سرشناسه:ارفع، سید کاظم، 1323 -
عنوان و نام پديدآور:گریزی از قرآن به کربلا/ تالیف سیدکاظم ارفع.
مشخصات نشر:تهران : پیام عدالت، 1392.
مشخصات ظاهری:148ص.
شابک:125000ریال: 978-964-152-282-9
وضعیت فهرست نویسی:فیپا
یادداشت:کتابنامه.
موضوع:حسین بن علی (ع)، امام سوم، 4 - 61ق.
موضوع:واقعه کربلا، 61ق.
رده بندی کنگره:BP41/5/الف46گ4 1392
رده بندی دیویی:4 297/953
شماره کتابشناسی ملی:3120785
ص: 1
بسم الله الرحمن الرحیم
گریزی از قرآن به کربلا
تالیف سیدکاظم ارفع
1392
ص: 2
مدخل: «حسین عليه السلام و قرآن»...5
گریه بر امام حسین عليه السلام: ...9
تفاوت مسیحیان با مسلمان نماهای منافق:...13
او برای حسین عليه السلام چون مالک اشتر برای علی عليه السلام بود:...17
شجاعان بی بدیل:...23
نمونه ای از توبه واقعی:...27
آئینه ای تمام قد از رسول الله صلي الهه عليه واله:...31
تبعیض نژادی در کربلا نبود:...35
جلو افتادگان عقب مانده و عقب ماندگان جلو افتاده:...39
طفلی که به دریا افتاد و طفلی که به خون غلطید:...44
انصار بی نظیر:...48
عارفانه ترین شب تاریخ:...55
ص: 3
اسم رمز «کهیعص»...59
قابل توجه دوستداران و ارادتمندان به حضرت حسین عليه السلام:...63
نمونه ای از مادران فداکار صحنه کربلا:...66
مدرس ایثار: ...69
پیر غلامان عاشورا:...72
آرزوی جهاد با کافران:...78
یادگاران امام حسن مجتبی عليه السلام:...80
آخرین شهید در بین اصحاب:...84
شهادت قرآن ناطق: ...86
انگشتر بخشی در حال ركوع و انگشت و انگشتر بردن در گودال قتلگاه:...93
غمبار ترین شب تاریخ: ...96
توفیق بزرگ قبیله بنی اسد: ...103
آغاز اسارت: ...106
آیا قرآن خوانده ای؟! ....109
خطا به خوان خرابه:...112
تبلیغ فرهنگ عاشورا توسط امام سجاد عليه السلام: و عمه اش حضرت زینب عليهاالسلام:... 116
میزبان مسیحی توسط میهمان، مسلمان می شود: ...140
بازگشت به کربلا: ...143
فضیلت زیارت امام حسین عليه السلام:...146
ص: 4
بسم الله الرحمن الرحيم
مدخل
حسین عليه السلام کلام حقیقی و گویای خداوند است، وجودش بسان کلام خداست و بیان گر کلام خاموش خداوند است و کلام خاموش خداوند که قرآن است کلام گویای خدا حسین عليه السلام است این دو از یکدیگر گسست ناپذیرند و آن دو سرمایه ی گران بهای الهی هستند که پیامبر خدا از خود به یادگار گذاشت و در میان امتش به امانت سپرد.
پیامبرصلي الله عليه واله در میان امتش ویژگی هایی را از آني حسين عليه السلام نمود،
دستش را گرفت و بر فراز منبر برد و به مردم فرمود: «ای مردم! این حسین فرزند علی است. او را بشناسید و گرامی اش بدارید.(1)
ص: 5
و فرمود: «خداوندا! همانا من حسین علیه السلام را نزد تو و مؤمنان نیکوکار به امانت می سپارم.» (1)258
حالا با نگرش دقیق به روایات ذیل ببینید امام حسین علیه السلام چگونه همتای قرآن است. درباره ی قرآن آمده «إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ »؟2(2)
این قرآن مردم را به راهی محکم تر هدایت فرماید.
امام حسین نیز هدایتگر انسان ها به سوی ایمان بود و در روز شهادتش راه های هدایت و اصلاح را میان حق گرایان و باطل گرایان نشان داد» (3)
قرآن در شب قدر نازل شد «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ »(4)ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم.
در شب ولادت امام حسين عليه السلام مثل شب قدر فرشتگان و روح الامين به اذن پروردگارشان فرود آمدند و خداوند سلام خویش را بر زبان جبرئیل جاری ساخت و سلام و تبریک خداوند تا سپیده دم نثار حسین عليه السلام عطا گردید. (5)
قرآن شفابخش است «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ»(6)
و از قرآن، آیه ها نازل می کنیم که برای اهل ایمان! شفا و رحمت است.
حسین عليه السلام نیز شفابخش بیماری های باطنی است و تربت
ص: 6
حسين عليه السلام نیز شفابخش بیماری های ظاهری است و آن حضرت برای مؤمنان رحمت است و چه بسیارند کسانی که به دست حسین علیه السلام رستگار شدند.(1)
قرآن و حسین عليه السلام هر دو نورند: «فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنَا وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ»(2)08
بنابراین به خدا و رسول او و نوری که نازل کردیم، ایمان بیاورید که خدا به آنچه می کنید آگاه است.
در حدیث آمده که حسین علیه السلام پیش از آفرینش موجودات به صورت نوری خاص آفریده شد. (3)و در روایت دیگر نقل شده که حسین عليه السلام به صورت نوری در صلب بندگان خوب خدا قرار گرفت تا نورش از نسلی به نسل دیگر منتقل شود. (4)23مثل عبارت فوق در زیارت وارث نیز آمده است:
«أَشْهَدُ أَنَّكَ نُوراً فِي الْأَصْلابِ الشَّامِخَةِ وَالْأَرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ»
ای حسین عزیز و ای مولای من گواهی میدهم که تو نوری بودی در صلب های بلند مرتبه و در رحم های پاکیزه.
اگر نام این کتاب را گریزی از قرآن به کربلاء انتخاب کردم بدین خاطر است که امام حسین علیه السلام سراسر زندگیش همسوی قرآن شریف بود و هر آنچه در کربلا و بعد از آن برای آن حضرت و
ص: 7
اهل بیت گرامش رخ داد برگرفته و نمونه ای از آیات کریمه قرآن بود.
انشاء الله خواننده عزیز و گرامی هر وقت به تلاوت قرآن موفق گردید و آیاتی که در مطلع فصل ها آمده قرائت نمود یادی هم از حسین بن علی عليه السلام و اصحاب خوب و با وفایش و جوانان بنی هاشم و به ویژه امام سجادعليه السلام و بانوی قهرمان کربلا حضرت زینب عليها سلام کند و قطره اشکی همراه با تلاوت بر مظلومیت عاشورائیان بریزد.
اربعین حسینی سال 1434 سیدکاظم ارفع
ص: 8
«لَيْسَ لَهَا مِنْ دُونِ اللَّهِ كَاشِفَةٌ ، أَفَمِنْ هذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ ، وَتَضْحَكُونَ وَلَا تَبْكُونَ وَأَنْتُمْ سَامِدُونَ» (1)
هیچ کس جز خداوند نمی تواند سختی های قیامت را بر طرف سازد، آیا از این سخن تعجب می کنید؟ و می خندید و گریه نمی کنید و همچنان در غفلت به سر می برید.
درست است که آیات ما را توجه به رستاخیز و حوادث قیامت می دهد. حسین بن علی عليه السلام نیز با حادثه عاشورا قیامتی در دنیا بر پا کرد که «يَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِيادٍ وَ آلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَيْنَ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِ» آن روز روزیست که خاندان زیاد و مروان در آن شادمانی کردند و خندیدند به جهت آنکه اقدام به کشتن حضرت حسین علیه السلام نمودند ولی دوستان و ارادتمند به حضرتش بر او گریستند.
مرحوم محدث قمی از شیخ مفیثد در کتاب ارشاد نقل می کند
ص: 9
که ام سلمه رضي الله عليه گفت رسول خداصلي الله عليه واله شبی از نزد ما بیرون رفت و غیبت او طول کشید آنگاه بیامد ژولیده موی و گرد آلوده و مشت او بسته گفتم ای رسول خدا چه می شود که تو را ژولیده موی و گرد آلود می بینم؟ فرمود: در این وقت شبانه مرا به مواضعی از عراق بردند که آن را کربلا گویند در آنجا قتلگاه حسین فرزندم و جماعتی از فرزندان و اهل بیت مرا به من نشان دادند و از خون های آنها برداشتم و اکنون در دست من است و دست بگشود فرمود این را بگیر و نگاه دار پس بگرفتم دیدم چیزی مانند خاك اما سرخ است و آن را در شیشه ای نهادم و سر آن را بستم و نگاهداشتم چون حسین عليه السلام به جانب عراق بیرون شد شیشه را بیرون می آوردم هر روز و شب می بوییدم و به آن نگاه می کردم و می گريستم برای مصیبت آن حضرت پس چون روز دهم محرم شد آن روزی است که حسین عليه السلام به شهادت رسید آن را اول روز بیرون آوردم چنان بود که بود و چون آخر روز بیرون آوردم ناگهان دیدم خونی تازه سرخ است و در خانه ی خود فریاد زدم و بگریستم و اندوه خویش پوشیده داشتم مبادا دشمنان در مدینه بشنوند در شادمانی نمودن شتاب کنند پس آن روز و وقت را پیوسته در خاطر خود نگاه می داشتم تا خبر شهادت آن حضرت را آوردند و حقیقت آشکار شد. (1)
ابی هارون مکفوف می گوید: بر محضر امام صادق عليه السلام وارد شدم به من فرمود برای من شعر بخوان شروع کردم بخواندن
ص: 10
فرمود: اینطور نه همان طور که در مجالس خود می خوانید و همان گونه که کنار قبر حضرت حسین عليه السلام مرثیه سرایی می کنید. ابی هارون می گوید: اشعاری خواندم امام گریست من خاموش شدم فرمود: سایر ابیات را بخوان من خواندم تا آخر آنگاه فرمود: باز هم بخوان پس خواندم: امام بگریست و زنان بیتابی نمودند و چون خاموش شدند به من فرمود ای ابا هارون هر کس شعری درباره ی حسین عليه السلام بخواند و ده نفر را بگریاند بهشت برای اوست آنگاه یکی یکی از این عدد کم کرد تا به یکی رسید و فرمود هر کس شعری بخواند درباره ی آن حضرت و یک نفر را بگریاند بهشت از برای اوست آنگاه فرمود هر کس به یاد او بلند بگرید بهشت برای اوست»(1)
ویژگی های اشکی که در غم حسین عليه السلام از دیده فرو می ریزد:
1- در روز رستاخیز هر چشمی به سبب سختی های آن روز گریان است مگر چشمی که بر حسین عليه السلام گریسته باشد که صاحب چنین چشمی به سبب نعمت های بهشت، خندان و شادمان است. (2)
2 - فرشتگان بر چشمی که بر حسین عليه السلام می گرید دست می کشند، زیرا فرشتگان اشک ها را از دیدگان، بر می گیرند و گردهم می آورند. (3)
3- پاداش هر کار نیکی اندازه ای دارد جز پاداش گریستن برحسین عليه السلام . (4)
ص: 11
4- گریستن بر حسين عليه السلام نیکوترین حالات را برای انسان فراهم می آورد و برای انسان حالتی نیکوتر از این نیست که پیامبر و امیر مؤمنان و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسین عليهما السلام برای او دعا کنند.(1)
ص: 12
«فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ» (1)
هرگاه بعد از این دانشی که برای تو آمده، درباره ی عیسی با تو مجادله کردند، بگو: با پسران ما و پسران شما و زن های ما و زن های شما و آنهایی که به منزله ی جان ما و جان شما باشند دعوت کنیم. آنگاه در حق یکدیگر نفرین نماییم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.
بر حسب روایات شیعه و سنی در ذیل آیه فوق رسول الله صلي الله عليه واله از مسیحیان نجران خواست که با وی مباهله کنند و فرمود: اگر من راستگو بودم لعنت الهی بر شما نازل شود و اگر کاذب و دروغگو بودم لعنت الهی مرا فرا می گیرد،گفتند: به انصاف سخن گفتی. برای مباهله وعده نهاده به سوی خانه هایشان رفتند، چون به
ص: 13
منزل های خود رسیدند رؤسای آنان گفتند: محمد اگر با قوم خود برای مباهله آمد با او مباهله خواهیم کرد. لیکن اگر تنها اهل بیتش را آورد با او مباهله نمی کنیم زیرا اهل بیتش را بچنان خطر عظیمی نخواهد آورد جز اینکه صادق باشد صبح شد و موقع قراردادشان رسید، دیدند محمدصلي الله عليه واله در حالی که همراه او یک مرد و یک زن و دو فرزند است می آید، پرسیدند اینها کیانند؟ گفتند: آن مرد پسر عم و وصی و دامادش علی بن ابی طالب و آن زن دخترش فاطمه و آن دو کودک حسن و حسین فرزندان فاطمه می باشند داستان را که چنان دیدند همگی متفرق شده از مباهله روگردان شدند و به رسول خدا گفتند: ما را از مباهله معاف دار که ما تو را راضی نمائیم. پس حضرت با آنان بدادن جزیه مصالحه فرمود.»(1)
سؤال اینجاست که مسیحیان نجران حاضر نشدند در حق خانواده و اهل بیت رسول خدا صلي الله عليه واله نفرین کنند پس وای بر آنان که ادعای مسلمانی داشتند و با همه همراهان پیامبر صلي الله عليه واله چه ها کردند علی بن ابی طالب را در محراب عبادت شهید کردند فاطمه زهرا عليهاالسلام را بین در و دیوار کشتند، امام حسن مجتبی را با سم پاره جگر کردند و جنازه اش را تیرباران نمودند و از همه جانسوزتر حادثه کربلا به وجود آوردند و حسين عليه السلام و همه جوانان بنی هاشم و یاران با وفایش را کشتند و اهل بیت و خانواده اش را به اسیری شهر به شهر گرداندند.
دو سال از ولادت امام حسین عليه السلام سپری شده بود که سفری
ص: 14
برای پیامبرصلي الله عليه واله پیش آمد، در بین راه بود که آن حضرت ایستاد و فرمود:«إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّ-ا إِلَيْهِ رَاجِعونَ» و شروع به گریستن نمود، همراهان حضرت، از حضرت صلي الله عليه واله علت گریه را پرسیدند، حضرت فرمودند: جبرئیل هم اینک نزد من بود و به من این گونه خبر داد که فرزند من حسین را در سرزمینی که کنار رود فرات است و آن را کربلا می گویند، به شهادت می رسانند! عرض کردند: ای رسول الله! چه کسی او را می کشد؟
پیامبرصلي الله عليه واله فرمود: «شخصی به نام یزید که خداوند او را لعنت نماید و گویی که اکنون قتلگاه حسینم و مدفن او را می بینم.»
قال: فضج الناس في المسجد بالبكاء والنحيب ، فقال النبي صلي الله عليه وآله وسلم أتبكونه ولا تنصرونه.
روای می گوید: پس از سخنان رسول الله صلي الله عليه واله حاضرین در مسجد شروع به ناله و زاری نمودند و های های گریه کردند، پیامبرصلي الله عليه واله فرمود: آیا فقط بر او گریه می کنید و دست از ياری او میکشید؟!
سپس آن حضرت صلي الله عليه واله در حالی که رنگ چهره مبارکشان سرخ شده بود بازگشت و خطبه ی کوتاه دیگری خواند در حالی که اشک پهنای چهره ی شریفش را پر کرده بود، فرمودند: ای مردم «إنّى خَلّفْتُ فِيكُمُ الثّقَلَيْنِ كِتَابَ اللهِ وَ عِتْرَتِى وَ أرُومَتِي وَ مِزاجُ مائِي وَثَمَرهَ فٌؤادِي و مَهجَتِي،کٌنْ يَفْتَرِقَا حَتَّي يَرِدَا عَلُيَّ الْحَوْضَ»
در میان شما در امانت نفیس را به جای می نهم یکی کتاب خدا
ص: 15
ودیگری خاندان و عترتم همانان که پاره وجود من و میوه ی دل و جگر گوشه ی من می باشند و این دو از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر نزد من آیند.
آگاه باشید که من در روز قیامت منتظر ملاقات و رویارویی با آن ها هستم، و تنها سؤال من از شما در مورد اهل بیتم می باشد، همان چیزی که خداونددرباره ی آن به من دستور داده است و آن این است که «أسألٌكٌمٌ المَوَدًةَ فِي القٌربي» من خواستار دوستی اهل بیتم از شما هستم. پس نیک مراقب باشید که فردای قیامت درکنار حوض مرا می بینید. مبادا که دشمن خاندان من باشید و به آنان ستم کنید.(1)
لازم به ذکر است که در تأیید آیه مباهله و تناسب بحث این فصل بدانیم که در ظهر عاشورا بین دو نفر قرار مباهله گذاشته شد.یکی بریرین خضیر که از عابدان و زاهدان زمان بود و به میدان جنگ آمد و دیگری یزیدبن مغفل که برای نبرد با بریر از بین لشکر ابن سعد خارج شد. آن دو با هم قرار گذاشتند مباهله کنند و از خدا بخواهند که شخص باطل توسط کسی که حق با اوست کشته شود. سپس با هم جنگیدند بریر، یزیدبن مغفل را کشت و خود نیز بعد آنقدر جنگید تا به فیض شهادت نایل آمد. (2)
ص: 16
وَاجْعَل لِّي وَزِيرًا مِّنْ أَهْلِي،هَارُونَ أَخِي،اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي،وأَشرِكهٌ فِي أمرِي »(1)
حضرت موسی عليه السلام گفت: از خانواده ام یک نفر را وزیر و یاورم قرار ده، برادرم هارون، به وسیله ی او پشتم را محکم کن، او را شریک کارم قرار ده.
از طریق اهل سنت روایات متواترى نقل شده که رسول خداصلي الله عليه واله خطاب به امیرالمؤمنین علی عليه السلام می فرمود: «اَنتَ مِنّىِ بِمَنزِلَةِ هاروٌنَ مِن مٌوسى اِلّا اَنَّهٌ لا نَبِىَّ بَعدِى وَ اَنتَ اَخِي وَ وارِثِي» (2)
ای علی! تو برای من همچون هارونی برای موسی با این تفاوت که پس از من پیامبری نیست. تو برادر و وارث من هستی.
امیرالمؤمنین دربارهی مالک اشتر فرمانده ی سپاهش در جنگ ها و نماینده اش برای مردم مصر چنین فرمود: «وَ قَدكانَ
ص: 17
فِيما عَهِدَ إِلَىَ رَسٌولٌ اللهِ صَلَي اللهٌ عَلَيهِ وَالِهِ فِى وَصاياهٌ تَحضِيضٌ عَلىَ الصَّلاةِ وَ الزّکاةِ وَ ما مَلَلكَتهٌ اَيمانٌكٌم، فَبِذلِكَ اَختِمٌ لَكَ بِما عَهِدتٌ وَلا حَولَ وَ لا قٌوَّةَ إِلّا بِاللهِ العَلِىَّ العَظِيمِ» (1)
و در آنچه که رسول الله صلي الله عليه واله در وصیت هایش با من عهد بست عبارت بود از سفارش و ترغیب به نماز و زکوة و محبت به غلامان و من وصیت آن گرامی را پایان عهد نامه ام با تو قرار میدهم «هیچ جنبش و قدرتی نیست مگر به کمک پروردگار با مرتبه و بزرگ» .
او در تعریف مالک اشتر فرمود: «مالِكٌ وَ ما مالِكٌ وَ اللهِ لَوكانَ جَبَلاً لَكانَ فِنداً وَ لَو كانَ حَجَراً لَكانَ صِلداً، لا يَرتَقِيهِ الحافِرٌ وَلا يٌوفِي عَلَيهِ الطّائِرٌ» 2 (2)
مالک چه مالکی؟ به خدا اگر کوه بود. در سرفرازی کوهی بود یگانه و اگر سنگ بود سنگی سخت و محکم بود که هیچ رونده ای به اوج قله ی او نمی رسید و هیچ پرنده ای بر فراز آن پرواز نمیکرد!
و مسلم بن عقیل نماینده سید الشهداء برای امام حسین عليه السلام به منزله مالک اشتر بود برای علی عليه السلام.
پس از ارسال دوازده هزار نامه از مردم کوفه و دعوت امام حسین عليه السلام آن حضرت در مسجد الحرام بين رکن و مقام دو رکعت نماز خواند و از خدا طلب خیر نمود سپس مسلم بن عقیل پسر عموی خویش را طلبید. و او را به عنوان نماینده خود به سوی
ص: 18
کوفه فرستاد. حضرت مسلم عليه السلام در حالی که نامه امام را به همراه داشت به سمت کوفه حرکت نمود، مردم کوفه که از نامه امام حسین عليه السلام مطلع شده بودند از آمدن نماینده حضرت یعنی مسلم بن عقیل بسیار خوشحال شدند و او را به خانه مختار بن ابی عبیده ثقفی بردند و شیعیان مرتب نزد مسلم می آمدند و مسلم نیز نامه امام حسین علیه السلام را در اجتماع شیعیان می خواند و مردم به شدت می گریستند تا آن که هجده هزار نفر از آنها با حضرت مسلم عليه السلام بیعت نمودند.
یزید لعنة الله علیه پس از کسب اطلاع از وضعیت کوفه، نامه ای به عبيد الله بن زیاد که والی بصره بود نوشت و او را با حفظ سمتش فرماندار کوفه نیز نمود، و در آن نامه جریان مسلم بن عقيل و حسین عليه السلام را نیز تذکر داده و دستور اکید داد که مسلم را دستگیر نموده و او را به قتل برسان.
مسلم بن عقيل وقتی از ورود ابن زیاد به کوفه مطلع شد برای آنکه از حضور او در کوفه مطلع نشود از خانه مختار خارج شد و به خانه هانی بن عروه پناه آورد. هانی هم به حضرت پناه داد و کوفیان برای دیدن او به خانه هانی می آمدند.
ابن زیاد هانی را دستگیر کرد مسلم وقتی با خبر شد با کسانی که با او بیعت کرده بودند به قصد مبارزه با ابن زیاد از خانه هانی خارج شد. در همان روز اول جنگ عده ای از کوفیان به هم می گفتند چرا ما به این آتش فتنه دامن زنیم آیا بهتر نیست که در خانه های خود باشیم و مسلم و ابن زیاد را به حال خود رها کنیم!
ص: 19
در این هنگام مسلم بن عقیل به مسجد رفت در حالی که فقط ده نفر همراه او بودند و پس از آن که مسلم نماز مغرب را خواند آن ده نفر نیز رفته بودند.
مسلم تنها و غریب از مسجد بیرون آمد و در کوچه های کوفه حیران و سرگردان می گشت تا این که نزدیک در خانه زنی که نامش «طوعه» بود رسید از او آب خواست طوعه نیز برای او آبی آورد تا بیاشامد مسلم بعد از نوشیدن آب از آن زن تقاضا نمود که مرا در خانه خود پناه ده!
طوعه نیز قبول کرده و مسلم را در خانه خویش پناه داد، پسر طوعه که از بودن مسلم در خانه شان آگاه شد نزد ابن زیاد رفته و گزارش داد.
ابن زیاد محمدبن اشعث را احضار نمود و او را به همراه تعدادی سرباز و یک مأمور برای دستگیری حضرت مسلم عليه السلام گسیل داشت. آنها هنگامی که نزدیک خانه طوعه رسیدند، صدای سم اسباشان را مسلم شنیده زره و لباس رزمی خویش را پوشیده، بر اسب سوار شد و برای جنگ با فرستادگان ابن زیاد مهیا گشت. مسلم عليه السلام پس از نبرد چشمگیری عده ای از سربازان عبيد الله را کشت، در این حال بود که محمد بن اشعث فریاد برآورد: ای مسلم تو خود را تسلیم کن زیرا تو در امانی! مسلم گفت: اعتمادی در امان حیله گران و نابکاران نیست! مسلم به نبرد خود ادامه داد و در اثر کثرت زخم هایی که بر پیکر مطهرش وارد شده بود، توانش را از دست رفته می دید در این هنگام سربازان
ص: 20
عبيد الله بر او حمله آوردند یکی از سربازان نیزه ای را از پشت سر مسلم بر او پرتاب کرد که مسلم بر زمین افتاد و آنها او را اسیر نمودند. وقتی مسلم را وارد مجلس ابن زیاد کردند سلام نکرد یکی از گماشتگان ابن زیاد گفت به امیر سلام کن.
مسلم گفت: خاموش! وای بر تو! او امیر من نیست!
ابن زیاد گفت: ایرادی ندارد چه سلام کنی و چه نکنی سرانجامت مرگ است.
مسلم گفت: کشته شدن فردی مثل من به دست تو امری غریب نیست، زیرا که بوده اند مردمانی پست تر از تو که نیک تر از مرا کشته اند و در ثانی تو در سوء قتل و عمل قبيح مثله نمودن و خباثت باطن و پستی فطرت گوی سبقت را از همگان ربوده ای و هیچ کس در این کارها به پای تو نمی رسد.
ابن زیاد شروع کرد به دشنام و ناسزاگویی به امام على عليه السلام و امام حسن و امام حسین عليهما السلام.مسلم گفت تو و پدرت به ناسزا و دشنام سزاوار ترید! هر چه می خواهی بکن ای دشمن خدا! ابن زیاد بکربن حمران را دستور داد که مسلم را بالای قصر حکومتی ببرد و او را بکشد! مسلم پیوسته مشغول تسبیح خداوند و استغفار و نثار درود بر پیامبر بود که بكربن حمران سر او را از تنش جدا کرد. (1)
آية الله شیخ محمد حسین کمپانی در وصفش سروده است:
ای در منای عشق و وفا اولین ذبیح ***وی در مقام صبر و صفا دومین خلیل
ص: 21
ای یکه تاز رزم و سرافراز بزم عزم ***کز جان و دل معارف حق را شدی کفیل
بستند با تو عهد و شکستند کوفیان ***آوخ ز بی وفایی آن مردم رذیل
بی خانمان به کوفه فتادی غریب وار ***ای منزل رفيع تو مأوای هر نزیل
شداد وعادو نسل خطازاده ی زیاد***داد ستم به داد بر آن عنصر اصیل
هرگز ندیده هیچ مسلمان زکافری ***ظلمی که دید مسلم از آن کافر محيل
ص: 22
يٌجاهِدوٌنَ فِي سَبيلِ اللهِ وَ لا يَخافٌونَ لَومَةَ لائِمٍ» (1)
در راه خدا جهاد می کنند و از ملامت ملامتگران هراسی ندارند.
نافع بن هلال جملی یکی از نمونه های آیه فوق است او رزمنده ای مبارز و تیراندازی قهار بود در هنگام حمله به دشمنان اهل بیت عليهم السلام در روز عاشورا اولین بیتی را که خواند این بود:
«اَنا الغٌلامٌ اليِمَنِيٌّ الَبَجلیِ***دِیني عَلى دِينِ حٌسَينٍ وَ عَلِیً»
منم جوانی از یمن که بجلی و دینم براساس دین حسین وعلی علیهما السلام است.
طبری و جزری گفتند دوازده تن از اصحاب عمر سعد رابکشت غیر آن ها که خسته کرد پس او را آنقدر زدند که بازوانش شکست و از پای در آمد. وی را اسیر گرفتند.
