شعرا و ادبا و عرفاى اسلامى را در اين زمينه شعر و سخن فراوان است و مطالب ظريف و ذوقى بسيارى گفته اند و امّا اين كه چه كسانى از روى حقيقت سروده اند و چه افرادى به طور مجاز و تقليد، خداى تعالى عالم السّر و الخفيّات است. و كوتاه سخن آن كه اگر يافته اند نيكو يافته اند و خوشا به حالشان و اگر بافته اند نيز نيكو بافته اند؛ جزاهم اللّه خيرا.

و قد قلت يا الهى فى محكم كتابك انّك تقبل التوبه عن عبادك و تعفو عن السيئات خداى من! تو در ضمن آيات محكمات قرآن كريم فرموده اى كه همانا تو توبه را از بندگانت مى پذيرى و از كردارهاى زشت گذشت مى فرمايى (شايد اشاره باشد به آيۀ شريفه «هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَعْفُوا عَنِ السَّيِّئاتِ 1» ). و تحبّ التوابين و آنان را كه بسيار توبه مى كنند دوست مى دارى. فا قبل توبتى كما وعدت، همان گونه كه وعده فرموده اى توبۀ مرا بپذير. و اعف عن سيئاتى كما ضمنت و از كارهاى بد من گذشت فرما همان گونه كه ضامن شدى. و اوجب لى محبّتك كما

ص:561

شرطّت: و محبّتت را براى من واجب فرما همان گونه كه شرط فرموده اى.

فايده در جمله (فى محكم كتابك)

فى محكم كتابك يا از باب اضافۀ صفت به موصوف است يعنى فى كتابك المحكم؛ چنان كه مى فرمايد:«كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ1» ، و مقصود از محكم بودن آن است كه هيچ گونه نقص و اختلالى در آن راه ندارد؛ مانند آن كه گوييم ساختمان محكم، اساس محكم؛ و يا از باب اضافۀ نوع است به جنس، زيرا در قرآن كريم، آيات بر دو نوع است:

محكم و متشابه؛ چنان چه حق تعالى مى فرمايد:«هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ 2» .

و در معناى محكم و متشابه اختلاف است. سيد شارح (رض) وعده مى دهد كه در روضۀ چهل و دوّم شرح مبسوطى راجع به محكم و متشابه خواهيم داد ان شاء اللّه و در اين جا اكتفا مى كنيم به آنچه از ائمه - عليهم السلام - روايت شده كه محكم آن است كه به آن عمل بشود و متشابه آن است كه همه كس آن را نفهمند و امر بر جاهل به معناى آيه مشتبه شود. و على بن ابراهيم فرمود: محكم آن است كه تنزيلش نيازى به تأويل نداشته باشد؛ مانند آيۀ شريفۀ «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ3» ؛ حرام شده است بر شما مردار و خون و گوشت خوك. و متشابه آن است كه يك لفظ داشته باشد ولى معانيش مختلف باشد مانند كلمۀ فتنه.

پايان سخن على بن ابراهيم.

مفسّر كبير علاّمه - طباطبايى رضوان اللّه عليه - در تفسير قيّمش بحث مفصّلى دربارۀ محكم و متشابه فرموده است و اقوال در معنى آن را به شانزده رسانده است و هيچ كدام در نظر ايشان بدون اشكال نيست و نتيجه مى گيرد كه گرفتاريها و مصايبى كه دامنگير اسلام و مسلمين شده است نتيجۀ اين است كه از متشابهات قرآن پيروى شده است، و از اين جهت است كه قرآن اين همه در اين باره اصرار دارد كه از متشابهات تبعيّت نشود و مسلمين ندانسته چيزى نگويند و در خط شيطان قدم برندارند، و رويّۀ قرآن بر اين است كه در جايى اصرار دارد كه ركنى از اركان دين در خطر انهدام باشد مانند دوستى كفّار، مودّت ذوى القربى

ص:562

و تاييد تعدّد زوجات رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و معاملۀ ربوى و اتّحاد كلمه در دين و امثال اينها كه هر كدام از اينها از اهميّت خاصّى برخوردارند، سپس بحثى دارد در معناى اين كه چگونه محكمات امّ الكتاب است؟ و محكمات به معنى ام الكتاب است يعنى چه؟ و بحث ديگرشان در معناى تأويل است و بحث چهارم در اين كه آيا غير از خداى سبحان كسى تعبير تأويل قرآن را مى داند؟ و بالاخره بحث در اين كه چرا قرآن آيات متشابه دارد؟ و مطالب ارزنده اى در اين زمينه ها دارند كه نقلش موجب تطويل است طالبين به تفسير پر ارزش الميزان مراجعه كنند.

انّك تقبل التّوبة و تعفوا عن السيئات: به تحقيق كه حضرتت توبه را مى پذيرى و از بديها در مى گذرى. شايد اشاره باشد به آيۀ شريفه در سورۀ الشورى كه مى فرمايد:«وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَعْفُوا عَنِ السَّيِّئاتِ وَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ 1» ؛ او همان خدايى است كه توبه را از بندگانش مى پذيرد و از بديها در مى گذرد و كارهاى شما را مى داند.

و تحبّ التوابيّن: و توبه كاران را دوست مى دارى.

تنبيه در معناى تواب

توّاب صيغۀ مبالغه است يعنى بسيار توبه كار و اين مبالغه يا به اعتبار كيفيّت است و معنايش آن مى شود كه هرگز به گناه باز نمى گردد، و يا به اعتبار كميّت است و معنايش آن است كه بسيار توبه مى كند و هر چه گناه كرد توبه در تجديد مى كند.

در حديث است از طريق شيعه و سنّى كه فرمود: «انّ اللّه يحبّ من عباده الممتحن التوّاب»؛ همانا خداى تعالى از بندگانش كسى را دوست دارد كه بسيار آزمايش شده و بسيار توبه كار باشد؛ بدين معنى كه با گناه آزمايش مى شود و سپس توبه مى كند و باز آزمايش مى شود و باز توبه مى كند. و معناى «إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ 2» آن است كه خداى تعالى دوست دارد توبه كاران از نجاسات باطنى را كه گناهان است و دل انسان را آلوده مى سازد و متطهّران را دوست مى دارد؛ يعنى كسانى كه خود را از نجاسات ظاهرى تطهير مى كنند. و گفته شده است كه «يُحِبُّ التَّوّابِينَ» يعنى از معاصى كبيره و «يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ» يعنى از معاصى

ص:563

صغيره؛ چنان كه در حديث از امام صادق عليه السّلام است كه فرمود: «اذا تاب العبد توبة نصوحا احبّه اللّه فستر عليه فى الدّنيا و الآخرة»؛ وقتى بنده اى توبۀ خالص كرد خداى تعالى او را دوست مى دارد؛ پس بر او پرده مى كشد در دنيا و آخرت. فاقبل توبتى كما وعدت: پس توبۀ مرا بپذير همچنان كه وعده فرمودى. واعف عن سيّئاتى كما ضمنت: و از گناهانم درگذر همان گونه كه ضامن شده اى. و لك يا ربّ شرطى ان لا اعود فى مكروهك و ضمانى الاّ ارجع فى مذمومك و عهدى ان اهجر جميع معاصيك: پروردگارا! من هم با تو شرط مى كنم و قرارداد مى بندم كه هر آنچه تو آن را ناخوش دارى به آن باز نگردم و تضمين مى كنم آنچه را كه در نزد تو ناپسند است دوباره انجام ندهم و پيمان مى بندم كه همۀ گناهانى را كه تعيين فرموده اى يكباره ترك گويم.

*نكته

سزاوار است كسى كه اين جملات شريفه را قرائت مى كند در ظاهر لفظ نيز و اقلا در دل خود اين تصميم را معلّق بر مشيّت حق تعالى بكند؛ چنان كه خود حضرت حق تعالى شأنه دستور فرموده:«وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْ ءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ 1» ، كه بدون مشيّت - عزّ شأنه - از هيچ مخلوقى هيچ كارى ساخته نيست «وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ 2» و تصميم گيرى بدون تعليق بر مشيّت تجرّى است و نعوذ باللّه اگر بواسطۀ فسخ عزيمت و نقض همّت مورد عتاب حق تعالى قرار گيرد.

اللّهم انّك اعلم بما عملت فاغفر لى ما علمت: بارالها! حضرتت آنچه را كه از من سر زده بهتر مى دانى پس هر چه را مرتكب شده ام بر من مگير. و اصرفنى بقدرتك الى ما احببت: و مرا با قدرت ذات مقدسّت بر آنچه دوست دارى رهبرى فرما. محتمل است كه منظور از «انّك اعلم بما عملت» كميّت نباشد بلكه از حيث كيفيّت باشد كه چه بسا اعمالى را من به حساب حسنات خود آورده ام و حضرتت بهتر مى داند كه آن عمل جزء حسنات نيست بلكه جزء سيّئات است. و شايد از قبيل حسنات الابرار سيّئات المقربيّن باشد و اللّه اعلم بمراد اوليائه.

و از عبد اللّه بن عباس روايت است از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمود: «لم ارى سيّئا احسن طلبا و لا اسرع ادراكا من حسنه حديثة لذنب قديم انّ الحسنات يذهبن السّيئات ذلك ذكرى للذّاكرين»؛ هيچ

ص:564

چيز در طلب كردن و در رسيدن سريع تر از كار خوب تازه اى نيست كه براى كفّارۀ گناه قديم انجام گيرد؛ چنان كه خداى تعالى مى فرمايد: به تحقيق كه كارهاى نيك كارهاى زشت را از بين مى برد و اين مطلب موجب تذكر است براى كسانى به ياد خدا هستند.

اللّهم و علىّ تبعات قد حفظتهن و تبعات قد نسيتهنّ و كلهنّ بعينك التّى لا تنام و علمك الذّى لا ينسى: بارالها! بر ذمّۀ من از ديگران حقوقى است كه آنها را به ياد دارم و حقوقى است كه آنها را فراموششان كرده ام و لكن همۀ آنها در پيش چشم توست؛ چشمى كه هرگز خواب و غفلت بر او راه ندارد و همه در علم تو حاضر است؛ علمى كه فراموشى ندارد. فعوضّ منها اهلها و احطط عنّى وزرها: پس عوض آنها را به صاحبانش مرحمت فرما و مسئوليّت آنها را از گردن من بردار. و خفّف عنّى ثقلها و بار سنگين آنها را از دوش من سبك فرما. و اعصمنى من ان اقارف مثلها: و مرا نگهدار از اين كه دوباره مانند آن را مرتكب شوم.

*دو هشدار/هشدار اوّل

گروه معتزله گفته اند كه ردّ مظالم شرط صحّت توبه است پس صحيح نيست توبه از مظلمه و حقوق ديگران كه بر ذمّۀ انسان است مگر به اين كه ذمّه اش را از آن حق فارغ كند و از آن مظلمه بيرون بيايد؛ مثلا اگر مظلمۀ مالى است مى بايست آن را بصاحبش رد كند و يا از او حلاليّت بطلبد و اگر مظلمۀ عرضى و آبرويى است مثل اين كه غيبت كسى را كرده و به گوش طرف رسيده است بايد از او حلاليّت بطلبد.

لكن اصحاب ما از اماميّه فرموده اند و اشعرى ها نيز با آنها موافقت كرده اند كه حلاليّت خواستن خود واجب ديگرى است و ارتباطى با پشيمانى از گناه ندارد. و آمدى گفته است اگر كسى مظلمه اى را مرتكب شد مانند قتل و ضرب دو چيز بر او واجب مى شود: يكى توبه و ديگرى ذمّۀ خود را از مظلمه فارغ ساختن به اين كه خود را تسليم قصاص كند اگر قصاص ممكن باشد تا از او قصاص شود؛ و كسى كه فقط توبه كند امّا خود را تسليم قصاص نكند يكى از دو واجب را به عمل آورده است و صحّت اين واجب ارتباطى به آن ندارد كه واجب ديگر را نيز به جا آورد؛ مانند آن كه كسى دو نماز بر ذمّه داشته باشد يكى از نمازها را قضا كند و ديگرى همچنان بر ذمّه اش باقى بماند. و شيخ بهايى - قدس اللّه سرّه - فرموده است: بدان كه پيامدهاى گناهان از قضاى نمازهاى فوت شده و اداى حقوق و تمكين نمودن از قصاص و

ص:565

حدّ و امثال اينها شرط صحّت توبه نيست بلكه واجبات مستقلى هستند و توبه بدون اينها نيز صحيح است و اگر آنها نيز منضم به توبه شود البته كامل تر و بهتر خواهد بود.

*هشدار دوّم

اصحاب ما برآنند كه گناه اگر دنباله اى نداشته باشد كه شرعا آن را بايد به جا آورد فقط پشيمانى در توبه از آن گناه كافى است؛ مانند پوشيدن لباس حرير براى مردان و يا شرابخوارى و يا گوش به غنا دادن و از اين قبيل امور كه در توبۀ اينها كافى است كه آدمى پشيمان شود و تصميم بگيرد كه ديگر مرتكب آن نشود.

و اما اگر گناه چيزهايى را به دنبال داشته باشد از حقوق الهى و يا حق الناس خواه حق مالى، و خواه غير مالى، در اين گونه امور علاوه بر توبه و پشيمانى از آن بايد آن حقوق را نيز پرداخت كند و تنها پشيمانى از گناه كافى نيست و چه بسا مكلّف مخيّر است بين اين كه آن حقوق را پرداخت كند و يا فقط به توبه اكتفا كند.

اما حقوق اللّه مالى مانند بنده آزاد كردن در كفاره، كه اگر كسى داشته باشد بايد آزاد كند و حقّ اللّه غير مالى مانند قضاى نمازهايى كه از او فوت شده كه حق اللّه است و مالى هم نيست و يا روزۀ كفارّۀ كسى كه عمدا افطار كرده باشد بايد دو ماه پى درپى روزه بگيرد و اگر مخالفت نذر و يا قسم كرد بايد به كفّاره اش اطعام كند و يا روزه بگيرد و امثال اينها. و اگر حقّ اللّه از قبيل حدّ باشد مكلّف مخيّر است كه نزد حاكم اعتراف كند تا حدّ بر او جارى شود يا پيش از آن كه نزد حاكم ثابت شود توبه كند كه در اين صورت حدّ بر او جارى نمى شود.

و امّا حق النّاس مالى، پس واجب است كه برائت ذمّه از آنها را تحصيل كند - البته به قدر امكان - و اگر صاحب حق از دنيا رفته باشد بايد از وارثانش در هر طبقه اى كه هستند برائت ذمّه بگيرد و اگر اين كار را نكرده و با اشتغال ذمّه از دنيا رفت آيا حقوق به چه كسى بايد برسد كه در اين جا چند قول است: يكى آن كه اين حق مال اوّلين كسى است كه صاحب حق بود.

قول دوّم آن كه مال آخرين وارث است هر چند وارث عام باشد مانند امام عليه السّلام.

سوم اين كه اين حق منتهى مى شود به خداى تعالى. و قول اوّل صحيح تر است؛ چنان كه روايت صحيحه از امام صادق دلالت بر آن دارد. امّا حقهاى غير مالى اگر گمراه كردن مردم باشد بايد آن را ارشاد كند و به راه راست باز گرداند و اگر قصاص باشد بايد به مستحق اعلام

ص:566

كند و آمادگى خود را نيز اعلام كند؛ مثلا بگويد اين من بودم كه پدر تو را كشتم، اگر مى خواهى قصاص كنى من آماده ام و اگر مى خواهى عفو كن. به قول سعدى:

گر كُشى ور جرم بخشى روى و سر بر آستانم بنده را فرمان نباشد هر چه فرمايى برآنم

* و اگر قذف كرده و نسبت زنا به كسى داده و به گوش طرف هم رسيده بايد تمكين كند و آمادۀ حدّ باشد. امّا اگر به گوش طرف نرسيده آيا واجب است اعلام كند يا نه؟ دو وجه است: از آن جهت كه حق الناس است و جز با اسقاط صاحب حق ساقط نمى شود بايد اعلام كند، و از جهت آن كه اعلام آن تجديد اذّيت طرف است و كينۀ او را بيشتر مى كند پس نبايد اعلام بشود.

و نظير اين سخن در غيبت نيز جارى است. از كلام محقق طوسى و شاگردش - رضوان اللّه عليهما - چنين برمى آيد كه اعلام واجب نيست. با توجّه به اين مطالب است كه امام عليه السّلام عرض مى كند: «فعوضّ منها اهلها و احطط عنّى وزرها و خففّ عنّى ثقلها و اعصمنى من ان اقارف مثلها» كه ترجمه اش گذشت.

علاّمۀ شعرانى - قدس سرّه - مى فرمايد: فرد گناهكار را بر دل لكّه مى نشيند و بارى بر وى مى آيد و او را از استقامت منحرف مى كند. همۀ اين عبارات صحيح و كنايه از قساوت قلب است، و قساوت قلب كنايه از آسان گرفتن گناه و وحشت نكردن از ارتكاب آن، دل گناه نكرده قبح معصيت را درك مى كند و در مى يابد و از ياد آن به خود مى تپد و از ارتكاب آن هراسناك است و چون بارى مرتكب شود آن را سهل مى گيرد و هر گاه چند بار تكرار كند و بدان خو گيرد آن شود كه خداوند فرمود:«كَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ 1» .

و از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام است كه هيچ بنده اى نيست مگر در دلش سفيدى است و چون گناه كند در آن جا نقطۀ سياه پديد مى شود و اگر توبه كند آن نقطۀ سياه از بين مى رود و چون در گناه اصرار ورزد سياهى افزون گردد تا سفيد را فرو پوشد و هرگاه سفيدى همه پوشيده شد صاحب اين دل به خير باز نمى گردد؛ همان است كه خداوند فرمود:«كَلاّ بَلْ رانَ...»

و شيخ بهايى - قدس سرّه - فرمايد: خطر تأخير توبه دو چيز است: يكى آن كه مرگ ناگهان آيد و مهلت توبه ندهد، و ديگر همان كه دل سياه شود و اميد خير از او نباشد؛ چنان كه در

ص:567

حديث امام باقر است. و بسا باشد كه موجب زوال عقيدۀ او شود و به انكار آيات انجامد؛ چون هر كس مى خواهد عمل خود را صحيح و عاقلانه داند و گناهكار مصرّ ناچار است انكار قيامت و دوزخ كند تا در عمل خويش ملوم نباشد. نعوذ باللّه من سوء خاتمه. پايان سخنان دانشمند معظّم آية اللّه شعرانى (قدس سرّه).

مترجم گويد: مؤيّد فرمايش ايشان آيۀ شريفه است كه مى فرمايد:«ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ 1» .

و در حديثى است كه اگر در ذمّۀ كسى مظلمه اى باشد و نتوانست آن را به صاحبش رد كند و يا از او حلاليت بخواهد و از خداى تعالى بخواهد كه آن را ادا فرمايد. حق تعالى شأنه آن را ادا مى فرمايد و يا صاحب آن را راضى مى فرمايد: من كان عليه مظلمة و لم يمكنه ردّها على صاحبها و التحلّل منه و سئل اللّه تعالى ان يقضيها عنه قضيها اللّه تعالى عنه او رضى صاحبها عنه.

ثقة الاسلام كلينى (رض) به سند خود از معتب نقل مى كند كه گفت: «دخل محمّد بن بشر و شاء على ابى عبد اللّه فسئله ان يتكلّم شهابا ان يخّوف حتى ان ينقضى الموسم و كانت له عليه الف دينار و ارسل اليه مأتان، فقال له قد عرفت حال محمّد و انقطاعه الينا و قد ذكر انّ لك عليه الف دينار و لم تذهب فى بطن و لا فرج و انّما ذهبت دينا على الرّجال و وضائع وضعها و انّى احبّ ان تجعله فى حل، و قال لعلك ممن يزعم انه يقبض من حسناته فتعطاها فقال كذلك فى ايدينا، فقال ابو عبد اللّه: اللّه اكرم و اعدل من ان يتقرب اليه عبد فيقوم فى الليلة القرة و يصوم فى اليوم الحار او يطوف بهذا البيت ثم يسلبه ذلك فتعطاه و لكن اللّه فضل كثير يكافى المؤمن، قال: فهو فى حل».

راوى گويد: محمد بن بشر وشاء به خدمت امام صادق عليه السّلام رسيد و از ايشان تقاضا كرد كه دربارۀ وى با شهاب (نام شخصى است) مذاكره فرمايد، باشد كه بر او سخت نگيرد تا موسم بگذرد، و محمد بن بشر به شهاب بدهكار بود.

امام عليه السّلام دويست دينار براى شهاب فرستاد و فرمود: تو مى دانى كه محمد وابسته به ما است و بجز ما كسى را ندارد و يك هزار دينارى كه به تو بدهكار است در راه خورد و خوراك و شهوترانى مصرف نكرده است بلكه به مردم بدهكار بوده و با پول تو بدهى اش را پرداخت نموده و من مايلم كه تو او را حلال كنى و ذمّه اش را برى سازى.

و حضرت اضافه فرمود كه: شايد تو از كسانى هستى كه گمان مى كنى از حسنات محمد

ص:568

برداشته مى شود و بر حسنات تو افزوده مى شود. وى گفت: اين چنين به دست ما رسيده است. پس امام صادق عليه السّلام فرمود: خداى تعالى كريم تر و عادل تر از آن است كه بنده اى به درگاه او نزديك شود و در شبهاى سرد به عبادت برخيزد و روزهاى گرم روزه بدارد يا اين خانۀ خدا را طواف كند سپس خداى تعالى اين حسنات را از وى بستاند و به تو بدهد، و لكن فضل خداى تعالى بسيار است كه مؤمن را با فضل خود مكافات مى فرمايد.

شهاب گفت: پس من او را حلال كردم. سيد شارح فرمايد: در اين روايت دلالت ظاهرى است بر اين كه اگر خداى تعالى بخواهد مكافات فرمايد و عوض مرحمت فرمايد بدون آن كه از حسنات بنده اش كه نمى تواند بدهى خود را بپردازد چيزى كم بشود عوض عنايت مى فرمايد، و اللّه اعلم. پايان سخن سيد شارح - قدس اللّه سرّه -.

اللهم و انّه لا وفاء بى بالتوبة الاّ بعصمتك و لا استمساك لى عن الخطايا الا عن قوتك فقوّنى بقوّة كافية و تولنى بعصمة مانعة بارالها! من نمى توانم پيمانى را كه با تو بسته ام به پايان برسانم مگر آن كه تو مرا حفظ بفرمايى، و من نتوانم از خطاها خوددارى كنم مگر با نيرويى كه تو عطا فرمايى. پس خدايا نيرويى كافى به من عطا بفرما و با عصمتى كه مانع از گناهان باشد مرا نگهدارى فرما.

محور اين جملات نورانى بر آن است كه آدمى از مقاومت در برابر نفس و هواهايش عاجز است و نمى تواند با دواعى نفس و وسوسه هاى ابليسى آن مبارزه كند مگر آن كه به ذيل الطاف الهيه متمسك شود و توفيقات ربانيه شامل حالش بشود كه به قول عارف شيراز:

دام سخت است مگر يار شود لطف خداى ورنه انسان نبرد صرفه ز شيطان رجيم

* مؤيّد اين معنا روايت شريفه اى است كه از كافى شريف است به سندش از امام باقر عليه السّلام كه فرمود: «انّ اللّه عزّ و جلّ اوحى الى داوود ان ائت عبدى دانيال، فقل له: انك عصيتنى فغفرت لك و عصيتنى فغفرت لك و عصيتنى فغفرت لك فان انت عصيتنى فى الرابعة لم اغفر لك. فقال له دانيال:

قد ابلغت يا نبّى اللّه. فلّما كان فى السحر قام دانيال فناجى ربه فقال: يا رب انّ داوود نبيك اخبرنى عنك اننى قد عصيتك فغفرت لى و عصيتك فغفرت لى و عصيتك فغفرت لى و اخبرنى عنك انّى ان عصيتك، الرابعة لم تغفر لى، فو عزّتك لئن لم تعصمنى لاعصيك ثم لاعصيك». خداى عز و جل به

ص:569

داوود عليه السّلام وحى فرمود كه به نزد بنده ام دانيال برو و به او بگو كه تو يك بار معصيت مرا كردى و من آمرزيدمت، دوباره گناه كردى و من بخشيدمت، بار سوم نافرمانى نمودى عفوت كردم، اگر بار چهارم گناه كنى تو را نخواهم آمرزيد. پس دانيال به داوود عرض كرد: يا نبى اللّه! شما وظيفۀ تبليغى خود را انجام دادى.

پس چون شب فرارسيد و سحر شد دانيال به عبادت برخاست و در مناجات با خداى تعالى عرض كرد: پروردگارا! داوود پيغمبرت مرا خبر داد كه فرموده اى من يك بار تو را معصيت كردم مرا آمرزيده اى، ديگر باره گناه كردم بازم آمرزيدى، بار سوم معصيت كردم مورد عفوم قرار دادى. داوود از تو خبر داد كه فرموده اى اگر بار چهارم گناه كنم مرا نخواهى آمرزيد. به عزتت سوگند كه اگر مرا حفظ نكنى و عصمتت شامل حال من نشود حتما تو را گناه خواهم كرد و باز گناه خواهم كرد.

و از اين قبيل است آنچه از بعض محبيّن و دوستان خداى تعالى نقل شده كه جنايتى را مرتكب شد و مورد توبيخ و سرزنش حق تعالى قرار گرفت. ديگر بار جنايت از وى سر زد.

پس خداى تعالى به پيغمبر زمان وحى فرمود كه به آن بنده بگو: اگر ديگر باره به چنين جنايتى دست بيالايى مورد خشم من قرار گرفته و معذّب خواهى شد. پس از مدتى اين دوست خداى تعالى باز آلوده به جنايت گرديد و از دنيا رفت. مردم غسلش دادند و كفنش نمودند و در تابوتش نهادند و ترسيدند بر وى نماز بخوانند كه مبادا راندۀ درگاه خداى تعالى باشد و رابطه اش با پروردگار قطع شده باشد، در حالى كه اين بندۀ خدا هرگاه كه گناه مى كرد پس از گناه توبه مى كرد و كسى از توبۀ او آگاه نبود.

و چون جنازه اش را برداشتند بادى وزيدن گرفت و گوشۀ كفن را كنار زد، ديدند نامه اى بر روى جنازه است كه بر آن نامه نوشته شده است: عتابى كه از ما به اين بنده شد عتاب دوستانه بود نه خصمانه. پس بر آن جنازه نماز خواندند «ان بعض المحبيّن جنى جناية فوبخه اللّه ثم عاد اليها فى وقت آخر فاوحى اللّه نبى ذلك الزمان ان قل له: ان رجعت الى تلك الجنايه اغضب عليك و تعذب عليها. فعاد اليها بعد حين و مات فيها فغسّلوه و كفّنوه و اضعوه على الجنازه و خافوا ان يصلوا لما توهّموا انه مقطوع عن الرب، و كانت له ندامة بعد ارتكابه كل جناية و كانت تلك الحالة مستورة، فلمّا رفعوا الجنازه جاءت ريح و كشفت عن بعض اكفانه فوجدوا عليه رقعة مكتوب عليها: هذا عتاب الاحبّاء لا عتاب الاعداء، فصلّوا عليه».

ص:570

مولانا فرمايد.

هر كسى را سيرتى بنهاده ايم هر كسى را اصطلاحى داده ايم

در حق او مدح و در حق تو ذم در حق او شهد و در حق تو سم

در حق او نور و در حق تو نار در حق او ورد و در حق تو خار

در حق او نيك و در حق تو بد در حق او خوب و در حق تو ردّ

ما برى از پاك و ناپاكى همه از گرانجانى و چالاكى همه

ما برون را ننگريم و قال را ما درون را بنگريم و حال را

* اللّهم فاجعلنا ممن اصطفيته بقربك و ولايتك و اخلصته لودّك و محبّتك و فرّغت فواده لك يا من انوار قدسه لابصار محبيه رائعة و سبحات وجهه لقلوب عارفيه شائقة يا منى قلوب المشتاقين و يا غاية آمال المحبيّن اسئلك حبّك و حبّ من يحبّك و حبّ كلّ عمل يوصلنى اليك و اجعلك الىّ احبّ ممّا سواك.

بازگشت به شرح دعاى شريف: اللّهم ايّما عبد تاب اليك و هو فى علم الغيب عندك فاسخ لتوبته و عائد فى ذنبه و خطيئته فانى اعوذ بك ان اكون كذلك فاجعل توبتى هذه توبة لا احتاج بعدها الى توبة، توبة موجبة لمحوما سلف و السلامة فيما بقى: بارالها هر بنده اى كه به سوى تو بازگشت و تو در علم غيب مى دانى كه توبه اش را خواهد شكست و دوباره به گناه و خطايش ادامه خواهد داد پس من به تو پناه مى برم كه چنان باشم.

پس اين توبۀ مرا توبه اى قرار بده كه ديگر پس از آن به توبۀ ديگر محتاج نباشم؛ توبه اى باشد كه گذشته را محو كند و در آينده نيز بسلامت بماند. مقصود از محو گذشته يا عفو و گذشت از گناه گذشته است بدين معنى كه از ديوان عملش كه فرشتگان الهى ثبت كرده اند محو شود و بسلامت ماندنش يعنى در باقيماندۀ عمر گناه نكنم.

و بالجمله مقصود از اين جملات شريفه آن است كه از خداى تعالى مسئلت مى كند كه بر توبه ثابت قدم بماند و موجبات شكستن آن فراهم نشود و حالتى در بنده ايجاد شود كه ديگر دامن به گناه نيالايد و گذشته را جبران نمايد، و البته توبه بدين سان به قبول نزديك تر و در بارگاه الهى پذيرفته تر خواهد بود؛ چنان كه در روايت شريف كافى است از امام صادق عليه السّلام

ص:571

كه فرمود: «ان اللّه يحب العبد المفتن التوّاب» همانا خداى تعالى بنده مفتن بسيار توبه كار را دوست مى دارد. و زمخشرى در كتاب «الفائق» گفته «المفتن» كسى است كه در بوتۀ امتحان فراوان در شده باشد، و نظير همين روايت را شاهد آورده و گفته است كه در حديث است:

«المؤمن خلق مفتنا توابا»؛ يعنى خداى تعالى او را مجرّب اش فرموده كه با گناه آزمايش مى فرمايد و سپس مؤمن توبه مى كند و باز خداى تعالى آزمايشش مى فرمايد و او باز توبه مى كند.

تنبيه در جمله (فاجعل توبتى هذه توبة لا احتاج الى توبة)

سيد شارح (رض) مى فرمايد: شايد از جملۀ «فاجعل توبتى هذه توبة لا احتاج الى توبة» استفاده بشود كه اگر توبه كار به ياد گناهش افتد دوباره توبه كردنش واجب نباشد؛ برخلاف كسانى كه گفته اند: «المتذكّر للذنب كالمقارب له»، كسى كه به ياد گناه باشد مانند كسى است كه مرتكب گناه مى شود پس واجب است كه توبه كند. و آمدى در رد اين قول گفته است كه اين گفتار مسلما باطل است به دليل اين كه بالضروره مى دانيم كه اصحاب رسول خدا عليه السّلام و كسانى كه كافر بودند و اسلام آوردند به طور قطع متذكّر حالات زمان جاهليت و پيش از اسلام مى شدند و حال آن كه تجديد اسلام بر آنان واجب نبود و چنين تكليفى نيز از طرف رسول خدا عليه السّلام بر آنان نشده بود. گناهان نيز كه بنده از آنان توبه مى كند از اين قرار است. مترجم گويد: شايد مقصود از عدم تذكّر گناه تذكّر لذّت گناه باشد كه شخص تائب را لازم است لذّت گناه را از ياد ببرد و مانند بعضى از منافقين نباشد كه مى گفت لذّت دو گناه هنوز در كام من است و با اسلام از بين نرفته است و آن دو عبارتند از شرب خمر و زنا.

و به اين نكتۀ دقيق عرفانى اخلاقى اشاره مى فرمايد امير المؤمنين على عليه السّلام آن جا كه كسى در محضرش گفت: «استغفر اللّه» حضرت فرمود: «ثكلتك امّك هل تدرى ما الاستغفار»؛ مادرت به عزايت بنشيند، آيا مى دانى استغفار چيست؟ از سياق بيان استفاده مى شود كه گويندۀ استغفار شايد به طور استهزا گفته باشد؛ چنان كه بسيار مشاهده مى شود و در مجالس و محافل عوام به مقدّسات مذهبى با ديدۀ استخفاف نگاه مى كنند؛ و در قرآن شريف به اين سوء ادبها اشاره شده است آن جا كه فرمايد:«وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّما كُنّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ قُلْ أَ بِاللّهِ وَ آياتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ 1» ؛ و اگر از آنها بپرسند كه چرا سخريّه و استهزا مى كنند، پاسخ دهند كه به مزاح و مطايبه سخن رانديم. اى رسول! بگو به آنها: با خدا و آيات خدا و رسول خدا تمسخر مى كنيد؟

ص:572

و به اين نكتۀ دقيق عرفانى اخلاقى اشاره مى فرمايد امير المؤمنين على عليه السّلام آن جا كه كسى در محضرش گفت: «استغفر اللّه» حضرت فرمود: «ثكلتك امّك هل تدرى ما الاستغفار»؛ مادرت به عزايت بنشيند، آيا مى دانى استغفار چيست؟ از سياق بيان استفاده مى شود كه گويندۀ استغفار شايد به طور استهزا گفته باشد؛ چنان كه بسيار مشاهده مى شود و در مجالس و محافل عوام به مقدّسات مذهبى با ديدۀ استخفاف نگاه مى كنند؛ و در قرآن شريف به اين سوء ادبها اشاره شده است آن جا كه فرمايد:«وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّما كُنّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ قُلْ أَ بِاللّهِ وَ آياتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ 1» ؛ و اگر از آنها بپرسند كه چرا سخريّه و استهزا مى كنند، پاسخ دهند كه به مزاح و مطايبه سخن رانديم. اى رسول! بگو به آنها: با خدا و آيات خدا و رسول خدا تمسخر مى كنيد؟

اللّهم انى اعتذر اليك من جهلى و استوهبك سوء فعلى: بارالها! من از نادانى خودم پوزش مى طلبم. آرى چه نادانى از اين بيشتر كه آدمى خود را به خطر معصيت الهى گرفتار كند. ندانم كجا ديده ام در حديث كه امام معصوم عليه السّلام از يكى مى پرسد كه در نزد شما اميدبخش ترين آيه در قرآن كدام است: «ايّة آية ارجى فى القرآن؟» مخاطب عرض مى كند:«إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً2» فرمود: امّا نزد ما اهل بيت اميدبخش ترين آيه در قرآن اين آيۀ شريفه است:«إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ 3» ؛ توبه مختّص به كسانى است كه از روى جهل و نادانى گناه مى كنند.

و سپس فرمود همۀ گناهها از روى جهل و نادانى است. صدق ولى اللّه عليه آلاف التحيّتة و الثناء. چه آن كه در همان آيۀ:«إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً» بلافاصله مى فرمايد:«وَ أَنِيبُوا إِلى رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللّهِ وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ السّاخِرِينَ أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللّهَ هَدانِي لَكُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرَى الْعَذابَ لَوْ أَنَّ لِي كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ بَلى قَدْ جاءَتْكَ آياتِي فَكَذَّبْتَ بِها وَ اسْتَكْبَرْتَ وَ كُنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ 4» ؛ و به درگاه خداى خود به توبه و انابه بازگرديد و تسليم امر او شويد پيش از آن كه عذاب قهر خدا فرا رسد سپس نصرتى نيابيد.

و بهترين دستور كتابى را كه بر شما از جانب پروردگارتان نازل شده پيروى كنيد پيش از آن كه عذاب قهر خدا و كيفر گناهان ناگهان بر شما فرود آيد و شما آگاه نباشيد؛ آن گاه هر نفسى به خود آيد و فرياد واحسرتا برآرد و گويد: اى واى بر من كه جانب امر خدا فرو گذاشتم و در حقّ خود ظلم و تفريط كردم و وعده هاى خدا را مسخره و استهزا نمودم، و يا آن كه از فرط پشيمانى گويد: افسوس اگر خدا مرا به لطف خاصّ هدايت فرمودى من نيز از اهل

ص:

تقوا بودم، يا آن كه چون عذاب خدا را به چشم مشاهده كند گويد: اى فرياد! كاش بار ديگر به دنيا باز مى گشتم تا (به طاعت حق پرداخته) و از نيكوكاران مى شدم.

آرى (اى بدبخت) آيات كتاب من كه البته براى هدايت تو آمد و تو آن را تكذيب كردى و راه تكبّر و سركشى پيش گرفتى و از زمرۀ كافران بدكيش گرديدى. پس معلوم مى شود كه عموم آيۀ شريفۀ «إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً» مراد نيست، و لكن در آيه اى كه امام عليه السّلام استشهاد فرمودند عموم محفوظ است، و سپس همۀ گناهان جهل و نادانى است. و مؤيّد اين سخن حديثى است كه از قتاده نقل شده است كه گفت: «اجتمع اصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم انّ كلّ ذنب اصابه العبد فهو بجهالة عمدا كان او خطا»؛ اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روزى گرد هم جمع شدند و رايشان بر اين شد كه هر گناهى كه از بنده سر مى زند منشأش جهالت است، چه گناه عمدى باشد و يا از روى خطا.

و امين الاسلام طبرسى - قدّس اللّه نفسه - فرموده است كه همين معنى از امام صادق عليه السّلام روايت شده است كه «كلّ ذنب عمله عبد و ان كان عالما فهو جاهل حين خاطرت نفسه فى معصية ربّه فقد حكى اللّه سبحانه قول يوسف فى اخوته: هل علمتم ما فعلتم بيوسف و اخيه اذ انتم جاهلون، فنسبهم الى الجهل لمخاطرتهم بانفسهم» انتهى.

هر گناهى كه از بنده سرزند هر چند آن بنده دانسته آن گناه را مرتكب شود ولى باز نادان است، زيرا خود را به خطر معصيت پروردگارش انداخته است. شاهد بر اين مطلب حكايت خداى تعالى است از قول يوسف كه به برادرانش فرمود: آيا مى دانيد كه با يوسف و برادرانش چه كرديد هنگامى كه جاهل بوديد؟! با اين كه او را مى شناختند. پس مقصود از فرمايش حضرت يوسف جهالت به معنايى است كه ذكر شد. پايان سخن امين الاسلام طبرسى.

فاضممنى الى كنف رحمتك تطوّلا و استرنى بستر عافيتك تفضلا: پس به لطف و مرحمت خويش مرا در پناه رحمت خود گير و به تفضّل خودت پردۀ عافيت روى من بينداز. كلينى - رضوان اللّه عليه - به روايت صحيح از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: «اذا تاب العبد توبة نصوحا احبّه اللّه فستر عليه فى الدنيا و الآخرة، فقلت: كيف يستر عليه؟ قال: ينسى ملكيه ما كتبا عليه من الذّنوب و يوحى الى جوارحه اكتمى ذنوبه و يوحى الى بقاع الارض اكتمى ما كان يعمل عليك من الذّنوب فيلقى اللّه و ليس شىء يشهد عليه من الذّنوب»؛ وقتى بنده توبۀ خالص كند خدا او را دوست مى دارد، پس در دنيا و آخرت بر او پرده پوشى مى فرمايد. پس گفتم: چگونه بر او

ص:574

پرده مى پوشاند؟ فرمود: از ياد دو فرشته اش مى برد آنچه را كه از گناهان بر او نوشته اند و به اعضاى بدنش وحى مى كند كه گناهان او را مكتوم بداريد و به قطعات زمين وحى مى فرمايد كه آنچه از گناهان بر روى تو به جا آورده مكتوم بداريد.

پس هنگامى كه خدا را ملاقات مى كند با حالى است كه چيزى كه شهادت عليه او بر گناه بدهد نباشد. امام خمينى (رض) در اين روايت كه يكى از روايات اربعين امام است شرح مبسوطى دارند طالبين معارف اسلامى به كتاب اربعين ايشان مراجعه نمايند.

اللّهم و انّى اتوب اليك من كلّ ما خالف ارادتك او زال عن محبّتك من خطرات قلبى و لحظات عينى و حكايات لسانى توبة تسلم بها كل جارحة على حيالها من تبعاتك و تأمن مما يخاف المعتدون من اليم سطواتك: بارالها! به سوى تو باز مى گردم از هر آنچه مخالف ارادۀ تو باشد و رضاى تو در آن نباشد كه مقصود از اراده رضاى خداى تعالى است و يا محبت تو را از بين ببرد. كلمۀ «او» در اصل به معناى تساوى دو چيز و يا بيشتر از چند چيز است، و چون در مورد نفى قرار گيرد مفهومى پيدا مى كند كه اصطلاحا مفهوم موافق گويند و گاهى از آن به اولويّت نيز تعبير مى كنند؛ مانند قول خداى تعالى كه مى فرمايد:«فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ 1» ؛ به پدر و مادر كلمۀ افّ مگو. و پيداست وقتى كه از گفتن چنين كلمه اى نهى شد فحش دادن و كتك زدن به مفهوم موافق منهى خواهد بود؛ نظير آيۀ شريفۀ «وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً2» ؛ گناهكار و يا كافر از اين قوم را اطاعت و فرمانبرى مكن، كه به مفهوم موافق و اولويت اطاعت كسى كه هم گنهكار است و هم كافر منهى عنه خواهد بود.

من خطرات قلبى و لحظات عينى و حكايات لسانى: از انديشه هايى كه بر قلبم خطور مى كند و يا چشمم به آنها مى افتد و يا به زبانم جارى مى شود. بعضى از علما فرموده اند كه خطورات قلبيه بر چهار قسم اند: يكى خطور ربّانى است و آن در درجۀ اوّل است كه هرگز خطا نمى كند و نيرومند و مسلط است بر قلب و نمى توان آن را دفع كرد، و قسم ديگر خطور ملكى است و آن خاطره اى است كه آدمى را به كار مستحب و يا واجب تحريك مى كند و به طور خلاصه به هر چه صلاح آدمى در آن است رهنمون است و اين قسم را الهام مى نامند، و قسم سوم خطور نفسانى است و آن عبارت از خطورهايى است كه در آنها از براى نفس حظّ و بهره اى است كه

ص:575

اين قسم را هاجس گويند، و قسم چهارم خطور شيطانى است كه دعوت به مخالفت حق تعالى شأنه مى كند چنان كه خداى تعالى مى فرمايد:«اَلشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ»(1)

شيطان شما را از فقر مى ترساند و به كارهاى زشت شما را امر مى كند. و اين را وسواس نامند.

و ميزان تشخيص اين كه خاطره از فرشته است و يا از شيطان مطابقت آن با شرع است، كه اگر موافق شرع باشد از دو قسم اول و ربانى و ملكى است و اگر مخالف شرع باشد از دو قسم آخر است. مترجم گويد: آنچه نقل شد از تميز بين شيطانى و رحمانى بودن خاطره كه اگر موافق شرع باشد رحمانى است و گرنه شيطانى است تمام نيست و مبنى بر مسامحه است، و گرنه مكايد نفس و شيطان بيش از آن است كه محصور شود، و گاهى آنچنان دقيق و ماهرانه دام مى گسترد كه هر ديده اى نتواند دانه را از دام تشخيص بدهد، و بسا باشد كه از راه شرع وارد مى شود و آدمى را گمراه مى كند. از بزرگى نقل شده است(2)ه مى فرموده شبى تا صبح هر چه يا اللّه گفتم، جواب لبيك شنيدم و همه اش از شيطان بود. و قابل دقت است كه اين بزرگمرد از چه راهى تشخيص داده كه او شيطان است! فتامّل تعرف.

داستان شريح قاضى و پيشنهاد خليفه به او كه يكى از سه كار را بايد بپذيرد: يا جزء ديوان ملكى شدن و يا معلم فرزندان خليفه بودن و يا پذيرفتن منصب قضاوت، و او ابتدا هر سه را رد كرد و ليكن پس از يك دسيسۀ شيطانى همه را به عنوان وظيفۀ شرعى پذيرفت و در كتب تاريخ مسطور است.

و لحظات عينى: لحظات جمع لحظه به معناى نگاه كردن با گوشۀ چشم و يا اشاره كردن با گوشۀ چشم (به اصطلاح چشمك زدن) است كه البته مقصود در اين جا لحظاتى است كه بر خلاف شرع باشد، مانند نگاه كردن به نامحرم و يا به مؤمن از روى استهزا و استخفاف و اهانت.

و اين جملات نورانى از امام عليه السّلام هشدارى است كه چه بسا همين كارهاى كوچك و بى اهميت در نظر ما داراى اثر عميقى باشد و آن ازالۀ محبت الهى است؛ چه مصدر به معناى اسم فاعل باشد يعنى محبت بنده مر خداى تعالى را و چه مصدر به معناى اسم مفعول باشد يعنى محبت خداى تعالى مر بنده را، كه اولى زيان بزرگى است و دومى خسارت جبران ناپذير.

ص:576


1- سورۀ بقره، آيۀ 268.
2- عارف كامل رحيم حاج جواد انصارى همدانى قدس اللّه سرّه.

«و حكايات لسانى» و سخنانى كه به زبانم جارى مى شود. بحث در خطرات زبان بحثى است دامنه دار و اين رشته سر دراز دارد و نتوان با اشاره و اجمال گويى حق مطلب را ادا نمود، باشد كه مگر خداى تعالى توفيق عنايت فرمايد و در محلّى مناسب مشروحا فوايد و مضرّات زبان گفته آيد و هو الموفق و المعين.

شرح اين هجران و اين خون جگر اين زمان بگذار تا وقت دگر

* اللّهم فارحم وحدتى بين يديك و وجيب قلبى من خشيتك و اضطراب اركانى من هيبتك بار الها! به تنهايى من در پيشگاهت و به تپش قلبم از ترست و اضطراب ستونهاى بدنم از هيبت تو رحم فرما. ناگفته پيداست كه هنگام خواندن اين جملات نورانى مى بايست حال خواننده طورى باشد كه خالى از كذب صريح باشد و گرنه در محضر حق تعالى و ملائكه كه شارح اعمالند رسوا خواهد شد.

فقد اقامتنى يا رب ذنوبى مقام الخزى بفنائك پروردگارا! گناهان مرا در آستان جلالت خوار و بى آبرو نموده. فان سكتّ لم ينطق عنّى احد اگر ساكت بمانم كسى از من دفاع نمى كند. و ان شفعت فلست باهل الشفاعة و اگر شفاعت كنم شفاعتم پذيرفته نيست و اهليّت شفاعت ندارم.

اللهم صل على محمد آله و شفّع فى خطاياى كرمك پس بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و بزرگوارى و كرمت را شفيع گناهان من قرار بده. وعد على سيئاتى بعفوك و بر گناهان من با عفوت بازگرد. و لا تجزنى جزائى من عقوبتك و با عقوبتى كه سزاوار آنم جزايم مده. و به عبارتى ديگر حضرت مسئلت دارد كه خداى تعالى با او به فضل و كرمش معامله فرمايد نه با عدلش. و ابسط علىّ طولك و بساط فضلت را بر من بگستر. و جلّلنى بسترك و مرا به پردۀ ستاريت خودت بپوشان. و افعل بى فعل عزيز تضرّع اليه عبد ذليل فرحمه او غنىّ تعرّض له عبد فقير فنعشه با من همچون عزيزى رفتار فرما كه بندۀ ذليلى به درگاهش زارى نموده پس او رحمش فرموده و يا همچون بى نيازى كه نيازمندى به او عرض حاجت كرده و او از وى دستگيرى نموده است. در بعضى اخبار آمده است كه: «اذا اعطى العبد صحيفة اعماله يوم القيامة يجد تحت كل سيئة مكتوبة تاب باهرا بنوره ظلمة السيّئة فربما اتى اللّه على عظيمة كان اقتر فيشق اليه النظر اليها فتدركه رحمة ربه فتستر عليه تلك العظيمة و يقال له جاوزها لانه كان قد دعاه ايام الحياة

ص:577

فى الدنيا يا عظيم العفو يا حسن التجاوز فاذا انتهى الى آخر غفر له ما فيها و ستر عليه فيصير جميع ما فيها بياضا و نورا لان حسنة التوبه قد علمته و اذهبته فينظر الخلق الى صحيفة حسناته فيقولون طوبى لهذا العبد لم يذنب قط ذنبا فعند ذلك يقول هاؤم اقرءوا كتابيه انى ظننت انّى ملاق حسابيه فهو فى عيشة راضية فى جنّة عالية»؛ چون صحيفۀ اعمال بنده اى را روز قيامت به او مى دهند مى بيند كه هر گناهى كه كرده نوشته شده است (توبه كرد) و اين كلمه به قدرى نورانى است كه نورش ظلمت گناه را از بين برده، و چه بسا كه بنده در صحيفۀ اعمالش به گناهى مى رسد كه از بس آن گناه بزرگ بوده بر او سخت و ناگوار آيد كه آن گناه را در صحيفه اعمالش ببيند، پس رحمت پروردگارش او را در مى يابد و آن گناه بزرگ مستور مى شود و به او گفته مى شود كه از اين گناه صرف نظر شده زيرا اين بنده در دوران زندگى اش در دار دنيا خداى تعالى را به نامهاى مقدس يا عظيم العفو يا حسن التجاوز مى خواند. و چون به آخر صحيفۀ اعمالش مى رسد همۀ گناهانش آمرزيده و مستور مى گردد، پس تمام صحفۀ اعمال سفيد مى شود، زيرا حسنۀ توبه اثر گناه را از صحفۀ اعمال پاك كرده و مى برد. پس خلايق به صفحۀ اعمال اين بنده نگاه مى كنند و مى گويند: خوشا به حال اين بنده كه اصلا گناهى نكرده است. اين وقت است كه مى گويد:

بياييد و نامۀ عمل مرا بخوانيد. من مى دانستم كه حساب و كتابى هست و به حساب من رسيدگى خواهد شد. پس او در زندگى رضايت بخش و در بهشت برين مستقر مى شود.

اللهم لا خفير لى منك فليخفرنى عزك و لا شفيع لى اليك فليشفع لى فضلك: بارالها! مرا پناه دهنده اى نيست پس بايد عزّتت مرا پناه دهد و شفيعى در درگاهت ندارم پس بايد فضل تو شفيعم شود. و قد اوجلتنى خطاياى فليؤمنّى عفوك: گناهانم مرا به هراس افكنده پس بايد عفو تو به من تأمين بخشد. محور اين جملات نورانى عبارت است از پناهنده شدن به خداى تعالى؛ چنان كه در دعاى تكبيرات افتتاحيّۀ نماز است كه «لا ملجأ و لا منجا و لا مفرّ الاّ اليك» پناهگاه و نجاتگاه و فرارگاهى نيست مگر به سوى خودت. فما كلّ ما نطقت به عن جهل منّى بسوء اثرى و لا نسيان لما سبق من ذميم فعلى: اين كه اينچنين در محضرت سخن گفتم هيچ كدام نه از آن روست كه از كار زشت خودم بى خبرم و يا كارهاى زشتى كه در گذشته از من سر زده فراموشم شده. گويى عرض پوزش و توبه با سوءسابقه تناسبى ندارد كه امام تعليم و تربيت عرض مى كند كه با توجّه به كارهاى زشتم نمى بايست تجرّى به سؤال كنم بلكه سزاوار بود از خجالت سر به زير افكنم؛ چنان كه عادات و رسوم عرفى نيز چنين است؛ بندۀ معصيت كار و

ص:578

روسياه نزد مولى نبايد جرأت كند كه خواسته هايى از مولاى خود داشته باشد، به قول مولانا:

ناز را رويى ببايد همچو ورد تو ندارى گِرد بدخويى مگرد

عيب باشد روى نازيبا و ناز زشت باشد چشم نابينا و باز

* و لكن آنچه مرا به سؤال واداشت اين بود كه شايد موجودات ديگرت كه مانند من روسياه نيستند و در نزد تو قرب و منزلتى دارند نالۀ مرا بشنوند و دعاى خيرى دربارۀ من بكنند و تو اى خداى بزرگ به خاطر دعاى آنان بر من رحم فرمايى.

و لكن لتسمع سماءك و من فيها و ارضك و من عليها ما اظهرت لك من النّدم و لجأت اليك فيه من التوبه فلعلّ بعضهم برحمتك يرحمنى لسوء موقفى او تدركه الرّقه علىّ لسوء حالى و لكن تا آسمانت و هر كه در آنهاست و ساكنين سموات و زمينت و هركس بر روى زمين سكونت دارد بشنوند آنچه را كه من از پشيمانى اظهار كردم و با توبه كردن به حضرتت پناه آوردم كه شايد بعضى از آنان به رحمتت بر من رحم كند به خاطر موقعيّت بدى كه دارم و يا به حال بد من دلسوزى كند. فينالنى منه بدعوة هى اسمع لديك من دعائى پس دربارۀ من دعايى كند كه به هدف اجابت از دعاى خود من نزديك تر باشد. او شفاعة اوكد عندك من شفاعتى: و يا شفاعتى كند كه از شفاعت خود من مؤثّرتر باشد. تكون بها نجاتى من غضبك و فوزتى برضاك باشد كه به خاطر آن دعا من از غضب تو نجات يابم و به رضاى تو نايل شوم.

نكته در عبارت (و من عليها)

سيد شارح مى فرمايد: در دعا «و من عليها» آمده نه «و من فيها» تا شامل مردگانى كه در قبور هستند نشود و مخصوص كسانى باشد كه بر روى زمينند، نه همچون مردگان كه داخل زمين مى باشند. مترجم گويد: اين جملات نورانى از دعاى شريف صريح است در اين كه آسمان و زمين شعور دارند و مى شنوند و از خداى تعالى درخواست مى كنند و در حق بعضى از بندگانش دعا مى كنند. علامۀ شعرانى - قدس اللّه سرّه - فرمايد: اگر گويى آسمان و زمين و ساكنان اين دو چگونه لابۀ ما را مى شنوند و براى ما استغفار مى كنند؟ گوييم بايد اين دعا را كسى بخواند كه همه چيز را حىّ و ناطق داند و سلطۀ روحانيّات را بر جسمانيّات معترف بود

ص:579

امّا آنها كه مادى مسلك هستند، از شرح اين سخن و امثالهم عاجز شوند و معنى آن را ندانند و انكار و تأويل كنند.

عقلا كه مسلك روحانى دارند موجود را منحصر در جسم محسوس ندانند بلكه مجرّدات و اجسامى برزخى متوسط بين مجرّد و مادى را اصل گيرند و اين جسم محسوس عنصرى را معلول و نمايش آن مجرّدات دانند. پس خطاب با هر چيز توان كرد و همه چيز تسبيح حق مى كنند. اين مردم متدّين نما و مادى مسلك دربارۀ فرشتگان در شگفت افتاده مى گويند چگونه از آسمان فرود مى آيند با دانه هاى باران و مزاحم يكديگر نيستند و از در بسته درون مى آيند و بى آن كه قبر را بشكافند به سؤال مردگان مى روند و ارواح مؤمنان چگونه در بهشت وادى السلام فراهم مى گردند و چرا ما آنها را نمى بينيم؟ و ما را اين همه عجب نباشد چون هيچ يك مادى نيستند. بالجمله همۀ جهان پر از موجودات زنده است نام آنها هرچه باشد بى تزاحم عنصرى، و اين جسم صامت پرده اى است بر آن عالم، امّا مردم عادى يعلمون ظاهرا من الحيوة الدنيا و هم عن الآخرة هم غافلون و ما از جانب آنها جوابى نگوييم و مولوى گويد:

عالم افسرده است و نام او جماد جامد افسرده بود اى اوستاد

مُرده زين سويند زان سو زنده اند خامُش اين جا و آن طرف گوينده اند

سنگ احمد را سلامى مى كند كوه يحيى را پيامى مى كند

جملۀ ذرات عالم در نهان با تو مى گويند روزان و شبان

ما سميعيم و بصيريم و هشيم با شما نامحرمان ما خامشيم

مترجم گويد: فرمايش علاّمه تامّ و تمام است و ترديدى در آن نيست، علاوه بر آن كه صاحبدلان روشن ضمير تسبيح و سخن گفتن موجودات را درك مى كنند آنچنان كه هيچ جاى شبه و ترديد براى آنها باقى نمى ماند. عارف عالى مقدار آية اللّه ميرزا جواد انصارى همدانى - قدس اللّه نفسه - مى فرمايد: اطلاع يافتم كه يكى از طلاب مدرسۀ آخوند همدان وضع مادى خوبى ندارد و مخصوصا در هواى سرد زمستان بدون رختخواب مى خوابد. من با آن كه برايم دشوار بود دست و پايى كردم و يك دست رختخواب نو تهيّه كردم و جهت آن طلبه فرستادم ولى او نپذيرفته بود و رختخواب عودت داده شد.

من از اين پيشامد ناراحت شدم كه آن آقا هديۀ ما را قبول نكرده و اين فكر خاطرم را

ص:580

مشغول كرده بود تا آن كه شب خوابيدم و ساعتى داشتم كه جهت بيدار كردن بالاى سرم بود.

سحر كه از خواب بيدار شدم باز همين خاطره به سراغم آمد كه چرا آن آقا خدمت ما را قبول نكرد! من در اين خيال بودم كه به طور وضوح شنيدم كه ساعت با تك تك خود گفت: (نكرده نكرده) بدان معنا كه اهميت مده و به كار خودت مشغول باش. به مناسبت كلام به ياد مكاشفه اى از استاد معظم آية اللّه العظمى آقاى خويى - قدس اللّه نفسه - افتادم. به ياد آن مرجع عاليقدر و به منظور اداى بعضى از حقوق استادى كه بر اين ناچيز دارند و براى ثبت در تاريخ آن را در اين جا مى آورم.

قضيه از اين قرار است كه معظّم له اندك زمانى به محضر عارف جليل آقاى ميرزا على آقاى قاضى استاد مرحوم علامّه طباطبايى و بسيارى از بزرگان تردّد داشتم. ماه رمضانى از حضرتشان دستورى خواسته بودند و ايشان دستور خواندن هر شب هزار مرتبه سورۀ مباركۀ قدر را داده بودند و حضرت استاد مداومت بر آن داشتند و مى فرمود پس از هر صد مرتبه نصف سيگار كه قبلا آماده كرده بودم مى كشيدم تا آن كه يكى از شبهاى قدر كه بنده يادم نيست كدام شب را فرمودند، در حالى كه مشغول خواندن سورۀ مباركه بودم ديدم اوضاع تغيير كرد و خود را در بيابانى ديدم كه در وسط آن بيابان درختى بود كه گفته شد اين درخت شجرۀ ولايت است و برنامه بر اين بود كه يك يك اسم افراد بر كاغذى نوشته مى شد و آن كاغذ را بر آن درخت مى چسبانيدند؛ اگر مى چسبيد دليل علامت قبولى در امتحان بود و اگر نمى چسبيد صاحب ورقه مردود شناخته مى شد. در اين ميان نام كسى را نوشتند (البته نام آن شخص را نبردند و نمى بايست كه مى بردند) و اين كاغذ را نيز مانند ديگر اسمها به نزديك درخت آوردند كه بچسبانند ولى كاغذ نه تنها نچسبيد بلكه مانند سنگى كه از فلاخن رها شود پرتاب شد.

پس از اين حادثه اوضاع عالم دگرگون شد به گونه اى كه از تمام موجودات صداى لا اله الا اللّه شنيده مى شد و حتى ديدم در آن حال گربه اى از پشت بامى بر پشت بامى ديگر جهيد و غير از خود گربه آن عرض قائم به وجود گربه يعنى جهش گربه نيز لا اله الا اللّه گفت. وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ.(1) يُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ (2) ديگر

ص:581


1- سورۀ اسراء، آيۀ 44.
2- سورۀ جمعه، آيۀ 1.

آيات شريفه.

اللّهم ان يكن الندّم توبة اليك فانا اندم النّادمين و ان يكن التّرك لمعصيتك انابة فانا اوّل المنيبين و ان يكن الاستغفار حطة للذّنوب فانّى لك من المستغفرين. بارالها! اگر پشيمانى توبه و بازگشت به سوى توست پس من از هر پشيمانى پشيمان ترم، و اگر ترك گناه بازگشت به سوى توست پس اوّلين بازگردنده منم، و اگر استغفار نمودن سبب ريزش گناهان است پس من در پيشگاهت از استغفاركنندگانم.

اللّهم فكما امرت بالتوبه و ضمنت القبول و حثثت على الدّعا و وعدت الاجابه فصلّ على محمد و آله و اقبل توبتى و لا ترجعنى مرجع الخيبة من رحمتك: بارالها! همچنان كه به توبه كردن امر فرمودى و ضمانت فرمودى كه آن را بپذيرى و ترغيب و تحريص بر دعا كردن فرمودى و وعدۀ پذيرش دادى پس بر محمّد و آل او درود بفرست و توبۀ مرا بپذير و مرا با نااميدى از رحمتت باز مگردان.

انّك انت التواب على المذنبين: كه همانا تويى آن كه بر گنهكاران وسايل توبه را بسيار فراهم مى فرمايى. و الرحيم للخاطئين المنيبين: به خطاكارانى كه به سوى تو باز مى گردند مهربانى. اللّهم صلّ على محمّد و آله كما هديتنا به: بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست همچنان كه به واسطۀ آن حضرت ما را هدايت فرمودى. و صلّ على محمّد و آله كما استنقذتنا به:

و بر محمد و خاندانش درود بفرست همچنان كه به واسطۀ او ما را نجات دادى. شايد اشاره باشد به آيۀ شريفه «وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها.1» ثقة الاسلام كلينى (رض) در روضۀ كافى از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: كان ابو عبد اللّه عليه السّلام اذا ذكر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال: بابى و امّى و قومى و عشيرتى عجبا لعرب كيف لا تحملنا على رؤسها و اللّه عزّ و جلّ يقول فى كتابه: و كنتم على شفا حفرة من النّار فانقذكم منها فبرسول اللّه انقذوا: امام صادق عليه السّلام هر وقت كه سخن از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به ميان مى آمد مى فرمود پدر و مادر و قوم و قبيله ام به فدايت، شگفتا كه عرب چرا ما را بالاى سرشان نمى نشانند در صورتى كه خداى عزّ و جل در قرآنش مى فرمايد: شما در كنار گودال آتش بوديد، خداى تعالى شما را نجات بخشيد كه به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نجات يافتند.

و صلّ على محمّد و آله صلوة تشفع لنا يوم القيامة و يوم الفاقة اليك و بر محمّد و خاندانش

ص:582

درود بفرست، درودى كه در روز قيامت و روز نيازمندى ما به تو از ما شفاعت كند.

انّك على كلّ شىء قدير: كه همانا تو بر همه چيز توانايى. و هو عليك يسير و آن چيز بر تو آسان است.

تتمّه در انواع توبه كاران

يكى از صاحبدلان گفته است كه توبه كاران به چند نوعند: قسمى از آنان از گناهان و كارهاى زشت توبه مى كنند، و قسم ديگر كسانى هستند كه از لغزشها و غفلتها توبه مى كنند، و قسمى ديگر توبه مى كنند از اين كه حسنات و اعمال نيك خود را بينند و طاعتهاى خود را مشاهده كنند، و لذا از يكى پرسيدند كه ثواب كدام عمل خودت را بيشتر مى بينى؟ در جواب اين بيت را سرود:

اذا محاسنى اللاّتى ادلّ بها كانت الذنوّبى فقل لى كيف اعتذر

* وقتى كارهاى خوبم كه به آن مى نازم گناه باشد، ديگر چه عذرى توانم آورد؟ مترجم گويد: سيد الشهداء امام حسين عليه السّلام در دعاى عرفه عرض مى كند: «الهى انا الفقير فى غناى فكيف لا اكون فقيرا فى فقرى».

*

ص:583

جلد 3

مشخصات کتاب

سرشناسه:فهری زنجانی، احمد، 1301 - ، شارح

عنوان و نام پديدآور:شرح و ترجمه صحیفه سجادیه [علی بن الحسین (ع)] / تالیف احمد فهری.

مشخصات نشر:تهران : سازمان اوقاف و امور خیریه، انتشارات اسوه ، [ ? 13 ] -

مشخصات ظاهری:3ج.

شابک:(دوره) : 964-542-009-1 ؛ (ج. 2) : 964-542-007-5 ؛ 35000 ریال : (ج. 3) : 964-542-008-3

يادداشت:فهرستنویسی براساس جلد دوم، 1385.

يادداشت:فهرستنویسی براساس اطلاعات فیپا

يادداشت:ج.3 ( چاپ اول : 1385 ).

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:.-- ج.3. شرح و ترجمه دعای 32 تا انتهای دعای 54.

عنوان دیگر:صحیفه سجادیه. شرح.

موضوع:علی بن حسین (ع)، امام چهارم، 38 - 94ق. صحیفه سجادیه -- نقد و تفسیر.

موضوع:دعاها.

شناسه افزوده:علی بن حسین (ع)، امام چهارم، 38 - 94ق. صحیفه سجادیه. شرح.

شناسه افزوده:سازمان اوقاف و امور خیریه. انتشارات اسوه.

رده بندی کنگره:BP267/1/ع 8ص 304227 1300ی

رده بندی دیویی:297/772

شماره کتابشناسی ملی:م 84-9385

ص :1

اشاره

ص :2

شرح و ترجمۀ صحيفه سجّاديه

جلد سوم

تأليف

آيت الله سيد احمد فهرى

شركت چاپ و انتشارات اسوه

ص :3

ص :4

فهرست

متن دعاى سى و دو و شرح و ترجمۀ آن 7

متن دعاى سى و سه و شرح و ترجمۀ آن 64

متن دعاى سى و چهار و شرح و ترجمۀ آن 78

متن دعاى سى و پنج و شرح و ترجمۀ آن 84

متن دعاى سى و شش و شرح و ترجمۀ آن 92

متن دعاى سى و هفت و شرح و ترجمۀ آن 99

متن دعاى سى و هشت و شرح و ترجمۀ آن 117

متن دعاى سى و نه و شرح و ترجمۀ آن 127

متن دعاى چهل و شرح و ترجمۀ آن 140

متن دعاى چهل و يك و شرح و ترجمۀ آن 154

متن دعاى چهل و دو و شرح و ترجمۀ آن 161

متن دعاى چهل و سه و شرح و ترجمۀ آن 202

متن دعاى چهل و چهار و شرح و ترجمۀ آن 210

متن دعاى چهل و پنج و شرح و ترجمۀ آن 281

متن دعاى چهل و شش و شرح و ترجمۀ آن 337

متن دعاى چهل و هفت و شرح و ترجمۀ آن 365

متن دعاى چهل و هشت و شرح و ترجمۀ آن 493

متن دعاى چهل و نه و شرح و ترجمۀ آن 517

متن دعاى پنجاه و شرح و ترجمۀ آن 530

متن دعاى پنجاه و يك و شرح و ترجمۀ آن 540

متن دعاى پنجاه و دو و شرح و ترجمۀ آن 553

متن دعاى پنجاه و سه و شرح و ترجمۀ آن 567

متن دعاى پنجاه و چهار و شرح و ترجمۀ آن 573

ص:5

ص:6

دعاؤه في صلوة الّليل و من دعائه في التّمجيد

الّلهمّ يا ذا الملك المتأبّد المتأيّد بالخلود و السّلطان الممتنع بغير جنود و لا اعوان الممتنع بغير عون و العزّ الباقي على مرّ الدّهور و خوالي الأعوام و مواضي الأزمان و الأيّام عزّ سلطانك عزّا لا حدّ له بأوّليّة و لا منتهى له بآخريّة و العزّ الباقي على آباء الدّهور عزّ سلطانك عزّا لاحدّ لأوّله و لا منتهى لآخره و استعلى ملكك علوا سقطت الأشياء دون بلوغ امده و لا يبلغ لا يبلغ ادنى ماستأثرت به من ذلك اقصى نعت النّاعتين ضلّت فيك الصّفات و تفسّخت دونك

ص:7

النّعوت و حارت في كبريائك لطائف الأوهام كذلك انت اللّه الأوّل في اوّليّتك انت اللّه في اوّليّتك و على ذلك انت دائم لا تزول و أنا العبد الضّعيف عملا الجسيم املا خرجت من يدي يديّ اسباب الوصلات الاّ ما وصله الاّ وصلة رحمتك رحمتك و تقطّعت عنّي عصم الآمال الاّ ما انا معتصم به من عفوك قلّ عندي ما اعتدّ به من طاعتك و كثر عليّ ما أبوء به من معصيتك و لن يضيق عليك عفو عن عبدك و إن اساء فاعف عنّي الّلهمّ و قد اشرف

ص:8

على خفايا حفايا الأعمال علمك و انكشف كلّ مستور دون عند خبرك و لاتنطوي عنك دقائق فلا ينطوي عندك دفاين الأمور و لا تعزب يعزب عنك غيّبات السّرائر و قد استحوذ عليّ عدوّك الّذي استنظرك لغوايتي لإغوائي فأنظرته و استمهلك الى يوم الدّين لإضلالي فأمهلته فأوقعني و قد هربت اليك من صغائر ذنوب فأوقعني في صغائر ذنوب موبقة و كبائر اعمال مردية حتّى اذا فارقت معصيتك و استوجبت بسوء سعيي سخطتك فتل عنّي عذار غدره فتل عذاره عنّي و تلقّاني

ص:9

بكلمة كفره و تولّى البراءة بالبراءة منّي و أدبر مولّيا عنّي فأصحرني لغضبك فريدا و أخرجني الى فناء نقمتك طريدا لا شفيع يشفع لي اليك و لا خفير يؤمنني عليك و لا حصن يحجبني عنك و لا ملاذ الجأ اليه منك فهذا مقام العائذ بك و محلّ المعترف لك فلا يضيقنّ يضيقن عنّي فضلك و لا يقصرنّ يقصرن دوني عفوك و لا اكن اكونن اخيب عبادك التّائبين و لا اقنط وفودك الآملين و اغفر لي انّك خير الغافرين اللّهمّ انّك امرتني فتركت و نهيتني فركبت و سوّل

ص:10

لي الخطإ خاطر السّوء ففرّطت اللّهمّ انّك قد نهيتني فركبت و أمرتني فتركت و سوّل لي الخطأ فعصيت و لا استشهد على صيامي نهارا و لا استجير بتهجّدي ليلا و لا تثني عليّ بإحيائها سنّة حاشى فروضك الّتي من ضيّعها هلك و لست اتوسّل اليك بفضل نافلة مع كثير ما أغفلت من وظائف فروضك و تعدّيت عن مقامات و تعدّيت من غايات حدودك الى حرمات انتهكتها و كبائر ذنوب اجترحتها كانت عافيتك لي من في فضائحها سترا و هذا مقام من استحيا لنفسه منك و سخط عليها و رضي عنك

ص:11

فتلقّاك بنفس خاشعة و رقبة خاضعة و ظهر مثقل من الخطايا واقفا بين الرّغبة اليك و الرّهبة منك و انت اولى من رجاه و أحقّ و أنت اولى من اطلب من رجاه و آمن من خشيه و اتّقاه فأعطني فأطلبني يا ربّ ما رجوت و آمنّي ما ممّا حذرت و عد عليّ بعائدة رحمتك انّك اكرم المسؤولين الّلهمّ و اذ سترتني بعفوك و تغمّدتني بفضلك في دار الفناء الحياة بحضرة الأكفاء فأجرني من فضيحات فضائح دار البقاء عند مواقف تواقف الأشهاد من الملائكة المقرّبين و الرّسل المكرّمين و الشّهداء

ص:12

و الصّالحين من جار كنت اكاتمه اكتمه سيّئاتي و من ذي و ذي رحم كنت احتشم منه في سريراتي كنت استتر منه بخفيّاتي لمراثق بهم ربّ في السّتر السّتر عليّ و وثقت بك ربّ في و وثقت بك في المغفرة لي و أنت اولى اوفى من وثق به و اعطى من رغب اليه و أرأف و أرحم من استرحم فارحمني الّلهمّ و أنت حدرتني ماء مهينا من صلب متضائق متطابق العظام حرج المسالك المسلك الى رحم ضيّقة سترتها بالحجب تصرّفني حالا عن حال حتّى انتهيت بي الى تمام الصّورة و أثبتّ فيّ الجوارح كما نعتّ في

ص:13

كتابك نطفة ثمّ علقة ثمّ مضغة ثمّ عظاما ثمّ كسوت العظام لحما ثمّ انشأتني خلقا آخر كما شئت شيت حتّى اذا احتجت الى رزقك و لم استغن عن غياث فضلك جعلت لي قوتا من فضل طعام و شراب اجريته لأمتك الّتي اسكنتني جوفها و أودعتني قرار رحمها و لو تكلني يا ربّ في تلك الحالات الى حولي و لو تكلني في تلك الحال الى نفسي او تضطرّني الى قوّتي، لكان الحول عنّي معتزلا و لكانت القوّة منّي بعيدة فغذوتني بفضلك غذاء فقتّني بفضلك قيتة البرّ اللّطيف تفعل ذلك بي

ص:14

تفعل بي ذلك تطوّلا عليّ الى غايتي هذه لا اعدم برّك و لا يبطئ بي حسن صنيعك و لا يبطئ عنّي حسن صنعك و لا تتأكّد مع ذلك، ثقتي فأتفرّغ لما هو احظى لي عندك قد ملك الشّيطان عناني في سوء الظّنّ، و ضعف اليقين فأنا اشكو سوء اشكو اليك سوء مجاورته لي و طاعة نفسي له و أستعصمك من ملكته و أتضرّع اليك صرف كيده عنّي و أسألك في ان تسهّل الى رزقي سبيلا فلك الحمد على ابتدائك بالنّعم الجسام و الهامك الشّكر على الإحسان و الإنعام فصلّ على محمّد و آله و سهّل عليّ

ص:15

رزقي و أن تقنّعني بتقديرك لي و أتضرّع اليك في ان تسهّل الى رزقي سبيلي و أن تقنعني بمقدورك لي و أن ترضيني بحصّتي فيما قسمت لي و أن تجعل بحصّتي و أن تجعل ما ذهب من جسمي و عمري ما ذهب من عمري في سبيل طاعتك انّك خير الرّازقين الغافرين الّلهمّ انّي اعوذ بك من نار تغلّظت بها على من عصاك و توعّدت بها من صدف و أوعدت بها من ضادّك و صدف عن رضاك و من نار نورها ظلمة و هيّنها اليم و بعيدها قريب و من من نار يأكل بعضها بعض بعضها بعضا و يصول بعضها على بعض و من من

ص:16

نار تذر العظام رميما و تسقي اهلها حميما و من من نار لا تبقي على من تضرّع اليها و لا ترحم من استعطفها و لا تقدر على التّخفيف عمّن خشع خنع لها و استسلم اليها تلقى لها تلقى سكّانها بأحرّ ما لديها من اليم النّكال و شديد الوبال و أعوذ بك من عقاربها افاعيها الفاغرة افواهها افواهها و حيّاتها الصّالقة بأنيابها و شرابها الّذي يقطّع امعاء و أفئدة سكّانها و ينزع قلوبهم و شرابها الّذي يقطّع الأمعاء و أستهديك لما باعد منها و أخّر عنها الّلهمّ صلّ على محمّد و آله و أجرني و أخّر عنها فأجرني منها بفضل رحمتك

ص:17

و أقلني عثراتي بحسن اقالتك و لا تخذلني يا خير المجيرين اللّهمّ انك تقي الكريهة و تعطي الحسنة و تفعل ما تريد و أنت على كلّ شيء قدير اللّهمّ صلّ على محمّد و آله يا خير المجيرين الّلهمّ و صلّ على محمّد اذا ذكر الأبرار و صلّ على محمّد و آله و صلّ على محمّد ما اختلف الّليل و النّهار صلوة لا ينقطع مددها و لا يحصى عددها صلوة تشحن الهواء و تملأ الأرض و السّماء صلّى اللّه عليه حتّى يرضى و صلّى اللّه عليه و آله بعد الرّضا صلّ عليه حتّى يرضى و صلّ عليه بعد الرّضا صلوة لا حدّ لها و لا منتهى يا أرحم الرّاحمين

ص:18

شرح دعاى سى و دوم دعاى بعد از فارغ شدن از نماز شب

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام بعد الفراغ من صلوة الليل لنفسه فى الاعتراف بالذنب از دعاهاى امام است براى خود كه پس از به جا آوردن نماز شب دربارۀ اقرار به گناه مى خواندند. بدان كه نماز شب در احاديث شريفه گاهى به همان هشت ركعت نافلۀ شب گفته مى شود و گاهى به يازده ركعت، يعنى هشت ركعت به اضافۀ دو ركعت شفع و يك ركعت وتر، و گاهى سيزده ركعت، يعنى يازده ركعتى كه گفته شد به اضافۀ دو ركعت نافلۀ صبح. بنابراين محتمل است كه امام عليه السّلام اين دعا را پس از هشت ركعت نافلۀ شب مى خواندند و يا پس از يازده ركعت. و يا پس از سيزده ركعت. و شيخ بهايى قدس سرّه اين دعا را در مفتاح به پيروى از شيخ الطائفه در مصباح پس از دو ركعت نافلۀ صبح ذكر كرده و فرموده كه سزاوار است پس از آن كه از نماز شب فارغ شدى يعنى پس از سيزده ركعت، بخوانى دعايى را كه سيد العابدين عليه السّلام مى خواندند كه از دعاهاى صحيفه است، و دعا را ذكر كرده. و كفعمى قدّس سرّه پس از نماز وتر اين دعا را ذكر كرده است.

و به اجماع علما اوّل وقت نماز شب نيمۀ شب است و هر قدر به صبح نزديك تر باشد افضل است، و اگر فجر صادق طلوع كرد و نمازگزار چهار ركعت از نماز شب را خوانده بود باقى مانده را بدون سوره و فقط با حمد تنها مى خواند به نيّت اداء. و مشهور ميان علما آن است كه اگر نمازگزار عذرى داشته باشد جايز است نوافل شب قبل از نيمه شب بخواند و ليكن قضا كردنش افضل است از تقديم بر نيمه شب.

ص:19

مترجم گويد: اين ناچيز جزوۀ مختصرى دربارۀ نماز شب و آداب آن به نام شمع سحر چندى قبل نوشته و به فارسى و عربى منتشر شده است، و به مناسبت دعاى شريف صحيفۀ مباركه كه اكنون به شرح آن پرداخته ام مناسب ديدم بعضى مطالب كتاب مزبور را در اين جا بياورم، باشد كه از اين ناحيه نيز فيضى به اين بى بضاعت برسد:

نماز شب در اخبار اهل بيت عليهم السّلام

و اما روايات، بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد و ما براى تشويق علاقمندان و مخصوصا جوانان پرشور و عشق چند روايت ذكر مى كنيم:

1. اقدم المحدثين شيخ صدوق - رضوان اللّه عليه - در مجالس به سند خود از ابن عباس روايت مى كند كه گفت: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: من رزق صلوة الليل من عبد او أمة قام للّه عز و جل مخلصا فتوضأ وضوئا سابغا و صلى للّه عز و جل بنيّة صادقة و قلب سليم و بدن خاشع و عين دامعة جعل اللّه تبارك و تعالى خلفه تسعة صفوف من الملائكة فى كلّ صفّ ما لا يحصى عددهم الا اللّه تعالى، احد طرفى كل صفّ فى المشرق و الآخر بالمغرب. قال: فاذا فرغ كتب له بعددهم درجات.

الخبر:

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: هركس كه نماز شب نصيبش شود - چه مرد چه زن - از سر اخلاص برخيزد و وضوى كاملى بسازد و براى خداى عز و جل با نيتى راست و قلبى سالم و بدنى خاشع و چشم گريان نماز گزارد، خداى تبارك و تعالى در پشت سر او نه صف از فرشتگان قرار مى دهد كه شمار هر صف را بجز خدا كسى نداند. يك طرف صف در خاور و طرف ديگرش در باختر باشد و چون از نماز فارغ شود خداوند به شمار آن فرشتگان براى او درجه مقرر فرمايد. روايت دنباله دارد.

2. و نيز در مجالس صدوق - رضوان اللّه عليه - سند به مفضل بن عمر مى رساند كه او از امام صادق عليه السّلام و از پدرش و پدرش از پدران بزرگوارش روايت مى كند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: ان اللّه جل جلاله اوحى الى الدنيا ان اتعبى من خدمك و اخدمى من رفضك و ان العبد اذا تخلى بسيده فى جوف الليل المظلم و ناجاه اثبت اللّه النور فى قلبه، فاذا قال: يا رب يا ربّ، ناداه الجليل جل جلاله: لبّيك عبدى سلنى اعطك و توكّل علىّ اكفك. ثم يقول جلّ جلاله لملئكته:

ملائكتى، انظروا الى عبدى فقد تخلى بى فى جوف هذا الليل المظلم و البطالون لاهون و الغافلون

ص:20

نيام اشهدوا انى قد غفرت له. الخبر.

رسول خدا فرمود: خداى تعالى به دنيا وحى كرد كه هركس در خدمت تو باشد به رنج و ناراحتى درافكن و هركس كه تو را رها كند در خدمت او باش. و هرگاه بنده اى با آقاى خويش در دل شب تار، خلوت كند و با او به راز و نياز پردازد خداوند، نور را در دل او جايگزين سازد پس چون يا رب يا رب گويد خداى جليل جل جلاله او را لبيك گويد و ندايش كند كه اى بندۀ من از من بطلب تا عطايت كنم و بر من توكل كن تا بسنده ات باشم.

سپس خداى جل جلاله به فرشتگانش فرمايد: فرشتگان من! بنده ام را بنگريد كه در دل اين شب تيره با من خلوت كرده ولى بيكاران و بطالت پيشگان به لهو و لعب مشغولند و غافلان در خوابند. گواه باشيد كه من حتما او را آمرزيده ام.

به ولاى تو كه گر بندۀ خويشم خوانى از سر خواجگى كون و مكان برخيزم

بارالها! دلهاى ظلمت زده ما را با بارقه اى از نور خود منور فرما و چشم و گوش دل ما را به عالم غيب باز كن تا از لذت انس ما را نيز نصيبى و از حلاوت كلامت كام ما را نيز بهره اى باشد.

پروردگارا! به بخت برگشتگى ما ترحم فرما كه تو ارحم الراحمينى.

آخر اى پادشه حسن و ملاحت چه شود كز لب لعل تو ريزد نمكى بر دل ريش

* 3. محدث جليل شيخ صدوق در كتابهاى معانى و خصال و مجالس از ابن عباس نقل مى كند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «اشراف امتى حملة القرآن و اصحاب الليل»:

شرافتمندان امت من حاملان قرآن و شب زنده دارانند.

4. محدث مزبور - رضوان اللّه عليه - از پدرش و او با سند خود از مفضل بن عمر نقل مى كند كه گفت: شنيدم مولاى من امام صادق عليه السّلام مى فرمود:

«كان فيما ناجى اللّه به موسى بن عمران عليه السّلام ان قال له يابن عمران كذب من زعم انه يحبنى فاذا جنّه الليل نام عنى اليس كلّ محبّ يحبّ خلوة حبيبه؟ ها انا ذا يابن عمران مطلع على احبّائى اذا جهنم الليل حولت ابصارهم فى قلوبهم و مثلت عقوبتى(1)بين اعينهم يخاطبونى عن المشاهدة و يكلمونى

ص:21


1- در بعضى از نسخه ها به جاى «عقوبتى» كلمۀ «نفسى» ضبط شده است.

عن الحضور، يابن عمران، هب لى من قلبك الخشوع و من بدنك الخضوع و من عينك الدموع فى ظلم الليل و ادعنى فانك تجدنى قريبا مجيبا»:

از جمله رازها كه خداى عز و جل با موسى بن عمران داشت اين بود كه فرمود:

اى پسر عمران! دروغ مى گويد كسى كه گمان مى كند مرا دوست دارد ولى چون شب فرا مى رسد از من چشم مى پوشد و به خواب مى رود. مگر نه اين است كه هر عاشقى خلوت با معشوق خويش را دوست مى دارد؟ هان اى پسر عمران! اين منم كه بر دوستانم مطلعم؛ چون شب آنان را فرا گيرد چشم دل آنان را باز كنم و (شكنجۀ) خود را در جلو ديدگان آنان مجسم مى كنم؛ با من از راه شهود و رويارويى سخن مى گويند و از حضور به گفتگو مى نشينند. اى پسر عمران! در دل شبهاى تار از دلت خشوع و از تنت خضوع و از دو چشمت اشك نثار من كن و مرا بخوان كه مرا نزديك به خود و پاسخگوى خود خواهى يافت.

امشب آن نيست كه در خواب رود چشم نديم خواب در روضۀ رضوان نكنند اهل نعيم

خاك را زنده كند تربيت باد بهار سنگ باشد كه دلش زنده نگردد به نسيم

بوى پيراهن گم كردۀ خود مى شنوم گر بگويم همه گويند ضلالى است قديم

اى رفيقان سفر دست بداريد از ما كه بخواهيم نشستن به در دوست مقيم

عجب از كشته نباشد به در خيمۀ دوست عجب از زنده كه چون جان به در آورد سليم

*

5. عارف كامل مرحوم حاجى ميرزا جواد ملكى - رضوان اللّه تعالى عليه - در رسالۀ لقاء اللّه روايتى نقل مى كند كه ما به ذكر آن تيمن مى جوييم، مى گويد:

روى انه تعالى اوحى الى بعض الصدّيقين انّ لى عبادا من عبادى يحبّونى فاحبّهم و يشتاقون الىّ و اشتاق اليهم و يذكرونى و اذكرهم و ينظرون الىّ و انظر اليهم و ان حذوت طريقهم احببتك و ان عدلت عنهم مقتك. قال: يا رب و ما علامتهم؟ قال: يراعون الظلال بالنهار كما يراعى الراعى الشفيق

ص:22

غنمه و يحنون الى غروب الشمس كما يحن الطير الى و كره عند الغروب، فاذا جهنم الليل و اختلط الظلام و فرشت الفرش و نصبت الاسرة و خلا كل حبيب بحبيبه نصبوا الىّ اقدامهم و افترشوا الىّ وجوههم و ناجونى بكلامى و تملقوا الىّ بانعامى فبين صارخ و باك و متاوه و شاك و بين قاعد و قائم و راكع و ساجد بعينى ما يتحملون من اجلى و بسمعى ما يشتكون من حبّى اوّل ما اعطيهم ثلاث:

اقذف من نورى فى قلوبهم فيخبرون عنّى كما اخبر عنهم. و الثانية: لو كانت السموات و الارض و ما فيها فى موازينهم لاستقللتها لهم. و الثالثة: اقبل بوجهى عليهم فترى من اقبلت بوجهى عليه يعلم احد ما اريد ان اعطيه؟:

خداى تعالى به يكى از صديقين وحى كرد كه در ميان بندگان من بندگان خاصى هستند كه آنان مرا دوست مى دارند و من آنان را دوست مى دارم؛ آنان به من مشتاقند و من به آنان اشتياق دارم؛ آنان به ياد منند و من به ياد آنانم؛ آنان به من نظر دارند و من به آنان نظر دارم. تو (اى داود) اگر در راه آنان قدم نهادى تو را دوست خواهم داشت و اگر از راه آنان عدول كنى و راه ديگرى انتخاب كنى دشمنت خواهم گرفت.

داود گفت: پروردگارا آنان را چه علامت است؟ فرمود: در روز چشم به سايه دوخته اند همان گونه كه چوپان مهربان چشم به گلۀ خود مى دوزد، و به آرزوى غروب آفتابند همان گونه كه پرنده به هنگام غروب به آرزوى بازگشت به لانۀ خويش است. همين كه شب فرا رسيد و تاريكى شب فراگير شد و بسترها گسترده شد و تختخوابها نصب گرديد و هر دوستى با دوست مورد علاقۀ خود خلوت كرد آنان رو به من به قدمهايشان مى ايستند و صورتهاى خويش را فرش زمين مى كنند و با كلام من با من به راز و نياز مى پردازند و به خاطر نعمتهايى كه به آنان داده ام، گاهى فرياد مى زنند و گاهى آه سرد مى كشند و گاهى شكايت نزد من مى آورند، و اين حالات را نشسته و ايستاده و در حال ركوع و در حال سجده انجام مى دهند. من مى بينم كه به خاطر من چه تحمل مى كنند و مى شنوم كه از محبت من (و در فراق) چه شكايتها دارند.

نخستين عطايم به آنان سه چيز است:

اوّل: از نور خودم در دل آنان پرتو افكنم كه در پرتو آن نور از من خبر مى دهند همان گونه كه من از آنان خبر دارم.

دوّم: اگر آسمانها و زمين و آنچه در آنهاست در ميزان عملشان باشد، من آن را براى آنان اندك مى شمارم.

ص:23

و سوّم: رو به سوى آنان كنم، و آن را كه من رو به او كنم به نظر تو آيا كسى مى داند كه مى خواهم چه چيز به او بدهم؟

از در خويش خدايا به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس

يار با ماست چه حاجت كه زيادت طلبيم دولت صحبت آن مونس جان ما را بس

*

پير دلسوختۀ طريقت خواجه عبد اللّه انصارى را در رابطه با اين روايت شريف سخنى است كه مى آورم باشد كه طفل هوسباز نفس پند پذيرد و نفس گرم پير در جان ما گيرد و آتشى از عشق در دل برافروزد.

داود عليه السّلام گفت: بار خدايا، گيرم كه اعضا را با آب شويم تا از حدث، طهارت پذيرد، دل را به چه شويم تا از غير تو طهارت پذيرد؟ فرمان آمد كه يا داود! دل را با آب حسرت و اندوه بشوى تا به طهارت كبرى رسى. گفت: بار خدايا! اين اندوه از كجا به دست آرم؟ گفت: اين اندوه ما خود فرستيم، شرط آن است كه دامن در دامن اندوهگنان و شكستگان بندى.

گفت: بار خدايا! ايشان را چه نشان است؟ گفت: «يراقبون الظلال و يدعوننا رغبا و رهبا» همه روزه آفتاب را مى نگرند تا كى فرو شود و پردۀ شب فروگذارند تا ايشان در خلوتگاه (و نحن اقرب) كوفتن گيرند. «فمن بين صارخ و باك و متأوه» همه شب خروشان و سوزان و گريان، با نياز و گداز، روى بر خاك نهاده و به آواز لهفان ما را مى خوانند كه يا رباه! يا رباه به زبان حال مى گويند:

شبهاى فراق تو كمانكش باشد صبح از بر او چو تير آتش باشد

وان شب كه مرا با تو به ناخوش باشد گويى شب را قدم بر آتش باشد

*

و از جبار عالم ندا مى آيد كه اى جبرئيل و ميكائيل! شما زجل(1)سبيح بگذاريد كه آواز سوخته اى مى آيد. هرچندبار عصيان دارد اما در دل درخت ايمان دارد. در آب و گل، مهر ما سرشته دارد، مقربان ملأ اعلى از آن روز باز كه در وجود آمدند تا به رستاخيز دست در كمر

ص:24


1- زجل به معناى فرياد است.

بندگى ما زده اند و فرمان را چشم نهاده و در آرزوى يك نظر مى سوزند، انگشتان حسرت در دهان حيرت گرفته كه اين چيست؟ خدمت اين جا و محبت آن جا! دويدن و پوئيدن بر ما و رسيدن و ديدن ايشان را! و عزت احديت به نعت تقدير ايشان را جواب مى دهد كه: كار سوز دارد و اندوه، نهاد ايشان معدن سوز است و كان اندوه.

بى كمال سوز دردى نام دين هرگز مبر بى جمال شوق وصلى تكيه بر ايمان مكن

در خم زلفين جان آويز جانان روز وصل جز دل مسكين خون آلود را قربان مكن

*

6. و نيز از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت مى كند كه فرمود:

ما زال جبرئيل يوصينى بقيام الليل حتى ظننت ان خيار امتى لن يناموا.

جبرئيل آن قدر سفارش سحرخيزى را به من كرد كه گمان كردم برگزيدگان و نيكان امت من هرگز نخواهند خوابيد.

7. و نيز از عبد اللّه بن سنان روايت مى كند كه گفت: شنيدم امام صادق عليه السّلام را كه مى فرمود:

ثلاثة هن فخر المؤمن و زينته فى الدنيا و الآخرة: الصلوة فى آخر الليل، و يأسه مما فى ايدى الناس، و ولاية الامام من آل محمد.

سه چيز باعث افتخار مؤمن و زينت اوست در دنيا و آخرت: نماز در آخر شب و نااميدى اش از آنچه در دست مردم است و دوستى امام از آل محمد.

8. و از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود:

ما من عمل حسن يعمله العبد الاّ و له ثواب فى القرآن الاّ صلوة الليل فان اللّه لم يبين ثوابها لعظيم خطرها عنده فقال: تتجا فى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ينفقون فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين جزاء بما كانوا يعملون (السجده 16 و 17):

هر كار نيكى كه بنده انجام دهد در قرآن از براى آن پاداشى هست بجز نماز شب كه خداوند به واسطۀ آن كه پاداش آن در نزد خدا خيلى بزرگ بوده بيان نفرموده و فرموده است:

پهلوهايشان از بسترها تهى مى شود و پروردگارشان را از روى بيم و اميد مى خوانند و از آنچه آنان را نصيب داده ايم انفاق مى كنند؛ پس هيچ كس نمى داند كه به پاداش عمل آنان چه چشم روشنى ها پنهان و ذخيره شده است.

ص:25

اى خداى بى نظير ايثار كن گوش را چون حلقه دادى اين سخن

گوش ما گير و در آن مجلس كشان كز رحيقت مى چشند اين سرخوشان

چون به ما بويى رسانيدى از اين سر مبند اين مشگ را اى رب دين

از تو نوشند از ذكور و از اناث بى دريغى در عطا يا مستغاث

*

9. در مجالس ابن الشيخ با سند خود از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه آن حضرت در تفسير آيۀ مباركۀ ان الحسنات يذهبن السيئات (همانا كارهاى نيك كارهاى بد را پاكسازى مى كند) فرمود:

صلوة الليل تذهب بذنوب النهار نماز شب گناهان روز را پاك مى كند.

بدان اى عزيز كه همان گونه كه حسنات و عبادات را در دل و نفس انسان آثارى است و دل به واسطۀ تأثر از آن عبادات داراى نورانيت مى شود و به واسطۀ آن نور است كه مى بيند آنچه را ديگران نمى بينند و مى شنوند آنچه را كه ديگران نمى شنوند و چه بسا كه به واسطۀ غلبۀ نورانيت در دل همچون آيينه اى صاف كه نمايانگر صورتهاست نمايانگر صورت مثالى از عالم مثال مى گردد و مكاشفات و حالاتى براى او دست مى دهد و اگر صفا و صقالت دل به حد كمال رسيد مورد تجليات انوار الهى و مظهر اسماء و صفات حق مى گردد و گاهى نورانيت دل حتى به ظاهر سرايت مى كند و چهرۀ صاحبش را نورانى و درخشان مى كند و اين مطلب علاوه بر آن كه محسوس است در روايات نيز بدان اشاره شده است؛ چنان كه در علل و عيون از امام رضا عليه السّلام نقل مى كند كه از حضرت امام زين العابدين سؤال شد:

ما بال المتهجدين بالليل من احسن الناس وجها؟ قال: لانّهم خلوا بربهم فكساهم اللّه من نوره:

چرا چهره و صورت شب زنده داران اين چنين زيباست؟ فرمود: به جهت آن كه آنان با پروردگار خويش خلوت كرده اند و خداوند به آنان جامه اى از نور خودش پوشانده است. و نيز امام صادق فرمود:

صلوة الليل تبيضّ الوجه.... نماز شب آدمى را روسفيد مى كند.

همچنين اعمال سيّئه و گناهان را در نفس و دل آثارى است، و يكى از آن آثار، تاريكى دل است و در اثر همين تاريكى است كه راه را از چاه نمى شناسد و روزبه روز بر شقاوتش

ص:26

مى افزايد تا آن جا كه به جهنم اعمال خويش سقوط كند و اثر همين ظلمت نيز غالبا در چهرۀ صاحبش مشاهده مى شود؛ چنان كه در آيۀ شريفه نيز به آن اشاره شده است:

وَ الَّذِينَ كَسَبُوا السَّيِّئاتِ ... كَأَنَّما أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً.(1)

كسانى كه بدكر دارند... گويى چهره هايشان با پاره هايى از شب تيره پوشيده شده است.

و اشخاص عادى و متوسطين در ايمان چون هر دوگونه از اين اعمال را مرتكب مى شوند لذا دل آنان همواره مورد تأثير متضاد اعمال نيك و بد قرار مى گيرد، گاهى ظلمت بر نور غلبه مى كند و گاهى نور بر ظلمت. بنابراين يكى از بزرگ ترين نتايج نماز شب براى امثال ما آن است كه آثار و ظلمتى را كه در نتيجۀ گناهان روز در دل پيدا شده مى زدايد و دل را شستشو مى كند و نمى گذارد كه زنگار معصيت تمام چهرۀ دل را فراگيرد و به حد «رين» برسد.

چنان كه در ذيل آيۀ شريفه «كَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ 2» معصوم عليه السّلام مى فرمايد كه چون بنده گناه كند نقطۀ سياهى بر صفحۀ دل مى نشيند، پس اگر توبه كرد و با آب توبه آن را شستشو داد چه بهتر، وگرنه چون گناهى ديگر كند نقطه ديگرى در كنار آن نقطه مى نشيند و چهرۀ دل سياه تر مى شود، و همين طور اگر گناه ادامه يافت سياهى بالاى سياهى مى آيد تا آن جا كه تمام صفحۀ دل را سياهى فرا مى گيرد و اين است آنچه خداى تعالى مى فرمايد:

كَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ پناه به خدا بايد برد از اين همه طغيان و عصيان.

روايت شريفه را دوباره تكرار مى كنم:

امام صادق عليه السّلام فرمود:

صلوة الليل تذهب بذنوب النهار نماز شب گناهان روز را پاك مى كند.

10. در كتاب علل از جابر نقل مى كند كه گفت: شنيدم رسول خدا مى فرمود:

ما اتخذ اللّه ابراهيم خليلا الاّ لاطعامه الطعام و صلوته باللّيل و النّاس نيام.

خداوند، ابراهيم را خليل خود نگرفت مگر به خاطر آن كه او سفرۀ گسترده اى داشت و هنگامى كه مردم به خواب بودند او به نماز بود.

زهى چنين عبادت تابناك كه صاحبش را به مقام خلّت و دوستى با حضرت حق مى رساند! بيچاره امثال نويسنده كه از چنين فيض و نور و سرور محرومند.

ص:27


1- سورۀ يونس، آيۀ 27.

گو برو و آستين به خون جگر شوى هر كه در اين آستانه راه ندارد

چقدر مغبون است كسى كه خداى ارحم الراحمين اين چنين براى او وسيلۀ سعادت آماده كرده باشد و او نتواند بهره مند شود! لذا امام صادق عليه السّلام برحسب روايت صدوق در ثواب الاعمال به سليمان ديلمى فرمود:

يا سليمان لا تدع قيام الليل فان المغبون من حرم قيام الليل اى سليمان! شب زنده دارى و سحرخيزى را از دست مده كه مغبون آن كس است كه از قيام ليل محروم بماند.

11. در ثواب الاعمال، صدوق - رضوان اللّه عليه - از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود:

ان البيوت التى يصلى فيها بالليل بتلاوة القرآن تضىء لاهل السماء كما يضيىء نجوم السماء لاهل الارض.

خانه هايى كه در آنها نماز شب خوانده مى شود و در نماز شب قرآن تلاوت مى شود براى اهل آسمان مى درخشد همان گونه كه ستاره ها براى اهل زمين مى درخشند. استاد بزرگوارم عارف ربانى مرحوم آية اللّه حاجى ميرزا جواد انصارى همدانى - قدس اللّه نفسه الزكيه - بارها يكى از شاگردان مكتبش را به خاطر تشويق ديگران ياد مى كرد كه فلان (با اين كه اصلا سوادى ندارد و عوام بحت است(1)شبى براى تهجّد به پا خاسته و در حال اداى نماز شب مشاهده كرده است كه تعداد زيادى از خانه هاى همدان نورافشانى مى كنند و متوجه شده است كه در ميان آن خانه ها نماز شب خوانده مى شود و علاوه نورى را مشاهده نموده كه از زمين تا آسمان همچون عمودى سركشيده است و متوجه شده است كه امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه در آن محل به نماز شب ايستاده اند و اين نور متعلق به آن حضرت است.

پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب گو كه سيرى بكند آن مه ناكاسته ام

خوش بسوز از غمش اى شمع كه امشب من نيز به همين كار كمر بسته و برخاسته ام

*

ص:28


1- شايد اين جمله را به آن جهت مى فرمود كه اگر سواد داشت ممكن بود ديدن و يا شنيدن روايت فوق در نفس او اثرى بگذارد كه مكاشفۀ مزبور اثر تلقين نفس باشد هرچند آن نيز بى ارزش نمى بود.

12. محدث جليل القدر مجلسى از كتاب غايات از ابن ابى يعفور نقل مى كند كه به امام صادق عليه السّلام عرض كردم:

اخبرنى جعلت فداك اىّ ساعة يكون العبد اقرب الى اللّه و اللّه منه قريب؟(1)ال: اذا قام فى آخر الليل و العيون هادية فيمشى الى وضوئه حتى يتوضأ باسبغ وضوئه ثم يجىء حتى يقوم فى مسجده فيوجه وجهه الى اللّه و يصف قدميه و يرفع صوته و يكبّر و افتتح الصلوة فقرأ اجزاء و صلى ركعتين قام ليعيد صلوته ناداه مناد من عنان السماء عن يمين العرش: ايها العبد المنادى ربّه، ان البّر لينشر على رأسك من عنان السماء و الملائكة محيطة بك من لدن قدميك الى عنان السماء و اللّه ينادى: عبدى لو تعلم من تناجى اذا ما انفتلت...

فدايت شوم، مرا خبر ده در چه ساعتى بنده به خدا نزديك تر است و خدا به او نزديك است؟ فرمود: هنگامى كه در آخر شب به پا مى خيزد و چشمها به خواب است پس به سوى وضو ساختن به راه مى افتد تا آن كه وضوى كاملى مى سازد سپس مى آيد تا آن كه در نمازگاهش مى ايستد و رويش را به سوى خدا مى كند و هر دو پا را در كنار هم، صدايش را به اللّه اكبر بلند مى كند و نماز را شروع مى كند، پس تعدادى از آيات قرآن مى خواند و دو ركعت نماز را به پايان مى رساند و برمى خيزد كه دو ركعت ديگر بخواند، نداكننده اى از سمت راست عرش از كرانۀ آسمان ندا مى كند: اى بنده اى كه پروردگار خويش را ندا مى كنى، همانا احسان و هديۀ الهى از كرانۀ آسمان همچنان بر سر تو افشانده مى شود و فرشتگان از قدمگاه تو تا كرانۀ آسمان گرداگرد تو را فراگرفته، و اللّه تبارك و تعالى ندا مى دهد: اى بندۀ من! اگر مى دانستى با چه كسى به راز و نيازى، روى از نماز برنمى گردانيدى.

دانى كه چيست دولت؟ ديدار يار ديدن در كوى او گدايى بر خسروى گزيدن

بوسيدن لب يار اول ز دست مگذار كاخر ملول گردى از دست و لب گزيدن

فرصت شمار صحبت كز اين دو راه منزل چون بگذريم ديگر نتوان به هم رسيدن

ص:29


1- واو در (و اللّه) ممكن است واو عاطفه باشد يعنى سؤال نموده باشد كه: و چه ساعتى است كه خدا به بنده اش نزديك است؟ مانند جملۀ ماقبلش كه چه ساعت است كه بنده به خدا نزديك تر مى شود؟ و ممكن است واو استيناف باشد و يا واو حاليه باشد كه در اين صورت معنايش چنين مى شود كه چه ساعتى است كه بنده به خدا نزديك تر است و خدا كه به هر حال به بنده اش نزديك است (و يا) و حال آن كه خدا به بنده اش نزديك است. در رابطه با آنچه سعدى مى گويد: دوست نزديك تر از من به من استوين عجب تر كه من از وى دورم چه توان با كه توان گفت كه ياردر كنار من و من مهجورم

13. و روى عن الصادق، قال امير المؤمنين: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليهم اجمعين: صلوة اللّيل مرضات الرب و حبّ الملائكه و سنّة الانبياء و نور المعرفة و اصل الايمان و راحة الابدان و كراهية الشيطان و سلاح على الاعداء و اجابة للدعاء و قبول الاعمال و بركة فى الرزق و شفيع بين صاحبها و بين ملك الموت و سراج فى قبره و فراش تحت جنبيه و جواب مع منكر و نكير و مونس و زائر فى قبره الى يوم القيمة، فاذا كان يوم القيامة كانت الصلوة فوقه و تاجا على رأسه و لباسا على بدنه و نورا يسعى بين يديه و سترا بينه و بين النار و حجة للمؤمنين بين يدى اللّه تعالى و ثقلا فى الميزان و جوازا على الصراط و مفتاحا للجنة...

رسول خدا فرموده است: نماز شب موجب رضاى پروردگار و باعث محبت فرشتگان است و روش پيامبران و نور معرفت خدا و ريشۀ ايمان و راحت تن و ناخوشى شيطان و اسلحه عليه دشمنان و رسيدن دعا به هدف اجابت و پذيرش اعمال و بركت در روزى و شفيع ميان صاحبش و فرشتۀ مرگ (حضرت عزرائيل) و چراغ در قبرش و فرش زير دو پهلويش و پاسخ منكر و نكير (دو فرشتۀ بازپرس الهى) و مونس و زائر در قبرش تا روز قيامت؛ و همين كه روز قيامت فرا رسد همين نماز سايه اى است بالاى سرش و تاجى است بر تاركش و جامه اى است بر تنش و نورى است كه پيشاپيش او مى رود و پرده اى است ميان او و آتش و حجتى است براى مؤمن در پيشگاه خداى تعالى و سنگينى ميزان اعمال است و وسيلۀ گذشتن از صراط و بالاخره كليد در بهشت است. حديث دنباله دارد.

14. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به حسب روايت كافى ضمن وصيتى كه به امير المؤمنين مى فرمايد و تأكيد در حفظ آنها مى فرمايد و دعا مى كند كه بارالها على را در حفظ اين وصيتها يارى فرما و خلاصه آن كه قرائنى در روايت هست بر اين كه موارد وصيت در نظر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بسيار اهميت داشته است و از جمله وصيتهاى آن حضرت به امير المؤمنين عليه السّلام اين است كه فرمود:

«و عليك بصلوة الليل و عليك بصلوة الليل و عليك بصلوة الليل» سه بار تكرار اين جمله از آن حضرت كه مواظب نماز شب باش، مواظب نماز شب باش، مواظب نماز شب باش، كاشف از كمال اهميت اين عمل در نظر آن حضرت است.

اى عزيز! همان گونه كه در اول بحث اشاره كرديم، روايات در اين باره بيش از آن است كه در اين رساله بگنجد و ما به همين تعداد كه گفته شد اكتفا مى كنيم كه بيش از اين چه بسا موجب ملالت خاطر خوانندگان عزيز گردد.

ص:30

اندكى با تو بگفتم غم دل ترسيدم كه دل آزرده شوى ورنه سخن بسيار است

*

و در همين قدر كه گفتيم، لذكرى لمن كان له قلب او القى السمع و هو شهيد. و ما اين بحث را ختم مى كنيم به يك نكتۀ بسيار حساس و آموزنده كه ريشۀ آن از افاضات استاد الهى حضرت آية اللّه العظمى امام خمينى - روحى فداه - است.

و آن عبارت از رفع استبعادى است كه پاره اى از نفوس ضعيفه كه ايمانشان به حد اطمينان نرسيده است در مقابل رواياتى كه پاداش هاى زياد براى اعمال و عبادات معين كرده است به شك و ترديد مى افتند و به نظرشان بعيد مى رسد كه اين همه ثواب و پاداش براى يك شب بيدارى و يا يك درهم صدقه دادن و يا يك قطره اشك از خوف خدا ريختن و امثال اينها كه در ابواب مختلف وارد شده است چگونه ممكن است؟ مگر تناسبى ميان عمل و جزا نبايد باشد؟ و از اين رو در بسيارى از روايات وارده خدشه مى كنند با آن كه اهليت و صلاحيت تشخيص روايت درست از نادرست را ندارند، بلكه علت اصلى خدشه در روايت همان استبعاد است؛ و اگر نتوانند در روايت خدشه كنند وجوه غير موجهى مى آورند كه پاره اى از آنها شايد كاشف از ضعف و بلكه عدم ايمان به روز جزاست، ولى اين گروه از مردم بايد متوجه باشند كه طبق آيات و روايات قطعى و شطرى از برهان و مكاشفات اهل سلوك و يقين همۀ اعمال ما را كه در اين عالم از ما سر مى زند در عالم برزخ و عالم آخرت صورتى است به غير آن صورتى كه در اين عالم دارد، و تحقيق در اين مطلب را مقامى ديگر است.

بنابراين اگر چيزى در اين عالم در نظر ما كوچك آمد دليل آن نمى شود كه صورت غيبيه و ملكوتيۀ آن نيز در غير عالم طبيعت حقير و ناچيز است؛ همان طور كه اگر چيزى در اين عالم در نظر ما بزرگ بود دليل آن نيست كه صورت برزخى و اخروى آن نيز بزرگ است. تا انسان علم به باطن اشياء و ضوابط عالم ملكوت نداشته باشد نمى تواند نسبت به حقارت و يا عظمت چيزى قضاوت كند.

چه بسا باشد كه موجود كوچكى ملكوت و باطن آن در كمال عظمت و بزرگى باشد؛ چنان كه هيكل مقدس و صورت جسمانى رسول اكرم خاتم و نبى مكرم معظم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يكى از موجودات كوچك اين عالم بود و از نظر ظاهر فرقى با ديگران نداشت ولى روح مقدسش

ص:31

محيط به ملك و ملكوت بود. پس حكم كردن به حقارت و كوچكى چيزى به حسب صورت باطنى ملكوتى فرع علم به عالم ملكوت و بواطن اشياء است و از براى امثال ما حق چنين حكمى نيست بلكه ما را بايد كه چشم و گوش به فرمايشات علماى آخرت يعنى انبيا و اوليا عليهم السّلام باشد و تسليم فرموده هاى آنان باشيم و از اين گونه اعتراضات كه ناشى از جهل و عدم اطلاع از اوضاع عوالم ماوراء الطبيعه است خوددارى كنيم.

و ديگر آن كه بناى آن عالم بر تفضل و بسط رحمت غيرمتناهيۀ حضرتش جل و علا گذاشته شده است؛ چنان كه در روايات نيز بدين معنا كرارا اشاره شده است، تا آن جا كه در بعضى از روايات است كه روز قيامت از سعۀ دامنۀ رحمت الهيه، شيطان مطرود نيز به طمع مى افتد. و معلوم است كه رحمت حق را نهايتى نيست و تفضلات حق تعالى فوق بى نهايت است و استبعاد از تفضل جواد على الاطلاق و غنى بالذات و صاحب رحمت غير متناهيه و فياض مطلق از كمال جهل و نادانى است؛ فياض مطلقى كه همۀ اين نعمتهايى كه به بندگان عنايت فرموده و از احصا و شمارۀ آنها عاجزيم بلكه از احصاى كليات آنها عقول عاجز و سرگردان است بدون سابقۀ سؤال و بدون استحقاق قبلى بوده اين همه موجودات كه از كتم عدم به وجود آمده اند و از وجود و مزاياى آن بهره مندند پيش از وجود چه استحقاقى داشتند؟ و يا با كدام زبان، وجود خود را از خدا خواستند؟ جز اين كه همۀ اين نعمتها، ابتدايى بوده و به مقتضاى تجلى اسم «يا مبتدئا بالنعم قبل استحقاقها» كه در ظل اسم رحمن و رحيم است اين همه بسط بساط نعمت شده است؛ پس چه مانعى دارد كه به محض تفضل و بدون هيچ سابقه حتى بدون هرگونه عملى چه بزرگ و چه كوچك اضعاف مضاعف اين ثوابها را به بندگان خود عنايت فرمايد، كه مقتضاى غناى ذات و رحمت غيرمتناهى جز اين نتواند بود.

مگر نشنيدى آيۀ مباركۀ «لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فِيها وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ»(1)ه بهشتيان هر آنچه بخواهند در بهشت براى آنان فراهم است و بيشتر از خواسته شان نزد ما هست؛ با آن كه خواستۀ انسان را حدى نيست.

مگر نفرموده «وَ فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ»(2)ا آن كه اشتهاى انسانى حد محدود و قدر مقدرى ندارد؟

ص:32


1- سوره ق، آيۀ 35.
2- سورۀ زخرف، آيۀ 71.

عالمى كه بناى آن بر نفوذ ارادۀ انسانى گذاشته شده است و هرچه را انسان در آن عالم اراده كند به مجرد اراده وجود پيدا مى كند و خداى تبارك و تعالى ارادۀ انسان را در آن عالم اين چنين مقرر فرموده و نافذ قرار داده است، در چنين عالمى چه استبعاد دارد كه چنان ثوابها نصيب انسان گردد؟!

اى عزيز! راجع به اين گونه ثوابها اخبار و احاديث شريفه نه چندان است كه انسان را مجال انكار و يا توان خدشه در آنها باشد بلكه فوق حد تواتر است و همۀ كتب معتبرۀ معتمدۀ احاديث مشحون از اين گونه روايات است؛ مثل آن است كه ما خود به گوش خود از معصومين عليهم السّلام شنيده ايم؛ نه قابل انكار است و نه طورى است كه انسان بتواند باب تأويل را مفتوح كند.

پس چنين مطلبى را كه مطابق نصوص متواتره و محكمات آيات قرآنى است و برهانى نيز برخلاف آن نداريم بلكه با يك نحو از برهان نيز موافق است بى سبب انكار كردن از ضعف ايمان و كمال جهالت است. انسان بايد در مقابل فرمودۀ انبيا عليهم السّلام تسليم باشد. هيچ عاملى براى استكمال انسانى مؤثرتر از تسليم پيش اولياى حق نيست خصوصا امورى كه عقل را براى كشف آنها راهى نيست و جز از طريق وحى و رسالت آنها را نمى توان فهميد. اگر انسان بخواهد عقل كوچك و اوهام و ظنون خود را در امور غيبيه دخالت دهد و امور اخروى و تعبدى را با ضوابطى كه به خيال خود درست كرده تطبيق دهد كارش به انكار مسلمات و ضروريات منتهى مى شود و به تدريج از كم به زياد و از پايين به بالا منجر مى شود.

فرضا كه در اخبار و سند آنها خدشه كرديم كه جاى خدشه و مجال انكار نيست، در كتاب كريم و قرآن مجيد كه خدشه نمى توان كرد. در آن كتاب عزيز نيز امثال اين ثوابها مذكور است مانند:«لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»(1)ب قدر از هزار ماه بهتر است، و مانند: مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ»(2)

مثل كسانى كه مالشان را در راه خدا انفاق مى كنند مثل يك دانه گندم است كه هفت خوشه از آن برويد و در هر خوشه صد دانه گندم باشد و خدا براى هركس كه بخواهد چندين برابر مى كند؛ و مانند ديگر آياتى كه ثوابهاى بهشتى را متذكر است و مسئلۀ خلود كه اين همه در

ص:33


1- سورۀ قدر، آيۀ 3.
2- سورۀ بقره، آيۀ 261.

قرآن به آن تكيه شده است كه بهشتيان در نعمتها و سرورهاى اخروى مخلداند، يعنى نهايت ندارد و پايانى براى آن متصور نيست. ما فرض مى كنيم كسى تمام عمر خود را كه پنجاه يا شصت يا صد سال است قيام به وظايف نموده و همۀ تكاليف خود را انجام داده و با ايمان كامل و عمل خالص و توبۀ صحيح از اين دنيا رفته است، آيا ثواب و پاداشى كه بايد به اين شخص داده شود چه مقدار است؟ صد سال عبادت بدون هيچ كوتاهى و تقصير مگر چقدر پاداش دارد؟ با آن كه به حسب كتاب و سنت و اجماع جميع ملل و اديان چنين شخصى مورد رحمت حق و اهل بهشت است؛ بهشتى كه در آن جا مخلد به نعمت است و براى دائم و تا ابديت در روح و ريحان است. مگر صد سال عبادت را چقدر ارزش است كه ميليونها سال از تنعم به پاداش آن بگذرد؟! تازه ميان گذشته و باقيمانده هيچ نسبتى نباشد.

يعنى آن ميليونها سال كه از عمر بهشتيان گذشته است نه نصف باقيمانده عمرشان است و نه ثلث و نه عشر و نه صد يك و نه هزار يك و نه و نه تا بى نهايت. و به عبارت ديگر هيچ نسبتى ميان محدود و غيرمحدود نمى توان قائل شد.

اين چه جزايى است كه عقل از تصورش كمّا و كيفا عاجز است؟ پس معلوم مى شود كه مطلب براساس ديگر مبتنى است و بر محور ديگر دور مى زند، و اگر چنين است راهى براى استبعاد و مجالى براى انكار نخواهد ماند.

اللّهم يا ذا الملك المتأبّد بالخلود و السلطان الممتنع بغير جنود و لا أعوان بارالها! اى آن كه سلطنتت هميشه و جاويدان است، و اى پادشاهى كه بدون احتياج به لشكر و معاونين از گزند دشمنان در امان است.

و العزّ الباقى على مرّ الدّهور و خوالى الاعوام و مواضى الازمان و الايّام و اى صاحب عزّتى كه پس از گذشت دهرها و سپرى شدن ساليان دراز و زمانهاى طولانى و روزگارها همچنان عزّتش پايدار است. غزالى گويد: همۀ موجودات جهان به واسطۀ ارتباطى كه با همديگر دارند يك مملكت است همچون بدن انسان كه با داشتن هزاران اعضا و اجزا به خاطر همبستگى كه با هم دارند يك بدن است. جهان خلقت نيز به همديگر پيوند دارد و مالك همۀ آنها خداى تعالى است. مترجم گويد كه سيّد شارح (رض) را بحث دقيق و مفصّلى است در بيان معناى خلود و زمان و زمانيات، و چون در حدّ بالاتر از فهم عامّۀ مردم بود از ترجمۀ آن خوددارى شد، طالبين به اصل شرح مراجعه فرمايند.

ص:34

عزّ سلطانك عزّا لا حدّ له باوّليّة و لا منتهى له بآخريّة اين جملات شريفه تعبير از آن است كه قدرت باهرۀ حضرت حق تعالى به تمام و كمال است (چون عين ذات اوست؛ پس ابدى و سرمدى است).

و استعلى ملكك علوا سقطت الاشياء دون بلوغ أمده و سلطنت تو آنچنان بالاست كه همۀ موجودات پيش از آن كه او را درك كنند سقوط كرده و از بين مى روند. اين جملات نورانى ممكن است ناظر به ادراك علمى بوده و كنايه از عجز و قصور ادراكات بشرى از آن مقام والا باشد؛ و ممكن است اخبار از آن باشد كه سالكان طريق حقيقت و روندگان اين مسير پرخوف و خطر تاب و توان تجليات عظمت و جلال آن حضرت را ندارند و از باب تشبيه كامل به ناقصى گفته شود كه اگر كسى بخواهد به طرف خورشيد برود مسلما پيش از آن كه به آن كانون جواله نور و انرژى برسد تمام اعضاى وجود او متلاشى شود و از بين خواهد رفت.

ماللتراب و ربّ الارباب.

من گدا و تمناى وصل او هيهات مگر به خواب ببينم جمال و منظر دوست

*

و لا يبلغ ادنى ما استأثرت به من ذلك اقصى نعت الناعتين كمترين چيزى را كه از جلوه هاى جلال و جمال و عظمت از مخلوق پنهان داشته اى هرچه توصيف كنندگان بخواهند توصيفش كنند نتوانند كه صفات ذات مقدس عين ذات اوست، تبارك و تعالى شانه العزيز. و شايد تعبير به كلمۀ «ذلك» كه متضمن معناى بعد و دورى است براى اشاره به آن باشد كه در مراتب علوّ در حدّ اعلاست و زبان توصيف از وصف او عاجز است. به گفتۀ حكيم شيراز:

عاشقان كشتگان معشوقند برنيايد ز كشتگان آواز

*

*نكته

آنچه آدمى از صفات عاليه و متعاليۀ - حق جلّ و علا - توصيف و تبيين كند بازگوكنندۀ ادراك ذهنى و عقلى خود اوست نه نمودار اوصاف حقيقيّۀ جمال محبوب؛ چنان كه امام باقر

ص:35

العلوم عليه و على آبائه و ابنائه آلاف التحية و الثناء به اين نكته اشاره مى فرمايند آن جا كه فرمايد: «كل ما ميّزتموه باوهامكم فى ادق معانيه مصنوع مثلكم مردود اليكم»: آنچه را كه شما از دقيق ترين معانى و نكات تشخيص و تميز مى دهيد ساختۀ فكر شما و پرداخته فهم خودتان است و به خودتان بازگشت داده مى شود و بضاعت مزجاتى است كه يوسف ملك جمال را نشايد و آن را نپذيرد. به گفتۀ آن عارف:

برافكن پرده تا معلوم گردد كه ياران ديگرى را مى پرستند

*

ضلّت فيك الصفات و تفسّخت دونك النعوت و حارت فى كبريائك لطائف الاوهام عقل دورانديش در صفات تو گمراه است و در نعت تو پاى خرد در گل و انديشه هاى باريك و تيزبين در عظمت و كبرياى تو حيران و سرگردان است.

كذلك انت اللّه الاوّل فى اوّليتك و على ذلك انت دائم لا تزول تويى اين چنين خدايى كه نخستين بودى و همچنان پايدار و جاويد خواهى بود.

و انا العبد الضعيف عملا الجسيم املا خرجت من يدى اسباب الوصلات الاّ ما وصله رحمتك و تقطعت عنى عصم الآمال الاّ ما انا معتصم به من عفوك بارالها! من همان بندۀ تو هستم كه عملم ضعيف ولى امل و آرزويم بزرگ است. بايد دانست كه ضعف عمل گاهى از جهت كميّت است، مانند آن كه شمارۀ كارهاى خوب كمتر از كارهاى بد باشد و كفّۀ حسنات اعمال سبك تر از كفه سيّئات گردد چنان كه در آيات شريفه بدان اشاره شده است، مانند:«فَأَمّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ وَ أَمّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ وَ ما أَدْراكَ ما هِيَهْ نارٌ حامِيَةٌ»(1)

(اعاذنا اللّه منها): اما كسى كه ميزان عمل او سنگين است پس در زندگى رضايت بخشى است و اما كسى كه ميزان عمل او سبك باشد پس مسكن و مأواى او هاويه است و چه مى دانى كه هاويه چيست؟ آتشى است گرم و سوزان. و گاهى ضعيفى عمل از جهت كيفيت است، مانند آن كه عمل انسان مشوب به ريا و عجب و امثال اينها باشد كه كيفيّت عمل را پايين مى آورد؛ چنان كه در بعضى از روايات است كه روز قيامت گروهى را مى آورند كه اعمال حسنۀ آنان مانند كوههاى تهامه (مكّه) است ولى خداى تعالى آنها را همچون غبار پراكنده در فضا

ص:36


1- سورۀ قارعه، آيات 6-11.

مى كند. قال رسول اللّه: «ليجاء يوم القيامة بقوم معهم حسنات مثال جبال تهامه حتى اذا جىء بهم جعل اللّه تعالى اعمالهم هباء ثم قذفهم فى النار» راوى حديث به نام سالم عرض كرد پدر و مادرم به قربانت يا رسول اللّه! اين گروه را براى ما بازگو فرما (كه چگونه مردمانى هستند) قال سالم:

«بابى و امى يا رسول اللّه حل لنا هؤلاء القوم، قال كانوا يصلّون و يصومون و ياخذون سنّة من اللّيل و لكن كانوا اذا عرض عليهم شىء من الحرام و ثبوا عليه فادحض اللّه اعمالهم». رسول خدا در جواب سائل فرمود: اينان مردمانى بودند كه نماز مى خواندند و روزه مى داشتند و پاسى از شب را به تهجّد برمى خاستند و لكن اگر حرامى بر آنها عرضه مى شد خويشتن دارى نمى توانستند كرد و بر آن حرام حمله ور مى شدند و چون چنين بودند خداى تعالى اعمال آنها را از بين برد. و در روايت كافى از سليمان بن خالد روايت مى كند كه گويد از امام صادق عليه السّلام پرسيدم كه معناى آيۀ شريفۀ:«وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً»(1)يست؟ فرمود: همانا به خدا قسم كه اعمالشان از «قباطى» سفيدتر بود ولكن چون چيزى از حرام بر آنها عرضه مى شد آن را رها نمى كردند «اما و اللّه لقد كانت اعمالهم اشدّ بياضا من القباطى و لكن كانوا اذا عرض لهم حرام لم يدعوه».

و روايات ديگرى نيز به همين مضمون از ائمه عليهم السّلام رسيده است. سيد شارح - رضوان اللّه عليه - مى فرمايد: در اين دو جملۀ شريفه: «و انا العبد الضعيف عملا الجسيم املا» اشاره به امورى است؛ يكى اقرار به تقصير در عمل كه اشرف مقامات عبوديّت است چون هم مبدأ شريف است و هم ثمره و نتيجه اش. امّا شرافت مبدأش به خاطر آن است كه اين اعتراف نتيجۀ شعور به عظمت خداى سبحان - عزّ جلاله - است كه هركس را دل درك كرد عظمت پروردگار و جلال كبريايى او را مى داند كه هيچ كس نمى تواند به حقيقت آنچه خداى تعالى سزاوار آن است از اطاعت برسد هرچند در طلب مرضات اللّه حريص باشد و سعى و كوشش در عمل داشته باشد، تا آن جا كه انبيا و اوصيا عليهم السّلام با آن كه آنچه را كه از انسان خواسته شده تا آخرين حدّى كه به تصوّر مى آمد از قدرت و امكان به جاى آورده اند باز به تقصير خويش اعتراف نموده و به اعمال خويش با ديدۀ تحقير نگريسته اند. و در روايت صحيح از امام موسى بن جعفر عليه السّلام رسيده است كه به يكى از فرزندانشان فرمود: پسركم! بر تو باد كه جديّت و كوشش كنى و در عين حال از حدّ تقصير در عبادت خداى عزّ و جلّ خارج ندانى كه

ص:37


1- سورۀ فرقان، آيۀ 23.

خداى تعالى آنچنان كه شايد و بايد پرستش نشده است.

و امّا ثمره و نتيجۀ اعتراف به تقصير آن است كه عجب و خودپسندى از بين مى رود كه يكى از صفات مهلكه است و آدمى را به هلاكت مى كشاند؛ چنان كه رسول خدا صلى اللّه عليه و اله و سلم فرمود:

«ثلاث مهلكات شحّ مطاع و هوى متّبع و اعجاب المرء بنفسه»: سه چيز است كه آدمى را به هلاكت مى رساند: حرصى كه صاحبش اطاعت آن را بكند و هواى نفسى كه آدمى پيروى از آن كند و خودپسندى. مسلّم است كه هر كسى تقصير خود و ناچيزى عملش را در برابر خدا ببيند همواره در مقام ذلّت و نياز و شكستگى خواهد بود و هيچ مقامى در عبوديّت اشرف از آن نيست. علاوه بر اين كه ضعيف دانستن عمل كه در نتيجه اتّكال به آن نشود و در نجات يافتن و فوز به درجات دلبستگى به آن پيدا نشود بلكه اميدوار به فضل الهى و رحمت گردد و به منّت و كرم تبارك و تعالى اطمينان يابد قوى ترين و بزرگ ترين وسيله است؛ چنان كه در روايت صحيح از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيده است كه فرموده كه خداى تبارك و تعالى فرموده است:

«لا يتكل العاملون لى على اعمالهم التى يعملونها لثوابى فانهم لو اجتهدوا و ا تعبوا انفسهم - اعمارهم - فى عبادتى كانوا مقصرين غير بالغين فى عبادتهم كنه عبادتى فيما يطلبون عندى من كرامتى و النعيم فى جناتى و رفيع الدرجات العلى فى جوارى و لكن برحمتى فليثقوا و فضلى فليرجوا و الى حسن الظن بى فليطمئنوا فان رحمتى عند ذلك تدركهم و منى يبلغهم رضوانى و مغفرتى تلبسهم عفوى فانى انا الله الرحمن الرحيم و بذلك تسميت»: آنان كه براى رضاى من عمل مى كنند به اعمال خودشان كه به منظور رسيدن به ثواب و پاداش من به جاى مى آورند متّكى نباشند، زيرا آنان اگر سعى و كوشش كنند و جان خود و عمر خود را در عبادت من به مشقّت بيندازند باز مقصّر خواند بود و به كنه عبادت من در عبادتشان نخواهند رسيد در مقابل آنچه از كرامت من و نعمتهايم در بهشت و درجات والا در جوار من مى خواهند و لكن به رحمت من اطمينان بكنند و فضل مرا اميدوار باشند و به حسن ظنّ بر من مطمئنّ باشند كه رحمت من در چنين حال به آنها خواهد رسيد و رضوان و مغفرت من شامل حال آنها خواهد شد و عفو من آنها را خواهد پوشاند، زيرا منم خداى رحمان و رحيم و به اين نام خودم را ناميده ام. سوّم اين كه ضعف عمل موجب ضعف امل و آرزو شود، بلكه سزاوار است براى كسى كه عملش ضعيف است اين كه امل و آرزويش دربارۀ خداى تبارك و تعالى بزرگ شود. و عقل نيز

ص:38

گواهى مى دهد كه اين امر ثابت است، زيرا هنگامى كه چشم دل بنده به عنايت الهيّه باز شود مى بيند كه همۀ موجودات از كلّى و جزئى به خداى مدبّر حكيم و پروردگار رئوف و رحيم استناد دارند.

پس براى او از اين رهگذر ظاهر مى شود كه خداى تعالى او را ايجاد كرده و عهد و پيمان از او و عبادت و طاعت خود گرفته و اين نيست مگر به خاطر آن كه بنده به وطن اصلى خود و مبدأ اوّليش جذب شود و به توحيد محقّق گشته و به حمد مطلق نايل شود و تا از آتشى كه برافروخته و دوزخى كه ساخته شده نجات يابد و اگر كوتاهى از او در اسباب اين انجذاب سرزند از رحمت خدا مأيوس نشود بلكه اميدش بيشتر و دلش به شمول عنايت حق تعالى مر او را تعلّق بيشتر داشته باشد، زيرا از روح و رحمت الهيّه مأيوس نشوند مگر كسانى كه چشم دل آنان كور شده و نتوانند اسرار الهى را مشاهده كنند و در نتيجۀ اين كورى هميشه در طغيان فرورفته و در زيان و خسران به سر مى برند؛ چنان كه خداى تعالى مى فرمايد:«وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضّالُّونَ»(1)چه كسى بجز گمراهان از رحمت پروردگارشان نااميد مى شوند؟! سپس سيد شارح (رض) بحثى پيرامون رجاء و تمنّى و غرور دارد كه ديگر علماى اخلاق نيز متعرّض اين بحث شده اند و مطالب آموزنده و گرانبهايى گفته اند.

سيد مى فرمايد: بدان كه چيز محبوبى كه نفس آدمى به آن متوجّه است و انتظار آن را در آينده دارد لابد بايد سببى داشته باشد پس اگر اسباب آن چيز فراهم است آن را رجاء نامند و آرزوى آن چيز آرزوى صحيح و درستى است و اگر معلوم نباشد كه آيا سبب آن چيز وجود دارد يا نه نامش تمنّى و آرزوست، و اگر سببش وجود نداشته باشد و در انتظار حصول آن باشد نامش غرور و حماقت است.

و چون اين را دانستى پس بدان كه ارباب عرفان به حقيقت دانستند كه دنيا كشتزار آخرت است و نفس آدمى زمين اين كشتزار است و تخم اين زمين تخم معارف الهيّه است و ديگر انواع طاعات همچون اصلاح زمين كشاورزى است كه كشاورزان آن را از خار و خاشاك مى كنند و آمادۀ كشت و آبيارى مى سازند. و نفس آدمى اگر غرق در حبّ دنيا باشد و ميل به دنيا كند همچون زمين شوره زارى است كه سنبل برنيايد و تخم عمل در او ضايع مى شود و روز قيامت كه روز درو است بدون كاشت و بذرافشانى حاصلى برداشته نخواهد شد، و

ص:39


1- سورۀ حجر، آيۀ 56.

همان گونه كه زمين شوره زار قابل كشت نيست همچنين اعمال با خباثت نفس و سوء اخلاق كه منافات با ايمان دارد سودى نخواهد بخشيد. پس سزاوار است كه بندۀ خدا عمل خويش و رجايى كه به رضوان اللّه دارد به آرزوى همان كشاورز قياس كند.

و مردم در اين باره در سه درجه اند: سابق، لاحق، مقصّر. درجۀ اوّل كه سابق است كسى است كه زمين را پاكيزه كرده و بذر صحيح تهيّه نموده و آن را در زمينش بكارد سپس آن را آبيارى نموده و ساير وسايل نموّ بذر را آماده سازد و علفهاى هرزه را كه مانع رشد و نموّ تخمند از زمين كنده و به دور افكند و سپس به انتظار فضل خداى تعالى بنشيند كه خداى تعالى به فضل خودش آفات را از زمين او دور فرمايد و نگذارد كه كشت او آفت زده شود؛ اين چنين كس امل و رجايش بجاست، زيرا اميد رسيدن به مقصود را دارد و اين درجۀ سابقين است. درجۀ دوّم كسى است كه در موسم كشت نكرده بلكه كشت را تأخير انداخته و در اواخر زمان كشاورزى اقدام به كار كرده اين نيز از جمله كسانى است كه امل و آرزوشان درست است.

همچنين بذر ايمان اگر در نفس كاشته شود ولكن در مراقبت وسايل نموّ آن كوتاهى شود و به موقع آبيارى نشود و موجبات نموّ آنچنان كه شايد و بايد مراعات نشود ولى در عين حال اميد به فضل خداى تعالى داشته باشد اين بنده نيز در درجۀ دوّم و از لاحقين است. و قسم سوّم كسى است كه بذرافشانى نكرده و يا زمين را از آفات دور نگه نداشته و با اين همه اميد برداشت دارد؛ اين چنين توقّع را حماقت و غرور نامند. پس آدمى بايد متوجّه باشد كه گرفتار دام غرور نفس و شيطان نگردد كه مبادا روز قيامت بجز حسرت و ندامت حاصلى نداشته و بگويد:«يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي»(1)اى كاش براى امروز كه روز زندگى حقيقى من است برگ عيشى تهيّه كرده و از پيش فرستاده بودم. اين خلاصۀ كلام سيّد شارح (رض) بود كه نقل شد.

و سپس روايتى از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه از آن حضرت پرسيدند: يابن رسول اللّه! جماعتى هستند كه گناه مى كنند و مى گويند ما اميدواريم كه خداى تعالى ما را بيامرزد. فرمود:

اينان گروهى هستند كه در آرزوهاى خود به سر مى برند و به آنها سرگرمند، آنان دروغ مى گويند زيرا هركس به چيزى اميدوار باشد به دنبال آن گام برمى دارد، و هركس از چيزى بترسد از آن فرار مى كند «سئل الصّادق عليه السّلام عن قوم يعملون بالمعاصى و يقولون نرجو، فقال: هؤلاء

ص:40


1- سورۀ فجر، آيۀ 24.

قوم يترجّحون فى الامانى كذبوا ليسوا براجين من رجا شيئا طلبه و من خاف من شىء هرب منه».

پايان نقل از سيد به طور خلاصه.

مترجم مى گويد: عارف شيراز را در اين زمينه سخن بلند و شيوايى است، مى فرمايد:

مزرع سبز فلك ديدم و داس مه نو يادم از كشتۀ خويش آمد و هنگام درو

گفتم اى بخت بخسبيدى و خورشيد دميد گفت با اين همه از سابقه نوميد مشو

*

إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ (1)و البتّه مؤمنان آنان كه توفيق و وعدۀ نيكوى الهى (در سرشت ازلى) بر آنان سبقت يافته از آن دوزخ به دور خواهند بود. خرجت من يدى اسباب الوصلات الاّ وصلة رحمتك، وسايل و اسباب رحمت تو از دست به در شده مگر رحمت تو دستم را بگيرد (الا ما وصله رحمتك) مضمون هر دو جمله يكى است. و تقطعت عنى عصم الآمال الا ما انا معتصم به من عفوك، رشته آرزوهايم گسسته شده مگر آنچه كه از عفو و بخشش تو به دست دارم.

قلّ عندى ما اعتدّ به من طاعتك و كثر على ما ابوء به من معصيتك طاعتى كه قابل اعتمادم باشد اندك دارم و در مقابل آن، بار گناه سنگينى بر دوشم است.

و لن يضيق عليك عفو عن عبدك و إن أساء فاعف عنى و هرگز عفو از بنده ات بر تو دشوار نيست هرچند گنهكار باشد، پس مرا ببخش. محور جملات نورانى بر خوف و رجا است كه دو بال وصول به سعادت و اوج گرفتن به مقامات است كه برحسب روايات بايد هيچ يك از اين دو بر ديگرى زيادتى نداشته باشد؛ چنان كه در روايت شريفۀ كافى است كه امام عليه السّلام مى فرمايد: در وصاياى لقمان حكيم مطالب شگفت انگيز بسيار است و از همه شگفت آميزتر و خوش آيندتر اين است كه به فرزندش وصيّت كرد: «يا بنىّ خف اللّه خوفا لواتيت بطاعة الثقلين لعذّبك و ارج اللّه رجاء لو اتيت بذنوب الثقلين لرحمك. ثم قال: ما من عبد الاّ وفى قلبه نوران نور خوف و نور رجاء لو وزن هذا لم يزد على هذا و لو وزن هذا لم يزد على هذا»: اى پسركم! از خداى تعالى آنچنان بترس كه اگر اطاعت جن و انس را آورده باشى ترس آن داشته باشى كه

ص:41


1- سورۀ انبياء، آيۀ 101.

خداى تعالى تو را عذاب كند، و به خداى تعالى آنچنان اميدى داشته باش كه اگر گناه جنّ و انس را مرتكب شده باشى اميد آن باشد كه خداى تعالى تو را مشمول رحمت خود قرار بدهد. اين روايت شريفه از چهل روايتى است كه امام خمينى - قدس اللّه سره - در كتاب كم نظير اربعينش آن را شرح فرموده است و ما براى تعميم فايده مواردى از آن را نقل مى كنيم و به كلمات شريفۀ ايشان تبرّك مى جوييم. امام - رضوان للّه عليه - مى فرمايد:

بدان كه عارف به حقايق و مطلع از نسبت بين ممكن و واجب جلّ و علا داراى دو نظر است: يكى نظر به نقصان ذاتى خود و جميع ممكنات و سيه روئى كائنات كه در اين نظر علما يا عينا بيابد كه سر تا پاى ممكن در ذل نقص و در بحر ظلمانى امكان و فقر و احتياج فرو رفته ازلا و ابدا، و به هيچ وجه از خود چيزى ندارد و ناچيز صرف و بى آبروى محض و ناقص على الاطلاق است، بلكه اين تعبيرات نيز در حق او درست نيايد و از تنگى تعبير است و ضيق مجال سخن و الاّ نقص و فقر و احتياج فرع شئيّيت است و براى جميع ممكنات و كافۀ خلايق از خود چيزى نيست. در اين نظر اگر تمام عبادات و اطاعات و عوارف و معارف را در محضر قدس ربوبيت برد جز سرافكندگى و خجلت و ذلّت و خوف چاره اى ندارد؛ چه اطاعت و عبادتى؟ از كى براى كى؟ تمام محامد راجع به خود اوست و ممكن را در آن تصرّفى نيست بلكه از تصرّف ممكن نقص عارض اظهار محامد و ثناى حق شود كه اكنون عنان قلم را از آن منصرف مى نمايم و در اين مقام فرمايد:«ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ»(1)نانچه در مقام اول فرمايد:«قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ»(2) قائل در اين مقام گويد:

پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرين بر نظر پاك خطا پوشش باد

*

قول پير راجع به مقام دوّم و قول خود قائل راجع به مقام اول است(3)پس در اين نظر خوف

ص:42


1- سورۀ نساء، آيۀ 79.
2- سورۀ نساء، آيۀ 78.
3- پير كه نظرش عالى تر و مقامش بالاتر است همۀ محامد را راجع به حق تعالى مى ديده كه مشاراليه آيۀ شريفه «قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ»است و حسنه و سيئه همه اش از نزد خداى تعالى است و البتّه هرچه آن خسرو كند شيرين بود و از جميل على الاطلاق بجز جميل صادر نشود، و از اين جهت گفت: خطا بر قلم صنع نرفت؛ چنانچه تربيت يافتۀ دامن پير نيز فرمود «ما رايت الا جميلا» در جواب كسى كه منكر وحى و نبوت بوده و مى گفت: «فلا خبر جاء و لا وحى نزل» چيزى نيامد و وحيى نرسيد. و اما قائل چنين نظر را نداشت بلكه حسنه اى مى بيند و سيئه اى، و سيئه را به خود نسبت مى دهد و با اين كه ممكن از خود چيزى ندارد پس او در حقيقت خطاپوشى كرده است.

و حزن و خجلت و سرافكندگى انسان را فراگيرد و ديگر نظر به كمال واجب و بسط بساط رحمت و سعۀ عنايت او مى بيند. اين همه بساط نعمت و رحمتهاى گوناگون كه احاطه بر آن از حوصلۀ حصر و تحديد خارج است بى سابقۀ استعداد و قابليّت است.

ابواب الطاف و بخشش را به روى بندگان گشوده است بى استحقاق، و نعم او ابتدايى و غيرمسبوق به سؤال است چنانچه حضرت سيد الساجدين و زين العابدين عليه السّلام در ادعيۀ صحيفه و غير آن مكرر اشاره فرموده اند بدين معنى، پس رجاء او قوّت گيرد و اميدوار به رحمت حق گردد.

كريمى كه كرامتهاى او به محض عنايت و رحمت است، و مالك الملوكى كه بى سابقۀ سؤال و استعداد به ما عناياتى فرموده كه تمام عقول از علم به شمّه اى از آن عاجز و قاصر است و عصيان اهل معصيت به مملكت وسيع او خللى وارد نكند، و طاعت اهل طاعت در آن فزونى نياورد، بلكه هدايت آن ذات مقدّس طرق طاعت را و منع آن ذات اقدس از عصيان براى عنايات كريمانه و بسط رحمت و نعمت است، و براى رسيدن به مقامات كمال و مدارج كماليه و تنزيه از نقص و زشتى و تشوّه است.

پس اگر برويم و در درگاه عزّو جلالش و پيشگاه رحمت و عنايتش و عرض كنيم: بارالها! ما را لباس هستى پوشانيدى و تمام وسائل حيات و راحتى ما را فوق ادراك مدركين فراهم فرمودى و تمام طرق هدايت را به ما نمودى؛ تمام اين عنايات بر اصلاح خود ما و بسط رحمت و نعمت بود. اكنون ما در دار كرامت تو و در پيشگاه عزّ و سلطنت تو آمديم با ذنوب ثقلين. در صورتى كه ذنوب مذنبين در دستگاه رحمت تو نقصانى وارد نكرده و بر مملكت تو خللى وارد نياورده. با يك مشت خاك كه در پيشگاه عظمت به چيزى نير زد و موجودى حساب نشود، چه مى كنى جز رحمت و عنايت؟

نعمت و الطاف حق جل جلاله

در بيان مراتب خوف و رجاء است. بدان اى عزيز كه از براى خوف و رجاء مراتب و درجاتى است، حسب حالات بندگان و مراتب معرفت آنها. چنانچه خوف عامّه از عذاب است و خوف خاصّه از عتاب و خوف اخصّ خواص از احتجاب است و ما اكنون درصدد شرح آن نيستيم و آنچه راجع به مطلب سابق است با بيانى ديگر ذكر مى نماييم.

ص:43

پس بدان كه حق تعالى را احدى از مخلوق نتواند بسزا عبادت كند، زيرا كه عبادت ثناى مقام آن ذات مقدّس است و ثناى هر كسى فرع معرفت به اوست و چون دست آمال بندگان از عزّ جلال و معرفت ذات او به حقيقت كوتاه است، پس به ثناى جلال و جمال او نيز نتوانند قيام كرد. چنانچه اشرف خلايق و اعرف موجودات به مقام ربوبيت، اعتراف به قصور فرمايد و عرض كند: «ما عبدناك حقّ عبادتك و ما عرفناك حقّ معرفتك»(1) جمله دوم به منزلۀ تعليل است براى جمله اول؛ و قال: «انت كما اثنيت على نفسك»(2)پس قصور ذاتى حق ممكن است و علوّ ذاتى مخصوص ذات مقدس كبريايى جلّ جلاله، و چون دست بندگان از ثنا و عبادت ذات مقدّس كوتاه بود و بدون معرفت و عبوديت حق، هيچ يك از بندگان به مقامات كماليه و مدارج اخرويه نرسند چنانچه در محل خود پيش علماى آخرت مبرهن است و عامّه از آن غفلت دارند، و مدارج اخرويه را جزاف يا شبه جزاف دانند «تعالى اللّه عن ذلك علوّا كبيرا» حق تعالى به لطف شامل و رحمت واسعۀ خود بابى از رحمت و درى از عنايت به روى آنها باز كرد به تعليمات غيبيه و وحى و الهام، به توسط ملائكه و انبيا و آن باب عبادت و معرفت است.

طرق عبادت خود را بر بندگان آموخت و راهى از معارف بر آنها گشود تا رفع نقصان خويش حتّى الامكان بنمايند و تحصيل كمالات ممكن بكنند، و از پرتو بندگى هدايت شوند به عالم كرامت حق، و به روح و ريحان و جنّت نعيم بلكه به رضوان اللّه اكبر برسند.

پس فتح باب عبادت و عبوديت يكى از نعمتهاى بزرگى است كه تمام موجودات رهين آن نعمتند و شكر آن نعمت را نتوانند كنند، بلكه هر شكرى فتح باب كرامتى است كه از شكر آن نيز عاجزند. پس اگر انسان علم به اين مشرب پيدا كرد، و قلبش از آن مطلع گرديد، معترف به تقصير شود. و اگر عبادت جنّ و انس و ملائكۀ مقرّبين را در درگاه حق جلّ و علا برده، باز خائف باشد و مقصر باشد.

و نيز بندگان عارف حق و اولياى خاص او كه از سرّ قدر درى به روى آنها باز شده و دل آنها به نور معرفت روشن گرديده، قلبشان به طورى از خوف لرزان و دلشان متزلزل است كه اگر تمام كمالات به آنها روى آورد و مفتاح همۀ معارف به دست آنها داده شود و قلوب آنها از تجليات مالامال گردد، ذرّه اى خوف آنها كم نگردد و تزلزل آنها تخفيف پيدا نكند، چنانچه

ص:44


1- سفينة البحار، ج 2، ص 180، 181.
2- همان.

يكى از آنها گويد: همه از آخر كار ترسند و من از اوّل مى ترسم.

سبحان اللّه و لا حول و لا قوّة الاّ باللّه، پناه مى برم به خداى تعالى.

خدا مى داند بايد قلب انسان از اين كلام پاره پاره شود، و دل انسان از خوف ذوب شود و سر به بيابان گذارد. چقدر انسان غافل است.

و ديگر آن كه ما پيش از اين ذكر كرديم در شرح يكى از احاديث كه تمام عبادات و اطاعات ما براى تحصيل اغراض خويش، و محرّك ما حبّ نفس است، و فى الحقيقة زهد دنيا براى آخرت است و آن مثل زهد دنيا براى دنياست پيش احرار. پس اگر عبادت ثقلين را در محضر ربوبيت ببريم جز بعد از ساحت مقدّس چيز ديگر استحقاق نداريم. حق تبارك و تعالى ما را دعوت فرموده به قرب خود و بارگاه انس خود «و خلقتك لاجلى» فرموده و غايت خلقت را معرفت به خود قرار داده و طرق معارف و راه عبوديت را به ما نشان داده و با اين وصف ما جز به تعمير بطن و فرج به چيز ديگر مشغول نيستيم و جز خودخواهى و خودپسندى مقصد ديگرى نداريم.

پس اى انسان بيچاره كه عبادات و مناسك تو بعد از ساحت قدس آورد و مستحق عتاب و عقاب كند، به چه اعتماد دارى؟

و چرا خوف از شدّت يأس حق تو را بى آرام نكرده و دل تو را خون ننموده؟

آيا تكيه گاهى دارى؟

آيا به اعمال خود وثوق و اطمينان دارى؟

اگر چنين است واى به حال تو و معرفتت، به حال خود و مالك الملوك؛ و اگر اعتماد به فضل حق و رجاء به سعۀ رحمت و شمول عنايت ذات مقدّس دارى، بسيار به جا و به محل وثيقى اعتماد كردى و به پناهگاه محكمى پناه بردى.

خداوندا، بارالها! ما دستمان از همه چيز كوتاه و خود مى دانيم كه ناقص و ناچيزيم و لايق درگاه تو و فراخور بارگاه قدس تو چيزى نداريم. سر تا پا نقص و عيب، و ظاهر و باطن ما به لوث معاصى و مهلكات و موبقات آغشته است. ما چه هستيم كه اظهار ثناى تو كنيم؟ جايى كه اولياى تو گويند: «افبلسانى هذا الكالّ اشكرك» و عجز و ضعف و قصور خود را اعلان كنند، ما اهل معصيت و محجوبين از ساحت كبريا چه بگوييم جز آن كه با لقلقۀ لسان عرض كنيم:

رجاى ما به مراحم توست و اميد وثقۀ به فضل و مغفرت توست و به جود و كرم آن ذات

ص:45

مقدّس است، چنانچه در لسان اولياى تو وارد است.

(كافى) باسناده عن ابى جعفر عليه السّلام قال: «قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: قال اللّه تبارك و تعالى: لا يتّكل العاملون لى على اعمالهم الّتى يعملونها لثوابى، فانّهم لو اجتهدوا و اتبعوا انفسهم - اعمارهم - فى عبادتى كانوا مقصّرين غير بالغين فى عبادتهم كنه عبادتى فيما يطلبون عندى من كرامتى و النّعيم في جنّاتى و رفيع الدّرجات العلى فى جوارى و لكن برحمتى فليثقوا و بفضلى فليرجوا و الى حسن الظّنّ بى فليطمئنّوا، فانّ رحمتى عند ذلك تدركهم، و منّى يبلّغهم رضوانى، و مغفرتى تلبسهم عفوى فانّى انا اللّه الرّحمن الرّحيم و بذلك تسمّيت»(1).

يعنى: حضرت باقر عليه السّلام گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گفت: خداى تبارك و تعالى گفت: اعتماد نكنند عمل كنندگان براى من بر اعمال خودشان كه به جا مى آورند آن را براى ثواب من، پس همانا آنها اگر جديّت كنند و به زحمت اندازند خودشان را در مدت عمرشان در عبادت من، مى باشند مقصّر و نارسايند در عبادت خودشان، كنه عبادت مرا در آن چيزى كه مى طلبند نزد من از كرامت من و نعمتهاى در بهشتهاى من و درجات عاليۀ بلند در جوار من.

ولكن به رحمت من هر آينه وثوق كنند و به فضل من هر آينه اميدوار باشند، و اطمينان به حسن ظن به من داشته باشند. پس همانا رحمت من در اين هنگام ادراك مى كند آنها را و عطاى من مى رساند آنها را به رضوان من، و مغفرت من مى پوشاند به آنها عفو مرا. پس همانا منم كه هستم خداى بخشنده و مهربان و به اين نام برده شدم.

و نيز از اسباب خوف، تفكّر در شدّت بأس حق و دقّت سلوك راه آخرت و خطرات متوجّه بر انسان در ايّام حيات و در حين موت و سختيهاى برزخ و قيامت و مناقشات در حساب و ميزان است، چنانچه ملاحظۀ آيات و اخبارى كه وعده هاى حق تعالى را شامل است رجاى كامل آورد.

حديث كنند كه حق تعالى در قيامت به طورى بسط بساط رحمت كند كه شيطان طمع مغفرت حق را كند. در اين عالم كه حضرت حق به حسب روايت، نظر لطف به آن نفرموده از وقتى كه خلقت فرموده آن را و رحمت در آن نازل نشده مگر ذرّه اى نسبت به عوالم ديگر، اين همه رحمت و نعمت الهى و لطف و بخشش ذات مقدّس سر تا پاى همه را فرو گرفته و هرچه پيدا و ناپيداست، سفرۀ عطا و نعم حضرت بارى تبارك و تعالى است كه اگر جميع عالم

ص:46


1- اصول كافى، ج 3، ص 114، حديث 1.

بخواهند به شمّه اى از نعمت و رحمت او احاطه كنند نتوانند؛ پس چه خواهد بود در عالمى كه عالم كرامت و مهمانخانۀ عطاى ربوبيت و جايگاه رحمت و بسط رحيميت و رحمانيت است؟ شيطان حق دارد طمع به رحمت كند، و اميد عطاى حق نمايد. پس حسن ظنّ خود را به حق كامل كن و اعتماد به فضل او نما.«إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً»(1)داى تعالى جميع گناهان را بيامرزد و همه را در بحر عطا و رحمت خود مستغرق نمايد. تخلّف در وعده حق محال است گرچه تخلّف در وعيد ممكن است، و چه بسا بسيار واقع شود. پس دل خوش دار به رحمت كامل او كه اگر رحمت حق شامل حالت نبود، مخلوق نبودى.«رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ»(2).

