مهار خشم : بررسی روانشناختی خشم و مهار آن از دیدگاه اسلام

مشخصات کتاب

سرشناسه:کیومرثی، محمدرضا، 1348 -

عنوان و نام پديدآور:مهار خشم : بررسی روانشناختی خشم و مهار آن از دیدگاه اسلام/محمدرضا کیومرثی اسکویی ؛ زیر نظر عباس پسندیده.

مشخصات نشر:قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1391.

مشخصات ظاهری:252 ص.

شابک:60000 ریال 978-964-493-656-2 :

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:کتابنامه: ص. [299] - 304 ؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع:خشم -- جنبه های مذهبی -- اسلام

موضوع:خشم -- پیشگیری

شناسه افزوده:پسندیده، عباس، 1348 -

شناسه افزوده:موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث. سازمان چاپ و نشر

رده بندی کنگره:BP250/2/ک95م9 1391

رده بندی دیویی:297/632

شماره کتابشناسی ملی:3084737

ص :1

اشاره

ص:2

مهار خشم

محمدرضا كيومرثى اسكويى

ص:3

مهار خشم

محمدرضا كيومرثى اسكويى

ويراستار: زهره استاد حسين

صفحه آرا: على اكبرى

ناشر: سازمان چاپ و نشر دار الحديث

نوبت چاپ: اوّل، 1390

چاپخانه: دار الحديث

سازمان چاپ و نشر دار الحديث: قم، ميدان شهدا، ابتداى خيابان معلم، پلاك 125

تلفن: 7741650-0251-7740523-0251 ص. پ: 37185/4468

hadith@hadith.net

http:/www.hadith.net

ص:4

فهرست مطالب

بخش اول: كليات

فصل اوّل: مفهوم شناسى 15

الف - واژه شناسى 15

1. الغضب 16

2. السّخط 17

3. الغيظ 18

4. الحنق 24

5. الحدّة 24

6. الّرضا 28

7. الكظم 29

8. الحلم 31

9. الّلين و الخشن 32

10. الفَظّ 35

11. الحفيظه 36

جمع بندى و نتيجه گيرى 36

فصل دوم: ماهيت خشم و غضب در روان شناسى 41

الف - واژه شناسى خشم 41

1. پرخاشگرى Aggression 43

2. خشم Anger 43

ب - نظريه هاى پرخاشگرى 44

1. ديدگاه غريزى 44

2. ديدگاه زيست شناختى 44

ص:5

3. ديدگاه كشاننده اى - نظريه ناكامى 45

4. ديدگاه اجتماعى 46

5. ديدگاه شناختى 47

6. انگيزش و هيجان 48

الف - انگيزه و انگيزش 48

ب - هيجان 48

يك. علايم فيزيولوژيكى هيجان خشم 50

دو. نظريه هاى هيجان 51

1. نظريه جيمز - لانگه 51

2. نظريه كنون - بارد 52

3. نظريه شناختى - فيزيولوژيايى شاختر 53

فصل سوم: ويژگى هاى خشم در روايات 55

الف) خشم، خصلت سرشتى 55

ب) خشم، خصلت ارثى 57

ج - خشم، لازمه زندگى 57

جمع بندى 58

د - انواع خشم 58

1. غضب خالق و مخلوق 59

2. خشم مثبت و خشم منفى 61

3. خشم درونى و بيرونى 61

4. خشم و زمان واكنش - فروكش 63

ه -- خشم و سطوح ارزش گذارى 65

1. خشم مافوق و زيردست 66

2. خشم عاقل و جاهل 67

بخش دوم: خشم منفى

فصل اول: ماهيت خشم منفى 71

1. مصداق جهل 71

2. مقوّم كفر 72

رابطه كفر و غضب 74

3. آشكارساز بدى ها 79

ص:6

4. نشانه نفاق 80

فصل دوم: آثار خشم منفى 83

1. آثار فردى خشم 86

الف) آثار روانى خشم 88

1. جنون 88

2. پشيمانى 89

3. غم و فشار روانى 90

4. تحقير شخصيت فردى 91

ب - آثارشناختى خشم منفى 96

1. زوال عقل 97

2. قلب مرده 100

فرضيه هاى مرتبط با خشم و قلب 106

ج - آثار ماورايى خشم منفى 108

1. خشم و ايمان 109

2. خشم و آخرت 110

د - آثار اجتماعى خشم منفى 112

1. تحقير شخصيت اجتماعى 112

2. مانع دوستى پايدار 116

3. مانع تربيت 118

فصل سوم: عوامل خشم منفى 119

1. حسادت 119

2. كينه توزى 120

3. حرص و طمع 122

4. خودمحورى 124

5. كبر 126

6. نپذيرفتن سرنوشت 129

7. حدة 130

8. انتظار بيجا از ديگران 131

9. امورناخواسته 131

ص:7

10. تكذيب ديگران 133

11. نيازمندى 134

12. سخن حق 135

جمع بندى ديدگاه اسلام در عوامل خشم 137

الف - عامل فردى - شناختى 137

ب - عامل فردى - هيجانى 138

ج - عامل فردى رفتارى - شخصيتى 139

د - عامل زيستى - فيزيولوژيكى 140

و - عامل اجتماعى خشم 140

بخش سوم: مقابله با خشم منفى 141

فصل اول: مقدمات مقابله با خشم منفى 143

الف - ضرورت مقابله با خشم منفى 143

ب - توانايى مقابله نه برخورد انفعالى 145

فصل دوم: مقابله هاى معنوى 149

1. دعاى خاص 149

2. كاربرد صفت حلم 152

شيوه كسب حلم 153

3. كاربرد صفت كظم 155

4. كاربرد صفت تقوى 159

فصل سوم: مقابله هاى رفتارى و جسمى با خشم 161

1. نشستن و درازكشيدن 161

2. لمس كردن خويشاوندان 162

3. سكوت 163

4. كاربرد متنوع آب 164

5. كشمش 168

6. گوشت بلدرچين 169

فصل چهارم: مقابله شناختى 171

1. ارزيابى هاى اشتباه 171

نكات شناختى - رفتارى كنترل خشم، در اين روايت 173

ص:8

2. عاقبت انديشى 174

3. شيوه هاى تشويقى 176

مقابله به كمك حفظ معيار 179

1. حق گرايى 179

2. اعتدال و ميانه روى 183

فصل پنجم: مقابله هاى هيجانى عاطفى 185

فصل ششم: مقابله چند وجهى 189

فصل هفتم: مقابله با خشم منفى ديگران 197

1. مداراكردن 197

2. هديه دادن 199

3. نرم خويى 201

4. بدون لج بازى 202

5. گذشت 203

فصل هشتم: جمع بندى روش هاى مقابله اى دينى 205

الف - روش هاى پيشگيرى 205

ب - روش هاى درمانى 206

1. روش رفتارى 206

2. روش هاى عاطفى 206

3. روش شناختى 206

بخش چهارم: آثار كنترل خشم منفى 207

الف - آثار فردى مقابله با خشم منفى 209

1. آثار روان شناختى مقابله باخشم 209

يك. شخصيت سازى مثبت 209

دو. هنجاريابى عمومى 212

خويشتن دارى 214

چهار. صبر 214

پنج. حلم 216

شش. توانمندى 217

2. آثار شناختى مقابله با خشم منفى 219

ص:9

يك. كاهش خطا و اشتباه 219

مفهوم «زلل» 220

3. آثار ماورايى مقابله با خشم 221

يك. تقويت ايمان 221

دو. جلب محبت خدا 223

سه. لذت معنوى 223

چهار. پاداش اخروى 224

پنج. مصونيت از عقاب الهى 227

4. آثار اجتماعى مقابله با خشم 228

يك. مدينه فاضله 228

بخش پنجم: خشم مثبت 231

ماهيت خشم مثبت 233

الف. معيارهاى مثبت بودن خشم 234

1. حق محورى 234

2. حق گويى 237

ب. آثار خشم مثبت 237

1. استجابت دعا 238

2. سعادت دنيا و آخرت 239

3. پيروزى 240

4. پاداش آخرت 240

ج - انواع خشم مثبت 241

1. خشم يا صلابت 241

2. خشم دوست 242

3. خشم عاقل 243

4. خشم معصوم 243

5. خشم خدا 247

كتابنامه 249

ص:10

ص:11

ص:12

بخش اول: كليات

اشاره

ص:13

ص:14

فصل اوّل: مفهوم شناسى

اشاره

هدف از اين تحقيق، كاربردى كردن و مفهوم سازى جديد درباره موضوع «خشم» است.(1) انتظار مى رود كه در انتهاى اين كار بتوانيم، با شناخت صحيح جايگاه مفهومى اين صفت مهم، از ابعاد مختلف و با روش هاى معقول، ولى ناشناخته اى به كنترل يا به كارگيرى استعدادهاى نهفته بشرى نايل شويم.

الف - واژه شناسى

اشاره

لغت «خشم» در فارسى، معناى آشنايى دارد و خشمگين شدن، عصبانى شدن و برآشفتگى از واژگان هم معنى آن مى باشد(2) و منظور نوعى حالت هيجانى است كه باعث بروز پرخاش، بدرفتارى يا نوعى تندى در عمل مى شود. اين حالت ممكن است - بر مبناى قصد و نيت باطنى خشم - مثبت يا منفى تلقى شود. در زبان عربى و نيز لسان قرآن و روايات با تعابير مختلفى چون: «غضب»، «غيظ»، «سخط»، «حدّة» و... از آن ياد شده است. براى روشن شدن جايگاه واژه «خشم» يا «غضب» لازم است كه ابتدا، برخى از واژه هاى مرتبط با بحث بررسى شود.

ص:15


1- (1) . در اين پژوهش، منظور از «خشم»، «غضب» يا «پرخاش» مفهومى مشترك است؛ مگر اينكه به تفاوت بين آنها تصريح شود.
2- (2) . فرهنگ دهخدا، على اكبر دهخدا، ذيل واژه خشم.
1. الغضب

يكى از مهم ترين مفاهيم در پردازش واژه خشم، مربوط به مفهوم غضب است. طبق منابع اصيل لغت و متون دينى، غضب در انسان، حالتى مخالف با حالت رضايت است:

الغَضَبُ: نقيضُ الرضا. و قد غَضِبَ عليه غَضَباً و مَغضَبةً،...(1)

برخى از مؤلفان منابع لغت وتفسير، اذعان داشته اند كه غضب در اصل، بر شدت سرخى صورت اطلاق مى شده است و به تدريج، بر سرخى صورت در حالت خاص همراه با خشم - يعنى رفتارهاى خاص و تندى كه از فرد ظاهر مى شود - اطلاق شده است:

... وَ أَحمَرُ غَضبٌ: شَديدُ الحُمرة؛ و قيل هو الأَحمر في غِلَظٍ(2).

در كتاب مجمع البحرين، ذيل آيه شريفه (غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّالِّينَ) دربارۀ ماهيت غضب آمده است: «غضب، حركت و جوشش خون است، به منظور انتقام گرفتن و چنين حالتى، از صفات رذيله محسوب مى شود»(3). «غضب» در عربى، با «لام» و «على» متعدى مى شود و مفهوم خشم به نفع و به ضرر را مى رساند؛ اما تعدى به «باء» صرفاً دربارۀ كسى كه در قيد حيات نيست، به كار رفته است(4). به طور كلى، مى توان اين نتيجه را گرفت كه غضب، بروز و ظهور حالتى در انسان است كه با شدت و تندى در رفتار ظاهرى، عليه يكى و به نفع ديگرى همراه است و او را از حالت اعتدال در تعقل و آرامش خارج مى سازد(5)؛ پس به طور كلى غضب، وضعيتى هيجانى، جسمى - رفتارى و شناختى نامطلوب و رو به شدت مى باشد كه امكان نفع ظاهرى يا ضرر در آن لحاظ شده است.

ص:16


1- (1) . لسان العرب، ابن منظور ابوالفضل جمال الدين محمد بن مكرّم، ج 1، ص 648.
2- (2) . همان. در تفسيرالقرآن شهيد «مصطفى خمينى» به اين مطلب اشاره شده است: و الّذي يظهر لي بعد التدبّر في سائر أنحاء اشتقاقاته: أنّ الغَضَب هي شدّة الحُمرة، و إنّ أصل اللّغة موضوعٌ للحُمرة الّتي تظهر على الوجه، ثمّ أُطلق على سبب هذه الحُمرة نوعاً، فاستُعمل في الحالة الّتي تنتهي إلى الحُمرة من غير كونها مُقيّدةً بالانتهاء إليها في الموضوع له. تفسير القرآن الكريم، ج 2، ص 158.
3- (3) ... و الغَضَبُ... هو عبارةٌ عن غليان دم القلب لإرادة الانتقام و هو من الأخلاق المذمومة... همان.
4- (4) . قد غَضِبَ عليه غَضَباً و مَغضَبَةً، و أغضَبتُهُ أنا فتَغَضّب. و غَضِبَ له: غَضِبَ على غيره من أَجله، و ذلك إذا كان حيّاً، فإن كان ميّتاً قلتَ: غَضِبَ به. لسان العرب، ج 1، ص 648.
5- (5) . و مِن ذلك الغَضَب: و هو تحرّكٌ في النفس إلى حِدَةٍ و شدّةٍ في قبال شيءٍ آخر... و في الغَضَب: خروجُ النفس عن الاعتدال في التعقّل و السُّكون و حركته إلى جانب الحِدّة و الشدّة و الاشتعال. التحقيق في كلمات القرآن الكريم، حسن مصطفوى، ج 7، ص 233.
2. السّخط

تقريباً اين واژه، مترادف معناى غضب است و معطوف آن قرار مى گيرد. دليل ترادف معناى سخط با غضب اين است كه اين واژه در استعمالش به صورت معطوف و هم معطوف عليه لفظ «غضب» قرار مى گيرد. از طرفى به لحاظ مفهوم مخالف نيز، مترادف است؛ زيرا همان طور كه در توصيف واژه «رضا» خواهد آمد، رضا، هم مفهوم متضاد غضب است و هم متضاد سخط؛ پس مفهوم غضب، نزديكى زيادى به مفهوم سخط دارد:

السَّخَطُ بالتحريك و بضمّ أوّله و سُكون ثانيه: الغَضَب و هو خلاف الرِّضا يُقالُ سَخِطَ سَخَطاً من باب تَعِبَ: أي غَضِبَ، فهو ساخطٌ. و أسخَطَهُ: أي أغضَبَهُ، و إِذَا أُسند إلى اللَّه تعالي يُراد منه ما يُوجب السَّخَط من العقوبة كما مرّ في نظائره(1).

و در لسان العرب آمده: «... و سَخِطَ أي غَضبَ، فهو ساخطٌ و تَسخّطَ و سَخِطَ الشيءَ سَخَطاً كرهه»(2). بررسى موارد استعمال «سخط» در قرآن نشان مى دهد كه سخط هم در مورد خالق و هم در مورد مخلوق به كار رفته است. مانند آيات زير:

(وَ إِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ يَسْخَطُونَ).3

اگر از غنيمت به آنها ندهند به شدت خشمگين شوند.

يعنى گروهى از سربازان كه از سهم خود رضايت نداشتند و براى اعتراض به سهم خود، خشمگين مى شدند؛ اما در مورد سخط خداوند نيز داريم:

(ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا ما أَسْخَطَ اللّهَ وَ كَرِهُوا رِضْوانَهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ).4

اين به خاطر آن است كه آنها از آنچه خداوند را به خشم مى آورد، پيروى كردند و از آنچه موجب خشنودى اوست، كراهت داشتند؛ ازاين رو (خداوند) اعمالشان را نابود كرد!

برخى منابع مانند «مفردات»، گوياى اين نكته است كه سخط بر خشم شديدتر

ص:17


1- (1) . مجمع البحرين، ج 2، ص 349.
2- (2) . لسان العرب، ج 7، ص 313.

اطلاق مى شود؛ هرچند در اصل معنا، مانند غضب باشد؛ ولى درجه و شدت در آن لحاظ شده است. سخط، بيشتر بر وجه شديد غضب در قرآن به كار رفته است(1).

تفاوت سخط با غضب، همان طور كه مؤلف كتاب التحقيق آورده، اين است كه در غضب، فرقى بين فاعل غضب و مغضوب عليه از لحاظ مقام و رتبه لحاظ نمى شود؛ ولى سخط فقط از صاحب مقام و منصب صادر مى شود يا كسى كه ادعاى آن را داشته باشد. از طرفى، اگر سخط با «على» متعدى شود، به معنى غضب است. در مواردى كه سخط در مقابل مفهوم رضا به كار رود، باز هم معناى غضب را دارد؛ اما به تبعيت از رضا كه تعدى بنفسه مى شود، سخط هم تعدى بنفسه مى شود و مفهوم آن، به معناى كلى ضدالرضا است.

والفرق بين الغَضَب و السَّخَط: أنّ الغَضَب يكون من الصغير علي الكبير و من الكبير علي الصغير و السَّخَط لا يكون إلاّ من الكبير علي الصغير و لا يُقال سَخِط الحاجبُ علي الأمير و السَّخَطُ إذا عدّيته بنفسه فهو خلاف الرضا يُقال رَضيَه و سَخَطه و إذا عدّيته ب - «علي» فهو بمعني الغَضَب، تقول سخط اللَّهُ عليه إذا أَراد عقابه(2).

پس در واقع، سخط همان غضب شديد است كه از مرتبه عالى به دانى صادر شود، مشروط به تعدى با «على»؛ يعنى همان حالت خاص هيجانى همراه با تندى در رفتار، ولى شديدتر از خود غضب، اما بدون تعدى با «على» صرفاً حيثيت ضد رضابودن كلى منظور است و «سَخَطَه يعنى لارَضِيَه».

3. الغيظ

اين واژه در فارسى، به معنى خشم و غضب يا خشم شديد مى باشد(3). در زبان عربى و اصطلاح روايات نيز، گاهى مترادف «غضب» و گاهى براى حالتى خاص استفاده شده كه مقدم بر غضب يا همراه آن است:

... و قد يُقام الغَيظ مقام الغَضَب في حقّ الإنسان فيُقال اغتاظ من لا شيء، كما يُقال غَضَب من لا شيء و كذا عكسه(4).

ص:18


1- (1) . المفردات فى غريب القرآن، راغب اصفهانى، به نقل از: قاموس قرآن، ج 3، ص 245.
2- (2) . فروق اللغويه، ابوالهلال العسكرى، ص 385؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج 5، ص 79.
3- (3) . فرهنگ معين، محمد معين، ذيل واژه غيظ.
4- (4) . التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج 7، ص 299.

اما معناى خاص «غيظ»، طبق برخى منابع لغات قرآن، غضب شديد است. همان طور كه استعمال فارسى هم داشت، در عربى نيز بر خشم شديد اطلاق مى شود(1).

«علامه طباطبايى» رحمه الله در تفسير آيه (وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ) به نكته دقيقى در تفاوت غيظ و غضب اشاره مى كند، به اين معنا كه غيظ، نوعى هيجان در طبيعت انسان است، جهت انتقام گرفتن كه در پى مشاهده ناكامى ها و امور ناملايم به وجود مى آيد؛ ولى غضب به معناى اراده انتقام يا مجازات است و لزوماً آن حالت هيجانى را بيان نمى كند و لذا در مورد خداوند، مى توان غضب را به كار برد؛ زيرا خداوند اراده مى كند كه كفار را عذاب كند؛ ولى نمى توان گفت كه خداوند غيظ مى كند؛ زيرا خداوند تبارك تعالى از هرگونه محل تغييربودن مبراست(2).

صاحب مفردات، عملكرد غيظ را بيشتر درونى «كامن للعاجز» و شديدتر از غضب به لحاظ هيجانى و آن را نتيجه ناكامى مى داند. همچنين، ايشان بر اساس قول ديگرى، غيظ را غضب پوشيده و يا جزو علائم شروع غضب دانسته اند(3)؛ بنابراين، غيظ به لحاظ هيجانى، اصل و مقدم بر غضب و قبل از اراده انجام عمل يا انتقام ايجاد مى شود؛ اما از آنجا كه در مراتب غضب شديد، اين حالت هيجانى با تندى و رفتارهاى پرخاشگرايانه ظاهر مى شود، بر غضب شديد اطلاق مى شود؛ پس احتمالاً «غضب الشديد» در منابع، به اين معناست كه قطعاً اين حالت هيجانى، همراه با غضب شديد، وجود دارد. از طرفى، در موارد بى شمارى از كاربرد غيظ، تعابيرى مانند غيظ قلبى(4)

ص:19


1- (1) . االغَيظُ: أشدّ غَضَبٍ و هو الحرارةُ الّتي يجدها الإنسان من فوران دم قلبه، قال: (قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ) (آل عمران: 119)؛ (لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفّارَ)؛ (فتح: 29). و قد دعا اللهُ الناسَ إلي إمساك النفس عند اعتراء الغَيظ قال: (وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ)، (آل عمران: 134) قال: و إذا وُصِفَ اللهُ سبحانه به فإنّه يُرادُ به الانتقامُ. قال: (وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ)، (شعراء: 55) أى: داعون بفعلهم إلي الانتقام منهم و التغَيّظُ: هو إظهارُ الغَيظ و قد يكون ذلك مع صوتٍ مسموعٍ كما قال: (سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً)، (فرقان: 12). المفردات في غريب القرآن، ص 619.
2- (2) . الميزان فى تفسير القرآن، علامه محمدحسين طباطبايى، ج 4، ص 20.
3- (3) .... و قيل: الغَيظُ غَضَبٌ كامنٌ للعاجز، و قيل: هو أشدّ من الغَضَب، و قيل: هو سُورَتُه و أوّلُه. المفردات في غريب القرآن، ص 619.
4- (4) .... عَن أَبِي حَمزَةَ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبدِ اللهِ عليه السلام مَا مِن جُرعَةٍ يَتَجَرَّعُهَا العَبدُ أَحَبَّ إِلَى اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِن جُرعَةِ غَيظٍ يتَجَرَّعُهَا عِندَ تَرَدُّدِهَا فِي قَلبِهِ إِمَّا بِصَبرٍ وَ إِمَّا بِحِلمٍ.... الكافي، محمد بن يعقوب كلينى، ج 2، ص 111.... يا خَيرَ المَسؤُولِينَ وَ أَوسَعَ المُعطِينَ اشفِ بِهِ صُدُورَنَا وَ أَذهِب بِهِ غَيظَ قُلُوبِنَا وَ اهدِنَا بِهِ لِمَا اختُلِفَ فِيهِ مِنَ الحَقِّ بِإِذنِكَ.... تهذيب الاحكام، ابى جعفر محمد بن حسن الطوسى (شيخ طوسى)، ج 3، ص 111.

و شفاء غيظٍ(1) بر امر باطنى و قلبى بودن آن در لسان روايات دلالت مى كند. شفاء در تعابير روايى، معمولاً در مورد بيمارى اى استفاده مى شود كه بر قلب يا سينه عارض مى شود. از اين موارد، كاملاً اثبات مى شود كه غيظ، همان هيجان باطنى افراد مى باشد، حالتى كه خود فرد، بيش از همه به آن آگاه است و در مواردى كه شديد باشد، از آثار و لوازم آن فهميده خواهد شد.

از سوى ديگر، گفته نمى شود كه غضب قلبى؛ زيرا همان طور كه گذشت، غضب بر مرحله بعد از اراده به فعل اطلاق شده و اعم از غيظ است(2)؛ بنابراين با توجه به نظر علامه رحمه الله و موارد كاربرد واژه «غيظ»، مى توان نتيجه گرفت كه در واقع، «غيظ» معادل «خشم» در فارسى است؛ زيرا شامل حالت هيجانى خاص مى شود و غضب، رفتار پرخاشگرايانه است كه شامل اراده انجام رفتارى تند همراه غيظ درونى است؛ ولى غيظ، سطوح و مراتب هيجانى شديدترى را شامل مى شود كه لزوماً همه آن به عمل غضب تبديل نمى شود. به دليل ارتباط تنگاتنگ مفهوم غيظ و غضب، گاهى در نقل مضمون روايات ممكن است، به جاى همديگر به كار روند و يا غيظ به جاى غضب مثبت آمده باشد؛ مانند روايتى كه از اميرمؤمنان عليه السلام وارد شده است:

مَن خَافَ اللهَ لَم يَشفِ غَيظَه(3).

هركس از خداوند بترسد خشمش فرو نمى نشيند.

همچنين، روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام درباره سرنوشت انسان و بى تفاوتى نقل

ص:20


1- (1) . امام صادق عليه السلام مى فرمايند: كَانَ أَمِيرُالمُؤمِنِينَ عليه السلام كَثِيراً مَا يقُولُ اعلَمُوا عِلماً يقِيناً... أَو إِشفَاءِ غَيظٍ بِهَلاكِ نَفسِهِ.... الكافى، ج 5، ص 82. قَالَ الصَّادِقُ عليه السلام الغِيبَةُ حَرَامٌ عَلَى كُلِّ مُسلِمٍ مَأثُومٌ صَاحِبُهَا فِي كُلِّ حَالٍ.... وَ أَصلُ الغِيبَةِ يتَنَوَّعُ بِعَشَرَةِ أَنوَاعٍ شِفَاءِ غَيظٍ وَ مَسَاعَدَةِ قَومٍ وَ تُهمَةٍ وَ تَصدِيقِ خَبَرٍ بِلا كَشفِهِ وَ سُوءِ ظَنٍّ وَ حَسَدٍ وَ سُخرِيَّةٍ وَ تَعَجُّبٍ وَ تَبَرُّمٍ وَ تَزَيُّنٍ.... مستدرك الوسائل، ج 9، ص 118.
2- (2) . الغَيظُ: أشدّ غَضَبٍ و هو الحرارة الّتي يجدها الإنسانُ من فوران دم قلبه. المفردات فى غريب القرآن، ص 619.
3- (3) . غررالحكم، عبدالوحيد آمدى، ج 5، ص 239؛ عيون الحكم و المواعظ، على بن محمّد الليثى الواسطى، ص 443.

شده است و آن حكايتى است كه خداوند، دو فرشته خويش را به سوى مردم شهرى فرستاد. زمانى كه به شهر رسيدند، مردى را ديدند كه خدا را مى خواند و سخت ناله مى كرد. يكى از دو فرشته به همراهش گفت: «آيا اين دعاكننده را مى بينى؟» گفت: «بله، لكن به دنبال دستور پروردگار مى روم». اولى گفت: «اما من هيچ كارى انجام نمى دهم تا نزد پروردگار برگردم». نزد خداوند برگشت و گفت: «خدايا زمانى كه به شهر رسيدم، فلان بنده ات را ديدم كه تو را مى خواند و سخت ناله مى كرد». خداوند فرمود: «به دنبال كارى برو كه به تو دستور دادم (و اين مرد را رها كن)؛ چون اين مرد، هيچگاه براى [رضايت] من، چهره اش از خشم متغير نشد»(1).

از بررسى موارد فوق، يعنى مواردى كه غيظ، به جاى غضب به كار مى رود، به دست مى آيد كه اين موارد، در جايى است كه غيظ به جهت شدتش قابل كنترل نيست و به صورت رفتارهاى پرخاشگرانه بروز پيدا مى كند و يا از بروز چنين رفتارهايى پرهيز از غيظ داده مى شود. در خطبه اى از امام على عليه السلام در نهج البلاغه داريم:

قَاتَلَكُمُ اللَّهُ لَقَد مَلأتُم قَلبِي قَيحاً وَ شَحَنتُم صَدرِي غَيظاً وَ جَرَّعتُمُونِي نُغَبَ التَّهمَامِ أَنفَاساً وَ أَفسَدتُم عَلَيَّ رَأيِي بِالعِصيَانِ وَ الخِذلانِ(2).

خدا شما را بكشد، دلم از دست شما پرخون و سينه ام لبريز از خشم است. جرعه هاى غم و اندوه را پياپى به من نوشانديد و با نافرمانى و دست شستن از كمك و يارى، رأى و تدبير مرا تباه و بى اثر ساختيد.

در جاى ديگر، حضرت حداكثر درجه غيظ را كه همراه رفتارهاى غضبناك خواهد بود، منتهاى ارزشى اخلاقى مطرح مى كنند، ضمن اينكه قراين خود متن نشان مى دهد كه منظور از غيظ، غيظى است كه بروز پيدا كند:

لايَكُونَنّ أَفضَلُ مَا نِلتَ مِن دُنيَاكَ بُلُوغَ لَذَّّةٍ وَ شِفاءَ غَيظٍ، وَ ليَكُن إحيَاءَ حَقٍّ و إِمَاتَةَ بَاطِلٍ(3).

ص:21


1- (1) . إِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ بَعَثَ مَلَكَينِ إِلَى أَهلِ مَدِينَةٍ لِيَقلِبَاهَا عَلَى أَهلِهَا فَلَمَّا انتَهَيَا إِلَى المَدِينَةِ وَجَدَا رَجُلًا يَدعُو اللهَ وَ يَتَضَرَّعُ فَقَالَ أَحَدُ المَلَكَينِ لِصَاحِبِهِ أَ مَا تَرَى هَذَا الدَّاعِيَ فَقَالَ قَد رَأَيتُهُ وَ لَكِن أَمضِي لِمَا أَمَرَ بِهِ رَبِّي فَقَالَ لا وَ لَكِن لا أُحدِثُ شَيئاً حَتَّى أُرَاجِعَ رَبِّي فَعَادَ إِلَى اللهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَقَالَ يَا رَبِّ إِنِّي انتَهَيتُ إِلَى المَدِينَةِ فَوَجَدتُ عَبدَكَ فُلاناً يَدعُوكَ وَ يَتَضَرَّعُ إِلَيكَ فَقَالَ امضِ بِمَا أَمَرتُكَ بِهِ فَإِنَّ ذَا رَجُلٌ لَم يَتَمَعَّر وَجهُهُ غَيظاً لِي قَطُّ. الكافى، ج 5، ص 58.
2- (2) . نهج البلاغه، محمددشتى، ص 52، خ 27.
3- (3) . غررالحكم.

هرگز، هرگز، بهترين چيز از دنيايت كه به آن مى رسى، كامل كردن لذت و تخليه نمودن خشم نباشد؛ وليكن [هدف تو] برپاداشتن حق و نابودكردن باطل باشد.

بنابراين غيظ مثل سخط ممكن است، به حالت شديدترى از غضب اطلاق شود. اين نكته مورد تأييد مفسران و شارحان مشهور قرآن است(1). نظر صاحب التهذيب نيز، موافق اين مطلب است و غيظ را بر غضب الشديد يا به عبارتى اشدالحنق، اطلاق كرده اند. الحنق نيز، يكى از معانى غضب است:

الغَيظُ: الغَضَبُ المحيطُ بالكبد و هو أشدّ الحَنَق، و هو مصدر من غاظَهُ الأمر من باب سار.... و لا يكون الغَيظ إلاّ بوصول مكروهٍ إلي المُغتاظ(2).

فرمايش علامه رحمه الله در ذيل آيه زير نيز در تأييد صاحب مجمع البحرين بوده، و نظريه مفردات راغب، مبنى بر بودن به همان حالت هيجانى اوليه و نيز، تقدم غيظ بر غضب است، اين مطلب را از تعبير به تمهيد مى توان استفاده نمود:

(إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ)3.

غائظ آن است كه شخص را به خشم آورد. اين سخن فرعون است كه درباره موسى عليه السلام و بنى اسرائيل، به اتباع خويش گفت. يعنى: «اينان گروهى بى طرف دار و اندك اند و ما را خشمگين كرده اند». گويا مرادش از (إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ)، تمهيد براى انتقام بوده است.(3)

بنابراين، معلوم مى شود كه غيظ، اغلب قبل از غضب و همراه با آن وجود دارد. گاهى غضب، شديد نيست و ممكن است، علائم غيظ محسوس نباشد؛ زيرا لزوماً چنين نيست كه هر جا غيظ باشد، غضب هم باشد. وجود مراتبى از كظم ضعيف در هر فردى، غيظهاى ضعيف را كنترل خواهد كرد.

بر اساس تعاريف كلى پرخاشگرى كه هر نوع رفتار آسيب زننده با قصد را شامل مى شود، نمى توان حكم كرد كه غضب در روايات، شامل هر رفتار آسيب زننده است؛ بلكه موارد رفتار پرخاشگرايانه و بدون غيظ را مى توان، تحت عناوين اخلاقى ديگرى، مانند

ص:22


1- (1) . غيظ: خشم شديد، چنانكه راغب (565 ه -) گفته: (وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَيْظِ). (آل عمران: 119) چون به خلوت روند، از شدت خشم بر شما، سرانگشتان مى جوند. قاموس قرآن، ج 5، ص 141.
2- (2) . مجمع البحرين، ج 3، ص 348.
3- (4) . الميزان، ج 15، ص 277.

ايذاء يا ساير بدرفتارى هاى اخلاقى بررسى كرد؛ در هر صورت، غضب شديد ملازم غيظ ظاهرى نيز خواهد بود؛ يعنى غيظ، بر حالت غضب شديدى اطلاق مى شود كه امكان كنترل حالت هيجانى آن وجود ندارد. به لحاظ مفهومى، غيظ لزوماً مساوى با رفتار پرخاشگرانه يا غضب همراه نيست و به حالت هيجانى خاصى اطلاق مى شود كه همراه با تغييرات بدنى است؛ مانند فشارخون و تغيير رنگ چهره كه معمولاً سرخ مى شود. اين مطلب، تصريح در نظريه صاحبِ التحقيق است(1). مؤيد جمع بندى فوق، نظريه صاحبِ التحقيق مى باشد:

والتحقيق أنّ الأصل الواحد في المادّة [الغَيظِ]: هو الغَضَب الشديد الكامن في القلب و بهذين القيدين يمتاز عن الغَضَب، فإِنَّ الغَضَب أعمّ من أن يكون شديداً أو مُعتدلاً أو خفيفاً و كامناً أو ظاهراً.(2)

اصل مشترك در مادّه غيظ اين است كه غيظ غضب شديدى است كه درون قلب مخفى است و با دو قيد فوق (اختفاء و شدت) و از ماده الغضب جدا مى شود زيرا الغضب اعم است از پرخاش شديد و معتدل يا خفيف و اعم است از پرخاش مخفى يا آشكار.

تصريح به «الكامن فى القلب» مقصود ما را حاصل مى كند. غير از مراتب كيفى كه صاحب التحقيق فرموده اند، غيظ و غضب بر اساس ارزش هاى اخلاقى نيز، به نوع مثبت و منفى تقسيم بندى شده اند. به طور اجماع، آنچه درباره رذيلت صفت غضب گفته مى شود، مربوط به غضب منفى است؛ اما غضب، نوع مثبتى هم دارد كه بعداً ذكر خواهيم كرد.

بعضى از مفسران، با بيان اين مطلب تذكر مى دهند كه اگر غيظ جنبه الهى نداشته باشد، بايد با صفات حسنه اى مانند: «كظم»، «حبس»، «تحليل» و... از آن جلوگيرى شود. قاعده كلى اين است كه نفس آدمى، بايد بر اساس هرچه عقل و شرع حكم مى كند، عمل كند و موارد مخالف را كنترل كند(3).

ص:23


1- (1) . الغَيظُ: أشدّ غَضَبٍ و هو الحرارةُ الّتي يجدها الإنسانُ من فَوران دم قلبه و قد دعا اللهُ الناس إلي إمساك النفس عند اعتراء الغَيظ (وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ). التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج 7، ص 299.
2- (2) . همان، ص 300.
3- (3) . ثمّ إنّ الغَيظ إنّما يُوجد في النفس بمقابلة ما يُؤلم و يُخالفها، و هو أعمّ من أن يكون علي حقٍّ أو علي باطل... و الغَيظُ إذا كان في جهةٍ شرعيّةٍ و في الله: يتعقّبه العملُ و المخالفةُ علي حسب التكليف الثانوي و أمّا إذا كان في جِهةٍ عُرفيّةٍ، فالوظيفة فيها هي الكَظمُ و الحَبسُ و التحليل و المطلوب هو التسلّط علي النفس بحكم العقل و الشرع. همان، ص 301.
4. الحنق

واژه «الحنق» نيز، بر حالت شديد غيظ اطلاق شده است. صاحب لسان العرب، حنق را مربوط به حالت تحمل غيظ شديد مى داند(1). در روايت نيز، به معناى غيظ و غضب به كار برده شده است. از جمله، روايت اميرمؤمنان عليه السلام:

لاَ يَحمِلَنَّكَ الحَنَقُ عَلَي اقتِرَافِ الإِثمِ فَتَشفِي غَيظَكَ وَ تُسقِمَ دِينَكَ(2).

[مراقب باش] خشم زياد تو را مجبور به انجام گناه نكند كه خشمت فروكش مى كند؛ ولى دينت معيوب مى شود.

ذيل روايت، خود تفسير صدر روايت است؛ زيرا بعد پرهيز از حنق براى جلوگيرى از تكرار واژه، دوباره با غيظ تعبير را تكرار مى كنند. اين نشان مى دهد كه عطف بدل معنايى، بين اين دو واژه جايز بوده است. در دعا داريم:

... وَ لا تَجعَلنَا مِن أَعدَاءِ آلِ مُحَمَّدٍ وَ لا تَجعَلنِي مِن أَهلِ الحَنَقِ وَ الغَيظِ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ...(3).

ظاهراً واژه «حنق»، به جهت دلالت آن بر حالت هيجان منفى، در حسادت به كار برده شده است. لسان العرب اين نكته را عنوان كرده است:

... و أحنَقَ الرجل إذا حقد حِقداً لا ينحلّ. قال ابن بري: و قد جاء حَنيق بمعنى مُحنق...(4).

تعبير به «لاينحل» يعنى: حنق، حالت نسبتاً ثابتى دارد؛ مثل حسد، كه به راحتى حل نمى شود. برخلاف غيظ يا غضب كه حالت هاى فروكش دارد.

5. الحدّة

با كسر «حاء» و فتح «دال»، از الفاظى است كه گاهى مترادف و گاهى در معنايى كاملاً

ص:24


1- (1) . الحَنَقُ: شدّةُ الاغتياظ؛ قال: ولّى جميعاً يُنادي ظِلّهُ طَلَقاً، ثمّ انثَنى مَرِساً قد آدَهُ الحَنَقُ أي أثقَلهُ الغَضَبُ. حَنِقَ عليه، بالكسر، يَحنَقُ حَنَقاً و حَنِقاً، فهو حَنِقٌ و حَنِيقٌ؛ قال: و بعضهم على بعضٍ حَنيق و قد أحنقَهُ. و الحَنَقُ: الغَيظُ، و الجمعُ حِناقٌ مثل جَبَلٌ و جِبَالٌ.... لسان العرب، ج 10، ص 69-70.
2- (2) . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد معتزلى، ج 20، ص 328.
3- (3) . بحارالانوار، علامه محمدباقر مجلسى، ج 53، ص 190. ترجمه:... و مرا دشمن آل محمّد، و از كسانى كه نسبت به آل محمّد خشم و كين دارند، قرار مده....
4- (4) . لسان العرب، ج 10، ص 70. ترجمه:... «احنق الرجل» وقتى گفته مى شود كه حسادتى او را فراگيرد كه رها نكند. ابن برى مى گويد: «وقد جاء حنيق» يعنى كسى كه خشمگين شده است».

مخالف با غضب به كار مى رود. در لغت فارسى، بدون «الف» و «لام»، به معناى تندى، شدت، تيزى(1)، خشم و غضب(2) معنى مى شود. اين لغت در اصل، از ريشه مضاعف «حدّ» است؛ به معناى حد و مرز داشتن و فاصله بين اشيا:

... الحَدُّ: الفَصل بين الشيئين لئلاّ يختلط أحدهما بالآخر أو لئلاّ يتعدّي أحدهما علي الآخر و جمعه حُدود... و فصل ما بين كلّ شيئين: حدٌّ بينهما... و منتهي كلّ شيءٍ: حدّه... و أصلُ الحَدّ المنعُ و الفصل بين الشيئين(3)،...

الحدّة در لسان عربى و روايات به معنى صفتى است كه بر انسان عارض مى شود و تندى، سرعت عمل يا صلابت را مى رساند؛ اما در موارد استعمال مشابه غضب و امثال آن، عجله و سبك سرى را در معناى كلى تر آن مى رساند. قدر مشترك اين معنى با غضب مى تواند، تندى و تندخويى و بى درنگ عمل كردن بر اساس احساسات صرف و بر اساس بى توجهى به عقل و هر عامل كنترل كننده اى باشد و در واقع حدّت، صفت غضب بوده و آن را توصيف مى كند و گاهى با غلبه در جاى موصوف به كار مى رود؛ اما بررسى معناى سبك سرى چنان كه در منابع لغت ذكر شده است:...

قال الجوهري: والحدّةُ ما يعتري الإنسانَ من النَّزَق و الغَضَب؛ تقولُ: حَدَدتُ علي الرجل أحِدُّ حِدَةً و حَدّاً؛... الحَدُّ و الحِدّةُ سواءٌ من الغَضَب(4).

«النّزق» در اينجا، به معنى سبك سرى يا سستى عقل يا سرعت در جهالت و نادانى است(5)؛ اما باتوجه به وجود معناى مشترك بين اين واژه و واژه «غضب»، گاهى حدّة نيز مانند غضب - كه حالت ممدوح و مذموم دارد - در معناى مثبت اش به كار مى رود؛ در اين صورت، حدّت به معنى سرعت عمل، جديت يا صلابت در عمل و رفتار مى باشد كه نوعى صفت حسنه محسوب مى شود؛ لذا بعضى از اقوال لغت، اين واژه را در اصل مأخوذ از «جِدّ» با جيم، به معنى ضد شوخى و هزل گرفته اند:

ص:25


1- (1) . فرهنگ نوين.
2- (2) . فرهنگ عميد.
3- (3) . لسان العرب، ج 3، ص 140.
4- (4) . همان، ص 141.
5- (5) .... النَّزَقُ: خِفّةٌ في كلّ أمرٍ و عجلةٌ في جهلٍ و حُمقٌ. ابن سيده: النَّزَقُ الخِفّةُ و الطَّيشُ، نَزِقَ، بالكسر، يَنزَقُ نَزَقاً، فهو نَزِقٌ، و الأُنثى نَزِقَةٌ، و هو من الطَّيش و الخِفّة. همان، ج 10، ص 352.

عن الكسائى: يُقال في فلان حِدّةٌ؛ و في الحديث: الحِدّةُ تعتري خيارَ أُمّتي؛ الحِدّة كالنشاط و السرعة في الأُمور و المضاء فيها مأخوذٌ من حَدّ السيف و المراد بالحِدّة هَهنا المضاء في الدِّين و الصلابة و المقصد إلي الخير؛ و منه حديث عمر: كنت أُداري من أبي بكرٍ بعض الحدّ؛... و بعضهم يرويه بالجيم، من الجدّ ضدّ الهزل، و يجوز أن يكون بالفتح من الحظّ(1)....

كسائى گفته در مورد كسى گفته مى شود داراى حدة است و در حديث هم وارد شده الحدة يعنى صلابت به بهترين هاى امتم شامل مى شود. الحدة مانند نشاط و سرعت در كارهاست و جدّيت در كارهاست و از حدّ السيف بمعنى برش در كارها گرفته شده است. مراد از حدة در اين مقام جديت در دين دارى و صلابت و تصميم بر خير است. از همين معنا در حديث عمل آمده كه با ابوبكر در بعضى از سخت گرفتن هايش مدارا مى كرد... و بعضى از لغوييون با جيم نقل كرده اند و از الجِدّ گرفته اند كه ضد هزل است و ممكن است با فتح باشد در اينصورت از حظّ گرفته خواهد شد...

بر اين اساس، حدّت به معناى قاطعيت نيز نزديك مى شود. مؤيد اشتراك لفظى در واژه حدّت، كاربرد هر دو معنا در لسان روايات است. از رواياتى كه به معنى مثبت «حدّت» نقل شده است، مى توان به نبوى مشهور استناد كرد كه فرمودند:

إِنَّ الحِدَّةَ تَعتَرِي خِيَارَ أُمَّتِي.(2)

صلابت فقط شامل بهترين أمت من مى شود.

از اين روايت معلوم مى شود كه علاوه بر مثبت بودن مفهوم حِدّة، دسترسى به آن هم چندان ساده نبوده و مخصوص برگزيدگان و برترين ها در فضايل است؛ زيرا اين صلابت يا جديت، ناشى از قوه درك و معنويت بيشتر است. علاوه بر اشاره كردن به مفهوم ارزشى حدّة، تعبير با «لن»، اهميت انحصارى بودن اين صفت را براى اخيار و نيكان از امت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بيان مى كند. در مقابل، رواياتى نيز حدّة را به معنى غضب يا تندخويى بدون

ص:26


1- (1) . همان، ج 3، ص 140.
2- (2) . اسدالغابة، ج 5، ص 307؛ الفردوس، ابومنصورفارسى، ج 2، ص 152. ايضا: ابن عبّاس قال: «قَالَرَسُولِاللهُ صلى الله عليه و آله و سلم: لَن تَعتَرِي الحِدَّةُ أَحَداً مِن أُمَّتِي إلَّا خِيَارَهَا»؛ «صلابت فقط مخصوص بهترين هاى امت من است». تاريخ بغداد، ج 4، ص 73. ايضا: قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: «الحِدَّةُ تَعتَرِي حَمَلَةَ القُرآنِ لِعِزَّةِ القُرآنِ فِي أَجوَافِهِم»؛ «حافظان قرآن، به خاطر عزتى كه قرآن در وجودشان ايجاد كرده است، داراى صلابت هستند». الفردوس، ج 2، ص 153؛ كنزالعمال، ج 3، ص 127.

عقل و ناشى از سبك سرى و جهالت مى دانند؛ مانند روايتى كه از على عليه السلام نقل شده است:

الحِدَّةُ ضَربٌ مِنَ الجُنُونِ إِنَّ صَاحِبَهَا يَندَمُ فَإِن لَم يَندَم فَجُنُونُهُ مُستَحكَمٌ(1).

تندخويى [بى مورد] نوعى ديوانگى است؛ چون تندخو پشيمان مى شود و اگر پشيمان نشود، ديوانگى اش پابرجا مى ماند.

در اينجا، احتمالاً مراد از حِدَّة حالتى است كه شامل رفتارهاى تند و بى مورد مى شود؛ يعنى شبيه حالت غضب، هنگامى كه هيجان خشم، محرك آن باشد؛ اما از آنجا كه هر رفتار تند و خشن مى تواند، جهت مثبت يا منفى داشته باشد، گاهى حِدّة تقبيح مى شود و در صورتى كه اين نوع رفتار، هيچ توجيه منطقى يا ارزشى نداشته باشد، ناشى از فقر ذاتى شخص مى باشد كه از آن به جنون تعبير مى شود. در حالت جنون، خشم و غضب از رفتارهاى اختيارى انسان محسوب نمى شود. حديث ديگرى از آن حضرت در تاييد حديث قبلى نقل مى شود:

التَثَبُّتُ رَأسُ العَقلِ وَ الحِدَّةُ رَأسُ الحُمقِ(2).

خودنگهدارى، اساس عقل و تندخويى، اساس حماقت است.

كاربرد واژه «تثبّت» در لغت و روايات مى رساند كه اين واژه، به معنى نوعى خودنگهدارى ارادى يا كنترل عمدى مى باشد(3).

پس بر اساس لغت، «تثبّت» نوعى كاربرد عقل در كنترل احساسات است. اين كنترل از طريق مكث و درست انديشيدن صورت مى گيرد؛ پس نتيجه مى شود كه حِدَّة به معناى منفى، نوعى بى تدبيرى و تعطيل شدن عقل است و فرد با اين صفت، رفتارهاى دور از منطق انجام مى دهد. حديث منسوب به امام صادق عليه السلام در مصباح الشريعه نيز، مؤيد اين كاربرد لغوى است:

الحَيَاءُ نُورٌ جَوهَرُهُ صَدرُ الإِيمَانِ، وَ تَفسِيرُهُ التَّثَبُّتُ عِندَ كُلِّ شَيءٍ يُنكِرُهُ التَّوحِيدُ وَ المَعرِفَةُ(4).

ص:27


1- (1) . نهج البلاغه، حكمت 255.
2- (2) . بحارالانوار، ج 1، ص 160.
3- (3) . تثبّتَ في الأمر و الرأي، و استَثبَتَ: تأنّى فيه و لم يَعجَل. لسان العرب، ج 2، ص 19. تَثبُّتاً [ثبت]: استوار شد، متين شد، فى الأَمرِ و الرَّأى: در آن كار يا امر انديشيد و تأمل كرد، مشورت و بررسى كرد. فرهنگ ابجدى عربى - فارسى، بستانى و مهيار، ج 1، ص 208.
4- (4) . مصباح الشريعه، ص 189.

شرم نورى است كه ذات و جوهر آن صدرِ ايمان است، معناى شرم اين است كه در برابر هر آنچه با توحيد و معرفت ناسازگار است خويشتن دارى كنى.

همچنين، در روايتى واژه «التثبت»، عطف بر «الكفّ» شده است و نظاير اين كاربرد وجود دارد(1). بنابراين؛ شكى نيست كه واژه «الحدة»، به معناى منفى اش، شامل مواردى مى شود كه انسان با عجله، تندى، بدون تأمل و تفكر كارى را انجام دهد كه نمى داند. مشابهت اين مفهوم با غضب، اين است كه در غضب هم انسان به خاطر شدت غلبه هيجان منفى، نسنجيده، بدون تدبير و با تندى و خشونت كارى صورت مى دهد؛ اما در معنى مثبتش، جديت و درنگ نكردن در مسائل مهم معنا مى شود.

6. الّرضا

در لفظ فارسى، «رضا» به معنى «خشنودى و خرسندشدن»(2) و همين طور رضايت خاطر از زندگى و رضايت از داشتن سرنوشت است(3)؛ ولى در فرهنگ عربى، قرآن و روايات، به معنى ضدّ «غضب» و «سخط» از آن ياد شده است؛ براى مثال در لسان العرب آمده است:

الرِّضا، مقصورٌ: ضدّ السَّخَط. و في حديث الدعاء: اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِرِضَاكَ مِن سَخَطِكَ(4)... الغَضَبُ: نقيضُ الرِّضا(5).

علامه طباطبايى در تفسيرالميزان مى فرمايند:

رضا صفتى است كه در مورد صاحبان عقل و اراده استفاده مى شود و ضد اين صفت، صفت خشم و سخط است و هر دو صفت وجودى هستند. از طرفى رضا و خشنودى همواره به اوصاف و افعال مربوط مى شود، نه به ذوات؛ مثلاً گفته مى شود من از اوصاف و افعال فلانى راضى ام؛ ولى گفته نمى شود من از اين گل راضى هستم(6).

ص:28


1- (1) . فرهنگ عميد، ذيل واژه رضا.
2- (2) . نرم افزارفرهنگ نوين.
3- (3) . لسان العرب، ج 14، ص 323.
4- (4) . همان، ج 1، ص 648.
5- (5) . ترجمه تفسيرالميزان، ج 17، ص 367.
6- (6) . أَبِي عَمَّن حَدَّثَهُ رَفَعَهُ إِلَى أَبِي عَبدِاللهِ عليه السلام قَالَ: «إِنَّهُ لا يَسَعُكُم فِيمَا يَنزِلُ بِكُم مِمَّا لا تَعلَمُونَ إِلَّا الكَفُّ عَنهُ وَ التَّثَبُّتُ فِيهِ وَ الرَّدُّ إِلَى أَئِمَّةِ المُسلِمِينَ حَتَّى يعَرِّفُوكُم فِيهِ الحَقَّ وَ يَحمِلُوكُم فِيهِ عَلَى القَصدِ قَالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ (فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ)»؛ امام صادق عليه السلام فرمودند: «همانا، در هر امرى كه توانايى آگاهى بر آن نداريد چاره اى

هرچند تصريح به اين نكته نشده؛ ولى با توجه به موارد استعمال غضب مى توان، چنين استفاده كرد كه ضد رضا هم كه سخط و غضب باشد، نيز چنين است و به طور غالب بر افعال تعلق مى گيرد، نه ذوات اشياء.

در اين بخش، علامه رحمه الله به بحث مفيدى درباره رضا مى پردازدكه خلاصه آن، اين است كه صفت رضا هميشه بر يك عمل انجام شده تعلق مى گيرد و لذا با اراده كه قبل از عمل و به معنى قصد جدى بر انجام عملى است كه هنوز واقع نشده، متفاوت است؛ هرچند ممكن است، بعد از عمل به آن متعلق شود. از طرفى با توجه به معنى رضا، وقوع عمل، مساوى با ايجاد رضاست و لذا ممكن نيست، آن را صفتى از اوصاف قائم به ذات خدا بدانيم؛ چون خداى تعالى منزه است از اينكه محل حوادث قرار گيرد. و مى فرمايند:

پس بايد بدانيم كه هر جا رضايت به خداى سبحان نسبت داده شده، صفت فعل او و قائم به فعل اوست و خلاصه صفتى است كه از فعل انتزاع مى شود؛ مانند رحمت، غضب، اراده و كراهت؛ پس رضايت خدا از يك امر، يعنى سازگارى فعل خداوند با آن امربا توجه به اينكه افعال خداوند به دو بخش كلى تشريعى و تكوينى تقسيم مى شود، قهراً رضاى او هم دو قسم مى شود: رضاى تكوينى و رضاى تشريعى؛ پس هر امر تكوينى، يعنى هر چيزى كه خدا اراده كرده و ايجادش نموده، مرضى به رضاى تكوينى خداست؛ به اين معنا كه فعل او (ايجادش)، ناشى از مشيتى سازگار با آن موجود بوده است(1).

7. الكظم

«كظم» در اصل، به معنى مجراى تنفس است، بر وزن فلس و اسم ثلاثى مى باشد؛ ولى به معنى مطلق، نگهدارى و حبس را مى گويند. علت استعمال در اين معنى، احتمالاً به اين خاطر است كه در كظم غيظ نيز، حبس غيظ و بغض صورت مى گيرد. در كتاب قاموس قرآن آمده است كه:

كظم (بر وزن فَلْس)، مجراى تنفّس. چنان كه راغب و ديگران گفته اند. ايضاً كظم حبس و نگهدارى غيظ است در سينه، خواه به واسطه عفوّ باشد يا نه(2).

ص:29


1- (1) . همان، ص 368.
2- (2) . قاموس قرآن، ج 6، ص 113.

بعضى از ارباب تفاسير فرموده اند كه «كظم»، براى بستن دهان مشك، بعد از پرشدن به كار مى رود و گفته مى شود: «كظمت القربة»؛ «دهان مشك را بعد از پركردن بستم»:....

اصل كظم، بستن دهان مشك است، پس از پرشدن. كظمت القربة يعنى: «دهان مشك را پس از پر كردن بستم». آنوقت گويند: «فلان كظيم و مكظوم» كه پر از غصّه يا خشم باشد و انتقام نگيرد(1).

بنابراين، مى توان نتيجه گرفت، همان گونه كه دهان مشك براى كنترل خروج آب گرفته مى شود، كظم انسان نيز، مانع از خروج خشم، غيظ يا اندوه مى شود؛ البته با اين تفاوت كه غيظ يا خشم، تمايل جدى به بيرون آمدن دارد و نگهدارى آن به زحمت ممكن است. «اجتراع» يا فروبردن، همچنين «حبس»، «ضبطنفس» و «ردّ» و «سّد» كردن كه براى معناكردن «كظم» به كار مى روند، انواع افعال ارادى هستند كه به قصد و نيت جدى براى انجام دادن نيازمندند و از آثار و لوازم كظم مى باشند(2).

اما از آنجا كه كظم درباره كنترل خشم و غضب به كار مى رود، مى تواند ممدوح و مذموم باشد، همان طور كه در غضب گذشت؛ پس ظاهرنكردن (كظم) يك هيجان منفى، كارشايسته و نيكو بوده ولى ظاهر كردن هيجان در جايى مذموم است كه كظم مطلوب است،(3). در منابع تفسيرى به اين نكته اشاره شده است كه كظم غيظ، در جايى است كه با سكوت و عدم اظهار، پُربودن از چيزى را كتمان كنند و كظامة وسيله اى است كه با آن مجراى آب يا در و امثال آن را مسدود مى كنند. همين طور، قنات را براى خاطر دربرداشتن جريان هاى پوشيده از آب، كظامة مى نامند(4).

ص:30


1- (1) . قاموس قرآن، ج 6، ص: 113
2- (2) .... الكَظمُ اجتراعُ الغَيظ وَ الإمساكُ عن إبدائه و كأنّه يجمعه الكاظمُ في جَوفه و الكَظمُ مَخرجُ النفس يُقال أخذ بكَظَمه كأنّه منع نفسَه أن يخرج كَظَمَ الرجلُ غَيظَه إذا اجترعَه كَظَمَهُ يَكظمُهُ كَظماً ردّهُ و حبسهُ فهو رجلٌ كَظيمٌ و الغَيظُ مَكظُومٌ كَظَمتُ الباب أكظمُهُ إذا قمتَ عليه فسددتَهُ بنفسك أو بشيءٍ غيركَ و كلّ ما سدّ من مجري ماءٍ أو بابٍ أو طريقٍ كَظَمَ كأنّه سُمّي بالمصدر و الكظامةُ و السدادةُ ما سَدّ به و التحقيق أنّ الأصل الواحد في المادّة هو ضبطُ شيءٍ و حبسه في الباطن عن أن يبدو كالحُزن و الغمّ و الغَيظ و الابتلاء... و أمّا مفاهيم الجمع و الاجتراع و السكوت و الردّ و السدّ فمن آثار الأصل و لوازمه. التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج 10، ص 69 و 70.
3- (3) . فظهر أنّ الكَظمَ حَسَنٌ إذا كان إبراز الشيء غير مطلوبٍ في نفسه و قبيحٌ إذا كان إظهاره حسناً و مطلوباً في نفسه [مثال]... و الكَظمُ للغيظ مطلوبٌ حَسَنٌ بخلاف كَظم تَولّد الأُنثي و التضيّق به - همان.
4- (4) . قوله تعالى (وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ) كَظَمَ غيظه إذا سكت عليه و لم يُظهره لا بقولٍ و لا بفعلٍ قال المبرّدُ «تأويله أنّه

در مجموع، از موارد استعمال كظم فهميده مى شود كه اولاً، در كظم نوعى خوددارى از يك امر باطنى و پوشيده منظور شده است و لذا هرگز گفته نمى شود كظم الغضب! زيرا غضب، نوعى تغيير وضعيت رفتار ظاهرى و قابل مشاهده است؛ ولى كظم، نوعى رفتار نيست و بيشتر نوعى خودكنترلى است كه فرد براى جلوگيرى از تبديل شدن غيظ (خشم) به عمل (غضب) به كارمى برد و امر باطنى خود را مخفى مى كند. ثانياً، همان طور كه بيان شد، كظم بيشتر با غيظ به كار مى رود و در جاى خود ذكر شد كه غيظ هم در اصل، بر آن حالت هيجانى قلبى اطلاق مى شود كه قبل از غضب به وجود آمده است.

8. الحلم

در لغت فارسى (بدون الف ولام)، «حلم» به معنى بردبارى، صبر و خويشتن دارى يا شكيبايى است. بررسى كاربرد اين لغت در عربى و متون روايات و قرآن نشان مى دهد كه «حلم» در اغلب موارد، به معنى «عقل» يا «نشانه اى از عقل» است. در مفردات، «حلم» به معنى ضبط نفس يا كنترل خود آورده شده است؛ اگرچه كاربرد «حليم» به معنى «عاقل» كم نيست؛ ولى به قول راغب، معناى اصلى آن عقل نيست؛ بلكه عقل از علل حلم است و از باب تسميه شئ به اسم مسببه، نام گذارى مى شود(1)؛ يعنى عقل از بردبارى ناشى مى شود. قاموس به بخشى از خطبه نهج البلاغه استدلال كرده كه: «خَفَّت عُقُولُكُم و سَفِهَت حُلُومُكُم»(2) در اينجا حلم مقابل عقل به كار رفته است؛ پس نمى تواند معناى مساوى داشته باشد(3). اين واژه از لغات متضاد با غضب محسوب مى شود. از آنجا كه «غضب» را به نوعى شدت در رفتار، همراه با تندى و تغير معنا كرديم؛ پس لازم است «حلم» را كنترل نفس و خويشتن دارى معنا كنيم. اگر بپذيريم كه حلم صرفاً نوعى تأنّى ياخويشتن دارى است، معناى آن اين است كه حلم، در مقابل غيظ است كه نوعى امر درونى است؛ اما

ص:31


1- (1) . الحِلمُ ضَبطُ النفس و الطبع عن هيجان الغَضَب و جَمعه أحلامٌ قال اللهُ تعالي أَم تَأمُرُهُم أَحلامُهُم بِهَذَا الطُّورِ قيل معناه عقولُهم و ليس الحِلمَ في الحقيقة هو العقل لكن فسّروه بذلك لكونه من مُسبّبات العقل. المفردات في غريب القرآن، ص 254.
2- (2) . نهج البلاغه، خطبۀ 14.
3- (3) . قاموس قرآن، ج 2، ص 168.

همان طور كه غيظ، تمهيدى براى غضب در رفتار است، حلم نيز مى تواند، تمهيدى براى رضا باشد كه گفته شد، بيشتر صفت فعل قرار مى گيرد. براى تصويرسازى ذهنى، بهتر است، اين گونه تصور شود كه در واقع، اين مفاهيم به صورت دو جفت هم جنس مطرح اند؛ يعنى: غيظ و حلم، غضب و رضا. وجه اشتراك جنسى آنها اين است كه جفت واژگان اول، هر دو امر باطنى اند و مقدمه اى براى رفتارى ارادى و جفت واژگان دوم، هر دو رفتار ارادى و ظاهرى كه به دنبال امرى باطنى به وجود آمده و نتيجه محسوب مى شوند. به طورى كه غيظ، موجب غضب شده و در صورت وجود شدت و حدت، همراه با آن هم وجود دارد. حلم نيز، موجب رضا شده و باعث رفتار ارادى پرهيز و كناره گيرى از اقدام پرخاشگرانه و ترك صحنه غضب مى شود؛ پس غيظ و حلم هم جنس هاى متضاد مى باشند، همان گونه كه غضب و حلم نيز هم جنس هاى متضاد هستند. همچنين حلم، مقدمه رضا خواهد بود، همان گونه كه غيظ، مقدمه غضب است؛ اما اگر در مواردى حلم، مقابل غضب و ضد آن ناميده شده، معنى اجمالى آن منظور شده است، و مراد، نتيجه حلم است كه رضايت بر فعل باشد:

... الغَضَبُ: و هو تحرّكٌ في النفس إلى حدّةٍ و شدّةٍ في قبال شيءٍ آخر، و يقابله الحُلم، و هو التعقّل و السكون(1).

غضب، نوعى تحرّك نفس است به سمت تندى و شدّت كه در برابر چيز ديگرى صورت مى گيرد و در مقابل آن، حلم است كه عبارت است از: تعقّل و آرامش.

سكونت يك خاموشى ارادى است كه در حين انجام يا آغاز رفتارى ارادى صورت مى گيرد؛ پس مقابله حلم با غضب، از باب مقدمه است. اين واقعيت، شواهد آشكارترى نيز در روايت دارد؛ مانند روايت اميرمؤمنان عليه السلام: «إنما الحلم كظم الغيظ و ملك النفس»(2)؛ «بردبارى، فروخوردن خشم و تسلط بر خود است». همچنين حضرت در روايت ديگرى مى فرمايندكه مهم ترين عنصر ماهوى حلم، همان كظم است(3).

9. الّلين و الخشن

هرچند اين دو واژه در اصل، براى اشياء غيرجاندار به كار مى رود. ولى گاهى از باب استعاره در جاندار و انسان هم به كار رفته است. در اغلب روايات، واژه «خشن» بيشتر به عنوان

ص:32


1- (1) . التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج 7، ص 233.
2- (2) . غررالحكم، ص 285.
3- (3) . الإمام على عليه السلام: «رَأسُ الحِلمِ الكَظمُ»؛ «رأس بردبارى، فروبردن خشم است (با فروبردن خشم، بردبارى محقق مى شود)». غررالحكم، ح 5235.

صفت اشياء بكار رفته است؛ مانند: نوع لباس، نوع مكان عبادت، نوع غذا، نوع تكاليف، صفت خاك و زمين، آب يا كوه و...، لذا ضد آن را «لين» و «نعومة» گفته اند. صاحب مجمع البحرين مى فرمايد:

خَشِنٌ الخُشونة ضدّ النعومة و هي كيفيّةٌ تحصل عن كون بعض الأجزاء أخفض و بعضها أرفع يُقال خَشُن الشيء بالضمّ خُشونةً خلاف نعم فهو خَشنٌ.(1)

خشن، خشونت برخلاف نرمى است و كيفيتى است كه از برجستگى و پستى اجزاى چيزى ايجاد مى شود. در اين صورت گفته مى شود شيء، خشن است؛ يعنى نرم نيست.

در واقع خشن صفتى در اشياء است كه پستى و بلندى سطح آن را توصيف مى كند؛ يعنى ناصاف بودن يا زبرى و ضد آن هم نعم يا لين مى باشد؛ به معنى نرمى و اگر بر انسان حمل شود به معنى قدرتمندى است. مرد خشن، يعنى مرد قوى و شديد، يعنى كسى كه به لحاظ ارادى، توانايى بروز و ظهور دارد و ملاحظه كار نيست(2). اغلب منابع لغت، اين نكته را ذكر كرده اند كه وقتى خشن را دربارۀ انسان به كار مى بريم، بيشتر منظورمان، قول و عمل فرد خشن مى باشد؛ يعنى گفتار و رفتارى با قدرت و ظهور شديد در منظور. قدرت از آن جهت كه ضعف نفسانى، مانع از ابراز آن نشود(3)؛ اما هر كدام از اين دو صفت، زمانى كه درباره انسان و به عنوان يك صفت يا خصيصه به كار مى روند، بسته به موقعيت آن، ممكن است مثبت يا منفى باشند؛ مثل غضب كه گذشت. گاهى در روايت، صفت خشن درباره انسان هم به كار رفته است. از معانى مثبت خشن، مانند توصيفى كه رسول اكرم از اميرمؤمنان عليهماالسلام نمودند:

فَأَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و سلم مُنَادِياً فَنَادَى فِي النَّاسِ ارفَعُوا أَلسِنَتَكُم عَن عَلِيِّ بنِ أَبِي طَالِبٍ فَإِنَّهُ خَشِنٌ فِي ذَاتِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ غَيرُ مُدَاهِنٍ فِي دِينِهِ(4).

زبان از على كوتاه كنيد كه او در ذات خدا، مردى درشت است و در دين. مداهنه نكند.

ص:33


1- (1) . مجمع البحرين، ج 1، ص 651.
2- (2) .... و رجلٌ خَشِنٌ قوىٌّ شديدٌ و يجمع على خَشِنٌ بضمّتين كتمرٍ و تمرٍ. همان.
3- (3) . و الخُشونةُ: ضدّ اللِّين، و قد خَشُنَ، بالضمّ، فهو خَشِنٌ... تَخشّن و اخشوشن الرجل لبس الخَشِن و تعوّده أو أكله أو تكلّم به أو عاش عيشاً خشناً و قال قولاً فيه خُشونةٌ و خاشَنه خَشِنَ عليه يكون في القول و العمل و فلانٌ خشنُ الجانب أي صعبٌ لا يُطاقُ و إنّه لذو خُشنةٍ و خُشونةٍ و مخشنةٍ إذا كان خَشِنُ الجانب. لسان العرب، ج 13، ص 140.
4- (4) . بحارالانوار، ج 21، ص 385.

صاحب تفسير روض الجنان به نقل از سفيان ثورى، مداهنه را چنين معنى مى كند: «مردى كه همسايگان او، دوست او باشند و او را مدح كنند، بدان كه او مداهن است؛ چه اگر امر معروف و نهى منكر كردى، همه دشمنش بودندى...(1)»

با توجه به اين مطلب مى توان گفت كه رفتار اميرالمؤمنين عليه السلام، در موردى بوده كه راهى براى مماشات و كنارآمدن در آن نبوده و حضرت چاره اى جز گرفتن اموال بيت المال از آنها را نداشتند و طبيعى است كه مخالفت طرف مقابل، امر را دشوارتر خواهد كرد.

به طور كلى مى توان گفت كه اولاً، واژه خشن باتوجه به اكثر معانى اى كه به آن اشاره شد، غير مستقيم به اين بحث وارد شده است. ثانياً، طبق مداركى كه بررسى شد، خشونت لزوماً با خشم و هيجان هاى مثبت و منفى ارتباط ندارد و صرفاً صفتى براى كيفيت اظهار كلام يا نوع رفتار است و اگر به فرد اطلاق شود، منظور نوع رفتار يا گفتار او مى باشد. همچنين معلوم شد كه ارتباط ماهوى هم با غضب يا غيظ ندارد؛ بلكه ممكن است، هم نقطه جمع و هم نقطه تفاوت داشته باشد.

همين طور است صفت لين كه نقطه مقابل خشن است. گاهى در مورد انسان به عنوان صفت شخصيتى مثبت، مثل سازگارى يا انعطاف پذيرى به كار رفته است(2). لين مثبت، مانند آنچه در مورد صفات رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، در قرآن آمده است:

(فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ)3.

ص:34


1- (1) . تفسير روض الجنان و روح الجنان، أبو الفتوح رازى حسين بن على بن محمد بن احمد خُزاعى رازى نيشابورى، ج 4، ص 484. اين جمله، به داستان حجة الوداع مربوط است، وقتى كه اميرمؤمنان عليه السلام متوجه شدند، لباس هايى كه امانت بود، بين گروهى با بى توجهى تقسيم شده است، آنها را جمع آورى كردند: چون اصحاب قصد تصرف آنها را نداشتند و فقط مى خواستند كه موقتاً استفاده كنند، ناراحت شدند و براى شكايت پيش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمدند و حضرت هم در پاسخ به شكايت آنان، اين سخن را فرمودند. صاحب كتاب العين مى گويد كه خشن وقتى در انسان استعمال شود، مربوط به خشونت در كلام و عمل مى شود. كتاب العين، خليل فراهيدى، ج 4، ص 170. توضيح مطلب اينكه: «صاحب صفت خشن، در كلام يا رفتار خود، ملاحظه كارى بى دليل و بى منطق ندارد و در كلام و رفتار صراحت دارد و اصطلاحاً مداهنه نمى كند». روايت نقل شده نيز، مى فرمايد كه اميرمؤمنان عليه السلام در امر خدا كه از آن به ذات الله تعبير مى كند، خشن است؛ يعنى ملاحظه كسى را به ملاحظه خدا ترجيح نمى دهد، ولو به هر قيمتى تمام شود. حضرت جرئت اظهار نظر دارد، هرچند بعضى ها خوششان نيايد يا حتى اعتراضش موجب رنجش و زحمت خودش بشود، او اين زحمت را به جان خريده است.
2- (2) . اللِّينُ ضدّ الخُشونة و يُستعمل ذلك في الأجسام ثمّ يُستعارُ للخلق و غيره من المعاني فيُقالُ فلانٌ ليّنٌ و فُلانٌ خشنٌ. المفردات في غريب القرآن، ص 752.

رحمت خدا تو را با خلق، مهربان و خوش خوى گردانيد(1).

برخى از مفسران براى لين تقسيم مادى و معنوى قائل اند. لين مادى، مانند أَلَنّا لَهُ الْحَدِيدَ2 . «لين» معنوى نيز مانند آنچه مربوط به كلام است: (فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ) (2). براى اختصار با ذكر آدرس مطلب، از ذكر آنها صرف نظر مى كنيم(3).

10. الفَظّ

اين واژه نيز، از آن جهت كه در رديف صفات رفتارى مشابه خشم و پرخاشگرى مى باشد، در اين قسمت به آن اشاره مى شود. اغلب منابع لغت، از «فظّ» به عنوان حالت تندى در گفتار، عدم حُسن خُلق، بداخلاقى نام برده اند. در اصل «فظّ» به شكمبه حيوانى مثل شتر اطلاق مى شود كه آب تلخ و بدبويى دارد و هنگام ناچارى، حيوان را ذبح كرده و از آن آب استفاده مى كنند(4). در تفسير احسن الحديث ذيل آيه (لَوْ كُنْتَ فَظًّا) ، آمده است:

فظّ، كسى است كه بدخلق و سختگير باشد؛ چون علّت شكست احد، اشتباه مسلمانان بود، جا داشت كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ديگر به آنها نرمش نشان ندهد. خدا در اينجا مى فرمايد: «اشتباهى شده است، خدا آنها را آمرزيده، تو هم همان ملايمت و عطوفتى را كه داشتى ادامه بده؛ چون ملايمت، بهترين عامل براى جمع كردن آنهاست و اگر از اوّل سخت گير بودى، از اطرافت پراكنده شده بودند»(5).

همان طور كه ملاحظه مى شود، كاربرد «فظّ» در تفسير آيه شريفه، به معناى بداخلاقى و تندخويى و ضد نرم خويى است. نتيجه اينكه فظّ، صفتى مربوط به گفتار است كه با تندى و خشونت همراه است؛ هرچند، حالت هيجانى، خشم و برانگيختگى ملازم آن نباشد؛ البته مى توان فظّ را با حالت غيظ و خشم در نظر گرفت؛ لكن در ماهيت آن،

ص:35


1- (1) . ترجمه الميزان، ج 4، ص 83.
2- (3) . طه: 44.
3- (4) . التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج 10، ص: 279.
4- (5) . قوله تعالى: (وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ) (آل عمران: 159) هما بمعني السيّيءُ الخُلُق القاسي القلب و فَظّ يفُظُّ مِن باب تَعِبَ فَظَاظَةً: إذا غلظ. مجمع البحرين، ج 3، ص 415.
5- (6) . تفسير أحسنُالحديث، سيد على اكبر قرشى، ج 2، ص 217.

هيجان خشم وجود ندارد. در نهايت مى توان گفت، فظّ، مثل حدّت كه صفت غضب بود، در برخى از انواع غضب شديد، مانند پرخاش در گفتار، با غضب جمع مى شود؛ به اين ترتيب، فظّ، معناى اخص از حدّت دارد؛ زيرا حّدت صفتى است براى انواع غضب؛ ولى فظّ، فقط شامل غضب گفتارى مى شود.

11. الحفيظه

اين واژه، در كاربرد خود شامل مواردى مى شود كه غضب، ناشى از حرمت شكنى بين نزديكان باشد يا شكستن عهد و پيمان. در كل، «حفيظه» بر نوعى از غضب دلالت مى كند كه ناشى از رنجشى عاطفى و بين فردى باشد(1). «حفيظه» در اين معنا، بيشتر به معناى غضب است(2). وجه مشترك بين حفيظه و غضب، مفهوم دفع و جلوگيرى از امر ناملايم است. همان طور كه در منابع آمده است، «حفيظه» از ريشه «حفظ» است و بر اساس كاربردهاى مختلف، معانى مختلفى پيدا مى كند. در مفهوم غضب، فرد به وسيله خشم، خود را محفوظ مى كند(3).

جمع بندى و نتيجه گيرى

بر اساس آنچه در سطور بالا گذشت، معلوم شد، مدار اصلى بحث در اين پژوهش، غيظ يا خشم است؛ زيرا بررسى لغوى نشان مى دهد، برخلاف مشهور، ترجمه غضب به خشم صحيح نبوده و درست اين است كه بگوييم: «غيظ»، تقريباً معادل با «خشم» مى باشد؛ يعنى حالت هيجانى خاص كه موجب برافروختگى و تغير درونى يا قلبى مى شود و سپس

ص:36


1- (1) . و الحَفيظَةُ: الغَضَبُ لحُرمةٍ تُنتهك من حُرماتك أو جارٍ ذي قَرابةٍ يُظلَم مَن ذَويك أو عهدٍ يُنكث. و الحَفَظَةُ و الحَفيظَةُ: الغَضَبُ، و الحفاظُ كالحَفظة، و أنشد: إنّا أُناسٌ نمنعُ الحفاظا. لسان العرب، ج 7، ص 442.
2- (2) . و الحَفيظَةُ الغَضَبُ و الحَميّةُ و منه الحديث من دعائم النفاق الحَفيظَةُ. مجمع البحرين، ج 1، ص 540.
3- (3) . إنّ مفهوم الحفظ يختلف باختلاف الموارد و الموضوعات يُقال حفظُ المال من التلف و حفظُ الأمانة من الخيانة و حفظ الصلاة من الفوت و حافظه أي راقبه و تحَفّظَ أي تحرّزَ بحفظ نفسه عمّا لا يُلائم و حَفِظَ يمينَه و عهدَه أي عمل بتعهّده و وفى به و حَفِظَ القرآنَ على ظهر قلبه و أحفظه أي جعله حافظاً و منهُ يُقال للغَضَب الإحفاظُ فإنّه يَجعَلُ صاحبَه حافظاً و محفوظاً فإنّ الغَضَب هو دفع ما لا يُلائم و الدفاع عن الضرر فالحفظُ في الأعيان وَ نَحفَظُ أَخَانَا و في الأعمال وَ هُم عَلَى صَلاتِهِم يُحَافِظُونَ و في المعاني وَ مَا كُنَّا لِلغَيبِ حَافِظِينَ و في العُهود وَ احفَظُوا أَيمَانَكُم و في الإطلاق و العموم وَ رَبُّكَ عَلَى كُلِّ شَيءٍ حَفِيظٍ وَ عِندَهُ كِتَابٌ حَفِيظٌ. - راجع الحرس. التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج 2، ص 254.

اين امر، باعث بروز رفتار پرخاش يا غضب مى شود كه در سطح رفتار است؛ امّا پرخاشگرى، بدون غيظ و حالت هيجانى كه هرگونه رفتار يا اراده بر اقدامى را شامل شود كه نوعى مخالفت، برخورد و آسيب را موجب شود، لزوماً داخل بحث غضب نمى شود. آنچه بر اساس منابع اسلامى مى توان اذعان كرد، اين است كه پرخاشگرى از نوع اسلامى، شامل حالت همراه با غيظ است؛ هرچند در مفهوم با هم متفاوت اند. امّا در مواردى كه غيظ، مصداق رفتارهاى پرخاشگرانه باشد، منظور غيظ شديد است كه همراه با رفتار ظاهر مى شود؛ در اين صورت، غيظ به معنى غضب است؛ از باب ذَكرَ الشَئ بِسَبِبِه؛ اما سخط كه اغلب مترادف و معطوف غضب است، در اصل بر غضب شديد اطلاق شده است، با اين تفاوت كه سخط و غضب در خالق، بدون غيظ مى باشد و غضب خالق و سخط ربّ چه شديد و چه غير آن، بدون حالت تغير و هيجانى مى باشد. نقطه مقابل غيظ يا خشم، كظم است كه قبل از خروج خشم و تبديل به پرخاش، آن را كنترل مى كند؛ اما حدّت و شدّت يا فظّ، صفت غضب يا پرخاش است كه گاهى به جاى آن استفاده مى شود؛ اما اينكه بعضى منابع، نقطه مقابل غضب را رضا گفته اند، به دليل توجه به شدت غضب بوده است و مؤيّد اين مطلب، منابع ديگرى است كه سخط را ضد رضا معرفى كرده اند؛ زيرا رضا شامل مرتبه فعل يا رفتار است؛ اما حلم به جهت نزديكى معناى آن به عقل، از لحاظ قدرت كنترل فكرى و اصلاح خطاهاى شناختى در حال غضب، هم نقطه مقابل غضب محسوب مى شود و هم نقطه مقابل غضب همراه با غيظ. به عبارتى حلم، نقطه مقابل انواع مراتب غضب است؛ اما از آن جهت كه حلم، امرى باطنى است، نقطه مقابلش غضب و غيظ است و از آن جهت كه حلم، عملكردى منطق رفتار ظاهرى است، نقطه مقابل غضب است كه يك فعل ارادى است. غير از اينكه حلم به واسطه ايجاد حالت كظم و رضا به واسطه عمل مى كند. اگر بخواهيم فرايند رفتارى پرخاشگرانه را بر اساس روايات و منابع لغت توصيف كنيم، مى توانيم مطابق نمودار 1 نمودار ترسيم شود. چنين ترسيم كنيم كه ابتدا غيظ، باعث تغير حالت و هيجان منفى مى شود. سپس اوج مى گيرد و از سطح هيجان درونى به سطح رفتار ظاهرى منتقل شده و به صورت غضب نمايان مى شود.

ص:37

همچنين در اين نمودار، امكان نمايش حوزه هاى عمل برخى از واژگانى كه بررسى كرديم، وجود دارد. بر اين اساس، حلم و غضب نسبت مِن وَجه با واژگانى دارند كه صرفا به سطح هيجان يا صرفاً به سطح رفتار مربوط هستند. در نمودار 2 اين فرض به نمايش گذاشته شده كه صفت حلم و غضب به صورت ماهيتى نقطه آغاز و انتها، چگونه در مقابل هم قرار مى گيرند.

ص:38

اما غضب با قيد شدت و حدّت اش به سخط تبديل مى شود و عامل كنترل آن، ابتدا رضاست و واسطه آن حلم است كه آخر رضايت است. البته در مخلوق چنين است و در خالق، بدون غيظ و تغير سخط صورت مى پذيرد. از اين فرايند به دست مى آيد، رضايت كه نوعى صفت در مقام فعل است، در تحقق حلم و مرتبه تعقل دخالت دارد. اين نكته به خصوص در شيوه هاى كنترل پرخاش، مانند ترك كردن صحنه مؤثر است. به عبارت ديگر، فقط تنها در صورتى صفت حلم و عقلانيت در كنترل خشم مؤثر است كه موقعيت رفتارى خشم، ابتدا كنترل شود و به اصطلاح رضايت داده شود. نمودار 3.

اما در فرايند كنترل غضب نيز، مطابق با نمودار 3، عامل ديگرى كه در مخلوق دخيل است، كظم است؛ يعنى مى توان گفت كه ابتدا حلم، آن حالت غيظ را كنترل مى كند كه مقدمه ايجاد غضب است و زمينه كظم را فراهم مى كند. در مواردى كه غضب در مرتبه ضعيفى حاصل شده باشد، امكان كنترل غضب مستقيماً از مرتبه عمل يا رضا وجود دارد؛ ولى اگر شديد باشد، ابتدا با كظم و بعد رضا.