ص: 23
شمر بن ذی الجوشن او را گرفت و بیاری همراهان خود او را کشان کشان بردند تا نزدیک عمر سعد. عمر سعد به او گفت ای نافع و ای بر تو تو را چه باعث شد که جان خود چنین کنی نافع گفت خدا میداند که من چه می خواستم و خون بر محاسن او روان بود و می گفت من دوازده نفر از شما را کشتم غیر از مجروهان و خویشتن را بر این جهاد ملامت نمی کنم و از دست سالمی داشتم و مرا دستگیر نمی کردید باز هم به راهم ادامه میدادم.
شمر به عمر سعد گفت او را بکش عمر گفت تو او را آوردی اگر خواهی هم تو او را بکش شمر شمشیر کشید. نافع به شمر گفت اگر مسلمان بودی بر تو بزرگ می آمد که خون ما در گردن تو باشد و به لقای پروردگار پس سپاس خدای را که مرگ ما را به دست نابکاران خلق مقرر فرمود. شمر، نافع را کشت و او به لقاء الله نایل آمد. (1)
نمونه دیگر آیه 54 سوره مائده عابس بن ابی شبیب شاکری است: طبری می گوید: روای گفت: عابس بن ابی شبیب شاکری به امام حسین عليه السلام عرض کرد به خدا سوگند روی زمین، خویش یا بیگانه نزد من گرامی تر و محبوب تر از تو نیست و اگر می توانستم کشته شدن را از تو دفع کنم به چیزی عزیز و محبوب تر از جان خودم دفع می کردم «السَّلامٌ عَلَیکَ یا اباعبدِالله» خدا را گواه میگیرم که من بر راه تو و پدرت می روم پس عابس با شمشیر از
ص: 24
نیام بیرون کشیده به جانب دشمنان تاخت و نشان زخمی بر پیشانی داشت.
ازدی می گوید نمیربن و عله برای من حديث کرد از بنی عبد از شهر همدان که او را ربیع بن تمیم می گفتند و آن روز در کربلا حاضر بود. گفت من عابس را دیده بودم دلاورترین مردم بود گفتم ای مردم این شیر سیاهست پسر ابی شبیب کسی به مبارزه ی او نرود و شبيب فریاد می زد «اَلأ رَجٌل اَلا رَجٌل» آیا مردی هست.
عمر سعد گفت از هر طرف سنگ ریزانش کنید چون چنین دید زره خود بیفکند و بدون زره حمله کرد به خدا قسم دیدم عمر سعد بیش از دویست مرد را به مقابله با او فرستاده بود و آن ها بروی احاطه کردند و او را کشتند و سر او را در دست چند تن از لشکر عمر سعد دیدم هر یک می گفت من او را کشتم تا اینکه عمر گفت با هم دعوا نکنید که یک نفر او را نکشت و با این سخن نزاع را پایان داد. (1)
خیز و با پای سر اندر پی جانانه شتاب ***خونفشان، شعله کشان سر خوش و مستانه شتاب
به کفی خنجر ایمان، به کفی ساغر نور***بر لب آوای ظفر، بیدل و دیوانه شتاب
بر فکن دریم خورشید، غبار از رخ جان ***شانه بر شانه ی مردان زن و مردانه شتاب
ص: 25
در خمستان بلا جام بقا می بخشد ***همه تن، پاشو و شیدا سر خمخانه شتاب
مسلخ عشق، تجلیگه محبوب دل است ***به تماشای رخ یار، عجولانه شتاب
می گلرنگ شهادت بچش از ساغر عشق ***وانگهی در شرر شمع، چو پروانه شتاب
با شهیدان ز دل خاک به معراج یقین ***مه صفت هاله برافشان و شهیدانه شتاب
سینه ات گر شود آماجگه خنجر خصم ***خنجر از دست منه، بر صف بیگانه شتاب
بارش تیغ کجا همت عشاق کجا ***زیر باران پی منزلگه جانانه شتاب
ص: 26
وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَعْفُوا عَنِ السَّيِّئاتِ وَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ » (1)
خداست که تو به بندگانش را می پذیرد و از بدیها و گناهان در می گذرد و آنچه انجام می دهید می داند.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: «التَّوبَةُ تُطهِّرُ القُلوبَ و تَغْسِلُ الذُّنوبَ لَهٌ» (2)
توبه دل ها را پاک می کند و گناهان را می شوید.
تسیئه سنگین حربن یزید ریاهی این بود که با هزار سپاه سر راه امام حسین عليه السلام قرار گرفت امام عليه السلام به او فرمود: به یاری ما آمدهای یا به جنگ ما؟!
حرگفت: «یا اباعبدالله! برای جنگ با شما آمده ام!
امام عليه السلام فرمودند: «لا حَولَ و لا قُوّةَ إلّاباللَّه العلىّ العظیم».
سپس میان حر و امام عليه السلام با گفتگویی شد تا این که امام حسین علیه السلام
ص: 27
فرمودند: اگر این نظر شما مخالفت چیزی است که در نامه هایتان نوشته بودید و قاصدانی که فرستاده بودید، پس بگذارید که من به جایی که بودم بازگردم!
حر و سپاهیانش مانع از بازگشت امام حسین عله السلام شدند. حر گفت: ای پسر رسول خدا! راهی را انتخاب کن و برو که نه به سوی کوفه باشد و نه به سوی مدینه، تا من نیز بتوانم در نزد ابن زیاد عذری و دلیلی بیاورم.
مرحوم محدث قمی می نویسد به محض حضور حر و سپاهیانش امام عليه السلام دستور داد به همه هزار سپاه حر آب دهند و حتى اسبانشان را سیراب کنند. علی بن طعان محاربی گفت آن روز با حر بودم و آخر همه آمدم چون حسین عليه السلام تشنگی من و اسب مرا دید فرمود: شترت را بخوابان و من چنین کردم و فرمود: بنوش و من هر چه می خواستم بنوشم آب بیرون می ریخت حسين عليه السلام فرمود: «اِخنِثِ السًقاء» یعنی مشک را بگردان من ندانستم چکنم خود برخاست و مشک را بگردانید و من آب نوشیدم و اسب را سیراب کردم.
هنگام نماز ظهر شد امام عليه السلام حجاج بن مسروق را فرمود اذن بگوید. اذان گفت بعد مؤذن را فرمود اقامه بگو پس به حر فرمود: می خواهی با اصحاب خود نمازگزاری گفت: نه بلکه شما نماز گزار و ما همه به شما اقتدا می کنیم امام عليه السلام نماز جماعت را بر پا کرد.
پس از نماز حر گفت: به من دستور رسیده که مانع حرکت شما
ص: 28
شوم امام حسین علیه السلام فرمود: مادرت به عزای تو بنشیند از ما چه می خواهی حرگفت اگر دیگری از عرب این کلمه را با من گفته بود در مثل این حالت نام مادر او را می بردم هر که باشد و لكن نام مادر شما را نتوان برد مگر به بهترین وجه. امام عليه السلام به اجبار راه کوفه و مدینه را انتخاب نکرد و راه سمت چپ را در پیش گرفت تا این که به سرزمین «عذيب هجانات» رسید و منجر به رفتن به کربلا گردید.
در روز عاشورا وقتی حر بن یزید دید مردم بر کشتن امام عليه السلام مصمم هستند و شنید که امام حسین عليه السلام می گوید: « اَما مِنْ مُغيثٍ يغيثُنا لِوَجْهِ اَما مِنْ ذابٍّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه واله » آیا فریادرسی هست که در راه خدا به فریاد ما برسد آیا مدافعی هست که شر این مردم را از حرم پیامبر خدا صلي الله عليه واله را بر طرف کند.
حربه عمر سعد گفت راستی با این شخص کارزار خواهی کرد. عمر گفت والله جنگی کنم افتادن سرها و بریدن دست ها در آن آسان ترین کارها باشد حر به کناری آمد و از مردم فاصله گرفت یکی از اقوامش همراه او بود به نام قرة بن قيس به او گفت امروز اسب خود را آب دادی قره گفت والله به خاطرم گذشت که حر می خواهد از جنگ کناره جوید و در کارزار حاضر نگردد. گفتم آب نداده ام اسب مرا گرفت به بهانه آب دادن از آن محل دور شد قسم به خدا که اگر مرا بر کار خود آگاه کرده بود من هم با او رفته بودم و به امام عليه السلام می پیوستم.
حر آهنگ محضر امام حسين عليه السلام را کرد و دست بر سر نهاد و
ص: 29
می گفت: «اَللّه-ُمَّ اِلَي-ْكَ ان-ب-ْتُ ف-َت-ُبْ ع-َلَىَّ فَقَدْ اَرْعَبْتُ قُلُوبَ اَوْلِيائِكَ وَاءوْلادِ بِنْتِ ن-ب-ِيِّكَ »
خدایا سوی تو بازگشتم توبه من بپذیر که هول و ترس در دل دوستان تو و فرزندان رسول الله صلي الله عليه واله انداختم. حر در محضر امام حسین عليه السلام عرض کرد فدای تو شوم ای پسر رسول خدا منم که راه بازگشتن بر تو بستم و همراه تو شدم و در اینجای بر تو سخت گرفتم. اینک پشیمانم و به خدا از کار خویش توبه می کنم آیا شما تأیید می کنید که خداوند توبه من را می پذیرد امام عليه السلام فرمود آری خدا توبه را بپذیرد فرود آی عرض کرد اجازه دهید چون من نخست به جنگ تو آمدم پیش از همه نزد تو کشته شوم شاید روز قیامت دست در دست جد تو زنم.
امام عليه السلام فرمود: خدا بر تو ببخشاید هر اندیشه داری بجای آور. حر پس از آن که با شدت با لشکر ابن سعد جنگید و دلاوران و شجاعان دشمن را به درک فرستاد. خود به شهادت رسید، پیکر پاک آن نائب شهید را نزد امام عليه السلام آوردند امام حسین عليه السلام با دستان مبارک خود، گرد و خاک را از روی چهره ی مطهر حر پاک نموده و خطاب به او فرمود: «أَنْتَ الحُرُّ کَما سَمَّتْکَ أُمُّکَ حُرَّاً فی الدُّنْیا وَالاْخِرَهِ.» تو آزاد مردی همانگونه
که مادرت تو را آزاد نامید، تو حری در دنیا و آخرت. (1)
ص: 30
«وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ» (1)
و به تحقیق که تو دارای اخلاق بزرگی هستی.
مردی از امیرالمؤمنین علی عليه السلام درخواست کرد اخلاق پیامبرصلي الله عليه واله را برایش بشمارد فرمود: تو نعمت های دنیا را بشمار تا من نیز اخلاق آن جناب را برایت بشمارم، عرض کرد چگونه ممکن است نعمت های دنیا را احصاء کرد با اینکه خداوند در قرآن می فرماید: «وَإِن تَعُدُّواْ نِعْمَةَ اللّهِ لاَ تُحْصُوهَا » (2)
اگر نعمت های الهی را بشمارید نمی توانید به پایان رسانید.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: خداوند تمام نعمتهای دنیا را قلیل وکم میداند در این آیه که می فرماید: «قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ» (3)
بگو متاع دنيا اندک است و درباره اخلاق رسول الله صلي الله عليه واله در این آیه بزرگ شمرده چنانکه فرموده: «إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ» تو را خویی بسیار بزرگ است.
ص: 31
اینک تو چیزی که قليل است نمی توانی بشماری، من چگونه چیزی که عظیم و بزرگ است شمارش کنم. (1)
سؤال اینجاست که چه کسی بعد از پیامبرصلي الله عليه واله اول از همه جهات شباهت به آن حضرت داشت؟ بهتر است به قضاوت امام حسین عليه السلام در روز عاشورا نگاه کنیم.
پس از آنکه اصحاب امام عليه السلام به شهادت رسیدند غیر از اهل بیت آن گرامی کسی باقی نماند. اولین کسی که از خاندان امام عليه السلام اجازه جنگ با دشمن را تقاضا کرد حضرت علی اکبر عليه السلام بود.
آن نازنین صورتی زیبا و خلقتی بسیار موزون داشت در آن هنگام که اجازه رزم می خواست امام عليه السلام یک نگاه به چهره او نمود و چشم بزیر انداخت و گریست و سپس اجازه فرمود: علی اکبر علیه السلام عازم میدان شد امام به قامت فرزند و راه رفتن او می نگریست و دست زیر محاسن شریف خود برد و گفت:
« اللّهُمّ اشهد، فقد برز إليهم غُلامٌ أشبهُ النّاس خَلقاً وخُلقاً ومَنطِقاً برسولك وَكٌن-ّا إِذَا اشتَقنا إِلى نَبِيًكَ نَظَرنا إِلى وَجهِهِ»
خدایا گواه باش جوانی را به سوی این جمعیت فرستادم که شبیه ترین مردم از نظر خلقت و اخلاق و گفتار به رسول تو است. ما هر وقت مشتاق دیدار پیامبرت می شدیم به چهره ی او نگاه می کردیم.
ص: 32
ای کاروان آهسته ران کارام جانم می رود***آن دل که با خود داشتم با دلستانم می رود
در رفتن جان ازیدن گویند هر نوعی سخن***من خود بچشم خویشتن دیدم که جانم می رود
جان حسین علیه السلام به میدان رفت. رزمی جزم کرد گروهی از خدا بی خبران را به هلاکت رساند و چندین زخم بر بدنش وارد شد. تشنگی او را آزار می داد از میدان کارزار به عقب آمد در مقابل پدر ایستاد و عرض کرد پدر تشنگی مرا می کشت و سنگینی آهن تاب از من گرفته آيا جرعه ای آب پیدا می شود تا بر دفاع از خود قوت یابم.
امام حسین عليه السلام گریست و فرمود: «واغَوٌثاهٌ یا بٌنَىً» و ای که نمی توانم تو را آب دهم فرزندم اندکی جنگ کن به زودی جد خویش رسول الله صلي الله عليه واله را زیارت خواهی کرد و او جامی لبریز از آب به تو خواهد نوشانید که دیگر تشنه نشوی.
حضرت علی اکبرعليه السلام دوباره به میدان رزم رفت و با دشمنان خدا مشغول جنگ شد که مردی از لشکر کفر ضربتی بر سر او زد. خون سر و صورت آن عزیز را فراگرفت دست ها را بر گردن اسب انداخت، اسب آن گرامی را به سوی سپاه دشمن برد، آنها هم دسته جمعی با شمشیر او را قطعه قطعه کردند در اینجا بود که بانک برآورد:
«يا أَبَتاهٌ! عَلَیکَ مِنٌيِ السًلامٌ، هذا جَدًی یٌقرِئٌکَ السًلامٌ وَ يَقٌولٌ لَكَ: عَجًلِ القٌدٌومَ عَلَينا ثٌمً شَهقَ شَهقَةً مَاتَ، فَجاءَ
ص: 33
الحٌسَينَ عَلَيهِ السَلام حَتٌى وَقَفَ عَلَيهِ وَ وَضَعَ خَدًهٌ عَلى خَدًه وَقالَ قَتَلَ اللهٌ قَوماً قَتَلوٌکَ، ما أجزأَهٌم عَلىَ اللهِ وَ عَلَى اِنتهاكِ حٌرمَهِ الرَّسٌولِ عَلىَ الدٌنيا بَعدَکَ العَفا. قالَ الرّاوی: وَ خَرَجَت زَینَبٌ بِنتٌ عَلِىً تٌنادِي: يا حَبِيباهٌ! يَابنَ اَخاهٌ! وَجاءَت فَأكَبَّت عَلَيهِ،فَجاءَ الحٌسَينَ عَلَيهِ السَلام فَأخَذَها وَ رَدَّها إِلىَ النًساءِ»
پدر جان! سلام من بر تو باد! اینک این جد من پیامبر است که به تو سلام می رساند و می گوید: حسین جان! برای آمدن نزد ما عجله کن و بشتاب!
سپس فریادی از دل برآورد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.امام حسین عليه السلام پس از شنیدن فریاد علی اکبرعليه السلام به میدان آمد، بر بالین حضرت علی اکبر نشست، صورت خود را بر صورت او نهاده و فرمود: پسرم! خدا بکشد، کسانی که تو را کشتند. اینها نسبت به خدا و هتک حرمت رسول او، چه گستاخ مردمی هستند. پس از تو خاک بر سر دنیا!
در این حال بود که حضرت زینب عليهاالسلام دختر امیرالمؤمنین علی عليه السلام از خیمه ها بیرون آمد در حالی که فریاد می زد «ای عزیزم! ای دلبندم! ای پسر برادرم!». این سخنان را پیوسته میگفت تا آن که خود را روی کشته حضرت علی اکبرعليه السلام انداخت. امام حسین عليه السلام جلو آمد، او را از روی جنازه ی حضرت علی اکبرعليه السلام بلند کرده و به سوی خیمه ی زنان برد. و از جوانان بنی هاشم خواست او را کمک کنند تا بدن مطهر علی اکبر را به خیمه ها آورند. (1)
ص: 34
«یا اَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقناكُم مِن ذَكَرٍ وَاُنثَى وَجَعَلناكُم شُعُوباً وَقَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنًّ اَكرَمَكُم عِندَ اللهِ اَتقاكُم إِنَّ اللهَ عَليمُ خَبِيرُ»(1)
ای مردم ما شما را از مرد و زن بیافریدیم و جماعت ها و قبیله هایتان کردیم تا همدیگر را بشناسید گرامی ترین شما نزد خداپرهیزکارترین شماست که خدا دانا و کاردان است.
جابر بن عبدالله انصاری می گوید: رسول خدا در آخرین سفر حج خویش به ما خطاب فرمود که: ای مردم: آگاه باشید که خدای شما یکی است و پدر شما (آدم) نیز یکی است، عرب بر عجم فضیلتی ندارد و نیز عجم بر عرب و سياه بر سرخ و سرخ بر سياه امتیازی ندارد مگر به تقوا زیرا که «إِنَّ أَكرَمَكُم عِندَاللهِ أتقاكُم» ملاک برتری و فضیلت نزد خدا تقواست.
سپس فرمود: آیا سخنان مرا متوجه شدید؟ !عرض کردند آری
ص: 35
ای رسول خدا فرمود: حاضرین به غائبین اطلاع دهید. (1)
و در بیانی دیگر فرمود: «اِنَّ النّاسَ مِن عَهدِ آدمُ إِلى يَومِنا هذا مِثلُ أَسنانِ المُشطِ لا فَضلَ لِلعَرَبِيَّ عَلىَ العَجَمِيَّ وَلا لِلأَحمَرِ عَلىَ الاَسوَدِ إِلّا بِالتَّقوى» (2)
انسان ها از زمان آدم ابوالبشر تا امروز همه همانند دانه های شانه یکسان و مساوی هستند عرب بر عجم فضیلتی ندارد و همین طورسرخ بر سیاه مگر به تقوا.
بعد از این مقدمه آیا در حادثه عاشورا سفید بر سیاه ترجیح داشت و یا امام حسین عليه السلام سنت جدش رسول خداصلي الله عليه واله را به اجرا در آورد؟
کافی است که به نوع شهادت غلام سیاهش بنگرید پاسخ رادریافت خواهید کرد.
جوني ابن حوی غلام اباذر غفاری بود و از دیر زمان دوستدار خاندان عصمت و طهارت و از آقای خود آموخته بود که باید تا پایان زندگی به عشق خویش نسبت به اهل بیت عليهم السلام وفادار بماند.
اگر چه چهره اش سیاه بود ولی دلی نورانی و سپید داشت و همواره کانون قلبش لبریز از ایمان و صفا بود. روز عاشورا به محضر امام عليه السلام آمد و اجازه رزم با دشمن را درخواست کرد.امام عليه السلام فرمود: ای جون تو در کنار ما قرار گرفتی تا از زندگی راحتی بهره مند شوی. اینک تو آزادی می توانی به هر کجا که
ص: 36
می خواهی بروی!
در این لحظه جون خود را روی پاهای حضرت انداخت و با التماس می گفت: مولای من بله در رفاه و آسایش بودم، حالا که شما را در سختی و فشار می بینم بگذارم و بروم، هرگز چنین نخواهم کرد.
«لُونِی لَاَسوَدُ فَتَنَفَّس عَلَىَّ بِالجَنَّةَ لِيُطِيَّبَ رِيحيِ وَ يُشَرِّفَ حَسَبِي وَ يُبَيِّضَ لَونِي وَ اللهِ لا اُفارِ قُکُم حَتّى يَختِلطَ هذَا الدَّمِ الأَسوَدِ مَعَ دِمائِکُم»
ای پسر فاطمه: پوستم سیاه است و راه بهشت را بر من باز نمایید تا رنگم سپید گردد و خوشبو و شرافتمند شوم. نه به خدا قسم از شما جدا نخواهم شد تا خون خود را همراه خونهای پاک شما بریزم.
پافشاری جون سبب شد تا امام عليه السلام به او اجازه دهد.
جون همین که اجازه گرفت با شتاب به میدان رفت و جنگ بر شوری کرد تا اینکه ضربتی بر گردن او وارد شد و بر زمین افتاد.در این لحظه آخر، نگاهی به خیام حرم کرد و انتظار مولایش را داشت که در این لحظه آخرین او را دریابد.
آری حسین عليه السلام هیچ تفاوتی بین غلام سیاه با سایر شهداء نگذاشت بر کنار او نشست و در حقش دعا کرد:
اَللّهُمَّ بَيَّض وَجهَهُ وَ طَيِّب رِيحَهُ وَاحشُرهُ مَعَ الأَبرارِ وَعَرِّف بَينَهُ وَ بَينَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ»
خداوندا روی او را سپید کن و بوی او را معطر فرما و با نیکان
ص: 37
محشورش نما و میان او و پیامبر و آلش آشنایی و الفت برقرار ساز.
از امام محمد باقر علیه السلام روایت است که چند روز پس از شهادت شهداء عده ای برای دفن پیکر پاک آنها آمدند و بدن جون را بعد از ده روز به خاک سپردند و مشاهده کردند که از بدن وی بوی عطر فوق العاده ای به مشام می رسد. (1)
ص: 38
«وَ قالوُ کُنّا نَسمَعُ أَو نَعقِلُ ما كُنّا فِي اصحابِ السَّعِيرِ» (1)
و گفتند: اگر می شنیدیم و تعقل می کردیم از اصحاب دوزخ نبودیم.
امیرالمؤمنین عليه السلام می فرمود: «مَن عَقَلَ تَيَقَّظَ مِن غِفلَتِهِ، وَ تَأهَّبَ لِرِحلَتِهِ، وَ عَمَّرَ دارَ إِقامَتِهِ» (2)
هر که عقل خود را به کار بندد از خواب غفلت خود بیدار شود و خویشتن را برای سفرش آماده کند و خانه جاوید خود را آباد سازد.
در جریان سفر حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام به کربلا. امام عليه السلام در بین راه در دهکده ی (قصر بنی مقاتل) با ضحاک بن عبدالله مشرقی و پسر عمویش عمر و بن قیس مشرقی ملاقات نمود و آنان را به یاری طلبید.
عمرو، عذرخواهی کرد و گفت: من مردی عیالوار و
ص: 39
سالخورده هستم و اموال مردم نزد من است، من باید بروم. اما ضحاک، دعوت امام عليه السلام را قبول کرد و گفت: ای پسر پیامبرصلي الله عليه واله ، من به شرطی با شما همراه می شوم که هر وقت یاری من دیگر بی نتیجه بود و نفعی نداشت. شما بیعت خود را از من بردارید. آن حضرت هم قبول کرد.
ضحاک، با قافله ی اهل بیت عليهم السلام وارد کربلا شد و در صبح روز عاشورا در حمله ی اول شرکت کرد و نماز ظهر را همراه امام حسین عليه السلام به جای آورد.
ضحاک وقتی دید لشکر بنی امیه با اسب های خود در یک هدف گیری، اسب های امام عليه السلام را هدف قرار داده و از پای در می آورند. اسب خودش را در یکی از خیمه ها پنهان کرد و پیاده جنگید.
ضحاک در کنار اصحاب امام حسین عليه السلام دو نفر از دشمن را که پیاده می جنگیدند به قتل رساند و دست فرد دیگری را نیز از تنش قطع کرد و حضرت هم در حق او دعا کردند. با این وجود ضحاک زمانی که دید اکثر اصحاب امام حسین عليه السلام به شهادت رسیدند و جز یکی دو نفر باقی نمانده اند، خدمت آن حضرت رسید و عرض کرد: آیا به خاطر دارید که بین من و شما چه شرطی بود؟ امام حسین عليه السلام فرمودند: آری، من بیعت خود را گردن تو برداشتم. اما تو چگونه می توانی از بین لشکر عمر سعد فرار کنی؟!ضحاک گفت: من اسب خود را در خیمه ای پنهان کردم و به همین جهت بود که پیاده می جنگیدم.
ص: 40
سپس از حضرت اجازه گرفت و از ادامه ی جنگ و یاری امام حسین عليه السلام منصرف شد و به پشت جنگ برگشت و اسب خود را برداشت و عصر روز عاشورا، خاندان وحی را رها کرد.
او مردی جنگجو بود، سوار بر اسب شده و به قلب لشکر بنی امیه حمله کرده و با نبردی قاطع، لشکر دشمن را شکافت و به سوی شهر و دیار خود فرار کرد و تعقیب کنندگان خود را نیز ناکام گذاشت.
آری ضحاک که تا عصر عاشورا، دوشادوش امام حسین عليه السلام و اصحاب با وفایش جنگید به ناگاه در آخرین لحظات خود را از فیض عظیم و بی نظیر شهادت در کنار حجت خدا محروم ساخت و برای چند روز زندگی بیشتر خود از سعادت ابدی بی نصیب ساخت.
نقطه مقابل ضحاک زهیر بن قین است. این بزرگوار همان کسی است که در مسیر عراق سعی می کرد با امام عليه السلام ملاقات نکند و به آن حضرت نزدیک نشود ولی با آمدن پیک امام عليه السلام منقلب شد و همسرش او را تشویق به قبول دعوت حضرت سید الشهداء عليه السلام نمود و بالاخره به یاران امام عليه السلام ملحق شد.
روز عاشورا در آن هنگام که امام حسين عليه السلام به عمر سعد خطاب می کرد تو مرا می کشی به گمان اینکه پسر زیاد را حاکم ری و گرگان گرداند؟! به خدا قسم که چنین چیزی برای تو نخواهد بود تو آنچه می خواهی بکن پس از من روز خوشی نخواهی داشت نه این عالم و نه در جهان دیگر. ای پسر سعد می بینم سر تو
ص: 41
را بریده اند و در شهر کوفه بر سر نی گذارده بچه ها سنگش می زنند.
عمر بن سعد خشمگین شد و صورت خود را از امام برگرداند و دستور حمله داد. در این لحظه بود که زهیر بن قین با اجازهی امام عليه السلام سوار بر اسب شد و در مقابل کفر ایستاد و آنان را نصیحت کرد ولی آن مردم از خدا بی خبر به او ناسزا گفتند و نصایح او را به مسخره گرفتند.
زهير فریاد زد: «عِبادَ اللهِ اِنَّ وَلَدَ فاطِمَةِ اَحَقُّ بِالوُدِّ وَالنَّصرِ»
ای مردم فرزندان فاطمه عليهاالسلام برای دوستی و یاری سزاوارتر از پسر زیاد و یزید هستند. پس اگر او را یاری نمی کنید خود را آلوده به خون وی نسازید در این هنگام شمر تیری به طرف او افکند و گفت اکنون تو و امامت کشته خواهید شد. زهیر گفت: مرا از کشته شدن می ترسانی به خداوند قسم مرگ برای من زیباتر و ارزشمندتر از زندگی با شماست در این هنگام امام وی را دعوت به بازگشت کرد و زهیر بازگشت تا اینکه پس از شهادت حربن یزید ریاحی آمد نزد امام حسین عليه السلام و دست بر شانه آقاگذاشت و از آن گرامی اجازه شرکت در جنگ با سپاه یزید را خواست امام عليه السلام به وی اجازه داد.
