عنوان و نام پدیدآور : خلافت و انتخاب در بوته نقد/ نوشته احمد نمایی.
مشخصات نشر : مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1386.
مشخصات ظاهری : 148 ص.
شابک : 11000 ریال 978-964-971-191-1 :
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : نمایه.
یادداشت : کتابنامه: ص. [131] - 135؛ همچنین به صورت زیرنویس.
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- اثبات خلافت
موضوع : خلافت
موضوع : امامت
موضوع : شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها
موضوع : خلفای راشدین
شناسه افزوده : بنیاد پژوهش های اسلامی
رده بندی کنگره : BP223/5/ن85خ8 1386
رده بندی دیویی : 297/452
شماره کتابشناسی ملی : 1118929
ص:1
ص: 2
ص: 3
خلافت و انتخاب
در بوته نقد
نوشته
احمد نمایی
ص: 4
پیشگفتار··· 7
شعری از فردوسی··· 11
شعری از مولانا عبدالرحمن جامی··· 13
شرح کوتاهی از زندگانی پیامبر صلی الله علیه و آله··· 15
جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله··· 29
خلافت ابوبکر بن ابی قحافه··· 59
خلافت عثمان··· 87
خلافت علی بن ابی طالب··· 91
فضیلت های صحابه··· 105
افسانه تحریف قرآن··· 121
خاتمه··· 127
کتابنامه··· 131
نمایه آیات··· 137
نمایه اعلام ··· 139
ص: 5
ص: 6
شکر و سپاس خدای یکتا و بی همتایی که بر مؤنان منت گذاشت و رسولی از خود آنان در میانشان برانگیخت و درود و سلام بر رسول او که با مردم خوشخوی بود و با بهترین روش با آنان مناظره می کرد و درود و سلام بر خاندان شایسته او که خداوند آنان را از هر عیب و آلایشی پاک و منزّه گردانید و مزد رسالت پیامبر خود را دوستی در حق آنان قرار داد و بر اصحاب او که در لحظه های سخت او را یاری کردند و عزّت و حرمت او را نگاه داشتند و در حقیقت آنان رستگاران عالم اند.
چندی پیش کتابی منتشر شد به نام خلافت و انتخاب،(1) که برای «مخلصینی که در جستجوی حقیقت و آرمانهای اصیل اسلامی زحمت کشیده اند و روحانیان، دانشمندان، پژوهشگران، دانشجویان و جوانانی که درباره تشخیص هویت و شناخت مقام و منزلت رفیع
ص: 7
صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله به اقوال، نوشته های تاریخ نگاران، ملحدان، مستشرقان اعتماد نکرده، گرفتار دام تزویر و شکار وساوس مزوّرانه و پلید آنها نشده اند» نوشته شده بود. از جنبه شعاری این سخن که بگذریم نویسنده کتاب و هر پژوهشگری که بخواهد به حقایقی درباره گذشتگان دست یابد لازم است به سخن تاریخ نگاران، محدثان، مفسران، ملحدان، مستشرقان، موافقان و مخالفان گوش فرادهد و بهترین آن را پیروی کند.
سنیان و شیعیان در دفاع از عقاید خود کتاب های بیشماری نوشته اند و هر یک در ردّ دیگری داد سخن داده اند. در این جا قصد ما آن نیست که همه دلایل محکم و مفصّلی را که شیعیان در تأیید عقاید خود و ردّ ادعاهای مخالفان نوشته اند بازگو کنیم؛ بلکه هدف آن است که در حد نوشته های کتاب مورد بحث برای «مخلصینی که در جستجوی حقیقت و آرمان های اصیل اسلامی» هستند مطلب را روشن کنیم و در این سال اتحاد ملی و انسجام اسلامی دل ها را به هم نزدیک سازیم که ما همه پرستندگان یک خدا و پذیرندگان یک دین و مؤنان به یک رسول و قاریان یک قرآن و نمازگزاران به سوی یک قبله ایم و اختلاف در انتخاب روش نباید موجب بر هم خوردن اتحاد ملی و انسجام اسلامی ما شود.
البته این وحدت و انسجام مانع آشنایی با حقایقی درباره دین و شناخت اصول و سنت های اسلامی نیست. از این رو به رفع شبهه های این برادر عزیز می پردازیم.
ص: 8
پیش از پرداختن به اصل مطلب لازم است شرح کوتاهی از زندگانی پیامبر صلی الله علیه و آلهگفته شود؛ چون شناخت جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله بدون آگاهی از تاریخ زندگانی خود آن حضرت دشوار است.
شرح زندگانی حضرت محمد صلی الله علیه و آله از تاریخ تحلیلی اسلام(1) به اختصار نقل شده است. در این «شرح کوتاه» آن چه مورد قبول همگان است بدون ذکر مأخذ و آن چه مورد اختلاف است با ذکر سند آمده است.
چون کتاب خلافت و انتخاب با قطعه شعری از فردوسی و اقبال لاهوری شروع شده بود ما نیز شعری از فردوسی، از جایی که نویسنده آن را رها کرده بود، آوردیم؛ به علاوه قطعه شعری از مولانا عبدالرحمن جامی، شاعر هم نام، هم دین، و هم شهری نویسنده کتاب. امید است جویندگان حقیقت و پژوهشگران مقام و منزلت رفیع صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله این نوشته را، بدون پیشداوری، بخوانند و در انتخاب راه درست تصمیم بگیرند.
احمد نمایی
مشهد 13 رجب 1428
برابر ششم مرداد ماه 1386
ص: 9
ص: 10
منم بنده اهل بیت نبی
ستاینده خاک پای وصی
حکیم این جهان را چو دریا نهاد
برانگیخته موج از او تند باد
چو هفتاد کشتی بر و ساخته
همه بادبانها بر افراخته
یکی پهن کشتی بسان عروس
بیاراسته همچو چشم خروس
محمّد بدو اندرون با علی
همان اهل بیت نبی و ولی
خردمند کز دور دریا بدید
کرانه نه پیدا و بن ناپدید
بدانست کو موج خواهد زدن
کس از غرق بیرون نخواهد شدن
ص: 11
بدل گفت اگر با نبی و وصی
شوم غرقه دارم دو یار وفی
همانا که باشد مرا دستگیر
خداوند تاج و لوا و سریر
خداوند جوی می و انگبین
همان چشمه شیر و ماء معین
اگر چشم داری بدیگر سرای
بنزد نبی و علی گیر جای
گرت زین بد آید گناه منست
چنین است و این دین و راه منست
برین زادم و هم برین بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم
دلت گر براه خطا مایلست
ترا دشمن اندر جهان خود دلست
نباشد جز از بی پدر دشمنش
که یزدان بآتش بسوزد تنش
هر آنکس که در جانش بغض علیست
ازو زارتر در جهان زار کیست
نگر تانداری ببازی جهان
نه برگردی از نیک پی همرهان(1)
ص: 12
دوستدار رسول و آل ویم
دشمن خصم بد خصال ویم
جوهر من ز کان ایشان است
رخت من ازدکان ایشان است
همچو سلمان شدم زاهل البیت
گشت روشن چراغ من زان زیت
مست عشقند عاشقان دائم
لا یخافون لومة اللاّئم(1)
چون بود عشق صادقان درسمکی زکید منافقان ترسم
این نه رفض است محض ایمان استرسم معروف اهل عرفان است
ص: 13
رفض اگر هست حبّ آل نبی
رفض فرض است بر ذکی و غبی
شافعی آن که سنّت نبوی
ز اجتهاد قویم اوست قوی
به زبان فصیح و لفظ متین
گفت در طیّ شعر سحر آیین
گر بود رفض حبّ آل رسول
یا تولا به خاندان بتول
کو گوا باش آدمی و پری
که شدم من زغیر رفض بری
کیش من رفض و دین من رفض است
رفع من رفض و مابقی خفض است(1)
ص: 14
حضرت محمّد صلی الله علیه و آله در عام الفیل متولد شد. پدرش عبداللّه پیش از تولد فرزندش یا چند ماهی پس از تولد او درگذشت. حضرت محمّد در شش سالگی مادرش را از دست داد و نیای او عبدالمطَّلب سرپرستی او را به عهده گرفت. محمّد صلی الله علیه و آله هشت ساله بود که نیای او در گذشت. در این زمان عمویش ابوطالب او را زیر سایه حمایت خود قرار داد. از اوان کودکی آثار بزرگی در سیمای محمّد پدیدار بود. هرگز بت نپرستید و پیوسته امانتدار و درستکار و مورد احترام مردم بود. محمّد صلی الله علیه و آله در سن بیست و پنج سالگی از طرف خدیجه به سفر بازرگانی به شام رفت. امانتداری و دیگر نشانه های عظمت که در این سفر از محمّد آشکار شد موجب ازدواج او با خدیجه گردید. حضرت محمّد صلی الله علیه و آلهپیش از رسیدن به درجه نبوت در انجام کارهایی بزرگ چون حلف الفضول و نصب حجر الاسود شرکت داشت.
پیامبر در سال های نزدیک به بعثت از مردم کناره می گرفت و به پرستش خدای یکتا می پرداخت. سالی یک ماه در غارِ حرا، منزوی می شد و عبادت خدا می کرد. در یکی از همین سال های گوشه گیری
ص: 15
در حراء بود که جبرئیل نزد او آمد و گفت: «اِقْرَاْ بِاص سْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ»
(علق (96): 1) «بخوان به نام پروردگارت که آفرید.» و در این هنگام رسول خدا چهل ساله بود. پس از نزول آیه های آغازین سوره علق، که تا آن زمان برای او بی سابقه بود، پیامبر به خانه خود بازگشت. علی بن ابی طالب که از کودکی با حضرت محمّد و در خانه او می زیست(1) و خدیجه همسر گرامی رسول خدا اولین کسانی بودند که به محمّد صلی الله علیه و آلهایمان آوردند و پس از آن دو زید بن حارثه بنده آزاد شده رسول خدا اسلام آورد و پس از علی با پیامبر نماز خواند.(2)
چون سه سال از بعثت پیامبر گذشت خدای متعال آیه انذار را نازل کرد «وَ اَ نْذِرْ عَشیرَتَکَ الاَْقْرَبینَ وَ اخْفِضْ جَنَاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ فَاِنْ عَصَوْکَ فَقُلْ اِنّی بَریءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ» (شعراء (26): 214 - 216) «و خویشان نزدیکت را هشدار ده. و برای مؤنانی که تو را پیروی کرده اند بال خود را فرو گستر. و اگر تو را نافرمانی کردند، بگو: من از آنچه می کنید بیزارم.» علی بن ابی طالب می گوید: قوم خاموش ماندند و من که از همه خردسال تر بودم گفتم:
ص: 16
«ای پیامبر خدا من پشتیبان تو خواهم بود.» و رسول خدا گردن مرا بگرفت و گفت: «این برادر و وصی و جانشین من است، مطیع وی باشید.»(1)
شمار مسلمانان روزافزون بود و نگرانی بزرگان قریش بیشتر می شد. آنان نزد ابوطالب آمدند و از وی خواستند برادر زاده اش را از دعوتی که آغاز کرده است باز دارد؛ روزی از وی خواستند محمد صلی الله علیه و آله را به آنان بسپارد تا او را بکشند. ابوطالب مؤن قریش، که چون مؤن آل فرعون ایمان خود را پنهان می داشت، در برابر اصرار دشمنان پایداری کرد و دست از یاری برادرزاده خود برنداشت.(2)
سه سال پیش از هجرتِ رسول خدا ابوطالب حامی و یاور پیامبر درگذشت. با مردن ابوطالب ریاست بنی هاشم به ابولهب رسید. او از دشمنان سرسخت پیامبر بود و از آن پس محمّد کسی را نداشت که در برابر آزار قریش از او حمایت کند. خدیجه همسر پیامبر که در تمام دوران سختی یار و غم خوار رسول خدا بود نیز در همان سال درگذشت.
در زمانی که قریش با کوشش بسیار مردم را از گرویدن به دین اسلام باز می داشتند و از آزار نومسلمانان دریغ نداشتند مردمی از یثرب در موسم حج به مکه می آمدند و حضرت محمّد صلی الله علیه و آله رسالت
ص: 17
خود را به آنان ابلاغ می کرد. نمایندگانی از مردم یثرب با پیامبر بیعت کردند که با دشمن او دشمن و با دوست او دوست باشند و با هر که به جنگ او بر خیزد بجنگند. سران قریش احساس خطر کردند و درصدد کشتن رسول خدا بر آمدند، امّا کشتن او کار آسانی نبود، چون بنی هاشم به خونخواهی او بر می خاستند. سرانجام به این نتیجه رسیدند که از هر قبیله ای جوانی آماده شود تا دسته جمعی بر سر محمّد صلی الله علیه و آله بریزند و همه به یکباره شمشیرهای خود را بر او بزنند و او را بکشند. در این صورت بنی هاشم توان جنگ با تمام قبیله ها را نخواهند داشت و به گرفتن خون بها راضی خواهند شد.
در آن شب که قریش می خواستند چنین توطئه ای را عملی کنند، پیامبر به فرمان خدا از مکه خارج شد و علی را در بستر خویش خوابانید(1) و خود با ابی بکر بن ابی قحافه عازم یثرب شد. آن دو وارد غاری در نزدیکی مکه شدند که غار ثور نام داشت، چون وارد آن جا شدند به امر خداوند درختی بر درِ غار رویید؛ کبوتری وحشی در آن لانه گرفت؛ عنکبوتی بر دهانه غار تنید و پیامبر و یار او را از دید بینندگان پنهان داشت. صبحگاهان قریش به جستجوی محمّد صلی الله علیه و آله برخاستند. مردی از بنی مدلج که در ردیابی مهارتی داشت رد پای رسول خدا را از منزلش گرفت و همچنان پیش رفت تا به غار رسید. جلو غار درختی دید و توقف کرد و گفت مرد مورد نظر شما از این جا تجاوز نکرده است. در این زمان ابوبکر در اندوه شد و پیامبر فرمود:
ص: 18
«لاَ تَحْزَنْ اِنَّ اللّه َ مَعَنَا» (توبه (9): 40)«اندوه مدار که خدا با ماست» پس خدا آرامش خود را بر او فرستاد.(1) سه روز در غار ماندند و سپس روی به یثرب نهادند. پیامبر پس از آن که سیزده سال در مکه مردم را به دین خدا دعوت کرده بود اکنون وارد یثرب شد که از آن پس مدینه النبی یا مدینه نام گرفت.
چندی از توقف رسول خدا در مدینه نگذشته بود که پیمان نامه معروف مدینه که آن را «نخستین قانون اساسی» خوانده اند بین رسول خدا و سران قبایل و یهودیان مدینه به امضا رسید. پس از آن برای آن که دو دسته مهاجر و انصار را با هم متحد سازد میان آنان عقد برادری بست. آن گاه دست علی بن ابی طالب را گرفت و گفت این برادر من است.(2)
در دومین سال هجرت پیامبر به مدینه، جنگ بدر روی داد که به پیروزی قاطع مسلمانان انجامید، در این جنگ ابوجهل و هفتاد تن دیگر از سران قریش کشته شدند. علی بن ابی طالب بیست و دو نفر از دلاوران مکه که به شجاعت معروف بودند، از جمله ولید بن عتبة بن ربیعه و حنظلة بن ابی سفیان را کشت و شجاعت حضرتش یکی از عوامل پیروزی اسلام بود. عثمان در این جنگ حضور نداشت و هیچ
ص: 19
کس به دست ابوبکر کشته نشد.(1)
ابوسفیان که نمی توانست شکست جنگ بدر را تحمل کند، با تلاش بسیار توانست قبیله های عرب را با هم متحد سازد و با لشکری حدود سه هزار مرد و دویست اسب و هزار شتر رو به مدینه نهاد و در کنار کوهی به نام احد در شمال مدینه توقف کرد. در این لشکرکشی شمار سپاهیان پیامبر بیش از هزار نفر نبود. پیش از شروع جنگ عبداللّه بن اُبیّ با سیصد تن از مردم خود به مدینه بازگشت. با جدا شدن او تنها هفتصد نفر در سپاه اسلام باقی ماندند که اسب و شتر نداشتند. هنگام صف آرایی، پیامبر به عبداللّه بن جبیر، سر دسته تیراندازان گفت مواظب باش دشمن از پشت سر به ما حمله نکند. جنگ به سود ما باشد یا به زیان ما تو نباید از جای خود تکان بخوری. در حمله نخست پیروزی با مسلمانان بود و توانستند دشمن را عقب برانند. امّا تیراندازان به محض عقب نشینی دشمن جایگاه خود را ترک گفتند. سواره نظام دشمن به سرکردگی خالد بن ولید به سپاه اسلام حمله کرد و مسلمانان را شکست داد. در این جنگ حمزه عموی پیامبر به شهادت رسید و هند دختر عتبة بن ربیعه و مادر معاویه، حمزه را مثله کرد. جگرش را به دندان گرفت و بینی اش را برید. این مصیبت بر رسول خدا بسیار گران آمد. پیامبر که پیشانی و دندان او شکسته بود در گودالی افتاد که مشرکان سر راه مسلمانان
ص: 20
کنده بودند. و دشمنان فریاد برآوردند که محمّد کشته شد و مسلمانان پا به فرار نهادند. جز علی بن ابی طالب و طلحه و زبیر کسی با پیامبر نماند. یاران نزدیک پیامبر به کوه ها گریختند و به پشت سر خود هم نگاه نکردند و خداوند در ملامت فراریان می فرماید: «اِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلی اَحَدٍ وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فی اُخْریکُمْ»(آل عمران (3): 153)
«هنگامی که در حال گریز از کوه بالا می رفتید و به هیچ کس توجه نمی کردید و پیامبر شما را از پشت سرتان فرا می خواند.»(1) انس بن نَضْر فریاد کرد اگر محمّد کشته شد خدای محمّد زنده است. در این گیرو دار علی بن ابی طالب دست پیامبر را گرفت و او را از زمین برداشت و طلحة بن عبیداللّه زیر بدن او رفت و او را بلند کرد تا مسلمانان ببینند پیامبر زنده است. علی در پیش روی پیامبر ایستاد و دشمنان را با شمشیر می راند یا می کشت. سرانجام گروهی از فراریان بازگشتند و گرد پیامبر را گرفتند. ابوسفیان پیروز شده بود امّا جرئت حمله به مدینه را نکرد.
در سال پنجم هجرت با هماهنگی مشرکان خارجی و دشمنان و یهودیان داخلی جنگی سخت در مدینه در گرفت. ابوسفیان با سپاهی بین هفت تا ده هزار نفر که ششصد تن آنان سواره بودند رو به مدینه نهاد. چون این سپاه از قبیله های مختلف عرب تشکیل شده بود جنگ احزاب نام گرفت. در این جنگ گروهی از یهودیان بنی نضیر با قریش
ص: 21
و قبیله غطفان علیه پیامبر متحد شدند؛ یهودیان بنی قریظه که در اطراف مدینه سکونت داشتند با مردم مکه همدست شدند. در مقابل این لشکر انبوه پیامبر فقط سه هزار سپاهی داشت که به جز چند تن بقیه پیاده بودند. مردم مدینه این بار در داخل شهر به دفاع از خود پرداختند. شهر را از سه طرف نخلستان ها و ساختمان ها در بر گرفته بود. به پیشنهاد سلمان فارسی در بخش شمالی شهر خندقی کندند. پیش از آن که سپاه دشمن به شهر نزدیک شود کندن خندق پایان یافته بود. سواران نمی توانستند از خندق بجهند و چون نزدیک می شدند تیراندازان به آنان مجال نمی دادند. عمرو بن عبدود تصمیم گرفت از خندق عبور کند. چون از آن گذشت هماورد طلبید. او از شجاعان نامدار عرب بود و کسی جز علی بن ابی طالب نتوانست به جنگ با او برخیزد. علی او را به هلاکت رساند. تدبیر حضرت محمّد و تقدیر الهی به یاری مسلمانان آمد. بادی تند وزیدن گرفت و سرمایی شدید کار را بر سپاهیان مکه دشوار کرد. ابوسفیان دستور بازگشت داد و مدینه پس از پانزده روز از محاصره دشمن رهایی یافت.
مکه در سال هشتم هجری گشوده شد. عباس عموی پیامبر ابوسفیان دشمن دیرین رسول خدا را پناه داد و او را به نزد رسول خدا برد. ابوسفیان که تیزی شمشیر را بر گردن خود حس می کرد شهادتین را بر زبان آورد و پیامبر او را بخشید. لشکر انبوه مسلمانان به آرامی وارد مکه شد. سعد بن عباده، چون به مکه درآمد گفت: امروز روز کشتار است؛ امروز روز درهم شکستن حرمت است. امّا پیامبر
ص: 22
بی درنگ علی بن ابی طالب را فرستاد تا پرچم را از سعد بگیرد و فرمود امروز روز رحمت است. پیامبر وارد مسجدالحرام شد و طواف خانه خدا کرد و بت هایی را که در مسجد بود درهم شکست. او دو هفته در مکه ماند و کارها را سر و صورت داد. قریش که مدت بیست سال از هیچ آزاری نسبت به پیامبر و پیروان او کوتاهی نکرده بودند از کیفر می ترسیدند، امّا رسول خدا فرمود: «هان چه زشت همسایگانی که شما بودید، بروید همه شما آزاد شدگانید.»(1)
در سال نهم هجری به پیامبر خبر رسید که رومیان سپاهی انبوه در تبوک گردآورده اند و آماده اند به مسلمانان حمله کنند. تابستانی بس گرم و راهی بس طولانی در پیش بود. در این لشکرکشی پیامبر علی بن ابی طالب را به جانشینی خود در مدینه گذاشت. منافقان گفتند او دوست نداشت علی در این سفر همراه او باشد. علی بن ابی طالب شکایت به پیامبر برد و او فرمود: «یا علی! من ترا خلیفه خود کردم، که تو برای من همانند هارون برای موسی هستی جز آن که بعد از من پیامبری نیست.»(2)
در همان سال پس از جنگ تبوک که هنوز بعضی از مردم مکّه مشرک بودند، سوره برائت بر پیامبر نازل شد. رسول خدا به ابوبکر گفت به مکه رود و در هنگام حج آن را بر مردم بخواند. جبرئیل بر پیامبر وارد شد و گفت: «این را کسی جز خودت یا مردی از خاندانت نمی رساند.» پس رسول خدا صلی الله علیه و آله علی بن ابی طالب را مأمور این کار
ص: 23
ساخت. علی بر شتر پیامبر که غضبا نام داشت نشست و در راه به ابوبکر رسید. ابوبکر پرسید من امیرم یا مأمور؟ علی گفت تو مأموری و فرمان را از او گرفت و به حج رفت و آن گونه که پیامبر گفته بود پیام خدا و رسولش را به مردم رساند.(1)
رسول خدا در ذی قعده سال دهم هجری به قصد حج عازم مکه شد. در این سفر بود که مناسک حج و احکام دین را به تمام به مردم آموخت. در این زمان علی بن ابی طالب به فرمان پیامبر به جنگ یمن رفته بود و پیش از احرام خود را به پیامبر رساند. لشکریانش پس از او رسیدند و علی دید آنان جامه هایی را که غنیمت جنگی بود پوشیده اند. دستور داد جامه ها را برکنند و به جای خود گذارند، سپاهیان از او به رسول خدا شکایت بردند. او فرمود: «ای مردم، از علی شکایت نکنید که او در کار خدا - یا در راه خدا - سخت گیر است.»(2)
در بازگشت به مدینه در منزل جُحفه - آن جا که راه مردم مصر، حجاز و عراق از یک دیگر جدا می شود - در موضعی به نام غدیر خم به رسول خدا وحی رسید: «یَاءَیُّهَا
الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُ نْزِلَ اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَاِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّه ُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ اِنَّ اللّه َ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرینَ» (مائده (5): 67) «ای پیامبر آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده ابلاغ کن، و اگر نکنی پیامش را نرسانده ای. و خدا تو را از گزند مردم نگاه می دارد. آری خدا گروه کافران را هدایت
ص: 24
نمی کند.» در این هنگام پیامبر رفتگان را بازگرداند و منتظر آیندگان شد و چون همه گرد آمدند پس از نماز ظهر بر منبری که از پالان شتر فراهم شده بود بالا رفت و در ضمن خطبه ای فرمود: همانا من در انتقال به سرای دیگر و رسیدن به کنار حوض بر شما سبقت خواهم گرفت. بیندیشید که پس از درگذشتن من با دو چیز گران بها که در میان شما می گذارم چگونه رفتار خواهید کرد. در این موقع یکی بانگ برآورد که ای رسول خدا آن دو چیز گران بها چیست؟ پیامبر فرمود: آن که بزرگ تر است کتاب خداست که یک طرف آن در دست خدا و طرف دیگر آن در دست شماست. آن را محکم بگیرید و از دست ندهید تا گمراه نشوید. و آن دیگر که کوچک تر است عترت من، اهل بیت من، می باشد و این دو هرگز از یک دیگر جدا نخواهند شد تا کنار حوض بر من وارد شوند. سپس دست علی بن ابی طالب را گرفت و او را بلند کرد تا به حدی که سفیدی زیر بغل هر دو نمایان شد. آن گاه فرمود: ای مردم آیا من سزاوارتر از مؤنان به خود آن ها نیستم؟ مردم گفتند بلی یا رسول اللّه. گفت آیا من از هر مؤنی به خود او سزاورتر نیستم؟ گفتند بلی، سپس با اشاره به علی بن ابی طالب فرمود: پس هر کس من مولای اویم علی مولای اوست و این سخن را سه بار تکرار کرد: آن گاه دست به دعا گشود و گفت: خدایا دوست بدار آن که او را دوست دارد و دشمن بدار آن که او را دشمن دارد. یاری فرما یاران او را و خوار بگردان خوارکنندگان او را. هنوز جمعیت پراکنده نشده بود که جبرئیل رسید و این آیه را آورد: «الْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَاَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ
ص: 25
نِعْمَتی» (مائده (5): 3) «من امروز دین شما را برایتان کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم، و دین اسلام را برای شما پسندیدم.» پس از آن مردم به علی بن ابی طالب تبریک گفتند و از جمله ابوبکر و عمر به او گفتند: «آفرین بر تو ای پسر ابی طالب که صبح را به شب آوردی در حالی که مولای هر زن و مرد مؤن گشتی.»(1)
پس از بازگشت از حج در حالی که قوت و شوکت اسلام روزافزون شده بود، تندرستی پیامبر به خطر افتاد. رسول خدا در واپسین روزهای عمر خود قلم و کاغذی خواست تا چیزی بنویسد که مردم پس از او گمراه نشوند؛ عمر گفت: «درد بر پیامبر غلبه کرده است. قرآن نزد شماست و کتاب خدا ما را کفایت می کند.» اهل خانه که در
ص: 26
نزد پیامبر بودند نزاع کردند. عده ای گفتند امر رسول خدا را اطاعت کنید و دسته ای جانب عمر را گرفتند؛ وقتی گفتگو بالا گرفت پیامبر فرمود برخیزید و از کنار من بروید. نزاع در نزد رسول خدا روا نیست.(1) به هر حال چندی نگذشت که رسول خدا به ملکوت اعلا پیوست و جهانی را به سوگ خود نشاند.