سپس حلم كه قدرت كنترل بيشتر عقلانى است، تبديل به اراده بر كنترل شده و به صورت رضا جلوه گر مى شود و فرايند پرخاش يا غضب را متوقف مى كند؛ اما فرايند شكل گيرى كظم نيز، ناشى از به كارگيرى عقل و عادت به بردبارى يا تحلّم است؛ بنابراين در حديث حضرت على عليه السلام آمده كه كظم، ثمره حلم است. بدون توانايى حلم

ص:39

امكان فروكشى خشم يا غيظ وجود نخواهد داشت: «الكظم ثمرة الحلم»(1)؛ «فروخوردن خشم، ميوه بردبارى است». توصيف فوق، بيشتر جنبه لغوى دارد و لازم است كه پديده خشم و به خصوص پرخاشگرى به لحاظ تطبيق بر تعريف روان شناسى از پرخاش بيشتر بررسى شود.

ص:40


1- (1) . غررالحكم، ج 1، ص 197، ح 770.

فصل دوم: ماهيت خشم و غضب در روان شناسى

الف - واژه شناسى خشم

اشاره

قبل از ورود به بحث روان شناسى خشم، لازم است، موقعيت مفهوم خشم در ادبيات لاتين بررسى شود. در اين خصوص، با بررسى اوليه، واژه هايى كه مفهوم مشتركى با خشم يا غضب، غيظ و... دارند، مى توان به ترتيب جدول 1 ياد كرد. همچنين، مطابق فرهنگ واژگان مشهور، مانند كاپلان(1) مى توان واژگان مرتبط با پرخاش، پرخاشگرى يا صورت هاى مختلف بروز پرخاشگرى را به ترتيب جدول (2) تنظيم كرد. واژه نامه روان شناسى براهنى و ديگران نيز، مؤيد اين ترجمه است. از آنجا كه هدف اين پژوهش، دسترسى به مفاهيم مشترك بين علم روان شناسى و متون اصيل دينى مان مى باشد بى آنكه نيازمند انواع كاربردهاى واژگان مذكور باشيم، بيشتر در پى استعمال مفاهيم مرتبط با موضوعات روان شناختى و انسان شناسى خواهيم رفت؛ لذا از خشم يا پرخاش بعنوان يك رفتار يا يك هيجان ياد خواهيم كرد.

كتاب « DSM IV » كه منبعى مهم براى تشخيص مشكلات رفتارى و شخصيتى جدى و بيمارگونه طراحى شده، از پرخاشگرى(2) صحبت به ميان مى آورد. در اين منبع، علائم هر بيمارى در جداولى مقوله اى طبقه بندى مى شود كه ملاك آنها بيشتر، رفتارهاى

ص:41


1- (1) . Kaplan H. I.
2- (2) . Aggression

ظاهرى است؛ اما خشم(1) به خودى خود، يك اختلالى مستقل محسوب نمى شود و از آنجا كه لزوماً، قابل سنجش يا مشاهده توسط پزشك يا روان شناس هم نيست، كمتر از آن صحبت شده و بيشتر به صورت عطف بر واژه پرخاشگرى نام برده شده است. لذا منظور ما در مباحث روان شناختى از «خشم» برابر « Anger » و منظور از پرخاش يا «غضب» « Aggression »، خواهد بود. زيرا واژه اول همان مقصود از خشم را مى رساند كه ما در واژه «غيظ» بيان كرديم و واژه دوم نيز مقصود از «غضب» و بيشتر مرحله بعد از هيجان اوليه را مى رساند كه رفتارى خاص است.

جدول 1، واژگان مرتبط با مفاهيم خشم، غضب، غيظ

جدول 2، واژگان مرتبط با مفاهيم پرخاش، پرخاشگرى و انواع آن

ص:42


1- (1) . Anger
1. پرخاشگرى Aggression

«بندورا»(1) اعمالى را كه به آسيب شخصى (روان شناختى يا جسمانى) يا تخريب مالى منجر مى شوند، پرخاشگرانه دانسته است. «بركوويتز»(2) پرخاشگرى را عملى مى داند كه به آسيب رسانى عمدى ديگران منتهى مى گردد. پرخاشگرى معمولاً، به رفتارى اطلاق مى شود كه قصد از آن، صدمه رساندن (جسمانى يا زبانى) به فرد ديگر يا نابودكردن دارايى افراد است(3). برخى مؤلفان، بر عنصر قصد و نيت عمل پرخاشگرانه تأكيد كرده اند و پرخاشگرى را رفتارى تعريف كرده اند كه در آن، قصد آزاررساندن به كسى يا چيزى ابراز مى شود. «ارونسون»(4) اذعان مى كند كه عمل پرخاشگرانه، رفتار آگاهانه اى است كه به منظور اعمال درد و رنج جسمانى يا روانى بر ديگران اعمال مى شود. برخى مؤلفان نيز، ميان پرخاشگرى وسيله اى(5) (كه در جهت رسيدن به هدفى ديگر صورت مى گيرد) و پرخاشگرى خصمانه اى(6) (كه به قصد آزاررساندن به ديگران است) تفاوت قائل شده اند.(7)

2. خشم Anger

اغلب منابع روان شناسى، رابطه تنگاتنگى بين خشم (به عنوان يك هيجان و پرخاشگرى (به عنوان يك انگيزش) بيان كرده اند.(8). غالباً خشم، محرك رفتار پرخاشگرانه است؛ البته بدون خشم نيز، رفتار پرخاشگرانه ممكن است. براى مثال سربازى در ميدان نبرد، بدون احساس هرگونه خشمى، صرفاً به دليل منافع مالى، حملات خونسردانه انجام دهد و به قول كالات(9)، به سختى مى توان براى تمام رفتارهاى پرخاشگرانه، تنها يك توجيه آورد. وى برخى امور، مانند درد، تهديد و رويدادهاى ناخوشايند را نيز، از علل شروع رفتار پرخاشگرانه مى داند. خشم، مانند ساير هيجان ها مى تواند، رفتار خاصى را فعال و هدايت كند. در واقع، در روان شناسى بحث مى شود كه هيجان ها نيز، مانند انگيزش (كه تقريبا

ص:43


1- (1) . Bandura W.1974.
2- (2) . Berkowits l. 1979.
3- (3) . هليگارد، 1987.
4- (4) . Aronson El.1999.
5- (5) . instrumntal aggression
6- (6) . hostile aggression
7- (7) . (ماسن، نقل ازياسايي 1377، ارونسون 1999).
8- (8) . (اتكينسون 1987).
9- (9) . (كالات 2007).

معادل اراده در علوم انسان شناسى است) مى توانند، در ايجاد رفتار مؤثر باشند. بحث انگيزش و هيجان، از عناوين مهم بحث هاى روان شناسى رشد محسوب مى شود كه در بررسى نظريه هاى هيجان، به آن اشاره خواهيم كرد.

ب - نظريه هاى پرخاشگرى

1. ديدگاه غريزى

به لحاظ تاريخچه اى، فرويد(1) و هال(2) كه مشهورترين نظريه هاى انگيزشى را دارند، معتقدند كه رفتار - مثلاً پرخاش - توسط مؤلفه هاى انرژى دهنده درونى - بن، كشاننده - و ساختارى - كنش من، عادت - تعيين مى شود و موجود زنده، در پى ارضاى يك نياز، از خود رفتارى را نشان مى دهد و به دنبال ارضاى نياز، آرامش به وجود مى آيد(3). فرويد، پرخاشگرى را يكى از شاخه هاى اصلى غريزه مرگ - تاتانوس(4) - مى داند. ديدگاه «لورنز»(5) مبنى بر غريزى بودن پرخاشگرى است؛ يعنى به دليل فوائدش، مانند پراكنده شدن يك نوع جمعيت در منطقه وسيع تر و تأثير در جفت يابى در طى دوره هاى تحول انسان و جانداران رشد مى يابد. در حالى كه از ديد منتقدان، جهان شمول(6) نبودن اين غريزه، و متفاوت بودن سطوح پرخاشگرى در فرهنگ هاى مختلف، معارض اين نظريه است.

2. ديدگاه زيست شناختى

نظريه هاى زيست شناختى «باس»(7) و «نيسبت»(8)، گلادو(9) مارازيتى(10) و همكاران و «ون گوزن»(11) «فريجدا»(12) و «دى پول»(13) كه بر اساس بررسى تركيبات شيميايى خون

ص:44


1- (1) . Freud S.1920.
2- (2) . (هال، 1943).
3- (3) . خداپناهى 1388.
4- (4) . Thatanos
5- (5) . (لورنز، 1966).
6- (6) . universal
7- (7) . Buss A. H.
8- (8) . Nisbett R. E.1990.
9- (9) . Gladue B. A.1991.
10- (10) . Marazziti D. 1993.
11- (11) . Van goozen S.
12- (12) . Frijda N.
13- (13) . Depoll N. V. 1994.

افراد پرخاشگر و مضطرب و افراد تغيير جنسيت داده صورت گرفته است، بر تفاوت هاى فيزيولوژيكى افراد (مانند كمبود سروتونين يا افزايش هورمون هاى جنسى مردانه در زنان) تأكيد مى كنند. بررسى دوقلوهاى يك تخمكى نشان مى دهد كه آنها، بيشتر از دوقلوهاى دوتخمكى از نظر خشونت و رفتارهاى تبهكارانه به هم شباهت دارند و فرزندخوانده ها به والدين تنى خود بيشتر از والدينى شباهت دارند كه آنها را به فرزندى پذيرفته اند.(1). ناحيه بادامه(2) در مغز، اكنون به عنوان مركز پرخاشگرى شناخته شده است. به طورى كه تحريك الكتريكى اين نقطه، باعث بروز خشونت از حيوان آرام مى شود. همچنين كنترل اعصاب اين نقطه، باعث سربه راه شدن موجود ستيزه گر مى شود(3). تأثير هورمون جنسى مردانه تستوسترون، هم در ميزان رفتار پرخاشگرى و هم در روش واكنش افراد به محرك ها اثبات شده است. يكى از دلايل توجيه بالابودن آمار رفتارهاى خشونت آميز در بين مردان تبهكار نسبت به زنان، بالابودن سطح اين هورمون نسبت به مردان غير تبهكار است. در مقايسه زنان تبهكار اعمال نسبتاً كم اهميت از لحاظ خشونت به خود نسبت مى دهند.(4). يكى ديگر از مواد شيميايى (استفاده از آن كه متأسفانه در نقاط زيادى از جهان مرسوم است) و مصرف آن ميزان بازدارى رفتارهاى خشن را كاهش مى دهد، الكل است. مشاهدات اتفاقى نيز گوياى وجود دعوا و درگيرى هاى خشونت بار، در محله هايى است كه افراد الكلى به آنجا رفت و آمد دارند. 75 درصد افرادى كه براى قتل، حمله و ساير جرايم خشونت بار در آمريكا بازداشت مى شوند، مست هستند. آزمايشات پزشكى نشان مى دهد، مصرف الكل به حدى كه مستى بياورد، بيشتر از افراد عادى تحريكات را با خشونت جواب مى دهند. درد نيز از پيش درآمدهاى پرخاشگرى محسوب شده است، حتى وجود هواى گرم و طولانى تابستان نيز، از عوامل به وجودآورنده تمايل به پرخاش است.(5)

3. ديدگاه كشاننده اى - نظريه ناكامى

نظريه هاى كشاننده اى(6)، پرخاشگرى را در اثر تحريك يك سرى عوامل خارجى مثل

ص:45


1- (1) . كالات 2007.
2- (2) . amygdal
3- (3) . ارونسون 1999.
4- (4) . آرچر 2000 به نقل از كالات 2007.
5- (5) . ارونسون 1999.
6- (6) . Drive Theories

ناكامى(1) مى دانند. آنها بين ناكامى و محروميت تفاوت قائل شده اند. بر اساس اين نظريه، هرچه اميد و انتظار موفقيت بيشتر باشد، پرخاشگرى كمتر است. «دولارد»(2) و همكاران، «بركويتس»(3)، «فش بچ»(4) معتقدند، عواملى، مثل ناكامى(5) موجب برانگيخته شدن ميل قوى آسيب رساندن به ديگران مى شود. ناكامى در اين ديدگاه، گاهى متغير وابسته است كه به رفتار هدفدارى كه از آن جلوگيرى مى شود و گاهى متغير مستقل بوده و شدت ناكامى در موقعيت ها بررسى مى شود. همچنين گاهى نيز، متغير مداخله گرى است كه در بررسى رابطه دو پديده در نظر گرفته مى شود. تعريف آنها از ناكامى مساوى است با مسدودشدن راه هاى دست يابى به اهداف. «لوسون(6) معتقد بود كه پرخاشگرى، بيش از هر چيز، به شدت ناكامى و ميزان انگيزه اى بستگى دارد كه به ناكامى رسيده است. «امسل» و همكاران(7) با آزمايشى نشان دادند كه حذف پاداش ميانى در يك مار مى تواند، واكنش انگيزشى حيوان را براى رسيدن به پاداش دوم تقويت كند؛ بنابراين اثبات كردند كه ناكامى مى تواند، ويژگى كشاننده اى داشته باشد.(8)

4. ديدگاه اجتماعى

نظريه يادگيرى اجتماعى(9)، مانند بندورا(10) و «بارون و ريچاردسون»(11) بر الگوى يادگيرى پرخاشگرى تأكيد مى كنند. آنها اصل پرخاش و اهداف پرخاش را قابل تغيير مى دانند. نظريه ميدانى «لوين»(12) نيز مشابه همين، بر اين اصل استوار است كه رفتار پرخاشگرانه، بر اساس موقعيت ميدانى، يعنى فضاى زندگى(13) متشكل از فرد، محيط، تعامل و برآيند مجموع موقعيت هاى موجود در محيط، به وجود مى آيد، نه عوامل تاريخى يا زيستى.

ص:46


1- (1) . Frustration
2- (2) . Dollard J. 1993.
3- (3) . 1989
4- (4) . 1984
5- (5) . Frustration.
6- (6) . Lawson R. 1965.
7- (7) . Amsel A. 1952.
8- (8) . نقل از خداپناهى 1388.
9- (9) . Social Learning theorics
10- (10) . Bandura A. 1986 , 1973.
11- (11) . Richardson D. R. 1994.
12- (12) . Lewin K. 1940.
13- (13) . Life space

بنابراين، رفتار، تابعى از فرد و محيط است. وى سازه هاى ساختارى و پويشى فرد و محيط و نحوه تعاملشان را تبيين كرده است. «رُتر»(1) با تأكيد بر يادگيرى و انتظار تقويت و موقعيت روان شناختى محيط فرد، بر اساس مسند مهارگذارى درونى و بيرونى(2) در سال 1966، گويا جملگى بر اين نكته اتفاق نظر دارند كه علت بروز هر رفتارى، بدون درنظرگرفتن محيط و موقعيت ويژه فرد در آن، قابل تفسير و تحليل نمى باشد. كالات بيان مى كند كه موقعيت نيز، دخالت زيادى در به وجودآمدن رفتار پرخاشگرانه دارد. افراد بعد از تجربه كردن توهين يا حمله تحريك آميز، براى چند دقيقه بعد، عليه ساير كسانى كه عامل تحريك نبوده اند، آمادگى پرخاشگرى بيشترى نسبت به دريافت بار اول دارند. اطلاع از نيت و قصد و عامل ايجاد درد و ناكامى در طرف مقابل مى تواند، به عنوان يك مسئله مورد يادگيرى در جامعه مورد نظر باشد و همچنين نمى توان از تأثير خشونت رسانه اى به عنوان روشى براى يادگيرى غفلت نمود. در اين زمينه، يافته هاى آزمايشگاهى فراوانى وجود دارد. موضوع بعدى، وجود ابزار و لوازم پرخاش در موقعيت خشم است كه طبق تحقيقات كاملاً تجربى ثابت شده، افراد در حضور ابزار و لوازم مربوط به پرخاشگرى، زمينه بيشترى براى پاسخ خشم دارند.(3).

5. ديدگاه شناختى

ديدگاه شناختى و اسنادى هايدر(4) بيان مى كند كه انسان همواره، در پى شناخت و ارزيابى محيط است و اين شناخت و ارزيابى، در شكل دهى رفتار وى نقش مهمى ايفا مى كند. ارزيابى اشتباهى عوامل درونى وبيرونى، اصطلاحاً خطاى شناختى ناميده مى شود. بر اين اساس، يك رفتار پرخاشگرى، حاصل يك نوع ارزيابى اشتباه موقعيت به وجود آمده است. پرخاشگرى بر اساس الگوى شناختى خاص، در موقعيت خاص پيش مى آيد. «آندرسن»(5)، بركويتس(6)، «هيوزمن»(7) صاحبان ديدگاه شناختى، همگى بر الگوى شناختى پرخاشگرى

ص:47


1- (1) . Rotter, M. 1954
2- (2) . Locus of control internal or external
3- (3) . ارونسون 1999
4- (4) . Heider f. 1958.
5- (5) . Anderson C. A. 1995.
6- (6) . Berkowitz L. 1989.
7- (7) . Huesmann L. R. 1994 , 1988.

تأكيد مى كنند.(1)

6. انگيزش و هيجان
اشاره

روان شناسان در راه توجيه علت رفتار انسان، گاهى به طراحى يك رديف فرمول هاى رياضى محض پرداخته(2) و گاهى به دنبال تأسيس اصول كلى براى توجيه رفتار انسان بوده اند؛ مانند اينكه انسان مدام در جهت خودشكوفايى(3) تلاش مى كند يا انسان همواره در جهت ارضاى اميال خود كوشش مى كند و... برخلاف ديدگاه معروفى كه روان را متشكل از سه بخش مجزاى تفكر(4)، احساس(5) و اراده(6) مى داند، روان شناسان امروزه اغلب به جاى اراده، از مفهوم انگيزش(7) و هيجان(8)، و نيز واژه «انگيزه»(9) براى توصيف رفتار استفاده مى كنند(10).

الف - انگيزه و انگيزش

انگيزه، همان تمايل خاص براى رفتار خاص و نسبتاً ثابت در زمان است كه به موقعيت بستگى ندارد؛ مانند انگيزه پيشرفت(11) و انگيزه پيوندجويى(12) يا انگيزه پرخاش كه همواره مى توانند وجود داشته باشند؛ اما انگيزش، مجموع متغيرهاى پيچيده ارگانيزمى و محيطى است كه عملكرد آنها به فعاليت عمومى و جهت دار احساس و رفتار منجر مى شود. بر اين اساس، پرخاش به عنوان رفتارى پيچيده تعريف مى شود كه عوامل مختلف از نوع انگيزه و انگيزش در آن دخيل اند.

ب - هيجان
اشاره

از آنجا كه اغلب، رفتار پرخاشگرانه ناشى از يك محرك هيجانى است، بحث انگيزش ارتباط

ص:48


1- (1) . روان شناسى اجتماعى، گروه مؤلفان، سمت.
2- (2) . ميزان خستگى - ميزان بيزارى + (ترس * ميزان جذابيت * انگيزه تغذيه * سطح محروميت) = انگيزه جست وجوى غذا
3- (3) . Self realization
4- (4) . Thought
5- (5) . Feeling
6- (6) . Volition or will
7- (7) . Motivatian
8- (8) . Emotion
9- (9) . Motive
10- (10) . خداپناهي 1388
11- (11) . Achievement motive
12- (12) . Affiliation motive

تنگاتنگى با مفهوم هيجان پيدا مى كند. اين واژه بر خلاف واژه هاى «انگيزه» و «انگيزش»، سابقه استفاده ديرينه اى در علوم اجتماعى دارد. در متون اصيل مذهبى ما نيز، به دفعات از اين تعبير استفاده شده است. هيجان خشم تقريبا به همين معناى خاص امروزى، كاربرد زيادى دارد: تعابيرى مانند هَيَجَانِ الشَّهوَة وَ هَيَجَانِ الحِرصِ(1) وَ هَيَجَانَ الشَّهوَة وَ الجُوعِ(2) در روايات نشان مى دهد كه از زمان صدر اسلام، توجه واژه اى و مفهومى به اين كلمه بوده است. راغب اصفهانى نيز - متوفى 565.. ق -، در تفسير روايتى از امام رضا عليه السلام، از حلم به عنوان حالتى ياد مى كند كه مقابل هيجان الغضب است(3).

در اوايل تحقيق، هنگام بررسى واژه ها به اين نكته اشاره كرديم كه خشم و غضب به جاى هم به كار مى روند و اغلب، مراد از هيجان الغيظ همان هيجان الغضب است؛ زيرا به جهت كثرت استفاده و نزديكى مفاهيم غضب و غيظ، چنين كاربردى مى تواند مرسوم باشد؛ يعنى به زبان فارسى خودمان، مى توان ادعا كرد كه از صدر اسلام تا كنون مفهوم هيجان خشم كه همان هيجان غيظ است، مفهوم شناخته شده اى بوده است. ساير هيجان ها نيز، - كه به عنوان شاهد آورديم - مانند هيجان شهوت (هيجان جنسى)، و هيجان حرص (هيجان زياده خواهى) و هيجان جوع يا (گرسنگى) نيز از همين قسم اند.

على رغم چنين سابقه اى از مفهوم هيجان، در روان شناسى هنوز بحث هاى زيادى درباره ى تعريف قطعى وجود دارد. كالات(4) مى گويد: «هيجان حالتى است كه سه جنبه شناخت (از موقعيت خطرناك)، آمادگى براى عمل (حالت گريز) و احساس را در بر مى گيرد». همچنين، ماهيت رابطه بين انگيزش و هيجان هنوز درست مشخص نيست.(5) رايج ترين مبنا براى تفكيك انگيزش از هيجان، بر اين فرض بوده كه هيجان ها اغلب به وسيله محرك هاى خارجى برانگيخته مى شوند و لذا ذاتاً به محرك هاى محيطى وابسته اند؛ اما انگيزه ها معمولاً تحت تأثير محرك هاى درونى ظاهر مى شوند و معطوف به موضوعات محيطى، مانند آب و غذا هستند؛ در حالى كه اين نوع توصيف كامل نيست؛ زيرا گاهى بُو يا شكل يك غذاى خوشمزه نيز مى تواند، باعث گرسنگى شود، بدون آنكه علائم بدنى

ص:49


1- (1) . الصحيفة سجّاديه، ص 45، دعاء 8.
2- (2) . مصباح الشريعه، ص 77؛ بحارالأنوار، ج 63 ص 337.
3- (3) . قال الراغب الحِلمُ ضَبطُ النفس عن هيجان الغَضَب و قيل الحِلمُ الأناةُ و التثبّتُ في الأُمور و هو يحصل من الاعتدال في القوّة الغَضَبيّة - بحارالانوار، ج 68، ص 403.
4- (4) . Kalat J. W.
5- (5) . اتكينسون، هليگارد 1987.

گرسنگى را آشكار كند. اين بدان دليل است كه اكثر رفتارهاى انگيخته شده، با صورت هايى از هيجان ها و عواطف همراه هستند؛ اما مورد غفلت قرار مى گيرند و صرفاً موقعى كه به رفتارهاى هدفمند و برانگيخته خود نرسيم (محروميت و خشم) يا سرانجام به هدفمان برسيم (لذت و شادى) از اين هيجان ها آگاه مى شويم.

يك. علايم فيزيولوژيكى هيجان خشم

در طبقه بندى و مقوله بندى هيجان ها بر اساس الگوهاى پاسخ فيزيولوژيايى خاص، تلاش هاى موفقى صورت نگرفته است؛ اما از جهت گيرى هيجان ها به صورت مثبت (شادى، عشق) و هيجان هاى منفى (خشم، ترس) يا درجه بندى بر اساس شدت بروز هيجان، صحبت شده است؛ مانند اطلاق هيجان بر حالت هاى شديد همراه با تغييرات فيزيولوژيكى بدن و اطلاق احساسات(1) بر حالت هاى ملايم تر. با اين حال، عمده تغييرات ارگانيكى در زمان برانگيختگى هيجانى در منابع پزشكى و روان شناسى توصيف شده است:

حالت هاى صورت انسان ها به هنگام تجربه هيجان ها، مورد مطالعه قرار گرفته است. اعتقاد روان شناسان اين است كه علائم چهره اى گروهى از انسان هاى متفاوت از لحاظ فرهنگ و دور از هم از لحاظ جغرافيا، در حالت هاى خشم، خوشى، غم، بيزارى، ترس، تعجب و... يكسان است؛ حتى افراد قبايل دور و نانويس(2) نيز علائم چهره اى يكسانى

ص:50


1- (1) . feeling
2- (2) . preliterate.

دارند(1). بر اين اساس، در پژوهش ها ثابت شد كه بين حركات عضلات و ادراك انسان رابطه وجود دارد؛ يعنى اگر لبخندى بزنيد و نيم دقيقه لبخند خود را حفظ كنيد، در شما احساس شادمانى پيدا مى شود؛ اما اگر حالت غم و ناراحتى را در خود ظاهر سازيد، احساس تنش و خشم در شما ايجاد خواهد شد(2). اين نكته به ويژه در بحث رفتاردرمانى خشم مى تواند، بسيار مهم تلقى شود؛ زيرا اعتقاد بر اين است كه ادراك، برايندى از كنش و واكنش هاى فيزيكى با محيط است.

دو. نظريه هاى هيجان

در نظريه هاى هيجان، به نقش عوامل فيزيولوژيايى، عوامل محرك و عوامل شناختى به عنوان مشخص كننده تجربه هيجانى توجه مى شود. اطلاع از اين ديدگاه ها مى تواند، در تبيين نظريه نهايى در مورد خشم مفيد باشد. در اينجا به خلاصه فشرده اى از نظريات اشاره مى كنيم.

1. نظريه جيمز - لانگه

مؤلفان اين ديدگاه، بر الگوى انگيختگى فيزيولوژيايى ويژه تأكيد مى كنند. بر اين اساس، تشخيص يك هيجان، مانند ترس (با علائم تپش قلب، لرزش دست و پا و...) به دنبال پاسخ هاى رفتارى يك تجربه هيجانى (گرفتن نرده موقع افتادن از پله) صورت مى گيرد؛ يعنى اول مى افتيم، بعد مى ترسيم. اين نظريه توسط «كنون»(3) در دهه 1920 نقد شده است. جيمز كالات اين نظريه را در كتاب اخير خود بررسى كرده است. وى به استناد نتايج پژوهشگران معاصر اذعان مى كند كه بخشى از نظريه «جيمز»(4) «لانگه»(5) درست است؛ زيرا تأثير رفتارهاى اندامى افراد، در افزايش ميزان درك هيجان هاى متناسب با آن اثبات شده است؛ به عنوان مثال، براى بررسى ميزان تأثيرگذارى حالت خنده بر افزايش احساس خنده، بى آنكه آزمايش شونده ها را مطلع كنند، از آنها مى خواهند كه يك حركت رفتارى و

ص:51


1- (1) . اكمن 19822.
2- (2) . ايزارد 1، 1977 ليرد 2، 1974.
3- (3) . Cannon.
4- (4) . James.
5- (5) . Longe.

يك فعاليت شناختى را هم زمان انجام دهند؛ بدين صورت كه يك بار در حالى كه قلمى را به وسيله دندان ها نگه داشته اند، در مورد يكسرى مطالب فكاهى نظر دهند و آنها را بر اساس ميزان تأثيرى كه دريافت مى كنند، درجه بندى كنند. در حالت دوم، از آن ها خواستند، همين عمل را در حالى انجام دهند كه قلم را با لب ها نگه داشته اند؛ نتيجه اين شد كه افراد وقتى در شكل بدنى خنده - حالتى كه قلم را با دندان گرفته اند - قرار داشتند، احساس مثبت بيشترى را از مطالب فكاهى گزارش دادند تا افرادى كه در موقعيت غيرخنده - حالتى كه قلم را با لب ها گرفته اند - قرار داشتند. همين آزمايش را در ارتباط با حالت هاى اخم، خشم و ترس نيز انجام دادند و نتيجه اين شد كه ادراك ما از اعمال بدن، در احساس هاى هيجانى ما دخالت دارند.(1)

2. نظريه كنون - بارد

(2)

نظريه فوق تأكيد مى كند كه درون دادهايى كه از محرك هاى خارجى مستقيماً به مغز مى رسند، هيجان مستقل از پسخوراند اندام هاى داخلى مشخص مى سازند. اين احساس اوليه، در هيپوتالاموس مغز است و آنگاه به بخش هاى دخيل در تجربه هيجانى توسط اعصاب سمپاتيك احساس هيجان منتقل مى شود. در واقع اين نظريه، ادراك مستقيم تجربه هيجانى را بدون وساطت بدنى مؤثر مى داند و از اين نظر، شبيه نظريه شناختى مى باشد. افرادى كه به دليل آسيب نخاع شوكى نمى توانند، دست و پاى خود را حركت دهند و حالت فرار و حمله به خود بگيرند، اغلب گزارش مى كنند كه مى توانند، مانند قبل از آسيب، هيجان ها را احساس كنند. اين مطلب نشان مى دهد كه هيجان ها فقط به بازخورد ناشى از حركات ارادى عضلات، وابسته نيستند و صرفاً، احتمال تأثيرپذيرى از حركات خودمختار وجود دارد. اين احتمال در مطالعه پزشكى بيمارى اى نادر به نام «ناتوانى خودمختارمحض(3)» كه در آن برون داد ناشى از سيستم عصبى خودمختار به بدن، به طور كامل يا تقريباً بى نتيجه مى ماند، بررسى شده است. فرد مبتلا، وقتى ناگهان بايستد، به دليل جاذبه زمين، افت فشارخون پيدا مى كند؛ زيرا هيچ بازتابى از حركت بدن، در سيستم عصبى خودمختار ايجاد نمى شود. افراد مبتلا در طول هر استرس، هيچ تغييرى در

ص:52


1- (1) . لارسن، كاسيماتيس و فري 1992، فيليپات، چاپل و بليري 2002، فلاك، ليرد و كاوالارو 1999 همه به نقل كالات 2007.
2- (2) . Bard
3- (3) . Pure autonomic failure

ضربان قلب، فشارخون يا تعريق را تجربه نمى كنند و طبق نظريه جيمزلانگه، نبايد هيچ هيجانى را هم متوجه بشوند. با اين حال، اين بيماران، هيجانات خود را ضعيف تر از قبل از بيمارى احساس و احتمالاً جنبه شناختى آن را گزارش مى كنند؛ ولى كاهش احساس هيجان، پيش بينى جيمزلانگه را تاييد مى كند.(1)

3. نظريه شناختى - فيزيولوژيايى شاختر

(2)

اين نظريه عنوان مى كند كه ارزيابى فرد از موقعيت هيجان انگيز، عامل تعيين كننده مهمى در پاسخ هيجانى است. بدين ترتيب كه ابتدا، حالتى عادى از انگيختگى، در اثر پسخوراند دريافتى مغز، در ارگانيزم ايجاد مى شود؛ اما هيجانى كه شخص احساس مى كند، بستگى دارد به اينكه وى به اين حالت انگيختگى چه برچسبى بزند. اين برچسب، نوعى فرايند شناختى است كه مخصوص خود فرد مى باشد و به احساسات و اطلاعات گذشته و ادراك وضع فعلى اش مربوط مى شود. پژوهش هاى متعدد، نقش مهم و البته غيرمنحصر شناخت را اثبات مى كند. «تامكينز» اثبات مى كند، برخى از محرك هاى ديگر، باعث فعال شدن ساختارهاى فطرى مغزى مى شوند كه با هيجان هاى نخستين، مانند ترس، خشم، تعجب و... مرتبطاند.

بررسى نظريات روان شناختى هيجان، اطلاعات مفيدى در تبيين فرايند خشم به ما مى دهد و ما از مجموع اين نظريه ها مى توانيم چنين استنباط كنيم كه در فرايند مهار خشم، بايد براى هر كدام از ابعاد رفتارى، شناختى، عاطفى، و محرك هاى محيطى خشم، تدبيرى بينديشيم.

ما در اين پژوهش سعى مى كنيم، ضمن بررسى ماهيت و پى آمدهاى هيجان خشم و توجه به توصيه هاى متنوع در كنترل و درمان آن، مقايسه اى با داده هاى برگرفته از منابع دينى خودمان انجام دهيم و در نهايت، زمينه اى براى توصيه هاى كاربردى كنترل خشم از ديدگاه دينى فراهم كنيم.

ص:53


1- (1) . دولان، ماتياس و سيپولوتي 2004 به نقل كالات.
2- (2) . Schachter

ص:54

فصل سوم: ويژگى هاى خشم در روايات

الف - خشم، خصلت سرشتى

خشم يا غضب، يكى از سرشتى ترين صفات يا قواى انسان است. شايد از مورد اتفاق ترين موضوعات اخلاقى يا انسان شناسى، فطرى بودن هيجان خشم باشد. در منابع دينى ما نيز، بسيارى از علماى مسلّم شيعه، اين مطلب را تبيين كرده اند؛ مانند «خواجه نصير در اخلاق ناصرى، «غزالى» در احياعلوم، «فيض كاشانى» در الحقايق، «نراقيين» در جامع السعادات و معراج السعادة، «علامه طباطبايى رحمه الله» در كتاب نهاية الحكمه، «شهيد مطهرى» در تعليم و تربيت و «استاد مصباح» در طرح ويژه خود، براى بررسى مسائل اخلاقى در جلد اول كتاب اخلاق در قرآن و همه علماى معاصر ايشان بيان مى كنند كه هيجان خشم، از جمله صفات نفسانى و ذاتى انسان است.

مطلب ديگرى كه گفتنى است، اين است كه غضب با قوه غضبيه تفاوت دارد. قوه غضبيه، كه از تقسيمات قواى نفسانى در نظر متقدمين است. در اينجا، منظور ما پرخاشگرى است كه در اصطلاح قدما، شامل جنبه افراط قواى غضبيه مى شود؛ اما قوه غضبيه، جنبه اعتدال نيز دارد كه خواجه در اخلاق ناصرى، حدود ده مورد صفت جزئى تر براى عدالت قوه غضبيه (كه همان شجاعت باشد) مى شمرد(1). در واقع خشم نه تنها شجاعت نيست؛ بلكه صفت مقابل آن است. همچنين تفريط در قوه غضبيه به سستى و

ص:55


1- (1) . كبر نفس، نجدت، بلندهمتى، ثبات، حلم، سكون، شهامت، تحمل، تواضع، حميت و رقت. اخلاق ناصرى، خواجه نصير.

خمود تعبير مى شود.

در نتيجه، اگر در رفتار كسى پرخاش يا غضب مشاهده نشود، به معنى اين نيست كه هيجان خشم ندارد؛ بلكه به عللى، مثل كنترل ارادى يا غيرارادى، مانند شخصيت يا تربيت و تبعيت از الگوى خاص اخلاقى و... از بروز آن جلوگيرى شده است؛ زيرا انسان به طبع ذاتى خود، بايد هيجان خشم را دارا باشد. برخى از روايات، به ذاتى بودن حالت خشم اشاره دارند؛ مانند روايت امام صادق عليه السلام:

سِتَّةُ أَشيَاءَ لَيسَ لِلعِبَادِ فِيهَا صُنعٌ المَعرِفَةُ وَالجَهلُ وَالرِّضَا وَالغَضَبُ وَالنَّومُ وَ اليَقَظَةُ(1).

بندگان در شش چيز، اختيارى ندارند: معرفت، نادانى، خشنودى، خشم، خواب و بيدارى.

تعبير ليس للعباد فيها صنع مى تواند بدين معنا باشد كه ريشه كن شدن اين صفت ممكن نيست و اى بسا ضرورت وجودى حكمت آميزى هم داشته باشد؛ يعنى اصل وجودش لغو نيست. بدون غضب و فوايد مثبت آن، مانند دفاع از خود، پرهيز از خطرها، مقابله با جنبه هاى افراطى برخى صفات، مانند شهوت و حتى مقابله خشم با خود خشم (چنانكه خواهيم گفت) و... سيستم روانى و جسم انسان تهديد مى شد.

بر اساس روايات متعددى (كه بحث طبايع اربعه را مطرح مى كنند) استفاده مى شود كه برخى صفات از جمله خشم، لازمه طبيعت انسان و (خشم يا غضب) يكى از آثار طبع صفراء (تلخى) از طبايع اربعه است. در بحارالانوار روايت نسبتاً بلندى است كه امام باقر عليه السلام از اميرمؤمنان عليه السلام نقل مى فرمايد كه ضمن بيان كيفيت پيدايش خلقت انسان و طبيعت، ذاتى بودن خشم براى همه انسان ها را اثبات مى كند:

... وَ كَمُلَ البَدَنُ... وَ لَزِمَهُ مِن نَاحِيَةِ المِرَّةِ الغَضَبُ وَ السَّفَهُ وَ الشَّيطَنَةُ وَ التَّجَبُّرُ وَ التَّمَرُّدُ وَ العَجَلَةُ...(2).

ص:56


1- (1) . بحارالانوار، ج 5، ص 221.
2- (2) . «.... ثُمَّ أَمَرَ المَلائِكَةَ الأَربَعَةَ الشَّمَالَ وَ الجَنُوبَ وَ الصَّبَا وَ الدَّبُورَ أَن يَجُولُوا عَلَى هَذِهِ السُّلالَةِ الطِّينِ فَأَبدَوهَا وَ أَنشَئُوهَا ثُمَّ أَبرَوهَا وَ جَزُّوهَا وَ فَصَّلُوهَا وَ أَجرَوا فِيهَا الطَّبَائِعَ الأَربَعَةَ الرِّيحَ وَ الدَّمَ وَ المِرَّةَ وَ البَلغَمَ فَجَالَتِ المَلائِكَةُ عَلَيهَا وَ هِي الشَّمَالُ وَ الجَنُوبُ وَ الصَّبَا وَ الدَّبُورُ وَ أَجرَوا فِيهَا الطَّبَائِعَ الأَربَعَةَ فَالرِّيحُ مِنَ الطَّبَائِعِ الأَربَعَةِ مِنَ البَدَنِ مِن نَاحِيةِ الشَّمَالِ وَ البَلغَمُ فِي الطَّبَائِعِ الأَربَعَةِ مِن نَاحِيةِ الصَّبَا وَ المِرَّةُ فِي الطَّبَائِعِ الأَربَعَةِ مِن نَاحِيةِ الدَّبُورِ وَ الدَّمُ فِي الطَّبَائِعِ الأَربَعَةِ مِن نَاحِيةِ الجَنُوبِ قَالَ فَاستَقَلَّتِ النَّسَمَةُ وَ كَمُلَ البَدَنُ فَلَزِمَهُ مِن نَاحِيةِ الرِّيحِ حُبُّ النِّسَاءِ وَ طُولُ الأَمَلِ وَ الحِرصُ وَ لَزِمَهُ مِن نَاحِيةِ البَلغَمِ حُبُّ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ وَ البِرِّ وَ الحِلمُ وَ الرِّفقُ وَ لَزِمَهُ مِن نَاحِيةِ المِرَّةِ الغَضَبُ وَ السَّفَهُ وَ الشَّيطَنَةُ وَ التَّجَبُّرُ وَ التَّمَرُّدُ وَ العَجَلَةُ وَ لَزِمَهُ مِن نَاحِيةِ الدَّمِ حُبُّ النِّسَاءِ وَ اللَّذَّاتِ وَ رُكُوبُ المَحَارِمِ وَ الشَّهَوَاتِ قَالَ أَبُوجَعفَرٍ عليه السلام وَجَدنَا هَذَا فِي كِتَابِ أَمِيرِ المُؤمِنِينَ عليه السلام. بحار الأنوار، ج 11، ص 105.

... وخلقت بدن انسان را كامل فرمود؛ به طورى كه از جانب تلخى (طبع تلخى)، خشم، نادانى، شيطنت، فخرفروشى، سرپيچى و عجله كردن را با انسان همراه نمود....

ب - خشم، خصلت ارثى

بعضى روايات با معرفى خشم ثابت مى كند كه خلق و خوى بعضى از افراد، استعداد بيشترى براى خشمگين شدن دارد. از جمله روايت امام صادق عليه السلام در كافى به اصالت ژنتيكى هر فردى در اين صفت تصريح مى كند:

إِن شِئتَ أَن تُكرَمَ فَلِن وَ إِن شِئتَ أَن تُهَانَ فَاخشُن وَ مَن كَرُمَ أَصلُهُ لانَ قَلبُهُ وَ مَن خَشُنَ عُنصُرُهُ غَلُظَ كَبِدُهُ...(1)

اگر مى خواهى مورد اكرام واقع شوى، نرم خو باش و اگر مى خواهى مورد اهانت قرار گيرى، خشن باش. هركس اصالتاً بزرگوار باشد، قلبش مهربان است و هركس وجودش خشن باشد، جگرش پركينه است.

همانطور كه ملاحظه مى شود در اين روايات، از تعابيرى، چون اصل و قلب و عنصر و كبد استفاده شده است كه مى تواند، بر نژاد، ژنتيك و عوامل زيستى انسان دلالت داشته باشد و بعد «عنصر» كه «وجود» معنا كرديم، همان صفات نسبتاً ثابت ظاهرى هر كس است و مى توان از آن به شخصيت تعبير نمود و از كبد ياد نشده كه عضوى ارگانيكى مى باشد و محتمل است، بر تركيب خونى افراد اشاره كند. بر اين اساس، مى توان به اين نكته اذعان كرد كه براساس روايات و به احتمال قوى، پرخاشگرى از يك عامل مهم ژنتيكى برخوردار است. عامل ژن، در سلسله نسل ها و اجداد هر فردى مطرح مى شود و لذا با ماهيت مشترك بين همه انسان ها متفاوت بوده و ما آن را تحت عامل سرشتى ذكر كرديم؛ يعنى هيجان خشم، در ذات همه انسان ها موجود است؛ ولى از لحاظ كيفيت بروز و ظهور آن (كه اعتدال داشته باشد يا نداشته باشد) به صفات نسبتاً ثابت افراد بستگى دارد و به نسل بعدى منتقل مى شود. اين مطلب، نظريه هاى ژنتيكى شخصيت را در روان شناسى تقويت مى كند.

ج - خشم، لازمه زندگى

اشاره

نوعى از تعريف خشم، تعريف بيرونى است؛ يعنى تعريف خشم به عنوان پديده اى اجتماعى

ص:57


1- (1) . الكافى، ج 1، ص 27.

و ضرورت در طبيعت زندگى. در مباحث روان شناسى اجتماعى نيز، تحت عنوان انواع روابط اجتماعى، از قالب رفتارى پرخاشگرى - كه همان خشم و غضب است - بحث مى شود. نوع ديگرى از بيان ماهيت خشم، بيان خارجى آن است؛ يعنى اينكه گفته شود، خشم لازمه طبيعت زندگى انسان است و زندگى دنيوى او، بدون صورتى از آن ممكن نيست؛ در اين صورت خشم، جزو صفات ذاتى زندگى يا طبيعت خارجى انسان خواهد بود. ظاهر كلام مولا اميرمؤمنان عليه السلام در نهج البلاغه نيز، اين مطلب را مى رساند:

أَلا وَ إِنَّ هَذِهِ الدُّنيَا الَّتِي أَصبَحتُم تَتَمَنَّونَهَا وَ تَرغَبُونَ فِيهَا وَ أَصبَحَت تُغضِبُكُم وَ تُرضِيكُم لَيسَت بِدَارِكُم وَ لا مَنزِلِكُمُ الَّذِي خُلِقتُم لَهُ وَ لا الَّذِي دُعِيتُم إِلَيهِ أَلا وَ إِنَّهَا لَيسَت بِبَاقِيةٍ لَكُم وَ لا تَبقَونَ عَلَيهَا(1)...

آگاه باشيد! اين دنيايى كه آرزويش را داريد و خواهان آنيد، ولى او شما را گاه ناخشنود و گاه خشنود مى سازد، آن سرا و منزلگاهى نيست كه برايش آفريده شده ايد و نه آن جايى كه بدان فراخوانده شده ايد.

يعنى ويژگى زندگى بشر چنين است كه آدمى را به خشم يا خشنودى وادار كند؛ زيرا لزوماً با محدويت و ناكامى هاى قهرى قرين است و هميشه بر وفق مراد نيست و مطابق خواسته انسان پيش نمى رود.

جمع بندى

مرور گزاره هاى دينى در ماهيت خشم، ما را به بينشى كلى درباره ماهيت خشم مى رساند. در ديدگاه دينى، خشم به عنوان يك هيجان، خصلت يا ويژگى فطرى است با شناسه هاى جسمى؛ مانند سرخ شدن صورت، حرارت بدنى، قرمزشدن چشم ها و شناسه هاى هيجانى كه از آن به غيظ تعبير مى شود؛ در صورتى كه اين حالت هيجانى منجر به پرخاشگرى شود، از آن به غضب تعبير مى شود و حالت هاى مختلف رفتارى را شامل مى شود؛ مانند خشم كلامى، خشم رفتارى و تندخويى.

د - انواع خشم

اشاره

بر اساس موارد كاربرد غضب و مفاهيم مشترك با آن در آيات و روايات، غضب از

ص:58


1- (1) . نهج البلاغه، خطبۀ 173.

حيث هاى مختلفى تقسيم مى پذيرد. از لحاظ منبع صدور، غضب هم به خداوند نسبت داده شده و هم به انسان كه مخلوق خداست؛ لذا مى توان آن را به دو صورت غضب الخالق و غضب المخلوق توصيف كرد. از لحاظ صفت مخلوق، مى توان خشم را چنين تصور كرد كه در سطح درونى و به اصطلاح قلبى باشد كه به آن غيظ مى گوييم يا بروز پيدا كند كه همان غضب مشهور است؛ اما افراد را مى توان از جهت طول زمان بروز خشم و فاصله اش تا افول، به چهار حالت تصور كرد. به لحاظ فاعل خشم نيز، يكبار از فرد بالادست نسبت به فرودست صادر شود يا از شخص فرودست نسبت به بالادست. هر كدام از موارد فوق نيز ممكن است، محمود باشد يا مذموم. در سطور زير، اين حالت هاى تصورشده را بررسى مى كنيم.

1. غضب خالق و مخلوق

در موارد زيادى از منابع دينى، غضب را به عنوان صفت خداوند مى بينيم، همان گونه كه در مورد انسان به كار برده مى شود؛ اما غضب الخالق كه منظور غضب خداوند مى باشد، از بهترين و متعالى ترين نوع غضب بوده و معمولاً نسبت به مخالفان خداوند و مستحقان عقوبت صادر مى شود. غضب خداوند، نشانه اى از عدالت، حكمت و صفات شايسته ديگرى از او مى باشد.

غضب خداوند، بلا و عذاب است كه در اثر بدكارى در دنيا و آخرت بر شخص وارد مى شود. چون مى دانيم كه بارى تعالى ثابت و نامتغير است. اين نكته كه غضب الهى، معناى خاصى دارد، به غير از آنچه در مورد بندگان است، در تفسير آيه شريفه زير و اغلب موارد استعمال غضب الهى در تفاسير ذكر شده است:

(وَ لا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوى)1.

... و در آن طغيان نكنيد كه غضب من بر شما وارد شود و هركس غضبم بر او وارد شود، سقوط مى كند!

در كتاب اصول كافى آمده است، از امام باقر عليه السلام دربارۀ تفسير آيه فوق سؤال شد، حضرت فرمودند:

هُوَ العِقَابُ يا عَمرُو إِنَّهُ مَن زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ قَد زَالَ مِن شَىءٍ إِلى شَىءٍ فَقَد

ص:59

وَصَفَهُ صِفَةَ مَخلُوقٍ وَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لا يستَفِزُّهُ شَىءٌ فَيُغَيِّرُهُ(1).

اى عمرو غضب خدا عقاب او است. هر كه پندارد خدا از حالى به حالى در ميايد او را با صفت مخلوق وصف كرده است چيزى خدا را تحريك نمى كند تا او را تغيير دهد.

و در ضمن روايت ديگر همان باب، امام صادق عليه السلام در جواب زنديقى فرمودند:

... فَرِضَاهُ ثَوَابُهُ وَ سَخَطُهُ عِقَابُهُ مِن غَيرِ شَىءٍ يَتَدَاخَلُهُ فَيُهَيِّجُهُ وَ يَنقُلُهُ مِن حَالٍ إِلَى حَالٍ...(2).

رضاى خدا، ثواب خدا و سخط خدا، انتقام خداست. بى آنكه چيزى در خدا تأثير كرده و او را از حالى به حالى در آورد.

اما در مورد كاربرد مفاهيم مشترك المعنى با غضب در مورد خداوند نيز، در روايتى از امام صادق عليه السلام، همين توجيه صورت گرفته است؛ يعنى اينكه منظور از «رضا» ى خدا، همان ثواب و منظور از «سخط» خدا، همان عذاب اوست. درست همان طور كه درباره غضب خداوند تبيين شده است. مطابق روايتى كه هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام(3)نقل مى كند:

امام در پاسخ به زنديقى كه پرسيد: «آيا براى خدا رضا و سخط هست؟» فرمود: «آرى و ليكن نه مثل مخلوق؛ زيرا كه رضا در مخلوق حالتى است [كه] به او دست مى دهد و او را از حالى به حالى وارد مى كند و مخلوق، مركّب و تو خالى است، اشياء را در او مدخلى است؛ ولى اشياء را در خالق مدخلى نيست كه او واحد واحدى الذّات و واحدى المعنى است؛ پس رضاى او همان ثواب او و سخط او عذاب اوست، بى آنكه چيزى به وجود او عارض شود و او را تهييج و از حالى به حالى وارد كند كه اين صفات مخلوق عاجز و محتاج است(4).

چند مورد مشابه اين روايت، در كتاب توحيد صدوق باب 26 آمده است كه محتواى

ص:60


1- (1) . الكافى، ج 1، ص 110.
2- (2) . قاموس قرآن، ج 5، ص: 104.
3- (3) . قال له: «فَلَهُ رِضاً وَ سَخَطٌ؟ فَقَالَ أَبُوعَبدِاللهِ عليه السلام: نَعَم وَ لَكِن لَيسَ ذَلِكَ عَلَى مَا يُوجَدُ مِنَ المَخلُوقِينَ وَ ذَلِكَ أَنَّ الرِّضَا حَالٌ تَدخُلُ عَلَيهِ فَتَنقُلُهُ مِن حَالٍ إِلَى حَالٍ لِأَنَّ المَخلُوقَ أَجوَفُ مُعتَمِلٌ مُرَكَّبٌ لِلأَشيَاءِ فِيهِ مَدخَلٌ وَ خَالِقُنَا لا مَدخَلَ لِلأَشيَاءِ فِيهِ لِأَنَّهُ وَاحِدٌ وَأَحَدِىُّ الذَّاتِ وَأَحدِىُّ المَعنَى فَرِضَاهُ ثَوَابُهُ وَ سَخَطُهُ عِقَابُهُ مِن غَيرِ شىءٍ يَتَدَاخَلُهُ فَيُهَيِّجُهُ وَ يَنقُلُهُ مِن حَالٍ إِلَى حَالٍ لِأَنَّ ذَلِكَ مِن صِفَةِ المَخلُوقِينَ العَاجِزِينَ المُحتَاجِينَ». الكافى، ج 1، ص 110.
4- (4) . قاموس قرآن، ج 3، ص 245.

آنها همين را مى رساند كه غضب و سخط خدا، عذاب اوست و رضاى خدا همان ثواب خداست و خداوند از هرگونه تغير و تهييج به دور است. بنابراين به لحاظ اعتقادى، هيچ نوعى از غضب مذموم براى خداوند متصور نمى باشد.

2. خشم مثبت و خشم منفى

اما غضب در مخلوق ممكن است محمود يا مذموم باشد. غضب محمود آن است كه براى دين و دفاع از آن يا براى حق و اثبات يك عقيده و شناخت به وجود مى آيد و معمولاً رضايت خالق را به دنبال دارد؛ اما غضب مذموم، در جايى است كه بدون وجهى متعالى باشد و صرفاً رضايت مخلوق را در پى دارد.

ما در صفحات بعدى به دليل همين تقسيم، از خشم تحت عنوان خشم مثبت و خشم منفى ياد خواهيم كرد. منابع لغوى نيز، به غضب مثبت و منفى اشاره نموده اند(1). در كتاب شريف مجمع البحرين، ذيل آيه شريفه (غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ) ، ابتدا غضب به دو نوع غضب مخلوق و غضب خالق تقسيم شده است(2). اين كتاب درباره ماهيت غضب مى فرمايد:

والغَضَبُ من غيرالله تعالي هو عبارةٌ عن غليان دم القلب لإرادة الانتقام و هو من الأخلاق المذمومة...(3).

خشم در غير خدا، حركت و جوشش خون است، به منظور انتقام گرفتن و از صفات رذيله محسوب مى شود.

3. خشم درونى و بيرونى

نحوه بيان برخى از روايات مى رساند كه خشم سطوح و مراتبى دارد. به طورى كه ابتدا خشم، در سطح قلبى و مخفى ايجاد مى شود و سپس توسط صاحب خشم، اراده بروز آن

ص:61


1- (1) . قال ابن عرفة: «الغَضَبُ، من المخلوقين، شيءٌ يُداخل قُلوبَهم؛ و منه محمودٌ و مذمومٌ فالمذموم ما كان في غير الحقّ و المحمود ما كان في جانب الدِّين و الحقِّ و أمّا غَضَبُ الله فهو إنكاره على من عصاه فيعاقبه...». لسان العرب، ج 1، ص 649.
2- (2) . الغَضَبُ قسمان: «غَضَبُ الله و هو سخطه علي مَن عصاه و معاقبته له و غَضَبُ المخلوقين فمنه محمودٌ و هو ما كان في جانب الدِّين و الحقّ و المذمومُ ما كان في خلافه...». مجمع البحرين، ج 3، ص 315.
3- (3) . همان.

مى شود و ظاهر مى شود. امام صادق عليه السلام ضمن بيان اين موضوع مى فرمايند كه در مورد خداوند، خواستن و انجام دادن يكى است و دو مرحله اى نيست:

... غضب، از خصوصيات ما انسان هاست. زمانى كه خشمگين مى شويم، حالاتمان تغيير مى كند و احتمالاً زانوانمان مى لرزد و رنگمان عوض مى شود، بعد از آن پيامدهايى دارد كه به آن غضب مى گويند و اين كلام بين مردم شناخته شده است. غضب دو گونه است، يكى از آنها در قلب است كه اين معنى، در باره خداوند منتفى است. همين طور است خشنودى و سخط و رحمت خدا. او هيچ شبيه و مانندى در بين اشياء، ندارد. گفت: «در مورد اراده كردن آن (امرقلبى) مرا آگاه كن». فرمود: «اراده كردن در بندگان، امرى قلبى است و آنچه بعد از ايجاد قلبى در عمل انجام مى شود؛ اما در مورد خداوند عزّوجل، اراده كردن به عمل، به وجود آوردن آن است؛ به طورى كه فقط مى فرمايد: «باش؛ پس به وجود مى آيد».(1)

با توجه به اين بيان، غضب يا آنچه پرخاش معنا كرديم، ابتدا در قلب يا باطن انسان به وجود مى آيد. معنى اين جمله اين است كه بروز و ظهورى ندارد. سپس تداوم آن حالت هيجانى، به بروز رفتارى خارجى متناسب با آن هيجان منجر مى شود، البته به نظر مى آيد، روايت بيشتر در مقام بيان تفاوت بين اراده انسان و خداوند است تا غضب؛ اما مى توان از مثالى كه زده، استفاده كرد.

بعضى از علماء اخلاق(2) فرموده اند كه:

افراد نسبت به صفت خشم سه نوع اند: يا زياده روند يا كوتاهى مى كنند يا اعتدال دارند. اما آنان كه تفريط مى كنند؛ به خاطر نداشتن يا ضعف اين قوه است كه ناپسند بوده و درباره او مى گويند: غيرت ندارد؛ لذا گفته اند: «هركس در جايى كه بايد خشمگين شود، نشود؛ مثل حمار است؛ ازاين رو، كسى كه توانايى غيرت و خشم نداشته باشد، ناقص است. خداوند نيز صحابه را به غيرت و شدت

ص:62


1- (1) . «... أَمَّا الغَضَبُ فَهُوَ مِنَّا إِذَا غَضِبنَا تَغَيَّرَت طَبَائِعُنَا وَ تَرتَعِدُ أَحيَاناً مَفَاصِلُنَا وَ حَالَت أَلوَانُنَا ثُمَّ نَجِيءُ مِن بَعدِ ذَلِكَ بِالعُقُوبَاتِ فَسُمِّيَ غَضَباً فَهَذَا كَلامُ النَّاسِ المَعرُوفُ وَ الغَضَبُ شَيئَانِ أَحَدُهُمَا فِي القَلبِ وَ أَمَّا المَعنَى الَّذِي هُوَ فِي القَلبِ فَهُوَ مَنفِيٌّ عَنِ اللهِ جَلَّ جَلالُهُ وَ كَذَلِكَ رِضَاهُ وَ سَخَطُهُ وَ رَحمَتُهُ عَلَى هَذِهِ الصِّفَةِ جَلَّ وَ عَزَّ لا شَبِيهَ لَهُ وَ لا مِثلَ فِي شَيءٍ مِنَ الأَشيَاءِ قَالَ فَأَخبِرنِي عَن إِرَادَتِهِ قُلتُ إِنَّ الإِرَادَةَ مِنَ العِبَادِ الضَّمِيرُ وَ مَا يبدُو بَعدَ ذَلِكَ مِنَ الفِعلِ وَ أَمَّا مِنَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَالإِرَادَةُ لِلفِعلِ إِحدَاثُهُ إِنَّمَا يقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ...؟
2- (2) . اللمعة البيضاء في شرح الاحياء، ملامحسن فيض كاشانى، ج 5، ص 296-299.

برخوردداشتن امر نموده است: (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفّارَ وَ الْمُنافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ)؛1 «اى پيامبر! با كفار و منافقان مبارزه كن و سخت بگير». سخت گرفتن و با شدت برخوردكردن از آثار قوه غيرت است كه همان خشم است؛ اما كسى كه زياده روى مى كند، شخصى است كه اين قوه خشم، بر او غلبه مى كند و او را از تدبير عقل و دين و پيروى از آن دو خارج مى سازد. خشم پسنديده، خشمى است كه در اختيار عقل و دين باشد. زمانى كه غيرت لازم است، برانگيخته شود و زمانى كه صبر نيكوست، خاموش گردد؛ يعنى در حد اعتدال نگهداشته شود. در دعاى امام صادق عليه السلام حضرت از نداشتن اعتداء يا اندازه در خشم، به خدا پناه مى برد: «عِندَ حُضُورِ شَهرِ رَمَضَانَ: اللَّهُمَّ هَذَا شَهرُ رَمَضَانَ المُبَارَكُ الَّذِي أَنزَلَتَ فِيهِ القُرآنَ وَ جَعَلتَهُ هُدَيً لِلنَّاسِ... فَإِنِّي أَتُوبُ إِلَيكَ مِنهُ وَ مِنَ الاعتِدَاءِ فِي الغَضَبِ»(1).

اين سؤال مطرح است كه آيا منظور حضرت از اندازه داشتن در غضب، تعداد بروز است يا كيفيت بروز. به نظر مى آيد كه دومى باشد. قبلاً بيان شد كه غضب و خشم خصيصه اى ذاتى است و اصل وجودش را نمى توان انكار كرد؛ اما مى توان از بروز غير منطقى آن جلوگيرى كرد. پس سطوح توليد يك رفتار پرخاشگرانه را بر اساس روايات، مى توان چنين ترسيم كرد:

4. خشم و زمان واكنش - فروكش

خشم را به لحاظ سرعت بروز و افولش، مى توان به چهار نوع منطقى تصور كرد:

1. خشم زود بروز - زود خاموش؛

2. خشم دير بروز - دير خاموش؛

3. خشم دير بروز - زود خاموش؛

4. خشم زود بروز - دير خاموش.

ص:63


1- (2) . بحارالأنوار، ج 94، ص 326.

فقط حالت سوم از اين چهار نوع ظهور خشم، يعنى حالتى كه بروز خشم دير صورت گرفته؛ ولى افولش سريع تر باشد، مطلوب روايات بوده و شايسته انسان بهنجار است. بدترين حالت هم، مورد آخر است؛ يعنى حالتى كه خشم، زود بروز مى كند و دير هم از بين برود. حالت چهارم، نابه هنجارترين حالت در انسان به شمار مى رود. روايتى در همين زمينه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است:

خير الرجال مِن كَانَ بطيئ الغَضَب، سَرِيع الفئ وَ شَرَّ الرِّجَالِ مِن كَانَ سَرِيعَ الغَضَبِ، بطيئ الفئ.(1)

بهترين مردان كسى است كه دير به خشم مى آيد و آسان خشنود شود و بدترين مردان آن است كه زود به خشم آيد و دير خشنود شود.

همان طور كه ملاحظه مى شود، دو حالت از چهار حالت در روايت مشاهده مى شود؛ يعنى بدترين و بهترين حالت. در تأييد روايت فوق از اميرمؤمنان عليه السلام دستور مستقيم به انجام حالت مطلوب داده شده است:

كُن بَطِئَ الغَضَبِ سَرِيعَ الفَىء مُحِبّاً لِقَبُولِ العُذرِ.(2)

دير خشمگين شو و آسان خشنود شو و پوزش پذيرى را دوست داشته باش.

اما نوع اول از انواع بروز خشم، در لسان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مثبت يا حالت طبيعى آن تلقى شده است و سرزنش نمى شود؛ چون خير و شر اين نوع غضب با هم برابر است:

سَأُحَدِّثُكُم بِأُمُورٍ النَّاسِ وَ أَخلاقِهِم الرَّجُلِ يَكُونُ سَرِيعَ الغَضَبِ سَرِيعَ الفَيءِ فَلا لَهُ وَ لا عَلَيهِ كَفَافاً وَ الرَّجُلُ يَكُونُ بَعِيدَ الغَضَبِ سَرِيعَ الفَيءِ فَذَاكَ لَهُ وَ لا عَلَيهِ وَ الرَّجُلُ يَقتَضِي الَّذِي لَهُ وَ يَقضِي الَّذِي عَلَيهِ فَذَاكَ لا لَهُ وَ لا عَلَيهِ وَ الرَّجُلُ يَقتَضِي الَّذِي لَهُ وَ يَمطُلَ النَّاسِ الَّذِي عَلَيهِ فَذَاكَ عَلَيهِ وَ لا لَهُ.(3)

درباره كارهاى مردم و اخلاقشان با شما سخن خواهم گفت. مردى كه زود خشم گيرد و زود آرام شود، نه بد است، نه خوب سر به سر. و مردى كه دير خشمگين شود و زود آرام گيرد، خوب است، نه بد. مردى كه حق خود را طلب كند و دَيْن خود (را) بپردازد نه بد است نه خوب. و مردى كه حق خود طلب كند و پرداخت حقى را كه مردم به عهده او دارند، عقب اندازد، بد است، نه خوب.

ص:64


1- (1) . الفردوس، ج 2، ص 178.
2- (2) . غررالحكم، ح 7165.
3- (3) . نهج الفصاحة، ح 1717.

ه -- خشم و سطوح ارزش گذارى

اشاره

گروهى از روايات نشان مى دهند كه در مورد خشم يا هر گناهى، متناسب با شخصيت و رشد كمالات افراد برخورد مى شود؛ چنان كه يك ترك اولى از حضرت آدم، عواقب سختى داشت. ميزان زشتى اخلاقى خشم نيز، به مرتبه شخصيت اخلاقى و دينى انسان بستگى دارد و ارزشيابى مى شود. به طور كلى، افراد هرچه به لحاظ علم و مراتب ايمانى يا تجارب زندگى خود در سطوح بالاترى درجه بندى شوند، توقع بيشترى نسبت به صدور رفتارهاى درست و اخلاقى از آنها هست؛ لذا به نظر مى آيد كه رفتار قبيحى مثل خشم، از انسانى مسئول، عقوبت بيشترى نسبت به افراد عادى داشته باشد. مضمون روايت زير از سيدالشهداء عليه السلام همين مطلب را بيان مى كند:

في جواب من سأله فما أقبح شئ؟ قال عليه السلام: الفسق في الشيخ قبيح و الحدة في السلطان قبيحة(1).

حضرت در جواب كسى كه از قبيح ترين امور پرسيد، فرمودند: فسق در پيرمرد قبيح است و تندخويى در سلطان.

از اين روايت فهميده مى شود، صدور فعل فسق، ضمن اينكه از همه كس زشت است (به مصداق روايتى كه پايين تر ذكر مى كنيم)، از بعضى ها به خاطر توقعى كه از آنها هست، قبيح تر است. خود حضرت در روايت ديگرى، فسق را به انجام هر گناه و معصيتى معنا مى فرمايند كه در نظر خداوند بزرگ شمرده شده است(2). در اين پژوهش، ما با بيان جايگاه غضب و خشم نشان خواهيم داد كه قطعاً غضب نيز، يكى از مصاديق گناهان بزرگ، نزد خداوند است. طبيعتاً برخورد خداوند عادل، نسبت به اشخاص متفاوت در علم، تجربه، تقدم، تأخر و سن و سال، به يك اندازه نخواهد بود.

روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام، تفاوت سطوح قبح يك رفتار قبيح را بين افراد،

ص:65


1- (1) . بحار الأنوار، ج 36، ص 384.
2- (2) . الإمام الصادق عليه السلام: و مَعنَى الفِسقِ: فَكُلُّ مَعصِيَّةٍ مِنَ المَعاصِي الكِبارِ فَعَلَهَا فَاعِلٌ، أو دَخَلَ فِيهَا دَاخِلٌ بِجِهَةِ اللَّذَّةِ وَ الشَّهوَةِ وَ الشَّوقِ الغَالِبِ، فَهُوَ فِسقٌ وَ فَاعِلُهُ فَاسِقٌ خَارِجٌ مِنَ الإِيمَان بِجِهَةِ الفِسقِ، فإِن دَامَ فِي ذَلِكَ حَتَّى يَدخُلَ فِي حَدِّ التَّهَاوُنِ وَ الاستِخفَافِ، فَقَد وَجَبَ أَن يَكُونَ بِتَهَاوُنِهِ وَ استِخفافِهِ كَافِراً. امام صادق عليه السلام: و معناى فسق: هر معصيتى از معاصى بزرگ خدا كه كسى آن را انجام دهد، يا شخصى از روى لذّت جويى و شهوت و شوقِ غالب به آن در آيد، اين فسق است و انجام دهنده آن فاسق و به لحاظ فسق، از [حيطه] ايمان خارج است. اگر به اين عمل ادامه دهد، تا جايى كه به حدّ اهميت ندادن و خفيف شمردن برسد، به سبب اين بى اعتنايى و خفيف شمارى، كفر بر او لازم آيد». بحار الأنوار، ج 68، ص 278.

بهتر بيان مى كند. اين روايت كه مربوط به شقرانى آزادشده رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است. در اين منبع آمده است كه ايشان رفتارهاى قبيح، مثل شرب خمر پيدا كرده بود و امام ضمن پذيرش ايشان و بدون تذكر، در ابتداى ملاقات و بعد از تهيه مقررى او از منصور، خليفه وقت، و خدمت كريمانه شان، در آخر كار مى فرمايند كه واقعيت اين است كه حساب او كه منسوب به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است، از بقيه مردم جداست و رفتار قبيح از كسى كه منسوب به ما باشد، قبيح تر است. با اين بيان او را بدون اينكه تحقير شود، متوجه گناهش كردند:

... يَا شُقرَانُ، إِنَّ الحَسَنَ مِن كُلِّ أَحَدٍ حَسَنٌ، وَ إِنَّهُ مِنكَ أَحسَنُ لِمَكَانِكَ مِنَّا، وَ إِنَّ القَبِيحَ مِن كُلِّ أَحَدٍ قَبِيحٌ، وَ هُوَ مِنكَ أَقبَحُ لِمَكَانِكَ مِنَّا(1).

اى شقران! خوبى از همگان خوب است؛ امّا از تو خوب تر؛ به دليل انتسابت به ما و زشتى، از همگان زشت است؛ امّا از تو زشت تر؛ به دليل انتسابت به ما.

در نتيجه فرق مى كند كه چه كسى و با چه منزلتى از معرفت و رشد معنوى يا طبيعى پرخاش كند؛ پس نسبت به تك تك افراد به لحاظ ارزش گذارى در مقام رفتار غضب در پيش خداوند، ميزانى جدا از ارزشيابى وجود خواهد داشت؛ لذا وجوه ارزشيابى منفى بر حسب اختلاف مراتب ارزشى انسان ها مختلف خواهد بود.

1. خشم مافوق و زيردست

گروهى ديگرى از روايات نشان مى دهند كه خشم از لحاظ قربانى خشم نيز، طبقه بندى شده است. روايت زير نشان مى دهد كه امام هادى عليه السلام خشم گرفتن بر عموم افراد جامعه يا به عبارتى خشمگين شدن بر افراد غير مرتبط با فرد خشمگين را نوعى نشانه عجز و ناتوانى مى دانند. برخلاف تصور غالب افراد كه خشم نشانه اى بر قدرت يا برترى و زورگويى محسوب مى شود، حضرت مى فرمايند كه فرد خشمگين به دليل ناتوانى خود، در رابطه با ديگران خشمگين مى شود:

الغَضَبُ عَلَى مَن لاتَملِكُ عَجزٌ و على مَن تَملِكُ لُؤمٌ(2).

خشم گرفتن بر كسى كه مالك (اختياردار) او نمى باشى، نشانه ناتوانى و بركسى كه مالك (اختياردار) او هستى، نشانه پستى است.

روايت ديگرى از اميرمؤمنان عليه السلام دقيقاً به نظريه هاى روان شناختى دربارۀ خشم اشاره

ص:66


1- (1) . مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 236.
2- (2) . أعلام الدين، ديلمى، ص 311.

مى كند. اين روايت، با بيان اينكه خشم، از يك محروميت يا امر مخالف ميل توليد مى شود، هم زمان به متفاوت بودن خشم نسبت به قربانيان خود اشاره مى كند:

الحُزنُ وَ الغَضَبُ أَمِيرَانِ تَابِعَانِ لِوُقُوعِ الأَمرِ بِخِلافِ مَا تُحِبُّ إِلاَّ أَنَّ المَكرُوهَ إِذَا أَتَاكَ مِمَّن فَوقَكَ نُتِجَ عَلَيكَ حَزَناً وَ إِن أَتَاكَ مِمَّن دُونَكَ نُتِجَ عَلَيكَ غَضَباً(1).

اندوه و خشم، فرماندهانى هستند كه پس از وقوع چيزى خلاف ميل تو حاصل مى شوند، به طورى كه هرگاه، امر ناخوشايند از جانب مافوقت به تو برسد، اندوه آور و اگر از جانب زيردستت به تو برسد، خشم آور خواهد بود.

اين روايت و روايت قبلى مى رسانند كه اصولاً خشم، در مواردى كه به دليلى امكان بروز ندارد، در مرحله هيجان مى ماند و بالطبع باعث غم، اندوه و آزار روحى فرد مى شود، اما در مواردى كه امكان ظهور وجود دارد، مانند خشم بر زيردست يا ضعيف تر از خود، به غضب يا پرخاش تبديل و نمايان مى شود، لذا در اين صورت اخير، به صفتى رذيله تبديل مى شود و پستى و زشتى را به ارمغان مى آورد.

از بحث بالا نتيجه گيرى مى شود كه براى برطرف كردن هرگونه اندوه و نگرانى، بايد سعى نمود كه از هرگونه هيجان منفى و مضر پرهيز نمود تا ضمن حفظ بهداشت روانى مناسب، از منجرشدن به پرخاش و عواقب بعدى جلوگيرى شود.

2. خشم عاقل و جاهل

فرد عاقل يا كسى كه نسبت به هيجان خشم خود آگاهى دارد و از عوارض و آثار مضر آن آگاه است، مى تواند هيجان خود را فروخورده و از شدت يافتن آن جلوگيرى كند. همچنين فرد عاقل، اگر هم خشمگين بشود، طبيعتاً براى مواردى است كه خشم مثبت تلقى مى شود؛ يعنى نوعى پرخاشگرى بدون هيجان و به خاطر حق صورت مى پذيرد؛ پس ممكن است، خشم فرد عاقل، فقط همين علامت را داشته باشد. در حالى كه خشم فرد جاهل، همه نوع علائم هيجانى و جسمى داشته و حتى بر زبان نيز ظاهر خواهد شد. اين مطلب مى تواند، مصداق روايتى از مولا على عليه السلام باشد كه در آن غضب زبانى به طور غير مستقيمى توبيخ شده است:

غَضَبُ الجَاهِلِ فِي قَولِهِ، وَ غَضَبُ العَاقِلِ فِي فِعلِهِ(2).

ص:67


1- (1) . شرح نهج البلاغة، ج 20، ص 322.
2- (2) . كنز الفوائد، كراجكى، ص 88؛ بحارالانوار، ج 1، مجلسى، ص 160.

خشم نادان در گفتار اوست و خشم خردمند در رفتارش.

طبق اين روايت، لزوماً براى بروز غضب، نبايد بروز كلامى داشت، اين رويه اى جاهلانه است كه معمولاً، بدون اطلاع از ريشه ناراحتى خود صورت گرفته و سطحى است؛ اما پاسخ عملى به خشم، حداقل يك درجه عميق تر است؛ زيرا بر اساس آن، كار عملى صورت مى گيرد؛ اما چون وجه مفارق اين دو حالت عقل است، مى توان نتيجه گرفت كه فرد عاقل، با عملش كارى براى خاموشى خشمش صورت مى دهد و با زبان كسى را آزرده نمى كند. با توجه به روايت فوق، نحوه بروز و ظهور خشم، در ارزش گذارى و طبقه بندى آن دخالت دارد؛ بدين معنا كه پرخاش زبانى، نشان دهنده ميزان عدم كنترل خشم، توسط فرد ضعيف است؛ اما پرخاش عملى بدين معناست كه فرد عاقل توانسته است، حداقل زبان خود را كنترل و منطقى تر عمل كند؛ مثلاً عملى را انجام دهد، چه براى كنترل خشمش باشد؛ مثل خروج از صحنه خشم و چه براى ارائه مخالفت خود، رفتار مخالفى را انجام دهد؛ پس در مجموع فرد عاقل بيشتر عمل مى كند تا حرف بزند. نكته بعدى اينكه خشم، بُعد درونى و بيرونى دارد و فرد جاهل، خشمش سريع ظاهر مى شود؛ ولى فرد عاقل، چون اظهار نمى كند، خشم او درونى مى ماند.

ص:68

بخش دوم: خشم منفى

اشاره

همان طور كه در بحث واژه شناسى گذشت، خشم در منابع لغت و نيز در منابع روايى به دو نوع مثبت و منفى تقسيم شده است، هرچند عمده بحث ما مربوط به خشم منفى مى شود؛ ولى به جهت فوايدى كه در مقايسه معيارها وجود دارد، در انتهاى اين پژوهش، به خشم مثبت نيز خواهيم پرداخت. ابتدا در اين بخش روايات در زمينه ماهيت خشم منفى را بررسى خواهيم كرد.

ص:69

ص:70

فصل اول: ماهيت خشم منفى

اشاره

آيا خشم منفى و مثبت، به لحاظ ماهيت فيزيولوژيكى و از حيث رفتار، شبيه هم اند يا متفاوت اند؟ از مجموع روايات موجود در منابع چه نظريه اى را مى توان استخراج كرد؟ ما سعى مى كنيم با بررسى موارد روايى، در انتها به نظرى كلى دست يابيم.

1. مصداق جهل

خشم منفى يا نابهنجار، در روايات جزو سپاهيان جهل معرفى شده است. امام صادق عليه السلام در طى حديث بلندى، قواى عقل و جهل را شمرده اند. اين بدين معناست كه ابتدا به عقل، قوايى را نسبت مى دهند كه مى تواند از يك سو، مقوم عقل باشند و از سويى، جزء آثار و عوارض نيروى عقل باشند. سپس اشاره مى فرمايند كه قواى جهل نيز، همان ضدهاى قواى عقل است و غضب را ضد يكى از قواى عقل مى شمارند كه رحمت نام دارد:

عقل و لشكريان او و جهل و لشكريان او را بشناسيد تا هدايت يابيد. سماعه گفت: «فدايت شوم ما چيزى جز آنچه به ما بياموزيد، نمى دانيم». حضرت فرمودند: «خداوند عزّوجل عقل را كه اولين از موجودات روحانى بود، از سمت راست عرش، از نور خود آفريد، سپس به او امر فرمود: برگرد، برگشت. سپس فرمود: بيا، آمد. بعد خداوند بلند مرتبه فرمود تو را به خلقت عظيمى خلق كردم و بر جميع خلقم تكريم كردم» و فرمودند: «سپس جهل را از درياى مواج و ظلمانى آفريد، سپس فرمود برگرد، برگشت سپس فرمود: بيا ولى بازنگشت؛ لذا فرمود: خودپسندى كردى و لعن فرمود جهل را. سپس براى عقل پنجاه و هفت

ص:71

لشكر قرار داد... [يكى از آنها] رحمت بود و ضد رحمت غضب است...».(1)

در اين حديث شريف، حضرت پنجاه و هفت علامت ويژه را براى عقل، در قالب سپاه عقل نام برده اند. در ادامه حديث، اين مطلب را تأييد مى كنند كه نقاط ضد قواى عقل، همان قواى جهل مى شود؛ يعنى غضب از قواى جهل است.

از بين اضدادى كه براى غضب در بخش واژه شناسى گفته شد، واژه «الرحمة» به رضا نزديك تر است؛ زيرا نتيجه عملى آنها، بخشيدن و رهاكردن رفتار غضبناكِ خود است. ما براى جلوگيرى از كثرت واژگان موافق و مخالف غضب، آنچه را آورديم كه اغلب روايات عنوان كرده بودند؛ ولى واژه هاى هم معنى، مثل «الرحمة» را ذكر نكرديم.

آنچه در انسان باعث خشم منفى مى شود، نوعى جهالت ذاتى يا مركب است؛ زيرا پر واضح است كه اگر آدمى بتواند نيك بينديشد، هيجان خشم هرگز دليلى منطقى، براى مواجهه با مسائل پيش آمده نمى باشد. از طرفى خشم (همانگونه كه مى دانيم)، عواقب مضرى به دنبال خود دارد كه قبلاً پيش بينى نكرده بوديم؛ پس خشم، مصداقى از جهل انسان به عوارض جسمى، روان شناختى و اجتماعى رفتار است.

2. مقوّم كفر

اشاره

از آنجا كه مفهوم كفر، نقطه مقابل ايمان است و به يك معنا، مفهوم مخالف كل ارزش هاى اسلام محسوب مى شود، از محورى ترين مفاهيم اعتقادى و ارزشى است. اكنون ما درصدد بررسى رابطه آن با يكى از ضد ارزشى ترين صفات، يعنى غضب منفى هستيم. تحليل مفهومى غضب، ارتباط تنگاتنگ با كفر (شبيه ارتباط علت ناقصه با معلول خود) را تداعى مى كند. گزاره هاى اخلاقى و روايى نيز، چنان كه خواهد آمد، چنين ارتباطى را به ذهن هركسى نزديك مى كند و ما غضب را يكى از اركان و مواد تشكيل دهنده كفر مى يابيم. براى روشن شدن مطلب، بحث كوتاهى از ريشه كفر، ضرورى به نظر مى رسد.

ص:72


1- (1) .... فَقَالَ أَبُوعَبدِاللهِ عليه السلام اعرِفُوا العَقلَ وَ جُندَهُ وَ الجَهلَ وَ جُندَهُ تَهتَدُوا. قَالَ سَمَاعَةُ فَقُلتُ جُعِلتُ فِدَاكَ لا نَعرِفُ إِلَّا مَا عَرَّفتَنَا فَقَالَ أَبُوعَبدِاللهِ عليه السلام إِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ خَلَقَ العَقلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلقٍ مِنَ الرُّوحَانِيِّينَ عَن يمِينِ العَرشِ مِن نُورِهِ فَقَالَ لَهُ: أَدبِر، فَأَدبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَقبِل فَأَقبَلَ. فَقَالَ اللهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: خَلَقتُكَ خَلقاً عَظِيماً وَ كَرَّمتُكَ عَلَى جَمِيعِ خَلقِي. قَالَ ثُمَّ خَلَقَ الجَهلَ مِنَ البَحرِ الأُجَاجِ ظُلمَانِياً، فَقَالَ لَهُ: أَدبِر فَأَدبَرَ. ثُمَّ قَالَ لَهُ: أَقبِل، فَلَم يقبِل، فَقَالَ لَهُ: استَكبَرتَ فَلَعَنَهُ ثُمَّ جَعَلَ لِلعَقلِ خَمسَةً وَ سَبعِينَ جُنداً... الرَّحمَةُ وَ ضِدَّهَا الغَضَبَ...». الكافى، ج 1، ص 20.

كَفر (به فتح كاف)، در لغت به معنى پوشاندن(1) است و لذا به شب تاريك، كافر هم مى گويند؛ چون همه چيز را مى پوشاند؛ اما كُفر (به ضم كاف)، بر اساس منابع مختلف، به معناى نقيض ايمان و شكرگذارى و به معنى انكار يا جحد مى باشد(2).