زهیر چنان جنگ نمایانی کرد که کسی مانند آن را ندیده بود که بعضی نوشته اند حدود صد و بیست نفر را به هلاکت رساند تا بالاخره او را محاصره کردند و به شهادت رساندند. «فَوَقَفَ
ص: 42
عَلَيهِ السّلامُ وَ قالَ لا يَبعُدَنَّكَ اللهُ يا زُهَيرَ وَ لَعَنَ اللهُ قاتِلیِکَ»
امام حسین علیه السلام کنار بدن به خون آغشته او حاضر شد و در حقش فرمود: خداوند تو را ای زهیر از رحمتش دور نسازد و کشنده ات را از رحمتش دور سازد.
همسر زهیر که از نزدیکی های کربلا از شوهرش جدا شد به کوفه وارد شد در بیرون شهر خیمه ای بر پا کرد و منتظر نشست تا از وضع کربلا با خبر شود پس از حادثه عاشورا و مطلع شدنش از شهادت زهیر، غلام زهیر را مأمور کرد که با کفنی ارزشمند به کربلا رود و بدن همسرش را کفن کند و به خاک سپارد.
غلام وقتی وارد میدان کارزار کربلا شد و بدن های پاک یاران حسین علیه السلام و مخصوصا بدن نازنین حضرت سیدالشهداء علیه السلام را برهنه و بی کفن دید با خود گفت تو چگونه می خواهی بدن آقای خود را کفن کنی در حالی که بدن مطهر اباعبدالله الحسين عليه السلام برهنه و عریان است. (1)
ص: 43
«وَ اَوحَيٌنا إِلى أمَّ مُوسى أَنٌ أرضِعِيهِ فَإِذا خِفتِ عَلَيهِ فَألقِيهِ فِي اليَمِّ وَلا تَخافِي وَلا تَحزَنِی اِنّا رادُّهُ إِلَيكِ وَ جاعِلوُهُ مِنَ المُرسَلِينَ، فَالتَقَطَهُ آلُ فِرعَونَ ليَكُونَ لَهُم عَدُواً وَ حَزَناً إِنَّ فِرعَونَ وَ هامانَ وَ جُنُودَ هُما کانُوا خاطِئينَ، وَ قالَتِ امرَأَتُ فِرعَونَ قُرَّتُ عَينٍ لَّي وَلَكَ لا تَقتُلُوهُ عَسى اَن يَنفَعَنا اَونَتَّخِذَهُ وَلَداً وَهُم لا يَشعُروُنَ، وَ حَرَّ منا عَلَيهِ المَراضِعَ مِن قَبلُ فَقالَت هَل أدُلُّكُم عَلى اَهلِ بَيتٍ یَکفُلُونَهُ لَکُم وَهُم لَهُ ناصِحُونَ فَرَدَدناهُ اِلی اُمِّهِ کَی تَقَرَّ عَينُها وَلا تَحزَن وَ لِتَعلَمَ أَنَّ وَعدَ اللهِ حَقُّ وَ لكِن أَكثَرَهُم لا يَعلَمُونَ» (1)
و به مادر موسی وحی کردیم که فرزندت را شیر ده. هر وقت درباره اش نگران شدی، او را به دریا افکن و ترس و اندوهی به خود راه مده که ما او را به تو بر می گردانیم و او رااز پیامبران قرار
ص: 44
خواهیم داد.
خاندان فرعون، موسی را از آب گرفتند تا دشمن آنان و مایه ی اندوهشان گردد، چرا که فرعون و هامان و سپاهیانشان خطا کار بودند.
همسر فرعون گفت: این نور چشم من و تو است. او را نکشید، شاید برای ما مفید باشد یا اینکه او را به فرزندی قبول کنیم و آنها نمی دانستند.
دل مادر موسی از صبر تهی شد و اگر دلش را محکم نکرده بودیم که با ایمان شود، نزدیک بود راز دلش را آشکار سازد.
به خواهر موسی گفت: به دنبال فرزندم برو. موسی را از دور مشاهده کرد، در حالی که خواهر را نمی شناختند.
ما همه ی زنان شیرده را از قبل بر او تحریم کردیم. خواهر موسی گفت: آیا مایل هستید شما را به خانواده ای راهنمایی کنم که این بچه را کفالت نماید و خیرخواه او باشد؟
بدین طریق، موسی را به مادرش بازگرداندیم تا دیده اش روشن شود و محزون نگردد و بداند که وعده ی الهی حق است، اگرچه بیشتر مردم نمی دانند.
موسی علیه السلام یک طفل شیرخواره ای بود که بنا بر وعده بر حق الهی به مادربازگردانده شد و با همه مکر و نیرنگ های فرعونیان جان سالم به در برد و از شیر مادر تغذیه کرد.
اما طفل شیرخواره کربلا یعنی حضرت علی اصغر کوچک ترین فرزند حسین علیه السلام از آغوش مادر جدا شد تا شاید
ص: 45
سیراب شود. درست همان زمانی که امام علیه السلام شنید علی اصغر از تشنگی میگرید.
امام حسین علیه السلام طفل شیرخواره خود را روی دست گرفت و خطاب به دشمن فرمود: «اِن لَم تَرحَمُونِی فَارحَمُوا هذَا الرَّضِی» اگر بر من رحم نمی کنید براین طفل ترحم کنید.
امام علیه السلام در حالی که طفل را در آغوش داشت تا خواست خم شود او را بوسه ای زند حرمله که لعنت خدا بر او باد تیری به گلوی از گل نازک تر علی اصغر نشانه گرفت. در واقع قبل از آنکه امام علیه السلام برای بوسیدن فرزند خم شود تیر بر گلوی آن عزیز بوسه زد.
همه نویسندگان مقاتل ننوشته اند که امام علیه السلام طفل شهید را به آغوش مادر داد چرا که مادر را طاقت دیدار چنین صحنه ای را نبود بلکه نوشته اند امام علیه السلام نزدیک خیمه آمد پس آن طفل را به زینب داد و گفت او را نگاه دار خود دو دست زیر گلوی او گرفت و چون پر شد به طرف آسمان پاشید و گفت: «هَوَّن عَلَىَّ ما نَرَلَ بِي اِنَّهُ بِعَينِ اللهِ»چون چشم خدا می بیند آنچه بر من پیش می آید تحملش آسان است.
در ادامه آمده که امام علیه السلام بدن علی اصغر را به خون گلویش آغشته کرد و با شمشیر زمین را بکند و نماز بر او گذاشت و طفل رضی را به خاک سپرد. (1)
ص: 46
هان بیارید ان یکی فرزندمن***وان یکی نوباوه دلبند من
مادرش راگر به پستان نیست شیر***شیر جوشد از دم پیکان تیر
شه گرفت آن طفل را بر روی دست***گرد خجلت بر رخ گردن نشست
با زبان حال میگفت ای خدا***در رهت اوردم این را یک فدا
عید قربان منست اینک منی***من خلیل عهد و اینک یک وفا
ص: 47
فَلَمّا اَحَسَّ عِيسى مِنهُمُ الكُفرَ قالَ مَن اَنصارِي إِلىَ اللهِ قالَ الحَوارِ یُّونَ نَحنُ اَنصارَ اللهِ آمَنّا بِاللهِ وَ اشهَد بِأَنّا مُسلِمُونَ»1 (1)
هنگامی که عیسی کفر آنها را احساس کرد گفت: چه کسانی یاران من در راه خدایند؟
حواریون گفتند: ما یاران خداییم، به پروردگار ایمان آورده ایم. گواه باش که ما تسلیم فرمان اوییم.
همین حواریون که مدعی بودند «نَحنُ اَنصارُ الله» ما هستیم یاران خدا، وقتی یهودیان قصد جان حضرت مسیح علیه السلام را کردند جز یک نفر از دوازده نفر حاضر نشد به عیسی بن مریم پناهندگی دهد و عیسی را در خانه خود مخفی کند یعنی یازده نفر در هر وقت شورش يهود بر علیه عیسی او را رها کردند تا مبادا آسیبی ببینند. جالب اینجاست آن یک نفر هم به پیامبر خود خیانت کرد
ص: 48
در آن هنگام که برای خرید نان و غذا از خانه خارج شد به فکرش رسید اگر یهودیان به خانه او حمله کنند جان خودش نیز به خطر خواهد افتاد پس چه بهتر برود به یهودیان محل اختفاء عیسی علیه السلام را که خانه خودش بود به آنها نشان دهد و همین کار را کرد و خود ابتدا وارد خانه شد ولی خداوند تبارک و تعالی عیسی را به آسمان ها بالا برد و آن صحابی منافق را به شکل عیسی در آورد یهودیان وارد خانه شدند و او را دستگیر کردند هر چه التماس کردکه من عیسی بن مریم نیستم باور نکردند و او را به صلیب کشیدند و هنوز فکر می کنند که عیسی را به دار زدند و قرآن درباره اشتباه آنها می فرماید: «وَ قَو لِهِم إِنّا قَتَلنَا المَسِيحَ عِيسَى ابنَ مَریَمَ رَسُولَ اللهِ وَما قَتَلوُهُ وَما صَلَبُوهُ وَ لکِن شُبَّهَ لَهُم إِنَّ الَّذِينَ اختَلَفُوا فِيهِ لَفِی شَکٍ مِنهُ بِهِ مِن عِلمٍ اِلَّا اتَّباعَ الظَّنَّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقِيناً، بَل رَفَعَهُ اللهُ إِلَيهِ وَكانَ اللهُ عَزِيزاً حَكِيماً» (1)
و نیز به سبب دروغی که گفتند، ما مسیح پسر مریم را که رسول خدا بود کشتیم در حالی که نه او را کشتند و نه به صلیب کشیدند و به اشتباه افتادند و آنهایی که درباره ی مسیح اختلاف کردند، خودشان در شک بودند، آگاه به آن نبودند و فقط از گمان خود پیروی می کردند و قطعا او رانکشتند. بلکه پروردگار او را به سوی خود بالا برد و خدا مقتدر و حکیم است.
نتیجه آنکه حواریون که خود را انصار الله و یاران صمیمی عیسی علیه السلام می خواندند آخر کار آنگونه عمل کردند.
ص: 49
اصحاب رسول الله صلی الله علیه واله به جز حداکثر هفت نفر که بعد از رحلت آن حضرت به قول و قرار خود وفادار ماندند بقیه به سوی غاصبين حقوق اهل بیت علیهم السلام رفتند و پیمان شکستند و عده ای هم سکوت کردند و از حق مسلم امیرالمؤمنین و خلافت بلافصل آن حضرت حمایت نکردند. و قضاوت و سخن شخص امیرالمؤمنین علیه السلام درباره ی عده ای از انصار و یارانش این است «یا اشباءَ الرَّجالِ وَلا رَجالَ، حُلوُمُ الأَطفالِ وَ عُقُولُ رَبّاتِ الحِجالِ، لَوَدِدتُ اَنَّی لَم اَرَکُم وَ لَم اَعرِفكُم مَعرِفَةً وَ اللهِ جَرَّت نَدَماً وَ اَعقَبَت سَدَماً، قاتَلَكُمُ اللهُ لَقَد مَلَاٌتُم قَلبِي قَيحاً وَشَحَنتُم صَدرِي غَیطاً» (1)
ای مردنمایان نامرد! ای کودک صفتان بی خرد که عقل های شما به عروسان پرده نشین شباهت دارد! چقدر دوست داشتم که شما را هرگز نمی دیدم و هرگز نمی شناختم شناسایی شما سوگند به پروردگار جز پشیمانی حاصلی نداشت و اندوهی غم بار سرانجام آن شد. خدا شما را بکشد که دل من از دست شما پر خون و سینه ام از خشم شما مالامال است. بعد از امامت مولایمان علی علیه السلام بنگرید که اصحاب امام مجتبی علیه السلام با او چه کردند: امام حسن عله السلام به حجر بن عدی کندی دستور داد تا فرمانداران و نیز مردم را برای جنگ با معاویه آماده سازد. منادی در کوچه های کوفه، فریاد زد «الصَّلوة» مردم هم در مسجد جمع شدند امام علیه السلام به منبر رفت و فرمود:معاویه به جنگ شما آمده شما نیز به اردوگاه نخيله
ص: 50
بروید...! همه ساکت ماندند. عدی فرزند حاتم طائی از جا برخاست و گفت ای مردم: من پسر حاتم طائی هستم سبحان الله این سکوت مرگبار چیست که شما را فراگرفته است؟ چرا به امام و پسر پیغمبر جواب نمی دهید، از غضب خدا بترسید آیا شما از ننگ باک ندارید. آنگاه رو به امام کرد و گفت: گفتار شما را شنیدیم و با جان و دل به فرمانیم.
جمعی آماده شدند. امام علیه السلام از آن جمع سپاهیانی را به فرماندهی حکم به شهر انبار فرستاد ولی به محض رسیدن به جبهه حکم با معاویه ساخت و به همین ترتیب فرمانده بعدی عبيد الله بن عباس را با 12 هزار نفر به جبهه فرستاد. معاویه با وعده یک میلیون درهم او را فریفت و او هم شبانه با گروهی از دوستان خود به سوی معاویه گریخت. صبح فردا سپاه بی سرپرست ماند.(1)
آری یاران امام علیه السلام از هر سو پراکنده شدند و دیگر به هیچ وجه ادامه ی جنگ به سود شیعیان و حتی اسلام نبود پس حضرت ناگزیر با شرایطی که خود تعیین فرمود قرارداد صلح را قبول کرد.عکس العمل اصحاب حضرت شرم آور است. امام در حال سخنرانی بود نادانی از جا برخاست و گفت: «كَفَرَ وَ اللهِ الرَّجل» سوگند به خدا این مرد کافر شده.
امام علیه السلام در سجاده خود مشغول به نماز بود همین اطرافیان بی ادب سجاده از زیر پای حضرت کشیدند و امام به قامت روی زمین افتاد. (2)
ص: 51
اینک مقایسه کنید انصار و یاران حضرت سیدالشهداء علیه السلام را با اصحاب عیسی بن مریم و رسول خدا و امام علی و امام حسین علیهم السلام:
امام سجادعلیه السلام می فرمود: در شب عاشورا با اینکه من مریض بودم نزدیک پدرم حسين علیه السلام رفتم تا گفتار او را با اصحابش بشنوم که شنیدم با یاران خود چنین می گفت: خدا را به نیکوترین وجهی سپاسگزارم و در عافیت و گرفتاری او را ستایش می کنم. خدایا تو را سپاس میگذارم که ما را به پیامبری سرفراز کردی و قرآن را به ما آموختی و ما را در دین و احکام آن فقیه و دانا ساختی و برای ما گوشها و دیده ها و دل ها قرار دادی، و ما را از آلودگی شرک بر کنار داشتی پس ما را شکرگزار نعمت هایت قرار بده.
«اَمّا بَعدُ فَاِنِّی لا اَعلَمُ اَصحاباً اَو فی وَ لا خَيراً مِن اَصحابِی وَلا اَهلِبِيتاً اَبَرُّ وَلا اَوصَلُ مِن اَهلِ بَيتِي فَجَزاکُمُ اللهُ عَنِّى خَيراً»
به راستی که من اصحابی با وفاتر و بهتر از اصحاب خود و خویشانی نکوکارتر و مهربان تر از خویشان خود نمی شناسم، خداوند همه شما را جزای خیر عنایت فرماید.
گمان می کنم که روز نبرد ما با این سپاه رسیده، من همه را اجازه رفتن دادم وآزاد گذاشتم، همگی بدون هیچ منع و مزاحمتی راه خود را در پیش گیرند و از این تاریکی شب استفاده کنید (شیخ مفید علیه الرحمه پس از نقل بیانات امام حسین علیه السلام
ص: 52
چیزی ننوشته که در این موقع کسی از اصحاب رفته باشد. رفتنی ها پس از شنیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل و هانی و قيس بن مسهر و عبدالله بن يقطر در همان بین راه متفرق شده بودند و دست غیب بر سینه نامحرمان و نامردان زده بود و از حریم قدس اباعبدالله الحسين علیه السلام دور شده بودند)
گفت ای گروه هر که ندارد هوای ما ***سر گیرد و برون رود از کربلای ما
آری همین که سخنان امام علیه السلام تمام شد اصحاب و جوانان بنی هاشم هم صدا گفتند: «لَم نَفعَل ذلِكَ لِنَبقِىَ بَعدَكَ لا اَرانَا اللهُ ذلِکَ اَبَداً» نخواهیم رفت چرا برویم برای اینکه بعد از تو زنده بمانیم. خدا چنان روزی را پیش نیاورد که تو کشته شوی و ما زنده باشیم.
مسلم بن عوسجه برخاست و گفت ما اگر دست از یاری تو برداریم و تو را تنها بگذاریم عذر ما نزد خدا چه خواهد بود؟ به خدا سوگند نمی روم و از تو جدا نمی شوم تانیزه ی در سینه دشمنانت بکوبم و تا بتوانم شمشیر خود را از خونشان سیراب کنم و آنگاه که هیچ سلاحی در دست من نباشد سنگ بارانشان کنم.
به خدا قسم اگر بدانم که من کشته شوم و سپس زنده می شوم و آنگاه مرا به آتش می سوزانند و سپس زنده می شوم و در آخر خاکستر مرا به یاد می دهند و هفتاد مرتبه به این صورت می میرم و زنده می شوم از تو جدا نخواهم شد تا در راه تو جان دهم و چرا این کار را نکنم با آنکه یک بار کشته می شوم و سپس از آن برای
ص: 53
همیشه سرفراز و سعادتمند و سربلند خواهم بود.
همین که سخنان مسلم بن عوسجه به پایان رسید زهیر بن قین بجلی برخاست (یعنی همان مردی که روزی مخالف اباعبدالله علیه السلام بود و در بین راه عراق از امام دوری میگزید و نمی خواست که اصلا با امام علیه السلام ملاقات کند ولی دعوت آن گرامی را پذیرفت و عاقبت بخیر شد) و گفت: به خدا قسم دوست دارم که کشته شوم و سپس زنده شوم و بار دیگر کشته شوم تا هزار بار و این وسیله ای باشد که خدا تو را و جوانان اهل بیت تو را حفظ کند و شما زنده باشید.
دیگر اصحاب هم در این حدود سخنانی ایراد کردند و امام درباره ی آنها دعای خیر کرد و به خیمه خود بازگشت. (1)
ص: 54
«اَمَّن هُو قَانِتٌ آناءَ اللَّيلِ ساجِداً وَ قائِماً يَحذَر الأخِرَةَ وَ يَرجُو رَحمَةَ رَبِّه»(1)
آیا آن کسی که در دل شب به خاک می افتد و در حال سجده و قیام است و از آخرت می ترسد و امید به رحمت پروردگارش دارد، مانند غیر اوست؟!
امام حسین علیه السلام در شب عاشورا همه شب را به نماز و استغفار و دعا و تضرع بایستاد و اصحاب نیز بیدار بودند نماز می گذاشتند و دعا و استغفار می کردند و شب تا صبح مانند زنبور عسل در زمزمه بودند و در رکوع و سجود بودند.
امام مهدی ارواح العالمين له الفداء درباره ی جد بزرگوارش حضرت حسین علیه السلام می فرمود: «كانَ لِلقُرآنِ سَنَداً وَ لِلاُمَّهِ عَضُداً وَ فِي الطّاعَةِ مُجتَهِداً حافِظاً لِلعَهدِ وَ المِيثاقِ ناکِباً عَن سُبُلِ الفُسّاقِ باذِلاً لِلمَجهوُدِ طَویلَ الرُّكوُعِ وَ السُّجُودِ زاهِداً في
ص: 55
الدُّنيا زُهدَ الرّاحِلِ عَنها ناظِراً إِلَيها بِعَينِ المُستَوحِشِينَ مِنها»
حسین علیه السلام سند قرآن و بازوی امت و تلاشگر در طاعت و بندگی خدا بود. او حافظ عهد و پیمانش و سد کننده راه فاسقان و کسی بود که خون قلبش را در راه خدا داد.
حسین علیه السلام علت رکوع و سجود طولانی به جا می آورد و در دنیا چنان زهدی داشت چون کسی که از دنیا در حال کوچ کردن است و به دنیا با چشم ترس و نگرانی می نگریست.
ابی مخنف از عبدالله بن عاصم از ضحاک بن عبدالله مشرقی روایت کرده که گفت چون شب عاشورا شد امام حسین علیه السلام و اصحابش همه شب بایستادند به نماز و استغفار و دعا و تضرع و گفت سوارانی که شبانه پاس می دادند بر ما بگذشتند و حسین علیه السلام قرآن تلاوت می کرد «وَ لا يَحسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَروا اَنَّما نُملِي لَهُم خَيرُ لِإَنفُسِهِم اِنَّما نُملِي لَهُم لِيَزدادُوا إثماً وَلَهُم عَذابٌ مُهِينٌ، ما كانَ اللهُ لِيَذَرَ المُؤمِنينَ عَلى ما انتُم عَلَيهِ حَتّی يَمِيزَ الخَبِيِثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللهَ لِيُطلِعَكُم عَلَى الغَيبِ» (1)
آنان که کافر شدند، گمان نکنند که مهلت دادن و ادامه ی و زندگی برای آنها سودمند است، بلکه مهلت می دهیم تا به گناه خود بیفزایند و برای آنها عذابی خوارکننده خواهد بود.
خداوند اهل ایمان را به این حالی که شما هستید نمی گذارد تا ناپاک را از پاک جدا سازد. پروردگار شما را از غیب با خبر نمی کند.
ص: 56
از امام سجادعليه السلام سؤال شد که چرا پدر شما فرزندان کمی دارد؟
امام سجادعليه السلام فرمود: «اَلعَجَبُ كَيفَ وَلِدَتُ لَهُ، كانَ يُصَلِّی فِي اليَومِ وَ اللَّيلَةِ اَلفَ رَكعَةٍ فَمَتى كانَ يَتَفَرَّغُ لِلنِّساءِ؟»
همین تعداد فرزند نیز از پدر من بعید است، زیرا پدرم در هرشبانه روز، هزار رکعت نماز می خواند و دیگر فرصتی برای همنشینی با زنان نداشت.
از فاطمه دختر امام حسين عليه السلام نقل شده که گفت: عمه ام زینب شب عاشورا یکسره در محراب عبادتش مشغول عبادت و استغاثه بر پروردگار بود و ما هیچ کدام آن شب را نیارامیدیم و همگی بیدار بودیم.(1)
امام محمد تقی عليه السلام از پدرانش عليهم السلام روایت کرده است که علی بن الحسین عليهماالسلام فرمود چون کار بر امام حسين عليه السلام سخت شد حال اصحاب را دیدند بر خلاف ایشان است هر چه کار دشوارتر می شود رنگ آنان برگشته و پریده و دل هایشان لرزان و ترسان است اما امام عليه السلام و بعضی از خواص یاران وی رنگشان برافروخته و بدنشان آرام و قلبشان مطمئن تر گردد پس با یکدیگر می گفتند نمیبینی چگونه در حسین عليه السلام مرگ می خندد از مرگ هراسی ندارد.
امام حسین عليه السلام خطاب به آن هایی ترسیده بودند فرمود: صَيراً بَنِي الكِرامِ فَمَا المَوتُ إِلّا قَنطَرَةٌ تَعبُرُبِکُم عَنِ البُؤسِ وَ الضَّرّاءِ
ص: 57
إِلىَ الجِنانُ الواسِعَةِ وَ النَّعِيمِ الدّائِمَةِ فَایُّکُم يَكرَهُ اَن يِنتَقِلَ مِن سِجنٍ اِلى قَصرٍ وَ ما هُوَ لِاَعدائِكُم إِلّا کَمَن يَنتَقِلُ مِن قَصرٍ اِلى سِجنٍ وَ عَذابٍ»
شکیبایی کنید ای بزرگ زادگان که مرگ نیست مگر پلی که شما را از رنج و سختی به باغ های گشاده فراخ و نعیم جاودانی می برد پس کیست از شما که نخواهد از زندان به آزادی و قصر برسد و مرگ برای دشمنان شما چنان است که کسی از کاخی به زندان و عذاب رود و من از پدرم شنیدم از رسول خداصلي الله عليه واله روایت کرد: «الدُّنيا سِجنُ المُؤمِنُ وَجَنَّةُ الكافِرُ وَ المَوتُ جِسرُ هؤلاهِ اِلي جِنانِهِم وَجِسرُ هؤلاهِ اِلي جَحِيمِهِم»
دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است و مرگ پل عبور مؤمن به بهشت و پل عبور کافران به دوزخشان می باشد. (1)
ص: 58
اسم رمز «کهیعص» (1)
درکتاب اکمال از حضرت بقية الله امام عصر (عجل الله تعالی فرجه) روایت می کند که از آن حضرت درباره ی تأویل این کلام خدا «کهیعص » سؤال شد فرمود: این حروف از اخبار غیبی است خداوند بنده خویش زکریا را بر آن ها مطلع ساخت و بعد برای حضرت محمد صلي الله عليه واله بیان کرد. داستان از این قرار بود که زکریا از خدا تقاضاکرد تا اسماء پنجگانه را به او بیاموزد. پروردگار جبرئیل را فرستاد و او را از آن اسماء با خبر ساخت جبرئیل هنگامی که نام های محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین عليهم السلام را متذکر شد هم و غم از دل زکریا بیرون رفت ولی وقتی نام حسین بن علی عليه السلام را منحصراً شنید غم و اندوه او را فرا گرفت و در یکی از روزها گفت: پروردگارا این چه سری است که نام آن چهار نفر باعث تسلی دل پر غم من شد اما همین که نام حسین عليه السلام برده شد بی اختیار اشکم جاری گشت و آه و ناله ام از
ص: 59
سینه برخاست؟
خداوند زکریا را از داستان امام حسين عليه السلام مطلع نمود و فرمود:«کهیعص» فَالكافُ اِسمُ کَربَلا وَ الهاءُ هَلاكُ العِترَةِ وَ الياءُ يَزيدُ لَعنَةُ الله عَلَيه وَ هُوَ ظالِمُ الحُسَين عليه السلام وَ العَينُ عَطَشُهُ وَ الصَّادُ صَبرُهُ» (1)
منظور از «كهيعص» كاف اسم کربلا،ها هلاکت و (شهادت عترت )پیامبر يا اشاره به یزید لعنة الله عليه ظالم بر حسین علیه السلام است و عین اشاره به عطش امام حسین عليه السلام و صاد اشاره به صبر و پایداری اوست.
کربلا سرزمینی است که برای اکثر انبیاء و اولیاء نام آشنا بود و هر کدام به نحوی قبل از حادثه عاشورا از آنجا عبورشان افتاده و بر مظلومیت حسین عليه السلام اشک ریخته اند.
هنگامی که آدم عليه السلام به زمین فرو آمد در زمین گردش می کرد تاگذارش به کربلا افتاد ناگاه احساس کرد بدون جهت غم بر دلش نشست و سینه اش تنگ شد در همان مکانی که حضرت سیدالشهداء علیه السلام را کشتند پایش به سنگی اصابت کرد و خون جاری شد. سر به آسمان بلند کرد و گفت: «اِلهيِ هَل حَدَثَ مِنَّي ذَنبُ آخَرَ فَعاقَبتَنِی بِهِ؟» آیا باز از من لغزشی سر زده که مرا بدان عذاب میکنی، من دور زمین گردش کردم چیزی که اینجا دیدم در هیچ مکانی مشاهده نکردم؟!
