صراط مستقیم : پاسخ به شبهات وهابیت

مشخصات کتاب

سرشناسه:صافی گلپایگانی، لطف الله، 1298 -

عنوان و نام پديدآور:صراط مستقیم : پاسخ به شبهات وهابیت/ صافی گلپایگانی.

مشخصات نشر:قم: دفتر تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ علی صافی گلپایگانی، 1391.

مشخصات ظاهری:272 ص.

شابک:65000 ریال:978-600-5105-61-2

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

یادداشت:کتابنامه .

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

شناسه افزوده:دفتر تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی

رده بندی کنگره:BP212/5/ص26ص4 1391

رده بندی دیویی:297/417

شماره کتابشناسی ملی:3002084

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

صراط مستقیم

(پاسخ به شبهات وهابیت)

ص: 2

فهرست مطالب

تصویر

ص: 3

تصویر

ص: 4

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

تصویر

ص: 7

تصویر

ص: 8

تصویر

ص: 9

تصویر

ص: 10

تصویر

ص: 11

ص: 12

مقدّمه ناشر

قال الله تعالی:

)فَهَدَى اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ((1)

با طلوع خورشید جهان تاب و فراگير اسلام و بعثت نبیّ مكرّم(صلی الله علیه و آله)، بشر كه در فترت جدايي از وحی و رسولان الهی به سر می بُرد، با نور وحی راه هدایت و سعادت ابدی خويش را یافت و به سوی كمال مطلق رهسپار گردید.

در ایام عمر شریف و گرامی پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) اگرچه مخالفت ها و كارشكنی ها از سوی كفّار، مشركان و منافقان بسيار بود امّا در مقابلِ فتوحات و پيشرفت های اسلام عزیز و معارف والای وحيانی به مانند قطره ای در مقابل اقیانوس ها بود.

آری، اسلام، مسیر پیشرفت را به سرعت پشت سر می گذاشت تا اینكه پیامبر اعظم اسلام(صلی الله علیه و آله) رحلت نمودند.

بعد از ارتحال غم بار حضرت ختم المرسلین (صلی الله علیه و آله)، بااینكه آن بزرگوار در ایام حیات

ص: 13


1- . بقره، 213؛ «خداوند، آنهايى را كه ايمان آورده بودند، به حقيقت آنچه مورد اختلاف بود، به فرمان خودش، رهبرى نمود. (امّا افراد بى ايمان، همچنان در گمراهى و اختلاف، باقى ماندند.) و خدا، هركس را بخواهد، به راه راست هدايت مى كند».

خویش بارهاوبارها به اعتراف فریقین، به وصایت و فضائل امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) تأكید

ص: 14

كرده بودند امّا دل های هوس آلود و قلب های رياست خواه، نصوص مؤكده خاتم الانبیا(صلی الله علیه و آله) را کنار زدند درحالی که قرآن می فرماید: ) وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى((1) و برخلاف نصوص محکم، امر حكومت را به دست گرفتند و روند تفضیل مفضول بر فاضل و جاهل بر عالم در زمان هاي بعد ادامه یافت.

این روش در عصر غيبت حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرحه شریف)) به نحوی ديگر استمرار پيدا كرد و معاندان ولايت و خلافت منصوص از جانب خداوند، با شبهه پراكنی و پوشاندن حقايق توسط فرقه گمراه و گمراه كننده وهابیّت، اراده شان بر این واقع شد كه نور ولايت را خاموش سازند، غافل از اينكه خداوند متعال وعده داده است كه مؤمنین امّت پيامبر را در هجوم شبهات به «صراط مستقيم» هدايت خواهد كرد.

مجموعه پيش رو مشتمل بر شبهات و سؤالاتی است كه وهابیّت و برخی مخالفان بی اطلاع در كتاب ها، جزوات، اينترنت و شبكه های ماهواره ای مطرح كرده و می كنند و بارهاوبارها بزرگان و دانشمندان شيعه پاسخ آنها را با استدلال های مبتنی بر قرآن كريم، سنّت، عقل و تاريخ داده اند.

در سال جاری (1391 ه- . ش) بعضی از شیعیان این سؤالات و شبهات را خدمت مرجع عالی قدر حضرت آیت الله العظمی صافی گلپايگانی مدظله الوارف تقدیم کردند و از ایشان درخواست پاسخ به آنها را نمودند.

ایشان باوجود اشتغالات فراوان که شب و روز به صدها نامه و استفتاء جواب می دهند و ملاقات های مهمّ روزانه، احساس مسئولیّت نموده و خودشان به این شبهات پاسخ دادند.

ص: 15


1- . نجم، 3-4. «و هرگز ازروي هواي نفس سخن نمي گويد: آنچه مي گويد؛ چيزي جز وحي که بر او نازل شده، نيست».

پاسخ های معظم له در كتاب صراط مستقيم با قلمی رسا، پرمحتوا و با تكيه بر مسلّمات فريقين گرد آمده است که می تواند منبع بسيار خوبی برای محقّقان، مبلّغان و نيز هدايتگر آنانی باشد كه با اين شبهات مواجه می شوند. اميد آنكه مرضیّ خداوند و حجت بالغه او حضرت بقیة الله الاعظم - ارواحنا لتراب مقدمه الفداء - قرار بگيرد.

والله هو الموفق

دفتر تنظيم و نشر آثار معظم له

عید سعید غدیر خم 1433 قمری

ص: 16

ص: 17

مصونيت قرآن از تحریف

س. شيعيان معتقدند که آياتى از قرآن حذف شده و آياتى را ابوبکر و عمر تغيير داده اند. آنها از ابى جعفر روايت مى کنند که از او پرسيدند که چرا على اميرالمؤمنين ناميده شده است؟ او گفت: خدا به او اين لقب را داده و در كتابش چنين فرموده: «وإذْ أخَذَ رَبّكَ مِنْ بَنى آدمَ مِنْ ظُهُورِهِم ذُرِّيَّتَهُم وَأشْهَدَهُم عَلى أنفُسِهِم ألَسْتُ بِرَبِّكُم وَأنَّ مُحَمّداً رسولي وأنّ علياً أميرالمؤمنين»

سؤال اين است كه اولاً اينکه وقتى ابوبکر و عمر اين آيات را تحريف کرده بودند، پس چرا زمانى که على خليفه مسلمين شد اين چيز را بيان نکرد و توضيح نداد؟ و ثانیاً اينكه خداوند مى فرمايد:)إنّا نَحْنُ نَزَّلْنا الذِّكْرَ وَ إنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ(«ما قرآن را نازل كرديم و ما به طورقطع نگهدار آنيم». معنايش چیست؟ آیا مانند شیعه قائل به تحریف قرآن شویم؟

ج. شيعه، وقوع تحريف در قرآن مجيد حتّي در مورد واحد را به شدّت انکار مي کند و صيانت قرآن را با ادلّه قاطعه اثبات مي نمايد.

اين مسئله، از اساسي ترين مسائل اسلامي هر مسلمان است و نبايد براي دشمني طایفه اي، طایفه اي را به آن متّهم کرد و اصالت و سنديّت قرآن را در برابر بيگانگان مورد سؤال قرار داد و جاهلانه در مقام تتبع عورات و پيدا کردن خبر يا حرف ضعيف و سخيف در اين موضوع بود که شيعه يا سنّي را به آن متهم کنيم. خدا به شما اندکي عقل و شعور

ص: 18

بدهد که با اين تهمت ها حمله به اساس اسلام مي کنيد.

ص: 19

اين شما هستيد که قائل به تحريف قرآن هستيد! شما و به اصطلاح علماي شما درآورده اند که ما در عهد پيغمبر(صلی الله علیه و آله) سوره اي را که معادل سوره برائت بود قرائت مي کرديم که غير از يک آيه از آن را بيشتر حفظ نداريم. اين نامربوط ها چيست؟ کجا زمان پيغمبر(صلی الله علیه و آله) چنين سوره ای بوده که مردم آن را قرائت کنند؟

من نمي دانم چرا شما اين پرسش هاي واهي را - که اهانت به اصول اسلامي است - مطرح مي کنيد و اعتبار و استحکام قرآن را که بين خاصه و عامه در نهايت استحکام است مورد سؤال قرار می دهيد و با اصرار، شيعه را - اگرچه يک نفرشان - مي خواهيد متّهم به قبول تحريف قرآن نماييد و انکار اين همه بزرگان آنها را ناديده مي گيريد و بهانه به دست دشمنان مي دهيد؟ و اصل مسئله مورد اختلاف بين شيعه و سنّي را كه اگر در هر محکمه علمي، پژوهشي و تخصصي مطرح شود، محکوم مي شويد مطرح نمي کنيد؟

ص: 20

توهين و طعن به قرآن

س. شيعه وقتى از حديث ثقلين بر امامت ائمه خود استدلال مى کنند دچار يک تناقض مى شوند، چون آنها هرکس که ثقل اصغر (اهل بيت) را عيب جويى کند کافر قرار مى دهند، امّا هرکس به ثقل اکبر که قرآن است طعنه بزند مى گويند او مجتهد بود و او را کافر نمى شمارند.

ج. )إِنَّمَا يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللّهِ(.(1) خدا لعنت کند هرکس که در اين موضوع مفتري است يا بدان اعتقاد دارد.

شيعه در مورد قرآن، اگر کسي کمترين اهانتي را بنمايد او را کافر و واجب القتل مي داند. قرآن را همان طور که خود، خودش را معرّفي مي نمايد، مي شناسند و آن را نور، شفا و هدايت مي دانند.

شيعه «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ هُوَ النُّورُ الْمُبِينُ وَالْحَبْلُ الْمَتِينُ وَالْعُرْوَةُ الْوُثْقَى وَالدَّرَجَةُ الْعُلْيَا»(2) مي گويند و به «إِذَا الْتَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنُ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ»(3) معتقدند.

اهانت، از جانب بزرگان و خلفای واجب الاطاعة شما بود که به قرآن تير زدند و

ص: 21


1- . نحل، 105؛ «تنها كسانى دروغ مى بندند كه به آيات خدا ايمان ندارند».
2- . فيض کاشاني، الوافي، ج1، ص17؛ مجلسي، بحارالانوار، ج89، ص31؛ «به درستي که این قرآن نور آشکار و ریسمان محکم و دستگیره مطمئن و درجه بلند و بالا است».
3- . کليني، الکافي، ج2، ص599؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج6، ص171؛ «وقتی آشوب ها و فتنه ها همانند پاره های شب تار شما را فرا گرفت (و موضوع بر شما مشتبه شد) پس به قرآن روی آورید و پناه جويید».

شعر و هجو گفتند. شيعه کمال احترام را براي قرآن قائل است. شيعيان هستند که شب و روز تلاوت قرآن مي کنند و اين همه حافظ قرآن دارند و قاريان درجه بالا از

شيعيان مي باشند. شیعه به جهت قرائت قرآن مجید بالاترین ثواب ها را قائلند.

ص: 22

زياده و نقيصه در قرآن از منظر فريقين

س. بعضی از شيعه که فرقه ای منتسب به اهل بیت هستند ادّعا مى کنند که قرآن تحريف شده است. در رأس اين گروه، نورى طبرسى مؤلف کتاب مستدرک است كه کتابى تأليف کرده به نام فصل الخطاب في اثبات تحريف کتاب رب الأرباب.

او در اين کتاب درباره تحريف قرآن مى گويد: «از دلايل تحريف شدن قرآن اين است که در بعضى بندها و پاراگراف ها تا حدّ اعجاز فصيح و شيواست و بعضى ديگر از جملات و پاراگراف هاى آن سخيف و بى معنا هستند».

آخرين چيزى که علمای شيعه در مورد حرف امثال نوری مى گويند اين است که اشتباه کرده اند یا اجتهاد نموده و تأويل کرده اند و ما با آنها موافق نيستيم.

ج. راجع به غوغايي که پيرامون تحريف کتاب برپا شده است، هم شيعه و هم سنّي مورد سؤال و استيضاح هستند، چون در بين هر دو طرف، افرادي هستند که اين قول را دارند؛ هرچند این قول در بین اهل سنّت و حتي برخی از صحابه که قولشان نزد اهل سنّت پذیرفته است،(1)

ریشه دار و وسیع است، در رساله مع الخطيب في خطوطه العريضه(2) اين موضوع تحقيق و روشن شده است و نظر بزرگان شيعه که

ص: 23


1- . احمد بن حنبل، مسند، ج5، ص132؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج2، ص415؛ ج4، ص359؛ بیهقی، السنن الکبرى، ج8، ص211.
2- . ر.ک: مع الخطيب في خطوطه العريضه، تأليف نگارنده.

صراحت بر صيانت قرآن از تحريف دارد، بيان شده است.

طرفين بايد اين ادّعا - که در قرآن کلمه اي کم يا زياد شده است - را نفي کنند. البته اينجانب ازروي تحقيق مي گويم که براي اهل سنّت نفي اين نسبت از بعض مشاهيرشان بسيار دشوار و شايد غيرممکن باشد.

به هرحال مواضع طرفين، موضع تنزيه کتاب خدا است که در مذهب شيعه در تاريخ، در تفسير، در روايات و احاديث، در ادعيه معتبره، صدها بلکه هزارها شاهد و دليل بر اثبات صيانت قرآن از تحريف است.

اصرار اين جهّال که در مقام تهمت زدن به شيعه هر اتّهامي را عنوان مي نمايند، در مورد قول به تحريف قرآن، اول خيانت به قرآن است.

اگر کسي بخواهد نسبت اين قول را به شيعه اثبات کند، به قرآن و به همه مسلمانان صدمه مي زند و در برابر کفّار و دیگران و بيگانگان محکوم مي شود که به قول خود شما «يک فرقه از شما که منتسب به اهل بيت(علیهم السلام) هستند قائل به تحريف اند»، جواب آنها به فحاشي و ناسزاگويي به شيعه و اين شعارهاي تفرقه انگيز وهّابيان و سلفيان نمي شود.

شما اهل سنّت مي گوييد اينها اين قرآن را - العياذ بالله - قبول ندارند و العياذ بالله قرآن ديگري دارند و يا ... آيا اينها پاسخ به کفّار و بیگانگان مي شود يا اينکه همه در جواب بگوييم که شيعه و سنّي اتفاق دارند بر اينکه کتاب نازل بر حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) همين قرآن و همين کتابي است که نزد همه و در خانه هر شيعه و سنّي نسخه هاي متعدد آن موجود است و همه آن را تلاوت مي نمايند.

شيعه حاضر نيست با استناد به رواياتي که مربوط به تحريف قرآن و عقيده بعضي صحابه مقبول نزد اهل سنّت است، اهل سنّت را قائل به تحريف معرفي کند و براي اظهار بطلان اهل سنّت، اين مسئله را عنوان نمايد.

ص: 24

امّا به عکس، شما اهل سنّت هزاروچهارصد سال است که به پيروي از نواصب و بني اميه از افترا و تهمت به شيعه - اين فرقه ناب و پاک اسلامي و قرآني - دست بر نمي داريد و به جاي اينکه دفاع از قرآن کريم نماييد و اجماع امّت را بر تمسّک به قرآن و صيانت آن از تحريف اثبات کنيد، خلاف آن را مي گوييد و علي الدوام نشريه

چاپ مي کنيد و اين تهمت را - که تهمت و توهين به قرآن است - به طایفه و مردمي که خيلي بيشتر از شما به قرآن تمسّک دارند نسبت مي دهيد.

آيا اين کارها و اين موضع گيري ها عليه شيعه، عقلاني و خردپسند است؟ آیا مسلمان و اسلام از آن نفع مي برد يا استعمار؟ خدا مي داند بزرگترين مصيبت ها براي اسلام و مسلمين در اين عصر، همين هايی هستند که در مکه و مدينه در موسم حج، کاري ندارند جز تخريب و ويرانگري اساس تاريخ و آثار تاريخي اسلام که هرچه بود از بين بردند و بزرگ ترين خسارت هاي علمي را به اسلام زدند.

در اين رشته هم هرچه مي توانند مي نويسند و ميلياردها اعتبار و سرمايه مي گذارند )فَسَوْفَ يَأتِيهِم أنْبَاءُ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئونَ(.(1)

به هرحال ما امّت قرآنيم. قرآن را کتاب خدا و وحي نازل من السماء و کتاب حضرت خاتم انبيا(صلی الله علیه و آله) مي دانيم و آن را معجزه جاودان، جهاني و برهان حقانيّت دين اسلام، بلکه همه اديان گذشته مي دانيم.

شيعه، امروز و در اين عصر هم، قرآن را به دست دارد و به آن تحدّي مي کند و آيه )وَ إِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءكُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ ((2) را با صدايي بلند به گوش جهانيان مي رساند. سلفي و وهّابي

ص: 25


1- . انعام، 5؛ «به زودى خبر آنچه را به باد مسخره مى گرفتند، به آنان مى رسد».
2- . بقره، 23؛ «و اگر در باره آنچه بر بنده خود [پيامبر] نازل كرده ايم شك و ترديد داريد، (دست كم) يك سوره همانند آن بياوريد و گواهان خود را - غير خدا - براى اين كار، فراخوانيد اگر راست مى گوييد!».

هرچه مي خواهد بگويد و در اين مواضعِ سخيف بماند.

ص: 26

یكی بودن قرآن مسلمانان

س. ابوبکر با مرتدين جنگيد و گفت: اگر از دادن زانوبند شترى که در زمان پيامبر آن را به ايشان مى دادند ابا ورزند، با آنها خواهم جنگيد.

امّا شيعه مى گويند على از ترس اينکه مردم مرتد مى شوند قرآنى را که پيامبر به او املا کرده بود و او آن را نوشته بود بيرون نياورد! درحالى که او خليفه بود و طبق ادّعاى شيعه از سوى خدا کمک مى شد؟ اما باوجوداین از ترس اینکه مردم مرتد می شوند قرآن را بیرون نمی آورد و راضی می شود که مردم در گمراهی بمانند؟

ج. شيعه، قرآن علي(علیه السلام) را همين قرآن بين مسلمين از شيعه و سنّي مي دانند. آنچه در نزد اميرالمؤمنين(علیه السلام) بود ظاهراً مربوط بوده به شئون مختلف آيات، مخصوصاً شأن نزول آيات و بيشتر توضیح آياتي که مراد از آنها عموم است و لفظ آنها خاص يا مراد خاص است، اگرچه لفظ عام است، که این باب مهمّي می باشد، ولی متأسفانه نپذيرفتند و به عنوان اينکه متن قرآن و الفاظي که وحي شده کافي است، خود را از عالمي از علم و فقه محروم ساختند، ولي در مرور زمان، ائمه طاهرين(علیهم السلام) به مناسباتي، اين جهات را بيان کردند.

بر اميرالمؤمنين(علیه السلام) واجب بود که علمي را که دارد بر مردم عرضه کند، نه اينکه در اين شرايط، اين را مادّه اختلاف و جنگ داخلي قرار دهد.

پس از آن هم، آن حضرت در هر مسئله اي که به او رجوع مي شد يا به مناسبت،

ص: 27

اقتضای بيان را مي يافت، کوتاهي نمي فرمود.

مکرّر بيان شد که اوضاع پس از رحلت حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) بسيار حساس و

ناهنجار بود.

همين مسئله ارتداد که مي گوييد ابوبکر با مرتدين جنگيد، آيا واقعاً کساني را که مرتد مي خواندند همه مرتد شده بودند يا در شرعيّت روي کارآمدن آن گروه حرف و حديث داشتند؟

آيا مالک بن نويره را كه به عنوان مرتد کشتند، مرتد شده بود درحالي که جرم او اين بود که حکومت ابوبکر را شرعي نمي دانست و به خاطر اينکه فوراً همسر او را متصرّف شوند گفتند او مرتد است و در اين مسئله حتي عمر به ابوبکر اعتراض داشت و خالد بن وليد را مستحق قصاص مي دانست(1) ولي ابوبکر با آنکه خالد بن ولید را در بي گناهي مالک ردّ نمي کرد، قصاص ننمود و حکم خدا را خوار و ضايع ساخت!

ص: 28


1- . طبرى، تاريخ، ج2، ص503؛ ابن اثير جزری، الكامل فى التاريخ، ج2، ص357 - 359.

اهل بیت(علیهم السلام)، مفسّران واقعی قرآن

س. خداوند متعال مى فرمايد: )اتَّبِعُوا مَا أنْزِلَ إلَيْكُم مِنْ رَبِّكُم وَ لَا تَتَّبِعُوا مِنْ دونِهِ أولِياء قَلِيلاً ما تَذَكَّرُون(؛ «از چيزى پيروى کنيد که از سوى پروردگارتان بر شما نازل شده است و جز خدا از اوليای ديگرى پيروى مکنيد».

در اين آيه، به صراحت بيان شده که، جز از پيامبر از کسى نبايد پيروى کرد و امامت براى آن است که امام، فرمان هاى الهى که به ما رسيده را اجرا کند، نه اينکه دين جديدى براى مردم بياورد و به گونه دينى که پيامبر آورده و مردم آن را شناخته اند، نباشد و على وقتى به اين فراخوانده شد که بيا تا قرآن بين ما داورى کند، او پذيرفت و گفت که داور قراردادن قرآن حق و لازم است.

اگر على درست گفته، پس او همان چيزى را گفته که ما به آن معتقديم و اگر سخن نادرستى گفته، بدانيد که على سخن نادرست نمى گويد و اگر روى آوردن به قرآن و داور قراردادن قرآن در حضور امام جايز نمى بود، على مى گفت: چگونه مى خواهيد که قرآن بين من و شما داورى کند و حال آنکه من امام هستم و سخنان پيامبر را به شما مى رسانم؟

ج. در اينجا مطالب را خلط کرده و در هم آميخته است؛ اولاً شيعه، اساس مذهب و بنيان اعتقاد و عملش، قرآن و هدايت و تعليمات حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است و حرفي و سخني غير از کتاب و سنّت نگفته و نخواهد گفت. اين سنّی ها هستند که

ص: 29

سنّي نيستند و از اوّل «حَسْبُنا کِتابُ اللهِ»(1) را مطرح کردند و بعد از آن حضرت، روايت حديث و استناد به سنّت پيغمبر(صلی الله علیه و آله) را ممنوع کردند.(2)

ثانياً اصول شيعه همه قرآني است و يا سنّت هاي صريح و يقيني الصدور از پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) است.

آيات قرآن، مثل آيه ولايت(3)، آيه تطهير(4) و احاديث ثقلين(5) که صريحاً دستور مي دهند از عترت نه پيشي بگيريد و نه از آنها تخلّف نماييد و پيروي تام و تمام از آنها داشته باشيد، همه بیان مباني و اصول شيعه است.

طبق احاديث سفينه،(6) نجات در پيروي از اهل بيت(علیهم السلام) است. اظهارنظر و رأي هيچ کسی غير از اهل بيت(علیهم السلام) در تفسير قرآن و بيان احکام حجّت نيست.

آياتي مثل )وَمَا يَسْتَوي الْأَعْمَى وَالْبَصِيرُ( (7) و )أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ((8) اصالت مذهب شيعه است.

اين شما اهل سنّت هستيد که تبعيت از هر بي سواد، جائر و ظالمی را واجب مي دانيد و مقتداي خود قرار مي دهيد!

ثالثاً در مسئله تحکيم قرآن و فتنه اي که معاويه و عمروعاص برپا ساختند،

ص: 30


1- . بخاری، صحيح، ج5، ص137 - 138؛ مسلم نیشابوری، صحيح، ج5، ص76. کتاب خدا ما را بس است.
2- . برای نمونه، روایت ذیل كه دلالت بر منع نقل احادیث توسط ابوبكر می كند را بخوانید: عایشه می گوید: پدرم پانصد حديث از پيامبر جمع آوری کرده بود. شبی (در دوران خلافت خود) ناآرام بود و تا صبح نخفت. صبح به من گفت: دخترم آن احاديثی را که نزد توست برايم بياور. آنها را نزد او بردم. او همه را سوزاند... . ذهبی، تذکرةالحفاظ، ج1، ص5.
3- . نساء، 59.
4- . احزاب، 33.
5- . احمد بن حنبل، مسند، ج3، ص59؛ ترمذی، ج5، ص328 - 329؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج3، ص65 - 67.
6- . حاکم نیشابوری، المستدرک، ج2، ص343؛ ج3، ص151.
7- . فاطر، 19؛ «و نابينا و بينا هرگز برابر نيستند».
8- . یونس، 35؛ «آيا كسى كه هدايت به سوى حق مى كند براى پيروى شايسته تر است، يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر هدايتش كنند؟».

اميرالمؤمنين(علیه السلام) و اصحاب خاص، آن را واقعي ندانستند و مي دانستند که حيله و مکر است. آنها اهل قرآن نبودند و گرنه از روز اول، دعوت اميرالمؤمنين(علیه السلام)، دعوت به قرآن بود. جنگ معاويه و اتباعش - که به صريح فرمايش رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فئه باغيه بودند – با علي(علیه السلام)، جنگ با قرآن و عِدل قرآن بود.

علي(علیه السلام) فرمود:

«كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ».(1)

آيا شما تبعيت و پيروي از کسي را که به تنصيص پيغمبر(صلی الله علیه و آله) با حق بود و حق با او بود(2) و از هم جدا نبودند باطل مي دانيد؟ آيا علي را اسلام شناس و قرآن شناس نمي دانيد؟

اگر گفته شيعه را که بايد بعد از پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) شخص صالح و معيّني باشد که کلامش در دين و اختلاف آرا، اصل و فصل الخطاب باشد قبول نداريد، پس شما بگوييد مرجع امور و عهده داري صيانت دين از تحريف و تغيير کيست؟

مسئله واضح است. شما خود را به کوري و کري مي زنيد و پرت مي رويد و پرت مي گوييد.

شیعه امثال عمّار یاسر که فئة باغیه و سنی های معاویه مشرک او را شهید کردند و ابوذر و مقداد و سلمان و ابوایوب انصاری و ذوالشهادتین ابن التبهان و دیگر اکابر صحابه از شیعه، هم عقیده و همفکرند و اگر در واقعه صفین مثل عمار در رکاب امیر المؤمنین(علیه السلام)

ص: 31


1- . نهج البلاغه، حکمت198 (ج4، ص45)؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج19، ص17؛ «کلام حقی است که از آن باطل اراده شده است».
2- . اشاره به روایاتی كه در كتب شیعه و اهل سنّت دراین باره مكرّر نقل شده است. ر.ك: ابویعلی موصلی، مسند، ج2، ص318؛ اسکافی، المعیار و الموازنه، ص35 - 38، ح119، 321 و 322.

بودند، فوز به شهادت را افتخار می دانستند و از اهل بیت(علیهم السلام) جدا نمی شدند.

شماها با اين مواضعي که داريد، باشيد و به شفاعت عمروعاص و معاويه - فئه باغيه - امّيدوار بمانيد!

ص: 32

حقیقت مصحف حضرت علی(علیه السلام)

س. شيعيان مى گويند كه نسخه اى از قرآن پيش على بود که به همان صورت که قرآن نازل شده ترتيب داده شده است. از آنها مى پرسيم که على بعد از عثمان به خلافت رسيد. پس چرا او اين قرآن کامل و دست نخورده را بيرون نياورد؟

ج. قرآنی که نزد علی بن ابی طالب(علیه السلام) بود با همين قرآني که تا امروز در دست شيعه و سنّي است اختلافي ندارد. اگر تفاوتي باشد در همان بيان شأن نزول ها است که اگر بيان و منتشر مي شد بسياري را زير سؤال مي برد و بعد که اميرالمؤمنين(علیه السلام) به ظاهر هم عهده دار ولايت شد، مجال اظهار آن قرآن با آن شأن نزول ها فراهم نبود.

جنگ جمل، صفين و فتنه خوارج، حوادث بزرگي بود که اميرالمؤمنين(علیه السلام) را از پرداختن به امور مانع شد.

قرآن علی بن ابی طالب(علیه السلام)، متضمّن تاريخ و زمان نزول آيات و سُوَر بود که دانستن آن بسيار بااهميت بود، ولي معنايش اين نيست که قرآن ديگری بوده است.

شما از اينکه اميرالمؤمنين(علیه السلام) - که از زمان نزول اولين آيه از قرآن با پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) همراه بود و مخاطب به اين خطاب بود: «إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَتَرَى مَا أَرَى إِلَّا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيّ»(1)- نسخه خاصي از قرآن داشته، ابا داريد، ولي از اينکه چند

ص: 33


1- . نهج البلاغه، خطبه 192 (ج2، ص158)؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج13، ص197؛ «همانا تو (یا علی) می شنوی، آنچه من می شنوم و می بینی آنچه را من می بینم، جز اینکه تو پیامبر نیستی».

تن ديگر هم نسخه ای از مصحف داشته باشند، مثل حذيفه، ابن مسعود، ابي بن کعب،

مقداد، معاذ بن جبل و ابوموسي اشعري(1)

ايرادي نداريد و قبول مي کنيد که عايشه هم نسخه اي از مصحف داشته باشد(2)

و طبق آنچه در تفاسير بزرگان خودتان آمده است، «مصحف عايشه» مي گوييد!

چرا شما قائل به تحريف و تغيير و از بين رفتن بخشي از قرآن مي شويد و قبول مي کنيد که بخش مهمّي از قرآن پيش عايشه از بين رفته است و اين قرآن که دست مسلمين است فاقد آن است؟

ابن ماجه، در سنن خود از عايشه نقل مي کند که گفت: آيه رجم و رضاع کبير ده مرتبه(3)

پيش من بود که به واسطه اشتغال به موت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از بين رفت!(4)

شما كتب بزرگان خودتان را ببينيد؛ در صحيح بخاری(5)، مسلم(6)

و نيز مسند احمد(7)، عمر را اول کسي معرّفی می كنند که قائل به تحريف قرآن کريم به نقيصه شده است. عيب بزرگ خودتان را نمي بينيد ولي هميشه درصدد تهمت زدن به ديگران هستيد.

ص: 34


1- . ابن اثیر جزری، اسدالغابه، ج4، ص216.
2- . طبری، جامع البیان، ج2، ص753؛ سمرقندی، بحرالعلوم، ج1، ص83؛ بغوى، تفسیر، ج1، ص220؛ قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج3، ص213؛ ابن کثیر، تفسیر، ج1، ص300.
3- . ]یعنی اگر فرد بالغ و بزرگ ده مرتبه از زنی شیر بخورد با آن زن ازطریق رضاع محرم می شود.[
4- . ابن ماجه قزوینی، سنن، ج1، ص625.
5- . بخاری، صحيح، ج8، ص25.
6- . مسلم نیشابوری، صحيح، ج5، ص116.
7- . احمد بن حنبل، مسند، ج1، ص 29، 40.

روایات درباره مصحف حضرت فاطمه(علیها السلام) و محتوای آن

س. کلينی در کتاب کافی از جعفر بن محمد روايت مى کند که به ابی بصير گفت: «مصحف فاطمه پيش ماست، مردم چه مى دانند مصحف فاطمه چيست؟... مصحفى است سه برابر قرآنى كه در دست شماست، به خدا حتى يك حرف قرآن هم در آن نيست».

آيا پيامبر(صلی الله علیه و آله) و اصحاب او قرآن فاطمه را می دانستند و از آن خبر داشتند؟ اگر پيامبر(صلی الله علیه و آله) از آن خبر نداشت چگونه اهل بيت از آن باخبر بودند؟

ج. در بين اخبار و احاديث، مخصوصاً احاديثي که محدّثان اهل سنّت نقل کرده اند، رواياتي که متن و مضمون آنها غرابت داشته باشد و مورد استبعاد و استيضاح قرار بگيرد بسيار است.

وقتي بخاري صاحب کتاب به اصطلاح صحيح، در بين ششصدهزار حديث مقدار کمي را انتخاب کرده باشد(1)، در اين تعداد کثير حتماً همه گونه حديث وجود دارد که نمي توان و نبايد آنها را به حساب اسلام محسوب نمود.

ابن عقده يکي از حافظان حديث مي گويد: يکصدهزار حديث مسند حفظ دارم و سيصد هزار احاديث ديگر هم نقل مي کنم.(2) با اين وجود در همين صحاح، مسانيد و

ص: 35


1- . خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج2، ص9؛ ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ج52، ص72؛ مزي، تهذيب الکمال، ج24، ص442؛ ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج12، ص402؛ همو، تاريخ الاسلام، ج19، ص249.
2- . خطیب بغدادی، تاريخ بغداد، ج5، ص220؛ ذهبی، سير أعلام النبلاء، ج15، ص346 - 347.

جوامع روايی، مضمون نامقبول وجود دارد و احاديث شيعه هم در حدّ نادر از رواياتي که غرائب داشته باشند منزّه نمانده است.

ازطرفي، صرف غرابت متن هم موجب ردّ روايت نمي شود، ولي در اصل و اساس، هميشه بنا بر عملِ به محکمات روايات است و در مقام تعريف از مذهب و عقيده، بايد اصول اصلي را ميزان قرار داد و اگر کسي در آنها حرفي دارد ابراز کند.

اصول و اساسي که شيعه با آن ممتاز از فِرَق ديگر است، اصولي است که آيات يا احاديث معتبر، صحيح و بلکه متواتر بر آن دلالت صريح دارد؛ آيات قرآن و سوره هل أتي و آيه )المَوَدَّة في القُرْبى((1) و )إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا((2) و آيه تبليغ )بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّك((3) و آيات بسيار و احاديث متواتر ثقلين با آن تأکيد «مَا إنْ تَمَسَّکْتُم بِهِما لَنْ تَضِلُّوا أبَداً»(4) و همچنين «لاتُعَلِّمُوهُم فَإنَّهُم أعْلَمُ مِنْکُم»(5) و اعلام رسمی غدیر و احاديث ديگر است.

همچنين، بايد متذکّر بود که صرف غرابت متن و استبعاد، مشکل ساز نيست وگرنه منکران اسلام و قرآن هم مي توانند اعجازهايي که در قرآن از انبيا مذکور است را مورد انتقاد قرار دهند؛ انقلاب عصا به ثعبان،(6) يا بيرون آمدن ناقه از کوه(7)

را آن کسي

ص: 36


1- . شوری، 23.
2- . مائده، 55؛ «سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده اند».
3- . مائده، 67؛ «اى پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، به طور كامل (به مردم) برسان!».
4- . احمد بن حنبل، مسند، ج3، ص59؛ ترمذي، سنن، ج5، ص328 - 329؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج3، ص65 - 67؛ «تا چندی که به این دو (قرآن و عترت) چنگ بزنید گمراه نخواهید شد».
5- . هیتمی، الصواعق المحرقه، ص226 – 227 (باب وصایای پیامبر) و دیگر مصادر اهل سنّت مانند: طبرانی، المعجم الکبیر، ج3، ص66؛ ج5، ص167؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج9، ص164؛ «به آنها چیزی نیاموزید به یقین آنها از شما داناترند».
6- . اعراف، 107؛ طه، 20؛ شعراء، 32.
7- . اعراف، 73؛ هود، 64؛ شعراء 155؛ شمس، 13.

که ايمان به خدا ندارد انکار مي کند، امّا انکار او، حقيقت و واقعيت را تغيير نمي دهد.

شما و هر مسلماني که به قرآن اعتقاد دارد اين که براي حضرت سليمان(علیه السلام) آن

همه مقامات باشد و شياطين براي او بنا و غواص باشند، را قبول داريد. پس چرا استبعاد مي کنيد که براي شخص پيغمبر(صلی الله علیه و آله) و برگزيدگان از اهل بيتش هم، مقامات خاصه از طرف خداوند متعال باشد؟ اگر شخص، ايمان به عالم غيب و قدرت مطلقه الهيه داشته باشد، اعطای مقامات و علوم خاصه را به آنها استبعاد نخواهد نمود، که همه تحت قدرت خدا قرار دارد، واللهُ هُوَ القادرُ المتَعالُ.

ص: 37

تصریح قرآن به مسئله ولایت

س. اگر ولايت على و فرزندانش رکنى از ارکان ايمان است که ايمان بدون آن تحقّق نمى يابد و هرکس به ولايت على و فرزندانش ايمان نداشته باشد سزاوار دوزخ است، پس چرا اين رکن بزرگ ايمان در قرآن به صراحت بيان نشده است؟

ج. بر اين قدر و اهميت براي ولايت، احاديث صحيحه مأثوره از پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به صراحت تأکيد دارند و برحسب روایات اهل سنّت یکی از سؤال های چهارگانه و مهم، در روز قیامت سؤال از ولايت اهل بيت(علیهم السلام) است که هيچ کس نمي تواند در روز قيامت قدم بردارد تا اين سؤال ها را جواب دهد.(1)

در روايات اهل سنّت است که اگر بنده خدا به مدّتي که نوح دعوت به پيغمبري مي کرد خدا را عبادت كند ... و ولايت علي(علیه السلام) را نداشته باشد از او قبول نمي شود و وارد بهشت نمی شود.(2)

آيا از قرآن، مثل اين آيه و بالاتر از اين آيه سراغ داريد:

ص: 38


1- . ابن صباغ مالکى، الفصول المهمه، ص584؛ ماحوزى، کتاب الاربعين، ص244.
2- . اشاره به روایت «لَوْ أَنَّ عَبْداً عَبَدَ اللهَ عَزَّوَجَلَّ مِثْلَ مَا قَامَ نُوحٌ فِي قَوْمِهِ وَ كَانَ لَهُ مِثْلُ أُحُدٍ ذَهَباً فَأَنْفَقَهُ فِي سَبِيلِ اللهِ وَ مُدَّ فِي عُمُرِهِ حَتَّى حَجَّ أَلْفَ عَامٍ عَلَى قَدَمَيْهِ ثُمَّ قُتِلَ بَيْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ مَظْلُوماً ثُمَّ لَمْ يُوَالِكَ يَا عَلِيُّ لَمْ يَشَمَّ رَائِحَةَ الْجَنَّةِ وَ لَمْ يَدْخُلْهَا»؛ «اگر بنده ای به قدر عمر نوح(علیه السلام) خدا را عبادت و بندگی کند و او را مثل کوه اُحُد طلا باشد که همه را در راه خدا خرج کند و عمرش به قدری زیاد باشد که هزار سال پیاده حج به جا بیاورد سپس میان صفا و مروه مظلومانه کشته شود اما تو را دوست نداشته باشد ای علی! عطر و بوی بهشت را استشمام نمی کند و داخل بهشت نمی شود». خوارزمی، المناقب، ص67 - 68؛ قندوزی، ينابيع الموده، ج2، ص293.

(قُل لَاأسْئُلُكُم عَلَيْهِ أجْراً إلّا المَوَدَّةَ فِي القُرْبى)(1)

يا مثل آيه:

(....أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ...)(2)

از اين آيات متعدد است که در اينجا مقام بيان و توضيح آنها نيست.

ص: 39


1- . شوری، 23؛ «بگو: من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم».
2- . یونس، 35؛ «آيا كسى كه هدايت به سوى حق مى كند براى پيروى شايسته تر است، يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر هدايتش كنند؟».

شأن نزول آيات و افضلیت اهل بيت(علیهم السلام)

س. شيعيان ادّعا مى کنند که در قرآن به صراحت، امامت على و مستحق بودنش به خلافت بيان شده، ولى اصحاب آن را پنهان کردند.

اين ادّعايى باطل است، چون اصحاب را مى بينيم که احاديثى که شيعه از آن بر امامت على استدلال مى کنند را پنهان نکرده اند، مثل حديث منزلت و احاديثى ديگر که مانند اين هستند، پس چرا اینها را نیز پنهان نکردند؟

ج. شيعيان، معتقدند که قرآن نازل بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله)؛نه بر آن چيزي افزوده شده و نه کم شده است. البته در روايات اهل سنّت، کم شدن بخش بزرگي از قرآن روايت شده است(1)، ولي شيعه اين عقيده را ندارد.

مسئله شأن نزول آيات با خود آيات، واحد نيست. بعضي شأن نزول ها، مثل )يا أيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّم((2) و بعضي آيات ديگر، دلالت بر کمبودهاي ايماني اشخاص دارد، چنان که بعضي شأن نزول ها هم دلالت بر فضيلت اهل بيت(علیهم السلام) دارد، مثل شأن نزول آیه )فَمَنْ حَاجَّكَ((3)

ص: 40


1- . آلوسی، از مفسّران مشهور أهل سنّت در روح المعاني می گويد: روايات ما در كتب اهل سنّت در باب تحريف قرآن، قابل شمارش نيست. آلوسی، روح المعانی، ج1، ص26.
2- . تحریم، 1؛ «اى پيامبر! چرا چيزى را كه خدا بر تو حلال كرده به خاطر جلب رضايت همسرانت بر خود حرام مى كنى؟!».
3- . آل عمران، 61؛ «هر گاه بعد از علم و دانشى كه (در باره مسيح) به تو رسيده، (باز) كسانى با تو به محاجّه و ستيز برخيزند، به آنها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود آنگاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغ گويان قرار دهيم».

آيه تطهير(1) يا آيه )بَلِّغْ مَا أنْزِلَ((2) و آيه اکمال دين(3) و )قُل لَا أسْألُكُم((4) و آيه )إنَّمَا

وَلِيُّكُمُ اللّهُ((5) و آيات بسيار ديگر تا آنجا که از برخی از اندیشمندان اهل سنّت مانند احمد، قاضی، سنائی و... نقل شده که در شأن احدي از مهاجر و انصار چيزي که دلالت بر شأن و فضيلت باشد نازل نشده به قدر آنچه در شأن علي نازل شده است.(6)

اينها غير از آياتي است که اگرچه صراحت لفظي بر حقانيّت علي(علیه السلام) و وجوب قبول ولايت آن حضرت ندارد، ولي در معنا، صراحت آن از لفظ بيشتر است، مثل اين آيه: (....أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ...).(7)

از این دست آیات فراوان است که توضیح آنها در این مقال نمی گنجد.

ص: 41


1- . احزاب، 33؛ «خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملًا شما را پاك سازد».
2- . مائده، 67؛ «اي پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، به طور کامل(به مردم) برسان،و اگر نکني،رسالت او را انجام نداده اي».
3- . همان، 3؛ «امروز، دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم».
4- . شوری، 23؛ «بگو: من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم [اهل بيتم]».
5- . مائده، 55؛ «سرپرست و ولىّ شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده اند همان ها كه نماز را برپا مى دارند، و در حال ركوع، زكات مى دهند».
6- . هیتمی، الصواعق المحرقه، ص118 - 119؛ سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص171.
7- . یونس، 35؛ «آيا كسى كه هدايت به سوى حق مى كند براى پيروى شايسته تر است، يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر هدايتش كنند؟».

دیدگاه قرآن نسبت به صحابه

س. خداوند در چند جا در قرآن کريم اصحاب را ستوده است آنجایی كه مى فرمايد: )الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ( یا آیه )الَّذينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إيماناً( و آيات زياد ديگرى که خداوند در آن اصحاب را مى ستايد و شيعيان مى گويند كه اصحاب در دوران حيات پيامبر مؤمن بوده اند، امّا بعد از وفات او مرتد شده اند!

ج. در آياتي که ذکر کرده ايد، خداوند، مؤمنين را مي ستايد، امّا اشخاص مؤمن معرّفي نمي شوند؛ و مکرّر جواب داده ايم که اولاً برحسب صريح آيات قرآن، در بين اصحاب، افراد منافق کم و بيش بوده اند و با اين آيات، ايمان هرکس که ايمانش ثابت نباشد اثبات نمي شود و به زبان علمي، تمسّک به عموم عام در شبهه مصداقيه است. به علاوه، بقای هر مؤمن بر ايمان باوجود روايات صحيحه حوض(1) - که دلالت بر ارتجاع برخي دارد - به اين آيات ثابت نمي شود، درصورتي که در خطاب به پيغمبر(صلی الله علیه و آله) – اگرچه خطاب از قبيل: «إيّاكَ أعْني وَ اسْمَعي يَا جَارَة»(2) باشد، مي فرمايد: )وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ((3) تکليف ديگران معلوم است؛

ص: 42


1- . بخاری، صحيح، ج7، ص208، و دیگر مصادر اهل سنّت.
2- . به تو می گویم (تو را قصد می کنم) ای همسایه تو بشنو.
3- . زمر، 65؛ «به تو و همه پيامبران پيشين وحى شده كه اگر مشرك شوى، تمام اعمالت تباه مى شود».

علاوه بر اينکه شأن نزول بعضي از اين آيات، اشخاص معيّن است و بر غير آنها نبايد

تفسير شود، مثل آيه: )الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لله وَالرَّسُولِ((1) و آيه: )الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ((2) که به طورقطع شامل مثل ابوبکر، عمر و عثمان نمي شود.

شما تفاسير خودتان را ببينيد. آنها هيچ وقت چنين مواضع افتخارآميزي نداشتند.

در اينجا و موارد بسياري متأسفانه بيشتر اين سؤالات نسبت افترا به شيعه است؛ نسبت هايي که با هزاران مَن سريشم هم به شيعه نمي چسبد يا در مورد ديگران، ادّعاهايي است که تاريخ و حديث، آنها را ردّ مي کند.

ص: 43


1- . آل عمران، 172؛ «آنها كه دعوت خدا و پيامبر (صلی الله علیه و آله) را، پس از آن همه جراحاتى كه به ايشان رسيد، اجابت كردند».
2- . آل عمران، 173؛ «اينها كسانى بودند كه (بعضى از) مردم، به آنان گفتند: مردم [لشكر دشمن] براى (حمله به) شما اجتماع كرده اند از آنها بترسيد!؛ اما اين سخن، بر ايمانشان افزود و گفتند: خدا ما را كافى است و او بهترين حامى ماست».

ماجرای لشکر اسامه و تخلّف برخی از صحابه

س. شيعيان حديثى ساخته اند که در آن آمده است: «لعنت خدا بر کسى باد که در لشکر اسامه شرکت نکرد و از آن باز ماند». آنها با ساختن اين حديث مى خواهند بر عمر لعنت بفرستند، اما فراموش کرده اند که آنها بايد دو چيز را ثابت کنند:

- يکى اينکه على از شرکت در لشکر اسامه باز نمانده است و اگر باز نمانده و شرکت کرده، پس او به امامت ابوبکر اعتراف کرده است، چون او راضى شده که سرباز فرماندهى باشد که ابوبکر او را تعيين کرده است.

ديگر اينکه بگويند: على در لشکر اسامه شرکت نکرده است. پس على مشمول دروغى مى شود که ساخته اند.

ج. عجيب است اين همه تحريف و مغلطه کاري در حديث ثابتی که خود اهل سنّت هم آن را روايت کرده اند و اينکه جمعي از اصحاب، مثل ابوبکر، عمر، عثمان، ابوعبيده، سعد و ديگران غير از علي بن ابي طالب(علیه السلام) مأمور به شرکت در آن سريه که به رياست اسامة بن زيد بن حارثه بود، شدند و اسامه، جُرَف را لشکرگاه قرار داد و نيز تخلّف اين دو نفر (ابوبکر و عمر) ثابت است و حديث لعن را علمای بزرگ اهل سنّت روايت کرده اند(1) و تا حدّي تخلّف آنها ثابت است که بعضي در مقام برآمده اند که تخلّف آنها را توجيه و حمل بر ضرورت نمايند.

ص: 44


1- . شهرستانی، الملل و النحل، ج1، ص23؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج6، ص52 و دیگر مصادر معتبر شیعه و اهل سنّت.

در مورد علي(علیه السلام)، تخلّف بي موضوع است. اينکه مي گوييد اگر تخلّف نکرده، پس به امامت ابوبکر اعتراف کرده چه معنا دارد؟ اين چه ملازمه عجيبی است؟

تخلّف و عدم تخلّف و لعن، مربوط به زمان حيات رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است که بر

ابوبکر و ساير صحابه، اسامه امارت داشت و علي(علیه السلام) مأمور به شرکت در آن نبود.

حاصل اينکه اين طعن و ايراد بر ابوبکر و عمر و شمول لعن حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) نسبت به آنها بر هرکس كه مراجعه به تاريخ نمايد در نهايت وضوح ثابت مي شود و همه مي فهمند که تخلّف آنها براي توطئه و اغتنام فرصت بود، چنان که حکمت دستور رسول خدا(صلی الله علیه و آله) عدم حضور آنها در مدینه بود.

ص: 45

بیان ارتداد برخی از صحابه در قرآن

س. شیعه اگر صحابه را كافر بداند بالتبع علی را هم كافر دانسته، چون كه به امر خدا قیام نكرد و از این تكفیر لازم می آید كه همه شریعت و حتّی قرآن كه توسط ابوبكر، عمر، عثمان و دیگر صحابه نقل شده، باطل باشد!

ج. باز هم می گوييم كه اين افترايی بيش نيست. شيعه هركسی را كه صحابه را به خاطر صحابه بودنشان كافر بگويد، كافر می داند.

بلی، صحابه ای كه قرآن كريم بر نفاق آنها تصريح كرده، همان كسانی كه به زمان قبل از اسلام برگشتند، مرتد می داند. اما اينکه در قسمت دوم سؤال مي گوييد از اين تکفير، لازم مي آيد که قرآن هم باطل باشد هيچ ملازمه اي وجود ندارد قرآن قطعي الصدور و متواتر است و همه صحابه اعم از عدول و غيرعدول آن را نقل کرده اند و حتماً مي دانيد که در تواتر لازم نيست که همه مخبرين و راويان عدول باشند بلکه تواتر به خبر فسّاق هم ثابت مي شود و قرآن كريم به اخبار همه صحابه به دست ما رسيده است، علاوه برآنكه خود قرآن معجزه هميشگی است كه خودش، خودش را اثبات می كند.

انگار قرآن همين الان بر پيامبر(صلی الله علیه و آله) نازل شده و به مردم می گويد:

)وَ إن كُنْتُم فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَاْتُوا بِسُورَة مِنْ مِثْلِه(.(1)

ص: 46


1- . بقره، 23؛ «و اگر در باره آنچه بر بنده خود [پيامبر] نازل كرده ايم شك و ترديد داريد، (دست كم) يك سوره همانند آن بياوريد».

امّا شما كه گوش شنوا نداريد، برای دفع اشکالات محکم معتبري که به بعضي از

صحابه وارد است، به ايراد اتّهاماتی متوسل می شويد كه از خانه عنكبوت هم سست تر است!

ص: 47

قرآن و سنّت، محور مذهب شیعه

س. شيعه معتقدند که ائمه در پهلوی مادرانشان هستند و از ران راست متولد می شوند. آيا محمدکه برترين پيامبران و والاترين انسان ها بود، در شکم مادرش نبود و از رحم او بيرون نيامد؟

ج. شيعه، حضرت رسول خدا محمد بن عبدالله(صلی الله علیه و آله) را افضل تمام انبيا، امامان، ملائکه و همه مخلوقات خدا، مي دانند و براي احدي، فضيلتي بر آن حضرت نمي گويند.

محور تمام مطالب شيعه و امامان شيعه، قرآن وحي نازل بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و گفتار، رفتار و کردار آن حضرت است.

شيعه، ائمه(علیهم السلام) را صاحب هر مقامي مي داند، به استناد قرآن مجيد و احاديث متواتره ثابت الصدور است.

شيعه مي گويد اسلام، مذهب و عقايد اسلامي را بايد از محکمات آيات و روايات شناخت. شما با چه جرئتي مي گوييد: «شيعه معتقدند».

شما از اين همه کتاب هاي کلامي و کتاب هاي مخصوص به اعتقادات اصلي شيعه - که به واسطه آن تبرّز بر ساير مذاهب دارند - چشم مي پوشيد و تنها مضمون يک خبر واحد را به همه شيعه نسبت مي دهيد، چنان که در بين خودتان نيز نسبت به مذاهبي که داريد همين معامله را داريد! کمي انصاف داشته باشيد و اعتقادات مذاهب را از کتاب هاي معتبر آنان نقل کنيد.

ص: 48

علم غیب پیامبر و ائمه(علیهم السلام)

س. کلینی در کتاب کافی می گوید: «أن الأئمة يعلمون متى يموتون وأنهم لا يموتون إلّا باختيار منهم؛ ائمه می دانند که چه زمانی می میرند و آنها جز با اختیار خودشان نمی میرند» و مجلسی در بحارالأنوار حدیثی را ذکر می کند که می گوید: «لم يكن إمام إلّا مات مقتولاً أو مسموماً؛ هیچ امامی نبوده مگر آنکه او را کشته اند یا مسمومش کرده اند»؛ اگر آن گونه که کلینی و حر عاملی گفته اند امام غیب می داند، پس امام آب و غذایی را که به او داده می شود اگر مسموم باشد می داند که مسموم است و اگر آن را بخورد و بمیرد خودکشی کرده است.

ج. مسئله علم پيغمبر اعظم(صلی الله علیه و آله) به غائبات و مالايدرک حسب العادة للنّاس ثابت است. مواردي که در مغيبات به آن خبر داده اند و اهل سنّت و شيعه همه روايت کرده اند، و شبهه و شک در آنها نیست از بس كه بسيار است در علم واسع آنها «بما کان وما يکون وما هو کائن» جاي شک نمي گذارد.

ما از شخص رسول اعظم(صلی الله علیه و آله) شروع مي کنيم که آن حضرت از «ما کان وما يکون وما هو کائن» در موارد متعدّد خبر داده اند، که علم او را به اين نوع موارد سه گانه ثابت مي نمايد، يعني هرکس مي فهمد علومي که اظهار کرده اند مختص به آن موارد خاص که به مناسبت، اظهار علم فرموده اند نيست.

ص: 49

از آيه شريفه )عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَم((1) استفاده عموم مي شود؛ زيرا موصول، افاده

عموم مي نمايد و همچنين )عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَم((2) دلالت بر عموم دارد و به قرينه، دانسته مي شود که الف و لام در آن عهد است و مثل «أنَا مَدِينَةُ العِلْمِ وَ عَلِيٌ بَابُهَا»(3) دلالت بر اين دارد که پيغمبر(صلی الله علیه و آله)، شهر تمام علوم است و علي(علیه السلام) هم باب آن شهر است.

اظهارنظر در حقيقت علم و اينکه این علم چگونه حاصل مي شود و حقيقت آن چيست، ورود در وادي بسيار وسيع و عميقي است که عقل هاي عادي؛ از فلاسفه و دیگران، هيچ يک حرف آخر را - که موجب اطمينان باشد - نزده اند.

حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در علم به اشيا و معرفت حقايق، اعلم بشر و بلکه اعلم از ملائکه است كه معلّم الهي شديدالقوي به او آموخت و خداوند به او، ادب و فرهنگ تعليم کرد که فرمود:

«أدّبَني رَبّي وَ أحْسَنَ تأديبي».(4)

علم به زمان موت اشخاص و حوادث آينده، از علومي است که پيغمبر(صلی الله علیه و آله) از آنها خبر داده و از مشهورترين آنها خبر از قتل عمار به دست فئة باغيه است و نيز خبر از فتح مدائن و ساير فتوحات.

اميرالمؤمنين(علیه السلام) و سایر امامان اهل بيت(علیهم السلام) باب شهر علم، يعني وارث علوم پيغمبر أعظم(صلی الله علیه و آله) هستند و علم وسيع و فراگير آنها قابل انکار و مورد اعتراض نيست.

ص: 50


1- . نساء، 113؛ «و آنچه را نمى دانستى، به تو آموخت».
2- . علق، 5؛ «و به انسان آنچه را نمى دانست ياد داد!».
3- . حاکم نيشابوری، المستدرک، ج3، ص126 - 127.
4- . سیوطی، الجامع الصغیر، ج1، ص51؛ متقی هندی، کنزالعمال، ج7،. ص214؛ مجلسی، بحارالانوار، ج16، ص210؛ ج68، ص328؛ ج108، ص222؛ «پروردگارم مرا ادب و تربیت کرد و این همراه با لطف و حلم و مهربانی بود».

علم خدا و در مراتب بعد، علم انبيا، اوليا و اوصيا از آيات بزرگ الهي است.

به هرحال، اعتقاد شيعه نسبت به علم امامان(علیهم السلام) برگرفته از اعتقادي است که به

علم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دارد و اقتضای امامتي است که خدا حضرت ابراهيم خليل(علیه السلام) را پس از آن ابتلا و آزمايش خاص، به آن برگزيد و پيامبران ديگر را که قرآن مجيد نام برده برحسب )وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا((1) به آن افتخار بخشيد.

به تفصيل به سؤالات در اين موضوع - که حقیقت آن مانده است و استقبال ائمه(علیهم السلام) از شهادت و قضاي الهي - ، وجوه مقبول متعددی گفته شده است که براي اطلاع از آنها، هرکسی بخواهد می تواند به کتاب هايي که پيرامون علم امام تأليف شده رجوع نمايد.

ص: 51


1- . انبیاء، 73؛ «و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما، (مردم را) هدايت مى كردند».

دعوت پیامبر(صلی الله علیه و آله)علّت اصلی پیشرفت

س. شيعيان مى گويند که خلفا کافر بوده اند. پس چگونه خداوند آنها را يارى کرد و کشورها را به دست آنها فتح نمود؟ درحالی که سنّت الهى این است که کفار و منافقين را شکست مى دهد؟ در مقابل، معصوم شیعیان امّت دچار تفرقه گرديد تا آنکه دشمنان، به اسلام و مسلمين چشم طمع دوختند پس ولایت و حکومت معصوم کدام رحمت را برای امت به ارمغان آورد؟

ج. مکرّر گفتيم که شيعيان با همه آنها معامله اسلام و مسلماني داشتند، امّا پيشرفت اسلام و فتوحات، همه مربوط به حقيقت دعوت و قدرت حرکتي بود که پيغمبر(صلی الله علیه و آله) به امر خدا ايجاد کرد، كه همه حتّي کساني که آنها را منافق مي دانستند به وعده هاي پيغمبر(صلی الله علیه و آله) ايمان داشتند که دعوت به جلو مي رود و خبرهاي غيبي پيغمبر(صلی الله علیه و آله) محقّق مي شود.

در دوران حضرت علي(علیه السلام) اگر آن فتنه ها پيش آمد، همه مولود دوران و مديريت آنها (خلفای قبلی) بود که علي(علیه السلام) را خانه نشين کردند و مردم را به عدم تعهّد به مباني ديني و دل بستگي به دنيا و رياست پرورش دادند و کردند آنچه کردند. معاويه را بر بخش مهمّي از عالم اسلام مسلّط کردند و او مانع از جهان گیر شدن اسلام شد، و عمر که به ظاهر بر همه عمّال سخت مي گرفت، او را مورد مؤاخذه قرار نمي داد و

ص: 52

مي گفت: هذَا کَسْرى العَرَب؛(1) که راجع به سرّ اين موضع خاص نسبت به معاويه، حرف و حديث هايي است که ما نمي خواهيم وارد آن شويم، ولی مانع اصلی از پیشرفت اسلام و جهان گیر شدن دعوت، استبداد آن چند نفر بود که معروف است آن شخص

مسیحی گفت: ما باید از معاویه متشکر باشیم که اگر او نبود و آن موضع مخرب را در داخل اسلام اتخاذ نمی کرد، اسلام تمام اروپا و جهان را مسخر می نمود.(2)

ص: 53


1- . ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج3، ص134؛ این کسرای عرب است.
2- . رشید رضا در تفسیر المنار، گفته آن شخص مسيحی را آورده است که می گفت: بايد مجسمه معاويه را با طلا بريزيم و در ميدان برلين نصب كنيم، زيرا اگر او نبود، اكنون مسلمانان در قلب اروپا حكومت می كردند. (ج11، ص260).

پیشرفت همگان در گرو پیروی از پیامبر(صلی الله علیه و آله)

س. آیا معقول است كه پیامبر در انتخاب اصحاب ناموفق بود ولی رهبر انقلاب ایران یعنی خمینی در این كار موفق بود؟

ج. اينها چه حرف هايي است! توفيق پيغمبر(صلی الله علیه و آله) در امر رسالت و دعوت مردم به خدا و اسلام، از همه انبيا حتي ابراهيم خليل(علیه السلام) هم بالاتر بود. موفقيت ديگران هم پيروي از پيغمبر(صلی الله علیه و آله) بوده و هست.

نجاح و موفقيت آيت الله خميني+ هم از نجاح و موفقيت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و سيره او و قرآن مجيد است.

تمام رجال بزرگ عالم را اگر يک فرد بشماريم، طرف مقايسه با پيامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) نمي باشند.

چه بگوييم از دست نادان هايي مثل شما كه از اصل بحث، يعنی مشروعيت حكومت خلفا بعد از پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرار می كنند و دائم به حاشيه می روند!

ص: 54

پيدايش شيعه اثني عشري

س. شيعه ادّعا مى کنند که اصحاب پيامبر بعد از وفات او مرتد شده اند. پرسش اين است که آيا اصحاب پيامبر قبل از وفات پيامبر شيعه اثنى عشرى بودند، سپس بعد از مرگ پيامبر سنّى شدند یا اینکه قبل از وفات پیامبر سنی بودند سپس شیعه شدند؟!

ج. عنوان شيعه براي خواص پيروان اميرالمؤمنين(علیه السلام) در عصر حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به وسيله شخص پيغمبر(صلی الله علیه و آله) قرار داده شده بود(1).

اثني عشري به طوررسمي عنوان نبود، سنّي هم عنوان نبود تا بعد از رحلت پيغمبر(صلی الله علیه و آله) بعد از اينکه منع عمر از نقل احاديث و سنّت رسول الله(صلی الله علیه و آله) برداشته شد، عنوان شد.

به هرحال، اين عنوان«سنّی» به عکس شيعه که عنواني اصيل است، عنواني بي اصل و مأخذ است.

ص: 55


1- . سیوطی، الدرّالمنثور، ج6، ص379 و ديگر مصادر اهل سنّت.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) ، مؤسس عنوان شیعه

س. دين در دوران پيامبر کامل گرديد؛ زيرا خداوند مى فرمايد: (اليَومَ اكْمَلْتُ لَكُم دينَكُم )؛ «امروز، دين شما را كامل كردم» و مذهب شيعه بعد از وفات پيامبر پديد آمده است. پس چگونه شیعه می گوید که دین با امامت علی کامل شد؟

ج. عجيب است که شخص چنين ادّعايي نمايد! عنوان شيعه بر پيروان اميرالمؤمنين و اهل بيت(علیهم السلام)، عنواني است که شخص پيغمبر(صلی الله علیه و آله) آنها را به آن معرفي کرده است.

شما تفاسير خود اهل سنّت را بخوانيد. آيه )إنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ اُولئكَ هُمْ خَيْرُ البَرِيّة((1) را تلاوت کنيد و رواياتي که در تفسير آن مثل سيوطي در الدر المنثور(2) آورده و در کتاب هاي حديث روايت شده بخوانيد تا بدانيد که شيعه در همان عصر پيغمبر(صلی الله علیه و آله) به زبان خود آن حضرت - که )مَا يَنْطِقُ عَنِ الهَوى * إنْ هُوَ إلّا وَحْيٌ يُوحى((3) است -

ص: 56


1- . بیّنه، 7؛ «(امّا) كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، بهترين مخلوقات (خدا)يند!».
2- . به عنوان نمونه در تفسیر این آیه از جابر با اسناد صحیح نقل می كند كه می گوید: ما نزد پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله) بوديم كه علی(علیه السلام) وارد مجلس شد. پيغمبر فرمود: «وَالّذي نَفْسي بِيَدِهِ إنَّ هذا وَشِيعَتَهُ لَهُمُ الفائِزوُنَ يَوْمَ القِيامَةِ»؛ «سوگند به خدايی که جان من در دست اوست به یقین اين شخص (علی بن ابي طالب) و شيعيانش، روز قيامت رستگارند». سیوطی، الدرّالمنثور، ج6، ص379.
3- . نجم، 3 - 4؛ «و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد!؛ آنچه مى گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست!».

بر پيروان خاص علي(علیه السلام) اطلاق و اکمال دين هم به ابلاغ ولايت علي(علیه السلام) انجام شد.