فرق بين رجاء و غرور

ولى اى عزيز! ملتفت باش كه رجاء را از غرور تميز دهى؛ ممكن است اهل غرور باشى و گمان كنى اهل رجاء هستى. و تميز آن سهل است؛ ببين اين حالتى كه در تو پيدا شده و بدان خود را «راجى» مى دانى آيا از تهاون به اوامر حق و كوچك شمردن حق و اوامر او پيدا شده يا از اعتقاد به سعۀ رحمت و عظمت آن ذات مقدّس. و اگر تميز آن نيز مشكل است، از آثار مى توان تميز داد.

اگر عظمت حق در دل باشد و قلب مؤمن به احاطۀ رحمت و عطاى آن ذات مقدّس باشد، قيام به اطاعت و عبوديت مى كند، چون تعظيم و عبادت عظيم و منعم از فطريات است و تخلّف ناپذير است. پس اگر با قيام به وظايف عبوديت و جدّ و جهد در طاعت و عبادت اعتماد به اعمال خود نداشته باشى و آنها را به چيزى نشمرى و اميد به رحمت حق و فضل و عطاى او داشته باشى، و خود را به واسطۀ اعمال خود مستوجب هر ذمّ و لوم و سخط و غضب بدانى و تكيه گاه تو رحمت وجود جواد على الاطلاق باشد داراى مقام رجاء هستى و شكر خداى تبارك و تعالى كن و از ذات مقدّس بخواه كه آن را در قلب تو محكم كند و مقام بالاتر از آن را به تو عنايت فرمايد. و اگر خداى نخواسته متهاون به اوامر حق بودى و بى اهميت و ناچيز شمردى فرموده هاى ذات اقدس را، بدان كه آن غرور است كه در دل تو پيدا شده از مكايد شيطان و نفس امّارۀ تو؛ اگر ايمان به سعۀ رحمت و عظمت داشتى اثرى از آن نمايان بود

ص:47


1- سورۀ زمر، آيه 53.
2- سورۀ اعراف، آيۀ 156.

در تو. مدّعى كه عملش مخالف با دعوايش باشد خود مكذّب خود است. شاهد براين كلام در احاديث معتبره بسيار است.

(كافى) باسناده عن ابن نجران، عمّن ذكره، عن ابى عبد اللّه عليه السّلام قال: «قلت له: قوم يعملون بالمعاصى و يقولون نرجو، فلا يزالون كذلك حتّى يأتيهم الموت، قال: هؤلاء قوم يترجّحون فى الامانىّ، كذبوا، ليسوا براجين، انّ من رجا شيئا طلبه و من خاف من شىء هرب منه(1)».

راوى گويد: گفتم به حضرت صادق عليه السّلام يك دسته از مردمند كه به جاى مى آورند معصيت ها را و گويند: ما اميدواريم. و هميشه چنين هستند تا بيايد آنها را مرگ. فرمود: آنها قومى هستند (كه) مايل شده اند از اعتدال به واسطۀ آرزوهاى بيجا، دروغ همى گويند، راجى نيستند. همانا كسى كه اميد داشته باشد چيزى را، طلب نمايد آن را و كسى كه ترسناك باشد از چيزى، فرار كند از آن.

و قريب به اين مضمون روايت ديگر است در (كافى) شريف: و باسناده عن الحسين بن ابى سارة قال: سمعت ابا عبد اللّه عليه السّلام يقول:

«لا يكون المؤمن مؤمنا حتّى يكون خائفا راجيا، و لا يكون خائفا راجيا حتّى يكون عاملا لما يخاف و يرجو»(2).

راوى گويد: شنيدم حضرت صادق عليه السّلام مى فرمود: نمى باشد مؤمن، مؤمن مگر آن كه ترسناك و اميدوار باشد، و نمى باشد ترسناك و اميدوار تا اين كه به جا آورد آنچه را كه مى ترسد و اميدوار است. و بعضيها گفته اند مثل كسى كه عمل نكند و انتظار رجاء داشته باشد مثل كسى است كه بى مهيّا كردن اسباب، به اميد مسبّب نشيند؛ مثل زارعى كه بدون افشاندن بذر يا بى مراقبت نمودن از زمين و آبيارى نمودن و بدون رفع موانع بنشيند به انتظار زراعت؛ اين را نتوان گفت رجاء دارد، بلكه «حمق» دارد و ابله است؛ و مثل كسى كه اصلاح اخلاق نكرده يا از معاصى اجتناب نكرده اعمالى كند، مثل كسى است كه بذر را در شوره زار كشت كند؛ البته چنين زرعى نتيجۀ مطلوبه ندهد.

پس رجاى محبوب و مستحسن آن است كه انسان تمام اسبابى كه در تحت تصرف اوست و حق تعالى به عنايت كاملۀ خود به او قدرت عنايت كرده و هدايت به طرق صلاح و فساد

ص:48


1- اصول كافى، ج 3، ص 110، 113، حديث 5، 11.
2- همان.

فرموده و امر به تهيۀ آنها نموده ايجاد كند، پس از آن به انتظار و اميد آن باشد كه حق تعالى به عنايت سابقۀ خود اسبابى كه در تحت اختيار او نيست فراهم فرمايد و رفع موانع و مفسدات را بنمايد. پس بنده اگر زمين دل را از خارهاى اخلاق فاسده و سنگ و شوره هاى معاصى پاك نمود و بذر اعمال را در آن كشت، و با آب صافى علم نافع و ايمان خالص آن را آبيارى كرد و از مفسدات و موانع مثل عجب و ريا و امثال آنها كه به منزلۀ علفهايى است كه مانع از سبز شدن زراعت است خالص نمود، پس از آن به انتظار فضل خدا نشست كه حق تعالى او را ثابت نگه دارد و عاقبت او را ختم به خير فرمايد، اين رجاى مستحسن است؛ چنانچه حق تعالى فرمايد:

«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّهِ» (1)

آنان كه ايمان آوردند و مهاجرت كردند و جهاد در راه خدا نمودند آنها اميدوار رحمت خداوندند.

موازنه خوف و رجاء

در ذيل اين حديث شريف مذكور است كه خوف و رجاء نبايد يكى از آنها بر ديگرى رجحان داشته باشد؛ چنانچه در مرسلۀ «ابن ابى عمير» از حضرت صادق عليه السّلام نيز به همين مضمون وارد است. و انسان وقتى كه كمال نقص خود را از قيام به عبوديت ملاحظه كرد و دقت و ضيق راه آخرت را تفكر نمود خوف در او حادث شود به اعلى درجه، و وقتى ملاحظۀ ذنوب خود را نموده و تفكر در حال مردمى كرد كه عاقبت امر بى ايمان و عمل صالح از دنيا رفته اند و حالشان با اين كه در اوّل امر خوب بود منجر به بدى شد و مبتلا به سوء عاقبت شدند، در او خوف شديد شود. در حديث شريف (كافى) از حضرت صادق عليه السّلام نقل كند:

قال: «المؤمن بين مخافتين: ذنب قد مضى لا يدرى ما صنع اللّه فيه و عمر قد بقى لا يدرى ما يكتسب فيه من المهالك، فهو لا يصبح الاّ خائفا و لا يصلحه الاّ الخوف(2)».

فرمايد حضرت صادق عليه السّلام كه: «مؤمن بين دو خوف است: گناهى كه همانا گذشته و نداند چه معامله كند خداوند در آن، و عمرى كه باقى مانده نداند چه كسب مى كند در آن از مهلكه ها. پس او صبح نكند مگر ترسناك و اصلاح نكند او را مگر ترس».

ص:49


1- سوره بقره، آيۀ 218.
2- اصول كافى، ج 3، ص 114 حديث 12.

و در خطبۀ رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه در حديث (كافى) از جناب صادق عليه السّلام نقل مى نمايد به همين مضمون است. بالجمله خود در كمال نقص و تقصير، و حق در كمال عظمت و جلالت و سعۀ رحمت و عطاء است و عبد در بين اين دو نظر هميشه در حدّ اعتدال خوف و رجاء است. و چون اسماء جلاليه و جماليه به يكسان در قلب سالك جلوه كند، خوف و رجاء رجحان بر هم پيدا نكنند.

و بعضى گفته اند: در بعضى اوقات خوف براى انسان نافع تر است، مثل حال سلامت و صحّت، تا انسان در كسب كمال و عمل صالح كوشد، و در بعضى حالات رجاء بهتر است مثل حال پيدايش امارات موت، تا انسان ملاقات كند حق را با حالتى كه محبوب تر است پيش او. و اين سخن مطابق گفته هاى سابق و احاديث مذكوره درست نيايد، زيرا كه رجاى محبوب نيز باعث بر عمل و كسب آخرت است، و خوف از حق هميشه محبوب و منافات با رجاى واثق ندارد.

و بعضى گفته اند: خوف از فضايل نفسانيه و كمالات عقليه نيست در دار آخرت و فقط آن در دار دنيا كه دار عمل است از امور نافعه است براى فعل عبادات و ترك معاصى و امّا بعد از خروج از دنيا فايده ندارد، به خلاف رجاء كه منقطع نشود و در دار آخرت نيز باقى است، زيرا كه بنده هرچه از رحمت خدا بيشتر نايل شود طمعش به فضل حق افزون گردد، زيرا كه خزاين رحمت وجود حق تناهى ندارد؛ پس خوف منقطع شود و رجاء باقى ماند.

محدّث محقّق «مجلسى» 4 فرمايد كه: «حق اين است كه بنده مادامى كه در دار تكليف است لابد است از خوف و رجاء و بعد از مشاهدۀ امور آخرت يكى از آنها لابد بر ديگرى رجحان پيدا مى كند».

نويسنده گويد: آنچه ذكر كرده اند از غلبۀ خوف و رجاء در عالم آخرت مطابق آنچه ذكر شد در معنى رجاء درست نيايد، و بر فرض صحت راجع به متوسطين است كه خوف و رجاى آنها راجع به ثواب و عقاب است و اما حال خواص اولياء غير از آن است كه ذكر كرده اند، زيرا كه خوف و رجايى كه از مشاهدۀ عظمت و جلال و تجلى اسماء لطف و جمال در قلب حاصل شود به معاينۀ امور آخرت زايل نشود و رجحان بر يكديگر پيدا نكنند، بلكه آثار جلال و عظمت و تجليات جمال و لطف در عالم آخرت بيشتر است و خوف حاصل از عظمت حق از لذايذ روحانيه است، و منافات با آيۀ كريمۀ «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ

ص:50

يَحْزَنُونَ» (1)دارد چنانچه با تأمّل معلوم شود. و آنچه از آن قائل نقل شد كه خوف از فضايل نفسانيه نيست، خوف از جلال و عظمت نيست، زيرا كه آن كمال است و از كاملين مكمّلين از غير آنها بيشتر است. و الحمد للّه على جلاله و جماله و الصّلوة على محمّد و آله».

اللّهم و قد اشرف على خفايا الاعمال علمك و انكشف كل مستوردون خبرك بارالها! علم تو بر اعمال پنهانى ما اشرف است و هر پوشيده در مقابل اطلاع تو مكشوف و ظاهر است.

و لا تنطوى عنك دقائق الأمور و لا تعزب عنك غيبات السرائر و هيچ چيز دقيق و كوچك از تو پنهان نيست و رازهاى غايب از تو مخفى نمى ماند. مدار و محور اين جملات شريفه بر ثناى حضرت حق است و اين كه علم حضرتش بر پنهان و آشكار و ريز و درشت احاطه دارد؛ بر خلاف عقيدۀ بعضى از متفلسفين كه قائلند بر اين كه خداى تعالى به اشياء پيش از وجودشان عالم نيست! و يا آن كه گفته اند علم حق تعالى به جزئيات تعلق نمى گيرد، تعالى اللّه عن ذلك علوا كبيرا.

و قد استحوذ علىّ عدوّك الذى استنظرك لغوايتى فانظرته و بارالها! دشمن تو كه براى گمراه كردن من از تو فرصت طلبيد و تو به او فرصت مرحمت فرمودى.

و استمهلك الى يوم الدين لاضلالى فامهلته و براى گمراه ساختن من از تو تا روز قيامت فرصت طلبيد و تو به او فرصت مرحمت فرمودى.

فاوقعنى پس اين دشمن مرا بر زمين زده است.

و قد هربت اليك من صغائر ذنوب موبقة و كبائر اعمال مردية و من از گناهان كوچك كه هلاك كننده است و اعمال بزرگى كه زشت و موجب نقمت توست به سوى تو فرار كردم. مترجم گويد: محتمل است كه «واو» در «و قد هربت اليك» حاليه باشد، يعنى در حالى كه من به سوى تو فرار مى كردم شيطان مرا بر زمين زد. و جملات شريفه اشاره به آيات شريفه است كه از زبان ابليس حكايت مى فرمايد:«قالَ أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ»(2)و در سورۀ مباركۀ (الحجر) مى فرمايد:«قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ»(3)شيطان از خدا درخواست كرد كه پروردگارا! پس مرا تا روز قيامت كه خلق مبعوث مى شوند مهلت و طول

ص:51


1- سورۀ يونس، آيۀ 62.
2- سورۀ اعراف، آيات 14-16.
3- سورۀ حجر، آيات 36-38.

عمر عطا فرما. خدا فرمود: آرى تو را مهلت خواهد بود تا به وقت معيّن و روز معلوم. و در سورۀ «ص» مى فرمايد:«قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ»(1)يطان عرض كرد:

پروردگارا! پس مهلتم ده كه تا روز قيامت زنده بمانم. خدا فرمود: آرى از مهلت يافتگانت قرار داديم تا روز قيامت و وقت معلوم. شيطان گفت: (حال كه مهلت يافتم)، به عزّت و جلال تو قسم كه خلق را تمام گمراه خواهم كرد مگر خاصان از بندگان تو كه دل از غير بريدند (و براى تو خالص شدند).

دو عالم را به يك بار از دل پاك برون كردند تا جاى تو باشد

*

تكرار اين حكايت از زبان شيطان لعين با اين كه استمهال و مهلت خواستن يك بار بيشتر واقع نشده است شايد به منظور تهديد مردم از مكايد آن لعين و اظهار اهميت مطلب باشد.

تنبيهات

تنبيه اول آن كه صريح عبارت دعاى شريف آن است كه شيطان لعين از خداى تعالى مهلت طلبيده و خداى تعالى خواستۀ او را اجابت فرموده و مهلت عطا فرموده است و روايات نيز گواه همين مطلب است و اكثر مفسرين نيز همين را فرموده اند. و علامۀ طبرسى - رحمة اللّه عليه - مى فرمايد: جهت اين كه ابليس لعين با اين كه مى دانست ملعون و مطرود درگاه است باز از خداى تعالى تا يوم وقت معلوم مهلت خواست آن است كه مى دانست كه خداى تعالى فضل و كرمش غيرمتناهى است، لذا با اين كه مرتكب معصيت شد و نافرمانى خداى تعالى نمود ولى اين نافرمانى او را از سؤال و طمع در اجابت مانع نشد و خداى تعالى نيز خواستۀ او را اجابت فرمود. پايان سخن علاّمۀ طبرسى.

و از اين جاست كه سفيان بن عيينه گفت: گناهانى كه از خود سراغ داريد شما را مانع از دعا نگردد، زيرا خداى تعالى دعاى بدترين خلقش كه ابليس بود مستجاب كرد. و در دعاهاى وارده نيز آمده است: «يا من استجاب لابغض خلقه ابليس»: اى خدايى كه دعاى دشمن ترين

ص:52


1- سورۀ ص، آيات 79-83.

خلق خودش را مستجاب فرمود.

تنبيه دوّم: ظاهر دعا كه عرض مى كند: «استمهلك الى يوم الدين لاضلالى فامهلته» آن است كه امهال تا روز قيامت بوده، و اين جمله توضيح اجمالى است كه در آيۀ شريفه است:«قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ» و بيان آن است كه مراد از وقت معلوم همانا روز قيامت است، و اين مؤيّد قول صاحب كشاف است كه گفته: يوم الدّين و يوم يبعثون و يوم الوقت المعلوم، هر سه به يك معناست و اختلاف تعبير طبق اسلوب بلاغت در كلام است. و از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود: «يوم الوقت المعلوم» روزى است كه به صور دميده مى شود كه ابليس مابين نفخۀ اولى و نفخۀ دوّم مى ميرد. و امّا كيفيّت صور و نفخۀ آن از متشابهات روايات است و حقيقتش براى امثال ما معلوم نيست و بغير از راسخين در علم اطّلاعى از حقيقت آن ندارند. ديلمى - رحمة اللّه عليه - در كتاب شريفش ارشاد القلوب روايتى در اين باب از امام زين العابدين عليه السّلام نقل مى كند كه شايد ذكرش موجب تنبّه غافلين باشد.

و قد روى الثّقات عن زين العابدين عليه السّلام انّ الصّور قرن عظيم له رأس واحد و طرفان و بين الطّرف الاسفل الّذى يلى الارض الى الطرف الاعلى الذى يلى السماء مثل ما بين تخوم الارضين السابعة الى فوق السماء السّابعه فيه اثقاب بعدد ارواح الخلائق و سعة فمه ما بين السّماء و الارض، و له فى الصّور ثلاث نفخات: نفخة الفزع و نفخة الموت و نفخة البعث، فاذا فنيت ايّام الدنيا امر اللّه عزّ و جلّ اسرافيل ان ينفخ فيه نفخة الفزع، فرأت الملائكة اسرافيل و قد حبط و معه الصّور. قالوا قد اذن اللّه فى موت اهل السماء و الارض، فيهبط اسرافيل عند بيت المقدس مستقبل الكعبة فينفخ فى الصّور نفخة الفزع. قال اللّه تعالى: وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاّ مَنْ شاءَ اللّهُ وَ كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ ، الى قوله تعالى: من جاء بالحسنة فله خير منها و هم من فزع آمنون، و تزلزلت الارض و تذهل كل مرضعة عمّا ارضعت و تضع كل ذات حمل حملها و يصير الناس يميدون و يقع بعضهم على بعض كانّهم سكارى و ما هم بسكارى و لكن من عظيم ما هم فيه من الفزع، و تبيّض لحى الشّبّان من الفزع و تطير الشياطين هاربة الى اقطار الارض و لو لا ان اللّه تعالى يمسك ارواح الخلائق فى اجسادهم لخرجت من هول تلك النفخة فيمكثون على هذه الحالة ما شاء اللّه تعالى، ثم يأمر اللّه تعالى اسرافيل ان ينفخ فى الصور نفخة الصعق فيخرج الصوت من الطرف الذى يلى الارض فلا يبقى فى الارض انس و لا جنّ و لا شيطان و لا غيرهم ممن له روح الاّ صعق و مات، و يخرج الصوت من الطرف الذى يلى السماء فلا يبقى فى السماوات ذو روح الاّ مات، قال اللّه تعالى (إِلاّ ما شاءَ اللّهُ)

ص:53

فهو جبرائيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل فاولئك الذين شاء اللّه فيقول اللّه تعالى: يا ملك الموت، من بقى من خلقى؟ فقال: يا رب انت الحىّ الّذى لا يموت بقى جبرائيل و ميكائيل و اسرافيل و بقيت أنا، فيامر اللّه بقبض ارواحهم فيقبضها ثم يقول اللّه: يا ملك الموت، من بقى؟ فيقول ملك الموت: بقى عبدك الضعيف المسكين ملك الموت، فيقول له: مت يا ملك الموت باذنى، فيموت ملك الموت و يصيح عند خروج روحه صيحة عظيمة لو سمعها بنو آدم قبل موتهم لهلكوا، و يقول ملك الموت: لو كنت اعلم انّ فى نزع ارواح بنى آدم هذه المرارة و الشدّة و الغصص لكنت على قبض ارواح المؤمنين شفيقا، فاذا لم يبق احد من خلق اللّه فى السماء و الارض نادى الجبّار جل جلاله: يا دنيا اين الملوك و ابناء الملوك؟ أين الجبابرة و ابنائهم؟ و اين من ملك الدنيا باقطارها؟ اين الذين كانوا يأكلون رزقى و لا يخرجون من اموالهم حقى؟ ثم يقول: لمن الملك؟ فلا يجيبه احد، فيجيب هو عن نفسه فيقول: للّه الواحد القهار. ثم يأمر اللّه السماء فتمور اى تدور بافلاكها و نجومها كالرحى و يأمر الجبال فتسير كما تسير السحاب، ثمّ تبدّل الارض بارض اخرى لم يكتسب عليها الذنوب و لا سفك عليها دم بارزة ليس عليها جبال و لا نبات كما دحاها اول مرّة، و كذا تبدل السماوات كما قال اللّه تعالى (يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ ، و يعيد عرشه على الماء كما كان قبل خلق السماوات و الارض مستقلا بعظمته و قدرته، ثمّ يأمر اللّه السماء ان تمطر على الارض حتى يكون الماء فوق كل شىء اثنى عشر ذراعا، فتنبت اجساد الخلائق كما ينبت البقل فتتدانى اجزائهم التى صارت ترابا بعضها الى بعض بقدرة العزيز الحميد، حتى انه لو دفن فى قبر واحد الف ميّت و صارت لحومهم و اجسادهم و عظامهم النخرة كلّها ترابا مختلطة بعضها فى بعض لم يختلط تراب ميّت بميّت آخر لان فى ذلك القبر شقيّا و سعيدا، جسد ينعم بالجنة و جسد يعذّب بالنار، نعوذ باللّه منها، ثم يقول اللّه تعالى: لتحيى جبرائيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل و حملة العرش فيحيون باذن الله فيأمر الله اسرافيل ان يأخذ الصور بيده، ثم يأمر الله ارواح الخلائق فتأتى فتدخل فى الصور، ثم يأمر الله اسرافيل ان ينفخ فى الصور للحياة، و بين النفختين اربعين سنة، قال: فتخرج الارواح عن اثقاب الصور كانها الجراد المنتشر فتملأ ما بين السماء و الارض فتدخل الارواح فى الارض الى الاجساد و هم نيام فى القبور كالموتى، فتدخل كل روح فى جسدها فتدخل فى خياشيمهم فيحيون باذن اللّه تعالى فتنشق الارض عنهم كما قال: يوم يخرجون من الاجداث سراعا كأنّهم الى نصب يوفضون خاشعة ابصارهم ترهقهم ذلّة ذلك اليوم الّذى كانوا يوعدون، و قال تعالى: ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ ، ثمّ يدعون الى عرصة المحشر فيأمر اللّه الشمس ان تنزل من السماء الرابعة الى السماء

ص:54

الدنيا قريب حرّها من رؤس الخلق فيصيبهم من حرّها امر عظيم حتى يعرقون من شدة حرّها و كربها حتى يخوضون فى عرقهم، ثمّ يبعثون على ذلك حفاة عراة عطاشا و كل واحد دالع لسانه على شفتيه، قال: فيبكون عند ذلك حتى ينقطع الدمع ثم يبكون بعد الدموع دما.

راوى اين حديث كه حسن بن محبوب است و به چند واسطه از يونس بن ابى فاخته نقل مى كند گويد: امام زين العابدين عليه السّلام را ديدم وقتى سخنش به اين جا رسيد شديدا گريه مى كرد و مى فرمود: آه آه! كه چگونه عمرم را در غير عبادت خدا و طاعت او ضايع كردم تا از گروه نجات يافتگان و فائزين مى شدم.

حتّى اذا فارقت معصيتك و استوجبت بسوء سعيى سخطتك فتل عنّى عذار غدره و تلقانى بكلمة كفره تا آن كه هنگامى كه من به گناه و معصيت تو آلوده گشتم و با بدرفتارى خويش مستوجب خشم تو شدم عنان حيلۀ خود را از من برتافت و با كلمۀ كفر خود با من مواجه شد.

و تولّى البرائة منّى و از من بيزارى جست.

و ادبر مولّيا عنّى و پشت به من كرده و به راه افتاد.

فاصحرنى لغضبك فريدا و مرا در صحراى خشم تو تنها گذاشت.

و اخرجنى الى فناء نقمتك طريدا و مرا در حالى كه رانده شده از درگاه تو بودم تا آستانۀ غضب تو آورد و رهايم كرد.

لا شفيع يشفع لى اليك نه كسى هست كه مرا شفاعت كند.

و لا خفير يؤمننى عليك و نه آشنايى كه مرا امان دهد.

و لا حصن يحجبنى عنك و نه قلعه اى كه مرا از ديد تو بپوشاند.

و لا ملاذ الجأ اليه منك و نه پناهگاهى كه از تو پناهنده شوم.

جز آستان توام در جهان پناهى نيست سر مرا بجز اين در حواله گاهى نيست

عدو چو تيغ كشد من سپر بيندازم كه تير ما بجز از ناله و آهى نيست

*

فهذا مقام العائذ بك هم اكنون در موقعيّتى قرار دارم كه پناهندۀ تو شده ام.

و محلّ المعترف لك و در جايگاه اعتراف و اقرار به گناه قرار گرفته ام.

فلا يضيقنّ عنّى فضلك پس مباد فضل و احسانت از من مضايقه شود.

ص:55

و لا يقصرنّ دونى عفوك و عفو تو از شمول بر حال من كوتاه نگردد.

و لا اكن اخيب عبادك التائبين و لا اقنط وفودك الآملين پس مبادا كه زيانكارترين بندگان توبه كار تو باشم و نوميدترين كسانى كه به آرزوى احسانت به آستان تو وارد شده اند.

و اغفر لى انّك خير الغافرين و مرا بيامرز كه تو بهترين آمرزندگانى.

اللّهمّ انّك امرتنى فتركت و نهيتنى فركبت و سوّل لى الخطاء خاطر السّوء ففرّطت بارالها! همانا تو مرا امر فرمودى و من دستور تو را به جاى نياوردم، و مرا نهى فرمودى پس من آنچه را كه بر من قدغن فرموده بودى به جاى آوردم و انديشۀ بد خطا را در نظر من نيكو جلوه داد پس تقصير در آن كار كردم.

و لا استشهد على صيامى نهارا و لا استجير بتهجّدى ليلا و نه روزى را كه به روزه گذراندم به شهادت مى طلبم و نه به شبى كه به شب زنده دارى پرداخته ام پناهنده مى شوم كه اينها ارزش آن ندارند تا من دل به آنها ببندم و مورد توجّه من قرار گيرند به خاطر علل و نواقصى كه در عبادتم بوده و هست.

چگونه سر ز خجلت برآورم بر دوست كه خدمتى بسزا نيامد از دستم

*

و لا تثنى علىّ باحيائها سنّة و نه سنّتى را احيا كرده ام كه مرا ثنا گويد.

حاشى فروضك الّتى من ضيّعها هلك بجز واجبات تو كه هركس آنها را ضايع كند هلاك مى شود.

و لست اتوسّل اليك بفضل نافلة مع كثير ما اغفلت من وظائف فروضك و تعدّيت عن مقامات حدودك و به فضيلت هيچ نافله اى به تو متوسّل نمى شوم، زيرا كه بسيارى از وظايف واجبات تو را غافل شده ام و از مقامهاى حدود تو تعدّى كرده ام.

الى حرمات انتهكتها چه حرمتهايى را كه هتكشان نمودم.

و كبائر ذنوب اجترحتها و گناهان بزرگى را كه مرتكب شدم.

كانت عافيتك لى من فضائحها سترا و تو بودى كه پرده بر رسواييهاى من كشيدى و عافيتم بخشيدى. شايد مقصود آن باشد كه واجبات نيز آنچنان كه بايد و شايد به جا نياوردم و حدودش را رعايت نكردم و حضور قلبى را كه بايد داشته باشم نداشتم؛ حضور قلبى كه

ص:56

موجب قبولى نماز است؛ چنان كه در روايت صحيح وارد شده است كه از نماز همان مقدار قبول مى شود كه نمازگزار در آن حضور قلب داشته باشد. امام باقر عليه السّلام فرمود: «انّ العبد لترفع له من صلاته نصفها او ثلثها او ربعها او خمسها فما يرفع له الاّ ما اقبل عليه بقلبه و انّما امرنا بالنّافلة ليتمّ لهم ما نقصوا من الفريضة»: همانا بنده از نمازش بالا مى رود نصفش و يا ثلثش يا ربعش يا خمسش؛ پس بالا برده نمى شود مگر آنچه قلبا اقبال داشته باشد. و ما كه به خواندن نافله مأمور شديم فقط براى آن است كه آنچه از فريضه كم شده تمام بشود. مترجم گويد: احتمال مى رود كه در نقل روايت اشتباهى شده باشد و به جاى «امرنا» «امروا» بوده.

و هذا مقام من استحيا لنفسه منك و سخط عليها و رضى عنك و اكنون در موقعيتى قرار دارم كه در حضورت از خود شرمنده است و بر خود خشمگين و از تو راضى است.

توجه: خوانندۀ دعاى شريف بايد متوجّه باشد كه در محضر الهى دروغ فاحش نگويد و بيش از پيش رسوايى به بار نياورد.

فتلقّاك بنفس خاشعة و رقبة خاضعة و ظهر مثقل من الخطايا پس با دلى شكسته و گردنى كج و پشتى از بار گناهان خميده با حضرتت روبه روست.

واقفا بين الرغبة اليك و الرّهبة منك و در ميان خوف و رجا قرار گرفته است.

و انت اولى من رجاه و أحقّ من خشيه و اتّقاه و تو سزاوارترين كسى هستى كه اميد بر تو بسته شود و از تو ترس و تقوا داشته باشد.

فاعطنى يا ربّ ما رجوت و آمنّى ما حذرت پس اى پروردگار! من آنچه را كه اميد از تو دارم به من عطا فرما و از آنچه مى ترسم مرا ايمن گردان.

وعد علىّ بعائدة رحمتك و رحمت خودت را بر من بازگردان.

انّك اكرم المسئولين زيرا تو كريم ترين كسى هستى كه از او درخواست شود.

اللّهم و اذ سترتنى بعفوك و تغمّدتنى بفضلك فى دار الفناء بحضرة الاكفاء فاجرنى من فضيحات دار البقاء عند مواقف الاشهاد من الملائكة المقرّبين و الرّسل المكرّمين و الشهداء و الصالحين بارالها! اكنون كه پردۀ عفوت را بر اعمالم كشيدى و مرا غرق فضل خودت فرمودى و اين همه در اين دنياى فانى در معرض ديد همدوشان بود پس مرا از رسواييهاى عالم آخرت در پيشگاه فرشتگان مقرّب شاهد و پيامبران بزرگوار و صالحان در پناه خود گير.

من جار كنت اكاتمه سيئاتى و من ذى رحم كنت احتشم منه فى سريراتى گناهانى كه من آنها را

ص:57

از همسايه ام پنهان مى داشتم و از فاميلم كه برايش احترام قائل بودم مخفى مى كردم.

لم اثق بهم ربّ فى السّتر علىّ و وثقت بك ربّ فى المغفرة لى پروردگارا! من به آنان اعتماد نداشتم كه بر من پرده پوشى كنند ولى بر تو اعتماد داشتم كه مرا خواهى آمرزيد.

و انت اولى من وثق به و تو سزاوارترين كسى هستى كه به او اعتماد توان كرد.

و اعطى من رغب اليه و بخشنده ترين كسى هستى كه طمع در وى بسته مى شود.

و ارأف من استرحم فارحمنى و مهربان ترين كسى هستى كه از او طلب رحم مى شود؛ پس بر من رحم فرما.

اللّهم و انت حدرتنى ماء مهينا من صلب متضائق العظام حرج المسالك الى رحم ضيّقة سترتها بالحجب بارالها! تو مرا كه آب پست بى ارزشى بودم از گذرگاه هاى باريك استخوانى و مجراهاى تنگ فرود آوردى بر رحم تنگى كه آن را با حجابها پوشانده بودى.

تصرّفنى حالا عن حال از حالى به حال ديگر مرا منتقل مى كردى.

حتّى انتهيت بى الى تمام الصّوره تا مرا به جايى رساندى كه صورتم تمام و كامل شد.

و اثبت (انبتّ) فىّ الجوارح و اعضا و جوارح را در من روياندى و ثابت و برقرار فرمودى.

كما نعتّ فى كتابك چنان كه در كتابت توصيف فرمودى:

نطفة ثم علقة ثم مضغة ثم عظاما ثم كسوت العظام لحما ثم انشأتنى خلقا آخر كما شئت از نطفه شروع شدم سپس خون بسته اى گشتم سپس همچون گوشت كوبيده و سپس استخوان و سپس بر استخوان گوشت پوشاندى، سپس آنچنان كه خواستى آفرينش ديگرى مرا ايجاد فرمودى.

حتّى اذا احتجت الى رزقك تا آن كه به روزى تو نيازمند شدم.

و لم استغن عن غياث فضلك و از باران فضل تو بى نياز نبودم.

جعلت لى قوتا من فضل طعام و شراب اجريته لامتك الّتى اسكنتنى جوفها و اودعتنى قرار رحمها از مازاد خوراك و آشاميدنى كنيز خودت كه مرا در اندرون او جا دادى و در نهاد رحمش به وديعه نهادى تعيين كردى.

و لو تكلنى يا ربّ فى تلك الحالات الى حولى او تضطرّنى الى قوّتى لكان الحول عنّى معتزلا و لكانت القوّة منّى بعيدة و اگر مرا اى پروردگار من، در اين احوال به تدبير خودم وامى گذاشتى و به نيروى خودم ناچار مى كردى هر آينه تدبير از من بركنار و نيرو از من دور مى بود.

ص:58

فغذوتنى بفضلك غذاء البرّ اللّطيف پس تو از فضل خود به من غذاى پاكيزه و لطيف دادى.

تفعل ذلك بى تطوّلا علىّ الى غايتى هذه تو اين همه احسان دربارۀ من تا اين پايه كه رسيده ام فرموده اى.

لا اعدم برّك هيچ گاه احسان تو را از دست نداده.

و لا يبطئ بى حسن صنيعك و خوشرفتارى تو با من كم و كاست نداشته.

و لا تتأكّد مع ذلك ثقتى فاتفرّغ لما هو احظى لى عندك با اين همه احسان، اعتماد من به تو مستحكم نشده تا با فراغت خاطر بر آنچه موجب بيشتر بهره مندى من نزد توست بپردازم.

قد ملك الشيطان عنانى فى سوء الظّنّ و ضعف اليقين در بدگمانى و ضعف يقين لجام من به دست شيطان افتاده.

فانا اشكوا سوء مجاورته لى و طاعة نفسى له پس من شكايت بدجوارى او و اطاعت نفسم را از او به پيشگاه تو عرضه مى دارم. چنان كه در حديث شريف است كه شيطان همچون خون در رگهاى فرزندان آدم جريان دارد: «انّ الشيطان يجرى من ابن آدم مجرى الدّم». و در خبر ديگر است: «لو لا انّ الشّياطين يحومون على قلوب بنى آدم لنظروا الى ملكوت السموات»: اگر نبود اين كه شياطين اطراف دلهاى آدميان را مى گيرند آدميان ملكوت آسمانها را مى ديدند.

و استعصمك من ملكته و از تو مسئلت دارم مرا از اين كه شيطانى مالك من شود محفوظ فرمايى.

و اتضرّع اليك فى صرف كيده عنّى و با تضرّع و زارى از تو مى خواهم كه كيد شيطان را از من بازگردانى.

و اسئلك فى ان تسهّل الى رزقى سبيلا و از تو مسئلت دارم كه راه روزى مرا آسان فرمايى.

فلك الحمد على ابتدائك بالنعم الجسام پس حمد و سپاس تو را براى نعمتهاى بزرگى كه بدون استحقاق به من عطا فرمودى.

و الهامك الشّكر على الاحسان و الانعام و بر دل من انداختى كه در مقابل احسان و انعام تو شكرگزار و سپاسگزار باشم.

فصلّ على محمّد و آله و سهّل علىّ رزقى بر محمد و خاندان او درود بفرست و روزى مرا بر من آسان فرما.

و ان تقنّعنى بتقديرك لى و مرا بر آنچه كه برايم مقدّر فرموده اى قانع فرما.

ص:59

و ان ترضينى بحصّتى فيما قسمت لى و در آنچه برايم قسمت فرمودى مرا به سهم خودم راضى فرما.

و ان تجعل ما ذهب من جسمى و عمرى فى سبيل طاعتك انّك خير الرّازقين و هرچه را كه از جسم من و عمر من مى گذرد آن را در راه اطاعت خودت قرار بده، زيرا كه تو بهترين روزى دهندگانى.

اللّهم انّى اعوذ بك من نار تغلّظت بها على من عصاك بارالها! من به تو پناه مى برم از آتشى كه آن را بر گنهكارانت برافروخته اى.

و توّعدت بها من صدف عن رضاك و آن را كه از راه رضاى تو منحرف شده با آن آتش ترسانده اى.

و من نار نورها ظلمة و پناه مى برم از آتشى كه نورش تاريكى است.

و هيّنها اليم و آسانش دردناك است.

و بعيدها قريب و دور آن نزديك است.

و من نار يأكل بعضها بعض و از آتشى كه بعضى از آن بعض ديگر را مى بلعد.

و يصول بعضها على بعض و پاره اى از آن بر پارۀ ديگر حمله مى كند.

و من نار تذر العظام رميما و از آتشى كه استخوانها را مى پوساند.

و تسقى اهلها حميما و از آتش جوشانش در كام جهنّميان مى ريزد.

و من نار لا تبقى على من تضرّع اليها و از آتشى كه بر كسى كه ناله و زارى كند چيزى باقى نمى گذارد.

و لا ترحم من استعطفها و براى كسى كه از او دلسوزى بخواهد دلسوزى نمى كند.

و لا تقدر على التّخفيف عمّن خشع لها و استسلم اليها و نمى تواند از عذاب كسى كه نسبت به او خاشع است و تسليم او شده است تخفيف بدهد. اينها كه در جملات شريفه است خصوصيّات آتش جهنّم است و مضامينش در روايات وارد شده است. از امير المؤمنين على عليه السّلام روايت شده كه دربارۀ آتش جهنّم مى فرمايد: «اعلمتم انّ مالكا اذا غضب على النّار حطم بعضها بعضا لغضبه»: آيا دانسته ايد كه مالك دوزخ وقتى بر آتش جهنّم خشمگين مى شود، از غضب او شعله هاى آتش بر روى هم فرو مى ريزد؟

تلقى سكّانها باحرّ ما لديها من اليم النّكال و شديد الوبال ساكنانش را با گرمايى هرچه بيشتر

ص:60

كه دارد به عذاب دردناك و وبال سنگين گرفتار مى كند.

*نكته

خصوصيّاتى كه در اين جملات شريفه براى آتش جهنّم توصيف شده با اين كه يك آتش بيشتر نيست شايد اشاره به آن باشد كه هريك از صفات، خود صفت خطرناك و وحشتناكى است كه سزاوار است كه آتش با آن صفت مستقلا توصيف شود نه آن كه يك موصوف براى صفتهاى متعدّد باشد.

و اعوذ بك من عقاربها الفاغرة افواهها و پناه مى برم به تو از عقربهاى جهنّم كه دهانهايشان را باز كرده اند.

و حيّاتها الصّالقة بانيابها و مارهاى جهنّم كه با نيشهايشان مى گزند.

و شرابها الّذى يقطّع امعاء و افئدة سكّانها و ينزع قلوبهم و شرابى كه روده ها و دلهاى ساكنانش را پاره پاره مى كند و دلهايشان را از جا مى كند.

علاّمه شعرانى - قدّس سرّه - مى فرمايد: «دل» ترجمۀ «افئدة» است و قلب در جملۀ بعد به همين لفظ مذكور آمده است. گويا از فؤاد جسم صنوبرى را خواسته چون پاره شدن از صفات جسم است و از قلب جان را خواسته است، زيرا كه از جاى كنده شدن كنايه از ترس و صفت روح است و اطلاق قلب بر روح مجازا بسيار كنند.

و استهديك لما باعد منها و اخّر عنها و از تو مسئلت دارم كه مرا به آنچه از آتش جهنّم دور مى كند و او را از من به تأخير مى اندازد راهنمايى فرمايى. جملات شريفه الهام گرفته از آيات شريفه است كه در سورۀ محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايد:«سُقُوا ماءً حَمِيماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ»(1) در سورۀ حجّ مى فرمايد:«يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ يُصْهَرُ بِهِ ما فِي بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ»(2)و در روايت است كه وقتى آب جوشان دوزخ بر سر اهل جهنّم ريخته مى شود به جوف آنها نفوذ مى كند و آنها را مى گدازد. و در حديث است در تفسير آيۀ شريفۀ «وَ يُسْقى مِنْ ماءٍ صَدِيدٍ يَتَجَرَّعُهُ وَ لا يَكادُ يُسِيغُهُ»(3)رمود: «يقرب الى فيه فاذا دنى من وجهه شوى وجهه و وقعت فرو رأسه و اذا شربه قطع امعائه حتى تخرج من دبره».

ص:61


1- سورۀ محمد، آيۀ 15.
2- سورۀ حج، آيۀ 19-20.
3- سورۀ ابراهيم، آيۀ 16-17.

و اخبار در اين باره بسيار است. اعاذنا اللّه من عذابه بحقّ محمّد و آله. و استهديك لما باعد منها و اخّر عنها: شايد غرض از اين جملات آن باشد كه از خداى تعالى مسئلت كند تا توفيق اطاعتى را به او عطا فرمايد كه موجب نجات از آتش دوزخ و دورى از آن باشد. گويى اين جملات شريفه الهام گرفته از آيۀ شريفۀ: إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ»(1)

است كه گفته شده است مقصود از حسنى توفيق اطاعت است، و مقصود از ابعاد از آتش دورى از عذاب آتش است نه خود آتش، زيرا به حكم آيۀ شريفۀ:«وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّ وارِدُها كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا»(2)هيچ كس از شما نيست مگر آن كه وارد آتش مى شود و اين حكمى است حتمى و جارى شده كه پروردگار تو اين حكم را فرموده، سپس كسانى را كه تقوا داشتند نجات مى دهيم و ستمكاران را در آن باقى مى گذاريم؛ بعضى اشكال كرده اند كه چگونه ممكن است مؤمنين وارد آتش شوند و حال آن كه آيۀ شريفه به ظاهر آنها را نيز شامل است؟ جواب اين اشكال در روايتى است كه جابر بن عبد اللّه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دربارۀ همين آيه سؤال كرد و حضرت فرمود:

«اذا دخل اهل الجنّة الجنّة قال بعضهم لبعض اليس وعدنا ربّنا ان نرد النّار؟ فيقال لهم: قد وردتموهما و هى خامدة»: هنگامى كه بهشتيان به بهشت داخل شدند بعضى از آنها به بعضى ديگر مى گويند: مگر پروردگارمان به ما وعده نفرموده بود كه بايد به آتش وارد شويم؟ پس به آنها گفته مى شود هنگامى كه آتش دوزخ خاموش بود شما وارد آن شديد. و نيز از جابر روايت شده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «الورود الدخول لا يبقى برّ و لا فاجر الاّ دخلها فتكون على المؤمنين بردا و سلاما كما كان على ابراهيم عليه السّلام حتّى انّ للنّار ضجيجا من بردها»: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود ورود به معناى دخول است؛ هيچ نيكوكار و نه فاجر و نه بدكار نمى ماند مگر آن كه داخل آتش بشود، پس آن آتش بر مؤمنين خنك و سلامت مى شود همان طورى كه بر حضرت ابراهيم عليه السّلام بود، حتّى اين كه آتش از سردى خودش ناله مى زند. و در روايتى است كه آتش روز قيامت به مؤمن مى گويد: «جزيا مؤمن فقد أطفا نورك لهبى»: اى مؤمن! از من بگذر كه نور تو شعلۀ مرا خاموش كرد.

ص:62


1- سورۀ انبياء، آيۀ 101.
2- سورۀ مريم، آيۀ 71-72.

*اشكال

اگر مؤمن در آتش معذّب نمى شود ورود به آتش چه فايده دارد؟

*جواب

فوايدى در آن متصوّر است؛ از جمله آن كه وقتى كه ديدند از آتش نجات يافتند فرح و سرورشان بيشتر مى شود؛ و از جمله آن كه كفّار كه مى بينند مؤمنين از آتش نجات يافتند آنان مفتضح و رسوا مى شوند؛ و از آن جمله آن كه مؤمنين، كفّار را توبيخ و مسخره مى كنند به سزاى مسخره اى كه آنان اينان را در دنيا مى نمودند؛ و از جمله آن كه نعمتهاى بهشتى بر كام مؤمنين لذّتبخش تر مى شود، كه اشياء با اضدادشان شناخته مى شوند.

اللّهم صلّ على محمّد و آله، و اجرنى منها بفضل رحمتك و اقلنى عثراتى بحسن اقالتك و لا تخذلنى يا خير المجيرين انّك تقى الكريهة و تعطى الحسنة و تفعل ما تريد و انت على كلّ شىء قدير بارالها! بر محمّد و خاندانش درود بفرست و مرا با رحمت فراوانى كه دارى از آن آتش پناه ده و از لغزشهايم به خوبى درگذر و مرا خوار و ذليل مفرما اى آن كه بهترين پناه دهندگانى، زيرا كه تو از كارهاى ناخوشايند بازمى دارى و پاداش خوب عطا مى فرمايى و هرچه اراده كنى انجام مى دهى و تو بر همه چيز توانايى.

اللهمّ صلّ على محمّد و آله اذا ذكر الابرار و صلّ على محمّد و آله، ما اختلف اللّيل و النّهار صلوة لا ينقطع مددها و لا يحصى عددها صلوة تشحن الهواء و تملأ الارض و السّماء، صلّى اللّه عليه حتّى يرضى و صلّى اللّه عليه و آله بعد الرّضا صلوة لا حدّ لها و لا منتهى يا ارحم الراحمين بارالها! بر محمّد و خاندانش درود بفرست هرگاه كه يادى از نيكان مى گردد، و بر محمّد و خاندانش درود بفرست تا شب و روز در رفت وآمد است، درودى كه هميشه و جاويد باشد و از شماره بيرون باشد، درودى كه هوا و زمين و آسمان را پر كند، و صلوات تو بر پيغمبر تا آن جا كه خشنود شود و صلوات خدا بر پيامبر و خاندانش بعد از خشنودى، صلواتى كه نه حدّى براى آن باشد و نه پايانى، يا ارحم الرّاحمين.

*

ص:63

دعاؤه في الإستخارة و من دعائه في الإستخارة

اللّهمّ انّي استخيرك بعلمك فصلّ على محمّد و آله و اقض لي اللّهمّ اقض لنا بالخيرة و ألهمنا معرفة الإختيار و اجعل ذلك ذريعة الى الرّضا بما قضيت لنا و التّسليم بما قضيت و التّسليم لما حكمت فأزح و أزح عنّا ريب الإرتياب ريب اهل الإرتياب و أيّدنا بيقين المخلصين و لا تسمنا عجز المعرفة عمّا تخيّرت فنغمط قدرك و نكره موضع رضاك و نكره موقع قضيّتك و نجنح الى الّتي هي ابعد من حسن العاقبة و أقرب الى ضدّ العافية حبّب الينا ما نكره من قضائك و سهّل علينا ما نستصعب من حكمك

ص:64

و ألهمنا الإنقياد لما اوردت علينا لما اردت فينا من مشيّتك حتّى لا نحبّ تأخير ما عجّلت و لا تعجيل ما أخّرت و لا نكره من مشيّتك فلا نكره ما احببت و لا نتخيّر ما كرهت و اختم لنا بالّتي هي احمد عاقبة و أكرم مصيرا انّك تفيد الكريمة و تعطي الجسيمة و تفعل ما تريد و أنت على كلّ شيء قدير

ص:65

ص:66

شرح دعاى سى و سوّم دعا براى استخاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام فى الاستخارة از دعاهاى آن حضرت است در استخاره. استخاره به معناى طلب خير است، بدان معنى كه آدمى از خداى تعالى دربارۀ كارى كه مى خواهد انجام دهد بخواهد كه خداى تعالى آنچه كه خير و صلاح او در آن است پيش بياورد.

استخاره به همين معنا كه ذكر شد از روايات بسيارى از طريق شيعه و سنى استفاده مى شود. اما از طريق عامّه، در صحيح بخارى از جابر بن عبد اللّه انصارى روايت مى كند كه گفت: استخاره در همۀ كارها را رسول خدا به ما مى آموخت همان گونه كه سوره اى از قرآن را، و مى فرمود: هرگاه يكى از شما خواست كارى انجام دهد دو ركعت نماز مستحبى بخواند و دعايى كه ذكر خواهيم كرد بخواند: كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يعلمنا الاستخاره فى الامور كلّها كالسورة من القرآن يقول: اذا همّ احدكم بالامر فيركع ركعتين من غير الفريضة ثم ليقل اللهم انى استخيرك تا آخر دعا... و ترمذى با سندهاى خود تا ابى بكر نقل مى كند كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هرگاه كارى را مى خواستند انجام دهند عرض مى كردند: «اللهم خرلى و اخترلى».

و از انس روايت است كه گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: اى انس! هرگاه خواستى كارى انجام دهى، هفت بار از پروردگار خود طلب خير كن سپس ببين چه چيز به دلت افتاد به همان عمل كن كه خير در آن است. و حاكم در مستدركش با سند صحيح اش نقل كرده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: از خوشبختى فرزند آدم است كه از خداى تعالى طلب خير كند و از بدبختى

ص:67

اوست كه استخاره را ترك گويد: «من سعادة ابن آدم استخارته اللّه و من شقوته تركه استخارة اللّه».

و اما روايات استخاره از طريق شيعه بيش از حدّ شماره است، و از جملۀ آنها روايتى است كه ثقة الاسلام كلينى در كافى شريف به سند صحيح روايت كرده كه امام صادق عليه السّلام فرمود: دو ركعت نماز بخوان و از خداى تعالى طلب خير كن كه به خدا قسم مسلمانى از خداى تعالى طلب خير نكند مگر آن كه خداى تعالى براى او خير را اختيار مى فرمايد: «صل ركعتين و استخر اللّه فو اللّه ما استخار اللّه مسلم الاخار له البتّة».

و برقى در محاسن خود از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه آن حضرت فرمود: خداى - عزّ و جلّ - مى فرمايد: از بدبختى بندۀ من است كه كارها را انجام دهد و از من طلب خير نكند:

«من شقاء عبدى ان يعمل الاعمال فلا يستخيرلى». و هم آن حضرت فرمود: من اگر استخاره كنم ديگر اهميّت نمى دهم كه به كدام جانب بيفتم؛ و پدر بزرگوارم استخاره را همچون سورۀ قرآن به من مى آموخت: «لا ابالى اذا استخرت على اىّ طرفى وقعت و كان ابى يعلّمنى الاستخارة كما يعلّمنى السورة من القرآن».

و از آن حضرت روايت است هركس بدون استخاره قدم در كارى بگذارد و سپس گرفتارى براى وى پيش بيايد پاداشى نخواهد داشت: «من دخل فى امر بغير استخارة ثم ابتلى لم يوجر». و شيخ طوسى - رحمة اللّه عليه - در امالى خود از امير المؤمنين عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود:

«لمّا ولاّنى النبى عليه السّلام على اليمن قال لى و هو يوصينى: يا على ما حار من استخار و لا ندم من استشار».

هنگامى كه رسول خدا توليت يمن را به من واگذار فرمود وصيّتهايى كرد كه در ضمن آنها فرمود: اى على! هركس استخاره كند متحيّر و سرگردان نشود و هركس مشورت كند پشيمان نمى شود. و اخبار بسيارى كه به فرمودۀ سيد - رحمة اللّه عليه - روى هم رفته به حدّ تواتر مى رسد. پس از اين بيان چند مسئله را يادآور مى شويم.

*مسئلۀ اوّل

شيخ مفيد - رحمة اللّه عليه - در رسالۀ غريه فرموده كه سزاوار نيست انسان در مورد چيزى كه خداى تعالى از آن نهى فرموده استخاره كند و نه دربارۀ اداى امر واجب، بلكه استخاره در مورد كارى است كه مباح باشد و يا نسبت به دو امر مستحب كه نتواند ميان آن دو جمع كند مانند حجّ و جهاد مستحبى، و يا زيارت از دو زيارتگاه، و يا احسان به يكى از دو

ص:68

برادر دينى.

*مسئلۀ دوّم

از آداب استخاره كننده آن است كه ظاهر خود را از حدث و خبث پاك كند، يعنى با وضو باشد و بدنش نجس نباشد و باطن خود را از شك و ترديد پاك كند، بدين معنى كه اگر استخاره او را امر يا نهى نمود بدون شك عمل كند و اين كه دو ركعت نماز بخواند به هر سوره اى كه بخواهد و در ركعت دوّم قنوت بخواند و در حال نماز مؤدّب باشد همچون گدايى كه چيزى مى خواهد، و نمازش را با حضور قلب بخواند و در اثناى استخاره كردن با كسى حرف نزند كه در روايت از امام صادق عليه السّلام آمده است كه فرمود: پدرم هنگامى كه مى خواست در مورد كارى استخاره كند وضو مى ساخت و دو ركعت نماز به جا مى آورد و اگر كنيزى با او صحبت مى كرد سخن نمى گفت و مى فرمود: سبحان اللّه! تا استخاره به پايان برسد.

و امام جواد عليه السّلام به على بن اسباط فرمود: تا صد مرتبه ذكر استخاره تمام نشده با كسى حرف نزن «و لا تتكلم احدا بين اضعاف الاستخارة حتى تتمّ مأة مرة». و اگر استخاره برخلاف ميل او بيرون آمد ناراحت نشود بلكه شكر خداى تعالى نمايد كه او را براى استشاره اهل فرمود.

*مسئلۀ سوّم

استخاره را انواعى است كه در روايت آمده است و بيشتر آنچه سيد شارح - رحمة اللّه عليه - نقل فرموده بدين مضمون است كه پس از نماز و دعا از خداى تعالى مى خواهد كه بارالها اگر آنچه من نيّت كرده ام خير و صلاح من در آن است وسايل آن را فراهم فرما وگرنه تقدير مفرما كه انجام گيرد. به نظر نويسندۀ ناچيز اين گونه استخاره براى عامّۀ مردم قابل عمل نيست، زيرا هر دل آن صفا را ندارد كه القائاتش قابل اعتماد باشد؛ و در مورد روايات يا مخاطب فرد باصفايى بوده كه امام عليه السّلام چنين دستورى به او فرموده و يا اجازۀ خاصى از طرف امام نسبت به آن شخص بوده و با دستگيرى امام عليه السّلام عمل مى كرده است.

و از جملۀ استخاره استخارۀ به قرآن كريم است و شايد بهترينش همان باشد كه از سيد جليل القدر على بن طاووس - رضوان اللّه عليه - نقل شده و فرموده است كه اين استخاره به منزلۀ وحى است و ترتيبش چنين است كه آية الكرسى را تا «هُمْ فِيها خالِدُونَ» بخواند و سپس

ص:69

آيۀ شريفۀ «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ» را (تا مبين) و پس از آن ده مرتبه صلوات بفرستد و سپس اين دعا را بخواند: «اللّهم انّى توكلت عليك و تفّألت بكتابك فارنى ما هو المكتوم فى سرّك المخزون فى غيبك يا ذا الجلال و الاكرام، اللهم انت الحق بمحمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اللهم ارنى الحق حقا حتى اتّبعه و ارنى بالباطل (الباطل) باطلا حتى اجتنبه برحمتك يا ارحم الراحمين».

سپس قرآن را باز مى كند و هرچه اسم مبارك (اللّه) در صفحۀ راست است مى شمارد و به شمارۀ اسم اللّه كه در صفحۀ راست است از صفحۀ چپ ورق مى زند و بعد به عدد اسم اللّه از صفحۀ چپ سطرها را مى شمارد و به هرجا كه ختم شد آن آيه مورد نظر است به آن عمل نمايد كه به منزلۀ وحى است. و از جملۀ استخاره ها استخارۀ ذات الرقاع است كه مشهور است بدين ترتيب كه در سر قطعۀ كاغذ مى نويسند: «بسم اللّه الرحمن الرحيم خيرة من اللّه العزيز الحكيم لفلان بن فلانة افعل» و در سر قطعۀ ديگر همين را مى نويسد و به جاى «افعل» «لا تفعل» مى نويسد (و به جاى فلان بن فلانة نام خود و مادرش را مى نويسد) و سپس آن كاغذها را زير سجّادۀ خود مى گذارد و دو ركعت نماز مى خواند و پس از تمام شدن نماز به سجده مى رود و يكصدبار مى گويد: «استخير اللّه برحمته خيرة فى عافية»، سپس مى نشيند و مى گويد: «اللهمّ خرلى و اخترلى فى جميع امورى فى يسر منك و عافية» و سپس آن كاغذها را به هم مى زند و يكى يكى برمى دارد و نگاه مى كند اگر سه عدد «افعل» پشت سر هم آمد آن كار را انجام مى دهد و اگر سه «لا تفعل» پشت سر هم بود انجام نمى دهد و اگر مختلف بودند تا پنج عدد برمى دارد از «افعل» و «لا تفعل» هركدام بيشتر بود بدان عمل مى كند. و ما دربارۀ استخاره به همين مقدار اكتفا مى كنيم و به يارى خداى تعالى شروع مى كنيم به شرح دعا:

اللّهم انى استخيرك بعلمك فصلّ على محمّد و آله و اقض لى بالخيرة و الهمنا معرفة الاختيار و اجعل ذلك ذريعة الى الرضا بما قضيت لنا و التسليم لما حكمت بارالها! من از تو تقاضاى خير دارم چون كه مى دانى و به خير و شرّ من آگاهى. و محتمل است جملۀ قسم باشد يعنى «بحق علمك» (مانند اللهم انّى اسئلك من بهائك بابهاه) پس بر محمد و خاندانش درود بفرست و قضا و قدر خودت را دربارۀ من در آنچه خير من در آن است قرار بده و به ما الهام فرما كه به آنچه تو اختيار مى فرمايى معرفت بيابيم يعنى حكمت و جهت مصلحت آن را بفهميم تا به قضاى تو راضى باشيم و به حكم تو تسليم شويم، زيرا اگر آدمى حكمت كارى را بفهمد تحمّل مشقّت آن كار بر وى آسان مى شود، همچون بيمارى كه زير عمل جرّاحى قرار

ص:70

مى گيرد كه اگر حكمت آن را دريابد خود پيشقدم مى شود و چه بسا مبالغى صرف كند كه دكتر جرّاح دست او را قطع كند كه مى داند اگر قطع نشود بيمارى به ديگر اعضا سرايت كرده و به حيات او خاتمه خواهد داد. از اين رو در بعضى از روايات آمده است كه فرموده اند: «نحن الصابرون و شيعتنا اصبر منّا»؛ ما در مصيبتهاى دنيا صابر و شكيباييم وليكن شيعيان از ما شكيباترند، زيرا ما صبر مى كنيم به چيزى كه مى دانيم و آنان صبر مى كنند به چيزى كه نمى دانند.

فازح عنّا ريب الارتياب و اضطراب خاطرى را كه در نتيجۀ شك و ترديد حاصل مى شود از دل ما پاك فرما. و محتمل است كه مقصود از ريب، تهمت و اتّهام باشد. و به هر حال مقصود آن است كه آدمى تصوّر كند كه كارهايى كه برخلاف ميل او است نعوذ باللّه برخلاف عدل و حكمت خداى تعالى است؛ چنان كه به اين معنى اشاره مى فرمايد امام صادق عليه السّلام در روايتى كه برقى در محاسن خود نقل مى كند كه يكى از اصحاب مى گويد به امام صادق عليه السّلام عرض كردم:

محترم ترين فرد نزد خداى تعالى كيست؟ فرمود: كسى كه بيشتر به ياد خدا باشد و بيشتر در راه اطاعت او قدم بردارد.

عرض كردم: مبغوض ترين فرد نزد خداى تعالى كيست؟ فرمود: كسى كه خداى تعالى را متّهم كند. عرض كردم: چه كسى خداى تعالى را متهم مى سازد؟ فرمود: آرى كسى كه از خداى تعالى طلب خير كند و استخاره به آنچه او دوست ندارد بيايد و او ناراحت شود؛ چنين كسى خدا را متهم نموده است «قال: قلت لا بيعبد اللّه عليه السلام: من اكرم الخلق على اللّه؟ قال اكثرهم ذكر اللّه و اعملهم لطاعته، قلت: من ابغض الخلق الى اللّه؟ قال: من يتّهم اللّه، قلت: واى احد تتهّم اللّه؟ قال: نعم من استخار اللّه فجائته الخيرة بما يكرهه فسخط فذلك يتّهم اللّه». و از فرمايشات امير المؤمنين عليه السّلام است كه فرمود: «التوحيد ان لا تتوهّمه و العدل ان لا تتهمه»؛ توحيد عبارت از آن است كه خداى تعالى را به وهم و خيال تصوّر نكنى و اعتقاد به عدل الهى آن است كه او را متّهم نكنى.

و ايّدنا بيقين المخلصين و ما را با يقينى كه بندگان مخلص تو دارند تأييد و يارى فرما.

مخلص كسى است كه عملش را فقط براى خداى تعالى انجام دهد؛ و اخلاص را مراتبى است كه علما در محل خود بيان فرموده اند؛ از جملۀ آنها حضرت امام خمينى قدس سرّه كه در كتاب كم نظير و يا بى نظير آداب الصلوة حق سخن را ادا فرموده اند و حيفم مى آيد كه قسمتهايى از آن را در

ص:71

اين نوشته نياورم. ايشان در مورد اخلاص مى فرمايند:

*مرتبۀ اوّل

آن تصفيۀ عمل است چه عمل قلبى يا قالبى از شائبۀ رضاى مخلوق و جلب قلوب آنها چه براى محمدت يا براى منفعت يا براى غير آن. و در مقابل اين اتيان عمل است ريائا، و اين رياء فقهى از همه مراتب ريا پست تر و صاحب آن از همه مرائى ها بى ارزش تر و خسيس تر است.

*مرتبۀ دوّم

تصفيۀ عمل است از حصول مقصودهاى دنيوى و مآرب زائلۀ فانيه گرچه داعى آن باشد كه خداى تعالى به واسطۀ اين عمل عنايت كند مثل خواندن نماز شب براى توسعۀ روزى و اتيان صلوة اوّل ماه مثلا براى سلامت از آفات آن ماه و دادن صدقات براى سلامتى و ديگر مقصدهاى دنيوى. و اين مرتبه از اخلاص را بعضى از فقها - عليهم الرّحمة - شرط صحّت عبادت شمرده اند در صورتى كه اتيان عمل براى رسيدن به آن مقصود باشد. و اين خلاف تحقيق است به حسب قواعد فقهيه گرچه پيش اهل معرفت اين نماز را به هيچ وجه ارزش نيست و مثل ساير كسبهاى مشروعه است، بلكه شايد از آن نيز كمتر باشد.

*مرتبۀ سوّم

تصفيه آن است از رسيدن به جنّات جسمانيّة و حور و قصور و امثال آن از لذّات جسمانيه و مقابل آن عبادت اجيران است چنانچه در روايت شريفه است و اين نيز در نظر اهل اللّه چون ساير كسبهاست الاّ آن كه اين كاسب اجرتش بيشتر و بالاتر است در صورتى كه قيام به امر كند و از مفسدات صوريه عمل را تخليص كند.

*مرتبۀ چهارم

آن است كه عمل را تصفيه كند از خوف عقاب و عذابهاى جسمانى موعود، و مقابل آن عبادت عبيد است؛ چنانچه در روايت است. و اين عبادت نيز در نظر اصحاب قلوب قيمتى ندارد و از نطاق عبوديّت اللّه خارج است و در نظر اهل معرفت فرق نكند كه انسان عملى را

ص:72

بكند از خوف حدود و تعزيرات در دنيا يا خوف عقاب و عذاب آخرتى يا براى رسيدن به زنهاى دنيايى يا براى رسيدن به زنهاى بهشتى؛ در اين كه هيچ يك براى خدا نيست و داعى بر داعى امر است كه مطابق قواعد فقهيه عمل را از بطلان صورى خارج كند ولى در بازار اهل معرفت اين متاع را ارزشى نباشد.

*مرتبۀ پنجم

تصفيۀ عمل است از رسيدن به سعادات عقليه و لذّات روحانيّۀ دائمۀ ازليّۀ ابديّه و متسلك شدن در سلك كرّوبيّين و منخرط شدن در جرگۀ عقول قادسه و ملائكۀ مقرّبين، و در مقابل آن عمل نمودن براى اين مقصد است. و اين درجه گرچه درجۀ بزرگ عالى مهمّى است و حكما و محققين به اين مرتبه از سعادت خيلى اهميّت دادند و براى آن ارزش قائل شدند ولى در مسلك اهل اللّه اين مرتبه نيز از نقصان سلوك و سالك آن نيز كاسب و از اجيران به شمار مى رود، گرچه در متجر و مكسب با سايرين فرق دارد.

*مرتبۀ ششم

تصفيۀ آن است از خوف عدم وصول به اين لذّات و حرمان از اين سعادات و در مقابل عمل براى اين مرتبه از خوف است، و اين نيز گرچه مرتبۀ عاليه اى است و از حدّ اشتهاى امثال نويسنده خارج است ولى در نظر اهل اللّه اين نيز عبادت عبيد است و عبادت معلل است.

*مرتبۀ هفتم

تصفيه آن است از وصول به لذّات جمال الهى و رسيدن به بهجتهاى انوار سبحات غيرمتناهى كه عبادت از جنّت لقاء است و اين مرتبه يعنى جنّت لقاء از مهمّات مقامات اهل معرفت و اصحاب قلوب است و دست آمال نوع از آن كوتاه است و اوحدى از اهل معرفت به سعادت اين شرف مشرفند و اهل حبّ و جذبه از كمّل اهل اللّه و اصفياء اللّه هستند، ولكن اين كمال مرتبۀ كمّل اهل اللّه نيست بلكه از مقامات معمولى سرشار آنهاست. و اين كه در ادعيه مثل مناجات شعبانيّه حضرت امير المؤمنين و اولاد طاهرينش اين مرتبه را خواسته يا اشاره به داشتن آن نموده نه آن كه مقامات آنها منحصر به همين مرتبه است.

ص:73

*مرتبۀ هشتم

كه در ازاء اين مرتبه است و آن عبارت است از تصفيۀ عمل از خوف فراق نيز از كمال مقامات كمّل نيست و اين كه جناب امير المؤمنين عليه السّلام «كيف اصبر على فراقك» گويد از مقامات معمولى سرشار او و مثل اوست. و بالجمله تصفيۀ عمل از اين دو مرتبه نيز در نزد اهل اللّه لازم است و عمل به آن معلّل، و از حظوظ نفسانيه خارج نيست و اين كمال خلوص، است و پس از اين مراتب ديگرى است كه از حدود خلوص خارج و در تحت ميزان توحيد و تجريد و ولايت است كه بيان آن اين جا مناسب نيست.

اكنون كه مراتب اخلاص و مقامات عبادات را تا اندازه اى دانستى خود را مهيا كن براى تحصيل آن كه علم بدون عمل را ارزشى نيست و بر عالم، حجّت تمام تر و مناقشه بيشتر است. افسوس كه ما از معارف الهيه و از مقامات معنويّۀ اهل اللّه و مدارج عاليۀ اصحاب قلوب به كلّى محروميم. يك طايفه از ما و آنها كه شايد اكثريت را تشكيل دهند به كلّى مقامات را منكر و اهل آن را به خطا و باطل و عاطل دانند و كسى كه ذكرى از آنها كند يا دعوتى به مقامات آنها نمايد او را بافنده و دعوت او را شطح محسوب دارند و اين دسته از مردم را اميد نيست كه بتوان متنبّه به نقص و عيب خويش كرد و از خواب گران بيدار نمود «إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ 1

... وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ» (1).

آرى آنهايى كه چون نويسندۀ بيچارۀ از همه جا بى خبر دلشان زنده به حيات معرفت و محبّت الهيّه نيست مردگانى اند كه غلاف بدن قبور پوسيدۀ آنها است و اين غبار تن و تنگناى بدن مظلم آنها را از همۀ عوالم نور و نور على نور محجوب نموده «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ»(2)اين طايفه هرچه حديث و قرآن از محبّت و عشق الهى و حب لقاى و انقطاع به حق بر آنها فروخوانند به تأويل و توجيه بپردازند و مطابق آراء خود تفسير كنند. آن همه آيات لقاء و حبّ اللّه را به لقاى درخت هاى بهشتى و زنهاى خوشگل توجيه نمايند. نمى دانم اين گروه با فقرات مناجات شعبانيه چه مى كنند كه عرض مى كنند: «الهى هب لى كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتّى تخرق ابصار القلوب حجب النّور فتصل الى معدن العظمة و تصير ارواحنا معلّقة بعزّ قدسك الهى و اجعلنى ممّن ناديته فاجابك و لا حظته فصعق

ص:74


1- سورۀ فاطر، آيۀ 22.
2- سورۀ نور، آيۀ 40.

لجلالك(1)آيا اين صعق و محو از جلال يعنى از جمال زنهاى بهشتى است؟ آيا اين جذبه و غشوه ها كه براى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در نماز معراج دست مى داده و آن انوار عظمت و بالاتر از آن را كه مشاهده مى كرده در آن محفلى كه اعظم ملائكة اللّه كه جبرئيل امين عليه السّلام است محرم سرّ نبود و جرأت پيشرفت انمله اى را نداشت جذبه براى يكى از زنهاى خيلى خوب بوده؟ يا انوارى مثل نور شمس و قمر و بالاتر از آن مى ديد؟ آيا آن قلب سليمى كه معصوم عليه السّلام در ذيل آيۀ شريفۀ «إِلاّ مَنْ أَتَى اللّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ»(2)رمود سليم آن است كه ملاقات كند حق تعالى را در صورتى كه در آن غير حق نباشد، مقصود از آن كه غير حق نباشد يعنى غير كرامت حق نباشد كه برگشت به آن كند كه غير از گلابى و زردآلو نباشد.

خاك بر فرق من كه عنان قلم از دستم رها شد و به شطحيّات مشغول شد ولى لعمر الحبيب كه مقصودى از اين كلام نيست جز آن كه براى برادران ايمانى خصوصا اهل علم تنبّهى حاصل آيد و لااقلّ منكر مقامات اهل اللّه نباشند كه اين انكار سرمنشأ تمام بدبختيها و شقاوتهاست. مقصود ما آن نيست كه اهل اللّه كيانند؟ بلكه مقصود آن است كه مقامات انكار نشود. امّا صاحب اين مقامات كيست خدا مى داند، و اين امرى است كه كسى را بر آن اطّلاعى نيست «آن را كه خبر شد خبرى بازنيامد».

ما از نقل كلام نورانى امام قدّس سرّه به همين مقدار اكتفا نموده و طالبين حقيقت و معارف اهل بيت عليهم السّلام را به مطالعۀ كتاب آداب الصّلوة به زبان فارسى به قلم حضرت امام قدّس سرّه و ترجمۀ عربى آن كه به وسيلۀ اين جانب تعريب و بنام «الآداب المعنوية للصلوة» طبع و نشر شده است توصيه مى نماييم.

بازگشت به شرح: و بعضى گفته اند: مخلصين كسانى هستند كه كارهاى نيك خود را پنهان مى كنند همان گونه كه كارهاى بد را پنهان مى كنند و چون يقين را نيز همچون اخلاص مراتبى است مرتبۀ اول عبارت است از علم اليقين و دوم حق اليقين و سوّمى عين اليقين كه مرتبۀ اول نتيجۀ برهان است و مرتبۀ دوم و سوّم نتيجۀ رياضتها و مجاهدات مى باشد و به دو مرتبه از اين مراتب در سورۀ مباركه تكاثر اشاره شده است كه مى فرمايد:«كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ»

ص:75


1- خداى من! مرا عنايت فرما كه به طور كامل از غير تو بريده و به تو بپيوندم و چشم دل ما را براى ديدن جمالت آنچنان پرنور و تيزبين فرما كه همه حجابهاى نور را درهم دريده و به معدن عظمت برسد و جانهاى ما همچون حلقه بر درگاه عزّت قدس تو آويزان بماند. خداى من! مرا نيز همچون كسى قرار ده كه چون او را به سوى خويش خواندى دعوت تو را پذيرفت و چون گوشۀ چشمى به او انداختى از هيبت جلال و عظمت تو قالب تهى كرد و جان خود را از دست داد.
2- سورۀ شعراء، آيۀ 89.

لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ» (1) اما به مرتبۀ عين اليقين در سورۀ مباركه واقعه اشاره شده است كه مى فرمايد:«إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ»(2)ز اين رو امام عليه السّلام از خداى تعالى مسئلت دارد كه او را با يقين مخلصين تأييد فرمايد. و اما اين سه مرتبه از يقين، چنان كه علما تمثيل كرده اند چنان است كه بارى انسان دود را مى بيند كه يقين مى كند آتشى روشن است و اين دود از آن آتش متصاعد است و بار ديگر خود آتش را مى بيند كه عين اليقين است و سوّم بار خود در ميان آتش مى افتد و مى سوزد كه حق اليقين اش گويند.

و لا تسمنا عجز المعرفة عمّا تخيّرت و داغ عجز و ناتوانى را بر ما منه. علامۀ شعرانى مى فرمايد در بعضى نسخ «لا تسمنا» به كسر سين آمده است از وسم به معناى داغ نهادن و ما همان را اصحّ دانستيم و ترجمه كرديم و در نسخۀ ديگر «لا تسمنا» به ضمّ سين به معناى كلفت و مشقت است و تفسير آن بى تكلّف ممكن نيست، چون ناشناختن مشقّت ندارد، پايان مترجم گويد: ناشناختن براى كسى كه در مقام شناختن است ولكن استعداد آن را ندارد در نهايت كلفت و مشقّت است.

فنغمط قدرك و نكره موضع رضاك كه در نتيجه قدر تو را نشناسيم و سپاس تو نگوييم و آنچه را كه حضرتت بدان راضى بوده اى و اختيار فرموده اى ناخوش بداريم.

و نجنح الى التى هى ابعد من حسن العاقبة و اقرب الى ضدّ العافية و به حالتى كه از عاقبت به خيرى دورتر است و به گرفتارى نزديك تر است ميل كنيم.

حبّب الينا ما نكره من قضائك و سهّل علينا ما نستصعب من حكمك از قضاى تو آنچه ما را ناخوش آيد در نظر ما محبوبش گردان و از حكم تو آنچه ما دشوارش مى گماريم بر ما آسان فرما. شايد اين جملات شريفه الهام يافته از آيۀ شريفه باشد:«عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ»(3) بسا كه شما چيزى را ناخوش داشته باشيد و خير شما در آن باشد و بسا كه چيزى را خوش داشته باشيد و آن براى شما شرّ باشد و خداى تعالى مى داند و شما نمى دانيد و به خير و شرّ امور واقف نيستيد.

و الهمنا الانقياد لما اوردت علينا من مشيّتك و ما را توفيق گردن نهادن بر آنچه مشيّت تو بر ما وارد مى سازد عطا فرما.

ص:76


1- سورۀ تكاثر، آيات 5-7.
2- سورۀ واقعه، آيۀ 95.
3- سورۀ بقره، آيۀ 216.

حتّى لا نحبّ تاخير ما عجّلت و لا تعجيل ما اخّرت مبادا آنچه را كه تو زودترش خواسته اى ما ديرترش بخواهيم و آنچه را كه تو به تأخير انداخته اى مايل باشيم كه زودتر انجام پذيرد.

و لا نكره ما احببت و لا نتخيّر ما كرهت و آنچه را كه تو دوستش داشته اى ما ناخوش بداريم و آنچه را كه تو ناروا دانسته اى ما آن را اختيار كنيم.

و اختم لنا بالّتى هى احمد عافية و اكرم مصيرا و آنچه را كه بهترين عافيت را دارد و پايان نيكوترى دارد خاتمۀ كار ما قرار بده.

انك تفيد الكريمة و تعطى الجسيمة و تفعل ما تريد و انت على كل شىء قدير زيرا تو كرامت بزرگ مرحمت مى فرمايى و عطاى سترگ مى بخشى و هرچه را اراده فرمايى به جاى مى آورى و تو بر هر چيز توانايى.

*

ص:77

دعاؤه اذا ابتلى او رأى مبتلى بفضيحة او بذنب و إذا رأى مبتلا بفضيحة اللّهمّ لك الحمد على سترك بعد علمك و معافاتك و على معافاتك بعد خبرك فكلّنا قد اقترف فكلّنا اقترف العائبة فلم تشهره و ارتكب الفاحشة فلم تفضحه و تستّر بالمساوي فلم تدلل عليه كم نهي لك قد اتيناه و أمر قد وقفتنا عليه فتعدّيناه و سيّئة اكتسبناها و خطيئة ارتكبناها فلم تدلل عليه كم من حريمة على عينك قد انتهكناها و خطيّة من وراء الحجب قد ركبناها كنت المطّلع عليها دون النّاظرين و القادر على اعلانها فوق القادرين كانت عافيتك لنا

ص:78

حجابا دون ابصارهم و ردما دون اسماعهم فاجعل ما سترت من العورة و أخفيت من الدّخيلة فاجعل ما كشفت من عورته و أبرزت من دخلته و أعلنت من خفيّته واعظا لنا و زاجرا عن سوء الخلق و اقتراف الخطيئة و سعيا الى و اعظا لنا عن سوء الخلوة و إسرار الخبيأة و ذميم النّيّة و أنب بنا الى التّوبة الماحية و الطّريق المحمودة المحمود و قرّب الوقت فيه و لا تسمنا الغفلة عنك انّا اليك راغبون و من الذّنوب تائبون و صلّ على خيرتك اللّهمّ من خلقك محمّد و عترته الصّفوة من بريّتك الطّاهرين و اجعلنا لهم سامعين و مطيعين كما امرت و لا تسمنا بالغفلة عنه انّا اليك راغبون و بك عائذون

ص:79

ص:80

شرح دعاى سى و چهارم دعاى هنگام مبتلا شدن يا ديدن مبتلا

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام اذا بتلى او رأى مبتلى بفضيحة بذنب از دعاهاى آن حضرت است هنگامى كه مبتلا مى شد و يا كسى را كه به رسوايى گناه گرفتار شده بود مشاهده مى فرمود:

اللّهمّ لك الحمد على سترك بعد علمك و معافاتك بعد خبرك بارالها! حمد و سپاس تو را كه پس از علمت پرده پوشى فرمودى و پس از آگاهيت عافيت بخشيدى.

فكلّنا قد اقترف العائبة فلم تشهره و ارتكب الفاحشة فلم تفضحه و تستّر بالمساوى فلم تدلل عليه زيرا كه هريك از ما در ارتكاب زشتيها كوشيديم ولى تو رسوايش نفرمودى و مرتكب كار ناروا گشته و تو او را مفتضح نفرمودى و بديها در پس پرده انجام داد و تو سرّش را فاش نفرمودى.

كم نهى لك قد اتيناه و امر قد وقفتنا عليه فتعدّيناه و سيّئة اكتسبناها و خطيئة ارتكبناها چه نواهى كه ما مرتكب شديم و چه اوامرى كه ما سرپيچى كرديم و چه زشتيها كه به دست آورديم و چه خطاها كه مرتكبشان شديم.

كنت المطّلع عليها دون النّاظرين كه تنها تو بر آنها مطّلع بودى نه ديگر بينندگان.

و القادر على اعلانها فوق القادرين و تو بيش از ديگران بر افشاى آنان توانا بودى.

كانت عافيتك لنا حجابا دون ابصارهم ولى عافيت تو براى ما در برابر چشمان بينندگان حجابى بود.

ص:81

و ردما دون اسماعهم و در مقابل گوشهايشان سدّى بود كه نه مى ديدند و نه مى شنيدند.

فاجعل ما سترت من العورة و اخفيت من الدخيلة واعظا لنا و زاجرا عن سوء الخلق و اقتراف الخطيئة پس اين عيب پوشى و پنهان نگاهداشتن زشتى ها را براى ما واعظ و بازدارنده از بدخويى و ارتكاب گناه قرار بده.

و سعيا الى التّوبة الماحية و الطّريق المحمودة و وسيلۀ پيمودن راه توبه اى قرار ده كه زدايندۀ گناه و راهى پسنديده باشد.

و قرّب الوقت فيه و وقت پيمودن اين راه را نزديك فرما.

و لا تسمنا الغفلة عنك و داغ غفلت از تو را بر ما منه (و ما را دچار غفلت مفرما).

انّا اليك راغبون و من الذنوب تائبون زيرا كه ما به سوى تو راغبيم و از گناهان توبه كاريم.

و صلّ على خيرتك اللهم من خلقك محمّد و عترته الصفوة من بريّتك الطاهرين بارالها! بر برگزيدۀ از مخلوقات كه محمّد و عترت اوست و از ديگر خلقان ممتاز و پاكيزه ترند درود بفرست.

و اجعلنا لهم سامعين و مطيعين كما امرت و ما را فرمانبردار و گوش به فرمان ايشان قرار بده همان گونه كه دستور فرموده اى. شايد دستورى كه در اين جملۀ شريفه آمده است اشاره باشد به قول خداى تعالى در سورۀ نساء كه مى فرمايد:«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»(1)اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت خدا كنيد و اطاعت پيامبر كنيد و از كسانى كه از شمايند و زمام امور را به دست دارند فرمانبرى كنيد. امام صادق عليه السّلام فرمود: آيۀ شريفۀ «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» فقط ما را قصد كرده و به همه مؤمنين تا روز قيامت دستور به اطاعت ما داده است.

در حديث جابر است كه وقتى اين آيۀ شريفه نازل شد عرض كردم: يا رسول اللّه خدا! و رسولش را شناختيم، اولواالامرى كه خداى تعالى اطاعتشان را بر ما با اطاعت شما قرين هم ساخته كيانند؟ فرمود: اى جابر! آنان جانشينان منند كه پس از من پيشوايان مسلمانانند؛ اول آنان على بن ابى طالب است و سپس حسن و حسين و سپس على بن الحسين و سپس محمد بن على كه در تورات به باقر معروف است و زود است كه او را تو اى جابر دريابى؛ پس اگر او را ملاقات كردى از من به او سلام برسان؛ سپس صادق جعفر بن محمد است سپس

ص:82


1- سورۀ نساء، آيۀ 59.

موسى بن جعفر و سپس على بن موسى سپس محمد بن على سپس على بن محمد سپس حسن بن على سپس همنام من محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه حجة اللّه در روى زمين و بقية اللّه در ميان بندگان اوست فرزند حسن بن على؛ او همان است كه خداى تعالى مشرقها و مغربهاى زمين را به دست او فتح مى كند او همان است كه از ديد شيعيان و دوستانش غايب مى شود آنچنان غيبتى كه ثابت نمى ماند بر عقيدۀ امام بودن او مگر كسى كه خداى تعالى او را با ايمان آزمايش كرده باشد.

جابر گويد: عرض كردم يا رسول اللّه! آيا شيعيان آن حضرت در زمان غيبت ايشان از آن حضرت استفاده مى كنند؟ فرمود: آرى قسم به خدايى كه مرا مبعوث فرموده، به نور آن حضرت نورانى مى شوند و به ولايتش در زمان غيبت بهره مند مى گردند همان گونه كه مردم از آفتاب بهره مند مى شوند هرچند كه در زير ابرها باشد. اى جابر! اين از اسرار مكنون الهى است و از علم مخزون اوست پس آن را مكتوم بدار مگر از اهلش.

و فى حديث جابر بن عبد اللّه لما نزلت هذه الآية قلت: يا رسول اللّه، عرفنا اللّه و رسوله، فمن اولوا الامر الذين قرن اللّه طاعتهم بطاعتك؟ فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: هم خلفائى يا جابر، ائمة المسلمين من بعدى، اوّلهم على بن ابى طالب ثم الحسن ثم الحسين ثم محمد بن على المعروف فى التوراة بالباقر و ستدركه يا جابر، فاذا لقيته فاقرئه منى السلام، ثم الصادق جعفر بن محمد ثم موسى بن جعفر ثم على بن موسى ثم محمد بن على ثم على بن محمد ثم حسن بن على ثم سمى محمّد و كنيته حجة اللّه فى ارضه و بقيته فى عباده ابن الحسن بن على ذلك الذى يفتح اللّه على يديه مشارق الارض و مغاربه ذلك الذى يغيب عن شيعته و اوليائه غيبة لا يثبت فيها على القول بامامته الاّ من استحق اللّه قلبه للايمان، قال جابر: فقلت: يا رسول اللّه، فهل لشيعته الانتفاع منه فى غيبته؟ فقال: اى و الّذى بعثنى بالنبوّة انهم يستضيئون بنوره و ينتفعون بولايته فى غيبته كانتفاع الناس بالشمس و ان تجلاها السحاب؛ يا جابر، هذا من مكنون سرّ اللّه و مخزون علم اللّه فاكتمه الاّ عن اهله.

*

ص:83

دعاؤه في الرّضا بالقضاء و من دعائه اذا نظر الى اهل الدّنيا

الحمد للّه رضا بحكم اللّه شهدت انّ اللّه قسم معايش شهدت بأنّ اللّه قسم معاش عباده بالعدل و أخذ على جميع خلقه بالفضل اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و لا تفتنّي بما اعطيتهم و لا تفتنهم بما منعتني اللّهمّ لا تفتنّي فيما متّعتهم به و لا تفتنهم فيما متّعتني به فأحسد خلقك و أغمط حكمك اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و طيّب بقضائك نفسي و وسّع بمواقع حكمك صدري و هب لي الثّقة لأقرّ معها بأنّ قضاءك لم يجر الاّ بالخيرة

ص:84

و اجعل شكري اللّهمّ طبت بقضائك نفسا و وسعت لمواقع حكمك صدرا و أيقنت انّ قضاك لم يجر للمتوكّلين الاّ بالخيرة فاجعل شكري لك على ما زويت عنّي أوفر من شكري ايّاك على ما خوّلتني و اعصمني من ان اظنّ بذي عدم خساسة او اظنّ بصاحب ثروة فضلا فإنّ الشّريف من شرّفته طاعتك و العزيز و إنّ العزيز من اعزّته عبادتك فصلّ على محمّد و آله و متّعنا من اعزّته عبادتك فمتّعنا بثروة لا تنفد و ايّدنا بعزّ لا يفقد و اسرحنا في ملك الأبد انّك الواحد الأحد الصّمد انّك انت الواحد الأحد الفرد الصّمد الّذي لم تلد و لم تولد و لم يكن لك كفوا احد.

ص:85

ص:86

شرح دعاى سى و پنجم دعاى هنگام نگريستن به دنيا داران

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام فى الرّضا اذا نظر الى اصحاب الدنيا از دعاهاى آن حضرت است در مقام رضا هنگامى كه به دنياداران مى نگريست. دنيا ضدّ آخرت است و آن مؤنّث ادنى است (دقّت شود). و به اين جهت به آن دنيا مى گويند كه از دنّو، به معنى نزديكى مشتق است و اصلش «الدار الدنيا» است كه موصوفش حذف شده و همچون اسماء از معناى وصفيّت منسلخ شده است.

اين فرمايش سيّد شارح است ولى به نظر اين ناچيز اين سخن تمام نيست، زيرا اگر چنين گوييم معناى آيۀ شريفۀ «اِعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ»(1)ا توجه به اين كه اين امور مذكورۀ در آيۀ شريفه مطلقا مذموم نيستند بلكه خيرات زيادى بر آنها مترتّب است از جمله فرمايش امير المؤمنين عليه السّلام خطاب به كسى كه از دنيا مذمّت مى نمود فرمودند:

«ايّها الذّام للدّنيا، المغترّ بغرورها، المخدوع باباطيلها: اتغترّ بالدّنيا ثمّ تذمها؟ انت المتجرّم عليها ام هى المتجرّمه عليك؟ متى استهوتك ام متى غرّتك؟ ابمصارع آبائك من البلى ام بمضاجع امّهاتك تحت الثّرى؟ كم علّلت بكفّيك و كم مرّضت بيديك تبتغى لهم الشّفاء و تستوصف لهم الاطبّاء غداة لا يغنى دواءك و لا يجدى عليهم بكاءك لم ينفع احدهم اشفاقك و لم تسعف فيه بطلبتك و لم تدفع عنه بقوّتك و قد مثّلت لك به الدّنيا نفسك و بمصرعه مصرعك، انّ الدّنيا دار

ص:87


1- سورۀ حديد، آيۀ 20.

صدق لمن صدقها و دار عافية لمن فهم عنها و دار غنى لمن تزوّد منها و دار موعظة لمن اتّعظ بها، مسجد احبّاء اللّه و مصلّى ملائكة اللّه و مهبط وحى اللّه و متجر اولياء اللّه اكتسبوا فيها الرّحمة و ربحوا فيها، الجنّة، فمن ذا يذمّها و قد آذنت ببينها و نادت بفراقها و نعت نفسها و اهلها فمثّلت لهم ببلائها البلاء و شوّقتهم بسرورها الى السرور؟ راحت بعافية و ابتكرت بفجيعة ترغيبا و ترهيبا و تخويفا و تحذيرا، فذقّها رجال غداة النّدامة و حمدها آخرون يوم القيامة، ذكّرتهم الدّنيا فتذكّروا و حدّثتهم فصدّقوا و وعظتهم فاتّعظوا»: اى كسى كه دنيا را مذمّت مى كنى و به فريبكارى او فريفته شدى و به باطلهاى او نيرنگ خورده اى! آيا به دنيا مغرور مى شوى و سپس آن را مذمّت مى كنى؟ اين گناه توست يا دنيا؟ كى تو را متحيّر كرده و كى تو را مغرور كرده؟ آيا با استخوانهاى پوسيدۀ پدرانت يا به خوابگاه مادرانت كه در زير خاك خفته اند؟ چقدر با دستهاى خودت بيمار پرستارى كرده اى كه براى آنها شفا مى خواستى و همه روزه طبيب براى آنها مى آوردى و مداواى تو فايده اى براى آنها نكرد، گريه ات به حال آنها نتيجه اى نداشت، هرچه مهربانى كردى هيچ كدام فايده اى نبخشيد و مطلوبت به دست نيامد و نيرويت چيزى از آنها بازنگرداند؟ دنيا ديگران را براى تو مثال قرار داده تا تو از آنها عبرت بگيرى و بدانى كه تو نيز چنين سرنوشتى دارى.

همانا دنيا خانۀ صداقت است براى كسى كه با دنيا به صداقت رفتار كند و خانۀ عافيت است براى كسى كه از دنيا فهم داشته باشد و خانۀ بى نيازى است براى كسى كه از دنيا زاد و توشه بردارد و خانۀ پند است از براى كسى كه پندپذير باشد. مسجد دوستان خداست و نمازخانۀ فرشتگان الهى است و محلّ نزول وحى خداست و تجارتخانۀ اولياى خداست كه در آن رحمت را كسب نموده و بهشت را به سود بردند. پس چه كسى دنيا را مذمّت مى كند در صورتى كه فنا و زوال خودش را اعلان كرده و با صداى بلند فراق خودش را رسانده و از مرگ خود و اهل دنيا خبر داده پس با بلايش براى مردم بلا را مجسّم كرده و با سرور و شادمانى اش آنان را به شادمانى جاودانى تشويق كرده و عافيت او درگذر و هر صبح فاجعه اى به بار مى آورد تا ترغيب و ترهيب و تخويف و تحذير كرده باشد.

پس به صبح روز قيامت افرادى آن را مذمّت كردند و افراد ديگرى در روز قيامت او را ستايش كردند؛ كسانى كه دنيا آنان را متذكّر ساخت و آنان متذكّر شدند و براى آنها سرگذشت پيشينيان را بازگو كرد و آنان تصديقش كردند و پندشان داد و پندپذير شدند.» پس آنچه

ص:88

مذموم است زندگى پست است «الحيوة الدّنيا»، نه منسلخ از معناى وصفى. و به عبارت ديگر صفت و موصوف است نه مضاف و مضاف اليه (فافهم و اغتنم).

الحمد للّه رضا بحكم اللّه سپاس خداى را به عنوان خشنودى به قضاى او.

شهدت انّ اللّه قسم معايش عباده بالعدل و اخذ على جميع خلقه بالفضل گواهى مى دهم كه خداى تعالى زندگى بندگانش را با آيين عدل تقسيم فرموده است. سيّد شارح فرمايد: عدل و قسط به يك معناست.

پس گاهى از او اراده مى شود به معناى مساوى بودن از حيث مقدار.«وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ»(1)دل به معناى مقدار را مى فرمايد؛ يعنى نمى توانيد بين زنها در مقدار محبّت به عدل رفتار كنيد. و گاهى به اعتبار حكمت و نظام است؛ چنانچه در روايت وارد شده: «و بالعدل قامت السّموات و الارض»: آسمانها و زمين با عدل برپا شده؛ بدين معنا كه به هر چيزى آنچه را لايقش بود عطا فرموده. و اين جمله از دعا اشاره است به قول خداى تعالى كه مى فرمايد:«نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا»(2)ه معناى قسمت الهى جز با عدل امكان پذير نيست و عدل همان حدّ وسطى است كه نه افراط داشته باشد و نه تفريط.

و در حديث قدسى است: «انّ من عبادى من لا يصلحه الاّ الفقر و لو اغنيته لافسده ذلك، و انّ من عبادى من لا يصلحه الاّ الغنى و ان افتقرته لافسده ذلك»: بعضى از بندگانم هستند كه صلاحشان در فقير بودن است و اگر آنها را غنى بكنم بى نيازى فاسدشان خواهد كرد. و از بندگان من كسى هست كه جز ثروتمندى به صلاحش نيست و اگر فقير كنم، فقر او را فاسد خواهد كرد. پس تقسيم خداى تعالى براساس عدل است و به هركس آنچه به صلاحش هست عطا مى شود.

و اخذ على جميع خلقه بالفضل: و بر همۀ مخلوقاتش راه تفضّل و احسان پيش گرفته است.

اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و لا تفتنّى بما اعطيتهم و لا تفتنهم بما منعتنى فاحسد خلقك و اغمط حكمك بارالها! بر محمّد و خاندانش درود بفرست و مرا به سبب آنچه بر مردم عطا كردى آزمايش مكن و آنان را به واسطۀ آنچه از من منع كردى آزمايش مكن كه مبادا بر خلقت حسد بورزم و حكمتت را خوار شمرم.

ص:89


1- سورۀ نساء، آيۀ 129.
2- سورۀ زخرف، آيۀ 32.

اللهمّ صلّ على محمّد و آله و طيّب بقضائك نفسى و وسّع بمواقع حكمك صدرى بارالها! بر محمّد و خاندانش درود بفرست و مرا به قضاى خود دلخوش ساز و در موارد حكم خودت به من سعۀ صدر عطا فرما.

وهب لى الثّقه لاقرّ معها بانّ قضائك لم يجر الاّ بالخيرة و اطمينانى به من بخش كه به وسيلۀ آن اقرار كنم كه قضاى تو جز به آنچه خير است جارى نمى شود.

و اجعل شكرى لك على ما زويت عنّى اوفر من شكرى ايّاك على ما خوّلتنى و سپاسم را بر آنچه از من بازداشته اى فزون تر بر شكرم از آنچه كه بر من بخشيده اى قرار بده.

و اعصمنى من ان اظنّ بذى عدم خساسة و مرا از آن نگهدار كه تهيدستى را به چشم حقارت و خوارى بنگرم.

امام صادق عليه السّلام فرمود: «من استذلّ مؤمنا او احقره لقلّة ذات يده و لفقره شهره اللّه يوم القيمة على رؤوس الخلائق»: كسى كه مؤمنى را به خاطر تهيدست بودنش و فقير بودنش خوار و يا كوچك بشمارد خداى تعالى در روز قيامت او را در حضور مردم رسوا خواهد كرد. و از امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده: «من اتى غنيّا فتواضع له بغناه ذهب ثلثا دينه»: كسى كه نزد ثروتمندى رود و به خاطر ثروتش براى او تواضع و شكسته نفسى كند دو سوم دينش از دستش رفته است.

او اظنّ بصاحب ثروة فضلا يا دربارۀ ثروتمندى گمان برترى برم.

فانّ الشريف من شرّفته طاعتك و العزيز من اعزّته عبادتك زيرا با شرافت كسى است كه اطاعت تو او را شريف كرده باشد و عزيز كسى است كه عبادت تو او را عزيز كرده باشد.

فصلّ على محمّد و آله و متّعنا بثروة لا تنفد بارالها! بر محمّد و خاندانش درود بفرست و ما را از ثروتى بى پايان بهره مند فرما.

و ايّدنا بعزّ لا يفقد و با عزّتى بى زوال ما را تأييد فرما.

و اسرحنا فى ملك الابد و ما را در ملك جاودانه روانه ساز.

انّك الواحد الاحد الصّمد الّذى لم تلد و لم تولد و لم يكن لك كفوا احد

زيرا تو آن يكتاى يگانۀ بى نيازى كه فرزند ندارى و فرزند كسى نيستى و همتايى براى تو نبوده است.

امام سجّاد عليه السّلام در اين جملات اخير فعلهاى غايب را كه در سورۀ مباركۀ توحيد است به

ص:90

فعل حاضر تبديل فرمودند، شايد به لحاظ تأكيد در اقرار و اذعان و شهادت به وحدانيّت و احديّت و صمديّت و بى همتايى حضرت حقّ بوده باشد.

*

ص:91

دعاؤه عند سماع الرّعد و إذا رأى السّحاب و الرّعد

اللّهمّ انّ هذين آيتان من آياتك و هذين عونان من اعوانك اللّهمّ انّ هذين عونان من اعوانك يبتدران طاعتك برحمة بوقعة نافعة او نقمة ضارّة فلا تمطرنا بهما مطر السّوء و لا تلبسنا بهما لباس البلاء اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و أنزل اللّهمّ انزل علينا نفع هذه السّحائب السّحابة و بركتها و اصرف عنّا اذاها و مضرّتها و لا لا تصبنا فيها منها بآفة و لا ترسل على معايشنا عاهة بها عاهة اللّهمّ و إن كنت بعثتها نقمة نقمة و أرسلتها او ارسلتها سخطة فإنّا نستجيرك من غضبك و نبتهل

ص:92

اليك في سؤال عفوك فمل بالغضب الى المشركين سؤال عفوك فميّلها الى أهل حربك من المشركين و أدر رحى نقمتك نقمتها على الملحدين اللّهمّ اذهب على الملحدين اذهب محل بلادنا بسقياك و أخرج و حر صدورنا برزقك و لا تشغلنا عنك بغيرك و لا تقطع عن كافّتنا مادّة برّك فإنّ الغنيّ من اغنيت و إنّ السّالم من وقيت ما عند احد دونك دفاع و لا بأحد عن سطوتك من سطواتك امتناع تحكم بما شئت على من شئت و تقضي بما اردت فيمن اردت و تمضي بما اردت على من اردت فلك الحمد على ما وقيتنا من البلاء و لك الشّكر الحمد

ص:93

على ما خوّلتنا من النّعماء حمدا يخلّف حمد الحامدين وراءه حمدا يملأ ارضه و سماءه انّك المنّان بجسيم بجسام المنن الوهّاب لعظيم لعظام النّعم القابل يسير الحمد الشّاكر قليل الشّكر المحسن المجمل ذو الطّول لا إله الاّ انت اليك المصير الشّاكر قليل الشّكر المحسن الحميد

ص:94

شرح دعاى سى و ششم دعاهاى آن حضرت است هنگامى كه به ابر و برق مى نگريست

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام اذا نظر الى السّحاب و البرق و سمع صوت الرّعد از دعاهاى آن حضرت است هنگامى كه به ابر و برق مى نگريست و صداى رعد را مى شنيد. در روايت است كه برق تازيانه اى است از آتش در دست فرشته اى از فرشتگان الهى كه با آن تازيانه ابرها را مى راند، و رعد اسم فرشته اى است كه گماشته شده بر ابرهاست.

اللّهم انّ هذين آيتان من آياتك و هذين عونان من اعوانك يبتدران طاعتك برحمة نافعة او نقمة ضارّة بارالها! اين ابر و برق دو نشان از نشانهاى تو و دو خدمتگزار از خدمتگزاران تو هستند كه در مقام فرمانبرداريت به رحمتى سودبخش و يا عقوبتى زيان بار مى شتابند. مراد از «نقمت» در اين جمله از دعا، يا مقصود خود صائقه هاست كه خداى تبارك و تعالى به هر كس كه اراده كند آن صائقه ها را مى فرستد؛ چنان كه در قرآن شريف مى فرمايد:«وَ يُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصِيبُ بِها مَنْ يَشاءُ»(1) يا مقصود از «نقمت» مطلق زيان و ضررى است كه از ناحيۀ ابر و برق و رعد حادث مى شود از سيلهاى فراگير و صائقه هايى كه آتش مى زند و خانه ها را خراب مى كند و كشاورزى را از بين مى برد و بقيّۀ ضررها كه بر اثر بارانهاى نابهنگام مترتّب مى شود.

و اين كه در دعاى شريف رحمت را قبل از نقمت ذكر فرموده شايد اشاره باشد به سبقت رحمت خدا بر غضبش؛ چنان كه در حديث قدسى است: «سبقت رحمتى غضبى»، و از اسماء مباركۀ الهيّه است: «يا من سبقت رحمته غضبه».

ص:95


1- سورۀ رعد، آيۀ 13.

توصيف رحمت به سودبخش بودن و نقمت به زيان بخش بودن شايد از آن جهت باشد كه چه بسا رحمت گرچه به صورت رحمت است ولى در حقيقت سودبخش نباشد و استدراج باشد؛ همچنان كه توصيف نقمت به زيان بخش بودن شايد از آن جهت باشد كه چه بسا زيان بخش نيست و چه بسا به صلاح انسان است، به مضمون آيۀ شريفه:«عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ»(1).

فلا تمطرنا بهما مطر السّوء و لا تلبسنا بهما لباس البلاء پس به واسطۀ آن دو باران عذابت را بر ما مبار و لباس بلا را به واسطۀ آن دو بر ما مپوشان.

اللهمّ صلّ على محمّد و آله، و انزل علينا نفع هذه السّحائب و بركتها! بارالها! بر محمّد و خاندانش درود بفرست و فايده و بركت اين ابرها را بر ما نازل فرما.

و اصرف عنّا اذاها و مضرّتها و آزار و زيانشان را از ما برگردان.

و لا تصبنا فيها بآفة و ما را در آن آفتى مرسان.

و لا ترسل على معايشنا عاهة و بر زندگيمان نقص و گزندى مفرست.

اللّهم و ان كنت بعثتها نقمة و ارسلتها سخطة فانّا نستجيرك من غضبك و نبتهل اليك فى سؤال عفوك بارالها! اگر اين ابرها را براى عقوبت برانگيخته اى و از راه خشم فرستاده اى پس ما از غضبت به تو پناه مى بريم و براى طلب عفوت به سوى تو تضرّع و زارى مى كنيم.

فمل بالغضب الى المشركين و ادر رحى نقمتك على الملحدين پس غضبت را متوجّه مشركين بفرما و آسياى عقوبتت را بر منكرين و ملحدين به گردش درآور.

اللّهم اذهب محل بلادنا بسقياك بارالها! خشكى سرزمينهاى ما را با آبيارى خودت برطرف ساز.

و اخرج و حر صدورنا برزقك و وسوسۀ دلهايمان را با روزى دادن خويش بيرون فرما.

و لا تشغلنا عنك بغيرك و ما را از خودت به غير خودت سرگرم منما.

و لا تقطع عن كافّتنا مادّة برّك و از هيچ يك از ما منبع احسانت را قطع مفرماى.

فانّ الغنىّ من اغنيت چه اند آن كه بى نياز كسى است كه تو بى نيازش فرمايى. بعضى از علما فرموده اند كه بى نيازى بر سه قسم است: يكى بى نيازى مطلق كه به هيچ چيز و به هيچ وجه نيازى نباشد، و اين قسم از بى نيازى مخصوص ذات مقدس حق تعالى است؛ چنان كه فرمود:

ص:96


1- سورۀ بقره، آيۀ 216.

«وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ» (1)دوّم بى نيازى به معناى قناعت و ساختن به آنچه هست؛ چنان كه در آيۀ شريفه «وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى»(2)فته شده كه مقصود غناى قلب است با قناعت؛ چنان كه در روايت نيز هست كه فرمود: الغنىّ غنى النّفس: غناى حقيقى غنايى است كه در نفس باشد. بسا افرادى كه از نظر ثروت متمكّنند ولى گداصفت اند، و بسا افرادى كه به حسب ظاهر تهيدست اند ولى طبعشان عالى و بزرگوار است. و سوّم فراهم بودن وسايل براى رفع نياز. و در آيۀ شريفۀ «وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ»(3)ايد مقصود از غنا در آيه قسم سوّم از غنا باشد. اگر كسى از نظر انتخاب همسر غنى باشد يعنى همسرى كه دلخواه اوست در دسترسش باشد بايد راه بى عفّتى نپيمايد.

و انّ السّالم من وقيت و سالم كسى است كه تو نگاه دارى.

ما عند احد دونك دفاع كسى را در مقابل تو دفاعى نيست.

و لا باحد عن سطوتك امتناع و كسى را از نيروى غالب تو توان سرپيچى نيست.

تحكم بما شئت على من شئت دربارۀ هركسى هر حكمى كه بخواهى اجرا مى فرمايى.

و تقضى بما اردت فيمن اردت و دربارۀ هركسى هر آنچه اراده بفرمايى فرمان مى دهى.

فلك الحمد على ما وقيتنا من البلاء پس ستايش تو راست كه ما را از بلا نگاه داشته اى.

و لك الشكر على ما خوّلتنا من النّعماء و سپاس تو راست بر نعمتهايى كه به ما عطا فرمودى.

حمدا يخلّف حمد الحامدين ورائه چنان سپاسى كه سپاس سپاسگزاران را پشت سر بگذارد.

حمدا يملأ ارضه و سمائه چنان سپاسى كه آسمان و زمين را پر سازد.

انّك المنّان بجسيم المنن زيرا تويى كه با منّتهاى بزرگ بندگانت را ممنون مى كنى.

الوهاب لعظيم النّعم و نعمتهاى بزرگ مى بخشى.

القابل يسير الحمد ستايش كم را مى پذيرى.

الشاكر قليل الشّكر سپاس اندك و مختصر را پاداش دهنده اى.

المحسن المجمل ذو الطّول تويى كه نيكوكار خوشرفتار صاحب احسانى.

لا اله الاّ انت هيچ خدايى جز تو نيست.

ص:97


1- سورۀ فاطر، آيۀ 15.
2- سورۀ ضحى، آيۀ 8.
3- سورۀ نساء، آيۀ 6.

اليك المصير بازگشت تنها به سوى توست نه به سوى ديگرى، نه به طور استقلال و نه به طور اشتراك، و به فرمودۀ حكيم سبزوارى:

ازمّة الامور طرّا بيده و الكلّ مستمدّة من مدده

*

ص:98

دعاؤه في الشّكر و من دعائه في الشّكر

اللّهمّ انّ احدا لا يبلغ من شكرك غاية الاّ حصل عليه من احسانك ما يلزمه شكرا لا يبلغ من شكرك غاية و ان ابعد الاّ حصل عليه من نعمك ما يلزمه شكرك و لا يبلغ مبلغا من طاعتك و ان اجتهد الاّ كان مقصّرا دون استحقاقك بفضلك فأشكر عبادك عاجز عن شكرك و اعبدهم مقصّر عن طاعتك لا يجب لأحد لا يجب لأحد منهم ان تغفر له باستحقاقه و لا ان ترضى عنه باستيجابه فمن غفرت له فبطولك و من رضيت عنه فبفضلك تشكر يسير

ص:99

ما شكرته يسير ما تشكر به و تثيب على قليل ما تطاع فيه حتّى كأنّ شكر عبادك الّذي اوجبت عليه ثوابهم و اعظمت عنه فيه جزاءهم أمر ملكوا استطاعة الامتناع منه دونك فكافيتهم فكافأتهم أو لم يكن سببه بيدك فجازيتهم بل ملكت يا الهي امرهم قبل ان يملكوا عبادتك و اعددت ثوابهم قبل ان يفيضوا في طاعتك قبل ان يفضوا الى طاعتك و ذلك انّ سنّتك الافضال و عادتك الاحسان و سبيلك العفو فكلّ البريّة معترفة كلّ البريّة معترف بأنّك غير ظالم

ص:100

لمن عاقبت و شاهدة بأنّك متفضّل على من عافيت و كل مقر على نفسه معترف بأنّك متفضّل على من عافيت و شاهد بأنّك غير ظالم لمن عاقبت و كلّهم مقرّ على نفسه بالتّقصير عمّا استوجبت فلو لا انّ الشّيطان يختدعهم عن طاعتك ما عصاك عاص ما عصاك احد و لو لا انّه صوّر انّه يصوّر لهم الباطل في مثال الحقّ ما ضلّ عن طريقك ضالّ فسبحانك ما أبين كرمك في معاملة من اطاعك أو عصاك تشكر للمطيع ما انت تولّيته له تشكر المطيع على ما انت توليه و تملي للعاصي فيما تملك معاجلته فيه اعطيت كلاّ منهما ما لم يجب له

ص:101

و أعطيت كلا منهما ما يجب و تفضّلت على كلّ منهما بما يقصر عمله عنه و لو كافأت المطيع على ما انت تولّيته توليه لأوشك ان بأن يفقد ثوابك و ان تزول عنه نعمتك تزول عنه نعمك و لكنّك بكرمك جازيته و لكنّك جازيته على المدّة القصيرة الفانية بالمدّة الطّويلة الخالدة و على الغاية القريبة الزّائلة بالغاية المديدة الباقية ثمّ لم تسمه القصاص فيما اكل من رزقك الّذي يقوى به الّذي تقوّى به على طاعتك و لم تحمله على المناقشات على المناقشة في الآلات الّتي تسبّب الّتي تسلّك باستعمالها الى مغفرتك و لو فعلت ذلك به لذهب

ص:102

بجميع جميع ما كدح له و جملة ما سعى فيه جزاء للصّغرى من اياديك و مننك ما كدح له و لصادق جملة ما سعى فيه جزاء للصّغرى من مننك و لبقي رهينا رهنا بين يديك بسائر نعمك فمتى كان يستحقّ فمتى يستحقّ شيئا من ثوابك لا متى هذا يا الهي هذه يا إلهي حال من اطاعك و سبيل من تعبّد لك فأمّا و أمّا العاصي امرك و المواقع نهيك فلم تعاجله بنقمتك لكي يستبدل بحاله في معصيتك حال الانابة الى طاعتك و لقد كان يستحقّ يا الهي في أوّل ما همّ بعصيانك كلّ ما أعددت لجميع خلقك من عقوبتك

ص:103

فجميع ما أخّرت عنه من العذاب ما أخّرت عنه من وقت العذاب و أبطأت به عليه من سطوات النّقمة و العقاب ترك من حقّك و أبطأت به عليه من سطوات النّقمة فترك من حقّك و رضى بدون واجبك فمن اكرم يا الهي منك و من اشقى ممّن هلك عليك لا من فتباركت تباركت ان توصف إلاّ بالاحسان و كرمت ان يخاف منك إلاّ العدل و كرمت عن ان يخاف منك الاّ العدل لا يخشى جورك على من عصاك و لا يخاف اغفالك ثواب من ارضاك فصلّ على محمّد و آله وهب لي املي و زدني من هداك ما اصل به الى التّوفيق في عملي

ص:104

انّك منّان كريم و لا يخاف اغفالك ثواب من ارضاك

ص:105

ص:106

شرح دعاى سى و هفتم دعاى اعتراف به تقصير از اداى شكر

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام اذا اعترف بالتّقصير عن تأدية الشكر از دعاهاى آن حضرت هنگامى كه به تقصير از اداى شكر اعتراف مى فرمود اين دعاست.

مقدّمه

گفته شده است كه معناى شكر عبارت است از اين كه انسان شخص نيكوكار را با يادآورى احسانش ثنا گويد. و گفته شده است كه معناى شكر عبارت است از اين كه كسى كه به او نعمت داده شده نعمت را تصوّر كند و آن را اظهار نمايد. معناى ديگرى كه براى شكر گفته شده اين است كه انسان در مقابل نعمت كار نيكى انجام دهد، خواه به زبان يا به اركان و يا به قلب. و شكر با زبان آن است كه بر كسى كه نعمت عطا كرده ثناى جميل داشته باشد.

و شكر به اركان آن است كه به قدر استحقاق نعمت دهنده مكافات شود. و شكر قلبى آن است كه نعمت را درك كند. و اقوال ديگرى نيز هست. و بيشتر برآنند كه شكر دو قسم است:

لغوى و عرفى.

شكر لغوى عبارت است از اين كه كارى انجام دهد كه حاكى از آن باشد كه نعمت دهنده را به خاطر انعامش تعظيم كرده خواه با زبان باشد يا به اعتقاد، و يا قلبا به او محبّت داشته باشد و يا عملا در خدمت او باشد. و امّا شكر عرفى عبارت است از اين كه بنده همۀ آنچه را كه خداى تعالى به او انعام فرموده از چشم و گوش و ديگر نعمتهاى الهى همه را در راهى صرف

ص:107

كند كه خداى تعالى براى او آفريده است.

محقّق طوسى (خواجه نصير) رحمة اللّه عليه فرموده: «بدان كه شكر در مقابل نعمت به زبان است و به فعل است و به نيّت و آن داراى سه ركن است: اوّل شناخت نعمت دهنده و صفاتى كه لايق اوست و معرفت نعمت از آن جهت كه نعمت است و اين چنين معرفت كامل نمى شود مگر اين كه بشناسى كه همۀ نعمتهاى آشكار و پنهانش از خداى سبحان است و اوست منعم حقيقى، و واسطه ها در بين همه مطيع خداى تعالى و مسخّر امر او هستند.

ركن دوّم: حالتى است كه نتيجۀ اين معرفت است و آن خضوع و تواضع و شادى به نعمت نه از آن جهت كه با غرض نفسانى انسان موافق است كه اين چنين سرور متابعت هواى نفس است و همّت را بر رضاى نفس نهادن، بلكه از آن جهت (موجب سرور است كه) هديه اى است كه دلالت بر عنايت منعم بر تو دارد. و علامت اين آن است كه از نعمتهاى دنيا جز به آنچه موجب قرب توست در بارگاه حضرت حق خوشحال نباشى.

ركن سوّم: عملى است كه نتيجۀ اين حال است، زيرا وقتى اين حال در قلب حاصل شد براى عمل كردن نشاطى در قلب حاصل مى شود كه موجب قرب در پيشگاه خداى تعالى است و اين عمل را تعلّقى است به قلب و زبان و جوارح. امّا عمل قلب عبارت است از قصد تعظيم منعم و تمجيد و ستايش او و تفكّر در مصنوعات و افعال او و آثار لطفش و تصميم بر رساندن خير به همۀ خلق و احسان بر همۀ آنها باشد. و امّا عمل زبان پس آن اظهار آن چيزى است كه قصد كرده و نيّتش كرده اى از تمجيد و تعظيم و تهليل و تحميد و تسبيح و ستايش خداى تعالى و ارشاد خلق به امر به معروف و نهى از منكر و ديگر چيزها.

و امّا عمل جوارح عبارت است از استعمال نعمتهاى ظاهرى و باطنى خداى تعالى در طاعت و عبادت او و به كار نگرفتن آن نعمتها در معصيت و مخالفت امر او تبارك و تعالى؛ مثل اين كه از چشم در نگاه كردن به مصنوعات الهى و آيات او و نگاه كردن به كتاب خدا استفاده كنيم و از گوش در استماع دلايل و براهين توحيد و گوش دادن به قرائت قرآن كريم بهره گيريم. و از اين جا ظاهر شد كه شكر از اشرف معارج سالكين و بالاترين درجۀ عارفين است و به حقيقت شكر نمى رسد مگر آن كه دنيا را به پشت سر انداخته باشد و اينان اندكند و از اين رو خداى عزّ من قائل فرمود:«وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ»(1)ايان سخن محقّق طوسى

ص:108


1- سورۀ سبا، آيۀ 13.

رحمة اللّه عليه.

پس اداى شكر به تفصيل كارى است كه بندگان از انجام آن عاجزند هرچند سعى و اجتهاد داشته باشند؛ و به گفتۀ حكيم شيراز: هر نفسى كه فرو مى رود ممدّ حيات است و چون بر مى آيد مفرّح ذات، پس در هر نفسى دو نعمت موجود و بر هر نعمتى شكرى واجب:

از دست و زبان كه برآيد كز عهدۀ شكرش به درآيد

*

اللّهم انّ احدا لا يبلغ من شكرك غاية الاّ حصل عليه من احسانك ما يلزمه شكرا بارالها! كسى در طى مراحل شكر تو به سر منزلى نمى رسد مگر آن كه آن قدر از احسانت بر او فراهم آيد كه او را به شكرى ديگر ملزم مى سازد.

و لا يبلغ مبلغا من طاعتك و ان اجتهد الاّ كان مقصّرا دون استحقاقك بفضلك و هرچند در طاعتت كوشش كند باز در مقابل آنچه شايستۀ فضل توست مقصّر است.

فاشكر عبادك عاجز عن شكرك پس شاكرترين بندگانت از شكر تو عاجز است.

و اعبدهم مقصّر عن طاعتك و عابدترين ايشان از طاعتت مقصّر است. اين فصل از دعا مشتمل بر دو محور است: محور اوّل بيان عجز بندگان است از شكر خداى تعالى، و دوّم بيان عجز از آنچه كه خداى تعالى مستحقّ آن است از طاعت و عبادت. و امّا اوّلى را امام عليه السّلام با برهانى بيان فرموده كه نتيجۀ آن لزوم تسلسل است؛ يعنى بى نهايت بودن؛ به اين بيان كه وقتى بنده اى شكرى بر نعمتى نمود خود اين شكر نعمت ديگرى است از طرف خداى تعالى كه آن نيز نياز به شكر دارد و همين طور شكر سوّم و چهارم الى غير نهايه، و بنده توانايى انجام چنين شكرى را ندارد در صورتى كه خداى تعالى در قرآن كريمش مى فرمايد:«وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ»(1).

خداى تعالى اعلام فرمود: اگر شكرگزار شديد من حتما نعمت شما را زياد مى كنم. با اين تأكيدى كه در آيۀ شريفه است (لازيدنّكم لام تأكيد و نون تأكيد ثقيله) جاى شبهه اى باقى نمى ماند كه مكلّف به امرى است مقدور؛ چنان كه در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: هر بنده اى كه خداى تعالى نعمتى به او عطا فرمود و او آن نعمت را به

ص:109


1- سورۀ ابراهيم، آيۀ 7.

قلبش شناخت و به زبانش حمد خداى تبارك و تعالى را به جا آورد، هنوز سخنش تمام نشده خداى تعالى دستور مى فرمايد كه نعمت او بيشتر شود. و اين است آنچه كه خداى تعالى مى فرمايد: اگر شكرگزار شديد من حتما و حتما نعمت شما را بيشتر مى كنم «قال ابو عبد اللّه عليه السّلام:

ايّما عبد انعم اللّه عليه بنعمة فعرفها بقلبه و حمد اللّه عليها بلسانه لم ينفد كلامه حتّى يأمر اللّه له بالزّيادة و هو قوله: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ» .

و ثقة الاسلام در كافى شريف به سند خودش از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود:

كسى كه توفيق شكر به او عطا بشود زيادتى نعمت نيز به او عطا خواهد شد كه خداى عزّ و جلّ مى فرمايد: اگر سپاسگزار بوديد حتما و حتما نعمت شما را زياد خواهم كرد «من اعطى الشكر اعطى الزيادة يقول اللّه عزّ و جلّ: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ» .

و ازاين روست كه همۀ عقلا اجماع كرده اند كه بندگان خدا نمى توانند شكر خداى تعالى را به تمام و كمال به جاى آورند، حتى انبيا و اولياى الهى. در مناجات رسول اللّه با خداى تعالى آمده است كه عرض كرد: پروردگارا! تو نعمتهاى فراوانى بر من ارزانى داشتى و من شكر آن را به جا آوردم، پس چگونه شكر شكر را به جاى آورم؟ خداى تعالى فرمود: دانشى آموختى كه هيچ از آن فوت نمى شود. همين قدر كه دانستى نعمت از جانب من است كافى است «انت يا ربّ اسبقت علىّ النّعم السوابغ فشكرت عليها فكيف لى بشكر شكرك؟ فقال اللّه تعالى: تعلمت العلم الذى لا يفوته علم لحسبك ان تعلم ان ذلك من عندى».

و از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود كه خداى عزّ و جلّ به موسى وحى فرمود: اى موسى! مرا آنچنان كه سزاوارم شكر كن. پس موسى عرض كرد: پروردگارا! چگونه آنچنان كه سزاوارى شكرت كنم در صورتى كه هر شكرى شكر ديگرى لازم دارد كه خود نعمتى است كه به من عطا فرموده اى؟ خداى تعالى فرمود: چون دانستى كه اين نعمت است، اكنون شكر مرا به جاى آوردى «اوحى اللّه عزّ و جلّ الى موسى عليه السّلام: يا موسى اشكرنى حقّ شكرى، فقال:

يا ربّ و كيف اشكرك حقّ شكرك و ليس من شكر اشكرك به الاّ و انت انعمت به علّى؟ قال: يا موسى، الآن شكرتنى حين علمت انّ ذلك منّى» و در روايتى است كه موسى عرض كرد كه بارالها! مرا به شكر بر نعمتهايت امر فرمودى و شكر من تو را خود نعمتى است از نعمتهايت.

و مضمون روايت را شاعرى به شعر درآورده و گفته است:

اذا كان شكرى نعمة اللّه نعمة علىّ له فى مثلها يجب شكر

ص:110

فكيف بلوغ الشكر الاّ بفضله و ان طالت الايّام و اتّصل العمر

*

و از اين جا گفته شده است كه شكر هر نعمتى را توان به جا آورد مگر نعمتى را كه از جانب خداى تعالى است كه نهايت شكر خداى تعالى اعتراف به عجز از شكر است.

و امّا محور دوّم اين دعا عبارت است از بيان عجز از طاعت و عبادت آنچنان كه خداى تعالى مستحقّ آن است و شايستۀ فضل اوست، زيرا كه فضلش نامتناهى است پس شكرش نيز غيرمتناهى خواهد بود:

لا يجب لاحد ان تغفر له باستحقاقه هيچكس مستوجب آن نيست كه به استحقاق او را بيامرزى.

و لا ان ترضى عنه باستيجابه فمن غفرت له فبطولك و من رضيت عنه فبفضلك پس هر كه را بيامرزى از احسان و كرم توست و از هر كه خشنود شوى از تفضّل توست. اين كه در اين دعا رضا بعد از مغفرت آمده به منظور رعايت اسلوب ترقّى از مرتبۀ پايين به مرتبۀ اعلى است، زيرا رضا بالاتر از مغفرت است، چه گاهى آقايى گناه بنده اش را مى آمرزد ولى از او راضى نيست، و لذا در دعا وارد شده: «اغفرلى خطيئتى و ارض عنّى فان لم ترض عنّى فاعف عنّى»:

خدايا! گناه مرا بيامرز و از من راضى شو، و اگر راضى نشوى عفوم كن؛ كه گاهى سيّد عبدش را عفو مى كند ولى از او راضى نيست. و حكايت شده كه مردى بر بنده اش غضب كرد.

كسى از او شفاعت كرد و شفاعتش را پذيرفت. پس از پذيرفتن شفاعت آن بنده مى گريست و التماس مى كرد. شفيعش گفت: اكنون كه مولايت از تو عفو كرده گريه ات بهر چيست؟ سيّد گفت: او رضاى مرا مى خواهد كه هنوز حاصل نشده، بدين جهت گريه مى كند.

تشكر يسير ما شكرته و تثيب على قليل ما تطاع فيه حتّى كانّ شكر عبادك الّذى اوجبت عليه ثوابهم و اعظمت عنه جزائهم امر ملكوا استطاعة الامتناع منه دونك فكافيتهم او لم يكن سببه بيدك فجازيتهم عمل كمى را كه بپذيرى از باب تفضّل پذيرفته اى، و طاعت اندك را مزد مى دهى، تا آن جا كه گويى شكر بندگانت كه مزدشان را در برابر آن واجب كرده اى و جزاى ايشان را عظيم ساخته اى، امرى است كه قدرت سرپيچى از آن را داشتند و از اين رو پاداششان دادى، و يا گويى سبب آن به دست تو نبوده و بدين جهت به ايشان اجر بخشيدى. در نسخۀ شهيد

ص:111

- رضوان اللّه عليه - است: «تشكر يسير ما تشكر به» (تشكر با صيغۀ مجهول) و معناى اين ظاهرتر و با ما بعد دعا مناسب تر است.

بل ملكت يا الهى امرهم قبل ان يملكوا عبادتك و اعددت ثوابهم قبل ان يفيضوا فى طاعتك بلكه اى خداى من! مالك امر ايشان بوده اى پيش از آن كه آنها مالك عبادت تو شوند، و مزدشان را آماده كرده اى پيش از آن كه به طاعتت درآيند.

و ذلك انّ سنّتك الافضال و عادتك الاحسان و سبيلك العفو اين از آن جهت است كه طريقۀ تو انعام و روش تو احسان و نيكى و راه تو عفو و گذشت است.

فكلّ البريّة معترفة بانّك غير ظالم لمن عاقبت و شاهدة بانّك متفضّل على من عافيت پس همۀ خلق معترفند كه تو هر كه را عقوبت كنى ستم نكرده اى، و گواهند كه هر كه را ببخشى درباره اش تفضّل فرموده اى.

*سؤال

اين جملۀ امام عليه السّلام كه «كلّ البريّة معترفة» الى آخر... با توجه به اين كه بيشتر مردم اصلا به وجود خدا اعتراف ندارند تا چه رسد به عادل بودنش چگونه توجيه مى شود؟

*جواب

ممكن است مقصود از اين استغراق حقيقى باشد و مقصود از اعتراف، اعتراف صريح و يا اعتراف اضطرارى باشد. امّا اعتراف موحّدين كه واضح است، و امّا اعتراف غير موحّدين، ثابت شده كه آدمى هنگامى كه از همۀ اسباب ظاهرى منقطع مى شود و اميدش از همه جا بريده مى شود به حسب فطرت متوجّه به خداى تعالى مى شود؛ چنان كه در آيۀ شريفه بدين معنا اشاره شده كه مى فرمايد:«وَ إِذا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاّ إِيّاهُ»(1)و در روايتى امام صادق عليه السّلام به اين امر فطرى تنبّه مى دهند، آن جا كه سائل از امام عليه السّلام دربارۀ وجود خدا سؤال مى كند، امام مى فرمايند: آيا تاكنون سوار كشتى شده اى؟ سائل مى گويد: آرى. امام مى پرسند:

آيا پيش آمده است كه كشتى بشكند و تو هيچ وسيلۀ نجات نيابى؟ مى گويد: آرى. امام مى فرمايند: آيا در چنان حالى دل تو متوجّه كسى شده كه مى تواند تو را از آن ورطه نجات

ص:112


1- سورۀ اسراء، آيۀ 67.

دهد؟ مى گويد: آرى. امام مى فرمايند: او همان خداى توانايى است كه چون هيچ نجات بخش و فريادرسى براى آدمى نباشد نجات بخش و فريادرس است «و فى تفسير مولانا العسكرى عليه السّلام انّه سئل مولانا الصادق عليه السّلام عن اللّه فقال للسّائل: يا ابا عبد اللّه هل ركبت سفينة قطّ؟ قال: بلى، قال: فهل كسر بك حيث لا سفينة تنجيك و لا سباحة تغنيك؟ قال: بلى، قال الصادق: فذلك الشىء هو اللّه القادر على الأنجاء حين لا منجى و على الاغاثه حين لا مغيث (بحار الانوار ج 64).

و كلّ مقّر على نفسه بالتّقصير عمّا استوجبت و همه دربارۀ خويش معترفند كه از آنچه كه سزاوار آنى كوتاه آمده اند. جايى كه ملائكۀ مقرّبين و انبياى مرسلين عرض كنند: «سبحانك ما عبدناك حق عبادتك» حال ديگران چگونه خواهد بود؟!

جايى كه عقاب پر بريزد از پشّۀ لاغرى چه خيزد

و به اين معنا امير المؤمنين عليه السّلام اشاره مى فرمايد: «و تاللّه لو انماثت قلوبكم انمياثا و سالت عيونكم من رغبة اليه او رهبة منه دما ثمّ عمّرتم فى الدّنيا ما الدّنيا باقية ما جزت اعمالكم عنكم و لو لم تبقوا شيئا من جهدكم انعمه عليكم العظام و هداه ايّاكم للايمان» به خدا قسم اگر دلهاى شما به طور كامل شود و ديدگان شما از رغبت به سوى او و يا از ترس او تعالى خون ببارد سپس تا دنيا باقى است در دنيا بمانيد عملهاى شما، از شما جزاى نعمتهاى بزرگ و جزاى هدايت خداى تعالى و تبارك به ايمان نخواهد بود، هرچند تمام كوشش خودتان را بكنيد.

از دست و زبان كه برآيد كز عهدۀ شكرش به درآيد

*

فلو لا انّ الشيطان يختدعهم عن طاعتك ما عصاك عاص اگر نبود اين كه شيطان با نيرنگ خود مردم را از اطاعت تو باز مى دارد هيچ كس عصيان تو را نمى كرد.

و لو لا انّه صوّر لهم الباطل فى مثال الحقّ ما ضلّ عن طريقك ضالّ و اگر نبود اين كه شيطان باطل را در قالب حق جلوه داده هيچ كس از راه تو گمراه نمى شد.

فسبحانك ما ابين كرمك فى معاملة من اطاعك او عصاك پس منزّهى تو، چه آشكار است كرمت در معامله با كسى كه تو را اطاعت كرده و يا عصيان نموده.

تشكر للمطيع ما انت تولّيته له مطيع را در برابر آنچه خود برايش فراهم ساخته اى پاداش

ص:113

مى دهى.

و تملى للعاصى فيما تملك معاجلته فيه و معصيت كار را در آنچه بازخواستش به دست توست مهلت مى دهى.

اعطيت كلا منهما ما لم يجب له به هر كدام از آن دو عطايى نموده اى كه مستوجب آن نبودند.

و تفضلّت على كلّ منهما بما يقصر عمله عنه و بر هر يك تفضّلى كرده اى كه عملش از آن قاصر است.

و لو كافات المطيع على ما انت تولّيته لاوشك ان يفقد ثوابك و ان تزول عنه نعمتك و اگر مطيع را بر آنچه تو او را بر آن گماشته اى پاداش مى دادى بيم آن بود كه ثوابت را از دست بدهد و نعمتت از او زايل گردد.

و لكنّك بكرمك جازيته على المدّة القصيرة الفانية بالمدّة الطّويلة الخالدة و على الغاية القريبة الزّائلة بالغاية المديدة الباقية ولى تو به كرم خودت او را در برابر مدّت كوتاه تمام شدنى به مدّتى طولانى و جاودانى و در مقابل مقصد نزديك گذرا با مقصد ادامه دار و ماندنى پاداش دادى. ثقة الاسلام كلينى رضى اللّه عنه در كافى شريف به سند خودش از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: دوزخيان كه در دوزخ براى هميشه ماندگارند از آن روست كه نيّتشان آن بود كه اگر در دنيا هميشه بودند خدا را همواره معصيت مى كردند، و بهشتيان كه در بهشت مخلّدند براى آن است كه نيّتشان آن بود كه اگر در دنيا هميشه باقى بودند خدا را براى هميشه اطاعت كنند. پس اينان و آنان به واسطۀ نيّتهاى خودشان مخلّد شدند.

سپس اين آيۀ شريفه را قرائت فرمود:«قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ»(1) فرمود: «على نيّته»، كه «شاكلته» را به «نيّت» تفسير نمود: «عن ابيعبد اللّه عليه السّلام انّه قال: انّما خلّد اهل النار فى النار لأنّ نيّاتهم كانت فى الدنيا ان لو خلّدوا فيها ان يعصوا اللّه ابدا و انّما خلّد اهل الجنّة فى الجنّة لانّ نيّاتهم كانت فى الدّنيا لو ان بقوا فيها ان يطيعوا اللّه ابدا، فبالنيّات خلّد هؤلاء و هؤلاء، ثمّ تلى قوله تعالى: قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ ، قال على نيته». و اللّه اعلم. مترجم گويد: بنابر صحّت روايت خلود بهشتيان در بهشت به سبب نيّتشان در اطاعت دائم مشكلى ايجاد نمى كند كه بر مبناى تفضّل است و تفضّل معلول علّتى نيست، امّا بقاى دوزخيان در دوزخ و معذّب بودنشان ابدا الآباد به واسطۀ

ص:114


1- سورۀ اسراء، آيۀ 84.

نيّت عصيانى كه داشته اند به آسانى قابل تصديق نيست كه شبيه قصاص قبل از جنايت و برخلاف عدل الهى به نظر مى رسد و روايت بنابر صحّتش از جمله رواياتى است كه بايد علمش به اهلش بازگشت داده شود.

ثمّ لم تسمه القصاص فيما اكل من رزقك الّذى يقوى به على طاعتك سپس در مقابل رزقى كه از خوان نعمت تو خورده تا به وسيلۀ آن در طاعتت نيرو گيرد عوض نخواسته اى.

و لم تحمله على المناقشات فى الآلات الّتى تسبّب باستعمالها الى مغفرتك و از او دربارۀ ابزارى كه آنها را وسيلۀ آمرزشت قرار داده بازپرسى نكردى.

و لو فعلت ذلك به لذهب بجميع ما كدح له و جملة ما سعى فيه جزاء للصّغرى من اياديك و مننك و اگر با او چنين رفتارى مى كردى، تمام حاصل دسترنج و سعى و كوشش وى در برابر كوچك ترين نعمتها و عطايايت از دست مى رفت.

و لبقى رهينا بين يديك بسائر نعمك و در پيشگاهت براى ساير نعمتهايت در گرو مى ماند.

فمتى كان يستحق شيئا من ثوابك؟ لا، متى؟ پس كى شايستگى چيزى از پاداش تو را مى داشت؟ هيچ وقت.

هذا يا الهى حال من اطاعك و سبيل من تعبّد لك خداى من! اين حال كسى است كه تو را اطاعت نموده و سرنوشت كسى كه به عبادتت برخاسته.

فامّا العاصى امرك و المواقع نهيك فلم تعاجله بنقمتك و امّا آن كه نافرمانى تو نموده و نهى تو را مرتكب شده پس شتاب در انتقام وى ننمودى.

لكى يستبدل بحاله فى معصيتك حال الانابة الى طاعتك باشد كه به جاى حال معصيت تو حالت بازگشت به اطاعتت را برگزيند.

و لقد كان يستحقّ فى اوّل ما همّ بعصيانك كلّ ما اعددت لجميع خلقك من عقوبتك در حالى كه او در اوّلين لحظه اى كه بر نافرمانى تو همّت گماشت همۀ عقوبتهايى را كه براى همۀ بندگانت مهيّا كرده اى مستوجب گشت.

فجميع ما اخّرت عنه من العذاب پس هر عذابى كه از او به تأخير انداخته اى،

و ابطأت به عليه من سطوات النّقمة و العقاب و هر سطوت انتقام عقابى كه از او به تأخير انداخته اى،

ترك من حقّك ترك بخشى از حقّ تو بوده.

ص:115

و رضى بدون واجبك و راضى شدن به كمتر از استحقاق تو هست.

فمن اكرم يا الهى منك پس كيست بزرگوارتر از تو اى خداى من.

و من اشقى ممّن هلك عليك و كيست بدبخت تر از كسى كه به خاطر مخالفت تو هلاك شد.

لا، من هيچ كس.

فتباركت ان توصف الاّ بالاحسان پس والاتر از آنى كه جز به احسان توصيف شوى.

و كرمت ان يخاف منك الاّ العدل و بزرگوارتر از آنى كه بجز از عدالتخواهى از تو ترسى باشد.

لا يخشى جورك على من عصاك بيم ستم به معصيت كار از جانب تو نمى رود.

و لا يخاف اغفالك ثواب من ارضاك و ترس فروگذارى پاداش كسى كه تو را خشنود ساخته در بين نيست.

فصلّ على محمّد و آله و هب لى املى پس بر محمّد و خاندان او درود فرست و آرزويم را برآور.

و زدنى من هداك ما اصل به الى التّوفيق فى عملى و از هدايتت چندان به من بيفزاى كه به وسيلۀ آن به توفيق در كار خويش دست يابم.

انّك منّان كريم زيرا تويى بسيار نعمت بخش بزرگوار.

*

ص:116

دعاؤه في الاعتذار و من دعائه في الإعتذار

اللّهمّ انّي اعتذر اليك من مظلوم ظلم بحضرتي فلم انصره و من معروف اسدي ازكّ اليّ فلم اشكره و من مسيء اعتذر اليّ فلم اعذره و من ذي فاقة سألني فلم اوثره و من حقّ ذي حقّ لزمني لمؤمر فلم اوفّره و من عيب مؤمن و من حقّ ذي حقّ لزمني فلم اوفّره و من شيخ اسلام عاشرني فلم اوقّره و من عيب مسلم ظهر لي فلم استره و من كلّ اثم عرض ظهر لي فلم اهجره اعتذر اليك يا الهي منهنّ و من نظائرهنّ اعتذار ندامة يكون واعظا لما عمّا بين يديّ من

ص:117

اشباههنّ فصلّ على محمّد و آله و اجعل ندامتي على ما وقعت فيه من الزّلاّت من اشباههنّ فاجعل ندامتي على ما وقعت به من الزّلاّت و إعراضي عمّا يعنّ لي من الشّبهات و عزمي على ترك ما يعرض لي من السّيّئات توبة توجب لي محبّتك يا محبّ التّوّابين

ص:118

شرح دعاى سى و هشتم دعاهاى آن حضرت در پوزش طلبيدن از كوتاهى در حقوق بندگان

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام فى الاعتذار من تبعات العباد و من التقصير فى حقوقهم و فى فكاك رقبته من النّار از جملۀ دعاهاى آن حضرت در پوزش طلبيدن از كوتاهى در حقوق بندگان و طلب آزادى از آتش اين دعا بود:

اللّهم انّى اعتذر اليك من مظلوم ظلم بحضرتى فلم انصره بارالها! در پيشگاهت پوزش مى طلبم از مظلومى كه در حضور من به او ستمى رفت و من ياريش نكردم.

و من معروف اسدى الىّ فلم اشكره و از احسانى كه دربارۀ من شده و شكر آن را به جاى نياورده ام. از آن جايى كه سپاسگزارى در مقابل احسانى كه به انسان شده است به حكم عقل لازم است خواه احسان كننده خالق باشد يا مخلوق، از اين رو امام عليه السّلام عذرخواهى مى كند در پيشگاه حقّ از احسانى كه دربارۀ او شده و ايشان شكر آن احسان را به جا نياورده است. از احاديث مشهور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه فرمود: كسى را كه بر تو انعام كرده شكرگزار باش و انعام كن به كسى كه شكرگزار تو باشد «عن النّبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: اشكر لمن انعم عليك و انعم على من شكرك». و نيز فرمود صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: كسى كه احسانى به او شده باشد بايد شكر او را به جا بياورد: «من اوتى اليه معروف فليشكره».

و ثقة الاسلام كلينى رضى اللّه عنه در كافى از عمّار ذهبى روايت مى كند كه گفت: شنيدم از امام زين العابدين عليه السّلام كه مى فرمود: همانا خداى تعالى دوست مى دارد هر دلى را كه غمناك باشد و هر بنده اى را كه بسيار سپاسگزار باشد، كه خداى تعالى در روز قيامت به بنده اى از بندگانش

ص:119

مى فرمايد: آيا از فلان كس سپاسگزارى كردى؟ عرض مى كند: بلكه پروردگارا سپاس تو را گفتم. پس خداى تعالى مى فرمايد: چون سپاسگزار او نبودى سپاسگزار من هم نبوده اى.

سپس فرمود: هر كه از شما سپاسگزارتر از مردم باشد سپاسگزارترين مردم از خداست:

«سمعت على بن الحسين عليه السّلام يقول: انّ اللّه يحبّ كلّ قلب حزين و يحبّ كلّ عبد شكور، يقول اللّه تبارك و تعالى لعبد من عبيده يوم القيمة: اشكرت فلانا؟ فيقول: بل شكرتك يا ربّ، فيقول: لم تشكرنى اذ لم تشكره، ثمّ قال: اشكركم للّه اشكرهم للنّاس».

و از آن حضرت در حديث حقوق روايت شده كه فرمود: امّا حقّ صاحب احسان بر تو آن است كه سپاسگزارش باشى و احسان او را به ياد آورى و ذكر خيرى براى او تحصيل كنى و بين خود و خدايت خالصانه به او دعا كنى كه اگر چنين كردى سپاسگزار او شدى در پنهان و آشكار، و سپس اگر روزى قدرت يافتى كه عوضش بدهى و تلافى كنى بايد تلافى احسان او را بنمايى «و امّا ذى المعروف عليك فان تشكره و تذكر معروفه و تكسبه المقالة الحسنة و تخلص له الدّعاء فيما بينك و بين اللّه تعالى، فاذا فعلت ذلك كنت قد شكرته سرّا و علانية، ثمّ ان قدرت على مكافاته يوما كافيته».

و از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: كسى كه احسانى به او شود بايد جبران كند، و اگر از جبران عاجز باشد بايد ثناگوى او باشد، و اگر اين كار را نكرد به تحقيق كه كفران نعمت نموده است.

عن ابى عبد اللّه عليه السّلام قال: رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: من اوحى اليه معروف فليكاف به فان عجز فليصن عليه فان لم يفعل فقد كفر». از آن حضرت روايت شده است كه فرمود: خدا لعنت كند راهزنان كارهاى نيك را. عرض شد: راهزنى راه احسان چگونه است؟ (بدين گونه است) شخصى احسانى بدو مى شود و او كفران آن احسان مى كند، پس احسان كننده ديگر احسانى به كس ديگرى نمى كند: «لعن اللّه قاطعى سبيل المعروف. قيل: و ما قاطعوا سبيل المعروف؟ قال: الرّجل يصنع اليه المعروف فيكفره فيمتنع صاحبه من ان تصنع ذلك الى غيره». و از آن حضرت است كه فرمود: چه كم اند افرادى كه سپاسگزار احسانند «ما اقلّ من شكر المعروف». و روايت در اين باره بسيار است.

و من مسئ اعتذر الىّ فلم اعذره و از بدكردارى كه از من عذر خواسته و من عذرش را نپذيرفته ام. و در وصيّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به امير المؤمنين عليه السّلام است كه فرمود: يا على! كسى كه عذر

ص:120

عذرخواهى را نپذيرد، چه عذرخواه به راستى عذر خواسته باشد چه به دروغ، شفاعت من شامل حال او نمى شود: «يا على من لم يقبل العذر من متنصّل صادقا كان او كاذبا لم تنله شفاعتى».

و در روايت ديگرى است كه: «من اعتذر اليه اخوه بمعذرة فلم يقبلها كأنّ عليه من الخطيئة مثل صاحب مكس»: كسى كه برادرش از او پوزش بطلبد و او آن را قبول نكند گناهى همانند گمركچى بر گردن اوست. و در وصيّت امير المؤمنين به فرزندش محمّد حنفيّه است كه فرمود: «اقبل من متنصّل عذره فتنالك الشفاعة»: از عذرخواه عذرش را بپذير تا شفاعت شامل حال تو شود.

و من ذى فاقة سئلنى فلم اؤثره و من حقّ ذى حقّ لزمنى لمؤمن فلم أوفّره، و من عيب مؤمن ظهر لى فلم استره و از نيازمندى كه از من درخواست نموده و من او را بر خود ترجيح نداده ام.

و از حق صاحب حق مؤمنى كه بر من لازم است و آن را نداده ام، و از عيب و نقص مؤمنى كه براى من آشكار شده و آن را نپوشانده ام. ثقة الاسلام كلينى - رحمة اللّه عليه - به سند خود از ابان بن تغلب از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه به آن حضرت عرض كردم: مرا از حقّ مؤمن بر مؤمن خبر دهيد. فرمود: اى ابان! رهايش كن و مسئوليت خود را بيشتر مكن. عرض كردم:

نه، به فدايت شوم. و من همچنان اصرار ورزيدم.

پس آن حضرت فرمود: اى ابان! بايد مالت را با او تقسيم كنى. سپس آن حضرت كه ديد من از اين سخن تعجّب كردم، فرمود: اى ابان! مگر نمى دانى كه خداى عزّ و جلّ افرادى را كه ديگران را بر خودشان مقدّم مى دارند در قرآن ياد فرموده؟ عرض كردم: آرى من به فدايت شوم. پس فرمود: اگر مالت را با او تقسيم كردى او را بر خود مقدّم نداشته اى، بلكه تو و او مساوى هستيد؛ هنگامى او را بر خودت مقدّم مى دارى كه از نصف ديگر نيز به او بدهى «عن ابى عبد اللّه عليه السّلام قلت: اخبرنى عن حقّ المؤمن على المؤمن، فقال: يا ابان دعه و لا تزده، قلت: بلى جعلت فداك، فلم ازل اردد عليه فقال: يا ابان تقاسمه شطر مالك. ثمّ نظر الىّ فرأى ما دخلنى فقال: يا ابان اما تعلم ان اللّه عزّ و جلّ قد ذكر المؤثر على انفسهم؟ قلت: بلى جعلت فداك، فقال: اذا قاسمه فلم تؤثره بعد انّما انت و هو سواء، انّما تؤثر اذا اعطيته من النّصف الآخر».

و از حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام روايت است كه راوى عرض كرد به آن حضرت كه وصيّتى به من بفرماييد. فرمود: تو را امر مى كنم به تقواى الهى، و سپس ساكت شدند. من از تهيدستى خودم به آن حضرت شكايت كردم و عرض كردم به خدا قسم كه من برهنه ماندم، تا

ص:121

آن جا كه فلان كس دو قطعه لباسى كه بر تن داشت بيرون آورد و به من پوشانيد. حضرت فرمود: روزه بدار و صدقه بده. عرض كردم: از همان كه برادرانم به من رسانده اند؟ فرمود: از هرچه خداى تعالى روزيت فرموده صدقه بده، هرچند كه ديگران را بر خود مقدّم بدارى «عن ابى الحسن موسى عليه السّلام قال: قلت له: اوصينى، فقال: آمرك بتقوى اللّه، ثم سكت، فشكوت اليه قلة ذات يدى و قلت: و اللّه لقد عريت حتّى بلغ من عراى انّ ابا فلان نزع ثوبين كانا عليه و كسانيهما، فقال:

صم و تصدّق، قلت: ممّا وصلنى به اخوانى؟ قال: تصدّق بما رزقك اللّه و لو آثرت على نفسك».

*سؤال

امام عليه السّلام چرا ايثار نكردن حق ديگرى را به مؤمن اختصاص داده با اين كه حق را به صاحبش رساندن واجب است خواه مؤمن باشد يا كافر؛ چنان كه از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: «ادوا الأمانات الى اهلها و لو كان مجوسا»؛ امانتها را به صاحبان آنها برسانيد هرچند مجوسى باشند و در اين معنى روايات ديگرى نيز هست.

*جواب

مقصود حقى از حقوق مؤمن است به عنوان آن كه برادر ايمانى است، زيرا مؤمن را حقوق فراوانى بر مؤمن است، چنان كه امام صادق عليه السّلام به آن اشاره مى فرمايد در حديث كه فرمود: «ما عبد اللّه بشىء افضل من اداء حق المؤمن»؛ خداى تعالى با چيزى بهتر از اداى حق مؤمن عبادت نشده است. و در كافى شريف بابى به عنوان (باب حق المؤمن على اخيه و اداء حقه) منعقد كرده است و از جملۀ روايات آن باب، روايتى است از معلى بن خنيس از امام صادق عليه السّلام عرض كردم مسلمان را بر مسلمان چه حقى است؟ ما حق المسلم على المسلم؟ فرمود: هفت حق واجب بر اوست كه هر يك يك آنها بر او واجب است و اگر چيزى از آنها را ضايع كرد از ولايت خداى تعالى و اطاعت او بيرون مى رود و هيچ بهره اى از ولايت نخواهد داشت: قال له سبع حقوق واجبات ما منهنّ حق الاّ و هو عليه واجب ان يضيع منها شيئا خرج من ولاية اللّه و طاعته و لم يكن له فيه نصيب. قلت له: جعلت فداك و ما هى؟ به حضرتش عرض كردم قربانت شوم آن حقوق چيست؟ قال: يا معلّى، انى عليك شفيق اخاف ان تضيع و لا تحفظ و تعلم و لا تعمل.

فرمود: اى معلّى! من دلم به حال تو مى سوزد مى ترسم كه ضايعش كنى و آن حقوق را

ص:122

حفظ نكنى و بدانى ولى عمل نكنى. قال: قلت: لا قوّة الا باللّه، عرض كردم از خداى تعالى است قوه و نيرو. فرمود آسان ترين آنها آن است كه هر آنچه را براى خودت دوست مى دارى براى او نيز دوست بدارى و هرچه براى خودت ناخوش دارى براى او نيز ناخوش داشته باشى:

قال ايسر حق منها ان تحبّ له ما تحبّ لنفسك. و تكره له ما تكره لنفسك. و حقّ دوم آن كه از خشم او اجتناب كنى و در پى رضا و خشنودى او باشى و امر او را اطاعت كنى: و الحق الثانى ان تجنب سخطه و تتبع مرضاته و تطيع امره. و حق سوّم آن كه با جان و مال و زبان و دست و پا او را يارى كنى: و الحق الثالث ان تعينه بنفسك و مالك و لسانك و يدك و رجلك. و حق چهارم آن كه بايد راهنما و دليل و آيينۀ او باشى: و الحق الرابع ان تكون عينه و دليله و مرآته. و حق پنجم آن كه نبايد تو سير باشى و او گرسنه تو سيراب باشى و او تشنه، تو پوشيده باشى و او بى لباس و عريان: و الحق الخامس ان لا تشبع و يجوع و لا تروى و يظمأ و لا تلبس و يعرى. و حق ششم آن كه اگر تو را خدمتكارى هست و برادرت خدمتكار ندارد پس واجب است بر تو كه خدمتكارت را بفرستى و لباسهاى او را بشويد و غذا براى وى آماده كند و رختخواب او را پهن كند: الحق السادس ان تكون لك خادم و ليس لاخيك خادم فواجب عليك ان تبعث خادمك فيغسل ثيابه و تصنع طعامه و تمهّد فراشه. و حق هفتم آن كه اگر سوگندى ياد كرده وسيلۀ به جا آوردن سوگندش را فراهم سازى، و اگر تو را دعوت كرد دعوتش را اجابت كنى، و اگر بيمارى داشته باشد از بيمارش عيادت كنى، و اگر جنازه اى دارد تشييعش كنى، و اگر اطلاع پيدا كردى كه او را حاجتى است بايد هرچه زودتر حاجت او را برآورى، و او را ناچار نكنى كه حاجتش را از تو بخواهد، بلكه پيش از سؤال بايد خواسته اش را برآورى.

و از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود: حق مؤمن بر مؤمن آن است كه دوستى او را در دل داشته باشد و در مالش با او مواسات كند و عائلۀ او را سرپرستى كند، و اگر كسى به او ستم كرد از او دفاع كند، و اگر سهمى براى مسلمانان اختصاص يافته و او حاضر نيست سهميّۀ او را دريافت كند و نگهدارد، و اگر از دنيا رفت به زيارت قبرش برود، و به او ستم نكند و او را فريب ندهد و خيانتش نكند و خوار و ذليلش ننمايد و به او دروغ نگويد (و يا تكذيب اش نكند) و به او كلمۀ (افّ) نگويد كه اگر كلمۀ اف بگويد رشتۀ ولايت ميان آن دو منقطع مى شود، و اگر به او گفت: تو دشمن منى، يكى از آن دو كافر خواهد شد، و اگر او را متهّم نمايد ايمان در دلش آب مى شود، همان گونه كه نمك در ميان آب حلّ مى شود: «و عن ابى عبد اللّه عليه السّلام: من حق

ص:123

المؤمن على المؤمن المودّة له فى صدره و المواساة له فى ماله و الخلف له فى اهله و النصرة على من ظلمه و ان كان نافلة فى المسلمين و كان غائبا اخذ له بنصيبه و اذا مات الزيارة الى قبره و أن لا يظلمه و ان لا يغشّه و ان لا يخونه و ان لا يخذ له و ان لا يكذبه (لا يكذّبه) و ان لا يقول له افّ، و ان قال له اف فليس بينهما ولاية، و اذا قال له: انت عدوّى كفر احدهما، و اذا اتّهمه انماث الايمان فى قلبه كما ينماث الملح فى الماء».