ص: 27
ص: 28
برای بعضی از مسلمانان مرگ پیامبر باور کردنی نبود. مردی به نام خدا برخاست؛ عربستان پراکنده و پریشان را که تا آن تاریخ روی آرامش و وحدت ندیده بود با هم متحد ساخت. حکومتی براساس دین پدید آورد و جنگ داخلی در آن سرزمین را از میان برد. پس چگونه ممکن است چنین مردی بمیرد. عمر در جمعِ مسلمانانی که پس از رحلت پیامبر بر در مسجد گرد آمده بودند گفت: «برخی از منافقان گمان کرده اند رسول خدا صلی الله علیه و آلهمرده است. ولی به خدا سوگند او نمرده و مانند موسی بن عمران به نزد پروردگار خود رفته است و چهل روز از نظر مردم غایب خواهد بود و پس از آن باز خواهد گشت و باید دست و پای کسی را که خیال می کند رسول خدا مرده است، قطع کرد.»(1)
امّا پیامبر به عالم ملکوت رخت بربسته بود و دیگر در بین مردم
ص: 29
نبود محمّد صلی الله علیه و آلهخاتم الانبیا بود و پس از او پیامبری نبود. پس رهبری امت اسلامی را چه کسی باید به عهده بگیرد؟
اهل سنت معتقدند: «خلافت مولود رای اجتماع است و تمامی خلفای راشدین با رأی مردم سر کار می آیند. اسلام انتخاب خلیفه و حاکم بر سرنوشت ملت را به مسلمین اهل شورا و اهل علم و اخلاص واگذار نموده است. به همین دلیل رسول اللّه تصریح نفرمود، که چه کسی جانشین وی و سرپرست امور مسلمین گردد. اگر پیامبر بعد از خود جانشین تعیین نکرد، اولاً به این خاطر بود تا مردم بعد از او دچار شک و تردید نشوند. یا خدای نکرده عده ای او را قبول نکنند و مرتد گردند. چون او مسلماً تعیین شده خداوند است و خداوند می خواست از ارتداد عده ای جلوگیری کند. همان طور که بدون این عده ای مرتد شدند. ثانیاً اگر جانشین تعیین می شد در حکم نبی بود که از طرف خداوند تعیین شده است، در حالی که محمّد خاتم پیامبران بود. ثالثاً اگر این سنت از طرف خداوند انجام می گرفت سرانجام به حکومت ظالمان منجر می گردید و مردم از حق خود محروم می شدند و سرانجام مسئولیت این امر به عهده خدا بود.»(1)
شیعیان معتقدند هدف اصلی خداوند از فرستادن پیامبران هدایت مردم به امر خداست و حکومت و اداره مملکت در سایه آن قرار دارد. سیزده سالی که رسول خدا تحت آزار و اذیت قریش در مکه به امر خدا دعوت می کرد پیامبر بود و ده سالی که در مدینه علاوه بر
ص: 30
دعوت، رهبری سیاسی امت را نیز به عهده داشت پیامبر بود. عیسی که پیوسته از شهری به شهری می رفت و جایی و منزلی برای خود برنگزید پیامبر بود و داوود و سلیمان که سلطنتی عظیم داشتند نیز پیامبر بودند.
علی بن ابی طالب تنها فردی از اصحاب رسول خدا بود که هرگز بت نپرستید و در جاهلیت و اسلام مرتکب هیچ گناهی نشد. او پسر عمو و داماد پیامبر و تربیت شده در دامن عصمت او بود. پیش از آغاز وحی و از کودکی در خانه رسول خدا بود و اوّل مردی بود که به او ایمان آورد و با او نماز خواند و تا آخرین لحظه ای که رسول خدا در دامن او جان سپرد، از او جدا نشد و او بود که رسول خدا را به خاک سپرد. او داناترین، شجاع ترین، عادل ترین و پرهیزکارترین مردم بعد از رسول خدا بود. خداوند آیاتی چند در شأن او نازل کرد: از جمله آیه «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّه ِ وَاللّه ُ رَءُوفٌ بِاص لْعِبَادِ » (بقره
(2): 207) «و از میان مردم کسی است که جان خود را برای طلب خشنودی خدا می فروشد و خدا نسبت به این بندگان مهربان است.» که درباره علی بن ابی طالب نازل شد، در شبی که پیامبر اکرم از مکه به طرف مدینه هجرت کرد و آن حضرت به جای او خوابید.(1) و آیه «اِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّه ُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ امَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلوةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکوةَ وَهُمْ
ص: 31
رَاکِعُونَ»(مائده (5): 55) «ولیّ شما، تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آورده اند: همان کسانی که نماز بر پا می دارند و در حالت رکوع زکات می دهند.»(1) و آیه تطهیر: «اِنَّمَا یُریدُ اللّه ُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا» (احزاب (33): 33) «خدا فقط می خواهد آلودگی را از شما خاندان پیامبر بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند.»(2) و آیه مباهله: «فَمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ اَبْنَاءَنَا وَاَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَاَ نْفُسَنَا وَاَ نْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّه ِ عَلَی الْکَاذِبینَ» (آل عمران (3): 61) «پس هر که بعد از آنچه از دانش بر تو فرود آمده است درباره او با تو ستیزه کند، پس بگو بیایید تا پسران خودمان و پسران شما و زنان خودمان و زنان شما و خودهامان و خودهاتان را بخوانیم سپس نفرین کنیم پس لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.»(3) همچنین حدیث هایی مانند حدیث یوم الدار(4) و حدیث استخلاف(5) و حدیث غدیر(6) و آیات و احادیث
دیگری که بیان همه آن ها نیاز به فرصتی دیگر دارد. از این رو شیعیان علی بن ابی طالب را خلیفه و جانشین بلافصل رسول خدا می دانند، چه در زمانی که حق او را گرفتند و چه در زمانی که این حق را به او واگذاردند.
این است اختلاف نظر بین ما و برادران اهل سنت ما و اکنون
ص: 32
داوری باید که بین ما داوری کند. داوری مورد قبول دو طرف، و چه داوری بهتر از خدا و رسول اوست که مورد قبول هر دوی ماست. خداوند می فرماید: «فَاِنْ تَنَازَعْتُمْ فی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ اِلَی اللّه ِ وَالرَّسُولِ اِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاص للّه ِ وَالْیَوْمِ الاْخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَاَحْسَنُ تَاْویلاً» (نساء (4): 59) «پس
هرگاه در امری اختلاف نظر یافتید، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، آن را به خدا و پیامبر او عرضه بدارید، این بهتر و نیک فرجام تر است.» پس نگاهی داشته باشیم به کتاب خدا و سنت رسول او.
حضرت محمّد صلی الله علیه و آله رسول خدا و خاتم پیامبران است، امّا پیش از او نیز رسولانی بودند که قرآن مجید از آنان و خاندان ها و جانشینان آنان نام برده است. حال ببینیم نظر قرآن نسبت به خاندان ها و جانشینان آنان چیست و پیامبران گذشته چگونه جانشینان خود را انتخاب می کردند.
خاندان های پیامبران سلف، به نقل قرآن، اهمیت ویژه ای داشتند. اهل بیت معمولاً یاور اصلی پیامبران در مقابل مخالفان آنان در جامعه بودند. پس از مرگ پیامبران، خاندان آنان وارثان معنوی و مادی ایشان بودند. پیامبران از خدا درخواست می کردند که آنان را از یاری فرزندانشان بهره مند سازد و لطف و مرحمت خود را شامل حال آنان گرداند. پیامبران گذشته از آدم تا عیسی در واقع همه فرزندان یک خاندان بودند: «اِنَّ اللّه َ اصْطَفی ادَمَ وَنُوحًا وَ الَ اِبْرهیمَ وَ الَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمینَ ذُرِّیَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللّه ُ سَمیعٌ عَلیمٌ» (آل عمران (3): 33 - 34) «به یقین خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر
ص: 33
مردم جهان برتری داده است. فرزندانی که بعضی از آنان از نسل بعضی دیگرند، و خداوند شنوای داناست.» قرآن پس از نقل داستان موسی، اسماعیل و ادریس می افزاید: «اُول-ئِکَ الَّذینَ اَ نْعَمَ اللّه ُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیّینَ مِنْ ذُرِّیَّةِ ادَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّیَّةِ اِبْرهیمَ وَ اِسْرَاءیلَ وَ مِمَّنْ هَدَیْنَا وَ اجْتَبَیْنَا» (مریم (19): 58) «آنان کسانی از پیامبران بودند که خداوند بر ایشان نعمت ارزانی داشت: از فرزندان آدم بودند و از کسانی که همراه نوح بر کشتی سوار کردیم؛ و از فرزندان ابراهیم و اسرائیل و از کسانی که آنان را هدایت نمودیم و برگزیدیم.» شرح مفصل تری از سلسله انبیا و خاندان های آنان در این آیات آمده است: «وَوَهَبْنَا لَهُ اِسْحقَ وَیَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنَا وَنُوحًا هَدَیْنَا مِنْ قَ-بْلُ وَمِنْ ذُرِّیَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَیْمنَ وَاَیُّوبَ وَیُوسُفَ وَمُوسی وَ هرُونَ وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ وَزَکَرِیَّا وَیَحْیی وَعیسی وَاِلْیَاسَ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحینَ وَاِسْمعیلَ وَالْیَسَعَ وَیُونُسَ وَلُوطًا وَکُلاًّ فَضَّلْنَا عَلَی الْعَالَمینَ وَمِنْ ابَائِهِمْ وَذُرِّیَّاتِهِمْ وَاِخْوَانِهِمْ وَاجْتَبَیْنَاهُمْ وَهَدَیْنَاهُمْ اِلی صِرَاطٍ مُسْتَقیمٍ ذلِکَ هُدَی اللّه ِ یَهْدی بِهِ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَلَوْ اَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ اُول-ئِکَ الَّذینَ اتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ فَاِنْ یَکْفُرْ بِهَا هؤُلاَءِ فَقَدْ وَکَّلْنَا بِهَا قَوْمًا لَیْسُوا بِهَا بِکَافِرینَ» (انعام (6): 84 - 89) «و به او [ ابراهیم ]اسحاق و یعقوب را بخشیدیم، و همه را به راه راست در آوردیم، و نوح را از پیش راه نمودیم، و از نسل او داوود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را هدایت کردیم و این گونه نیکوکاران را پاداش دهیم. و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را که همه از شایستگان بودند. و اسماعیل و یَسَع و یونس و
ص: 34
لوط . که جملگی را بر جهانیان برتری دادیم. و از پدران و فرزندان و برادرانشان برخی را بر جهانیان برتری دادیم، آنان را برگزیدیم و به راه راست راهنمایی کردیم. این هدایت خداست که هر کس از بندگانش را بخواهد بدان هدایت می کند. و اگر آنان شرک ورزیده بودند، قطعاً آنچه را انجام می دادند، از دستشان می رفت. آنان کسانی بودند که کتاب و داوری و نبوت بدیشان دادیم؛ و اگر اینان بدان کفر ورزند، بی گمان دیگرانی را بر آن گماریم که بدان کافر نباشند.»
«وَ نُوحًا اِذْ نَادی مِنْ قَ-بْلُ فَاص سْتَجَبْنَا لَهُ فَنَجَّیْنَاهُ وَ اَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظیمِ»
(انبیاء (21): 76). «و نوح را یاد کن آنگاه که پیش از سایر پیامبران ندا کرد، پس ما او را اجابت کردیم و وی را با خانواده اش از بلای بزرگ رهانیدیم.»
خاندان لوط نبی نیز همراه او نجات پیدا کردند در صورتی که بقیه مردم شهرش نابود شدند. «کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ بِاص لنُّذُرِ اِنَّ-ا اَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ حَاصِبًا اِلاَّ الَ لُوطٍ نَجَّیْنَاهُمْ بِسَحَرٍ »(قمر (54): 33 - 34) «قوم لوط
هشدار دهندگان را تکذیب کردند. ما بر آنان سنگبارانی فرو فرستادیم و فقط خاندان لوط بودند که سحرگاهشان رهانیدیم.» خانواده لوط به درجه ای از پاکی و صفا رسیده بود که آنان را از دیگر مردمان متمایز می ساخت. زمانی که لوط مردمی را که تسلیم فساد و تباهی شده بودند سرزنش کرد: «فَمَا کَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ اِلاَّ اَنْ قَالُوا اَخْرِجُوا الَ لُوطٍ مِنْ قَرْیَتِکُمْ اِنَّهُمْ اُنَاسٌ یَتَطَهَّرُونَ فَاَنْجَیْنَاهُ وَ اَهْلَهُ اِلاَّ امْرَاَتَهُ قَدَّرْنَاهَا مِنَ الْغَابِرینَ » (نمل (27): 56 - 57) «پاسخ قومش غیر از این نبود که گفتند: خاندان
ص: 35
لوط را از شهرتان بیرون کنید که آنها مردمی هستند که به پاکی تظاهر می نمایند. پس او و خانواده اش را نجات دادیم، جز زنش را که مقدر کردیم از باقی ماندگان باشد.» همسر لوط، همانند همسر نوح، چون اسرار شوهرش را فاش کرد، مجازات شد: «ضَرَبَ اللّه ُ مَثَ-لاً لِلَّذینَ کَفَرُوا امْرَاَتَ نُوحٍ وَ امْرَاَتَ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یُغْنِیَا عَنْهُمَا مِنَ اللّه ِ شَیْ-ٔا وَ قیلَ ادْخُلاَ النَّارَ مَعَ الدَّاخِلینَ »(تحریم (66): 10). «خدا برای کسانی که کفر ورزیده اند، زن نوح و زن لوط را مَثَل آورد که هر دو در نکاح دو بنده از بندگان شایسته ما بودند و به آنها خیانت کردند و کاری از دست شوهران آنها در برابر خدا ساخته نبود و گفته شد: با داخل شوندگان داخل آتش شوید.»
ابراهیم شیخ الانبیای بنی اسرائیل بود و همه پیامبران پس از او از جمله رسول اکرم از نسل او بودند. «وَ لَقَدْ اَرْسَلْنَا نُوحًا وَ اِبْرهیمَ وَ جَعَلْنَا فی ذُرِّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْکِتَابَ»(حدید (57): 26) «و در حقیقت نوح و ابراهیم را فرستادیم و در میان فرزندان آن دو نبوت و کتاب را قرار دادیم.» چون خدا ابراهیم را به امامت امتش برگزید، ابراهیم از پروردگارش درخواست کرد این شرف و افتخار را به فرزندان او نیز ارزانی دارد: «وَ اِذِ ابْتَلی اِبْرهیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَاَتَمَّهُنَّ قَالَ اِنّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ اِمَامًا قَالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ»(بقره (2): 124) «و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتی چند بیازمود، و وی همه را به انجام رسانید، به او فرمود: من تو را پیشوای مردم قرار دادم. ابراهیم پرسید از دودمانم چطور؟ فرمود: پیمان من به بیدادگران نمی رسد.» از
ص: 36
این فرمان خدا فقط شامل فرزندان دادگر ابراهیم شد. خداوند پس او اسحاق و نوه اش یعقوب را به او داد که آنان به نبوت مبعوث شدند: «فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ مَا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّه ِ وَهَبْنَا لَهُ اِسْحقَ وَ یَعْقُوبَ وَ کُلاًّ جَعَلْنَا
نَبِیًّا وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنَا وَ جَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیًّا»(مریم (19): 49 - 50) «و چون از آنها و از آنچه به جای خدا می پرستیدند کناره گرفت، اسحاق و یعقوب را به او عطا کردیم و همه را پیامبر گردانیدیم. و از رحمت خویش به آنان ارزانی داشتیم. و ذکر خیر بلندی برایشان قرار دادیم. «وَ وَهَبْنَا لَهُ اِسْحقَ وَ یَعْقُوبَ وَ جَعَلْنَا فی ذُرِّیَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْکِتَابَ وَ اتَیْنَاهُ اَجْرَهُ فِی الدُّنْیَا وَ اِنَّهُ فِی الاْخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحینَ»(عنکبوت (29): 27). «و اسحاق و یعقوب را به او عطا کردیم و در میان فرزندانش پیامبری و کتاب قراردادیم و در دنیا پاداشش را به او بخشیدیم و قطعاً در آخرت نیز از شایستگان خواهد بود.»
هنگامی که فرشتگان ابراهیم را به تولد قریب الوقوع پسرش اسحاق و پس از او نوه اش یعقوب مژده دادند، همسرش ساره با توجه به سن زیادش در این خبر خوش تردید داشت. امّا هنگامی که فرشتگان مقام والای شوهرش ابراهیم را به یاد او آوردند: «وَ امْرَاَ تُهُ
قَائِمَةٌ فَضَحِکَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِاِسْحقَ وَ مِنْ وَرَاءِ اِسْحقَ یَعْقُوبَ قَالَتْ یَا وَیْلَتی ءَاَلِدُ وَ اَنَا عَجُوزٌ وَ هذَا بَعْلی شَیْخًا اِنَّ هذَا لَشَیْ ءٌ عَجیبٌ قَالُوا اَتَعْجَبینَ مِنْ اَمْرِ اللّه ِ رَحْمَتُ اللّه ِ وَ بَرَکَاتُهُ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ اِنَّهُ حَمیدٌ مَجیدٌ»(هود (11): 71 - 73) «زن او که ایستاده بود خندید. پس وی را به اسحاق و پس از اسحاق به یعقوب مژده دادیم. همسر ابراهیم گفت: ای وای بر من، آیا
ص: 37
فرزند آورم با آنکه من پیر زنم، و این شوهرم پیرمرد است؟ واقعاً این چیز بسیار عجیبی است. گفتند آیا از کار خدا تعجب می کنی؟ رحمت خدا و برکات او بر شما خاندان رسالت باد. او ستوده ای بزرگوار است.»
تولد معجزه گونه اسحاق دلیلی است بر لطف بی پایان خدا نسبت به پیامبر برگزیده اش. کسانی که لطف خدا آنان را متمایز ساخته است نباید مقام والای آنان مورد حسادت دیگران باشد. «اَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلی مَا اتیهُمُ اللّه ُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ اتَیْنَا الَ اِبْرهیمَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَ اتَیْنَاهُمْ مُلْکًا عَظیمًا»(نساء (4): 54). «بلکه به مردم، برای آنچه خدا از فضل خویش به آنان عطا کرده رشک می ورزند؛ در حقیقت ما به خاندان ابراهیم کتاب و حکمت دادیم، و به آنها مُلکی بزرگ بخشیدیم.»
موسی با وجود مخالفت بنی اسرائیل، از پروردگارش خواست که او را از کمک برادرش هارون بهره مند سازد. «وَ اجْعَلْ لی وَزیرًا مِنْ اَهْلی هرُونَ اَخی اُشْدُدْ بِهِ اَزْری وَ اَشْرِکْهُ فی اَمْری»(طه (20): 29 - 32) «و برای من دستیاری از کسانم قرار ده. هارون برادرم را، پشتم را به او استوار کن و او را شریک کارم گردان.» خدا دعای او را اجابت کرد: «قَالَ قَدْ اُوتیتَ سُؤْلَکَ یَا مُوسی »(طه (20): 36) «فرمود: ای موسی، خواسته ات به تو داده شد.» «وَ لَقَدْ اتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ وَ جَعَلْنَا مَعَهُ اَخَاهُ هرُونَ وَزیرًا»(فرقان (25): 35). «و به یقین به موسی کتاب عطا کردیم و برادرش هارون را همراه او دستیارش گردانیدیم.»
خدا به داوود، پیامبر و خلیفه روی زمین، پسرش را عطا کرد که یار
ص: 38
و جانشینش باشد: «وَ وَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَیْمنَ نِعْمَ الْعَبْدُ اِنَّهُ اَوَّابٌ »(ص (38): 30) «و سلیمان را به داوود بخشیدیم چه نیکو بنده ای! به راستی او توبه کار و ستایشگر بود.» «وَ وَرِثَ سُلَیْمنُ دَاوُودَ وَ قَالَ یَاءَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ اُوتینَا مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ»(نمل (27): 16) «و سلیمان از داوود میراث یافت و گفت: ای مردم، ما زبان پرندگان را تعلیم یافته ایم و از هر چیزی به ما داده شده است.»
زکریا به درگاه خدا دعا کرد: «وَ اِنّی خِفْتُ الْمَوَالِیَ مِنْ وَرَاءی وَ کَانَتِ امْرَاَتی عَاقِرًا فَهَبْ لی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ الِ یَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ
رَضِیًّا »(مریم (19): 5 - 6) «و من پس از خویشتن از بستگانم بیمناکم و زنم نازا ست، پس از جانب خود ولی (جانشینی) به من ببخش که از من ارث برد و خاندان یعقوب را نیز ارث برد و او را ای پروردگار من پسندیده گردان.» و خداوند در جواب او گفت: «یَا زَکَرِیَّا اِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلاَمٍ اسْمُهُ یَحْیی»(مریم (19): 7). «ای زکریا، ما تو را به پسری که نامش یحیی است مژده می دهیم.»
علاوه بر این، در داستان پیامبران غیر اسرائیلی خاندان های این پیامبران از لحاظ یاری و پیروی از آن نقشی حیاتی و سازنده داشتند. مردم گناهکار مدین به پیامبرشان شعیب گفتند: «قَالُوا یَا شُعَیْبُ مَا نَفْقَهُ کَثیرًا مِمَّا تَقُولُ وَ اِنَّا لَنَریکَ فینَا ضَعیفًا وَ لَوْلاَ رَهْطُکَ لَرَجَمْنَاکَ وَ مَا اَ نْتَ عَلَیْنَا بِعَزیزٍ »(هود (11): 91) «ای شعیب! بسیاری از آنچه را می گویی نمی فهمیم، و واقعاً تو را در میان خود ضعیف می بینیم، و اگر عشیره تو نبود قطعاً سنگسارت می کردیم، و تو بر ما پیروز نیستی.» گروهی از
ص: 39
ثمود، قوم صالح پیامبر گفتند: «قَالُوا تَقَاسَمُوا بِاص للّه ِ لَنُبَیِّتَنَّهُ وَ اَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِیِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِکَ اَهْلِهِ وَ اِنَّا لَصَادِقُونَ»(نمل (27): 49) «با یکدیگر
سوگند بخورید که: حتماً به صالح و کسانش شبیخون می زنیم، سپس به ولی او خواهیم گفت: ما در محل قتل کسانش حاضر نبودیم، و ما قطعاً راست می گوییم.»
خاندان خاتم پیامبران چه در مقام جانشینی او و چه در مقام دفاع از او جدای از خاندان های پیامبران گذشته نبودند. هنگامی که قریشیان گرد هم آمدند و پیمان بستند با بنی هاشم و بنی عبدالمطب خرید و فروش نکنند و به آنان زن ندهند و از ایشان زن نگیرند و نامه ای در این باب نوشتند و در دل کعبه آویختند که پیمان مؤدتر شود و کار برایشان بسیار دشوار شد. چیزی از غذا بدیشان نمی رسید مگر پنهانی و دو سال بر بنی هاشم و بنی عبدالمطلب چنین گذشت.(1) در این مصیبت و آزار قریش فقط خاندان پیامبر در غم او شریک بودند. ابوطالب مؤن قریش، که چون مؤن آل فرعون ایمان خود را پنهان می داشت، تا زمانی که زنده بود از پیامبر دفاع می کرد. شبی که قرار بود مردم قریش از هر قبیله، یک نفر، به پیامبر خدا حمله کنند و خونش را بریزند. علی بن ابی طالب بود که از جان خود در راه رضای
ص: 40
خدا گذشت و در جای رسول خدا خوابید.(1) رسول خدا فرمان یافت به مؤنان بگوید: «قُلْ لاَ اَسْ-ٔلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْرًا اِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی»(شوری (42): 23). «به ازای این رسالت پاداشی از شما خواستار نیستم، مگر دوستی درباره خویشاوندانم.»
اشاره های دیگری به خویشاوندان پیامبر هست که مخصوصاً بر خانواده و خویشاوندان نسبی او دلالت دارد. قرآن بخشی از خمس و غنیمت و نیز قسمتی از فی ء را به خویشاوندان حضرت محمد صلی الله علیه و آله و به خود اختصاص داده است: «مَا اَفَاءَ اللّه ُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ اَهْلِ الْقُری فَلِلّهِ
وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتَامی وَالْمَسَاکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ»(حشر (59): 7) «آنچه را خدا از دارایی ساکنان آن قریه ها عاید پیامبرش گردانید، از آنِ خدا و از آنِ پیامبر و متعلق به خویشاوندان نزدیک او و یتیمان و در راه ماندگان است.»