به او وحی شد که ای آدم تو گناهی مرتکب نشده ای ولی
ص: 60
فرزندت حسین عليه السلام را در این سرزمین مظلومانه می کشندبنابراین خون تو با خون او قرین قرار می گیرد. دربارهی نوح پیامبر عليه السلام آمده وقتی که سوار بر کشتی شد تقریبا دور دنیا گشت ولی همین که به کربلا رسید گرفتار گرداب و طوفان شد. نوح نگران غرق شدن بود که گفت: «اِلهيِ طَفتُ جَميِعَ الدَّنيا وَ ما اَصابَنِي فَزَعٌ مِثلُ ما اَصابَنيِ فِي هذِهِ الاَرضِ ؟» پروردگارا تمام دنیا را سیر کردم مشکلی به این سختی که در این سرزمین برایم پیش آمد مشاهده نکردم؟ جبرئیل به نزد او آمد و گفت: «هذَا المَوضِعُ يَقتُلُ الحُسَينَ سِبطُ مُحَمَّدٍ خاتَمُ الأنبِياءِ وَابنُ خاتَمُ الاَوصِیاءِ» همانجایی است که حضرت حسین نوه ی حضرت محمد خاتم پیامبران و فرزند خاتم اوصیاء را می کشند.(1)
امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ صفین یک شب در این سرزمین بیتوته کرد و به برخی از حوادث آینده آن اشاره فرمود و خلاصه معلوم گشت که این زمین در انتظار یک حادثه بزرگ بسر می برد.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: دویست پیغمبر و دویست سبط پیغمبر در این زمین شهید شدند کربلا جای خوابیدن شتران ایشان و بر زمین افتادن عاشقان و شهداء است آنها که پیش از شهداء کربلا بودند برتری نداشتند برایشان و آنهایی که بعد از ایشان آیند در فصل به آنها نرسند.
دعبل خزاعی شاعر معروف در محضر امام رضاعليه السلام اشعاری را
ص: 61
در رثای حضرت حسین علیه السلام خواند که از جمله این بیت بود:
نُفُوسٌ لَدَى النَّهرَینِ مِن اَرضِ کَربَلا
مُعَرَّ فِيها بِشَطَّ فُراتِ
برای کربلا نام های متعددی نقل شده مثل نینوا، نوامیس و طفّ که این آخری به زمین های مشرف به دریا و لب رودخانه اطلاق می شود و اراضی کربلا به علت وجود چند چشمه به نام های «صیدو» و «رهیمه» و «عين الجمل» و به جهت مشرف بودن به نهر علقم، طف نامیده شده است. (1)
حضرت زهراعليهاالسلام در هنگام وداع با امیرالمؤمنین به این سرزمین اشاره کردو فرمود: «وَ ابکِ لِليتامى وَلا تَنسَ قِتِيلَ العِدي بِطَفَّ العِزاقِ» علی جان گریه کن برای بچه های يتيم من و به ویژه کشته طف و کربلا را در عراق فراموش نکن!
امام حسین به محض ورود به این سرزمین فرمود: «ما اِسمُ هذِهِ الأَرضِ؟ فَقِيلَ: کَربَلا. فَقالَ عليه السلام : اَللّهُمَّ إِنَّي أعُوذُبِکَ مِنَ الكَربِ وَ البَلاءِ» اسم این مکان چیست؟ عرض شد:کربلا، فرمود: خداوندا به تو پناه می برم از غم و اندوه و بلایای این سرزمین.
سپس فرمود: این مکان جای اندوه و رنج است همین جا فرود آیید بارهای ما اینجا بر زمین گذاشته شود و خون ما اینجا ریخته گردد و قبور ما اینجا باشد جد من رسول خدا صلي الله عليه واله با من چنین حديث کرد پس همه فرود آمدند. (2)
ص: 62
فَأقِيمُوا الصَلاةَ وَآتُوا الزَّكاتَ وَ أَطِیعُوا اللهَ وَ رَسُولَهُ وَاللهُ خَيرُ بِما تَعمَلوُن» (1)
پس نماز را بر پا دارید و زکات را بپردازید و خدا و رسول او را اطاعت کنید که خداوند به آنچه انجام می دهید. آگاه است.
در زیارت وارث خطاب به حضرت سیدالشهداء عليه السلام عرض می کنیم: أَشهَدُ اَنَّكَ قَد اَقَمتَ الصَّلوةَ وَ آتَيتَ الزَّكوةَ وَ اَمَرتَ بّالمَعروفِ وَ نَهيتَ عَنِ المُنكَرِ وَ اَطَعتَ اللهَ وَ رَسُولَهُ حَتّى اَتاكَ اليقَينَ» (2)
شهادت می دهیم که تو نماز را بر پاداشتی و زکات را پرداخت نمودی و امر به معروف و نهیی از منکر کردی و خدا و رسولش را اطاعت نمودی تا عمرت بسر آمد و به شهادت رسیدی. دوستداران و ارادتمندان به حضرت حسین علیه السلام در هر پایه و مقام و سنّی که هستند اعم از مرد یا زن باید از اهداف امام حسین عليه السلام
ص: 63
دور نشوند و محافل خود را با احساسات و بی عملی و انجام ندادن تکالیف واجب تمام نکنند. به عنوان مثال باید به نماز الویت دهند نماز را چون مولایشان حسین عليه السلام به موقع بخوانند.
ابو ثمامه ی صائدی ظهر عاشورا به امام حسین عليه السلام عرض کرد جانم فدای تو باد وقت ظهر نزدیک است من دوست دارم قبل ازشهادت آخرین نماز را با شما بخوانم.
امام حسین عليه السلام فرمود: نماز را بیاد آوردی خدای تو را از نمازگزاران محسوب گرداند آری اینک اول وقت نماز است آنگاه فرمود از این مردم بخواهید دست از ما بردارند تا نماز گذاریم! حصین بن تمیم از لشکر عمر سعد گفت نماز شما قبول نمی شود. حبیب بن مظاهر گفت ای حمار گمان بری که نماز آل رسول الله صلي الله عليه واله مقبول نیست و نماز تو مقبول است امام حسین عليه السلام به زهیر بن قین و سعیدبن عبدالله حنفی دستور داد مقابلش بایستند، تا آن حضرت بتواند با بقیه اصحاب نماز را به جای آورد.
در هنگامه نماز تیری به سمت امام حسین عليه السلام پرتاب شد سعیدبن عبدالله خود را سپر حضرت نمود و آن را به جان خرید و به همین صورت تیرهایی را که از سوی دشمن پرتاب می شدند میگرفت تا آن که رمقی برایش نماند بر زمین افتاد و می گفت: بار خدایا این قوم را لعنت کن، همان گونه که قوم عاد و ثمود را لعنت نمودی! بارالها سلام مرا به پیامبرت برسان و به آن حضرت بگو که در راه یاری جگرگوشه اش حسین عليه السلام چه زخم هایی بر من
ص: 64
وارد شد، زیرا من در راه یاری خاندان پیامبرصلي الله عليه واله هدفی جز تحصیل رضا و خشنودی تو نداشتم. سعیدبن عبد الله، پس از گفتن این کلام در حالی که سیزده پیکان تیر و زخم های فراوان نیزه و شمشیر در بدنش دیده می شد به شهادت رسید. (1)
آری امام حسین عليه السلام در برابر باران تیر و نیزه نماز را بر پا داشت تا به ما بفهماند که نماز در صدر همه عبادت ها و مجاهدت هاست.
ص: 65
«وَ أصبَحَ فُؤادُ اُمَّ مُوسى فارِغاً اِن كادَت لَتُبدِي بِهِ لَو لا اَن رَبَطنا عَلى قَلبِها لِتَكُونَ مِنَ المُؤمِنينَ» (1)
دل مادر موسی از صبر تهی شد و اگر دلش را محکم نکرده بودیم که با ایمان شود، نزدیک بود راز دلش را آشکار سازد.
خداوند تبارک و تعالی دل مادران دیگری را در صحنه ی کربلا محکم کرد که نامشان در تاریخ ثبت شد و به عنوان مادران فداکار معروف گردیدند. یکی از آنان، مادر وهب بن جناح کلبی بود.
وهب، همسر و مادر خویش را نیز همراه خود به کربلا آورده بود، پس از آن که مقداری جنگید، نزد مادر و همسرش آمده و خطاب به مادر گفت: «مادر جان! آیا از من راضی شدی؟ فَقالَتِ الأمَّ: ما رَضِيتُ حَتّى بَينَ بَدَيِ الحُسَينِ عَلَيهِ السَلام.
مادر پاسخ داد: از تو راضی نخواهم شد، تا آن که جان خویش
ص: 66
را در راه حسین علی فدا نمایی.
ولی همسر وهب گفت: وهب! تو را به خدا قسم می دهم که مرا به مصیبت فراقت مبتلا مساز!
مادر وهب گفت: پسرم به حرف همسرت گوش مده و به میدان نبرد برو و در رکاب پسر دختر پیامبر جهاد کن تا در روز قیامت جدش شفیع تو گردد. وهب بازگشت و به حدی جنگید که دستانش از پیکر جدا شد، در این حال، همسرش عمود خیمه را برداشته، به سوی او رفته و می گفت: «فِداکَ اَبِی وَ اُمِّی قاتِل دُونَ الطَّيِبّينَ حَرَمِ رَسُولِ الله صلی الله علیه واله » پدر و مادرم فدایت شوند؟ در راه یاری و دفاع از حریم پاکان و حرم رسول خداصلی الله علیه واله جنگ نما. وهب، نزد همسرش آمده و او را به سوی خیمه ی زنان برد. زن وهب دامن او را گرفته و می گفت «من هرگز باز نمی گردم تا همراه تو کشته شوم»
امام حسین علیه السلام با دیدن این صحنه فرمودند: «خداوند در عوض یاری و حمایتی که از اهل بیت من می کنید، به شما جزای خیر دهد، ای زن! خدا تو را بیامرزد، پیش زنان حرم برو!»
زن با شنیدن فرمان امام علیه السلام به خیمه ها بازگشت و وهب به جنگ ادامه داد تا آن که به درجه رفیع شهادت رسید. (1)
دیگری مادری بود که خود لباس رزم بر قامت فرزند پوشانید و تشویق به یاری حسین علیه السلام عمل نمود. پدر این نوجوان قبل از ظهر عاشورا به حمایت از مولايش شهيد شد. مادرش لباس رزم بر تنش
ص: 67
کرد و گفت من به تو امر می کنم که به یاری پسر پیامبرصلی الله علیه واله روی و با این ناکسان جنگ کنی.
همین که وارد میدان شد امام علیه السلام فرمود: این جوان پدرش شهید شده او را برگردانید و شاید مادرش راضی نباشد. جوان عرض کرد من و پدر و مادرم فدای تو باد. اتفاقا مادرم لباس رزم بر تنم کرده و او فرمان باریت را داده است. آنگاه امام علیه السلام اجازه جنگ به او داد.
نوجوان به میدان آمد و این شعر را سرود که جزو اشعار جاویدکربلاست.
اَمیرِی حُسَينٌ وَ نِعمَ الاَمِيرٍ ***سُرورُ فُؤادِ البَشِيرِ النَّذَيرٍ
سرور و مولای من حسین است و چه خوب سروری است،همان کسی که میوه ی دل پیامبر بشیر و نذیر است.
کارزار کرد تا به شهادت رسید. سپاه دشمن سر او را از تن جدا کردند و به طرف سپاه حسین علیه السلام پرتاب نمودند. مادر این نوجوان شهید سر را گرفت و به سینه چسبانید و گفت: درود بر تو ای پسرک من، ای شادمانی دل من و ای روشنی چشم من. آنگاه با تمام غضب و خشم سر را به سوی مردی از سپاه دشمن پرتاب نمود و به او حمله کرد و او را کشت آنگاه عمود خیمه را کند و به میدان رفت بر سر دو نفر از دشمنان محکم کوبید که هلاک شدند. در اینجا امام علیه السلام فرمان داد که او را از میدان برگردانید و او برگشت و امام علیه السلام در حق او دعا کردند. (1)
ص: 68
«وَ يؤثِروُنَ عَلى اَنفُسِهِم وَ لَو كانَ بِهِم خَصاصَةٌ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفسِهِ فَأولئِكَ هُم المُفلِحُونَ»(1)
و آنان را بر خویش بر می گزینند هر چند خود نیازمند باشند و آنان که از بخل خویش در امانند رستگارانند.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود: «مَن آثَرَ عَلى نَفسِهِ بالَغَ فِي المُرَوَّةِ» (2)
هر که ایثار کند، در مردانگی و جوانمردی چیزی فرو نگذاشته است.
حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام نیز تربیت شده در خانه امیرالمؤمنین علیه السلام است او کلام پدر در گوش جانش جای گرفته بود و به همین علت ایثارش در روز عاشورا زبانزد خاص و عام گردید.
ابوالفضل علیه السلام در روز عاشورا از امام حسین علیه السلام درخواست
ص: 69
جنگ با دشمنان را نمود امام عليه السلام سخت بگریست و فرمود: ای برادر تو علمدار منی و اگر بروی لشکر من پراکنده شود. عباس عليه السلام عرض کرد سینه ام تنگ شده و از زندگی بیزار شدم و می خواهم از این منافقین خوانخواهی کنم حسین عليه السلام فرمود: پس برای این کودکان اندکی آب بیاور. ابوالفضل عليه السلام بر اسب خویش نشست و نیزه و مشک برداشت و آهنگ فرات کرد. چهار هزار نفر اطراف او را گرفتند. تیر انداختند عباس آنها را متفرق ساخت و هشتاد نفر از دشمن را بکشت تا وارد نهر آب شد همین که خواست کفی از آب بنوشد «فَذَکَرَ عَطَشَ الحُسَین عليه السلام» یاد لب های تشنه حسین عليه السلام و اهل بیت او افتاد.
آب را به ریخت و مشک پر کرد و بر دوش راست گذاشت و به جانب خیمه ها عزیمت کرد. راه را بر او بستند. عباس با آنها کارزار کرد تا نوفل بن ارزق تیغی بر دست راست او زد و آن را ببرید پس مشک به دوش چپ گرفت و نوفل ضربتی زد که دست چپ آن حضرت نیز از مچ جداگشت پس مشکی به دندان گرفت و تیری بیامد و بر مشک رسید و آب آن را ریخت و تیری دیگر آمد و به سینه آن حضرت رسید و بدون دست از بالای اسب افتاد در این لحظه فریاد بر آورد «یا اَخاهُ اَدرِك اَخاكَ العبّاس» ای برادر! برادرت عباس را دریاب. امام حسین علیه السلام در کنار بدن برادر فرمود: «اَلآنَ اُنکَسَرَ ظَهرِي وَ قَلَّت حِيلَتِی» اکنون پشت من شکست و چاره ی من کم شد. (1)
ص: 70
شاعر درباره ی ایثار ابوالفضل علیه السلام می گوید:
وَ مَن واساهُ لأ يُثَنِيهِ شَيءُ وَ جادَلَهُ عَلى عَطَشٍ بِماءٍ1 (1)
او که با برادرش حسین عليه السلام در ننوشیدن آب مواسات و برابری کرد، او تشنه لب کنار فرات بود، اما چون حسین نیز تشنه لب بود، آبی نیاشامید.
ص: 71
قالَ أَبَشَّر تُمُونِي عَلى اَن مَسَّنِيَ الکِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّروُنَ، قالوُا بَشَّرناکَ بِالحَقَّ فَلا تَكُن مِنَ القانِطِينَ» (1)
ابراهیم عليه السلام گفت: آیا چنین مژده ای را به من می دهید، در حالی که من به سن پیری رسیده ام! راستی به چیز مژده ام می دهید؟!
گفتند: تو را به حق مژده می دهیم، بنابراین هرگز از لطف خداوند نومید مباش. پیر غلامی به پیر غلام دیگری مژده بهشت داد آن روزهایی که کاروان حسین بن علی عليه السلام عازم کربلا بود و هر دو که سن بالایی داشتند در رکاب سید الشهداء عليه السلام به شهادت رسیدند. کلید حرکت و مژده دادن حبیب بن مظاهر الاسدی به مسلم بن عوسجه از آنجا آغاز شد که مسلم بن عوسجه برای خرید رنگ جهت آرایش محاسنش در شهر کوفه به مغازه عطاری رفته بود. حبیب رفیق دیرنه مسلم بود گفت رنگ برای محاسنت تهیه نکن بیا به اتفاق و مخفیانه به کاروان حسین بن
ص: 72
علی علیه السلام ملحق شویم محاسنت را با خون سرت رنگین کن که تا ابد بماند.
مسلم بن عوسجه پذیرفت و به سپاه امام حسین عليه السلام ملحق شد وتا آخرین نفس وفاداری خود را به هدف مقدس سید الشهداء عليه السلام نشان داد.
روز عاشورا وقتی عمروبن حجاج که بر سمت راست سپاه عمر بن سعد قرار داشت بر امام حسين عليه السلام حمله کرد در کناره ی فرات با جمعی از اصحاب امام عليه السلام درگیر شد که از جمله مسلم بن عوسجه بود.
وقتی گرد و غبار فرو نشست ناگهان مسلم را بر خاک افتاده دیدند آقا سید الشهداء عليه السلام به بالین او آمد هنوز رمقی در بدن داشت، امام فرمود: «رَحِمكَ اللهُ يا مُسلِم» ای مسلم خداوند تو را رحمت کند سپس این آیه را تلاوت کرد «مِنهُم مَن قَضى نَحبَهُ وَ مِنهُم مَن يَنتَظِرُ وَما بَدَّلوُا تَبدِيلاً» (1)
بعضی از ایشان به عهد خویش وفا کرده (شهید شدند) و بعضی از ایشان منتظرند و به هیچ وجه تغییری نیافته اند.
در این لحظه حبیب بن مظاهر رفیق شفیق وی در کنارش آمد و گفت به خاک افتادن تو برای من خیلی سخت است ولی تو را به بهشت مژده دهم. مسلم با صدای بسیار ضعیفی پاسخ داد «بَرَّکَ اللهُ بِخَيرٍ» خداوند دلت را به نیکی خوش کند. حبیب گفت اگر نه آن بود که من در پی تو می آمد و پس از ساعتی به تو خواهم
ص: 73
پیوست، دوست داشتم وصیت خود را به من کنی و آنچه تقاضا داری انجام دهم تا رفاقت را به آخر برسانم.
مسلم با زحمت گفت: «بَل اَنَا اُوصِيكَ بِهذا رَحِمَكَ اللهُ - وَ اَهوي بِيَدِهِ اِلىَ الحُسَينِ - اَن تَموتَ دونَهُ» تو را به این مرد وصیت می کنم و با انگشت به امام حسین عليه السلام اشاره کرد و اضافه نمود که ياری او کن تا پیش روی او کشته شوی.
حبیب گفت: به پروردگار کعبه که چنین کنم و چیزی نگذشت که در حضور امام حسین عليه السلام و یاران جان داد. (1)
وگویا حافظ درباره ی او سروده است:
شب رحلت هم از بستر روم تا قصر حورالعين **8اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم
و اما پیر غلامی که مسلم بن عوسجه تا بدین جا کشاند یعنی حبیب بن مظاهر الاسدی سرانجامش چه شد.
حبیب در سن هفتاد و پنج سالگی در کربلا حضور یافت. او از اصحاب نزدیک مولای متقیان علی عليه السلام و از کسانی که بعضی از علوم خاص را از آن گرامی فراگرفته بود. او صاحب لواء حسین عليه السلام و از خواص اصحاب آن حضرت بود. حبیب حافظ كل قرآن بود و گاهی «يَختِمَهُ فِي لَيلَةٍ مِن بَعدِ صَلاةِ العِشاءِ اِلى طُلُوعِ الفَجرِ» (2) بعد از نماز عشاء تا اذان صبح یک ختم قرآن می کرد.
امام حسین عليه السلام درباره اش فرمود: «رَحِمَكَ اللهُ فَقَد کُنتَ
ص: 74
فاضِلاً تَختِمُ القُرآنَ فِي لَيلَهٍ واحِدَةٍ» (1) خداوند تو را رحمت کند به تحقیق تو مرد فاضلی هستی که در یک شب تمام قرآن را تلاوت می کنی؟!
طریقه شهادت این پیر غلام اهل بیت عليهم السلام به این شرح بود بعد یکی گفت وگوی کوتاه با حصین بن تمیم که از دشمنان و سپاه عمر سعد بود در این موقع حصین بر اصحاب حضرت تاخت و حبيب بن مظاهر به مقابله با او رفت و با ضربتی او را از اسب بر زمین افکند، یاران حصین با حبیب درگیر شدند، شمشیری بر فرق او زدند و نیزه ای بر پیکرش و آن عزیز را به شهادت رساندند.
شهادت حبیب برای امام حسین عليه السلام خیلی سخت و دشوار بود و در حقش فرمود: «لِلّهِ دَرُّکَ» ای حبیب خدا تو را برکت عنایت کرد. (2)
یکی از امتیازات حبیب بن مظاهر این است که قبر شریف او مستقل از شهداء کربلا قرار گرفته و گاهی دو بار مورد زیارت قرار می گیرد یکی هنگام ورود به حرم و یکی هنگام خروج از حرم مطهر سیدالشهداء عليه السلام و در واقع حبيب اذن دخول تشرف به حرم امام حسین عليه السلام است.
مرحوم محدث قمی رضوان الله تعالی علیه پس از نقل شهادت حبیب بن مظاهر داستان جالبی را راجع به فرزند آن بزرگوار به نام قاسم بن حبیب بیان می کند که خواندنی است:
می نویسد در کشتن حبیب دو نفر بیشتر دخالت داشتند یکی
ص: 75
بنی عقفان و دیگری حصین بن تمیم و کسی که سر از بدن حبیب جدا کرد حصین بن تمیم بود. بنی عقفان با حصین اختلاف کردند و هر کدام مدعی بودند که من حبیب را کشتم. حصین بن تمیم گفت آن سر را به من ده برگردن اسب خود بیاویزم تا مردم به بینند و بدانند من در کشتن او شریک بودم پس از آن تو بگیر و نزد عبيد الله بن زیاد برو که من حاجتی به آن جایزه ندارم! بنی عقفان نپذیرفت پس از نزاع های زیاد اقوام پا در میانی کردند و بر همین قرارداد توافق نمودند.
حصین که به آرزویش رسید سر حبیب را به بنی عقفان داد و او سر را با خود حمل کرد تا وارد کوفه شدند او سر را به قصر ابن زیاد آورد پسر حبیب قاسم او را دید آن وقت کودکی کم سن و سال بود با حامل سر پدرش وارد قصر می شد و با او از قصر خارج می شد.
بنی عقفان به او مشکوک شد و گفت ای پسرک چرا هر کجا می روم دنبال من هستی؟ قاسم بن حبیب گفت: این سر که با تو است سر پدر من است آیا به من می دهی به خاک سپارم گفت ای پسرک امیر راضی نمی شود و من می خواهم بکشتن آن مرا پاداش نیکو دهد آن پسر گفت خدا تو را پاداش ندهد مگر بدترین عذاب، به خدا قسم آن را که کشتی از تو بهتر بود و گریه کرد.
پسر حبیب صبر کرد تا بالغ شد و همه اش در این فکر بود که انتقام پدرش را از قاتلش بگیرد و یک روز او را غافل گیر کند و قصاص نماید.
ص: 76
زمان مصعب بن زبیر شد. قاسم بن حبیب در سپاه مصعب خود را قرار داد قاتل پدر را در ادری دید پاس او می داشت تاکی غافل باشد. نیمروزی او را خفته یافت به چادری دید پاس او می داشت تاکی غافل باشد. نیمروزی او را خفته یافت به چادر او رفت و با تیغ او را بزد تا در محل استراحتش بدنش سرد شد و بدین ترتیب قاتل پدرش حبیب بن مظاهر را از پای در آورد. (1)
ص: 77
«الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَروُا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللهِ بِاَموالِهِم وَاَنفُسِهِم اَعظَمُ دَرَجَهً عِندَ اللهِ وَ اُولئكَ هُمُ الفائِزُون» (1)
آنانی که ایمان آورده و هجرت کرده و با ثروت و جان خود در راه خدا مجاهده نموده اند، درجهی برتری در پیشگاه پروردگار دارند و اینها خود رستگارانند.
در پایان زیارت وارث خطاب به شهدای کربلا عرض می کنیم:«بِاَبِی اَنتُم وَ اُمَّي طِبتُم وَطابَتِ الاَرضُ الَّتِي فِيها دُفِنتُم، وَفُزتُم فَوزاً عَظِيماً، فَيا لَيتَنِی كُنتُ مَعَكُم فَاَفُوزَ مَعَكُم» (2)
پدر و مادرم فدای شما که پاک بودید و پاک است زمینی که شما در آن هستید و پیروز شدید آن هم پیروزی بزرگ. ای کاش من همراه شما بود و با شما پیروز می شدم.
از جمله کسانی که بالاخره خود را به کربلا رساند و به آرزویش رسید عبدالله عمیر از طایفه بنی علیم بود او ساکن کوفه
ص: 78
بود، روزی دید که سپاهی عظیم در تخلیه کوفه فراهم شد. پرسیدکه این سپاه به کجا و برای چه می روند؟ گفتند می روند تا با حسین فرزند فاطمه دختر رسول خداصلي الله عليه واله بجنگند.
عبدالله بن عمیر گفت خدا میداند که من آرزومند بودم که با مشرکان در راه خدا بجنگم و اکنون امیدوارم که ثواب جنگ با این مردمی که برای کشتن دختر زاده ی رسول خدا بیرون می روند نزد پروردگار از ثواب جنگ با مشرکان کم تر نباشد، عبدالله تصميم حرکت گرفت و مطلب را با همسر خویش در میان گذاشت. زن فداکار گفت: چه خوب فکری کردی خداوند تو را در همه حال هدایت کند مرا هم همراه خود بر.
زن و شوهر شبانه از کوفه بیرون آمدند و شب هشتم محرم وارد کربلا شدند، بامداد عاشورا که جنگ از طرف دشمن آغاز شد و دو غلام از زیاد و عبيد الله برای جنگ تن به تن بیرون آمدند حبیب بن مظاهر و بریر خضير همدانی برای جنگ با آن دو بیرون شدند اما امام عليه السلام آن دو را فرمود شما باشید. در این موقع عبدالله بن عمیر اجازه خواست و یک تنه در مقابل آن دو نفر ایستاد و هر دو را کشت و همسرش که شوهر خود را در این حال دید قصد حمله به دشمنان را داشت که امام حسین علیه السلام او را به خیمه بازگرداند و فرمود جهاد از زنان برداشته شده است.
عبدالله بن عمیر شهید شد و او دومین شهید عاشورا بود و پس از مسلم بن عوسجه به شهادت رسید. (1)
ص: 79
«فَهَب لِي مِن لَدُنكَ وَلِيّاً، وَ يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِن آلِ يَعقُوبَ وَ اجعَلهُ رَبِّ رَضِيّاً» (1)
حضرت زکریا عرض کرد پروردگارا: از جانب فضل خویش جانشینی به من عطا کن، تا او وارث من و وارث آل يعقوب باشد و پروردگارا! وی را مورد رضایتت قرار ده.