عنوان سنّي، بعدهاوبعدها نه حتّي در عصر صحابه و بلکه تابعين بلکه بعدها (که به واسطه تغيير مسير معيّن نظام من عند الله تعالي که در يوم الغدير اعلام شد) پدید آمد و سعي سياسي حکومت در بازداري مردم از روی آوردن به اهل بيت(علیهم السلام) بود و مردم را از اسلام ناب و خط تشيّع و پيروي اهل بيت(علیهم السلام) با سياست، زور، ارعاب، قتل و شکنجه بازداشتند و مکتب بي اصالت مخالف سنّت قطعيه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را به وسيله عمّال خود به وجود آورد و با جعل احاديث عنوان سنّي و سنّت را جعل نمودند.

اين حقايقي است که تاريخ، همه را بازگو مي کند و بر هيچ محقّق منصفي که تاريخ آن ازمنه و حکومت هاي استبدادگرانه - که بر اساس ارعاب و سلب حقوق مردم مسلمان بود - مطالعه کند، پنهان و مخفي نمي ماند.

ص: 57

تنصیص پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر امامت ائمه اثني عشر(علیهم السلام)

س. شيعه مى گويند که ابوبکر و عمر در کنار زدن على از خلافت موفق شدند. از آنها مى پرسيم وقتى آنها على را کنار زدند، خلافت چه دستاوردهايى براى خودشان داشت؟

چرا ابوبکر يکى از پسرانش را جانشين خود نکرد، چنان که طبق گفته شيعيان، على فرزندش حسن را جانشين خود قرار داد؟ و چرا عمر يکى از فرزندانش را به عنوان جانشين خود تعيين نکرد؟

ج. مثل اين است که در زمان ما بگوييد: فلان نامزد رئيس جمهوري آمريکا يا جاهاي ديگر چه دستاوردهايي برايشان دارد؟ فرزندش که پس از او رئيس جمهور نمي شود.

مگر نمي دانيد که رياست موقعيتي است که آنها دنبال آن هستند و براي يک روز آن هم، به هر کاري تن مي دهند.

امّا جانشيني امام حسن و امام حسين(علیهما السلام) به عقيده شيعه به تعيين شخصي حضرت علي(علیه السلام) نبود بلكه نصب الهي بود که پيغمبر(صلی الله علیه و آله) از آن خبر داد: «الحَسَنْ وَ الحُسَينُ إمامانِ»(1)؛ ساير ائمه(علیهم السلام) نيز به تعيين، نصب و معرفي الهي به وسيله پيغمبر(صلی الله علیه و آله) بودند.

ص: 58


1- . صدوق، علل الشرائع، ج1، ص211؛ فتال نيشابوري، روضة الواعظين، ص156؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج3، ص163؛ مرتضي، شرح الازهار، ج4، ص522 «پاورقي».

ابوبکر پسري که قابليّت داشته باشد او را به جاي خود - که مانند عمر همفکر و هم حزبي او باشد - معرّفي کند نداشت و ازطرفي مصالح شخصي خود و کسانش را در معرّفي عمر محفوظ مي ديد، ازاين جهت او را معرّفي کرد.

عمر هم همين طور سياست بني هاشم زدايي و منفعت گرايي حزبي خود را با همان شورا تأمين کرد، امّا فرزندان اميرالمؤمنين(علیه السلام) در نظر بسياري اگر از پدرشان محبوب تر نبودند کمتر نبودند و مردم در وجود آنها پيغمبر(صلی الله علیه و آله) را مي ديدند.

با قطع نظر از تنصيص شخص پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) بر امامت آنها، اميرالمؤمنين هم اگر مي خواست از جانب خودش کسي را به سرپرستي امّت بگمارد طبعاً حضرت امام حسن مجتبي(علیه السلام) بود و تعيين ديگري جايز نبود.

حساب اين دو امام که پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) از آنها به «أبْناء»(1) تعبير مي فرمود با عبدالرحمن بن ابي بکر يا عبدالله بن عمر از زمين تا آسمان و بيشتروبيشتر فاصله دارد.

ص: 59


1- . صفار، بصائرالدرجات، ص73؛ شوکانی، نیل الاوطار، ج6، ص 139؛ و نيز رجوع كنید به روايات اهل سنّت كه قضیه مباهله را ذكر كرده اند ازجمله: احمد بن حنبل، مسند، ج1، ص185؛ حاكم نيشابوری، المستدرك، ج3، ص150.

توصیه های پیامبر(صلی الله علیه و آله) به پیروی از اهل بیت(علیهم السلام)

س. در نهج البلاغه روايت است که وقتى به على خبر رسيد که انصار ادّعا کرده اند خليفه و امام بايد از آنها تعيين شود، گفت: «چرا عليه آنها دليل نياورديد که پيامبر وصيّت نموده که با نيکوکارشان نيکويى شود و از بدکار آنها گذشت شود؟ گفتند: اين چه دليلى عليه آنها مى تواند باشد؟ گفت: اگر امامت به آنها تعلّق مى داشت، پيامبر در مورد آنها سفارش نمى کرد»، به شيعه بايد گفت که همچنين پيامبر درباره اهل بيت خود سفارش نموده که با آنها به نيکى رفتار کنيد و فرموده است: «أذكِّرُكُمُ اللهَ في أهْلِ بَيْتي؛ شما را درباره اهل بيتم سفارش مى کنم».

پس اگر امامت حق ويژه آنها بود، پيامبر در مورد آنها سفارش نمى کرد.

ج. چه قياس مع الفارق بل مع الفوارقی است. تأکيدات و تنصيصات پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) مختصّ به جمله «أذکّرُکُمُ اللهَ في أهْلِ بَيْتي»(1) نيست.

آن حضرت، مکرّر در مکرّر مردم را به پيروي از اهل بيت(علیهم السلام) و رجوع به آنها و اينکه حق با آنهاست و نجات و رستگاري در بودن با آنهاست دعوت فرمود.

اين جمله هم اشاره دارد به ظلم هايي که حضرت مي دانست بر اهل بيت(علیهم السلام) مي شود و به آنها اتمام حجّت فرمود.

انسان باور نمی كند كه اين سؤال ها از جانب عالمان و بزرگان اهل سنّت باشد، بلكه

ص: 60


1- . مسلم نیشابوری، صحیح، ج7، ص123؛ «شما را در مورد اهل بیت و خاندانم سفارش می کنم.

یقین می کند که آن را اشخاصی جاهل و غير آگاه به تاريخ مطرح می كنند.

ص: 61

تنصیص پیامبر(صلی الله علیه و آله) به اسامی اهل بیت(علیهم السلام)

س. شيعيان براى اثبات امامت امامان دوازده گانه به اين حديث استدلال مى کنند که پيامبر فرمود: «دوازده خليفه خواهند بود که همه از قريش هستند».

اينک به

شيعه بايد گفت که همه روایات حدیث به صراحت می گویند که این دوازده نفر امیر و خلیفه و فرمانروای مردم خواهند بود. معلوم است که از ائمه شيعه، فقط على و فرزندش حسن به خلافت رسيدند. پس مراد از دوازده نفر در روایات، ائمه شیعه نیستند.

ج. فقه الحديث اين نيست که اين دوازده نفر همه به ظاهر هم حکومت پيدا مي کنند، بلکه معناي حديث اين است که امر اين امّت به خير و خوبي خواهد بود اگر اين دوازده نفر بر آنها ولايت و حکومت داشته باشند.

مضافاً بر اينکه اين حديث به الفاظ مختلف از جابر بن سمره و از عبدالله بن مسعود روايت شده است و از همه آنها استفاده مي شود که خلفاي شايسته - که نمايش وجود پيغمبرند - دوازده نفر هستند.(1)

اگر اين دوازده نفر ائمه اثني عشر از اهل بيت(علیهم السلام) نيستند شما بگوييد کيستند؟

آيا يزيد، مروان و کساني که خمّار و متجاهر به بي اعتنايي به اسلام بودند، خليفه اند؟ شما چه کساني را شايسته جانشينی پيامبر(صلی الله علیه و آله) در اداره امور امّت اسلامی معرّفي مي کنيد؟

كمی تأمّل کنيد. براي اين احاديث متواتر ائمه اثني عشر اگر همه علمای اسلام

ص: 62


1- . احمد بن حنبل، مسند،ج 5، 86 – 108؛ مسلم نیشابوری، صحيح، ج6، ص2 - 4.

جمع شوند، مصداقي غير از اين دوازده نفر پيدا نمي کنند.

ص: 63

تنصیص پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر امامت حضرت علی(علیه السلام)

س. وقتى اين آيه نازل شد که: )إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها(؛ «خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش بدهيد ».

پيامبر(صلی الله علیه و آله) بنى شيبه را فراخواند و کليد کعبه را به آنها داد و گفت: «آن را بگيريد که براى هميشه تا روز قيامت به دست شما خواهد بود و کسى جز ستمگرى آن را از دست شما نخواهد گرفت». پيامبر(صلی الله علیه و آله) در مورد خادم و سدنه کعبه چنين مى گويد.

پس چرا در مورد خلافت على چنين چيزى نگفت؟

ج. تعجّب است که مي گوييد پيغمبر(صلی الله علیه و آله) در مورد خادم و سدانيت کعبه فرموده و در مورد خلافت علي(علیه السلام) چيزي نگفته است بااينکه از آغاز بعثت، يعنی از وقت نزول )وأنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأقْرَبِينَ((1) و در غدير خم «مَنْ کُنْتُ مَوْلٰاهُ فَهٰذا عَلِيُّ مَوْلٰاهُ...»(2) و در مناسبات مختلف ديگر براي امامت و خلافت علي(علیه السلام) تنصيص فرمود و در احاديث، به امامت عترت و تمسّک به آنها وصيّت فرمود. (3)

بعيد است اين سؤال را آشنای به كتب مهم اهل سنّت طرح كرده باشد چرا كه در آن، تنصيصات مختلفه و متعدده پيامبر(صلی الله علیه و آله) بر امامت علی(علیه السلام) آمده است.

ص: 64


1- . شعراء، 214؛ «و خويشاوندان نزديكت را انذار كن!».
2- . احمد بن حنبل، مسند، ج4، ص281، 372؛ نسائی، خصائص اميرالمؤمنين، ص93 - 98؛ حديث533؛ همو، السنن الكبری، ج5، ص45؛ حاكم نيشابوری، المستدرك، ج3، ص109.
3- . احمد بن حنبل، مسند، ج3، ص59؛ ترمذی، سنن، ج5، ص328 – 329؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج3، ص65 – 67.

واکنش صحابه در مسئله جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله)

س. اگر آن گونه که شيعه مى گويند اصحاب دشمن يکديگر بودند و هريک براى رسيدن به خلافت تلاش مى کرد و باهم بر سر رياست اختلاف داشتند، هزاران انسان در زمان اصحاب مسلمان نمى شدند و آنها مناطق زيادى از جهان را فتح نمى کردند.

ج. تعجّب است که کسي اختلافات بين صحابه را که حتّي در زمان خود پيغمبر(صلی الله علیه و آله) وجود داشت منکر شود و تلاش آنها را براي نيل به خلافت و مراتب پايين تر از حکومت ولايات و مناصب مختلف نداند، حتي مانند طلحه و زبير که از اصحاب معروف و مشهور بودند از اميرالمؤمنين علی(علیه السلام) حکومت کوفه و بصره را مي خواستند.(1)

در آن ميان بسيار کم بودند اشخاصي که دامنشان از علاقه به رياست و سعي در تحصيل آن پاک باشد. بااين وجود اين روحيات اگرچه زيان بار شد و زيان بار بود، امّا حرکت نيرومندي که اسلام و رسالت حضرت رسالت مآب(صلی الله علیه و آله) ايجاد کرده بود مانند گويي که به دست تواناترين افراد در فضا پرتاب شود با شتاب به جلو مي رفت، اگر بگوييم امروز هم اينگونه با همان حرکت رو به جلو است و توقّف ندارد، مبالغه نکرده ايم.

امّا بسياري از اصحاب هرچه فتوحات بيشتر مي شد و جلوه هاي دنيا را بيشتر

ص: 65


1- . طبری، تاریخ، ج3، ص451 - 452 و دیگر مصادر معتبر اهل سنّت.

مي ديدند، هوا، هوس و حب رياستشان داغ تر و آشکارتر مي گرديد.

و اين علي(علیه السلام) و پيروان او، ابوذرها، مقدادها و اصحاب پاک بودند که تحت تأثير

هواوهوس قرار نگرفتند و همان مشي و روش زاهدانه و خداپسندانه عصر نبوي را حفظ کردند و اين علي(علیه السلام) بود که ابن عباس مي گويد: در ذي قار خدمت آن حضرت رسيدم و او کفش خود را اصلاح مي کرد. به من فرمود: «مَا قيمَةُ هَذا النَّعْلِ؟؛ قيمت اين کفش چقدر است؟».

عرض کردم: لاقِيمَةَ لَهَا؛ قيمتي براي او نيست؟

فَقَال(علیه السلام): «وَاللهِ لَهِيَ أحَبُّ إلىّ مِنْ إمْرَتِکُم إلّا أن أقِيمَ حَقّاً أوْ أدْفَعَ بَاطِلاً»؛

فرمود: «به خدا سوگند اين کفش پيش من از امارت و فرمانروايي بر شما محبوب تر است مگر آنکه حقي را برپا دارم يا باطلي را دفع کنم».(1)

و اين علي(علیه السلام) بود که مي فرمود:

«دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَد عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْز».(2)

ص: 66


1- . نهج البلاغه، خطبه 33 (ج1، ص80)؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج2، ص185.
2- . نهج البلاغه، خطبه 3 (ج1، ص37)؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص202؛ «این دنیای شما پیش من از آب بینی بز ماده بی ارزش تر است».

ارتداد برخی از صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله)

س. شيعه معتقدند که اغلب صحابه به جز تعداد بسيار اندکى منافق و کافر بوده اند. اگر چنين است، پس چرا اين کافران آن تعداد اندکى را که با پيامبر بودند نابود نکردند و اگر اصحاب بعد از وفات پیامبر همه به جز هفت نفر مرتد شدند، چرا آنها آن هفت نفر را نکشتند و به دوران نیاکانشان برنگشتند؟

ج. شيعه نمي گويند كه اصحاب همه يا اکثريت مرتد شدند، بلكه مي گويند كه در همان عصر پيغمبر(صلی الله علیه و آله) برحسب صريح آيات قرآن، در بین صحابه، منافقين بودند که اگرچه با آنها به ظاهر معامله اسلام مي شد، اما در باطن، کافر و بي اعتقاد بودند.

بعد از پيغمبر(صلی الله علیه و آله) بسياري از اينها برحسب روايات صريحه صحيحه حوض،(1) مرتدّ حقيقي شدند. باز هم اگرچه صريحاً اصل نبوّت را انکار نمي کردند و از اسلام براي نيل به مقاصد خود بهره مي گرفتند، ولي نصوص مسائلي را که پيغمبر(صلی الله علیه و آله) فرموده بود يا قرآن بر آن صراحت داشت منکر شدند و در عين حال دستگاه حاکمه وقت به عنوان ارتداد، کساني که آنها را نمي پذيرفتند و استبداد آنها را خلاف اسلام و نصوص صادر از پيغمبر(صلی الله علیه و آله) مي دانستند به قتل مي رساندند که داستان عمر با مالک بن نويره(2) يکي از آن عار و ننگ هايي است که به بار آوردند.

ص: 67


1- . بخاری، صحيح، ج7، ص208.
2- . طبرى، تاريخ، ج2، ص503؛ ابن اثير جزری، الكامل فی التاريخ، ج2، ص357.

ابوبكر، همراه پیامبر(صلی الله علیه و آله) در غار ثور

س. چه چيزی ابوبکر را مجبور کرده بود تا در سفر هجرت، همراه پيامبر باشد؟ اگر چنان که شيعه مى گويد او منافق بود، پس چرا از پيش قومش که کافر بودند فرار مى کند و حال آنکه کافران در مکه صاحب قدرت و فرمانروايى بودند؟

اگر او به خاطر منفعت دنيوى اقدام به هجرت نموده بود، پس بگویيد زمانى که پيامبر تنها و آواره بود همراهى او چه منفعتى داشت؟

ج. ابوبکر طبعاً قوي النفس و شجاع نبود. او پيش بيني مي کرد که بعد از هجرت پيغمبر(صلی الله علیه و آله)، وی و ديگران از کساني که تحت حمايت آن حضرت قرار داشتند در غياب آن حضرت، مورد اذيت و آزار قرار مي گيرند، ازاين جهت با حضرت همراه شد و الّا او رفيق دل بخواهي نبود.

در غار هم ابوبكر به جاي اظهار قدرت و ايمان به نصرت خداوند متعال در آن وضعيت حساس، اظهار حزن و ترس مي نمود و پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله)، او را امر به آرامش و ترک حزن و اضطراب مي کرد.(1)

ما بيشتر از اين نمي گوييم و او را مثل بعضي متّهم نمي کنيم که از آن اظهار حزن،

ص: 68


1- . اشاره به آيه 40 سوره توبه: ) فَقَدْ نَصَرَهُ اللهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللهَ مَعَنا(؛ «(اگر او را يارى نكنيد)، خداوند او را يارى كرد (و در مشكل ترين ساعات، او را تنها نگذاشت) آن هنگام كه كافران او را (از مكّه) بيرون كردند، در حالى كه دوّمين نفر بود (و يك نفر بيشتر همراه نداشت) در آن هنگام كه آن دو در غار بودند، و او به همراه خود مى گفت: غم مخور، خدا با ماست!».

جزع و فزع غرضش اين بود که آنهايي که در تعقيب پيغمبر(صلی الله علیه و آله) بودند مطّلع شوند!

نه، ما هرگز نمي گوييم و اين احتمال را نمي دهيم، امّا از اين واقعه به ضعف ايمان

و عدم اعتقاد محکم او به رسالت حضرت خاتم الانبيا(صلی الله علیه و آله) پي مي بريم و اين آگاهي و علمي است که براي هر کسي که دقّت در اين اوضاع داشته باشد - اگر هم سنّي باشد و نخواهد به اين نتيجه برسد - به آن مي رسد چنان که بسياري از بزرگان اهل سنّت به آن رسيده اند.

اما نسبت به خوابیدن امیرالمؤمنین(علیه السلام) در بستر رسول الله(صلی الله علیه و آله)؛ اگر فرضاً بگويند حضرت علي(علیه السلام) مي دانست و پيغمبر(صلی الله علیه و آله) به او خبر داده بود و به نصرت خدا مطمئن بود، مي گوييم: برفرض اينکه حضرت علي(علیه السلام) با اطلاع در بستر پيامبر(صلی الله علیه و آله) خوابيده باشد براي اينکه حضرت علي(علیه السلام) و ابوبکر را در دو جايگاه قرار دهد، کافي است. جايگاهي که فاصله اش از فاصله زمين و آسمان بيشتر مي شود.

ص: 69

رفتار پیامبر(صلی الله علیه و آله) با منافقان

س. اگر به شما گفته شود که رهبرى صالح و پرهيزکار، حاکم مردمى است که بعضى منافق و بعضى مؤمن اند و اين مرد به لطف الهى منافقان را از طرز سخنشان مى شناسد، اما با وجود آن، از افراد شايسته دورى مى نمايد و منافقان را انتخاب کرده و پست هاى مهم را به آنان می دهد و با دختر بعضى از آنها ازدواج کرده و بعضى داماد او هستند، نظر شما درباره اين مرد چيست؟ شيعه در مورد پيامبر چنين عقيده و باورى دارند!

ج. شيعه، پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) را اصلح و اکمل خلق مي داند و اعمال و گفتار او را به حکم )وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى((1) امری الهي مي شمارد.

او در تبليغ اسلام، سياست و مأموريت گام به گام داشت و در آغاز و ابتدای دعوت؛ چه قبل از هجرت و چه بعد از آن، اين روش را داشت که به همان اعتراف زباني اشخاص به توحيد و گفتن «لا إله إلّا الله» اکتفا مي کرد و همه را در اين حريم وارد مي نمود با علم به اينکه در بين آنها افراد منافق هم وجود دارد - كه هرچه گسترش اسلام بيشتر شد، مواضع منافقانه و حزب سازي آنها بيشتر آشكار شد - با آنها به همان ظاهر اقرار به اسلام عمل مي کرد و مأمور به ظاهر آنها بود و کشف ضماير و قلوب نمي فرمود.

ص: 70


1- . نجم، 3-4؛ «و هرگز ازروى هواى نفس سخن نمى گويد؛ آنچه مى گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست!».

برخوردها، معاشرت ها و همسرگرفتن هاي او همه مواضعي بود که در راستاي عمل به ظاهر - که از بدو ظهور اسلام تابه حال اصل بوده و هست - عمل مي كرد.

آن حضرت در کارهايش برای پيشرفت دعوت، به قبول همگاني مردم و اعلام ظاهري اکتفا مي کرد و چنان که قرآن مي فرمايد از مردم در برنامه هاي روابط شخصي و در حدّي اجتماعي، اسلام آنها را مي پذيرفت؛ با آن کسي که ايمان به پيغمبر(صلی الله علیه و آله) در حدّ )وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى( نداشت و مانع آن حضرت در کتابت وصيّت در مرض موت او شد و جمله «غَلَبَ عَلَيْهِ الوَجَعُ»(1) و «لَيَهْجُرُ»(2) با تعبير «إنّ الرَّجُلَ» را گفت، تا آخر عمر خود معامله به ظاهر اسلام کرد.

آن حضرت هيچ پست مهمّي را به آنها ندادند. پست مهم در آن زمان، جهاد في سبيل الله و استقبال از شهادت بود که اينها هيچ گاه موضعي ابراز نکردند و پيش قدم نشدند.

به هر حال ما نمي خواهيم از آن اوضاع، و از آن شرايط و دشواري هاي امر دعوت و انجام رسالت حرفي بزنيم. اجمالاً آن برخورد و نگهداشتن مردم و مواضع حضرت با آن مردم - که جديدالعهد به اسلام بودند و ترک بت پرستي و عادات ذميمه و قتل و زنده به گورکردن دختران، برايشان مشکل بود - اين گونه جامعه را رهبري کردن و به جلو بردن جز با آن مواضع حکيمانه و چشم پوشي هاي آن حضرت از نواقص اخلاقي

ص: 71


1- 1و2. اشاره به روايت: «لَمَّا احْتُضِرَ النَّبِيُّ وَ فِي بَيْتِهِ رِجَالٌ فِيهِمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ فَقَالَ النَّبِيُّ: هَلُمُّوا أَكْتُبْ لَكُمْ لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً. فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: إِنَّ النَّبِيَّ قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ وَ عِنْدَكُمُ الْقُرْآنُ حَسْبُكُمْ كِتَابُ رَبِّكُمْ.» و «فقالوا: إنَّ رسول الله یهجر». وقتی پیامبر(صلی الله علیه و آله) به حال احتضار افتاد گروهی در خانه آن حضرت بودند که عمر بن خطاب هم در میان آنها بود، پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: بیایید برای شما چیزی را بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید، عمر بن خطاب گفت، بر پیامبر، درد و رنج چیره شده است و قرآن نزد شما هست، کتاب خدا برایتان بس است و نیز گفت: این مرد (پیامبر(صلی الله علیه و آله)) هذیان می گوید. بخاری، صحیح، ج5، ص127 - 138؛ مسلم نیشابوری، صحیح، ج5، ص76 و ديگر مصادر شیعه و اهل سنّت.
2-

بعضي از مردم و همه برنامه هايي که حکماي بزرگ و سياستمداران جهان را متحيّر ساخت، ميسّر نمي شد.

سخن در اسرار و زواياي تغافل ها و تجاهل هاي ظاهري بسيار است و همه از معجزات رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است که توانست با اين اشخاص کار کند و اين اساس الهي را پي ريزي نمايد.

بسيار جاي تعجب است که شما با اين دفاع هايي که به گمان خود از سران معارض با امامت الهي اهل بيت(علیهم السلام) مي نماييد، مواضع خداپسندانه و بسيار حکيمانه پيغمبر(صلی الله علیه و آله) را زير سؤال مي بريد چون تخلّفاتي که از آنها صادر شده قابل انکار نيست.

به جاي اينکه خود آنها را مسئول اعمال و رفتاري که مرتکب شدند بدانيد و اعتراض کنيد، پيغمبر(صلی الله علیه و آله) را مسئول مي شماريد!

اعمال آنها هرگز قابل توجيه نيست. معامله حکيمانه پيغمبر(صلی الله علیه و آله) را امضاي غلط کاري هاي آنها مي خوانيد!

هرچه بيشتر در اين وادي ها قدم بگذاريد و تاريخ صدر اسلام و بعد از رحلت پيغمبر(صلی الله علیه و آله) را بيشتر بکاويد، کسانی که از آنها دفاع مي کنيد بيشتر زير سؤال قرار مي گيرند.

چرا عمر مانع از کتابت وصيّت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شد و آن جسارت و توهين را - که قلب هر مسلمان مؤمن به رسالت را مي لرزاند - به پيغمبر(صلی الله علیه و آله) كرد و در آن حالِ مرض، دعوا و غوغا به پا نمود؟!

آيا غير از اين بود که او مي دانست صددرصد، مردم علي(علیه السلام) را برمي گزينند و به همين خاطر اختناق را فراهم نمود؟

آيا غير از اين بود که اگر مردم به حال خود گذاشته شده بودند، به طور طبيعي به سوي علي(علیه السلام) مي رفتند؟

ص: 72

چرا ابوبکر، عمر را خليفه خود قرار داد با اينکه به گمان شما پيغمبر(صلی الله علیه و آله) از جهان رفت بي آنکه خليفه معين کند، غير از اينکه مي دانست به طور طبيعي مردم به سوي علي مي روند و عمر را انتخاب نمي کنند؟

آيا عقل ابوبکر از پيغمبر خدا(صلی الله علیه و آله) بيشتر بود که آن حضرت، خليفه براي خود معيّن نکرده باشد ولي ابوبکر به فکر مردم بوده و براي آنها خليفه تعيين نمود؟

چرا عمر به زور و تهديد و شمشير از مردم براي ابوبکر بيعت گرفت؟!

آيا غير از اين بود که مي دانست غرض پيامبر(صلی الله علیه و آله) از كتابت وصيّت، تجديد اعلام ولايت علي(علیه السلام) بود و با اين توطئه بسيار مزوّرانه، علي(علیه السلام) را کنار زد تا شخص ضعيف، بي کفايت و نالايقي، مثل عثمان روي کار بيايد؟

چرا عمر به پيغمبر(صلی الله علیه و آله) تأسي نکرد و او چه حقّي داشت که اين شورا را معين کند؟

اينها همه پرسش هايي است که هزاروچهارصد سال است بی جواب مانده است.

ص: 73

رفتار پیامبر(صلی الله علیه و آله)با خلفا

س. به تواتر ثابت شده و همه مى دانند که ابوبکر، عمر و عثمان از افراد بسيار نزديک به پيامبر بوده اند. آنها يا در حيات پيامبر و بعد از حيات او مسلمان کامل بوده اند و يا اينکه در حيات او يا بعد از وفاتش اسلام و ايمان آنها رنگ باخته است. اگر آنها با آنکه چنان با پيامبر نزديک بودند مسلمان واقعى نبوده اند، پس پيامبر آنها را نمى شناخته است و يا اينکه از وضعيت آنها آگاه بوده، امّا با آنها سازش کرده است و هريک از اين دو فرضيه، توهين بزرگى به پيامبر است.

ج. در پاسخ به اين مطالب اگر بخواهيم وارد شويم، ايراد و نقاط ضعف اين افراد بسيار است و چنان که شما مي گوييد آنها وجيه نيستند.

خطاها و مطاعني که از آنها برحسب تاريخ و سيره آنها شمارش شده بسيار است، ولي بزرگ تر از همه معايب و نقطه ضعف بزرگ اينها که بر زندگي آنها سايه انداخته و تاريک نموده است، غصب خلافت، استبداد در تصدّي ولايت و مخالفت با آن نصوص مؤکّد نبوي است.

گناه و خلافي که تا امروز هم آثار سوء آن باقي و جاري است و بااين همه حرف و نقل و اين همه تأليفات در محکوم بودن سيره و بنياد کارشان تجديد مطلع لازم نيست، و همه مطالب در جاي خودش محکم و مستدل بيان شده است.

ص: 74

دفن پیامبر(صلی الله علیه و آله) در حجره عایشه

س. چگونه پيامبر در حجره عايشه دفن مى شود و حال آنکه شما شيعه ها عايشه را به کفر و نفاق متّهم مى کنيد؟

ج. شيعيان او را به کفر اصطلاحي متّهم نمي کنند و نفاق هم، درجات و مراتبي دارد. شيعه او را رسماً به عدم اعتقاد به خدا يا نبوّت پيغمبر متّهم نمي کند هرچند رفتار او، ايمان بي شک را نشان نمي دهد.

جريان دفن پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در حجره او براي اين بود که پيغمبر(صلی الله علیه و آله) به علي(علیه السلام) فرمود: در همان مکاني که از دنيا رفته دفن شود. در تجهيز آن حضرت هیچ یک از عايشه و پدر او و عمر دخالت نداشتند. آنها سراغ کار خود در سقيفه حاضر شدند و حجره هم ملک عايشه نبود و حجره ها همه ملک خود پيغمبر(صلی الله علیه و آله) بود و پيغمبر(صلی الله علیه و آله) به حکم آيه: )إِنَّا أَحْلَلْنَا لَكَ أَزْوَاجَكَ اللَّاتِى آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ((1) صداق آنها را هم داده بود.

از باب ارث هم اگر بگويند، اولاً بنابر مذهب اهل بيت(علیهم السلام) زني که از شوهر فرزند نداشته باشد از خانه او ارث نمي برد و به علاوه پدر عايشه که آن حديثِ مورد حرف و اشکال را از پيغمبر(صلی الله علیه و آله) نقل کرد: که انبیا چیزی به ارث نمی گذارند (و حضرت فاطمه(علیها السلام) با استدلال به قرآن آن را ردّ فرمود)(2) به هرحال خانه از آن عايشه نبود و بنابر اين ادّعای

ص: 75


1- . احزاب، 50؛ «ما همسران تو را كه مهرشان را پرداخته اى براى تو حلال كرديم».
2- . بخاری، صحیح، ج5، كتاب المغازی، ص252، حدیث704 و دیگر مصادر اهل سنّت.

ابوبکر، خانه پيغمبر(صلی الله علیه و آله) و هرچه پيامبر(صلی الله علیه و آله) داشته است صدقه است و به همه مسلمانان

تعلّق دارد، ولي ما از شما سؤال مي کنيم که با اينکه اين خانه از عايشه نبود و به قول شما از آن مسلمانان بود، ابوبکر و عمر به چه حقّي در آن دفن شدند؟!

البته اين مسئله مهمي است که بايد در جاي خود بحث شود.

ص: 76

دفن خلفا در جوار پیامبر (صلی الله علیه و آله)

س. چگونه ابوبکر و عمر در کنار پيامبر دفن مى شوند و حال آنکه از ديدگاه شما آنها کافرند؟ و مسلمان نباید کنار کفار دفن شود چه برسد به پیامبر(صلی الله علیه و آله ) و چرا علی با این مهم مخالفت نکرد؟ پس بايد بپذيريد که این دو مسلمان بوده اند و به خاطر جايگاهى که نزد خدا و پيامبرش(صلی الله علیه و آله ) داشته اند، خداوند افتخار دفن شدن در کنار پيامبر را نصيب آنها کرده است.

ج. اين چه اصراري است که شما داريد تا شيعه را معتقد به کفر اين دو نفر بنماييد. اين دو نفر در ظاهر انکار شهادتين را ننمودند و ردّ قول و تنصيص حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) و مخالفت عملي با آن، حکم کفر اصطلاحي را ندارد.

اميرالمؤمنين(علیه السلام) با کساني که با آن حضرت بيعت نکردند، معامله کافر رسمي نفرمود و آنها را در تقسيم بيت المال سهيم مي فرمود.

اگر شما به اتّهام شيعه، به کفر آنها اصرار داريد و از اينکه اين نسبت از جانب شيعه و پيروان اهل بيت(علیهم السلام) داده شود باکی نداريد، جواب شيعه اين است که دفن آنها در آنجا به زور بود؛ چنان که خلافت را غصب کردند.

دفن آنها در آنجا مسئله اي نبود که براي منع و رفع آن، جنگ و تنش ايجاد شود. اين گونه قُرب و بُعد، ملاک شناخت اشخاص به ايمان و صلاحيت نيست. قُرب و بُعد معنوي، ملاک و اعتبار است و الّا همگان در يک حساب قرب به خداوند متعال،

ص: 77

دارند و خدا هم )أقْرَبُ إلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الوَرِيدِ((1) است، امّا آن قُربي که قرب است، قرب

ايماني، قرب به کمال معرفت و به اطاعت و عبادت است.

ازطرفي شما براي پيامبر(صلی الله علیه و آله) بعد از وفات مقامي قائل نيستيد و مي گوييد او مرده است و با ديگران فرقي ندارد ولي در اينجا مي گوئيد براي عمر و ابوبکر افتخار است که در نزد پيامبر(صلی الله علیه و آله) دفن شوند!

ص: 78


1- . ق، 16؛ «و ما به او از رگ قلبش نزديك تريم!».

نظر شيعه درباره برخي از همسران پيامبر(صلی الله علیه و آله)

س. حرّ عاملى در تفسير آیه (وَلاتُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافرِ)؛ «با زنان کافر ازدواج نکنيد»، مى گويد: هرکس زن کافرى داشت، اسلام را به او عرضه کند، اگر اسلام را پذيرفت زن اوست وگرنه، او از آن زن بيزار است.

پس اگر عايشه چنان که شيعه مى گويند کافر بود، پيامبر بايد طبق دستور کتاب خدا او را طلاق مى داد.

ج. همان طور که بارها گفته شد شيعه، عايشه را کافر اصطلاحي فقهي نمي داند، ولي اگر داشتن زن کافر براي پيغمبر ممنوع و عيب باشد، حضرت نوح و لوط زير سؤال مي روند که قرآن به صراحت مي فرمايد: )امْرَأَة نُوحٍ وَامْرَأَة لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا ... ((1) شما اين آيه را بخوانيد و اين حديث متّفق عليه را که «يَكُونُ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ كُلُّ مَا كَانَ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَ حَذْوَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّة»(2)خوب فهم كنيد.

چه مانعي دارد که در اين امّت همين برنامه جاري باشد و اين آيه، دفاع از پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) تلقّي شود. بااين وجود تأکيد مي کنيم که شيعه از عايشه جز آنچه تاريخ

ص: 79


1- . تحریم، 10؛ «همسر نوح و همسر لوط تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولى به آن دو خيانت كردند».
2- . صدوق، من لایحضره الفقیه، ج1، ص203؛ «هرچه در بنی اسرائیل پیش آمده در این امّت نیز پیش آمده و اتفاق خواهد افتاد؛ همانند منطبق شدن کفش بر کفش و برابر شدن گوش با گوش». و در مصادر اهل سنّت با این عبارت آمده است «لَيَأتِيَنَّ عَلی أمَّتی مَا أتَی عَلی بَنِی إسْرائيل حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ». ترمذی، سنن، ج4، ص135 و دیگر مصادر اهل سنّت.

مسلّم مي گويد حرف بيشتري نمي زند.

ص: 80

عایشه از نظر شیعیان

س. بعضى از شيعيان به عايشه تهمت مى زنند و او را به همان چيزى متهم مى کنند که اهل افک او را متهم کردند. به آنها گفته مى شود: اگر واقعيت امر چنان است، پس چرا پيامبر و علی حدّ را بر او اجرا نکردند؟

ج. معاذ الله که شيعه چنين چيزي بگويد و زوجات پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) را در موضوع عفاف و پاک دامني به کمتر از اين و کمتر متّهم سازد.

اين شماييد که به عايشه با اين جسارت اهانت مي کنيد! اگر راست مي گفتيد و درست مي گوييد که عايشه را محترم مي داريد، اين تهمت را به شيعه نمي بستيد.

ولي شما حيا نداريد؛ نه از پيغمبر خدا حيا می كنيد و نه از عايشه!

معناي بستن اين تهمت به شيعه در نقض عفاف عايشه را ملتفت نمي شويد، يا با التفات و براي اينکه ذهن سنّي های عوام را نسبت به شيعه اهل بيت(علیهم السلام) - که مذهب و عقائدشان را از اهل بيت(علیهم السلام) گرفته اند - مشوّش کنيد، مقام عفّت و پاک دامني عايشه را در برابر ديگران مخدوش می کنید!

بعضی از شيعه، موضوع داستان افک را ماريه قبطيه مي دانند(1) و اصلاً به عايشه ارتباط نمي دهند، ولي شما با کمال وقاحت مي گوييد كه چرا پيغمبر(صلی الله علیه و آله) به عايشه حدّ نزد؟ و چرا علي(علیه السلام) بر او حدّ جاری نكرد؟!

ص: 81


1- . قمی، تفسیر، ج2، ص99 - 100.

چقدر بي شرم و نادان هستيد. از فهم و درک شما بيش از اين جهالت ها انتظار

نيست و انصافاً لَکُمْ قُلُوبٌ لَاتَفْقَهُونَ بِهَا.(1)

شيعيان درباره عايشه، حرف و حدیث ها و سؤالاتي دارند که تاکنون حتي بزرگترين علماي شما در پاسخ به آن عاجز بوده اند.

شيعيان مخالفت او را با این دستور اکيد پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) «هذِهِ الحُجَّة ثُمَّ ظُهُورُ الحصر»(2) بزرگ مي شمارند و مسئول جنگ جمل و آن فتنه بزرگ- که منتهي به آن خونريزي ها شد و باب فتنه هاي بعد را باز کرد که تا امروز اثر آن باقي است- را عايشه می دانند و با اينکه پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) از آن خبر داده بود که کلاب حوأب به او حمله مي کنند، از جنگ بازنگشت.(3)

ص: 82


1- . اشاره به آيه 179 سوره اعراف. «برایتان دل هايی است که با آن دل ها چیزی نمی فهمید».
2- . هيثمى، مجمع الزوائد، ج3، ص214؛ ابن حجر عسقلانی، تهذيب التهذيب، ج11، ص95؛ «این حج(حجة الوداع) آخرین حج است سپس بر روی حصیرها ملازم خانه هایتان باشید».
3- . ابن کثير، البدایة و النهایه، ج6، ص236؛ ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، ج13، ص45؛ و دیگر كتب اهل سنّت.

اعتقاد شیعه نسبت به ابن عباس و دختران پیامبر(صلی الله علیه و آله)

س. شیعه، ابن عباس که دانشمند امت و مفسّر قرآن بود را کافر می داند؛ در کتاب کافى جمله اى درباره ابن عباس آمده که به کفر او اشاره مى کند و مى گويد که او جاهل و بى عقل بوده است!

در رجال کشى هم آمده است: «اللهم العن ابني فلان وأعم أبصارهما، كما عميت قلوبهما؛ بار خدايا فرزندان فلانى را لعنت کن و چشم هايشان را کور کن چنان که دل هايشان را کور کرده اى ...». همچنين شيعيان با دختران پيامبر(صلی الله علیه و آله) غير از فاطمه، کينه و دشمنى می ورزند و چنان از آنها نفرت دارند که بعضى گفته اند که اينها دختر پيامبر(صلی الله علیه و آله) نيستند.

پس کجاست محبّت اهل بيت که شيعيان ادّعاى آن را مى کنند؟

ج. در مورد ابن عباس، اگرچه مواضع مورد سؤال از او حکايت شده است و اجمالاً در آن فتنه هاي عظيمي که جلو آمد و همه در معرض امتحان قرار گرفتند او در صف وابستگان به اميرالمؤمنين(علیه السلام) قرار داشت و تا زنده بود از حق حمايت مي کرد، علامه حلّي در شأن او مي گويد:

کَانَ مُحِبّاً لِعَلي(علیه السلام) وَ تلميذه، حاله في الجَلالَة وَالإخْلاصِ لأميرالمؤمِنينَ(علیه السلام) أشْهَر مِن أنْ يخفى.(1)

ص: 83


1- . علامه حلی، خلاصة الاقوال، ص190؛ ابن عباس از محبان و شاگردان علی(علیه السلام) بود و جلالت و اخلاص او نسبت به امیرالمؤمنین(علیه السلام) مشهورتر از آن است که مخفی شود.

ابن عباس صاحب مواضع و احتجاجات مهمّ با عايشه و معاويه است.

اجمالاً شيعه به ابن عباس افتخار مي کند. ابن عباس کسي است که از رسول خدا، ولايت اميرالمؤمنين، امام حسن، امام حسين و نه تن از فرزندان امام حسين(علیهم السلام) را

روايت کرده است.

در مورد دختران پيامبر(صلی الله علیه و آله) هم، نيز شيعه کمال احترام را دارند ولي اختصاص فاطمه زهرا(علیها السلام) به آن عناوين بزرگ و مقامات بالا چنان جلوه کرد که گمان رفت که بعضي محققين آنها را ربيبه هاي پيغمبر(صلی الله علیه و آله) بشمارند.

جالب اين است که ابوالعاص بن ربيع آن داماد مورد ستايش رسول خدا(صلی الله علیه و آله) همسر زينب، از شيعيان مخلص اميرالمؤمنين(علیه السلام) و در خودداري از بيعت با ابوبکر از امام(علیه السلام) تبعيت داشت، درحالي که از معاشرت عثمان با رقيه و ام کلثوم براي رسول الله(صلی الله علیه و آله) نگراني هايي جلو آمد که:

آن به ک--ه نپرسي و م--ا نيز نگوييم***کافسانه ما باعث صد گونه ملال است

ص: 84

احادیث حوض و نفاق بعضی از صحابه

س. شيعيان براى اثبات اينکه اصحاب بعد از پيامبر مرتد شده اند، به اين حديث استدلال مى کنند که پيامبر فرمود: «يَرِد عَلَىَّ رِجالٌ أعْرفُهُم وَيَعْرِفُونَني، فَيذادُونَ عَنِ الحَوْضِ، فأقُولُ: أصْحابي أصْحابي. فَيُقالُ: إنّكَ لا تَدْري مَا أحْدَثُوا بَعْدَك؛ مردانى بر من وارد مى شوند که آنها را مى شناسم و آنان مرا مى شناسند و آنها از حوض من بازداشته مى شوند و آن گاه من مى گويم: اصحاب من، اصحاب من هستند. گفته مى شود تو نمى دانى که چه چيزهايى بعد از تو پديد آورده اند».

به شيعه ها بايد گفت که اين حديث عام است و کسى را به طور خاص نام نبرده است و عمار، مقداد، ابوذر، سلمان فارسى و ديگران که از ديدگاه شيعه مرتد نشده اند در اين حديث استثنا نشده اند، بلکه خود على بن ابى طالب هم مستثنى نشده است. پس چگونه شما حديث را مختص بعضى قرار مى دهيد؟

ج. استدلال شيعه به احاديث حوض،(1) براي اثبات وجود منافق در بين اصحاب و ردّ عدالت کل اصحاب است كه با عدالت بعضي منافات ندارد و در مقام بيان اين است که اصلِ «الأصْحابُ کلُّهُم عُدُول» صحيح نيست.

بنابراين اگر نسبت به هريک از اصحاب شک داشته باشيم يا دليل و برهان بر انحراف او داشته باشيم، بايد تابع دليل باشيم. در اين ميان جمعي هستند که ايمان

ص: 85


1- . بخاری، صحيح، ج7، ص208 و دیگر مصادر اهل سنّت.

آنها مورد اتفاق است و ایمان برخي مورد شک است.

شما نمي توانيد مثل مغيرة بن شعبه يا خالد بن وليد يا معاويه يا آنهايي که با بيت المال و در زمان عثمان آن گونه عمل کردند - که کليددار بيت المال از شغل خود

استعفا کرد(1)- را عادل بدانيد.

ما در ايمانِ مثل عمّار ياسر، سلمان، مقداد، ابو ذر و جمعي ديگر شک نداريم. شما اگر شکّ داريد و حرفي داريد بزنيد تا جواب بدهيم.

نکته مهم قابل ذکر اين است که شمردن علي(علیه السلام) در شمار صحابه، خلاف ادب است. او نفس پيغمبر(صلی الله علیه و آله) و از اهل بيت پيغمبر است.(2) مثل اين است که حضرت امام حسن يا امام حسين(علیهما السلام) را از صحابه يا حضرت سيدة نساء العالمين(علیها السلام) را از صحابيات بگويند.

ص: 86


1- . بلاذری، انساب الاشراف، ج4، ص518، 548.
2- . آل عمران، 61؛ فرات کوفي، تفسير، ص86؛ طبرسي، مجمع البيان، ج2، ص764؛ فخر رازي، التفسير الکبير، ج8، ص86؛ حويزي، نورالثقلين، ج1، ص348 – 349.

اختصاص حديث منزلت به اميرالمؤمنين(علیه السلام)

س. ازجمله ادلّه شیعه برای جانشینی پیامبر این است كه آن حضرت، علی را در غزوه تبوك به جانشینی خود در مدینه قرار داد و به او گفت: «تو نسبت به من به منزله هارون از موسی هستی». اگر این دلیل آنها برای جانشینی پیامبر است، همین دلیل برای جانشینی عثمان نیز است، چرا كه پیامبر او را در بعضی غزوات به جانشینی خود می گذاشت؟

ج. دليل شيعه بر امامت اميرالمؤمنين علی(علیه السلام) اين نيست كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) او را در آن غزوه، جانشين خود در مدينه گذاشت، بلكه شيعه به قول پيامبر(صلی الله علیه و آله) كه فرمود: «أنْتَ مِنّي بِمَنْزلَةِ هارُونَ مِنْ موسى...» (1) - كه شيعه و بزرگان اهل سنّت آن را نقل می كنند - استناد می كند كه دلالت بر امامت علی(علیه السلام) در زمان حیات پيامبر(صلی الله علیه و آله) دارد و جایگاه علی(علیه السلام) نسبت به پیامبر(صلی الله علیه و آله) به مانند هارون نسبت به موسی است و همه شئونی كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) دارد برای علی(علیه السلام) نيز ثابت است مگر نبوّت.

علی، افضل صحابه است و بر همگان اطاعت از او واجب است همان گونه كه اطاعت از هارون بعد از موسی بر همه ياران و پيروان موسی واجب بود.

ص: 87


1- . ابن هشام، السیرة النبویه، ج4، ص947؛ طبرى، تاريخ، ج2، ص368؛ مفيد، الارشاد، ج1، ص156؛ ابن اثير جزری، الكامل فی التاریخ، ج1، ص306؛ مجلسی، بحارالانوار، ج21، ص208؛ «تو ای علی نسبت به من به منزلة هارون نسبت به موسی هستی».

معنای صحیح حدیث منزلت

س. فرقه خطابيه از شيعه بر اين باورند که بعد از جعفر صادق پسرش اسماعيل امام است. علماى شيعه در ردّ عقيده آنها گفته اند که اسماعيل قبل از اباعبدالله وفات يافت و مرده نمى تواند جانشين زنده باشد.

به شيعه گفته مى شود که شما براى اثبات ولايت على به حديث: «تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسى هستى»، استدلال مى کنید و معلوم است که هارون قبل از موسى وفات يافت و طبق اقرار خودتان، مرده نمى تواند جانشين زنده باشد.

ج. معناي حديث اين است كه تو از من در همين حال به منزله هارون از موسي هستي(1) و همه مناصب را دارايي، از جمله ولايت بر مردم، غير از نبوت كه بعد از من پيامبري نيست وگرنه تو هم مثل هارون در كنار موسي نبوّت داشتي.

چنين كسي كه همه مناصب، مخصوصاً مناصب ولايي را در زمان پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله) داشته باشد، بعد از پيغمبر(صلی الله علیه و آله) نیز، آنها را داراست.

حديث «أنْتَ مِنّي بِمَنْزلَةِ هارُونَ مِنْ موسى...» (2) اعلام امامت و ولايت علي(علیه السلام) در همان عهد و عصر رسول الله(صلی الله علیه و آله) است که البته در طول ولايت رسول خداست؛ تو

ص: 88


1- . حدیث منزلت در مصادر معتبر شیعی و اهل سنّت نقل شده است. ر.ک: ابن هشام، السیرةالنبویه، ج4، ص947؛ طبرى، تاريخ، ج2، ص368؛ مفيد، الارشاد، ج1، ص156؛ ابن اثیر جزری، الكامل فی التاریخ، ج2، ص278؛ مجلسی، بحارالانوار، ج21، ص208.
2- . ر.ک: ابن هشام، السیرةالنبویه، ج4، ص947؛ طبرى، تاريخ، ج2، ص368؛ مفيد، الارشاد، ج1، ص156؛ ابن اثیر جزری، الكامل فی التاریخ، ج2، ص278؛ مجلسی، بحارالانوار، ج21، ص208.

از من به منزله هارون از موسي هستي، نه بعد از مرگ، بلکه از همين حال حيات من با مني، چنان که هارون با موسي بود و چنان که در غياب موسي، هارون به جاي او انجام وظيفه مي نمود.

شما «أنْتَ مِنّي بِمَنْزلَةِ هارُونَ مِنْ موسى» را با آيه )هَارُونَ اخْلُفْني في قَوْمِي((1) مقایسه نمایید، آيا حق بر شما ظاهر نمي شود؟

چرا تعصّب اختيار مي کنيد و خود را به جهالت مي اندازيد؟

امر علي، خلافت علي، ولايت علي و امامت علي(علیه السلام)، فاش و آشکار مثل آفتاب در وسط آسمان است.

چرا چنين امر روشني را انکار مي کنيد؟ جواب خدا و جواب وجدان خودتان را چه مي دهيد؟

ص: 89


1- . اعراف، 142؛ «موسى به برادرش هارون گفت: جانشين من در ميان قومم باش».

عرضه ولایت حضرت علی(علیه السلام) بر انبیا

س. شيعيان مى گويند که هيچ پيامبرى نبوده است مگر آنکه به ولايت على دعوت كرده است و خداوند از پيامبران براى ولايت على پيمان گرفته است و چنان مبالغه کرده اند که شيخ تهرانى مى گويد که ولايت على بر همه چيزها عرضه شده است و هرچيزى که ولايت او را پذيرفته درست شده است و هرچيزى آن را نپذيرفته، فاسد و خراب گشته است!

به شيعه گفته مى شود که پيامبران به توحيد و اخلاص عبادت براى خدا و يگانه پرستى دعوت كرده اند نه به ولايت على آن گونه که شما ادّعا مى کنيد و اگر ولايت على چنان که شما ادّعا مى کنيد در صحيفه هاى همه پيامبران نوشته شده است، پس چرا فقط شيعيان آن را نقل کرده اند و کسی دیگر از آن خبر ندارد، چرا در قرآن که دربردارنده همه کتاب هاست، ذکر نشده است؟

ج. در بررسي و مقايسه عقايد شيعه و سنّي - اگر غرض منصفانه باشد - بايد مباني و اصول اصليّه عقايد طرفين را که در اسلام و قرآن کريم مطرح است از توحيد، الهيّات، صفات جلاليه و جماليه، اسماء الله الحسني، نبوّت، معاد، ملائکه و امور ديگر و نظام حکومت را بررسي کرد، مثلاً در الهيّات، معتقدات طرفين امر را بررسي نمود که در کدام يک از دو مذهب، تنزيه خدا از صفات نقص بيشتر است و در کدام يک، اعتقادات به تنزيه خدا از جهل، جسمانيّت، عجز و ناتواني روشن تر و خالص تر است؟ کدام يک از دو مذهب بر اساس

ص: 90

تعطيل و يا تشبيه است و کدام يک مذهبشان منزّه از تعطيل و تشبيه است؟

اگر مي خواهيد حقيقت و حقانيّت يابي کنید از اين نقاط شروع کنيد. آيات قرآن و سنّت رسول خدا و هدايت هاي اهل بيت(علیهم السلام) را بررسي کنيد تا اسلام خالص و توحيد پاک و منزّه از تعطيل و تشبيه را بيابيد و بشناسيد.

به حاشيه ها و اطرافي که اثبات يا نفي آنها و قبول و اعتقاد به آنها و عدم قبول

آنها در ايمان دخالت ندارد، نپردازيد.

بررسي احاديث را به اهل فن واگذاريد. البته در بين صدها و بلكه هزارها حديث، احاديثي با مضامين اعجاب انگيز و موجب استبعاد از جهت متن وجود دارد و اگر بررسي تام انجام بگيرد، اين گونه احاديث در کتاب هاي اهل سنّت فراوان است؛ به سيري در صحيحين رجوع نماييد و به کتاب ابوهريره و کتاب شيخ المضيره و کتاب هاي ديگر بنگريد.

به علاوه در احاديث، مثل قرآن، بخش متشابهات آن را بايد از محکمات تميز داد. درعين حال به صرف استغراب مضمون، نمي توان حديثي را رد کرد.

از سوي ديگر، مسئله اسناد حديث نيز بسيار وسيع و گسترده است و حاصل اینکه با اينکه مضمون اين احاديث را - که در اينجا به آن اشاره کرده است – غيرقابل قبول نمي دانيم، حقايق و واقعيات خيلي بيش از آن است که ما از آن اطلاع داريم، بلکه علما از آنها اطلاع دارند.

شما به پيش داوري گرفتار هستيد. آيا اگر به اين معاني، رواياتي در وصف عمر و ابوبکر بلکه معاويه باشد آن را به اين نحو به باد رد مي گرفتيد؟ يا چون در فضيلت اهل بيت(علیهم السلام) است موضع انکار مي گيريد؟!

در پايان تکرار مي کنم مضمون يک روايت را نمي توان به همه شيعه يا همه

ص: 91

سنّي ها يا همه مسلمانان نسبت داد حتّي اگر غرابت هم نداشته باشد.

ص: 92

حضرت علی(علیه السلام) مبیّن احكام الهی

س. از اهل بيت جز على در حالت تمییز، کسى پيامبر را نديده است. آيا او مى تواند همه سنّت پيامبر را براى نسل هاى بعد از خود نقل کند؟ چگونه ممکن است، درحالی که پيامبر گاهى على را در مدينه به عنوان جانشين خود مى گذاشت و مى رفت و گاهى او را به جايى مى فرستاد؟ همچنين على چگونه مى تواند حالات پيامبر در خانه و آنچه که فقط زنان پيامبر آن را نقل کرده اند، نقل کند، پس علی به تنهایی نمی تواند تمامی سنّت رسول الله را برای شما نقل کند؟

ج. علي(علیه السلام) نمي توانست؟! اگر او نمي توانست چه کسي مي توانست؟ اگر او و ائمه(علیهم السلام) نمي توانستند، پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) امّت را به آنها ارجاع نمي داد و آنها را مانند کشتی نوح(1) معرّفي نمي کرد و تمسّک به آنها را سبب امن از ضلالت(2) اعلام نمي نمود؟

او از قواعد شرعي و اسلامي که پيغمبر(صلی الله علیه و آله) بيان مي نمود، مصاديق و موارد مورد ابتلا را به مردم معرّفي مي نمود. حديث «عَلَّمَنى رَسُولُ الله ألْفَ بَابٍ مِنَ العِلْمِ يَفْتَحُ مِنْ کُلِّ بَابٍ ألْفَ بَابٍ»(3)، و حديث «أَنا مَدِينَةُ العِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُها»(4) اشاره به همين معاني دارد.

ص: 93


1- . حاکم نیشابوری، المستدرک، ج2، ص343؛ ج3، ص151 و مصادر دیگر اهل سنّت.
2- . احمد بن حنبل، مسند، ج3، ص59؛ ترمذی، سنن، ج5، ص328 - 329؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج3، ص65 - 67.
3- . صدوق، الامالی، ص737؛ همو، الخصال، ص572، 643 - 648؛ طبری امامي، دلائل الامامه، ص235؛ جوینی، فرائد السمطین، ج1، ص 101؛ «پیامبر خدا برای من هزار باب از علم یاد داد که از هر بابی هزار باب باز می شود».
4- . طبراني، المعجم الکبير، ج11، ص55؛ صدوق، الامالي، ص425؛ همو، عيون اخبارالرضا(علیه السلام) ، ج1، ص71 – 72؛ حاکم نيشابوري، المستدرک، ص126 – 127، ح3؛ مفيد، الارشاد، ج1، ص33. «من شهر علم هستم و علي دروازه آن شهر است».

احکام مربوط به نساء و بانوان همه از اهل بيت(علیهم السلام) رسيده است. آن حالات خاص و روابط بين زن و شوهر نقل کردني نيست و هیچ زني نباید آن را حکايت کند تا چه

رسد همسر پيغمبر(صلی الله علیه و آله) باشد.

شما مثل اينکه مي گوييد اين تفاصيل بايد مطرح باشد و در بين زن هاي پيغمبر(صلی الله علیه و آله) هم کسي بهتر از عايشه مطّلع نبود. آيات قرآن را در مورد مواضع همسران پيغمبر(صلی الله علیه و آله) بخوانيد. ببينيد چه مي فهميد؟

ص: 94

نقش امیرالمؤمنین(علیه السلام) در فتوحات اسلامی

س. کاشف الغطاء مى گويد: وقتى على ديد که دو خليفه قبل از او نهايت تلاش خود را در پخش و گسترش کلمه توحيد و مجهّز کردن لشکرها و گسترش دادن دامنه فتوحات مبذول داشتند، با آنها بيعت کرده و راه صلح را در پيش گرفت.

پس چرا شيعيان آن دو را متّهم می کنند که سران کفر، نفاق و ارتداد بوده اند؟

ج. فتوحات، فتوحات اسلام، کلمه توحيد و دعوت پيغمبر(صلی الله علیه و آله) بود که قلوب ديگران و ملل مجاور را به هرکجا رسيده بود تکان داده و متمايل به اسلام کرده بود. البته آن دو به اقتضای حکومتي که يافته بودند، بايد اسلام را مطرح کنند و پاي پرچم اسلام سينه بزنند.

اميرالمؤمنين(علیه السلام) هم در هر حدّي که دعوت اسلام جلو مي رفت از آن استقبال مي کرد. بسياري از اصحاب بودند که در دل، تشيّع و ولايت علي(علیه السلام) را داشتند ولي تسليم وضع شده بودند و در اصول و پيشبرد نهضت همکاري مي کردند. صورت اعمال واحد بود، ولي نيّات آنها مختلف بود و بااين وجود، اميرالمؤمنين(علیه السلام) رسماً آنها را به امارت نپذيرفته بود و هرگز جايي نمي بينيم که آنها امير و علي(علیه السلام) مأمور باشد.

هيچ مقام رسمي در امور حکومتي و اجرايي نداشت، ولي در اصل، هيچ کس در حدّ آن حضرت علاقه مند به گسترش فتوحات و دعوت به اسلام نبود، لذا تا آنجايي

ص: 95

که آن اصل محفوظ باشد، ساير اصول را حفظ مي فرمود.

موضع آن حضرت حسّاس و مسئولانه و سکوت آن حضرت در آن مدّت طولاني

و زبان به اعتراض و تضعيف آنها بازنکردن، از معجزات و توانايي روحي و ايماني بزرگي است که خاصّ آن حضرت بود.

ص: 96

جنگ های حضرت علی(علیه السلام) و توصیه پیامبر(صلی الله علیه و آله)

س. وقتى از شيعه می پرسیم که چرا على در مورد خلافت بعد از وفات پيامبر جنگ نكرد، مى گويد: چون پيامبر(صلی الله علیه و اله و سلم) به او وصيّت کرده بود که بعد از او شمشير نکشد. اگر این طور است پس چرا بر اهل جمل و صفين شمشير کشيد؟

ج. بين اين دو موضع، فرق هاي بسياري است:

يکي اينكه هنگام رحلت حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) جنگ، کشمکش و ادامه مجادلات داخلي، اصل دعوت را تهديد مي کرد و خطر ارتداد قبايل و جوامع در بين بود ولی جنگ جمل و صفين پس از استقرار اسلام بعد از پيغمبر(صلی الله علیه و آله) بود.

به علاوه، آن وقايع بعد از تحقّق رسميت خلافت امام(علیه السلام) و بيعت زبير و طلحه بود و نیز نسبت به جنگ با آنها به نام ناكثين، قاسطين و مارقين، پيغمبر(صلی الله علیه و آله) سفارش كرده بود.(1)

شما حتماً اين سؤال را از پيامبر(صلی الله علیه و آله) هم داريد كه چرا چنين سفارشی به علی(علیه السلام) كرد!

هر موضعي که علي(علیه السلام) - اين نفس پيغمبر(صلی الله علیه و آله)(2) - اتخاذ کرد، به مصلحت اسلام و مسلمين بود.

ص: 97


1- . ابن اثیر جزری، اسد الغابه، ج4، ص33؛ ابن كثیر، البدایة والنهایه، ج7، ص339 - 398،340 و دیگر مصادر معتبر شیعه و اهل سنّت.
2- . آل عمران، 61؛ فرات کوفي، تفسير، ص86؛ طبرسي، مجمع البيان، ج2، ص764؛ فخر رازي، التفسير الکبير، ج8، ص86؛ حويزي، نورالثقلين، ج1، ص348 – 349.

ماجرای لیلة المبیت

س. پيامبر(صلی الله علیه و آله ) وقتى از مکه به مدينه هجرت کرد، ابوبکر را همراه با خودش برد و از طرفى على را در معرض خطر قرار داد و از او خواست در جايش بخوابد.

پس اگر على امام منصوب از سوى خدا بود، آيا چنين کسى در معرض مرگ قرار داده مى شود؟ و اگر على غيب مى دانست، این کار او چه فضيلتی می تواند داشته باشد؟

ج. اولاً آن حضرت ابوبكر را با خود نبرد. ابوبكر با آن حضرت رفت و اخلاق كريمه آن حضرت مانع از اين شد كه او را از همراهي با خود بازدارد و ثانياً شما اينجا باید اين سؤال را پاسخ دهید که اگر حضرت رسول اعظم(صلی الله علیه و آله) پيشنهاد خوابيدن در بسترش را به ابوبکر يا عمر مي نمود آيا مي پذيرفتند؟

علاوه براین، ابوبکر در معرض خطر نبود که آن حضرت او را براي نجاتش با خود همراه برده باشد و با اينکه پيغمبر(صلی الله علیه و آله) به او فرموده بودند که هجرت به امر خدا انجام مي شود، در غار ثور اظهار نگراني مي نمود(1) و سروصدا به راه انداخته بود که بيم آن مي رفت دشمنان صدای او را بشنوند، اگر کسي نگويد که براي همين، که دیگران را از حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله) مطلع سازد اظهار نگراني مي کرد. خيلي تعجّب است که داستان به اين عظمت و افتخار به اين بزرگي را که براي اسلام و مسلمين به واسطه

ص: 98


1- . اشاره به آيه 40 سوره توبه.

ليلة المبيت و فداکاري علي(علیه السلام) فراهم شد کسي بخواهد کم رنگ نمايد؛ واقعه اي بزرگ که به هر صورت آن را شرح و تفسير کنیم، افتخار و فضيلتي بزرگ براي علي(علیه السلام)

است که براي احدي از امّت فراهم نشد. او يگانه مرد اين ميدان ها بود و اين سوابق، افضليت آن حضرت و اولويت او را برای ولايت منصوصه ثابت مي نمايد.

و آيه شريفه )وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ(1)( در فضيلت اميرالمؤمنين(علیه السلام) براي خوابيدن آن حضرت به جاي رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نازل شد.(2)

ص: 99


1- . بقره، 207؛ «و از ميان مردم کسي است که جان خود را براي طلب خشنودي خدا مي فروشد و خدا نسبت به بندگان مهربان است».
2- . فخر رازي، التفسيرالکبير، ج5، ص223 – 224؛ ابن حجر عسقلاني، العجاب في بيان الاسباب، ج1، ص529؛ آلوسي، روح المعاني، ج2، ص96 – 97.

حضرت علی(علیه السلام) باب علم پیامبر (صلی الله علیه و آله)

س. شيعيان مى گويند: ائمه آنچه را که شده و آنچه را که مى شود مى دانند و هيچ چيزى بر آنها پنهان نمى ماند و على بن ابى طالب دروازه علم است. پس چگونه على حکم مَذْى را نمى داند و کسى را نزد پيامبر(صلی الله علیه و آله ) مى فرستد تا احکام متعلق به مَذْى را به او بياموزد؟

ج. اينکه علي باب و دروازه علم است، گفته حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) است که فرمود: «أنَا مَدِينَةُ العِلْمِ وَ عَلِيٌ بَابُهَا»،(1) نه شيعه.