سهم خویشاوندان پیامبر از فی ء و غنیمت، بر حسب روایات بسیاری در کتب حدیث، جبرانی برای استثنا کردن آنان از دریافت صدقه و زکات بود. خویشاوندان رسول خدا مانند خود او از سهم بردن از زکات منع شده بودند. زکات نوعی تزکیه اندوخته های ناپاک شمرده می شد و شایسته نبود خاندان نبوت به خاطر پاکیزگی و طهارتشان به آن دست بزنند. این طهارت مقام که خاندان پیامبر را از مسلمانان عادی متمایز می ساخت موافق با مقام والای خاندان های پیامبران گذشته بود. چنان که پیشتر اشاره شد خاندان لوط مردمی
ص: 41
بودند که خود را پاک نگاه داشته بودند. در آیه خطاب به همسران پیامبر به روشنی به این مقام طهارت اشاره دارد:
«وَ قَرْنَ فی بُیُوتِکُنَّ وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الاُْولی وَ اَقِمْنَ الصَّلوةَ وَ اتینَ الزَّکوةَ وَ اَطِعْنَ اللّه َ وَ رَسُولَهُ اِنَّمَا یُریدُ اللّه ُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا» (احزاب (33): 33) «در خانه هایتان قرار گیرید و مانند روزگار جاهلیت قدیم زینت های خود را آشکار مکنید و نماز بر پا دارید و زکات بدهید و خدا و فرستاده اش را فرمان برید. خدا فقط می خواهد آلودگی را از شما خاندان پیامبر بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند.» . در این آیه زنان آن حضرت مسلماً جزء اهل بیت او نیستند، زیرا درست نیست ضمیر «کُم» مخصوص مردان را به زنان ارجاع داد. این تغییر ضمیر از «کُنَّ» به «کُم» نظر همه مفسران شیعه و بیشتر مفسران سنی را که مراد از آن آل عبا، یعنی محمّد، علی، فاطمه حسن و حسین، هستند تأیید می کند. طبری از ابوسعید خدری، عایشه، اَنس، ام سلمه، ابوهریره و عمر بن ابی سلمه نقل کرده است که این آیه در شأن رسول اللّه صلی الله علیه و آله و علی و فاطمه و حسن و حسین نازل شده است.(1)
در سال دهم هجری اهل نجران نزد پیامبر آمدند. سرورشان ابو حارثه اسقف، و عاقب و سید و عبد المسیح همراه او بودند. آن گاه رسول خدا را دیدار کردند و آنچه خدا خواست از او پرسش کردند.
ص: 42
پس ابو حارثه گفت: ای محمّد درباره مسیح چه می گویی؟ گفت او بنده خدا و پیامبر اوست. پس گفت: ای ابوالقاسم، خدا از آنچه گفتی برتر ست. و درباره ایشان آیه مباهله (آل عمران (3): 61)(1) نازل شد. رسول خدا در حالی که دست حسن و حسین را گرفته بود و فاطمه پشت سر و علی پیش رویش بودند، بیرون آمد. ابو حارثه گفت اینان که همراه اویند کیستند؟ گفتند: این پسر عمویش و این دخترش و این دو پسرانش هستند. ابو حارثه چون این را دانست گفت: ای ابوالقاسم با تو مباهله نمی کنم. لیکن به تو جزیه می دهم.(2) در این آیه خداوند نَفْس پیامبر و نَفس علی را یکی دانسته است.
این بود سنت خداوند نسبت به جانشینان پیامبران سلف و نظر او نسبت به خاندان پیامبر. «سُنَّةَ مَنْ قَدْ اَرْسَلْنَا قَ-بْلَکَ مِنْ رُسُلِنَا وَ لاَ تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْویلاً»(اسراء (17): 77) «سنتی که همواره در میان امت های فرستاد گانی که پیش از تو گسیل داشته ایم جاری بوده است و برای سنت ما تغییری نخواهی یافت.»
حال نظری داشته باشیم به شیوه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
رسول خدا فرماندهانی بر دسته ها و لشکرها می فرستاد و برای آن ها پرچم ها و رایت ها می بست؛ یا سفیران و فرستادگانی نزد پادشاهان گسیل می داشت و آنان را دعوت به اسلام می کرد و یا
ص: 43
:مردانی از یاران خویش را برای کشتن مردمی از مشرکان می فرستاد(1) امّا هرگز ابوبکر را به امامت یا سفارت یا مأموریت برای کاری نفرستاد. تنها مأموریتی که به ابوبکر داد ابلاغ سوره برائت به مشرکان مکه بود که جبرئیل از طرف خدا بر پیامبر وارد شد و گفت: «این را کسی جز خودت یا مردی از خاندان نمی رساند.» و رسول خدا علی بن ابی طالب را مأمور کرد که فرمان را از ابوبکر بگیرد و خود آن را بر مردم مکه بخواند.(2)
همچنین رسول خدا جانشین بعد از خود را در حدیث غدیر(3) و حدیث ثقلین(4) بیان کرد، هر چند نویسنده حدیث ثقلین را این گونه نقل کرده است: «همانا من بعد از خود دو چیز مهم در میان شما به جای می گذارم که مادامی که به آنها عمل نمائید هرگز گمراه نخواهید شد. یکی کتاب اللّه (قرآن) و دیگر سنت و روشم.»(5) و علاوه بر آن فرمود: «مثل اهل بیت من در میان شما همچون کشتی نوح است. کسی که بر آن سوار شد نجات یافت و کسی که از آن تخلف ورزید غرق شد.»(6)
ص: 44
اکنون که از داوری خدا و رسول او نسبت به مقام خاندان نبوت و اولویت آنان برای در دست گرفتن مقام خلافت و امامت آگاه شدیم دیگر شبهه ای برای شناخت جانشین پیامبر وجود ندارد؛ امّا برادر ما به ذکر چند ایراد پرداخته که لازم است به آن ها پاسخ داده شود.
1 - چگونه می شود که رسول اللّه در خطبه حجه الوداع طبق این حدیث صحیح بفرماید: هدایت و سعادت شما در قرآن و سنت من است، پس از آن بفرماید می خواهم برای شما چیزی بنویسم تا گمراه نشوید.(1)
اندکی از منابع بسیار حدیث ثقلین(2) و قرطاس(3) بیان شد و جای
شک در صحت این حدیث ها نیست؛ و علت آن که خواست چیزی بنویسد تا مردم گمراه نشوند دستور خداوند است که می فرماید: «فَذَکِّرْ اِنْ نَفَعَتِ الذِّکْری»(اعلی (87): 9) «پند ده اگر پند سود بخشد.» «وَ ذَکِّرْ فَاِنَّ الذِّکْری تَنْفَعُ الْمُؤْمِنینَ » (ذاریات (51): 55) و «و پند ده، که مؤنان را سود بخشد.»
2 - نویسنده بر شأن نزول و تأویل آیه «اِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّه ُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ
امَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلوةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکوةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ»(مائده (5): 55) «ولیّ شما تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آورده اند: همان کسانی که نماز بر پا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند.» که در شأن علی بن ابی طالب نازل شده، تشکیک کرده و نوشته است «امّا در
ص: 45
نزد ما این آیه بر این موضوع وارد نشده است.»(1)
نفهمیدیم منظور از «ما» مفسران و محدثان است یا خود نویسنده. اگر منظور مفسران است باید بگوییم تمام مفسران و محدثان شیعه و بسیاری از مفسران و محدثان اهل سنت، مانند، مقاتل،(2) بلاذری(3)، طبری،(4) جصاص(5)، سیوطی(6)، و دیگران این آیه را در شأن علی بن ابی طالب می دانند. اگر منظور خود او باشد، آن امر دیگری است. نویسنده به قرینه های دیگری سعی کرده است شأن نزول این آیه درباره علی بن ابی طالب را رد کند:
«قرینه اوّل: این آیه در شأن تمام مهاجرین و انصار نازل شده است به دلیل اینکه با صیغه جمع «الذین» آمده است و این معنی حقیقی «الذین» است، اگر چه گاهی مجاز حمل بر مفردهم می شود. امّا در این جا دلیلی برای صرف نظر کردن از معنای ظاهری آن وجود ندارد. و امّا مراد «وَهُمْ رَاکِعُونَ» رکوع حسی و عملی نیست زیرا صدقه دادن در
ص: 46
حال نماز مبطل نماز است، بلکه مراد از آن خشوع و فروتنی است «وَ هُمْ خَاشِعُونَ».(1)
باید دانست لفظ جمع برای مفرد در جاهای دیگری از قرآن کریم به کار رفته است، مانند، آیه مباهله، که تنها زن حاضر در آن جمع حضرت فاطمه زهرا بود.(2) و خداوند برای یک نفر (فاطمه زهرا) لفظ «نساءنا» را به کار برده است که مفرد آن «امرأة» است. در آیه «یَاءَیُّهَا الَّذینَ امَنُوااذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّه ِ عَلَیْکُمْ اِذْ هَمَّ قَوْمٌ اَنْ یَبْسُطُوا اِلَیْکُمْ اَیْدِیَهُمْ فَکَفَّ اَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ» (مائده (5): 11) «ای کسانی که ایمان آورده اید، نعمت خدا را بر خود، یاد کنید: آنگاه که قومی آهنگ آن داشتند که بر شما دست یازند، و خدا دستشان را از شما کوتاه داشت.» مفسران و مورخان(3) شأن نزول این آیه را در جریان جنگ ذات الرقاع دانسته اند که عمرو بن حجاش از بنی نضیر شمشیر کشید و آن را به حرکت درآورد و خواست بر رسول خدا فرود آرد و پروردگار مانع آن گردید. در این جا خداوند کلمه «قوم» را برای این «یک مرد»، عمرو بن حجاش، به کار برده است. نویسنده کتاب در تاویل آیه: «یَاءَیُّهَا الَّذینَ
امَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَاْتِی اللّه ُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ» (مائده (5): 54) «ای کسانی که ایمان آورده اید، هر کس از شما از دین خود برگردد، به زودی خدا گروهی دیگر را می آورد که آنان را دوست
ص: 47
می دارد و آنان را نیز او را دوست دارند.» مراد از «قوم» را که جمع است «ابوبکر» می داند که مفرد است.(1) نویسنده در مقابل نص اجتهاد می کند و می گوید: «صدقه دادن در حال نماز مبطل نماز است.» - پناه بر خدا! گویا خدا و رسول او که شارع دینند از احکام دین بی خبر بوده اند و این نویسنده بزرگوار و منبع خبری او به چنین کشف بزرگی رسیده اند.
«قرینه دوم: از لفظ ولیّ معنای رهبری لازم نمی آید بلکه گاهی مراد از آن یاور، دوست، همسر و رئیس است. و آیه بعد از آن یعنی «یَاءَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَکُمْ هُزُوًا وَلَعِبًا مِنَ الَّذینَ اُوتُوا الْکِتَابَ مِنْ قَ-بْلِکُمْ وَالْکُفَّارَ اَوْلِیَاءَ»(مائده (5): 57) «ای کسانی که ایمان آورده اید، کسانی را که دین شما را به ریشخند و بازی گرفته اند چه از کسانی که پیش از شما به آنان کتاب داده شد و چه از کافران، دوستان خود مگیرید.» مانع از آن می شود که در اینجا (ولی) به معنای رهبر باشد، زیرا ممکن نیست که در این آیه اولیا را که (جمع ولیّ) است به معنای رهبر گرفت. چون به ذهن هیچ یک از مؤنان خطور نکرده و نخواهد کرد) که کسی از یهود یا نصاری را خلیفه کنند (امّا طرح دوستی و رفت و آمد به عنوان همکار و همسایه قابل تصور بوده است لذا خداوند اهل ایمان را از دوستی با آنان بر حذر داشته است).(2)
البته ممکن است یک کلمه در جاهای مختلف با معناهای متفاوت
ص: 48
به کار رود و برای این که چنین ابهامی در مورد آیه «إِنَّمَا وَلِیُّکُم اللّه ُ وَرَسَولَهْ» (مائده (5): 55) پیش نیاید پروردگار عالمیان «ولیّ» را با لفظ «انما» منحصر کرده است: «تنها خدا و پیامبر او و کسانی که ایمان آورده اند ولیّ شما هستند: همان کسانی که نماز بر پا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند.» اگر ولیّ را در این آیه به معنای دوست، همکار و همسایه بدانیم ما غیر از خدا و رسول او و مؤنانی که در این آیه وصف آن ها آمده است دوستانی دیگر داریم و در این صورت کلمه «انما» در این آیه مفهومی ندارد. البته در آیه «یَاءَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا
لاَ تَتَّخِذُوا» (مائده (5): 57) «ولیّ» به معنی «دوست» به کار رفته است، امّا اگر آن را به معنی امیر و رهبر هم بگیریم راه دوری نرفته ایم. اگر ما مسلمانان از دستور خدا پیروی می کردیم که فرموده است: «وَاَطیعُوا اللّه َ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ ریحُکُمْ وَاصْبِرُوا اِنَّ اللّه َ مَعَ الصَّابِرینَ»(انفال (8): 46). «و از خدا و پیامبرش اطاعت کنید و با هم نزاع مکنید که سست شوید و مهابت شما از بین برود و صبر کنید که خدا با شکیبایان است.» «یَاءَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اَطیعُوا اللّه َ وَاَطیعُوا الرَّسُولَ
وَاُولِی الاَْمْرِ مِنْکُمْ فَاِنْ تَنَازَعْتُمْ فی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ اِلَی اللّه ِ وَالرَّسُولِ اِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاص للّه ِ وَالْیَوْمِ الاْخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَاَحْسَنُ تَاْویلاً»(نساء (4): 59) «ای کسانی که ایمان آورده اید، خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را نیز اطاعت کنید؛ پس هرگاه در امری اختلاف نظر یافتید، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، آن را به کتاب خدا و سنت پیامبر عرضه بدارید. این بهتر و نیک فرجام تر است.» و به اطاعت ولیّ امری
ص: 49
که خداوند برای ما برگزیده بود گردن می نهادیم، همه با میل و رغبت دین خدا را می پذیرفتند و غیر مسلمانی در جهان نبود. امّا متأسفانه مسلمانان از آغاز، کلام خدا را نادیده گرفتند و آرزوها و تعصبات قومی خود را مقدم بر فرمان خدا دانستند و به جنگ و ستیز با یکدیگر برخاستند تا این که امروز نه تنها به «ذهن مؤنان خطور کرده» بلکه با چشم خود می بینیم و با تمام وجود حس می کنیم که در بسیاری از بلاد اسلامی سرنوشت مسلمانان و ولایت و امارت آنان به دست یهود یا نصاری است. در افغانستان، در شرق سرزمین ما، و در کنار گوش برادران ما در تربت جام و در عراق در غرب کشور ما و در همسایگی برادران کرد ما، سرنوشت مسلمانان و امیر و حاکم آن جا را همین نصارای امریکایی تعیین می کنند. بر مسجد الاقصی قبله اوّل مسلمانان و محل معراج پیامبر ما یهودیان فرمان می رانند و هر روز برادران مسلمان ما را به خاک و خون می کشند و ما مسلمانان به علت همین اختلاف نظرها قادر به گشودن گرهی از کار این برادرانمان نیستیم. دیگر کشورهای اسلامی نیز از توطئه های شوم این استعمارگران در امان نیستند و چه بهتر که جلو ضرر را از همین جا بگیریم و با اتحاد و اتفاق خود امارت و ولایت یهود و نصارا بر مسلمانان را از بیخ و بن برکنیم. چه ما مسلمانان از هر فرقه و مذهبی همه پرستندگان یک خدا و پذیرندگان یک دین و مؤنان به یک رسول و قاریان یک قرآن و نمازگزاران به سوی یک قبله ایم.
«قرینه سوم» و «قرینه چهارم» دنباله همان قرینه اوّل است و
ص: 50
بحث های دستوری و جدلی و بازی با کلمات که ارتباطی با اصل موضوع ندارد و پاسخ به آن جز خستگی و سر درگمی خواننده نتیجه ای ندارد، لذا از آن می گذریم.
«قرینه پنجم: خوب حال زکوة را در رکوع انجام دادن یک داستانی بیان شده، ولی نماز را در رکوع چطور انجام می دهند، این معنی ندارد که نمازی در رکوع انجام می گیرد.»(1)
ما نویسنده کتاب را، که به دفاع از عقیده خود پرداخته و رنج نوشتن کتاب را بر خود هموار کرده است، مسلمان متعهدی می دانیم هر چند با هم اختلاف نظر داریم، امّا علت این که قرآن را داستان و افسانه خوانده است ندانستیم. معنی نماز در رکوع را هم نفهمیدیم و شاید زکات در رکوع بوده که چاپ دقت در چاپ آن دقت نکرده است.
«قرینه ششم: از این هم بگذریم این قول را بپذیریم مسئله اینجاست که گفته شده که زکات می دهند این برای ما ثابت نشده که حضرت علی غنی و صاحب زکات بوده تاریخ زندگی حضرت علی گواهی می دهد که حضرت علی بیش از غذای یک شبانه روز را در منزل نگه نمی داشت. اجازه نمی داد که در منزلش بیش از یک شبانه روز غذای باشد چه برسد به پول، چه برسد به طلا و نقره و وسائل انفرادی دیگر که زکات واجب شود. طبق قانون شرعی زکات بر صاحب نصاب واجب است نه بر آدم فقیر و آن هم شرط است که یک
ص: 51
سال بگذرد چطور زکات واجب شد از این هم بگذریم.»(1)
- حضرت علی یکی از مسلمانان و جنگجویان بزرگ اسلام بود و سهم او از غنایم جنگی و اموال عمومی کمتر از دیگران نبود. و در زمان نزول این آیه و تا زمان رحلت رسول خدا فدک را که دارای درآمد هنگفتی بود در اختیار داشت.(2)
علاوه بر فدک که در زمان رسول خدا در اختیار او بود، املاک دیگری داشت که آن را به این صورت وقف بر اولاد خود کرد:
«این دستوری است که بنده خدا علی بن ابی طالب، امیرمؤنان نسبت به اموال شخصی خود، برای خشنودی خدا، داده است تا خداوند با آن به بهشتش درآورد و آسوده اش گرداند. همانا سرپرستی این اموال بر عهده فرزندم حسن بن علی است آن گونه که رواست از آن تصرف کند و از آن انفاق نماید. اگر برای حسن حادثه ای رخ داد و حسین زنده بود، سرپرستی آن را پس از برادرش بر عهده گیرد و کار او را تداوم بخشد. پسران فاطمه از این اموال به همان مقدار سهم دارند
ص: 52
که دیگر پسران علی خواهند داشت. من سرپرستی اموالم را به پسران فاطمه واگذاردم، تا خشنودی خدا و نزدیک شدن به رسول اللّه صلی الله علیه و آله و بزرگ داشت حرمت او، و احترام پیوند خویشاوندی پیامبر را فراهم آورم، و با کسی که این اموال در دست اوست شرط می کنم که اصل مال را حفظ کرده تنها از میوه و درآمدش بخورد و انفاق کند و هرگز نهال های درخت خرما را نفروشد، تا همه این سرزمین یک پارچه به گونه ای زیر درختان خرما قرار گیرد که راه رفتن در آن دشوار باشد.»(1)
بنابر این خاندان حضرت علی بن ابی طالب، بر خلاف آنچه نویسنده فکر کرده، خاندان فقیری نبودند بلکه زهد می ورزیدند و هر چه داشتند در راه کمک به بندگان خدا صرف می کردند. از این رو خداوند در شأن این خانواده فرمود: «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکینًا وَ یَتیمًا وَ اَسیرًا اِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّه ِ لاَ نُریدُ مِنْکُمْ جَزَاءً وَ لاَ شُکُورًا»(انسان / دهر (76): 8 - 9) «و به پاس دوستی خدا بینوا، و یتیم و اسیر را خوراک می دادند. ما برای خوشنودی خداست که به شما می خورانیم و پاداش و سپاسی از شما نمی خواهیم.»(2)
دیگر آن که نویسنده زکات را فقط در اصطلاح فقهی آن دانسته که «مقدار معیّنی است از مال که مسلمان آزاد مکلف از اموال معین خود پس از حصول نصاب و گذشتن یک سال خارج ساخته و تنها برای امتثال امر خدا به فقیر مسلمان غیر هاشمی می دهد بدون انتظار
ص: 53
داشتن هیچ گونه سودی.»(1) و ندانسته که به معنی صدقه و بخشش نیز به کار می رود بیان مانند:
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
(حافظ)
و قرطبی می گوید: این آیه دلالت دارد که بر صدقه مستحبی زکات صادق است. زیرا علی علیه السلام خاتم را در رکوع داد.(2)
«قرینه هفتم زکات دادن به مسلمانان لازم است و به کافر لازم نیست...»(3) - معلوم نیست نویسنده کلمه «کافر» را از کجا آورده است؛ به علاوه همان گونه که پیشتر گفته شد خداوندی که این آیه را نازل کرده خود شارع دین است و نیازی ندارد که بندگان برایش فتوای جواز یا عدم جواز امری صادر کنند.
«قرینه هشتم: اگر این داستان و این مسائل را بپذیریم نتیجه اش این می شود که پرداخت زکات در حال رکوع مورد ستایش قرار گرفته و مسلماً چیزی که در آیه مورد ستایش قرار گیرد اگر فرضاً واجب قرار نگیرد حداقل مستحب قرار می گیرد بنابر این استحباب، این لازم است همانطور که در جاهای دیگر زکات ادا کرده می شود در رکوع نیز ادا شود در حالی که چنین چیزی مشاهده نمی شود و هرگز ادا
ص: 54
نمی شود.»(1)
- باز هم لازم است به این برادر یادآوری کنیم که این افسانه پیشینیان نیست بلکه قرآن است و باید آن را بپذیریم. علاوه بر این تمام آیات قرآن برای بیان احکام حلال و حرام نیست و گاهی ممکن است مربوط به موضوع خاصی باشد. مانند این آیات در سوره یوسف «اِذْ قَالَ یُوسُفُ لاَِبیهِ یَا اَبَتِ اِنّی رَاَیْتُ اَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا وَالشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَاَیْتُهُمْ لی سَاجِدینَ» (یوسف (12): 4) «یاد کن زمانی را که یوسف به پدرش گفت: ای پدر، من در خواب یازده ستاره را با خورشید و ماه دیدم. دیدم آنها برای من سجده می کنند» ؛ و پس از گذشت سال ها اندوه و مصیبت که یعقوب به دیدار پسرش نایل شد، یوسف «وَ رَفَعَ اَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّدًا وَ قَالَ یَا اَبَتِ هذَا تَاْویلُ رُءْیَایَ مِنْ قَ-بْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبّی حَقًّا»(یوسف (12): 100) «پدر و مادرش را به تخت برنشانید و همه آنان پیش او به سجده در افتادند و یوسف گفت: ای پدر این است تعبیر خواب پیشین من، به یقین، پروردگارم آن را راست گردانید.» اگر این دو آیه را کنار هم بگذاریم نشان می دهد که سجده یعقوب تعبیر خواب یوسف بود که دیده بود یازده ستاره با خورشید و ماه بر او سجده می کنند. در حالی که برای ما سجده برای غیر خدا شرک است. بنابر این بر عهده فقیه و مجتهد است که حکم شرعی را معلوم کند و افراد عادی را نرسد که از ظاهر آیات حکم به حلال بودن یا واجب و مستحب بودن چیزی دهند.
ص: 55
قرینه نهم باز به بحث های بی نتیجه دستوری پرداخته است و چنان که پیش تر گفته شد، پاسخ به این مسائل جز خستگی خواننده و نرسیدن به نتیجه مطلوب فایده ای ندارد و در پایان می نویسد «این داستان را تمام محدثین و حفاظ حدیث مانند ابن حجر و غیره می نویسند که کلاً ضعیف است.»(1)
لازم است گفته شود یک نفر (ابن حجر) را نمی توان «تمام محدثین و حفاظ حدیث» دانست. از طرفی نگفته است این محدثین و حفاظ حدیث کجا چنین نظری داده اند. ما منابع شأن نزول این آیه درباره علی بن ابی طالب را پیشتر بیان کردیم.(2)
«قرینه دهم: این داستان را اگر بپذیریم این داستان به مقام حضرت علی و به مقام نماز توهینی است زیرا حضرت علی شخصی بوده است که او را تاریخ به اینصورت معرفی می کند که از پای مبارکش تیر در می آورند و اطلاع پیدا نمی کند، در حال نماز به بدنش تیر زده می شود متوجه نمی شود که من تیر خوردم خون جاری می شود از بدنش در حال نماز متوجه نمی شود که خون از بدنش جاری شده، چطور متوجه می شود که سائلی آمده و بعد انگشترش را در آورده و انداخت که بردارد و برود این عمل کثیر خلاف مقام نماز است و هم خلاف مقام حضرت علی است اصلاً معرفی توهین آمیزی است به
ص: 56
حضرت علی.»(1) این ایراد را بر یعقوب پیامبر هم گرفتند:
یکی پرسید از آن گم کرده فرزند
که ای روشن گهر پیر خردمند
ز مصرش بوی پیراهن شنیدی
چرا در چاه کنعانش ندیدی
بگفت احوال ما برق جهان است
دمی پیدا و دیگر دم نهان است
گهی بر طارم اعلی نشینیم
گهی بر پشت پای خود نبینیم(2)
این نقطه اوج معرفت و غرقه شدن در دریای عشق الهی است که چون تیر از پای او در می آورند از خود فراموش می کند و لذت سخن گفتن با معبود را از دست نمی دهد. امّا چون سائلی نام معبود را بر زبان می آورد، عشق او به هیجان می آید و با ارزش ترین مال بخشودنی که همراه دارد نثار نام معبود می کند.
باز گردیم به اصل مطلب و مسئله جانشینی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سخن بر سر جانشینی بود و اختلاف نظر ما با برادران اهل سنت. ما اختلاف نظر خود را به خدا و پیامبر او عرضه داشتیم و رأی و نظر مطلوب را شناختیم. همچنین پیام رسول خدا را شنیدیم که فرمود: «من دو چیز
ص: 57
گران بها در میان شما می گذارم: کتاب خدا و عترتم، اهل بیتم. این دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا در حوض بر من وارد شوند.»(1) و یا به گفته نویسنده: «همانا من بعد از خود دو چیز مهم در میان شما به جای می گذارم که مادامی که به آنها عمل نمائید هرگز گمراه نخواهید شد. یکی کتاب اللّه (قرآن) و دیگر سنت و روشم.»(2) و سخن پیامبر خدا را نیز به یاد داریم که فرمود: «مثل اهل بیت من در میان شما همچون کشتی نوح است. کسی که بر آن سوار شد نجات یافت و کسی که از آن تخلف ورزید غرق شد.»(3) و منابع هر یک از این گفته ها را از منابع معتبر اهل سنت بیان کردیم. حال ببینیم امت رسول خدا برای تعیین جانشین چه معیارهایی را برگزیدند.