در واژه نامه هاى لسان العرب(3) و مجمع البحرين(4) و كتاب العين(5) واژه «كُفر» به عنوان نقيض «ايمان» و نقيض «شكر» و همچنين به معنى غطاء يا پوشاندن معنا شده است. در كتاب مجمع البحرين، ذيل همين عنوان، روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه معانى كفر در قرآن را پنج تا مى شمارد. اين حديث مفصل است و كامل آن در كتاب شريف كافى نقل شده است(6). خلاصه حديث چنين است: اول: كفر به معنى انكار (جحد) است كه

ص:73


1- (1) . و الكافِرُ: «الليلُ و البحرُ، و مَغيبُ الشمس. و كلّ شيءٍ غطّى شيئاً فقد كَفَرَه. و الكافر من الأرض: ما بعد عن الناس، لا يكادُ ينزله أحدٌ، و لا يمرّ به أحدٌ، و مَن حَلّها يُقال: هم أهل الكُفُور. قال الضَّرير: هي القرى، واحدها: كَفرٌ. و يُقال: أهل الكُفُور عند أهل المَدائن كالأموات عند الأحياء. و الكافر في لغة العامّة: ما استوى من الأرض و اتّسع...». كتاب العين، ج 5، ص 356.
2- (2) . كفر: «الكُفرُ: نقيضُ الإيمان؛ آمَنَّا بِاللهِ وَ كَفَرنَا بِالطَّاغُوتِ؛ كَفَرَ بالله يَكفُرُ كُفراً و كُفُوراً و كُفراناً. و يُقالُ لأهل دار الحَرب: قد كفروا أي عَصَوا و امتنعوا. و الكُفرُ: كُفرُ النعمة، و هو نقيض الشكر». و الكُفرُ: «جُحودُ النعمة، و هو ضدّ الشكر. و قوله تعالى: (إِنّا بِكُلٍّ كافِرُونَ)؛ أي جاحدون. و كَفَرَ نعمةَ الله يكفُرُها كُفوراً و كُفراناً و كَفَر بها: جحدها و سترها. و كافَرَهُ حقّه: جحدهُ. و رجلٌ مُكفّرٌ: مَجحودُ النعمة مع إحسانه. و رجلٌ كافرٌ: جاحدٌ لأنعُم الله، مُشتقٌّ من الستر، و قيل: لأنّه مُغطّى على قلبه». لسان العرب، ج 5، ص 144.
3- (3) . همان.
4- (4) . مجمع البحرين، ج 3، ص 474.
5- (5) . كتاب العين، ج 5، ص 356.
6- (6) . الإمام الصادق عليه السلام - «لَمَّا سُئِلَ عَن وُجُوهِ الكُفرِ فِي كِتابِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ -: الكُفرُ فِي كِتابِ اللّهِ عَلَي خَمسَةِ أَوجُهٍ: فَمِنهَا كُفرُ الجُحُودِ، وَ الجُحُودُ عَلَي وَجهَينِ، وَ الكُفرُ بِتَركِ مَا أَمَرَ اللهُ، وَ كُفرُ البَرَاءَةِ، وَ كُفرُ النِّعَمِ. فَأَمَّا كُفرُ الجُحُودِ فَهُوَ الجُحُودُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ هُوَ قَولُ مَن يَقُولُ: لا رَبَّ وَ لا جَنَّةَ و لا نارَ! و هُو قَولُ صِنفَينِ مِنَ الزَّنَادِقَةِ يُقَالُ لَهُمُ: الدَّهرِيَّةُ، وَ هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ: «وَ َمَا يُهلِكُنَا إِلَّا الدَّهرُ» وَ هُوَ دِينٌ وَضَعُوهُ لأَنفُسِهِم بِالاستِحسَانِ عَلَي غَيرِ تَثَبُّتٍ مِنهُم وَ لا تَحقِيقٍ لِشَيءٍ مِمَّا يَقُولُونَ، قَالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ: (إِنْ هُمْ إِلاّ يَظُنُّونَ) * أَنَّ ذَلِكَ كَمَا يَقُولُونَ. وَ قَالَ: (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ) يَعنِي بِتَوحِيدِ اللهِ تَعَالَي، فَهَذَا أَحَدُ وُجوهِ الكُفرِ. وَ أَمَّا الوَجهُ الآخَرُ مِن الجُحُودِ عَلَي مَعرِفَةٍ، وَ هُو أَن يَجحَدَ الجَاحِدُ وَ هُوَ يَعلَمُ أَنَّهُ حَقٌّ، قَدِ استَقَرَّ عِندَهُ وَ قَد قَالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ: (وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا) وَ قَالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ: (وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْكافِرِينَ) فَهَذَا تَفسِيرُ وَجهَي الجُحُودِ. وُ الوَجهُ الثَّالِثُ مِنَ الكُفرِ كُفرُ النِّعَمِ، وَ ذَلِكَ قَولُهُ تَعَالَي يَحكِي قَولَ سُلَيمَانَ عليه السلام: (هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ) وَ قَالَ: (لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ) وَ قَالَ: (فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ

دو نوع است: انكار ربوبى كه بى اعتقادى محض است. دوم: انكار آگاهانه و عمدى، سوم: ترك فرمان خدا، چهارم: برائت و پنجم: ضد شُكر. همچنين روايات ديگرى نيز، به بيان اركان كفر پرداخته اند. بنابراين كفرى كه ضد ايمان است، به خاطر معناى پوششى است كه در ريشه اين لغت وجود دارد و گويا فرد كافر، با كفر خود روى حق را مى پوشاند و اين كار او عمدى بوده و هيچ توجهى به ولى نعمت خود ندارد و در واقع نمى داند كه با چه كسى مخالفت مى كند.

رابطه كفر و غضب

يكى از رواياتى كه غضب را از اركان كفر دانسته است، روايتى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است كه مى فرمايند:

أَركَانُ الكُفرِ أَربَعَةٌ الرَّغبَةُ وَ الرَّهبَةُ وَ السَّخَطُ وَ الغَضَبُ(1).

كفر، چهارستون دارد: ميل، فرار، نارضايى و خشم.

با توجه به انحصار ظاهر روايت، اهميت اين چهار صفت در تشكيل كفر معلوم مى شود؛ به عبارتى مى توان چهار ركن مذكور را چنين تبيين كرد كه كفر يعنى:

يك: تمايل به غيرخدا؛

دو: دورى از حق؛

سه: نارضايتى از مشيت و وضع موجود؛

چهار: پرخاشگرى به عنوان يك شيوه برخورد رفتارى با ديگران.

ص:74


1- (1) . الكافى، ج 2، ص 289.

همان گونه كه در بررسى واژه «غضب» و «غيظ» اشاره شد، غضب علائم مشتركى با كفر خواهد داشت؛ زيرا در غضب نيز، تمايلى جدى به غير خدا وجود دارد و آن عبارت است از شيطان و انتقام كه تحت عنوان شفاء الغيظ يا شفاء الغضب در روايات از آن نهى شده و در جاى خود بررسى خواهيم كرد. همچنين، انجام عملى اشتباه ناشى از غلبه هيجان، منجر به دورى از حق خواهد شد. فرد خشمگين، از هرگونه محور حق فاصله گرفته و امكان شناخت حق يا طرف دارى از آن، ديگر برايش وجود ندارد. نارضايتى از وضع موجود هم، در اثر دورى از خدا و از دست دادن توكل به او ايجاد خواهد شد؛ زيرا انسانى كه در اثر خشم، به چيزى جز انتقام فكر نمى كند، در صحنه خشم معتقد است كه فقط خودش مؤثر در سرنوشت خود است و تكليف ديگرى ندارد و سپردن به سرنوشت را عين بى تفاوتى دانسته و لذا ناراضى است. عدم دسترسى او به خواسته هاى نفسانى، باعث احساس محروميت از هدف مى شود.

با توجه به نزديكى نتايج مفاهيم كفر و غضب است كه در حديث رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم غضب را منازعه با خدا ناميده اند:

لاتَغضَب قَطُّ فَإِنَّ فِيهِ مُنَازَعَةَ رَبِّكَ(1).

هيچگاه خشمگين نشو؛ چون با خشم، به نزاع با پروردگارت مى پردازى.

مرور اجمالى بر موارد استفاده واژه كفر در ميان روايات و آيات قرآن، نزديكى آن را با مفاهيمى، چون انكار(2)، كم صبرى، حسادت(3)، بى اعتنايى به گناه(4)، جهل(5)، غفلت(6)،

ص:75


1- (1) . مصباح الشريعه، ص 163؛ بحارالانوار، ج 75، ص 200.
2- (2) . (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ) بقره: 39؛ (فَلَمّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْكافِرِينَ) بقره: 89.
3- (3) . الإمام الصادق عليه السلام: «أُصُولُ الكُفرِ ثَلاثَةٌ: الحِرصُ، وَ الاستِكبَارُ، وَ الحَسَدُ. فَأَمَّا الحِرصُ فَإِنَّ آدَمَ عليه السلام حِينَ نُهِيَ عَنِ الشَّجَرَةِ حَمَلَهُ الحِرصُ عَلَى أَن أَكَلَ مِنهَا، وَ أَمَّا الاستِكبَارُ فَإِبلِيسُ حِينَ أُمِرَ بِالسُّجُودِ لآدَمَ استَكبَرَ، وَ أَمَّا الحَسَدُ فَابنَا آدَمَ حِيثُ قَتَلَ أَحَدُهُمَا صَاحِبَهُ»؛ «امام صادق عليه السلام: ريشه هاى كفر سه تاست؛ آزمندى، خودبزرگ بينى و حسادت؛ امّا آزمندى، نمونه اش آدم عليه السلام است كه چون از آن درخت نهى شد، آزمندى او را به خوردن از آن وا داشت. اما خودبزرگ بينى، نمونه اش ابليس است كه وقتى به سجده در برابر آدم فرمان يافت، استكبار ورزيد. اما حسادت، نمونه اش دو فرزند آدم است كه يكى از آن دو [از روى حسادت]، ديگرى را كشت. بحارالانوار، ج 72، ص 104.
4- (4) . الإمامُ على عليه السلام: «بُنِيَ الكُفرُ عَلَي أَربَعِ دَعَائِمَ، الفِسقِ، وَ الغُلُوِّ، وَ الشَّكِّ، وَ الشُّبهَةِ»؛ امام على عليه السلام: «كفر، بر چهار ستون استوار است؛ بيرون شدن از فرمان [خدا]، غلّو [در دين]، شك و شبهه». الكافى، ج 2، ص 391.
5- (5) . (وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلاّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ). بقره: 171.
6- (6) . الإمامُ على عليه السلام: (بُنِيَ الكُفرُ عَلَي أَربَعِ دَعَائِمَ: عَلَي الجَفَاءِ، وَ العَمَي، وَ الغَفلَةِ، وَ الشَّكِّ. فَمَن جَفَا فَقَدِ احتَقَرَ الحَقَّ،

شكّ(1)، نفاق(2) و... نشان مى دهد. نتيجه اينكه احتمال مى دهيم، مفهوم غضب نيز، مانند كفر، با يك رديف مفاهيم مشابهى، مانند انكار طرف مقابل، انكار حقيقت، ضعف و بى تدبيرى، دشمنى و انتقام جويى، ارتكاب فسق و جهل و نادانى مرتبط باشد. بررسى دقيق تر روايات كفر و غضب ما را به دو گروه از مقومات كفر مى رساند:

اول: مقومات عاطفى - هيجانى؛

دوم: مقومات شناختى - عقلى.

روايت طرح شده در اول بحث مى تواند، گروهى از مقومات نوع اول را براى ما مشخص كند. روايت ديگرى نيز از اميرمؤمنان على عليه السلام مى تواند گروه دوم از مقومات را (كه علل شناختى باشد) را نشان دهد:

بُنِيَ الكُفرُ عَلَي أَربَعِ دَعَائِمَ: عَلَي الجَفَاءِ وَ العَمَي وَ الغَفلَةِ وَ الشَّكِّ. فَمَن جَفَا فَقَدِ احتَقَرَ الحَقَّ وَ جَهَرَ بِالبَاطِلِ وَ مَقَتَ العُلَمَاءَ وَ أَصَرَّ عَلَي الحِنثِ العَظِيمِ وَ مَن عَمِيَ نَسِيَ الذِّكرَ وَ اتَّبَعَ الظَنَّ وَ طَلَبَ المَغفِرَةَ بِلا تَوبَةٍ وَ لا استِكَانَةٍ وَ مَن غَفَلَ حَادَ عنِ الرُّشدِ، وَ غَرَّتهُ الأَمَانِيُّ وَ أَخَذَتهُ الحَسرَةُ وَ النَّدَامَةُ، وَ بَدَا لَهُ مِن

ص:76


1- (1) . همان.
2- (2) . (وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ نافَقُوا وَ قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعْناكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمانِ يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ)؛ «و نيز براى اين بود كه منافقان شناخته شوند؛ آنهايى كه به ايشان گفته شد: «بياييد در راه خدا نبرد كنيد! يا (حد اقل) از حريم خود، دفاع نماييد!» گفتند: «اگر مى دانستيم جنگى روى خواهد داد، از شما پيروى مى كرديم. (اما مى دانيم جنگى نمى شود)». آنها در آن هنگام، به كفر نزديك تر بودند تا به ايمان، به زبان خود چيزى مى گويند كه در دل هايشان نيست و خداوند از آنچه كتمان مى كنند، آگاه تر است». آل عمران: 167.

اللّهِ مَا لَم يَكُن يَحتَسِبُ وَ مَن عَتَا فِي أَمرِ اللّهِ شَكَّ وَ مَن شَكَّ تَعَالي عَلَيهِ، فَأَذَلَّهُ بِسُلطَانِهِ وَ صَغَّرَهُ بِجَلالِهِ، كَمَا فَرَّطَ فِي أَمرِهِ فَاغتَرَّ بِرَبِّهِ الكَرِيمِ.(1)

كفر، بر چهار پايه استوار است: بر نادانى، كوردلى، غفلت وَ شك؛ زيرا كسى كه نادان باشد، حق را كوچك شمارد، و آشكارا دم از باطل زند، با دانايان دشمنى ورزد و بر گناه بزرگ پاى فشرد. كسى كه كوردل باشد، ياد خدا را به فراموشى سپارد، از گمان پيروى كند و بدون توبه و زارى، طالب آمرزش باشد. كسى كه غافل باشد، از راه راست منحرف شود، آرزوها او را بفريبد، دريغ و پشيمانى فرايش گيرد و از جانب خداوند چيزى براى او رقم خورد كه گمانش را هم نمى كرد. كسى كه از فرمان خدا سركشى كند، دستخوش شك شود و هركه به شك درافتد، خداوند بر او بزرگى كند؛ پس با قدرت خود او را خوار گرداند و با جلال و شكوه خويش، وى را حقير سازد، همچنان كه در كار خود كوتاهى كرد و به پروردگار مهربان و بزرگوار خود مغرور شد.

لذا با اينكه غضب، مفهومى غير از مفهوم كفر است؛ ولى محتواى آن، معانى اى را در بردارد كه به كفر منجر مى شود و اين معناى مقوم بودن غضب براى كفر است؛ يعنى غضب، منجر به كفر مى شود. احتمالاً شخص پرخاشگر در لحظه پرخاش و غضب خود، نسبت به توصيه هاى اخلاقى فوق بى اعتنا شده و منكر توصيه هاى اخلاقى به صبر، بردبارى و حسن ظن به طرف مقابل مى شود؛ لذا به طور كلى منكر توصيه كننده، يعنى خداى تبارك و تعالى و اولياى او مى باشد و اين معناى كفر است؛ اما آسيبِ شناختى غضب، انكار خدا، يا ترديد در خدا و فرمايش اولياء خدا را در لحظه غضب بيشتر توجيه مى كند؛ چون فرد پرخاشگر، به راحتى در مواقع غضب حاضر مى شود، برخلاف فهم و برداشت عقلى خود عمل كند؛ لذا حاضر است، كفر بگويد و هرچه متناسب خود در آن لحظه مى بيند، بر زبان براند.

رابطه كفر و حوزه هاى عاطفى - هيجانى غضب، در روايات تحليل شده است. از جمله روايت ديگرى از مولا اميرمؤمنان عليه السلام كه خود قهرمان مبارزه با غضب بود:

الكُفرُ علي أَربَعِ دَعَائِمَ: عَلَي التَّعَمُّقِ، وَ التَّنَازُعِ، وَ الزَّيغِ، وَ الشِّقَاقِ، فَمَن تَعَمَّقَ لَم يَنِب إِلَي الحَقِّ، وَ مَن كَثُرَ نِزَاعُهُ بِالجَهلِ دَامَ عَمَاهُ عَنِ الحَقِّ، وَ مَن زَاغَ سَاءَت عِندَهُ الحَسَنةُ وَ حَسُنَت عِندَهُ السَّيئَةُ وَ سَكِرَ سُكرَ الضَّلالَةِ وَ مَن شَاقَّ

ص:77


1- (1) . كنزالعمّال، ج 16، ص 190.

وَعُرَت عَلَيهِ طُرُقُهُ وَ أَعضَلَ عَلَيهِ أَمرُهُ وَ ضَاقَ عَلَيهِ مَخرَجُهُ.(1)

كفر بر چهار ستون استوار است: بر تندروى، ستيزه گرى، كژى [انحراف] و عناد؛ زيرا، كسى كه تندرو باشد، به حق باز نگردد و آن كه از روى نادانى بسيار ستيزه گرى كند، كوردلى او از ديدن حق پايدار مانَد و آن كه [از راه حق] منحرف شود، نيك در نظرش بد و بد در نظرش نيك جلوه كند و مستِ گمراهى شود و آن كه دشمنى و عناد ورزد، راه هايش بر او ناهموار و كارش بر او دشوار شود و راه خروجش [از گمراهى] بر او تنگ گردد.

نكته جالب توجه اينكه در بين روايات، اين ارتباط با غضب كه پرخاش است، مشاهده مى شود؛ نه غيظ كه خشم است. شايد علت آن، اين باشد كه خشم، هيجانى است كه واكنش طبيعى انسان بوده وشروعش ارادى نمى باشد؛ ولى در غضب يا پرخاش، به خاطر بروز خارجى آن، اراده و فعل وجود دارد؛ پس خود فرد در انجام آن مسئوليت دارد.

در صورتى كه خشم فروخورده نشود، افزايش يافته و فرد را مجبور به انجام رفتارهاى ارادى ناهنجار و غيراخلاقى پرخاشگرى مى كند و اين اراده، كفر را قوام مى بخشد؛ پس طبيعى است كه يك رفتار ارادى ناهنجار، يك بازخورد طبيعى به دنبال داشته باشد. اگر مواردى هم تعبير به غيظ شده باشد، بايد تفسير شود؛ مانند روايت زير از اميرمؤمنان عليه السلام كه به دلالت سياق، منظور از غيظ، غضب است كه به وسيله پرخاش فروكش كرده است:

لاَ يَحمِلَنَّكَ الحَنَقِ عَلَى اقتِرَافِ الإِثمِ فتشفي غَيظَكَ وَ تسقم دِينِكَ.(2)

(مراقب باش!) خشم زياد، تو را مجبور به انجام گناه نكند كه خشمت فروكش مى كند؛ ولى دينت معيوب مى شود.

روايت ديگرى از امام باقر عليه السلام، نيز، غضب را منجر به كفر معرفى مى كند. در صورتى كه به لحاظ محتوا بتوان به اين حديث اعتماد كرد، تحليل خوبى از غضب در آن بيان شده است:

غَيرَةُ النِّسَاءِ الحَسَدُ، وَ الحَسَدُ هُوَ أَصلُ الكُفرِ، إِنّ النِّسَاءَ إِذَا غِرنَ غَضِبنَ، وَ إِذَا غَضِبنَ كَفَرنَ إِلاّ المُسلِمَاتِ مِنهُنَّ(3).

غيرت زنان [از] حسادت است و حسادت، ريشه كفر است. زنان هرگاه غيرت و رشك ورزند، خشم گيرند و چون خشم گيرند، به كفر گرايند؛ مگر زنان مسلمان.

ضمناً اين روايت بيان مى كند كه چرا غضب، منجر به كفر مى شود؛ زيرا عامل

ص:78


1- (1) . بحارالأنوار، ج 65، ص 348.
2- (2) . شرح نهج البلاغة، ج 2، ص 329.
3- (3) . الكافى، ج 5، ص 505.

محرك آن را حسادت مى داند كه از ضد ارزشى ترين و هيجانى ترين صفات به شمار مى رود. حسادت يكى از عوامل هيجانى غضب به شمار مى رود. به طور غير مستقيم نيز مى شود فهميد كه اگر غضب، تبديل به عمل نشود؛ يعنى در حد همان غيظ ابتدايى بماند، حرمت نخواهد داشت؛ زيرا حسادت نوعاً صفتى است كه آشكار مى شود. حسادت قلبى صرف نيز، شبيه هيجان غيظ است تا ظهور پيدا نكند و به عمل تبديل نشود، حرمتى نخواهد داشت. فرد حسود به هيچ چيزى جز نابودى طرف محسود خود فكر نمى كند و در صورتى كه طرف مقابلش، فرد خاطى نباشد، دچار حرمت ديگرى مى شود كه تعرض به او باشد. به دليل تنقيح مناط، مى توان نتيجه گرفت كه منجرشدن غضب به كفر، اختصاص به زنان نداشته و هر كسى در صورت هيجانى شدن غضب كند، غضب او را به كفر خواهد رساند؛ زيرا در غضب، نوعى بى توجهى و زيرپانهادن دستورات شرع، غفلت و بى اعتنايى به پروردگار وجود دارد.

3. آشكارساز بدى ها

بر اساس روايات، عامل پرخاش، عاملى است كه صفات واقعى و مخفى شده فرد را بيرون مى ريزد؛ به عبارتى، حالت پرخاشگرى مقاومت روانى فرد را براى پنهان داشتن هيجانات و برداشت هاى خود از مسائل را از ميان برده و در نتيجه ماهيت زشت و منفى امور باطنى خود را آشكار مى سازد. همچنين مى توان استنباط كرد كه براى شناختن واقعى افراد، مى توان به بررسى حالات شان در موقعيت هاى پرخاشگرى آنها توجه كرد. مضمون روايتى از اميرمؤمنان عليه السلام اين مطلب را تاييد مى كند:

الغَضَبُ يُردِي صَاحِبَهُ وَ يُبدِي مَعَايِبَهُ.(1)

پرخاشگرى به صاحب اين رفتار آسيب مى رساند و زشتى هايش را آشكار مى سازد.

واژه «يردى» بيشتر به معناى هلاكت به كار مى رود(2). حضرت مى فرمايند كه معايب فرد خشمگين، به واسطه پرخاشگرى بيرون مى ريزد. بيان روان شناختى اين قضيه اين است كه افراد در مواقع هيجانى، هرگونه مقاومت هاى روانى خود را كنار گذاشته، بر اساس نزديك ترين قالب هاى رفتارى و شخصيتى خود عمل مى كنند؛ لذا تا فردى هيجانى يا

ص:79


1- (1) . الكافى، ج 7، ص 19، كتاب من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 406؛ غررالحكم، ح 1709.
2- (2) . الرَّدى: الهَلاكُ. رَدِيَ، بالكسر، يَردَى رَدىً: هلك، فهو رَدٍ، و الرَّدِي: الهالكُ، و أرداهُ اللهُ و أرديتُهُ أي أهلكتُهُ. و. لسان العرب، ج 14، ص 316.

خسته نشود، مى تواند پشت نقاب شخصيتى خود مخفى بماند. اين مفهوم، با روايت ديگر از حضرت در بحارالانوار تاييد شده است. حضرت در اين حديث، توصيف ظريفى را از عملكرد غضب، با تشبيه مؤثرى بيان داشته اند:

إِنَّ لإِبلِيسَ كُحلاً وَ سَفُوفاً وَ لَعُوقاً فَأَمَّا كُحلُهُ فَالنَّومُ وَ أَمَّا سَفُوفُهُ فَالغَضَبُ وَ أَمَّا لَعُوقُهُ فَالكَذبِ.(1)

همانا ابليس را سرمه اى، آسان كن هايى و ليسيدنى هايى است، سرمه اش خواب، آسان كننده هايش پرخاشگرى و اما ليسيدنى هايش دروغ است.

تناسب سرمه با خواب روشن است. اما تناسب مسهل (آسان كن ها) با غضب، چون بيشترين ادويه جات دارويى، از تسهيل كنندگانى هستند كه خروج امور پست را آسان مى سازند و پرخاش هم موجب انجام رفتارهاى ناهنجارى است كه سزاوار انسان نيست. از رفتار زشت، تند و كلام نامطلوب كه منجر به بروز عوارض ضد ارزشى و عواقب عينى منفى در زندگى مى گردد. در نتيجه خشم منفى، ويژگى خاصى دارد كه صاحب خود را (هر كسى كه باشد) در نگاه ديگران خوار و خفيف خواهد كرد.

4. نشانه نفاق

گزاره هاى حديثى متعددى، از غضب و معانى مشابهش كنار نفاق، به عنوان نتيجه نفاق يا صفت بارز فرد منافق ياد مى كنند. مى توان چنين حدث زد كه به طور كلى، فرد منافق از آشكاركردن امر قلبى خود واهمه دارد؛ از سويى در ظاهر ناچار است، خود را برخلاف باطنش نشان دهد. به طور طبيعى انتظار داريم، كسى كه در ظاهر خندان است؛ ولى در باطن كينه ورزى مى كند، به زودى صبرش لبريزشده و باطنش را بيرون بريزد. پرخاش امور باطنى منافق را بيرون خواهد ريخت؛ پس پرخاش منفى مى تواند، غير مستقيم نشانه نفاق باشد؛ يعنى دوگانگى عمدى كه منافقين دارند، در مواقعى كه به ضررشان است، غيرقابل تحمل شده و بروز مى كند.

در موارد خشم مثبت هم، برون ريزى وجود دارد؛ اما آنچه در محتواى خشم مثبت وجود دارد، اظهار حق و حقيقت است كه از شنيدن آن، جز دشمنان بدخواه يا منافق كسى بدش نمى آيد. از طرفى در مورد خشم مثبت، فرد خشمگين همان چيزى را اظهار خواهد

ص:80


1- (1) . بحارالانوار، ج 60، ص 217.

كرد كه هميشه پايبند آن است. صرف اظهارنكردن خشم، تضاد را نمى رساند؛ ولى پوشاندن امرى كه در تضاد با رفتار ظاهرى است، نفاق محسوب مى شود.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم غضب را، از صفات منافق برشمرده و برعكس، مؤمن را آدمى خوش اخلاق و شوخ طبع معرفى مى كند:

المُؤمِنُ دَعِبٌ لَعِبٌ وَ المُنَافِقُ قَطِبٌ غَضِبٌ(1).

مؤمن شوخ و شنگ است و منافق اخمو و عصبانى.

اميرمؤمنان عليه السلام، «الحفيظة» را كه قبلاً غضب معنا كرديم، يكى از پايه هاى نفاق مطرح مى كنند. «حفيظة» كه از ريشه حفظ و تحفظ است، به معنى دفع مالايلائم، يعنى دفع هر امر مخالف بوده و از اين جهت، علت نفاق مى شود كه در نفاق هم، به خاطر تفاوتى كه باطن منافق با بيرونش دارد، اصرار بر محافظت از باور قلبى و باطلش دارد؛ لذا امر بيرونى را با حالت دفع، از خود دور مى كند تا باور اصلى خود را حفظ كند:

النِّفَاقُ عَلَى أَربَعِ دَعَائمَ: عَلَى الهَوَى، وَ الهُوَينَا(2)، وَ الحَفِيظَةِ، وَ الطَّمَعِ.... وَ الحَفِيظَةُ عَلَى أَربَعِ شُعَبٍ: عَلَى الكِبرِ وَ الفَخرِ وَ الحَمِيَّةِ(3) وَ العَصَبِيَّةِ؛ فمَنِ استَكبَرَ أَدبَرَ عَنِ الحَقِّ وَ مَن فَخَرَ فَجَرَ وَ مَن حَمِيَ أَصَرَّ عَلَى الذُّنُوبِ وَ مَن أَخَذَتهُ العَصَبِيَّةُ جَارَ، فَبِئسَ الأَمرُ أَمرٌ بَينَ إِدبَارٍ وَ فُجُورٍ وَ إِصرَارٍ وَ جَورٍ عَلَى الصِّرَاطِ...(4).

ص:81


1- (1) . تحف العقول، ابن شعبه حرانى، ص 49.
2- (2) . الهُوَينا: كان يمشي الهُوَينا؛ تصغير الهُونَى، تأنيث الأهون، و هو من الهَون: الرفق و اللين و التثبّت. النهايه، ج 5، ص 284. المراد هنا: التهاون فى أمر الدِّين و ترك الاهتمام فيه و الحُفيظَة: الغَضَب و الحَميّة (كما فى هامش المصدر). - ميزان الحكمة، ج 12، ص 353.
3- (3) . قال الراغب: عُبّر عن القوّة الغَضَبيّة إذا ثارت و كثُرت بالحَميّة فقيل: حَمَيتُ على فلان أى غَضِبتُ عليه، قال تعالى: (حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ). المفردات، راغب اصفهانى، ص 132. العَصَبَةُ: الأقاربُ من جِهة الأب، و العصبيّةُ: و التعصّبُ المُحاماةُ و المُدافعةُ. النهاية، ابن اثير جزرى، ج 3، ص 245.
4- (4) . الإمام أميرالمؤمنين عليه السلام: «النِّفَاقُ عَلَى أَربَعِ دَعَائِمَ: عَلَى الهَوَى وَ الهُوَينَا، وَ الحَفِيظَةِ، وَ الطَّمَعِ. فَالهَوَى عَلَى أَربَعِ شُعَبٍ: عَلَى البَغيِ وَ العُدوَانِ وَ الشَّهوَةِ، وَ الطُّغيَانِ، فَمَن بَغَى كَثُرَت غَوَائِلُهُ وَ تَخُلِّىَ مِنهُ وَ قُصِرَ عَلَيهِ وَ مَنِ اعتَدَى لَم يُؤمَن بَوَائِقُهُ وَ لَم يَسلَم قَلبُهُ وَ لَم يَملِك نَفسَهُ عَنِ الشَّهَوَاتِ وَ مَن لَم يَعذِل نَفسَهُ فِي الشَّهَوَاتِ خَاضَ فِي الخَبِيثَاتِ وَ مَن طَغَى ضَلَّ عَلَى عَمدٍ بِلا حُجَّةٍ وَ الهُوَينَا عَلَى أَربَعِ شُعَبٍ عَلَى الغِرَّةِ وَ الأَمَلِ وَ الهَيبَةِ وَ المُمَاطَلَةِ وَ ذَلِكَ بِأَنَّ الهَيبَةَ تَرُدُّ عَنِ الحَقِّ وَ المُمَاطَلَةَ تُفَرِّطُ فِي العَمَلِ حَتَّى يَقدَمَ عَلَيهِ الأَجَلُ وَ لَو لا الأَمَلُ عَلِمَ الإِنسَانُ حَسَبَ مَا هُوَ فِيهِ وَ لَو عَلِمَ

نفاق بر چهار پايه استوار است: بر هوس و سهل انگارى [در امر دين] و خشم و طمع... و خشم بر چهار شاخه است: خود برتربينى، فخرفروشى، حميت و عصبيت. هر كه خودبرتربين باشد، به حق پشت كند. هر كه فخر فروشى كند، از صراط راستى منحرف شود و به گناه در افتد. هر كه حميت ورزد، بر گناهان اصرار ورزد و هر كه عصبيت داشته باشد، از حق منحرف شود و به باطل گرايد؛ پس چه بد خصلتى است، خصلتى كه نتيجه اش پشت كردن به حق، گناه، اصرار بر گناه و انحراف از راه راست باشد.

در همين جا مى توان برداشت كرد كه روراست بودن و صداقت، چقدر در خاموش كردن غضب مى تواند مفيد باشد؛ زيرا دورويى و تضاد، منشاء غضب مى شود. تفاوت ظاهر و باطن، جز در مواقع ضرورت، مثل تقيه يا مصالح ديگرى كه مصداق دروغ مصلحت آميز است، نبايد جايز باشد؛ چون تعادل هيجانى افراد را به هم ريخته و نياز به مديريت هيجانى بالايى خواهد داشت.

ص:82

فصل دوم: آثار خشم منفى

اشاره

گاهى تعابير برخى روايات، محوريت غضب را در بين ساير معاصى اثبات مى كند و انسان انديشمند را وادار مى كند كه به مصداق آيه شريفه قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ1، يك جمله بيشتر كسى را موعظه نكند و آن اينكه خشم مگير. روايات متعددى از معصومان وجود دارد كه فقط همين كلمه را توصيه مى نمايد؛ مانند حديث نبوى زير كه در جواب كسى كه گفت مرا توصيه اى بفرماييد، فرمودند:

«لاتغضب»، يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: «خشمگين نشو!» آن مرد مى گويد من مشغول فكركردن درباره آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند، بودم كه حضرت اضافه مى فرمايند: «فَإِذَا الغَضَبُ يَجمَعُ الشَّرَّ كُلَّهُ»(1)؛ «چون خشم تمام بدى ها را جمع مى كند».

گويا اهميت غضب تا آن جاست كه موعظه به آن، از ساير رفتارهاى ناهنجار بس مى نمايد. به دلايلى كه توضيح خواهيم داد، اين واقعيت وجود دارد كه در اغلب مواردى كه امر شرى در عالم اتفاق بيفتد، خشونت و غضب، به نوعى در ارتباط با آن قرار مى گيرد. در حديث شريف امام صادق عليه السلام كه در قالب حكايتى از حضرت عيسى عليه السلام مى باشد، محوريت غضب به عنوان يكى از صفات محورى در بين ساير ملكات و صفات رذيله مشخص شده است:

ص:83


1- (2) . مسنداحمد، ج 5، ص 373؛ السنن الكبرى، ج 10، ص 105.

مردى نزد عيسى بن مريم آمد و گفت: «اى روح الله! من زنا كرده ام، مرا پاك گردان». عيسى عليه السلام أمر نمود كه منادى در بين مردم ندا دهد كه همه براى تطهير فلانى خارج شوند. وقتى جمع شدند و مرد در گودال قرار گرفت، صدا زد هركس حدّ الهى بايد بر او جارى شود، مرا حدّ نكند! همه مردم متفرق شدند، به غير از حضرت يحيى و عيسى عليه السلام. يحيى نزد گناهكار رفت و گفت: «مرا پندى ده!» گفت: «نفس خود را با خواهش هاى نفسانى ات تنها مگذار كه هلاك مى شوى». يحيى فرمود: «باز بگو». گفت: «خطاكار را به خطايش سرزنش مكن». فرمود: «باز هم پندى ديگر ده!» گفت: «خشم مكن!» فرمود: «[پندت] مرا بس شد»(1).

بررسى توصيه هاى اخلاقى - حديثى، اين ذهنيت را در مورد غضب به ما مى دهد كه غضب، يكى از علل مهم زمينه ساز گناهان مى باشد؛ چنان كه خود خشم نيز، يكى از گناهان كبيره و مهم به شمار مى رود و جايگاه ويژه غضب را در ميان ساير ناهنجارى ها مى رساند. مفهوم روايتى از امام صادق عليه السلام در كافى نيز، اين معنا را تأييد مى كند كه غضب، كليد هر شرى مى باشد:

الغَضَبُ مِفتَاحُ كُلِّ شَرٍّ(2).

خشم، كليد هر بدى است.

اگر شر را موضوعى خارجى و قابل تحقق در زندگى انسان در نظر بگيريم، ناچار خود را در يكى از پديده هاى انسانى نشان خواهد داد. به اين صورت كه شر مرتبط با يكى از پديده هاى زمان، مكان و افراد و روابط آنها با خود يا پروردگار خواهد بود؛ در اين صورت مى توان شر را محمول اين پديده ها قرار داده و خواهيم داشت:

زمان شر و آن زمانى است كه شامل غائله پرخاش باشد. زمانى است كه خشم غليان پيدا مى كند؛ ولى هيچ كنترلى بر آن وجود ندارد. فرد خشمگين، لحظه ايجاد خشمش را فراموش مى كند. در حالت كلان نيز، دوره هايى از تاريخ بشريت را شامل مى شود كه جنگ و خونريزى به عنوان مصداق كامل خشونت رواج داشته باشد. در چنين مواقعى، به سهولت

ص:84


1- (1) . إِنَّ رَجُلاً جَاءَ إِلَي عِيسَي بِنِ مَريَمَ (ع) فَقَالَ لَهُ: «يَا رُوحَاللهِ إِنِّي زَنَيتُ فَطَهِّرنِي فَأَمَرَ عِيسَي عليه السلام أَن يُنادَي فِي النَّاسِ لايَبقَي أَحَدٌ إلا خَرَجَ لِتَطهِيرِ فُلانٌ فَلَمَّا اجتَمَعَ وَاجتَمَعُوا وَ صارَ الرَّجُلُ فِي الحُفرَةِ نَادَي الرَّجُلُ فِي الحُفرَةِ: لايَحُدَّنِي مَن لِلَّهِ تَعَالَي فِي جَنبِهِ حَدٌّ، فَانصَرَفَ النَّاسُ كُلُّهُم إِلَّا يَحيَي وَ عِيسَي عليه السلام فَدَنَا مِنهُ يَحيَي فَقَالَ لَهُ: يَا مُذنِبُ عِظنِي فَقَالَ لَهُ لا تُخَلِّيَنَّ بَينَ نَفسِكَ وَ بَينَ هَوَاهَا فَتَردَى. قَالَ: زِدنِى قَالَ لا تُعَيِّرَنَّ خَاطِئاً بِخَطِيئَتِهِ. قَالَ: زِدنِى. قَالَ لا تَغضَب قَالَ حَسبِى». كتاب من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 33؛ بحارالانوار، ج 14، ص 188.
2- (2) . الكافى، ج 2، ص 303.

مى توان ارتباط خشم را با برهه هاى شر اجتماعى در نظر گرفت. در واقع، فرهنگ پرخاشگرى در زمانه فوق حاكم بوده و هنجار محسوب مى شود. خروج از اين نوع خشم اجتماعى مى تواند، با شكستن بدعت هاى اجتماعى صورت پذيرد. كارى كه معمولاً رهبران مؤثر، در جوامع تحت امر خود ايجاد مى نمايند.

مكان شر و آن محلى است كه مربوط به درگيرى و دعواست. مكانى كه خشم در آن به وقوع مى پيوندد. موقعيت مكانى ممكن است، در تداوم خشم مؤثر باشد، مگر اينكه فرد آن مكان را ترك كند. اين جدايى مى تواند به صورت فيزيكى باشد يا اعتبارى به وسيله انحراف فكر و توجه از موضوع خشم به مسائل ديگر صورت مى گيرد.

فرد شرور كه خصلت بارزش خشم و غضب است. از انواع خشم گفته شده، و بر اساس روايات، فرد شرور كسى است كه خشم او زودبروز و ديرخاموش باشد. چنين شخصى اولين پاسخ هاى رفتارى اش با غضب است. هر رفتارى كه با غضب و سوءظن نسبت به طرف مقابل باشد، عاقبت به شر عظيم منجر مى شود.

روابط شر كه لايق بين اشرار است و مشتمل بر انواع دروغ، اذيت، حق خورى و... و ملازم با انواع خشم كلامى و جسمى مى باشد. روابط اشرار، شايد بيش از هر جاى ديگر، مشتمل انواع جلوه هاى آشكار و پنهان غضب، مانند انواع حيله ها، فريب ها و... باشد. اگر فرد خشمگين، داراى صفات شايسته ديگرى، مثل حلم، كظم و... نباشد، خشم او مفتاح بدترين روابط با اطرافيانش خواهد بود. در اين نوع موقعيت ها، خشونت ها مى توانند، عامل به كاربستن اصول ارتباطى ناهنجار باشد؛ مانند بى اعتمادى، عدم صداقت، انتقام گيرى و....

شر نسبت به پروردگار هم شامل ناسپاسى، كفرگويى، غفلت، خيانت، نافرمانى و... مى شود و شايد از اعظم گناهان كبيره، غضب مخلوق بر خالق باشد كه مخصوص سران كفر و الحاد، مانند نمرود و فرعون است. انسان جاهل يا غافل ممكن است، موضع گيرى منفى نسبت به پروردگار داشته و نسبت به عدالت يا هر صفت ديگرى از او دچار اشتباه شود. چنين فردى نخواهد توانست، رفتارهاى خود را بر اين اساس تنظيم نمايد و لذا تظاهرات رفتارى خشن، اعتراض آميز و مخالفت جويانه با پروردگار خود خواهد يافت. در اينجا خشم، موجبات فاصله گيرى بيشتر از خداوند شده و در نهايت به مصداق: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ1، منكر خداوند بشود.

بر اساس اين روايت مختصر، ولى معتبر، مى توان پيش بينى كرد كه محور همه

ص:85

صورت هاى رفتارى شرى كه تصور شد، ممكن است، غضب باشد. در بحث آثار كنترل غضب، عرض خواهد شد كه چگونه كنترل غضب در همه اين محدوده ها، باعث بروز خير و سعادت براى افراد مى شود.

1. آثار فردى خشم

اشاره

از بررسى محتواى آيات و روايات در زمينه غضب متوجه مى شويم كه نتايج خشم منفى، قبل از هركسى بر خود فرد غضبناك متوجه مى شود و سپس بر سايرين و كل جامعه سرايت مى كند. هركسى بالوجدان متوجه مى شود كه خشم، حالت رنج آور و ناراحت كننده اى است كه ابعاد مختلف انسان را تحت سيطره خود قرار داده و گاهى آينده شخص نيز، تحت الشعاع خشونت هاى قبلى او قرارمى گيرد؛ لذا كمتر كسى تمايل ذاتى به عصبانيت عمدى دارد. اغلب افراد سالم و غير بيمار، با هر فرهنگ و پيشينه اى كه داشته باشند، تمايل ذاتى و اوليه شان به آرامش و صلح است؛ ولى براى رسيدن به آن ممكن است، خشونت ترجيح داده شود و يا لازمه جبرى دسترسى به آرامش محسوب شود. حتى اگر خشم منفى، ابزار دسترسى به اهداف زندگى قرار بگيرد، عوارض منفى جسمى و روحى براى خود فرد خواهد داشت.

ارزيابى اخلاقى غضب در روايات، عواقب و آثار وضعى متعددى را پيش بينى كرده است. اغلب اين آثار، اثروضعى اوليه اش شامل حال خود فرد غضب كرده است. در روايت اميرمؤمنان عليه السلام خشم منفى بدون كنترل از طرف صاحب آن، مستوجب خفت و خوارى است:

مَن طَلَبَ شِفَا غَيظٍ بِغَيرِ حَقٍّ، أَذَاقَهُ اللهُ هَوَاناً بِحَقٍّ(1).

هر كه بخواهد به ناحق خشم خود را فرو بنشاند، خداوند به حق، طعم خوارى را به او بچشاند.

نكات قابل توجه اين روايت، تصريح به شفا و غيرحق است؛ يعنى كسى كه خشم خود را بخواهد به روش نادرستى فروبنشاند كه كنايه از آزادگذاشتن خشم به انتقام است؛ يعنى بخواهد به مفاد خشم خود جامه عمل بپوشد و هيچ كنترلى بر غيظ خود اعمال نكند. مورد هم مربوط به خشم منفى است؛ در اين صورت خداوند، طعم خوارى و مذلت را به او مى چشاند. تعبير به غيظ نيز به احتمال قوى، همان خشم اصطلاحى است كه ابتداى

ص:86


1- (1) . تحف العقول، ص 207؛ بحارالانوار، ج 75، ص 45.

تحقيق عرض شد. معناى حديث اين مى شود كه اگر كسى به روش درستى، مثل بردبارى و كظم، جلوى غيظ خود را نگيرد؛ بلكه به روش نادرستى غيظ خود را آشكار كرده و پرخاش كند، چنين عواقبى دارد. گويا فردى طرف سخن است كه مى تواند اين كار را بكند؛ ولى خشم خود آشكار مى كند. منظور از اراده خداوند در اينجا نيز اراده تكوينى خداوند است به اجراى امور، بر اساس مقدرات خود؛ چون هر رفتار پرخاشگرانه اى، چنين اثر وضعى را خواهد داشت؛ لذا در روايت ديگرى از آن حضرت تصريح شده كه عواقب سه گروه كه يكى فرد غضوب است، به خودشان برمى گردد، قبل از اينكه به ديگرى برسد، به دليل لفظ تبدأ بأنفسهم عواقب از خود فرد غضوب شروع مى شود تا طرف مقابلش:

عُقُوبَةُ الغَضُوبِ وَ الحَقُودِ وَ الحَسُودِ تَبدَأُ بِأَنفُسِهِم!(1)

كيفر افراد عصبانى و كينه توز و حسود، نخست به خودشان مى رسد.

از طرفى هم آن حضرت، خود عواقب كلى خشم را بيان مى كنند. حضرت به طور اجمال فرموده اند كه گمراهى و ضلالت انسان ها به دليل عوامل خشم و شهوت است. اين دو گرايش، انگيزه هاى مهمى در انسان ايجاد مى كنند و در مسير ارضاء، انسان را تحت فشار مى گذارند كه فقط پيشگيرى و كنترل آنها انسان را از گمراهى نجات خواهد داد:

ضَلالُ النُّفوُسِ بَينَ دَوَاعِي الشَّهوَةِ وَ الغَضَب(2).

گمراهى انسان ها، در بين عوامل شهوت و خشم است.

نهايت گمراهى انسان مى تواند، مرگ ناشى از غيظ مهارنشده باشد. به طورى كه حضرت فرمودند، گمراهى سرانجامى جز هلاكت و مرگ نخواهد داشت؛ اما حضرت روى نقطه خاصى دست گذاشته و هلاكت را سرانجام غيظى مى دانند كه در يك شرايط كاملاً نابرابر صورت بگيرد. حضرت فرمودند:

مَن اغتَاظَ عَلَي مَن لايَقدِرُ عَلَيهِ مَاتَ بِغَيظِهِ(3).

اگر كسى بر كسى خشمگين شود كه قدرت انتقام از او را ندارد، با خشم خويش بميرد.

يعنى انتقام گرفتن از كسى كه توانايى مقابله ندار؛. زيرا به نظر غير انسانى ترين حالتى است كه در شفاء غيظ ممكن است، تصور شود. فرجام مرگ در اثر خشم منفى، نوعى

ص:87


1- (1) . غررالحكم، ح 6325.
2- (2) . همان، ح 5910.
3- (3) . همان، ح 9067.

بدنامى به دنبال دارد كه از آن به مرگ بد تعبير آورده مى شود

«عطب» در متون روايات به عنوان هر نوع هلاكت را شامل مى شود(1). در منابع لغت، «عطب» لفظى عمومى است كه شامل هلاكت انسان و حيوان مى شود(2). از اين تعبير مى شود فهميد كه انسان، گاهى در اثر عدم كنترل خشم خود، انواع بدبختى ها و نابودى ها در انتظارش مى باشد. در حديث اميرمؤمنان عليه السلام كنترل و نگهداشتن از بروز غضب، عامل نجات از عطب و هلاكت است. با توجه به روايات قبلى مى توان معناى عكس نيز، از اين حديث گرفت؛ يعنى اگر موقع بروز غضب، خودنگهدار نباشيم، در ورطه هاى نابودى خواهيم افتاد:

ضَبطُ النَّفسِ عِندَ حَادِثِ الغَضَبِ يُؤمِنُ مَوَاقِعَ العَطَبِ(3).

خويشتندارى به هنگام بروز خشم، از افتادن در ورطه هاى هلاكت مصون مى دارد.

الف) آثار روانى خشم
اشاره

ابتدا به آثارى مى پردازيم كه مى توان آنها را به لحاظ طبقه بندى، جزء مسائل روان شناختى قرار داد. اين نكته بر كسى مخفى نيست كه فرد غضبناك، از تعادل روان شناختى خودش خارج شده و مديريت تفكر و رفتارش تحت تأثير هيجان هاى منفى او قرار خواهد گرفت و لذا روان هر فردى به آسيب هاى جدى دچار خواهد شد.

1. جنون

فرد غضبناك، مشابهت زيادى به مجنون پيدا مى كند. بر فرض مشهور، اگر كسى را كه از قواى عقلى و عملى خود نتواند استفاده كند و يا اصلاً نداشته باشد، مجنون بناميم، بايد فرد پرخاشگر را نيز در وضعيت خشم، به علت مشابهت وضعيت روحى اش به مجنون (كه كنترل خود را از دست مى دهد) نيز، مجنون خطاب بكنيم. بعضى از روايات، مثل روايت

ص:88


1- (1) . (عطب) عَطِبَ الهُدي عَطباً من باب تَعِبَ: هَلَكَ، و أعطَبتُهُ بالألف. و عَطَبُ الهَديِ: هَلاكُهُ، و قد يُعبّر به عن آفةٍ تَعتريه تمنعه من السير. و «العَطَبُ» بفتحتين: موضع العَطَبِ.... (هلك) قوله تعالى (لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ). (أنفال: 42) الهَلاكُ: العَطَبُ. يُقال هَلَكَ الشيءُ يَهلِكُ هَلاكاً و هُلُوكاً و مَهلَكاً أي عَطِبَ. مجمع البحرين، ج 5، ص 124 و 298.
2- (2) . عطب: العَطَبُ: الهَلاكُ، يكون فى الناس و غيرهم. لسان العرب، ج 1، ص 610.
3- (3) . غررالحكم، ح 5931.

زير از اميرمؤمنان عليه السلام، ويژگى جنون را براى خشم اثبات مى كند:

إِيَّاكَ وَ الغَضَبَ فَأَوَّلُهُ جُنوُنٌ وَ آخرُِهُ نَدَمٌ(1).

از خشم بپرهيز كه اولش ديوانگى و آخرش پشيمانى است.

اما وضعيت جنون، موقعيتى بوده و گويا با ازبين رفتن خشم نيز زايل مى شود و جز پشيمانى چيزى را به يادگار نخواهد گذاشت؛ لذا پى آمد خشم جنون آميز، بعد از فروكش كردن آن، ندامت است؛ چون امكان بررسى و ارزيابى عواقب كار، بعد از خاموشى هيجان وجود خواهد داشت.

استفاده از واژه «اياك»، تأكيد مضاعفى بر تاثيرگذارى غضب بر قواى عقلى انسان است؛ يعنى حتماً و حتماً از غضب پرهيز كن! به خاطر اينكه از اول تا آخرش مضر است. پر واضح است كه جنون در صورتى كه بازگشتى داشته باشد، هر فرد صالحى را از عوارض و نتايج وخيم اش پشيمان خواهد كرد.

2. پشيمانى

پشيمانى را به جهت تأكيدى كه بر آن شده، مى توان به عنوان اثر مستقلى از خشم نام برد. در واقع، مى توان پشيمانى را نوعى حالت عاطفى و خلقى منفى نيز محسوب كرد كه متأثر از وضعيت خشم مى باشد. روايت اميرمؤمنان عليه السلام نيز، ضمن معرفى حالت جنون، بر پى آمد منفى ندامت، تأكيد بيشترى دارد:

الِحَدَّةُ ضَربٌ مِنَ الجُنُونِ لأَنَّ صَاحِبَهَا يَندَمُ فَإِن لَم يَندَم فَجُنُونُهُ مُستَحكِمٌ(2).

تندخويى (بى مورد) نوعى ديوانگى است؛ چون تندخو پشيمان مى شود و اگر پشيمان نگردد، ديوانگى اش پابرجا مى ماند.

اگر نگوييم كه غضب، موجب جنون دائمى مى شود، دست كم تأثير قوى آن را بر ايجاد جنون در موقعيت خشم مى توان اثبات كرد. آنچه همواره در لابه لاى روايات بر آن تاكيد مى شود، اطاعت كردن، مالكيت يا غالب شدن خشم است كه قبلاً اشاره شد. در روايت زير از اميرمؤمنان عليه السلام نيز، تأكيد بر اطاعت و پيروى محض از غضب است كه منشاء پيدايش پشيمانى و گناه معرفى مى شود و طاعت، همان تسليم شدن است:

طَاعَةُ الغَضَبِ نَدَمٌ وَ عُصيَانٌ(3).

پيروى از خشم، موجب پشيمانى و سركشى است.

ص:89


1- (1) . همان، 2635.
2- (2) . نهج البلاغة، حكمت 255.
3- (3) . غررالحكم، ح 6025.

يعنى اختيار نفس خود را به خشم دادن، قاعدتاً باعث پشيمانى خواهد شد.

3. غم و فشار روانى

به طور كلى، حالات هيجانى منفى، مانند اضطراب، خشم، ترس، ياس و... موجب ناراحتى و رنجش فرد مى شود. هر كسى از درون خود مى يابد كه غضب، وضعيت نامطلوب روحى او مى باشد؛ به طورى كه هيچ كس، به ماندن در حالت خشم تمايل ندارد. استمرار اين حالت، از لحاظ روان شناختى، مى تواند باعث ناراحتى هاى خلقى و در دراز مدت، اختلالات پايدار و مزمنى را موجب شود. روايت زير در شرح نهج البلاغه كه منسوب به اميرمؤمنان عليه السلام مى باشد، رابطه مهمى را بين خشم و غضب و آرامش روان بيان مى كند. حضرت كاملاً مخاطب را از خشم برحذر فرموده و اثر وضعى آن را فشار روانى يا الضجر و أذى نام مى برند؛ يعنى غضب، بر خلاف تلقى برخى، مبنى بر راحتى ناشى از تخليه خشم، باعث ايجاد فشار، آزار و رنجش روحى خواهد شد:

... وَ احذَر مَن تَبغِضُهُ فَإِنَّ بُغضَكَ لَهُ يَدعُوكَ إِلَى الضَّجَرِ بِهِ وَ قَلِيلُ الغَضَبِ كَثِيرٌ فِي أَذَى النَّفسِ وَ العَقلِ وَ الضَّجَرُ مُضَيِّقٌلِلصَدرِ مُضعِفٌ لِقِوَى العَقلِ...(1).

... از كسى كه بر او خشمگين شدى [نيز] برحذر باش؛ زيرا خشم تو بر او، باعث رنجش تو به خاطر او خواهد شد و خشم هرچند كم باشد، در رنج دادن نفس و عقل زياد است و رنجش نفس، باعث تنگى سينه و كاهش قواى عقل مى باشد....

همان طور كه ملاحظه مى شود، حضرت در نكته كوتاهى به نتايج غم و اندوه نيز اشاره فرمودند. مى فرمايند كه هيجان هاى منفى، موجب تاثير منفى بر قواى عقل نيز خواهد شد. امروزه اين نكته، در مطالعات روان شناختى اثبات شده كه يكى از علائم اختلالات خلقى، كاهش فعاليت هاى ذهنى، مانند حافظه، تمركز، تصميم گيرى ها و... مى باشد(2). در روايت ديگرى، حضرت اثر فوق را مربوط به مواردى مى دانند كه خشم در آن، از اشتباه ترين موارد است و آن خشمگين شدن بر فردضعيف است. غضب بر فرد عاجز و ناتوان، مكافات بدى دارد؛ به طورى كه حضرت فرمودند كه چنين فردى، به عذاب روحى و غم فراوان مبتلا خواهد شد:

مَن غَضِبَ عَلَى مَن لا يَقدِرُ أَن يَضُرَّهُ، طَالَ حُزنُهُ وَ عَذَّبَ نَفسَهُ.(3)

ص:90


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 20، ص 282.
2- (2) . DSM-IV: راهنماى تشخيصى و آمارى علائم بيمارى هاى روانى، اختلال افسردگى اساسى.
3- (3) . الكافى، ج 8، ص 24؛ تحف العقول، ص 99.

هركه بر كسى خشم گيرد كه توان آسيب رساندن به او را ندارد، اندوهش دراز گردد و خود را عذاب دهد.

از اين حديث فهميده مى شود كه احتمالاً، بين خشم گرفتن بر آدم ناتوان و تحريك وجدان اخلاقى، رابطه اى وجود دارد. درباره بحث اين موضوع مربوط به فلسفه اخلاق است كه آيا انسان، نيروى كنترل كننده ذاتى به نام وجدان دارد يا نه؟ اگر ما چنين نظرى را بپذيريم و بگوييم آدمى در فطرت خود، ملاكى براى تشخيص ابتدايى محاسن اخلاقى دارد؛ در اين صورت، هرگونه اقدام غير اخلاقى، مثل خشم، ناديده گرفتن فرامين فطرى و وجدانى محسوب شده و به خودى خود، منشاء احساس گناه و عذاب وجدان خواهد شد؛ ولى مبناى بعضى از بزرگان معاصر در بحث فلسفه اخلاق(1)، اين است كه وجدان يا عقل عملى، نيروى مجزايى نيستند و در واقع، جزء آثار عقل نظرى مى باشد. معناى اين سخن، اين است كه انسان با درك عقلى خود، به غير منطقى بودن اين كار پى مى برد. در هر صورت، نتيجه براى ما يك مطلب است و آن اينكه انسان، به خاطر زشتى عملش خود را سرزنش كرده و به دنبال آن، محزون خواهد شد.

همچنين، مى توان دنياى جديدى را در بحث روان شناسى ماوراء گشود. بر اين اساس مى توان گفت: خشم منفى ممكن است عواقبى منفى و محسوسى براى شخص خشمگين ايجاد كند؛ به طورى كه هيچ توجيه تجربى محسوسى، جز تأثيرات ماورايى براى آن نباشد. آنچه مسلم است، وجود پى آمدهايى، چون حزن و غم بعد از غضب است. روايت كوتاه ديگرى از آن حضرت نيز، به اين حقيقت اشاره كرده است:

مَن كَثُرَ تَغَضُّبُهُ مَلَّ(2).

كسى كه زياد خشمگين شود، ملول و غمگين مى گردد.

4. تحقير شخصيت فردى

اصل ارزش انسان (كه همان روح و روانش مى باشد) درحالت غضب، در مخاطره قرار مى گيرد. تمام حقيقت آدمى و وجه تمايز او با ساير جانداران، روح اوست. روح انسان مطابق متون دينى ما، قربانى خشم و پرخاش مى شود. تعبير به دشمن، اوج بدخواهى و مرگ براى انسانيت است؛ يعنى صفت رذيله غضب، هم موجب هلاكت نفس آدمى مى شود و هم راه رشد او را مى بندد و هيچ خيرى از او براى انسان توقع نمى رود؛ بنابراين

ص:91


1- (1) . بررسى مكاتب اخلاقى، مصباح يزدى، ص 235.
2- (2) . غررالحكم، شرح آقا جمال خوانسارى، ج 5، ص 171، ح 7823.

در روايت زير از مولا اميرمؤمنان عليه السلام، تعبير به عدوّ شده است:

الغَضَبُ عَدُوٌّ فَلاتُمَلِّكهُ نَفسَكَ(1).

پرخاشگرى دشمن است؛ پس خود را در مالكيت او قرار نده.

تعبير به مالكيت نيز، حكايت از اين است كه انسان در موقعيت خشم، گويا مالكيت نفس خود را نداشته و خود را در اختيار هيجان آزاردهنده اى، مثل خشم گذاشته است.

بر اساس تعريفى روان شناختى از شخصيت(2)، آن دسته از ويژگى هاى فردى كه الگوهاى ثابت رفتارى را نشان مى دهد، شخصيت فرد است. بر اين اساس، شخصيت فردى پرخاشگر، ويژگى خاصى از اوست كه الگوهاى ثابت رفتارى آن فرد را نشان مى دهد؛ مانند تندى، خشونت و... بنابراين فردى كه پرخاشگرى جزء شخصيت او شده باشد، مالكيت بر نفس او داشته و تا حدودى بدون كنترل و ناخواسته از او صادر مى شود؛ يعنى اگر كسى در مواردى نمى تواند خشم خود را كنترل كند، دست كم بايد مراقبت كند تا به امرى دائمى تبديل نشود تا باعث نابودى صاحبش بشود. نتيجه گيرى اين توصيف ماهيتى به ما مى گويد كه در مواقع فعال شدن هيجان خشم منفى ممكن است، اختيار و كنترل انسان از هر آنچه مطابق عقل و منطق باشد، خارج شده و امور ناخواسته اى از شر و بدى به دنبال خشم محقق شود.

نكته ديگر اينكه، چون هيجان خشم در ذات بشر وجود دارد و طبيعتاً نمى شود آن را ريشه كن نمود، تعبير روايت، بر كنترل مالكيت خشم بر روان انسان است؛ يعنى حداقل مقابله با خشم اين است كه مراقبت از استيلا و حاكم شدن خشم بايد نمود، اگر چه نمى شود آن را ريشه كن نمود.

مرحوم «فيض كاشانى» رحمه الله در كتاب الحقائق ضمن بيانى از قوه غضب و شهوت مى فرمايند: «گاهى اين دو نيرو بر عليه نفس عصيان كرده تا وصول به هلاكت و دورى از خدا پيش مى برند»(3) هر دوى اين نيروها، مقابل نيروى حاكمى به نام علم (كه از آن به عقل، حكمت و تفكر نام برده مى شود) هستند. به تعبير مرحوم فيض كاشانى رحمه الله اين نيروى حاكم، همان حزب الله است؛ ولى غضب و شهوت، لاحق به حزب الشيطان اند و به قول ايشان سزاوار است كه انسان به كمك عقل، شهوت و غضب خود را مسخر گرداند.

ص:92


1- (1) . همان، ج 1، ص 353، ح 1337.
2- (2) . روانشناسى شخصيت، لارنس اى. پروين.
3- (3) . اعلَم أَنَّ جُندَ الغَضَبِ وَ الشَّهوَةِ قَد يَنقَادَانِ لِلقَلبِ انقِيَاداً تَامّاً فَيُعِينَانِهِ عَلَي طَرِيقِهِ الَّذِي يَسلُكُهُ وَ يُحسِنَانِ مُرَافَقَتَهُ فِي السَّفَرِ الَّذِي هُوَ بِصَدَدِهِ، وَ َقد يَستَعصِيَانِ عَلَيهِ استِعصَاءَ بَغيٍ وَ تَمَرُّدٍ حَتَّي يُهلِكَاهُ وَ يَستَعبِدَاهُ، وَ فِي ذَلِكَ هَلاكُهُ وَ انقِطَاعُهُ عَنِ السَّفَرِ الَّذِي بِهِ وُصُولُهُ إِلَي سَعَادَةِ الأَبَدِ.... الحقائق فى محاسن الاخلاق، فيض كاشانى، ص 50.

محو و نابودى انسانيت را مى توان هم دنيوى، هم اعتقادى و آخرتى در نظر گرفت. به راستى خشم و غضب، آدمى را از خوى و خصلت انسانى خود منحرف كرده و از او موجودى بسيار پست مى سازد. انسانى كه هيجان خشم بر او مسلط باشد، با هيچ كدام از صفات ذاتى خود، قابل ارزش گذارى نمى باشد؛ زيرا تمام مابه الامتيازش، خوى و خصلت انسانى اش مى باشد كه آن هم توسط خشم مورد تهديد قرار مى گيرد. در روايت اميرمؤمنان على عليه السلام، غضب به طور مطلق نابودكننده انسان معرفى شده است:

الغَضَبُ يُردِي صَاحِبَهُ وَ يُبدِي مَعَايِبَهُ(1).

خشم، صاحب خود را نابود مى كند و عيب هايش را آشكار مى سازد.

در همين مضمون مى باشند، رواياتى كه غضب را باعث ضلالت و گمراهى مطلق معرفى مى نمايند؛ زيرا گمراهى انسان، در اصل اضمحلال و نابودى ماهيت او مى باشد. حديث شريفى از اميرمؤمنان عليه السلام اين مطلب را تاييد مى فرمايند:

ضَلالٍ النُّفُوسِ بَينَ دَّوَاعِي الشَّهوَةِ وَ الغَضَبِ(2).

گمراهى انسان ها در بين انگيزه هاى شهوت و خشم است.

نكته روايت در اين است كه عامل گمراهى را دواعى غضب و شهوت معرفى مى نمايند؛ يعنى شهوت خواهى و غضب خواهى. با اين تعبير كه انگيزه هاى غضب و شهوت را علة العلل بدانيم، اصل نيروى غضب و شهوت به دلايل فلسفه وجودى شان حفظ مى شود و صرفاً مواردى از آنها مورد سرزنش قرار مى گيرند كه با قصد ارادى رفتار انسان، به طور عمدى جهت گيرى شده به سمت اين غرائز باشد. گاهى انسان به اندازه اى ممكن است به غريزه خواهى خو گرفته باشد كه در شناخت انگيزه رفتار خود به اشتباه بيفتد. چنين كسى، رفتار خود را درست پنداشته و هميشه از ضعف خود غافل خواهد شد. براى پرهيز از اين نوع غفلت، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هشدار مى دهند كه انگيزه هاى انسان، توسط شيطان ممكن است، مرتب جابه جا شود؛ اما نهايتاً در موضوع غضب، انسان زمين خواهد خورد. در ضمن اين روايت، اهميت غضب را هم گوشزد مى نمايد:

إن الشيطان ينتقل في جسم إبن آدم فإِذَا عصمه الله من باب، تحول له من باب آخرحتى يهلكه لغضبه(3).

ص:93


1- (1) . غرر الحكم، ح 1709.
2- (2) . همان، ح 5910.
3- (3) . مسند اسحاق بن راهوية، ج 1، ص 426.

همانا شيطان در بدن انسان حلول مى كند؛ به طورى كه خداوند هرگاه آن را از درى حفظ فرمود، از در ديگرى وارد مى شود، تا جايى كه او را به خاطر غضب نابود مى كند.

حديث شريف ديگرى از آن حضرت، علت نابودكنندگى غضب را ويژگى افساد اين صفت نام مى برد؛ يعنى غضب باعث فساد در اخلاق، اعتقاد و زندگى انسان شده و نهايتاً منجر به نابودى او خواهد شد:

لاتغضب فإنّ الغضب مفسدة(1).

خشمگين مشو؛ چون خشم تباه كننده است.

امام عسگرى عليه السلام نيز، در ضمن بيان اينكه تجديد اعتقاد به ولايت آل محمد مى تواند انسان را از تأثيرگذارى شياطين در مواقع غضب محفوظ دارند، مى فرمايند كه نفحات شياطين، چيزى است كه باعث هلاكت انسان خشمگين در دنيا و آخرتش مى شود:

... فَإِنَّكُم كُلَّمَا جَدَّدتُم عَلَى أَنفُسِكُم وَلايَةَ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ تُجَدَّدُ عَلَى مَرَدَةِ الشَّيَاطِينِ لَعَائِنُ اللَّهِ وَ أَعَاذَكُمُ اللَّهُ مِن نَفَخَاتِهِم وَ نَفَثَاتِهِم فَلَمَّا قَالَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و سلم قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا نَفَخَاتُهُم قَالَ هِيَ مَا يَنفُخُونَ بِهِ عِندَ الغَضَبِ فِي الإِنسَانِ الَّذِي يَحمِلُونَهُ عَلَى هَلاكِهِ فِي دِينِهِ وَ دُنيَاهُ....(2)

... هر گاه شما ولايت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و على عليه السلام را مجدداً بر خويش عرضه مى كنيد، لعنت هاى خدا بر گروه شياطين تجديد مى شود و خداوند شما را از آنچه آنها بر شما مى دمند، حفظ مى كند. زمانى كه از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سؤال شد: «آنچه شياطين مى دمند چيست؟» فرمودند: «چيزهايى كه آنها در انسان خشمگين، باعث تباهى دين و دنيايش مى شود»....

از مجموع اين احاديث نتيجه مى گيريم كه بين دواعى يا برانگيزان هاى غضب و نابودى شخصيت آدمى رابطه وجود دارد؛ زيرا دواعى نيز، عاقبت منجر به خود هيجان خواهد شد. چنين ضررى، هم به لحاظ قضاوت ها و ارزيابى هاى خود فرد شكل مى گيرد و هم بر اساس ارزيابى هاى ديگران از رفتار انسان كه در بخش آثار اجتماعى خشم بيان مى شود.

همچنين مقابله با غضب ممكن است، داراى مراحل و يا سطوحى باشد و در كنترل

ص:94


1- (1) . كنز العمال، ج 3، ص 521.
2- (2) . بحارالانوار، ج 26، ص 232.

غضب، بايد جوانب مختلفى از يك موضوع در نظر گرفته شود. دو روايت آخر، گوياى اين مطلب اند كه راز نابودى شخصيت انسان در چيست و چگونه اتفاق مى افتد. زيرا خشم با بروز زشتى هاى اخلاقى و نفسانى انسان، او را بى آبرو كرده و باعث نوعى سقوط شخصيتى و اجتماعى مى شود. انسانى كه مرتب ارزش هاى اخلاقى خود را زير پا مى گذارد، در نهايت دچار بى ارزشى شده و از درون استحاله خواهد شد. نتيجه اين امر، افت احساس احترام به خود(1) يا عزت نفس مى شود كه نوعى شخصيت بيمار است. در اينجا شخص پرخاشگر، در چرخه باطلى از نابودى قرارمى گيرد. پرخاشگرى به عنوان تلاشى براى از دست ندادن مابقى عزت نفس و احساس كمبود عزت نفس باعث ضعف اراده در كنترل خشم و...

از ظاهر بعضى روايات استفاده مى شود كه عواقب منفى غضب، مخصوص حالت خاصى است كه منجر به حاكميت غضب باشد؛ مانند: مالكيت غضب، اطاعت غضب، غلبه غضب و تندى غضب؛ در نتيجه اگر خشم شديد جزء خلق و خوى و شخصيت كسى بشود، چنين نتيجه قطعى در انتظار او خواهد بود. مانند حديث اميرمؤمنان على عليه السلام درباره مالكيت غضب:

ظَفِرَ الشَّيطَانُ بِمَن مَلَكَهُ غَضَبُهُ(2).

هركس مقهور خشم خويش شود، شيطان بر او پيروز گردد.

حديث ديگرى از آن حضرت، اطاعت از سه موضوع از جمله غضب را عامل هلاكت و نابودى انسان مى داند؛ يعنى پذيرش بى چون و چراى غضب، شهوت و زنان:

ثَلاثٌ مُهلِكَاتٌ طَاعَةُ النِّسَاءِ وَ طَاعَةُ الغَضَبِ وَ طَاعَةُ الشَّهوَةِ(3).

سه چيز انسان را نابود مى كند، اطاعت از زنان، اطاعت از خشم و اطاعت از شهوت.

به دليل جداآوردن شهوت و نساء مى توان حدث زد كه منظور از شهوت، موضوعى اعم از زنان است و همين طور منظور از زنان هم، اعم از شهوت است. مثلاً ضعف تدبير مشهورى كه به خانم ها نسبت داده مى شود؛ البته طاعت صرف از هركسى غير از معصوم نيز مى تواند مهلك باشد؛ در اين صورت اختصاص به زنان نخواهد داشت. مفهوم مالكيت غضب بر نفس يا اطاعت نفس از آن، هر دو در مفهوم تسليم شدن برابر غضب مشترك خواهند بود. مفهوم غلبه غضب هم نتيجه اش همين است. تعبير روايت از نتيجه غلبه، سقوط در حد حيوانيت است:

ص:95


1- (1) . Self-esteem
2- (2) . تصنيف غررالحكم، ص 247، ح 5068.
3- (3) . همان، ص 302، ح 9371.

مَن غَلَبَ عَلَيهِ غَضَبُهُ وَ شَهوَتُهُ فَهُوَ فِي حَيِّزِ البَهَائِمِ(1).

كسى كه خشم و شهوت بر او مسلط است، در زمره ستوران است.

لذا در بسيارى از روايات به لسان هاى مختلف از غضب پرهيز داده شده است؛ اما هلاكتى كه به غضب نسبت داده مى شود، مى تواند موقعيت اجتماعى و بين فردى شخص غضب كننده باشد يا ايمان و آخرت كه از دست دادن همه مى تواند، مصداق هلاكت باشد.

روشن ترين مصداق هلاكت، مرگ در نتيجه رفتار تند شخص غاضب است كه دور از احتمال نمى باشد. اين معنا، مصداق روايتى از حضرت على عليه السلام است كه غضب را در پرتو تندخويى و پرخاش، عامل هلاكت معرفى مى فرمايند:

حِدَّةُ المَرءِ تُهلِكُهُ(2).

تندخويى انسان [پرخاشگرى] او را هلاك مى كند.

در حديث اميرمؤمنان عليه السلام بر پيشتازبودن دشمنى خشم و شهوت نسبت به ساير صفات رذيله تأكيد شده است:

أَعدَي عَدُوٍّ لِلمَرءِ غَضَبُهُ وَ شَهوَتُهُ فَمَن مَلَكَهُمَا عَلَت دَرَجَتُهُ وَ بَلَغَ غَايَتَهُ(3).

دشمن ترين دشمن شخص، خشم و شهوت اوست؛ پس هركس بر آن دو مسلط باشد، مرتبه اش بالا رفته و به مقصود خود رسيده است.

در برابر اين دشمن عظيم نفس، اگر كوتاهى شود، طبيعتاً شرارت او همه جوانب زندگى فرد را در بر خواهد گرفت. مفاد حديث ديگرى از آن حضرت نشان مى دهد، عكس مورد نيز صادق است؛ يعنى مالكيت بر غضب و شهوت نيز، رأس فضايل محسوب مى شود:

رَأسُ الفَضَائِلِ مِلكُ الغَضَبِ وَ إِمَاتَةُ الشَّهوَةِ(4).

تسلّطداشتن بر خشم و ميراندن خواهش نفس، سرآمد فضايل است.

ب - آثارشناختى خشم منفى
اشاره

منظور از آثار شناختى، تاثيرگذارى هيجان خشم، بر ادراكات ذهنى و قضاوت هاست. به ويژه، قضاوت هايى كه در صحنه خشم به وجود آمده و انسان را از تدبير مناسب در مواجهه با صحنه خشم جلوگيرى مى كند. آثار شناختى، آن گروه از عوارض خشم هستند كه

ص:96


1- (1) . همان، ص 302، ح 6874.
2- (2) . نثر اللآلى، طبرسى، ص 62، ح 58.
3- (3) . مستدرك الوسائل، ج 12، ص 12.
4- (4) . همان، ج 12، ص 13.

اصلى ترين عنصر ارزشمند بشر را كه فهم و درك باشد، تهديد مى كند. در عقايد دينى ما، منابع فهم و ادراك انسان بعد از حواس ظاهرى، به عهده عقل و قلب گذاشته شده است. روابط منفى بين غضب و اين دو نيروى شناخت در انسان نيز، در روايات متعدد تبيين شده كه سعى ما در اين بخش، بررسى عوارض فوق است.

1. زوال عقل

بررسى گروه روايات زير مى رساند كه هيجان خشم، باعث ايجاد اختلال جدى در كاركرد منطق يا همان عقل خواهد شد. در صورتى كه نوع نگرش و استدلال و حتى نوع دليل انسان نسبت به موضوعات و مسائل تغيير كند، بديهى است نوع عملكرد و برخورد او متفاوت خواهد شد؛ چون منظور روايات اين است كه منطق، از حق به باطل گرايش پيدا خواهد كرد؛ پس نتيجه اين است كه خشم موجب تغييرات جدى در نوع بينش و نگرش انسان به موضوعات اطراف خود به ويژه در حالت خشم خواهد شد. اين روند، دور باطلى از حلقه هاى غير منطقى را موقع شدت غضب ايجاد خواهد كرد كه مرتب فرد را به اتخاذ تصميم ها و كاركردهاى اشتباه مبتلا خواهد ساخت. مصداق روايتى از اميرمؤمنان عليه السلام دگرگون شدن عقل و منطق را در حالت خشم بيان مى كند:

شِدَّةُ الغَضَبِ تُغَيِّرُ المَنطِقَ، وَ تَقطَعُ مَادَّةَ الحُجَّةِ، وَ تُفَرِّقُ الفَهمَ(1).

شدّت خشم، نحوه سخن گفتن را تغيير مى دهد و ريشه برهان و دليل را قطع مى كند و فهم را از هم مى گسلد.

اين روايت، خطاى شناختى مشهور مبنى بر اشتباه گرفتن بين احساس و منطق را گوشزد مى كند؛ يعنى انسان در موقع خشم، احساس منفى خود را انعكاسى از واقعيتى خارجى دانسته و دليل حقانيت خشمش خواهد شد. مثلاً انسان خشمگين، ناراحتى خود را، دليل باطل بودن منطق طرف مقابل تصور مى كند. روايتى از امام صادق عليه السلام عكس اين مطلب را گوشزد مى كند؛ بدين صورت كه فرد خشمگين، گويا مالك عقل خود نيست؛ پس چگونه مى توان از تطبيق بر واقعيت صحبت كرد:

مَن لَم يَملِك غَضَبَهُ لَم يَملِك عَقلَهُ(2).

هر كه مالك خشم خويش نباشد، مالك خِرد خويش نخواهد بود.

روايت مذكور با بسيارى از روايات ديگر، هم جهت است. مبناى اين روايات بر اين

ص:97


1- (1) . بحارالانوار، ج 71، ص 428.
2- (2) . الكافى، ج 2، ص 305.

است كه بيان كنند، انسان در حالت هيجان منفى خود، كنترل قواى منطقى خود را از دست مى دهد و حداقل آثارى چون ضعف در استدلال و فهم درست از مسائل خواهد داشت. در روايتى از حضرت امير عليه السلام بيان شده كه حكمت به عنوان امتياز اصلى ماهيت انسان، تحت الشعاع خشم و شهوت قرار مى گيرد. هيجاناتى كه از حالات جدى انسان هستند:

غَيرُ مُنتَفِعٍ بِالحِكمَةِ عَقلٌ مَعلُولٌ بِالغَضَبِ وَ الشَّهوَةِ(1).

انديشه اى كه مريضِ خشم و شهوت است، از حكمت بهره اى نبرد.

خود غضب نيز به طور مستقل، عامل تباهى عقل و فهم ناميده شده است. روايتى از اميرمؤمنان عليه السلام در تأييد روايت كافى، غضب را فاسدكننده لباب، يعنى عقول ناميده است، كه معناى جامع ترى براى ويژگى خاص انسان محسوب مى شود؛ زيرا لبّ عصاره و اصل وجود چيزى را مى گويند(2). گويا عصاره وجودى انسان، در عقلش خلاصه مى شود و با تمام ماهيت او برابر است:

الغَضَبُ يُفسِدُ الأَلبَابَ، وَ يُبَعِّدُ مِن الصَّوَابِ(3).

خشم، خردها را تباه مى گرداند و از جاده صواب دور مى سازد.

نتيجه اينكه انسان، عقلش فاسد شود، دورى و ترك راه درست است. انسانى كه عقلش درست كار نمى كند، راه كج و انتخاب نادرستى خواهد داشت. منظور از عدم مالكيت غضب يا شدت غضب نيز، همان حالت حاكميت غضب است كه بيشترين آثار خشم منفى مربوط به اين حالت مى باشد. منظور اصلى از مالكيت و فساد عقل، همان غلبه كردن غضب است.

انسانى كه فصل منطقى از جنس حيوان، قوه عقلى او مى باشد، بدون برخوردارى از عقل و حداقل در طول مدت غضب، ارزش رفتارهايش تا حد بهائم سقوط خواهد كرد. حديثى ديگرى از آن حضرت، اين حقيقت را بيان مى كند:

مَن غَلَبَ علَيهِ غَضَبُهُ وشَهوَتُهُ فَهُوَ فِى حَيزِ البَهَائِمِ(4).

هر كه خشم و شهوتش بر او چيره شوند، در جايگاه ستوران است.

در توصيف غلبه غضب نيز، در روايت زير از آن حضرت را داريم كه فرمودند:

ص:98


1- (1) . تصنيف غرر الحكم، ص 65، ح 6397.
2- (2) . لُبّ كلّ شىء، و لُبابُه: خالِصُه و خِيارُه. لسان العرب، ج 1، ص 729.
3- (3) . تصنيف غرر الحكم، ص 65.
4- (4) . همان، ص 302.

لاينبغي أن يعدّ عاقلاً من يغلبه الغضب و الشهوة(1).

كسى كه خشم و شهوت بر او مسلط است، سزاوار نيست عاقل شمرده شود.

عكس فرايند تأثيرگذارى خشم نيز تصوير شده است؛ يعنى رواياتى داريم كه شناسايى عقل و فكر سالم از غير سالم را به وسيله غضب ممكن دانسته اند؛ يعنى اگر راى و نظر درستى موقع خشم صادر بشود، معلوم مى شود كه از سخت ترين مرحله و خطر گذشته است؛ يعنى اعتقاد صاحب راى به اندازه اى جدى است كه خشم هم نمى تواند او را منصرف كند. خشمى كه موقع بروزش، هيچ ضمانتى ندارد كه انسان را بر خلاف عقايد پيشينش حركت دهد؛ مانند حديث شريف از امام مجتبى عليه السلام كه فرمودند:

لا يُعرَفُ الرَّأيُ إِلاَّ عِندَ الغَضَبِ(2).

رأى [واقعى] جز به گاه خشم شناخته نشود.

همچنين است، اگر زيركى (كَيّس) را از ثمرات عقل سالم بدانيم، طبق روايت زير از امير مؤمنان عليه السلام، زيركى نيز، به وسيله كنترل خشم و شهوت شناخته خواهد شد:

إِنَّ الكَيِّسَ مَن كَانَ لِشَهوَتِهِ مَانِعاً وَ لِنَزوَتِهِ عِندَ الحَفِيظَةِ وَاقِماً قَامِعاً(3).

زيرك كسى است كه جلوگير شهوت خود باشد و هنگام خشم، تندى و تيزى خويش را مقهور و سركوب كند.

دليل مطلب هم روشن است؛ زيرا زيركى، نوعى فعاليت فكرى بر اساس توجه به نكات ظريف و دقيق در نتايج اعمال محسوب مى شود. فرد كيّس كسى است كه از بى نتيجه بودن غضب آگاه است و بلافاصله قبل از بروز رفتار، از آن پرهيز مى كند؛ گويا فرد زيرك، حافظ نيروى عقل خود بوده و از هرگونه آسيبى آن را محافظت مى كند. در همين مضمون روايت امام صادق عليه السلام نيز، مؤيد اين مطلب است كه حكمت و درست انديشى حكيم، يعنى فرد صاحب توانمندى تعقل و تفكر، در گرو صاحب اختياربودن، نسبت به غضب است:

الغَضَبُ مَمحَقةٌ لِقَلبِ الحَكِيمِ، وَ مَن لَم يَملِك غَضَبَهُ لَم يَملِك عَقلَهُ(4).

خشم، دل حكيم را تباه مى كند و كسى كه اختيار خشم خود را نداشته باشد، اختيار عقل خويش را ندارد.

جمع بندى روايات اين بخش در آسيب هاى شناختى اين است كه اولاً تعبير روايات،

ص:99


1- (1) . همان، ص 65.
2- (2) . بحارالانوار، ج 75، ص 113.
3- (3) . تصنيف غرر الحكم، ص 239.
4- (4) . تحف العقول، ص 274.

همه بر روى غضب است؛ يعنى آثار مضر غضب، موقعى است كه هيجان به پرخاشگرى تبديل شده باشد؛ اما صرفاً در غيظ يا خشم تنها كه هيجان بدون رفتار پرخاشگرايانه باشد، گفتيم كه با غضب فرق داشته و مفاد روايات اين بخش نمى باشد. به طور بديهى، رفتارهاى پرخاشگرانه، انسان را هم به لحاظ قواى شناختى درونى به هم مى ريزد و هم به لحاظ رفتار بيرونى از او انسانى مى سازد كه سبك، كم شخصيت و به دور از انديشه مى باشد؛ لذا در روايت حضرت امير عليه السلام داريم كه؛

الغضب مركب الطيش(1).