يکي از علما و محقّقان بزرگ اهل سنّت پيرامون اين حديث شريف کتاب بسيار محقّقانه اي تأليف کرده است به نام فتح الملك العَليّ بِصِحَّةِ باب مَدينة العِلْم عَليّ(2). لااقل كتب بزرگان خودتان را مطالعه كنيد تا بفهميد كه حقيقت چيست.

شما اين روايت را هم در كتب دانشمندان اهل سنّت ببينيد كه علي(علیه السلام) فرمود: «عَلَّمَني رَسُولُ الله ألْفَ بَابٍ مِنَ العِلْمِ يَفْتَحُ مِنْ کُلِّ بَابٍ ألْفَ بَابٍ».(3)

سؤال از پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله)، دليل نقص مقام علي(علیه السلام) نيست. او نسبت به پيغمبر(صلی الله علیه و آله) نسخه مطابق اصل بود. اين مثل اين است که بگوييد اگر پيغمبر(صلی الله علیه و آله) عالم به احکام

ص: 100


1- . حاکم نيشابوری، المستدرک، ج3، ص126 - 127؛ «من شهر علم هستم و علی دروازه آن شهر است».
2- . ر.ک: مغربى، احمد بن محمد، فتح الملک العلي بصحة حديث باب مدینة العلم علي.
3- . جوینی، فرائدالسمطین، ج1، ص101؛ متقي هندي،کنزالعمال، ج13، ص114 – 115؛ مغربي، فتح الملک العلي، ص48. «پیامبر خدا به من هزار باب علم آموخت که از هر بابی هزار باب گشوده می شود».

بود، چرا در بعضي موارد و در بعضي وقايع به انتظار وحي مي ماند.

شما بايد جواب بدهيد که چرا ابوبکر و عمر باب مدينة العلم را کنار گذاشتند و خود

بر منصب حکومت نشستند با اينکه بارهاوبارها در جواب مسائل درمانده شدند و به علي(علیه السلام) رجوع مي کردند که اگر اميرالمؤمنين(علیه السلام) نبودند بسياري از مردم به واسطه جهل آن دو نفر از دين اسلام برمي گشتند و يا موجب سرافکندگي براي مسلمانان مي ّشدند.

ص: 101

صحابه و واقعه غدیر خم

س. شيعه مى گويد که هزاران صحابی در غدير خم حضور داشتند و همه شنيدند که پيامبر، على را به عنوان جانشين خود بعد از وفاتش تعيين کرد. اگر چنين است، پس چرا از هزاران صحابه، يکى نيامد و به خاطر غصب شدن حق على اعتراض کند؟

ج. از کجا مي گوييد که در آن غوغاسالاري و جوّي که به وجود آمده بود کسي چيزي نگفت و اعتراضي نکرد. حتماً گفته اند، ولي در حدّ تذکر و اعلام عدم رضايت بوده است.

علماي اهل سنّت تفاصيل آن فتنه را که به وجود آوردند، ننوشته اند. گوشه هايي از آن در تاريخ نقل شده است. شايد بيشتر اصحاب همان موضع اميرالمؤمنين(علیه السلام) را داشتند، شايد به اين جهت که حضرت علي(علیه السلام) خود در رأس معترضان بود - و هرکس که معترض بود حضرت علی(علیه السلام) را جانشين شرعي رسول خدا(صلی الله علیه و آله) مي دانست – و می دانست که حضرت شخصاً سياست درگيري فيزيکي و جنگ ندارد و آنان هم از آن حضرت پيروي مي کردند، همين را عذر خود مي دانستند. بسياري هم كه وارد اين مسائل نبودند و برخی از صحابه هم كه راحت طلب بودند. ازطرفی توطئه هم عليه خليفه منصوص گسترده بود؛ آنها مردم را غافلگير کرده بودند و به شکل کودتاگران عمل کردند.

ص: 102

به علاوه آنكه واقعه باعظمت غدير - كه بنابه دستور خداوند متعال به پيامبر اعظم(صلی الله علیه و آله)، ولايت و جانشينی علی(علیه السلام) در آن اعلام شد - را بسياری از بزرگان شما

به سبب تواتر و كثرت نقل، به آن اعتراف نموده اند،(1) و نمي شود اين روز تاريخي را در اسلام انکار نمود.

ص: 103


1- . احمد بن حنبل، مسند، ج4، ص281، 372، نسائی، خصائص اميرالمؤمنين، ص93 - 96؛ همو، السنن الكبری، ج5، ص45؛ حاكم نيشابوری، المستدرك، ج3، ص109،

تبلیغ خطبه غدير و عدالت صحابه

س. شيعيان معتقدند که اصحاب عادل نيستند، امّا در کتاب هاى شيعه رواياتى را مى بينيم که بر عدالت اصحاب دلالت مى کنند؛ از آن جمله روايتى است از پيامبر كه در حجةالوداع گفت: «نَضَّرَ اللهُ عَبْداً سَمِعَ مَقالَتي فَوَعاها، ثُمَّ بَلَغَها إلى مَنْ لَمْ يَسْمَعْها؛ خداوند تر و تازه نمايد بنده اى را که سخن مرا شنيد و آن را حفظ کرد و سپس به کسى که آن را نشنيده رساند». اگر اصحاب عادل و درستکار نبودند، چگونه پيامبر به آنها اعتماد مى کند؟

ج. استدلال عجيبي است! دعا اين نيست که هرکس مقاله (سخن) مرا مي شنود، بنده خوب و صالح خداست. دعا، تحريض و ترغيب بر حفظ وصاياي پيغمبر است(1) که گويا پيغمبر(صلی الله علیه و آله) از آن بيم داشتند که نقل حديث و رساندن به ديگران و آيندگان متروک شود و يا کساني که اين احاديث را با سياست هاي خود موافق نمي ديدند نقل حديث را ممنوع سازند و همان کلام را که در محضر پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) هنگامي که در بستر بيماري افتاده بود بگويند «وَ حَسْبُنا کِتابُ اللهِ»(2) و اصل کلام پيغمبر(صلی الله علیه و آله) و اعتبار آن را انکار کنند. شما جواب بدهيد چرا نقل حديث را ممنوع کردند؟(3) آیا معناي اين

ص: 104


1- . مجلسي، لوامع صاحبقراني، ج1، ص71؛ همو، روضة المتقين، ج9، ص255؛ فيض کاشاني، الوافي، ج2، ص98، 100.
2- . بخاری، صحيح، ج5، ص137 – 138؛ مسلم نیشابوری، صحيح، ج5، ص76.
3- . عایشه می گوید: پدرم پانصد حديث از پيامبر جمع آوری کرده بود. شبی (در دوران خلافت خود) ناآرام بود و تا صبح نخفت. صبح به من گفت: دخترم آن احاديثی را که نزد توست برايم بياور. آنها را در نزد او بردم. او همه را سوزاند!... . ذهبی، تذکرة الحفاظ، ج1، ص5؛ متقي هندي، کنزالعمال، ج10، ص285.

حرف «حَسْبُنا کِتاب اللهِ» در آن جلسه تاريخي بي نظير غير از اين بود که پيغمبر(صلی الله علیه و آله) کلامش اعتبار ندارد و قانون نيست؟

آيا با اين موضع، شما باز هم مي توانيد در دل خودتان از گوينده اين حرف ناراضي نباشيد؟

ص: 105

امامت، اكمال نور الهی و اساس دین

س. شيعه در مورد آیه: )يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللهِ بِأَفْواهِهِم(، از ابوالحسن روايت مى کنند که در تفسير اين آيه گفت: «مى خواهند ولايت اميرالمؤمنين را خاموش کنند ولی خداوند امامت را کامل مى گرداند».سؤال اينکه آيا خداوند نور خويش را با گسترش اسلام کامل گرداند يا با دادن ولايت به اهل بيت؟

به علاوه فقط دو نفر از ائمه شیعه، خلافت را به دست گرفتند؛ على و حسن. پس کامل گرداندن نور به وسيله ده امام ديگر کجاست؟

همچنین خداوند در چند جا از قرآن بيان فرموده که هرکس از خدا و پيامبر اطاعت نمايد به بهشت مى رود. پس اگر امامت اساس ايمان و کفر مى بود، يا چنان که شيعيان مى گويند بزرگ ترين رکن دين مى بود خداوند اطاعت از امام را در اين آيات ذکر مى کرد و بر آن تأکيد مى نمود.

ج. چه مانعي دارد که مراد از نور در آيه )يُرِيدُونُ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ((1) نور ولايت علي(علیه السلام) باشد که نتوانستند خاموش نمايند و اگر بالخصوص مراد نباشد، به جری و تطبيق و مصاديق مراد است.

به علاوه، شما انگار آيه اكمال دين )الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ((2) را نخوانده ايد؟ در تفاسير و روايات خود ببينيد كه اين آيه برای چه و در كجا نازل شده است؟ اگر با

ص: 106


1- 1. صف، 8؛ «آنان مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند». [1]
2- . مائده، 3؛ «امروز، دين شما را كامل كردم».

انصاف باشيد، اين حرف ها را نمی زنيد. همه مي دانند که اکمال دين و اتمام نعمت الهي به واسطه ولايت اميرالمؤمنين(علیه السلام) بود که در روز غدير پيامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) آن را به جوانان ابلاغ فرمود.

همچنين نور بودن ائمه(علیهم السلام)، علوم، معارف و سيره و اخلاق آنهاست و امکان تصرّف و حکومت ظاهري آنها در امور يا عدم امکان آن، اين نورانيّت را اثبات يا نفي نمي کند.

پيغمبران بسياري بودند که همه، دعوت و هدايتشان نور بود و به صريح قرآن، مردم آنها را به شهادت رساندند؛ پس بگوييم آنها نور نداشتند.

اين مسائل تحت عناوين بالاي ديگري، مثل )لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ((1) و )لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ((2) بررسي و شناخته مي شود.

در مورد قسمت دوم، در اينکه اطاعت پيغمبر(صلی الله علیه و آله) واجب است کسي شک ندارد و منکر آن کافر است، و به حکم آيه کريمه )أَطيعُوا اللَّهَ وَأَطيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ((3)، اطاعت اولي الأمر، مثل اطاعت خدا و پيغمبر(صلی الله علیه و آله) واجب است.

اين اولي الأمر - که اطاعتشان واجب است و صاحب امرند - از جانب خدا چه کساني غير از اهل بيت(علیهم السلام) و امامان معصوم از آنها مي باشند؟ اين افرادي که شما آنها را در طول تاريخ، اولي الأمر و واجب الاطاعه مي دانيد، آيا اطاعتشان به طور مطلق در رديف اطاعت خدا و رسول است؟! اين فسّاق و طاغوت هايي که بر مسلمان ها

ص: 107


1- . نساء، 165؛ «تا بعد از اين پيامبران، حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند».
2- . انفال، 42؛ «تا آنها كه هلاك (و گمراه) مى شوند، ازروى اتمام حجّت باشد و آنها كه زنده مى شوند (و هدايت مى يابند)، ازروى دليل روشن باشد».
3- . نساء، 59؛ «اطاعت كنيد خدا را! و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولواالأمر [اوصياى پيامبر] را!».

مسلّط شدند؛ منصور دوانيقي ها، هارون الرشيدها، وليدها، حجاج ها و صدها ديگر از امرا که همه آنها را واجب الاطاعه مي دانيد اولي الأمر قرآني هستند؟!

اطاعت ائمه(علیهم السلام)، اطاعت از پيغمبر(صلی الله علیه و آله) است به نصّ، مثل حديث ثقلين(1) و روايات ديگر و تمسک و رجوع به آنها بر همه امّت تا روز قيامت واجب است. هرکس از آنها اطاعت نکند، از خدا و رسول اطاعت نکرده است. شما چرا مغلطه مي کنيد و خود را به جهالت مي زنيد؟

اما اينکه مي گوييد خداوند در چند جا از قرآن فرموده است هرکس اطاعت از خدا و پيغمبر کند به بهشت مي رود. کلام درستي است چون اطاعت واقعي از خداوند و اطاعت واقعي از پيغمبر(صلی الله علیه و آله)، قبول کردن تمام اوامر و نواهي آنها مي باشد که مهم تر از همه آنها مسئله ولايت و امامت اميرالمؤمنين(علیه السلام) است و ما مي گوييم اگر کسي امامت بلافصل حضرت علي(علیه السلام) را قبول نداشته باشد اطاعت از خدا و پيامبر(صلی الله علیه و آله) نکرده است.

ص: 108


1- . احمد بن حنبل، مسند، ج3، ص59؛ ترمذی، سنن، ج5، ص 328 - 329؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج3، ص 65 - 67.

تفاوت بين مسلمانان قبل و بعد از واقعه غدير

س. در دوران پيامبر(صلی الله علیه و آله ) افرادى نزد ايشان مى آمدند و فقط يک بار او را مى ديدند و به شهرهاى خود بازمى گشتند و بدون ترديد، آنها چيزى درباره ولايت على و فرزندانشان نشنيده بودند به خصوص كه شيعه ادّعا دارد كه موضوع ولايت على و فرزندانش در اوايل دعوت رسول الله(صلی الله علیه و آله ) در مكّه رخ داده است. پس آيا اسلام آنها ناقص است؟

ج. احکام اسلام به تدريج بر مردم بيان شد. اسلام آن كسی که در مکّه در آغاز بعثت ايمان آورد با اسلام آنکه پس از آيه )اليَوْمَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ((1) ايمان آورد، تفاوت و افزوني هاي بسياری دارد.

درعين حال که هر دو مسلمان هستند و هيچ کم و نقصاني در ايمان آن مسلمان آغاز بعثت نيست، ولي اگر آن مسلمان تا نزول آيه اکمال دين زنده مي ماند و به همان ايمان آغاز دعوت اکتفا مي کرد، اسلامش ناقص مي شد.

اين پرسش هاي عوامانه چيست؟ اگر سواد داريد و طراح اين سؤالات اهل سواد باشد، هرگز اين سؤال را طرح نمي کرد؟

شما جا دارد بپرسيد اين موضوعي که تبليغ آن اين همه اهميت دارد که اکمال دين و اتمام نعمت به آن شد، چه امر و چه موضوع مهمّي بود که دين به آن اکمال و اتمام

ص: 109


1- . مائده، 3. «امروز دين شما را کامل کردم».

يافت؟ آيا اعلام دوستی يك شخص، احتياج به نزول آيه و آن همه برنامه داشت؟!

ص: 110

معرفت ائمه اثني عشر(علیهم السلام)، شرط کمال ایمان

س. شيعه مى گويند که شناخت ائمه، شرط براى صحّت ايمان شخص است. آنها در مورد کسانى که پيش از کامل شدن دوازده امام مرده اند چه مى گويند؟ امامانی كه قبل از کامل شدن دوازده امام مرده اند، درباره او چه مى گويند؟

ج. آنچه شيعه به آن معتقد است، ايمان به دوازده امام است که در مثل صحيح مسلم به هشت طريق(1) و در مثل مسند احمد تنها از جابر بن سمره به سي وچهار حديث(2) روايت کرده است.

اگر کسي در عصر بعضي از ائمه، امام بعد از آنها را نشناسد بر او اشکالي نيست و امّا ائمه(علیهم السلام) و بعضي از اصحاب آنها، همه ائمه را مي شناختند.

كافی است شما به رواياتی(3) كه بزرگان خودتان از پيامبر(صلی الله علیه و آله) درباره تعداد اوصيا و خلفای بعد از خودش نقل كرده اند مراجعه كنيد تا واقع بر شما نمايان گردد و بدون علم حرف نزنيد.

ص: 111


1- . مسلم نیشابوری، صحیح، ج6، ص2 - 4.
2- . احمد بن حنبل، مسند، ج 5، ص86 - 108.
3- . خوارزمی، مقتل الحسين(علیه السلام)، ج1، ص146؛ جوينی، فرائدالسمطين، ج2، ص134.

اقامه نماز در زمان بیماری پیامبر(صلی الله علیه و آله)

س. شیعه مى گويد که على بعد از پيامبر(صلی الله علیه و آله )، امام برحق بوده است. پس چرا در مدّتى که پيامبر بيمار بود، علی حتى در يک نماز هم پيش نماز مردم نشد درحالی كه امامت صغرى، دليلى براى امامت کبرى است؟

ج. در مدّتي که پيغمبر(صلی الله علیه و آله) در بستر بيماري بود كسانی نگذاشتند دستور پيغمبر(صلی الله علیه و آله) اجرا شود؛ همان ها که مي خواستند پس از پيغمبر(صلی الله علیه و آله) حکومت را متصرّف شوند و برنامه الهي حکومت امام علي(علیه السلام) اجرا نشود با آن شدّت، پيغمبر(صلی الله علیه و آله) را از کتابت وصيّت بازداشتند و آن مصيبت بزرگ را - که (رزية يوم الخميس) ناميده مي شود و ابن عباس در وصف بزرگي آن مي گريست و مي گفت: إِنَّ الرَّزِيَّةَ كُلَّ الرَّزِيَّةِ مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اللهِ وَ بَيْنَ أَنْ يَكْتُبَ لَهُمْ ذَلِكَ الْكِتَاب (1)- بر پيغمبر(صلی الله علیه و آله) و بر اسلام وارد کردند.

آري! اينها با عوامل خود در داخل خانه آن حضرت و در بيرون، اوضاع را تحت نظارت قرار داده بودند که وقتي پيغمبر(صلی الله علیه و آله) براي نماز نتوانست به مسجد برود و فرمود: در پي علي بفرستيد؛ عايشه و حفصه بي درنگ پدرانشان را حاضر کردند.

پيغمبر(صلی الله علیه و آله) وقتي آن وضعيت را ديد، فرمودند: برگرديد، اگر به شما کاري داشتم

ص: 112


1- . بخاری، صحيح، ج5، ص138؛ ج7، ص9؛ ج8، ص161؛ مسلم نیشابوری، صحيح، ج5، ص76 و ديگر مصادر اهل سنّت؛ «بزرگ ترین مصیبت آن مصیبتی بود که مانع شد رسول خدا آن نوشته را برایشان بنویسد».

پي شما مي فرستادم.

وضعيت نماز در اين موقع تحت کنترل اينها بود. فرستادن علي به مسجد، با

سروصدا و مخالفت کردن اين عده مواجه مي شد که از هيچ اهانتي – چنان که در قضيه يوم الخميس مرتکب شدند - پروا نداشتند.

آن حضرت فرمود: کسي با مردم نماز بخواند.

صداي عمر را شنيد. با خشم و اعتراض دو بار فرمود: خدا و مسلمانان اين را انکار مي کنند.

وقتي دانست ابوبکر را به نماز گذارده اند، شخصاً با حال شدّت بيماري به مسجد آمد و ابوبکر را کنار زد و خود نماز را به جا آورد و ابوبکر با ناراحتي و قهر- با اينکه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در شدّت بيماري بود - به سنح (بيرون مدينه) رفت و برنگشت، تا خبر رحلت حضرت را به او دادند.(1)

حاصل اينکه اوضاع به تمام معنا غيرعادي بود و اگر به طور عادي جريان مي داشت در همه جا مشار بالبنان و شخص واحد، علي(علیه السلام) بود.

اگر کسي مي خواهد اين رازها بر او آشکار شود، محقّقانه تاريخ را مطالعه نمايد تا بفهمد اينها چه کردند و جاه پرستي بر سر اسلام و مسلمين چه آورد! البته تاريخ هم به گونه اي است که در آن دوران خفقان فقط مخفيانه آن را مي نگاشتند و جرئت اظهار علني را از مردم گرفته بودند.

ص: 113


1- . طبرى، تاريخ ، ج2، ص440 - 441.

عصمت حضرت علی(علیه السلام) و عدم دفع مفاسد

س. کلينى نقل مى کند که يکى از ياران على از امام خواست تا آنچه را که خلفاى گذشته خراب و فاسد کرده اند اصلاح کند، امّا على نپذيرفت و گفت: اگر اين کار را بکند لشکريانش از اطراف او پراکنده خواهند شد. با اينکه تهمت هايى که شيعيان به خلفاى قبل از على مى زنند شامل چيزهايى است که مخالف با قرآن و سنّت است. آيا اينكه على با اين مخالفت ها مبارزه نكرد، با عصمتى که شيعه ادّعا مى کنند همخوانى دارد؟

ج. استيلای نااهلان، در يک مدّت طولاني حدود يک ربع قرن موجب شد که – علاوه بر آن بدعت بزرگِ حکومت بر اساس استيلا و غلبه - بدعت هايي ظاهر شود.

به اين جهت، خلافت بر اساس موازين شرعي و بازگرداندن مردم به اصل و به سيره رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دشوار بود و در آن شرايط - که دنیاطلبان، زمامداري علي(علیه السلام) را با منافع کلان خود معارض مي ديدند و از سوي ديگر معاويه که از زمان عثمان نقشه ادامه حکومت بني اميّه را بر عالم اسلام در سر مي پروراند و ترتيبات و برنامه هايي داشت که بعد از عثمان همان تسلّط و همان بي بند و باري ها و استثمار مردم به وسيله بني اميه و دست پروردگان آنها حاکم و رايج باشد - براي اميرالمؤمنين(علیه السلام)، سياست لغو و الغای آن منش ها و خودکامي ها با مشکلات و موانع بزرگي روبرو بود.

او کسي بود که در آن شوراي آن چناني عمل به سيره شيخين را ردّ کرد و اسلام را در محدوده قرآن و سنّت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و سيره قولي و عملي آن حضرت و درک و علم

ص: 114

خود اعلام نمود.

اميرالمؤمنين(علیه السلام) مي خواست مردم را به اسلام خالص و پاک از بدعت ها و ضلالاتي که احداث شده بود برگرداند و مي فرمود:

«لَوْ قَدِ اسْتَوَتْ قَدَمَايَ مِنْ هَذِهِ الْمَدَاحِضِ لَغَيَّرْتُ أَشْيَاءَ».(1)

به طور مثال يکي از بدعت هايي که رايج شده بود تفاوت در توزيع بيت المال بود که مورد اعتراض آنها که پول زیادی را مي گرفتند شد و از علي(علیه السلام) جدا شدند و بيعت با حضرت را شکستند و جنگ جمَل را به پا کردند. نزد علي(علیه السلام)، عرب، عجم، مهاجر، انصار، سفيد و سياه همه علي السواء مسلمان اند.

علي(علیه السلام) از همه به احکام دين عالم تر، آگاه تر و منزّه و بالاتر از اين بود که کاري خلاف عصمت از او صادر شود. او به حکم آيه تطهير(2)، مطهّر و پاک بود و به نصّ پيغمبر(صلی الله علیه و آله) با حق(3) و قرآن(4) بود و از آنها جدا نمي گرديد و آنها هم از او جدا نبودند.

خدا او را به ولايت برگزيده و کسي که برگزيده خدا به ولايت باشد معصوم است و در عصمت او هرکس شک کند - العیاذ بالله - به خدا شک کرده است.

ص: 115


1- . نهج البلاغه، حکمت 272 (ج4، ص66)؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج19، ص161؛ «اگر از این فتنه ها و لغزشگاه ها با قدرت بگذرم و لغزش پیدا نکنم خیلی چیزها را دگرگون می کنم».
2- . احزاب، 33.
3- . ابن عساكر، تاریخ مدینة دمشق، ج20، ص361.
4- . حاكم نیشابوری، المستدرك، ج3، ص124.

اعتراف فريقين به فضایل حضرت علی(علیه السلام)

س. شيعه هر دليلى براى مؤمن بودن على ارائه دهد، همان دليل بر مؤمن بودن ابوبکر، عمر و عثمان نيز دلالت مى کند. اگر دليل بياورند که اسلام، هجرت و جهاد على به تواتر ثابت است، همان طور اسلام، هجرت و جهاد ابوبکر، عمر و عثمان بلكه خلفای بنی امیه و بنی عباس نيز به تواتر نقل شده است.

اگر شيعه بخواهند ايمان و عدالت على را با نصّ قرآن ثابت کنند به آنها گفته مى شود، قرآن عام است و همان طور که شامل على مى شود شامل ديگران نيز مى شود.

اگر بگويند

با روايات، ايمان و عدالت على ثابت است، گفته مى شود که اخبار و روايات بيشترى در مورد ايمان و عدالت ابوبکر، عمر و اصحاب آمده است و اگر ادّعاى تواتر کنند، تواتر در مورد آنها صحيح تر است و اگر به آنچه اصحاب نقل کرده اند استناد مى کنند، اصحاب براى ابوبکر و عمر فضایل بيشترى روايت کرده اند.

ج. در اين پرسش، شخص سؤال کننده خود را در جايگاه يک خارجي، ناصبي، ابن ملجم و عمران بن حطان قرار داده و هرچه توانسته نسبت به حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام) - آن نفس پيغمبر(صلی الله علیه و آله)(1) - جسارت، بي ادبي و ناسزاگويي کرده است و علي(علیه السلام) را تا آنجا مورد اهانت قرار داده که با خلفای بني اميه و بني عباس - که در بين آنها کساني بودند که از هيچ فسق، فجور و گناهي ابا نداشتند و حکومتشان سراسر ظلم

ص: 116


1- . آل عمران، 61؛ فرات کوفي، تفسير، ص86؛ طبرسي، مجمع البيان، ج2، ص764؛ فخر رازي، التفسير الکبير، ج8، ص86؛ حويزي، نورالثقلين، ج1، ص348 – 349.

و جنايت بود - طرف قياس قرار داده است!

مي گويد: اگر شيعه بخواهند ايمان و عدالت علي(علیه السلام) را با نصّ قرآن ثابت کنند قرآن عام است و شامل ديگران نيز مي شود؛ جواب اين است که ايمان علي و عدالت علي(علیه السلام) أظهر من الشمس است و کسي در آن شک ندارد. حتی خود شما هم در آن شک نداريد

که شيعه بخواهد آن را اثبات کند.

فريقين، ايمان علي(علیه السلام) را ثابت مي دانند. شما كه از خوارج مي گوييد، بگوييد آیا شما وکيل نواصب هستيد و از سوي آنها حرف می زنید؟

انکار و يا ترديد در ايمان و عدالت علي(علیه السلام)، مثل ترديد و انکار اصل وجود آن حضرت و حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) است.

آياتي که در قرآن کريم در مورد علي(علیه السلام) است، مربوط به جنبه ها و مرتبه هاي بالاتر و والاتر آن حضرت مي باشد.

راجع به نقل فضايل براي ابوبکر و عمر روايتي که از آن، برتري آنها بر صحابه عادي استفاده شود وجود ندارد.

شيعه در فضايل اهل بيت و علي(علیهم السلام) به اخبار متواتر ازطريق اهل سنّت از صحاح و از مسانيد آنها استدلال مي نمايد.

شما براي آن دو نفر اگر هم خبر ضعیفی نقل کنيد از کتاب های خود شماست که مورد قبول شیعه نیست.

در تمام کتاب هاي تاریخ و حديث و تفسير شيعه، يک کلمه مدح و فضيلت از اين چند نفر نيست. در عوض هرچه بخواهيد نقاط ضعف و منفي از آنها هم در

ص: 117

کتاب هاي معتبر شيعه و هم کتاب هاي سنّي فراوان است.(1)

ص: 118


1- . در پاسخ بسياری از سؤالات این كتاب، نمونه های بسياری از روايات در فضيلت حضرت علی(علیه السلام) و نقاط منفی خلفا از مصادر مهم اهل سنّت آورده شده است.

سكوت حضرت علی(علیه السلام) در قضیه منع از كتابت وصیّت

س. چرا وقتى پيامبر(صلی الله علیه و آله ) قبل از وفاتش خواست براى اصحاب چيزى بنويسد که هرگز بعد از او گمراه نشوند، على چيزى نگفت با اينکه او آن مرد شجاعى است که از هيچ کس جز خدا هراسى ندارد؟!

ج. واقعاً عجيب است. اولاً همه بني هاشم از زن و مرد گفتند که عمر با آن درشت گويي مانع شد و نزاع پيش آمد، که پيغمبر(صلی الله علیه و آله) ملاحظه کرد و الّا آنها همان جا با پررويي به آن حضرت جسارت را بيشتر مي کردند و جلسه منتهي به ضرب آن حضرت يا قتل او مي شد و ثانياً چرا نمي گوييد که چرا عمر مانع شد که پيغمبر(صلی الله علیه و آله) وصيّت خود را بنمايد!(1)

با اين حساب، شما لابدّ به خود پيغمبر(صلی الله علیه و آله) نيز اعتراض داريد که چرا مي خواست وصيّت کند!

در يک چنين موضوع شفاف و روشني، اين گونه حق را ترک مي کنيد؟ شما و همه سنّی ها جواب خدا و جواب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را چگونه مي دهيد؟

ص: 119


1- . بخاری، صحيح، ج5، ص137 – 138؛ مسلم نیشابوری، صحيح، ج5، ص76؛ و دیگر مصادر مهم اهل سنّت.

سكوت حضرت علی(علیه السلام) در مقابل اهانت به حضرت زهرا(علیها السلام)

س. شیعه می گویند: فاطمه پاره تن محمد(صلی الله علیه و آله ) در زمان خلافت ابوبکر مورد اهانت قرار گرفته است و پهلوی او را شکستند و خواستند خانه اش را آتش بزنند و او را زدند که بر اثر آن فرزندی که در شکمش بود به نام محسن را سقط کرد. سؤال این است که علی کجا بود و چرا حق فاطمه را نگرفت در صورتی که او شجاع و دلیر بود؟

ج. شيعه مي گويند: حضرت فاطمه(علیها السلام)، وضعي را که پيش آوردند و خليفه منصوص پيغمبر(صلی الله علیه و آله) را کنار گذاشتند، محکوم مي کرد. او معترض به آن سلطه خودخواهانه و فاقد اصالت شرعي بود که وانمود مي كردند رحلت پيغمبر(صلی الله علیه و آله) و خلأ وجودي آن حضرت پيش بيني نشده است. از اين آيه: )وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ((1) استفاده مي شود که بازگشت به عقب نيست و آيه )الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ(،(2) اعلام اکمال دين و اتمام نعمت است. آيا با رهاکردن مردم و مهمل گذاشتن امر مديريّت و رهبري جامعه - که از مهم ترين امور است - اکمال دين تصوّر دارد؟

ص: 120


1- . آل عمران، 144؛ «محمد(صلی الله علیه و آله) فقط فرستاده خداست و پيش از او، فرستادگان ديگرى نيز بودند، آيا اگر او بميرد و يا كشته شود، شما به عقب برمى گرديد؟».
2- . مائده، 3؛ «امروز، دين شما را كامل كردم».

حضرت فاطمه(علیها السلام) اين پيام را داشت و عمل به وصيّت پدرش را مي خواست و مردم و ابوبکر و عمر را در مسجد مدينه به محاکمه کشيد و آنها را محکوم کرد و

حق را آشکار نمود و موضعي داشت که تاکنون خط بطلان بر آن وضعي که جلو آوردند، مي باشد.

او نمي توانست اهانت به پدرش را بپذيرد که سفارش ها و تأکيدات او را ضايع نمايند.

آنها مي خواستند به زور از علي(علیه السلام) بيعت بگيرند تا صداي مخالفان از بني هاشم و ديگران خاموش گردد.

درِ خانه علي(علیه السلام) آمدند. در اين حدّ که همه اتفاق دارند درِ خانه فاطمه زهرا(علیها السلام) آمدند و تهديد به سوزاندن خانه نمودند و وقتي به آن مرد گفتند كه در اين خانه، فاطمه و حسنين(علیهم السلام) مي باشند و آنها مي سوزند، او گفت: «وَ إِنْ ...»(1) يعني همه را مي سوزانم.

آنها اين تصميم را داشتند. علي(علیه السلام) در همان حد که حق ظاهر شود با شمشير از خانه بيرون نيامد و اعلام جنگ نکرد، چون اصل اسلام را در خطر مي ديد. درواقع، فاطمه(علیها السلام) از علي(علیه السلام) حمايت کرد و علي(علیه السلام) از این اهانتي که به فاطمه(علیها السلام) شد و مورد ضرب و آزار واقع شد که محسنش سقط گرديد، با ضرب شمشير و جنگ جواب نداد، بلكه صبر کرد و فرمود:

ص: 121


1- . اشاره به روایت: «إنَّ أبابكر تَفَقَّد قَوماً تَخَلَّفوا عَن بَيْعَته عِندَ عَليّ كَرَّم اللهُ وَجهَه، فَبَعَثَ إليهِم عُمَر، فَجاءَ فَناداهُم وَهُم في دارِ عَليّ، فأبوا أن يَخْرُجُوا، فَدعا بِالحَطَبِ وَقَال: والّذي نَفْس عُمر بِيَده لَتَخْرُجَنَّ أو لأحْرِقنَّها عَلى مَن فِيها، فَقيل له: يا أبا حفص، إنَّ فيها فاطمةَ؟ فَقال: وَ إنْ ...»؛ «ابوبکر سراغ گروهی را گرفت که از بیعت او سرباز زده بودند و در نزد علی(علیه السلام) به سر می بردند، عمر را به سوی آنها فرستاد، او پیش آنها آمد و آنها را صدا زد آنها در خانه علی(علیه السلام) بودند از بیرون آمدن خودداری کردند، عمر هیزم خواست و گفت: سوگند به خدایی که جان عمردر دست اوست یا باید بیرون بیایند و یا این خانه را با ساکنانش به آتش می کشم، به او گفتند: ای اباحفص در این خانه فاطمه است، در جواب گفت: اگرچه فاطمه باشد...» ابن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسه، ج1، ص19.

«فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذىً وَ فِي الْحَلْقِ شَجیً».(1)

اين وقايع، همه شما را محکوم مي کند. شاعر شما شاعر نيل اين تهديد عمر را مایه مدح او قرار داده است.(2)

در آن غوغائي که برپا کردند و آن جوّ ملتهب که پيش آوردند بيشتر از آن هم اگر بگويند بعيد نيست.

بني هاشم و جمعي از سران اصحاب بيعت نکرده بودند و خاموش کردن صداي مخالفت آنها درحالي که دختر پيغمبر - که در حقش «فاطِمَة بَضْعَة مِنّي»(3) فرموده بود و عنوان «سَيِّدَةُ نِساءِ العَالَمِينَ»(4) و «سَيِّدَةُ نِساء أهْلِ الجنَّةِ»(5) داشت - آنها را تأييد مي کرد، کار آساني نبود و خاموش کردن صداي اعتراض فاطمه(علیها السلام) را بدون آن هجوم و آن ضرب و ظلم قنفذ به امر آن مرد ممکن نبود.

جوّ، جوّ کودتا و زور و ارعابی بود که از فرصت ارتحال رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بهره گرفتند، مردم به مصيبتی عظيم گرفتار شده بودند كه نقل می کنند برخی بيمار، برخی مبهوت و برخی گنگ و لال شده بودند.

ص: 122


1- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص151؛ «پس صبر کردم درحالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود».
2- . شاعر نیل، محمد حافظ ابراهیم است كه در دیوان شعرش ج1، ص82 در قصیده ای می گوید: وَ قَوْلَ--ة لِ-عَليّ قَالَ--ها عُ---مَر***أکْرِمْ بِسَ--امِعِهَ--ا أعظِمْ بِمُلقی-ها حَرّقت دارَک لا أبقی عَلَیْک بِها***إن لَمْ تُبایِعْ وَبِنْتُ المُصطفى فیها مَا کَان غیر أبي حفص بِقائِلِها***أمامَ فارسِ عدنان وَ حامیها سخنی که عمر به علی گفت چقدر شنونده بزرگوار، و گوینده بزرگ است: اگر بیعت نکنی خانه ات را می سوزانم و چیزی باقی نمی گذارم هرچند که دختر پیامبر دراین خانه است جز ابوحفص کسی این سخن را نگفت پیش دلیر و جنگجوی عدنان و حامی و پاسدارنده آن این سخن را گفت.
3- . بخاری، صحیح، ج4، ص210.
4- . حاکم نیشابوری، المستدرک، ج3، ص156؛ جوینی، فرائدالسمطین، ج2، ص35.
5- . بخاری، صحيح، ج4، ص209، 219.

به هرحال در اين موضوع بهتر اين است که سخن کوتاه شود تا سنّي های منصف، خودشان با مطالعه تاريخ و درک جوانب و اطراف و جوّ آن روز، حق را بفهمند.

مطلب، فاش و آشکار است، حتي در مثل کتاب النهایه ابن اثير - بااينکه سنّي است و کتابش لغت است - به مناسبت از اشاره به اين مصائب پس از رحلت رسول الله(صلی الله علیه و آله) نتوانسته خودداري کند. او در لغت «هنبث» اين دو شعر را از حضرت زهرا(علیها السلام) استشهاد مي آورد که اجمالي از آن غوغا و آن هتک حرمت ها است که هرکس و هر شخص آگاهی، همه چيز را از آن مي فهمد و شدت ناراحتي حضرت زهرا(علیها السلام) و رنج، غم و اعتراض او را به آنچه واقع شد نشان مي دهد. آنجا كه خطاب به پدر بزرگوارش می فرمايد:

«قَدْ کَ-انَ بَعدَکَ أنْباء وَهَنْبَثَة***لَوْ کُنْت شاهدَها لم يکثُر الخُطَب

إنّا فَقَدْناکَ فَقْدَ الأرضِ وابلَها***فاختل قومَک فاشْهَدْهُم وَلا تَغَب»(1)

سپس مي گويد: «الهَنْبَثَةُ وَاحِدَةُ الهنابِث وهِيَ الأمُورُ الشّدادُ المخْتَلفة»(2) و در جايی ديگر از كتابش در لغت «لمة» آورده است كه: «إنّها خَرَجَت في لمة مِن نِسائها تَتَوطأ ذيلها إلى أبي بکر فَعاتَبَتْه».(3)

ص: 123


1- .ابن اثیر، النهايه، ج5، ص277 - 288؛ «بعد از تو خبرها و مصیبت ها اتفاق افتاد، اگر تو شاهد آن مصیبت ها بودی برای ما زیاد سنگین نمی شد. ما تو را از دست دادیم آن گونه که زمین باران را از دست بدهد، قوم تو خدشه دار شدند، آنها را ببین و ازنظر دور ندار».
2- . هنبثة، مفرد هنابث به معنای کارهای سخت گوناگون است.
3- . ابن اثیر، النهایه، ج4، ص273؛ «او (حضرت زهرا(علیها السلام)) در میان جمعی از زنان بیرون آمد درحالی که دامن لباسش به زمین کشیده می شد تا به سوی ابوبکر آمد پس او را عتاب و نکوهش کرد».

عدم بیعت حضرت علی(علیه السلام) با ابوبكر

س. ابن حزم از شيعه مى پرسد که على بعد از شش ماه با ابوبکر بيعت کرد. يا تأخير او در بيعت کار درستى بوده است که در اين صورت بيعت کردن او نادرست بوده است و اگر بيعت کردن او کار درستى بوده است، پس او به خاطر تأخير در انجام آن اشتباه کرده است.

ج. ما از ابن حزم مي پرسيم با تأخير علي(علیه السلام) و تمام بني هاشم و جمعي ديگر، خلافت ابوبکر نامحقّق بود، چگونه او در زماني که هنوز علي(علیه السلام) و تعدادي از صحابه و بني هاشم بيعت نکرده بودند دخالت در امور، مي کرد و تصرّف در عزل و نصب و الزام مردم بر بيعت مي کرد؟

به علاوه، بيعت نکردن علي(علیه السلام) و اکراه او بر بيعت ثابت است، امّا بيعت شرعي از آن حضرت با ابو بکر ثابت نيست، بلکه عدم آن ثابت است و از همه بالاتر حضرت زهرا(علیها السلام) سيدة نساء اهل الجنه رحلت نمود، درحالي که بر شيخين غضبناک بود و ابوبکر را به خلافت نمي شناخت(1) و به حکم «مَنْ مَاتَ وَلَمْ يَعْرِفْ امَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيةً»(2) به طور مسلّم، ابوبکر را امام زمان خود نمي دانست. به طور يقين هم حضرت صديقه طاهره(علیها السلام) با اسلام تمام از دنيا رفت. چه کسي امام زمان او غير از علي(علیه السلام) بود؟

ص: 124


1- . بخاری، صحيح، ج8، ص3 و دیگر مصادر اهل سنّت.
2- . تفتازانی، شرح المقاصد، ج2، ص275؛ «هرکس بمیرد و امام زمان خودش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است».

محوریّت حضرت علی (علیه السلام) در بین انصار

س. علماى شيعه همواره بيان مى کنند که انصار، دوستداران على بوده اند و در جنگ صفين در لشکر على قرار داشتند.

به شيعه مى گوييم: اگر چنين است چرا خلافت را به على ندادند؟ به نظر ما ديدگاه و نظر انصار و مهاجرين از نظر و ديدگاه هاى دیگر درست تر است.

بنابراين مى بينيم که کتاب هاى شيعه که انصار را مى ستايند، آنها را مرتد مى نامند و مى گويند كه در واقعه سقيفه به عقب باز گشتند و مرتد شدند!

شیعه با مقياس عجيبى، اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله ) را مورد سنجش و ارزيابى قرار مى دهند، اگر در کارى از کارها با على باشند، بهترين مردم خواهند بود و اگر در کنار مخالفان على باشند يا بهتر بگوييم در جهتى که على مى خواهد نباشند، مرتد و منافق هستند!

ج. اين شرحي را که در اين پرسش نوشته، تعجّب انگيز است و حاکي از بي اطّلاعي از جوّ حاکم بر مدينه به واسطه ارتحال غم بار رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است.

وضع اجتماعي و سياسي خاصي فراهم شده بود. اکثريّت مردم آماده براي پذيرش آن جوّ و مسئوليت هايي که پيش آمد نبودند.

يک تشکل رياست خواه فعّال شد و در حال بُهت و حيرت زدگي ديگران وارد عمل شدند.

جريان، بسيار عجيب و غيرقابل توصيف شد. نگراني هاي گوناگوني بر سر مردم

ص: 125

سايه انداخته بود. بسياري اين انديشه را داشتند که آيا ولايت علي(علیه السلام) همان گونه که پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) تعيين کرده بود استقرار مي يابد؟ از سوي ديگر بيم از وقوع جنگ داخلي و سقوط مرکزيّت مدينه بيشتر از هر چیز، اشخاص را از معارضه بازمي داشت.

به طور رسمي تا آن زمان، ولايت علي(علیه السلام) را تجربه نکرده بودند. آنها که در دل با

اهل بيت(علیهم السلام) بودند و با فاطمه زهرا(علیها السلام) همدردي داشتند و مهاجر و انصار - غير از يک گروه خاص که دست به کار تصرّف امارت بر مردم شدند و تا آنجا پيش رفتند که به فکر ترور پيغمبر(صلی الله علیه و آله) افتادند و در حادثه يوم الخميس(1) به آن شدّت و صراحت با پيغمبر خدا معارضه و مخالفت کردند - و سايرين مي دانستند که در اين وضعي که پيش آمده، علي(علیه السلام) اقدام به جنگ نخواهد نمود و از همان مواضع آرام، امر به معروف، تظلّم به امّت و اظهار مظلوميت، به درگيري و مقاتله تن نمي دهد و درنتيجه فتنه به اين جهات پيروز شد.

مهاجر و انصار هم همين موضع حکيمانه و محافظت اسلام را درک مي کردند و مي دانستند در اين اوضاع، علي(علیه السلام) از مصلحت اسلام چشم پوشي نخواهد کرد و به جنگ داخلي - که خطر اضمحلال اسلام را داشت - اقدام نمي کند.

غرض اينکه همه آن اوضاع گوياي حقّانيت علي(علیه السلام) بود و موضع انصار هم به شهادت تاريخ، موضع حمايت از علي(علیه السلام) و اهل بيت(علیهم السلام) بود و لذا دشمنان اهل بيت(علیهم السلام) از کينه ورزي و هرگونه ظلم و ستم در حقّ آنها کوتاهي نداشتند و زن و مرد آنها را هرکدام بيشتر در اين خصوصيت بقا بر عهد و پيماني که با پيغمبر(صلی الله علیه و آله) داشتند وفادارتر بودند بيشتر اذيّت مي کردند و يکي از علایم نفاق آنها علاوه بر آن علامت قطعي نفاق

ص: 126


1- . بخاری، صحيح، ج4، ص31، 65 - 66؛ ج5، ص137؛ مسلم نیشابوری، صحیح، ج5، ص75 - 76.

- که بغض علي(علیه السلام) بود(1)

- دشمني و بغض انصار بود.

ص: 127


1- . اشاره به روایت «یا عليّ لایُحبُّکَ الّا مؤمنٌ وَلا یُبغِضُکَ الّا مُنافقٌ»؛ مسلم نیشابوری، صحیح، ج1، ص61؛ ابن جبر، نهج الایمان، ص454.

مشورت خلفا با حضرت علی(علیه السلام)

س. به اتفاق شيعه و سنّى، عمر در کارهاى زيادى با على مشورت مى کرد. اگر چنان که شما ادّعا مى کنيد عمر ظالم مى بود، با اهل حق مشورت نمى کرد.

ج. سيره علي(علیه السلام) در عصر تسلّط اين سه نفر، بر معارضه فيزيکي و يا لفظي حادّ جاري نبود.

او مصلحت اسلام را حفظ مي نمود و در مواضعي که آنها در قبال کفّار داشتند از مشورت دادن به آنها کوتاهي نمي کرد. او بالاتر از اين بود که در اين مسائل به اعمال آنها پاسخ دهد. اينها دلالت بر حقانيت حضرت علي(علیه السلام) دارد.

شما به جای سؤال از مواضع حقّ امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)، مواضع خلفای خود را واکاوی کنید که چطور حقّ جانشین منصوص ازطرف پیغمبر(صلی الله علیه و آله) را غصب کرده و مقام او را تا حدّی پایین آوردند که خود را خلیفه و جانشین پیامبر و رهبر امّت قرار داده و علی(علیه السلام) آن نفس پیامبر(صلی الله علیه و آله)(1) را فقط طرف مشورت در بعضي امور قرار داده بودند!

اگر مرد میدان تحقیق هستید به این سؤال ها پاسخ دهید.

ص: 128


1- . آل عمران، 61؛ فرات کوفي، تفسير، ص86؛ طبرسي، مجمع البيان، ج2، ص764؛ فخر رازي، التفسير الکبير، ج8، ص86؛ حويزي، نورالثقلين، ج1، ص348 – 349.

سكوت حضرت علی(علیه السلام) در برابر خلفا

س. شيعه ادّعا مى کند که اکثر صحابه بعد از وفات پيامبر(صلی الله علیه و آله ) مرتد شدند و وقتى از آنها پرسيده شود: مادامى که على با نصّ صريح پيامبر(صلی الله علیه و آله ) جانشين وى معرفى شده بود، پس چرا بعد از وفات حضرت، ادّعاى خلافت و امامت نکرد؟ شيعيان در پاسخ به اين سؤال دچار تناقض مى شوند و ادّعا مى کنند که على از ترس مرتدشدن صحابه سکوت نمود! در کتاب کافى از امام باقر روايت شده که «وقتى مردم بعد از وفات پيامبر(صلی الله علیه و آله ) با ابوبکر بيعت کردند، تنها چيزى که باعث شد على مردم را به سوى خود نخواند اين بود که مراعات حال مردم را کرد، زيرا ترسيد که مردم مرتد شوند و به بت پرستى برگردند».

ج. حديثي که در اين سخنان به آن استناد کرده است، از احاديث بسيار پرمعنا و بيان کننده حقيقتی بزرگ است که مواضع حکيمانه اميرالمؤمنين(علیه السلام) را در حفظ و حراست از اصل دين و پايه دين که بر آن ساير مطالب قرار دارد، بيان مي کند.

حديث را بخوانيد تا بفهميد اميرالمؤمنين(علیه السلام) در چه اوج و جايگاه رفيع ملک فرسایی قرار داشتند و ديگران در چه افکار زشتي گرفتار بودند.

از این موضع آن حضرت، بالاتر موضعی نيست. او خطر بت پرستي و ترک اسلام و اقرار به شهادتين را، در مطالبه حق خود مي ديد، البته مطالبه نکردن و تصميم بر

ص: 129

سکوت از چنان قهرمان غزوات که عمر مي گفت: «لَوْلَا سَيْفُهُ لَمَا قَامَ لِلْإسْلامِ عَمُودٌ»(1) و صبر بر آن اهانت ها از معجزات نفسانيه آن حضرت بود که توانست بر خود مسلّط باشد و شمشير به روي آنها نکشد. درعین حال که آنها به ارتداد گرویده بودند، نص

غدیر و نصوص دیگر را کنار گذارده بودند ]و برای[ امام(علیه السلام) خطر بالاتر و کفر صریح بت پرستی و ترک شهادت به توحید و رسالت جلوه گر شده بود.

مضمون اين حديث، استقامت و غم خواري براي دين است. در اين روايات به اين جمله توجه کنيد:

«إِنَّ النَّاسَ لَمَّا صَنَعُوا مَا صَنَعُوا إِذْ بَايَعُوا أَبَابَكْر، لَمْ يَمْنَعْ أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام) مِنْ أَنْ يَدْعُوَ إِلى نَفْسِهِ إِلَّا نَظَراً لِلنَّاسِ وَتَخَوُّفاً عَلَيْهِمْ أَنْ يَرْتَدُّوا عَنِ الْإِسْلَامِ، فَيَعْبُدُوا الْأَوْثَانَ ولَا يَشْهَدُوا أَنْ لَاإِلهَ إِلَّا اللهُ وأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه و آله) وكَانَ الْأَحَبُّ إِلَيْهِ أَنْ يُقِرَّهُمْ عَلى مَا صَنَعُوا مِنْ أَنْ يَرْتَدُّوا عَنْ جَمِيعِ الْإِسْلَامِ وإِنَّمَا هَلَكَ الَّذِينَ رَكِبُوا مَا رَكِبُوا، فَأَمَّا مَنْ لَمْ يَصْنَعْ ذلِكَ وَدَخَلَ فِيمَا دَخَلَ فِيهِ النَّاسُ عَلى غَيْرِ عِلْمٍ وَلَا عَدَاوَةٍ لِأَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام)، فَإِنَّ ذلِكَ لَايُكْفِرُهُ وَلَا يُخْرِجُهُ مِنَ الْإِسْلَام».(2)

ص: 130


1- . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج12، ص82.
2- . کلینی، الكافی، ج 8، ص295 - 296؛ «پس از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) همین که مردم کردند آنچه کردند و با ابو بکر بیعت نمودند چیزی جلوگیر امیرمؤمنان(علیه السلام) نشد از اینکه مردم را به امامت خویش دعوت کند جز صلاح اندیشی برای خود مردم و ترس از اینکه مبادا از اسلام برگردند و بت ها را بپرستند و گواهی به یگانگی خداوند و رسالت محمد(صلی الله علیه و آله) ندهند، و این مطلب که آنها را بدان کاری که کرده بودند واگذارد نزد او بهتر بود از اینکه مردم در اثر مقاومت او یکسره از اصل دین اسلام برگردند، و آنان که دانسته مرتکب آن اعمال شدند به هلاکت رسیدند، و اما آن کسانی که این کار را نکردند (و در جریان غصب خلافت دست نداشتند) و ندانسته و بدون آنکه یک نوع دشمنی با امیرمؤمنان(علیه السلام) داشته باشند از دیگران پیروی کردند این کارشان موجب کفر آنان نشد و آنها را از اسلام بیرون نبُرد».

اين حديث معاني بسياري دارد و بسيار بينش بخش و معرفت آموز است.

شما خواسته ايد نقطه ضعفي نشان دهيد، اما نقطه اي بسيار قوي و موضع تمام اسلامي اميرالمؤمنين(علیه السلام) را نشان داده ايد.

ص: 131

تعیین حضرت علی(علیه السلام) به عنوان جانشین توسط عمر

س. شيعه ادّعا مى کنند که عمر با على دشمن بوده است، امّا مى بينيم که عمر وقتى براى تحويل گرفتن کليدهاى بيت المقدس مى رود، او را جانشين خود در مدينه مقرّر مى نمايد. پس کجاست دشمنی عمر با علی؟

ج. حكايت تعيين اميرالمؤمنين علی(علیه السلام) به عنوان جانشين توسّط عمر، از موضوعاتی است كه سيره امام و نيز سيره عمر آن را ردّ می كند.

امّا آنچه از سيره امام علی(علیه السلام) مشهور است اينكه او خلافت و جانشينی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را حقّ شرعی خود می دانست و عمل كسی را كه بخواهد او را عامل و مأمور بر چيزی قرار بدهد قبول نمی كرد. آن حضرت در طول خلافت غاصبانه آن سه نفر بر همين سيره باقی بود و از تمام مناصب حكومتی كناره گيری می كرد و اين، خود نشان از اين دارد كه ايشان، حكومت آنها را غيرمشروع می دانست.

امّا درباره سيره عمر، اگرچه او ميل به اين مطلب دارد، اما همان گونه كه بارها گفته شد علی(علیه السلام) بزرگ تر و با عزّت تر از آن بود كه اين ذلّت را بپذيرد.

بنابراين بر هيچ محقّق در تاريخ و آشنا به سيره اميرالمؤمنين علی(علیه السلام) و آشنا با آن مواضع سلبی نسبت به اينها و كناره گيری از مناصب و مقامات، پنهان نيست كه اين حكايت، كذب محض است.

چگونه عمر، راضی به اين می شود كه امام(علیه السلام) متولّی امری شود، درحالی كه همين

ص: 132

عمر، شورا را با آن تركيب كذايی تشكيل داد تا از رسيدن اميرالمؤمنين(علیه السلام) به مقام خلافت و وصايت رسول الله(صلی الله علیه و آله) - كه منصوص ازطرف خداوند متعال بود -

جلوگيری كند؛ )وَ سَيَعْلَمُ الّذِينَ ظَلَمُوا أيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ(.(1)

ص: 133


1- . شعراء، 227؛ «آنها كه ستم كردند به زودى مى دانند كه بازگشتشان به كجاست!».

جنگ حضرت علی(علیه السلام) با مرتدین در زمان ابوبكر

س. در زمان خلافت ابوبکر، على در جنگ با مرتدين مشارکت نمود و کنيزى از افراد اسير شده بنى حنيفه بهره او شد که بعدها على از او صاحب فرزندى به نام محمد حنفيه گرديد.

از اين برمى آيد که از ديدگاه على، خلافت ابوبکر درست بوده است و اگر درست نمى بود، على مشارکت با او را در اين امر نمى پسنديد.

ج. علي(علیه السلام) در جنگ با کسانی که به عنوان مرتدين و ارتداد با آنها جنگيدند شرکت نداشت و ارتداد آنان - که در صحّت و مشروعيت حکومت ابوبکر و استبداد او در مقابل اهل بیت(علیهم السلام) حرف داشتند – به عنوان امتناع از زکات بود.

قتل مالک بن نويره و جنايت تاريخي خالد - که عمر هم به آن اعتراض داشت و مجازات او را مي خواست - هم به عنوان ارتداد انجام شد.(1)

به هرحال اميرالمؤمنين(علیه السلام) در اين جنگ و دعوا شرکت نداشت؛ و امّا جاريه ای که به آن اشاره کرده ايد که اميرالمؤمنين(علیه السلام) او را به عنوان کنيز گرفته باشد چنان نبود.

حضرت او را به عنوان زن آزاد نکاح کرد. داستان اسير کردن او و حضور او در مسجد مدينه از زبان جابر بن عبدالله انصاري شگفت انگيز است:

وقتي او را وارد مسجد پيغمبر(صلی الله علیه و آله) نمودند، صدا به ناله و گريه بلند کرد و به قبر

ص: 134


1- . طبری، تاریخ، ج2، ص503؛ ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج2، ص357 – 358.

مطهّر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) متوجه شد و خطاب کرد:

السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللهِ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ مِنْ بَعْدِكَ هَؤُلَاءِ أُمَّتُكَ سبينا سَبْيَ النُّوبِ وَ الدَّيْلَمِ وَ اللهِ مَا كَانَ لَنَا

إِلَيْهِمْ مِنْ ذَنْبٍ إِلَّا الْمَيْلُ إِلَى أَهْلِ بَيْتِكَ؛ فَجعلت الحسنةُ السیئةَ و السیئةُ حسنةً فَسَبَیْنا.

سلام بر تو ای رسول خدا و بر اهل بیت تو امّت تو ما را همانند مردم نوب و دیلم به اسارت گرفتند. سوگند به خدا ما گناهی جز تمایل به اهل بیت تو نداشتیم. خوبی ها بد و بدی ها خوب شمرده می شوند لذا ما را اسیر کردند.

سپس روبه مردم کرد و گفت: ما را که به شهادت «لا إلهَ إلَّا الله وَمُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ» اقرار داريم اسير کرده ايد؟ گفتند: چون منع زکات از ما کردند؟ گفت: گيرم مردها زکات را نداده باشند، زنان مسلمان به چه وجهي اسير مي شوند؟(1)

اين داستان مفصّل است. اين زن، قوم را محکوم کرد و اميرالمؤمنين(علیه السلام) او را به عنوان اسير نگرفت، بلکه با او به عنوان يک زن آزاد مسلمان ازدواج کرد.

ص: 135


1- . قطب راوندي، الخرائج والجرائح، ج2، ص593؛ بحراني، مدينة معاجز الائمة الاثنى عشر(علیهم السلام)، ج5، ص179؛ مجلسی، بحارالانوار، ج42، ص84 - 87.

خویشتن داری حضرت علی(علیه السلام) در زمان خلفا

س. شيعه و اهل سنّت همه بر اين اجماع دارند که على فرد بسيار شجاع و دليرى بوده است که کسى به گرد پاى او نمى رسيد و او در راه خدا، از ملامت هيچ ملامت کننده اى نمى ترسيد.

آيا بعد از وفات پيامبر(صلی الله علیه و آله ) شجاعت على تمام شد و به خاطر اين با ابوبکر بيعت کرد؟ و سپس بعد از او با عمر بيعت نمود؟ و سپس بعد از عمر بلافاصله با عثمان بيعت کرد؟ آيا نمى توانست حتى برای يک بار بالاى منبر پيامبر(صلی الله علیه و آله ) برود و با صداى بلند اعلام کند که خلافت از او غصب شده است، و از دیگران سزاوارتر است، چون او وصی پیامبر(صلی الله علیه و آله ) است؟ چرا چنین نکرد؟

ج. جواب از اين پرسش واضح است. علي(علیه السلام) خلافت را به معناي ساير حقوق شخصي، حقّ خود نمي دانست بلکه او، خود را برگزيده خدا و پيغمبر(صلی الله علیه و آله) براي اقامه دين و حفظ اسلام و مصالح امّت و مديريّت جامعه مي دانست.

در اين مسير، مواضع حضرت حفظ حقوق همگان بود. در امر خلافت و استنکار وضعي که جلو آمد، با امتناع خود و نيز امتناع و مخالفت بني هاشم با دستگاه حاکمه، آنها را محکوم کرد و بر اساس همان وظيفه و مسئوليتي که داشت با آنها که در آن شرايط فقط به استبداد و به امر رياست مي انديشيدند و از جنگ و نزاع فيزيکي که در آن اساس اسلام را به خطر مي انداخت پرهيز نداشتند، به همان حدّ اعتراض

ص: 136

زباني و اعلام موضع اکتفا کرد.

کسي نيست که در تاريخ، مختصر تحليل و دقّتي داشته باشد و اين را نداند كه حضرت علي(علیه السلام)، بني هاشم و خاندان پيغمبر(صلی الله علیه و آله) در مقابل حزب ابوبکر و عمر بودند

و علي(علیه السلام) در تمام طول حکومت اين سه نفر، هيچ مقام رسمي عهده دار نگرديدند و به عبارت ديگر عامل حکومت نگرديدند، ولي براي حفظ اسلام با آنها مماشات مي فرمود.

او در مناسبات مختلف، عدم رضايت و عدم موافقت خود را از آن استبدادي که به اسم بيعت و فرصت طلبي جلو آمد اظهار مي کرد و اين از عجايب صبر و خويشتن داري است که شخصی با آن مقام شجاعت - که شما و همه آن را مي ستايند - بر آن حق کشي ظاهر صبر کند و به زور بازو و کشيدن شمشير، مخالفان را سرکوب نکند.

در مقام محکوم نمودن آنها چه اعلامي از اين ظاهرتر است که در آن شوراي بسيار سياسيِ شش نفري صداي شکايت علی(علیه السلام) که مي فرمايد:

«فَيَا للهِ وَلِلشُّورَى مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ النَّظَائِرِ».(1)

به گوش دنيا مي رسد، در این شورا وقتي پيشنهاد به علي(علیه السلام) را مشروط به عمل به سيره ابوبکر و عمر مي کنند، حضرت رسماً آن را نمي پذيرد و بي اعتباري آن را اعلام مي کند.

ص: 137


1- . نهج البلاغه، خطبه3 (ج1، ص34 – 35)؛ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص118؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص184؛ «پناه می برم به خدا از این شورا، در کدام زمان در برابر شخص اولشان در خلافت مورد تردید بودم تا امروز با اعضای شورا برابر شوم، مرا همانند آنها پندارند».

عدم بیعت حضرت علی(علیه السلام) با خلفا

س. شيعه می گويند: ابوبکر و عمر کافر بوده اند. سپس مى بينيم که على خلافت آنها را مى پسندد و با هريک، پس از ديگرى بيعت کرده است، لازمه بیعت این است که علی معصوم نباشد چون با دو کافر ناصبی ستمگر بیعت کرده است و با این بیعت آنها را تأیید نموده است؟

ج. اين هم، باز افترا به شيعه است. شيعه، آنها را کافر اصطلاحي نمي شمرد و با آنها در روابط، همان موضعي را که با ساير مسلمانان داشتند و اينک هم دارند، كه همه مسلمانان را به وحدت و اتحاد جبهه واحد در برابر شرق و غرب دعوت مي کنند.

و امّا بيعت، مسلّم و قطعي است که بني هاشم و شيعيان اميرالمؤمنين علي(علیه السلام) از بيعت با ابوبکر امتناع داشتند. اصل عدم بيعت آنها و غضب فاطمه زهرا(علیها السلام) به ابوبکر و عمر مورد اجماع و اتفاق است،(1) ولي بيعت امام(علیه السلام) با آنها مورد حرف و انکار است که قدرمسلّم اين است که بيعت به رضا، طيب نفس و عدم اکراه محقّق نشده است، بلکه بيعت ديگران هم بدون تهديد و ارعاب واقع نشد و غير از عمر کسي با رضايت بيعت نکرد، لذا اهل سنّت مي گويند: بيعت و حکومت به بيعت يک نفر منعقد مي شود. عمر، خودش بيعت کرد و سايرين را با الزام و اکراه و درواقع يک کودتا به

ص: 138


1- . بخاری، صحيح، ج4، ص42.

بيعت واداشت.

به هر حال، عدم بيعت اهل بيت(علیهم السلام) با ابوبکر ثابت است و وقوع آن بعد از امتناع ثابت

نيست و آنها که خبر از وقوع بعد از امتناع مي دهند، نمي توانند بدون اکراه آن را ثابت کنند و نقل مي کنند كه در جريان آن بيعت گرفتن، اميرالمؤمنين(علیه السلام) مشت دست خود را بسته بودند. هرچه خواستند باز کنند ميسر نشد و ابوبکر خود جلو آمد و دستش را روي دست آن حضرت گذارد.(1)

ص: 139


1- . مسعودی، إثبات الوصيه، ص146.