ص: 58
روز دوشنبه ای بود که خبر رحلت رسول خدا به گوش مردم مدینه رسید. آنان از هر سو بر در خانه او گرد آمدند. عمر ضمن ایراد خطبه ای خطاب به مردمی که بر در خانه بودند گفت محمّد نمرده و به نزد پروردگار خویش رفته است و به زودی باز خواهد گشت. ابوبکر پس از دیدن پیکر رسول خدا سخن عمر را رد کرد و در تأیید نظر خود این آیه را بر مردم خواند «وَمَا مُحَمَّدٌ اِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَ-بْلِهِ الرُّسُلُ اَفَاoئِنْ مَاتَ اَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی اَعْقَابِکُمْ وَمَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللّه َ شَیْ-ٔا وَسَیَجْزِی اللّه ُ الشَّاکِرینَ»(آل عمران (3): 144) «و محمّد جز فرستاده ای، که پیش از او هم پیامبرانی آمده و گذشتند، نیست. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، از عقیده خود بر می گردید؟ و هر کس از عقیده خود باز گردد، هیچ زیانی به خدا نمی رساند و به زودی خداوند سپاسگزاران ر ا پاداش می دهد.»(1)
در این گفتگو بودند که عویم بن ساعده و معن بن عدی، از
ص: 59
مخالفان سعد بن عباده و از دوستان ابوبکر وارد شدند و از اجتماع انصار در سقیفه بنی ساعده به ابوبکر و عمر خبر دادند و از آن دو خواستند وارد عمل شوند.(1) این دو تن شتابان به سوی سقیفه رفتند و در راه ابوعبیدة بن جراح را دیدند و با هم روان شدند.
علی بن ابی طالب و عباس بن عبدالمطلب و فضل بن عباس و قثم بن عباس و اسامة بن زید و شقران آزاد شده پیامبر عهده دار غسل وی شدند. اوس بن خولی از جنگاوران بدر نیز هنگام غسل پیامبر حضور داشت. علی بن ابی طالب پیامبر را به سینه خود تکیه داد و عباس و فضل و قثم وی را می گردانیدند و اسامة بن زید و شقران آب بر او می ریختند و علی او را غسل می داد. علی در حال غسل می گفت: «پدر و مادرم بفدایت که در زندگی و مرگ پاکیزه ای» که از پیامبر چیزی که از مردگان دیده می شود دیده نشد. وقتی خواستند قبر پیامبر را بکنند به دنبال ابوعبیدة جراح گور کن مکی فرستادند و او در سقیفه سرگرم توطئه برای تعیین خلیفه بود. پس ابو طلحه زید بن سهل آمد و در همان جا که پیامبر در گذشته بود به رسم مردم مدینه گوری با لحد کند. مردم دسته دسته می آمدند و بر پیامبر نماز می گزاردند و کسی در کار نماز بر پیکر پیامبر پیش نمازی نکرد و در نیمه شب چهارشنبه او را
ص: 60
به خاک سپردند.(1)
در تمام این مدت ابوبکر و عمر در سقیفه و یا در حال بیعت گرفتن از مردم مدینه بودند و جای تردید است که آیا این دو موفق شدند برای ادای آخرین احترام نسبت به پیامبر شرکت کنند یا خیر. بدون شک ابوبکر مایل بود چون پیامبر که پیشنمازی نماز میت بر اصحاب درگذشته اش را به عهده داشت، امام جماعت نماز بر پیکر پیامبر باشد، امّا سرگرمی او برای بیعت گرفتن از مردم چنین افتخاری را نصیب او نکرد.
روایت اصلی درباره سقیفه به ابن عباس بر می گردد و او نقل می کند در سال 23 هجری در آخرین حج به رهبری عمر مردی نزد وی آمد و گفت: «فلانی می گوید اگر عمر بن خطاب بمیرد من با فلان شخص بیعت می کنم. بیعت با ابوبکر هم کاری بدون فکر و اندیشه بود.» عمر بعد از بازگشت به مدینه در روز جمعه ای بر منبر رفت و ضمن خطبه ای گفت: «خدای محمّد را برانگیخت و کتاب بر او نازل کرد و از جمله چیزهایی که بر او نازل کرد آیه رَجْم بود و پیامبر سنگسار کرد و ما نیز پس از وی سنگسار کردیم و من بیم دارم زمانی دراز نگذرد و کسانی بگویند، سنگسار را در کتاب خدا نمی بینیم و
فریضه ای را که خدا نازل کرده متروک دارند و گمراه شوند؛ و ما در کتاب خدا می خوانیم: «از سنت پدران خود باز نگردید که بازگشتن از سنت پدران مایه کفر است.» (لاَ تَرَغَبُوا عَن آبَائِکُمْ فإِنَّهُ کُفْرٌ بِکُمْ أَنْ
ص: 61
تَرغَبوُا عَنْ آبائکُمْ). سپس به موضوع اصلی بازگشت و گفت: «به من خبر رسیده که یکی از شما گفته است: به خدا سوگند اگر عمر بن خطاب بمیرد، من با فلان بیعت می کنم. کسی فریب نخورد و نگوید که بیعت با ابوبکر کاری بدون فکر و اندیشه بود و انجام یافت. این چنین بود ولیکن خدا شر آن را دفع کرد.» پس از آن به سخن خود ادامه می دهد و می گوید: «هنگام درگذشت رسول خدا، انصار به مخالفت با ما برخاستند و بزرگان آن ها در سقیفه بنی ساعده جمع شدند. و علی بن ابی طالب و زبیر بن عوام و کسانی که با آنان بودند نیز با ما مخالفت کردند. مهاجران(1) به ابوبکر روی آوردند و من به ابوبکر گفتم نزد برادرانمان انصار برویم. به راه خود ادامه دادیم و آنان را در سقیفه بنی ساعده دیدیم و مردی به ردا پیچیده در میانشان بود. گفتم این کیست؟ گفتند سعد بن عباده است. یکی از انصار به پا خاست و در فضیلت انصار سخن گفت. بعد ابوبکر چنین گفت: ای گروه انصار هر چه از فضیلت خود بگویید شایسته آنید، امّا عرب این حکومت را جز برای این طایفه قریش نمی شناسد که محل و نسبشان بهتر است.» (ولن تعرف العرب هذا الامر لهذا الحی من قریش، هم أوسط العرب
ص: 62
نسباً و داراً).(1)
آن گاه ابوبکر دست عمر و ابوعبیده را گرفت و گفت من یکی از این دو مرد را برای شما می پسندم، با هر کدامشان می خواهید بیعت کنید. عمر می گوید من خوش نداشتم سالار قومی شوم که ابوبکر در میان آن هاست. در این هنگام مردی انصاری برخاست و گفت: «من مردی کار آزموده و سرد و گرم جهان دیده ام. ای گروه قریش یک امیر از ما و یک امیر از شما.» با شنیدن این سخن از هر طرف سر و صدا برخاست و عمر ترسید اختلافی پیش آید و به ابوبکر گفت: «دست پیش آر تا با تو بیعت کنیم.» و او دست پیش آورد و عمر با او بیعت کرد و مهاجران(2) نیز با وی بیعت کردند. انصار نیز بیعت کردند. و چنان شد که سعد بن عباده زیر دست و پای ماند و یکیشان گفت: «سعد بن عباده را کشتید.» عمر گفت: «خدا سعد بن عباده را بکشد.» و عمر نتیجه گیری می کند که «کاری استوارتر از بیعت با ابوبکر نبود که بیم داشتیم اگر قوم از ما جدا شوند و بیعتی نباشد، پس از ما بیعتی باشد و ناچار شویم بر خلاف میل خود پیرو آن ها شویم یا مخالفت کنیم و فساد پیدا شود.»(3)
چنان که دیده می شود این انتخاب همان گونه که عمر گفته بود کاری بدون فکر و اندیشه بود. هیچ یک از افراد خاندان پیامبر که
ص: 63
اهمیت و شایستگی آنان برای جانشینی پیامبر از نظر قرآن و سنت مورد بررسی قرار گرفت در سقیفه حضور نداشتند. از صحابه برجسته مکی هم جز چند نفر معدود کسی در سقیفه نبود. از معیارهای اسلامی برای جانشینی پیامبر که همان قرآن و عترت و یا بنا به گفته اهل سنت قرآن و سنت بود سخن به میان نیامد و محور بحث گرایش های قومی و قبیله ای بود که ریشه در جاهلیت داشت. جایگاه ممتاز حاکمیت بر جامعه اسلامی که ابوبکر آن را به قریش اختصاص داده بود هیچ مبنایی در قرآن نداشت. در دوران رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله قریش از سرسخت ترین دشمنان اسلام بودند. البته خداوند مهاجران (نه قریش) را تحسین می کند، امّا جایگاه آنان با انصار کاملاً برابر است «اِنَّ الَّذینَ امَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِاَمْوَالِهِمْ وَاَ نْفُسِهِمْ فی سَبیلِ اللّه ِ وَالَّذینَ اوَوْا وَنَصَرُوا اُول-ئِکَ بَعْضُهُمْ اَوْلِیَاءُ بَعْضٍ» (انفال (8): 72) «کسانی که
ایمان آورده و هجرت کرده اند و در راه خدا با مال و جان خود جهاد نموده اند و کسانی که مهاجران را پناه داده اند، آنان یاران یکدیگرند.» «وَالَّذینَ امَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فی سَبیلِ اللّه ِ وَالَّذینَ اوَوْا وَنَصَرُوا اُول-ئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَریمٌ»(انفال (8): 74) «و کسانی که ایمان آورده و هجرت کرده اند و در راه خدا به جهاد پرداخته و کسانی که مهاجران را پناه داده و یاری کرده اند، آنان همان مؤنان واقعی اند. برای آنان بخشایش و روزی شایسته ای خواهد بود.» «وَ السَّابِقُونَ الاَْوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرینَ وَالاَْ نْصَارِ وَ الَّذینَ اتَّبَعُوهُمْ بِاِحْسَانٍ رَضِیَ اللّه ُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ اَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْری تَحْتَهَا الاَْ نْهَارُ خَالِدینَ فیهَا اَبَدًا ذلِکَ الْفَوْزُ
ص: 64
الْعَظیمُ»(توبه (9): 100) «و پیشگامان نخستین از مهاجران و انصار، و کسانی که با نیکوکاری از آنان پیروی کردند، خدا از ایشان خشنود و آنان نیز از او خشنودند، و برای آنان باغهایی آماده کرده که از زیر درختان آن نهرها روان است. همیشه در آن جاودانه اند، این است همان کامیابی بزرگ.» «لَقَدْ تَابَ اللّه ُ عَلَی النَّبِیِّ وَ الْمُهَاجِرینَ وَ الاَْ نْصَارِ الَّذینَ اتَّبَعُوهُ فی سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مَا کَادَ یَزیغُ قُلُوبُ فَریقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ اِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَحیمٌ»(توبه (9): 117) «به یقین، خداوند بر پیامبر و مهاجران و انصار که در آن ساعت دشوار از او پیروی کردند ببخشود، بعد از آنکه چیزی نمانده بود که دلهای دسته ای از آنان منحرف شود. باز برایشان ببخشود، چرا که او نسبت به آنان مهربان و رحیم است.»
پس معلوم شد انتخاب ابوبکر به خلافت:
1 - بر مبنای کتاب و عترت یا کتاب و سنت و توصیه های قرآن و رسول اکرم نبود.
2 - بر مبنای برتری مهاجران بر انصار نبود چون هر دو از نظر خداوند احترامی مساوی داشتند و قریش از آغاز بعثت تا پایان زندگی پیامبر از سر سخت ترین دشمنان او بودند.
3 - بر مبنای کهنسالی و بزرگی قوم نبود چون ابوقحافه پدر ابوبکر عمری پیش از فرزندش داشت.
4 - بر مبنای شایسته سالاری نبود، چون تنها مأموریتی که رسول خدا در تمام دوران رسالتش به ابوبکر داد ابلاغ سوره برائت به
ص: 65
مشرکان مکه بود که خدا آن را نپسندید و رسول خدا علی بن ابی طالب را مأمور این کار کرد.(1)
5 - بر مبنای برتری و فضیلت نبود چون اندکی از فضایل بیشمار علی بن ابی طالب را در صفحات پیشین کتاب گفتیم. فضیلت های ابوبکر را بنابر آنچه نویسنده گفته است در بخش فضیلت های صحابه(2) خواهیم گفت و خواننده خود می تواند درباره آن قضاوت کند.
6 - بر مبنای وصیت پیامبر نبود چون پیامبر جانشین خود را پیشتر در حدیث یوم الدار و حدیث استخلاف و حدیث غدیر تعیین کرده بود.(3) و ابوبکر در سقیفه از وصیت نام نبرد، او ابتدا عمر و ابوعبیده را برای بیعت معرفی کرد و پس از آن عمر با ابوبکر بیعت کرد.(4) عمر به هنگام مرگ و نوشتن وصیت خود بر نبودن وصیتی برای خلافت ابوبکر تصریح کرد و گفت: «اگر جانشین تعیین کنم، کسی که بهتر از من بوده جانشین تعیین کرده و اگر رها کنم، باز کسی که از من بهتر بوده است رها کرده است».(5)
پس مبنای خلافت ابوبکر چه بود؟
ص: 66
قریش از آغاز بعثت پیامبر خصومت و حسادت شدیدی نسبت به او داشتند، در زمانی که رسول خدا در مکه بود از هیچ گونه آزاری نسبت به او خودداری نکردند. پس از هجرت او به مدینه با او به جنگ برخاستند. در جنگ بدر و در جنگ های دیگری که روی داد بیشتر قریشیانی که کشته شدند به دست علی بن ابی طالب به قتل رسیدند. اگر چه قریش از نظر نظامی شکست خوردند و تسلیم پیامبر شدند امّا نتوانستند کینه پیامبر و علی بن ابی طالب را از دل بیرون کنند. این دشمنی در شعر یزید بن معاویه به خوبی نمایان است. هنگامی که حسین بن علی علیه السلام سبط پیامبر و پسر فاطمه زهرا به شهادت رسید، عبیداللّه بن زیاد سر او را با فرزندانش نزد یزید بن معاویه فرستاد. یزید فرمان داد زنان و دختران امام حسین را بر پله مسجد، آن جا که اسیران را نگاه می داشتند ببرند تا مردم بدیشان بنگرند و سر او را در برابر خویش نهاده بود و با چوب در چهره او می زد و می گفت:
کاش پیران و بزرگان من در بدر، می دیدند/ بی تابی خزرج را از فرود آمدن نیزه ها
تا شاد باش گویند و هلهله کنند از سرِ شادی / و بگویند: ای یزید دست مریزاد!(1)
عمر نیز از این دشمنی آگاه بود و ضمن گفتگویی که در یکی از شب های واپسین دوران زندگی خود با ابن عباس داشت، پس از
ص: 67
بررسی خصوصیات اخلاقی یکایک کسانی که احتمال جانشینی او را را داشتند، از ابن عباس پرسید آیا علی را شایسته خلافت می دانی؟ ابن عباس گفت علی با فضیلت و سابقه و خویشاوندی پیامبر و دانشی که دارد چرا شایسته نباشد؟ عمر گفت به خدا سوگند او چنان است که گفتی و اگر بر مردم حکومت یابد آنان را به راه راست برد و راه روشن را در پیش گیرد جز این که در او خصلت هایی است: شوخی کردن در انجمن، و استبداد رأی، و بی اعتنایی به مردم در عین جوانی. ابن عباس گفت امیر مؤنان: چرا روز خندق او را کم سن نشمردید، هنگامی که عمرو بن عبدود بیرون تاخت و دلاوران را بیم گرفت و پیران از او عقب نشینی کردند، و نیز روز بدر هنگامی که سر از تن حریفان بر می گرفت؛ چرا در اسلام از او پیش نیفتادید. عمر گفت: بس کن ای پسر عباس مگر می خواهی با من چنان کنی که پدرت و علی با ابوبکر کردند، روزی که هر دو نزد وی رفتند؟ ابن عباس گفت پس نخواستم که او را به خشم آورم و خاموش گشتم. پس عمر گفت: ای پسر عباس به خدا سوگند که پسر عمویت علی از همه مردم به خلافت سزاوارتر است لیکن قریش زیر بار او نمی رود و اگر بر مردم حکومت یابد البته ایشان را به مُرّ حق وادارد چنان که راهی جز آن نیابند و اگر چنین کند البته بیعت او شکسته شود و سپس با او بجنگند.(1)
ابوبکر و عمر مردانی زیرک و سیاست پیشه و از اوضاع اجتماعی
ص: 68
و گرایش های قومی مردم مدینه و مکه به خوبی آگاه بودند. از طرفی چون دختران این دو، همسران پیامبر بودند از وضع داخلی خانه پیامبر و از گرفتاری علی بن ابی طالب و اندوه او برای مرگ پیامبر به خوبی خبر داشتند. حضور عده ای در سقیفه بنی ساعده را فرصتی طلایی برای کسب قدرت دانستند و از اختلاف بین اوس و خزرج و آشوب و جنجالی که در آن اجتماع به پا شد برای دست یابی به قدرت بهره بردند. آنان به عمد از کتاب خدا و سنت رسول او نام نبردند و خواست قریش را بر خواست خدا برتری دادند تا بتوانند از یاری سران قریش که نفرتی دیرینه از پیامبر و علی داشتند بهره برند. نویسنده گفته است: «جای بس تعجب است که یکصد و بیست و چهار هزار نفر که در غدیر خم حضور داشتند در ظرف یک سال همه مردند و منقرض شدند یک نفر هم باقی نمانده بود که داستان غدیر را به اهل سقیفه بنی ساعده تذکر بدهد.»(1)
پیش از پاسخ دادن به این پرسش بهتر است نگاهی داشته باشیم به این آیه ها از سوره طه. «قَالَ فَاِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ مِنْ بَعْدِکَ وَ اَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ فَرَجَعَ مُوسی اِلی قَوْمِهِ غَضْبَانَ اَسِفًا قَالَ یَا قَوْمِ اَلَمْ یَعِدْکُمْ رَبُّکُمْ وَعْدًا حَسَنًا اَفَطَالَ عَلَیْکُمُ الْعَهْدُ اَمْ اَرَدْتُمْ اَنْ یَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّکُمْ فَاَخْلَفْتُمْ مَوْعِدی»(طه (20): 85 - 86). «فرمود: در حقیقت ما قوم تو را پس از عزیمت تو آزمودیم و سامری آن ها را گمراه ساخت. پس موسی خشمگین و اندوهناک به سوی قوم خود برگشت و گفت: ای قوم من،
ص: 69
آیا پروردگارتان به شما وعده نیکو نداد؟ آیا این مدت بر شما طولانی می نمود، یا خواستید خشمی از پروردگارتان بر شما فرود آید که با وعده من مخالفت کردید؟» «قَالَ یَا هرُونُ مَا مَنَعَکَ اِذْ رَاَیْتَهُمْ ضَلُّوا اَلاَّ تَتَّبِعَنِ اَفَعَصَیْتَ اَمْری قَالَ یَاص بْنَؤُمَّ لاَ تَاْخُذْ بِلِحْیَتی وَ لاَ بِرَاْسی اِنّی خَشیتُ اَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنی اِسْرَاءیلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلی»(طه (20): 92 - 94) «موسی گفت: ای هارون، وقتی دیدی آنها گمراه شدند چه چیز مانع تو شد، که از من پیروی کنی؟ آیا از فرمانم سر باز زدی؟ گفت: ای پسر مادرم، نه ریش مرا بگیر و نه موی سرم را، من ترسیدم که بگویی: میان بنی اسرائیل تفرقه انداختی و سخنم را مراعات نکردی.»
بنابر این جای تعجب نیست. ملاحظه می فرمایید چون سامری گوساله ای ساخت همه روی از خدا برگردانیدند و به گوساله روی آوردند و هیچ کس وجود خدای رحمان را به این گوساله پرستان تذکر نداد. از طرفی چنان آشوب و غوغایی در سقیفه پدید آمد و آب ها گل آلود شد که گوش شنوایی نبود که حرفی بشنود و گرنه انصار و یا بعض انصار فریاد برآوردند: «ما جز با علی بیعت نمی کنیم.»(1)
پس از بیعت تعداد اندک مهاجران و برخی از انصار حاضر در سقیفه،(2) عمر مأموریت یافت از مردم مدینه بیعت بگیرد. در آغاز با
ص: 70
کمک بنی اسلم و بعداً عبدالاشهل از قبیله اوس بر کوچه ها مسلط شد. بنی هاشم و تعداد دیگری از مهاجران در خانه فاطمه جمع شده بودند. عمر تهدید کرد که همه از خانه بیرون آیند و با ابوبکر بیعت کنند، و گرنه خانه را آتش می زند.(1) آن گاه به خانه فاطمه ریختند. از ضربتی که عمر بر فاطمه زد محسن او سقط شد(2) پس فاطمه بیرون آمد و گفت: «به خدا قسم باید بیرون روید و گرنه مویم را برهنه سازم و نزد خدا ناله و زاری کنم.»(3) در این جا نمی خواهم قلم را بر سوگ فاطمه بگریانم و دل دوستداران پیامبر را بر اندوه تنها باز مانده اش به غم بنشانم. تنها به این بسنده می کنم که فاطمه پس از مرگ، شبانه دفن شد و هیچ کس جز سلمان و ابوذر و به قولی عمار حاضر نبود. زنان پیامبر و زنان دیگری از قریش در بیماری فاطمه نزد او آمدند و گفتند چگونه ای؟ گفت: «خود را از دنیای شما بیزار و از جدایی شما شادمان می بینم، چه حق من نگهداشته نشد. و پیمان رعایت نگردید، و وصیت پذیرفته نگشت و حرمت ناشناخته ماند.» و سن فاطمه به هنگام مرگ بیست و سه سال بود(4) و هنگامی که وفات یافت بر ابوبکر و عمر خشمگین بود.(5) علی بن ابی طالب به هنگام وداع با سیده نساء عالمین خطاب به پیامبر چنین فرمود: «به زودی دخترت تو را آگاه خواهد ساخت که امت تو چگونه در ستمکاری بر او اجتماع کردند. از
ص: 71
فاطمه بپرس، و احوال اندوهناک ما را از او خبرگیر، که هنوز روزگاری سپری نشده و یاد تو فراموش نگشته است.»(1)
علی بن ابی طالب و زبیر و چند تن از بنی هاشم با ابوبکر بیعت نکردند. پس عمر سوی علی و زبیر رفت و آن ها را به ناخواه بیاورد و گفت: «یا به دلخواه بیعت کنید و یا نا به دلخواه بیعت می کنید.»(2) امّا علی و بنی هاشم از بیعت خودداری کردند. در این مدت بر بنی هاشم سخت گرفتند و آنان خود را در وضعی دیدند که یادآور تحریم کفار مکه برای فشار بر بنی هاشم بود تا حمایت خود را از محمّد پس بگیرند. لیکن این بار مسلمانان بودند که بر آن ها فشار می آوردند تا از حمایت علی دست بردارند.(3) تا فاطمه زنده بود علی با ابوبکر بیعت نکرد،(4) و پس از رحلت فاطمه بود که علی به جمع مردم پیوست.
نویسنده گفته است: «حضرت علی رضی الله عنه اگر کوچکترین دلیلی را در قرآن یا حدیث غدیر خم بر خلافت خود سراغ می داشت و خود را از جانب خدا و رسول خلیفه می دانست ممکن نبود از امر خدا و رسول تخلف کند همانطور که حضرت رسول تک و تنها بدون اعتنا به کشته شدن در برابر انبوه کفار نبوت خود را اظهار نمود، بر او واجب بود، که رسول را مقتدای خویش قرار دهد، بصیرت حضرت علی رضی الله عنه از خدا
ص: 72
و رسول موقع شناس تر نبود که گفته شد صلاح ندانست که شمشیر بکشد، علی از امر خدا و رسول سرکشی نمی کند، علی ترک واجب نمی کند، علی رضی الله عنه از بشر نمی ترسد، علی از بذل جان نمی هراسد، علی رضی الله عنه زیر بار ظلم نمی رود، علی با ظالم بیعت نمی کند، علی رضی الله عنه 25 سال پشت سر ظالم نماز نمی خواند...»(1)
پیش از پاسخ به گفته های این برادر لازم است مثالی را از صحیح بخاری و مسلم نقل کنیم.
«گرگی دو پسر بچه را از دو زن ربود. یکی از کودکان را از هم درید و دیگری جان سالم به در برد، هر یک از این دو زن کودک زنده را از آن خود می دانست. آن دو برای داوری نزد داوود رفتند. او بدون فوت وقت تصمیم گرفت کودک را به زنی که پیرتر و مُصرّتر بود بدهد. امّا سلیمان پیشنهاد کرد این کودک را با شمشیر به دو بخش تقسیم کنند و نیمی از کودک را به هر یک از این مدعیان بدهند. زن پیرتر این پیشنهاد را پذیرفت. امّا آن که جوان تر بود آن را رد کرد و از دعوی خود چشم پوشید تا به کودک آسیبی نرسد...»(2).