خشم، مَركب سبك سرى است.

2. قلب مرده
اشاره

روايات متعددى از غضب، به عنوان آتش قلب ها ياد مى كند. در طول اين پژوهش، به ويژه در آثار خشم منفى، اين تعابير را مشاهده مى كنيم؛ اما منظور از آتش قلب يا جمرة كه به معنى آتش يا قطعه ملتهب(2) است و به غضب نسبت داده شده چيست؟ مانند حديث اميرمؤمنان عليه السلام كه غضب را آتش قلب مى داند:

الغَضَبُ نَارُ القُلُوبِ(3).

پرخاش آتش قلب هاست.

در اينجا يكبار مى توان ظاهر حديث را معنا كرد كه مراد از آتش و حرارت، فشار خونى است كه هيجان خشم، در قلب و عروق فرد خشمگين ايجاد مى كند. اين معنا موافق بعضى از روايات ديگر است كه در آنها به انفتاخ رگ ها و سرخى چشم ها اشاره شده است؛ مانند حديث رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:

إِنَّ الغَضَبَ جَمرَةٌ فِي قَلبِ ابنِ آدَمَ أَ لا تَرَونَ إِلَى حُمرَةِ عَينَيهِ وَ انتِفَاخِ أَودَاجِهِ فَمَن وَجَدَ مِن ذَلِكَ شَيئاً فَليَلصَق خَدَّهُ بِالأَرضِ(4).

همانا پرخاشگرى، آتشدانى است در قلب آدمى، آيا سرخى چشمان و تورّم رگ هايش را نمى بينيد؟ پس هركس چنين حالتى را در خود يافت، بايد چانه خود

ص:100


1- (1) . تصنيف غررالحكم، ص 302.
2- (2) . و جَمرَة النار: القطعة الملتهبة، و الجمع جَمر مثل تَمرَة و تَمر، و جمع الجَمرَة جَمَرَات و جِمَار بكسر الجيم و التخفيف. مجمع البحرين، ج 3، ص 249.
3- (3) . تصنيف غررالحكم، ص 301.
4- (4) . بحارالانوار، ج 70، ص 272.

را به زمين برساند.

حديث صرفاً در صدد بيان علائم جسم و فيزيولوژيكى خشم خواهد بود؛ البته تعبير به آتش، ديگر چندان اهميتى را نيز براى غضب اثبات نخواهد كرد. از سويى نيز آتش قلب، اختصاصى به حالت خشم نخواهد داشت؛ زيرا قلب هميشه به عنوان يك عضو گرم و ملتهب مطرح است چنان كه در معناى جمرة آورديم؛ هرچند در حالت خشم، تپش و حرارت محسوس تر است؛ چون گرما از سطح پوست محسوس تر است؛ زيرا خون به سطح آن رسيده است.

يكبار نيز مى توان، معناى عميق ترى به روايات اين باب داد و آن اينكه بگوييم، منظور از آتش قلوب، اشاره دادن به خطر بزرگترى است و آن نابودى قلب به عنوان مدرك عظماى معارف عمقى و يقينى بشر و نيز از دست دادن عواطف خاص بشرى است.

توضيح مطلب اينكه، بر اساس منابع قرآن و سنت چنين بيان مى شود كه قلب انسان، محل برخى از انواع شناخت هاى عميق است كه نسبت به شناخت حسّى عميق تر و وسيع تر است؛ بدين معنا كه شناخت امور غير قابل رؤيت و غير قابل حسّ، به قلب نسبت داده مى شود. همچنين مدركات قلبى، با ارزش تر از مدركات حسّى اند. به طورى كه درك عينى، به انسان هاى فاقد عقل و بينش عميق و درك قلبى، به انسان هاى متعالى و خاص نسبت داده مى شود. همچنين در معرفت شناسى اسلامى، قلب مدرك علم حضورى است كه بى واسطه و بدون تصور و تصديق است. علم حضورى، اكتسابى نيست و فطرى است؛ اما عقل، مدرك علم اكتسابى است كه به واسطه مفاهيم كلى، داده هاى حسى و اشكال قياس منطقى به دست مى آيد و اكتسابى است؛(1) براى مثال حديثى را ذكر مى كنيم ذعلب از اميرمؤمنان على عليه السلام در زمينه معارف قلبى نقل مى كند:

قَالَ بَينَا أَمِيرُالمُؤمِنِينَ عليه السلام يَخطُبُ عَلَى مِنبَرِ الكُوفَةِ إِذ قَامَ إِلَيهِ رَجُلٌ... فَقَالَ: «يَا أَمِيرَالمُؤمِنِينَ هَل رَأَيتَ رَبَّكَ؟» قَالَ: «وَيلَكَ يَا ذِعلِبُ مَا كُنتُ أَعبُدُ رَبّاً لَم أَرَهُ» فَقَالَ: «يَا أَمِيرَالمُؤمِنِينَ كَيفَ رَأَيتَهُ؟» قَالَ: «وَيلَكَ يَا ذِعلِبُ لَم تَرَهُ العُيونُ بِمُشَاهَدَةِ الأَبصَارِ وَ لَكِن رَأَتهُ القُلُوبُ بِحَقَائِقِ الإِيمَانِ وَيلَكَ يا ذِعلِبُ إِنَّ رَبِّي لَطِيفُ اللَّطَافَةِ لا يُوصَفُ بِاللُّطفِ، عَظِيمُ العَظَمَةِ لا يُوصَفُ بِالعِظَمِ»(2).

اميرمؤمنان عليه السلام در جواب ذِعلِب كه پرسيد: «اى اميرمؤمنان آيا پروردگار خود را ديده اى؟» فرمودند: «واى برتو اى ذعلب! پروردگارى را كه نبينم، پرستش

ص:101


1- (1) . (مطهري 1350) و (مصباح 1364) (طباطبايي 1362).
2- (2) . الكافى، ج 1، ص 138.

نمى كنم». پرسيد: «اى اميرمؤمنان چگونه مى بينى؟» فرمود: «واى برتو اى ذعلب! پروردگار را ديدگان با چشم نمى بينند، بلكه او را قلب ها با حقايق ايمانشان مى بينند. واى برتو اى ذعلب! به درستى كه پروردگار من لطيف تر از هر لطيفى است كه با لطف قابل توصيف نيست، بزرگ تر از هر عظمتى است كه با عظمت قابل توصيف نيست و»....

از اين روايت و نظاير آن (كه كم نيست) معلوم مى شود كه وقتى قلب مؤمن مملو از ايمان مى شود، بينايى ديگرى پيدا مى كند كه امور غير قابل رؤيت را گواهى مى دهد. از با ارزش ترين اشياء نامرئى هم خداست. همچنين قلب محل بروز و ظهور انواع هيجان ها و عواطف مثبت مى باشد؛ لذا در قرآن شريف، انواع احساس ها و ادراك ها و همچنين عملكرد رفتارى آنها كه ظاهر مى شود، به قلب نسبت داده شده است؛ البته گاهى صفات مثبت از ناحيه مخالفش كه منفى است ذكر شده؛ مثل قلب بى خير؛ ولى قلب با خير ذكر نشده است. به طور فشرده عناوين نسبت داده شده به قلب چنين اند:

قلب متكبر(1)، قلب متذكر(2)، قلب مدرك وحى(3)، قلب غافل(4)، قلب هدايت شده(5)، قلب پذيرا(6)، قلب محل حضورخدا(7)، قلب متجاوز(8)، قلب گنهكار(9)، قلب

ص:102


1- (1) . (الَّذِينَ يُجادِلُونَ فِي آياتِ اللّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ وَ عِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبّارٍ). غافر: 35.
2- (2) . (إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ). ق: 37. (وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً). كهف: 28.
3- (3) . (قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ). بقره: 97.
4- (4) . (وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً). كهف: 28. (بَلْ قُلُوبُهُمْ فِي غَمْرَةٍ مِنْ هذا وَ لَهُمْ أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِكَ هُمْ لَها عامِلُونَ). مؤمنون: 63.
5- (5) . (ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ). تغابن: 11.
6- (6) . (إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ). ق: 7.
7- (7) . (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ). أنفال: 24.
8- (8) . (ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلاً إِلى قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ). يونس: 74.
9- (9) . (وَ إِنْ كُنْتُمْ عَلى سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا كاتِباً فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ وَ لْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ). بقره: 283.

مطمئن(1)، قلب حفاظت شده(2)، قلب خائف(3)، قلب باطل(4)، قلب با وقار و سكينه(5)، قلب تابع(6)، قلب منحرف(7)، قلب متنفر(8)، قلب بى ايمان(9)، قلب قفل شده(10)، قلب

ص:103


1- (1) . (مَنْ كَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ). نحل: 106. (وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ). بقره: 260. (قالُوا نُرِيدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْها وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا وَ نَكُونَ عَلَيْها مِنَ الشّاهِدِينَ). المائدة: 113. (الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللّهِ أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ). رعد: 28.
2- (2) . (وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغاً إِنْ كادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ). قصص: 10.
3- (3) . (هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللّهِ فَأَتاهُمُ اللّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ). حشر: 2. (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ). انفال: 2.
4- (4) . (ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلاً إِلى قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ). يونس: 74.
5- (5) . (هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً). فتح: 4.
6- (6) . (وَ قَفَّيْنا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ وَ جَعَلْنا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها فَآتَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ). حديد: 27.
7- (7) . (لَقَدْ تابَ اللّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ). توبة: 117. (وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِي وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ). صف: 5.
8- (8) . (وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ). زمر: 45.
9- (9) . (قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ إِنْ تُطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ لا يَلِتْكُمْ مِنْ أَعْمالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ). حجرات: 14. (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قالُوا آمَنّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ). مائدة: 41.
10- (10) . (أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها). محمد: 24.

بدون تعقل(1)، قلب آلوده(2)، قلب بامحبت(3)، قلب آزموده(4)، قلب بى خير(5)، قلب با اخلاص(6)، قلب بدگمان(7)، قلب مؤمن(8)، قلب باقساوت(9)، قلب عامد(10)، قلب مايل به حق(11)، قلب بى كينه(12)، قلب پوشيده(13)، قلب

ص:104


1- (1) . (وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ). اعراف: 179.
2- (2) . (أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ). مائدة: 41.
3- (3) . (وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ). آل عمران: 103. (وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لكِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ). انفال: 63.
4- (4) . (إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ). حجرات: 3.
5- (5) . (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرى إِنْ يَعْلَمِ اللّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ). انفال: 70.
6- (6) . (لِيَبْتَلِيَ اللّهُ ما فِي صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُمْ وَ اللّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ). آل عمران: 154.
7- (7) . (بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْلِيهِمْ أَبَداً وَ زُيِّنَ ذلِكَ فِي قُلُوبِكُمْ وَ ظَنَنْتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ كُنْتُمْ قَوْماً بُوراً). فتح: 12.
8- (8) . (لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ). مجادله: 22.
9- (9) . (فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ لَعَنّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمّا ذُكِّرُوا بِهِ وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى خائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلاّ قَلِيلاً مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ). مائدة: 13. (ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ). بقره: 74.
10- (10) . (ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ وَ مَوالِيكُمْ وَ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ فِيما أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَ لكِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ وَ كانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِيماً). احزاب: 5.
11- (11) . (إِنْ تَتُوبا إِلَى اللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ). تحريم: 4.
12- (12) . (وَ الَّذِينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ). حشر: 10.
13- (13) . (وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلاً ما يُؤْمِنُونَ). بقرة: 88. (فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللّهِ وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاّ قَلِيلاً). نساء: 155. (وَ قالُوا قُلُوبُنا فِي أَكِنَّةٍ مِمّا تَدْعُونا إِلَيْهِ وَ فِي آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَيْنِنا وَ بَيْنِكَ حِجابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ). فصلت: 5.

زنگار(1)، قلوب متفرق(2)، قلب با تعصب جاهلى(3)، قلب بيمار(4)، قلب باحسرت(5)، قلب خشمگين(6)، قلب منافق(7)، قلب مردد(8)، قلب منكر(9)، قلب مستكبر(10)، قلب لاهى(11)، قلب خاشع(12) و قلب نرم(13).

تدبر در اين كاربردهاى قرآنى واژه «قلب» نشان مى دهد كه به يك معنا قلب، همان واقعيت انسان است. دليل اين مطلب، استناد ويژگى هاى متنوع رفتار، شناخت و عواطف گوناگون انسان بر قلب است؛ به عبارتى، صفات ثابت و نوعى انسان كه بر وجه غالب و نسبتاً پايدار، تظاهرات رفتارى و روحى او را نمايان مى سازند، در اين تعابير قلبى وجود

ص:105


1- (1) . (كَلاّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ). مطففين: 14.
2- (2) . (لا يُقاتِلُونَكُمْ جَمِيعاً إِلاّ فِي قُرىً مُحَصَّنَةٍ أَوْ مِنْ وَراءِ جُدُرٍ بَأْسُهُمْ بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتّى ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ). حشر: 14.
3- (3) . (إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى وَ كانُوا أَحَقَّ بِها وَ أَهْلَها وَ كانَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً). فتح: 26.
4- (4) . (يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً). أحزاب: 32. (فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصِيبَنا دائِرَةٌ فَعَسَى اللّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلى ما أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نادِمِينَ). مائده: 52.
5- (5) . (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَ قالُوا لِإِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِي الْأَرْضِ أَوْ كانُوا غُزًّى لَوْ كانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللّهُ ذلِكَ حَسْرَةً فِي قُلُوبِهِمْ وَ اللّهُ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ). آل عمران: 156.
6- (6) . (وَ يُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ وَ يَتُوبُ اللّهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ). توبه: 15.
7- (7) . (فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ). توبه: 77.
8- (8) . (لا يَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلاّ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ). توبه: 110. (إِنَّما يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ) توبه: 45.
9- (9) . (وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلاًّ وَ لا ذِمَّةً يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ وَ أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ) توبه: 8.
10- (10) . (إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَالَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْكِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ). نحل: 22.
11- (11) . (ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ). انبيا: 2 و 3.
12- (12) . (وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللّهَ لَهادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ). حج: 54. (أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ). حديد: 16.
13- (13) . (اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللّهِ ذلِكَ هُدَى اللّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ). زمر: 28.

دارند؛ به طورى كه شامل همه جلوه هاى درونى و بيرونى رفتار از يك سو و ويژگى هاى خاص فكرى و ذهنى ويژه انسان از سوى ديگر مى باشد و لذا قلب، جايگاه ويژه و والايى در معرفى نوع انسان دارد.

اكنون مى گوييم، به دليل همين جامعيت قلب در اتصاف به خصال آدمى، هرگاه موضوعى قلب را دچار آسيب كند، معارف مدركه توسط قلب را نيز دچار اختلال كرده و نهايتاً انسان را از دسترسى به آن بطور دائم يا موقت محروم خواهد كرد. اين معناى نابودى قلب توسط آتش غضب است؛ در نتيجه، خشم نابودكننده ماهيت انسان و تماميت وجود نوعى او مى باشد كه متمايز با ساير جانداران است؛ يعنى خشم آتشى است كه در نهايت، نابودكننده شخصيت هنجار بشر مى باشد. بعضى از احاديث، مانند نمونه زير را مى توان شاهد بر اين مدعا گرفت كه در آتش قلب، معناى معنوى منظور است نه صرفا علائم فيزيولوژيايى. حديث شريف از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم غضب را آتشى از ناحيه شيطان مى داند. چون شيطان علة العلل انحراف هاى قلب انسان است:

الغَضَبُ جَمرَةٌ مِنَ الشَّيطَانِ(1).

غضب، آتشدانى از شيطان است.

فرضيه هاى مرتبط با خشم و قلب

در صورت پذيرفتن اين مطلب كه خشم، آتشى است كه باعث نابودى قلب به عنوان مُدرِك معارف متعالى و تمام عواطف بشرى مى شود، اين سؤال پژوهشى مطرح است كه آيا مى توان ادعا كرد، بين آزادگذاشتن خشم منفى و نابودى اين صفات مثبت بشرى كه در قرآن به قلب نسبت داده شده، رابطه وجود دارد؟ صغراى اين استدلا كه قلب مدرك اين صفات است از ظاهر قرآن معلوم است. كبراى كلى هر چيزى باعث نابودى قلب بشود، باعث نابودى اين معارف هست نيز معلوم است. فقط بايد اثبات شود كه غضب جزء صفاتى است كه قلب را نابود مى كند. در صورت اثبات، فرضيه هاى قابل بررسى درباره غضب و قلب را مى توان به صورت گزاره هاى زير تنظيم كرد:

1. خشم، مانع حالت تذكر و تنبه در انسان است؛(2)

ص:106


1- (1) . بحارالانوار، ج 70، ص 265.
2- (2) . (إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ). ق: 37. (وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَيْناكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً). كهف: 28.

2. خشم، مانع هدايت بشر است؛(1)

3. خشم، مانع پذيرش حقايق مى شود؛(2)

4. خشم، مانع درك لذت حضور خداست؛(3)

5. خشم، مانع آرامش و اطمينان نفس مى شود؛(4)

6. خشم، مانع مراقبت هاى الهى از انسان است؛(5)

7. خشم، مانع خوف الهى و باعث ايجاد خوف مادى مى شود؛(6)

8. خشم، مانع افزايش آرامش ناشى از ايمان است؛(7)

9. خشم، تابع حق بودن و آثارش را نابود مى كند؛(8)

10. خشم، صفا و صميميت بين انسان ها را از بين مى برد؛(9)

11. خشم، باعث شكست در آزمون تقوى مى شود؛(10)

ص:107


1- (1) . (ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ). تغابن: 11.
2- (2) . (إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ). ق: 7.
3- (3) . (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ). أنفال: 24.
4- (4) . (مَنْ كَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ). نحل: 106. (وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ). بقره: 260. (قالُوا نُرِيدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْها وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا وَ نَكُونَ عَلَيْها مِنَ الشّاهِدِينَ). مائده: 113. (الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللّهِ أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ). رعد: 28.
5- (5) . (وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغاً إِنْ كادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ). قصص: 10.
6- (6) . (هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللّهِ فَأَتاهُمُ اللّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصارِ). حشر: 2. (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ). انفال: 2.
7- (7) . (هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ كانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً). فتح: 4.
8- (8) . (وَ قَفَّيْنا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ وَ جَعَلْنا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً وَ رَهْبانِيَّةً ابْتَدَعُوها ما كَتَبْناها عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللّهِ فَما رَعَوْها حَقَّ رِعايَتِها فَآتَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ). حديد: 27.
9- (9) . (وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ). آل عمران: 103. (وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لكِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ). انفال: 63.
10- (10) . (إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ). حجرات: 3.

12. خشم، با اخلاص منافات دارد؛(1)

13. خشم، با ايمان قلبى منافات دارد؛(2)

14. خشم، باعث كينه و دشمنى انسان ها مى شود؛(3)

15. خشم، با خشوع و اخبات منافات دارد.(4) و(5)

ج - آثار ماورايى خشم منفى
اشاره

منظور از آثار ماورايى، آن دسته از نتايجى است كه در امور غير طبيعى و غير مادى از خشم باقى مى ماند. اگر بپذيريم كه يك بعد مهم در شناخت انسان، بعد ماورايى اوست، و اعمال آدمى نيز، در ارتباط با كل ابعاد وجودى او مى باشد، بايد اذعان كرد كه همه گونه رفتار و هيجان نيز در بعد ماورايى انسان مؤثر خواهد بود. در اين خصوص، اول مى توان امور ناشناخته از وجود انسان، مانند جايگاه ايمان يا ساير صفات استقراريافته او را در زمان حياتش در نظر گرفت. سپس نتايج اخروى اعمال را به عنوان جهان غير طبيعى در نظر گرفت.

1. خشم و ايمان

در صورتى كه ايمان را نتيجه عاطفى و احساسى يك انتخاب منطقى محسوب كنيم، طبيعى است، همان طور كه در آثار شناختى خشم گذشت، به خاطر آسيب شناخت، ايمان نيز تحت شعاع خشم قرار خواهد گرفت. در روايتى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حضرت، چگونگى به ضعف گراييدن ايمان را در اثر خشم با يك مثال عينى بيان فرموده اند:

ص:108


1- (1) . (لِيَبْتَلِيَ اللّهُ ما فِي صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما فِي قُلُوبِكُمْ وَ اللّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ). آل عمران: 154.
2- (2) . (لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ). مجادله: 22.
3- (3) . (وَ الَّذِينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ). حشر: 10.
4- (4) . (وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللّهَ لَهادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ). حج: 54. (أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ). حديد: 16.
5- (5) . (اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللّهِ ذلِكَ هُدَى اللّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ). زمر: 28.

الغَضَبُ يُفسِدُ الإِيمَانَ كَمَا يُفسِدُ الخَلُّ العَسَلَ(1).

خشم، ايمان را تباه مى كند، همان گونه كه سركه عسل را.

به طوركلى، اخلاق بد و سيئات، طبق روايات، ايمان و حتى اعمال صالحه را هم نابود مى كند. تفسير روان شناختى اين مطلب اين است كه خشم، باعث تغييرات عاطفى - هيجانى خاصى در انسان مى شود، كه به لحاظ انگيزشى ديگر امكان مبادرت به اعمال صالحه را پيدا نمى كند. عكس آن نيز همين طور است، اخلاق خوب يا خُلق حسن، باعث محو اعمال زشت و ناپسند مى شود. در حديث ديگرى از آن حضرت، اين حقيقت بيان شده است:

الخُلقُ السَّيِّئُ يُفسِدُ العَمَلَ كَمَا يُفسِدُ الخَلُّ العَسَلَ(2).

خوى بد، كار را تباه مى كند، همان گونه كه سركه عسل را.

با استفاده از نقطه مقابل مفهوم غضب منفى، يعنى حسن خُلق نيز، مى توان اين مطلب را اثبات كرد؛ يعنى وجود خلق حسن، باعث محو آثار وضعى رفتارهاى منفى خواهد شد. روايت امام صادق عليه السلام، بيان مناسبى در اين موضوع ارائه مى كند. آنچه از رفتار گناه از بين خواهد رفت، اثر وضعى دنيوى و عقوبت هاى اخروى آن است؛ چون خود عمل كه در ظرف زمانش از بين رفته است و وجود ندارد؛ لذا اثر معنوى خوش خلقى، كه ترجمه ديگرى از ترك غضب منفى است، حذف آثار نامحسوس دنيوى و اخروى عمل بد مى باشد:

إِنَّ حُسنَ الخُلُقِ يُذِيبُ الخَطِيئَةَ كَمَا تُذِيبُ الشَّمسُ الجَلِيدَ(3).

همانا خوش خويى، گناه را ذوب مى كند، همچنان كه آفتاب شبنم را.

اگر بپذيريم كه خوش خويى و حسن خلق ترجمه اى متضاد با غضب است، در اين صورت، به تمام آثار و بركات آن نيز مى توان در فهرست آثار ترك غضب اشاره كرد. نقش غضب اين است كه انسان را از تمام آثار مفيد معنوى خوش خلقى، مانند پاك شدن نامه اعمال (از گناه) يا تبديل به حسنات شدن آنها محروم مى كند. حديث ديگرى را از آثار خوش خلقى به عنوان تكميل بحث و حسن ختام عوارض غضب از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى آوريم كه فرمود:

أَربَعٌ مَن كُنَّ فِيهِ وَ كَانَ مِن قَرنِهِ إِلَى قَدَمِهِ ذُنُوباً بَدَّلَها اللَّهُ حَسَناتٍ: الصِّدقُ، وَ

ص:109


1- (1) . الكافى، ج 2، ص 302؛ بحارالانوار، ج 70، ص 267.
2- (2) . عيون أخبارالرِّضا عليه السلام، ج 1، ص 40.
3- (3) . بحارالانوار، ج 68، ص 395.

الحَيَاءُ، وَ حُسنُ الخُلُقِ، وَ الشُّكرُ.(1)

چهار چيز است كه هر كس داشته باشد، اگر سر تا پا غرق گناه باشد، خداوند آن گناهان را به حسنه و نيكى تبديل مى كند: راستى، حيا، خوش خويى و سپاسگزارى.

2. خشم و آخرت

آخرت به عنوان فرجام نهايى خشم، از ويژگى هاى معتقدان به قيامت و روز جزاست. به طور كلى مى توان گفت كه خشم، عقوبت آخروى دارد. اين كلى گويى، نگرش ما را نسبت به خشم تصحيح نموده و تلاشى براى تشويق مردم به هرچه دوربودن از اين صفت است. به ويژه، افرادى كه خشم خود را مجوز اخلاقى هر رفتار نادرست بعدى بدانند؛ مثلاً گفته مى شود كه چون عصبانى بودم، نفهميدم و چنين و چنان كردم. توجه به مجازات اخروى خشم، اين نكته را اذعان مى كند كه خشم به دليل بعد ارادى كه دارد، انسان را مستحق عذاب كرده و حالت بى تعادلى او، رفتار ضد اخلاقى بعدى را توجيه نخواهد كرد.

شيطان، به عنوان دشمن مؤمنان بارها و بارها از غضب به عنوان يكى از ابزارهاى مهمش براى فريب بشر و جلوگيرى از رفتن به بهشت سخن گفته است:

الغَضَبُ رَهَقِي وَ مِصيَادِي وَ بِهِ أَسُدُّ خِيَارَ الخَلقِ عَنِ الجَنَّةِ وَ طَرِيقِهَا(2).

خشم افسار و وسيله شكار من است و به وسيله آن، مردم خوب را از بهشت و راه آن باز مى دارم.

نبى مكرم اسلام صلى الله عليه و آله و سلم، بارها به اين موضوع اذعان داشتند كه غضب، سرانجامى جز جهنم نخواهد داشت:

إِنَّ لِجَهَنَّمَ بَاباً لا يَدخُلُهَا إِلاَّ مَن شَفَا غَيظَهُ بِمَعصِيَةِ اللَّهِ تَعَالَى(3).

جهنّم را درى است كه كسى از آن وارد نمى شود، مگر آن كه با معصيت خدا، خشم خود را فرو نشانده است.

تعبير به غيظ، اشاره به اين مطلب است كه غيظ، صرفاً در مرحله خودش مشكلى ندارد. مشكل آنجاست كه غيظ بروز پيدا كرده و به صورت يك عمل اشتباهى به كار

ص:110


1- (1) . الكافى، ج 2، ص 107؛ بحارالانوار، ج 68، ص 332.
2- (2) . جامع الاخبار، شعيرى، ص 156.
3- (3) . تنبيه الخواطر، ورام بن ابى فراس، ج 1، ص 121.

گرفته شود كه معصيت ناميده مى شود و ما آن را غضب مى دانيم. عدم كنترل غيظ، بروز به صورت پرخاشِ به ناحق و صرفاً براى انتقام. براى بعضى از صورت هاى غضب كه ارزش منفى بيشترى دارد. عقوبت سخت ترى در نظر گرفته شده است. به طورى كه حتى اعمال خالص ديگرش نيز، جبران غضبش را نخواهد كرد. اين حالت را اميرمؤمنان عليه السلام هلاكت ديگرى يا خود مى دانند:

إِنَّ مِن عَزَائمِ اللَّهِ فِي الذِّكرِ الحَكِيمِ... أَنَّهُ لا يَنفَعُ عَبداً - وَ إِن أَجهَدَ نَفسَهُ وَ أَخلَصَ فِعلَهُ - أَن يَخرُجَ مِنَ الدَّنيَا لاقِياً رَبَّهُ بِخَصلَةٍ مِن هَذِهِ الخِصَالِ لَم يَتُب مِنهَا: أَن يُشرِكَ بِاللَّهِ فِيمَا افتَرَضَ عَلَيهِ مِن عِبَادَتِهِ، أَو يَشفِي غَيظَهُ بِهَلاكِ نَفسٍ، أَو يَعُرَّ بِأَمرٍ فَعَلَهُ غَيرُهُ، أَو يَستَنجِحَ حَاجَةً إِلَى النَّاسِ بِإِظهَارِ بِدعَةٍ فِي دِينِهِ، أَو يَلقَى النَّاسَ بِوَجهَينِ، أَو يَمشِي فِيهِم بِلِسَانَينِ(1).

از جمله حُكم هاى قطعى خدا در قرآن حكيم...، اين است كه بنده، چنان چه با يكى از اين اعمال، خدايش را ملاقات كند و از آنها توبه نكرده باشد (هرچند [در انجام اعمال نيك] خود را به زحمت انداخته و عملش را خالص كرده باشد)، سودى نمى برد: در عبادت خدا كه بر او واجب كرده است، شرك ورزيده باشد يا آتش خشم خويش را با كشتن كسى فرو نشانده باشد يا كسى را به كارى ننگين متّهم ساخته باشد كه ديگرى آن را انجام داده است يا براى رسيدن به خواسته خود از مردم، بدعتى در دين پديد آورده باشد يا با مردم دورو يا دو زبان باشد.

در مكتب اخلاقى امام باقر عليه السلام، فرد خشمگينى كه هرگز رضايت ندهد، حتماً به جهنم وارد مى شود. عكس العمل يك خشم پايدار، باعث دخول حتمى در آتش است:

إِنَّ الرَّجُلَ لَيَغضَبُ حَتَّي مَايَرضَي أَبَداً وَ يَدخُلُ بِذَلِكَ النَّارَ(2).

آدمى خشم مى كند، به گونه اى كه هيچگاه راضى نگردد و به خاطر اين، وارد آتش مى شود.

خشم منفى و فرونشاندن غلط آن، در رديف كبائرى، مانند شرك به خدا شمرده شده است و به طور قطع، سرانجام قهرآميزى را در آخرت به دنبال خواهد داشت. حديث اميرمؤمنان عليه السلام انتقام از خود را جزو عوامل منجر به قهر خدا مى داند:

ص:111


1- (1) . نهج البلاغة، خطبه 153.
2- (2) . روضة الواعظين، فتال نيشابورى، ص 416.

لَيسَ لأَحَدٍ أَن يَلقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِخَلَّةٍ مِن هَذِهِ الخِلالِ الشِّركِ بِاللَّهِ فِيمَا افتَرَضَ اللَّهُ عَلَيهِ أَو إِشفَاءِ غَيظٍ بِهَلاكِ نَفسِهِ(1)....

هركس، يكى از اين خصلت ها را داشته باشد، خداوند را ملاقات نمى كند. اين خصلت ها، شريك قراردادن براى خدا در واجبات و خاموش كردن خشم با كشتن خويش است....

البته مراد از هلاكت نفس، هم مى تواند خودكشى باشد و هم مرگ تدريجى ناشى از عواقب دنيوى غضب كه در صفحات گذشته عرض شد.

د - آثار اجتماعى خشم منفى
اشاره

همان گونه كه اشاره شد، علائم خشم در صورت تداوم، به سرعت در ظاهر فرد نمايان شده و در ادامه، دو نوع تأثيرگذارى منفى را ايجاد خواهد كرد. اول، بازخوردى كه فرد خشمگين بعد از ظاهركردن خشم خود از ديگران دريافت مى كند، به طورى كه تا قبل از بروزدادن آن نبود و بيشتر اثر فردى دارد؛ ولى در روابط بعدى او با ديگران نيز، تغيير ايجاد خواهد كرد. مانند فردى كه انتظار دارد، ديگران خشم او را بپذيرند و به او حق بدهند، در حالى كه چنين نمى باشد. نتيجه تداوم زياد اين نوع خشونت، پايين آمدن جايگاه اجتماعى او در بين ديگران خواهد بود. دوم، شيوع نوعى عادت رفتارى منفى در جامعه كه بعد از ظهور خشم شكل مى گيرد و نتايج تربيتى منفى بروزدادن ناهنجارى در جامعه است كه مى تواند بعدها جدا از فرد خشمگين، به عنوان يك سنت غلط رواج يابد؛ به خصوص اگر فرد خشمگين، حقى را براى تظاهرات منفى خود قايل باشد.

1. تحقير شخصيت اجتماعى

در اسلام، ضمن ارزشمندبودن حرمت ذاتى افراد در پيش خود و خداوند، توصيه هاى زيادى بر حفظ حرمت اجتماعى افراد، به خصوص مؤمنان شده است. اين موضوع دو طرفه است؛ يعنى هم افراد موظف شده اند، حرمت ديگران را حفظ كنند و هم حرمت خودشان را به عنوان يكى از افراد جامعه؛ لذا از هر رفتارى كه موجب استخفاف صاحب آن يا ديگران بشود، نهى مى شود. حضرت على عليه السلام مى فرمايند كه عدم كنترل خشم و شهوت، باعث آسيب رساندن به شخصيت و حرمت خود شخص خواهد شد:

ص:112


1- (1) . الكافى، ج 5، ص 82.

لا تُسرِف فِي شَهوَتِكَ وَ غَضَبِكَ فَيُزرِيَا بِكَ(1).

در شهوت و خشم خود، از حدّ تجاوز مكن كه تو را بدنام مى كنند.

فساد اخلاقى، تندخويى و پرخاش، از صفات بسيار زننده اى هستند كه معمولاً قابل پوشش هم نبوده و لذا دير يا زود باعث آبروريزى وجهه اجتماعى فرد مى شوند. هيجان شهوت و غضب، دو غرايزه اى هستند كه به شدت قواى عقلانى انسان را به تعطيلى مى كشانند؛ لذا حضرت با توجه به اين نكته كه خشم و شهوت در صورت آزادگذاشتن غير قابل كنترل خواهد شد، از شدت گرفتن آنها پرهيز مى دهند. در وصاياى حضرت داود عليه السلام براى حضرت سليمان نكته اى قابل توجه وجود دارد. ايشان مى فرمايند: فرزندم، از شوخى بپرهيز كه فايده اش اندك است و بين برادران دشمنى مى افكند. همچنين از خشم بپرهيز؛ چون خشم، انسان را پست مى كند؛ پس هميشه ملازم تقوى و پرهيزكارى باش(2). همچنين در روايت اميرمؤمنان عليه السلام نيز، تأكيد بر كثرت غضب، به تنهايى منشاء همان آثار معرفى شده است:

كثرةُ الغَضَبُ يردِي صاحِبَهُ و يبدِي مَعايبَهُ(3).

خشم بسيار، صاحب خشم را خوار و عيب هاى او را آشكار مى سازد.

توجه به حديث بعدى از آن حضرت نيز، از جهت پى آمدهاى افت شخصيتى فرد صاحب غضب مهم مى باشد:

بِئسَ القَرِينُ الغَضَبُ: يُبدِي المَعائِبَ، وَ يُدنِي الشَّرَّ، وَ يُبَاعِدُ الخَيرَ(4).

خشم چه بد همنشينى است؛ عيب ها را بر ملا مى كند، بدى را نزديك مى آورد و خوبى را دور مى گرداند.

انزوا و تنهايى، گاهى انعكاسى از نوع رفتار خود فرد مى باشد. رفتار گزنده فرد خشمگين، او را به حاشيه رانده و توجه مردم را از او سلب مى كند. روايت ديگرى از آن حضرت، بر اين مطلب تأكيد مى كند. هرچند ظاهر روايت در مورد فردى است كه خشم ذاتى و غير ارادى را مى رساند، ولى از جهت نتيجه فرقى نمى كند كه خشونت ارادى باشد يا ذاتى و فيزيولوژيايى. پيامد بدرفتارى، رفتن به حاشيه است:

ص:113


1- (1) . تصنيف غررالحكم، ص 834.
2- (2) . دَاوُدَ لابنِهِ سُلَيمَانَ عليهما السلام: «يا بُنَّيَّ إِيَّاكَ وَ الهَزلَ فَإِنَّ نَفعَهُ قَلِيلٌ وَ يُهَيِّجُ العَدَاوَةَ بَينَ الإِخوَانِ وَ إِيَّاكَ وَ الغَضَبَ فَإِنَّ الغَضَبَ يَستَخِفُّ صَاحِبَهُ وَ عَلَيكَ بِتقَوَي اللهِ». بحارالانوار، ج 14، ص 43.
3- (3) . غررالحكم، ص 91، ح 7107.
4- (4) . همان، ص 310، ح 4417.

مَن خَشُنَت عَرِيكَتُهُ أَقفَرَت حَاشيَتُهُ(1).

هركس طبيعتش خشن باشد، تنها مى ماند (اطرافش خالى مى ماند).

درست عكس مورد بالا جايى است كه فرد داراى نرم خويى باشد. از روايت زير مى شود فهميد كه احتمالاً علت تنهايى در روايت بالا اين است كه فرد به واسطه خشم باعث محو محبت و علاقه در دل ها مى شود؛ يعنى يكى از علل احساس تنهايى فرد خشمگين، به خاطر بى ميلى ديگران به او مى باشد؛ لذا در حديث ديگرى از حضرت داريم:

مَن لانَت عَريكَتُهُ وَجَبَت مَحَبَّتُهُ(2).

هركه نرم خو و فروتن باشد، محبّتش [بر دلها] لازم آيد.

به طور كلى، غضب منفى با كاهش صفات مثبت شخصيتى، جايگاه اجتماعى فرد را پايين آورده و بازخورد اجتماعى اين رنجش ها چه بسا باعث مشكلات روحى و خلقى شود. به طورمنطقى، فرد خشمگين جز رنج و ناراحتى از خود چيزى عايدش نخواهد شد. مبناى روايتى از اميرمؤمنان عليه السلام در چنين فضايى طرح شده است:

وَ احذَرِ الغَضَبَ مِمَّن يَحمِلُكَ عَلَيهِ فًإِنَّهُ مُمِيتٌ لِلخَوَاطِرِ مَانِعٌ مِنَ التَّثَبُّتِ وَ احذَر مَن تَبغِضُهُ فَإِنَّ بُغضَكَ لَهُ يَدعُوكَ إِلَى الضَّجَرِ بِهِ وَ قَلِيلُ الغَضَبِ كَثِيرٌ فِي أَذَى النَّفسِ وَ العَقلِ وَ الضَّجَرُ مُضَيِّقٌ لِلصَّدر ِمُضعِفٌ لِقُوَى العَقلِ(3)....

از خشم نمودن به كسى كه تو را وادار به خشم مى كند، برحذرباش؛ چرا كه سبب از بين رفتن خاطرات مى شود و مانع دوستى پايدار مى شود. از كسى كه بر او خشمگين شدى [نيز] بر حذر باش؛ زيرا خشم تو بر او، باعث رنجش تو به خاطر او خواهد شد و خشم، هرچند كم باشد، در رنج دادن نفس و عقل زياد است و رنجش نَفس، باعث تنگى سينه و كاهش قواى عقل مى باشد....

اين روايت، نكات بسيار جالبى در مورد هيجان خشم و نيز عوامل بيمارى هاى خلقى بيان مى كند. توضيح اينكه خشم، باعث ايجاد روان آزردگى يا حالتى شبيه افسردگى خواهد شد. تعبير به ضجر و ضيق صدر، نهايت فشار روحى را مى رساند. مراحل تأثيرگذارى مطابق روايت فوق چنين است كه ابتدا خشم، باعث نوعى رنجش و نارضايتى مى شود. سپس

ص:114


1- (1) . همان، ص 624، ح 8581.
2- (2) . غررالحكم، ص 599، ص 624.
3- (3) . شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد، ج 20، ص 281.

نارضايتى باعث فشار روانى و عصبى شده و در شيوه تفكر و كاركرد عقل، تأثير منفى مى گذارد؛ در نتيجه عقل يا تفكر انسان رو به منفى بافى، ضعف تصميم گيرى، يأس از آينده، بدبينى به ديگران و... رو مى آورد. همه اين موارد، از ضوابط تشخيصى بيمارى افسرده است.

در موارد متعددى شاخص پرخاش، علامت شخصيت هاى منفى و تحقيرشده محسوب مى شود. در مقابل، انسان هاى شايسته احترام و دانشمند يا ارزشمند جامعه چنين نيستند يا حداقل اولين تظاهرات رفتارى آنها، خشونت آميز نمى باشد. حضرت در بيان ديگرى كه به ايشان منسوب است، اين نوع مرزبندى را بين انسان هاى با تيپ شخصيتى مثبت و منفى، توسط غضب بيان نموده اند؛ مانند:

مِن طَبَائِعِ الجُهَّالِ التَّسَرُّعُ إِلَي الغَضَبِ فِى كُلِّ حَالٍ(1).

از خوى مردمان نادان اين است كه در هر حالى، زود خشم مى گيرند.

يعنى فردى كه هميشه اولين عكس العمل خود را پرخاش قرار مى دهد، طبيعت سالمى ندارد و به گروه جهال يا افراد نادان تعلق دارد. ظاهراً بيان حقيقتى از خصال شخصيتى فرد پرخاشگر است؛ يعنى در اجتماع، فرد غاضب به عنوان آدم نادان و احمق مطرح است. اين قضاوت عمومى، تأثير تخريب كننده زيادى در منش اجتماعى فرد مى گذارد.

نقطه مقابل شخصيت تحقيرشده، برخورد پخته و گشاده رويى حاكى از آرامش، خوش برخوردى و احترام است. در اجتماع، چنين كسى شخصيت محترمى دارد. در جمله اى از وصيت حضرت به ابن عباس، از برخورد غضبناك با مردم پرهيز داده شده است:

سَعِ النَّاسَ بِوَجهِكَ وَ مَجلِسِكَ وَ حُكمِكَ وَ إِيَّاكَ وَ الغَضَبَ فَإِنَّهُ طَيرَةٌ مِنَ الشَّيطَانِ وَ اعلَم أَنَّ مَا قَرَّبَكَ مِنَ اللَّهِ يُبَاعِدُكَ مِنَ النَّارِ وَ مَا بَاعَدَكَ مِنَ اللَّهِ يُقَرِّبُكَ مِنَ النَّارِ(2).

(در زمان نصب عبدالله بن عباس به زمامدارى بصره): با مردم هنگام ديدار، مجلس و هنگام داورى گشاده رو باش و از خشم بپرهيز كه خشم، سبك مغزى است و از ناحيه شيطان مى باشد.

ص:115


1- (1) . غررالحكم، ص 677، ح 9351.
2- (2) . بحارالانوار، ج 33، ص 498.

اين روايت، مديريت يا رهبرى جامعه را از هرگونه غضب منفى برحذر كرده و رمز نفوذ در دل ها، گشاده رويى و پذيرش عموم مردم مى داند. روان شناسان، پذيرش بى قيد و شرط ديگران را احترام غيرمشروط(1) نام گذاشته اند. اين مفهوم، طرفداران زيادى بين انسان گرايان دارد. به نظر مى آيد يكى از صفات شايسته و شخصيتى زمامداران نيز بايد باشد.

رفتار غضب آلود، همان طور كه ملاحظه مى شود، علاوه بر آثار فردى، در سطح اجتماع نيز، صفاتى را به صاحب آن نسبت مى دهد كه به تدريج ممكن است، به تثبيت در آن صفات منجر بشود. توصيف خشم از بعد ديگر، براى فرد خشمگين، صفات شخصيت خاصى، مانند شخصيت ضعيف و شخصيت پست را مستند خواهد كرد. چنان كه محتواى روايتى از امام هادى عليه السلام، اين حقيقت را بيان نموده است:

الغَضَبُ عَلَى مَن لاتَملِكُ عَجزٌ وَ عَلَي مَن تَملِكُ لُؤمٌ(2).

خشم گرفتن بر كسى كه مالك (اختياردار) او نمى باشى، نشانه ناتوانى و بر كسى كه مالك (اختياردار) او هستى، نشانه پستى است.

در اين حديث، پرخاشگرى بيانگر شخصيت هاى ضعيف و منفى است. افرادى كه شخصيت هاى ضعيفى دارند، براى جبران عقده هاى روانى خود، به ناچار دنبال روش هاى اشتباهى براى اثبات قدرت خود هستند؛ لذا به دنبال اظهار توانايى هاى ظاهرى خود، ولو كاذب و بى مورد هستند؛ اما در مورد افراد زير دست يا به عبارتى كسانى كه اختيارشان را دارد؛ مثل ولايت بزرگترها بر كوچكترها، واقعاً بى مورد است و نشان دهنده پستى و ذلالت اخلاقى است؛ چرا كه براى چنين افرادى، نياز به اجبار و قدرت قهريه نيست و معاشرت مستمر و حسن برخورد بايد كفايت بكند.

2. مانع دوستى پايدار

هر رفتار پرخاشگرانه اى را مى توان از دو جهت مورد توجه قرار داد، يكى از جهت آثارى كه بر طرف مقابل دارد و ديگرى آثارى كه بر خود صاحب خشم دارد. در شيوه هاى مقابله نيز، هم به خود صاحب خشم بايد توصيه داد و هم به طرف مقابلش كه مورد خشم قرار گرفته است. روايتى را از اميرمؤمنان عليه السلام نقل كرديم كه ضمن هشدار ضمنى به اينكه نبايد پرخاش را با پرخاش جواب داد، تعليلى را مطرح مى كنند كه قابل توجه است و آن اينكه خشم، دوستى هاى بادوام را از بين مى برد:

ص:116


1- (1) . Positive self-rigard
2- (2) . أعلام الدين، ص 311.

... مَانِعٌ مِنَ التَّثَبُّتِ(1).

«از كسى كه بر تو خشم مى نمايد، برحذرباش؛ چرا كه سبب از بين رفتن خاطرات [دوستى] و مانع دوستى پايدار مى شود.

مجدداً توجه به اين نكات ضرورى به نظر مى رسد كه اولاً، هرگاه دوست كسى بر او غضبناك شد، بايد از هرگونه پاسخ مشابه در برابر آن پرهيز كرد؛ يعنى غضب دوست را نبايد با غضب و رفتار پرخاشگرانه جواب داد. ثانياً در مواردى كه هر دو طرف بر هم خشم گرفته باشند، نيز دستور به پرهيز در مقابل خشم داده شده است و كنترل هر كدام از دو طرف، بر خودشان واجب است. ثالثاً اگر غضب به وجود بيايد، تمام سوابق دوستى و خدمت طرف مقابل را فراموش خواهد ساخت. در واقع، خاطرات رفاقت مربوط به سوابق دوستى، در برابر آتش خشم مقاومتى نداشته و در برابر خشم، دوستى ها كوتاه مدت مى باشند. به صورت طبيعى نيز، افراد از تحمل دائمى رفتار پرخاشگرانه ديگران خسته و بيزار خواهند شد. هم چنين حضرت فرموده اند:

إِذَا احتَشَمَ المُؤمِنُ أَخَاهُ فَقَد فَارَقَهُ(2).

وقتى مؤمن برادرش را به خشم آورد، به يقين از او جدا شده است.

مرحوم رضى رحمه الله در توضيح روايت مى فرمايند:

حَشَمِهُ و أحشمه إذا أغضَبَهُ و قيل أَخجَلَهُ أو احتَشَمَهُ طَلبَ ذلك له و هو مظنّة مُفارقته....

يعنى او را به خشم آورد، برخى گفته اند، يعنى او را شرمنده ساخت و احتشم به معناى فراهم آوردن چنين حالتى است كه زمينه جدايى را پديد مى آورد.

3. مانع تربيت

روايات زير، اين گمان باطل را رد مى كند كه تربيت ديگران، مستلزم خشم و برخوردهاى تند است. خشم در طرفين خشونت، نوعى احساس ضعف و بى اعتمادى به خود و روش تربيت ايجاد خواهد كرد. اين احساس منفى، مقاومت منفى در متربى ايجاد كرده و مانع

ص:117


1- (1) . وَ احذَرِ الغَضَبَ مِمَّن يَحمِلُكَ عَلَيهِ فًإِنَّهُ مُمِيتٌ لِلخَواطِرِ مَانِعٌ مِنَ التَّثَبُّتِ وَ احذَر مَن تَبغِضُهُ فَإِنَّ بُغضَكَ لَهُ يَدعُوكَ إِلَى الضَّجَرِ بِهِ وَ قَلِيلُ الغَضَبِ كَثِيرٌ فِي أَذَى النَّفسِ وَ العَقلِ وَ الضَّجَرُ مُضَيِّقٌ لِلصَّدر ِمُضعِفٌ لِقُوَى العَقلِ.... شرح نهج البلاغة، ج 20، ص 281.
2- (2) . نهج البلاغه، حكمت 480.

جدى براى القاء نكات تربيتى ايجاد خواهد كرد. خشم در صاحب خود، اشتباه در تدبير و كم تحملى و رنجش ايجاد مى كند، امورى كه به هيچ وجه، با تربيت سازگارى ندارد؛ مانند فرمايش حضرت عليه السلام كه فرمود:

لا أَدَبَ مَعَ غَضَبٍ(1).

در هنگام خشم، تأديبى نيست.

همچنين اگر ادب را مصدر مجرد بگيريم، باز معناى آن، دور از ادب بودن خود صاحب خشم است؛ يعنى صاحب خشم اول بايد خود متخلق به ادب باشد و رفتارش حاكى از غضب نباشد. سپس به كار تربيت بپردازد. در سيره رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نيز آمده كه حضرت از هرگونه تأديب همراه غضب نهى فرموده اند(2).

تربيت كه يكى از رفتارهاى بين فردى و پيچيده انسان و به خصوص انسان ارزشى مى باشد، به شدت تحت الشعاع مسئله ادب مربى است؛ زيرا اغلب تأثيرگذارى مربى، به خاطر الگوى عملى بودن اوست. همچنين در روايات متعددى، توصيه بر ارائه ارزش ها به غيرالسنتكم وارد شده است. وقتى خود مربى با حالت زجرآور خشم برخورد كند، در حالى كه منطق و استدلالش هم، تحت تأثير خشمش قرار دارد، واضح است كه چه نتيجه شومى در انتظار متربى خواهد بود.

ص:118


1- (1) . غررالحكم، ص 770، ح 10529.
2- (2) . «نَهَى رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ عَنِ الأَدَبِ عِندَ الغَضَبِ». «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم از تأديب كردن [و تنبيه] به هنگام خشم نهى فرمود». الكافى، ج 7، ص 260؛ بحارالانوار، ج 76، ص 102.

فصل سوم: عوامل خشم منفى

1. حسادت

حسادت كه خود يك صفت رذيله محسوب مى شود، به نوبه خود محرك قوه غضب است. مشكل اصلى فرد حسود، عدم پذيرش برترى و امتياز در فرد مقابل است. برترى ديگران، نوعى تداعى محروميت و ناكامى در او ايجاد مى كند؛ لذا حسادت هم در بين عوامل خشم، با نظريه ناكامى در خشم هماهنگ است. اميرمؤمنان عليه السلام در حديثى مى فرمايند كه فرد حسود، بر تقدير و سرنوشت خشمناك است.

الحَسُودُ غَضبَانُ عَلَي القَدَرِ(1).

انسان حسود، نسبت به قضا و قدر خشمگين است.

در واقع حسادت، قبل از اينكه بروز خارجى پيدا كند، نوعى هيجان درونى است كه در اعتراض به وضعيت موجود بيرونى اتفاق مى افتد. فرد حسود، نسبت به واقعيت موجود پذيرش ندارد و از نظر او امر ناخوشايندى اتفاق مى افتد. اين گونه تعبيركردن، در واقع اذعان به اين موضوع است كه علت برترى ديگران، سرنوشت و تقدير الهى است؛ ولى فرد حسود نمى تواند با اين موضوع كنار بيايد. در چنين مواردى طبيعتاً درمان غضب، با كنترل منبع حسادت مى باشد.

ص:119


1- (1) . غررالحكم، ص 68، ح 1270.

حضرت زين العابدين عليه السلام مى فرمايند كه غضب مى تواند يكى از پيامدهاى حسادت در فرد حسود باشد:

... وَ كَم مِن حَاسِدٍ قَد شَرِقَ بِي بِغُصَّتِهِ، وَ شَجِيَ مِنِّي بِغَيظِهِ، وَ سَلَقَنِي بِحَدِّ لِسَانِهِ، وَ وَحَرَنِي بِقَرفِ عُيُوبِهِ.(1)

... چه بسا حسودى كه آسايش من سبب شده است، غصه راه گلويش را ببندد و خشم، چون استخوانى حلقومش را بخراشد؛ پس با زبان تيز خود، مرا بيازارد و با تهمت، عيوبش را بر من نهد.

به طوركلى فرد حسود، صرفاً به خاطر خوشى و خيرى كه در طرف محسود مشاهده مى كند، دچار غيظ و غضب مى شود. روايت ديگرى از اميرمؤمنان عليه السلام نشان مى دهد كه فرد حسود از خوشى و آسايش فرد محسود خشمناك است:

يَشفِيكَ مِن حَاسِدِكَ أَنَّهُ يَغتَاظُ عِندَ سُرُورِكَ(2).

كسى كه نسبت به تو حسادت مى ورزد، در وقت شادمانيت خشمناك خواهد شد كه اين، موجب برطرف شدن ناراحتى تو نسبت به (كارهاى) او خواهد شد.

پس نتيجه اينكه فرد محسود، بيش از اينكه بخواهد اقدامى براى دفع حاسد انجام بدهد، از رنجش بى مورد او آرام مى گيرد؛ زيرا غير مستقيم، متوجه امتياز ذاتى خود خواهد شد. بر اساس فرضيه ناكامى در خشم، فرد حسود به خاطر عدم توانايى خود در كنترل پيشرفت يا موارد مثبت طرف مقابلش، دچار تنش روانى شده و هيجان خشمش تحريك مى شود.

2. كينه توزى

از آنجا كه خشم، نوعى هيجان منفى است، به نظر مى آيد در موقع فعاليتش، ساير هيجان ها را نيز برانگيخته مى كند. يكى از آن هيجان ها نيز، كينه و نفرت است. حديث مولا اميرمؤمنان عليه السلام اين حقيقت را بيان كرده است:

الغَضَبُ يُثِيرُ كَوَامِنَ الحِقدِ(3).

خشم، كينه هاى نهفته را بر مى انگيزد.

ص:120


1- (1) . الصحيفة السجادية، ص 242.
2- (2) . غررالحكم، ص 811، ح 11030.
3- (3) . غررالحكم، ص 125، ح 2164.

ظاهراً حديث، غضب را علت برانگيختگى كينه ها معرفى مى نمايد؛ ولى خواهيم ديد كه كينه توزى ها نيز، جزو عوامل غضب معرفى مى شوند؛ زيرا تا كينه اى ولو مخفى و خاموش نباشد، به واسطه غضب فعال نمى شود؛ پس حقد يا كينه توزى را نيز، در جاى خود مى توان از عوامل خشم برشمرد؛ زيرا به طور طبيعى، منجر به غضب و پرخاش مى شود. حقد در اصل نوعى دشمنى مخفى است و به موقع ظاهر مى شود(1). فرد كينه توز در موقع مناسب، ضربه خود را كه پرخاش لفظى يا عملى است، انجام خواهد داد. حضرت غضب را هم به عنوان نتيجه كينه توزى معرفى فرموده اند:

الحِقدُ مَثَارُ الغَضَبِ(2).

كينه خشم را برمى انگيزاند.

لذا مى توان گفت كه خشم و كينه، ارتباط دوطرفه دارند. خشم گرفتن، كينه هاى سركوب شده را فعال كرده و كينه فعال به تداوم و تشديد غضب منجر خواهد شد. از طرف ديگر، كينه توزى و دشمنى به دل گرفتن نيز، به نوبه خود عامل غضب مى شود.

مقايسه مفاهيم كينه و حسادت نشان مى دهد كه حسادت ابتدا، ناشى از كينه توزى نيست؛ بلكه صرف آرزوى زوال نعمت است(3)؛ ولى منجر به كينه توزى مى شود. رابطه حسادت و كينه توزى، رابطه علت و معلول است. روايتى از اميرمؤمنان به اين حقيقت اشاره مى نمايد:

الحِقدُ شِيمَةُ الحَسَدةِ(4).

كينه توزى، خصلت حسودان و بدخواهان است.

رابطه معكوس غضب و كينه نيز، در حديث ديگرى از آن حضرت بيان شده است:

الكَاظِمُ مَن أَمَاتَ أَضغَانَهُ(5).

فروبرنده خشم، كسى است كه كينه هايش را كشته باشد.

ص:121


1- (1) . حقد: الحِقدُ: الاسمُ، و الحِقدُ: الفعلُ، حَقَدَ يَحقِدُ حِقداً، و هو إمساك العداوة في القلب و التربّص بفرصتها. كتاب العين، ج 3، ص 40.
2- (2) . غررالحكم، ص 37، ح 530.
3- (3) . حسد: الحَسَدُ: معروفٌ، حَسَدَهُ يَحسِدُهُ و يَحسُدُهُ حَسَداً و حَسّدَهُ إذا تمنّى أن تتحوّل إليه نعمته و فضيلته أو يسلبهما... قال الجوهرى: الحَسَدُ أن تتمنّى زوال نعمة المحسود إليك. لسان العرب، ج 3، ص 148.
4- (4) . غررالحكم، ح 422.
5- (5) . (ضغن) قوله تعالى: (وَ يُخْرِجْ أَضْغانَكُمْ). محمد: 37. الضِّغنُ و الضَّغينةُ: الحِقدُ، و هو ما في القلوب مُستَكِنٌ مِن العداوة. مجمع البحرين، ج 3، ص 23.

يعنى كسى مى تواند خشم خود را فرو بنشاند كه كينه توزى اش را حل كرده باشد.

به طور كلى، اگر كينه را نوعى نفرت از فرد خاص در نظر بگيريم، منظور از آن نگرش منفى شديدى نسبت به فرد مقابل است؛ به طورى كه او را علت تمام شكست ها و يا علت مهم ناكامى هاى خود مى داند؛ گويا تمام امتيازهايى كه فرد مقابل به دست آورده همه به ناحق بوده و از آنِ فرد ناراضى بوده كه غصب شده است. بدين ترتيب، به دنبال اين دشمنى باطنى كه بهتر است بگوييم، اين قضاوت عاطفى - هيجانى، حسادت به وجود خواهد آمد.

با توجه به مطالب قبلى در مورد غيظ، كه آن را امر قلبى نام برديم، مى توان غيظ را واسطه به وجود آمدن غضب دانست؛ زيرا غيظ نيز، نوعى دشمنى قلبى است كه در آن، تمايل به رفتار فيزيكى نيز وجود دارد؛ ولى هنوز بروز پيدا نكرده است؛ لذا رابطه كينه توزى، حسادت، غيظ و غضب را مى توان مطابق نمودار 5 بر همديگر مترتب دانست.

3. حرص و طمع

يكى از عوامل معرفى شده در روايات، چشم داشت به مال ديگران است. از ظاهر روايات معلوم مى شود كه اين طمع نوعى حسرت خوردن، مانند حسادت، ولى بدون آن جنبه هاى منفى مى باشد؛ يعنى صرفاً تمايل زياد به داشته ى ديگران. اين عمل هيچ سودى جز افزايش همّ و غم و در نتيجه خشم و نارضايتى از كمبودهاى خود نخواهد داشت. طمع، نوعى خواست بدون اميد به رسيدن است. اين معناى ديگرى از محروميت و ناكامى است و با نظريه هاى ناكامى پرخاش سازگار است. رابطه طمع و خشم، ثابت و پايدار است و مادامى كه اين ديده ى متوقع رفع نشود، اين ناراحتى و رنجش، در دل انسان وجود خواهد داشت. اين مفهوم را از حديث شريف رسول گرامى اسلام نيز مى توان بدست آورد كه فرمودند:

مَن أَتبَعَ بَصَرَهُ مَا فِي أَيدِي النَّاسِ كَثُرَ هَمُّهُ وَ لَم يُشفَ غَيظُهُ(1).

كسى كه چشمش دنبال دارايى مردم است، حزنش زياد مى گردد و خشمش آرام نمى گيرد.

تعبير روايت غيظ هست؛ يعنى فقط آزرده و ناراحتى دارد و غيظ يك امر باطنى

ص:122


1- (1) . الكافى، ج 2، ص 315.

است؛ اما همان گونه كه قبلاً بحث كرديم، در صورتى كه غيظ كنترل نشود، طبيعتاً از هر منبعى كه توليد شده باشد، كم كم به عدم تحمل طرف مقابل، تندى با او و پرخاش منجر خواهد شد.

اما حرص زدن يا شره كه معناى مشابهى با طمع، در طلب امور و اشياء است و شايد به عبارتى، حالت افراطى طمع هم باشد؛ همين جا توضيح داده و از پرداختن مستقل به آن پرهيز مى كنيم.

شره يا سيرى ناپذيرى يا زياده خواهى و حرص، از موضوعات مهم انحرافى است كه در روايات به آن اشاره شده و از نظر موضوع بحث ما كه عوامل خشم باشد، جزو عوامل مهم تلقى مى شود. مفهوم حديثى از حضرت على عليه السلام شره را عامل افزايش غضب مى شمارند:

الشَّرَهُ يُكثِرُ الغَضَبَ(1).

سيرى ناپذيرى، خشم را زياد مى كند.

اين صفت به صورت سيرى ناپذيرى توصيف مى شود و در زبان عاميانه خودمان هم، به همان حرص يا حرص زدن مشهور است. در لغت عرب شره به معنى اسوء حرص يا غلبه حرص معرفى شده است(2). مكانيزم عمل اين صفت بدين صورت است كه تمايل ذاتى انسان را به زياده خواهى و افراط در رسيدن به هر امر خوشايند (از نظر خود) زياد مى كند و در نتيجه، صبر و تحمل انسان را برابر محدويت ها و ناملايمات كم نموده و توانايى ايستادگى برابر خواسته هاى غير منطقى را سست مى كند. با توجه به موقعيت خشم نيز، انسان تمايل ذاتى به بروزدادن خشم خود به صورت پرخاش دارد كه از آن به انتقام ياد مى شود كه در متون اسلامى هم به صورت تشفى بيان شده است؛ يعنى انسان داراى صفت حرص، تمايل ذاتى بيشترى براى آزادكردن خشم خود دارد و از سويى هم كمتر مى تواند كنترل داشته باشد؛ زيرا هميشه تمايلات خود را آزاد گذاشته است. از همين جا متوجه مى شويم كه اساساً هر چيزى كه كنترل ذاتى انسان را تحت الشعاع خود قرار دهد، مى تواند منشاء رفتارهاى مضر بيشمارى باشد. به اين حقيقت در حديث ديگرى از آن حضرت اشاره شده است:

ص:123


1- (1) . تصنيف غررالحكم، ص 296.
2- (2) . شره: الشَّرَهُ: أسوأ الحِرص، و هو غَلَبةُ الحِرص، شَرهَ شَرَهاً فهو شَرهٌ و شَرهان. لسان العرب، ج 13، ص 506.

الشَّرَهُ جَامِعُ مَسَاوِي العُيُوبِ(1).

سيرى ناپذيرى، فراهم آورنده عيب هاى زشت است.

يا تصريح به اهميت عامل شره در بين ساير عوامل انحرافى شده است:

رَأسُ المَعَايِبِ الشَّرَهُ(2).

سيرى ناپذيرى، سرآمد همه عيب هاست.

تعبيرهاى جامع مساوى و رأس المعايب كاملاً كليدى بودن اين صفت را در بين ساير عوامل يادآورى مى كنند. در مقايسه شره با طمع به نظر مى آيد كه در شره، تأكيد بيشترى بر درخواست هاى نفسانى منفى وجود دارد تا طمع؛ زيرا طمع، درخواست طبيعى ترى را تداعى مى كند و در اصل، براى مفهوم منفى وضع نشده و براى رزق و ضد يأس به كار مى رود(3).

روايات ديگرى نيز، رابطه حرص و تقوى را بيان مى كنند كه به جهت خارج نشدن از موضوع صرف نظر مى كنيم.

4. خودمحورى

به طور كلى خودمحورى و خودخواهى، از صفات انحرافى بشريت مى باشد. هيچ فرد انسانى نمى تواند بر اساس هر نظريه اخلاقى، به اين موضوع بى توجه باشد. اگر انسان خودمدار باشد، ضمن اينكه از لحاظ روان شناختى شبيه كودكان تحول نيافته و در مراحل رشدى خود مبتلا به تأخير رشد است، از لحاظ اخلاقى نيز، دچار انحراف رفتار است. توضيح اينكه بعضى از روان شناسان مشهور، مثل پياژه معتقد است كه كودك در سن پيش دبستانى (6 سالگى) توانايى درك ديدگاه ديگران را ندارد و به عبارتى تصور مى كند، همه افراد چيزى را مى پسندند و انتخاب مى كنند كه او انتخاب كرده است. اصطلاحاً در اين سن كودك، ويژگى خودميان بينى يا خودمحورى(4) اجبارى دارد. به نظر مى آيد يك رديف از صفات ضد اخلاقى انسان، ناشى از خودميان بينى اختيارى انسان است. انسان خودمحور، هرگز به خود اجازه نمى دهد، به مسائل زندگى و شخصى خود از زاويه ديد

ص:124


1- (1) . نهج البلاغة، حكمت 371.
2- (2) . غررالحكم، شرح خوانسارى، ج 4، ص 48، ح 5230.
3- (3) . طمع: الطَّمَعُ: ضدّ اليَأس... الطَّمَعُ: رِزقُ الجُند، و أطماعُ الجُند: أرزاقُهُم. يُقالُ: أمَرَ لهم الأميرُ بأطماعهم أي بأرزاقهم، و قيل: أوقات قبضها، واحدُها طَمَعٌ. لسان العرب، ج 8، ص 239.
4- (4) . egocentrism

ديگران نگاه كند. برخى از اين صفات كه در خودمحورى مشترك اند، در روايت حضرت عيسى عليه السلام نقل شده اند:

الغَضَبُ مَا يَبدَؤُهُ وَ مَا يُعِيدُهُ، قَالَ: التَّعَزُّزُ وَ الحَمِيَّةُ وَ الكِبرِيَاءُ وَ العَظَمَةُ(1).

يحيى عليه السلام به عيسى عليه السلام فرمودند: چه چيز خشم را پديد مى آورد و آن را باز مى گرداند. فرمود: خودبزرگ بينى، غرور (تعصّب)، بزرگى و خودخواهى (كبر).

«تعزّز» در لغت،(2) به معنى كسب عزت دروغين است. خداوند در قرآن كريم، عزت دروغين را به كافران نسبت داده است؛ يعنى كفار به واسطه انجام گناه انتظار دارند به عزتى ظاهرى و پوشالى برسند؛ در حالى كه عزت واقعى و حقيقى، از آن خداست. به طور كلى افراد در مسير تحول روانى - عاطفى خود، در صورتى كه نتوانند احساس ارزشمندى را از طريق مناسب به دست بياورند، به دنبال ارزش هاى كاذب خواهند بود.

«الحمية» نيز، به معنى نوعى تعصب قومى يا غرور بى جا است. «الكبريا» نيز بزرگى مطلق است كه فقط در مورد خداوند صحيح است و «العظمة» نيز، به معنى كبر و خودخواهى. آنچه مهم است، محوريت خودبينى در تمام اين عوامل است. محتواى اين حديث، احتمالاً دلالت بر اين نكته دارد كه خودبينى با تمام انگيزه هاى آن، مثل خودبزرگ پندارى، خودخواهى، اصرار بر خود و... باعث انتظار جدى نسبت به اهداف و خواسته هاى به ويژه نفسانى است. اين نوع زياده خواهى، طبيعتاً غير قابل اجرا و عمل در جهان محدود خواهد بود و برعكس، نفرت ديگران را برانگيخته خواهد ساخت؛ پس علاوه بر برانگيختن خود به خاطر محروميت و نافرجامى صددرصد، موجب نفرت ديگران هم خواهد شد. در بيان شرح حديث مشابهى، صاحب المحجة البيضا مى فرمايند:

ص:125


1- (1) . كتاب الزهد، ابن مبارك، ص 12.
2- (2) . ((سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ). صافات: 180. چنان كه مى دانى و مى بينى گاهى با واژه «عزّة» مدح مى شود و زمانى «عزّة» بصورت ذمّ و سرزنش به كار مى رود؛ مثل عزّت كفّار در آيه: (بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ). ص: 2. و از آن روى كه عزّت خداى و پيامبر و مؤمنان دائمى و باقى است؛ لذا همان، عزّت حقيقى است و عزّتى كه براى كافران هست تَعَزُّز است، نه عزّت، كه در حقيقت خوارى و ذلّت است؛ چنان كه پيامبر (كه درود و سلام خدا بر او باد) فرمود: «كلُّ عِزٍّ ليس باللّه فهو ذلّ»؛ (هر عزّتى كه از خدا نيست، خوارى است» و بر اين اساس، آيه: (وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا). مريم: 81. تا به وسيله آن، از عذاب دور شوند و عذابى به آنها نرسد: و گفت (مَنْ كانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ: جَمِيعاً). فاطر: 10. معنايش اين است كه اگر كسى عزّت بخواهد كه عزيز شود، نياز دارد آن را از خداى تعالى حاصل كند كه همه عزّت ها از اوست. گاهى واژه «عزّة» بصورت استعاره در حميت و خودبزرگ بينى كه ناپسند و مذموم است به كار مى رود و همان است كه در آيه: (أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ). بقره: 206. اشاره شده است؛ يعنى حميت و خودخواهى، او را به گناه كشانيد و نيز گفت: (تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ). آل عمران: 26. ترجمه مفردات، ج 2، ص: 591.

قال أبوحامد قد عرفت أنّ علاج كلّ علّةٍ بحسم مادّتها و إزالة أسبابها فلا بدّ من معرفة أسباب الغَضَب وقد قال يحيي لعيسي عليهما السلام أىُّ شَىءٍ أَشَدُّ قَالَ عِيسَي الكِبرُ وَالفَخرُ وَ التَّعَزُّزُ وَ الحَمِيَّةُ و الأسباب المُهيّجة للغَضَب هى الزَّهوُ و العَجَبُ و المُزاح و الهَزَلُ و الهَزءُ و التعييرُ و المُماراةُ و المُضادّةُ و الغَدرُ وشدّةُ الحرص علي فُضول المال و الجاه و هى بأجمعها أخلاقٌ رديّةٌ مذمومةٌ شرعاً ولا خلاص من الغَضَب مع بقاء هذه الأسباب فلا بدّ من إزالة هذه الأسباب بأضدادها.(1)

ايشان چهار صفت مطرح شده در روايت را به صورت جزئى تر چنين بيان مى كنند. از نظر ايشان، علل تحريك كننده خشم عبارت است از: افتخار، خودپسندى، شوخى، تمسخر، سرزنش، مجادلة، مخالفت، حيله گرى و حرص بسيار بر مال زياد و مقام.

صفات يادشده، به صورت گروه بندى شده در زير مورد بررسى قرار خواهد گرفت؛ مثلاً صفات الزهو و العجب، كه از مشخصات تكبرند و المزاح و الهزل و الهزء از شوخى كردن و التعيير و المماراة كه سرزنش و مجادلة است، از نوع تكذيب ديگران و المضادة و الغدر از نوع حدة و مخالفت با سرنوشت و حرص بر مال دنيا هم، تحت عنوان سيرى ناپذيرى و حرص بحث خواهد شد.

5. كبر

«تكبر» بر وزن تفعل، به معنى پذيرش معناى بزرگى يا تظاهر به بزرگى مى باشد. اين مفهوم داراى يك معناى ضد ارزشى و اخلاقى منفى در همه نظام هاى مذهبى معتبر جهان و به يك معنا انسانيت مى باشد. اصولاً فردى كه خود را بزرگ پندارد، در نگاه ديگران منفور بوده و باعث ترد او خواهد شد. در اكثر روايات آمده كه كِبر، فقط مخصوص خداست و هر كسى غير از او چنين ادعايى كند، با خدا به جنگ برخاسته است. امام باقر عليه السلام در حديثى اين نوع دشمنى را با خدا مطرح فرمودند:

الكِبرُ رِدَاءُ اللَّه ِ، وَ المُتَكَبِّرُ يُنَازِعُ اللَّه َ رِدَاءَهُ(2).

كِبر، رداى خداست و شخص متكبّر، بر سر تصاحب رداى خدا با او مى ستيزد.

ص:126


1- (1) . المحجّة البيضاء، ج 5، ص 304.
2- (2) . الكافى، ج 2، ص 309؛ بحارالأنوار، ج 70، ص 214.

امام صادق عليه السلام نيز، در حديثى عاقبت تكبر و جنگ ذاتى با خداوند را محكوم به نابودى و سقوط در آتش جهنم مى دانند:

الكِبرُ رِدَاءُ اللَّهِ، فَمَن نَازَعَ اللَّهَ شَيئاً مِن ذَلِكَ أَكَبَّهُ اللَّهُ فِي النَّارِ(1).

كِبر، رداى خداست؛ پس هركه بر سر چيزى از آن با خدا كشمكش كند، خداوند او را در آتش سرنگون سازد.

از ديدگاه اسلام، بالاترين گناهان تكبر است. هر كسى كه اندازه خردلى كبر در دل داشته باشد، وارد بهشت نمى شود(2). در روايات اسلامى، كبر تعريف و تفسير شده است. از اباذر غفارى نقل شده كه در مورد ماهيت كبر از نبى مكرم اسلام سؤال نموده است. ابوذر غفارى مى گويد:

زمانى در آغاز روز در مسجد، خدمت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيدم و گفتم: «اى رسول خدا! پدر و مادرم به فداى شما! مرا سفارشى كنيد كه خداوند مرا بدان نفعى رساند». حضرت فرمود: «اى ابوذر! هر كس بميرد و در دلش ذرّه اى تكبّر باشد، بوى بهشت را استشمام نمى كند؛ مگر اين كه پيشتر توبه كند». عرض كردم: «اى رسول خدا! من زيبايى را دوست دارم، حتى دوست دارم بند تازيانه ام و دوال كفشم زيبا باشد. آيا از اين حالت، بيمِ كبر و خودپسندى مى رود؟» فرمود: «دلت را چگونه مى يابى؟» عرض كردم: «آن را شناساى حق و آرام گرفته بدو مى يابم». فرمود: «پس اين حالت، كِبر نيست؛ بلكه كبر، آن است كه حق را فرو گذارى و به ناحق روى آورى و به مردم با اين ديد نگاه كنى كه هيچ كس، آبرويش چون آبروى تو و خونش چون خون تو نيست»(3).

ص:127


1- (1) . بحارالأنوار، ج 70، ص 215.
2- (2) . عن محمّدبن مسلم عن الإمام الباقر أو الإمام الصادق عليه السلام: «لا يَدخُلُ الجَنَّةَ مَن كَانَ فِي قَلبِهِ مِثقَالُ حَبَّةٍ مِن خَردَلٍ مِنَ الكِبرِ، فَاستَرجَعتُ، فَقَالَ: مَا لَكَ تَستَرجِعُ؟ قُلتُ: لِمَا سَمِعتُ مِنكَ، فَقَالَ: لَيسَ حَيثُ تَذهَبُ، إِنَّمَا أَعنِي الجُحُودَ، إِنَّمَا هُوَ الجُحُودُ»؛ محمّدبن مسلم از امام باقر يا امام صادق عليه السلام فرمودند: كسى كه در دلش به اندازه دانه خردلى كبر باشد، به بهشت نمى رود. من استرجاع كردم (جمله «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» را بر زبان آوردم). حضرت فرمود: چه شده است كه استرجاع مى كنى؟ عرض كردم: به سبب سخنى كه از شما شنيدم. حضرت فرمود: آن طور كه تو تصوّر كردى، نيست؛ بلكه مقصودم انكار [حق] است، در حقيقت مقصود از كبر، انكار است». الكافى، ج 2، ص 310.
3- (3) . عن أبي ذرّ: «دَخَلتُ ذَاتَ يَومٍ فِي صَدرِ نَهَارِهِ عَلَى رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه و آله و سلم فِي مَسجِدِهِ... فَقُلتُ: يَا رَسُولَ اللهِ، بِأَبِي أَنتَ وَ أُمِّي، أَوصِنِي بِوَصِيَّةٍ يَنفَعُنِي اللهُ بِهَا، فَقَالَ:... يَا أَبَا ذَرٍّ، مَن مَاتَ وَ فِي قَلبِهِ مِثقَالُ ذَرَّةٍ مِن كِبرٍ لَم يَجِد رَائِحَةَ الجَنَّةِ إِلاَّ أَن يَتُوبَ قَبلَ ذَلِكَ، فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ، إِنِّي لَيُعجِبُنِي الجَمَالُ حَتَّى وَدِدتُ أَنَّ عِلاقَةَ سَوطِي وَ قِبالَ نَعلِي حَسَنٌ، فَهَل يُرهَبُ عَلَى ذَلِكَ؟ قَالَ: كَيفَ تَجِدُ قَلبَكَ؟ قَالَ: أَجِدُهُ عَارِفاً لِلحَقِّ مُطمَئِنّاً إِلَيهِ، قَالَ: لَيسَ ذَلِكَ بِالكِبرِ، وَ لَكِنَّ الكِبرَ أَن تَترُكَ الحَقَّ وَ تَتَجَاوَزَهُ إِلَى غَيرِهِ، وَ تَنظُرَ إِلَى النَّاسِ وَ لاَ تَرَى أَنَّ أَحَداً عِرضُهُ كَعِرضِكَ وَ لا دَمُهُ كَدَمِكَ». بحارالأنوار، ج 74، ص 90.

در مورد منشأ پيدايش و تكرار غضب هم، در منابع روايى سؤال پرسيده شده است. تكبر و هر صفت ديگرى شبيه تكبر، از خودخواهى، غرور، خودبزرگ پندارى و... همه را جزء عوامل غضب نام برده اند. حديثى را كه قبلاً نقل كرديم، در همين موضوع بود كه حضرت يحيى عليه السلام به حضرت عيسى عليه السلام گفت:

الغَضَبُ مَا يَبدَؤُهُ وَ مَايُعِيدُهُ؟ قَالَ: التَّعَزُّزُ وَ الحَمِيَّةُ وَ الكِبرِيَاءُ وَ العَظَمَةُ(1).

حضرت يحيى عليه السلام به عيسى عليه السلام فرمود: چه چيزى خشم را پديد مى آورد و آن را باز مى گرداند؟ فرمود: خودبزرگ بينى، غرور (تعصّب)، بزرگى و خودخواهى (كبر).

شايد يكى از علل اين امر، تمركزيافتن انگيزه ها و سائق هاى انسان بر روى تمايلات شخصى خودش باشد. بدين معنا كه فرد خودخواه، بيش از ديگران احساس محروميت و ناكامى را تجربه مى كند؛ زيرا بيش از ديگران خواهان جذب همه منافع به سمت خود است. از نظر يك فرد متكبر، در هر زمان ده ها ملاحظه و توجه نسبت به حق و حقوق ديگران بسيار دشوار است؛ ولى اين براى افراد غيرمتكبر يا متواضع يك امر طبيعى روزمره است و نه تنها سخت نيست؛ بلكه احساس عزت هم به دنبال خواهد داشت؛ اما براى متكبر، عكس اين اتفاق مى افتد و مرتب بر خلاف شئون مردم عمل كرده و حق را زير پا مى گذارد. در روايت امام صادق عليه السلام نيز، كبر عامل تحقير مردم و سبك كردن حق معرفى شده است:

الكِبرُ أَن تَغمِصَ النَّاسَ وَ تُسَفِّهَ الحَقَّ(2).

تكبّر، اين است كه مردم را تحقير كنى و حق را خوارشمارى.

ذيل روايت، خود گوياى نوع تحقير است كه در صدر آمده است؛ زيرا بدترين نوع تحقير مى تواند اين باشد كه با خوارشمردن حق مردم، بر خلاف عدالت و انصاف با مردم برخورد شود.

6. نپذيرفتن سرنوشت

يكى از شاخص هاى سلامت روان را مى توان كنارآمدن(3) با مسائل و مشكلات زندگى دانست(4). ما از اين مسائل زندگى، به سرنوشت ياد مى كنيم؛ يعنى هر حادثه اى كه

ص:128


1- (1) . كتاب الزهد، ص 12، ح 44.
2- (2) . الكافى، ج 2، ص 310.
3- (3) . coping
4- (4) . ديماتئو (Dimatteo M. R.) 1991.

خواهى نخواهى در مسير زندگى انسان از خير و شر به وجود مى آيد؛ ولى اختيارى نيست. به طور طبيعى، هر مشكلى كه در زندگى پيش مى آيد، نوعى تنش و نگرانى را در ما به وجود مى آورد. در صورتى كه نتوانيم با آن مشكل به طرز مؤثرى كنار بياييم، تنش و نگرانى ما بيشتر خواهد شد. به ويژه، مى توان به حالتى فكر كرد كه بدون انجام هرگونه تلاشى در راه حل مشكل بخواهيم به انكار آن بپردازيم يا بخواهيم همه چيز را به نفع خودمان تغيير بدهيم. در چنين مواردى، نگرانى ها و تنش هاى ما به اوج خود خواهد رسيد. در زير حديثى از حضرت على عليه السلام، ملاحظه مى كنيم كه نشان مى دهد، منظور از بدرفتارى با زمان، همان عدم كنارآمدن با مسائل زندگى روزمره يا سرنوشت باشد و باعث تحريك هيجانى و پرخاش مى شود:

مَن كابَرَ الزَّمانَ عَطِبَ، و من ينقِم علَيهِ غَضِبَ(1).

هركه با روزگار بستيزد، هلاك شود و هركه آن را سرزنش كند، [خود] در خشم شود.

سرزنش روزگار را مى توان چنين تحليل كرد كه به دنبال حوادث، انسان دچار بدبينى و نگرش افراطى در مورد خود و آينده اش مى شود. حوادث، بيشتر بايد موجبات كسب تجربه و عبرت اندوزى انسان بشود. در صورتى كه مسائل روزگار، سند جنايتى بر عليه خود تلقى شود، تحمل پذيرى انسان كاسته شده و به صورت پرخاش بروز خواهد كرد. حديث بعدى از آن حضرت نشان مى دهد كه منظور از زمان مى تواند، مسائل روزمره و نظام و روابط حاكم بر زمان باشد:

مَن أَمِنَ الزَّمَانَ خَانَهُ، وَ مَن تَعَظَّمَ عَلَيهِ أَهانَهُ، وَ مَن تَرَغَّمَ عَلَيهِ أَرغَمَهُ، وَ مَن لَجَأَ إِلَيهِ أَسلَمَهُ، وَ لَيسَ كُلُّ مَن رَمَى أَصابَ، وَ إِذَا تَغَيَّرَ السُّلطَانُ تَغَيَّرَ الزَّمَانُ(2).