وارث آل محمدصلي الله عليه واله در صحنه کربلا فراوان بودند و از جمله دو فرزند از امام حسن مجتبی عليه السلام که رفتارشان به طور قطع مورد رضایت پروردگار قرار گرفت و تا مرز شهادت از اهداف مقدس عموی عزیز خویش حمایت نمودند.
قاسم بن الحسن و عبدالله بن الحسن. مرحوم آیة الله شیخ محمد حسین کمپانی در دیوان خود درباره این امانت امام مجتبی عليه السلام زیبا سروده است:
ص: 80
در عدن زنگار بدن عقیق یمن شد***چون غرق خون تن شهزاده قاسم بن حسن شد
چون حلقه زد به زمین خون از آن کلاله مشکین ***زمین ماریه رنگین و رشک مشک ختن شد
چه پایمال سمند بلا شد آن قد و بالا***روان سرور روحانیان روان زبدن شد
ز سوز شمع کرامت به پیشگاه امامت***درون سینه مفتقر چون خون به لگن شد
او درباره ی عبدالله بن الحسن علیه السلام چنین گفت:
شاخ گل تازه ای ز گلشن مجتبی***ندیده چرخ کهن چون قد او خوش خرام
رهسپر راه عشق شد پسر شاه عشق ***چه خصم بدخواه عشق تیغ کشید از نیام
بداد دست و گرفت به دامن شاه جای***شد هدف تیر کین در آن خجسته مقام
داغ دل شاه عشق فزون ز اندازه شد ***زخم جگر تازه بود تازه تر از تازه شد
اما نحوه ی شهادت قاسم بن الحسن عليه السلام : او احتمالا سیزده سال بیشتر نداشت، همین که از عموی گرامی خویش تقاضای رفتن به جنگ با دشمنان خدا را نمود امام علیه السلام دست به گردن او انداخت، او نیز چنین کرد و هر دو آنقدر گریه کردند تا آن که از هوش رفتند پس از آن که آرام شدند اجازه میدان رزم راگرفت.
ص: 81
حمید بن مسلم وقایع نگار کربلا می نویسد که پسری به جنگ ما بیرون آمدگوئی رویش پاره ی ماه بود، شمشیر در دست پیراهن در بر و نعلین در پای داشت که بند یکی گسیخته بود. یکی از یاران ما به نام عمروبن سعد گفت من بر او حمله می کنم! گفتم سبحان الله، این چه کاری است که تو می خواهی انجام دهی؟ همان جمعیت که دور او را گرفته اند او را کفایت می کند. گفت باید بر او حمله کنم و حمله کرد و به تاخت و ناگهان با شمشیر بر قاسم عليه السلام زد که به صورت ان گرامی اصابت کرد و گفت: عمو جان به فریاد من برس. امام حسین علیه السلام با شتاب به میدان رزم آمد و بر ضارب قاسم حمله برد و شمشیر را بر او حواله داد. او دست را سپر قرار داد و آن حرت دست عمر را از بالا جدا ساخت. عمو یاران خویش را به کمک طلبید امام عليه السلام کناری رفت، سواران دشمن تاختند تا عمروبن سعد را از دست امام حسین عليه السلام نجات دهند. در این لحظه گرد و غبار فضا را پر کرد پس از گذشت دقایقی که غبار فرو نشست امام را بالا سر قاسم دیدیم که فرزند امام حسن عليه السلام پای بر زمین می کشید و لحظات آخر را می گذراند.
امام عليه السلام فرمود: «بُعداً لِقَومٍ قَتَلوُكَ خَصمُهُم يَومَ الِقيامَةِ جَدُّکَ» دور باشند از رحمت خدا این مردمی که تو را کشتند و جد تو دشمن ایشان در روز قیامت خواهد بود. سپس فرمود: «عَزَّ وَ اللهِ عَلى عَمِّکَ اَن تَدعُوهُ فَلا يُجِيبُکَ » چقدر سخت است برای عمومی تو که تو او را بخوانی و تو را نتواند اجابت کند و اجابتش سودی نداشته باشد. آنگاه بدن مطهر او را آورد و کنار
ص: 82
بدن مقدس حضرت علی اکبر عليه السلام نهاد. (1)
و اما نحوه شهادت برادر کوچک قاسم، عبدالله الحسن عليهماالسلام :در آخرین لحظات حضرت سید الشهداء عليه السلام عبدالله بن الحسن که بسیار کوچک و خردسال بود به حمایت از عموی عزیز خویش از جمع بازماندگان به سرعت خود را به امام عليه السلام رساند ولی آن گرامی فرمود:
خواهرم زینب عليهاالسلام خود را رهاساخت به امام حسین عليه السلام رسانید.
در این لحظه شخصی به نام بحربن کعب شمشیرش را به قصد زدن بر آقا اباعبدالله عليه السلام ما فرود آورد عبدالله گفت ای فرزند زن زشت کار می خواهی عموی مرا بکشی؟ آن مرد خبیث شمشیر را فرود آورد عبدالله دست خود را حایل کرد تا به عمو اصابت نکند. دست عبدالله از بدن جدا شد. عبد الله گفت: «یا اَبَتاه» امام حسین عليه السلام او را در آغوش گرفت و فرمود: فرزند برادرم از این مصیبت شکیبایی کن و از خدا بخواه تا تو را به پدران صالح خویش ملحق سازد و در این لحظه تیری بر او افکندند و عبد الله به حمایت از عموی عزیزش شهید شد. (2)
ص: 83
«مِنهُم مَن قَضى نَحبَهُ وَ مِنهُم مَن يَنتَظِرُ وَما يَدَّلوُا تَبدِیلاً »1 (1)
بعضی از ایشان به عهد خویش وفا کرده (شهید شدند) و بعضی از ایشان منتظرند و به هیچ وجه تغییر نیافته اند.
ابو مخنف ازدی گفت حديث کرد مرا زهیر بن عبدالرحمان بن زهیر خثعمی گفت آخرین نفر از اصحاب امام حسین عليه السلام سویدبن عمرو بن ابی المطاع خثعمی بود.
او زخم سنگین در جهاد با دشمنان دید افتاده بود و بیهوش بود وقتی به هوش آمد که شنید می گفتند حسین عليه السلام کشته شد. شمشیر از او گرفته بودند. کاردی همراه داشت و با آن با دشمنان خدا به جنگ برخاست عروة بن بطار تغلبی و زیدبن رقاد جنبی بر او حمله کردند و او را کشتند و او آخرین کشته روز عاشورا بود.
در وصف او سیدبن طاوس گفته است که مردی شریف و بسیار
ص: 84
به نمازهای مستحبی می پرداخت مانند شیر خشمگین جنگ کرد و بر مصیبت بزرگ شکیب نمود تا میان کشتگان بیتفاد.1 (1)
ص: 85
«يا أيَّتُهَا النَّفسُ المُطمَئِنَّةُ، اِرجِعِي اِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرضَيَّهً فَادخُلِي فِي عِبادِی وَ ادخُلِی جَنَّتِی» (1)
ای صاحب نفس مطمئن، به سوی پروردگارت بازگرد، در حالی که هم تو از خدا راضی هستی و هم خدا از تو راضی است.پس در جمع بندگانم وارد شو و در بهشتم در آی.
یکی از راویان کربلا اینگونه می گوید:
به خدا سوگند، هرگز کسی را قویدل تر و شجاع تر از حسین عليه السلام ندیدم، در حالی که همه ی یاران و فرزندان او و خاندانش شهید شده بودند و دشمن گرداگرد او را احاطه کرده بود. لشکریان این سعد بر او حمله می بردند، اما به محض این که او شمشیر می کشید و بر آنها حمله می کرد، از مقابل شمشیر آن حضرت فرار می کردند.
هنگامی که حسین عليه السلام بر آن لشکر سی هزار نفری حمله
ص: 86
می برد، آنها همانند ملخ هایی که پخش می شوند، فرار می کردند، سپس امام عليه السلام به جایگاه و مرکز حمله خود باز می گشت و می فرمود: «لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِاللّهِ العَلِىِّ العَظِيم».
امام حسین علیه السلام پیوسته می جنگید تا آن که در کشاکش جنگ الشكر میان امام عليه السلام و خیمه ها فاصله انداختند. حسين عليه السلام مظهر غيرة الله است فریاد بر آورد: «وَ يلكُم يا شِيعَةَ آلِ أبِي سُفیان! اِن لَم يَكُن لَكُم دِينُ وَ كُنتُم لا تَخافُونَ المَعادَ، فَكُونُوا اَحراراً فِي دُنياکُم هذِهِ، وَ ارجِعُوا اِلى أحٌسابِكُم اِن كُنتُم عُرباً کَما تَزعُمُون»
وای بر شما ای پیروان و شیعیان خاندان ابی سفیان! اگر دین ندارید و از روز قیامت نیز نمی ترسید، حداقل در این دنیا آزاد مرد باشید و اگر آنگونه که گمان دارید عرب هستید، پس به اصل و نژاد خویش بازگردید.
شمر لعنة الله علیه، گفت: چه می گویی ای پسر فاطمه؟!
امام عليه السلام فرمودند: می گویم که من با شما مشغول جنگ هستم و شما با من، و زنان در این باره دخالتی ندارند، پس «فَامنَعُوا عُتاتَکُم وَ جُهّالَكُم وَ طُغاتَكُم مِنَ التَّعَرُّضِ لِحَرَمی ما دُمتُ حَيّاً» تا هنگامی که من زنده ام مگذارید که این سرکشان و نادانان و ستمگران متعرض حرم من بشوند.
شمر لعنة الله علیه گفت: ای پسر فاطمه! حرفت را پذیرفتم!سپس همگی آماده جنگ با آن حضرت شدند.
امام حسین عليه السلام پیاپی بر آنها حمله می برد و آنها نیز بر او
ص: 87
حمله می کردند «وَ هُوَ فِي ذلِكَ يَطلُبُ شَربَهً مِن ماءٍ فَلا يَجِدُ»
و امام عليه السلام مرتب از آن لشکر شقى طلب آب می کرد، اما فایده ای نداشت. جراحت بدن امام عليه السلام به هفتاد و دو زخم رسیده بود، حضرت ایستاد تا لحظه ای استراحت نماید، زیرا همه رمق خویش را از دست داده بود، در این حال بود که مردی به نام «ابوالخنوع» سنگی به پیشانی حضرت زد و خون جاری شد.
حضرت، دامن پیراهن خویش را بالا آورد که خون پیشانی اش را پاک نماید که ناگهان تیر سه شعبه ی زهرآلودی در قلب مبارکش جای گرفت.
فَقالَ: بِسمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَعَلى مِلَّةِ رَسُولِ الله صلي الله عليه واله ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ اِلى السَّماءِ وَ قالَ «اِلِهي أنتَ تَعلَمُ أنَّهُم يَقتُلوُنَ رَجُلاً لَيسَ عَلى وَجهِ الأَرضِ اِبنُ بِنتُ نَبِيًّ غَيرُهُ، ثُمَّ أخَذَ السَّهمَ فَاَخرَجَهُ مِن وَراءِ ظَهرِهِ، فَانبَعَثَ الدَّمُ كَانَّهُ میزابُ».
امام حسین عليه السلام فرمود: به نام خدا و به یاری خدا و بر آیین رسول خدا صلي الله عليه واله سپس روی به سوی آسمان کرد و فرمود: بارالها تو خود گواهی که این قوم قصد کشتن مردی را دارند که در همه ی روی زمین فرزند دختر پیامبری جز او وجود ندارد.
سپس تیری را که در قلبش فرو رفته بود، از پشت سرش بیرون آورد و خون همانند آبی که از ناودان جاری شود، فوران کرد. امام حسین علیه السلام تمامی رمق و توان خویش را از دست داده بود، در جای خویش ماند، هر یک از سربازان لشکر ابن سعد، برای کشتن حسين عليه السلام جلو می آمد، پشیمان می شد و باز می گشت، زیرا هیچ
ص: 88
کدام از آنان نمی خواست که خدا را در حالی که دامنش به خون حسین عليه السلام آغشته است ملاقات کند.
سرانجام مردی از قبیله «کنده» که نامش مالک بن يسر بود پیش آمد، و شروع به دشنام گفتن و ناسزاگویی کرد، سپس با همه قدرت شمشیر را بر کلاهخود حضرت زد که کلاه شکافه شد و شمشیر بر سر مبارک امام حسین عليه السلام اصابت کرد و کلاه حضرت پر از خون شد.
امام حسینعليه السلام پارچه ای خواست و با آن پارچه جراحت سر خویش را بست، سپس کلاهی طلبید بر سر نهاده و بر روی آن عمامه ای بست.
و بعد لباس کهنه ای را طلب کرد که کسی بر آن طمع نکند و آن زیر لباس هایش پوشید.
ولی پس از شهادت مردی به نام ابجربن کعب همان را هم به تارج برد و امام حسین عليه السلام را برهنه رها نمود.
ابجربن کعب پس از انجام این جنایت به مکافاتی سخت دچار شد به گونه ای که هر دو دستش در تابستان همانند چوبی خشک می شد و در زمستان از دستانش خون و چرک جاری می شد و با همین حال اسف بار بود که به درک واصل شد.
مردی به نام «صالح بن وهب مزنی» با نیزه چنان بر پهلوی امام زد که امام از روی اسب بر زمین افتاد و در این لحظات بود که هلال بن نافع می گوید: من در نزدیکی حسین ایستاده بودم که جان میداد سوگند به خدا که من در تمام عمرم هیچ کشته ای ندیدم که
ص: 89
تمام پیکرش به خون آلوده باشد و چون حسین صورتش نیکو و چهره اش نورانی باشد به خدا قسم لمعات نور چهره ی او مرا از تفکر در کشتن او باز می داشت.
و در آن حالت های سخت و شدت، چشمان خود را به آسمان بلند نموده و دعا به درگاه حضرت رب ذوالجلال عرض می کرد:
«صَبراً عَلى قَضائِکَ یا رَبَّ لا اِلهَ سِواکَ يا غياثَ المُستَغِيثِينَ»
شکیبا بر تقديرات تو هستم ای پروردگارم! معبودی جز توندارم ای پناه پناه آورندگان.
حضرت زینب با دیدن این صحنه از خیمه بیرون دوید و فریاد می کشید: ای وای برادرم! ای وای آقایم! ای وای همه ی اهل بیتم! ای کاش آسمان ها بر زمین می افتادند، ای کاش کوه ها از هم پاشیده و در بیابان ها پراکنده می شدند.
شمر خطاب به لشکر خویش فریاد برآورد چرا منتظرایستاده اید و کار حسین عليه السلام را تمام نمی کنید؟!
هنگامی که شمر فرمان حمله و کشتن امام عليه السلام را صادر کرد تمامی لشکر به امام هجوم بردند و حمله کردند ابتدا «زرعة بن شریک» با شمشیر بر کتف چپ امام زد، امام نیز با شمشیر خود، زرعه را از پای در آورد.
شخص دیگری جلو آمد و با ضربه شمشیر بر دوش مبارک آن امام مظلوم زد شدت ضربت به حدی بود که امام با صورت بر زمین افتاد.
ص: 90
در همین اثنا بود که سنان بن انس نخعی با نیزه به گلوی امام زد حضرت هر دو دست خویش را زیر خون ها گرفت، هنگامی که کف دستانش لبریز از خون شد، آن خون را بر سر و صورت و محاسن خود مالید و در این حال می فرمود: «هكَذا ألقَى اللهَ مُخَضَّباً بِدَمِی مَغصُوباً عَلَىَّ حَقَّى» به ملاقات خداوند نایل خواهم شد، در حالی که به خون خود آغشته ام و حقم را غصب کرده و مرا از آن محروم نموده اند.
عمر سعد دستور داد کار حسین را یکسره کنید. شمر مبادرت کرد و با پایش به آن حضرت زد و روی سینه اش نشست و محاسن شریفش را گرفت و سر مقدسش را جدا کرد.
آمد به قصد کعبه ی توحید پیل مست ***دیو لعین به مهبط روح الامین رسید
افعی صفت گرفت سر از گنج معرفت ***بدگوهری به مخزن در ثمين رسید
آن نفس مطمئنه حیاتی ز سر گرفت ***زان نفخه ای که در نفس آخرین رسید
مستغرق جمال ازل گشت لایزال ***نوشید از زلال لقا شربت وصال
ابوطاهر محمدبن حسن نرسی در کتاب معالم الدین روایت کرده است که امام صادق عليه السلام فرمودند: «لَمّا كانَ أَمرِ الحُسَينِ عليه السلام ما كانَ، ضَجَّتِ المَلائِكَهُ اِلىَ اللهِ بِالبُكاءِ وَ قالَت: یا رَبَّ! هذَا الحُسَينُ عَلَيهِ السَّلام صَفِیَّکَ وَ ابنُ صَفِیَّکَ وَابنُ بِنتِ نَبِيِّكَ. قالَ:
ص: 91
فَاقامَ اللهُ ظِلَّ القائِمِ عَلَيهِ السَّلام وَ قالَ بِهذا أنتَقِمُ لِهذا»
هنگامی که امام حسین عليه السلام به شهادت رسید، صدای ضجه ی فرشتگان در عرش الهی پیچید، آنها می گفتند: پروردگارا! این حسین، برگزیده ی تو و پسر برگزیده تو و پسر دخترپیامبر توست که این قوم او را کشتند!
در این حال خداوند، سایه ی حضرت قائم ما را به ایشان نشان داده و فرمود: به وسیله این شخص، من انتقام خواهم گرفت.
راوی می گوید: هنگامی که سر از بدن امام حسین عليه السلام جدا نمودند گرد و غبار شدیدی در فضا پیچید، به گونه ای که آسمان کربلا چون شب تاریک شد در آن تاریکی باد سرخی وزیدن گرفت، به گونه ای که چشم، چشم را نمی دید، لشکر عمر سعد خیال کردند عذابی نازل شده است، اوضاع برای ساعتی اینگونه گذشت تا آن که هوا دو مرتبه روشن شد. (1)
ص: 92
«اِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلوةَ وَ یُؤتُونَ الزَّكوةَ وَ هُم راکِعُون»1 (1)
سرپرست شما فقط خدا و پیامبر او و کسانی که ایمان دارند و بر نماز مداومت کنند و در حال رکوع زکات می دهند خواهند بود.
ابوذر غفاری می گوید: از رسول خدا صلي الله عليه واله شنیدم که فرمود: علی رهبر انسان ها و قاتل کافران است. هر که علی را یاری کند، یاری می شود و هر که علی راترک کند خوار می گردد.
آگاه باشید، روزی با پیامبر مشغول خواندن نماز ظهر بودم سائلی در مسجد سؤال کرد و کسی چیزی به او نداد. وی دستش را به آسمان بلند کرد؟ گفت: خدایا گواه باش در مسجد پیامبر، سؤال کردم و هیچ کس مرا دستگیری نکرد. در این موقع على عليه السلام که
ص: 93
مشغول رکوع بود با انگشت دست راستش که در آن انگشتری بود به سائل اشاره کرد و او انگشتری را از انگشت على عليه السلام بیرون آورد.
اینها در برابر چشم پیامبر گرامی انجام گرفت، همین که از نماز فارغ شد سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا برادرم موسی بدرگاهت سؤال کرد: پروردگارا سینه ام را بگشای کارم را آسان و زبانم را باز کن تا سخنم را بفهمند. برادرم هارون را که از خویشان من است، وزیر من گردان، پشتم را به او قوی کن و او را در کارها شریکم گردان تو به او وحی کردی که: بزودی بازویت را به توسط برادرت محکم می کنیم و برای شما قدرتی قرار می دهیم که آنها به شما دسترسی پیدا نکنند.
پروردگارا! منم محمد پیامبر و برگزیده ی تو، خدایا سینه ام را بگشای و کارم را آسان و علی را وزیر من گردان و پشت مرا به اومحکم کن.
ابوذر می گوید: به خدا سوگند، هنوز سخن پیامبر تمام نشده بود که جبرئیل از جانب خدا نازل شد و گفت ای محمد بخوان گفت چه بخوانم فرمود: «اِنَّما وَليُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ یُؤتُونَ الزَّكوهَ وَ هُم راکِعُونَ» 1 (1)
امیرالمؤمنین انگشتر در راه خدا داد و خداوند در شأن او آیه مورد نظر رانازل فرمود اما فرزندش حسین انگشت و انگشتر داد.
بجدل بن سلیم کلبی در هنگامی که دیگران لباس و عمامه و
ص: 94
کفش و شمشیر و زره حضرت را غارت می کردند در نهایت قساوت قلب وقتی دید انگشتر از دست حضرت بیرون نمی آید انگشت حضرت را برید و انگشتر را به غارت برد. (1)
پس از شهادت حضرت سیدالشهداء عليه السلام اسب سواری آن حضرت در حالی که پیشانی و یالش را به خون امام حسین آغشته کرده بود و شیهه می کشید به طرف خیمه های اهل بیت تاخت می کرد و شاید می خواست با این عمل خود خبر شهادت سالار شهیدان را به اهل بیت آن حضرت برساند.
خاندان امام همین که صدای مرکب آقا را شنیدند همگی از خیمه ها بیرون ریختند و متوجه شدند که سرور و سالار شان شهید شده است.
در زیارت ناحیه آمده است «وَ اسرَعَ فَرَسُکَ شارِداً اِلى خِیامِکَ قاصِداً مُحَمحِماً باكِياً فَلَمّا رَاَینَ النِّساءُ جَوادَکَ مَخزِيّاً وَ نَظَرنَ سَرجَکَ عَلَيهِ مَلوِيّاً ... والشِّمرُ جالِسُ عَلى صَدرِکَ مُونِعُ سَيفَهُ عَلى نَحرِكَ»
ای حسین عزیز: اسب تو شتابان آمد به درب خیام حرم در حالی که شیون می کرد و چون خاندان تو آن اسب را خون آلوده و زین واژگون دیدند بر سر و روی خویش زدند شتابان به محل شهادت تو دویدند و از هم سبقت می گرفتند ولی وقتی رسیدند که شمر لعنة الله عليه بر سینه ی تو نشسته بود و شمشیر بر گلوی تو نهاده بود. (2)
ص: 95
«وَاِنِّى عُذتُ بِرَبّيِ وَ رَبَّكُم اَن تَرجُمُونَ، وَ اِن لَم تُؤمِنُوا لِى فَاعتَزِلوُنَ، فَدَعا رَبَّهُ أَنَّ هؤلاءِ قَومُ مُجرِمُونَ، فَأسرِ بِعبادِی لَيلاً اِنَّكُم مُتَّبِعُونَ» (1)
موسی عليه السلام گفت: من به پروردگار خود و شما پناه می برم از اینکه مرا سنگسار کنید. پس به درگاه پروردگارش مناجات کرد که این قوم مجرم هستند. پاسخ شنید که بندگان با ایمان مرا شبانه از شهر خارج کن که از ناحیه ی فرعونیان تعقیب می شوند. با این تفاوت که اصحاب موسی علیه السلام در آن شب از چنگ فرعونیان رهایی یافتند اما خانواده و بازماندگان حضرت حسین عليه السلام تازه در چنگال اسارت دژخیمان افتادند.
غمبارترین شب در تاریخ، شب یازدهم محرم سال 61 هجری است زیرا که هیچ پیامبر و اوصیاء پیامبری و خانواده ی آنها مثل شب یازدهم محرم مصیبت ندیدند قبل از آنکه از مصائب شب
ص: 96
یازدهم گفت وگویی شود بهتر است از دو ملاقات هنگام غروب عاشورا با اباعبدالله الحسين عليه السلام بحث شود.
ملاقات اول طبق نقل مرحوم کفعی در مصباح بين سکینه دختر سیدالشهداء عليه السلام با بدن بدون سر پدر بحث شود که می گوید پدرم را در آغوش گرفتم و از هوش رفتم در آن حال شنیدم که می فرمود:
«شِیعَتِی ما اِن شَرِبتُم رَىِّ عَذبٍ فَاذکُرونی ***اَوسَمِعتُم بِغَریبٍ اَوشَهِيدٍ فَاندُبُونی»
شیعیان من هرگاه آب خوشگواری نوشیدید، یادی هم از لب های تشنه من کنید و یا اگر نام غریب و یا شهیدی را شنیدید بر مظلومیت من حسین اشک بریزید.
مرحوم محدث قمی از حماد بن سلمه از ثابت از انس بن مالک روایت کرده است که چون از دفن پیغمبرصلي الله عليه واله فارغ شدیم فاطمه عليهاالسلام رو به من کرد و گفت ای انس چگونه دلت آمد و راضی شدی که خاک بر روی بدن مطهر رسول خدا صلي الله عليه واله بریزی و گریست و فریاد زد: «یا اَبَتاهُ أجابَ رَيّاً دَعاهُ یا اَبَتاهُ مِن رَبِّهِ ما أدتاهُ»
ای پدر بزرگوار خداوند تو را خواند و دعوتش را اجابت نمودی، ای پدر بزرگوار که به خدای خویش نزدیک شدی و ملاقات نمودی.
بعد مرحوم محدث قمی می گوید: این حال فاطمه علیهاالسلام پس از دفن پدرش بود پس حال سکینه دختر حسین عليه السلام چه بود که بدن
ص: 97
پدر را دید در حالی سر در بدن نداشت و آغشته به خونش بود عمامه و لباسش را ربوده بودند و پشت و سینه را زیر سم اسبان قرار داده بودند.
و بعد از قول طبری نقل می کند عمر سعد در میان همراهانش فریاد زد «مَن يَنتَدِبُ لِلحُسَينِ وَ يُوطِئهُ فَرَسَهُ» چه کسی آماده است بر روی بدن حسین بتازد و زیر پای اسب ها قرار دهد؟!
عده ای اعلان آمادگی کردند «فَداسُوا الحُسَينَ عَلَيهِ السَّلام بِخُيُولِهِم حَتّى رَضُّوا ظَهرَهُ وَ صَدرَهُ» با اسب هایشان بر بدن حسين عليه السلام تاختند تا اینکه پشت و سینه حضرت بشکست!!!
ملاقات دوم دیدار حضرت زینب کبری عليهاالسلام با بدن برادرش
حسین بن علی عليهماالسلام بود که بسیار جانکاه است.
