در سایه سار 10 : آسمان زير ابرها

مشخصات کتاب

سرشناسه:شکار ی، حمید رضا، 1346 -

عنوان و نام پديدآور:در سایه سار 10 : آسمان زير ابرها [کتاب]/حمیدرضا شکاری ؛ تهیه و تدوین اداره امور فرهنگی آستان قدس رضوی.

مشخصات نشر:مشهد: انتشارات قدس رضوی، 1390.

مشخصات ظاهری:64 ص.؛ 17×11س م.

شابک:978-964-2784-15-8

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

يادداشت:کتاب حاضر قبلا تحت عنوان "مجموعه شعر آسمان زیر ابرها" توسط نشر قدس رضوی در سال 1386 منتشر شده است.

يادداشت:چاپ دوم.

عنوان دیگر:مجموعه شعر آسمان زیر ابرها.

موضوع:شعر فارسی -- قرن 14

موضوع:شعر مذهبی -- قرن 14

شناسه افزوده:آستان قدس رضوی. اداره امور فرهنگی

شناسه افزوده:موسسه انتشاراتی قدس رضوی

رده بندی کنگره:PIR8123 /ک263 م3 1390

رده بندی دیویی:8فا1/62

شماره کتابشناسی ملی:2484619

ص: 1

اشاره

ص: 2

مجموعه شعر در سايه سار آفتاب 10

آسمان زير ابرها

سراينده: حميدرضا شكارسري

ص: 3

ص: 4

*اشاره:

شعر شيعه سرشار از شور و شعور است، شعري كه تار و پود آن شرح شوريدگي هاي لبريز از شهودي الهي و ديني است. در واژه واژه ي آن مي توان دلدادگي هاي فراتر از دايره عقل مآل انديش و حسابگر را ديد و در همان حال خردورزي و عقلانيتي بارور از ناب ترين چشمه هاي وحي و سنت را يافت.

اين شعر روزي از حنجره سرخ فرزدق در كنار كعبه مي تراود. روزي در كام ابوالاسود دئلي گل مي كند و گاهي بر زبان حسان بن ثابت جريان مي يابد و مهر تأييد پيامبر آفتاب را دريافت مي كند:

«لا تزال مويدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانك»

«همواره در پناه روح القدس باشي كه با زبان خود ياري ما كردي»

اين شعر زماني در زبان كميت مي شكفد، گاهي در گلوي سيد حميري و روزي در كام دعبل با چكامه بلند «تأييد» خود و سپس در حنجره شاعران پارسي گوي و عربي گوي گل مي كند و عطر آسماني عشق به خاندان نبوت را در سرزمين هاي اسلامي مي پراكند. اما به راستي كدامين قلم را ياراي آن است كه اين اقيانوس عاشقي را در ظرف واژگون بگنجاند و كدامين دست مي تواند خامه به تقدير و سپاس از ستايندگان آفتاب بچرخاند؟ اداره امور فرهنگي آستان قدس رضوي با درك اين ضرورت كه فرهنگ، بدون آميختن با هنر نهادينه نمي شود و نيز با توجه به اين واقعيت كه نسل امروز ما به اندازه پيشينيان و شايد بيشتر از آنان به شعر توجه و عنايت دارد بر آن شد، از شاعران اهل بيت (علیهم السلام) درخواست كنند براي خاندان نبوت (علیهم السلام) آثاري تازه و نو بيافرينند و خوشبختانه اين خواهش با اقبال آن بزرگواران مواجه گرديد. ما ضمن سپاس از اين استادان فرهيخته مجموعه اشعار ايشان را به خوانندگان محترم و زائران و عاشقان ارجمند حضرت شمس الشموس (علیه السلام) تقديم مي كنيم.آستان قدس رضوي معاونت تبليغات و ارتباطات اسلامي اداره امور فرهنگي

ص: 5

ص: 6

تقديميه، كمي طولاني تر از هميشه

هيچ كس فكرش را نمي كرد هفته اول فروردين چنين برفي ببارد. حدود نيمه شب كه رسيديم مشهد، ده - بيست سانت برف نشسته بود روي زمين و سرما استخوان آدم را مي تركاند.