هركه زمانه را امين داند، همو به وى خيانت كند و هركه بر او بزرگى كند، خوار و حقيرش سازد و هركه بر وى خشم گيرد، او نيز وى را به خشم آورد و هركه بدو پناه برد، او تسليمش كند؛ چنين نيست كه هر تيراندازى به هدف زند و چون حكومت تغيير كند، زمانه تغيير كند.

در روايت اخير به خصوص مى توان فهميد كه نبايد مشكلات را به عهده زمان گذاشت تا خودبه خود حل بشود و به اصطلاح دست روى دست گذاشت، چنان كه گاهى گفته مى شود، زمان قابل اعتماد نيست و بايد قبل از فوت وقت، كارى شايسته انجام داده

ص:129


1- (1) . تحف العقول، ص 85.
2- (2) . بحارالانوار، ج 74، ص 213.

شود. برخورد خشن با زمان نيز، باعث انعكاس به خود انسان است و به طور طبيعى، انسان از خشم گرفتن به اوضاع زمان، نتيجه اى نخواهد گرفت و بيشتر از پيش خشمگين خواهد شد. از جمله نكات حديث اخير، اينكه نوع نگرش انسان به روزگار خود نبايد بيش از حد خوشبينانه يا بيش از حد بدبينانه باشد. برخى از روان شناسان بهداشت روان، كنارآمدن خوب با موقعيت تنش زا را مشروط به انجام پنج وظيفه كلى مى دانند:

اول كه مهم تر است، كنارآمدن واقع گرايانه با مشكل است؛ يعنى از هر امكانى براى كاهش عواقب زيان بخش اوضاع و احوال محيطى بايد استفاده كند. و اميد به بهبودى را افزايش دهد.

دوم، تلاش فرد براى تحمل رويدادهاى عاطفى و واقعيات منفى و سازگارى با آنهاست.

سوم، حفظ خودانگاره مثبت از خويشتن.

چهارم، حفظ تعادل عاطفى(1) است.

پنجم، كوشش براى ايجاد روابط اجتماعى رضايت بخش در محيط اجتماعى با ساير افراد است.(2)

7. حدة

در بحث واژه شناسي هم اشاره كرديم كه اين صفت مى تواند مثبت و منفى باشد و نيز يك بعد هيجانى دارد و گاهى به معنى خشم به كار برده مى شود. همان گونه كه نتيجه گرفتيم، اين صفت در معناى منفى خود، بر نوعى رفتار ناشى از سرعت عمل و بدون تدبيربودن اطلاق مى شود. در حديثى از اميرمؤمنان عليه السلام، نقش تقويتى حدة در خشم، بيان شده است:

الحِلمُ يُطفِئُ نَارَ الغَضَبِ، وَ الحِدَّةُ تُؤَجِّجُ إِحرَاقَهُ(3).

بردبارى، آتش خشم را خاموش مى كند و تندخويى، شعله آن را برمى افروزد.

با توجه به معانى حدة، رفتارهاى تند و با عجله كه ناشى از نوعى سبك سرى و بى توجهى است و باعث عملكرد تكانه اى مى شود، در انسان يك مدل رفتارى خاص را يادآور مى شود كه حركت به سوى هر امر ناخوشايند و مورد توجه را تشويق مى كند. تثبيت الگوى رفتارى فوق، شخصيت تكانه اى را براى انسان ايجاد مى كند كه در نتيجه آن،

ص:130


1- (1) . emotional egilibrium
2- (2) . كوهن (Cohen F.) ، لازاروس (Lazarus R. S.) 1979 نقل از روانشناسى سلامت.
3- (3) . غررالحكم، شرح آقا جمال خوانسارى، ج 7، ص 80، ح 2063.

هرگونه تأمل قبل از عمل از او گرفته مى شود.

8. انتظار بيجا از ديگران

خدمت رسانى به فرد ناسپاس ممكن است، باعث خشم انسان بشود. تبيين اين نكته مى تواند چنين باشد كه احتمالاً فرد منعم، با هزينه اى كه مى گذارد، انتظار تأثيرگذارى مثبت دارد؛ اما در صورتى كه با ناسپاسى مواجه شود، خود را در هدف خود ناكام مى بيند. مصداق حديثى از على عليه السلام، تداوم خشم فرد ناكام شده را بيان مى كند:

مَن أَنعَمَ عَلَي الكَفُورِ طَالَ غَيظُهُ(1).

كسى كه به فرد ناسپاس احسان كند، خشمش تداوم مى يابد.

احتمالاً در اين صورت، فرد منعم بايد هدف خود را تغيير داده و به فكر تأثيرگذارى نباشد يا هدفش را اصل خدمت بداند نه خدمت مؤثر. بنابراين مى توان گفت كه آنچه در اين فقره موجب خشم مى شود انتظار بيجا از ديگران است. اصلاح مسئله هم، ضعف بينش فرد منعِم است؛ زيرا كشف از اين مى كند كه او در مقابل بخشش خود، متوقع بوده است.

9. امورناخواسته

بر اساس بعضى روايات، خشم موقعى پيش مى آيد كه يك امر نامطلوبى به وجود بيايد. با اين قيد كه نسبت به منبع صادركننده آن امر نامطلوب، نوعى احساس تفوق و قدرت وجود داشته باشد. در روايت زير از اميرمؤمنان عليه السلام، ضمن اشاره به اين مطلب مى فرمايند كه در صورتى كه آن منبع مافوق باشد، هيجان به وجود آمده انفعالى بوده و به آن حزن گفته مى شود. تأمل در اين حديث مى رساند كه در خشم، نوعى احساس پيروزى و توانايى غلبه فرض گرفته شده است. در غير اين صورت، خشم بدون احساس قدرت و امكان جبران محقق نخواهد شد. اين روايت را قبلاً در انواع خشم مطرح كرديم كه:

اندوه و خشم، فرماندهانى هستند كه پس از وقوع چيزى برخلاف ميل تو حاصل مى شوند، به طورى كه هرگاه امر ناخوشايند از جانب مافوقت به تو برسد، اندوه آور بوده و اگر از جانب زير دستت به تو برسد، خشم آور خواهد بود(2).

ص:131


1- (1) . همان، ج 5، ص 438، ح 9066.
2- (2) . «الحُزنُ وَ الغَضَبُ أَمِيرَانِ تَابِعَانِ لِوُقُوعِ الأَمرِ بِخِلاَفِ مَا تُحِبُّ، إِلاَ أَنَّ المَكرُوهَ إِذَا أَتَاكَ مِمَّن فَوقُكَ نَتَجَ عَلَيكَ حُزناً وَ إِن أَتَاكَ مِمَّن دُونِكَ نَتَجَ عَلَيكَ غَضَباً». شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 322.

البته در صورتى كه موقعيت مافوق، در نظر خشم گيرنده پوشالى و ظاهرى باشد، ممكن است وضعيت فرق بكند. در اين صورت، معناى روايت چنين مى شود كه اگر امر نامطلوب، از ناحيه كسى صادر شود كه در ديد طرف مقابل، ضعيف و مادون است، خشم محقق مى شود؛ پس هرگاه امر نامطلوب از كسى صادر شود كه در واقع براى او برتر است؛ ولو ظاهراً چنين نباشد، خشم محقق نخواهد شد و بيشتر حزن يا غم به وجود مى آيد؛ يعنى خشم، بر اساس اميد قطعى خشم گيرنده به نتيجه رضايت بخش از نظر او، صادر مى شود. طبق يك جمله عاميانه، آدم وقتى خشم مى گيرد كه معتقد باشد، خشونت از بهشت آمده است. در غير اين صورت، خشم بى هدف، ولو كاذب محقق نخواهد شد.

تفسير فوق، تا حدودى اثر وضعى امر ناخوشايندى را در انسان بيان مى كند. از طرفى توصيه هاى اخلاقى، از خشم بى مورد و منفى پرهيز داده است. اصطلاحاً حكم تكليفى قضيه با حكم وضعى اش، متفاوت است؛ زيرا خشم بر زير دست، معمولاً نهى شده است. همچنان كه خشم بر بالادست خود نهى شده است؛ البته هر كدام به علتى كه در روايت زير از آن حضرت مطرح شده است:

مِنَ الحِكمَةِ أَن لا تُنَازِعَ مَن فَوقَكَ، وَ لا تَستَذِلَّ مَن دُونَكَ، وَ لا تَتَعَاطَى مَا لَيسَ فِي قُدرَتِكَ، وَ لا يُخَالِفُ لِسَانُكَ قَلبَكَ، وَ لا قَولُكَ فِعلَكَ، وَ لا تَتَكلَّم فِيمَا لا تَعلَمُ، وَ لا تَترُكِ الأَمرَ عِندَ الإِقبَالِ وَ تَطلُبهُ عِندَ الإِدبَارِ.(1)

از حكمت است كه با فرادست خود نستيزى و در برابر فرودست، خود را خوار نشمارى و به كارى كه در توان تو نيست، نپردازى و زبانت با دلت و گفتارت با كردارت ناسازگار نباشد و درباره آنچه نمى دانى، سخن نگويى و وقتى كارى به تو رو مى آورد، رهايش نكنى و چون از تو روى گرداند، دنبالش نروى.

اين روايت، خشم را بر هر دو گروه را جايز نمى داند، زيرا باعث ضرر و حقارت مى شود.

10. تكذيب ديگران

تكذيب ديگران و تأييدنشدن توسط ديگران، موجبات ناراحتى، رنجش و حتى خشم مى شود. توصيه هاى اخلاقى اسلام، دقيقاَ در جهت كنترل اين نوع رنجش ها مى باشد. از جمله حديث معتبر از امام باقر عليه السلام به جابر كه پنج توصيه اخلاقى اجتماعى را گوشزد فرموده اند:

ص:132


1- (1) . غررالحكم، شرح آقا جمال خوانسارى، ج 6، ص 47، ح 9450.

أُوصِيكَ بِخَمسٍ: إِن ظُلِمتَ فَلا تَظلِم، وَ إِن خَانُوكَ فَلا تَخُن، وَ إِن كُذِّبتَ فَلا تَغضَب، وَ إِن مُدِحتَ فَلا تَفرَح، وَ إِن ذُمِمتَ فَلا تَجزَع، وَ فَكِّر فِيمَا قِيلَ فِيكَ، فَإِن عَرَفتَ مِن نَفسِكَ مَا قِيلَ فِيكَ فَسُقُوطُكَ مِن عَينِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ عِندَ غَضَبِكَ مِنَ الحَقِّ أَعظَمُ عَلَيكَ مُصِيبَةً مِمَّا خِفتَ مِن سُقُوطِكَ مِن أَعيُنِ النَّاسِ، وَ إِن كُنتَ عَلَى خِلافِ مَا قِيلَ فِيكَ فَثَوابٌ اكتَسَبتَهُ مِن غَيرِ أَن يَتعَبَ بَدَنُكَ...(1).

امام باقر عليه السلام - به جابربن يزيد جعفى - فرمود: تو را به پنج چيز سفارش مى كنم: اگر به تو ستم كردند، تو ستم مكن، اگر به تو خيانت كردند، تو خيانت مكن، اگر تو را تكذيب كردند، عصبانى نشو، اگر ستايشت كردند، شاد مشو و اگر نكوهشت كردند، دلگير مشو، بلكه به آنچه درباره تو گفته شد، بينديش، اگر ديدى آنچه درباره تو گفته شده در تو هست، بدان كه افتادن تو از چشم خداوند عزّوجلّ بر اثر خشمگين شدنت از حقيقت، مصيبتش براى تو بزرگ تر از مصيبتى است كه مى ترسى از چشم مردم بيفتى؛ اما اگر خلاف آن چيزى باشى كه درباره ات گفته شده، اين خود ثوابى است كه بدون به رنج و زحمت افكندن جسم خود، به دست آورده اى...

اين روايت كه مفصل است، به طرز زيبايى ضمن بيان اين حقيقت كه تكذيب شدن توسط ديگران ممكن است باعث خشم بشود، با روشى شناختى به كنترل خشم توصيه مى كند كه ما مجدداً قالب مقابله شناختى آن را در شيوه هاى كنترل خشم بررسى خواهيم كرد. حديث ديگرى منسوب به حضرت عيسى عليه السلام، توصيه اخلاقى در كنترل پايه هاى شناختى غضب نسبت به فرد مقابل تاكيد مى كند:

بِحَقٍّ أَقُولُ لَكُم: يَا عَبيدَ الدُّنيَا، إِنَّ أَحَدَكُم يُبغِضُ صَاحِبَهُ عَلَى الظَّنِّ، وَ لا يُبغِضُ نَفسَهُ عَلَى اليَقِينِ. بِحَقٍّ أَقُولُ لَكُم: إِنَّ أَحَدَكُم لَيَغضَبُ إِذَا ذُكِرَ لَهُ بَعضُ عُيُوبِهِ وَ هِيَ حَقٌّ، وَ يَفرَحُ إِذَا مُدِحَ بِمَا لَيسَ فِيهِ.(2)

سخن حقى را به شما مى گويم: «اى بندگان دنيا! بعضى از شما از روى حدس و گمان، كينه دوستش را به دل مى گيرد؛ در حالى كه از روى يقين از خودش كينه اى ندارد.» به شما مى گويم: «بعضى از شما وقتى بعضى از نقايص خويش را بشنود كه واقعاً داراى آن است، خشمگين مى شود در حالى كه وقتى درباره آنچه در وجودش نيست، ستوده مى شود، خوشحال مى گردد.

ص:133


1- (1) . تحف العقول، ص 284.
2- (2) . همان، ص 511.

همان طور كه ملاحظه مى شود، خشم مبتنى بر تكذيب يا عيب گيرى ديگران است، چه به حق باشد، چه به ناحق؛ اما به مومنان سفارش مى شود كه عيب گيرى به حق را بپذيرند؛ چنان كه در روايت قبلى بود و نسبت به تكذيب بى مورد هم، چيزى به دل راه ندهند؛ پس انسان داراى روحيه اى است كه اگر غفلت كند، ممكن است به خاطر شنيدن انتقاد درست هم برآشفته و غضبناك شود؛ چه برسد به خرده گيرى هاى نادرست.

11. نيازمندى

انسان در وضعيت نيازمندى، زمينه خشم و پرخاش دارد. نياز، حالتى اذيت كننده در روان انسان ايجاد مى كند كه بدون برطرف كردن آن، تمركز بر دنبال كردن ساير اهداف را ندارد:

در حديث معراج آمده است:

اى احمد! با پوشيدن لباس نرم و خوراك هاى خوشمزه رنگارنگ و بستر نرم، خود را مياراى؛ زيرا نفس پناهگاه هر شرّ و رفيق هر بدى است. تو آن را به سوى طاعت خدا مى كشانى و او تو را به نافرمانى او مى كشاند. در راه طاعت خدا با تو مخالفت مى كند و در آنچه ناخوش دارى، از تو اطاعت مى كند. هرگاه سير شود، سركشى مى كند و چون گرسنه شود، زبان به شكايت مى گشايد. هرگاه نيازمند شود، خشم مى گيرد و چون بى نياز شود، گردن فرازى مى كند. هرگاه بزرگ شود، فراموش مى كند و چون احساس امنيت كند، غافل مى گردد؛ نفس، همدم شيطان است و حكايت نفس، حكايت شترمرغ است كه زياد مى خورد؛ اما بار نمى كشد و [حكايتش] حكايت گُلِ خرزهره است كه رنگش زيبا و طعمش تلخ است.(1)

البته طبع اوليه انسان، اقتضاى خشم در مورد نياز دارد، اگر چه اين نيازها عامل صددرصد نيستند. در روان شناسى بحث نيازها اهميت فراوان داشته و نظريه هاى مهمى در اين مورد تدوين شده است. به طور كلى، بعضى از روان شناسان معتقدند كه نياز، عامل محرك انسان است و او را به حركت و فعاليت وادار مى كند و زمانى رضايت خاطر حاصل مى شود كه نيازها به طور نسبى برآورده شده باشند. كمبود در ارضاى اين نيازها، باعث رنج

ص:134


1- (1) . في حديث المِعراج: يَا أَحمَدُ، لاَ تَتَزَيَّنّ بِلِينِ اللِّبَاسِ وَ طِيبِ الطَّعَامِ وَ لِينِ الوِطَاءِ؛ فَإِنَّ النَّفسَ مَأوَى كُلِّ شَرٍّ، وَ هِيَ رَفِيقُ كُلِّ سُوءٍ، تَجُرُّهَا إِلَى طَاعَةِ اللهِ وَ تَجُرُّكَ إِلَى مَعصِيَتِهِ، وَ تُخَالِفُكَ فِي طَاعَتِهِ وَ تُطِيعُكَ فِيمَا تَكرَهُ، وَ تَطغَى إِذَا شَبِعَت وَ تَشكُو إِذَا جَاعَت، وَ تَغضَبُ إِذا افتَقَرَت وَ تَتَكبَّرُ إِذَا استَغنَت، وَ تَنسَى إِذَا كَبِرَت وَ تَغفُلُ إِذَا أَمِنَت، وَ هِيَ قَرِينَةُ الشَّيطَانِ. وَ مَثَلُ النَّفسِ كَمَثَلِ النَّعَامَةِ؛ تَأكُلُ الكَثِيرَ وَ إِذا حُمِلَ عَلَيهَا لا تَطِيرُ، وَ مَثَلِ الدِّفلَى؛ لَونُهُ حَسَنٌ وَ طَعمُهُ مُرٌّ. بحارالانوار، ج 74، ص 23.

و تنش خواهد بود. در صورتى كه اين نيازها برآورده نشود، به تناسب شدت، ضعف و تفاوت افراد، باعث اختلالات رفتارى و هيجانى خواهد شد(1)؛ البته آدمى در اثر تهذيب نفس مى تواند، مقاومت خود را در برابر نيازهاى اوليه بيشتر كند، زيرا در نفس انسان، تمايلات متعالى نيز، در مقابل تمايلات مادى وجود دارد كه در واقع، جايگزين نيازهاى پست تر مى شود.

12. سخن حق

اشاره

بر اساس لسان روايات، يكى از مواردى كه زمينه هيجان خشم را به وجود مى آورد، شنيدن سخن حق است. از جمله حديث رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در وصيت اخلاقى خود به اميرمومنان عليه السلام كه مى تواند موقعيت مهمى تلقى شود:

لا تَكذِبَ وَ لا تُخَالِطَ الكَذَّابِينَ وَ أَن لا تَغضَبَ إِذَا سَمِعتَ حَقّاً(2).

دروغ نگو و با دروغگويان همراه نشو و زمانى كه حقيقتى شنيدى، خشمگين نگرد.

در تعاليم اخلاقى اسلام، حق گويى، حق پذيرى، حق پرستى، ارزش محسوب مى شود. واژه «حق» را هاله اى از تقدس در بر گرفته است. گاهى سخن حق، به عنوان معيار مهمى در ارزش گذارى انفاق براى خدا نام برده شده است. نبى مكرم اسلام مى فرمايد:

مَا أَنفَقَ مُؤمِنٌ مِن نَفَقَةٍ هِيَ أَحَبُّ إِلَى اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مِن قَولِ الحَقِّ فِي الرِّضَا وَ الغَضَبِ(3).

مؤمن هيچ انفاقى نكرد كه نزد خداوند عزّوجلّ محبوب تر از گفتن حقّ، در هنگام خشم و خشنودى باشد.

احتمالاً خشم، نتيجه طبيعى شنيدن سخن حق است؛ زيرا در چنين مواردى كه در ارزش سخن حق صحبت مى شود، بيشتر منظور جايى است كه خلاف پيش فرض هاى ما باشد؛ چون بدون وجود پيش فرض، كسى با سخن حق مخالفت نخواهد كرد؛ اما چون شنيدن حق به طور طبيعى انسان را به مقاومت در برابر عقيده سابق خود خواهد كشيد، تذكر اخلاقى اين نكته مفيد است كه نبايد موجب غفلت از حق بشود. اين قبيل روايات كه

ص:135


1- (1) . يورا (Yura) و والش (Walsh) 2000.
2- (2) . بحارالأنوار، ج 2، ص 155.
3- (3) . الخصال، ابن بابويه، ص 60، ح 82.

حق مدارى را تاكيد مى كنند، عموماً تاكيد بر كنترل حق مدارى در حالت غضب را بيان مى نمايند و حالت رضا براى افاده عموميت اوضاع است؛ يعنى فرقى نمى كند، در تمام حالت ها مخصوصاً در حالت خشم، بايد انسان مراقب باشد تا حق پذير باشد.

امام على عليه السلام - در سفارش هاى خود به فرزندش حسين عليه السلام - فرمود: «فرزندم! تو را سفارش مى كنم به ترس از خدا در توانگرى و تهيدستى و گفتن حقّ در خشنودى و خشم.»(1) به عنوان نمونه از احاديثى كه مطلقاً تأكيد بر حق محورى و سخن حق مى نمايند، به حديث امام سجاد عليه السلام را اشاره مى كنيم:

لَمَّا سُئِلَ عَن جَمِيعِ شَرَائِعِ الدِّينِ -: قَولُ الحَقِّ، وَ الحُكمُ بِالعَدلِ، وَ الوَفَاءُ بِالعَهدِ(2).

در پاسخ به اين سؤال كه: مجموعه شرايع دين چيست؟ فرمود: حق گويى، داورى عادلانه و وفاى به عهد است».

با توجه به نوع برخورد منابع دينى مان با اين موضوع مى شود فهميد كه موضوع حق پذيرى اهميت زيادى داشته و قاعدتاً بدون تحمل سختى و كنترل نفس نيز به دست نخواهد آمد.

موضوع قابل بررسى در اينجا، تبيين روان شناختى ارتباط سخن حق با خشم است. به نظر مى آيد، نتيجه قهرى سخن حق در صورتى كه فرد، آن خودسازى هاى توصيه شده را نداشته باشد، تحريك هيجانى و خشم است. احتمالاً اين موضوع به خاطر فروريختن مكانيزم هاى روانى اى است كه فرد، بطور ناهشيارانه در برابر معايب خود تشكيل مى دهد. گرچه اين مكانيزم ها مى توانند به جاى خود فوائدى، مانند امنيت روانى، ظرفيت پذيرش و... به وجود بياورند؛ ولى از آنجايى كه ناهشيارانه اند، در مواردى هم براى كنترل هيجان ها، سخن حق را توجيه كرده يا پوشش مى دهند تا موقتاً، تعادل عاطفى فرد را حفظ كنند؛ اما رويارويى با حقيقت، اثر التيام بخش مكانيزم ها را از بين مى برد و لذا فرد، دچار استرس و نگرانى غيرمنطقى مى شود. اين حالت ناآرام موجب تحريك پذيرى فرد مى شود؛ لذا دستورات اسلام دقيقاً در مواجهه با اين ترس كاذب صورت مى گيرد كه بايد حق را پذيرفت؛ ولو كه به ضرر باشد. توجه به حديث امام صادق عليه السلام در پاسخ به سؤال از مكارم اخلاق در اين زمينه مفيد مى باشد كه فرمودند:

ص:136


1- (1) . الإمام على عليه السلام - من وصاياه لابنه الحسين عليه السلام: - «: يَا بُنَيَّ، أُوصِيكَ بِتَقوَى اللهِ فِي الغِنَى وَ الفَقرِ، وَ كَلِمَةِ الحَقِّ فِي الرِّضَا وَ الغَضَبِ». تحف العقول، ص 88.
2- (2) . الخصال، ص 113.

العَفوُ عَمَّن ظَلَمَكَ، وَ صِلَةُ مَن قَطعَكَ، وَ إِعطَاءُ مَن حَرَمَكَ، وَ قَولُ الحَقِّ وَ لَو عَلَى نَفسِكَ.(1)

گذشت از كسى كه به تو ستم كرده است، ارتباط برقراركردن با كسى كه از تو بُريده است، عطاكردن به آن كه از دادن چيزى به تو دريغ كرده است و گفتن حقّ، اگر چه ضدّ خودت باشد.

جمع بندى ديدگاه اسلام در عوامل خشم
اشاره

بر اساس همه رواياتى كه بررسى كرديم، مى توان ديدگاه اسلامى عوامل خشم را مطابق نمودار زير به دو گروه كلى فردى و اجتماعى تقسيم كرد. همچنين هر كدام از دو گروه را با عوامل هفت گانه فرعى معرفى كرد. در ادامه، اين عوامل را تبيين مى كنيم.

الف - عامل فردى - شناختى

ابتدا به بررسى عواملى مى پردازيم كه جنبه فردى دارد؛ بدين معنا كه اختلاف سطوح

ص:137


1- (1) . معانى الاخبار، ص 191.

هيجان، به تفاوت هاى افراد مربوط مى شود. يكى از اين تفاوت ها، نوع نگرش افراد در موقعيت هاى هيجانى از جمله غضب است. اغلب غضب، محصول نوعى اشتباه در ارزيابى است. اشتباه هم نسبت به عواقب خشم(1) در آينده و هم نسبت عوارض نقد آن، مانند احساس پشيمانى و ذلت نفس(2) مى باشد، به طورى كه ممكن است، كسى فكر كند، عواقب آتى يا نقد خشم، هرچه باشد، خيلى مضر نيست يا آزادكردن خشم، براى سلامتى مفيد است ارزيابى مادى از جهان و ناديده گرفتن نقش عوامل ماورايى منجر به نارضايتى از تقدير و سرنوشت شده و باعث خشم خواهد شد(3). همچنين چشم داشت و انتظار از ديگران(4)؛ زيرا منطق چنين كسى اين است كه بايد ديگران هميشه نفع او را در نظر بگيرند و الا مستحق سرزنش اند!. عامل شناختى ديگر، تاًكيد بر اثبات خودبرترى است كه تحت عنوان خودمحورى تحول نيافته يا تكبر آن را معرفى كرديم. زيرا فرد خودمحور، به جهت عدم تحول شناختى، ظرفيت پذيرش ديگران را ندارد و فرد متكبر نيز، تحت عنوان الكبريا و العظمه در حديث حضرت عيسى عليه السلام از عوامل غضب شمرده شده است؛ چون فرد متكبر، خود را برتر از همه مى داند؛ ولى ديگران انتظارش را برآورده نمى كنند؛ لذا خشمگين مى شود. در اينجا اغلب خطاهاى شناختى مشهور را كه روان شناسان شناختى در خشم دخيل مى دانند، مى توان مؤثر دانست؛ ولى ديدگاه روان شناسان، كاملاً مادى است و فاقد خطاهاى شناختى از نقطه نظر دينى است و لذا شرط لازم و ناكافى محسوب مى شوند.

ب - عامل فردى - هيجانى

الگوى (الف) كه البته پيشنهادى است، مى تواند پيدايش عوامل عاطفى - هيجانى خشم را توجيح كند. اگر طمع را نوعى احساس نياز كاذب معرفى كنيم، نوعى ميل درونى را تعريف

ص:138


1- (1) . قال أمير المؤمنين عليه السلام: «وَ تَجَرَّعِ الغَيظَ فَإِنِّي لَم أَرَ جُرعَةً أَحلَى مِنهَا عَاقِبَةً وَ لا أَلَذَّ مَغَبَّةً وَ لِن لِمَن غَالَظَكَ فَإِنَّهُ يُوشِكُ أَن يَلِينَ لَكَ...». بحارالأنوار، ج 71، ص 168. «كَم مِن غَيظٍ تُجُرِّعَ مَخَافَةَ مَا هُوَ أَشَدٌّ مِنهُ». «چه بسيار خشمى كه از ترس سخت تر از آن فروخورده مى شود.»
2- (2) . «لا يَقُومُ عِزُّ الغَضَبِ بِذُلِّ الاعتِذَارِ»؛ «عزّتِ خشم، با خوارى پوزش خواهى قابل سنجش نيست.» غرر الحكم، ح 10793
3- (3) . «مَن كَابَرَ الزَّمَانَ عَطِبَ، وَ مَن يُنقَم عَلَيهِ غَضِبَ»؛ «هركه با روزگار بستيزد، هلاك شود و هركه آن را سرزنش كند، [خود] در خشم شود.». تحف العقول، ص 85.
4- (4) . «مَن أَنعَمَ عَلَى الكَفُورِ طَالَ غَيظُهُ»؛ «كسى كه به فرد ناسپاس احسان كند، خشمش تداوم مى يابد». غررالحكم، شرح خوانسارى، ج 5، ص 438، ح 9066.

كرده ايم كه باعث ايجاد انگيزش، نسبت به تدارك نياز خواهد شد.

الگوى (الف) توجيح عوامل هيجانى پيدايش خشم بر اساس روايات

«طمع به نوبه خود، ضمن اينكه عامل مستقلى براى ايجاد خشم معرفى شده است(1)، باعث» توجه به تفاوت ها و برترى ديگران شده و حسادت را برمى انگيزاند. حسادت نيز، عامل مستقلى براى خشم معرفى شده است(2). در صورتى كه حسادت كنترل نشود، به صورت كينه توزى جلوه گر خواهد شد(3) و اين حالت، در پيدايش غيظ كافى خواهد بود و ما غيظ را پايه تشكيل غضب معرفى كرديم.

ج - عامل فردى رفتارى - شخصيتى

در اينجا فرض مى گيريم كه شخصيت طبق برخى تعريف ها، الگوهاى ثابتى از رفتار هستند كه متناسب با تندى و خشونت اند و زمينه ساز خشم و غضب مى شوند. ضمن اينكه اين گونه رفتارها، براى خود فرد ممكن است عادى باشد؛ ولى تبعات آن باعث تنش، درگيرى و سرانجام غضب ورزى دوطرفه خواهد شد(4). رواياتى در توصيف اين بخش داريم كه تغيير، خودسازى و تحول را تشويق مى كنند؛ مانند همه روايات تشويق به خلق حسن و نرم خويى و.... فرد تندخو احتمالاً زمينه بيشترى براى پرخاش دارد؛ مثلاً سطح اضطراب يا هورمون هاى آدرنالين او بيشتر است؛ اما با اين تفاوت كه در عين حال، چنين فردى بيش از ديگران مى تواند اضطراب خود را كنترل كند. به اصطلاح خودمان، او آدم زودخشم و زودخاموش است. چنين شخصى، داراى شخصيت تكانه اى است؛ مثلاً شخصيت بيش فعال،(5) زمينه پرخاش بيشترى نسبت به ديگران دارد.

ص:139


1- (1) . «مَن أَتبَعَ بَصَرَهُ مَا فِي أَيدِي النَّاسِ كَثُرَ هَمُّهُ وَ لَم يُشفَ غَيظُهُ». الكافى، ج 2، ص 315.
2- (2) . «يَشفِيكَ مِن حَاسِدَكَ أَنَّهُ يَغتَاظُ عِندَ سُرُورِكَ». غرر الحكم، شرح خوانسارى، ج 6، ص 477، ح 11030.
3- (3) . «الحِقدُ شِيمَةُ الحَسَدَةِ»؛ «كينه توزى، خصلت حسودان و بدخواهان است». همان، ج 1، ص 115، ح 422.
4- (4) . «الحِلمُ يُطفِئُ نَارَ الغَضَبِ، وَ الحِدَّةُ تُؤَجِّجُ إِحرَاقَهُ». همان، ج 7، ص 80، ح 2063.
5- (5) . ADHD Personality
د - عامل زيستى - فيزيولوژيكى

در ضمن روايت نسبتاً طولانى در عامل نيازمندى توضيح داديم كه طبق ديدگاه منتخب، تمايل زياد به نيازها و خواهش هاى نفسانى، باعث خوگرفتن به آنها شده؛ به طورى كه سطح تحمل ندارى و بى چيزى انسان را پايين خواهد آورد؛ لذا در اسلام ضمن اينكه به تأمين نيازهاى فيزيولوژيكى اهميت مى دهد، از غوطه ورشدن در مشتهيات نهى مى كند. اين تعبير، حكايت از نوعى بى حدومرزشدن در زمينه شهوات است. كسى كه مدتى به وفور صاحب نعمت بوده است، در موقع از دست دادن آن، بيش از كسى كه از اول نداشته است، دچار فشارهاى هيجانى خواهد شد.

و - عامل اجتماعى خشم

از مجموع احاديث بررسى شده، به چند عامل اجتماعى مى توان اشاره كرد. تكذيب شدن از سوى ديگران در جر و بحث ها سخن درست يا به حق مى توان اشاره كرد. اين نوع موضع گيرى هاى كلامى، فرد را از خواسته خود نااميد كرده و فرد مقابل را علت ناكامى خود مى داند. اين موضوع، با نظريه ناكامى در روان شناسى مطابقت دارد. همچنين، مواجه شدن با امور ناخواسته كه در احاديث گاهى از آن به تقدير نام برده مى شود، در صورتى كه فرد به جهان بينى ماورايى معتقد نباشد، باعث خشم و خلق تحريك پذير مى شود. در اين مورد نيز، چون امور اتفاقى مطابق ميل و هدف او نيستند، باعث ناكامى مى شوند. در مورد سخن حق نيز، فرد مؤمن چنين تربيت مى شود كه هميشه پذيراى حق باشد؛ ولو از طرف دشمن باشد.

ص:140

بخش سوم: مقابله با خشم منفى

اشاره

ص:141

ص:142

فصل اول: مقدمات مقابله با خشم منفى

الف - ضرورت مقابله با خشم منفى

بررسى فقهى و اخلاقى موضوع خشم، از اين نظر كه موضوعى نهى شده است، مى تواند مهم باشد. بسيارى از روايات صرفاً از خشم و غضب به صورت مطلق نهى مى كنند. در زير، فقط به چند مورد از اين قبيل احاديث اشاره اى مى كنيم:

1. روايت عبدالاعلى از امام صادق عليه السلام كه از حضرت موعظه اى براى عمل درخواست نمود و حضرت در جواب، با اشاره به موقعيت مشابه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:

مردى نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و گفت: «يا رسول الله مرا پندى بياموز كه آن را به كار بندم». فرمود: «برو خشمگين نشو». مرد سخن خود را تكراركرد، تا سه مرتبه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «برو خشمگين نشو»(1).

اين روايت از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در كتاب كنزالعمال(2) و اسدالغابة(3) با تعبير مشابه وجود

ص:143


1- (1) . قال عبدُالأعلي: «قُلتُ لأَبِي عَبدِاللهِ (ع): عَلِّمنِي عِظَةً أًتًّعِظُ بِهَا فَقَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللهِ صلى الله عليه و آله و سلم أَتَاهُ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ يَا رَسُولَ اللهِ عَلِّمنِى عِظَةً أَتَّعِظُ بِهَا. فَقَالَ لَهُ: انطَلِق وَ لا تَغضَب ثُمَّ أَعَادَ إِلَيهِ فَقَالَ لَهُ: انطَلِق وَ َا تَغضَب ثَلاثَ مَرَّات». الكافى، ج 2، ص 303.
2- (2) . رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم: «اجتَنِبِ الغَضَبَ»؛ «از خشم دورى كن». كنزالعمال، ج 3، ص 519.
3- (3) . قال رجلٌ من أصحاب النبى صلى الله عليه و آله و سلم «أَوصِنِى يَا رَسُولَ اللهِ. قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم: لاتَغضَب»؛ «مردى از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم خواست، نصيحتش كند. فرمود: خشمگين نشو». اسدالغابة، ج 5، ص 369.

دارد. در مسندابن حنبل از عموى احنف بن قيس كه مكرر از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم موعظه خواست و حضرت هر سه بار فرمودند: «خشم مگير!(1).

در كتاب بحارالانوار طى نقل ملاقات بين شيطان و حضرت موسى عليه السلام، جملات حكمت آميزى از علم ابليس به حضرت هديه مى شود كه مفادش پرهيز از خشم است(2). همچنين سفارش اميرمؤمنان عليه السلام در نهج البلاغه طى نامه اى به ابن عباس، او را از فرونشاندن خشم با انتقام سخت پرهيز مى دهند. روايت پرفايده اى كه ما در چند نقطه پژوهش نقل نموده ايم(3).

ص:144


1- (1) . عن عمّ أحنف بن قيس أنّه أتى رسولَ الله صلى الله عليه و آله و سلم فقال: «قُل لِي قَولاً يَنفَعُنِي وَ أَقلِل عَلىَّ لَعَلِّي أَعِيهُ قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم: لاتَغضَب فَعَادَ لَهَ مِرَاراً كُلُّ ذَلِكَ يَرجِعُ إِلَيهِ قَالَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه و آله و سلم أَن لاتَغضَب»؛ «عموى احنف بن قيس نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفت و گفت: كلام مختصر و مفيدى كه بتوانم بر آن محافظت كنم، برايم بياموز. فرمودند: خشم مگير». چندبار ديگر خواسته خود را تكرار كرد و هربار حضرت فرمودند: خشم مگير. مسندابن حنبل، ج 5، ص 372.
2- (2) . عن ابن عمر قال لقى إبليسُ موسى فقال لموسى: أَنتَ الَّذِى اصطَفَاكَ اللهُ بِرِسَالَتِهِ وَ كَلَّمَكَ تَكلِيماً وَ أَنَا أُرِيدُ أَن أَتُوبَ فَاشفَع لِى إِلَى رَبِّى أَن يَتُوبَ عَلَىَّ، قَالَ مُوسَى نَعَم: فَدَعَا مُوسَى رَبَّهُ فَقِيلَ يَا مُوسَى قَد قُضِيَت حَاجَتُكَ فَلَقِىَ مُوسَى إِبلِيسَ وَ قَالَ: قَد أُمِرتَ أَن تَسجُدَ بِقَبرِ آدَمَ وَ يُتَابَ عَلَيكَ فَاستَكبَرَ وَ غَضِبَ وَ قَالَ: لَم أَسجُد لَهُ حَيّاً أَسجُدُ لَهُ مَيِّتاً ثُمَّ قَالَ إِبلِيسُ يَا مُوسَى: إِنَّ لَكَ عَلَىَّ حَقّاً بِمَا شَفَعتَ لِى إِلَى رَبِّكَ فَاذكُرنِى عِندَ ثَلاثٍ لا أَهلِكُكَ فِيمَن أُهلِكُ اذكُرنِى حِينَ تَغضَبُ فَإِنِّى أَجرِى مِنكَ مَجرَى الدَّمِ، وَ اذكُرنِى حِينَ تَلقَى الزَّحفَ فَإِنِّى آتِى ابنَ آدَمَ حِينَ يَلقَى الزَّحفَ فَأُذَكِّرُهُ وُلدَهُ وَ زَوجَتَهُ حَتَّى يُوَلِّى وَ إِيَّاكَ أَن تُجَالِسَ امرَأَةً لَيسَت بِذَاتِ مَحرَمٍ فَإِنِّى رَسُولُهَا إِلَيكَ وَ رَسُولُكَ إِلَيهَا»؛ «ابليس، حضرت موسى را ديدار كرد و به او گفت: تو كسى هستى كه خداوند تو را به پيامبرى برگزيده و با تو سخن گفته است. من گناه كرده ام و مى خواهم توبه كنم، شفاعت مرا به پروردگارم بكن تا مرا ببخشايد. حضرت موسى قبول كرد و خدايش را خواند. بدو گفته شد كه اى موسى! حاجتت را برآوردم. موسى ابليس را ديد و فرمود: دستور داده شده كه بر قبر آدم سجده كنى و اين [موجب] پذيرش توبه ات مى شود. ابليس تكبر ورزيد و خشمگين شد و گفت: [وقتى كه] آدم زنده بود به او سجده نكردم، آيا بر مرده او سجده كنم؟ بعد از آن ابليس گفت: اى موسى به خاطر اين وساطتى كه نمودى، حقى بر گردن من دارى. در سه جا مرا به يادآور كه تو را در شمار كسى كه نابود كرده ام هلاك نمى كنم: به هنگام خشم مرا ياد كن كه من در تو، همانند خون جارى مى شوم و هنگام نبرد مرا ياد كن كه من در آن زمان به سوى انسان مى آيم و فرزند و همسرش را به يادش مى اندازم؛ لذا از جنگ رو برمى گرداند و از همنشينى با نامحرم بر حذر باش كه من پيام رسان او به تو هستم و از تو به آن». الدر المنثور، سيوطى، ج 1، ص 51؛ بحار الانوار، ج 60، ص 280، ح 169.
3- (3) . عن علي عليه السلام - من كتابٍ له إلى عبد الله بن عبّاس -: «أَمَّا بَعدُ، فَإِنَ المَرءَ لَيَفرَحُ بِالشَّىءِ الَّذِى لَم يَكُن لِيَفُوتَهُ، ويَحزَنُ عَلَى الشَّىءِ الَّذِى لَم يَكُن لِيُصِيبَهُ، فَلا يَكُن أَفضَلَ مَا نِلتَ فِي نَفسِكَ مِن دُنيَاكَ بُلُوغُ لَذَّةٍ أو شِفَاءُ غَيظٍ، ولكِن إِطفَاءُ بَاطِلٍ أو إِحيَاءُ حَقٍّ، وليَكُن سُرُورُكَ بِمَا قَدَّمتَ، وأَسَفُكَ عَلَى مَا خَلَّفتَ، وهَمُّكَ فِيمَا بَعدَ المَوتِ». امام على عليه السلام - در نامه ى به عبد اللّه بن عباس - نوشت: «اما بعد، همانا آدمى براى دست يافتن به چيزى شاد مى شود كه خواه ناخواه به او مى رسيد و براى دست نيافتن به چيزى اندوهگين مى شود كه هيچ گاه به او نمى رسيد؛ بنابر اين، نكند بالاترين هدف تو در اين دنيا رسيدن به لذّتى يا فرونشاندن خشمى [از طريق انتقام] باشد؛ بلكه

نهى از خشم، به صورت حداكثر ممكن پرهيز نيز، مطلوب است؛ يعنى كنترل خشم، اگر به طور كلى ممكن نباشد، به هر مقدار كه ممكن باشد، مفيد است. به اين مطلب نيز توجه شده و گاهى دستور به پرهيز به قدر ميسور شده است؛ مانند حديث شريف حضرت على عليه السلام:

كُن بَطِئَ الغَضَبِ، سَرِيعَ الفَئِ، مُحِبّاً لِقَبُولِ العُذرِ(1).

دير خشمگين شو و آسان خشنود شو و پوزش پذيرى را دوست داشته باش.

از مجموع روايات متعددى كه در زمينه نهى كلى از خشم و پرخاش وارد شده است، به دست مى آيد كه اين صفت رذيله، داراى آثار و عواقب جدى بوده و هرگونه پرخاشگرى از مصاديق فعل حرام مى باشد؛ اما فقهاى معظم بايد مصداق عينى و ميزان دقيق حرمت اين صفت را مشخص نمايند. براى عموم مؤمنان نيز شايسته است، ضمن پرهيز از رفتارهاى تند و خشن، آگاهى خود را نسبت به هيجان خشم و عوارض آن بالا ببرند؛ اما آنچه مهم است در اينجا بدانيم، اين است كه نسبت به خشم، به صورت خيلى جدى نهى صورت گرفته است. خشم از مسلمات ضد ارزش هاى اخلاقى، در نظام اخلاقى دين اسلام و ساير اديان است. بخشى از اين روايات مربوط به نقل ابليس است!

ب - توانايى مقابله نه برخورد انفعالى

به طور طبيعى، كنترل خشم در مواردى كه امكان تحقق آن وجود دارد، به مراتب دشوارتر از مواردى است كه امكان مقابله وجود دارد. تعاليم دينى ما با توجه به اين مطلب، همت خود را صرف مواردى از خشم مى نمايد كه امكان بروز خشم راحت است؛ ولى كنترل دشوار است. حديث مبارك از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تأكيد مى كند كه كاظم غيظ، اگر امكان و قدرت بروز داشته باشد و نكند، مقام بالادارد:

مَن كَظَمَ غَيظاً وَ هُوَ قَادِرٌ عَلَى إِنفَاذِهِ وَ حَلُمَ عَنهُ أَعطَاهُ اللَّهُ أَجرَ شَهِيدٍ(2).

هركس خشمى را كه مى تواند آن را آشكار سازد، فروخورد و بردبارى ورزد، خداوند ثواب شهيد به او عطا مى كند.

ص:145


1- (1) . غررالحكم، ج 4، ص 607، ح 7165.
2- (2) . كتاب من لا يحضره الفقيه، ابن بابويه، ج 4، ص 15.

مواردى زيادى وجود دارد كه يك فضيلت رفتارى، ممكن است به اشتباه گرفته شود؛ مانند بخشندگى در موقعى كه نيازى وجود ندارد يا تواضع كردن در جايى كه امكان فخرفروشى وجود ندارد. همچنين، گذشت ظاهرى از فردى كه امكان انتقام وجود ندارد. هرچند در ظاهر امر خيرى محقق مى شود؛ ولى آنچه مسلم است، فضيلت واقعى، متعلق به بخشندگى در عين نياز و تواضع در عين صاحب مقام بودن و عفو موقعى كه قدرت بر انتقام وجود دارد، مى باشد. اين حقيقت از ديد روايت مورد غفلت نبوده و در موارد لزوم، در مورد هر رفتار اخلاقى گوشزد شده است. خشم نيز از اين قاعده استثنا نبوده و لذا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نسبت به موقعيت هاى مفيدتر كنترل خشم تذكر داده اند:

يَا عَلِيُّ مَن كَظَمَ غَيظاً وَ هُوَ يَقدِرُ عَلَى إِمضَائِهِ أَعقَبَهُ اللَّهُ يَومَ القِيَامَةِ أَمناً وَ إِيمَاناً يَجِدُ طَعمَهُ(1).

هركس خشمى را كه مى تواند آشكار كند، فروخورد، خداوند وى را از امنيت و ايمانى سرشار سازد كه مزه اش را بچشد.

روايت بالا ضمن تأكيد بر مطلب فوق، از راه تشويق به مراتب و درجات معنوى، سعى در توجه دادن به موقعيت هاى ضرورى تر كنترل خشم دارند. بر اين اساس، صفات خالص تر و نيت هاى الهى نيز مشخص مى شود. حديث اميرمؤمنان عليه السلام نيز، به نقطه متضاد خشم در زمان خشم توصيه فرموده اند:

وَ اكظِمِ الغَيظَ وَ احلُم عِندَ الغَضَبِ وَ تَجَاوَز عِندَ المَقدِرَةِ وَ اصفَح مَعَ الدَّولَةِ تَكُن لَكَ العَاقِبَةُ(2)... (از نوشته هاى حضرت به حارث همدانى): خشم را فرونشان و هنگام قدرت ببخش و زمان خشم بردبار باش و با حكومت مدارا كن تا آينده خوبى داشته باشى».

مؤلف نهج البلاغه زمزمه اى را از حضرت نقل فرمودند كه مفاد آن منطق سخن ماست:

- كَانَ يَقُولُ -: مَتَى أَشفِي غَيظِي إِذَا غَضِبتُ؟! أ حِينَ أعَجِزُ عَنِ الانتِقَامِ فَيُقَالُ لِي: لَو صَبَرتَ! أَم حِينَ أقدِرُ عَلَيهِ فَيُقَالُ لِي: لَو عَفَوتَ (غَفَرتَ)!(3).

حضرت پيوسته مى فرمود: آن گاه كه در خشم مى آيم، كى آتش خشم خود را فرو نشانم؟ آيا آن گاه كه برگرفتن انتقام قدرت ندارم و به من گفته مى شود: بهتر

ص:146


1- (1) . همان، ص 352.
2- (2) . شرح نهج البلاغة، ج 18، ص 41.
3- (3) . نهج البلاغة: حكمت 194.

است صبر كنى يا بدان هنگام كه توانايى انتقام دارم و به من گفته مى شود: بهتر است گذشت كنى؟

از بررسى روايات فوق به دست مى آيد كه در اسلام، حساب هرگونه ظاهرسازى ها و قيافه گرفتن ها با ارزش هاى واقعى و حقيقى جداست. كسى كه عامل كنترل خشم است، فى الواقع بايد قدرت مهار آن را در بدترين شرايط داشته باشد. نه اينكه صرفاً نقش چنين كسى را در ظاهر بازى كند. اصولاً كنترل خشم، به معنى مالكيت كامل خشم است. هر جا كه بخواهد عمل كند، فارغ از اينكه توانايى بر انتقام دارد يا ندارد. البته درجات تشكيكى نيز، در كسب اين مهارت وجود دارد كه بهترين شان مالكيت كامل است. امام على عليه السلام مى فرمايد:

أَفضَلُ المِلكِ مِلكُ الغَضَبِ(1).

بهترين مالكيت، مالك بودن خشم است.

تبيين روان شناختى موضوع مى تواند، چنين باشد كه احتمالاً فردى كه داراى قدرت كظم يا حلم مى باشد، داراى توانايى روحى و روانى بالاترى است كه مى تواند، هيجانات خود را كنترل بيشترى بكند. مى توان پيش بينى كرد كه بيش از فردى كه هيجان خود را بروز مى دهد، داراى آرامش و سلامت روان هم خواهد بود.

هر كدام از اين فضايل چهارگانه، گاهى به صورت مستقل نيز، در روايات توصيف شده اند. در روايت امام باقر عليه السلام كه به صورت وصيت نامه نسبتاً بلندى است، جمله اى در اين مورد وجود دارد كه مخالف غضب را نشانه قدرت معرفى مى كنند:

لاقُوَّةَ كَرَدِّ الغَضَبِ(2).

هيچ نيروى، مانند نيروى جلوگيرى از خشم وجود ندارد.

كه به حسب ظاهر، در كنترل غضب منفى است. به طور كلى، تفاوت كنترل حالت منفى با حالت مثبت غضب در اين است كه بيشتر آثار و پيامدهاى غضب منفى مورد توجه قرار مى گيرد؛ ولى به خاطر فقدان غضب منفى، كمتر مورد سرزنش قرار گرفته مى شود؛ هرچند مخالفت با غضب، موقعيت انحصارى براى اثبات قدرت ايجاد نمى كند؛ چون كنترل شهوت نيز، گاهى ملاك اثبات قدرت ناميده شده است؛ ولى مى توان به اهميت كنترل غضب، در رويش ملكه فضيلت قدرت پى برد.

ص:147


1- (1) . غررالحكم، شرح آقا جمال خوانسارى، ج 2، ص 380، ح 2904.
2- (2) . تحف العقول، ص 286؛ بحارالانوار، ج 75، ص 16.

ص:148

فصل دوم: مقابله هاى معنوى

اشاره

در راستاى تدابير مقابله با خشم، در متون روايات به طور طبيعى به شيوه هايى مى رسيم كه صرفاً با توصيه هاى رفتارى يا جسمى و حتى فكرى صرف قابل توجيه نيست و لازم است براى كسب آنها، مجموعه باورها و پايبندى هاى اعتقادى و جهان بينى ارزشى اسلام در نظر گرفته شود. تجويز دعا يا ملكه تقوى، كظم غيظ و... روش هاى قابل توجيه براى فرد مؤمن است. اما انسان غير معتقد تا به باور مذهبى و پايبندى به دين نرسيده باشد، به كم و كيف اين شيوه دسترسى نخواهد داشت. روش هاى زير از ديدگاه مقابله اى، تاكتيك هاى برگرفته از ايدئولوژى خاص اسلامى است و مستقيماً از متن روايات اتخاذ شده است. بخش عمده اى از آنها را در اينجا مطرح مى كنيم.

1. دعاى خاص

مى دانيم كه براى برخى از حوادث و رويدادها، به خاطر اهميتى كه دارند، دعاهاى خاصى بدين منظور از ائمه معصومين نقل شده است. از حوادث عمومى طبيعت گرفته تا حوادث خاص، ما دعاهايى را داريم كه در اين موارد بحرانى مى خوانيم. غضب به عنوان يك حالت بحرانى، فرد مبتلاى خود را عاجز كرده و نيازمند توسل و كمك از پرورگار مى كند. فرد غضبناك، براى كنترل رفتار و هيجان خود، دعاهايى را مى خواند و بدين وسيله با يادآورى خداوند، با تعابير مأثوره، به روح خود تعالى بخشيده و خود را از درگيرى با مسائل دنيوى و غفلت از خدا و فراموشى ارزش هاى اخلاقى دور نگه مى دارد. متن اين دعاها

ص:149

نشان مى دهد كه برخى براى پيشگيرى از غضب و برخى براى مقابله و درمان خشم در سر صحنه، تجويز شده اند. از جمله ذكر مختصرى كه امام صادق عليه السلام فرمودند:

لَو قَالَ أَحَدُكُم إِذَا غَضِبَ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيطَانِ الرَّجِيمِ ذَهَبَ عَنهُ غَضَبُهُ.(1)

هرگاه كسى از شما كه عصبانى شود، و بعد بگويد أعوذ بالله من الشيطان الرجيم، خشم از وجودش مى رود.

همچنين آن حضرت از سيره رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايند كه حضرت هر روز، از چند چيز، از جمله غضب به خدا پناه مى بردند. بنابراين اهميت هيجان خشم و شيوه كمك خواستن از مبدأ آفرينش را بدين وسيله آموزش مى دادند:

قَالَ كَانَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه و آله و سلم يَتَعَوَّذُ فِي كُلِّ يَومٍ مِن سِتٍّ مِنَ الشَّكِّ وَ الشِّركِ وَ الحَمِيَّةِ وَ الغَضَبِ وَ البَغيِ وَ الحَسَدِ(2)؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم هر روز، از شش چيز به خدا پناه مى برد: از ترديد، شرك، تعصب، خشم، ستم و حسادت.

در اينجا حمية قسيم خشم قرار گرفته و معلوم مى شود كه بيشتر، ناظر بر حالت هيجانى خشم كه غيظ است، مى باشد؛ چون غيظ، منشأ پيدايش غضب مى شود از آن هم به خدا پناه برده اند؛ اما غضب، دلالت بر پرخاش عملى است. بدين ترتيب استفاده مى كنيم كه شخص مؤمن، بايد هميشه در مرحله پيشگيرى، آمادگى مقابله و كنترل خشم را به روسيله اى براى خود فراهم نمايد.

اما آن بخش از اذكار و دعاهايى كه براى حين غضب تجويز شده است. در سيره خود امام صادق عليه السلام آمده است كه حضرت هر موقع حالت غضب برايشان دست مى داد، ابتدا درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى فرستادند، بعد با تلاوت آيه (وَ يُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ) (3) اين دعارا مى خواندند:

اللَّهُمَّ اغفِر ذُنُوبِي وَ أَذهِب غَيظَ قَلبِي وَ أَجِرنِي مِنَ الشَّيطَانِ الرَّجِيمِ وَ لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ العَلِيِّ العَظِيمِ(4).

ص:150


1- (1) . دعوات، راوندى، ص 52؛ بحارالأنوار، ج 92، ص 339.
2- (2) . بحارالأنوار، ج 70، ص 252.
3- (3) . (وَ يُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ وَ يَتُوبُ اللّهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ)؛ «و خشم دل هاى آنان را از ميان مى برد! و خدا توبه هركس را بخواهد (و شايسته بداند)، مى پذيرد؛ و خداوند دانا و حكيم است». توبه: 15.
4- (4) . بحارالأنوار، ج 92، ص 338-339.

خداوندا! گناهانم را ببخش و خشم دلم را برطرف ساز و مرا از شيطان رانده شده، پناه بده و هر تحرك و توانايى فقط بواسطه خداوند بلند مرتبه و بزرگ است.

اين دعا و آيه تلاوت شده توسط حضرت، نوعى روش معنوى برخورد با غضب است. ابتدا فرد غضبناك، بايد نسبت به اين حالتش نوعى اعتراف به گناه همراه با خضوع به درگاه خداوند داشته باشد، زيرا ادامه آيه مى فرمايند: «بخشش و توبه شامل كسى مى شود كه خدا بخواهد.» اما فضاى شروع دعا، فضاى پشيمانى، خضوع و اميد به رحمت خداوند است. بخشش گناه، مقدمه استجابت دعا مى باشد؛ بنابراين در هر دعاى مهمى كه قصد استجابتش را داريم، اول بايد خود را پاك كرده و شايسته اجابت گردانيم، بعد درخواست برطرف كردن غيظ كه مقدمه غضب است و علت شروع غضب محسوب مى شود، سپس پناه بردن به خداوند از شيطان رجيم و بعد هم بيان علل توكل و توسل به خداوند را بيان مى كند؛ يعنى مراتب اخلاص و توحيد كه مقدم بر دعا ست.

نكته اى كه در دعاى فوق و دعاى بعدى كه نسبتاً طولانى تر است وجود دارد اين است كه دعاى كنترل خشم، از درخواست برطرف كردن خشم شروع شده، به خواسته هاى كلى تر و خوشبختى بزرگ تر، حتى بيشتر از مرتبه كنترل خشم منتهى مى شود. از اين مطلب استفاده مى شود كه دعاهاى خشم، به وسيله ايجاد توسعه در فكر فرد خشمگين و دعاكننده را از هدف ناچيز خشم كه او را احاطه كرده، به اهداف بزرگ تر و مهم تر غير از خشم متوجه مى كند. در واقع اين كار، ضمن برگرداندن توجه فرد از مورد خشم، نوعى تربيت اخلاقى نيز در او به وجود مى آورد؛ به اين معنا كه جهت گيرى كلى اخلاقى اش را فراموش نكند. امام صادق عليه السلام در دعاى ديگرى براى موقع غضب مى فرمايند:

اللَّهُمَّ أَذهِب عَنِّي غَيظَ قَلبِي وَ اغفِر لِي ذَنبِي وَ أَجِرنِي مِن مَضَلاَّتِ الفِتَنِ أَسأَلُكَ رِضَاكَ وَ أَعُوذُ بِكَ مِن سَخَطِكَ أَسأَلُكَ جَنَّتَكَ وَ أَعُوذُ بِكَ مِن نَارِكَ وَ أَسأَلُكَ الخَيرَ كُلَّهُ وَ أَعُوذُ بِكَ مِنَ الشَّرِّ كُلِّهِ اللَّهُمَّ ثَبِّتنِي عَلَى الهُدَى وَ الصَّوَابِ وَ اجعَلنِي رَاضِياً مَرضِيّاً غَيرَ ضَالٍّ وَ لا مُضِلٍّ(1).

خدايا! خشم را از قلبم برطرف ساز، گناهانم را ببخش و از گمراهى هاى فتنه ها (آزمايش ها) مرا پناه ده، خشنوديت را مى خواهم و از خشمت به تو پناه مى برم.

ص:151


1- (1) . بحارالانوار، ص 338.

بهشت را طلب مى كنم و از آتش (جهنم) به تو پناه مى برم. هرچه خير است، از تو مى خواهم و از هرچه شرّ است، به تو پناه مى آورم. خدايا! مرا در هدايت و درستى ثابت قدم بنما و مرا خشنود و خشنودكننده قرار بده، نه گمراه و گمراه كننده.

2. كاربرد صفت حلم

اشاره

در مورد ماهيت حلم و جايگاه آن در ارتباط با مفاهيم مشابه و متضادش در صفحات پيشين بحث كرديم. در اينجا، اثر بخشى صفت حلم، بر كنترل خشم را بررسى خواهيم كرد. به طوركلى، روايات در خصوص اثربخشى صفت حلم، گاهى به صورت كلى دلالت بر كنترل خشم مى كنند و گاهى با تصريح خاص بر كنترل خشم به وسيله حلم تاًكيد شده است؛ اما گروه اول، معمولاً از حلم به عنوان يك صفت كلى و متعالى در كنار ساير ارزش هاى والاى بشرى ياد مى كنند كه پوشاننده صفات قبيح انسانى است؛ از جمله روايات گروه اول حديث شريف از اميرمومنان عليه السلام است كه فرمودند:

الحِلمُ غِطَاءٌ سَاتِرٌ وَ العَقلُ حُسَامٌ قَاطِعٌ، فَاستُر خَلَلَ خُلُقِكَ بِحِلمِكَ وَ قَاتِل هَوَاكَ بعَقلِكَ(1).

بردبارى، پرده اى پوشنده است و خِرد، شمشيرى بُرنده؛ پس، عيب هاى اخلاقى خود را با بردبارى بپوشان و با خِردت به جنگ با هوى و هوست برخيز.

همان طور كه ملاحظه مى شود، اين روايت از حلم به عنوان يك صفت پوشاننده ياد مى كند؛ يعنى حلم، خشم يا ساير صفات زشت را مى پوشاند و از بروز آن جلوگيرى مى كند. با توجه به بحث مقدماتى در مورد ماهيت حلم، در خصوص ارادى بودن و در مرتبه فعل و اراده بودن حلم، از برخى روايات گروه اول فهميده مى شود كه صفت حلم به صورت واكنشى منطقى و برگرفته از عقل اين كار را انجام مى دهد. در حديثى از اميرمؤمنان عليه السلام از حلم به عنوان نتيجه و ثمره عقل ياد مى شود(2). در واقع فرد عاقل، با توجه به مضرات و نتايج نامطلوب خشم يا هر صفت ضد انسانى، با خواست و اراده خود، از آن صفت كناره گيرى مى كند، در حالى كه هيجان هاى مربوط به آن را هنوز در خود دارد. اين

ص:152


1- (1) . نهج البلاغة، حكمت 424.
2- (2) . الإمام على أميرالمؤمنين عليه السلام: «الحِلمُ تَمَامُ العَقلِ»؛ «بردبارى، كمال خرد است». غرر الحكم، شرح آقا جمال خوانسارى، ج 1، ص 264، ح 1055؛ الإمام على أميرالمؤمنين عليه السلام: «الحِلمُ نُورٌ جَوهَرُهُ العَقلُ»، «امام على عليه السلام: بردبارى، نورى است كه جوهره آن خرد است». همان، ج 1، ص 311، ح 1185.

كناره گيرى، باعث پوشاندن عيب او مى شود تا حدى كه ممكن است، فردى به وسيله حلم يا بهتر است بگوييم تحلم، ضعف عقلى خود را هم بپوشاند. چنانچه مصداق حديث ديگرى از حضرت مى باشد:

الحِلمُ فِدَامُ السَّفِيهِ(1).

بردبارى، پوزه بند نابخرد است.

اما گروه دوم روايات، مستقيماً به تأثيربخشى صفت حلم در كنترل خشم و غضب مى پردازند. در اين بخش نيز، مومنان تشويق مى شوند كه از حلم، براى كنترل خشم استفاده كنند. حضرت سيدالساجدين عليه السلام فرمودند: «من از مردى خوشم مى آيد كه هنگام خشم بردبارى كند»(2). ماهيت كنترل كنندگى حلم نسبت به غضب، در روايات متعددى بيان شده است(3). برخى از روايات، شيوه به دست آوردن اين صفت با ارزش را نيز، به طور ضمنى بيان مى كنند؛ مانند حديث اميرمومنان عليه السلام كه تصريح مى نمايد، حلم آتش غضب را خاموش مى كند:

الحِلمُ يُطفِئُ نَارَ الغَضَبِ، وَ الحِدَّةُ تُؤَجِّجُ إِحرَاقَهُ(4).

بردبارى، آتش خشم را خاموش مى كند و تندخويى شعله آن را برمى افروزد.

شيوه كسب حلم

اين كه اگر كسى حليم نيست، بايد با تمرين بردبارى به اين صفت برسد، واقعيتى است كه در روايات زيادى به آن اشاره شده است(5). افزون بر آن، از تحلم به عنوان بهترين نوع حلم

ص:153


1- (1) . همان، ج 61، ص 245، ح 994.
2- (2) . «إِنَّهُ لَيُعجِبُنِي الرَّجُلُ أَن يُدرِكَهُ حِلمُهُ عِندَ غَضَبِهِ». الكافى، ج 2، ص 112.
3- (3) . الإمام على أميرالمؤمنين عليه السلام: «كُن حَلِيماً فِى الغَضَبِ صَبُوراً فِى الرَّهَبِ مُجمِلاً فِي الطَّلَب»؛ «به هنگام خشم، بردبار باش، هنگام ترس، صبور و هنگام خواستن، كم طلب باش (زياده خواه مباش)». عيون الحكم والمواعظ، ص 392،. الإمام على عليه السلام: «مَن غاظَكَ بِقُبحِ السَّفَهِ عَلَيكَ، فَغِظهُ بِحُسنِ الحِلمِ عَنهُ»؛ «هركه با زشتِى سبكسرى، تو را خشمگين كرد، تو با زيبايى بردبارى او را به خشم آور». غررالحكم، شرح آقاجمال خوانسارى، ج 5، ص 333، ص 8620.
4- (4) . غررالحكم، شرح آقا جمال خوانسارى، ج 2، ص 123، ح 2063.
5- (5) . الإمام على عليه السلام: «مَن تَحَلَّمَ حَلُمَ»؛ «هركه خود را به بردبارى زند، بردبار شود.» غررالحكم، شرح آقاجمال خوانسارى، ج 5، ص 137، ح 7655. الإمام الصادق عليه السلام: «إِذَا لَم تَكُن حَلِيماً فَتَحَلَّم»؛ «اگر بردبار نيستى، خود را به بردبارى وادار». الكافى، ج 2، ص 112.

ياد شده است(1). احتمالاً به خاطر فعال تر بودن تحلّم، ارادى و اختيارى بودنش است؛ زيرا در نظام ارزشى اسلام، هرچه صفات اخلاقى ارادى باشند، مستند ارزشى بيشترى دارند. مرحوم فيض كاشانى، حلم را بافضيلت تر از كظم غيظ مى دانند و دليل خود را همين تلاش براى به دست آوردن حلم بيان مى كنند(2)، درحالى كه كظم به، تدريج جزو عادت شده و به حلم طبيعى تبديل مى شود. بنابراين به دست آوردن حلم، با تقليد يك رفتار ناشى از بردبارى، تعقل، دورانديشى و ناشى از كنترل خشم هم زمان را تحلم مى گويند. اميرمؤمنان عليه السلام بر اين قاعده صحه مى گذارند كه تقليد از يك رفتار ناشى از حلم، به تدريج به خود حلم منجر خواهد شد:

إِن لَم تَكُن حَلِيماً فَتَحَلَّم؛ فَإِنَّهُ قَلَّ مَن تَشبَّهَ بِقَومٍ إِلاَّ أَوشَكَ أَن يَكُونَ مِنهُم(3).

اگر بردبار نيستى، وانمود كن كه بردبارى؛ زيرا كمتر كسى است كه خود را شبيه گروهى كند و به زودى يكى از آنان نشود.

اصولاً راه به دست آوردن اين صفت، جز از طريق تمرين هاى طولانى مدت ممكن نيست؛ مثلاً صرفاً عاقل بودن و اطلاع از مضرات صفت ضد اخلاقى مثل خشم، براى حليم بودن كافى نيست. روايات تاكيد بر تحلم دارند؛ يعنى بايد به تعداد زيادى تحلم صورت بگيرد تا بر فردى حلم صادق شود. دربيان ديگرى حضرت روش خود را روش انحصارى رسيدن به حلم معرفى مى نمايند:

مَن لا يتَحلَّم لا يَحلُم.(4)

كسى كه خود را به بردبارى وادار نكند، بردبار نشود.

متون روايات از اين طريق مومنان را به تشويق هرچه بيشتر براى حلم ورزيدن دعوت مى كند. قرآن كريم، الگوهاى عملى از پيامبران را كه مصداق بارز حلم بودند، به عنوان سرمشق گيرى ياد مى كند و عملاً امت خود را براى كسب اين صفت تشويق

ص:154


1- (1) . الإمام على عليه السلام: «خَيرُ الحِلمِ التَّحَلُّمُ»؛ «بهترين بردبارى، واداشتن خود به بردبارى است». غررالحكم، شرح آقاجمال خوانسارى، ج 3، ص 424، ح 496.
2- (2) . اعلَم أَنَّ الحِلمَ أَفضَلُ مِن كَظمِ الغَيظِ؛ لأَنَّ كَظمَ الغَيظِ عِبَارَةٌ عَنِ التَّحَلُّمِ؛ أَي تَكَلُّفُ الحِلمِ وَ لا يَحتَاجُ إِلَى كَظمِ الغَيظِ إلاَّ مَن هَاجَ غَيظُهُ وَ يَحتَاجُ فِيهِ إِلَى مُجَاهَدَةٍ شَدِيدَةٍ وَ لَكِن إِذَا تَعَوَّدَ ذَلِكَ مُدَّةً صَارَ ذَلِكَ اعتِيَاداً فَلا يَهِيجُ الغَيظَ وَ إِن هَاجَ فَلا يَكُونُ فِي كَظمِهِ تَعَبٌ وَ هُوَ الحِلمُ الطَّبِيعِيُّ وَ هُوَ دَلالَةٌ عَلَى كَمَالِ العَقلِ وَ استِيلائِهِ وَ انكِسَارِ قُوَّةِ الغَضَبِ وَ خُضُوعِهَا لِلعَقلِ وَ لَكِنَّ ابتِدَاءَهُ التَّحَلُّمَ وَ كَظمَ الغَيظِ تَكَلُّفاً. المحجة البيضاء، ج 5، ص 311.
3- (3) . نهج البلاغه، حكمت 207.
4- (4) . الكافى، ج 8، ص 20؛ بحارالانوار، ج 74، ص 283.

مى كند(1). حديث بارز ديگرى از آن حضرت، حلم بعد از غضب را از بهترين رفتارهاى شخص توانا ذكر مى كند:

مِن أَحسَنِ أَفعَالِ القَادِرِ أَن يَغضَبَ فَيَحلُمَ(2).

از بهترين كارهاى انسان قدرتمند اين است كه چون خشمگين شود، بردبارى ورزد.

تمرين بر كنترل رفتار خشم و تشويق به برخوردارى از حلم، بيشتر از همه دلالت بر كنترل ظاهرى رفتار خشم و كناره گيرى را مى رساند؛ بنابراين، هنوز صفت زيباى حلم كامل نيست و به نظر مى آيد، وقتى حلم به نتيجه خواهد رسيد كه حتى آن امر باطنى كه از جنس غيظ هست نيز، در فرايند حلم از بين برود؛ فلذا اگر حلم ورزيدن همراه با كنترل غيظ هم باشد، بهترين نوع حلم محسوب مى شود؛ هرچند از لحاظ عملى فرقى بين دو حالت نيست؛ زيرا در هر دو حالت، غضب كنترل شده است؛ ولى در حالتى كه غيظ نيز كنترل شود، در واقع غضب به طور كامل ريشه كن شده است. حديث ديگرى از حضرت؛ اين نظر را تبيين مى فرمايند كه فروخوردن خشم، علامت بارزى از تحقق حلم خواهد بود:

مَن كَظَمَ غَيظَهُ كَمُلَ حِلمُهُ(3).

هر كس خشمش را فرو خورد، بردباريش به نهايت مى رسد».

بنابراين، در هر صورت ابتدا لازم است كه فرد خشمگين با تمرين هاى متعدد حلم، نسبت به بروز رفتارهاى پرخاشگرى قدرت كنترل خود را تقويت كند. بدين منظور بهتر است، در مواردى كه خشمگين نيست، ابتدا تمرين كند كه چگونه بدون دليل صحنه اى را ترك كند، تا بتواند در مواردى هم كه در ظاهر ترك صحنه منطقى نيست (موقع خشم)، صحنه را ترك كند. در مرحله بعد، فرد بايد تمرين كند كه غيظ مقدم بر پرخاش خود را نيز فرو خورد تا بعداً دچار يك رفتار جديد خشم نشود. در اين بخش، به اثر بخشى صفت كظم بر غيظ مى پردازيم.

3. كاربرد صفت كظم

قبلاًدر مورد ماهيت كظم، يك بررسى صورت گرفت. در انتهاى بحث حلم نيز، يك

ص:155


1- (1) . (إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوّاهٌ مُنِيبٌ)؛ «همانا ابراهيم، بردبار و نرم دل و فرمانبردار است». هود 75.
2- (2) . غررالحكم، شرح آقاجمال خوانسارى، ج 6، ص 23، ح 9322.
3- (3) . همان، ج 5، ص 180، ح 7869.

اشاره اى به كيفيت ارتباط حلم با كظم كرديم؛ مبنى بر اينكه حلم به همراه كظم، بالاترين و بهترين نوع حلم است. اكنون به صورت روشنى مى خواهيم، ميزان دخالت كظم را در كنترل خشم مجدداً بررسى كنيم. در تعيين محدوده مفهوم كظم و مدلى كه ارائه شدعرض كرديم كه كظم در كنترل خشم، نقش كليدى دارد. حتى اينكه كنترل خشم، تنها از طريق كظم ممكن است. بررسى مفهوم كظم نشان مى دهد كه عامل كنترل كننده ى عنصر اصلى خشم، يعنى غيظ مى باشد. در صورتى كه خشم، صرفاً در مرحله غيظ باشد وجود كظم كافى است؛ اما در صورت بروز پرخاش يا غضب، نيازمند صفت حلم نيز خواهيم بود؛ زيرا حلم در مرحله فعل است و مفهوم مشابهى با رضا دارد. از طرفى تصور پرخاش بدون غيظ نيز ممكن است؛ ولى نكته اى كه هست اينكه پرخاش، بدون غيظى كه ولو قبلا ايجاد شده باشد، به وجود نمى آيد. از اين نظر، غيظ علة العلل هر پرخاشى است؛ هرچند به لحاظ زمانى خيلى زودتر از پرخاش رخ داده باشد. فقط مطلب مهمى كه هست، اينكه غيظ از خصايص ذاتى انسان است و ريشه كن كردن صددرصد آن ممكن نيست؛ اما پرخاش به رفتار مربوط است و قابل كنترل مى باشد. منطق روايات نيز، در تشويق به سمت كظم الغيظ است؛ يعنى فروخوردن خشم و نه ريشه كن كردن آن. در مقام تشويق به سوى كظم، روايات بيشمارند؛ حتى اجر و مزد شهادت در راه خدا به كاظم غيظ وعده داده شده است. حديث رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايند:

وَ مَن كَظَمَ غَيظَهُ وَ عَفَا عَن أَخِيهِ المُسلِمِ أَعطَاهُ اللَّهُ أَجرَ شَهِيدٍ(1).

هركس خشم خود را فروخورد و از برادر مسلمانش بگذرد، خداوند به او اجر شهيد اعطا مى كند.

در احاديث ديگرى از معصومين نيز، بر اجر و پاداش بى نظير فرد صاحب كظم تاًكيد شده است(2). از جمله احاديث كه از اميرمؤمنان نقل شده و تا حدودى با تبيين بيشترى به مسئله پرداخته است، اينكه:

ص:156


1- (1) . وسائل الشيعة، ج 12، ص 179.
2- (2) . الإمام محمّدبن عليّ الباقر عليه السلام: «قَالَ مِن أَلفَاظِ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه و آله و سلم: مَن يَكظِمِ الغَيظَ يَأجُرهُ اللهُ وَ مَن يَصبِرُ عَلَى الرَّزِيَّةِ يُعَوِّضهُ اللهُ»؛ «هركس خشمش را فرو خورد، خداوند او را پاداش دهد و هركس بر سختى صبر كند، خداوند او را عوض دهد». همان، ص 178. الإمام جعفر الصادق عليه السلام: «قَالَ نِعمَ الجُرعَةُ الغَيظُ لِمَن صَبَرَ عَلَيهَا فَإِنَّ عَظِيمَ الأَجرِ لَمِن عَظِيمِ البَلاءِ وَ مَا أَحَبَّ اللهُ قَوماً إِلاَّ ابتَلاهُم: چه نيكو جرعه اى است جرعه خشم، براى كسى كه نسبت به آن صبر داشته باشد؛ زيرا اجر زياد، براى كسى است كه امتحانش بزرگ باشد. الكافى، ج 2، ص 109.

وَ تَجَرَّعِ الغَيظَ فَإِنِّي لَم أَرَ جُرعَةً أَحلَى مِنهَا عَاقِبَةً وَ لا أَلَذَّ مَغَبَّةً وَ لِن لِمَن غَالَظَكَ فَإِنَّهُ يُوشِكُ أَن يلِينَ لَكَ...(1).

(دربخشى از وصاياى خود به فرزندش امام حسن عليه السلام)... جرعه خشم را بنوش كه من جرعه اى گواراتر از آن از حيث سرانجام و لذت بخش تر از آن از حيث عافيت نديدم و با كسى كه با تو به درشتى برخورد كند، نرمى كن چون كه به زودى او هم با تو نرمى خواهد كرد.

تعبير به عافيت اگر صحيح باشد، اصل خاصى را در مفهوم كظم براى ما روشن مى كند و آن اينكه، اصولاً على رغم دشواربودن كظم، يادآورى اثر شفابخش آن، باعث لذت بخش شدن كار مى شود و به اصطلاح روان شناختى، جنبه انگيزشى رفتار را تقويت مى كند. تعبير به عاقبت نيز، از اين جهت كه پيروز واقعى صاحب كظم است، باعث لذت بخش بودنش مى شود؛ لذا هر دو نقل مى تواند، معانى زيبا و درخورى به روايت بدهد.

نكته: جرعه جرعه نوشيدن يا تعبير به گوارابودن جرعه، يك فرايند مواجهه تدريجى خاصى با تصويرسازى ذهنى (نوشيدنى گوارا) تداعى مى كند كه تركيبى از شيوه هاى رفتارى و شناختى است كه در نوع خود كم نظير است. نكته ديگر تعبير به جرعه اين است كه هر جرعه، ميزان طبيعى مايعى است كه هركس در يك بار مى تواند ببلعد؛ پس در فروخوردن خشم هم توصيه مى شود، به اندازه كمترين گامى كه مى توان براى كنترل خشم برداشت، نيز بايد عمل كرد تا قدم به قدم، خشم را فرو خورد؛ اگر به يكباره نمى شود.

برخى از روايات، شخصيت كاظم يا فروبرنده خشم را معرفى نموده اند. از اين نمونه، حديث اميرمومنان عليه السلام است كه مى فرمايند:

الكَاظِمُ مَن أَمَاتَ أَضغَانَهُ(2).

فروبرنده خشم، كسى است كه كينه هايش را كشته باشد.

اين روايت، ماهيت بيشترى از مفهوم كظم را براى ما معلوم مى كند. حضرت مى فرمايند كه كظم به دنبال كشتن اضغان - كه تعبيرى از كنترل كامل است - به وجود مى آيد. از بيان برخى تفاسير فهميده مى شود، مفهوم «ضغن» در فرهنگ تفاسير قرآن، بر

ص:157


1- (1) . بحارالأنوار، ج 71، ص 168، ح 35.
2- (2) . ضغن: «قَولُ تَعَالَى (وَ يُخْرِجْ أَضْغانَكُمْ) محمد: 37. الضِّغنُ و الضَّغينة: الحِقدُ و هو ما فى القلوب مُستكِنٌ من العداوة. مجمع البحرين، ج 3، ص 23.

كينه و حقد و به طور كلى، بر هرگونه احساس و هيجان منفى و ناهنجار اطلاق مى شود؛ با اين تفاوت كه در ضغن، جنبه مخفى و باطنى بودن اين احساس منفى منظوراست؛ اما در حقد، بيشتر جهت امتلاء و دربرداشتن كينه منظور مى شود(1). بر اين اساس، آميختگى ضغن با شخصيت و ذات افراد بيشتر است. چون توجه به امرى باطنى و نامحسوس است. كاربرد موارد استفاده اين واژه به صورت مفرد و جمع در قرآن كريم، همه دلالت بر يك مرض و بيمارى قلبى را نشان مى دهد(2).

اين نوع آزردگى هاى روان شناختى تا مادامى كه وجود داشته باشند، موجبات تحريك هيجانى فرد شده و امكان كنترل غيظ نخواهند داد. تعبير به كشتن، صريح ترين توصيف براى ريشه كن كردن اين نوع تمايلات بيمارگونه است و علت پيدايش صفت حسنه كظم در فرد مؤمن مى باشد. جالب اينكه نفرمودند من امات غيظه؛ چرا كه گفته شد، غيظ، يك هيجان ذاتى و فطرى است كه چاره اى از آن نيست؛ اما عوامل منجر به غيظ بايد ميرانده شود. اين يك اصل كلى در ترك عادت هاى رفتارى است كه هر رفتار منفى كه امكان ترك يكباره آن وجود ندارد، بايد به تدريج كاسته شود و اگر امكان كاستن آن وجود ندارد، حداقل به طور عمد انجام نشود؛ زيرا رفتن جدى به سوى يك عمل زشت و انتخاب عمدى آن، باعث ايجاد عادت بيشتر به آن عمل خواهد شد. حديث ديگرى از اميرمؤمنان عليه السلام اين معنا را تاكيد مى كند:

لا تُسرِعَنَّ إِلَى الغَضَبِ فَيتَسَلَّطَ عَلَيكَ بِالعَادَةِ(3).

به سوى خشم مشتاب كه به عادت بر تو مسلّط مى شود.

ص:158


1- (1) . و التحقيقُ أنّ الأصلَ الواحدَ في المادّة: هو احتِقانُ الغَضَب و إضمارُه في القلب، أى إدامة حالة البِغضَة و الغَضَب في الباطن و الفرق بين المادّة و الحِقد: أنّ الحِقدَ يُلاحَظ فيه جِهة الامتلاء، و الضِّغنَ يُلاحَظ فيه جِهة الإضمار، يُقالُ تَحَقّدَت الناقةُ: امتلأت شَحماً.... التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج 7، ص 36.
2- (2) . فَهَذِهِ الحَالَة مَذمُومَة مُنكَرَة جِدّاً. (أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ يُخْرِجَ اللّهُ أَضْغانَهُمْ) محمد: 29. (وَ لا يَسْئَلْكُمْ أَمْوالَكُمْ) محمد: آيه 36 (إِنْ يَسْئَلْكُمُوها فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُوا وَ يُخْرِجْ أَضْغانَكُمْ). محمد: 37. أَى البِغضَةُ المُستَسِرَّةُ في الباطن و يظهر هذا البُغضُ المُخَبَّى في قلوبهم إذا واجهوا بخساراتٍ دُنيويَةٍ و إنفاقاتٍ مالية، فلا يستطيعون أن يتحمّلوها تعلّقاً بالدُّنيا و حُبّاً لها و الإحفاءُ: تَركُ التعلّق و ظُهور الخُلوص و الضمير في - يُخرِجُ: راجعٌ إلى اللَّه تعالى، كما في الآية الاُولى. و ذكرُ الضِّغن: إشارةٌ إلى وُجود البُغضِ للرسول و الإسلام في بَواطنهم و هذا مَرضٌ خاصٌّ و في رأس كلّ مَرضٍ. التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج 7، ص 36.
3- (3) . غررالحكم، شرح آقا جمال خوانسارى، ج 6، ص 290، ح 10288.