و شيخ زين الملّة و الدين شهيد ثانى - رضوان اللّه عليه - در رسالۀ (الغيبية) به سند متصل از امير المؤمنين عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: مؤمن را بر مؤمن سى حق است كه جز با اداى آن حقوق ذمّه اش برئ نمى شود و يا آن كه برادرش از او گذشت كند؛ از لغزش هاى او چشم پوشى كند و بر غريبى اش رحم آورد و عيبهاى او را بپوشاند و لغزش او را ناديده بگيرد و پوزش او را بپذيرد و اگر غيبت او را كردند دفاع كند و همواره نصيحت گوى او باشد و دوستى او را حفظ كند و اگر از كسى چيزى بر عهده گرفته است ذمّۀ او را مراعات كند و بيمارش را عيادت كند و به مرده اش حاضر شود و دعوتش را اجابت كند و هديه اش را بپذيرد و جايزۀ او را عوض بدهد و نعمتش را سپاس گويد و ياريش نيكو انجام دهد و ناموس او را حفظ كند و حاجتش را برآورد و اگر سؤال كند به شفاعتش برخيزد و اگر عطسه كرد براى او دعا كند و اگر گمشده اى داشته باشد ارشاد و راهنمايى اش كند و جواب سلامش را بدهد و با زبان خوش با او سخن گويد و اگر انعامى به او داد او نيز به جبرانش احسان كند و اگر سوگند ياد كرد تصديق كند و او را دوست داشته و دشمنش ندارد و او را يارى كند چه ظالم باشد و چه مظلوم؛ اما ياريش در حالى كه ظالم باشد به اين است كه او را از ستم كردن باز دارد و اما يارى او در حال مظلوميّت پس به اين است كه او را در بازپس گرفتن حق خود يارى كند و رهايش نكند و او را خوار نكند، و هرچه از خير براى خودش دوست دارد براى او نيز دوست بدارد، و هرچه از شرّ براى خودش مكروه دارد براى او نيز مكروه داشته باشد. سپس امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: شنيدم كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمود: همانا يكى از شما از حقوق برادرش چيزى فروگذار مى كند پس او آن حق را در روز قيامت مطالبه مى كند و به سود او و زيان كسى كه حق را فروگذاشته حكم مى شود. و روايات در اين باب بسيار است و به همين مقدار كه ذكر شد اكتفا مى شود.

سپس امام عليه السّلام مى فرمايد: و من كل اثم عرض لى فلم اهجره بارالها! من پوزش مى طلبم از هر

ص:124

گناهى كه برايم پيش آمده و من از آن دورى نكرده ام. سيد شارح مى فرمايد: در بعضى از نسخه ها چنين است: «و من شيخ مؤمن عاشرته فلم اوقره» و از پيرمردى كه با او معاشرت كردم و او را احترام نگذاشتم. بايد دانست كه احترام به پيرمردان يكى از دستورات اخلاقى و اجتماعى اسلام است كه در روايات بر آن تأكيد شده است؛ چنان كه از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود: كسى كه پيرى را احترام كند خدايرا احترام كرده است: «من اجلال اللّه تعالى اجلال الشيخ».

و هم از آن حضرت مروى است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: كسى كه فضيلت پيرى را بشناسد و او را احترام بگذارد، خداى تعالى او را از هول روز قيامت در امان نگه مى دارد: «من عرف فضل كبير لسنّه فوقّره آمنه اللّه من فزع يوم القيامة». و نيز آن حضرت فرمود: از احترام گذاشتن به خداى تعالى است بزرگداشت مؤمنى كه محاسن سفيد داشته باشد. و هر كس كه مؤمنى را احترام كند پيش از او خدا را احترام گذاشته است.

و كسى كه مؤمن ريشدارى را سبك بشمارد خداى تعالى پيش از مرگ و پيش از روز قيامت كسى را مى فرستد كه او را سبك بشمارد: «من اجلال اللّه اجلال المؤمن ذى الشيبة، و من اكرم مؤمنا فبكرامة اللّه بدأ، و من استخف بمؤمن ذى شيبة ارسل اللّه اليه من يستخف به قبل يوم القيامة (قبل موته)» و آن حضرت فرمود: از ما نيست كسى كه بزرگ ما را احترام نكند و كوچك ما را رحم نيارد: «ليس منّا من لم يوقّر كبيرنا و يرحم صغيرنا». و از آن حضرت مروى است كه فرمود: سه گروه اند كه به حق آنها جاهل نمى شود مگر منافقى كه معروف به نفاق باشد: كسى كه در اسلام ريش سفيد كرده باشد، و كسى كه قرآن را حمل كند، و پيشواى عادل: «ثلاثة لا يجهل حقّهم الاّ منافق معروف بالنفاق: ذو الشيبة فى الاسلام و حامل القرآن و الإمام العادل».

اعتذر اليك يا الهى منهنّ و من نظائرهن بارالها! از همۀ آنچه گفته شد و گفته نشد و از همۀ اينها و از نظايرشان عذر مى خواهم.

اعتذار ندامة يكون واعظا لما بين يدىّ من اشباههن عذرى مى خواهم كه روى پشيمانى بوده و مرا از آنچه پيش مى آيد از اين گونه امور باز دارد.

فصلّ على محمّد و آله و اجعل ندامتى على ما وقعت فيه من الزلاّت و عزمى على ترك ما يعرض لى من السّيئات توبة توجب لى محبّتك يا محبّ التّوابين پس بر محمد و خاندانش درود بفرست و پشيمانى ام را بر لغزشهايى كه دچارشان شده ام و تصميمم را بر ترك گناهانى كه برايم پيش

ص:125

آمده توبه اى قرار ده كه برايم موجب محبّت تو گردد اى دوستدار توبه كنندگان. شايد اشاره باشد به آيۀ شريفۀ «إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّابِينَ»(1)سيد شارح - رحمة اللّه عليه - از بعضى از علما نقل مى كند كه گفته است: اگر گنهكار حقيقتا توبه كند و توبه اش توبۀ نصوح و خالص باشد چنين گنهكار بر كسى كه گناه نكرده است از سه جهت فضيلت و برترى دارد: اول آن كه كسى كه عيبها و گناهها را تجربه كرده باشد راههايى را كه شيطان از آن راهها در آدميزاد نفوذ مى كند كاملا شناسايى نموده و ديگر تحت تأثير اغواى او قرار نمى گيرد، و از اين رو حكيمى را گفتند: فلانى اصلا با كار بد سروكار ندارد (فلان لا يعرف الشّر)، حكيم گفت: او سزاوارتر است كه در دامن شرّ بيفتد. جهت دوّم آن كه گنهكار توبه كار ترس و وحشت دل او را فرا مى گيرد و به در خانۀ هوايش با خاطر شكسته مى آيد، و امّا آن كه گناه نكرده شايد عجب او را فرا گيرد و به خود ببالد (كه اين منم طاووس عليّين شدم؟). جهت سوّم آن كه توبه كار خير و شرّ دنيا را ديده و سرد و گرمش را چشيده و نسبت به گنهكاران مهربان تر و براى رياست شايسته تر است.

و از سعيد بن جبير سؤال شد: من اعبد الناس؟ عابدترين مردم كيست؟ گفت: رجل اجترح الذنوب فكلّما ذكر ذنوبه احتقر عمله: كسى كه گناهانى مرتكب شده باشد كه هر وقت به ياد گناهانش بيفتد عمل خودش را كوچك مى بيند.

مترجم گويد: اين بعض از علما كه سيد شارح از او كلام فوق را نقل كرده و همچنين سعيد بن جبير و هركس كه اين گونه تفكّر داشته باشد سخت در اشتباهند كه يكى از دامهاى شيطان همين است كه آدمى را به اين بهانه وادار به گناه مى كند و انسان بيچاره غافل از اين كه گناه نكردن به مراتب آسان تر و مقرّب تر از گناه كردن و توبه نمودن است وقتى دامن به گناه بيالود لامحاله از بارگاه قرب رانده مى شود، تا كى توبه كند و چگونه توبه اش مقبول درگاه الهى گردد و نتيجه اش چه باشد؟ و به هر حال بحثى است وسيع و دامنه دار و اگر حق سخن به طور مستوفا گفته آيد، مثنوى هفتاد من كاغذ شود. ما را اهليّت ورود در اين گونه مباحث عميق نيست، بهتر است كه تحقيق در اين مباحث به راسخين در علم و به اهلش واگذار شود، و اللّه ولى التوفيق.

*

ص:126


1- سورۀ بقره، آيۀ 222.

دعاؤه في طلب العفو و من دعائه في الإقالة

اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و اكسر اللّهمّ اكسر شهوتي عن كلّ محرم و ازو حرصي عن كلّ ماثم و امنعني عن اذى كلّ مؤمن و مؤمنة و مسلم و مسلمة و امنعني عن اذى كلّ مسلم و مسلمة و اصرف عنّي كيد كلّ ظالم و ظالمة اللّهمّ و ايّما عبد نال منّي ما حظرت عليه عنه و انتهك منّي ما حجرت عليه فمضى بظلامتي ميّتا او حصلت لي قبله حيّا فاغفر له ما ألمّ به منّي و اعف له عمّا ادبر به عنّي و لا تقفه على ما ارتكب فيّ و لا تكشفه عمّا اكتسب بي و لا تقفه على ما ارتكب و لا تكشفه عمّا اكتسب

ص:127

و اجعل ما سمحت به من العفو عنهم و تبرّعت به من الصّدقة عليهم ازكى عليهم في ازكى صدقات المتصدّقين و اعلى صلات و صلات المتقرّبين و عوّضني من عفوي عنهم عفوك و من دعائي لهم رحمتك حتّى يسعد كلّ واحد منّا بفضلك و ينجو كلّ منّا بمنّك اللّهمّ و ايّما عبد من عبيدك ادركه اللّهمّ و أيّما عبد ادركه منّي درك او مسّه من ناحيتي اذى او لحقه بي او بسببي ظلم ففتّه بحقّه او سبقته بمظلمته فصلّ على محمّد و آله و ارضه او لحقه بي او بسببي ظلم او سبقته بمظلمة فأرضه عنّي

ص:128

من وجدك و اوفه حقّه من عندك ثمّ قني ما يوجب له حكمك و خلّصني ممّا يحكم به عدلك فانّ قوّتي لا تستقلّ بنقمتك و انّ طاقتي لا تنهض بسخطك فانّك و إنّك ان تكافني بالحقّ تهلكني و الاّ و إن لا تغمّدني برحمتك توبقني اللّهمّ انّي استوهبك يا الهي ما لا ينقصك استوهبك ما لا ينقصك بذله و استحملك ما لا يبهظك حمله استوهبك يا الهي نفسي الّتي لم تخلقها لتمتنع بها من سوء او لتطرّق بها الى نفع و لكن انشأتها اثباتا لقدرتك على مثلها و احتجاجا بها على شكلها

ص:129

و استحملك من ذنوبي ما قد بهظني حمله و استعين بك على ما قد فدحني ثقله فصلّ على محمّد و آله و هب لنفسي فدحني ثقله فهب لي نفسي على ظلمها نفسي و وكّل رحمتك باحتمال اصري فكم قد لحقت رحمتك بالمسيئين و كم قد شمل عفوك الظّالمين فصلّ على محمّد و آله و اجعلني شمل عفوك الظّالمين فاجعلني اسوة من قد انهضته بتجاوزك عن مصارع الخاطئين و خلّصته بتوفيقك من ورطات المجرمين فاصبح طليق عفوك من اسار سخطك غضبك و عتيق صنعك من وثاق عدلك عدلك

ص:130

انّك ان تفعل ذلك يا الهي تفعله بمن لا يجحد استحقاق عقوبتك و لا يبرّئ نفسه من استيجاب نقمتك تفعل ذلك يا الهي بمن تفعل ذلك بمن خوفه منك اكثر من طمعه فيك و بمن و من يأسه من النّجاة اوكد من رجائه للخلاص للتّخلّص لا ان يكون يأسه قنوطا او ان يكون او يكون طمعه اغترارا بل لقلّة حسناته بين سيّئاته و ضعف و ضعف حججه في جميع تبعاته فامّا انت يا الهي فاهل ان لا يغترّ بك الصّدّيقون و لا ييأس يأيس منك المجرمون لأنّك الرّب العظيم

ص:131

الّذي لا يمنع احدا فضله و لا يستقصي من احد حقه تعالى ذكرك عن المذكورين و تقدّست اسماؤك عن المنسوبين و فشت نعمتك نعمك في جميع المخلوقين فلك الحمد على ذلك يا ربّ العالمين يا ربّ العالمين و إله الأوّلين و الآخرين

ص:132

شرح دعاى سى و نهم دعا در طلب عفو و رحمت

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام فى طلب العفو و الرّحمة از دعاهاى آن حضرت است در طلب عفو و رحمت. رحمت در زبان فارسى به معناى دلسوزى است و اگر به خداى تعالى نسبت داده شود چون خداى تبارك و تعالى از هرگونه تأثّر و انفعال منزّه است مقصود نتيجۀ تأثّر و انفعال است كه تفضّل و احسان باشد، و اين قاعده در همۀ صفاتى كه منتسب به خداى تعالى و متضمّن تأثّر و انفعال است جارى است، مانند حيا و غضب.

رحمت خداى تعالى به دو قسم است: رحمت عامّه كه عبارت است از افاضۀ وجود و توابع وجود، و رحمت خاصّه و آن رحمتى است كه مخصوص بعضى از بندگان خداى سبحان است به واسطۀ تقرّب به پيشگاه الهى. در اين دعا مقصود قسم دوّم رحمت است.

اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و اكسر شهوتى عن كلّ محرم بارالها! بر محمّد و خاندانش درود بفرست و شهوتم را از هر حرامى فرونشان (در بعضى نسخ محرّم است با ضمّ ميم و تشديد راء و معناى هر دو يكى است).

و ازو حرصى عن كلّ مأثم و حرص و آز مرا از هر گناهى برگردان.

و امنعنى عن اذى كلّ مؤمن و مؤمنة و مسلم و مسلمة و مرا از آزردن هر مؤمن و مؤمنه و مسلم و مسلمه بازدار.

اللّهمّ و ايّما عبد نال منّى ما حظرت عليه بارالها! هر بنده اى كه درباره ام مرتكب حرامى شده، و انتهك منّى ما حجزت عليه و هتك حرمتم در آنچه او را منع كرده اى نموده،

ص:133

فمضى بظلامتى ميّتا پس در حالى كه زير بار ظلم بر من بود مرد،

او حصلت لى قبله حيّا يا در حال حيات بر ذمّه اش هست،

فاغفر له ما المّ به منّى پس او را در ظلمى كه به من روا داشته بيامرز.

و اعف له عمّا ادبر به عنّى و در حقّى كه از من برده عفو كن.

و لا تقفه على ما ارتكب فىّ و دربارۀ آنچه با من كرده سرزنشش مفرما.

و لا تكشفه عمّا اكتسب بى و به سبب آزردنم رسوايش مساز.

و اجعل ما سمحت به من العفو عنهم و تبرّعت به من الصّدقة عليهم ازكى صدقات المتصدقين و اعلى صلات المتقرّبين و اين گذشت را كه در عفو ايشان به كار برده ام و اين بخششى كه نسبت به آنان داشته ام پاكيزه ترين صدقۀ صدقه دهندگان و بالاترين عطاياى تقرّب جويان قرار ده.

و عوّضنى من عفوى عنهم عفوك و من دعائى لهم رحمتك و پاداش در مقابل عفو ايشان را عفوت و در برابر دعايم دربارۀ ايشان را رحمتت مقرّر فرما.

حتى يسعد كلّ واحد منّا بفضلك و ينجو كلّ منّا بمنّك تا هريك از ما به سبب فضل تو سعادتمند و نيكبخت گردد و هر كدام از ما در پرتو منّت و احسان تو نجات يابد. مقصود از سعادت در اين جملۀ شريفه سعادت مطلقه است، و سعادت مطلقه جز در حيات اخروى ابدى يافت نشود؛ چنان كه در قرآن كريم نيز به اين سعادت اشاره شده آن جا كه مى فرمايد:«وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها»(1) كسانى كه سعادتمند شدند براى هميشه در بهشتند.

اللّهمّ و ايّما عبد من عبيدك ادركه منّى درك او مسّه من ناحيتى أذى او لحقه بى او بسببى ظلم ففتّه بحقّه او سبقته بمظلمته بارالها! هر بنده اى از بندگانت كه از من صدمه اى ديده يا از ناحيۀ من آزارى به وى رسيده از من و يا به واسطۀ من به او ظلمى رسيده پس حقّش را ضايع كردم يا دادخواهى او را از بين برده ام،

فصلّ على محمّد و آله و ارضه عنّى من وجدك پس بر محمّد و آلش درود بفرست و او را به توانگرى خودت از من خشنود گردان.

و اوفه حقّه من عندك و از جانب خويش حق او را بى كم و كاست عطا فرما. كلمۀ «من عندك» در اين جملۀ شريفه شايد براى آن باشد كه از تقاص احتراز بشود و از حسناتش كاسته نشود؛ چنان كه در حديث است كه خداى تعالى قصاص مى كند از حسنات ظالم و آنها را عطا

ص:134


1- سورۀ هود، آيۀ 108.

مى كند به مظلوم در مقابل حقّى كه ظالم از او گرفته است.

ثمّ قنى ما يوجب له حكمك و خلّصنى ممّا يحكم به عدلك سپس مرا از عقوبتى كه مستوجب او شده ام نگاه دار و از آنچه عدالت تو به آن حكم مى كند رهايى بخش.

فانّ قوّتى لا تستقلّ بنقمتك زيرا توانايى من از تحمّل انتقام تو برنمى آيد.

و انّ طاقتى لا تنهض بسخطك و طاقتم تاب مقاومت خشم تو را ندارد.

فانّك ان تكافنى بالحقّ تهلكنى پس اگر تو مرا براساس حق مكافات فرمايى هلاكم مى كنى.

و الاّ تغمّدنى برحمتك توبقنى و اگر رحمتت مرا دربر نگيرد از بين مى روم.

اللّهم انّى استوهبك يا الهى ما لا ينقصك بذله بارالها! از تو چيزى را مى طلبم اى خداى من كه بذل آن از تو چيزى نمى كاهد.

و استحملك ما لا يبهظك حمله و از تو مى خواهم كه متحمّل چيزى باشى كه تحمّل آن تو را گرانبار نمى سازد.

استوهبك يا الهى نفسى التّى لم تخلقها لتمتنع بها من سوء او لتطرّق بها الى نفع از تو مى خواهم اى خداى من كه مرا به من ببخشى، چون آن را براى اين نيافريدى كه به وسيله اش از ضررى دورى جويى و يا به كمكش راه به سودى برى، كه تو غنى بالذاتى و از همه چيز و از همه كس بى نيازى. چنان كه امير المؤمنين عليه السّلام در خطبه اى كه متقين را توصيف مى فرمايند، مقدّمتا مى فرمايند: «انّ اللّه تعالى خلق الخلق حين خلقهم غنيّا عن طاعتهم آمنا من معصيتهم، لانّه لا يضرّه معصية من عصاه و لا تنفعه طاعة من اطاعه»: خداى تعالى هنگامى كه خلق را بيافريد از اطاعت آنها بى نياز بود و از معصيتشان در امان، زيرا نه معصيت معصيت كنندگان به او زيانى مى رساند و نه اطاعت اطاعت كنندگان بر ملك و سلطنت او مى افزايد.

گر جملۀ كائنات كافر گردند بر دامن كبرياش ننشيند گرد

*

*دو نكته

نكتۀ اوّل آن كه شايد از جملۀ «لم تخلقها لتمتنع بها من سوء» استفاده شود كه خداى تعالى كارى انجام نمى دهد كه غرضش از آن كار اين باشد كه نفعى عايدش شود و يا مفسده اى از او

ص:135

دفع شود.

و مطلب چنين است و برهان نيز موافق اين است، زيرا اگر كارى را براى غرضى انجام دهد كه به ذات اقدس حقّ برگردد لازمه اش آن است كه خود را بدان غرض كامل نموده باشد.

و لازمۀ اين امر نقصان ذات تبارك و تعالى است و آن محال است. بلكه غرضى كه در كار او تبارك و تعالى متصوّر است اولى و اصلح بودن آن كار است نسبت به بنده. نكتۀ دوّم لازمۀ اين كه در اين دعا عرض مى كند.

و لكن أنشأتها اثباتا لقدرتك على مثلها آن نيست كه غرض به خداى تعالى برمى گردد، تعالى اللّه عن ذلك علوّا كبيرا، بلكه غرض آن است كه بندگان ضعيف پى به قدرت خداى تعالى برده و عقيده شان به شمول قدرت او كامل شود؛ چنان كه در آيات قرآنى به اين نكته اشاره است كه «وَ فِي الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنِينَ وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ»(1).

و احتجاجا بها على شكلها و حجّت و دليلى باشد براى آفريدن شبيه آن.

و استحملك من ذنوبى ما قد بهظنى حمله و از تو مى خواهم گناهانم را كه زير بارشان مانده ام از من برگيرى.

و استعين بك على ما قد فدحنى ثقله و از تو مدد مى طلبم بر آنچه كه سنگينى اش مرا به زانو درآورده.

فصلّ على محمّد و آله وهب لنفسى على ظلمها نفسى بارالها! بر محمّد و خاندانش درود بفرست و نفس مرا جهت ستم نمودن بر خويش ببخش.

و وكّل رحمتك باحتمال اصرى و رحمتت را به تحمّل بار گرانم بگمار.

فكم قد لحقت رحمتك بالمسيئين كه چه بسيار رحمت تو به گنهكاران رسيده.

و كم قد شمل عفوك الظالمين و چه بسيار فراگرفته است عفو تو ستمكاران را.

فصلّ على محمّد و آله و اجعلنى اسوة من قد انهضته بتجاوزك عن مصارع الخاطئين بارالها! بر محمّد و خاندانش درود بفرست و مرا نمونۀ كسانى قرار بده كه به عفو خودت آنها را از سقوط خطاكاران نگهدارى فرموده اى.

و خلّصته بتوفيقك من ورطات المجرمين و به توفيق خويش از مهلكه هاى گنهكاران نجاتشان داده اى.

ص:136


1- سورۀ ذاريات، آيۀ 20-21.

فاصبح طليق عفوك من اسار سخطك پس در سايۀ عفوت از اسارت خشم و غضبت رها شده اند.

و عتيق صنعك من وثاق عدلك و از بند عدالتت به واسطۀ احسانت آزاد گشته اند.

انّك ان تفعل ذلك يا الهى تفعله بمن لا يجحد استحقاق عقوبتك بارالها! اگر تو چنين كارى انجام دهى، دربارۀ كسى انجام داده اى كه استحقاق عقوبتت را انكار نمى كند.

و لا يبرئ نفسه من استيجاب نقمتك و خود را از سزاوارى نكوهشت تبرئه نمى نمايد.

تفعل ذلك يا الهى بمن خوفه منك اكثر من طمعه فيك با كسى آن رفتار را مى كنى كه ترسش از تو از طمعش به تو بيشتر است.

و بمنء يأسه من النّجاة اوكد من رجائه للخلاص و به كسى كه نوميدى اش از خلاص استوارتر از اميدوارى اش به نجات مى باشد. بعضى از اصحاب در اين جملۀ از دعا تأمّلى دارند با توجّه به اين كه برحسب روايات نبايد خوف از رجاء بيشتر باشد؛ چنان كه در روايت كافى است در ضمن حديثى كه فرمود: «ليس من عبد مؤمن الاّ و فى قلبه نوران نور خيفة و نور رجاء لو وزن هذا لم يزد على هذا و لو وزن هذا لم يزد على هذا»؛ هيچ بندۀ مؤمنى نيست مگر آن كه در دلش دو نور است: نور ترس و نور اميد؛ اگر اين وزن شود از آن زيادتر نيست و اگر آن وزن شود از اين زيادتر نباشد. با توجّه به اين مطلب چگونه امام عليه السّلام عرض مى كند كه خوف ايشان از طمعشان بيشتر است و يا نوميدى ايشان بيشتر از اميدواريشان مى باشد؟ در جواب اين اشكال بايد گفت: يا اين كه مقصود افراد غيرمعصوم مى باشد كه در آنها اين حال تصوّر دارد، يا آن كه امام عليه السّلام در مقام تذلّل و خضوع بوده، و اين مقام به واسطۀ غلبۀ خضوع و خشوع مقام خاصّى است كه موازين عقلى در آن ملحوظ نمى شود.

بدان كه خوف را اقسامى است، و بالاترين درجه اش خوف فراق و محجوب بودن از خداى تبارك و تعالى است، و اين خوف عارفين باللّه مى باشد. و خوف در كلام سيّد العارفين و امام زاهدين زين العابدين عليه السّلام بايد به اين درجه از خوف حمل شود، و اين غير از خوفى است كه بايد با رجاء مساوى باشد، كه عارفين باللّه هنگام استشعار به عظمت خداى تبارك و تعالى خوفشان شدّت پيدا مى كند؛ چنان كه گفته شده: «ما للتّراب و ربّ الارباب».

چنان كه در حالات و مناجاتهاى اولياى دين مذكور و مسطور است، آن غشوه هاى امير المؤمنين در شبهاى تار در دل نخلستانها و راز و نيازهاى اوليا در گوشۀ زندانها شاهد بر

ص:137

اين مدّعاست. و از اين گذشته به حكم «حسنات الابرار سيّئات المقرّبين» كوچك ترين غفلت در نظر آنان بزرگ ترين گناه محسوب مى شود. و به اين مقام، امير المؤمنين عليه السّلام در خطبه اى در نهج البلاغه اشاره مى فرمايد كه: «عباد اللّه، من احبّ عباد اللّه اليه عبدا اعانه اللّه على نفسه فاستشعر الحزن و تجلبب الخوف فزهر مصباح الهدى فى قلبه»: اى بندگان خدا! همانا از محبوب ترين بنده ها نزد خداى تعالى بنده اى است كه خداى تعالى او را براى جهاد با نفسش يارى كرده پس حزن را شعار و خوف را جلباب خود قرار داده(1)س نور هدايت در قلبش متلألأ گرديده است. كه در اين خطبۀ شريفه امير المؤمنين عليه السّلام استشعار حزن و تجلبب خوف را مسبّب از اعانه و يارى خدا به بنده اش عليه نفس خود مى داند و نامى از طمع و رجا در ميان نيست. و فرزندش زين العابدين عليه السّلام نيز همين خوف را قصد كرده است.

لا ان يكون يأسه قنوطا، او ان يكون طمعه اغترارا بل لقلّة حسناته بين سيّئاته و ضعف حججه فى جميع تبعاته اين كه خوفش بيشتر است و رجائش كمتر نه در آن حدّ است كه يأسش نوميدى از رحمت تو باشد و يا طمعش از باب مغرور شدن و فريب خوردن باشد، بلكه به خاطر آن كه كارهاى خوبش در ميان زشتيهايش اندك است و دلائلش در مورد گناهانش ضعيف است.

فامّا انت يا الهى فاهل ان لا يغترّبك الصّدّيقون و لا ييأس منك المجرمون امّا تو اى خداى من سزاوارى كه صدّيقان به تو مغرور نشوند تا چه رسد به گنهكاران، و گنهكاران از تو مأيوس نباشند تا چه رسد به مطيعان و بندگان صالحت.

لانّك الرّبّ العظيم الذى لا يمنع احدا فضله چون تويى آن پروردگار عظيمى كه فضل خود را از هيچ كس بازنمى دارد.

و لا يستقصى من احد حقّه و حقّ خود را به طور كامل دريافت نمى دارد.

ما نتوانيم حقّ حمد تو گفتن با همه كرّوبيان عالم بالا

تعالى ذكرك عن المذكورين ياد تو از يادشدگان برتر و بالاتر است.

و تقدّست اسماءك عن المنسوبين و اسماء حسناى تو كه حكايت كننده از مقام كمال و جمال توست مقدّس تر است از اين كه اين اسماء به ديگران نسبت داده شود. عارف والامقام شيراز فرمايد:

ص:138


1- شعار لباسى است كه ملاصق بدن باشد و جلباب لباسى است كه روى لباسها پوشيده مى شود.

به حسن و خلق و وفا كس به يار ما نرسد تو را در اين سخن انكار كار ما نرسد

اگرچه حسن فروشان به جلوه آمده اند كسى به حسن و لطافت به يار ما نرسد

هزار نقش برآيد ز كلك صنع ولى به دلپذيرى نقش نگار ما نرسد

*

و فشت نعمتك فى جميع المخلوقين و نعمتت همۀ مخلوقين را فرا گرفته.

فلك الحمد على ذلك يا ربّ العالمين پس سپاس تو راست بر همۀ آنچه كه گفته شد، اى پروردگار جهانيان.

*

ص:139

دعاؤه عند ذكر الموت و من دعائه في الرّغبة

اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و اكفنا اللّهمّ اكفنا طول الأمل و قصّره عنّا بصدق العمل حتّى لا نؤمّل استتمام ساعة بعد ساعة و لا استيفاء يوم بعد يوم و لا اتّصال نفس بنفس و لا لحوق قدم بقدم و سلّمنا بقدم سلّمنا من غروره و آمنّا من شروره و انصب الموت بين ايدينا اعيننا نصبا و لا تجعل ذكرنا له ايّاه غبّا و اجعل لنا من صالح الأعمال عملا مجعلا نستبطئ معه المصير اليك و نحرص له على وشك الّلحاق بك حتّى يكون الموت مأنسنا الّذي نأنس به

ص:140

و مألفنا الّذي نشتاق نحتاج اليه و حامّتنا الّتي نحبّ الدّنوّ منها فاذا اوردته علينا و انزلته بنا فأسعدنا به زائرا و آنسنا به قادما و لا تشقنا بضيافته و لا تخزنا و لا تحزنّا بزيارته و اجعله بابا من ابواب مغفرتك و مفتاحا من مفاتيح رحمتك امتنا مهتدين غير ضالّين طائعين غير مستكرهين غير مستكبرين تائبين غير عاصين و لا مصرّين تائبين غير مصرّين يا ضامن جزاء المحسنين و مستصلح عمل المفسدين و مصلح قلوب المفسدين و يا قابل توبة التّوّابين

ص:141

ص:142

شرح دعاى چهلم دعا هنگام رسيدن خبر مرگ كسى

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام اذا نعى اليه ميّت او ذكر الموت از دعاهاى آن حضرت است هنگامى كه خبر مرگ كسى به او مى رسيد و يا از مرگ ياد مى كرد.

*فايده

موت در فارسى به معناى مرگ است و معانى ديگرى نيز دارد؛ همچنان كه حيات به معنى زندگى معانى مختلفى دارد. راغب در مفردات گويد: انواع موت به حسب حيات پنج نوع است: اوّل موت به معناى زايل كردن قوّۀ نموّى كه در انسان و حيوان و نبات وجود دارد؛ چنان كه خداى تعالى مى فرمايد:«وَ أَحْيَيْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً»(1) ما به وسيلۀ باران شهر مرده را زنده كرديم. دوّم زايل شدن قوّۀ حاسّه و بدين معنا آيۀ شريفه اشاره مى فرمايد:«أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا»(2)آيا وقتى من مردم زنده بيرون مى آيم؟! سوّم زايل شدن قوّۀ عاقله است كه به معناى جهالت است مثل قول خداى تعالى «أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ»(3)آيا كسى كه مرده بود و ما او را زنده كرديم، يعنى قوّۀ عاقله اش از بين رفته بود و ما به او علم داديم... و در آيۀ شريفۀ «إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى»(4)قصود همان جهالت است. چهارم اندوهى كه حيات آدمى را مكدّر

ص:143


1- سورۀ ق، آيه 11.
2- سورۀ مريم، آيۀ 66.
3- سورۀ انعام، آيۀ 122.
4- سورۀ نمل، آيۀ 80.

مى كند؛ چنان كه در آيۀ شريفه مى فرمايد:«وَ يَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ما هُوَ بِمَيِّتٍ»(1)مرگ از هر سو به سوى او مى آيد ولى او نمى ميرد. پنجم خواب كه گفته شده است خواب مرگ خفيف است و مرگ خواب سنگين، و به اين معنا خداى تعالى مرگ را وفات ناميده آن جا كه مى فرمايد:«اَللّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها»(2)خداى تعالى جانها را در حين مرگ مى گيرد و آن را كه هنوز مرگش فرا نرسيده نيز در حال خواب روحش را قبض مى كند، سپس آن را كه حكم به مرگش كرده جانش را نگه مى دارد و آن را كه حكم به مرگش نكرده به بدنش مى فرستد تا وقت معيّن مرگ.

مترجم گويد: مرگ و زندگى يك ناموس كلّى الهى است كه در تمام عالم وجود حكومت دارد. قيصرى در شرح فصوص الحكم گويد: «ان العالم بجميع اجزائه حىّ ناطق كما قال سبحانه: و ان من شىء إلاّ يسبّح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم»؛ جهان هستى با همه اجزائش زنده است و حيات دارد؛ نه تنها حيات دارد بلكه ناطق و گويا نيز مى باشد، به دليل آيات مباركۀ قرآن كريم:«سَبَّحَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» آنچه در آسمان و زمين است به تسبيح الهى اشتغال دارند.

تسبيح گوى او نه بنى آدمند و بس هر بلبلى كه زمزمه بر كوهسار كرد

*

ناگفته پيداست كه اين تسبيح نه تسبيح تكوينى است، چنان كه بعضى ها گفته اند كه هر موجودى از آن جهت كه مخلوق است و معلول، و هر معلولى نيازمند علّت است، و معلول بدون علّت از نظر عقل محال است و غيرممكن، و اين مطلب آنچنان ظاهر است كه پير زال چرخ ريس نيز اين معنى را درك مى كرد، به گفتۀ آن گوينده:

بلى در عقل هر داننده اى هست كه با گردنده گرداننده اى هست

پس همۀ موجودات به زبان بى زبانى خود مى گويند كه ما را خالقى است و علّتى، و اين است تسبيح موجودات. به گفتۀ شاعر:

ص:144


1- سورۀ ابراهيم، آيۀ 17.
2- سورۀ زمر، آيۀ 42.

هر گياهى كه از زمين رويد وحده لا شريك له گويد

و فى كل شى له آية تدلّ على انّه واحد

*

اگر مقصود از تسبيح موجودات دلالت معلول بر علت بود اين مطلب از بديهيات و براى همه قابل درك مى بود و در اين صورت جملۀ مباركۀ:«وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ»(1)فهوم صحيحى نداشت، بلكه مقصود (و اللّه العالم) تسبيح نطقى است؛ چنان كه جمعى از عرفاى شامخين فرموده اند. چيزى كه هست هر گوشى لياقت و استعداد شنيدن اين تسبيح را ندارد.

از جمادى در جهان جان شويد غلغلۀ اجزاى عالم بشنويد

*

اين تسبيح موجودات تسبيح ملكوتى است و گوش ملكوتى لازم دارد.

تا نگردى آشنا زين پرده رازى نشنوى گوش نامحرم نباشد جاى پيغام سروش

*

به هر حال، مرگ و حيات همان گونه كه در افراد موجودات وجود دارد، نسبت به علّت و اجتماعات نيز متصوّر است و در قرآن كريم نيز بدين معنا اشاره شده است، و همان گونه كه براى افراد مدّت محدودى از حيات مقرّر شده است و هنگامى كه پايان يافت بايد حيات اين نشأه را از دست بدهد، همچنين براى اجتماعات و قوميّت ها و گروهها نيز اجلى است معيّن و تا عوامل حيات در آن اجتماع حكمفرماست به حياتش ادامه مى دهد و هنگامى كه آن عوامل را از دست داد محكوم به مرگ است لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ»(2)«ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ»(3).

پس اجتماع نيز حيات و مرگ دارد.

روزى كه لشكريان معاويه در صفين آب را بر روى اردوى امير المؤمنين عليه السّلام بستند و مشكها خالى به اردو برگشت، امير المؤمنين عليه السّلام چند جملۀ آتشين بيان فرمود و خطاب به

ص:145


1- سورۀ اسراء، آيۀ 44.
2- سورۀ يونس، آيۀ 49.
3- سورۀ حجر، آيۀ 5.

لشكريان فرمود: «ان القوم قد استطعموكم القتال»، دشمن پيشقدم در جنگ شده و حمله را آغاز كرده است «فقروا على مذّلة و تأخير محلّة ام روّوا السيوف من الدماء ترووا من الماء»، شما يا بايد تن به ذلّت بدهيد، و محل و موقعيّت خود را از دست داده عقب نشينى كنيد يا آن كه شمشيرها را از خون دشمن سيراب كنيد هرچند به قيمت جان شما تمام شود و در اين راه جان خود را از دست بدهيد، و اگر از ترس مرگ تن به شكست داديد و براى چند روز زندگى، ذلّت شكست را بر خود خريديد به صورت زنده ايد و در حقيقت مرده. پس به تشخيص امير المؤمنين عليه السّلام ملّتى كه دستش از باز گرفتن حق خويش كوتاه باشد مرده است، و اگر براى طلب حق و استرداد حقوق از دست رفته اش حتى جان خود را از دست بدهد به حقيقت حيات و زندگى دست يافته است «الا ان الموت فى حياتكم مقهورين و الحيات فى موتكم قاهرين»، اگر بخواهيد زنده بمانيد بايد دشمن را سركوب كنيد، هرچند جان خود را در اين راه از دست بدهيد.

اللهم صل على محمّد و آله و اكفنا طول الأمل و قصّره عنّا بصدق العمل بارالها! بر محمّد و خاندانش درود بفرست و ما را از آرزوى دراز بركنار بدار و با درستكارى آن را از ما كوتاه كن.

حتّى لا نؤمّل استتمام ساعة بعد ساعة و لا إستيفاء يوم بعد يوم و لا اتصال نفس بنفس و لا لحوق قدم بقدم تا آن كه آرزو نكنيم به پايان رساندن ساعتى را پس از ساعتى و دريافتن يك روز را پس از روز ديگر و پيوستن نفسى را به نفس ديگر و ملحق شدن قدمى را به قدم ديگر.

بدان كه يكى از امراض قلبيّه كه باعث شقاوت و بدبختى انسان در آخرت و حتّى در دنياست طول امل و درازى آرزو مى باشد. و اگر نبود جز آنچه امير المؤمنين عليه السّلام فرمودند: «انّ اخوف ما اخاف عليكم اثنان: اتّباع الهوى و طول الامل، امّا اتّباع الهوى فيصّد عن الحقّ و امّا طول الامل فينسى الآخره»: من به دو چيز از هر چيز بيشتر مى ترسم: يكى تبعيّت هواى نفس و ديگرى درازى آرزو، امّا پيروى هواى نفس از حقّ جلوگيرى مى كند و امّا درازى آرزو پس آخرت را از ياد مى برد، كافى بود در خطر طول امل. و در حديث قدسى است كه خداى تعالى فرمود: «يا موسى لا تطول فى الدنيا املك فتقسوا لذلك و قاسى القلب منى بعيد»: آرزويت را در دنيا طولانى نكن كه قسى القلب مى شوى، و سنگدل از من دور است. و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در وصيّتش به ابى ذر فرمود: مبادا وقتت را به امروز و فردا بگذرانى، كه تو متعلّق به امروزت

ص:146

هستى نه به فردايت.

پس اگر فردايى بود فردا نيز مثل امروز باش، و اگر فردايى نداشتى پشيمان نخواهى شد به آنچه امروز از دست داده اى: «ايّاك و التّسويف باملك فانّك بيومك و لست بما بعده، فان يكن لك غد فكن فى الغد كما كنت فى اليوم، و ان لم تكن غدا لم تندم على ما فرّطت فى اليوم. يا اباذر، كم من مستقبل يوما لا يستكمله و منتظر غدا لا يبلغه»: اى اباذر! چه بسا آن كه به اميد فردا بود و امروز را به آخر نرساند و كسى منتظر فردا بود و به فردا نرسيد. «يا اباذر لو نظرت الى الاجل و مصيره لانقضت الامل و غروره»: اى اباذر! اگر به اجل و سرنوشتش نگاه كنى آرزو و فريب آرزو را دشمن مى دارى. «يا اباذر كن كانّك فى الدّنيا غريب او عابر سبيل»: اى اباذر! در دنيا همچون غريب باش و يا رهگذر «و ادّ نفسك من اصحاب القبور» و خودت را از اصحاب قبور بشمار.

«يا اباذر اذا اصبحت لا تحدّث نفسك بالمساء و اذا امسيت فلا تحدّث نفسك بالصّباح»: اى اباذر! چون صبح كردى به خودت وعدۀ تا شب ماندن را نده، و چون به شب رسيدى وعدۀ زنده ماندن تا صبح را به خود مده.

و نيز امير المؤمنين عليه السّلام مى فرمايد: بدانيد كه آرزو عقل را به اشتباه مى اندازد و ذكر را از ياد مى برد؛ پس آرزو را تكذيب كنيد كه او فريب است و صاحب آرزو مغرور و فريفته: «و اعلموا انّ الامل يسهى العقل و ينسى الذّكر فاكذبوا الامل فانّه غرور و صاحبه مغرور»، كه در اين جملات مضرّات و شرور امل را بيان نموده و از آن نهى كرده اند. و در روايتى است كه اسامة بن زيد مالى را به صد دينار تا مدّت يك ماه خريدارى كرد. خبر به گوش پيامبر رسيد، پس فرمود: آيا تعجّب نمى كنيد از اسامه كه متاعى را نسيه يك ماهه خريده؟ همانا اسامه گرفتار درازى آرزوست: «انّ اسامة بن زيد اشترى وليدة بمائة دينار و الى شهر، فبلغ النّبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقال: الا تعجبون من اسامة المشترى الى شهر ان اسامة لطويل الامل».

و در روايتى است كه دو نفر از بندگان خدا اجتماع كردند، يكى به ديگرى گفت: در كوتاه كردن آرزويت به كجا رسيده اى؟ گفت: آرزويم اين است كه اگر صبح كردم شب نكنم و اگر شب كردم صبح نكنم. پس ديگرى گفت: تو آرزويت دراز است، امّا من هنگامى كه نفس فرو مى برم اميد آن كه نفس خارج شود ندارم و وقتى خارج مى شود اميد آن كه دوباره نفس بكشم ندارم. و مردى به بعضى از صالحين گفت: من تا بغداد مى روم آيا آن جا حاجتى دارى؟ گفت:

من دوست ندارم كه آرزويم آن قدر دراز شود كه تو تا بغداد بروى و برگردى.

ص:147

و بالجمله مضرّات طول امل بر كسى كه خداى تعالى نور هدايت به دلش انداخته مخفى نيست. و يكى از مهم ترين ضررهاى طول امل آن است كه آدمى را مبتلا به حبّ دنيا مى كند كه رأس كل خطيئه است، و هنگامى كه انسان با دنيا و لذّات آن انس گرفت مفارقت از آنها براى او دشوار مى شود و دوست دارد كه هميشه با آنها باشد و در نتيجه از مرگ كه باعث جدايى او از آنهاست فرار مى كند، زيرا طبيعى است كه انسان اگر چيزى را دوست داشته باشد هر آنچه را كه موجب زوال و جدايى از آن باشد ناخوش خواهد داشت و كمتر به فكر مرگ خواهد بود، و اگر روزى مرگ و توبه و روى آوردن به اعمال آخرتى به خاطرش خطور كند آن را با دفع الوقت از امروز به فردا و از اين ماه به ماه ديگر و از اين سال به سال ديگر به تأخير مى اندازد تا آن كه دوران پيرى فرا برسد، و چون دوران پيرى فرا رسيد آرزوهاى ديگر از تعمير خانه و تزويج اولاد و ديگر گرفتاريها دامنگير او مى شود كه به ناگاه مرگ گريبان او را مى گيرد در حالى كه غافل از آن و مستغرق در امور دنيوى است و از دنيا به عالم آخرت منتقل مى شود و جز حسرت و ندامت با خود نمى برد.

و سلّمنا من غروره و آمنّا من شروره و ما را از فريبش به سلامت بدار و از شرورش ايمن بدار.

و انصب الموت بين ايدينا نصبا و مرگ را هميشه پيش چشممان قرار ده.

و لا تجعل ذكرنا له غبّا و ياد آن را هيچ روز از خاطرمان مبر.

و اجعل لنا من صالح الاعمال عملا نستبطئ معه المصير اليك و نحرص له على و شك اللّحاق بك و از اعمال شايسته عملى بر ايمان قرار ده كه با آن عمل بازگشت به سوى تو را دير شماريم و بر زود رسيدن به كوى تو حرص ورزيم.

حتّى يكون الموت مأنسنا الذى نأنس به تا مرگ برايمان آرامگاهى باشد كه با آن انس گيريم.

و مألفنا الذى نشتاق اليه و محلّ الفتى باشد كه مشتاق آن باشيم.

و حامّتنا الّتى نحبّ الدّنوّ منها و خويشاوند نزديكى باشد كه نزديك شدن به او را دوست بداريم. مقصود از اين جملات شريفه آن است كه دائما در ياد مرگ باشد به طورى كه هيچ شبانه روزى آن را ترك نكند. و اخبار دربارۀ اين كه انسان بايد زياد ياد مرگ بيفتد بسيار است، از جمله مى فرمايد: «اكثروا ذكر هادم اللذّات»: زياد به ياد نابودكنندۀ لذّتها (مرگ) بيفتيد.

بعضى از بزرگان فرموده اند: خردمند كسى است كه بسيار ياد مرگ باشد، زيرا ياد مرگ

ص:148

اجلش را نزديك نمى كند ولى سه فايدۀ بزرگ براى او دارد: 1. قناعت به آنچه روزيش شده 2.

مبادرت به توبه 3. نشاط در عبادت. و از اين رو فرمود: نابودكنندۀ لذّات را زياد كنيد، زيرا كسى او را ياد نمى كند مگر اين كه اگر در تنگى معيشت باشد به وسعت مى افتد و اگر در وسعت باشد ياد مرگ زندگى را بر او تنگ مى كند، يعنى به آنچه دارد قناعت مى كند. و گفته شده كه ياد مرگ آرزوهاى زيادى را طرد مى كند و از تمنيّات و خواهشهاى نفسانى جلوگيرى مى كند و مصيبتها را آسان مى كند و حايل مى شود ميان انسان و طغيان.

*تبصره

بدان كه آنچه اخبار متضمّن است و اعتبار نيز مساعد، اين است كه مرگ تغيير حالتى بيش نيست، يعنى جدا شدن روح از بدن كه به منزلۀ آلتى است براى روح، و روح پس از اين جدايى باقى مى ماند؛ چنان كه براهين عقلى و اخبار اهل بيت عصمت و طهارت در اين معنا متواتر است. و معناى جدايى آن است كه روح تصرّف خود را از بدن قطع مى كند ولكن خودش بدون بدن متنعّم است؛ چنان كه در همين عالم نيز از آن روح است و سختى و مشقّت مرگ به خاطر همين جدا شدن او از بدن است. و اگر كسى توانست به اختيار خود روح را از بدن جدا كند مرگ براى او هيچ ناراحتى نخواهد داشت. و شايد اشاره به اين معنا باشد حديث شريف:

«موتوا قبل ان تموتوا».

بمير اى دوست پيش از مرگ اگر عمر ابد خواهى كه ادريس از چنين گشتن بهشتى گشت پيش ما

*

و از جهتى مرگ مقدّمه اى است براى رسيدن به آنچه بارى تعالى براى بندگان باتقواى خودش آماده فرموده؛ از اين رو آنان كه چشم بصيرتشان را خداى تعالى باز كند جز با ياد خدا مأنوس نمى شوند، و هرچه كه بين آنها و محبوبشان مانع شود آن را ناخوش دارند و از اين رو مرگ راحت مؤمنين است و محبوب متّقين؛ چنانكه سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به آن اشاره مى فرمايد: «ليس للمؤمن راحة دون لقاء اللّه»؛ مؤمن را بجز لقاى خداى تبارك و تعالى راحتى نيست، زيرا مرگ است كه پلى است ميان او و سعادت هميشگى حيات بى موت و غناى بى فقر و نعمت بى زوال و از همه مهم تر رسيدن به لقاى خالص محبوب؛ چنان كه خداى تعالى بدين

ص:149

معنا اشاره مى فرمايد:«قُلْ يا أَيُّهَا الَّذِينَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِياءُ لِلّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ»(1).

و از اين روست كه امير المؤمنين مى فرمود: «و اللّه لابن ابيطالب آنس بالموت من الطفل بثدى امّه»: به خدا قسم كه فرزند ابى طالب با مرگ مأنوس تر است از طفل به پستان مادرش. و در ميان دو صف دشمن بى سلاح قدم مى زد، فرزندش حسين عليه السّلام عرض كرد: پدر جان! «ما هذا بزىّ المحاربين»: وضع ظاهر شما مناسب با وضع مردان جنگجو نيست. فرمود: فرزندم! پدرت باكى ندارد كه او بر مرگ وارد شود و يا مرگ بر او: «يا بنىّ لا يبالى ابوك على الموت سقط او سقط الموت عليه». و وقتى شمشير ابن ملجم بر فرق نازنينش فرود آمد و احساس خطر مرگ كرد فرمود: «فزت و ربّ الكعبه»؛ به خداى كعبه قسم كه رستگار شدم.

وعدۀ وصل تو كو كز سر جان برخيزم طاير قدسم و از دام جهان برخيزم

*

فاذا اوردته علينا و انزلته بنا فاسعدنا به زائرا و آنسنا به قادما پس هرگاه مرگ را بر ما وارد فرمودى و بر ما نازل ساختى پس ما را به ديدار آن نيكبخت گردان و ما را با اين ميهمان نورسيده مأنوس فرما.

و لا تشقنا بضيافته و لا تحزنا بزيارته و ما را به مهمان ساختن او بدبخت و با ديدارش خوار مفرما.

و اجعله بابا من ابواب مغفرتك و مفتاحا من مفاتيح رحمتك و آن را درى از درهاى آمرزش خود و كليدى از كليدهاى رحمت خويش قرار بده.

امتنا مهتدين غير ضالّين طائعين غير مستكرهين تائبين غير عاصين و لا مصرّين يا ضامن جزاء المحسنين و مستصلح عمل المفسدين ما را در حالى كه هدايت شده و گمراه نباشيم بميران، در حالى كه فرمانبرانى باشيم كه اكراه نداشته باشند، توبه كنندگانى باشيم كه معصيت و گناه نكنند و اصرار بر گناه نورزند، اى ضامن پاداش نيكوكاران، و اى آن كه مى خواهد تبهكاران رو به اصلاح آورند.

البتّه خوانندگان عزيز توجّه دارند كه استصلاح بجز اصلاح است، و طلب اصلاح كردن

ص:150


1- سورۀ جمعه، آيۀ 6.

منافاتى با اصلاح نكردن كار تبهكاران ندارد؛ چنان كه در سورۀ يونس مى فرمايد:«إِنَّ اللّهَ لا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ»(1)(دقّت شود).

به مناسبت جملات نورانى آخر اين دعاى شريف كه سخن از مرگ و انس به آن در ميان است براى تغيير ذائقۀ روح خوانندگان عزيز و محترم سخنى از عارفى فرزانه و پيرى روشن ضمير مى آوريم؛ بخوانيد و لذّت ببريد. وى كه صاحب مكتبى است در مكتوب 93 چنين مى نگارد:

بسم اللّه الرحمن الرحيم(2)

الا يا صبا نجد متى هجت من نجد فقد زادنى سراك وجدا على وجد

أ ان هتفت ورقاء فى رونق الضحى على فنن غض النبات من الرند

بكيت كما يبكى الوليد و لم تكن جليدا و ابديت الذى لم اكن أبدى

كبوترى كه دست آموز صيّاد بود و به آب و دانۀ او خوكاره شده ناگهان بادى از آن مرغزار كه موضع آشيان اصلى و محلّ همجنسان جبلّى اوست بوزيد و عهد فراموش كرده را با ياد او داد خرمن صبرش به باد رفت و از نهاد جانش فرياد برآمد. قصد آشيان و آشنايان خويش كرد هرچند دل صيّاد به داغ فراق ريش كرد. حال او ما را داغى تازه ساخت كه ما نيز مرغان همان آشيانيم اگرچه به نقد دربند و زندانيم. آخر چند محنت جهان بريم؟ چند غم آب و نان خوريم؟ چند زخم دشمنان چشيم؟ چند فراق دوستان كشيم؟

ندارد غير غم بيچاره انسان براين رفته قلم بيچاره انسان

*

امّا اى دوستان همنفسان چون درافتاده ايد لب تازه داريد هرچند غم بى اندازه داريد:

ص:151


1- سورۀ يونس، آيۀ 81.
2- صاحب نامه شيخ عبد اللّه قطب يكى از بزرگان مشايخ صوفيه است و نامه هايى كه به شاگردان خود نوشته در غايت بلاغت است و اگر در آنها نيكو دقّت شود اثر عميقى در روح خواننده خواهد داشت كه در كمتر كتاب نثرى ديده مى شود. ايشان از علماى قرن نهم و متوفّى در اوايل قرن دهم مى باشد. نامش محمّد و معروف به قطب محيى و استاد مولا جلال الدين دوانى است. هرچند محدّث قمى رضوان اللّه عليه وى را از مشايخ صوفيّه سنّيه دانسته است وليكن از مكتوب دويست و سى و شش، تشيّع نامبرده استفاده مى شود و تعبيرات موهم تسنّن او در مكاتيب را از باب حمل ظاهر بر نصّ و يا حمل اظهر بر ظاهر بايد توجيه و تأويل و حمل بر تقيّه نمود؛ گذشته از آن كه الحكمة ضالة المؤمن اينما وجدها اخذها. (الكنى و الالقاب، ج 3 قطب الدين الكوشكنارى).

با دل خونين لب خندان بياور همچو شمع نى گرت زخمى رسد آيى چو چنگ اندر خروش

*

مخروشيد و چهرۀ صبا به انامل جزع مخراشيد كه جزع جزع را در اين بازار قيمتى نيست و نقد استقامت جز به صرّۀ صبر نتوان خريد. تا فرزند روح يوسف صفت در زندان تن بضع سنين رنج و سختى نكشد، در مصر ملكوت به پادشاهى نرسد «الدّنيا سجن المؤمن». با خود بسنجيد و از زندان به رنج و سختى مرنجيد كه رنج و سختى طبع زندان است. آن بستان است كه جاى روح و ريحان است. چون به بستان خداى رسيد در آسايش زنيد و رنج و محنت پس پشت افكنيد. تا در جهانيد در تك وپوى و جست وجوى و رفت وروى و شست وشوى مى بايد بود.

تك وپوى در راه خداى، و جست وجوى مرد خدا، و رفت وروى جواهر حكمت و امتعۀ موعظه، و شست وشوى معصيت و جريمه و اخلاق ذميمه. اى همنفسان! هرچند در فنون سخن مى زنم تا مگر شجون محن فراموش كنم، آتش فرقت فرقۀ احباب هر ساعت تازه شعله اى مى زندم بر جگر كباب.

آن جا كه ديار ياران و مجمع غمگساران است همه لذّت است الم نيست، همه شادى است غم نيست، راحت است بى جهد، قرب است بى بعد، وجدان است بى فوت، حيات است بى موت؛ چه در اين خراب آباد جهان ساكنم كه حكايت شكايتى سر نيامده كه قصۀ غصۀ ديگر بنياد شده و يك جراحت به مرهم نرسيده كه نيشى ديگر بر سر ريش آمده.

غم جدايى و غربت چو بر نمى تابم به شهر خود روم و شهريار خود باشم

*

چرا به آن جهان نروم كه شب تاريك و روز سوزنده آن جا نيست و به چراغ فروزان و ستارۀ آويزان حاجت نه «وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى» ؟ آن جا موى مشكين مصطفى است صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و «وَ النَّهارِ إِذا تَجَلّى» روى نازنين او. خداوندا! دانى كه مرا در اين جهان كافى نيست و دور از جوار رحمت تو آرامى نه. امّا قدرت و حكمت به دست توست. هركس از ما را كه به جوار خويش برى به رحمت خود رسان، و هركس را كه مهلت دهى آن مهلت خويش گردان.

ص:152

انّك ولىّ الجود و الاحسان «سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّا يَصِفُونَ وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ» . شنيده ام كه چون اسكندر وفات يافت، كسى از دانايان گفت: اين مرد در زندگى مدام پند مردم مى داد امّا هرگز چنين پند كه در مردگى مى دهد نداد.

اميد كه حق عزّ و جلّ گوشى پندشنو دهد تا پند مردگان بشنويم تا مگر داخل زندگان گرديم، چه مرده نه آن است كه بر نعش است، مرده آن است كه هرچند تذكرۀ حق به وى رسد دلش از جاى نجنبد. خداوندا! دل دانا و گوش شنوا كرامت فرما. خداوندا! بعضى از اين جماعت را توفيق انابت دادى و در زمرۀ «إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ» درآوردى، باقيان را نيز توفيق ده و بى توبه از دنيا بيرون مبر و ايشان را در پاكان حشر كن، انّك ولىّ الجود و الاحسان، و باللّه التّوفيق.

*

ص:153

دعاؤه في طلب السّتر و الوقاية من دعائه لنفسه

اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و افرشني اللّهمّ افرش لي مهاد كرامتك و اوردني مشارع مشرع رحمتك و احللني بحبوحة جنّتك و لا تسمني بالرّد عنك و لا تحرمني و لا تسمني الرّدّ عنك و لا تخزني بالخيبة منك و لا تقاصّني بما اجترحت و لا تعارضني بما اجترمت و لا تناقشني بما اكتسبت و لا تبرز مكتومي و لا تكشف مستوري و لا تحمل على ميزان الانصاف ميزان العدل عملي و لا تعلن على عيون الملإ خبري اخف عنهم ما يكون نشره عليّ اخف عليهم ما يكون عليّ عارا و اطو عنهم ما يلحقني عندك

ص:154

شنارا شرّف اشرف درجتي برضوانك و اكمل كرامتي بغفرانك و انظمني في اصحاب اليمين و وجّهني في مسالك الآمنين و اجعلني في فوج الفائزين و اعمر بي مجالس الصّالحين آمين ربّ العالمين

ص:155

ص:156

شرح دعاى چهل و يكم دعا براى طلب پرده پوشى و حفظ كردن

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام فى طلب السّتر و الوقاية از دعاهاى آن حضرت در طلب پرده پوشى و حفظ كردن، اين دعا بود. مقصود از پرده پوشى در عنوان اين دعا آن است كه خداى تعالى اعمال بد انسان را در دنيا و آخرت مستور بفرمايد. امّا در دنيا به اين كه او را موفّق بدارد كه اعمالش را از حريم آگاهى مردم به دور بدارد. و فايدۀ اين استتار آن است كه مغفرت الهى را به دنبال دارد؛ چنان كه روايت در كافى شريف از امام رضا عليه السّلام است كه فرمود:

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «المستتر بالحسنة تعدل سبعين حسنة و المذيع بالسّيئه مخذول و المستتر بالسّيئة مغفور له».

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: كسى كه كار نيكش را پوشيده بدارد، معادل هفتاد كار نيك است، و كسى كه كار بدش را پخش كند دچار خذلان است، و كسى كه كار بد را بپوشاند آمرزيده شده است.

و امّا در آخرت به اين است كه خداى تعالى آن عمل را از ملائكه و انبيا و همۀ خلق مخفى مى فرمايد؛ چنان كه از امام صادق عليه السّلام روايت شده است: «اذا كان يوم القيمة تجلّى اللّه تعالى لعبده المؤمن فيقفه على ذنوبه ذنبا ذنبا ثمّ يغفر له و لا يطّلع على ذلك ملكا مقرّبا و لا نبيّا مرسلا و يستر عليه ما يكره ان يقف عليه احد ثمّ يقول لسيّئاته كونى حسنات»: چون روز قيامت شود، خداى تعالى براى بندۀ مؤمنش تجلّى مى كند، پس او را به تك تك گناهانش بازداشت مى كند، سپس او را مى آمرزد و كسى از اين جريان اطّلاع پيدا نمى كند، نه فرشتۀ مقرّب و نه نبىّ مرسل، و خداى

ص:157

تعالى بر مؤمن مستور مى كند هرچه را كه آن بنده خوش ندارد كه كسى از آن اطّلاع پيدا كند، سپس به اعمال سيّئه اش خطاب مى فرمايد: به حسنات تبديل شو. و اخبار در اين زمينه بسيار است.

اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و افرشنى مهاد كرامتك و اوردنى مشارع رحمتك و احللنى بحبوحة جنّتك بارالها! بر محمّد و خاندانش درود بفرست و بسترهاى گراميداشت خود را بر من بگستران و مرا به شريعه هاى رحمت وارد كن و در وسط بهشت جايم ده

و لا تسمنى بالرّدّ عنك و داغ رانده شدن از درگاهت را بر من مگذار.

و لا تحرمنى بالخيبة منك و به نوميدى از خودت محرومم مفرما.

و لا تقاصّنى بما اجترحت و مرا به گناهى كه مرتكب شده ام قصاص مفرما.

و لا تناقشنى بما اكتسبت و به دستاوردهايم خرده مگير.

و لا تبرز مكتومى و لا تكشف مستورى و رازم را آشكار مفرما و سرّم را فاش مساز.

و لا تحمل على ميزان الانصاف عملى و عملم را به ميزان عدل و انصاف مسنج.

*تبصره

در آيات و روايات به طور مكرّر از وزن و ميزان در روز قيامت ياد شده است؛ چنان كه در سورۀ اعراف مى فرمايد:«وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ»(1).

و در سورۀ انبياء مى فرمايد:«وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ كَفى بِنا حاسِبِينَ»(2)و ديگر آيات راجع به ميزان. و در خطبۀ شعبانيه كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به مناسبت استقبال شهر رمضان ايراد فرمودند، چنين فرمودند:

«من اكثر فيه من الصّلوة علىّ ثقّل اللّه ميزانه يوم تخفّف الموازين».

و بايد دانست كه در معناى «وزن» ميان علماى اسلام اختلاف است كه آيا آن كنايه از عدل و انصاف است يا حقيقتا وزن و سنجشى در كار است. شيخ مفيد - رحمة اللّه عليه - مى فرمايد:

وزن و موازين عبارت است از تعديل بين اعمال و پاداششان، و وضع و گذاشتن هر پاداشى را

ص:158


1- سورۀ اعراف، آيۀ 8-9.
2- سورۀ انبياء، آيۀ 47.

در جاى خود و رساندن هر حقّى را به صاحب حقّ خودش. اين معنى وزن اعمال است نه آنچه گروهى از حشويه برآنند كه ترازويى در كار است و آن ترازو دو كفّه دارد كه اعمال را با آن وزن مى كنند، زيرا اعمال از قبيل اعراض است، عرض قابل وزن نيست و اگر به سنگينى و سبكى توصيف شده است از روى مجاز است.

و مراد از اين كه عملى وزنش سنگين است آن است كه ثواب بيشترى را مستحقّ است، و از اين كه عملش سبك، اين است كه ارزش كمترى دارد و ثواب زيادى را مستحقّ نيست. و چون قرآن به لغت عرب نازل شده و در لغت عرب حقيقت و مجاز هر دو مورد استعمال است بنابراين در بسيارى موارد معنا را مى بايست بر مجاز حمل كرد. پايان كلام شيخ مفيد به اختصار.

شيخ بهايى قدّس سرّه در شرح اربعين مى فرمايد كه جمهور اهل اسلام برآنند كه مقصود از سنگينى و سبكى اعمال اين است كه خود عملها و صحيفه هاى اعمال وزن مى شود، بنابر آن كه آن نشئه نشئۀ تجسّم اعمال است؛ پس اشكال اين كه عرض قابل وزن نيست قابل اعتنا نيست. و شيخ - رضوان اللّه عليه - مى فرمايد كه بعضى از متأخرين از اصحاب ما رسالۀ خوبى نوشته است به نام «ميزان الآخرة» و كلام را در آن رساله به طور مستوفى آورده است، هركس مايل است به آن كتاب مراجعه كند. پايان سخن شيخ بهايى قدّس سرّه.

و لا تعلن على عيون الملأ خبرى و اخبار پنهانى مرا در پيش چشم همگان آشكار مكن.

اخف عنهم ما يكون نشره علىّ عارا آنچه را كه برملاشدنش مايۀ ننگ من است از ايشان مخفى بدار.

و اطو عنهم ما يلحقنى عندك شنارا و آنچه كه مرا نزدت رسوا مى كند از نظر آنان در پيچ.

شرّف درجتى برضوانك پايه و رتبه ام را در سايۀ رضاى خودت شرافت بخش.

و اكمل كرامتى بغفرانك و عزّتم را به وسيلۀ آمرزشت كامل فرما.

و انظمنى فى اصحاب اليمين و مرا در زمرۀ اصحاب يمين درآور.

و وجّهنى فى مسالك الآمنين و اجعلنى فى فوج الفائزين و در راههاى ايمنان مرا توجيه كن و مرا در گروه رستگاران قرار ده.

و اعمر بى مجالس الصالحين و انجمن صالحان را به وسيلۀ من آباد فرما.

آمين ربّ العالمين اى پروردگار عالميان! دعايم را مستجاب فرما.

ص:159

نكتۀ عرفانى

با اين كه مقام مقرّبين بالاتر از اصحاب يمين است، امام عليه السّلام انتظام در اصحاب يمين را از خداى تعالى خواستار است، چرا؟

اولياى مقرّب الهى را مقام خاصّى است كه در آن مقام آنچنان خضوع و تواضع بر دل آنان مستولى مى شود كه همۀ بندگان خدا را از خودشان بهتر و بالاتر مى بينند؛ بلكه به عقيدۀ بعضى از اساتيد رسيدن به مقام ولايت نشانه اش در سالك حدوث چنان حالت مى باشد. و در كلمات ائمۀ دين عليهم السّلام اشاراتى به اين مطلب ديده مى شود؛ مانند آنچه از امام زين العابدين عليه السّلام نقل شده كه در مناجاتش شنيده شد كه عرض مى كند:

أتحرقنى بالنار يا غاية المنى فاين رجائى فيك اين مخافتى

أتيت باعمال قباح ردّية و ما فى الورى عبد جنى كجنايتى

*

و مضامينى از اين قبيل در ضمن ادعيۀ شريف مانند دعاى ابى حمزه ثمالى و غيره بسيار است.

حكيم شيراز نيز در اين زمينه قطعۀ زيبايى دارد. وى گويد:

شنيدم كه روزى سحرگاه عيد ز گرمابه آمد برون بايزيد

يكى طشت خاكسترش بى خبر فرو ريختند از سرائى به سر

همى گفت ژوليده دستار و موى كف دست شكرانه مالان به روى

كه اى نفس من در خور آتشم ز خاكسترى روى درهم كشم

بزرگان نكردند در خود نگاه خدابينى از خويشتن بين مخواه

*

ص:160

و كان من دعائه عليه السّلم عند ختمه القرآن

اللّهمّ انّك اعنتني على ختم كتابك الّذي انزلته نورا و جعلته مهيمنا على كلّ كتاب انزلته و فضّلته على كلّ حديث قصصته و فرقانا فرقت به بين حلالك و حرامك و قرآنا اعربت به عن شرائع احكامك و كتابا فصّلته لعبادك تفصيلا و وحيا انزلته على نبيّك محمّد صلواتك عليه و آله تنزيلا و جعلته نورا نهتدى من ظلم الضّلالة و الجهالة باتّباعه و شفاء لمن انصت بفهم التّصديق الى استماعه

ص:161

و ميزان قسط لا يحيف عن الحقّ لسانه و نور هدى لا يطفا عن الشّاهدين برهانه و علم نجاة لا يضّل من امّ قصد سنّته و لا تنال ايدى الهلكات من تعلّق بعروة عصمته اللّهمّ فاذ افدتنا المعونة على تلاوته و سهّلت جواسي السنتنا بحسن عبارته فاجعلنا ممّن يرعاه حقّ رعايته و يدين لك باعتقاد التّسليم لمحكم آياته و يفزع الى الأقرار بمتشابهه و موضحات بيّناته اللّهمّ انّك انزلته على نبيّك محمّد صلّى اللّه عليه و آله مجملا و الهمته علم عجائبه مكمّلا

ص:162

و ورثتنا علمه مفسّرا و فضّلتنا على من جهل علمه و قوّيتنا عليه لترفعنا فوق من لم يطق حمله اللّهمّ فكما جعلت قلوبنا له حملة و عرفّتنا برحمتك شرفه و فضله فصلّ على محمّد الخطيب به و على آله الخزّان له و اجعلنا ممّن يعترف بانّه من عندك حتّى لا يعارضنا الشّكّ في تصديقه و لا يختلجنا الزّيغ عن قصد طريقه اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و اجعلنا ممّن يعتصم بحبله و ياوى من المتشابهات الى حرز معقله و يسكن في ظلّ جناحه و يهتدي بضوء صباحه

ص:163

و يقتدي بتبلّج اسفاره و يستصبح بمصباحه و لا يلتمس الهدى في غيره اللّهمّ و كما نصبت به محمّدا علما للدّلالة عليك و انهجت بآله سبل الرّضا اليك فصلّ على محمّد و آله و اجعل القرآن وسيلة لنا الى اشرف منازل الكرامة و سلّما نعرج فيه الى محلّ السّلامة و سببا نجزى به النّجاة في عرصة القيامة و ذريعة نقدم بها على نعيم دار المقامة اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و احطط بالقرآن عنّا ثقل الأوزار و هب لنا حسن شمائل الأبرار و اقف

ص:164

بنا اثار الّذين قاموا لك به آناء اللّيل و اطراف النّهار حتّى تطهّرنا من كلّ دنس بتطهيره و تقفوبنا اثار الّذين استضاؤا بنوره و لم يلههم الأمل عن العمل فيقطعهم بخدع غروره اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و اجعل القرآن لنا في ظلم اللّيالي مونسا و من نزغات الشّيطان و خطرات الوساوس حارسا و لأقدامنا عن نقلها الى المعاصى حابسا و لألسنتنا عن الخوض في الباطل من غير ما افة مخرسا و لجوارحنا عن اقتراف الأثام زاجرا و لماطوت الغفلة عنّا

ص:165

من تصفّح الاعتبار ناشرا حتّى توصل الى قلوبنا فهم عجائبه و زواجر امثاله الّتي ضعفت الجبال الرّواسى على صلابتها عن احتماله اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و ادم بالقرآن صلاح ظاهرنا و احجب به خطرات الوساوس عن صحّة ضمائرنا و اغسل به درن قلوبنا و علائق اوزارنا و اجمع به منتشر امورنا و ارو به في موقف العرض عليك ظما هو اجرنا و اكسنا به حلل الأمان يوم الفزع الأكبر في نشورنا اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و اجبر بالقران خلّتنا

ص:166

من عدم الاملاق و سق الينا به رغد العيش و خصب سعة الأرزاق و جنّبنا به الضّرائب المذمومة و مداني الأخلاق و اعصمنا به من هوّة الكفر و دواعى النّفاق حتّى يكون لنا فى القيامة الى رضوانك و جنانك قائدا و لنا فى الدّنيا عن سخطك و تعدّى حدودك ذائدا و لما عندك بتحليل حلاله و تحريم حرامه شاهدا اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و هوّن بالقرآن عند الموت على انفسنا كرب السّياق و جهد الأنين و ترادف الحشارج اذا بلغت النّفوس التّراقي و قيل من راق و تجلّى

ص:167

ملك الموت لقبضها من حجب الغيوب و رماها عن قوس المنايا باسهم وحشة الفراق و دنا منّا الى الأخرة رحيل و انطلاق و صارت الأعمال قلائد في الأعناق و كانت القبور هي الماوى الى ميقات يوم التّلاق اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و بارك لنا في حلول دار البلى و طول المقامة بين اطباق الثّرى و اجعل القبور بعد فراق الدّنيا خير منازلنا و افسح لنا برحمتك في ضيق ملاحدنا و لا تفضحنا في حاضر القيامة بموبقات اثامنا و ارحم بالقرآن في موقف العرض عليك ذلّ

ص:168

مقامنا و ثبّت به عند اضطراب جسر جهنّم يوم المجاز عليها زلل اقدامنا و نجّنا به من كلّ كرب يوم القيامة و شدائد اهوال يوم الطّامّة و بيّض وجوهنا يوم تسودّ وجوه الظّلمة في يوم الحسرة و النّدامة و اجعل لنا في صدور المؤمنين ودّا و لا تجعل الحيوة علينا نكدا اللّهمّ صلّ على محمّد عبدك و رسولك كما بلّغ رسالتك و صدع بامرك و نصح لعبادك اللّهمّ اجعل نبيّنا صلواتك عليه و على اله يوم القيامة اقرب النّبيّين منك مجلسا و امكنهم منك شفاعة و اجلّهم

ص:169

عندك قدرا و اوجههم عندك جاها اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد و شرّف بنيانه و عظّم برهانه و ثقّل ميزانه و تقبّل شفاعته و قرّب وسيلته و بيّض وجهه و اتمّ نوره و ارفع درجته و احينا على سنّته و توفّنا على ملّته و خذ بنا منهاجه و اسلك بنا سبيله و اجعلنا من اهل طاعته و احشرنا في زمرته و اوردنا حوضه و اسقنا بكاسه و صلّ اللّهمّ على محمّد و آله صلوة تبلّغه بها افضل ما يامل من خيرك و فضلك و كرامتك انّك ذو رحمة واسعة و

ص:170

فضل كريم اللّهمّ اجزه بما بلّغ من رسالاتك و ادّى من آياتك و نصح لعبادك و جاهد في سبيلك افضل ما جزيت احدا من ملائكتك المقرّبين و انبيائك المرسلين المصطفين و السّلام عليه و على آله الطّيّبين الطّاهرين و رحمة اللّه و بركاته

ص:171

ص:172

شرح دعاى چهل و دوم دعاى هنگام ختم القرآن

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام عند ختم القرآن از دعاهاى آن حضرت به هنگام ختم قرآن اين دعا بود.

مقدّمه

قرآن همان گونه كه به مجموع از اول سورۀ الحمد تا آخر سورۀ الناس گفته مى شود، به بعضى از آن مجموعه نيز گفته مى شود. سيد شارح - رضوان اللّه عليه - در شرح اين دعا مسائلى را عنوان مى كند:

*مسئله اول

شيخ ابو جعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه قمى قدّس سرّه در كتاب اعتقاداتش چنين مى فرمايد: عقيدۀ ما بر اين است كه قرآن نازل بر پيغمبر حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و همين كه اكنون در دست ماست بيشتر از قرآن فعلى نيست كه شمار سوره هاى آن به يكصد و چهارده سوره است. و در نزد ما سورۀ و الضحى و الم نشرح يك سوره مى باشد و نيز سورۀ لايلاف و ألم تر يك سوره مى باشند. و هركس به ما نسبت دهد كه ما مى گوييم قرآن بيش از اين است دروغ مى گويد. پايان سخن ابن بابويه قدّس سرّه.

و امين الاسلام طبرسى فرمايد: امّا اين كه گفته شود كه بر قرآن چيزى اضافه شده، پس به

ص:173

اجماع باطل است. و امّا كم شدن از قرآن پس بعضى از اصحاب ما و گروهى از حشويّه روايت كرده اند كه در قرآن تغيير و نقصانى روى داده، و آنچه در مذهب اصحاب ما به صحّت پيوسته خلاف اين است و آن همان است كه سيد مرتضى - رضوان اللّه عليه - نيز آن را تأييد كرده و گفته است كه قرآن در زمان پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جمع و تأليف شده و به همين ترتيب كه الآن است بوده و به اين مطلب چنين استدلال نموده كه قرآن در زمان پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تدريس مى شد و همه آن را در زمان آن حضرت حفظ مى كردند و از بر مى نمودند، تا آن جا كه عدّه اى از صحابه را حافظان قرآن مى گفتند و آنان قرآن را بر پيغمبر عرضه مى داشتند؛ مانند عبد اللّه بن مسعود و ابىّ بن كعب و ديگران كه قرآن را نزد پيغمبر چندبار ختم كردند، و با كمترين تأمل معلوم مى شود كه اين گونه امور دليل برآن است كه قرآن مجموع و مرتّب بوده و پراكنده و غيرمنتظم نبوده.

و سيّد فرموده كه از اماميه و حشويه هركس به اين مطلب مخالفت كند قابل اعتنا نيست، زيرا مخالفين عدّه اى از اصحاب حديث اند كه روايات ضعيفى نقل كرده اند به گمان آن كه آنها روايات صحيحه است، در صورتى كه چنين مطلب معلوم و محققى را نمى توان با آن اخبار ضعيف از دست داد. پايان سخن سيد - رضوان اللّه عليه -.

و بعضى از متأخرين علماى ما گفته اند اسقاط بعض آيات قرآن و تحريف آن، از روايات ما به طور تواتر ثابت شده است؛ چنان كه از تأمّل در كتب احاديث از اول تا آخر آنها ظاهر مى شود، و اخبار نيز دلالت دارد بر اين كه بجز اين قرآن مشهور ميان مردم، قرآن ديگرى بوده كه آن در نزد اهلش محفوظ است، و ظاهر اين است كه ما اجازه و اذن داريم در اين كه از روى همين قرآن قرائت كنيم و براى ما جايز نيست بر اين قرآن موجود چيزى اضافه كنيم از آنچه در بعضى اخبار آمده كه آنها از قرآن حذف شده است. پايان سخن ابن بابويه.

و امّا سنّيان پس اخبار بسيارى روايت كرده اند كه در قرآن كريم نقصانى روى داده از جملۀ آنها روايتى است كه ابو عبيده به سند خود از ابن عمر نقل مى كند كه گفت: يك نفر از شما حق ندارد بگويد كه از قرآن كلمه اى برداشته شده است، در صورتى كه نمى داند كلمه اى كه برداشته شده است چيست. شايد قرآن بسيارى برداشته شده باشد ولكن بگويد معلوم نيست چقدر از قرآن گرفته شده است: «ابو عبيده به سنده عن ابن عمر قال: لا يقولن احدكم قد اخذت القرآن كلمة و ما يدريه ما كلمة قد ذهب منه قرآن كثير و لكن ليقل قد اخذت منه ما ظهر». و از عايشه

ص:174

به سند خودش نقل مى كند كه سورۀ احزاب در زمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دويست آيه قرائت مى شد چون عثمان مصحف ها را نوشت بيشتر از اين كه الآن هست دسترسى پيدا نكرد:

«كانت سورة الاحزاب تقرأ فى زمان النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مأتى آية فلمّا كتب عثمان المصاحف لم يقدر منها الا على ما هو الآن».

و به سند خود از رزين بن حبش نقل مى كند كه گفت: ابىّ بن كعب مرا گفت: سورۀ احزاب چند آيه بود؟ گفتم: شصت و دو آيه و يا شصت و سه آيه. گفت: به اندازۀ سورۀ بقره بود: «عن رزين بن حبش قال: قال لى ابىّ بن كعب تعدّ السورة الاحزاب، قلت: اثنتين و ستّين آية او ثلاث و ستين آية، قال: ان كانت تعدل سورة البقرة». و سيوطى در الدر المنثور گفته كه ابن مردويه از ابن مسعود نقل مى كند كه گفت: ما در زمان پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چنين قرائت مى كرديم: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ان عليا مولى المؤمنين فان لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللّه يعصمك من الناس». و روايات از طرق عامّه در اين معنى جدا بسيار است ولكن آنان اجماع كرده اند براين كه قرآن همين است كه الآن ميان مردم است و يك كلمه نبايد بر آن افزوده و يا كم كرد تا آن كه به طور مستفيض ثابت شود كه آن از قرآن است.

*مسئلۀ دوّم

علماى عامّه متّفقند بر اين كه قرآن به هفت حرف نازل شد، و حديثى در اين باره نقل كرده اند كه پيغمبر فرمود: «انّ القرآن نزل على سبعة احرف كلّها شاف كاف». و ابو عبيده تصريح كرده كه اين حديث متواتر است. و در معناى حديث در حدود چهل قول است. يكى از آن اقوال اين است كه قرآن مشكلى است كه معنايش فهميده نمى شود، زيرا حرف به حسب لغت به حروف تهجّى گفته مى شود و به كلمه و به معنا و به جهت، و ابو شامّه گفته قرائات سبعه كه الان موجود است همان مراد حديث است. و اين قول برخلاف اجماع همۀ اهل علم است.

و بعضى از نادانان چنين گفته اند: محمّد بن ابى صفره گفته قرائات سبعه كه مردم آن را مى خوانند يك حرف از حروف هفتگانه است. ثقة الاسلام كلينى در كافى به سند حسن يا صحيح از فضيل بن يسار نقل كرده كه گفت: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم: مردم مى گويند كه قرآن بر هفت حرف نازل شده است. فرمود: دروغ مى گويند دشمنان خدا، ولكن قرآن نازل شده به يك حرف از نزد يك نفر: «قلت لابى عبد اللّه عليه السّلام: انّ الناس يقولون انّ القرآن نزل على سبعة

ص:175

احرف، فقال: كذبوا اعداء اللّه ولكنّه نزل على حرف واحد من عند الواحد».

و از امام باقر عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: قرآن يكى است و از جانب يكى نازل شده ولكن اختلاف از جانب راويان مى آيد: «انّ القرآن واحد نزل من عند الواحد و لكن اختلاف يجيئ من قبل الرّوات». بعضى از علماى ما فرموده اند كه اين حديث دليل بر آن است كه آن حرف واحدى كه نازل شده، به غير آن حرف در نظر امّت اشتباه شده به خاطر اختلاف راويان. و جايز است براى آنان كه با هريك از اين قرائات مشهوره قرائت كنند تا ظهور امر؛ چنان كه حديث سفيان بن صمت به همين معنا دلالت دارد كه مى گويد: «سئلت ابا عبد اللّه عليه السّلام عن تنزيل القرآن، قال: اقرؤا كما علّمتم»: از امام صادق پرسيدم از تنزيل قرآن (كه قرآن چگونه نازل شده)؟ فرمود: همان گونه كه ياد گرفته ايد بخوانيد. و حديث سالم بن سلمه از امام صادق عليه السّلام كه فرمود: «اقرء كما يقرء الناس حتّى يقوم القائم فاذا قام قرأ كتاب اللّه عزّ و جلّ على حدّه»؛ قرآن را همان طور كه مردم مى خوانند بخوان تا قيام قائم، كه چون آن حضرت قيام كند كتاب خداى عزّ و جلّ را با حدّ حقيقى اش قرائت مى كند. و در روايت ديگر ابى الحسن عليه السّلام فرمود: «اقرؤا كما تعلّمتم فيجئكم من يعلّمكم»؛ قرآن را همان طور كه ياد گرفته ايد بخوانيد، پس مى آيد كسى كه شما را تعليم دهد.

امين الاسلام طبرسى قدّس سرّه مى گويد: ظاهر از مذهب اماميّه آن است كه آنان اجماع دارند بر اين كه قرائت كردن به آنچه متداول است بين قرّاء جايز است، ولكن آنان قرائت را به آنچه ميان قرّاء جريان دارد اختيار كرده اند و خوش ندارند كه قرائت مفرده خوانده شود. و شايع ميان اماميّه آن است كه قرآن به يك حرف نازل شده است. پايان سخن طبرسى - رحمة اللّه عليه -.

*مسئلۀ سوّم

ثقة الاسلام كلينى در كافى به سند خود از محمّد بن عبد اللّه نقل مى كند كه گفت: به امام صادق عرض كردم: من قرآن را در يك شب مى خوانم. فرمود: من خوش ندارم كه كمتر از يك ماه قرآن را بخوانى (ختم كنى) «عن محمّد بن عبد اللّه قال: قلت لابى عبد اللّه عليه السّلام: اقرا القرآن فى ليلة؟ قال: لا تعجبنى ان تقرأ فى اقلّ من شهر». و از على بن ابى حمزه نقل مى كند كه گفت به خدمت امام صادق عليه السّلام رسيدم پس ابو بصير به آن حضرت عرض كرد: فدايت شوم قرآن در ماه

ص:176

رمضان در يك شب ختم كنم؟ فرمود: نه، عرض كردم: در دو شب؟ فرمود: نه، عرض كردم:

در سه شب؟ با دست اشاره كرد و فرمود: آرى. سپس فرمود: يا ابا محمّد! ماه رمضان را حق و حرمتى است كه به هيچ يك از ماهها شباهت ندارد و اصحاب محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قرآن را در يك ماه و يا كمتر مى خواندند.

قرآن تندتند خوانده نمى شود لكن به طور ترتيل خوانده مى شود، و هرگاه به آيه اى رسيدى كه در آن ياد از بهشت شده پس نزد آن آيه توقّف كن و از خداى تعالى بهشت را بخواه، و اگر به آيه اى رسيدى كه در آن آيه سخن از آتش رفته پس توقّف كن در نزد آن آيه و به خداى تعالى از آتش پناه ببر. «عن على بن ابى حمزه قال: دخلت على ابى عبد اللّه عليه السّلام فقال له ابو بصير: جعلت فداك، اقرأ القرآن فى شهر رمضان فى ليلة؟ فقال: لا، فقال: ففى ليلتين؟ فقال: لا، قال: ففى ثلاث ليال، قال: ها، و اشار بيده، ثمّ قال: يا ابا محمّد، انّ لرمضان حقّا و حرمة لا يشبهه شىء من الشّهور، و كان اصحاب محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقرؤن القرآن فى شهر او اقلّ، انّ القرآن لا يقرأ هذرمة و لكن يرتّل ترتيلا، و اذا مررت بآية فيها ذكر الجنّة فقف عندها و اسئل اللّه الجنة، و اذا مررت بآية فيها ذكر النّار فقف عندها فتعوّذ باللّه من النّار».

مترجم گويد: امير المؤمنين عليه السّلام در خطبه اى كه متضمّن بيان اوصاف متّقين است نيز به همين ادب اشاره فرموده: «امّا اللّيل فصافّون اقدامهم تالين لاجزاء القرآن يرتّلونه ترتيلا يحزنون به انفسهم و يستثيرون به دواء داءهم، فاذا مرّوا بآية فيها تشويق ركنوا اليها طمعا و تطلّعت اليها انفسهم شوقا، و اذا مرّوا بآية فيها تخويف اصغوا اليها مسامع قلوبهم و ظنّوا انّ زفير جهنّم و شهيقها فى اصول آذانهم...» الخطبه.

*مسئلۀ چهارم

ثقة الاسلام كلينى در كافى به سند خودش از على بن الحسين عليه السّلام روايت كرده كه فرموده كه اين حديث از امام صادق عليه السّلام نيز روايت شده است كه آن حضرت فرمود: هركسى كه حرفى از كتاب خداى عزيز را بدون آن كه خودش بخواند بشنود، خداى عزّ و جلّ يك حسنه براى او مى نويسد و يك سيّئه از او محو مى كند و يك درجه او را بالا مى برد؛ و كسى كه بخواند با نگاه كردن به قرآن در غير نماز، خداى - عزّ و جلّ - براى او به هر حرفى يك حسنه مى نويسد و يك سيّئه از او محو مى كند و يك درجه براى او بالا مى برد؛ و كسى كه قرآن را از رو ياد بگيرد خدا

ص:177

براى او ده حسنه مى نويسد و ده سيّئه از او محو مى كند و ده درجه براى او بالا مى برد. فرمود:

نمى گويم به هر آيه اى ولكن به هر حرفى (ب) يا (ث) و مانند اينها. و فرمود: كسى كه يك حرف بخواند در حالى كه او نشسته نماز مى خواند، خداى تعالى براى او پنجاه حسنه مى نويسد و پنجاه سيّئه از او محو مى كند و پنجاه درجه براى او بالا مى برد؛ و كسى كه يك حرف بخواند در حالى كه ايستاده نماز مى خواند خداى تعالى براى او صد حسنه مى نويسد و صد سيّئه از او محو مى كند و صد درجه براى او بالا مى برد؛ و كسى كه قرآن را ختم بكند، براى او يك دعاى مستجاب دربارۀ آخرت باشد يا دربارۀ دنيا.

راوى گويد: عرض كردم: فدايت شوم، همه اش را ختم بكند؟ فرمود: همۀ قرآن را ختم كند. «عن ابى عبد اللّه عليه السّلام من استمع حرفا من كتاب اللّه العزيز من غير قرائة كتب اللّه به حسنة و محى عنه سيّئه و رفع له درجة، و من قرأ نظرا من غير صلوة كتب اللّه له بكلّ حرف حسنة و محى عنه سيّئة و رفع له درجة، و من تعلّم منه حرفا ظاهرا كتب اللّه له عشر حسنات و محى عنه عشر سيّئات و رفع له عشر درجات، قال: لا اقول بكلّ آية و لكن بكل حرف باء او تاء او شبههما، قال: و من قرأ حرفا و هو جالس فى صلوة كتب اللّه له به خمسين حسنة و و محى عنه خمسين سيّئة و رفع له خمسين درجة، و من قرأ حرفا و هو قائم فى صلوته كتب اللّه له مأئة حسنة و محى عنه مأئة سيّئة و رفع له مأته درجة، و من ختمه كانت له دعوة مستجابة مؤخّرة او مؤجّلة، قال: قلت: جعلت فداك، ختمه كلّه؟ قال: ختمه كلّه».

و از حسين بن على عليه السّلام روايت مى كند: كسى كه يك آيه از كتاب خداى عزّ و جلّ را در نماز ايستاده بخواند، براى او به هر حرفى صد حسنه نوشته مى شود؛ و اگر آن را خواند در غير نماز، خداى تعالى براى او به هر حرفى ده حسنه مى نويسد و اگر به قرائت قرآن گوش داد، خداى تعالى براى او به هر حرفى يك حسنه مى نويسد؛ و اگر قرآن را در شب ختم كند ملائكه به او صلوات مى فرستند تا صبح؛ و اگر در روز ختم كند فرشتگان محافظ او بر او صلوات مى فرستند تا شب، و براى اوست يك دعاى مستجاب، و بهتر است براى او از آنچه مابين آسمان و زمين است: «و عن حسين بن على عليه السّلام من قرأ آية من كتاب اللّه عزّ و جلّ فى صلوته قائما يكتب له بكلّ حرف مائة حسنة، فان قرأها فى غير صلوة كتب اللّه له بكل حرف عشر حسنات، و ان استمع القرآن كتب اللّه له بكلّ حرف حسنة، و ان ختم القرآن ليلا صلّت عليه الملائكة حتّى يصبح، و ان ختمه نهارا صلّت عليه الحفظة حتّى يمسى و كانت له دعوة مجابة، و كان خيرا له ممّا بين السماء و

ص:178

الارض». و از امام باقر عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: كسى كه قرآن را در مكّه ختم كند از جمعه اى تا جمعۀ ديگر يا كمتر از اين مدّت و يا زيادتر و در روز جمعه آن را ختم كند، خداى تعالى براى او از پاداش و حسنات مى نويسد از اوّلين جمعۀ دنيا تا آخرين جمعۀ دنيا؛ و اگر قرآن را در ديگر روزهاى هفته ختم كند آن هم همين ثواب را خواهد داشت: «من ختم القرآن بمكّة من جمعة الى جمعة او اقلّ من ذلك او اكثر و ختمه فى يوم الجمعة كتب له من الاجر و الحسنات من اوّل جمعة كانت فى الدّنيا الى آخر جمعة تكون فيها، و ان ختمه فى ساير الايّام فكذلك.

*مسئلۀ پنجم

ثقة الاسلام كلينى در كافى روايت مى كند به سند خودش از زهرى، گويد: به على بن الحسين عليه السّلام عرض كردم كدام يك از اعمال بهتر است؟ فرمود: حال مرتحل. عرض كردم: حال مرتحل چيست؟ فرمود: باز كردن قرآن و ختمش كه هرچند به اوّلش مى رسد به پايانش برساند «قلت لعلى بن الحسين عليه السّلام: اىّ الاعمال افضل؟ قال: الحال المرتحل، قلت: و ما الحال المرتحل، قال: فتح القرآن و ختمه، كلّما جاء باوّله ارتحل فى آخره».

و اهل سنّت اين روايت را با چند طريق و لفظهاى مختلف از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل كرده اند. پس از ابن عبّاس نقل كرده اند كه مردى گفت: يا رسول اللّه! كدام يك از اعمال بهتر است؟ فرمود: بر تو باد به حال مرتحل. عرض كرد: حال مرتحل چيست؟ فرمود: باز كردن قرآن و ختمش كه صاحب قرآن از اوّلش شروع مى كند تا آخرش و از آخرش برمى گردد به اوّلش كه به هرجا مى رسد به جاى ديگر منتقل مى شود: «عن ابن عباس انّ رجلا قال: يا رسول اللّه، اىّ الاعمال افضل؟ قال: عليك بالحال المرتحل، قال: و ما الحال المرتحل؟ قال: فتح القرآن و ختمه صاحب القرآن يضرب من اوّله الى آخره و من آخره الى اوّله كلّما حلّ ارتحل». و بر اين مضمون روايات ديگرى نيز هست.

*مسئلۀ ششم

بدون شك هنگام خواندن قرآن و ختم آن، دعا كردن مستحبّ است؛ چنان كه در روايات اهل بيت عصمت و طهارت وارد شده است. امّا دعا در وقت خواندن، پس در كتاب كافى بابى

ص:179

براى آن منعقد كرده و دعاى مفصّلى در آن ذكر كرده و فرموده كه امام صادق عليه السّلام هنگامى كه قرآن مى خواندند اين دعا را مى خواندند. و سيّد بزرگوار ابن طاووس در كتاب اقبال مى فرمايد كه ما به سند خودمان از امام صادق عليه السّلام روايت مى كنيم كه آن حضرت هنگامى كه قرآن را به دست مى گرفتند پيش از آن كه شروع به خواندن كنند و پيش از آن كه قرآن را باز كنند قرآن را به دست راست مى گرفتند و اين دعا را مى خواندند: «بسم اللّه، اللهم انّى اشهد ان هذا كتابك المنزل من عند رسولك محمد بن عبد اللّه، و كتابك الناطق على لسان رسولك، و فيه حكمك و شرايع دينك انزلته على نبيّك، و جعلته عهدا منك الى خلقك، و حبلا متصلا فيما بينك و بين عبادك، اللهم انّى نشرت عهدك و كتابك، اللّهم فاجعل نظرى عبادة، و قرائتى تفكرا، و فكرى اعتبارا، و اجعلنى ممن اتعظ ببيان مواعظك فيه و اجتنب معاصيك، و لا تطبع عند قرائتى كتابك على قلبى و لا على سمعى، و لا تجعل على بصرى غشاوة، و لا تجعل قرائة لا تدبّر فيها بل اجعلنى اتدبّر آياته و احكامه آخذا بشرايع دينك، و لا تجعل نظرى فيه غفلة و لا قرائتى هذرمة، انك انت الرؤوف الرحيم.

و اما دعاى ختم قرآن، پس روايات بسيارى از طريق شيعه و سنّى وارد شده است. امّا از طريق اهل سنّت، پس بهترينش همان است كه در كتاب المناقب از زرّ بن حبيش نقل مى كند كه مى گويد: من قرآن را از اولش تا آخر در مسجد كوفه بر امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام خواندم، چون به (حم) ها رسيدم، مرا فرمود: به عروس هاى قرآن رسيدى، و چون به آيۀ بيستم سورۀ (حمعسق) رسيدم (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فِي رَوْضاتِ الْجَنّاتِ لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ) حضرت آنچنان گريست كه صدايش به گريه بلند شد، سپس سر به سوى آسمان برداشت و فرمود: اى زر! به دعاى من آمين بگو. سپس عرض كرد:

«اللهم انّى اسئلك إخبات المخبتين و اخلاص الموقنين و مرافقة الأبرار و استحقاق حقايق الايمان و الغنيمة من كل برّ و السّلامة من كل اثم و وجوب رحمتك و عزائم مغفرتك و الفوز بالجنة و النجاة من النار»، پس فرمود: اى زرّ! چون قرآن به آخر رساندى اين چنين دعا كن كه حبيب من رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مرا امر فرمود كه اين دعا را به هنگام ختم قرآن بخوانم.

و امّا از طريق شيعه، پس مشهورترين آنها دعاى صحيفۀ كاملۀ سجاديه است كه هم اكنون ما به شرح آن مشغوليم. و سيد بن طاووس نقل كرده از امام صادق عليه السّلام كه آن حضرت به هنگام فارغ شدن از قرائت بعضى از قرآن كريم اين دعا را مى خواندند: «اللّهم انّى قرأت ما قضيت من

ص:180

كتابك الذى انزلته على نبيّك محمّد صلواتك عليه و رحمتك، فلك الحمد ربّنا و لك الشكر و المنة على ما قدّرت و وفّقت، اللهم اجعلنى ممن يحلّ حلالك و يحرّم حرامك و يجتنب معاصيك و يؤمن بمحكمه و متشابهه و ناسخه و منسوخه و اجعل لى شفاء و رحمة و حرزا و ذخرا، اللهم اجعله لى انسا فى قبرى و انسا فى حشرى و أنسا فى نشرى، و اجعل لى بركة بكلّ آية قرائتها، و ارفع لى بكل حرف درسته درجة فى اعلى علّييّن، آمين يا رب العالمين، اللهم صلّ على نبيّك و صفيّك و نجيّك و وليّك و الداعى الى سبيلك و على على امير المؤمنين وليّك و خليفتك من بعد رسولك و على اوصيائهما المستخلفين دينك المستودعين حقك و عليهم اجمعين السلام و رحمة اللّه و بركاته».

*مسئلۀ هفتم

از روى قرآن قرائت كردن افضل است از اين كه قرآن از حفظ خوانده شود، زيرا نگاه كردن به قرآن خود عبادتى است؛ چنان كه در كافى شريف از اسحاق بن عمّار روايت مى كند كه گفت به امام صادق عليه السّلام عرض كردم: فدايت شوم، من قرآن را از حفظ بخوانم بهتر است و يا از روى قرآن؟ فرمود: بلكه قرائت بكنى و به قرآن نگاه كنى بهتر است؛ مگر نمى دانى كه نگاه كردن به قرآن عبادت است؟ «عن اسحاق بن عمّار عن ابى عبد اللّه قال: قلت له: جعلت فداك، انّى احفظ القرآن عن ظهر القلب فأقرأه على ظهر قلبى افضل او انظر فى المصحف؟ قال: فقال لى: بل اقرأ و انظر فى المصحف، اما علمت ان النظر فى المصحف عبادة؟».

و از امام صادق عليه السّلام روايت است كه هركس از روى قرآن قرائت كند از بينايى اش بهره مند مى شود (شايد مقصود آن باشد كه به قرآن نگاه كردن نور چشم را زياد مى كند) و بر پدر و مادرش تخفيف داده مى شود هرچند كه كافر بوده باشند: «و من قرأ فى المصحف متع ببصره و خفف على والديه و ان كانا كافرين».

*مسئلۀ هشتم

تكرار نمودن آيه مانعى ندارد، زيرا از ابى ذر - عليه الرحمة - روايت شده كه فرمود:

پيغمبر اكرم شبى تا صبح اين آيۀ شريفه را تكرار مى كرد: إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»(1).

ص:181


1- سورۀ مائده، آيۀ 118.

و از زهرى روايت است كه گفت: امام على بن الحسين عليه السّلام چون به قرائت «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ»

مى رسيد آنقدر آن را تكرار مى فرمود كه نزديك بود بميرد. و روايت شده كه امام صادق عليه السّلام روزى نماز مى خواند، در وسط نماز افتاد و غش كرد. چون علّت غشّ كردن را پرسيدند فرمود: آنقدر اين آيه را تكرار كردم تا آن كه آن را از گويندۀ آن شنيدم «روى عن الصادق عليه السّلام انه كان يصلّى فى بعض الايام فخّر مغشيا عليه فى اثناء الصلوة فسئل عن ذلك فقال: ما زلت اكرّر هذه الآية حتى سمعتها من قائلها». و يكى از عرفا فرموده است كه زبان امام صادق در آن هنگام همچون درخت طور بود كه صداى «انّى انا اللّه» از آن شنيده شد.

روا باشد انا الحق از درختى چرا نبود روا از نيكبختى؟

*

*مسئلۀ نهم

مستحب است كه قرائت در حدّ متوسط باشد نه بلند باشد و نه آهسته؛ چنان كه خداى تعالى مى فرمايد:«وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً»(1)امام صادق عليه السّلام فرمود: الجهر رفع الصوت عاليا و المخافتة ما لم تسمع نفسك»؛ جهر به معناى بلند كردن صدا و فرياد زدن است و «مخافته» بدان معناست كه خود شخص نيز نشنود.

و قريب به همين مضمون روايات ديگرى نيز هست؛ چنان كه محدّث فيض كاشانى در تفسيرش نقل مى فرمايد.

*مسئلۀ دهم

مستحب است به هنگام قرائت قرآن گريه كردن و اگر نه تباكى نمودن و با حزن و خشوع خواندن؛ چنان كه خداى تعالى مى فرمايد:«وَ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ يَبْكُونَ وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً»(2)و از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود: همانا قرآن با حزن نازل شده است پس آن را با حزن بخوانيد: «انّ القرآن نزل بالحزن فاقرأوه بالحزن». مترجم گويد شايد مقصود آن باشد كه

ص:182


1- سورۀ اسراء، آيۀ 110.
2- سورۀ اسراء، آيۀ 109.

جبرئيل عليه السّلام هنگامى كه قرآن را مى آورد، با حزن بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قرائت مى كرد، و يا آن كه نزول قرآن هنگامى بود كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم محزون مى شد و براى تسلّى خاطر آن حضرت قرآن نازل مى شد كه حرف باء در «بالحزن» به معناى سببيّت باشد. و از حفص بن غياث روايت شده كه گفت: هيچ كس را نديدم كه از حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام بيم و اميدش بيشتر باشد (بيم نسبت به خودش و اميد نسبت به مردم) و قرآن را با حزن مى خواند و گويى با كسى سخن مى گويد: «ما رأيت اشدّ خوفا على نفسه من موسى بن جعفر و لا ارجى للنّاس منه و كانت قرائته حزنا فاذا قرأ فكانّه يخاطب انسانا».

*مسئلۀ يازدهم

مستحب است كه قرآن با ترتيل خوانده شود؛ چنان كه خداى تعالى مى فرمايد:«وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً»(1) كلينى در كافى شريف به سند خود از عبد اللّه بن سليمان نقل مى كند كه گفت:

از امام صادق عليه السّلام پرسيدم: معناى آيۀ شريفه «وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً» چيست؟ فرمود: امير المؤمنين فرموده است: يعنى روشن و واضح ادا كردن نه مانند شعر و نه همچون ريگ پراكنده باشد، و لكن دلهاى سخت خودتان را به وسيلۀ قرآن بهراسانيد و همّت بر آن نگماريد كه به پايان سوره برسيد: «عن عبد اللّه بن سليمان قال: سئلت ابا عبد اللّه عليه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً ، قال: قال امير المؤمنين عليه السّلام: بيّنه تبيينا و لا تهذّه هذّ الشعر و لا تنثره نثر الرمل و لكن افزعوا به قلوبكم القاسية و لا يكن همّ احدكم آخر السورة».

*مسئلۀ دوازدهم

مستحب است كه قرآن با صداى خوش خوانده شود؛ چنان كه در روايات بسيارى وارد شده است از طريق سنّى و شيعه، و سيوطى در اتقان گفته است كه بزّاز و ديگران اين حديث را نقل كرده اند كه: «حسن الصوت زينة القرآن»؛ آواز خوش زينت و آرايش قرآن است. و حديثهاى صحيح ديگرى نيز هست. پايان سخن سيوطى. و كلينى در كافى شريف از امام صادق عليه السّلام نقل كرده است كه فرمود: پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: هرچيزى را زينتى هست، و زينت قرآن صداى زيباست: «لكل شىء حلية و حلية القرآن الصوت الحسن».

ص:183


1- سورۀ مزّمّل، آيۀ 4.

و نيز آن حضرت از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل مى كند كه فرمود: قرآن را با آهنگ هاى عرب و صداى آنان بخوانيد و مبادا با آهنگهاى اهل فسق و فجور بخوانيد كه پس از من گروههايى خواهند آمد كه قرآن را با آهنگ غنا و نوحه و رهبانان مى خوانند و از گلوگاهشان تجاوز نمى كند؛ دلهاى آنان و دلهاى كسانى كه خواندن آنان را خوش دارند واژگون است: «اقرؤا القرآن بألحان العرب و اصواتها، و اياكم و لحون اهل الفسق و اهل الكبائر فانه سيجىء من بعدى اقوام يرجعون القرآن بترجيع الغناء و النوح و الرهبانيّة لا يجوز تراقيهم، قلوبهم مقلوبة و قلوب من يعجبه شأنهم».

و نيز از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود: امام زين العابدين على بن الحسين عليه السّلام از بهترين و خوش صداترين افراد بود در خواندن قرآن و هنگامى كه ايشان قرآن مى خواندند سقّاها در خانۀ ايشان جمع مى شدند به واسطۀ آواز خوشى كه ايشان داشتند و به قرائت آن حضرت گوش مى دادند: «كان على بن الحسين عليه السّلام احسن الناس صوتا بالقرآن و كان السّقائون يمرّون فيقفون ببابه يستمعون قرائته».

و على بن محمد نوفلى از امام موسى بن جعفر عليه السّلام نقل مى كند كه در محضر آن حضرت سخن از صداى خوش به ميان آمد، آن حضرت فرمود گاهى كه امام زين العابدين قرائت مى فرمود چه بسا بعضى از افرادى كه مرور مى نمودند از زيبايى صداى آن حضرت غش مى كردند و بيهوش مى شدند: «روى على بن محمد النوفلى عن ابى الحسن عليه السّلام قال: ذكرت الصوت عنده فقال: ان على بن الحسين عليه السّلام كان يقرأ فربّما مرّ به المار فيصعق من حسن صوته». و آن حضرت اضافه فرمود كه اگر امام عليه السّلام چيزى از صداى خود را اظهار مى فرمود مردم نمى توانستند تحمّل كنند: «ان الامام لو اظهر من ذلك شيئا لما احتمل الناس».

راوى گويد: عرض كردم: مگر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قرآن نمى خواندند و صداى آن حضرت را مردم مى شنيدند؟ فرمود: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم افرادى را كه در پشت سر ايشان به نماز ايستاده بودند به اندازۀ تاب و توانشان تحميل مى فرمود «قلت: و لم يكن رسول اللّه يصلّى و يرفع صوته بالقرآن؟ فقال: ان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كان يحمل النّاس من خلفه ما يطيقون». و امام باقر عليه السّلام به ابى بصير فرمود: «رجّع بالقرآن صوتك فان اللّه يحبّ الصوت الحسن يرجّع ترجيعا»؛ قرآن را با آواز بخوان كه خداى تعالى صداى خوب ترجيع دار را دوست مى دارد.

ص:184

تتمۀ اين بحث

مكروه است كه قرآن با طلا نوشته شود، كه در حديث محمّد ورّاق كوفى است كه گفت:

كتابى را كه قرآن در آن بود و با آب طلا مهرگذارى و عشرگزارى شده بود به امام صادق عرضه نمودم و در آخرش يك سوره قرآن با آب طلا نوشته بود كه به آن حضرت نشان دادم؛ هيچ عيب و نكوهشى از آن نكرد جز از نوشتن قرآن با آب طلا، و فرمود: خوش ندارم كه قرآن جز با مركب سياه نوشته شود كه اوّل بار نوشته شده است.

عن محمّد بن ورّاق قال: عرضت على ابى عبد اللّه عليه السّلام كتابا فيه قرآن مختّم معشّر بالذّهب و كتب فى آخره سورة بالذّهب و اريته ايّاه فلم يعب فيه شيئا الاّ كتابة القرآن بالذّهب و قال: لا يعجبنى ان يكتب القرآن الاّ بالسّواد كما كتب اوّل مرّة. (كافى ج 4)

اللّهم انّك اعنتنى على ختم كتابك الذى انزلته نورا و جعلته مهيمنا على كلّ كتاب انزلته بارالها! تو مرا بر ختم كتاب خود يارى فرمودى، همان كتابى كه آن را جهت روشنگرى فروفرستادى و آن را بر هر كتابى كه نازل كرده اى حاكميّت بخشيدى. ممكن است اين جملۀ شريفه اشاره باشد به آيۀ كريمه در سورۀ النساء:«وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً»(1)نور اقسامى دارد: قسمى از آن با چشم ظاهرى ديده مى شود و قسمى ديگر با چشم دل، و آن انوار الهيّه اى است كه خداى تعالى عنايت فرموده مانند نور عقل و نور قرآن؛ چنان كه مى فرمايد:«قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ»(2) و نور ايمان؛ چنان كه مى فرمايد:«يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ» ؛ مؤمنين در پرتو نور ايمانشان قدم بر مى دارند، چه آن كه اجرام نورانى در روز قيامت خالى از نور هستند «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ»(3).

روز قيامت فقط اسمش روز است وگرنه از هر شب تارى تاريك تر است. آنان كه نور دارند نور ايمانى است كه در دنيا تهيّه نموده اند و از اين رو وقتى ديگرانى كه در تاريكى گرفتارند از آنان تقاضا مى كنند كه نگاهى به ما بكنيد، اندكى منتظر ما باشيد تا ما نيز بشما برسيم «يَوْمَ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ»(4) به حكم ارتكازى كه در دنيا داشته اند و به هنگام گرفتارى در ظلمت و تاريكى اگر چراغ به دستى مى ديدند از او

ص:185


1- سورۀ نساء، آيۀ 174.
2- سورۀ مائده، آيۀ 15.
3- سورۀ تكوير، آيۀ 1-2.
4- سورۀ حديد، آيۀ 13.

تقاضا مى كردند كه همراهى كند تا آنها نيز در پرتو نور او راهيابى داشته باشند، از اين رو از مؤمنين تقاضا مى كنند: «انظرونا نقتبس من نوركم» ولكن متأسفانه همين تقاضاى كوچك نيز مورد موافقت قرار نمى گيرد.

تند مرو اى رفيق ره كه مبادا خسته دلى در ميان قافله باشد

*

مؤمنين در پاسخ به منافقين مى گويند:«اِرْجِعُوا وَراءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً»(1) اگر مى توانيد برگرديد به دنيا و اين نور را از آن جا بايد تهيّه نمود.

و فضّلته على كلّ حديث قصصته و بر هر سخنى كه فرموده اى آن را برترى داده اى.

و فرقانا فرقت به بين حلالك و حرامك و آن را فرقان قرار دادى كه به وسيلۀ آن حلال و حرامت را از هم جدا فرمودى.

و قرآنا اعربت به عن شرائع احكامك و كتابا فصّلته لعبادك تفصيلا و قرآنى كه آن را بيانگر شرايع احكامات ساختى و كتابى كه آن را براى بندگانت تفصيل و تشريح فرموده اى.

و وحيا انزلته على نبيّك محمّد صلواتك عليه و آله تنزيلا و وحيى كه آن را بر پيامبرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه صلوات تو بر او و خاندانش باد به نحو خاصّى نازل فرمودى.

و جعلته نورا نهتدى من ظلم الضلالة و الجهالة باتّباعه و آن را نورى قرار دادى كه در پرتو آن از تاريكيهاى گمراهى و نادانى راه بيابيم.

و شفاء لمن انصت بفهم التصديق الى استماعه و شفا قرار دادى براى كسى كه به منظور فهميدن از سر تصديق به شنيدنش گوش فرا داده.

و ميزان قسط لا يحيف عن الحق لسانه و ترازوى عدلى كه زبانه اش از حق باز نگردد.

و نور هدى لا يطفأ عن الشّاهدين برهانه و علم نجاة لا يضلّ من امّ قصد سنّته، و لا تنال ايدى الهلكات من تعلّق بعروة عصمته و نور هدايتى كه برهانش از ديد شهدا خاموش نمى شود و نشانۀ نجاتى كه هركس قصد طريقۀ آن كند گمراه نمى گردد، و به هر كه به دستاويز عصمت آن بياويزد تباهى ها دست نيابد. مقصود از شاهدين، يا كسانى هستند كه گواهى به توحيد مى دهند دربارۀ خدا و گواهى به صدق انبيا مى دهند دربارۀ آنان كه قرآن بزرگ ترين برهان

ص:186


1- سورۀ حديد، آيۀ 13.

است براى انبيا و خصوصيّات انبيا به وسيلۀ قرآن بيشتر به ثبوت رسيده است، و يا مقصود از شاهدين پيامبر اكرم و اهل بيت طاهرينش مى باشند كه خداى تعالى آنها را شهدا ناميده آن جا كه فرمود:«وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً»(1)

كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمودند: خداى تعالى از شهدا، ما را قصد كرده و رسول اللّه شاهد بر ماست و ما شاهدان بر خلق خدا هستيم و حجّت او هستيم در روى زمين: «انّ اللّه ايّانا عنا بقوله:

لتكونوا شهداء على الناس، فرسول اللّه شاهد علينا و نحن شهداء اللّه على خلقه و حجّته فى خلقه». و بدين مضمون اخبار زيادى وارد شده است. و ابن عبّاس به اين معنا نظر داشته كه در آيۀ شريفۀ «فَاكْتُبْنا مَعَ الشّاهِدِينَ»(2)فت: يعنى با محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امّتش، زيرا كه آنان مخصوصند به اداى شهادت به حكم آيۀ شريفۀ «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ...»

بنابراين تخصيص ائمه عليه السّلام به اين كه آنان شهدا مى باشند از آن روست كه آنان اهل اين معنا مى باشند كه با برهان و دليل قرآنى استدلال مى كنند و به كوچك و بزرگ از قرآن دليل مى آورند. و در معناى شاهدين اقوال ديگرى نيز هست كه از ذكرش خوددارى شد.

اللّهم فاذا افدتنا المعونة على تلاوته بارالها! اكنون كه ما را بر تلاوت آن يارى فرمودى،

و سهّلت جواسى السنتنا بحسن عبارته و عقده هاى زبان ما را با عبارتهاى نيكويش گشودى.

فاجعلنا ممن يرعاه حقّ رعايته پس ما را از كسانى قرار بده كه آن را چنان كه شايسته است نگهدارى كنيم.

و يدين لك باعتقاد التسليم لمحكم آياته و با اعتقاد تسليم در برابر آيات محكماتش بندگى تو كنيم.

و يفزع الى الاقرار بمتشابهه و موضحات بيّناته به متشابهات قرآن اعتراف كنيم و دلايل روشن آن را قبول داشته باشيم.

*تنبيه

از بعضى از آيات قرآن استفاده مى شود كه همۀ آيات آن از محكمات است، به دليل آيۀ شريفۀ «كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ»(3)و از بعضى از آيات استفاده مى شود كه همۀ آيات قرآن متشابه

ص:187


1- سورۀ بقره، آيۀ 143.
2- سورۀ مائده، آيۀ 83.
3- سورۀ هود، آيۀ 1.

است مثل قول خداى تعالى:«كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ...»(1)و از بعضى آيات استفاده مى شود كه پاره اى از آيات محكم است و پارۀ ديگر متشابه، مانند آيۀ شريفۀ «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ»(2)پس در مقام جمع بين اين آيات گوييم: مقصود از اين كه همه اش محكم است آن است كه قرآن كلامى است متقن و حق، با الفاظ فصيح و معانى صحيح كه هيچ نقص و اختلافى در آن راه ندارد، به گونه اى كه هيچ كس نمى تواند نظير آن را بياورد در استحكام مبانى و بلاغت معانيش.

و امّا اين كه همۀ قرآن متشابه است از آن جهت است كه آيات هريك به ديگرى شبيه است در اين كه همه حقّ است و صدق و زيبا در حدّ اعجاز و از تناقض گويى مبرّاست. و اين كه بعضى آياتش محكم است و بعضى متشابه بدان معناست كه بعضى از آيات قرآن معنايش واضح است و اشتباهى در فهم معانى آن راه ندارد، و متشابه است بدان معنا كه در فهم مراد اشتباه رخ مى دهد.

و گفته شده است كه محكم آن است كه به آن ايمان آورده شود و مورد عمل قرار گيرد و متشابه آن است كه به آن ايمان آورده شود ولى مورد عمل قرار نگيرد؛ چنان كه از امام صادق عليه السّلام و ابن عباس و عكرمه و قتاده نقل شده است امام باقر عليه السّلام فرمودند: آيات منسوخه از متشابهات است، و محكمات از آيات ناسخه. و معانى ديگرى نيز در تفسير محكم و متشابه گفته شده كه سيّد شارح از بعضى ها نقل كرده كه گفته اند در اين مسئله سى قول است.

اللّهمّ انّك انزلته على نبيّك محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مجملا و الهمته علم عجائبه مكملا بارالها! تو قرآنت را بر حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به طور اجمال و سربسته فروفرستادى و علم به شگفتيهاى آن را به طور كامل به آن حضرت الهام فرمودى.

و ورّثتنا علمه مفسّرا و علم آن را با تفسير و بيان به ما ميراث دادى.

و فضّلتنا على من جهل علمه و ما را بر كسانى كه دانش آن را ندارند برترى بخشيدى.

و قوّيتنا عليه لترفعنا فوق من لم يطق حمله و نيروى آگاهى آن را دادى تا بر كسانى كه طاقت تحمّل آن را ندارند برترى بخشى.

اللّهمّ فكما جعلت قلوبنا له حملة و عرّفتنا برحمتك شرفه و فضله بارالها! همچنان كه دلهاى

ص:188


1- سورۀ زمر، آيۀ 23.
2- سورۀ آل عمران، آيۀ 7.

ما را حامل قرآن ساختى و به رحمت خودت شرافت و فضل قرآن را به ما شناساندى،

فصلّ على محمّد الخطيب به و على آله الخزّان له پس بر محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه مخاطب قرآن است و بر خاندانش كه نگهبانان آن مى باشند درود بفرست.

و اجعلنا ممّن يعترف بانّه من عندك حتّى لا يعارضنا الشّكّ فى تصديقه و ما را از كسانى قرار ده كه اعتراف دارند قرآن از جانب توست، تا در تصديق قرآن شكى در دل ما روى ندهد.

و لا يختلجنا الزّيغ عن قصد طريقه و انحرافى از راه مستقيم و ميانه اش در خاطرمان نيايد.

اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و اجعلنا ممّن يعتصم بحبله بارالها! بر محمّد و خاندانش درود بفرست و ما را از كسانى قرار ده كه به ريسمان قرآن چنگ مى زنند.

و يأوى من المتشابهات الى حرز معقله و از آيات متشابه به پناهگاه محكم آن پناه مى برند.

و يسكن فى ظلّ جناحه و در سايۀ بال آن آرام مى گيرند.

و يهتدى بضوء صباحه و به روشنى بامدادش راه را مى يابند.

و يقتدى بتبلّج اسفاره و به درخشندگى سپيده اش اقتدا مى كنند.

و يستصبح بمصباحه و از چراغ آن چراغ مى افروزند.

و لا يلتمس الهدى فى غيره و هدايت را در غير آن نمى طلبند. امير المؤمنين عليه السّلام مى فرمايد:

شنيدم از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه مى فرمود: به زودى فتنه هايى روى خواهد داد. عرض كردم: راه خروج از آن فتنه ها چيست يا رسول اللّه؟ فرمود: كتاب خداست كه در آن خبر پيشينيان و خبر آيندگان است، و در آن است داورى بين شما، و اوست جداكنندۀ حق از باطل كه نبايد آن را به شوخى پنداشت. هر ستمگرى كه او را ترك كند خداى تعالى كمر او را مى شكند، و هر كه هدايت را در غير آن بخواهد خدا گمراهش مى كند. و اوست ريسمان محكم خدا، و او ذكر حكيم است، و او صراط مستقيم است.

و به واسطۀ قرآن هواهاى نفسانى به كجروى دچار نمى شود، و زبانها به واسطۀ قرآن به اشتباه نمى افتد، و دانشمندان از آن سير نمى شوند، و از زياد خواندن كهنه نمى شود، و عجايبش پايان نمى پذيرد. كسى كه به قرآن سخن گويد راست مى گويد، و كسى كه عمل به قرآن كند اجر و پاداش مى برد، و كسى كه از روى قرآن حكم كند به عدالت حكم مى كند، و كسى كه به قرآن دعوت شود به راه راست هدايت مى شود.

عن على عليه السّلام قال: سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: سيكون فتن، قلت: فما المخرج منها يا

ص:189

رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم؟ قال: كتاب اللّه فيه نبأ ما قبلكم و خبر ما بعدكم و حكم ما بينكم، و هو الفصل ليس بالهزل، من تركه من جبار قصمه اللّه و من ابتغى الهدى فى غيره اضلّه اللّه، و هو حبل اللّه المتين، و هو الذّكر الحكيم، و هو الصراط المستقيم، و هو الذى لا تزيغ به الاهواء و لا تلتبس به الالسنة، و لا تشيع منه العلماء، و لا يخلق من كثرة الرد، و لا تنقضى عجائبه، من قال به صدق، و من عمل به اجر، و من حكم به عدل، و من دعى اليه هدى الى صراط مستقيم.

اللّهم و كما نصبت به محمّدا علما للدّلالة عليك و انهجت بآله سبل الرضا اليك بارالها! همچنان كه به وسيلۀ قرآن محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را نشانه اى جهت راهنمايى به سويت نصب فرمودى و به خاندان او راههاى رضاى خود را آشكار فرمودى.

فصلّ على محمّد و آله و اجعل القرآن وسيلة لنا الى اشرف منازل الكرامة پس بر محمّد و آل او درود فرست و قرآن را براى ما وسيلۀ رسيدن به والاترين جايگاه هاى كرامت قرار ده.

و سلّما نعرج فيه الى محلّ السّلامة و نردبان اوج گرفتن به سر منزل سلامت.

و سببا نجزى به النّجاة فى عرصة القيمة و سببى كه جزاى آن نجات در عرصۀ قيامت باشد.

و ذريعة نقدم بها على نعيم دار المقامة و وسيله اى باشد كه به واسطۀ آن به نعمتهاى بهشت جاويدان وارد شويم.

اللّهم صلّ على محمّد و آله و احطط بالقرآن عنّا ثقل الاوزار بارالها! بر محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و خاندانش درود بفرست و به وسيلۀ قرآن سنگينى گناهان را از دوش ما بيفكن.

و هب لنا حسن شمائل الابرار و اخلاق خوب نيكوكاران را به ما ارزانى فرما.

و اقف بنا آثار الّذين قاموا لك به آناء الليل و اطراف النّهار و ما را پيرو كسانى قرار ده كه در دل شب و هر صبح و شام با قرآن در پيشگاه تو ايستاده اند.

حتى تطهّرنا من كلّ دنس بتطهيره تا به واسطۀ پاك ساختن قرآن ما را از هرگونه آلودگى پاك فرمايى.

و تقفو بنا آثار الذين استضاؤا بنوره و در پى كسانى ببرى كه به نور قرآن روشنى جسته اند.

و لم يلههم الامل عن العمل فيقطعهم بخدع غروره و آرزو آنان را از كار باز نداشته كه به فريب نيرنگهايش آنان را از بين ببرد.

اللّهمّ صلّ على محمد و آله و اجعل القرآن لنا فى ظلم اللّيالى مونسا بارالها! بر محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و خاندانش درود بفرست و قرآن را در تاريكى شبها آرامش بخش دل ما قرار بده.

ص:190

و من نزعات الشيطان و خطرات الوساوس حارسا و از فتنه انگيزى شيطان و وسوسه هايى كه بر دل ما خطور مى كند نگهبان قرار ده.

و لا قدامنا عن نقلها الى المعاصى حابسا و براى گامهاى ما از رفتن به سوى معاصى باز دارنده قرار بده.

و لا لسنتنا عن الخوض فى الباطل من غير ما آفة مخرسا و قرآن را براى زبانهاى ما از اين كه به باطل فرو رود لال كننده قرار بده نه از روى مرض.

و لجوارحنا عن اقتراف الآثام زاجرا و براى اعضاى تن ما از ارتكاب گناهان بازدارنده قرار بده.

و لما طوت الغفلة عنّا من تصفّح الاعتبار ناشرا و براى طومار انديشه و عبرت كه دست غفلت آن را درهم پيچيده نشردهنده قرار بده.

حتّى توصل الى قلوبنا فهم عجائبه و زواجر امثاله التى ضعفت الجبال الرّواسى على صلابتها عن احتماله تا فهم شگفتيهاى آن و پندها و مثلهاى بازدارنده اش را كه كوههاى استوار (با وجود استحكام) از حمل آن ناتوان شدند به دلهاى ما برسانى.

اللهمّ صلّ على محمّد و آله و ادم بالقرآن صلاح ظاهرنا بارالها! بر محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و خاندانش درود بفرست و به وسيلۀ قرآن شايستگى ظاهر ما را مستدام بدار.

و احجب به خطرات الوساوس عن صحّة ضمائرنا و به وسيلۀ قرآن وسوسه هايى را كه بر دل ما خطور مى كند و به سلامتى باطن ما زيان مى رساند زايل فرما.

و اغسل به درن قلوبنا و علائق اوزارنا و به وسيلۀ آن چركهاى دلهاى ما را و آلودگى گناهان ما را شستشو بده.

و اجمع به منتشر امورنا و كارهاى از هم پاشيدۀ ما را به وسيلۀ آن سامان ببخش.

و اروبه فى موقف العرض عليك ضمأ هواجرنا و در صف محشر سوز تشنگى ما را به وسيلۀ آن برطرف گردان (سيراب فرما).

و اكسنا به حلل الامان يوم الفزع الاكبر فى نشورنا و در روز ترس بزرگ هنگام برانگيخته شدنمان جامه هاى امان بر ما به وسيلۀ آن بپوشان.

اللّهم صلّ على محمّد و آله و اجبر بالقرآن خلّتنا من عدم الاملاق بارالها! بر محمّد و خاندانش درود بفرست و به وسيلۀ قرآن نياز ما را با تنگدست نشدن جبران فرما.

ص:191

و سق الينا به رغد العيش و خصب سعة الارزاق و فراخى زندگانى و حاصلخيزى وسعت روزى را به وسيلۀ قرآن به سوى ما روانه فرما.

و جنّبنا به الضّرائب المذمومة و مدانى الاخلاق و ما را به وسيلۀ قرآن از خويهاى ناپسند و اخلاق پست دور فرما.

و اعصمنا به من هوّة الكفر و دواعى النّفاق و از درّۀ عميق كفر و موجبات نفاق ما را به وسيلۀ قرآن حفظ فرما.

حتّى يكون لنا فى القيمة الى رضوانك و جنانك قائدا تا آن كه در قيامت قرآن رهبر ما به سوى رضوان و بهشتت باشد.

و لنا فى الدنيا عن سخطك و تعدّى حدودك ذائدا و در دنيا از خشم تو و تجاوز از حدودت باز بدارد.

و لما عندك بتحليل حلاله و تحريم حرامه شاهدا و براى ما در حلال شمردن حلالها و حرام دانستن حرامها گواه باشد.

اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و هوّن بالقرآن عند الموت على انفسنا كرب السّياق و جهد الانين و ترادف الحشارج اذا بلغت النّفوس التّراقى و قيل من راق بارالها! بر محمّد و خاندانش درود بفرست و به بركت قرآن هنگام مرگ دشوارى جان كندن و سختى ناله كردن را بر ما آسان فرما؛ و همچنين در آن هنگام كه نفسها به شماره مى افتند و جانها به گلوگاه مى رسند و گفته مى شود: چه كسى معالجه گر است؟

و تجلّى ملك الموت لقبضها من حجب الغيوب و فرشتۀ مرگ براى گرفتن جانها از پرده هاى غيب پديد آيد.

و رماها عن قوس المنايا باسهم وحشة الفراق و تيرهاى وحشتناك فراق را از كمانهاى مرگ پرتاب كند.

و داف لها من ذعاف الموت كأسا مسمومة المذاق و تلخى مرگ را چون جامى زهرآگين به كام جانها فرو ريزد.

و دنامنّا الى الآخرة رحيل و انطلاق و كوچ كردن و روان شدن ما به جهان آخرت نزديك شود.

و صارت الاعمال قلائد فى الاعناق و اعمال همچون طوقهايى در گردنها بشود.

ص:192

و كانت القبور هى المأوى الى ميقات يوم التّلاق و گورها آرامگاهمان تا روز ملاقات (روز قيامت) باشد.

اللّهمّ صلّ على محمّد و آله، و بارك لنا فى حلول دار البلى و طول المقامة بين اطباق الثّرى بارالها! بر محمّد و خاندانش درود بفرست و وارد شدن ما را به خانۀ پوسيدن و از هم پاشيدن و اقامت طولانى در ميان طبقات خاك را بر ما مبارك گردان.

و اجعل القبور بعد فراق الدّنيا خير منازلنا و قبرها را بعد از مفارقت از دنيا بهترين منزلهاى ما قرار بده.

و افسح لنا برحمتك فى ضيق ملاحدنا و در سايۀ رحمتت لحدهاى تنگ ما را فراخ گردان.

و لا تفضحنا فى حاضرى القيمة بموبقات آثامنا و ما را در پيش حاضران رستاخيز به گناههاى هلاك كننده مان رسوا مكن.

و ارحم بالقرآن فى موقف العرض عليك ذلّ مقامنا و به بركت قرآن هنگام صف بستن در پيشگاهت بر ذلّت ما ترحّم فرما.

و ثبّت به عند اضطراب جسر جهنّم يوم المجاز عليها زلل اقدامنا و هنگام لرزيدن پل جهنّم در روز عبور از آن گامهاى ما را از لغزش به وسيلۀ قرآن استوار بدار. در پاره اى از روايات وارد شده است كه صراط و جسر جهنّم آنچنان مى لرزد و مردم را تكان مى دهد كه نزديك است مفاصل آنها از هم جدا شود، و مردم همچون مورچه هاى ريز و ذرّات هوا به آتش فرو مى ريزند.

سيّد شارح فرمايد: در اخبار متواتر رسيده است كه در روز قيامت پلى بالاى دوزخ كشيده مى شود كه اوّلش در صحراى محشر است و پايانش بر در بهشت، هركس اخلاص به خداى تعالى داشته باشد از آن پل عبور كرده وارد بهشت مى شود، و كسى كه معصيت خدا كرده باشد از دو طرف اين پل به آتش مى افتد «و قد تواترت الاخبار بانّه يمدّ يوم القيمة على متن جهنّم جسر اوّله فى الموقف و آخره على باب الجنّة يجوزه من اخلص للّه فيدخل الجنّة و من عصاه سقط عن جنبيه الى النّار».

در توصيف صراط وارد شده است كه باريك تر از مو و تيزتر از شمشير است و مؤمن از آن همچون برق ردّ مى شود. و امّا اضطرابى كه در اين دعا وارد شده در بعضى از اخبار است كه صراط در زير پاى اهل محشر مى لرزد و مردم از روى آن به دوزخ مى افتند. بنابراين ضرورتى

ص:193

ندارد كه اضطرابى را كه در اين دعا وارد شده بر اضطراب عبوركنندگان از صراط حمل كنيم.

و نوّر به قبل البعث سدف قبورنا و نجّنا من كلّ كرب يوم القيمة و شدائد اهوال يوم الطّامّة و پيش از برانگيخته شدن تاريكى قبرهاى ما را به وسيلۀ آن روشن فرما و از هرگونه اندوه آن روز بزرگ و دشواريهاى هولناكش به وسيلۀ قرآن ما را نجات عنايت فرما.

و بيّض وجوهنا يوم تسودّ وجوه الظّلمة فى يوم الحسرة و النّدامة و در آن روز كه روى ستمگران سياه شود كه روز حسرت و پشيمانى است رويهاى ما را سفيد فرما. مترجم گويد:

بدان كه يكى از اسماء روز قيامت يوم الحسرة است؛ چنان كه خداى تعالى فرمايد:«وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ»(1) روزى است كه آدمى حسرت روزهاى گذشته و فرصتهاى از دست رفته را مى خورد لكن فايده اى ندارد و ديگر كار از كار گذشته است؛ چنان كه يكى ديگر از اسماء قيامت هم يوم النّدامة است، و بدكردارها پشيمانند كه چرا خود را به كارهاى زشت آلوده كردند، و نيكان پشيمانند كه چرا از نعمتهاى الهى در دنيا بهره بردارى بيشترى نكردند.

در پاره اى از تواريخ گفته شده است كه اسكندر هنگامى كه در ظلمات راه مى پيمود به جايى رسيد كه صداى پاى اسبان بيشتر به گوش مى رسيد. اسكندر و سپاهش از خضر كه دليل راه بود سؤال كردند كه چرا صداى پاى اسبان بيشتر شد؟ خضر فرمود: به زمينى رسيديم كه هر كس از زمين چيزى با خود بردارد پشيمان خواهد شد و هركس هم كه برندارد پشيمان خواهد شد.

گروهى گفتند: ما كه پشيمان خواهيم شد اين چه زحمتى است كه به خود بدهيم و بارى با خود حمل كنيم؟ و گروهى ديگر گفتند: ما برمى داريم هرچه باداباد. وقتى از ظلمات خارج شدند ديدند تمام سنگهايى كه برداشته اند جواهرات گران قيمت است و طبيعى بود كه هر دو دسته پشيمان باشند، چه آنهايى كه برنداشتند نادم بودند و چه آنهايى كه برداشته بودند متأسّف بودند كه چرا بيشتر برنداشتند. اى عزيز! اين است مثل آدميان در روز جزا و عرصۀ قيامت.

و اجعل لنا فى صدور المؤمنين ودّأ و براى ما در دلهاى مؤمنين دوستى بيفكن. به احتمال زياد استلهام از آيۀ شريفه اى است كه مى فرمايد:«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ

ص:194


1- سورۀ مريم، آيۀ 39.

اَلرَّحْمنُ وُدًّا» (1)ظاهر اين است كه محبّت در دلهاى مؤمنين وسيله اى است براى رسيدن خيرات از آنان به كسى كه دوستش مى دارند چه در دنيا و چه در آخرت.

و لا تجعل الحيوة علينا نكدا و زندگى را بر ما تيره و تار مفرما. در تفسير ابى حمزۀ ثمالى است كه گويد: امام باقر عليه السّلام مرا حديث فرمود كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به على عليه السّلام فرمود:

بگو: «اللّهم اجعل لى عندك عهدا و اجعل لى فى قلوب المؤمنين ودّا». پس فرمود: مقصود از اين دو جمله علىّ عليه السّلام است.

پس اين آيه نازل شد «و فى تفسير ابى حمزة ثمالى حدّثنى ابو جعفر باقر عليه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لعلّى عليه السّلام: قل اللهم اجعل لى عندك عهدا و اجعل لى فى قلوب المؤمنين و دا، فقال: هما علّى، فنزلت هذه الآية». و از ابن عباس روايت شده كه گفته معنى اين آيۀ شريفه اين است كه خدا آنان را دوست مى دارد و محبوب خلق خودش نيز مى فرمايد. و از قتاده نقل شده كه هيچ بنده اى روى به خداى عزّ و جلّ نمى آورد مگر اين كه خداى تعالى دلهاى بندگان را به سوى او متوجّه مى كند «و عن ابن عباس: يعنى يحبّهم اللّه و يحبّهم الى خلقه». «و عن قتادة ما اقبل العبد الى اللّه عزّ و جلّ الاّ اقبل اللّه بقلوب عباده اليه». و از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت است كه فرمود: «اذا احبّ اللّه عبدا يقول لجبرئيل قد احببت فلانا فاحبّه فيحّبه جبرئيل، ثمّ ينادى فى اهل السماء انّ اللّه قد احبّ فلانا فاحبّوه، فيحبّه اهل السماء ثم توضع له المحبّة و القبول فى الارض»؛ هنگامى كه خداى تعالى بنده اى را دوست مى دارد به جبرئيل مى فرمايد كه همانا من فلانى را دوست گرفتم تو نيز او را دوست بدار. پس جبرئيل او را دوست مى دارد، سپس در ميان اهل آسمان ندا مى دهد كه خداى تعالى فلانى را دوست داشته پس شما نيز او را دوست بداريد. پس اهل آسمان او را دوست مى دارند، سپس محبت و قبول براى او در زمين قرار داده مى شود.

اللّهم صل على محمّد عبدك و رسولك كما بلّغ رسالتك و صدع بامرك و نصح لعبادك بارالها! بر محمّد بنده و پيامبرت درود بفرست همچنان كه پيام تو را رساند و دستور تو را آشكار ساخت و خيرخواه بندگانت بود.

اللّهم اجعل نبيّنا صلواتك عليه و على آله يوم القيامة اقرب النبيّين منك مجلسا بارالها! پيامبر ما را كه درودت بر او و بر خاندانش باد روز قيامت نزديك ترين پيامبران به خود قرار بده.

و امكنهم منك شفاعة و توانايى اش را بر شفاعت از همه فزون تر گردان.

ص:195


1- سورۀ مريم، آيۀ 96.

و اجلّهم عندك قدرا و اوجههم عندك جاها و مقامش را نزدت والاترين و منزلتش را آبرومندترين منزلت بفرما.

اللّهم صلّى على محمّد و آله و شرّف بنيانه و عظّم برهانه بارالها! بر محمّد و خاندانش درود بفرست و بنيادش را والايى عطا بفرما و برهانش را قوى و عظيم فرما.

و ثقّل ميزانه و ترازويش را سنگين بفرما.

و تقبل شفاعته و شفاعتش را بپذير.

و قرب وسيلته و وسيله اش را نزديك فرما.

و بيّض وجهه و روسفيدش ساز.

و اتمّ نوره و نورش را كامل فرما.

و ارفع درجته و درجه اش را بالا ببر.

و احينا على سنّته و ما را بر راه و روش او زنده بدار.

و توفّنا على ملّته و بر آيين او بميران.

و خذبنا منهاجه و ما را در راه او راهرو فرما.

و اسلك بنا سبيله و به راه و طريقه اش ببر.

و اجعلنا من اهل طاعته و ما را از پيروان و فرمانبران حضرتش قرار بده.

و احشرنا فى زمرته و ما را در گروه او محشور بفرما.

و اوردنا حوضه و اسقنا بكأسه و به حوض او برسان و از جامش سيراب فرما. مترجم گويد:

از موضوعاتى كه در روايات شيعه و سنّى مطرح است موضوع حوض كوثر است كه به مناسبتهاى مختلف از آن ياد شده است؛ از جمله روايت متواترۀ مشهورۀ ثقلين كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «انّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى»، بنا به نقل شيعه، (و سنّتى) بنابنقل سنّى ها؛ من دو چيز گرانبها در ميان شما به يادگار و يا به امانت مى گذارم «ما ان تمسكتم بهما لن تضلّوا من بعدى» مادامى كه به اين دو چيز متمسك باشيد هرگز گمراه نخواهيد شد «و انّهما لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض» و اين دو از هم جدا نخواهند شد تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

سيد شارح فرمايد: بعضى از اصحاب ما فرموده اند كه به ثبوت رسيده است كه از براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در عالم آخرت حوضى است، و اين مطلب از طريق شيعه و سنّى ثابت شده

ص:196

است و مسلم آن را از هفده نفر از اصحاب رسول خدا نقل كرده و غير مسلم از ده نفر صحابى نقل كرده است كه اينان بجز آنانند كه مسلم از آنها نقل كرده است. و عياض گفته كه ايمان داشتن به حوض واجب است و تصديق به آن از ايمان است، پايان سخن بعض اصحاب. و قرطبى گفته كه از جمله امورى كه بر هر مكلّفى واجب است كه آن را بداند و تصديقش كند آن است كه خداى تعالى پيغمبرش حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را مخصوص فرموده است به حوض، و در احاديث صحيحه به نام و اوصاف آن و شرابش تصريح شده است، و آنچنان شهرتى دارد كه از مجموع آنها علم قطعى به وجود آن حاصل مى شود.

و اين موضوع را سى و چند نفر از اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل كرده اند كه در صحيح مسلم و بخارى بيست و چند نفرشان گفته شده و بقيّه در كتابهاى ديگر؛ چنان كه به طريق صحيح نقل شده و روايت آن مشهور است. و نيز قرطبى گفته است: قول درست آن است كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را دو حوض است: يكى از آن دو در صحراى محشر است قبل از صراط، و ديگرى در داخل بهشت است، و به هريك از اين دو كوثر گفته مى شود. و ابن حجر گفته است كه كوثر نهرى است در داخل بهشت و آب آن بر حوض مى ريزد، و اين كه به حوض، كوثر گفته مى شود از آن روست كه از آن نهر مدد مى گيرد، پايان سخن قرطبى.

و امّا آنچه در توصيف حوض از طريق شيعه نقل شده است روايت ثقة الاسلام كلينى در كافى به سند خودش از جابر و او از امام باقر عليه السّلام كه فرمود: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: هركس خوشحال و مسرور است كه زندگى و مرگش مانند زندگى و مرگ من باشد و به بهشتى كه پروردگار من به من وعده فرموده وارد شود و به شاخۀ درختى كه پروردگار من با دست قدرت خويش آن را كاشته متمسك شود پس بايستى على بن ابى طالب و اوصياى او را پس از او دوست بدارد كه آنان شما را بر در گمراهى وارد نمى كنند و از در هدايت بيرون نمى برند؛ پس آنان را تعليم ندهيد كه آنان از شما داناترند و من از پروردگار خودم درخواست كرده ام كه ميان آنان و قرآن جدايى نيفكند تا اين چنين بر من در كنار حوض وارد شوند؛ و در وقت فرمودن (كلمۀ اين چنين) ميان دو انگشت پيوست فرمودند. و پهناى آن حوض به پهناى صنعا است تا ايله، و در آن كاسه هاى طلايى و نقره اى است به شمارۀ ستارگان: «قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: من سره ان يحيى حياتى و يموت ميتتى و يدخل الجنة التى وعدنيها ربّى و يتمسك بقضيب غرسها ربّى بيده فليتوال على بن ابى طالب و اوصيائه من بعده فانّهم لا يدخلونكم فى باب ضلال و لا

ص:197

يخرجونكم من باب هدى، فلا تعلموهم فانّهم اعلم منكم، و انى سئلت ربى ان لا يفرق بينهم و بين الكتاب حتى يردا علىّ الحوض هكذا (و ضم بين اصبعيه) و عرضه ما بين صنعاء الى ايله، فيه قدحان ذهب و فضّة عدد النجوم».

مترجم گويد: از مواردى كه موضوع حوض كوثر مطرح شده است قصيدۀ عينيّه معروفۀ سيد حميرى است كه پس از شهادت زيد بن على آن را سرود. و مجلسى در كتاب بحار الانوار از امام رضا عليه السّلام نقل مى كند كه آن حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به خواب ديد كه با امير المؤمنين و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسين عليهم السّلام نشسته اند و سيد حميرى در مقابل آنان اين قصيده را مى خواند؛ چون سيّد از قرائت قصيده فارغ شد، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به امام رضا عليه السّلام فرمود: اين قصيده را (از بر) حفظ كن و شيعيان ما را نيز امر كن تا آن را حفظ كنند و به آنان اعلام كن كه هركس آن قصيده را از بر كند و به خواندن آن مداومت ورزد من ضامنم كه خداوند تبارك و تعالى او را به بهشت ببرد: «فى البحار روى عن ابى الحسن الرضا، انه رأى النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فى منامه مع على و فاطمة و الحسن و الحسين عليهم السّلام و ان السيد الحميرى بين يديه يقرأ هذه القصيدة فلمّا فرغ منها قال النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم للرضا عليه السّلام: احفظ هذه القصيدة و مر شيعتنا بحفظها و أعلمهم أنّ من حفظها و أدمن قرائتها ضمنت له الجنّة على اللّه تعالى».

و ما تيّمنا و تبرّكا تمام قصيده را در اين نوشته مى آوريم كه از بركات حفظ و قرائت آن خوانندگان عزيز بهره مند شوند و ثوابى نيز عايد و واصل اين ناچيز گردد. اينك متن قصيده:

لأمّ عمرو باللّوى مربع طامسة اعلامها بلقع

تروح عنه الطير وحشيّة و للاسد من خيفته تفزع

رقش(1)خاف الموت من نفثها و السمّ فى انيابها منقع

برسم دار ما بها مونس الاصلال(2)ى الثرى وقّع

لما وقفن العيس(3)ى رسمها و العين من عرفانه تدمع

ذكرت من قد كنت ألهو به فبّت و القلب شجى موجع

كان بالنار لما شفّنى فى حبّ أروى كبدى تلذع

عجبت من قوم اتوا احمدا بخطبة ليس لها موضع

ص:198


1- نوع من الحية.
2- الصلّ الحية الحبشيّه.
3- الابل الأبيض.

قالوا له لو شئت اعلمتنا الى من الغاية و المفزع؟

اذا توفّيت و فارقتنا و فيهم فى الملك من يطمع

فقال لو اعلمتكم مفزعا كنتم عسيتم فيه ان تصنعوا

صنيع اهل العجل اذا فارقوا هارون فالترك له اورع

و فى الذى قال بيان لمن كان اذا يعقل او يسمع

ثم اتته بعد ذا عزمة من ربّه ليس لها مدفع

بلّغ و الاّ لم تكن مبلغا و اللّه منهم عاصم يمنع

فعندها قام النبىّ الّذى كان بما يأمره يصدع

يخطب مأمورا و فى كفه كفّ علىّ ظاهر يلمع

رافعها اكرم بكفّ الذى يرفع و الكف الّذى يرفع

يقول و الاملاك من حوله و اللّه فيهم شاهد يسمع

من كنت مولاه فهذا له مولى فلم يرضوا و لم يقنعوا

فاتّهموه و حنت غيّهم على خلاف الصادق الاصلع

و ضلّ قوم غاضهم فعله كانّما آنافهم تجدع

حتى اذا واروه فى لحده و انصرفوا من دفنه ضيعوا

ما قال بالامس و أوصى به و اشتروا و الضّر بما ينفع

و قطّعوا ارحامه بعده فسوف يجزون بما قطّعوا

فازمعوا غدرا بمولاهم تبا لما كانوا به أزمعوا

لا هم عليه يردوا حوضه غدا و لا هو فيهم يشفع

حوضا له ما بين صنعا الى اتيه ارض الشام او اوسع

ينصب فيه علم للهدى و الحوض من ماء له مترع

يفيض من رحمته كوثر ابيض كالفضّة او اسطع

حصاه ياقوت و مرجانة و لؤلؤ لم تجنه اصبع

بطحائه مسك و حاماته تهتزّ منها مولق مربع

اخضر ما دون الورى ناضر و فاقع اصفر او الصع

فيه أباريق و قد حانة يذبّ عنه الرجل الاصلح

ص:199

يذبّ عنها ابن ابى طالب ذبّا كجربى ابل شرّع

و العطر و الريحان انواعه ذاك و قد هبّت به زعزع

ريح من الجنّة مأمورة ذاهبة ليس لها مرجع

اذا دنوا منه لكى يشربوا قيل لهم تبّا لكم فارجعوا

فالتمسوا دونكم منهلا يرويكم او مطعما يشبع

هذا لمن والا بنى احمد و لم يكن غيرهم يتبع

فالفوز للشارب من حوضه و الويل و الذل لمن يمنع

و الناس يوم الحشر راياتهم خمس فمنها هالك اربع

فراية العجل و فرعونها و سامرى الامة المشنع

و راية يقدمها ابكم عبد لئيم لكّع اكوع

و راية يقدمها حبتر للزور و البهتان قد ابدع

و راية يقدمها نعثل لا برّد اللّه له مضجع

اربعة فى سقر او دعوا ليس لهم من دونها مطلع

و راية يقدمها حيدر كانّها الشمس اذا تطلع

غدا تلاقى المصطفى حيدر و راية الحمد له ترفع

مولى له الجنة مأمورة و النار من خيفته تفزع

امام صدق و له شيعة يروو من الحوض و لم يمنع

هذا لمن والا بنى احمد و الحبّ فى غيرهم لا ينفع

بذاك جاء الوحى من ربّنا يا شيعة الحق فلا تجزعوا

الحميرى مادحكم لا يزل و لو يقطع اصبع اصبع

الحميرى فى قوله صادق و حبكم فى قلبه مودع

و بعدها صلّوا على المصطفى و صنوه حيدرة الاصلح

*

و صل اللّهم على محمّد و آله صلوة تبلّغه بها افضل ما يأمل من خيرك و فضلك و كرامتك بارالها! بر محمد و خاندانش درودى بفرست كه به وسيلۀ آن او را به بهترين نيكيها و فضل و

ص:200

كرامتت كه اميد آنها را دارد برسانى.

انّك ذو رحمة واسعة و فضل كريم زيرا كه تو صاحب رحمت پهناور و احسان كريمانه اى.

شايد اشاره باشد به آيۀ شريفۀ «فَقُلْ رَبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ»(1) بگو اى پيامبر كه پروردگار شما صاحب رحمت پهناور و فراگيرى است كه هيچ چيز از آن محروم نماند؛ چنان كه مى فرمايد:

«وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ ءٍ» (2) رحمت من همه چيز را فرا گرفته است.

اللّهم اجزه بما بلّغ من رسالاتك و ادى من آياتك و نصح لعبادك و جاهد فى سبيلك افضل ما جزيت احدا من ملائكتك المقرّبين و انبيائك المرسلين المصطفين بارالها! به پاداش ابلاغ پيامهايت و رساندن آياتت و پندآموزى بندگانت و جهاد در راهت بهترين جزا و پاداشى را كه به يكى از فرشتگان مقرّب درگاهت و پيامبران مرسل و برگزيده ات مرحمت فرموده اى به آن حضرت عطا بفرما.

و السلام عليه و على آله الطيبين الطاهرين و رحمة اللّه و بركاته و سلام و درود و رحمت و بركات حق تعالى بر او و بر خاندان پاك و پاكيزه اش باد.

*

ص:201


1- سورۀ انعام، آيۀ 147.
2- سورۀ اعراف، آيۀ 156.

دعاؤه اذا نظر الى الهلال و من دعائه اذا رأى الهلال

ايّها الخلق المطيع الدّائب السّريع المتردّد في منازل التّقدير و المتصرّف المتصرّف في فلك التّدبير آمنت بمن نوّر بك الظّلم و أوضح بك البهم و جعلك آية من آيات ملكه و علامة من علامات سلطانه و امتهنك فامتهنك بالزّيادة و النّقصان و الطّلوع و الأفول و الإنارة و الكسوف في كلّ ذلك انت له مطيع و إلى ارادته سريع سبحانه ما أعجب ما دبّر في امرك و ألطف ما صنع في شأنك جعلك مفتاح شهر حادث لأمر

ص:202

حادث فأسأل اللّه ربّي و ربّك و خالقي و خالقك و مقدّري و مقدّرك و مصوّري و مصوّرك ان يصلّي على محمّد و آله و أن يجعلك جعلك مفتاح شهر حادث لأمر حادث جعلك اللّه هلال بركة لا تمحقها الأيّام و طهارة لا تدنّسها الآثام هلال امن امنة من الآفات و سلامة من السّيّئات هلال سعد لا نحس فيه و يمن لا نكد معه و يسر لا يمازجه عسر و خير لا يشوبه شر هلال امن و ايمان و نعمة و إحسان و سلامة و إسلام اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و اجعلنا و نعمة و إحسان اللّهمّ اجعلنا من ارضى

ص:203

من طلع عليه و أزكى من نظر اليه و أسعد من تعبّد لك فيه و وفّقنا فيه للتّوبة و اعصمنا فيه من الحوبة و احفظنا فيه من مباشرة معصيتك و أوزعنا فيه شكر نعمتك و ألبسنا فيه جنن العافية و اعصمنا من الحوبة و أوزعنا شكر النّعمة و ألبسنا جنن العافية و أتمم علينا باستكمال طاعتك فيه المنّة انّك المنّان الحميد و صلّى اللّه على محمّد و آله الطّيّبين الطّاهرين انّك انت المنّان الحميد

ص:204

شرح دعاى چهل و سوم دعاى هنگام نگاه كردن به نور ماه

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام اذا نظر الى الهلال از دعاهاى آن حضرت است هنگامى كه به ماه نو نگاه مى فرمود. هلال اسم ماه در اوّلين شب يا تا سه شب يا تا هفت شب، و نام آن در دو شب به آخر ماه مانده مى باشد و در غير اين شبها آن را قمر مى گويند. و بعضى فرموده اند: هلال اسم مخصوص شب اوّل ماه است و اگر آن شب ديده نشد شب دوّم، و در غير اين دو شب به آن قمر گفته مى شود. و اقوال ديگرى نيز هست. و علما گفته اند كه ريشۀ لغوى هلال از اهلال است كه به معناى بلند كردن صداست و اين معنا به آن مناسبت است كه مردم به هنگام ديدن هلال صدايشان را به تكبير بلند مى كنند، و يا به معناى بلند شدن صداى بچّه به گريه هنگام ولادت مى باشد. و مناسبتهاى ديگرى نيز گفته شده است. در اين مقام چند مسئله است:

*مسئلۀ اوّل

دعا خواندن به هنگام رؤيت هلال مستحب است و از پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اوصياى معصومينش نقل شده است، و در مستحب بودن آن شبهه اى نيست كه اجماع مسلمين بر آن است؛ ولكن ابن عقيل قائل به وجوب خواندن دعا به هنگام ديدن هلال ماه رمضان شده است و در اين قول منفرد است و كسى جز او چنين فتوايى نداده است؛ و دعا اين است: «اللّهم اهلّه علينا اهلالا مباركا، اللّهم ادخله علينا بالسلامة و الاسلام و اليقين و الايمان و البرّ و التّوفيق لما تحبّ

ص:205

و ترضى».

*مسئلۀ دوّم

از آداب دعا خواندن به هنگام رؤيت هلال آن است كه دعا در جايى خوانده شود كه هلال ديده شده؛ چنان كه روايت شيخ صدوق در فقيه و شيخ الطائفه در تهذيب و در مصباح از امير المؤمنين به اين مطلب دلالت دارد كه آن حضرت فرمود: هنگامى كه هلال را ديدى از جايت حركت نكن و بگو: «اللّهم انى اسئلك خير هذا الشهر و فتحه و نوره و نضره و بركته و ظهوره و رزقه و اسئلك خير ما فيه و خير ما وعده و اعوذ بك من شرّ ما فيه و شرّ ما بعده، اللّهم ادخل علينا بالامن و الايمان و السلامة و الاسلام و البركة و التقوى و التوفيق لما تحبّ و ترضى».