رفتار حضرت علی و امام حسن(علیهما السلام) با معاویه

س. شيعيان ادّعا مى کنند که معاويه کافر و مرتد بوده است، اما آنها با چنين ادّعايى درواقع به على و فرزندش حسن توهين مى کنند، چون على وقتى در برابر معاويه شکست خورد، يعنى اينکه مرتدان او را شکست داده اند و حسن وقتى امر زمامدارى مسلمين را به معاويه سپرد، پس او امر خلافت را به مرتدان سپرده است و مى بينيم که خالد بن وليد در زمان ابوبکر با مرتدان جنگيد و آنها را شکست داد. پس خداوند، خالد را در برابر مرتدان بيش از على يارى کرده است! و حال آنکه خداوند بر هيچ کس ستم نمى کند و لشکريان ابوبکر، عمر و عثمان و نماينده هايشان در برابر کفار پيروز مى شدند، درحالى که على توان مقاومت را در برابر مرتدان نداشت! و همچنين خداوند مى گويد: )وَلا تَهِنُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ(؛ «و سست نشويد و غمگين نگرديد و شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد».

اما على وقتى نتوانست معاويه را از ورود به قلمرو و شهرهايش منع کند او را به صلح فراخواند و از او خواست که هريک بر آنچه هست باشند. اگر آن گونه که شيعه مى گويند ياران على مؤمن بوده اند و آنها مرتد بوده اند بايد ياران على برتر قرار مى گرفتند و اين خلاف واقعيت است.

ج. حساب معاويه از ابوبکر، عمر و عثمان جداست. ابوسفیان پدر معاويه رسماً درحالي که کور شده بود و حکومت را بر عثمان و بني اميه مستقر ديد، نفاق خود را

ص: 140

اظهار کرد و خطاب به بني اميه گفت:

تَلقفُوها(بینکم) تَلقف الکُرَة فَوَالله ما مِنْ جنّة وَلا نَار(1).

ايمان او و معاويه پس از غلبه تمام اسلام و مأيوس شدن کفار ازروي اضطرار بود.

معاويه همان کسي است که پيغمبر(صلی الله علیه و آله) درباره او، پدر و برادرش فرمود: «لَعَنَ اللهُ الرّاكِبَ وَالسائقَ وَالقائدَ»(2). معاويه همان کسي است که آن حضرت فرمود: «إذا رَأيْتُم مُعَاوِيةَ عَلى منْبَري فَاقْتُلُوهُ ...»(3)

امّا ترک جنگ با او از جانب حضرت امام حسن مجتبي(علیه السلام) براي شرايط خاص و فقدان انصار بود و صلح و واگذاري نبود. خلافت پيغمبر(صلی الله علیه و آله) قابل واگذاري از جانب کسي به کسی ديگر نيست. مسئله از صلح حديبيه بالاتر نيست که عمر هم به پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) اعتراض مي کرد.(4)

امّا از خالد بن وليد چيزي نگوييد. آنها که با آنان جنگيد مرتد نبودند، بلكه مسلمان پاک اعتقاد بودند و در شرعيّت حکومت ابوبکر و پرداخت زکات به او شک و ترديد داشتند، يا يقين به عدم مشروعيت داشتند، چنان که حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) و بني هاشم و برخي ديگر از صحابه هم معتقد بودند.

ابوبکر را خليفه ندانستن موجب ارتداد نمي شود و الّا بايد طلحه، زبير، عايشه و ديگران که عثمان را فاقد صلاحيت دانستند مرتد باشند و بعد هم ديگران که در

ص: 141


1- . بلاذری، انساب الاشراف، ج5، ص12 - 13؛ ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج6، ص529؛ خلافت را مثل توپ بربايید (بقاپید) سوگند ]به آنکه ابوسفیان بر آن سوگند یاد می کند[ نه بهشتی و نه آتشی در کار است.
2- . طبری، تاریخ، ج8، ص185؛ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص182؛ «خدا سواره، راننده و جلودار را لعنت کند».
3- . ابن حجر عسقلانی، تهذيب التهذيب، ج8، ص65؛ «وقتی معاویه را بالای منبر من دیدید او را بکشید».
4- . اشاره به روایت «... فَقَال عُمَر بنُ الخطاب: واللهِ مَا شَکَکْتُ مُنْذُ أسْلَمْتُ إلّا یَوْمَئذٍ ...»؛ «سوگند به خدا که از روزي که اسلام آوردم درباره رسالت پيامبر شک نکرده بودم». سیوطی، الدرالمنثور، ج6، ص77.

اعصار بني اميه و بني عباس بر آنها شورش کردند و با آن حکّام فاسد و دربارهاي پر از گناه معارضه کردند، مرتد باشند.

اما شخص خالد بن وليد در اين جريان، عاري بر دامن ابوبکر، اهل سنّت و همه آنهايي که مثل او را مي ستايند - که با آب دریاها هم شسته نمی شود - است؛ او مالک بن نويره آن

مسلمان خوب و مؤمن را به آن کيفيت شنيع و به قول او به هواي تصرّف زنش به قتل رساند و در همان شب به زور و عنف با زن او هم بستر شد.(1)

شما به اين جريان ها افتخار مي کنيد و مخاطب به خطاب )وَلَاتَهِنُوا((2) را اين افراد مي دانيد، فإنّا لله و إنّا إليه راجعون.

و امّا اينکه علي(علیه السلام) معاويه را به صلح خوانده باشد هرگز هرگز.

ضمناً چرا آيه قرآن را به ميل خود تفسير مي کنيد! با اين گونه برداشت شما، پس در جنگ اُحُد که مسلمان ها شکست خوردند مؤمن نبودند! آيا آن سران شما که فرار کردند و پيامبر(صلی الله علیه و آله) به يکي از آنها آن کلمه تاريخي - که براي معرّفي او کافي است - را فرمود، اين آيه را نشنيده بودند؟

واقعاً انسان تعجّب مي کند که اهل سنّت بخواهند با اين سخنان واهي از خود دفاع کنند و حقانيّت خلفا را ثابت نمايند! ولي چه کنند وقتي در برابر براهين محکم شيعه حرفي ندارند، ناچارِ به اين حواشي و پرت و پلاگويي ها مي شوند و ضمناً از کلمات سؤال كننده کمال بي ادبي نسبت به اهل بيت(علیهم السلام) مخصوصاً اميرالمؤمنين و حضرت مجتبي(علیه السلام)معلوم است.

ص: 142


1- . طبرى، تاريخ، ج2، ص503؛ ابن اثير جزری، الكامل فی التاريخ، ج2، ص357 - 358.
2- . آل عمران، 139؛ محمّد، 35. «هرگز سست نشويد».

اينها اگر در صفين بودند، حتماً ياروياور معاويه مي شدند و با امام جنگ مي کردند و اگر مي توانستند در قتل امثال عمّار هم شرکت مي نمودند.

در طيّ اين پرسش ها مانند کسي که شک در ايمان علي(علیه السلام) داشته باشد به شيعه مي گويد نمي توانيد اثبات کنيد. جوابش اين است که ایمان علی(علیه السلام) و جهاد علی(علیه السلام)

و ساير فضایل علي(علیه السلام) را تو اگر سنّی هستی ثابت مي داني؟ چه شيعه ايمان ديگري را ثابت بداند يا نداند؛ اگر سنّي نيستي و از اصل مسلمان نيستي و حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) و علي(علیه السلام) و بزرگان از صحابه را قبول نداري، آن بحث ديگري است، ولي در بحث بين شيعه و سنّي نمي توانيد بگوييد اگر ايمان ابوبکر را نمي پذيريد بايد منکر ايمان علي(علیه السلام) هم باشيد، چون اين دو لازم و ملزوم يکديگر نيستند.

ص: 143

شرایط قبول خلافت توسط حضرت علی(علیه السلام)

س. صاحب کتاب نهج البلاغه روایت می کند که، علی از پذیرفتن خلافت کناره گیری کرد و گفت: «دَعُوني وَالْتَمِسُوا غَيْري؛ مرا رها کنید و کسی دیگر غیر از من را بجویید».

این عبارت بر باطل بودن مذهب شیعه دلالت می کند، چون شیعه می گوید که علی از سوی خدا به خلافت منصوب گردیده است و خلیفه شدن او فریضه ای بوده است که ابوبکر به خاطر غصب این حق او مورد بازخواست قرار می گیرد. پس اگر چنین است، چگونه علی از پذیرفتن آن ابا می ورزد؟

ج. اين فرمایش حضرت چنان که از ادامه آن استفاده مي شود اعلام سوء اوضاع و فراموش شدن سيره رسول الله(صلی الله علیه و آله) و ظهور بدعت ها، مخصوصاً در امور مالي و انتخاب حکّام است که مثل طلحه و زبير وقتي ديدند امام(علیه السلام) در تقسيم بيت المال مراعات تسويه و مساوات مي نمايد، بيعت خود را شکستند و خواهان حکومت بصره و کوفه بودند.

در زمان عمر - که توزيع بيت المال را درجه بندي کرد و تفاوت بين اشخاص مقرر کرد - امّ المؤمنين زينب بنت جحش، زوجه رسول الله(صلی الله علیه و آله) که بسيار متعبّد و نگهدار وصيّت حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) بود، وقتي عطاي عمر را براي او بردند - که براي زن هاي پيغمبر(صلی الله علیه و آله) امتياز قرار داده بود - در همان مجلس، تمام مبلغی را که عمر

ص: 144

فرستاده بود بين فقرا تقسيم کرد و دعا کرد و از خدا خواست که زنده نماند که بار ديگر عمر اين عطا را براي او بفرستد؛(1) و دعايش هم مستجاب شد.

و امّا در زمان عثمان - که هيچ حساب و کتابي نبود - به خواست عثمان و اطرافيانش از بني اميه، آن را بين خودشان تقسيم مي کرد.

اميرالمؤمنين(علیه السلام) اعلام مي فرمايد که دشواري هايي که بر عقل ها و بر قلوب سنگين مي آيد در شرايطي که هست، تاريکي هاست و برداشتن اين تاريکي ها را شما برنمي تابيد و آن حضرت اوضاعي را که از جنگ جمل، صفين و نهروان جلو آمد، مشاهده مي فرمود.

اين اتمام حجّت بر آنهايي بود که با آن اصرار و التماس خواستار بيعت شدند و حضرت را قسم دادند و گفتند: آيا نمي بيني که اسلام به چه حالي گرفتار شده است؟ فرمود: «من اجابت مي کنم، ولي بدانيد من اگر بپذيرم، به آنچه مي دانم عمل مي کنم».(2)

اينجا سخن از اين بود که شما اگر مرا مي خواهيد، بايد روش مرا در نفي بدعت ها و بازگشت به عهد پيغمبر(صلی الله علیه و آله) - كه فراموش شده است - بپذيريد.

موقف، موقف خاصی بود كه ارزش هاي اسلامي، ضعيف و يا دستخوش تحريف و يا تبديل به ضدّارزش شده بود.

ص: 145


1- . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج8، ص109 - 110 و دیگر مصادر شیعه و اهل سنّت.
2- . نهج البلاغه، خطبه92 (ج1، ص181)؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج7، ص33.

موانع حكومت حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)

س. وقتى على زمام امور را به دست گرفت با خلفاى پيش از خود ابراز مخالفت نکرد، بلکه به تواتر از او ثابت است که بالاى منبر مى گفت: «خَيْرُ هذِهِ الأمّةِ بَعدَ نَبِيِّها أبُوبَكْر وَ عُمَر». همچنين على وقتى به حکومت رسيد ازدواج موقت را رواج نداد، حج تمتع را واجب نگرداند، «حىّ على خير العمل» را به اذان اضافه نکرد و «الصّلاةُ خَيرٌ مِن النَّوم» را از اذان حذف نکرد.

ج. جواب اين سؤال واضح است. براي علي(علیه السلام) فرصت آن که همه بدعت ها را براندازد نبود. جنگ جمل، صفين، خوارج و مشکلات ديگر مانع بود که همه بدعت ها را براندازد. اگر گذاشته بودند و ميدان براي علي(علیه السلام) صاف بود، همه را روز اول بر مي داشت و خود آن حضرت مي فرمود:

«لَوْ قَدِ اسْتَوَتْ قَدَمَاىَ مِنْ هَذِهِ الْمَدَاحِضِ لَغَيَّرْتُ أَشْيَاءَ».(1)

خبري هم که مي گوييد به تواتر از علي(علیه السلام) ثابت است؛ به تواتر که ثابت نيست هيچ، حتّی به يک سند صحيح هم روايت نشده است. شما از پيش خود خبر مي سازيد و آن را متواتر مي گوييد!

امّا مسئله متعه، حج تمتع و اذان، این از مشهورترين اموری است از مذهب

ص: 146


1- . نهج البلاغه، حکمت272 (ج4، ص66)؛ ابن ابی الحدید، نهج البلاغه، ج19، ص161؛ «اگر از این فتنه ها و لغزشگاه ها با قدرت بگذرم و لغزش پیدا نکنم خیلی چیزها را دگرگون می کنم».

اهل بيت(علیهم السلام)، كه قابل انکار نيست، بااين وجود، اختلاف در فروع فقه را چرا داخل در اصول و اختلاف اساسي بين شيعه و سنّي مي نماييد. اگر در آن مسئله به حقّ برسيد،

اختلاف در اين مسائل فرعي مرتفع مي شود.

ص: 147

سكوت حضرت علی(علیه السلام) مقابل شورا

س. عمر قبل از وفاتش شوراى شش نفره اى را تعيين کرد، سپس سه نفر از آنها دست کشيدند و بعد عبدالرحمن بن عوف کنار کشيد و عثمان و على باقى ماندند. پس چرا على از همان اوّل نگفت که درباره او به خلافت وصيّت شده است؟

ج. سزاوار اين بود که نخست در وجه شرعيّت خلافت به تعيين اين شورا و هويّت آن سخن بگوييد و بگوييد كه اين اختيارات را از کجا و طبق چه آيه و روايتي اين دو نفر به دست آوردند؟ مگر تعيين خليفه به سليقه، جوسازي و نظر شخصي و فردي است؟

در اينجا چهار گزينه جلو آمد: نخست، گزينه الهي حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) که در رسمي ترين صورت و اجتماع، در غديرخم(1) به امر خدا و با نزول آيه تبليغ(2) با آن تأکيد شديد ابلاغ شد و علاوه برآن پيغمبر(صلی الله علیه و آله) مي خواست در مرض موتش به کتابت بنويسد که پس از آن گمراه نگردند که با معارضة رودررو، اهانت آميز، جسارت، بي ادبي و بي احترامي آن مرد روبرو شد و درحالي که پيامبر عزيز اوقات پاياني عمر خود را طيّ می نمود، در همين جلسه که همه مخصوصاً خويشاوندان

ص: 148


1- . حديث غدير را می توانيد در منابع زیر ملاحظه نماييد: احمد بن حنبل، مسند، ج4، ص281، 372؛ نسائی، خصائص اميرالمؤمنين، ص93 - 98؛ همو، السنن الكبری، ج5، ص45؛ حاكم نيشابوری، المستدرك، ج3، ص109؛ و دیگر منابع اهل سنّت.
2- . مائده، 67.

آن حضرت مي خواستند که به دستور پيغمبر(صلی الله علیه و آله) عمل شود و قلم و کاغذ حاضر کنند، عمر فرياد زد: «قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الوَجَعُ وَعِندَکُمُ القُرآن حَسبُنا کِتٰابُ الله»(1).

غوغا و دعوايي به پا کرد که بيم ضرب و محاربه می رفت، بنابراین پيامبر(صلی الله علیه و آله) آنها را به بيرون رفتن از مجلس امر فرمود که بيش از اين سابقه سوء تاريخي براي خود درست نکنند.

گزينه ديگر سقيفه بني ساعده و آن آشوب و آن جوّي را که ساختند و شتابي که براي تصرّف امارت و حکومت کردند که بدن پيغمبر خدا(صلی الله علیه و آله) روي زمين بود و هنوز مراسم تغسيل و تکفين انجام نشده بود که مردم را غافل گير کردند و بعد هم جمعي را با زور و ارعاب و برخي را هم به عنوان مصلحت فوري به سکوت يا بيعت واداشتند و با مخالفت بني هاشم و خليفه منصوص و جمعي از طرف داران و وابستگان به بني هاشم، خود را حاکم قرار دادند.

گزينه سوم، تعيين جانشين بود که ابوبکر انجام داد و از پيش خود اين گزينه را انتخاب کرد و عمر را وليعهد خود نمود. آنچه که مورّخين اهل سنّت مي گويند اين است که ابوبکر در حالي که در شدّت بيماري بود گاه از هوش مي رفت و گاه به هوش می آمد، عثمان وصيّت او را مي نگاشت. وقتي به نوشتن اسم جانشين او رسيد، ابوبکر از هوش رفت ولي عثمان از پيش خود اسم عمر را نوشت. وقتي به هوش آمد از عثمان پرسيد. او هم گفت که اسم عمر را نوشته و او هم تأييد کرد(2) و به اين کيفيت، عمر به حکومت رسيد.

آنچه در اينجا زير سؤال است اينکه با اين حال که ظاهر بود ابوبکر حال و هوشي

ص: 149


1- . بخاری، صحيح، ج5، ص137 - 138؛ مسلم نیشابوری، صحيح، ج5، ص76؛ و ديگر مصادر شیعه و اهل سنّت.
2- . ر.ک: ابن اثیر جزری، الكامل فی التاریخ، ج2، ص425.

ندارد؛ نه عمر - که شخصاً با وصيّت پيغمبر(صلی الله علیه و آله) مخالفت کرد و «غَلَبَ عَلَيْهِ الوَجَعُ» را گفت - اينجا ايراد و اعتراضي كرد و نه ديگران و وابستگان او.

نکته ديگر - که حدس بعضي محقّقين است - اين است که اگر هم ابوبکر مي خواست نام عمر را بنويسد ولي از هوش رفت و در همان بي هوشي، عثمان اين برنامه را تمام کرد. خلاصه، اوضاع خاصي حاكم شده بود.

گزينه چهارم، شورا بود، آن هم نه شوراي آزاد، بلکه شوراي محدود به شش نفر و مشروط به شرايط خاص.

اين گزينه هم اختراع شخص عمر بود و چنان طراحی شده بود که اميرالمؤمنين علی(علیه السلام) انتخاب نشود.

اينها حقايق اصيل تاريخ است که هرکس تاریخ را منصفانه و بدون پیش داوری مطالعه کند به اين مطالب مي رسد. شما هم اگر كتاب های معتبر خودتان را ملاحظه كنيد به اين مطلب خواهيد رسيد.

ص: 150

توطئه شورای شش نفره

س. شيعه مى گويد: ابوبکر و عمر خلافت را از على غصب کردند و عليه او توطئه نمودند تا او را از رسيدن به خلافت بازدارند.

ما مى گوييم: اگر آنچه شما مى گوييد درست است، پس چرا عمر، على را جزو افراد شورا قرار داد؟ اگر او را از شورا بيرون مى کرد چنان که سعيد بن زيد را بيرون کرد، هيچ کس اعتراض نمى کرد؟

پس آنها او را در جايگاهش قرار دادند. آنان شايسته ترين و برترين را مقدّم نمودند و على را با کسانى که در سطح او بودند برابر کردند.

و بعد از کشته شدن عثمان، مهاجرين و انصار بلافاصله با او بيعت کردند. آيا کسى گفته است که يکى از مهاجرين و انصار به خاطر بيعت گذشته اش با ابوبکر و عثمان از على معذرت خواهى نموده است؟

ج. داستان شورا، هم توطئه ای عليه علي(علیه السلام) بود. جوّ سياسي و محيط ديني اقتضا مي کرد که مردم مستقيماً به سوي علي(علیه السلام) بروند. اينهايي که عمر، آنها را به عنوان شورا معرفي کرد، هيچ کدام موقعيت و مقبوليّتي نداشتند که در شرايط عادي کسي به سوي آنها برود و اظهار تمايل کند.

اين شورا به اصطلاح بسيار سياستمدارانه طرح شد؛ هم پنج نفر را که اصلاً هم سنگ و هم طراز علي(علیه السلام) نبودند، هم طراز او معرفي کرد و هم طوري بود که بازگشت جريان ردّ

ص: 151

به اصل را مانع مي شد؛ چنان که در تعيين عمر از جانب ابوبکر نيز همين برنامه بود. اگر ابوبکر آن دخالت غيرمشروع را نمي کرد، علي(علیه السلام) خودبه خود - که برگزيده بود - برگزيده مي شد.

قراردادن علي(علیه السلام) در آن شورا، خودش يکي از ظلم هاي بزرگ بر آن حضرت بود.

چرا خود را به کوري و کري مي زنيد! اينها کسي نبودند که با علي(علیه السلام) هم طراز شوند. لذا علي(علیه السلام) در خطبه معروف شقشقيه شکايت مي کند و مي فرمايد:

«حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِيلِهِ جَعَلَهَا فِي جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّي أَحَدُهُمْ فَيَا للهِ وَ لِلشُّورَى مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ النَّظَائِرِ».(1)

آنها او را در جايگاهي قرار ندادند به گمان خودشان از جايگاه عالي و رفيعش که احدي از صحابه به مانند او نبود او را به زير آوردند.

شما در زمان ما و در همه اعصار، اين سياست بازي ها را مي بينيد. تعجّب است كه مي گوييد آنان، يعني اهل شورا شايسته ترين و برترين را انتخاب نمودند!

واقعاً اين سخن را از سر فهم و شعور مي گوييد؟! عثمان را بر کدام يک از صحابه مي توان در صلاحيت مقدم دانست؟ به قول سيد قطب: اين از سوءحظ و بداقبالي مسلمين بود که باوجود شخصيتي، مثل علي(علیه السلام) عثمان زمامدار شود؛(2)

ص: 152


1- . نهج البلاغه، خطبه3 (ج1، ص33 – 35)؛ سبط ابن جوزی، تذكرة الخواص، ص118؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص184؛ «تا دوران عمر سپری شد و عمرش به پایان رسید و به راه خود رهسپار شد. او خلافت را در گروهی قرار داد که پنداشت من هم سنگ آنان و یکی از آنها هستم. پناه بر خدا از این شورا در کدام زمان در برابر شخص اولشان در خلافت مورد تردید بودم تا امروز با اعضای شورا برابر شوم؟ که هم اکنون مرا همانند آنها پندارند، و در صف آنها قرارم دهند؟».
2- . سیدقطب، العدالة الاجتماعیة فی الاسلام، ص154.

لعل و مرجان را چه کس گفته است مانند خزف ج--ان علوي را که ن--سبت داد با ن--قش ج-دار

بعد از عثمان، آن اقبال کذايي مردم و التماس همگاني از آن حضرت، همه اظهار پشيماني، ندامت و معذرت بود. بعد شما مي گوييد کسي معذرت خواهي نکرد!

پس مي توان نتيجه گرفت که اساس بنيان شورا براي اين بود که حضرت علي(علیه السلام) را کنار بگذارند و الا اگر اين شورا نبود حتماً و مسلماً مردم حضرت علي(علیه السلام) را انتخاب مي نمودند.

ص: 153

موضع حضرت علی(علیه السلام) در قتل عثمان

س. وقتى فتنه گران شورشى خانه عثمان را محاصره کردند، على از او دفاع کرد و فرزندانش حسن و حسين را فرستاد تا از عثمان دفاع کنند. اين نشانگر آن است که بین على و عثمان برخلاف آنچه شيعه مى گويند دشمنى نبوده است.

ج. اين واقعيّت و حقيقت است كه علي(علیه السلام) مي خواستند در قيام مسلمانان عليه مظالم عثمان و مخصوصاً عليه خواص او از بني اميه و غير آنها، غایله با رجوع عثمان به حال استقامت و بركناركردن اطرافيان خائن خاموش شود، ولي سوء رفتار عثمان بر شعله ورتر شدن آتش فتنه مي افزود و زحمات حضرت را بي اثر مي نمود. عثمان وعده مي داد و به وعده عمل نمي كرد و خلاصه سوء سياست او امري است كه بر همه روشن است و تاريخ، آن حكومت سياه را - كه براي همه مسلمانان اين همه بدآوري داشت - فراموش نمي كند.

از اشخاص مشهور كه عليه او تحريك مي كردند، عايشه، زبير، طلحه و ديگران بودند(1) و وقتي كار به حصر عثمان و خطر قتل او منجر شد، اميرالمؤمنين علي(علیه السلام) در دفاع از او و حفظ و خاموش كردن آتش فتنه فعّال بودند، ولي عواقب و تبعات سيره عثمان كه مثل مروان بر او مسلّط بود همه تلاش ها را بي اثر مي كرد. موضع

ص: 154


1- . ر.ک: طبری، تاریخ، ج3، ص476 - 477؛ ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج3، ص206.

علی(علیه السلام) و سيره او نسبت به عثمان بسيار روشن و مشخص است.

شما تاريخ را بخوانيد. ببينيد علی(علیه السلام)، عثمان را چگونه معرّفی می كند و سيره او را چگونه مورد اعتراض قرار می دهد؟ تا بفهميد علی(علیه السلام) در مثل اين موضع، چرا می خواست مانع درگيری و قتل او شود.

ص: 155

قبول اسلام ظاهری در رفتار با خلفا

س. شيعه معتقدند که على امامى معصوم است. سپس على را مى بينيم که دخترش ام کلثوم «خواهر حسن و حسين» را به ازدواج عمر بن خطاب درمى آورد! شيعه بايد از دو چيز يکى را بپذيرند: اول اينکه بايد قبول کنند که على معصوم نيست، چون که دخترش را به ازدواج مرد کافرى درآورده است! و چنين سخنى با پايه هاى اساسى مذهب شيعه متضاد است. دوم اينکه بپذيرند عمر، مسلمان است و على دوست داشته او دامادش شود و اين دو پاسخ حيرت آور است.

ج. شيعه جواب مي دهد که اميرالمؤمنين(علیه السلام) با عمر و ديگران مثل عمروعاص و مثل بغاة صفين و اصحاب جمل، مثل زبير، طلحه و خوارج، معامله به ظاهر اسلام مي نمود و براي همه، حقوق از بيت المال عطا مي کرد.

خريت بن راشد به آن حضرت عرض کرد: من شما را خليفه نمي دانم و در نماز با شما شرکت نمي کنم. حضرت در جواب فرمود:

«لَکَ بالمُسْلِمین مالم تُحَدِّث حَدَثاً».(1)

سيره و روش علي(علیه السلام) در حدّي بالا و عادلانه بود که انسان به تعجّب مي افتد.

امّا راجع به نکاح امّ کلثوم و عمر، حرف و حديث در نفي و اثبات آن بسيار است، ولي با فرض وقوع آن، اين ملازمه اي که نوشته ايد مطرح نمي شود، مثل سائر

ص: 156


1- . مامقانی، رجال، ج1، ص25 (ذكر خریت بن راشد)؛ «می توانی این کار را بکنی با اینکه عطای تو از بیت المال قطع نشده و کاملاً پرداخت خواهد شد به این شرط که بر احدی تعدی و تعرض نکنی».

تعامل ها و مواضع آن حضرت با آنها بوده است.

ص: 157

معاشرت ها و مزاوجت ها بر اساس اسلام ظاهری

س. بسیاری از بزرگان اصحاب از اهل بیت پیامبر زن گرفته اند و اهل بیت از آنها زن گرفته اند، به خصوص ابوبکر و عمر. پیامبر با عایشه دختر ابوبکر و حفصه دختر عمر ازدواج نمود و همچنین می بینیم که اهل بیت نام های اصحاب پیامبر را بر فرزندانشان می گذاشتند، چنان که در منابع شيعه آمده است علی یکی از پسرانش را ابوبکر نامید.

ج. اين بيانات، بسيار عاميانه است. بعضي از اسم ها هم در جاهليت و هم در اسلام متداول بوده است و بسياري از دوستان خدا، همنام با دشمنان خدا بوده اند، چنان که ازدواج ها هم بر اساس ملاحظات شخصي و اشخاص انجام مي گرفت و همان طور که در جواب سؤال های قبل هم گفتيم در مسئله کفر و اسلام، مزاوجت ها برحسب ظاهر اسلام بوده است و خويشاوندان همسران ملاحظه نمي شدند، چنان که پيغمبر(صلی الله علیه و آله) با صفيه دختر حي بن اخطب - که کافر و يهودي بود - نيز ازدواج کرد.

ازدواج با اولاد عثمان يا ديگري، دليل بر چيزي نيست. بسياري از عثماني ها و بعضي از اولاد ابوبکر و عمر بعداً شيعه خالص شدند. محمد بن ابي بکر پسر بلاواسطه ابوبکر از شيعيان اميرالمؤمنين(علیه السلام) بود و مادرش اسماء زماني که همسر ابوبکر هم بود از شيعيان بود.

ابن الحجاج آن شاعر معروف اهل بيت از اولاد حجاج ]بن یوسف ثقفی[، ناصبي بود. کشاجم از اولاد سندي بود و رشيد وطواط و عبدالباقي فاروقي از اولاد عمر

ص: 158

بودند. پس به اين حساب ها، حقانيّت يا بطلان عقيده و مذهبی ثابت نمي شود.

ص: 159

شرايط امام نزد شيعه

س. شيعيان چند شرط براى امام گذاشته اند: يکى اينکه از همه پسران پدرش بزرگتر باشد، او را کسى جز امام غسل ندهد، بايد از همه مردم عالم تر باشد، محتلم نگردد و اينکه غيب بداند ... امّا اين شرايط، آنها را در مضيقه قرار مى دهد، زيرا مى بينيم که بعضى از ائمه از همه برادرانشان بزرگتر نبوده اند، مانند موسى کاظم و حسن عسكرى و بعضى را امامى غسل نداده است، مانند رضا که پسرش جواد او را غسل نداد، چون در آن وقت امام جواد هشت سال بيشتر سن نداشت و حسین بن علی را فرزندش زین العابدین غسل نداد چون بر فراش مرض بود و لشکریان ابن زیاد اجازه نمی دادند! و نيز روايت کرده اند که پيامبر گفت: «براى هيچ کسى جايز نيست که در اين مسجد جنب شود، به جز من، على، فاطمه، حسن و حسين».

اما دانستن علم غيب دروغى است که نيازى به ردّ کردن ندارد؛ زيرا خداوند در قرآن آن را ردّ كرده است.

ج. شيعيان، ائمه(علیهم السلام) را در امتداد هدايت پيغمبر(صلی الله علیه و آله) مي دانند و آنها را عِدل قرآن مي شناسند که تمسّک به آنها منحصراً موجب نجات و رستگاري است.

اين اوصافي که نسبت به شيعه مي دهيد که براي امامان معتقدند، اوصاف بعيد از مقام اوليا نيست.

شما و ما مي گوييم پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به معراج رفته و براي آن زمان کوتاه به آن

ص: 160

همه تفصيلات باور داريم، بنابراين چه مانعي دارد که امام در صِغَر سن شخصاً حضور يافته باشند و مثل امام زين العابدين(علیه السلام) براي تجهيز پدر از زندان کوفه به کربلا آمده باشد يا در صِغَر سن امامت داشته باشند، اين امري معقول و با سابقه است و قرآن در مورد حضرت يحيي و حضرت عيسي(علیهما السلام) بر آن ناطق است.

مسئله سدّ همه ابواب، غير از سدّ باب شخص پيغمبر و علي(علیهما السلام) از مسلّمات تاريخ است و دلیل بر اين است که براي علي نيز احترامات و مقاماتي که براي پيغمبر ثابت بوده به جز نبوّت، ثابت است و اين فقط روايت شيعه نيست اهل سنّت و محدّثين بزرگ آنها، آن را روايت نموده اند(1) و اما اينکه شرط امامت، اکبريّت اولاد امامِ قبل باشد، چنين شرطي نزد شيعه نيست.

در کتاب کافي، 63 باب در ارتباط با صلاحيت هاي معتبر در امام و اوصاف امام ذکر شده كه اثري از اين شرط نيست و اگر کسي گفته باشد، توهّم و اشتباه است، گمان کرده اند که مناصب الهيه و دينيه بر اساس اعتبارات غيراصيل عرفيه است.

در حالي که در بني هاشم و اولاد عبدالمطلب، مثل ابوطالب و عباس بودند و از پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به حسب سن بزرگتر بودند، خداوند آن حضرت را به مقام رسالت برگزيد.

شايد آن کس که به عباس گفت: أنتَ أکْبَرُ أم رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه و آله)، همين انديشه را در ذهن مي پروراند. لذا عباس در جواب گفت: أنا أسنّ وَ رَسُولُ الله اَکْبَرُ من ازنظر سن بزرگ ترم ولی رَسُولُ اللهِ أکْبَرُ.(2)

به هرحال اين نسبت هايي که شما به شيعه مي دهيد، بي اساس است و همان طور که مکرر گفته ايم رفتن به حاشيه و فرار از نقاط ضعف دیگران است.

ص: 161


1- . ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، ج7، ص12 - 13 و دیگر مصادر مهم اهل سنّت.
2- . ابن ابی شبیه کوفی، المصنف، ج6، ص 205؛ ج 8، ص48؛ متقی هندی، کنزالعمال، ج13، ص521.

هرچه بيشتر بگوييد، جواب اين همه نقاط ضعف و شواهد و دلایل که عليه مشروعيت حکومت اهل سقيفه وجود دارد، نخواهد شد.

شما راه خودتان را بررسي کنيد و پيش وجدان خودتان، خود را محاکمه کنيد.

و اما اینکه گفتید: دانستن علم غيب دروغي است که نيازي به ردّ کردن ندارد، زيرا

خداوند در قرآن آن را ردّ کرده است؛ جوابش اين است كه در بين شما بسياري هستند که براي افراد عادّي از صوفيه و غير آنها علم غيب قایلند چرا اين علم در مورد انبيا، و شخص رسول گرامي اسلام و اولیا و ائمه(علیهم السلام) نباشد؟

آيا اين همه اخبار از غيوب و مغيبات را که به طور متواتر و بالاتر از تواتر از حضرت رسول(صلی الله علیه و آله)، کتب تاريخ و حديث شيعه و سنّي روايت کرده اند و قطعي الثبوت مي باشند انکار مي کنيد يا فرقی بين علم غيب خداوند متعال - که بالذات است - با علم غيب بنده که من عندالله تعالي است نمي گذاريد؟!

آيا آيه )قُل كَفى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْني وَ بَيْنَكُم وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الكِتَاب((1) را نخوانده ايد؟!

آيه )وَ قَالَ الَّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الكِتَابِ((2) را در امم سالفه نمي دانيد؟

بعيد مي دانيد که در اين امّت نيز عالم به علم الکتاب باشد و اگر در امم گذشته )مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الكِتَاب( بوده، در اين امت - که اشرف امم و اعظم و اکرم همه عندالله تعالي است - )مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الكِتَاب( علم تمام کتاب، باشد؟

چه کسي مصداق اين عنوان غير از امام علي(علیه السلام) باب علم نبيّ(صلی الله علیه و آله)(3) است؟ چرا خود را به جهالت مي زنيد؟

ص: 162


1- . رعد، 43؛ «بگو: كافى است كه خداوند و كسى كه علم كتاب (و آگاهى بر قرآن) نزد اوست، ميان من و شما گواه باشند!».
2- . نمل، 40؛ «(امّا) كسى كه دانشى از كتاب (آسمانى) داشت گفت».
3- . حاکم نيشابوری، المستدرک، ج3، ص126.

علّت نصب امام معصوم(علیه السلام)

س. از ديدگاه شيعه، تعيين امام معصوم به خاطر آن واجب است که ظلم و شرّ از همه جا از بين برود و عدالت برقرار شود.

سؤال اينجاست که آيا شما مى گوييد در هر شهر و آبادى که خدا آفريده، معصومى بوده است که ظلم را از مردم دور مى کرده است يا نه؟ آیا این گزافه گویی آشکار نیست؟

ج. ازنظر شيعه، بعث رسل، انزال کتب و تعيين و نصب امام برحسب حکمت ازطرف خدا براي اتمام حجّت انجام مي شود:

)لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ((1)

و

)لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّه حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ((2)

و امّا ترتّب مصالح و منافع خارجي بر آن از هدايت خلق، اصلاح امور و اقامه عدل، همه مترتب بر استقبال مردم از آنهاست و همچنان که قرآن می فرماید بیشتر مردم کفران این نعمت را می نمایند و بعض پیغمبران را به شهادت رساندند. اگر مردم اطاعت کنند، حکومت عدالت در همه نقاط که شما نام برده اید قابل اجراست.

ص: 163


1- . انفال، 42؛ «تا آنها كه هلاك (و گمراه) مى شوند، ازروى اتما م حجّت باشد و آنها كه زنده مى شوند (و هدايت مى يابند)، از روى دليل روشن باشد».
2- . نساء، 165؛ «تا بعد از اين پيامبران، حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند».

اگر بنابه اين گونه ايرادها باشد، در مورد بعث رُسُل و پيغمبران نيز همین ایراد مطرح مي باشد و بر اساس اين ايراد بايد خدا براي هر شهر و هر روستايی پيغمبري بفرستد.

ص: 164

فواید نصب امام

س. شيعيان مى گويند که امامت واجب است، چون امام، جانشين پيامبر است که شريعت اسلامى را حفظ مى نمايد و مى گويند: امام بايد از سوى خدا تعيين و منصوب شود و چون جهان به او نياز دارد بايد چنين شود و نیز مى گويند که امامت براى آن واجب است که لطفى است از الطاف الهى ...؛ چون مردم وقتى رهبر و راهنمايى داشته باشند ستمگر را از ستم کردن منع مى کند و لطف همين است.

به آنها گفته مى شود که ائمه دوازده گانه غير از على به رياست، حکومت و فرمانروايى نرسيده اند و اين قدرت را نداشته اند که مردم را به خير وادار نمايند و از شرّ و بدى باز دارند، پس امام نیستند چون لطفی از آنها حاصل نشده است؟

ج. همه اين جهات و مصالحي که برشمرديد بر وجود امام مطاع و مبسوط اليد مترتب است و همه، برهان حقانيت و وجوب نصب امام از سوي خدا و تعيين خليفه بر پيغمبر است، چون نصب امام و بي تکليف نگذاشتن مردم اين فواید را دارد، بايد وضعيت سرپرستي مردم از سوي خدا معلوم شود و در بين احکام، بعد از اعتقاد به توحيد، نبوّت و معاد در ارتباط با نظام دين و دنياي خلق، امري مهم تر از مديريت و اداره جامعه نيست.

همان خدا که شخص صالح براي نبّوت را مي شناسد، صالح براي ولايت و مديريّت را مي شناسد و هم از اين جهت که تعيين آن شخص صالح تعيين مرجع و حافظ مرکزيت

ص: 165

دين و رافع اختلاف است، بر خدا براي اينکه مردم اعتراض نداشته باشند و به عبارت ديگر مثل ساير نعمت هاي ظاهره و باطنه - که خلق آنها زمينه استفادة صحيح از آنها را فراهم مي نمايد - نصب امام لازم است، امّا در اطاعت نکردن مردم و کفران

نعمت، آنها خودشان مسئولند؟

خداوند براي هدايت بندگان و تأمين مصالح آنها پيغمبران بسياري فرستاده که مردم آنها را کشتند. هدايت اکثريت بشر به واسطه بعثت انبيا اگر فراهم نشد، دليل بر عدم لزوم بعثت انبيا نيست. خداوند خدايي است که: )أَعْطَى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى((1). او انسان را آفريده و بايد او را هدايت نمايد: )اِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً((2).

در نصب امام تأمين همه اين مصالح، اصل است. اگر کساني مانع شوند و نگذارند مردم از اين نعمت عظمي بهره مند شوند، مانند آنها که پيغمبران خدا را کشتند و مانع از فعليت مصالح بعثت آنها شدند، مسئول هستند.

آن کسي که از نعمت گوش، چشم و عقل در مسير صحيح استفاده نمي کند خودش مسئول است، ولي خدا براي اين مصالح و فوایدي که اين نعمت ها دارد آنها را آفريده است.

امام حسن و امام حسين(علیهما السلام)به تنصيص قطعي پيغمبر(صلی الله علیه و آله) امام هستند. بايد اين امامت آنها به مردم ابلاغ شود و اگر مردم قدر اين ابلاغ را ندانستند و آنها را به شهادت رساندند و امامت و خلافتشان را غصب کردند، اين يک جريان و محاسبه دقيق است.

ص: 166


1- . طه، 50؛ «به هر موجودى، آنچه را لازمه آفرينش او بوده داده، سپس هدايت كرده است!».
2- . انسان، 3؛ «ما راه را به او نشان داديم، خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس!».

کارهايي که برحسب حکمت و مصلحت مي بينيد کارهاي خدايي است. او که آفريده است و مي آفريند هدايت مي کند و وسايل را در اختيار بنده مي گذارد؛ چشم عطا مي کند، عقل مي دهد و هزارها نعمت ديگر عطا مي کند. پيغمبران را و نيز امام و

وليّ امر را نصب مي فرمايد. اينها همه کارهاي خدايي است:

چ--اه است و راه و ديده بينا و آفتاب

تا هرکسي نگاه کند پيش پاي خويش

اگر پيغمبراني که کشته شدند نتوانستند کسي را هدايت نمايند يا اگر مردم از نعمت وجود امام يا پيغمبر بهره مند نشدند، اصل حکمت بعثت انبيا و لزوم نصب امام از جانب خدا منتفي نمي شود. سنّت الهي بر اساس )ربُّنا الّذي أَعْطَى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى((1) در هر رشته تکوين و تشريع جاري است و هدايتي بالاتر از هدايت خدا بندگانش را به خودش، به پيغمبرانش و جانشینان و به اوصيای آنها نيست، اگرچه بيشتر مردم نگرفتند و در همان هدايت اصل و اصيل از هدايت هاي خدايي استفاده نکردند.

ص: 167


1- . طه، 50. «به هر موجودي آنچه را لازمه آفرينش او بوده داده، سپس هدايت کرده است».

مقام حضرت فاطمه(علیها السلام)

س. شیعه برای اثبات امامت دوازده امام به حدیث كساء استناد می كنند. سؤال این است كه چرا فاطمه كه نامش در حدیث كساء آمده جزو امامان نیست؟

ج. حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) سيدة نساء العالمين، بضعة الرسول و قرينة ولىّ الله، بانويي که در مباهله به حکم قرآن مجيد اختصاص شرکت داشت(1) و مصداق يگانه و منحصر به فرد نسبت به رسول خدا را داشت و از اهل بيت(علیهم السلام) هم يگانه بانويي بود که به مقام عصمت و طهارت از هر رجسی چون پدر، همسر و فرزندانش آراسته بود و در آن اجتماع که امّ سلمه اجازه حضور نيافت و جواب «أنْتِ عَلَی خَيْر»(2) شنيد، حضور داشت.

او در غير مقام نبوّت، در اخلاق، علم و کمالات نسبت به پدر نسخه اي مطابق اصل بود و مثل سایر ائمه(علیهم السلام) سيره، رفتار و گفتارش، دين، شرع و دليل احکام الهي است.

او به عنوان بانوي اول اسلام در عفاف، عصمت و کرامت وجودش الگو و اسوه است.

ولي با همه اين مقامات آن حضرت امام نبودند و حديث کساء دليل بر عصمت ايشان است نه اينکه امامت را بيان نمايد. ائمه اثنى عشر همه از طرف خداوند متعال منصوب شده و معلوم و مشخص مي باشند.

ص: 168


1- . آل عمران، 61.
2- . ترمذی، سنن، ج5، ص31.

عصمت مختص حضرت زهرا(علیها السلام)

س. چرا شيعه، عصمت را مخصوص فاطمه می داند و دو خواهرش، يعنی رقيه و ام كلثوم را فاقد آن می داند حال آنكه آن دو هم دختر و پاره تن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) هستند؟

ج. شيعه، هيچ گاه از پيش خود، عصمت را به كسی اختصاص نمی دهد بلكه اين اختصاص از سوی خداوند متعال به آن حضرت داده شده است.

شما آيه مباهله(1)، آيه تطهير(2) و ساير آيات و روايات را بخوانيد.

هيچ گاه حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) درباره رقيّه و امّ كلثوم(علیهما السلام) نفرمود:

«بَضْعَةٌ مِنِّی».(3)

شما چرا درباره اين سؤال از خدا و رسول خدا نمی پرسيد كه چرا عصمت را به فاطمه(علیها السلام) اختصاص داده اند؟

آن قدر جسورانه سخن می گویید و نصوص پیامبر(صلی الله علیه و آله) را نادیده می گیرید، گویی یک غیرمسلمان طرّاح این سؤالات است!

به علاوه، آيا آن دو بزرگوار، ربيبه پيامبر(صلی الله علیه و آله) بودند يا دختران آن حضرت؟!(4)

ص: 169


1- . آل عمران، 61.
2- . احزاب، 33.
3- . بخاری، صحیح، ج4، ص210؛ «پاره تن من است».
4- . ابن اثير جزري، اسد الغابه، ج5، ص613؛ صفدى، الوافي بالوفيات، ج24، ص271 – 272؛ ابن حجر عسقلاني، الإصابه، ج8، ص461 – 462.

ارث حضرت فاطمه(علیها السلام) از پیامبر(صلی الله علیه و آله)

س. کلينى در کتاب کافى باب مستقلى به عنوان (زنان از زمين ارث نمى برند) آورده است و در اين مورد از ابى جعفر روايت کرده است که گفت: «النِّسَاء لا يَرِثْنَ مِنَ الأرْضِ وَلا مِنَ العِقارِ شيئاً؛ زنان از زمين سهميه ارث ندارند» كه در اين روايات فاطمه يا کسى ديگر استثنا نشده است.

پس بنابراين طبق روايات مذهب شيعه، فاطمه حق ندارد که خواهان ارث از پيامبر(صلی الله علیه و آله) باشد.

همچنين همه دارايى های پيامبر(صلی الله علیه و آله) از آن امام است. از ابى جعفر روايت است که گفت: پيامبر(صلی الله علیه و آله ) خدا فرمود: «خَلَقَ اللهُ آدمَ وَأقْطَعَهُ الدُّنْيا قَطيعَة، فَمَا كَانَ لآدَم فَلِرَسُولِ اللهِ وَمَا كَانَ لِرَسُولِ اللهِ فَهُوَ لِلأئمةِ مِنْ آلِ مُحَمّد؛ خداوند آدم را آفريد و دنيا را به عنوان ملک به او داد، پس آنچه از آدم بوده است به پيامبر(صلی الله علیه و آله ) خدا تعلّق دارد و آنچه از آن پيامبر(صلی الله علیه و آله ) خداست به ائمه آل محمّد تعلق دارد».

همچنين طبق عقيده شيعه، اولين امام بعد از پيامبر(صلی الله علیه و آله ) خدا على مى باشد. بنابراين على به مطالبه زمين فدک مستحق تر است نه فاطمه و على چنين نکرد؟

ج. در اينجا اولاً مغلطه کرده ايد و چون نساء در حديث مذکور به معناي همسران است - و در برابر عناوين ديگري، مثل بنات، «دختران»، اخوات، «خواهران»، عمات و خالات مي باشد - اعم از همه اين عناوين گرفته ايد، درحالي که خود آيه ارثِ نساء به صراحت آن را عنوان خاص همسران مردان قرار داده است و لذا براي آنها ارث

ص: 170

خاص معين فرموده است و براي عناوين ديگر هم ارث معيّن ديگري مقرّر شده است.

ثانياً در مورد ارث نساء و همسران، اطلاق يا عموم مربوط به آنها مقيّد شده و زوجه اي که از زوج فرزند ندارد از زمين خانه او ارث نمي برد و بعضي فقها، اين

تخصيص را در مورد مطلق زمين زوج متوفّي مي گويند و اين روايات که نوشته ايد همه در مورد ارث زوجه از زوج است و احدي از فقها و محدّثين قایل به صدور اين روايات به قصد عموم زن ها نيست و همان طور که از قرآن کريم استفاده مي شود نساء در اين آيات، عنوان همسر مرد است و به اجماع تمام شيعه در ساير شعب]تمام ماترک متوفی[ ارث - کما فرض الله -، زن و مرد از همه ترکه متوفّي ارث مي برند.

امّا روايات راجع به ملکيت اعطايي خدا به حضرت آدم(علیه السلام) يا حضرت رسول(صلی الله علیه و آله)، معنايش اين است که همه خود را نعمت خوار انبيا و ائمه(علیهم السلام) بدانند و با مسئله ملکيت و نظامات و احکام خاص آن، فرق دارد.

در اين مرتبه و برحسب اين توزيع، همه در قوانين تمليک و تملّک علي السواء هستند. خود ائمه(علیهم السلام) در مورد خودشان به اين نظامات و احکام از ديگران بيشتر ملتزم بودند. لذا مثل حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام) خود را در اموال بیت المال، مختار مطلق نمي دانست.

اين مطالب از همه جهت عالي است و فهم معاني آن، انسان را روشن و به حقايق دين هدايت مي نمايد و معاني بلند آن در حدیث قدسی «لَوْلاكَ لَمٰا خَلَقْتُ الاَفْلاك»(1) و «خَلَقْتُ الأَشْیٰاءَ لِأَجْلِكَ وخَلَقْتُكَ لِأَجْلِي »(2)، وجود دارد و در بياني از فرمايش

ص: 171


1- . فيض کاشاني، علم اليقين، ج1، ص507؛ مجلسي، بحارالانوار، ج15، ص28. «اي پيامبر اگر تو نبودي افلاک را نمي آفريدم».
2- . فيض کاشاني، علم اليقين، ج1، ص507؛ همو، انوارالحکمه، ص173؛ حر عاملي، الجواهرالسنيه، ص361. «همه چيزها را براي تو آفريدم و تو را براي خودم».

اميرالمؤمنين(علیه السلام) در نامه اي که به معاويه مرقوم فرموده است:

«فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَالنَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا».(1)

حقايق بلند ديگري وجود دارد که اهل علم و نکته سنجان آن را متوجه مي شوند.

ص: 172


1- . نهج البلاغه، نامه28 (ج3، ص32)؛ ابن ابی الحدید، نهج البلاغه، ج15، 182؛ «ما ساخته پروردگارمان هستیم و سپس مردم ساخته ما هستند».

عصمت اهل بیت(علیهم السلام)

س. شيعيان ادّعا مى کنند که ائمه معصوم اند اما به اتفاق همه، کارهايى از ائمه سرزده که با عصمت ايشان منافى و متضاد است، به عنوان مثال:

- حسن بن على با پدرش على در اينکه به جنگ کسانى برود که مى خواهند انتقام خون عثمان را بگيرند مخالف بود.

- حسين بن على در قضيه صلح با معاويه با برادرش حسن مخالف بود.

- بعضى از کتاب هاى شيعه از على روايت کرده اند که گفت: از گفتن حق به من يا ارایه مشورت عادلانه ابا نورزيد، زيرا من از خطا و اشتباه ايمن نيستم.

ج. مطيع ترين افراد از اميرالمؤمنين شخص امام حسن(علیه السلام) بود. نگرش آنها به مطالب و مسائل يکسان بود و اميرالمؤمنين(علیه السلام) براي جنگ و جهاد با کساني که خون خواه عثمان باشند خارج نگشت، آنها خود غيرمستقيم از کشندگان عثمان بودند.

عايشه، طلحه و زبير برافروزنده آتش انقلاب مسلمانان عليه عثمان بودند و مردم را به قتل او تحريص مي کردند و «اقْتُلُوا نَعْثَلًا فَقَدْ كَفَر»(1) مي گفتند.

مخالفت امام حسن(علیه السلام) در هيچ يک از مصادر شيعي و مصادر معتبر سنّي نقل نشده است و همچنين مخالفت حضرت امام حسين(علیه السلام) با حضرت امام حسن(علیه السلام) هرگز واقع نشد.

ص: 173


1- . طبری، تاریخ، ج3، ص477؛ ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج3، ص206؛ بکشید نعثل را (اسم یک مرد یهودی است) بی گمان او کفر ورزیده است.

اجراي امر با امام حسن(علیه السلام) بود و حضرت امام حسين(علیه السلام) نسبت به امام حسن(علیه السلام) کمال ادب و احترام را رعايت مي نمود.

شما با اين گفته ها شيعه را زير سؤال نمي بريد، بلكه حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) را که آنها

را دو سيد جوانان اهل بهشت معرفی مي فرمود(1)، و می فرمود: «الحسن والحسین امامان قاما أوقعدا»(2) زير سؤال قرار مي دهيد؟ شما قرآن، آيه مباهله(3) و آيه تطهير(4) را ردّ مي کنيد!

امّا اينکه از حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام) روايت کرده ايد كه من از خطا و اشتباه ايمن نيستم و از شدّت بغض و دشمني که با آن حضرت داريد مي خواهيد از کسي که به نصّ قرآن و نصوص صحيحه متواتر از حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، داراي مقام عصمت است، نفي عصمت نماييد، همين کلام، همين سخنراني و خطبه اي که اين جمله در آن است: «فَإِنِّي لَسْتُ فِي نَفْسِي بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ وَلَا آمَنُ ذَلِكَ مِنْ فِعْلِي إِلَّا أَنْ يَكْفِيَ اللهُ مِنْ نَفْسِي مَا هُوَ أَمْلَكُ بِهِ مِنِّي»(5) را از صدر تا ذيل بخوانيد.

مسلمان ها همه بخوانند و دنيا بخواند. اين خطبه و اين اظهار موضع از آن حضرت، دليل بر عظمت مقام او در همه فضایل و کمالات است.

اگر هيچ موضعي از آن حضرت غير از مواضعي که در اين خطبه از خود نشان داده

ص: 174


1- . احمد بن حنبل، مسند، ج3، ص3؛ ترمذی، سنن، ج5، ص321 و دیگر مصادر معتبر اهل سنّت.
2- . فتال نيشابوري، روضة الواعظين، ص156؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابي طالب، ج3، ص163.
3- . آل عمران، 61.
4- . احزاب، 33.
5- . نهج البلاغه، خطبه216 (ج2، ص201)؛ ابن ابی الحديد، شرح نهج البلاغه، ج11، ص102؛ «من در باطن خودم بالاتر از این نیستم که خطا نکنم و در کار خودم از خطا ایمن نیستم؛ جز اینکه خداوند آنچه را که او نسبت به آن اختیارش بیشتر از من است مرا کفایت کند».

است نبود، براي اينکه همه او را بعد از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله)، اعظم خلایق معرفي نمايند، کافي است.

اين خطبه برهان مبین است، اوج معرفت و تواضع مخلوق را در برابر خالق نشان مي دهد. اين خطبه نشان مي دهد که انسان تا کجاها بالا مي رود. همه بايد اين

خطبه را بخوانند و در معاني آن تأمل کنند. علما، حکما و دانشوران ازمنه و اعصار بخوانند و در پايان تذکّر مي دهم كه اين اعتراف و اقرار به عجز و عدم ايمنی از خطا و اشتباه بدون اعانت خدا، کمال توحيد است.

دعاهايي که از اهل بيت(علیهم السلام) رسيده و مشحون به اين مضامين بلند معرفت بخش استغفار آنها و استغفار شخص رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و اعتراف به نياز به کمک الهي و خود را ندیدن می باشد، برهان علم و معرفت است نه دليل نفي عصمت.

ص: 175

اعلميت حضرت علي و اهل بیت(علیهم السلام)

س. پيامبر(صلی الله علیه و آله ) اسعد بن زراره را به مدينه فرستاد تا مردم را به اسلام دعوت كند و تعاليم دين را به انصار بیاموزد و علاء بن حضرمى را براى چنين کارى به بحرين فرستاد و معاذ و ابوموسى را به يمن فرستاد و عتاب بن أسيد را به مکه فرستاد.

پس چرا شیعه ادّعا می كند که، از پيامبر(صلی الله علیه و آله ) جز على و يا مردى از اهل بيتش احاديث او را نقل نمى کنند؟

ج. شيعيان نمي گويند غير از علي(علیه السلام)، کسي حديث از پيغمبر(صلی الله علیه و آله) روايت نکرده است. همه کساني که حضور پيغمبر اعظم(صلی الله علیه و آله) شرفياب مي شدند به حسب استعداد خود از آن حضرت کسب معرفت مي کردند.

شيعه مي گويند كه علي اعلم از همه بود و همه به علم او محتاج بودند و اگر همه اصحاب در مسئله ای، نظري واحد داشته باشند و علي با آنها موافق نبود، حجّت، رأي علي(علیه السلام) و هدايت اوست و به گفته خليل بن احمد:

إحتياجُ الکُلِّ إلَيْهِ وَ إسْتِغْنائُه عَنِ الکُلِّ دَليلٌ عَلى أنَّه إمَامُ الکُلِّ.(1)

اکنون راجع به علوم ائمه(علیهم السلام) این چند سطر را از زبان یکی از بزرگان اهل سنّت

ص: 176


1- . سيوطی، بغية الوعاة، ص243؛ مامقانی، تنقيح المقال، ج1، ص402؛ «نیازمندی همگان به او و بی نیازیش از همه دلیل بر این است که او امام و پیشوای همه است».

بشنوید. او شخصیتی است که همه علمای اهل سنّت او را به علم و مقام شامخ علمی می شناسند، کافی است که او شیخ اکبر الأزهر بود، از جمله تألیفات او، کتابی است بنام الاتحاف بحب الاشراف، او راجع به علوم ائمه اثنی عشر(علیهم السلام) چنین می گوید:

إنّ آلَ البَيتِ حَازوا الفَضائِلَ كُلَّها عِلْماً وَحِلْماً وَ فَصَاحَةً و ذكاءً و بديهةً وَ جوداً و شَجاعَةً. فَعُلُومُهُم لاتَتَوقَّفُ عَلى تَكْرار دَرْسٍ وَلا يَزيدُ يَومَهم فيها عَلى ما كانَ بالأمْسِ. بَلْ هي مَواهب مِنْ مَولاهُم. مَن أنْكَرَها وَ أرادَ سَترَها كانَ كَمَنْ أرادَ سَتْر وَجْهِ الشَّمْسِ. فَمَا سَألهم في الْعُلُومِ مُستَفيد وَوَقَفوا ولا جرى مَعَهم في مِضمار الفَضْل قَوم الّا عَجَزوا وَتَخَلّفُوا وَكَمْ عَايَنُوا في الجلاد وَالجدال أمُوراً فَتَلقّوها بالصَّبر الجَميلِ وَمَا اسْتَكانُوا وَمَا ضعفوا. تقرّ الشَّقائق إذا هَدَرت شقائقهم وتصغى الأسْماع إذا قَال قائلُهم وَنَطَقَ ناطقُهم سجاياً خَصَّهم بها خَالِقُهم.(1)

تا اينكه می گويد:

وَقَدْ أشْرَق نُورُ هذِه السِّلْسِلة الهاشِميَّة والبيضة الطَّاهِرة

ص: 177


1- . شبراوی، الإتحاف بحب الاشراف، ص19؛ اهل بیت پیامبر همه فضیلت ها را در اختیار دارند، هم علم و هم حلم و هم فصاحت و هم کیاست و هوش و هم خودجوشی و الهام و هم جود و سخاوت و شجاعت را دارا هستند دانش آنها به تکرار درس (درس خواندن) نیاز ندارد و علمشان امروز با دیروز فرق ندارد و زیادتر نمی شود؛ بلکه این علم موهبت و بخشش پروردگارشان به ایشان است هرکس بخواهد آن همه فضیلت را انکار کند و پوشیده دارد مانند کسی خواهد بود که جمال خورشید و چهره آفتاب عالم تاب را بپوشاند هیچ کس در هر علمی از آنها چیزی نپرسید که آنها در جواب مانده باشند و نتوانند جواب بدهند و در میدان فضیلت هر گروهی که با آنها مسابقه دادند ناتوان و بازمانده شدند. این بزرگواران در صحنه مبارزه و جدال چه چیزهایی را دیدند که با اخلاق نیکو و صبر زیبا از آن استقبال کردند و ضعف و ناتوانی و جزع و زاری از خود نشان ندادند وقتی بیانِ رسای آنها بلند شود صدای دیگران خفه می شود و هنگامی که گوینده آنها لب به سخن بگشاید و به نطق آید هم به سخن آنها گوش فرا دارند. اینها سرشت و طبیعت و ویژگی هایی است که آفریدگارشان برای آنها اختصاص داده است.

النبوية والعصابة العَلَوية وَهُم إثنى عَشَر إماماً مَناقِبُهم علِية و صِفاتُهم سَنِيَّة وَنُفوسُهم شَريفة أبيّة و أرومتهم كَريمَة محمّدية. ثُمَّ ذَكَرَ أسمائَهُم الشَّريفَة عَليهم الصَّلوةُ وَالسَّلامُ.(1)

ص: 178


1- . شبراوي، الاتحاف بحب الاشراف، ص69؛ «نور این سلسله هاشمی و چراغ پاک نبوی و خاندان علوی همه جا را روشن ساخته است آنها دوازده امامند. فضایل و مناقبشان بالا و صفاتشان ارجمند و والا و روح و روانشان شریف است آنها مردانی هستند که از زیر بار ظلم و ستم رفتن اِبا و منع دارند. ریشه و اصل و نسبشان باارزش و محمّدی است. سپس نام های شریف شان را ذکر کرده است. درود و سلام خدا بر آنها باد.

جامعيت علوم اهل بیت(علیهم السلام)

س. شيعيان معتقدند که علم و دانش نزد ائمه آنها انبار شده است و آنها کتاب ها و دانشى را به ارث برده اند که به ديگران نرسيده است.

آنها مى گويند: «صحيفة الجامعة»، «كتاب على»، «العبيطة»، «ديوان الشيعة» و «الجفر»، نزد ائمه هستند. از زمان غیبت مهدی تا به امروز فایده حقیقی این صحیفه ها چیست؟ این چه ادّعایی است كه اینها دارند؟

ج. در اين اعتقاد چه اشکالي هست و چه شاهدي بالاتر براي اين ادعاها وجود دارد از علومي که از اهل بيت(علیهم السلام) صادر شد؟

اين علومي که از آنها به مردم رسيد و اين مکتب علمي که آنها بر روي اين امّت بلکه بر روي دنيا باز کردند، دليل است و شاهد صدق است.

آنها مردم را به مناسبت ها از اين علوم آگاه کردند و امروز مکتب غنيّ و قويم شيعه در همه رشته هاي علوم اسلامي؛ از اصول دين و فروع دين، کامل ترين و جامع ترين هدايت ها را در اختيار بشر گذارده است.

شما اگر از جفر و جامعه و اختصاص ايشان به علومي از رسول الله(صلی الله علیه و آله) استبعاد مي کنيد.

دانشمند بزرگي، مثل ابن خلدون مي گويد (به اين مضمون): از امامي مثل جعفر بن

ص: 179

محمد بعيد نيست.(1)

جامعيت علوم اهل بیت(علیهم السلام)

س. شيعيان معتقدند که علم و دانش نزد ائمه آنها انبار شده است و آنها کتاب ها و دانشى را به ارث برده اند که به ديگران نرسيده است.

آنها مى گويند: «صحيفة الجامعة»، «كتاب على»، «العبيطة»، «ديوان الشيعة» و «الجفر»، نزد ائمه هستند. از زمان غیبت مهدی تا به امروز فایده حقیقی این صحیفه ها چیست؟ این چه ادّعایی است كه اینها دارند؟

ج. در اين اعتقاد چه اشکالي هست و چه شاهدي بالاتر براي اين ادعاها وجود دارد از علومي که از اهل بيت(علیهم السلام) صادر شد؟

اين علومي که از آنها به مردم رسيد و اين مکتب علمي که آنها بر روي اين امّت بلکه بر روي دنيا باز کردند، دليل است و شاهد صدق است.

آنها مردم را به مناسبت ها از اين علوم آگاه کردند و امروز مکتب غنيّ و قويم شيعه در همه رشته هاي علوم اسلامي؛ از اصول دين و فروع دين، کامل ترين و جامع ترين هدايت ها را در اختيار بشر گذارده است.

شما اگر از جفر و جامعه و اختصاص ايشان به علومي از رسول الله(صلی الله علیه و آله) استبعاد مي کنيد.

دانشمند بزرگي، مثل ابن خلدون مي گويد (به اين مضمون): از امامي مثل جعفر بن محمد بعيد نيست.(2)

اگر اين اختصاصات نباشد، حديث «أنَا مَدِينَةُ العِلْمِ وَعَلِيٌّ بَابُهَا»(3) و احاديث متواتر ثقلين(4)، سفينه(5) و احاديث و دلایل قطعي ديگر، معنا پيدا نمي کند. البته عنوان وحي و انزال شرع و احکام با ارتحال نبيّ اعظم(صلی الله علیه و آله) بالرفيق الاعلي پايان پذيرفت. او خاتم النبيين بود، امّا ائمه(علیهم السلام) با ملائکه ارتباط داشتند، با آنها گفتگو مي کردند و به اصطلاح محدِّث بودند.