عشق علی بن ابی طالب به اسلام کمتر از عشق مادر به فرزند نبود. او در بخشی از خطبه معروف به قاصعه، سابقه خود در اسلام و رابطه اش با پیامبر خدا را چنین توصیف می کند:
«شما موقعیت مرا نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله در خویشاوندی
ص: 73
نزدیک، در مقام و منزلت ویژه می دانید، پیامبر مرا در اتاق خویش می خوابانید، بدنش را به بدن من می چسپاند و بوی پاکیزه خود را به من می بویاند، و گاهی غذایی را لقمه لقمه در دهانم می گذارد، هرگز دروغی در گفتار من و اشتباهی در کردارم ندید. از همان لحظه ای که پیامبر صلی الله علیه و آله را از شیر گرفتند، خداوند بزرگ ترین فرشته خود را مأمور تربیت پیامبر کرد، تا شب و روز او را به راه های بزرگواری و راستی و اخلاق نیکو راهنمایی کند و من همواره با پیامبر بودم چونان فرزند که همواره با مادر است. پیامبر هر روز نشانه تازه ای از اخلاق نیکو را برایم آشکار می فرمود و به من فرمان می داد که به او اقتدا کنم. رسول خدا صلی الله علیه و آله چند ماه از سال را در غار حِرا می گذراند، تنها من او را مشاهده می کردم، و کسی جز من او را نمی دید. در آن روزها، در هیچ خانه ای اسلام راه نیافت جز خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله که خدیجه هم در آن بود و من سومین آنان بودم، من نور وحی و رسالت را می دیدم و بوی نبوت را می بوییدم. من هنگامی که وحی بر رسول خدا صلی الله علیه و آله فرود می آمد، ناله شیطان را شنیدم، گفتم ای رسول خدا این ناله کیست؟ گفت: شیطان است که از پرستش خویش مأیوس شد. و فرمود آنچه من شنوم تو شنوی و آنچه من می بینم تو می بینی، جز آن که تو پیامبر نیستی بلکه وزیر منی و به راه خیر می روی.»(1)
پس از رحلت رسول خدا اوضاع مدینه سخت آشفته بود. مسیلمه کذاب، سجاح را به عقد خود در آورده بود و برای نابودی اسلام
ص: 74
پیمان بسته بودند؛ عده ای از مسلمانان پیمان شکن به این دو روی آوردند. روم و ایران در کمین اسلام نشسته بودند؛ منافقان در داخل مدینه و اعراب تازه مسلمان در خارج از مدینه در پی فرصتی بودند تا به نابودی دین خدا برخیزند و رحلت رسول را مغتنم شمردند تا خواسته های خود را بر آورده کنند. علی بن ابی طالب این مادر مهربان و دلسوز اسلام با دو مشکل رو به رو بود مشکل از دست دادن حق خود و مشکل نابودی اسلام. او مدتی اندیشید و با مردم سخن گفت و حق خود را طلبید. در این هنگام ابوسفیان نزد علی آمد و گفت: من شور و آشوبی می بینم که آن را جز افشاندن خون فرو ننشاند. ای فرزندان خاندان مناف، ابوبکر را چه رسد که رشته فرمانروایی شما به دست گیرد؟ بر سر علی و عباس چه آمده است؟ چرا باید این کار به دست کم شمارترین تیره قریش افتد؟ آن گاه به علی گفت دست خود بگشای تا با تو بیعت کنم. امّا علی او را از خود راند و گفت: تو را از این کار جز آشوب انگیزی آهنگی نیست. به خدا دیر زمانی است که پیوسته به اسلام گزند می رسانی. ما را به اندرز تو نیازی نیست.(1) او از این ترسید که اگر شکافی در اسلام ایجاد کند یا اسلام را یاری نکند مصیبت از دست رفتن اصل اسلام بزرگ تر از مصیبت از دست دادن حق خود باشد. در این هنگام بود که به صف مسلمانان پیوست و دامن همت بر کمر زد تا باطل نابود شود و سخن حق بر فراز هر سخن بماند و پیوسته مصاحب و نیک خواه ابوبکر بود و در هر کاری که در
ص: 75
آن اطاعت خداوند بود از او اطاعت می کرد.(1) بنابر این او هرگز در بر حق بودن خود شک نکرد و چون کسی که خار در چشم و استخوان در گلو دارد برای بقای اسلام از دعوی خود چشم پوشید(2)، امّا هرگز آنان را تأیید نفرمود.
پس از ماجرای سقیفه علی بن ابی طالب با ابوبکر بیعت نکرد و پس از رحلت فاطمه بود که به جمع مردم پیوست(3). بعد از مرگ عمر و شورای جانشینی، عبدالرحمان بن عوف با علی بن ابی طالب خلوت کرد و گفت: «برای ما خدا بر تو گواه باشد که اگر زمام این امر را به دست گرفتی در میان ما به کتاب خدا و روش پیامبرش و روش ابوبکر و عمر رفتار کنی.» علی گفت: همانا با کتاب خدا و روش پیامبرش نیازی به روش هیچ کس نیست.(4) هر چند با اصرار بر این نظر او از رسیدن به حق خود باز ماند. بار دیگر هنگامی که خوارج فتنه آفریدند، یاران و شیعیان علی پیش وی آمدند و با او بیعت کردند و گفتند: «با هر که دوستی کنی دوست اوییم و با هر که دشمنی کنی دشمن اوییم.» علی پیروی از سنت پیامبر را شرط کرد. و چون به ربیعة بن شداد خثعمی گفت: «بر کتاب خدا و سنت پیمبر بیعت کن.» ربیعه گفت: «بر سنت ابوبکر و عمر.» علی گفت: «وای بر تو، اگر
ص: 76
ابوبکر و عمر جز به کتاب خدا عمل کرده بودند بر حق نبودند.»(1)
نویسنده گفته است: اینکه در نهج البلاغه خطبه (37) حضرت علی می فرماید: «من به موجب عهد و میثاقی که در گردن داشتم با خلفا بیعت کردم.» کسی که خودش خلیفه است، چگونه برای بیعت با دیگران میثاق می بندد. اعتراف به عهد و میثاق برای بیعت با دیگران دلیل روشنی است بر اینکه حضرت علی دارای مقام خلافت نبوده و موضوع غدیر خم ارتباط به امر خلافت نداشته است.»(2)
خطبه مورد نظر چنین است: «در برابر خواسته های خدا راضی، و تسلیم فرمان او هستم. آیا پندارید من به رسول خدا صلی الله علیه و آله دروغ
می بندم. به خدا سوگند من نخستین کسی هستم که او را تصدیق کردم و هرگز اوّل کسی نخواهم بود که او را تکذیب کنم. در کار خود نگریستم، دیدم پیش از بیعت، پیمان طاعت بر عهده دارم و از من برای دیگران میثاق گرفته اند.»(3) به طوری که شیخ محمّد عبده در ذیل این خطبه در پانوشت شماره 2 آورده است: علی بن ابی طالب این خطبه را بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله ایراد کرد و اشاره دارد به این که رسول خدا از او پیمان گرفته بود که اگر: بر سر خلافت با او به نزاع برخاستند با آنان مدارا کند و از حق خود چشم پوشد.(4) در مورد صحت اسناد و مدلول حدیث غدیر پیش از این سخن گفتیم و نیازی
ص: 77
به تکرار نمی بینیم.(1)
نویسنده گفته است: «اگر حضرت علی نسبت به حضرت عمر سوء نیتی می داشت یا قلباً از او ناراضی بود و او را غاصب حق خود می دانست. همواره منتظر فرصتی برای اعاده حق خود می شد از این فرصت طلایی استفاده می کرد آنجا که حضرت عمر از سیدنا علی مشاوره ای در مورد رفتن خود برای جنگ با رومیان خواست او را راهنمایی می کرد که شخصاً به میدان نبرد برود و در آنجا کشته و زمینه برای خلافت علی فراهم آید. امّا می بینیم که چگونه با دلسوزی و صمیمیت فوق العاده در راستای خیرخواهی عمر و سایر مسلمین می کوشد. همانا مشورت او از عمق جان برخاسته بود و حقا که چنین پیشنهادی جز از قلب پاک و بی غرض و از مردی بلند همت و آینده نگر صادر نمی شود...»(2)
اگر علی بن ابی طالب فرصت طلب و مشاوری نامؤمن بود، جای تعجب بود. کسی که خداوند «آلودگی را از او زدوده و او را پاک و منزّه گردانیده»(3) و «با نفس پیامبر خدا یکی دانسته است»(4) حتی چنین تصوری درباره او گناهی نابخشودنی است. برادرانی که چنین
ص: 78
اندیشه ای درباره علی به دل راه داده اند، چون کسانی که به یوسف تهمت زدند باید اعتراف کنند که «حَاشَ للّه ِِ مَا عَلِمْنَا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ»
(یوسف (12): 51) «منزه است خدا، ما برای او گناهی نمی دانیم.»
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گرچه ماند در نبشتن شیر و شیر
(مولوی)
او برای حفظ یک پارچگی و وحدت امت اسلامی با خلفا همکاری داشت و در این کار صادق بود و جز صداقت و وفای به عهد از او انتظاری نیست. او با قاتل خود عبدالرحمن بن ملجم کینه و دشمنی نداشت و نسبت به خوشرفتاری با او سفارش کرد،(1) چه رسد به خلفای سه گانه پیش از خود که همه از اصحاب پیامبر و از هم رزمان و خویشاوندان او بودند. البته تغییر جهت خلافت مسئله ای بود و برتری و پیشرفت اسلام مسئله ای دیگر که پیش از این از آن سخن گفتیم.(2)
نویسنده با اشاره به خطبه های 91 و 198 می گوید علی بن ابی طالب «همه جا» و «همواره» از خلافت گریزان بود.(3) امّا نمی گوید این واژه های «همه جا» و «همواره» را از کجا آورده است.
علی بن ابی طالب خطبه 91 را در روز 25 ذی حجه سال 35 یعنی 7 روز پس از کشته شدن عثمان و 25 سال پس از رحلت رسول خدا در زمانی ایراد کرد که مردم از هر طرف به او روی آوردند تا با او بیعت
ص: 79
کنند.
او از سرچشمه وحی رسول خدا سیراب شده و علم او را به میراث برده بود. از انحراف های سیاسی و تغییر ارزش های اسلامی در طی این 25 سال پس از رحلت رسول خدا به خوبی آگاه بود. و از کینه عایشه و دشمنی بنی امیه نسبت به خود خبر داشت. او آرزوهای طلحه و زبیر را برای دست یابی به قدرت و سهم بردن از حکومت می دانست. و آنان را در پیشاپیش جمعیتی می دید که فریاد بیعت سر می دادند. از این رو فرمود.
«مرا واگذارید و دیگری را به دست آرید، زیرا ما به استقبال حوادث و اموری می رویم که رنگارنگ و فتنه آمیز است. و چهره های گوناگون دارد و دل ها بر این بیعت ثابت و عقل ها بر این پیمان استوار نمی ماند. افق حقیقت را ابرهای تیره فساد گرفته و راه مستقیم حق ناشناخته مانده است. آگاه باشید، اگر دعوت شما را بپذیرم، براساس آنچه می دانم با شما رفتار می کنم و به گفتار این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش نمی دهم. اگر مرا رها کنید یکی از شما هستم که شاید شنواتر و مطیع تر از شما باشم. در حالی که من وزیر و مشاورتان باشم بهتر است که امیر و رهبر شما باشم.»(1)
با وجود این بیان صریح علی و آگاهی از برنامه حکومتی او طلحه و زبیر با او بیعت کردند. امّا چندی نگذشت که سهم خود را از حکومت خواستند و بر او اعتراض کردند که چرا از مشورت با آنان
ص: 80
خودداری شده است. او در جواب فرمود:
«به اندک چیزی خشمناک شدید و خوبی های فراوان را از یاد بردید.
ممکن است به من خبر دهید کدام حقی را از شما باز داشته ام؟ یا کدام سهم را برای خود برداشته ام... به خدا سوگند من به خلافت بر شما رغبتی نداشته، و به ولایت بر شما علاقه ای نشان نمی دادم. و این شما بودید که مرا به آن دعوت کردید و آن را بر من تحمیل نمودید.»(1)
باز گردیم به مطلب اصلی و پیامدهای اجتماع سقیفه و خلافت ابوبکر.
پس از آن که ابوبکر به خلافت رسید توانست با یاری و همکاری مسلمانان فتنه ها را سرکوب و دشمنان را نابود کند و در توسعه و اقتدار دولت اسلامی بکوشد. امّا مرتکب کارهایی شد که در مواردی حتی مورد قبول یاران او نبود. از جمله به خالد بن ولید نوشت که به سراغ مالک بن نویره یربوعی برود. مالک بن نویره برای مناظره نزد خالد آمد و زنش نیز در پی او رسید و خالد که او را دید شیفته وی گردید. پس به مالک گفت: به خدا قسم به آنچه در دست داری نمی رسم تا تو را بکشم.(2) ابوبکر به ایشان سفارش کرده بود که چون وارد جایی شدند اذان گویند و اگر مردم با ایشان اذان گفتند دست از آن ها بردارند. و اگر اذان نگفتند ایشان را بکشند. گواهانی گفتند که مالک با ایشان اذان گفته و نماز خوانده است؛ امّا خالد مالک بن نویره را کشت و همان شب با زن او همبستر شد. عمر به ابوبکر گفت
ص: 81
شمشیر خالد به ناروا سر بریده است امّا ابوبکر گفت: «خفه شو ای عمر! رای زد و لغزش کرد.»(1) ابوبکر اموال خاندان پیامبر را مصادره کرد و هنگامی که فاطمه و عباس پیش ابوبکر آمدند و میراث پیامبر را از او طلب کردند که زمین فدک و سهم خیبر را می خواستند ابوبکر به آن ها گفت: «من از پیامبر خدا شنیدم که گفت: ما ارث نمی گذاریم و هر چه از ما بماند صدقه است، خاندان محمّد فقط از این مال می خورند. و من کاری را که پیامبر کرد تغییر نمی دهم.»(2) فاطمه گفت: «آیا حکم خداست که تو از پدر میراث بری و من از پدرم میراث نبرم؛ آیا پیامبر خدا نگفته است: حق مرد درباره فرزندانش رعایت شود؟» ابوبکر که حرفی برای گفتن نداشت فقط گریه کرد.(3)
ابوبکر با این سخن نه تنها خاندان پیامبر را از حقی که خدا برای مؤنان قرارداده محروم کرد بلکه تأیید کرد که آنان به جای سهم قرآنی فئ و خمس که خداوند به آنان اختصاص داده بود باید از زکات، که استفاده از آن برایشان حرام بود، بهره برند.
خود او می گوید: آری از آنچه شده تأسف ندارم مگر سه کار که کرده ام و خوش بود نکرده بودم: ای کاش خانه فاطمه را اگر هم به قصد جنگ بسته بودند نگشوده بودم. ای کاش فجاه سلمی را زنده در آتش نسوزانیده بودم، یا کشته بودم یا آزاد کرده بودم. ای کاش به روز
ص: 82
سقیفه بنی ساعده کار خلافت را به گردن یکی از دو مرد، یعنی عمر و ابوعبیده انداخته بودم که یکیشان امیر شده بود و من وزیر شده بودم.» و دو دست خود را باز کرد و گفت: «ای کاش از پیامبر خدا پرسیده بودم خلافت از آن کیست که کس درباره آن اختلاف نکند. ای کاش از او صلی اللّه علیه و آله پرسیده بودم آیا انصار نیز در این کار سهمی دارند؟ ای کاش درباره میراث خواهر زاده و عمه از او پرسیده بودم که درباره آن دلم آرام نیست.»(1)
نویسنده گفته است: «اگر این سنت [تعیین جانشین] از طرف خدا
انجام می گرفت سرانجام به حکومت ظالمان منجر می گردید و مردم از حق خویش محروم می شدند و سرانجام مسئولیت این امر بعهده خدا بود.»(2)
او خدایی را که بهتر می داند رسالتش را کجا قرار دهد،(3) و پیامبری را که به مؤنان از خودشان سزاوارتر است(4) شایسته انتخاب جانشین برای پیامبر نمی داند؛ آن هم در زمانی که اوضاع مدینه سخت آشفته بود و پیامبران دروغین و دشمنان اسلام در صدد نابودی دین خدا بودند،(5) به عقیده اهل سنت پیامبر برای خود جانشینی انتخاب نکرد، امّا ابوبکر در زمانی که آرامش به مدینه بازگشته بود و شرایطی بسیار
ص: 83
مناسب تر از اوضاع زمان رحلت رسول خدا بر آن حکم فرما بود در فکر تعیین جانشینی برآمد و عثمان را در خلوت پیش خواند و گفت «بنویس بسم اللّه الرحمان الرحیم. این پیمان ابوبکر بن ابی قحافه است برای مسلمانان امّا بعد... و در این هنگام از هوش رفت و عثمان چنین نوشت: «امّا بعد، من عمر بن خطاب را خلیفه شما کردم و در نیک خواهی شما کوشیدم.»(1) پیامبری که خدا در وصف او فرموده است «مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَ مَا غَوی وَ مَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی اِنْ هُوَ اِلاَّ وَحْیٌ یُوحی»(نجم (53): 2 - 4) «یار شما نه گمراه شده و نه در نادانی مانده؛ و از سر هوس سخن نمی گوید. این سخن به جز وحیی که وحی می شود نیست.» چون گفت: «صحیفه ای و دواتی بیاورید تا چیزی بنویسم که از این پس هرگز گمراه نشوید.» میان مردم نزاع در گرفت، یکی گفت: «این مرد هذیان می گوید.» و عمر گفت: «درد بر او شدت یافته، کتاب خدا ما را بسنده است.»(2) امّا ابوبکر که در زمان بیماری و در حالتی بین هوشیاری و بی هوشی وصیتی نوشت بر او ایرادی نیست.
پس از مرگ ابوبکر بنابر وصیت او عمر جانشین او شد. عمر کار انتخاب خلیفه بعد از خود را به شورایی واگذار کرد که شش عضو داشت: عبدالرحمان بن عوف، سعد بن ابی وقاص، طلحه، زبیر،
ص: 84
عثمان و علی. طلحه در مدینه نبود و سعد بن ابی وقاص در ظاهر وکیل طلحه بود. نقش اصلی تصمیم گیری در شورا را عبدالرحمان بن عوف بر عهده داشت. علی بن ابی طالب با آنان استدلال کرد و گفت شما را به خدا سوگند می دهم بگویید آیا در بین شما کسی هست که پیش از من خدا را به یگانگی پرستیده باشد؟ گفتند، خیر. آیا غیر از من کسی هست که رسول خدا او را برادر خود دانسته باشد؟ گفتند، خیر. آیا غیر از من کسی هست که پیامبر او را به منزله هارون نسبت موسی دانسته باشد جز آن که بعد از او پیامبری نیست؟ گفتند: خیر. آیا غیر از من کسی هست که همسری مانند فاطمه سیدة نساء اهل الجنه داشته باشد؟ گفتند: خیر. آیا غیر از من کسی هست که پدر دو سبط پیامبر حسن و حسین باشد که سیدا شباب اهل الجنه اند؟ گفتند: خیر. آیا غیر از من کسی هست که پیامبر درباره او فرموده باشد «هر که من مولای اویم، علی مولای اوست، خدایا دوست بدار آن که او را دوست دارد و دشمن بدار آن که او را دشمن دارد و حاضران این را به غایبان برساند.» گفتند: خیر. آیا غیر از من کسی هست که رسول خدا درباره او فرموده باشد «فردا پرچم را به دست کسی دهم که خدا و رسول او را دوست دارد و خدا و رسول او نیز او را دوست دارند و باز نمی گردد تا این که به دست او پیروزی به دست آید.» گفتند: خیر. او آنان را به آیات و روایات دیگری که در شأن او نازل شده بود سوگند داد و همه آن را تأیید کردند.(1) امّا ترکیب شورا به گونه ای بود که قبای
ص: 85
خلافت را بر قامت عثمان دوختند.
ص: 86
عثمان از اعضای اشرافیت قریش، فرزند بازرگانی مکّی و نوه ام حکیم، عمه رسول خدا، بود. عثمان با آن که بازرگان برجسته و موفّقی بود، هیچ گاه پیش از انتخاب شدنش به خلافت ویژگی های لازم را برای رهبری اجتماعی از خود نشان نداده بود. او پس از انتخاب لقب خلیفة اللّه را برای خود برگزید از این رو حق می دانست که از قدرت و ثروت خلافت به نفع خود استفاده کند. او می کوشید خویشاوندانش را خشنود و از کسانی که به سبب دشمنی با اسلام مغضوب پیامبر شده بودند اعاده حیثیت کند. و بر این اعتقاد بود که بنی امیه، یعنی تیره اصلی قریش، تنها گروه شایسته برای حکومت اسلام هستند. او از آغاز خلافت خود خویشاوندانش را که در دشمنی با اسلام شهرت داشتند به کارهای حکومتی منصوب کرد. عبداللّه بن سعد بن ابی سرح را، که از جمله کسانی بود که پیامبر در فتح مکه درباره آنان گفته بود «اگر آن ها را زیر پرده های کعبه یافتید بکشید.»(1) به
ص: 87
حکومت مصر منصوب کرد. عبداللّه بن سعدبن ابی سرح به خونخواهی یک مرد، هفتصد مرد را کشت و عثمان فقط او را عزل کرد و این کار او را زشت نشمرد.(1) فدک را که مال پیامبر بود و آن را به دخترش فاطمه زهرا بخشیده بود، و ابوبکر آن را به نفع بیت المال مصادره کرده بود، به داماد خود مروان پسر حکم، رانده شده رسول خدا، داد و خمس غنیمت های افریقیه را نیز به او بخشید. او تباهکاری چون ولید بن عقبة بن ابی معیط را - که برادر مادری او بود - کارگزار کوفه کرد. آن مرد به باده گساری پرداخت و در غیر وقت نماز می خواند، یک روز نماز بامداد را چهار رکعت با مردم خواند و مست مست بود. چون خواست روانه شود گفت: «اگر می خواهید باز هم بخوانم چرا که من شاد و شنگم.» و چون از او به عثمان شکایت کردند، سعید بن عاص را به جای او گماشت.(2) نارضایتی مردم از عثمان به حدی رسید که بر او شوریدند. طلحه نامه هایی به ولایات نوشت و آنان را دعوت به شورش کرد. و با شورشیان مصر هنگام محاصره کاخ عثمان هم زبان شد.(3) عایشه همسر پیامبر از جاه طلبی های خویشاوند خود، طلحه حمایت می کرد. به احتمال زیاد عایشه نامه هایی به ولایات می نوشت و آنان را به شورش ترغیب می کرد هر چند پس از قتل عثمان منکر این امر شد.
ص: 88
سرانجام شورشیان خانه عثمان را محاصره کردند. عایشه و ام سلمه تصمیم گرفتند به حج بروند تا از شورش برکنار باشند. عثمان مروان بن حکم را فرستاد تا عایشه را تشویق کند در مدینه بماند. اما عایشه با خشم گفت: «ای کاش عثمان می توانست در خورجین عایشه جا بگیرد تا وی را با خود ببرد و به دریا افکند.»(1)
در مدتی که عثمان در محاصره بود از طرف معاویه و دیگر خویشاوندان اموی او برای شکستن محاصره و دفاع از او کمکی نرسید و چون کشته شد، شورشیان از دفن او در قبرستان بقیع جلوگیری کردند و تنها چهار نفر در تشییع جنازه او شرکت جستند، اما پس از مرگ او همان کسان که مردم را به قتل او تحریک می کردند درصدد خونخواهی او برآمدند و فتنه ها بر پا کردند.
ص: 89
ص: 90
پس از کشته شدن عثمان مردم از هر طرف به علی بن ابی طالب روی آوردند و او را شایسته ترین فرد برای در دست گرفتن امور مسلمانان دانستند. طلحه و زبیر از نخستین کسانی بودند که با او بیعت کردند. بنی امیه و مروان بن حکم و سعید بن عاص و ولید بن عقبه از بیعت با او خودداری کردند. در این هنگام عایشه از حج بر می گشت. سواری با او روبه رو شد. عایشه از او پرسید «در پشت سرت چه خبر؟» سوار گفت عثمان کشته شد. او گفت: «چنان است که گویی می بینم مردم با طلحه بیعت می کنند.» سوار دیگری آمد. عایشه پرسید: «در پشت سرت چه روی داد؟» گفت مردم با علی بیعت کردند. عایشه فریادِ «واعثمانا» برآورد و گفت: «کسی جز علی او را نکشت. یک شب از روزگار عثمان بهتر از تمام روزگار با علی»(1) و روانه مکه شد.
طلحه و زبیر بیعت را شکستند و در مکه به عایشه پیوستند. علی
ص: 91
عبداللّه بن عامر را از ولایت بصره بر کنار کرد و عثمان بن حنیف را به جای او فرستاد. عبداللّه بن عامر و یعلی بن منیه با اموال بسیاری که اندوخته بودند نزد عایشه رفتند و او را برای جنگ با علی تشویق به رفتن بصره کردند. یعلی بن منیه، عامل عثمان در یمن، مالی از یمن آورده بود، که گفته اند مبلغ آن چهار هزار دینار بود، او این مال را در اختیار طلحه و زبیر گذاشت و با کمک آن رهسپار بصره شدند.(1)
معاویه به زبیر نامه نوشت که «من با تو بیعت کردم و پس از تو با طلحه. از عراق فراموش مکنید.» ابن عامر و ابن منیه این دو را نیز به مال و پشتیبان و ستوران همراهی کردند. آن ها عایشه را برداشتند و با خود بردند تا به بصره رسیدند(2). در بصره عثمان بن حنیف کارگزار علی را گرفتند، خواستند او را بکشند امّا از خشم انصار بر کسانی که در مدینه جا گذاشته بودند ترسیدند. موی او را گرفته و موی ریش، ابروان و مژگان او را کندند(3) و چهل مرد از خازنان بیت المال را کشتند و اموال را غارت کردند.(4)
چون جنگ آغاز شد علی بی شمشیر و زره به نزد طلحه و زبیر رفت و با آنان به گفتگو پرداخت. به زبیر گفت: آن روز را به یاد می آوری که همراه پیامبر خدا بر بنی غنم گذشتی. پیامبر نگاهی به سوی من افکند و لبخند زد و من بر وی لبخند زدم. تو گفتی: پسر
ص: 92
ابوطالب دست از بزرگ منشی خود بر نمی دارد. پیامبر خدا به تو گفت: او هیچ بزرگی منشی ندارد بی گمان روزی بیاید که با وی پیکار کنی و تو ستمکار باشی. زبیر گفت: بار خدایا آن روز را به یاد می آورم. اگر از آغاز به یاد می داشتم این راه دراز را نمی پیمودم. برخی گویند زبیر از آن رو دست از کارزار کشید که دانست عمار بن یاسر با علی است. ترسید که عمار را بکشد. زیرا پیامبر گفته بود: «ای عمار، تو را گروه ستمکار خواهد کشت.»(1) زبیر منصرف شد و رفت ولی پسرش عبداللّه او را برگرداند. سپس علی رفت تا به طلحه رسید. بدو گفت: «همسر پیامبر خدا را آوردی و همسر خود را در خانه نهادی.»(2)
علی جوانی از یاران خود را برگزید و به او گفت: «این قرآن را به آن ها عرضه کن و بگو این قرآن میان ما و شما باشد، در مورد خون های ما و خودتان خدا را به یاد داشته باشید.» شورشیان به آن جوان حمله کردند و دو دستش قطع شد، قرآن را به دندان گرفت تا کشته شد، علی گفت: «اینک حمله کردن رواست».(3)
آن گاه علی بر ایشان حمله کرد و آنان گریزان شدند. زبیر پشت گرداند. عمار یاسر در پی او رفت و گفت: «ای ابوعبداللّه تو ترسو نیستی امّا می بینیم که در شک هستی.» زبیر گفت: «چنین است.» و رفت تا به وادی السباع رسید.(4) عمرو بن جرموز به دنبال او رفت و چون هنگام نماز رسید نیزه ای بر او زد و او را کشت. آن گاه به نزد علی
ص: 93
آمد و به دربان وی گفت برای کشنده زبیر دستوری بگیر. علی فرمود او را به آتش جهنم مژده بخش. او به شمشیر زبیر نگریست و گفت: شمشیری است که روزگاری دراز اندوه از چهره پیامبر زدود.(1)
طلحه پشت برگردانده بود که مروان بن حکم تیری بر او زد. و مروان در حال گریز بود. دو ساق پای طلحه را به یکدیگر دوخت و او را کشت و به ابان بن عثمان گفت: «یکی از کشندگان پدرت را کشتم.»(2)
مروان بن حکم زخمی شد و عبداللّه بن زبیر سی و هفت زخم سبک و سنگین از تیر و شمشیر و نیزه برداشت. عایشه همچنان بر شتر سوار بود و هر کس لگام شتر را برداشت کشته شد چندان که لگام تباه گشت. سرور خداگرایان علی با آواز آسمانی و دلنشین خود فریاد برآورد: اُشتر شوم را پی کنید که اگر آن را از پای درآورید، اینان دست از او بردارند و پراکنده شوند. مردی اُشتر را زد و جانور بر زمین افتاد.(3) چون شتر بر زمین افتاد محمّد بن ابی بکر سرش را به درون هودج برد. عایشه گفت: «کیست این کس که سر در حرمِ پیامبر خدا می کند.» محمّد گفت: «دشمن ترین کس از خانواده ات به تو.» گویند عایشه گفت: اگر می دانستم که جنگ روی می دهد حاضر نمی شدم و من فقط می خواستم که میان مردمان صلح برقرار کنم. و چندان گریست که چشمانش کور شد. و می گفت: ای کاش من چیزی بی ارج و
ص: 94
فراموش شده بودم و در جنگ جمل حضور نمی یافتم.(1)
قصد ما این نیست که در این جا یک دوره تاریخ اسلام را بازگو کنیم. امّا خواستیم خواننده عزیز بداند چرا امیرالمؤنین علی برای حفظ وحدت اسلام از حق قاطع خود گذشت و با خلفای سه گانه به مبارزه بر نخاست و چگونه گروهی پیمان شکستند و با امام زمان خود به جنگ برخاستند و چه خون ها که در این فتنه بر باد رفت. نویسنده همیشه خواسته است از این پیمان شکنان دفاع کند و آنان را از عشره مبشره و اهل بهشت بداند.(2) البته ما نه دربان بهشتیم، نه نگهبان جهنم و خدا هر که را بخواهد پاداش یا کیفر می دهد و اوست که «یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ اِنَّهُ عَلیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ»(هود (11): 5) «آنچه را نهفته و آنچه را آشکار می دارند، می داند، زیرا او به اسرار سینه ها داناست.» بنابر این دفاع یا عیب جویی ما از کسی تأثیری در سر نوشت او ندارد.