ابو مخفت ازدی می گوید: برایم ابوزهير عبسی از قرة بن قیس تیمی نقل کرد که عصر و غروب عاشورا دیدم دختر فاطمه علیهاالسلام یعنی حضرت زینب عليهاالسلام وقتی به کنار بدن مطهر امام حسین عليه السلام رسید بانک برآورد: «یا مُحمَّداهُ يا مُحمَّداهُ صَلیّ عَلَیکَ مَلائِكَهُ السَّماءُ هذا حُسَينُ بِالعَراءِ مُرَمَّلُ بِالدَّماء مُقَطَّعُ الأعضاءِ یا مُحَمَّداهُ وَ بَناتُکَ سَبایا وَ ذُرِیَّتُکَ مُقَتَّلَةُ تَسفِي عَلَيهَا الصَّبا»
ای رسول خدا، ای رسول خدا که فرشتگان آسمان بر تو درود می فرستند این حسین توست که برهنه و عریان روی خاک افتاده و به خون خود آغشته و اعضایش را از هم جدا کرده اند ای رسول خدا دخترانت اسير شدند و این حسین توست که باد صبا بر روی
ص: 98
پیکر بی جانش خاک می پاشد؟
«اِلىَ اللّه المُشتَكى وَ اِلىَ مُحَمَّدٍ المُصطَفى وَ اِلى عَلِىٍّ المُرتضى وَ اِلىَ فاطِمَةَ الزَّهراءِ وَ اِلىَ حَمزَةَ سَيّدِ الشُهَداء» من به خداوند شکایت می کنم و به محمد برگزیده او و به علی مرتضی و فاطمه ی زهرا و حمزه سیدالشهداء شکایت می کنم «واحُزناهُ واکُرباهُ عَلَیکَ یا اَباعَبدِالله! اَليَومَ ماتَ جَدّی رَسُولُ الله صلي الله عليه واله یِاَبی مَن اَضحى عَسکَرُهُ فِي يَومِ الإثنَينِ نَهباً؛ بِاَبي عَن فُسطاطُهُ مَقَطَّعُ العُري بِاَبی مَن لا غائِبُ فَيُر تَجي، وَلأ جَرِيحُ فَیُداوی، بِاَبِی مَن نَفسيِ لَهُ الفِداءُ، بِاَبِي المَهموُمُ حَتّى قَضی، بِاَبِی العَطشانُ حَتّى مَضى، بِاَبِی مِن شَيبَتُهُ تَقطُرُ بِالدِّماءِ بِاَبِی مَن جَدُّهُ مَحَمَّدُ المُصطّفى، بِاَبِی اِبنَ خَدِيجَةَ الكُبرى بِاَبِی ابنٌ عِلىٍّ المُرتَضی. بِاَبِي اِبنُ فاطِمةَ الزَّهراِء سَيَّدَةِ نِساءِ العالَمِينَ. قالَ الرّاوی: فَاَبكَت وَ اللهِ كُلَّ عَدُوّوَ صَدِیقٍ آه چه غمی، و چه مصیبتی بر تو وارد شد ای حسین عزیز! امروز همانند روزی است که جدم رسول خداصلي الله عليه والهاز دنیا رفت، پدرم فدای آن کسی که در روز دوشنبه خیمه اش را غارت نمودند، پدرم فدای کسی که طناب های خیمه او را پاره کردند و خیمه او بر زمین افتاد، پدرم فدای آن کسی که نه به سفر بی بازگشتی رفته بود و نه درد بی علاجی داشت، پدرم فدای آن کسی که دوست داشتم من فدای او شوم، پدرم فدای کسی که با دلی پر از غم و غصه از این دنیا رفت. پدرم فدای کسی که با لب تشنه جان سپرد. پدرم فدای کسی
ص: 99
که محاسنش به قطرات خونش رنگین شد. پدرم فدای کسی که جدش محمد مصطفی صلي الله عليه واله بود. پدرم فدای کسی که جده اش خدیجه کبری بود، پدرم فدای کسی که فرزند علی مرتضی عليه السلام بود پدرم فدای کسی که فرزند فاطمه ی زهراعليهاالسلام سیده زنان عالم بود. راوی می گوید: به خدا سوگند با این ناله های حضرت زینب عليها السلام دوست و دشمن گریستند.
در این لحظات طبق فرمایش امام سجاد عليه السلام که خود ناظر بر گفت وگوی عمه جانش بود و بدن مطهر پدر بزرگوارش را با آن وضع میدید می فرماید: نزدیک بود جان از تنم بیرون رود. عمه ام زینب دختر بزرگ على عليه السلام آثار حزن در من بدید با من گفت ای بازماندهی جد و پدر و برادرانم چه شده که جان خود را در کف نهاده ای. گفتم چگونه بیتابی نکنم و ناشکیبایی ننمایم که می بینم سید خود و برادران و عموها و عموزادگان و کسان خود را بر زمین افتاده و به خون آغشته در این دشت می بینم، نه کسی آنها را کفن کرده و نه به خاک سپرده هیچ کس سوی آنان نمی آید. عمه ام گفت: اینها تو را به جزع نیاورد که این عهدی است از رسول خداصلي الله عليه واله با جد و پدر و عمت عليهاالسلام و خداوند پیمانی گرفته است از جماعتی از این امت که فرعونان زمین آنها را نمی شناسند اما فرشتگان آسمان ها می شناسند و آنها این استخوان های پراکنده را جمع می کنند و این پیکرهای خون آلود را به خاک می سپارند و در این سرزمین برای قبر پدرت سیدالشهداء عليه السلام نشانی بر پا می دارند که اثر آن کهنه نمی شود و رسم آن با گذشتن شب ها و
ص: 100
روزها ناپدید نمی گردد و پیشوایان کفر و پیروان گمراهی در محو آن بکوشند ولی آن اثر ظاهر شود و کار بالاگیرد.
امام سجادعليه السلام فرمود: عمه جان این عهد و پیمان را از کجا دانستی و این خبر را از کجا شنیدی؟ پاسخ داد این مطلب را ام ایمن برای من گفت و از پیامبر صلي الله عليه واله نقل کرد.
امام سجادعليه السلام خطاب به عمه جانشان فرمود: «یا عَمَّهُ أنتِ بِحَمدِ اللهِ عالِمَةُ غَيرُ مُعَلَّمَه وَ فَهِمَهُ غَيرُ مُفَهَّمَةُ» عمه جان تو به شکر خدا دانشمندی هستی که معلم ندیده ای و فهمیده ای هستی که کسی تو را فهم نیاموخته است.
بازگردیم به عنوان بحث غمبار ترین شب تاریخ یعنی شب یازدهم محرم که به راستی شب عجیبی بود خانم زینب عليهاالسلام آن شب را تا به صبح دیده بر هم نگذاشت و حتی نماز شبش را از فرط خستگی نشسته خواند و شاید هم بدین خاطر بود که عصر عاشورا مقداری آب و نان و غذا بین اسرا تقسیم کردند، بانو زینب عليهاالسلام سهم خود را به اطفال و خانم های گرسنه و تشنه که سه روز ممنوع از آنها بودند داده بود بدین جهت دیگر زانوانش قدرت ایستادن نداشت و نافله شبش را نشسته خواند و بار دیگر همین وضع در خرابه شام پیش آمد که حضرت نماز شبش را نشسته خواند و الا در تمام طول سفر یک شب نماز بانوی قهرمان کربلا ایستاده ترک نشد و چنان بود که امام حسین عليه السلام در آخرین وداعش با خواهر فرمود:
«يا اُختاهُ لا تَنسِيبِي فِي صَلاةِ اللَّيلِ» ای خواهر مرا در نافله
ص: 101
شب فراموش ننمایی!
فاطمه ی دختر امام حسین عليه السلام درباره ی شب عاشورای عمه جانشان حضرت زینب علیهاالسلام می گوید: «اَمّا عَمَّتِی زَينَبُ فَاِنَّها لَم تزل قائِمَةُ فِي تِلكَ اللَّيلَةِ فِي مِحرابِها تَستَغِيثُ اِلى رَبَّها وَ مانامَت لَنا عَينُ وَلا سَكَنَت لَنا زَفرَهُ)
عمه ام زینب در شب عاشورا در جایگاه عبادت خود ایستاده بود و به درگاه خدای تعالی استغاثه می کرد و در آن شب چشم هیچ یک از ماها به خواب نرفت و صدای ناله ی ما قطع نشد. شب یازدهم به دستور عمر سعد به خیمه ها حمله شد هر آنچه از اموال همراه اسیران بود به غارت برده شد و بنابر نقل شیخ مفید رضوان الله تعالى عليه حتی لباس های زنان را ربودند. حمیدبن مسلم وقایع نگار کربلا گفت می دیدم زنی از زوجات مكرمات و دختران طاهرات را با آن بی شرمان بر سر جامه در کشمکش بود و عاقبت آن مردم جامه را از او ربودند. و همه را از خیمه ها بیرون رانده و خیمه ها را آتش زدند.(1)
ص: 102
«وَ لا تُصَلَّ عَلى اَحَدٍ مِنهُم ماتَ اَبَداً وَلا تَقُم عَلى قَبرِهِ إنَّهُم كَفَروا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ ماتُوا وَ هُم فاسِقُونَ» (1)
و هرگز بر هیچ مرده ای از آنان نماز مگزار و بر سر قبرش نایست، چرا که آنان به خدا و پیامبر او کافر شدند و در حال فسق مردند.
عمر سعد لعنة الله علیه مرده های خود را در حال کفر و فسق مردند به خاک سپرد ولی ابدان مطهر حسین بن علی علیه السلام و یاران با وفایش و جوانان بنی هاشم را بدون سر و برهنه روی خاک کربلا گذاشت و همراه با سپاه ملعون خود از سرزمین کربلا کوچ کرد.
گروهی از قبیله بنی اسد که ساکن قریه ی غاضریه بودند به میدان کارزار کربلا آمدند تا ابدان شهداء را به خاک سپارند.
شناخت بدنها با سر امکان داشت سرگردان بودند که به قدرت لایزال الهی همان طور که جوادلائمه عليه السلام از مدینه به طوس آمد و برای تغسیل و تکفین و تدفین پدرش امام رضاعليه السلام شخصا اقدام
ص: 103
نمود حضرت سجادعلیه السلام نیز خود را از زنجیرها رها کرد و به جمع قبیله بنی اسد رساند و فرمود: من همه این بدنها را خوب می شناسم.
بر یک یک ابدان نماز خواندند و دفن کردند و امام حسین عليه السلام را در همین جا که قبر اوست به خاک سپردند و علی اکبر علیه السلام را پایین پای آن حضرت دفن کردند و برای دیگر شهدای اهل بیت و اصحاب که در آن حوالی بودند حفره ای کندند همه را با هم به خاک سپردند و عباس بن علی عليهماالسلام را در همان نقطه ای که به شهادت رسیده بود در راه غاضريه دفن کردند و حربن یزید ریاحی نیز در همان نقطه ای که کشته شد به خاک سپردند.
در بعضی کتاب های مقتل آمده همسر زهیر بن قین غلامش را گفت برود و مولای خود را کفن کند، وقتی غلام وارد صحنه کربلا شد و بدن مطهر سید الشهداء را برهنه دید گفت چگونه مولای خود را کفن کنم و حسین عليه السلام را برهنه گذارم به خدا قسم که چنین نکنم.
مرحوم محدث قمی می گوید از روایت شیخ طوسی چنان معلوم می شود که بنی اسد حصیری آوردند و زیر بدن امام حسین عليه السلام گسترده و بدن مطهر را داخل آن پیچیدند و به کمک امام سجاد داخل در قبر گذاردند و شنیدند که امام عليه السلام زمزمه می کرد: اَبَتا اَمَّا الدُّنيا فَبَعدُكَ مُظلِمَةُ وَ الآخِرَهُ فَبِنُورِ وَجهِكَ مُشرِقَهُ» پدر جان دنیا بعد از تو تیر و تار شد و آخرت به نور چهره ات نورانی گشت. (1)
ص: 104
«وَ يُطِعموِنَ الطَّعامَ عَلى حُبَّهِ مِشِكيناً وَ يَتِيماً وَ اَسِيراً، اِنَّما نُطعِمُکُم لِوَجهِ اللهِ لا نُرِيدُ مِنكُم جَزاءً وَلا شُكوراً» (1)
و غذا را با اینکه دوست دارند، به مستمند و يتیم و اسیر دهند و گویند: ما شما را فقط برای رضای خدا غذا می دهیم و از شما پاداشی و سپاسی نخواهیم.
امام صادق عليه السلام فرمود: حضرت زهراعليهاالسلام مقداری جو در خانه داشت و از آن غذایی تهیه کرد. چون آماده شد و از آن در برابر خود نهادند تا تناول کنند. مستمندی از راه رسید و گفت: خداوند شما را رحمت کند. پس على عليه السلام برخاست و یک سوم غذا را به او داد. دیری نپایید که یتیمی آمد و گفت: خدایتان رحمت کند. پس على عليه السلام برخاست و یک سوم دیگر به او داد. سپس اسیری از راه رسید و گفت: رحمت خدا بر شما باد علی عليه السلام یک سوم باقیمانده را نیز به اسیر و خود هیچ از آن نچشیدند.
ص: 105
پس خداوند سبحان این آیات را درباره ی ایشان نازل فرمود و بعد حضرت صادق عليه السلام می فرماید: «وَ هِيَ جارِيَةُ فِي كُلِّ مُؤمِنٍ فَعَلَ ذلِكَ للهِ عَزَّوَجَلَّ» و این آیات بر هر مؤمنی که به خاطر خداوند عزوجل چنین کند نیز صادق است. (1)
ملاحظه فرمودید که خاندان عصمت و طهارت چه نوع برخوردی با مسکین و یتیم و اسیر داشتند حالا مقایسه کنید برخورد آن بزرگواران را با نوع برخورد سپاه یزید بن معاویه لعنة الله عليه با اهل بیت عصمت و طهارت در آن هنگام که آن ها را به عنوان اسیران کربلا به سوی کوفه و شام بردند.
بانوان حرم حسینی را بر شتران که گلیم پاره ای بر روی آن ها بود، سوار کردند. آنها بر شترانی سوار بودند که نه محملی و نه سایبانی داشت و آنها را با بدترین وضعیت به اسیری بردند سیدین طاوس می نویسد: یکی از زنان ساکن کوفه از بلندی که بر اسیران اشراف داشت سر بر آورده گفت: «مِن اَىِّ الأُساری اَنتُنَّ ؟!» فَقُلنَ: نَحنُ اُسارئ آلِ مُحَمَّدٍصلي الله عليه واله شما اسرا متعلق به کدام خاندان هستید؟! پاسخ دادند: ما اسیران آل محمدیم صلي الله عليه واله زن با شنیدن این کلام از پشت بام پایین آمده، سپس هر چه چادر و مقنعه داشت جمع کرد آنها را به اسیران داد تا خود را بپوشانند.
امام سجادعليه السلام نیز جزو اسیران بود آن حضرت از فرط بیماری،لاغر و رنجور و ضعیف شده بود با این حال دست و پای حضرت را با زنجیر به ناقه بسته بودند.
ص: 106
حزلم بن کثیر می گوید: در محرم سال 61 هجری به کوفه آمدم، هنگامی که امام سجادعليه السلام از کربلا بازگشته و لشکرزیادی اطراف ایشان را گرفته و مردم برای دیدنشان از خانه ها بیرون آمده بودند، مشاهده کردم که بر شترهای بی روپوش سوارند و زنان کوفه می گریستند و شعر می خواندند.
شنیدم امام سجادعليه السلام با صدای ضعیف و آهسته در حالی که بیماری او را ضعیف کرده و در گردنش غل جامعه و گردن بندی از آهن و زنجیر بود و دستش به گردنش بسته می فرمود: «این زنان گریه می کنند پس عزیزان ما را چه کسانی کشته اند؟!» (1)
ص: 107
«قُل لا أسئلُكُم عَلي اَجراً اِلَّا المَوَدَّةَ فِي القُربى» (1)
بگو ای پیامبر! من برای انجام رسالت خویش از شما اجر و مزدی نمی خواهم، جز آنکه با خویشاوندان من نیکی کنید. پیرمردی نزدیک اسرا آمده و خطاب به حرم حسین عليه السلام و بانوان آن حضرت که کنار مسجد ایستاده بودند،گفت: حمد و سپاس مخصوص خدایی است که شما را به قتل رسانید و هلاک نمود و با کشته شدن مردان شما، شهرها را امنیت بخشید و امیر مؤمنان را بر شما مسلط ساخت!
امام سجادعليه السلام به او فرمود: ای پیرمرد! آیا قرآن خوانده ای؟ پیرمرد گفت: آری! حضرت فرمود: آیا معنای این آیه را می دانی:قُل لا أسئَلُكُم عَلَيهِ أجراً إلاَّ المَوَدَّةَ فِی القُربی» بگوای پیامبر! من برای انجام رسالت خویش از شما اجر و مزدی نمی خواهم، جز آنکه با خویشاوندان من نیکی نمایید.
ص: 108
پیرمرد گفت: آری! این آیه را در قرآن خوانده ام. امام عليه السلام فرمودند: «فَنَحنُ القُربي یا شَیخُ!» خویشاوندان پیامبر ما هستیم ای پیرمرد
امام عليه السلام فرمود: آیا در سوره ی بنی اسرائیل خوانده ای که «وَ آتِ ذاالقُربى حَقَّهُ» حق خویشاوندان و نزدیکان را ادا نما پیر مرد گفت: آری خوانده ام! امام سجادعليه السلام فرمود: آن خویشان و نزدیکان که مراد آیه باشد ماییم ای پیرمرد و بعد فرمود آیا این آیه را خوانده ای «وَ اعلَمُوا اَنَّما غَنِمتُم مِن شَيیٍ فَاَنَّ للهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي القُربى» (1)
بدانید هر چه به عنوان غنیمت و سود می برید، خمس آن متعلق به خدا و رسول او و نزدیکان رسول خدا می باشد.
پیرمرد گفت: آری! حضرت سجادعليه السلام فرمود: ماییم خویشان و نزدیکان حضرت رسول صلي الله عليه وآله.
امام سجادعليه السلام فرمود: آیا این آیه را خوانده ای: «اِنَّما یُریدُاللهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَيتِ وَ يُطَهِرَكُم تَطهِيراً » (2)
همانا خداوند اراده کرده است که هرگونه رجس و ناپاکی را از شما خاندان دور کرده و شما را پاک و پاکیزه فرماید. پیرمرد گفت: آری این آیه را نیز خوانده ام!
حضرت سجادعليه السلام فرمودند: «فَنَحنُ اَهلُ البَيتِ الَّذينَ خَصَّنَا اللهُ بِآيَةِ الطَّهارَةِ يا شَيخُ» ماییم آن خاندانی که خداوند آیه تطهیر را در شأن و منزلت ما نازل نمود. روای می گوید: پیرمرد
ص: 109
سکوت نمود، در حالی که آثار پشیمانی در چهره اش هویدا شده بود، پس از لحظاتی گفت: تو را به خدا قسم می دهم، آیا این آیات قرآن در شأن شما نازل شده است؟ امام سجاد عليه السلام فرمود: «تَاللهِ اِنَّا لَنَحنُ هُم مِن غَيرِ شَكٍّ وَ حَقَّ جَدِّنا رَسُولِ صَلَي اللهُ عَلَيهِ وَالهِ » به خدا سوگند، بی هیچ شک و تردید، ما همان خاندان هستیم و به حق جدم رسول الله که ما همان خاندانیم.
روای می گوید: پیر مرد گریست، عمامه خود را بر زمین کوبید، سپس سر به آسمان برداشت و گفت بارخدایا! من بیزاری می جویم از دشمنان جنی و انسی آل محمد پیرمرد به حضرت سجاد عليه السلام عرض کرد: آیا هنوز راه توبه برای من باز است. حضرت عليه السلام فرمودند: آری! اگر توبه نمایی، خداوند نیز توبه تو را خواهد پذیرفت و تو با ما خواهی بود؟
او عرض کرد: من توبه می کنم!
«فَبَلَغَ يَزيدَ بنَ مُعاوِيَةَ حَدِيثُ الشَّيخِ فَأمَرَبِهِ فَقُتِلَ» (1)
هنگامی که این جریان به گوش یزید ملعون رسید، فرمان داد تا او را بکشند.
ص: 110
«اَذ قالَتِ امرَأَتُ عِمرانَ رَبَّ إنِّي نَذَرتُ لَكَ ما فِي بِطنِی مُحَرَّراً فَتَقَبَّل مِنّیِ اِنَّکَ اَنتَ السَّمِعُ العَلِيمُ، فَلَمّا وَضَعَتها قالَت رَبَّ اِنِّى وَضَعتُها اُنثي وَ اللهُ وَ اللهُ اَعلَمُ بِما وَضَعَت» (1)
به یاد آور زمانی را که همسر عمران گفت: پروردگارا! فرزندی که در رحم دارم نذر میکنم تا آزاد باشد، نذر مرا بپذیر، زیرا که تو شنوا و آگاهی، هنگامی که فرزند خود را به دنیا آورد، گفت پروردگارا من دختر به دنیا آوردم و خداوند بر آنچه به دنیا آورده آگاه تر است.
چیزی که هیچ یک از مورخین و راویان داستان کربلا و حوادث بعد از آن در آن اختلاف ندارند مرگ و به نوعی شهادت دختر سه و یا چهار ساله ای از امام حسین عليه السلام در خرابه شام بوده است.
حالا چه فرقی می کند نامش چه بوده رقيه با نام دیگر، همین
ص: 111
که پاره ای از جگر حسین عليه السلام در خرابه شام با دیدن سر بریده پدر قالب تهی کرده و مظلومیتش کاخ سر برافراشته یزید را بر سرش خراب کرده کافی است که نام و یاد او تا ابد زنده بماند.
دختری که تمام حوادث شش ماه بین مدینه و مکه و عراق وکربلا و کوفه و شام را با چشم خود دیده و در جای جای مصیبت ها سهمی داشته است. دختری که دیده برادر شیرخواره اش در آغوش پدر با چه وضع جانکاهی به شهادت رسیده و ناظر شهادت برادر بزرگش حضرت علی اکبر عليه السلام بوده با بدن قطعه قطعه شده عمو جانش مواجه شده و از همه مهم تر دیده که بابای مظلومش «بَذَلَ مُهجَتَهُ» خون قلبش را در راه خدا و برای بیداری امت از نادانی و حیرت گمراهی بذل نموده است طبق نقل کامل بهایی از کتاب حاویه دختر چهار ساله از امام حسین علیه السلام شبی از خواب برخاست سخت پریشان بود و گفت پدرم کجاست که من اکنون او را دیدم چون زنان این سخن بشنیدند بگریستند و کودکان دیگر هم به زاری و شیون برخاستند.
یزید لعنة الله عليه از خواب بیدار شد و پرسید چه خبر است تفحس کردند و داستان را برای او بازگو کردند. یزید گفت سر پدرش را نزد او برید. آوردند و در دامنش نهادند گفت این چیست گفتند سر پدرت!
تا پدر را شناخت گفت: «یا اَبَتاة! مَنِ ذَالَّذِي خَضَبَكَ بِدِمائِكَ؟ مَن ذَالَّذِى قَطَعَ وَ رِیدَیکَ؟ مَن ذَالَّذِي أيتَمَنِی عَلى صِغَرِ سِنِّی؟ یا اَبَتاهُ! لَيتَنِی کُنتُ لَکَ الفَداء یا اَبَتاهُ! لَتتنَیِ
ص: 112
کُنتُ قَبلَ هذَا اليَومِ عمياءَ، يا اَبَتاهُ! لَيتَنِی وَ سِدتُ الثَّرى وَلا اَري شَیبَکَ مُخَضَّباً بِالدِّماءِ»
پدر جان! چه کسی با خون خضابت کرده است؟ چه کسی رگ های گردنت را بریده است؟ چه کسی مرا در کودکی یتیم کرده است؟ پدر جان! کاش فدایت می شدم. پدر جان !کاش پیش از این روز کور شده بودم و تو را به این حال نمی دیدم. پدر جان! کاش مرا در زیر خاک پنهان کرده بودند و محاسنت را به خون خضاب نمیدیدم.
آنگاه دهان بر دهان شریف پدر نهاد و گریه سخت کرد چنانکه بیهوش افتاد! او را حرکت دادند دیدند دختر حسین عليه السلام از دنیا رفته است. اهل بیت ناله سر دادند و داغشان تازه شد و دختر حسین در همین جایی که هم اینک مرقد شریف اوست پس از مراسم غسل و کفن و نماز به خاک سپرده شد. (1)
در اینجا لازم است بدانیم که بانی احیای بارگاه حضرت رقیه علیهاالسلام امام موسی صدر بوده است. تعدادی از خیرین مصمم می شوند که بارگاه دختر حسین عليه السلام را احیاء کنند و حرم مناسبی بسازند ولی با مخالفت دولت سوریه مواجه می شوند از طریق برادر امام موسی صدر مرحوم آیة الله حاج سیدرضا صدر با امام موسی صدر ارتباط برقرار می کنند. ایشان از آن جا که رابطه نزدیکی با حفاظ اسد رئیس جمهور سوریه داشت آمادگی و تمایل ما را دیدند اقدام کردند و با حافظ اسد موضوع را در میان
ص: 113
گذاشتند و موافقت او را جلب کردند و حرم مطهر این خطابه خوان خرابه به این صورت امروز در آمد. (1)
ص: 114
و عمه اش حضرت زینب عليهاالسلام :
«الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللهِ وَيَخشَونَهُ وَلا يَخشَونَ اَحَداً إلاَّ اللهُ وَ كَفى بِاللهِ حَسيباً» (1)
کسانی که رسالت های الهی را به مردم می رسانند و از خدامی ترسند و از احدی غیر خدا هراس ندارند و خدا برای حسابرسی کافی است.
نقش تبلیغ در رساندن حقایق به گوش مردم کم تر از جانفشانی و شهادت در راه خدا نیست گاه تبلیغ باعث می شود خون شهداء هدر نرود و بلکه ثمر بخشد.
امام سجادعليه السلام و حضرت زینب عليهاالسلام در افشا کردن فرهنگ عاشورا با سخنرانی ها و پاسخ های کوبنده به مخالفین راه سید الشهداء عليه السلام را ادامه دادند و سبب شدند که مردم نا آگاه کوفه و شام و حتى مدینه از اهداف مقدس نهضت حسین بن علی علیه السلام مطلع شوند و فرهنگ حسینی جاوید بماند.
ص: 115
جای این سخن امیرالمؤمنین علی علیه السلام درباره ی فلسفه رسالت انبیاء عليهم السلام اینجاست که فرمود:
«وَ اصطَفی سُبحانَهُ مِن وُلُدِهِ اَنبياءَ اَخَذَ عَلىَ الوَحيِ مِيِثاقَهُم وَ عَلى تبليغِ الرِّسالَةِ أمانَتَهُم لَمّا بَدَّلَ أكثَرُ خَلقِهِ عَهدَ اللهِ اِلَيهِم فَجَهِلوُا حَقَّهُ وَ اتَّخَذُو الاَندادَ مَعَهُ وَ اجتالَتهُمُ الشَّياطِينُ عَن مَعرِفَتِهِ وَ اقتَطَعتُهُم عَن عِبادَتِهِ فَبَعَثَ فِيهِم رُسُلَهُ... وَ يَحتَجُّوا عَلَيهِم بِالتَّبلِيغِ»
خدا پیمان وحی را از پیامبران گرفت تا امانت رسالت را به مردم برسانند آنگاه که در عصر جاهلیت ها بیشتر مردم، پیمان خدا را نادیده گرفتند و حق پروردگار را نشناختند و برابر او به خدایان دروغین روی آوردند و شیطان مردم را از معرفت خدا بازداشت و از پرستش خدا جدا کرد. خداوند پیامبران خود را مبعوث فرمود... تا با ارشاد و تبلیغ دستورات پروردگار بر آنها حجت را تمام نمایند. رهبران اسیر حادثه کربلا دقيقا تبلیغ دستورات پروردگار را بدون هیچ گونه ترس و واهمه ای از حکومت استبداد اُموى و یزیدیان به مردم رساندند و حجت را بر آنها تمام کردند.