همه اين معالي درجات و شعب اعلي، درجاتي است که خداوند به پيغمبر يگانه و بي همتاي خودش حضرت محمد بن عبدالله(صلی الله علیه و آله) داده بود.

جا دارد که بگويم چرا حسد مي ورزيد؟ همه مي دانند که ابوبکر، عمر و عثمان جاهل بودند و شما به آنها اعتراض نمي کنيد، ولي علي(علیه السلام) و امامان معصوم(علیهم السلام) که عالم بودند، به آنها اعتراض مي کنيد. واقعاً بايد براي شما متأسف باشيم.

نسائي در سنن نقل مي کند:

كُنّا عِنْدَ عُمَر فَأتاهُ رَجُلٌ فَقَالَ يَا أميرالمؤمِنينَ رُبما نَمْكُثُ الشَّهْرَ وَالشَّهرينَ وَلا نَجِدُ الماءَ. فَقَال عُمَر: أمّا أنا فَإذا لَمْ أجِدِ الماءَ لَمْ أکُنْ أصلِّي حَتّى أجِدَ الماءَ.(6)

در بين ساير صحابه نيز بي سواد و کم اطلاع فراوان بودند و اهل بيت(علیهم السلام) مخصوصاً اميرالمؤمنين(علیه السلام) منبع علوم لدنّيه و معارف اسلاميه بودند و علم همه صحابه در برابر

ص: 180


1- . ابن خلدون، تاریخ، «مقدّمه»، ج1، ص334.
2- . ابن خلدون، تاریخ، «مقدّمه»، ج1، ص334.
3- . حاکم نيشابوری، المستدرک، ج3، ص126 - 127 و مصادر دیگر اهل سنّت.
4- . احمد بن حنبل، مسند، ج3، ص59؛ ترمذی، سنن، ج5، ص328 – 329؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج3، ص65 – 67.
5- . حاکم نیشابوری، المستدرک، ج2، ص343؛ ج3، ص151.
6- . نسائی، سنن، ج1، ص168؛ در نزد عمر بودیم مردی آمد گفت: امیرالمؤمنین بسا وقت ها ما یک ماه و دوماه درجایی می مانیم و آب پیدا نمی کنیم. پس عمر گفت من وقتی آب پیدا نکنم نماز نمی خوانم تا آب پیدا کنم.

علم آن حضرت نَمي از يَم و قطره اي از دريا بود.

همان بود که ضرار بن ضمره در مجلس معاويه او را توصيف که مي کرد گفت:

يَتَفَجَّرُ الْعِلْمُ مِنْ جَوَانِبِهِ وَ تَنْطِقُ الْحِكْمَةُ مِنْ نَوَاحِيه(على لسانه).(1)

از صدر اسلام تا به امروز، همه علماي اسلام و اهل تحقيق و پژوهش از هر مذهب و ملّت علی(علیه السلام) را نابغه يگانه عالم انسانيت در علم و معارف مي دانند و آن دانشمند بزرگ مسيحي کتابي پر از تحقيق به نام الإمام علي صوت العدالة الانسانية(2) را در وصف اندكی از فضايل علی(علیه السلام) می نويسد.

شما ناراحتيد که آنان که به آنها دلبستگي داريد، مايه علمي نداشتند و فاقد صلاحيّت بودند.

در حسدورزي به علي(علیه السلام)، شما مصداق اين آيه از قرآن هستيد: )أمْ يَحْسدُونَ النَّاسَ عَلى مَا آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ((3) و علي(علیه السلام) و ائمه(علیهم السلام) مصداق اين آيه و محسود شمايند: )فَقَد آتَيْنا آلَ ابْراهِيمَ الكِتابَ وَالحِكْمَةَ وآتَيْناهُم ملْكاً عَظيماً. ((4) خدايي که به آل ابراهيم، کتاب و حکمت عطا کرد و اسماعيل و اسحاق، آن پيامبران عظيم الشأن را عطا فرمود، به محمد(صلی الله علیه و آله) هم، علي، حسن، حسين و ساير ائمه اهل بيت(علیهم السلام) را عطا کرده است.

ص: 181


1- . ابونعیم اصفهانی، حلیة الاولیاء، ج1، ص84؛ ابن عبد البر، الاستیعاب، ج3، ص107 - 108؛ ابن عساكر، تاریخ مدینة دمشق، ج24، ص401؛ علم و دانش از اطراف او می جوشد و حکمت از دور و برش گویا می شود.
2- . ر.ک: جرج جرداق، الامام علي صوت العدالة الانسانیه.
3- . نساء، 54؛ «يا اينكه نسبت به مردم [پيامبر و خاندانش]، و بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشيده، حسد مى ورزند؟».
4- . نساء، 54؛ «ما به آل ابراهيم، (كه يهود از خاندان او هستند نيز،) كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمى در اختيار آنها [پيامبران بنى اسرائيل] قرار داديم».

خدا در قرآن در مورد ابراهيم(علیه السلام) مي فرمايد: )وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُد وَسُلَيْمَان وَايُّوب وَيُوسُف

وَمُوسى وَهارُونَ وَكذلِكَ نجزِي المُحْسِنينَ ((1) چرا استبعاد مي کنيد که از ذريّه پيغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله)، شخصيّت هايي آن چناني پيدا شوند که در علم، هم طراز آن گذشتگان باشند.

در کلمه )وَكذلِكَ نَجْزِي المُحْسِنينَ ( تأمّل کنيد. اين گونه پاداش و جزا دادن، سنّت و وعده قطعي خداست. چگونه مي شود نسبت به محمد بن عبدالله(صلی الله علیه و آله)، شخص اول ممکنات اين پاداش را عطا نکند؟ چه کسي در بين محسنين از آن حضرت بالاتر و سزاوارتر به اين پاداش است؟ در اين معاني فکر کنيد و به خود آييد.

ص: 182


1- . انعام، 84؛ «از فرزندان او، داوود و سليمان و ايّوب و يوسف و موسى و هارون را (هدايت كرديم) اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم!».

علم لدنّی اهل بیت(علیهم السلام)

س. آيا غير از قرآن، کتاب های ديگری بر پيامبر(صلی الله علیه و آله ) نازل شده است و فقط علی از آن آگاه بوده است؟ اگر بگوييد نه، پس امثال روايت ذیل چیست:

علی گفت: «سوگند به خدا که صحیفه های زيادی پيش من هست، زمين های پيامبر خدا و اهل بيتش در آن مشخص شده است و صحیفه ای نزد من هست که به آن عبيطه گفته می شود و در آن بيان شده است که شصت قبيله از قبايل عرب از دين بهره ای ندارند».

ما می گوييم اين روايت معقول نيست و نمی تواند قابل قبول باشد، اگر این گونه باشد که این قبایل عرب از دين بهره ای نداشته باشند، پس معنايش اين است که يک مسلمان که از دين بهره ای داشته باشد وجود ندارد!

ج. اخبار و رواياتی كه غرابت متن و يا ضعف سند دارد بسيار زياد است و در رواياتی كه بخاری و مسلم در دو كتابشان آورده اند بسيار بسيار بيشتر است.

اين دو، در كتابشان از نزديك يك ميليون حديث، تعداد كمی را استخراج كرده اند كه شيعه و سنّی هيچ كدام، به همه اين احاديث احتجاج نمی كنند.

به علاوه، از ضروريات مذهب شيعه اين است كه وحی و انزال احكام با رحلت پيامبر(صلی الله علیه و آله) قطع شد و نبوّت و پيامبری بعد او نيست و هركس معتقد به خلاف آن باشد، كافر و خارج از اسلام است.

ص: 183

بلی، شيعه معتقد است كه ائمه(علیهم السلام) دارای علم لدنّی می باشند و مثل اميرالمؤمنين علی(علیه السلام) علم خود را از پيامبر(صلی الله علیه و آله) دريافت نمود كه فرمود:

«عَلَّمَني رَسُولُ الله ألْفَ بَابٍ مِنَ العِلْمِ يَفْتَحُ مِنْ کُلِّ بَابٍ ألْفَ بَابٍ»(1)

شيعه در قول خداوند متعال كه فرمود: )قَالَ الّذي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الكِتَابِ((2) معتقد است كه ائمه اهل بيت(علیهم السلام) دارای همين نوع از علم هستند و مراد از قول خداوند كه فرمود: )قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُم وَ مَنْ عِنْدَه عِلْمُ الكِتَاب((3)، همين علم لدنّی ائمه(علیهم السلام) است.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) درباره اهل بيت(علیهم السلام) فرمود: «لاتُعَلِّمُوهُم فَإنّهُم أعْلَم مِنْکم»(4)و حديث معروف ثقلين(5) که پيامبر(صلی الله علیه و آله)، اهل بيت(علیهم السلام) را عِدل قرآن معرفي مي نمايند، البته بحث در اين باب، مفصّل است.

ص: 184


1- . صدوق، الامالی، ص737؛ همو، الخصال، ص572، 643 - 648؛ طبری امامي، دلائل الامامه، ص235؛ جوینی، فرائدالسمطین، ج1، ص101؛ «رسول خدا به من هزار باب علم آموخت که از هر بابی هزار باب گشوده می شود».
2- . نمل، 40. «کسي که علمي از کتاب آسماني داشت گفت».
3- . رعد، 43. «بگو: کافي است که خداوند و کسي که علم کتاب (و آگاهي بر قرآن) نزد اوست، ميان من و شما گواه باشند».
4- . طبرانی، المعجم الکبیر، ج5، ص167؛ هیتمی، الصواعق المحرقه، ص226 - 228 (باب وصایای پیامبر)؛ «به آنان چیزی یاد ندهید، زیرا آنان از شما داناترند».
5- . احمد بن حنبل، مسند، ج3، ص59؛ ترمذی، سنن، ج5، ص328 – 329؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج3، ص65 – 67.

علم و قدرت عادی، ملاک عمل اهل بیت(علیهم السلام)

س. اگر على و دو فرزندش داراى اين قدرت خارق العاده اى هستند که کتاب هاى شيعه آن را روايت مى کنند، و معتقدند که پس از مردن باز هم فایده می رسانند، پس چرا آنها وقتى که زنده بودند براى خودشان کارى نکردند و به خودشان سودى نرساندند؛ على در خلافت و حکومت با دشوارى هايى مواجه بود و سپس کشته شد و حسن به ناچار با معاويه صلح کرد و از خلافت دست کشيد و حسين در سختى قرار گرفت و سپس کشته شد و به هدفش نرسید، پس قدرت های خارق العاده ای که داشتند کجا بود؟

ج. با اين منطق بگوييد اگر خدا هست يا اگر خدا قادر است، چرا اين بت پرست ها و ستمکاران را يک باره هلاک نمي کند؟! پس يا بت پرستي صحيح است و يا اصلاً - العياذ بالله - خبري از خدا نيست.

مکرّر گفتيم و نوشتيم که انبيا و اوليا، نظام عالم تکوين و تشريع را رعايت مي کنند، بلکه خود را به آن ملتزم مي دانند.

هرکجا تصرّفي در عالم تکوين نموده اند يا اظهار قدرت فوق العاده نموده اند، معجزه و خارق عادت است که آن هم برحسب نظام است و نظام مند و به حساب و مقدار.

درک اين حقايق، محتاج به معرفت وسيع است.

آنها مأمور به ظاهر بودند و در ظاهر تمام قوانين عادي را رعايت مي کردند.

ص: 185

اهل بیت(علیهم السلام) استمرار دهنده اهداف رسالت

س. شيعيان ادّعا مى کنند که آنها فقط به احاديثى اعتماد مى کنند که از اهل بيت رسيده و صحیح هستند. آنها هريک از ائمه را مانند پيامبر(صلی الله علیه و آله ) مى شمارند که گفته او همانند گفته خدا و پيامبر(صلی الله علیه و آله ) مى باشد. بنابراين کمتر در کتاب هايشان گفته هاى پيامبر(صلی الله علیه و آله ) يافت مى شود؛ البته آنها فقط آنچه را از ائمه غیر فرزندان حسن باشد به حساب مى آورند!

ج. شيعيان، هرگز هيچ يک از ائمه(علیهم السلام) را مانند پيامبر(صلی الله علیه و آله) نمي شمارند و براي آنها هرگز مقام تشريع حکم و استقلال قائل نيستند.

در برابر پيغمبر(صلی الله علیه و آله) خضوع ائمه(علیهم السلام) بيش از خضوع هرکسی است. آنها حاملان علوم پيغمبر(صلی الله علیه و آله) مي باشند، نصوص احکام را از آن حضرت بيان مي کنند و اگر هم در بياناتشان و آنچه فرموده اند به لفظ مستند نکرده باشند، تبليغ احکام اسلام را مي کنند، مثلاً اميرالمؤمنين(علیه السلام) که آن خویشاوندی تنگاتنگ را با پيغمبر(صلی الله علیه و آله) داشت و قرآن، او را به نفس حضرت(1) تعبير فرموده است، هرجا هرچه از دين، احکام، اصول و فروع مي گويد اگرچه مستند به آن حضرت نکند، برگرفته و فراگرفته از آن حضرت است.

مکتب، مکتب رسالت است و اين بزرگواران، متخصص در اين مکتب و مدرّس آن به مردم هستند؛ مدرّسان و متخصصاني که شخص پيغمبر(صلی الله علیه و آله) صيانت آنها را

ص: 186


1- . آل عمران،61.

از اشتباه تضمين فرموده و صلاحيّت آنها را در بيان دين و شرح و تفسير آن به امّت اعلام کرده است و صريحاً فرمود: «لَاتُعَلِّمُوهُم فَإنَّهُم أعْلَم مِنْکُم».(1)

اين است فقه اهل بيت(علیهم السلام) که با اين اساس و اتقان، مستند به شخص رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است. ائمه(علیهم السلام)، اين فقه را ابلاغ کردند. به رأي، استحسان و قياس در احکام خدا حرفي نزده اند و همان است که شاعر گفت:

إذا شِئْتَ أنْ تَرْضَى لِنَفسِكَ مَذهَباً***يُنَجّيكَ يَومَ الْبَعْث مِنْ لَهَبِ النّارِ

فَ-دَعْ عَ-نْكَ قَوْلَ الشّافعيِّ ومالِكِ***وأحمدَ و المَروِيَّ عَنْ كَعْبِ أحبارِ

وَ والِ اُن--اساً قَ--وْلُهُمْ و حَ-ديثُهُمْ***رَوى ج-دُّنا عَنْ جبْرئيلَ عَنِ الْبارئ

اگر می خواهی برای خودت مذهب پسنديده ای را اتّخاذ كنی كه روز قيامت تو را از آتش در امان دارد، پس از خودت دور كن سخن شافعی و مالك و احمد و آنچه را كه از كعب الاحبار روايت شده است و ولايت مردمی را بر عهده بگير كه گفتارشان و روايتشان، اين باشد که روايت كرد جَدِّ ما از جبرئيل از باری تعالي. (2)

هويّت شيعه اين است و منصب امامان شيعه هم همين است، البته در بين اولاد امام حسن(علیه السلام) اگرچه بزرگان بسياري تا اين زمان و عصر ما همواره بوده و هستند، امّا امام زين العابدين و باقرالعلوم(علیهما السلام) که پيغمبر(صلی الله علیه و آله) از وجودش و علمش خبر داد و امام جعفر صادق و امام رضا(علیهما السلام) از اولاد امام حسين(علیه السلام) به وجود آمدند و دنيا را از علم و فقه پر نمودند، اين، نقصان مقامات اولاد امام حسن(علیه السلام) نيست.

مقامات اين بزرگواران هم بسيار بالا و مؤيد به تأييدات الهي و غيبي بود که صدها و بيشتر از علماي اسلام و اهل بيت(علیهم السلام) تا عصر ما از اولاد امام حسن(علیه السلام) از

ص: 187


1- . طبرانی، المعجم الکبیر، ج3، ص66؛ ج5، ص167؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج9، ص164. هیتمی، الصواعق المحرقه، ص226 – 227 (باب وصایای پیامبر(صلی الله علیه و آله)) و دیگر مصادر اهل سنّت؛ «شما آنها را چیزی یاد ندهید یقیناً آنها از شما داناترند».
2- . هاشمي خوئی، منهاج البراعه، ج1، ص4.

علوم ائمه اثني عشر(علیهم السلام) بهره مندند و به آن افتخار دارند.

شما که به شئون اهل بيت(علیهم السلام) اعتراف نداريد و از همه آنها جداييد، در اين مقوله ها

هرچه بگوييد قصد حمله به مقامات اهل بيت(علیهم السلام) و ردّ صريح تنصيصات پيغمبر(صلی الله علیه و آله) را داريد!

ص: 188

اسامی ائمه(علیهم السلام) در روايات

س. در نهايت تعجّب بايد بگوييم که شيعه رواياتى را جعل کرده اند که متضمن اسامى امامان شيعه، بعد از رسول الله(صلی الله علیه و آله ) تا مهدى مى باشند و بااين وجود بعضى از مراجع تقليد معاصرشان وجود چنين نصى درباره اسامی امامان را انکار مى کنند، مثلاً یكی از آنها مى گويد: «روايات متواتر نقل شده ازطريق سنّى و شيعه، تعداد امامان را از نظر تعداد دوازده نفر معرفى کرده اند ولى ذکر سلسله وار اسامى آنها در روايات نيست».

ج. نسبت جعل روايات به شيعه باتوجه به اينکه هرکس به کتاب هاي حديث و تأليفات علما و محدّثين آنها از قدمای اصحاب ائمه(علیهم السلام) تا اين عصر رجوع کند، به شدّتِ اهتمام آنها در صحّت و اعتبار احاديث و بررسي وجوه صحّت و نقاط ضعف آنها مطّلع مي شود.

آنها که اهل بررسي و تحقيق هستند، مي دانند که دامان علمای حديث و جوامع و اصول حديثي شيعه، منزّه از اين افتراست. حاشا که آنها کلمه يا حرفي را به عمد به حديثي زياد و يا از حديثي کم کرده باشند.

البته کثرت روايات و عدم تخريج بعضي روايات در کتب معروف از صحاح و مسانيد، دليل جعل نيست؛ به اين جهت که مؤلفان اين جوامع در جمع آوري روايات، اهدافي خاص داشته و به طورمطلق روايات را تخريج نکرده اند، و با پيش داوري هايي که داشته اند روايات را گزينش مي کردند و اين احاديث که در بين آنها ضعاف و اشکال دار بسيار است، از بين صدهاهزار حديث انتخاب کرده اند که يقيناً در بين آنها

ص: 189

که ترک شده اند احاديث معتبر صحيح الإسناد بيشتر از اينها بوده است که چون

اهدافي که مؤلفان داشته اند آنها را تأييد نمي نمايند آنها را روايت نکرده اند.

بخاري به اجتهاد خود احاديث صحيح را برگزيده است و بعضي محدّثين و حفّاظ، خود را حافظ صدهاهزار حديث معرّفي مي کردند.

يکي از عوامل مهمّ در ترک روايات اهل بيت(علیهم السلام)، سياست ترک رجوع به اهل بيت(علیهم السلام) بوده است که مثل بخاري از حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) يک روايت هم نقل نکرده است. به قول شاعر:

قَ----ضِيَّ--ةٌ أشْ---بهَ بِالمرْزِئَ--ةِ***ه--ذاالبُخ--اريّ إم--امُ الفِ--ئَ-ةِ

بِالصَّادِقِ ال--صِّدِّيقِ م---ا إح-تجَ في***صَ--حي--حِهِ وَ اح--ت-جّ بِ-المرجِئَة

وَمِ--ث--ل عُمران بْ---ن ح-طان أو***مَ--روان وَابْ---ن المرأة الم-ُ-خْطِئة

مُ---شْ--كِ-لَة ذات ع--وار إل-ى***حيْ--رَة أرباب النَّهْ---ى مُ-لْجِ-ئَ-ة

وَحَ--قُّ بَيْ----ت ي-م--مته الوَرى***م---غ--ذةفي السّي-ْ-رِ أو مُبْطِ--ئة(1)

در مورد رواياتي که در آنها به اسم ائمه اثني عشر(علیهم السلام) تصريح شده است، از قرن ها قبل کتاب مفرد و خاص نوشته شده است، مثل کتاب مقتضب الأثر(2) و کتاب کفاية الأثر(3) که روايات ائمه اثني عشر(علیهم السلام) را در دو بخش روايت نموده است؛ بخش اول، رواياتي که سندهاي آنها متصل به يکي از صحابه مي شود که از بيش از سي

ص: 190


1- . دانشمند اهل سنّت محمد بن عقيل علوی حضرمى، این اشعار را از استادش أبى بكر بن شهاب الدين نقل كرده است. جریانی که خیلی شبیه است به مصیبت بزرگ، این بخاری پیشوای جماعت و طائفه، در صحیح خودش با سخن امام صادق راستگو احتجاج نکرده است و با سخن گروه مرجئه احتجاج کرده است؛ و با سخن مانند عمران بن حطان یا مروان و پسر زن خطاکار احتجاج کرده است؛ یک مشکلی است پرعیب که صاحبان عقل را به حیرت و شگفت زدگی واداشته است؛ سوگند به خانه ای (کعبه) که مردم زیارت آن را اراده می کنند این عمل، در رفتار، سرعت و یا آهستگی و کندی است. ابن عقيل علوي، النصائح الکافيه، ص119.
2- . ر.ک: جوهری، مقتضب الأثر فی النصّ على الأئمة الإثنی عشر(علیهم السلام).
3- . ر.ک: خزاز قمی، كفاية الأثر فی النصّ على الأئمة الإثنی عشر(علیهم السلام).

نفر از صحابه و صحابيات با اسناد و مشايخ معتبر - که در هزار احتمال نيم احتمال

نسبت جعل حديث به آنها نيست - روايت کرده و بخش دوم، روايات ديگر است.

تعجّب است که کسي بگويد: ذکر اسامي آنها در روايات نيست! فرق است بين آن که کسي بگويد روايات هست و آنکه بگويد اصلاً روايت نيست.

اين بسيار بسيار حاکي از قلّت اطلاع و حاکي از ضعف مطالعات پيرامون امامت است، که مبتدي ترين مراجعه کننده حتي به کتاب هاي فارسي و متداول بين عوام شيعه آن را مي داند، پس چگونه يک مرجع از آن بي اطلاع مانده است؟ عجیب! والله هو العاصم من الخطأ. به هرحال، موضوع در نهايت وضوح و بي نياز از بيان است.

ص: 191

ذریّه ناپاك در نسل اهل بیت(علیهم السلام)

س. مادر محمد بن عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان، فاطمه بنت حسين بن على بن ابى طالب است. پس مادربزرگ محمد، فاطمه و پدربزرگش عثمان است.

از شيعه مى پرسيم آيا از نظر شما درست است که فاطمه نوه اى ملعون داشته باشد، چون بنى اميه که محمد از آنهاست از ديدگاه شيعه ملعون هستند؟

ج. اين پرسش هاي حاشيه اي، مشروعيّت و عدم مشروعيّت خلافت ابوبکر، عمر، يزيد و وليد را ثابت نمي کند.

پسر نوح ملعون بود. شما بگوييد آيا سزاوار است پيغمبر خدا پسر ملعون داشته باشد؟

هم خوبان، پسر بد داشته اند و هم بَدان. بعضي از شيعيان بسيار مخلص از اولاد دشمنان معلوم اهل بيت(علیهم السلام) بوده اند.

شما بگوييد آيا سزاوار است پيغمبر(صلی الله علیه و آله)، عمويي مثل ابولهب داشته باشند؟!

چون بناي ما در جواب بر اختصار است همين مقدار کافي است.

ص: 192

عقیده بدا و علم غیب اهل بیت(علیهم السلام)

س. بدا يکى از عقايد شيعيان است و ازطرفى آنها ادّعا مى کنند که امامان غيب مى دانند. آيا امامان از خداوند عالم ترند؟

ج. در بدا، نسبت جهل به خداوند متعال نيست. بدا همان معنايي است كه برحسب اعتقاد همه مسلمين در استجابت دعا، براي دفع خطرات و اثر صدقه براي طول عمر و اين قبيل مسائل است كه بخش عمده دستورات ديني اسلامي مي باشد.

در اسماء الحسني، مثل مجيب الدعاء، دافع البلاء و توقف بعضي از امور، مثل شفاي مريض به دعا و صدقه، سرّ بسيار عجيب و نهفتة بدا است و لازمه شناخت آن معرفت به اسمائه الحسني است.

افراد عوام و جاهل را نمي رسد كه در مثل اين مسئله اظهارنظر كنند.

ببينيد دانشمندان خودتان چه می گويند. بايد سال ها درس بخوانيد و كتاب ها ببينيد تا بتوانيد اين مطالب والا را درك كنيد. اينجانب مقاله مفصلي درباره بدا دارم که اهل تحقيق را به آن ارجاع مي دهم.

ص: 193

مكتب شیعه، مكتب اهل بیت(علیهم السلام)

س. شيعه همواره حديث غدير و گفته پيامبر(صلی الله علیه و آله ) را تکرار مى کنند که فرمود: «أذَكِّرُكُمُ اللهَ فِي أَهْلِ بَيْتي» اما فراموش مى کنند که اولين کسانى که با اين وصيّت نبوى مخالفت کرده اند خود شيعه هستند، زیرا بسيارى از شيعيان به حسن بن على توهين مى کنند و او و فرزندانش را مذمّت مى کنند بااينکه حسن يکى از ائمه آنهاست و از اهل بيت است.

ج. همه اينها، تهمت و افتراست. شيعه، حضرت امام مجتبي سبط اكبر(علیه السلام) را امام دوم و رهبر منصوص از جانب پيغمبر اكرم(صلی الله علیه و آله) مي دانند و فعليّت امامت و رسميّت آن را در زمان حيات اين دو بزرگوار، دو سيّد جوانان اهل بهشت، با امام حسن(علیه السلام) مي دانند.

اين خلفای شما بودند كه به شهادت تاريخ، با غصب خلافت و وصايت علی(علیه السلام) و بعد از او يازده امام ديگر - كه منصوص ازطرف پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) بودند(1)- به امام حسن مجتبی(علیه السلام) و بلكه به همه اهل بيت(علیهم السلام)، اهانت كردند.

علما و فقهای بزرگ شیعه از هر دو نسل پاک و قُربی هستند. سلسله معروف به طباطبائي از سلسله هاي بزرگ سادات حسني و شرفا بوده و هستند و از عزيزترين

ص: 194


1- . از جمله روایات اهل سنّت كه به دوازده امام و اسامی آنان اشاره كرده است: خوارزمی، مقتل الحسين(علیه السلام)، ج1، ص146؛ جوينی، فرائد السمطين، ج2، ص134.

آل رسول الله مي باشند و احترام و تکريم خاصّی نزد همه دارند.

ص: 195

روایات موهم عدم عصمت اهل بیت(علیهم السلام)

س. در نهج البلاغه آمده است که على به پروردگارش می گفت: «اللّهُمَّ إغْفِر لی مَا أنْتَ أعْلَم بِهِ مِنّی؛ بارخدايا آنچه در مورد من که تو بدان از من آگاه ترى را بيامرز». او دعا مى کند که خداوند گناهانش را ببخشد و اين با عصمتى که شیعیان ادّعا مى کنند منافات دارد!

ج. جاي كمال شگفتي است كه اين مواضع خاضعانه انبيا و اوليا و اعتراف آنها به قصور و حتي تقصير را دليل صدور گناه و خطا از آنها می شماريد! در دعاهاي اهل بيت(علیهم السلام) از اين اعترافات، طلب مغفرت و اظهار توبه و ندامت ها به حدّي عنوان مي شود كه شخص اگر عمر دنيا را معصيت كرده باشد، آن گونه در درگاه خدا، خود را مقصّر نمي داند.

اين اعترافات، لذت بخش ترین حالات روحاني آنها و خودشناسي و خداشناسي آنهاست كه حتّي حركات، سكنات و اشتغال به مباحات و ضروريات حيات را خودنگري و انصراف از خدا مي دانستند و همواره در مقام عذرخواهي بودند. شما بايد با اين فکر کوتاه و خام خود به پيامبر(صلی الله علیه و آله) هم اعتراض کنيد.

پيغمبر اعظم(صلی الله علیه و آله) هم مي فرمايد: «إِنَّهُ لَيُغَانُ عَلَى قَلْبِي وَإِنِّي لَأَسْتَغْفِرُ اللهَ فِي كُلِ يَوْمٍ سَبْعِينَ مَرَّة»(1) يا «مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَمَا عَرَفْنَاكَ حَقَ مَعْرِفَتِكَ».(2) شماها از بعضي

ص: 196


1- . ابوداوود سجستانی، سنن، ج1، ص339؛ نسائي، السنن الکبری، ج2، ص116؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج1، ص302؛ «گاهی دلم از گناه پوشانده می شود و در هر روز هفتاد بار از خدا طلب آمرزش می کنم».
2- . مجلسی، بحارالانوار، ج68، ص22؛ «خدایا ما تو را آن گونه شایسته توست عبادت نکردیم و آن طوری که باید تو را بشناسیم نشناختیم».

اين گونه حضورها و معرفت ها محروميد و نمي توانيد صاحبان اين مقامات را درك

كنيد. غايت فهم شما همين است كه به اين مواضع بلند انبيا و اوليا كه تمام هويّت آنهاست، اعتراض كنيد.

ص: 197

تحریف روایات درباره زیارت اهل بیت(صلی الله علیه و آله)

س. عالم شیعه مجلسى مى گويد: روبرو ايستادن با قبر لازم است گرچه برخلاف جهت قبله باشد، يعنى وقتى به زيارت ضريح هاى خود مى روند و دو رکعت نماز زيارت مى خوانند، بايد روبه قبر بخوانند گرچه قبله در سمت ديگرى باشد!

ج. کلام علّامه مجلسي را در اينجا تحريف کرده است(1) و آن را که ارتباطي به زيارت مقامات از نزديک و حضور در آنجاها ندارد و مربوط به سلام به ائمه(علیهم السلام) و در اينجا حضرت امام حسين(علیه السلام) از راه دور است، به سلام، زيارت و نماز در نزد قبر معنا کرده است و اين حرف نامربوط را گفته است.

نسبت به دور هم، اين يکي از احتمالات لطيفه است که برحسب آيه شريفه )فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه((2) مطرح کرده است.

عجيب است که در کتاب بيش از صد جلدي بحار الانوار، مثل اين موارد را مورد ايراد قرار مي دهند و از مطالب بسيار و بي شماري که چند جلد مي شود؛ در اصول دين و اعتقادات صحيحه شيعه صرف نظر نموده است! و در اين کتاب آن مرحوم به نقاط ضعف کلمات علماي اهل سنّت نيز پرداخته است.

ص: 198


1- . خلاصه آنچه مرحوم مجلسی گفته، این است که هنگام خواندن زیارت شايسته است رو به قبر امام باشی، هرچند این کار مستلزم آن باشد که پشت به قبله باشی (مجلسي، بحارالانوار، ج98، ص369 – 370)، این سیره همه مسلمانان جهان است خود سلفی ها هنگام سلام کردن بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) و ابوبکر و عمر، رو به ضریح و پشت به قبله می ایستند و سلام می دهند این ربطی به خواندن نماز ندارد.
2- . بقره، 115؛ «پس به هر سو رو كنيد، خدا آنجاست!».

اگر مرد جواب و پهلوان بحث و تحقيق هستيد در آن مباحث غور کنيد که اگر

انصاف داشته باشيد به سوي اهل بيت(علیهم السلام) و هدايت های آنها به صراط مستقيم می گروید.

ص: 199

مقایسه موقف امام حسن و امام حسین(علیهما السلام)

س. حسن بن علی با اينکه ياوران و لشکريانی داشت و می توانست جنگ را ادامه دهد اما با معاويه صلح کرد و در مقابل، برادرش حسين بااينکه افرادش کم بودند و می توانست صلح کند عليه يزيد قيام کرد. پس يکی از دو برادر کارش درست بوده و ديگری کارش اشتباه بوده است؛ زيرا اگر دست کشيدن حسن و صلح کردن او بجا بوده است، قيام حسين بدون آنکه قدرتی داشته باشد اشتباه است و اگر قيام حسين بجا بوده است، صلح کردن حسن اشتباه بوده است.

ج. عجيب است. هرکس آشنايي کمي با تاريخ داشته باشد فرق بين عصر امام حسن و عصر امام حسين(علیهما السلام) را مي داند و اين دو عصر، دو موقف و دو جريان را باهم قياس نمي کند و از امام حسن(علیه السلام) نمي پرسد که شما چرا مثل امام حسين(علیه السلام) نبوديد و از امام حسين(علیه السلام) هم نمي پرسد که چرا مثل امام حسن(علیه السلام) عمل نفرموديد؟

درحالي که اميرالمؤمنين(علیه السلام) به شهادت رسيده بود و آن سه جنگ بزرگ را معارضان اسلام بر پا کرده و موجب ريخته شدن آن همه خون و اتلاف نفوس شده بودند، معاويه با مکر، خيانت و خريداري دين و ايمان اشخاص، زمينه ادامه جنگ را از بين برده بود و بيشتر ياوران و رزمندگان خسته و به استراحت و آسايش مايل بودند و جز معدودي - که به هرحال از امام(علیه السلام) جدايي نمي جستند - کسي آماده جنگ نبود.

ص: 200

مردم هم از عواقب ادامه تسلّط بني اميه و معاويه آگاه نبودند و گفته ابوسفيان را که گفته بود: «تَلقفُوها(بينکم) تَلقف الکُرَة فَوَالله مَا مِنْ جنّة وَلا نَار»(1) فراموش کرده و

بسياري هم نشنيده بودند و خلاصه احساس خطر نمي کردند و ازهرجهت اوضاع چنان بود که هيچ صف آرايي در برابر آن هجوم اموي فراهم نبود و به صورتي که امام حسن(علیه السلام) عمل کرد، موقف اهل حق و مسلمانان واقعي محفوظ ماند.

تحقيق در تاريخ هرچه بيشتر باشد، به صلاح بودن اتخاذ موضع امام(علیه السلام) ظاهرتر مي شود.

اقدام امام حسن(علیه السلام)، يک متارکه جنگ براي نجات اسلام و جلوگيري از رسيدن به وضعي که معاويه رسماً آنچه را در دل داشت - که بر مغيرة بن شعبه هم گران آمد(2)- يعني برانداختن اسلام و نام پيغمبر اعظم(صلی الله علیه و آله) و در نتيجه، بازگشت رسمي به جاهليت اموي، بود.

از اين جهات حق، امام حسن(علیه السلام) به حقّ منجي بود. آن حضرت با آن حلم بزرگ، با آن اخلاق کريمه، زهد، ايمان و عبادات، سوابق درخشان اهل بيت(علیهم السلام) را در مردم زنده کرد به طوري که احدي نبود که منکر شخصيت معنوي، پارسايي و پرهيزکاري او باشد. محبوبيت او در جامعه هم طراز با محبوبيت جدّش رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بود.

امّا موقف امام حسين(علیه السلام) موقفي ديگر بود و شرايط ديگري داشت. معاويه در طول حکومت بيست ساله خود با سياست هاي اسلام براندازانه - که در بعضي امور علناً، مثل سبّ اميرالمؤمنين(علیه السلام) و در رشته هاي ديگر مزوّرانه بود - هرچه توانست اسلام را از

ص: 201


1- . بلاذری، انساب الأشراف، ج5، ص12 – 13؛ ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج6، ص529؛ خلافت را مثل توپ بربايید (بقاپید) سوگند ]به آنکه ابوسفیان بر آن سوگند یاد می کند[ نه بهشتی و نه آتشی در کار است.
2- . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج5، ص129 - 130.

اصالت انداخت و به چيزي که نمي انديشيد اسلام، الزام مردم به اسلام، حفظ سنّت هاي اسلام و امر به معروف و نهي از منکر بود و چون حضرت امام حسن(علیه السلام) را - که بزرگ بني هاشم و شخص اول اسلام از جهات فضايل شناخته شده بود - مانع

از اعلام ]يزيد به عنوان جانشين خود[ مي دانست، در کمال خيانت و جنايت، آن حضرت را شهيد نمود و يزيد را - که همه بر عدم صلاحيت او و سوابق سوء او اتفاق داشتند - به جانشيني خود برگزيد و خلاصه، طوري مسلمانان را مقهور نمود که کسي جرئت تذکر و هشدار نداشت.

سير سياسي، اجتماعي و فرهنگي اسلام، سير به زوال قطعي بود. يزيد را الفهود، القرود و الخمور مي دانستند و علاوه بر ارتکاب قتل امام حسين(علیه السلام)، واقعه حره و تحليل نواميس مردم مدينه بر سپاه شام و جرایم ديگر جناياتي بود که همه، هويّت ضداسلامي او و پدرش معاويه را برملا ساخته بود.

اسلام به طور کامل در سراشيبي سقوط قرار گرفته بود. براي امام حسين(علیه السلام) آن عِدّه و عُدّه نبود که با يزيد اعلان جنگ بدهد. تنها راه جلوگيري از آن سيلاب و طوفان اسلام برانداز، امتناع از بيعت، اعلام مخالفت و عدم مشروعيت نظام با بذل جان، ايثار، فداکاري و تحمل جانکاه ترين مصائب بود که تنها در آن دوران خفقان کسي که مرد اين ميدان بود و کسي که بيش از هرکس اولي و احق به اعتراض بود امام حسين(علیه السلام) بود.

او، خود را به تمام معنا مکلّف به حفظ دين، نجات اسلام از انقراض و بيدارساختن مردم مي دانست. بر عهده آن حضرت، حفظ رسالت جدّش، حفظ قرآن و حفظ سوابق درخشان بني هاشم واجب بود.

چيزي از افتخارات اسلامي باقي نمانده بود که يا از بين نرفته و يا دگرگون نشده

ص: 202

باشد.

موضع امام حسين(علیه السلام) اين موضع بود که اگر پدر و برادرش هم بودند همين موضعشان بود.

عجيب است که شما مي گوييد: موضع امام حسن و امام حسين(علیهما السلام) با هم معارض بوده و شيعه ازاين جهت گرفتار شده اند، هرکدام را درست و صحيح بدانند ديگري را بايد ناصواب بگويند!

مثل اين است که بگوييد: سيره پيغمبر(صلی الله علیه و آله) در مدينه با سيره او در مکه باهم تضاد داشته اند!

ولی چه بايد کرد، وقتي انسان حرف حساب نداشته باشد، هر باطلي را حقّ و هر حقّي را باطل مي گويد.

ص: 203

فضایل حضرت امام حسن و امام حسین(علیهما السلام)

س. ما قبول داريم كه شیعه فضايل مشخصی براى على، مانند پيشگام بودن در پذيرفتن اسلام، جهاد همراه پيامبر(صلی الله علیه و آله )(صلی الله علیه و آله)و دانش فراوان و زهد قائل است. امّا سؤال این است که آيا مى تواند چنين فضايلى براى حسن و حسين در مقابل سعد بن ابى وقاص، عبدالرحمن بن عوف، عبدالله بن عمر و ديگر مهاجرين و انصار ارائه دهد؟

ج. عجيب است که در اين سؤال به بعضي از فضايل شخص علي(علیه السلام)، مانند پيشگام بودن در پذيرفتن اسلام، جهاد همراه پيامبر(صلی الله علیه و آله) و دانش فراوان و زهد اشاره کرده و اعتراف مي نمايد اما در مراتب و مقامات بلند امام حسن و امام حسين(علیهما السلام) در کنار افرادي، مثل عبدالله بن عمر و سعد بن ابي وقاص و عبدالرحمان بن عوف شکّ مي کند!

بلي، اگر اصحابي را که به اتّفاق امّت داراي فضيلت و مقبول همه مي باشند اسم برده بوديد، مناسبتي داشت؛ امّا اين دو سه نفر، نقاط ضعف متعدّدي دارند که نام آنها در اين مقايسه، مثل قرار دادن عدم در برابر وجود و ظلمت در برابر نور است.

دراين باره لازم است که خودتان مروري به کتاب هاي خود داشته باشيد و فضايل و مناقب امام حسن و امام حسين(علیهما السلام) را در آنها بخوانيد و بعد يک همچنين سؤال بي پايه اي مطرح کنيد.

ص: 204

شما مي دانيد که آن گروه از اصحاب هم که در صحابت متعهّدانه رفتار کردند چه آنان که در عصر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بودند و چه آنان که بعد از آن حضرت بر ايمان ثابت

ماندند، به زور در جنب مقام حسنين(علیهما السلام) طرف قياس نمي شوند.

طرّاح اين سؤال مثل اينکه سنّي نيست و گرنه حسنين(علیهما السلام) را با مثل عبدالله بن عمر زبون ضعيف - که پيشنهاد بيعت با حجاج نمود و او از دادن دستش به عبدالله بن عمر خودداري کرد و پايش را دراز نمود تا با او بيعت نمايد،(1) مقايسه نمي کرد.

هر سنّي اگر سنّي باشد حتماً شنيده است که پيغمبر فرموده است: «الحَسَن وَالحُسَين سَيِّدا شَبابِ أهْلِ الجَنَّةِ»(2)، «إنّى أحبُّهُما فأحبّهما وأحبّ مَنْ يُحِبّهُما»(3) و هر سنّي اين آيه را خوانده که: )وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى **إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى((4) اگر کسي سنّي حقيقي باشد، اين جمله ها را وحي مي داند.

ص: 205


1- . ر.ک: ابن ابی الحديد، شرح نهج البلاغه، ج13، ص242.
2- . احمد بن حنبل، مسند، ج3، ص3؛ ترمذی، سنن، ج5، ص321؛ «حسن و حسین سرور جوانان اهل بهشتند».
3- . ترمذی، سنن، ج5، ص322؛ «همانا منِ (پیغمبر) دوست دارم آن دو را و دوست دارم هرکس که آنها را دوست بدارد».
4- . نجم، 3 - 4. «و هرگز ازروى هواى نفس سخن نمى گويد! آنچه مى گويد؛ چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست».

امامت در نسل امام حسین(علیه السلام)

س. معلوم و مشخص است که مادر حسن بن على، فاطمه مى باشد و نزد شيعه از آل عبا است و در اين مورد او با برادرش حسين فرقى ندارد. پس چرا امامت به فرزندان حسن نرسيد و در فرزندان حسين ادامه يافت؟

ج. اين تعبير در سؤال (نزد شيعه) تعبيری بسيار زشت و علامت شک و ترديد است. اين بزرگواران نزد همه شيعه و سنّي اهل کسا مي باشند(1) و اهل کسا منحصر به اين پنج تن است.

جواب از سؤال اين است که امامت، به نصب الهي و نصّ است، مثل نبوت. همچنان که ايراد آنها که مي گفتند: )لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيم((2) بيجا و فضولي بود و جوابش )اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ((3) بود، در امامت هم جواب همين است(اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ).

ص: 206


1- . احمد بن حنبل، مسند، ج6، ص292، 298، 304، 323 و ديگر مصادر اهل سنّت.
2- . زخرف، 31؛ «چرا اين قرآن بر مرد بزرگ (و ثروتمندى) از اين دو شهر (مكه و طائف) نازل نشده است؟!».
3- . انعام، 124؛ «خداوند آگاه تر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد!».

علم حضرت سید الشهدا(علیه السلام) به شهادت

س. شيعيان در کتاب هايشان مى گويند که رفتن حسين به سوى اهل کوفه و حمايت نکردن کوفى ها از او و کشتن حسين سبب شد تا همه مردم مرتد شوند به جز سه نفر. پس اگر حسين آن گونه که شيعيان مى گويند غيب مى دانست چرا به سوى آنها رفت؟

ج. اين هم تهمت و دروغ است. شيعه نمي گويند که همه مردم به واسطه حمايت نکردن کوفي ها از حضرت امام حسين(علیه السلام) مرتد شدند به جز سه نفر.

شيعه مي گويند: هر کس در روز عاشورا در کربلا بود و در مواجهه آن دو گروه؛ گروه حق (گروه امام) و گروه باطل، امام را ياري نکرد، بزرگ ترين گناهان را مرتکب شده است.

شخص امام(علیه السلام) هم به اشخاصي که ميل قلبي به شهادت و نصرت آن حضرت را نداشتند سفارش مي نمود که اگر مرد ميدان شهادت نيستيد اينجا نمانيد که صداي استنصار و اتمام حجّت مرا در روز عاشورا نشنويد، چون در آن صورت، نصرت آن حضرت واجب بود، در هیچ کتابی سه نفر که شما مي گوييد عنوان نشده است.

امام غيب مي دانست و مي دانست که او را به شهادت مي رسانند، امّا تکليف خود مي دانست که با يزيد بيعت نکند و فساد او را به مردم اعلام کند و با آن موضع جانانه براي حفظ اسلام و ابطال خط حکومت و اداره اي که برپا شده بود عالماً از

ص: 207

شهادت استقبال نمود و اعلام «فَإنِّی لَا أَرَى الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَةً والْحَيَاةَ مَعَ الظَّالِمِينَ إِلَّا

بَرَماً»(1) فرمود.

براي شناخت قيام امام حسين(علیه السلام) عليه حکومت يزيد و اوضاعي که سخت اسلام را در خطر انقراض قرار داده بود، بايد کتاب هاي محقّقانه پژوهشگران در تاريخ را مطالعه کنيد تا بدانيد اين برنامه ها هم از مثل امام حسين(علیه السلام) واقع نمي شد و به قول شاعر:

قَ-دْ أصْ-بَحَ الدّينُ مِنْهُ يَشْتَكي سقماً***وَمَ-ا إل-ى أحَ-دٍ غَ-ْيرِ الحسَين شَكا

فَ-ما رَأى السِّبْط للدِّين الحنيفِ شَفا***إلّا إذا دَمُ--هُ فِ-ی كَ-رْبَلا سُ-فِكا (2)

براي مطالعه بيشتر در اسرار و فلسفه قيام سيدالشهدا(علیه السلام) به کتاب پرتوي از عظمت امام حسين(علیه السلام) تأليف اينجانب مراجعه نماييد.

ص: 208


1- . ذهبی، تاریخ الاسلام، ج5، ص12؛ هيثمی، مجمع الزوائد، ج9، ص192؛ و دیگر مصادر اهل سنّت؛ «مرگ را جز سعادت و خوشبختی و زندگی با ستمکاران را جز ملال و افسردگی نمی بینم».
2- . این شعر از مرحوم علامه سید جعفر حلّی+ می باشد. ر.ک: عاملی، الانتصار، ج8، ص305؛ دین خدا از دست او به جهت بیماری اش به شکایت افتاد و به پیش احدی جز حسین شکایت نبرد، پس سبط پیامبر (حسین) برای دین، شفايی جز ریخته شدن خونش در سرزمین کربلا ندید.

عمل امام حسين(علیه السلام) به علم عادي در واقعه كربلا

س. شيعيان، همواره در کتاب هاى خود مى گويند که حسين تشنه در ميدان جنگ به شهادت رسيده است و روى مخزن هاى آب اين عبارت را مى نويسند:(بنوش به ياد حسين).

سؤال اينجاست که طبق آنچه شيعیان مى گويند ائمه غيب مى دانند، پس آيا حسين نمى دانست که در اثناى جنگ به آب نياز پيدا خواهد کرد و تشنه خواهد مرد و نبايد مقدار کافى آب براى خود تهيّه مى کرد و آیا فراهم نمودن آب در جنگ از ضروریات نیست؟

ج. حضرت امام حسين(علیه السلام) مي دانست که تشنه لب به شهادت مي رسد. پدرش هم مي دانست. جدّش پيغمبر خدا(صلی الله علیه و آله) هم مي دانست و از شهادت و تشنگي او خبر داده بود.(1)

امّا انبيا و ائمه(علیهم السلام) در امور عادي و روابط اجتماعي به دانايي هاي فوق ديگران عمل نمي کردند. آنها در همان کسوت و رفتار سايرين عمل مي کردند تا زندگي آنها سرمشق و اسوه باشد، چنان که در سیره نبوی هم به اين معنا اشاره شده است، مثلاً در اعزام به موته، حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) زيد بن حارثه با جعفر طيار را سردار سپاه قرار داد و بعد از آنها يک نفر از آن دو نفر را و پس از آن عبدالله بن رواحه را.

ص: 209


1- . از باب نمونه به روایاتی كه در این باب در كتب اهل سنّت آمده است مراجعه كنید: جوینی، فرائدالسمطین، ج2، ص104؛ قندوزی، ینابیع الموده، ج3، ص7 - 14.

آن حضرت به علوم لدنّيه مي دانست که هر سه نفر شهيد مي شوند، ولي مأمور به سير عادي بود، بلکه اگر اين ايراد شما وارد باشد، - العياذ بالله - بر کارهاي خدا نيز وارد است!

چرا كه خدا از شهادت برخي از پيغمبران مطّلع بود، بااين وجود آنها را به رسالت و دعوت مأمور کرد.

اين مسائل، فراتر از اين تصوّرات عاميانه است. نهضت بزرگ و پر از اسرار و آيات امام حسين(علیه السلام) که از علایم درخشان حقانيّت اسلام و مقامات حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و اهل بيت(علیهم السلام) و بني هاشم است و براي هر مسلماني، برنامه عاشورا و قيام سيدالشهدا(علیه السلام) و فرزندان، برادران، اصحاب و انصار آن حضرت، سند عظمت است و درعين حال در اين برنامه مهم آسماني اصول و پايه هاي محکم ديني رعايت مي گرديد و يکي از اصول در اين برنامه ها و کارهاي انبيا و اوليا - که به اعطاي خدا از علوم لدنّي و قدرت در تصرّف در ممکنات بهره مندند - اين است كه همه امور نظام مند است و نظامات ظاهري و سير به اصطلاح طبيعي بايد محفوظ باشد و نظام مختلّ نشود و به علم عادي عمل مي نمودند و هرکجا هم به آن علوم باطني و به آن قدرت ها عمل کنند، عنوان خرق عادت و معجزه بود و به نظام خاصّ خود انجام مي گرفت.

ص: 210

سجده بر تربت حضرت سیّدالشهدا(علیه السلام)

س. آيا پيامبر بر خاک حسينى که امروز شيعه بر آن سجده مى کنند سجده کرده است؟

اگر بگويند: آرى؛ مى گوييم: به پروردگار کعبه سوگند مى خوريم که اين دروغ است! و اگر بگويند که بر تربت حسينى سجده نکرده است؛ ما مى گوييم: اگر چنين است، پس آيا شما از پيامبر راه يافته تريد؟

ج. خاک و تربت حسيني در عصر پيغمبر، امام علي، امام حسن و خود امام حسين(علیهم السلام) عنوان نبود که پيغمبر(صلی الله علیه و آله) بر آن سجده کند. موجبه به انتفاي موضوع که نمی شود!

ما نمي گوييم كه پيغمبر(صلی الله علیه و آله) بر تربت اما م حسين(علیه السلام) سجده مي کرد که ناداني مثل شما بگويد: قسم به پروردگار کعبه مي خورم که دروغ است.

کربلا و روضه امام حسين(علیه السلام) و خاک و تربت کربلا همه پس از شهادت سيدالشهدا(علیه السلام) و دفن آن جسد مقدّس عنوان شد.

اگر مي گوييد چون پيغمبر(صلی الله علیه و آله) سجده نکرده، سجده شيعه بر آن غلط است؛ جواب اين است که مگر هر کار مباحي را که پيغمبر(صلی الله علیه و آله) انجام نداده است، حرام است؟

پس پيغمبر(صلی الله علیه و آله) سوار هواپيما نشده بود و از برق استفاده نکرد، آيا بر امّت حرام است؟ هرچند بعضي وهابيين همه اين کارها را بدعت مي دانند، مثلاً به كفر كسي

ص: 211

كه مي گويد زمين به دور آفتاب و به دور خودش مي گردد فتوا مي دهند!(1) خوب از

اين اشخاص جاهل بيش از اين توقع و انتظار نيست.

ص: 212


1- . عبدالكریم بن صالح حمید در كتاب هداية الحيران في مسألة الدوران، ص12 – 32؛ این فتوا را از گوينده، نقل و از آن دفاع می كند.

نهضت علمی حضرت امام باقر و امام صادق(علیهما السلام)

س. شيعيان در کتاب هايشان اعتراف مى کنند که علم حلال و حرام و مناسک حج به آنها جز ازطريق باقر و جعفر نرسيده است، يعنى در اين مورد از على چيزى به آنها نرسيده است.

آنها می گویند: شيعيان قبل از جعفر، مناسک حج و حلال و حرام خود را نمى دانستند، تا اينکه او آمد و مناسک حج و حلال و حرامشان را براى آنها بيان کرد. پس شيعه چگونه قبل از باقر و صادق عباداتشان را انجام مى دادند؟

ج. شيعيان مي گويند تمام احکام دين و شرايع اسلام را ما به سندهاي صحيح که به قول بعضي از بزرگان اهل سنّت اگر بر هر ديوانه يا بيمار خوانده شود در دم هُشيار مي گردد و شفا مي يابد،(1) از شخص پيغمبر(صلی الله علیه و آله) روايت مي کنيم.

آنها رشته حديث از پيغمبر(صلی الله علیه و آله) را منقطع نکردند و مثل شما پس از يک قرن به فکر رجوع به اصطلاح به سنّت نيفتادند.

امام محمّد باقر و امام جعفر صادق(علیهما السلام) براي رساندن علم و حديث به مردم فرصت يافتند. شيعه مناسک حج را از آنها تمام و کمال گرفته اند.

اگر حديثي که امام جعفر صادق(علیه السلام) در مناسک حج روايت کرده، نبود - که در مثل

ص: 213


1- . أبونعيم اصفهانی، حلیة الاولیاء، ج3، ص191؛ زمخشری، ربيع الابرار، ص673؛ زرندي، معارج الاصول، ص175؛ شبلنجي، نورالابصار، ص155.

صحيح مسلم(1) روايت شده و ابوحنیفه رئیس احناف می گوید، امت عائله امام صادق(علیه السلام) در احکام و مناسک حج می باشند، و حدود چهارصد حکم از احکام حج از اين روايت

استفاده شده است - مردم به چه چيزی بايد عمل می كردند؟(2)

يکي از معروف ترين محدّثين شما، ابوهريره سارق شيخ المضيره است که حدود پنج هزار حديث از پيامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) روايت کرده است با آن مدّت کم که محضر آن حضرت را با آن شرايط محدود درك كرده است.

تعجّب است که شما مي گوييد شيعه مناسک حج را نمي داند و شما مي دانستيد!

اين شما و اين کساني که شما آنها را به جاي پيغمبر نشانديد و حکّام ستمگر شما بودند که مانع نشر احاديث اهل بيت(علیهم السلام) شدند.

ابن عقده، کتاب هاي متعددی از احاديث اهل بيت(علیهم السلام) تأليف کرده است به نام مسند اميرالمؤمنين، مسند سيدة نساء العالمين، مسند امام حسن، مسند امام حسين، مسند امام زين العابدين، مسند امام محمد باقر و مسند امام جعفر صادق(علیهم السلام)(3) که در كتاب اخير چهارهزار نفر از محدّثين روايت از آن حضرت دارند.

شيعه قبل از امام باقر(علیه السلام)، امام زين العابدين(علیه السلام) را داشته و قبل از او امام حسين و امام حسن(علیهما السلام) و حضرت علي(علیه السلام) باب علم نبيّ را داشته است و هيچ وقت متحيّر نبوده است. كسانی متحيّر بودند و هستند كه به مثل استحسان و قياس چنگ زده اند!

ص: 214


1- . مسلم نیشابوری، صحيح، ج4، ص38 - 43.
2- . «لَوْلَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ مَا عَلِمَ النَّاسُ مَنَاسِكَ حَجِّهِم»؛ اگر جعفر بن محمد نبود مردم مناسک حج خود را نمی دانستند. صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص519.
3- . صاحب اين تأليفات ابوالعباس احمد بن محمّد كوفى معروف به ابن عقده می باشد.

امامت بعد از امام صادق(علیه السلام)

س. عبدالله پسر جعفر صادق برادر اسماعيل بود و مادرشان فاطمه دختر حسين بن علی بن حسين بن على بن أبى طالب و هر دوی آنها بنابر گفته شما از دو طرف از سادات هستند.

پس چرا عبدالله بن جعفر بعد از برادرش اسماعیل كه در زمان صادق فوت كرد به امامت نرسید؟

ج. جواب واضح است كه امام منصوص ازطرف پيامبر(صلی الله علیه و آله) بعد از امام جعفر صادق(علیه السلام)، امام موسي بن جعفر(علیهما السلام) است كه در بين عام و خاص معروف به علم و فضيلت و شايسته مقام امامت است و حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) نام هاي ائمه اثني عشر(علیهم السلام) را بارها فرموده بودند و (اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ).(1)

ص: 215


1- . انعام، 124؛ «خداوند آگاه تر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد!».

كلام حضرت امام صادق(علیه السلام) درباره ابوبكر

س. شيعه از جعفر صادق روايت مى کند که او مى گفت: ابوبکر دو بار مرا زاده است چون نسب جعفر صادق از دو طريق به ابوبکر مى رسد: اوّل ازطريق مادرش فاطمه بنت قاسم بن محمد بن ابى بکر و دوّم ازطريق مادربزرگش اسماء بنت عبدالرحمن بن ابى بکر، که اسماء مادر فاطمه بنت قاسم بن محمد بن ابى بکر است. سپس مى بينيم که شيعه روايت هاى دروغينى از امام صادق ارائه مى دهند که او جدّش ابوبکر را مذمّت مى نمايد! سؤال اینجاست که چگونه امام صادق(علیه السلام) از یک طرف به جد خود افتخار می کند و از طرفی به او طعنه می زند؟

ج.

عَنِ المرْءِ لاتَسْئَلْ فَسَلْ عَنْ قَرينِهِ

فَکُلُّ قَرينٍ بِالْمُقارِنِ يَهْتَدي(1)

بايد دانست که اگرچه اين دو نفر - ابوبکر و عمر - در مخالفت با خليفه منصوص همکاري کردند، ولي بين نفسانيات آنها و سوابق و نسب آنها جدايي های بسيار بود. موضع گيري هاي به ظاهر خشن و دور از اخلاق از عمر صادر شد که از ابوبکر نقل نشده است.

ازجمله در منع پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) از وصيّت و آن خشونت و اهانت به مقام نبوّت، عمر بود که آن گونه جسارت نمود(2) که حتي به اشخاص عادي در چنان حالي

ص: 216


1- . از مرد (شخص) نپرس، از رفیق و دوستش بپرس، هرکسی اخلاق و رفتار همنشین خود را دارد.
2- . بخاری، صحيح، ج5، ص137 – 138؛ مسلم نیشابوری، صحیح، ج5، ص76.

کسي چنين جسارتي نمي کند.

از خود سنّي ها بايد پرسيد که اين مخالفت صريح با امر پيغمبر خدا(صلی الله علیه و آله) چه عنواني دارد؟ بعد هم در جريان بيعت گرفتن، با آن غلظت، شدّت و تهديد، مردم را وادار به

بيعت مي کرد و نسبت به يگانه دختر رسول خدا سيدة نساء العالمين نيز جسارت نمود و سوابق ديگر او در جاهليّت از جهت نسب و غلظت طبع - که گفته مي شود شش دختر خود را زنده به گور نمود(1)- همه اينها او را به گونه اي نامقبول تر مي نمايد.

او حتّي از بيعت با ابوبکر نيز پشيمان بود و در آن فتنه مي گفت:

إِنَّ بَيْعَةَ أَبِي بَكْرٍ كَانَتْ فَلْتَةً وَقَى اللهُ شَرَّهَا.(2)

به هرحال ابوبکر، خصوص اين ظواهر را نداشت، مثلاً در طهارت نَسَب او حرفي نبود و در روحيات، نفسانيات و برخورد با مخالفان ملایمت داشت يا ملایمت مي ورزيد.

اسماء بنت عميس، که همسر حضرت جعفر طيار برادر حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام) بود در حباله نکاح او قرار گرفت ولی روابط اسماء با بني هاشم، مخصوصاً حضرت زهرا(علیها السلام) بسيار خوب بود و بعد از ابوبکر هم با اميرالمؤمنين(علیه السلام) مزاوجت کرد و به اين جهت محمّد بن ابي بکر که فرزند اسماء از ابي بکر بود در بيت حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام)، تحت تربيت اميرالمؤمنين(علیه السلام) قرار گرفت و در ايمان به ولايت، داراي آن درجه والا شد و مادر حضرت صادق(علیه السلام) دختر قاسم فرزند او مي باشد و عبدالرحمان بن ابي بکر اگرچه در جنگ جمل شرکت داشت ولي در نفي ولايتعهدي يزيد با حضرت امام حسين(علیه السلام) همراه بود و معاويه براي او صدهزار درهم فرستاد که

ص: 217


1- . طبراني، المعجم الکبير، ج18، ص337؛ نووی، المجموع، ج19، ص187؛ افغاني، محمدسعيد، مجلة حضارة الاسلام، دمشق، عدد2، ص22، س23.
2- . احمد بن حنبل، مسند، ج1، ص55؛ بخاری، صحیح، ج8، ص26؛ بیعت با ابوبکر ناگهانی و غیرمنتظره بود خدا از شرّ این بیعت حفظ و نگهداری کند.

ولايتعهدي يزيد را قبول کند، ولی او ردّ کرد و قبول ننمود.

به هرحال اين سوابق، مسئوليت و گناه بزرگ ابوبکر را در عهده دار شدن منصب و

مقامي که حقّش نبود کم نمي کند و «وَلدَنِی أَبُوبَكْرٍ مَرَّتَيْن»(1) او را تبرئه نمي کند، چنان که فرمايش پيغمبر(صلی الله علیه و آله) است که به همين شيوه مي فرمايد: «أنا بنُ الفَواطِم»(2) و «أنَا ابنُ العَوَاتِكِ من سُلَيْم».(3)

ص: 218


1- . اربلی، كشف الغمه، ج2، ص374؛ مزي، تهذيب الکمال، ج5، ص75؛ ذهبي، تذکرة الحفاظ، ج1، ص166؛ ج6، ص155؛ ابن عنبه حسيني، عندة الطالب، ص195؛ «به دو واسطه من زاده ابوبکر هستم». (توضیح: امّ فروه مادر امام صادق(علیه السلام) دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر و مادر آن بانوی مکرّمه اسماء دختر عبدالرحمان بن أبی بکر است).
2- . یعقوبی، تاریخ، ج2، ص122؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج3، ص108؛ ابن اثیر جزری، الكامل فی التاریخ، ج2، ص33 - 35؛ «من پسر بانویی به نام فاطمه و عاتکه از سلیم هستم». (توضیح: مراد، فاطمه دختر عمرو بن عائذ بن عمران و فاطمه دختر ربیعه و فاطمه دختر حارث و فاطمه دختر سعد بن سهل است و مراد از عاتکه، عاتکه دختر هلال بن وهیب و عاتکه دختر عتواره و عاتکه دختر یخلد بن نضر بن کنانه است) به پاورقی بحارالانوار مجلسي، ج16، ص105 و ج19، ص171 – 172 ضمن حدیث16 مراجعه کنید.
3- . کلینی، الکافی، ج 5، ص51؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج7، ص169؛ حسینی کجوری، الخصائص الفاطمیه، ج2، ص7.

دلایل وجود حضرت مهدی(علیه السلام)

س. جعفر برادر حسن عسکرى مى گويد که برادرش فرزندى نداشته است. شيعه سخن او را قبول نمى کنند، چون به گفته آنها او معصوم نيست و سپس برای آنکه پایه های مذهب امامی از بین نرود ادّعاى عثمان بن سعيد را که مى گويد حسن فرزندى داشته است قبول مى کنند با اينکه عثمان هم معصوم نيست!

ج. فرزند امام يازدهم (م ح م د) است، جماعتي او را ديده اند و شخص پدر بزرگوارش مکرّر به امامت او تصريح و تنصيص کرده اند.(1)

شما که بنا داريد انکار و ايراد بيجا نماييد، مي توانستيد آن يک نفر مرد را هم نگوييد و از اصل، هم او را و هم وجود پدر و اجداد آن حضرت و تاريخ را منکر شويد تا همه محقّقان بدانند كه امثال شما بی سوادان، بدون دليل راهی ديگر رفته ايد!