دو ماشين فاميل، آواره ي خيابان ها شده بوديم. هيچ هتل و مسافرخانه اي حتي يك سوراخ موش خالي نداشت. ونگ ونگ بچه ها كم كم بلند شده بود. گرسنگي و خستگي همه مان را كلافه كرده بود. اگر هر چند دقيقه يك بار گنبد طلاي روشن امام رضا (علیه السلام) هم، ته و توي خيابان ها به چشم نمي آمد، من يكي هم پشت فرمان، دست كمي از بچه ها نداشتم.

كلافه ي كلافه و تقريبا بي هدف به هر طرف مي چرخيديم

كه يكدفعه ديديم پسر جوان شانزده - هفده ساله اي جلويمان دست بلند كرده و داد مي زند: اتاق، اتاق صلواتي!

پسر لاغر اندام و نسبتاً قد بلندي بود. آفتاب سوخته و فرز. با لهجه ي غليظ مشهدي.

ماشين را همان كنار پارك كردم و همان طور از داخل ماشين شروع به صحبت با او كردم. سرما، ادب مرا هم منجمد كرده بود.

- سلام داداش! اتاق خالي داري؟ كجاس؟ چه طورياس؟ چنده؟

- حالا بياييد بريم ببينين! شايد اصلاً نپسنديدين! بشينم بريم؟

- بشين ببينم!

آمد جلوي ماشين، كنار دستم نشست و راه افتاديم.

سر هر پيچ راهنمايي مي كرد و ساكت مي شد. بالاخره سر صحبت را باز كردم:

- خوب حالا كجا داريم مي ريم؟ چند ستاره ست اين هتلت حاجي جون؟ چند در مي آد حالا؟

- خونه ي خودمونه. راحته. مجانيه. بابام گفته تا با خودت زائر نياوردي، خونه نيا! از سر شب تو اين برف به هر كي مي گم خونه ي خالي مجاني، طرف در مي ره. فكر مي كنه مي خوام ببرم سرشو بِبرم!

ص: 7

هم خنده ام گرفته بود و هم كمي جا خورده بودم. زنم سرشو آورد جلو بيخ گوشم گفت:

- نكنه ببره سربه نيستمون كنه ماشينارم ببره! حميد، بگو اتاق نخواستيم! پياده ش كن بره!

يواش گفتم: نه بابا! دو ماشين آدميم. يه لشكريم. مگه كشكه؟! تازه پهلوون نادر باهامونه، غمت نباشه!برادرش را مي گفتم كه راننده ي ماشين عقبي بود. و رفتيم. پيچ و خم ها، شبانه زيادتر از حد معمول به نظر مي رسيد. كم كم خودم هم داشتم مي ترسيدم كه ناگهان رسيديم.

خانه ي آجري دو طبقه اي بود با دري بزرگ و آهني. پسرك زنگ زد و لحظاتي بعد پيرزني با چادري سفيد در را باز كرد. ناگهان نگراني و اضطراب همگي مان با ديدن چهره ي مهربان او به آرامش مبدل شد. او هم لهجه ي غليظ مشهدي داشت. در حال روبوسي با زن و مادر زنم، سلام و عليك و تعارف مي كرد. ماشين ها را به زور در حياط كوچك و شلوغ خانه، جا داديم. حياط از بشكه و دوچرخه و كاشي و آجر و البته ماشين هاي ما، ديگر جا براي سوزن انداختن نداشت. پيرمرد كه از نظر قيافه و استخوان بندي با پسر جوان، مو نمي زد از پله هاي طبقه ي دوم آمد پايين به استقبالمان. با لهجه ي غليظ… مثل بقيه! او هم خوش آمد گفت و تعارفمان كرد به طبقه ي دوم. گرماي بخاري گازي، اتاق هاي بزرگ و تميز، بالا را به بهشتي دوست داشتني براي ما آوارگان سرما زده تبديل كرده بود. چاي تازه دمي روي اجاق گاز آماده بود.