4. كاربرد صفت تقوى

تقوى از محورى ترين صفات زيباى انسان مؤمن است. صفتى كه مهم ترين عامل ارتكاب رفتارهاى شايسته و مهم ترين عامل جلوگيرى از صفات ناپسند است. بر خلاف آنچه در ترجمه هاى فارسى مشهور است، «تقوى» به معنى پرهيزكارى نيست. شهيد مطهرى به خوبى از اين مفهوم دفاع مى نمايد كه «تقوى» به معنى حفاظت و صيانت نفس است، نه دورى و پرهيزكارى صرف از گناه(1). بدين ترتيب، تقوى بر خلاف مشهور ترجمه هاى فارسى، به آن ملكه نفسانى اطلاق مى شود كه باعث حفظ و صيانت نفس از لغزش و گناه مى شود؛ در نتيجه لازمه تقوى، دورى گزيدن از شهر و ديار براى كنترل نفس نيست، بلكه ثابت بودن در صحنه گناه است. شهيد بزرگوار، استاد علامه مى فرمايند كه اگر تقوا فقط به وسيله دورى كردن از زمينه هاى گناه باشد، تقواى منفى است؛ اما تقواى مثبت، كنترل نفس حتى با حضور عوامل لغزش است؛ مگر اينكه خارج شدن از صحنه گناه مقدمه اى براى ايجاد آن ملكه روحى در انسان باشد(2). قرآن كريم متقين را معرفى كرده است. در سوره آل عمران مى فرمايد:

به سوى آمرزش پروردگار خود و بهشتى بشتابيد كه پهناى آن [به اندازه] آسمان ها و زمين است و براى پرهيزگاران آماده شده است. [پرهيزكاران] كسانى [هستند] كه در توانگرى و تنگدستى انفاق مى كنند و خشم خود را فرو مى خورند و از خطاى مردم در مى گذرند؛ و خدا نيكوكاران را دوست دارد و آن كسان كه چون مرتكب كارى زشت شوند يا به خود ستمى كنند، خدا را ياد مى كنند و براى گناهان خويش آمرزش مى خواهند و كيست جز خدا كه گناهان را بيامرزد؟ و چون به زشتى گناه آگاهند، در آنچه مى كردند، پايينفشارندآنها پاداششان آمرزش پروردگار، و بهشت هايى است كه از زير درختانش، نهرها جارى است؛ جاودانه در آن مى مانند؛ چه نيكو است پاداش اهل عمل!(3).

ص:159


1- (1) .... راغب صريحاً مى گويد: تقوا يعنى خود را محفوظ نگاهداشتن... چيزى كه نسبتاً عجيب به نظر مى رسد ترجمه فارسى اين كلمه به پرهيزگارى است. ديده نشده تا كنون احدى از اهل لغت مدعى شده باشد كه اين كلمه به اين معنا هم استعمال شده، چنانكه ديديم راغب از استعمال اين كلمه به معناى خوف اسم برد ولى از استعمال اين كلمه به معناى پرهيز نام نبرد. معلوم نيست از كجا و چه وقت و به چه جهت در ترجمه هاى فارسى، اين كلمه به معناى پرهيزكارى ترجمه شده است؟! گمان مى كنم كه تنها فارسى زبانان هستند كه از اين كلمه، مفهوم پرهيز و اجتناب درك مى كنند. هيچ عربى زبانى در قديم يا جديد اين مفهوم را از اين كلمه درك نمى كند. شك نيست كه در عمل لازمه تقوا و صيانت نفس نسبت به چيزى، ترك و اجتناب از آن چيز است؛ اما نه اين است كه معناى تقوا همان ترك و پرهيز و اجتناب باشد (ده گفتار، مطهرى).
2- (2) . سيرى در نهج البلاغه، مرتضى مطهرى، ص 200.
3- (3) . (وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ * اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النّاسِ وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ * وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا

در اين آيات با اينكه همه صفات متقين بيان نشده؛ ولى به كظم غيظ به عنوان يكى از شاخص هاى اصلى افراد متقى اشاره شده است وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النّاسِ. طبق اين آيه، صفت تقوى باعث كمك به كظم مى شود. از طرفى تقوا، زمينه بخشش و گذشت از خشم طرف مقابل را نيز فراهم مى كند. مكانيزم عمل در صفت تقوا، مطابق اين آيه، يادآورى خداست. مى فرمايند كه هر موقعى كار زشت يا ظلم به خود مى كنند و ياد خدا مى افتند، از كرده خود پشيمان شده، به تدارك و جبران عمل مى پردازند.

اگر تقوى را به معنى خوف از خدا در نظر بگيريم(1)، همان طور كه راغب گفته، در معناى مجازى است؛ مانند آيه قرآن (فَاتَّقُوا النّارَ) (بقرة: 24) و يا (اتَّقُوا اللّهَ) (بقرة: 189)، در چنين مواردى نيز، تقوى به معنى كلى خودش است؛ يعنى همان روحيه و ملكه اى در انسان كه باعث حفظ و صيانت او از گناهان است؛ اما تقوى به معناى مجازى خودش نيز، براى مهار خشم مفيد است؛ زيرا ترس از خداوند، از عوامل مهم كنترل گناهان و از جمله خشم مى باشد. چنان چه در حديث امام على عليه السلام وارد شده: «مَن خَافَ اللهَ لَم يَشفِ غَيظَهُ»(2)؛ «هر كس از خدا بترسد، خشمش را فرو نمى نشاند». ترس از خدا به معنى ترس از عقوبت يا دورى و محروميت از خدا، باعث رهاكردن خشم مى شود. از سويى اعتقاد و باور جدى به حاكميت خداوند عادل، توكل و تفويض امر ديگران به خدا را باعث مى شود.

در نتيجه تقوى، با يادآورى خداوند به عنوان قدرت برتر و صاحب حساب و عقاب و مركز مهم ثقل و توجه برگردانى، عامل كنترل خشم است؛ يعنى ما مى توانيم، بدون بررسى افكار مربوط به خشم، مستقيماً ايده متعالى ترى را طرح كنيم تا باعث حل شدن خرده فكرهاى منفى مربوط به خشم بشود. آن ايده برتر، اين است كه تمام رفتارهاى خود را به سوى خداوند جهت گيرى نماييم. در اين صورت، بدون اينكه نيازى به دانش مكانيزم عمل داشته باشيم، به صرف اطاعت از خداى خود، خشم را ترك نماييم. اين روش نيازمند كسب يك جهانبينى فطرى و تقويت پايه هاى آن مى باشد. يكى از بزرگان چه شايسته فرمودند كه تقوى، تمام اصول دين و مذهب را شامل مى شود و لذا، والاترين ارزش اخلاقى بين ساير ارزش ها مى باشد.(3)

ص:160


1- (1) . مفردات الفاظ القرآن، ص 881.
2- (2) . غررالحكم، ح 8158.
3- (3) . بررسى مكاتب اخلاقى، (مصباح يزدى)، ج 2.

فصل سوم: مقابله هاى رفتارى و جسمى با خشم

1. نشستن و درازكشيدن

انجام دادن يك رفتار ساده، ولى مؤثر بر خشم، شايد آسان ترين راه حل براى كنترل در موقعيت هاى هيجانى باشد. به خاطر اينكه در حالت خشم، امكان ضعيفى براى كنترل فكر و دلايل منطقى خشم وجود دارد. حتى در شيوه هاى روان شناختى كنترل خشم، گفته مى شود كه افكار منفى، به طور اتوماتيك حاضر مى شوند و امكان تعديل آن براى كسى كه مهارت فوق را ندارد، ممكن نيست و لذا بايد به طور منظم، بعد از صحنه خشم بررسى شود. آسان ترين حركت براى تغيير وضعيت فيزيكى، نشستن است؛ يعنى در جهت جاذبه زمين عمل كردن. اين توصيه در بسيارى از متون روايات نقل شده است. به عنوان نمونه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است كه فرمودند:

إِذَا غَضِبتَ فَاجلِس(1).

زمانى كه خشمگين شدى، بنشين.

تغيير فيزيكى بدن بر اساس نظريه لانگه كه مطرح شد، نوعى وقفه فيزيولوژيكى در روند افزايش خشم ايجاد مى كند. پژوهش هاى تجربى اشاره شده نشان مى دهد كه حالت خشم، صرفاً از شناخت منتج نمى شود و وضعيت اسكلتى بدن نيز، در توليد و كاهش حالات هيجانى مؤثر است. همچنين بررسى شناختى علت خشم، صرفاً موقعى ممكن

ص:161


1- (1) . كنزالعمال، ج 3، ص 519.

است كه از تمركز هيجانى خشم خارج شويم. بررسى هاى مكرر افكار اتوماتيك و توجه به جهات افراطى آن، كمك بسيار شايانى در سر صحنه هيجانى مى كند.

2. لمس كردن خويشاوندان

روايت زير، اين مطلب را روشن مى سازد، كه احتمالاً تداعى عاطفه مثبت مى تواند، به عنوان آبى بر آتش خشم عمل كند. تماس فيزيكى به صورت لمس در بين خويشاوندان معمولاً در مواقعى صورت مى گيرد كه ارتباطى عاطفى وجود داشته باشد؛ مانند دست دادن، مصافحه، معانقه و...؛ زيرا كسى براى ابراز دشمنى با كسى دست نمى دهد؛ هرچند در موارد ريا و حيله ممكن است، چنين ارتباطى برقرار بشود؛ لكن در چنين مواردى هم، بر حسب ظاهر و قبل از كشف نيت واقعى، احساس مثبتى در ابتدا منتقل مى شود. در مجموع اين حركت به عنوان يك مقابله رفتارى مثبت و متضاد با اقتضاى خشم عمل مى كند. حديث معتبر امام صادق عليه السلام هر دو رويه را توصيه فرموده است:

إِنَّ الرَّجُلَ لَيَغضَبُ فَمَا يَرضَى أَبَداً حَتَّى يَدخُلَ النَّارَ فَأَيُّمَا رَجُلٍ غَضِبَ عَلَى قَومٍ وَ هُوَ قَائِمٌ فَليَجلِس مِن فَورِهِ ذَلِكَ فَإِنَّهُ سَيَذهَبُ عَنهُ رِجزُ الشَّيطَانِ وَ أَيُّمَا رَجُلٍ غَضِبَ عَلَى ذِي رَحِمٍ فَليَدنُ مِنهُ فَليَمَسَّهُ فَإِنَّ الرَّحِمَ إِذَا مُسَّت سَكَنَت(1).

همانا مردى خشمگين مى شود و هيچگاه راضى نمى شود تا اينكه به آتش (جهنم) وارد مى شود؛ پس هر شخصى كه بر گروهى خشم گرفت، اگر ايستاده بود، فوراً بنشيند تا پليدى شيطان از وجودش خارج شود و هر شخصى كه بر خويشاوندانش خشم گرفت، به او نزديك شود و به او دست بزند، چرا كه تماس با خويشاوند موجب آرامش اوست.

همان طور كه ملاحظه مى شود تعبير به مَس از هرگونه تماس فيزيكى، مانند ضرب، فشار، كشش يا هل دادن و... كه علامت ناراحتى و خشم است، متفاوت است. خود اين رفتار، تداعى موقعيت هاى عاطفى مثبت است. البته دايره عمل شيوه فوق، منحصر به موارد مجاز به لمس مى شود. ابراز محبت و خشم هر دو يك جنس عاطفى و هيجانى دارند ولى جهت گيرى مثبت و منفى آنها را در نوع از هم جدا مى كند. اين هم جنسى، احتمالاً رمز تأثير لمس باشد.

ص:162


1- (1) . الكافى، ج 2، ص 302؛ وسائل الشيعه، ج 15، ص 359؛ بحارالانوار، ج 70، ص 270، ح 23.

3. سكوت

براى خاموش كردن خشم يك ابزار انفعالى سكوت است. تأثير سكوت در روايات بسيار جدى تلقى شده و شايد تعبير به انفعالى هم صحيح نباشد و بگوييم سكوت، نوعى روش فعال كنترل است؛ به دليل اينكه هرچند سكوت در ظاهر با خاموشى و عدم سخن همراه است؛ ولى از لحاظ كنترل خشم، كاملاً فعال است و فروكش كردن خشم را باعث مى شود. توصيه هاى مكرر اخلاقى به سكوت، حتى به صورت منحصربه فرد، اهميت اين صفت اخلاقى را مى رساند. از رسول خدا در زمينه كنترل غضب به وسيله سكوت حديث داريم:

إِذَا غَضِبتَ فَاسكُت(1).

هرگاه عصبانى شدى، ساكت باش.

در مورد فعال برخورد كردن و ابزاربودن سكوت، تعبير به درمان با داروى سكوت، صريح ترين تعبير روايى است؛ يعنى سكوت، مثل يك دارو انتخاب مى شود، مصرف مى شود، اثر مى گذارد و توصيه مى شود. حضرت على عليه السلام در كلمات گهربار خود، اين تشبيه منطقى را انجام داده اند:

دَاوُوا الغَضَبَ بِالصَّمتِ، وَ الشَّهوَةَ بِالعَقلِ(2).

خشم را با خاموشى درمان كنيد و خواهش نفس را با خرد.

توضيح مختصر ارزش ذاتى سكوت، به طور مطلق و توصيفى در روايات آمده است. سكوت چيزى از مايه حلم است؛ زيرا در آن كنترل، فروخوردن، تعقل، تفكر و... وجود دارد. روايتى از آن حضرت سكوت و روزه را از بردبارى دانسته است:

لا حِلمَ كَالصَّبرِ وَ الصَّمتِ(3).

هيچ بردباريى چون شكيبايى و خاموشى نيست.

همچنين، حضرت از سكوت به عنوان نشانه عقل و خردمندى ياد كرده اند:

الصَّمتُ آيَةُ النُّبلِ وَ ثَمَرَةُ العَقلِ.(4)

خاموشى، نشانه هوشمندى و ميوه خرد است.

ص:163


1- (1) . بحارالانوار، ج 70، ص 272؛ جامع الاخبار، ص 160؛ مجموعه ورام، ج 1، ص 123.
2- (2) . غررالحكم، ح 5155.
3- (3) . بحارالانوار، ج 74، ص 282.
4- (4) . غررالحكم، ج 1343

خاموشى و سكوت، داراى آثار متعددى از مادى و معنوى است كه در اين مجال، امكان بررسى همه آنها وجود ندارد. از مهم ترين آنها، علامت هوشمندى و علامت علم و تفقه است(1).

4. كاربرد متنوع آب

بر اساس منابع دينى، آب حياتى ترين عنصر، در پيدايش جهان طبيعت(2) و جهان جانداران(3) محسوب مى شود. همچنين، آب مظهر پاكى، بهداشت و مخالف هرگونه آلودگى ظاهرى است(4). همچنين، آثار شگفت آور ديگرى نيز، براى آب بيان شده كه جنبه روحانى دارد. حتى مى توان به لحاظ ماورايى نيز، براى آب خواص خاصى مطرح كرد؛ لذا آب به عنوان منحصربه فردترين عنصر طبيعت، محتاج تحقيقات بيشترى است كه در اين مقال، تنها از جهت تأثيرگذارى مثبت آن بر خشم، بررسى خواهيم كرد.

بخشى از احاديث، به تأثير فيزيكى آب در كنترل خشم اشاره دارند. معمولاً اين نوع

ص:164


1- (1) . الإمام عليّ عليه السلام: «فِي الصَّمتِ السَّلامَةُ مِن النَّدامَةِ، وَ تَلافِيكَ ما فَرَطَ مِن صَمتِكَ أَيسَرُ مِن إدرَاكِ فَائِدَةِ ما فَاتَ مِن مَنطِقِكَ، وَ حِفظُ مَا فِي الوِعاءِ بِشَدِّ الوِكَاءِ»؛ «خاموشى، مايه مصون ماندن از پشيمانى است و تلافى آنچه بر اثر خاموشى ات از دست رفته، آسان تر از جبران فايده اى است كه بر اثر سخن گفتنت از كف رفته باشد و نگه داشتن آنچه در ظرف است؛ با بستن بندِ آن است». بحارالانوار، ج 74 ص 215.
2- (2) . الإمام عليّ عليه السلام: «وَ قَد سُئِلَ: مِمَّ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ؟: مِن بُخَارِ المَاءِ» «امام على عليه السلام در پاسخ به اين سؤال كه: آسمان ها از چه آفريده شده است؟ فرمود: از بخار آب». بحارالأنوار، ج 55، ص 88. الإمام الباقر عليه السلام: «كَانَ كُلُّ شَيءٍ مَاءً وَ كَانَ عَرشُهُ عَلَى المَاءِ، فَأَمَرَ اللهُ عَزَّ ذِكرُهُ المَاءَ فَاضطَرَمَ نَاراً، ثُمَّ أَمَرَ النَّارَ فَخَمَدَت، فَارتَفَعَ مِن خُمُودِهَا دُخَانٌ، فَخَلَقَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ السَّمَاوَاتِ مِن ذَلِكَ الدُّخَانِ، وَ خَلَقَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ الأَرضَ مِن الرَّمَادِ»؛ «همه چيز آب بود و عرش خدا بر آب بود؛ پس خداوند - عزّ ذكره - آب را فرمان داد و آن آتشى شعله ور شد. سپس فرمان داد، آتش خاموش شد و از آن دودى برخاست؛ پس خداوند عزّوجلّ آسمان ها را از آن دود بيافريد و خداوند عزّوجلّ زمين را از خاكستر [آن آتش] خلق كرد». الكافى، ج 8، ص 153. الإمام الباقر عليه السلام: «أَوَّلُ شَيءٍ خَلَقَهُ مِن خَلقِهِ الشَّيءُ الَّذِى جَمِيعُ الأَشيَاءِ مِنهُ، وَهُوَ المَاءُ»؛ «نخستين چيزى كه خدا آفريد و همه چيزهاى ديگر از او به وجود آمد، آب بود». (التوحيد، صدوق، ج 3، ص 67).
3- (3) . (أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَ فَلا يُؤْمِنُونَ)؛ «آيا كافران نمى دانند كه آسمان ها و زمين بسته بودند و ما آنها را گشوديم و هر چيز زنده اى را از آب پديد آورديم؟ چرا ايمان نمى آورند؟». انبيا: 30.
4- (4) . (وَ هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً)؛ «و اوست آن كه بادها را نويدى پيشاپيش رحمت خويش فرستاد و از آسمان آبى پاك كننده فرو فرستاديم». فرقان: 48. الإمامُ على عليه السلام: «خَلَقَ اللهُ الماءَ طَهوراً لا ينَجِّسُهُ شَيءٌ، إلاّ ما غَيرَ لَونَهُ أو طَعمَهُ أو رِيحَهُ»؛ «خداوند آب را پاك و پاك كننده آفريد و هيچ چيز آن را نجس نمى كند؛ مگر آنچه رنگ يا مزه يا بوى آن را تغيير دهد». وسائل الشيعه، ج 1، ص 101.

بيان ها، تصريح به مقابله آب با آتش دارند و منظورشان از آتش، همان غضب است؛ مانند حديث صريح رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم:

إِذَا غَضِبَ أَحَدُكُم فَليَتَوَضَّأ وَ ليَغتَسِل فَإِنَّ الغَضَبَ مِنَ النَّارِ(1).

هرگاه يكى از شما خشمگين شد؛ پس وضو سازد و خود را بشويد؛ زيرا كه غضب از آتش است.

اما آيا منظور از آتش را مى توان حرارت و هيجان حاصل از خشم جدى دانست؟ چنان كه در ماهيت خشم بررسى شد(2)، رواياتى اين مبنا را تأييد مى كردند. گاهى نيز غضب، هم به عنوان ماهيت ناريه و هم ماهيت فعل ضد اخلاقى بودنش به شيطان نسبت داده شده است. روايت ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اين معنا را تأييد مى كند:

أَنَّ الغَضَبَ مِنَ الشَّيطَانِ وَ أَنَّ الشَّيطَانَ خُلِقَ مِنَ النَّارِ وَ إِنَّمَا يُطفِئُ النَّارَ المَاءُ فَإِذَا غَضِبَ أَحَدُكُم فَليتَوَضَّأ(3).

خشم از جانب شيطان است و شيطان از آتش آفريده شده است و مسلماً آتش با آب خاموش مى شود؛ پس هر كدام از شما كه خشمگين شد، وضو بگيرد.

مصرف خارجى و داخلى آب، به عنوان داروى خشم، كاملاً مورد استناد روايات است. در اين بين آنچه اهميت دارد، به دست آوردن مكانيزم عمل است. همچنين، كاربرد آب در درمان خشم، هم به صورت شستن عادى وارد شده و هم شستن به طرز خاص وارد شده كه بايد آموخته شود؛ مثل وضو يا غسل كردن و آب خاص (نيسان) همراه با دعاى خاص. ريشه همه خواص آب در قرآن كريم است. قرآن گاهى آثار متنوع آب را در يك جا بيان كرده است:

(وَ يُنَزِّلُ عَلَيكُم مِنَ السَّماءِ مَاءً لِيُطَهِّرَكُم بِهِ وَ يُذهِبَ عَنكُم رِجزَ الشَّيطَانِ وَ لِيَربِطَ عَلَى قُلُوبِكُم وَ يُثَبِّتَ بِهِ الأَقدَامَ)(4).

و آبى از آسمان بر شما فرو فرستاد كه با آن پاكتان گرداند و آلايش شيطانى را از شما ببرد و دل هايتان را محكم كند و قدم هايتان را بدان استوار گرداند.

ص:165


1- (1) . بحارالأنوار، ج 70، ص 272.
2- (2) . أميرالمؤمنين عَلِيّ عليه السلام: «الغَضَبُ نَارُ القُلُوبِ» غررالحكم، قال النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله و سلم: «إِنَّ الغَضَبَ جَمرَةٌ فِي قَلبِ ابنِ آدَمَ أَ لا تَرَونَ إِلَى حُمرَةِ عَينَيهِ وَ انتِفَاخِ أَودَاجِهِ». بحارالانوار، ج 70، ص 272.
3- (3) . همان.
4- (4) . انفال: 11.

بررسى نكات تفسيرى واژه «الرجز» در فرهنگ هاى قرآنى نشان مى دهد كه اين واژه، به نوعى بر انواع حالات نفسانى انسان كه در آن خروج از حالت تعادل و در مضيقه و شدت قرارگرفتن باشد، صدق مى كند. صاحب كتاب التحقيق معتقد است كه اين واژه، دلالت بر نوعى فشار روانى ناشى از تحولات و تغييرات فكر و روان آدمى است. پر واضح است كه خشم نيز، نوعى فشار روانى ناشى از تركيب احساسات و افكار منفى، يا هرگونه عادت هاى رفتارى انسان است(1).

بر اساس همه تفاسير مشهور، مسلمين در جنگ بدر به دليل دير رسيدن به چاه هاى آب، به خاطر تصرف آنها توسط دشمن، در مضيقه آب قرار گرفتند. از طرفى، زمين مقابلشان هم رملى بود و موقع جنگ، قدرت حركت را از پا مى گرفت. همچنين به خاطر نياز سربازان به غسل جنابت و بدن هاى آلوده ناشى از احتلام، به شدت در فشار روانى قرار گرفته بودند. افكار شيطانى و منفى ناشى از اينكه با بدن آلوده و زمين سست و جگر تشنه چگونه مى توان جنگيد؟ روح و روان آنها را زجر مى داد. مى دانيم كه يك مؤمن از نداشتن آب و طهارت، معمولاً در چنين حالت هايى قرار مى گيرد(2). صاحب التحقيق در تفسير آيه شريفه:

(يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنْذِرْ * وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ * وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ * وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ)3.

مى فرمايند كه فشارهاى روحى ناشى از عادت هاى رفتارى و احساس هاى منفى كه بيشتر باعث تحير و ترديد مى شوند و مانع عبادت و انجام امور مهم مى شوند، از مصاديق رجز اند(3)، بنابراين، هرگونه خروج از حالت عادى انسان كه موافق با طبع شيطانى باشد، به

ص:166


1- (1) . و التحقيق: «أنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو الشدّة و المضيقة الحاصلة من تقليب و تحويل. و هذه الشدّة و المضيقة إمّا متحصّلة من جانب اللّه العزيز في أثر عصيانٍ و... و إمّا في أثر غلبة تخيّلاتٍ نفسانية و أفكارٍ باطلة توجب مضيقة في الحياة و السير الإنساني، و إمّا في أثر وساوس و إلقاءات شيطانية تجعله في ضيقٍ من المعاش المعادى و المادّى، و إمّا في أثر عاداتٍ و رسومٍ و تقيداتٍ شخصية تجعله في محدوديةٍ و مضيقة... ثمّ إنّ الشدّة و المضيقة الّتى تتحصّل بالتقليب لها مصاديق، كالشكّ، و ما ضاق عنه الصدر، و الحزن و الهمّ، و سوء الحال، و الفقر، و ضيق المكان، و الداء و المرض، و الاضطراب الشديد، و التحيّر، و الضلالة... فظهر أنّ المعاني المذكورة في تفسير المادّة: كلّها من المصاديق أو من لوازم الأصل، كالاضطراب...». التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج 4، ص 53.
2- (2) . مفاتيح الغيب (التفسير الكبير)، ج 5، ص 461.
3- (4) . أى المضيقة المتحصّلة في الصدر من التقيّدات المعمولة و الرسوم المتداولة و صفات قلبية، كالهمّ و الغمّ و الاضطراب و التحيّر في إجراء ما يعرف و العمل بما يعلم و الاستقامة فيما يؤمر به، و الانقطاع عمّا للناس و فيهم. التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج 4، ص 53.

طورى كه باعث عملى بر خلاف رضايت خدا و رسول بشود، مى تواند مصداق رجز باشد. توجيه تطبيق مصاديق رجز بر خشم و غضب هم دقيقاً همين است. خشم و غضب به خاطر دربرداشتن علائم جسمى، مانند فشار خون و تغييرات در سطح پوست بدن، ماهيت ناهنجار خود را شكل مى دهند. همچنين افكار همراه با غضب كه قاعدتاً، شامل ارزيابى هاى تند و افراطى با نتيجه گيرى هاى منفى، تكرار و تلقين نفسانى زياد همراه است. از سويى عادت هاى رفتارى و طبيعى انسان بر اجراى خشم نيز، فشار مضاعفى بر عملكرد او ايجاد مى كند كه همه اثبات مى كند، غيظ و غضب را مى توان يكى از مصاديق رجز شيطانى يا حداقل از آثار رجز نام برد. ائمه معصوم نيز، هر كدام بر اساس مناسب به خواص ضد خشمى آب اشاره نموده اند:

ابوطيفور متطبب مى گويد: نزد امام ابى الحسن ماضى رفتم و او را از نوشيدن آب (خاص) نهى كردم. حضرت فرمود: «نوشيدن آب اشكالى ندارد؛ چرا كه غذا را در معده مى چرخاند و خشم را فرو مى نشاند و عقل (توانايى عقل) را زياد مى كند(1)».

عملكرد آب در كنترل غضب، مى تواند بر اساس روايت فوق، شامل توجيه هاى فيزيولوژيكى و روان شناختى بيشترى باشد؛ مثلاً تصور اينكه مصرف آب بر قدرت فهم انسان نيز تأثير مثبت مى گذارد. بر اين اساس، احتمالاً بايد بيان كرد كه كمبود آب و رطوبت بدن، باعث افزايش خشم يا دشوارى كنترل خشم نيز باشد. در اين زمينه، آب هاى خاص، مثل آب نيسان مؤثرند. كما اينكه اگر در دارو نيز، مواد طبيعى آن بايد به طرز خاص جمع آورى و تهيه بشود؛ پس كاربرد مصرفى آب به عنوان نوشيدنى يا داروى موقع خشم، على الخصوص طرز تهيه ويژه آن، ضرورت پيدا مى كند. حديث رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در اين زمينه كاملاً آشكار خواص مصرف آب را بيان كرده است:

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه: «جبرئيل گفت: هركس از آب نيسان بنوشد، اگر تمام امراضى كه به مردم مى رسد، به او برسد، با آن آب شفا مى يابد». پيامبر فرمود: «آيا سود ديگرى غير از آنچه گفتى دارد؟» جبرئيل گفت: «قسم به خدايى كه تو را به حق به نبوت مبعوث ساخت، هركس اين آيات را بر اين آب بخواند (و آن را بنوشد)، خداوند قلبش را مالامال از نور و روشنايى مى سازد و الهامات الهى به

ص:167


1- (1) . عن ابن أبي طَيفُورٍ المُتطبّب قال: «دَخَلتُ عَلَى أَبِي الحَسَنِ المَاضِي عليه السلام فَنَهَيتُهُ عَن شُربِ المَاءِ فَقَالَ عليه السلام: وَ مَا بَأسٌ بِالمَاءِ وَ هُوَ يدِيرُ الطَّعَامَ فِي المَعِدَةِ وَ يسَكِّنُ الغَضَبَ وَ يَزِيدُ فِي اللُّبِّ وَ يُطفِئُ المِرَارَ». الكافى، ج 6، ص 381؛ وسائل الشيعه، ج 25، ص 236.

قلبش مى فرستد و حكمت و علم را بر زبانش جارى مى سازد و قلبش را با فهم و بصيرتى كه به هيچ كس از جهانيان نداده است، مى پوشاند و برايش هزار رحمت و آمرزش مى فرستد و فريبكارى، خيانت، غيبت، حسادت، ستم، تكبر، بخل، آز، خشم قلبى، دشمنى، كينه ورزى، خبرچينى و آسيب رسانى به مردم را از او دور مى سازد و اين، يعنى درمان هر دردى(1).

5. كشمش

طبق روايت زير از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، مصرف كشمش مى تواند آثار شفابخشى در كنترل خشم داشته باشد. رابطه مواد قندى كشمش با كاهش هيجان خشم، بايد در پزشكى بررسى شود. بيان حديث به نظر كلى است و ارتباطى به موقعيت و يا شخص خاص ندارد:

ابوهند مى گويد: طبقى كه رويش پوشانده شده بود به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هديه شد. حضرت روكش آن را برداشتند و فرمودند:

«با نام خدا بخوريد، چه نيكو خوراكى است كشمش، اعصاب را تقويت مى كند، ضعف جسمانى را مرتفع مى سازد و خشم را خاموش مى كند»(2).

احتمالاً حديث فوق، اشاره به اين حقيقت علم پزشكى مى كند كه انسان به واسطه افت گلوكز خون، دچار حالت هاى عصبى و تحريك پذيرى شديد مى شود(3). كمبود قند مى تواند، زمينه بى حالى، كم حوصلگى و تحريك پذيرى را در انسان زياد كند. همان گونه

ص:168


1- (1) . رسولُ اللّه صلى الله عليه و آله و سلم: «قَالَ جَبرَئِيلُ: إِنَّهُ مَن شَرِبَ مِن ذَلِكَ المَاءِ - اي ماء نيسان - ثُمَّ كَانَ بِهِ جَمِيعُ الأَوجَاعِ الَّتِي تُصِيبُ النَّاسَ فَإِنَّهُ شِفَاءٌ لَهُ مِن جَمِيعِ الأَوجَاعِ فَقُلتُ يَا جَبرَئِيلُ هَل يَنفَعُ فِي غَيرِ مَا ذَكَرتَ مِنَ الأَوجَاعِ فَقَالَ لِي جَبرَئِيلُ وَ الَّذِي بَعَثَكَ بِالحَقِّ نَبِيّاً مَن يَقرَأ هَذِهِ الآيَاتِ عَلَى هَذَا المَاءِ مَلأَ اللهُ تَعَالَى قَلبَهُ نُوراً وَ ضِياءً وَ يُلقِي الإِلهَامَ فِي قَلبِهِ وَ يَجرِي الحِكمَةَ عَلَى لِسَانِهِ وَ يَحشُو قَلبَهُ مِنَ الفَهمِ وَ التَّبصِرَةِ مَا لَم يُعطِ مِثلَهُ أَحَداً مِنَ العَالَمِينَ وَ يُرسِلُ عَلَيهِ أَلفَ مَغفِرَةٍ وَ أَلفَ رَحمَةٍ وَ يُخرِجُ الغِشَّ وَ الخِيَانَةَ وَ الغِيبَةَ وَ الحَسَدَ وَ البَغيَ وَ الكِبرَ وَ البُخلَ وَ الحِرصَ وَ الغَضَبَ مِن قَلبِهِ وَ العَدَاوَةَ وَ البَغضَاءَ وَ النَّمِيمَةَ وَ الوَقِيعَةَ فِي النَّاسِ وَ هُوَ الشِّفَاءُ مِن كُلِّ دَاءٍ». بحارالأنوار، ج 63، ص 478.
2- (2) . عن أبي هندٍ قال: «أُهدِيَ إِلَى رَسُولِ اللهِ طَبَقٌ مُغَطّىً فَكَشَفَ الغِطَاءَ عَنهُ ثُمَّ قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم: كُلُوا بِسمِ اللهِ نِعمَ الطَّعَامُ الزَّبِيبُ يَشُدُّ العَصَبَ وَ يَذهَبُ بِالوَصَبِ وَ يُطفِئُ الغَضَبَ وَ يُرضِي الرَّبَّ وَ يَذهَبُ بِالبَلغَمِ وَ يُطَيِّبُ النَّكهَةَ وَ يُصَفِّي اللَّونَ». الاختصاص، ص 124؛ بحارالأنوار، ج 63، ص 153.
3- (3) . «درصورتى كه غلظت گلوكز خون، به محدوده 50 تا 70 ميلى گرم درصد سقوط كند، سيستم عصبى مركزى معمولاً تحريك پذيرى زيادى پيدا مى كند. زيرا به نظر مى رسد كه اين درجه هيپوگليسمى، فعاليت نرون ها را تسهيل مى كند. گاهى انواع توهمات به وجود مى آيند؛ اما بيشتر از آن، بيمار دچار ناراحتى عصبى شديد شده، سراسر بدنش به لرزش مى افتد و دچار تعريق فراوانى مى گردد...».، كاپلان سادوك، ص 272.

كه گرسنگى موجب بى قرارى آدم مى شود. مصرف كشمش هرچند گرسنگى را برطرف نمى كند؛ ولى با افزايش قند، تعادل روانى - جسمى انسان را فعلاً فراهم مى كند. نتيجه اينكه كشمش، براى كنترل خشم خاص در افرادى كه متابوليسم خونى آنها اقتضا دارد، مفيد است و ترك دراز مدت آن و هر ماده قندى ديگر توصيه نمى شود.

6. گوشت بلدرچين

سفارش مؤكد و تصريح شده اى نسبت به خوردن گوشت بلدرچين شده است. بر اساس اين روايات، گوشت فوق تأثيرات روحى و جسمى مثبتى در آدمى به وجود مى آورد. بعضى از روايات به طور مستقيم، اشاره به ويژگى اين گوشت در كنترل غيظ يا خشم دارد؛ مانند روايت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم:

مَن سَرَّهُ أَن يَقِلَّ غَيظُهُ فَليَأكُل لَحمَ الدُّرَّاجِ(1).

هركس مى خواهد خشمش كم شود، گوشت بلدرچين بخورد.

تأثير روحى و نشاطبخش اين گوشت، در روايات هم به صورت كنترل هيجان و هم به صورت كنترل غم و غصه و احتمالاً آنچه ما به آن افسردگى مى گوييم، كاملاً قابل استخراج است. در روايت بالا، كنترل غيظ را كه در لسان روايات، عامل شروع غضب مى باشد، به مصرف گوشت بلدرچين نسبت مى دهند. روايت هم از لحاظ دلالت كلى است و تعبير من سره نشان مى دهد كه اگر در سنديت مشكلى نباشد، در دلالت قوى مى باشد.

بعضى از روايات نيز، با بيان غيرمستقيم تأثير، اين حقيقت را اشاره كرده اند؛ يعنى اينكه گاهى ممكن است، عامل خشم بى قرارى، كم حوصلگى و به اصطلاح افت خلق، باشد. افت خلق نيز به نوبه خود، عامل تحريك پذيرى را براى انسان فراهم مى آورد؛ زيرا انسان مبتلا، شبيه به افراد افسرده خواهد شد. اين موضوع را حديث ديگرى از آن حضرت بيان نموده است:

قَالَ مَنِ اشتَكَى فُؤَادَهُ وَ كَثُرَ غَمُّهُ فَليَأكُل لَحمَ الدُّرَّاجِ(2).

هركس دلش ناراضى شده و غصه هايش زياد شود، گوشت بلدرچين بخورد.

به نظر مى آيد كه مكانيزم تأثير گوشت بلدرچين، مرتبط به اين است كه عامل

ص:169


1- (1) . الكافى، ج 6 ص 312؛ بحارالانوار، ج 62، ص 44.
2- (2) . مستدرك الوسائل، ج 16، ص 348.

افسردگى، فيزيولوژيكى باشد. در چنين مواردى معمولاً گفته مى شود كه علت محيطى يا واكنشى براى افت خُلق وجود ندارد؛ بلكه علت جسمانى بوده و ناشى از تغييرات هورمونى بدن است. حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام كاملاً به اين موضوع تصريح مى كند:

قَالَ إِذَا وَجَدَ أَحَدُكُم غَمّاً أَو كَرباً لا يَدرِي مَا سَبَبُهُ فَليَأكُل لَحمَ الدُّرَّاجِ فَإِنَّهُ يُسَكِّنُ عَنهُ إِن شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى(1).

هر زمانى يكى از شما غصه يا ناراحتى يافت كه بى دليل بود، گوشت بلدرچين بخورد؛ زيرا اين گوشت او را تسكين خواهد داد، انشاءالله.

نكته جالب توجه اينكه حضرت فرمودندلايدرى ماسببه يعنى افراد معمولاً در اين نوع عارضه روحى، از علت ناراحتى خود اطلاع ندارند. در چنين مواردى افسردگى و حالت هاى مشابه، علت محيطى هم نداشته و عوارض روحى منفى بيشتر بر اساس كمبود يا تغير در فيزيولوژيك بدن توجيه مى شوند. نتيجه اينكه خشم مى تواند، ناشى از كاهش موادى مفيد در بدن باشد كه خوردن گوشت بلدرچين، نقصان آن را جبران مى كند؛ فلذا اين حديث نيز، مانند مورد كشمش، متوجه كسانى است كه علت خشم آنها، پايه فيزيولوژيكى داشته باشد و شامل همه افراد نمى شود.

ص:170


1- (1) . بحارالأنوار، ج 63، ص 75.

فصل چهارم: مقابله شناختى

1. ارزيابى هاى اشتباه

اشاره

انسان به خاطر بهره مندى از عقل و آگاهى، داراى ويژگى هاى منحصربه فردى مى باشد. تأثير شناخت بر عواطف، امروزه از مسائل نسبتاً قابل اعتماد در روان شناسى بوده و پژوهش هاى متعددى آن را تأييد مى كنند. بر اساس اين پژوهش ها، رويكرد درمانى C.B.T (1) كه تركيبى از نظريه شناختى و رفتارى است، براى درمان انواع اختلالات بالينى و شخصيتى، تجربه شده است. بر اساس اين ديدگاه، هر هيجانى به دنبال يك نوعى نگرش به وجود مى آيد. هر هيجان منفى، مانند خشم، حاصل نوعى قضاوت يا ارزيابى منفى مى باشد. منطق درمان شناختي - رفتارى در خشم، از سويى نقش خطاهاى شناختى در موقعيت هاى مربوط به پرخاشگرى را مورد توجه قرار داده و از سوى ديگر، شيوه هاى شرطى سازى و تقويت منفى را در كنترل تدريجى خشم به كار مى گيرد. فرد پرخاشگر، موقعيت ها را بر عليه خود ارزيابى مى كند. اين نگرش، به عامل شروع يا تداوم خشم منجر خواهد شد. همچنين نسبت به اصل خشم ممكن است، نگرش هاى متفاوتى وجود داشته باشد. بعضى از اين نگرش ها تدوين شده اند. جدول

برخى از خطاهاى شناختى در مورد پرخاش چنين است:

ص:171


1- (1) . Cognetive Behavior Therapy

خطاهاى شناختى در موقعيت هاى خشم(1)

روايات نيز به اهميت دانش و علم در كنترل عواطف اشاره مى كنند؛ مانند فرمايش حضرت على عليه السلام كه در مورد تأثير علم و آگاهى در كنترل غضب وارد شده است:

رَدُّ الغَضَبِ بِالحِلمِ ثَمَرَةُ العِلمِ.(2)

از ثمرات علم، كنارزدن خشم به وسيله بردبارى است».

به طور طبيعى، اگر دانش انسان افزايش يابد، از سوى ديگر علم او ثمره اى، مانند حلم داشته باشد، چنين ثمره اى قطعاً در كنترل عواطف و احساسات به انسان كمك خواهد كرد. قبلاً هم توضيح داديم كه حلم، در واقع نتيجه علم و عمل است. حلم به مرحله عمل مربوط مى شود. حلم در كنترل غيظ، نقش اساسى دارد؛ اما خود حلم، ناشى از فرورفتن در دانش، آگاهى و در واقع، احاطه داشتن بر تمام احتمالات و عواقب است؛ لذا منظور از علم در اين روايت، علم مفيد عمل است؛ نه علمى كه صرفاً حاكى از اطلاع از موضوع و محمول جملات باشد. علم همراه با تجربه كه داراى پيش بينى و عاقبت انديشى درست است.

همچنين، تركيب جالبى از شيوه هاى شناختى و رفتارى را مى توان در روايات جست وجو كرد. در توصيه اميرمؤمنان عليه السلام به مالك اشتر در كنترل خشم و شيوه اين كار داريم:

ص:172


1- (1) . ( D.R.D ترجمه قراچه داغى 1379)
2- (2) . غررالحكم، ج 4، ص 87، ح 5397.

اِملِك حَمِيَّةَ أَنفِكَ، وَ سَورَةَ حَدِّكَ، وَ سَطوَةَ يدِكَ، وَ غَربَ لِسَانِكَ، وَ احتَرِس مِن كُلِّ ذَلِكَ بِكَفِّ البَادِرَةِ، وَ تَأخِيرِ السَّطوَةِ، [وَ ارفَع بَصَرَكَ إِلَى السَّمَاءِ عِندَ مَا يَحضُرُكَ مِنهُ] حَتَّى يَسكُنَ غَضَبُكَ فَتَملِكَ الاختِيَارَ، وَلَن تُحكِمَ ذَلِكَ مِن نَفسِكَ حَتَّى تُكثِرَ هُمُومَكَ بِذِكرِ المَعَادِ إِلَى رَبِّكَ(1).

بادِ دماغ، تندى خشم، ضربِ دست و تيزى زبانت را مهار كن و با نگهداشتن زبانت به گاه خشم و درنگ كردن در حمله و نشان دادن ضرب دست، خود را از همه اين صفات زشت نگهدار (و هرگاه اين حالات به تو دست داد، نگاهت را به آسمان بردار) تا خشمت آرام گيرد و عنان اختيارت را در دست گيرى و تو هرگز بر خود چنين تسلّطى پيدا نكنى؛ مگر آن گاه كه فكر و ذكر خود را پيوسته متوجّه معاد و بازگشت به سوى پروردگارت گردانى.

نكات شناختى - رفتارى كنترل خشم، در اين روايت

1. در مواقع خشم، بايد رفتار پرخاشگرانه حدالامكان كنترل شود؛ مثلاً از تندى و برخورد فيزيكى كمترى برخوردار باشد.

2. قضاوت هاى خود را حدالامكان تعديل كرده و از حالت مطلق و كلى خارج كرد. در اين موارد، جملات ارزيابى، تلخى و تيزى خاصى خواهند داشت و بالطبع تحريك كنندگى بيشترى را باعث خواهد شد.

3. در موقعيت خشم، توجه برگرداندن به خصوص به سمت خداوند كه قدرت برتر است، كاهنده هيجان خواهد بود.

4. توجه به روز قيامت و روز جزا، روزى كه عواقب هر رفتار اشتباه و افراطى را مشاهده مى كنيم، در كنترل هيجان خشم مؤثر خواهد بود.

5. به طور حتم و يقين (كاربرد لن تحكم) امكان غلبه بر خشم جدى وجود نخواهد داشت؛ مگر اينكه تصور يك اميد بهتر و عاقبت مطمئن تر براى كنترل خشم به كارگرفته شود.

بخشى از اين واقعيت كه چگونه دانش آن هم از نوع دانش دينى مى تواند، زمينه كنترل خشم را فراهم آورد، در روايت نبوى زير بيان شده است:

وَ مَن جَمَعَ القُرآنَ فَنَولُهُ لا يَجهَلُ مَعَ مَن يَجهَلُ عَلَيهِ وَ لا يَغضَبُ فِيمَن يَغضَبُ

ص:173


1- (1) . نهج البلاغة، نامه 53؛ تحف العقول، ص 148.

عَلَيهِ وَ لا يَحِدُّ فِيمَن يَحِدُّ وَ لَكِنَّهُ يَعفُو وَ يَصفَحُ وَ يَغفِرُ وَ يَحلُمُ لِتَعظِيمِ القُرآنِ(1).

هركس كه حافظ قرآن باشد و حق آن را به جا آورد، با كسى كه با او به نادانى برخورد مى كند، با نادانى مقابله نمى كند و نسبت به كسى كه بر او خشم مى گيرد، خشمگين نمى شود و با تندخو، تندخويى نمى كند؛ بلكه به خاطر بزرگداشت قرآن، مى بخشد و روى خوش نشان مى دهد، گذشت و بردبارى مى كند.

اين روايت، دانش قرآنى را در كنترل خشم كافى مى داند. علمى كه به مرحله عمل رسيده باشد. حافظ قرآنى كه حق قرآن را به عمل آورده باشد؛ يعنى همين؛ نه تنها خشم به وسيله دانش قرآنى كنترل مى شود؛ بلكه رفتارهاى زيباى ديگرى، مانند عفو، بخشش، روى خوش نشان دادن و تحمل داشتن را به ارمغان مى آورد. قاعدتاً قرآن به عنوان خلاصه ارزش هاى الهى نازل شده بر بشر، با فرض اينكه مورد توجه جدى و فهم كامل قرار بگيرد، براى بشر جهان بينى خاصى را طراحى مى كند كه باعث تغيير اهداف انسان به هدف هاى متعالى تر و بى ميلى او به اثبات خود و فراموشى نيازهاى شخصى خود خواهد شد. چيزى كه در انسان غافل از خدا و ارزش هاى الهى وجود دارد.

قضاوت هاى ارزشى و دينى با پل زدن بر روى مشكلات، انسان را در كوتاه ترين زمان به مبدأ خود متصل مى نمايد. اين امر، بلافاصله باعث كم رنگى و بى اهميتى نسبت به موضوع مورد خشم شده و به صورت تمركز بهتر يا خوشبينى و بى خيال شدن به فرد خشمگين كمك مى كند.

2. عاقبت انديشى

يك روش كاربرد تفكر در كنترل هيجان ها، تفكر درباره سرانجام رفتار پرخاشگرانه است. انسان عاقل و عاقبت انديش، با درنظرگرفتن عواقب هر امرى، نسبت به اقدام عمل تصميم مى گيرد. عقل انسان مشروط به عدم وجود موانع شناختى، خود قضاوت خواهد كرد كه درگيرشدن فيزيكى با موضوعات هيجانى، جز ضرر و زيان سودى نداشته و اغلب باعث به وجودآمدن سوژه هاى ناراحتى و رنجش جديد خواهد شد.

باز تذكر اين نكته مفيد خواهد بود كه در روايات مربوط به اين مورد، عاقبت انديشى و

ص:174


1- (1) . الكافى، ج 2، ص 604.

تفكر نسبت به غضب سفارش شده است نه خشم؛ زيرا همان گونه كه عرض شد، خشم يك پديده ذاتى است كه وجود آن را نمى شود انكار كرد؛ ولى غضب يا پرخاش كه از آثار خشم است، هم جنبه رفتارى دارد و هم نياز به؛ چون هر رفتارى منشأ پيدايش آثار بعدى است. حديث قبلى كه از حضرت على عليه السلام در مورد عاقبت خشم آورديم، در اين زمينه وارد شده بود كه در بخشى از وصيت خود به فرزندشان امام حسن عليه السلام فرمودند:

... جرعه خشم را بنوش كه من جرعه اى گواراتر از آن، از حيث سرانجام و لذت بخش تر از آن از حيث عافيت نديدم و با كسى كه با تو به درشتى برخورد كند، نرمى كن، چون كه به زودى او هم با تو نرمى خواهد كرد(1).

گاهى در روايات چگونگى تأثيرگذارى عاقبت انديشى، توصيف شده است. از جمله آسيبى كه يك رفتار ناهنجار و پرخاشگرانه به انسان مى زند، ذلت و خوارى شخصيت انسان در آينده عمل است. عزت يا رضايت ظاهرى كه در پرخاش، نصيب انسان مى شود، هرگز جبران ذلت و پشيمانى بعدى و ناشى از پرخاش را نخواهد كرد. حضرت در حديث ديگرى به اين حقيقت اشاره نمودند كه خشم، ذلتى غير قابل جبران به وجود خواهد آورد كه ولو پيروز شود، جبران نشود:

لا يَقُومُ عِزُّ الغَضَبِ بِذُلِّ الاعتِذَارِ.(2)

عزّتِ خشم، با خوارى پوزش خواهى قابل سنجش نيست.

با توجه به اين مطلب سفارش مى شود، با تدبير صحيح، جلوى پرخاش را بگيريد تا نتايج خوب كارهاى خود را مشاهده كنيد. بهترين تدبير جهت اصلاح عاقبت در كنترل خشم، همان حلم است كه عصاره دانش مى باشد:

ضَادُّوا الغَضَبَ بِالحِلمِ تَحمِدُوا عَوَاقِبَكُم فِي كُلِّ أَمرٍ(3).

به وسيله بردبارى، با خشم مبارزه كنيد تا پايان كارهايتان را بستاييد.

يكى از علل تأثير تفكر آينده بين در كنترل پرخاش، پرهيز از گرفتارشدن در عواقب بدتر از خشم ابتدايى است. طبيعتاً انسان حتى در سود مادى هم گرايش به ضرر كمتر را ترجيح خواهد داد. به خصوص اگر اين ضرر كمتر، در مرحله هيجان صرف بوده و به عمل

ص:175


1- (1) . قال أميرالمؤمنين عليه السلام: «وَ تَجَرَّعِ الغَيظَ فَإِنِّي لَم أَرَ جُرعَةً أَحلَى مِنهَا عَاقِبَةً وَ لا أَلَذَّ مَغَبَّةً وَ لِن لِمَن غَالَظَكَ فَإِنَّهُ يوشِكُ أَن يَلِينَ لَكَ...». بحار الأنوار، ج 71، ص 168.
2- (2) . غررالحكم، شرح آقا جمال خوانسارى، ج 6، ص 404، ح 10739.
3- (3) . همان، ج 4، ص 226، ح 5895.

هم تبديل نشود. با صرفه ترين حالت اين خواهد بود كه انسان، با هيجان خشم، يعنى غيظ خود كنار بيايد تا به عمل پرخاشگرانه تبديل نشود. حضرت در فرمايشى، خطر منطقى و معقول عواقب خشم را براى عبرت گرفتن هر انسان دورانديشى بيان فرمودند:

كَم مِن غَيظٍ تُجُرِّعَ مَخَافَةَ مَا هُوَ أَشَدٌّ مِنهُ(1).

چه بسيار خشمى كه از ترس سخت تر از آن فروخورده مى شود.

به طور طبيعى اگر خشم در هر درجه اى از شدت كنترل نشود، احتمال اينكه به پرخاش شديدترى منجر شود، وجود دارد. در اين صورت، غير قابل كنترل يا غير قابل جبران از لحاظ خسارت هاى جانى و مالى خواهد بود.

3. شيوه هاى تشويقى

اشاره

معرفى عوامل كنترل خشم و پرخاش، به عنوان ارزش هاى انسانى و ارزش گذارى آن مى تواند، عامل تشويقى مهمى براى كنترل خشم محسوب شود. به خصوص اگر گوشزد شود كه اين كنترل، سود مادى و دنيوى نيز براى انسان دارد. البته رواياتى كه در اين بخش ذكر مى شود، ممكن است از جهات ديگرى نيز بررسى شوند يا بررسى شده اند؛ ولى ما با توجه به جهت گيرى تشويقى، آنها را در اينجا ذكر مى كنيم. حديث امير مومنان عليه السلام در درودفرستادن به كسى كه نفس خود را نسبت به خشم آزاد نگذاشته باشد:

طُوبَى لِمَن كَظَمَ غَبظَهُ وَ لَم يُطلِقهُ، وَ عَصَى أَمرَ نَفسِهِ فَلَم يُهلِكهُ(2).

خوشا به حال كسى كه خشمش را فرو خورد و آن را آزاد نگذارد و از خواهش هاى نفس فرمان نبرد تا (به خاطر آن) هلاك نشود.

حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام در خصوص خشمى كه امكان انفاذ و بروز داشته باشد؛ ولى كنترل شود، وجود دارد كه ايشان فرمودند:

مَن كَظَمَ غَيظاً وَ هُوَ يَقدِرُ عَلَى أَن يُنفِذَهُ دَعَاهُ اللَّهُ تَعَالَى يَومَ القِيَامَةِ عَلَى رُؤُوسِ الخَلائِقِ حَتَّى يُخَيِّرَ مِن أَيِّ الحُورِ شَاءَ(3).

هركس خشمى را كه مى تواند آن را آشكار سازد، فروخورد، خداوند در روز قيامت، در بين بندگان او را صدا مى زند تا هر كدام از حوريه ها را كه مى خواهد، برگزيند.

ص:176


1- (1) . عيون الحكم و المواعظ، ص 381.
2- (2) . غررالحكم، شرح آقاجمال خوانسارى، ج 4، ص 241، ح 5953؛ عيون الحكم والمواعظ، ص 315.
3- (3) . روضة الواعظين، ص 380؛ بحارالانوار، ج 68، ص 425.

همان طور كه ملاحظه مى شود، تشويق جدى به سمت كنترل خشم و به طوركلى كنترل نفس وجود دارد. به خصوص در روايت اخير تصريح مى كند، كنترل خشمى مؤثرتر است كه امكان آزادسازى يا توانايى آزادسازى آن وجود داشته باشد. به احتمال زياد، منظور از آزادساختن خشم، همان غضب يا پرخاش است. كنترل خشم، ولو به اندازه يك جرعة، موجب جلب توجه و محبت خداوند عزّوجل خواهد بود. قبلاً نيز اشاره كرديم كه بيان كنترل جرعه اى مى تواند، به روش هاى گام به گام مواجهه و كنترل اشاره داشته باشد؛ زيرا اين كاملاً منطقى است كه اگر كسى نتواند، به كل از خشم پرهيز كند؛ ولى جرعه اى امكان كنترل داشته باشد، بسا به همان ميزان او را نجات دهد. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايند:

مَا مِن جُرعَةٍ أَحَبَّ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى مِن جُرعَةِ غَيظٍ كَظَمَهَا رَجُلٌ(1).

در نزد خداوند، جرعه اى محبوب تر از جرعه خشمى نيست كه انسان آن را فرو خورد.

هر انسان مشتاقى، دنبال جلب توجه معبود خود بوده و در راه متعالى شدن تلاش مى كند. اين نوع برخورد با خشم، موجب تشويق فرد خشن در هرچه بيشتر كنترل كردن خود شده و در كل، موجب تقويت خودكنترلى(2) يا وجدان(3) در او خواهد شد. روان شناسان معتقدند كه وجدان اخلاقى، در اثر كنترل هاى ارادى مكرر در انسان ريشه مى گيرد.

تعابير اين گونه كه به حداقل هاى رفتارى توصيه مى كند، تبديل كردن يك هدف بزرگ به اهداف كوچك تر است؛ لذا باعث برانگيختگى انسان به سمت عمل مى شود. بويژه كه براى همين قدم هاى كوچك، پاداش هاى بزرگى وعده شده باشد. باز از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است كه فرمودند:

مَا تَجَرَّعَ عَبدٌ جُرعَةً أَفضَلَ عِندَ اللَّهِ مِن جُرعَةِ غَيظٍ كَظَمَهَا للَّهِ ابتِغَاءَ وَجهِ اللهِ(4).

بنده، هيچ جرعه اى را سر نكشيد كه نزد خدا، برتر از جرعه خشمى باشد كه به خاطر رضاى خدا، آن را فرو خورَد.

ص:177


1- (1) . بحارالأنوار، ج 79، ص 138.
2- (2) . Self control
3- (3) . Conscience
4- (4) . كنزالعمّال، ج 3، ص 130.

كنترل غيظ، باعث نزديكى انسان به خدا مى شود. يكى از دغدغه هاى سالكين راه خدا، شناسايى سبل يا راه هاى رسيدن به خداست. كنترل هيجان خشم، يكى از دو راه برگزيده رسيدن به خداست. راه دوم هم، كنترل حزن است. وجه اشتراك اين دو حالت، جنس مشترك عاطفى هيجانى بودن آنهاست. روايت زير، سالك را تشويق به مقابله با دو حالت مخالف با نزديكى به خدا مى كند؛ يعنى غيظ و حزن كه قبلاً هم داشتيم كه غيظ، در مواردى كه توانايى بروزش نباشد، به حزن مبدل مى شود. هدف روايت، كنترل همه جانبه هيجان است؛ چه خود هيجان غيظ و چه حالت واخورده آن، يعنى حزن كه باعث توقف سلوك سالك به سوى خدا مى شود. حديث زير از اميرمومنان عليه السلام اين واقعيت را بيان فرموده است:

مِن أَحَبِّ السُّبُلِ إِلَى اللَّهِ جُرعَتَانِ: جُرعَةُ غَيظٍ تَرُدُّهَا بِحِلمٍ، وَ جُرعَةُ حُزنٍ تَرُدُّهَا بِصَبرٍ(1).

از محبوب ترين راه ها به سوى خداوند، دو جرعه است: جرعه خشمى كه با بردبارى آن را پس مى زنى و جرعه غمى كه با صبر دورش مى كنى.

مشابه همين روايت، از سيدالساجدين عليه السلام داريم كه در اين حديث، حضرت بر اين تصريح دارند كه لذت بخشى كنترل جرعه را به مكافات نرساندن طرف مقابل مى دانند:

مَا تَجَرَّعتُ جُرعَةً أَحَبَّ إِلَىَّ مِن جُرعَةِ غَيظٍ لاأُكَافِى بِهَا صَاحِبَهَا(2).

هيچ جرعه اى سرنكشيدم كه نزد من، خوشتر از جرعه خشمى باشد كه با آن، طرف مقابل را تلافى نكنم (كيفر ندهم).

مشابه اين روايات كه جرعه كنترل خشم را تشويق نمايند، در بين روايات اهل بيت زياد مى بينيم(3).

به طور كلى، روايات ديگر نشان مى دهند، فرهنگ دينى ما، كنترل هرگونه حالت عاطفى هيجانى افراطى را توصيه كرده است. حالت خشم، ميل و انگيزه، ترس و دلهره، شهوت يا انگيزش كه جنبه جسمانى دارد. چنين دسته بندى در روايت شريف

ص:178


1- (1) . الكافى، ج 2، ص 110؛ بحارالأنوار، ج 75، ص 58.
2- (2) . الكافى، ج 2، ص 109؛ بحارالانوار، ج 68، ص 406.
3- (3) . الإمامُ الصادق عليه السلام: «مَا مِن جُرعَةٍ يتَجَرَّعُهَا العَبدُ أَحَبَّ إِلَى اللهِ عَزَّوَجَلَّ مِن جُرعَةِ غَيظٍ يتَجَرَّعُهَا عِندَ تَرَدُّدِهَا فِي قَلبِهِ، إِمَّا بِصَبرٍ وَ إِمَّا بِحِلمٍ»؛ «محبوب ترين جرعه نزد خداوند عزّوجلّ كه آدمى آن را مى نوشد، جرعه خشمى است كه در دلش به گردش در مى آيد و او آن را يا با صبر يا با بردبارى فرو مى برد». الكافى، ج 2، ص 111.

امام صادق عليه السلام بيان شده است:

مَن مَلَكَ نَفسَهُ إِذَا غَضِبَ، وَ إِذَا رَغِبَ، وَ إِذَا رَهِبَ، وَ إِذَا اشتَهَى، حَرَّمَ الله ُ جَسَدَهُ عَلَى النَّارِ(1).

هركس، وقتى خشم مى گيرد يا به چيزى رغبت پيدا مى كند يا مى ترسد يا هوس چيزى را مى كند خويشتن دارى ورزد، خداوند پيكر او را بر آتش حرام گرداند.

جمع بندى اين بخش اين است كه دين اسلام، بيشتر به قدرت روحى و توانايى كنترل احساسات و هيجان ها اهميت مى دهد. توانايى جسمى، مانند مبارزه يا برخورد فيزيكى در مرتبه دوم است. شجاعت واقعى نيز در روايات، كنترل هوى و هوس يا مقابله و حذف تمايلات شديد عاطفى معرفى شده است(2). چنين مقابله هايى، قدرت و قوه محسوب مى شود:

قُوَّةُ الحِلمِ عِندَ الغَضَبِ أَفضَلُ مِن القُوَّةِ عَلَى الانتِقَامِ(3).

توانايى كنترل موقع خشم، بهتر از توانايى موقع انتقام است.

مقابله به كمك حفظ معيار
1. حق گرايى

يك موضوع مهم در كنترل خشم، خارج نشدن از حق است. معناى حق، تا حدى بديهى است. اما منابع روايى، حق را بيشتر به وسيله مصاديق آن معرفى مى كنند. موارد زيادى در كلام اميرمومنان عليه السلام قرآن، كتاب خدا، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و آخرت از مصاديق حق اند. پذيرش كلمه حق، سخت و احساس همراه آن تلخ است. منابع روايى، پذيرش حق را امر دشوار مى نامند. در بسيارى از روايات، دستور به حق و حق گويى در موارد هيجانى، به ويژه حالت غضب است. مراعات جنبه حق، مساوى با كنترل غضب منفى است. به دليل اينكه اگر غضب با فرض مراعات حق باشد، ضررى ندارد و نياز به پرهيز ندارد. آنچه در غضب مهم است، كنترل غضب منفى است.

ص:179


1- (1) . تحف العقول، ص 361؛ بحارالأنوار، ج 75، ص 243.
2- (2) . رسولُ اللّه صلى الله عليه و آله و سلم: «أَشجَعُ النَّاسِ مَن غَلَبَ هَوَاهُ»؛ «شجاع ترين مردم، كسى است كه بر هوس خود چيره آيد.». معانى الأخبار، ص 195؛ بحارالانوار، ج 67، ص 76.
3- (3) . غررالحكم، شرح آقا جمال خوانسارى، ج 4، ص 515، ح 6808.

همان گونه كه در بررسى ويژگى نفاق در خشم منفى اشاره كرديم، حق گرايى از اين نظر كه انسان را از نفاق، دورويى و تضاد فكر و عمل دور مى كند، شفابخش غضب است. به همين دليل، در روايات نفاق، خشم يا حفيظه از پايه هاى نفاق شمرده شده است (مراجعه به نشانه نفاق). ملازم حقيقت بودن در تمام حالت ها سفارش شده است. حديث اميرمؤمنان عليه السلام شاهد اين مطلب است:

عَلَيكَ بِتَقَوَى اللهِ فِي الغَيبِ وَ الشَّهَادَةِ وَ لُزُومِ الحَقِّ فِي الغَضَبِ وَ الرِّضَا(1).

در نهان و آشكار پرهيزكار باش و در خشم و خشنودى ملازم حق باش.

مراعات حق در حال پرخاش و رضايت اهميت دارد؛ يعنى خارج نشدن از تعادل در مواقع هيجانى سفارش شده است. به طور كلى، دستورات اسلام بر اساس ارائه ميزان حق و باطل طراحى شده است. ميزان در غضب، خارج نشدن از حق و حقيقت است. حديث نبوى معتبر اين مطلب را بيان نموده است:

ثَلاثُ خِصَالٍ مَن كُنَّ فِيهِ استَكمَلَ خِصَالَ الإِيمَانِ: الَّذِي إِذَا رَضِيَ لَم يُدخِلهُ رِضَاهُ فِي إِثمٍ وَ لا بَاطِلٍ، وَ إِذَا غَضِبَ لَم يُخرِجهُ الغَضبُ مِن الحَقِّ، وَ إِذَا قَدَرَ لَم يَتَعَاطَ مَا لَيسَ لَهُ(2)

سه خصلت است كه هر كس دارا باشد، خصلت هاى ايمان را به كمال رسانده است: كسى كه چون راضى شود، رضايتش او را به گناه و باطل نكشاند و چون خشمگين شود، خشم، او را از حق به در نَبَرد و هرگاه قدرت يابد، چيزى را كه از او نيست به زور نستاند.

اين نوع تعبير از رفتار فرد مؤمن، در واقع نوعى عدالت است كه او را در مرز حقيقت نگه مى دارد. نه هيجان منفى (غضب) و نه هيجان مثبت ناشى از پيروزى و توانايى، مؤمن را از مرز عدالت خارج نمى كند. در بحث هاى روان شناسى معمولاً آنچه بحث مى شود، كنترل و درمان رفتارهاى ناهنجار و احساس هاى منفى است؛ اما در مباحث ارزشى، هيجان هاى مثبت نيز حد و مرز دارد و حد آن خارج نشدن از حق است. امام صادق عليه السلام اين مطلب را صريحاً بيان فرمودند كه چه حال غضب، چه حال رضا و توانمندى، نبايد علت خروج مؤمن از مدار حق و ورود به باطل و اشتباه شود:

ص:180


1- (1) . عيون الحكم و المواعظ، ص 334.
2- (2) . الخصال، ص 105؛ بحارالانوار، ج 68، ص 359.

المُؤمِنُ إِذَا غَضِبَ لَم يُخرِجهُ غَضَبُهُ مِن حَقٍّ، وَ إِذَا رَضِيَ لَم يُدخِلهُ رِضَاهُ فِي بَاطِلٍ، وَ الَّذِي إِذَا قَدَرَ لَم يَأخُذ أَكثَرَ مِمَّا لَهُ(1).

مؤمن هرگاه خشمگين شود، خشمش او را از جاده حق بيرون نمى برد و هرگاه [از كسى] خشنود شود، خشنوديش او را به باطل نمى كشاند و كسى است كه چون قدرت پيدا كند، بيشتر از آنچه حق اوست بر نمى دارد.

اين مطلب به قدرى مهم است كه در دعاهاى مأثور از أئمه معصوم عليهم السلام جزء مناجات حضرات نيز قرار گرفته است(2).

نكته: دارابودن معيار در خشم، آن را تبديل به يك خشم مثبت مى كند؛ زيرا قبلاً گذشت كه يكى از معيارهاى مهم خشم مثبت، حق گرايى و براى خداوندبودن آن است. چنين موقعى خشم، به يك امر احياكننده و نجات بخش تبديل مى شود؛ لذا وجود خشم مثبت، مانند نبودن خشم منفى است.

روايت ديگرى از امام باقر عليه السلام، لزوم معيار محوربودن در هيجان ها و هواهاى به اصطلاح نفسانى را بيان نموده است. در تمام حديث، حضرت بر دورى از تحت تأثير قرارگرفتن درونى يا بيرونى، گوشزد نموده و جابر جعفى ((3)) را به واقع بينى و آزادبودن از هيجان هاى خود توصيه مى نمايند و دو چيز را ملاك معيار حق گرايى معرفى مى نمايند: انديشه و قرآن؛ لذا فرد مؤمن، بيش از هر چيز بايد با مهارت هاى تفكر و دوم با مفاهيم قرآنى آشنا باشد تا بتواند در مواقع ضرورى، رفتار خود را بسنجد:

تو را به پنج چيز سفارش مى كنم: اگر به تو ستم كردند، تو ستم مكن، اگر به تو خيانت كردند، تو خيانت مكن، اگر تو را تكذيب كردند، عصبانى نشو، اگر ستايشت كردند، شاد مشو و اگر نكوهشت كردند، دلگير مشو؛ بلكه به آنچه درباره تو گفته شد بينديش، اگر ديدى آنچه درباره تو گفته شده، در تو هست، بدان كه افتادن تو از چشم خداوند عزّوجلّ بر اثر خشمگين شدنت از حقيقت،

ص:181


1- (1) . الكافى، ج 2، ص 233؛ بحارالأنوار، ج 75، ص 209.
2- (2) . الإمامُ الجواد عليه السلام: «... اللَّهُمَّ إِنِّي أَسأَلُكَ خَشيَتَكَ فِي السِّرِّ وَ العَلانِيَةِ وَ كَلِمَةَ الحَقِّ فِي الغَضَبِ وَ الرِّضَا وَ القَصدَ فِي الفَقرِ وَ الغِنَى»؛ «در دعاهاى بعد از نماز صبح مى فرمودند:... خدايا ترس از تو را در نهان و آشكار، حق گويى را در خشم و خشنودى و توجه [به تو را] هنگام فقر و توانمندى، خواستارم...». الكافى، ج 2، ص 548؛ بحارالانوار، ج 87، ص 178.
3- (3) . جعفى - بر وزن كرسى - منسوب به جعف بن سعد العشيرة بن مذحج، بزرگِ تيره اى در يمن است. او جابربن يزيدبن حرث بن عبد يغوت جعفى از اصحاب امام باقر عليه السلام و صادق عليه السلام است. چند سال متوالى در خدمت امام باقر عليه السلام بود و سال 128 ه -. ق، در دوران امام صادق عليه السلام از دنيا رفت - خدايش رحمت كناد -. به نقل از حاشيه تحف العقول؛ ميزان الحكمة، ج 13، 181.

مصيبتش براى تو بزرگ تر از مصيبتى است كه مى ترسى از چشم مردم بيفتى؛ اما اگر خلاف آن چيزى باشى كه درباره ات گفته شده، اين خود ثوابى است كه، بدون به رنج و زحمت افكندن جسم خود به دست آورده اى. و بدان كه تو دوست ما نخواهى بود، مگر آن گاه كه اگر همه همشهريانت بر ضدّ تو هم صدا شوند و بگويند: تو مرد بدى هستى، مايه اندوه تو نشود و اگر همه گويند: تو مرد خوبى هستى، اين سخن تو را شاد نسازد؛ بلكه خودت را با آنچه در كتاب خداست، بسنج. اگر ديدى پوينده راه آن هستى، از آنچه پرهيز داده است مى پرهيزى، به آنچه ترغيب كرده است راغبى و از آنچه ترسانده است مى ترسى؛ پس استوار و شاد باش؛ زيرا آنچه درباره تو گفته شده است، به تو زيانى نمى رساند؛ اما اگر ديدى از قرآن جدايى، ديگر چرا بايد خودت را بفريبى؟! به راستى كه مؤمن همواره در كار مبارزه با نفس خويش است، تا بر هوا و هوس آن چيره آيد؛ يك بار او نفسِ خود را از كجى و انحراف به راستى مى آورد و به خاطر محبّت به خدا، با هواى نفس مخالفت مى ورزد و يك بار هم، نفسش او را بر زمين مى افكند و در نتيجه، پيرو هوس آن مى گردد؛ اما خداوند دستش را مى گيرد و بلند مى شود و خداوند لغزش او را مى بخشد و مؤمن به خود مى آيد و به توبه و ترس از خدا پناه مى برد و بر اثر افزايش ترسش [از خدا] بر بينش و معرفت او افزوده مى گردد. دليلش هم اين است كه خداوند مى فرمايد: (در حقيقت، كسانى كه تقوا دارند، چون وسوسه اى از جانب شيطان بديشان رسد، [خدا را] به ياد آورند و به ناگاه بينا شوند). اى جابر! همان روزى اندك خدا را براى خود، بسيار شمار، تا از عهده شكرش به درآيى و طاعت بسيار خود از خدا را كم بشمار تا از اين راه بر نفس خرده گيرى (آن را زبون سازى) و خود را در معرض عفو و گذشت [خداوند] قرار دهى. شرّ موجود را به وسيله دانش و معرفت موجود، از خودت دور گردان و دانش موجود را به وسيله عمل خالص به كار بند و در عمل خالصى كه انجام مى دهى، خودت را با بيدارى و هوشيارى تمام، از غفلت بزرگ نگه دار و بيدارى كامل را با ترس صادقانه [از خدا] به دست آر و از خودآرايى هاى (آلودگى هاى) نهانى به اين زندگى [دنيا] حذر كن و با راهنمايى خرد، خودت را از خطر هوس نگه دار و هنگام غالب آمدن هوس، با ارشادخواهى از دانش درنگ كن و اعمال خالص را براى روز پاداش نگه دار(1).

ص:182


1- (1) . الإمامُ الباقر عليه السلام - لجابربن يزيدالجُعفي -: «أَوصِيكَ بخَمسٍ: إِن ظُلِمتَ فَلا تَظلِم، وَإِن خَانُوكَ فَلا تَخُن، وَ إِن كُذِّبتَ فَلا تَغضَب، وَ إِن مُدِحتَ فلاتَفرَح، وَ إِن ذُمِمتَ فلاتَجزَع، وَ فَكِّر فِيمَا قِيلَ فِيكَ، فَإِن عَرَفتَ مِن نَفسِكَ مَا قِيلَ

نتيجه كلى و با ارزش اين حديث، تاَكيد بر آگاهى و دورى از غفلت و برخورد تحليل گونه با رفتار است؛ يعنى انسان سالم؛ به دور از هياهوها و جوگيرى هاى اطرافش، صرفاً بايد رفتار و تكليف خود را با معيارى درست بسنجد. معيارى كه به كمك دانش و برگرفته از حقايق اخلاقى توصيه شده مى باشد.

2. اعتدال و ميانه روى

بر اساس اصول رفتاردرمانى، درجه بندى كردن رفتار قابل پرهيز يا لازم الترك، امر مهمى است. بر اين اساس، اگر هدف نهايى به اهداف ريزترى تبديل شود، سريع تر قابل دستيابى خواهد بود. در فرض پرخاشگرى، هرچند پرهيز از كل غضب و غيظ ممكن نباشد؛ ولى احتمالاً پرهيز از بعضى سطوح آن ممكن خواهد بود. فرض كنيد آدم پرخاشگر، به جاى ده سخن نامربوط هنگام خشم، در مرحله نخست مى تواند هفت سخن بگويد و به جاى ضرب و شتم، فقط دست هاى خود را حركت دهد و چهره درهم كشد و به جاى احساس غيظ شديد، فقط كمى اندوهگين شود؛ لذا حداقل برخورد با خشم اين است كه هركسى خشم خود را به اندازه اى كه مى تواند، كنترل كند. در چنين مواردى معيار در پرهيز از خشم، در قدم اول، ابراز با درجه شدت كمتر و متعادل تر، به عنوان يك قانون است.

گروهى از روايات با توجه به اين مطلب، سعى در كنترل حداقلى خشم و پرخاش

ص:183

هستند. مفاهيمى چون نگهداشتن حد غضب، مالكيت نفس در غضب، پرهيز از خطا در خشم، اسراف نكردن در غضب و حداقل كاهش در خشم، همه نوعى برخورد حداقلى با خشم را توصيه مى كنند(1). درضمن اين روش، نوعى تشويق پله به پله يا مواجهه تدريجى با امرى است كه انجام آن دشوار مى نمايد. مراعات حد اعتدال يا پايبندى به حدود استاندارد هر واكنشى مى تواند، در سازماندهى كنترل آن، قدم اول باشد. به ويژه در كنترل هيجان هاى مهمى، مثل خشم، خارج نشدن از حد و حدود خشم، حرف اول را در ادامه كنترل مى زند. برخى از زمزمه هاى امام صادق عليه السلام با خداوند در درخواست حداقل هاى برخورد با غضب تصريح دارد؛ مانند آنچه در آستانه ورود ماه رمضان فرمودند:

اللَّهُمَّ هَذَا شَهرُ رَمَضَانَ المُبَارَكُ الَّذِي أَنزَلتَ فِيهِ القُرآنَ وَ جَعَلتَهُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الهُدَى وَ الفُرقَانِ... فَإِنِّي أَستَغفِرُكَ وَ أَتُوبُ إِلَيكَ مِنهُ... وَ الاعتِدَاءِ فِي الغَضَبِ(2).

خداوندا! اين ماه، ماه رمضان مبارك است كه در آن، قرآن را نازل فرمودى و آن را هدايت كننده مردم قراردادى... من در اين ماه، به سوى تو باز مى گردم از گناهان... و از تجاوزكردن از حدّ خشم.

ص:184


1- (1) . الإمامُ على عليه السلام: «العَاقِلُ مَن يَملِكُ نَفسَهُ إِذَا غَضِبَ، وَ إِذَا رَغِبَ، وَ إِذَا رَهَبَ»؛ «خردمند كسى است كه هرگاه خشم يا خواهش و ترسى در او به وجود آمد، خويشتن دار باشد». غررالحكم، شرح آقاجمال خوانسارى، ج 2، ص 111، ح 2015. الإمامُ زينُالعابدينَ عليه السلام: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ ارزُقنِي التَّحَفُّظَ مِنَ الخَطَايَا، وَ الاحتِرَاسَ مِنَ الزَّلَلِ فِي الدُّنيَا وَ الآخِرَةِ فِي حَالِ الرِّضَا وَ الغَضَبِ، حَتَّى أَكُونَ بِمَا يرِدُ عَلَيَّ مِنهُمَا بِمَنزِلَةٍ سَوَاء»؛ «خدايا! بر محمد و آلش درود بفرست و مرا در اين جهان و آن جهان، در حال خشنودى و خشم، از خطا به دور دار و از لغزش ها پرهيز ده تا خشنودى و خشم براى من يكسان باشد». الصحيفة السجادية، الإمامُ على عليه السلام: «لا تُسرِف فِى شَهوَتِكَ وَ غَضَبِكَ فَيَزرِيَا بِكَ»؛ «در شهوت و خشم خود، از حدّ تجاوز مكن، كه تو را بدنام مى كنند». غررالحكم، شرح آقاجمال خوانسارى، ج 2، ص 190، ح 10212. الإمامُ على عليه السلام: «ابقِ لِرِضَاكَ مِن غَضَبِكَ وَ إِذَا طُرتَ فَقَع قَرِيباً»؛ «از خشم خود، جايى براى خشنوديت باقى گذار و اگر در خشم اوج گرفتى، از آسمان خشم، زود فرود آى». شرح نهج البلاغة، ج 20، ص 343.
2- (2) . اقبال الاعمال، ج 1، ص 122؛ بحارالانوار، ج 94، ص 329.

فصل پنجم: مقابله هاى هيجانى عاطفى

حضرت على عليه السلام در خطبه مشهور قاصعه، ضمن تقبيح تعصب هاى جاهلى، بر ضد ارزش هاى اخلاقى جامعه آن روز، مطلبى را در مورد تعصب ورزى صحيح يا پسنديده مطرح نمودند، كه به نظر مى آيد، روش مناسبى براى كنترل و فروخوردن خشم مى باشد. ما روش كنترل هيجان منفى با يك هيجان مثبت را كه با بعضى از روايات ديگر تأييد مى شود، در اين زمينه، تحت عنوان شيوه هاى هيجانى - عاطفى مقابله با خشم، نامگذارى كرديم. تبيين روان شناختى اين روش مى تواند، چنين باشد كه يك هيجان مثبت، به خاطر هم جنسى با هيجان منفى، بيشتر از رفتارهاى فيزيكى يا شناختى در دسترس فرد خشمگين است. از طرفى، مقابله به وسيله هيجان مثبت، ممكن است نوعى حواس پرتى عمدى از هيجان منفى در فرد خشمگين ايجاد كند.

در شيوه هاى روان درمانى كنترل افكار اجبارى و منفى در افرادى كه به وسواس فكرى مبتلا هستند نيز، از روش هايى مشابه سود جسته شده است. مانند ايجاد وقفه در فكر(1) كه توسط جوزف ولپى(2) به كار گرفته شده است. دستور عمدى و با صداى بلند و ناگهانى كه باعث به اصطلاح يكه خوردن طرف مى شود، رشته افكار منفى و چسبنده ذهن را از هم گسسته و لحظه اى فرصت به ذهن مى دهد تا به چرخه افكار منطقى بپردازد. در اين روش، در واقع اضطراب ناشى از تراكم افكار منفى، با يك استرس جديدى كه عمدى

ص:185


1- (1) .thought-stopping
2- (2) .Wolpe, J. (1958)

مى باشد، كنترل مى شود؛ زيرا افكار منفى، بيشتر از لحاظ توليد هيجان و رنجش مورد توجه است تا يك قضاوت. خود فرد وسواس هم از بيهوده بودن اين افكار آگاهى دارد؛ لذا ما مى گوييم در كنترل خشم كه هيجان منفى است، نوعى هيجان منطقى كه در اينجا مثبت تلقى مى شود، به طور عمد و جدى وارد كنيم تا با ورود آن، هيجان منفى و غير منطقى كنترل يا خاموش شود؛ اما آن بخش مربوط به خطبه حضرت:

فرمودند:... من نگريستم، اما احدى از جهانيان را نيافتم كه درباره چيزى تعصب ورزد؛ مگر اين كه تعصّب او علتى داشت كه نادانان را به اشتباه مى افكنَد يا دليلى كه به انديشه نابخردان مى چسبد؛ جز شما كه براى چيزى تعصب به خرج مى دهيد كه هيچ سبب و علتى برايش شناخته نمى شود؛ اما ابليس به خاطر اصل و گوهر خويش، در برابر آدم عصبيت نشان داد و بر او، به دليل خلقتش [از گل] خرده گرفت و گفت: «من از آتشم و تو از گِلى.» و اما توانگران مرفه و عياش امت ها، به خاطر فراوانى نعمت [اموال و اولاد] تعصّب ورزيدند و گفتند كه: «ما دارايى ها و فرزندان بيشترى داريم و هرگز به عذاب گرفتار نخواهيم شد.»؛ پس، اگر چاره اى از داشتن تعصب نيست، بايد تعصّبتان به خاطر خصلت هاى والاى انسانى، كردارهاى پسنديده و امور نيكويى باشد كه خاندان هاى شرافتمند، بزرگوار، دلير عرب و بزرگان و مهتران قبايل در آنها بر يكديگر برترى مى جستند؛ با خلق هاى پسنديده و خردهاى بزرگ و مقام هاى بلند و آثار و رفتارهاى پسنديده، بنابراين، براى خصلت هاى پسنديده تعصب به خرج دهيد، خصلتهايى چون: نگاهداشت حق و حرمت همسايگى، پايبندى به عهد و پيمان ها، فرمان بردن از نيكى ها، و مخالفت با تكبّر و گردن فرازى، اقدام به احسان و نيكوكارى، خويشتن دارى از زورگويى، تجاوز، بزرگ شمردن قتل نفس، انصاف داشتن با مردم، فرو خوردن خشم و دورى از ايجاد تباهى در جامعه.(1).