ابتدا به افشاگری های زین العابدین حضرت سجادعليه السلام می پردازیم و بعد به خطبه ها و سخنرانی های عمه ی گرامش حضرت زینب عليهاالسلام اشاره می کنیم:
خطبه ی امام سجاد عليه السلام در کوفه:
«اِنَّ زَينَ العابِدينَ عَلَيهِ السَّلام أومَأَ اِلىَ النّاسِ اَنِ اشكُتُوا فَسَکَتُوا فَقامَ قائِماً فَحَمدِ اللهَ وَاَثنى عَلَيهِ وَ ذَكَرَ النَّبِيَّ صَلَي اللهُ عَلَيهِ وَاله بِما هُوَ أَهلُهُ
ص: 116
ثُمَّ صَلىّ عَلَيهِ ثُمَّ قالَ: اَيُّهَا النّاسُ! مَن عَرَفَنِي فَقَد عَرَفَنِی، وَ مَن لَم يَعرِفنِي فَأنا أُعَرِّفُهُ بِنَفسِی: اَنَا عِلىُّ بنُ الحُسَينِ بنِ عَلِيِّ أبی طالِبٍ عَلَيهِمُ السّلام أنا ابنُ مَنِ انتَهكَت حُرمَتُهُ وَ سُلِبَت نِعمَتُهُ وَ انتُهِبَ مالُهُ وَ سُبِيَ عِيالُهُ.
انَا ابنُ المَذبُوحِ بِشَطِّ الفُراتِ مِن غَيرِ ذَحلٍ وَلا تِرابٍ. اَنَا ابنُ مَن قُتِلَ صَبراً وَ كَفى بِذلِكَ فَخراً.
اَيُّهَا النّاسُ! فَأُنشِدُكُمُ اللهَ هَل تَعلَمُونَ أنّكُم كَتبتُم إلىَ أبي وَ خَذَ عتُموُهُ وَ اَعطَيمُوهُ مِن اَنفُسِکُمُ العَهدَ وَ المِيثاقَ وَ البَيعَةَ وَ قاتَلتُموهُ فَتَبّاً لِما قَدَّمتُم لِاَنفُسِکُم وَ سَوأهً لِرَأيِكُم.
بِأيَّةِ عَينٍ تَنظُرونَ اِلىَ رَسُولِ الله صَلَي الله عَلَيهِ وَاله اِذ يَقُولُ لَكُم: قَتَلتُم عِترَتِی وَ انتَهَكتُم حُرمَتِی فَلَستُم مِن أُمَّتِي؟
قال الرّاوى: «فَارتَفعَتِ الأصواتُ مِن كُلِّ ناحِيَةٍ وَ يَقُولُ بَعضَهُم لِبَعضِ: هَلَکتُم وَما تَعلَمُون»
امام زین العابدین عليه السلام به مردم کوفه اشاره ای کردند که سکوت کنید، جمعیت ساکت شدند، حضرت برخاسته، پس از حمد وثنای الهی، پیامبر را نام برد و بر او صلوات و درود فرستاده، سپس گفت:
ای مردم! هر کس که مرا می شناخت که به من معرفت دارد و مرا می شناسد، اما آن کس که مرانمی شناسد، من خودم، خود را به او معرفی خواهم کرد: من علی پسر حسین عليه السلام فرزند علی بن ابی طلبم.
ص: 117
من پسر کسی هستم که حرمت او را شکستند، اموالش را گرفتند و خاندان او را اسیر کردند. من پسر کسی هستم که او را در کنار شط فرات بی هیچ سابقه کینه و دشمنی سر بریدند. من فرزند کسی هستم که او را با زجر به شهادت رسانیدند و همین افتخار برای او کافی است.
ای مردم! شما را به خدا سوگند می دهم، آیا شما نبودید که برای پدرم نامه ها نوشتند و در این کارتان خدعه و نیرنگ نمودید؟
با او میثاق بسته و بیعت نمودید، اما به جنگ او برخاستید.ننگ بر نظر و رأيتان باد! با چه چشمی می توانید به صورت رسول خداصلي الله عليه واله نگاه کنید؟ آنگاه که حضرت صلي الله عليه واله از شما بپرسد: «شما از امت من نیستید، زیرا عترت مرا کشتید و حرمت مرا شکستید؟
راوی گفت: صدای مردم به هوا برخاست، آنها خطاب به هم می گفتند: نابود شده اید و بی خبرید!
سپس امام سجاد عليه السلام در ادامه خطبه فرمود: «خداوند بیامرزد کسی را که به پند من گوش دهد و سفارش مرا درباره ی خدا و رسولش و اهل بیت آن حضرت حفظ کند، زیرا رسول خداصلي الله عليه واله برای همگی ما نیک اسوه و الگویی است».
کوفیان همگی گفتند: ای پسر رسول خدا! ما همگی گوش به فرمان و مطيع تو می باشیم، نگهدار و حافظ احترام و عزت و آبروی توایم. ما به تو علاقه داریم. هر امر و دستوری که داری بگو، خداوند تو را رحمت کند، ما می جنگیم با دشمن تو و صلح
ص: 118
می کنیم با دوستان تو، مسلم بدان که ما از یزید که خدا او را لعنت کند، بازخواست خواهیم کرد و از هر کس که نسبت به تو و ما ستم نموده بیزاری می جوییم !!!
امام سجادعليه السلام فرمود: «هَيهات هَيهات! أيُّهَا الغَدَرَةُ المَكَرَةُ» هيهات هيهات! ای مردم حیله گر ! هرگز به خواسته های نفسانی خود نخواهید رسید، آیا می خواهید مرا نیز همچون پدرانم که از پیش فریب دادید، فریب دهید ؟! به خدای سوگند می خورم که این امر هرگز صورت تحقق به خود نمی گیرد. هنوز جراحت دل ما بهبود و التیام نیافته است، شما همین دیروز بود که پدرم را به همراه اهل بیتش به شهادت رسانیدند.
هنوز که هنوز است مصیبت داغ رسول خداصلي الله عليه واله و مصیبت پدرم و پسران پدرم، به بوته فراموشی سپرده نشده است.
هنوز که هنوز است این درد راه گلوی مرا بسته و این غصه و غم ها در دلم در حال جوشش است، من از شما تقاضا می کنم که نه ما باشید و نه علیه ما.
ما به همینگونه یکنواخت شما راضی هستیم، نه اینکه روزی به نفع ما عمل کنید و روزی به زیان ما.
در مجلس عبيد الله بن زیاد لعنة الله عليه نگاه آن ملعون به امام سجاد عليه السلام افتاد و گفت: «مَن هذا؟ فَقِيلَ عِلىُّ بنُ الحُسَينِ ! فَقالَ: ألَيسَ قَد قَتَلَ اللهُ عَلِىَّ بنَ الحُسَين ؟! فَقالَ عَلِيُّ بنُ الحُسَينُ عَلَيهِ السَّلام: قَد كانَ ليِ أخُ يُقالُ لَهُ عَلِىُّ بنُ الحُسَينِ قَتَلَهُ النّاسُ» فَقالَ: بَلِ اللهُ قَتَلَهُ، فَقالَ عَلَيهِ السَّلام«اللهُ يَتَوقِّى الأنفُسَ حِینَ
ص: 119
مَوتِها وَ الَّتِي لَم تَمُت فِي مَنامِها».
این جوان کیست؟ گفتند: او علی پسر امام حسین عليه السلام است؟ ابن زیاد گفت: مگر خدا علی بن الحسين را نکشت!؟
امام سجادعليه السلام فرمود: من برادری داشتم که نام او نیز علی بن الحسین بود و این قوم او را کشتند! ابن زیاد گفت: بلکه خدا او را کشت! امام سجادعليه السلام فرمود: «خداوند است که جان ها را هنگام مرگ آن ها می گیرد و کسانی را که نمرده اند به هنگام خواب قبض روح می فرماید.
ابن زیاد گفت: آیا تو هنوز جرأت داری که جواب مرا بدهی!این را بیرون برده و گردنش را بزنید!
حضرت زینب عليهاالسلام به محض شنیدن این فرمان فرمود: ابن زیاد تو که دیگر کسی را برای باقی نگذاشتی، حال اگر می خواهی او را بکشی، پس مرا نیز همراه او بکش!
امام سجادعليه السلام فرمود: عمه جان آرامش خود را حفظ نما و ساکت باش تا من با او صحبت کنم، به ابن زیاد نگریست و فرمود: ای پسر زیاد! آیا مرا با کشتن تهدید می کنی؟
آیا هنوز نمی دانی که کشته شدن عادت ما و شهادت مایه ی بزرگواری ماست!
سپس ابن زیاد فرمان داد که امام علی بن الحسين عليه السلام را به همراه خاندان حسین عليه السلام به خانه ای که مجاور مسجد اعظم کوفه بود انتقال دهند. (1)
ص: 120
محدث قمی رضوان الله تعالی علیه می نویسد در کامل بهائی است که حضرت امام زین العابدین عليه السلام روز جمعه از یزید خواست که خطبه بخواند یزید چون روز جمعه شد ملعونی را گفت برفراز منبر رود و هر چه بر زبانش آید به علی و حسین عليهماالسلام ناسزا بگوید و شیخین را ستایش کند.
او به منبر رفت و هر چه خواست گفت. امام عليه السلام فرمود مرا اجازه دهد که من هم خطبه بخوانم یزید از آن وعده که داده بود پشیمان شد و اجازه نداد پسرش معاویه که نوجوان بود گفت ای پدر از خطبه خواندن او چه اتفاقی می افتد؟ اجازه بده تا خطبه بخواند.
یزید گفت شما چه خیالی درباره این خانواده دارید آنها علم و فصاحت را به ارث برده اند از آن ترسم که خطبه او فتنه انگیزد و ما را گرفتار کند. مردم نیز اکثر به یزید اعتراض کردند تا مجبور به اجازه شد. امام سجادعليه السلام به منبر تشریف برد و گفت:
«اَلحَمدُ لِلّهِ الَّذِي لا بِدايَةَ لَهُ وَ الدَّائِمُ الَّذِي لا نَفادَ لَهُ وَ الأوَّلُ الَّذِي لا اَوَّلُ لِاَوَلِيَّتِه وَ الآخِرُ الَّذِي لا آخَرَ لِاخِريَّتِهِ وَ الباقِی بَعدَ فَناءِ الخَلقِ قَدَّرَ اللَّيالِي وَالأيّامَ وَ قَسَّمَ فِيما بَينَهُمُ الاَقسامَ فَتَبارَكَ اللهُ المَلِكُ العَلامُ»
سپاس خداوندی را که وجودش را آغاز نیست و همیشه هست و نابود نگردد نخستین موجودی است که اول بودن او را ابتدا نیست و آخری است که آخرت او را انتها نیست پس از
ص: 121
نابود شدن آفریدگان باقی ماند، شب ها و روزها را اندازه معین کرده است و نصیب هر یک از مردم را عطا فرموده است. بزرگ است خداوند حاکم و فرمانروای دانا.
«اِنَّ اللهَ اَعطانَا العِلمَ وَ الحِلمَ وَ الشَّجاعَةَ وَ السَّخاوَةَ وَ المَحَبَّةَ فِي قُلوُبِ المُؤمِنينَ وَ مِنّا رَسُولُ اللهِ وَ وَصِیُّهُ وَ سَیّد الشُّهَداءَ وَ جَعفَرُ الطّيّارُ فِي الجَنَّةِ وَ سِبطا هذِهِ الاُمَّهِ وَ المَهدِيُّ الَّذِي يَقبَلُ الدَّجالَ»
آگاه باشید که خداوند به ما علم و حلم و شجاعت و سخاوت و محبت ما در دل های مؤمنين عطا فرمود. و از ما هستند وجود مبارک رسول الله و وصی او علی عليه السلام و حمزه سید الشهداء و جعفر طیار که در بهشت جای دارند و دو نوه رسول خدا یعنی امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و آن مهدی عليه السلام که به مقابله با دجال قيام خواهد کرد.
«اَيُّهَا النّاسُ مَن عَرَفَنِي فَقَد عَرَفَنِی وَ مَن لَم يَعرِفُنِي فَقَد اُعرِّفُهُ بِحَسبِی وَ نَسَبِی. اَنَا بنُ مَكَّةَ وَ مِنی اَنَا بنُ زَمزَمَ وَ صَفا اَنَا بنُ مَن حَمَلُ الرُّكنَ بِاَطرافِ الرِّدا، اَنَا ابنُ خَيرُ مِن إئزَّرَ وَ ارتَدي، اَنَا ابنُ خَيرُ مَن طافَ وَ سَعی اَنَا ابنُ خَيرُ مَن حَجَّ وَ اَتی، اَنَا بنُ مَن اُسرِی بِهِ اِلىَ المَسجدِ الاَقٌصى، اَنَا بنُ مَن بُلِغَ بِهِ اِلى سِدرَةِ المُنتَهى اَنَا ابنُ مَن دَني فَتَدَليّ فَکانَ قابَ قَوسَینِ اَو اَدنی اَنَا بنُ اَوحى اِلَيهِ الجَليل وَ ما اَوحی اَنَا بنُ الحُسَينِ القَتِيلِ بِكَربَلا، اَنَا ابنُ عَلِىُّ المُرتَضى، اَنَا ابنُ مُحَمَّدٍ
ص: 122
المُصطَفى اَنَا ابنُ فاطِمَةَ الزَّهراء اَنَا ابنُ خَدِيجَةَ الكُبرئ اَنَا بنُ سِدرَةِ المُنتَهي، اَنَا بنُ شَجَرِ طُوبی، اَنَا بنُ المُرَمَّلِ بِالدَّماءِ، اَنَا بنُ مَن بَكى عَلَيهِ الجِنُّ فِي الظُّلماء،اَنَا بنُ مَن ناحَ عَلَيهِ الطيُورُ فِي الهَواءِ»
ای مردم هر کس مرا می شناسد که شناخته و هر کس مرا نمی شناسد خودم را به او معرفی کنم که حسب و نسبم چیست.
من پسر مکه و منی هستم، من پسر زمزم و صفایم من پسر کی هستم که نصب کننده حجرالاسود بود من پسر بهترین خلق خدا و پسر بهترین طواف کنندگان کعبه و سعی کنندگان در مسعى میباشم و من پسر کسی هستم که بهترین حج بجا آورنده بود. من پسر کسی هستم که به معراج رفت و سیر به مسجدالاقصی کرد و به سدرة المنتهی رسید سپس نزدیک و نزدیک تر شد تا آن که فاصله خداوند با پیامبر به اندازه ی دو کمان یا کمتر بود.
منم پسر کسی که خدای جلیل بر او وحی فرمود آنچه را لازم بود.
منم پسر حسینی که کشته کربلاست منم پسر على مرتضى منم پسر محمد مصطفی منم پسر فاطمه ی زهراء منم پسر خدیجه کبری منم پسر سدرة المنتهی منم پسر درخت طوبی منم پسر آن شهیدی که در خود خون غلطید منم پسر آنکه جنیان بر او گریستند منم پسر آنکه پرندگان در هوا برای او ناله سر دادند.
همین که سخن امام عليه السلام بدينجا رسید مردم آواز به گریه و ناله بلند کردند و یزید ترسید فتنه ای به وجود آید مؤذن راگفت اذان
ص: 123
گوید مؤذن برخاست و گفت: الله اكبر امام سجادعليه السلام فرمود: آری «اَللهُ اَكبَرُ وَ اَعلى وَ اَجَلُّ وَاَكرَمَ مِمّا اَخافُ وَ اَحذَرُ» خداوند بزرگ تر و برتر و بزرگوارتر و گرامی تر از هر چیز است که از آن بیم و هراس دارم (و او مرا از شر همه نگاه می دارد) چون مؤذن گفت: «اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلّا اللهُ» امام فرمود آری هرکس شهادت دهد من هم با او شهادت دهم و با منکر آن همداستان نباشم که معبودی جز او نیست و پروردگاری غیر او وجود ندارد و چون گفت: «اَشهَدِ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه واله » امام سجادعليه السلام عمامه از سر برداشت و مؤذن را گفت به حق این محمد ساعتی خاموش باش و روی به یزید کرد و گفت ای یزید این پیغمبر عزیز و بزرگوار جد من است یا جد تو اگر گویی جد توست مردم همه ی جهان دانند دروغ گویی و اگر جد من است پس چرا پدر مرا به ستم کشتی و مال او را تاراج کردی و زنان او را به اسارات آوردی این سخن را به گفت و دست به گریبان برد و جامه ی خویش چاک زد و به گریست و گفت به خدا سوگند اگر در جهان کسی باشد جدش رسول خداصلي الله عليه واله باشد آن کس منم پس چرا این مرد پدر مرا به ستم کشت و ما را مانند رومیان اسیر کرد. آنگاه فرمود: ای یزید این کار را کردی بازگویی محمد رسول الله و روی به قبله ایستی! وای بر تو از روز قیامت که جد و پدر من در آن روز دشمن تو اند. پس یزید بانک زد مؤذن را که اقامه گوید. میان مردم هیاهو برخاست بعضی نماز گذاشتند و بعضی نماز نخوانده پراکنده شدند.
ص: 124
سومین خطا به افشاگرانه امام سجادعليه السلام در وطن يعنی شهر مدينه بود و مقدمه آن از آنجا شروع شد که بشیر بن جذلم گفت همین که نزدیک مدینه رسیدیم امام سجاد عليه السلام فرود آمد و فرمود بارها بگشودند و خیمه برافراشت و زنان را فرود آورد و گفت: ای بشیر خدای پدرت را رحمت کند که شاعر بود تو نیز شعر گفتن میدانی گفت: آری ای پسر رسول خدا من نیز شاعرم حضرت فرمود به شهر مدینه رو و خبر مرگ و شهادت امام حسین عليه السلام را به مردم شهر برسان. بشیر گفت بر اسب خویش سوار شدم و به سرعت داخل شهر مدینه شدم کنار مسجد النبی صلي الله عليه واله قرار گرفتم و آواز به گریه بلند کردم و این شعر را سرودم:
يا اَهلَ يَثرِبَ لا مُقامَ لَكُم بِها ***قُتِلَ الحُسَينُ فَادمُعِي مِدرارُ
اَلجِسمُ بِکَربَلاءِ مُضَرَّجِ ***وَ الرَّاسُ مِنهُ عَلىَ القَناةِ يُدارُ
ای مردم مدینه دیگر در این شهر نمانید زیرا حسین عليه السلام را کشتند و من بر این مصیبت گریانم بدن مطهرش را برهنه و عریان بر روی زمین کربلا گذاردند و سر مطهرش را بر سر نیزه ها شهر به شهر گردانیدند. بعد گفت اینک علی بن الحسین عليهماالسلام با عمه ها و خواهران و خانواده شهداء بیرون شهر است و من فرستاده ی اویم در این شهر همه از خانه هایتان بیرون آیید و چنین شد که همه با شنیدن خبر شهادت امام حسین علیه السلام صجه و شیون کنان فضای شهر را پر کردند و همگی به استقبال کاروان خاندان شهداء آمدند
ص: 125
یکپارچه ناله سر می دادند که ناگاه امام سجادعليه السلام با دست اشاره فرمود:
اَلحَمدُللهِ رَبِّ العالَمينَ مالِكِ يَومِ الدِّينَ، باريِ الخَلائقِ اَجَمِعينَ. الَّذِي بَعُدَ فَارتَفَعَ فِي السَّمواتِ العُلي وَ قَرُبَ فَشَهِدَ النَّجوي. نَحمَدُهُ عَلى عَظائِمِ الأُمُورِ وَفَجائِع الدُّهُورِ وَ اَلَمِ الفَجائِعِ وَ مَضاضَةِ اللّواذِعِ وَ جَلِیلِ الرَّزءِ وَ عَظِیمِ المَصائِبِ القاظِعَةِ الكاظَّةِ الفادِحَةِ الجائِحَةِ.
اَيُّهَا القَومُ اِنَّ اللهَ وَ لَهُ الحَمدُ اِبتَلانا بِمَصائِبَ جَلِيلَةٍ وَ ثُلمَةٍ فِي الأِسلامِ عَظِيمَةٍ قُتِلَ اَبُو عَبدِاللهِ الحُسَينَ وَ سُبِىَ نِسائُهُ وَصَيَّتُهُ وداروُا بِرَأسِهِ فِي البُلدانِ مِن فَوقِ عالِ السَّنانِ وَ هذِه الَّرزِيَّةُ الَّتِي لا مِثلُها رَزِيَّةُ.
اَيُّهَا النّاسُ فَاَیُّ رِجالاتريال مِنکُم تُسِرُّونَ بَعدِ قَتلهِ اَم اَیُّ فُؤادٍ لا تَحزَنُ مِن أجلِهِ اَم اَيَّةُ عَينٍ مِنکُم تَجسُ وَ مَعَها وَ تَضِنَّ عَن اِنِهما لِها فَلَقَد بَكت السَّبُعُ الشِّدادُ وَ بَکَتِ البِحارُ بِاَمواجِها وَ السَّمواتُ بِاَركانِها وَ الاَرضُ بِاَرجائِها وَ الاَشجارُ باَغصانِها وَ الحِيتانُ وَ لُجَجُ وَ البِحارِ وَ المَلائِكَةُ المُقَرَّبُونَ وَ اَهلُ السَّمواتِ اَجمَعُونَ.
يا اَيُهَا النّاسُ اَيَّ قَلبٍ لا يَنصَدعُ بِقَتلِهِ اَم اَيَّ فُوٌادٍ لا يُحِّنُ اِلَيهِ اَم اَیَّ سَمعٍ يَسمَعُ هذِهِ التُّلمَةُ الَّتِي ثَلُمَت فِي الاِسلامِ وَلَم يُصِّمُ.
ص: 126
سپاس خدای را که پروردگار اهل جهان است و مالک روز قیامت و آفریننده همه آفریدگان. آنکه مرتبتی بس بلند دارد و بر آسمان های افراشته مستولی و نزدیک است چنانکه سخنان آهسته را می شنود. او را سپاس گوییم بر سختی های بزرگ و آسیب های روزگار و آزار مصائب دلخراش و تخلى بلاهای جانسوز و اندوه بزرگ و مصیبت عظیم رسواکننده و رنج آور و گران و بنیان کن.
ای مردم خداوند تبارک و تعالی ما را به مصیبت هایی عظیم بیازمود و رخنه بزرگ در اسلام پدید آمد «ابو عبدالله الحسن عليه السلام»
کشته شد و زنان و فرزندان او اسیر گشتند و سر او را در شهرها بر نیزه ها بگردانیدند این مصیبتی است که مانند آن هیچ مصیبتی نیست کدام یک از مردان شما پس از کشتن او شادی نماید و کدام دل است که بر او اندوهگین نشود و کدام چشم است که اشک خود را نگاهدارد و از ریزش آن باز دارد. آسمانها به آن سختی برای کشتن او گریستند، دریاها با امواج خود برای حسین علیه السلام اندوهگین شدند و زمین از همه جوانب و درختان با شاخه ها و ماهیان و انبوه آب دریاها و فرشتگان مقرب و همه اهل آسمانها بگریستند.
ای مردم کدام دل از کشتن او نشکافد و کدام قلب برای او ناله سر ندهد و کدام گوش است که داستان این شکافی که در اسلام پدید آمده بشنود و اذیت نشود.
ای مردم ما آورده شدیم و رانده و دور از خانمان، از وطن جدا مانده و مانند بردگان نه گناهی کرده بودیم و نه ناپسندی
ص: 127
مرتکب شده بودیم. اینجای کلام را بیش تر دقت کنید:
«وَ اللهِ لَو اَنَّ النَّبِيَّ تَقَدَّمَ اِلَيهِم فِي قِتالِنا كَما تَقَدَّمَ اِلَيهِم فِي الوِصايَةِ بِنا لَما از دادُوا عَلى ما فَعَلوُا بِنا»
به خدا سوگند اگر رسول خداصلي الله عليه واله را به جای آن سفارشات درباره ما به کشتن ما امر می فرمود بیش از این که با ما انجام دادند نمی کردند «اِنَّا الِلّه وَ اِنَّا اِلَيهِ راجِعُون» چه مصیبت بزرگ و دردناک و دلخراش و سخت و بنیاد کن است از خداوند امیدواریم که پاداش این مصیبت را که به ما رسید که او غالب و منتقم است عنایت فرماید.(1)
و اما تبلیغ فرهنگ عاشورا توسط بانوی قهرمان کربلا حضرت زینب عليهاالسلام فصاحت و بلاغت را از پدر و مادر گرامیش به ارث برده بود.
اولین تبلیغ فرهنگ عاشورا توسط این بانوی بزرگوار در بازار کوفه بود خطبه اش چنان پر شور و حماسی بود که مردم با تعجب به هم نگاه می کردند و دست ها را به دندان می گزیدند در همان موقع پیر مردی چنان تحت تأثیر سخنان دختر امیرالمؤمنین على عليه السلام قرار گرفت و می گریست که محاسنش از اشک چشمش تر شده بود و دست به سوی آسمان بلند کرده و می گفت: پدر و مادر فدای ایشان که سالخوردگان ایشان بهترین سالخوردگان و خردسالان ایشان بهترین خردسالان و زنانشان بهترین زنان و نسل آنها والاتر و برتر از همه نسل هاست.
ص: 128
و اینک متن خطبه ی آتشین آن گرامی در بازار کوفه.
راوی می گوید: «وَ قَد أومَأتَ اِلىَ النّاسِ اَنِ اسکَتُوا فَارتَدَّتِ الاَنفاسُ، وَ سَكَتَتِ الاَصواتُ»
بانو زینب عليهاالسلام نخست با دست خود به مردم اشاره کرد که ساکت شوید، همگی ساکت و خاموش شدند، نفس ها در سینه ها حبس شد و صداها قطع گردید.
آنگاه فرمود: «اَلحَمدُ لِلّهِ، وَالصَّلوهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيّبِينَ الاَخيارِ، اَمَّا بَعدُ يا اَهلَ الكُوفَةِ، يا اَهلَ الخَترِ وَ الغَدرِ، اَتَبکُونَ؟!
فَلارَ قَأَتِ الدَّمعَةَ وَلا هَدَأتِ زَفرَةُ، إنَّما مَثَلَكُم كَمَثَلِ الَّتِي نَقَضَت غَزلَها مِن بَعدِ قُوَّهٍ اَنکاثاً، تَتَّخِذُونَ اَيمانَكُم دَخَلاً بَینَکُم، اَلا وَهَل فِيكُم اِلاّ الصَّلَفَ وَ النَّطَفَ وَ الکِذبَ وُ الشَّنَفُ وَ العُجبُ وَ الشَّنَفُ وَ الکِذبُ وَ مَلَقُ الاِماءِ وَ غَمزُ الأعداءِ اَو کَمَرعيً عَلى وَ مَنَةٍ اَوكَقِصَّهٍ عَلى مَلحُودَهٍ اَلاَئبِسَ ما قَدَّمَت لَکُم اَنفُسَکُم اَن سَخِطَ اللهُ عَلَيكُم وَ فِي العَذابِ اَنتُم خالِدوُنَ اَتَبکُونَ اَجَلُ وَ اللهِ فَاَبُكوُا فَاِنَّکَمُ اَحُرِياءُ بِالبُكاءِ فَاَبکُوا كَثِيراً وَ أضحَكُوا قَلِيلاً فَقَد اُبليتُم بِعارها وَ مُنيتُم بِشَنارِها وَلَن تَرحَضُوها اَبَدَاً وَ اَنّی تَرحًضُونَ قَتَلَ سَلِيلِ خاتَمِ النُّبُوَّهِ وَ مَعدِنِ الرِّسالةِ وَ سَيُّدِ شَبابِ اَهلِ الجَنَّةِ وَ مَلاذِ خِيَرتِكُم وَ مَفرَعِ نازِلَتِكُم وَ مَنارِ مَحَجّتِکُم وَ مَدَرَةِ سُنَّتِكُم؟ ألا ساءَ ما تَزِرونَ
ص: 129
وَ بُعداً لَكُم وَ سُحقاً فَلَقَد خابَ السَّعىَ وَ بَتَّتِ الاَيدي وَ خَسِرَتِ الصَّفَقَةُ وَ يُؤتُم بِغَضَبٍ مِنَ اللهِ وَضَربَت عَلَيكُمُ الذِّلَّهُ وَ المَسكَنَهُ وَيلَكُم يا اَهلَ الكُوفَةِ اَتَدرُونَ اَیُّ کَبِدٍ لِرَسُولِ اللهِ فَرَّیتُم؟ وَ اَیُّ كَرِيمَةٍ لَهُ اَبرَزتُم؟ وَ اَیُّ وَمٍ لَهُ سَفَكتُم؟ وَ اَیُّ حُرمَةٍ لَهُ انتَهَكتُم؟ وَ لَقَد جِئتُم بِها صَلعاءً عَنقاءً، سَوداءً فَقماءً حَرقاءً، شَوهاءً كَطِلاعِ الاَرضِ اَومَلاءِ السَّماءِ!