*مسئلۀ سوّم

از آداب رؤيت هلال آن است كه با دستش و با سرش و با هيچ يك از جوارحش اشاره نكند؛ چنان كه در روايت امام صادق عليه السّلام است كه فرمود: هنگامى كه هلال ماه رمضان را ديدى پس به آن اشاره نكن، ولكن رو به قبله كن و دستها را به سوى خداى عزّ و جلّ بلند كن و هلال را مخاطب قرار بده و بگو: «ربّى و ربّك اللّه ربّ العالمين اللّهم اهلّه علينا بالامن و الايمان و السلامة و الاسلام و المسارعة الى ما تحبّ و ترضى، اللّهم بارك لنا فى شهرنا هذا و ارزقنا عونه و خيره و اصرف عنّا ضرّه و شرّه و بلائه و فتنته». و شايد اين دستور مختصّ به ماه رمضان باشد. و امّا رو به قبله نمودن و دست بلند كردن اختصاص به رؤيت هلال ندارد، بلكه در هر دعايى مستحبّ است. دعاى صحيفه:

ايّها الخلق المطيع الدائب السريع اى آفريده شدۀ فرمانبردار! اى دوندۀ باشتاب!

المتردّد فى منازل التقدير اى رفت و آمد كننده در منزلهاى مقدّر شده!

المتصرّف فى فلك التدبير اى چرخنده در فلكى كه تدبير شده!

آمنت بمن نوّر بك الظّلم و اوضح بك البهم ايمان آوردم به كسى كه به وسيلۀ تو تاريكيها را روشن نمود و مبهمات را در پرتوت آشكار ساخت.

و جعلك آية من آيات ملكه و علامة من علامات سلطانه و تو را نشانه اى از نشانه هاى فرمانروايى خود و علامتى از علامتهاى قدرت خويش قرار داد.

ص:206

و امتهنك بالزيادة و النقصان و الطلوع و الافول و الانارة و الكسوف و تو را گاهى به نقص و گاهى به كمال و گاه به طلوع و زمانى به غروب و حالتى به درخشندگى و حالتى به گرفتگى مسخّر خويش فرمود.

فى كلّ ذلك انت له مطيع و الى ارادته سريع تو در همۀ اين احوال مطيع حضرت حق بوده و شتابان به سوى ارادۀ حق تعالى هستى.

سبحانه ما اعجب ما دبّر فى امرك و الطف ما صنع فى شأنك منزّه است خداى تعالى! چه شگفت انگيز است تدبيرى كه دربارۀ تو به كار برده، و چه لطيف و دقيق است آنچه دربارۀ تو انجام داده! بعضى از بزرگان فرموده اند از كلمۀ سبحان اللّه سه نوع تنزيه استفاده مى شود:

1. تنزيه ذات از نقص امكان، امكانى كه سرچشمۀ همۀ بديهاست و موجب روسياهى در دنيا و آخرت است.

سيه رويى ز ممكن در دو عالم جدا هرگز نشد و اللّه اعلم

*

2. تنزيه صفات از ننگ و عار حدوث، و بلكه تنزيه صفات از اين كه مغاير با ذات باشد و زايد بر آن؛ چنان كه در روايات اهل بيت بر اين معنا تأكيد شده است كه فرموده اند: «ربّنا علم كلّه و نور كلّه و قدرة كلّه»؛ يعنى نه چنان است كه ذات ثبت له العلم و ذات ثبت له النور و ذات ثبت له القدرة.

3. تنزيه افعال از اين كه قبيحى و يا كار بيهوده اى از حضرت متعال صادر شود؛ چنان كه مى فرمايد:«أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ»(1) و نيز مى فرمايد:«وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ»(2).

جعلك مفتاح شهر حادث لامر حادث تو را كليد ماهى نو براى كارى نو قرار داده.

فاسئل اللّه ربّى و ربّك و خالقى و خالقك و مقدّرى و مقدّرك و مصوّرى و مصوّرك ان يصلّى على محمّد و آله پس از خدايى كه پروردگار من و توست و آفرينندۀ من و توست و زمام مقدّرات من و تو به دست اوست و صورتگر من و توست مى خواهم كه بر محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و خاندانش

ص:207


1- سورۀ مؤمنون، آيۀ 115.
2- سورۀ انبياء، آيۀ 16.

درود بفرستد.

و ان يجعلك هلال بركة لا تمحقها الايّام و تو را هلال بركتى قرار دهد كه گذشت روزها آن را از بين نبرد.

و طهارة لا تدنّسها الآثام و هلال طهارتى قرار دهد كه گناهان آن را نيالايند.

هلال امن من الآفات و سلامة من السّيئات هلال ايمنى از آفتها و سلامتى از زشتيها. علاّمۀ بهايى فرموده است كه ممكن است مراد از سلامت، سلامت مطلقه باشد؛ يعنى سلامت قلب از اين كه به غير حق تعالى تعلّقى بيابد. امّا امن مطلق شايد مراد از آن طمأنينۀ نفس است به اين كه راحت انس و سكينۀ وصول به او دست بدهد، زيرا سالك مادامى كه در طريق سير الى الحقّ است در حالت اضطراب و خوف مى باشد كه از عاقبت كارش خائف است و نمى داند در اثناى سير چه موانعى براى او پيش خواهد آمد و آن را از وصول به مقصد مانع خواهد شد.

ولى هنگامى كه نسيم عنايت ازلى وزيدن گرفت و حجابهاى ظلمانى را برداشت و جبال تعيّنات رسمى مندك شد، آن گاه است كه دل به نور عيان منوّر مى شود و راحت و اطمينان حاصل مى شود و ترس و وحشت از بين مى رود و مبشّرات امن و امان ظاهر مى شود. و اين دو مقام يعنى مقام امن و سلامت، از مقامات كسانى است كه در اواخر سعادتى كه نحوستى با آن نيست و ميمنتى كه مشئمتى با آن نيست و يسرى كه با عسر ممزوج نيست و خيرى كه شرّى در آن نيست از لوازم اين دو مقام است. پايان كلام شيخ بهايى به طور اختصار.

هلال سعد لا نحس فيه و يمن لا نكد معه هلال خوش طالعى باشى كه نحوستى در آن نباشد و ماه ميمنتى باشى كه سختى و گرفتارى همراهش نباشد.

و يسر لا يمازجه عسر و ماه آسايشى باشى كه هيچ دشوارى در آن نياميزد.

و خير لا يشوبه شرّ و هلال خيرى باشى كه شائبۀ شرى در آن نباشد.

هلال امن و ايمان و نعمة و احسان و سلامة و اسلام هلال ايمنى و ايمان و نعمت و احسان و سلامت و اسلام باشى. در پاره اى از روايات اهل بيت عليهم السّلام براى بعضى از اعمال در بعضى از حالات هلال آثارى ذكر شده است؛ مانند آنچه كلينى در كافى از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: كسى كه سفر كند و يا ازدواج كند در وقتى كه قمر در عقرب باشد نيكى نمى بيند «من سافر او تزوّج و القمر فى العقرب لم ير الحسنى». و نيز از امام موسى بن جعفر عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: كسى كه در محاق ماه (شبهايى كه ماه در محاق است و ديده نمى شود) ازدواج كند

ص:208

خود را براى ساقط شدن بچّه آماده كند.

اللّهم صلّ على محمّد و آله و اجعلنا من ارضى من طلع عليه بارالها! بر محمّد و خاندانش درود بفرست و ما را از خشنودترين كسانى قرار ده كه ماه بر آنان طلوع نموده.

و ازكى من نظر اليه و پاكيزه ترين كسى كه به ماه نگريسته.

و اسعد من تعبّد لك فيه و سعادتمندترين كسى كه در آن به عبادت تو كوشيده است.

و وفّقنا فيه للتّوبة و ما را در اين ماه توفيق توبه عنايت فرما.

و اعصمنا فيه من الحوبة و ما را در آن از گناه نگاه دار.

و احفظنا فيه من مباشرة معصيتك و ما را از انجام معصيت محفوظ بفرما.

و اوزعنا فيه شكر نعمتك و سپاس نعمتت را بر ما ارزانى فرما.

و البسنا فيه جنن العافية و جامه هاى عافيت را بر ما بپوشان.

و اتمم علينا باستكمال طاعتك فيه المنّة و به وسيلۀ انجام طاعتت منّتت را در اين ماه بر ما تمام بگردان.

انّك المنّان الحميد زيرا كه تو صاحب منّتهاى بسيار و ستوده شده اى.

و صلّى اللّه على محمّد و آله الطيّبين الطاهرين و درود خدا بر محمّد و خاندان پاك و پاكيزه اش باد.

*

ص:209

دعاؤه لدخول شهر رمضان و من دعائه لرمضان و دخول شهره

الحمد للّه الّذي هدانا لحمده و جعلنا من اهله لنكون لإحسانه من الشّاكرين و ليجزينا على ذلك جزاء المحسنين و الحمد للّه الّذي حبانا بدينه الّذي اجتبانا لدينه و اختصّنا بملّته و سبّلنا في و سبّل لنا سبل احسانه لنسلكها بمنّه الى رضوانه حمدا يتقبّله يقبله منّا و يرضى به عنّا و الحمد للّه الّذي جعل من تلك السّبل شهره شهر رمضان شهر الصّيام الصّوم و شهر الإسلام و شهر الطّهور و شهر التّمحيص و شهر القيام

ص:210

و شهر الطّهور و شهر القرآن الّذي انزل فيه القرآن هدى للنّاس و بيّنات من الهدى و الفرقان الّذي انزل فيه القرآن فأبان فضيلته على سائر الشّهور بما جعل له من الحرمات الموفورة الموسومة و الفضائل المشهورة فحرّم فيه ما احلّ في غيره اعظاما و حجر فيه المطاعم و المشارب اكراما و جعل له وقتا بيّنا لا يجيز جلّ و عزّ ان لا يجيز فيه ان يقدّم قبله و لا يقبل ان يؤخّر عنه ثمّ فضّل ليلة واحدة من لياليه على ليالي الف على الف شهر و سمّاها ليلة القدر تنزّل الملائكة و الرّوح فيها بإذن ربهم من كلّ امر سلام دائم البركة

ص:211

الى طلوع الفجر على من يشاء من عباده بما احكم من قضائه اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و ألهمنا الى مطلع الفجر اللّهمّ فألهمنا معرفة فضله و إجلال حرمته و التّحفّظ ممّا حظرت فيه و أعنّا على صيامه بكفّ الجوارح عن معاصيك و استعمالها فيه بما و استعمالها فيما يرضيك حتّى لا نصغي بأسماعنا الى لغو و لا نسرع بأبصارنا الى لهو و حتّى لا نبسط و لا نسرح ابصارنا في لهو و لا نبسط ايدينا الى محظور و لا نخطو بأقدامنا الى محجور و حتّى لا تعي بطوننا الاّ ما أحللت و لا تنطق السنتنا الاّ بما مثّلت و لا نتكلّف

ص:212

الاّ ما يدني من ثوابك و لا نتعاطى الاّ الّذي يقي و لا نتعاطى الاّ ما ينئي من عقابك ثمّ خلّص ذلك كلّه من رياء المرائين و سمعة المسماعين المسمّعين لا نشرك فيه احدا دونك و لا نبتغي فيه مرادا سواك لا يشرك فيه احد دونك و لا يبتغى به مراد سواك اللّهمّ صلّ على محمّد و آله وقفنا فيه على مواقيت اللّهمّ وفّقنا فيه لمواقيت الصّلوات الخمس بحدودها الّتي حدّدت و فروضها الّتي فرضت و وظائفها الّتي وظّفت و أوقاتها بحدودها الّتي حدّدت و أوقاتها الّتي وقّتّ و أنزلنا فيها منزلة المصيبين لمنازلها الحافظين لأركانها المؤدّين لها في اوقاتها على ما سنّه عبدك و رسولك صلواتك عليه

ص:213

و آله في ركوعها و سجودها و جميع فواضلها على اتمّ الطّهور الحافظين لأركانها على ما سنّه رسولك محمّد صلّى اللّه عليه في ركوعها و سجودها و خشوعها و جميع شرايعها على اتمّ الطّهور و اسبغه و أبين الخشوع و أبلغه و وفّقنا فيه لأن نصل ارحامنا بالبرّ و الصّلة و أن نتعاهد و وفّقنا فيه لأن نبلّ ارحامنا بالصّلة و البرّ و ان نتعهّد جيراننا بالإفضال و العطيّة و أن نخلّص اموالنا من التّبعات و أن نطهّرها بإخراج الزّكوات و أن نراجع من هاجرنا و أن ننصف من ظلمنا و أن نسالم من عادانا حاشا من عودي فيك و لك فإنّه العدوّ الّذي لا نواليه و الحزب الّذي لا نصافيه فإنّه العدوّ الّذي لا نواليه و الحرب الّذي لا نسالمه و لا نفاديه

ص:214

و أن نتقرّب اليك فيه من و أن نتقرّب اليك من الأعمال الزّاكية بما تطهّرنا به من الذّنوب و تعصمنا فيه ممّا بما يطهّرنا من الذّنوب و يعصمنا فيما نستأنف من العيوب حتّى لا يورد عليك احد من ملائكتك الاّ دون ما نورد من ابواب الاّ دون ما يوردون عنّا من ابواب الطّاعة لك و أنواع القربة اليك اللّهمّ انّي اسألك اللّهمّ انّا نسألك بحقّ هذا الشّهر و بحقّ و حقّ من تعبّد لك فيه من ابتدائه الى وقت فنائه من ملك قرّبته او نبىّ ارسلته او عبد صالح اختصصته ان تصلّي على محمّد و آله و أهّلنا فيه لما وعدت اولياءك من كرامتك و أوجب لنا فيه ما أوجبت

ص:215

لأهل المبالغة في طاعتك و اجعلنا في نظم من استحقّ الرّفيع الأعلى برحمتك اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و جنّبنا الإلحاد في توحيدك و التّقصير في تمجيدك و الشّكّ في دينك و العمى عن سبيلك و الإغفال لحرمتك و الإنخداع لعدوّك الشّيطان الرّجيم اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و اذا كان لك في كلّ او عبد صالح اختصصته ان تجنّبنا الإلحاد في توحيدك و التّقصير في تمجيدك و الإغفال لحرمتك و العدول عن سنّتك و الإنخداع لعدوّك الشّيطان الرّجيم اللّهمّ اهّلنا فيه لما وعدت اولياءك من كرامتك و أوجب لنا ما أوجبت لأهل الإستقصا في طاعتك و اجعلنا في نظم من استحقّ الرّفيع الأعلى برحمتك اللّهمّ و إنّ لك في كلّ

ص:216

ليلة من ليالي شهرنا هذا رقاب يعتقها عفوك او يهبها صفحك فاجعل رقابا يعتقها عفوك فاجعل رقابنا من تلك الرّقاب و اجعلنا لشهرنا من خير اهل و أصحاب اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و امحق و اجعلنا لشهرنا خير اصحاب و أهل و امحق ذنوبنا مع امّحاق انمحاق هلاله و اسلخ عنّا تبعاتنا مع انسلاخ ايّامه حتّى ينقضي عنّا و قد صفّيتنا فيه من الخطيئات و أخلصتنا فيه من السّيّئات اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و إن ملنا فيه و خلّصتنا من السّيّئات اللّهمّ ان عندنا فيه فعدّ لنا و إن زغنا فيه فقوّمنا و إن اشتمل علينا عدوّك الشّيطان فاستنقذنا منه

ص:217

الشّيطان الرّجيم فاستنقذنا اللّهمّ اشحنه بعبادتنا ايّاك اشحنه بعبادتنا و زيّن اوقاته بطاعتنا لك و أعنّا بطاعتنا و أعنّا في نهاره على صيامه و في ليله على الصّلاة و التّضرع اليك و الخشوع لك و الذّلّة بين يديك على الصّلاة لك و التّضرّع اليك و الخشوع بين يديك حتّى لا يشهد نهاره علينا بغفلة و لا ليله بتفريط اللّهمّ و اجعلنا في سائر الشّهور و الأيام كذلك ما عمّرتنا و اجعلنا من عبادك الصّالحين الّذين يرثون الفردوس هم فيها خالدون و الّذين يؤتون ما آتوا و قلوبهم و جلة انّهم الى ربّهم راجعون و من الّذين يسارعون في الخيرات و هم لها سابقون

ص:218

اللّهمّ صلّ على محمّد و آله في كلّ وقت و كلّ اوان و على كلّ حال عدد ما صلّيت على من صلّيت عليه و أضعاف ذلك كلّه بالأضعاف الّتي لا يحصيها غيرك انّك فعّال لما تريد الّذين يرثون الفردوس هم فيها خالدون اللّهمّ و صلّ على محمّد في كلّ وقت و في كلّ اوان و في كلّ حال عدد ما صلّيت على من صلّيت و أضعاف ذلك كلّه بالأضعاف الّتي لا يحصيها غيرك انّك فعّال لما تريد و أنت على كلّ شيء قدير

ص:219

ص:220

شرح دعاى چهل و چهارم دعاى هنگام فرا رسيدن ماه مبارك رمضان

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان فى دعائه عليه السّلام اذا دخل شهر رمضان از دعاهاى آن حضرت است هنگامى كه ماه رمضان فرا مى رسيد.

الحمد للّه الّذى هدانا لحمده و جعلنا من اهله لنكون لاحسانه من الشّاكرين، و ليجزينا على ذلك جزاء المحسنين.

سپاس خداوند را كه ما را به ستايش خود هدايت فرمود و ما را اهل آن قرار داد تا به احسان او از سپاسگزاران باشيم و تا ما را به سبب آن پاداش نيكوكاران بدهد.

و الحمد للّه الّذى حبانا بدينه، و اختصّنا بملّته، و سبّلنا فى سبل احسانه لنسلكها بمنّه الى رضوانه حمدا يتقبّله منّا، و يرضى به عنّا و سپاس خداوند را كه دين خود را به ما هديه داد و ما را به آيين خود اختصاص داد و ما را در راههاى احسان خود راه برد تا به وسيلۀ احسان او، آن راهها را به سوى خوشنوديش بپيماييم. سپاسى كه آن را از ما مى پذيرد و با آن از ما خشنود مى شود.

و الحمد للّه الّذى جعل من تلك السّبل شهره شهر رمضان، شهر الصّيام، و شهر الاسلام، و شهر الطّهور، و شهر التّمحيص، و شهر القيام الّذى انزل فيه القرآن، هدى للنّاس، و بينات من الهدى و الفرقان و سپاس خداوند را كه يكى از آن راهها را ماه خودش ماه رمضان قرار داد، ماه روزه دارى، ماه اسلام و ماه پاكيزگى و ماه تصفيه و ماه قيام؛ ماهى كه قرآن در آن نازل شده كه هدايت كنندۀ مردم و داراى نشانه هايى از هدايت و فرقان (تشخيص حق از باطل) است.

فابان فضيلته على سائر الشّهور بما جعل له من الحرمات الموفورة، و الفضائل المشهورة فحرّم

ص:221

فيه ما احلّ فى غيره اعظاما، و حجر فيه المطاعم و المشارب اكراما، و جعل له وقتا لا يجيز - جلّ و عزّ - ان يقدّم قبله، و لا يقبل ان يؤخّر عنه ثمّ فضّل ليلة واحدة من لياليه على ليالى الف شهر و سمّاها ليلة القدر. آن ماه را بر ديگر ماهها آشكار كرد، بدين گونه كه در آن، حرمتهاى فراوان و فضيلتهاى معروفى قرار داد، به سبب عظمتى كه دارد. چيزى را كه در غير آن حلال بود، در آن حرام كرد و به سبب گراميداشت آن، خوردنيها و آشاميدنيها را منع كرد و در آن، وقت معينى قرار داد كه خداى بزرگ و توانا اجازه نمى دهد كه از آن مقدم شود و نمى پذيرد كه از آن مؤخر شود، سپس يك شب آن را بر شب هاى هزار ماه برترى داد و آن را شب قدر نام نهاد.

نكته اى در لطافت تعبير

چه بسا در مورد تفضيل شب قدر بر هزار ماه سؤالى پيش بيايد و آن اين كه چگونه مى شود يك شب در ماه رمضان بر هزار ماه كه تقريبا 33 سال مى شود برترى داشته باشد در حالى كه در همان سالها نيز ماه رمضان هست و شب قدر دارد. بعضى براى رهايى از اين اشكال گفته اند كه در ماه رمضانهايى كه خلال اين چند سال است شب قدر نيست و خالى از ليلة القدر است «لان العبادة فيها خير من العبادة فى الف شهر ليس فيها هذه الليلة» چنانچه سيد شارح رواياتى در اين باره نقل مى فرمايد و به اين تعبير امام سلام الله عليه اشكال مذكور متوجه نمى شود. زيرا مى فرمايند كه خداى تعالى شبى از شبهاى ماه رمضان را بر شبهاى هزار ماه برترى داد و سخنى از ماه رمضان در هزار ماه نيست و اين فضيلت و برترى از آن روست كه در ليلة القدر خيرات و بركات الهى بر بندگان نازل مى شود و روزيها و سودهاى دنيوى و اخروى براى مردم تقدير مى شود؛ چنان كه ثقة الاسلام كلينى - رضوان اللّه عليه - در كافى شريف سند به امام صادق عليه السّلام مى رساند و راوى حديث گويد: يكى از اصحاب ما كه به نظرم سعيد سمّان بود به حضرت عرض كرد: چگونه شب قدر از هزار ماه بهتر است؟ فرمود:

عبادت كردن در آن شب بهتر است از عبادت در هزار ماهى كه شب قدر در آنها نيست «فى الكافى بسنده عن ابى عبد اللّه قال له بعض اصحابنا قال: و لا اعلمه الاّ سعيد السمّان: كيف تكون ليلة القدر خير من الف شهر؟ قال: العمل فيها خير من العمل فى الف شهر ليس فيها ليلة القدر».

و نيز به سند خودش از حمران روايت مى كند كه او از امام باقر عليه السّلام پرسيد: شب قدرى كه از هزار ماه بهتر است به چه معنى است؟ فرمود: هر نوع كار نيك در آن شب از نماز و زكات و

ص:222

انواع نيكى ها بهتر است از كار كردن در هزار ماهى كه شب قدر نداشته باشد. و اگر نبود اين كه خداى تعالى پاداش متدينين را چندين برابر عطا مى فرمايد، به چنين فضيلتى دسترسى نداشتند وليكن اين خداى تبارك و تعالى است كه كارهاى نيك مؤمنين را چندين برابر مى فرمايد. «عن حمران انه سأل ابا جعفر عليه السلام قال: قلت ليلة القدر خير من الف شهر اى شىء عنى بذلك؟ فقال العمل الصالح فيها من الصلوة و الزكوة و انواع الخير خير من العمل فى الف شهر ليس فيها ليلة القدر و لو لا يضاعف اللّه تبارك و تعالى للمومنين ما للبسوا و لكن الله يضاعف لهم الحسنات» و بعضى گفته اند كه هزار ماه به خصوص از آن جهت گفته شده است كه بيشتر از آن نام مخصوصى ندارد بلكه تكرار همان هزار است كه گفته مى شود دو هزار و سه هزار الى آخر. گويى در زمان اين گوينده هنوز ارقام ميليون و بيليون و تريليون وضع نشده بوده است!

مجاهد گويد: شخصى در بنى اسرائيل بود كه شبها را تا صبح به نماز و عبادت مى پرداخت و روزها نيز تا شب جهاد در راه خدا مى كرد و هزار ماه اين كارش ادامه داشت.

پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ديگر مؤمنين از پركارى اين مرد اسرائيلى به شگفت افتادند. پس خداى تعالى سورۀ انا انزلناه را نازل فرمود و پاداشى برتر از پاداش آن مرد مجاهد را يكشبه به اين امت عطا فرمود. و مؤيّد اين قول روايتى است از مالك بن انس كه آمار عمرهاى مردم به رسول خدا (ص) نشان داده شد، حضرت ملاحظه فرمود كه عمرهاشان كوتاه است و ترسيد كه امّتش عمرشان به درازاى عمرهاى ديگر امّتها نباشد، پس خداى تعالى شبى را به آن حضرت عطا فرمود كه از هزار ماه امتهاى ديگر بهتر بود.

و كلينى قدّس سرّه به سند خودش از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: «ارى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بنى امية يصعدون على منبره من بعده و يضلّون الناس عن الصراط القهقرى فاصبح كئيبا حزينا».

بنى اميه به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نشان داده شدند كه پس از رحلت رسول خدا بر منبر آن حضرت بالا مى روند و مردم را از راه به در كرده و به عقب برمى گردانند. حضرتش از مشاهدۀ اين واقعه غمناك و محزون گرديد «فقال: يا جبرئيل انّى رأيت بنى امية فى ليلتى هذه يصعدون منبرى من بعدى و يضلّون الناس عن الصراط القهقرى» پس به جبرئيل فرمود كه من امشب بنى اميّه را ديدم كه پس از من بر منبر من بالا مى روند و مردم را از راه گمراه كرده و به عقب برمى گردانند، «قال: و الذى بعثك بالحق نبيّا اننى اخاف على ذلك» جبرئيل عرض كرد:

سوگند به كسى كه تو را به راستى مبعوث كرد كه من از اين جريان خوف دارم «فعرج الى

ص:223

السماء فلم يلبث ان نزل عليه بآى من القرآن يؤنسه بها» پس جبرئيل به آسمان بالا رفت و چيزى نگذشت كه آياتى از قرآن به خاطر آرامش خاطر آن حضرت با خود فرود آورد و عرض كرد:

«أفرأيت ان متعناهم سنين ثم جائهم ما كانوا يوعدون فما اغنى عنهم ما كانوا يمتعون» اى رسول ما! چه خواهى ديد اگر ما چند سالى آنها را در دنيا متنعّم سازيم سپس به عذابى كه بر آنان وعده داده شده يكسره هلاك شوند و بهره اى كه از مال دنيا داشتند هيچ آنها را از عذاب نرهاند؟ و هم بر آن حضرت نازل فرمود:«إِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم، و چه تو را به عظمت شب قدر آگاه تواند كرد؟ شب قدر (به مقام و مرتبه) از هزار ماه بهتر و بالاتر است، كه خداى عز و جل شب قدر را از براى پيغمبرش از هزار ماهى كه بنى اميه سلطنت خواهند كرد بهتر و بالاتر مقرر فرمود.

سيد شارح فرمايد: مضمون اين حديث در سند روايت صحيفۀ شريفه گذشت و ما آن را مشروحا بيان كرديم. و سمّاها ليلة القدر، و آن شب را شب قدر ناميد. بيشتر دانشمندان برآنند كه قدر به معناى تقدير است. على بن ابراهيم فرمايد: معناى ليلة القدر آن است كه خداى تعالى در آن شب اندازۀ عمرها و روزيها و رويدادهايى را كه روى مى دهد از مرگ و زندگى و فراوانى نعمت و خشكسالى يا خير و يا شرّ تقدير مى فرمايد؛ چنان كه خداى تعالى فرمايد:

«فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ» (1)ر آن شب تا يك سال هر كارى از روى حكمت از يكديگر جدا مى شود. و اين معنى از امام باقر عليه السّلام بنابر آنچه از كافى شريف است روايت شده كه ثقه الاسلام كلينى - رضوان اللّه عليه - به سند خودش از حمران روايت مى كند كه آن حضرت فرمود: در شب قدر هرچيزى تا سال آينده از خير و شرّ و اطاعت و معصيت و زاد و ولد و مرگ و روزى مقدّر مى شود و آنچه كه قضا و قدر بر آن جارى مى شود حتمى است، و در عين حال خداى تعالى راست مشيّت، تا كه مشيت الهيّه چه اقتضا كند.

«انه قال يقدر فى ليلة القدر كل شيىء يكون فى تلك السنة الى مثلها من قابل خير و شر و طاعة و معصية و مولود و اجل و رزق، فما قدر فى تلك السنة اقضى فهو المحتوم و للّه عز و جل فيه المشية» حديث دنباله دارد.

سيد شارح فرمايد: مقصود آن است كه تقديرات به فرشتگان و پيغمبر و امامان عليهم السّلام در شب قدر نشان داده مى شود، وگرنه تقديرات از ازل تا ابد در لوح محفوظ ثابت است. و گفته شده

ص:224


1- سورۀ دخان، آيۀ 4.

است كه قدر به معناى شرافت و عظمت است؛ شب قدر يعنى شب شرافت و عظمت؛ چنان كه گويند: فلانى را نزد مردم قدرى است؛ يعنى مقام و منزلتى دارد. چنان كه آيۀ بعدى كه لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ نيز با اين معنا مناسبت دارد. و از ورّاق نقل شده كه گفته است: از شرافت اين شب است كه نازل شده در آن كتابى صاحب قدر بر زبان فرشته اى صاحب قدر بر امّتى صاحب قدر.

و شايد اين كه لفظ قدر سه بار تكرار شده اشاره به اين باشد كه ما گفتيم. و گفته شده كه قدر در اين آيه به معناى تنگ شدن است مانند: «و من قدر عليه رزقه» و اين قول از خليل بن احمد نقل شده است كه در آن شب زمين بر فرشتگانى كه فرود مى آيند تنگى مى كند.

حضرت امام خمينى - رضوان اللّه عليه - را در تفسير ليلة القدر بيانى است كافى و شافى كه جهت تتميم فايدۀ اين نوشته را ذكر آن متبرك مى سازيم. حضرت امام «قده» مى فرمايند:

مطلب پنجم در بيان ليلة القدر... (ص 350 آداب الصلوة)

و در آن مباحث بسيار و معارف بى شمارى است كه علماء اعلام - رضوان اللّه عليهم - به حسب مشارب و مسالك خود از آن بحث فرمودند، و ما در اين اوراق بعضى از آن را به طريق اشاره بيان كنيم و بعضى از مطالب هم كه ذكرى از آن نفرمودند ما اشاره به آن مى كنيم در ضمن امورى: اوّل در وجه تسميۀ ليلة القدر علما اختلافاتى كرده اند. بعضى برآنند كه چون صاحب شرف و منزلت است و قرآن صاحب قدر به توسط ملك صاحب قدر به رسول صاحب قدر براى امت صاحب قدر وارد شده است ليلة القدرش گويند.

و بعضى گفته اند كه براى آن ليلۀ قدر به آن گويند كه تقدير امور و آجال و ارزاق مردم در اين شب مى شود. و بعضى گفته اند به واسطۀ آن كه از كثرت ملائكه زمين تنگ شود آن را قدر گويند و آن از قبيل «و من قدر عليه رزقه» است. اين حرف هايى است كه در اين مقام گفته شده و در هر يك از آن مقام تحقيقاتى است كه اشاره به آن اجمالا خالى از فايده نيست.

اما مطلب اول: كه به معناى صاحب منزلت و قدر بودن است، پس بدان كه كلامى در اين مقام است كه مطلق زمان و مكان كه بعضى شريف و بعضى غيرشريف و بعضى سعيد و بعضى نحس است آيا از خود ذات زمان يا تشخّصات ذاتيۀ آن است و همين طور در مكان، يا آن كه به واسطۀ وقوع وقايع و حصول امور شريفه و خسيسه بالعرض داراى آن مزيّت شوند؟ و اين گرچه مبحث مهم شريفى نيست و بحث در اطراف آن چندان مفيد نيست، لكن

ص:225

به طريق اختصار از آن ياد مى كنيم. وجه ترجيح احتمال اول آن است كه ظاهر اخبار و آياتى كه براى زمان و مكان شرافت يا نحوست اثبات نمودند آن است كه صفت خود آنهاست نه صفت به حال متعلق و چون مانع عقلى ندارد حمل آنها بر ظاهر خود متعيّن است.

وجه ترجيح احتمال دوم آن است كه حقيقت زمان و مكان حقيقت واحده بلكه شخصيت آنها نيز شخصيت واحده است و از اين جهت ممكن نيست شخص واحد در حكم متجزّى و مختلف شود. بنابراين آنچه وارد شده در شرافت يا نحوست، محمول بر وقايع و قضيه هاى حاصله در آنهاست و اين وجه برهانى نيست، زيرا كه زمان گرچه شخص واحد است ولى چون متدرّج و ممتدّ است و حقيقت مقداريّه است، مانع ندارد كه بعضى اجزاى آن با بعض ديگر در حكم و اثر مختلف باشد، و برهانى قائم نشده است كه هر شخص به هر طورى كه هست داراى دو حكم و دو اثر نمى شود، بلكه خلاف آن ظاهر است؛ مثلا افراد انسان با آن كه هريك شخص واحد هستند معذلك در صورت جسميۀ آنها اختلافات كثيره هست؛ مثلا جليديه و قلب شريف تر و لطيف ترند از اعضاى ديگر، و همين طور قواى باطنه و ظاهرۀ آن بعضى اشرف از بعضى ديگر هستند، و اين براى آن است كه در اين عالم انسان به نعت وحدت تامّه ظاهر نيست گرچه شخص واحد است ولى چون به نعت كثرت ظاهر است احكام او نيز مختلف شود.

و اما وجه ترجيح احتمال دوّم نيز وجه صحيح دلپسند نيست، زيرا كه مرجع اين حرف به اصالة الظهور و اصالة الحقيقه مثلا مى باشد و در اصول معلوم شده است كه اصالة الحقيقه و اصالة الظهور براى آن است كه در مورد شك در مراد تعيين مراد كند پس از معلوميت مراد اثبات حقيقت نمايد، تأمل(1).

بنابراين هر دو وجه ممكن است، ولى وجه ثانى ارجح است. بنابراين شايد ليلة القدر براى آن صاحب قدر شده است كه شب وصال نبى ختمى و ليلۀ وصول عاشق حقيقى به محبوب خود است و در مباحث سابقه معلوم شد كه تنزل ملائكه و نزول وحى پس از حصول فنا و قرب حقيقى است.

و از اخبار كثيره و آيات شريفه نيز استفاده شود كه شرف و نحوست زمانها و مكانها به

ص:226


1- وجه تامل آن است كه در اين جا از جهت ديگر مى توان اين دعوى را تقرير كرد و آن آن است كه ظاهر در نسبت دادن محمولى به موضوع آن است كه آن موضوع خود داراى آن حكم باشد و تمام موضوع باشد چنانچه در باب اطلاق نيز شيخ استاد ما در علوم نقليه به اين بيان با احتياج بمقدمات اطلاق اثبات اطلاق مى كردند. منه عفى عنه.

واسطۀ وقايع در آن است، و اين با مراجعه معلوم شود، گرچه استفاده شرف ذاتى از بعض آنها نيز مى شود. و اما احتمال ديگر كه ليلة القدرش گويند، براى آن كه در آن تقدير امور ايام سنه شود. پس بدان كه حقيقت قضا و قدر و كيفيت آن و مراتب ظهور آن از اجل و اشرف علوم الهيّه است و از باب كمال دقت و لطافت آن، غور در اطراف آن براى نوع مردم منهى و موجب حيرت و ضلالت است. و از اين جهت اين حقيقت را از اسرار شريعت و ودايع نبوّت بايد شمرد و از بحث دقيق در اطراف آن بايد صرف نظر كرد، و ما اشاره به يك مبحث آن كه مناسب اين مقام است مى كنيم، و آن آن است كه با آن كه تقدير امور در عمل حق تعالى در ازل آزال شده و از امور تدريجيّه نسبت به مقام منزّه علم ربوبى نيست، معنى تقدير در هر سال در ليلۀ معيّنه چيست؟

بدان كه از براى قضا و قدر مراتبى است كه به حسب آن مراتب و نشئات احكام آنها متفاوت شود. مرتبه اولى از آن، حقايقى است كه در حضرت علم به تجلّى به فيض اقدس به تبع ظهور اسماء و صفات تقدير و اندازه گيرى شود و بعد از آن در اقلام عاليه و الواح عاليه حسب ظهور به تجلّى فعلى تقدير و تحكيم شود، و در اين مراتب تغييرات و تبديلاتى واقع نشود، و در قضاى حتم لا يبدّل حقايق مجرده واقعه در حضرات اعيان و نشئه علميّه و نازله در اقلام و الواح مجرده است و پس از آن حقايق به طور برزخيّه و مثاليه در الواح ديگر و عوالم نازل تر ظهور كند كه عالم خيال منفصل و خيال الكل است كه به طريقۀ حكماى اشراق آن عالم را عالم مثل معلّقه گويند و در اين عالم تغييرات و اختلافاتى ممكن الوقوع بلكه واقع است و پس از آن تقديرات و اندازه گيرى ها به توسط ملائكه موكّله به عالم طبيعت است كه در اين لوح قدر تغييرات دائمى و تبديلات هميشگى است بلكه خود صورت سيّاله و حقيقت متصرمه متدرجه است و در اين لوح حقايق قابل شدّت و ضعف و حركات قابل سرعت و بطؤ و زياده و نقيصه اند و معذلك وجهۀ يداللّهى و وجهه غيبى همين اشياء كه جهت تدلّى بحق است و صورت ظهور فيض منبسط و ظلّ ممدود است و حقيقت علم فعلى حق است به هيچ وجه تغيير و تبديل در آن راه ندارد.

بالجمله كلّيۀ تغييرات و تبديلات و زيادى آجال و تقدير ارزاق نزد حكما در لوح قدر علمى كه عالم مثال است و نزد نويسنده در لوح قدر عينى كه محلّ خود تقديرات است به دست ملائكه موكله به آن واقع شود.

ص:227

بنابراين مانعى ندارد كه چون ليلة القدر ليلۀ توجه تام ولى كامل و ظهور سلطنت ملكوتيۀ اوست به توسط نفس شريف ولى كامل و امام هر عصر و قطب هر زمان كه امروز حضرت بقية اللّه فى الارضين سيدنا و مولانا و امامنا و هادينا حجة بن الحسن العسكرى ارواحنا لمقدمه الفداء است تغييرات و تبديلات در عالم طبع واقع شود. پس هريك از جزئيات طبيعت را خواهد بطيئ الحركه كند و هر يك را خواهد سريع كند و هر رزقى را خواهد توسعه دهد و هريك را خواهد تضييق كند. و اين ارادۀ حق است و ظلّ و شعاع ارادۀ ازليه و تابع فرامين الهيه است؛ چنانچه ملائكة اللّه نيز از خود تصرفى ندارند و تصرفات همه بلكه تمام ذرّات وجود تصرف الهى و از آن لطفيۀ غيبيۀ الهيّه است فاستقم كما امرت. و اما آنچه گفته شده در احتمال ديگر وجه تسميۀ ليلة القدر كه چون زمين از ملائكة اللّه تنگ شود ليلة القدرش گويند، اين وجه گرچه بعيد است، هرچند اعجوبۀ زمان خليل بن احمد - رضوان اللّه عليه - فرموده آنچه مورد بحث توان بود آن است كه ملائكة اللّه از سنخ عالم طبيعت و ماديّت نيستند.

پس معناى تنگى زمين چيست؟

بدان كه نظير اين مطلب در روايات شريفه وارد شده است، مثل قضيۀ تشييع سعد بن معاذ - رضى اللّه عنه - و مثل فرش نمودن ملائكه بالهاى خود را براى طالب علم و اين يا از باب تمثل ملائكه است به صور مثاليه و تنزل آنهاست از عالم غيب به عالم مثال و تضييق ملكوت ارض است يا تمثّل ملكى آنهاست در ملك ارض، گرچه باز تمثل را چشمهاى طبيعى حيوانى نبيند.

بالجمله تضييق به اعتبار تمثلات مثاليه يا ملكيّه است.

امر دوّم در حقيقت ليلة القدر: بدان كه از براى هر رقيقه حقيقتى و براى هر صورتى ملكى، باطنى ملكوتى و غيبى است و اهل معرفت گويند كه مراتب نزول حقيقت وجود به اعتبار احتجاب شمس حقيقت در افق تعينات ليالى است، و مراتب صعود به اعتبار خروج شمس حقيقت از افق تعيّنات ايام است، و شرافت و نحوست ايام و ليالى به حسب اين بيان واضح شود و به اعتبار قوس نزول ليلة القدر محمدى است و قوس صعود يوم القيامه احمدى است، زيرا كه اين دو قوس مدّ نور منبسط است كه حقيقت محمّديه است و تمام تعيّنات از تعيّن اوّلى اسم اعظم است پس در نظر وحدت عالم شب قدر و روز قيامت است و بيش از يك شب و روز نيست كه آن تمام دار تحقق و ليلة القدر محمّدى و يوم القيامة احمدى است و كسى كه متحقق به اين حقيقت شود هميشه در ليلة القدر و يوم القيامة است، و اين با هم جمع شود و به

ص:228

اعتبار نظر كثرت ليالى و ايّام پيدا شود.

پس بعضى ليالى صاحب قدر است و بعضى نيست، و در بين همۀ ليالى بنيۀ احمدى و تعيّن محمّدى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه نور حقيقت وجود به جميع شئون و اسماء و صفات و با كمال نوريّت و تمام حقيقت در افق آن غروب نموده است ليلة القدر مطلق است؛ چنانچه يوم محمّدى يوم القيامة مطلق است، و ديگر ليالى و ايّام، ليالى و ايّام مقيده است، و نزول قرآن در اين بنيۀ شريفه و قلب مطهّر نزول در ليلة القدر است. پس قرآن هم جملة در ليلة القدر نازل شده به طريق كشف مطلق كلّى، و هم نجوما در عرض بيست و سه سال در ليلة القدر نازل شده. و شيخ عارف شاه آبادى - دام ظله - مى فرمودند كه دورۀ محمّديه ليلة القدر است و اين يا به اعتبار آن است كه تمام ادوار وجوديّه دورۀ محمديه است و يا به اعتبار آن است كه در اين دوره اقطاب كمّل محمّديه و ائمۀ هدات معصومين عليهم السّلام ليالى قدر مى باشند. و دلالت بر آنچه احتمال داديم از حقيقت ليلة القدر مى كند حديث شريف طولانى كه در تفسير برهان از كافى شريف نقل فرموده و در آن حديث است كه نصرانى گفت به حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام كه تفسير باطن «حم وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنّا كُنّا مُنْذِرِينَ فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ»

چيست؟

فرمود: امّا حم محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و اما كتاب مبين امير المؤمنين على عليه السّلام است و امّا الليلة فاطمه عليها السّلام است.

و در روايتى ليالى عشر به ائمۀ طاهرين عليهم السّلام از حسن تا حسن تفسير شده است و اين يكى از مراتب ليلة القدر است كه حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام ذكر فرموده.

و شهادت دهد بر آن كه ليلة القدر تمام دورۀ محمديّه است روايتى كه در تفسير برهان از حضرت باقر نقل مى كند و اين روايت، روايت شريفى است و به معارف چندى اشاره فرموده ما تيمّنا عين آن حديث را نقل مى كنيم:

قال رحمه اللّه و عن الشيخ ابى جعفر الطوسى عن رجاله عن عبد اللّه بن عجلان السكونى قال:

سمعت ابا جعفر عليه السّلام يقول «بيت على و فاطمة حجرة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و سقف بيتهم عرش رب العالمين و فى قعر بيوتيهم فرجة مكشوطة الى العرش معراج الوحى و الملائكة تنزل عليهم بالوحى صباحا و مساء و كل ساعة و طرفة عين و الملائكة لا تنقطع فوجهم فوج ينزل و فوج يصعد و ان اللّه تبارك و تعالى كشف لابراهيم عليه السّلام عن السموات حتى ابصر العرش و زاد اللّه فى قوة ناظره و ان اللّه زاد فى قوة

ص:229

ناظر محمّد و على و فاطمة و الحسن و الحسين عليهم السّلام و كانوا يبصرون العرش و لا يجدون لبيوتهم سقفا غير العرش فبيوتهم مسقّفة لعرش الرحمن و معارج الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر سلام قال قلت من كل امر سلام؟ قال: بكل امر: قلت: هذا التنزيل؟ قال نعم.

صاحب تفسير برهان از شيخ طوسى و او از رجال روايتش عبد اللّه بن عجلان سكونى نقل مى كند كه گفت شنيدم حضرت باقر عليه السّلام مى فرمود: خانۀ على و فاطمه حجرۀ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و سقف خانه شان عرش رب العالمين است و در عمق خانه هاشان شكافى است روباز تا عرش كه معراج وحى است و فرشتگان هر صبح و شام و هر ساعت و هر چشم به هم زدن بر آنان با وحى فرود مى آيند و دسته هاى فرشتگان از هم گسيخته نمى شود؛ دسته اى فرود مى آيند و دسته اى بالا مى روند. و همانا خداى تبارك و تعالى براى ابراهيم عليه السّلام از آسمانها پرده برداشت تا آن كه عرش را ديد و خداوند نور ديدۀ او را نيرو بخشيد و همانا خداوند به نور ديدۀ محمد و على و فاطمه و حسن و حسين نيرو بخشيد. آنان عرش را مى ديدند و سقفى براى خانۀ خودشان بجز عرش نمى يافتند پس سقف خانه هاى آنان عرش رحمن است و معراجهاى ملائكه و روح در آن خانه هاست با اذن پروردگارشان از هر امرى سلامت است. گويد: گفتم:

از هر امرى سلامت است؟ فرمود: به هر امرى. گفتم: اين چنين نازل شده؟ فرمود: آرى.

و تدبّر در اين حديث شريف ابوابى از معرفت به روى اهلش باز كند و شمّه اى از حقيقت ولايت و باطن ليلة القدر به آن مكشوف شود.

امر سوّم: بدان كه از براى ليلة القدر چنان كه حقيقت و باطنى است كه به آن اشاره شد از براى آن صورت و مظهرى است، بلكه مظاهرى است در عالم طبع، و چون مظاهر ممكن است در نقص و كمال فرقها كند از اين جهت ممكن است بين اقوال و اخبارى كه در باب تعيين ليلة القدر وارد شده است جمع نمود به اين كه: تمام آن ليالى شريفه كه در روايات است از مظاهر ليلة القدر است الاّ آن كه بعضى با بعضى در شرافت و كمال مظهريّت فرق دارد، و آن شب شريفى كه تمام ظهور ليلة القدر و شب وصل تام ختمى و وصول كامل خاتمى است در تمام سال يا در شهر مبارك رمضان يا در عشر آخر آن يا در ليالى ثلاثه مختفى است.

و در روايات عامّه و خاصه نيز اختلافاتى است. در روايات خاصه نيز به طريق ترديد در شب نوزدهم و بيست و يك و بيست و سوّم مذكور شده و گاهى ترديد بين شب بيست و يكم و بيست و سوم شده است. شهاب بن عبد ربّه گويد: گفتم به حضرت صادق عليه السّلام كه مرا خبر ده به

ص:230

ليلة القدر، فرمود: شب بيست و يكم و بيست و سوّم. عبد الواحد بن مختار الانصارى گويد: از حضرت باقر عليه السّلام سؤال كردم از ليلة القدر، فرمود: در دو شب است، شب بيست و سوّم و شب بيست و يكم. گفتم: يكى از آن دو را به تنهايى ذكر كن. فرمود: چه مى شود كه عمل كنى در دو شب كه يكى از آنها ليلة القدر است.

حسّان بن ابى على گويد: از حضرت صادق عليه السّلام سؤال كردم از ليلة القدر، فرمود: طلب كن آن را در نوزدهم و بيست و يكم و بيست و سوّم.

و سيد عابد زاهد (رضى اللّه عنه) در اقبال فرمايد: بدان كه اين شب بيست و سوّم از شهر رمضان وارد شده است و اخبار صريحه به اين كه ليلة القدر است به مكاشفه و بيان، از آن جمله آن است كه روايت كنيم به اسناد خود تا زراره از عبد الواحد المختار گفت: سؤال كردم از حضرت باقر عليه السّلام از ليلۀ قدر، فرمود: به خدا قسم خبر مى دهم به تو و تعميه نمى كنم به تو، آن اول شب از هفت آخر است پس از آن از زراره نقل مى كند كه گفت آن ماهى كه حضرت تعيين فرمود بيست و نه روز بود. پس از آن روايت ديگر نقل كند كه ليلۀ قدر شب بيست و سوّم است كه از آن جمله است قضيّۀ جهنى كه معروف است.(1)

تنبيه عرفانى

چنان كه در آن دو سورۀ مباركه گذشت گفته شد اظهر آن است كه بسم اللّه در هر سوره متعلق به خود آن سوره باشد بنابراين در سورۀ مباركۀ قدر چنين مى شود كه حقيقت شريفۀ قرآنيه و لطيفۀ مقدسۀ الهيه را به اسم اللّه كه حقيقت جمعيّۀ اسمائيه و اسم اعظم ربوبى است و متعيّن به رحمت مطلقۀ رحمانيه و رحيميه است در ليلة القدر محمديه صلّى اللّه عليه و آله نازل فرموديم يعنى ظهور قرآن تبع ظهور جمعى الهيّت و قبض و بسط رحيميت و رحمانيّت است بلكه حقيقت قرآن مقام ظهور حضرت اسم الله الاعظم است به ظهور رحمانيت و رحيميت و جامع جمع و تفضيل است از اين جهت اين كتاب شريف قرآن است و فرقان است، چنانچه روحانيت رسول ختمى و مقام مقدس ولايت آن سرور نيز قرآن و فرقان است

ص:231


1- داستان جهنى بنابر آنچه سيد بزرگوار ابن طاوس در كتاب شريف اقبال نقل كرده چنين است اين شخص كه يكى از انصار بود و نامش عبد الرحمن بن انيس الانصارى به محضر رسول خدا رسيد و عرض كرد: يا رسول اللّه! من صاحب شتران و رمه و غلامان هستم و دلم مى خواهد كه دستور بفرمايى يك شب از ماه رمضان را به مدينه بيايم و در نماز شركت كنم. پس رسول خدا او را نزديك به خود خواند و آهسته سخنى در گوش او فرمود. پس از اين جريان شب بيست و سوم كه فرا مى رسيد جهنى خدم و حشم و اهل و عيال خود را به همراه خود به مدينه مى آورد و آن شب را تا صبح در مدينه بود و سپس به جاى خود باز مى گشت.

و مقام احديت جمع و تفضيل است پس ذات مقدس به حسب اين احتمال گويى چنين مى فرمايد: ما به تجلّى به مقام اسم اعظم كه مقام احديت جمع و تفضيل است به ظهور رحمت رحمانيه و رحيميه قرآن را تنزل داديم در ليلۀ قدر محمّدى و چون در عالم فرق بلكه فرق الفرق فرقانيّتى بين قرآنين يعنى قرآن مكتوب منزل و قرآن منزل عليه يعنى كتاب الهى و حقيقت محمّديه حاصل شده در ليلۀ وصال وصل بين القرآنين و جمع بين الفرقانين فرموديم و به اين اعتبار نيز اين شب ليلۀ قدر است، ولى قدر آن را به آن طور كه شايد جز خود حضرت خاتم النبيين صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه صاحب ليلة القدر است بالاصالة و اوصياى معصومين او كه صاحب آنند بالتبعيّه كس نداند. امام بزرگوار در اين جا پس از نقل رواياتى در فضيلت ليلة القدر تحقيق عرفانى خويش را اين چنين دنبال مى فرمايد:

قوله تعالى (وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ) اين تركيب براى تفخيم و تعظيم و بزرگى مطلب است و عظمت حقيقت خصوصا به ملاحظۀ متكلم و مخاطب با آن كه حق تعالى - جلّت قدرته - متكلّم است و رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مخاطب است با اين وصف به قدرى گاهى مطلب با عظمت است كه اظهار آن در نسج الفاظ و تركيب حروف و كلمات ممكن نيست، كأنّه مى فرمايد: ليلة القدر نمى دانى چه حقيقت باعظمتى است! عظمت آن را نتوان بيان نمود، و نسج و نظم حروف و كلمات در خور آن حقيقت نيست. و لهذا با آن كه كلمۀ «ما» براى حقيقت است از بيان آن صرف نظر فرمود و فرمود لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ، به خواص و آثار آن معرفى آن را فرمود، چه كه بيان حقيقت ممكن نيست.

و از اين جا نيز مى توان حدس قوى زد به اين كه حقيقت ليلة القدر و باطنش غير از اين صورت و ظاهر است، گرچه اين ظاهر نيز با اهميّت و عظمت است ولى نه به آن مثابه كه نسبت به رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ولى مطلق و محيط به كل عوالم اين نحو تعبير شود.

*ان قلت

بنابراين احتمال كه مذكور شد كه باطن ليلة القدر حقيقت و بنيۀ خود رسول مكرم باشد كه در آن محتجب است شمس حقيقت به تمام شئون، اشكال بالاتر شود، زيرا كه به خود آن سرور نتوان گفت كه تو نمى دانى كه ليلة القدر كه صورت ملكى خود توست چيست؟

ص:232

*قلت

اين مطلب را و اين لطيفه را باطنى است و ذلك لمن القى السّمع و هو شهيد.

اى عزيز! بدان كه چون در باطن ليلة القدر حقيقى يعنى بنيه و صورت ملكى يا عين ثابت محمدى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جلوۀ اسم اعظم و تجلّى احدى جمعى الهى است از اين جهت تا عبد سالك الى اللّه يعنى رسول ختمى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حجاب خود است نتواند آن باطن را و آن حقيقت را مشاهده فرمود؛ چنانچه دربارۀ موسى بن عمران على نبينا و آله و عليه السلام در قرآن شريف وارد شده «لَنْ تَرانِي» با آن كه تجّلى ذاتى يا صفاتى براى آن سرور شد به دليل «فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً» و به دليل فقرات دعاى شريف عظيم الشأن سمات؛ چنانچه پرواضح است. و اين را نكته نيز آن است كه اى موسى! تا در حجاب مولوى و احتجاب خودى هستى امكان مشاهده نيست. مشاهدۀ جمال جميل براى كسى است كه از خود بيرون رود و چون از خود بيرون رفت به چشم حق بيند و چشم حق حق بين خواهد بود.

پس جلوۀ اسم اعظم را كه صورت كماليۀ ليلة القدر است با احتجاب به خودى نتوان ديد. پس اين تعبير بنابر تحقيق صحيح و بموقع خواهد بود.

*ان قلت

ليلة القدر بنيۀ احمدى است به اعتبار احتجاب شمس حقيقت در آن، نه نفس شمس تا اين توجيه صحيح باشد.

*قلت

به لسان اهل نظر شيئيّت شيىء به صورت كماليۀ آن شيىء است و اشياء ذوات اسباب خصوصا سبب الهى شناخته نشود به حقيقت مگر به شناختن اسباب آنها و به لسان اهل معرفت نسبت ظاهر و باطن و جلوه و متجلّى نسبت دو امر مفارق نيست بلكه يك حقيقت گاهى جلوه ظهورى كند و گاهى جلوۀ بطونى چنانچه عارف معروف فرمايد:

ما عدمهاييم هستى ها نما تو وجود مطلق و هستى ما

*

ص:233

اين سخن به قول عارف رومى پايان ندارد و صرف نظر از آن اولى است. قوله تعالى «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» اگر ملاحظۀ صورت ظاهر ملكيۀ ليلة القدر را كنيم خيريّت آن از الف شهر يعنى هزار ماهى كه در آن ليلة القدر نباشد، يا ليلة القدر و عبادت و طاعت در آن بهتر است از هزار ماهى كه اسرائيلى ها حمل سلاح مى كردند و در راه خدا جهاد مى كردند.

يا آن كه ليلة القدر بهتر است از هزار ماه سلطنت بنى اميه - لعنهم اللّه - چنانچه در روايات شريفه است.

و اگر ملاحظۀ حقيقت ليلة القدر شود، الف شهر ممكن است كنايه از جميع موجودات باشد به اعتبار آن كه الف عدد كامل است. و مراد از شهر انواع است يعنى بنيۀ شريفۀ محمديه كه انسان كامل است از هزار نوع كه جميع موجودات مى باشد بهتر است؛ چنانچه بعض اهل معرفت گفته است. و احتمال ديگرى نيز به نظر نويسنده آمده و آن آن است كه ليلة القدر اشاره باشد به مظهر اسم اعظم يعنى مرآت تام محمّدى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و هزار شهر عبارت باشد از مظهر اسماء ديگر. و چون از براى حق تعالى هزار و يك اسم است و يك اسم مستأثر در علم غيب است از اين جهت ليلة القدر نيز مستأثر است و ليلۀ قدر بنيۀ محمّدى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز اسم مستأثر است از اين جهت بر اسم مستأثر كسى جز ذات مقدس رسول ختمى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اطلاع پيدا نكند.

تنبيه عرفانى

بايد دانست كه چنانچه ولى كامل و نبى ختمى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ليلة القدر است به اعتبار بطون اسم اعظم در او و احتجاب حق به جميع شئون در او، همين طور يوم القدر نيز هست به اعتبار ظهور شمس حقيقت و بروز اسم جامع از افق تعيّن او؛ چنانچه يوم القيامه نيز خود آن سرور است.

بالجمله آن ذات مقدس شب و روز قدر است و روز قيامت نيز روز قدر است. بنابراين نكتۀ اين كه از ساير مظاهر به شهر و از اين مظهر مقدس تام به ليله تعبير شده است شايد آن باشد كه مبدأ شهور و سنين يوم و ليله است؛ چنانچه واحد مبدأ عدد است و آن سرور به باطن حقيقت كه اسم اعظم است مبدأ ساير اسماء است و به تعيّن و عين ثابت خود اصل شجرۀ طيبه و مبدأ تعيّنات است. تدبّر تعرف و اغتنم.

قوله تعالى «سَلامٌ هِيَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ» نيشابورى گفته است معناى آيه شريفه آن است كه

ص:234

اين شب بجز سلامت و خير در آن نيست. و امّا ديگر شبها پس در آنها هم سلامت هست و هم بلاء. و يا بدان معنى است كه در شب قدر بجز سلام در آن نيست از بس كه فرشتگان در آن شب بر مؤمنين سلام مى كنند. و اقوال ديگرى نيز در تفسير آيه مباركه هست. و از امام زين العابدين عليه السّلام روايت شده كه فرمود: مقصود سلام فرشتگان و روح است بر پيغمبر و امام از آغاز فرود آمدن تا هنگام دميدن صبح «هو سلام الملائكة و الروح على الرسول و الامام من اول ما يهبطون الى مطلع الفجر».

*تنبيه

ظاهر قرآن و صريح اخبارى كه از اهل بيت عليهم السّلام رسيده است و نيز صريح فرمايشهاى علماى ما آن است كه شب قدر همه ساله هست تا عمر دنيا به پايان برسد و حتى گروهى از سنيّان را نيز عقيده بر همين است؛ چنانچه از ابى هريره نقل شده كه گفته است: هركس كه بگويد شب قدر از ميان مردم برداشته شده است دروغ مى گويد: «عن عبد اللّه بن محصن قال قلت لابى هريرة: زعموا ان ليلة القدر رفعت، قال: كذب من قال ذلك».

*تنبيه ديگر

در تعيين شب قدر نيز اختلاف است، بعضى گفته است كه شب قدر در تمام سال است و اختصاصى به ماه رمضان و يا ماههاى ديگر ندارد، و ابو حنيفه نيز اين قول را اختيار كرده و گفته است كه از ابن مسعود روايت شده كه گفت: هركس كه تمام دورۀ سال را شب زنده دارى كند ليلة القدر را درك مى كند: «عن ابن مسعود قال: من يقم الحول كلّه يصبها».

و عبد اللّه بن عمر براساس تقدّس خشكى كه داشت اين سخن را توجيه خنكى كرده و گفته: «رحم اللّه ابا عبد الرحمن اما انه علم انّها فى شهر رمضان لكنه اراد ان لا يتّكل الناس». خدا ابن مسعود را رحمت كند او مى دانست كه شب قدر در ماه رمضان است ولكن خواست كه مردم تنبل و بى كار نباشند. و جمهور علما برآنند كه شب قدر در ماه مبارك رمضان است و اجماع اماميه نيز بر همين است؛ چنانچه در اين دعاى شريف آمده است ولكن در تعيين آن كه كدام شب از شبهاى ماه رمضان است اختلاف شده تا حدّى كه بنا به نقل سيد شارح قدّس سرّه چهل و سه قول در مسئله است و قول صحيح آن است كه در دهۀ آخر ماه مبارك رمضان است؛ چنانچه

ص:235

كلينى (رض) به سند صحيح از حمران نقل مى كند كه او از امام باقر عليه السّلام معناى آيۀ شريفۀ «إِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ» را پرسيد، فرمود: آرى آن شب قدر است كه در هر سال در ماه رمضان و دهۀ آخر آن است «عن حمران انه سأل ابا جعفر عليه السلام عن قول الله عز و جل إِنّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ» ... «قال: نعم ليلة القدر و هى فى كل سنة فى شهر رمضان فى العشر الاواخر» روايت دنباله دارد.

و نيز كلينى (رض) به سند صحيح از حسان بن مهران نقل مى كند كه گفت: از امام صادق عليه السّلام پرسيدم از شب قدر، فرمود: در شب بيست و يكم و يا شب بيست و سوّم «عن حسان مهران عن ابى عبد اللّه عليه السلام قال: سئلته عن ليلة القدر فقال: التمسها فى ليلة احدى و عشرين او ثلاث و عشرين».

و شيخ الطائفه در كتاب تهذيب به سند خودش از زراره نقل مى كند كه گفت: از امام باقر عليه السلام دربارۀ شب قدر پرسيدم، پس فرمودند: شب قدر، شب بيست و يكم و يا شب بيست و سوّم است. عرض كردم: مگر شب قدر يك شب نيست؟ فرمود: آرى، عرض كردم:

پس همان شب را معين بفرماييد. فرمود: تو را چه زيان مى رسد كه در هر دو شب به كار خير مشغول باشى؟ «عن زرارة عن ابى جعفر عليه السّلام سالته عن ليلة القدر فقال: هى ليلة احدى و عشرين او ثلاث و عشرين قلت: ليس انّما هى ليلة واحدة؟ قال: بلى، قلت: فاخبرنى بها فقال: و ما عليك ان تفعل خيرا فى ليلتين». و نيز شيخ طوسى (رض) به سند خود از محمد بن ايوب و او از پدرش نقل مى كند كه گفت شنيدم كه امام باقر عليه السّلام مى فرمود: جهنى به خدمت رسول خدا مشرف شد و عرض كرد يا رسول اللّه من گلّه دارم و شتر و گاو و گوسفند و كارگر دارم (كه گويى مقصودش آن بوده كه يك شب بيشتر نمى توانم به محضر شما شرفياب شوم) و دوست دارم كه يك شب از شبهاى ماه رمضان را دستور فرمايى كه من در همان شب به محضر شما رسيده و در نماز شما شركت كنم پس حضرت او را طلبيد و آهسته به گوش او چيزى فرمود. پس از اين شرفيابى جهنى شبهاى بيست و سوّم با شتران و خانوادۀ خود به مدينه مى آمد.

قال سمعت ابا جعفر عليه السّلام يقول: «ان الجهنى اتى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقال: يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ان لى ابلا و غنما و عملة فاحبّ ان تأمرنى بليلة ادخل فيها فاشهد الصلوة و ذلك فى شهر رمضان فدعاه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فسارّه فى اذنه فكان الجهنى اذا كان ليلة ثلث و عشرين دخل بابله و اهله الى مكانه» و نام اين جهنى عبد اللّه بن انيس جهنى است و كنيه اش ابو يحيى بود. با انصار هم پيمان بود و در

ص:236

عقبه و احد حضور داشت و در روزهاى حكومت معاويه به سال پنجاه و چهار هجرى در شام از دنيا رفت.

و رئيس المحدثين در فقيه فرموده كه محمد بن حمران از سفيان بن سمط نقل مى كند كه گفت: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: شبهايى كه از ماه رمضان اميد آن هست كه ليلة القدر باشد چه شبهايى است؟ فرمود: نوزدهم و بيست و يكم و بيست و سوّم. عرض كردم: اگر براى انسان سستى و يا علتى پيش آمد به كدام يك از اين شبها اعتماد توان كرد؟ فرمود: بيست و سوّم «عن سفيان بن السمط قال قلت لابى عبد اللّه الليالى التى يرجى فيها من شهر رمضان؟ فقال تسع و عشرة و احدى و عشرين و ثلاث و عشرين، قلت: فان اخذت الانسان الفترة او علة المعتمد عليه من ذلك؟ فقال: ثلاث و عشرين».

و ثقة الاسلام كلينى (رض) با سند صحيح از محمد بن مسلم روايت مى كند و او از امام باقر و يا امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه گفت: سؤال كردم از علامت شب قدر، پس فرمود:

علامتش آن است كه هوايش لطيف مى شود. اگر در فصل سرما باشد گرم مى شود و اگر در موسم گرما باشد خنك و لطيف مى گردد «قال: سئلته عن علامة ليلة القدر فقال: علامتها ان يطيب ريحها و ان كانت فى برد دخنت و ان كانت فى حرّ بردت فطابت» و در روايت ديگر از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمده كه دربارۀ شب قدر فرمودند آن شبى است ملايم، نه گرم است و نه سرد، و در بامدادش آفتاب كم رنگ طلوع مى كند «عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال فى ليلة القدر انها ليلة سلحه لا حارة و لا باردة تطلع الشمس فى صبحتها ليس لها شعاع» نويسندۀ ناچيز گويد: محتمل است كه اين گونه روايات با لسان رمز بيان فرموده و اشاره به ملكوت شب قدر و علائم معنوى آن باشد كه: تا نگردى آشنا زين پرده رمزى نشنوى.

*تنبيه ديگر

علماى اسلام همگى برآنند كه حكمت پنهان داشتن شب قدر (همچون پنهان بودن صلوة الوسطى در نمازهاى يوميه و اسم اعظم الهى در ميان اسماء حسنى و ساعت استجابت دعا در ساعتهاى روز جمعه) آن است كه مكلّف هرچه بيشتر در عبادت بكوشد و همه شبهايى را كه احتمال بودن شب قدر در آن مى باشد با عبادت و دعا زنده نگه بدارد، كه اگر شب مخصوصى معين مى شد مردم به احياى همان يك شب اكتفا مى كردند و ديگر شبها را به

ص:237

بطالت مى گذراندند، و اللّه اعلم.

تنزّل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر سلام دائم البركة الى طلوع الفجر على من يشاء من عباده بما احكم من قضائه، كه در آن شب فرشتگان و روح به فرمان پروردگارشان براى هر امرى فرود مى آيند كه سلامى دائم و مبارك را تا سپيده دم بر هركس از بندگانش كه بخواهد و قضايش دربارۀ او محكم گشته باشد مى آورند.

اللهم صل على محمد و آله و الهمنا معرفة فضله و اجلال حرمته و التحفظ ممّا حظرت فيه.

بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و شناخت فضيلت اين ماه و بزرگداشت حرمتش و خوددارى از محرمات را در آن به ما الهام فرما.

و اعنّا على صيامه بكفّ الجوارح عن معاصيك و استعمالها فيه بما يرضيك.

و ما را بر روزه داشتن آن با نگهداشتن اعضا از گناهان و به كار بردن در اين ماه با آنچه كه تو را خشنود سازد يارى مرحمت فرما.

حتى لا نصغى باسماعنا الى لغو تا با گوشهاى خود به گفتار بيهوده گوش ندهيم.

و لا نسرع بابصارنا الى لهو و با ديدگان به دنبال لهو نشتابيم.

و حتى لا نبسط ايدينا الى محظور و دستهايمان را به حرامى نگشائيم.

و لا نخطو باقدامنا الى محجور و گامهايمان را به آنچه از آن منع شده پيش نگذاريم.

و حتى لا تعى بطوننا الا ما احللت» و شكمهايمان جز حلال در خود جاى ندهند.

و لا تنطق السنتنا الا بما مثّلت و زبانهايمان بغير آنچه مقرر فرمودى گويا نشوند.

و لا نتكلف الاّ ما يدنى من ثوابك و جز در كارى كه به ثواب تو نزديك كند زحمت نكشيم.

و لا نتعاطى الاّ الذى يقى من عقابك و جز آنچه از عقاب تو نگهدارد فرا نگيريم.

ثم خلّص ذلك كلّه من رياء المرائين و سمعة المسمعين آنگاه همه آنچه را كه گفتيم از رياى رياكاران و شهرت طلبى شهرت طلبان خالص گردان.

لا نشرك فيه احدا دونك تا كسى را با تو در آن شريك نكنيم.

و لا نتبغى فيه مرادا سواك و مقصودى در آن غير تو نداشته باشيم.

مترجم گويد: در اين جملات نورانى نسبت به چشم تعبير خاصّى آمده و آن كلمۀ «و لا نسرع» است و اين همان گونه كه ترجمه شد بدان معناست كه چشم دربارۀ لهويّات شتابان است و آدمى علاقۀ عجيبى به چشم چرانى دارد، زيرا نگاه كردن مقدمه و پيشرو گناه است و

ص:238

كمتر اتفاق مى افتد كه كسى بدون نگاه كردن دامن به گناه بيالايد. و به عبارت ديگر اگر كسى نگاه كردن خود را در اختيار داشته باشد درصد چشمگيرى از موارد گناه را اجتناب مى كند. و اين نكته در كمال لطافت و بلاغت در آيۀ شريفه تذكر داده شده است، آن جا كه خداى تعالى ابتدا مؤمنين را به فرو بستن چشم امر مى فرمايد و سپس به حفظ دامن و مى فرمايد:«قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ»(1)ى رسول! به مؤمنين اين پيام را برسان كه ديدگانشان را فرو بندند و دامنهايشان را از آلودگى نگاه دارند. و در تورات آمده است كه «النظر يزرع الشهوة و ربّ نظرة اورثت حزنا طويلا» نگاه كردن بذرافشانى شهوت است و چه بسا كه يك نگاه اندوه فراوانى را به دنبال دارد (يك نظرى كردم و جانم بسوخت) عارف اكباتان نيز گرچه فريادش از دست ديده و دل بلند است وليكن عامل اصلى را همان ديده مى داند كه مى گويد:

ز دست ديده و دل هر دو فرياد هر آنچه ديده بيند دل كند ياد

بسازم خنجرى نوكش ز فولاد زنم بر ديده تا دل گردد آزاد

*

نكتۀ ديگرى كه در جملات شريفه است پرداختن به موضوع ريا و سمعه است با اينكه در محرّمات غرض همان ترك آنهاست به هر عنوانى كه باشد و حساب ترك محرّمات از اعمال عبادى جداست كه مشروط به قصد قربت است و آن با ريا و تظاهر سازگار نيست، زيرا كه در محرّمات عمده نظر به همان است كه فعل منهىّ عنه در خارج تحقق نيابد ولو به هر داعى از دواعى غير قربى؛ مثلا اگر كسى به عنوان حفظ آبروى خود در ميان اجتماع چشم چرانى نكند اين عمل او محبوب خداى تعالى است، وليكن در ميان دواعى غيرقربى ريا را اهميت خاصى است كه اگر در دل انسان رخنه كند همچون آتش سوزان خرمن اعمال را مى سوزاند و نابود مى كند و نويسندۀ ناچيز اين بحث را تحت عنوان (ريا و عجب) مفصّلا مورد بحث و بررسى قرار داده و به دو زبان فارسى و عربى چاپ و منتشر گرديده است، تشنگان وادى خلوص را به مقالۀ آن كتاب توصيه مى نمايم كه عمدۀ مطالبش فرآورده از كلمات بزرگان و اعاظم علماى اسلام است و مخصوصا از بيانات روح بخش عارف قرن ما حضرت امام خمينى - قدس اللّه

ص:239


1- سورۀ نور، آيۀ 30.

نفسه - بسيار استفاده شده است. و اكنون براى تتميم فايده مطالبى تقديم خوانندگان گرامى مى شود.

*مطلب اوّل

مسلمانان چه شيعه و چه سنى اجماع دارند بر اين كه ماه رمضان بافضيلت ترين و بهترين ماههاست. اما از طريق شيعه روايات متواتره از اهل بيت عصمت و طهارت در اين باره رسيده است؛ از جملۀ آنها روايت معروفى است كه در كافى شريف به سند خودش از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: سه روز به آخر ماه شعبان مانده بود كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در آستانۀ حلول ماه رمضان به بلال دستور فرمود كه مردم را جمع كند و سپس به منبر تشريف برد و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اى مردم! همانا خداى تعالى شما را به اين ماه اختصاص داده و اين ماه كه سرور ماههاست فرا رسيده است.

شبى در اين ماه هست كه از هزار ماه بهتر است. درهاى دوزخ در آن بسته مى شود و درهاى بهشت بازمى گردد. پس كسى كه اين ماه را درك كند و آمرزيده نشود از رحمت خدا دور باد. و كسى كه پدر و مادرش را درك كند و آمرزيده نشود از رحمت خدا دور باد. و كسى كه نام مرا بشنود و بر من صلوات نفرستد كه آمرزيده شود از رحمت خدا دور باد. «عن ابى جعفر عليه السلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: لما حضر شهر رمضان و ذلك فى ثلاث بقين من شعبان قال لبلال: ناد فى الناس، فجمع الناس ثم صعد المنبر فحمد و اثنى عليه ثم قال: ايها الناس، ان هذا الشهر قد خصّكم اللّه به و حضركم و هو سيد الشهور، ليلة فيه خير من الف شهر تغلق فيه ابواب النار و تفتح فيه ابواب الجنان، فمن ادركه و لم يغفر له فابعده اللّه و من ادرك والديه فلم يغفر له فابعده اللّه و من ذكرت عنده فلم يصلّ علىّ فلم يغفر له فابعده اللّه».

و نيز از امام باقر عليه السّلام روايت شده كه فرمود: در آخرين جمعۀ ماه شعبان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خطبه خواند، پس حمد ثناى الهى را به جاى آورد و فرمود: اى مردم! ماهى بر شما سايه افكنده كه شبى در آن است كه از هزار ماه بهتر است و آن ماه رمضان است؛ خداى تعالى روزۀ آن ماه را بر شما واجب فرموده و يك شب زنده داشتن در آن را كه به نماز مستحبى باشد همچون هفتاد شب زنده دارى با نماز مستحبى در ديگر ماهها قرار داده، و براى هركس كه از كارهاى خير مستحبى در آن انجام دهد پاداش كسى را كه واجبى از واجبات الهى را انجام داده

ص:240

باشد قرار داده است و هركس كه واجبى از واجبات خداى عز و جل را انجام دهد همانند كسى است كه هفتاد واجب از واجبات الهيه را در ديگر ماهها انجام داده باشد، و آن ماه صبر است خداى تعالى به روزى مؤمن در آن ماه مى افزايد. و كسى كه مؤمن روزه دارى را افطار بدهد همچون كسى است كه بنده اى را آزاد كرده باشد و گناهان گذشتۀ او آمرزيده مى شود. به خدمتش عرض شد: همۀ ما توانايى افطار دادن روزه دارى را نداريم.

فرمود: همانا كه خداى تعالى كريم و بزرگوار است همين اجر و پاداش را مرحمت مى فرمايد به كسى كه بجز يك چشيدن شير كه روزه دارى با آن روزه اش باز كند و يا نوشيدن آب شيرين و يا چند دانه خرما كه بيشتر از اين را توانايى نداشته باشد. «خطب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم الناس فى آخر جمعة شعبان فحمد اللّه و اثنى عليه ثم قال: ايها الناس انه قد اظلتكم شهر فيه ليلة خير من الف شهر و هو شهر رمضان فرض اللّه صيامه و جعل قيام ليلة فيه بتطوع صلوة كتطّوع سبعين ليلة فيما سواه من الشهور، و جعل لمن تطوع فيه من خصال الخير كاجر من ادّى فريضه من فرائض اللّه عزّ و جل، و من ادّى فيه فريضة من فرائض اللّه عزّ و جل كان كمن ادّى سبعين فريضة من فرائض اللّه سواه من الشهور و هو شهر الصبر يزيد اللّه فى رزق المؤمن فيه و من فطر فيه مؤمنا صائما كان له بذلك عند اللّه عتق رقبة و مغفرة لذنوبه فيما مضى، قيل: يا رسول اللّه ليس كلّنا يقدر على ان يفطر صائما فقال: ان اللّه كريم يعطى هذا الثواب لمن لم يقدر الاعلى مذقة من لبن يفطر بها صائما او شربة من ماء عذب او تمرات لم يقدر على اكثر من ذلك».

و هركس كه زحمت دادن به بندۀ خويش را در اين ماه تخفيف دهد خداى تعالى حساب كشيدن از او را تخفيف مى دهد «و من خفف فيه عن مملوكه خفّف الله عنه حسابه» و آن ماه ماهى است كه آغازش رحمت است و وسطتش مغفرت و آمرزش و پايانش برآورده شدن حاجات و قبولى دعوات و آزاد شدن از آتش دوزخ «و هو شهر اوله رحمة و اوسطه مغفرة و آخره الاجابة و العتق من النار» و شما از چهار چيز بى نياز نيستيد كه با دوتاى آنها خداى تعالى را راضى كنيد و دوتاى ديگر براى خودتان مورد لزوم است. اما آن دو كه با آنها خداى تعالى را راضى مى كنيد عبارتند از شهادت به وحدانيت خداى تعالى و شهادت بر نبوّت.

و اما آن دو كه خودتان از آنها بى نياز نيستيد آن است كه در اين ماه نيازمنديهاى خودتان را و بهشت را از خداى تعالى بخواهيد و عافيت و سلامتى بخواهيد و به خداى تعالى از آتش دوزخ پناهنده شويد «و لا غناء بكم عن اربع خصال: خصلتين ترضون اللّه بهما و خصلتين لا غناء

ص:241

بكم عنهما فامّا اللتان ترضون اللّه بهما فشاهدة ان لا اله الاّ اللّه و انّ محمدا رسول اللّه و اما اللّتان لا غناء بكم عنهما فتسألون اللّه حوائجكم و الجنّة و تسألون العافية و تعوّذون به من النار». و رئيس المحدثين شيخ صدوق محمّد بن بابويه به سند طلايى خود از امام امير المؤمنين عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: روزى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى ما خطبه خواند پس فرمود: اى مردم! همانا كه ماه خدا با بركت و رحمت و مغفرت بر شما روى آورده است؛ ماهى است كه او نزد خداى عزّ و جل بهترين ماههاست و روزهايش بهترين روزهاست و شبهايش بهترين شبهاست و ساعتهايش بهترين ساعتهاست. آن ماه ماهى است كه شما به مهمانى خداى تعالى دعوت شده ايد و در رديف كسانى قرار گرفته ايد كه مورد تكريم و احترام خداى تعالى مى باشند «ان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خطبنا ذات يوم فقال: ايها الناس قد اقبل اليكم شهر اللّه بالبركة و الرحمة و المغفرة، شهر هو عند اللّه افضل الشهور و ايامه افضل الايام و لياليه افضل الليالى و ساعاته افضل الساعات هو شهر دعيتم فيه الى ضيافة اللّه و جعلتم فيه من اهل كرامة اللّه» (پذيرايى كه از طرف خداى تعالى براى مهمانان عزيزش تهيه ديده شده است آن است كه) «انفاسكم فيه تسبيح و نومكم فيه عبادة و عملكم فيه مقبول و دعاؤكم فيه مستجاب» نفسهاى شما در اين ماه به جاى تسبيح است و خواب شماها در اين ماه عبادت است و اعمالتان پذيرفتۀ درگاه حق و دعاهاى شما مستجاب است «فاسألوا اللّه ربكم بنيّات صادقة و قلوب طاهرة ان يوفقكم لصيامه و تلاوة كتابه» پس از پروردگار خودتان خداى تعالى بخواهيد با نيتهاى صادق و راست و با دلهاى پاك و پاكيزه كه شما را موفق بفرمايد به روزۀ اين ماه و تلاوت كردن قرآن كريمش «فان الشقى من حرم غفران اللّه فى هذا الشهر العظيم» همانا شقى و بدبخت و بد عاقبت كسى است كه از آمرزش خداى تعالى در اين ماه محروم و بى نصيب باشد «و اذكروا بجوعكم و عطشكم فيه جوع يوم القيامة و عطشه» به واسطۀ گرسنگى و تشنگى تان در ماه رمضان به ياد گرسنگى و تشنگى روز قيامت باشيد.

اين جملۀ نورانى ممكن است دستور تعبّدى باشد بدين معنى كه يكى از وظايف روزه گير آن است كه به ياد گرسنگى و تشنگى روز قيامت باشد و خداى تعالى به اين تذكّر ثواب و پاداش نيك عطا خواهد فرمود، و ممكن است دستور تربيتى باشد بدين معنى كه آدمى هرگاه در زندگى با مشكلى مواجه گردد اگر متذكر گردد كه تحمّل نكردن آن مشكل عواقب وخيم و پى آمدهاى بدترى خواهد داشت تحمل آن مشكل بر او آسان مى گردد؛ مثلا كسى كه

ص:242

مى خواهد از ناحيۀ چشم فرضا زير عمل جرّاحى قرار گيرد و اين احتياج به آن دارد كه چند روزى با چشم بسته بدون حركت روى تخت جرّاحى بخوابد و طبيعى است كه اين عمل شاقى است ولى اگر متوجه باشد كه در صورت تحمل نكردن اين مشقّت شايد براى هميشه از نعمت بينايى محروم خواهد ماند، با كمال ميل و رضايت خاطر تسليم دكتر معالج مى شود و چه بسا حق الزحمۀ سنگينى نيز به دكترش تقديم كند و در عين حال ممنون او نيز خواهد بود. اين جاست كه خردمندان و تيزبينان كه تعبير از آنان به اولى الالباب مى شود يعنى صاحبان لبّ و مغز كه از صورت اشياء گذر كرده و به لبّ و حقيقت آن واقف شده اند با لسان حال و بلكه با لسان قال مى گويند:

زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت كان كه شر كشته او نيك سرانجام افتاد

و حكيم شيراز مى سرايد:

به حلاوت بخورم زهر كه شاهد ساقى است به ارادت بكشم درد كه درمانم از اوست

غم و شادى بر عاشق چه تفاوت دارد ساقيا باده بده شادى آن كاين غم از اوست

*

«و تصدّقوا على فقرائكم و مساكينكم» به افراد بى بضاعت و نيازمند و كسانى كه خرج زندگى آنان از گردش افتاده است صدقه بدهيد.

نويسنده گويد: صدقه دادن به فقرا و مساكين از امورى است كه شارع مقدس تأكيد بليغ در باب آن فرموده است و فوايد فردى و اجتماعى آن را علما و بزرگان مشروحا بيان كرده اند و ما براى خالى نبودن عريضه چند روايت از دهها روايات آن را در اين رساله ذكر مى كنيم باشد كه خداى تعالى با فضل بى منتهايش پاداشى به اين فقير حقير عنايت فرمايد:

1. در كافى شريف از امام زين العابدين عليه السّلام روايت مى كند كه آن حضرت مى فرمودند:

صدقه آتش خشم پروردگار را خاموش مى كند. و آن حضرت صدقه را پيش از آن كه به گدا مرحمت كند مى بوسيد «كان على بن الحسين عليه السلام يقول: الصدقة تطفى غضب الرب، و كان يقبّل الصدقة قبل ان يعطيها السائل» و نيز روايت شده كه آن حضرت آذوقه جهت فقرا در ميان

ص:243

انبان مى گذاشت و آن را به دوش مى كشيدند و به آنان مى رساندند و معاش چندين خانواده را در مدينه متكفل بودند. و يكى از اهل مدينه مى گفت تا حضرت على بن الحسين از دنيا رفت ما صدقۀ پنهانى را از دست داديم «فقدنا صدقة السر حتى مات على بن الحسين عليه السّلام» و در چندين خانواده بودند كه آذوقه شان و هرچه را كه نيازمند بودند به در خانه شان مى آمد و نمى دانستند كه آورنده كيست تا آن كه امام زين العابدين از دنيا رحلت فرمود آورندۀ آذوقه را شناختند و در ميان آن خانواده ها عزاى عمومى اعلام گرديد «و كان فى المدينة كذا كذا بيتا يأتيهم رزقهم و ما يحتاجون اليه لا يدرون من اين يأتيهم فلمّا مات زين العابدين عليه السّلام فقدوا ذلك فصرخوا صرخة واحدة» و از حضرت امام باقر عليه السّلام روايت است كه فرمود: نيكى و صدقه پنهان فقر را از ميان مى برند و عمر را زياد مى كنند و هفتاد نوع مرگ بد را دفع مى كنند «البرّ و صدقة السرّ ينفيان الفقر و يزيدان فى العمر و يدفعان عن سبعين ميتة سوء».

حضرت امام خمينى - رضوان اللّه عليه - را نيز در اين مقام كلامى است كه ما اين نوشته را با آن كلام نورانى مزيّن مى كنيم. آن حضرت در شرح حديث شريفى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم امير المؤمنين عليه السّلام را به امورى توصيه مى فرمايد از جملۀ آنها وصيت به صدقه دادن است مى فرمايد: و امّا سنّت سوم رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه آن عبارت است از صدقه و جهد نمودن در آن، پس آن نيز يكى از مستحبّاتى است كه كمتر در اعمال مستحبّه به پايۀ آن مى باشد و اخبار در موضوع صدقه حتى بر خارج از مذهب و بر حيوانات برّى و بحرى بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد و ما به ذكر بعضى از آن اكتفا مى كنيم: «محمد بن يعقوب باسناده عن عبد اللّه بن سنان فى حديث قال: قال ابو عبد اللّه عليه السّلام ليس شىء اثقل على الشيطان من الصدقة على المؤمن و هو يقع فى يد الرب تبارك و تعالى قبل ان تقع فى يد العبد» ابن سنان گويد: فرمود حضرت صادق عليه السّلام هيچ چيز گران تر بر شيطان نيست از صدقه بر مؤمن و آن واقع شود در دست پروردگار تبارك و تعالى پيش از آن كه واقع شود در دست بنده.

«و باسناده عن ابى عبد اللّه عليه السلام فى حديث قال: ان اللّه لم يخلق شيئا الاوله خازن يخزنه الا الصدقة فان الرب يليها بنفسه و كان ابى اذا تصدق بشيىء وضعه فى يد السائل ثم ارتده منه فقبّله و شمّه ثم رده فى يد السائل» فرمود حضرت صادق عليه السّلام: خداى تعالى خلق نفرمود چيزى را مگر آن كه از براى آن نگهبانى است كه آن را نگهدارى كند مگر صدقه را كه خداى تعالى نگهدارى آن را خود فرمايد، و پدرم وقتى صدقه مى داد مى گذاشت آن را به دست سائل پس از آن آن را

ص:244

از او پس مى گرفت و مى بوسيد و مى بوييدش سپس سائل ردّ مى فرمود. و قريب به مضمون اين حديث چندين حديث ديگر وارد است و دلالت بر بزرگى شأن و عظمت رتبۀ صدقه دارد كه خداى تبارك و تعالى امر آن را به كس ديگر محوّل نفرموده و خود بايد قدرت و احاطه قيومۀ خود حافظ صورت كاملۀ غيبيّۀ آن گرديده.

و تدبّر در اين حديث شريف و امثال آن كه در ابواب متفرقۀ كتب اصحاب - رضوان اللّه عليهم اجمعين - منقول است براى اهل معرفت و اصحاب قلوب كشف توحيد فعلى و تجلى قيومى حق را مى نمايد و اشاره به نكتۀ مهمه اى است كه توجه به آن براى كسانى كه قيام به اين امر مهم مى كنند خيلى لازم است و آن آن است كه انسان بفهمد تصدق در دست كى واقع مى شود كه نعوذ باللّه اگر منّت و اذيّتى در دادن صدقه از انسان نسبت به فقير واقع شود اول به حق تبارك و تعالى واقع شود پس از آن به سائل؛ چنانچه اگر تواضع و فروتنى كند از روى كمال خضوع و مذلّت صدقه را به سائل مؤمن تقديم كند براى حق تعالى كرده؛ چنانچه عالم آل محمد عليه السّلام و عاشق جمال حق تعالى جناب باقر العلوم عليه السّلام صدقه را پس از وقوع در دست سائل مى بوييد و مى بوسيد و استشمام رائحۀ طيّبۀ محبوب از آن مى كرد، و خدا مى داند براى آن ذات مقدس و عاشق مجذوب چه راحت نفس و سكونت خاطرى پيدا مى شد و چطور آن اشتغالات قلبيه و احتراقات شوقيۀ باطنيه را اين عشق بازى خاموش مى كرد.

افسوس و هزاران افسوس كه اين نويسنده مستغرق در بحار هواى نفس و مخلّد بر ارض طبيعت و گرفتار شهوات و اسير بطن و فرج و بى خبر از ملك هستى و مست خودى و خودپرستى در اين عالم آمد و عن قريب خواهد رفت و از محبت اولياء هيچ ادراك نكرد و از جذبات و جذوات و منازل و مفازلات آنها هيچ نفهميد و وقوفش در اين عالم وقوف حيوانى و حركاتش حركات حيوانى و شيطانى بود. اگر چنين باشد مردنش نيز مردن حيوان و شيطان است «اللهم اليك المشتكى و عليك المعوّل» خداوندا تو خود از ما به نور هدايتت دستگيرى فرما و از اين خواب سنگين بيدار فرما و به عالم غيب و نور و دار بهجت و سرور و خلوت انس و محفل خاص دعوت كن.

و باسناده عن ابى عبد اللّه عليه السلام قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ارض القيامة نار خلا ظلّ المؤمن فانّ الصّدقة تظلّه» فرمود حضرت صادق عليه السّلام كه حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: زمين قيامت آتش است مگر سايۀ مؤمن و جوار آن كه صدقه او را سايه اندازد و حفظ نمايد. و در روايت

ص:245

است كه صدقه را خداى تعالى تربيت فرمايد مثل شما كه بچه شتر را تربيت مى كنيد و اگر نصف خرما صدقه دهيد خداى تعالى آن را تربيت مى فرمايد و در روز قيامت آن را مى دهند به بنده در صورتى كه مثل كوه احد يا بزرگ تر از آن است. و از اين قبيل حديث بسيار است. و در احاديث كثيره وارد است كه صدقه مردنهاى بد را دفع مى نمايد و روزى را نازل مى كند و قرض را ادا مى كند و فقر را زائل كند و عمر را زياد كند و هفتاد طور مردن بد را دفع كند و خداى تعالى عوض آن را از ده تا صد هزار عطا فرمايد و اسباب زيادت مال گردد، و در صبح هركس صدقه دهد از بلاهاى آسمانى در آن روز ايمن گردد و اگر در اول شب بدهد از بلاهاى آسمانى در آن شب ايمن باشد و مداواى مريضها با صدقه شود، و اگر كسى اهل بيت مسلمى را كفايت كند گرسنگى آنها را دفع كند و بدن آنها را بپوشاند و آبروى آنها را حفظ كند از هفتاد حج محبوب تر است با آن كه حج از عتق هفتاد رقبه بالاتر است با آن كه در عتق رقبه وارد است كه هركس بنده اى را آزاد كند خداوند به هر عضوى از آن بنده عضوى از او را از آتش جهنم آزاد فرمايد. و حضرت امير المؤمنين عليه السلام هزار بنده آزاد فرمود از كدّ يمين خود، و غير ذلك كه ذكر آنها موجب تطويل است(1).

در بيان نكتۀ ديگر: و ما ختم مى كنيم اين مقام را به ذكر نكته اى دانستنى و آن اين است كه در آيۀ شريفه وارد است:«لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ» يعنى به خوبى هرگز نائل نشويد مگر آن كه در راه خداوند انفاق كنيد از آنچه دوست مى داريد. در حديث است كه حضرت صادق عليه السّلام صدقه مى دادند به شكر، پرسيدند چطور به شكر صدقه مى دهيد؟ فرمود شكر را از هر چيز بيشتر دوست دارم و ميل دارم به آن چيزى كه محبوب ترين اشياء است پيش من صدقه دهم. و در حديث است كه حضرت امير عليه السلام جامه اى خريدارى فرمود و از آن خوشش آمد و آن را صدقه داد و فرمود شنيدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى فرمود: كسى كه اختيار كند غير را بر خودش خداوند بهشت را روز قيامت براى او اختيار كند و كسى كه دوست داشته باشد چيزى را پس آن را براى خدا قرار دهد خداى تعالى روز قيامت فرمايد بندگان به يكديگر جزا مى دادند به معروف و من جزاى تو را امروز بهشت دهم. و روايت شده كه يكى از اصحاب وقتى اين آيۀ شريفه نازل شد يك باغى داشت، بين خويشاوندانش قسمت كرد و آن را از همۀ اموالش بيشتر دوست مى داشت پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: خوشا

ص:246


1- احاديث فوق را در فروع كافى جلد 4 ص 3 به بعد ببينيد.

به حال تو، خوشا به حال تو كه اين حال سودمندى است براى تو.

و از براى جناب ابوذر مهمانى آمد، فرمود به او كه من شغلى دارم و از براى من شترهايى است برو بهترين آنها را بياور. ميهمان رفت و يك شتر لاغرى آورد. ابو ذر فرمود به من خيانت كردى. گفت: بهترين شترها شتر فحل بود، به يادم آمد روز احتياج شما را به سوى آن، ابوذر فرمود: روز احتياج من به آن، روزى است كه مرا در قبر مى گذارند با آن كه خداى تعالى فرمايد: هرگز به برّ و نيكويى نرسيد مگر آن كه انفاق كنيد آنچه را دوست مى داريد.

و فرمود: در مال سه شريك است: يكى قدر است كه فرقى نكند پيش آن كه خوب باشد يا بد آن را ببرد به هلاك نمودن. دوّم وارث است كه منتظر مردن تو است، و تو سوّمى آنهايى، پس اگر توانستى كه عاجزتر از آنها نباشى نباش، خداى تعالى فرمايد:«لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ» و اين شتر محبوب بود پيش من در بين اموالم پس دوست داشتم كه براى خودم پيش فرستم.

بايد دانست كه انسان با علاقمندى و محبّت به مال و منال و زخارف دنيويّه بزرگ شده است و تربيت گرديده و اين علاقه در اعماق قلب او جايگزين گرديده و منشأ بيشتر مفاسد اخلاقى و اعمالى بلكه مفاسد دينى همين علاقه است؛ چنان كه در احاديث كثيره وارد است و ما در شرح بعضى از احاديث به آن اشاره كرديم. پس اگر انسان به واسطۀ صدقات و ايثار بر نفس اين علاقه را بتواند سلب كند يا كم كند البته قطع مادۀ فساد و جرثومۀ قبايح را كرده و طريق نيل به حصول معارف و انقطاع به عالم غيب و ملكوت و حصول ملكات فاضله و اخلاق كامله را براى خود مفتوح نموده و اين يكى از نكات بزرگ انفاقات ماليه واجبه و مستحبه است و در مستحبات اين نكته كامل تر است، چنان كه واضح است.

پس از مجموع آثار و اخبار اين باب معلوم شد كه صدقه جامع فضايل دنيويّه و اخرويه است از ساعت اول دادن آن با انسان همراه است و دفع بليّات مى كند تا آخر امر در قيامت و ساير مراحل كه انسان را به بهشت و جوار حق برساند.

تتمّه

بايد دانست كه صدقۀ مندوبه در سرّ و خفا افضل است از صدقۀ آشكار و علانيه، چنان كه در كافى شريف سند به حضرت صادق عليه السّلام رساند كه به عمّار ساباطى فرمود:

ص:247

«يا عمّار، الصدقة فى السرّ و اللّه افضل من الصدقة فى العلانية و كذلك و اللّه العبادة في السرّ افضل منها فى العلانية»: اى عمّار! صدقه در پنهانى به خدا قسم افضل است از صدقۀ آشكارا و همين طور عبادت در پنهانى افضل است از عبادت آشكارا.

و در احاديث كثيره وارد است كه صدقۀ پنهانى غضب پروردگار را خاموش مى كند. و در حديث است كه هفت طايفه است كه خداى تعالى در پناه خودش آنها را حفظ فرمايد در روزى كه پناهى جز پناه او نيست: يكى از آنها كسى است كه صدقه بدهد و پنهان كند حتى آن كه دست راست او نفهمد آنچه دست چپش انفاق كند.

و شايد نكتۀ افضليّت، يكى آن است كه عبادت سرّى بعيدتر از ريا و به اخلاص نزديك تر است، و ديگر آن كه در باب صدقه حفظ آبروى فقرا و كتمان آن است. و نيز صدقه بر ارحام و اقربا افضل است از غير آنها، و بر آن عنوان صلۀ رحم كه از افضل عبادات است منطبق شود چنان كه در حديث وارد است كه افضل صدقات صدقه به ذى رحم است، و صلۀ اخوان اجرش بيست است و صلۀ رحم بيست و چهار است، بلكه در بعضى روايات است كه صدقه به غير رحم در صورتى كه رحم محتاج است قبول نمى شود.

ختام

بدان كه از اين حديث شريف كه مى فرمايد: (جهد در صدقه كن تا گمان كنى كه اسراف كردى با آن كه اسراف نكردى) ظاهر شود كه مطلوب در صدقه كثرت آن است و به هر اندازه رسد اسراف نيست. و در حديث است كه حضرت امام حسن مجتبى عليه السّلام سه مرتبه قسمت كرد اموال خود را با فقرا به طور تنصيف، حتى اگر داراى دو جفت نعلين بود يا دو ثوب بود تنصيف فرمود.

و در حديث ديگر است كه حضرت رضا عليه السّلام به حضرت جواد عليه السّلام مرقوم فرمود: شنيدم غلامان تو وقتى سوار مى شوى تو را خارج مى كنند از در كوچك، آنها بخل مى كنند و مى خواهند تو به كسى چيزى ندهى. به حق من بر تو كه بيرون رفتن و داخل شدنت نباشد مگر از در بزرگ، و وقتى سوار شدى همراه خود طلا و نقره بردار، و هيچ كس از تو سؤالى نكند مگر آن كه به او عطا نمايى، و از عموهاى تو هركس از تو سؤالى كرد كمتر از پنجاه دينار به او مده و اگر بيشتر خواستى بدهى اختيار با تو است، و اگر از عمه ها سؤال نمودند كمتر از

ص:248

بيست و پنج دينار مده، و اگر بيشتر خواستى بدهى اختيار با تو است، ولى اراده كردم به اين امر اين كه خداوند مقام تو را رفيع فرمايد، پس انفاق كن و ترس مكن كه خداوند بر تو سختگيرى فرمايد.

و اين احاديث منافات ندارد با احاديثى كه دلالت كند بر آن كه كثرت صدقه به قدرى كه بر عيال معيشت سخت شود از جملۀ اسراف است و خداوند دعاى كسى را كه انفاق كند و از براى معيشت خود و عيالش چيزى نگذارد قبول نفرمايد. و در حديث است كه افضل صدقه صدقه اى است كه از زيادت كفاف باشد. وجه عدم منافات آن است كه كثرت و جهد در صدقه لازم نيست به قدرى باشد كه موجب سختى بر عيال شود؛ چه بسا اشخاصى كه نصف مال يا بيشتر آن را صدقه دهند و كفاف خود و عيال آنها محفوظ ماند به طورى كه در ضيق معاش و سختى نيفتند. پايان كلام نورانى امام امت قدس اللّه نفسه در فضيلت صدقه و انصاف بايد گفت كه حق همين است سخندانى و دانايى را بوّأه اللّه فى المقعد الصدق من جواره و جوار اوليائه و الحمد للّه رب العالمين.

تتمّۀ خطبۀ شريفه

و وقّروا كباركم و ارحموا صغاركم سالمندان خودتان را احترام كنيد و كودكانتان را دلسوزى نماييد. از آداب اسلامى احترام به بزرگتران است؛ چنان كه در كافى شريف از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «من اجلال اللّه اجلال ذى الشيبة المسلم» تجليل مسلمان سپيدموى تجليل خداى تعالى است. و نيز امام صادق عليه السّلام فرمود: از ما نيست كسى كه بزرگسالان ما را احترام نكند و خردسالان ما را رحمت نياورد «ليس منا من لم يوقّر كبيرنا و يرحم صغيرنا».

نويسنده گويد: روايت فوق را گرچه صاحب كافى - رضوان اللّه تعالى عليه - در باب اجلال الكبير آورده است وليكن محتمل است كه مقصود بزرگسالان و خردسالان از سادات عظام باشد. و نيز امام صادق عليه السّلام فرمود: «عظموا كباركم و صلوا ارحامكم و ليس تصلونهم بشىء افضل من كف الأذى عنهم» سالمندان خود را تعظيم و احترام كنيد و با خويشاوندان خودتان پيوند دوستى برقرار كنيد و آزارشان نرساندن بهترين پيوند شماست با آنان. و روايات در باب صلۀ رحم بيش از آن است كه در اين مختصر ذكر شود مخصوصا در اين كه صلۀ رحم

ص:249

موجب طول عمر، و قطع رحم باعث كوتاهى عمر آدمى است. علاقمندان به كتاب شريف كافى جلد 3 ص 226 مراجعه فرماييد.

«و احفظوا ألسنتكم» زبانهايتان را نگهدارى كنيد و مراقب آنها باشيد كه به كام دل در دهان به هر طرف نچرخد. در آداب دينى زبان را موقعيّت ويژه اى است، زيرا با آن كه حجم و جرمش كوچك است گناه و جرمش بزرگ است و شايد عضوى در بدن نباشد كه به اندازۀ زبان در گناه و ثواب نقش داشته باشد، كه به وسيلۀ زبان آدمى از كفر نجات مى يابد و هم به وسيلۀ آن از اسلام خارج و داخل در عالم كفر مى گردد. و نيز انواع گناهانى كه از زبان صادر مى شود فراوان است تا آن جا كه غزالى گناهان صادره از زبان را به بيست نوع رسانده است، از قبيل دروغ و بهتان و غيبت و سخن چينى و آشوبگرى و غيره.

از اين رو امام باقر عليه السّلام از جناب ابى ذر نقل مى فرمايند كه وى مى فرمود: «يا مبتغى العلم ان هذا اللسان مفتاح خير و مفتاح شرّ فاختم على لسانك كما تختم على ذهبك و ورقك» اى دانشجو! به راستى كه اين زبان كليد خير است، و هم كليد شر است زبان خود را مهر كن چنان كه بر طلا و نقره ات مهر مى زنى (كافى شريف جلد 3 باب الصمت و حفظ اللسان ص 177).

«و غضّوا عما لا يحلّ اليه النظر ابصاركم و عمّا لا يحلّ اليه الاستماع اسماعكم».

از هر آنچه نگاه كردن بر آنها روا نيست چشم پوشى كنيد و به هرچه گوش دادن به آنها حلال نيست گوش فرا مدهيد كه چشم و گوش دو دريچه از دريچه هاى دوزخ است و بايد شديدا مورد مراقبت قرار گيرد.

«و تحنّنوا على ايتام الناس يتحنّن على ايتامكم» يتيمان مردم را مهربانى كنيد تا با يتيمان شما مهربانى شود. همان گونه كه در آثار آمده است «الدنيا مزرعة الآخرة» و همان گونه كه در كشتزار، پاره اى از دانه ها رشدش سريع تر و پاره اى ديگر با رشدى آهسته تر مى باشند و هر كسى آن درود عاقبت كار كه كشت، در كشتزار دنيا نيز پاره اى از اعمال كه بذر جزاها و پاداشها هستند سريع الرشد هستند و در همين دنيا درخت آنها به بار مى نشيند و مهلت نمى دهد كه روز جزاى اصلى برسد. نوازش يتيمان از آن جمله است و قرآن شريف نيز صحّت اين اصل را امضا فرموده است، آن جا كه فرمايد:«وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللّهَ»(1)سانى كه بر بازماندگان ناتوان خود مى ترسند تقوا پيشه گيرند و با يتيمان

ص:250


1- سورۀ نساء، آيۀ 9.

ستم نكنند. حكيم شيرين سخن شيراز را در اين باره قطعه زيبايى است كه گويد:

يكى خار پاى يتيمى بكند به خواب اندرش ديد صدر خجند(1)

همى گفت و در روضه ها مى چميد كز آن خار بر من چه گلها دميد

*

وى در ديباچۀ اين شعر گويد:

مشو تا توانى ز رحمت برى كه رحمت برندت چو زحمت برى

به حال دل خستگان در نگر كه روزى تو دلخسته باشى مگر

پدر مرده را سايه بر سر فكن غبارش بيفشان و خارش بكن

چو بينى يتيمى سرافكنده پيش مزن بوسه بر روى فرزند خويش

يتيم ار بگريد كه نازش برد؟ و گر خشم گيرد كه بارش برد؟

الا تا نگريد كه عرش عظيم بلرزد همى چون بگريد يتيم

به رحمت بكن آبش از ديده پاك به شفقت بيفشانش از چهره خاك

اگر باب را سايه رفت از سرش تو در سايۀ خويشتن پرورش

من اول سر تاجور داشتم كه سر در كنار پدر داشتم

اگر بر وجودم نشستى مگس پريشان شدى خاطر چند كس

كنون دشمنان گر برندم اسير نباشد كس از دوستانم نصير

مرا باشد از درد طفلان خبر كه در طفلى از سر برفتم پدر

*

در كافى شريف و عياشى از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: «من ظلم يتيما سلّط اللّه عليه من يظلمه او على عقبه او على عقب عقبه ثم تلاهذه الآية»، هركس كه بر يتيمى ستم روا دارد، خداى تعالى بر او مسلّط مى فرمايد كسى را كه بر او ستم كند يا به فرزندش يا به نواده اش و سپس اين آيه را تلاوت فرمود:«وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا...» .

«توبوا الى الله من ذنوبكم» و از گناهانتان توبه كنيد و به سوى خداى تعالى باز گرديد

ص:251


1- لقب يكى از بزرگان است و خجند بضم خاء نام شهرى است در توران.

(بحث تفصيلى توبه در جاى خود خواهد آمد باذن اللّه تبارك و تعالى).

«و ارفعوا اليه ايديكم بالدعاء فى اوقات صلواتكم فانها افضل الساعات ينظر الله تعالى فيها بالرحمة الى عباده» دستهايتان را به سوى خدا براى دعا برداريد به هنگام فرا رسيدن وقت نمازها كه بهترين ساعتها است و خداى تعالى با نظر رحمت در اوقات نماز بر بندگانش نظر مى فرمايد: «يجيبهم اذا ناجوه و يلّبيهم اذا نادوه» اگر با خداى تعالى مناجات كنند اجابتشان فرمايد و اگر آوازش دهند پاسخ مثبت مرحمت فرمايد: «و يستجيب لهم اذا دعوه» و اگر دعايش كنند مستجاب فرمايد.

«ايها الناس ان انفسكم مرهونة باعمالكم ففكوها باستغفاركم» اى مردم! همانا كه جانهاى شما در گرو اعمال شماست، پس با استغفارتان آنها را از گرو باز گيريد «و ظهوركم ثقيلة من اوزاركم فخففوا عنها بطول سجودكم» و پشتهاى شما از بار گناهان شما سنگين است پس با سجدۀ طولانى خود را سبكبار كنيد.

بدان اى عزيز كه يكى از عبادات بسيار مؤثر در تحصيل قرب الهى همانا سجده است و مخصوصا سجدۀ طولانى كه در روايت است: «ان طول السجود من دين الائمة عليهم السّلام» سجدۀ طولانى از دين ائمه عليهم السّلام است «و انه من سنن الأوّابين» و سجدۀ طولانى راه و روش اوّابين و كسانى است كه به بازگشت به سوى حق تعالى علاقۀ مفرطى دارند «و انه من اشد الاعمال على ابليس» و از اعمالى است كه ابليس لعين را سخت ناراحت مى كند «و يحطّ الذنوب كما يحطّ الريح ورق الشجر» و سجده گناهان را فرو مى ريزد همچون كه باد برگ خزان را از درختها فرو مى ريزد «و اقرب ما يكون العبد الى اللّه و هو ساجد» و نزديك ترين حالت بنده به خداى تعالى حالت سجده است «و السجود منتهى العبادة من بنى آدم» و سجده آخرين درجۀ عبادت از فرزندان آدم است و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به كسى كه از آن حضرت تقاضا كرد كه براى او ضامن بهشت از پروردگار شود فرمود: تو نيز مرا با سجدۀ زيادى كه خواهى كرد يارى كن «قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لمن سأله التحمّل على ربّه الجنّة اعنّى على ذلك بكثرة السجود». از امير المؤمنين عليه السّلام روايت شريفى است كه مى فرمايد: «جاء رجل الى النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فقال علمنى عملا يحبّنى اللّه تعالى عليه و يحبّنى المخلوقون و يثرى مالى و يصحّ بدنى و يطيل عمرى و يحشرنى معك» شخصى به خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيد و عرض كرد كارى به من تعليم فرما كه (اگر آن كار را كردم) خداى تعالى مرا دوست بدارد و مردم مرا دوست دارند و ثروت مرا زياد گرداند و

ص:252

تنم را صحيح و سالم فرمايد و عمرم را دراز و مرا با تو محشور فرمايد. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: اين كه تو خواستى شش مطلب است كه نياز به شش چيز دارد «هذه ستّ خصال تحتاج الى ستّ خصال» اگر خواستى خداى تعالى تو را دوست بدارد از او بترس و تقوا داشته باش «اذا اردت ان يحبك الله فخفه و اتّقه» و اگر خواستى مردم تو را دوست داشته باشند پس دربارۀ آنان احسان و نيكى كن و چشم طمع به آنچه در دست مردم است مدار «و اذا اردت ان يحبك المخلوقون فاحسن اليهم و ارفض ما فى ايديهم» و اگر خواستى كه خداى تعالى مال و ثروت تو را زياد فرمايد پس زكوة مال بده «و اذا اردت ان يثرى الله مالك فزكّه» به گفتۀ حكيم شيراز:

زكات مال به در كن كه فضلۀ رزرا چو باغبان ببرد بيشتر دهد انگور

*

«و اذا اردت ان يصحّ اللّه بدنك فاكثر من الصدقة» و اگر خواستى كه خداى تعالى تن تو را سالم بفرمايد پس صدقه بسيار بده «و اذا اردت ان يطيل اللّه عمرك فصل ذوى ارحامك» و اگر خواستى خداى تعالى عمر تو را طولانى فرمايد پس صلۀ رحم به جاى بياور «و اذا اردت ان يحشرك اللّه معى فاطل السجود بين يدى اللّه الواحد القهّار» و اگر خواستى كه خداى تعالى تو را با من محشور فرمايد پس در پيشگاه خداى يگانۀ قهّار سجده را طولانى به جاى بيار.

در خرايج از منصور الصيقل نقل مى كند كه گويد: پس از انجام عمل حج، گذارم به مدينه افتاد و به قصد زيارت مرقد مطهر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به حرم مشرف شدم و زيارت كردم «حججت فمررت بالمدينة فاتيت قبر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فسلمت عليه» پس از زيارت متوجه شدم كه امام صادق عليه السّلام در مسجد به عبادت مشغول است و در حال سجده است «ثم التفت فاذا انا بابى عبد اللّه عليه السّلام ساجدا» من آن جا نشستم تا آن قدر كه خسته شدم «فجلست حتى مللت» سپس با خود گفتم تا زمانى كه آن حضرت در سجده است من تسبيح بگويم «ثم قلت لا سبحنّ مادام الامام ساجدا» پس شروع به تسبيح نمودم و يكصد و شصت و چند بار گفتم: «سبحان ربّى العظيم و بحمده استغفر الله ربّى و اتوب اليه ماة مرة ونيفا و ستين مرّة» كه آن حضرت سر از سجده برداشت و سپس برخاست... روايت دنباله دارد.

و كافى شريف از ابان بن تغلب روايت مى كند كه مى گويد: به محضر امام صادق عليه السّلام وارد شدم و آن حضرت به نماز ايستاده بود، پس شمردم و در هر ركوع و سجود شصت مرتبه

ص:253

تسبيح گفتند. از ائمۀ دين عليهم السّلام كه بگذريم اصحاب و تربيت شدگان اين مكتب را مى بينيم كه در اين سنّت حسنه از پيشوايان خود پيروى كرده اند. از فضل بن شاذان روايت شده كه گفت:

«دخلت العراق فرأيت احدا يعاتب صاحبه و يقول انت رجل عليك عيال و تحتاج ان تكسب عليهم و ما آمن ان تسلم عيناك لطول سجودك» وارد كشور عراق شدم ديدم يكى رفيق خود را ملامت مى كند و به او مى گويد تو شخص عائله مندى و بار تكفّل آنان را بر دوش دارى و بايد براى آنان كاسبى كنى و من ايمن نيستم كه با اين سجده هاى طولانى كه تو دارى چشمهاى تو سالم بماند، مى ترسم كور شوى و نتوانى نان عائلۀ خود را تأمين كنى «فلّما اكثر عليه قال اكثرت علىّ ويحك لو ذهبت عين احد من السجود لذهبت عين ابن ابى عمير ما ظنّك برجل سجد سجدة الشكر بعد صلوة الفجر فما يرفع رأسه الاّ عند زوال الشمس» و چون از اين گونه سخنان زياد گفت، وى در پاسخ به رفيقش گفت: زياد پرحرفى كردى، اگر چشم كسى از سجده كور مى شد مى بايست چشم ابن ابى عمير كور مى گشت كه پس از نماز صبح به سجده مى رفت و تا زوال ظهر سر از سجده برنمى داشت.

و كشّى از فضل بن شاذان نقل مى كند كه مى گويد: بر محمد بن ابى عمير وارد شدم ديدم در سجده است پس سجده را طول داد و چون سر برداشت گفتم: سجده اى طولانى داشتى! گفت:

چه مى گفتى اگر جميل بن درّاج را مى ديدى؟ سپس افزود كه به نزد جميل رفتم و او را در حال سجده يافتم. پس سجده اش را بسيار طول داد و چون سر از سجده برداشت محمد بن ابى عمير به او گفت سجده ات به درازا كشيد! فرمود: چه مى شد اگر معروف بن خرّبوز را مى ديدى؟

از مجموع اين گفتارها چنين استفاده مى شود كه شاگردان مكتب اهل بيت عليهم السّلام به پيروى از پيشوايان خود مراقب اين سنّت حسنه بوده اند.

«و اعلموا ان الله عزّ و جلّ ذكره اقسم بعزّته ان لا يعذّب المصلّين و الساجدين و لا يروعهم بالنار يوم يقوم الناس لربّ العالمين» و بدانيد كه خداى جلّ ذكره به عزّت خويش سوگند ياد فرموده كه نمازگزاران و سجده كنندگان را عذاب نفرمايد و آنان را با آتش دوزخ نترساند در روزى كه همۀ مردم در پيشگاه خداى رب العالمين مى ايستند. نويسنده گويد: به قرينۀ مقام محتمل است كه مقصود نمازگزاران و سجده كنندگان در ماه مبارك رمضان باشد هرچند ظهور اطلاق لفظ در عموم است از حيث افراد و زمان.

ص:254

«ايها النّاس من فطّر منكم صائما مؤمنا فى هذا الشهر كان له بذلك عند اللّه عتق رقبة و مغفرة لما مضى من ذنوبه» اى مردم! هر يك از شما كه روزه دار مؤمنى را بر سر سفرۀ افطارش بنشاند، پاداش اين عمل نزد خداى تعالى با آزاد كردن بنده اى برابرى مى كند و گناهان گذشته اش نيز آمرزيده خواهد شد. «فقيل يا رسول اللّه و ليس كلّنا نقدر على ذلك، فقال عليه السّلام اتّقوا النار و لو بشقّ تمرة اتّقوا النار و لو بشر بة ماء» و به حضورشان عرض شد: اى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم همۀ ما توان چنين ميهمانى را نداريم پس آن حضرت فرمود از آتش بپرهيزيد هرچند با نيمى از يك دانۀ خرما باشد. از آتش بپرهيزيد هرچند با نوشاندن اندك آبى باشد.

ناگفته پيداست كه مقصود به خطاب كسانى هستند كه واقعا مسكين باشند و نتوانند سفرۀ افطار پهن كنند نه آن كه مسلمان ثروتمندى به جاى دعوت به افطار و پذيرايى از مؤمنين روزه دار پاكتى از خرما به دست گرفته و در صف جماعت مثلا به هركس يك دانه خرما بدهد و پاداش عتق رقبه و آمرزش گناهان را از خداى تعالى بطلبد!! چنان كه به همين نكته در خطبۀ ديگرى اشاره شده است و مذكور شد.

«ايّها الناس من خفّف عنكم فى هذا الشهر عن ما ملكت يمينه خفّف الله عليه حسابه» از آن جايى كه نوع مردم به واسطۀ ترك عادت و تغيير برنامۀ غذايى در ماه رمضان حالت كسالت و تنبلى به خود مى گيرند و دوست دارند ديگران به حوايج آنان قيام كنند، رسول گرامى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هشدار مى دهند كه نبايد چنين حالتى داشته باشند بلكه سزاوار است كه خود به حوايج خويش بپردازند و بارش را به دوش ديگرى مگذارند تا خداى تعالى نيز بار حساب آنان را سبك تر فرمايد. در همين راستا دستور انسانى ديگرى مى فرمايند كه: «من كفّ شرّه كّف الله عنه غضبه يوم يلقاه» هركس كه شرّش را از ديگران باز دارد و به عامل بى حوصلگى و ناراحتى به پروپاى مردم نپيچد و مزاحمت آنان را فراهم نكند خداى تعالى به پاداش اين صبر و تحمّل خشم خودش را از او روزى كه به پيشگاه الهى مى رسد باز مى دارد «و من اكرم فيه يتيما اكرمه اللّه يوم يلقاه» كسى كه در اين ماه شريف يتيمى را نوازش كند خداى تعالى در روز ديدار با او اكرامش فرمايد. اشعار زيباى سعدى دربارۀ نوازش يتيم گفته شد، ولى دو بيت آن كه در غايت جمال است تكرار مى شود.

يكى خار پاى يتيمى بكند به خواب اندرش ديد صدر خجند

همى گفت و در روضه ها مى چميد كز آن خار بر من چه گلها دميد

ص:255

«و من وصل فيه رحمه وصله الله برحمته يوم يلقاه و من قطع فيه رحمه قطع اللّه عنه رحمته يوم يلقاه» و كسى كه با خويشاوندان خود در اين ماه شريف پيوند برقرار كند خداى تعالى او را به رحمت بى منتهايش مى پيوندد، و كسى كه پيوند خويشاوندى را در اين ماه ببرّد خداى تعالى نيز رحمت خود را از او مى برّد.

نويسنده گويد: روايات در فضيلت صلۀ رحم و اين كه صلۀ رحم موجب طول عمر و قطع آن موجب كوتاهى عمر آدمى است بيش از آن است كه در اين مختصر ذكر شود. امام صادق عليه السّلام از پدر بزرگوارش نقل مى فرمايد كه فرمود پدرم امام زين العابدين به من فرمود: مواظب باش كه با پنج نفر نه همراه باش و نه همصحبت و نه رفيق راه. پس عرض كرد: پدرجان! آنان چه كسانى هستند؟ به من معرفى فرما.

فرمود: «اياك و مصاحبة الكذّاب فإنه بمنزلة السراب يقرّب لك البعيد و يبعّد لك القريب، و اياك و مصاحبة الفاسق فانه يبايعك بأكلة او اقل من ذلك، و اياك و مصاحبة البخيل فانه يخذلك فى ماله احوج ما تكون اليه، و اياك و مصاحبة الاحمق فأنه يريد ان ينفعك فيضرّك، و اياك و مصاحبة القاطع لرحمه فانّى وجدته ملعونا فى كتاب اللّه عز و جلّ فى ثلاثة مواضع، قال اللّه تعالى: فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ (1)للّه الآية، و قال عزّ و جلّ اَلَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ(2) و قال فى البقرة: وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ»(3):

مبادا با دروغگو همصحبت بشوى كه او همانند سراب و شوره زار است كه دور را نزديك مى نماياند و نزديك را دور، و مبادا كه با شخص بخيل همراه باشى كه تو را در حالى كه شديدا به مال او نيازمندى رسوا مى كند و از مالش به تو كمك نمى كند، و مبادا كه با احمق همراهى كنى كه او مى خواهد تو را سود برساند ولى زيانت مى زند (همچون مثل معروف: رفاقت خرس با صاحبش كه وقتى ديد مگسى بر صورت صاحبش نشسته براى كشتن مگس سنگى بر صورت صاحبش كوبيد) و مبادا با كسى كه رشتۀ خويشاوندى را بريده مصاحب باشى كه در سه جا در كتاب خداى عز و جل او را ملعون يافتم.

ص:256


1- سورۀ محمد، آيۀ 22-23.
2- سورۀ رعد، آيۀ 25.
3- سورۀ بقره، آيۀ 27.

1. خداى تعالى فرمايد: شما منافقان اگر از فرمان خدا و اطاعت قرآن روى بگردانيد در روى زمين فساد مى كنيد و قطع رحمت كنيد همين منافقانند كه خدا آنان را لعن فرموده...

2. خداى عز و جل فرمود: آنان كه عهد خداى را پس از آن كه بسته اند مى شكنند و آن را كه خدا امر به پيوندش فرموده قطع مى كنند و در روى زمين فساد مى كنند لعنت بر آنهاست و جايگاه بدى دارند. و در سورۀ مباركۀ بقره فرمود: آنچه را كه خداى تعالى امر به پيوند آن فرموده است قطع مى كنند و در روى زمين فساد مى كنند. اينان زيانكارانند (و زيانكاران گرفتار لعنت خداى تعالى مى باشند).

*نكته

نويسنده گويد: تأمّل در اين روايت شريفه ابوابى از معارف را به روى انسان باز مى كند. و توضيح اين اجمال آن كه غالبا به نظر مى رسد كه فرازهاى مذكوره در قرآن كريم همچون رشتۀ مرواريد به يكديگر متصل است و هر كدام به تنهايى غرض اصلى را ايفا نمى كند؛ مثلا در همين آيات مباركات كه امام عليه السّلام ذكر مى فرمايند در بادى نظر چنين مفهوم مى گردد كه آنچه موجب ملعون شدن است نه تنها قطع رحم است بلكه قطع رحم به ضميمۀ فساد فى الارض مى باشد، در صورتى كه امام عليه السّلام چنين استفاده را نفرموده بلكه خود قطع رحم را موجب لعنت دانسته هرچند در آيات شريفه همراه با فساد فى الارض مى باشد. و از جهت ديگر در آيۀ سوّم تصريح به لعن نشده بلكه قطع رحم و فساد در ارض را موجب خسران مقرر فرموده اند و بايد ملعون بودن خاسرين را از آيات ديگر استفاده كرد؛ مانند «وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ»(1) پيداست كه لعنت گريبانگير كافرين خواهد بود. پس ملعون بودن خاسرين بالملازمة استفاده مى شود، و اين نيز باب وسيعى از علوم قرآنى است و بهره مند شدن از آن نياز به تتبّع و دقت در آيات قرآنى دارد.

«و من تطوّع فيه بصلوة كتب اللّه له برائة من النار» اى مردم! هركس كه در اين ماه مبارك نمازى مستحب به جاى آورد، خداى تعالى برات آزادى از آتش دوزخ را به نام او صادر مى فرمايد «و من ادّى فيه فرضا كان له ثواب من ادّى سبعين فريضة فيما سواه من الشهور». و كسى كه واجبى را در اين ماه ادا كند پاداش كسى را دارد كه در ماههاى ديگر هفتاد واجب به جا آورده باشد «و من

ص:257


1- سورۀ مائده، آيۀ 5.

اكثر فيه من الصلوة علىّ ثقّل اللّه ميزانه يوم تخفف الموازين» و كسى كه در اين ماه صلوات بر من بسيار بفرستد خداى تعالى ميزان اعمال او را به روز قيامت سنگين مى فرمايد، همان روزى كه ميزانهاى اعمال در آن روز سبك مى شود. «و من تلافيه آية من القرآن كان له اجر من ختم القرآن فى غيره من الشهور» و كسى كه در اين ماه يك آيه از قرآن را تلاوت كند پاداش كسى را دارد كه تمام قرآن را در ماههاى ديگر سال ختم كرده باشد.

سپس گويى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يك جمع بندى از همۀ آنچه فرموده مى فرمايد با اين بيان كه مى فرمايد: «ايها الناس ان ابواب الجنان فى هذا الشهر مفتّحة فاسئلوا ربّكم ان لا يغلقها عليكم» اى مردم! همانا درهاى بهشت در اين ماه باز است، از پروردگار خودتان بخواهيد كه اين درهاى باز را به روى شما نبندد. «و ابواب النيران مغلقة فاسئلوا ربكم ان لا يفتحها عليكم» و درهاى آتش به روى شما بسته است، از پروردگارتان بخواهيد كه آنها را به روى شما باز نفرمايد.

«و الشياطين مغلولة فاسئلوا ربكم ان لا يسلّطها عليكم» شيطانها در غل و زنجير گرفتارند، از پروردگارتان بخواهيد كه آنها را بر شما مسلّط نفرمايد. «قال امير المؤمنين عليه السّلام: فقمت و قلت: يا رسول اللّه ما افضل الاعمال فى هذا الشهر» امير المؤمنين مى فرمايد: وقتى اين همه فضايل ماه رمضان را از زبان حق رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شنيدم برخاستم و عرض كردم: يا رسول اللّه! بهترين و پرفضيلت ترين عمل در اين ماه كدام عمل است؟ «فقال: يا ابا الحسن افضل الاعمال فى هذا الشهر الورع عن محارم اللّه» پس حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: اى ابا الحسن! پرفضيلت ترين عمل در اين ماه دورى كردن از محرّمات الهيه است. نويسندۀ ناچيز گويد: اين دستور نورانى از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شايد مبنى بر اصلى از اصول مسلّمۀ طبّى باشد كه حضرتش طبيبى حاذق براى امراض روحى بودند چنان كه امير المؤمنين عليه السّلام تعبير و توصيف مى فرمايد: «طبيب دوّار بطبه قد احكم مراهمه و احمى مواسمه يضع ذلك حيث الحاجة اليه» از آن رو كه بهره مندى از داروهاى طبى اگر همراه با پرهيز از غذاهاى نامناسب نباشد نه تنها فايده اى ندارد بلكه چه بسا كه زيانبار نيز باشد. و شايد از اين جهت در روايات شريفه تأكيد بليغى بر ورع شده است و فرموده اند: «لا ينفع اجتهاد لا ورع فيه»(1)حمت و كوشش بدون ورع و پرهيز از گناه سودى ندارد. و روايات ديگرى نيز به همين مضمون و يا قريب به اين مضمون از ائمه عليهم السّلام رسيده است، به كتاب شريف كافى ج 3 كتاب الايمان و الكفر مراجعه شود.

ص:258


1- كافى، ج 3، ص 125.

روايت شريفۀ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را ذيلى است كه دريغم آيد گفته نشود. امير المؤمنين عليه السّلام مى فرمايد: پس از آن كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ورع را به عنوان افضل اعمال در ماه مبارك معرفى فرمود شروع به گريه فرمود و قطرات اشك از ديدۀ مباركشان بر محاسن شريفشان فرو ريخت. من عرض كردم: يا رسول اللّه علت گريه چيست؟ «ثم بكى فقلت ما يبكيك يا رسول اللّه فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أبكى لما يستحلّ منك فى هذا الشهر، كانى بك و انت تصلّى لربك و قد انبعث اشقى الاولين و الآخرين شقيق عاقر ناقة ثمود فضربك ضربة على قرنك تخضب منها لحيتك، فقلت: يا رسول اللّه و ذلك فى سلامة من دينى؟ فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فى سلامة من دينك. ثم قال: يا على، من قتلك فقد قتلنى و من ابغضك فقد ابغضنى لانّك منى كنفسى و طينتك من طينتى و انت وصيّى و خليفتى على امّتى» رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در پاسخ من فرمود: گريه ام به خاطر چيزى است كه در اين ماه از تو حلال شمرده مى شود. گويى تو را مى بينم در حالى كه تو در محراب عبادت پروردگارت هستى و به نماز ايستاده اى شقى ترين فرد از پيشينيان و پسينيان برادر كسى كه ناقۀ ثمود را پى كرد و كشت برانگيخته شود و چنان شمشيرى بر سر تو فرود آورد كه محاسنت با خون سرت رنگين گردد. پس من عرض كردم: يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در آن وقت آيا دين من به سلامت است؟ فرمود:

دين تو سالم خواهد بود.

سپس فرمود: اى على! آن كس كه تو را بكشد به راستى كه مرا كشته است. و هركس تو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است، زيرا تو از من همچون جان منى و سرشت تو از سرشت من است و تويى وصى و جانشين من بر امّتم. پايان حديث شريف.

بازگشت به شرح دعاى چهل و چهارم دربارۀ دخول ماه رمضان.

نويسنده گويد: از دعاى وداع ماه مبارك رمضان در صحيفۀ مباركه استفاده مى شود كه سلام در آيۀ مباركه «سَلامٌ هِيَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ» متعلق است به «مِنْ كُلِّ أَمْرٍ» يعنى خبر است نه مبتداء كه خبرش «هى حتى مطلع الفجر» باشد، زيرا در آن دعاى شريف چنين آمده است:

«السلام عليك من شهر هو من كل امر سلام، السلام عليك غير كريه المصاحبة...» مطلب ديگر آن كه از جملۀ نورانى «و اعنّا على صيامه بكفّ الجوارح عن معاصيك و استعمالها فيه بما يرضيك» و ما را به روزۀ آن يارى فرما، روزه اى كه اعضا و جوارح را از گناهان بازداريم و آنها را در آنچه رضا و خوشنودى تو در آن است به كار گيريم، تا فصل صلوات بر محمد و آل محمد عليهم السّلام همگى اشاره به آداب روزه و روزه دار است؛ چنان كه روايات بسيارى نيز در اين باره از ائمۀ

ص:259

دين عليهم السّلام رسيده است؛ از جملۀ آنها روايت صحيحه از امام صادق عليه صلوات الرحمن است كه فرمود: «اذا صمت فليصم سمعك و بصرك و شعرك و جلدك، و عدّد اشياء غير هذا و قال: لا يكون يوم صومك كيوم فطرك» چون روزه گرفتى بايد گوشت و چشمت و موهاى بدنت و پوست اندامت و چيزهاى ديگرى را كه آن حضرت نام برد روزه باشند.

و به طور خلاصه فرمودند نبايد روزى كه روزه دارى همچون روزى باشد كه افطار كرده اى و روزه ندارى، و نيز از آن حضرت مروى است كه فرمود: روزه نه تنها از خوردن و آشاميدن خوددارى كردن است، به شهادت آيۀ شريفۀ قرآنيه كه از حضرت مريم عليها السّلام بازگو مى فرمايد كه آن حضرت كلمۀ صوم را در سكوت و سخن نگفتن به كار برده است آن جا كه مى فرمايد:«إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً»(1)ن نذر كرده ام كه روزه بگيرم (يعنى سخن نگويم و ساكت بنشينم) پس شما نيز با الهام گرفتن از اين بانوى گرامى زبانهاتان را به هنگام روزه بودن نگهداريد و چشمهايتان از نگاه نامشروع بپوشيد و حسد نورزيد و با يكديگر نزاع نكنيد كه همانا حسد ايمان را مى خورد و نابود مى كند همان سان كه آتش هيزم را مى خورد و نابود مى كند. «فاحفظوا السنتكم و غضّوا ابصاركم و لا تحاسدوا و لا تنازعوا فان الحسد يأكل الايمان كما يأكل النار الحطب».

و نيز از آن حضرت روايت شده كه فرمود: شنيد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه زنى به كنيز خود ناسزا مى گفت در حالى كه روزه دار بود، پس آن حضرت دستور فرمود تا طعامى حاضر كردند و به آن زن فرمود از اين طعام بخور. زن عرض كرد: من روزه دارم. فرمود: چگونه روزه خواهى بود در حالى كه كنيز خود را ناسزا گفتى؟ همانا كه روزه دارى تنها از خوراك و آشاميدن نيست «و سمع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم امرأة تسبّ جارية لها و هى صائمة، فدعا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بطعام فقال لها:

كلى، فقالت: انى صائمة، فقال: كيف تكونين صائمة و قد سببت جاريتك؟ ان الصوم ليس من الطعام و الشراب».

و نيز از آن حضرت مروى است كه فرمود: «اذا صمت فليصم سمعك و بصرك من الحرام و القبيح و دع المراء و اذى الخادم، و ليكن عليك وقار الصائم و لا تجعل يوم صومك كيوم فطرك»: هر گاه روزه داشتى بايد گوشت و چشمت از حرام و كار زشت روزه دار باشند و مجادله و اذيت خدمتگزار را رها كن و مى بايست وقار شخص روزه دار را داشته باشى و روز روزه داشتن را

ص:260


1- سورۀ مريم، آيۀ 26.

همچون روز افطار قرار ندهى.

و از آن حضرت روايت است كه فرمود: «كان على بن الحسين عليه السّلام اذا كان شهر رمضان لم يتكلم الاّ بالدعاء و التسبيح و الاستغفار و التكبير و اذا افطر قال اللهم ان شئت تفعل فعلت» چون ماه مبارك رمضان فرا مى رسيد امام زين العابدين عليه السّلام بجز به دعا و تسبيح و استغفار و تكبير لب نمى گشود، و چون افطار مى فرمود عرض مى كرد: بارالها اگر بخواهى كارى انجام بدهى مى دهى.

در دائرۀ تقدير ما نقطۀ پرگاريم حكم آنچه تو انديشى امر آنچه تو فرمايى

*

«اللّهم صل على محمّد و آله وقفنا فيه على مواقيت الصلوات الخمس بحدودها التى حدّدت و فروضها التى فرضت و وظائفها التى وظّفت و اوقاتها التى وقّتّ» بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و ما را در اين ماه بر اوقات نمازهاى پنجگانه واقف فرما، آن طور كه حدودش را مشخص فرمودى و واجباتش را مقرّر فرمودى و شروطش را تعيين و اوقاتش را مشخص فرمودى.

«و انزلنا فيها منزلة المصيبين لمنازلها الحافظين لأركانها المؤدّين لها فى اوقاتها على ما سنّه عبدك و رسولك صلواتك عليه و آله فى ركوعها و سجودها و جميع فواصلها على اتمّ الطهور و اسبغه و ابين الخشوع و ابلغه» و ما را در رتبۀ كسانى قرار ده كه به مراتب آن دست يافته و اركانش را حافظند و آن را در اوقات خود به پا مى دارند، همان گونه كه پيامبرت - كه درودت بر او و خاندانش باد - تشريع فرموده در ركوع و سجود و همۀ فضيلتهايش با كامل ترين طهارت و سرشارترينش و روشن ترين مراتب خشوع و رساترينش. امام صادق عليه السّلام فرمود: «هذه الصلوات الخمس المفروضات من اقام حدود هن و حافظ على مواقيتهن الى اللّه يوم القيامة و له عنده عهد يدخله الجنّة و من لم يقم حدودهنّ و لم يحافظ على مواقيتهن لقى اللّه و لا عهد له ان شاء عذبه و ان شاء غفر له».

اين نمازهاى پنجگانۀ واجب هركس حدود آنها را برپا دارد و وقتهاى آنها را حفظ كند روز قيامت كه به پيشگاه خداى تعالى مى رسد او را در نزد خداى تعالى عهدى خواهد بود كه به حكم آن عهد او را به بهشت داخل مى فرمايد، و كسى كه حدود آنها را برپا ندارد و وقتهاى

ص:261

آنها را محافظت ننمايد خداى تعالى را ملاقات مى كند در حالى كه عهدى نزد خداى تعالى ندارد، اگر خواست عذابش مى فرمايد و اگر خواست مى آمرزدش. و از امام باقر عليه السّلام روايت شده كه فرمود: «ايّما مؤمن حافظ على الصلوات المفروضة فصلاّها لوقتها فليس هذا من الغافلين» هر فرد مؤمنى بر نمازهاى واجب محافظت كند پس آنها را در وقت خودشان انجام دهد چنين كس از زمرۀ غافلان شمرده نخواهد شد.

و سيد شارح فرمايد: ظاهر آن است كه مراد از محافظت بر اوقات نمازها محافظت اول وقت نمازها و يا نزديك به اول وقت باشد (نه آن كه نماز را به آخر وقت بيندازد). نويسنده گويد: وجهى براى اين ظهور به نظر نمى رسد، بلكه اطلاق كلام امام عليه السّلام مقتضى است كه محافظت در تمام وقت مراد باشد در مقابل سهل انگارى تا حدّى كه نماز از او فوت شود. و مؤيد اين معنا جملۀ «ان شاء عذّبه» است كه در تأخير از اول وقت عذاب نيست، دقت شود.

سيد شارح قدّس سرّه دو روايت را به عنوان شاهد بر مدعاى خود مى آورد: يكى فرمايش امام صادق عليه السّلام است كه مى فرمايد: «لكلّ صلوة وقتان، و اول الوقت افضله، و ليس لأحد ان يجعل آخر الوقتين وقتا الا فى عذر من غير علّة» براى هر نمازى دو وقت مقرر شده است و اول وقت بهترين وقت است و كسى حق ندارد كه وقت دوّم را بدون عذر و بدون علّت وقت نماز قرار دهد. و ديگرى روايتى است از امام زين العابدين عليه السّلام كه فرموده است: «من اهتم بمواقيت الصلوة لم يستكمل لذّة الدّنيا» كسى كه وقتهاى نماز را مهم بشمارد لذّت دنيا كاملا به كامش نمى رسد. و هيچ يك از اين دو روايت شاهد بر مدعاى سيد شارح قدّس سرّه نيست، چنان كه واضح است.

و وفقنا فيه لأن نصل ارحامنا بالبّر و الصلة و ما را در اين ماه موفق بفرما كه با نيكويى كردن به خويشان و صله رحم داشته باشيم.

و ان نتعاهد جيراننا بالافضال و العطية و همسايگان را با نيكى و بخشش رسيدگى كنيم.

و ان نخلّص اموالنا من التبعات و اموال خود را از مظالم و پيامدهايش خالص نماييم.

و ان نطهّرها باخراج الزكوات و با بيرون كردن زكاتها (از هر نوع كه باشد از نقدين و يا انعام ثلاثه و يا غلات اربعه) اموال خودمان را تطهير و پاك گردانيم.

بايد دانست كه در دين مقدس اسلام اهميّت بسيارى به امر زكوة داده شده است. تا آن جا كه در بسيارى از آيات شريفه نماز و زكوة همچون دو عامل ترقى معنوى و تقدّم اجتماعى

ص:262

ذكر شده است مانند:«اَلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ»(1)ه ظاهرا مراد از انفاق همان زكوة است «وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ»(2) يا «فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ»(3) «فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ»(4) ديگر آيات كه ذكرشان موجب تطويل است.

و از نظر روايات نيز بسيار حائز اهميت است؛ چنان كه در روايت صحيحه از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «ملعون ملعون مال لا يزكى» مالى كه زكاتش داده نشده باشد ملعون است و ملعون. و در روايت صحيحۀ ديگرى نيز از امام صادق عليه السّلام آمده است كه «ما من عبد يمنع درهما فى حقه الا انفق اثنين فى غير حقه» هيچ بنده اى نيست كه يك درهم ندهد در حالى كه بايد بدهد مگر آن كه دو درهم مى پردازد در جايى كه نبايد بپردازد.

هر كه گريزد ز خراجات شاه باركش غول بيابان شود

*

«و ما من رجل يمنع حقا من ماله الاّ طوّقه الله عزّ و جل به حيّة من نار يوم القيامة» و هيچ كس نيست كه حقى را از مال خودش نپردازد مگر آن كه خداى عز و جلّ آن مال را به روز قيامت به صورت مارى آتشين دور گردن او مى پيچد.

و از امام باقر عليه السّلام در تفسير آيۀ شريفۀ «سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ»(5)آنچه را كه در انفاق آن بخل ورزيدند در روز قيامت طوق گردنشان خواهد شد) فرمود: «ما من عبد منع من زكاة ماله شيئا الاّ جعل اللّه ذلك يوم القيامة ثعبانا من نار يطوق فى عنقه ينهش من لحمه حتى يفرغ من الحساب» هيچ بنده اى نيست كه چيزى از زكاة مالش را نداده باشد مگر آن كه خداى تعالى آن مال را به روز قيامت به صورت اژدهايى آتشين بدور گردن او مى پيچد كه از گوشت او مى جود تا از حساب فارغ شود.

سپس فرمود: به اين معنى اشاره است آيۀ شريفه كه خداى عز و جلّ مى فرمايد:«سَيُطَوَّقُونَ

ص:263


1- سورۀ بقره، آيۀ 3.
2- سورۀ توبه، آيۀ 18.
3- سورۀ توبه، آيۀ 5.
4- سورۀ توبه، آيۀ 11.
5- سورۀ آل عمران، آيۀ 180.

ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ» يعنى از دادن زكاة بخل ورزيدند. و اخبار و روايات در اين زمينه بيش از آن است كه در اين مختصر ذكر شود. بعضى از علما فرموده اند كه زكوة حق فقرا است در مال كه اگر داده نشود مال آلوده به حق فقرا خواهد ماند. اگر زكاة را نداد، هم ذمّه اش مشغول حق فقرا است و هم جانش آلوده به كثافت بخل است. و اگر زكاة را از مال بيرون كرد، هم مال را از حق غيرتطهير كرده است و هم جان خود را از آلودگى به كثافت بخل. در اين جملات نورانى دعا مسائلى است كه به آنها اشاره مى شود:

*مسئلۀ اوّل

شهيد رضوان اللّه عليه فرموده است صلۀ همۀ ارحام لازم است، زيرا در قرآن و روايات و اجماع ترغيب به آن شده است. و در اين زمينه مطالبى گفته مى شود:

*مطلب اوّل

آن كه معناى رحم چيست؟ ظاهر آن است كه رحم عبارت است از منسوبين به شخص هر چند نسبت دورى باشد، گرچه صلۀ رحم نسبت به بعضى از خويشاوندان تأكيد بيشترى دارد تا بعض ديگر. و فرق نمى كند كه زن باشد يا مرد. و بعضى از سنّيان گفته اند كه رحم مخصوص است به خويشاوندانى كه محرم باشند، بدان معنى كه ازدواج با آنان جايز نباشد، چه مرد و چه زن، ولكن حق همان است كه ما گفتيم. و بعضى از اخبار نيز به اين معنى اشاره مى كند؛ چنان كه على بن ابراهيم از امام امير المؤمنين على عليه السّلام نقل مى كند آيۀ شريفۀ «فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ»(1)ه اين آيۀ شريفه دربارۀ بنى اميّه نازل شده است و اين بدان معنى است كه بنى اميه خويشاوند دورى بودند رحم محسوب شده اند. نويسنده گويد:

اين كلام سيد قدّس سرّه مورد تأمل است، زيرا ممكن است آيۀ شريفه ناظر به كسانى باشد كه در طايفۀ بنى اميه قطع رحم كرده بودند و نسبت به خويشاوندان نزديكشان قاطع رحم بودند.

*مطلب دوّم

اين كه معناى صله در باب صلۀ رحم چيست كه اگر كسى آن را عمل نكرد صلۀ رحم

ص:264


1- سورۀ محمد، آيۀ 22.

نكرده و قاطع رحم خواهد بود؟ سيد شارح قدّس سرّه در پاسخ به اين سؤال مى فرمايند كه لغت صلۀ رحم نه حقيقت شرعيه دارد و نه حقيقت لغويّه، پس بايد در تشخيص معناى آن به عرف مراجعه شود، و در عرف به حسب اختلاف عادات و دورى و نزديكى خانه ها مختلف مى شود، چه بسا در شهرى و يا قبيله اى عادت بر اين جارى است كه با خويشاوندان خيلى دور نيز روابط رفت وآمد و ديدوبازديد برقرار است كه اگر قطع شود عرف آن شهر و يا آن قبيله آن را مصداق قطع رحم بدانند ولى در شهر ديگر و يا قبيلۀ ديگر اين چنين نباشد.

*مطلب سوّم

اين كه صلۀ رحم با چه چيز تحقق مى يابد؟ جواب اين سؤال از فرمايش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم استفاده مى شود كه فرمود: صلۀ رحم بكنيد هرچند با سلام دادن باشد «صلوا ارحامكم و لو بالسلام». و بايد توجّه داشت به اين كه معناى اين جملۀ نورانى آن نيست كه صلۀ رحم منحصر به سلام دادن است، بلكه در مقام تحريص به صلۀ رحم است كه هيچ مرتبه از مراتب آن نبايد ترك شود تا برسد به آن كه با سلام صلۀ رحم كند. و نظير اين تعبير در ثواب افطار دادن به مؤمن ذكر شد كه فرمود: «ايها الناس من فطّر منكم صائما مؤمنا فله كذا و كذا» بعضى از اصحاب عرض كردند: «يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ليس كلنا يقدر على ذلك» فرمود: «اتقوا النار و لو بشربة من الماء و اتقوا النار و لو بشق تمرة» بنابراين در صورتى كه خويشاوندان فقير باشند مخصوصا پدر و مادر حتما بايد صلۀ رحم با مال باشد و از آنان دستگيرى شود، و حدّاقلّش آن كه بايد نفقۀ آنان تأمين بشود و اگر مستغنى هستند و نيازى به دستگيرى ندارند بايد به عنوان هديه به آنان تقديم شود و يا ضررى را از آنان دفع و يا خيرى را به سوى آنان جلب كند تا آن جا كه در پشت سرشان دربارۀ آنان دعا كند و در محضرشان احترام و ادب را رعايت نمايد.

*مطلب چهارم

آيا صلۀ رحم واجب است يا مستحب است؟ پاسخ اين سؤال آن است كه صلۀ رحم بر دو نوع است: يك قسم از آن واجب است و آن همان مقدار است كه اگر نكند قطع رحم خواهد شد، و بيشتر از اين مقدار مستحب است.

ص:265

*مطلب پنجم

اين كه در دعاى شريف مذكور است كه «و وفّقنا فيه لان نصل ارحامنا بالبرّ و الصّلة» (ما را موفق بدار در اين ماه به نيكوكارى و صلۀ رحم) سؤال اين است كه آيا برّ و صله كه در اين جمله آمده است به يك معنا مى باشند؟ جواب: ممكن است عطف صله بر (برّ) از باب عطف خاص بر عام باشد زيرا برّ به معناى مطلق نيكوكارى است كه همۀ انواع طاعات و كارهاى موجب قربت را فراگير است، وليكن بسيارى از كارهاى خير هست كه صلۀ رحم به آنها گفته نمى شود؛ چنان كه از امام زين العابدين عليه السّلام صاحب همين دعا - عليه صلوات الرحمن - روايت شده كه نسبت به مادر بزرگوارشان آنقدر نيكوكار بودند و احترام قائل مى شدند كه با آن مخدّره در يك كاسه هم غذا نمى شدند.

وقتى از آن حضرت سؤال شد كه چرا با مادر گرامى تان در يك كاسه غذا ميل نمى فرماييد؟ فرمودند: مى ترسم مبادا لقمه اى را بردارم كه مادر عزيزم چشمش به آن افتاده و مايل باشد كه آن را بردارد. چنان كه ملاحظه مى شود اين عمل امام زين العابدين عليه السّلام با والدۀ ماجده شان عملى است نيكو ولكن عرف به آن صله نمى گويد.

سؤال ديگر آن كه معناى جار (همسايه) چيست؟

جواب: كلمه جار معنايى در لغت دارد و معنايى در شرع، اما معناى لغوى آن عبارت است از كسى كه مسكن او در نزديكى خانۀ تو باشد. و اما معناى شرعى آن، در ميان علما اختلاف است كه جار عبارت است از كسى كه خانۀ او چهل ذراع از خانۀ تو فاصله داشته باشد. و بعضى از علما فرموده اند كه تا چهل خانه آن هم از يك طرف و يا از هر چهار طرف و هرچه باشد در شرع مقدس اسلام تأكيد بليغى دربارۀ همسايه شده است، تا آن جا كه در قرآن كريم خداى تعالى مى فرمايد:«وَ اعْبُدُوا اللّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ بِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبى وَ الْجارِ الْجُنُبِ وَ الصّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالاً فَخُوراً»(1)داى يكتا را بپرستيد و هيچ چيزى را شريك وى نگيريد و نسبت به پدر و مادر و خويشان و يتيمان و فقيران و همسايه كه بيگانه است و دوستان موافق و رهگذران و بندگان و پرستاران كه زير دست تصرف شمايند در حق همۀ اينها نيكى و مهربانى كنيد كه خداى تعالى مردم خودپسند متكبّر را دوست نمى دارد.

ص:266


1- سورۀ نساء، آيۀ 36.

و امّا روايات بيش از آن است كه در اين جا ذكر شود. از جملۀ آنها رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

جبرئيل آن قدر سفارش همسايه را به من فرمود كه گمان كردم كه آنها را جزء ورثه قرار خواهد داد: «ما زال جبرئيل يوصينى بالجار حتى ظننت انه سيورثه» و قريب به همين مضمون را امير المؤمنين عليه السّلام در وصيّتش فرمود: «اللّه اللّه فى جيرانكم فانّهم وصية نبيّكم ما زال يوصينى بهم حتى ظننت انه سيّورثهم» خدا را خدا را دربارۀ همسايه هاتان كه آنان مورد وصيت پيغمبر شما هستند؛ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آن قدر توصيۀ آنان را فرمود كه من گمان كردم حضرتش آنان را شريك در ارث خواهد فرمود.

*مسئلۀ چهارم

در دعاى شريف آمده است: «و ان نتعاهد جيراننا بالافضال و العطية و ان نخلص اموالنا من التبعات و ان نطهّرها باخراج الزكوات» و به همسايگان به وسيلۀ نيكى و بخشش رسيدگى كنيم و دارايى مان را از مظالم مبرّا كنيم و با بيرون كردن زكات، آن را پاك گردانيم.

در اين بخش از دعاى شريف به چند نكته اشاره مى شود:

*نكتۀ اوّل

آن كه تعاهد جيران و رسيدگى به حال همسايه از مهمّات دستورات شرعيه است؛ چنان كه از روايات استفاده مى شود و به بعضى از آنها اشاره شد، و سيرۀ جاريه ميان علما و بزرگان بر تعاهد جيران مستقر و مستمر بوده و خواهد بود. داستان معروف سيد بحر العلوم - رضوان اللّه عليه - دربارۀ همسايه معروف و در كتب مسطور است.

و آن به قرارى كه مرحوم خاتمة المحدّثين آقاى حاج شيخ عباس قمى - رضوان اللّه عليه - نقل مى فرمايد چنين است: روى شيخنا الاجل صاحب المستدرك عن العالم الصالح الثقة السيد محمد بن العالم السيد هاشم الهندى المجاور فى المشهد الغروى عن العبد الصالح الزاهد الورع العابد الحاج محمد الخزعلى و كان ممّن ادرك السيّد قال: كان العالم الجليل السيد جواد العاملى صاحب مفتاح الكرامة يتفشى ليلة اذ طارق طرق الباب عليه عرف انه خادم السيد بحر العلوم، فقام الى الباب عجلا فقال له: ان السيّد قد وضع بين يديه عشائه و هو ينتظرك فذهب اليه عجلا، فلما لاح

ص:267

له السيد قال له السيد: أما تخاف اللّه؟ أما تراقبه؟ أما تستحيى منه؟ فقال: ما الّذى حدث؟ فقال له(1)ن رجلا من اخوانك كان يأخذ من البقال قرضا لعياله كل يوم و ليلة قسبا(2)يس يجد غير ذلك! فلهم سبعة ايّام لم يذوقوا الحنطة و الأرز و لا اكلوا غير القسب، و فى هذا اليوم ذهب ليأخذ قسبا لعشائهم فقال له البقال: بلغ دينك كذا و كذا و استحيى من البقال و لم يأخذ منه شيئا، و قد بات هو و عياله بغير عشاء و انت تتنعّم و تأكل و هو ممّن يصل الى دارك و تعرفه و هو فلان، فقال: و اللّه مالى علم بحاله، فقال السيّد: لو علمت بحاله و تعشّيت و لم تلتفت اليه لكنت يهوديا او كافرا و انّما اغضبنى عليك عدم تجسّسك عن اخوانك و عدم علمك باحوالهم، فخذ هذه الصّينة يحملها لك خادمى يسلّمها اليك عند باب داره و قل له احببت ان اتعشى معك الليلة وضع هذه الصّرة تحت فراشه او بوريائه او حصيره و ابق له الصّينة فلا ترجعها، و كانت كبيرة فيها عشاء و عليها من اللحم و المطبوخ النفيس ما هو يأكل اهل التنّعم و الرفاهيّة.

و قال السيد (ره) اعلم انّى لا اتعشّى حتى ترجع الىّ و تخبرنى انّه قد تعشّى و شبع، فذهب السيد جواد و معه الخادم حتى وصلوا الى دار المؤمن فاخذ من يد الخادم ما حمله و رجع الخادم و طرق الباب و خرج الرجل، فقال له السيّد احببت ان اتعشّى معك الليلة، فلمّا اكلا قال له المؤمن ليس هذا زادك لانه مطبوخ نفيس لا يصلحه العرب و لا نأكله حتى تخبرنى بأمره فاصرّ عليه السيد جواد بالاكل و اصرّ هو بالامتناع فذكر له القصّة فقال: و اللّه ما اطّلع عليه احد من جيراننا فضلا عمن بعد و ان هذا السيد لشىء عجيب قال سلمه اللّه و حدّث بهذه القضية ثقة آخر غيره و زاد فيه اسم الرجل و هو الشيخ محمد نجم العاملى و ان ما فى الصّرة كان ستّين شوشيا كل شوشىّ يزيد على قرانين بقليل.

استاد بزرگوار ما صاحب المستدرك از عالم صالح ثقه سيد محمد فرزند سيد هاشم هندى كه مجاور نجف اشرف بود نقل مى كند و او از عبد صالح پرهيزكار عابد حاج محمد خزعلى كه سيد بحر العلوم را ديده بود نقل مى كند كه گفت: شبى عالم جليل صاحب مفتاح الكرامه سيد جواد عاملى مشغول شام خوردن بود كه حلقۀ در خانه كوبيده شد. سيد جواد شناخت كه كوبندۀ در خادم سيد بحر العلوم است.

پس با شتاب برخاست و آمد و در را باز كرد. خادم سيد به او گفت: سفرۀ شام سيد بحر العلوم گسترده شده و شامش آماده است ولى ايشان دست به طرف سفره دراز نمى كند و منتظر

ص:268


1- يقول المحدث القمى قد أنا اتمثل فى هذا المقام بقول الأعشى. تبيتون فى المشتى ملاء بطونكمو جاراتكم غرثى يبتن خمائصا
2- نوع من التمر يسمى الزاهدى.