ص:186


1- (1) . «وَ لَقَد نَظَرتُ فَمَا وَجَدتُ أَحَداً مِنَ العالَمِينَ يتَعَصَّبُ لِشَيءٍ مِنَ الأَشيَاءِ إِلاَّ عَن عِلَّةٍ تَحتَمِلُ تَموِيهَ الجُهَلاءِ، أَو حُجَّةٍ تَلِيطُ بِعُقُولِ السُّفَهَاءِ، غَيرَكُم؛ فَإِنَّكُم تَتَعَصَّبُونَ لأَمرٍ مَا يُعرَفُ لَهُ سَبَبٌ وَ لا عِلَّةٌ (مسّ يد علّة)، أَمَّا إِبلِيسُ فَتَعَصَّبَ عَلَى آدَمَ لأَصلِهِ، وَ طَعَنَ عَلَيهِ فِي خِلقَتِهِ، فَقَالَ: أَنَا نَارِيٌّ وَ أَنتَ طِينِيٌّ! وَ أَمَّا الأَغنِيَاءُ مِن مُترَفَةِ الأُمَمِ فَتَعَصَّبوا لآثَارِ مَواقِعَ النِّعَمِ، فَقَالُوا: (نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ). سبأ: 35. فَإِن كَانَ لا بُدَّ مِنَ العَصَبِيَّةِ فَليَكُن تَعَصُّبُكُم لِمَكَارِمِ الخِصَالِ، وَ مَحَامِدِ الأَفعَالِ، وَ مَحَاسِنِ الأُمُورِ، الَّتِي تَفَاضَلَت فِيهَا المُجَدَاءُ وَ النُجَدَاءُ مِن بُيُوتَاتِ العَرَبِ، وَ يَعَاسِيبِ القَبَائِلِ، بِالأَخلاقِ الرَّغِيبَةِ، وَ الأَحلامِ العَظِيمَةِ، وَ الأَخطَارِ الجَلِيلَةِ، وَ الآثَارِ المَحمُودَةِ. فَتَعَصَّبوا لِخِلالِ الحَمدِ مِنَ الحِفظِ لِلجِوَارِ، وَ الوَفَاءِ بِالذِّمَامِ، وَ الطَّاعَةِ لِلبِرِّ، وَ المَعصِيَةِ لِلكِبرِ، وَ الأَخذِ بِالفَضلِ، وَ الكَفِّ عَنِ البَغيِ، وَ الإعظَامِ لِلقَتلِ، وَ الإِنصَافِ لِلخَلقِ، وَ الكَظمِ لِلغَيظِ، وَ اجتِنَابِ الفَسَادِ فِي الأَرضِ». نهج البلاغة، خطبة 192.

حضرت مى فرمايند كه تعصب ورزيدن معمولاً بى دليل نيست هرچند كه دليل آن اغلب مسائلى است كه باطل است و بيشتر افراد نادان و غيرعاقل بدان ها تمسك مى جويند. ناراحتى و شكايت حضرت از اين است كه يارانش بر خواسته هاى غلط خودشان پافشارى مى كردند، بدون اينكه بدانند براى چه. بعد با مثال هايى كه مصداق تعصب غلط را در جامعه معلوم مى كند، مى فرمايند كه اگر بنابر بى دليل بودن چنين گرايشاتى است، لااقل در امور خير تعصب ورزند كه دلايل آن براى همه آشكار است. در توضيح امور خير سعى مى نمايند، به نوعى تعصب عرب را به سمت محاسن اخلاقى جهت بدهند. بعد در توضيح مصاديقى كه مى توان از تعصب مثبت كمك گرفت، خشم و غضب را هم عنوان مى كنند. از سويى اين فهرست فضايل را اهميت مى بخشند، بدين معنا كه اين امور، بدون بروبرگرد و به هر وجهى كه شده، بايد در جامعه اقامه شوند. يكى از احاديثى كه به نوعى درمان هيجان منفى (خشم)، به وسيله هيجان مثبت (ترس از خدا) را ارائه كرده، حديث اميرمومنان عليه السلام مى باشد:

مَن خَافَ الله َ لَم يَشفِ غَيظَهُ(1).

هركس از خداوند بترسد، خشمش را خالى نمى كند.

پذيرش اين مطلب كه پرخاش مثل ظلم است و دليلى براى آن نبايد آورد، پرهيز از آن را آسان تر مى نمايد تا تفكيك موارد آن. حضرت در فقره ديگرى تلاش نمودند، با نزديك كردن به مفاهيم فطرى، باعث انگيختگى بيشترى در انسان بشوند؛ لذا مى فرمايند:

الغَضَبُ عَدُوٌّ فَلا تُمَلِّكهُ نَفسَكَ(2).

خشم، دشمن توست، پس، او را بر خود مسلّط مگردان.

در واقع، حضرت سعى مى نمايند به نوعى، وجدان فردى را تحريك كرده يا تأسيس نمايند. انسان شايسته نبايد برده خشم خود باشد.

ص:187


1- (1) . غررالحكم، ح 8158.
2- (2) . همان، ح 1337.

ص:188

فصل ششم: مقابله چند وجهى

در بين روايات، به دستورالعمل هايى مى رسيم كه طبقه بندى آنها در ذيل يك عنوان مربوط به شيوه خاص مقابله با خشم ممكن نيست. نگاه عميق تر به روايت نشان مى دهد كه بين تمام توصيه هاى تركيب شده آن، روابطى منطقى وجود دارد كه انجام اين مقابله را عملى تر و جدى تر مى نمايد. از آنجا كه خشم نيز، يك رفتار با ابعاد شناختى، عاطفى و رفتارى است، شايسته است شيوه هاى كنترل آن نيز همه ابعاد باشد. يكى از اين موارد، حديث رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است كه شامل توصيه هاى رفتارى، شناختى و معنوى است:

يَا عَلِيُّ، لا تَغضَب، فَإِذَا غَضِبتَ فَاقعُد وَ تَفَكَّر فِي قُدرَةِ الرَّبِّ عَلَى العِبَادِ وَ حِلمِهِ عَنهُم، وَ إِذَا قِيلَ لَكَ: اتَّقِ اللهَ فَانبِذ غَضَبَكَ، وَ رَاجِع حِلمَكَ(1).

اى على! خشمگين مشو و هرگاه به خشم آمدى، بنشين و درباره قدرتى كه پروردگار بر بندگان دارد و گذشتى كه از آنها مى كند، بينديش و هرگاه به تو گفته شد: «از خدا بترس!»، خشمت را دور افكن و به گذشت و بردبارى خويش مراجعه كن.

اين روايت خطاب به حضرت على عليه السلام است. پيش تر نيز، حديثى از حضرت، در سفارش به مالك اشتر(2) داشتيم كه شبيه اين حديث داراى ابعاد بود. به نظر حقير، وقتى

ص:189


1- (1) . تحف العقول، ص 14؛ بحار الانوار، ج 74، ص 67.
2- (2) . الإمامُ على عليه السلام: - مِن كتابٍ لَهُ لِلأَشتَرِ لَمَّا وَلاَّهُ مِصرَ -: «اِملِك حَمِيَّةَ أَنفِكَ، وَ سَورَةَ حَدِّكَ، وَ سَطوَةَ يَدِكَ، وَ غَربَ لِسَانِكَ، وَ احتَرِس مِن كُلِّ ذَلِكَ بِكَفِّ البَادِرَةِ، وَ تَأخِيرِ السَّطوَةِ، [وَ ارفَع بَصَرَكَ إِلَى السَّمَاءِ عِندَ مَا يَحضُرُكَ مِنهُ]

مخاطبان امام معصوم داراى شأنيت علمى بالاترى هستند، توصيه هاى چند وجهى دريافت مى كنند. در اين توصيه، چند نوع توصيه با هم تركيب شده اند: اول يك توصيه رفتارى است؛ بنشين، دستورى است كه به سرعت، هم برش در افكار خشم پديد مى آورد و هم در عمل، فضاى ملتهب بين دو يا چند نفر را وارد وقفه مى كند. دوم استفاده از خلأ ايجاد شده، با تفكر به آخرين نقطه وجود كه پروردگار است. اين برش فكرى، نوعى تواضع و نرمى در انسان ايجاد مى كند كه نتيجه اش، كنترل رفتار و هيجان است. شايد فضاى يادآورى خدا همراه با اين تصورات باشد كه خداى حكيمى ناظر بر رفتار من است. خداوند توانايى مكافات دارد. خشم نزد خدا صفت خوبى نيست و همين طور خودخواهى و.... نهايتاً اگر انتقام و تلافى كار شايسته اى بود، خداوند با توانايى كه دارد، به كسى رحم نمى كند. خلاصه اين دستورالعمل، ابتدا يك حركت رفتارى است كه كمك مى كند، ذهن از حالت قفل و تمركز بر يك حالت خارج شود و سپس پشتيبانى منطقى و نتيجه گيرى مثبت.

در اين روايت نيز، به طرز جالبى تأكيد زيادى بر تلفيق روش شناختى و رفتارى است. همان طور كه ملاحظه مى شود، شروع توصيه از روشى رفتارى است. سپس اصرار زيادى به ارتباط با مبدأ هستى و الهام گرفتن از صفات خداوندى وجود دارد. اين تأكيد در حد انحصار است. مطلب بعدى، استمرار حالت توجه به خداوند است. تعبير حتى تكثر همومك توصيه اى به داشتن توجه و مراقبت دائمى نسبت به خداوند و آنچه مربوط به ماوراء است، مى باشد. احتمالاً توجه كردن به مسائل مهم، مانند مبدأ و معاد و عواقب دنيا و آخرتى رفتار خشم، باعث بى تفاوتى نسبت به موضوع خشم مى شود.

توصيه هاى تركيبى فوق مى تواند، بالاترين تأثير و موفقيت را در كنترل هيجان ها به خصوص خشم داشته باشد. ويژگى اصلى توصيه هاى تركيبى، تغيير كلى جهان بينى فرد در جهت بهداشت روان از سويى و اصلاح خطاهاى شناختى از سوى ديگر، مانند افراطى قضاوت نكردن با اشاره به كنترل تيزى زبان و كنترل تندى و شدت بروز خشم و دستورالعمل هاى رفتارى، مانند كنترل ضرب دست و تأخيرانداختن حمله و نگاه كردن به آسمان كه رفتار سمبليك يادآورى خداست، به طور همه جانبه اى موجبات توجه برگردانى

ص:190

از موضوع خشم را فراهم مى كند.

توصيه هاى حضرت، جهت پرهيز دادن جدى از سوگيرى به سمت خطاها و اشتباهات عادى و روزمره است. اشتباهاتى كه هركسى مى تواند با غفلت بگويد كه چاره اى جز آن نداشتم؛ اما در صورت ممارست و توجه مكرر به اهداف ارزشى ارائه شده، مى توان از حالت روزمرگى خلاص شده و عادت هاى انسانى و مطابق با بهداشت روان اتخاذ كرد.

از مصاديق بارز افراد خودنگهدار، كسانى هستند كه دائماً خدا را در نظرگرفته و از عواقب بعدى رفتار خود واهمه دارند. جالب است كه انسان هاى سالك كه چيزى جز رضاى حق را نمى جويند، از عذاب و عقاب نمى ترسند؛ بلكه از محروميت و دورى از محبوب خود مى ترسند. چنين افرادى ترجيح مى دهند كه رضايت خدا را بر رضايت ظاهرى خشم و انتقام خود مقدم بدارند.

داستان زير، از مصاديق بارز انسان هاى خودساخته و به زبان خودمان معصوم مى باشد. اين داستان نشان مى دهد كه چگونه انسان مى تواند، از حوادث و قضاياى روزمره، تابلوى زيبايى از انسانيت و تعالى روح بيافريند كه بعد از اين همه سال، هنوز شنيدن آن باعث تغير مشتاقان الهى بشود:

وَ كَانَت جَارِيَةٌ لِعَلِيِّبنِالحُسَينِ 8 تَسكُبُ عَلَيهِ المَاءَ فَسَقَطَ الإِبرِيقُ مِن يَدِهَا فَشَجَّهُ فَرَفَعَ رَأسَهُ إِلَيهَا فَقَالَت الجَارِيَةُ: إِنَّ اللهَ يَقُولُ: (وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ) فَقَالَ: كَظَمتُ غَيظِي، قَالَت: (وَ الْعافِينَ عَنِ النّاسِ1) قَالَ: عَفَوتُ عَنكِ قَالَت: (وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ2) * قَالَ: اذهَبِي فَأَنتِ حُرَّةٌ لِوَجهِ اللهِ(1).

يكى از كنيزان على بن الحسين عليه السلام براى آن حضرت آب مى ريخت [تا دستانش را بشويد]. آفتابه از دستش افتاد و صورت ايشان را زخمى كرد. على بن الحسين سرش را به طرف او بلند كرد؛ كنيز گفت: «خداوند تعالى مى فرمايد: (و فروخورندگان خشم). حضرت فرمود: خشمم را فرو خوردم. كنيز گفت: (و گذشت كنندگان از مردم). حضرت فرمود: از تو گذشتم. كنيز گفت: (و خداوند نيكوكاران را دوست دارد). حضرت فرمود: برو، تو را در راه خدا آزاد كردم.

در اين داستان، اصرار خاصى برجانب الهى بودن رفتار شده است. حضرت

ص:191


1- (3) . إعلام الورى، ج 1، ص 491.

سيدالساجدين عليه السلام، عاشق خداوند است. عشق خدا همه رفتارهاى ايشان را توجيه مى كند. هم ايشان است كه مى فرمايند: «لذت خطاب (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا) * در قرآن، جبران كننده سختى انجام تكليفى است كه به دنبال دارد». در حديثى از اميرمؤمنان عليه السلام نسبت به حذف غضب و جايگزين كردن آن با عفو و موعظه، توصيه هاى چند وجهى وجود دارد:

وَ أَحسَنُ المَمَالِيكِ الأَدَبُ وَ أَقلِلِ الغَضَبَ وَ لا تُكثِرِ العَتبَ فِي غَيرِ ذَنبٍ فَإِذَا استَحَقَّ أَحَدٌ مِنكَ ذَنباً فَإِنَّ العَفوَ مَعَ العَدلِ أَشَدُّ مِنَ الضَّربِ لِمَن كَانَ لَهُ عَقلٌ(1).

بردگان را نيكو ادب كن و كمتر خشم گير و بى جهت كسى را بسيار سرزنش مكن و اگر يكى از ايشان به خاطر ارتكاب گناهى سزاوار سرزنش شد، ملامت همراه با گذشت، براى كسى كه عاقل باشد، سخت تر است از زدن.

اين فقره كه در ارتباط با رفتار انسانى با بردگان است، شيوه خاصى براى كنترل خشم ناشى از خطاهاى معمول بردگان ارائه مى كند. كه مى تواند از اصول مديريت باشد و اثبات مى كند كه همه جا توبيخ و تنبيه كارساز نيست؛ بلكه گذشت همراه با اغماض و تذكر اشتباه به صورت مشفقانه مى تواند مؤثرتر باشد. در حديث مفصلى از امام هشتم عليه السلام داستان مفصلى از پيامبرى نقل مى شود كه در گفت و گو با خداوند، به حكمت هايى از رفتار خشم در مرحله كنترل اشاره كرده است. مى فرمايند: خداوند عزّوجلّ به پيامبرى از پيامبرانش وحى فرمود:

چون صبح خود را آغاز كردى، نخستين چيزى را كه با آن روبه رو شدى بخور، دومين چيز را مخفى كن و سومين را پذيرا شو (پناه ده) و چهارمين را نوميد مكن و از پنجمى بگريز. صبح كه شد، آن پيامبر به راه افتاد و با كوه سياه بزرگى روبه رو شد. ايستاد و گفت: «پروردگارم عزّوجلّ مرا فرموده است كه اين را بخورم.» و متحير ماند؛ ولى به خود آمد و گفت: پروردگارم - جلّ جلاله - مرا به كارى كه توانش را ندارم، فرمان نمى دهد؛ لذا به طرف كوه رفت تا آن را بخورد. هرچه به آن نزديك تر مى شد، كوه كوچك تر مى گشت و وقتى به آن رسيد، كوه را لقمه اى يافت و آن را خورد و ديد، خوش مزه ترين چيزى است كه تا كنون خورده است. سپس به راهش ادامه داد و تشتى زرين يافت، به خود گفت: پروردگارم فرموده است كه اين را پنهان كنم؛ پس گودالى كند و تشت را در آن گذاشت و رويش خاك ريخت و آن گاه به راهش ادامه داد. چند قدمى كه رفت، برگشت. ناگاه ديد، تشت از زير خاك در آمده است. با خود گفت: «من آنچه

ص:192


1- (1) . بحارالانوار، ج 74، ص 216.

پروردگارم فرموده بود، انجام دادم؛ لذا راهش را پى گرفت و رفت. ناگهان چشمش به پرنده اى افتاد كه بازى [شكارى] او را تعقيب مى كند. پرنده دور آن پيامبر به چرخش درآمد. با خود گفت: «پروردگارم عزّوجلّ فرموده است كه اين را پذيرا شوم و پناه دهم.»؛ لذا آستين خود را گشود و پرنده داخل آن شد. باز [شكارى] به او گفت: «تو شكار مرا گرفتى؛ درحالى كه من چند روز است، دنبال آن هستم». آن پيامبر گفت: «پروردگارم عزّوجلّ به من فرموده است كه اين را نوميد نكنم.»؛ پس، تكّه اى از ران خود را قطع كرد و پيش باز انداخت و به راه خود ادامه داد. در راه، مردار گنديده كرم افتاده اى ديد. گفت: «پروردگارم عزّوجلّ مرا فرموده است كه از اين فرار كنم»؛ پس از آن گريخت و برگشت. در خواب ديد كه انگار به او گفته شد: «تو مأموريت خود را به انجام رساندى، حال آيا مى دانى اين ها چه بود؟» گفت: «نه». به او گفته شد: «امّا آن كوه، خشم است. بنده هرگاه عصبانى شود، از عظمت و شدت خشم، خودش را نمى بيند و قدر و ارزش خويش را نمى شناسد. امّا چون خويشتن دارى كند و قدر و ارزش خود را بشناسد و خشمش آرام گيرد، فرجام آن خشم، چون لقمه گوارايى است كه مى خورد، امّا آن تشت، عمل صالح است كه هرگاه بنده آن را پوشيده بدارد و مخفى نگه دارد، خداوند عزّوجلّ آن عمل را آشكار مى گرداند تا علاوه بر ثوابى كه براى آخرت او ذخيره مى كند، در همين دنيا او را با آن آراسته گرداند؛ امّا آن پرنده، مردى است كه تو را اندرزى دهد. پس او را پذيرا شو و اندرزش را قبول كن؛ امّا آن باز [شكارى]، مردى است كه براى حاجتى پيش تو مى آيد، چنين كسى را نوميد مگردان و امّا آن گوشت گنديده، غيبت است؛ پس از آن بگريز»(1).

ص:193


1- (1) . الإمامُ الرِّضا عليه السلام: مَا دَنَا مِنهُ صَغُرَ حَتَّى انتَهَى إِلَيهِ فَوَجَدَهُ لُقمَةً فَأَكَلَهَا فَوَجَدَهَا أَطيَبَ شَيءٍ أَكَلَهُ ثُمَّ مَضَى فَوَجَدَ طَستاً مِن ذَهَبٍ فَقَالَ أَمَرَنِي رَبِّي أَن أَكتُمَ هَذَا فَحَفَرَ لَهُ وَ جَعَلَهُ فِيهِ وَ أَلقَى عَلَيهِ التُّرَابَ ثُمَّ مَضَى فَالتَفَتَ فَإِذَا الطَّستُ قَد ظَهَرَ فَقَالَ قَد فَعَلتُ مَا أَمَرَنِي رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ فَمَضَى فَإِذَا هُوَ بِطَيرٍ وَ خَلفَهُ بَازِيٌّ فَطَافَ الطَّيرُ حَولَهُ فَقَالَ أَمَرَنِي رَبِّي أَن أَقبَلَ هَذَا فَفَتَحَ كُمَّهُ فَدَخَلَ الطَّيرُ فِيهِ فَقَالَ لَهُ البَازِي أَخَذتَ صَيدِي وَ أَنَا خَلفَهُ مُنذُ أَيَّامٍ فَقَالَ إِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَنِي أَن لا أُؤيِسَ هَذَا فَقَطَعَ مِن فَخِذِهِ قِطعَةً فَأَلقَاهَا إِلَيهِ ثُمَّ مَضَى فَلَمَّا مَضَى إِذَا هُوَ بِلَحمِ مَيتَةٍ مُنتِنٍ مَدُودٍ فَقَالَ أَمَرَنِي رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ أَن أَهرُبَ مِن هَذَا فَهَرَبَ مِنهُ وَ رَجَعَ وَ رَأَى فِي المَنَامِ كَأَنَّهُ قَد قِيلَ لَهُ إِنَّكَ قَد فَعَلتَ مَا أُمِرتَ بِهِ فَهَل تَدرِي مَا ذَا كَانَ قَالَ لا قَالَ لَهُ أَمَّا الجَبَلُ فَهُوَ الغَضَبُ إِنَّ العَبدَ إِذَا غَضِبَ لَم يَرَ نَفسَهُ وَ جَهِلَ قَدرَهُ مِن عِظَمِ الغَضَبِ فَإِذَا حَفِظَ نَفسَهُ وَ عَرَفَ قَدرَهُ وَ سَكَنَ غَضَبُهُ كَانَت عَاقِبَتُهُ كَاللُّقمَةِ الطَّيِّبَةِ الَّتِي أَكَلتَهَا وَ أَمَّا الطَّستُ فَهُوَ العَمَلُ الصَّالِحُ إِذَا كَتَمَهُ العَبدُ وَ أَخفَاهُ أَبَى اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلاَّ أَن يُظهِرَهُ لِيُزَيِّنَهُ بِهِ مَعَ مَا يَدَّخِرُ لَهُ مِن ثَوَابِ الآخِرَةِ وَ أَمَّا الطَّيرُ فَهُوَ الرَّجُلُ الَّذِي يَأتِيكَ بِنَصِيحَةٍ فَاقبَلهُ وَ اقبَل نَصِيحَتَهُ وَ أَمَّا البَازِي فَهُوَ الرَّجُلُ الَّذِي يَأتِيكَ فِي حَاجَةٍ فَلا تُؤيِسهُ وَ أَمَّا اللَّحمُ المُنتِنُ فَهِيَ الغِيبَةُ فَاهرُب مِنهَا». عيون أخبارالرِّضا عليه السلام، ج 2، ص 250.

اين روايت مى فرمايند كه ابتداى غضب، هركسى غلبه كردن بر خشمش را ناممكن تلقى مى كند؛ مانند كوهى كه بخواهد يك لقمه اش كند؛ اما به تدريج اين كار ممكن و عملى است آن هم به وسيله جهت دادن شناخت خود به سوى ارزش و قيمت شخصيت خود و كنترل عمدى از خشم. احتمالاً خشم مى تواند، ناشى از كمبود اعتماد به نفس يا حرمت خود باشد؛ زيرا فردى كه عصبانى است، واهمه از دست دادن مابقى ارزش خود را دارد و به همين خاطر، به شدت احساس خطر مى كند يا از خود دفاع مى كند. برخلاف كسى كه از حرمت خود بالايى برخوردار باشد كه به اين زودى احساس خطر بر خود نخواهد كرد.

مطلب بعدى، مربوط به بُعد عاطفى دستورالعمل است كه فرد شنونده را با نوعى تشويق به عاقبت تحمل و كنارآمدن با خشم، نويد پيروزى و غلبه بر خشم مى دهد. در ضمن گوشزد مى كند، فرد خشمگين، ارزش شخصيت خود را نمى داند و الا خشم خود را بروز نمى دهد. كل روايت نيز، نوعى روح اطاعت و تبعيت از حقيقت را مى رساند. توجه به مبدأ دستور كه رب رحيم باشد و تعصب به اجراى حكم او، موجب يادآورى به موقع توصيه هاى او خواهد شد.

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و سلم: مَن صَامَ شَعبَانَ كَانَ لَهُ طُهراً مِن كُلِّ زَلَّةٍ وَ وَصمَةٍ وَ بَادِرَةٍ قَالَ أَبُو حَمزَةَ قُلتُ لأَبِي جَعفَرٍ عليه السلام مَا الوَصمَةُ قَالَ اليَمِينُ فِي المَعصِيَةِ وَ النَّذرُ فِي المَعصِيَةِ قُلتُ فَمَا البَادِرَةُ قَالَ اليَمِينُ عِندَ الغَضَبِ وَ التَّوبَةُ مِنهَا النَّدَمُ(1).

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم: هركس از ماه شعبان را روزه بگيرد، از هر لغزش و وصمه و بادره اى مصون مى ماند. ابوحمزة مى گويد: از ابى جعفر عليه السلام پرسيدم: «وصمه چيست؟» فرمودند: «قسم و نذر براى گناه». پرسيدم: «بادره چيست؟» فرمودند: «قسم هنگام خشم كه توبه از آن پشيمانى است».

با توجه به موقعيت و بافتى كه در آن توصيه شده است؛ يعنى فضاى روزه گيرى ماه شعبان در پيشواز ماه خدا، اين حديث، معناى مقصود ما را پيدا مى كند. حضرت در فضاى اشتياقى كه در استقبال از ماه خداوند است، براى فرد روزه دار مى فرمايند كه در واقع، عمل به دستورات معنوى اين ماه، او را از خشم نگهدارى خواهد كرد؛ چون از عوارض خشم، او را نگهدارى مى كند. تأكيد دارند كه از هر لغزشى حتى بادرى كه لغزش ناشى از زمان خشم است.

ص:194


1- (1) . الكافى، ج 4، ص 93.

آنچه در چنين موقعيت پيش آمده است، فضاى معنوى ارتباطى با مبدأ آفرينش، از سويى شوق و هيجان تقرب، بى معناشدن مسائل روزمره و موضوع خشم، به معنى كمتر ارزيابى كردن اهميت آن و وفور دستورالعمل هاى رفتارى مذهب اين ماه در توجه برگردانى از رفتارهاى پرخاشگرانه و... همه ابعادى را براى فرد خشمگين فراهم مى كنند كه تسهيل جدى در كنترل خشم را براى او فراهم مى آورند.

راه بازگشت از رفتارهاى ناشى از خشمى كه جنبه حق الناس ندارد، تا حدودى باقى است. اين به اين معنا است كه فرد مؤمن، بعد از يك لغزش اعتقادى كه قسم بيجا باشد، اعتقادات خود را از دست ندهد و به واسطه يك قسم ناشى از خشم، سوابق دينى خود را ازبين رفته تلقى نكند؛ لذا صرف پشيمانى، توجيه خوبى براى پاك شدن اثر رفتار مى باشد. در واقع خداوند، موضوعى را كه مربوط به خودش است، زودتر مى بخشد تا موجبات نزديكى هرچه بيشتر بنده اش را به خود فراهم كند؛ اما در مورد حق الناس به نظر مى آيد، در شرع هيچ مماشاتى نيست و خشم زياد، هرگز يك رفتار ناهنجار و خسارت آور را براى صاحب خشم توجيه نخواهد كرد.

ص:195

ص:196

فصل هفتم: مقابله با خشم منفى ديگران

1. مداراكردن

رفتار و سيره عملى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و اهل بيت اطهارش، سرشار از انواع مداراكردن ها با مردم زمان خود بوده است. چه بسا اتفاق مى افتاد كه حضرات، از رفتار و كردار مردم عوام زمان خودشان، در اذيت و سختى مى افتادند؛ ولى بزرگوارانه از آن مى گذشتند و حتى از اعتراض يارانشان هم جلوگيرى مى كردند. صرفاً كسى مى تواند، داراى اين روح بزرگ باشد كه از خود گذشته و افق آينده را نظاره كند و از سويى هم، دلش به توجه به خدا گرم باشد. يكى از اين سيره ها را هشام نقل مى كند:

جَرَى بَينِي وَ بَينَ رَجُلٍ مِنَ القَومِ كَلامٌ فَقَالَ لِي ارفُق بِهِم فَإِنَّ كُفرَ أَحَدِهِم فِي غَضَبِهِ وَ لا خَيرَ فِيمَن كَانَ كُفرُهُ فِي غَضَبِه(1).

هشام مى گويد: بين من و شخصى، برخورد كلامى صورت گرفت. امام به من فرمود: «با آنها مدارا كن، چرا كه ناسپاسى اينان، در خشم شان است كه خيرى در اين گونه اشخاص نيست.

رفق و مدارا، از ديگر توصيه هاى معصومان عليهم السلام براى مقابله با خشم است. ماده «رفق» بر اساس نظر صاحب التحقيق، در خصوص هرگونه برخورد نرم و سازگارانه

ص:197


1- (1) . الكافى، ج 2، ص 119.

استعمال مى شود(1). در روايت فوق از قرينه پاسخ حضرت معلوم مى شود، منظور سؤال كننده از جارى شدن كلام بين دو نفر، پرخاش بوده است. حضرت از اينكه غضب علامت مخالفت باشد، نهى مى كنند. توضيح اينكه داشتن يك نظريه مخالف، نبايد لزوماً باعث پرخاش بشود. پرخاش در ديدگاه حضرات معصوم از نوع مثبتش مجاز بوده و بر اساس حق و اراده به اجرا عمدى بايد باشد. در صفحات آينده، به اين نوع پرخاش خواهيم پرداخت؛ اما هرگونه پرخاش كه عكس العمل آنى هرگونه مخالفتى باشد، پذيرفته نيست. حضرت با توجه به اين مطلب مى فرمايند كه مقابله با كسى كه مخالفتش با پرخاش است و بر اساس ديدگاه خاص، تفكر و اراده صورت نمى گيرد، سودى ندارد و لذا با مدارا و بى توجهى بايد معامله شود؛ چون پرخاش در چنين مواردى، از سر تصميم و عقيده خاص صادر نمى شود و باب هرگونه پاسخ منطقى را مى بندد. به نظر مى آيد، روايت بعدى نيز، به همين مطلب اشاره مى كند كه نادان به دليل انعكاسى بودن پرخاشش شناخته مى شود و لذا بلافاصله با بيان و زبان آن را مى گشايد؛ ولى فرد عاقل، با رفتار خود خشمش را نشان مى دهد؛ يعنى مخالفت عاقل، بر اساس يك سرى تصميم گيرى هاى قبل از عمل و در حين عمل تبديل مى شود؛ در نتيجه، غضب عاقل به يك سرى رفتارهاى منطقى و مفيد ختم مى شود؛ درحالى كه غضب نادان، بلافاصله در زبان و بيانش اظهار خواهد شد. حديث مورد اشاره از اميرمؤمنان است:

غضب الجاهل في قوله، و غضب العاقل في فعله(2).

خشم نادان در گفتار اوست و خشم خردمند در رفتارش.

اين يك اصل كلى است كه مقابله با پرخاش چه موقعى كه از طرف مقابل باشد و چه موقعى كه از خود انسان صادر شود، بايد با نوعى مدارا تلطيف شده و از دامن زدن و شدت بخشيدن پرهيز داده شود. وقتى آتش خشم شعله ور مى شود، هرگونه پاسخ مشابهى ممكن است، باعث شعله ورترشدن آن شده و به اصطلاح بنزين روى آتش باشد. مضمون نامه اى از اميرمومنان عليه السلام به يكى از عمال خود در مورد وفق و مداراكردن در زمان خشونت نشان مى دهد كه چه بسا در مواقع خشم مثبت نيز، مدارا و كمى نرمى لازم است:

ص:198


1- (1) . إنّ الأصل الواحد في هذه المادّة: هو المعاملة بلطفٍ و لين الجانب، و يقابله العنف و هو المعاملة بشدّةٍ و خشونة. و يعبّر عنه بالفارسية بكلمة (سازگارى و نرم خويى).... و الرفق إنّما يُستعمل في غير الأجسام فلا يُقال شيء رفيق و في هذا الجسم رفق. و يُلاحظ في اللطف جهة الدقّة و التوجّه إلى الجزئيات و الدقائق. التحقيق، ج 4، ص 187.
2- (2) . كنزالفوائد، ص 88؛ بحارالأنوار، ج 1، ص 160.

وَ اخلِطِ الشِّدَّةَ بِضِغثٍ مِنَ اللِّينِ، وَ ارفُق مَا كانَ الرِّفقُ أَرفَقَ (أَوفَقَ)(1).

و خشونت را با مقدارى ملايمت درهم آميز و هر جا ملايمت مناسب تر بود، ملايمت نشان بده.

تعبير به ضغث(2)، اشاره به نوعى مداراى همه بعدى در خشم و تندى است؛ مثلاً اگر برخورد تند و غضب آلود، جلوه هاى مختلف بروز و ظهور داشته باشد؛ مانند كلام، چهره، رفتار و نگرش منفى نسبت به موضوع و... حضرت مى فرمايند كه يك گروه از برخوردهاى نرم را با غضب و تندى خود درهم آميز؛ يعنى نگرش منفى خود را كمى جدى نگير و خيلى تند رفتار نكن و به شدت چهره درهم نريز و افراطى سخن نگو. اين نوع كنترل، در عين اينكه نهى كامل از غضب نشده است، مى تواند نوعى دورانديشى و روش بهترى در قاطعيت و جديت در كار باشد.

2. هديه دادن

تأثير روان شناختى هديه در ايجاد تمايل و محبت به هديه دهنده، به ميزانى است كه در برخى از روايات، از گرفتن هديه نهى شده است. موارد نهى، شامل جاهايى مى شود كه دستور پرهيز داده شده است؛ مثل شخص ظالم يا موارد رشوه. به اجمال مى شود فهميد كه هديه دادن، اثر قهرى و طبيعى اى كه از خود مى گذارد، نرمش داشتن است. بر اين اساس در برخى روايات، براى مقابله با خشم تجويز شده است؛ مانند حديث اميرمؤمنان عليه السلام:

مَا استُعطِفَ السُّلطَانُ وَ لا استُسِلَّ سَخِيمَةُ الغَضبَانِ وَ لا استُمِيلَ المَهجُورُ وَ لا استُنجِحَت صِعَابُ الأُمُورِ وَ لا استُدفِعَتِ الشُّرُورُ بِمِثلِ الهَدِيَّةِ(3).

هيچ چيز مثل هديه، موجب تلطف و مهربانى پادشاه، بيرون رفتن كينه فرد خشمگين، مايل شدن فرد مهجور (جداشده از ديگران)، برآورده شدن كارهاى سخت و دفع شدن بدى ها نيست.

در مورد رفتار اخلاقى هديه دادن و هديه پذيرفتن، بحث هاى مفصلى در جاى خود به

ص:199


1- (1) . نهج البلاغه، نامۀ 46؛ غررالحكم، ح 2385 «اخلِطِ الشِّدَّةَ بِرِفقٍ، وَ ارفُق مَا كَانَ الرِّفقُ أَوفَقَ».
2- (2) . الضِّغثُ: و هو قبضة حَشيشٍ مُختلطٌ رَطبُها بيابسها و يُقال مِلءُ الكفّ من قُضبانٍ أو حَشيشٍ أو شَماريخ. المصباح المنير، فيومى، ج 2، ص 362.
3- (3) . مستدرك الوسائل، ج 13، ص 207.

عمل آمده است. ما ناچاريم صرفاً به هدف پژوهشى خود پرداخته و تأثير آن را در كنترل خشم بررسى نماييم. همان طور كه ملاحظه مى شود، حضرت بيان مى فرمايند كه هديه دادن يك موقعيت منحصربه فردى در اثربخشى بر برخى امور، از جمله غضب دارد. عنصر مشترك موارد يادشده، احتمالاً همان هيجان هاى منفى ناشى از برخوردها و نگرش ها است. هديه در سوگيره هاى بدبينانه نيز، اثر مثبتى دارد. متن روايت نبوى بر اين موضوع دلالت دارد:

تَهَادَوا؛ فَإِنَّ الهَدِيَّةَ تَسُلُّ السَّخَائِمَ، وَ تُجلِي ضَغَائِنَ العَدَاوَةِ وَ الأَحقَادِ(1).

براى يكديگر هديه ببريد؛ زيرا هديه بدخواهى ها را [از دل ها] بيرون مى كشد و كينه هاى دشمنى و نفرت ها را برطرف مى كند.

البته نقش هديه صرفاً به عنوان يك عامل سلبى نيست؛ بلكه روايات تصريح دارند كه علاوه بر نقش سلبى هديه، باعث ايجاد نگرش مثبت، ايجاد عواطف و احساسات مثبت و محبت نيز خواهد شد. باز هم در نبوى مشهور داريم:

الهَدِيَّةُ تُورِثُ المَوَدَّةَ، وَ تَجدُرُ(2) الأُخُوَّةَ، وَ تُذهِبُ الضَّغِينَةَ، تَهَادَوا تَحَابُّوا.(3)

هديه دادن محبّت مى آورد و برادرى را نگه مى دارد و كينه و دشمنى را مى برد. براى يكديگر هديه ببريد؛ تا دوستدار هم شويد.

در نگرشى كلى تر، هديه دادن دلالت بر تدبير و تعالى بين فردى و هوش عاطفى(4) مى باشد.

به اصطلاح روان شناسان، فردى كه از هديه دادن استفاده مى كند، در واقع از خودميان بينى(5) خارج مى شود و نقش و حضور ديگران را مى پذيرد. اين سطح از تحول، لازمه رشد عاطفى - اجتماعى فرد در سنين بعد بلوغ محسوب مى شود. بر اساس فرآيند درون سازى(6)، برون سازى(7) شناختى پياژه(8)، پايه هاى شناخت واقعيت و تحوّل فكرى - منطقى در اثر عملكرد بر روى روان بنه آغاز شده و از خودميان بينى(9) به سوى ميان واگرايى(10) جهت

ص:200


1- (1) . الكافى، ج 5، ص 143.
2- (2) . جَدَرَه يجدُرُه: حَوَّطه. لسان العرب، ج 4، ص 121 و الضغينة: الحقد. همان، ج 13، ص 255.
3- (3) . بحارالانوار، ج 74، ص 166.
4- (4) . EQ
5- (5) . egocentrism
6- (6) . assimilation
7- (7) . accommo dation
8- (8) . Piaget, J. (1964)
9- (9) . egocentrism
10- (10) . decentration

مى يابد و به عينى شدن فزاينده فكر منتهى مى شود. پياژه خروج از خودميان بينى را تحول اساسى فرد و نيز نشانه سلامتى روان او مى داند. در روايتى، صاحب هديه و ارسال كننده نامه و نامه رسان او، نشانى از ميزان رشد و عقلانيت صاحب نامه شمرده شده اند

ثَلاثَةٌ تَدُلُّ عَلَى عُقُولِ أَربَابِهَا: الرَّسُولُ، وَ الكِتَابُ، وَ الهَدِيَّةُ(1).

سه چيز است كه نشانگرِ خردِ صاحبان آنهاست: فرستاده، نامه و هديه.

براستى نامه به خاطر محتواى خود، نامه رسان به خاطر انتخاب شدنش و هديه به دليل رشد عاطفى و اجتماعى اش مى تواند، بيانگر صاحب اصلى باشد. بر اساس طبقه بندى نيازهاى مازلويى نيز، هديه در سطح نيازهاى عاطفى و بالاتر از نيازهاى مادى و امنيتى قرار دارد: بنابراين نتيجه مى گيريم كه با دادن هديه به طور شايسته اى مى توان، نه تنها فرد خشمگين را آرام كرد؛ بلكه او را متوجه كار زشت خود كرده و تأثير مثبتى در او به جا گذاشت.

3. نرم خويى

يكى از بهترين جلوه هاى اخلاقى اسلام، توصيه به برخورد مناسب نسبت به ديگران است. موضوعاتى، مانند حسن خلق و عفو و بخشش, مداراكردن و خلاصه نرم خويى است. توصيه هاى رفتارى كه باعث گسترش روابط اجتماعى گرم و صميمى و اعتماد متقابل خواهد شد. همچنين است، در مقابله با برخوردهاى نامناسب، توصيه شده با نرم خويى برخورد شود. احتمالاً اين روش، فرصت بيشترى را به طرف مقابل مى دهد تا خود را اصلاح و رفتار زشتش را جبران كند. روايت از اميرمؤمنان عليه السلام است كه فرمود:

لِن لِمَن غَاظَكَ، تَظفَر بِطَلِبَتِكَ(2).

با كسى كه نسبت به تو خشم گرفته است، ملايم باش تا به خواسته ات برسى.

نرم خويى نيز، يكى از توصيه هاى برخورد با فرد خشمگين است. صاحب كتاب التحقيق مى فرمايند كه تفاوت «لين» با «رفق» در اين است كه استعمال «لين» عمومى است و در اشياء، ماديات و همچنين اخلاقيات استفاده مى شود؛ بر خلاف «رفق» كه گفتيم فقط در غيرماديات و اخلاقيات استفاده مى شود. «لين» مفهوم مخالف خشونت است؛ اما «رفق» آسان گرفتن است، در مقابل سخت گيرى. جالب است كه پاسخ لين براى كسى است كه غيظ يا خشم نشان دهد؛ اما مدارا در برابر غضب يا پرخاش به كار رفته است؛ چون در برابر كسى كه پرخاشگرى مى كند، نرمى و ملايمت آن چنان مفيد نيست،

ص:201


1- (1) . غررالحكم، شرح آقا جمال خوانسارى، ج 3، ص 343، ح 4681.
2- (2) . كتاب من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 392.

بلكه سازگارى مهم است. در برابر غيظ نيز كه صاحب آن، فقط دنبال علائمى از طرف مقابلش است تا غيظش را به غضب تبديل كند، نرمى و ملايمت مهم است.

بعد حضرت مى فرمايند كه روش مناسب براى پيش بردن كار، ملايم بودن در برابر فرد خشمگين است. طبعاً اين برخورد، باعث خاموشى خشم قبل از تبديل به پرخاش شده و مانعى براى پذيرش بعدى نخواهد گذاشت:

وَ لِن لِمَن غَالَظَكَ فَإِنَّهُ يُوشِكُ أَن يَلِينَ لَكَ..(1).

و با كسى كه با تو به درشتى برخورد كند، نرمى كن؛ چون كه به زودى او هم با تو نرمى خواهد كرد.

اين روايت نيز كه قبلاً بررسى كرده بوديم، مؤيد اين مطلب است كه اصولاً برخورد نرم در فرد داراى غيظ يا خشم، اثر كنترل خوبى داشته و حتى تبديل به نرمى برخورد متقابل خواهد شد. البته اين نرمى برخورد، در افرادى كه شخصيت سالمى ندارند، همراه با احتياط است تا به سوء استفاده تبديل نشود. نرمى برخورد، مخصوص افراد كريم يا سالم است كه پاسخ مناسبى براى اين برخورد خواهند داشت. مصداق اين مطلب را روايتى از آن حضرت تأييد مى كند:

إِذَا غَضِبَ الكَرِيمُ فَأَلِن لَهُ الكَلامَ وَ إِذَا غَضِبَ اللَّئِيمُ فَخُذ لَهُ العَصَا(2).

اگر انسان بخشنده اى خشمگين شد، با نرمى با او سخن بگو و اگر انسان پستى خشمگين شد، در مقابلش با احتياط برخورد كن.

4. بدون لج بازى

برخورد منطقى، شيوه درست مقابله با خشم ديگران است. در صورت ارائه هرگونه رفتار غيرمنطقى و لج بازگونه، هيجان خشم طرف مقابل تحريك بيشترى مى شود. اگر رفتار لج بازگونه را به رفتارى مشابه رفتار ناهنجار طرف مقابل كه به منظور مقابله به مثل يا اذيت او صورت مى گيرد، تعريف كنيم، اين نوع برخورد، زمينه تشديد پرخاشگرى بيشترى را به وجود آورده و نهايتاً فرصت هاى جبرانى و اصلاح پذيرى بعدى را دشوارتر خواهد ساخت؛ لذا در روايت زير، اميرمؤمنان عليه السلام، از هرگونه برخورد لج بازگونه با فرد خشمگين پرهيز داده شده است:

لا تُلاجّ الغَضبَانَ؛ فَإِنَّكَ تُقلِقُهُ بِاللَّجَاجِ وَ لا تَرُدُّهُ إِلَى الصَّوَابِ(3).

ص:202


1- (1) . تحف العقول، ص 82؛ بحارالأنوار، ج 71، ص 168.
2- (2) . شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 285.
3- (3) . همان.

با انسان خشمگين لج بازى نكن؛ زيرا با لج بازى او را تحريك مى كنى؛ ولى به صحت و درستى باز نمى گردانى.

5. گذشت

تعبير الصّفح كه در متون روايى براى كنترل خشم توصيه مى شود، در اصل ريشه لغوى، براى دورى و اعراض از موضوعى نامطلوب سفارش شده است. امام سجاد عليه السلام در ذيل آيه شريفه(1)، «الصفح» را گذشت بدون سرزنش معنا نموده اند:

العَفوُ مِن غَيرِ عِتَابٍ(2).

مقصود، گذشت بدون سرزنش است.

به زبان عاميانه مى گوييم كه از فلان موضوع روى برگردانده است. روى برگرداندنى كه حاكى از بى توجهى به موضوع يا اغماض و گذشت باشد؛ اما از آنجا كه در حالت فرد داراى اين صفت، نوعى كنترل و رضايت به اعراض ديده مى شود، شبيه حالت كظم يا حلم است. يعنى صفح، نوعى برخورد منطقى و كنارآمدن با موضوع خشم را موجب مى شود؛ غير از اينكه در منابع لغوى و تفاسير، براى صفح معناى گذشت و بخشش نيز داده شده است(3).

روايت اميرمؤمنان عليه السلام صفح را گذشت از يك جرم و جنايت شخصى معنا مى كند. كنترل غيظ همراه با روى برگرداندن، در ظاهر نوعى بى توجهى به مسئله و به اصطلاح پاك كردن صورت مسئله است. صفح، يعنى روى برگرداندن از يك درگيرى بى فايده و پر از ضرر كه نتيجه آن عفو و گذشت محسوب مى شود:

الصَّفحُ أَن يَعفُو الرَّجُلُ عَمَّا يُجنَي عَلَيهِ وَ يَحلُمَ عَمَّا يَغِيظُهُ(4).

درگذشتن آن است كه انسان از آنچه بر او جنايت مى شود، در گذرد و از آنچه او را به خشم مى آورد، بردبارى كند.

مورد روايت به طور كلى، شامل مواردى است كه باعث تحريك هيجانى مى شود.

ص:203


1- (1) . (فَاصفَحِ الصَّفحَ الجَمِيلَ). حجر: 85.
2- (2) . الأمالى، شيخ صدوق، ص 131؛ بحارالانوار، ج 68، ص 421.
3- (3) . (صفح)... قوله: (فَاصفَحِ الصَّفحَ الجَمِيلَ). (حجر: 85). أي أعرض عنهم و احتمل ما يلقى منهم إعراضا جميلاً بحلمٍ و إغضاءٍ قوله: (أَ فَنَضرِبُ عَنكُمُ الذِّكرَ صَفحاً) (زخرف: 5). أي أ فنضرب تذكيرنا إيّاكم صافحين، أي معرضين..... و صفحتُ عن الذنب صفحاً - من باب نفع -: عفوتُ عنه. و الصَّفحُ: العفو و التجاوز، و أصله من الإعراض بصفحة الوجه. مجمع البحرين، ج 2، ص 385.
4- (4) . غررالحكم، شرح آقا جمال خوانسارى، ص 69، ج 2، ح 1875.

زيرا هم يجنى و هم غيظ هر دو در موارد هيجان هاى منفى جدى استفاده مى شوند. روايات ديگر نشان مى دهند كه صفح، على رغم ظاهرش كه كوتاه آمدن و واگذاركردن صحنه به طرف متخاصم است، موجبات عزت و افتخار شخص خواهد شد. روايت امام باقر عليه السلام آثار خوبى براى فعل صفح بيان نموده اند:

ثَلاثٌ لا يَزيدُ الله ُبِهِنَّ المَرءَ المُسلِمَ إِلاَّ عِزّا: الصَّفحُ عَمَّن ظَلَمَهُ، وَ إِعطَاءُ مَن حَرَمَهُ، وَ الصِّلَةُ لِمَن قَطَعَهُ(1).

سه چيز است كه خداوند به واسطه آنها، جز بر عزّت انسان مسلمان نمى افزايد: گذشت كردن از كسى كه به او ستم كرده است، بخشيدن به كسى كه از [دادن چيزى به] او دريغ كرده است و پيوستن به كسى كه از او بريده است.

در واقع صفح كه در پوشش نوعى بى اعتنايى به موضوع برعليه است، بهترين روش براى حفظ شخصيت و حرمت افراد است. اهميت اين موضوع، از حصرى كه در روايت ايجاد شده، فهميده مى شود. تمايل ذاتى افراد در موارد سه گانه فوق، معمولاً مانع از بخشش و دوستى به فرد ظالم است و شايد هم در بدو امر، چنين به نظر آيد كه گذشت، باعث ذلت و حقارت شود؛ اما احتمالاً كسى كه به دنبال جبران از طريق مقابله به مثل مى رود، در واقع خود نيز وارد بازى اى مى شود كه از اول نمى خواست و دوست نداشت؛ پس فرد ناچار مى شود، نفس خود را خطاب قرار داده و به همان دليل منفى از خود متنفر شود. اين امر، قضاوت و ارزيابى منفى در او ايجاد خواهد كرد. ارزيابى اى كه احساس منفى ارزشمندى و كمبود اعتماد به نفس را به ارمغان خواهد آورد.

گاهى نديده گرفتن خطاكار نيز ممكن است عفو و بخشش، تلقى شود. آيه 37 سوره شورا در صفات اهل ايمان مى فرمايند كه آنها اهل توكل اند و ضمن پرهيز از گناهان و اعمال زشت، هرگاه خشمگين شوند، عفو مى كنند: (وَ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ * وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ) . بدين ترتيب مى توان گفت كه يكى از آثار جانبى ايمان به خداوند متعال، واگذاركردن اهل دنيا و معصيت به حال خودشان است؛ به طورى كه مؤمنان در برابر غضب شان نسبت به اهل معصيت، عكس العملى جز بخشش ندارند.

ص:204


1- (1) . الكافى، ج 2، ص 109؛ بحارالانوار، ج 68، ص 403.

فصل هشتم: جمع بندى روش هاى مقابله اى دينى

اشاره

در كل، روش هاى مقابله اى طرح شده را مى توانيم، به دو گروه كلى روش هاى پيشگيرى و روش هاى درمانى تقسيم كنيم؛ زيرا عملاً برخى روش هاى مقابله اى در صحنه خشم قابل عمل نيستند و لازم است كه از قبل تمرين شوند.

الف - روش هاى پيشگيرى

در اينجا به طور گسترده اى مى توان روش ها را مطرح كرد. به نظر منطقى مى آيد كه ابتدا عوامل جسمى خشم مورد بررسى قرار گيرد، بعد مسائل روان شناختى. در اين رابطه تغذيه مناسب كه به آن اشاره شد، بايد بيشتر بررسى شود؛ مثلاً در حديث است كه خوددارى از مصرف گوشت بيش از مدت خاصى، باعث بدخلقى(1) مى شود. بعد از جسم نوبت روح و روان مى شود. در اين بخش، موضوعات وسيعى شامل خودشناسى، خودسازى و تربيت مذهبى و اخلاقى مطرح است. براى فردى كه مبتلا به پرخاش است، در خارج از صحنه خشم، بايد زمينه شناخت خود و تغيير عادت هاى رفتارى و نگرش هاى اشتباه را توصيه كرد. اصلاح خطاهاى شناختى از ديد مذهبى نقش مؤثرى دارد و همچنين تغيير عادت هاى رفتارى و تمرين هاى مختلف، مانند تمرين تواضع در برابر تكبر و تمرين عشق ورزيدن به خدا و بندگانش در برابر كينه جويى و حسادت ورزى. همچنين براى كنترل نيازهاى كاذب، تمرين قناعت مى تواند مفيد باشد(2).

ص:205


1- (1) . الإمامُ الصادقُ عليه السلام: «اللَّحمُ يُنبِتُ اللَّحمَ، وَ مَن تَرَكَ اللَّحمَ أَربَعِينَ يَوماً سَاءَ خُلقُهُ وَ مَن سَاءَ خُلقُهُ فَأَذِّنُوا فِي أُذُنِهِ»؛ «گوشت، گوشت را مى روياند و هركس چهل روز گوشت نخورد، بد خُلق شود و هركس بد خوى شد، در گوشش اذان بگوييد». الكافى، ج 6، ص 309.
2- (2) . رَسولُ اللّه صلى الله عليه و آله و سلم: «القَنَاعَةُ بَرَكَةٌ». الجعفريّات، ابن اشعث، ص 160.

ب - روش هاى درمانى

اشاره

براى درمان، روش هايى بايد طرح كرد كه مربوط به صحنه خشم باشد؛ يعنى وقتى فردى خشمگين مى شود، براى جلوگيرى از خشمش چكار بايد بكند؟ در اينجا مى توانيم روش هاى مقابله اى مطرح شده را درسه گروه كلى طرح كنيم. اول روش هاى درمان رفتارى، دوم روش هاى عاطفى و سوم روش هاى شناختى.

1. روش رفتارى

در اين روش، انجام رفتارى خاص در سر صحنه خشم، به تدريج مى تواند ما را در جهت كنارآمدن با خشم خود در درازمدت كمك كند. استفاده از سكوت به عنوان نگين فضايل اخلاقى دينى بسيار سفارش شده است. حداقل تأثيرگذارى سكوت مى تواند، جلوگيرى از تشديد وضعيت پرخاشگرى باشد. استفاده از روش هاى مقابله اى جسمى مطرح شده در اينجا كلاً مفيدند؛ مانند خروج از صحنه يا تغيير وضعيت بدن؛ الا اينكه فرد خشمگين به اندازه كافى در قبل از صحنه خشم، تمرين خروج از صحنه نكرده باشد، در سرصحنه خشم نيز، برايش دشوار خواهد بود. فرد خشمگين رهاكردن خشم خود را در آن لحظه غيرمنطقى مى داند؛ پس بايد به تعداد كافى در غير صحنه خشم به طور غير منطقى تغيير وضعيت دهد تا عادت به اين كار در او ايجاد شود. همچنين توجه به كاربرد آب در اينجا مفيد است. مخصوصاً به صورت وضو باشد كه داراى ابعاد بيشترى مى شود.

2. روش هاى عاطفى

عمده توصيه هاى در اين مورد، توجه به خداى ناظر و حاكم است. برقرارى رابطه قلبى در صحنه خشم كه براى فرد مؤمن صحنه دشوارى است؛ مثل همه وضعيت هاى دشوار كه انسان به صورت فطرى ياد خدا مى كند، بسيار مفيد است. در اين زمينه، رفتار نماديننگاه به آسمان و خواندن ذكر و دعاى خاص كه لزوماً هرچه كوتاه و روان تر باشد، بهتر است. هچنين، كاربرد صفات شايسته كظم و تقوى همه به خاطر داشتن يك بعد عاطفى و احساسى مفيد باشند.

3. روش شناختى

در شيوه فوق، كار به صورت ثبت لحظات خشم و تحليل هاى بعد از صحنه صورت مى گيرد. بدين ترتيب كه فرد خشمگين بايد پيوسته از لحاظ نگرشى بر روى نتايج و عواقب خشم تفكر كرده هم در قبل از صحنه، هم در موقع خشم و هم بعد خشم. اين ممارست پيوسته، باعث عدم غفلت از نتايج بررسى شده و موجب درونى شدن حاصل تحليل خواهد شد.

ص:206

بخش چهارم: آثار كنترل خشم منفى

اشاره

همان گونه كه خشم در بعد ايجابى، داراى نتايج منفى و عواقب شومى بود، در بعد سلبى نيز، فوايد و نتايجى پر ارزش خواهد داشت. بخشى از احاديث در برگيرنده اين نتايج مثبت اند. كثرت روايات در هر دو بخش زياد است و مى توان آنها را به دو گروه كلى فردى و اجتماعى تقسيم كرد.

ص:207

ص:208

الف - آثار فردى مقابله با خشم منفى

اشاره

صفت رذيله غضب، هميشه مورد غضب انبياى الهى و همه مصلحان بشريت بوده است. غضب به عنوان يك چاقوى دولبه، ضمن داشتن كاربردهاى مثبت، در حالت هاى كنترل نشده مى تواند، منشأ خسارت هاى جبران ناپذير انسانى شده و حتى موجب فاجعه هاى غم انگيزى بشود. تاريخ بشريت فجايع و نسل كشى هاى متعددى به ياد دارد كه برخى حتى در پوشش هاى به ظاهر انسان دوستانه و در واقع به دنبال ارضاى خودخواهى ها و مطامع شخصى و صنفى بوده است؛ لذا اگر خشم و غضب به عنوان يك رذيله از ابتدا مورد كنترل و تربيت قرار بگيرد، موارد مثبت آن چندان زياد نيست كه ضررى براى بشريت محسوب بشود؛ بلكه در يك معيار بزرگ، باعث آرامش بشريت خواهد بود. بررسى آثار كنترل و مقابله با خشم مثبت مى تواند، ضمن افزايش انگيزش اصلاح نفوس و هدايت بشر، دنياى ديگرى از ابعاد ناشناخته بشرى و ماورايى را بگشايد كه موجبات رشد متعالى انسان را به ارمغان خواهد آورد. گروه بندى آثار ذكرشده در منابع دينى با همان ساختارى فردى و اجتماعى امكان مضاعفى را براى جمع آورى بركات دورى از خشم فراهم خواهد آورد؛ لذا با همان شيوه تقسيم در آثار خشم، به بيان آثار كنترل و مقابله خشم از نظر فردى و اجتماعى مى پردازيم.

1. آثار روان شناختى مقابله باخشم

يك. شخصيت سازى مثبت

در اينجا كنترل خشم و غضب را به عنوان يكى از مؤلفه هاى شخصيت برتر معرفى مى كنيم. شخصيت هايى كه در سايه مفاهيم ارزشى و اخلاقى متون دينى مان، مورد تحسين و افتخارند؛ هرچند در نظريه هاى شخصيت روان شناسان ناشناخته و تعريف نشده باشد. با درنظرگرفتن همراهى مفهوم مهار خشم، با شخصيت هاى ارزشى، به اين نتيجه نزديك مى شويم كه بين مهار خشم و رسيدن به اين صفات متعالى رابطه وجود دارد. يكى از موانع جدى در راه رسيدن به كمالات متعالى، خشم است. فرد متعالى كاملاً بر خشم و

ص:209

ساير احساساتش غلبه دارد. جهاد فرد با خشم، چنين ارزشمندى را براى او مى آورد. مصداق روايت اميرمؤمنان عليه السلام است كه:

جِهَادُ الغَضَبِ بِالحِلمِ بُرهَانُ النُّبلِ(1).

مبارزه با خشم به وسيله بردبارى، نشانه بزرگ منشى است.

به طور خلاصه، اين شخصيت هاى ارزشى با عناوين متفاوتى در منابع دينى معرفى مى شوند. در اينجا فقط بخشى از آن احاديثى را نام مى بريم كه در روايات مسير پژوهش مشاهده كرديم. در اين روايات، خاموشى خشم جزء مؤلفه هاى مشترك شخصيت برتر ناميده شده است. اين شخصيت ها در جاى خودش جزء شخصيت هاى ستايش شده و برتر مطرح شده اند؛ ولى چون از موضوع پژوهش خارج است، بدون توصيف كامل، فقط به ذكر اسامى آنها كفايت مى كنيم. شخصيت هاى فوق عبارت اند از:

شخصيت فرزانگان(2)، نيكوسيرتان(3)، بلندمرتبگان(4)، بزرگواران(5)، عاقلان(6)،

ص:210


1- (1) . غررالحكم، شرح آقا جمال خوانسارى، ج 3، ص 369.
2- (2) . قال على أميرمؤ منان عليه السلام: «عَادَةُ النُّبَلاءِ السَّخَاءُ وَ الكَظمُ وَ العَفوُ وَ الحِلمُ»؛ «سيماى فرزانگان، سخاوت، فروخوردن خشم، گذشت و بردبارى است». غررالحكم، شرح آقاجمال خوانسارى، ج 4، ص 354.
3- (3) . الإمامُ على عليه السلام: «مَن غَلَب عَقلُهُ شَهوَتَه وَ حِلمُهُ غَضَبَهُ كَانَ جَدِيراً بِحُسنِ السِّيرَةِ»؛ «كسى كه عقلش بر شهوتش و بردباريش بر خشمش چيره شود، سزاوار است كه او را نيكوسيرت بدانيد». غررالحكم، شرح آقاجمال خوانسارى، ج 5، ص 389.
4- (4) . الإمامُ على عليه السلام: «الصَّبرُ عَنِ الشَّهوَةِ عِفَّةٌ وَ عَنِ الغَضَبِ نَجدَةٌ وَ عَنِ المَعصِيَةِ وَرَعٌ»؛ «شكيبايى بر خواهش، پارسايى است و بر خشم، بلندمرتبگى و بر گناه و نافرمانى، پرهيزگارى». غررالحكم،. شرح آقاجمال خوانسارى، ج 2، ص 82، ح 1927.
5- (5) . الإمامُ الصّادقُ عليه السلام: «ثَلاثَةٌ تَدُلُّ عَلَى كَرَمِ المَرءِ: حُسنُ الخُلُقِ، وَ كَظمُ الغَيظِ، وَ غَضُّ الطَّرفِ»؛ «سه چيز نشانگر بزرگوارى آدمى است: خوش خويى، فروخوردن خشم و فروهشتن چشم». تحف العقول، ص 319. عَن أَبِى عَبدِاللهِ عليه السلام قَالَ: «... وَ إِن شِئتَ أَن تُكرَمَ فَلِن وَ إِن شِئتَ أَن تُهَانَ فَاخشُن وَ مَن كَرُمَ أَصلُهُ لانَ قَلبُهُ وَ مَن خَشُنَ عُنصُرُهُ غَلُظَ كَبِدُهُ»؛ «اگر مى خواهى مورد اكرام واقع شوى، نرم خو باش و اگر مى خواهى مورد اهانت قرار گيرى، خشن باش. هركس اصالتاً بزرگوار باشد، قلبش مهربان است و هركس وجودش خشن باشد، جگرش پركينه است». الكافى، ج 1، ص 27.
6- (6) . الإمامُ على عليه السلام: «جَاهِد شَهوَتَكَ وَ غَالِب غَضَبَكَ وَ خَالِف سُوءَ عَادَتِكَ، تَزكُ نَفسُكَ، وَ يَكمُل عَقلُكَ، وَ تَستَكمِل ثَوَابَ ربِّكَ»؛ «با خواهش [نفس] خود جهاد كن، بر خشمت چيره شو و با عادت هاى بد خود مخالفت نما تا نفست پاكيزه شود، خردت كمال يابد و از پاداش پروردگارت بهره كامل برى». غررالحكم، شرح آقاجمال خوانسارى، ج 3، ص 365. الإمامُ على عليه السلام: «العَاقِلُ مَن يَملِكُ نَفسَهُ إِذَا غَضِبَ، وَ إِذَا رَغِبَ، وَ إِذَا رَهِبَ»؛ «خردمند كسى است كه هرگاه خشم يا خواهش و ترسى در او به وجود آمد، خويشتن دار باشد». غرر الحكم، شرح آقاجمال خوانسارى، ج 2، ص 111. الإمامُ على عليه السلام: «العَقلُ أَنَّكَ تَقتَصِدُ فَلا تُسرِفُ، وَ تَعِدُ فَلا تُخلِفُ، وَ إِذَا غَضِبتَ حَلُمتَ»؛ «خرد آن است كه ميانه روى كنى و از زياده روى بپرهيزى و وعده دهى و خلف وعده نكنى و هرگاه به خشم آمدى، بردبارى نشان دهى» غررالحكم، شرح آقاجمال خوانسارى، ج 2، ص 145، ح 2130.

دورانديشان(1)، خودكنترل كننده ترين ها(2)، پهلوانان(3)، شبيه ترين ها به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم(4)، انسان ترين ها(5).

ص:211


1- (1) . رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: «أَذَلُّ النَّاسِ مَن أَهَانَ النَّاسَ وَ أَحزَمُ النَّاسِ أَكظَمُهُم لِلغَيظِ»؛ «خوارترين مردم كسى است كه به مردم توهين كند و آن كس كه در فروبردن خشم از ديگران پيشتر است، از همه دورانديش تر است». كتاب من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 396.
2- (2) . الإمامُ على عليه السلام: «أَعظَمُ النَّاسِ سُلطَاناً عَلَى نَفسِهِ مَن قَمَعَ غَضَبَهُ وَ أَمَاتَ شَهوَتَهُ»؛ «بزرگ ترين فرمانروا بر نفس، كسى است كه خشم خويش را در هم كوبد و خواهش نفس خود را بميراند». غررالحكم،. شرح آقاجمال خوانسارى، ج 2، ص 451.
3- (3) . الإمامُ زينُ العابدينَ عليه السلام: «مَرَّ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه و آله و سلم بقَِومٍ يَرفَعُونَ حَجَراً، فَقَالَ: مَا هَذَا؟ قَالُوا: نَعرِفُ بِذَلِكَ أَشَدَّنَا وَ أَقوَانَا، فَقَالَ صلى الله عليه و آله و سلم: أَ لا أُخبِرُكُم بِأَشَدِّكُم وَ أَقوَاكُم؟ قَالُوا: بَلَى يَا رَسُولَ اللهِ. قَالَ: أَشَدُّكُم وَ أَقوَاكُمُ الَّذِي إِذَا رَضِيَ لَم يُدخِلهُ رِضَاهُ فِي إِثمٍ وَ لا بَاطِلٍ، وَ إِذَا سَخِطَ لَم يُخرِجهُ سَخَطُهُ مِن قَولِ الحَقِّ، وَ إِذَا قَدَرَ لَم يتَعَاطَ مَا لَيسَ لَهُ بِحَقٍّ»؛ «رسول خدا به قومى كه سنگى را بلند مى كردند، رسيد و فرمود چه كار مى كنيد؟ گفتند: با اين كار قوى ترين و زورمندترين مان را مى شناسيم. حضرت فرمود: آيا زورمندترين و قويترين شما را معرفى نكنم؟ عرض كردند: بفرماييد، اى رسول خدا! فرمود: زورمندترين و قويترين شما كسى است كه هرگاه خشنود باشد، خشنوديى اش او را به گناه و نادرستى نكشاند و هرگاه ناخشنود باشد، از جاده حق گويى خارج نشود و هرگاه قدرت يابد، آنچه را كه حق او نيست، نستاند». معانى الأخبار، ص 366. رسولُ اللّه صلى الله عليه و آله و سلم: «لَيسَ الشَّدِيدُ بِالصُّرَعَةِ، إِنّمَا الشَّدِيدُ الَّذِى يَملِكُ نَفسَهُ عِندَ الغَضَبِ»؛ «پهلوانى، به زمين زدن حريف نيست؛ بلكه پهلوان كسى است كه در هنگام خشم خويشتن دار باشد». بحارالانوار، ج 74، ص 151. قالَ [رسولُ اللّهِ] صلى الله عليه و آله و سلم يوما: «أَيَّهَا النَّاسُ!... مَا الصُّرَعَةُ فِيكُم؟ قَالُوا: الشَّدِيدُ القَوِيُّ الَّذِي لا يُوضَعُ جَنبُهُ، فَقَالَ: بَلِ الصُّرَعَةُ حَقُّ الصُّرَعَةِ رَجُلٌ وَكَزَ الشَّيطَانُ فِي قَلبِهِ وَ اشتَدَّ غَضبُهُ وَ ظَهَرَ دَمُهُ، ثُمَّ ذَكَرَ اللهَ فَصَرَعَ بِحِلمِهِ غَضَبَهُ»؛ «روزى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى مردم! به نظر شما پهلوان كيست؟ عرض كردند: شخص نيرومند و پر زورى كه پهلويش به خاك رسانده نشود. حضرت فرمود: اما پهلوان واقعى آن كسى است كه شيطان، به دلش مشت كوبد و خشمش بالا گيرد و خونش به جوش آيد، اما خدا را ياد كند و با بردبارى، خشم خود را بر زمين كوبد». تحف العقول، ص 47؛ بحارالأنوار، ج 74، ص 150. رسولُ اللّه صلى الله عليه و آله و سلم: «أَشَدُّكُم مَن مَلَكَ نَفسَهُ عِندَ الغَضَبِ وَ أَحمَلُكُم مَن عَفَا بَعدَ المَقدُرَةِ»؛ «هنگامى كه عده اى را ديد كه سنگى را پرتاب مى كنند، فرمود: نيرومندترين شما كسى است كه در هنگام خشم خوددار باشد و وزنه بردارترين شما كسى است كه با وجود قدرت داشتن (بر انتقام) گذشت كند». تحف العقول، ص 45؛ بحارالأنوار، ج 74، ص 148.
4- (4) . رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: «أَ لا أُخبِرُكُم بِأَشبَهِكُم بِي؟ قَالُوا بَلَى يَا رَسُولَ اللهِ قَالَ... أَكظَمُكُم لِلغَيظِ وَ أَحسَنُكُم عَفواً وَ أَشَدُّكُم مِن نَفسِهِ إِنصَافاً فِي الرِّضَا وَ الغَضَبِ»؛ «آيا مى خواهيد شما را از شبيه ترين شخص به خودم باخبر سازم؟ گفتند: بلى يا رسول الله. فرمود: آن كس كه بيشتر خشمش را فروخورد و گذشتش بيشتر باشد و براى خشنود و خشمگين شدن به خودش بيشتر سخت بگيرد». الكافى، ج 2، ص 241.
5- (5) . الإمامُ علي عليه السلام: «أَشرَفُ المُروءَةِ مِلكُ الغَضَبِ وَ إِمَاتَةُ الشَّهوَةِ»؛ «بالاترين انسانيت، تسلّطداشتن بر خشم است و ميراندن خواهش نفس». غررالحكم، شرح آقاجمال خوانسارى، ج 2، ص 419. الإمامُ على عليه السلام: «رَأسُ الفَضَائِلِ مِلكُ الغَضَبِ وَ إِمَاتَةُ الشَّهوَةِ»؛ «تسلّط داشتن بر خشم و ميراندن خواهش نفس، سرآمد فضايل است». همان،. شرح آقاجمال خوانسارى، ج 4، ص 49، الإمامُ على عليه السلام: «أَفضَلُ النَّاسِ مَن كَظَمَ غَيظَهُ وَ حَلُمَ عَن قُدرَةٍ»؛ «بهترين مردم كسى است كه خشمش را فروخورد و هنگام توانمندى بردبارى ورزد». همان، شرح آقاجمال خوانسارى، ج 2، ص 419.

البته همانطور كه ملاحظه مى شود، رسيدن به مقام برتر، صرفاً با كنترل خشم ميسر نيست و كنترل خشم، تنها به عنوان يكى از صفات شايسته براى چنين شخصيت هايى معرفى مى شود. در عين حال، اهميت كنترل خشم به حدى است كه برخى از روايات، صرفاً از آن ياد مى كنند. گويا كه فقط با كنترل خشم، انسان به تمام درجات اخلاقى و انسانى خواهد رسيد.

برخى از شخصيت هاى يادشده به ماهيت انسان مربوط است؛ يعنى هركسى كه انسان سالم باشد، بايد چنين ويژگى هايى داشته باشد؛ مانند عقل، فطرت، وجدان و...؛ اما بعضى از افراد، به خاطر غفلت و نادانى از اصل ذات خود دورى كرده و ارزش هاى فطرى خود را زير پا مى گذارند. از مصاديق افرادى كه طبيعت نرم و غير خشن داشته باشند، انسان با اصالت يا كسى كه در طول چند نسل، داراى اجداد با صفات بهنجار و شايسته بوده، شمرده شده است. به طور طبيعى مى شود احتمال بدهيم، كه اگر فردى، صفت پرخاشگرى اش به صورت وجه غالب باشد، نسبت به بهداشت روانى اعقاب او ترديد وجود دارد.

در روايات اين بخش، مى توان فهميد كه از ناحيه كنترل خشم، احساس مثبت و مقدسى به انسان دست خواهد داد. در اين صورت، پرخاشگرى به عنوان آخرين تلاش يك فرد ضعيف، براى اثبات باقى مانده احساس مثبتش خواهد بود يا تلاشى براى كسب كاذب حداقل ارزش.

بخشى از روايات اين بخش نيز، به طور كلى انسان را بر اساس صفت خشم و غضب طبقه بندى مى كنند. رواياتى كه كنترل خشم را جزء بهترين ارزش ها مى دانند و صاحب آن را از بهترين مردم. طبيعتاً انسان عامل به اصول اخلاقى و من جمله فارغ از خشم، نوعى احساس عميق ارزشمندى به خاطر كنترل خود دريافت خواهد كرد.

دو. هنجاريابى عمومى

در اينجا دوباره به ارتباط خشم با شيطان برمى گرديم. اگر شيطان را مركز تمام

ص:212

انحراف هاى بشر از معيار بهنجارى تلقى كنيم، در اين صورت، كنترل غضب به عنوان يك فاكتور اساسى در جلوگيرى از اين انحراف قابل بررسى خواهد بود. اصل شيطان به عنوان واقعيتى خارجى در منابع دينى ما به وفور اثبات شده است. همچنين اينكه شيطان از اول خلقت آدم، به دنبال اضلال و ايجاد مانع رشد و تعالى انسان باشد، از مسلمات است.

يكى از راه هاى كليدى غلبه بر شيطان، غلبه بر غضب معرفى شده است. شيطانى كه عامل اصلى اضلال و ازلال و همه گونه هلاكت دنيوى و اخروى براى انسان است، گويا عمده تأثيرگذارى منفى خود را از طريق واداركردن به غضب يا خشم منفى انجام مى دهد.

بر اين اساس مى توان گفت، يك معيار كلى براى پرهيز از انواع نابهنجارى هاى انسان، پرهيز از خشم است؛ زيرا شيطان همواره از طريق خشم، معيارهاى هنجار آدمى را از بين مى برد. مولا امير مؤمنان عليه السلام مى فرمايند كه راه رهايى از دام شيطان، كنترل غضب است:

ظَفِرَ بِالشَّيطَانِ مَن غَلَبَ غَضَبَهُ(1).

كسى كه بر خشم خود غالب گردد، بر شيطان پيروز شود.

آيات و روايات متعددى اثبات مى كنند كه شيطان، مصمم است انسان را به گمراهى و ضلالت بكشد(2).

ص:213


1- (1) . مستدرك الوسائل، ج 12، ص 13، «ظَفِرَ الشَّيطَانُ بِمَن مَلَكَهُ غَضَبُهُ». همان.
2- (2) . (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ)؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! همگان به اطاعت خدا در آييد و گام هاى شيطان را دنبال مكنيد كه او دشمن آشكار شماست». بقره: 208. (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ). «اى كسانيى كه ايمان آورده ايد! گام هاى شيطان را دنبال مكنيد كه هر كس گام هاى شيطان را دنبال كند، به فحشا و منكر فرمانش دهد». نور: 21. (قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ * ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ). گفت: به سبب آن كه مرا به بيراهه افكندى، من هم براى [فريفتن] آنان حتماً بر سر راه راست تو خواهم نشست. آن گاه از پيش رو و از پشت سرشان و از چپ و از راستشان بر آنها مى تازم و بيشترينشان را سپاسگزار نخواهى يافت». اعراف: 17 و 16. (إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّما يَدْعُوا حِزْبَهُ لِيَكُونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعِيرِ)؛ «همانا شيطان دشمن شماست؛ پس او را دشمن گيريد. همانا او دار و دسته خود را فرا مى خواند تا از دوزخيان باشند». فاطر: 6. رسولُ اللّه صلى الله عليه و آله و سلم: «إِنَّ اللهَ أخَذَ مِيثَاقَ المُؤمِنِ عَلَى بَلايَا أَربَعٍ، أَشَدُّهَا عَلَيهِ: مُؤمِنٌ يَقُولُ بِقَولِهِ يَحسِدُهُ، أَو مُنَافِقٌ يَقفُو أَثَرَهُ، أَو شَيطَانٌ يُغوِيهِ، أو كَافرٌ يَرَى جِهَادَهُ، فمَا بَقاءُ المؤمنِ بعدَ هَذَا؟!»؛ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم: «خداوند از مؤمن بر چهار بلا پيمان گرفته است: سخت ترين آنها براى او، وجود مؤمنى است كه هم عقيده او باشد و با اين حال بر وى حسادت ورزد يا منافقى كه ردّ پاى او را دنبال كند، يا شيطانى كه درصدد گمراه كردنش باشد، يا كافرى كه جهاد كردن با وى را بر خود لازم بداند [زيرا در اين صورت، آن كافر به هر طريقى سعى مى كند به او آسيب برساند]؛ حال با اين همه بلا، بقاى مؤمن چگونه [ممكن] است؟!» بحارالانوار، ج 65، ص 217. رسولُ اللّه صلى الله عليه و آله و سلم: «الغَضَبُ جَمرَةٌ مِنَ الشَّيطَانِ»؛ «خشم، اخگرى از شيطان است». الكافى، ج 2، ص 305؛ بحارالانوار، ج 70، ص 265.
سه. خويشتن دارى

مقابله هاى جدى با صفت غضب، منشأ پيدايش خلق و خوى خويشتن دارى است. فردى كه به اندازه كافى تمرين مقابله با خشم داشته است، الگوهاى خويشتن دارى در مضامين اخلاقى، تحت عنوان صبر، حلم، تقوى و... مطرح است. در اينجا، به عنوان مثال به بررسى مختصر صبر و حلم مى پردازيم. الگوى تقوى نيز به دليل تفصيلش، در شيوه هاى مقابله اى مطرح خواهيم كرد.

چهار. صبر

يكى از الگوهاى خويشتن دارى در فرامين دينى ما صبر است. صبر در واقع، صحنه هنرنمايى انسان در برابر مشكلات و مصائب طبيعت است. هنرى كه بر اساس يك نگرش الهى و جهان بينى الهى شكل خواهد گرفت. صبر، شاخصه مهم ايمان است(1). ماهيت صبر، تحمل و ايستادگى در برابر فشارهاى مختلف است. صبر در روايات به انواع مختلفى تقسيم شده است؛ مانند حديث اميرمؤمنان على عليه السلام:

الصَّبرُ: إِمَّا صَبرٌ عَلَي المُصِيبَةِ، أَو عَلَي الطَّاعَةِ، أَو عَنِ المَعصِيَةِ، وَهَذَا القِسمُ الثَّالِثُ أَعلَي دَرجَةً مِنَ القِسمَينِ الأَوَّلَينِ.(2)

صبر بر دو گونه است: صبر در برابر مصيبت كه نيكو و زيباست و نيكوتر از آن، صبر در خوددارى از چيزهايى است كه خداوند عزّوجلّ بر تو حرام كرده است.

در اينجا خشم را مى توان، يكى از مصاديق معصيت دانست كه بايد كنترل شود و نيز يكى از مصيبت هايى كه ديگران در حق ما تحميل مى كنند و نيازمند به صبر و بردبارى است و هم از لحاظ قصد ونيت عمل كنترل غضب، حسب سفارش الهى نوعى طاعت است و صبر بر طاعت نيز، شايسته و لازم است؛ بنابراين ملاحظه مى كنيم كه غضب به تنهايى مى تواند، انواع مشكلاتى را فراهم آورد كه براى حل آنها بايد انواع صبر را داشته باشيم؛ پس شايسته است كه صبر به عنوان پاداش، ثمره تحمل خشم باشد كه يكى از صحنه هاى كارزار نفس و عقل انسان است.

ص:214


1- (1) . الإمامُ الصّادقُ عليه السلام: «الصَّبرُ مِن الإِيمَانِ بِمَنزِلَةِ الرَّأسِ مِنَ الجَسَدِ، فَإِذَا ذَهبَ الرَّأسُ ذَهَبَ الجَسَدُ، كَذَلِكَ إِذَا ذَهَبَ الصَّبرُ ذَهَبَ الإِيمَانُ»؛ «صبر براى ايمان، به منزله سر است براى بدن. همچنان كه اگر سر برود، بدن هم از بين مى رود، اگر صبر از كف رفت، ايمان نيز از كف مى رود». الكافى، ج 2، ص 88.
2- (2) . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 319.

اهميت كنترل غضب به حدى است كه گاهى كنترل آن به عنوان همه آنچه مربوط به ماسوى الله است، مطرح مى شود. به طورى كه از سويى بر كنترل خشم و كنترل نفس تأكيد مى شود و از سوى ديگر مراقبت بر طاعت الهى؛ يعنى اگر صبر را دو شاخه مطرح مى كرديم، يك سوى آن براى كنترل خشم لازم بود و آن از تمام رفتار انسان با طبيعت برمى خاست و يك سوى آن تحمل عبادت الهى كه مستقيماً به خود خدا مربوط بود. البته اين مطلب بدون شاهد است و صرفاً براى تأكيد بر اين است كه يكى از مصاديق بارز كنترل نفس و گناهان آن، خشم است. روايت اميرمؤمنان عليه السلام در تأكيد بر اعطاء پاداش صبر، آن هم از نوع صبر مرزبان كشور اسلام، ارزش غلبه بر غضب را نشان مى دهد:

إِنَّ المُجَاهِدَ نَفسَهُ وَ المُغَالِبَ غَضَبَهُ وَ المُحَافِظَ عَلَى طَاعَةِ رَبِّهِ يَرفَعُ اللهُ سُبحَانَهُ لَهُ ثَوَابَ الصَّائِمِ القَائِمِ وَ يُنِيلُهُ دَرَجَةَ المُرَابِطِ الصَّابِرِ(1).