اَ فَعَجِبتُم اَن مَطَرتِ السَّماءُ دَماً وَ لَعَذابُ الآخِرَةِ اَخزى وَ اَنتُم لا تُنصَروُنَ؟ فَلا يَستَخِفَنَّكُم المَهَلَ فَاِنَّهُ لا يَحفِزُهُ البِدارُ وَ لأ يَخافُ فَوتَ النّارِ وَ اِنَّ رَبَّكُم لَبِالمِرصادِ» (1)
هر حمد و سپاس مخصوص و ویژه ی خداست، و رحمت و درود حق تعالی بر محمد و خویشان او که پاکان و نیکانند.
پس از حمد و سپاس و رحمت و درود، ای مردم کوفه، ای کسانی که زشت ترین مکر و فریب را به کار می برید و عهد و پیمان می شکنید، آیا گریه می کنید؟ آب چشم شما خشک نشود و صدای گریه تان آرام نگیرد. جز این نیست که داستان شما داستان زنی است که رشته خود را پس از تابیدن و محکم و استوار ساختن بر هم می زد و وامی تابید و از هم باز می کرد (اشاره حضرت به آیه شریفه 92 سوره مبارکه نحل است) در حالی که سوگندهایتان را در میان خودتان با خیانت همراه می کنید. آگاه باشید آیا در شما هست جز ادعا و آرزو نمودن از روی
ص: 130
خود پسندی و سربلندی بی جا و جز عیب و زشتی و جز دروغ و بغض و کینه و جز تملق و چاپلوسی کنیزان! و جز به چشم اشاره نمودن دشمنان؟
یا داستان شما مانند چراگاهی است بر مزيله و یا مانند نقره ای است که بر روی قبر نهند و آن را زینت و آرایش نمایند. آگاه باشید زشت است آنچه نفس هایتان برای شما پیش فرستاده که خدا بر شما غضب و خشم نموده و شما در عذاب الهی جاوید باشید.
آیا بر کشته شدگان و اسیری و گرفتاری ما گریه می کنید آری به خدا سوگند بسیار گریه کنید و کم بخندید!
بدون شک عار و زشتی و ننگ را با خود بردید و پس از آن هرگز و هیچ گاه آن زشتی و ننگ را با شستن نمی توانید پاک و پاکیزه گردانید و کجا می توانید پاک کنید کشتن فرزند ختم پیامبران و معدن رسالت سید جوانان اهل بهشت و پناهگاه بهترینتان را کسی که در مصائب پناهگاه و پرچم راهنمایی شما بود و کسی که خانه و جایگاه سنت و امر و نهی خدا و رسول خود شما بود؟!
آگاه باشید بداست آنچه را که حمل کردید و خداوند شما را از رحمت و مهربانی اش دور گرداند و پیروزی را نصیب شما نکند. بریده باد دستی که دست به این معامله زد و ما را اسیر و گرفتار کرد و شما را به غضب و خشم خدا مبتلا کرد و به ذلت و خواری و مسکنت دچار شدید.
وای بر شما ای مردم کوفه آیا می دانید کدام جگری از رسول
ص: 131
خدا را شکافتید؟!
و کدام عضو شریف و اندام گرامی آن حضرت را جدا کرده و پراکنده ساختید؟
و کدام خونی را از او ریختید؟ و کدام حرمت و زن و فرزند و کسانی را از او که حفظ و نگهداری آن واجب است هتک کرده و حفظ ننمودید؟
زشتی عمل شما به بزرگی زمین و آسمان است آیا تعجب نموده که چرا از آسمان خون نمی بارد؟
ای مردم عذاب و شکنجه آخرت خوار کننده تر است و شما یاری نمی شوید، پس مهلت دادن و شتاب ننمودن شما را از کار نیک باز ندارد. آیا از هنگام خونخواهی نمی ترسید و محققا پروردگار شما در کمینگاه است.
خطابه دیگر حضرت زینب عليهاالسلام در مجلس ابن زیاد این بود:پسر زیاد لعنة الله علیه جمعی از سران را در محفل خودگرد آورده بود و خود بر فراز تخت نشسته دستور داد بانو زینب را با عده ای از اسیران وارد مجلس نمودند.
حضرت زینب علیهاالسلام به صورت ناشناس در گوشه ای از مجلس نشسته بود، ابن زیاد سؤال کرد: این زن چه کسی است؟
«فَقِيلَ: زَينَبَ عَلِيًّ عَلَيهِ السَلام. فَأقبَلَ إلَيها فَقالَ: «اَلحَمدُ للهِ الَّذِي فَضَحَكُم وَ أکذَبَ أُحدوُثَتَكُم! فَقالَت: إنَّما يَفتَضِحُ الفاسِقُ، وَ يَكذِبُ الفاجِرُ وَ هُوَ غَيرُنا. فَقالَ ابنُ زِيادٍ:كَيفَ رَأَيتِ صُنعَ اللهِ بِأخِیكِ وَ أَهلِ بَيتِکِ ؟
ص: 132
فَقالَت: ما رَأَیتُ إلاّ جَمِيلاً، هؤُلاءِ قَومُ كُتِبَ عَلَيهِمُ القِتالُ فَبَرَزُوا إلى مَضاجِعِهِم وَ سَيَجمَعُ اللهُ بَينَكَ وَ بَينَهُم فَتُحاجُّ وَ تُخاصَمُ فَانظُر لِمَن يَكُونُ الفَلَجُ يَومَئِذٍ؟
هَبَلَتکَ اُمُّکَ یَابنَ مَرجانَةَ؛
قالَ الرّاوِی: فَغَضَبَ وَ کَاَنَّهُ هَمَّ بِها. فَقالَ لَهُ عَمرُبنُ حُرَيثٍ:اِنَّها اِمرَأَةُ وَ المَرءَهُ لا تُوخَذُ بِشَیيٍ مِن مَنطِقِها.
فَقالَ لَها ابنُ زِیادٍ: لَقَد شَفَىَ اللهُ قَلبِي مِن طاغِيَتِکِ الحُسَينِ وَ العُصاةِ المَرَدَهِ مِن اَهلِ بَيتِکِ!
فَقالَت: لَعَمرِي لَقَد قَتَلتَ کَهلِی وَ قَطَعتَ فَرعِی وَ اجتَثثتَ أَصلِى فَاِن كانَ هذا شِفاءَکَ ؛ فَقَدِ اشتَفَيتَ.
فَقال ابنُ زِیادٍ: هذِهِ سَجّاعَهُ وَ لَعَمرِي لَقَد كانَ اَبُوکِ شاعِراً وَ سَجَّاعاً.
فَقالَت: یابنَ زِیادٍ! ما لِلمَرأَةِ وَ السَّجاعَةِ؟
گفتند: این زن دختر امام علی عليه السلام است. ابن زیاد روی به آن بانو کرد و گفت: شکر خدا که شما را رسوا کرد و دروغ های شما را آشکار ساخت!
حضرت زینب علیهاالسلام فرمودند: فاسق آن کسی است که رسوا شد و دروغگو شخصی بدکار است که ما نیستیم!
ابن زیاد گفت: رفتار خدا را با برادر و خاندانت چگونه دیدی؟
حضرت زینب علیهاالسلام فرمود: جز زیبایی چیز دیگری ندیدم، اینان کسانی بودند که خداوند شهادت را برایشان رقم زده بود و آنان
ص: 133
نیز به سوی خوابگاه و آرامگاه ادبی خود شتافتند و به همین زودی ها، خداوند میان تو و آنان را جمع خواهد کرد و آنان با تو مخاصمه خواهند نمود در آن دادگاه بنگر که پیروز واقعی چه کسی است؟!
مادرت در عزایت گریه کند، ای پسر مرجانه!
ابن زیاد به حدی به خشم و غضب آمد که کمر به قتل حضرت زینب عليهاالسلام بست، عمرو بن حریث خطاب به آن ملعون گفت: او زن است و کسی زن را به خاطر گفتارش مؤاخذه و کیفر نمی کند!
ابن زیاد به حضرت زینب عليهاالسلام گفت: خداوند دل مرا از کشتن حسین و خاندان تو که مردی سرکش بودند، شفا بخشیده و شاد نمود.
بانوی قهرمان فرمود: به جان خودم سوگند می خورم که تو بزرگ خاندان مرا کشتی و ریشه مرا خشکاندی. اگر دل تو با این چیزها شفا می یابد باشد.
ابن زیاد گفت: این زن چه موزون و با قافیه سخن می گوید، به جان خود سوگند که پدرش نیز مردی بود شاعر و قافیه پرداز.
حضرت زینب علیهاالسلام فرمود: ابن زیاد! زن را سجع و قافیه چه کاراست؟ (1)
و سومین خطابه ی بانوی قهرمان کربلا حضرت زینب عليهاالسلام درمجلس یزید بود:
بعد از آنکه یزید لعنة الله عليه به انکار وحی و قرآن اعتراف
ص: 134
کرد و رجز خوانی های ملحدانه نمود دختر امیرالمؤمنین علی عليه السلام از جای برخاست و روی به یزید کرده و گفت:
«اَلحَمدُ للهِ رَبَّ العالَمِينَ وَصَلىّ اللهُ عَلى مُحَمُّدٍ وَ آلِهِ أجمَعِينَ.صَدَقَ اللهُ سُبحانَهُ کَذبِکَ يَقُولُ: «ثُّمَّ عاقِبَةَ الَّذِينَ أساءُوا السُّو اٌى اَن كَذَّبُوا بِآياتِ اللهِ وَ كانُوا بِها يَستَهزِئُونَ» (1)
أظَننتَ يا يَزيدُ - حَيثُ أخَذتَ عَلَينا أقطارَ الأرضِ وَ آفاقَ السَّماءِ فَأصبَحنا نُساقُ كَما تُساقُ الإماء - أنَّ بِناهَواناً عَلَى اللهِ وَ بِکَ عَلَیهِ کَرامَةً؟ وَ أنَّ ذلِكَ لِعِظَمِ خَطَرِكَ عِندَهُ؟ فَشَمَختَ بِأَنفِکَ وَ نَظَرتَ فِي عِطفِكَ جَذِلاً مسَرُوراً، حِینَ رَأيتَ الدُّنيا لَكَ مُستَوثِقَةَ فِي الأُمُورَ مُتّسِقَهً وَ حِینَ صَفالَکَ مُلكُنا وَ سُلطانُنا، فَمَهلاً مَهلاً أنَسِيتَ قَولَ الله تَعالى: «وَ لا يَحسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اَنَّما نُملِي لَهُم خَيرُ لِأَنفُسِهِم اِنَّما نُملِی لَهُم لِيَزدادوُا إثماً وَلَهُم عَذابُ مُهِينٌ» (2)
اَمِنَ العَدلِ يَابنَ الطُّلَقاءِ تَخدِيرُکَ حَرائِرَکَ وَ إِماءَکَ، وَ سَوقُکَ بَناتِ رَسُولِ الله صَلَي اللهُ عَلَيهِ واله سَبایا؟ قَد هَتَكتَ سُتُورَهُنَّ، وَ أبدَيتَ وُجُوهَهُنَّ، تَحدُو بِهِنَّ الأعداءُ مِن بَلَدٍ اِلى بَلَدٍ، وَ يَستَشرِ فُهُنَّ أهلَ المَناهِلِ وَ المَناقِلِ، وَ يَتَصَفَّحُ وَ جُوهَهُنَّ القَريبُ وَ البَعيِدُ وَ الدَّنِیُّ وَ الشَّريفُ، لَيسَ مَعَهُنَّ مِن رِجالِهِنَّ وَلِیُّ وَلا مِن حُماتِهِنَّ حَمِیُّ.
ص: 135
وَ كَيفَ يُرتَجى مُراقَبَةُ مَن لَفَظَ فُوهُ أكبادَ الأَزکِياءِ، وَ نَبَتَ لَحمُهُ مِن دِماءِ الشُّهَداءِ؟ وَ كَيفَ يَستَبطِيُ فِی بَغضاءِ اَهلِ البَيتِ، مَن نَظَرَ اِلَينابِا لَشَّنَفِ وَ الشَّنانِ وَ الإِحَنِ وَ الأضغانِ»؟
مُنتَحِياً عَلى ثَنايا اَبِي عَبدَاللهِ عليه السلام سَيَّدِ شَبابِ أهلِ الجَنَّةِ تُنکُتُها بِمِخصَرَتِكَ وَكَيفَ لا تَقُولُ ذلِكَ؟
وَ قَد نَكأتَ القُرحَةَ وَ استَأصَلتَ الشَّأفَةَ بِاِراقَتِکَ دِماءَ ذُرِّيَّةِ مُحَمَّدٍصلي الله عليه واله وَ نُجُومِ الاَرضِ مِن آل عَبدِ المُطَّلِبِ، تَهتِفُ بِاَشیاخِکَ زَعَمتَ أنَّكَ تُنادِيهِم؛فَلَتَرِدَنَّ وَ شیکاً مَورِدَهُم وَ لَتَوِدَّنَّ انَّکَ شُلِلتَ وَ بُکِمتَ وَ لَم يَكُن قُلتَ ما قُلتَ وَ فَعَلتَ ما فَعَلتَ.
اللّهُمَّ خُذلَنا بِحَقَّنا وَ انتَقِم مِمَّن ظَلَمَنا وَ احلَلُ غَضَبَكَ بِمَن سَفَکَ دِماءَنا وَ قَتَلَ حُماتَنا؟ (1)
حمد و سپاس مخصوص خدایی است که پروردگار جهانیان است، و درود خدا بر پیامبر و اولاد او. خداوند سبحان به راستی سخن گفت، آنگاه که فرمود: «سرانجام کار کسانی که مرتکب کارهای زشت و گناه شدند، به آن جا رسید که آیات الهی را تکذیب کرده و آن را مسخره نمودند».
ای یزید! تو گمان کردی که اگر زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفته و ما را همانند کنیزانی به اسارت بگیری، ما را نزد خدا خوار
ص: 136
کرده ای و خود در پیشگاه او، صاحب احترام خواهی بود، و این نشاندهنده ی مقام و ارزش تو در نزد خداوند است؟ که به این خاطر باد در بینی انداختی ای و با غرور و نخوت به اطراف می نگری؟ آیا از اینکه کارهای دنیایت رو به راه گشته و رشته ی امورت به هم پیوسته و منصبی که حق ما خاندان است را از آن خود نموده ای، خوشحال و شادمانی؟
آرام باش و صبر کن! آیا سخن خدای تعالی را به بوته ی فراموشی سپرده ای که: آنان که راه کفر را در پیش گرفته اند، گمان نبرند مهلتی که به ایشان داده ایم، به نفع و سود آن هاست، این مهلت فقط به منظور آن است که بار گناهانشان سنگین تر شود و عذابی دردناک برای آنها مهیا کرده ایم.
ای فرزند آزاد شدگان! آیا درست است که بانوان و کنیزانت را در پس پرده و حجاب قرار داده ای، در حالی که دختران پیامبر یا در حال اسارت و با دستانی بسته در مقابلت باشند؟ پرده های حرمت ایشان را دریده و آنان را با صورت هایی باز، در حالی که دشمنان شان آن ها را شهر به شهر می گردانند تا مردم شهرها و بیابان ها و هر دور و نزدیک و هر انسان پست و شریفی آنها را ببینند در حالی که هیچ جایی ندارند.
چه چشم امیدی می توان داشت از فرزند کسی که با دهان خود می خواست جگرهای پاکان را بجود و هنگامی که نتوانست بجود آن را از دهان بیرون انداخت و گوشت او از خون شهیدان روییده است و از کسی که با چشم کینه و دشمنی و اهانت و عداوت به ما
ص: 137
اهل بیت نگاه می کند؟ چه انتظاری می توان داشت که او در دشمنی اش تأخیر ورزد؟
ای یزید! تو با عصایت به دندان های اباعبدالله آقای جوانان بهشت اشاره می کنی و با چوب خیزران بر دندان های مبارک آن حضرت می کوبی!
ای یزید! تو با ریختن خون اولاد پیامبر صلي الله عليه واله و ستارگان درخشان زمین ازاولاد عبد المطلب، زخم کهنه ما را تازه نمودی و ریشه ی ما را بریده و قطع کردی. و اینک به پدرانت بانگ زده و گمان می کنی که آنها صدای تو را می شنوند، بدان که تو نیز به زودی به جایگاه آنان وارد خواهی شد و در آن هنگام آرزو میکنی که ای کاش دستانم فلج بود و زبانم لال می شد و این حرف ها را نمی زدم و این جنایت را مرتکب نمی شدم. پروردگارا! حق ما را از دشمنان ما بگیر و از کسانی که در حق ما ظلم و ستم ورزیدند، انتقام بگیر و بر کسانی که خونهای ما و یاران ما را ریختند، خشم گیر.
ص: 138
«وَ لَتَجِدَنَّ اَقرَ بَهُم مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالوُا اِنّا نَصاري ذلِكَ بِأنَّ مِنهُم قِسّيسِينَ وَ رُهباناً وَ انّهُم لأ يَستَكبِروُنَ» (1)
و با محبت ترین اشخاص را نسبت به مسلمانان، کسانی می یابی که می گویند ما مسیحی هستیم. این بدین خاطر است که در بین آنها دانشمندانی پارسا وجود دارد و اهل کبر و نخوت نیستند.
طبق نقل مرحوم علامه مجلسی یکی از توقفگاه هایی که بین راه کوفه و شام برای سپاه عمر سعد و اسیران اهل بیت عليهم السلام اتفاق افتاد در دیر راهب نصرانی بود.
شب را برای استراحت به دیر وارد شدند و هر کسی برای خود مکانی را انتخاب کرد و نقطه ای را برای نگهداری سرهای بریده برگزیدند.
اوایل شب بود ناگهان سپاه عمر سعد دیدند که صاحب دیر
ص: 139
مجذوب جمال و سر نورانی حضرت سید الشهداء شد، و چشم از آن برنمی دارد. راهب نصرانی به سراغ بعضی از سپاه ابن سعد آمد و پرسید که این سر فوق العاده جذاب و دلرباست متعلق به چه کسی است؟!
گفتند او یک فردی است که بر امیر و رئیس ما یزید بن معاویه خروج کرده و ما او را کشتیم و می خواهیم برای گرفتن جایزه نزد امیر مان ببریم!
پرسید نامش چیست؟ گفتند: حسین بن علی بن ابی طالب. با تعجب گفت کدام حسین همان که نوهی پیامبر تان حضرت محمد صلي الله عليه واله است. گفتند آری!گفت وای بر شما چطور به خود اجازه دادید چنین کاری را بکنید ما مسیحیان اگر کسی را بیابیم که به چندین واسطه متصل به حضرت مسیح عليه السلام باشد خاک پایش را به چشم می کشیم. حالا من از شما خواهشی دارم اگر ممکن است این سر امشب میهمان من باشد گفتند ما چنین اجازه ای نداریم. گفت به تازگی ارثی از پدرم به من رسیده من حاضرم تمام آن را به شما بدهم این سر یک شب میهمان من باشد.
وقتی داستان را به عمربن سعد گفتند. آن ملعون گفت: پول ها را بگیرید سر را تحویل دهید. پولها را گرفتند و سر را به او تحویل دادند.
راهب نصرانی سر را به اطاق ویژه عبادت خود برد مقداری با آن سر نورانی سخن گفت و بعد اعتراف کرد که من به حقانیت
ص: 140
رسالت جد تو رسول الله صلي الله عليه واله ایمان آوردم و هم اینک اعتراف میکنم «أشَّهدُ أن لا اِلهَ إلاَّ الله وَ أشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله» اول کاری که کرد مقداری عطر و گلاب آوردگرد و غبار راه و خون ها را از آن چهره با صفا پاک نمود و اشک می ریخت می گفت ای حسین عزیز تو شاهد باش که من مسلمان شدم پس تقاضای من این است که از جد بزرگوارت بخواهی تا روز قیامت از من شفاعت کند. صبح شد عمربن سعد دستور داد بروید سررا تحویل بگیرید باید ادامه راه بدهیم. گفت به شما تحویل نمی دهم جز به سردار سپاهتان! وقتی عمربن سعد آمد سر را تحویل بگیرد گفت: خواهشی دارم و آن اینکه دیگر این سر را بر نیزه نزنی و برای آن احترام ویژه قایل شوی. (1)
ص: 141
«إنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيكَ القُرآنَ لَرادُّکَ اِلى مَعادٍ»(1)
آن کسی که قرآن را بر عهده ی تو گذاشت تو را به جایگاهت باز می گرداند.
اسیران اهل بیت حسین بن علی عليه السلام پس از آزادی از چنگال یزید بن معاویه لعنة الله عليهما برای اربعین خود را به کربلا رساندند و قبور شهداء و از جمله حضرت حسین عليه السلام را زیارت کردند.
راز اربعین برای امام حسین عليه السلام راز فرهنگی است یعنی از روز عاشورا تا چهلم آن حضرت باید مجالس تبلیغ و عزاداری ها استمرار پیدا کند تا مردم عالم به فرهنگ عاشورا که همان فرهنگی ناب محمدی صلي الله عليه واله است بیشتر آشنا گردد.
برای هیچ کدام از انبیاء و ائمه عليهم السلام اربعین وجود ندارد جز سید الشهداء آن هم با آن همه فضیلتی که برای زیارت قبر مطهرش در اربعین بیان شده است.
ص: 142
وقتی خاندان عترت بر مزار سيد الشهداء عليه السلام و همه شهدای کربلا گرد آمدند با گریه بر مصائب آل رسول بار دیگر قیام ماندگار عاشورا را بازخوانی کردند.
در روز اربعین زیارتی وارد است که محتوای آن اهداف مقدس نهضت حسینی را تبیین می کند زیارت اربعین را مرحوم شیخ طوسی رحمة الله علیه در تهذیب و مصباح المتمجد از صفوان جمال نقل می کند که گفت مولایم امام صادق عليه السلام به من فرمود: هنگامی روز بلند شد و آفتاب بر آمد خطاب به حضرت سید الشهداء می گویی: «السَّلام...)
چون اشاره به اهداف امام حسین عليه السلام شد به این عبارت دقت کنید «فَاعذَرَ فِي الدُّعاءِ وَ مَنَحَ النُّصحَ وَ بَذَلَ مُهجَتَهُ فِیکَ لِيَستَنقِذَ عِبادَکَ مِنَ الجَهالَةِ وَ حَيرَةِ الضَّلالَةِ» (1)
از دعوت کردن و خیرخواهی مردم دریغ نکرد و خون قلبش را در راه تو ای خدای بزرگ داد با این هدف که بندگانت را از ورطه ی نادانی و سرگردانی و گمراهی رهایی بخشد.
طبق فرمایش امام حسن عسکری عاليه السلام یکی از پنج نشانه مؤمن زیارت اربعین امام حسین عليه السلام است.
آری طبق تحقیقات اهل بیت امام حسین عليه السلام همان اربعین اول خود را به کربلا رساندند اهل بیت در حین بازگشت به وطن یعنی مدینه گفتند ما را از کربلا ببرید و هنگامی که به کربلا رسیدند با جابر بن عبدالله انصاری مواجه شدند که با چند تن از بنی هاشم و
ص: 143
خاندان پیامبر صلي الله عليه واله برای زیارت امام حسین عليه السلام آمده بودند با هم بدان مقام مبارک رسیدند بگریستند و زاری کردند سیلی بر روی خود زدند ناله های جانسوز سر دادند و زنان روستاهای مجاور به ایشان پیوستند. (1)
ص: 144
در این فصل آخر به نقل چندین روایت معتبر در فضیلت زیارت حضرت سید الشهداء عليه السلام بسنده می کنیم:
امام صادق عليه السلام فرمود: «به راستی که خدا کربلا را حرم من و با برکت قرار داد پیش از آن که مکه را حرم قرار دهد و هرکس دوست دارد روز قیامت بر سفره های نور بنشیند باید از زائران امام حسين عليه السلام باشد» (1)
امام باقر عليه السلام فرمود: هر کس زیارت عاشورا را از دور و نزدیک بخواند و بر حسین علیه السلام ناله کند و آمر کند أهل خود را که بدون تقیه بر حسین علیه السلام گریه کنند و در خانه اش به اظهار جزع و اقامه عزا کنند و بر مصیبت حسین عليه السلام همدیگر را تعزیت گویند، من ضامن او می شوم نزد خدا که ثواب هزار حج و هزار عمره و هزار غزوه در راه خدا و در رکاب رسول خداصلي الله عليه واله را برای او بنویسند». (2)
ص: 145
و نیز فرمود: «شیعیان ما را به زیارت قبر حسین عليه السلام امر کنید زیرا زیارت او موجب فزونی در رزق و طول عمر و دفع بلایا و ناگواری ها می شود... و اگر مردم می دانستند که چه فضیلتی در زیارت مرقد امام حسین عليه السلام است از شوق زیارت می مردند» (1)و امام صادق عليه السلام فرمود: «هر کس که خدا، خیرخواه او باشد، محبت حسین عليه السلام و زیارتش را در دل او می اندازد و هر کس که خدا بدخواه او باشد کینه و خشم حسین و یارانش را در دل او می اندازد... و هر کس قبر حسین علیه السلام را به خاطر خداوند و در راه خدا زیارت نماید. خداوند او را از آتش دوزخ آزاد می سازد و روز ترس بزرگ (قیامت) او را ایمن می دارد و از خداوند نیز هیچ حاجتی از حوایج دنیا و آخرت را طلب نمی کند مگر آنکه به او عطا می نماید». (2)
و نیز فرمود: «امام حسین عليه السلام دائما به زوار و گریه کنندگان و اقامه کنندگان عزایش نظر رحمت دارد و هنگامی که به گریه کنندگان خود نگاه می کند برای آنان استغفار می کند و از جد و پدر و مادر و برادر خویش می خواهد که آنها هم برای گریه کنندگان و اقامه کنندگان عزای او استغفار کنند». (3)
و نیز فرمود: «رسول خدا صلي الله عليه واله خطاب به زوار امام حسین عليه السلام می فرماید: ای مسافرین خدا، بشارت باد شما را با من در بهشت همراه خواهید بود... و در جای دیگر امام صادق عليه السلام به یکی از یاران خود فرمود: ابن وهب، زیارت قبر حسين عليه السلام را از روی
ص: 146
ترس و امگذار، زیرا هر که آن را ترک کند، چنان دچار حسرت می شود که آرزو نماید قبرش نزد او باشد، آیا دوست نداری که خداوند تو را در زمره کسانی به حساب آورد که رسول خداصلي الله عليه واله و علی و فاطمه و امامان معصوم (سلام الله عليهم اجمعین) برایش دعا می کنند؟!» (1)
ص: 147