برادران ما این آیه را خوانده اند: «یَاءَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اَطیعُوا اللّه َ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ وَ لاَ تُبْطِ-لُوا اَعْمَالَکُمْ»(محمّد (47): 33) «ای کسانی که ایمان آورده اید، خدا را اطاعت کنید و از پیامبر او اطاعت نمایید و کرده های خود را تباه مکنید.» مگر مؤنینی که در زیر درخت بیعت کردند و خداوند از آنان خوشنود شد با مؤنین دیگری که خداوند به آن ها می فرماید: «کرده های خود را تباه مکنید.» تفاوتی دارند و آیا خداوند در آیه مباهله علی را نفس پیامبر نخوانده است و پیامبر
ص: 95
درباره علی نفرمود خدایا دوست بدار هر که او را دوست دارد و دشمن بدار هر که او را دشمن دارد؟(1) آیا جنگیدن با علی چیزی از غیر دشمنی با اوست؟
و این آیه از قرآن را نیز خوانده اند: «وَ اِنْ طَ-ائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا فَاَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا فَاِنْ بَغَتْ اِحْدیهُمَا عَلَی الاُْخْری فَقَاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتّی تَفیءَ اِلی اَمْرِ اللّه ِ فَاِنْ فَاءَتْ فَاَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا بِاص لْعَدْلِ وَ اَقْسِطُوا اِنَّ اللّه َ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ»(حجرات (49): 9) «اگر دو طایفه از مؤنان با هم بجنگند، میان آن دو اصلاح دهید و اگر باز یکی از آن دو بر دیگر تعدّی کرد با آن طایفه ای که تعدی می کند بجنگید تا به فرمان خدا باز گردد، پس از بازگشت، میان آنها را دادگرانه سازش دهید و عدالت کنید که خدا دادگران را دوست دارد.»
برادران ! خدا، رسول و قرآن هر دوی ما یکی است. بیایید برای رفع این اختلاف، خدا و رسول او را داور خود قرار دهیم و آنچه رسول خدا به ما داد آن را بگیریم و از آنچه ما را نهی کرد باز ایستیم و از خدا پروا داریم که او سخت کیفر است.
نویسنده گفته است: «اگر در نتیجه دعوت پیامبر حکومت و سلطنتی موروثی پدید می آمد و در هدایت امر جانشینی بلافاصل آن حضرت بفردی از خاندانش منتقل می شد، آیا جهان اینگونه استنباط نمی کرد که دعوت نبوی و کوششهای اصلاحی معاذاللّه همه در خدمت خاندان پیامبر بوده و تمام تلاشهای وی بخاطر به قدرت
ص: 96
رساندن خاندان خود و فراهم آوردن زندگانی مرفه و آینده درخشان و اختصاص زعامت و رهبری به آل خود بوده است.»(1)
ما ندانستیم خداوند با علم ذاتی و آگاهی که از گذشته و آینده دارد به بندگان و سرنوشت آنان دلسوزتر بوده است یا این برادران ما. سنت الهی و آیات قرآنی درباره خاندان های پیامبران پیشین و نظر خداوند و رسول او را نسبت به اهل بیت پیامبر در فصل «جانشینی حضرت محمد صلی الله علیه و آله»(2) بیان کردیم و دانستیم که از نظر قرآن و سنت جز کسی از خاندان پیامبر دیگری شایستگی جانشینی او را نداشت. از طرفی این برادر ما و پیشینیان او هدف نبوت را تشکیل خاندان های سلطنتی و حکومتی دانسته اند و ما گفتیم هدف اصلی خداوند از فرستادن پیامبران هدایت مردم به امر خداست و حکومت و اداره مملکت در سایه آن قرار دارد. عیسی که پیوسته از شهری به شهری می رفت و جایی و منزلی برای خود برنگزید پیامبر بود و داوود و سلیمان که سلطنتی عظیم داشتند پیامبر بودند.(3)
نویسنده گفته است: «اگر این سنت [ انتخاب خلیفه] از طرف خداوند انجام می گرفت سرانجام به حکومت ظالمان منجر می گردید و مردم از حق خویش محروم می شدند و سرانجام مسئولیت این امر به عهده خدا بود.»(4)
حال ببینیم آنان را که خداوند تعیین کرده بود چه کسانی بودند و
ص: 97
آن هایی که در نتیجه تصمیم گیری در سقیفه به حکومت رسیدند که بودند و آیا سنت الهی بود که به حکومت ظالمان انجامید یا کسانی که در پیامد کار سقیفه بر سر کار آمدند از ظالمان بودند و مسئولیت این خون های ریخته، پرده های عصمت دریده و خانه کعبه سوخته بر ذمه کیست؟
زندگانی دوازده معصومی که از طرف خداوند به جانشینی رسول او تعیین شده بودند روشن است. شرح احوال علی بن ابی طالب و یازده معصوم از نسل او در کتابهای تاریخ و اخبار آمده است. سخنان آنان و نیایش های ایشان و رفتارشان در جامعه ای که در آن می زیستند همه حکایت از آن دارد که آنان وارثان بر حق نبوت و معدن های رحمت حق و گنج های علم و صاحبان حلم و درهای ایمان و چراغ های هدایت و پرچم داران علم و تقوی و ثابت قدمان در ایمان به خدا و آمران به معروف و ناهیان از منکرند. در هیچ کتابی سخنی در عیب جویی از آنان نیامده است و همگی روش این بزرگواران را ستوده اند.
امّا از نهالی که در سقیفه کاشته شد سرانجام شجره ای پدید آمد که حکومت اموی میوه آن بود.(1) در زمان امویان اساس خلافت تغییر
ص: 98
یافت. سنت نبوی به کلی دگرگون شد. برادری مطلق اسلامی، احترام به حرمت خون مسلمان که پیامبر خدا وضع کرده بود از بین رفت، حتی سنت های قومی و عربی نادیده گرفته شد.(1)
خلیفه همتا و جانشین امپراتور روم شد. معاویه تمام املاک خالصه ای را که سربازان در جنگ گرفته بودند خود تصرف کرد. او حاکم بود و مسلمانان رعیت او بودند و بر مرگ و زندگی آنان حکومت مطلق داشت. او خود را برتر از شرع و قصاص می دانست و هر که را تهدیدی برای قدرت خود می دید به راحتی می کشت. در این زمان دولت بر اسلام حکومت می کرد. درست مانند سه سده پیشتر که استبداد روم بر مسیحیت حکومت می کرد.
او لعن بر علی بن ابی طالب بزرگ ترین صحابی رسول خدا و داماد
ص: 99
و جانشین او را اجباری کرد و کسانی را که بر این کار اعتراض کردند، مانند حجر بن عدی و عمرو بن حَمِق خزاعی و همراهان آنان را به قتل رساند.(1)
استبداد و حکومت موروثی که برادر ما از آن می ترسید از شجره ای که بر بستر سقیفه روییده بود سر بر آورد. معاویه خود را پادشاه خواند(2) و پسرش یزید را به ولایت عهدی خود منصوب کرد. و از مردم برای او بیعت گرفت. او حسن بن علی سبط پیامبر و یکی از دو سرور اهل بهشت را که خاری بر سر راه ولایت عهدی یزید می دید مسموم کرد. او حتی عبدالرحمان بن خالد بن ولید سردار جنگی وفادار به خود را که تصور می کرد رقیبی بالقوه برای یزید باشد نیز مسموم کرد. معاویه در سال 60 درگذشت و پس از او پسرش یزید به جای او نشست. وقتی یزید به زمامداری رسید اندیشه ای نداشت جز آن که از چند نفر - حسین بن علی و عبداللّه بن عمر و عبداللّه بن زبیر - که دعوت معاویه را به بیعت یزید نپذیرفته بودند بیعت بگیرد.(3) حسین بن علی علیه السلام به مکه حرم امن خدا پناه برد و چون دانست بنی امیه حرم امن خود را برای او ناامن کرده اند برای حفظ حرمت مکه و این که در آن جا خونی ریخته نشود روی به کوفه نهاد. لشکر یزید راه را بر او گرفت و با او به جنگ برخاست. حسین بن علی علیه السلام با
یزیدیان جنگید تا همه یارانش به شهادت رسیدند و امام تنها ماند و از
ص: 100
اهل و فرزندانش کسی باقی نماند. در آن حال نوزادی که در همان ساعت تولد یافته بود به دست او دادند. پس در گوش او اذان گفت و کام او را بر می داشت(1) که تیری در گلوی کودک نشست و او را به شهادت رساند.(2) چون حسین بن علی به شهادت رسید اسب بر بدن او تاختند، خیمه ها را غارت کردند و خاندان رسول خدا را که خداوند دوستی آنان را مزد رسالت قرار داده بود اسیر کردند و شهر به شهر گرداندند.(3)
سال بعد یزید مسلم بن عقبه را به جنگ مردم مدینه فرستاد. مردم مدینه سخت از شهر دفاع کردند، امّا مروان بن حکم به مردم شهر خیانت کرد و همراه صد سوار به شهر درآمد و سواران پشت سر او به مدینه درآمدند و کمتر کسی باقی ماند که کشته نشد. حرم پیامبر خدا را مباح گذاشت تا آن که دوشیزگان فرزند آوردند و شناخته نبود چه کسی آن ها را باردار کرده است. سپس مردم را گرفت که بیعت کنند بندگان یزید بن معاویه اند.(4) دو مرد قرشی گفتند: «بر کتاب خدا و سنت پیامبر وی با تو بیعت می کنیم.» گفت: «نه، به خدا هرگز این را به
ص: 101
شما نمی بخشم.» و آن ها را پیش آورد و گردنشان بزد.(1)
پس از فتنه مدینه و واقعه حره مسلم آهنگ مکه کرد امّا در راه هلاک شد و حصین بن نُمیر کار او را ادامه داد. حصین بن نمیر به مکه آمد و در جنگ با ابن زبیر به سوی کعبه آتش انداخت و کعبه را سوزاندند، یاران ابن زبیر خواستند آتش را خاموش کنند امّا مردم شام جلو آنان را گرفتند و بین حرمت کعبه و اطاعت از خلیفه، اطاعت را برگزیدند.(2)
یزید در سال 64 در قصر عیش و نوشش در حوارین به هلاکت رسید. در حالی که بر زمین افتاده و در کنار بالش او جامی و مشکی شراب دیده می شد و زنی گریان که بر این مست به خواب مرگ رفته گریه می کرد.(3)
نویسنده گفته است: «خلافت در نزد اهل سنت مولود رأی اجتماع است و تمامی خلفای راشدین با رأی مردم بر سر کار آمدند.» و در پانوشت گفته است: «چگونگی انتخاب حضرت ابوبکر و علی با رأی عموم بر همگان مسلم است و چگونگی انتخاب حضرت عمر که با رأی عموم می باشد بعداً توضیحش می آید امّا حضرت عثمان که با رأی شورای شش نفره انتخاب شدند این شورای بمنزله انتخاب مردم است زیرا آنان نمایندگان مسلمین در آن زمان بودند پس این شورای
ص: 102
(که متشکل از خبرگان قوم بود) مشابه مجلس ملی یا مجلس نمایندگان یا مجلس خبرگان امروزی است.»(1)
کدام یک از خلفا با رای مردم سر کار آمدند؟ آیا سوء استفاده از غیبت صاحبان اصلی حکومت که سرگرم کفن و دفن پیامبر خدا بودند و بیعت سه نفر مهاجر با ابوبکر و سپس سر و صدا راه انداختن و به زور بیعت گرفتن از مردم که سبب شکسته شدن درِ خانه فاطمه زهرا و سقط محسن او و شهادت زود هنگام دختر رسول خدا شد بیعتی عمومی بود؟ آیا عمر با وصیت ابوبکر بر سر کار نیامد آن هم وصیتی در حال هوشیاری و اغما و وصیتی ناقص که عثمان از جانب خود نوشت «عمر»(2) و ابوبکر پس از خارج شدن از حال اغما آن را تأیید کرد یک انتخاب عمومی بود؟
شورای شش نفره را به مجلس ملی یا مجلس نمایندگان یا مجلس خبرگان امروزی تشبیه کرده است. آیا نویسنده هیچ اطلاعی از انتخاب نمایندگان و چگونگی نامزدی تا مرحله انتخاب شدن داشته است یا خیر؟ اگر آگاهی نداشته می گوییم: پیش از انتخاب عده ای از افراد واجد صلاحیت داوطلب نمایندگی می شوند و در زمان رأی گیری، مردم آرای خود را آزادانه و بر حسب صلاحدید خود به صندوق آراء می ریزند و کسی که بیشترین رأی را داشت انتخاب می شود.
ص: 103
در شورایی که عمر تعیین کرده بود علی بن ابی طالب، عثمان بن عفان، عبدالرحمان عوف، زبیر بن عوام، طلحة بن عبیداللّه و سعد بن ابی وقاص حضور داشتند. و ابوطلحة بن زید انصاری را بر این کار گماشت و گفت: اگر چهار نفر نظری دادند و دو نفر مخالف شدند، آن دو نفر را گردن بزن. و اگر سه نفر توافق کردند و سه نفر مخالفت نمودند سه نفری را که عبدالرحمان [شوهر خواهر عثمان] در میان ایشان نیست گردن بزن؛ و اگر سه روز گذشت و بر کسی توافق حاصل نکردند همه ایشان را گردن بزن.(1) اکنون خواننده عزیز خود قضاوت کند چه شباهتی بین این دو وجود دارد.
ص: 104
نویسنده فضیلت هایی برای خلفا نقل کرده است و فصلی را به «حضرت ابوبکر در پرتوی آیات قرآن»(1) و فصل دیگری را به «اثبات خلافت حضرت ابوبکر رضی الله عنه از احادیث و روایات»(2) اختصاص داده
است که به بررسی آن می پردازیم.
1 - او آیه غار(3) را نقل کرده و گفته است خداوند متعال او را در این آیه ستوده است، چون او هنگام هجرت در غار ثور همراه رسول خدا بوده است. البته ما این را می پذیریم که یارِ غار و همدل و همراه پیامبر بودن و هم صبحتی او مایه شرف و افتخار و فضیلتی بزرگ است، امّا افضل از ابوبکر علی بن ابی طالب بود که پیوسته یار و همدم رسول خدا بود و هر سال هنگامی که پیامبر در غار حِرا به سر می برد تنها او بود که رسول خدا را مشاهده می کرد و کسی جز علی او را نمی دید.(4) علاوه بر این آیه مورد نظر نقل یک خبر است که پیشتر شرح آن
ص: 105
گذشت.(1) و داستان از این قرار بود که در شبی که پیامبر از مکه هجرت فرمود، در راه به ابوبکر برخورد و با هم به غار ثور پناه بردند. مشرکین همراه با مردی از بنی مدلج که مهارتی در ردیابی داشت به تعقیب پیامبر پرداختند تا به غار رسیدند. مرد مدلجی گفت مرد مورد نظر شما از این جا تجاوز نکرده است. در این زمان ابوبکر در اندوه شد و پیامبر فرمود: «اندوه مدار که خدا با ماست.» درست است کسی که همراه رسول خدا بود ابوبکر بود، امّا این آیه در ستایش کسی نیست.
2 - آیه «وَ سَیُجَنَّبُهَا الاَْتْقی. اَلَّذی یُؤْتی مَالَهُ یَتَزَکّی» (لیل (92): 17 - 18) را در وصف ابوبکر دانسته و گفته است مفسرین بر این اتفاق دارند که این آیه در شأن حضرت صدیق نازل شده است. البته مفسران اهل سنت چنین نظری دارند و فخر رازی در تفسیر کبیرش گفته همه مفسران اجماع دارند بر این که مراد به آن یعنی به کلمه «اتقی» ابوبکر است، ولی باید دانست که تمام شیعیان منکر این روایتند و می گویند این آیه درباره علی ابن ابی طالب نازل شده است، به دلیل این که در آیه دیگری نیز به دادن زکاتش ستوده و فرموده است: «وَیُؤْتُونَ الزَّکوةَ
وَهُمْ رَاکِعُونَ»(مائده (5): 55)، آیه «الذی یؤی ماله یتزکی»اشاره به علی بن ابی طالب دارد. از طرفی کسی که خود او می گوید: «آری از آنچه شده تأسف ندارم مگر سه کار که کرده ام و خوش بود نکرده بودم: ای کاش خانه فاطمه را اگر هم به قصد جنگ بسته بودند نگشوده بودم. ای کاش فجاه سلمی را زنده در آتش نسوزانیده بودم. یا
ص: 106
کشته بودم یا آزاد کرده بودم. ای کاش به روز سقیفه بنی ساعده کار خلافت را به گردن یکی از دو مرد، یعنی عمر و ابوعبیده انداخته بودم که یکیشان امیر شده بود و من وزیر شده بودم.» و «ای کاش از پیامبر خدا پرسیده بودم خلافت از آن کیست که کسی درباره آن اختلاف نکند. ای کاش از او صلی اللّه علیه و آله پرسیده بودم آیا انصار نیز در این کار سهمی دارند.»(1) و پس از چند سال خلافت در کار خود شک می کند و می گوید کاش روز سقیفه کار خلافت به گردن عمر و ابوعبیده انداخته بودم. او در سقیفه بنی ساعده به مردم می گوید «عرب این حکومت را جز برای این طایفه قریش نمی شناسد.»(2) و در حال مرگ می گوید: «ای کاش از پیامبر پرسیده بودم آیا انصار در این کار سهمی دارند» و عمل خلاف شرع اسلام و سنت عربی خالد بن ولید در کشتن مالک بن نویره و همبستر شدن با همسر او را که حتی عمر بر آن اعتراض دارد بدون هیچ پوزشی می پذیرد(3) پرهیزکارتر از کسی است که هرگز بت نپرستیده و در جاهلیت و اسلام مرتکب هیچ گناهی نشده است؟ آیا کسی که مسائل دینی را که خود بر آن حکومت می کند نمی داند با کسی که می گوید: «ای مردم پیش از آن که مرا نیابید از من بپرسید که من راه های آسمان را بهتر از راه های زمین می شناسم.»(4) برابر است؟ خواننده عزیز خود به دقت بنگرد و قضاوت کند که چه کسی پرهیزکارتر است.
ص: 107
3 - او آیه «لَقَدْ رَضِیَ اللّه ُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ اِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ»(فتح (48): 18) را در وصف ابوبکر و رضایت خداوند از او دانسته است. امّا باید دانست که در حدیبیه هفتصد مرد با رسول خدا بودند(1) که یکی از آنان ابوبکر بود. البته چنان که پیشتر گفته شد(2) خداوند می فرماید: «یَاءَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا اَطیعُوا اللّه َ وَ اَطیعُوا الرَّسُولَ وَ لاَ تُبْطِ-لُوا
اَعْمَالَکُمْ»(محمّد (47): 33) «ای کسانی که ایمان آورده اید، خدا را اطاعت کنید و از پیامبر او اطاعت نمایید، و کرده های خود را تباه مکنید.» آیا کسی که خود اعتراف می کند ای کاش خانه فاطمه را نگشوده بودم.(3) و فاطمه زهرا دختر رسول خدا - که خداوند مزد رسالت را دوستی او قرار داده است -(4) چون از دنیا می رود از او خشمگین است(5) آیا با وجود خشم فاطمه از او باز هم خدا از او خشنود است. و خدا بهتر می داند.
4 - او آیه «وَ لاَ یَاْتَلِ اُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ السَّعَةِ اَنْ یُؤْتُوا اُولِی الْقُرْبی»
(نور (24): 22) را در وصف ابوبکر می داند. درست است این آیه در وصف اوست، نه در فضل او، و نقل شده که این آیه در باره ابوبکر و مِسطَح بن اُثاثه، پسر خاله او، نازل شد. او از مهاجران و از جمله اصحاب بدر و مردی ندار بود. ابوبکر زندگی او را تأمین می کرد. چون
ص: 108
در قضیه افک به عایشه تهمت زد ابوبکر سوگند خورد تا ابد کمترین نفعی به او نرساند، امّا با نزول این آیه ابوبکر به روش پیشین بازگشت و گفت به خدا، من دوست دارم که خدا مرا بیامرزد.
5 - او آیه «یَاءَیُّهَا الَّذینَ امَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَاْتِی اللّه ُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ اَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ اَعِزَّةٍ عَلَی الْکَافِرینَ»(مائده (5): 54) را در وصف ابوبکر دانسته و مفسران شیعه آن را در وصف علی بن ابی طالب می دانند و می گویند منظور از این قوم علی بن ابی طالب و اصحاب اویند که در راه خدا با «ناکثین»، «قاسطین» و «مارقین» جنگیدند و دلیل آن را روایتی از پیامبر می دانند که چون پیامبر صلی الله علیه و آله در
روز خیبر ابوبکر را برای جنگ فرستاد، او جنگید امّا پیروزی نصیب او نشد. روز بعد عمر را فرستاد، او برگشت و پیروزی به دست نیاورد. پس رسول خدا فرمود: «خدا بخواهد فردا پرچم را به مردی بسیار حمله کننده نه گریزنده دهم، که خدا و رسولش را دوست می دارد و خدا و رسولش او را دوست می دارند، باز نمی گردد تا خدا بر دست او بگشاید.» رسول خدا علی را خواند و او چشم درد داشت. رسول خدا آب دهان خود را بر چشم علی مالید و پرچم را به او داد و گفت خداوند پیروزی را بر دست او قرار داده است. علی مرحب یهودی را کشت و درِ قلعه را که سنگی بود به درازای چهار ارش(1) در پهنای دو
ص: 109
ارش در بلندی یک ارش از جا کند. علی بن ابی طالب آن را پشت سرش انداخت و به قلعه در آمد و مسلمانان نیز وارد شدند.(1) نرمش با مؤنان و سختگیری علی بر کفار و جهاد او در راه خدا و نهراسیدن او از سرزنش کنندگان را هم کسی نمی تواند انکار کند.(2)
6 - و آیه «اَتَقْتُلُونَ رَجُلاً اَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللّه ُ» (مؤن / غافر (40): 28) در وصف ابوبکر دانسته است. اصل آیه چنین است «وَ قَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ الِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ ایمَانَهُ اَتَقْتُلُونَ رَجُلاً اَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللّه ُ»(مؤن / غافر (40): 28) «و مردی مؤن از خاندان فرعون که ایمان خود را نهان می داشت. گفت: آیا مردی را می کشید که می گوید پروردگار من خداست؟» این آیه ربطی به دوران رسول خدا ندارد و معنی آیه روشن است. بحث از موسی و فرعون است که «وَ قَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونی اَقْتُلْ مُوسی وَلْیَدْعُ رَبَّهُ اِنّی اَخَافُ اَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ اَوْ اَنْ یُظْهِرَ فِی الاَْرْضِ الْفَسَادَ وَ قَالَ مُوسی اِنّی عُذْتُ بِرَبّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لاَ یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسَابِ وَ قَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ الِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ ایمَانَهُ اَتَقْتُلُونَ رَجُلاً
اَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللّه ُ» (مؤن/ غافر (40): 26 - 28) «فرعون گفت: مرا بگذارید موسی را بکشم تا پروردگارش را بخواند. من می ترسم آیین شما را تغییر دهد یا در این سرزمین فساد کند. و موسی گفت: من از هر متکبری که به روز حساب عقیده ندارد، به پروردگار خود و پروردگار شما پناه برده ام. و
ص: 110
مردی مؤن از خاندان فرعون که ایمان خود را نهان می داشت گفت: آیا مردی را می کشید که می گوید پروردگار من خداست؟ .
ابوبکر از روزی که مسلمان شد اسلام خود را آشکار ساخت (فلما اسلم ابوبکر رضی الله عنهاظهر إسلامه، و دعا الی اللّه و الی رسوله).(1) تنها مسلمانی که تا زمان مرگ ایمان خود را پنهان می داشت تا بتواند از رسول خدا دفاع کند، ابوطالب بود که این آیه در باره او هم نیست بلکه به همان معنای ظاهری آن درباره مردی از آل فرعون است. و ما ندانستیم نویسنده این داستان مربوط به ابوبکر را از کجا آورده است.