شماست. سيد جواد شتابان خدمت سيد رسيد، تا چشم سيد به او افتاد فرمود: تو از خدا نمى ترسى؟ تو خدا را در نظر نمى گيرى؟ خجالت نمى كشى؟ عرض كرد: مگر چه شده؟ فرمود: يكى از برادران تو از بقّال همه روزه خرماى زاهدى نسيه مى گرفت كه غير از خرما چيز ديگرى نداشت، الآن يك هفته است كه زن و بچه او بجز خرما چيزى نخورده اند و نان گندم و برنج نچشيده اند و خوراكشان همان خرماى زاهدى بود، آن هم امروز كه رفت خرما بخرد بقّال به او گفت قرض تو فلان قدر شده است. او نيز شرمنده شد و هيچ نگرفت و امشب او و زن و بچه اش شام نخورده سر به بالين گذاشته اند.

*مطلب ديگر

آن كه در اين جمله از دعاى شريف كه امام عليه السّلام عرض مى كند: «و ان نخلص اموالنا من التبعات» (تا دارايى خودمان را از مظالم خالص و پاك گردانيم) سيد شارح قدّس سرّه مى فرمايد: ظاهر آن است كه مقصود از تبعات در اين جملۀ شريفه غير از زكوة است از حقوق واجبه و يا مستحبّه، هرچند صاحب مدارك فرموده است كه مشهور در بين اصحاب ما و خصوصا متأخرين از آنها اين است كه حق واجب در مال بجز زكاة و خمس چيز ديگرى نيست. و اگر در بعضى از موارد به آنچه واجب نيست واجب گفته شده است از باب تأكيد است كه ثروتمند را بايد نسبت به فقرا اهتمام بيشترى باشد و قناعت به تنها زكات واجب نكنند؛ چنان كه در روايت از امام صادق عليه السّلام آمده است كه فرمود: «أترون ان ما فى المال الزكوة وحدها؟ ما فرض اللّه من غير الزكاة اكثر ممّا تعطى منه القرابة و المعترض لك ممّن يسئلك فتعطيه ما لم تعرفه بالنصب، فاذا عرفته بالنصب فلا تقطر الا أن تخاف لسانه فتشترى دينك و عرضك منه» (به نظر شما آنچه در مال واجب شده تنها زكوة است؟ آنچه خداى تعالى از غير زكوة واجب فرموده بيشتر از آن است كه بابت زكوة داده مى شود كه از جملۀ آنها خويشاوندان است و افرادى كه برخورد به آنها مى شود و از تو چيزى مطالبه مى كنند و بايد به آنها چيزى بدهى، مادامى كه دشمنى آنها را با ما خانواده نشناخته اى، و چون شناختى كه دشمن ما خاندان است ديگر چيزى نبايد به او بدهى مگر آن كه از شرّ زبان او بترسى كه در چنين حال لازم است كه دين و آبروى خودت را از او بخرى).

و ثقة الاسلام كلينى در كافى شريف روايت مى كند از ابى بصير كه گويد: در محضر امام

ص:269

صادق عليه السّلام بوديم و بعضى از ثروتمندان نيز با ما بودند كه سخن از زكوة به ميان آمد، امام صادق عليه السّلام فرمود: «ان الزكوة ليس يحمد بها صاحبها و انّما هو شىء طاهر انّما حقن اللّه بها دمه و سمّى بها مسلما و لو لم تؤدّها لم تقبل له صلوة، ان عليكم فى اموالكم غير الزكوة» (كسى كه زكوة مى پردازد قابل ستايش نيست زيرا كه اداى زكوة وظيفه اى است كه فرد مسلمان با پرداخت آن جان خود را حفظ مى كند و نامش در ديوان مسلمانان ثبت مى شود و اگر نپردازد نمازى از وى پذيرفته نمى شود، و همانا بر شما در مالهايتان غير از زكوة هست «فقلت: اصلحك اللّه و ما علينا فى اموالنا غير الزكوة» عرض كردم بجز زكوة چه وظيفه اى بر عهدۀ ماست؟ و يا غير از زكاة چيزى بر عهدۀ ما نيست؟ و شايد اين معنى با كلمۀ سبحان اللّه كه در كلام امام است مناسب تر باشد، كه اين كلمه غالبا به هنگام تعجّب گفته مى شود «فقال: سبحان الله اما تسمع عز و جل يقول:

وَ الَّذِينَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ لِلسّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ» (1)رمود: عجبا مگر نشنيده اى كه خداى عزّ و جلّ مى فرمايد: كسانى كه در اموالشان از براى گدايان و محرومان حق معلومى است. راوى گويد: عرض كردم «ماذا الحق المعلوم الّذى علينا؟» آن حق معلومى كه بر عهده ماست چيست؟ فرمود: «قال: شىء يعمله الرجل فى ماله يعطيه فى اليوم او فى الجمعة او فى الشهر قل او كثر غير انه يدوم عليه»: چيزى كه شخص در مال خودش قرار مى دهد كه هر روز و يا هر هفته و يا در هر ماه پرداخت كند چه كم باشد و يا زياد ولى آن را به طور دائم بپردازد. و نيز خداى تعالى مى فرمايد:«وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ ، قال هو القرض يقترضاه و المعروف يصطنعه و متاع البيت يعيره و منه الزكاة»: وامى كه شخص مى گيرد و كار خيرى كه انجام مى دهد و اثاثيۀ خانه را به عاريه مى دهد، و زكوة يكى از اين كارهاست و...

و نيز در كافى شريف به سند خودش روايت فرموده از امام صادق عليه السّلام كه فرمود: «ان اللّه فرض فى اموال الاغنياء فريضة لا يحمدون بادائها و هى الزكوة حقنوا بها دمائهم و بها سمّو المسلمين و لكن اللّه عزّ و جلّ فرض فى اموال الاغنياء حقوقا غير الزكوة فقال عزّ و جلّ: فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ لِلسّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ ، فالحق المعلوم غير الزكاة و هو شىء يفرضه الرجل على نفسه فى ماله يجب عليه ان يفرضه على قدر طاقته و سعة ماله فيؤدى الذى فرض على نفسه اذا هو حمده على ما انعم الله عليه فيما فضله إن شاء فى كل يوم و إن شاء فى كل جمعة و ان شاء فى كل شهر، و قد قال اللّه عزّ و جلّ ايضا: أَقْرَضُوا اللّهَ قَرْضاً حَسَناً ، فهذا غير الزكاة، و قال اللّه عزّ و جلّ ايضا: يُنْفِقُوا مِمّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا

ص:270


1- سورۀ معارج، آيۀ 24-25.

و علانية و هو القرض يقرضه و المتاع يعيره و المعروف يصنعه و ممّا فرض الله عز و جل ايضا فى المال من غير الزكوة قوله: وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ ، و من ادّى ما فرض اللّه عليه فقد قضى ما عليه وادى شكر ما انعم اللّه عليه فى ماله»، همانا خداى تعالى در اموال ثروتمندان واجبى را مقرر فرموده است كه با اداى آن واجب مستحق ستايش نيستند و آن زكوة است كه جان خودشان را با پرداخت آن محافظت مى كنند و به واسطۀ همان است كه نامشان مسلمان است ولكن خداى عزّ و جلّ در اموال ثروتمندان بجز زكوة حقوقى را مقرر فرموده و در آن باره فرموده است كه در مالهاى آنها براى گدايان و محرومان حق معلومى است و آن حق عبارت از آن است كه شخص بر خودش لازم مى داند كه به اندازۀ توانش و وسعت مالش پرداخت كند كه بدين وسيله حمد و ثناى الهى را نسبت به نعمتهايى كه به او ارزانى فرموده ادا نموده است و تعيين آن مقدار به دست خود اوست، اگر بخواهد در هر روز و اگر خواست در هر هفته و اگر خواست در هر ماه، كه خداى تعالى فرموده است: به خداى تعالى وام بدون ربح بدهيد؛ پس اين غير از زكوة است.

و هم خداى تعالى فرمايد: از آنچه ما به آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند در پنهان و آشكار و آن عبارت است از وام دادن و اثاث به عاريه دادن و كارهاى خير انجام دادن. و از جمله چيزهايى كه خداى تعالى غير از زكوة در مال مقرر فرموده است آن است كه مى فرمايد:

كسانى كه پيوند مى كنند با كسانى كه خدا فرموده است با آنان پيوند بشود، و كسى كه فريضۀ الهى را به جاى آورد آنچه برعهده اش بوده ادا كرده و شكر نعمت خداى تعالى را به جاى آورده است.

و در روايت صحيحه از امام صادق عليه السّلام است كه فرمود: «ان صاحب النعمة على خطرات يجب عليه حقوق اللّه فيها و اللّه انّها لتكون علىّ النعم من اللّه عزّ و جلّ فما ازال على وجل و حرّك يده حتى اخرج من الحقوق التى يجب للّه علىّ فيها قلت: جعلت فداك، انت فى قدرك تخاف هذا؟ قال:

نعم فاحمد ربّى على ما منّ به علىّ»: صاحب نعمت را خطرهايى است كه حقوق الهى در آن نعمتها بر او واجب است. به خدا قسم كه همانا نعمتهايى بر من از سوى خداى عزّ و جلّ مرحمت مى شود كه من همواره ترسان و لرزانم (و در اين جا حضرت دست مبارك خود را به علامت ترس حركت داد) تا آن كه از عهدۀ اداى آن حق بيرون شوم. عرض كردم: فدايت شوم، تو با مقامى كه دارى از اين جهت مى ترسى؟ فرمود: آرى! پس حمد مى كنم پروردگار خودم

ص:271

را بر آنچه بر من منّت نهاده و آن را به من مرحمت كرده است. و روايات در اين باره از ائمه عليهم السّلام فراوان است.

*مسئلۀ پنجم

در دعاى شريف، زكوات به صيغۀ جمع آمده است، يا بدان جهت است كه زكوة افراد متعدّدى دارد مانند زكوة در نقدين و انعام ثلاثه و غلاّت اربعه: طلا و نقره و شتر و گاو و گوسفند و گندم و جو و خرما و مويز و چيزهايى كه زكوة آنها مستحب است مانند هشت مورد كه معروف است كه عبارتند از آنچه به عنوان فرار از زكوة باشد و مال بچۀ نابالغ و مال ديوانه اگر ولىّ آنان با مالشان تجارت كرده باشد و آنچه مشكوك باشد كه آيا به حدّ نصاب رسيده يا نه و مالى كه بيش از دو سال غايب باشد به شرط آن كه در دست غير وكيل باشد و غير سبزيجات از ديگر روييدنيها كه با كيل و يا وزن به فروش مى رسد و درآمد زمينهايى كه بدين منظور تهيه شده است مانند كاروانسرا و حمّام و مال التجارة.

پس به اعتبار اين افراد و يا نظر به انواع زكات بوده كه در دعاى شريف به صيغۀ جمع آمده است، چنان كه در روايتى از امام صادق عليه السّلام است: «انّ رجلا سئله فى كم تجب الزكوة من المال» مردى از امام صادق عليه السّلام پرسيد كه زكوة واجب در چند قسم از مال است؟ حضرت فرمود:

مورد سؤالت زكوة ظاهرى است يا زكوة باطنى؟ عرض كرد هر دو «فقال عليه السّلام: الزكوة الظاهرة تريد ام الباطنة؟ فقال اريدهما جميعا» پس حضرت فرمود: اما زكوة ظاهرى در هر هزارى بيست و پنج است «اما الظاهرة ففى كل الف خمس و عشرون» و اما زكوة باطنى آن است كه اگر برادرت به چيزى نياز دارد او را بر خودت مقدم بدارى «و اما الباطنة فلا تستأثر على أخيك بما هو احوج اليه منك» بر برادرت مقدم ندارى در آنچه او به آن از تو نيازمندتر است.

«و ان نراجع من هاجرنا» و به آن كس كه از ما دورى جسته بازگرديم.

«و ان ننصف من ظلمنا» و دربارۀ كسى كه به ما ستم نموده انصاف داشته باشيم. شايد بدان معنى باشد كه خود را به جاى او فرض كرده و قضاوت كنيم. و يا بدان معناست كه اگر در مقام برآمديم منصفانه انتقام بگيريم؛ چنان كه امير المؤمنين عليه السّلام در وصيت خودشان به امام حسن و امام حسين عليه السّلام فرمودند: «انك ولّى الامر بعدى فان عفوت عن قاتلى فذاك، و ان قتلت فضربة مكان ضربة، و اياك و المثلة فان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نهى عنها و لو بكلب عقور، و اعلم ان الحسين ولى الدم معك

ص:272

يجرى فيه مجراك و قد جعل اللّه تبارك و تعالى له على قاتلى سلطانا كما جعل لك و ان ابن ملجم ضربتى ضربة فلم تعمل فثنّاها فعملت فان عملت فيه ضربتك فذاك و ان لم تعمل فمر اخاك الحسين و ليضربه اخرى بحق ولايته فانها ستعمل فيه» فرزندم حسن! ولى امر پس از من تو هستى، اگر از قاتل من چشم پوشيدى خود دانى و اگر خواستى او را بكشى بايد يك ضربۀ شمشير بيشتر به او نزنى، چرا كه او به من يك ضربه شمشير زد و مبادا اعضاى بدن او را ببرّى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين عمل را حتى دربارۀ سگ روا ندانسته است.

و بدان كه حسين هم حق خونخواهى دارد همانند تو، و خداى تعالى به او دربارۀ قاتل من سلطنت عطا فرموده است، و ابن ملجم يك ضربت به من زد ولى كارگر نيفتاد و ضربت دوّم را زد و كارى شد. حال اگر ضربت تو بر ابن ملجم كارى بود كه بود و اگر نه برادرت حسين را مأمور اجراى اين كار كن كه به حكم ولايتى كه او دارد ضربتى بر ابن ملجم بزند كه ضربت او كارى خواهد بود... (الانوار البهية محدث قمى رضوان اللّه عليه).

«و ان نسالم من عادانا حاشا من عودى فيك و لك فانه العدوّ الّذى لانواليه و الحزب الذى لانصافيه» و دربارۀ كسى كه با ما دشمنى نموده به مسالمت رفتار كنيم مگر آن كس كه دشمنى با او در راه تو بوده و به خاطر تو بوده است، زيرا در اين صورت او دشمنى است كه هرگز با او دوستى نكنيم و حزبى است كه هرگز با او، صاف و خودى نخواهيم شد.

«و ان نتقرب اليك فيه من الاعمال الزاكية بما تطّهرنا به من الذنوب» و اين توفيق را به ما مرحمت فرما كه با اعمال شايسته به تو تقرّب جوييم؛ اعمالى كه ما را با آن اعمال از گناهان پاك فرمايى.

«و تعصمنا فيه ممّا نستأنف من العيوب» و از عيبهاى تازه باز دارى.

«حتى لا يورد عليك احد من ملائكتك الا دون ما نورد من ابواب الطاعة لك و انواع القربة اليك» تا هيچ يك از فرشتگانت جر مرتبه اى كمتر از آنچه ما به جا آورده ايم از ابواب طاعت و انواع تقرب به سويت به پيشگاهت عرضه نكند. براى اين جملۀ نورانى چند معنا شده است: يكى آن كه تا اعمال فرشتگان و اطاعتهاى آنان از اعمال و اطاعات ما كمتر باشد، و ديگر آن كه فرشتگانى كه مأمور ثبت اعمال ما هستند و گناهان ما را مى نويسند طاعات ما در دفتر آنان بيشتر از گناهان باشد، و ديگر آن كه فرشتگانى كه اعمال بندگان را مى نويسند طاعات ما را بيشتر ثبت كنند. و احتمالى ديگر خود سيد شارح قدّس سرّه مى دهد و آن اين كه فرشتگانى كه اعمال ما

ص:273

را مى نويسند اطاعات ما را بيش از آنچه ثبت كرده اند باشد، زيرا در ميان اعمال و اطاعات عملهايى هست كه حتى فرشتگان خداى تعالى بر آن اطّلاع نمى يابند؛ چنان كه در كتاب شريف كافى از زراره و او از امام باقر و يا امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: «لا تكتب الملك الا ما سمع و قد قال الله عزّ و جلّ: وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً ، فلا يعلم ثواب ذلك الذكر فى نفس الرجل غير الله عز و جل لعظمته» فرشته نمى نويسد مگر همان را كه بشنود در صورتى كه خداى عزّ و جلّ مى فرمايد: پروردگارت را در دلت با تضرّع و خوف ياد كن، پس ثواب چنين ذكرى را كه در دل انسان است بجز خداى عزّ و جلّ نمى داند.

نويسنده گويد: به اين فرمودۀ سيد شارح قدّس سرّه در پاره اى از روايات اشاره شده است؛ از جمله در دعاى شريف كميل عليه الرحمه آن است كه عرض مى كند: «و كلّ سيئة امرت باثباتها الكرام الكاتبين الذين وكّلتهم بحفظ ما يكون منى و جعلتهم شهودا علىّ مع جوارحى و كنت انت الرقيب علىّ من ورائهم و الشاهد لما خفى عنهم و برحمتك اخفيته و بفضلك سترته» بارالها! ببخشا بر من هر آن گناهى را كه فرشتگان بزرگوارت را موظّف فرموده اى تا آن گناهان ثبت نمايند، و آنان را گواهانى قرار دادى كه به همراه اعضا و جوارح من گواه بر من باشند و خود حضرتت مراقب من بودى، و بر آنچه از فرشتگانت پنهان بود مخفى و پنهان بود شاهد و ناظر بودى، و اين پنهان داشتن از ديد فرشتگان الهام يافته از رحمتت بود و اين ستاريّت جلوۀ فضل و بزرگوارى تو بود.

و اين جملۀ نورانى اشاره به آن دارد كه اين احسانها و اكرامهاى خداوندى محض تفضّل است و علت و موجبى ديگر ندارد، چرا كه تفضل نعمت ابتدايى است و وابسته به هيچ عملى نيست و نيازى به سابقه ندارد؛ از اسماء مقدسۀ الهى است «يا مبتدئا بالنعم قبل استحقاقها»، و در صحيفۀ مباركه است «نعمك ابتداء». در اين جا ممكن است سؤالى براى خوانندۀ عزيز پيش بيايد كه اگر چنين است و همه نعمتها و كرامتهاى الهى ابتدايى است پس معناى «اُدْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» (داخل بهشت شويد به سبب آنچه در دنيا عمل مى كرديد) چيست و يا در جاى ديگر مى فرمايد:«جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ» و بسيارى از آيات ديگر.

در پاسخ اين سؤال گوييم كه جزا و پاداش در مقابل عمل منافاتى با فضل و احسان ندارد بدين معنى كه هر پاداشى كه خداى تعالى براى اعمال بندگانش مقرر فرموده است براساس فضل است و احسان، خصوصا اگر ملاحظه شود كه همۀ اعمال خير از توابع وجود است و

ص:274

اصل وجود بخشيده شده از سوى خداى متعال است، تا چه رسد به توابع آن از قدرت و اسباب و آلات و توفيق كه همه از جانب خداى تعالى است و هيچ استحقاقى از براى بنده نيست.

براى توضيح، به مثل مى گوييم: اگر مولايى وجهى را به بنده اش سپرد كه به طور امانت در دست او باشد و به هركس كه او حواله بدهد بپردازد، فرض كنيم كه براى پرداخت كردن حواله نيز اجرتى كافى به بنده اش مى پردازد، حال اگر آن بنده حواله هايى را كه مولايش صادر كرده است بپردازد و مزد پرداخت را نيز چندين برابر دريافت كند آيا حقّى بر مولا دارد و استحقاق پاداش بيشترى؟ پس معلوم شد كه پاداش دادن حق تعالى نيز براساس تفضل است و بس «وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ» .

«اللهم انى اسئلك بحق هذا الشهر و بحق من تعبد لك فيه من ابتدائه الى وقت فنائه من ملك قرّبته او نبّى ارسلته او عبد صالح اختصصته ان تصلّى على محمد و آله و اهلّنا فيه لما وعدت اوليائك من كرامتك و اوجب لنا فيه ما اوجبت لاهل المبالغة فى طاعتك و اجعلنا فى نظم من استحقّ الرفيع الاعلى برحمتك» بارالها! تو را به حق اين ماه مى خوانم و به حق هر فرشتۀ مقرّب يا پيامبر مرسل و يا بندۀ شايستۀ برگزيده ات كه از آغاز تا انجام اين ماه در عبادت حضرتت كوشيده تا بر محمد و خاندان او درود بفرستى و ما را در اين ماه به كرامتى كه به دوستان حضرتت وعده فرموده اى سزاوار فرما، و آنچه را كه براى اهل كوشش در طاعت قرار داده اى براى ما مقرّر فرما، و ما را در سايۀ رحمتت در زمرۀ كسانى مقرّر فرما كه استحقاق بلندترين پايه ها و مرتبه ها را يافته اند. نويسنده گويد بعيد به نظر مى رسد كه امام عليه السّلام درخواست بلندترين مرتبه از مراتب دنيويه را كرده باشد، زيرا كه به قول لبيد شاعر عرب:

الا كل شيىء ما خلا اللّه باطل و كل نعيم لا محالة زائل

*

بجز ذات مقدس خداى تعالى همه چيز داغ بطلان بر جبين آنان زده شده است، بلكه ظاهرا مقصود امام معصوم عليه السّلام مراتب و مقامات اخرويه است كه در علوم عاليه ثابت شده است كه مراتب قرب غيرمتناهى است و به اين مطلب عالى در پاره اى از روايات اشاره شده است چنان كه فرمود: «انّ فى الجنّة مآة درجة بين كل درجتين منها مثل ما بين السماء و الارض

ص:275

و اعلى درجاتها منها الفردوس و عليها يكون العرش و هى اوسط شيئ فى الجنّة و منها تفجّر انهار الجنّة فاذا سألتم اللّه فاسئلوه الفردوس»، همانا در بهشت يكصد درجه است كه فاصلۀ دو درجه از آن درجه ها همانند فاصلۀ آسمان است و زمين، و بالاترين درجات آن فردوس است كه عرش الهى بر آن استوار است و آن در وسط بهشت است و رودهاى بهشتى از آن سرچشمه مى گيرد؛ پس اگر از خداى تعالى چيزى درخواست كرديد فردوس را درخواست كنيد.

«اللهم صل على محمّد و آله و جنّبنا الالحاد فى توحيدك و التقصير فى تمجيدك و الشك فى دينك و العمى عن سبيلك و الاغفال لحرمتك و الانخداع لعدوك الشيطان الرجيم».

بارالها! بر محمد و خاندان آن حضرت درود بفرست و ما را دور فرما از انحراف در توحيد و كوتاهى در ستايش حضرتت و شك در دينت و كورى از راهت و بى توجّهى به حرمت ذات مقدّست و فريب خوردن از دشمنت شيطان رجيم.

«اللهم صل على محمد و آله و اذا كان لك فى كل ليلة من ليالى شهرنا هذا رقاب يعتقها عفوك او يهبها صفحك فاجعل رقابنا من تلك الرقاب و اجعلنا لشهرنا من خير اهل و اصحاب» بارالها! بر محمد و خاندان آن حضرت درود بفرست و چنانچه در هر شب از شبهاى اين ماه تو را بندگانى باشند كه عفوت آنان را آزاد مى سازد يا گذشتت ايشان را مى بخشد پس ما را از آن بندگان قرار ده و ما را براى ماه ما از بهترين اهل و ياران مقرّر فرما.

نويسنده گويد: روايات بسيارى در رابطه با اين جملات نورانى از اهل بيت عليهم السّلام رسيده است؛ از جملۀ آنها روايتى است كه كلينى قدّس سرّه در كافى شريف از امام باقر عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: «كان رسول اللّه يقبل بوجهه الى الناس و يقول: يا معشر الناس، اذا طلع هلال شهر رمضان غلّت مردة الشياطين و فتحت ابواب السماء و ابواب الجنان و ابواب الرحمة و غلقت ابواب النار و استجيب الدعاء، و كان فيه عند كل فطر عتقاء يعتقهم اللّه من النار و ينادى مناد كل ليلة هل من سائل هل من مستغفر...» رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را عادت براين بود كه روى مبارك به سوى مردم كرده و مى فرمود: اى مردم! هنگامى كه ماه نو ماه مبارك رمضان سر از افق برمى آورد شيطانهاى سركش به زنجير كشيده مى شوند و درهاى آسمان باز مى شود و درهاى بهشت و درهاى رحمت الهى باز مى شوند و درهاى آتش بسته شود و دعا مستجاب گردد، و خداى تعالى را در ماه رمضان در هر وقت افطار آزادگانى هست كه خداى تعالى آنان را از آتش آزاد مى فرمايد؛ همه شب نداكننده اى ندا در مى دهد: آيا سؤال كننده اى هست؟ آيا استغفاركننده اى هست؟...

ص:276

و هم كلينى - رضوان اللّه عليه - به سند خودش از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: «انّ للّه عزّ و جلّ فى كل ليلة من شهر رمضان عتقاء و طلقاء من النار الاّ من افطر على مسكر، فاذا كان فى آخر ليلة منه اعتق فيها مثل ما اعتق فى جميعه»: همانا خداى عزّ و جلّ را در هر شب از ماه رمضان آزادگان و رهاشدگانى از آتش هست مگر آن كس كه با مست كننده اى افطار كند؛ پس چون آخرين شب از ماه رمضان فرا رسد، در آن شب به قدر همۀ آنچه در تمام ماه آزاد كرده آزاد مى فرمايد.

و شيخ الطائفه قدّس سرّه در كتاب تهذيب به سند خودش از عمر بن يزيد و او از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: «ان للّه فى كل يوم من شهر رمضان عتقاء من النار الاّ من افطر على مسكر او شاحن او صاحب شاهين، قال: قلت: و اىّ شىء صاحب شاهين؟ قال: الشطرنج» همانا خداى تعالى را در هر روز از ماه رمضان آزادگانى از آتش مى باشد، مگر كسى كه با مست كننده اى افطار كند و يا كينه جو باشد و يا شطرنج باز. و شيخ ابو محمد هرون بن موسى تلعكبرى به سند خودش از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه آن حضرت در ضمن خبرى طولانى فرمود كه امام زين العابدين على بن الحسين عليه السّلام مى فرمود: خداى عزّ و جلّ را در هر شب از ماه رمضان به هنگام افطار هفتاد هزارهزار (هفتاد مليون) آزاد شده از آتش هست كه همگى استحقاق آتش رفتن را دارند؛ پس وقتى كه آخرين شب از ماه رمضان فرا مى رسد، در آن شب به اندازۀ همۀ ماه از آتش آزاد مى فرمايد: «انّ على بن الحسين عليه السّلام كان يقول: ان للّه فى كل ليلة من شهر رمضان عند الافطار سبعين الف الف عتيق من النار كل قد استوجب النار، فاذا كان آخر ليلة من شهر رمضان اعتق فيها مثل ما اعتق فى جميعه».

«اللّهم صل على محمد و آله و امحق ذنوبنا مع امّحاق هلاله و اسلخ عنّا تبعاتنا مع انسلاخ ايّامه حتى ينقضى عنّا و قد صفّيتنا فيه من الخطيئات و اخلصتنا فيه من السيئات» بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و همراه كاسته شدن هلال ماه رمضان گناهان ما را بكاه و با فرارسيدن روزهاى پايانى اش پيامدهايش را كه از براى ماست پايان ده، تا در حالى از ما بگذرد كه ما را از خطاها و لغزشها پاك و خالص گردانده و از گناهان پيراسته فرموده باشى. در سه شب آخر هر ماه غالبا قرص ماه ديده نمى شود چون حالت تقابل با خورشيد را ندارد و بى نور است و از اين رو آن شبها را شبهاى محاق گويند چون محق به معناى محو و بطلان است.

در اين جملۀ نورانى از دو كلمۀ خطيئه و سيئه استفاده شده است، آيا ميان اين دو فرقى

ص:277

هست؟ بعضى گفته اند كه خطيئه به گناهان صغيره گفته مى شود و سيئه به گناهان كبيره، زيرا مناسب تر با گناه كوچك كلمۀ خطاست و با گناه بزرگ كلمۀ سيئه مناسب تر است كه از سوء و بدى ريشه مى گيرد.

و بعضيها گفته اند: خطيئه عبارت است از كارهاى زشتى كه بدون عمد از ايشان صادر مى شود و سيئه عبارت از كارهاى زشتى است كه از روى عمد انجام مى گيرد. و بعضى گفته اند كه خطيئه گناهانى را گويند كه ميان بنده و خداى تعالى است و سيئه گناهانى است كه ميان بنده و ديگر بندگان خداست. و راغب گفته است كه سيئه و خطيئه در معنا به هم نزديكند جز آن كه خطيئه غالبا در جايى گفته مى شود كه خود گناه مقصود نباشد بلكه مقصود اصلى چيز ديگرى باشد كه اين گناه مقدمۀ رسيدن به اوست همچون كسى كه تيرى به منظور شكار رها كند ولى آن تير به انسانى بخورد، و يا شراب بخورد و در اثر مستى جنايتى را مرتكب شود.

«اللّهم صل على محمد و آله و ان ملنا فيه فعدّلنا و ان زغنا فيه فقوّمنا و ان اشتمل علينا عدوّك الشيطان فاستنقذنا منه» و چنانچه ما در آن منحرف شويم و از حق برگرديم ما را معتدل فرموده و به سوى حق باز گردان، و اگر از آن به راه كج رفتيم ما را به راه راست آور، و اگر دشمن تو شيطان ما را احاطه كرده و فراگيرد ما را از چنگ آن رهايى بخش و نجاتمان بده.

«اللهم اشحنه بعبادتنا اياك» بارالها! ماه رمضان را از عبادت ما كه براى تو باشد مملوّ و لبريز گردان.

«و زيّن اوقاته بطاعتنا لك» و اوقاتش را به طاعت و فرمانبرى ما از تو بياراى.

«و اعنّا فى نهاره على صيامه و فى ليله على الصلوة و التضرع اليك و الخشوع لك و الذّلة بين يديك» و ما را يارى فرما كه در روزاش روزه بداريم و در شبش به نماز ايستيم و در پيشگاه تو خشوع كنيم و در حضور تو خوار و ذليل باشيم.

«حتى لا يشهد نهاره علينا بغفلة و لا ليله بتفريط» تا روزش شاهد غفلتى از ما نباشد و نه شبش شاهد كوتاهى ما باشد.

«اللهم و اجعلنا فى سائر الشهور و الايّام كذلك ما عمّرتنا» بارالها! ما را در همۀ ماهها و روزها تا زمانى كه ما را زنده بدارى اين چنين قرار ده.

«و اجعلنا من عبادك الصالحين الذين يرثون الفردوس هم فيها خالدون» و ما را از بندگان شايسته ات قرار بده، بندگانى كه بهشت فردوس را جاودانه به ميراث مى برند.

ص:278

«وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ» و كسانى كه آنچه را مى دهند در حالى مى دهند كه دلهايشان از فكر بازگشت به پروردگارشان ترسان و لرزان است.

«و من الذين يسارعون فى الخيرات و هم لها سابقون» و از كسانى كه به نيكيها مى شتابند در حالى كه از ديگران پيش اند (ولى به همين مقدار كه از ديگران پيش اند اكتفا نمى كنند بلكه مى خواهند بيشتر از پيش باشند).

«اللّهم صل على محمد و آله فى كل وقت و كلّ اوان و على كلّ حال عدد ما صلّيت على من صلّيت عليه و اضعاف ذلك كلّه بالاضعاف التى لا يحصيها غيرك انّك فعّال لما تريد» بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست در هر وقت و هر آن و در هر حالى به اندازۀ درودى كه بر هركس ديگر فرستادى و چند برابر آن درودها كه كسى را ياراى برشمردن اضعافش نباشد، زيرا كه آنچه را كه حضرتت بخواهد انجام مى دهد.

در دايرۀ قسمت ما نقطۀ پرگاريم لطف آنچه تو انديشى حكم آنچه تو فرمايى

*

ص:279

دعاؤه لوداع شهر رمضان و من دعائه في وداع شهر رمضان

اللّهمّ يا من يا من لا يرغب في الجزاء و يا من لا يندم على العطاء و يا من لا يكافئ عبده على السّواء منّتك ابتداء و عفوك تفضّل و عقوبتك عدل و قضاؤك خيرة ان اعطيت لم تشب عطاءك عطاك بمنّ و إن منعت لم يكن منعك تعدّيا تشكر من شكرك و أنت الهمته شكرك و تكافئ من حمدك و أنت علّمته حمدك تستر على من لو شئت فضحته و تجود على من لو شئت منعته و كلاهما اهل منك و كلاهما منك اهل

ص:280

للفضيحة و المنع غير انّك الاّ انّك بنيت افعالك على التّفضّل و أجريت قدرتك على التّجاوز و تلقّيت من عصاك بالحلم و أمهلت من قصد لنفسه نفسه بالظّلم تستنظرهم تستطردهم بأناتك الى الإنابة و تترك معاجلتهم الى التّوبة لكيلا يهلك عليك هالكهم و لا يشقى بنعمتك شقيّهم و لئلاّ يشقى بنقمتك شقيّهم الاّ عن طول الإعذار اليه و بعد ترادف و ترادف الحجّة عليه كرما من عفوك يا كريم كرما من فعلك يا كريم و عائدة من عطفك عفوك يا حليم انت الّذي فتحت لعبادك بابا الى عفوك و سمّيته

ص:281

سمّيته التّوبة و جعلت على ذلك الباب دليلا من وحيك لئلاّ يضلّوا عنه فقلت تبارك اسمك توبوا فقلت توبوا الى اللّه توبة نصوحا عسى ربّكم ان يكفّر عنكم سيّئاتكم و يدخلكم جنّات تجري من تحتها الأنهار يوم لا يخزي اللّه النّبيّ و الّذين آمنوا معه نورهم يسعى بين ايديهم و بأيمانهم يقولون ربّنا اتمم لنا نورنا و اغفر لنا انّك على كلّ شيء قدير فما عذر تجري من تحتها الأنهار فما عذر من اغفل دخول ذلك المنزل اغفل دخول المنزل بعد فتح الباب و إقامة الدّليل و إقامة الدّليل عليه و أنت الّذي زدت في السّوم على نفسك لعبادك

ص:282

تريد ثمّ تريد ربحهم في متاجرتهم لك و فوزهم بالوفادة عليك و الزّيادة منك ربحهم في متاجرتك و فوزهم بالزّيادة عليك فقلت تبارك اسمك و تعاليت من فقلت من جاء بالحسنة فله عشر امثالها و من جاء بالسّيّئة فلا يجزى الاّ مثلها الاّ مثلها و هم لا يظلمون و قلت مثل الّذين ينفقون اموالهم في سبيل اللّه كمثل حبّة انبتت سبع سنابل في كلّ سنبلة مائة حبّة و اللّه يضاعف لمن يشاء و قلت من ذا الّذي يقرض اللّه قرضا حسنا فيضاعفه له اضعافا كثيرة و ما انزلت في كلّ سنبلة مائة حبّة و ما انزلت من نظائرهنّ في القرآن من تضاعيف الحسنات و أنت

ص:283

الّذي دللتهم بقولك من غيبك و ترغيبك الّذي من نظائرهنّ في القرآن و أنت الّذي دللتهم من غيبك الّذي فيه حظّهم على ما لو سترته عنهم لم على ما لو سترته لم تدركه ابصارهم و لم تعه و لم تضمّه اسماعهم و لم تلحقه و لم تغص عليه اوهامهم فقلت اذكروني اذكركم و اشكروا لي و لا تكفرون و قلت لئن شكرتم لأزيدنّكم و لئن كفرتم انّ عذابي لشديد و قلت ادعوني استجب لكم انّ الّذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون جهنّم داخرين فسمّيت دعاءك عبادة و تركه استكبارا و توعّدت على تركه دخول جهنّم داخرين

ص:284

فذكروك بمنّك و شكروك بفضلك و دعوك بأمرك و تصدّقوا لك طلبا لمزيدك و فيها كانت نجاتهم من غضبك و فوزهم برضاك فقلت اذكروني اذكركم و قلت ادعوني استجب لكم و قلت من ذا الّذي يقرض اللّه قرضا حسنا فيضاعفه له اضعافا كثيرة فذكروك و شكروك و دعوك و تصدّقوا لك و فيها كانت نجاتهم من سخطك و فوزهم برضاك و لو دلّ مخلوق مخلوقا من نفسه على مثل الّذي دللت عليه عبادك منك كان موصوفا بالإحسان و منعوتا بالإمتنان و محمودا بكلّ لسان فلك الحمد دللت عليه عبادك منك كان محمودا فلك الحمد ما وجد في حمدك مذهب و ما بقي للحمد

ص:285

لفظ تحمد به و معنى ينصرف يصرف اليه يا من تحمّد الى عباده بالإحسان و الفضل و غمرهم بالمنّ و الطّول و الفضل و عاملهم بالطّول و المنّ ما أفشى فينا نعمتك نعمك و أسبغ علينا منّتك مننك و أخصّنا ببرّك هديتنا لدينك الّذي اصطفيت و ملّتك الّتي ارتضيت و سبيلك الّذي سهّلت و بصّرتنا الزّلفة و بصّرتنا ما يوجب الزّلفة لديك و الوصول الى كرامتك اللّهمّ و أنت جعلت من صفايا تلك جعلت من تلك الوظائف و خصائص تلك الفروض الفرائض شهر رمضان الّذي اختصصته من سائر الشّهور و تخيّرته

ص:286

من جميع الأزمنة و الدّهور و آثرته على كلّ اوقات السّنة على كلّ الأوقات بما انزلت فيه من القرآن و النّور بما انزلت فيه من القرآن و ضاعفت فيه من الإيمان و فرضت فيه من الصّيام و رغّبت فيه من القيام و أجللت فيه من ليلة القدر من القرآن و فرضت فيه من الصّيام و جعلت فيه من ليلة القدر الّتي هي خير من الف شهر ثمّ آثرتنا به على سائر الأمم و اصطفيتنا بفضله دون اهل الملل فصمنا بأمرك نهاره و قمنا بعونك ليله و قمنا ليله متعرّضين بصيامه و قيامه لما عرّضتنا له من رحمتك و تسبّبنا اليه و سبّبت لنا من مثوبتك و أنت

ص:287

المليء بما رغب فيه اليك الجواد بما سئلت من فضلك القريب الى من حاول قربك و قد اقام فينا هذا الشّهر مقام مقام حمد و صحبنا صحبة مبرور سرور و أربحنا افضل ارباح العالمين ثمّ قد فارقنا عند تمام وقته و انقطاع مدّته و وفاء عدده فنحن مودّعوه وداع من عزّ فراقه علينا و غمّنا و أوحشنا انصرافه عنّا عنّ فراقه علينا و أوحش انصرامه عنّا و لزمنا له الذّمام المحفوظ و الحرمة المرعيّة و الحقّ المقضيّ فنحن قائلون السّلام عليك يا شهر اللّه الأكبر الأكرم و يا عيد اوليائه و يا عيد اوليائه الأعظم السّلام عليك يا أكرم مصحوب

ص:288

من الأوقات و يا خير شهر في الأيّام و السّاعات السّلام عليك من شهر قربت قرّبت فيه الآمال و نشرت و يسّرت فيه الأعمال السّلام عليك من قرين جلّ قدره موجودا و أفجع فقده مفقودا و مرجوّ آلم فراقه السّلام و أفجع فقده مفقودا السّلام عليك من اليف آنس مقبلا فسرّ و أوحش منقضيا فمضّ، و أوحش مدبرا فأمضّ السّلام عليك من مجاور رقّت فيه القلوب و قلّت فيه الذّنوب السّلام عليك من ناصر اعان على الشّيطان و صاحب سهّل سبل الإحسان سهّل سبيل الإحسان السّلام عليك ما اكثر عتقاء اللّه فيك و ما اسعد من رعى

ص:289

حرمتك بك السّلام عليك ما كان امحاك للذّنوب و أسترك لأنواع العيوب السّلام عليك ما كان اطولك على المجرمين و أهيبك و أهناك في صدور المؤمنين السّلام عليك من شهر لا تنافسه الأيّام السّلام عليك من شهر لا تنافسه الأيّام و من شهر هو من كلّ امر سلام السّلام عليك غير السّلام عليك من شهر غير كريه المصاحبة و لا ذميم الملابسة السّلام عليك كما وفدت علينا بالبركات و غسلت عنّا دنس الخطيئات السّلام عليك غير مودّع برما و لا متروك صيامه سأما السّلام عليك من مطلوب و غسلت عنّا دنس الخطيئات السّلام عليك من مطلوب

ص:290

قبل وقته و محزون عليه قبل فوته و محزون عليه بعد فوته السّلام عليك من شهر اصطفاه اللّه على الشّهور و فرض صيامه الى يوم النّشور السّلام عليك كم من تائب قبلت بك توبته و زايغ قوّم بك زيغه السّلام عليك كما سترت فينا المعازف و أظهرت فينا المصاحف السّلام عليك كم من سوء صرف بك عنّا و كم من خير افيض بك علينا السّلام عليك و على ليلة القدر الّتي هي خير من ليلة القدر الّتي جعلها اللّه خيرا من الف شهر السّلام عليك ما كان احرصنا بالأمس عليك و أشدّ شوقنا غدا اليوم اليك السّلام عليك و على فضلك الّذي حرمناه و على ماض من بركاتك سلبناه و على ما من بركتك

ص:291

سلبناه السّلام عليك غير مودّع برما و لا متروك صيامه سأما اللّهمّ انّا اهل هذا الشّهر الّذي شرّفتنا به و وفّقتنا بمنّك له حين جهل الأشقياء وقته و حرموا لشقائهم فضله انت وليّ ما آثرتنا به من معرفته و هديتنا له من، سنّته و قد تولّينا بتوفيقك صيامه و قد تولّينا صيامه و قيامه على تقصير و أدّينا فيه و أدّينا حقّك فيه قليلا من كثير اللّهمّ فلك الحمد اقرارا بالإساءة و اعترافا بالإضاعة اللّهمّ فلك اقرارنا بالإساءة و اعترافنا بالإضاعة و لك من قلوبنا عقد عقدة النّدم و من السنتنا صدق تصرف كذا الإعتذار فأجرنا على ما اصابنا فيه على ما اصبنا به

ص:292

من التّفريط اجرا نستدرك به الفضل المرغوب فيه و نعتاض به من انواع الذّخر و نعتاض به احراز الذّخر المحروص عليه و أوجب لنا عذرك على ما قصّرنا فيه من حقّك و ابلغ بأعمارنا ما بين ايدينا من شهر رمضان المقبل فإذا بلّغتناه فأعنّا على تناول ما انت اهله من العبادة و أدّنا الى القيام بما يستحقه تستحقّه من الطّاعة و أجر لنا من صالح العمل ما يكون دركا لحقّك في الشّهرين من في الشّهرين و في شهور الدّهر اللّهمّ و ما الممنابه في و ما الممنا في شهرنا هذا من لمم او اثم او واقعنا فيه من ذنب و اكتسبنا فيه

ص:293

من خطيئة على في شهرنا هذا من لمم او واقعناه من ذنب و اكتسبنا فيه من خطيئة عن تعمّد منّا او على نسيان ظلمنا فيه به انفسنا او انتهكنا به حرمة انتهكنا حرمة من غيرنا فصلّ على محمّد و آله و استرنا من غيرنا فاسترنا بسترك بسترك و اعف عنّا بعفوك و لا تنصبنا فيه لأعين و لا تنصبنا لأعين الشّامتين و لا تبسط علينا فيه السن و لا تبسط علينا السن الطّاغين و استعملنا بما يكون حطّة و كفّارة لما انكرت منّا فيه لما انكرت منه برأفتك الّتي لا تنفد و فضلك الّذي لا ينقص اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و اجبر اللّهمّ اجبر مصيبتنا بشهرنا بشهرنا هذا و بارك لنا في يوم عيدنا

ص:294

و فطرنا و اجعله من خير في يوم عيدنا و اجعله خير يوم مرّ علينا اجلبه اوجبه لعفو و أمحاه لذنب و اغفر لنا ما خفي و اغفر ما خفي من ذنوبنا و ما علن اللّهمّ اسلخنا بانسلاخ هذا الشّهر من خطايانا و أخرجنا بخروجه من سيّئاتنا و اجعلنا من اسعد اهله به و أجزلهم قسما فيه و أوفرهم حظا منه اللّهمّ و اجعلنا من اسعد اهله به و أوفرهم قسما منه اللّهمّ و من رعى هذا و من رعى حرمة هذا الشّهر حقّ رعايته و حفظ حرمته حدوده حقّ حفظها و قام بحدوده حقّ قيامها و اتّقى ذنوبه حقّ تقاتها او تقرّب حقّ حفظها او تقرّب اليك بقربة اوجبت رضاك له و عطفت

ص:295

رحمتك و عطفت برحمتك عليه فهب لنا مثله من وجدك و أعطنا اضعافه من فضلك فإنّ فضلك لا يغيض و إنّ خزائنك لا تنقص بل تفيض و إنّ خزائنك لا تنقص و إنّ معادن احسانك لا تفنى و إنّ عطاءك للعطاء المهنّا اللّهمّ صلّ على محمّد و آله و اكتب معادن احسانك لا تكدي اللّهمّ و اكتب لنا مثل اجور من صامه او تعبّد صامه و تعبّد لك فيه الى يوم القيامة اللّهمّ انّا اللّهمّ و إنّا نتوب اليك في يوم فطرنا الّذي جعلته للمؤمنين عيدا و سرورا و لأهل ملّتك مجمعا و محتشدا من كلّ ذنب اذنبناه او سوء اسلفناه سلّفناه

ص:296

او خاطر شرّ اضمرناه او خطرة شرّ اضمرناها توبة من لا ينطوي على رجوع الى ذنب و لا يعود بعدها في الى ذنب و لا عود في خطيئة توبة نصوحا خلصت من الشّك و الإرتياب فتقبّلها منّا و ارض عنّا و ارض بها عنّا و ثبّتنا عليها اللّهمّ ارزقنا خوف عقاب الوعيد و شوق ثواب الموعود حتّى نجد لّذة ما ندعوك به و كابة ما نستجيرك منه و اجعلنا عندك من التّوّابين الّذين اوجبت لهم محبّتك و قبلت منهم مراجعة طاعتك يا أعدل العادلين و ثبّتنا عليها و اجعلنا عندك من التّوّابين الّذين اوجبت لهم محبّتك و قبلت منهم مراجعة طاعتك يا أعدل العدول

ص:297

اللّهمّ تجاوز و تجاوز عن آبائنا و امّهاتنا و أهل ديننا جميعا من و أهل ديننا من سلف منهم و من غبر الى يوم القيامة اللّهمّ صلّ على محمّد نبيّنا و آله كما صلّيت اللّهمّ و صلّ على محمّد نبيّنا كما صلّيت على ملائكتك المقرّبين و صلّ عليه و آله كما صلّيت على انبيائك المرسلين و صلّ عليه و آله كما صلّيت على عبادك الصّالحين و أفضل من ذلك يا ربّ العالمين صلاة تبلغنا بركتها و ينالنا نفعها و يستجاب لها دعاؤنا على ملائكتك المطهّرين و أنبيائك المرتضين و عبادك الصّالحين صلاة تبلغنا بركتها و ينالنا نفعها و يغمرنا يسرها و يستجاب لها دعاؤنا انّك اكرم من رغب اليه و أكفى من توكّل عليه و أعطى اكرم من

ص:298

رغب اليه و أعطى من سئل من فضله و أنت على كلّ شيء قدير

ص:299

ص:300

شرح دعاى چهل و پنجم دعاى وداع با ماه مبارك رمضان

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام فى وداع شهر رمضان از دعاهاى آن حضرت در وداع و بدرود گفتن ماه مبارك رمضان اين دعاى شريف است.

مقدّمه

سيد جليل القدر ابو القاسم رضى الدين على بن طاووس الحسينى قدس اللّه روحه و نوّر ضريحه در كتاب اقبال چنين مى فرمايد: اگر كسى بپرسد با توجه به اين كه ماه رمضان موجود زنده و عاملى نيست كه بشود آن را مخاطب قرار داد، وداع با آن به چه معنى است و چه توجيهى مى تواند داشته باشد؟

در پاسخ اين سؤال گوييم كه عادت عقلا، چه پيش از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و چه بعد از ايشان، بر اين جارى بوده است كه پاره اى از اشياء را مخاطب قرار مى دادند مانند شهر و وطن و دوران جوانى و هنگام خوش و امنيّت و صفا و سلامت و با آنها به زبان حال سخن مى گفتند.

شريعت مقدّسۀ اسلام كه آمد اين رويّه را امضا فرمود و قرآن كريم نيز به همين گونه بيان فرمود آن جا كه فرمايد:«يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ»(1)ه روز قيامت به دوزخ مى گوييم آيا پر شدى؟ وى در پاسخ گويد: اگر بيش از اين نيز باشد من آمادۀ پذيرش هستم.

ص:301


1- سورۀ ق، آيۀ 30.

مولانا فرمايد:

دوزخ است اين نفس و دوزخ اژدهاست كو به درياها نگردد كم و كاست

هفت دريا را درآشامد هنوز كم نگردد سوزش آن خلق سوز

سنگها و كافران سنگدل اندر آيند اندر او زار و خجل

هم نگردد ساكن از چندين غذا تا ز حق آيد مر او را اين ندا

سير گشتى سير؟ گويد نى هنوز اينت آتش اينت تايش اينت سوز

عالمى را لقمه كرد و دركشيد معده اش نعره زنان هل من مزيد

حق قدم در وى نهد از لامكان آن كه او ساكن شود از كن فكان

اين قدم حق را بود كو را كشد غير حق خود كه كمان او كشد

*

به هر حال سيد جليل القدر ابن طاووس فرمايد: اين سؤال و جواب از دوزخ اشاره است كه به زبان حال اين گفتگو انجام مى گيرد و نظير اين بيان در قرآن و كلمات ائمه عليهم السّلام و كلام اهل معرفت فراوان است و خردمندان را نيازى به آن نيست كه در اين مقام سخن به درازا گوييم و چون افراد بزرگى با ماه رمضان مصاحبت نمايند بهتر از آن كه ديگران با شهر و ديار و منازل خود مصاحبت مى كنند و سود بيشترى به آنان واصل و عايد مى گردد. از اين رو به هنگام سپرى شدن ماه رمضان زبان حال آنان گوياى اين گونه سخنان مى شود. پايان كلام سيد بزرگوار ابن طاووس.

مترجم ناچيز گويد: اين سخن از سيد بزرگوار ما به سببى غريب مى نمايد، گويى آن

ص:302

حضرت متوجه نشده اند كه عالم آخرت عالم حيات است «وَ إِنَّ الدّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ»(1) به فرمودۀ بعضى از بزرگان عرفا «عالم تفور منه الحياة» همه چيز در آن عالم زنده است. آتش عالم آخرت نيز نه همچون آتش اين دنيا مرده است بلكه او زنده است و داراى شعور و حيات «إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً»(2)نگامى كه دوزخ از دور دوزخيان را مى بيند عصبانى مى شود و نعره مى كشد. امير المؤمنين عليه الصلاة و السلام مى فرمايد: «أعلمتم ان مالكا اذا غضب على النار حطم بعضها بعضا لغضبه و اذا زجرها توثّبت بين ابوابها جزعا من زجرته» هيچ مى دانيد هنگامى كه مالك دوزخ خشمگين مى شود، آتش دوزخ از خشم مالك بر روى هم انباشته مى شود و چون آن را مى راند آتش دوزخ از ترس مالك در ميان درهاى جهنم به پا مى ايستد و امام سجاد عليه السّلام در مقام استعاذه از آتش دوزخ عرض مى كند: «و من نار تذر العظام رسيما و تسقى اهلها حميما و من نار لا تبقى على من تضرّع اليها و لا ترحم من استعطفها و لا تقدر على التخفيف عمّن خشع لها» بارالها! پناه به تو مى آورم از آتشى كه پاره اى از آن پارۀ ديگر را مى خورد و برخى از آن بر برخى ديگر حمله مى كند و از آتشى كه استخوانها را مى پوساند و به ساكنين خود آب جوش مى آشاماند و از آتشى كه هركس به او لابه كند اعتنا نمى كند و به كسى كه از او مهربانى بطلبد رحم نمى كند.

و همچنين آيات و رواياتى كه دربارۀ نعمتهاى بهشتى آمده است كه چگونه آن ميوه ها خود را در اختيار بهشتيان قرار مى دهند «وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِيلاً»(3) بالجمله اين رشته سر دراز دارد و به همان جملۀ پرمحتواى عارف باللّه كه فرمود: «عالم تفور منه الحياة» اكتفا نموده و دامن سخن را فرا مى چينيم.

سيد شارح قدّس سرّه فرمايد: در اين مقام مسائلى قابل طرح است: يكى آن كه بعضى از اصحاب ما فرموده اند وقتى كه دعاى وداع ماه رمضان خوانده مى شود عبارت است از شب آخر ماه رمضان و هنگام سحر در شب آخر افضل است و يا در روز آخر ماه رمضان، و در توقيعات شريفه كه از ناحيۀ مقدسۀ امام زمان ارواحنا فداه صادر شده است در پاسخ مسائلى كه محمد بن عبد الله بن جعفر حميرى سؤال كرده است و از جمله سؤالات وداع ماه رمضان است كه در چه وقتى بايد وداع انجام بگيرد زيرا اصحاب ما در اين باره اختلاف كرده اند

ص:303


1- سورۀ عنكبوت، آيۀ 64.
2- سورۀ فرقان، آيۀ 12.
3- سورۀ انسان، آيۀ 14.

بعضى فرموده اند در آخرين شب دعاى وداع خوانده مى شود و بعضى فرموده اند در روز آخر ماه مبارك رمضان، پس جواب از ناحيۀ مقدّسه بيرون آمد كه فرموده اند: «العمل فى شهر رمضان فى لياليه و الوداع فى آخر ليلة منه، فان خاف ان ينقضى الشهر جعله فى ليلتين انتهى» اعمال ماه رمضان مى بايست در شبهاى ماه رمضان انجام گيرد و وداع در آخرين شب آن ماه است پس اگر خوف آن دارد كه ماه كم يك باشد در دو شب آخر وداع را انجام مى دهد.

و سيد جليل ابن طاووس فرمايد: به هنگام وداع ماه رمضان سعى و كوشش كن كه باطن خود را اصلاح كنى، زيرا كه آدمى بر باطن خود بيناست، و در شب آخر نيز بهترين ساعات را انتخاب كن چنانچه در روايتى به ما رسيده است. و اگر در شب آخر فراهم نشد و از دستت رفت در پايان آخرين روز ماه وداع كن همان ساعتهايى كه از ماه رمضان جدا مى شوى. پس در هر ساعتى از روز آخر و يا آخرين شب كه در خود آمادگى ديدى در همان ساعت ماه رمضان را وداع كن وداعى كه اهل صفا و وفا مى كنند، و حقّ تأسّف بر مفارقت و دورى از ماه رمضان را ادا كن و متوجّه باش كه چه از دست داده اى از شرافت مهمانى خداى تعالى و اشك فراق از ديده بريز همچنان كه دو دوست مهربان وقتى مى خواهند از همديگر جدا بشوند.

سيد شارح قدّس سرّه فرمايد: از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دستورى دربارۀ وداع ماه رمضان رسيده است و آن روايتى است كه شيخ جعفر بن محمد درويستى در كتاب الحسنى به سند خود از جابر بن عبد اللّه انصارى نقل مى كند كه مى گويد: به محضر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در آخرين جمعۀ ماه رمضان رسيدم، چون چشم مبارك آن حضرت بر من افتاد فرمود: اى جابر! اين آخرين جمعۀ ماه رمضان است پس آن را وداع كن و بگو: «اللّهمّ لا تجعله آخر العهد من صيامنا اياه فان جعلته فاجعلنى مرحوما و لا تجعلنى محروما»: بارالها! اين ماه رمضان را آخرين ماه رمضان عمر من قرار مده و اگر آخرين ماه رمضانش مقرر فرمودى پس مرا مشمول رحمت خودت فرما و محروم از رحمتت مفرما؛ كه اگر كسى چنين گويد و اين دعا را بخواند، به يكى از دو كار خوب دست مى يابد: يا به ماه رمضان سال آينده مى رسد و يا به مغفرت و رحمت خداى تعالى نايل مى شود.

«فانه من قال ذلك ظفر باحدى الحسنيين امّا ببلوغ شهر رمضان من قابل او بغفران اللّه و رحمته» نويسنده ناچيز گويد: مصداقيت اين روايت شريفه متوقف بر آن است كه خوانندۀ دعا به مقام مستجاب الدعوة بودن رسيده باشد و الاّ.

ص:304

نه هر كه چهره برافروخت دلبرى داند نه هر كه آينه سازد سكندرى داند

نه هر كه طرف كله كج نهاد و تند نشست كلاهدارى و آيين سرورى داند

هزار نكتۀ باريك تر ز مو اين جاست نه هر كه سر بتراشد قلندرى داند

*

*مطلب ديگر

آن كه سيد بزرگوار ابن طاووس فرمايد: بدان كه وداع شهر رمضان نيازمند توضيح بيشترى است و آن اين كه مردم در وداع ماه رمضان به چند طبقه تقسيم مى شوند: يك طبقه افرادى هستند كه در ماه رمضان بر طبق آنچه خداى تعالى از آنان خواسته است حركت كرده و آداب ظاهرى و معنوى آن را به جا آورده اند؛ اينان كسانى هستند كه وداعشان با ماه رمضان وداع كسى است كه با صفا و وفا مصاحبت نموده و احترام آن را كاملا مراعات نموده اند همچون وداعى كه امام زين العابدين عليه السّلام با ماه رمضان فرمود.

و طبقۀ ديگر كسانى هستند كه در ماه رمضان گاهى بر وفق مراد حق تعالى بودند و گاهى بر خلاف آنچه حق تعالى از آنان خواسته است؛ اين گروه اگر اتفاقا به هنگام خروج ماه رمضان در حالى باشند كه حق صحبت را نداشته و حالت موافقت در آنان نباشد وداعشان را نيز در نزد خردمندان ارجى نيست زيرا وداع مختص افرادى است كه موافق و مرافق باشند نه افرادى كه مخالف و مكدّر باشند. اين طبقه اگر تصادفا به هنگام خروج ماه رمضان حالت خوشى داشته باشند حق دارند كه با ماه رمضان به مقدارى كه حفظ حرمت آن را داشته اند وداع كنند وليكن بايد توأم با ندامت و استغفار باشد و هرچه را كه از شروط مصاحبت از دست داده اند با تأسّف و تلهفى كه اظهار مى دارند جبران نمايند.

و گروه ديگر كسانى هستند كه اصلا دل به ماه رمضان نداده و آن را ناخوش مى داشتند كه آنها را از خوردن و آشاميدن بازمى داشت و خواه و ناخواه عادت آنان را نسبت به توهين مقام مقدس ربوبى برهم ميزد؛ اين گروه اصلا با ماه رمضان نبوده اند تا نوبت به وداع آن برسد، و از اين ميهمان عزيز و گرامى پذيرايى نكرده اند تا آن را مشايعت كنند پس به هيچ وجه وداع ماه رمضان براى اين گروه معنا و مفهومى نخواهد داشت، پايان سخن سيد بن طاووس قدس الله

ص:305

نفسه به طور خلاصه.

*مطلب سوّم

اين كه دعاهايى كه دربارۀ وداع ماه رمضان رسيده است بسيار است؛ بعضى از آن دعاها مفصل و بعضى مختصر است. از دعاهاى مختصر وداع دعايى است كه ثقة الاسلام كلينى رضوان الله عليه در كافى شريف به سند خود از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: چون آخرين شب از ماه رمضان فرا رسيد پس بگو: «اللهم هذا شهر رمضان الّذى انزلت فيه القرآن و قد تصرّم و اعوذ بوجهك الكريم يا ربّ ان يطلع الفجر من ليلتى هذه او يتصرّم شهر رمضان و لك قبلى تبعة او ذنب تريد ان تعذّبنى به يوم القاك»: بارالها! اين همان ماه رمضان است كه تو قرآن را در آن نازل فرمودى و هم اكنون به پايان رسيده است و من پروردگارا پناه به تو مى برم از اين كه سپيدۀ صبح امشب بدمد و يا ماه رمضان بگذرد و مرا نزد تو گناهى و يا گرفتارى مانده باشد كه بخواهى مرا به خاطر آن در روزى كه تو را ملاقات مى كنم عذاب فرمايى.

و نيز از جمله دعاهاى مختصر دعايى است كه ابو محمد هرون بن محمد تلعكبرى به سند خود از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: كسى كه در آخرين شب از ماه رمضان آن را وداع كند و بگويد: «اللهم لا تجعله آخر العهد من صيامى لشهر رمضان و اعوذ بك ان يطلع فجر هذه الليلة الاّ و قد غفرت لى» بارالها! اين ماه رمضان را آخرين ماه رمضان روزه دارى من قرار مده و من به تو پناه مى برم كه سپيدۀ امشب بدمد مگر آن كه مرا آمرزيده باشى.

اگر چنين گويد، خداى تعالى او را پيش از دميدن صبح مى آمرزد و او را توبه و انابه روزى مى فرمايد. مترجم ناچيز گويد: نكته اى كه قبلا تذكر داده شد در مورد اين روايت نيز موجود است و آن توقّف مصداقيّت اين روايت بر مستجاب الدعوه بودن دعاكننده است، مگر آن كه بر فضل بى منتهاى الهى اعتماد شود فانه ذو الفضل العظيم.

و از جمله دعاهاى مختصر وداع دعايى است كه در نسخۀ قديمى به خطّ سيد رضى ابى الحسن محمد بن احمد موسوى ديده شده و آن اين دعا است: «اللهم انى اسئلك باحبّ ما دعيت به و ارضى ما رضيت به عن محمد و اهل بيت محمّد عليه و عليهم السلام ان تصلى عليه و عليهم و لا تجعل وداع شهرى هذا وداع خروجى من الدنيا و لا وداع آخر عبادتك و وفقنى فيه لليلة القدر و اجعلها لى خيرا من الف شهر مع تضاعف الأجر و العفو عن الذنب برضى الربّ».

ص:306

نويسنده گويد: چون در مضمون دعا ضعفى ملاحظه مى شد از ترجمۀ آن صرف نظر گرديد و تيّمنا به نقل سيد شارح نقل شد فتدبّر. و اما دعاهاى طولانى وداع پس در كتابهايى كه به منظور انجام عبادات تأليف شده مذكور است مخصوصا كتاب شريف اقبال ابن طاووس قدس الله نفسه.

و اكنون شروع مى كنيم به شرح دعاى شريف چهل و پنجم از ادعيۀ صحيفۀ سجاديّه:

«اللّهم يا من لا يرغب فى الجزاء» بارالها اى آن كه در برابر نعمتهاى خود پاداشى انتظار ندارد، كه مقتضاى غناى ذاتى حضرتش همين است «يا أَيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ»(1)مير المؤمنين عليه السّلام در خطبۀ اوصاف متقين فرمود: «امّا بعد فان اللّه سبحانه و تعالى خلق الخلق حين خلقهم غنيّا عن طاعتهم آمنا من معصيتهم لانه لا تضّره معصيته من عصاه و لا تنفعه طاعة من اطاعه» خداى سبحان كه خلق را آفريد از اطاعت آنان بى نياز بود و از معصيتشان در امان، زيرا نه گناه گنهكاران او را زيانى مى رساند و نه از اطاعت مطيعان سودى مى برد.

گر جملۀ كائنات كافر گردند بر دامن كبرياش ننشيند گرد

و اگر تكاليفى از جانب حق تعالى براى بندگان مقرر گرديده به منظور سودى است كه بر بندگان برسد، به فرمودۀ مولانا:

ما برى از پاك و ناپاكى همه از گرانجانىّ و چالاكى همه

من نكردم خلق تا سودى كنم بلكه تا بر بندگان جودى كنم

*

و به فرمودۀ عارف شيرين سخن شيراز:

غرض كرشمۀ حسن است ورنه حاجت نيست جمال دولت محمود را به زلف اياز

و هم او فرمايد:

اين چه استغناست يا رب وين چه نادر حكمت است كاين همه زخم نهان هست و مجال آه نيست

ص:307


1- سورۀ فاطر، آيۀ 15.

«و يا من لا يندم على العطاء» و اى آن كه بر عطا و بخشش كه بر بندگانش فرموده پشيمان نشود، كه پشيمانى در مورد عطا و بخشش از دو عامل پديد مى آيد: اول آن كه براى عطاكننده معلوم شود كه گيرنده استحقاق عطا را نداشته و از اين ناحيه ضرر و زيانى متوجه دهنده شود و اين معنى دربارۀ حق تعالى محال است زيرا:

اوّلا: چنانچه گفته شد، غناى ذاتى حق تعالى مانع از توجّه زيانى بر آن جناب مقدس است.

ثانيا: مستلزم آن است كه حق تعالى نسبت به حال بنده اش جاهل باشد و تعالى الله عن ذلك علوّا كبيرا.

«و يا من لا يكافئ عبده على السواء» اى آن كه جزاء بندۀ خود را مطابق عملش نمى دهد بلكه اگر عمل خوبى انجام داده باشد جزاى آن را چندين برابر عطا مى فرمايد چنان كه در قرآن كريم فرمود:«مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها»(1) اگر كار زشتى از بنده سر زده باشد وى را مى آمرزد و چنانچه فرمود:«وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنّاسِ عَلى ظُلْمِهِمْ»(2).

هاتفى از گوشۀ ميخانه دوش گفت ببخشند گنه مى بنوش

لطف الهى بكند كار خويش مژدۀ رحمت برساند سروش

عفو خدا بيشتر از جرم ماست نكتۀ سربسته چه گويى خموش

*

«منّتك ابتداء و عفوك تفضّل و عقوبتك عدل و قضائك خيرة» هر منّتى كه بر بنده نهى بى سبب است و عفوى كه شامل حال او شود از باب تفضّل است كه هيچ علّتى لازم ندارد و عقوبتى كه روا مى دارى براساس عدل و داد است و حكم تو همه خير و مصلحت است هرچند جهت مصلحت را ندانيم.

«ان اعطيت لم تشب عطاءك بمنّ و ان منعت لم يكن منعك تعدّيا» اگر ببخشى و عطا فرمايى عطايى است بدون منّت و اگر عطايت را بازدارى ستم نكرده اى، زيرا كسى را بر تو حقى نيست و همۀ خلق مرهون نعمتهاى تو هستند. و بدين معنى اشاره است روايتى كه از امام رضا عليه السّلام رسيده است در پاسخ كسى كه از آن حضرت پرسيد: جواد چه معنى دارد؟ حضرت

ص:308


1- سورۀ انعام، آيۀ 160.
2- سورۀ رعد، آيۀ 6.

فرمود: كلمۀ جواد دو توجيه دارد: اگر اين كلمه دربارۀ مخلوق گفته شود معنايش آن است كه كسى حقوق الهى را كه بر او واجب است ادا كند، و اگر دربارۀ خداى تعالى گفته شود ارتباطى با عطا و منع نخواهد داشت كه خداى تعالى جواد است ببخشد يا نبخشد، زيرا اگر عطا فرمايد چيزى را كه تو نداشته اى به تو عطا فرموده و اگر عطا نفرمايد باز چيزى را كه نداشته اى از تو بازداشته «عن مولانا الرضا عليه السّلام و قد سأله رجل فقال: اخبرنى عن الجواد فقال: ان لكلامك وجهين، فان كنت تسأل عن المخلوق فأنّ الجواد الّذى يؤدّى ما افترض اللّه عليه و ان كنت تسأل عن الخالق فهو الجواد ان اعطى، و هو الجواد ان منع، لانه ان اعطاك اعطاك ما ليس لك و ان منعك منعك ما ليس لك» و شايد به همين معنا اشاره فرموده باشد امير المؤمنين عليه السّلام كه مى فرمايد: «و كل مانع مذموم ما خلاه» هر كسى كه منع كند مورد نكوهش است مگر خداى تعالى».

«تشكر من شكرك و انت الهمته شكرك» هركس كه سپاس تو گويد جزاى وافر مر او را عطا فرمايى با آن كه تو خود شكر و سپاس نعمتهايت را به او آموخته اى.

«و تكافئ من حمدك و أنت علمته حمدك» و هر كه حمد تو گويد پاداش كامل به او عطا مى فرمايى با آن كه تو خود حمد و ستايش ذات مقدست را به او ياد داده اى.

«تستر على من لو شئت فضحته و تجود على من لو شئت منعته» عيب آن را مى پوشى با آن كه اگر مى خواستى رسوايش مى فرمودى، و بخشنده اى به كسى كه اگر مى خواستى محرومش مى فرمودى.

«و كلاهما اهل منك للفضيحة و المنع» و هر دو كس سزاوار رسوايى و منع بودند.

«غير انّك بنيت افعالك على التّفضّل و اجريت قدرتك على التجاوز» امّا تو بناى كارهاى خود را بر تفضل نهاده و قدرت خويش را در گذشت و عفو به كار مى برى.

«و تلقيّت من عصاك بالحلم» و آن را كه عصيان و نافرمانى تو كند با حلم و بردبارى برخورد مى كنى.

«و امهلت من قصد لنفسه بالظلم» و آن را كه بخواهد به خويشتن ستم روا دارد مهلت مى دهى.

«تستنظرهم بأناتك الى الانابة» مهلت مى دهى كه شايد به سوى تو باز گردند.

«و تترك معاجلتهم الى التوبة» و در عقوبت آنها شتاب نمى فرمايى كه باشد توبه كنند.

«لكيلا يهلك عليك هالكهم» تا هلاكت آن كه هلاك مى شود به حساب تو منظور نگردد.

ص:309

«و لا يشقى بنعمتك شقيّهم» و آن كس كه كارش به شقاوت مى انجامد نعمت تو موجب شقاوت و بدبختى او نشود.

«الاّ عن طول الاعذار اليه و بعد ترادف الحجة عليه» مگر آن كه ديرزمانى او را معذور داشته و حجتها بر او تمام فرموده باشى.

«كرما من عفوك يا كريم و عائدة من عطفك يا حليم» همه اين بزرگواريها نشأت گرفته از عفو توست اى خداى بزرگوار و برآمده از عطوفت توست اى خداى بردبار. اين جملات نورانى شايد اشاره باشد به آيۀ شريفه «رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ»(1)داى تعالى پيامبرانى بشارت ده و انذار كن فرستاد تا مردم را بر خداى تعالى حجّتى نباشد و نگويند «رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى»(2)روردگارا! چرا براى ما پيام آور نفرستادى تا ما پيرو آيات تو باشيم پيش از آن كه ذليل و خوار گرديم. از اين رو در حديث است كه فرمود: «ما احد احبّ اليه العذر من الله» عذر نزد هيچ كس محبوب تر از خداى تعالى نيست، و به همين منظور ارسال رسل و انزال كتب فرمود.

حكيم شيرين سخن شيراز در اين زمينه گويد: در خبر است از سرور كائنات... كه يكى از بندگان گنهكار پريشان روزگار دست انابت به اميد اجابت به درگاه حق جل و علا بردارد، ايزد تعالى در او نظر نكند، بازش بخواند باز اعراض كند، ديگر بارش به تضرع و زارى بخواند، حق سبحانه فرمايد: «يا ملائكتى قد استحيت من عبدى و ليس له غيرى فقد غفرت له» دعوتش اجابت كردم و اميدش برآوردم كه از بسيارى دعا و زارى بنده همى شرم دارم.

كرم بين و لطف خداوندگار گنه بنده كرده است و او شرمسار

*

«انت الذى فتحت لعبادك بابا الى عفوك و سمّيته التوبة و جعلت على ذلك الباب دليلا من وحيك لئلاّ يضلوا عنه» تويى آن خدايى كه درى از عفو براى بندگانت باز فرمودى و آن در را توبه ناميدى و از قرآن شريفت كه به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وحى فرموده بودى راهنمايى بر آن در قرار دادى تا بندگانت گمراه نشوند و آن در را بشناسند؛ پس تو اى خدايى كه نامت مبارك

ص:310


1- سورۀ نساء، آيۀ 165.
2- سورۀ طه، آيۀ 134.

است فرمودى.

«فقلت تبارك اسمك: توبوا الى اللّه توبة نصوحا عسى ربكم ان يكفّر عنكم سيّئاتكم و يدخلكم جنّات تجرى من تحتها الانهار يوم لا يخزى اللّه النبى و الذين آمنوا معه نورهم يسعى بين ايديهم و بايمانهم يقولون ربّنا اتمم لنا نورنا و اغفر لنا انك على كل شىء قدير فما عذر من اغفل دخول ذلك المنزل بعد فتح الباب و اقامة الدليل؟!» به سوى خدا بازگرديد بازگشتنى خالص و توبۀ نصوح (با خلوص و دوام) كنيد باشد كه خداى تعالى گناهان شما را مستور و محو گرداند و شما را در باغهاى بهشتى كه زير درختانش نهرها جارى است داخل كند در آن روزى كه خداى تعالى پيغمبر خود و گرويدگان به او را ذليل و خوار نسازد بلكه عزيز و سرافراز فرمايد. در آن روز نور ايمان و عبادت آنان در پيش رو و سمت راست ايشان مى رود و راه به آنان مى نمايد و در آن حال به شوق و نشاط گويند اى پروردگار ما تو نور ما را بحدّ كمال برسان و ما را به لطف و كرم خود ببخش كه تنها تو بر هر چيز توانايى. پس بعد از گشودن در و به پاداشتن راهنما عذر و بهانۀ كسى كه از آمدن به آن منزل و جايگاه غافل باشد چيست؟!

نويسنده گويد: ظاهرا مراد از توبه نصوح توبه اى است كه توبه كننده خيال بازگشت به گناهى كه از آن توبه كرده است نداشته باشد؛ چنان كه در روايات متعددى وارد شده است از جمله در كتاب شريف كافى از ابى الصلاح كنانى(1)قل مى كند كه گفت: «سئلت ابا عبد اللّه عليه السّلام عن قول الله عزّ و جل: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً»(2)رمود: «يتوب العبد من الذنب ثم لا يعود فيه» توبه نصوح آن است كه بنده از گناه توبه كند و ديگر به آن گناه باز نگردد. و نيز از محمد بن الفضيل روايت شده است كه گويد از امام ابو الحسن (موسى بن جعفر عليه السّلام) از اين آيه سؤال نمودم فرمود: «يتوب من الذنب ثم لا يعود فيه...» و در كتاب الدر المنثور ابن مردويه از ابن عباس نقل مى كند كه او از معاذ بن جبل نقل مى كند كه معاذ عرض كرد: يا رسول اللّه! ما التوبة النصوح؟ توبه نصوح چيست؟ فرمود: «ان يندم العبد على الذنب الذى اصاب فيعتذر الى اللّه ثم لا يعود اليه كما لا يعود اللبن الى الضرع» توبۀ نصوح آن است كه بنده بر گناهى كه دچارش شده است پشيمان شود و عذرخواهى از خداى تعالى بنمايد و سپس به آن گناه بازنگردد، همان گونه كه شير دوشيده شده از پستان به پستان باز نمى گردد. و صاحب الميزان مى فرمايد

ص:311


1- بنا به نقل الميزان.
2- سورۀ تحريم، آيۀ 8.

روايات بدين معنى از شيعه و سنّى فراوان است. نويسنده گويد: معانى متعددى براى نصوح گفته شده است كه غالبا به يك ريشه باز مى گردد هرچند عبارتها مختلف است؛ به گفتۀ شاعر:

عباراتنا شتى و حسنك واحد و كلّ الى ذاك الجمال يشير

*

و بعضى گفته اند كه نصوح از نصاحة الثوب آمده است كه به معناى پاره دوزى لباس است گويى توبه پارگى هايى را كه در دين به واسطۀ گناه پديد مى آيد مى دوزد. و بعضى خلوص توبه را چنين توجيه كرده اند كه توبه نصوح آن است كه ترك گناه بشود به خاطر زشتى خود گناه، و همان گونه كه حسن شكر منعم از احكام و مستقلات عقليه است قبح كفر منعم نيز چنين است و خالص بودنش به اين است كه نه از جهت خوف از آتش باشد؛ چنان كه محقق طوسى رضوان الله عليه در تجريد فرموده است كه پشيمانى از گناه به خاطر ترس از آتش را توبه نخوانند.

و نيز گفته شده كه توبه نصوح آن است كه زبان و دل و بدن هر سه هماهنگ باشند، بدين معنى كه به زبان استغفار كند و به دل پشيمان باشد و به اعضا و جوارح نيز خوددارى از گناه نمايد. و رئيس المحدثين با سند خود از احمد بن هلال نقل مى كند كه گويد: از امام ابو الحسن پرسيدم كه معناى توبۀ نصوح چيست؟ فرمود: حضرتش در جواب مرقوم فرمودند: «ان يكون الباطن كالظاهر و افضل من ذلك» بايد باطن همانند ظاهر باشد بلكه بهتر از ظاهر باشد.

«عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ» باشد كه پروردگار شما گناهان شما را از شما بپوشاند «وَ يُدْخِلَكُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ» و شما را به بهشتها و باغهايى وارد كند كه جويها از زير درختان آن روان است «يَوْمَ لا يُخْزِي اللّهُ النَّبِيَّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ» آن روز همان روزى است كه خداى تعالى پيامبر و كسانى را كه به او ايمان آورده اند خوار نمى فرمايد «نُورُهُمْ يَسْعى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ» نورشان پيشاپيش آنان و از سمت راستشان در حركت است.

«يَقُولُونَ رَبَّنا أَتْمِمْ لَنا نُورَنا وَ اغْفِرْ لَنا إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ» مى گويند: پروردگارا! نور ما را كامل فرما و ما را بيامرز كه تو بر هر چيز توانايى. نويسندۀ ناچيز گويد: نكته اى لطيف در آيۀ شريفه است كه سزاوار است مورد توجّه قرار گيرد و آن كلمۀ (عنكم) بعد از كلمه (يكفّر) است و شايد اشاره به آن باشد كه شمول رحمت الهى آن چنان است كه شخص گنهكار به

ص:312

واسطۀ استغراق در درياى رحمت الهى از گناه خود غافل مى شود آن چنان كه گويى اصلا گناهى مرتكب نشده است.

عارف شيراز فرمايد:

چنان پر شد فضاى سينه از دوست كه فكر خويش گم شد از ضميرم

*

و مؤيد اين توجيه روايتى است كه امام اقدم حجّة الفرقة و رئيس الأمة محمد بن يعقوب كلينى رضوان الله عليه به سند خود از معاوية بن وهب نقل مى كند كه گويد: شنيدم از امام صادق عليه السّلام كه مى فرمود: «اذا تاب العبد توبة نصوحا أحبّه اللّه فستر عليه فى الدنيا و الآخرة، فقلت: و كيف يستر عليه؟ قال ينسى ملكيه ما كتبا عليه من الذنوب و يوحى الى بقاع الارض أكتمى عليه ما كان يعمل عليك من الذنوب فيلقى اللّه حين يلقاه و ليس شىء يشهد عليه بشىء من الذنوب»: وقتى بنده توبۀ نصوح كند خداى تعالى او را دوست مى دارد، پس در دنيا و آخرت پرده بر روى كار او كشد. پس من عرض كردم: چگونه بر او پرده مى كشد؟ فرمود: آن دو فرشته را كه مأمور ثبت گناهان اويند از يادشان مى برد كه چه گناهانى از او نوشته اند و بر جاى جاى زمين وحى مى فرمايد كه هر گناهى را اين بندۀ من در آن انجام داده است مكتوم بداريد و در نتيجۀ اين ستاريّت الهى وقتى خداى تعالى را ملاقات مى كند هيچ شاهدى بر هيچ گناهى نخواهد داشت.

امام بزرگوار ما حضرت امام خمينى - قدس اللّه نفسه الزكيه - را در ذيل اين روايت بيان شريف و لطيفى است مى فرمايد: بدان كه توبه يكى از منازل مهمّه و مشكله است و آن عبارت است از رجوع از طبيعت به سوى روحانيت نفس بعد از آن كه به واسطۀ معاصى و كدورت نافرمانى نور فطرت و روحانيت محجوب به ظلمت طبيعت شده است و تفصيل اين اجمال به صورت اختصار اين است كه نفس در بدو فطرت خالى از هر نحو كمال و جمال و نور و بهجت است چنانچه خالى از مقابلات آنها نيز هست، گويى صفحه اى است خالى از مطلق نقوش، نه داراى كمالات روحانى و نه متّصف به اضداد آن است ولى نور استعداد و لياقت براى حصول هر مقامى در او به وديعه گذاشته شده است و فطرت او بر استقامت و خميرۀ او مخمّر به انوار ذاتيّه است و چون ارتكاب معاصى كند به واسطۀ آن در دل او كدورتى حاصل

ص:313

شود و هرچه معاصى بيشتر شود، كدورت و ظلمت افزون گردد تا آن كه يكسره قلب تاريك و ظلمانى شود و نور فطرت منتفى گردد و به شقاوت ابدى رسد؛ اگر در بين اين حالات قبل از فراگرفتن ظلمت تمام صفحۀ قلب را از خواب غفلت بيدار شد و پس از منزل يقظه به منزل توبه وارد شد و حظوظ اين منزل را به شرايطى كه اجمالى از آن در اين اوراق ان شاء اللّه ذكر مى شود استيفا كرد از حالات ظلمانيه و كدورات طبيعيّه برگشت مى نمايد به حال نور فطرت اصلى و روحانيّت ذاتيّۀ خود؛ گويى صفحه اى مى شود باز خالى از كمالات و اضداد آن؛ چنانچه در حديث شريف مشهور است «التائب من الذنب كمن لا ذنب له»: رجوع كننده از گناه مثل كسى است كه گناه نداشته باشد. پس معلوم شد كه حقيقت توبه رجوع از احكام و تبعات طبيعت است به سوى احكام روحانيت و فطرت، چنانچه حقيقت انابه رجوع از فطرت و روحانيت است به سوى خدا و سفر كردن و مهاجرت نمودن از بيت نفس است به سوى سر منزل مقصود. پس منزل توبه مقدّم بر منزل انابه است و تفصيل آن در اين اوراق مناسب نيست. پايان كلام نورانى امام امّت قدس اللّه روحه، و حضرتش در پاورقى كتاب فرمايد:

آنچه در باب توبه مذكور داشتيم از اركان و شرايط قبول و شرايط كمال و ديگر امور به لسان اهل سلوك و علما اخلاق است و الاّ اگر با مسلك فقاهت بحث از آن شود مباحث طور ديگر عقد شود و به حسب اين مسلك شايد توبه بيش از ندامت از ذنب كه لازمه اش يكمرتبه از بناگذارى بر عدم عود است نباشد و چيز ديگر در صحّت و قبول آن مدخليّت نداشته باشد، و استغفار غير از توبه است، زيرا كه استغفارطلبى لفظى است و دعاى قولى است و توبه صفت قلبى است؛ چنانچه استغفار اسباب حطّ ذنوب است و با آن عدالت عود نكند ولى با توبه عدالت عود كند و تفصيل اين امور موكول به محل خود است، منه عفى عنه.

امام امّت - رضوان اللّه تعالى عليه - در اين باب مطالب بسيار ارزنده و تكان دهنده و بيدار كننده دارد، علاقمندان به اصلاح قلب و تزكيۀ باطن به كتاب كم نظير و بلكه بى نظير آن حضرت در شرح اربعين حديث مراجعه كنند و اين مقدار به مناسبت توبۀ نصوح كه در متن دعا وارد شده بود نقل شد. قال عليه الصواة و السلام: و انت الذى زدت فى السوم على نفسك لعبادك تريد ربحهم فى متاجرتهم لك و فوزهم بالوفادة عليك و الزيادة منك» و تويى آن خدايى كه در معامله با بندگان و تجارت آنان بهاى كالاى آنان را افزودى تا در تجارتى كه با تو دارند سود بيشترى داشته باشند و از رسيدن به پيشگاه تو رستگار شوند و از ناحيۀ مقدسۀ تو فزونى يابند

ص:314

«فقلت تبارك اسمك و تعاليت من جاء بالحسنة فله عشر امثالها و من جاء بالسيئة فلا يجزى الاّ مثلها» پس تو كه نامت فرخنده و بلند باد فرمودى: هركس عملى نيكو به جاى آورد، ده برابر آن پاداش مى گيرد و هركس يك كار زشت انجام دهد جز به اندازۀ همان يكى كيفر نخواهد ديد و فرمودى:

«و قلت: مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ» : مثل آنان كه مالهاى خود را در راه خدا انفاق مى كنند مثل دانه اى است كه هفت خوشه از آن برويد و در هر خوشه يكصد دانه باشد و خداى تعالى براى هر كس كه بخواهد چند برابر افزون مى فرمايد.

«و قلت مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثِيرَةً» كيست كه به خداى تعالى وام بى بهره بدهد تا خداوند تبارك و تعالى آن را چندين برابر فرمايد:

«و ما انزلت من نظائرهن فى القرآن من تضاعيف الحسنات» و مانند اين گونه از آياتى كه نويد چند برابر شدن كارهاى نيك را مى دهد در قرآن شريف نازل فرمودى.

*نكته ها

بعضى در آيۀ شريفۀ «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها» گفته اند كه مراد از حسنه در اين آيۀ شريفه توحيد است و مراد از سيئه شرك، كه خداى جل جلاله مى فرمايد: هر كه فردا در قيامت توحيد آرد كه در دنيا موحّد بوده و خداى را بى گانگى شناخته و شرك نياورده عمل وى مضاعف كنند يكى را ده نويسند و به ده جزا دهند، و هر كه شرك آورد كه در دنيا مشرك بوده همانند فعل خويش جزا بيند، و آن جزا آتش دوزخ است و عقوبت جاودان، يعنى كه اين عقوبت مثل آن عمل است كه عمل اعظم الذنوب است و اين آتش اعظم العقوبات و ذلك قوله تعالى «جَزاءً وِفاقاً» اى وافق الجزاء العمل.

قومى گفتند آيۀ شريفه عام است نسبت به حسنات و سيئات، يعنى: «من عمل من المؤمنين حسنة كتبت له عشر حسنات و من جاء بالسيئة اى الخطيئة فلا يجزى الاّ جزاء مثلها لا يكون اكثر منها» مى فرمايد: نيكوكار را نيكى مضاعف كنيم يكى ده نويسيم و بدكردار را يكى يكى نويسيم و در آن نيفزاييم، آن گاه فرمود:«وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ» نه از نيكوكار نيكى بكاهيم و نه از مزد او و نه بر بدكردار جرم افزاييم ناكرده. و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به اين معنى اشارت

ص:315

فرموده در آن خبر كه فرمود: «من صام رمضان و اتبعه بستّ من شوال فقد صام السنة كلّها فاحسنوا إن شئتم» (دقت شود).

و عن ابى ذر رحمه اللّه قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول اللّه عزّ و جل: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها

و ازيد وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلاّ مِثْلَها او اعفو، و من تقرب منى شبرا تقربت منه ذراعا، و من تقرب منى ذراعا تقربت منه باعا، و من آتانى يمشى اتيته هرولة و من لقينى بقراب الارض خطيئة لا يشرك بى شيئا لقيته بمثلها مغفرة».

و قتاده گويد: «ذكر لنا ان نبى اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال: الاعمال ستّة فموجبة و موجبة و مضاعفة و مضاعفة و مثل بمثل فأما الموجبتان فمن لقى اللّه لا يشرك به شيئا دخل الجنة و من لقى يشرك به دخل النار و امّا المضاعفتان فنفقة الرجل على اهله عشر امثالها و نفقة الرجل فى سبيل اللّه سبع مأة ضعف و اما مثل بمثل فان العبد اذا همّ بحسنة لم يعملها كتبت واحدة و اذا همّ بسئية ثم عملها كتب سيئة».

سفيان ثورى گفته است: چون آيۀ شريفۀ «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها» نازل شد، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرض كرد: «زدنى» بارالها! بر من بيفزا، پس اين آيۀ شريفه نازل شد:«مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ»(1)ا آخر آيه شريفه، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرض كرد «يا ربّ زد فى امتّى» پروردگارا! براى امت من بيفزا، پس اين آيه نازل شد:«مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ»(2)الآية) پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عرض كرد: «يا رب زد أمتّى» پروردگارا! براى امت من بيفزا، پس اين آيۀ شريفه نازل شد:«إِنَّما يُوَفَّى الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ»(3)اداش خويشتن داران بدون حساب پرداخت مى شود. نويسنده گويد: اگر سفيان ثورى در روايت اش صادق باشد مضمون جالبى بيان كرده است.

و نكتۀ آن كه فرمود: «من جاء بالحسنة» و نفرمود «من عمل بالحسنة» شايد آن باشد كه اين لفظ شامل است بر اقوال و افعال و اسرار و لفظ عمل بجز بر اعمال گفته نشود و حسنات بنده هم قول زبان است و هم عمل اركان و هم نيّت دل و همه در تحت جاء بالحسنة باشد. و نيز نه هر كه عمل كرد مقبول آمد و شايسته و به قيامت رسيده و ثواب آن يافته پس كار آن دارد كه به قيامت برد شايسته و پذيرفته و به وى نجات يافته. مردى فرا شيخ الاسلام گفت خداى از تو عبادت بپذيرد شيخ الاسلام گفت: مگوى چنين كه او اگر خواهد پذيرد و آن گه به خصمان

ص:316


1- سورۀ بقره، آيۀ 261.
2- سورۀ بقره، آيۀ 245.
3- سورۀ زمر، آيۀ 10.

دهد. چنين گوى خداى تو را بپذيراد تا از رستگاران باشيم. نويسنده گويد: در محضر امام امت - رضوان اللّه تعالى عليه - بوديم كه جمعى از قرّاء قرآن كريم در خارج كشور حائز رتبۀ اول شده بودند و براى عرض گزارش به خدمت رسيدند، يكى از آنان كه هم اكنون زنده و از سرداران سپاه است چند آيه تلاوت نمود كه مورد تحسين حاضران قرار گرفت امام امّت به او فرمود: (خداوند شما را بپذيرد).

روايتى از جناب ابى ذر - رضوان الله تعالى عليه - رسيده است كه فرمود: «حدثنى الصادق المصدّق عليه السّلام ان اللّه قال الحسنة عشر او ازيد و السيئة واحدة او أغفر فالويل لمن غلبت آحاده اعشاره» رسول صادق مصدّق عليه الصلوة و السلام به من فرمود كه همانا خداى تعالى فرمود: كار نيك ده است و يا بيشتر، و كار زشت يكى است يا آن كه همان يكى نيز آمرزيده شده؛ پس واى بر آن كه رقم احادش بر رقم عشراتش چيره شود. و هشام بن سالم از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه امام زين العابدين عليه السّلام مى فرمود: «ويل لمن غلبت آحاده اعشاره» واى بر كسى كه يكيها او از دههاى او بيشتر باشد، «فقلت له: و كيف هذا» عرض كردم: اين فرمايش شما چه معنى دارد؟ «فقال عليه السّلام له: اما سمعت اللّه عزّ و جل يقول من جاء بالحسنة فله عشر امثالها و من جاء بالسيئة فلا يجزى الا مثلها فالحسنة الواحدة اذا عملها كتبت له عشرا و السيئة الواحدة اذا عملها كتبت له واحدة نعوذ باللّه ممن يرتكب فى كل يوم عشر سيئات فلا يكون حسنة واحدة فتغلب حسناته سيئاته»: مگر نشنيدى كه خداى تعالى عز و جل مى فرمايد: هركس نيكى بياورد ده برابر پاداش مى گيرد و هر كه كار زشت انجام دهد به همان اندازه كيفر خواهد ديد؟! پس يك عمل خوب را اگر كسى انجام داد، ده برابر در نامۀ اعمال او ثبت خواهد شد، ولى يك گناه را اگر مرتكب شد همان يك گناه نوشته مى شود. و پناه مى بريم به خداى تعالى از كسى كه هر روز ده گناه را مرتكب مى شود و يك كار نيك انجام نمى دهد تا رقم كارهاى نيكش از كارهاى زشت وى افزون تر گردد.

و انت الذى دللتهم بقولك من غيبك و ترغيبك الذّى فيه حظّهم على ما لو سترته عنهم لم تدركه ابصارهم و لم تعيه اسماعهم و لم تلحقه اوهامهم فقلت: اذكرونى اذكركم و اشكروا لى و لا تكفرون و قلت لئن شكرتم لازيدنّكم و لئن كفرتم انّ عذابى لشديد» و تويى بارالها آن خدايى كه از باطن علم خويش براى ترغيب آنان به چيزى كه به سود آنهاست بر رازى آگاهشان فرمودى و آنان را ترغيب فرمودى به چيزى كه از آن بهره مند مى شدند و اگر آن راز را بر آنان آشكار نمى

ص:317

فرمودى و پرده از روى آن برنمى داشتى نه چشمشان آن را مى ديد و نه گوششان مى رسيد و نه به وهم و انديشۀ آنان راه مى يافت، و آن اين بود كه فرمودى: مرا ياد كنيد تا من نيز شما را ياد كنم و مرا سپاسگزار باشيد و كفران نعمت مرا نكنيد؛ و فرمودى: اگر شكر كنيد حتما و حتما من نعمتم را بر شما افزون تر خواهم كرد و اگر كفران نعمت كرديد و قدر آن را نشناختيد محققا بايد بدانيد كه عذاب من سخت است و شما تحمّل آن را نتوانيد.

بزرگى فرمايد: بو يزيد روزگارى برآمد كه ذكر زبان كمتر كردى، چون او را از آن پرسيدند گفت: عجب دارم ازين ياد زبان عجبتر ازين كو بيگانه است بيگانه چكند در ميان كه ياد او است خود در ميان جان، آرى در ميان راز مشتاقان زبان نامحرم است.

عجبت لمن يقول ذكرت ربى فهل انسى فاذكر ما نسيت

*

اقدم المحدثين و رئيسهم در كتاب شريف كافى نقل مى كند كه خداى عز و جل به حضرت عيسى على نبينا و آله و عليه السّلام فرمود: «يا عيسى اذكرنى فى نفسك اذكرك فى نفسى و اذكرنى فى ملأك اذكرك فى ملأ خير من ملاء الآدميّين يا عيسى ألن لى قلبك و اكثر ذكرى فى الخلوات و اعلم ان سرورى ان تبصبص الّى و كن فى ذلك حيا و لا تكن ميّتا»: اى عيسى! ياد كن مرا در جان خود تا ياد كنم تو را در نزد خودم و ياد كن مرا در ميان جمع تا ياد كنم تو را در ميان جمعى كه بهتر از مجمع آدميزادگان است.

اى عيسى! دلت را در هواى من نرم كن و در خلوتها مرا بسيار ياد كن و بدان كه خوشنودى من در آن است كه تبصبص كنى به سوى من (تبصبص حركت دم سگ است از خوف يا طمع و اين كنايه از شدّت التماس و مسكنت است) و در اين ذكر زنده باش و نه مرده كه (ظاهرا مقصود توجه و حضور قلب است) و نيز از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه خداى عز و جل مى فرمايد: «من شغل بذكرى عن مسئلتى اعطيته افضل ما اعطى من سئلنى» كسى كه به واسطۀ ذكر من از سؤال من باز بماند عطا مى كنم او را بهتر از آنچه عطا مى كنم به كسى كه سؤال كند از من.

هواخواه توام جانا و مى دانم كه مى دانى كه هم ناديده مى بينى و هم ننوشته مى خوانى

ص:318

ملامت گو چه دريابد ميان عاشق و معشوق نبيند چشم نابينا خصوص اسرار پنهانى

*

«و اشكروا لى و لا تكفرون» بزرگى گويد: «شكرت له» شكر باشد بر ديدار نعمت و بر اعتبار افعال و «شكرته» شكر است بر ديدار منعم و بر مشاهدۀ ذات. اين شكر اهل نهايت است و آن شكر اصحاب بدايت. ربّ العالمين دانست كه معظم بندگان طاقت شكر اهل نهايت ندارند.

كار بر ايشان آسان كرد و شكر مهين از ايشان فرونهاد. نگفت «و اشكرونى» بلكه گفت:

«و اشكروا لى» يعنى كه شكر نعمت من به جاى آريد و حق آن بشناسيد وانگه از شناخت حق من بر مشاهدۀ ذات من نوميد شويد كه آن نه كار آب و گل است و نه حديث جان و دل است؛ گل را خود چه خطر و دل را درين حديث چه اثر هر دو را فرا آب ده وصل جانان به خود راه ده.

تا كى از دون همتى ما منزل اندر جان كنيم رخت بربنديم از جان قصد آن جانان كنيم

شاهد الاّ تخافوا از نقاب آمد برون سر بر آر اى خرقه بازان كه جان افشان كنيم(1)

*

نويسنده گويد اين جملۀ نورانى كه در دعاى شريف آمده است: «و انت الذى دللتهم» تا «فقلت اذكرونى اذكركم» الى آخر، شايد بدان معنى باشد كه هرگز به فهم بشر نمى رسيد كه جزاى ذكر بشر خداى تعالى را ذكر خداى تعالى است هر نسبى را و يا نتيجۀ شكر نعمت افزايش آن است بلكه فقط از طريق وحى آدمى بدين معارف آشنا شده است و به طور كلى صور باطنى و اخروى اعمال كه شايد همان جزاى اعمال باشد چنانچه ظاهر كريمۀ مباركه «وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» و ديگر آيات و روايات است براى انسان تا در اين عالم طبيعت است مكشوف نيست مگر از دريچۀ وحى الهى به واسطۀ پيامبران و اولياى خدا عليه السّلام وگرنه به قول مولانا:

پشه كى داند كه اين باغ از كى است در بهاران زاد و مرگش در دى است

ص:319


1- تفسير كشف الاسرار با مختصر تصرفى در آن.

و از اين راه توان به ضرورت عقلى ارسال رسل و انزال كتب پى برد و الله العالم.

و بعضى از علما در توجيه آيۀ شريفۀ «فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ» توجيهات متعدّدى فرموده اند مانند: «اذكرونى بالطاعة اذكركم بالثواب» يا «اذكرونى بطاعتى اذكركم برحمتى» يا «اذكرونى بطاعتى اذكركم بمعونتى» و يا «اذكرونى بالشكر اذكركم بزيادة» يا «اذكرونى على ظهر الارض اذكركم فى بطنها» يا «اذكرونى فى النعمة و الرخاء اذكركم فى الشدة و البلاء» و يا «اذكرونى بالدعاء اذكركم بالاجابة» و به نظر اين قاصر لطيف تر از همه كه تقريبا متقارب المعنى هستند يك توجيه است كه فرموده اند: «اذكرونى بالعبودية اذكركم بالربوبيّة». حكيم سبزوار گويد:

خسروى عالمم به چشم نيايد گر تو اشارت كنى كه چاكرم اين است

*

مولى الموحدين نيز عرض مى كند: «الهى كفى بى فخرا ان تكون لى ربّا و كفى بى عزّا ان اكون لك عبدا» و عارف شيراز فرمايد:

اميد خواجگيم بود بندگى تو كردم هواى سلطنتم بود خدمت تو گزيدم

ز غمزه بر دل ريشم چه تيرها كه گشادى ز غصّه بر سر كويت چه بارها كه كشيدم

به خاك پاى تو سوگند نور ديدۀ حافظ كه بى رخ تو فروغ از چراغ ديده نديدم

*

*نكته

در آيۀ شريفه به دو چيز امر شده است: ذكر و شكر، و بعد از امر به شكر با (واو) عاطفه نهى از كفران نعمت شده است، و اين شايد بدين معنى باشد كه كفران نكردن خودش مستقلا مورد نهى است همان گونه كه شكر كردن مورد امر است.

نكتۀ ديگر آيۀ شريفه در سورۀ بقره است و با حرف (فاء) است: «فاذكرونى» و سيد شارح (رض) شواهدى براى جواز حذف (فا) از بعضى دانشمندان ادب عربى آورده كه از نظر ما تطويل بلا طائل است و كلمۀ فصل همان است كه در آخر فرموده است و آن حذف (فا) است در لسان به حق ناطق امام زين العابدين عليه افضل السلام و الصلواة چنانچه امير

ص:320

المؤمنين عليه السّلام فرمود: «و إنّا لأمراء الكلام و فينا تنشيت عروقه و علينا تهدّلت غصونه» (نهج ط 231).

و تو فرمودى:«لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ» اگر سپاسگزار باشيد حتما و حتما نعمت خود را بر شما افزون كنم و اگر كفران و ناسپاسى كنيد همانا عذاب من سخت است.

و قلت اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ» و گفتى: مرا بخوانيد تا من اجابت شما را بكنم و همانا كسانى كه از عبادت من سركشى مى كنند و بندگى من نمى كنند زود باشد كه به خوارى داخل دوزخ شوند.

سيد شارح فرمايد: اكثر مفسران برآنند كه دعا در اين آيه شريفه به معناى عبادت است و استجابت به معناى ثواب و پاداش دادن. و دعا به معناى عبادت در بسيارى از آيات شريفۀ قرآن آمده است مانند آيۀ مباركۀ:«إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ إِناثاً»(1)نان به جاى خداى تعالى ديگرى را مى خوانند يعنى عبادت مى كنند، يعنى لات و عزّى و مناة كه نام سه بت بود و قريش براى خود ساخته و آنها را عبادت مى كردند و آنها را از جنس زنان مى پنداشتند.

و شاهد بر اين كه دعا به معناى عبادت آمده است روايت نعمان بن بشير است از رسول خدا (ص) كه فرمود: «الدعاء العبادة»: دعا همان عبادت است و همين آيه را يعنى «إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ» را قرائت فرمودند. و نيز در لسان اهل بيت عليهم السلام دعا به معناى عبادت تفسير شده است؛ چنان كه زراره از امام باقر عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: همانا خداى عز و جل مى فرمايد «إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ» و فرمود:«اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ» . و حمّاد بن عيسى از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه گفت: شنيدم امام صادق مى فرمود:

«ادع و لا تقل قد فرغ من الامر فان الدعاء هو العبادة ان اللّه عز و جل يقول ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين، و قال: ادعونى استجب لكم».

دعا كردن خود يك عبادت است كه خداى عزّ و جل مى فرمايد:«إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ» تا آخر آيه ها. شايد اين روايت شريفه اشاره به آن باشد كه دعا كردن نبايد بدان نيّت باشد كه مضمون دعا در خارج تحقق يابد و آنگاه اين شبهه پيدا شود كه قضا و قدر الهى به هر چه جريان يافته همان بايد واقع شود چه دعا بكنم و چه دعا نكنم، بلكه چنين نيست، دعا كردن خود يك وظيفه و عبادت مستقلى است با قطع نظر از استجابت، به فرمودۀ عارف بلندنظر

ص:321


1- سورۀ نساء، آيۀ 117.

شيراز:

تو بندگى چو گدايان به شرط مزد مكن كه خواجه خود روش بنده پرورى داند

*

از اين جاست كه بعضى از محققين فرموده اند: «كل من دعا اللّه و فى قلبه مثقال ذرة من المال و الجاه و غير ذلك فدعاءه لسانىّ لا قلبى و لهذا قد لا يستجاب لانه اعتمد على غير اللّه» هركس كه خداى را بخواند و در دل او به قدر ذره اى از محبّت مال و جاه و ديگر شئون دنيوى باشد اين چنين دعا حقيقت ندارد بلكه فقط دعاى زبانى است و لذاست كه گاهى مستجاب نمى شود چون اعتماد به غير خدا بوده و دل به جاى ديگر بستگى داشته است.

«فسمّيت دعائك عبادة و تركه استكبارا و توعّدت على تركه دخول جهنّم داخرين» پس بارالها دعا را عبادت ناميدى و ترك آن را استكبار و گردنكشى شمردى و تهديد فرمودى كه اگر كسى آن را ترك كند، با ذلت و خوارى وارد دوزخ مى شود.

«فذكروك بمنّك و شكروك بفضلك و دعوك بامرك و تصدّقوا لك طلبا لمزيدك و فيها كانت نجاتهم من غضبك و فوزهم برضاك» پس بندگان تو با منّتى كه بر آنان نهادى تو را ياد كردند و با فضلى كه بر آنان فرمودى سپاسگزار تو شدند و مطابق فرمان تو به حضرتت دعا نمودند و در راه تو صدقه دادند تا نعمت هرچه بيشتر بر آنان مرحمت فرمايى. شايد اين جملات نورانى اشاره باشد به دستوراتى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در خطبۀ شعبانيه به اصحاب خود صادر فرمودند و در آن خطبۀ شريفه تصدق به فقرا به خصوص مورد تأكيد آن حضرت قرار گرفته است.

و فيها كانت نجاتهم من غضبك و فوزهم برضاك و نجاتشان از غضب تو و نائل شدنشان به رضا و خوشنودى جناب مقدست در گرو اين اعمال بود از ذكر و شكر و دعا و صدقه.

«و لو دلّ مخلوق مخلوقا من نفسه على مثل الذى دللت عليه عبادك منك كان موصوفا بالاحسان و منعوتا بالامتنان و محمودا بكل لسان» و اگر يكى از آفريدگان تو آفريدۀ ديگرى را رهنمايى كرده بود بمانند آنچه تو بندگانت را بدانها رهنمايى فرمودى سزاوار بود كه به نيكى ياد شود و ممنون منّت او شوند و به هر زبان ثناگويش گردند.

«فلك الحمد ما وجد فى حمدك مذهب و ما بقى للحمد لفظ تحمد به و معنى ينصرف اليه» پس سپاس مخصوص تو است به هر طريقى كه مى توان سپاس گفت و بهر لفظى كه بيانگر حمد

ص:322

تو باشد و به هر معنايى كه از حمد به ذهن مى آيد.

«يا من تحمد الى عباده بالاحسان و الفضل و غمّرهم بالمّن و الطول» اى آن كه با احسان و فضلى كه بر بندگان داشتى و آنان را غرق نعمت و بخشش خويش فرمودى.

«ما افشى فينا نعمتك و اسبغ علينا منّتك و اخصّنا ببرّك» چه بسيار نعمتهاى تو دربارۀ ما ظاهر و هويداست و منّتهاى تو سراپاى وجود ما را فراگرفته و ما را به احسان مخصوص سرافراز فرمودى.

«هديتنا لدينك الذى اصطفيت» از جملۀ آن منّت و احسانهاى مخصوص اين بود كه ما را به دين خودت همان دينى كه برگزيدى راهنمون شدى و هدايت فرمودى.

«و ملّتك التى ارتضيت» و به شريعتى كه آن را پسنديدى راه نمودى. نويسنده گويد: محتمل است كه امام عليه السّلام اشاره به امر ولايت مى فرمايند كه به حكم آيۀ مبارك «اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً» اكمال دين و اتمام نعمت و انتخاب شايستۀ دين اسلام با نصب امير المؤمنين در مقام ولايت مؤمنين انجام پذيرفت، و با اين انتصاب بود كه راه وصول به كمالات معنوى آسان و اسباب تقرّب به آستان ربوبى روشن گرديد؛ چنان كه امام عليه السّلام در جملات بعدى عرض مى كند:

و سبيلك الذى سهلّت و بصّرتنا الزلفة لديك و الوصول الى كرامتك» و در راه هموار سالك گردانيدى و ما را بينا فرمودى تا به تو تقّرب جوييم و به كرامت تو برسيم.

«اللّهم و انت جعلت من صفايا تلك الوظايف و خصائص تلك الفروض شهر رمضان الذى اختصصته من سائر الشهور» بارالها! تو ماه رمضان را از پاكيزه ترين وظيفه ها و ويژه ترين واجبات قرار دادى كه آن را از ديگر ماهها مخصوص فرمودى:

«و تخيرته من جميع الأزمنة و الدهور» و آن را از همه زمانها و روزگارها برگزيدى.

«و اثرته على كلّ اوقات السنة لما انزلت فيه من القرآن و النور» و به سبب قرآن و نورى كه در ماه رمضان نازل فرمودى آن را بر همۀ وقتهاى دورۀ سال مقدم داشتى.

«و ضاعفت فيه من الايمان» و به سبب آن كه ايمان در آن ماه را چندين برابر نمودى.

«و فرضت فيه من الصيام» و روزه را در آن واجب فرمودى.

«و رغبّت فيه من القيام» و برپا شدن براى عبادت و بندگى را در آن ترغيب فرمودى.

«و اجللت فيه من ليلة القدر التى هى خير من الف شهر» و شب قدر را كه از هزار ماه بهتر است

ص:323

بزرگ داشتى.

«ثم آثرتنا به على سائر الامم» سپس ما را به وسيلۀ آن بر همۀ امتها مقدم داشتى.

«و اصطفيتنا بفضله دون اهل الملل» و به فضل و برترى آن ما را بر ديگر ملتها و كيشها برترى دادى.

نويسنده گويد: اين جملات نورانى از حضرت امام سجّاد با روايات متواترى كه در فضيلت ماه مبارك رمضان و ثواب و پاداش روزه داشتن در آن ماه رسيده است مورد تأييد است و جاى هيچ شبهه و ترديدى نيست. و بس است در فضيلت روزه آيۀ شريفۀ «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصّابِرِينَ»(1)ى كسانى كه ايمان آورده ايد! با صبر و نماز يارى بطلبيد كه حتما خداى تعالى با صابران است.

و برحسب روايت، مراد از صبر در آيۀ مباركه روزه است و نتيجه و پاداش آن اين است كه خداى تعالى با روزه داران خواهد بود «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ»(2)راى كسى بجز اولياى كمّل قابل درك نيست كه نتيجۀ درك اين معيّت قيّومى حضرت حق تعالى و تقدس چه نورها و بهجت ها و لذّتهاست و امام صادق عليه الصلوة و السلام از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل مى فرمايد كه آن حضرت به اصحابش فرمود: «الا اخبركم بشىء ان انتم فعلتموه تباعد الشيطان منكم كما تباعد المشرق من المغرب قالوا بلى قال الصوم يسود وجهه و الصدقة تكسر ظهره و الحبّ فى اللّه و الموارزة على العمل الصالح يقطعان دابره و الاستغفار يقطع و تينه و لكل شىء زكوة و زكوة الابدان الصيام» آيا شما را خبر ندهم به چيزى كه اگر آن كار را بكنيد شيطان از شما به قدر دورى مشرق از مغرب دور مى شود؟ عرض كردند: چرا يا رسول اللّه! بفرماييد فرمود: آن عمل عبارت از روزه است كه روى شيطان را سياه مى كند و صدقه دادن است كه كمر شيطان را مى شكند و دوستى در راه خدا و همدستى در عمل صالح كه اين دو دنبالۀ شيطان را قطع مى كنند و استغفار نمودن است كه رگ گردن شيطان را مى برّد و براى هر چيز زكاتى است و زكوة بدنها روزه دارى است.

نويسنده گويد كه اين روايت از روايات جامعه است و مضمونش شاهد آن است كه از مصدر نبوت صادر شده است، و شايد از ارزشمندترين روايت در باب روزه روايت

ص:324


1- سورۀ بقره، آيۀ 153.
2- سورۀ سجده، آيۀ 17.

نبوى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه فرمود: خداى عز و جل فرموده است: «الصوم لى و انا أجزى به» يعنى روزه از براى من است و من خود پاداش آن را خواهم داد خصوصا اگر كلمۀ «أجزى» به هيئت مجهول خوانده شود كه مطلب بسيار اوج مى گيرد، دقت شود.

و به هر حال اين رشته سر دراز دارد، و اين زمان بگذار تا وقت دگر.

«فصمنا بامرك نهاره و قمنا بعونك ليله متعرّضين بصيامه و قيامه لما عرّضتنا له من رحمتك و تسبّبا اليه من مثوبتك» پس با فرمان تو روزهاى اين ماه را روزه داشته و شبهاى آن را به يارى تو به نماز و عبادت برخاستيم در حالى كه به روزه داشتن و برخاستن آن خود را در معرض رحمت تو قرار داديم و سببى براى ثواب و پاداشى كه تو مقرر فرموده اى به دست آورديم.

«و انت الملىء بما رغب فيه اليك الجواد بما سئلت من فضلك القريب الى من حاول قربك» و حضرتت تواناست كه هرچه را از تو بجويند عطا فرمايى و هرچه از فضل تو بخواهند به آنان ببخشى، و هركس كه بخواهد به بارگاه قرب تو راه يابد تو به او نزديكى. استاد الاساتذه المتأخّرين مرحوم شعرانى - قدس سرّه - فرمايد: بخل در مبدأ فيض نيست؛ خداوند به همه نزديك است و اختلاف در صفات وى نبود و تغيير در حالات او راه ندارد و محلّ حوادث واقع نشود، و اين كه گاهى فيض مى بخشد و گاه منع مى فرمايد، براى تغيير استعداد و اختلاف حال بندگان است، چنان كه نهالى امروز آمادۀ شكوفه آوردن شود، خداوند هم امروز شكوفه بر او بشكفاند و آن كه فردا آماده شود فردا؛ بندۀ عابد و فرمانبردار هم چون تقرب جويد آمادۀ كسب فيض شود. آمادگى مردم در ماه رمضان بيشتر است و در شب قدر بيشتر و نزول بركات و ملائكه در اين اوقات كامل تر، و آن كه در اين اوقات شريف غافل باشد و به خدا نزديك نشود نزول ملائكه بر او نخواهد بود، و در شب قدر ملائكه و روح بر آن كس فرود مى آيند كه آمادۀ پذيرايى آنها باشد. پايان.

نويسنده گويد: مؤيد اين كلام عرشى آيۀ شريفه «إِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»(1) ديگر آيات شريفه است. و نيز در روايات اشارات فراوان بدين معنى است، مانند آن كه در شب قدر و يا شب عيد فطر خداى تعالى چنين و چنان مى آمرزد مگر شارب خمر را:

«يغفر لمن يشاء الاّ شارب مسكر» چنانچه سيد (رض) در اقبال روايت فرموده است و در روايت ديگر فرمود: يغفر لكل مؤمن ما خلا شارب مسكر او صارم رحم ماته مؤمنة.

ص:325


1- سورۀ رعد، آيۀ 11.

«و قد اقام فينا هذا الشهر مقام حمد و صحبنا صحبة مبرور و اربحنا افضل ارباح العالمين» و اين ماه در ميان ما چندى بماند و با ستودگى بماند و با ما همنشين بود و نيكو همنشينى بود و بهترين سود جهانيان را نصيب ما نمود.

«ثم قد فارقنا عند تمام وقته و انقطاع مدته و وفاء عدده» سپس هنگام پايان يافتن وقتش و به سر رسيدن زمانش و كامل شدن شماره اش از ما جدا شد.

«فنحن مودّعوه وداع من عزّ فراقه علينا و غمّنا و اوحشنا انصرافه عنّا» از اين رو ما آن را وداع مى كنيم و بدرود مى نمايم وداع كسى كه جدايى اش بر ما گران است و رفتنش از ميان ما، ما را اندوهگين نموده و به وحشت انداخته باشد.

«و لزمنا له الذّمام المحفوظ» و حق صحبت او بر عهدۀ ما بماند.

«و الحرمة المرعية و الحق المقضى» و احترام او را همچنان مراعات مى كنيم و حق او را بايد ادا كنيم.

«فنحن قائلون السلام عليك يا شهر اللّه الاكبر و يا عيد اوليائه» پس ما مى گوييم: سلام و درود بر تو اى ماه بزرگ خدا و يا (اى ماه خداى بزرگ) كه بزرگى و عظمت ماه نيز از انتساب به مقام بزرگ استفاده مى شود، و اى روز شادمانى دوستان خدا.

«السلام عليك يا اكرم مصحوب من الاوقات و يا خير شهر فى الايام و الساعات» سلام و درود بر تو اى گرامى ترين وقتهايى كه با ما همنشين و يار بود، اى بهترين ماه در ميان روزها و ساعتها.

«السلام عليك من شهر قربت فيه الآمال و نشرت فيه الاعمال» درود بر چون تو ماهى كه آرزوها در آن نزديك و كردارهاى شايسته در آن منتشر و پراكنده است.

«السلام عليك من قرين جل قدره موجودا و افجع فقده مفقودا و مرجّو آلم فراقه» سلام بر همچون تو همنشينى كه تا بود قدرش بزرگ و گرامى بود و هنگامى كه از ميان ما رخت بر بست فراقش دردناك و جايگاه اميدى كه جدايى اش رنج آور بود.

«السلام عليك من اليف آنس مقبلا فسرّ و اوحش منقضيا فمضّ» سلام بر تو اى همدمى كه بهنگام آمدن سرور آفرين و به هنگام سپرى شدن وحشت زا و دردناك بود.

«السلام عليك من مجاور رقّت فيه القلوب و قلّت فيه الذنوب» سلام بر تو اى همسايه اى كه دلها در آن نرم و گناهان در آن كمتر گرديد.

ص:326

«السلام عليك من ناصر اعان على الشيطان» درود و سلام بر تو اى كه ما را به پيروزى بر شيطان يارى كردى.

«و صاحب سهّل سبل الاحسان» و مصاحبى كه راههاى نيكوكارى را آسان نمود.

«السلام عليك ما اكثر عتقاء اللّه فيك» درود بر تو كه چه بسيار بود آزادشدگان از آتش دوزخ در تو.

«و ما اسعد من رعى حرمتك بك» و چه خوشبخت بود كسى كه احترام تو را نگاه داشت.

«السلام عليك ما كان امحاك للذنوب و استرك لانواع العيوب» سلام بر تو كه چه بسيار زنگ گناهان را از دلها زدودى و عيبهاى گوناگون را پوشاندى.

«السلام عليك ما كان اطولك على المجرمين و أهيبك فى صدور المومنين» سلام و درود بر تو كه بر گناهكاران چه ماه درازى بودى ولى در سينۀ مومنان با هيبت و شكوه ماندى.

«السلام عليك من شهر لا تنافسه الايّام» سلام بر تو چه ماهى بودى كه هيچ يك از روزها دعوى برابرى با تو نكند.

«السلام عليك من شهر هومن كل امر سلام» سلام بر تو ماهى بودى كه از هر جهت بى گزند و موجب سلامتى بودى.

«السلام عليك غير كريه المصاحبة و لا ذميم الملابسة» سلام بر تو ماهى بودى كه مصاحبت تو ناپسند نبود و معاشرت و آميزش با تو نكوهيده نمى بود.

«السلام عليك كما وفدت علينا بالبركات و غسلت عنّا دنس الحطيئات» سلام و درود به خاطر آن كه با بركتها بر ما وارد شدى و چرك و تيرگى گناهان را از ما شستى.

«السلام عليك غير مودّع برما و لا متروك صيامه ساما» سلامم بر تو نه آن كه از روى دلتنگى تو را وداع گوييم و نه آن كه روزۀ تو را به جهت به ستوه آمدن نگرفته باشيم بلكه از آن روست كه امر الهى به روزه داشتن پايان پذيرفت و دستور افطار داده شد به حكم «افطر للرؤية».

«السلام عليك من مطلوب قبل وقته و محزون عليه قبل فوته» سلام بر تو كه پيش از فرا رسيدن مطلوب ما بودى و پيش از بيرون رفتنش بر آن اندوهگين بوديم.

«السلام عليك كم من سوء صرف بك عنّا» درود و سلام بر تو چه بسيار پيشامدهاى بد كه به واسطۀ تو از ما بازگردانده شد.

«و كم من خيرا فيض بك علينا» و چه بسيار خير و نيكى كه به واسطۀ تو بر ما ريزان گشت

ص:327

«السلام عليك و على اليلة القدر التى هى خير من الف شهر» درود و سلام بر تو و بر شب قدرى كه آن از هزار ماه بهتر است.

«السلام عليك ما كان احرصنا بالامس عليك و اشدّ شوقنا غدا اليك» كه روزهاى گذشته چقدر به تو حريص و آزمند بوديم و در روزهاى آينده به تو مشتاق خواهيم بود.

«السلام عليك و على فضلك الذى حرمناه و على ماض من بركاتك سلبناه» سلام و درود بر تو و بر فضيلت و برترى كه داشتى و ما از آن محروم شديم و بركتهاى گذشته ات كه از ما گرفته شد.

نويسنده گويد: اين سوز و گداز در فراق ماه مبارك رمضان را به دو گونه توجيه توان كرد:

1. توجيهى كه از حكيم شيرين سخن شيراز استفاده مى شود كه مى گويد:

بلبلى زارزار مى ناليد در فراق بهار وقت خزان

گفتم اندوه مبر كه باز آيد روز نوروز و لاله و ريحان

گفت ترسم بقا وفا نكند ورنه هر سال گل دهد بستان

تا كه در منزل حيات بود سال ديگر كه در غريبستان

خاك چندان از آدمى بخورد كه شود خاك و آدمى يكسان

*

وليكن اين توجيه دربارۀ اولياى الهى كه عاشق لقاء اللّه مى باشند و

نمى دانند ز شوق لقا پا را از سر سر را از پا

*

درست نيايد بلكه نسبت به كسانى است كه دلبستگى به دنيا و زخارف آن دارند و يا حدّ اكثر كسانى كه آرزو دارند با بيشتر ماندن در دنيا وسايل استراحت جهان آخرت را بيشتر فراهم كنند.

پس مى بايست به توجيه دوّم متوسل شد، و آن اين كه افرادى هستند كه بار خود را بسته و آمادۀ حركت مى باشند و منتظر ندايى از محبوب هستند تا لبيك گويان جان خود را نثار كنند و آتش شوق ديدار هر لحظه فروزان تر مى شود. و اگر در كلمات اولياى كمّل مضامينى ديده

ص:328

مى شود كه ظهور در حبّ بقا دارد بايستى در صحّت اسناد دقت بيشترى شود و يا ردّ علم او به اهلش گردد، و الاّ اصل اشتياق عاشق به وصل معشوق اصلى است غير قابل انكار و ترديد در نظر عقل عارف و اصل كامل مرحوم آقا سيد على قاضى طباطبايى و يا عاشق صادق مرحوم آقاى حاج جواد انصارى (قدهما) در شعر معروف باباطاهر كه مى گويد:

يكى درد و يكى درمان پسندد يكى وصل و يكى هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد

*

نظرى داشتند و مى فرمودند عاشق حقيقى به همه چيز كه از جانب محبوب باشد راضى مى شود مگر به هجران كه اگر به هجران نيز راضى باشد در عشقش دروغگوست اللهم اجعلنا ممن اصطفيته لقربك و ولايتك و اخلصته لودّك و محبّتك يا منى قلوب المشتاقين.

«اللّهم انا اهل هذا الشهر الذى شرفتنا به و وفقتنا بمنّك له حين جهل الاشقياء وقته و حرموا لشقائهم فضله» بارالها! ما اهل اين ماه هستيم كه به وسيلۀ آن ما را مقام و منزلت ارجمند دادى و با منتى كه بر ما نهادى بر ما توفيق عطا فرمودى هنگامى كه بدبختان و بدنهادان قدر آن را نشناختند و به خاطر بدبختيشان از فضيلت آن محروم ماندند. البته شقاوت و بدبختى نتيجۀ اعمال خود انسان است كه به اختيار از او صادر مى شوند و نمى توان گفت كه چون خداى تعالى شقاوت مرا مى دانست پس قابل تغيير و تبديل نبود، همان گونه كه خيّام مى گويد:

من مى خورم و هر كه چون من اهل بود مى خوردن او نزد خدا سهل بود

مى خوردن من حق ز ازل مى دانست گر مى نخورم علم خدا جهل بود

*

گوييم آرى، خداى تعالى مى دانست ولكن علم هميشه تابع معلوم است و آنچه در خارج تحقق مى يابد متعلق علم قرار مى گيرد و متحقق در خارج معصيت بالاختيار است. البته بايد دقت شود كه اين جا از مزالّ اقدام است.

«انت ولى ما آثرتنا به من معرفته و هديتنا له من سنّته» و در آنچه ما را به معرفت و شناسايى آن برگزيدى و به طريقۀ آن ما را راه نمودى حضرتت متولّى آن بود.

ص:329

«و قد تولينا بتوفيقك صيامه و قيامه على تقصير و ادّينا فيه قليلا من كيثر» و ما با اعتراف به تقصير به توفيق و فراهم شدن اسباب از جانب تو روزه و نماز آن را به جا آورديم و اندكى از بسيار انجام داديم، و البته كه حقوق حق تعالى و تقدس بيش از آن است كه در حيطۀ تصوّر ما آيد؛ چنان كه فرمايد:«وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّهِ لا تُحْصُوها»(1)س لازم است كه آدمى همواره متوجّه اين قصور و تقصير خود باشد و زبان حال و قالش مترنّم اين سخن باشد كه:

ما نتوانيم حق شكر تو گفتن با همه كرّوبيان عالم بالا

*

و لذا در روايت است كه فرمودند: «اكثر من ان تقول اللهم لا تخرجنى من التقصير» بسيار بگو: بارالها! مرا از تقصير بيرون ميار، يعنى از اعتراف به تقصير. و امام باقر عليه السّلام به بعضى از اصحاب خود فرمود: «لا اخرجك اللّه من النقص و التقصير» و اين بدان معناست كه خداى تعالى تو را از حالت ديدن نقص و تقصير در عباداتت بيرون نياورد.

اللّهمّ فلك الحمد اقرارا بالاسآءة و اعترافا بالاضاعة، و لك من قلوبنا عقد النّدم، و من السنتنا صدق الاعتذار، فاجرنا على ما اصابنا فيه من التّفريط اجرا نستدرك به الفضل المرغوب فيه، و نعتاض به من انواع الذخر المحروص عليه خدايا پس سپاس تو راست در حالى كه به بدى اقرار و به تباه كردن (اعمال) اعتراف مى كنيم و تو را از دلهايمان اعلام پشيمانى و از زبان هايمان عذرخواهى راستينى مى كنيم، پس ما را در برابر آن كوتاهى كه داشتيم پاداشى بده كه با آن فضيلتى را كه مطلوب است دريابيم و اندوخته هاى گوناگونى را كه سخت مورد علاقه است عوض بگيريم.

و اوجب لنا عذرك على ما قصّرنا فيه من حقّك، و ابلغ باعمارنا ما بين ايدينا من شهر رمضان المقبل، فاذا بلّغتناه فاعنّا على تناول ما انت اهله من العبادة، و ادّنا الى القيام بما يستحقه من الطّاعة، و اجر لنا من صالح العمل ما يكون دركا لحقّك فى الشّهرين من شهور الدّهر عذرپذيرى خود را در برابر كوتاهى هايى كه راجع به حق تو در اين ماه كرديم بر ما شامل گردان و عمرهاى ما از اكنون تا ماه رمضان آينده برسان و چون ما را به آن ماه رسانيدى ما را دسترس به عبادتى كه شايستۀ توست يارى فرما. و ما را به انجام طاعتى كه شايستۀ توست وادار كن و براى ما از

ص:330


1- سورۀ ابراهيم، آيۀ 34.

اعمال شايسته آنچه را كه سبب درك حق تو در اين دو ماه (رمضان كنونى و رمضان آينده) از ماههاى روزگار مى شود، روان ساز.

اللّهم و ما الممنا به فى شهرنا هذا من لمم أواثم او واقعنا فيه من ذنب و اكتسبنا فيه من خطيئة على تعمّد منا او على نسيان ظلمنا فيه انفسنا او انتهكنا به حرمة من غيرنا فصلّ على محمّد و آله و استرنا بسترك و اعف عنّا بعفوك و لا تنصبنا فيه لأعين الشامتين و لا تبسط علينا فيه السن الطاعنين و استعملنا بما يكون حطّة و كفارة لما انكرت منّا فيه برأفتك التى لا تنفذ و فضلك الذى لا ينقص».

بارالها! اگر ما در اين ماه قصد گناهى نموديم و يا دامن به گناهى آلوديم و يا خطايى را مرتكب شديم از روى عمد و يا از فراموشى ستم بر خويشتن روا داشتيم و يا احترامى از ديگران را پايمال كرديم، پس بر محمد و خاندانش درود بفرست و ما را با پردۀ ستاريّتت بپوشان و با عفوت از ما درگذر و ما را در آن گناه جلو چشم شماتت كنندگان قرار مده و زبان طعنه زنان را بر ما دراز مفرما و با مهر و رأفت بى پايانت و فضل بى نهايتت ما را به كارى بگمار كه سبب ريزش گناهى شود كه ما را از ارتكاب آن گناه نهى فرموده بودى و كفّارۀ آن گناهان گردد.

مفسرين را در معناى «لمم» بياناتى است ولكن با توجه به رواياتى كه «لمم» را معنا فرموده اند نيازى به نقل سخنان ديگران نيست. امام صادق عليه السّلام فرمود: «المم الرجل يلمّ بالذنب فيستغفر اللّه منه» و نيز آن حضرت فرمود: «ما من مؤمن الاّوله ذنب يهجره زمانا ثم يلمّ به، و ذلك قول اللّه عز و جل الاّ اللمم» و از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام روايت است كه فرمود: «هو الهنة بعد الهنة اى الذنب بعد الذنب يلم به العبد» به نظر نويسندۀ ناچيز، اين روايت شريفه راجع به افرادى است كه در مقام عبوديت قدمى استوار دارند و احيانا در اثر غلبۀ نفس و جنود شيطانى ميلى در آنان به گناه پيدا مى شود وليكن به حكم «إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ»(1)نايت الهيه از آنان دستگيرى مى فرمايد و از ارتكاب آن گناه مصون و محفوظ مى مانند، و اللّه العالم.

مطلب ديگر آن كه در اين جملۀ نورانى طلب عفو شده از گناهانى كه به سبب نسيان و فراموشى از آدمى سر مى زند با اين كه به حكم حديث رفع كه فرمود: «رفع عن امتى تسع الخطا و النسيان و...» و قدر متيقن از رفع همان حكم تكليفى است يعنى عقاب از مورد نسيان و خطا

ص:331


1- سورۀ اعراف، آيۀ 201.

برداشته شده است. بنابراين به احتمال زياد مقصود نسيانى است كه تقصير در مقدمات حفظ نشده باشد و اگر از روى بى مبالاتى و اهميت ندادن فراموشى دست داد چون در مقدماتش كوتاهى كرده است مؤاخذه خواهد شد؛ چنان كه حكما فرموده اند: «الامتناع بالاختيار لا ينافى الاختيار» (دقت شود).

اللهم صلّ على محمد و آله و اجبر مصيبتنا بشهرنا»: بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و مصيبت و غمزدگى ما را در سپرى شدن اين ماه جبران فرما.

«و بارك لنا فى يوم عيدنا و فطرنا» و اين عيد ما و روزه گشايى ما را بر ما مبارك و فرخنده بفرما.

«و اجعله من خير يوم مرّ علينا» و آن را بهترين روزى مقرر فرما كه بر ما گذشته است.

«اجلبه لعفو و امحاه لذنب» بيشتر از هر روز عفو و بخشش تو را جلب نموده و بهتر از هر زمان گناهان ما را محو و نابود سازد.

«و اغفر لنا ما خفى من ذنوبنا و ما علن» و پنهان و آشكار گناهان ما را بيامرز.

«اللهم اسلخنا بانسلاخ هذا الشهر من خطايانا» بارالها! با بيرون شدن اين ماه ما را نيز از گناهان و خطاها بيرون فرما.

«و أخرجنا بخروجه من سيئاتنا» و با خروج اين ماه ما را از سيئات اعمال و زشتكارى ها خارج فرما.

«و اجعلنا من اسعد اهله به» و ما را نيكبخت ترين فردى مقرر فرما كه به وسيلۀ اين ماه نيكبخت شدند.

«و أجز لهم قسما فيه» و از كسانى قرار بده كه نصيبشان از بركات اين ماه از همه بيشتر است.

«و اوفرهم حظا منه» و بهره مندى شان از همه فراوان تر است.

«اللهم و من رعى هذا الشهر حق رعايته و حفظ حرمتها حق حفظها و قام بحدوده حق قيامها و اتّقى ذنوبه حق تقاتها او تقرب اليك بقربة اوجبت رضاك له و عطفت رحمتك عليه» بارالها! هركس اين ماه را آن چنان كه بايد رعايت كرد و حرمتش را آن چنان كه شايد نگه داشت و به وظايف اين ماه به طورى كه مى بايست عمل نمود و از گناهان در اين ماه به حقيقت پرهيز نمود و يا كار نيكى انجام داد كه موجب رضا و خوشنودى حضرتت گرديد و عطوفت و مهر آن جناب را معطوف خويش ساخت.

ص:332

«فهب لنا مثله من وجدك» پس از توانگرى خود مانند پاداش او را به ما ببخش.

«و اعطنا اضعافه من فضلك» و چندين برابر آن را از فضل و احسانت بر ما عطا فرما.

«فان فضلك لا يغيض» كه همانا فضل تو نقصان پذير نيست.

«و انّ خزائنك لا تنقص بل تفيض» و گنجينه هاى تو كمبودى نمى پذيرد بلكه افزون مى گردد.

«و انّ معادن احسانك لا تفنى» و كانهاى احسان و نيكى حضرتت نابود نمى شود.

«و ان عطائك للعطاء المهنّى» و عطا و بخشش شاهانه ات بسى گواراست، زيرا كه بدون زحمت و مشقت است؛ به گفتۀ عارف شيراز:

دولت آن است كه بى خون دل آيد به كنار ورنه با سعى و عمل باغ جنان اين همه نيست

و شايد نام مبارك «يا مبتدئا بالنعم قبل استحقاقها» اشاره به اين نكته باشد.

اللهم صلّ على محمد و آله و اكتب لنا مثل اجور من صامه او تعبّد لك فيه الى يوم القيامة» بار الها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و براى ما مانند پاداش كسى را مقرر فرما كه تا روز قيامت در آن ماه روزه گرفته يا در عبادت براى تو كوشش داشته است. و اين جملۀ نورانى از دعاى شريف دلالت بر آن دارد كه دامنۀ فضل الهى بسى وسيع و بى منتهاست آن چنان كه براى ما قابل تصوّر نيست. و چون اين چنين پاداش مورد دعا قرار گرفته پس به ناچار امكان تحقق دارد وگرنه دعا در آن باره لغو بود. آرى از غنى بالذات و كريم على الاطلاق اين چنين مى بايست درخواست كرد.

اللّهم انا نتوب اليك فى يوم فطرنا الذى جعلته للمؤمنين عيدا و سرورا و لاهل ملّتك مجمعا و محتشدا من كل ذنب اذنبناه او سوء اسلفناه او خاطر شرّ اضمرناه» بارالها! ما در روز فطرمان كه آن را براى اهل ايمان روز عيد و شادى و براى اهل اين دين (اسلام) روز گرد آمدن و تعاون و كمك كردن به يكديگر قرار دادى توبه مى كنيم از هر گناهى كه آن را به جا آورده ايم و از هر كار زشتى كه پيش از اين انجام داده ايم و يا هر انديشۀ بدى كه در دلش گرفته ايم.

«توبة من لا ينطوى على رجوع الى ذنب و لا يعود بعدها فى خطيئة» توبۀ كسى كه بازگشت به گناهى را در دل نمى گذراند و پس از آن توبه به گناهى بازنمى گردد.

«توبة نصوحا خصلت من الشك و الارتياب» توبۀ خالصى كه از هرگونه شك و دودلى پاك و

ص:333

پاكيزه باشد.

«فتقبلها منّا و ارض عنّا و ثبتّنا عليها» پس آن را از ما بپذير و از ما راضى و خوشنود باش و ما را بر آن توبه ثابت و استوار گردان.

با اين كه مقتضاى مقام اين بود كه افعال به صيغۀ متكلم وحده بيايد، چرا امام عليه السّلام با صيغۀ متكلم مع الغير آورده و با كلمۀ (ما) ادا فرموده است؟ وجوهى ذكر شده است:

1. امام عليه السّلام همۀ قوا و حواس ظاهرى و باطنى خود را در نظر گرفته و صيغۀ جمع آورده است.

2. امام عليه السّلام خواسته اشاره فرمايد بر اين كه خودشان نيز جزء جمعند و يكى از توبه كنندگان مى باشند تا توهّم نشود كه متفرّد است و خود را از مجتمع جدا مى داند.

3. آن كه خود را داخل در جمع فرموده تا با كسانى كه توبه شان مورد قبول حق تعالى است همراه باشد كه خداى تعالى اكرم از آن است كه در ميان جمع، بعضى را بيامرزد و بعضى را از مغفرت خود محروم فرمايد و اين را در اصطلاح فقهى تبعّض صفقه گويند، و از قواعد فقهيه در معاملات است كه اگر كسى جنسى و متاعى خريد و قسمتى از آن متاع معيوب و ناسالم بود خريدار حق ندارد كه قسمت سالم را براى خويش برداشته و ناسالم را به فروشنده بازگرداند، بلكه مى بايست يا همه را بردارد و يا همه را باز پس دهد، كه اگر چنين نكند موجب خيار براى فروشنده مى شود و او مى تواند با خيار تبعّض صفقه معامله را فسخ كند، گويى توبه كننده خود را در جمعى قرار مى دهد كه يقينا توبۀ بعضى از آنها قبول است، و قبول بعضى و ردّ بعضى ديگر تبعّض صفقه است. البته اسراء حكم فقهى به غير آن نوعى استحسان است و نمى تواند پايۀ استدلال باشد، شايد بهتر آن باشد كه گفته شود به حكم سبقت رحمت الهيه بر غضب همواره جانب رحمت بر غضب رجحان دارد، و شايد پيش از اين نيز به اين مطلب اشاره شده باشد.

4. آن كه شايد اشاره به آن باشد كه ديگر موحّدين نيز در گرفتارى دعاكننده شريكند و شيطان دشمن قسم خوردۀ بشر درصدد اغواى همه افراد آدمى است و آنچه دعاكننده را وادار به گناه كرده در ديگران نيز هست. پس به قول عارف اكباتان:

بيا سوته دلان گردهم آييم بيا بى حاصلان با هم بناليم

ترازو آوريم غمها بسنجيم هر آن سوته تره سنگين تر آييم

ص:334

اللهم ارزقنا خوف عقاب الوعيد و شوق ثواب الموعود حتى نجد لذّة ما ندعوك به و كابة ما نستجيرك منه» بارالها! ترس كيفرى كه مقرّر فرموده اى و شوق پاداشى كه وعده داده شده به ما روزى فرما تا آن جا كه لذّت آنچه را كه از تو مى خواهيم و اندوه آنچه را كه از آن به تو پناه مى بريم در خود بيابيم.

«و اجعلنا عندك من التوابين الذين اوجبت لهم محبتك و قبلت منهم مراجعة طاعتك يا اعدل العادلين» و ما را نزد خود از توبه كنندگانى قرار بده كه محبّت و دوستيت را براى آنها واجب و لازم فرمودى (شايد اشاره باشد به قول خداى تعالى: إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّابِينَ ) و از ايشان بازگشت به طاعتت را پذيرفته اى.

در اين جملۀ نورانى نكته جالبى به نظر مى رسد و آن اين كه اثر بعضى از گناهان رانده شدن از بارگاه عزّت و جلالت حق تعالى است؛ چنان كه در دعاى شريف معروف به دعاى ابى حمزه اشاره به اين مطلب شده است، آن جا كه عرض مى كند: «سيدى لعلك عن بابك طردتنى و عن خدمتك نحيتنى» بارالها! نكند مرا از در خانه ات رانده باشى و از قيام به خدمت دورم ساخته باشى! چنان كه در قوانين امروزه هست اگر خدمتگزار مرتكب خلافى شده باشد كه او را از خدمت اخراج كنند ديگرش نمى پذيرند و حق بازگشت به خدمت را ندارد و مجددا به خدمت بازگشتن سبب پرزورى لازم دارد و شايد جملۀ نورانى «و قبلت منهم مراجعة طاعتك» به اين معنا اشاره باشد، و اللّه العالم.

«يا اعدل العادلين» اى باانصافترين انصاف دهندگان.

«اللهم تجاوز عن آبائنا و امّهاتنا و اهل ديننا جمعيا من سلف منهم و من غبر الى يوم القيامة» بار الها! پدران و مادران و همۀ همكيشان ما را چه آنهايى كه در گذشته اند و چه كسانى كه مانده اند و تا روز قيامت پيوسته مى آيند ببخش و بيامرز.

اللهم صلّ على محمد نبيّنا و آله كما صليت على ملائكتك المقربين و صل عليه و آله كما صليت عى انبيائك المرسلين و صل عليه و آله كما صليّت على عبادك الصالحين و افضل من ذلك يا ربّ العالمين» بارالها! بر محمد پيامبر ما و خاندانش درود بفرست همچنان كه بر فرشتگان مقرّبت درود فرستاده اى، و بر آن حضرت و خاندانش درود بفرست همچنان كه بر پيامبران مرسلت درود فرستاده اى و بر آن حضرت و خاندانش درود فرست همچنان كه بر بندگان شايسته ات درود فرستاده اى و بهتر از آن اى پروردگار جهانيان.

ص:335

سيد شارح فرمايد: از اين جملۀ امام عليه السّلام استفاده مى شود كه پيغمبر ما و خاندانش از همه انبيا مرسل افضلند، كه صلوات بهتر مستلزم افضليّت است.

«صلوة تبلغنا بركتها و ينالنا نفعها و يستجاب لها دعائنا» چنان درودى كه بركتش به ما برسد و سودش ما را شامل گردد و از جهت آن دعاى ما مستجاب شود.

«انك اكرم من رغب اليه و اكفى من توكل عليه و اعطى من سئل من فضله و انت على كل شىء قدير» زيرا تو بزرگوارترين كسى هستى كه به او رو آورده شده و بى نيازكننده ترين كسى هستى كه بر او اعتماد و توكل شده و بخشنده ترين كسى مى باشى كه از فضل او درخواست شده و تو بر هر چيز توانايى.

*

ص:336

دعاؤه للعيدين و الجمعة و من جامع دعائه اذا مجد

يا من يرحم من لا يرحمه العباد و يا من يقبل من لا تقبله يقبله البلاد و يا من لا يحتقر اهل الحاجة اليه و يا من لا يخيّب الملحّين عليه و يا من لا يجبه بالرّدّ اهل الحاجة اليه و يا من لا يجبه اهل الدّالّة عليه يا من و يا من يجتبي صغير ما يتحف به و يشكر يسير ما يعمل له و يا من يشكر على القليل و يجازي بالجليل و يا من يدنو ما يعمل له و يا من يدنو الى من دنا منه و يا من يدعو الى نفسه من ادبر عنه و يا من لا يغيّر النّعمة و يا من لا يعيّر بالنّعمة و لا يبادر بالنّقمة و يا من يثمر يثمّر الحسنة حتّى ينميها يتمّها و يتجاوز عن السّيّئة

ص:337

حتّى يعفّيها انصرفت الآمال دون انصرمت دون مدى كرمك بالحاجات الحاجات و امتلأت بفيض ببعض جودك اوعية الطّلبات و تفسّخت دون بلوغ نعتك نعمتك الصّفات فلك العلوّ الأعلى فوق كلّ عال عالي و الجلال الأمجد فوق كلّ جلال فوق كلّ سامي كلّ جليل عندك صغير و كلّ شريف في جنب شرفك حقير خاب الوافدون على غيرك و خسر المتعرّضون الاّ لك وضاع الملمّون الاّ بك و أجدب المنتجعون الاّ من انتجع فضلك بابك مفتوح للرّاغبين و جودك و وجدك مباح للسّائلين و إغاثتك

ص:338

قريبة من المستغيثين لا يخيب منك الآملون و لا ييأس مباح للسّائلين و غايتك قريب من السّاعين لا يخيب عليك الآملون و لا يخفق من عطائك المتعرّضون و لا يشقى بنقمتك المستغفرون رزقك مبسوط لمن عصاك و حلمك معترض معرض لمن ناواك عادتك الإحسان الى المسيئين و سنّتك الإبقاء على المعتدين حتّى لقد غرّتهم اناتك عن الرّجوع النّزوع و صدّهم امهالك عن النّزوع و صدّهم اهمالك عن الرّجوع و إنّما تأنّيت بهم ليفيئوا الى امرك و أمهلتهم ثقة بدوام ملكك فمن كان من اهل السّعادة ختمت له بها و من كان

ص:339

من اهل الشّقاوة خذلته لها كلّهم صائرون صائر الى حكمك و أمورهم آئلة آيلة الى امرك لم يهن على عن طول مدّتهم سلطانك و لم يدحض لترك معاجلتهم برهانك حجّتك قائمة لا تدحض و سلطانك حجّتك قائمة و سلطانك ثابت لا يزول فالويل الدّائم لمن جنح عنك و الخيبة الخاذلة الخالدة لمن خاب منك و الشّقاء و الشّقا الأشقى لمن اغترّبك ما أكثر تصرّفه في عذابك و ما اطول تردّده في عقابك و ما ابعد غايته عاقبته من الفرج و ما اقنطه من سهولة المخرج عدلا من قضائك لا تجور فيه و إنصافا من حكمك لا تحيف عليه فقد ظاهرت الحجج

ص:340

و أبليت الأعذار و قد تقدّمت الأعذار و تقدّمت بالوعيد و تلطّفت في التّرغيب و ضربت الأمثال و أطلت الإمهال و أخّرت و أنت مستطيع للمعاجلة و أخّرت و أنت قادر على المعاجلة و تأنّيت و أنت مليء بالمبادرة لم تكن اناتك عجزا و لا امهالك تعمّدك و هنا و لا امساكك غفلة و لا انتظارك مداراة بل لتكون حجّتك ابلغ الأبلغ و كرمك اكمل الأكمل و إحسانك اوفى الأوفى و نعمتك اتمّ الأتمّ كلّ ذلك كان و لم تزل و هو كائن و لا تزال حجّتك صفتك اجلّ من ان توصف بكلّها و مجدك ارفع من ان تحدّ بكنهه و نعمتك اكثر من ان تحصى

ص:341

بأسرها و إحسانك اكثر من ان تشكر على اقلّه و قد قصّر بي السّكوت و نعمتك اعظم من ان تحصى كلّها او تشكر عن اقلّها و قصاراي السّكوت عن تحميدك و فهّهني و نهيتي الإمساك عن تمجيدك و قصاراي الإقرار بالحسور لا رغبة يا إلهي بك تمجيدك لا رغبة يا إلهي عنه بل عجزا فها انا ذا اؤمك اومل بالوفادة و أسألك حسن الرّفادة فصلّ على محمّد و آله و اسمع نجواي حسن الرّفادة فاسمع نداي و استجب دعائي و لا تختم يومي بخيبتي و لا تجبهني بالرّدّ في مسألتي و استجب دعائي و لا تخيّب رجائي و لا تجبهني في مسألتي و أكرم من عندك منصرفي و إليك منقلبي انّك غير منصرفي انّك

ص:342

غير ضائق بما تريد و لا عاجز عمّا تسأل تشاء و أنت على كلّ شيء قدير و لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العليّ العظيم

ص:343

ص:344

شرح دعاى چهل و ششم دعاى بعد از نماز عيد فطر

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام في يوم الفطر اذا انصرف من صلوته قائما ثم استقبل القبلة و في يوم الجمعة فقال از دعاهاى آن حضرت كه روز عيد فطر از نماز عيد كه فارغ مى شد رو به قبله مى ايستادند و هم در روز جمعه و اين دعا را مى خواندند.

جمعه را جمعه گويند از آن جهت كه مردم در اين روز گرد مى آيند. و در روايتى از رسول خدا عليه السّلام آمده كه روز جمعه را از آن جهت جمعه گفتند كه آفرينش آدم عليه السّلام در آن روز تمام شد.

و گفته شده كه وجه تسميۀ جمعه آن است كه ديگر مخلوقات در روز جمعه خلقتشان كامل و تمام گرديد. و گفته شده كه سعد بن زراره انصار را گرد آورد و با آنها نماز خواند و به ياد خداى تعالى انداخت جمعه اش ناميدند، و بنابراين نام جمعه نامى است اسلامى. و گفته شده كه كعب بن لوىّ قوم خود را جمع مى كرد و آنان را به بزرگداشت حرم امر مى كرد و به آنان خبر مى داد كه از فرزندان او يكى مبعوث خواهد شد كه آنان را به ايمان به خداى تعالى امر كند و (تاء) در كلمۀ جمعه (تاء) تأنيث نيست بلكه (تاء) مبالغة است مانند علاّمه.

«يا من يرحم من لا يرحمه العباد و يا من يقبل من لا تقبله البلاد» اى آن كه رحم مى كند كسى را كه بندگان به او رحم نمى كنند و اى آن كه مى پذيرد كسى را كه اهل شهرها او را نمى پذيرند.

سيد شارح (رض) در توجيه اين نام مبارك با توضيحى از نويسنده مى فرمايد: از آن جايى كه مهربانى بندگان مشوب به اغراض است و غرضى را در نظر دارند و آن عبارت از عوضى است كه در مقابل مهربانى مى گيرند خواه اجر و پاداش دنيوى باشد و يا حتى اجر آخرتى

ص:345

مانند سپاسگزارى كسى كه نسبت به او مهربانى كرده و يا غرض از رحم كردن آن باشد كه خوى زشت بخل را از خود دور كند و به هر حال مهربانى در مخلوق معلول علتى است كه اگر علت از بين رفت معلول نيز قهرا از ميان خواهد رفت و اين تنها خداى تعالى است كه به واسطۀ غناى ذاتى حضرتش پاداشى براى مهرش منظور نيست و معلول علتى نيست كه با فقدان علت معلول نيز مفقود شود، به گفته عارف شيراز:

بندۀ پير خراباتم كه لطفش دائم است ورنه لطف شيخ و زاهدگاه هست و گاه نيست

هرچه هست از قامت ناساز بى اندام ماست ورنه تشريف تو بر بالاى كس كوتاه نيست

*

پس درست است كه گفته شود: «يا من يرحم من لا يرحمه العباد» (دقت شود).

و علاوه بر اين با آن كه بندگان حرمت حق تعالى را هتك مى كنند و چنانچه مى فرمايد:«وَ ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» كه اگر ديگرى از مخلوقات چنين بى حرمتى از او بشود و قدرت بر انتقام داشته باشد انتقام مى گيرد و رحم نمى كند وليكن خداى تعالى با رحمت واسعه اش رفتار مى كند پس او است كه يرحم من لا يرحمه العباد. و بعضى از عرفا فرموده اند از كمال رحمت حق تعالى است كه عيبها را مى پوشاند، عيبهايى كه اگر پدر و مادر به آنها پى ببرند فرزند را از نزد خود مى رانند، و اگر همسر از آن اطلاع يابد از همسرش جدا مى شود، و اگر دوست و همسايه بفهمند دورى مى جويند، ولى خداى تعالى از كمال رحمت همه را پرده پوشى مى فرمايد. پس چه رحمتى كامل تر از رحمت حق تعالى است؟

خواهندگان درگه بخشايش وى اند سلطان در سرادق و درويش در عبا

اين دست بر تضرع و آن روى بر زمين و ان چشم بر اشارت و اين گوش بر ندا

*

از عمران الحصين نقل شده كه در دوران پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جوانى خوشگذران بود. پدرش هرچند او را از كارهاى زشت بازمى داشت او باز نمى ايستاد، تا آن كه اين جوان از دنيا رفت.

پدر بر جنازۀ جوانش نماز نگزارد و به مراسم تجهيزش آن چنان كه بايد برنخاست. چون

ص:346

شب فرا رسيد فرزند خود را به خواب ديد در ميان كاخى بر تختى بسيار مجلل نشسته و رويش همچون ماه مى درخشد. پرسيدش: حالت چون است؟ جوان گفت: در عالم دنيا چون جانم به لبم رسيد بر گذشته ام پشيمان شدم و از تو نيز نااميد «فقدمت الى ربّى نادما مجفوا مهجورا يبرء منى و لم يرحمنى اقرب الناس منّى سببا و آمنهم بى نسبا فرحمنى ربى و لم يقنطنى من رحمته فادخلنى هذه الروضة كما ترى».

نويسنده گويد: مؤيد اين داستان حديثى است از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه در پايان خطبه اى در باب توبه فرمود: «من تاب قبل موته بسنة تاب اللّه عليه، ثم قال: و انّ السنة لكثيرة من تاب قبل موته يشهر تاب اللّه عليه، ثم قال: و ان الشهر لكثير، من تاب قبل موته بيوم تاب اللّه عليه، ثم قال: و ان اليوم لكثير، من تاب قبل موته بساعة تاب اللّه عليه ثم قال: ان الساعة لكثيرة، من تاب و قد بلغت نفسه هذه و اهوى بيده الى حلقه تاب اللّه عليه»، هركس يك سال پيش از مرگش توبه كند خداى تعالى توبۀ او را مى پذيرد، سپس فرمود: همانا يك سال زياد است، هركس يك ماه پيش از فرا رسيدن مرگش توبه كند خداى تعالى توبه اش را مى پذيرد، سپس فرمود: همانا يك ماه زياد است كسى كه يك روز پيش از پايان عمرش توبه كند خداى تعالى توبه اش را قبول مى فرمايد، سپس فرمود: به راستى كه يك روز زياد است هركس ساعتى پيش از مرگش بازگشت به سوى خداى تعالى كند خداى تعالى او را مى پذيرد، سپس فرمود: همانا يك ساعت زياد است كسى كه جانش به اين جا رسيده باشد (و اشاره به گلويش فرمود) و توبه كند خداى تعالى توبۀ او را قبول مى فرمايد:

يا رب به صدق سينۀ پيران راست رو يا رب به آب ديدۀ مردان آشنا

دلهاى خسته را ز كرم مرهمى فرست اى اسم اعظمت در گنجينۀ شفا

*

سيد شارح (رض) از بعض عرفا نقل مى كند حاصلش اين كه خداى تعالى كه باب حاجت و نيازمندى را به روى بندگانش مفتوح فرموده به خاطر فوايدى است كه در اين احتياج هست و از جملۀ آنها فتح باب مناجات است كه بنده را به شرف مناجات با ملك الموت مشرف فرمايد كه اگر احتياج نبود بنده رو به درگاه خداى تعالى نمى آورد.