لشكر شكست خورده مان كه در اتاق ها مستقر شد. صداي تلنگري كه آرام به در مي خورد، به گوش رسيد. دم در اتاق، پيرمرد و پيرزن به احترام ايستاده بودند. مي گفتند خانه ي خودمان است و بايد راحت باشيم و تا هر وقت كه خواستيم مي توانيم پيش آنها بمانيم. جاي يخچال و لحاف و تشك ها و… را هم گفتند و رفتند كه رفتند. ما بوديم و دو طبقه خانه با وسايل كامل زندگي و… چاي و مسواك و رختخوابي به تميزي برگ گل و رؤياي زيارت بزرگ فردا…

صبح با صداي زنگ در خانه، بيدار شديم. پيرمرد با آن عمامه سبز و براق و چهره ي استخواني و آفتاب سوخته برايمان نان تازه و كره و پنير آورده بود.

ص: 8

با تمام شرمندگي مان صبحانه ي لذيذي از آب در آمد. و كمي بعد همگي آماده ي رفتن به حرم بوديم. ماشين ها را كه بيرون آورديم پيرزن و پيرمرد و پسر جوانشان دم در بودند. با اصرار تعارف مي كردند كه بعد از زيارت به آنجا برگرديم. و در عوض از اصرار ما براي پرداخت اجاره خانه به شدت ناراحت شدند.

پيرزن مي گفت به جاي اجاره اگر به زيارت حضرت معصومه I رفتيم سلامشان را به حضرت برسانيم. من همين طور كه دور از چشم بقيه، آرام اشكم را پاك مي كردم كم كم داشتم متوجه شباهت عجيب آنها با عكس شهيد جواني مي شدم كه به سينه ي اتاق نصب شده بود. راه كه افتاديم زنم آرام در گوشم زمزمه مي كرد:عجب آدمايي بودن! ديشب خودشون رفته بودن خونه ي همسايه خوابيده بودن. هنوز از اين جور آدما پيدا مي شن؟! نه مي دانستم چه بگويم و نه مي توانستم هق هق گريه هايم را پنهان كنم؟!

و برف هاي ديشب زير آفتاب ولرم بهاري، راهمان را تا حرم آب مي زدند.

*****

اين كتاب تقديم مي شود به اين خانواده كه نه نامشان به يادم مانده است و نه نشاني شان!

حميدرضا شكارسري

ص: 9

به جاي مقدمه:

من با همه ي «ايسم»ها سلام و عليك دارم،

اما سبك من در اين شعرها

فقط رضاي «رضا»(علیه السلام) ست.

ص: 10

1-اين پرچم سبز را به راهنمايي بخوان

اين پرچم سبز را به راهنمايي بخوان

كه اينجا نسيم

هميشه به سوي بهشت جاري ست

*****

در اين سراي صميمي

اگر چه غريبي

مأيوس نباش!

كه شفاعت را

هر كه باشي

از آهو سزاوارتري…

ص: 11

2-نگاهم

نگاهم

گريه هايم

تكثير مي شود

دست هايم

آرزوهايم

تكثير مي شود

تكثير مي شوم

تكثير مي شويم

حالا هزار هزار من به دور تو مي چرخيمحالا هزار هزار نگاه و گريه

حالا هزار هزار دست و آرزو…

ص: 12

3-شلوغ

شلوغ

شلوغ

شلوغ مثل هميشه

آن قدر كه از هيچ زاويه اي پيدايت نمي كنم

و هيچ گوشه ي آسمان، طلايي نيست…

شلوغ

شلوغ

مثل هميشه شلوغ

اما نه مثل هميشه معطر

نه مثل هميشه پر از حس كبوتر…

راستي امروز چرا هيچ كس

وسط خيابان و پياده رو

ناگهان به سمت روشن شهر

تعظيم نمي كند؟

ص: 13

چرا امروز ناگهان

«تسبيح» و «جانماز» و «انگشتر»ناياب شده است؟

اصلاً از تشنگي مُردم

«فلكه ي آب» كو؟

و در ظلمات مانده ام

«فلكه ي برق»؟

«طبرسي» غيبش زده

كه راننده اي داد مي زند: خاوران، مشيريه!