سپس نویسنده احادیث و روایاتی در اثبات خلافت ابوبکر آورده است.(2)
پیش از پرداختن به این بخش لازم است گفته شود از همان آغاز اسلام و زمان رسول خدا جعل حدیث و دروغ بستن به رسول خدا رواج یافت و علی بن ابی طالب ضمن خطبه ای می گوید: «احادیثی که در دسترس مردم قرار دارد، هم حق است هم باطل، هم راست هم دروغ، هم ناسخ هم منسوخ، هم عام هم خاص. هم محکم و هم متشابه، هم احادیثی که به درستی ضبط شده و هم احادیثی که با ظن و گمان روایت شده. در روزگار پیامبر صلی الله علیه و آله آن قدر دروغ به آن حضرت
نسبت دادند که ایستاد و خطبه ایراد کرد و فرمود: هر کس از روی عمد به من دروغ نسبت دهد جایگاه او پر از آتش است.»(3)
ص: 111
این در زمان پیامبر بود و پس از پیامبر اختلافات و حوادثی میان مسلمانان پدید آمد، که در زمینه آن احادیثی جعل و بدین وسیله موضوع تثبیت شد، که مهم ترین آن ها از این قرار است:
1 - موضوع خلافت و جانشینی پیامبر، که جمعی به نص و گروهی آن را به حسب شورا می دانستند.
2 - روی کار آمدن معاویه، به دست آویز خون خواهی از کشندگان عثمان.
3 - موضوع خوارج و تشکیل اصول اعتقادی به خلاف مبانی عامه که گروهی به نفع آنان و گروهی به ضرر آنان حدیث جعل می کردند.
4 - گروه گرایی های مذهبی و آراء و معتقدات گروه های مختلف مانند زیدیان، معتزلیان، حنبلیان، و غیره.
5 - احترام فوق العاده ای که مردم نسبت به راویان داشتند.
6 - نزدیک شدن یک عده از راویان حدیث به خلفا و جعل حدیث برای جلب نظر آنان.
و ده ها دلیل دیگر مردم به جعل حدیث پرداختند تا آن که کار به جایی رسید که روزی احمد بن حنبل و یحیی بن مَعین در مسجدی نماز می خواندند. قصه گویی بساط خود را در مسجد باز و به نقل حدیثی جعلی از احمد و یحیی پرداخت. احمد و یحیی نگاهی با هم مبادله کردند و قصه گو را به نزد خود خواندند و پرسیدند این حدیث را از که شنیدی؟ گفت از احمد بن حنبل و یحیی بن مَعین. یحیی به او گفت من یحیی و این احمد بن حنبل است و ما خود از این حدیث
ص: 112
خبر نداریم. قصه گو بی درنگ گفت من شنیده بودم یحیی بن مَعین مرد احمقی است و تاکنون یقین نداشتم. گویی در جهان یحیی بن مَعین و احمد بن حنبل فقط شمایید. همانا من از هفده احمد بن حنبل و یحیی بن مَعین حدیث نوشته ام و با تمسخر از آن دو جدا شد.(1)
با توجه به این احادیث درست و نادرست جمعی به نقد حدیث پرداختند و قواعدی برای تشخیص حدیث سره از ناسره وضع کردند. امّا موضوع بحث ما در این جا علم الحدیث و درایة الحدیث نیست بلکه خواستیم بگوییم همه آنچه از رسول خدا نقل شده از صحت و اعتبار یکسانی برخوردار نیست.
با توجه به این مقدمه به بررسی احادیث مربوط به خلافت ابوبکر می پردازیم.
الف - روایت هایی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که اشاره به خلافت ابوبکر دارد مانند حدیث 1 - ... «نمی دانم ماندن من در میان شما تا چه موقع است لذا با دو نفر (ابوبکر و عمر) که بعد از من خلیفه می شوند، اقتدا کنید.» حدیث 3 - ... «زنی پیش پیامبر صلی الله علیه و آلهآمد و با آن حضرت نسبت به معامله ای گفتگو کرد. آن حضرت دستور دادند بعداً بیاید. آن زن گفت: اگر آمدم و شما را نیافتم (اگر شما فوت کردید) پیش چه کسی بیایم؟ آن حضرت فرمود پیش ابوبکر بیا... و از حضرت انس رضی الله عنه منقول است، که قبیله بنی مصطلق او را به نزد آن
ص: 113
حضرت فرستادند که ما زکات خود را بعد از شما به چه کسی بدهیم فرمودند به ابوبکر رضی الله عنهبعد از او نام حضرت عمر و حضرت عثمان را بردند.» حدیث 8 - «... برای جماعتی که ابوبکر در آن وجود داشته باشد مناسب نیست که شخص دیگری امامت بدهد.» حدیث 11 - «از حضرت عایشه رضی الله عنه [کذا ]روایت شده پیامبر صلی الله علیه و آله در موقعی که
مریض بودند به من فرمودند: پدرت و برادرت را برایم صدا کن. تا این که بنویسم نوشته ای را، هر آینه من می ترسم که آرزو کننده ای خلافت را آرزو کند و بگوید که من هستم و خداوند و مؤنان غیر از ابوبکر رضی الله عنه کسی دیگر را ناپسند دانند.»
ما نمی دانیم این نوشته کجا رفت که ابوبکر در احتجاج هایی که با علی بن ابی طالب داشت هرگز از آن نام نبرد. در 1 یفه، 3سقیفه نیز از آن نامی نیامد و از سه یا چهار مهاجری که در 1 یفه بنی ساعده، 3سقیفه بنی ساعده بودند تردید داشت با کدام یک بیعت کند: با 1 ر، 3عمر یا 1 وعبیده، 3ابوعبیده یا خود او. 12 - از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده: که فرمودند بر شماست عمل کردن به سنت من و سنت خلفای راشدین، هدایت شده، (راه یافته) و بگیرید سنتها را با دندانهای نواجذ (محکم بگیرید). این حدیث در جای دیگری از کتاب(1) به همراه احادیث دیگری در وصف 1 وبکر، 3ابوبکر آمده است. اوّل لازم است بدانیم واژه «خلفای راشدین» اصطلاحی است که پس از رحلت رسول خدا پیدا شد و در زمان آن حضرت چنین عنوانی به کار نمی رفت. دوم پیامبری که عقل کل و خاتم رُسُل است
ص: 114
چگونه از اولین روز و ساعت بعثت(1) و 1 یث غدیر، 3حدیث غدیر در آخرین ماه های زندگی خود(2) بر اساس سنت الهی که شرح آن در بخش «جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله» گذشت علی را به جانشینی خود معرفی می کند، بعد ناگهان تغییر رأی می دهد و سنت و کتاب خدا و همه گفته های پیشین خود را نادیده می گیرد و از 1 وبکر، 3ابوبکر و 1 ر، 3عمر و 1 مان، 3عثمان به عنوان جانشینان پس از خود نام می برد، آیا عقل سلیم چنین چیزی را می پذیرد و حدیثی خلاف عقل را می توان حدیثی صحیح دانست؟ او حدیثی از پیامبر نقل کرده که فرمود: «الخلافه بعدی ثلاثون سنه ثم تصیر ملکا عضوضاً»(3) و آن را چنین ترجمه کرده است «حضرت خبر دادند که بعد از وفات وی صلی اللّه علیه و آله خلافت نبوت و رحمت خواهد بود و بعد از آن ملک عضوض».(4) و نفهمیدیم چگونه «ثلاثون سنه» را «نبوت و رحمت» ترجمه کرده است. علاوه بر آن پیش گویی امری دلیل بر حق بودن آن نیست. مثلاً پیامبر فرموده بود: «جبرئیل مرا خبر داده است که امت من 1 ین، 3حسین را می کشند.»(5) و چنان که فرموده
بود حسین بن علی علیه السلام را به شهادت رساندند و لکه ننگی ابدی از خود بر جای گذاشتند و «شجره ملعونه»(6) ای که خداوند رسول خود را از آن آگاه کرده بود، دلیل بر حق بودن این شجره نیست.
ص: 115
همچنین خبری نقل کرده است که «آن حضرت در آخرین بیماری حضرت ابوبکر صدیق را امام نماز ساختند و به امامت دیگری راضی نشدند و این دلالت بر شایستگی وی دارد»(1) به فرض صحت این خبر، این دلالت بر شایستگی بر مبنای چه حقیقت قرآنی، فقهی یا عرفی است؟ پیامبر در موارد دیگر و هنگامی که به جنگی می رفت یکی را جانشین خود می کرد که به جای او در مدینه نماز بخواند و هیچ یک از جانشینان نماز او ادعای جانشینی بعد از او را نداشته اند.
سپس روایت هایی از علی بن ابی طالب در تأیید خلافت ابوبکر نقل می کند.(2)
حدیث 2 - «حضرت قیس بن عباده از حضرت علی روایت می کند: که آن حضرت چند شبانه روز مریض بودند و برای نماز اذان گفته می شد، آن حضرت صلی الله علیه و آلهمی فرمود: که ابوبکر را بگویید که برای مردم امامت دهد. زمانی که آن حضرت وفات یافت من اندیشیدم که نماز شعار اسلام و اساس و ستون دین است لذا ما برای دنیای خود کسی را انتخاب می کنیم که او را آن حضرت صلی الله علیه و آله برای پیشوایان دین ما انتخاب کردند، پس ما به دست ابوبکر رضی الله عنه بیعت کردیم.»
در این حدیث دو دروغ آشکار دیده می شود.
1 - پیامبر اکرم اسامة بن زید بن حارثه را با گروهی از مهاجران اولیه به سوی شام فرستاد(3) و ابوبکر و عمر نیز از لشکریان او بودند. رسول
ص: 116
خدا پیش از آن که لشکر را روانه سازد بیمار شد و اسامه در جرف توقف داشت. پس چون بیماری او سخت شد. گفت «لشکر اسامه را روانه سازید.»(1) و در همان حال بیماری تأکید فرمود: «لعن اللّه من تخلف عنها» (دوری از رحمت خدای باد کسی را که تخلف کند از آن).(2)
در این صورت اگر ابوبکر در اطاعت رسول خدا بود که نمی توانست چند روز در مدینه باشد و به جای رسول خدا نماز بخواند و اگر از رسول خدا تخلف کرده بود رسول خدا چگونه کسی را که نافرمانی او کرده است برای نماز مسلمانان می فرستد مگر پیامبر کاری بدون اندیشه و هدف انجام دهد.
2 - علی بن ابی طالب بارها(3) موضع خود را نسبت به خلفا بیان کرده و حق غصب شده خود را به یاد مردم آورده بود. و اگر چنین بود که او به دست ابوبکر بیعت می کرد چرا به خانه دختر رسول خدا هجوم بردند و در را شکستند و محسن او را سقط کردند و فاطمه زهرا به علت این اندوه و جراحت، اندکی بعد از رحلت پدر به او پیوست.(4)
حدیث 4 - «حضرت علی رضی الله عنه از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کند: که آن حضرت صلی الله علیه و آلهفرمودند: حضرت ابوبکر و حضرت عمر سردار بزرگان
ص: 117
(سالخوردگان) اهل جنت اند غیر از انبیاء و مرسلین علیهم السلام.» بعد به یاد می آورد که پیامبر در جایی دیگر فرموده است حسن و حسین سردار جوانان اهل جنت اند و در جنت کسی سالخورده نمی شود و همه نوجوان خواهند شد، پس آن را توجیه می کند و می گوید کسانی که در دنیا سالخورده و پیر فوت می کنند سردارشان خواهند شد.»
دو حدیث دیگر (حدیث 5 و 10) از علی بن ابی طالب در وصف ابوبکر و عمر نقل شده است. همان گونه که پیشتر گفته شد علی بن ابی طالب در موارد مختلف از جمله در خطبه «شقشقیه» نظر خود را نسبت به خلفا بیان کرده و نیاز به تکرار گفته های پیشین نمی بینیم.
حدیث 7 - «...حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمودند به تحقیق که از همه بیشتر احسان کننده به من در رفاقت به اموال خویش ابوبکر است، اگر من غیر از خدا کسی را خلیل می گرفتم پس ابوبکر را خلیل می گرفتم. لکن محبت و اخوت اسلام است و در مسجد به غیر از دروازه ابوبکر دروازه کسی دیگر باز نشود.»
در این حدیث دو اشکال است یکی این که پیامبر فرمود: «اگر من غیر از خدا کسی را خلیل می گرفتم پس ابوبکر را خلیل می گرفتم.» اگر پیامبر چنین تعهد و محبتی به ابوبکر داشت می توانست او را مانند علی بن ابی طالب برادر خود بگیرد. دو یا چند برادر داشتن اشکالی پیدا نمی کند. دوم این که تمام محدثان شیعه و بسیاری از محدثان اهل سنت نقل کرده اند که رسول خدا تمام درهایی را که به مسجد باز می شد بست به جز درِ خانه علی را. برای نمونه دو حدیث از اهل
ص: 118
سنت را که صاحب کتاب احقاق الحق و ازهاق الباطل آن را از کتاب های اهل سنت با ذکر نام کتاب و نام راویان حدیث نقل کرده است می آوریم.(1)
حافظ محمّد بن عیسی بن سوره ترمذی متوفی سنه 290 در صحیح خود (ج 13، ص 173، طبع العبادی، مصر) نقل کرده است «حدثنا محمّد بن حمید الرازی، حدثنا ابراهیم بن المختار عن شعبه عن ابی یحیی عن عمرو بن میمون عن ابن عباس: ان رسول اللّه امر بسد الابواب الا باب علی.»(2) رسول خدا در همه خانه ها را بست جز در خانه علی را. علامه سمهودی متوفی سنه 911 در تاریخ المدینة
المنوره (ج 1، ص 338 طبع مصر) نقل کرده است: «ما اسنده یحیی من طریق ابن زباله و غیره عن عبداللّه بن مسلم الملائی عن ابیه عن أخیه قال: لما امر بسد ابوابهم التی فی المسجد خرج حمزة بن عبدالمطلب یجر قطیفة له حمراء و عیناه تذرفان یبکی یقول: یا رسول اللّه اخرجت عمّک و اسکنت ابن عمّک؟ فقال: ما انا اخرجتک ولا اسکنته ولکن اللّه اسکنه.»(3) از سند حدیث که بگذریم متن حدیث چنین است: حمزة بن عبدالمطلب به رسول خدا گفت تو عمویت را از مسجد بیرون می کنی و پسر عمویت را در آن مسکن می دهی؟ رسول خدا فرمود من تو را بیرون نکردم و او را در آن ساکن نکردم،
ص: 119
بلکه خدا او را در آن سکونت داد.» و این به حقیقت نزدیک تر است. زیرا مردمان در صورتی می توانند وارد مسجد شوند که پاک و پاکیزه باشند و خداوند آلودگی را از خاندان پیامبر (محمّد، علی، حسن، حسین و فاطمه) زدوده و آن ها را پاک و پاکیزه گردانده بود.(1) از این رو آنان می توانستند در هر حالی وارد مسجد شوند.
آخرین حدیث (حدیث 13) نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ابوبکر بهشتی است، عمر بهشتی است، عثمان بهشتی است، علی بهشتی است، طلحه و زبیر بهشتی است. سعد بن ابی وقاص بهشتی است، سعید بن زید بهشتی است و ابوعبیده بن جراح بهشتی است.»
همان گونه که پیشتر گفتیم(2) ما نه دربان بهشتیم نه نگهبان جهنم و خداوند هر که را بخواهد پاداش یا کیفر می دهد. ولی نفهمیدیم از هفتصد نفری که در حدیبیه با پیامبر بیعت کردند(3) چرا فقط از نُه(4) نفر نام برده است که به بهشت می روند و سرنوشت دیگر بیعت کنندگان با رسول خدا چیست! آیا بهشتی اند یا جهنمی؟
ص: 120
نویسنده گفته است: «دسته ای از غلو کنندگان قرآن را تحریف شده می دانند و می گویند: که آیات و سوره هایی که در باب ولایت و جانشینی علی رضی الله عنه بوده دزدیده شده است. و می گویند: قرآن موجود را که خلیفه سوم آن را گردآورده قبول ندارند و معتقدند به این که حضرت عثمان رضی الله عنه آیات را به میل خود تحریف کرده و با دست خودش تغییر داده و کم و زیاد نموده است. مثلاً می گویند: که سوره احزاب که مشتمل بر 73 آیه است. قبل از جمع آوری 286 آیه بوده است و سوره حِجر که اکنون 99 آیه دارد، سابقاً 190 آیه داشته است و از همه آن ها عمدةً آیاتی ساقط شده که غالب آن ها درباره ولایت علی بن ابی طالب رضی الله عنه بوده است. در هندوستان نسخه مجهولی از قرآن پیدا شده که غیر از این سوره و سوره نور، سوره ای دیگر مشتمل بر 7 آیه در بر دارد که به زعم ایشان سوره ولایت علی و ائمه است.» و بعد به نقل سوره جعلی پرداخته است.(1)
ص: 121
ما در سه بخش به پاسخ این برادر می پردازیم:
1 - غلو کنندگان یا غلاة فرقه هایی از شیعه هستند که درباره ائمه خود گزافه گویی کرده و آنان را به خدایی رسانیده یا قایل به «حلول» جوهر نورانی الهی در امامان خود شدند و یا به تناسخ قایل گشتند. عدد فرقه های «غلاة» در اسلام شاید متجاوز از صد و پنجاه فرقه باشد و هیچ کدام از این فرقه ها مورد قبول و تأیید شیعه امامیه یا اثنا عشریه نیستند. امامان شیعه مکرر از این گزافه گویان بیزاری جستند و در احادیث خویش آنان را لعنت فرمودند. از حضرت رضا علیه السلام روایت شده که فرمود: «غلاة کافرند و مفوضان مشرکند، هر که با ایشان بنشیند و بیامیزد و بخورد و بیاشامد و بپیوندد و ازدواج کند از ولایت خداوند و ولایت ما اهل بیت بیرون است.»(1) بنابر این غلاة از ما نیستند که به دفاع از آنان برآییم و ما هم مانند برادران اهل سنت آنان را کافر می شماریم.
2 - عقیده شیعیان در مسئله تحریف قرآن - معروف و مشهور در میان مسلمانان این است که تحریف به معنای کم شدن قسمتی از آیات هرگز رخ نداده است. قرآنی که فعلاً در دست مسلمین است، عیناً همان قرآن است که بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده است. از کسانی که تحریف به معنای تنقیص را در قرآن نمی پذیرند، مفسر معروف
ص: 122
طبرسی است که در تفسیر خود مجمع البیان به رد آن صراحت دارد.(1)
باز از منکرین تحریف شیخ الفقها شیخ جعفر است که در کشف الغطا بر عدم تحریف در قرآن ادعای اجماع می نماید و از آن هاست علامه بزرگ شهشهانی که در کتاب خود عروة الوثقی قول به عدم
تحریف را به اکثریت قاطع مجتهدین نسبت می دهد و باز از آن هاست، محدث مشهور، مرحوم ملا محسن فیض در وافی و علم الیقین و مجاهد بزرگ و قهرمان علم و دانش شیخ محمّد بلاغی در مقدمه تفسیر خود آلاء الرحمن.(2)
عده ای از علما نیز عقیده عدم تحریف را به اکثر دانشمندان بزرگ نسبت داده اند. مانند شیخ بزرگوار شیخ مفید و جامع علوم مختلف مرحوم شیخ بهایی و محقق دانشمند قاضی نوراللّه شوشتری و می توان گفت که: تمام دانشمندان و علمای شیعه که درباره امامت کتابی تألیف نموده اند همان نظریه و عقیده به عدم تحریف را داشته اند.
خلاصه این که: نظریه مشهور در میان دانشمندان و محققین شیعه، همان نظریه عدم تحریف است، بلکه این نظریه مورد اتفاق در میان آنان می باشد. تنها افراد معدودی از محدثین شیعه و عده ای نیز از
ص: 123
علمای اهل سنت نظریه وقوع تحریف را پذیرفته اند.(1)
3 - باز گردیم به نظر اهل سنت بنابر آنچه در کتاب اتقان سیوطی آمده است.
ابن ابی مریم برایمان حدیث آورد از ابولهیعه از ابوالاسود از عروة بن الزبیر از عایشه که گفت: سورة الاحزاب در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله دویست آیه خوانده می شد. پس هنگامی که عثمان مصحف ها را نوشت جز آنچه اکنون موجود است از آن بدست نیاورد. و حدیث آورد برای ما اسماعیل بن جعفر از مبارک بن فضاله، از عاصم بن ابی النجود، از زرّ بن حُبیش که گفت اُبیّ بن کعب به من گفت: چقدر سورة الاحزاب را می شماریم؟ گفتم هفتاد و دو یا سه آیه. گفت: معادل سورة البقره بود و در آن سوره آیه رجم خوانده می شد، گفتم: آیه رجم کدام است؟ گفت: «اذا زنا الشیخ والشیخه فارجموهما البته نکالاً من اللّه و اللّه عزیز حکیم.»(2)
ملاحظه می فرمایید چیزی که خود بدان اعتقاد دارند آن را بی پروا به شیعه نسبت می دهند. همچنین بیش از این گفتیم در خطبه ای که عمر در سال 23 درباره سقیفه بنی ساعده ایراد کرد گفت «خدای محمّد را برانگیخت و کتاب بر او نازل کرد و از جمله چیزهایی که بر او نازل کرد آیه رَجْم بود و پیامبر سنگسار کرد و ما نیز پس از وی سنگسار
ص: 124
کردیم و من بیم دارم زمانی دراز نگذرد و کسانی بگویند، سنگسار را در کتاب خدا نمی بینیم؛ و ما در کتاب خدا می خواندیم: «از سنت پدران خود باز نگردید که بازگشتن از سنت پدران مایه کفر است.»(1)
برادرانی که ما را به اعتقاد به تحریف و کم و زیاد کردن در قرآن متهم می کنند بگویند این آیه هایی که عمر نقل کرده است در کجای قرآن است؟
البته افتراهای بی پایه و اساس اهل سنت بر شیعیان یکی و دو تا نیست و ما برای مثال دو نمونه از آن را به نقل از کتاب شریف البیان فی تفسیر القرآن نوشته حضرت آیه اللّه العظمی حاج سیدابوالقاسم خوئی نقل می کنیم:
1 - «از کسانی که در عقاید شیعه بدون علم و تحقیق قضاوت نموده اند یکی هم فخر رازی است زیرا وی در تفسیر آیه شریفه «یمحو اللّه ما یشاء ویثبت...» (رعد (13): 39) می گوید: رافضی ها (شیعه)، «بدا» را درباره خدا روا می دارند و بدا هم بدین معناست که علم خداوند به چیزی تعلق بگیرد ولی خلاف آن به وقوع می پیوندد. منظور رازی از این سخن آن است که به نظر وی شیعه با پذیرفتن مسئله بدا نسبت جهل به خدا می دهد.»
«پروردگارا گواهی که آنچه رازی درباره شیعه می گوید افترایی بیش نیست.»(2)
ص: 125
2 - آلوسی در تفسیر آیه «کُلُوا وَاشْرَبُوا حَتّی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الاَْبْیَضُ»
(بقره (2): 187) می گوید: «شیعیان روزه را از طلوع آفتاب شروع می کنند. به عقیده آنان روزه دار تا طلوع آفتاب برای خوردن و آشامیدن آزاد است.» من نمی دانم آلوسی این علوم و اطلاعات شگفت انگیز را از کجا گرفته و در این گفتار و قضاوت واهی به چه سند و دلیلی تکیه و استناد کرده است؟ در صورتی که او در بغداد سکونت داشت و می توانست اطلاعات صحیحی از خود شیعیان به دست آورد. واقعاً جای شگفت و تعجب است. از این تهمت زدن های بی جا و از این نوشته های بی پایه از یک محقق بزرگ.(1)
ص: 126
ما مسلمانان، شیعه و سنی، هر دو از قبیله اسلام و نمازگزاران به سوی یک قبله ایم. معتقد به اصولی مشترک هستیم و در مواردی اندک با هم اختلاف نظر داریم. چرا به جای یاری و همکاری باید به یک دیگر تهمت و افترا زنیم و با هم به جنگ و ستیز برخیزیم و آب به آسیای دشمن بریزیم. ما این کلام خداوند را در قرآن می خوانیم: «وَاَطیعُوا اللّه َ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ ریحُکُمْ وَاصْبِرُوا اِنَّ اللّه َ مَعَ الصَّابِرینَ »(انفال (8): 46) «و از خدا و پیامبرش اطاعت کنید و با هم نزاع مکنید که سست شوید و مهابت شما از بین برود، و صبر کنید که خدا با صابران است.» ، پس بیایید دل ها را به هم نزدیک کنیم و یار و غمخوار یک دیگر باشیم، نه دشمن خونخوار هم. دشمن ما را به بازی گرفته و ما را به جنگ و ستیز با هم واداشته است؛ چرا ما فریب دشمن را بخوریم و عقل خود را به کار نبریم. دشمن هرگز دل بر ما نسوزانده و همیشه نابودی ما را خواسته است. برای اطلاع بیشتر از چگونگی برخورد دشمن با ما نمونه ای از رفتار مسیحیان اسپانیا بعد از باز پس گرفتن سرزمین های اسلامی را نقل می کنیم.
ص: 127
در اوایل سده شانزدهم میلادی که مسیحیان بخش هایی از اسپانیا را به تصرف خود در آورده بودند، شورشیان مسیحی به آزار و شکنجه مسلمانان پرداختند. با چوبِ تر و نثار فحش و دشنام مسلمانان را وادار می کردند که دین مسیح را بپذیرند. در یکی از شهرها، مسلمانان به قلعه ای پناه بردند و مقاومت کردند. امّا پس از چندی تسلیم شدند و غسل تعمید را پذیرفتند. پس از آن که غسل تعمید تمام شد ششصد نفر از این مسلمانان مسیحی شده که در قلعه بودند محکوم به مرگ شدند. از آن پس هیچ کس نمی توانست آشکارا به عنوان یک مسلمان در شبه جزیره ایبری (اسپانیا) زندگی کند. مسلمانان دست نیاز به سوی کشورهای اسلامی دراز کردند امّا اختلاف در بین کشورهای اسلامی بیش از آن بود که گرهی از کار این بندگان خدا بگشایند.(1)
وضع امروز مسلمانان را خود به چشم می بینیم. با تحریک و تشویق دشمنان اسلام مدت ها دو کشور برادر و مسلمان عراق و ایران به جنگ با یک دیگر برخاستند. چه خون هایی که ریخته شد و چه ثروت ها و منابع عظیم انسانی و مالی که بر باد رفت. اکنون دشمنان اسلام به کشتار مسلمانان در عراق ادامه می دهند. برادران افغانی ما را به خاک و خون می کشند و دشمن بر جان و مال و ناموس مسلمانان فلسطین حکومت می کند. حق آزادی به طور کامل از برادران مسلمان
ص: 128
ما گرفته شده و در چنگ یهودیان اسیرند. پس بهتر است این ناکامی ها برای ما درس عبرتی باشد و ما با همدلی و دوستی با هم، دشمن خونخوار را به زانو درآوریم. و برای پیروزی اسلام از اختلاف نظرهای اندک بپرهیزیم.