غيبت امام و عدم حضور او در ملأعام، اين توهّم را براي بسياري پيش آورده بود که امام حسن عسكري(علیه السلام) بلاعقب مي باشند، امّا خواص و اشخاص مورد اعتماد از وجود او اطلاع داشتند و همان ها هم به همه، آن را اظهار نمي کردند كه مبادا جاسوسان حکومت از آن مطّلع شوند يا به هر جهت ديگر.

ص: 219


1- . صافی گلپایگانی، منتخب الاثر، ص320 - 347. ]خوشبختانه محدثان اهل سنّت کتاب های ارزنده ای درباره حضرت مهدی(علیه السلام) نگاشته اند و اخیراً در عربستان سعودی کتابی به نام بین یدي الساعه منتشر شده و حق مطلب را ادا نموده است [.

جعفر نيز از آن اطلاع نداشت، امّا شيعيان و خواص از آن مطّلع شدند و حتي گوسفندان بسيار به عنوان عقيقه براي ايشان ذبح کردند.

بالاخره سير اين برنامه و ولادت و حضور حضرت مهدي(علیه السلام) به تدريج معلوم و آشکار شد و مورد قبول و ايمان همه شيعيان و بلکه غيرشيعيان واقع شد تا حدّي که بعض خلفای بني عباس، مثل الناصر لدين الله به آن ايمان داشته و مورد قبولشان قرار گرفت.(1)

اخبار و رواياتي که دلالت بر غيبت آن حضرت دارد در کتاب ها و مؤلفاتي که قبل از ولادت حضرت امام حسن عسكري(علیه السلام) تأليف شده و در اختيار علما بود اين امر را چنان روشن كرده بود که خليفه هم نمي توانست آن را انکار کند. شما اگر سيری در كتب بزرگان خودتان داشته باشيد، خواهيد ديد كه دانشمندان خودتان به وجود آن حضرت و تنصيصات پيامبر(صلی الله علیه و آله) در مورد آن بزرگوار اعتراف دارند.

ص: 220


1- . يكى از اقدامات الناصر لدين الله كه شاهدی بر اعتقاد ايشان نسبت به اين امر می باشد اقدامی است كه در سال 606 هجری قمری انجام داد. وی دستور داد درب و شبكه ای از چوب ساختند و در سرداب سامرا نصب كردند. آقابزرگ تهرانی، طبقات أعلام الشيعه، ج3، ص182.

روایات متواتره وجود حضرت مهدی(علیه السلام)

س. شیعه در بسیاری از موارد، اجماع امّت را به بهانه اینكه قول معصوم در آن نیست ردّ می كنند.

همین شیعه را می بینیم كه گفتار یك زن به نام حكیمه را در مسئله وجود مهدی قبول می كنند.

ج. به وجود مهدي(علیه السلام) و ولادت آن حضرت، شيعه به قول پدر بزرگوارش که معصوم است اعتقاد دارند و همچنين به قول جماعت ديگر و بسياري که در عصر غيبت صغري و بعد از آن در عصر حاضر، يعني غيبت کبري، که همه آن حضرت را ديده اند.

حکيمه هم يکي از خواتين معظّمه اهل بيت(علیهم السلام) است که جريان ولادت را خبر داده است و با اين تاريخ روشن و اظهر من الشمس، شكّی در وجود آن حضرت نيست.

ص: 221

تبرّك جستن ملائكه به حضرت مهدی(علیه السلام)

س. شيعيان در داستان هاى زيادى که در مورد مهدى غايب خود مى گويند، ادّعا مى کنند که وقتى مهدى به دنيا آمد پرندگانى از آسمان بر او فرود آمدند که بال هايشان را بر سروصورت و بدن او مى ماليدند. وقتى به پدرش گفته شد که اينها چه هستند؟ خنديد و گفت: اينها فرشتگان آسمان هستند که براى تبرّک جستن به اين نوزاد پايين آمده اند و اين فرشتگان وقتى او ظهور کند ياوران او هستند!

ج. در کتاب روضة الواعظين اين روايت وارد شده است(1) ولي روايت کتاب روضةالواعظين اگرچه در کتب معتبر نيست، ولي اين مضامين و اخبار از ملائکه مورد انکار و استبعاد مؤمن واقع نمي شود و به علاوه مکرّر گفته ايم كه در روايات، بايد اهل فن و اطلاع، اظهارنظر کنند وگرنه روايات غیرمقبول در جوامع سنّي خيلي بيشتر است و ما درباره کتاب بخاري و انتخاب او از احاديث، مطالبي را قبلاً گفتيم که ديگر تکرار نمي کنيم.

به علاوه مي گوييم، نصرت غيبي الهي به وسيله ملائکه – چنان که از همين خبر هم استفاده مي شود - در زمان خروج است، چنان که نزول ملائکه براي نصرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در جنگ بدر بود(2)

و در جنگ احد و جنگ هاي ديگر نبود؛ زيرا امور با جريان

ص: 222


1- . فتال نيشابوري، روضة الواعظين، ص260.
2- . آل عمران، 123 – 126. « خداوند شما را در «بدر» يارى كرد (و بر دشمنان خطرناك، پيروز ساخت) درحالى كه شما (نسبت به آنها)، ناتوان بوديد. پس، از خدا بپرهيزيد (و در برابر دشمن، مخالفتِ فرمانِ پيامبر نكنيد)، تا شكر نعمت او را به جا آورده باشيد! در آن هنگام كه تو به مؤمنان مى گفتنى: «آيا كافى نيست كه پروردگارتان، شما را به سه هزار نفر از فرشتگان، كه از آسمان فرود مى آيند، يارى كند؟!» آرى، (امروز هم) اگر استقامت و تقوا پيشه كنيد، و دشمن به همين زودى به سراغ شما بيايد، خداوند شما را به پنج هزار نفر از فرشتگان، كه نشانه هايى با خود دارند، مدد خواهد داد! ولى اينها را خداوند فقط بشارت، و براى اطمينان خاطر شما قرار داده وگرنه، پيروزى تنها از جانب خداوند تواناى حكيم است!».

عادي سير داشت و اعجاز و نصرت هاي غيبي به طور نادر جريان مي يافت. پس نزول ملائکه و تبرک جستن آنها به وليّ خدا بعيد نيست.

ملائکه الهي همواره هستند و مأموريّت ها و وظايف خاصّی دارند. امور غيبي و وجود عالم غيب و ملائکه برحسب آيات متعدّد قرآن کريم ثابت است و هر مؤمني بايد ايمان به وجود ملائکه داشته باشد.

چرا انکار يا استبعاد مي کنيد؛ آیا نخوانده اید که: )آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ (؟(1)

اگر همه مردم دنيا هم با شما در اين استبعادات و شبهه افکني ها همراه شوند، شيعه ايمان به غيب دارد و به ملائکه که: «لايَعْلَمُ عَدَدَهُم إلّا هُو»(2) ايمان دارند.

ص: 223


1- . بقره، 285؛ «پيامبر، به آنچه از سوى پروردگارش بر او نازل شده، ايمان آورده است. (و او، به تمام سخنان خود، كاملًا مؤمن مى باشد) و همه مؤمنان (نيز)، به خدا و فرشتگان او و كتاب ها و فرستادگانش، ايمان آورده اند».
2- . «جز خدا کسی شمار آنان را نمی داند».

روایات در باب نام مبارک حضرت مهدی(علیه السلام)

س. در حديثی از پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمده است: «اگر از دنيا فقط يک روز باقى بماند، خداوند آن روز را طولانى مى کند تا آنکه در آن روز مردى از اهل بيت من برمى خيزد که اسم او اسم من است و اسم پدرش اسم پدر من است».

مشخص است که اسم پيامبر(صلی الله علیه و آله) محمد بن عبدالله است و شيعه مى گويند اسم مهدى محمد بن حسن است. اين اشکال بزرگى است!

ج.

إذالَمْ تَسْتَطِعْ أمراً فَدَعْهُ***وَ جاوِزْهُ إلی مَنْ يَسْتَطيعُ(1)

اي کاش شما کتاب هاي خودتان را دراين باره مي ديديد و بعد اشکال مي کرديد.

اين را که اسم پدرش اسم پدر من است زائده از عاصم در روايت أبي داوود اضافه كرده است(2) و درباره او گفته اند كه به احاديث اضافه مي كرده است.(3)

حافظ گنجي می گوید: كه ترمذي اين روايت را آورده و عبارت «وَ إسْمُ أبيه إسْم أبي» را ذكر نكرده است(4) و امام احمد با آن ضبط و اتقان، اين حديث را در مسند

ص: 224


1- . هرگاه توانایی کاری را نداری آن را واگذار کن به کسی که توانایی آن را دارد.
2- . ابوداوود سجستاني، سنن، ج2، ص309.
3- . اربلي، کشف الغمه، ج3، ص277؛ طوسي، الغيبه، ص181 «پاورقي»؛ درباره شرح حال زائده رجوع کنيد به: ابن حبان بستي، المجروحين، ج1، ص307 – 308؛ ذهبي، ميزان الاعتدال، ج2، ص65.
4- . ترمذي، سنن، ج3، ص343، «إسْمُهُ إسْمي».

خود در جاهاي مختلف به عبارت «إسْمُه إسْمي»(1) نقل كرده است، سپس گفته: حافظ ابونعيم طرق اين حديث را در مناقب مهدي جمع كرده است از جمع بسياري كه اسنادشان اين گونه است: عَنْ عاصِم بنِ أبي النّجود عَن زَر عن عبدالله عنِ النبي(صلی الله علیه و آله). و ازجمله اين افراد، سفيان بن عيينه است كه از طرق مختلفي آن را نقل كرده است.(2)

سپس تعداد زيادي از اصحاب حديث و مشاهير خود را نام مي برد كه به خاطر طولاني شدن، آن را ذكر نمي كنيم تا اينكه مي گويد: همه اينها «اسمه اسمي» را روايت كرده اند مگر عبيدالله بن موسي از زائدة از عاصم كه مي گويد: «و إسْمِ أبيه إسْمُ أبي».

و برای شخص عاقل جای هيچ شك و شبهه ای نيست كه اين زياده باتوجه به اجتماع اين همه از اصحاب حديث، هيچ اعتباري ندارد.

به علاوه، اينكه برخي احتمال داده اند كه اين زياده در روايت براي تأييد بعضي از سياست ها و حكومت ها، مثل حکومت محمد بن عبدالله منصور عباسي ملقّب به مهدي يا تأييد قيام محمّد بن عبدالله بن حسين ملقّب به نفس زکيّة زياد و جعل شده است.

و كلام دراين باره مفصل است كه مي توانيد به کتاب منتخب الأثر(3) مراجعه و آنچه كه از بعض بزرگان شيعه براي امکان مراد صحيح از روايت بيان شده مطالعه نماييد، مثلاً مي توان گفت كه مراد از «إسْمُ أب النّبي(صلی الله علیه و آله)» کنيه او كه ابومحمد است باشد و مراد از «إسْمُ أبيهِ» كنيه امام حسن عسكري(علیه السلام) يعني ابومحمد باشد، ولي با توضيحي كه داديم نيازي به اين تفسير نيست.

ص: 225


1- . احمد بن حنبل، مسند، ج1، ص376، 430، 448. «نام او نام من است».
2- . گنجی شافعی، البیان فى اخبار صاحب الزمان (علیه السلام)، ص93 - 94.
3- . ر.ک: صافی گلپایگانی، منتخب الاثر فی الامام الثاني عشر (علیه السلام).

روایات نهی از نام بردن حضرت مهدی(علیه السلام)

س. شيعه از جعفر صادق روايت مى کنند که گفت: «صاحب اين امر مردى است که کسى جز کافر اسمش را صدا نمى زند ...».

و از حسن عسکرى روايت مى کنند که به مادر مهدى گفت: «بچه ات پسرى است که اسم او محمد است و بعد از من، امام قائم اوست...». يک مرتبه مى گويند هرکس مهدى را به نام او صدا بزند کافر است و بار ديگر مى گويند که حسن عسكرى او را محمد ناميده است؟

ج. لفظ کافر در اين خبر و اخبار مانند آن کافر اصطلاحي نيست ممکن است اشاره باشد به اشخاصي که در مقام توهين به امام(علیه السلام) باشند و بخواهند نام آن بزرگوار را سبک بشمارند و امر مقدّس ايشان را در بين مردم کوچک جلوه دهند و يا معاني ديگري که علماي بزرگ ما آن را بيان فرموده اند.

ص: 226

روایاتی درباره زندگانی حضرت مهدی(علیه السلام)

س. تناقضاتى درباره حيات مهدى شيعيان:

- مادر مهدى کيست؛ کنيزى به نام نرگس، صقيل، مليکه، خمط، حکيمه و يا سوسن و ...؟

- مهدى چه زمانى به دنيا آمده است؛ در سال 252، در سال 255، در سال 256 یا در سال 257 هجرى قمرى؟

- چگونه پرورش يافت و بزرگ شد؟ از ابوالحسن روايت کرده اند که گفت: «ما در يک روز چنان رشد مى کنيم که ديگر مردم در يک هفته به آن اندازه رشد مى نمايند».

- مهدى کجا اقامت مى کند؛ کوه رضوى، ذى طوى یا سامرا؟ و ده ها سؤال دیگر...

ج. مکرراً مي گوييم اگر هر ايراد واهي به شيعه طرح کنيد، اصل ادّعای غيرمشروع شما را درباره حکومت تأييد نمي کند.

مسئله اصلي بين شيعه و سنّي اين است که شما مي گوييد پيغمبر(صلی الله علیه و آله) بدون تعيين جانشين و سرپرست، امور امّت بعد از خود را مهمل گذاشت.

آيا اين موضع با آيه اکمال دين(1) به صراحت در کمال مباينت نيست؟

ص: 227


1- . مائده، 3.

آيا پيغمبري که عقل کلّ است و همه جوانب امور را زير نظر داشته و هدايت کرده است، اين موضوع مهمّ - که به گفته شما به عقل ابوبکر و عمر رسيد- به عقل عالم بين آن حضرت نيامد؟ اينجا اگر حرفي داريد بزنيد؛ چه شيعه بگويد يا نگويد.

امّا مادر حضرت مهدي(علیه السلام) يک اسم يا چند اسم داشته باشد، نه حقّي را ثابت و نه

باطلي را نفي مي کند. روز يا سال ولادت هم اگر به اختلاف گفته شده باشد، آن هم اصل ولادت را زير سؤال نمي برد.

آن حضرت، بر اساس اخبار صريح پدر بزرگوارش متولّد شده است.(1) اين اختلافات جزئي در سال ولادت و وفات بسياري از بزرگان نيز هست و کم پيدا مي شود کسي که کم وبيش در تاريخ حيات او اين اختلافات نباشد.

راجع به تاريخ ولادت حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) هم اختلاف هست. راجع به جهات سيره بزرگان از اين اختلافات زياد است، مثل مکان يا زمان فوت يا محل دفن، عدد زوجات و عدد اولاد.

روايت با عالي ترين سند، روز ولادت و سال ولادت آن حضرت را (15 شعبان 255) معيّن نموده است.

اين امور، ربطي به حقانيّت شيعه يا سنّي ندارد و همچنين خصوصيات جسماني و رشد جسمي، اشخاص متفاوت است.

درعين حال ما به اعجاز و عنايات خاصه خداوند متعال نسبت به پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) اعتقاد داريم.

از دوران رضاع و کودکي آن حضرت و برکاتي که در اثر حضور آن حضرت در قبيله مادر رضاعي آن جان جهان ظاهر شد، اين خصوصيات نادره قابل انکار نيست،

ص: 228


1- . صافي گلپايگاني، منتخب الأثر، ص320 - 347.

بااينکه قرآن کريم در مورد طفل گهواره اي مريم(علیها السلام) مي فرمايد که به زبان فصيح گفت: )إنّي عَبْدُ اللهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا(.(1)

اين استبعادات از مؤمن به خدا و قرآن، نسبت به شئون پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و

اهل بيت آن حضرت، که عِدل قرآن مجيد هستند، صحيح نيست و با ايمان به عالم غيب منافات دارد.

راجع به ساير سؤالاتي که مطرح شده نيز پاسخ همين است و در کتاب هاي مفصّله به همه جواب كامل داده شده است.

هرچند چنان که گفتيم اين سؤالات همه به حاشيه رفتن است و الّا خلفاي شما مثل عثمان، معاويه، مروان و وليد آن قدر جنايت کردند که حتي هيچ کس از اهل سنّت هم آنها را تبرئه نمي کند.

شيعه اگر بخواهد از اين نقاط ضعف سنّی ها بگويد حتّي از علما و محدّثين آنها و جرح هايي که خودشان از هم کرده اند، مثنوي هفتاد مَن کاغذ شود.

ص: 229


1- . مریم، 30؛ «من بنده خدايم. او كتاب (آسمانى) به من داده و مرا پيامبر قرار داده است!».

فلسفه غیبت امام زمان(علیه السلام)

س. شيعيان ادّعا مى کنند که امام دوازدهم آنها به علّت ترس از کشته شدن پنهان شده است. به آنها گفته مى شود که چرا ائمه پيش از او کشته نشدند با اينکه در دولت خلافت زندگى مى کردند؟

ج. اين سؤالات بسيار عوامانه و براي فريب عوام هم مؤثر نيست. اولاً مي گويد چرا ائمه پيش از او کشته نشده اند؟ به او مي گوييم: کدام يك از آنها کشته نشدند؛ امام علي(علیه السلام) يا امام حسن(علیه السلام) يا ساير امامان(علیهم السلام)؟

شايد بگويد امام حسين(علیه السلام) کشته نشد، چون از کشته شدن آن حضرت امري آشکارتر نيست و اين پرسش گران از شيعه، بيشتر سؤالاتشان با انکار واضحات است، تا آنجا مي روند که بعيد نيست اصل وجود امامان(علیهم السلام) را منکر شوند. اگرنه، کيست که نداند همه ائمه شيعه را به شهادت رساندند.

بااين وجود، امام دوازدهم(علیه السلام) حساب ديگري داشت و با حساسيّت دستگاه حکومتي - چون مي دانستند يا شنيده بودند که امام دوازدهم(علیه السلام) کسي است که حکومت عدل جهاني را بر پا مي کند و به اين نظامات ظالمانه خاتمه مي دهد - نسبت به آن حضرت قصد تعرّض داشتند، چنان که در ولادت حضرت موسی(علیه السلام) هم، آنها که او را مي شناختند، بيم قتل او را داشتند، چون فرعون امر کرده بود که پسرهايي را که از بني اسرائيل متولد مي شوند به قتل برسانند؛ زیرا به او خبر داده بودند کودکي از

ص: 230

بني اسرائيل متولد مي شود که حکومت فرعوني را از ميان بر مي دارد.

بااین وجود بررسي کل مسئله غيبت حضرت مهدي(علیه السلام) در اين محدوده ها تمام

نمي شود. اصل غيبت آن حضرت، طول عمر، ظهور آن حضرت و تشکيل حکومت جهاني عدل و قسط و احياي اسلام، همه از آيات الهي است و برنامه آن بسيار عريض و طويل است.

در حالات انبيا؛ از حضرت آدم(علیه السلام) تا حضرت خاتم(صلی الله علیه و آله) از اين برنامه ها که فقط آنچه بر بشر معلوم است از آيات الهي و برحسب اراده حق تعالي است، همه آيات آفاقيه و انفسيه و دلایل وجود خداوند متعال است، اما اسرار آنها و بسياري از کيفيات آنها بر بشر مخفي است، حتّي وجود دجّال و خروج او يا خروج دابّة الارض، اينها از آيات است و ما به آن ايمان داريم، ولي خداوند متعال در خلقت آنها مورد سؤال بندگان نيست.

مسئله ظهور حضرت مهدي(علیه السلام) - که همه بر آن اتفاق دارند - حتمي است و سنّي و شيعه روايت مي کنند که حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) فرمود: «اگر از دنيا باقي نماند مگر يک روز و حضرت مهدي ظهور نکرده باشد، خدا آن روز را آن قدر طولاني مي کند که او ظهور نمايد و جهان را پر از عدل و داد کند، چنان که از ظلم و جور پر شده باشد». (1)

ص: 231


1- . ابوداوود سجستانی، سنن، ج2، ص309 - 310 و ديگر منابع معتبر اهل سنّت.

طولانی بودن عمر امام زمان(علیه السلام)

س. شيعيان مى گويند که خداوند عمر مهدى را به خاطر آنها صدها سال طولانى کرده است، چون که همه مردم و بلکه تمام جهان هستى به او نياز دارند. به آنها مى گوييم كه اگر خداوند عمر انسانى را به خاطر آنکه مردم به او نياز دارند طولانى مى کرد، چرا عمر پيامبر را طولانى نكرد؟

ج. عالم تکوين و بلکه تشريع و آنچه در دایره خلق، فعل و قدرت الهي قرار دارد برحسب حکمت و مصلحت است و نقصی در آن نيست.

فرق ها و تفاوت هايي بسيار بين آنهاست. عالمي است که در قرآن مجيد آن را توصيف مي فرمايد:

)وَلَو أنَّ مَا فِي الأرضِ مِنْ شَجَرَةِ أقْلامٌ والبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعدِهِ سَبْعَةُ أبْحُر مَا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللّهِ(.(1)

انسان با اين عقل و درک کم - که اگرچه از آيات الهي است ولي به فرموده امام صادق(علیه السلام) اگر قلبش را پرنده اي بخورد بسا سير نشود و در چشمش سرسوزني فرو رود نابينا شود(2)- و با اين بينش ناقص ظاهر، نمي تواند به کارهاي خدا

ص: 232


1- . لقمان، 27؛ «و اگر همه درختان روى زمين قلم شود، و دريا براى آن مركّب گردد، و هفت درياچه به آن افزوده شود، اينها همه تمام مى شود ولى كلمات خدا پايان نمى گيرد».
2- . اشاره به روایت: «يَا ابْنَ آدَمَ لَوْ أَكَلَ قَلْبَكَ طَائِرٌ لَمْ يُشْبِعْهُ وَ بَصَرُكَ لَوْ وُضِعَ عَلَيْهِ خَرْقُ إِبْرَةٍ لَغَطَّاه»؛ «ای فرزند آدم اگر دل تو را یک پرنده بخورد او را سیر نمی کند و اگر سوراخ سوزنی را بر چشم تو بگذارند البته آن را می پوشاند». کلینی، الكافی، ج1، ص93.

اعتراض کند و چرا بگويد.

حضرت مهدي(علیه السلام) يا خضر و بلکه دجّال را - که شما وجودش را قبول داريد و

دانشمند شما در کتاب التوضيح(1) روايات او را متواتر مي گويد - عمر طولاني عطا فرموده است. حکمت بقای حضرت مهدي(علیه السلام) بقای ارض است که در حديث امان حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود:

«إذا ذَهَبَ أهْلُ بَيْتی ذَهَبَ أهْلُ الأرْضِ».(2)

حال شما بگوييد چرا خدا پيغمبر(صلی الله علیه و آله) را در دوران هاي دور جاهليّت عرب نفرستاد؟

از اين سؤالات به قدري زياد است که شمار آن با هزارميليارد و ميلياردها احصا نمي شود.

ما در برابر مقدّرات الهي و نظام تکوين و تشريع بايد تسليم باشيم و بيشتر از حدّ فهم و عقل خود فضولي نکنيم.

ص: 233


1- . ر.ک: شوکانی، التوضیح فی تواتر ما جاء فی المهدی و الدجال و المسيح.
2- . طبری، ذخائر العقبى، ص 17 و دیگر مصادر اهل سنّت؛ ترجمه: وقتی اهل بیت و خاندان من از میان بروند اهل زمین هم از میان می روند.

شرايط ظهور حضرت مهدی(علیه السلام)

س. شما مى گوييد كه علّت پنهان شدن امام دوازدهم شما در غار، ترس از ستمگران است. پس وقتى اين خطر با به قدرت رسيدن حکومت هاى شيعه، مانند صفوى ها و دولت فعلى ايران رفع شد، چرا او ظهور نکرد؟

ج. احدي از شيعه نگفته است که آن حضرت در غار پنهان شده است. در آغاز ولادت حضرت که از انظار پنهان بودند، براي اين بود که غيبت رسمي شروع نشده بود و خطر تعرّض حکومت - که در نهايت تفحّص از اين امر بود - وجود داشت این تعبير خوف و بيم مربوط به عصر شکل گرفتن غيبت و آزمايش شيعيان است، ولي با تحقّق غيبت، حضرت از اين خطرات، مثل خضر مصون مي باشند و علامت معروف و مشهور ظهور که در اخبار معتبر و صحيح – که حتي اهل سنّت آن را نقل کرده اند - است، پر شدن زمين از ظلم و جور مي باشد.(1)

اما تشکيل يک حکومت به عنوان شيعي و ولايي مانند حکومت صفوي و دولت فعلي ايران، آن قسط و عدل جهاني را فراهم نمي نمايد. شرايط آن ظهور که قرآن و کتاب هاي آسماني قبل و روايات به آن بشارت داده اند، شرايط خاصي است كه اين حکومت ها نمي توانند محقّق آن شرايط باشند.

اين چراها در اموري که به تقدير الهي مقرّر است بي جا و حاکي از نقصان معرفت است. همان طور که در اصل آينده جهاني عدل و داد نمي شود گفت كه چرا

ص: 234


1- . احمد بن حنبل، مسند، ج3، ص37، 70 و مصادر دیگر اهل سنّت.

پيغمبر(صلی الله علیه و آله) فرمود:

«اگر از دنيا باقي نماند مگر يک روز، آن حضرت ظهور مي فرمايد و عالم را پر از عدل و داد مي کند چنان که پر از ظلم و جور شده باشد».(1)

مگر در زمان خود آن حضرت(صلی الله علیه و آله)، اين موضوع ممکن التحقّق نبود و چرا بايد زمين پر از ظلم و جور شده باشد تا پر از عدل و قسط گردد و چرا و چرا ... ؟

يک جواب کلّي از اين سؤالات، آيه کريمه )لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُون((2) است.

بشر، هرکس که باشد و به هرکجا که برسد و اگر تمام علوم دنيا و ظاهر و باطن را هم بداند، در برابر قدرت و علم خدا و در برابر عظمت آثار قدرت خدا - که نه براي آن آغازي مي تواند تصوّر کند و نه پاياني - حق اين سؤالات را ندارد:

پشه چون داند که اين باغ از کي است***در ب-هاران زاد و م-رگش در دي است

بشر همان طور که آن شاعر دانا و به بلوغ علمي رسيده مي گويد:

دل گ-رچه در اين باديه ب-سيار شتافت***يک موي ندانست و بسي م-وي شکافت

ان---در دل م--ن ه--زار خورشيد بتافت***و آخ---ر ب-ه ک--مال ذرّه اي راه ن--يافت

از درک کمال ذرّه هم ناتوان است.

ص: 235


1- . ابوداوود سجستانی، سنن، ج2، ص310 و ديگر منابع معتبر اهل سنّت.
2- . انبیاء، 23؛ «هيچ كس نمى تواند بر كار او خرده بگيرد ولى در كارهاى آنها، جاى سؤال و ايراد است».

قضاوت حضرت مهدی(علیه السلام) بر اساس علم لدنّي

س. شيعه مى گويد كه وقتی مهدی ظهور مى کند طبق حکم آل داود فرمانروايى مى نمايد. پس شريعت محمّد که نسخ کننده همه شريعت هاست کجاست؟

ج. اولاً در تعريف نسخ گفته اند: نسخ آن حکمي است که دليل آن متأخر از حکم منسوخ و وقت عمل آن باشد و امّا اگر هر دو دليل باهم صادر شود، يكی ناسخ ديگري نيست، مثلاً اگر دليل اين باشد که روز شنبه را تا ظهر ملتزم به کار معيّني باش و بعد از ظهر لازم نيست، اين دومی نسخ اول نيست.

در اينجا هم اگر حکم اين باشد که تا وقتي مهدي(علیه السلام) ظهور نکرده، به بيّنه، قسم و علم عادي عمل مي کنند و پس از ظهور، آن حضرت به علم واقعي خود عمل مي فرمايد اين نسخ نيست، بلكه هر دو حکم است و شريعت است و ثانياً اگر بگوييم اين روايات قطعي الصدور هستند معناي مقبول آنها اين است که آن حضرت به علم لدنّي خود عمل مي کند و در باب قضا هم اصل حکم اين است که اگر قاضي و حاکم خودش علم به واقع پيدا کرد به علم خود عمل مي کند و از مدّعي طلب بيّنه نمي نمايد.

باز هم تکرار مي کنيم که اين سؤالات حاشيه اي اگر هم وارد باشد که وارد نيست به يک برنامه در ظاهر اشکال مي کند اما اصل مسئله امامت ائمه اثني عشر(علیهم السلام) را نمي تواند زير سؤال ببرد ولي اشکال مشروعيّت نظامي را که تا به امروز، سنّي ها آن را نظام خلافت دانسته و به هر حاکمي ولو ستمگر و ظالم که بر کار مسلّط شود اميرالمؤمنين

ص: 236

مي گويند جواب نمي دهد و اين اشکال بزرگ همچنان بر خلافت شما باقي است.

ص: 237

اعمال اصلاحی حضرت مهدی(علیه السلام)

س. چرا وقتى مهدى ظهور مى کند با يهوديان و مسيحيان از در صلح و آشتى درمى آيد ولى عرب ها و قريش را به قتل مى رساند؟ آيا محمّد(صلی الله علیه و آله) از قريش و عرب نيست و آیا ائمه از عرب نیستند؟

ج. مکرّر گفته ايم و باز هم تکرار مي کنيم که در مسئله اصلي و فارق بين شيعه و سنّي، اين خبرهاي واحد نقشي ندارند.

کارهاي اصلاحي مهدي(علیه السلام)، اقامه دين، اجراي احکام اسلام و گستراندن و پرکردن زمين از عدل و داد است. صلح با نصاري، يهود و کفّار ديگر نيست و همچنين قتل عام عرب و عجم نيست.

کارهاي مشخص حضرت مهدي(علیه السلام) عبارت است از: بسط عدل و داد، امنيت جهاني، حکومت واحده اسلامي قرآني، احياي دين، احقاق حقوق و قلع و قمع دشمنان دين.

ص: 238

قاعده لطف و فواید امام غایب

س1. آیا مردم به مهدی شیعه احتیاجی دارند؟ اگر احتیاج دارند، چرا حدود یازده قرن است كه پنهان است؟

مردم در این یازده قرن چه گناهی كرده اند كه از این نعمت محروم شده اند؟

س2. شيعيان مى گويند که وجوب تعيين امام به قاعده لطف الهى برمى گردد و عجيب اين است که امام دوازدهم در کودکى پنهان شده است. پس امام شدن او چه لطفى است؟

ج1. چرا شما اين سؤال ها را از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) - كه به امّت بشارت ظهور مهدی كه زمين را پر از قسط و داد می نمايد و خداوند امر او را در يك شب اصلاح می كند(1)- نمی پرسيد؟!

اگر راست می گوييد اين سؤال ها بايد از پيامبر(صلی الله علیه و آله) پرسيده شود كه چرا اين امر تأخير افتاده است و امر حكومت واحده به دست شما محقق نشده است؟

بالاتر، اگر راست می گوييد پس بايد خدا هم – نعوذ بالله - مورد سؤال شما قرار بگيرد كه چرا طبق آيه شريفه اراده كرده كه زمين در عاقبت (سرانجام) از آن صالحان باشد. پس گناه بندگان قبل از آن چيست كه از اين نعمت محروم اند؟

ج2. نسبت به قاعده لطف در نصب امام(علیه السلام) باید بگوییم لطف در نصب امام در

ص: 239


1- . ابوداوود سجستانی، سنن، ج2، ص 309 - 310، و ديگر منابع معتبر اهل سنّت.

کودکي يا امام غایب، همان لطفي است که در نبيّ و پيغمبر قراردادن عيسي و يحيي(علیهما السلام) است که قرآن کريم بر آن ناطق مي باشد، مضافاً بر اينکه اصل وجود امام، لطف است.

در اينجا، مسائل و مطالب بسيار است. اگر کسي بخواهد منصفانه بررسي کند به کتاب منتخب الأثر رجوع نمايد.(1) البته اين فرم سؤالات زياد است که هم از شيعه و هم از سنّي و هم از کلّ معتقدين به نبوت انبيا و کل معتقدين به خدا سؤال مي شود. از عالم پهناور تکوين تا عالم تشريع به يک معنا همه جاي سؤال است و منشأ بيشتر آنها هم، جهل بشر است - که (لايُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ).(2)

ص: 240


1- . ر.ک: صافی گلپایگانی، منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر(علیه السلام).
2- . انبیاء، 23؛ «هيچ كس نمى تواند بر كار او خرده بگيرد ولى در كارهاى آنها، جاى سؤال و ايراد است!».

امکان معرفت امام غایب

س. شيعيان روايت مى کنند که حسن عسکرى پدر امام منتظر فرمان داده که خبر امام مهدى از همه پنهان شود به جز از افراد مورد اعتماد و ازطرفى برخلاف اين مى گويند که هرکس امام را نشناسد خدا را نشناخته و اگر در اين حالت بميرد بر کفر و نفاق مرده است! این تناقض چگونه حل می شود؟

ج. پنهان بودن و غايب بودن به شخص و جسم و ناشناخته بودن، با معرفت داشتن به شخصيّت منافات ندارد.

مقصود از شناختن امام زمان اين است که آن وجود عزيز را به اوصاف و مقاماتي که دارد و به وجود و موجوديت بشناسيم و اين غير از اين است که امام بشخصه شناخته شود.

بسياري در زمان پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) هم بودند که پيامبر را غايبانه شناخته و به او ايمان آورده بودند، امّا بسا اگر به حضور شخص او مي رسيدند او را نمي شناختند. اين موضوع نسبت به همه ائمه(علیهم السلام) در مورد معرفت آنها بوده است.

بسياري از شيعيان در اکناف و اطراف عالم بوده اند که هرگز به شرف ديدار جسماني امام(علیه السلام) نايل نشدند، امّا بااين وجود آنها امام شناس بودند و به مرگ جاهليّت نمي مردند.

بسا کساني که پيش امام(علیه السلام) بودند و هر روز هم به ديدار حضرت نايل مي شدند، امّا

ص: 241

امام(علیه السلام) را نشناخته بودند. به يک معنا ابوجهل و کفّار و منافقين رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را مثل ديگران مي شناختند امّا واقعاً نمي شناختند.

غرض از اينکه امام حسن عسكري(علیه السلام) آن حضرت را به همه جز به خواصّ نشان نمي داد، او را از نظر اعدا و دشمنان حفظ مي نمود.(1)

ص: 242


1- . صافي گلپايگاني، منتخب الاثر، فصل دوم، باب32 (في أنّه خفيّ الولادة).

دلالت تشرّف در غیبت کبرى بر عدالت

س. شيعيان مى گويند هركس مهدى را ديده باشد، عادل و راستگو است. شيخ مامقانى عالم شیعه نیز مى گويد: اگر کسى به ديدن حجّت بعد از غيبتش مشرف شود، ما از اين می فهمیم که آن فرد در بالاترين حدّ عدالت و راستى قرار دارد.

به آنها مى گوييم چرا شما درباره کسى که پيامبر(صلی الله علیه و آله) را ديده است چنين حکم نمى کنيد؟

ج. اين هم يکي ديگر ازتهمت ها بر شيعه است، شيعه نمي گويد هرکس در شرايط عادي درک محضر حضرت مهدي(علیه السلام) يا هريک از ائمه(علیهم السلام) را نموده باشد يا نمايد عادل است.

در اين شرايط که امام غايب است و برحسب روايات صحيحه از حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) غيبت آن حضرت طولاني مي شود و خلق تمحيص و تخليص مي شوند، اگر کسي به توفيق شرفيابي به محضر حضرت مفتخر شود دليل مقام بلند او و قرب به خداوند است.(1)

اين پرسش ها و پرسش گري ها را همه مي فهمند که بر اساس غرض و اشتباه کاري است و به حاشيه راندن بحث در مشروعيّت خلافت خلفاي شما مي باشد که تا قبول

ص: 243


1- . به عبارت دیگر قیاس دیدن پیامبر(صلی الله علیه و آله) با دیدن حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه شریف) درست نیست، هرچند مقام پیامبر(صلی الله علیه و آله) بالاتر از مقام حضرت مهدی است ولی رؤیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) هیچ نوع شرایطی نداشت، بلکه عادل و کافر، فاسق و منافق به دیدار او موفق می شدند، درحالی که دیدن حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه شریف) ازطریق شرایط عادی امکان پذیر نیست، ولی اگر شخصی شرایط عادی را بشکند و از طریق غیرعادی به دیدار او موفق شود، حاکی از قرب او به مقام الهی است.

مشروعيّت خلافت، مثل وليد پيش مي رود.

ص: 244

شبهه عرضه كتاب شریف كافی به امام زمان(علیه السلام)

س. گروهى از علماى شيعه معتقدند که در کافى كلينى، هم روايت صحيح هست و هم ضعيف و موضوع، و ازطرفى شيعه مى گويند که اين کتاب به مهدى غایب عرضه شد و مهدى گفت که اين کتاب براى شيعيان ما کافى است. سؤال اين است که چرا مهدى به روايات موضوع و دروغين آن اعتراضی نکرد؟

ج. عرضه شدن کتاب شريف کافي به حضرت مولي الوري سيدنا الامام المهدي(عجل الله تعالی فرجه شریف)* ثابت نيست و احتمال اينکه به نظر بعضي از نوّاب اربعه حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه شریف) رسيده باشد و آنها تأييد کرده باشند هم بسيار ضعيف بلکه مردود است.

آنها هم با اين کتاب همان موضعي را داشته اند که همه علما و همه محدّثان نسبت به کتب حديث دارند و در روايات؛ مربوط به اصول باشد يا فروع، از همه جوانب سند، لفظ، متن و عدم مخالفت با کتاب را بررسی مي نمايند.

ولي في حدّ نفسه اسم آن بامسمّي است و کافي است و اشتمال آن بر روايات ضعيف به اصطلاح به لحاظ تقسيم روايات بر اساس يک نگرش خاص به صحيح، حسن، موثق و ضعيف است و الّا گاه در بين رواياتي که به اين اصطلاح ضعيف شمرده مي شوند، رواياتي است که در اعتبار و اطمينان به صدور کمتر از روايات صحيح نيست، بلکه بيشتر است و اين باب و فن مهمّي در علم الحديث است.

شيعه چنان مي داند که در اصول و فروع دين هر چه را بگويد و معتقد باشد بايد در

ص: 245

فرداي قيامت جواب بدهد و هرگز قول به غيرعلم نمي گويند و آن چنان آراي موهمي که به اصطلاح فقهاي شما گفته و مي گويند، نمي گويند و به قياس و

استحسان و امثال آن – كه مورد تأييد كتاب و سنّت نيست - چنگ نمی زنند.

ص: 246

حدّ شمول حدیث كساء

س. حديث کساء شامل چهار نفر از خانواده على مى شود که تطهير شامل آنها مى گردد. پس دليل شامل کردن ديگران در تطهير و عصمت چيست؟

ج. بر عصمت ائمه(علیهم السلام) و اينکه در هر عصر، يک نفر از اهل بيت(علیهم السلام) که معصوم از خطاست در بين امّت وجود دارد، اخبار ثقلين(1) که عترت را عِدل قرآن معرّفي فرموده اند دلالت دارد و نيز اخباری كه دلالت دارد بر اينكه همان طور که قرآن همواره و تا دنيا برقرار است در بين امّت هست امام هر عصر از اهل بيت(علیهم السلام)- که داراي مقام عصمت است - نيز وجود دارد.

ائمه اثنى عشر(علیه السلام) برحسب هر دو طایفه از اين اخبار متواتره، امام معصوم مي باشند و اخبار و روايات معتبر ديگری نيز بر آن دلالت دارند و تنها حديث كساء دلالت بر عصمت اهل بيت(علیهم السلام) نمی كند.

ص: 247


1- . احمد بن حنبل، مسند، ج3، ص59؛ ترمذی، سنن، ج5، ص328 - 329؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج3، ص65 - 67.

امامت حضرت جواد(علیه السلام) در طفولیّت

س. شیعه می گوید که امام باید بالغ باشد و ازطرفی می گوید كه جواد قبل از بلوغ و بعد از پدرش رضا به امامت رسید. این تناقض چگونه حل می شود؟

ج. منصب امامت، مانند نبوّت بايد به جعل و نصب خداوند متعال باشد؛ حال می خواهد امام يا پيامبر بالغ باشد، يا غيربالغ. آيا شما قرآن را نخوانده ايد و نمی خوانيد كه فرمود: )يَا يَحْيى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا((1)و نيز درباره حضرت عيسی(علیه السلام) فرمود: )قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللّٰهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيًّا(.(2)

آيا اين خبر مشهور نبوی را نشنيده ايد كه فرمود:

«يَكُونُ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ كُلُّ مَا كَانَ فِی بَنِی إِسْرَائِيلَ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ وَحَذْوَ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّة».(3)

به علاوه، اينكه امام جواد(علیه السلام) در همان سنّ كودكی در مجلسی كه به دستور مأمون و برای امتحان كردن امام توسّط عباسی ها آماده شده بود و آنها دانشمند بزرگ دربار،

ص: 248


1- . مریم، 12؛ «اى يحيى! كتاب (خدا) را با قوّت بگير! و ما فرمان نبوّت (و عقل كافى) در كودكى به او داديم!».
2- . مريم، 30؛ «(ناگهان عيسى زبان به سخن گشود و) گفت: من بنده خدايم او كتاب (آسمانى) به من داده و مرا پيامبر قرار داده است!».
3- . صدوق، من لایحضره الفقیه، ج1، ص203؛ «هرچه در بنی اسرائیل پیش آمده در این امّت نیز پیش آمده و اتفاق خواهد افتاد؛ همانند منطبق شدن کفش بر کفش و برابر شدن گوش با گوش». و در مصادر اهل سنّت با این عبارت آمده است «لَيَأتينّ عَلی أمَّتي مَا أتی عَلی بَنِي إسْرائيل حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ». ترمذی، سنن، ج4، ص135 و مصادر دیگر اهل سنّت.

يعنی يحيی بن اكثم را برای مبارزه علمی با امام(علیه السلام) آورده بودند، آن بزرگوار با جواب های خود او را عاجز كرد و به همه نشان داد كه )اللّٰه أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ

رِسالَتَهُ((1).(2)

ص: 249


1- . انعام، 124. «خداوند آگاه تر است که رسالت خويش را کجا قرار دهد».
2- . سبط ابن جوزي، تذکرة الخواص، ص331؛ مفيد، الارشاد، ج2، ص281 – 289؛ طبرسي، اعلام الوري، ج2، ص101 – 105؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابي طالب، ص488 – 484؛ اربلي، کشف الغمه، ج3، ص146 – 148.

امامت در طفولیّت

س. شیعه معتقد است كه از شروط امام، تكلیف، بلوغ و عقل است درحالی كه می گویند امام زمانشان در سن 3 یا 5 سالگی به امامت رسیده است. چرا شیعه این شرط را نسبت به این امامشان نادیده می گیرند؟

ج. برحسب صريح آيات قرآن مجيد، حضرت عيسي(علیه السلام) وقتي که در گهواره بود حایز مقام نبوّت گرديد: )إِنِّي عَبْدُ اللّهِ آتاني الْكِتابَ وَ جَعَلَني نَبِيًّا((1) و همچنين حضرت يحيي(علیه السلام) )يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَآتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا(.(2)

بلوغ عقلي براي اين برگزيدگان، به امر خدا و جعل خداوند حاصل بوده است. چرا استبعاد مي کنيد که در اين امّت نيز کساني برگزيده باشند؟ و چرا احتمال نمي دهيد که در طول اعصار و دهور، امثال عيسي و يحيي(علیهما السلام)، اشخاص بسياری به اين برگزيدگي ها نایل شده باشند؟

عالم خلقت پُر است از گزينش. در روايتي که شيعه و سنّي از حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) روايت کرده اند آمده است:

«يَكُونُ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ كُلُّ مَا كَانَ فِي بَنِی إِسْرَائِيلَ حَذْوَ النَّعْلِ

ص: 250


1- . مریم، 30؛ «من بنده خدايم او كتاب (آسمانى) به من داده و مرا پيامبر قرار داده است!».
2- . همان، 12؛ «اى يحيى! كتاب (خدا) را با قوّت بگير! و ما فرمان نبوّت (و عقل كافى) در كودكى به او داديم!».

بِالنَّعْلِ وَ ]حَذْوَ[ الْقُذَّةِ بِالْقُذَّة»؛(1)

برحسب اين حديث، بايد در اين امّت هم نمونه اي از عيسي و يحيي(علیهما السلام) باشد و آن، همين نمونه هاي پاک از اهل بيت(علیهم السلام) مي باشند.

ص: 251


1- . صدوق، من لایحضره الفقیه، ج1، ص203؛ و در مصادر اهل سنّت با این عبارت آمده است: «لَيَأتينّ عَلی أمَّتي مَا أتی عَلی بَنِي إسْرائيل حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ». «هرچه در بنی اسرائیل پیش آمده است در این امّت نیز پیش آمده و اتفاق خواهد افتاد؛ همانند منطبق شدن کفش بر کفش و برابر شدن گوش با گوش»؛ ترمذی، سنن، ج4، ص135.

خدمات شیعیان به اسلام

س. مسجدالاقصى در زمان عمر آزاد شد. در زمان حاکم سنّى مذهب، صلاح الدين ايّوبى دوباره آزاد گرديد. شيعه چه دستاوردهايى در طول تاريخ داشته است؟ آيا يک وجب از زمين را فتح کرده و آيا دشمنى از دشمنان اسلام و مسلمين را عقب رانده است؟

ج. عجيب است که شخصي چنين بگويد. اسلام از شيعه شروع شد. علي(علیه السلام) از کودکي در حجر (دامن) محبّت و مودّت آن پیغمبر(صلی الله علیه و آله)، نشوونما يافت و از آغاز ظهور و جلوه بعثت پيغمبر(صلی الله علیه و آله) تا بعثت و در مکه تا هجرت و در مدينه تا ارتحال رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و انجام مراسم تغسيل، تکفين، نماز بر آن حضرت و تدفين پيکر پاک آن حضرت، علي(علیه السلام) بود.

در آن غزوات بزرگ و مواقف حساس - که همه وامي ماندند و به حفظ جان خود مي انديشيدند - تنها شخص پایدار، حضرت علی(علیه السلام) امام شیعیان بود که درحقيقت، فاتح اصلي همه فتوحات بود.

شما جنگ جمل را کم مي گيريد. گمان مي کنيد خطرش براي اسلام از اُحُد و احزاب کمتر بود؟ اين جنگ و این موضع گيري علي و شيعه علي اگر نبود، اسلام در پرتگاهي قرار مي گرفت که همه زحمات براي اسلام به هدر مي رفت.

مواجه شدن با عايشه همسر پیغمبر خدا(صلی الله علیه و آله)، طلحه و زبير و دفع آن فتنه، کار

ص: 252

کسي غير از علي(علیه السلام) نبود.

این گذشتگان خودتان را به محاکمه بکشيد و ببينيد بر سر اسلام چه آوردند!

پيشواي شيعه که پيغمبر فرمود: )إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّة((1) شيعه او هستند، کسي است که عمر مي گفت:

لَوْ لَا سَيْفُهُ لَمَا قَامَ لِلْإسْلامِ عَمُودٌ.(2)

شيعيانِ علي(علیه السلام) بودند که در جنگ صفين از اسلام ناب دفاع کردند. شما صلاح الدين ايوبي را به رخ مي کشيد و آن همه مظالم و جنايت هاي او در مصر و قتل عام مسلمانان را فراموش کرده ايد!

در همين عصر و در مورد فلسطين چه کسي با صهيونيسم ها سازش کرد و سازش دارد غير از رؤساي سنّی؟

در جنگ بين الملل اول که منتهي به انقراض خلافت و تجزيه عالم اسلام شد، چه کسي غير از زمامداران سنّی و مزدوران بيگانه با کفار بست و بند داشت؟

هم اکنون حکومت غيرشیعی که مزدور آمريکا نباشد از حکّام سنّي اگر کسي را داريد معرفي کنيد؟

اکنون پرچم استقلال اسلام در غير کشور شيعي ايران در کدام يك از کشورهاي ديگر بلند است؟ بر مدينه طيّبه و مکه معظمه و سرزمين وحي، غير از خودفروختگان به آمريکا چه کسي حکومت دارد؟

در پايان مي گوييم طرح اين عيب جويي ها به فرض که به هر طرف بيشتر يا کمتر باشد، همه مسئله اشکال بر مشروعيت اين حکومت ها را نفي نمي کند و

ص: 253


1- . بیّنه، 7؛ «كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، بهترين مخلوقات (خدا)يند».
2- . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج12، ص82؛ اگر شمشیر او نبود برای اسلام ستونی برپا نمی شد.

حکومت هاي سنّی در گذشته و حال، جبّارترين و ستمکارترين بوده اند.

البته لازم به تذکر است که ما عقيده داريم که اگر حق حضرت علي(علیه السلام) را بعد از

پيامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) نگرفته بودند و خلافت از اول به آن حضرت مي رسيد امروز تمام دنيا يک پارچه مسلمان حقيقي بودند و حکومت جهاني اسلامي را آن حضرت ايجاد مي کردند.

ص: 254

سابقه حدیث در مذهب شیعه

س. كتاب هاى معتمد و موثق حديث نزد شيعه وسائل الشیعه حر عاملى و بحارالانوار مجلسى و مستدرک الوسائل طبرسی است كه تمامى متأخر هستند.شخص عاقل چگونه اين احاديث را قبول مى كند درحالى كه طىّ یازده تا سیزده قرن نوشته نشده اند؟! و اگر در كتب آمده است، چرا فقط در قرن هاى اخير به آنها دست پيدا كرده اند؟

ج. عجيب است از قومي که روايت حديث از پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) را از همان زمان ارتحال آن حضرت ممنوع کردند و «حَسْبُنا کِتابُ اللهِ»(1) را سياست و وسيله رياست خود و به فراموشي قراردادن سنّت رسول الله(صلی الله علیه و آله) قرار دادند و به شيعه - که از عصر اول، سنّت رسول خدا را حفظ کرده و ضبط مي نمودند و در همه فنون از قرن اول و دوم و سوم کتاب و اصل نوشته اند و فن حديث در بين آنها از فنون اوليه اسلامي به شمار مي رفته است - مي گويد كه در طيّ يازده يا سيزده قرن کتاب مدوّن نداشته اند؟! و مبدأ تاريخ حديث را تأليف وسائل الشیعه بگويد و تأليفات و کتاب هاي شيعه، مخصوصاً اصحاب امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) را ناديده بگيرد، حتّي کتب اربعه متقدمه شیعه را هم - که در شهرت مثل آفتاب جهان تاب مي باشند - اسم نبرده است! اين اظهار موضع ها، علامت کمال تعصّب و عناد با اهل بيت(علیهم السلام) است و اينکه

ص: 255


1- . بخاری، صحيح، ج5، ص137 - 138؛ مسلم نیشابوری، صحيح، ج5، ص76.

دانسته و ازروي عناد حقايق را انکار مي کنيد.

خواننده عزيز مي تواند تنها به کتاب تأسيس الشيعه(1) رجوع نمايد تا بر او خصومت

و دشمني اين سلفي ها با اهل بيت(علیهم السلام) معلوم شود.

ص: 256


1- . ر.ک: صدر، تأسیس الشیعه.

ضداستكباری بودن مذهب شیعه

س. تاريخ مى گويد که شيعه همواره ياور دشمنان اسلام از قبيل يهوديان، نصارى و مشرکين بوده اند. آنان با مغول ها همکارى کردند و بغداد سقوط کرد و نصارى را کمک کردند و قدس از دست مسلمين گرفته شد... آيا يک مسلمان واقعى چنين کارى مى کند؟

ج. تاريخ به عكس مي گويد. شيعه، همواره با دشمنان اسلام و با ظلم و ستمگران در ستيز و اعتراض بوده است.

اين اهل سنّت هستند كه در طول تاريخ با ستمگران همكار و ياروياور آنها بوده اند و مخالفت با حكّام ظالم، غاصب و اشقيا را جايز نمي دانستند و هم اكنون با دشمنان اسلام؛ با انگليسي ها، آمريكا و بدتر از همه صهيونيست ها روابط صميمانه دارند و مزدور و عامل اجراي سياست هاي ضدّاسلام و مسلمين آنها مي باشند و اين، براي همه روشن واضح است.

ص: 257

نام گذاری شیعیان با پیشوند عبد

س. انسان فقط مى تواند بنده خدا باشد چرا كه خداوند خودش فرموده: )بَلِ اللهَ فَاعْبُدْ(، پس چرا شيعيان، اسم های خودشان را عبدالحسين، عبدالعلیّ و عبدالزّهراء می گذارند؟

ج. گمان نمي کنم طرح کننده اين سؤالات، يک نفر سنّي، فهميده و عالم باشد. عوامانه و جاهلانه است که غير از بعض سلفي ها و وهّابي هاي عوام يا کم عقل در مقام ايراد و اعتراض به قومي که بزرگ ترين دانشمندان جهان از آنهاست اين حرف هاي واهي را بزند.

محال است که از مثل فخر رازي سنّي، يا آلوسي صاحب تفسير روح المعانی و يا مثل قوشچي شارح تجريد و فريد وجدي و محمد عبده و صدها و بيشتر، اين سخنان - که مي توان حتي گفت کودکانه است - صادر شود. انصافاً که اهل سنّت بايد اين اشخاص]طراحان سؤال[ را محاکمه کنند که عار جامعه علمي اسلام از شيعه و سنّي هستند.

عبدالحسين، عبدالعلي، عبدالنّبي و عبدالرّسول، اين اسامي با )بَلِ اللّهَ فَاْعبُد((1) چه ارتباطي دارد؟ عبد هرجا معناي خودش را دارد. هم به غلام مملوک، عبد گفته مي شود

ص: 258


1- . زمر، 66. «بلکه تنها خداوند را عبادت کن».

و هم به آدم های مخلوق، عبدالله می گویند.

عبدالله، بنده خدا، مخلوق خدا و مرزوق خداست. عبدالأمير يا عبدالأستاد و عبدالحسين عنوان مملوکيّت و سِمَت غلامي و اظهار پيروي و شناخت نبيّ و نبوّت و امام و امامت است.

ص: 259

عزاداری شیعیان برای اهل بیت(علیهم السلام)

س. خداوند متعال می فرمايد: )وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ(.

و در نهج البلاغه هم آمده است: «على بعد از وفات پيامبر(صلی الله علیه و آله) خطاب به پيامبر(صلی الله علیه و آله) گفت: اگر از بى قرارى و بى تابى نهى نمى کردى و به بردبارى فرمان نمى دادی چنان برايت اشک مى ريختيم که اشک چشمانمان تمام مى شد».

حسين نیز در کربلا به خواهرش زينب گفت: «خواهرم تو را به خدا سوگند می دهم که وقتی من کشته شدم گريبانت را پاره مکن و چهره ات را با ناخن هايت خونين مکن و به خاطر شهادت من فرياد واويلا سر مده».

بعد از همه اين روايات، سؤال اينجاست که چرا شيعه با حقيقتى که در اين روايات ذکر شده است مخالفت مى ورزند و در مصائب حسین و اهل بیت گریه و زاری می كنند؟

ج. خود ايرادکننده هم، از مقدمه اي که نوشته نتيجه نگرفته است، با اين وجود مي گوييم: اگر مقصودتان اين است که در مصائب بايد شکيبايي پيش گرفت و صبر نمود و عزاداري ها براي امام حسين(علیه السلام) بي صبري است، جواب اين است که عزاداري براي امام حسين(علیه السلام) را کسي به عنوان مصائب شخصي عزاداري نمي کند که عنوان بي صبري پيدا کند.

ص: 260

اين عزاداري ها، اعلام خط و راه امام حسين(علیه السلام) و محکوم کردن خط يزيد و ابن زيادها در طول اعصار است. اينها مکتب است، مکتب هدايت و ارشاد است ما با اين مراسم پيام امام حسين(علیه السلام) را به دنيا اعلام مي کنيم و آن پيام آزادگي، استقلال،

مبارزه با طاغوت ها و ستمگران و نفي استعباد و استثمار مي باشد.

چنان که در اين عصر، روز ارتحال رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را روز عزا و اعلام مصيبت مي کنيم، نه به عنوان مصيبت شخصي است، بلکه به عنوان بزرگداشت اسلام و هدايت آن حضرت و به يادآوردن مواقف و مقاماتي است که آن حضرت داشتند و در يک عبارت، جامعه سازي، انسان سازي، شناخت هدف و نگهداري افتخارات است.

اگر شما نمي فهميد، خودتان را توبيخ کنيد و خود را از اين جهالت هايي که سبب اين پرسش هاي واهي مي شود درمان نماييد.

در مورد مصيبت رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، اميرالمؤمنين(علیه السلام) مي فرمايد:

«إِنَّ الصَّبْرَ لَجَمِيلٌ إِلَّا عَنْكَ وَإِنَّ الْجَزَعَ لَقَبِيحٌ إِلَّا عَلَيْك».(1)

مصيبت پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و اهل بيت آن حضرت(علیهم السلام) با ديگران هرگز قابل مقايسه نيست.

ص: 261


1- . نهج البلاغه، حکمت 292 (ج4، ص71)؛ ابن ابی الحديد، شرح نهج البلاغه، ج19، ص195؛ «صبر زیبا است جز از تو (که نمی توان در فراق تو صبر کرد) و بی تابی و بی قراری بد و زشت است، جز بر تو (که بی تابی در مصیبت تو پسندیده است)».

اهميت عزاداری بر مصائب امام حسين(علیه السلام)

س. شيعيان معتقدند که على از فرزندش حسين افضل و برتر است، پس وقتى چنين است چرا در سالروز شهادت على چنان گريه نمى کنند که براى حسين گريه مى نمايند؟ آيا پيامبر(صلی الله علیه و آله) از على و حسين افضل و برتر نبوده است؟ اگر افضل و برتر است، پس چرا براى او گريه نمى کنند؟

همچنین اگر چنان که شيعيان ادّعا مى کنند قمه زنى پاداش بزرگى دارد، پس چرا بزرگان آنها قمه نمى زنند؟

ج. همه شیعیان، به جهت ظلم هايي که بر پيامبر(صلی الله علیه و آله)، اميرالمؤمنين و ساير اهل بيت پيامبر(علیهم السلام) وارد شد گريه می كنند و برای تجليل از مقامات آنها بزرگداشت می گيرند و سيره، تعاليم و هدايت های آن بزرگواران را به واسطه گرفتن مراسم عزاداري آن بزرگواران زنده می كنند.

بلی، مصيبت امام حسين(علیه السلام) از بزرگ ترين اين مصيبت هاست. در ذكر و ياد امام حسين(علیه السلام)، تقويت دين و دعوت به سوی ياری حق و فضايل عالی انسانی و ايثار و گذشت است و بر گريه بر آن حضرت، فوایدی مرتب است كه بر تعظيم ديگر شعایر مرتب نمی شود و هرگز شيعيان امام حسين(علیه السلام) را افضل از حضرت علي(علیه السلام) نمي دانند.

در مورد قسمت دوم سؤال اگر بخواهيم به مثل اين سؤال ها جواب دهيم، همين كه خود را بي نياز از جواب به اين مردم بي فکر بدانيم کافي است.

ص: 262

شيعه و سنّي در مسئله نظام اسلامي - که از اهمّ امور است - باهم اختلاف نظر دارند و در اين دو ديدگاه و ماهيّت آن، باهم حرف مي زنند. چرا علما قمه نمي زنند يا مي زنند چه ربطي به اين اساس و اين مباحثه که صاحبان عقول کبيره از طرفين

باهم چهارده قرن است که مباحثه دارند، دارد؟

امثال اين برنامه ها، تعظيم دين، تعظيم حق و حقيقت و اظهار درک، بينش و معرفت است.

ص: 263

تعظيم و تکريم مقام نبوت و امامت با عزاداري

س. چرا پيامبر(صلی الله علیه و آله ) وقتی که فرزندش ابراهيم وفات يافت به سروصورتش نزد؟ و چرا وقتی فاطمه وفات يافت، علی به سروصورتش نزد، ولی شيعه در عزای امامان خود این كار را می كنند؟

ج. جواب اجمالی اين است كه پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در مصيبت فرزندش چنان گريست که اصحاب به او عرض کردند: شما ما را امر به صبر مي کنيد و خود اين گونه بي تابي مي نماييد.

فرمود: «دل مي سوزد و چشم مي گريد، ولي زبان جز به رضاي خدا نمي گويد».(1)

و امّا علي(علیه السلام) که در مصيبت فاطمه زهرا(علیها السلام) به قدري سوزناک اظهار تأسف مي نمود که بيشتر از آن نمي شود، خطاب به پيغمبر(صلی الله علیه و آله) عرض کرد: «يا رسول الله! صبر من از برگزيده تو اندک گرديد و توانايي و چابکي من به رقّت و ناتواني گراييد.».(2)

لطم و بر سر و صورت زدن شيعه در مصيبت حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و اهل بيت(علیهم السلام)، تعظيم دين و بزرگ شمردن مصيبت و تکريم مقام نبوّت و امامت و ابراز احساسات است.

ص: 264


1- . بخاری، صحيح، ج1، ص85.
2- . نهج البلاغه، خطبه 202؛ ابن ابی الحديد، شرح نهج البلاغه، ج10، ص265.

فرقه ناجیه در شیعه

س. اگر کسی بخواهد شيعه شود بايد از ميان مذاهب مختلف شيعه کدام را انتخاب کند؛ اماميه، اسماعيليه، نصيريه و زيديه و... همه مدعی هستند که مذهبشان مذهب اهل بيت است و همه با صحابه دشمن هستند و همه به امامت علی بن ابی طالب معتقدند و بر این باورند که او خلیفه بلافصل پیامبر(صلی الله علیه و آله) است. پس کدام يک را بايد انتخاب کرد؟

ج. اگر اين سؤال را يک نفر غيرمسلمان بنمايد که اگر بخواهم مسلمان شوم، کدام يک از اين مذاهب را - که در داخل مسلمانان و شهادت دهندگان به توحيد است - انتخاب کنم، چه جواب مي دهيد؟ مي گوييم اين گوي و اين ميدان. بايد ادلّه طرفين را مورد بررسي و تحقيق قرار دهي و در نتيجه به هرکدام رسيدی، به همان معتقد شوی.

در بين سنّي ها، هم در اصول و هم در فروع نیز، مذاهب متعدد است و همين سؤال آنجا هم مطرح است.

بااين وجود فحص از حقانيّت مذهب شيعه و خلافت بلافصل اميرالمؤمنين(علیه السلام) و فرزندان آن حضرت تا امام و خليفه دوازدهم حضرت مهدي(علیه السلام) باوجود ادلّه ظاهر قاطعه اي که اقامه مي شود، آسان است و با مختصر مطالعه و پژوهشی، حقّ ظاهر مي شود.

ص: 265

با اين پرسش ها، نه حقّي اثبات و نه باطلي ابطال مي شود. به اين شيوه سخن گفتن تابه حال يک نفر هم، مذهب و ديني را قبول نکرده، بلکه مي گويد: من

چه کار کنم؛ يهودي باشم، مسيحي باشم يا مسلمان باشم، جواب همه اين است که بايد تحقيق نمود تا حقّ ظاهر شود.

ص: 266

فرقه های مختلف شیعه

س. شيعيان ادّعا مى کنند که امام با نصّ تعيين می شود. اگر چنين است، علّت وجود فرقه های مختلف شيعه چیست؟ به طورمثال فرقه کيسانيه ادّعا مى کند که بعد از على، پسرش محمد حنفيه، امام است.

ج. باز هم مي گوييم كه شيعيان هرچه بگويند يا نگويند، حجّت شما بر مشروعيت حکومت بعد از ارتحال پيغمبر گرامي(صلی الله علیه و آله) نمي شود!