راننده اي ديگر: امام حسن، هفت تير!

و ديگري: شوش، راه آهن، ترمينال جنوب!

شلوغ

شلوغ

مثل هميشه شلوغ

مثل همين شعر شلوغ…

آب رفته ام

آب رفته ام

آب رفته ام

و مثل مورچه اي مي پلكم

زير دست و پاها

و مثل مورچه اي در خيابان ها

از زير چرخ ها

فرار مي كنم

و مثل مورچه اي زورم نمي رسد به بليط هواپيماي تو

به بليط قطار تو

حتي به بليط اتوبوس تو

ص: 14

زورم نمي رسد به صاحب هتل هايت

زورم نمي رسد به صاحب رستوران هايت

زورم نمي رسد به بازار رضايت

زورم نمي رسد به اين شعر افسار پاره كرده…

پس حق دارم عقده اي شوم

پس حق دارم قاطي كنم

و حق دارم

«ميدان خراسان» تهران را با «خراسان» تو اشتباه بگيرم!

ص: 15

4-«اروند» مي تواند به «خزر» بريزد

«اروند» مي تواند به «خزر» بريزد

و «خزر» مي تواند به سواحل «بوشهر» بكوبد

برف «اردبيل» مي تواند در «بندرعباس» ببارد

و شرجي «بندرعباس» مي تواند عرق «يزدي»ها را در بياورد

خرماي «بم» مي تواند در «منجيل» بپزد

و باد «منجيل» مي تواند مناره هاي «اصفهان» را بجنباند

باران «رشت» مي تواند بر «زابل» بريزد و شن هاي «زابل»

مي تواند «تهران» را مدفون كند…

*****

من اما مقصدي جز تو نمي توانم داشته باشمو فقط «مشهد» مي تواند در پايان اين پرواز بي پايان

نشسته باشد…

ص: 16

5-اگر بلند بگويم

اگر بلند بگويم

اين آهوها تكه پاره ام مي كنند

در گوش تو زمزمه مي كنم:

من از تو شاكي ام آقا!

چنگال هايم را گم و گور كرده ام

و سال هاست طعم گوشت را از ياد برده ام

هزار بار آمدم و رفتم

با چهره ي مبدل

و هنوز دستي به سرم نكشيده اي

اين گلّه هاي آهو

اين آهوان پر توقع چه كرده اند

كه هر بار با دست پر، از پيش تو رفته اند؟

اين گرگ

اين گرگ بي توقع چه مي كند

كه هر بار با دست خالي از پيش تو مي رود؟

من از تو شاكي ام آقا!

و بر موج آهو مي روم

ص: 17

6-غريب همان غريبه نيست

غريب همان غريبه نيست

گاه در غربت

مي توان غريبه نبود

همان گونه كه مي توان غريبه بود

در خانه ي خويش

در سايه سار غريب تو آقا!

مأمون غريبه اي ست…

ص: 18

7-من همين بالا

من همين بالا

در «فلكه ي آب» شناورم

خانم مهماندار!