ص: 129
ص: 130
قرآن کریم، ترجمه محمد مهدی فولادوند، چاپ اوّل، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1377.
نهج البلاغه، تحقیق شیخ محمّد عبده(1)، المطبعة الرحمانیه، مصر، بی تا.
ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمّد ابوالفضل ابراهیم، داراحیاء الکتب العربیه، 1387 / 1967، چاپ افست منشورات مکتبة آیه اللّه العظمی مرعشی النجفی، قم 1404.
ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ترجمه فارسی، تاریخ کامل، برگردان سیدحسین
روحانی، چاپ اساطیر، تهران، 1374.
ابن حنبل، مسند، دار صادر، بیروت، بی تا.
ابن سعد، الطبقات الکبری، چاپ دوم، بیروت، 1418.
ابن هشام، السیرة النبویة، تحقیق، مصطفی السقّا، ابراهیم الابیاری، عبدالحفیظ شلبی، مطبعه مصطفی البابی الحلبی و اولاده بمصر 1355/ 1936، چاپ افست حاج محمّد باقر کتابچی حقیقت، تبریز، بی تا (= سیره ابن هشام).
ص: 131
امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب والسنه، ترجمه محمدتقی واحدی، ترجمه الغدیر، انتشارات کتابخانه بزرگ اسلامی، تهران، بی تا.
ایوب، محمود، «مشیّت الهی و امید آدمی»، ترجمه احمد نمایی، مشکوة، شماره 20، پاییز 1367.
بخاری، صحیح، قاهره، 1351.
بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق دکتر سهیل زکار و دکتر ریاض زرکلی، دارالفکر، بیروت 1417 / 1996.
-------------------
، فتوح البلدان، بیروت، 1398.
تاریخ طبری طبری، محمّد بن جریر.
ترمذی، الجامع الصحیح یا سنن ترمذی، تحقیق محمّد حسن نصار، بیروت، 1421 / 2000.
تفسیر المیزان طباطبائی، محمدحسین
ثقفی، ابوالقاسم ابراهیم، الغارات، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، 1361.
جامی، نورالدین عبدالرحمن بن احمد، مثنوی هفت اورنگ، تصحیح و تحقیق
جابلقا داد علیشاه و دیگران، دفتر نشر میراث مکتوب، آینه میراث، تهران، 1378.
جصّاص، احمد بن علی، احکام القرآن، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1415/ 1994.
جیوسی، سلمی خضرا، میراث اسپانیای مسلمان، ترجمه گروه ترجمه زبان های اروپایی، بنیاد پژوهشهای اسلامی، مشهد، 1380.
حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق دکتر یوسف عبدالرحمن المرعشلی، دارالمعرفه، بیروت، 1406.
حسکانی، عبیداللّه بن احمد، شواهد التنزیل، تحقیق محمّد باقر محمودی،
ص: 132
تهران، 1411.
خلافت و انتخاب سلیمی، عبدالرحمن
خوئی، آیه اللّه سید ابوالقاسم، البیان فی تفسیر القرآن، ترجمه محمّد صادق نجمی و هاشم هاشم زاده هریسی، بیان، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1382.
دارمی، سنن، دارالکتب العلمیه (دار احیاء السنة النبویه)، بیروت، بی تا.
رازی، فخر الدین، التفسیر الکبیر، تصحیح محمّد عبدالرحمن محمّد مصطفی، قاهره بی تا.
زمخشری، محمود بن عمر، ربیع الابرار، منشورات شریف رضی، قم، 1410، جزء 4.
سلیمی، عبدالرحمن، خلافت و انتخاب، عقیده اهل سنت پیرامون خلافت، چاپ دقت، ناشر مؤف، چاپ دوم، مشهد، 1384 (= خلافت و انتخاب).
سید بن طاووس، لهوف، ترجمه فارسی، سیدابوالحسن میرابوطالبی (حسینی)، انتشارات دلیل قم، 1379.
سیره ابن هشام ابن هشام
سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن، الاتقان فی علوم القرآن، ترجمه سیدمهدی
حائری قزوینی، چاپ سوم، تهران، 1380.
--------------- ، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1421/2001.
شاهنامه فردوسی، متن انتقادی، تحت نظر ی .ا. برتلس، انسیتیوی ملل آسیا، مسکو، 1963.
الشمّری ، حبیب طاهر، منهاج السالکین، بنیاد پژوهشهای اسلامی، چاپ دوم، مشهد 1385.
ص: 133
شهرستانی، عبدالکریم، الملل و النحل، ترجمه فارسی با عنوان توضیح الملل از مصطفی خالقداد هاشمی، به اهتمام سیدمحمدرضا جلالی نائینی، چاپ دوم، تهران، 1358.
شهیدی، سیدجعفر، تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ هشتم، تهران، 1367.
طباطبائی، سیدمحمّد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه سیدمحمّد باقر
موسوی، کانون انتشارات محمدی، تهران، 1362 (= تفسیر المیزان).
طبرانی، المعجم الصغیر، دارالکتب العلمیه، بیروت، بی تا.
------------- ، المعجم الکبیر، چاپ دوم، ناشر، مکتبة ابن تیمیه، قاهره، بی تا.
طبری، محمّد بن جریر، تاریخ طبری، «تاریخ الرسل والملوک»، ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات اساطیر، چاپ پنجم، تهران، 1375 (= تاریخ طبری).
------------- ، جامع البیان عن تأویل اَی القرآن، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1421/ 2001.
عبدالرزاق بن همام صنعانی، المصنف، دارالمکتب الاسلامی، بیروت، 1403 / 1983.
عبدالملک السعدی، شرح عقاید اهل سنت، انتشارات کردستان، بی جا، بی تا (به نقل عبدالرحمن سلیمی).
فرهنگ فارسی معین.
فرهنگ فرق اسلامی، محمّد جواد مشکور، با مقدمه استاد کاظم مدیر شانه چی، بنیاد پژوهشهای اسلامی، مشهد 1368.
قاضی سید نور اللّه حسینی مرعشی تستری (شوشتری)، احقاق الحق و ازهاق الباطل، به اهتمام سید محمود مرعشی، قم، بی تا.
ص: 134
القرطبی، محمّد بن احمد الانصاری، الجامع لاحکام القرآن، دار الفکر عربی، قاهره، 1409 / 1989.
کلیات سعدی، به اهتمام محمّد علی فروغی، به تصحیح بهاءالدین خرمشاهی، مؤسه انتشارات امیرکبیر، تهران، 1365.
لغت نامه دهخدا.
مادلونگ، ویلفرد، جانشینی حضرت محمّد صلی الله علیه و آله، پژوهشی پیرامون خلافت
نخستین، ترجمه احمد نمایی، جواد قاسمی، محمّد جواد مهدوی، دکتر حیدر رضا ضابط، چاپ سوم، بنیاد پژوهشهای اسلامی، مشهد، 1386.
مالک بن انس، موطّأ، تحقیق محمّد فؤد عبدالباقی، چاپ اوّل، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1406.
مدیر شانه چی، کاظم، علم الحدیث و درایة الحدیث، چاپ سوم، دفتر انتشارات
اسلامی، قم، 1362.
مسلم، صحیح، دارالفکر، بیروت، بی تا.
مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء والتاریخ، ترجمه فارسی، آفرینش و تاریخ، مقدمه، ترجمه، تعلیقات از دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، 1374.
مقاتل بن سلیمان الازدی، تفسیر، تحقیق عبداللّه محمود شحاته، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1424.
میبدی، ابوالفضل رشید الدین، کشف الاسرار و عدة الابرار (فارسی)، به اهتمام علی اصغر حکمت، تهران، بی تا.
واقدی، محمّد بن عمر، مغازی، «تاریخ جنگهای پیامبر صلی الله علیه و آله»، ترجمه دکتر
محمود مهدوی دامغانی، تهران، 1361.
یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب «ابن واضح یعقوبی»، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمّد ابراهیم آیتی، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1362.
ص: 135
ص: 136
بقره (2): 124، 36
= : 187، 126
= : 207، 31
آل عمران (3): 33 - 34، 33
= : 61، 32، 43، 47، 78، 95
= : 144، 59
= : 153، 21
نساء (4): 54، 38
= : 59، 33، 49
مائده (5): 3، 26
= : 11، 47
= : 54، 13، 47، 109
= : 55، 31 و بعد، 45، 49، 106
= : 57، 48، 49
= : 67، 24
انعام (6): 84 - 89، 34
= : 124، 83
انفال (8): 46، 49، 127
= : 72، 64
= : 74، 64
توبه (9): 40، 19، 105
= : 100، 64 و بعد
= : 117، 65
هود (11): 5، 95
= : 71 - 73، 37
= : 91، 39
یوسف (12): 4، 55
= : 51، 79
= : 100، 55
رعد (13): 39، 125
إسراء (17): 60، 115
= : 77، 43
ص: 137
مریم (19): 7، 39
= : 49 - 50، 37
= : 58، 34
طه (20): 29 - 32، 38
= : 36، 38
= : 85 - 86، 69
= : 92 - 94، 70
انبیاء (21): 76، 35
نور (24): 22، 108
فرقان (25): 35، 38
شعراء (26): 214 - 216، 16
نمل (27): 16، 39
= : 49، 40
= : 56 - 57، 35
عنکبوت (29): 27، 37
احزاب (33): 6، 83
= : 33، 32، 42، 78، 120
ص (38): 30، 39
مؤن / غافر (40): 26 - 28، 110
شوری (42): 23، 41، 108
محمّد (47): 33، 95، 108
فتح (48): 18، 108
حجرات (49): 9، 96
ذاریات (51): 55، 45
نجم (53): 2 - 4، 84
قمر (54): 33 - 34، 35
حدید (57): 26، 36
حشر (59): 7، 41
تحریم (66): 10، 36
انسان / دهر (76): 8 - 9، 53
اعلی (87): 9، 45
لیل (92): 17 - 18، 106
علق (96): 1، 16
ص: 138
آدم، 33
آل عبا، 42
آل فرعون، 111
آل نبی، 14
آیه تطهیر، 32
آیه رَجْم، 61 ، 124
آیه مباهله، 32، 43، 95
ابان بن عثمان، 94
ابراهیم، 34، 36، 37
ابراهیم بن المختار، 119
ابن ابی الحدید، 60
ابن ابی مریم، 124
ابن اثیر، 43، 88
ابن حجر، 56
ابن حنبل، 58
ابن زباله، 119
ابن زبیر، 102
ابن سعد، 27
ابن عباس، 61، 67، 68، 119
ابن هشام، 16، 19، 23، 63
ابوالاسود، 124
ابوالقاسم، 43
ابوبکر، 18، 20، 23، 24، 26، 44، 48، 59، 60، 61، 62، 63، 64، 65، 66، 68، 71، 72، 75، 76، 81، 82، 83، 84، 88، 98، 102، 103، 106، 108، 109، 110، 111، 113، 114، 115، 116، 117، 118
ابوبکر بن ابی قحافه ابوبکر
ابوبکر صدیق ابوبکر
ابوجهل، 19
ابوحارثه، 42، 43
ابوذر، 71
ابوسعید خدری، 42
ابوسفیان، 20، 21، 22، 75
ص: 139
ابوطالب، 15، 17، 26، 40، 111
ابو طلحه زید بن سهل، 60
ابوطلحة بن زید انصاری، 104
ابوعبداللّه زبیر بن عوام
ابوعبیدة بن جراح، 60، 63، 66، 83، 107، 114
ابوقحانه، 65
ابولهب، 17
ابولهیعه، 124
ابوهریره، 42
اُبیّ بن کعب، 124
ابی یحیی، 119
احد، 20
احمد بن حنبل، 112، 113
ادریس، 34
اردن، 98
اسامة بن زید بن حارثه، 60، 116، 117
اسپانیا، 127، 128
اسحاق، 34، 37
اسرائیل، 34
اسلام، 31، 99
اسماعیل، 34
اسماعیل بن جعفر، 124
اصحاب بدر، 108
اصحاب پیامبر، 79
اصحاب رسول خدا، 31
افریقیه، 88
افغانستان، 50
اقبال لاهوری، 9
الشمّری، حبیب طاهر، 85
القرطبی، محمّد بن احمد الانصاری، 54
الیاس، 34
ام ایمن، 52
ام حکیم، 87
ام سلمه، 42، 89
امویان، 98
امینی، عبدالحسین، 26
اَنس، 42، 113
انس بن نَضْر، 21
انصار، 19، 46، 60، 62، 63، 64، 65، 70، 83، 92، 107
انگشتر، 56
اوس، 69، 71
اوس بن خولی، 60
اهل بیت، 11، 13، 25، 33
اهل سنت، 30، 32، 46، 58، 83، 118، 119، 122
اهل شورا، 30
ص: 140
اهل علم و اخلاص، 30
ایران، 75، 128
ایوب، 34
ایوب، محمود، 125
بت، 23
بخاری، 27، 73
بدر، 60، 67، 68
بُسر بن ابی ارطاة، 99
بصره، 92
بغداد، 126
بقیع، 89
بلاذری، احمد بن یحیی، 46، 88، 98
بنی اسرائیل، 36، 38، 70
بنی اسلم، 71
بنی امیه، 80، 87، 91، 100
بنی عبدالمطب، 40
بنی غنم، 92
بنی قریظه، 22
بنی کنانه، 99
بنی مدلج، 18، 106
بنی مصطلق، 113
بنی نضیر، 21
بنی هاشم، 17، 18، 40، 71، 72
بیت المال، 88
پسر ابوطالب، 92
پیامبر، 9، 18، 23، 27، 33، 43، 68، 87، 94
پیامبران سلف، 33
پیمان طاعت، 77
تبوک، 23
تحریف قرآن، 121، 122
تربت جام، 50
ترمذی، 58
ثقفی، ابوالقاسم ابراهیم، 76
جامی، 9، 13، 14
جاهلیت، 31، 64، 99
جبرئیل، 16، 23، 25، 44
جُحفه، 24
جرف، 117
جزیره ایبری، 128
جصاص، 46
جعل حدیث، 112
جمل، 26
جنگ احزاب، 21
جنگ بدر، 19، 20، 67
جنگ جمل، 95
جیوسی، سلمی خضرا، 128
چاپ دقت، 51
حافظ، 54
ص: 141
حافظ محمّد بن عیسی، 119
حاکم نیشابوری، 58
حج، 23، 24
حجاز، 24
حجر الاسود، 15
حجر بن عدی، 100
حجه الوداع، 45
حدیبیه، 120
حدیث استخلاف، 32، 66
حدیث ثقلین، 44، 45، 58
حدیث غدیر، 32، 44، 66، 72، 115
حدیث قرطاس، 84
حدیث یوم الدار، 32
حراء، 16
حرم پیامبر، 101
حسکانی، عبیداللّه بن احمد، 31
حسن بن علی علیه السلام، 42، 43، 52، 85، 100، 118
حسین بن علی علیه السلام، 42، 43، 52، 67، 85، 100، 101، 115، 118
حصین بن نُمیر، 102
حضرت رضا، 122
حضرت علی علیه السلام، 51، 52، 56، 57، 78
حضرت محمّد صلی الله علیه و آله، 15، 33، 41
حکومت اموی، 98
حکومت ظالمان، 97، 98
حلف الفضول، 15
حمزة بن عبدالمطلب، 20، 119
حنبلیان، 112
حنظلة بن ابی سفیان، 19
حوض، 25
حیدر، 12
خاتم الانبیا، 30
خاتم پیامبران، 33، 40
خالد بن سعید بن عاص اموی، 98
خالد بن ولید، 20، 81، 107
خاندان ابراهیم، 33
خاندان پیامبر، 120
خاندان عمران، 33
خاندان لوط، 35، 36، 41
خاندان مناف، 75
خانه عثمان، 89
خدای رحمان، 70
خدیجه، 15، 16، 17، 74
خزرج، 67، 69
خزرجی، 70
خطبه شقشقیه، 76
خطبه قاصعه، 16
ص: 142
خلفای راشدین، 30، 114
خلفای سه گانه، 95
خمس، 41
خندق، 22، 68
خوئی، آیه اللّه سیدابوالقاسم، 123، 125
خوارج، 76، 112
خورشید، 55
خیبر، 82
دارمی، 58
داوود، 31، 34، 38، 39، 73، 97
دختر رسول خدا، 117
دمشق، 98
دوشیزگان، 101
دین مسیح، 128
رازی، فخرالدین، 31
ربیعة بن شداد خثعمی، 76
رسول اکرم صلی الله علیه و آله، 13، 16، 24، 26، 27، 30، 31، 33، 36، 41، 45، 53، 59، 65، 74، 77، 101، 105، 110، 111، 114، 116، 117
رفض، 14
رکوع، 51
روز بازپسین، 33
روم، 75
رومیان، 23، 78
زبیر بن عوام، 21، 62، 72، 80، 84، 91، 92، 93، 94، 104
زرّ بن حُبیش، 124
زکات، 51، 53، 54، 82، 114
زکریا، 34، 39
زکوة، 51
زمخشری، محمود بن عمر، 102
زیدیان، 112
ساره، 37
سامری، 69، 70
ستاره، 55
سجاح، 74
سعد بن ابی وقاص، 84، 104
سعد بن عباده، 22، 60، 62، 63، 70
سعدی، 57
سعید بن عاص، 88، 91
سقیفه بنی ساعده، 60، 61، 62، 64، 69، 70، 76، 81، 82، 98، 100، 107، 114
سلمان فارسی، 13، 22، 71
سلیمان، 31، 34، 39، 73، 97
سلیمی، عبدالرحمن، 7
سنگسار، 61
ص: 143
سنی، 42
سنیان، 8
سوره بقره، 124
سوره احزاب، 121، 124
سوره برائت، 23، 44، 65
سوره حِجر، 121
سوره نور، 121
سید، 42
سید بن طاووس، 101
سیوطی، 46
سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن، 46، 124
شافعی، 14
شام، 15، 98
شتر، 94
شجره ملعونه، 115
شرک، 55
شعبه، 119
شعیب، 39
شقران، 60
شقشقیه، 118
شورای جانشینی، 76
شورای شش نفره، 103
شورشیان مصر، 88
شهرستانی، عبدالکریم، 27
شهشهانی، 123
شهیدی، سیدجعفر، 9
شیخ بهایی، 123
شیخ جعفر، 123
شیخ محمّد بلاغی، 123
شیخ مفید، 123
شیطان، 74
شیعه، 42، 46، 118
شیعیان، 8، 30، 32، 76، 122
صالح، 40
طباطبائی، سیدمحمّد حسین، 19
طبرانی، 44، 58
طبرسی، 123
طبری، محمّد بن جریر، 17، 42، 46
طلحه بن عبیداللّه، 21، 26، 80، 84، 88، 91، 92، 93، 94، 104
عاصم بن ابی النجود، 124
عاقب، 42
عایشه، 42، 80، 88، 89، 91، 92، 94، 114، 124
عباس بن عبدالمطلب، 20، 60، 75
عباس عموی پیامبر عباس بن
عبدالمطلب
عبدالاشهل، 71
عبدالرحمان (بن عبیداللّه
ص: 144
بن عباس)، 99
عبدالرحمان بن خالد بن ولید، 100
عبدالرحمان بن عوف، 62، 76، 84، 104
عبدالرحمن بن ملجم، 79
عبدالرزاق بن همام صنعانی، 27
عبداللّه (بن عبدالمطلب)، 15، 93
عبداللّه بن ابی سرح، 88
عبداللّه بن اُبیّ، 20
عبداللّه بن جبیر، 20
عبداللّه بن زبیر، 94، 100
عبداللّه بن سعد بن ابی سرح، 87، 88
عبداللّه بن عامر، 92
عبداللّه بن عمر، 100
عبداللّه بن مسلم الملائی، 119
عبد المسیح، 42
عبدالمطَّلب، 15
عبدالملک السعدی، 47
عبده، شیخ محمّد، 16، 77
عبیداللّه بن زیاد، 67
عبیداللّه بن عباس، 99
عثمان، 19، 26، 79، 84، 85، 87، 88، 89، 91، 103، 104، 112، 114، 115، 121، 124
عثمان بن حنیف، 92
عدم تحریف قرآن، 123
عراق، 24، 50، 92، 128
عربستان، 29
عروة بن الزبیر، 124
عشره مبشره، 95
علامه سمهودی، 119
علی بن ابی طالب علیه السلام، 11، 12، 16، 18، 19، 21، 22، 23، 24، 25، 26، 31، 32، 40، 42، 43، 44، 45، 46، 52، 53، 56، 60، 62، 66، 67، 68، 69، 72، 73، 75، 76، 77، 78، 79، 84، 85، 91، 93، 99، 102، 104، 105، 106، 109، 110، 111، 116، 117، 118، 121
عمار بن یاسر، 71، 93
عمر، 26، 29، 59، 60، 61، 62، 63، 66، 67، 68، 71، 72، 76، 78، 81، 82، 84، 98، 102، 107، 113، 114، 115، 116، 117، 118، 125
عمر بن ابی سلمه، 42
عمرو بن جرموز، 93
عمرو بن حَمِق خزاعی، 100
عمرو بن عبدود، 22، 68
ص: 145
عمرو بن میمون، 119
عویم بن ساعده، 59
عیسی، 31، 33، 34، 97
غار ثور، 18، 105، 106
غار حِرا، 15، 74، 105
غدیر خم، 24، 26، 69، 77
غسل تعمید، 128
غضبا، 24
غطفان، 22
غلاة، 122
غلو کنندگان، 121، 122
غنیمت، 41
فاطمه زهرا علیهاالسلام، 42، 43، 47، 72، 76، 82، 85، 103، 108، 117
= ، بیماری، 71
= ، پسران، 52، 53
= ، خانه، 71، 106، 108
= ، خشم، 108
فتح مکه، 87
فجاه سلمی، 82، 106
فخر رازی، 125
فدک، 52، 82، 88
فردوسی، 9، 11
فرزندان آدم، 34
فرعون، 110، 111
فضل بن عباس، 60
فلسطین، 128
فی ء، 41
قاسطین، 109
قاصعه، 73
قاضی سیدنور اللّه حسینی مرعشی تستری (شوشتری)، 119، 123
قثم (بن عبیداللّه بن عباس)، 99
قثم بن عباس، 60
قرآن مجید، 33، 55، 65
قرآن و سنت، 64، 97
قرآن و عترت، 64
قرطاس، 45
قرطبی، 54
قریش، 17، 18، 23، 30، 40، 62، 63، 64، 65، 67، 68، 69، 75، 87
قلم و کاغذ، 26 (و نیز قرطاس)
قیس بن عباده، 116
کاخ عثمان، 88
کافران، 48
کتاب و سنت، 65
کتاب و عترت، 65
کشتی نوح، 44
کعبه، 102
ص: 146
کنعان، 57
کوفه، 100
گوساله، 70
گوساله پرستان، 70
لشکر اسامه، 117
لوط، 35
مادلونگ، ویلفرد، 72
مارقین، 109
مالک بن انس، 58
مالک بن نویره ، 81، 107
ماه، 55
مبارک بن فضاله، 124
مجلس خبرگان، 103
مجلس ملی، 103
مجلس نمایندگان، 103
محسن، 71، 103، 117
محمّد (بن عبداللّه) صلی الله علیه و آله، 9، 11، 18، 21، 22، 72
محمّد بن ابی بکر، 94
محمّد بن حمید الرازی، 119
مدیرشانه چی، کاظم، 113
مدینه، 19، 20، 21، 22، 24، 30، 31، 59، 60، 61، 67، 70، 75، 83، 92، 101، 116، 117
مدینه النبی، 19
مرحب یهودی، 109
مروان بن حکم، 88، 89، 91، 94، 101
مسجد الاقصی، 50
مسجدالحرام، 23
مسِطَح بن اُثاثه، 108
مسلم، 58، 73
مسلمانان، 128
مسلم بن عقبه، 101، 102
مسیح، 43
مسیحیان، 127، 128
مسیلمه کذاب، 74
مشرکان، 66
مشکور، محمّد جواد، 122
مصحف، 124
مصر، 24، 57، 88
معاویه، 20، 89، 98، 112
معتزلیان، 112
معراج، 50
معن بن عدی، 59
مقاتل، 46
مقدسی، مطهر بن طاهر، 40
مکه، 18، 19، 22، 23، 24، 30، 31، 44، 66، 72، 99، 100، 102
ص: 147
ملا محسن فیض، 123
منافقان، 29، 75
موسی بن عمران، 23، 29، 34، 38، 69، 70، 85، 110
مولوی، 79
مؤن آل فرعون، 17
مؤن قریش، 17
مهاجران، 19، 46، 62، 63، 64، 65، 71، 108
میراث خواهر زاده، 83
میراث عمه، 83
ناکثین، 109
نبی، 12
نجران، 42
نصاری، 48، 50
نماز، 51، 56
نوح، 33، 34، 35
وادی السباع، 93
واقدی، محمّد بن عمر، 20
وصی، 12
وصیت، 66، 71
ولیّ، 48
ولیّ امر، 49
ولید بن عتبة بن ربیعه، 19
ولید بن عقبة بن ابی معیط، 88، 91
هارون، 23، 34، 38، 70، 85
همسر نوح، 36
هند دختر عتبة بن ربیعه، 20
هندوستان، 121
یاران، 76
یثرب، 17، 18
یحیی، 34
یحیی بن مَعین، 112، 113
یزید بن ابی سفیان، 98
یزید بن معاویه، 67، 100، 101
یَسَع، 34
یعقوب، 34، 37، 39، 55، 57
یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، 21
یعلی بن منیه، 92
یمن، 24، 92
یوسف، 34
یوم الدار، 66
یونس، 34
یهود، 48، 50
یهودیان، 19، 21، 50، 129
ص: 148