دين خدا به صريح آيه )اليَوْمَ أكْمَلْتُ لَكُم دِينَكُم((1) کامل و تمام است، و شما آن را در يکي از مهمترين مسائل حياتي و اجتماعي بشر و مديريت جامعه و اداره جامعه ناقص مي دانيد و مي گوييد آن حضرت از دنيا رفت و دين را ناقص گذارد!

امّا جواب از اين فرقه سازي ها که در طبيعت بشر است و آنها که حبّ جاه و رياست دارند فرقه سازي مي نمايند و در برابر حق، شعار باطل مي دهند چيز عجيبي نيست. مثل اين است که بگوييد اگر موحّدين و يکتاپرستان، حق مي گويند، اين همه وجوه شرک و فِرَق مشرک نبايد باشد، يا اگر پيغمبر(صلی الله علیه و آله) به حق بود، در داخل مسلمين، اين منافقين - که اين همه در قرآن از آنها ياد و از

ص: 267


1- . مائده، 3. «امروز دين شما را کامل کردم».

آنها مذمّت شده - نبايد باشند.

قرآن از اين فرقه سازي ها خبر داده است. همين فرقه شما به اصطلاح اهل سنّت

چرا جلو آمد؟ چرا در برابر نصوص، ادّعاي استقلال و استبداد کردید؟

چرا يکي پس از ديگري طوري توطئه و نقشه کشي کردند که امام(علیه السلام)، آن رهبر منصوص جلو نيايد؟

از آغاز امر در سقيفه - که به آن کيفيت عمل کردند - و بعد هم آقای ابوبکر كه مي ديد اگر کسي را معيّن نکند مردم بالطبع به سوي علي(علیه السلام) مي روند، آن تصرّف بيجا در امر مسلمين را بدون اينکه حق شرعي داشته باشد نمود و ولايتعهدي عمر را درحالي که از هوش مي رفت و به هوش مي آمد و عثمان آن را نوشته بود تصويب کرد.(1)

بعد هم عمر، تصرّف جديدي عنوان کرد و شش نفر را - که يکي از آنها را علي معرّفي کرد - و به عبارت ديگر پنج نفر را - که هرگز، هم طراز و هم سنگ با علي نبودند – هم شأن با آن حضرت معرّفي کرد و افرادي را که معيّن نمود چنان ترتيبي داد که علي برکنار باشد.

اگر همان طور که سيّدقطب(2) و ديگران از شما اذعان و اعتراف دارند اين توطئه شوراي شش نفري پيش نمي آمد و علي(علیه السلام) بالطبع زمامدار مي شد، فتنه خلافت عثمان، تسلّط بني اميه و مفاسد بزرگي که جلو آمد، جلو نمي آمد.

به هر حال، اينها حقايق تاريخ است. ما از سر مذمّت و نکوهش گذشتگان نمي گوييم بلکه روشنگري تاريخي مي نماييم و در پايان مي گوييم كه محمد حنفيه

ص: 268


1- . ابن اثير جزری، الكامل فی التاریخ، ج2، ص425.
2- . سید قطب، العدالة الاجتماعية فی الاسلام، ص154.

از کبار تابعين است و ادّعاي امامت در برابر امام حسن و امام حسين(علیهما السلام) که همه به صریح فرموده پیغمبر(صلی الله علیه و آله) آنها را امام و آقا می دانستند ننمود و بعد هم به امامت

حضرت امام زين العابدين(علیه السلام) ايمان آورد.(1)

ص: 269


1- . مجلسی، بحارالانوار، ج45، ص347 - 348.

تقیّه، اصلی قرآنی

س. منابع شيعيان به اتفاق مى گويند که ائمه تقيّه مى کرده اند و کسى که تقيّه مى کند معصوم نيست، چون حتماً دروغ خواهد گفت و دروغ يک گناه است!

ج. اگر ظالمي در مقام قتل مؤمني باشد و از شما نشان دادن مکان او را بخواهد، آيا اگر خود را بي اطلاع بدانيد يا او را به نشان دادن جاي ديگر، از قتل آن مؤمن بازداريد، آیا گناه کرده ايد يا از خدا اطاعت کرده و نفس محترمه را حفظ کرده ايد يا مي گوييد من دروغ نمي گويم؟

آيا قرآن تلاوت نکرده ايد كه در سوره نحل مي فرمايد: )إِلّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ (.(1)

آيا آيه سوره آل عمران را قرائت نکرده ايد: )إِلّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً((2)؟

دروغ همان طور که بدون عذر، گفتن آن حرام است با عذر شرعي واجب است و اين مطلب را همه مي دانند، چطور شما نمي فهميد؟ حتماً غرض ديگري در طرح اين سؤالات واضح داريد و تقيّه هم اصل قرآني دارد.(3)

در پایان تکرار می کنیم که این سؤالات حاشیه ای، اذهان محقّقان را از سؤال اصلی یعنی مشروعیّت خلافت مخالف با نصوص متواتر پیامبر(صلی الله علیه و آله) درباره جانشینی خود، دور نمی سازد.

ص: 270


1- . نحل، 106؛ «به جز آنها كه تحت فشار واقع شده اند درحالى كه قلبشان آرام و با ايمان است».
2- . آل عمران، 28؛ «مگر اينكه از آنها بپرهيزيد (و به خاطر هدف هاى مهم ترى تقيّه كنيد)».
3- . حضرت ابراهیم(علیه السلام) نيز، در نظر مفسّران تقیه کرد، آن گاه که به مشرکان عصر خود گفت: )إنّي سَقِيم(. صافات، 89.

اختصاص حرمت تقیّه به پیامبر(صلی الله علیه و آله)

س. پيامبر(صلی الله علیه و آله )(صلی الله علیه و آله) بااينکه در شرايط بسيار سختى قرار مى گيرد تقيّه نمى کند، اما شيعه ادّعا مى کنند که نُه دهم دين تقيّه است و مى گويند که ائمه تا حدود زيادى از تقيّه استفاده کرده اند.

ج. شيعه تقيّه را بر پيغمبر(صلی الله علیه و آله) جايز نمي داند. حدود تقيّه - که بر چه کساني و در چه مواردي جايز است - همه ازروي دلایل عقلي و نقلي معلوم است و هيچ كس نمی تواند از پيش خود حُكمی را به خدا نسبت دهد.

بايد احكام را از قرآن، سنّت پيامبر و اهل بيت(علیهم السلام) – كه اطاعت از آنها بنابر تنصيص پيامبر واجب است - استنباط كرد نه از روی قياس و استحسان و ...

حرمت تقيّه از اختصاصات نبيّ است و در باب نبوّت عامه در کتب کلاميه مفصل از آن بحث شده است.

اگر نمي دانيد و نمي فهميد، برويد درس بخوانيد و از متکلمين خودتان بپرسيد تا بيجا و بيش از حدّ خود سخن نگوييد.

ص: 271

تقیّه و عصمت اهل بیت(علیهم السلام)

س. شيعيان مى گويند که ائمه معصومند و ازطرفى مى گويند آنها تقيّه مى کنند و اين دو چيز باهم تناقض دارند.

پس وقتى شما صحت آنچه را که امامانتان مى گويند و انجام مى دهند نمى دانيد، معصوم بودنشان چه فايده اى دارد؟ شما مى گوييد که «نُه دهم دين تقيّه است». ترديدى نيست که ائمه شما به اين نُه دهم عمل کرده اند و اين با عصمت خيالى آنها تضاد دارد.

ج. عصمت با تقيّه هيچ منافاتي ندارد. تقيّه، عمل به وظيفه است و معنايش اين است که در هرکجا، خطري شخصي يا عمومي براي اسلام يا مسلمين در اثر اظهار حق پيش بيايد شخص تقيّه نمايد، مثل تقيّه عمّار که قرآن فرمود )إلّا مَن اُكرِه وَ قَلْبُهُ مُطمَئنٌّ بِالإيمَانِ((1) تا آنجا که وقتي عمّار حضور رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شرفياب شد و مي گريست و از آنچه از او صادر شده بود سخت نگران و پريشان حال بود، عرض کرد: «نِلْتُ مِنْکَ». رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به او فرمود: «إِنْ عَادُوا لَكَ فَعُدْ لَهُم»(2) اين دستور، کلام کسي را که مأمور به تقيّه است حجّت عليه او قرار نمي دهد.

مسئله تقيّه شيعه و امامان شيعه در برابر حکّام جور و آن افراد به اسم خلفا که از

ص: 272


1- . نحل، 106؛ «به جز آنها كه تحت فشار واقع شده اند درحالى كه قلبشان آرام و با ايمان است».
2- . فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج20، ص121.

هيچ جرم و جنايت و گناهي پرهيز نداشتند، بود.

در برخورد با خلفا هرجا خطر بود، دستور مي دادند که شيعه جان خود را به خطر نياندازند. معناي اينکه نُه دهم دين تقيّه است اين است که در برابر آنها تحت تأثير

احساسات حق خواهانه و نصرت حق، بي فايده خود را به کشتن ندهند.

اين موارد معلوم بود و با عصمت امام منافات ندارد. همة حقايق، احکام، اصول و فروع دين را بيان کردند و مثل آفتاب جهان تاب و روشن تر از آن در اختيار مسلمانان جهان است.

عصمت ائمه و عترت پيغمبر(صلی الله علیه و آله)، عصمت خيالي نيست، بلكه عصمت عقلاني، عصمت قرآني و وحياني است. عقل و نقل بر عصمت آنها دليل و برهان است. آيه تطهير(1)، دليل قرآني است. حدیث متواتر ثقلين(2) - که مصونيت از ضلالت را به تمسّک به ثقلين منوط مي كنند و از تقدّم بر اهل بيت(علیهم السلام) و تأخّر از آنها نهي بليغ مي فرمايند - دليل بر عصمت است.

ص: 273


1- . احزاب، 33.
2- . احمد بن حنبل، مسند، ج3، ص59؛ ترمذی، سنن، ج5، ص328 - 329؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج3، ص65 - 67.

فلسفه تقیّه توسط اهل بیت(علیهم السلام)

س. علّت تقيه، فقط ترس است و ترس و هراس بر دو نوع است: اول اينکه انسان از اين بترسد که جانش را از دست بدهد و دوم اينکه از شکنجه شدن و اذيّت و آزار بترسد. كسانی كه شما می گوييد از طرف خدا امام بوده اند چرا تقيّه مى کردند بااينكه وظیفه شان تبلیغ دین خدا بوده است؟

ج. جواز و بلکه وجوب تقيّه، فقط براي ترس از جان، بيم از آزار و شکنجه و بردن مال و هتک شرف و آبرو نيست، هرچند براي اين امور حسب موضوعات و موارد جايز مي شود.

گاه تقيّه در مورد شخصي و ترک حکم خاص شرعي است که در اين موارد، ترس از شکنجه و آزار نيز مجوّز مي شود، ولي عمده تقيّه ای که شيعه آن را در مورد ائمه(علیهم السلام) مخصوصاً اميرالمؤمنين(علیه السلام) و ترک معارضه فيزيکي، جنگ و مقاتله در آن شرايط مطرح مي کنند، مصلحت اسلام و حفاظت از شجره طيّبه دين مبين جديد الحدوث مخصوصاً در آن شرايط که مؤسس آن رحلت کرده بود، می باشد.

و مثل آيه )إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمان((1) مسئله حفظ نفس خود شخص است، اما در باب تقيّه، آنچه از ائمه(علیهم السلام) صادر شده، بالاتر از حفظ نفس و دفع ضرر شخصي است. حفظ اسلام و دفع خطر از دين و مسلمانان مقصود است.

ص: 274


1- . نحل، 106؛ «به جز آنها كه تحت فشار واقع شده اند درحالى كه قلبشان آرام و با ايمان است».

تقیّه شیعیان در اظهار حق

س. بعضى از کتاب هاى شيعه از جعفر صادق روايت مى کنند که زنى از او پرسيد: آيا ابوبکر و عمر را دوست بدارم؟ جعفر صادق گفت: آنها را دوست بدار. آیا شيعيان هم این اعتقاد را دارند؟

ج. اين زن که نوشته ايد از امام صادق(علیه السلام) پرسيد كه اين دو نفر را دوست بدارم و حضرت به او اين جواب را داد، يکي از زن هاي مؤمنه فاضله به نام امّ خالد است که يوسف بن عمر ثقفي يکي از سنّيان و گذشتگان شما دست او را به سبب تشيّع و ولايت اهل بيت(علیهم السلام) قطع کرده بود.

يوسف بن عمر يکي از شقي ترين و سنگدل ترين عمّال جبار بني اميّه بود. امام(علیه السلام) به آن زن که در اظهار ولايت، سخت پايبند بود اين طور دستور داد تا بلکه خود را کنترل کند.(1)

ص: 275


1- . اصل روايت اين گونه است: ابان، عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ: كُنْتُ جَالِساً عِنْدَ أَبِی عَبْدِاللهِ(علیه السلام) إِذْ دَخَلَتْ عَلَيْنَا أُمُّ خَالِدٍ الَّتِی كَانَ قَطَعَهَا يُوسُفُ بْنُ عُمَرَ تَسْتَأْذِنُ عَلَيْهِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ الله(علیه السلام) : «أَ يَسُرُّكَ أَنْ تَسْمَعَ كَلَامَهَا؟» قَالَ: فَقُلْتُ: نَعَمْ قَالَ: «فَأَذِنَ لَهَا» قَالَ: وَ أَجْلَسَنِی مَعَهُ عَلَی الطِّنْفِسَةِ. قَالَ: ثُمَّ دَخَلَتْ فَتَكَلَّمَتْ فَإِذَا امْرَأَةٌ بَلِيغَةٌ فَسَأَلَتْهُ عَنْهُمَا فَقَالَ لَهَا: تَوَلَّيْهِمَا؟ قَالَتْ: فَأَقُولُ: لِرَبِّي إِذَا لَقِيتُهُ إِنَّكَ أَمَرْتَنِي بِوَلَايَتِهِمَا قَالَ: نَعَمْ قَالَتْ: فَإِنَّ هَذَا الَّذِي مَعَكَ عَلَی الطِّنْفِسَةِ يَأْمُرُنِي بِالْبَرَاءَةِ مِنْهُمَا وَ كَثِيرٌ النَّوَّا يَأْمُرُنِي بِوَلَايَتِهِمَا فَأَيُّهُمَا خَيْرٌ وَ أَحَبُّ إِلَيْكَ؟ قَالَ: «هَذَا وَ اللهِ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ كَثِير النَّوَّا وَ أَصْحَابِهِ إِنَّ هَذَا تَخَاصَمَ فَيَقُولُ: )وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ. وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ . وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون(مائده، 44 – 45، 47. کلینی، الكافی، ج8، ص101؛ از ابو بصیر روایت شده است گفت: نزد امام صادق(علیه السلام) نشسته بودم آنگاه امّ خالد زنی که یوسف بن عمر دست او را قطع کرده بود وارد شد از امام صادق(علیه السلام) اذن و اجازه ورود خواست، امام فرمود: آیا دوست داری سخن او را بشنوی؟ عرض کردم بله، پس او را اذن داد و مرا در کنار خودش روی قالیچه نشاند، ابوبصیر گفت سپس آن زن داخل شد و شروع به سخن گفتن کرد زنی بلیغ و خوش بیان بود از امام(علیه السلام) از آن دو (عمر و ابوبکر) پرسید حضرت به آن زن فرمود آن دو را دوست بدار، امّ خالد گفت: پس روز قیامت وقتی با خدا ملاقات می کنم خواهم گفت شما به من دستور دادید آن دو را دوست بدارم. حضرت فرمود: بلی بگو، امّ خالد گفت این شخصی که با شما روی قالیچه نشسته است مرا به برائت از آن دو می خواند و کثیرالنواء به ولایت و دوستی آن دو دعوتم می کند از این دو نفر کدام یک نزد شما بهتر و محبوب تر است؟ حضرت فرمود: به خدا قسم این نزد من محبوب تر است از کثیرالنواء و اصحاب او، این اقامه دعوا کرده می گوید کسانی که مطابق آنچه که خدا نازل کرده است حکم نکنند آنها کافرند و کسانی که مطابق آنچه که خدا نازل کرده حکم نکنند آنها ستمکارند و کسانی که مطابق آنچه که خدا نازل کرده حکم نکنند آنها فاسق و نابکارند.

شما روايت را تحريف کرده و در نقل، خيانت نموده ايد. ديده ايد که اگر روايت را نقل کنيد، مشت شما و سوابق ننگيني که امراي شما - که آنها را واجب الاطاعه می دانید در تاريخ به وجود آورديد و عار و ننگ براي عالم اسلام هستند - باز مي شود، بعضي از اخبار دیگری هم که نقل کرده اید از همین دسته اخبار است.

ص: 276

سازگاري تقیّه با انجام تکاليف

س. شيعه از على روايت مى کنند که او به يارانش گفت: چگونه رفتار مى کنيد وقتى در زمانه اى به سر بريد که حدود در آن اجرا نمى شود، مال مردم به ناحق خورده مى شود، با دوستان خدا دشمنى مى شود و با دشمنان خدا دوستى مى شود؟

گفتند: اى اميرالمؤمنين، اگر آن زمان را دريافتيم چه کنيم؟ گفت: همانند ياران عيسى باشيد که با ارّه ها اره شدند و به دار آويخته شدند. مردن در عبادت خداوند بهتر از زندگى با گناه و نافرمانى است.

سؤال اين است که چگونه اين فرمان على با تقيّه شيعيان سازگار است؟

ج. اين نکته اصلي را بايد در نظر داشت که داوري در روايات - که بسا در نظر اول باهم همخواني نداشته باشند - فنّ بسيار مهمي است.

تشخيص مدلول روايات مستقلاً و در ارتباط با يکديگر، کار آساني نيست که يک نفر بتواند يک حديثي را که در یک کتاب ديده بر اساس آن سخن بگويد و ردّ، ايراد و اعتراض کند.

وقتي بخاري به اعتراف خودش، اخبار کتابش را از حدود ششصدهزار حديث استخراج کرده است،(1) گمان مي کنيد به چند هزار حديث که اشکال انگيز می باشد يا به عقلش يا با سياست حکّام معارض بوده و در فهم آن عاجز مانده است برخورد

ص: 277


1- . خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج2، ص9؛ ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ج52، ص72؛ مزي، تهذيب الکمال، ج24، ص442؛ ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج12، ص402؛ همو، تاريخ الاسلام، ج19، ص249.

کرده است؟ مسلم، ترمذي، ابوداوود و ابن ماجه هم همين طور.

امّا اين حديث شريف مورد سؤال که مضمون آن بسيار بلند و بااهميت است، در بيان تکليف عمومي است و شخصي نيست.

در موردي که دين مورد هجوم باشد و نفي آن مطرح شده باشد و تبديل هويّت اسلامي جامعه در بين باشد، آنجا مقابله و موضع گيري اسلامي واجب است.

همه بايد قيام کنند و همه مسئول دفاع از دين مي باشند، مثل اينکه دشمن براي گرفتن شهر و کشور اسلامي و تعرّض به نواميس حمله کرده باشد و چاره اي غير از دفع فداکارانه و بذل نفوس نباشد، که اینجا مورد تقيّه نيست.

تقيّه هم مثل ساير احکام شرعيه، شرايطي دارد. اين حديث معناي بسيار بلند و سازنده ای دارد.

ص: 278

تقیّه و قیام حجّت های الهی

س. شيعه مى گويند درست نيست که دنيا از وجود کسى خالى باشد که حجّت الهى را اقامه مى نمايد، يعنى هميشه امام هست و ازطرفى مى گويند که تقيّه نُه دهم دين است و امام که حجّت را اقامه مى کند بايد تقيّه کند و قطعاً نُه دهم دين را ترک نخواهد کرد. پس چگونه به وسيله او حجّت بر خلق خدا اقامه مى گردد؟

ج. بلي، شيعه همين را مي گويند که زمين خالي از وجود حجّت نيست و اميرالمؤمنين علي(علیه السلام) مي فرمايد:

«اَللَّهُمَّ بَلَى لاَ تَخْلُو اَلْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ للهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَإِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لئلا تبطل حجج الله و بيناته».(1)

و از حديث: «مَنْ مَاتَ وَلَمْ يَعْرِفْ امَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيةً»(2) عین همین معنا استفاده مي شود که در هر عصر، يک نفر امام زمان براي مردم است و هركس او را نشناسد و بميرد، به مردن جاهليّت مرده است. حدیث ثقلين(3) نيز به وضوح بر اين معنا دلالت دارد.

ص: 279


1- . نهج البلاغه، حکمت 147؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج18، ص347؛ «آری خداوندا زمین هیچ وقت از حجت خدا خالی نیست که برای خدا با برهان روشن قیام کند یا آشکار و شناخته شده و یا بیمناک و پنهان».
2- . تفتازانی، شرح المقاصد، ج2، ص275؛ «هرکس بمیرد و امام زمان خودش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است».
3- . احمد بن حنبل، مسند، ج3، ص59؛ ترمذی، سنن، ج5، ص328 - 329؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج3، ص65 - 67.

راجع به اينکه تقيّه نُه دهم دين است، مقصود اين نيست كه نه دهم از احكام دين را تقيّه مي كنند و نه دهم متروك مي ماند، بلكه مقصود اين است که تقيه اهميت

بسيار زيادي دارد که در درجه بندي نه درجه اهميت دارد نه اينکه نُه دهم دين عمل نمي شود؛ بلکه در موردي كه تقيّه لازم باشد شيعيان با قوّت، اتّخاذ موضع مي نمايند.

ص: 280

ایمان واقعی، شرط قبولی بیعت رضوان

س. شيعه نمى تواند بيعت کردن ابوبکر، عمر و عثمان در زير درخت (بيعة الرضوان) با پيامبر(صلی الله علیه و آله ) را انکار کنند و خداوند خبر داده است که او از کسانى که زير درخت با پيامبر(صلی الله علیه و آله )(صلی الله علیه و آله) بيعت نموده اند راضى است. پس چگونه شيعه بعد از اين، به خبر الهى کفر مى ورزند و خلاف آن را مى گويند؟

ج. خداوند متعال خبر داده است که از مؤمنيني که تحت شجره بيعت کردند راضي گرديد. شرط اين رضايت، مؤمن واقعي بودن بيعت کننده است و بودن منافق در بين آنها بعيد نيست؛ لذا فرمود: )عَنِ المُؤْمِنِينَ((1) و نفرمود «عَنِ الَّذينَ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ».

علاوه براين، جواب شما آيه ديگر سوره فتح است که بااينکه تجليل کامل از بيعت کنندگان با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرموده )يَدُ اللّهِ فَوْقَ أيْدِيهِم(؛(2)مي فرمايد: )فَمَنْ نَكَثَ فَإنَّمَا يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ(.(3)

اگر توجه کنید از اين آیه و از اخبار حوض(4)، هرچه را بايد بفهميد، می فهميد و این قدر جاهلانه سؤالاتی را که از شدّت وضوح جواب آن، علمای بزرگ شما طرح نمی کنند، بیان نمی کردید.

ص: 281


1- . فتح، 18.
2- . فتح، 10؛ «دست خدا بالاى دست آنهاست».
3- . فتح، 10؛ «پس هركس پيمان شكنى كند، تنها به زيان خود پيمان شكسته است».
4- . بخاری، صحيح، ج7، ص208، و دیگر مصادر اهل سنّت.

همنا م بودن شهدای كربلا با خلفا

س. ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين گفته است كه ابوبکر بن على بن ابی طالب با برادرش حسين در کربلا کشته شد و همچنين يکى از فرزندان حسين که اسمش ابوبکر بود در کربلا به شهادت رسيد. چرا شيعه اين قضيه را پنهان مى کنند و فقط بر کشته شدن حسين تأکيد مى نمايند؟ علّت اين است که اسم برادر و فرزند حسين، ابوبکر است.

ج. همه شهداي کربلا را، امرا و خلفای شما به شهادت رساندند که در رأس آنها يزيد، ابن زياد و شمر بودند.

شيعيان، همه شهدا را که يا از اهل بيت پيغمبر(صلی الله علیه و آله) و يا از خاندان آن حضرت و بني هاشم بودند و هم شهدايي که از بني هاشم نبودند، مثل شهدای بدر و احد احترام می كنند.

اين اسم ها هم که مي گوييد، علامت فکر و رأي کسي نيست. هر کس براي خودش و به مناسبت هاي شخصي خاص خود، اسم انتخاب مي نمايد و يا براي او انتخاب کرده اند.

شهيد کربلا، شهيد است و به بزرگ ترين افتخار نایل شده، اسمش هرچه باشد؛ علي باشد، ابوبکر باشد، عباس باشد يا مسلم.

باز هم مي گويم چرا به حاشيه مي رويد و به متن مطالب و هويّت خودتان - که تا امروز هم از مثل يزيد، خلفاي بني اميّه و آن افراد خبيث که کنيز جنب خود را براي

ص: 282

امامت مسلمانان فرستاد خليفه مي دانيد - نمی پردازيد؟!

ص: 283

عبارت «الصحابة كلّهم عدول» ازنظر شیعه

س. همه شهادت مى دهند که پيروان هر پيامبرى بهترين افراد آن امّت مى باشند. اگر از پيروان هر دينى پرسيده شود که بهترين افراد امّت شما چه کسانى هستند خواهند گفت: ياران پيامبران.

پس چرا شیعیان بعضی از اصحاب پيامبر(صلی الله علیه و آله) را کافر مى دانند و حال آنکه رسالت پيامبر(صلی الله علیه و آله) رسالتى جاودانى و فراگير است و پيامبران و کتاب هاى آسمانى گذشته به آمدن او مژده داده اند؟ وقتى مى گوييد كه نزديک ترين ياران پيامبر(صلی الله علیه و آله) مرتد شده اند چه ارزشى براى اين شريعت الهى قائل هستيد؟

ج. البتّه پيروان هر پيغمبري، بهترين افراد امّت او مي باشند و هرکس پيروی اش بيشتر باشد بهتر است. امروز هم همين است. پيروان حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از بهترين افراد امّت هستند.

از هرکس بپرسند كه بهترين افراد امّت حضرت موسي(علیه السلام) چه کساني هستند؟ جواب مي دهند پيروان او، امّا نسبت بين پيروان و اصحاب عموم من وجه است؛ برخي از پيروان از صحابه نيستند و برخي صحابه از پيروان نيستند، مثلاً سامري از صحابه حضرت موسي(علیه السلام) بود، ولي او و کساني که گوساله پرست شدند پيرو حضرت موسي(علیه السلام) نيستند.

پيروان حضرت رسول اعظم(صلی الله علیه و آله) نيز بيشتر و بلکه اکثريت در پيروان هستند ولي از

ص: 284

صحابه نيستند و بعضي از صحابه مي باشند ولي پيرو محسوب نمي شوند.

اين حکم کلّي که همه صحابه عدول اند، با تکوين و تشريع سازگار نيست. اين استبعادات که به قول شما ياران پيغمبر مرتد شده اند و آن را به شيعه نسبت مي دهيد

و موجب سؤال می شود صحيح نيست. اين نسبت در هر حدّ ثابت باشد، به اسلام و دعوت حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) صدمه اي نمي زند.

ملاک صحّت و سقم مطالب، اين امور نيست و الّا به شما ايراد خواهند گرفت که حکومت شما در طول تاريخ - غير مدّت اندک - بدترين حکومت هاي استبدادي، ظلم، ستم، اسراف و لهوولعب بوده است و اين را به اسلام و تربيت اسلامي نسبت مي دهند كه صحيح نيست.

از روز اول اين عمر بود که باب استبداد و زورگويي را باز کرد و مردم را به زور در بين کوچه و بازار به بيعت با ابوبکر مي فرستاد و بعد هم تا خلافت عثماني ها و آن خلفای شارب الخمر فاسق، اينها را نمي توان به حساب اسلام محسوب نمود.

در عصر حاضر هم حکومت هاي شما همه بر اساس زور، استبداد و تحت الحمایه غربي ها و كفّار هستند که براي همه مردم اين مطلب کاملاً روشن و واضح است.

ص: 285

هدف خلفا از حكومت

س. شيعه ادّعا مى کند که هدف ابوبکر، عمر و عثمان پادشاهى و رياست بود، بنابراين با گرفتن حقّ خلافت، بر ديگران ستم کردند. به شيعه مى گوييم که اينها با هيچ مسلمانى به خاطر حکومت و قدرت نجنگيدند بلکه آنها با مرتدين و کفار جنگيدند و همان ها بودند که قدرت کسرى و قيصر را درهم شکستند، شهرهاى فارس را فتح کردند و اسلام را برپا داشتند، به ايمان و مؤمنان قدرت دادند و کافران را خوار نمودند و عثمان - که از ابوبکر و عمر مقامش پايين تر است - بااينکه شورشيان او را محاصره کرده بودند تا او را به قتل برسانند، با مسلمين نجنگيد و به خاطر خلافت و حکومت خود حتى يک مسلمان را نکشت، پس وقتی شیعه به خود اجازه می دهند تا اینها را ستمگر و دشمنان پیامبر(صلی الله علیه و آله) معرفی نمایند، باید چنین چیزی را درباره علی هم بگویند؟

ج. چه ملازمه بي ربطي مطرح کرده است. اولاً جنگ ها هر کجا شرعي بود، برحسب وضع حکومتي که به عنوان اسلام و حفظ حيثيات اسلامي برقرار بود بايد انجام می شد، چون اگر اين موضع گيري ها نباشد معنايي براي حکومت به عنوان اسلام باقي نمي ماند.

مثل اين است که شخصي اموال صغيري يا دستگاه موقوفه اي را بدون حق و به غصب از وليّ حقيقي آن بگيرد و به عنوان وليّ در آن عمل کند. اين شخص بايد از حق آن صغير يا مصالح موقوفه محافظت نمايد و در برابر قدرت کسري، قيصر و

ص: 286

مرتدين بايد موضع نگهداري و دفاع داشته باشد، غير از اين اگر رفتار مي کرد مورد اعتراض می شد. بااين وجود، آنها نبودند که کسري و قيصر را درهم شکستند، اين مسلمانان بودند که تحت حرکتي که ايجاد شده بود و ايمان به وعده ها و بشارات قرآني و شخص رسول خدا(صلی الله علیه و آله) - که از آغاز بعثت در مکه می فرمود: «ایمان بیاورید،

این دو کلمه را بگویید تا بر خزائن کسرى و قیصر مسلط شوید» و هرکس ديگری بود تا اين مقدارها پيشرفت مي کرد.

هيبت اسلام و شوکت و ظهوري که از اين دعوت دين مخصوصاً همسايگان را فراگرفته بود، همه را چنان مرعوب ساخته بود که ازنظر روحی شکست خورده بودند و خود را از مقاومت با سپاه اسلام عاجز و ناتوان مي شمردند. موضع اين سه نفر و حتي حکّام بعد در حفظ اين حيثيات براي حفظ رياست خودشان بود.

جنگيدن با کفار و کشورگشايي ها همه از اسلام و مسلمين بود. اينها هم با همراهي با اين خط، رياست مي کردند و کسي به اين جهت آنها را ستمگر نمي گويد، اگر به آنها ظالم مي گويند برای استبداد آنها و تصرف مقام خلافت امیر المؤمنین(علیه السلام) است و شیعه به آنها اعتراض دارند، و اما اينکه مي گويند عثمان با شورشيان حکومت خود جنگ نکرد، عثمان بيچاره تر از اين شده بود که بتواند با شورشيان بجنگد. بلکه تا توانست به کارهاي زشتي که بيشتر موجب نارضايتي مردم مي شد ادامه داد. به علاوه، به حاکم مصر نوشت که آورندگان نامه را بکشد.(1)

اشتباه او اين بود که خود را به خويشاوندان اموي خود و به مثل مروان فروخته بود و سران شورش، مثل عايشه، طلحه و زبير براندازي او را وجهه کار و اقدام خود قرار دادند.

ص: 287


1- . ابن قتيبه دینوری، الامامة والسياسه، ج1، ص39؛ سيوطى، تاريخ الخلفاء، ص158.

عثمان را در اينکه کسي را نكشته است مدح نمي کنند بلکه او را براي عدم کفايت و مسلّط کردن ستمکاران و نااهلان بر مسلمانان مذمّت مي کنند و حاصل آنکه اساس سلطه آنها بر جبر، استحقار و استبداد بود. اين حکومت ها را نبايد با حکومت عدل علي(علیه السلام) - که دوست و دشمن در برابر آن خاضع اند - مقايسه کرد.

علي(علیه السلام) کسي است که ابن عباس مي گويد: در ذي قار خدمت آن حضرت رسيدم و او کفش خود را اصلاح مي کرد. به من فرمود: «مَا قيمَةُ هَذا النَّعْلِ؟؛ قيمت اين کفش چقدر است؟» عرض کردم: لاقِيمَةَ لَهَا؛ قيمتي براي آن نيست؟

فَقَال(علیه السلام): «وَاللهِ لَهِيَ أحَبُّ إلىّ مِنْ إمْرَتِکُم إلّا أن أقِيمَ حَقّاً أوْ أدْفَعَ بَاطِلاً»؛

فرمود: «به خدا سوگند اين کفش پيش من از امارت و فرمانروايي بر شما محبوب تر است مگر آن که حقّي را بر پا دارم يا باطلي را دفع کنم».(1)

ص: 288


1- . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج2، ص185.

عدم اجماع بر خلافت ابوبکر

س. خليفه برحق بعد از پيامبر(صلی الله علیه و آله ) ابوبکر بود و دليل آن دو امر ذيل است:

1. اصحاب همه بر اطاعت از او اجماع کردند و با او مخالفت ننمودند.

2. على با ابوبکر مخالفت نکرد و با او نجنگيد و نمى توان گفت که على به علّت ناتوانى یا ترس از فتنه با ابوبکر نجنگيد، چون علی با معاویه، طلحه، زبیر و عایشه جنگید، چرا که در همه این موارد می دانست حق با اوست، بنابراین از ترس فتنه آن را رها نکرد، لذا نمی توان گفت علی به خاطر ضعف و ناتوانی با ابوبکر نجنگید، چون همه کسانى که در زمان معاويه، على را يارى کردند در روز سقيفه و روزى که عمر جانشين ابوبکر شد و روزى که شورا براى تعيين خليفه بعد از عمر تشکيل شد همه بودند و اگر آنها مى دانستند که حق از آن على است او را در برابر ابوبکر يارى مى کردند، چون او با غصب کردن حق خلافت از معاويه سزاوارتر به جنگ بود. پس ثابت شد که على چون مى دانست که حق با ابوبکر است با او نجنگيد.

ج. اين اموري که نوشته ايد همه خلاف واقع است هيچ يک اتّفاق نيفتاد. امّا اول همه مي دانند و تواريخ بر آن اتّفاق دارند که بني هاشم و وابستگان به خاندان نبوی در اين اجماع وارد نبودند و حتّي مثل سعد بن عباده رئيس قبيله خزرج تا وقتي او را کشتند - و کشتنش را به جن نسبت دادند (1) - مخالف بودند.

ص: 289


1- . ابن ابی الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 10، ص111.

جريان امور هم طوري شد که در برابر آن جوّي که ايجاد شده بود، بسياري سکوت را مناسب و مصلحت ديدند و الّا اصلاً آن اجماع و اتّفاق قلبي واقع نشد و مثل فاطمه زهرا(علیها السلام) آن را محکوم فرمود(1).

امّا دوم، علي(علیه السلام) براي مصلحت حفظ اسلام و وضعي که به واسطه ارتحال رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پيش آمد و خطر ارتجاع کامل بود، با آنها معارضه فيزيکي نکرد.

زمان ارتحال حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) با زماني که معاويه اعلام معارضه کرد، فرق بسياري داشت. اگر تاريخ را خوانده و فهميده ايد، چرا خود را به ناداني مي زنيد؟

اين مطالب روشن تر از اين است که محتاج به بيان و توضيح باشد.

علي(علیه السلام) با ابوبکر، عمر و عثمان به واسطه ضعف روحي و هم ضعف شخصي آنها معارضه فيزيکي ننمود.

در هر دو جريان و در همه مواضعي که داشت حکيمانه و حفاظت کارانه نسبت به اسلام عمل فرمود. روز سقيفه با روز قتل عثمان و اعلام معارضه معاويه با حکومت رسمي اسلام فرق داشت.

ما در اين بحث مهم همگان را به خواندن کتاب هاي روايي و تاريخي از خود اهل سنّت ارجاع مي دهيم تا انسان هاي باانصاف و آگاه خودشان قضاوت نمايند.

ص: 290


1- . برای نمونه یكی از ده ها روایتی كه بزرگان اهل سنّت نقل كرده اند رجوع کنید به: بخاری، صحيح، ج4، ص42؛ ج8، ص3.

خلیفه دوم ازنظر شیعه

س. به يک شيعه گفته شد: آيا پيامبر(صلی الله علیه و آله ) دستور نداده که با افراد خوب فاميل شويم و از آنها زن بگيريم و به آنها زن بدهيم؟ گفت: بله. به او گفتند: آيا تو براى خودت مى پسندى که داماد کسى بشوى که حرام زاده است؟ به او گفته شد: شما به دروغ ادّعا مى کنيد که عمر پسر زنى زناکار به نام صهّاک بوده است. جزائرى با تمام وقاحت ادّعا مى کند که عمر، خودش را با آب منى مردان اشباع مى کرد و با آن آرام مى گرفت. آيا به نظر شما پيامبر(صلی الله علیه و آله ) داماد کسى مى شود که این گونه است؟

ج. در انتخاب همسر اگر اين اشکال باشد، به نوح و به لوط پيامبران خدا هم وارد است. پس معلوم مي شود که اشکال نيست.

امّا در مورد مطلب ديگر - که من از تکرار آن هم حيا مي کنم - به شما مي گويم: در مسائل بين شيعه و سنّي و احوال اصحاب به علمای بزرگ و مشاهير شيعه و سنّي رجوع کنيد. چرا مي رويد اين گفته ها را که در يک کتاب معتبر و بلکه غيرمعتبر وجود ندارد، پيدا مي کنيد و افشا می کنید؟ من شما را مثل همان گوينده - اگر گفته باشد - نسبت به عمر جسور و هتاک مي دانم و چنان مي بينم که مي خواهيد به اسم رويارويي با شيعه، اين توهين ها را بکنيد و الّا کسي كه اندكی بهره ای از فهم و شعور داشته باشد، بايد نفي اين نسبت ها را از شيعه قبول کند و بگويد شيعه حرف حساب و دليل محکم از قرآن و حديث دارد و حاجت به نقل اين گونه حرف ها ندارد و اگر کسي هم، چنين حرفي

ص: 291

زده باشد شما خودتان براي دفاع از بزرگان خود بگوييد که نه چنين چيزي را شيعه نمي گويد نه اينکه بياييد آن را دوباره بازگو کنيد.

بايد شيعه را از اين نسبت تبرئه کنيد، نه اينکه بر آنها تسجيل نماييد و درنتيجه در مقابل ديگران خودتان را سرافکنده و محکوم سازيد. ولي چه بايد کرد؛ حفظتَ شيئاً و غابَتْ عنک اشياءُ.

ص: 292

سندیت عبارت «للّه بلاد فلان»

س. در نهج البلاغه از على نقل شده است كه درباره ابوبکر گفت: «او پاک و در حالى که عيب اندک داشت از دنيا رفت. خير دنيا را به دست آورد و پيش از آنكه به شرّ آن گرفتار شود از دنيا رفت، اطاعت الهى را به جا آورد و به گونه ای شايسته تقواى الهی را رعايت کرد».

شيعيان وقتى مشاهده مى کنند که على اين گونه ابوبکر را مى ستايد حيران مى شوند، زيرا آنچه على مى گويد با عقيده اى که شيعيان درباره اصحاب دارند مخالف است.

ج. آنچه را از نهج البلاغه نقل کرده، به هيچ وجه مقصود ابوبکر نيست و کسي هم نگفته است که مقصود عمر است.

صدور چنين کلامي در مورد او از اميرالمؤمنين(علیه السلام) - که مواضع منفي آن حضرت را نسبت به ابوبکر هرکس مختصر اطلاعي از تاريخ داشته باشد مي داند – قابل قبول نيست.

همان عبارات آتشين و کوبنده خطبه شقشقيه براي ردّ اينکه مراد از آن ابوبکر باشد کافي است.

امام(علیه السلام) کسي است که در طيّ برگزاري آن شورا، به طوررسمي، قبول عمل به سيره ابوبکر و عمر را ردّ نمود و حتي براي اينکه هيچ شبهه اي براي کسي در عدم حجيّت و بي اعتباري سيره آن دو نفر باقي نماند مجامله اي نفرمود و عمل به سيره آنها و الزام

ص: 293

به آن را جايز ندانست، چگونه ممکن است که با اين جمله ها، او و سيره اش را بستايد و «للهِ بلَادُ(بلاء) فُلانٍ»(1) بفرمايد و نقل آن توسط مغيرة بن شعبه(2) معلوم الحال هم شاهد

بر اين است.

از اين جهت، برخی شارحين(3) از شرح اين جمله درمانده اند و برخی ديگر مقصود از آن را بعض اصحاب سالم العقيده و صحيح العمل حضرت رسول(صلی الله علیه و آله)، مثل عمار ياسر يا ديگري از هم طراز ان او از اصحاب درگذشته، مثل سلمان مي گويند، چنان که برخی ديگر، مقصود از آن را مالک اشتر گفته اند و بعضي هم آن را گفتار زنی از وابستگان به عمر (دختر ابوحثمة بن حذیفة بن غانی می گویند) که از اصل، نسبت دادن انشاي اين جمله ها به اميرالمؤمنين(علیه السلام) ردّ مي شود و ابن اثير در لغت «أود» مي گويد:

«وَ مِنْهُ حَديثُ نادِبةِ عمر: وا عُمَراه، أقام الأَودَ و شَفَى العَمَد».(4)

به هرحال، کار ابوبکر، عمر يا عثمان به شهادت تاريخ و مواضعي که حضرت داشت، مردود است و اين سخن به سخن ندبه گر مبالغه سرا شبيه تر است تا بيان واقع.

در پايان به اين پرسش گران از شيعه مي گوييم چرا اين قدر به مسائل فرعي و حاشيه اي مي رويد؟ و چرا سؤال های اصلی بین شیعه و سنّی را مطرح نمي کنيد؟

چرا نمي پرسيد که چرا عمر، پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) را در کمال سنگ دلي و غيرانساني از

ص: 294


1- . نهج البلاغه، خطبه 228 (ج2، ص222).
2- . طبری، تاریخ، ج3، ص285.
3- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 12، ص3 – 5؛ ر.ک: صبحی صالح، نهج البلاغه، خطبه 228.
4- . ابن اثير، النهايه، ج1، ص79؛ «و از این جمله است، حدیث آن زنی که برای عمر ندبه و نوحه می کرد و می گفت: دریغا عمر! به فریاد برس، آنکه کجی و خمیدگی را راست کرد و بیماری را شفا و بهبود بخشید».

کتابت وصيّت در آن حال بيماري مانع شد؟(1)

آيا اين گناه را شما بخشودني مي دانيد و عامل اين عمل و گوينده آن سخن زشت و فحش به آن حضرت را از دل، مؤمن به پيغمبر(صلی الله علیه و آله) مي دانيد؟

شما که مي گوييد پيغمبر خدا(صلی الله علیه و آله) بدون تعيين جانشين، امّت را به حال خود گذاشت، ولي ابوبکر، عقلش - العياذ بالله - از پيغمبر(صلی الله علیه و آله) بيشتر بود و براي خود جانشين معيّن کرد، غير از اين بود که مي دانست اگر عمر را معين نکند مردم بالطبع به سوي اميرالمؤمنين علي(علیه السلام) مي روند؟

چرا نمي پرسيد که عمر به چه حقّي خلافت را به آن شوراي شش نفري واگذار کرد؟

آيا باز هم غير از اين بود که اگر اين توطئه نبود، مردم خود به سوي علي(علیه السلام) مي رفتند، و ده ها و صدها چراهاي ديگر را بايد پاسخ دهيد که قرن ها مي گذرد ولي هنوز پاسخ قانع کننده به تاريخ و به مسلمانان نداده ايد؟

ص: 295


1- . بخاری، صحيح، ج5، ص137 - 138؛ مسلم نیشابوری، صحيح، ج 5، ص76 و ديگر مصادر اهل سنّت.

بیعت انصار با خلیفه

س. انصار با ابوبکر مخالفت کردند و به بيعت با سعد بن عباده فراخواندند و على در خانه اش نشست؛ نه با آنها بود و نه با اينها و سپس انصار همه با ابوبکر بيعت کردند.

اگر شيعه بگويد که به زور از انصار بيعت گرفته شد، اين دروغ است، چون براى بيعت گرفتن هيچ تهديد و جنگى صورت نگرفت و نيز امکان ندارد که آنها از ابوبکر و دو نفر که همراهش بودند بترسند؛ ابوبکرى که آنجا نه قبيله زيادى دارد و نه ثروت فراوانى، تا انصار مجبور شوند با اينکه او برحق نيست با او بيعت نمايند!

پس تنها دليل بيعت آنها با ابوبکر اين بود که آنها دليل درستى از پيامبرشان داشتند که نشانگر این بود که خلافت، حقّ ابوبکر است.

ج. در موقعیتی که پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) رحلت فرموده بودند و بنی هاشم در مصیبت جانکاه آن حضرت سخت پریشان بودند و تجهیز رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را اهم امور می دیدند، فرصت طلبان و جاه طلبان اهل دنیا، پیکر پاک و کالبد شریف خواجه لولاک را رها کرده فرصت را غنیمت شمرده و از پیش، خود را آماده براي تصرّف حکومت و کودتا کرده بودند تا حدّي که به شخص پيغمبر(صلی الله علیه و آله) در آن حال بيماري طرف شده و جسارت نمودند که اگر پيغمبر(صلی الله علیه و آله) نفرموده بود - که از خانه بيرون

ص: 296

رويد - همان جا با بني هاشم و صحابه مخلص درگير مي شدند و نزاع و جنگ حضوري واقع مي شد که همه زحمات رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به هدر مي رفت، غرض اینکه جوّ بسيار ملتهب بود و بسياري بلکه بيشتر مردم بي مطالعه بودند و اهل دنيا وارد ميدان شدند.

سعد بن عباده هم پيش بيني مي کرد که معارضان بني هاشم و شخص رسول

خدا(صلی الله علیه و آله) و علي(علیهما السلام) باوجود آن صراحتي که در مخالفت اظهار کردند و به پيغمبر(صلی الله علیه و آله) جسارت نمودند و العياذ بالله او را ]الرجل[ خواندند و «غَلَبَ عَلَيهِ الوَجَعُ»(1) گفتند به فکر افتاد و شايد قصدش اين بود که امر را «بِيَدِ مَن لَهُ الأمرِ» قرار دهد.

به هرحال اين معارضه بين انصار که دو قبيله خزرج و اوس بودند، ظاهر شد و اوسي ها از حزب عمر و ابوبکر طرف داري کردند و في المجلس به سعد اهانت نمودند و خلاصه اين اتفاقي که شما مي گوييد هرگز اتفاق نيفتاد، انصار چنان که شما مي گوييد همه با ابوبکر بيعت کردند، بيعت نکردند.

ابوبکر و عمر از اختلاف و دشمني ديرين اوس و خزرج استفاده کردند و آنها را در برابر هم قرار دادند و سعد بن عباده را با اين سياست شکست دادند و سعد و پيروانش با ابوبکر بيعت نکردند و فرزند او قيس بن سعد از شيعيان مخلص علي(علیه السلام) بود که مورد مدح پيغمبر(صلی الله علیه و آله) قرار گرفت. سعد به عنوان اعتراض از مدينه هجرت نمود و به حوران رفت.

در آنجا اهل سياست و رياست او را به قتل رساندند و قتل او را به جن نسبت دادند و چون دستگاه حکومت متّهم به قتل او شد گفتند: او را جن کشت و مأموران

ص: 297


1- 1. بخاری، صحيح، ج5، ص137 – 138؛ مسلم نیشابوری، صحيح، ج5، ص76؛ و ديگر مصادر شیعه و اهل سنّت.

حکومت اين شعر را از قول جن منتشر کردند:

نَحْنُ قَتَلْنَا سَيِّدَ الْخَزْرَجِ سَعْدَ بْنَ عُبَادَةَ

وَ رَمَيْنَاهُ بِسَهْمَيْنِ فَلَمْ نُخْطئ فُؤَادَه (1)

تعجّب است با اين تفاصيل، شما باز هم مي گوييد که ابوبکر به خلافت حق دارتر است. اوضاع، اسفناک تر از آن است که بتوان توصيف کرد!

ص: 298


1- . ابن ابی الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 10، ص111؛ ما بزرگ قبیله خزرج سعد بن عباده را کشتیم و به سوی او دو تیر رها کردیم که درست قلب او را هدف گرفتیم.

شخصیّت معاویه نزد شیعه

س. در نهج البلاغه آمده است كه امام در نامه اى به معاويه گفت: «با من کسانى بيعت کرده اند که با ابوبکر، عمر و عثمان بيعت نموده اند و آنها بر آنچه با آنها بيعت کرده اند با من هم بر اساس آن چيز بيعت کرده اند. اگر مهاجرين و انصار کسى را انتخاب کردند و امام ناميدند خداوند نیز اين را پسنديده است».

اين سخنان على دليلى براى امور ذيل مى باشد:

- امام را مهاجرين و انصار انتخاب مى کنند. پس انتخاب امام هيچ ربطى با اصل امامت که شيعه مى گويند ندارد!

- اگر کسى را مهاجرين و انصار قبول کنند و با او بيعت نمايند خداوند نیز اين را پسنديده است. پس حق امامت آن گونه که شيعه ادّعا مى کنند غصب نشده است.

ج. مخاطب اين مکتوب، معاويه است. او کسي نبود که به براهين حقيقيه امامت و خلافت علي(علیه السلام) تسليم شود و با آيه کريمه و واقعه مباهله(1) يا آيه تطهير(2) يا )هذَانِ خَصْمَانِ اخْتَصَمُوا((3) یا حدیث غدیر یا احادیث ثقلین و نصوص ظاهره ديگر به حق بگرايد.

او اگرچه بسياري را مي دانست ولي در اصل کسي بود که سال ها همراه پدرش با

ص: 299


1- . آل عمران، 61؛ و نيز رجوع كنید به قضیه مباهله كه در مصادر مهم اهل سنّت آمده است ازجمله: احمد بن حنبل، مسند، ج1، ص185؛ حاكم نيشابوری، المستدرك، ج3، ص163.
2- . احزاب، 33.
3- . حج، 19؛ «اينان دو گروهند كه درباره پروردگارشان به مخاصمه و جدال پرداختند».

اسلام، با پيغمبر(صلی الله علیه و آله)، مسلمانان و اميرالمؤمنين(علیه السلام) جنگيد و پدرش – ابوسفيان - وقتي حکومت به عثمان رسيد، خطاب به بني اميه گفت:

تَلقّفُوها بَیْنَکُم تَلقَّفُ الکُرَة فَوَالله ما مِنْ جنّة وَلا نَار(1).

او همان کسي است که از اينکه در اذان، شهادت به رسالت حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) مي باشد و اين عظمت امتياز خاص آن حضرت است ناراحت بود و به مغيرة بن شعبه گفت: دَفناً دَفناً؛ اين اسم بايد از ميان برداشته شود.(2) اين احتجاجي بود به او که خلافت ابوبکر، عمر و عثمان را در ظاهر با همان ترفندهايي که فراهم شد قانوني مي دانست.

اميرالمؤمنين(علیه السلام) مي فرمايد: همان روش و همان اشخاصي که با آنها بيعت کردند با من بيعت نمودند و چنين و چنان.

معاويه با اين هم، متقاعد نشد و جنگ صفين و آن خون ريزي ها و اتلاف نفوس را به وجود آورد و حاصل اين نامه و اين احتجاجات، خطاب به معاويه است و الّا همه مي دانند که علي(علیه السلام) خود را يگانه خليفه منصوص مي دانست و اختيار را در تعيين خليفه، مشروع نمي دانست.

در همين کتاب نهج البلاغه که اين نامه علي(علیه السلام) به معاويه در آن نقل شده، در مواردي از آن حضرت نفيِ اختيار امّت در نصب امام مثل نصب پيغمبر(صلی الله علیه و آله) به صراحت نقل شده است؛ در يک جا مي فرمايد:

«اللّهُمَّ إنّي أسْتَعْدِيكَ (أسْتَعينُكَ) عَلى قُرَيْش وَمَنْ أعَانَهُم فإنَّهُم قَطَعُوا رَحمی وَصَغروا

ص: 300


1- . بلاذری، انساب الاشراف، ج5، ص13 - 12؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج6، ص529؛ خلافت را مثل توپ بربايید (بقاپید) سوگند ]به آنکه ابوسفیان بر آن سوگند یاد می کند[ نه بهشتی و نه آتشی در کار است.
2- . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج5، ص129 - 130.

عَظِيم مَنْزِلَتي وأجْمَعُوا عَلى منازعتي أمراً هُوَ لي».(1)

و در مورد ديگر مي فرمايد: «فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَسَلَبُونِي سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّي»(2) و فصيح تر از اينها، خطبه شقشقيه است.(3)

ص: 301


1- . نهج البلاغه، خطبه172 (ج2، ص85)؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، خطبه 172؛، ج9، ص 305؛ «خدایا من از تو بر علیه قریش و کسانی که آنها را یاری کردند کمک و یاری می طلبم آنها خویشاوندی مرا بریدند و جایگاه بزرگ مرا کوچک شمردند و در نزاع با من در مقام و جایگاهی که به من اختصاص داشت همدست شدند».
2- . نهج البلاغه، نامه 36 (ج3، ص61)؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج16، ص148؛ «کیفرکنندگان از جانب من قریش را کیفر کنند آنها خویشاوندی مرا بریدند و حاکمیت پسرعمویم را ردّ کردند و نپذیرفتند».
3- . نهج البلاغه، خطبه 3 (ج1، ص30 – 38).

معاویه از دیدگاه فریقین

س. شيعه مى گويند که معاويه کافر بوده است. سپس ما مى بينيم که حسن بن على با معاويه صلح کرد و از خلافت دست کشيد. پس شيعه بايد بگويد که حسن به نفع يک کافر از خلافت کناره گيرى کرده است و اين با عصمت او متضاد است!

ج. معاويه، باغي بود و بعد هم که مسلّط بر مردم شد به واسطه اينکه سبّ علي(علیه السلام) را در منابر و مجالس معمول کرد(1) و در سبّ علي(علیه السلام) مقصودش سبّ پيغمبر خدا(صلی الله علیه و آله) بود و در فکر اين بود که با حيله، نام آن حضرت را از اذان حذف کند، شيعيان او را کافر مي دانند اگرچه به ظاهر نمي توانستند اعلان نمايند.

او کسي است که اخيار و صلحای امّت را به شهادت رساند و در جنايت و خباثت، جرثومه بود.

ترک جنگ با او از سوي امام حسن(علیه السلام) علل متعددي داشت که قبلاً هم به آن اشاره شده است و مثل دفع افسد به فاسد بود.

کتاب هايي که راجع به معاويه، خود اهل سنّت نوشته اند، هيچ کدام نتوانسته او را تبرئه نمايند. كتاب النصائح الكافية لمن يتولّی معاويه(2) را بخوانيد. کتاب معاوية بن

ص: 302


1- . مسلم نیشابوری، صحيح، ج7، ص120؛ زمخشری، ربيع الابرار، ج2، ص330؛ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص65.
2- . ر.ک: ابن عقیل علوي، النصائح الکافیه.

ابي سفيان في الميزانِ عقّاد(1) را مطالعه کنيد تا کمي بيشتر او را بشناسيد.

هرچند گمان نمي کنم مسلماني باشد و تاريخ را خوانده باشد و از معاويه برائت

نداشته باشد.

اين را هم از نسب معاويه گفته اند كه کلبي می گويد:

کَانَ مُعاوِية لِعمارة بنِ وَليد بنِ مُغَيْرة وَلِمُسافر بنِ أبي عَمْرو وَلأبي سُفْيان وَ لِرَجُلٍ آخَر سمّاه.(2)

زمخشري هم مي گويد: کَانَ لِمُعاوِيَة أرْبَعَةُ آباءٍ(3)؛ كه مرد چهارم را ما معرّفي نمي کنيم. راوي، جرئت بردن نام او را نداشته است. اهل تاريخ، خود به حدس او را مي شناسند.

ص: 303


1- . ر.ک: عقاد، معاویة بن ابي سفیان في المیزان.
2- .. كلبی، مثالب العرب، ص72؛ ثقفی کوفی، الغارات، ج2، ص937 - 938؛ معاویه به چهار نفر نسبت داده می شد: عمارة بن ولید بن مغیره، مسافر بن أبی عمرو، أبوسفیان و به مردی دیگر که او را نام برد.
3- . زمخشری، ربيع الأبرار، ج4، ص276 - 277؛ برای معاویه چهار پدر بود.

موضع شیعه نسبت به خلفا

س. شيعه، ناسزا گفتن به بزرگان اصحاب به خصوص خلفاى راشدين ابوبکر، عمر و عثمان را عبادت مى دانند و با اين کار به خدا تقرّب مى جويند، درحالى که هيچ سنّى به کسى از اهل بيت ناسزا نمى گويد، بلکه اهل سنّت با دوست داشتن اهل بيت به خدا تقرّب مى جويند.

ج. اساساً برداشت منفي از رفتار و سيره بعضي صحابه به طور عادي براي هرکس که مختصری تاريخ را بررسي مي نمايد خواه و ناخواه حاصل مي شود.

راجع به اين سه نفر و مخصوصاً دو نفر اول مواضعي که اتخاذ کردند، آنها را زير سؤال قرار داده است، مخصوصاً مواضع آنها در مورد يگانه فرزند عزيز پيغمبر(صلی الله علیه و آله) سيدة نساء اهل الجنه و سيدة نساء العالمين و بانويي که مکرّر در احاديث متعدد شيعه و سنی، پيامبر(صلی الله علیه و آله) در مورد او فرمود:

«إِنَّمَا فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّي فَمَنْ أَغْضَبَهَا فَقَدْ أَغْضَبَني»؛(1)، «فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّي يُريبُني مَا أرابَهَا وَ يُؤذيني مَا آذاهَا...».(2)

جسارت و اهانت آنها به آن حضرت - که به اتفاق علماي اهل سنّت و شيعه، فاطمه(علیها السلام) از دنيا رفت درحالي که از اينها ناراضي و ناخشنود و بر آنها غضبناک بود و

ص: 304


1- . بخاری، صحیح، ج4، ص210؛ «فاطمه پاره تن من است هرکس او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است».
2- . احمد بن حنبل، مسند، ج4، ص328؛ بخاري، صحيح، ج6، ص158؛ «فاطمه پاره تن من است هرچه او را ناخوشایند باشد مرا ناخوشایند است و هرچه او را برنجاند مرا می رنجاند».

آنها را به مشروعيت نمي شناخت(1)- و آن مواضع، سرآغاز همه ظلم هايي شد که در

طول تاريخ بر اهل بيت(علیهم السلام) وارد شد و عکس العمل آن مواضع، محکوم کردن آ نهاست.

شما انتظار داريد که در برابر آن اظهارات بي باکانه و تهديد جدّي به سوزاندن خانه فاطمه، و خود فاطمه و فرزندان عزيز فاطمه و دو سيّد جوانان اهل بهشت از امّت، تحسين، آفرين و اعطاي جايزه و مدال به آنها باشد؟!

اگر اجتهاد عذر مي شود و عايشه، طلحه و زبير را - که آن جنگ و فتنه را در اسلام برپا کردند و موجب آن همه خونريزي شدند - معذور مي دانيد، شيعه و اهل بيت(علیهم السلام) را هم در محکوم ساختن ابوبکر و عمر معذور بداريد که ادلّه اجتهاد شیعه قوي تر است!

تعجّب است که مي گوييد هيچ سنّي نمي يابيم که احدي از اهل بيت(علیهم السلام) را سبّ نمايد! آيا معاويه که سبّ اميرالمؤمنين(علیه السلام) را در تمام عالم اسلام و منابر و خطبه هاي جمعه، سنّت سيئه (بدعت) قرار داد(2) شيعه بود يا سنّي؟ شما او را سنّي مي دانيد يا نه؟

همه عمّال و خطباي او که تا عصر عمر بن عبدالعزيز اين جسارت بزرگ به اهل بيت(علیهم السلام) را مرتکب شدند شيعه بودند يا سنّي؟

عمر سعد، زياد، ابن زياد و بسياري از محدّثين شما که مثل بخاري از آنها روايت مي کردند و به بغض و دشمني با اهل بيت(علیهم السلام) – كه از علائم نفاق است - معروف بودند سنّي بودند يا شيعه؟

شما معاويه را - که سبّ و ناسزا به اميرالمؤمنين(علیه السلام) را آن گونه در بلاد اسلام و منابر و خطبه هاي نماز جمعه رواج داد - معذور مي دانيد! و آنها که در برنامه ها و در

ص: 305


1- . برای نمونه یكی از ده ها روایتی كه بزرگان اهل سنّت نقل كرده اند، رجوع کنید به: بخاری، صحیح، ج4، ص42.
2- . مسلم نيشابوري، صحيح ، ج7، ص120؛ زمخشری، ربيع الأبرار، ج2، ص330؛ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص65.

نمازجمعه ها اين برنامه را داشتند، آنها را مسلمان پاک اعتقاد مي دانيد و شيعه را که بر همان عقيدة فاطمه زهرا(علیها السلام) مي باشد مورد سؤال قرار مي دهيد؟!

معاويه را - که در برپا کردن جنگ صفين و آن همه اتلاف نفوس کسي بيشتر از او به اسلام ضربه نزده است - تبرئه مي کنيد و او را خليفه اسلام مي دانيد!

چرا به شيعه در محکوم کردن ابوبکر و عمر اعتراض مي کنيد؟

شيعه، حبّ علي(علیه السلام) را به تنصيص پيغمبر(صلی الله علیه و آله)، علامت ايمان و بغض و دشمني علي را علامت نفاق مي داند.(1)

شما باوجود اين اعتقادات، با اعدا عدوّ علي دوست هستيد و مثل معاويه و بسر بن ابی ارطاة را دوست مي داريد و با دوستان علي و اهل بيت پيغمبر(صلی الله علیه و آله) و شيعيان علي دشمن مي باشيد!

ص: 306


1- . اشاره به روایت «یا عليّ لایُحبُّكَ الّا مؤمنٌ وَلا یُبغِضُكَ الّا مُنافقٌ؛ اي علي جز شخص مؤمن تو را دوست نمي دارد و جز منافق تو را داشمن نمي دارد». مسلم نیشابوری، صحیح، ج1، ص61، ابن جبر، نهج الایمان، ص 454.

مراتب ارتداد

س. شيعه مى گويند که همه اصحاب به جز تعداد اندکى که از هفت نفر بيشتر نيستند، مرتد شده اند.

سؤال اينجاست که بقيه اهل بيت، مانند فرزندان جعفر و على کجایند، آيا آنها هم مرتد شدند؟

ج. شيعه نمي گويد همه اصحاب به جز تعداد اندکي مرتد شدند. اصحاب پيغمبر(صلی الله علیه و آله) را تا حدود ده هزار و بيشتر احصا کرده اند. در بين آنها افراد بسياري بودند که اگرچه مشهور و معروف نبودند اما شيعه و حامي اهل بيت(علیهم السلام) بودند. اين افرادي که نام مي بريد از مشاهير صحابه مي باشند که هرکدام اعتبار هزار نفر و بيشتر را دارند.

علاوه بر اينكه، ارتدادي که مي گوييد درجاتي دارد و ارتدادي که احکام خاص را دارد با انکار صريح توحيد يا رسالت و يا يکي از ضروريات دين - که همه مسلمين بر آن اتّفاق دارند - ثابت مي شود.

فرزندان علي(علیه السلام) و فرزندان جعفر(علیهم السلام) و ديگران، همه شيعه بودند. بسياري از آنها در روابط با حکّام ستمکار به تقيّه عمل مي کردند، برای بعضي هم شرايط به صورتي پيش مي آمد که عليه حکومت قيام نمايند.