اين ليوان هاي كوچك

دردي از من دوا نمي كند…

ص: 19

8-زنم مي خندد به من و دخترم

زنم مي خندد به من و دخترم

كه بر سر صندلي كنار پنجره مي جنگيم

او مي خواهد ابرها را ببيند

من

آسمان زير ابرها را…

ص: 20

9-پرواز مشهد - تهران

پرواز مشهد - تهران

به فرودگاه «مهرآباد» نزديك مي شود

متأسفانه

هيچ هواپيما ربايي

قصد بازگشت ندارد…

ص: 21

10-از همان پايين هم

از همان پايين هم

مي تواني بشنوي

اگزوز هواپيما

ناتوان تر از تپشهاي من است

هرچند اين پنجره ي دو جدارهنفوذ ناپذير به نظر مي رسد…

*****

از همان پايين هم

مي تواني ببيني

تكان شانه هاي مرا

هر چند امروز هم مثل هميشه

پرواز مشهد - تهران

ابر آلوده ترين سفر دنياست…

ص: 22

11-متأسفانه هواپيماي مشهد - تهران

متأسفانه هواپيماي مشهد - تهران

وسيله ي نقليه ي بسيار سريعي ست

تنها چند لحظه فرصت خداحافظي مي دهد

و فرودگاه «مهرآباد»

بي رحمانه نزديك مي شود…

ص: 23

12-دسته چكت را غلاف كن!

دسته چكت را غلاف كن!

متأسفانه اين تابلو به سرعت محو مي شودتازه اصلاً فروشي نيست

پنجره ي هواپيما

كه قلب «مشهد» را قاب گرفته است…

ص: 24

13-عطر تو هنوز بر پيراهن هايمان باقي ست

عطر تو هنوز بر پيراهن هايمان باقي ست

و نام تو را هنوز

ترافيك كور «تهران»

از يادمان نبرده است

با اين حساب

پرواز مشهد - تهران هم

قطعه اي از بهشت است

و بهشت

هنوز از دسترس امواج هر جايي

دور مانده است

موبايل هايمان را خاموش كرده ايم

تا كمي ديگر با تو تنها بمانيم…

ص: 25

14-برگ هايي از كتاب بهار

در باد زمستاني

منتشر مي شود:

دستمال هايي

كه ضريح تو آنها را نوازش كرده است…

ص: 26

15-آويخته بر ضريح تو

آويخته بر ضريح تو

آن چه گشوده نمي شود

گره كارم نيست

گره مشت من است

ص: 27

16-خورشيد مي داند

خورشيد مي داند

چرا آفتابگردان ها

كنار تو

او را بجا نمي آورند؟!

ص: 28

17-تنها يك تئوري ادبي

تنها يك تئوري ادبي

اينجا به كار مي آيد:

«جريان سيّال ذهن»

از مشهد به بقيع…

ص: 29

18-مشتي كه خاطره ي ضريح تو را دارد

مشتي كه خاطره ي ضريح تو را دارد

باز مي كنم پيش روي فالگير

تمامي ندارد

قصه هاي شيرين اين كولي پير…

ص: 30

19-اين همه آينه و

اين همه آينه و

خود را نيافتن

نديدن

آيينه زار غريبي ست

بارگاه تو

يا انعكاس عشق!

ص: 31

20-مسافرخانه خوابيده كنار طبرسي

مسافرخانه خوابيده كنار طبرسي

مسافرها خوابيده اند

فقط تو

پنجره ام را روشن كرده اي

و به من لبخند مي زني

تا صبح…

ص: 32

21-من تا به حال

من تا به حال

بهار «مشهد» را نديده ام

اما هر وقت آمده ام

بهار بوده است

مثل همين امروز

با همين برف تازه اي كه نشسته بر گنبد طلا…

ص: 33

22-قلك لاغر شما

قلك لاغر شما

چه مي تواند بكند با اين هواپيماي غول پيكر؟و النگوي ظريف تو

با اين هتل هاي پرستاره؟

حتي حساب هاي پيدا و پنهان من نيز

عددي نيستند

انگار پرواز تهران - مشهدمان

يك سال ديگر هم تأخير دارد…

ص: 34

23-نه روزنامه

نه روزنامه

نه شبكه ي خبر

نه راديو پيام

من يكي دو روز بيشتر در «مشهد» نيستم

مي ترسم

اخبار

تو را از من بگيرند…

ص: 35

24-غروب بود

غروب بود

كه خورشيد راجا گذاشتيم

و پريديم

اين ماه مهربان

اما

دلداري مان مي دهد

در طول پرواز مشهد - تهران…

ص: 36

25-نه مي خواهم به تور «ايتاليا» و «اسپانيا» بيفتم

نه مي خواهم به تور «ايتاليا» و «اسپانيا» بيفتم

نه بادام چشم هاي «چيني»ها و «ژاپني»ها را ويار كرده ام

و نه نسيم «دبي» و «استانبول» به كله ام زده

نه هوس دوبيتي «بابا طاهر» دارم

نه «منارجنبان» دلم را مي لرزاند

نه مات «كيشم»

نه موجي «خرز»

فاتحه ي «سعدي» و «حافظ» را هم از همين جا

پست مي كنم

خانم!