از جمله فوايد احتياج آن كه موجبات حبّ و دوستى حق تعالى در بنده فراهم آيد كه هر

ص:347

حاجتى چو برآورده شود محبتى بيشتر بنده نسبت به حق تعالى در دل خود احساس مى كند.

مولانا با استفاده از حديثى در اين باره كه از امام صادق عليه السّلام رسيده است كه فرمود: «ان المؤمن ليدعو اللّه فى حاجته فيقول اللّه عز و جل اخروا اجابته شوقا الى صوته و دعائه» مؤمن كه دعا مى كند و حاجتى از خدا مى خواهد، خداى عزّ و جل (به مدبّرات امرا) مى فرمايد: اجابت دعاى اين مؤمن را به تأخير بيندازيد كه خداى تعالى صدا و دعاى مؤمن را دوست دارد و به شنيدن آن شايق است.

مولانا در رابطه با اين روايت فرمايد:

اى بسا مخلص كه باز در دعا تا رود آن با و خلوصش بر سما

تا رود بالاى اين چرخ برين بوى مجمر از انين المذنبين

پس ملايك با خدا نالند زار كاى مجيب هر دعا وى مستجار

بندۀ مومن تضرع مى كند او نمى داند بجز تو مستند

تو عطا بيگانگان را مى دهى از تو دارد آرزو هر مشتهى

حق بفرمايد كه نزخوارىّ اوست عين تأخير دعا يارى اوست

نالۀ مؤمن همى داريم دوست گو تضرع كن كه اين اعزاز اوست

حاجت آوردش ز غفلت سوى من آن كشيدش موكشان تا كوى من

گر برآرم حاجتش او وارود هم در آن بازيچه مستغرق شود

گرچه مى نالد به جان يا مستجار دلشكسته سينه خسته گو به زار

خوش همى آيد مرا آواز او و آن خدايا گفتن و آن را ز او(1)

*

بعضى گفته اند كه نكتۀ آوردن الف و لام جنس در كلمۀ الفقراء در آيۀ شريفۀ «يا أَيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ» اين است كه از روى مبالغه بفرمايند كه شما جنس فقراء هستيد، زيرا كه

ص:348


1- روايت مذكوره را ذيلى است كه دريغم آمد بگذرم و خوانندگان را از درك لطافت آن محروم سازم و آن اين است كه فرمود: «فاذا كان يوم القيامة قال اللّه تعالى: «عبدى دعوتنى و آخرت اجابتك و ثوابك كذا و كذا و دعوتنى فى كذا و كذا فاخرت اجابتك و ثوابك كذا قال فيتمنى المومن انه لم يستجب له دعوة فى الدنيا ممّا يرى من حسن الثواب» پس چون روز قيامت شود خداى تعالى مى فرمايد: اى بنده من! مرا خواندى و من پذيرش دعاى تو را به تأخير انداختم پاداش تو چنين و چنان است و در فلان مطلب دعا كردى من اجابت آن را به تأخير انداختم اكنون ثوابش چنين است. فرمود: مؤمن آرزو مى كند كه اى كاش در دنيا هيچ دعايى از او مستجاب نمى شد كه از بس ثواب مى بيند.

احسان و عنايت به نيازمندان را دوست مى دارد، پس چگونه ممكن است كه از نيازمندان درگاهش تحقير فرمايد و آنان را كوچك و ناچيز شمارد؟! صدق ولى اللّه.

«و يا من لا يحتقر اهل الحاجة اليه» اى آن كه نيازمندانش را به چشم حقارت نمى نگرد.

نويسنده گويد: در اخلاقيات اسلامى رسيده است كه نبايد مسلمان به مسلمان ديگر با ديدۀ حقارت بنگرد و او را كوچك انگارد؛ از جمله روايتى است كه صاحب وسائل - رضوان اللّه عليه - در كتاب شريف وسايل الشيعه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل مى كند كه آن حضرت فرمود:

«ان اللّه كتم ثلاثة فى ثلاثة كتم رضاه فى طاعته و كتم سخطه فى معصيته و كتم وليّه فى خلقه، فلا يستخفن احدكم شيئا من الطاعات فانه لا يدرى فى ايها رضا اللّه و لا يستقلن احدكم شيئا من المعاصى فانه لا يدرى فى ايّها سخط اللّه و لا يزرين احدكم بأحد من خلق اللّه فانه لا يدرى ايهم ولىّ اللّه» (وسايل الشيعه، ابواب جهاد النفس، ص 247) رسول خدا مى فرمود: خداى تعالى سه چيز را در سه چيز پنهان فرموده: رضاى خويش را در ميان طاعتها و غضب خويش را در ميان گناهان و ولىّ خودش را در ميان خلقش. پس هيچ يك از شما هيچ اطاعتى را كوچك نشمارد زيرا كه نمى داند رضاى خداى تعالى در كدامين آنهاست، و هيچ يك از شما هيچ گناهى را كوچك مپندارد زيرا نمى داند غضب خداى تعالى در كدامين است، و هيچ كس كسى را كوچك نبيند كه نمى داند ولىّ خدا كدام است.

عارف غزلسراى شيراز مى فرمايد:

بر آستانۀ ميخانه گر سرى بينى مزن به پاى كه معلوم نيست نيّت او

مكن به چشم حقارت نگاه در من مست كه نيست معصيت و زهد بى مشيّت او

*

«و يا من لا يخيّب الملحّين عليه» اى آن كه اصراركنندگان خود را نوميد نمى سازد.

«و يا من لا يجبه بالردّ اهل الدالة عليه» اى آن كه دلال كنندگان را از در خانۀ كرمش باز نمى گرداند. دلال به معناى ناز كردن است و معمولا كمتر كسانى متحمّل ناز نيازمندان هستند، و اين تحمّل از اوصاف كماليۀ حضرت حق تعالى است و آنان كه به حكم «تخلّقوا باخلاق اللّه» مظهريّتى در خود ايجاد كرده اند متصف به اين صفات كمال مى باشند و در دعاى افتتاح كه شبهاى ماه مبارك رمضان خوانده مى شود آمده است كه: «فصرت ادعوك آمنا و اسئلك مستانسا

ص:349

لا خائفا و لا وجلا مدلاّ عليك فيما قصدت فيه اليك فان ابطأعنّى عتبت بجهلى عليك و لعلّ الذى ابطأ عنّى هو خير لى لعلمك بعاقبة الامور فلم ارمولا كريما اصبر على عبد لئيم منك علىّ يا رب انك تدعونى فاولّى عنك و تتحبب الىّ فاتبغض اليك و تتودّد الىّ فلا اقبل منك كانّ لى التطوّل عليك فلم يمنعك ذلك من الرّحمة لى و الاحسان الىّ و التفضّل علىّ بجودك و كرمك» بارالها! كرم و فضل تو مرا واداشت كه با دل مطمئن تو را بخوانم و با انس و رغبت و بى ترس و مهابت از تو حاجت بطلبم و آنچه را كه مى خواهم با ناز و دلال از تو تقاضا كنم و اگر حاجتم را دير برآورده فرمايى از روى نادانى ام بر تو عتاب كنم، در صورتى كه شايد خير و صلاح من در تأخير بوده و من نمى دانستم، و تو اى خداى من كه از عواقب امور با اطلاعى، مى دانستى كه تأخير اين حاجت به خير و مصلحت من است؛ پس من مولاى كريمى را كه صبورتر از تو باشد و بر كارهاى بندۀ پست و لئيمى همچون من تحمّل نمايد نديده ام. و اين همه ناسپاسى من از افاضۀ رحمت و احسان تو بر من مانع نشد و از فضل وجود و كرمت نكاست كه همه از نادانى و جهالت من بود «فارحم عبدك الجاهل و جد عليه بفضل احسانك انك جواد كريم» پس بر اين بندۀ نادانت ترحّم فرما و به فضل و احسانت بر او ببخشا كه تويى جواد و كريم.

و يا من يجتبى صغير ما يتحف به و يشكر يسير ما يعمل له»: اى آن كه ارمغان پيشكشى را هر چند كوچك و ناچيز باشد مى پذيرد و هرچه را كه براى او انجام داده شود هرچند اندك باشد پاداش بسيار مى دهد. بزرگى در تفسير آيۀ مباركه «وَ اشْكُرُوا لِي وَ لا تَكْفُرُونِ» گفته است:

گفته اند «شكرت له» شكر باشد بر ديدار نعمت و بر اعتبار افعال، و «شكرته» شكر است بر ديدار منعم و بر مشاهدات ذات. اين شكر اهل نهايت است و آن شكر اصحاب بدايت. سپس گويد: رب العالمين دانست كه معظم بندگان طاقت شكر اهل نهايت ندارند كار برايشان آسان كرد و شكر مهين از ايشان فرو نهاد. نگفت «و اشكرونى» بلكه گفت:«وَ اشْكُرُوا لِي» يعنى كه شكر نعمت من به جاى آريد و حق آن بشناسيد و آنگه از شناخت حق من بر مشاهدۀ ذات من نوميد شويد كه آن نه كار آب و گل است و نه حديث جان و دل است، گل را خود چه خطر و دل را در اين حديث چه اثر. هر دو فرا آب ده و وصل جانان به خود راه ده.

تا كى از دون همتى ما منزل اندر جان كنيم رخت بربنديم از جان قصد آن جانان كنيم

ص:350

شاهد (الاّ تخافوا) از نقاب آمد برون سر بر آر اى خرقه بازان تا كه جان افشان كنيم

*

و يا من يشكر على القليل و يجازى بالجليل اى آن كه عمل اندك را مى پذيرد و پاداش بزرگ مى دهد. چه پاداشى بزرگ تر از اين كه در مقابل اعمال فانيۀ دنيويه پاداشهاى باقيۀ اخرويه عطا مى فرمايد، و چه نسبتى ميان فانى و باقى مى توان تصوّر نمود؟ هيچ. بدين معنى كه يك لذّت فانى هرچند مدتش دراز باشد فرضا لذّتى هزار ساله نسبت به لذت دائم نه ده يك اوست و نه صد و يك و نه هزار و يك و نه ميليون يك و اصولا مغز محدود از تفكر در نامحدود عاجز است، و شايد به اين نكته اشاره باشد آنچه معصوم عليه السّلام مى فرمايد «كلما ميّزتموه باوهامكم فى ادق معانيه فهو مخلوق مثلكم مردود اليكم» به قول مولانا:

پشه كى داند كه اين باغ از كى است؟ در بهاران زاد و مرگش در دى است

و شايد از اين جهت فرمود: «اعددت لعبادى الصالحين ما لا عين رات و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر» يعنى قابل تصوّر بشر نيست و فوق تصوّر اوست كه هرچه تصور كند جزء خطورات منفيّه است (فافهم و اغتنم).

«و يا من يدنو الى من دنامنه» اى آن كه نزديك مى شود به كسى كه به او نزديك شود.

پيداست كه نزديكى به حق تعالى نزديكى مكانى نيست كه حضرتش منزّه از مكان است «و لا تحويه مكان» بلكه مقصود نزديكى معنوى است، و آن به اين است كه هر قدر آدمى متصف به صفات كماليّه حضرت حق شود به همان نسبت قرب الهى براى وى حاصل مى شود. بنابراين جملۀ نورانى امام عليه السّلام شايد اشاره به آن باشد كه آدمى به هر اندازه در طريق قرب الهى قدم بردارد توفيقات الهيّه كه براق راه وصول است بيشتر او را درك مى كند؛ چنان كه فرمود. «من تقدّم الىّ شبرا أتقدم له ذراعا» و اين مضمون در دعاى ديگر نيز مورد توجه قرار گرفته است؛ از جمله در دعاى هشتم از مناجات خمسة عشر كه به مناجات مريدين مشهور است عرض مى شود: فيا من هو على المقبلين عليه مقبل و بالعطف عليهم عائد مفضل و بالغافلين عن ذكره رحيم رؤف و بجذبهم الى ما به ودود عطوف.

من كه باشم كه بر آن خاطر عاطر گذرم لطفها باشدت اى خاك درت تاج سرم

ص:351

همتم بدرقۀ راه كن اى طاير قدس كه دراز است ره مقصد و من نوسفرم

*

«و يا من يدعو الى نفسه من ادبر عنه» اى آن كه به سوى خويشتن مى خواند كسانى را كه از او روگردانند.

«و يا من لا يغيّر النعمة و لا يبادر بالنّقمة» اى آن كه نعمتهاى موهوبه بر بندگان را تغيير نمى دهد و بر عقوبت آنان شتاب نمى كند.

سيد شارح (رض) در اين جملۀ نورانى امام عليه السّلام اعتراضى دارد و پاسخى، اعتراضش آن كه مدلول اين نام مبارك آن است كه خداى تعالى هرگز نعمتى را كه مرحمت فرموده تغيير نمى دهد، با اين كه دو آيۀ شريفۀ در قرآن مدلولى دارد كه به ظاهر با مدلول اين اسم شريف مخالف است و آن دو آيه يكى آيۀ مباركۀ سورۀ انفال است كه مى فرمايد:«ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»(1)داى تعالى معمتى را كه به قومى عطا فرموده تغيير نمى دهد تا آنگاه كه آنان آنچه را كه در خود دارند تغيير دهند.

و آيۀ ديگر در سورۀ رعد است كه مى فرمايد:«إِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»(2)

همانا خداى تعالى امكانات قومى را تغيير نمى دهد تا آنگاه كه آنان خويشتن را تغيير دهند و به عبارت ديگر صلاح و فساد اجتماعى هر قوم و طايفه ارتباط مستقيم با صلاح و فساد افراد آن اجتماع دارد؛ اگر افراد اجتماع صالح بودند از نعمتها و مواهب الهى بهره مند مى شوند و گرنه خداى تعالى وضع آنان را تغيير مى دهد. و پيداست كه مخالفت ظاهرى مدلول اين دو آيۀ شريفه با نام مبارك «يا من لا يغير النعمة» مخالفت عناوين اوليه با عناوين ثانويه است كه قابل جمع است و مخالفتى در ميان نيست؛ بدين معنى كه اگر تغييرى در نعمت روى داد منشأ آن تغيير را در خود فرد و يا اجتماع بايد جستجو كرد، به فرمودۀ عارف شيراز:

هرچه هست از قامت ناساز بى اندام ماست ورنه تشريف تو بر بالاى كس كوتاه نيست

*

ص:352


1- سورۀ انفال، آيۀ 53.
2- سورۀ رعد، آيۀ 11.

امير المؤمنين عليه صلوات المصلّين مى فرمايد: «و لو أن الناس حين تنزل بهم النقم و تزول عنهم النعم فزعوا الى ربّهم بصدق من نيّاتهم و وله من قلوبهم لردّ عليهم كل شارد و اصلح لهم كل فاسد» اگر مردم به هنگام فرود آمدن بدبختى ها و زوال نعمتها با نيّتهاى صادقانه و دلهاى عاشقانه به پروردگار خودشان پناهنده مى شدند حتما خداى تعالى از دست رفته هاى آنان را به آنان باز مى گرداند و فساد كارهاشان را به صلاح تبديل مى فرمود. و نيز آن حضرت فرمايد:

«و ايم اللّه ما كان قوم قطّ فى خفض عيش فزال عنهم الاّ بذنوب اجترحوها» مضمون اين جملات نورانى در آيات متعدده از قرآن كريم مورد تاييد قرار گرفته است، از جمله آيۀ مباركه «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ»(1) چنانچه مردم شهر و ديار همه ايمان آورده و پرهيزكار مى شدند همانا درهاى بركات آسمان و زمين را بر روى آنها مى گشوديم و لكن چون آيات ما را تكذيب كردند ما هم آنان را به كيفر كردار زشت رسانيديم.

«و يا من يثمر الحسنة حتى ينميها» اى آن كه نيكى را به بار مى نشاند تا آن را بيفزايد. مؤيد اين جملۀ نورانى حديثى است كه فرمود: «ان الصدقة تقع فى يد الرحمن فيربّيها كما يربّى احدكم فلوه او فصيلته» همانا صدقه در دست خداى رحمن واقع مى شود پس آن را تربيت مى فرمايد همان گونه كه يكى از شما كودك شيرخوار خود و بچه شتر يا گوسالۀ خود را تربيت مى كند

«و يتجاوز عن السئية حتى يعفّيها» و از بدى درمى گذرد آنچنان كه آن را ناپديد فرمايد

«انصرفت الآمال دون مدى كرمك بالحاجات» آرزومندان بيش از رسيدن به پايان كرمت با حاجتهاى روا شده برگشتند. «و امتلأت بفيض جودك اوعية الطّلبات» و جامهاى خواسته ها با سرشار شدن جود تو پر و لبريز است. «و تفسّخت دون بلوغ نعتك الصفات» و اوصاف پيش از رسيدن به كنه وصف تو از هم گسيخته است.

حسن تو هميشه در فزون باد رويت همه ساله لاله گون باد

هر سرو كه در چمن برآيد در خدمت قامتت نگون باد

قدّ همه دلبران عالم پيش الف قدت چو نون باد

*

ص:353


1- سورۀ اعراف، آيۀ 96.

فلك العلو الاعلى فوق كلّ عال» پس آن بلندى و برترى كه از هر بلندى برتر و بالاتر است براى توست.

«و الجلال الامجد فوق كل جلال».

و شريف ترين جلال كه مافوق هر جلال است مخصوص ذات مقدس توست.

به حسن خلق و وفا كس به يار ما نرسد تو را در اين سخن انكار كار ما نرسد

اگر حسن فروشان به جلوه آمده اند كسى به حسن و ملاحت به يار ما نرسد

هزار نقش برآيد ز كلك صنع و يكى به دلپذيرى نقش نگار ما نرسد

*

كلّ جليل عندك صغير و كل شريف فى جنب شرفك حقير» هر بزرگى در نزد تو خرد و كوچك است «و كل شريف فى جنب شرفك حقير» و هر ارجمندى در كنار ارجمنديت بى ارزش است.

«خاب الوافدون على غيرك و خسر المتعرضون الاّ لك وضاع الملمّون الاّ بك و اجدب المنتجعون الا من انتجع فضلك» آنان كه در غير خانۀ كرمت بار گشودند نوميد گشتند و آنان كه جز تو را درخواست نمودند زيان كردند و آنان كه درگاه جز تو را آهنگ نمودند تباه شدند و نعمت خواهان بجز كسى كه از فضل و احسان تو نعمت طلبيد دچار خشكسالى شدند.

«بابك مفتوح للراغبين» در رحمت تو به روى هركس بخواهد باز است.

«وجودك مباح للسائلين» و بخشش تو براى درخواست كنندگان مباح و روا است.

«و اغاثتك قريبة من المستغيثين» و فريادرسى ات به كسانى كه فريادرس مى طلبند نزديك است.

«لا يخيب منك الآملون» اميدواران از تو محروم نمى مانند.

«و لا ييأس من عطائك المتعرّضون» و درخواست كنندگان از عطا و بخششت نوميد نشوند.

«و لا يشقى بنقمتك المستغفرون» و آمرزش طلبان به عذاب و كيفرت بدبخت نمى شوند.

«رزقك مبسوط لمن عصاك»، روزى تو براى كسى كه نافرمانى ات كرده گسترده.

«و حلمك معترض لمن ناواك» و بردبارى تو براى كسى كه با تو دشمنى نموده روآورنده است.

ص:354

«عادتك الاحسان الى المسيئين» عادت تو احسان به بدكاران است.

«و سنّتك الابقاء على المعتدين» و سنت تو باقى گذاشتن و مهلت دادن به تجاوزكاران است.

«حتّى لقد غرّتهم اناتك عن الرجوع» آنقدر به گنهكاران مهلت عطا فرمايى كه از مهلت دادن تو مغرور مى شوند و به سوى تو باز نمى گردند.

«و صدّهم امهالك عن النزوع» مهلت دادن تو آنان را از پشيمانى باز مى دارد.

«و انّما تأنّيت بهم ليفيئوا الى امرك و أمهلتهم ثقة بدوام ملكك» و اين كه در كيفر آنان شتاب نفرمودى فقط براى آن است كه به فرمان تو بازگردند و اين كه آنان را مهلت داده اى از آن جهت است كه ميادين ملك تو جاويدان است و هميشه هست.

«فمن كان من اهل السعادة ختمت له بها» پس هركس سزاوار بود كه سعادتمند و خوشبخت شود پايان كارش را به سعادت ختم فرمودى.

«و من كان من اهل الشقاوة خذلته لها» و هر كه شايستۀ بدبختى بود او را واگذاشتى تا به شقاوت رسيد.

نويسنده گويد: باب سعادت و شقاوت از ابواب دربسته به روى بيشتر افراد است و براى كمتر كسى باز مى شود و اجازه دخول مى يابد، و براى تقريب ذهن به گفتۀ يكى از فضلا: شما بسيار ديده ايد كه دو شاگرد و دانشجو با شرايط مساوى و بودجۀ مساوى وارد يك دانشكده مى شوند، يكى از همۀ وسايل موجوده حسن استفاده مى كند، خوب درس مى خواند و خوب مى فهمد و خوب تشخيص مى دهد و خوش كردارى مى كند و وجودى مؤثر و مفيد براى خودش و ملّتش و همنوعش مى شود و يكى برعكس، از همۀ شرايط و امكانات سوءاستفاده مى كند و وجود عاطل و باطل و زيان آورى مى شود تا جايى كه زيان به خود و ديگران مى زند و بسا دست به خودكشى مى زند؛ در صورتى كه چرخ تدبير امور كلّى و جزئى و ادارى نسبت به آنها يكنواخت چرخيده است.

در مقام قضاوت بين اين دو هيچ كس نيك فرجامى اوّلى و بدفرجامى دوّمى را به تفاوت امكانات و نه به مقررات كلى كشور مربوط نمى داند و در عين حالى كه مى گويند اولى خوش شانس و دوّمى بدبخت بوده، سعادتمندى آن و بدبختى اين را از حسن اختيار و سوءاختيار خودشان مى دانند. و از اين رو روايتى را كه ثقة الاسلام كلينى (قده) در كافى شريف به سند

ص:355

صحيح نقل مى فرمايد، در آن روايت امام صادق عليه افضل صلوات المصلين مى فرمايد: «انّ الله خلق السعادة و الشقاوة قبل ان يخلق خلقه فمن خلقه الله سعيدا لم يبغضه ابدا و ان عمل شرا ابغض عمله و لم يبغضه و ان كان شقيّا لم يحبّه و ان عمل صالحا احبّ عمله و ابغضه لما يصبر اليه فاذا احبّ الله شيئا لم يبغضه ابدا و اذا ابغض شيئا لم يحبّه ابدا»: همانا خداى تبارك و تعالى نيكبختى و بدبختى را پيش از آن كه خلقش را بيافريند آفريد پس هركس را كه خداى تعالى نيكبختش آفريد هرگز او را دشمن نمى دارد و اگر عمل بدى را انجام دهد همان عمل بد او را دوست نمى دارد ولى خود او را دشمن نمى دارد، و اگر كسى بدبخت باشد خداى تعالى هرگز او را دوست نمى دارد و اگر كار نيك و شايسته اى انجام داد كارش را دوست مى دارد ولى خودش را دشمن مى دارد كه مى داند چه خواهد كرد و چه خواهد شد.

و خلاصۀ سخن اين كه خداى تعالى اگر چيزى را دوست داشته داشته باشد هرگز او را دشمن نخواهد داشت و اگر چيزى را دشمن بدارد هرگز او را دوست نخواهد داشت و اين روايت شريفه از اسرار علوم آل محمد است (و درنيابد حرف پخته هيچ خام) عارف شيراز فرمايد:

مى خور كه عاشقى نه به كسب است و اختيار اين موهبت رسيد ز ميراث فطرتم

و هم كلينى - رضوان الله عليه - در كافى شريف از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: «انّه يسلك بالسعيد فى طريق الأشقياء حتى يقول الناس ما اشبهه بهم بل هو منهم ثم تتداركه السعادة و قد يسلك بالشقى طريق السعداء حتى يقول الناس ما اشبهه بهم بل هو منهم ثم تتداركه الشقاوة انّ من كتبه الله سعيدا و ان لم يبق من الدنيا الا فواق ناقة ختم له بالسعادة»: همانا نيكبخت در راه بدبختان قدم برمى دارد تا آن جا كه مردم (ظاهربين) مى گويند: چقدر به بدبختان مى ماند بلكه از همان بدبختان است، و سپس پس از مدّتى سعادت او را درمى يابد. و گاهى شود كه شخص بدبخت به راه خوشبختان مى افتد تا آن جا كه مردم ساده انديش مى گويند چقدر شبيه نيكبختان است بلكه از خود آنان است و پس از گذشت زمانى بدبختى گريبانش را مى گيرد. و حقيقت اين است كه هركس كه خداى تعالى نام او را در ديوان نيكبختان ثبت و ضبط فرموده باشد اگر از دنيا و عمر او جز به اندازۀ آب خوردن يك ناقه باقى نمانده باشد فرجام كار او به نيكبختى مى انجامد.

ص:356

قسمت حوالتم به خرابات مى دهد هرچند كاينچنين شدم و آنچنان شدم

*

صفحات تاريخ از شواهد صدق اين روايت شريفه پر است. چه سعادتمندانى كه در راه اشقيا بودند وليكن به تعبير روايت شريفه در فواق ناقه سعادت به سراغشان آمد و كشان كشان آنان را به سوى نيكبختى برد. مگر حرّ بن يزيد رياحى در مسلك اشقيا نبود كه به جنگ با سيد الشهداء عليه السّلام اعزام شده بود وليكن خداى تعالى - عزّ اسمه - براى وى سعادت مقدر فرموده بود و رسيد به آن مقام ارجمندى كه معصوم عليه السّلام بفرمايد «طبتم و طابت الارض التى فيها دفنتم» و داستانش در تاريخ معروف و مشهور است. شيخ صدوق - رضوان الله عليه - در امالى خود نقل مى فرمايد كه «قال الحرّ: فلمّا خرجت من منزلى متوجها نحو الحسين نوديت ثلاثا يا حرّ ابشر بالجنّة فالتفت فلم أر احدا فقلت ثكلت الحرّامه يخرج الى قتال ابن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و يبشر بالجنة؟» حرّ مى گويد: هنگامى كه از خانه ام بيرون شدم و به سوى حسين عليه السّلام مى رفتم صدايى به گوشم رسيد كه سه بار گفت: اى حرّ! مژده بادت به بهشت ولى كسى را نديدم و گوينده را نشناختم. با خود گفتم مادر حرّ به عزاى حرّ بنشيند، مى خواهد برود با فرزند رسول خدا بجنگد و مژدۀ بهشت به او مى دهند؟!(1)

نظير اين داستان را قطب راوندى از حسن بصرى نقل مى كند كه: ان امير المومنين عليه السّلام اتى الحسن البصرى يتوضأ فى ساقية فقال: اسبغ وضوئك يالفتى» امير المومنين عليه السّلام حسن بصرى را ديد كه در كنار جويى نشسته و وضو مى سازد، فرمود: اى شيطان(2)ضويت را تمام و كامل بساز (شايد حضرت مشاهده فرمود كه آب وضوى حسن به همۀ اجزاى اعضاى وضو نرسيد) حسن در جواب حضرت بى ادبانه گفت: «لقد قتلت بالامس رجالا كانوا يسبغون الوضوء» مردانى را كه وضوى كامل مى ساختند ديروز همه را كشتى (ظاهرا اشاره به جنگ نهروان بود) «قال عليه السّلام و انك لحزين عليهم؟ قال: نعم، قال: فاطال اللّه حزنك» تو غصۀ آنها را مى خورى؟ گفت: آرى. حضرت فرمود: خداى تعالى همواره تو را غمناك سازد.

ايوب سجستانى گويد: «فما رأينا الحسن قط الاّ حزينا كانّه رجع من دفن حميم او خربندج ضلّ

ص:357


1- موقف الحر الشهيد تجاه الامام الحسين عليه السّلام نوشته محمد التّقى الحسينى الجلالى.
2- و لفتى بالتبطية شيطان، الكنى و الالقاب، ج 2، ص 84.

حماره» از آن روز به بعد هر وقت حسن را ديدم محزون و غمگين بود كه گويى از دفن دوستى باز مى گردد و يا خربنده اى است كه خرش را گم كرده «فقلت له فى ذلك فقال: عمل فىّ دعوة الرجل الصالح» گفتمش چرا هميشه غمگينى؟ گفت: گرفتار نفرين مرد شايسته اى شده ام. و در روايت ديگر آمده است كه امير المؤمنين عليه السّلام پس از پايان جنگ بصره حسن را ديد «ان امير المؤمنين عليه السّلام بعد فراغه من قتال اهل البصرة مرّ بالحسن البصرى و هو يتوضأ فقال: يا حسن اسبغ الوضوء» و در روايت ديگرى است كه حسن مبتلا به وسوسه در وضو بود «فصب على اعضائه ماء كثيرا فقال له: أرقت ماء كثيرا يا حسن» او همانند همه وسواسيها آب فراوانى به اعضاى وضو ريخت. حضرت فرمود: اى حسن! آب زيادى ريختى! وى گفت: «ما اراق امير المؤمنين من دماء المسلمين اكثر» خونهاى مسلمانان را كه تو ريختى بيشتر از آب وضوى من بود «لقد قتلت بالامس اناسا يشهدون الشهادتين يصلّون الخمس و يسبغون الوضوء» ديروز مردمى را كشتى كه شهادتين مى گفتند و نمازهاى پنجگانه را به جاى مى آوردند و وضوى نيكو مى گرفتند.

حضرت فرمود: «قد كان ما رايت فما منعك أن تعين علينا عدوّنا» اين رأى و عقيدۀ من بود (يا اين جريان را كه ديدى) تو چرا ما را يارى نكردى؟ «فقال لقد خرجت فى اول يوم فاغتسلت و تحنطت و صببت علىّ سلاحى و انا لا اشك فى انّ التخلّف عن ام المؤمنين هو الكفر» من در روز اول جنگ از منزل بيرون آمدم غسل كرده و حنوط گرفته و خود را غرق در اسلحۀ جنگى كردم و ترديدى نداشتم كه از يارى ام المؤمنين (عايشه) باز ماندن مساوى با كفر است «فلمّا انتهيت الى موضع من الخريبة(1)ادى مناد: يا حسن، ارجع فان القاتل و المقتول فى النار فرجعت ذعرا و كذلك فى اليوم الثانى» همينكه به خريبه رسيدم صدايى شنيدم كه گفت: اى حسن! باز گرد كه كشنده و كشته شده هر دو در آتش اند. من هم وحشت زده برگشتم و همين جريان در روز دوم نيز اتفاق افتاد «قال على عليه السّلام صدقت أفتدرى من ذاك المنادى؟ قال: لا، قال: ذاك اخوك ابليس و صدّقك انّ القاتل و المقتول منهم فى النار» على عليه السّلام فرمود: راست مى گويى، مى دانى صدا كننده كه بود؟ عرض كرد: نه نمى دانم. فرمود:

او برادر تو ابليس بود و راست گفت ولى تو مقصود او را نفهميدى، او گفت كه قاتل و مقتول در آن جبهه اى كه تو مى خواستى به آن جبهه بروى در آتشند «فقال الحسن: الآن عرفت

ص:358


1- جايى است در بصره كه آن را بصرۀ صغرى مى نامند.

انّ القوم هلكى» حسن گفت من تازه فهميدم كه آن مردم ياران عايشه در هلاكت بوده اند، اعاذنا اللّه من مضلاّت الفتن.

«كلّهم صائرون الى حكمك و امورهم آئلة الى امرك» همۀ آنان (خوبان و بدان) به حكم تو مى رسند و گفتار و كردارشان به فرمان حضرتت باز مى گردد.

«لم يهن على طول مدتهم سلطانك و لم يدحض لترك معاجلتهم برهانك» طول مدت مهلت ايشان حجّت و دليل تو را در انتقام سست نساخته و از جهت شتاب نكردن در بازخواست اينان دليل آشكار تو باطل و نادرست نشده. شايد مقصود حضرت آن باشد كه محكمۀ عدل الهى هميشه با كمال قدرت برپاست و همچون دادگاههاى بشرى نيست كه اگر محاكمۀ شخص متهم به تأخير افتد قدرت دفاعى طرف مقابل ضعيف مى شود تا آن جا كه اگر اين تأخير خيلى طولانى باشد پرونده بايگانى گرديده و سپس مشمول مرور زمان مى شود كه ديگر قابل طرح در محاكم صالحه نخواهد بود. ولى دادگاه الهى پس از مليونها سال كه به جرايم اعمال رسيدگى مى كند آنچنان محكم و استوار است كه گويى جرم در نزديك ترين زمان واقع شده است «كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَها لَمْ يَلْبَثُوا إِلاّ عَشِيَّةً أَوْ ضُحاها»(1)ون آن روز بر مردم پديدار شود گويى همۀ عمر دنيا شبى تا صبح يا روزى تا شام بيش نبوده است.

«حجتّك قائمة لا تدحض و سلطانك ثابت لا يزول» حجّت و دليل تو پابرجاست كه باطل نمى شود، و سلطنت تو ثابت و هميشگى است كه نيست نمى گردد.

فالويل الدائم لمن جنح عنك و الخيبة الخاذلة لمن خاب منك و الشقاء الأشقى لمن اغتر بك» نوميدى خواركننده كسى راست كه از تو نوميد مى گردد و بدبختى بدتر براى كسى است كه به كرم تو مغرور شود.

نكته: در تفسير آيۀ مباركۀ «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ»(2)فته شده است كه انتخاب نام مبارك كريم از ميان اسماء حسنى از آن جهت است كه گويى خداى تعالى تلقين جواب به انسان مى فرمايد تا او در جواب عرض كند «غرّنى كرم الكريم» (فيض، قدس سره، تفسير صافى). وليكن از مجمع نقل مى كند كه رسول خدا عليه السّلام هنگامى كه اين آيۀ شريفه را تلاوت فرمود «قال غرّه جهله» منشأ اين غرور جهل و نادانى بشر است.

ص:359


1- سورۀ نازعات، آيۀ 46.
2- سورۀ انفطار، آيۀ 6.

«ما اكثر تصرّفه فى عذابك و ما اطول تردده فى عقابك و ما ابعد غايته من الفرج و ما اقنطه من سهولة المخرج» چه بسيار كه در عذاب تو خواهد ماند و سرگردانى اش در كيفر تو چه طولانى خواهد بود و چه دور است پايان غم و اندوه او و چه نوميد است از رهايى يافتن به آسانى

«عدلا من قضائك لا تجور فيه و انصافا من حكمك لا تحيف عليه» همه اين گرفتارى از روى عدالت در حكم توست حكمى كه در آن ظلم و ستم نمى فرمايى و از روى انصاف و دادگرى در فرمان توست انصافى كه بر او ستم نمى نمايى.

سيد شارح (رض) فرمايد: اين كه خداى تعالى در آيۀ شريفه خود را به كرم توصيف مى فرمايد چنين توصيفى مقتضى آن است كه انسان به آن مغرور شود، پس چرا مورد ملامت قرار گرفته است؟ در جواب اين اشكال فرمايد كه كرم حق تعالى منافاتى با حكمتش ندارد، بلكه مبناى كرمش حكمت است و از اين روست كه مى بينيم اگر انعام به كسى بر مبناى حكمت نباشد آن را تبذير خوانند، گويى خداى تعالى فرموده است: اى انسان! چگونه به كرم من مغرور شدى در حالى كه كرم من از روى حكمت است و حكمت مقتضى آن است كه همۀ كارها از روى عدل و انصاف باشد كه داد مظلوم را از ظالم بگيرد و بين شخص نيكوكار و آدم بدكردار تميز داده شود، و گذشته از اين كرم سابق موجب آن نيست كه بنده هر كار زشتى را انجام داد خداى تعالى او را مشمول عفو و مغفرت خود فرمايد، زيرا نهايت كرم آن است كه نعمت بدون عوض و غرضى داده شود امّا اگر آن كه به او نعمت داده شد با نعمت دهنده خود در مقام عصيان باشد و نعمت او را با كفران نعمت پاسخ دهد و نعمت دهنده چشم پوشى كند، چه بسا اين عفو و اغماض دليل بر ضعف و ذلت او گردد. خلاصۀ سخن اين كه اشاره به كرم حق تعالى به منظور تنبيه به كفران نعمت انسان است نه براى اجازه دادن در معصيت و نافرمانى حق تعالى به اميد كرم او. پايان سخن شارح (قده) به اختصار.

«فقد ظاهرت الحجج و ابليت الاعذار» زيرا به تحقيق حجّتها و دليلهايت را پى درپى و به كمك يكديگر گردانيده اى و دليلها را بيان كرده و آشكار ساخته اى.

«و قد تقدمت بالوعيد» و تهديد و ترساندن را اعلام فرموده اى.

«و تلطّفت فى الترغيب» و در ترغيب به پاداش لطف و نيكويى به جا آورده اى.

«و ضربت الامثال» و در قرآن مثلها زده و داستانها بيان فرموده اى.

استاد الاساتذه المتأخرين علامۀ شعرانى (قده) فرمايد: مثل زدن در اين جا بيان قاعدۀ كلى

ص:360

و پند و اندرز و حكمت و سخن جامع و كامل است كه خداى تعالى در قرآن بيان فرمود تا مردم بر طبق آن عمل كنند، گويى نشانه اى برپا داشت كه بدان راه شناسند. و مثل به معنى شاخص است و هر چيز كه برپاى دارند و (مثل قائما انتصب مثولا كما فى الاساس) و ضرب مثل به معنى زدن شاخص است به زمين تا فرو رود و استوار گردد. و قال تعالى «وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ»(1)ين سخن كه آن كافر گفت (كيست اين استخوانها را كه پوسيده است زنده كند مثلى بود كه زد يعنى به گمان خود دليلى نصب كرد يا شاخصى برپاى داشت براى راهنمايى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين استعمال نظير مثل زدن مشهور و تشبيه كردن نيست) پايان سخن علامه شعرانى.

نويسنده گويد: جملۀ آخر سخن علاّمه (قده) براى اين ناچيز مفهوم نشد؛ اگر قصور در فهم نباشد، شايد اشتباهى در طبع رخ داده است و اللّه العالم.

«و اطلت الامهال» و مهلت هاى طولانى دادى.

«و اخّرت و انت مستطيع للمعاجلة» با اين كه حضرتت بر شتاب كردن توانا بودى كيفر را به تأخير انداختى.

«و تأنيت و انت ملئ بالمبادرة» و با اين كه مى توانستى شتاب كنى نكردى.

«لم تكن اناتك عجزا و لا امهالك وهنا» حلم تو از ناتوانى نبود و مهلت تو از سستى نه.

«و لا امساكك غفلة» و خودداريت از روى بى خبرى نبود.

«و لا انتظارك مداراة» و به تأخير انداختنت نه از روى مسامحه است.

«بل لتكون حجّتك ابلغ و كرمك اكمل و احسانك اوفى و نعمتك اتم» بلكه براى آن است كه حجّت تو رساتر و كرم و بخششت كامل تر و نيكى تو فراوان تر و نعمت تو تمام تر باشد.

«كلّ ذلك كان و لم تزل و هو كائن و لا تزال» همه آنچه عرض شد بوده و هست و هميشه خواهد بود.

«حجتك اجلّ من ان توصف بكلّها» حجت و دليل تو بالاتر از آن است كه همه اش به وصف درآيد.

«و مجدك ارفع من ان يحّد بكنهه» و بزرگوارى تو برتر از آن است كه كنه و حقيقت آن به تعريف گنجد.

ص:361


1- سورۀ يس، آيۀ 78.

«و نعمتك اكثر من ان تحصى باسرها» و نعمت تو فزون تر از آن است كه همۀ آن شمرده شود.

و احسانك اكثر من ان تشكر على اقلّه» و نيكى تو بيشتر از آن است كه بر كمترينش سپاس گزارده شوى.

«و قد قصّر بى السكوت عن تحميدك» بى زبانى مرا از سپاس تو بازداشت و ناتوان ساخت.

«و فهّهنى الامساك عن تمجيدك» و ناتوانى از تمجيد و بزرگداشت تو زبان مرا بسته است.

«و قصاراى الاقرار بالحسور لا رغبة يا الهى بل عجزا» و نهايت كار من آن است كه اقرار كنم به درماندگى نه از روى بى رغبتى و دورى گزيدن از سپاسگزارى اى خداى من بلكه از روى ناتوانى است.

«فها أنا ذا أؤمّك بالوفادة و اسئلك حسن الرفادة» پس اينك منم كه آهنگ آمدن به درگاه تو كرده ام و از تو تقاضا دارم كه از من نيكو پذيرايى فرمايى.

«فصلّ على محمد و آله و اسمع نجواى» پس بر محمد و خاندانش درود بفرست و مناجات مرا بشنو.

«و استجب دعائى» و دعايم مستجاب فرما.

«و لا تختم يومى بخيبتى» و روزم را به نوميديم پايان نبخش.

«و لا تجبهنى بالردّ فى مسئلتى» و در تقاضايم دست ردّ بر پيشانيم مزن.

«و اكرم من عندك منصرفى» و بازگشتم را از نزد تو با كرامت و عزّت قرار بده «و اليك منصرفى» و باز آمدن مرا به سوى خود مقرّر فرما.

«و اليك منقلبى» و برگشت مرا به سوى خودت قرار ده.

انّك غير ضائق بما تريد و لا عاجز عمّا تسئل و انت على كل شىء قدير و لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلىّ العظيم» زيرا تو هرچه را اراده فرمايى به سختى نمى يافتى و از آنچه از تو تقاضا شود ناتوان نيستى و تو بر هر چيز توانائى، و تحول و قدرتى جز به يارى خداوند بلندمرتبۀ بزرگ نيست.

رئيس المحدّثين صدوق - رضوان اللّه عليه - در كتاب توحيد از حضرت باقر عليه السّلام روايت مى كند كه آن حضرت فرموده كه حول در «لا حول و لا قوه الا باللّه» به معناى تحول يافتن و منتقل شدن است و معناى اين جمله آن است كه ما را تحول از معصيتها و توانايى بر اطاعت نيست مگر توفيق خداى سبحان؛ پس سزاوار آن است به هنگام گفتن اين ذكر شريف همين معنا كه

ص:362

روايت شده است قصد شود نه معناى ديگر. و در حديثى آمده است كه «لا حول و لا قوة الا باللّه» گنجى است از گنجهاى بهشتى: «لا حول و لا قوة الا باللّه كنز من كنوز الجنة».

و بعضى از علما فرموده اند كه اين كلمۀ شريفه متضمن تسليم به قضا و قدر الهى و اظهار فقر به جناب اوست كه از حضرتش خواستار يارى و كمك در همۀ امور بوده و ابراز اين معنى است كه بشر عاجز و ناتوان است كه نه مى تواند در خيرات و طاعات قدمى بردارد و نه شرى را از خود بازگرداند بلكه همۀ اينها در دست قدرت خداى ملك علاّم است و دلالت بر توحيد دارد، زيرا آن كه هرگونه حيله و حركت و توان و استطاعت را از ديگران سلب نموده و منحصرا براى خداى تعالى اثبات مى كند مى گويد همۀ اين تحرّكات با ايجاد و يارى و توفيق حق تعالى است بايد ملتزم باشد كه هيچ چيز از دايرۀ ملك و ملكوت حضرت حق بيرون نيست و اوست كه شريكى ندارد و نيز با آوردن اين كلمۀ مباركه اشاره مى شود به آنچه ثقة الاسلام كلينى (رض) در كافى شريف با سند صحيح از امام صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: «اذا دعا الرجل فقال بعد ما دعا: ما شاء اللّه لا قوة الا باللّه، قال اللّه عزّ و جل: استبسل عبدى و استسلم لامرى اقضوا حاجته» هنگامى كه كسى دعا كند و پس از دعايش بگويد: ماشاء اللّه «لا قوة الاّ باللّه» خداى عزّ و جل مى فرمايد: بندۀ من كارهايش به من واگذاشت و تسليم امر من گرديد حاجت او را روا سازيد. نويسنده گويد: تعبّد به روايت شريفه مقتضى است كه پس از دعا كلمۀ مباركه «ما شاء اللّه لا قوة الا باللّه» گفته شود نه ذكر مبارك «لا حول و لا قوة الا بالله» (دقت شود).

*

ص:363

ص:364

و كان من دعائه عليه السّلام في يوم عرفة

الحمد للّه ربّ العالمين اللّهمّ لك الحمد بديع السّموات و الأرض ذا الجلال و الإكرام ربّ الأرباب و اله كلّ مألوه و خالق كلّ مخلوق و وارث كلّ شيء ليس كمثله شيء و لا يغرب عنه علم شيء و هو بكل شيء محيط و هو على كلّ شيء رقيب انت اللّه لا آله الاّ انت الأحد المتوحّد الفرد المتفرّد و انت اللّه لا آله الاّ انت الكريم المتكرّم العظيم

ص:365

المتعظّم الكبير المتكبّر و انت اللّه لا آله الاّ انت العلّى المتعال الشّديد المحال و انت اللّه لا آله الاّ انت الرّحمن الرّحيم العليم الحكيم و انت اللّه لا آله الاّ انت السّميع البصير القديم الخبير و انت اللّه لا آله الاّ انت الكريم الأكرم الدّائم الأدوم و انت اللّه لا آله الاّ انت الأوّل قبل كلّ احد و الأخر بعد كلّ عدد و انت اللّه لا آله الاّ انت الدّانى في علوّه و العالي في دنوّه و انت اللّه لا اله الاّ انت ذو البهاء و المجد و الكبرياء و الحمد

ص:366

و انت اللّه لا اله الاّ انت الّذي انشات الأشياء من غير سنخ و صوّرت ما صوّرت من غير مثال و ابتدعت المبتدعات بلا احتذاء انت الّذي قدّرت كلّ شيء تقديرا و يسّرت كلّ شيء تيسيرا و دبّرت ما دونك تدبيرا انت الّذي لم يعنك على خلقك شريك و لم يوازرك في امرك وزير و لم يكن لك مشاهد و لا نظير انت الّذي اردت فكان حتما ما اردت و قضيت فكان عدلا ما قضيت و حكمت فكان نصفا ما حكمت انت الّذي لا يحويك مكان

ص:367

و لم يقم لسلطانك سلطان و لم يعيك برهان و لا بيان انت الّذي احصيت كلّ شيء عددا و جعلت لكلّ شيء امدا و قدّرت كلّ شيء تقديرا انت الّذي قصرت الأوهام عن ذاتيّتك و عجزت الأفهام عن كيفيّتك و لم تدرك الأبصار موضع اينيّتك انت الّذي لا تحدّ فتكون محدودا و لم تمثّل فتكون موجودا و لم تلد فتكون مولودا انت الّذي لا ضدّ معك فيعاندك و لا عدل فيكاثرك و لا ندّ لك فيعارضك انت الّذي ابتدا و اخترع و استحدث و ابتدع

ص:368

و احسن صنع ما صنع سبحانك ما اجلّ شأنك و اسنى في الأماكن مكانك و اصدع بالحقّ فرقانك سبحانك من لطيف ما الطفك و رؤف ما ارأفك و حكيم ما اعرفك سبحانك من مليك ما امنعك و جواد ما اوسعك و رفيع ما ارفعك ذو البهاء و المجد و الكبرياء و الحمد سبحانك بسطت بالخيرات يدك و عرفت الهداية من عندك فمن التمسك لدين او دنيا وجدك سبحانك خضع لك من جرى في علمك و خشع لعظمتك ما دون عرشك و انقاد للتّسليم لك

ص:369

كلّ خلقك سبحانك لا تحسّ و لا تجسّ و لا تمسّ و لا تكاد و لا تماط و لا تنازع و لا تجارى و لا تمارى و لا تخادع و لا تماكر سبحانك سبيلك جدد و امرك رشد و انت حيّ صمد سبحانك قولك حكم و قضاؤك حتم و ارادتك عزم سبحانك لا رادّ لمشيّتك و لا مبدّل لكلماتك سبحانك قاهر الأرباب باهر الأيات فاطر السّموات بارئ النّسمات لك الحمد حمدا يدوم بدوامك و لك الحمد حمدا خالدا بنعمتك و لك الحمد حمدا يوازي صنعك و لك الحمد حمدا يزيد

ص:370

على رضاك و لك الحمد حمدا مع حمد كلّ حامد و شكرا يقصر عنه شكر كلّ شاكر حمدا لا ينبغى الاّ لك و لا يتقرّب به الاّ اليك حمدا يستدام به الأوّل و يستدعى به دوام الآخر حمدا يتضاعف على كرور الأزمنة و تيزايد اضعافا مترادفة حمدا يعجز عن احصائه الحفظة و يزيد على ما احصته في كتابك الكتبة حمدا يوازن عرشك المجيد و يعادل كرسيّك الرّفيع حمدا يكمل لديك ثوابه و يستغرق كلّ جزاء جزاؤه حمدا ظاهره وفق لباطنه

ص:371

و باطنه وفق لصدق النّيّة فيه حمدا لم يحمدك خلق مثله و لا يعرف احد سواك فضله يعان من اجتهد في تعديده و يؤيّد من اغرق نزعا في توفيته حمدا يجمع ما خلقت من الحمد و ينتظم ما انت خالقه من بعد حمدا لا حمد اقرب الى قولك منه و لا احمد ممّن يحمدك به حمدا يوجب بكرمك المزيد بوفوره و تصله بمزيد بعد مزيد طولا منك حمدا يجب لكرم وجهك و يقابل عزّ جلالك ربّ صلّ على محمّد و آل محمّد المنتجب المصطفى المكرّم المقرّب افضل صلواتك

ص:372

و بارك عليه اتمّ بركاتك و ترحّم عليه امتع رحماتك ربّ صلّ على محمّد و آله صلاة زاكية لا تكون صلاة ازكى منها و صلّ عليه صلاة نامية لا تكون صلوة انمى منها و صلّ عليه صلوة راضية لا تكون صلوة فوقها ربّ صلّ على محمّد و آله صلوة ترضيه و تزيد على رضاه و صلّ عليه صلوة ترضيك و تزيد على رضاك له و صلّ عليه صلوة لا ترضى له الاّ بها و لا ترى غيره لها اهلا ربّ صلّ على محمّد و آله صلاة تجاوز رضوانك و يتّصل اتّصالها ببقائك و لا ينفد

ص:373

كلماتك ربّ صلّ على محمّد و آله صلاة تنتظم صلوات ملائكتك و انبيائك و رسلك و اهل طاعتك و تشتمل على صلوات عبادك من جنّك و انسك و اهل اجابتك و تجتمع على صلوة كلّ من ذرأت و برأت من اصناف خلقك ربّ صلّ عليه و آله صلاة تحيط بكلّ صلاة سالفة و مستأنفة و صلّ عليه و على آله لك و لمن دونك و تنشيء مع ذلك صلوات تضاعف معها تلك الصّلوات عندها و تزيدها على كرور الأيّام زيادة في تضاعيف لا يعدّها غيرك ربّ

ص:374

صلّ على اطائب اهل بيته الّذين اخترتهم لأمرك و جعلتهم خزنة علمك و حفظة دينك و خلفاءك في ارضك و حججك على عبادك و طهّرتهم من الرّجس و الدّنس تطهيرا بارادتك و جعلتهم الوسيلة اليك و المسلك الى جنّتك ربّ صلّ على محمّد و آله صلوة تجزل لهم بها من تحفك و كرامتك و تكمل لهم الأشياء من عطاياك و نوافلك و توفّر عليهم الحظّ من عوايدك و فوايدك ربّ صلّ عليه و عليهم صلاة لا امد في اوّلها و لا غاية لأمدها و لا نهاية لأخرها ربّ صلّ

ص:375

عليهم زنة عرشك و مادونه و ملأ سمواتك و ما فوقهنّ و عدد ارضيك و ما تحتهنّ و ما بينهنّ صلاة تقرّبهم منك زلفى و تكون لك و لهم رضا و متّصلة بنظائرهنّ ابدا اللّهمّ انّك ايّدت دينك في كلّ اوان بأمام اقمته علما لعبادك و منارا في بلادك بعد ان وصلت حبله بحبلك و جعلته الذّريعة الى رضوانك و افترضت طاعته و حذّرت معصيته و امرت بامتثال امره و الانتهاء عند نهيه و الاّ يتقدّمه متقدّم و لا يتأخّر عنه

ص:376

متأخّر فهو عصمة اللاّئذين و كهف المؤمنين و عروة المتمسّكين و بهاء العالمين اللّهمّ فاوزع لوليّك شكر ما انعمت به عليه و اوزعنا مثله فيه و اته من لدنك سلطانا نصيرا و افتح له فتحا يسيرا و اعنه بركنك الأعزّ و اشدد ازره و قوّ عضده و راعه بعينك و احمه بحفظك و انصره بملائكتك و امدده بجندك الأغلب و اقم به كتابك و حدودك و شرائعك و سنن رسولك صلواتك اللّهمّ عليه و آله و احي به ما اماته الظّالمون من

ص:377

معالم دينك و اجل به صداء الجور عن طريقتك و ابن به الضّرّاء من سبيلك و ازل به النّاكبين عن صراطك و امحق به بغاة قصدك عوجا و الن جانبه لأوليائك و ابسط يده على اعدائك وهب لنا رافته و رحمته و تعطّفه و تحنّنه و اجعلنا له سامعين مطيعين و في رضاه ساعين و الى نصرته و المدافعة عنه مكنفين و اليك و الى رسولك صلواتك اللّهمّ عليه و آله بذلك متقرّبين اللّهمّ و صلّ على اوليائهم المعترفين بمقامهم المتّبعين منهجهم المقتفين آثارهم

ص:378

المستمسكين بعروتهم المتمسّكين بولايتهم المؤتمّين بامامتهم المسلّمين لأمرهم المجتهدين في طاعتهم المنتظرين ايّامهم المادّين اليهم اعينهم الصّلوات المباركات الزّاكيات و سلّم عليهم و على ارواحهم و اجمع على التّقوى امرهم و اصلح لهم شؤنهم و تب عليهم انّك انت التّوّاب الرّحيم و خير الغافرين و اجعلنا معهم في دار السّلام برحمتك يا ارحم الرّاحمين اللّهمّ هذا يوم عرفة يوم شرّفته و كرّمته و عظّمته نشرت فيه رحمتك و مننت فيه بعفوك

ص:379

و اجزلت فيه عطيّتك و تفضّلت به على عبادك اللّهمّ و انا عبدك الّذي انعمت عليه قبل خلقك له ايّاه فجعلته ممّن هديته لدينك و وفّقته لحقّك و عصمته بحبلك و ادخلته في خربك و ارشدته لموالاة اوليائك و معاداة اعدائك ثمّ امرته فلم يأتمر و زجرته فلم ينزجر و نهيته عن معصيتك فخالف امرك الى نهيك لا معاندة لك و لا استكبارا عليك بل دعاه هواه الى ما زيّلته و الى ما حذّرته و اعانه على ذلك عدوّك و عدوّه فاقدم عليه عارفا

ص:380

بوعيدك راجيا لعفوك واثقا بتجاوزك و كان احقّ عبادك مع ما مننت عليه الاّ يفعل و ها انا ذا بين يديك صاغرا ذليلا خاضعا خاشعا خائفا معترفا بعظيم من الذّنوب تحمّلته و جليل من الخطايا اجترمته مستجيرا بصفحك لائذا برحمتك موقنا انّه لا يجيرني منك مجير و لا يمنعني منك مانع فعد عليّ بما تعود به على من اقترف من تغمّدك وجد عليّ بما تجودّ على من القى بيده اليك من عفوك و امنن عليّ بما لا تعاظمك ان تمنّ به على من امّلك من غفرانك

ص:381

و اجعل لي في هذا اليوم نصيبا انال به حظّا من رضوانك و لا تردّني صفرا ممّا ينقلب به المتعبّدون لك من عبادك و انّي و ان لم اقدّم ما قدّموه من الصّالحات فقد قدّمت توحيدك و نفي الأضداد و الأنداد و الاشباه عنك و اتيتك من الأبواب الّتي امرت ان تؤتى منها و تقرّبت اليك بما لا يقرب به احد منك الاّ بالتّقرّب به ثمّ اتبعت ذلك بالإنابة اليك و التّذلّل و الاستكانة لك و حسن الظّنّ بك و الثّقة بما عندك و شفعته برجائك الّذي

ص:382

قلّ ما يخيب عليه راجيك و سألتك مسألة الحقير الذّليل البائس الفقير الخائف المستجير و مع ذلك خيفة و تضرّعا و تعوّذا و تلوّذا لا مستطيلا بتكبّر المتكبّرين و لا متعاليا بدالّة المطيعين و لا مستطيلا بشفاعة الشّافعين و انا بعد اقلّ الأقلّين و اذلّ الأذلّين و مثل الذّرّة او دونها فيا من لم يعاجل المسيئين و لا ينده المترفين و يا من يمنّ باقالة العاثرين و يتفضّل بإنظار الخاطئين انا المسئي المعترف الخاطي العاثر انا الّذي اقدم عليك مجتريا انا الّذى عصاك

ص:383

متعمّدا انا الّذي استخفى من عبادك و بارزك انا الّذي هاب عبادك و امنك انا الّذي لم يرهب سطوتك و لم يخف بأسك انا الجاني على نفسه انا المرتهن ببليّته انا القليل الحياء انا الطّويل العناء بحقّ من انتجبت من خلقك و بمن اصطفيته لنفسك بحقّ من اخترت من بريّتك و من اجتبيت لشانك بحقّ من وصلت طاعته بطاعتك و من جعلت معصيته كمعصيتك بحقّ من قرنت موالاته بموالاتك و من نطت معاداته بمعاداتك تغمّدني في يومي هذا بما

ص:384

تتغمّد به من جار اليك متنصّلا و عاذ باستغفارك تائبا و تولّني بما تتولّى به اهل طاعتك و الزّلفى لديك و المكانة منك و توجّدنى بما تتوحّد به من وفى بعهدك و اتعب نفسه في ذاتك و اجهدها في مرضاتك و لا تؤاخذني بتفريطى في جنبك و تعدّي طوري فى حدودك و مجاوزة احكامك و لا تستدرجني باملائك لي استدراج من منعنى خير ما عنده و لم يشركك في حلول نعمته و نبّهنى من رقدة الغافلين و سنة المسرفين و نعسة المخذولين و خذ بقلبي الى

ص:385

ما استعملت به القانتين و استعبدت به المتعبّدين و استنقذت به المتهاونين و اعذنى ممّا يباعدني عنك و يحول بيني و بين حظّي منك و يصدّني عمّا احاول لديك و سهّل لي مسلك الخيرات اليك و المسابقة اليها من حيث امرت و المشاحّة فيها على ما اردت و لا تمحقني فيمن تمحق من المستخفّين بما اوعدت و لا تهلكني مع من تهلك من المتعرّضين لمقتك و لا تتبّرني فيمن تتبّر من المنحرفين عن سبلك و نجّني من غمرات الفتنة و خلّصني من لهوات البلوى و اجرنى

ص:386

من اخذا الأملاء و حل بيني و بين عدوّ و يضلّني و هوى يوبقني و منقصة ترهقني و لا تعرض عنّي اعراض من لا ترضى عنه بعد غضبك و لا تؤيسني من الأمل فيك فيغلب عليّ القنوط من رحمتك و لا تمنحني بما لا طاقة لي به فتبهظني ممّا تحمّلنيه من فضل محبّتك و لا ترسلني من يدك ارسال من لا خير فيه و لا حاجة بك اليه و لا انابة له و لا ترم بى رمي من سقط من عين رعايتك و من اشتمل عليه الخزي من عندك بل خذ بيدي من سقطة المتردّين و وهلة المتعسّفين و زلّة المغروريز

ص:387

و ورطة الهالكين و عافني ممّا ابتليت به طبقات عبيدك و إمائك و بلّغني مبالغ من عنيت به و انعمت عليه و رضيت عنه فأعشته حميدا و توفّيته سعيدا و طوّقني طوق الأقلاع عمّا يحبط الحسنات و يذهب بالبركات و اشعر قلبى الازدجار عن قبائح السّيّأت و فواضح الحوبات و لا تشغلني بما لا ادركه الاّ بك عمّا لا يرضيك عنّي غيره و انزع من قلبي حبّ دنيا دنيّة تنهى عمّا عندك و تصدّ عن ابتغاء الوسيلة اليك و تذهل عن التّقرّب منك و زيّن لى التّفرّد

ص:388

بمناجاتك باللّيل و النّهار وهب لي عصمة تدنيني من خشيتك و تقطعني عن ركوب محارمك و تفكّني من اسر العظائم وهب لى التّطهير من دنس العصيان و اذهب عنّي درن الخطايا و سربلني بسربال عافيتك و ردّني رداء معافاتك و جلّلني سوابغ نعمائك و ظاهر لديّ فضلك و طولك و ايّدني بتوفيقك و تسديدك و اعنّي على صالح النّيّة و مرضّي القول و مستحسن العمل و لا تكلني الى حولي و قوّتي دون حولك و قوّتك و لا تخزني يوم تبعثني للقائك و لا تفضحني

ص:389

بين يدي اوليائك و لا تنسني ذكرك و لا تذهب عنّي شكرك بل الزمنيه في احوال السّهو عند غفلات الجاهلين لألائك و اوزعني ان اثني بما اوليتنيه و اعترف بما اسديته الىّ و اجعل رغبتي اليك فوق رغبة الرّاغبين و حمدي ايّاك فوق حمد الحامدين و لا تخذلنى عند فاقتي اليك و لا تهلكني بما اسديته اليك و لا تجبهني بما جبهت به المعاندين لك فانّي لك مسلّم اعلم انّ الحجّة لك و انّك اولى بالفضل و اعود بالاحسان و اهل التّقوى و اهل المغفرة

ص:390

و انّك بان تعفو اولى منك بان تعاقب و انّك بان تستر اقرب منك الى ان تشهر فاحيني حيوة طيّبة تنتظم بما اريد و تبلغ ما احبّ من حيث لا اتي ما تكره و لا ارتكب ما نهيت عنه و امتني ميتة من يسعى نوره بين يديه و عن يمينه و ذلّلنى بين يديك و اعزّني عند خلقك وضعني اذا خلوت بك و ارفعني بين عبادك و اغنني عمّن هو غنّي عنّي و زدني اليك فاقة و فقرا و اعذنى من شماتة الأعداء و من حلول البلاء و من الذّلّ و العناء تغمّدني فيما اطّلعت عليه

ص:391

منّى بما يتغمّد به القادر على البطش لو لا حلمه و الأخذ على الجريرة لو لا اناته و اذا اردت بقوم فتنة او سوء فنجّني منها لواذا بك و اذ لم تقمنى مقام فضيحة في دنياك فلا تقمني مثله في آخرتك و اشفع لي اوائل مننك باواخرها و قديم فوائدك بحوادثها و لا تمدد لي مدّا يقسو معه قلبي و لا تقرعنى قارعة يذهب لها بهائي و لا تسمني خسيسة يصغر لها قدري و لا نقيصة يجهل من اجلها مكاني و لا تزعني روعة ابلس بها و لا خيفة اوجس دونها اجعل هيبتي في وعيدك

ص:392

و حذري من اعذارك و انذارك و رهبتي عند تلاوة اياتك و اعمر ليلي بايقاظي فيه لعبادتك و تفرّدي بالتّهجّد لك و تجرّدي بسكوني اليك و انزال حوائجى بك و منازلتي ايّاك في فكاك رقبتي من نارك و اجارتي ممّا فيه اهلها من عذابك و لا تذرني في طغياني عامها و لا في غمرتي ساهيا حتّى حين و لا تجعلني عظة لمن اتّعظ و لا نكالا لمن اعتبر و لا فتنة لمن نظر و لا تمكر بي فيمن تمكر به و لا تستبدل بي غيري و لا تغيّر لي اسما و لا تبدّل لي جسما و لا تتّخذني هزؤا لخلقك و لا سخريّا

ص:393

لك و لا تبعا الاّ لمرضاتك و لا ممتهنا الاّ بالانتقام لك و اوجدنى برد عفوك و روحك و ريحانك و جنّة نعيمك و اذقني طعم الفراغ لما تحبّ بسعة من سعتك و الاجتهاد فيما يزلف لديك و عندك و اتحفني بتحفة من تحفاتك و اجعل تجارتي رابحة و كرّتي غير خاسرة و اخفني مقامك و شوّقني لقاءك و تب عليّ توبة نصوحا لا تبق معها ذنوبا صغيرة و لا كبيرة و لا تذر معها علانية و لا سريرة و انزع الغلّ من صدري للمؤمنين و اعطف بقلبي

ص:394

على الخاشعين و كن لي كما تكون للصّالحين و حلّنى حلية المتّقين و اجعل لي لسان صدق في الغابرين و ذكرا ناميا في الأخرين و واف بي عرصة الأوّلين و تمّم سبوغ نعمتك عليّ و ظاهر كراماتها لديّ املأ من فوائدك يديّ و سق كرائم مواهبك اليّ و جاور بي الأطيبين من اوليائك في الجنان الّتي زيّنتها لأصفيائك و جلّلني شرائف نحلك في المقامات المعدّة لأحبّائك و اجعل لي عندك مقيلا اوي اليه مطمئنّا و مثابة اتبوّءها و اقرّ عينا و لا تقايسني

ص:395

بعظيمات الجرائر و لا تهلكني يوم تبلى السّرائر و ازل عنّي كلّ شكّ و شبهة و اجعل لي في الحقّ طريقا من كلّ رحمة و اجزل لي قسم المواهب من نوالك و وفّر عليّ حظوظ الإحسان من افضالك و اجعل قلبي واثقا بما عندك و همّي مستفرغا لما هو لك و استعملني بما تستعمل به خالصتك و اشرب قلبي عند ذهول العقول طاعتك و اجمع لي الغنى و العفاف و الدّعة و المعافاة و الصّحّة و السّعة و الطّمأنينة و العافية و لا تحبط حسناتي بما يشوبها من معصيتك و لا خلواتي بما

ص:396

يعرض لي من نزغات فتنتك و صن وجهي عن الطّلب الى احد من العالمين و ذبّني عن التماس ما عند الفاسقين و لا تجعلني للظّالمين ظهيرا و لا لهم على محو كتابك يدا و نصيرا و حطني من حيث لا اعلم حياطة تقيني بها و افتح لي ابواب توبتك و رحمتك و رافتك و رزقك الواسع انّي اليك من الرّاغبين و اتمم لي انعامك انّك خير المنعمين و اجعل باقي عمري في الحجّ و العمرة ابتغاء وجهك يا ربّ العالمين و صلّى اللّه على محمّد و آله الطّيّبين الطّاهرين و السّلام عليه و عليهم ابد الأبدين

ص:397

ص:398

شرح دعاى چهل و هفتم از دعاهاى روز عرفه

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام في يوم عرفة از دعاهايى كه آن حضرت در روز عرفه مى خواندند اين دعا بود. روز عرفه نهمين روز از ماه ذى الحجه است. در وجه تسميۀ اين كلمه وجوهى گفته شده است. بعضى گفته اند كه نام محلّى است در دوازده ميلى مكّه كه عرفاتش نيز مى گويند، و در قرآن كريم اين نام ذكر شده كه مى فرمايد:«فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ»(1)

و بعضى گفته اند كه عرفه نام روز است و عرفات نام محل. و در روايتى است كه: «ان جبرئيل عمد بابراهيم الى تلك البقعة فقال له: اعرف بها مناسكك و اعترف بذنبك فسميت عرفة و عرفات» جبرئيل اين قطعه از زمين را به حضرت ابراهيم ارائه فرمود و عرض كرد: مناسك خود را در اين بقعۀ از زمين بشناس و به گناهت اعتراف بكن، از اين جهت عرفه و عرفات ناميده شد. و گفته شده كه جبرئيل عليه السّلام پيش از آن كه آن را ببيند براى حضرت ابراهيم توصيف كرده بود، هنگامى كه آن را ديد شناخت و فهميد اين همان زمين است كه قبلا توصيف آن را شنيده بود.

و گفته شده از آن جهت او را عرفه گفتند كه حضرت آدم و حوا در اين سرزمين به يكديگر رسيدند و همديگر را شناختند.

و از ابن عباس روايت شده كه حضرت ابراهيم عليه السّلام در خواب ديد كه فرزند خويش را سر مى برد. صبح كه از خواب برخاست تمام روز را در فكر و انديشه بود كه مگر خوابش امرى است از جانب خداى تعالى يا نه؟ و از اين رو آن روز را ترويه ناميدند. سپس در شب دوّم نيز

ص:399


1- سورۀ بقره، آيۀ 198.

همان خواب را ديد، پس شناخت و دانست كه امر به سر بريدن فرزند از جانب خداى تعالى است. نويسنده گويد: مؤيد اين روايت ابن عباس ظاهر آيۀ شريفه است كه مى فرمايد:«يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ»(1)رزندم! من در خواب مى بينم كه تو را سر مى برم. و اگر خواب ديدن حضرت ابراهيم يك شب بيش نبود مى بايست بفرمايد «انى رايت فى المنام» اداى رؤيا با صيغۀ مضارع كه دلالت بر استمرار دارد مؤيّد روايت ابن عباس است «فافهم و اغتنم».

و صاحب كافى (قده) در كافى شريف ضمن حديثى طولانى از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه آن حضرت مى فرمايد: «ان جبرئيل انطلق بآدم من منى الى عرفات فاقامه على العرف فقال: اذا غربت الشمس فاعترف بذنبك سبع مرّات و اسئل اللّه المغفرة و التوبة سبع مرّات ففعل ذلك آدم عليه السّلام و لذلك سمى العرف لان آدم اعترف فيه بذنبه و جعل سنّة لولده يعترفون بذنوبهم كما اعترف آدم» جبرئيل حضرت آدم را از منى به عرفات برد و او را در جاى بلندى نگاه داشت و عرض كرد:

هنگامى كه آفتاب غروب كرد هفت بار به گناهت اعتراف كن و هفت بار از خداى تعالى آمرزش و توبه تقاضا كن، و آدم اين كار را انجام داد از اين رو عرف ناميده شد، زيرا آدم عليه السّلام در اين روز اعتراف به گناه خويش نمود و آن اعتراف را براى فرزندان خود راه و رسمى قرار داد كه آنان نيز به گناهان خود اعتراف كنند همان گونه كه حضرت آدم اعتراف كرد.

قال صلوات اللّه عليه: الحمد للّه رب العالمين حمد و ستايش مخصوص خدايى است كه تربيت كننده و صاحب و مالك همه جهانها و جهانيان است.

كه هر كوكب در اين عالم جهانى است جداگانه زمين و آسمانى است

*

«اللهم لك الحمد بديع السموات و الارض ذا الجلال و الاكرام» بارالها سپاس تنها براى تو است كه پديدآورنده آسمانها و زمينى و صاحب صفات جلال و جمالى.

صمدا مدح تو گويم كه تو پاكى و خدايى نروم جز به همان ره كه توام راهنمايى

لب و دندان سنايى همه توحيد تو گويد مگر از آتش دوزخ بودش راه رهايى

*

ص:400


1- سورۀ صافات، آيۀ 102.

«ربّ الارباب و اله كلّ مألوه و خالق كل مخلوق» اى مالك و دارندۀ همۀ مالكان و دارندگان و خدا و معبود هر پرستيده اى و آفرينندۀ هر آفريده اى.

«و وارث كل شئ اى ميراث برندۀ هر چيز. چنان كه فرمايد: وَ لِلّهِ مِيراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ به ارث بردن آسمانها و زمين مخصوص خداى تعالى است.

«ليس كمثله شىء» هيچ چيز مانند او نيست. شايد اقتباس از آيۀ شريفه باشد كه مى فرمايد:

لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ .

«و لا يغرب عنه علم شىء» علم چيزى از او پنهان نمى باشد. شايد اشاره باشد به ذيل آيۀ شريفه كه مى فرمايد:«وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ» اوست شنوا و بينا.

«و هو بكل شىء محيط» و او به هرچيزى احاطه دارد.

«و هو على كل شىء رقيب» و او بر هرچيزى مراقب و نگهبان است.

«انت اللّه لا اله الا انت» تويى خدايى كه معبودى جز تو نيست.

«الاحد المتوحّد الفرد المتفرد» يكتاى تنهاى يگانه بى مانند.

«و انت اللّه لا اله انت الكريم المتكرّم» تويى خدايى كه معبودى جز تو نيست، كريم و بخشنده اى در منتهاى كرم.

«العظيم المتعظّم الكبير المتكبّر» بزرگى كه در عظمت بى نظيرى و بزرگوارى كه بزرگى لايق تو است و غير تو را نسزد كه بزرگى نمايد زيرا، همگى ميان تهى و فقير بالذات هستند اين تويى كه صمديّت زيبندۀ توست و تكبّر رداى خاص توست؛ چنان كه در حديث است:

«الكبرياء ردائى» ديگران را كه ذاتا فقير و نيازمند و بى چيز و گدايند با كبريا چه نسبت؟ به قول مولانا:

ناز را رويى ببايد همچو ورد تو ندارى گر دهد خوئى بگرد

زشت باشد روى نازيبا و ناز عيب باشد چشم نابينا و باز

*

«و انت اللّه لا اله الا انت العلى المتعال الشديد المحال» تويى خدايى كه سزاوار پرستش جز تو هيچ نيست زيرا بلندمرتبه اى در منتهاى بلندى و سخت انتقام گيرنده اى.

«و انت الله لا اله الا انت الرحمن الرحيم العليم الحكيم» تويى خدايى كه معبود به حقى جز

ص:401

تو نيست. تو بخشنده و مهربانى دانا و حكيمى، همۀ افعال تو از روى علم و حكمت است ظهور و تجلّى علم و حكمت حق تعالى در تمام موجودات از ذرۀ ارضى تا اجرام عظيم آسمانى از ثرى تا ثرّيا براى ارباب بصيرت هويدا و آشكار است.

چشم دل باز كن كه جان بينى آنچه ناديدنى است آن بينى

گر به اقليم عشق روى آرى همه آفاق گلستان بينى

آنچه بينى دلت همان خواهد و آنچه خواهد دلت همان بينى

دل هر ذره اى كه بشكافى آفتابيش در ميان بينى

از مضيق حيات گر گذرى وسعت ملك لا مكان بينى

آنچه نشنيده گوش آن شنوى و آنچه ناديده چشم آن بينى

تا به جايى رساندت كه يكى از جهان و جهانيان بينى

با يكى عشق ورز از دل و جان تا به عين اليقين عيان بينى

كه يكى هست و هيچ نيست جز او وحده لا اله الاّ هو

*

«و انت الله لا اله الاّ انت السميع البصير القديم الخبير» و تويى خدايى كه جز تو معبود به حقّى نيست شنوا و بينا و ازلى و آگاه. استاد شعرانى مى گويد: حكيم آن است كه همه چيز را چنان كه هست بداند و هر كار را چنان كه بايد به جاى آورد، و سميع در خداوند علم به ديدنى ها و شنيدنى ها است نه به آلت و تأثر و انفعال؛ چنان كه طبيب مى داند درد بيمار در كدام عضو اوست و بهتر از بيمار مى داند اما خود از درد او متأثر نشود، خداوند هم علم به مسموعات و مبصرات دارد بى چشم و گوش و بعض عوام فلاسفه كه سخن ابن سينا و امثال او را درست ادراك نكردند و مقصود آنها را درنيافتند علم خداوند را به جزئيات به سبب بى آلتى انكار كردند.

نكته: صفات در ذات حق تعالى به واسطۀ سبوحيّت و قدوسيّت ذات مقدس به عنوان خذ الغايات و اترك المبادى است (دقت شود).

در حديث اهل بيت عليهم السّلام آمده است «سمّينا ربّنا سميعا لانه لا يخفى عليه ما يدرك بالاسماع و سميناه بصيرا لانه لا يخفى عليه ما يدرك بالابصار» ما پروردگار خود را شنوا ناميديم از آن رو كه

ص:402

آنچه با گوشها درك مى شود بر او مخفى نيست و او را بينا ناميديم از آن جهت است كه آنچه با ديده ها درك مى شود از جناب او پنهان نيست.

«القديم الخبير» سيد شارح (رض) فرمايد: قديم موجودى را گويند كه بودش از ديگرى نباشد و اين معنى ملازم با وجوب وجود است، پس نام قديم به اين معنى مخصوص ذات مقدس واجب تعالى است و معانى ديگرى نيز نقل كرده است و نام مبارك «الخبير» بدان معناست كه هيچ خبرى از اخبار باطنى از جنابش پنهان نباشد. پس در ملك و ملكوت چيزى جريان نمى يابد و ذره اى متحرك و ساكن نمى شود و جانى مضطرب و آرام و مطمئن نگردد مگر آن كه خبر او نزد خداى تعالى است. پس خبير به معناى عليم است با اين فرق كه علم اگر متعلق به امور مخفيّه باطنيه باشد آن را خبر و نيت گويند و صاحب آن علم را خبير نامند.

«و انت اللّه لا اله الا انت الكريم الاكرم الدائم الأدوم» تويى آن خداى و معبود بر حقى كه معبود به حقى بجز تو نيست، بزرگوار و بزرگوارترى، هميشه اى و در نهايت هميشگى.

*نكته

هيئت افعل التفضيل اگر در مخلوق استعمال شود بدان معناست كه در مبدأ اشتقاق هر دو شريكند وليكن يكى بيشتر از ديگرى دارد، وليكن در خالق متعال اين چنين نيست و هيچ مخلوقى با خالق در مبدأ اشتقاق شركت ندارد بلكه فقط مزيّت و برترى را مى رساند و از اين روست كه در كلمات بزرگان غالبا و اللّه العالم آمده است نه و اللّه اعلم، تا اين نكته ادبى رعايت شده باشد.

«و انت اللّه لا اله الاّ انت الاول قبل كل احد» و تويى خدايى كه جز تو معبود به حقى نيست، پيش از هر اول و آغازى.

«و الآخر بعد كل عدد» و پس از هر شمرده شده اى. و به عبارت ديگر اگر سلسلۀ ممكنات را زنجيروار قرار دهيم به طورى كه هيچ واحدى از ممكنات در خارج آن سلسله نباشد خداى تعالى آخر آفرينش خواهد بود.

قوله عليه السلام الاول قبل كل احد و الاخر بعد كل عدد: پيش از هر چيز و پس از هر چيز عبارت از عليّت فاعلى و غايى است؛ چنان كه در اول دعا فرمود: «آفرينندۀ هر چيز و وارث هر چيز» و مراد پيش و پس زمانى نيست چون ممكنات فانى مطلق نمى شوند، بهشت و دوزخ

ص:403

جاويدانند و مردم آن دو نيز هميشه هستند و زمانى نباشد كه همه فانى شوند و جز خداى هيچ نماند جز به مذهب جهم بن صفوان كه گفت بهشت و دوزخ نيز فانى شوند.

و سيد شارح فرمايد: «هو اول بما هو آخر و آخر بما هو اوّل بلا تغيير فى ذاته و صفاته» و چون همه چيز طالب كمال است و كمال مطلق مختص ذات اوست پس منتهاى همۀ حركات و مقصود همۀ كائنات و غايت همه موجودات اوست.

هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (1)وست آغاز و انجام و ظاهر و باطن و او است بسيار دانا به هر چيز.

«و انت اللّه لا اله الا انت الدانى فى علوّه و العالى فى دنوّه» و تويى خدايى كه معبود به حقى بجز تو نيست با مقام شامخ و بلندى كه تو راست، به هر چيز نزديكى و با آن كه به همه چيز نزديكى بلند و برترى.

دوست نزديك تر از من به من است وين عجب تر كه من از وى دورم

چه كنم با كه توان گفت كه يار در كنار من و من مهجورم

*

«و انت الله لا اله الا انت ذو البهاء و المجد و الكبرياء و الحمد» تويى خدايى كه جز تو معبود به حقى نيست، داراى عظمت و بزرگوارى و بزرگى و سپاس.

اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم وز هرچه گفته ايم و شنيديم و خوانده ايم

مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر ما همچنان در اول وصف تو مانده ايم

*

«انت اللّه لا اله الاّ انت الذى انشأت الاشياء من غير سنخ و صوّرت ما صوّرت من غير مثال» تويى آن خداوندى كه بجز تو خدايى نيست، خدايى كه چيزها را بدون آن كه از ريشه و مايه اى باشند آفريده اى «و صوّرت ما صوّرت من غير مثال» و صورتها كه نگاشتى چه صور نوعيه جسميه يا شخصيه و عنصرّيه و يا فلكية همه و همه بدون نمونه و مانند بود. قوله عليه السلام و صورت ما صوّرت من غير مثال: هم ماده مخلوق است و هم صورت و اگر خداوند خلقت

ص:404


1- سورۀ حديد، آيۀ 3.

هر چيز از مادّه ميكرد مادّه قديم بود و ماده بى صورت نباشد پس صورت نيز قديم بود با آن كه محتاج قديم نباشد و ماده محتاج صورت است و صورت محتاج مادّه پس هر دو مخلوقند.

«و ابتدعت المبتدعات بلا احتذاء» و پديده ها را بدون پيروى از ديگرى پديد آوردى.

«انت الّذى قدرت كلّ شىء تقديرا» تويى آن خدايى كه هر چيز را توان بخشيدى توانى سزاوار او و آن مقدار كه مقتضاى حكمت بود.

سيد شارح (رض) از راغب نقل مى كند كه گفته است تقدير الهى مر اشياء را بر دو وجه است: يكى به آن است كه قدرت به او عطا فرمايد، و دوم آن كه آن به مقدار مخصوص و طور مخصوص قرار مى دهد بر حسب آنچه حكمت اقتضا مى كند و اين از آن جهت است كه فعل خداى تعالى بر دو قسم است: يك قسم آن است كه آن بالفعل ايجاد فرموده يعنى همۀ استعدادات آن چيز فعليت دارد و آن را به طور كامل خلق فرموده آنچنان كه بودن و فاسد شدن را بر آن راهى نيست، و هست تا هنگامى كه خداى تعالى اراده فرمايد فنا و يا تبديل آن را، مانند آسمانها و آنچه در آنهاست.

و قسم ديگر آن است كه اصل آن را بالفعل وجود بخشيده ولكن اجزاى آن را بالقوّه عطا فرموده است و آن را آنچنان تقدير فرموده كه نمى تواند برخلاف تقديرش حركت كند، مانند آنچه در هستۀ خرما قرار داده كه بايد از آن قوه نخل به عمل بيايد نه درخت سيب و زيتون، و مادۀ منوى آدمى را آنچنان تقدير فرموده كه از آن آدمى به عمل آيد نه حيوان ديگر.

پس تقدير خداى تعالى بر دو گونه است: يكى آن كه چيزى محكوم است كه چنين و چنان باشد و چنين و چنان نباشد و آيۀ شريفه «قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَيْ ءٍ قَدْراً»(1)قدير بدين معنى است.

دوم تقدير به معناى قدرت بخشيدن است، چنانچه آيۀ شريفه «فَقَدَرْنا فَنِعْمَ الْقادِرُونَ»(2)شاره به آن دارد خصوصا بنابر قرائت با تشديد «قدرنا»، پايان سخن راغب به اختصار.

نويسنده گويد: اين سخن راغب با پيشرفتهاى علمى كه عصر حاضر شاهد آن است درست نيايد مخصوصا با قضيۀ استنساخ كه امروزها ذهن بشر را به خود معطوف ساخته و پاره اى از مقامات روحانى مسيحيّت آن را تحريم كرده اند به واسطۀ مفاسدى كه بر آن مترتب است و به فرض كه مسئله استنساخ تحقق عملى يابد باز ابداع نمى تواند باشد بلكه دستيابى به

ص:405


1- سورۀ طلاق، آيۀ 3.
2- سوره مرسلات، آيۀ 23.

قانونى از قوانين الهيه است كه در مخلوقات ايداع فرموده. پس ميان ابداع و ايداع تفاوت از زمين تا آسمان است (دقت شود).

«و يسّرت كل شيىء تيسيرا» و هر چيز را براى آنچه از آن خواسته مى شود آماده فرمودى.

«و دبرّت ما دونك تدبيرا» و آنچه را كه جز ذات مقدس تو است (همه موجودات) نظم داده و آراسته گردانيده اى.

قوله عليه السلام و دبّرت ما دونك تدبيرا: نظم و تقدير و ترتيب حكمت است نه ايجاب طبيعت. و جاهلان گويند چون پيوسته نخل از تخم خرما رويد و گندم از گندم و جو از جو و سيب از سيب با شرايط طبيعى كه تخلف نپذيرد پس همه چيز كار طبيعت است نه فاعل مختار، و مختار بايد كار گوناگون كند.

و امام عليه السلام فرمايد: خداى تعالى براى هر چيز اندازه معيّن كرد و آن را آمادۀ كارى فرمود و آن كار را بر او آسان كرد و پس اين نظم آفرينش پروردگار است و مسخّر اوست.

آفرينش همه تنبيه خداوند دل است دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار

اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار

هر كه امروز نبيند اثر قدرت او غالب آن است كه فرداش نبيند ديدار

«و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة اعمى و اضلّ سبيلا»

آن صانع لطيف كه بر فرش كائنات چندين هزار صورت زيبا نگار كرد

بحر آفريد و بر و درختان و آدمى خورشيد و ماه و انجم و ليل و نهار كرد

ايوان نعمتى كه نشايد سپاس گفت اسباب راحتى كه نتوان شمار كرد

آثار رحمتى كه جهان سر به سر گرفت احمال منتى كه فلك زير بار كرد

*

«انت الذى لم يعنك على خلقك شريك و لم يوازرك فى امرك وزير» تويى آن خدايى كه در آفريدنت شريك و انبازى ياريت نكرده و در كار آفرينش وزير و معاونى تو را يارى نكرده است زيرا غنى مطلق هستى و بر همه چيز توانا، پس نيازى به وزير و معاون نبوده.

قوله عليه السلام: انت الذى لم يعنك على خلقك شريك: اشاره به ردّ جماعتى از عوام

ص:406

غلاة است كه گويند خداوند كار خود را به امامها عليهم السّلام تفويض كرد و عوام فلاسفه كه پندارند عقول عشره و نفوس كليه در آفرينش دخيلند و يارى حق مى كنند با آن كه عقول مانند ملائكه مأمورند وسايط و معدّات هيچكاره اند مانند پدر و مادر براى فرزند و آفرينش از حق است.

«و لم يكن لك مشاهد و لا نظير» و بيننده و نظركننده اى براى تو نبوده است (يا بيننده و مانندى براى تو نبوده است). احتمال مى رود كه اين جملۀ نورانى اشاره باشد به آيۀ شريفه «ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ»(1)نان (ابليس و ذرّيۀ او) نه هنگام آفرينش آسمانها و زمين حضور داشتند و نه به هنگام آفرينش خودشان. و در بعضى نسخه ها آمده «و لم يكن لك مشابه» (به جاى مشاهد) و بى مناسبت نيست به قرينۀ (و لا نظير).

«انت الذى اردت فكان حتما ما اردت و قضيت فكان عدلا ما قضيت و حكمت فكان نصفا ما حكمت» تويى آن خدايى كه اراده فرمودى و اراده ات واجب و لازم گرديد و حكم فرمودى و حكمت براساس عدالت بود و فرمان دادى و آنچه فرمان دادى از روى انصاف و دادگرى بود.

غنى مطلق و قادر على الاطلاق را بجز عدل و داد نشايد كه: انمّا يحتاج الى الظلم الضعيف و تعاليت عن ذلك علوا كبيرا» ظلم كه به معناى پايمال كردن حقوق ديگران است ريشه اش عجز و ناتوانى از استيفاى حقوق خويش است و خداى توانا عزيزتر از آن است كه ظلم به ساحت كبرياى او راه بيابد.

«انت الذى لا يحويك مكان و لم يقم لسلطانك سلطان و لم يعيك برهان و لا بيان» تويى آن خدايى كه جايى فراگير تو نيست و هيچ سلطنتى در برابر سلطنت تو توان مقاومت ندارد و هيچ دليل و برهانى و هيچ سخن فصيح و روشنى تو را عاجز نتواند ساخت.

«انت الذى احصيت كل شيىء عددا و جعلت لكلّ شىء أمدا» تويى آن خداوندى كه هر چيز را يكايك شمرده اى و براى هر چيز پايان معيّنى قرار دادى.

«و قدرت كل شيىء تقديرا» و هر چيز را به مقدار معلوم آفريدى. گفته شده است كه اين جملۀ دعا از آيۀ شريفه اقتباس شده است كه «وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى كُلَّ شَيْ ءٍ عَدَداً»(2) خداوند به آنچه نزد رسولان است احاطه كامل دارد و به شمارۀ هر چيز در عالم به خوبى آگاه است.

ص:407


1- سورۀ كهف، آيۀ 51.
2- سورۀ جن، آيۀ 28.

«انت الذى قصرت الاوهام عن ذاتيّتك و عجزت الافهام عن كيفيتك و لم تدرك الابصار موضع اينيّتك» تويى آن كه وهمها و انديشه ها از ادراك كنه و حقيقت ذات تو قاصر گشته اند و فهمها و دانشها از چگونگى تو عاجز و ناتوان مانده اند و ديده ها جايگاه تو را درنيافتند چون جسم نيستى كه متحيز مكان باشى.

اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم وز هر چه گفته ايم و شنيديم و خوانده ايم

مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر ما همچنان در اول وصف تو مانده ايم

*

توضيح

اطلاق كيفيت بر ذات مقدس حق تعالى نه به طورى است كه در ذهن ما از كيفيت وجود دارد بلكه به نحوى كه لايق مقام قدس او جلّ شانه است مانند ديگر الفاظ مشتركه از قبيل ذات و موجود و عالم و قادر و سميع و بصير كه به عقل ما درك نشود و به تصور ما نيايد؛ چنان كه در كافى شريف از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند در باب اطلاق القول بانّه شيىء كه حضرت فرمود: «و لكن لا بدّ من اثبات ان له كيفيّة لا يستحقّها غيره و لا يشاركه فيها و لا يحاط بها و لا يعلمها غيره» كيفيتى براى ذات اقدس اثبات مى شود كه ديگرى را نشايد و ديگرى جز او تعالى نه شريك در آن است و نه احاطه بر آن دارد و نه آن را مى داند، و از اين رو امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «ما وحده من كيفه».

و امام باقر عليه السّلام فرمود: «ليس لكونه كيف و لاله اين كان اول بلا كيف و يكون آخرا بلا اين». و از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود: «كيف اصف ربّى بالكيف و الكيف مخلوق و اللّه لا يوصف بخلقة». و اخبار در اين زمينه فراوان رسيده است.

«و لم تدرك الابصار موضع اينيّتك» ديده ها جاى كجايى تو را درنيافتند.

«انت الذى لا تحد فتكون محدودا و لم تمثّل فتكون موجودا و لم تلد فتكون مولودا» تويى آن كه پايانى براى تو نيست تا به آنجا محدود و پايان پذير باشى.

حدّ وجود ماهيت است و هر ممكن محدود است يعنى خاصيت خود را دارد و كار خود را ميتواند نه كار موجود ديگر را اما خداوند تعالى محدود نيست و گفته اند بسيط الحقيقه كل

ص:408

الاشياء و حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمود با همه چيز است نه آن كه به درون آنها فرو رفته باشد و غير از هر چيز است نه آن كه جدا باشد جدايى او بعزلت نيست بلكه بصفت است و اين معنى را با لفاظ مختلف تكرار فرموده است.

و لم تمثّل فتكون موجودا و در عقول و اوهام مصوّر نشده اى تا موجود شده باشى و چيزى از تو خارج نشده كه تو از چيزى خارج شده باشى.

صفاتى كه بر ذات مقدس اطلاق مى شود از سنخ صفاتى نيست كه در مخلوق است «و تنزّه عن مجانسة مخلوقاته» و از اين رو كيفيت حق تعالى و تقدس اگر در كلمات بعضى از بزرگان ديده شود كيفيتى است مخصوص همان ذات. از اين رو در كافى شريف در باب اين كه آيا مى توان به خداى تعالى «شيىء» گفت يا نه؟ از حضرت روايت مى كند كه فرمود: «و لكن لا تبله من اثبات ان له كيفيّة لا يستحقها غيره» انتهى.

قوله عليه السلام: لم تمثل فتكون موجودا: موجود اسم مفعول از (وجد يجد) به معنى يافتن و حس كردن است و اطلاق موجود بر خداوند تعالى به اين معنى جايز نيست، امّا در اصطلاح به معناى بود و هست باشد و بدين معنى خداوند موجود است و مقابل آن معدوم باشد. و طوايف اسلام اسماء خداوند را توقيفى دانند، يعنى هر نام را بى رخصت بر خداوند تعالى اطلاق نكنند هرچند صفت و مبدأ آن در خداوند باشد، مانند «ان الله اشترى من المؤمنين اموالهم» با اين حال او را مشترى نتوان گفت مگر براى بيان فعل نه تسميه يعنى آن كه مشترى از نامهاى خدا باشد و «ءانتم تزرعونه ام نحن الزارعون» خداوند خود را در مقام بيان فعل زارع خواند اما در تسميه نمى توان او را زارع ناميد و در همين دعاى مبارك پس از چند سطر خداوند را به حكيم ما اعرفك وصف كرد اما او را عارف نتوان گفت، چون در مقام تسميه هر لفظ دلالت بر مقام ذات و تعيين آن مى كند مستقلا با نظر غيرمستقل به صفت.

اما در مقام توصيف و بيان افعال دلالت بر فعل وصف مى كند به نظر مستقل و دلالت بر ذات مى كند به نظر غير مستقل؛ از اين جهت بين تسميه و توصيف فرق بسيار است؛ چنان كه اگر وزير يا تاجرى دست خود را بسيار مى شويد مى توان گفت: «هو يغسل يده كثيرا» اما نمى توان گفت او غسال است و مرحوم فيض عليه الرحمة پس از (لم تمثل فتكون موجودا) گفت: «لان ما يقبل التمثل يقبل الايجاد» گويا تمثل را به معناى مانند داشتن و موجود را به معنى موجد اسم مفعول از باب افعال به معناى هستى يافته و موجود شده گرفته است، و

ص:409

حاصل معنى اين مى شود: تو مانند ندارى تا آن كه مخلوق باشى.

و سيد شارح عليه الرحمة وجود را چنان كه ما گفتيم به معناى ادراك كردن آورده امّا تمثل را مانند فيض رحمه الله به معناى مانندداشتن دانسته است، و از او عجيب است، و الجواد قد يكبو، و ممثل به معناى برپا ايستاده و تمثال از همان ماده است در نهايۀ ابن اثير گويد: «فى الحديث فقام النبى صلى اللّه عليه و آله ممثلا يروى بكسر الثاء و فتحها اى منتصبا قائما و فيه اشدّ الناس عذابا» ممثل اى مصور و يقال مثلت بالتّثقيل و التخفيف اذا صورت مثالا و التمثيل الاسم منه) و در حواشى داماد عليه الرحمة در تفسير اين كلمه چيزى نيافتم. پايان سخن دانشمند محترم آية اللّه شعرانى.

و اين كه فرمود: «لا يستحقها غيره» تا توهّم نشود كه مقصود از كيفيت همان معناى معروف آن است كه عبارت است از هيئتى كه نظر به اتصاف آن به صفاتى كه تابع حدوث است و موجب آن مى شود كه از موصوفات تميز پيدا كند و موضوعاتش از آن متأثر گردد كه اين معنا دربارۀ خداى تعالى كه واجب بالذات است محال مى باشد. و در روايات متعدده اين صفت از خداى تعالى نفى شده است چنان كه امير المؤمنين عليه السّلام در خطبه اى مى فرمايد: «لا تقع الاوهام له على صفة و لا تعقد القلوب منه على ما وجده من كيفيّته». و هم آن حضرت فرمود: «ما وحده من كيفه» اى وصفه بكيفيّة.

و امام باقر عليه السّلام فرمود: «ليس لكونه كيف و لاله أين، كان اولا بلا كيف و يكون آخرا بلا أين» و از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود: «كيف اصف ربّى بالكيف و الكيف مخلوق و اللّه لا يوصف بخلقه» و نظير اين تعبيرات در اخبار بسيار به چشم مى خورد. قوله عليه السّلام «و لم تدرك الابصار موضع أينيّتك» ديده ها جاى كجايى تو را درنيافتند زيرا جسم نيستى. سپس عرض مى كند:

«انت الذى لا تحدّ فتكون محدودا و لم تمثل فتكون موجودا و لم تلد فتكون مولودا» تويى آن كه پايانى براى تو نيست تا به آنجا محدود و منتهى گردى و در عقول و اوهام مصوّر نشده اى تا به وجود آمده باشى و والد نبوده و فرزندى نياورده اى تا مولود باشى.

فرزند از زيادتى تن پدر و مادر آفريده مى شود، و هركس فرزند آورد تنى دارد قابل كاهش و افزايش و مادّى است چون در معرض تغيّر است و هر موجود مادّى محتاج به امكان استعدادى ماده است و ناچار حادث زمانى و مخلوق است و اگر خداوند تعالى فرزند داشت خود فرزند ديگرى و آماده به سبب معدّات سابق بود، تعالى عن ذلك.

ص:410

انت الّذى لا ضدّ معك فيعاندك، و لا عدل لك فيكاثرك، و لا ندّ لك فيعارضك تويى آن كس كه ضدّى ندارى تا با تو دشمنى كند و مانندى ندارى تا با تو ستيز كند و همتايى ندارى تا با تو معارضه نمايد.

انت الّذى ابتدء، و اخترع، و استحدث، و ابتدع، و احسن صنع ما صنع تويى آن كه آغاز كرد و اختراع نمود و ايجاد كرد و پديد آورد و هرچه ساخت نيكو ساخت.

سبحانك! ما اجلّ شانك، و اسنى فى الاماكن مكانك، و اصدع بالحقّ فرقانك! منزهى تو! چقدر شأن تو والاست و در ميان منزلتها منزلت تو چقدر بلند است و چقدر روشن كننده است ميزانى كه تو براى تشخيص حق و باطل قرار دادى.

سبحانك! من لطيف ما الطفك، و رؤف ما ارأفك، و حكيم ما اعرفك! منزهى تو! نازك بينى كه چقدر نازك بينى تو زياد است و مهربانى كه چقدر مهربانى تو فراوان است و فرزانه اى كه چقدر شناخت تو بسيار است.

سبحانك! من مليك ما امنعك، و جواد ما اوسعك، و رفيع ما ارفعك! ذو البهاء و المجد و الكبرياء و الحمد منزهى تو! پادشاهى كه چقدر توانايى تو زياد است و سخاوتمندى كه چقدر سخاوت تو گسترده است و بلندمرتبه اى كه چقدر مرتبۀ تو بلند است، صاحب ارزش و مجد و عظمت و ستايش.

سبحانك! بسطت بالخيرات يدك، و عرفت الهداية من عندك، فمن التمسك لدين او دنيا وجدك! منزهى تو! دستان خود را با نيكيها گشوده اى و هدايت از جانب تو شناخته شده است، پس كسى كه تو را براى دين يا دنيايش بخواهد، پيدايت مى كند.

سبحانك! خضع لك من جرى فى علمك، و خشع لعظمتك ما دون عرشك، و انقاد للّتسليم لك كلّ خلقك! منزهى تو! هركس كه در علم تو گذشته، در برابر تو خاضع است و هرچه در زير عرش توست در برابر عظمت تو خشوع دارد و همۀ آفريدگانت در برابر تو تسليم و فرمانبردارند.

قوله عليه السلام و خشع لعظمتك ما دون عرشك: عرش به تفسيرى علم حق است يعنى هر چه علم تو بدان تعلق گيرد پيش تو فروتنى و به تفسير ديگر محدّد الجهات است چون به دليل هاى قطعى ثابت شده است كه فضا غير متناهى نيست و هر جسمى مكان طبيعى دارد پيش از خود او آماده براى وى پس چه مانع از آن كه جسمى عظيم محيط به همه فضا موجود

ص:411

باشد و اين كه امروز فضا را نامتناهى گويند اگر غرض مبالغه نباشد ما آن را صحيح ندانيم چون هرچه مردم امروز گويند صحيح نيست و مسائل بسيار در مطاوى كتب ماست در فلسفه و نجوم و طب و علوم رياضى كه ميان ايشان شايع نيست و بسا مطالب كه علماى ما مى دانستند اما اختراع و كشف آنها را اينها به خود نسبت مى دهند. بالجمله متناهى بودن فضا ادّله متقن دارد.

بايد دانست كه اين دعا خصوصا در توحيد نكات و دقايق بسيار دارد كه در ذيل اين صفحات نمى گنجد وفقنا اللّه لفهمه و نشره.

سبحانك! لا تحسّ و لا تجس و لا تمس و لا تكاد و لا تماط و لا تنازع و لا تجارى و لا تمارى و لا تخادع و لا تماكر! منزهى تو! در محدودۀ حواس قرار نمى گيرى و نمى توان تو را با دست لمس كرد و نمى توان با تو با اعضا تماس گرفت و نمى توان به تو نيرنگ زد و تو را دور كرد و نمى توان با تو ستيز نمود و نمى توان بر تو غلبه كرد و نمى توان با تو جدال نمود و نمى توان با تو خدعه كرد و نمى توان با تو مكر نمود.

سبحانك! سبيلك جدد و امرك رشد، و انت حىّ صمد منزهى تو! راه تو هموار است و فرمان تو سبب راهنمايى است و تو زنده و بى نيازى.

سبحانك! قولك حكم، و قضاؤك حتم، و ارادتك عزم! منزهى تو! سخن تو دادرسى و قضاى تو حتمى و ارادۀ تو قطعى است.

سبحانك! لا رادّ لمشيّتك، و لا مبدّل لكلماتك! منزهى تو! كس نتواند مشيت تو را برگرداند و كس نتواند كلمات تو را تغيير دهد.

سبحانك! باهر الايات، فاطر السّموات، بارىء النّسمات! منزهى تو! اى كسى كه نشانه هايش روشن است و اى پديدآورندۀ آسمانها و اى آفرينندۀ جانها.

لك الحمد حمدا يدوم بدوامك سپاس بر تو، سپاسى كه با ابديت تو ابدى باشد.

و لك الحمد حمدا خالدا بنعمتك و سپاس بر تو، سپاسى كه چون جاودانگى نعمت تو جاويد باشد.

و لك الحمد حمدا يوازى صنعك و سپاس بر تو، سپاسى كه برابر با صنعت تو باشد.

و لك الحمد حمدا يزيد على رضاك و سپاس بر تو، سپاسى كه بر خوشنوديت بيافزايد.

و لك الحمد حمدا مع حمد كلّ حامد، و شكرا يقصر عنه شكر كلّ شاكر و سپاس بر تو، سپاسى

ص:412

كه همراه با سپاس هر سپاس كننده اى باشد و شكرى كه شكر هيچ شكركننده اى به آن نرسد.

حمدا لا ينبغى الاّ لك، و لا يتقرّب به الاّ اليك سپاسى كه جز شايستۀ تو نباشد و به وسيلۀ آن جز به تو تقرب حاصل نشود.

حمدا يستدام به الاوّل، و يستدعى به دوام الاخر سپاسى كه سپاس نخستين با آن ادامه يابد و جاودانگى سپاس آخرين از آن درخواست شود.

حمدا يتضاعف على كرور الازمنة، و يتزايد اضعافا مترادفة سپاسى كه با گذشت زمانها چند برابر شود و چند برابر پى درپى بيفزايد.

حمدا يعجز عن احصائه الحفظة، و يزيد على ما احصته فى كتابك الكتبة سپاسى كه فرشتگان نگهبان از شمارش آن ناتوان باشند و بر آنچه فرشتگان نويسنده در كتاب تو نوشته اند افزون باشد.

حمدا يوازن عرشك المجيد، و يعادل كرسيّك الرّفيع سپاسى كه با عرش با عظمت تو برابرى كند و با كرسى بلند تو معادل باشد.

حمدا يكمل لديك ثوابه، و يستغرق كلّ جزاء جزاؤه سپاسى كه ثواب آن نزد تو كامل باشد و پاداش آن همۀ پاداشها را فراگيرد.

حمدا ظاهره وفق لباطنه، و باطنه وفق لصدق النّيّة سپاسى كه ظاهر آن با باطن آن مطابق باشد و باطن آن با درستى نيّت هماهنگ باشد.

حمدا لم يحمدك خلق مثله، و لا يعرف احد سواك فضله سپاسى كه هيچ آفريده اى مانند آن، تو را سپاس نكرده باشد و كسى جز تو برترى آن را نداند.

حمدا يعان من اجتهد فى تعديده، و يؤيّد من اغرق نزعا فى توفيته سپاسى كه هركس در شمارش آن بكوشد، يارى شود و كسى كه در كامل به جا آوردن آن بكوشد تأييد گردد.

حمدا يجمع ما خلقت من الحمد، و ينتظم ما انت خالقه من بعد سپاسى كه همۀ سپاسها را كه آفريده اى گرد آورد و همۀ آنچه را كه بعدا مى آفرينى در برگيرد.

حمدا لا حمد اقرب الى قولك منه، و لا احمد ممّن يحمدك به سپاسى كه سپاسى نزديك تر از آن به سخن تو نباشد و سپاسگزارتر از كسى كه با آن تو را سپاس مى گويد نباشد.

حمدا يوجب بكرمك المزيد بوفوره، و تصله بمزيد بعد مزيد بعد مزيد طولا منك سپاسى كه به سبب فراوانيش باعث كرم بسيار تو گردد و با افزونى پى درپى آن احسانى از تو به آن برسد.

ص:413

حمدا يجب لكرم وجهك، و يقابل عزّ جلالك سپاسى كه شايستۀ كرم ذات تو باشد و با عزت و جلال تو معادل باشد.

ربّ صلّ على محمد و ال محمّد، المنتجب المصطفى المكرّم المقرّب، افضل صلواتك، و بارك عليه اتمّ بركاتك، و ترحّم عليه امتع رحماتك پروردگارا! بهترين صلوات خود را بر محمد و آل محمد فرست آن كس كه برگزيده و گرامى و مقرب توست و با كامل ترين بركتهاى خود او را بركت ده. و با گواراترين رحمت هايت بر او رحمت نما.

ربّ صلّ على محمّد و اله، صلوة زاكية لا تكون صلواة ازكى منها، و صلّ عليه صلوة نامية لا تكون صلوة انمى منها، و صلّ عليه صلوة راضية لا تكون صلواة فوقها پروردگارا! بر محمد و آل محمد درود فرست، درودى كه پاكيزه باشد و پاكيزه تر از آن نباشد و بر او درود فرست درودى كه رشديابنده باشد و رشديابنده تر از آن نباشد و بر او درود فرست، درودى كه خوشنودكننده باشد و درودى بالاتر از آن نباشد.

ربّ صلّ على محمّد و اله، صلوة ترضيه و تزيد على رضاك له، و صلّ عليه صلوة لا ترضى له الاّ بها، و لا ترى غيره لها اهلا پروردگارا! بر محمد و آل محمد درود فرست، درودى كه او را خوشحال كند و بر رضايت او بيفزايد و بر او درود فرست، درودى كه تو را راضى كند و بر رضايت تو نسبت به او بيفزايد. و بر او درود فرست، درودى كه جز با آن از او راضى نمى شوى و جز او كسى را شايستۀ آن نبينى.

ربّ صلّ على محمّد و اله صلوة تجاوز رضوانك، و يتّصل اتّصالها ببقائك، و لا ينفد كما لا تنفد كلماتك پروردگارا! بر محمد و آل محمد درود فرست، درودى كه از خوشنودى تو بگذرد و بقاى آن به بقاى تو متصل شود و همان گونه كه سخنان تو پايان نمى يابد، پايان نيابد.

قوله عليه السّلام و لا ينفد كما لا تنفد كلماتك: مراد از سخنان حق چنانچه شيخ طبرسى (رض) در مجمع البيان گويد معلومات و مقدورات پروردگار است كه پايان ندارد و هر سخنى كه بر آنها دلالت كند هم پايان ندارد.

ربّ صلّ على محمّد و آله، صلوة تنتظم صلوات ملائكتك و انبيائك و رسلك و اهل طاعتك، و تشتمل على صلوات عبادك من جنّك و انسك و اهل اجابتك، و تجتمع على صلوة كلّ من ذرات و برات من اصناف خلقك پروردگارا! بر محمد و آل محمد درود فرست، درودى كه درودهاى فرشتگان و پيامبران و اهل اطاعت تو را در برگيرد و بر درودهاى بندگانت از جن و انس و

ص:414

كسانى كه دعوت تو را پذيرفته اند، شامل گردد و با درود هر كسى از انواع آفريدگانت جمع شود.

ربّ صلّ عليه و اله، صلوة تحيط بكلّ صلوة سالفة و مستانفة، و صلّ عليه و عليه آله، صلوة مرضية لك و لمن دونك، و تنشىء مع ذلك صلوات تضاعف معها تلك الصّلوات عندها، و تزيدها على كرور الايّام زيادة فى تضاعيف لا يعدّها غيرك پروردگارا! بر او و خاندانش درود فرست، درودى كه بر هر درود گذشته و درود تازه احاطه كند و بر او خاندانش درود فرست، درودى كه مورد رضايت تو و غير تو باشد و با آن درودهايى بيافرينى كه همراه با آن باشد و آن درودها را چند برابر كند و در گردش روزگار آن درودها را آنچنان بيفزايى كه جز تو كسى نتواند آن را بشمارد.

ربّ صلّ على اطائب اهل بيته الّدين اخترتهم لامرك، و جعلتهم خزنة علمك، و حفظة دينك، و خلفاءك فى ارضك، و حججك على عبادك، و طهّرتهم من الرّجس و الدّنس تطهيرا بارادتك، و جعلتهم الوسيلة اليك، و المسلك الى جنّتك پروردگارا! بر پاكان اهل بيت او (پيامبر) درود بفرست همان كسانى كه آنها را براى فرمان خود انتخاب كرده اى و آنان را خزانه داران علم خود و نگهبانان دين خود و جانشينان خود در زمين و حجتهاى خود بر بندگانت قرار داده اى و آنان را از پليدى و ناپاكى با ارادۀ خود پاك ساختى و آنان را وسيله براى خود و راهى به بهشتت قرار دادى.

اين همه اوصاف كه در اين فقره براى آل محمد ذكر شده، هر انسانى را ملزم مى دارد به اين كه اين خاندان را دوست بدارد و كسى كه دامن اهل بيت را رها كرد و به آن متوسّل نشد و اهل بيت پيغمبر را دشمن داشت پس بر ذمّۀ رسول خداست كه او را دشمن بدارد زيرا كه او واجب مهمّى از واجبات مهمۀ خداى عز و جلّ را ترك كرده بنابراين چه فضيلتى و چه شرافتى برتر و بالاتر از اين است و چه فضيلت و شرفى همپايه با اين خواهد بود؟ پس خداى عز و جل اين آيه را بر پيغمبرش فروفرستاد كه بگو به اينان من بر رسالت خود اجرى از شما نمى طلبم مگر دوستى خويشاوندان من.

پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در ميان اصحابش به پا خاست و حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و فرمود: اى مردم! همانا كه خداى عز و جل تكليفى را بر شما واجب فرموده است آيا شما اداى آن واجب را خواهيد كرد؟ هيچ كس پاسخ نداد. پس آن حضرت فرمود اين وظيفه طلا و نقره

ص:415

و خوردنى و آشاميدنى نيست.

پس اصحاب گفتند اگر چنين است بيان فرمائيد پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر آنان همين آيه را قرائت فرمود پس اصحاب گفتند ما براين پيشنهاد شما پاسخ مثبت مى دهيم و قبولش داريم و ليكن بيشترين آنان بر قول خود وفا نكردند و خداى عز و جل هيچ پيغمبرى را برنيانگيخت مگر آن كه از طريق وحى به او فرمود كه از قوم خود اجر و مزدى نخواهد، زيرا خداى عز و جل خود اجر و پاداش پيامبران را به طور كامل عطا مى فرمايد و محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را خداى عز و جل دوستى خويشاوندان پيغمبر را بر امت پيغمبر واجب فرمود و پيغمبر را دستور داد كه مزد خود را در خويشاوندان قرار دهد تا مردم خويشاوندان پيغمبر را دوست بدارند، زيرا خداى عز و جل با واجب كردن مودّت آنان فضيلت و برترى آنان را معرّفى فرمود كه هر اندازه فضيلت شناخته شود به همان نسبت محبّت و مودّت ايجاد مى شود و چون خداى عز و جل اين مودّت را واجب فرمود بر مردم گران آمد كه وجوب اطاعت بار سنگينى است.

پس افرادى كه خداى تعالى از آنان پيمان گرفته بود كه بر سر پيمان باشند دست از دامن آنان برنداشتند و همچنان بر عهد خود وفادار ماندند، ولى گروهى از تفرقه جويان و نفاق ورزان در عناد خود باقى ماندند و نفاق ورزيدند و انكار كردند و آن را از محدوده اى كه خداى تعالى مقرر فرموده بود بيرون بردند و گفتند مقصود از خويشاوندان جماعت عرب است بدون استثناء، زيرا دعوت پيغمبر همگانى است و اختصاص به طايفه اى ندارد و به هر صورت ما كه مى دانيم مودّت مخصوص خويشاوندان آن حضرت است و هركس كه از جهت خويشاوندى به پيغمبر نزديك تر است به مودّت و دوستى اولى تر خواهد بود و هر چند قرابت نزديك تر باشد به همان اندازه هم مودّت و دوستى اولى تر خواهد بود و با پيغمبر خدا در رابطه با مراعاتى كه آن حضرت مى فرمودند و نسبت به امّت مهربانى مى كردند اعراب طريق انصاف نپيمودند و منّتى را كه خداى تعالى بر امت پيغمبر داشت و زبانها از اداى شكر آن عاجز است دربارۀ ذريّه و اهل بيت پيغمبر ادا نكردند كه مى بايست آنان را همچون چشمان عزيز خودشان نگهدارى مى كردند و دوست مى داشتند. و چگونه چنين نباشد در حالى كه قرآن همين را مى گويد و مردم را به آن دعوت مى كند و اخبار و روايات اين را ثابت كرده كه اهل بيت پيغمبرند كه خداى تعالى دوستى آنان را واجب فرموده و وعدۀ پاداش بر آن داده ولى هيچ كس به آن مودّت وفا نكرد، و اين مودّت است كه هركس با ايمان و اخلاص آن

ص:416

را داشته باشد مستحق بهشت خواهد بود، زيرا خداى تعالى مى فرمايد:«وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فِي رَوْضاتِ الْجَنّاتِ لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ ذلِكَ الَّذِي يُبَشِّرُ اللّهُ عِبادَهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى»(1)ه اين آيۀ شريفه مفسّر و بيانگر همان مودّت است. سپس امام رضا عليه السّلام فرمود: پدرم حديث فرمود از جدّم و ايشان از پدرانشان و آنان از حسين بن على عليه السّلام كه فرمود مهاجران و انصار دسته جمعى به حضور رسول خدا رسيدند و عرض كردند: يا رسول اللّه ميهمانانى كه از خارج براى شما مى رسد خرج شما را سنگين مى كنند اكنون ما به جان و مال در خدمت شما هستيم.

فكر، آنچه تو انديشى حكم آنچه تو فرمايى. هرچه مى خواهى به ديگران ببخش و هرچه مى خواهى براى خود نگهدار. امام حسين عليه السّلام فرمود: پس خداى عز و جل جبرئيل روح الامين را فرو فرستاد كه عرض كرد اى محمّد! بگو به مردم كه من هيچ مزدى نمى خواهم مگر مهربانى و دوستى دربارۀ خانواده ام بعد از آن كه من از ميان شما رفتم. پس آنان بيرون شدند.

پس منافقين گفتند رسول خدا پيشنهاد ما را ترك نكرد مگر براى آن كه نزديكان و خويشان خود را پس از رحلتش به ما سفارش كند؛ اين نبود مگر افترا و دروغ (كه نعوذ باللّه) گفت. و اين سخن بسيار عظيم بود.

پس خداى تعالى اين آيه را نازل فرمود:«أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِباً»(2) نيز آيه نازل فرمود كه «أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلا تَمْلِكُونَ لِي مِنَ اللّهِ شَيْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفِيضُونَ فِيهِ كَفى بِهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ»(3)ا كافران مى گويند كه محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خود اين آيات قرآن را فرابافته است. اى رسول! جواب آنها بگو: اگر اين قرآن را من خود بافته باشم (خدا مرا عذاب مى كند) و شما از قهر خدا هيچ قدرتى بر نجات من نداريد و او به افكارى كه در آن فرو مى رويد داناتر است و گواه ميان من و شما هم او كافى است، اوست خداى آمرزنده مهربان.

پس پيغمبر كس نزد آنان فرستاد كه گفت مگر تازه اى روى داده است؟ گفتند: آرى به خدا قسم يا رسول اللّه! بعضى از ما سخن تندى گفت كه ما آن را دوست نداشتيم. پس پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين آيه را بر آنان تلاوت فرمود و آنان به گريه افتادند و سخت گريستند. پس خداى تعالى اين آيه را

ص:417


1- سورۀ شورى، آيۀ 22-23.
2- سورۀ شورى، آيۀ 24.
3- سورۀ احقاف، آيۀ 8.

نازل فرمود:«وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَعْفُوا عَنِ السَّيِّئاتِ وَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ»(1)وست همان خدايى كه توبه را از بندگانش مى پذيرد و از گناهان عفو مى فرمايد و آنچه را كه شما انجام مى دهيد مى داند.

پس اين است آيۀ ششم، و اما آيۀ هفتم قول خداى تعالى است كه مى فرمايد:«إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً»(2)راستى كه خداى تعالى و فرشتگانش بر پيغمبر درود مى فرستند، اى كسانى كه ايمان آورده ايد شما هم بر پيغمبر درود بفرستيد و با تعظيم و اجلال بر او سلام گوييد و تسليم فرمان او شويد. و كسانى از آنان كه عناد مى ورزيدند دانستند كه چون اين آيه نازل شد به رسول خدا عرض شد: يا رسول اللّه! سلام بر شما را فهميديم، درود بر شما چگونه است؟ فرمود بگوييد: «اللهم صل على محمد و آل محمد كما صليت على ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد» (بارالها! بر محمد و خاندان محمد درود بفرست آنچنان كه بر ابراهيم و آل او درود فرستادى، زيرا تويى خداى سزاوار حمد و داراى مجد و بزرگوارى.

اى مردم آيا در ميان شما در اين سخن خلافى هست؟ گفتند: نه، و مأمون هم گفت اين چيزى است كه اصلا در آن خلافى نيست و قولى است كه جملگى برآنند آيا در خدمت شما در ارتباط با آل در قرآن از اين همه روشن تر چيزى هست؟ امام رضا عليه السّلام فرمود: آرى بگوييد بدانم، خداى عز و جل كه مى فرمايد «يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ»(3)داى تعالى از (يس) چه كسى را قصد كرده است؟ علما گفتند: بدون شك مقصود از (يس) محمد است و احدى در آن شك نكرده است. امام رضا عليه السّلام فرمود: همانا خداى عزّ و جل از خلال اين آيه بر محمد و آل محمد فضيلتى عطا فرموده است كه كسى به حقيقت توصيف او نمى تواند رسيد مگر آن كه از عقل خود كمك بگيرد؛ به اين بيان كه خداى عزّ و جل بجز بر پيامبران بر هيچ كس سلام نكرده است كه فرمود:«سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ»(4) فرمود:«سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ»(5) فرمود:«سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ»(6) فرمود خداى عزّ و جل:

ص:418


1- سورۀ شورى، آيۀ 25.
2- سورۀ احزاب، آيۀ 56.
3- سورۀ يس، آيۀ 1-4.
4- سورۀ صافات، آيۀ 79.
5- سورۀ صافات، آيۀ 109.
6- سورۀ صافات، آيۀ 120.

«سَلامٌ عَلى إِلْ ياسِينَ» (1) مقصود از آل يس آل محمد عليهم السلام بود. پس مأمون گفت من مى دانستم كه شرح و بيان اين در معدن نبوّت است پس اين هفتمين بود اما هشتمين آن جاست كه خداى عز و جل مى فرمايد:«وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى»(2) اى مؤمنان بدانيد كه هرچه به شما غنيمت و فايده برسد پنج يك آن خاص خدا و رسول و خويشان اوست. پس سهم خويشان را با سهم خود و سهم رسول خدا قرين يكديگر فرموده است اين هم فاصله اى است ميان آل و امّت، زيرا خداى عز و جل آنان را در جاى مخصوصى و مردم را در جاى مخصوص ديگر قرار داد و براى آنان همان را پسنديد كه براى خودش پسنديده بود و آنها را برگزيد و اول خود را فرمود و دوم پيغمبرش را سپس خويشاوندان را در هرچه كه از مال و ثروت به رسم غنيمت و غير آن كه خداى عزّ و جل براى خود پسنديد همان را براى خويشان آن حضرت نيز پسنديد كه فرمود و به حق فرمود:«وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى» .

پس اين تاكيد مؤكدى است و اثرى است باقى و جاويدان براى آل محمد تا روز قيامت كه در كتاب اللّه ناطق است، كتابى كه هرگز بطلان بر او عارض نمى شود، نه در حال و نه بعد از اين، و از جانب خداى حكيم حميد نازل شده است. و اما اين كه فرمود غنيمت مال يتيمان و مسكينان است، يتيم اگر دوران يتيمى اش به پايان رسيد سهم او از غنائم قطع مى شود و ديگر بهره اى از آن نخواهد داشت و مسكين هم اين چنين است كه اگر مسكنت و درماندگى اش قطع شد ديگر از غنيمت سهمى ندارد و غنيمت بر او حلال نيست وليكن سهم خويشاوندان تا روز قيامت پابرجاست، چه غنى باشند و چه فقير، زيرا هيچ كس از خدا غنى تر نيست و از رسول خدا بى نيازتر نباشد.

پس همان گونه كه براى خودش سهمى و براى رسولش سهمى گذاشته است، براى آل محمد نيز همان را پسنديده است كه براى خودش پسنديده بود. و همچنين در غنيمت جنگى آنچه را كه براى خود و براى پيغمبرش پسنديده بود براى خويشان پيغمبر نيز همان را پسنديده و همان گونه كه در غنيمت اولا سهمى براى خود و سپس براى پيغمبرش مقرر فرمود، براى ذوى القربى نيز مقرر فرمود. و همچنين در اطاعت و فرمانبرى فرمود:«يا أَيُّهَا

ص:419


1- سورۀ صافات، آيۀ 130.
2- سورۀ انفال، آيۀ 41.

اَلَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» (1)ى كسانى كه ايمان آورده ايد! فرمان خدا و رسول و فرمانداران از طرف خدا و رسول را كه از شما هستند اطاعت كنيد؛ پس ابتدائا خودش را فرمود سپس رسولش را و سپس اهل بيت رسولش را. همچنين آيۀ ولايت «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا»(2)لىّ شما فقط خدا و رسول او و كسانى هستند كه ايمان آورده اند؛ و خداوند ولايت آنها را با اطاعت پيامبر به طاعت خودش قرين كرد همچنان كه سهم آنها را با سهم پيامبر قرين سهم خودش فرمود در غنيمت و فئى (غنيمت جنگى). پس بزرگ است خداى تعالى بزرگوار است خداى تعالى كه چه نعمت عظيمى بر اين اهل بيت عنايت فرموده.

و چون قصۀ صدقه آمد خداى تعالى خودش را از آن منزّه فرمود و رسولش را منزّه فرمود و اهل بيت پيامبر را هم از آن صدقه منزّه فرمود، پس فرمود:«إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ وَ الْعامِلِينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقابِ وَ الْغارِمِينَ وَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اللّهِ»(3)

صدقه ها مخصوص اين افراد است: فقرا و مساكين و كارگزاران صدقه ها و كسانى كه با دادن زكات دلهايشان به دست مى آيد و در آزاد كردن بنده ها و ورشكستگان و در راه خدا و در راه مانده.

مصرف صدقات منحصرا مختص اين هشت طايفه است: فقيران و عاجزان و متصدّيان ادارۀ صدقات و براى تأليف قلوب (يعنى براى متمايل كردن بيگانگان به اسلام) و آزادى بردگان و قرض داران و در راه خدا و به راه درماندگان. اين مصارف هشتگانه فرض و حكم خداست، آيا مى يابى در يكى از اين موارد اين كه خداى عزّ و جل براى خود و يا براى رسولش يا براى خويشاوندان پيامبر نامى برده باشد؟ زيرا خداوند خودش را از صدقه منزّه فرمود و پيامبرش را منزّه فرمود و اهل بيت پيامبرش را منزّه فرمود، نه بلكه بر آنها حرام كرد، زيرا صدقه بر محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و آل او حرام است و آن چركهاى دست مردم است و براى آنها حلال نيست زيرا آنها از هر چرك و ناپاكى تطهير شده اند و چون خداى عز و جلّ تطهير فرمود و آنها را برگزيد آنچه براى خود مى پسنديد براى آنها هم پسنديد و براى آنها نخواست آنچه را كه براى خود نخواست. اين هشتمين مورد.

ص:420


1- سورۀ نساء، آيۀ 59.
2- سورۀ مائده، آيۀ 55.
3- سورۀ توبه، آيۀ 60.

و اما نهمين فضيلت

پس ماييم همان اهل ذكرى كه خداى عز و جّل فرمود اگر چيزى را نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد. پس ماييم اهل ذكر، اگر چيزى را نمى دانيد از ما بپرسيد. علما گفتند: خداى تعالى از اين آيه يهود و نصارى مقصودش بود. امام رضا عليه السّلام فرمود: سبحان اللّه! مگر چنين چيزى جايز است؟! كه در اين صورت خداوند ما را به دين آنها دعوت كرده و آنها مى گويند كه دين آنها برتر از دين اسلام است. مأمون گفت: آيا در اين باره شرحى داريد كه برخلاف گفتۀ اينان باشد؟ حضرت فرمود: آرى، مقصود از ذكر رسول خداست و ماييم اهل ذكر، و اين مطلب در كتاب خداى عز و جلّ است آن جا كه در سورۀ طلاق مى فرمايد:«فَاتَّقُوا اللّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللّهِ مُبَيِّناتٍ»(1) پس شما اى خردمندانى كه ايمان آورده ايد از خدا بترسيد (و راه طاعت پيش گيريد) كه خدا براى (هدايت) شما قرآن را نازل كرد و رسول بزرگوارى را فرستاد كه براى شما آيات روشن خدا را تلاوت كند. پس ذكر رسول خداست و ما اهل بيت او هستيم. اين نهمين فضيلت.

و امّا دهم اين است كه خداى تعالى در آيۀ تحريم فرموده است:«حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ»(2)ا آخر آيه، مادران و دختران و خواهران شما بر شما حرام شده است.

بگوييد بدانم آيا دختر من و يا دختر پسر من (نوادۀ پسرى من) و هركس را كه نسل صلبى من است رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اگر زنده بود مى توانست به همسرى خود بگيرد؟ گفتند: نه نمى توانست. فرمود: بگوييد بدانم آيا براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اگر زنده بود جايز بود كه دختر يكى از شما را به همسرى بگيرد؟ گفتند: آرى. فرمود: اين روشنگر آن است كه من از آل پيغمبرم و شما نيستيد، كه اگر شما نيز از آل پيغمبر بوديد دختران شما نيز بر پيغمبر حرام مى شد همان گونه كه دختران من بر آن حضرت حرام است؛ و اين از آن روست كه من از آل او هستم ولى شما از امت او هستيد؛ و اين است فرق ميان آل و امّت كه آل از رسول خداست اما امت اگر از آل بيت نباشد از رسول خدا نيست. اين هم فضيلت دهم.

و اما يازدهم آن است كه خداى عز و جل در سورۀ غافر از زبان يكى از آل فرعون نقل مى فرمايد كه:«وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللّهُ وَ

ص:421


1- سورۀ طلاق، آيۀ 10-11.
2- سورۀ نساء، آيۀ 23.

«قَدْ جاءَكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُمْ» (1)ا آخر آيه، و مرد باايمانى از آل فرعون كه ايمانش را پنهان مى داشت با فرعونيان گفت: آيا مردى را به جرم اين كه مى گويد پروردگار من خداست مى كشيد در صورتى كه با معجزۀ ادلّۀ روشن از جانب خدا براى شما آمده است؟! و اين مرد پسر دايى فرعون بود، خداى تعالى او را به فرعون نسبت داده ولى به دين فرعون نسبتش نداد.

همچنين خداى تعالى ما را مخصوص فرمود چون ما از آل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوديم و از او متولد شده بوديم و با عموم مردم در دين شريكيم، و اين است فرق ميان آل و امّت. اين هم يازدهمين مورد.

و امّا مورد دوازدهم آن است كه خداى عز و جل مى فرمايد:«وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها»(2)و اهل بيت خود را به نماز امر كن و خود نيز بر نماز و ذكر حق صبور باش. پس خداى عز و جل ما را به اين خصوصيت مخصوص فرمود كه ما را با امت به برپا داشتن نماز امر فرمود؛ سپس ما را نه امت را مخصوصا ياد كرد. رسول خدا پس از آن كه اين آيه نازل شد، نه ماه هر روز به هنگام هر نماز پنج بار به در خانۀ على و فاطمه (عليهما السلام) مى آمد و مى فرمود: «الصلوة رحمكم اللّه» خدا شما را رحمت كند وقت نماز است برخيزيد براى نماز، و خداى عز و جل به هيچ يك از ذرّيۀ پيامبران چنين كرامت و احترامى كه براى ماست عطا نفرموده و اين مخصوص ما است نه هيچ يك از اهل بيت پيغمبر. پس مأمون و همۀ علماى حاضر در مجلس گفتند خدا شما اهل بيت پيغمبرتان را از جانب امت جزاى خير مرحمت فرمايد ما هرچيزى كه بر ما مشتبه شود شرح و بيان آن را بجز نزد شما نزد هيچ كسى ديگر نمى يابيم. پايان حديث شريف و ترجمۀ آن بدون توجه به اختلاف نسخه ها كه معمولا در اين گونه روايات مفصله وجود دارد، و علامۀ مجلسى (رض) را نيز بيانى در شرح حديث است طالبين مراجعه كنند به بحار ج 25 ص 232.

و اما كيفيّت استدلال به اين آيه با قطع نظر از تعبّد به روايات كه سيّد شارح از آن تعبير به (استدلال درايتى مى كند) به اين تقريب است: با توجه به دو مقدّمه مطلب روشن مى شود، اولا آن كه مسلّما مقصود از اراده در اين آيۀ شريفه ارادۀ مطلقه نيست، زيرا آن اراده متوجه به عموم مردم است و اختصاصى به اهل بيت ندارد، و ثانيا اين كه بدون شك اين آيه در مقام

ص:422


1- سورۀ غافر، آيۀ 28.
2- سورۀ طه، آيۀ 132.

تعظيم و مدح اهل بيت است و اگر مقصود آن ارادۀ عامّه باشد مدحى براى اهل بيت نيست، پس لا محاله بايد وجه دوّم را قبول كنيم و قبول آن ملازم با اين است كه مخاطبين اين آيه از همۀ قبايح به دور باشند كه همان معناى عصمت است، زيرا الف و لام «الرجس» براى جنس است و اگر بخواهيم جنس رجس را و ماهيّت آن را نفى كنيم بايد همۀ جزئيّاتش نفى شود، و ما مى دانيم كه به هنگام نزول اين آيۀ شريفه كسى داراى مقام عصمت به غير از اهل بيت عليهم السلام نبود پس ثابت شد كه اين آيه مختص به آنهاست و ديگران را نشايد. پايان بيان سيّد شارح (رض) به اختصار.

اشكال ديگرى در اين جا شده است و آن اين كه اوّل آيه و همچنين بعد از اين آيۀ شريفه دربارۀ زنان پيامبر است.

*جواب

آنچه مسلّم است، ترتيب فعلى آيات و سور قرآن برخلاف ترتيب نزول آيات و سور است زيرا به اجماع مفسرين اوّلين سورۀ نازله سورۀ علق است و آن در اول قرآن ثبت نشده و به قول بعضى از بزرگان قدر مسلّم از رواياتى كه مى گويد قرآن تحريف شده اگر نخواهيم روايات را طرح كنيم تحريف به همين معناست كه آيات قرآنى برطبق و ترتيب نزول نيست، كما اين كه آخرين سورۀ نازله نيز سورۀ ناس نيست كه در قرآن در آخر آمده و نيز بسيارى از سوره ها مكّى است و بسيارى مدنى و بلكه بعضى از سور يك قسمت از سورۀ مكّى و قسمت ديگر آن مدنى است كه در ترتيب فعلى قرآن هيچ كدام از اينها مراعات نشده است، و به علاوه درج بعضى از آيات شريفه در بعضى از موارد به طور عمد قرار گرفته، مانند آيۀ «اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ...»(1) آيۀ شريفه «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ»(2)ه شرح اين مطلب را مفسّرين عالى مقام در جاى خود بيان فرموده اند.

*اشكال دوّم

اين كه به عقيدۀ ما شيعيان، ائمه عليهم السلام در تمام عمر معصوم بوده اند و گرد گناه

ص:423


1- سورۀ مائده، آيۀ 3.
2- سورۀ مائده، آيۀ 67.

نگشته اند و ذهاب و تطهير فرع ثبوت است كه رجس بوده و رفع شده و نجس بوده و تطهير شده. جواب: اولا يكى از اسماء الهى طاهر است كه هيچ ملازمه اى با ثبوت نجاست - نعوذ باللّه - ندارد، و ثانيا ذهاب فرع ثبوت نيست، اگر حيوانى يا دشمنى قصد حمله به شما داشته باشد و او را دفع كنند صدق ذهاب مى كند قواى نفسانى در انسان اقتضاهايى دارد كه قوۀ ايمان و تقوى از اقتضاى آنها جلوگيرى مى كند كه اين در حقيقت دفع است كه اصطلاحا به آن رفع مى شود و خداوند در همان عالم نورانيّت ارواح اين بزرگواران را پاك و پاكيزه خلق فرموده است.

هفتم از علل استحقاق آنها به صلوات الهى اين است كه خداى تعالى آنها را وسيله به سوى خودش قرار داده كه آنها سبب هدايت و راهنمايى خلقند به سوى حقّ، و خدا آنها را براى دعوت به سوى خودش نصب فرموده كه به خلق كيفيّت سلوك الى اللّه را بياموزند تا به آن حضرت قدس راه پيدا كنند و به اين لحاظ آنها وسيله به سوى خدا هستند به حكم آيۀ شريفۀ «وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ»(1).

هشتم: كه خداى تعالى آنان را وسيله اى براى رسيدن بندگان به بهشت قرار داده است يعنى در استدلال هفتمين، امامان معصوم وسيلۀ وصول مردم به خدا هستند و در استدلال هشتمين وسيله اى براى رسيدن مردم به بهشت خدا مى باشند (دقت شود).

قوله عليه السّلام و طهّرتهم من الرجس و الدنس تطهيرا بارادتك و آنان را از هر پليدى و ناپاكى به خواست خود پاك كردى.

اشاره به آيۀ تطهير است و دليل آن كه مراد از اهل بيت اهل عصمت باشند چون خداوند به ارادۀ تكوينى پاك بودن آنان را خواست و البته خواست خدا واقع شود. و اگر گويى شايد ارادۀ تشريعى مراد باشد، گوييم خداوند به ارادۀ تشريعى طهارت همۀ مردم را خواست و اختصاص به اهل بيت نداشت. و به عبارت ديگر خداوند همۀ مردم را مكلف فرمود به پاكى و پرهيز، گروهى مخالفت كردند و گروهى فرمان بردند به اختيار خود؛ اما اهل بيت عليهم السّلام را پاك خواست و در علمش گذشت كه از همۀ معاصى عمدا و سهوا و خطاء محفوظ باشند و اين مخصوص به آنهاست و روايت هم از طريق اهل سنّت در اين معنى بسيار است. مشافهين در زمان نزول قرآن پنج تن بودند و ساير ائمه عليهم السّلام كه پس از اين آيه متولّد گرديدند به اجماع

ص:424


1- سورۀ مائده، آيۀ 35.

مركّب در حكم آيه داخلند. اگر گويى آيۀ تطهير خطاب به زنان پيغمبر است، گوييم آن قسمت كه استشهاد بدان مى كنيم خطاب به زنان نيست به دليل آن كه ضماير مؤنث را به مذكّر تبديل فرمود.

ربّ صلّ على محمّد و آله صلوة تجزل لهم بها من نحلك و كرامتك و تكمل لهم الاشياء من عطاياك و نوافلك و توفّر عليهم الحظّ من عوائدك و فوائدك ربّ صلّ عليه و عليهم صلوة لا امد فى اوّلها و لا غاية لأمدها و لا نهاية لاخرها پروردگارا! بر آن حضرت و بر آل او درودى بفرست كه نه اوّلش را حدّى باشد و نه مدّتش را پايانى و نه آخرش را نهايتى باشد.

ربّ صلّ عليهم زنة عرشك و مادونه و ملىء سمواتك و ما فوقهن و عدد ارضيك و ما تحتهن و ما بينهن صلوة تقربهم منك زلفى و تكون لك و لهم رضى و متصّلة بنظائرهنّ ابدا. پروردگارا! بر آنان درود بفرست درودى هم وزن عرشت است. و آنچه زير عرشت و پرى آسمانهايت و آنچه برتر از آسمانهاست و به شمارۀ زمينهايت و آنچه در زير آنها و ميان آنهاست، درودى كه ايشان را به كمال قرب تو برساند و براى حضرتت و آنان موجب رضا و خشنودى باشد و همواره به مانندهاى آن درودها متّصل و پيوسته باشد.

ثقة الاسلام كلينى - رضوان اللّه عليه - در كتاب روضۀ كافى به سند خود از ابى حمزۀ ثمالى و او از امام باقر عليه السّلام نقل مى كند كه شبى در محضر امام باقر عليه السّلام بودم، حضرتش نگاهى به آسمان دوخت و فرمود: اى ابا حمزه اين قبۀ پدر ما آدم است و خداى تعالى سى و نه عدد از اين قبه ها ساخته و در آنها خلقى است كه يك چشم به هم زدن نافرمانى خداى تعالى را نكرده اند «عن ابى حمزة الثمالى عن ابى جعفر عليه السّلام قال: قال لى ليلة و انا عنده و نظر الى السماء: يا ابا حمزه هذه قبة ابينا آدم عليه السّلام و ان للّه تعالى سواها تسعة و ثلاثين قبة فيها خلق ما عصوا اللّه طرفة عين». بعضى گفته اند كه در قرآن كريم فقط يك آيه است كه اشاره دارد بر اين كه زمين نيز همچون آسمانها هفت است و آن اين آيۀ شريفه است:«اَللّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ»(1)داى تعالى آن كسى است كه هفت آسمان را آفريد و مانند آن آسمانها از (هفت طبقه) زمين خلق فرمود و امر نافذ خود را در بين هفت آسمان و زمين نازل فرمايد تا بدانيد كه خداى تعالى بر هر چيز توانا و به احاطۀ علمى بر همۀ امور آگاه است.

مترجم گويد: روايات دربارۀ شمارۀ آسمانها و زمين مختلف و متعدد است و از متشابهات

ص:425


1- سورۀ طلاق، آيۀ 12.

روايات است كه بايد علم او را به اهلش ردّ كرد مخصوصا با توجه به پيشرفت علوم طبيعى در امروز كه بجز فضاى لايتناهى چيزى براى بشر كشف نشده است، و دربارۀ زمين نيز رواياتى است، از جمله آن كه عياشى به سند خود از امام رضا عليه السّلام روايت مى كند كه آن حضرت كف دست چپ خود را باز كرد و سپس كف دست راست را بر روى آن نهاد پس فرمود اين زمين دنيايى است و پست ترين زمينهاست و آسمان دنيا همچون قبه اى بر روى آن است و زمين دوّم بالاى آسمان دنياست، و آسمان دوم قبه اى است بالاى آن و زمين سوّم بالاى آسمان دوم است، و آسمان سوّم قبه اى است بالاى آن تا آن كه چهارم و پنجم و ششم را فرمود.

پس فرمود: زمين هفتم بالاى ششم است و آسمان هفتم قبه اى است بالاى آن و عرش خداى رحمن بالاى آسمان هفتم است، و به اين مطلب اشاره مى كند آيۀ شريفه «سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ» و صاحب امر پيغمبر است كه در روى زمين است و امر خداى تعالى از بالاى آسمانها نازل مى شود ميان آسمانها و زمينها «روى العيّاشى باسناده عن الحسين بن خالد عن ابى الحسن عليه السّلام قال: بسط كفه اليسرى ثم وضع اليمنى عليها فقال هذه الارض الدنيا و السماء الدنيا عليها قبّة و الارض الثانية فوق السماء الدنيا و السماء الثانية فوقها قبّة و الارض الثالثة فوق السماء الثانية و السماء الثالثة فوقها قبة حتى ذكر الرابعة و الخامسة و السادسة فقال: و الارض السابعة فوق السماء السادسة و السماء السابعة فوقها قبّة و عرش الرحمن فوق السماء السابعة و هو قوله سبع سموات و من الارض مثلهّن يتنزل الامر بينهنّ و انّما صاحب الامر النبى و هو على وجه الارض و انّما يتنزل الامر من فوق (من فوقهنّ) من بين السموات و الارضين».

و چنانچه مذكور شد بهتر ردّ فهم معانى اين گونه روايات است به اهل آن و هم الراسخون فى العلم سلام على ذكرهم. قوله عليه السّلام و ملأ سمواتك و ما فوقهن و عدد ارضيك و ما تحتهن و ما بينهن سيّد شارح عليه الرحمة فرمايد براى هيچ يك از حكماى پيشين و متأخران معلوم نگشت از طريق عقل و نه نقل كه شمار عوالم آسمانها چند است.

و ابو حمزه ثمالى از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كند كه آن حضرت سوى آسمان نگريست و فرمود اين قبّۀ پدر ما آدم است و خداى تعالى را غير از اين سى و نه قبۀ ديگر باشد و در آنها آفريدگانى است كه هرگز معصيت خداى نكرده اند. و نيز گويد آنچه فلاسفه مى گفتند آسمانها به يكديگر چسبيده اند دليل ندارد و شايد ميان آنها فرجه باشد.

و شيخ طبرسى (ره) دربارۀ شمارۀ زمينها گويد: بعضى گفتند هفت زمين طبقه ها هستند

ص:426

روى يكديگر مانند آسمانها و ابو صالح از ابن عباس روايت كند كه هفت زمين هفت پاره از زمين است پهلوى هم و درياها ميان آنها فاصله شده است و زمينها بالاى يكديگر نيستند. و نيشابورى در تفسير آيۀ «وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ» گويد: به قولى مراد از هفت زمين هفت اقليم است و اين قول به نظر نزديك تر آيد چون خداوند احتجاج به چيزى فرمايد كه مردم آن را بشناسند و اهل آن زمان ربع مسكون را به هفت بخش كرده و آن را هفت اقليم مى گفتند و خداوند در مقام بيان قدرت و نعمت خود به همان كه ميان مردم مشهور بوده احتجاج كرد، و منافى آن نيست كه زمين يكى باشد. و در روايت ديگر است كه زمين زير پاى ما يكى بيش نيست و شش زمين ديگر بالاى سر ماست. و بعضى گويند دليلى در قرآن نيامده كه زمين هفت باشد و اين كه فرمود زمين را مثل آسمان آفريد، دليل آن نيست كه هفت زمين آفريد و شايد وجه شبه چيز ديگر بوده غير عدد، و اللّه العالم.

اللهم انك ايّدت دينك فى كل اوان بامام اقمتة علما لعبادك و منارا فى بلادك بعد أن وصلت حبله بحبلك و جعلته الذريعة الى رضوانك بارالها! تو دين خود را در هر زمان و روزگارى به وسيلۀ امام و پيشوايى (يكى از ائمۀ معصومين عليهم السلام اگر مقصود از دين، اسلام باشد و يا مطلق پيشوايان دينى و الهى اگر مقصود اعم از دين اسلام باشد) تأييد فرموده اى؛ امام و پيشوايى كه او را براى بندگانت علامت (راهنما) و در شهرها نشانۀ راه حق بر پا داشته اى پس از آن كه ريسمان و پيمان و دوستى آن امام را به پيمان دوستى خودت پيوسته و او را سبب خوشنودى خويش گردانيده اى.

و افترضت طاعته و حذّرت معصيته و اطاعت و فرمانبردارى از او را واجب فرموده و از مخالفتش برحذر داشته اى.

و امرت بامتثال اوامره و الانتهاء عند نهيه و دستور فرمودى تا مردم از فرمانهايش فرمانبرى نموده و هر جا كه نهى فرموده بازايستند و الاّ يتقّدمه متقدّم و لا يتأخر عنه متأخّر و هيچ كس از او پيشى نگيرد و از او واپس نماند كه معناى امامت و پيشوايى همين را اقتضا مى كند؛ چنان كه امير المؤمنين عليه السّلام در مرقومه شان به استاندار بصره مرقوم فرمود: «الا و ان لكل مأموم اماما يقتدى به و يستضيئ بنور علمه»، هان كه براى هر مأمومى ضرورى است كه امامى داشته باشد تا به آن اقتدا كند و از نور دانش وى نور بگيرد. حتى در فقه ما نيز اين مسئله مطرح است كه اگر نمازگزارى كه اقتدا كرده و به جماعت نماز مى گزارد، در افعال نماز عمدا بر امام پيشى گيرد

ص:427

جماعتش محكوم به بطلان است.

و در صلواتى كه از امام زين العابدين عليه السّلام روايت شده است و همه روزه از ماه شعبان به هنگام زوال و در شب نيمۀ آن ماه خوانده مى شود چنين آمده است: «اللهم صل على محمد و آل محمد الفلك الجارية فى اللجج الغامرة يأمن من ركبها و يغرق من تركها المتقدم لهم مارق و المتأخر عنهم زاهق و اللازم لهم لاحق» بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست كه در گردابهاى سنگين و بى پايان كشتيهاى نجاتند؛ هركس در آن كشتى ها درآيد در امان است و هركس آنها را رها كند غرق مى شود؛ هركس بر آنان پيشى گيرد از جادۀ حق بيرون شده است و هركس از آنان باز ماند نابود است و هركس همراه و ملازم آنان باشد به مقصود خويش خواهد رسيد.

فهو عصمة اللائذين و كهف المؤمنين پس اوست نگهدار پناهندگان و پناه اهل ايمان.

و عروة المتمسّكين و بهاء العالمين و دستاويز چنگ زدگان به ذيل عنايتش و جمال و زيبايى جهانيان. عارف شيراز فرمايد:

جان فداى دهنش باد كه در باغ نظر چمن آراى جهان خوشتر از اين غنچه نبست

بجز آن نرگس مستانه كه چشمش مرساد زير اين طارم فيروزه كسى خوش ننشست

*

اللهم فاوزع لوليك شكر ما انعمت به عليه و اوزعنا مثله فيه و آته من لدنك سلطانا نصيرا و افتح له فتحا يسيرا بارالها! پس به ولىّ خود - كه ظاهرا مقصود امام زمان ارواحنا فداه است - سپاس آنچه كه به او نعمت عطا فرموده اى نصيب فرما و مانند آن شكر و سپاس را به ما نيز الهام و نصيب فرما و او را از جانب خود توانايى و نيرويى كه يارى دهنده است عطا فرما و مشكلات او را به آسانى بازگشا و اعنه بركنك الاعزّ و او را به تواناترين تكيه گاه خود يارى ده.

و اشدد ازره و قوّ عضده و توانايى اش را محكم و استوار فرما و بازويش نيرومند فرما.

و راعه بعينك و به ديدۀ مراقبت خودت رعايت كن.

و احمه بحفظك و با نگهدارى و محافظتت.

و انصره بملائكتك و به فرشتگانت ياريش فرما.

و امدده بجندك الاغلب و با لشگر و سپاهت كه پيروزترين لشگرهاست كمكش فرما.

ص:428

و اقم به كتابك و حدودك و شرائعك و سنن رسولك صلواتك اللهم عليه و آله و كتاب خودت را و احكام و دستورات پيغمبرت را كه درودهاى تو بر او و بر خاندانش باد بر پا بدار.

و أحى به ما اماته الظالمون من معالم دينك و از علامت ها و نشانه هاى دينت آنچه را كه ستمكاران به نابودى و نيستى كشانده اند و به آنها عمل نمى كنند به سبب آن حضرت زنده گردان.

و اجل به صدأ الجور عن طريقتك و زنگار ستم را از راه و رسم دين مقدست بزداى.

و أين به الضراء من سبيلك و سختى را از راهت به هدايت و راهبرى او دور فرما.

و ازل به الناكبين عن صراطك و به سبب او منحرفين از راهت را از ميان بردار.

و امحق به بغاة قصدك عوجا و آنان را كه براى راه مستقيم تو كجى مى طلبند نيست و نابود گردان.

و الن جانبه لاوليائك و قلب مبارك امام زمان را براى دوستانت نرم و مهربان گردان.

و ابسط يده على اعدائك و دستش بر دشمنانت بگشا.

و هب لنا رأفته و رحمته و تعطفه و تحنّنه و رحمت و عطوفت و شفقت او را به ما ببخش.

و اجعلنا له سامعين مطيعين و فى رضاه ساعين و الى نصرته و المدافعة عنه مكنفين و اليك و الى رسولك صلواتك اللهم عليه و آله بذلك متقرّبين و ما را براى او شنوندگان و فرمانبران و در خوشنود ساختنش كوشايان و در يارى نمودن و دفاع و پشتيبانى از او يارى كنندگان و به وسيلۀ آنچه درخواست شد به سوى تو و پيغمبرت - كه درودهاى تو بارالها بر او و خاندانش باد - تقرّب جويان بفرما. قوله عليه السلام و اليك و الى رسولك صلواتك اللهم عليه و آله بذلك متقربين، آغاز سخن به سپاس پروردگار كرد، آن گاه به توحيد و ذكر صفات پرداخت پس از آن تسبيح و تقديس كرد و باز به سپاسگزارى بازگشت آن گاه به درود بر پيغمبر و ائمه و پيروان آنان ثناى خود را ختم فرمود و متوجّه دعا گشت، و اين جمله منطبق با اسفار اربعۀ اهل سلوك است كه در آغاز نعم پروردگار بينند و به منعم پى برند و سپاس او را واجب بينند و سير من الخلق الى الحق كنند و اين سفر اول باشد، آن گاه به هر يك از صفات و اسماى حسناى پروردگار رسند و در هر يك محو شوند و از صفتى به صفتى روند و از صفات جمال به صفات جلال آيند و اين سفر دوّم و سير فى الحق بالحق است، و سفر سوم سفر من الحق الى الخلق بالحق باشد كه آن حضرت به تحميد بازگشت و بار ديگر نعم الهى را از جهت آن كه

ص:429

افعال اللّه است ملاحظه فرمود و سپاس گفت.

و فرق سپاس اول و دوّم آن است كه نخستين به سبب مشاهدۀ نعم الهى است از جهت آن كه آغاز سفر است و دوم مشاهدۀ آن است پس از انجام سير و سفر. چهارم سير فى الخلق بالحق است و غرض از آن تكميل سالكين و هدايت آنهاست به صورت كمال و معرفت حق و آن منطبق بر درود و ستايش پيغمبر و ائمه عليهم السّلام است كه هاديان طريقند. هدانا اللّه الصواب بحق محمد و آله الاطياب. پايان بيان علامۀ فقيد شعرانى رضوان اللّه عليه و حق همين است سخندانى و دانايى را.

اللهم و صلّ على اوليائهم المعترفين بمقامهم المتّبعين منهجهم المقتفين آثارهم المستمسكين بعروتهم المتمسكين بولايتهم الموتمّين بامامتهم المسلّمين لامرهم المجتهدين فى طاعتهم المنتظرين ايّامهم المادّين اليهم اعينهم الصلوات المباركات الزاكيات الناميات الغاديات الرائحات و سلم عليهم و على ارواحهم و اجمع على التقوى امرهم و اصلح لهم شئونهم و تب عليهم انك انت التّواب الرحيم و خير الغافرين و اجعلنا معهم فى دار السلام برحمتك يا ارحم الراحمين بارالها! درود بفرست بر دوستان ايشان، دوستانى كه به مقام و منزلت آنان اقرار و اعتراف دارند و از راه و روش آنان پيروى مى نمايند و دنباله رو آثار و نشانه هاشان هستند و به دستاويز آنان چنگ مى زنند و دوستى شان را استوار به دست گرفته اند و بر امامت و پيشوايى شان اقتدا مى نمايند و به دستورهاى آنان سر تسليم فرود آورده اند و در پيروى شان كوشا هستند و روزهاى دولت و حكومت حقه شان را منتظراند و چشم به راه آنان دوخته اند و همواره به انتظار ظهورشان هستند، درودهاى پاكيزه و پربركت و فزايندۀ بامدادان و شامگاهان، و سلام بر آنها و بر ارواح پاكشان عايد و واصل بگردان و كارشان را براساس تقوى و پرهيزگارى فراهم ساز و همۀ ابعاد زندگيشان را اصلاح فرما و توبۀ آنان را بپذير، زيرا تويى آن كه بسيار توبه پذير و مهربانى و بهترين آمرزندگان مى باشى و ما را به سبب رحمت و مهربانيت در سراى سلامت و بدون هيچ گزند و ناراحتى در جوار ايشان قرار بده، اى مهربان ترين مهربانها. در توضيح اين جملات نورانى به چند نكته اشاره مى شود:

1. جملۀ «المسلّمين لأمرهم» در اين دعا آمده است، تسليم به معنى سر فرود آوردن به دستورات اوليا و پذيرش احكام آنان است در ظاهر و باطن بدون آن كه انكارى در دل و يا در زبان باشد. و بعضى از علما فرموده اند كه تسليم مرتبه اى است بالاتر از رضا، زيرا شخص

ص:430

راضى براى خود وجود و اراده اى مى بيند وليكن به آنچه از موالى خود صدور يافته راضى است هرچند با طبع او مخالف و ناسازگار باشد، اما آن كه در مقام تسليم است اصلا نظرى به خويشتن ندارد و همه در مقام تحصيل رضاى دوست است و گاهى شود كه آنچنان در اين مقام قدم راسخ دارد كه حتى دعا و نيايش را منافى با حال خود مى بيند؛ چنان كه عارف رومى گويد:

قوم ديگر مى شناسم ز اوليا كه دهانشان بسته باشد از دعا

سنگ اندر راهشان گوهر بود زهر اندر كامشان شكر بود

كفر باشد نزدشان كردن دعا كاى خدا از ما بگردان اين بلا

*

سر حلقۀ اهل رضا امام ابى عبد اللّه عليه صلوات المصلّين نيز در خطبۀ شريفۀ خود فرمود:

«رضا اللّه رضانا اهل البيت نصبر على بلائه فيوفّينا اجور الصابرين».