در طول تاريخ هميشه اهل بيت(علیهم السلام) و فرزندان آنان مظلوم بوده و در تواريخ معتبر همه آنها را نوشته اند و مظلوميت آنها به اندازه اي زياد بوده که شعراي نامداري مثل

ص: 307

دعبل و ديگران مواضع آنها را در اشعار حماسي خود سروده اند.

ص: 308

ارتداد خلفا و مبارزه با مرتدین

س. اگر چنان که شما مى گوييد اصحاب بعد از وفات پيامبر(صلی الله علیه و آله ) همه مرتد شدند، پس چگونه با مرتدان از قبيل اصحاب مسيلمه، ياران طليحة بن خويلد، پيروان اسود و سجاح و ديگران پيکار کردند و آنها را به اسلام بازگرداندند؟ آیا اصحاب وقتی طبق ادعای شما مرتد شده بودند نباید آنها را یاری می کردند، یا حداقل آنها را به حال خود وامی گذاشتند؟

ج. اين هم يک افتراست. اولاً چنان که گفتيم ارتجاع و ارتداد مراتبي دارد، به يک معنا، ترک يک سنّت نبوي يا اِعمال يک بدعت در دين ارتداد است و در آخرين درجه، انکار توحيد و بازگشت به بت پرستي ارتجاع است.

شما چقدر خلط مبحث مي کنيد؟ کساني که حکومت را به دست گرفتند بر اساس حفظ حکومت خود بايد با اصحاب مسيلمه و سايرين جنگ کنند.

اينها به عنوان اسلام روي کار آمده بودند و بايد شعایر اسلام را - مثل نماز، روزه و زکات و ممنوعيت معاصي؛ مثل زنا، لواط، شرب خمر و قمار - ترويج نمايند و با مسيلمه، طليحه، اسود و سجاح جنگ کنند؛ ترک آنها و نصرت آنها نفي خودشان بود و هرکس در بين مسلمين، منافق بود با مسيلمه ها جنگ مي کرد.

ص: 309

علّت پيدايش فرقه های مختلف

س. شيعه به گروه هاى زيادى تقسيم مى شوند كه به شدّت با يکديگر مخالف هستند و هر فرقه اى، فرقه ديگر را کافر مى داند، به عنوان مثال ميرزا على شيرازى فرقه بابيه را تأسيس کرد و ميرزا حسين على، فرقه بهاىى را بنيان گذارى کرد.

همه اين فرقه هاى شيعه در يک عصر و نزديک با هم پديد آمده اند.

ج. تعجّب است كه با اين همه گروه هاي بي شمار منحرف و فِرَق باطل كه از اهل سنّت، مخصوصاً از صوفيه آنها ظاهر شدند و فتنه هايي كه برپا كردند و حتّي جنگ هايي كه بين پيروان مذاهب اربعه واقع شد و به جان يكديگر افتادند - كه شرحش يك تاريخ چند جلدي مي شود - اين سخنان واهي را در مورد شيعه مي گوييد و بهايي گري را فرقه شيعه مي دانيد!

به نظر شيعه بهايي گري دين نيست بلکه يک حزب و باند سياسي است که انگليسي ها آن را تأسيس نموده براي اينکه بين شيعيان تفرقه ايجاد نمايند همان طوري که انگليسي ها وهابي گري را تأسيس نمودند تا ميان مسلمانان تفرقه انداخته و آشوب برپا نمايند.

بالاخره مي گوييم اين تشعّبات و فرقه گرايي ها كه به وسيله رياست خواهان و سياست مدارها پيدا مي شود، در همه ملل و امم هست و آن را نمي توان نقص اصل و به حساب ديگران گذاشت و حيف است كه آدم عاقل بر اين اساس، ردّ و ايراد

ص: 310

عنوان كند.

الآن و در زمان حاضر اين فرقه سلفيه و وهّابي معروف به تکفيري هستند که

عالم اسلام را ناامن و از مسلمان ها سلب امنيّت کرده اند. روزي نيست که جمعي از مسلمانان در پاکستان، افغانستان، عراق و نقاط ديگر کشته نشوند.

براي مسلمانان سبب شرمساري است که مسلمانان در کشور لائيک هند، در نهايت امنيّت باشند، امّا در بلاد اسلامي کسي امنيّت نداشته باشد و مردم دنيا مسلمانان را تروريسم بدانند.

ص: 311

دیدگاه سلمان، عمّار و مالک اشتر نسبت به خلفا

س. به اتّفاق همه ثابت است که سلمان فارسى در زمان خلافت عمر، فرماندار مدائن و عمّار، فرماندار کوفه بوده است. شيعه مى گويند كه اين دو نفر از شيعيان على بوده اند. پس اگر از ديدگاه آنها عمر مرتدّ بود، چرا آنها در زمان او پُست فرماندارى را قبول کردند و مالک اشتر هم مى گويد: إنّ اللهَ تَبَارَكَ وَتَعالى بَعَثَ فيكُمْ رَسُولَه مُحَمَّداً بشيراً ونذيراً ... ثُمَّ اسْتَخْلَفَ عَلَى النَّاسِ أبابَكْر فَسارَ بِسيرَتِهِ واسْتَنَّ بِسُنَّتِه، وَاسْتخْلَفَ أبوبكر عُمَر فاسْتَنَّ بِمِثل تِلْكَ السُّنَّة؛ ابوبکر خليفه پيامبر(صلی الله علیه و آله ) شد و او به شيوه پيامبر(صلی الله علیه و آله ) رفتار کرد و بعد از ابوبکر، عمر به خلافت رسيد و او نيز به شيوه ابوبکر رفتار کرد. چگونه است كه مالک اشتر ابوبکر و عمر را مى ستايد؟

ج. سيره اميرالمؤمنين(علیه السلام)، سيره اي الهي و صددرصد در راستاي حفظ مصالح اسلام و مسلمين بود. اين اشخاص هم به همان سيره مولا و امام خود عمل مي کردند و با حضور خود در اين مواضع و جوامع، اسلام را ياري مي نمودند.

عمر، ابوبکر، عمرو و زيد نزد آنها مطرح نبود. براي آنها، اسلام، قرآن، جهاد و دفع کفّار مطرح بود. درعين حال آنها براي فرمانداري اين شهرها از امام(علیه السلام) هم مأذون بودند.

در ارتباط با اين مسائل، فهم و رشد ديني و شعور سياسي لازم است نه اين

ص: 312

موضع گيري هاي جاهلانه و تفرقه انگيز!

در مورد قول مالک اشتر، اين جمله دوپهلو است. ضمير «بِسيرَتِهِ» راجع به سيره خود ابوبکر است نه سيره پيامبر(صلی الله علیه و آله) که عمر هم به قول و سيره او عمل کرد؛ سيره اي که در شورا به اميرالمؤمنين(علیه السلام) عرضه شد و اميرالمؤمنين که نفس

پيامبر(صلی الله علیه و آله) بود،(1)

از قبول آن امتناع ورزيد.

ص: 313


1- . آل عمران، 61؛ فرات کوفي، تفسير، ص86؛ طبرسي، مجمع البيان، ج2، ص764؛ فخر رازي، التفسير الکبير، ج8، ص86؛ حويزي، نورالثقلين، ج1، ص348 – 349.

گرایش برخی از صحابه به جاهلیّت

س. شيعيان همه اهل بيت را که در قرن اوّل بوده اند کافر قرار مى دهند؛ زيرا در روايت ها و منابع مورد اعتمادشان آمده است که بعد از پيامبر همه مردم مرتد شدند، به جز سه نفر: سلمان، ابوذر و مقداد و بعضى مى گويند فقط هفت نفر بر اسلام باقى ماندند، امّا از اين هفت نفر هيچ کس از اهل بيت نيست. پس شيعه همه را مرتد و کافر قرار داده اند.

به آنها مى گوييم که آنان که اموال، خانه و ديارشان را به خاطر خدا و پيامبرش به ميل خود ترک گفتند، چگونه مى توان گفت که آنها به خاطر شهوت و حبّ ریاست مرتد شدند.

ج. معاذالله که شيعه جميع اهل بيت(علیهم السلام) يا يک نفر از آنها را از قرن اول تکفير کرده باشند.

شاعر عرب جواب اين سؤال را چه خوب داده است:

لَقَدْ عَجِبُوا مِنْ اصْحابِ أحْمَد إذ رَضُوا***بِ--تَقْديمِ ذی جَهْلٍ وَتأخير ذی فَضْلٍ

وَأصْ--حابُ م-ُوسى في زَمانِ حَياتِهِ***رَضُ-وا بَدَلاً عَ-نْ خَالِقِ الكَون بِالعِجْلِ(1)

ارتداد و بازگشت مراتبي دارد. سست شدن اشخاص در بعضي مواضع، ارتداد و

ص: 314


1- . هرآینه تعجب کردند از اصحاب حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) که چگونه راضی شدند به تقدم جاهلی بر فاضلی و از اصحاب موسی که در زمان حیات او راضی شدند عوض خالق جهان گوساله را بپرستند.

گرايش به جاهليت است: )وَمَايُؤْمِنُ أكْثُرُهُم بِاللّهِ إلا وُ هُم مُشْرِكونَ((1)

لذا پیامبر(صلی الله علیه و آله) می فرماید:

«إِنَّ الشِّرْكَ أَخْفَى مِنْ دَبِيبِ النَّمْلِ عَلَى صَفَاةٍ سَوْدَاءَ فِي لَيْلَةٍ

ظَلْمَاء».(2)

اين سه نفر (سلمان، ابوذر و مقداد) در ايمان به خدا ذرّه اي متمايل به غير خدا نشدند نه اينکه ديگران همه مرتد و کافر شده باشند.

پس شيعه همه را کافر نمي دانند، ولي مثل اهل سنّت که همه حتّي منافقين را مسلمان، عادل و مقتداي خود مي داند هم نيستند كه ندای «الصّحابة كُلُّهُم عُدولٌ» سر بدهند، كه قرآن، سنّت، عقل و تاريخ آن را ردّ می كند!

ص: 315


1- . یوسف، 106؛ «و بيشتر آنها كه مدعى ايمان به خدا هستند، مشركند».
2- . حر عاملی، وسائل الشیعه، ج16، ص254 - 255؛ «شرک مخفی تر از راه رفتن مورچه بر سنگ صاف در شب تاریک است».

مروان از منظر شیعیان

س. شيعيان هميشه به مروان بن حکم حمله مى کنند و هر زشتى را به او نسبت مى دهند. سپس برخلاف اين، در کتاب هايشان روايت مى کنند که حسن و حسين پشت سر مروان نماز مى خواندند! و عجيب اينجاست که معاويه پسر مروان با رمله دختر على ازدواج کرد؛ و همچنین زینب بنت الحسن المثنّی با نوه مروان ولید بن عبدالملک، و ولید با نفیسه بنت زید بن حسن بن علی ازدواج کرد.

ج. شيعيان ازاين جهت که (حَکَم) پدر مروان مورد غضب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بود و او را پيامبر(صلی الله علیه و آله) از مدينه بيرون کرد با او دشمني مي کنند و مروان هم که از جرثومه هاي گناه و متظاهر به محرمات بود و حتي در زمان ابوبکر و عمر حکم پيامبر(صلی الله علیه و آله) درباره حَکَم اجرا شد و نگذاشتند او به مدينه بيايد ولي عثمان وي را به مدينه برگرداند(1) ما ازاين جهت با آنها مخالف هستيم که رسول الله(صلی الله علیه و آله) با آنها مخالف بود ولي شما که آنها را دوست داريد بايد پاسخگو باشيد که چرا برخلاف نظر پيامبر(صلی الله علیه و آله) رفتار مي کنيد.

امّا ازدواج هايي كه به آن اشاره کرده ايد، چنانچه مکرّر جواب داديم برحسب ظواهر و متعارف بود و مسئله مهمّي نيست كه شما برای به حاشيه كشاندن بحث اصلی وصايت رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، آن را مكرّر مطرح می كنيد.

ص: 316


1- . يعقوبي، تاريخ، ج2، ص163 – 164؛ مسعودي، مروج الذهب، ج2، ص343؛ ابن اثير جزري، الکامل في التاريخ، ج4، ص166.

تسلّط علمای شیعه به ادبیات عرب

س. بسياری از علمای شيعه به خصوص در ايران، زبان عربی بلد نيستند. پس چگونه احکام را از کتاب خدا و سنّت پيامبر(صلی الله علیه و آله ) استنباط می کنند؟

ج. انسان نمي داند به اين نادانان که آنها را اگر اجهل النّاس بگوييم باز هم کم گفته ايم چه بگوييم؟

علما و فقهاي شيعه از عصر اول تا امروز؛ داراي دقيق ترين آرا و نظريات و محکم ترين فتاوا مي باشند و هرگز آنان از ساير علما کم نياورده اند بلکه نظراتشان محکم تر و مستدل بوده و هست و بين آنها بعضي عرب زبان و بعضي عجم بوده اند.

اينها هستند كه کتاب ها و تأليفاتشان در فقه در معرض مطالعه و اظهارنظر فقهاي شيعه و سنّي است. به زبان عربي اگر سخن نمي گويند، تسلّط آنها بر دقايق اين عبارات و تفسير و شرح روايات و آيات، شگفت انگيز است.

اين سؤال عاميانه را هيچ يک از علمای اهل سنّت نکرده اند ولي از سلفي هاي بي سواد که حرمين را مرکز جهالت نموده اند و در اساس نظراتشان، با همه مظاهر علم و صنعت فعلي مخالفند و با حربه تکفير، مسلمانان و معتقدترين اشخاص به توحيد و داناترين مردم به معاني توحيد را تکفير مي کنند و اگر کسي معتقد نباشد که آفتاب به دور زمين گردش مي کند او را کافر مي گويند؛(1) از کسانی که براي خدا دست، پا، چشم و اعضا

ص: 317


1- . عبدالكریم بن صالح حمید در كتاب هداية الحيران في مسألة الدوران، ص12 – 13، این فتوا را از گوينده نقل و از آن دفاع می كند.

معتقدند و نه قرآن مي فهمند و نه سنّت، حديث و روايت، بيش از اين انتظار نيست!

ص: 318

ادعاي تناقض و ناهماهنگی در روایات شیعه

س. شیخ طوسى در مقدمه تهذيب الاحکام مى گويد: «يکى از دوستان در مورد تباين، تضاد و تناقضى که در احاديث اصحاب ماست که هيچ روايتى نيست مگر آن که در مقابل آن روايتى مخالف با آن نباشد، با من مذاکره کرد و چنان اين احاديث مخالف همديگرند که از بزرگ ترين اعتراضات مخالفان ما بر مذهب ما همين تضادّ اخبار و روايات است...».

این چه حرفی است كه بزرگان شیعه می زنند و چگونه به روایات متضاد استناد می كنند؟

ج. اين صورت در روايات اهل سنّت بيشتروبيشتر است، مثل بخاري که صحيح خود را از بين ششصدهزار حديث استخراج کرده(1)، همين عقيده را نسبت به روايات داشته است، حتّي رواياتي را که با مذهب و سياست خلفا معارض مي شده يا در فضایل اهل بيت(علیهم السلام) بوده ترک کرده اند.

شيوخ بزرگشان و محدّثين آنها يکديگر را جرح نموده اند و روايات را از اعتبار ساقط کرده اند.

امّا مطلبي که شيخ طوسی در مقدمه تهذيب الاحکام بيان نموده، تضاد و تخالف ظاهري است که بيشتر افراد در مراجعه به روايات به اشتباه مي افتند و گمان خلاف

ص: 319


1- . خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج2، ص9؛ ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ج52، ص72؛ مزي، تهذيب الکمال، ج24، ص442؛ ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج12، ص402؛ همو، تاريخ الاسلام، ج19، ص249.

مي کنند. شيخ و ديگران با توضيحاتي که مي دهند و مدلول روايات را بررسي مي نمايند، اين توهّم را - که براي اشخاص ناوارد پيش می آيد - رفع نموده اند.

اين تعارضات در روايات شيعه، تعارض حقيقي نيست، مثلاً يکي از تعارضات

ظاهري، تعارض به اطلاق و تقييد و يکي تعارض به عام و خاص و تعارض به اجمال و تفصیل و يکي که خيلي زياد است تعارض بين حقيقت و مجاز است و الّا غرض شيخ اين نيست که - العياذ بالله - پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) يا اوصيا و ائمه(علیهم السلام) تناقض گويي داشته اند.

اين توهّم که براي اشخاص بي اطلاع نسبت به قرآن مجيد هم پيش آمده و اشخاص مغرض آن را مطرح کرده اند، که بالخصوص علما در ردّ اين توهّم نسبت به قرآن مجيد کتاب هاي مخصوص و علمي نوشته اند.

ص: 320

جایگاه نماز جمعه در مذهب شیعه

س. چرا بسياری از شيعيان، نماز جمعه نمی خوانند بااينکه به صراحت در سوره جمعه به اقامه نماز جمعه امر شده است.

اگر بگويند نمازجمعه تا وقتی مهدی ظهور کند تعطيل است، می گوييم آيا انتظار برای مهدی می تواند تعطيل کردن اين امر عظيم را توجيه نمايد؟

ج. شيعه در انعقاد نمازجمعه شرط مي دانند که امام عادل يا منصوب از طرف امام باشد، چون مقام بسيار مهمّی است و استفاده هاي آن مخصوصاً در مقاصد اجتماعي و سياسي بسيار است.

ازاين جهت نمي توان انعقاد آن را به وسيله هرکسي مشروع دانست. اين شما هستید كه به هرکس برسید حتّي ظالم ترين و شقي ترين حکّام كه باشد، اقتدا مي نمايید و ازاين جهت همواره در طول تاريخ نمازجمعه مورد سوء استفاده حکام، طواغيت و اشقيا قرار گرفت.

ص: 321

قراردادن مواضع سجده در نماز بر زمین

س. علمای شيعه می گویند در حال سجده باید هشت عضو بر روی زمین باشد (پیشانی، بینی، دو کف دست، دو زانو و دو سر انگشتان پا)، به همین سبب از تربت استفاده می كنند. پس چرا شیعه همه اعضاى هشت گانه سجده را بر تربت قرار نمی دهند؟

ج. بحث بين شيعه و سنّي، بحث پایه ای و پيشوايي و امامت بر امور دين و دنياي مردم است و به اين بحث هاي عاميانه که جواب آن بر هرکسي كه اندکي با فقه آشنا باشد واضح است، ارتباط ندارد.

بحث، بحث مفاد حديث و احاديث متواتر ثقلين(1)، تفسير آيه تطهير(2)، آيه مباهله(3)، آيه )بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّك((4) و بحث از واقعه تاريخي غدير(5) است.

اينکه در سجده، وضع جبهه بر ارض واجب است و به آن محقّق مي شود و سایر اعضا اگر ملامس با زمين نباشد، بحث فقهي بسيار کوچکي است. هزارها مسائل فقهي در ابواب فقه هست که در بسياري از آنها، فتواي فقهاي شيعه و سنّي تفاوت

ص: 322


1- . احمد بن حنبل، مسند، ج3، ص59؛ ترمذي، سنن، ج5، ص328 - 329؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج3، ص65 - 67.
2- . احزاب، 33.
3- . آل عمران،61.
4- . مائده، 67؛ «آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، به طور کامل (به مردم) برسان!».
5- . احمد بن حنبل، مسند، ج4، ص281، 372؛ نسائی، خصائص اميرالمؤمنين، ص93 - 98؛ همو، السنن الكبری، ج5، ص45؛ حاكم نيشابوری، المستدرك، ج3، ص109، حديث533.

دارند؛ علاوه بر اين اختلاف فتوا بين خود علماي اهل سنّت آن قدر زياد است که تعجب آور مي باشد، به علاوه اشکال در اصل سؤال شما وجود دارد؛ زیرا شیعه قائل به

مواضع هفت گانه است نه هشت گانه خوب بود با مطالعه طرح سؤال می شد.

ص: 323

پرهیز از گناه، اثر دوستی حضرت علی(علیه السلام)

س. شيعيان به پيروان خود جرئت داده اند تا مرتکب هرگونه گناهی بشوند، زيرا به آنها مى گويند که چون شما على را دوست داريد هر گناهى مرتکب شويد اشکال ندارد.

ج. هرگز چنين نيست. مذهب شيعه اهل بيت(علیهم السلام) سخت گيرترين همه فِرَق مسلمان ها در انجام واجبات و ترك محرّمات مي باشد.

مظاهر زندگي آنها، كسب وكار، سياست، تجارت، فرهنگ و تعليم وتربيت آنها بر اساس مراقبت تامّ و تمام از احكام خدا و قرآن مجيد است.

همان گونه که آيات تشويق به توبه و استغفار )إنَّ اللّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً((1) و )إنَّ اللّهَ لايَغْفِرُ أنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشَاء ((2) و رواياتی، مثل «التَّائِبُ مِنَ الذَّنْبِ كَمَنْ لَا ذَنْبَ لَه»(3) هيچ يک سبب جرئت بر گناه نمي شود، روايات «حُبُّ عَلِيٍّ جُنَّة»(4) نيز موجب جرئت بر گناه نمي شود، بلکه سبب احساس پرهيز بيشتر از گناه مي شود.

ص: 324


1- . زمر، 53؛ «همانا خدا همه گناهان را مى آمرزد».
2- . نساء، 48، 116؛ «خداوند (هرگز) شرك را نمى بخشد! و پايين تر از آن را براى هركس (بخواهد و شايسته بداند) مى بخشد».
3- . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج11، ص181؛ «کسی که از گناه توبه کند مانند کسی است که گناه ندارد».
4- . مجلسی، بحارالانوار، ج39، ص258؛ «دوستی و محبّت علی (علیه السلام) سپر (آتش جهنم) است».

كراهت پوشیدن لباس سیاه

س. کلينی در کتاب کافی روايت می کند که گفت: «سياه پوشيدن مکروه است مگر در سه چيز: موزه، عمامه و عبا».

از اين دسته روایات در كتب شیعه فراوان دیده می شود.

سؤال اين است که چرا شيعه با نهی ائمه خود سياه می پوشند و لباس سياه را لباس سيّدهای خود قرار داده اند؟

ج. اين گونه بحث ها مربوط به فقه است و اظهارنظر پيرامون آن و تفاصيل آن محتاج به اجتهاد و استنباط است و به مسئله تشيّع و تسنّن و مشروعيّت و عدم مشروعيّت حکومتي که پس از پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در آن جوّ خاص برقرار شد ارتباط ندارد.

در اينکه از اين روايات، عموم استفاده مي شود و دليل مخصّصي بر آنها وارد شده يا نه و دلالت آنها بيشتر از کراهت نيست که آ ن هم با انطباق عنوان راجح بر آن منتفي مي شود و در بعضي موارد عنوان مستحب پيدا مي کند، اينها فروع و مسائلي است که فقه به آن جواب مي دهد. فرضاً اگر دلالت همه را بر کراهت مطلق يا حرمت مطلق بدانيم، مخالفت عملي بعضي يا جمعي، نه تشيّع را باطل مي کند و نه دليل برحق بودن تسنّن مي شود.

اختلاف فقها در فروع بسيار است. فرقي که هست اين است که شيعه در فقه، فقط به نصوص قرآني يا روايي عمل مي نمايد و برحسب اخبار ثقلین، اقوال ائمه(علیهم السلام) را در

ص: 325

دين حجّت مي داند و به رأي و قياس و استحسان فتوا نمي دهد.

ص: 326

ازدواج موقت در مذهب شیعه

س. آيا ائمه صيغه (ازدواج موقت) کرده اند؟ پسرانى که از صيغه دارند چه کسانى هستند؟

ج. اهل بیت(علیهم السلام) ترغيب و تشويق به ازدواج موقت فرموده اند، ولي در تاريخ زندگي و سيره ايشان از خودشان اين اقدام به نظر نرسيده است؛ با اين وجود «عَدَمُ الوجْدانِ لايَدُلُّ عَلى عَدَمِ الوُجُودِ»(1) به علاوه اينکه، بعضي خصوصيات مباح ديگر هم از آنها ضبط نشده است.

شما چون می دانيد، اگر سؤالات اساسی مربوط به اصل جانشينی بعد از پيامبر(صلی الله علیه و آله) و تنصيص آن حضرت بر ولايت اهل بيت(علیهم السلام) را بپرسيد محكوم می شويد، مكرّر به حاشيه می رويد و سؤالاتی كه هيچ دخلی به مسائل اصلی ندارد مطرح می كنيد.

اگر مرد میدان تحقیق هستید، منصفانه به دنبال پاسخ این سؤال باشید که چرا به قول شما پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای بعد از خود جانشین تعیین نکرده ولی ابوبکر این کار را کرد؟ آیا نعوذ بالله عقل ابوبکر بیشتر از پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود؟!

ص: 327


1- . «پیدا نشدن چیزی دلیل بر نبود آن نیست».

کفر فرقه قادیانی

س. فرقه قاديانى به خاطر ادّعاى نبوّت براى رهبرشان کافر هستند. پس آنها با شيعه که مى گويند ائمه شان داراى ويژگى هاى پيامبران و حتّى بيشتر از آن هستند چه فرقى دارند؟ شیعه باید فرق های اساسی امام و پیامبر(صلی الله علیه و آله) را بیان کنند، و آیا پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمده تا ما را به آمدن دوازده امام مژده دهد و آیا امامان مانند پیامبر(صلی الله علیه و آله) معصوم اند؟

ج. کفر فرقه قادياني از جهت انکار بعض ضروريات دين است، مثلاً در مورد عيسي(علیه السلام) با نصاري هم عقيده اند و قرآن مجيد را که مي فرمايد: )مَاقَتَلُوُه وَ مَا صَلبُوهُ وَ لكِن شُبِّهَ لَهُم((1) منکر شده اند.

احمد قادياني مؤسس اين فرقه در کتابي که براي امان الله خان پادشاه افغان نوشته، صريحاً آن را انکار نموده است.

امّا ادّعای نبوت و پيغمبري به صراحت از او - اگر هم شنيده شده باشد - همه پيروان او، به او نسبت نمي دهند.

به هرحال آنها فرقه اي هستند که خود را مسلمان معرفي مي کنند و در ابتدای تشکيل پاکستان هم در دولت آنجا عضويت يافتند و ظفرالله خان به وزارت خارجه رسيد.

ص: 328


1- . نساء، 157؛ «نه او را كشتند، و نه بر دار آويختند لكن امر بر آنها مشتبه شد».

عمده هويّت آنها وابستگي تامّ و تمام به انگليسي ها بوده و هست که بر اساس قاعده و سیاست فرق ندارد. اينها مثل بهايي ها و مثل ده ها افراد ديگر و خلاصه

وهّابي ها همه تحت حمايت انگليسي ها بوده و هستند، امّا شيعيان علي و اهل بيت(علیهم السلام)، که سران نخستين آنها از اصحاب بزرگ پيغمبر(صلی الله علیه و آله) و بعد از تابعين بزرگوار و تابعين تابعين تا امروز از بزرگ ترين رجال علم و فضيلت بوده و هستند.

مقصود از اينکه مي گويند: شيعه تمام ويژگي هاي پيغمبران(علیهم السلام) را براي امامان(علیهم السلام) قائلند، چه ويژگي هايي را مي گويند؟ آن ويژگي هاي پيغمبر(صلی الله علیه و آله) را بيان کنيد. شيعه هيچ يک از ويژ گي خاصّ انبيا(علیهم السلام) را براي ديگران نمي گويد.

ويژگي نبيّ و پيغمبر، وصف خاصي است که او به اعتبار خصوص اين مقام، آن را دارا و لازم ملزوم اوست، فضايلي که مختص به نبيّ به عنوان أنّه النبیّ است براي احدي غير از نبيّ نيست ولي فضايل غيرمختص به نبيّ براي امامان و اوليا ثابت است.

در اينجا بايد مسائل مهمّي، مثل فرق بين نبيّ و رسول و فرق بين امام و پيغمبر مطرح شود تا معلوم گردد كه شيعه در اين مسائل، محکم ترين عقايد را دارا مي باشد.

جاي شگفتي است که اين به اصطلاح سنّي ها، فرقه قادياني را که همه مردم دنيا مي دانند و از احمد قادياني در اين عصر ما آغاز شده، با شيعيان اميرالمؤمنين(علیه السلام) که در رأس آنها سلمان، ابوذر، مقداد، عمار ياسر و جمعي ديگر قرار دارند و در همان عصر پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به اين عنوان شناخته شده بودند، قياس مي کنند! فرقه اي که پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) آنها را به عنوان شيعه معرّفي کرد.(1)

ص: 329


1- . سیوطی، الدرّالمنثور، ج6، ص379 و دیگر منابع اهل سنّت.

فرقه اي که بزرگ ترين مکتب اسلامي و قرآني را که هزاران شخصیت بزرگ در علم و حديث و نوابغ دين، ايمان، دانش و ادب به عالم اسلام تحويل داده را ظالمانه و گستاخانه – آنها را که افتخار همه مسلمانان هستند - با فرقه مجهول الهویه يا

معلوم الهویه گمنام، نام مي برند! و به دروغ نسبت هاي ناروا به شيعيان مي بندند.

در حقيقت بايد گفت که شما نه اسلام واقعي را شناخته ايد و نه پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) را و نه دستورات دين مبين اسلام را، شما اگر مي خواهيد اعتقادات قوي و مستدل داشته باشيد بياييد از علي(علیه السلام) و جانشينان او که همه از پيامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) نقل مي کنند بياموزيد که راه نجات همين است و بس.

ص: 330

کمک گرفتن از ذمّی ها بر ضدّ مرتدین

س. در اين زمان وقتى علماى اهل سنّت حرمين فتوا دادند که کمک گرفتن از کافران در مقابل بعثى هاى مرتد، در حال ضرورت جايز است، شيعيان کار علماى اهل سنّت را تقبيح کردند، امّا علامه حلّى در منتهى المطلب فى تحقيق المذهب نقل مى کند که شيعيان به جز طوسى همه بر اين اجماع کرده اند که کمک گرفتن از ذمّى ها براى جنگيدن با شورشيان جايز است. اين تناقض چگونه قابل حل است؟

ج. فرق است بين جواز استعانت از اهل ذمّه - که در پناه اسلام و ذمّه مسلمين و تحت قيادت حاکم اسلام عمل مي کنند - و عمل براي کفار به عنوان مواجهه با بعثي ها.

در حقيقت، مستعين و مستعان و من يعان عليهم در خط سياسي مستقل اسلام نيستند و بعثي ها کافرند. آن کفّاري که علمای اهل سنّت استعانت از آنها را تجويز مي کنند نيز کافرند.

متأسفانه طوري عمل مي کنند که هر طرف غالب شود، غلبه اسلام نيست.

حکومت هاي بلاد عربي تا قبل از اين بيداري اسلامي، همه در حمايت و تحت نفوذ و استخدام غرب بوده اند؛ ليبي، تونس، مصر، يمن، الجزاير، اردن و با کمال تأسف حکومت به اصطلاح سعودي حرمين يعنی آل سعود و آل خليفه در بحرين و سايرين؛ کدام استقلال اسلامي دارند؟ کفار، مسلمانان را در بين خودشان همه را و هرکدام را برابر يکديگر قرار داده اند و واحدهاي کوچک تشکيل داده اند تا بر همه

ص: 331

سيادت داشته باشند.

با کدام بعثي ها درگير هستيد؛ با بعثي هاي عراق شما درگير بوديد يا با هم پيمان و شريک جنايات با رژيم غاصب اسرائيل! شما همکار و هم پيمان عليه مسلمانان

مي باشيد، آن وقت استعانت به کفّار، يعني اسرائيل و آمريکا را براي مواجهه به قول شما با بعثي ها که با اسرائيل درگيرند به نفع آنها جايز مي دانيد!

ولي سؤال مهم از شما اين است که اگر بعثي ها کافر هستند پس چرا شما و حکومت سعودي الآن آنها را کمک مي کنيد، چرا هر روز با کمک اسلحه هاي شما بعثي هاي عراق تعداد زيادي از شيعيان را در عراق به خاک و خون مي کشند و شما از اين کفار حمايت مي کنيد و بلکه آنها را تشويق و ترغيب هم مي کنيد.؟ واقعاً براي ما جاي تعجب است که اين چه اسلامي است که شما داريد. کساني را که با عقيده باطل شما همراه نباشند کافر دانسته و کشتن آنها را واجب مي دانيد؟ (و على الاسلام السلام) اين است که آيين شما با اسلام واقعي فرسنگ ها فاصله دارد.

ص: 332

جایگاه زید بن علی در بین شیعیان

س. شيعه می گوید: هرکسى از اهل بيت ادّعاى امامت کند و چيزهاى خارق العاده اى که نشانگر صدق و راستى او هستند ارائه دهد امامت او ثابت مى شود، امّا با آنکه زيد بن على ادّعاى امامت کرد، شيعيان امامت او را نپذيرفتند؟

ج. از عقايد اصلی شيعه اين است كه، امامت با نصّ حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) بر امامت شخص و يا نصّ امام قبل بر امامت امام بعد ثابت می شود و امور خارق العاده و معجزات، تأييدكننده آن نصّ است.

امّا زيد فرزند امام علي بن حسين(علیهما السلام)، از بزرگان فرزندان امام و عالم ترين آنهاست كه امام خود را رها نكرد و امام او بعد از پدر بزرگوارش، برادرش امام محمد باقر(علیه السلام) است كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) به جابر بن عبدالله انصاری بشارت داد كه امام باقر(علیه السلام) را درك می كند و به او فرمود: «هر وقت او را درك كردی، سلام مرا به او برسان».(1)

زید کسی بود که وقتي از ابو بكر و عمر از او مي پرسيدند، تقيّه مي كرد، ولي در جنگ با بني اميه هنگامی که احساس شهادت نمود، فرمود: آنكه از من از ابوبكر و عمر سؤال مي كرد كجاست؟ آن دو نفر مرا به اين حال نشاندند.(2)

ص: 333


1- . طبرانی، المعجم الاوسط، ج6، ص12 - 13؛ ابن عساكر، تاریخ مدینة دمشق، ج54، ص257؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج10، ص22؛ و دیگر مصادر معتبر اهل سنّت.
2- . شوشتری، الصوارم المهرقه، ص243؛ همدانی، الالفاظ الکتابیه، ص163.

دیدگاه شیعه نسبت به زیدیه

س. شيعيان، زيديه را کافر قرار مى دهند بااينکه زيديه دوستداران اهل بيت هستند. پس مى فهميم که معيار نزد شيعه، دشمنى با اصحاب است، نه دوستى با اهل بيت.

ج. اين اصل از اصول قرآني اسلام است: حُبّ فى الله وبغض فى الله. هم حب اولياءالله و هم بغض اعداء الله را هر مسلمان و مؤمني بايد داشته باشد و شيعه به هر دو التزام دارد.

زيديه نيز از شيعيان هستند و در اعتقاد به خلافت بلافصل اميرالمؤمنين علي(علیه السلام) با شيعه اثني عشري متفق و موافق اند.

شخص حضرت زيد از بزرگان اهل بيت(علیهم السلام) و همه شيعيان بر جلالت قدر او هم عقيده اند.

آن بزرگوار وقتي از ابو بكر و عمر از او مي پرسيدند، تقيّه مي كرد، ولي موقعي كه در جنگ با بني اميه به واسطه جراحات، احساس شهادت نمود، فرمود: آن شخصي كه از من از ابوبكر و عمر سؤال مي كرد كجاست؟ هُمَا أقَامَانى هذَا الْمَقَامَ؛ آن دو نفر مرا به اين حال و به اين روز انداختند.(1)

ص: 334


1- . شوشتری، الصوارم المهرقه، ص242؛ همدانی، الألفاظ الكتابيه، ، ص163 (باب في ضد التعاون و التناصر).

احادیث مشترك بین شیعه و اهل سنّت

س. احاديث زيادى در کتب شيعه از اهل بيت نقل شده که با روايات اهل سنّت مطابق اند. رواياتى هم نزد اهل سنّت است، امّا شيعيان آن را به بهانه اينکه ازروى تقيّه گفته شده اند، تأويل مى کنند چون که با ميل آنها مطابقت ندارند.

ج. مشترکات شيعه و سنّي در فقه بسيار است و فقه شيعه بر اساس استفاده از کتاب، سنّت و احاديث مرويه از اهل بيت(علیهم السلام) بنا شده است كه هم از جهت مصادر روايي، فروع فقهي را از معتبرترين روايات دريافت مي نمايند و هم به واسطه آنکه پشتوانه حجّت، مثل احاديث ثقلين(1) دارند اقوال اهل بيت(علیهم السلام) را حجّت مي دانند و ازاين جهت در هيچ موردي از پيش خود و به مثل استحسانات و قياس نياز ندارند!

ولي ازطرف ديگر چون فقه اهل سنّت بر پايه اين موازين ناقصه و اعتماد بر اقوال و آراي کساني که رأي و قولشان حجيت شرعي ندارد قرار دارد، با فقه شيعه و نصوص معتبر مخالفت دارد؛ از اينجاوآنجا و از هرجا شده فقه ساخته اند و اتّکاي آنها به نصوص وارده از شخص رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بسيار نادر است.

رأي مثل سفيان ثوري يا حسن بصري يا اوزاعي يا مالک يا احمد و عمرو و زيد چه اصالتي دارد و همچنين رأي يک صحابي به خصوص اگر با آراي دیگران معارض باشد اصالتي ندارد.

ص: 335


1- . احمد بن حنبل، مسند، ج3، ص59؛ ترمذی، سنن، ج5، ص328 – 329؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج3، ص65 – 67.

شيعه برحسب محکم ترين نصوص نبويّه معتقد است که اگر همه صحابه به رأيي

باشند و امام علي(علیه السلام) به رأيي خاص باشد، به رأي آن حضرت عمل مي کنند و فقط آن را حجّت مي دانند و حکم الله را هم به عدد آراي اشخاص، متعدد نمي گويند. حکم واقعي واحد است و حاصل آنکه؛ در روايات شيعه، رواياتي که آراي شخصي اهل سنّت را تأييد کند وجود ندارد.

ص: 336

قواعد پذیرفتن روایات در مذهب شیعه

س. شيعه، روايات کسى که امامى از ائمه شان را قبول نداشته باشد ردّ مى کنند و روايات اصحاب را به همين خاطر قبول ندارند، امّا روایات مثل فطحيه، واقفيه و ناووسيه را كه امامت برخى از ائمه را قبول ندارند، مورد اعتماد قرار مى دهند!

ج. در نقل حديث از پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله)، شيعه بر اساس استوارترين ضوابط عقلي و عرفي عمل مي نمايند و چنان نيست که شما مي گوييد.

شيعه حديثي را که ازطريق صحابه، يعني به اسناد متصل به صحابه از شخص حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) باشد، اگر آن صحابي نقطه ضعفي که پيش عقلا از مثل او سلب اعتماد مي شود نداشته باشد، آن را مي پذيرند و به آن عمل مي كنند.

در تاريخ، حديث و سيره همه ازنظر شيعه تحت شرايط مقبول اگر از اهل سنّت باشد قبول مي نمايند، البته خصایص و مقام عصمت و امامت ائمه(علیهم السلام) و علم آنها را براي احدي غير از آنها قائل نيستند و همين طور هوايي و گزاف هر صحابي را عادل نمي دانند و شعار بی دليل و غيرمنطقی «الصّحابة كُلُّهُم عُدولٌ» شما را سر نمی دهند.

ص: 337

اعتبار روایات كتاب شریف كافی

س. مگر شيعه نمى گويد كه بيشتر روايت های کتاب کافى ضعيف هستند و چيز صحيحى جز قرآن نداريم. پس چرا به دروغ مى گويند که کافى، شرح و تفسير قرآن است!

ج. شيعه مي گويد هر حديثي که عندالعقلاء معتبرالصدور باشد معتبر است و بااين وجود، در عقايد و مطالب اصولي، به خبر واحد معتبر هم عمل نمي کند.

در کافي، همه روايات صحيح؛ چه در اصول و چه در فروع، شرح، بيان و تفصيل قرآن است و اگر خبري به فرض با قرآن کريم مباينت به تباین داشته باشد که حتي مقيّد اطلاق يا مخصّص عام يا تفسير لفظ نباشد، آن را طرد و طرح مي نمايند.

اين روش بزرگان و دانشمندان شيعه در مواجهه با روايات است. نمی دانم شما از كجا می گوييد كه شيعه همه روايات كافی را تفسير قرآن می داند؟!

شما چرا از روايات خودتان در کتابي که آن را از صحيح ترين کتب حديث معرفي مي شود، (صحيح البخاري) نمي گوييد كه صاحب آن خود از دشمنان اهل بيت(علیهم السلام) است و کسي است که از اعدا عدوّ اهل بيت(علیهم السلام) و انصب نواصب، مثل حريز بن عثمان که اميرالمؤمنين(علیه السلام) را - که پيغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرموده بود: «مَنْ سَبَّ عَليّاً فَقَدْ سَبَّنی»(1)- هر شبانه روز يکصدوچهل مرتبه لعن و سب مي کرد، از زیاد بن ثعلبه که

ص: 338


1- . احمد بن حنبل، مسند، ج6، ص323؛ «هرکس علی را ناسزا گوید مرا ناسزا گفته است».

حسنین(علیهما السلام) را سب می نمود(1) و از عمران بن حطان و جماعتي از اين رديف مردم،

روايت نقل مي کند! ولي از مثل امام جعفر صادق(علیه السلام) يک روايت هم نقل نمي کند و حال اينکه در صحيح مسلم از آن حضرت روايت نموده و يکي از آن روايات در مورد حج است(2) و ابوحنیفه می گوید: امّت در مسائل حج عائله امام صادق(علیه السلام) هستند(3) و از این حدیث چهارصد حکم شرعي در مورد حج استفاده مي شود.

همين بخاري رواياتي را نقل کرده که حاکي از عدم معرفت او به نبوّت و مقام رسالت است.

او کسي است که حتّي از بعض صحابه، مثل ابوالطفيل عامر بن واثله به جرم تشيّع و ولاي اهل بيت(علیهم السلام) روايت نکرده است.

اين بخاري کسي است که در کتاب أوسط - که اسماي خلفا و امرا را ذکر کرده - از اميرالمؤمنين(علیه السلام) اين نفس رسول(صلی الله علیه و آله)(4) نام نمي برد و ... .

ص: 339


1- . ابن حبان بستی، المجروحین، ج1، ص268؛ ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج2، ص210.
2- . مسلم نیشابوری، صحيح، ج4، ص38 - 43.
3- . «لَوْلا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ مَا عَلِمَ النَّاسُ مَنَاسِكَ حَجِّهِم.»؛ «اگر امام صادق(علیه السلام) نبود مردم مناسک حج خود را نمی دانستند». صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص519.
4- . آل عمران، 61؛ فرات کوفي، تفسير، ص86؛ طبرسي، مجمع البيان، ج2، ص764؛ فخر رازي، التفسير الکبير، ج8، ص86؛ حويزي، نورالثقلين، ج1، ص348 – 349.

حجیّت اجماع از دیدگاه شیعیان

س. همدانى عالم شيعه در مصباح الفقيه مى گويد: طبق نظر متأخرين، معيار براى حجيت اجماع اين نيست که همه اتفاق کنند و نه لازم است که در يک عصر همه اتفاق نمايند، بلکه دليل براى حجّيت اجماع اين است که رأى معصوم را به طريق حدس زدن و تخمين کشف کنيم.

آنها رأى امام غایب را - که تأییدکننده اجماع است - ازطريق حدس زدن مى شناسند. چرا شیعه حدس و گمان خود را محور قرار مى دهند، ولی اجماع سلف را معتبر و معيار قرار نمى دهند؟

ج. ازنظر شيعه، اجماع، حجّت و معتبر است، چون رأي امام معصوم را نيز شامل است، چنان که اجماع تمام صحابه معتبر است چون مشتمل بر رأي علي(علیه السلام) است؛ و اين اعتبار، همان اعتبار روايت مقطوع الصدور از حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) و از هريک از اهل بيت معصومين آن حضرت(علیهم السلام) است که به نصّ حديث ثقلين(1)، مصون از خطا و بيان خلاف واقع مي باشند.

ما اجماع واقعي سلف را حجت مي دانيم که همه امت ازجمله حضرت علي در آن اجماع باشند و الّا اگر علي(علیه السلام) وعده زيادي از صحابه در آن اجماع نباشند اين را اجماع نمي ّشناسيم.

ص: 340


1- . احمد بن حنبل، مسند، ج3، ص59؛ ترمذی، سنن، ج5، ص328 - 329؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج3، ص65 - 67.

امّا اجماع حجّت بر اساس حدس، غير از آن اجماعِ جميع است، اجماع حدسی به این معناست که اگر جمعي از اکابر علما و اصحاب ائمه(علیهم السلام) بر يک رأي اتفاق داشته باشند اگرچه به حديث خاصّي استناد نکرده باشند نظر به اينکه آنان را به عدالت و

ورع مخصوصاً در بيان احکام مي شناسيم – که از پيش خود چيزي نمي گفتند و تا برايشان معلوم نباشد که آن رأي متلقي از معصوم است رأيي از خود اظهار نمي کردند - اين اتفاق رأي آنان موجب مي شود که شخص يقين کند که اين رأي از امام معصوم است.

اين را به اصطلاح حدس مي گويند، ولي در حجّيت، مثل اجماع و اتفاقي که شامل شخص امام(علیه السلام) مستقيماً باشد نيست.

به هرحال اينها يک سلسله قواعد عقلائيه است که علما و محقّقان بزرگ از شيعه و سنّي بر آن اتفاق دارند اگرچه در بعض موارد در صغري اختلاف باشد و به هرحال دخلي به حقانيّت شيعه يا سنّي ندارد.

ص: 341

ادّعای اجماع و خرق آن توسّط ابن بابویه

س. شيعيان اعتراف مى کنند که ابن بابويه قمى صاحب کتاب من لا يحضره الفقيه در مسئله اى ادّعاى اجماع مى کند و باز ادّعا مى کند که برخلاف آن، اجماع صورت گرفته است. چنان که يکى از علمايشان مى گويد: کسى که طريقه او در ادّعاى اجماع اين باشد، چگونه مى توان بر او اعتماد کرد و نقل او را قبول کرد!

ج. شيعيان، علما و فقها را - در هر درجه از علم که باشند - معصوم از خطا نمي دانند و اين بيان، همين معنا را مي رساند که مثل صاحب کتاب من لايحضره الفقيه هم مصون از خطا نيست و درهرحالي که اجتهاد خود را مي گويد، نبايد تعبداً مثل قول معصوم پذيرفت، بلکه بايد مدّعاي او بررسي شود.

اين يک تأکيد بر اصالت مصادر مذهب شیعه است و علمای شيعه، مقلّد هيچ يک از ارباب جوامع حديث و شخص اصحاب ائمه(علیهم السلام) نيستند و تفرقه اي که در اهل سنّت پيش آمده که در اصول به اعتزال و اشعريت و در فروع به مذاهب اربعه منشعب شده اند و چنان شده است که هرکس ملزم است از يکي از اين چهار نفر تبعيت کند و رأي ديگري را مردود و باب اجتهاد را مسدود بداند، در شيعه نيست و نخواهد بود.

شيعه پيرو قرآن و دستورات پيامبر(صلی الله علیه و آله) است و از قواعد عقلی تبعيّت می كند و از تمسّك به مثل قياس و استحسان - كه عقلا آن را ردّ می كنند - پرهيز می كند.

ص: 342

تحقّق حجّیت اجماع با قول اهل بیت(علیهم السلام)

س. اجماع از ديدگاه شيعيان حجّت نيست و فقط زمانى مى تواند حجّت باشد که معصوم وجود داشته باشد. این سخنشان بى معنا است، زيرا طبق گفته آنها وقتى معصوم باشد نيازى به اجماع نيست.

ج. مسئله اين است كه اجماع، منهاي قول اهل بيت(علیهم السلام) - كه عِدل قرآن هستند - حجّيت ندارد و از جهت ديگر هم اهل بيت(علیهم السلام) كه از امّت هستند، اگر در اجماع نباشند، اجماع محقق نمي شود.

بنابراين در تمام مواردي كه اهل سنّت ادّعای اجماع نموده اند با مخالفت اهل بيت(علیهم السلام)، آن اجماع ها اعتبار ندارد و عندالله حجّت نيست و بر اين اساس، اجماع بر خلافت ابو بكر در جهت صغري و كبري زير سؤال است و حجّيت شرعي ندارد.

موضوع، بسيار واضح و روشن است فقط كمی انصاف می خواهد تا حرف حقّ را بپذيريد.

ص: 343

مباني مستحکم فقه شیعه

س. از چيزهاى عجيب شيعه اين است که وقتى در مسئله اى اختلاف کنند و در آن دو قول باشد؛ يک قول با گوينده مشخص و قولى ديگر بدون گوينده معلوم، همان قولی را می پذیرند که گوينده اش مشخص نيست، زيرا گمان مى برند که شايد گفته امام معصوم است و حرّ عاملى با تعجّب مى گويد: اينکه مى گويند بايد فرد ناشناخته اى در آن باشد عجيب تر است، چه دليلى بر آن دارند؟ و چگونه مى دانند که گوينده آن امام معصوم بوده است و از کجا اين گمان مى رود.

ج. تعجّب است که با اينکه انتقاد مثل شيخ حرّ عاملي را بر اين نظر بيان مي کند، از شيعه انتقاد مي کند و يک نظر شاذّ يا قابل تفسير صحيح را ميزان حمله به شيعه قرار مي دهد که به عنوان فرض و احتمال مطرح شده است و الّا يک مورد بياورد که فقهاي شيعه بر اين نظرها، حکم و فتوايي داشته باشند.

فقه شيعه بر اساس مباني مستحکمي است که بالاتر از آن فرض نمي شود.

کتاب الخلاف(1) شیخ طوسي را که اقوال همه علمای اهل نظر اسلام، صحابه و آرای شيعه در تمام مسائل در آن بيان شده را ببينيد.

در تمام اين مجموعه بزرگ، اقوال فقهای مذاهب اربعه اهل سنّت و سايرين را يکايک با مستند، اگر مستنداتي داشته باشند آورده است و فقه شيعه را هم در مقابل آنها با آن مستندات محکم بيان کرده است که بر هر اهل تتبّع و منصفي، از همين

ص: 344


1- . ر.ک: طوسی، الخلاف.

مقايسه، صحّت، حقانيّت و صيانت فقه شيعه معلوم مي شود.

ص: 345

قواعد اصولی و فقهی شیعه

س. محمدرضا مظفر يکى از علمای شیعه اعتراف کرده که بيشتر راويان از سوى ائمه مذمّت شده اند و کتاب هاى شيعه اين را نقل کرده اند و در مورد مذمّت وارد شده درباره هشام بن سالم جواليقى مى گويد: طعنه هاى زيادى در مورد او وارد شده است، چنان که بزرگانى از ياوران اهل بيت و اصحاب مورد اعتمادشان مورد مذمّت و طعنه قرار گرفته اند و پاسخ اين است که اينها به صورت کلّى گفته شده اند، يعنى ازروى تقيّه گفته شده است. سپس مى گويد: چگونه مى توان چنان افراد بزرگى را عيب جويى کرد؟ و آيا دين حق و امر اهل بيت جز با دلايل قاطع آنها با چيزى ديگر برپا شده است؟».

بنگريد كه شيعيان از کسانى دفاع مى کنند که امامان آنان را مذمّت کرده اند و نصوص روايت شده از علماى اهل بيت را که متضمّن طعن و تبرى از اين افراد است، انکار مى نمايند.

شیعیان با اين کار، اقوال امامان را که مطابق ديدگاه عموم مسلمانان نيز مى باشد نمى پذيرند و پشت سر دشمنانشان به راه افتاده اند، سخن آنها را تأييد مى کنند و براى ردّ اقوال امامان به تقيّه تمسک مى ورزند.

ج. شيعيان در اساس مذهب و حتي عنوان شيعه از قرآن و سنّت از شخص رسول الله(صلی الله علیه و آله) - که به اتفاق فريقين، حجّت است - پيروي مي کنند.

هر کس را ردّ مي کنند يا غيرمؤمن مي خوانند - هرکس که باشد - برحسب روايات

ص: 346

صحيح و معتبر در صحاح، جوامع و مسانيد اهل سنّت است. در آن اصول اصليه که به آن اعتقاد دارند، حجّت آنها همان روايات متواتر و مقطوع الصدور عندالعامه است.

در رجال و اسانيد روايات مربوط به فروع يا تفاصيل عقايد در توحید، نبوّت، امامت و معاد، متمسّک به رواياتي که از اهل بيت(علیهم السلام) روايت شده مي باشند.

فقه و کلام آنها بر اين پايه محکم است. در حال راویان احاديث نيز قواعد مستقيم

مقبول عندالعقلا را ميزان مي دانند.

در مسائل تعديل و توثيق روات و جرح و تعديل، استفاده عموم و اطلاق و خاص و مقيّد و مسائل بسيار ديگر، عقلايي ترين روش را دارند که اقوم از آنها نيست.

در کشف حال روات حتي اگر از معاريف، نقد و قدحي باشد مطرح مي کنند و صحّت و سقم آن را بررسي مي نمايند.

طبقات و شخصيت آنها همه مضبوط است. به بسياري از رجالي که عامّه اعتماد مي کنند، مثل نواصب اعتماد نمي کنند، امثال ابوهريره و عمران بن حطان و بعضي دیگر مورد اعتماد نیستند.

هرگز به روایتي که احتجاج به آن طبق موازين عقلايي و شرعي صحيح نباشد، در يک مورد هم عمل نکرده و نمي کنند. پس اگر کسي را توثيق کنند و يا اگر کسي را قبول ننمايند، همه برطبق موازين روشن و محکم مي باشد.

ص: 347

اخبار طینت

س. يکى از عقايد معروف شيعه عقيده «طينت» است که خلاصه اش اين است: خداوند شيعيان را از خاک مخصوصى آفريده است و سنّى ها را از خاکى ديگر آفريده است و هر دو خاک به صورت مشخصى باهم مخلوط شده اند و اگر شما مى بينيد که شيعه اى مرتکب گناه مى شود به خاطر تأثير آن خاک مخصوص سنّى هاست و اگر سنّى درستکار و امانت دار است به خاطر تأثير خاک شيعى است.

شيعه فراموش کرده اند که اين عقيده ساختگى و دروغين آنها با آنچه مذهب آنها در مورد قضاوقدر و کارهاى بندگان گفته است تناقض و تضاد دارد!

ج. نمي دانم اين تفصيلات را نويسنده از کجا به دست آورده و در چه کتابي ديده است. انسان متحيّر مي شود که در جواب اين نادان ها يا بدخواهان شيعه و سنّي چه بگويد؟

امر ثواب و عقاب بر اساس عدل الهي جريان مي يابد. اخبار طينت که کم و بيش در روايات است، مثل «الشَّقِیُّ مَنْ شَقِيَ فِي بَطْنِ أُمِّهِ وَ السَّعِيدُ مَنْ سَعِدَ فِي بَطْنِ أُمِّه»(1)، مشتمل بر معاني غامضه است که سخن گفتن از تفسير و معناي آن در شأن افراد

ص: 348


1- . احمد بن حنبل، مسند، ج2، ص176؛ ج3، ص117، 148؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج7، ص193 و ديگر مصادر شیعه و اهل سنّت؛ «بدبخت کسی است که در شکم مادرش بدبخت شده و خوشبخت کسی است که در شکم مادرش خوشبخت شده است».

بي سواد، مثل طرح کننده اين پرسش ها نيست. اين اخبار در معنا، هم طراز با مثل آيه )وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُم((1) مي باشد و از متشابهات اخبار است که

(الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِه)(2).(3)

ص: 349


1- . اعراف، 172؛ «و (به خاطر بياور) زمانى را كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذريه آنها را برگرفت».
2- . آل عمران، 7؛ «راسخون در علم می گویند ما به آن ایمان آوردیم».
3- . ممکن است گفته شود که طینت به معنای خاک نیست بلکه کنایه از قانون وراثت است که قرآن می فرماید: )وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِي خَبُثَ لاَ يَخْرُجُ إِلاَّ نَكِدًا( (اعراف، 58)؛ «سرزمين پاكيزه (و شيرين)، گياهش به فرمان پروردگارش مى رويد امّا سرزمين هاى بدطينت (و شوره زار)، جز گياه ناچيز و بى ارزش، از آن نمى رويد». بنابراین پدران و مادران دارای اصلاب پاک و ارحام مطهر، فرزندان پاک را تحویل جامعه می دهند ولی اصلاب و ارحام آلوده زمینه ناپاکی را در فرزندان پدید می آورند. و چون این مسئله به صورت زمینه است هرگز با اختیار انسان منافات ندارد و با عقاید شیعه در باب قضاوقدر تناقض و تضادی ندارد.

وجود عدول در بین فطحیه

س. چرا شيعيان در مورد فرقه هاى ديگر شيعه، مانند فطحيه که امامت بعضى از ائمه را قبول ندارند چیزی كه در ارتداد اصحاب می گویند مطرح نمی كنند، بلکه از افراد اين فرقه ها اشخاصی را عادل مى دانند؟

ج. ما به طور مکرر پاسخ مسئله ارتداد و معناي آن را در سؤال هاي قبل داديم و درعين حال مکرّر تذکر داديم که اين سؤالات فرعي در بين دو طایفه بزرگ اسلامي که در يک اصل بزرگ اسلامي باهم اختلاف دارند تضييع وقت است. بايد اصل موضوع را به بحث و محاجّه گذارد که همواره مطرح بوده و حق در آنها آشکار شده است.

شما چون مي بينيد در آن مسائل محکوم شده و محکوم هستيد، به اين سؤالات که )لايُسْمِنُ وَ لايُغْني مِنْ جُوعٍ((1) است، خود را مشغول مي سازيد.

به جاي اين سؤال، اين سؤال را مطرح کنيد که آن چند تن از اصحاب نه همه اصحاب که بدون هيچ وجه مشروعيّت، خود را زمامدار امور مسلمانان شناختند و با نصوص صريح و اعلام رسمي غدير مخالفت کردند چه عذري دارند؟ و شما در مشروع شناختن حکومت فسقه و فجره در طول تاريخ چه جوابي داريد؟

ص: 350


1- . غاشيه، 7. «چاق نمی کند و از گرسنگی هم غنی و بی نیاز نمي گرداند».

ادعاي امکان تشرف و اختلاف در مسائل شرعي

س. شيعه مى گويند که بعضى از علماى مذهب با مهدى در ارتباط هستند. سؤال اين است که بااین وجود چگونه شيعه دچار اختلاف شده اند که هر مرجع تقليدی، مذهبى مخصوص به خود دارد. ازطرفى نیز، مى گويند که مجلسى حديثى روايت کرده است که هرکس ادّعا کند که امام را ديده، دروغ گفته است.

ج. اين سؤال که چرا مجتهدين در بعضي فتاوا اختلاف دارند، جوابش اين است که اولاً شيعيان - که رؤسای علمي و مذهبي آنها از بزرگ ترين علمای اسلام در فنون علوم اسلامي هستند - اختلاف ندارند و ثانياً اين مثل اين است که بگوييد اگر اسلام حق است و اگر قرآن کتاب مبين است، پس اين همه فرقه و اختلافات در جهان چرا پيدا شده است؛ اشعري، معتزلي، حنبلی، شافعي، مالکي و حنفي و ده ها و بيشتر عنوان ها؟

در مورد امام غایب، شيعه به هر سؤالي که باشد پاسخ داده و راه شبهه سرايي را بسته اند.

راجع به عدم رؤيت امام(علیه السلام)، مقصود علامه مجلسي و حديثي كه روايت كرده(1)

اين است كه اگر ادّعاكننده خود را نايب خاص يا واسطه آن حضرت با مردم بداند دروغ گفته است وگرنه اصل رؤيت متواتر است(2) و شكّي در وقوع آن نيست.

ص: 351


1- . مجلسي، بحارالانوار، ج52، ص151.
2- . صدوق،کمال الدين، ص346، 351، 390، 440؛ سيد مرتضي، تنزيه الانبياء، ص235؛ طوسي، الغيبه، ص93، 253 – 280؛ ابن طاووس، کشف المحجه، ص154؛ خراساني، کفاية الاصول، ص288 – 289؛ صافي گلپايگاني، منتخب الاثر، فصل5، باب2.

ص: 352

اختلاف در مسائل فقهی

س. تقريباً هيچ مسئله فقهى نيست مگر آنکه از امام صادق در مورد آن دو قول نقل مى شود که اغلب باهم متناقض اند.

وقتى از علماى شيعه می پرسند که راه بيرون رفتن از اين تناقض چيست؟ می گویند: مجتهد در ميان اين اقوال اجتهاد می کند و يکى را ترجيح می دهد و اقوال ديگر را تقيّه می شمارد!

ج. در احاديث و روايات؛ چه روايات اهل سنّت باشد و چه روايات شيعه، روايات ضعيف السند يا ضعيف المتن وجود دارد.

شما اگر انصاف داريد، وقتي بخاري کتابش را - که صحيح مي گوييد - از ميان ششصدهزار حديث انتخاب کرده باشد(1)، نسبت به اين مقدار چه گمان مي بريد؟ از اين نقاط ضعف که شما در روايات شيعه برشمرديد، در آنها به اضعاف مضاعف هست. در همين صحاح و مسانيد هم احاديث متعارض فراوان است.

به علاوه، در روايات، عموم و خصوص، مطلق و مقيّد و کلماتي که محتمل معاني متضاد باشد يا به عوارض بسيار، مثل تقطيع يا عدم اهتمام در ضبط و نقل به معنا و استعمال مجازات و استعاره و سایر جهات بسيار است که تشخيص کامل وضع حديث، مهارت فوق العاده در فنّ حديث مي خواهد.

ص: 353


1- . خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج2، ص9؛ ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ج52، ص72؛ مزي، تهذيب الکمال، ج24، ص442؛ ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج12، ص402؛ همو، تاريخ الاسلام، ج19، ص249.

چه بسا احاديثي که فرد غيرمتخصص در فنّ حديث شناسي آنها را باهم معارض گمان مي کند، درحالي که متخصّص فن، کمال موافقت را بين آنها مي بيند.

تقيّه هم يکي از جهاتي است كه گاه مانع از صراحت در بيان حق شده است، ولي آن بهانه براي رفع اشکال نيست. در هرکجا حديثي حمل بر تقيّه شود، بر اساس قراين کامل و ملاحظه جوّ صدور روايت مي باشد.

شيعه به قدري به اين مسئله و بيان اينکه در احاديث معلوم الصدور از پيغمبر اعظم(صلی الله علیه و آله) و ائمه طاهرين(علیهم السلام) تهافت و تعارض واقعي وجود ندارد، اهميت مي دهد که مثل شيخ طوسي - آن متخصّص بزرگ فن احاديث و آن فقيه استاد فقها از شيعه و سنّت - کتاب بزرگي دارد به نام الاستبصار.(1)

فقه شيعه هم از حيث مصادر و هم استحکام اسناد و هم دلالت متون و الفاظ، در کمال تحقيق است.

مجتهدين شيعه بر اساس عرفيات صحيح، روايات را بررسي مي نمايند. گاه از صيغة امر استظهار استحباب مي شود که به واسطه قراین استکشاف مي شود و گاه وجوب استفاده مي شود و در صِيَغ نهي هم همين است؛ يا کراهت و يا حرمت استفاده مي شود.

از شما تعجّب است که اختلاف مذاهب چهارگانه خودتان را با هم در داخل هم فراموش مي کنيد و به شيعه كه همه تعارض هاي متوهّم را بر اساس عرف پاسخ مي دهد اشکال مي نماييد؟

ص: 354


1- . ر.ک: طوسی، الاستبصار.

ص: 355

کتاب نامه

تصویر

ص: 356

تصویر

ص: 357

تصویر

ص: 358

تصویر

ص: 359

تصویر

ص: 360

تصویر

ص: 361

تصویر

ص: 362

تصویر

ص: 363

تصویر

ص: 364

تصویر

ص: 365

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109