من فقط يك بليط رفت «مشهد» مي خواهم

حتي الامكان بي برگشت…

ص: 37

26-با من چه كرده اي؟

با من چه كرده اي؟

پيش از زيارت تو نيز

همين قدر روشن بودم؟!

خودم را در آينه بجا نمي آورم…

ص: 38

27-چقدر دمغ و پكري خانم مهماندار!

چقدر دمغ و پكري خانم مهماندار!

من اگر جاي تو بودم

و هر روز به «مشهد» مي آمدم

همه ي مسافران را

به لبخندي بزرگ، مهمان مي كردم…

ص: 39

28-علي رغم اين تقويم،

علي رغم اين تقويم،

در آستان تو

چگونه ايمان بياورمبه آغاز فصل سرد؟

ص: 40

29-وقتي كبوتران حرم

وقتي كبوتران حرم

عقربه باشند

ساعت

كنار تو

هميشه به وقت بهار

ميزان است…

ص: 41

30-با ريسماني به پنجره ي فولاد

با ريسماني به پنجره ي فولاد

وصل مي شوم

دل مرده ام را

كنار دل ها و چشم هاي شكسته

مي خوابانم…

ص: 42

31-امشب نه كوري ديدن را تجربه كرد

امشب نه كوري ديدن را تجربه كرد

نه فلج مادر زادي دويدن را

نه صرعي شكست خورد

نه غدّه ي بدخيمي مرد

اما بياييد!

بياييد و بر نقاره ها بكوبيد!

و به جاي لباس هاي شفايافتگان

سينه ي مرا بشكافيد!

يك دل مرده امشب

دوباره زنده شده است…

ص: 43

32-قند باشه يا كه عسل

قند باشه يا كه عسل

ياقوت باشه، طلا باشه

تو دريا مرواريد باشه

ماه باشه تو آسمون

خورشيد باشه

خوشه ي پروينم باشه

هزار بارم توبه كنه

تا دم مرگ

دلم باهاش صاف نمي شهانگور نامرد و مي گم…

ص: 44

33-قطار به ايستگاه «مشهد» نزديك مي شود

قطار به ايستگاه «مشهد» نزديك مي شود

دلم سبقت مي گيرد از كوپه ها

و در ميدان راه آهن

براي تاكسي ها

دست تكان مي دهد:

- حرم! حرم!

ص: 45

34-مي خواهي نامش را حسادت بگذار!

مي خواهي نامش را حسادت بگذار!

دلم مثل همين كوپه ي بي تاب هواپيمايي ست

كه سبقت گرفت و دور شد…

و حالا

در فرودگاه «مشهد»

كنار تو

آرام گرفته است…

ص: 46

35-دخترم به جلوترين كوپه رفته است

دخترم به جلوترين كوپه رفته است

تا زودتر به «مشهد» برسد

من در همين كوپه فكر مي كنم:

كودكان چقدر خوشبخت ترند!