عارف شيراز فرمايد:

عشق تو سرنوشت من مهر رخت سرشت من خاك درت بهشت من راحت من جفاى تو

از اين رو سيد شارح (رض) فرمايد: از اصول شريعت است كه بايد به هرچه از ناحيۀ ائمۀ دين عليهم السلام و به طريق صحيح رسيده باشد مى بايست قبول نمود هرچند حكمت و مصلحت آن حكم بر ما مخفى و پوشيده باشد. و ثقة الاسلام كلينى (رض) در كافى شريف بابى منعقد كرده كه عنوان آن چنين است: «باب التسليم و فضل المسلّمين» و از جملۀ روايات آن باب اين كه به سند صحيح از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: «لو ان قوما عبدوا اللّه وحده لا شريك له و اقاموا الصلوة و آتوا الزكوة و حجّوا البيت و صاموا شهر رمضان ثم قالوا لشىء صنعه اللّه او صنعه رسول اللّه الاّ صنع خلاف الذى صنع او وجدوا ذلك فى قلوبهم لكانوا بذلك مشركين، ثم تلا هذه الآية: فلا و ربك لا يؤمنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا ممّا قضيت و يسلّموا تسليما ثم قال ابو عبد اللّه عليه السّلام عليكم بالتسليم»، اگر گروهى خداى بى همتا را بپرستند و نماز بگزارند و زكوة بپردازند و حجّ خانۀ خدا را انجام دهند و ماه رمضان را روزه بدارند و پس از اين همه عبادت به آنچه خداى تعالى آن ساخته و يا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آن را

ص:431

ساخته است بگويند چرا چيزى برخلاف اين نساخت و يا در دلشان اعتراضى داشته باشند، با همين اعتراض در رديف مشركان قرار خواهند گرفت؛ و سپس آن حضرت اين آيۀ شريفه را تلاوت فرمود كه: نه سوگند به پروردگارت اينان ايمان نخواهند آورد و جزو مؤمنين نخواهند بود تا آن گاه كه در موارد اختلاف ميان خودشان تو را حكم قرار بدهند و سپس هيچ ناراحتى در خودشان احساس نكنند و كاملا تسليم حكم تو باشند.

سپس امام صادق عليه السّلام فرمود: تسليم را از دست مدهيد و آن را محكم داشته باشيد. و نيز كافى شريف به سند خود از سدير نقل مى كند كه گويد: به امام باقر عليه السّلام عرض كردم: «انّى تركت مواليك مختلفين يبرأ بعضهم من بعض، قال: فقال: و ما انت و ذاك؟ انّما كلّف الناس ثلاثة معرفة الائمة و التسليم لهم فيما ورد عليهم و الرّد اليهم فيما اختلفوا فيه»، به راستى كه دوستان شما را در حالى كه با يكديگر مخالفت مى ورزيدند و هر يك از ديگرى دورى مى جست به جاى گذاشتم و آمدم.

گويد: حضرت فرمود: تو را چه به اين كارها؟ مردم بيش از سه تكليف ندارند: شناخت پيشوايان و امامان و تسليم شدن به آنچه از امامان عليهم السلام به دست آنان مى رسد و در هر چه كه اختلاف پيش بيايد آن را به پيشوايان و امامان بازگردانند. و به سند خود از زيد شحّام روايت مى كند و او از امام صادق عليه السّلام كه گويد: «قلت له انّ عندنا رجلا يقال لها كليب فلا يجيئ عنكم شىء الا قال انا اسلّم فسمّيناه كليب تسليم، قال: فترحم عليه ثمّ قال: اتدرون ما التسليم؟ فسكتنا، فقال: هو و اللّه الاخبات، قول اللّه عزّ و جلّ: اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ»

به امام صادق عليه السّلام عرض كردم: شخصى نزد ماست كه كليب نام دارد و هرچه از ناحيۀ شما مى آيد او مى گويد من تسليم ام و قبول دارم، تا آن جا كه ما او را كليب تسليم ناميديم. حضرت بر او رحمت فرستاد و سپس فرمود: آيا مى دانيد كه تسليم چيست؟ ما ساكت و خاموش مانديم.

پس آن حضرت فرمود: به خدا سوگند كه تسليم همان اخبات است، خداى عزّ و جل فرمايد: كسانى كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته انجام داده اند و نسبت به پروردگار خودشان حالت اخبات دارند و سر تسليم كامل در مقابل فرامين حضرتش فرود آورده اند.

مترجم گويد كه از زيارت شريفۀ امين اللّه استفاده مى شود كه اخبات از مقامات عاليۀ سالكين الى اللّه است و موجب آن مى شود كه آتش عشق و محبّت محبوب در دل زبانه كشيده و

ص:432

صاحبش را در عظمت حق تعالى و اله و حيران كند آن جا كه عرض مى كند: «اللّهم ان قلوب المخبتين اليك و الهة» بارالها! دلهاى بندگانى كه نسبت به تو حالت اخبات و وابستگى كامل دارند و اله و شيدا است.

عشاق جمالك احترقوا فى بحر و صالك قد غرقوا

و بغير جمالك ما نظروا و بغير زلالك ما شربوا

گر پاى نهند به جاى سر در راه طلب ز ايشان بگذر

كه نمى دانند ز شوق لقا پا را از سر سر را از پا

*

و نيز در كافى شريف به سند خودش از يحيى بن زكريا انصارى و او از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند، وى گويد: شنيدم امام صادق عليه السّلام مى فرمود: «من سرّه ان يستكمل الايمان كلّه فليقبل القول منّى قول آل محمد فيما اسرّوا و ما اعلنوا و فيما بلغنى عنهم و فيما لم يبلغنى»، هركس شادمان است به اين كه ايمانش به سر حد كامل برسد بايد سخن مرا بپذيرد كه همان گفتار آل محمد است در آنچه پنهان داشتند و آنچه آشكار كردند و در آنچه به من رسيد از آنان و در آنچه نرسيد. و محتمل است كلمۀ «فليقل» به جاى كلمۀ «فليقبل» باشد، يعنى بايستى بگويد كه گفتار من گفتار آل محمد است، تا آخر روايت.

2. از جمله صفاتى كه در اين دعاى شريف براى اولياى آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمده است جملۀ «المنتظرين ايامهم» است كه ظاهرا مقصود از ايّام آنان روزگار دولت و ظهور خلافت ايشان (ايام حضرت مهدى ارواحنا فداه) را انتظار دارند و چشم به راه آن حضرت مى باشند و در روايات بسيارى به اين مطلب اشاره شده است تا آن جا كه در بعضى موارد انتظار فرج از افضل اعمال شمرده شده است.

و در كافى شريف به سند خودش از محمد بن منصور صيقلى نقل مى كند و او از پدرش كه گويد: «كنت انا و الحرث بن المغيرة و جماعة من اصحابها و جماعة من اصحابنا جلوسا و ابو عبد اللّه عليه السّلام يسمع كلامنا، فقال لنا: فى اىّ شىء انتم؟ هيهات هيهات، لا و اللّه لا يكون ما تمدون اليه اعينكم حتّى تغربلوا، لا و اللّه لا يكون ما تمدون اليه اعينكم حتى تمّحصوا، لا و اللّه لا يكون ما تمدّون اليه اعينكم حتى تميّزوا، لا و اللّه لا يكون ما تمدون اليه اعينكم الاّ بعد اياس، لا و اللّه لا يكون ما

ص:433

تمدّون اليه اعينكم حتى يشقى من يشقى و يسعد من يسعد» پدر محمد بن منصور صيقلى گويد:

من و حرث بن مغيرة و جمعى از هم صحبتهاى ما نشسته بوديم و امام صادق عليه السّلام سخنان ما را مى شنيد (ظاهر روايت آن است كه آنان دربارۀ ظهور و فرج شيعيان صحبت مى كرده اند) كه حضرت فرمود شماها در چه موضوعى بحث مى كنيد؟ هرگز، هرگز، نه به خدا قسم آنچه شما چشم بر آن دوخته ايد نخواهد شد تا اين كه شماها غربال شويد، نه به خدا قسم آنچه چشم بر آن دوخته ايد نخواهد شد تا آن كه از توبه درآييد، نه به خدا قسم آنچه شما چشم بر آن دوخته ايد به وقوع نخواهد پيوست تا آن كه از يكديگر تمييز داده شويد و خوبان از بدان مشخص شوند، نه به خدا قسم آنچه شما چشم به راه آن هستيد تحقق نخواهد يافت مگر پس از آن كه مأيوس و نااميد شويد، نه به خداوند سوگند آنچه كه شما در انتظار آن هستيد نخواهد انجام گرفت تا آن كه هركس بدبخت شدنى است بدبخت بشود و هركس خوشبخت شدنى است سعادتمند شود. و ظاهر آن است كه مقصود حضرت فرج آل محمد عليهم السلام بوده است، و اللّه العالم.

*هشدار

در آنچه ذكر شد امام عليه السّلام دربارۀ دوستان اهل بيت عليهم السلام به دو صفت تكيه فرموده است: به انتظار دولت آل محمّد بودن و چشم به راه آنان دوختن و اين بدان معناست كه اين دو صفت از جملۀ فضايل شيعيان است و سبب مدح و ستايش آنان، و همين هم هست؛ چنان كه در روايات بسيارى آمده است كه امام صادق عليه السّلام از پدران بزرگوارشان و آنان از امير المؤمنين عليه السّلام نقل مى فرمايند كه فرمود: «المنتظر لامرنا كالمتشحّط بدمه فى سبيل اللّه» آن كس كه به انتظار دولت و حكومت ماست همچون كسى است كه در راه خداى تعالى به خون خويش غلطان است، و صدوق (رض) در اكمال الدين به سند خودش از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: «من مات منكم على هذا الامر منتظرا له كان كمن كان فى فسطاط القائم» هركس از شما كه در جادۀ ولايت ثابت قدم باشد و در انتظار دولت ما باشد وليكن اجل مهلت ندهد و مرگ گريبانش را بگيرد همچون كسى خواهد بود كه در خيمۀ خاص حضرت قائم - ارواحنا فداه - نشسته باشد.

و هم صدوق (رض) از امام باقر عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: «القائل منكم ان ادركت قائم آل

ص:434

محمد نصرته كان كالمقارع معه بسيفه بل كالشهيد معه» هركس از شما كه مى گويد اگر من زمان حضرت قائم آل محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را درك كنم او را يارى خواهم كرد اين شخص همانند كسى است كه در ركاب آن حضرت شمشير مى زند، بلكه همانند كسى است كه در ركاب آن حضرت شهيد شده باشد.

و نيز صدوق (رض) به سند خود از امام ابو الحسن عليه السّلام (شايد مقصود حضرت موسى بن جعفر عليه السّلام باشد) و ايشان از پدران بزرگوارشان نقل مى فرمايد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: افضل اعمال امّتى انتظار فرج الله: بهترين اعمال امت من آن است كه به انتظار فرج و گشايشى از جانب خداى تعالى باشند. و نيز صدوق (رض) به سند خود از امام رضا عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: «ما احسن الصبر و انتظار الفرج، اما سمعت قول اللّه عزّ و جل: و انتظروا انى معكم من المنتظرين؟ فانّه انّما يجيئ الفرج على الناس فقد كان الذين من قبلكم اصبر منكم» چه زيباست صبر و چشم به راه فرج بودن. مگر نشنيدى كه خداى عز و جل مى فرمايد: به انتظار باشيد كه من هم با شما از منتظران هستم. پس بر شما باد صبر، و هرگز دامن صبر را از دست ندهيد، زيرا كه گشايش فقط پس از نوميدى است، و كسانى كه پيش از شما مى زيستند از شما پرتوان تر در صبر و شكيبايى بودند.

در نوميدى بسى اميد است پايان شب سيه سفيد است

و روايات در اين زمينه بسيار است و ما براى اين كه سخن به درازا نكشد و موجب ملال نگردد به همين اندازه اكتفا مى كنيم.

الصلوات المباركات الزاكيات الناميات الغاديات الرائحات و سلّم عليهم و على ارواحهم و اجمع على التقوى امرهم و اصلح لهم شئونهم و تب عليهم انك انت التواب الرحيم و خير الغافرين و اجعلنا معهم فى دار السلام برحمتك يا ارحم الراحمين درودهاى بابركت و پاكيزه و فزاينده بامدادان و شامگاهان و بر ايشان و بر روانشان سلام بفرست و كارشان را بر تقوى و پرهيزگارى فراهم فرما و احوالشان را اصلاح فرما و تو با رحمت و مغفرت بر آنان بازگشت فرما، زيرا كه تويى بسيار توبه پذير و مهربان و بهترين آمرزندگانى، و ما را به سبب مهربانيت در سراى سلامت و بى گزند بهشت موعود در جوار آنان قرار بده اى مهربان ترين مهربانان.

استفاده از صيغۀ مبالغه در اين دعاى مبارك كه كلمۀ توّاب است شايد بدان معنى باشد كه

ص:435

در پذيرفتن توبۀ بندگان از نظر كيفى و كمّى در حدّ اعلا و مرتبه بالايى هستى، زيرا در عين حالى كه بندگانت با همۀ جناياتى كه مرتكب شده اند و استحقاق هرگونه عذاب را دارند، تو اى خداى بزرگ نه تنها آنان را عقاب نمى فرمايى بلكه انواع نعمتها به آنها عطا مى فرمايى و بهترين بخشنده و آمرزنده اى، زيرا با آمرزش گناه پرده ستاريت را نيز بر گناه بنده مى كشى و بلكه بديهاى او را به نيكيها تبديل مى فرمايى و يكى از نامهاى مباركت «يا مبدلّ السيّئات حسنات» آمد و به گفتۀ يكى از بزرگان مظهر اين اسم مبارك در عالم طبيعت كيمياست كه مس تيره را به طلاى تابناك مبدل مى كند.

تسميۀ بهشت به دار السلام در قرآن كريم نيز آمده است؛ چنان كه مى فرمايد:«لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ»(1) و نيز مى فرمايد:«وَ اللّهُ يَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ»(2)و در وجه تسميۀ بهشت به دار السلام وجوهى گفته شده است: يكى آن كه بهشت از هر جهت محل سلامتى است و هيچ گونه بلا و مكروه و ناخوشايندى آن جا نيست و ديگر آن كه چون يكى از اسماء مقدسه حضرت حق تعالى نام مبارك سلام است با اضافۀ تشريفيّه به حق تعالى نسبت داده شده و دار السلام اش گفته اند، و ديگر آن كه به حكم آيۀ شريفۀ «لَهُمْ فِيها فاكِهَةٌ وَ لَهُمْ ما يَدَّعُونَ سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ»(3)داى تعالى بر بهشتيان سلام مى فرستد و به مضمون «وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَيْكُمْ»(4)رشتگان بر بهشتيان سلام و درود مى فرستند و يا بهشتيان هر يك به ديگرى سلام مى دهد و يا اصلا سخنى در بهشت بجز سلام نيست و همه سخن از سلام است و فحش و ناسزاگويى آن جا نيست؛ چنان كه خداى تعالى مى فرمايد:«لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً إِلاّ قِيلاً سَلاماً سَلاماً»(5).

و لفظ (باء) در كلمۀ «برحمتك يا ارحم الراحمين» يا براى سببيت است كه همۀ الطاف و نعم بهشتى به سبب رحمت بى منتهاى الهيّه است، و يا باء قسم است كه خداى تعالى به رحمتش سوگند داده مى شود تا لطف و عنايت او هرچه بيشتر جلب شود. و كلمۀ «ارحم» كه افعل التفضيل است به منظور مبالغه در دعا و جلب نظر لطف حق تعالى است؛ چنان كه در حديث است كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از كنار كسى مى گذشت كه مى گفت: «يا ارحم الراحمين» حضرت

ص:436


1- سورۀ انعام، آيۀ 127.
2- سورۀ يونس، آيۀ 25.
3- سورۀ يس، آيۀ 57-58.
4- سورۀ رعد، آيۀ 23.
5- سورۀ واقعه، آيۀ 25-26.

فرمود: «سل فقد نظر اللّه اليك» هر حاجت و نيازى دارى از خداى تعالى بخواه كه مورد توجّه حضرت كبريايى قرار گرفتى. و هم در روايت است كه: «ان للّه ملكا موكلا بمن يقول يا ارحم الراحمين فمن قالها ثلاثا قال الملك ان ارحم الراحمين قد اقبل عليك» همانا خداى تعالى را فرشته اى است كه گماشته شده بر كسى كه بگويد يا ارحم الراحمين، پس هركس سه بار اين نام شريف را بر زبان جارى كند آن فرشته مى گويد كه به راستى خداى ارحم الراحمين رو به تو فرمود و تو مورد توجه حضرتش قرار گرفتى.

اللهم هذا يوم عرفة يوم شرفته و كرّمته و عظّمته و نشرت فيه برحمتك و مننت فيه بعفوك و اجزلت فيه عطّيتك و تفضّلت به على عبادك بارالها! اين روز عرفه روزى است كه تو آن را شريف و گرامى و بزرگ داشته اى و رحمتت را در آن گسترده و با عفوت در اين روز منّت نهاده و عطايت در آن بسيار فرموده و به سبب آن بر بندگانت تفضّل و احسان فرموده اى.

قوله عليه السّلام: «اللهم هذا يوم عرفة» بارالها! اين روز عرفه است. دعاى روز عرفه چنان مؤكّد است كه مى توان براى حضور قلب ترك روزۀ آن كرد چون در اين وقت همۀ مسلمانان دست به دعا بردارند و البته يكى از آنان مقرّب بارگاه است كه دعاى او ردّ نمى شود و به بركت او دعاى ديگران هم پذيرفته مى گردد و آن افضل اعمال حج است پس از وقوف مشعر الحرام. و بعضى گويند وقوف عرفات از آن هم افضل است، و روزه گرفتن اين روز براى حجاج نزد اشهر مجتهدين جايز است و به عقيدۀ بعضى اصلا جايز نيست، و ما در حواشى وافى قول اول را ترجيح داديم و گفتيم حضرت امام زين العابدين عليه السلام در اين روز در عرفات روزه داشت و روزۀ مستحب در سفر توان گرفت.

اين جملات نورانى كه ظاهرا به صورت جمله هاى خبرى انشاء شده است نه جمله خبريّه است و نه لازم فايدۀ خبر را دارد. توضيح اين كه اگر شما خبرى داديد كه طرف مخاطب شما از مضمون آن آگاهى و اطلاع ندارد آن را خبر گويند، و اگر طرف مخاطب از آن آگاهى دارد و باز شما آن خبر را داديد براى اين كه كلام شما از لغو بيهوده بودن مصون و محفوظ بماند مى گويند جمله خبريّۀ شما لازم فايدۀ خبر را دارد بدين معنى كه شما با دادن آن خبر آگاهى خود را از آن خبر اعلام مى كنيد و مى خواهيد بگوييد كه من هم مى دانم كه چنين خبرى هست.

در اظهار اين جملات خبريّه هيچ كدام از اين فايده ها نيست، نه فايدۀ خبر و نه لازم فايده

ص:437

خبر، زيرا مخاطب خداى تعالى است كه بر همه چيز آگاه است «يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور»، پس داعى بر انشاى اين جملات خبريّه چه بوده است؟ شايد مقصود از اين جمله ها اقرار و اعتراف و تصديق به شرافت و فضيلت اين روز بوده است كه امرى است غير از خبر و غير از لازم فايدۀ آن، فتأمّل.

و تشريف و گراميداشت و بزرگداشت اين روز عبارت از آن است كه شأن و مقام اين روز بيان شود و ديگران بدانند كه خداى تعالى امّت اسلامى را به الطافى مخصوص فرموده كه ديگر امّتها آنها را ندارند، و وقوف در عرفه را از اركان حج قرار داده است تا آن جا كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «الحجّ عرفة» يعنى همۀ حج در عرفه خلاصه مى شود. و دوست نداشت كه امّتش در اين روز به چيزى از كارهاى دنيا سرگرم بشوند و به احترام اين روز همگى متوجّه به خداى تعالى بوده و هرچه مى توانند به ذكر حق تعالى مشغول باشند و تكبير و حمد و لا اله الا اللّه و استغفار و دعا بر زبان داشته باشند كه تفصيل اين اعمال در كتب ادعيه مذكور است و چون غرض خداى تعالى از اين اعمال و تشريفات گسترش دامن رحمت و آمرزش بود و بذل و بخشش عطايا و تفضل به آنان بود، امام عليه السّلام جملۀ «نشرت فيه برحمتك» را عرض مى كند كه گويى جمله هاى پس از «نشرت فيه برحمتك» نتيجۀ نشر رحمت حق تعالى است و از آثار گسترش رحمت ذات مقدس بارى تعالى در اين روز مى باشد؛ چنان كه از صاحب دعا امام زين العابدين على بن الحسين عليه السّلام روايت شده است: «ان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال فى حجة الوداع لمّا وقف بعرفه و همّت الشمس ان تغيب: يا بلال، قل للنّاس فلينصتوا فلمّا انصتوا قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم انّ ربّكم تطول عليكم فى هذا اليوم فغفر لمحسنكم و شفع محسنكم فى مسيئكم فافيضوا مغفورا لكم»، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حجة الوداع در وقوف عرفه هنگامى كه آفتاب مى خواست غروب كند به بلال فرمود: به مردم بگو تا ساكت شوند.

همين كه ساكت شدند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: به راستى كه پروردگار شما دامنۀ احسانش را بر شما در اين روز بر شما گسترد پس نيكوكاران شما را آمرزيد و شفاعت آنان را دربارۀ بدكاران شما پذيرفت، پس از سرزمين عرفات بازگرديد در حالى كه آمرزيده شده ايد «و عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم انه قال لرجل انصارى: يوم عرفه يوم يباهى اللّه عزّ و جل به الملائكة فلو حضرت ذلك اليوم برمل عالج و قطر السماء و ايّام العالم ذنوبا فانه تبت ذلك اليوم». و از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت است كه آن حضرت به مردى از انصار فرمود: روز عرفه روزى است كه خداى عزّ و جل به آن روز

ص:438

بر فرشتگان مباهات و افتخار مى فرمايد، پس اگر در آن روز به شمار ريگهاى بيابان و قطره هاى بارانى كه از آسمان مى آيد و به روزهاى جهان گنهكار باشى در اين روز توبه ات پذيرفته است.

«و فى رواية اذا وقفت بعرفات الى غروب الشمس فان كان عليك من الذنوب مثل رمل عالج او بعدد نجوم السماء او قطر المطر يغفر اللّه لك»، هنگامى كه در عرفات تا غروب آفتاب ماندى پس اگر گناهت به قدر ريگهاى بيابان و ستاره هاى آسمان و قطره هاى باران باشد خداى تعالى تو را مى آمرزد.

«و عن الرضا عليه السّلام: ما وقف احد فى تلك الجبال الا استجاب اللّه له، فاما المؤمنون فيستجاب لهم فى آخرتهم و اما الكافر فيستجاب لهم فى دنياهم». و از حضرت امام رضا عليه السّلام روايت شده كه فرموده هيچ كس در اين كوهها وقوف به عمل نياورد مگر آن كه خداى تعالى دعاى او مستجاب فرمود. اما مؤمنان پس دعاهاى آنان نسبت به امور آخرتى شان مستجاب مى شود و اما شخص كافر پس دعاهاى آنان نسبت به امور دنيوى شان مستجاب خواهد شد «و عن الصادق عليه السّلام: ما من رجل من اهل الكورة وقف بعرفة من المؤمنين الا غفر اللّه لاهل تلك الكورة من المؤمنين و ما من رجل وقف بعرفة من اهل بيت من المؤمنين الاّ غفر اللّه لاهل ذلك البيت من المؤمنين» هركس از چادرنشينان كه در عرفات وقوف كند خداى تعالى ساكنان آن را كه از مؤمنين باشند مى آمرزد، و هركس از خانواده هاى مؤمن در عرفات وقوف كند خداى تعالى اهل آن خانوادۀ مؤمن را مى آمرزد. «و سمع على بن الحسين عليه السّلام يوم عرفه سائلا يسئل الناس فقال له: ويحك أغير اللّه تسأل فى هذا المقام انه ليرجى لما فى بطون الحبال فى هذا اليوم ان يكون سعيدا» امام زين العابدين عليه السّلام گدايى را مشاهده فرمود كه در روز عرفه از مردم گدايى مى كرد. حضرت به او فرمود: اى واى بر تو! در چنين موقعى از غير خداى تعالى مسئلت مى كنى؟ به راستى كه اميد آن مى رود كه اطفال در شكم مادران باردار را امروز رحمت حق تعالى فراگيرد و آنان خوشبخت گردند. و بالجمله اخبار در شرافت و فضيلت اين روز بسيار است و ما به همين مقدار اكتفا مى كنيم.

اللّهم و انا عبدك الذى انعمت عليه قبل خلقك له و بعد خلقك اياه فجعلته ممّن هديته لدينك و وفقته لحقّك و عصمته بحبلك و ادخلته فى حزبك و ارشدته لموالات اوليائك و معادات اعدائك بارالها! من همان بندۀ تو هستم كه پيش از آن كه او را بيافرينى و پس از آفرينش او او را نعمت

ص:439

عطا فرمودى پس او را از كسانى قرار دادى كه به دين خود راهنمايى فرمودى و به حق خويشت توفيقش دادى و او را به ريسمان محكم و استوار خودت نگاه داشتى و در حزب و گروه خودت درآوردى و به دوستدارى دوستانت و دشمنى دشمنانت رهبرى فرمودى.

مترجم گويد: الطاف و عنايات و نعمتهاى حضرت حق تعالى بيش از آن است كه عقل بشرى بتواند آنها را درك و يا احصا كند؛ چنان كه صريح آيۀ مباركه بدان اشاره مى فرمايد:«وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لا تُحْصُوها»(1)ه گفتۀ حكيم شيراز:

فضل خداى را كه تواند شمار كرد يا كيست آن كه شكر يكى از هزار كرد؟

بحر آفريد و برّ درختان ميوه دار خورشيد و ماه و انجم و ليل و نهار كرد

ابواب نعمتى كه جهان سر به سر گرفت اثقال منّتى كه فلك زير بار كرد

تسبيح گوى او نه بنى آدمند و بس هر بلبلى كه زمزمه بر شاخسار كرد

*

تا آن جا كه بعضى از مفسران در تفسير آيۀ مباركۀ «وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً»(2)

گفته اند كه نعمت باطنى بدان معناست كه اصلا براى كسى معلوم نيست و قابل درك نيست و لكن از نعمتهاى ظاهرى كه خداى تعالى به بندگانش عطا فرموده در توضيح اين جملۀ نورانى دعا مختصرى اشاره مى كنيم.

اولين نعمت حق تعالى به بنده اش همان تعلق ارادۀ بارى تعالى به ايجاد اوست كه از عنايت ازلى و رحمت واسعه اش سرچشمه مى گيرد وگرنه او - تعالى شأنه - غنى بالذّات است و نيازى به خلق مخلوق ندارد؛ چنان كه امير المؤمنين عليه آلاف التحيّة و الثناء در آغاز خطبۀ متقين در جواب شخصى به نام همام فرمود: «ان اللّه تعالى خلق الخلق حين خلقهم غنيا عن طاعتهم آمنا من معصيتهم لانه لا تنفعه طاعة من اطاعه و لا تضره معصية من عصاه» گر جمله كائنات كافر گردند، بر دامن كبرياش ننشيند گرد. و در دعا نيز آمده است: «يا بارئ خلقى رحمة بى و كان عن خلقى غنيّا» به گفتۀ مولانا:

من نكردم خلق تا سودى كنم بلكه تا بر بندگان جودى كنم

ص:440


1- سورۀ ابراهيم، آيۀ 34.
2- سورۀ لقمان، آيه 20.

دومين نعمت ظاهرى بارى تعالى عنايتى است كه نسبت به ايجاد بنده فرموده و درهاى عدم را بر روى او ببست و موجبات بقاى انسان را در عدم اصلى و ازلى از بين برد، چنان كه آيۀ وافى الهداية اشاره مى فرمايد:«هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً»(1) به فرمودۀ عارف شيراز:

رهرو منزل عشقيم و ز سر حدّ عدم تا به اقليم وجود اين همه راه آمده ايم

پس اولين نعمت ايجاد موجبات وجود و دومينش رفع موانع وجود است كه با اين دو نعمت با توجه به وسعت دايرۀ موجبات وجود از پدر و مادر و ملائكه (مدبّرات امر) علت تامّه وجود حاصل و معلول تحقق مى پذيرد، و سرآمد همۀ اين نعمتها نعمت عظماى هدايت است كه با نبود آن نه تنها نعمتى وجود ندارد بلكه آنچه ما آن را نعمت مى پنداريم از وجود و توابع وجود مبدل به نقمت خواهد گرديد و شايد اشاره به همين موهبت عظمى باشد جملۀ شريفه «فجعلته ممّن هديته لدينك» تا آخر جملات نورانى كه تفسير شد، مخصوصا با توجّه به آوردن فاء تفريعيّه كه بيانگر نتيجۀ منتهاى پيشين است. سيد شارح (رض) در تفسير حبل اللّه از علامۀ طبرسى در مجمع البيان نقل مى كند كه اقوالى گفته شده است؛ يكى از اقوال اين كه مراد از حبل اللّه قرآن كريم است؛ چنان كه ابى سعيد خدرى و جماعتى گفته اند.

دوّم اين كه مقصود از حبل اللّه دين خداست و اين گفتار ابن عباس و ابن زيد است. سوّم آنچه ابان بن تغلب از امام جعفر صادق عليه و على آبائه و ابنائه آلاف التحية و الثناء نقل مى كند كه فرمود: «نحن حبل اللّه الذى قال: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً» ماييم حبل اللهى كه فرمود:

همگى به حبل الهى چنگ بزنيد.

و منافاتى ندارد كه همۀ اين اقوال مقصود و مراد باشد؛ چنان كه مؤيد اين معنا روايتى است از ابو سعيد خدرى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمود: «ايها الناس انى قد تركت فيكم حبلين ان اخذتم بهما لن تضلّوا بعدى: احدهما اكبر من الآخر، كتاب اللّه حبل ممدود من السماء الى الارض و عترتى اهل بيتى الا و انّهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض» اى مردم! به راستى كه من دو ريسمان در ميان شما به جا گذاشتم كه اگر آنها را به دست گيريد هرگز پس از من گمراه نخواهيد شد و يكى از آن دو ريسمان بزرگ تر از ديگرى است و آن دو عبارتند از كتاب

ص:441


1- سورۀ انسان، آيۀ 1.

خداى تعالى كه ريسمانى است از آسمان تا زمين كشيده شده است و ديگرى عترت من كه اهل بيت من باشند. آگاه باشيد كه اين دو هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

ثم امرته فلم يأتمر و زجرته فلم ينزجر و نهيته عن معصيتك فخالف امرك الى نهيك لا معاندة لك و لا استكبارا عليك بل دعاه هواه الى ما زيّلته و الى ما حذّرته و اعانه على ذلك عدوك و عدوّه فاقدم عليه عارفا بوعيدك راجيا لعفوك واثقا بتجاوزك و كان احق عبادك مع ما مننت عليه الاّ يفعل

سپس او را فرمان دادى پس او فرمان نبرد و منعش فرمودى و او باز نايستاد و نافرمانى تو را كرد و اين مخالفت نه از روى دشمنى با تو بود و نه از روى گردنكشى بر جناب تو بلكه هواى نفسانى او وى را به آنچه جدايش ساخته اى و نهى اش فرموده اى كشاند و به آنچه از آن برحذر داشتى خواند و دشمن تو و دشمن او (شيطان لعين) او را بر آن نافرمانى يارى كرد.

پس با اين كه به ترسانيدن تو شناخت داشت و اميدوار به عفو و بخشش تو بود و اعتماد به گذشت تو بود در حالى كه با آن نعمتهايى كه به او عطا فرموده بودى سزاوارترين بندگان تو بود كه به مخالفت و نافرمانى حضرتت اقدام نكند.

و ها انا ذابين يديك صاغرا ذليلا خاضعا خاشعا خائفا معترفا بعظيم من الذنوب تحمّلته و جليل من الخطايا اجرمته و اينك منم در پيشگاه تو و در محضر تو با حالت زبونى و خوارى و فروتنى و زارى كنان و ترسان و اقراركننده ام به گناهان بزرگى كه زير بار آن رفته ام و به خطاهاى سترگى كه مرتكبش شده ام.

مستجيرا بصفحك لائذا برحمتك زنهار جويم به گذشت و عفو تو، به رحمتت پناهنده ام.

موقنا انه لا يجيرنى منك مجير و لا يمنعنى منك مانع يقين دارم كه هيچ امان دهنده اى مرا از تو امان نمى دهد و هيچ بازدارنده اى مرا از تو باز نمى دارد.

فعد علّى بما تعود به على من اقترف من تغمدّك پس به من بازگشت به عطا فرما به آنچه بازگشت مى فرمايى بر آن كه آلوده به گناه شده از فرو بردن او به درياى رحمت و مغفرتت.

و جد علىّ بما تجود به على من القى بيده اليك من عفوك و جود و احسانت را شامل حال من بفرما آن چنان كه شامل حال كسى مى فرمايى كه دست به دامن عفو تو زده باشد.

و امنن علىّ بما لا يتعاظمك ان تمنّ به على من أمّلك من غفرانك و بر من منّت بگذار به آنچه منت نهادن به آن براى خاطر كسى كه به آرزوى آمرزش توست در نظر تو بزرگ نيست؛ چنان

ص:442

كه در مورد ديگر نيز رسيده است: «يا من لا يتعاظمه غفران الذنب العظيم» البته كه در مقابل عظمت بى پايان و رحمت بى منتها بزرگى گناه را چه قدر و قيمتى؟

عارف شيراز فرمايد:

هاتفى از گوشۀ ميخانه دوش گفت ببخشند گنه مى بنوش

عفو خدا بيشتر از جرم ماست نكتۀ سربسته چه گويى خموش

*

و اجعل لى فى هذا اليوم نصيبا انال به حظّا من رضوانك و در اين روز براى من بهره اى قرار بده كه به سبب آن بهره اى از خوشنودى تو نصيبم گردد.

و لا تردّنى صفرا ممّا ينقلب به المتعبدون لك من عبادك و مرا از درگاهت از ثوابى كه بندگان كوشا در پرستش و عبادت تو با آن باز مى گردند تهيدست برنگردان.

و انّى و ان لم أقدّم ما قدّموه من الصالحات فقد قدّمت توحيدك و نفى الاضداد و الانداد و الأشباه عنك و من هرچند كردارهاى شايسته اى را كه آن بندگان كوشا در عبادت پيش تو فرستاده اند نفرستادم و به جا نياورده ام ليكن يگانه پرستى و اين را كه اضداد و امثال و مانندهايى براى تو نيست پيش فرستادم.

و أتيتك من الابواب التى امرت أن تؤتى منها و از درهايى كه امر فرموده اى از آنها به سوى تو آيند به درگاهت آمده ام و به آنچه كسى جز به آن در نزديكى به بارگاهت نزديك نمى شود به درگاه تو آمده ام. اين جملۀ شريفه شايد اشاره اى باشد به آيۀ شريفه «وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها» كه از امام باقر عليه السّلام روايت شده كه فرمود: معناى اين آيۀ شريفه آن است كه «أن يوتى الامر من وجهه» به هر كارى از راهش بايد وارد شد.

و ثقة الاسلام كلينى در كافى شريف به سند خود از ابى بصير روايت مى كند كه امام صادق عليه السّلام فرمود: «الاوصياء هم ابواب اللّه عزّ و جل التى يؤتى منها و لولاهم ما عرف اللّه عزّ و جل و بهم احتج اللّه تبارك و تعالى على خلقه» اوصيايند كه درهاى خداى عزّ و جل اند؛ درهايى كه از آن درها بايد شرفياب محضر گرديد، و اگر آنان نبودند خداى عزّ و جل شناخته نمى شد، و به واسطۀ آنها خداى تبارك و تعالى حجّت را بر خلقش تمام فرموده است. «و عن ابى جعفر عليه السّلام: آل محمد ابواب اللّه و سبيله و الدعاة الى الجنّة و القادة اليها و الا دلاّء عليها الى يوم القيامة» امام باقر عليه السّلام

ص:443

فرمود: آل محمد درهاى الهى و راه خداوندى و دعوت كنندگان به بهشت اند و رهبرى به بهشت را برعهده دارند و راهنماى بهشت اند تا روز قيامت.

سيد شارح رضوان اللّه عليه از شيخ عارف مجد الدين بغدادى نقل مى كند كه در عالم رؤيا به خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيدم و عرض كردم دربارۀ ابن سينا چه مى فرماييد؟ حضرت فرمود: «ذاك رجل اراد ان يصل الى اللّه تعالى بلا وساطتى فحجبته هكذا بيدى فسقط فى النار»، او مردى بود كه خواست بدون وساطت من به خداى تعالى برسد و من اين چنين با دستم جلو او را گرفتم (ظاهرا حضرت با دست مبارك خود اشاره فرموده است) پس به آتش سقوط كرد و به جهنم افتاد. مترجم گويد: اوّلا خواب مزبور به اتّكاى نقل سيد شارح (ره) نقل شد وگرنه قضاوت دربارۀ بزرگانى همچون ابن سينا با خوابى كه معلوم نيست از رؤياهاى صادقه است و يا از اضغاث احلام است صحيح نيست و خود ابن سينا نيز از اين گونه شايعات در رنج بوده كه گفته است:

كفر چو منى گزاف و آسان نبود محكم تر از ايمان من ايمان نبود

درد هر يكى چون من و آن هم كافر؟ پس در همه دهر يك مسلمان نبود

*

و ثانيا چون خواب مذكور متضمّن مطلبى عرفانى دربارۀ ائمه عليهم السلام بود و اين كه بدون وساطت آن بزرگواران به جايى نتوان رسيد؛ چنان كه در زيارت جامعه كبيره آمده است «من اراد اللّه بدأبكم و من قصده توجه اليكم» هركس به هر مقامى از مقامات معنوى كه راه يافته لا محاله به دستگيرى يكى از اولياى الهى بوده است، به فرمودۀ عارف بزرگوار شيراز:

گو برو و آستين به خون جگر شو هر كه در اين آستانه راه ندارد

و از امير المؤمنين عليه السّلام در ضمن حديثى رسيده است كه فرمود: «انّ اللّه عزّ و جل لو شاء لعرّف العباد نفسه و لكن جعلنا ابوابه و صراطه و سبيله و الوجه الذى يؤتى منه فمن عدل عن ولايتنا او فضل علينا غيرنا فانّهم عن الصراط لناكبون» همانا خداى عزّ و جل اگر مشيتش بر آن قرار مى گرفت كه خود را بر بندگانش بشناساند مى شناساند ولكن ما را درها و صراط و راه جهتى كه از آن بايد به حضور راه يافت قرار داد. پس هركس كه از راه ولايت ما منحرف شود و يا

ص:444

ديگران را بر ما برترى دهد پس به تحقيق كه آنان از پل صراط سرازير و واژگون خواهند گرديد.

و امام صادق عليه الصلوة و السلام در ضمن حديثى فرمود: «من اتى البيوت من ابوابها اهتدى و من اخذ فى غيرها سلك طريق الردى وصل اللّه طاعة ولىّ امره بطاعة رسوله و طاعة رسوله بطاعته فمن ترك طاعة ولاة الامر لم يطع اللّه و لا رسوله» هركس كه به خانه ها از درهاى ورودى وارد شود رهياب مى شود و هركس كه از راه ديگر برود راه هلاكت را پيموده است؛ خداى تعالى فرمانبردارى از ولى امرش را به اطاعت رسولش پيوند داده و اطاعت رسولش را به اطاعت خودش وصل فرموده؛ پس هركس اطاعت واليان امر را ترك كند نه خداى تعالى را اطاعت كرده و نه رسول خدا را.

ترسم نرسى به كعبه اى اعرابى كاين ره كه تو مى روى به تركستان است

و روايات در اين باره بسيار است.

و تقرّبت اليك بما لا يقرب احد منك الاّ بالتقرّب به و نزديك شدن به درگاه تو را به وسيله آنچه كسى جز با تقرّب به او به تو نزديك نمى شود به دست آوردم. از سياق جملۀ نورانى دعا چنين استفاده مى شود كه ولايت ولىّ امر شرط قبولى اعمال و عبادات است اگر نگوييم كه شرط صحّت آنهاست؛ چنان كه در روايات بسيارى به آن اشاره شده است بدين مضمون كه اگر كسى مابين ركن و مقام در طول عمر خود مشغول عبادت باشد ولى با هدايت ولى اللّه نباشد اكبّه اللّه على منخريه فى النار.

و بر همين مبنا فتواى تاريخى حضرت امام خمينى - قدس اللّه سره الشريف - صدور يافت كه ذبيحۀ مخالفين در حج مجزى نيست و كفايت نمى كند بلكه بايد ذابح شيعه باشد، زيرا كه اين ذبح جزء اعمال و مناسك حج است و ولايت شرط صحّت عبادات است، رضوان اللّه تعالى عليه و حشره مع اوليائه. و بر اين معنى رواياتى از فريقين دلالت دارد چنانچه موفّق احمد معروف به فخر خوارزم به سند خود از جعفر بن عمر نقل مى كند كه گفت:

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

«من احب عليا قبل اللّه منه صلوته و صيامه و قيامه و استجاب دعائه، الا من احب عليا اعطاه اللّه بكلّ عرق فى بدنه مدينة من الجنة، الا و من احبّ آل محمد أمن من الحساب و النار و الصراط، ألا

ص:445

و من مات على بغض آل محمد جاء يوم القيامة مكتوب بين عينه آيس من رحمته»، كسى كه على را دوست داشته باشد خداى تعالى نماز و روزه و شب زنده داريش را مى پذيرد و دعاى وى را مستجاب مى فرمايد. هان كه هركس على را دوست بدارد خداى تعالى به شمار رگهاى بدن او شهرى از بهشت را به او عطا مى فرمايد. هان كه هركس آل محمد را دوست بدارد از حساب و آتش و عبور از صراط در امان است. آگاه باشيد كه هركس با دشمنى خاندان پيغمبر از دنيا برود روز قيامت به عرصۀ محشر مى آيد در حالى كه بر پيشانى او نوشته شده است: (نااميد از رحمت حق تعالى).

و از عمر بن يقظان اسدى روايت شده كه امام صادق عليه السّلام در تفسير آيۀ مباركه «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ»(1)لمۀ پاك به سوى خداى تعالى بالا مى رود و كار شايسته آن كلمۀ پاك را بلند مى كند، «قال و لا يتنا اهل البيت و اهوى بيده الى صدره فمن لم يتولنا لم يرفع اللّه له عملا» حضرت در حالى كه با دست مبارك به سينۀ خودشان اشاره مى فرمود، فرمودند: پس هركس كه ولايت ما را نداشته باشد خداى تعالى هيچ عمل او را بالا نمى برد. «و اخرج ابن مردويه و الموفق بن احمد و غيرهما عن زيد بن على عن ابيه عن جدّه عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال: يا على لو ان عبدا عبد اللّه مثل ما قام نوح فى قومه و كان له مثل احد ذهبا فانفقه فى سبيل اللّه و مدّ فى عمره حتى حج الف عام على قدميه ثم قتل بين الصفا و المروة مظلوما ثم لم يوالك يا علىّ لم يشمّ رائحة الجنة و لم يدخلها».

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: يا على! اگر بنده اى مانند زمانى را كه نوح در ميان قوم خود بود (نهصد و پنجاه سال) عبادت خدا كند و همانند كوه احد طلا داشته باشد و آن را در راه خدا انفاق كند و عمرش آن اندازه دراز باشد كه هزار سال پياده به حج مشرف شود و سپس در ميان صفا و مروه مظلومانه كشته شود ولى تو را دوست نداشته باشد بوى بهشت به مشامش نمى رسد و قدم در بهشت نمى گذارد.

و در تاريخ نسائى و كتاب شرف المصطفى است كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «لو انّ عبدا عبد اللّه تعالى بين الركن و المقام الف عام ثم الف عام ثم الف عام و لم يكن يحبّنا اهل البيت لأكبه اللّه على منخره فى النار» اگر بنده اى خداى تعالى را در ميان ركن و مقام سه هزار سال بپرستد ولكن دوست ما اهل بيت نباشد حتما خداى تعالى او را به روى در آتش دوزخ خواهد انداخت. و

ص:446


1- سورۀ فاطر، آيۀ 10.

ابو المؤيد در كتاب مناقب و ابو تراب در كتاب حدائق از انس بن مالك و ديلمى در كتاب فردوس از معاذ و جمعى ديگر از ابن عمر نقل مى كنند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «حبّ على بن ابى طالب حسنة لا تضرّ معها سيئة و بغضه سيئة لا تنفع معها حسنة» محبّت على بن ابى طالب عليه السّلام عمل نيكى است كه با وجود آن هيچ گناهى زيان نمى رساند و عداوت و دشمنى آن حضرت گناهى است كه هيچ عمل نيكى با وجود آن بغض و عداوت سودى به حال انسان ندارد.

نويسنده گويد: حدود و شرايط اعمال و عبادات به دست شارع مقدس است و كسى را حق دخالت در امر اختصاصى شارع نيست؛ به مثال، اگر شارع براى نماز خواندن طهارت را تشريع فرمود كسى را نرسد كه بگويد من سالها نماز بى طهارت خوانده ام، چرا شارع آن همه نماز را به جاى يك يا چند نماز با طهارت نمى پذيرد؟ پاسخ اين سؤال همان نكته است كه اشاره شد كه طهارت را مشرّع نماز شرط صحت آن قرار داده است. پس تعيين حدود احكام الهى به دست بندگان نيست و خداى تعالى اين چنين مقرر فرموده است كه نماز بدون ولايت از درجۀ اعتبار ساقط باشد «وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»(1)ضولى در اين باره به كسى نرسد «يفعل الله ما يشاء بقدرته و يحكم ما يريد بعزته ربنا آمنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاكتبنا مع الشاهدين».

از آنچه ذكر شد معلوم گرديد كه توجيه اين گونه روايات با اين كه دوستدار على گناه نمى كند كه به اصطلاح سالبه به انتفاى موضوع است توجيهى است خنك و برخلاف ظاهر و مخصوص كسانى است كه كاسه هاى داغ تر از آش و دايه هاى مهربان تر از مادر مى باشند. باز گرديم به اصل مطلب: اخرج غير واحد عن عمار و معاذ و عايشه عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال: النظر الى على بن ابى طالب عبادة و ذكره عبادة و لا يقبل ايمان عبد الا بولايته و البرائة من اعدائه» چند نفر از راويان حديث روايت كرده اند از عمّار و معاذ و عايشه كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: نگاه كردن به على بن ابى طالب عليه السّلام عبادت است و ياد او كردن عبادت است و ايمان هيچ بنده اى پذيرفته نمى شود مگر به اين كه على عليه السّلام را دوست بدارد و از دشمنان على عليه السّلام دورى بجويد. و عن ابى جعفر عليه السّلام فى قوله تعالى: قل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه على بصيرة، يعنى بالسبيل على بن ابى طالب و لا ينال ما عند اللّه الاّ بولايته».

و امام باقر عليه السّلام در تفسير آيۀ شريفه: بگو اى پيغمبر كه راه من اين است كه با بينايى كامل به

ص:447


1- سورۀ احزاب، آيۀ 36.

سوى خداى تعالى دعوت مى كنم فرمود: مقصود خداى تعالى از سبيل در اين آيۀ شريفه على بن ابى طالب عليه السّلام است و به آنچه در نزد خداى تعالى است دسترسى نيست مگر به ولايت و دوستى على عليه السّلام.

اين اندكى از بسيار و قطره اى از درياست كه دربارۀ آن حضرت ذكر شده.

كتاب فضل تو را آب بحر كافى نيست كه تر كنم سر انگشت و صفحه بشمارم

*

ثم اتبعت ذلك بالانابة اليك و التذلّل و الاستكانة لك و حسن الظن بك و الثقة بما عندك سپس در پيرو اين تقرّب توبه و انابه به سوى تو نمودم و به درگاه تو زارى و خوارى كردم و به حضرت تو گمان نيكو دارم و به آنچه نزد توست اعتماد و اطمينان دارم.

و شفعته برجائك الذّى قلّ ما يخيب عليه راجيك و اميد به تو را كه هيچ گاه اميدوار به تو از آن نوميد نمى گردد همراه آن نموده ام.

و سألتك مسئلة الحقير الذليل البائس الفقير الخائف المستجير و از تو درخواست مى نمايم همچون كسى كه پست و خوار و نيازمند و بى چيز و ترسناك و زنهارخواه باشد.

و مع ذلك خيفة و تضرعا و تعوذا و تلوذا و با اين احوال درخواستم از روى ترس و زارى و پناه جويى است.

لا مستطيلا بتكبّر المتكبرين و لا متعاليا بدالّة المطيعين نه از روى بلندپروازى به گردنكشى گردنكشان و نه از روى علوّ و بلندى جويى به ناز و عشوۀ اطاعت كنندگان.

و لا مستطيلا بشفاعة الشافعين و نه از روى تكبّر و گردن فرازى به شفاعت ميانجيگرى شفاعت كنندگان.

و انا بعد اقلّ الا قلّين و اذلّ الاذلّين و من پس از اين اعتراف كمترين كمتران و خوارترين خوارتران.

و مثل الذّرة او دونها و همانند ذرّة بلكه كمتر از آنم.

فيا من لم يعاجل المسيئين و لا ينده المترفين پس اى آن كه در كيفر گنهكاران و آنان كه در ناز و نعمت فرو رفته و آن نعمتها را بيجا به كار مى برند شتاب نمى كند.

و يا من يمنّ باقالة العاثرين و يتفضّل بانظار الخاطئين و اى آن كه لغزندگان را منّت نهاده و

ص:448

لغزش هاى آنان را ناديده مى انگارد از روى تفضّل و احسان مهلت مى دهد.

انا المسيئى المعترف الخاطى العاثر منم گنهكار بدكار اقراركننده به بدكارى و خطا و لغزش خويش.

انا الذى اقدم عليك مجترئا منم آن كه از روى جرأت در برابر تو اقدام به مخالفت نمود.

انا الذى عصاك متعمدا منم آن كه از روى عمد نافرمانى تو را كرد.

انا الّذى استخفى من عبادك و بارزك منم آن كه كارهاى ناشايست خود را از بندگان تو پنهان كرد و برابر تو آشكار ساخت.

انا الّذى هاب عبادك و امنك منم آن كه از بندگانت ترسيد و از تو ايمن گشت.

انا الذى لم يرهب سطوتك و لم يخف بأسك منم آن كه از قهر و غلبه تو نهراسيد و از عذاب و سختگيريت نترسيد.

انا الجانى على نفسه منم جنايتكار دربارۀ خود.

انا المرتهن ببليّته منم در گرو بلا و گرفتارى خويش.

انا القليل الحياء منم بى حيا و بى شرم.

انا الطويل العناء منم گرفتار رنج و درد دراز. سيد شارح - رضوان اللّه عليه - در ترجمه و توجيه اين جملات نورانى به زحمت افتاده كه ظاهر غيرمتناسب با مقام عصمت دارد تا آن جا كه مى فرمايد: و انا استغفر اللّه تعالى من التفوه بهذه العبارات فى شرح كلامه عليه السلام و حاشا جنابه الشريف من التفريط و النسيان فضلا عن الاثم و العصيان و لكن حل الفاظ العبارة موجب لهذا البيان و انا اشهد اللّه باعتقاد عصمته و الاقرار بها بالقلب و اللسان: من استغفار مى كنم كه چنين عبارتها را به زبان بياورم و آن حضرت از هرگونه تفريط و فراموشى به دور است تا چه رسد به گناه و معصيت وليكن به خاطر ترجمۀ الفاظ عبارت دعا به ناچار اين عبارات گفته آمد، و من خداى را شاهد مى گيرم كه به عصمت آن حضرت معتقدم و با دل و زبان به آن معترفم.

مترجم گويد: حل اين گونه اعترافات كه در بسيارى از دعاها وارد شده است هرچند در پاره اى از موارد قابل توجيه است به اين كه مقصود حضرت تعليم به ديگران بوده است مانند بعضى از جملات دعاى كميل كه شايد مقصود تعليم كميل بوده است اما در پارۀ ديگر از موارد اين توجيه به نظر وجيه نيست همچون مضامين دعاى بسيار شريف معروف به دعاى ابى حمزه كه امام عليه السّلام به حسب ظاهر روايت هر شب ماه رمضان آن دعا را به هنگام سحر قرائت

ص:449

مى فرمودند: «انا الّذى اعطيت على المعاصى جليل الرشى انا الذى حين بشرت بها خرجت اليها اسعى» و ديگر جملاتى كه در بسيارى از ادعيه وارد شده است و خصوصا در صحيفۀ مبارك سجّاديه كه از ودايع امامت بوده و دست به دست در ميان امامان اهل بيت مى گشته؛ چنان كه در مقدمۀ صحيفه مباركه مذكور است، چه بايد كرد و چگونه توجيه توان كرد؟ اكنون كه روز ولادت با سعادت امام جواد عليه السّلام دهم ماه رجب به سال 1418 قمرى است چيزى به نظر قاصر نمى رسد، اميد است كه از بركات انفاس مقدّسۀ بزرگان و اساتيد فن علم و عرفان استفاده و اين معضله حلّ و تقديم خوانندگان محترم بشود؛ عجالتا شرح اين هجران و اين خون جگر اين زمان بگذار تا وقت دگر.

بحق من انتجبت من خلقك و بمن اصطفيته لنفسك بحق من اخترت من بريّتك و من اجتبيت لشأنك بحق من وصلت طاعته بطاعتك و من جعلت معصيته كمعصيتك بحق من قرنت موالاته بموالاتك و من نطت معاداته بمعاداتك تو را قسم مى دهم به مقام و منزلت كسى كه او را از آفريدگانت برگزيده اى و به حق كسى كه او را براى خودت پسنديده اى و به حق كسى كه او را از آنچه آفريده اى اختيار كرده اى و به حق كسى كه او را براى كار خود انتخاب فرموده اى، به حق كسى كه طاعت و فرمانبرى از او را به اطاعت از خود پيوسته اى و كسى كه نافرمانى از او را مانند نافرمانى از خودت گردانيده اى، به حق كسى كه دوستى او را به دوستى خود مقرون فرموده اى و كسى كه دشمنى با او را به دشمنى با خودت منوط و مربوط ساخته اى.

تغمّدنى فى يومى هذا بما تتغمّد به من حار اليك متنصلا و عاذ باستغفارك تائبا مرا در اين روزم بپوشان (از عفو خود) به آنچه مى پوشانى به آن كسى را كه با حال بيزارى از گناه به درگاه تو زارى مى نمايد و با توبه و طلب مغفرت از تو به تو پناه مى آورد.

و تولّنى بما تتولّى به اهل طاعتك و الزلفى لديك و المكانة منك و مرا سرپرستى فرما به آنچه كه به آن سرپرستى مى فرمايى كسى را كه اطاعت و فرمانبردارى از تو نموده و نزد تو داراى قرب و منزلت مى باشد.

و توحّدنى بما تتوحد به من وفى بعهدك و اتعب نفسه فى ذاتك و اجهدها فى مرضاتك و حضرتت به تنهايى به من احسان و نيكى فرما به آنچه احسان نمودى كسى را كه به عهد و پيمان تو وفا كرده و خود را دربارۀ طاعت از تو به رنج انداخته و در به دست آوردن رضايت تو بيشتر از توان خود كوشيده.

ص:450

و لا تؤاخذانى بتفريطى فى جنبك و مرا به تقصير و كوتاهى خود در راه بندگيت مؤاخذه مفرما.

و تعدّى طورى فى حدودك و مجاوزة احكامك و مرا به خاطر تجاوز از حدّ و مرز خويش نسبت به آنچه حرام فرموده اى و از احكامت تجاوز نموده ام به كيفر مرسان.

و لا تستدرجنى با ملائك لى استدراج من منعنى خير ما عنده و لم يشركك فى حلول نعمته بى و به واسطۀ مهلت دادن خود به من تدريجا و كم كم سزاوار عقابم مفرما.

و نبهنى من رقدة الغافلين و سنة المسرفين و نعسة المخذولين و مرا از خواب بى خبران و خواب آلودگى اسراف كنندگان و چرت زدن خوارشدگان بيدار فرما.

و خذ بقلبى الى ما استعملت به القانتين و استعبدت به المتعبدين و استنقذت به المتهاونين و دلم را متوجه فرما به آنچه اطاعت كنندگان مخلص را به آن واداشته اى و كوشش كنندگان در عبادت را به واسطۀ آن بندگان فرمانبردار قرار داده اى و سهل انگاران را به سبب آن نجات داده اى.

قوله عليه السلام و لا تستدرجنى باملائك لى استدراج من منعنى خير ما عنده و لا يشركك فى حلول نعمته بى: و بدان گونه كه ستمگران را سرگرم نعمت كردى تا از تو غافل شدند و خير خود را از من دريغ داشتند و در نعمتهاى تو بر من شريك نبودند مرا سرگرم نعمت مساز. در تفسير اين عبارت اختلاف كردند و اين كه ما در ترجمه آورديم به نظر انسب آمد.

و اعذنى ممّا يبا عدنى عنك و يحول بينى و بين حظّى منك و يصدّنى عمّا احاول لديك و مرا پناه ده از آنچه مرا از در درگاهت دور مى سازد و ميان من و بهره و نصيبى كه از قرب تو دارم جلوگير مى شود.

و سهل لى مسلك الخيرات اليك و المسابقة اليها من حيث امرت و المشاحّة فيها على ما اردت و برايم آسان بفرما راه نيكيها به سوى تو را و مسابقه و پيشى گرفتن به آنها را از طريقى كه تو دستور فرموده اى و حريص بودن در آنها را طبق آنچه تو اراده فرموده اى.

و لا تمحقنى فيمن تمحق من المستخفّين بما اوعدت و مرا با كسانى كه تهديدهاى تو را سبك مى شمارند و هلاك مى شوند هلاك مكن؛ يعنى از كسانى نباشم كه در اثر سبك شمردن تهديدهاى تو هلاك مى شوند.

و لا تهلكنى مع من تهلك من المتعرّضين لمقتك و با كسانى نباشم كه خود را در معرض

ص:451

غضب تو قرار مى دهند.

و لا تتبّرنى فيمن تتبّر من المنحرفين عن سبلك و مرا با كسانى كه آنان را به خاطر انحراف از راههاى تقرب به تو مى شكنى نشكن.

و نجنّى من غمرات الفتنة و مرا از گردابهاى بلا و گرفتارى نجات مرحمت فرما.

و خلّصنى من لهوات البلوى و مرا از گرفتاريهايى كه دل مرا به خودش مشغول مى كند رهايى بخش. مترجم گويد: آنچه در دنيا آدمى به آن پاى بند شود گاهى او را از وصول به مقصد اصلى و از سلوك الى اللّه باز مى دارد هرچند به ظاهر نعمت و رفاه و آسايش باشد و لكن گاهى ديگر همين گرفتارى تازيانۀ سلوك مى شود و مركب نفس با شتابى بيشتر راه مقصد را طى مى كند.

انبيا و اولياى الهى از موهبتهاى الهى در اين رابطه استفاده مى كردند برخلاف دشمنان حق و حقيقت كه موهبتهاى حق تعالى را عليه خود و ديگران مورد بهره بردارى قرار مى دادند.

موسى عليه السّلام به خداى تعالى عرض مى كند:«رَبَّنا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِينَةً وَ أَمْوالاً فِي الْحَياةِ الدُّنْيا رَبَّنا لِيُضِلُّوا عَنْ سَبِيلِكَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلى قُلُوبِهِمْ فَلا يُؤْمِنُوا حَتّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ»(1)روردگارا! تو به فرعون و فرعونيان در حيات دنيا ملك و اموال و زيورهاى بسيار بخشيدى كه بدين وسيله بندگان را از راه تو گمراه كنند، بار خدايا! اموال آنها را نابود گردان و دلهاشان را سخت بربند كه اينان ايمان نياورند تا هنگامى كه شكنجۀ دردناك را مشاهده كنند. اين حال دشمنان خدا و حق بود وليكن دوستان خدا و رهروان حقيقت با ابتلائات انس داشتند، به گفتۀ عارف رومى:

گريم و ترسم كه او باور كند وز ترحم جور را كمتر كند

عاشقم بر قهر و بر لطفش بجد اى عجب من عاشق اين هر دو ضد

با هوايش در تموز و دى خوشيم ماهى آبيم و مرغ آتشيم

*

لذا امام عليه السّلام در جملۀ نورانى دعا عرض مى كند: «و خلّصنى من لهوات البلوى» بارالها! آن چنان نباشد كه گرفتاريها دل مرا به خود مشغول كند.

ص:452


1- سورۀ يونس، آيۀ 88.

و أجرنى من أخذ الاملاء و مرا از مؤاخذۀ مهلت دادن پناهم ده. مترجم گويد: از ابتلائات مهم و خطرناك حق تعالى شانه مسئلۀ املاء و مهلت دادن خداى تعالى است بنده اش را كه در آيات و روايات و سيرۀ اسلامى عنايتى بسزا به آن شده است؛ چنان كه خداى تعالى مى فرمايد:

«وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ» (1)

كافران حتما نبايد چنين گمان كنند كه مهلت دادن ما آنان را به سود آنان است بلكه تنها به خاطر آن به آنان مهلت مى دهيم كه بارشان را سنگين تر و گناهشان را بيشتر كنند و عذاب اهانت بارى در انتظار آنان است.

و در سورۀ اعراف مى فرمايد:«وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ»(2)سانى كه آيات ما را دروغ مى پندارند به زودى آنان را ناخودآگاه به استدراج خواهيم كشانيد و درجه به درجه رو به شقاوت و هلاكت خواهند رفت و به آنان مهلت خواهم داد كه به راستى حيلۀ من محكم و استوار است. خداى تعالى مردم شقى و بدعاقبت را فورا به كيفر اعمالشان نمى رساند و عجله و شتابى دربارۀ آنان روا نمى دارد، زيرا به حكم «انّما يعجل من يخاف الفوت» كسى كه از دست دادن چيزى مى ترسد شتاب مى كند و خداى تعالى مالك ملك وجود است و همۀ موجودات در قبضۀ قدرت اوست، از اين رو در مؤاخذۀ متخلفين شتاب نمى فرمايد «إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ» به راستى كه عذاب من با قوّت و شدّت است و هيچ چيز نتواند از آن جلوگيرى كند؛ چنان كه عالمۀ غير معلّمه عقيلۀ بنى هاشم در مجلس يزيد بر آن خبيث پرخاش كرد و فرمود: أظننت يا يزيد.....

كشّى از حسين بن حسن روايت مى كند كه گويد: «قلت لابى الحسن الرضا عليه السّلام انّى تركت ابن قياما من اعداء خلق اللّه لك، قال: ذلك شرّ له، قلت: ما اعجب ما اسمع منك جعلت فداك، قال:

اعجب من ذلك ابليس كان فى جوار اللّه عز و جل فى القرب منه فامره فابى و تعزز و كان من الكافرين» به حضرت رضا عليه السّلام عرض كردم كه ابن قيام را از دشمن ترين خلق خدا نسبت به شما ديدم.

فرمود: دشمنى با من بر زيان خود او تمام خواهد شد.

عرض كردم: فدايت شوم، مطلب شگفت آورى از شما مى شنوم. فرمود: از اين مطلب عجيب تر و شگفت انگيزتر داستان ابليس است كه در زير سايۀ حق تعالى و نزديك بارگاه

ص:453


1- سورۀ آل عمران، آيۀ 178.
2- سورۀ اعراف، آيۀ 182-183.

ربوبى بود، خداى تعالى دستورى به او صادر فرمود، او سرپيچى كرد و گردن فرازى نمود و در گروه كافران قرار گرفت «فاملى اللّه له، و اللّه ما عذّب اللّه بشىء اشدّ من الاملاء و اللّه يا حسين ما عذبهم اللّه بشىء اشد من الاملاء»، پس از آن كه ابليس در زمرۀ كفّار درآمد خداى تعالى او را مهلت داد. به خدا قسم خداى تعالى با چيزى شديدتر از املاء آنان را عذاب نمى كند.

سنان بن طريف مى گويد به امام صادق عليه السّلام عرض كردم: «خشيت ان اكون مستدرجا» من مى ترسم كه گرفتار استدراج شده باشم، «قال و لم» فرمود: براى چه اين وحشت تو را گرفته؟ «قلت: لانّى دعوت اللّه تعالى ان يرزقنى دارا فرزقنى و دعوت اللّه تعالى ان يرزقنى الف درهم فرزقنى و دعوته ان يرزقنى خادما فرزقنى خادما» عرض كردم: به جهت آن كه از خداى تعالى خواستم كه خانه اى روزيم فرمايد دعايم را مستجاب فرمود و صاحب خانه شدم و از خداى تعالى خواستم كه هزار درهم پول نقد به من مرحمت فرمايد هزار درهم به دستم رسيد و از خداى تعالى تقاضا كردم كه خدمتگزارى مرا روزى فرمايد روزى فرمود: «قال فاىّ شىء تقول؟ قال:

اقول الحمد للّه، قال: فما اعطيت افضل ممّا اعطيت» فرمود: تو در مقابل اين الطاف الهيه چه مى گويى؟ عرض كردم: مى گويم الحمد للّه. حضرت فرمود: توفيق شكر نعمتى كه خداى به تو عنايت فرموده بهتر است از نعمتهايى كه به تو ارزانى داشته است. در روايت ديگرى آمده است كه امام صادق عليه السّلام فرمود: «ما انعم اللّه على عبد مؤمن نعمة بلغت ما بلغت فحمد اللّه تعالى عليها الا كان حمد اللّه افضل ممّا اعطيت»، خداى تعالى هيچ نعمتى را به بندۀ مؤمن مرحمت نمى فرمايد هرچند آن نعمت در ارزش و عظمت به اعلى درجه اش برسد و سپس آن بنده حمد و سپاس خدا را به جاى مى آورد مگر آن كه سپاس او بهتر از آن نعمتى خواهد بود كه به او عطا شده است.

و حل بينى و بين عدو يضلّنى و هوى يوبقنى و منقصة ترهقنى و ميان دشمنى كه گمراهم مى سازد و هواى نفسى كه هلاكم مى گرداند و خسران و زيانى كه مرا فرا مى گيرد حايل و مانع و جلوگير شو.

و لا تعرض عنّى اعراض من لا ترضى عنه بعد غضبك و از من رو برمگردان روگرداندن از كسى كه پس از خشم خود از او راضى نمى شوى.

و لا تؤيسنى من الامل فيك فيغلب علىّ القنوط من رحمتك و از اميد (آمرزش) در درگاه تو نوميدم مفرما كه نوميدى از رحمتت بر من غالب گردد. مترجم گويد: صفت يأس و نوميدى

ص:454

از بزرگ ترين عوامل بدبختى انسان است و كسى كه اين حالت در او ظاهر و اين صفت در دل او رسوخ كند از همۀ خيرات دنيا و آخرت باز مى ماند. از اين رو در دستورات اسلامى از اين صفت و حالت شديدا نهى شده است.

در دعاى شريف ابو حمزۀ ثمالى كه در سحرهاى ماه مبارك رمضان خوانده مى شود وارد شده است: «فواسوأتا على ما احصى كتابك من عملى الذى لو لا ما ارجو من كرمك وسعة رحمتك و نهيك اياى عن القنوط تقنطت عند ما اتذكرها» اى بدا به حال من كه فرشتگان مأمور به نوشتن اعمال من آن گناهان را ثبت و ضبط كرده اند و اگر اميد به عفو و كرم تو نبود و اگر آن نبود كه تو مرا از نوميدى نهى كرده اى من هر وقت به ياد آن گناهان مى افتادم حالت نوميدى به من دست مى داد. و بزرگان دين قنوط از رحمت را جزء معاصى كبيره شمرده اند و حق همين است، زيرا اگر دردمند گناه را دوايى باشد در اميد است نه در نوميدى، كه وقتى آدمى نوميد گرديد به بزرگ ترين جنايت و گناه آلوده مى شود و دست به هر كارى مى زند و شايد از اين رو خداى تعالى مى فرمايد:«وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضّالُّونَ»(1).

آرى قنوط است كه گمراهى انسان را به دنبال دارد. در طبّ ظاهر نيز وقتى طبيب معالج از حيات بيمار مأيوس شود به نزديكان بيمار سفارش مى كند كه هر غذايى را كه بيمار بخواهد به او بدهند و منعش نكنند كه ديگر كار از كار گذشته است. در پايان داستان حميد بن قحطبه طوسى كه مرحوم محدّث قمى نقل مى كند بدين نكته اشاره شده است و چون موجب تنبّه است نقل مى شود «إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ»(2).

داستان از اين قرار است كه بنا به نقل محدث قمى - رضوان اللّه عليه - شيخ صدوق عليه الرّحمه به سند معتبر از عبد اللّه بزاز نيشابورى روايت كرده كه گفت در ميان من و حميد بن قحطبۀ طوسى معامله اى بود. در سالى به نزد او رفتم. چون خبر آمدن مرا شنيد، در همان روز ورود من مرا طلبيد.

پيش از آن كه جامه هاى سفر را تغيير دهم و آن هنگام وقت زوال از ماه مبارك رمضان بود چون بر او وارد شدم ديدم حميد در خانه نشسته است كه نهر آبى در ميان آن خانه جارى است. چون سلام كردم و نشستم آفتابه و لگن آوردند، دستهاى خود را شست و مرا نيز امر

ص:455


1- سورۀ حجر، آيۀ 56.
2- سورۀ ق، آيۀ 37.

كرد كه دستهاى خود را شستم. آن گاه خوان طعام او را حاضر كردند. از خاطر من محو شده بود كه ماه رمضان است و من روزه دارم چون دست به جانب طعام بردم روزه را به خاطر آوردم دست كشيدم. حميد گفت: چرا طعام نمى خورى؟ گفتم: ماه مبارك رمضان است و من بيمار نيستم و علّتى ندارم كه موجب افطار باشد و شايد امير را در اين باب علّتى و عذرى باشد كه مجوّز افطار او شده باشد. آن پليد گفت كه من نيز علّتى ندارم و بدنم صحيح است.

اين بگفت و بگريست.

چون از خوردن طعام فارغ شد، گفتم: «ايّها الامير» سبب گريۀ شما چه بود؟ گفت: سببش آن است كه در وقتى كه هرون در طوس بود شبى از شبها در ميان شب مرا طلبيد، چون به نزد او رفتم ديدم شمعى به نزد او مى سوزد و شمشير برهنه نزد او گذاشته است و خادمى نزد او ايستاده، چون مرا ديد گفت: تا چه اندازه در اطاعت من حاضرى؟ گفتم: به جان و مال تو را مطيع و فرمانبردارم. پس ساعتى سر به زير افكند، آن گاه مرا رخصت برگشتن داد چون برگشتم باز پيك او به طلب من آمد و اين مرتبه ترسيدم، گفتم: «انا للّه و انّا اليه راجعون» گويا ارادۀ قتل مرا داشت. چون مرا ديد از روى من شرم كرد اكنون مرا مى طلبد كه به قتل برساند، چون بر او داخل شدم باز پرسيد كه چگونه است اطاعت تو مرا؟ گفتم: فرمانبردارى مى كنم به جان و مال و فرزند و عيال. پس تبسّمى كرد. باز مرا رخصت برگشتن داد همين كه داخل خانۀ خود شدم ديگر باره رسول او آمد و مرا به نزد او برد، چون بر او وارد شدم سخن سابق را اعاده كرد. اين دفعه من جواب گفتم كه اطاعت مى كنم تو را در جان و مال و زن و فرزند و دين خود.

رشيد چون اين جواب را شنيد بخنديد و گفت اين شمشير را بگير و آنچه اين خادم تو را امر مى كند به عمل آور.

پس خادم شمشير را به دست من داد و مرا به خانه اى برد كه در آن خانه مقفّل بود پس قفل را گشود و مرا داخل خانه كرد. چون داخل شدم چاهى ديدم كه در صحن خانه كنده اند و سه حجره در اطراف آن صحن بود كه درهاى آنها مقفّل بود پس در يكى از آنها را گشود، در آن حجره بيست نفر ديدم از پيران و جوانان و كودكان كه گيسوان بر سر داشتند و دربند و زنجير بودند و همگى از فرزندان على و فاطمه عليهما السلام بودند(1)پس آن خادم گفت كه خليفه تو

ص:456


1- ظاهرا گيسو داشتن شعار علويّون بوده است و اين شعار حتى تا زمان سعدى شيراز نيز بوده كه مى گويد: شيّادى گيسوان برتافت كه من علويم... تا آخر حكايت گلستان.

را امر كرده است كه ايشان را گردن زنى. پس يك يك را بيرون مى آورد و من در كنار آن چاه ايستاده بودم و ايشان را گردن مى زدم تا آن كه تمامى را بكشتم. پس سرها و تن هاى ايشان را در آن چاه افكند. و حجرۀ ديگر را گشود، در آن حجره نيز بيست نفر از آل على و فاطمه عليهما السلام مقيّد بودند. خادم گفت: خليفه امر كرده كه ايشان را نيز مقتول سازى. پس يك يك را من گردن مى زدم و او سر و بدن ايشان را در آن چاه مى افكند تا آن كه ايشان را نيز به قتل رسانيدم.

پس حجرۀ سيّم را گشود، در آن حجره نيز بيست نفر از سادات علوى و فاطمى محبوس و در قيد بودند و گيسوها كه علامت سيادت بود در سر داشتند. خادم گفت كه خليفه نيز امر كرده به كشتن ايشان. پس يك يك را بيرون مى آورد و من گردن مى زدم تا آن كه از قتل نوزده تن ايشان بپرداختم. چون بيستم را آورد مرد پيرى بود و گفت دستت بريده باد ميشوم(1)لعون چه عذر خواهى آورد نزد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در وقتى كه از تو بپرسد براى چه شصت تن اولاد مظلوم مرا به جور و ستم كشتى؟ من چون اين سخن را شنيدم بر خود بلرزيدم و مرتعش گشتم. پس خادم نزد من آمد و بانگ بر من زد. من نيز آن پيرمرد علوى را به قتل رسانيدم و بدنهاى ايشان در چاه افكندم. پس هرگاه من شصت نفر از فرزندان رسول خدا را به ستم كشته باشم روزه و نماز مرا چه فايده بخشد؟ يقين دارم كه پيوسته در جهنم خواهم بود. پايان نقل از محدّث قمى (رض).

و ندانم كجا ديده ام در كتاب و آيا آن كتاب از كتب روايتى بود و يا از كتب اخلاقى كه اين جريان در محضر معصومى و يا بزرگى ديگر مطرح گرديد، ايشان فرمودند كه اين يأس آن پليد از رحمت خداى تعالى از همۀ گناهانى كه مرتكب شده بود بدتر و عظيم تر است حال خواه اين مطلب در كتاب روايتى باشد و خواه در كتاب اخلاقى، اصل مطلب صحيح است، زيرا به طورى كه اشاره شد گناهان را هرچند بزرگ باشند اگر دوايى متصوّر باشد باز در تضرّع و زارى و طلب مغفرت از خداى مهربان و آمرزنده است وگرنه از يأس و نوميدى از رحمت علاجى برنمى آيد و دردى دوا نمى شود.

و لا تمنحنى بما لا طاقة لى به فتبهظنى ممّا تحملينه من فضل محبّتك و به من عطا مكن آنچه را كه توانايى آن را ندارم كه از جهت فزونى محبّت و دوستيم تو را كه بر من تكليف مى فرمايى

ص:457


1- به حكم امانت نوشته شد وگرنه ميشوم غلط است و صحيح مشئوم است (نويسنده)

گرانبارم سازى. مترجم گويد: همان گونه كه يكى از آزمايشهاى حق تعالى بندگان خود را آزمايش به فقر است، همچنين آزمايش بندگان به غنا و ثروت است، و معلوم نيست كه صبر بر فقر دشوارتر از صبر به غنا باشد؛ چه بسا افرادى كه عمرى را با فقر در زهد و عبادت گذرانيدند ولى همين كه گشايشى در كارشان شد بساط زهد و عبادتشان برچيده شد. تاريخ از اين نمونه ها فراوان دارد.

قوله عليه السّلام: و لا تمنحنى بما لا طاقة لى به فتبهظنى ممّا تحملينه من فضل محبتك: در بعضى نسخ به جاى «لا تمنحنى» لا تمتحنى از امتحان آمده و اوّل اصحّ است.

و لا ترسلنى من يدك ارسال من لا خير فيه و مرا از پيش خود رها مكن رها كردن كسى كه در او خيرى نيست.

و لا حاجة بك اليه و لا انابة له و تو را به طاعت و فرمانبردارى او حاجت و نيازى نباشد و براى او نيز توبه و بازگشتى نباشد. از اين جملۀ نورانى استفاده مى شود كه خداى تبارك و تعالى مادام كه در وجود كسى خيرى مى بيند او را رها نمى فرمايد و به حال خودش وانمى گذارد و بدا به حال كسى كه از دامن لطف و عنايت الهى به كنار افتد كه همچون گوسفندى خواهد بود كه از رمه و چوپانش به دور افتد و لا محالة نصيب گرگهاى بيابان خواهد بود؛ چنان كه در بعضى از روايات به همين مضمون اشاره شده است. امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «ايّاكم و الفرقة فان الشّاذ من اهل الحق للشيطان كما ان الشاذ من الغنم للذئب» از اهل حق جدا نشويد كه نصيب شيطان شويد همچون گوسفند جدا مانده از رمه كه گرفتار گرگ بيابان است. در اين جا به مناسبت جملۀ نورانى «و لا ترسلنى من يدك ارسال من لا خير فيه» از استاد بزرگوارم حضرت آية اللّه العظمى آقاى سيد جمال گلپايگانى - قدس اللّه نفسه - يادى مى كنم، باشد كه بعضى از حق استادى آن بزرگوار را ادا كرده باشم.

وقتى به محضرش شرفياب شدم حضرتش را بسيار منقلب ديدم و فرمود مرگ خودم را از خداى تعالى خواسته ام، زيرا ديگر خيرى در وجود خودم نمى بينم به دليل آن كه امسال نتوانستم ماه مبارك رمضان را روزه بگيرم «انّ فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب، اللهم اذقنا حلاوة ذكرك و محبتك بحق اوليائك و احبّائك».

از در خويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس

ص:458

و لا ترم بى رمى من سقط من عين رعايتك و مرا به دور مينداز دور انداختن كسى كه از چشم حفظ و ديدۀ مراقبت تو افتاده باشد.

و من اشتمل عليه الخزى من عندك و كسى كه از جانب تو خوارى و رسوايى او را فرا گرفته باشد.

بل خذ بيدى من سقطة المتردّين و وهلة المتعسّفين و زلّة المغرورين و ورطة الهالكين بلكه دستم بگير تا همچون افتادگان در عذاب نباشم و گرفتار ترس و وحشتى كه گمراهان به هنگام حساب و بازرسى دارند نگردم و همچون فريب خوردگان نلغزم و به گرداب هلاك شدگان نيفتم.

و عافنى ممّا ابتليت به طبقات عبيدك و امائك و از آن بلاهايى كه اصناف غلامان و كنيزان خود را به آنها دچار فرموده اى مرا عافيت عنايت فرما.

و بلّغنى مبالغ من عنيت به و انعمت عليه و رضيت عنه فاعشتة حميدا و توفيتة سعيدا و به منتهى درجات كسى برسانم كه به او عنايت داشته و انعامش عطا فرموده اى و از او راضى و خوشنود شده اى؛ پس در نتيجه او را ستوده شده زنده داشته و سعادتمند ميرانده اى.

و طوّقنى طوق الاقلاع عمّا يحبط الحسنات و خوددارى از آنچه حسنات و كارهاى پسنديده را باطل مى كند و خيرات و نيكيها را از ميان برمى دارد طوق و گردن بند من فرما. علاّمه بزرگوار استاد شعرانى - قدس سره - فرمايد نابود مى كند ترجمۀ (يحبط) است، و احباط در اصطلاح متكلمان آن است كه معصيت گناهكار ارزش طاعت او را ببرد و ثواب آن را نابود كند، امّا در قرآن و ادعيه و احاديث در غير اين معنى هم استعمال شده است و در مذهب اماميّه احباط باطل است عقلا و نقلا، امّا عقلا براى آن كه چون كسى براى خداوند و در راه رضاى او رنجى كشيد مستحق اجر است و اگر خداوند او را بى اجر بگذارد ظلم است - نعوذ باللّه منه - و در قرآن فرمود:«فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ»(1)ن فاسق كه گناه بسيار كرد با اندك طاعت به از آن است كه اندك طاعت را هم نكرد.

اما بعض اخباريان بى تأمّل فريب اشتراك لفظ خورده، چون در قرآن و حديث لفظ احباط ديدند از اصل ضرورى مذهب خارج گشتند و ظلم را بر خداى تعالى جايز داشتند. حبطت اعمالهم و امثال آن يا خاص كفار است و دليل بر بطلان عمل آنها يا مانند احباط در عبارت دعا

ص:459


1- سورۀ زلزله، آيۀ 7.

به معناى كم شدن ارزش و يا آميزش ثواب حسنات است با عذاب معاصى كه از لذّت ثواب مى كاهد.

و بعضى گويند: مقصود از حبط آن است كه گناهان مانع مى شود از آن كه شرايط كار ثواب چنان كه بايد از بنده صادر شود، نه آن كه پس از صدور با شرايط آن عمل را باطل كند. و شيخ طبرسى در تفسير آيۀ:«خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً»(1)ويد: اين آيه دلالت كند بر باطل بودن احباط، براى آن كه هرگاه عملى بر عمل ديگر طارى شود و آن را باطل كند آن دو با هم مجتمع نشوند، و خلطوا يعنى آميزش معنى ندارد، و در عبارت همين دعاى مبارك است «و لا تحبط حسناتى بما يشوبها من معصيتك» و سخن طبرسى - رحمه اللّه - در اين كلام نيز جارى است.

پايان سخن علاّمۀ فقيد شعرانى كه در كمال متانت بود، هرچند بعضى از فقراتش نيازمند تحقيق و دقت مى باشد مانند آن جا كه فرمايد: چون كسى براى خداوند و در راه رضاى او رنجى كشيد مستحق اجر است و اگر خداوند او را بى اجر بگذارد ظلم است - نعوذ باللّه منه - كه با توجّه به اين كه همه قواى وجودى بنده همچون اصل وجودش موهوبه از خداى تعالى است هيچ كس در مقابل عمل هرچند بزرگ باشد استحقاق اجر و پاداش ندارد تا اگر اجرش نرسد ظلم باشد بلكه اگر اجرى خداى تعالى مرحمت فرمود فضل است و احسان، و فرق ميان فضل و استحقاق بيش از زمين تا آسمان است.

و يذهب بالبركات و خيرات و بركات را از ميان مى برد و چه بسا خيرات تبديل به نقمات مى شود چنانچه در دعاى كميل اشاره شده است «اللهم اغفر لى الذنوب التى تنزل النقم» اساسا همۀ بدبختى ها كه گريبانگير آدمى مى شود نتيجۀ گناه است و بدين معنى در آيات و روايات تأكيد بليغ شده است. بيشتر هلاك امم سابقه نتيجۀ تكذيب پيامبران الهى و مخالفت با آنان بوده است، و همچنين است از نظر روايات. امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «و ايم اللّه ما كان قوم فى خفض عيش فزال عنهم الاّ بذنوب اجترحوها لان اللّه ليس بظّلام للعبيد» سوگند به خداى تعالى كه هيچ قومى در آسايش زندگى نبودند پس آن آسايش از آنها زوال يافت مگر نتيجۀ گناهانى بود كه آنان مرتكب شدند، زيرا خداى تعالى هرگز به بندگان ظلم و ستم روا نمى دارد.

و از امام صادق عليه السّلام روايت شده است كه فرمود: «ما انعم اللّه على عبد نعمة فسلبها اياه حتى يذنب ذنبا يستحق بذلك السلب» خداى تعالى هر نعمتى را كه به بنده عطا فرمايد از وى پس

ص:460


1- سورۀ توبه، آيۀ 102.

نمى گيرد تا آن گاه كه بنده گناهى كند كه سزاوار سلب آن نعمت گردد. و نيز آن حضرت فرمود:

«كان ابى يقول ان اللّه قضى قضاء حتما لا ينعم على العبد بنعمة فيسلبها اياه حتى يحدث العبد ذنبا يستحق بذلك النقمة» پدر بزرگوارم مى فرمود كه همانا خداى تعالى به طور حتم حكم فرموده كه هر نعمتى را به بنده عطا فرمايد آن را از او باز نگيرد تا آن گاه كه بنده گناهى مرتكب شود كه به خاطر گناه سزاوار خشم و نقمت الهى باشد.

و اشعر قلبى الازدجار عن قبائح السئيات و فواضح الحوبات و دلم را با لباس تقوى و باز ايستادن از زشتيهاى ناپسنديده و رسواييهاى گناهان بپوشان.

و لا تشغلنى بما لا ادركه الاّ بك عمّا لا يرضيك عنّى غيره و مرا به چيزى كه آن را جز از ناحيۀ تو آن را درك نتوانم كرد از چيزى كه جز آن موجب رضاى تو نيست مشغول نفرما. و بعضى اين جملۀ شريفه را چنين معنى كرده اند كه عرض مى شود: بارالها! مرا به طلب كردن دنيا از طاعت و عبادتت مشغول نفرما كه آن دنيا نيز منوط به مشيت و ارادۀ توست و بدون خواست تو به دست من نمى رسد. و مضمون اين جملۀ نورانى مطابق است با روايتى كه كلينى - رضوان اللّه تعالى عليه - در كتاب شريف كافى به سند خود از امام باقر عليه السّلام نقل مى فرمايد كه فرمود: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمودند كه خداى سبحانه و تعالى مى فرمايد: «و عزّتى و جلالى و كبريائى و نورى و عظمتى و علوّى و ارتفاع مكانى لا يؤثر عبد هواه على هواى الاّ شتّتت عليه امره و لبست عليه دنياه و شغلت قلبه بها و لم اعطه منها الاّ ما قدّرت له و عزّتى و جلالى و عظمتى و نورى و ارتفاع مكانى لا يؤثر عبد هواى على هواه الاّ استحفظته ملائكتى و كفلت السموات و الارضين رزقه و كنت له من و راء تجارة كل تاجر و أتته الدنيا و هى راغمة» به عزت و جلال و بزرگى و بلندى مقامم سوگند كه هيچ بنده اى هواى خودش را بر هواى من اختيار نكند مگر آن كه كار او را به هم بريزم و دنيايش آشفته كنم و دلش را به دنيا مشغول سازم و از دنيا بجز همان مقدار كه براى وى مقدر ساخته ام عطا نكنم.

و به عزّت و جلال و عظمت و نور و بلندى مقامم سوگند كه هيچ بنده اى خواسته مرا بر خواستۀ خودش اختيار نكند مگر آن كه فرشتگانم را مأمور حفظ و نگهدارى او مى كنم و آسمانها و زمينها را عهده دار روزى او كنم و خودم پشتيبان هر تجارتى باشم كه براى او انجام مى گيرد و دنيا روى به او آورد در حالى كه خوار و ذليل باشد و نتواند از خواستۀ او سرپيچى كند (يعنى با اين كه قلبش از آن منصرف است باز دنيا به او روى نمايد).

ص:461

حضرت امام خمينى استاد بزرگ عرفان و اخلاق در قرن حاضر اين روايت را در كتاب كم نظير و بلكه بى نظير خود (اربعين) عنوان فرموده و پس از نقل و ترجمۀ آن مى فرمايد: و اين حديث از محكمات احاديث است كه مضمونش شهادت دهد كه از سرچشمۀ زلال علم خداى تبارك و تعالى است هرچند كه به حسب سند مرمىّ به ضعف باشد. سپس فرمايد: ما اكنون درصدد شرح آن نيستيم. از حضرت مولا امير المؤمنين عليه السّلام جز اين حديث كه ما به شرح آن پرداختيم منقول است كه فرمود: «انّ اخوف ما اخاف عليكم اثنتان اتباع الهوى و طول الامل» يعنى همانا ترسناك ترين چيزى كه بر شما مى ترسم دو چيز است. بقيۀ فرموده مطابق حديث ابن عقيل است. و از جناب صادق عليه السّلام در كافى شريف حديث شده كه فرمود: «احذروا اهوائكم كما تحذرون اعدائكم فليس شىء اعدى للرجال من اتباع اهوائهم و حصائد السنتهم» (اصول كافى ج 4، ص 31) بترسيد از هواى خودتان همان طور كه مى ترسيد از دشمنان خويش؛ پس نيست چيزى دشمن تر از براى مردم از متابعت هواهاى خود و چيده هاى زبانهاى آنها (يعنى آنچه زبان آنها براى آنها تحصيل كند).

اى عزيز! بدان كه خواهش و تمناى نفس منتهى نشود به جايى و به آخر نرسد اشتهاى آن.

اگر انسان يك قدم دنبال آن بردارد مجبور شود پس از آن چند قدم بردارد، و اگر با يكى از هواهاى آن همراهى كند ناچار شود با چندين تمنّاى آن همراهى كند. اگر يك در به روى خواهش نفس باز كنى لابدّى كه درهاى بسيارى بر روى آن باز كنى. يك وقت به واسطۀ يك متابعت نفس به چندين مفاسد و از آن به هزاران مهالك مبتلا شوى تا آن كه خداى نخواسته در دم آخر جميع راه حق را بر تو منسدّ كند؛ چنانچه خداى تعالى در نصّ كتاب كريم از آن خبر داده است، و البته امير مؤمنان و ولىّ امر و مرشد و متكفّل هدايت و راهنمايى عائلۀ انسانيّت از اين خوف دارد و ترسناك است، بلكه روح مكرّم رسول اكرم و ائمۀ هدى صلّى اللّه عليه و آله و عليهم اجمعين در اضطراب و وحشت است كه مبادا برگهاى درخت نبوّت و ولايت ريخته شود و خزان گردد.

حضرت مى فرمايد: «تناكحوا تناسلوا تكثروا فانى اباهى بكم الامم و لو بالقسط» (وسائل الشيعه باب 1). يعنى زناشويى كنيد تا فرزند آوريد؛ پس همانا من مباهات مى كنم به واسطۀ شماها به امّت هاى ديگر گرچه به بچّۀ ساقط شده. و معلوم است كه انسان اگر در يك همچو راه خوفناكى واقع شود بيم آن است كه انسان را به پرتگاه نيستى اندازد و اسباب عقوق والد

ص:462

حقيقى او يعنى رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شود و آن سرور كه رحمة للعالمين است از انسان سخطناك شود. چقدر بدبخت است و چه مصيبتها و گرفتاريها در پس پرده دارد! پس اگر با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آشنايى دارى و اگر محبّت مولا امير المؤمنين عليه السّلام را دارى و دوست اولاد طاهرين آنها هستى قلب مبارك آنها را از ترس و اضطراب و تزلزل بيرون بياور.

در آيه شريفۀ سورۀ هود وارد است:«فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ»(1)عنى استقامت كن و بر جا ايست آن طور كه مأمورى با كسى كه توبه كرد با تو. در حديث وارد است كه جناب رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «شيّبتنى سورة هود لمكان هذه الآية» يعنى پير كرد مرا سورۀ هود براى خاطر اين آيه. شيخ عارف كامل شاه آبادى - روحى فداه - فرمودند اين آيۀ شريفه در سورۀ شورى نيز وارد است ولى بدون «و من تاب معك». جهت اين كه حضرت سورۀ هود را اختصاص به ذكر دادند براى آن است كه خداى تعالى استقامت امّت را نيز از آن بزرگوار خواسته است و حضرت بيم آن داشت كه مأموريت انجام نگيرد و الاّ خود آن بزرگوار استقامت داشت، بلكه آن حضرت مظهر اسم حكم عدل است.

پس اى برادر من! اگر تو خود را از متابعان آن حضرت مى دانى و مورد مأموريت آن ذات مقدّس، بيا و نگذار آن بزرگوار در اين مأموريت خجل و شرمسار شود به واسطۀ كار زشت و عمل ناهنجار تو. تو خود ملاحظه كن اگر اولاد يا ساير بستگان تو كارهاى زشت و نامناسب كنند كه با شئون تو مخالف باشد چقدر پيش مردم سرشكسته و خجل مى شوى! بدان كه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امير المؤمنين پدر حقيقى امّت هستند به نصّ خود آن بزرگوار كه فرمود:

«انا و علىّ ابوا هذه الامّة» يعنى من و على دو پدر اين امّت هستيم و اگر ما را در محضرت ربوبيّت حاضر كنند و حساب كشند در مقابل روى آن بزرگواران و از ما جز زشتى و بدى در نامۀ عمل نباشد به آن بزرگوارها سخت مى گذرد و آنها در محضر حق تعالى و ملائكه و انبيا شرمسار شوند. پس ما چه ظلم بزرگى كرديم به آنها و به چه مصيبتى مبتلا شديم! خداى تعالى با ما چه معامله خواهد كرد؟ پس اى انسان ظلوم جهول كه به خود ظلم كنى و به اولياى نعم خود كه جان و مال و راحت خود را در راه هدايت تو فدا كردند و با اشدّ ابتلا و مصيبتها كشته شدند و زن و فرزند آنها دستگير شد همه در راه هدايت و نجات تو، در عوض آن كه تشكّر از زحمات آنها كنى و پاس مراحم آنها را نگاهدارى چنين ظلم فاحشى كنى و گمان كنى كه فقط

ص:463


1- سورۀ هود، آيۀ 112.

ظلم به نفس كردى. قدرى از خواب غفلت بيدار شود و پيش نفس خود خجلت بكش و بگذار آنها را با همان ظلمهايى كه از اعداى دين ديده اند؛ ديگر تو كه دعوى دوستى مى كنى به آنها ظلم مكن كه ظلم از دوست و مدّعى دوستى ناگوارتر است و زشت تر.

*فصل

بايد دانست كه هواهاى نفسانى بسيار مختلف و گوناگون است به حسب مراتب و متعلّقات و گاهى به قدرى دقيق است كه انسان خود نيز از آن غافل شود كه آن كيد شيطانى است و هواى نفسانى است مگر آن كه او را تنبّه دهند و از غفلت بيدار كنند و با همۀ اختلاف تمامت آنها در سدّ راه حق و منع طريق خدا شركت دارند گرچه در مراتب آن متفاوتند؛ چنانچه اهل اهويۀ باطله و اتّخاذ خدايان از طلا و غير آن. چنانچه خداى تعالى از آنها خبر دهد:«أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ»(1) ديگر آيات شريفه به طورى از خدا باز مانند و اهل متابعت هواهاى نفسانى و اباطيل شيطانى در ساير عقايد باطله يا اخلاق فاسده طور ديگر از حق محجوب شوند و اهل معاصى كبيره و صغيره و موبقات و مهلكات به حسب درجات آن به نوعى از سبيل حق باز مانند و اهل متابعت هواى نفس در مشتهيات نفسانيّه مى باشد و صرف همّت و كثرت اشتغال به آن نوع ديگر از راه حقيقت باز مانند و اهل مناسك و اطاعات صوريّه براى تعمير عالم آخرت و ادارۀ مشتهيات نفسانيّه و رسيدن به درجات يا خوف از عذاب و رهايى از دركات به طورى ديگر محجوب از حق و سبيل آن مانند و اصحاب تهذيب نفس و ارتياض آن براى ظهور قدرت نفس و رسيدن جنّت صفات به نوعى محجوب از حق و از لقاى آن هستند و اهل معارف و سلوك و جذبات و مقامات عارفين كه نظرى جز لقاى حق و وصول به مقام قرب ندارند نيز به نوعى ديگر محجوب از حق و از تجليّات خاصّ محرومند، چون در آنها نيز تلوين باقى و از خودى آثارى هست. پس از اين مراتب ديگرى است كه ذكر آن مناسب مقام نيست. پس هر يك از اهل مراتب مذكوره بايد تفتيش حال خود كنند و خود را از هواهاى نفسانيه پاك و پاكيزه كنند تا از سبيل حق باز نمانند و از راه سلوك حقيقت گمراه نگردند و ابواب رحمت و عواطف در هر مقامى هستند بر روى آنها مفتوح گردد، و اللّه ولىّ الهداية و التوفيق.

ص:464


1- سورۀ فرقان، آيۀ 43.

پايان كلمات نورانى امام بزرگوار حضرت خمينى - رضوان اللّه عليه - كه به عين الفاظش نقل شد.

و انزع من قلبى حبّ دنيا دنية تنهى عمّا عندك و تصدّعن ابتغاء الوسيلة اليك و تذهل عن التقرّب منك و زين لى التفرّد بمناجاتك بالليل و النهار و دوستى دنياى پست را كه از هر آنچه نزد توست از پاداشها و درجات اخروى باز مى دارد و از طلبيدن وسيله به سوى تو منع مى نمايد و از تقرب و نزديك شدن به بارگاه عظمت و عزت تو غافل و بى خبر مى سازد از دلم بركن و تنها به سر بردن در حال مناجات و راز و نياز با تو را شبانه روز براى من آراسته فرما تا با مناجات تو انس بگيرم. صاحب دعا صلوات اللّه و سلامه عليه در مناجات محبيّن عرض مى كند: بار الها! مرا از كسانى قرار بده كه او را براى مناجات با خودت برگزيده اى و همۀ موانع راه را از پيش پاى او برداشته اى «و اخترته لمناجاتك و قطعت عنه كل شىء يقطعه عنك».

سيد شارح - رضوان اللّه عليه - ضمن تبصره اى فرمايد: گاهى دنيا عبارت از عالمى است كه سراى عمل است كه امير المؤمنين عليه السّلام از آن تعبير فرموده به دار بلا و گرفتارى و ساختن زن و فرزند (دار البلية و تناسل الذريّة) و دنيا به اين معنى از زمان آدم ابو البشر شروع مى شود چنان كه خداى تعالى بدان اشاره فرموده در آيه شريفه «اِهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ»(1) به روز دميدن صور خاتمه مى يابد چنان كه فرمود:«وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ»(2) و در مقابل دنياى به اين معنى دار حساب و جزاست (كه روز قيامت به حسابها رسيدگى مى شود و پاداش هركس به او داده شود).

و گاهى دنيا عبارت است از حالتى كه آدمى پيش مرگ آن را دارد كه در مقابل اين دنيا عالم آخرت است، يعنى حالتى كه آدمى پس از مرگ آن را دارد و به اين معنى دنيا و آخرت به افراد اضافه مى شود و مى گويند دنياى من و آخرت من، چنان كه در دعا نيز آمده است: «اللهم اصلح لى دنياى و اصلح لى آخرتى». و گاهى مقصود از دنيا متاع و زينت و شهوات دنياست و به طور خلاصه هر آنچه پيش از مرگ متعلق به آدمى است.

و در مقابل اين دنيا آخرت است يعنى ثواب و پاداش؛ چنان كه در آيۀ شريفه است:«مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ»(3) در روايت است كه «من كانت هجرته لدنيا يصيبها او

ص:465


1- سورۀ بقره، آيۀ 36.
2- سورۀ زمر، آيۀ 68.
3- سورۀ آل عمران، آيۀ 152.

امرأة ينكحها فهجرته الى ما هاجر اليه» و دنياى مذمومه اين دنياست و هرچه در قرآن و احاديث و كلمات علماى سلف از دنيا نكوهش شده است و يا ترغيب به زهد در دنيا شده است مقصود همين دنياست. و بديهى است كه آنچه كمك كار آخرت باشد از اين دنياى مذموم مستثنى است و از اين رو دنيا را دو قسم فرموده اند دنياى مذموم و دنياى ممدوح؛ چنان كه صاحب همين دعا - سلام اللّه عليه - در حديث مفصلّى مى فرمايد: «حبّ الدنيا رأس كل خطيئة و الدنيا دنيائان دنيا بلاغ و دنيا ملعونة» كه مقصود از دنياى بلاغ همان است كه يار و ياور آخرت باشد و در مقابلش دنياى ملعونه است، پايان سخن سيد شارح (رض).

و از هرچه بگذرى سخن دوست خوشتر است، باز مى گرديم به فرموده هاى دلنشين امام امّت - رضوان اللّه تعالى عليه - كه در بيان و تبيين دنياى مذمومه از غير آن مى فرمايند: بدان كه از براى دنيا و آخرت اطلاقاتى است به حسب انظار ارباب علوم و ميزان معارف و علوم آنها كه بحث از حقيقت آن به حسب اصطلاح علمى مهمّ به امر ما نيست و صرف همّت در فهم اصطلاحات و ردّ و قبول و جرح و تعديل (باز دارد پياده را ز سبيل)، آنچه در اين باب مهمّ است فهم دنياى مذمومه است كه انسان طالب آخرت اگر بخواهد از آن احتراز كند با خبرت احتراز نمايد و آنچه اعانت انسان را در اين سلوك راه نجات و ما آن را ان شاء اللّه در ضمن چند فصل بيان مى كنيم و از خداى تعالى توفيق مى طلبيم در سلوك اين طريق. سپس حضرت امام (رض) كلامى از محدّث جليل مجلسى - عليه الرحمه - در بيان دنياى مذمومه نقل مى فرمايد و نيز از غزالى در احياء العلوم كه دنيا و آخرت را عبارت از دو حالت از حالات دل آدمى است و آنچه نزديك است و پيش از مردن است نامش دنياست و آنچه پس از مردن است نامش آخرت است.

سپس فرمايد: مى توان گفت كه دنيا گاهى گفته شود به نشئۀ نازله وجود كه دار تصرّم و تغيّر و مجاز است، و آخرت به رجوع از اين نشئه به ملكوت و باطن خود كه دار ثبات و خلود و قرار است، و اين دو نشئه از براى هر نفسى از نفوس و شخصى از اشخاص متحقّق است. و بالجمله از براى هر موجودى مقام ظهور و ملك و شهودى است و آن مرتبۀ نازلۀ دنيويۀ آن است و مقام بطون و ملكوت و غيبى است و آن نشئۀ صاعدۀ اخرويه آن است و اين نشئۀ نازلۀ دنياويه گرچه خود بذاته ناقص و اخيره مراتب وجود است ولى مهد تربيت نفوس قدسيّه و دار التحصيل مقامات عاليه و مزرعۀ آخرت است، از احسن مشاهد وجوديّه و اعزّ نشئآت و

ص:466

مغتنم ترين عوالم است پيش اوليا و اهل سلوك آخرت.

و اگر اين مواد ملكيّه و تغيّرات و حركات جوهريّه طبيعيّه و ارادّيه نبود و خداى تعالى مسلّط نكرده بود بر اين نشئه تبدّلات و تصرّمات را، احدى از نفوس ناقصه به حدّ كمال موعود خود و دار قرار و ثبات خود نمى رسيد و نقص كلّى در ملك و ملكوت وارد مى شد و آنچه در لسان قرآن و احاديث وارد شده از مذمّت اين عالم در حقيقت به خود او رجوع نمى كند به حسب نوع و اكثريّت، بلكه به توجّه به آن و به علاقۀ قلبيّه و محبّت به آن رجوع مى كند.

نويسنده ناچيز گويد: بيان نورانى امام امّت در تبيين دنياى مذمومه و غير آن در حدّ تمام است و چون ضرب امثال سيرۀ علما و حكما مورد تأييد قرآن شريف است يكى از بهترين مثالها در زمينه اى كه امام امت (رض) فرمودند مثالى است كه مولانا مى فرمايد:

آب در كشتى هلاك كشتى است ليك در بيرون كشتى پشتى است

چيست دنيا از خدا غافل شدن نى قماش و نقره و فرزند زن

مال را كز بهر دين باشى حمول نعم مال صالح گفت آن رسول

چونكه مال و ملك را از دل براند ز آن سليمان نيز خويش را مسكين بخواند

كوزۀ سربسته اندر آب رفت از دل پر باد فوق آب رفت

باد درويشى چو در باطن بود بر سر آب جهان ساكن بود

آب نتواند مر او را غوطه داد كش دل از نفخۀ الهى گشت شاد

*

باز گرديم به بيان نورانى امام امت (رض) كه چنين مى فرمايد: پس معلوم شد كه از براى انسان دو دنياست يكى ممدوح و يكى مذموم. آنچه ممدوح است حصول در اين نشئه كه دار التربيه و دار التحصيل و محل تجارت مقامات و اكتساب كمالات و تهيۀ زندگانى سعادتمند ابدى است كه بدون ورود در اين جا امكان پذير نيست؛ چنان كه حضرت مولى الموحّدين و امير المومنين - صلوات اللّه عليه - در يكى از خطبه هاى خود مى فرمايد پس از آن كه شنيد از يك نفر كه ذمّ دنيا مى كند: «انّ الدنيا دار صدق لمن صدّقها و دار عافية لمن فهم عنها و دار غنى لمن تزّود منها و دار موعظة لمن اتعظ بها مسجد احباء اللّه و مصلّى ملائكة اللّه و مهبط وحى

ص:467

اللّه و متجر اولياء اللّه اكتسبوا فيها الرحمة و ربحوا فيها الجنّة الى آخر...» و قول خداى تعالى «وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِينَ»(1)ه حسب روايت عياشى از حضرت باقر عليه السّلام تفسير به دنيا شده است.

پس عالم ملك كه مظهر جمال و جلال است و حضرت شهادت مطلقه است به يك معنى مذمّتى ندارد و آنچه مذموم است دنياى خود انسان است به معناى وجهۀ قلب به طبيعت و دلبستگى و محبّت آن است كه آن منشأ تمام مفاسد و خطاهاى قلبى و قالبى است؛ چنانچه در كافى شريف از جناب صادق عليه السّلام حديث مى كند قال عليه السّلام: «رأس كل خطيئة حب الدنيا»(2) عن ابى جعفر عليه السّلام «قال: ما ذئبان ضاريان فى غنم ليس لها راع هذا فى اوّلها و هذا فى آخرها باسرع فيها من حبّ المال و الشرف فى دين المؤمن»(3)س تعلق قلب و محبّت دنيا عبارت از دنياى مذموم است و هرچه دلبستگى به آن زيادتر باشد حجاب بين انسان و دار كرامت او و پرده مابين قلب و حق بيشتر و غليظتر و خرق آن مشكل تر است. سپس حضرت امام - قدس اللّه نفسه - در بيان سبب زياد شدن حبّ دنيا چنين افاضه مى فرمايند:

*فصل

بدان كه انسان چون وليدۀ همين عالم طبيعت است و مادر او همين دنياست و اولاد اين آب و خاك است، حبّ اين دنيا در قلبش از اول نشو و نما مغروس است و هرچه بزرگ تر شود اين محبّت در دل او نموّ مى كند و به واسطۀ آن قواى شهويّه و آلات التذاذيّه كه خداوند به او مرحمت فرموده براى حفظ شخص و نوع محبّت او روزافزون شود و دلبستگى او رو به ازدياد گذارد و چون اين عالم را محل التذاذات و تعيشات خود مى پندارد و مردن را اسباب انقطاع از آنها مى داند و اگر به حسب برهان حكما و يا اخبار انبيا - صلوات اللّه عليهم - عقيده مند به عالم آخرت شده باشد و به كيفيات و حيات و كمالات آن، قلبش باز از آن بى خبر است و قبول ننموده چه رسد به آن كه به مقام اطمينان رسيده باشد لهذا حبّش به اين عالم خيلى زياد مى شود.

و نيز چون فطرتا انسان حبّ بقا دارد و از فنا و زوال متنفر و گريزان است و مردن را فنا

ص:468


1- سورۀ نحل، آيۀ 30.
2- سرآمد همه گناهان دوستى دنياست.
3- و از امام باقر عليه السّلام نقل شده است كه فرمود: دو گرگ گرسنه و درنده در گلۀ بى چوپان كه يكى از پيش و ديگرى از پس در آن گله بيفتد زودتر در نابودى گله نيست از دوستى مال و شرف دين مؤمن را.

گمان مى كند، گرچه عقلش هم تصديق كند كه اين عالم دار فنا و گذرگاه است و آن عالم باقى و سرمدى است ولى عمده ورود در قلب است بلكه مرتبۀ كمال آن اطمينان است؛ چنانچه حضرت ابراهيم عليه السّلام خليل الرحمان از حق تعالى مرتبۀ اطمينان را طلب و به او مرحمت گرديد. پس چون قلوب يا ايمان به آخرت ندارند مثل قلوب ما گرچه تصديق عقلى داريم يا اطمينان ندارند، حبّ بقاى در اين عالم را دارند و از مرگ و خروج از اين نشئه گريزانند. و اگر قلوب مطلع شوند كه اين عالم دنيا پست ترين عوالم است و دار فنا و زوال و تصرّم و تغيّر است و عالم هلاك و نقص است و عوالم ديگر كه بعد از موت است هر يك باقى و ابدى و دار كمال و ثبات و حيات بهجت و سرور است فطرتا حبّ آن عالم را پيدا مى كنند و از اين عالم گريزان گردند.

و اگر از اين مقام بالا روند و به مقام وجدان رسند و صورت باطنيّۀ اين عالم را و علاقه به آن را ببينند اين عالم براى آنان سخت و ناگوار شود و تنفر از آن پيدا كنند و اشتياق پيدا كنند كه از اين محبس ظلمانى و غل و زنجير زمان و تصرّم خلاص شوند؛ چنانچه در كلمات اوليا اشاره به اين معنى شده است. حضرت مولى الموالى مى فرمايد: «و اللّه لابن ابى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى امّه» به خدا قسم كه پسر ابو طالب مأنوس تر است به مردن از بچه به پستان مادرش؛ زيرا كه آن سرور حقيقت اين عالم را مشاهده كرد به چشم ولايت و جوار رحمت حق تعالى را به هر دو عالم ندهد. و اگر به واسطۀ مصالحى نبود، در اين مجلس ظلمانى طبيعت نفوس طاهرۀ آنها لحظه اى توقف نمى كرد.

و خود وقوع در كثرت و نشئه ظهور و اشتغال به تدبيرات ملكى بلكه تأييدات ملكوتى براى محبّين و مجذوبين رنج و المى است كه ما تصوّر آن را نمى توانيم بكنيم. بيشتر نالۀ اوليا از درد فراق و جدايى از محبوب است و كرامت او؛ چنانچه در مناجات خود اشاره به آن كرده اند؛ با آن كه آنها احتجابات ملكى و ملكوتى را نداشته اند و از جهنم طبيعت گذشته اند و آن خامده بوده و فروزان نبوده و تعلّقات عالم در آنها نبوده و قلوب آنها خطيئۀ طبيعى نداشته ولى وقوع در عالم طبيعت خود حظّ طبيعى است و التذاذ قهرى كه در ملك حاصل مى شد براى آنها ولو به مقدار خيلى كم هم باشد اسباب حجاب بوده؛ چنانچه از حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم منقول است كه مى فرمود: «ليغان على قلبى و انّى لاستغفر اللّه فى كل يوم سبعين مرّة(1)». و

ص:469


1- حاصل معنى آن كه گاهى دلم گرفته مى شود و من همه روزه هفتادبار از خدا آمرزش مى طلبم يا استغفر اللّه مى گويم.

شايد خطيئۀ حضرت آدم ابو البشر همين توجّه قهرى به تدبير ملك و احتياج قهرى به گندم و ساير امور طبيعيّه بوده و اين از براى اولياى خدا و مجذوبين خطيئه است.

و اگر به آن جذبۀ الهيّه حضرت آدم مى ماند و وارد در ملك نمى شد اين همه بساط رحمت در دنيا و آخرت بسط پيدا نمى كرد. از اين مقام بگذرم تا اين اندازه از طور اين اوراق خارج بود. پايان سخن سراسر نور امام امّت - رضوان اللّه عليه - در اين فصل. سپس امام بزرگوار ما فصل جديدى را در بيان تأثير حظوظ دنيّويه در قلب و مفاسد آن باز مى كند و نورافشانى تازه اى آغاز و مى فرمايد:

بدان كه نفس در هر حظّى كه از اين عالم مى برد، در قلب اثرى از آن واقع مى شود كه آن تأثر از ملك و طبيعت است و سبب تعلّق آن است به دنيا، و التذاذات هرچه بيشتر باشد قلب از آن بيشتر تأثر پيدا مى كند و تعلّق و حبّش بيشتر مى گردد، تا آن كه تمام وجهۀ قلب به دنيا و زخارف آن گردد و اين منشأ مفاسد بسيارى است. تمام خطاهاى انسان و گرفتارى به معاصى و سيئات براى همين محبّت و علاقه است چنانچه در حديث كافى گذشت(1).

و از مفاسد بسيار بزرگ آن چنانچه شيخ عارف ما - روحى فداه - مى فرمودند آن است كه اگر محبّت دنيا صورت قلب انسان گردد و انس به او شديد شود در وقت مردن كه براى او كشف شود كه حق تعالى او را از محبوبش جدا مى كند و مابين او و محبوبش افتراق مى اندازد، با سخطناكى و بغض به او از دنيا برود. و اين فرمايش كمرشكن بايد انسان را خيلى بيدار كند كه قلب خود را خيلى نگاه دارد. خدا نكند كه انسان به ولى نعمت خود و مالك الملوك حقيقى سخطناك باشد كه صورت اين غضب و دشمنى را جز خداى تعالى كسى نمى داند.

و نيز شيخ بزرگوار ما - دام ظله - از پدر بزرگوار خود نقل كردند كه در اواخر عمر وحشتناك بود از براى محبّتى كه به يكى از پسرهاى خود داشت و پس از اشتغال چندى به رياضت از آن علاقه راحت شد و خشنود گرديد و به دار سرور انتقال پيدا كرد، رضوان اللّه عليه.

فى الكافى باسناده عن طلحة بن زيد عن ابى عبد اللّه عليه السّلام قال: مثل الدنيا كمثل ماء البحر كلّما شرب منه العطشان ازداد عطشا حتى يقتله (كافى ج 3 حديث 24) يعنى حضرت صادق عليه السّلام فرمود: مثل دنيا مثل آب درياست هرچه تشنه از او بياشامد تشنگى را زياد مى كند تا بكشد او

ص:470


1- رأس كل خطيئة حبّ الدنيا: سرآمد همۀ گناهان دوستى دنياست.

را. محبّت دنيا انسان را منتهى به هلاكت ابدى مى كند و مادّۀ تمام ابتلائات و سيئات باطنى و ظاهرى است. و از جناب رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم منقول است كه: درهم و دينار كسانى را كه قبل از شما بودند كشتند و كشندۀ شما هم آنها است.

فرضا كه انسان مبتلا به معاصى ديگر نگردد گرچه بعيد بلكه محال عادى است خود تعلق به دنيا و محبّت به آن اسباب گرفتارى است بلكه ميزان در طول كشيدن عالم قبر و برزخ، همين تعلّقات است، هرچه آنها كمتر باشد برزخ و قبر انسان روشن تر و گشاده تر و مكث انسان در آن كمتر است و لهذا براى اولياى خدا بيشتر از سه روز چنانچه در بعضى روايات است عالم قبر نيست آن هم براى همان علاقۀ طبيعى و تعلق جبلّى است.

و از مفاسد حبّ دنيا و تعلق به آن اين است كه انسان را از مردن خائف كند و اين خوف كه از محبّت دنيا و علاقۀ قلبى به آن پيدا شود بسيار مذموم است و غير از خوف از مرجع است كه از صفات مؤمنين مى باشد. و عمدۀ سختى مردن همين فشار رفع تعلقات و خوف از خود مرگ است(1).

جناب محقّق بارع و مدقّق بزرگ اسلام سيد عظيم الشأن داماد - كرم اللّه وجهه - در قبسات كه يكى از كتب كم نظير است در باب خود، مى فرمايد: «لا تخافنك الموت فان مرارته فى خوفه» (قبسات ميرداماد ص 72) نترساند البته تو را مرگ كه تلخى آن در ترسناكى از اوست.

و از مفاسد بزرگ حبّ دنيا آن است كه انسان را از رياضات شرعيه و عبادات و مناسك باز دارد و جنبۀ طبيعت را قوّت دهد و تعصّى نمايد طبيعت از اطاعت روح و انقياد آن را نكند و عزم انسانى را سست كند و اراده را ضعيف نمايد؛ با اين كه يكى از اسرار بزرگ عبادات و رياضات شرعيه آن است كه بدن و قواى طبيعيه و جنبۀ ملك تابع و منقاد روح گردد و ارادۀ نفس در آنها كاركن شود و ملكوت نفس بر ملك غالب شود و به طورى روح داراى سلطنت و قدرت و نفوذ امر شود كه به مجرّد اراده، بدن را به هر كار بخواهد وادار كند و از هر كار بخواهد باز دارد، ملك بدن و قواى ظاهره ملكيّه تابع و مقهور و مسخّر ملكوت گردد به نحوى كه بى مشقّت و تكلف هر كارى را بخواهد انجام دهد، و يكى از فضايل و اسرار عبادات شاقه و پرزحمت آن است كه اين مقصد از آنها بيشتر انجام گيرد و انسان به واسطۀ

ص:471


1- غرض آن است كه تعلقات و خوف از مرگ دو عامل قوى در سختى مرگ است كه اگر كسى تعلّق نداشته باشد و از مرگ هم نترسد مرگ براى او آسان خواهد بود (منه دام ظله).

آنها داراى عزم مى شود و بر طبيعت غالب مى آيد و بر ملك چيره مى شود، و اگر اراده تام و تمام شود و عزم قوى و محكم گردد مثل بدن و قواى ظاهره و باطنۀ آن مثل ملائكة اللّه شود كه عصيان خدا نكنند به هرچه آنها را امر فرمايد اطاعت كنند و از هرچه نهى فرمايند منتهى(1)

شوند بدون آن كه با تكلف و زحمت باشد.

قواى ملك انسان هم اگر مسخر روح شد تكلّف و زحمت از ميان برخيزد و به راحتى مبدّل گردد و اقاليم سبعۀ ملك، تسليم ملكوت شود و همۀ قوا عمّال آن گردند. و بدان اى عزيز كه عزم و ارادۀ قويّه در آن عالم خيلى لازم است و كاركن است. ميزان يكى از مراتب بهشت كه از بهترين بهشت هاست اراده و عزم است كه انسان تا داراى ارادۀ نافذه و عزم قوى نباشد داراى آن بهشت و مقام عالى نشود.

در حديث است كه وقتى اهل بهشت در آن مستقرّ گردند يك مرقومه از ساحت قدس الهى - جلّت عظمته - صادر گردد براى آنها به اين مضمون: اين كتاب از زندۀ پايدار جاويدان است به سوى زندۀ پايدار جاويدان. من چنانم كه به هرچه بفرمايم بشو مى شود. تو را نيز امروز چنان كردم كه به هرچه امر كنى بشود مى شود. ملاحظه كن اين چه مقامى و سلطنتى است و اين چه قدرتى است الهى كه ارادۀ او مظهر ارادة اللّه شود، معدومات را لباس وجود دهد. از تمام جنّات جسمانى اين قدرت و نفوذ اراده بهتر و بالاتر است. و معلوم است اين مرقومه عبث و جزاف رقم نشود. كسى كه اراده اش تابع شهوات حيوانى باشد و عزمش مرده و خمود باشد به اين مقام نرسد.

كارهاى حق تعالى از جزاف مبرّاست؛ در اين عالم از روى نظام و ترتيب اسباب و مسبّبات است در آن عالم نيز همين طور است. بلكه آن عالم اليق به نظام و اسباب و مسبّبات تمام نظام عالم آخرت از روى تناسبات و اسباب است. نفوذ اراده از اين عالم بايد تهيه شود. دنيا مزرعۀ آخرت و مادّۀ همه نعم بهشتى و نقم جهنّمى است. پس در هريك از عبادات و مناسك شرعيّه علاوه بر آن كه خودش داراى صورت اخروى ملكوتى است كه به آن تعمير بهشت جسمانى و قصور آن و تهيۀ غلمان و حور آن شود چنانچه مطابق برهان و احاديث است، همين طور در هريك از عبادات اثرى در نفس حاصل شود و كم كم تقويت ارادۀ نفس كند و قدرت آن كامل

ص:472


1- منتهى: نهى پذير.

گردد، لهذا عبادات هرچه مشقّت داشته باشد مرغوب تر است و افضل الاعمال احمزها(1) مثلا در زمستان سرد، شب از خواب ناز گذشتن و به عبادت حق تعالى قيام كردن روح را بر قواى بدن چيره مى كند و اراده را قوى مى كند.

و اين در اول امر اگر قدرى مشكل و ناگوار باشد كم كم پس از اقدام زحمت كم مى شود و اطاعت بدن از نفس زياد مى شود؛ چنان كه مى بينيم اهل آن بدون تكلّف و زحمت قيام مى كنند و اين كه ما تنبلى مى كنيم و براى ما مشكل و شاقّ است براى آن است كه اقدام نمى كنيم. اگر چند مرتبه اقدام كنيم كم كم زحمت مبدّل به راحت مى شود، بلكه اهل آن التذاذ از آن مى برند بيشتر از آن التذاذى كه ما از مشتهيات دنيايى مى بريم. پس با اقدام نفس عادى مى شود، و الخير عادة.(2)

و اين عبادت چندين ثمره دارد؛ يكى آن كه خود صورت عمل در آن عالم به قدرى زيبا و جميل است كه نظير آن در اين عالم نيست و ما از تصور آن عاجزيم، و ديگر آن كه نفس، صاحب عزم و اقتدار مى شود و اين نتايج كثيره دارد كه يكى از آنها را شنيدى، و ديگر آن كه انسان را كم كم مأنوس با ذكر و فكر و عبادت مى كند شايد مجاز به حقيقت نزديك كند انسان را و توجّه قلبى به مالك الملوك شود و محبّت به جمال محبوب حقيقى پيدا شود و محبّت قلب و تعلّق آن از دنيا و آخرت كم گردد.

شايد اگر جذبۀ ربوبى پيدا شود و حالتى دست دهد نكتۀ حقيقى عبادت و سرّ واقعى تذكّر و تفكّر حاصل آيد و هر دو عالم از نظر افتد و جلوۀ دوست غبار دوبينى را از دل بزدايد و جز خدا كسى نمى داند كه با همچو بنده اى خدا چه كرامت كند، و چنانچه در رياضات شرعيّه و عبادات و مناسك و ترك مشتهيات عزم قوّت گيرد و انسان صاحب عزم و اراده شود و در معاصى طبيعت غلبه كند و عزم و ارادۀ انسان ناقص شود؛ چنانچه شمه اى از آن سابقا ذكر شد.

*فصل

پوشيده نيست بر هر صاحب وجدانى كه انسان به حسب فطرت اصلى و جبلّت ذاتى عاشق كمال تام مطلق است و شطر قلبش متوجه به جميل على الاطلاق و كامل من جميع

ص:473


1- پرفضيلت ترين كارها سخت ترين آنهاست.
2- الخير عادة كما ان الشّر عادة: آدمى همان گونه كه به كارهاى زشت عادت مى كند به كارهاى نيك نيز عادت پيدا مى كند (خوپذير است نفس انسانى).

الوجوه است و اين از فطرتهاى الهيّه است كه خداوند تبارك و تعالى انسان را بر آن مفطور كرده است و به اين حب كمال وارد ملك و ملكوت گردد و اسباب وصول عشّاق كمال مطلق شود. ولى هركس به حسب حال و مقام خود، تشخيص كمال را در چيزى دهد و قلب او متوجه آن گردد.

اهل آخرت تشخيص كمال را در مقامات و درجات آخرت داده قلوبشان متوجّه آنهاست و اهل اللّه در جمال حق، كمال و در كمال او جمال را يافته «وجّهت وجهى للذّى فطر السموات و الارض» گويند، ولى مع اللّه حال فرمايند و حبّ وصال و عشق جمال او را دارند. و اهل دنيا چون تشخيص داده اند كه كمال در لذايذ دنياست و جمال دنيا در چشم آنها زينت يافته فطرتا متوجّه آن شدند وليكن با همۀ وصف چون توجّه فطرى و عشق ذاتى به كمال مطلق متعلّق است و ساير تعلقات عرضى از قبيل خطا در تطبيق است هرچه انسان از ملك و ملكوت دارا شود و هرچه كمالات نفسانى يا كنوز دنيايى يا سلطنت و رياست پيدا كند اشتياقش روز افزون گردد و آتش عشقش افروخته تر گردد؛ مثلا نفس صاحب شهوت هرچه مشتهيات براى او زيادتر گردد تعلق قلبش به مشتهيات ديگرى كه در دسترس او نيست بيشتر شود و آتش اشتياقش شعله ورتر گردد و همين طور نفس رياست طلب اگر قطرى را زير پرچم اقتدار درآورد متوجۀ قطر ديگر گردد و اگر تمام كرۀ زمين را در تحت سلطنت درآورد ميل آن كند كه پرواز به كرات ديگر كند و آنها را متصرّف شود، ولى بيچاره نمى داند فطرت چيز ديگر را طالب است.

عشق جبلّى فطرى متعلّق به محبوب مطلق است تمام حركات جوهرى و طبيعى و ارادى و جميع توجّهات قلبى و تمايلات نفسانى به جمال زيباى جميل على الاطلاق است و خود آنها نمى دانند و اين محبّت و اشتياق و عشق را كه براق معراج و رفرف وصول است در غير مورد خود صرف مى كنند و آن را تحديد و تقييد بيجا مى نمايند.

بالجمله از مقصود اصلى خود دور افتاديم، منظور اين است كه انسان چون قلبا متوجّه به كمال مطلق است هرچه از زخارف دنيا را جمع آورى كند تعلّق قلبش بيشتر شود و چون تشخيص داده كه دنيا و زخارف آن كمال است حرصش رو به ازدياد گذارد و عشقش افزون تر شود و احتياجش به دنيا بيشتر گردد و فقر و نيازمندى نصب عين او گردد. به عكس اهل آخرت كه توجه آنها از دنيا سلب شود و هرچه توجّه به عالم آخرت بيشتر كنند ميل آنها و

ص:474

توجه قلبى آنها به اين عالم كمتر گردد. از تمام دنيا بى نياز شوند و غنى در قلب آنها ظاهر گردد و عالم دنيا و زخارف آن را ناچيز شمارند؛ چنانچه اهل اللّه از هر دو عالم مستغنى هستند و از هر دو نشئه وارسته اند و احتياج آنها فقط به غنىّ على الاطلاق است و جلوۀ غنىّ بالذّات صورت قلب آنها شده است، هنيئا لهم.

پس مضمون حديث شريف اشاره تواند بود به اين كه شرح داده شد كه مى فرمايد كسى كه صبح و شام كند و دنيا بزرگ ترين همّ او باشد، قرار دهد خداوند غنى را در قلب او. و معلوم است كسى كه توجّه قلبش به آخرت باشد امور دنيا و كارهاى صعب او در نظرش حقير و سهل شود و اين دنيا را متصرّم و متغيّر و عبورگاه خود و متجر و دار التربيۀ خود داند و به هيچ يك از سختى و خوشى آن اعتنا نكند و احتياجات او كم گردد و افتقارش به امور دنيا و مردم آن كم شود بلكه به جايى رسد كه بى احتياج شود. پس امورش جمع شود و تنظيم در كارش پيدا شود و غناى ذاتى و قلبى پيدا كند. پس هرچه به اين عالم به نظر عظمت و محبّت نگاه كنى و قلبت علاقمند به آن شود به حسب مراتب محبّت احتياجت زياد شود و فقر در باطن و ظاهر تو نمايان شود و امورت متشتّت و درهم شود و قلبت متزلزل و غمناك و خائف شود و امورت بر وفق دلخواه انجام نگيرد و آرزو و حرصت روزافزون گردد و غم و حسرت بر تو چيره شود و يأس و حيرت در دلت جايگزين گردد؛ چنانچه در حديث شريف به بعضى از اين معانى اشاره فرمود:

«روى فى الكافى باسناده عن حفص بن قرّط عن ابى عبد اللّه عليه السّلام قال: من كثر اشتباكه بالدنيا كان اشدّ لحسرته عند فراقها»(1)«و عن ابى يعفور قال: سمعت ابا عبد اللّه عليه السّلام يقول: من تعلّق قلبه بالدنيا تعلّق قلبه بثلاث خصال همّ لا يفنى و أمل لا يدرك و رجاء لا ينال» يعنى كسى كه تعلّق داشته باشد دلش به دنيا تعلّق پيدا كند قلبش به سه چيز: اندوهى بى زوال و آرزويى كه به او رسيده نشود و اميدى كه نايل به او نشود. و امّا اهل آخرت هرچه به دار كرامت حق نزديك شوند قلبشان مسرور و مطمئن شود و از دنيا و مافيها منصرف و گريزان و متنفّر گردند، و اگر خداى تعالى براى آنها آجال معيّنه قرار نداده بود لحظه اى در اين دنيا نمى ماندند؛ چنانچه حضرت مولى الموحدين مى فرمايد(2)پس آنها در اين عالم مثل اهل اين جا در رنج و تعب نيستند و در

ص:475


1- هركس كه بيشتر گرفتار و پاى بند دنيا باشد حسرتش به هنگام جدايى از دنيا سخت تر خواهد بود (ناسخ).
2- خطبۀ 193 در اوصاف متقيّن... و لو لا الآجال التى كتب اللّه عليهم لم تستقرّ ارواحهم فى اجسادهم طرفة عين شوقا الى الثواب و خوفا من العقاب... (ناسخ).

آخرت مستغرق بحار رحمت حقّند جعلنا اللّه و اياكم منهم.

پس اى عزيز! اكنون كه مفاسد اين علقه و محبّت را متذكّر شدى و دانستى كه انسان را اين محبّت به هلاكت دچار مى كند و ايمان انسان را از دست او مى گيرد و دنيا و آخرت انسان را در هم و آشفته مى كند دامن همّت به كمر زن و هر قدر توانى بستگى دل از اين دنيا كم كن و ريشۀ محبّت را سست كن و اين زندگى چند روزه را ناچيز شمار و اين نعمتهاى مشوب به نقمت و رنج و الم را حقير دان و از خداى تعالى توفيق بخواه كه تو را كمك كند و از اين رنج و محنت خلاصى دهد و دل تو را مأنوس به دار كرامت خود كند و ما عند اللّه خير و ابقى(1)پايان فرمايش سراسر نور و هدايت حضرت امام خمينى دام ظلّه.

و حق همين است سخندانى و دانايى را. نويسنده گويد: سيد شارح - رضوان اللّه عليه - در اين قسمت به مناسبت جملۀ شريفۀ دعا «و انزع من قلبى حبّ دنيا دنيّة» شرح نسبتا مبسوطى در معناى دنيا و كلماتى كه درباره آن گفته شده است آورده است كه نويسنده بعد از نقل كلام نورانى امام امّت نقل آن كلمات را براى خواننده ملال آور مى دانم، از اين جهت از نقل آنها صرف نظر كردم.

به فرمودۀ عارف شيراز:

به حسن خلق و وفا كس به يار ما نرسد تو را در اين سخن انكار كار ما نرسد

هزار نقش برآيد ز كلك صنع ولى به دلپذيرى نقش نگار ما نرسد

و فقط يك جملۀ لطيف را دريغم آيد كه نقل نكرده بگذرم و آن اين كه سيد شارح (رض) از بعض اهل عرفان بدون ذكر نام نقل مى كند كه گفته است: «العزلة بغير عين العلم زلّة و بغير زاء الزهد علّة» استعارۀ لطيفى به كار رفته كه اگر از عزلت حرف عين ساقط شود (كه آن رمز علم است) زلّت باقى مى ماند كه به معناى لغزش است اشاره به آن كه گوشه گيرى بدون راهنمايى نور علم موجب لغزش در سلوك است.

قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن ظلمات است بترس از خطر گمراهى

و اگر از كلمۀ عزلت حرف زاء برداشته شود (كه رمز زهد است) آنچه باقى مى ماند لفظ

ص:476


1- آنچه نزد خداى تعالى است بهتر و پايدارتر است (ناسخ).

علّة است كه به معناى بيمارى است، به گفتۀ آن شاعر:

تو علم آموختى از حرص اينك ترس كاندر شب چو دزدى با چراغ آيد گزيده تر برد كالا

*

وهب لى عصمة تدنينى من خشيتك و تقطعنى عن ركوب محارمك و تفكنى من اسر العظائم و مرا نگهدارى و عصمتى ببخش كه به ترس از عذاب تو نزديكم كند و از مرتكب شدن آنچه حرام فرموده اى بازم بدارد و از اسيرى و گرفتارى گناهان بزرگ رهايم نمايد.

وهب لى التطهير من دنس العصيان و أذهب عنّى درن الخطايا و از چركى و كثافت گناه و نافرمانى پاكيزه ام فرما و آلودگى به گناهان را از من ببر.

و سر بلنى بسربال عافيتك و پيراهن سلامتى از جانب خود را بر من بپوشان.

و ردّنى رداء معافاتك و ردا و لباس صحت و عافيت كه از سوى توست در برم كن.

و جلّلنى سوابغ نعماتك و به نعمتهاى فراگيرت مرا بپوشان.

و ظاهر لدىّ فضلك و طولك و احسان و بخششت را پياپى بر من برسان.

و ايّدنى بتوفيقك و تسديدك و به جور شدن وسايل كار و راهنمايى ات به راه حق تأييدم فرما.

و اعنّى على صالح النيّة و مرضىّ القول و مستحسن العمل و در قصد و آهنگ شايسته و گفتار پسنديده و كردار نيكو ياريم ده.

و لا تكلنى الى حولى و قوّتى دون حولك و قوّتك و به قدرت و توان خودم بدون قدرت و توانايى ات وامگذار.

و لا تخزنى يوم تبعثنى للقائك و روزى كه مرا براى ديدارت برانگيختى خوار و رسوايم مفرما.

و لا تفضحنى بين يدى اوليائك و در محضر دوستانت (از انبيا و اوليا و ملائكه) مفتضح و بى آبرويم مكن.

و لا تنسنى ذكرك و يادت را فراموشم مفرما.

و لا تذهب عنى شكرك و سپاست را از من مگير.

بل ألزمنيه فى احوال السهو عند غفلات الجاهلين لآلائك بلكه آن را در حالات فراموشى

ص:477

هنگام فراموشيهاى نادانان به نعمتهاى حضرتت همواره با من قرار ده.

و اوزعنى ان اثنى بما اوليتنيه و به من نصيب كن كه بر آنچه مرا عطا فرموده اى ستايش كنم.

و اعترف بما اسديته الىّ و به آنچه به من نيكويى فرموده اى اقرار و اعتراف كنم.

و اجعل رغبتى اليك فوق رغبة الراغبين و حمدى ايّاك فوق حمد الحامدين و توجه و روآوريم را به سوى تو بالاتر و فزون تر از روى آورى روآوران قرار بده و حمد سپاسگزارى ام را دربارۀ تو برتر و والاتر از سپاس سپاسگزاران گردان.

و لا تخذلنى عند فاقتى اليك و به هنگام نيازمنديم به تو (كه همواره نيازمندم) مرا خوار مفرما.

قوله عليه السّلام: و لا تخذلنى عند فاقتى اليك و لا تهلكنى بما اسديته اليك، يعنى از آنها نباشم كه به ظاهر عمل نيكو كردند اما حقيقت آن اعمال زشت بود و سبب هلاك شد.

و لا تهلكنى بما اسديته اليك و به آنچه به درگاهت تقديم كردم به واسطۀ عجب و ريا و خود پسندى و ديگر موبقات هلاكم مفرما.

و لا تجبهنى بما جبهت به المعاندين لك و دست ردّى كه بر پيشانى ستيزه گرانت ميزنى بر پيشانى من مزن.

فانّى لك مسلّم كه من تسليم تو هستم و بنده را فرمان نباشد، هرچه فرمايى برآنم. و به گفتۀ حكيم شيراز: سعدى افتاده اى است آزاده - كس نيايد به جنگ افتاده. و به فرمودۀ عارف شيراز:

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست هر آنچه بر سر ما مى رود ارادت اوست

اعلم ان الحجة لك و مى دانم كه محبّت و دليل (و هر حكمى) تو راست كه تو حاكم بر حقّى. مترجم گويد: اختلاف نسخى كه در دعاى شريف ديده مى شود و در جملۀ شريفه «و لك الحجّة على» كه در بسيارى از نسخه ها «و لك الحمد علىّ» ضبط شده است هرچند قابل توجيه است به توجيهى تقريبا بعيد به واسطۀ كلمۀ (علىّ) كه اگر فقط «فلك الحمد» بود هيچ اشكالى نداشت و توان اين جملۀ نورانى دعاى صحيفه را مؤيد نسخۀ «فلك الحجّة علىّ» دانست و هيچ تعقيدى نيز در عبارت پيش نمى آيد.

و أنّك اولى بالفضل و تو به فضل و عطاى بيش از استحقاق سزاوارترى كه فضلى عظيم

ص:478

دارى؛ چنان كه در قرآن كريم صريحا بيان فرموده اى.

و اعود بالاحسان و به احسان و نيكى بازگشت كننده ترى؛ چنان كه در موارد ديگر از ادعيۀ صحيفه آمده است: عادتك الاحسان الى المسييئن نيكى به بدكاران و گنهكاران عادت ذات مقدس توست.

و اهل التقوى و اهل المغفرة و شايسته اى كه از تو بترسند و سزاوارى كه گناهان را بيامرزى.

و انّك بان تعفو اولى منك بأن تعاقب و به عفو و گذشت كردن شايسته ترى تا كه عقاب نمايى.

و أنك بأن تستر اقرب منك الى ان تشهر و همانا تو به پوشاندن گناه نزديك ترى كه پرده از روى كار من بردارى و مرا مشهور و رسواى خاص و عام گردانى.

فأحينى حيوة طيّبه تنتظم بما اريد و تبلغ ما احبّ پس مرا زنده بدار به زندگى پاكيزه اى كه به آنچه مى خواهم پيوسته و هم آهنگ باشد و به آنچه دوست دارم پايان يابد.

من حيث لا آتى ما تكره و لا ارتكب ما نهيت عنه آن چنان كه ناخوشايند تو را به جا نياورم و آنچه را كه نهى فرموده اى مرتكب نشوم.

و أمتنى ميتة من يسعى نوره بين يديه و عن يمينه و مرا بميران مردن كسى كه نور و روشنايى اش در پيش رويش و از سمت راستش در حركت است.

احتمالا چنان كه سيد شارح نيز اشاره كرده اين جمله الهام يافته از آيۀ شريفۀ «يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ»(1)اشد. به گفتۀ يكى از دانشمندان معاصر، روز قيامت فقط اسمش روز است وگرنه از هر شب تاريك تاريك تر است «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ»(2)ركس بايد به نور ايمان و تقوا راه پيدا كند. مردم بى ايمان بى نورند. به صاحبان انوار التماس كنند «انظرونا نقتبس من نوركم»، چون ملكات اين عالم باقى است و ديده اند گاهى در شبهاى تاريك كه در راهى خطرناك و باريك بوده اند اگر از دور نورى ديده و چراغى يافته به صاحب آن گفته و خواهش كرده اند كه از روشنايى چراغ او استفاده كنند مضايقه نكرده و آنها را رهايى داده است؛ از اين رو در تاريكى قيامت هم مى گويند: تأمل كنيد ما نيز به شما برسيم و از اين نور چراغ استفاده كنيم.

ص:479


1- سورۀ حديد، آيۀ 12.
2- سورۀ تكوير، آيۀ 1-2.

به همين تقاضاى كوچك جواب نفى داده مى شود «ارجعوا ورائكم فالتمسوا نورا» اگر بازگشت به دنيا امكان دارد به دنيا بازگرديد و تهيه كنيد كه از اين گونه چراغ در بازار دنيا در جاى ديگر پيدا نمى شود. پايان (سرمايه سخن جلد سوّم سيد محمد باقر سبزوارى). و در كافى شريف سند به امام صادق عليه السّلام مى رساند كه در بيان اين آيۀ شريفه «يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ» فرمود: «ائمة المؤمنين يوم القيامة تسعى بين يدى المؤمنين و بايمانهم حتى ينزلوهم منازل اهل الجنة» امامان و پيشوايان مؤمنان پيشاپيش مؤمنان و از سمت راست آنان در حركت مى باشند تا آنان را به منزلگاه بهشتيان برسانند. و از امام باقر عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: «من كان له نور يومئذ نجا و كل مؤمن له نور» هركس كه آن روز نورى داشته باشد نجات مى يابد و هر مؤمنى را نورى خواهد بود.

و ذلّلنى بين يديك و اعزّنى عند خلقك و مرا در پيشگاه مقدست خوار و در نزد آفريدگانت عزيز و ارجمند بفرما.

وضعنى اذا خلوت بك و ارفعنى بين عبادك و چون با تو به خلوت بوده و تنها باشم فروتن و در ميان بندگانت بلندمرتبه و سرافرازم فرما كه اين عزّت خدادادى و موهبتى از جناب مقدس حق تعالى بجز آن عزّتى است كه خواستار آن شدن به حسب روايات مذموم شناخته شده است و فرموده اند ضرر و زيان دو گرگ گرسنه به گلّۀ گوسفند كه گلّه را در محاصره خود گرفته باشند كمتر است از ضرر حبّ جاه و شرف دوستى بر دين انسان. چنان كه در كافى شريف از ابو الحسن عليه السّلام نقل مى كند كه راوى (معمّر بن خلاّد) مى گويد كه سخن از كسى به ميان آمد كه رياست طلب بود، حضرت فرمود: «ما ذئبان ضاريان فى غنم قد تفرّق رعائها باضرّ فى دين المسلم من الرياسة» (وسائل الشيعة ابواب جهاد النفس ص 279 باب 50). زيان دو گرگ به گلّۀ گوسفند بيشتر از رياست طلبى به دين مسلمانان نيست.

و نيز امام صادق عليه السّلام مى فرمايد: «من طلب الرياسة هلك» هركس كه رياست طلب باشد هلاك خواهد شد. و نيز در كافى شريف از امام صادق عليه السّلام روايت مى كند كه فرمود: «ان قدرتم ان لا تعرفوا فافعلوا و ما عليك ان لم يثن الناس عليك و ما عليك ان تكون مذموما عند الناس اذا كنت عند اللّه محمودا» اگر بتوانيد كه معروف و مشهور نشويد همان كار را بكنيد؛ بگذار كه مردم از تو تعريف نكنند. اگر مردم از تو نكوهش كنند وليكن نزد خداى تعالى پسنديده و ستوده باشى هيچ ضرر و زيانى نخواهى داشت.

ص:480

گر ز چشم همه خلق بيفتم سهل است تو مينداز كه مخذول تو را ناصر نيست

و بالجمله آنچه مذموم و ناپسند است رياست دوستى است نه رياستى كه از جانب خداى تعالى به بنده مرحمت شود و بنده متوجّه باشد كه اين كرامتى است از خداى تعالى نسبت به او. به فرمودۀ عارف شيراز:

هر دمش با من دل سوخته لطفى دگر است اين گدا بين كه چه شايستۀ انعام افتاد

و شايد با توجه به اين نكته است كه در ادعيۀ ماه مبارك رمضان وارد است: «و من ثمار الجنّه و لحوم الطير فاطعمنا» كه عنايت به جنبۀ صدورى فعل است نه به اصل فعل، وگرنه آن ذوات مقدسه و همۀ اولياى الهى ارزشى براى لذّات دنيوى قائل نبودند تا آن را در دعا آن هم در شبهاى ماه مبارك از خداى تعالى طلب كنند، و زبان حالشان مترنّم اين مقال بود كه:

در ضمير ما نمى گنجد بغير از دوست كس هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس

*

و دو عالم را به يكبار از دل تنگ برون كرديم تا جاى تو باشد. و اهل معنى متوجّه اند كه ميوه اى از دست محبوب گرفتن كجا و آن ميوه را از بازار خريدن كجا؟ فافهم و اغتنم.

و اغننى عمّن هو غنى عنّى و مرا از كسى كه از من بى نياز است بى نياز فرما.

و زدنى اليك فاقة و فقرا و بر فقر و نيازمنديم به درگاهت بيفزا.

و اعذنى من شماتة الاعداء و من حلول البلاء و من الذلّ و العناء و از سرزنش دشمنان و پيشامد غم و اندوه و بلا و خوارى و سختى و رنج و گرفتارى پناهم ده. گويى دعاكننده به درگاه الهى عرض مى كند: بارالها! آنچه فقر و نيازمنديم هست تنها به تو باشد نه به ديگران، كه نيازمندى به تو عزّت و افتخار و سربلندى است برخلاف نيازمندى به ديگران كه سرزنش دشمنان و غم و اندوه و خوارى به دنبال دارد. بارالها! اين تو هستى كه بى منّت عطا مى فرمايى و گدايى در خانۀ تو قرين عزّت و شرافت است. به فرمودۀ عارف شيراز:

هواى سلطنتم بود بندگى تو كردم اميد خواجگيم بود خدمت تو گزيدم

ص:481

و هم او فرمايد:

گدايى در ميخانه طرفه اكسيرى است گر اين عمل بكنى خاك زر توانى كرد

*

تغّمدنى فيما اطلعت عليه منى بما يتغمّد به القادر على البطش لو لا حلمه و الآخذ على الجريرة لو لا أناته و مرا در آنچه از من آگاهى بپوشان همچون توانا برگرفتن از روى عنف و سختى اگر حلم و بردبارى اش نبود و عقاب كننده بر گناه اگر صبر و تأمّلش نبود.

و اذا اردت بقوم فتنة او سوء فنجّنى منها لو اذا بك و هرگاه به گروهى بر اثر گناه و اعمال ناپسندشان فتنه اى و يا بدى و گرفتارى بخواهى مرا از آن فتنه نجات بخش كه من به تو پناهنده ام و پناه دادن به پناهندگان از اوصاف كرام است تا چه رسد به تو كه اكرم الاكرمينى.

تمثيل

مثلى در ميان قبايل عرب رواج دارد كه مى گويند: «فلان احمى من مجير الجراد» يعنى فلان كس حمايت و پشتيبانى اش از پناهندگان به او بيشتر از مدلج بن سويد طائى است كه لقب مجير الجراد گرفته بود. و داستانش به طورى كه از كلبى نقل شده از اين قرار است كه كلبى روزى تنها در خيمه اش نشسته بود، ناگهان ديد گروهى از قبيله طىّ رو به خيمۀ او مى آيند و معهم اوعيتهم و وسايل جمع آورى ملخ به همراه دارند.

فقال: ما خطبكم؟ گفت: چه كار داريد؟ قالوا جراد وقع بفنائك فجئنا لنأخذه. گفتند: تعدادى ملخ در زمين تو نشسته اند آمده ايم تا آنها را بگيريم فركب فرسه و اخذ رمحه و قال و اللّه لا يتعرّض له احد منكم الا قتلته أيكون الجراد فى جوارى ثم تريدون اخذه؟ مدلج سوار بر اسبش شد و نيزۀ خويش به دست گرفت و گفت: به خدا قسم هركس از شما كه متعرّض اين ملخها بشود به دست من كشته خواهد شد؛ چطور ممكن است كه ملخ پناهندۀ من شود و شما آنها را از جوار من برگيريد؟ و به همين حال از ملخها پاسدارى كرد تا آفتاب برآمد و هوا گرم شد و ملخها توان پرواز گرفتند و به پرواز درآمدند، فقال شانكم الآن به فقد تحوّل عن جوارى، گفت:

حال كه از پناه من بيرون رفتند هر كار با آنان روا داريد به من ارتباط ندارد و شما آزاديد در تصميم گيرى نسبت به آنها. و به خاطر اين حمايتى كه از پناهنده گان خود كرد مثل «احمى من

ص:482

مجير الجراد» در تاريخ عرب ثبت شد.

و اذ لم تقمنى مقام فضيحة فى دنياك فلا تقمنى مثله فى آخرتك و چون مرا در دنياى خودت و در دنيايى كه تو خالق او هستى و تو مالك حقيقى آن مى باشى رسوا نفرمودى در سراى آخرتت نيز رسوايم مفرما.

و اشفع لى اوائل مننك بأواخرها و قديم فوائدك بحوادثها و آغازگر نعمتهايت را به پايان بخش آنها و سودهاى ديرين را با تازه هاى آنها براى من جفت و توأم فرما.

و لا تمدد لى مدا يقسومعه قلبى و چندان مرا مهلت مده و عمرم را بلند و طولانى مكن كه در نتيجۀ طول عمر و به حكم «فطال عليهم الأمد فقست قلوبهم» دلم سخت شود.

و لا تقرعنى قارعة يذهب لها بهائى و بر من پيشامد ناگوارى مفرست كه بر اثر آن عزّت و آبرويم برود.

و لا تسمنى خسيسة يصغر لها قدرى و لا نقيصة يجهل من اجلها مكانى و مرا به كار پستى كه بر اثر آن قدر و منزلتم در نظر مردم كوچك گردد و كمى و زشتى كه با آن مقام و ارزش من ناشناخته شود گرفتار مفرما.

و لا ترعنى روعة ابلس بها و لا خيفة اوجس دونها و از (عذابت) آن چنان مترسانم كه به آن از (عفوت) نوميد گردم و چنان بيمناكم مگردان كه ترس در دل افكنم.

اجعل هيبتى فى وعيدك و حذرى من اعذارك و انذارك ترسم را در تهديدت (از عذاب روز رستاخيز) و بيم مرا از مهلت دادنت و ترساندنت.

و رهبتى عند تلاوة آياتك و هراسم را هنگام خواندن آيه هاى قرآنت قرار بده. در روايتى آمده است كه صاحب دعا: امام زين العابدين عليه السّلام در سجده بود كه خانه آتش گرفت و حضرتش نماز را رها نفرمود و چون از آن حضرت سؤال شد كه چگونه متوجّه آتش سوزى نشديد؟ فرمود: «الهتنى النار الكبرى عن هذه النار» آتش بزرگ روز قيامت مرا از اين آتش منصرف كرده بود.

و اعمر ليلى بايقاظى فيه لعبادتك و تفرّدى بالتهجّد لك و تجرّدى بسكونى اليك و شبم را آباد گردان به اين كه در آن براى بندگى درگاهت بيدار باشم و تو دل آرام من باشى.

و انزال حوائجى بك و منازلتى اياك و من نيازمنديهاى خودم را به حضرتت عرضه داشته تنها با تو به صحبت دوستانه و محبت آميز ادامه دهم و زبان حالم مترنّم باشد كه:

ص:483

شبم به روى تو روز است و ديده ام به تو روشن، و ان هجرت عشيّتى و عذابى شبان تيره اميدم به صبح روى تو باشد و قد تفتش عين الحياة فى الظلمات نه پنج روزه عمر است عشق روى تو ما را وجدت رائحة الوّد ان شممت رفاتى.

فى فكاك رقبتى من نارك و آزادى خودم را از آتش دوزخ از درگاهت مسئلت نمايم.

و اجارتى ممّا فيه اهلها من عذابك و مرا از عذابى كه دوزخيان گرفتار آنند نجات بخشى.

لطيفه

به مناسبت كلمۀ «منازلتى اياك» كه در اين دعاى شريف است تداعى داستانى شد كه به جهت تغيير ذايقۀ خوانندگان محترم نقل مى كنم هرچند با موضوع كتاب مناسبت زيادى ندارد كه تغيير موضوع بحث موقتا به منظور رفع خستگى مخاطب شيوۀ متكلمان بوده و شايد در كتاب الهى نيز مواردى در اين زمينه باشد و آن داستان عبارت است از جريانى كه ميان سيّد رضى - رضى اللّه تعالى عنه - و ابو العلاء معرّى مرد فوق العادۀ زمان سيّد رضى اتفاق افتاد، و آن اين بود كه سيّد بزرگوار در مجلس ادبى خود از متنبّى و اشعارش انتقاد مى فرمود و ابو العلاء جزء حضار مجلس نشسته بود.

وى بر سيّد اعتراض كرد كه چرا انتقاد مى كنيد از كسى كه اگر نبود براى او مگر قصيدۀ (لك يا منازل فى القلوب منازل) هر آينه بس بود براى معرّفى فضل و دانش او؟ سيد - رضوان اللّه تعالى عليه - به غلامش دستور داد كه: «يا غلام على قفاه» و خلاصه ابو العلاء را با پس گردنى از مجلس بيرون كردند و چون علت ناراحتى سيد بزرگوار از ايشان سؤال شد فرمود:

ابو العلاء در اعتراضش نظر سوء داشت، زيرا در ميان قصايد متنبّى از قصيدۀ (لك يا منازل فى القلوب منازل) بهتر بسيار است و اين كه ابو العلاء اين قصيده را اختيار كرد به خاطر بيت شعرى بود كه در آن قصيده است، و آن بيت شعر اين است كه مى گويد:

و اذا أتتك مذمّتى من ناقص فهى الشهادة لى بانّى كامل

*

آفرين بر حدّت ذهن و سرعت انتقال سيّد بزرگوار ما.