ص: 47

36-امشب قطار، تمام تلاشش را مي كند

امشب قطار، تمام تلاشش را مي كند

اين عادلانه نيست

من زودتر از مسافر فردا صبح پرواز تهران - مشهد

به حرم نخواهم رسيد…

ص: 48

37-اين ريل ها

اين ريل ها

آن دورها به هم رسيده اند

در سايه سار تو انگار

خطوط موازي نيزغريبه نيستند…

ص: 49

38-انگار بي قرار بهارند

انگار بي قرار بهارند

پروانه ها به گرد ضريح تو

روز و شب

اين دست ها كه لمس ترا آه مي كشند…

ص: 50

39-دلم از دست زمين چركين بود

دلم از دست زمين چركين بود

ابر آورد مرا

روي اين گنبد و گلدسته فرو باريدم

و به دريا پيوستم

«آخرين برگ سفرنامه ي باران اين بود»

ص: 51

40-گاهراه خود پناهي ست

گاهراه خود پناهي ست

من گم شده ام

آي خيابان هاي منتهي به حرم

لااقل شما پيدايم كنيد!

ص: 52

41-هنوز الفبا بلد نيست

هنوز الفبا بلد نيست

اما تمام ركوردهاي عاشقي را شكسته است

كودكي كه بر موج شانه هاي صبور

به سمت بوسه بر ساحل ضريح تو

پيش مي رود…

ص: 53

42-گاه از درد

گاه از درد

گاه از شوق

براي آسمان اما چه فرق مي كند

دلِ پُر ابرها براي چيست؟

هواي حرم تو، هميشه باراني ست…

ص: 54

43-من نمي توانستم براي تو شعر بگويم

من نمي توانستم براي تو شعر بگويم

اين كلمات را

يكي از كبوتران حرم

برايم هجي كرد…

ص: 55

44-در حريم تو هيچ كس گرسنه نيست

در حريم تو هيچ كس گرسنه نيست

تشنه نيست

لقمه اي از آسمان

جرعه اي از آفتاب هست

ميهمانسراي تو هميشه گرم ميهمان نوازي است…

ص: 56

45-از پاي همين آسمانخراش

از پاي همين آسمانخراش

كه هيچ شباهتي به گلدسته هات ندارد،و از همين ميدان شلوغ

كه هيچ شباهتي به صحن و سرات،

از همين تهران

به تو سلام مي دهم…

*****

شهادت مي دهم

كه كلام مرا مي شنوي

و سلام مرا جواب مي دهي

شهادت مي دهم

اين فاصله براي تو بي معناست…

ص: 57

46-حسادتم را

حسادتم را

به عشقم ببخش!

لحظه اي فقط

استراحت كن

و جارويت را به من بده

آقاي خادم!

ص: 58

47-نه بليط هواپيما مي خواهد

نه بليط هواپيما مي خواهد

نه قطار و اتوبوس

باد هم كه نباشد

پرنده ي سلام من

ناگهان

بر آبي گوهرشاد

روبروي تو نشسته است…

ص: 59

48-اين ماه به هيچ صراطي مستقيم نيستنه نصيحت مان به خرجش مي رود

اين ماه به هيچ صراطي مستقيم نيستنه نصيحت مان به خرجش مي رود

نه به التماس مان گوش مي كند

اين ماه، دُم به هيچ تله اي نمي دهد

نه به تور ابرها مي افتد

نه چشمك ستاره ها از راه به درش مي كند

اين ماه، ركورد سرعت را شكسته است

و ناگهان

صبح روز آخر سفر

روز پرواز مشهد - تهران رسيده است…

ص: 60

49-لحظه ها

لحظه ها

مي ريزند

مثل شن

از لاي انگشتانم

بگذار كنار ضريح تو

دفن شوم

همين گونه كه ايستاده ام

به قنوت…

ص: 61

50-امروز آن قدر گريه كرده ام

امروز آن قدر گريه كرده ام

كه نه زعفران،

نه زرشك،

سوغات،

دفتر شعري آورده ام…

ص: 62

ص: 63

مجموعه شعر در سایه سار آفتاب:

سلام بر خورشید

اشک لطف می کند

زیارتنامه عروج

ناگهانی از ملکوت

رؤیای هشتم

کوچه های اجابت/دفتر اول

کوچه های اجابت/دفتر دوم

کوچه های اجابت/دفتر سوم

پنجره فولاد

آسمان زیر ابرها

یک کاروان آهو

ص: 64

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109