و لا تذرنى فى طغيانى عامها و لا فى غمرتى ساهيا حتى حين مرا در پاره اى و مدتى از زمان در

ص:484

طغيان و سركشى ام سرگردان مفرما و در گرداب نادانى ام تا هنگام مرگ يا تا هنگام عذاب غافل و بى خبر مگذار. شايد به آيۀ شريفۀ «فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتّى حِينٍ»(1)شاره باشد.

و لا تجعلنى عظة لمن اتّعظ و لا نكالا لمن اعتبر و لا فتنة لمن نظر مرا بر اثر گناه موجب پند براى كسى كه پندپذير باشد قرار مده و باعث عبرت براى كسى كه عبرت گيرد مفرما، و سبب فتنه و گمراهى براى كسى كه مرا ببيند و بر من نظر افكند مساز.

و لا تمكر بى فيمن تمكر به و مرا جزء افرادى كه با آنان مكر مى ورزى قرار مده.

و لا تستبدل بى غيرى و ديگرى را به جاى من مگزين (كه از او راضى باشى).

و لا تغيّر لى اسما و نامم را تغيير مده كه از ديوان سعدا محو و در ديوان اشقيا ثبت فرمايى. و شايد اشاره باشد به اين كه نام مرا كه در جريدۀ مسلمانان است از آن جريده محو مفرما؛ چنان كه از آيۀ شريفۀ «هُوَ سَمّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ»(2)ستفاده مى شود. و از امام باقر عليه السّلام نيز روايت است كه فرمود: «اللّه عزّ و جل سمانا المسلمين من قبل فى الكتب التى مضت و فى هذا القرآن» خداى عزّ و جل ما را مسلمانان ناميده از دورانهاى پيشين و در همين قرآن.

و حاصل معنى آن است كه ما را پس از مسلمان شدن به حالت كفر باز نگردان؛ چنان كه اين تهديد از آيۀ شريفۀ «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللّهُ الشّاكِرِينَ»(3)ستفاده مى شود. و در روايات نيز آمده است كه «كان الناس اهل ردّة بعد النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سنّته الا ثلاثة» مردم پس از وفات پيغمبر اكرم از سنّت او بازگشتند مگر سنه نفر. فقلت: و ما الثلاثة؟ عرض كردم آن سه نفر چه كسانى بودند؟ فرمود: المقداد بن الاسود و ابو ذرّ الغفارى و سلمان الفارسى.

و در روايت ديگر نيز قريب به همين مضمون آمده است (سفينه باب ردد). به طور كلّى وقتى امتحانى از طرف حق تعالى انجام مى گيرد و حادثۀ غيرمترقبه پيش مى آيد كمتر افرادى از آزمايش الهى سربلند بيرون مى آيند. در پيشامد خونين كربلا نيز از امام صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود: «ارتد الناس بعد الحسين عليه السّلام الاّ ثلاثة: ابو خالد الكابلى و يحيى بن امّ طويل و جبير بن المطعم، ثم ان الناس لحقوا و كثروا» پس از شهادت امام حسين عليه السّلام بجز سه نفر كه نامشان در روايت برده شده است همه مرتد شدند و سپس مردمى كه مرتد شده بودند دوباره به جمعيت

ص:485


1- سورۀ مؤمنون، آيۀ 54.
2- سورۀ حج، آيۀ 78.
3- سورۀ آل عمران، آيۀ 144.

پيوستند. و اين شايد بدان معنى باشد كه در فضاى آشوب زدۀ انقلاب و موقع جوشش آن، راه را از چاه تميز دادن مشكل است؛ بسيارى از افراد تحت تأثير احساسات قرار مى گيرند و پس از آن كه انقلاب از جوش افتاد و گرد و غبار فرو نشست مى توانند صراط مستقيم را بيابند؛ چنان كه در انقلاب اسلامى ايران كه از رويدادهاى مهمّ تاريخ بود نمونه هاى فراوانى از اين قبيل ديده شد كه شرحش مثنوى هفتاد من كاغذ شود.

و لا تبدّل لى جسما و پيكرم را از (آفت) تبديل مفرما چه در دنيا به آفات دنيوى و چه در آخرت به عذاب اخروى؛ چنان كه در دعا وارد است: «و لا تشوّه خلقى بالنار» و محتمل است كه مقصود تبديل صورتهاى مثالى و برزخى باشد كه اهل معنى و ارباب قلوب متفقند بر تأثير اعمال و ملكات و اخلاق در تغيير صورت برزخى آدمى و در روايات نيز اشاره به اين معنى شده است، و در تفسير آيۀ شريفۀ «فَتَأْتُونَ أَفْواجاً»(1)يز وارد است كه چه اشخاصى به چه شكلها محشور مى شوند. پناه مى بريم به خداى متعال از هتك ستر و كشف سرّ.

و لا تتّخذنى هزوا لخلقك و لا سخريا لك و مرا مضحكه و سبب خندۀ مردم (از جهت خوارى) قرار مده كه شايد اشاره به آيۀ شريفۀ «اَللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»(2)

باشد.

قوله عليه السّلام: و لا تتخذنى هزوا لخلقك و لا سخريا لك، در بعض نسخ «و لا سخريا لك» و در بعض ديگر «و لا سخريا الا لك» به زيادت حرف استثناست و به نظر انسب مى آيد، يعنى مرا زير دست كسى مگردان مگر زير دست خودت.

و لا تبعا الا لمرضاتك و مرا پيرو چيزى مفرما مگر آنچه سبب خوشنودى تو باشد.

و لا ممتهنا الاّ بالانتقام لك و جز براى به كيفر رساندن دشمنانت مرا به رنج و تعب مدار.

و أوجدنى برد عفوك و حلاوة رحمتك و روحك و ريحانك و جنّة نعيمك و كامياب فرما مرا از لذّت و خوشى عفو و گذشتت، و شيرينى مهربانى و آسودگى خودت را روزى كن و از خوشى و بوى جانفزا و بهشت پرنعمت خود مرا برخوردار فرما.

و أذقنى طعم الفراغ لما تحبّ بسعة من سعتك و به وسيلۀ وسعتى كه در زندگى به من عطا مى فرمايى مزۀ فراغت و انجام دادن براى آنچه تو دوست دارى.

ص:486


1- سورۀ نبأ، آيۀ 18.
2- سورۀ بقره، آيۀ 15.

و الاجتهاد فيما يزلف لديك و عندك و كوشش در آنچه را كه نزد تو نزديك مى گرداند به من بچشان.

و اتحفنى بتحفة من تحفاتك و ارمغانى از تحفه هايت به سوى من بفرست. چنان كه در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيده است كه فرمود: «ما من يوم و ليلة الاّ ولى فيه تحفة من اللّه عزّ و جل» هيچ روز و شبى بر من نمى گذرد مگر آن كه ارمغانى از جانب خداى عزّ و جل دريافت مى كنم. عارف شيراز فرمايد:

هر دمش با من دلسوخته لطفى دگر است اين گدا بين كه چه شايستۀ انعام افتاد

*

به قول عارف شيداى اكباتان:

خوشا آنان كه هر شامان تو وينن سخن واتو كنن واتو نشينن

گرم دستى نبى كايم تو وينم بشم آنان بوينم كه تو وينن

*

و اجعل تجارتى رابحة و تجارت و بازرگانيم را سودمند فرما. شايد اشاره باشد به آنچه امير المؤمنين دربارۀ متقين مى فرمايد: «تجارة مربحة يسّرها لهم ربّهم» تجارت پرسودى را خداى تعالى در اختيار افراد باتقوا قرار مى دهد.

و كرّتى غير خاسرة و بازگشتنم را بى زيان گردان. شايد اشاره باشد به آنچه خداى تعالى از زبان كفّار نقل مى فرمايد كه مى گويند:«تِلْكَ إِذاً كَرَّةٌ خاسِرَةٌ»(1)ين چه بازگشت زيانبارى بود.

علامۀ طبرسى فرموده كه بازگشت زيانبار از آن جهت است كه نعمتهاى دنيا تبديل به عذاب آتش سوزان شد. و خاسر كسى را گويند كه سرمايه از دست داده باشد. از اين جاست كه يكى از بزرگان (شايد شبلى باشد) گويد: در تابستان بغداد يخ فروشى را ديدم كه فرياد مى زد: مردم رحم كنيد به كسى كه اصل سرمايه اش در معرض تلف و نابودى است. آن جا من متوجّه آيۀ شريفۀ «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ»(2)دم و معناى آن را درك كردم. آرى عزيز:

ص:487


1- سورۀ نازعات، آيۀ 12.
2- سورۀ عصر، آيۀ 1-2.

عمر برف است و آفتاب تموز اندكى مانده خواجه غرّه هنوز

*

و أخفنى مقامك و مرا از مقام بازپرسى خود بترسان، يا از مقام عظمت و سلطنتت. چنان كه خداى عزّ و جل مى فرمايد:«وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى»(1)ركس از حضور در پيشگاه عزّ ربوبيّت بترسد و از هواى نفس دورى جست همانا بهشت منزلگاه او است.

و شوقنى لقاءك مرا مشتاق ديدارت بفرما. در دعاى شريف ابى حمزه نيز آمده است: «اللّهم املأ قلبى حبّا لك و خشية منك... و شوقا اليك». شيخ بزرگوار بهايى - رضوان اللّه عليه - مى فرمايد:

عشاق جمالك احترقوا و بغير زلالك ما شربوا

تا آن كه فرمايد:

كر پاى نهند به جاى سر در راه طلب ز ايشان بگذر

كه نمى دانند ز شوق لقا پا را از سر سر را از پا

*

و تب علىّ توبة نصوحا لا تبق معها ذنوبا صغيرة و لا كبيرة و لا تذر معها علانية و لا سريرة و به توبۀ خالص و پاكيزه اى توفيقم عطا فرما كه گناهان كوچك و بزرگ را با آن باقى نگذارى و گناهان آشكار و پنهان را با آن وامگذارى.

و انزع الغلّ من صدرى للمومنين كينه داشتن براى اهل ايمان را از سينه ام ريشه كن فرما.

و اعطف بقلبى على الخاشعين و دلم را با فروتنان مهربان گردان.

و كن لى كما تكون للصالحين و با من آن چنان باش كه با شايستگان مى باشى.

و حلّنى حلية المتقين و به زيور پرهيزگارانم بياراى.

و اجعل لى لسان صدق فى الغابرين و ذكرا ناميا فى الآخرين و براى من ذكر خيرى در ميان

ص:488


1- سورۀ نازعات، آيۀ 40-41.

گذشتگان و آوازۀ بلندى در آيندگان قرار بده.

و واف بى عرصة الأولين و مرا در ميان سراى پيشينيان درآور.

و تممّ سبوغ نعمتك علىّ و فراخى و فراگيرى نعمتت را بر من تمام كن.

و ظاهر كراماتها لدىّ و گراميهاى آن را نزد من پياپى ساز.

املأ من فوائدك يدى و دستم را از سودهايى كه از جانب تو مى رسد پر ساز.

و سق كرائم مواهبك الىّ و بخششهاى گراميت را به سويم روان فرما.

و جاور بى الاطيبين من اوليائك فى الجنان التى زيّنتها لأصفيائك و در باغهايى كه آنها را براى برگزيدگانت آراسته اى با پاكيزه ترين دوستانت در بهشت همسايه ام فرما.

و جلّلنى شرائف نحلك فى المقامات المعدّة لأحبائك و در جاهايى كه براى دوستانت آماده شده سراپاى مرا به عطاهاى بزرگت بپوشان.

و اجعل لى عندك مقيلا آوى اليه مطمئنا و براى من نزد خودت آرامگاهى كه در آن آرامش گيرم قرار ده.

و مثابة اتبّوؤها و جايگاهى بساز كه در آن جاى گزينم.

و أقرّ عينا و چشمم را با آن روشن نمايم. در روايت است كه: «ارض الجنّه من ورق و ترابها مسك و اصول اشجارها ذهب و افنانها لؤلؤ و زبرجد و ياقوت و الورق و الثمر تحت ذلك» زمين بهشت از برگ درختان پوشيده است و خاكش از مشك و عنبر و ريشۀ درختهايش طلاست و در كناره ها مرواريد و زبرجد و ياقوت كه روى برگها و ميوه ها را پوشانده است.

قوله عليه السّلام: و اجعل لى عندك مقيلا آوى اليه مطمنّا: مقيل جاى خواب در گرمگاه روز است، امّا در بهشت نه گرماست و نه خواب؛ از اين جهت مقيل تنها براى آسايش است.

قوله عليه السّلام: و لا تقايسنى بعظيمات الجرائر در بعضى نسخ به جاى «لا تقايسنى»، «لا تقاتشنى» و در بعضى «لا تناقشنى» است، و تأويل گناهان در جاى خود ذكر شد.

و لا تقايسنى بعظيمات الجرائر و كيفر مرا با گناهان بزرگ مسنج.

و لا تهلكنى يوم تبلى السرائر و در روزى كه پرده از روى كارهاى پنهان برداشته مى شود مرا به هلاكت و عذاب گرفتار مفرما.

و ازل عنى كل شك و شبهة و هرگونه شك و دودلى را از من دور كن.

و اجعل لى فى الحقّ طريقا من كل رحمة و براى من در حق و درستى راهى به سوى هر

ص:489

رحمتى قرار ده.

و أجزل لى قسم المواهب من نوالك و بهره هاى بخششهاى از عطايت را براى من بسيار فرما.

و وفرّ علىّ حظوظ الاحسان من افضالك و نصيبهاى احسان و نيكى از تفضّلاتت را بر من فراوان گردان.

و اجعل قلبى واثقا بما عندك و دلم را به آنچه نزد توست (از پاداشها) مطمئن و آرام ساز.

و همّى مستفرغا لما هو لك و همّت و قصدم را يكسره براى آنچه از براى توست فراغ فرما.

و استعملنى بما تستعمل به خالصتك و مرا به چيزى كه خواص و نزديكان بارگاهت را وامى دارى وابدار.

و اشرب قلبى عند ذهول العقول طاعتك و هنگام غفلت و بى خبرى عقلها شربت گواراى طاعتت را به كام دل من برسان.

و اجمع لى الغنا و العفاف و الدعة و المعافات و الصحة و السعة و الطّمأنينة و العافية و بى نيازى (از خلق) و پاكدامنى (از نارواها) و آسايش (در زندگى) و تندرستى و فراخى (در روزى) و آرامش و آسودگى و نداشتن گرفتاريها برايم فراهم فرما.

و لا تحبط حسناتى بما يشوبها من معصيتك و لا خلواتى بما يعرض لى من نزغات فتنتك و كارهاى نيك مرا به سبب گناه و نافرمانى كه با آن آميخته مى شود و تنهايى هايم را (با عبادت و مناجات) به تباهكاريهايى كه از راه آزمايش تو پيش آيد تباه مساز.

قوله عليه السّلام: «و لا تحبط حسناتى بما يشوبها من معصيتك».

مقصود كم شدن ارزش حسنات است؛ چون احباط در مذهب شيعه صحيح نيست و هر كس كار نيك كند به مقتضاى حكمت و عدل الهى پاداش يابد وگرنه ظلم است، تعالى اللّه عنه.

خداى تعالى فرمود:«فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ» ، و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «لكل كبد حراء اجر» در راه خدا هركس رنجى بيند حتى اگر خارى به پاى او فرو رود و خراشى بر تن او آيد اجرى برد، و آن كه معصيت كند و اندك طاعتى به جاى نياورد با آن كه همان معصيت كرده است و اطاعتى به جاى آورده است البته در پيشگاه خداوند فرق دارد.

يكى از محدّثان در كتاب عقايد خود گويد: حق در نزد من آن است كه احباط و تكفير به بعض معانى خود صحيح است و آيات و روايات بر آن دلالت دارد اما اين سخن با قاعدۀ

ص:490

محاجّه و استدلال كه ميان علما متداول است منطبق نيست چون مخالف در هر مسئله و با هر كس بايد نخست تحرير محل نزاع كند يعنى اول معلوم كند احباط و تكفير كه علما منكرند چيست و آيا او همان معنى را صحيح مى داند يا معنى ديگر را، اگر همان معنى را صحيح مى داند چرا گفت احباط و تكفير به بعض معانى خود صحيح است بايد بگويد به همان معنى كه آنها باطل مى دانند من صحيح مى دانم، و اگر احباط به معنى ديگر را صحيح مى داند ممكن است آن معنى را علما نيز صحيح دانند و نزاع برخاسته شود. و در تجريد است: «و الاحباط باطل لاستلزامه الظلم و لقوله تعالى: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ... الى آخره».

و صن وجهى عن الطلب الى احد من العالمين و آبرويم از درخواست به سوى كسى از جهانيان (لئام خلق و مردمان پست فطرت) حفظ فرما.

از آن جايى كه سؤال كردن از غير خدا مستلزم خوارى و ذلت نفس است، از خداى تعالى مسئلت شده است كه دعاكننده را به اين خوارى گرفتار نكند، و از اين رو در روايات بسيارى سؤال كردن از كارهاى ناپسند شمرده شده است. امام صادق عليه السّلام فرمود: «اياكم و سؤال الناس فانه ذلّ فى الدنيا و فقر تستعجلونه و حساب طويل يوم القيامة». مبادا از مردم گدايى كنيد كه گدايى از مردم ذلت و خوارى در دنيا دارد و نيازمندى زودرسى است كه شما با شتابزدگى آن را براى خود آماده ساخته ايد و علاوه بر اين موجب آن است كه روز قيامت تصفيۀ حساب به طول انجامد. «و عنه عليه السّلام: رحم اللّه عبدا عفّ و تعفف و كف عن المسئلة فانّه يتعجّل الدنيّة فى الدنيا و لا يغنى الناس عنه شيئا» رحمت خدا شامل حال بنده اى باد كه عفّت نفس داشته باشد و خود را به عفت وادارد و از گدايى پيش مردم خوددارى كند كه گدايى از مردم پستى زودرس را موجب است و مردم نيز هيچ نيازى را از وى برطرف نكنند.

و ذبّنى عن التماس ما عند الفاسقين و مرا از طلبيدن آنچه در نزد فاسقان و منحرفان است باز بدار.

و لا تجعلنى للظالمين ظهيرا و مرا پشتيبان ستمگران قرار مده.

و لا لهم على محو كتابك يدا و نصيرا و بر نابود كردن احكام قرآن يار و همدست ستمگران مفرما.

قوله عليه السّلام: «و لا تجعلنى للظالمين ظهيرا و لا لهم على محو كتابك يدا و نصيرا» يارى ستمگران از گناهان بزرگ است و امام عليه السلام علت آن را بيان فرموده كه ستمگران احكام قرآن را از

ص:491

ميان مى برند و هركس يارى آنها كند در اين عمل با آنها شريك است. قرآن حق افراد مردم را محترم شمرده و تصرّف در مال ديگران را محرم فرموده است و آن كه قدرت يابد و خواهد مقصود خويش را به هر طريق انجام دهد از ضرر و زيان مردم در جان و مال باك ندارد و مراعات احكام خدا را نخواهد كرد. ظالم اگر كار خيرى كند مانند ساختن پل و مسجد و قنوات و امثال آن باز مراعات حقوق مردم نمى كند؛ مثلا زمين را غصب مى كند و قيمت مصالح را درست نمى دهد و عمال را به سخره مى گيرد و آب مغصوب از آنها كه ذى حقند به جبر مى ستاند چون هميشه در معرض اين گونه امورند. اعانت ظالم حتى در كار خير خطرناك است مگر مطمئن باشد كه نظاير اين واقع نخواهد شد يا والى در تصرّف خود آزاد باشد و بتواند از ظلم و حرام اجتناب كند.

قوله عليه السّلام: «بديع السموات و الارض» امام عليه السلام آسمانها را به لفظ جمع آورده و زمين را به لفظ مفرد چون زمين يكى است و آسمانها بسيار، و در بعض عبارات كه زمين نيز به لفظ جمع آمده است مراد از آن هفت قطعه يا هفت اقليم يا هفت كره از سيارات است كه هر يك مانند زمين است، و ذكر اين معنى و تفصيل آن گذشت.

و حطنى من حيث لا اعلم حياطة تقينى بها و مرا ناخودآگاه نگهبانيم فرما كه به آن از هر شرّ نگهداريم فرمايى.

و افتح لى ابواب توبتك و رحمتك و رأفتك و رزقك الواسع و درهاى توبه و آمرزش و مهربانى و روزى فراخت را به روى من بگشاى.

انى اليك من الراغبين زيرا كه من از روى آورندگان به آستان تو هستم.

و اتمم لى انعامك انّك خير المنعمين و بخشش نعمتت را دربارۀ من كامل فرما كه تو بهترين نعمت دهندگانى.

و اجعل باقى عمرى فى الحج و العمرة ابتغاء وجهك يا رب العالمين و بازماندۀ عمرم را در حج و عمره اى قرار بده كه فقط به خاطر رضاى تو باشد (نه جلب رضا و شهرت ميان مردم) اى پروردگار جهانيان.

و صلى الله على محمّد و آله الطيبين الطاهرين و السلام عليه و عليهم ابد الآبدين و درود خداى تعالى و سلام او بر محمد و خاندان پاك و پاكيزه او باد براى هميشه و جاويدان.

ص:492

و كان من دعائه عليه السّلام يوم الأضحى و يوم الجمعة

اللّهمّ هذا يوم مبارك و المسلمون فيه مجتمعون في اقطار ارضك يشهد السّائل منهم و الطّالب و الرّاغب و الرّاهب و انت النّاظر في حوائجهم فاسألك بجودك و كرمك و هوان ما سألتك عليك ان تصلّي على محمّد و آله و اسالك اللّهمّ ربّنا بانّ لك الملك و لك الحمد لا اله الاّ انت الحليم الكريم الحنّان المنّان ذو الجلال و الإكرام بديع السّموات و الأرض مهما قسمت

ص:493

بين عبادك المؤمنين من خير او عافية او بركة او هدى او عمل بطاعتك او خير تمنّ به عليهم تهديهم به اليك او ترفع لهم عندك درجة او تعطيهم به خيرا من خير الدّنيا و الآخرة اسالك اللّهمّ بانّ لك الملك و الحمد لا اله الاّ انت ان تصلّي على محمّد و آل محمّد عبدك و رسولك و حبيبك و صفوتك و خيرتك من خلقك و على آل محمّد الأبرار الطّاهرين الأخيار صلاة لا يقوى على احصائها الاّ انت و ان تشركنا في صالح من دعاك في هذا اليوم من

ص:494

عبادك المؤمنين يا ربّ العالمين و ان تغفر لنا و لهم انّك على كلّ شيء قدير اللّهمّ اليك تعمّدت بحاجتي و بك انزلت اليوم فقري و فاقتي و مسكنتي و انّى بمغفرتك و رحمتك اوثق منّى بعملي و لمغفرتك و رحمتك اوسع من ذنوبي فصلّ على محمّد و آل محمّد و تولّ قضاء كلّ حاجة هي لي بقدرتك عليها و تيسير ذلك عليك و بفقري اليك و غناك عنّي فانّي لم اصب خيرا قطّ الاّ منك و لم يصرف عنّي سوءا قطّ احد غيرك و لا ارجو لأمر آخرتي و

ص:495

دنياي سواك اللّهمّ من تهيّأ و تعبّأ و اعدّ و استعدّ لوفادة الى مخلوق رجاء رفده و نوافله و طلب نيله و جائزته فاليك يا مولاى كانت اليوم تهيئتي و تعبيتي و اعدادى و استعدادي رجاء عفوك و رفدك و طلب نيلك و جائزتك اللّهمّ فصلّ على محمّد و آل محمّد و لا تخيّب اليوم ذلك من رجائي يا من لا يحفيه سائل و لا ينقصه نائل فانّي لم آتك ثقة منّي بعمل صالح قدّمته و لا شفاعة مخلوق رجوته الاّ شفاعة محمّد و اهل بيته عليه و عليهم سلامك اتيتك مقرّا

ص:496

بالجرم و الإساءة الى نفسي اتيتك ارجو عظيم عفوك الّذي عفوت به عن الخاطئين ثمّ لم يمنعك طول عكوفهم على عظيم الجرم ان عدت عليهم بالرّحمة و المغفرة فيا من رحمته واسعة و عفوه عظيم يا عظيم يا عظيم يا كريم يا كريم صلّ على محمّد و ال محمّد و عد علىّ برحمتك و تعطّف علّى بفضلك و توسّع علىّ بمغفرتك اللّهمّ انّ هذا المقام لخلفائك و اصفيائك و مواضع امنائك فى الدّرجة الرّفيعة الّتى اختصصتهم بها قد ابتزّوها و انت المقدّر لذلك لا يغالب

ص:497

امرك و لا يجاوز المحتوم من تدبيرك كيف شئت و انّى شئت و لما انت اعلم به غير متّهم على خلقك و لا لارادتك حتّى عاد صفوتك و خلفاؤك مغلوبين مقهورين مبنزّين يرون حكمك مبدّلا و كتابك منبوذا و فرائضك محرّفة عن جهات اشراعك و سنن نبيّك متروكة اللّهمّ العن اعداءهم من الأوّلين و الأخرين و من رضى بفعالهم و اشياعهم و اتباعهم اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد انّك حميد مجيد كصلواتك و بركاتك و تحيّاتك على اصفيائك

ص:498

ابراهيم و آل ابراهيم و عجّل الفرج و الرّوح و النّصرة و التّمكين و التّأييد لهم اللّهمّ و اجعلني من اهل التّوحيد و الإيمان بك و التّصديق برسولك و الأئمّة الّذين حتمت طاعتهم ممّن يجرى ذلك به و على يديه آمين ربّ العالمين اللّهمّ ليس يردّ غضبك الاّ حلمك و لا يردّ سخطك الاّ عفوك و لا يجير من عقابك الاّ رحمتك و لا ينجينى منك الاّ التّضرّع اليك و بين يديك فصلّ على محمّد و آل محمّد و هب لنا يا الهى من لدنك فرجا بالقدرة الّتي بها تحيي اموات

ص:499

العباد و بها تنشر ميت البلاد و لا تهلكنى يا الهى غمّا حتّى تستجيب لي و تعرّفني الإجابة في دعائي و اذقني طعم العافية الى منتهى اجلي و لا تشمت بي عدوّي و لا تمكّنه من عنقي و لا تسلّطه عليّ الهى ان رفعتني فمن ذا الّذي يضعني و ان وضعتني فمن ذا الّذي يهينني و ان اهنتني فمن ذا الّذي يكرمني و ان عذّبتني فمن ذا الّذي يرحمني و ان اهلكتني فمن ذا الّذي يعرض لك في عبدك او يسالك عن امره و قد علمت انّه ليس فى حكمك ظلم و لا في نقمتك عجلة و انّما

ص:500

يعجل من يخاف الفوت و انّما يحتاج الى الظّلم الضّعيف و قد تعاليت يا الهى عن ذلك علوّا كبيرا اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد و لا تجعلنى للبلاء غرضا و لا لنقمتك نصبا و مهّلني و نفّسني و اقلني عثرتي و لا تبتلينّي ببلاء على اثر بلاء فقد ترى ضعفي و قلّة حيلتي و تضرّعي اليك اعوذ بك اللّهمّ اليوم من غضبك فصلّ على محمّد و آله و اعذني و استجير بك اليوم من سخطك فصلّ على محمّد و آله و اجرني و اسالك امنا من عذابك فصلّ على محمّد و آله و آمنّي و استهديك فصلّ على

ص:501

محمّد و آله و اهدني و استنصرك فصلّ على محمّد و آل محمّد و انصرني و استرحمك فصلّ على محمّد و آله و ارحمني و استكفيك فصلّ على محمّد و آله و اكفني و استرزقك فصلّ على محمّد و آله و ارزقني و استعينك فصلّ على محمّد و آله و اعنّي و استغفرك لما سلف من ذنوبي فصلّ على محمّد و آله و اغفر لي و استعصمك فصلّ على محمّد و آله و اعصمني فإنّي لن اعود لشيء كرهته منّي ان شئت ذلك يا ربّ يا ربّ يا حنّان يا منّان يا ذا الجلال و الأكرام صلّ على محمّد و آله و استجب لى جميع

ص:502

ما سالتك و طلبت اليك و رغبت فيه اليك و ارده و قدّره و اقضه و امضه و خر لي فيما تقضى منه و بارك لي في ذلك و تفضّل علّي به و اسعدني بما تعطيني منه و زدني من فضلك و سعة ما عندك فانّك واسع كريم وصل ذلك بخير الأخرة و نعيمها يا ارحم الرّاحمين ثمّ تدعوا بما بدالك و تصلّي على محمّد و آله الف مرّة هكذا كان يفعل عليه السّلام

ص:503

ص:504

شرح دعاى چهل و هشتم دعاهاى روز عيد قربان و جمعه

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام يوم الاضحى و يوم الجمعة از دعاهاى امام عليه السّلام در روز عيد قربان (دهم ماه ذى الحجه) و در روز جمعه اين دعا بود:

اللهم هذا يوم مبارك ميمون و المسلمون فيه مجتمعون فى اقطار ارضك يشهد السائل منهم و الطالب و الراغب و الراهب و انت الناظر فى حوائجهم بارالها! امروز روز بابركت و نيكو و با يمن است و مسلمانان در آن (براى عبادت و اطاعت) از هر طرف زمين گرد هم آمده اند درخواست كنندۀ (آمرزش) و طلب كنندۀ (نعمت) و خواهندۀ (پاداش) و ترسناك (از عذاب و عظمت تو) و تنها تويى كه به نيازمنديهاى آنان نظر (مهر و محبّت) دارى.

فاسئلك بجودك و كرمك و هوان ما سئلتك عليك پس به خاطر بخشش و بزرگواريت و آسان بودن بر تو آنچه را كه مى خواهم از تو درخواست كنم.

ان تصلّى على محمد و آله اين است كه بر محمد و خاندانش درود بفرستى.

و اسئلك اللهم ربّنا بان لك الملك و لك الحمد بارالها! از تو درخواست مى كنم اى پروردگار ما كه تو راست سپاس.

لا اله الا انت الحليم الكريم الحنّان المنّان ذو الجلال و الاكرام بديع السموات و الارض معبود به حق بجز تو نيست كه بردبار و بزرگوار و مهربان، منّت نعمتهاى فراوان بر خلق دارى، داراى عظمت و احسانى، پديدآورندۀ آسمان ها و زمينى.

مهما قسمت بين عبادك المؤمنين من خير او عافية أو بركة او هدى او عمل بطاعتك او خير تمنّ

ص:505

به عليهم تهديهم به اليك او ترفع لهم عندك درجة او تعطيهم به خيرا من خير الدنيا و الآخرة ان توفّر حظّى و نصيبى منه كه هرگاه ميان بندگان باايمان خودت خير و نيكى يا سلامتى يا بركت و فراوانى يا هدايت و رستگارى يا به جاى آوردن اطاعت و فرمانبردارى يا خيرى كه به آن بر آنان منّت مى نهى و آنان را به سوى خودت راهنمايى مى فرمايى و يا براى آنان در بارگاهت درجه و پايه اى بلند مى فرمايى يا به وسيلۀ آن خيرى از خير دنيا و آخرت عطا مى فرمايى كه بهره و نصيب مرا از آن فراوان فرمايى.

و اسئلك اللهم بانّ لك الملك و الحمد لا اله الاّ أنت بارالها! از تو درخواست مى كنم كه تو راست پادشاهى و سپاس، و معبود به حقّى بجز تو نيست.

ان تصلى على محمد عبدك و رسولك و حبيبك و صفوتك و خيرتك من خلقك و على آل محمد الابرار الطاهرين الاخيار صلوة لا يقوى على احصائها الا انت درود بفرست بر محمّد و خاندانش محمّدى كه بنده و فرستاده و دوست و برگزيده شده توست از ميان مردم و آفريدگانت، و بر آل محمد كه نيكوكاران و پاكان از خطا و گناه و خوبانند، درودى كه كسى جز تو بر شمارش آن توان نداشته باشد.

و أن تشركنا فى صالح من دعاك فى هذا اليوم من عبادك المؤمنين يا رب العالمين و اين كه ما را در دعا و خواست شايستۀ هركس از بندگان باايمانت كه در اين روز تو را مى خواند شريك فرمايى اى پروردگار جهانيان.

و ان تغفر لنا و لهم انك على كل شىء قدير و ما و آنان را بيامرزى زيرا تو بر هر چيز توانايى

اللهم اليك تعمّدت بحاجتى و بك انزلت اليوم فقرى و فاقتى و مسكنتى بارالها! امروز با حاجتم رو به در خانۀ تو آوردم و نيازمندى و بى چيزى و درماندگيم را به پيشگاه تو آوردم

و انّى بمغفرتك و رحمتك اوثق منّى بعملى و لمغفرتك و رحمتك اوسع من ذنوبى در حالى كه اطمينانم به آمرزش و رحمت و مهربانيت از عمل و كردارم بيشتر است و همانا آمرزش و رحمت ذات مقدّست از گناهان من پهناورتر است.

فصل على محمّد و آل محمّد و تولّ قضاء كل حاجة هى لى بقدرتك عليها و تيسير ذلك عليك و بفقرى اليك و غناك عنّى پس بر محمد و خاندانش درود بفرست و روا كردن هر نيازى را كه دارم تو خود به عهده بگير، زيرا كه تو بر آن توانايى و حاجت روا شدن من بر تو آسان است و من نيازمند آن و تو از من بى نيازى.

ص:506

فانى لم اصب خيرا قطّ الا منك و لم يصرف عنّى سوء قط احد غيرك زيرا من هرگز جز از جانب حضرتت به خيرى نرسيده ام و هرگز بجز جناب مقدّست هيچ كس پيشامد بدى را از من برنگردانده است.

و لا ارجو لامر آخرتى و دنياى سواك و براى كار آخرت و دنيايم جز تو را اميد نبسته ام.

اللهم من تهيّأ و تعبّأ و اعدّ و استعدّ لوفادة الى مخلوق رجاء رفده و نوافله و طلب نيله و جائزته فاليك يا مولاى كانت اليوم تهيئتى و تعبيتى و اعدادى و استعدادى رجاء عفوك و رفدك و طلب نيلك و جائزتك پس اى مولا و آقاى من! مهيّا و آماده شدن من امروز به اميد عفو و گذشت و درخواست احسان و بخشش به سوى توست.

اللّهم فصل على محمّد و آل محمّد و لا تخيّب اليوم ذلك من رجائى بارالها! پس بر محمد و خاندانش درود بفرست و امروز آن اميد مرا نوميد مفرما.

يا من لا يحفيه سائل و لا ينقصه نائل اى آن كه درخواست كننده اى او را به رنج نمى اندازد و عطا و بخششى (توانگرى) او را كم نمى گرداند.

فانّى لم اتك ثقة منّى بعمل صالح قدمته و لا شفاعة مخلوق رجوته الاّ شفاعة محمد و اهل بيته صلواتك عليه و عليهم و سلامك زيرا من نه به منظور اعتمادم به كردار شايسته اى كه آن را از پيش فرستاده باشم و نه شفاعت مخلوقى كه چشم اميد به آن داشته باشم رو به درگاه تو كردم مگر شفاعت محمد و خاندانش كه صلوات و سلام تو بر او و بر اهل بيتش باد.

أتيتك مقرا بالجرم و الاسائة الى نفسى آمدم به درگاهت در حالى كه به گناه و بدكردارى خودم اقرار و اعتراف دارم.

أتيتك ارجو عظيم عفوك الذّى عفوت به عن الخاطئين آمدم به درگاهت در حالى كه عفو و گذشت بزرگ حضرتت را اميدوارم، عفوى كه به سبب آن از خطاكاران گذشت فرمودى.

ثم لم يمنعك طول عكوفهم على عظيم الجرم ان عدت عليهم بالرحمة و المغفرة سپس طول و بسيارى ايستادگى شان بر گناه بزرگ تو را باز نداشته از اين كه بر آنان به رحمت و آمرزش و احسان بازگشت فرمايى.

فيامن رحمته واسعة و عفوه عظيم يا عظيم يا عظيم يا كريم يا كريم پس اى آن كه رحمت تو فرا گير و عفو و گذشتت بزرگ است! اى بزرگ، اى بزرگ! اى بزرگوار، اى بزرگوار!

صل على محمّد و آل محمّد وعد علّى برحمتك و تعطّف علىّ بفضلك و توسّع علىّ بمغفرتك بر

ص:507

محمد و خاندانش درود بفرست و باز بر من رحم فرما و به فضل و نيكى ات بر من مهربان باش و آمرزشت را بر من توسعه بخش تا مشمول آن گردم.

فايدۀ ادبى و تاريخى

نقل شده كه جايزه را از آن رو جايزه گفته اند كه قطن بن عبد عوف از بنى هلال ولايت فارس را به عبد اللّه بن عامر واگذار نمود. احنف بن قيس با لشكريانش كه براى جنگ عازم خراسان بود آنان را بر سر پلى نگاه داشت و دستور داد كه هركس بايد نسب خود را بيان كند آن گاه برحسب شأن او به او انعام عطا كنند و اجازه بدهند از پل عبور كند و به اين جهت نام آن عطا را جايزه گذاشتند و شاعر نيز در اين باره گفته است:

ندى للاكرمين بنى هلال على علاّتهم اهلى و مالى

هم سنّوا الجوائز فى معدّ فصارت سنة اخرى الليالى

*

اللّهم ان هذا المقام لخلفائك و اصفيائك و مواضع امنائك فى الدرجة الرفيعة التى اختصصتهم بها قد ابتزّوها و انت المقدّر لذلك لا يغالب امرك و لا يجاوز المحتوم من تدبيرك كيف شئت و انّى شئت بارالها! اين مقام و جايگاه (نماز عيد و جمعه) براى جانشينان و برگزيدگان توست كه (خلفاى جور) جاهاى امناء و درستكاران تو را در درجه و پايه بلندى كه ايشان را به آن اختصاص و برترى داده بودى ربودند (و براى آزمايش بندگانت) تويى كه تقديركننده براى آن (غصب خلافت) بودى در حالى كه فرمان تو مغلوب نمى شود و از تدبير (قضا و قدر) قطعى تو هرگونه خواسته باشى و هر زمان و روزگار كه بخواهى درمى گذرد.

قوله عليه السّلام: «اللهم ان هذا المقام لخلفائك و اصفيائك» برپاداشتن مراسم عيد اضحى و جمعه از وظايف ائمه عليهم السّلام است و پيوسته در هر عصر خلفا يا نايبان خاص آنها اقامت مى كردند، از جمله نماز اين دو روز.

و در مذهب ائمۀ اهل سنّت نماز عيد واجب نيست و در نماز جمعه خلاف است كه غير امام تواند اقامت كرد يا نه. اما در مذهب اماميه نماز عيد واجب است و مانند نماز جمعه از وظايف خاص امام است، و اگر امام نباشد مردم مختارند خود اقامت جمعه كنند يا ظهر را

ص:508

چهار ركعت گزارند. و به قول نادرى نماز جمعه بى امام واجب معين است و اين قول غير ابى حنيفه و بعض اخباريان ماست. و به قولى از فقهاى ما نماز جمعه بى امام خواندن مشروع نباشد. اما روايات در جواز آن بسيار است و اعتماد بر اين اقوال نادره نيست، و فقيه متتبّع از قراين مختلف يقين خواهد كرد كه اجماع اماميّه بر وجوب تخييرى در حال غيبت و تعينى در حضور امام است، و ما در حواشى كافى و مجمع البيان در سورۀ جمعه گفته ايم شبهۀ بعض اهل حديث در اجماع صحيح نيست.

و لما انت اعلم به غير متّهم على خلقك و لا لارادتك و تويى تقديركننده براى آنچه (حكمت اقتضا مى كند) و تو به آن از ديگران داناترى. در آفرينش و اراده ات متهم نيستى و در مشيّت تو بدگمانى راه ندارد.

حتى عاد صفوتك و خلفائك مغلوبين مقهورين مبتزّين يرون حكمك مبدّلا و كتابك منبوذا و فرائضك محرّفة عن جهات اشراعك و سنن نبيك متروكة تا اين كه (بر اثر غصب خلافت) برگزيدگان و جانشينان تو شكست خوردند و حقشان از دست رفت. آنان مى بينند حكم تو را تبديل يافته و كتاب تو قرآن دور انداخته شده و واجباتى كه تو مقرر فرموده بودى از مقاصد و راههاى روشن تو تغيير يافته و روشهاى پيغمبرت ترك شده.

اللهم العن اعدائهم من الاولين و الآخرين و من رضى بفعالهم و اشياعهم و اتباعهم بارالها! دشمنان ايشان را از پيشينيان و پسينيان (تا روز قيامت) و هر كه را كه به اعمال و كردار آنان راضى مى شود و دوستان و پيروانشان لعنت فرما.

اللهم صل على محمد و آل محمّد انك حميد مجيد كصلواتك و بركاتك و تحياتك على اصفيائك ابراهيم و آل ابراهيم و عجل الفرج و الروح و النّصرة و التمكين و التأييد لهم اللهم و اجعلنى من اهل التوحيد و الايمان بك و التصديق برسولك و الائمة الذين حتمت طاعتهم ممّن يجرى ذلك به و على يديه آمين رب العالمين بارالها! چون حضرتت ستوده شد و بزرگوارى، بر محمد و خاندانش درود بفرست مانند رحمتها و نيكيها و درودها و خوش آمدهايت به برگزيدگانت كه ابراهيم و خاندان ابراهيم است و هرچه زودتر و به گشايش و دور شدن غم و اندوه و آسايش و يارى كردن و تسلّط دادن و كمك كردن ايشان شتاب فرما. بارالها! مرا از يگانه پرستان و گروندگان به خودت و از اهل تصديق و باوردارندگان به پيغمبرت و امامان و پيشوايانى كه فرمانبردارى و پيروى از آنان را واجب فرموده اى قرار ده؛ از كسانى كه آن

ص:509

توحيد و ايمان به وسيلۀ ايشان و به دستهاى آنان واقع مى گردد و دعايم را بپذير اى پروردگار جهانيان.

اللهم ليس يردّ غضبك الاّ حلمك و لا يردّ سخطك الا عفوك و لا يجير من عقابك الا رحمتك بار الها! خشم تو و ارادۀ انتقام تو را جز حلم و بردباريت باز نمى گرداند و سخط و خشم تو را جز عفو و گذشتت برنمى گرداند و جز رحمت و مهربانيت از عذابت زنهار نمى دهد.

و لا ينجينى منك الاّ التضرع اليك و بين يديك و مرا از عقوبت و شكنجۀ تو بجز تضرع و زارى به درگاهت و در پيشگاهت نمى رهاند.

فصلّ على محمد و آل محمد وهب لنا يا الهى من لدنك فرجا بالقدرة التى بها تحيى اموات العباد و بها تنشر ميت البلاد پس بر محمد و خاندانش درود بفرست و ما را اى خداى من از جانب خود به وسيلۀ توانايى كه با آن قدرت و توان، بندگان مرده ات را زنده مى گردانى و شهرهاى مرده (بى آب و علف را) زندگى مى بخشى گشايش بخش.

و لا تهلكنى يا الهى غما حتى تستجيب لى و تعرّفنى الاجابة فى دعائى و اذقنى طعم العافية الى منتهى اجلى و مزۀ عافيت و تندرستى را تا پايان عمرم به من بچشان.

و لا تشمت بى عدوى و لا تمكّنه من عنقى و لا تسلّطه علىّ و دشمنم را ملامت گوى من مفرما و او را بر من متمكّن و توانا مگردان و او را بر من مسلّط نفرما. سيد شارح - رضوان اللّه عليه - در مقام به چند نكته اشاره فرموده است.

نكته اوّل اين كه امام عليه السّلام مى فرمايد قد ابتزّوها (اين رفيعه را از آنان ربودند) صريح است در اين كه خلافت و ولايت و حكومت حق اختصاصى ائمه عليهم السّلام السلام بوده است كه از جانب خداى تعالى به ايشان عطا شده بود، ولى دشمنان دين آن را از آن بزرگواران غصب كردند.

پس عموم آيه مباركه «تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ»(1)امل اين مورد نمى شود؛ چنان كه در روايت كافى شريف عبد الأعلى از امام صادق عليه السلام روايت مى كند آن جا كه راوى از امام عليه السلام سؤال مى كند «قال: قلت له: قل اللهمّ مالك الملك تؤتى الملك من تشاء و تنزع الملك ممّن تشاء اليس قد اتى اللّه بنى امية الملك؟ قال: ليس حيث تذهب اليه، انّ اللّه تعالى اتانا الملك و اخذته بنو امية بمنزلة الرجل يكون له الثوب فياخذه الآخر فليس هو للذّى اخذه»، گويد: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم: اين كه خداى تعالى مى فرمايد حكومت را به هركس كه خدا

ص:510


1- سورۀ آل عمران، آيۀ 26.

بخواهد عطا مى فرمايد و از هركس بخواهد باز مى ستاند، مگر نبود كه خداى تعالى حكومت را به بنى اميّه عطا فرمود؟ آن حضرت فرمود: آنچه تو فهميده اى درست نيست، همانا خداى تعالى ملك و حكومت را به ما عطا فرمود ولى بنى اميّه آن را از دست ما گرفتند، مانند آن كه كسى لباسى پوشيده باشد ديگرى بيايد و آن را از تن او بيرون كشد و براى خود بردارد، اين لباس مال او نمى شود و بلكه تصرّفش در آن تصرّفى غاصبانه است.

نكته دوّم اين كه در دعا وارد شده «و انت المقّدر لذلك» (و تويى تقديركنندۀ اين) مقصود از تقدير خداى تعالى يا عبارت از آن است كه تو تعيينش فرموده اى از حيث صفات و حدود و كيفيّات و زمان و مكان و ديگر خصوصيات كه كم و زياد نمى شود؛ چنان كه فرمود «قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَيْ ءٍ قَدْراً»(1) و يا مقصود آن باشد كه در لوح محفوظ نوشته شده است. و هرچه باشد طورى است كه موجب جبر و سلب اختيار نيست وگرنه با تعبيرى كه در همين جمله آمده است منافات داشت. و به هر حال اين مطلب با مسئلۀ جبر و اختيار ارتباط دارد كه از مشكلات مسائل است و لغزشگاه قدمهاست، و اللّه ولى التوفيق.

نكتۀ سوم اين كه دشمنان اسلام مواضع قرآن و احكام آن را تغيير و تبديل داده اند جاى هيچ شك و شبهه اى نيست و اين مطلب براى كسى كه در احوال آنان مطالعه كند روشن و واضح است و ما در اين جا از كتابهاى خود آنان اشاره اى مى كنيم، تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل: حميدى در كتاب المجمع بين الصحيحين از ابى الدرداء نقل مى كند كه در حديث اول صحيح بخارى چنين آمده است: «قالت ام الدرداء: دخل علىّ ابو الدرداء و هو مغضب، فقلت: ما اغضبك؟ فقال: و اللّه ما اعرف من امر محمد شيئا الا انّهم يصلّون جميعا. و روى ايضا فى الحديث الاول من صحيح البخارى من مسند انس بن مالك عن الزهرى قال: دخلت على انس بن مالك بدمشق و هو يبكى، فقلت: ما يبكيك؟ فقال: لا اعرف شيئا ممّا ادركت الا هذه الصلوة و هذه الصلوة قد ضيّعت. و فى حديث آخر: ما اعرف شيئا مما كان على عهد رسول اللّه، قيل: فالصلوة، قال: اليس صنعتم ما صنعتم فيها» اين روايات تقريبا متقارب المضمون هستند كه آنچه از سنّت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در ميان امت باقى مانده است همين نماز است و آن هم به وضع كنونى درآمده است كه مى بينيد. حال نظر انس بن مالك و ابو الدرداء چه بوده نمى دانيم و در نماز چه اشكال و نقصى مى ديده كه چنين سخن مى گفته خدا داناست، با اين كه زمانى از عهد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

ص:511


1- سورۀ طلاق، آيۀ 3.

منقضى نشده بود. كجاى نماز مردم اشكال داشته است كه به فرمودۀ سيد شارح اين دو صحابى اين چنين ناراحت بوده اند؟ اللّه اعلم.

الهى ان رفعتنى فمن ذا الذى يضعنى و ان وضعتنى فمن ذا الذّى يرفعنى اى خداى! من اگر تو مرا بلندمرتبه فرمايى پس كيست آن كه مرا پست نمايد، و اگر تو مرا پست كنى پس كيست آن كه مرا بلندمرتبه كند.

و ان اكرمتنى فمن ذا الّذى يهيننى و ان اهنتنى فمن ذا الّذى يكرمنى و اگر تو مرا گرامى دارى پس چه كسى مى تواند خوارم كند و اگر تو مرا خوار فرمايى پس كيست آن كه گراميم كند.

و ان عذّبتنى فمن ذا الذى يرحمنى و اگر تو مرا عذاب فرمايى پس كيست آن كه بر من مهربانى كند.

و ان اهلكتنى فمن ذا الذّى يعرض لك فى عبدك او يسئلك عن امره و اگر تو مرا هلاك سازى پس كيست آن كه دربارۀ بنده ات مانع و جلوگير تو شود يا دربارۀ او از تو پرسشى نمايد.

و قد علمت انه ليس فى حكمك ظلم و لا فى نقمتك عجلة و من به راستى مى دانم كه در حكم و فرمان تو ستمى نيست و در انتقام گيريت شتاب و عجله اى نيست.

و انّما يعجل من يخاف الفوت و انّما يحتاج الى الظلم الضعيف و تنها كسى شتابزدگى مى كند كه از فوت شدن و گذشتن وقت كار بترسد و تنها كسى ظلم و ستم روا مى دارد كه ضعيف و ناتوان باشد.

و قد تعاليت يا الهى عن ذلك علوا كبيرا و حال آن كه تو اى خداى من از اين همه برترى، نه از فوت شدن نگرانى و نه نيازى به ستم كردن دارى.

اللهم صل على محمد و آل محمّد و لا تجعلنى للبلاء غرضا و لا لنقمتك نصبا بارالها! بر محمد و خاندانش درود بفرست و مرا هدف بلا و گرفتارى و نشانۀ انتقام و به كيفر رساندنت قرار مده.

و مهّلنى و نفّسنى و اقلنى عثرتى و مرا مهلت عطا فرما و اندوهم را ببر و از لغزشم درگذر

و لا تبتلينى ببلاء على اثر بلاء و به گرفتارى هاى پى درپى دچارم مفرما.

فقد ترى ضعفى و قلّة حيلتى و تضرعى اليك زيرا تو ناتوانى و بيچارگى و ناله و زاريم به درگاهت را مى بينى.

اعوذ بك اللهم اليوم من غضبك فصل على محمد و آله و اعذنى بارالها! من امروز از خشم تو

ص:512

به تو پناه مى برم، پس بر محمد و خاندانش درود بفرست و مرا در پناه گير.

و استجير بك اليوم من سخطك فصل على محمد و آله و أجرنى و امروز من از خشم تو از تو زنهار مى جويم، پس بر محمد و خاندانش درود بفرست و مرا زنهار ده.

و اسئلك امنا من عذابك فصل على محمد و آله و آمنّى و ايمنى از عذاب و كيفرت را از تو درخواست مى كنم، پس بر محمد و خاندانش درود بفرست و مرا ايمن گردان.

و استهديك فصل على محمد و آله و اهدنى و از تو راهنمايى مى طلبم پس بر محمد و خاندانش درود بفرست و مرا راهنمايى فرما.

و استنصرك فصل على محمد و آله و انصرنى و از تو يارى مى خواهم پس بر محمد و خاندانش درود بفرست و مرا يارى فرما.

و استرحمك فصلّ على محمد و آله و ارحمنى و از تو رحمت مى خواهم پس بر محمد و خاندانش درود بفرست و بر من رحم كن.

و استكفيك فصل على محمد و آله و اكفنى و از تو بى نيازى مى طلبم پس بر محمد و خاندان او درود بفرست و مرا بى نياز كن.

و استرزقك فصل على محمد و آله و ارزقنى و از تو روزى مى خواهم پس بر محمد و خاندان او درود بفرست و مرا روزى عطا فرما.

و استعينك فصلّ على محمد و آله و اعنّى از تو كمك مى طلبم پس بر محمد و خاندان او درود بفرست و مرا كمك فرما.

و استغفرك لما سلف من ذنوبى فصل على محمد و آله و اغفرلى و از گناهان گذشته ام آمرزش مى طلبم پس بر محمد و خاندان او درود بفرست و مرا بيامرز.

و استعصمك فصل على محمد و آله و اعصمنى و از تو مى خواهم كه مرا از (گناه و هرچه بر خلاف رضاى توست) باز دارى پس بر محمد و خاندان او درود بفرست و مرا از مخالفت رضاى خود بازدار.

فانّى لن اعود لشىء كرهته منّى إن شئت ذلك زيرا اگر تو بخواهى من هرگز به چيزى كه آن را از من نمى پسندى برنمى گردم.

يا رب يا رب يا حنّان يا منّان يا ذا الجلال و الاكرام اى پروردگار من، اى پروردگار من، اى بسيار مهربان و اى بسيار بخشنده! و منّت گذار به نعمتهايى كه ارزانى مى فرمايى اى داراى

ص:513

جلال و بزرگوارى.

صل على محمد و آله و استجب لى جميع ما سئلتك و طلبت اليك و رغبت فيه اليك پس بر محمد و خاندانش درود بفرست و همۀ آنچه را كه از درگاهت طلبيدم و خواستم و در آن به درگاه تو تضرع و زارى نمودم برايم مستجاب فرما.

و ارده و قدّره و اقضه و امضه و خرلى فيما تقضى منه و بارك لى فى ذلك و آن را بخواه و مقدّر فرما و حكم كن و امضا كن و تنفيذ فرما، و در آنچه حكم مى كنى خير مرا در آن قرار ده و در آن خواسته هايم برايم بركت ده.

قوله عليه السّلام: «وارده و قدرّه و اقضه و امضه» در حديث كافى آمده است: «علم اللّه و شاء و قدر و قضى و امضى ما قضى و قضى ما قدر و قدر ما اراد الخ...» خداوند هرچه كند نخست علمش به آن تعلق گيرد پس از آن مشيّت و اراده و پس از آن تقدير و پس از آن تقدير قضا و پس از قضا امضا مى فرمايد، و چون ذات مقدس بى چون از تغيّر منزّه است اين احوال را با ملاحظۀ مخلوقات نسبت به بارى توان داد.

در بعض احاديث مراتب تقدير را بيش از اين فرمود و به عبارت ديگر علم پروردگار به هرچه تعلّق گيرد همان واقع شود و به اعتبارات مختلف اسامى مختلف بر آن اطلاق مى شود؛ از اين جهت كه همه چيز بر او مكشوف است علم است و از اين جهت كه علم او سبب وجود معلوم است اراده است، و از جهت اين كه زمان و مكان و اندازه و خصوصيات مخلوق را دانسته است تقدير است و از جهت آن كه «الشىء ما لم يجب لم يوجد» و خداى وجود او را حتما خواست قضاست و از جهت آن كه ايجاب او از وجوب مخلوق متخلف نمى شود امضاست و اين قضا و قدر اصطلاح ديگر است غير آنچه از پيش گفتيم.

قوله عليه السّلام «ثم تدعو بما بدالك» دعا كردن به هر لفظ كه انسان بخواهد جايز است و هيچ يك از علما خواندن دعاى غير مأثور را حرام و بدعت نشمرده اند و گروهى در زمان ما بر خويش سخت گرفته و از خواندن دعاهاى بى اسناد كه در كتب ادعيه است پرهيز مى كنند و روايتى را دليل آوردند كه مردى از پيش خود دعايى ساخت و بر حضرت امام محمد باقر عليه السّلام عرضه داشت و آن حضرت او را نهى فرمود. اما نهى آن حضرت را بايد حمل كرد بر اولويت دعاى مأثور نه تحريم غيرمأثور. و شايد دعاى آن مرد متضمن معناى ناروايى بود و آن را دليل بر منع هر دعا نتوان قرار داد و به تواتر توان ثابت كرد كه عبّاد و زهّاد سلف به نظم و نثر دعا و ثنا

ص:514

بسيار كردند و كسى عمل آنان را زشت نشمرد. و شيخ صدوق عليه الرحمة در كتاب من لا يحضره الفقيه زيارتى براى حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه عليها آورده و گفته است خود من اين زيارت را ساختم چون زيارت مأثور براى آن حضرت نيافتم و زيارت معروف به مفجعه و دعاى عديله و دوازده امام خواجه نصير الدين طوسى عليه الرحمه و دعاى صباح از اين قبيل اند، بلكه خواندن دعايى كه از مشايخ صوفيّه و علماى اهل سنّت منقول است اگر متضمن سخن باطل نباشد نيز جايز است. و اشعارى كه بلغاء در مناجات حضرت بارى تعالى ساختند در اين حكم است و براى ثواب توان خواند. بالجمله چنان كه شاعر گويد:

هيچ ترتيبىّ و آدابى مجوى هرچه مى خواهد دل تنگت بگوى

*

با اين حال دعاى مأثور افضل است و دعاى غيرمأثور حرام نيست و البته كسى آن را به قصد ورود نمى خواند.

و تفضّل علىّ به و به وسيلۀ آن بر من تفضل فرما.

و اسعدنى بما تعطينى منه و مرا به آنچه از آن عطا فرمايى نيكبخت ساز.

و زدنى من فضلك وسعة ما عندك و از فضل و بخشش خود و فراخى آنچه نزد توست به من بيفزاى.

فانّك واسع كريم زيرا تو توانگر بخشنده اى.

وصل ذلك بخير الآخرة و نعيمها يا ارحم الراحمين و آن را به خير و نيكى آخرت و نعمت فراوان آن مرا پيوسته فرما اى مهربان ترين مهربانان.

توضيح

كلمات نورانى آخر دعاى شريف همان گونه كه سيد شارح - رضوان اللّه عليه - اشاره فرموده به ترتيب مراحل قضا و قدر الهى است؛ چنان كه در ما بنى نوع بشر نيز چنين است.

مثلا فرض كنيد شما مى خواهيد غذايى تهيه كنيد اولين حالت نفسانى در شما ارادۀ تهيۀ آن غذاست و سپس تقدير و اندازه گيرى مواد لازم و سپس تصميم گيرى در تهيۀ آن غذا و سپس مرحلۀ تنفيد و تهيۀ آن است. و از باب تشبيه معقول به محسوس امام عليه السّلام نيز به همين مراتب

ص:515

اشاره فرموده است (و ارده و قدّره و اقضه و امضه) ثم تدعو بما بدالك و تصلّى على محمد و آله الف مرة هكذا كان يفعل عليه السلام، سپس دعا كن به آنچه به خاطرت مى گذرد و هزار بار بر محمّد و خاندانش درود بفرست (بگو: اللهم صل على محمد و آل محمد) كه امام عليه السّلام اين چنين عمل مى فرمود.

*

ص:516

و كان من دعائه عليه السّلم في دفاع كيد الأعداء و ردّ بأسهم

الهي هديتني فلهوت و وعظت فقسوت و ابليت الجميل فعصيت ثمّ عرفت ما اصدرت اذ عرّفتنيه فاستغفرت فاقلت فعدت فسترت فلك الحمد الهي تقحّمت اودية الهلاك و حللت شعاب تلف تعرّضت فيها لسطواتك و بحلولها عقوباتك و وسيلتي اليك التّوحيد و ذريعتي انّي لم اشرك بك شيئا و لم اتّخذ معك الها و قد فررت اليك بنفسي و اليك

ص:517

مفرّ المسيء و مفزع المضيّع لحظّ نفسه الملنجئ فكم من عدوّ انتضى عليّ سيف عداوته و شحذ لى ظبة مديته و ارهف لي شبا حدّه و داف لي قواتل سمومه و سدّد نحوي صوائب سهامه و لم تنم عنّي عين حراسته و اضمر ان يسومني المكروه و يجرّ عني زعاق مرارته فنظرت يا الهي الى ضعفي عن احتمال الفوادح و عجزي عن الإنتصار ممّن قصدني بمحاربته و وحدتي في كثير عدد من ناواني و ارصد لي بالبلاء فيما لم اعمل فيه فكري فابتدأتني بنصرك و شددت

ص:518

ازري بقوّتك ثمّ فللت لي حدّه و صيّرته من بعد جمع عديد وحده و اعليت كعبي عليه و جعلت ما سدّده مردودا عليه فرددته لم يشف غيظه و لم يسكن غليله قد عضّ على شواه و ادبر مولّيا قد اخلفت سراياه و كم من باغ بغاني بمكايده و نصب لي شرك مصائده و وكّل بي تفقّد رعايته و اضبا اليّ اضباء السّبع لطريدتة انتظارا لانتهاز الفرصة لفريسته و هو يظهر لي بشاشة الملق و ينظرني على شدّة الحنق فلمّا رايت يا الهي تباركت و تعاليت دغل سريرته

ص:519

و قبح ما انطوى عليه اركسته لأمّ رأسه في زبيته و رددته في مهوى حفرته فانقمع بعد أستطالته ذليلا في ربق حبالته الّتي كان يقدّر ان يراني فيها و قد كاد ان يحلّ بي لو لا رحمتك ما حلّ بساحته و كم من حاسد قد شرق بي بغصّته و شجي منّي بغيظه و سلقني بحدّ لسانه و وحرني بقرف عيوبه و جعل عرضي غرضا لمراميه و قلّدني خلالا لم تزل فيه و وحرني بكيده و قصدني بمكيدته فناديتك يا إلهي مستغيثا بك واثقا بسرعة اجابتك عالما انّه لا يضطهد من آوى الى ظلّ

ص:520

كنفك و لا يفزع من لجأ الى معقل انتصارك فحصّنتني من بأسه بقدرتك و كم من سحائب مكروه جلّيتها عنّي و سحايب نعم امطرتها عليّ و جداول رحمة نشرتها و عافية البستها و اعين احداث طمستها و غواشي كربات كشفتها و كم من ظنّ حسن حقّقت و عدم جبرت و صرعة انعشت و مسكنة حوّلت كلّ ذلك انعاما و تطوّلا منك و في جميعه انهماكا منّي على معاصيك لم تمنعك إساءتي عن اتمام احسانك و لا حجزني ذلك عن ارتكاب مساخطك لا تسأل عمّا تفعل و لقد

ص:521

سئلت فاعطيت و لم تسأل فابتدأت و استميح فضلك فما أكديت ابيت يا مولاي الاّ إحسانا و امتنانا و تطوّلا و إنعاما و أبيت الاّ تقحّما لحرماتك و تعدّيا لحدودك و غفلة عن وعيدك فلك الحمد الهي من مقتدر لا يغلب و ذي أناة لا تعجل هذا مقام من اعترف بسبوغ النّعم و قابلها بالتّقصير و شهد على نفسه بالتّضييع اللّهمّ فإنّي اتقرّب اليك بالمحمّديّة الرّفيعة و العلويّة البيضآء و اتوجّه اليك بهما ان تعيذني من شرّ كذا و كذا فإنّ ذلك لا يضيق

ص:522

عليك في وجدك و لا يتكأدك في قدرتك و أنت على كلّ شيء قدير فهب لي يا الهي من رحمتك و دوام توفيقك ما اتّخذه سلّما اعرج به الى رضوانك و آمن به من عقابك يا ارحم الرّاحمين

ص:523

ص:524

شرح دعاى چهل و نهم دعاى دور كردن كيد دشمنان

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام في دفاع كيد الاعداء و ردّ باسهم از دعاهاى امام عليه السّلام در دور ساختن مكر و فريب دشمنان و بازگردانيدن سختى آنان اين دعا بود:

الهى هديتنى فلهوت و وعظت فقسوت و ابليت الجميل فعصيت بارالها و اى معبود من! هدايتم فرمودى پس من به كار بيهوده پرداختم و پندم دادى پس من سنگين دل شدم و نعمت نيكو عطايم فرمودى ولى من نافرمانى تو را كردم.

ثم عرفت ما اصدرت اذ عرّفتنيه فاستغفرت فأقلت فعدت فسترت سپس شناختم آنچه را (از من) برگردانده اى گاهى كه آن گناه را به من شناساندى، پس از حضرتت آمرزش طلبيدم و تو آمرزيدى پس دوباره نافرمانى كردم و تو پرده بر كردار ناشايست من كشيدى و آن را پوشاندى.

فلك الهى الحمد پس اى خداى سپاس تو راست.

تقحّمت اودية الهلاك و حللت شعاب تلف تعرّضت فيها لسطواتك و بحلولها عقوباتك من خود را در درّه هاى هلاكت و نابودى افكندم و در راههاى سخت مرگ زا فرود آمدم و در آن درّه ها به سختگيرى هايت دچار شدم و به فرود آمدن در آنها به عذابهايت روبرو شدم.

و وسيلتى اليك التوحيد و ذريعتى أنّى لم اشرك بك شيئا و لم اتّخذ معك الها و دستاويزم به سوى تو يگانه دانستن توست و وسيله ام آن است كه چيزى را با تو شريك و انباز نساختم و با تو معبودى (ديگر) فرا نگرفتم.

ص:525

و قد فررت اليك بنفسى و اليك مفّر المسىء و مفزع المضيّع لحظّ نفسه الملتجىء و با جانم به سوى رحمت تو گريخته ام و به سوى توست گريزگاه هر بدكار (و تويى) پناهگاه كسى كه بهرۀ خويش را تباه نموده و پناهنده به حضرتت گرديده است.

فكم من عدوّ انتضى علىّ سيف عداوته و شحذ لى ظبة مديته پس چه بسا دشمنى كه بر من شمشيرش از روى دشمنى از غلاف بيرون كشيده و دم كارد بزرگ خود را براى من تيز نموده.

و ارهف لى شبا حدّه و طرف تيزى آن را برايم نازك و برّنده ساخته.

و داف لى قواتل سمومه و زهرهاى كشنده اش را براى من با آب درهم نموده و محلولى زهرآگين برايم ساخته.

و سدّد نحوى صوائب سهامه و مرا آماج تيرهايى كه از هدف و نشانه نمى گذرد و خطا نمى كند قرار داده است.

و لم تنم عنى عين حراسته و ديدۀ مراقبتش از من نخفت.

و اضمر أن يسومنى المكروه و يجرّ عنى زعاق مرارته و در دل گرفت كه شرّ و بدى به من برساند و از آب بسيار تلخ و زهرآگين آن شرّ و بدى كه نمى شود آن را (به آسانى) نوشيد در كامم بريزد.

فنظرت يا الهى الى ضعفى عن احتمال الفوادح پس تو اى معبود من ناتوانى مرا از زير بار رفتن رنجهاى گران ناظر بودى.

و عجزى عن الانتصار ممّن قصدنى بمحاربته و مى ديدى كه من از انتقام گرفتن از كسى كه با من قصد جنگ نموده عاجز و ناتوانم.

و وحدتى فى كثير عدد من ناوانى و ارصد لى بالبلاء فيما لم اعمل فيه فكرى و در برابر بسيارى عدد و شمارۀ كسى كه قصد (سوء) درباره من كرده و براى گرفتار ساختنم در آنچه فكرش را نكرده بودم و از آن بى خبر بودم در كمين نشسته بود.

فابتدأتنى بنصرك و شددت ازرى بقوتك پس به يارى كردنم آغاز فرمودى و پشتم را به نيرويت محكم و استوار گردانيدى.

ثم فللت لى حدّه و صيرته من بعد جمع عديد وحده آنگاه تيزى و برّندگى او را شكستى و پس از آن كه گروهى آماده كرده بود او را تنها و بى كس فرمودى.

و اعليت كعبى عليه و جعلت ما سدّده مردودا عليه و مرا بر او پيروز فرمودى و آنچه از سلاح

ص:526

تهيه ديده بود بر خودش برگرداندى.

فرددته لم يشف غيظه و لم يسكن غليله پس در حالى كه خشمش را بهبودى نداده و كينه اش فرو ننشسته او را بازگرداندى.

قد عضّ على شواه و ادبر موليّا قد اخلفت سراياه (آنگاه از روى خشم) سر انگشتان خود را به دندان گزيد و روى از من برگردانيد در حالى كه سپاهيانش آنچه را كه به او وعده داده بودند تخلّف نمودند.

و كم من باغ بغانى بمكائده و نصب لى شرك مصائده و چه بسا ستمگرى كه با مكرهايش بر من ستم كرد و دام شكارهايش برايم گسترد.

و وكّل بى تفقد رعايته و جستجوى مراقبت و نگهبانى اش را بر من گماشت.

و أضبأ الىّ اضباء السبع لطريدته انتظارا لانتهاز الفرصة لفريسته و در كمين من نشست همچون كمين گرفتن درّنده كه چشم به راه گرفتن شكارش مى باشد.

و هو يظهر لى بشاشة الملق و ينظرنى على شدّة الخنق در حالى كه به حسب ظاهر با من خوشرويى و چاپلوسى مى نمود ولى در باطن سخت خشمناك بود.

فلمّا رايت يا الهى تباركت و تعاليت دغل سريرته و قبح ما انطوى عليه اركسته لأمّ راسه فى زبيته ورددته فى مهوى حضرته پس چون تو اى معبود من كه منزّه و برترى، ديدى فساد و تباهى قصد او را و زشتى آنچه را كه پنهان داشته بود، او را با مغز سر در گودالى كه براى شكار كنده بود نگونسار كردى و در پرتگاه گوديش باز گردانيدى.

فانقمع بعد استطالته ذليلا فى ربق حبالته الّتى كان يقدّر أن يرانى فيها تا پس از سركشى اش با ذلّت و خوارى در بند دامى كه مى انديشيد مرا در آن دام بيند درآمد.

و قد كادان يحلّ بى لو لا رحمتك ما حلّ بساحته و اگر رحمت و مهربانى تو نبود نزديك بود آنچه بر او فرود آمد بر من فرود آيد.

و كم من حاسد قد شرق بى بغصّته و شجى منى بغيظه و سلقنى بحدّ لسانه و وحرنى بقرف عيوبه و چه بسا حسودى كه به سبب من غصۀ او گلوگيرش شد و سختى خشمش از من در گلويش گرفت و با نيش زبانش مرا گزيد و با تهمت زدن و عيبجويى غضبش را بر من سخت گردانيد.

و جعل عرضى غرضا لمراميه و آبروى مرا نشانۀ تيرهاى افتراى خود قرار داد.

و قلّدنى خلالا لم تزل فيه و خوهاى پست و پليد خود را بر گردن من بست كه همواره آن

ص:527

خوها در خودش مى بود.

و وحرنى بكيده و قصدنى بمكيدته و به مكرش خشمش را بر من سخت گرفت و با فريب و مكرش قصد من كرد.

فناديتك يا الهى مستغيثا بك واثقا بسرعة اجابتك پس تو را خداوندا صدا زدم و از تو فريادرسى طلبيدم و به هرچه زودتر پذيرفتن حضرتت اطمينان داشتم.

عالما انه لا يضطهد من آوى الى ظلّ كنفك مى دانستم كسى كه در سايۀ رحمت تو جاى گرفت شكست نمى خورد.

و لا يفزع من لجأ الى معقل انتصارك و كسى كه در پناهگاه انتقام تو پناهنده شود از كسى نمى ترسد.

فحصنتنى من بأسه بقدرتك پس تو مرا به قدرتت از او باز داشتى.

و كم من سحائب مكروه جلّيتها عنى چه بسيار ابرهاى ناخوشايندى را كه از من برطرف فرمودى.

و سحائب نعم امطرتها علىّ و ابرهاى نعمتهايى كه آنها را بر من باراندى.

و جداول رحمة نشرتها و جويهاى رحمت و مهربانى كه آنها را پهن فرمودى.

و عافية البستها و لباس عافيت و تندرستى را كه بر من پوشاندى.

و اعين احداث طمستها و چشمه هاى پيشامدهاى ناگوارى كه آنها را كور گردانيدى.

غواشى كربات كشفتها و پرده هاى اندوه هايى كه آنها را برداشتى.

و كم من ظنّ حسن حقّقت و چه بسيار گمان نيكى را كه محقق فرموده و پذيرفتى.

و عدم جبرت و فقر و نيازمندى كه جبران فرمودى.

و صرعة انعشت و در افتادنى را كه برداشته ايستاندى.

و مسكنة حوّلت و درماندگى كه تغيير دادى.

كلّ ذلك انعاما و تطّولا منك و همۀ آنها انعام و احسان از جانب تو بود.

و فى جميعه انهماكا منّى على معاصيك و در همۀ آنها كوشش من در نافرمانى هايت بود.

لم تمنعك اسائتى عن اتمام احسانك بدكردارى من تو را از كامل فرمودن احسانت باز نداشت.

و لا حجرنى ذلك عن ارتكاب مساخطك و مرا آن همه احسان و نيكى از آنچه تو را به خشم

ص:528

آورد جلوگيرى ننمود.

لا تسئل عما تفعل تو از آنچه به كار مى بندى مسئول نمى شوى.

و لقد سئلت فاعطيت و لم تسئل فابتدأت به تحقيق كه چون نعمتى از تو درخواست شد عطا فرمودى و درخواست نشده به بخشش آغاز فرمودى.

و استميح فضلك فما اكديت و احسانت طلبيده شد تو اندك مرحمت نفرمودى.

أبيت يا مولاى الا احسانا و امتنانا و تطوّلا و انعاما تو اى مولا و آقاى من، نمى خواهى جز احسان و اكرام و نيكى كردن و نعمت بخشيدن را.

و ابيت الاّ تقحّما لحرماتك و تعدّيا لحدودك و غفلة عن وعيدك و من نخواستم مگر افكندن خود را بدون تأمّل در محرّماتت و تجاوز از حدود و احكامت و غفلت و بى خبرى از تهديدت.

فلك الحمد يا الهى من مقتدر لا يغلب و ذى اناة لا تعجل پس تو راست سپاس اى خداى من! توانايى كه مغلوب نمى شود و مهلت بخشى كه شتاب نمى كند.

هذا مقام من اعترف بسبوغ النعم و قابلها بالتقصير و شهد على نفسه بالتضييع اين جاى كسى است كه به فراوانى نعمتهاى (تو) اقرار نموده و با آنها با كوتاهى در شكر برخورد نموده و دربارۀ خود به تباهى گواهى داده است.

اللهم فانّى اتقرّب اليك بالمحمدية الرفيعة و العلوية البيضاء و اتوجّه اليك بهما بارالها! من به وسيلۀ منزلت بلند پايۀ حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و مقام گرامى حضرت على عليه السّلام به درگاه تو تقرّب مى جويم و به سبب آنان به بارگاهت رو مى آورم.

أن تعيذنى من شرّ كذا و كذا كه مرا از شر چنين و چنان پناه دهى.

فانّ ذلك لا يضيق عليك فى وجدك و لا يتكّادك فى قدرتك و انت على كل شىء قدير كه اين همه در برابر توانگرى ات بر تو دشوار نيست و تو را در برابر توانايى ات به رنج نمى اندازد و تو بر هر چيز توانايى.

فهب لى يا الهى من رحمتك و دوام توفيقك ما اتّخذه سلّمأ اعرج به الى رضوانك و امن به من عقابك يا ارحم الراحمين پس اى خداى من! از رحمت و مهربانى و هموارگى توفيق و راهنمايى خود بر من ببخش آنچه را كه من آن را نردبان عروج به رضا و خشنوديت سازم و بدان وسيله از عقاب و كيفرت در امان باشم اى مهربان ترين مهربانان.

ص:529

و كان من دعائه عليه السلام في الرهّبة

اللّهمّ انّك خلقتني سويّا و ربّيتني صغيرا و رزقتني مكفيّا اللّهمّ إنّي وجدت فيما أنزلت من كتابك و بشّرت به عبادك ان قلت يا عبادي الّذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة اللّه انّ اللّه يغفر الذّنوب جميعا و قد تقدّم منّي ما علمت و ما انت اعلم به منّي فيا سوأتا ممّا احصاه عليّ كتابك فلو لا المواقف الّتي اؤمّل من عفوك الّذي شمل كلّ شيء لالقيت بيدي و لو انّ احدا استطاع الهرب من ربّه

ص:530

لكنت انا احقّ بالهرب منك و انت لا تخفى عليك خافية في الأرض و لا في السّماء الاّ اتيتبها و كفى بك جازيا و كفى بك حسيبا اللّهمّ إنّك طالبي ان أنا هربت و مدركي إن أنا فررت فها أنا ذا بين يديك خاضع ذليل راغم إن تعذّبني فانّي لذلك اهل و هو يا ربّ منك عدل و إن تعف عنّي فقديما شملني عفوك و البستني عافيتك فاسئلك اللّهمّ بالمخزون من اسمائك و بما وارته الحجب من بهائك الاّ رحمت هذه النّفس الجزوعة و هذه الرّمّة الهلوعة الّتي لا تستطيع حرّ

ص:531

شمسك فكيف تستطيع حرّنارك و الّتي لا تستطيع صوت رعدك فكيف تستطيع صوت غضبك فارحمني اللّهمّ فانّي امرؤ حقير و خطري يسير و ليس عذابي ممّا يزيد في ملكك مثقال ذرّة و لو انّ عذابي ممّا يزيد في ملكك لسألتك الصّبر عليه و احببت ان يكون ذلك لك و لكنّ سلطانك اللّهمّ اعظم و ملكك ادوم من ان تزيد فيه طاعة المطيعين او تنقص منه معصية المذنبين فارحمنى يا أرحم الرّاحمين و تجاوز عنّي يا ذا الجلال

ص:532

و الإكرام و تب عليّ إنّك أنت التّوّاب الرّحيم

ص:533

ص:534

شرح دعاى پنجاهم دعاى ترس از خدا

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام فى الرهبة از دعاهاى امام عليه السّلام در ترس از خداى تعالى اين دعا بود.

تبصره

در روايتى از امام صادق عليه السّلام رسيده است كه فرمود: «الرغبة ان تستقبل بطن كفيك الى السماء و الرهبة ان تجعل ظهر كفيك الى السماء» رغبت در حال دعا عبارت از آن است كه باطن دو كف دستت را به سوى آسمان برگردانى و رهبت عبارت از آن است كه پشت دو كف دستت را به طرف آسمان كنى. سيد شارح - رضوان اللّه عليه - را نقل بيانى است كه خالى از لطف نيست.

گويد كه شيخ بيان الحق ابو القاسم محمود بن ابى الحسن نيشابورى گفته است كه دعا داراى خلوص نمى شود مگر آن كه اعتراف به ذلت و نقص و اضطرار و عجز همراه باشد يا در دل و يا در زبان و هيئت و ايستادن و بايد دعاكننده متوجه باشد كه هيچ گشايشى در كار او نخواهد شد مگر به واسطۀ سيّد و آقايش و هيچ خيرى به او نخواهد رسيد مگر از ناحيۀ خداى تعالى و اين حال دعا بايستى هم در گفتارش باشد و هم در دلش.

پس بايد با زبانش به انواع اظهار بيچارگى باشد و دستهايش به طرف آسمان بگشايد و با انواع شكلها و حركتها تضرع خود را نشان دهد چنان كه از امام جعفر صادق عليه السّلام روايت شده كه آن حضرت كف دستهاى مبارك را به طرف آسمان گشود و فرمود: رغبت اين چنين است «انه

ص:535

قال هكذا الرغبة و ابرز بطن راحته الى السماء» و پشت دستهاى مبارك را به طرف آسمان كردند و فرمودند: «هكذا الرهبة» رهبت اين چنين است «و جعل ظاهر كفه الى السماء (و قال) هكذا التضرّع» و دستها را به سوى آسمان بلند كردند فرمودند: تضرع اين چنين است «و حرّك اصابعه يمينا و شمالا و (قال) هكذا التبتّل» و انگشتهاى مبارك را به سمت راست و چپ حركت داده و فرمودند تبتّل اين چنين است، و انگشتان را گاهى بالا برد و گاهى ديگر پايين آورد و فرمود:

ابتهال اين چنين است «و رفع اصابعه مرة و وضعها اخرى و (قال) هكذا الابتهال». و هر دو دست را مقابل صورت رو به قبله گرفتند... ظاهرا در روايات سقطى روى داده و كان لا يبتهل حتى يذرى دموعه و يشخص بصره و آن حضرت ابتهال نمى فرمود تا آن كه اشك از ديدگان مبارك جارى مى فرمود و چشم را به نقطۀ معيّنى مى دوخت. مگر اخلاص در عبادت بجز اين حركات است؟ پايان سخن نيشابورى. سپس سيد شارح (رض) توجيهاتى براى اين حركات كرده اند، طالبين به شرح مزبور مراجعه نمايند.

اللهم انّك خلقتنى سوّيا و ربّيتنى صغيرا و رزقتنى مكفيّا بارالها! تو مرا درست اندام آفريدى و در كوچكى پروراندى و بى رنج و كوشش من روزيم دادى.

اللّهم انّى وجدت فيما انزلت من كتابك و بشّرت به عبادك أن قلت يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً بارالها! من در كتاب تو (قرآن مجيد) كه فرو فرستادى و بندگانت را به وسيلۀ آن مژده دادى يافتم كه فرموده اى: اى بندگان من! اى كسانى كه بر نفسهاى خود با گناه كردن اسراف كرده، از رحمت خداى تعالى نوميد نشويد كه خدا همۀ گناهان را مى آمرزد.

و قد تقدّم منّى ما قد علمت و ما انت اعلم به منى و پيش از اين از من گناهانى سر زده كه تو آنها را مى دانى و از من به آن گناهان آگاه ترى.

فياسوأتا ممّا احصاه علىّ كتابك پس واى به بدى حال من از آنچه نامۀ تو دربارۀ من شمرده است.

مترجم گويد: شايد كلمه كتابك با تشديد (تا) باشد يعنى كاتبين اعمال من كه از طرف تو مأمور به ثبت اعمال منند؛ چنان كه آيۀ شريفه «وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ كِراماً كاتِبِينَ»(1)شاره به اين معنى دارد.

ص:536


1- سورۀ انفطار، آيۀ 10-11.

فلو لا المواقف التى اؤمّل من عفوك الّذى شمل كل شىء پس اگر نبود جاهايى كه اميد عفو و گذشت تو را دارم، عفوى كه همه چيز را فرا گرفته است.

لا لقيت بيدى خود را از دست مى دادم.

و لو انّ احدا استطاع الهرب من ربّه لكنت انا احق بالهرب منك و اگر كسى مى توانست از پروردگارش بگريزد من به گريختن از تو سزاوارتر بودم و انت لا تخفى عليك خافية فى الارض و لا فى السماء الاّ اتيت بها و تويى كه هيچ رازى در زمين و آسمان بر تو پوشيده نيست و آن را روز محشر حاضر و آشكار مى فرمايى.

و كفى بك جازيا و كفى بك حسيبا و از هر پاداش دهنده و حسابگرى بى نيازى.

اللّهم انّك طالبى ان انا هربت و مدركى ان انا فررت بارالها! تو خواهان منى اگر من بگريزم و دريابندۀ منى اگر فرار كنم.

فها أنا ذا بين يديك خاضع ذليل راغم پس اينك منم كه در پيشگاهت فروتن و خوار و بينى بر خاك مالان.

ان تعذّبنى فانّى لذلك اهل و هو منك يا ربّ عدل و ان تعف عنّى فقد يما شملنى عفوك و البستنى عافيتك اگر مرا عذاب و كيفر دهى پس من سزاوار آنم، و آن اى پروردگار من از جانب تو عدالت و دادگرى است، و اگر از من درگذرى پس از دير باز گذشتت سراپاى مرا فرا گرفته است و جامۀ تندرستى را بر من پوشانده اى.

قوله عليه السّلام فاسئلك اللّهم بالمخرون من اسمائك.

به نظر مى رسد كه مراد از اسماء الهى در امثال اين عبارات همان است كه عرفا اصطلاح كرده اند يعنى ذات بارى تعالى به اعتبار صفتى از صفات او و اين اسماء ملفوظ اسم الاسم است و خداوند را براى هر حاجتى به اسمى مناسب بايد خواند.

و سيد شارح عليه الرحمة روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر عليه السلام كه اسم اعظم هفتاد و سه حرف است يكى از آنها نزد آصف بود كه به زبان آورد و به سبب آن زمين را از آن جا كه بود تا پيش تخت بلقيس بشكافت تا تخت را به دست گرفت آن گاه زمين را به حال اول بازگردانيد و اين كار را در يك چشم به هم زدن كرد و هفتاد و دو حرف از آن نزد ماست و يك حرف را خداوند نزد خويش نگاه داشت از علم غيب و خاص پروردگار است و لا حول و لا قوة الاّ باللّه العلى العظيم. انتهى الحديث. به معنى آن كه ائمه عليهم السّلام به تأييد الهى

ص:537

قدرت بر اظهار معجزات و كرامات داشتند به قدر قدرت آصف و هفتاد و يك بار بيش از آن پس از هفتاد و دو حرف مى دانستند و خداوند يك حرف يعنى حرف هفتاد و سوم را براى خود نگاه داشت، چون ائمه عليهم السّلام هرچند قدرت بر كرامت داشتند قدرتشان كمتر از قدرت پروردگار بود و همان كه مى توانستند باز به حول و قوۀ الهى مى توانستند و از اين جهت فرمود (لا حول و لا قوة الاّ باللّه العلى العظيم) باز شارح فرمايد: اسم اعظم جهات متعدد و وجوه مختلف دارد كه از هر يك چيزى پديد مى آيد غير ديگرى؛ اما اين كه اسمى باشد مركب از حروفى بدين شماره بسيار بعيد است. انتهى.

بلكه تصوّر شدنى نيست، چون اين حروف ملفوظ را مردم مى شناسند و اگر هر حرف اسم اعظم باشد بر همه مكشوف است نه اختصاص به آصف برخيا دارد و نه تخصيص يكى به ذات مقدس پروردگار تصور مى شود، بلكه مراد همان صفت خاص خداوند است كه چون اولياى خدا فانى در آن صفت شوند كار آن صفت كنند؛ چنان كه فرمود: «كنت سمعه الذى يسمع به الخ...» و خواندن خداى به اسم اعظم به فناى ذات ولىّ است نه لقلقۀ لسان و شايد هفتاد نيز كنايت از كثرت باشد. و زياده بر هفتاد فوق ما يتصوّر نظير (إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً) .

فاسئلك اللهم بالمخرون من اسمائك و بما وارته الحجب من بهائك الا رحمت هذه النفس الجزوعة و هذه الرّمة الهلوعة(1)لتى لا تستطيع حرّ شمسك فكيف تستطيع حرّ نارك پس از تو بارالها درخواست مى كنم به احترام نامهاى پنهانى ات و به جمال و زيبايى ات كه پرده ها آن را پوشانده است كه رحم و مهربانى فرمايى اين جان بى تاب و اين استخوان ضعيف و ناتوان را كه تاب گرمى آفتابت را ندارد تا چه رسد به گرمى آتش دوزخ تو.

و الّتى لا تستطيع صوت رعدك فكيف تستطيع صوت غضبك و تاب شنيدن آواز رعد و غرّش ابر تو را ندارد تا چه رسد به بانگ خشم تو.

فارحمنى اللّهم فانّى امر حقير و خطرى يسير پس بر من رحم فرما بارالها، زيرا من فردى كوچك و خوارم و قدر و منزلتم اندك است.

و ليس عذابى ممّا يزيد فى ملكك مثقال ذرّة و عذاب و كيفر فرمودنت مرا چيزى نيست كه همسنگ ذرّه اى در پادشاهيت بيفزايد.

و لو ان عذابى ممّا يزيد فى ملكك لسئلتك الصبر عليه و احببت أن يكون ذلك لك و اگر عذاب

ص:538


1- محتمل است اشاره باشد به آيۀ شريفۀ:«إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً.»

من چيزى بود كه در پادشاهى حضرتت مى افزود هر آينه شكيبايى بر آن را از پيشگاهت درخواست مى كردم و دوست داشتم كه آن فزونى از آن حضرتت باشد.

و لكن سلطانك اللهم اعظم و ملكك أدوم من أن تزيد فيه طاعة المطيعين أو تنقص منه معصية المذنبين ولى سلطنت تو بارالها بزرگ تر و ملك تو جاويدتر از آن است كه فرمانبرى فرمانبران در آن بيفزايد يا نافرمانى گنهكاران از آن بكاهد.

فارحمنى يا ارحم الراحمين و تجاوز عنّى يا ذا الجلال و الاكرام و تب علىّ انك انت التواب الرحيم پس بر من رحم فرما اى مهربان ترين مهربانان و از گناهان من درگذر اى داراى بزرگى و احسان و نيكى و توبۀ مرا بپذير، زيرا تويى توبه پذير و مهربان. پايان پنجاهمين دعاى صحيفۀ مباركه. مترجم ناچيز گويد: دعاكننده را مى بايد كه كوشش كند مبادا در محضر ربوبى سخنى عرض كند كه خالى از حقيقت بوده و نعوذ باللّه دروغ پردازى باشد كه فضيحت و رسوايى آن قابل جبران نيست، مانند جملات نورانى پايانى اين دعاى «و احببت أن يكون ذلك لك» كه كس را جرأت چنين مكالمه در حضرت ربوبى نيست مگر اولياى كمّل الهى را. اللهم ارزقنا حبّهم و حبّ من يحبّهم بحق حبيبك محمد و آله الطيبين الطّاهرين.

*

ص:539

دعاؤه في التّضرّع و الإستكانة و من دعائه في الحمد

الهي اللّهمّ انّي احمدك و أنت للحمد اهل على حسن صنيعك اليّ و سبوغ نعمائك عليّ و جزيل صنيعك اليّ و جزيك عطائك عندي و على ما فضّلتني به من ما فضّلتني من رحمتك و أسبغت عليّ من نعمتك فقد اصطنعت عندي ما يعجز عنه شكري و لو لا احسانك اليّ و لو لا حسن صنيعك اليّ و سبوغ نعمائك عليّ ما بلغت احراز حظّي و لا اصلاح نفسي و لكنّك ابتدأتني بالإحسان و رزقتني في اموري كلّها الكفاية و صرفت عنّي جهد البلاء و منعت منّي محذور القضاء الهي فكم من

ص:540

بلاء جاهد قد صرفت عنّي و كم من نعمة سابغة اقررت بها عيني و كم من صنيعة كريمة لك عندي انت الّذي اجبت عند الإضطرار دعوتي و أقلت عند العثار زلّتي و أخذت لي من الأعداء بظلامتي الهي ما الهي فما وجدتك بخيلا حين سألتك و لا منقبضا حين اردتك بل وجدتك لدعائي سامعا و لمطالبي معطيا و وجدت نعماك نعماك عليّ سابغة في كلّ شأن من شأني و كلّ زمان من زماني فأنت عندي محمود و صنيعك لديّ مبرور تحمدك نفسي و لساني و عقلي حمدا لساني و نفسي و عقلي و ما اقلّت

ص:541

الأرض منّي حمدا يبلغ الوفاء و حقيقة الشّكر حمدا يكون مبلغ رضاك عنّي فنجّني من سخطك يا كهفي حين تعييني المذاهب و يا مقيلي عثرتي و يا مقيل عثراتي فلو لا سترك عورتي سترك عليّ لكنت من المفضوحين و يا مؤيّدي بالنّصر فلو لا نصرك نصرتك ايّاي لكنت من المغلوبين و يا من وضعت له الملوك نير المذلّة على اعناقها فهم من سطواته سطوته خائفون و يا أهل التّقوى و يا من له الأسماء الحسنى اسألك خائفون اسألك ان تعفو عنّي و تغفر لي فلست بريئا فأعتذر و لا بذي قوّة فأنتصر و لا مفرّ لي فأفرّ و أستقيلك استقيلك

ص:542

عثراتي و أتنصّل اليك من ذنوبي الّتي قد اوبقتني و أحاطت و أتنصّل اليك من خطيئاتي الّتي او بقتني فأحاطت بي فأهلكتني منها فررت اليك ربّ يا ربّ تائبا فتب عليّ متعوّذا فأعذني مستجيرا فلا تخذلني سائلا فلا تحرمني معتصما فلا تسلمني داعيا فلا تردّني خائبا دعوتك يا ربّ مسكينا سائلا فأعطني داعيا فأجبني مسكينا مستكينا مشفقا خائفا وجلا مشفقا وجلا فقيرا مضطرّا اليك اشكو اليك يا إلهي ضعف اشكو يا إلهي ضعف نفسي عن المسارعة فيما وعدته اولياءك و المجانبة عمّا لما حذّرته اعداءك و كثرة همومي و وسوسة نفسي الهي و وسوسة

ص:543

نفسي و قساوة قلبي و ما تعلم ممّا اكرهه من نفسي يا إلهي لم تفضحني بسريرتي و لم تهلكني بجريرتي بمعاصيّ ادعوك فتجيبني و إن كنت بطيئا حين تدعوني و أسألك كلّما شئت من حوائجي من حاجتي فتعطيني و حيث ما كنت وضعت عندك سرّي عندك من سرّي فلا ادعو سواك و لا ارجو و لا انادي غيرك لبّيك لبّيك تسمع من ممّن شكا اليك و تلقى و تكفي من توكّل عليك و تخلّص من اعتصم بك و تفرّح عمّن لاذ بك الهي فلا تحرمني خير الآخرة و الأولى لقلّة شكري و اغفر لي ما شكري و اعف عمّا تعلم من ذنوبي ان تعذّب فأنا الظّالم المفرّط المفرط

ص:544

المضيّع الآثم المقصّر المضجّع المغفل حظّ نفسي المضيّع حظّ نفسي و إن تغفر فأنت ارحم الرّاحمين

انتها المأثور من الدّعوات عن زين العابدين و حافد سيّد الخلائق اجمعين عليّ بن الحسين بن عليّ بن ابي طالب خاتم الخلفاء الرّاشدين و الصّلوة على محمّد و آله الطّيبين و كتبه الحسن بن ابراهيم بن محمّد الزامي في شوال سنة ستّ عشرة و اربعماية غفر اللّه له و لوالديه و لجميع المؤمنين و المؤمنات.

ص:545

ص:546

شرح دعاى پنجاه و يكم دعا به هنگام تضرّع و زارى

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام فى التضرّع و الاستكانة از دعاهاى امام زين العابدين عليه السّلام به هنگام تضرّع و زارى و خضوع و فروتنى در درگاه الهى جهت عظمته اين دعا بود:

الهى احمدك و انت للحمد اهل على حسن صنيعك الىّ و سبوغ نعمائك علىّ و جزيل عطائك عندى اى معبود من! تو را سپاس مى گزارم كه تو براى هرگونه سپاس سزاوارى، و اين سپاس در برابر آن است كه بر من نيكو احسان فرمودى و نعمتهايت فراگير من گرديده است و بخشش ات دربارۀ من بسيار و فراوان است.

و على ما فضّلتنى به من رحمتك و اسبغت علىّ من نعمتك و بر رحمت و مهربانيت كه مرا به آن بر ديگران برترى مرحمت فرمودى و بر نعمتت كه سراپاى مرا فرا گرفته است.

فقد اصطنعت عندى ما يعجز عنه شكرى پس حقا كه دربارۀ من آن احسان فرمودى كه زبان شكر من از آن عاجز است.

و لو لا احسانك الىّ و سبوغ نعمائك علّى ما بلغت احراز حظّى و لا اصلاح نفسى و اگر احسان و نيكى تو دربارۀ من و فراگيرى نعمتهايت بر من نمى بود من نه بهره و نصيبم را فراهم مى توانستم بكنم و نه به اصلاح حال خودم مى رسيدم.

و لكنّك ابتدأتنى بالاحسان و رزقتنى فى امورى كلّها الكفاية و لكن تو دربارۀ من احسان و نيكى را آغاز فرمودى و در همۀ كارهايم بى نيازى از ديگران را روزى من ساختى.

ص:547

و صرفت عنى جهد البلاء و منعت منّى محذور القضاء و رنج و بلا و گرفتارى را از من بازگردانيدى و قضا و قدر (حكم و فرمان) ترسناك (خود را) از من بازداشتى.

الهى فكم من بلاء جاهد قد صرفت عنّى اى معبود من! چه بسا بلا و گرفتارى رنج آورى را كه از من برگرداندى.

و كم من نعمة سابغة أقررت بها عينى و چه بسا نعمتهاى فراوانى را كه چشمم را به آن روشن فرمودى.

و كم من صنيعة كريمة لك عندى و چه بسا احسان بزرگ كه مر تو راست نزد من.

انت الّذى أجبت عند الاضطرار دعوتى و اقلت عند العثار زلّتى اين تو بودى كه هنگام بيچارگى من دعا و درخواست مرا پذيرفتى و به هنگام لغزش و افتادن (در گناه) از لغزشم درگذشتى.

و اخذت لى من الاعداء بظلامتى و از دشمنان هر آنچه به ظلم و ستم از من گرفته بودند باز ستاندى.

الهى ما وجدتك بخيلا حين سئلتك و لا منقبضا حين اردتك اى معبود من! هنگامى كه از تو چيزى درخواست كردم تو را بخيل نيافتم و هنگامى كه تو را اراده كردم گرفته نيافتم.

بل وجدتك لدعائى سامعا و لمطالبى معطيا بلكه تو را براى دعا و درخواستم شنونده و براى خواسته هايم بخشنده يافتم.

و وجدت نعماك علىّ سابغة فى كلّ شأن من شأنى و كل زمان من زمانى و در هر حال و چگونگى از حالم و هر زمان و روزگارى از زمانم نعمتهايت را دربارۀ خودم فراوان يافتم.

فانت عندى محمود و صنيعك لدىّ مبرور از اين رو تو نزد من ستوده و احسانت پيش من نيكوست.

تحمدك نفسى و لسانى و عقلى حمدا يبلغ الوفاء و حقيقة الشكر جانم و زبانم و عقلم (تمام وجودم) تو را سپاسگزارند، سپاسى كه تمام و كامل باشد و به اصل سپاس برسد.

حمدا يكون مبلغ رضاك عنّى سپاسى كه تا پايان رضاى تو از من ادامه داشته باشد.

علامۀ شعرانى فرمايد: «يبلغ الوفاء» از عبارات بليغه است كه به هيچ تعبير ديگر بيان معنى آن نتوان كرد و بلوغ به معناى رسيدن به غايت و منتهاى حركت و مقصد است و در قرآن كريم

ص:548

است:«ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ»(1)عنى غايت و منتهاى علم ايشان همين عالم جسمانى و ماده است و ذهنشان به غير جسم آشنا نيست و هر لفظ را بشنوند حمل بر معنى مادى مى كنند، حتى خداوند تعالى و روح را. و اين گونه تبادر از ناحيۀ جهل حجّت نيست مانند تبادر آب شور به ذهن كسى كه آب شيرين نديده است.

بيشتر اعتراض و ايراد و كفر و الحاد ملحدان از همين برخاسته است كه از همه چيز معنى مادى محسوس مى فهمند و به ذهنشان جسم متبادر مى گردد، و چون مى بينند گفتار انبيا مطابق حسّ نيست آنها را تكذيب مى كنند؛ مثلا عذاب قبر و سؤال نكيرين را مى شنوند ذهنشان به آن مى رود كه بايد فرشتگان ديده شوند و صداى آنها شنيده گردد وقتى نديدند و نشنيدند گويند نيست چون منتهاى علم آنها مادّۀ محسوس است. امّا متديّن خردمند مى داند عالم ديگر غيرمحسوس نيز هست و گفتار انبيا كه با عالم ماده منطبق نمى شود حكايت از آن عالم غيرمحسوس مى كند. پس مبلغ در آيۀ كريمه به معنى منتهى و غايت است، در اين جا نيز «يبلغ الوفاء» به معنى غايت و منتهاى حد شكر است كه وافى به حق خداوند باشد در ازاى نعم وى. پايان كلام علامه شعرانى «قدس سره».

فنجنّى من سخطك يا كهفى حين تعيينى المذاهب اى پناهگاه من! هنگامى كه راهها و گرايشهاى (گوناگون) مرا خسته و درمانده كرده است مرا نجات ده.

و يا مقيلى عثرتى فلو لا سترك عورتى لكنت من المفضوحين اى كسى كه لغزشهاى مرا ناديده انگاشته و مرا مؤاخذه نمى فرمايد كه اگر پردۀ ستاريّت تو بر اعمال زشت من نبود، به طور حتم كوس رسوايى مرا بر سر بازار مى زدند.

بار خدايا ما عاشقيم و زار ز ما پرده برمدار بر زار و عاشق از كرمت پرده اى بپوش

و عارف شيراز فرمايد:

در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش حافظ قرابه كش شد و مفتى پياله نوش

صوفى ز كنج صومعه در پاى خم نشست تا ديد محتسب كه سبو مى كشد به دوش

ص:549


1- سورۀ نجم، آيۀ 30.

و يا مؤيّدى بالنصر فلو لا نصرك اياى لكنت من المغلوبين اى توان بخش من با يارى اش، كه اگر مرا يارى نمى فرمودى، به طور حتم من از شكست خوردگان مى بودم.

و يا من وضعت له الملوك نير المذلّة على اعناقها فهم من سطواته خائفون و اى كسى كه پادشاهان براى او يوغ ذلّت و خوارى بر گردنهاشان نهاده اند پس آنان از غلبه و اقتدارهاى او ترسان اند. مترجم گويد: چون اصل جمله از باب تمثيل است بدين معنى كه همان گونه كه بر گردن گاوهاى شخم زن يوغ مى نهند تا گاوها به واسطۀ آن با هم يكنواخت شخم زنند و اين سو و آن سو نروند، پادشاهان و جبّاران نيز سرپيچى از فرمان خداوند را نتوانند كرد كه گويى بر گردنشان يوغ نهاده شده است، و شايد اشاره به همين نكته است كه «على اعناقها» فرموده است نه «على اعناقهم». دقت شود.

و يا اهل التقوى اى سزاوار پرهيزكارى؛ يعنى سزاوار است كه بندگان از معصيت و مخالفت اوامر حضرتت پرهيز نمايند.

و يا من له الاسماء الحسنى و اى كسى كه نامهاى نيكو و زيبا از آن او است. اسماء حسنى هر صفت نيكوى كامل است. شارح از نيشابورى نقل كرده است كه اسماء حسنى براى غير خداى تعالى نيست، چون هر شرف و جلالت مستلزم واجب الوجود بودن است و هر نقص و پستى از لوازم امكان. انتهى.

اسئلك أن تعفو عنّى و تغفر لى از حضرتت عاجزانه مى خواهم كه از من درگذرى و مرا بيامرزى. امام عليه السّلام كه در اين جملۀ نورانى جمع فرموده ميان عفو و غفران شايد نه از باب تكرار باشد بلكه فرق است ميان آن دو، زيرا عفو به معناى گذشت است و نتيجۀ آن برداشته شدن عقوبت و عذاب است. و اما مغفرت شايد بدان معنى باشد كه پس از گذشت جرم و گناه پردۀ غفران نيز بر من بيفكن تا گرفتار عذاب خجلت و شرمسارى نگردم كه شايد سوزنده تر از عذاب سوختن در آتش باشد. و ندانم كجا ديده ام در كتاب كه روز قيامت خداى تعالى بندۀ گنهكارش را سرزنش و توبيخ مى فرمايد و آن قدر به او خطاب مى كند «أما فعلت بك كذا و فعلت كذا» من با تو چنين كردم و تو چنان كردى و بندۀ گنهكار و شرمسار كه به آتش شرم و خجلت گرفتار است عرض مى كند: بارالها! به فرشتگان عذابت دستور بفرما كه مرا در آتش بيندازند باشد كه از اين عذاب توبيخ و سرزنش نجات يابم.

در آتشم بيفكن و نام گنه مبر كاتش به گرمى عرق انفعال نيست

ص:550

آرى چنين است كه آن عذاب جسمى است و اين شكنجۀ روحى، و شايد به اين نكته اشاره است كلام مولى الموحدين عليه صلوات المصلين در دعاى كميل: «هبنى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك» بار غم هجر او را گردون نيارد تحمّل كى مى تواند كشيدن اين پيكر لاغر من.

قوله عليه السّلام: «اسألك أن تعفو عنى و تغفر لى» شارح فرمايد: عفو گذشتن از عقاب است و آمرزش آن كه جرم او را بپوشند تا موجب شرمسارى نگردد.

فلست بريئا فأعتذر و لا بذى قوّة فانتصر و لا مفرّ لى فافرّ زيرا من بى گناه نيستم كه (براى گناهم) عذر آورم، و نيرومند نيستم كه غالب و پيروز گردم، و گريزگاهى ام نيست تا بگريزم.

و استقيلك عثراتى و از تو مى خواهم كه از لغزشهايم درگذرى.

و اتنصّل اليك من ذنوبى الّتى قد او بقتنى و احاطت بى فاهلكتنى و به درگاه تو عذر و پوزش مى طلبم از آن گناهانم كه مرا حبس و ذليل و گرفتار نموده و بر من احاطه نموده اند پس هلاك و تباهم ساخته اند.

منها فررت اليك ربّ تائبا فتب على پروردگارا! از آنها به سوى تو گريخته ام توبه كار پس توبه ام را بپذير.

متعوذا فاعذنى پناهنده ام پناهم ده.

مستجيرا فلا تخذلنى زينهار جوينده ام پس خوارم مفرما.

سائلا فلا تحرمنى گدايم محرومم مساز.

معتصما فلا تسلمنى به رشتۀ رحمت تو چنگ زده ام پس رهايم مكن.

داعيا فلا تردّنى خائبا درخواست كننده ام پس به نوميدى بازم مگردان.

دعوتك يا ربّ مسكينا مستكينا مشفقا خائفا وجلا فقيرا مضطرا اليك تو را خواندم اى پروردگار من، در حالى كه درويشم و زاركنندۀ ترسان هراسان بيمناك ندار و بيچارۀ درگاه توام.

اشكو اليك يا الهى ضعف نفسى عن المسارعة فيما وعدته اوليائك و المجانبة عمّا حذّرته اعدائك به سوى تو شكايت مى كنم اى معبود من ناتوانيم را از شتاب به آنچه در آخرت به دوستانت وعده داده اى و از دورى نمودن از آنچه دشمنانت را به آن ترسانده اى.

و كثرة همومى و وسوسة نفسى و شكايت مى كنم از فراوانى اندوههايم و از وسوسه و بد

ص:551

انديشيدنم.

الهى لم تفضحنى بسريرتى و لم تهلكنى بجريرتى اى خداى من! به سبب بدى اندرونم مرا رسوا نفرمودى و به خاطر گناهانم هلاكم نساختى.

ادعوك فتجيبنى و ان كنت بطيئا حين تدعونى تو را مى خوانم پس (دعاهاى) مرا مى پذيرى هرچند هنگامى كه تو مرا مى خوانى من در طاعت كندم.

و اسئلك كلّما شئت من حوائجى و هر حاجت و خواسته اى كه مى خواهم از حضرتت درخواست مى نمايم.

و حيث ما كنت وضعت عندك سرّى و هر كجا كه بودم راز خود را نزد تو نهاده ام.

فلا ادعو سواك و لا ارجو غيرك از اين رو جز تو را نمى خوانم و به جز تو اميدوار نيستم.

لبيك لبيك تسمع من شكا اليك و تلقى من توكل عليك آرى آرى در خدمت هستم (زيرا) به شكايت هاى رسيده عنايت دارى و هركس كه توكل به حضرتت نمايد توجّهش فرمايى.

و تخلّص من اعتصم بك و مى رهانى هر آن كس را كه چنگ به رشتۀ تو بزند.

و تفرّج عمّن لاذبك و غم و اندوه را برطرف مى فرمايى از هركس كه پناهندۀ تو گردد.

الهى فلا تحرمنى خير الآخرة و الاولى لقلّة شكرى اى معبود من! پس مرا به سبب ناسپاسيم از خير و نيكى عالم آخرت و عالم دنيا نوميد مفرما.

و اغفر لى ما تعلم من ذنوبى و هرچه از گناهانم را كه مى دانى ببخش و بيامرز.

ان تعذّب فانا الظالم المفرّط المضيّع الآثم المقصّر المضجّع المغفل حظّ نفسى و ان تغفر فانت ارحم الراحمين اگر عذاب كنى سزاوارم، زيرا اين منم كه به سبب نافرمانى ستمكار، مقصّر، تبهكار، گنهكار، كوتاهى كننده و واگذارنده و اهمال كنندۀ بهرۀ خويشم. پس اگر بيامرزى از راه تفضّل و احسان تو مهربان ترين مهربانانى (احتمالا حرف فاء در كلمۀ «فان تغفر» به جاى حرف واو آمده باشد).

و الحمد للّه رب العالمين

*

ص:552

و كان من دعائه عليه السّلام في الألحاح على اللّه تعالى

يا اللّه الّذي لا يخفى عليه شيء في الأرض و لا في السّماء و كيف يخفى عليك يا الهي ما أنت خلقته و كيف لا تحصي ما أنت صنعته او كيف يغيب عنك ما أنت تدبّره او كيف يستطيع ان يهرب منك من لا حيوة له الاّ برزقك او كيف ينجو منك من لا مذهب له في غير ملكك سبحانك اخشى خلقك لك اعلمهم بك و اخضعهم لك اعملهم

ص:553

بطاعتك و اهونهم عليك من انت ترزقه و هو يعبد غيرك سبحانك لا ينقص سلطانك من اشرك بك و كذّب رسلك و ليس يستطيع من كره قضاءك ان يردّ امرك و لا يمتنع منك من كذّب بقدرتك و لا يفوتك من عبد غيرك و لا يعمّر في الدّنيا من كره لقاءك سبحانك ما أعظم شأنك و اقهر سلطانك و اشدّ قوّتك و انفذ امرك سبحانك قضيت على جميع خلقك الموت من وحّدك و من كفر بك و كلّ ذائق الموت و كلّ صائر اليك فتباركت

ص:554

و تعاليت لا اله الاّ انت وحدك لا شريك لك امنت بك و صدّقت رسلك و قبلت كتابك و كفرت بكلّ معبود غيرك و برئت ممّن سواك اللّهمّ انّي اصبح و امسي مستقلاّ لعملي معترفا بذنبي مقرّا بخطاياي أنا باسرافي على نفسي ذليل عملي اهلكني و هواي ارداني و شهواتي حرمتني فاسالك يا مولاي سؤاك من نفسه لاهية لطول امله و بدنه غافل لسكون عروقه و قلبه مفتون بكثرة النّعم عليه و فكره قليل لما هو صائر اليه سؤال من قد غلب عليه الأمل

ص:555

و فتنه الهوى و استمكنت منه الدّنيا و اظلّه الأجل سؤال من استكثر ذنوبه و اعترف بخطيئته سؤال من لا ربّ له غيرك و لا وليّ له دونك و لا منقذ له منك و لا ملجأ له منك الاّ اليك الهي أسألك بحقّك الواجب على جميع خلقك و باسمك العظيم الّذي امرت رسولك ان يسبّحك به و بجلال وجهك الكريم الّذي لا يبلى و لا يتغيّر و لا يحول و لا يفنى ان تصلّي على محمّد و آل محمّد و ان تغنيني عن كلّ شيء بعبادتك و ان تسلّي نفسي عن الدّنيا بمخافتك

ص:556

و ان تثيبني بالكثير من كرامتك برحمتك فإليك افرّ و منك اخاف و بك استغيث و إياك ارجو لك ادعو و إليك ألجأ و بك اثق و إيّاك استعين و بك أومن و عليك اتوكّل و على جودك و كرمك اتّكل

ص:557

ص:558

شرح دعاى پنجاه و دوم دعا هنگام اصرار به خواسته خويش

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام فى الالحاح على اللّه تعالى از جمله دعاهاى امام عليه السّلام كه در مقام اصرار به خواستۀ خويش مى خواندند اين دعا بود:

يا اللّه الذى لا يخفى عليه شىء فى الارض و لا فى السماء و كيف يخفى عليك يا الهى ما انت خلقتة اى خدايى كه هيچ چيز در زمين و آسمان از او پوشيده نمى باشد. شايد مراد از زمين و آسمان همۀ دايره امكان و وجود باشد و محتمل است كه جملۀ شريفه از آيۀ مباركه «إِنَّ اللّهَ لا يَخْفى عَلَيْهِ شَيْ ءٌ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ»(1)قتباس شده باشد، و كيف يخفى عليك يا الهى ما انت خلقته و چگونه بر تو پنهان مى ماند اى معبود من چيزى كه تو خود آن را آفريده اى؛ چنان كه در آيۀ شريفه مى فرمايد:«أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ»(2) زيرا روشن است كه آفرينش و صنعت و تدبير هرچيزى بستگى دارد كه آفريننده تفصيل اجزاء و كيفيت و كميّت آنها را بداند.

و كيف لا تحصى ما انت صنعته او كيف يغيب عنك ما انت تدبّره و چگونه ندانى آنچه را كه تو خود محكم و استوار انجام داده اى.

علامّۀ شعرانى مى فرمايد: دليلى است كه علماى كلام و حكماى اسلام براى علم پروردگار آورده اند، سازندۀ هر چيز علم به مصنوع خود دارد و مؤثّر طبيعى كه از فعل

ص:559


1- سورۀ آل عمران، آيۀ 5.
2- سورۀ ملك، آيۀ 14.

خويش غافل است در حقيقت فاعل نيست. گويند: يكى از طبيعى مسلكان پارۀ گوشتى در ظرفى گذاشت و چندان ماند تا كرم افتاد و آن را پيش عالمى آورد و گفت اين كرمها را من آفريده ام. گفت: بازگوى كدام يك را نر آفريده اى و كدام يك را ماده؟ و آن ملحد مفهم گشت و ندانست در جواب چه گويد.

همۀ اسباب طبيعى از باد و آب و آفتاب و حرارت و برودت كه اهل طبايع مؤثّر مى پندارند همۀ معدّاتند يعنى آماده كننده، و آن كه فاعل است خداوند تعالى است، و علم پروردگار به هر چيز بدان سبب است كه آن اشياء خود پيش او ظاهرند نه به صورت احتياج و بستگى معلول به علّت بيش از احتياج صورت ذهنى ماست به ذهن ما، همچنان كه ما به صورت ذهنى خود علم داريم خداوند به صورت خارجى، و خداوند در همين معنى فرمود:«أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ» پايان فرمايش علامۀ شعرانى قدس اللّه سرّه.

و كيف لا تحصى ما انت صنعته او كيف يغيب عنك ما انت تدبّره و چگونه شمارۀ آن را ندانى كه تو خود آن را ساخته و محكم و استوار فرموده اى يا چگونه از تو پنهان شود چيزى كه حضرتت آن را تدبير مى فرمايى.

او كيف يستطيع ان يهرب منك من لا حيوة له الاّ برزقك يا چگونه مى تواند از تو بگريزد كسى كه جز به وسيلۀ روزى تو حيات و زندگى براى او نيست.

قوله عليه السّلام: او كيف يستطيع أن يهرب منك من لا حيوة له الا برزقك، اگر گويى همه چيز محتاج به غذا و روزى نيست مانند سنگ و جمادات ديگر، گوييم: وجود امكانى همچنان كه در آغاز وجود محتاج به خداست در بقا نيز محتاج است، مانند نور خورشيد به خورشيد كه اگر لحظه اى نور خورشيد قطع شود جهان در ظلمت فرو مى رود. همچنين اگر فيض خداوند يك لحظه به عالم نرسد هر بودى نابود مى شود؛ و اين است معنى روزى هر موجود.

او كيف ينجو منك من لا مذهب له فى غير ملكك يا چگونه از تو نجات و رهايى يابد كسى كه جز در مملكت تو راهى براى او نمى باشد.

سبحانك اخشى خلقك لك اعلمهم بك منزّه و پاكى. داناترين آفريده شدگانت به تو ترسنده ترين آنها هستند. ترسنده ترين مخلوقات كسانى هستند كه نسبت به ذات مقدّست داناترند؛ چنان كه در روايت شريفه است كه فرمود: «اعلمكم باللّه اشدّ كم خشية له». و در روايتى ديگر فرمود: «اعلمكم باللّه اخوفكم للّه». امام صادق عليه السّلام فرمود در ذيل آيۀ شريفۀ «إِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ»

ص:560

«عِبادِهِ الْعُلَماءُ» (1)قصود از علما كسى است كه گفتارش را كردارش تصديق كند؛ «يعنى بالعلماء من صدّق قوله فعله و من لم يصدّق فعله قوله فليس بعالم»، كسى كه گفتارش را كردارش تصديق و تأييد نكند عالم نيست.

و اخضعهم لك اعملهم بطاعتك: افتاده ترين آنها در پيشگاهت كسانى هستند كه بيشتر به فرمان تو عمل مى كنند.

و اهونهم عليك من انت ترزقه و هو يعبد غيرك و خوارترين مخلوقاتت كسانى هستند كه حضرتت او را روزى مى دهى و او جز تو را مى پرستد.

سبحانك لا ينقص سلطانك من اشرك بك و كذّب رسلك: منزّه و پاكى تو! كسى كه به تو شرك آورد و پيغمبرانت را دروغ پندارد از پادشاهيت نمى كاهد امير المؤمنين على عليه السّلام در مقدّمۀ خطبۀ متقيّن كه براى همّام انشاء فرمودند فرمود: «انّ اللّه تعالى خلق الخلق حين خلقهم غنيّا عن طاعتهم آمنا من معصيتهم لانّه لا يضرّه معصية من عصاه و لا تنفعه طاعة من اطاعه».

گر جملۀ كاينات كافر گردند بر دامن كبريايش ننشيند گرد

و عارف شيراز فرمايد:

به هوش باش كه هنگام بار استغناء هزار خرمن طاعت به نيم جو نخرند

*

و ليس يستطيع من كره قضائك ان يرد امرك و كسى كه حكم تو را نپسندد توان آن ندارد كه فرمانت را بازگرداند.

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست كه هرچه بر سر ما مى رود ارادت اوست

*

و لا يمتنع منك من كذّب بقدرتك و لا يفوتك من عبد غيرك و لا يعمّر فى الدنيا من كره لقائك: و كسى كه قدرت و توانايى ات را تكذيب نمايد نتواند خود را از تو باز بدارد، و كسى كه جز تو را بپرستد از سلطه و حكومت تو درنمى گذرد و كسى كه ديدار تو را نپسندد در دنيا طول عمر

ص:561


1- سورۀ فاطر، آيۀ 28.

نمى يابد. شايد توان گفت كه غم و اندوه در زندگى از عوامل پيرى زودرس است و پيرى از عوامل نزديك شدن به مرگ. و نشاط روحى جسم را كه مركب روح است سالم و شاداب نگه مى دارد و در نتيجه سلامت جسم و روح آدمى مى تواند عمر طبيعى خود را به پايان برساند.

اشارۀ لطيفى به اين موضوع در قرآن كريم است آن جا كه برادران يوسف صديق به آن گم گشته فرزند و آن روشن روان پير خردمند گفتند:«تَاللّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ»(1)ه خدا سوگند كه تو آن قدر دائم يوسف يوسف گويى تا از غصّۀ فراقش بيمار شوى و يا خود را به دست هلاك بسپارى و نابود شوى. و امّا شعرا و عرفاى ما در اين باره داد سخن داده اند:

حكيم شيرين سخن شيراز مى گويد:

گر بيايى دهمت جان ور نيايى كشدم غم من كه بايست بميرم چه بيايى چه نيايى

و عارف شيراز فرمايد:

اگرچه خرمن عمرم غم تو داد به باد به خاك پاى عزيزت كه عهد نشكستم

و نيز فرمايد:

من از دست غمت مشكل برم جان ولى جان را تو آسان بردى از من

*

و اشعار لطيف ديگرى كه ذكرش به طول مى انجامد و ممكن است معناى جملۀ شريفه آن باشد كه هركس ملاقات تو را ناخوش دارد نيز خواهد مرد و كراهت مرگ به حالش سودى نخواهد داشت، به مضمون آيۀ شريفۀ «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِيكُمْ»(2).

عجب است اگر توانم كه سفر كنم ز كويت به كجا رود كبوتر كه اسير باز باشد

*

ص:562


1- سورۀ يوسف، آيۀ 85.
2- سورۀ جمعه، آيۀ 8.

سبحانك ما اعظم شأنك و اقهر سلطانك و اشدّ قوتّك و أنفذ امرك: منزه و پاكى تو! چه بزرگ است مرتبۀ تو و چه غالب است پادشاهى تو و چه سخت است نيروى تو و چه جارى و روان است فرمان تو.

سبحانك قضيت على جميع خلقك الموت من وحّدك و من كفر بك و كلّ ذائق الموت و كلّ صائر اليك منزّه و پاكى تو! مرگ را بر همۀ آفريدگانت مقدر فرموده اى، آن كه تو را يگانه دانست و آن كه به تو كافر شد، و همه طعم مرگ را چشيده اند و همگى به سوى تو بازگردند. شايد اشاره به آيۀ شريفه باشد «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»(1).

مولانا فرمايد:

بار ديگر از ملك پران شوم آنچه اندر وهم نايد آن شوم

پس عدم گردم عدم چون ارغنون گويدم كانّا اليه راجعون

*

فتباركت و تعاليت لا اله الا انت وحدك لا شريك لك فرخنده و بلند است نام تو، و تو جاويد و برترى، جز تو معبود به حقى نيست، يگانه اى كه براى تو شريك نباشد.

آمنت بك و صدّقت رسلك و قبلت كتابك و كفرت بكل معبود غيرك و برئت ممّن عبد سواك به هستى و يگانگى تو ايمان آوردم و پيامبرانت را تصديق نمودم و كتاب تو قرآن را پذيرا شدم و به هر معبودى جز تو كافر گشتم و از هر كه جز تو را پرستيد بيزار شدم.

اللّهم انّى اصبح و امسى مستقلا لعملى معترفا بذنبى مقرا بخطاياى بارالها! من صبح و شام مى كنم در حالى كه كردار (خوب) خود را اندك مى بينم، به گناهم اعتراف دارم و به خطاياى خودم اقرار مى كنم.

أنا باسرافى على نفسى ذليل من به سبب اسراف و تجاوز از حدّ خودم خوار و ذليل درگاه تو هستم.

عملى اهلكنى و هواى أردانى و شهواتى حرمتنى كردارم مرا هلاك ساخته و هواى نفسم تباهم نموده و شهوتهاى من مرا (از همۀ خيرات) محروم كرده است.

فاسئلك يا مولاى سؤال من نفسه لاهية لطول امله و بدنه غافل لسكون عروقه.

ص:563


1- سورۀ بقره، آيۀ 156.

پس (عاجزانه) از تو مى خواهم اى مولاى من همچون كسى كه بر اثر آرزوى درازش به كار بيهوده مشغول و بدن او از جهت آرامش رگهايش غافل است.

و قلبه مفتون بكثرة النعم عليه و دلش به سبب بسيارى نعمتها بر او گرفتار است.

و فكره قليل لما هو صائر اليه و انديشه اش براى آنچه به سوى آن (سراى آخرت) اندك است.

سؤال من غلب عليه الأمل و فتنه الهوى و استمكنت منه الدنيا و اظلّه الاجل درخواست كسى كه آرزو بر او چيره گشته و خواهش نفس گرفتارش كرده و دنيا بر او تسلط يافته و مرگ بر او سايه افكنده است.

سؤال من استكثر ذنوبه و اعترف بخطيئته درخواست عاجزانۀ كسى كه گناهانش را بسيار دانسته و به خطا و كار بيجاى خود اقرار كرده است.

سؤال من لا رب له غيرك و لا ولىّ له دونك و لا منقذ له منك و لا ملجأله منك الاّ اليك در خواست كسى كه پروردگارى و دوستى براى او جز تو نيست و رهاننده اى براى او از تو و پناهگاهى براى او از تو جز به سوى تو نمى باشد.

الهى اسئلك بحقّك الواجب على جميع خلقك اى معبود من! به حق خودت كه بر همۀ آفريدگانت واجب و لازم است.

و باسمك العظيم الّذى امرت رسولك ان يسبّحك به و به نام بزرگت كه پيغمبرت را فرمان دادى تا تو را به آن نام تسبيح كند.

و بجلال وجهك الكريم الّذى لا يبلى و لا يتغيّر و لا يحول و لا يفنى و به حق بزرگى ذات بزرگوارت كه كهنه و دگرگون نمى شود و تغيير حال نمى يابد و فنا و نيستى نمى پذيرد.

ان تصلّى على محمد و آل محمد و ان تغنينى عن كلّ شىء بعبادتك و ان تسلّى نفسى عن الدنيا بمخافتك و أن تثنينى بالكثير من كرامتك برحمتك كه بر محمد و خاندانش درود بفرستى و مرا به وسيلۀ عبادت و بندگيت از هر چيز بى نياز فرمايى و به ترس از حضرتت دوستى دنيا را از من زايل گردانى و به رحمت و مهربانيت مرا به فراوانى كرامت و بخشش خود بازگردانى.

فاليك أفرّ و منك اخاف و بك استغيث و ايّاك ارجو و لك ادعو و اليك ألجأ و بك اثق و اياك استعين و بك اومن و عليك أتوكّل و على جودك و كرمك اتّكل.

پس من از اين رو به سوى تو مى گريزم و از تو مى ترسم و از تو فريادرسى مى طلبم و به تو اميدوارم و تو را مى خوانم و به سوى تو پناه مى برم و به تو اطمينان دارم و از تو يارى مى طلبم

ص:564

و به تو ايمان دارم و بر تو و بر جود و بخشش تو توكل و اعتماد مى نمايم. پايان دعاى پنجاه و دوّم از صحيفۀ مباركه. مترجم ناچيز گويد: خوانندگان عزيز و محترم لازم است كه متوجه باشند كه اين جملات نورانى دعا از جملۀ «فأليك افرّ» تا آخر دعاى شريف به حكم قاعدۀ تقديم ما حقّه التأخير يفيد الحصر، در همۀ جمله ها اين قاعده عمل شده است و بنابراين بايد خوانندۀ دعا مراقب حال و دل خود باشد كه - نعوذ باللّه - در محضر ربوبى دروغ واضح و روشن نگويد كه بسى موجب شرمسارى و رسوايى خواهد بود.

عصمنا اللّه و اياكم من الزلل بحق محمد و آله المعصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين.

*

ص:565

ص:566

و كان من دعائه عليه السّلام في التّذلّل للّه عزّ و جلّ

ربّ افحمتني ذنوبي و انقطعت مقالتي فلا حجّة لي فأنا الأسير ببليّتي المرتهن بعملي المتردّد في خطيئتي المتحيّر عن قصدي المنقطع بي قد اوقفت نفسي موقف الأذلاّء المذنبين موقف الأشقياء المتجرّين عليك المستخفّين بوعدك سبحانك ايّ جرأة اجترأت عليك و ايّ تغرير غرّرت بنفسي مولاي ارحم كبوتي لحرّ وجهي و زلّة قدمي وعد بحلمك على جهلي و بإحسانك على إساءتى فأنا

ص:567

المقرّ بذنبي المعترف بخطيئتي و هذه يدي و ناصيتي استكين بالقود من نفسي ارحم شيبتي و نفاد أيّامي و اقتراب اجلي و ضعفي و مسكنتي و قلّة حيلتي مولاي و ارحمني إذا انقطع من الدّنيا أثري و امّحى من المخلوقين ذكري و كنت في المنسيّين كمن قد نسي مولاي و ارحمني عند تغيّر صورتي و حالي اذا بلي جسمي و تفرّقت اعضائي و تقطّعت أوصالي يا غفلتي عمّا يراد بي مولاي و ارحمني في حشري و نشري و اجعل في ذلك اليوم مع اوليائك موقفي و في أحبّائك مصدري و في

ص:568

جوارك مسكنى يا ربّ العالمين

ص:569

ص:570

شرح دعاى پنجاه و سوم دعاى هنگام خضوع و فروتنى نزد خدا

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام فى التذلّل للّه عزّ و جل از جمله دعاهاى امام سجاد عليه السّلام در خضوع و فروتنى براى خداى عزّ و جل اين دعا بود:

ربّ افحمتنى ذنوبى و انقطعت مقالتى پروردگارا! گناهانم مرا خاموش كرده و گفتارم گسيخته شد. يا آن كه گفته شود: پروردگارا! گناهانم دل مرا سياه كرده؛ چنان كه گفته مى شود:

«الفحومة السواد و فحمة الليل اشد سواده و فحّم الشىء: سوّده» (المنجد).

و زبانم بريده شد؛ چنان كه گويند: «لسان المقّصر قصير» گنهكار زبانش كوتاه است.

فلا حجة لى از اين رو برايم حجّت و برهانى نيست.

فانا الاسير ببليّتى المرتهن بعملى المتردد فى خطيئتى المتحيّر عن قصدى المنقطع بى پس اين منم كه گرفتار بلاى خودم هستم و به سبب كرده ام در گرو كردار خودم مى باشم و در خطا و گناهم حيران و سرگردانم و مقصد و مقصودم را از دست داده ام.

قد اوقفت نفسى موقف الأذلاّء المذنبين خودم را در جايگاه خواران گنهكار واداشته ام.

موقف الاشقياء المتجرّين عليك المستخفّين بوعدك در جايگاه بدبختانى كه بر تو (با نافرمانى) جرأت نموده اند آنان كه وعدۀ پاداش و كيفر تو را سبك شمرده و به آنها بى اعتنايى ورزيده اند.

سبحانك أىّ جرأة اجترأت عليك و اىّ تغرير غرّرت بنفسى منّزه و پاكى! به كدام جرأت و دليرى بر تو جرأت كردم و به كدام هلاكت و تباهى خودم را هلاك نمودم.

ص:571

مولاى ارحم كبوتى لحرّ وجهى و زلة قدمى اى مولا و سرور من! بر افتادنم با تمام رخسارم و بر لغزش پايم (در خطاها) رحم فرما.

وعد بحلمك على جهلى و باحسانك على اسائتى و با احسان و نيكى ات بر بدكرداريم ببخش.

فانا المقرّ بذنبى المعترف بخطيئتى زيرا من به گناه خود اقراركننده و به خطاى خويش اعتراف كننده ام.

و هذه يدى و ناصيتى استكين بالقود من نفسى و اين دست من و اين موى جلو سر من است كه به زارى خود را براى قصاص و كيفر كردارم تسليم نموده ام.

ارحم شيبتى و نفاد ايّامى و اقتراب اجلى و ضعفى و مسكنتى و قلّة حيلتى بر پيريم و به پايان رسيدن روزهايم و نزديك شدن مرگم و ناتوانيم و نيازمنديم و بيچارگى ام رحم و مهربانى فرما.

مولاى و ارحمنى اذا انقطع من الدنيا اثرى و امّحى من المخلوقين ذكرى و كنت من المنسيّين كمن قدنسى اى آقاى من! مرا رحم فرما هنگامى كه نام و نشانى از من در دنيا نماند و يادم از خاطر آفريدگار محو شود و مانند كسانى كه فراموش شده اند فراموش شوم.

مولاى و ارحمنى عند تغيّر صورتى و حالى اذا بلى جسمى و تفرّقت اعضائى و تقطّعت اوصالى يا غفلتى عمّا يراد بى اى مولاى من! و مرا رحم فرما هنگام دگرگون شدن صورتم و حالم هنگامى كه تنم پوسيده و اعضاى بدنم از يكديگر جدا و بند بندم از هم بريده شود. وه! كه چه غافلم از آنچه بر سرم خواهد آمد.

مولاى و ارحمنى فى حشرى و نشرى اى مولاى من! مرا در روز برانگيخته شدن و زنده شدنم رحم فرما.

و اجعل فى ذلك اليوم مع اوليائك موقفى و فى احبائك مصدرى و فى جوارك مسكنى يا رب العالمين و جايگاهم را در آن روز با دوستانت قرار بده و بازگشتم را در ميان دوستدارانت و منزل و جايم را در همسايگى رحمت خودت قرار بده اى پروردگار جهانيان.

ص:572

و كان من دعائه عليه السّلم في استكشاف الهموم

يا فارج الهمّ و كاشف الغمّ يا رحمن الدّنيا و الأخرة و رحيمهما صلّ على محمّد و آل محمّد و افرج همّي و اكشف غمّي يا واحد يا احد يا صمد يا من لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوءا احد اعصمني و طهّرني و اذهب ببليّتى و اقرأ آية الكرسي و المعوّذتين و قل هو اللّه احد و قل اللّهمّ انّي اسألك سؤال من اشتدّت فاقته و ضعفت قوّته و كثرت ذنوبه سؤال من لا يجد لفاقته مغيثا و لا لضعفه مقوّيا و لا لذنبه غافرا

ص:573

غيرك يا ذا الجلال و الأكرام أسألك عملا تحبّ به من عمل به و يقينا تنفع به من استيقن به حقّ اليقين في نفاذ امرك اللّهمّ صلّ على محمّد و ال محمّد و اقبض على الصّدق نفسي و اقطع من الدّنيا حاجتي و اجعل فيما عندك رغبتي شوقا الى لقائك و هب لي صدق التّوكّل عليك اسئلك من خير كتاب قد خلا و اعوذ بك من شرّ كتاب قد خلا أسألك خوف العابدين لك و عبادة الخاشعين لك و يقين المتوكّلين عليك و توكّل المؤمنين عليك اللّهمّ اجعل

ص:574

رغبتي في مسألتي مثل رغبة اؤليائك في مسائلهم و رهبتي مثل رهبة اوليائك و استعملني في مرضاتك عملا لا اترك معه شيئا من دينك مخافة أحد من خلقك اللّهمّ هذه حاجتي فاعظم فيها رغبتى و اظهر فيها عذري و لقّني فيها حجّتي و عاف فيها جسدي اللّهمّ من اصبح له ثقة او رجاء غيرك فقد اصبحت و انت ثقتى و رجائى فى الأمور كلّها فاقض لي بخيرها عاقبة و نجّني من مضلاّت الفتن برحمتك يا ارحم الرّاحمين

ص:575

ص:576

شرح دعاى پنجاه و چهارم دعاهاى رفع غم و غصه

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحيم و كان من دعائه عليه السّلام فى استكشاف الهموم از دعاهاى امام سجاد عليه السّلام است در طلب رفع غمها و غصه ها: يا فارج الهم و كاشف الغمّ يا رحمن الدنيا و الآخرة و رحيمهما اى بردارندۀ غم و دوركنندۀ اندوه! اى بى اندازه بخشاينده در دنيا و آخرت و بسيار مهربان در دو سرا.

صل على محمد و آل محمّد و افرج همّى و اكشف غمّى بر محمد و خاندانش درود بفرست و غم مرا بازگشا و اندوه مرا بردار.

يا واحد يا احد يا صمد يا من لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد اعصمنى و طهّرنى و اذهب ببليّتى اى يگانه، اى يكتا، اى بى نياز، اى آن كه نزاييده و زاييده نشده و كسى همتاى او نبوده، مرا از پيشامدهاى ناگوار نگهدار و مرا پاك فرما و گرفتاريم را برطرف ساز.

قوله عليه السّلام: «يا واحد يا احد»، واحد به يك اصطلاح آن است كه در ذات شريك ندارد و آن را يكتا ترجمه كرديم، و معنى احد اين كه در صفات شريك ندارد و آن را يگانه ترجمه كرديم و گاهى احد آن را گويند كه ذات او مركب نيست.

و اقرأ آية الكرسى و المعوّذتين و قل هو اللّه احد و قل: و آية الكرسى و معوذتين (قل اعوذ برب الفلق و قل اعوذ برب الناس و قل هو الله احد) را بخوان و بگو:

اللهم انّى اسئلك سؤال من اشتدّت فاقته و ضعفت قوّته و كثرت ذنوبه بار خدايا! من از تو عاجزانه درخواست مى كنم درخواست كسى كه نيازمنديش سخت و توانش سست و

ص:577

گناهانش بسيار است.

سؤال من لا يجد لفاقته مغيثا و لا لضعفه مقوّيا و لا لذنبه غافرا غيرك يا ذا الجلال و الاكرام درخواست كسى كه براى نيازمنديش فريادرسى و براى ناتوانيش توان بخشى و براى گناهانش آمرزنده اى جز تو نمى يابد، اى داراى عظمت و بزرگى و احسان.

توضيح

آية الكرسى از قول خداى تعالى: اَللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ شروع مى شود تا وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ و مشهور ميان متأخرين از علما همين است، و ظاهر روايتى كه از امام سجاد عليه السلام نقل شده نيز همين است كه در آن روايت امام سجاد عليه السّلام مى فرمايد: «قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من قرأ اربع آيات من اول البقرة و آية الكرسى و آيتين بعدها و ثلاث آيات من آخرها لم يرفى نفسه و ماله شيئا يكرهه و لا يقربه شيطان و لا ينسى القرآن» رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: هركس كه چهار آيه را از اول سورۀ بقره و آية الكرسى و دو آيۀ بعد از آن و سه آيه از آخر بقره را بخواند در جان و مالش چيز ناخوشايند را نمى بيند و شيطان به او نزديك نشود و قرآن را فراموش نمى كند.

و بدان كه روايات در فضيلت آية الكرسى از طريق شيعه و سنى بسيار است؛ از جملۀ آنها اين كه از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت است كه به امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: يا على! آية الكرسى را به فرزندانت و خانواده ات و همسايه هايت بياموز كه آيۀ اى بزرگ تر از آن نازل نشده است. و در روايتى است كه اصحاب رسول خدا دربارۀ پرفضيلت ترين آيۀ قرآنى مذاكره مى كردند على عليه السّلام فرمود: «أين انتم عن آية الكرسى» چرا از آية الكرسى سخن نمى گوييد؟ سپس فرمود كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «يا على سيد البشر آدم و سيد العرب محمّد و لا فخر و سيد الكلام القرآن و سيد القرآن البقرة و سيّد البقرة آية الكرسى».

غزالى گويد: آية الكرسى از آن رو سيد الآيات شده است كه مضمونش مشتمل بر توصيف ذات و صفات و افعال خداى تعالى است و معرفت اين سه مقصد اقصاى علوم است.

و عن ابى عبد اللّه عليه السّلام: «ان لكل شىء ذروة و ذروة القرآن آية الكرسى» براى هر چيز قله اى است و قلۀ قرآن آية الكرسى است «و عن ابى جعفر عليه السّلام: من قرأ آية الكرسى مرّة صرف اللّه عنه الف مكروه من مكاره الدنيا و الف مكروه من مكاره الآخرة ايسر مكروه الدنيا الفقر و ايسر مكروه الاخرة عذاب

ص:578

القبر» هركس آية الكرسى را بخواند خداى تعالى هزار كار ناخوشايند دنيوى و هزار كار ناخوشايند اخروى را از او باز مى گرداند كه آسان ترين مكروه دنيوى فقر و نيازمندى است و آسان ترين مكروه عالم آخرت عذاب قبر است. و روايت ديگرى كه سيد شارح و ديگران نقل كرده اند و ذكرشان موجب تطويل است. نام مقدس ذو الجلال و الاكرام از اسماء جليلۀ حق تعالى است؛ چنان كه در روايتى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده است كه فرمود: «الذّوا بيا ذا الجلال و الاكرام» به نام مقدس يا ذا الجلال و الاكرام پناهنده شويد. «و عنه عليه السّلام انّه مرّ برجل و هو يصلّى و يقول يا ذا الجلال و الاكرام فقال: قد استجيب لك». و از آن حضرت روايت شده است كه گذر فرمود بر كسى كه نماز مى گذاشت و مى گفت: «يا ذا الجلال و الاكرام»، حضرتش فرمودند:

به طور حتم دعاى تو مستجاب گرديد. و در روايتى است كه اين نام مبارك يا ذا الجلال و الاكرام اسم اعظم الهى است.

اسئلك عملا تحبّ به من عمل به و يقينا تنفع به من استيقن به حق اليقين فى نفاذ امرك از تو درخواست مى كنم عمل و كردارى را كه به آن دوست مى دارى هر كه را كه آن را انجام دهد و يقين و باورى را كه به وسيلۀ آن سود مى دهى كسى را كه در جريان امر تو حقيقت يقين را به دست آورد.

سيد شارح - رضوان اللّه عليه - در شرح جملۀ مباركه «اسئلك عملا تحبّ به من عمل به» به نكتۀ بسيار لطيفى متوجه شده است و خلاصه اش اين كه چرا حضرت عرض نكرده است «عملا تحبّه يا عملا ترضاه» و متعلق محبوبيت را شخص قرار داده نه عمل، شايد اين تعبير الهام يافته از روايتى باشد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: «ان اللّه يحب العبد و يبغض عمله و يحبّ العمل و يبغض بدنه» خداى تعالى بنده را دوست مى دارد ولى كردار وى را دشمن مى دارد و كردار را دوست مى دارد ولى بدن آن را كه عمل به جاى آورده دشمن مى دارد. و روشنگر اين روايت حديث ديگرى است از امام صادق عليه السّلام كه فرمود: «من خلقه اللّه سعيدا لم يبغضه ابدا و ان عمل شرّا ابغض عمله و ان كان شقيا لم يحبّه ابدا و ان عمل صالحا احبّ عمله و ابغضه لما يصير اليه». و اين روايت شريفه از اسرار ولايت و مكنون علم آل محمد است لذا از شرحش صرف نظر شد كه:

من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش.

در فضل آية الكرسى احاديث بسيار از عامه و خاصه روايت است و مراد از آن آيتى است در سورۀ بقره مشتمل بر كلمۀ كرسى از (اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ تا وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ) و گاه در بعض

ص:579

روايات آمده است «و آيتين بعدها» و مراد از آن تا هُمْ فِيها خالِدُونَ است و چون اين آيت دليل بر قيوميّت و حفظ پروردگار است از خواص آن براى خواننده محفوظ ماندن از هر شرى است. و معوذّيتن به صيغۀ اسم فاعل دو سورۀ «قل اعوذ» است در آخر قرآن، يكى متضّمن استعاذه از شرّ دنيوى و بدنى و ديگرى متضمن استعاذه از شر روحى و وساوس باطنى. و مراد از كرسى چنان كه در اعتقادات صدوق عليه الرحمة آمده دو چيز است يكى ظرف همۀ آفريدگان يعنى آن كه همۀ اجسام در اوست و به اصطلاح حكما محدد الجهات گويند، و ديگر علم پروردگار كه محيط به همه چيز است. و به اصطلاح بعضى عرش بزرگ تر از كرسى و حاوى آن است؛ پس محدد الجهات اصلى عرش است، و اللّه العالم.

و در عهد ما جماعتى حمقايند كه هرچه طبيعيان فرنگ گويند راست پندارند و آن را باور دارند از جمله فضا را غيرمتناهى گويند و عرش و كرسى را انكار كنند و مكان طبيعى براى هيچ جسم ثابت نكنند. ابو على بن سينا و ديگران به دليل عقل ثابت كردند فضا غيرمتناهى نيست و جسم محيط به كل يعنى عرش يا كرسى موجود است تا براى هر جسم مكان طبيعى باشد و وجود جسم بى مكان طبيعى محال است؛ و اين مذهب كه فرنگيان نسبت به يكى از بزرگان خود اسحاق نيوتن مى دهند و اجزاى عالم را جاذب و مجذوب يكديگر مى شمرند سخن تازه و اختراع او نيست؛ ثابت بن قرّه در هزار و يكصد سال پيش همين مذهب داشت.

حاجى ملا هادى سبزوارى (ره) در شرح «يا من استقرت الأرضون باذنه» از دعاى جوشن گويد نزد ثابت بن قره ميل كلوخ به زمين نه براى آن است كه ذاتا طالب مركز باشد بلكه جنسيت سبب انضمام است.

و گويد اگر فرض كنيم زمين پراكنده و متلاشى شود و اجزاى آن را رها كنند همه ميل به سوى يكديگر مى كنند و هر جا به يكديگر رسيدند مى ايستند، انتهى. پس مذهب نيوتن چيزى نبود كه حكماى ما ندانند. چه زشت باشد كسى نان بر سر خوان كسان خورد و شكر بيگانگان و ناكسان گويد! پس آنچه دربارۀ عرش و كرسى و ساير امور در شرع آمده مخالف هيچ دليل عقلى نيست و آنچه حكماى ما در اين باب گفتند از جهت عدم وقوف بر تجاذب عام نبوده است.

اللهم صل على محمد و آله و اقبض على الصدق نفسى و اقطع من الدنيا حاجتى و اجعل فيما عندك رغبتى شوقا الى لقائك وهب لى صدق التوكّل عليك بارالها! بر محمد و خاندانش درود

ص:580

بفرست و جان مرا در راه صدق و راستى از من باز گير و رشتۀ نياز مرا از دنيا قطع فرما و رغبت و دلخواه مرا در آنچه نزد توست قرار بده تا شوق ديدار تو را داشته باشم و توكل راستين بر من عطا فرما.

اسئلك من خير كتاب قد خلا و اعوذ بك من شرّ كتاب قد خلا از تو به عجز و التماس مى خواهم آنچه سرنوشت من است خير و نيكى باشد، و به تو پناه مى برم از اين كه سرنوشت من بد باشد.

اسئلك خوف العابدين لك و عبادة الخاشعين لك و يقين المتوكلين عليك و توكل المؤمنين عليك از جنابت مسئلت دارم كه ترس عبادت كنندگان مر تو را به من عنايت فرمايى و پرستش فروتنان و يقين و باور اعتمادكنندگان را نصيب من گردانى و توكل و اعتمادى را كه مؤمنان بر تو دارند داشته باشم.

اللهم اجعل رغبتى فى مسئلتى مثل رغبة اوليائك فى مسائلهم و رهبتى مثل رهبة اوليائك بار الها! رغبت و دلخواه مرا در مطلب و خواسته ام مانند رغبت دوستانت در خواسته هاشان قرار بده و ترسم را همانند ترس دوستانت گردان.

و استعملنى فى مرضاتك عملا لا اترك معه شيئا من دينك مخافة أحد من خلقك و مرا در رضا و خوشنوديت به كارى وابدار كه با آن چيزى از (احكام) دين تو را بر اثر ترس از كسى از آفريدگانت رها نكنم.

اللهم هذه حاجتى فاعظم فيها رغبتى و اظهر فيها عذرى و لقّنى فيها حجّتى و عاف فيها جسدى بارالها! اينها كه عرض شد نيازمنديهاى من است، پس رغبتم را در آنها بزرگ گردان و عذرم در آنها روشن فرما و حجت و برهانم را در آن به من تلقين كن و تنم را در آن عافيت بخش.

اللهم من اصبح له ثقة او رجاء غيرك فقد اصبحت و انت ثقتى و رجائى فى الامور كلّها بارالها! هر كه صبح كرد در حالى كه اعتماد يا اميد او به جز تو باشد، پس داخل در صبح شدم در حالى كه اعتماد و اميدم در همۀ كارها تويى.

فاقض لى بخيرها عاقبة و نجّنى من مضلات الفتن برحمتك يا ارحم الرّاحمين از اين رو خوش عاقبت ترين آن كارها را براى من مقدر فرما و مرا به وسيلۀ رحمت و مهربانيت از فتنه ها و آزمايشهاى گمراه كننده نجات مرحمت فرما، اى مهربان ترين مهربانان.

و صلّى اللّه على سيدنا محمد رسول اللّه المصطفى و على آله الطاهرين و درود خداى تعالى بر

ص:581

آقا و بزرگ ما محمد رسول خداى تعالى كه برگزيدۀ اوست و بر اولاد و خاندان پاكش باد.

پايان دعاى پنجاه و چهارم از صحيفۀ مباركه روز دوشنبه هيجدهم ذى القعدة الحرام 1376

*

شمارۀ دعاهاى صحيفۀ مباركه كه امروز در دست ماست پنجاه و چهار است اما به روايتى كه در مقدمه گذشت همۀ ادعيه هفتاد و پنج بوده، چند باب از راوى اصل مفقود گرديد شصت و چند باب نزد او بماند و پس از آن هم چند باب در دست ديگران مفقود شد و اكنون همين پنجاه و چهار مانده است. و بعض علماى متأخر كوشيده اند از نسخه هاى غير متداول صحيفه و كتب ديگر ادعيه كه از صحيفه دعاهايى نقل كرده اند آنچه مفقود شده است بيابند؛ از جمله شيخ حرّ عاملى (ره) چند دعا فراهم كرده است و آن را صحيفۀ ثانيه ناميده و ميرزا عبد اللّه افندى صاحب رياض العلماء معاصر مجلسى نيز ادعيه اى فراهم كرده است و آن را صحيفۀ ثالثه ناميده است و كتاب او دو قسم است، قسمت اول بيست و يك دعا كه به عقيدۀ خود او از اصل صحيفۀ مباركه است و همانهاست كه مفقود گرديده و قسمت دوّم ادعيۀ ديگرى است از غيرصحيفۀ معروفه.

او گويد: در سفرهاى بسيار كه در خشكى و دريا كردم مخصوصا در صحيفۀ مباركه نسخه هاى كهن به اسنادهاى بسيار غير از اسناد معروف به دست آوردم، زوايد هر يك را جمع كردم، از جمله از نسخۀ به روايت فقيه ابى الحسن محمد بن احمد بن على بن حسن بن شاذان كه در مجموعۀ كهنه در شهر اردبيل ديده است دعاى سى و هفتم صحيفۀ معروفه را با زيادتى در آخر آن آورده است و آن را يكى از دعاهاى مفقود شمرده است.

و هم به روايت ابن شاذان مذكور دعاى معروف «يا من تحلّ به عقد المكاره» را كه دعاى هفتم صحيفۀ معروفه است به زيادتى در آخر آن آورده و آن را دعاى مستقلّى دانسته است و دعاى بيست و ششم صحيفۀ معروفه را به روايت ابن اشكيب و خطّ ابن مقله خطّاط مشهور كه اول آن «و تولّنى فى جيرانى» است تا اواسط دعا آورده است و آن را هم دعاى ديگر شمرده است چون در پاره اى الفاظ با نسخۀ معروف مخالفت دارد و عنوانش غير عنوان نسخۀ معروف است و دعاى چهل و نهم را نيز با اندك زيادتى در آخر دعاى مستقلى شمرده است هم در مقدمه كتاب خود گويد: در نسخى كه ديدم به طريق ديگر روايت شده اسانيدى به

ص:582

دست آوردم از ده طريق متجاوز مانند روايت محمّد بن وارث از حسين بن اشكيب خراسانى از عمير بن هارون بن متوكل بلخى كه نسخۀ كهنه اى از آن ملاحظه شد به خطّ ابن مقله خطاط مشهور كه در عهد بنى عباس مى زيست و او واضع خط نسخ است پيش از او خط كوفى بود.

او خط كوفى را به صورت خط نسخ بازگردانيد و ديگر روايت ابن رشناس بزار عالم مشهور است و روايت شيخ فقيه ابو الحسن محمد بن احمد بن على بن حسن بن شاذان از ابن عيّاش جوهرى ابى عبد اللّه احمد بن محمد بن عبيد الله بن حسن بن ايوب بن عياش جوهرى حافظ در بغداد از ابى محمد حسن بن محمد بن يحيى بن حسن بن جعفر بن عبيد اللّه بن حسين بن على بن الحسين عليهما السلام ابن اخى طاهر از ابى الحسن محمد بن مطهر كاتب از محمد بن شلقان مصرى از على بن نعمان اعلم تا آخر سند معروف ديگر از روايات و طرق صحيفه روايت تلعكبرى است و ديگر روايت وزير ابو القاسم حسين بن على مغربى و روايت رهنى كرمانى نرماشيرى بالجمله ادعيه از اين نسخ و چند دعا هم از كتاب البلد الامين و مصباح و كتاب ادعيه ميرداماد و دخترزادۀ او ميرزا عبد الحسيب جمع آورده و معتقد بود كه چون ايشان اين دعاها را نسبت به صحيفه دادند و در صحيفۀ معروفه نيست ناچار در نسخى آن را يافتند كه ما نديده ايم و به اين تقريب بيست و يك دعا تلفيق نموده است.

دعاى دوم و چهارم (اللهم و آدم بديع فطرتك) و دعاى پنجم از ملحقات اين نسخه هم از آن ادعيه است. به گمان اين بنده آن چند دعا كه از راوى اصل كتاب مفقود گرديد ديگر نتوان يافت، هرگاه صاحب اصل نسخه چيزى از آن را گم كرده و خود نداشت ديگران كه نسخه را از او گرفتند و مأخذى غير او نداشتند از كجا گم كردۀ او را بازيابند، و اگر كسى در نسخ نادرۀ صحيفه چيزى يابد كه به قراين معتبره از صحيفه باشد بقيۀ از آن شصت و چند باب است كه در دست راوى اصل ماند و آن از ده متجاوز نيست و اختلاف عبارات و زيادتى جمل و فقرات را نتوان دليل استقلال دعا دانست و اسانيد و طرق مختلفه كه يافته است همه به يك تن منتهى مى شود و روايات نسبت به جزئيات كلمات و عبارات صحيفه متواتر نيست و ما راجع به تواتر و نقل صحيفه مختصرى در مقدمه ايراد كرديم، و اللّه العالم بحقايق الامور.

*

ص:583

*اعتذار

از خوانندگان محترم تقاضا دارم چنانچه به تكرار و يا سقط و يا هر نقص ديگر در اين نوشته برخورد نمودند با ديدۀ اغماض نگريسته و كريمانه گذشت فرمايند.

اين همه گفتيم ليك اندر بسيج بى عنايات خدا هيچيم هيچ

بى عنايات حق و خاصان حق گر ملك باشد سياهست اش ورق

اى خدا اى قادر بى چند و چون واقفى بر حال بيرون و درون

اى خدا اى فضل تو حاجت روا با تو ياد هيچ كس نبود روا

اين قدر ارشاد تو بخشيده اى تا بدين بس عيب ما پوشيده اى

قطرۀ دانش كه بخشيدى ز پيش متصل گردان به درياهاى خويش

*

و آخر دعوانا ان الحمد للّه رب العالمين

*

ص:584

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109