كسى كه به جهاد با نفس و مسلطشدن بر خشم و رعايت اطاعت پروردگارش مى پردازد، خداوند با دادن ثواب روزه دارِ نمازگذار، مقامش را رفعت مى بخشد و به او درجه مرزبان صبور عطا مى كند.

به راستى چگونه مى شود به كسى صابر اطلاق كرد درحالى كه او مقهور خشم و غيظ خودش باشد؟ در اينجا ما ناچاريم براى رسيدن به قله صبر، از گردنه هاى دشوارى بگذريم و آزمايش هاى زيادى پس بدهيم تا بتوانيم ادعا كنيم كه توانايى تحمل مسائل روزگار را داريم؛ اما به راستى صبر چگونه بدست مى آيد؟ حضرت در فقره ديگرى، كنترل خشم را مستقيماً در تعريف صبر داخل مى نمايند و تأكيد مى كنند كه صبر، رابطه ماهوى با عدم خشم دارد:

الصَّبرُ أَن يَحتَمِلَ الرَّجُلُ مَا يَنُوبُهُ، وَ يَكظِمَ مَا يُغضِبُهُ(2).

صبر، يعنى اينكه آدمى گرفتارى و مصيبتى را كه به او مى رسد، تحمل كند و خشم خود را فرو خورد.

محوريت صبر بين صفات اخلاقى در روايات تأكيد شده است. گويا صبر وسيله همراه هر مسافر سالكى است كه در جاده سير و سلوك و خوشبختى پيش مى راند. رواياتى، مثل روايت زير، نقش شاه كليد را در درك سعادت و پيروزى به صبر اعطاء مى كنند. حديث از حضرت على عليه السلام داريم:

ص:215


1- (1) . عيون الحكم و المواعظ، ص 156.
2- (2) . غررالحكم، شرح آقاجمال خوانسارى، ج 2، ص 618، ح 3653.

لَيسَ شَيءٌ أَحمَدَ عاقبةً وَ لا أَلذَّ مَغَبَّةً وَ لا أَدفَعَ لِسُوءِ أَدَبٍ وَ لا أَعوَنَ عَلَى دَركِ مَطلَبٍ مِنَ الصَّبرِ(1).

هيچ چيزى به مانند صبر و شكيبايى، فرجامى نيك و پايانى دلپذير ندارد و بى ادبى را دفع نمى كند و در رسيدن به مقصود يارى نمى رساند».

پنج. حلم

از مؤلفه هاى مهم خويشتن دارى، حلم مى باشد. پيش از اين در مورد حلم و نحوه عملكرد آن بحث نموديم؛ اما در اينجا، از لحاظ معلول بودن حلم، به نوبه خود براى كنترل غضب، بررسى مختصرى مى كنيم. بر اساس لسان روايات، كظم غيظ يا كنترل غضب نيز، خود مى تواند، صفت حلم را تقويت بكند. حضرت على عليه السلام فرمودند:

مَن كَظَمَ غَيظَهُ كَمُلَ حِلمُهُ(2).

هركس خشمش را فرو خورد، بردباريش به نهايت مى رسد.

همچنين تكوين حلم نيز، در حديث ديگرى از حضرت، به كظم نسبت داده شده است:

بِالكَظمِ يَكُونُ الحِلمُ(3).

با فروخوردن خشم، بردبارى به وجود مى آيد.

از اين قبيل روايات نتيجه مى گيريم كه حلم و غضب، با واسطه (غيظ) يا بى واسطه، ارتباط دو طرفه با همديگر دارند؛ چون هم كنترل غضب موجب حلم مى شود و هم حليم ورزيدن توانايى كنترل غضب مى آورد. نقطه شروع اين رويارويى از تحلم است؛ يعنى كسى كه فاقد حلم است، بايد سعى كند به حد توان، بردبارى ورزد تا به تدريج، مثل افراد بردبار شود، پس براى كسب صفت حلم، نيازمند الگوى بردبارى هستيم. روايت سابق از آن حضرت، اين ضرورت را بيان نموده اند:

مَن لا يتَحَلَّم لا يَحلُم(4).

كسى كه خود را به بردبارى وادار نكند، بردبار نشود.

و دليل اين الگوگيرى نيز، در بيان ديگرى از حضرت وارد شده است كه:

ص:216


1- (1) . غررالحكم، شرح آقاجمال خوانسارى، ج 5، ص 86، ح 7508.
2- (2) . همان، شرح آقاجمال خوانسارى، ج 5، ص 180، ح 7869.
3- (3) . همان، ج 3، ص 207، ح 4219.
4- (4) . الكافى، ج 8، ص 20؛ بحارالانوار، ج 74، ص 283.

إِن لَم تَكُن حَلِيماً فَتَحَلَّم؛ فَإِنَّهُ قَلَّ مَن تَشبَّهَ بِقَومٍ إِلاَّ أَوشَكَ أَن يَكونَ مِنهُم(1).

اگر بردبار نيستى، وانمود كن كه بردبارى؛ زيرا كمتر كسى است كه خود را شبيه گروهى كند و به زودى يكى از آنان نشود.

شش. توانمندى

توانايى را مى توان تحت هر عنوانى از مفاهيم عمومى روان شناسى كه دلالت بر قدرت من(2) يا خود(3) داشته باشد، تعريف كرد. بر اساس يك اصل مسلم در معرفت نفس اسلامى نيز، هر صفتى از صفات نفس، دارى سطوح افراط، تفريط و حد وسط است و عقل انسان، هميشه تلاش مى كند، قواى اين صفات به سمت وسط تمايل داشته باشد و از انحراف در آن جلوگيرى كند. ضعف در خشم هم، براى صاحب آن يك شخصيت ترسو و ضعيف به بار مى آورد؛ چنان كه افراط در آن نيز، انسان را به يك موجود مهاجم دائمى و آزاررسان تبديل خواهد كرد كه ديگران از دست، زبان وعملش در آسايش نخواهند بود(4)؛ ولى كنترل وضعيت در حالت تعادل، نوعى توانايى تحت عنوان شجاعت ناميده مى شود.

روايت منسوب به مولى اميرمؤمنان عليه السلام نشان مى دهد كه توانمندى در كنترل غضب، يكى از فضايل يا يكى از چهار ركن اصلى فضيلت در انسان بوده و نماد فضيلت قدرت محسوب مى شود:

الفَضَائِلُ أَربَعَةُ أَجنَاسٍ: أَحَدُهَا الحِكمَةُ وَ قِوَامُهَا فِي الفِكرَةِ، وَ الثَّانِي العِفَّةُ وَ قِوَامُهَا فِي الشَّهوَةِ، وَ الثَّالِثُ القُوَّةُ وَ قِوامُهَا فِي الغَضَبِ، وَ الرَّابِعُ العَدلُ وَ قِوامُهُ فِي اعتِدالِ قُوَى النَّفسِ(5).

فضايل چهار گونه اند: اول، حكمت است و جانمايه آن در انديشيدن باشد و دوم، عفّت است و جانمايه آن در شهوت و خواهش نفسانى باشد و سوم، زورمندى (شجاعت) است و جانمايه آن در [نيروى] غضب باشد و چهارم، عدالت است و

ص:217


1- (1) . نهج البلاغة، حكمت 207.
2- (2) . ego
3- (3) . self
4- (4) . تعليم وتربيت در اسلام، مرتضى مطهرى، ص 127.
5- (5) . بحارالانوار، ج 75، ص 81.

جانمايه آن در اعتدال قواى نفسانى باشد.

اين مطلب را مى توان چنين توجيح كرد كه غضب، آخرين برونمايه جسمى و هيجانى آدم محسوب مى شود. در صورتى كه اين انرژى مطلق، در موارد غضب منفى مهارشود، حاكى از توانايى صاحب آن بوده و به گفته متقدمين، ملكه شجاعت را به ارمغان خواهد آورد. از سويى در مواردى كه غضب جنبه مثبت داشته باشد و فرد در رخوت و سستى باشد، اراده و به اصطلاح انگيزش به سوى غضب نيز، نشانه قدرت و توانمندى خواهد بود؛ لذا به نظر حقير، اين حديث از ويژگى هاى مطلق غضب است، نه فقط غضب منفى؛ چرا كه اساساً مقوله كنترل، يك مقوله دوسويه است و شامل كنترل كاهش و كنترل افزايش در غضب مى شود.

از نكات قابل تذكر اينكه از سياق روايت فهميده مى شود كه منظور از قوامها به نوعى نشان دادن ثمره عملى اين فضائل است؛ لذا در غضب، كه به حسب ظاهر بروزدادن آن، شايد نشان قدرت و شجاعت باشد، فروخوردن و كنترل آن، نوعى شجاعت محسوب مى شود؛ پس تا اصل هيجان غضب نباشد (چه مثبت، چه منفى) شجاعت يا قدرت معلوم نمى شود.

دوم اينكه چون شجاعت يك صفت اكتسابى است و از روى اختيار و اراده انجام مى شود، از فضايل اخلاقى محسوب مى شود(1)؛ اما اصل هيجان خشم، به جهت ذاتى بودن آن، داراى ارزشيابى منفى نمى باشد؛ ولى غضب يا پرخاش كه ترتيب اثردادن به هيجان خشم و بروزدادن رفتار پرخاش است، ارادى است و لذا داراى ارزش منفى مى باشد. مى توان چنين فرض كرد كه اين چهار صفت، به لحاظ يك طبقه بندى مقوله اى، در رأس ساير صفات مثبت انسان قرار دارند.

اين روايت مدلى را ارائه مى كند كه به صورت شكل (4) ترسيم شده است. بر اساس اين مدل، معيار قدرت در انسان، به كيفيت كنترل خشم او مربوط است. بر خلاف ديدگاه عمومى مردم كه فروخورنده خشم را ممكن است، فرد ضعيفى بحساب آورند.

ص:218


1- (1) 1. اخلاق در قرآن، ج 1.

2. آثار شناختى مقابله با خشم منفى

يك. كاهش خطا و اشتباه
اشاره

يكى از مفيدترين آثارى كه از كنترل خشم مى توان انتظار داشت، تقويت قدرت تفكر است. امروزه تقريباً، موضوع تأثيرگذارى احساسات بر افكار، جزء مطالب مسلم علم روان شناسى محسوب مى شود. در بحث عوامل شناختى غضب، توضيحاتى در اين زمينه داديم و اينجا فقط اشاره مى كنيم. زمانى كه انسان خشمگين است، حداقل خطايش اين است كه تمركز زيادى بر احتمالات در حاشيه خشمش ندارد و حتى به عواقب خشم نيز آن طور كه بايد نمى تواند فكر كند. يكى از فوايد كنترل خشم، اين است كه فرصت تفكر جدى را در موارد ناراحتى و استرس از دست نداده و نگرش هاى افراطى پيرامونى كه خود عامل مضاعف تشديد هيجان هستند شكل نخواهد گرفت. مولا اميرمؤمنان عليه السلام در حديث زير، راه كنترل خطا و اشتباه را، در كنترل حدة مى دانند و ما قبلاً اين واژه را از واژه هاى حامل مفهوم خشم محسوب كرده بوديم:

ص:219

دَعِ الحِدَّةَ وَ تَفَكَّر فِي الحُجَّةِ وَ تَحفَّظ مِنَ الخَطَلِ، تَأمَنِ الزَّلَلَ(1).

تندى را كنار بگذار و در دليل بينديش و خويشتن را از ياوه گويى نگه دار تا از لغزش در امان مانى.

مفهوم «زلل»

واژه فوق، در فرهنگ روايات و قرآن، به معناى خطا و اشتباه است. اين اشتباه هم در رفتار ممكن است؛ مانند عمل حضرت آدم و حوا در اول آفرينش، هم در سخن و منطق ممكن است پيش بيايد. صاحب مجمع البحرين ذيل آيه ازلال شيطان، توضيح مى دهند كه "ازلال" به معنى به خطا و اشتباه انداختن است(2). در تفسير منسوب به شهيد مصطفى خمينى رحمه الله هم اين مطلب تاكيد شده كه «زلل» در اصل براى گناه اطلاق نمى شود. معناى استعاره اى «زلل» ممكن است، در مورد گناه استفاده شود؛ چون اين واژه به طور كلى خطا را اعم از حرام و ترك اولى شامل مى شود. در نتيجه، معناى كلى زلل به مفهوم ظلم نزديك مى شود؛ چون ظلم در واقع، خروج از حد هر چيز را مى گويند(3). در روايت اميرمؤمنان عليه السلام بلافاصله بعد نهى از حدة كه ما آن را پرخاش معنا مى كنيم، دستور به تفكر و دقت داده شده؛ يعنى حالت هيجانى موقع حدت و شدت مانع تفكر درست مى شود؛ لذا اين استنباط درست است كه زلل، شامل خطاى فكرى و شناختى نيز مى شود:

مَعَ العَجَلِ يَكثُرُ الزَّلَلُ(4).

با شتابزدگى، لغزش ها زياد مى شود.

در صورتى كه غضب مهار شده باشد، بالاترين فعاليت تفكر و بيان وجود خواهد

ص:220


1- (1) . غرر الحكم، ج 4، ص 19.
2- (2) . (زلل) قوله تعالى (فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ) (بقره: 37) أي استزلّهما يقال زللته فزل. و أزلّهما نحّاهما. و قيل استزلّهما: حملهما على الزلل و هو الخطأ و الذنب و طلبها منهما فأطاعاه كما يقال استعجله و استعمله. و يقال استزلّني الشيطان أي أزلّني و خدعني. و المَزلّةُ: موضع الخطر. و المَزلّة بكسر الزاء و فتحها بمعنى المَزلقة أي موضع تزلُق فيه الأقدام... و زلّ في مَنطِقه من باب ضرب زلّة: أخطأ. مجمع البحرين، ج 2، ص 287.
3- (3) . «الزلل» ليس معناه الذنب، و إِنّما استعير له لاستلزامه الذنب، و لذلك تُنسب إلى الأقدام: زلّت الأقدام، و تزلّ فيه قدمي بعد ثبوتها، فهو في الأصل التزلّق و التخطّي، و يقرب من الظلم الذي هو التجاوز عن الحدّ المقرّر في كلّ شيء هو بحسبه، و تكرار حرف اللام يشعر بالزلق البطيء في معناه. تفسير القرآن الكريم، ج 5، ص 418.
4- (4) . غررالحكم، شرح آقاجمال خوانسارى، ج 6، ص 121.

داشت؛ البته اين به شرطى ممكن است كه كسى، ساير توانايى ها را نيز داشته باشد؛ مانند تأنى، تفكر صحيح و از عجله دور بودن. اين مطلب نيز، از آن حضرت وارد شده است كه:

أَحضَرُ النَّاسِ جَوَاباً مَن لَم يَغضَب(1).

حاضرجواب ترين مردم، كسى است كه خشمگين نشود.

طبيعتاً كسى كه غضبناك نمى شود، مى تواند بهترين و پخته ترين جواب را در شرايط مساوى با ديگران بدهد. نتيجه كنترل غضب، پاسخ هاى دور از افراط و تفريط و هرگونه خطا و همراه با توجه به تمام جوانب و احتمال هاى متعادل و مثبت خواهد بود؛ زيرا متأثر از هيجان نيست و بر فضاى فكرى و روان خود مسلط است؛ اما در غير اين صورت، بى منطق ترين گزينه ها كه تشويق پرخاش است، روى كار خواهد آمد. روايت ديگرى از آن حضرت نيز، اين مطلب را تأكيد مى كند كه هركسى غضب نكند، تواناترين مردم در انتخاب درست يا راه درست است:

أَقدَرُ النَّاسِ عَلَى الصَّوَابِ مَن لَم يَغَضَب(2).

تواناترين مردم بر راه صحيح و درست، كسى است كه خشمگين نگشته باشد.

3. آثار ماورايى مقابله با خشم

يك. تقويت ايمان

موضوع ايمان، يكى از خواسته هاى دائمى و آرزوهاى واقعى افرادى است كه درك درستى از خدا و ارزش هاى فطرى بشرى دارند يا اينكه مى خواهند داشته باشند. طبق روايات، ايمان عنصرى مركب از علم و عمل است(3). بدون تعهد به عمل، هرچه علم زياد باشد، بازهم ايمان محسوب نمى شود(4). براى ايمان هم، اركان و عناصرى نام برده شده است. برخى از توصيه هاى رفتارى، در تقويت ايمان نقش اساسى دارند. از جمله آنها، كنترل

ص:221


1- (1) . همان، ج 2، ص 390.
2- (2) . همان، ج 2، ص 408.
3- (3) . عنه صلى الله عليه و آله و سلم: «لا يُقبَلُ إِيمَانٌ بِلا عَمَلٍ، وَ لا عَمَلٌ بِلا إِيمَانٍ»؛ «ايمان بى عمل و عمل بى ايمان، پذيرفته نمى شود.». كنزالعمّال، ص 260. عنه صلى الله عليه و آله و سلم: «الإِيمَانُ مَعرِفةٌ بِالقَلبِ، وَ قَولٌ بِاللِّسَانِ، وَ عَمَلٌ بِالأَركَانِ»؛ «ايمان، شناخت با دل است و گفتن با زبان و عمل با اركان». كنزالعمال، ج 1، ص 24.
4- (4) . الإمامُ الصّادقُ عليه السلام: «مَلعُونٌ مَلعُونٌ مَن قَالَ: الإِيمَانُ قَولٌ بِلا عَمَلٍ»؛ «ملعون است، ملعون، كسى كه بگويد: ايمان، گفتار است، بدون كردار». بحارالأنوار، ج 66، ص 19.

غضب و غيظ است. اين موضوع هم در كنار گروهى از رفتارهاى مشابه مطرح شده و هم به تنهايى بيان شده و نشان دهنده اهميت آن است. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اين معنا را تاكيد فرموده اند:

يَا عَلِيُّ سَبعَةٌ مَن كُنَّ فِيهِ فَقَدِ استَكمَلَ حَقِيقَةَ الإِيمَانِ وَ أَبوَابُ الجَنَّةِ مُفَتَّحَةٌ لَهُ مَن أَسبَغَ وُضُوءَهُ وَ أَحسَنَ صَلاتَهُ وَ أَدَّى زَكَاةَ مَالِهِ وَ كَفَّ غَضَبَهُ(1).

يا على! هفت چيز است كه اگر در كسى باشد، سبب كامل شدن حقيقت ايمان مى شود و درهاى بهشت بر او گشوده مى گردد. كسى كه وضويش را تمام كند و نمازش را نيكو كند و زكات مالش را بپردازد و از خشمش جلوگيرى كند و....

يعنى كنترل خشم در كنار ساير توصيه ها، نقش كليدى در توجيح مؤمن شدن دارد. تبيين اين مسئله اينكه از سويى، كنترل پرخاش، صداقت در اعتقاد به خدا و ارزش هاى الهى را مى رساند و از سوى ديگر، فرد معتقد به خداوند، بدون كنترل خشم كه مايه هايى از كفر و پراكندگى فكر و پاشيدگى روان شناختى است، نمى تواند اهل عمل واقعى بر مبناى معتقداتش باشد؛ پس كنترل خشم در اينجا از يك نظر، حكم مانع عمل است؛ لذا خشم را در همان ابتدا و در مرحله غيظ بايد كنترل كرد؛ زيرا در مرحله بروز دشوار خواهد شد. چنانچه حضرت در فقره ديگرى تاكيد فرمودند كه: «مَن كَظَمَ غَيظاً مَلأ اللهُ جَوفَهُ إِيمَاناً»(2)؛ «هر كه خشمى را فرو خورد، خداوند درون او را از ايمان پُر كند». تأكيد زياد بر كنترل غيظ در كنار غضب، به خاطر اين نكته كليدى است كه سرنخ و نقطه شروع مهار غضب محسوب مى شود. حتى در روايت ديگرى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ايمان ويژه و با كيفيتى را پاداش اهل كظم قرار داده اند:

يَا عَلِيُّ مَن كَظَمَ غَيظاً وَ هُوَ يَقدِرُ عَلَى إِمضَائِهِ أَعقَبَهُ اللَّهُ يَومَ القِيَامَةِ أَمناً وَ إِيمَاناً يَجِدُ طَعمَهُ(3).

هركس خشمى را كه مى تواند آشكار كند، فروخورد، خداوند وى را از امنيت و ايمانى سرشار سازد كه مزه اش را بچشد.

به نظر مى آيد كه منصفانه است، براى كنترل خشم، چنين پاداش هايى قرار داده شود؛

ص:222


1- (1) . كتاب من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 359.
2- (2) . امالى، شيخ طوسى، ص 183؛ بحارالانوار، ج 66.
3- (3) . كتاب من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 353؛ بحارالانوار، ج 74، ص 46.

زيرا كنترل خشم، چه در سطح هيجان و چه در عمل، يكى از اعمال مشكل محسوب مى شود و اگر فرد مؤمن مى تواند بر اساس اعتقاد خود پرهيز از آنها بكند، يك عمل مهم انجام داده است. عملى كه شالوده ايمان را تشكيل مى دهد و تقويت مى كند. به همين دليل، تقوى نيز مى تواند، از كليدى ترين عوامل تقويت ايمان باشد؛ زيرا در تقوى محوريت عمل بر اساس دانش هاى بايد و نبايد بوده و حدود رفتارها را تضمين مى كند.

دو. جلب محبت خدا

عكس هشدار با غضب خداوند، رواياتى نيز با محبت و عشق خداوند، سعى در تشويق افراد به پرهيز از خشم مى نمايند؛ زيرا نياز عاطفى انسان به منبع عاطفى عظيم الهى، اسباب تقويت رفتارى زياد در عملكرد او ايجاد خواهد كرد. حديثى منسوب به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است كه خداوند، محبت خود را واجب فرموده براى كسى كه غضبش را كنترل كند:

وَجَبَت مَحَبَّةُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى مَن أُغضِبَ فَحَلُمَ (1).

محبت خداوند عزّوجل براى كسى كه خشمگين شود؛ ولى بردبارى ورزد، واجب است.

اين ايجاب محبت را هم مى توان به كنترل خشم نسبت داد و هم به بردبارى و حلم؛ زيرا نتيجه هر دو عمل يكى مى شود. مقام محبت الهى كه مى تواند منشأ بركات زيادى در دنيا و آخرت براى بنده باشد، با تعابير مختلفى، مانند رضاى الهى و قرب الهى نيز قابل استنتاج است. روايت منقول از حضرت عيسى عليه السلام دارد:

أَخبِرنِي بِمَايَقرُبُ عُن رِضَا اللهِ وَ مَا يُبعِدُ مِن سَخَطِ اللهِ، فَقَالَ: لاتَغضَب(2).

حضرت يحيى بن زكريا در ملاقاتش از حضرت عيسى على نبينا و آله و عليه السلام پرسيد: مرا خبر ده از آنچه سبب نزديكى به رضاى الهى و دورشدن از سخط اوست. فرمود: خشم مگير!

سه. لذت معنوى

در متون روايات، به گروهى از روايات نيز برمى خوريم كه در آنها نوعى استعانت از معنويت شده است. مراد ما از اين مطلب، يعنى تجربه لذتى روحانى و احساس جذب شدن و

ص:223


1- (1) . مشكاة الأنوار، ص 532.
2- (2) . كتاب الزهد، ص 12.

يكى شدن با منبع قدرت يا لذت حضور است. در اين روش، گويا فرد عصبانى با فروخوردن عمدى خشم خود، لذتى بسيار فراتر از هر لذت ديگر را احساس مى كند. راه حركت به سمت اين معنويت، تمرين كظم، حلم، بخشش و... در مواقع پرخاشگرى است. در بخشى از وصيت معنوى اميرمؤمنان عليه السلام خطاب به فرزندشان امام حسن عليه السلام، اين معنويت و جذبه را با تمام وجود احساس مى كنيم. اين حديث را قبلاً نيز، به مناسبتى نقل كرديم كه حضرت فرمود: «جرعه خشم را بنوش كه من جرعه اى گواراتر از آن از حيث سرانجام و لذت بخش تر از آن از حيث عافيت نديدم و با كسى كه با تو به درشتى برخورد كند، نرمى كن؛ چون كه به زودى او هم با تو نرمى خواهد كرد»(1).

تعبير به ألذّ و جرعة مقصود ما را مى رساند. همچنين موقعيت زمانى توصيه به اين امر توجه مى دهد. گويا مخاطب را به يك امر خوشايند و لذيذى دعوت مى كند كه قبلاً با آن ناآشنا بوده است. البته براى تشويق، نتيجه انعكاسى اين فروخوردن را كه متأثرشدن طرف مقابل، عاقبت به خيرى و نرم شدن طرف مقابل باشد نيز، گوشزد مى نمايند كه به نظر مى آيد براى انسان مشتاق خداوند، ديگر مهم نباشد. نظير اين نوع بيان از ائمه معصوم نيز، از امام باقر عليه السلام نقل شده است:

يَا بُنَيَّ مَا مِن شَيءٍ أَقَرَّ لِعَينِ أَبِيكَ مِن جُرعَةِ غَيظٍ عَاقِبَتُهَا صَبرٌ وَ مَا مِن شَيءٍ يَسُرُّنِي أَنَّ لِي بِذُلِّ نَفسِي حُمرَ النَّعَمِ(2).

پدرم به من گفت: فرزندم! هيچ چيز براى روشنى چشم، نزد پدرت بهتر از جرعه خشمى كه پايانش صبر باشد، نيست و هيچ چيز به اندازه خوارى نفْسم در برابر داشتن شتران سرخ مو، مرا خوشحال تر نمى كند.

موقعيت انحصارى خشم را در روايت بالا توجه كنيد. تعبير مامن شئ اصرار دارد بگويد، خشم با فرض توان كنترل، اثر مثبتى مافوق هر توصيه ديگرى دارد.

چهار. پاداش اخروى

كنترل غضب، خود به تنهايى عامل مستقلى براى بهره مندى از بهشت و پاداش اخروى خواهد بود. روايات اين موضوع، هم نسبت به غضب صادر شده است و هم نسبت به غيظ

ص:224


1- (1) . «وَ تَجَرَّعِ الغَيظَ فَإِنِّي لَم أَرَ جُرعَةً أَحلَى مِنهَا عَاقِبَةً وَ لا أَلَذَّ مَغَبَّةً وَ لِن لِمَن غَالَظَكَ فَإِنَّهُ يُوشِكُ أَن يَلِينَ لَكَ...». بحارالأنوار، ج 71، ص 168.
2- (2) . الكافى، ج 2، ص 110؛ بحارالانوار، ج 68، ص 412.

كه در واقع نقطه شروع غضب مى باشد. روايت ابودرداء از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پاداش اخروى را نسبت به كنترل غضب وعده مى دهد:

قال أبو الدَّرداء قُلتُ يَا رَسُولَ اللهِ دُلَّنِي عَلَى عَمَلٍ يُدخِلُنِي الجَنَّةَ قَالَ لا تَغضَب(1).

ابودرداء مى گويد: به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عرض كردم: «اى رسول خدا! مرا به عملى كه موجب ورودم به بهشت مى شود، راهنمايى كن». فرمود: «خشمگين نشو».

در حديث ديگرى را امام رضا عليه السلام از رسول خدا نقل مى فرمايند كه در آن، كنترل خشم، يكى از سه علت حتمى ورود به بهشت شمرده شده است: «مردى به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت: عملى به من بياموز كه بين آن عمل و بهشت فاصله اى نباشد. فرمود: خشمگين نشو و از مردم چيزى نخواه و آنچه براى خود مى پسندى، براى مردم بپسند»(2).

در واقع، برآيند هر سه توصيه اين مى شود كه نسبت به مردم آزارى نداشته باشد؛ يعنى مردم بايد از دست، زبان و عمل مؤمن، در آسايش باشند. گاهى چنين تضمين هايى براى دورى از آتش يا ورود به بهشت از ائمه نقل شده است. امام صادق عليه السلام نيز، حرمت جهنم را به كسى وعده داده اند كه در برابر چند چيز كنترل داشته باشد، از جمله خشم:

قَالَ مَن مَلَكَ نَفسَهُ إِذَا رَغِبَ وَ إِذَا رَهِبَ وَ إِذَا اشتَهَى وَ إِذَا غَضِبَ وَ إِذَا رَضِي حَرَّمَ اللهُ جَسَدَهُ عَلَى النَّارِ(3).

هركس هنگام تمايل، هنگام ترس، هنگام خواهش، هنگام خشم و هنگام خشنودى بر نفس خود مسلط باشد، خداوند جسدش را بر آتش حرام مى كند.

روايت بالا از اين جهت مهم است كه فهرست متعددى از حالت هاى هيجانى مثبت و منفى نام برده شده است و خواسته شده كه در مواقعى كه اين هيجانات بروز مى كند، انسان تعادل خود را حفظ كند. تطبيق تعابير هيجانى فوق و بررسى روان شناختى آنها مى تواند، بسيار حائز اهميت باشد؛ مثلا در فهرست فوق، هم رغب دارد هم اشتهى و هم رضى كه هر سه مثبت تلقى مى شوند؛ ولى توصيه به كنترل شده است. در روان شناسى شناختى امروز، بيشتر يا منحصراً، توصيه به كنترل هيجان هاى منفى است. آيا مى توان

ص:225


1- (1) . بحارالأنوار، ج 70، ص 267.
2- (2) . عن الرضا عن آبائه عليه السلام قال: «قَالَ رَجُلٌ لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله و سلم عَلِّمنِي عَمَلاً لا يُحَالُ بَينَهُ وَ بَينَ الجَنَّةِ. قَالَ: لا تَغضَب وَ لا تَسأَلِ النَّاسَ شَيئاً وَ ارضَ لِلنَّاسِ مَا تَرضَى لِنَفسِكَ». الأمالى، شيخ طوسى، ص 508؛ بحارالانوار، ج 70، ص 264.
3- (3) . كتاب من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 401؛ وسائل الشيعه، ج 15، ص 163.

گفت كه رغب همان انگيزه است و اشتهى همان انگيزش و رضى شامل همه صفاتى كه براى كنارآمدن و بخشش لازم است؛ مانند حلم، مدارا، بخشش و...؟ لازم است دقت بيشترى شود؛ اما به طور كلى مى توان گفت: در نظام ارزشى اسلام، علاوه بر هيجان هاى منفى، هيجان هاى مثبت و خوشايند هم نبايد بى حساب رها شود به صرف موافقت با طبع انسان. مقايسه نتايج روشى است كه حضرت على عليه السلام براى تشويق به توجه به پاداش اخروى در كنترل خشم، ارائه مى فرمايند:

إِن كَانَ فِي الغَضَبِ الانتِصَارُ فَفِي الحِلمِ ثَوَابُ الأَبرَارِ(1).

اگر پيروزى در خشم باشد، در بردبارى ثواب نيكان است.

اما اهميت كنترل غضب تا به جايى است كه برخى از احاديث منحصراً كنترل خشم را عامل ورود به بهشت و بهرمندى از پاداش عنوان مى كنند؛ نه در كنار ساير اعمال. از جمله حديث نبوى:

لا تَغضَب، وَ لَكَ الجَنَّةُ(2).

درحالى كه بهشت براى توست، خشم مگير!

اما بخش ديگرى از روايات ناظر به ريشه غضب، يعنى غيظ مى باشد. اين روايات را مى توان، در مسير پيشگيرى از غضب مطرح كرد. به طور اصولى، كنترل يك ضرر در مرحله پيشگيرى، به مراتب بهتر از علاج بعد وقوع خواهد بود؛ لذا روايت نبوى در زمينه پاداش اخروى براى غيظ و ارزش صفت كظم وارد شده است:

رَأَيتُ لَيلَةَ أُسرِي بِي قُصُوراً مُستَوِيةً مُشرِفَةً عَلَى الجَنَّةِ، فَقُلتُ: يَا جِبرَيلُ، لِمَن هَذَا؟ فَقَالَ: لِلكَاظِمِينَ الغَيظَ وَ العَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللهُ يُحِبُّ المُحسِنِينَ(3).

شبى كه به آسمان برده شدم، كاخ هايى بلند و مُشرف بر بهشت را ديدم. گفتم: «اى جبرئيل! اين كاخ ها از آنِ كيست؟» گفت: «براى آنان كه خشم خويش را فرو مى خورند و از خطاى مردم در مى گذرند و خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد».

كظم نيز، مانند غضب بارها در احاديث منشاء پاداش بهشتى براى صاحب خود شده است. حديث امام صادق عليه السلام را كه پيش از اين نقل كرديم در اين خصوص داريم كه فرمود:

ص:226


1- (1) . عيون الحكم و المواعظ، ص 162.
2- (2) . كنزالعمال، ج 3، ص 522.
3- (3) . همان، ص 375، ح 7016.

هيچ بنده اى نيست كه خشمش را فروخورد، مگر آنكه خداوند عزّوجل، عزت دنيا و آخرت او را فزونى بخشد(1).

به طور كلى، دريافت ما از احاديث ثواب، بهشت و تضمين خروج از آتش جهنم در مقابل كنترل خشم است و فرد داراى كنترل، قطعاً مأجور بوده و مورد عنايت پروردگار قرار خواهد گرفت. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايند:

مَن يَكظِمِ الغَيظَ يَأجُرُهُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ (2).

هر كس خشمش را فرو خورد، خداوند عزّوجل، به او پاداش دهد.

فلذا به نظر مى رسد، در مجموع كنترل خشم، چه در مرحله پيشگيرى (غيظ) و چه در مرحله وقوع (غضب)، به يك اندازه سفارش شده است. هرچند اهميت موضوع به حدى است كه نمى توان، تقديم و تأخرى قائل شد و شايد شروع هم زمان برخورد با غيظ و غضب، اصولى ترين راه حل باشد.

پنج. مصونيت از عقاب الهى

غضب خداوند كه آن را به عقاب و جزا معنا كرديم، شامل حال كسى نخواهد شد كه غضب خود را كنترل كند. غضب يا عقوبت الهى، در برابر غضب بنده است. البته اين عقوبت، به مصلحت الهى ممكن است، در دنيا شامل شود يا در آخرت. همچنين، مصونيت از غضب مطلق ذكر مى شود و شامل مصونيت از عقوبت در دنيا و آخرت مى شود. حديثى منسوب به امير مؤمنان عليه السلام نقل شده كه:

يُبَاعِدُكَ مِنَ غَضَبِ اللهِ أَلاَّ تَغضَبَ.(3)

از غضب خداوند دور مى شوى، به اينكه غضب نكنى.

نكته جالب اينكه، آنچه دليل عقوبت است، غضب يا پرخاشگرى است. پرخاش نيز، در سطح عمل است؛ لذا بر آن عقاب مى شود؛ درحالى كه غيظ يا خشم در سطح هيجان و درونى است و لذا عقاب شامل آن نخواهد شد. اگر مواردى توصيه جدى به كنترل غيظ يا خشم شده است، از باب نهى از مقدمه بوده است. روايت امام باقر عليه السلام، از انصراف غضب الهى از بنده صاحب كنترل در غضب خبر مى دهند:

ص:227


1- (1) . قال أبوعبدالله عليه السلام: «مَا مِن عَبدٍ كَظَمَ غَيظاً إِلاَّ زَادَهُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ عِزّاً فِي الدُّنيَا وَ الآخِرَةِ». الكافى، ج 2، ص 110.
2- (2) . كتاب من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 377؛ وسائل الشيعه، ج 12، ص 178.
3- (3) . شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 324. در برخى نسخه ها از عبداللّه بن عمر: «قُلتُ يا رَسُولَ اللهِ صلى الله عليه و آله و سلم مَا يبعِّدُنِى مِن غَضَبِ اللهِ؟ قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم: لا تَغَضَب». الدر المنثور، ج 2، ص 74؛ التاريخ الكبير، ج 5، ص 267.

قَالَ إِنَّ فِي التَّورَاةِ مَكتُوباً فِيمَا نَاجَى اللَّهُ تَعَالَى بِهِ مُوسَى عليه السلام إِلَى أَن قَالَ لَهُ وَ املِك غَضَبَكَ عَمَّن مَلَّكتُكَ عَلَيهِ أَكُفُّ عَنكَ غَضَبِي الخَبَرَ(1).

در تورات در مناجات مكتوب بين خداوند و حضرت موسى هست كه: «درخشم خود، نسبت به زير دستت مسلط باش تا خشمم را از تو منصرف سازم».

موارد متعدد نهى از غضب، حاكى از اهميت كنترل آن مى باشد. گروه زيادى از روايات با الفاظ و الحان مختلف، سعى در تبيين اين موضوع دارند كه فطرت اخلاقى يا وجدان ذاتى افراد را با گوشزدكردن اين موضوع بيدار و بيان كنند كه عكس العمل رفتار انسان، شبيه خودش است و جز آن نمى توان انتظار داشت(2).

4. آثار اجتماعى مقابله با خشم

يك. مدينه فاضله

اسلام، در سايه توصيه به كنترل اخلاقى پيروان خود، مدينه فاضله اى را وعده مى دهد كه

ص:228


1- (1) . الكافى، ج 2، ص 303؛ بحارالانوار، ج 70، ص 267.
2- (2) 1. ابن سنانٍ عن أبي عبد الله عليه السلام: «قَالَ الحَوَارِيُّونَ لِعِيسَى بنِمَريَمَ: يَا مُعَلِّمَ الخَيرِ أَعلِمنَا أَيُّ الأَشيَاءِ أَشَدُّ فَقَالَ أَشَدُّ الأَشيَاءِ غَضَبُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ قَالُوا فَبِمَ يُتَّقَى غَضَبُ اللهِ قَالَ بِأَن لا تَغضَبُوا قَالُوا وَ مَا بَدءُ الغَضَبِ قَالَ الكِبرُ وَ التَّجَبُّرُ وَ مَحقَرَةُ النَّاسِ»؛ «حواريون به عيسى عليه السلام گفتند: اى معلم نيكى! به ما بياموز كه چه چيز سخت ترين چيز است؟ فرمود: سخت ترين چيز، خشم خداست. گفتند: چگونه از خشم خدا دورى كنيم؟ فرمود: با خشمگين نشدن». بحارالأنوار، ج 70، ص 263. قَالَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه و آله و سلم: «مَن كَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النَّاسِ كَفَّ اللهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَنهُ عَذَابَ يَومِ القِيَامَةِ»؛ «هركس خشمش را از مردم دور سازد، خداوند عذاب روز قيامت را از او دفع مى كند». بحارالأنوار، ج 92، ص 339. قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: «مَن كَفَّ لِسَانَهُ سَتَرَ اللهُ عُورَاتَهُ وَ مَن مَلَكَ غَضَبَه وَقَاهُ اللهُ عَذَابَهُ»؛ «هر كس زبانش را نگه دارد، خداوند عيب هايش را مى پوشاند، و هركس خشمش را مسلط باشد، خداوند او را از عذابش مصون مى دارد». إرشادالقلوب، ج 1، ص 103. الإمام على أميرالمؤمنين عليه السلام: «الحِلمُ عِندَ شِدَّةِ الغَضَبِ يُؤَمِّنُ غَضَبَ الجَبَّارِ»؛ «بردبارى هنگام خشم شديد، موجب ايمنى از خشم خداوند جبار مى شود». مستدرك الوسائل، ج 12، ص 11. قال الإمام الصادق عليه السلام: «يَا هِشَامُ مَن كَفَّ نَفسَهُ عَن أَعرَاضِ النَّاسِ أَقَالَ اللهُ عَثرَتَهُ يومَ القِيَامَة وَ مَن كَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النَّاسِ كَفَّ اللهُ عَنهُ غَضَبَهُ يومَ القِيَامَةِ»؛ «اى هشام! هركس خود را از لطمه زدن به آبروى مسلمانان نگهدارد، خداوند در روز قيامت از لغزش هايش مى گذرد و هركس خشم خود را از مردم نگهدارد، خداوند نيز خشمش را از او در روز قيامت نگه خواهد داشت». همان. «أَوحَى اللهُ إِلَى دَاوُودَ عليه السلام: إِذَا ذَكَرَنِي عَبدِي حِينَ يَغضَبُ، ذَكَرتُهُ يومَ القِيَامَةِ فِي جَمِيعِ خَلقِي، وَ لا أَمحَقُهُ فِيمَن أَمحَقُ»؛ «خداوند به داوود عليه السلام وحى فرمود: هرگاه بنده من، در هنگامى كه خشم مى گيرد، مرا ياد كند، روز قيامت در ميان همه خلقِ خود به ياد او باشم و او را به همراه كسانى كه نابودشان مى كنم، نابود نگردانم». بحارالأنوار، ج 70، ص 266. قال رسول الله: «مَن كَظَمَ غَيظاً وَ لَو شَاءَ أَن يَمضِيهُ أَمضَاهُ أَملأَ اللهُ قَلبَهُ يومَ القِيَامَةِ رِضَاهُ»؛ «هركس خشمى را فرو خورد كه اگر بخواهد، مى تواند آن را به كار گيرد، خداوند در روز قيامت، دلش را از خشنودى خود پُر سازد». الكافى ج 2، ص 110.

بر اساس حق و حقيقت در آن عمل مى شود. طبيعى است كه اگر رويكرد اخلاقى و ارزشى دين در جامعه عمل شود، اولاً رنجش ها و دلخورى ها به وجود نخواهد آمد. ثانياً در صورتى كه نارحتى پيش بيايد، طرف هاى مقابل با خويشتن دارى و حلم ورزى هيچ انعكاس تشديدكننده اى به آن نخواهند داشت. انتظار هست كه روابط اخلاقى و از سر احترام، بين مردم رواج يابد. حتى اى بسا هيجان هاى به حقى كه فروخورده شود تا اتحاد و يگانگى مسلمانان در مسائل سياسى - اجتماعى حفظ شود. در روايتى امام صادق عليه السلام در دوران خفقان، به ياران خود توصيه هايى دارند كه با توجه به مورد اخير، با كنترل خشم خود، بتوانند زمينه برپايى حكومت عدل را بنيان گذارى نمايند. حضرت مى فرمودند:

... اى گروه نجات يافته، تقواى الهى پيشه كنيد، اگر خداوند آن نعمتى را كامل كند كه به شما داده است كه البته كامل نخواهد شد؛ مگر به واردشدن بر شما، آنچه كه بر شايستگان پيش از شما رسيد، تا در جان و مالتان آزمايش شويد و از دشمنان الهى آزار زيادى ببينيد و تحمل كنيد و آنها را بر خود هموار سازيد و تا آنجا كه شما را خوار شمارند و بر شما خشم گيرند و ستم بر شما روا دارند و تحميل كنند و شما نيز به خاطر خدا و سراى آخرت، آن را تحمل كنيد (ستم آنها را) تا آنجا كه به خاطر خداى عزّوجل، خشم خود را در برابر آزارى كه انجام مى دهند، فروخوريد و تا آنجا كه به خاطر حق و حقيقت، شما را دروغگو شمارند و با شما دشمنى و كينه ورزند(1).

در ديدگاه اخلاقى اسلام، آنچه پيروزى محسوب مى شود، عفو، بخشش و فروخوردن خشم به وقت غضب است. آينده با افتخار مؤمن، موقعى است كه به وقت قدرت ببخشد. اين قدرت جزو نيروهاى جاذبه دار انسانى است كه شايد در كمتر از جوامع، به اين صراحت پايبندى به آن اعلام شود؛ يعنى عكس آن چيزى كه در بدو امر تمايل به انتقام و چيره شدن وجود دارد، پيروزى و كسب قدرت در واقع از آن كسى است كه عفو و بخشش كرده و سنگينى وجدان اخلاقى خود را بر گرده حريف انداخته است. اين مطلب از فرمايش حضرت على عليه السلام درنامه شان به حارث همدانى استفاده مى شود كه عاقبت خوش

ص:229


1- (1) . الإمامُ الصادقُ عليه السلام: «من رسالته إلي جماعة الشيعة -... فَاتَّقُوا اللهَ أَيَّتُهَا العِصَابَةُ النَّاجِيةُ إِن أَتَمَّ اللهُ لَكُم مَا أَعطَاكُم بِهِ فَإِنَّهُ لا يَتِمُّ الأَمرُ حَتَّى يَدخُلَ عَلَيكُم مِثلُ الَّذِي دَخَلَ عَلَى الصَّالِحِينَ قَبلَكُم وَ حَتَّى تُبتَلَوا فِي أَنفُسِكُم وَ أَموَالِكُم وَ حَتَّى تَسمَعُوا مِن أَعدَاءِ اللهِ أَذًى كَثِيراً فَتَصبِرُوا وَ تَعرُكُوا بِجُنُوبِكُم وَ حَتَّى يَستَذِلُّوكُم وَ يُبغِضُوكُم وَ حَتَّى يُحَمِّلُوا عَلَيكُمُ الضَّيمَ فَتَحَمَّلُوا مِنهُم تَلتَمِسُونَ بِذَلِكَ وَجهَ اللهِ وَ الدَّارَ الآخِرَةَ وَ حَتَّى تَكظِمُوا الغَيظَ الشَّدِيدَ فِي الأَذَى فِي اللهِ عَزَّوَجَلَّ يَجتَرِمُونَهُ إِلَيكُم وَ حَتَّى يُكَذِّبُوكُم بِالحَقِّ وَ يُعَادُوكُم فِيهِ وَ يُبغِضُوكُم عَلَيهِ فَتَصبِرُوا عَلَى ذَلِكَ مِنهُم». الكافى، ج 8، ص 5؛ بحارالانوار، ج 75، ص 213.

با پيرزى ظاهرى نيست؛ بلكه فروتنى و كنترل خشم است: «وَ اكظِمِ الغَيظَ، وَ تَجَاوَز عِندَ المَقدِرَةِ، وَ احلُم عِندَ الغَضَبِ، وَ اصفَح مَعَ الدَّولَةِ؛ تَكُن لَكَ العَاقِبَةُ»(1)؛ «خشم را فرو خور و به هنگام توانايى گذشت كن و در هنگام عصبانيت بردبار باش و در وقت چيرگى ببخشاى تا سرانجامت نيكو باشد»؛ «برخى از احاديث نيزبه طور كلى عزت در دنيا و آخرت را براى فروخورنده خشم بيان مى كنند كه مى تواند، مدرك كلى و كافى براى اثبات مدينه فاضله باشد؛ مانند حديث امام صادق عليه السلام كه فرمودند: «مَا مِن عَبدٍ كَظَمَ غَيظاً إِلاَّ زَادَهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عِزّاً فِي الدُّنيَا وَ الآخِرَةِ وَ قَد قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَل»(2)؛ هيچ بنده اى نيست كه خشمش را فرو خورد، مگر آنكه خداوند عزّوجل، عزت دنيا و آخرت او را فزونى بخشد».

در مدينه فاضله اسلام، آحاد مردم با عمل كردن به اين توصيه هاى اخلاقى، به آن احساس ارزشمندى عميق و واقعى رسيده و با اعتماد به نفس كامل، از پرسه زنى در اطراف ارزش هاى آنى و بى دوام پرهيز مى كنند. گويا مسابقه اى براى كسب فضايل در بين مردم وجود دارد كه هركس براى رسيدن به يك ارزش، از ديگرى در كار خير سبقت مى جويد. داستانى كه معلى بن خنيس از امام صادق عليه السلام نقل مى كند، يكى از مصاديق عملى ده ها مورد در تاريخ است كه نقل شده است:

مردى به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت: اى رسول خدا! (چيزى) به من بياموز». فرمود: «برو و خشم مگير». مرد گفت: «همين مرا بس است». به سوى خاندانش بازگشت. ناگاه ديد بين قومش جنگى درگرفته است كه آنان صف كشيده اند و لباس رزم بر تن كرده اند. اين صحنه را كه ديد، او هم لباس جنگ پوشيد و در كنار آنان ايستاد. سپس كلام رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را به ياد آورد كه فرموده بود: «خشم مگير». سلاحش را كنار نهاد و به سوى گروهى كه دشمن قومش بود، حركت كرد و به آنان گفت: «اى مردم! هر حقى كه از بابت جراحت، قتل، زدوخورد داريد، من از مال خود تمام آن را به شما مى دهم». آنان در جواب گفتند: «آنچه كه بوده، براى خودتان باشد، ما به اين رفتار نسبت به شما سزاوارتريم». دو گروه آشتى نمودند و خشم رخت بربست(3).

ص:230


1- (1) . نهج البلاغة، نامۀ 69.
2- (2) . الكافى، ج 2، ص 110؛ وسائل الشيعه، ج 12، ص 177.
3- (3) . عن مُعلّى بن خُنَيسٍ عن أبي عبدالله عليه السلام قال: «قَالَ رَجُلٌ لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله و سلم يَا رَسُولَ اللهِ! عَلِّمنِي قَالَ اذهَب وَ لا تَغضَب فَقَالَ الرَّجُلُ قَد اكتَفَيتُ بِذَاكَ فَمَضَى إِلَى أَهلِهِ فَإِذَا بَينَ قَومِهِ حَربٌ قَد قَامُوا صُفُوفاً وَ لَبِسُوا السِّلاحَ فَلَمَّا رَأَى ذَلِكَ لَبِسَ سِلاحَهُ ثُمَّ قَامَ مَعَهُم، ثُمَّ ذَكَرَ قَولَ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه و آله و سلم لا تَغضَب فَرَمَى السِّلاحَ ثُمَّ جَاءَ يمشِي إِلَى القَومِ الَّذِينَ هُم عَدُوُّ قَومِهِ فَقَالَ: يا هَؤُلاءِ مَا كَانَت لَكُم مِن جِرَاحَةٍ أَو قَتلٍ أَو ضَربٍ لَيسَ فِيهِ أَثَرٌ فَعَلَيَّ فِي مَالِي أَنَا أُوفِيكُمُوهُ فَقَالَ القَومُ: فَمَا كَانَ فَهُوَ لَكُم نَحنُ أَولَى بِذَلِكَ مِنكُم. قَالَ: فَاصطَلَحَ القَومُ وَ ذَهَبَ الغَضَبُ». الكافي، ج 2، ص 304.

بخش پنجم: خشم مثبت

اشاره

همان طور كه قبلاً اشاره شد، بررسى خشم با جهت گيرى مثبت كه به آن خشم مثبت اطلاق مى كنيم، به لحاظ استخراج معيارهاى مجازكننده رفتار خشم، حائز اهميت است. ابتدا سعى مى كنيم، ماهيت خشم مثبت را بيان كرده و سپس به بررسى معيارهايى خواهيم پرداخت كه از متون روايات به دست آمده است.

ص:231

ص:232

ماهيت خشم مثبت

اشاره

به طور كلى، آنچه از محتواى روايات و متون اسلامى به دست مى آيد و ما درصدد بيان آن هستيم، نشان مى دهد كه منظور از غضب محمود يا مثبت، خشمى است كه به دنبال اثبات حكم خداوند يا واكنش مفيد و به موقع به يك امر انحرافى و شيطانى سرمى زند يا هر خشمى كه بر اساس يك مبناى منطقى قابل توجهى صادر شود، خشم مثبت است. علائم ظاهرى خشم مثبت، در چهره مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم توصيف شده است:

كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و سلم يُعرَفُ رِضَاهُ وَ غَضَبُهُ فِي وَجهِهِ كَانَ إِذَا رَضِيَ فَكَأَنَّمَا تُلاحِكُ الجُذرُ [الجُدُرُ] وَجهَهُ وَ إِذَا غَضِبَ خَسَفَ لَونُهُ وَ اسوَدَّ(1).

ابن عمر مى گويد: خشم و خشنودى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، از چهره اش فهميده مى شد. زمانى كه خشنود مى شد، چهره اش گشوده مى شد و زمانى كه خشمگين مى شد، سيمايش گرفته و تاريك مى شد.

به نظر مى آيد، خشم به عنوان يك هيجان ذاتى، در وجود و ماهيت انسان كاملاً جهت گيرى مثبت پيدا كرده و با مقابله منطقى نيز، برابر باشد. اولياء خدا حتى در موقعيت هاى توجيه دار؛ يعنى مواردى كه تمام شواهد در تأييد لازم و مفيدبودن خشم باشد نيز، سعى مى كردند از آزادكردن خشم طبيعى خود پرهيز كنند؛ ولى اين منافاتى ندارد كه علائم جسمى خشم ظاهر شود؛ مانند برخورد حضرت امير عليه السلام با عمروبن عبدود از سپاه دشمن كه مشهور است. ممكن است خشم و پرخاش، حتى از نوع مثبت، در صورت تكرار، روان انسان را ضعيف كرده و به تدريج در موارد مثبت هم، خشم غير منطقى آميختگى با نوع مثبت پيدا كند.

با توجه به اين مطلب، خشم مثبت به ظاهر نوعى هيجان ارادى برخاسته از يقين و تعهد به يك امر حقيقى مى باشد كه برعكس حالت منفى آن، رهگشاست و باعث هدايت و زدودن انحراف ها مى شود. در چنين مواردى، خشم مثبت نوعى پايدارى و استقامت در

ص:233


1- (1) . مكارم الاخلاق، ص 19؛ بحارالانوار، ج 16، ص 233.

راه حقيقت يابى است و هيجان ايجادشده، ناشى از اصطكاك بين حقيقت و خلاف واقع است. طبيعى است كه اين نوع بروز هيجان، به خصوص با انگيزه هاى الهى، منشاء آثار مفيدى در جهت تقرب به خدا و هدايت امت بشود؛ اما به هر حال لازم است، در بررسى ماهيت خشم مثبت و منفى، از لحاظ علائم، آثار و پى آمدهاى آنها بررسى بيشترى بشود. در اين بخش، به بررسى برخى از آثار خشم مثبت در روايات مى پردازيم.

الف. معيارهاى مثبت بودن خشم

اشاره

متون روايات مربوط به غضب، گاهى اشاره هايى به ملاك هاى مثبت بودن خشم شده است. به راستى، كدام خشم است كه در عين داشتن علائم فيزيكى و هيجانى خشم، به اصطلاح نه تنها مجاز است؛ بلكه منشأ اثر و بركات زيادى براى دنيا و آخرت است؟ تعريف و جمع بندى درست از اين موضوع مى تواند، ما را به درك بهترى از خشم مثبت و منفى يا بهنجار و نابهنجار برساند. ما سعى كرديم، برخى از نكات كليدى مربوط به ملاك ها را در اينجا توصيف نماييم.

1. حق محورى

اينجا گاهى حق به صورت مطلق طرح مى شود، همان گونه كه در مقابله با خشم منفى نيز اشاره كرديم و منظور تمام حقايقى است كه به خاطر آن، مى توان خشم را توجيح كرد. طبيعتاً خشم را با فرض حق محورى از حالت نفع شخصى درآورده به صورت يك تعصب متعالى و جهانى درمى آورد. البته حق محورى نيز، به نوبه خود، به وسيله تقوى الهى تضمين خواهد شد. چنانچه اميرمؤمنان عليه السلام فرمودند:

عَلَيكَ بِتَقوَي اللهِ فِى الغَيبِ وَ الشَّهَادَةِ وَ لُزُومِ الحَقِّ فِى الغَضَبِ وَ الرِّضَا(1).

بر شما باد تقواى الهى، در خلوت و حضور و لازم گرفتن حق در خشم و خشنودى.

در تمام موقعيت هاى زمانى و مكانى، فرد مؤمن شاخص محكم حق محورى را نبايد فراموش كند. البته لزوماً توجه به حق، دورى از خشم را باعث نمى شود و ممكن است، پايبندى به حق باعث تعصب به آن و خشم بشود؛ اما خشم در چنين مواردى، مثبت تلقى خواهد شد. حديث امام صادق عليه السلام نيز، به طور صريح اين مطلب را بيان فرموده است:

ص:234


1- (1) . غررالحكم، شرح آقا جمال خوانسارى، ج 4، ص 294 ح 6129.

المُؤمِنُ إِذَا غَضِبَ لَم يُخرِجهُ غَضَبُهُ مِن حَقٍّ، وَ إِذَا رَضِىَ لَم يُدخِلهُ رِضَاهُ فِى بَاطِلٍ، وَ الَّذِى إِذَا قَدَرَ لَم يَأخُذ أَكثَرَ مِمَّا لَهُ(1).

مؤمن هرگاه خشمگين شود، خشمش او را از جاده حق بيرون نمى برد و هرگاه [از كسى] خشنود شود، خشنودى اش او را به باطل نمى كشاند و كسى است كه چون قدرت پيدا كند، بيشتر از آنچه حق اوست بر نمى دارد.

سراسر روايت، حكايت از يك معيار اصيل است كه مؤمن به شدت مراقب آن است تا دور نشود. آن روى سكه حق محورى، در واقع خداجويى است؛ زيرا بر اساس نظام ارزشى اسلام، تمام توصيه هاى اخلاقى، منشأ حقيقى دارند و اراده تشريعى خداوند به آنها تعلق گرفته است؛ يعنى فرد مؤمن، در تمام حالات خود مراقب است از دستور خدا سرپيچى عمدى يا سهوى نكند. جديت در اين مراقبت به تدريج، باعث كاهش موارد سهوى يا خطايى نيز خواهد شد؛ چنان چه امام سجاد عليه السلام در مناجات خود، از خداوند مى خواهند كه مراعات خود را تا بدان حد برسانند كه حتى از لغزش هاى سهوى و خطايى نيز مصون بمانند:

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ ارزُقنِي التَّحَفُّظَ مِنَ الخَطَايَا وَ الاحتِرَاسَ مِنَ الزَّلَلِ فِى الدُّنيَا وَ الآخِرَةِ فِى حَالِ الرِّضَا وَ الغَضَبِ(2).

خداوندا! بر محمد و آلش درود بفرست و محافظت از خطايا و مراقبت از اشتباه را در دنيا و آخرت در موقع خشنودى و غضب، براى من روزى كن.

مصداق بودن خداوند در حق محورى، در روايات تصريح شده است؛ يعنى شرايع و تعاليم الهى معيار ارزشى خشم را تعيين مى كنند. اگر خشمى مطابق با ارزش هاى الهى توجيه شود، مثبت است؛ وگرنه منفى است. از جمله حديث اميرمؤمنان عليه السلام:

آن گاه كه عثمان، ابوذر را به ربذه تبعيد كرد و حضرت براى خداحافظى با او بيرون رفت - فرمود: اى ابوذر! تو به خاطر خدا خشم گرفتى؛ پس به همان كسى اميدوار باش كه از بهر او به خشم آمدى. اين جماعت بر دنياى خويش از تو ترسيدند و تو بر دين خود از آنها ترسيدى. از اين رو، تو را از خانه ات كوچاندند و به رنج و سختى ات در افكندند. به خدا سوگند! اگر آسمان ها و زمين بر روى بنده اى بسته باشد؛ اما اين بنده، تقواى خدا در پيش گيرد، خداوند براى او برون

ص:235


1- (1) . الكافى، ج 2، ص 234؛ بحارالانوار، ج 75، ص 209.
2- (2) 1. الصحيفة السجاديه، دعا 22.

شوى مى گشايد؛ پس، با چيزى جز حق همدم مشو و از چيزى جز باطل مگريز...(1).

تعبير غضبت لله تصريح حضرت در الهى بودن غضب ابوذر است. حضرت مى فرمايند كه خشم ابوذر، به خاطر خدا بوده و در صورتى كه جهت گيرى الهى خود را به همين صورت حفظ نمايد، به خاطر تقوايى كه دارد، خداوند راه جديدى برايش خواهد گشود؛ اما تذكر مى دهند كه در ادامه نيز، همان گونه با حق ملازم باش كه در ابتدا هستى؛ بنابراين حق محورى، مصداق كاملش خدامحورى است و دستورات الهى هم، خارج از هر واقعيت خارجى نيست.

در جايى كه افراد براى عقايد باطل خود تعصب و خشونت مى ورزند، بسيار بجاست كه براى حق و حقيقت و عقايد بحق خود تعصب ورزند. تعصب ورزى در اينجا نيز، نوعى حق محورى است. حضرت امير عليه السلام در خطبه اى اصحاب خود را به خاطر نداشتن غضب مثبت سرزنش كرده اند:

في خطبةٍ له فِى خطاب أصحابه: وَ قَد تَرَونَ عُهُودَ اللهِ مَنقُوضَةً فَلا تَغضَبُونَ وَ أَنتُم لِنَقضِ ذِمَمِ آبَائِكِم تَأنَفُونَ(2).

مى نگريد كه قوانين و پيمان هاى الهى شكسته شده؛ اما خشم نمى گيريد؛ درحالى كه اگر پيمان پدرانتان نقض مى شد، ناراحت مى شديد.

در روايت فوق، افراد به خودشان نوعى برترى در برابر پروردگار داده اند. حضرت از اينكه در برابر حقوق الهى بى تفاوت اند نارحت اند. اين خشم و رنجش حضرت هم مثبت است؛ چون براى احقاق حقوق الهى و به دنبال افزايش غفلت مردم از پيمان هاى الهى است. در واقع حضرت خطر در كمين را احساس مى كنند و آن سست شدن پايه هاى مكتب توحيدى است كه توسط پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بنيان شده و مؤمنان ديروز به گروهى رفاه طلب و متوقع تبديل شده و وظايف الهى خود در محكم نگهداشتن شريعت را رها كرده اند.

از جمله احاديث ديگر در زمينه خدامحورى از آن حضرت است كه به فرموده

ص:236


1- (1) . من كلام أميرالمؤمنين عليه السلام لإبي ذرّ 2 لمّا أُخرج إلي الربذة: «عِندَ وَداعِ أَبِي ذَرٍّ لَمَّا سَيَّرَهُ عُثمَانُ إِلَى الرَّبَذَةِ يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّكَ إِنَّما غَضِبتَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَارجُ مُن غَضِبتَ لَهُ، إِنَّ القَومَ خَافُوكَ عَلَى دُنيَاهُم وَ خِفتَهُم عَلَى دِينِكَ فَأَرحَلُوكَ عَنِ الفِنَاءِ وَ امتَحَنُوكَ بِالبَلاءِ وَ اللهِ لَو كَانَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الأَرضُ عَلَي عَبدٍ رَتقاً ثُمَّ اتَّقَى اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لَهُ مِنهَا مَخرَجاً فَلا يُؤنِسكَ إِلاَّ الحَقُّ وَ لا يُوحِشكَ إِلاَّ البَاطِلُ....». الكافى، ج 8، ص 207.
2- (2) . نهج البلاغة، خطبۀ 106؛ بحارالانوار، ج 34، ص 107.

خودشان از تورات تحريف نشده گرفته اند:

اخترت من التوراة اثني عشر آية فنقلتها إلي العربية و أنا أنظر إليها فى كلّ يومٍ ثلاث مرّات: يَابنَ آدَمَ أَتَغضَبُ عَلَيَّ مِن أَجلِ نَفسِكَ وَلاتَغضَبُ عَلَي نَفسِكَ لأَجلِي؟(1).

دوازده آيه از تورات برگزيدم و به زبان عربى برگرداندم و هر روز سه بار به آن نگاه مى كنم: اى آدمى زاده! آيا بر من به خاطر خودت خشم مى گيرى؛ ولى بر خودت به خاطر من خشم نمى گيرى؟

توصيه در روايت فوق، يك توصيه توحيدى فرا اسلامى است. حضرت مى فرمايند كه حتى در آيات تورات هم آمده كه انسان، خشمش به خاطر خدا بايد باشد. چه زشت است كه انسان به خاطر نيازها و مشكلاتش به خدا خشم گيرد؛ ولى به خاطر عمل نشدن به حقوق الهى، اصلاً ناراحت نشود.

2. حق گويى

از ساير ملاكات فرعى تر از حق محورى، در اينجا مى توان به حق گويى اشاره كرد. انسان مؤمن و باوجدان در هر شرايطى، ولو به ضرر خود هم كه شده مطلب حق را بايد اظهار كند. دعاى امام جواد عليه السلام در تعقيبات نماز صبح، در معيار فوق به ملاك حق گويى درحالت خشم و غيرخشم اشاره شده است:

اللَّهُمَّ إِنِّي أَسأَلُكَ خَشيَتَكَ فِى السِّرِّ وَ العَلانِيَةِ وَ كَلِمَةَ الحَقِّ فِى الغَضَبِ وَ الرِّضَا وَ القَصدَ فِى الفَقرِ وَ الغِنَي(2).

خداوندا! در نهان و آشكار واهمه داشتن از تو را مى خواهم و گفتار حق در حالت خشم و خشنودى و ميانه روى در حالت فقر و دارايى.

ب. آثار خشم مثبت

اشاره

درست عكس آنچه در خشم منفى، از پى آمدهاى رفتارى و عوارض شخصى و اجتماعى آن سخن گفتيم، در اينجا نيز، با يك رديف از نتايج مثبت و حياطبخشى رو به رو هستيم

ص:237


1- (1) . المواعظ العدديه، ص 420.
2- (2) . الكافى، ج 2، ص 548؛ بحارالانوار، ج 83، ص 2.

كه راز حكمت خداوند را از خلقت اين هيجان در انسان فاش مى سازد. برخى از آثار و عواقب خشم، با جهت گيرى مثبت بر اساس روايات به شرح زير است:

1. استجابت دعا

مطابق برخى روايات، داشتن تعصب و سوگيرى جدى به مبدأ خلقت يا آفريننده هستى، منشاء آثار است؛ زيرا در صورت بى تفاوت بودن نسبت به مبدأ، گويا اصل ديندارى و جهت گيرى بنده زير سؤال مى رود. درنظام ارزشى اسلام، هرچه بنده به وابستگى مطلق به خالق خود و انقطاع از ماسوى الله برسد، يك ارزش محسوب مى شود؛ لذا هر موضوعى موجب غفلت از پروردگار بشود، نهى مى شود. در مقابل، داشتن توجه و جهت گيرى دائمى و تعصب ورزى نسبت به خالق هستى مى تواند، منشأ آثارى بشود. خشم مثبت از جهت وفادارى و حضور قلب دائمى به خدا مورد توجه است. واكنش مثبت به مسائل پيرامونى، دليل اين توجه است. به خصوص در موقعيت هايى كه عكس العمل رفتار بنده در هدايت مردم ضرورى بوده باشد و صرفاً براى خود نباشد. در اين صورت، به ميزان بى تفاوتى نسبت به هدايت مردم غفلت شده است. امام صادق عليه السلام داستانى از دو فرشته الهى نقل مى كنند كه چگونه به علت نداشتن تعصب به موقع، مورد بى توجهى پروردگارند:

خداوند عزَوجل دو فرشته خويش را به سوى مردم شهرى فرستاد تا زمانى كه به شهر رسيدند، مردى را ديدند كه خدا را مى خواند و سخت ناله مى كرد. يكى از دو فرشته به همراهش گفت: «آيا اين دعاكننده را مى بينى؟» گفت: «بله، لكن به دنبال دستور پروردگارم مى روم». اولى گفت: «اما من هيچ كارى انجام نمى دهم تا نزد پروردگار برگردم». نزد خداوند برگشت و گفت: «خدايا، زمانى كه به شهر رسيدم، فلان بنده ات را ديدم كه تو را مى خواند و سخت ناله مى كرد». خداوند فرمود: «به دنبال كارى كه به تو دستور دادم، برو (و اين مرد را رها كن)؛ چون اين مرد هيچگاه به خاطر من چهره اش از خشم متغير نشد»(1).

در چنين موردى خداوند دوست دارد، تعهد و پايبندى بنده اش را نسبت به معشوق

ص:238


1- (1) . امام صادق عليه السلام: «إِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ بَعَثَ مَلَكَينِ إِلَى أَهلِ مَدِينَةٍ لِيَقلِبَاهَا عَلَى أَهلِهَا فَلَمَّا انتَهَيَا إِلَى المَدِينَةِ وَجَدَا رَجُلاً يَدعُو اللهَ وَ يتَضَرَّعُ فَقَالَ أَحَدُ المَلَكَينِ لِصَاحِبِهِ أَ مَا تَرَى هَذَا الدَّاعِيَ فَقَالَ قَد رَأَيتُهُ وَ لَكِن أَمضِي لِمَا أَمَرَ بِهِ رَبِّي فَقَالَ لا وَ لَكِن لا أُحدِثُ شَيئاً حَتَّى أُرَاجِعَ رَبِّي فَعَادَ إِلَى اللهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَقَالَ يا رَبِّ إِنِّي انتَهَيتُ إِلَى المَدِينَةِ فَوَجَدتُ عَبدَكَ فُلاناً يَدعُوكَ وَ يَتَضَرَّعُ إِلَيكَ فَقَالَ امضِ بِمَا أَمَرتُكَ بِهِ فَإِنَّ ذَا رَجُلٌ لَم يتَمَعَّر وَجهُهُ غَيظاً لِي قَطُّ». الكافي، ج 5، ص 58.

خود ببيند. بر اساس روايات مشهور(1) ديگرى داريم كه دين چيزى جز حبّ و بغض نسبت به خدا نمى باشد. در واقع، اين نوع تعصب، بيانگر تعهد و يقين جدى تر است و خشم در چنين مواردى، نشانه اى از يك تعصب جدى و اثبات تعهد مى باشد.

هر تعهد جدى، منشاء اثر مثبت است، چه در سمت ايجاد آن تعهد و چه در سمت جلوگيرى از موانع اجراى تعهد. در واقع خشم مثبت براى خدا، بر عليه هر عاملى است كه باعث فراموشى و غفلت از خدا باشد. در واقع خداوند نيز، به خاطر نفعى كه در وابستگى به خود در نظر گرفته، چنين انتظارى را از بنده اش دارد، بدون اينكه خود، نيازى به آن داشته باشد. نتيجه عملى اين نوع تعهد دائمى، اثبات وفادارى از سوى بنده و طبيعتاً، استجابت دعا از سوى خداوند خواهد بود.

2. سعادت دنيا و آخرت

در بعضى از روايات، به آثار انحصارى خشم مثبت در مقايسه با ساير اعمال خير برخورد مى كنيم. همان گونه كه در كنترل خشم منفى از آن ياد شد، در اينجا هم موقعيت ويژه اى براى داشتن خشم مثبت طرح شده است. از جمله پاسخ موسى عمران عليه السلام است كه از پروردگار عالم پرسيد: «أى عبادك أسعد؟ قال عزوجل من آثر هواك عَلَى و هواه و غضب النمر لنفسه»(2)؛ «كدام يك از بندگانت سعادتمندترند؟ فرمود: هركس خواهش تو را بر خواهش نفسش مقدم بدارد و به خاطر من خشمگين شود، مثل خشمگين شدن پلنگ براى خودش».

تمثل به پلنگ خشمگين، احتمالاًٌ نشانه اى از جديت تعهد و تعصب بنده خدا در راه اجراى حق و عدالت و جديت عشق حقيقى به درگاه خداوند باشد. اين نوع عملكرد، مى تواند نشانه خلوص بيشتر در عمل باشد. موقعى كه رفتارى با خلوص بيشتر انجام شود، داراى انگيزش است و به دنبال آن، داراى آثار اخروى و حتى دنيوى خواهد بود. حديث قدسى به نقل از حضرت موسى عليه السلام وجود دارد كه به خداوند عرض كرد: «خداوندا! كسان تو كه در آن روزى كه هيچ سايه اى جز سايه تو نيست، آنها در سايه عرش تو

ص:239


1- (1) . الإمامُ الصادقُ عليه السلام: «لَمَّا سُئِلَ عَنِ الحُبِّ وَ البُغضِ: أَمِنَ الإِيمَانِ هُوَ؟ وَ هَلِ الإِيمَانُ إِلاَّ الحُبُّ وَ البُغضُ»؛؟! «امام صادق عليه السلام در پاسخ به اين سؤال كه آيا مهر و كين جزء ايمان است؟ فرمود: آيا ايمان چيزى جز مهر و كين است؟!». الكافى، ج 2، ص 125؛ بحارالانوار، ج 64، ص 52.
2- (2) . ربيع الأبرار، ج 2، ص 603.

هستند، چه كسانى هستند؟ خداوند به او وحى كرد: كسانى كه هرگاه حرام هاى من حلال شمرده شوند، همچون پلنگ زخم خورده خشمناك مى شوند»(1).

در مقايسه با كسى كه اصلاً خشمگين نمى شود. اين نوع تعهد، برش خوبى براى كيفيت عمل ايجاد مى كند؛ زيرا انگيزه و انگيزش كامل ترى براى عمل در خود و ديگران ايجاد مى كند و احتمال دلسردى و بازگشتش كم است.

3. پيروزى

خشم مثبت براى خداوند، منشأ پيروزى و موفقيت است. رمز اين توفيق، داشتن انگيزه قوى و متعالى تر است. در واقع خشم مثبت، جهت گيرى انگيزشى متعالى، براى فرد فراهم مى آورد كه چند برابر انگيزش براى غير خدا مى باشد. در خشم مثبت، نوعى يكى شدن با قدرت پروردگار و در حضور او قرارگرفتن و از اين آمادگى و دفاع لذت بردن است كه مى تواند، توجيه پيروزى او باشد. صاحب خشم مثبت، گويا خود را واسطه اجراى مستقيم قدرت خداوند مى داند. حضرت على عليه السلام مى فرمايند كه چنين كسى بر قواى باطل (غيرحقيقى) فائق خواهد آمد:

مَن أَحَدَّ سِنَانَ الغَضَبِ للهِ سُبحَانَهُ، قَوِيَ عَلَى أَشِدَّاءِ البَاطِلِ(2).

هركس سرنيزه خشم را به خاطر خداوند تيز كند، بر نيروهاى باطل چيره شود.

4. پاداش آخرت

مانند بسيارى از رفتارى هاى صحيح و براى خدا، خشم مثبت نيز، مورد توجه بوده و پاداش هاى مناسبى براى آن در نظر گرفته شده است. هر رفتارى كه براى آن اجر و مزد آخرتى در نظر گرفته شود، نشانه رضايت خداوند و حقيقت بودن آن عمل است. مولا على عليه السلام به اين مطلب اشاره فرمودند كه غضب براى خداوند، رضايت او را به دنبال خواهد داشت:

وَمَن شَنَأَ الفَاسِقِينَ وَغَضِبَ لله ِعَزَّوَجَلَّ غَضِبَ اللهُ لَهُ وَ أَرضَاهُ يَومَ القِيَامَةِ(3).

ص:240


1- (1) . حضرت موسي عليه السلام: «يَارَبِّ! مَن أَهلُكَ الَّذِينَ تُظِلُّهُم فِي ظِلِّ عَرشِكَ يَومَ لاظِلَّ إِلاَّظِلُّكَ؟ فَأَوحَي اللهُ إِلَيهِ:... وَالَّذِين يَغضَبُونَ لِمَحَارِمِي إِذَا استُحِلَّت مِثلَ النَّمرِ إِذَا جُرِحَ». وسائل الشيعه، ج 16، ص 47.
2- (2) . نهج البلاغه، حكمت 174؛ بحارالانوار، ج 68، ص 362.
3- (3) . نهج البلاغة، حكمت 31؛ روضة الواعظين، فتال نيشابورى، ص 44.

كسى كه با فاسقان دشمنى كند و براى خداوند خشم گيرد، خدا هم براى او خشم آورد و روز قيامت او را خشنود سازد.

اين نوع پاسخ دهى به عمل بنده، ضمن اينكه نوعى پرورش و تذكر تربيتى براى همه است تا تمام رفتارها و نيت هاى خود را براى خداوند قراردهند، در واقع از نوعى واقعيت خبر مى دهد. اينجا تعهد و وفادارى دو جانبه احساس مى شود. خداوند كريم خود را به نشان دادن وفادارى شايسته تر مى بيند و بايد تعهد خود را نشان دهد.

ج - انواع خشم مثبت

اشاره

خشم مثبت، به جز برخى از علائم فيزيولژيكى كه قبلاً نام برديم، شباهتى به نوع نابهنجار نداشته و گاهى حتى عنوان خشم يا غضب نيز، بر آن صادق نمى شود يا گزارش نمى شود. در مواردى كه خشم مثبت است، از اين جهت كه مثبت است، عناوين مناسب تر به خود اختصاص داده و از آن ستايش شده است. در واقع خشم مثبت، در مرحله ظهور خود به صورت يك رفتار، به جهت شايستگى هايى كه در صاحب خود نشان مى دهد، با عناوين ديگرى نيز ناميده مى شود كه ما از آنها به عنوان انواع خشم مثبت نام برديم.

1. خشم يا صلابت

در صورتى كه منظور از خشم گرفتن قاطعيت و صريح عمل كردن براى رضاى خدا باشد، از آن با تعبير حدّة ياد مى شود. قبلاً نيز، در بحث واژه شناسى اشاره كرديم كه حدّة مى تواند معانى مثبت و منفى مرتبط به معناى خشم داشته باشد؛ ولى در اينجا منظور ما معانى مثبت آن است. حديث نبوى زير بر اين موضوع اشاره دارند:

لَن تَعتَرِي الحِدَّةُ أَحَداً مِن أُمَّتِي إِلاَّ خِيَارَهَا(1).

صلابت فقط مخصوص بهترين هاى امت من است.

با توجه به معناى كلى خشم مثبت، برگزيدگان امت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه در روايت فوق توصيف شده اند، كسانى هستند كه در راه خدا با احدى معامله نكرده و جز امر خدا با چيزى كنار نمى آيند. رمز قاطعيت اين گروه، در حديث ديگرى از آن حضرت توضيح داده شده است:

ص:241


1- (1) . تاريخ بغداد، ج 14، ص 74.

الحِدَّةُ تَعتَرِي حَمَلَةَ القُرآنِ لِعِزَّةِ القُرآنِ فِى أَجوَافِهِم(1).

حافظان قرآن، به خاطر عزتى كه قرآن در وجودشان ايجاد كرده است، داراى صلابت هستند.

حافظان قرآن، چه چيزى از قرآن دريافت مى كنند كه باعث صلابت، نفوذناپذيرى و جديت آنها مى شود؟ آنچه مسلم است، معارف قرآنى كه سرشار از حقايق است، براى اهل آن كه معمولاً حافظان به معنى عاملان به قرآن هستند، با تبديل شدن در مرحله عمل، به تدريج سوگيرى الهى و صبغه اعمال و نيات فرد را به يكرنگى و توحيد نزديك مى گرداند؛ تا جايى كه هيچ موضوعى در زندگى نيست، مگر اينكه نگرش الهى خاصى در مورد آن دارند. حافظان قرآن، همراه با اين معلومات خود، احساس مقدسى همراه دارند كه باعث احساس ارزشمندى و بالارفتن عزت نفس آنها مى شود. اين احساس مقدس، از معامله پذيربودن آنها جلوگيرى كرده و آنها را در برابر انواع تمايلات نفسانى و انحرافات اجتماعى حفظ مى كند. آنان در برابر هرگونه انحراف، عكس العمل جدى يا حدّة نشان خواهند داد.

2. خشم دوست

خشم يك دوست واقعى مى تواند، از مصاديق بحق غضب باشد. اين خشم كه نوعى تندى و مقابله در برابر معايب دوست است، على رغم پافشارى طرف مقابل در اشتباهش ادامه دارد تا او را به ترك يا پذيرش رفتار اشتباهش وادار كند يا مأيوس از همراهى نكند، از پا نمى نشيند؛ حتى در شناختن دوست برتر نيز، دفعات بيشتر تندى، به عنوان يك ملاك معرفى شده است. در اين صورت، حساب دوستانى كه نسبت به معايب ما تذكر نمى دهند، با دوستان واقعى كاملاً جدا مى شود. روايتى از اميرمؤمنان عليه السلام اين معيار را توصيف كرده است:

خَيرُ إِخوَانِكَ مَن كَثُرَ إِغضَابُهُ لَكَ فِى الحَقِّ(2).

بهترين دوستانت كسى است كه به خاطر حق، بيشتر تو را خشمگين كند.

همان طور كه ملاحظه مى شود بازگشت اين معيار نيز، به حق محورى است؛ زيرا دوست صميمى انسان، به خاطر حق محورى خود اين كار را انجام مى دهد.

ص:242


1- (1) . الفردوس، ج 2، ص 153؛ كنزالعمال، ج 3، ص 127.
2- (2) . غررالحكم، شرح آقال جمال خوانسارى، ج 3، ص 431، ح 5009.
3. خشم عاقل

يكى ديگر از انواع خشم مثبت كه از مصاديق حق محورى است، خشم بر اساس تعقل است؛ يعنى در اينجا خشم به عنوان يك عملكرد منطقى، ولو در ظاهر ناراحت كننده مطرح است. بر اساس ديدگاه هاى اسلامى، خشم عاقل مصداق كاملى از عقل عملى است. به طور طبيعى، چنين عملى بر اساس تدابير قبلى صورت مى گيرد. صرفاً درك و فهم ذهنى صحيح، براى حل معضلات كافى نخواهد بود؛ زيرا همان طور كه روايت زير از آن حضرت، مورد را در برابر انسان جاهل مطرح مى كند، عملكرد عقلى خشم، در جايى است كه نياز به واكنش و رفتار وجود داشته باشد. در چنين مواردى عاقل به جاى اينكه صرفاً حرف بزند و احساساتش را تخليه كند، بروز و ظهور فعال ترى از خود نشان مى دهد.

غَضَبُ الجَاهِلِ فِي قَولِهِ وَ غَضَبُ العَاقِلِ فِي فِعلِهِ(1).

خشم انسان نادان در گفتارش است (هويداست) و خشم انسان عاقل در اعمالش.

4. خشم معصوم

در اين بخش، روايات مربوط به سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و أئمه معصوم را در ارتباط با خشم بيان مى كنيم. به طور كلى، از اين روايات به دست مى آيد كه در مواردى از حضرات معصوم، حالات خشم و غضب ديده مى شده و چون ملاك هاى خشم مثبت، قطعاً آن را توجيه مى كند، ما صرفاً به بررسى مصاديق خشم آنها مى پردازيم. حديث نبوى، در مورد علت غضب خودشان توضيح مى دهند:

وَ مَالِي لاأَغضَبَ وَ أَنَا آمُرُ وَلاأُتبَع(2).

چرا خشمگين نشوم؛ در حالى كه امر مى كنم، ولى پيروى نمى شوم.

در برابر رسالت الهى، حضرت همه جان و مال خود را داد و صرفاً زندگى اش را وقف مردم نمود. هر دستور و خواسته اى كه در تمام مدت رسالت خود از مردم داشت فقط براى خودشان بود. به مصداق آيه كريمه (قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ) (سبأ: 48) قرآن تصريح دارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، فقط براى مردم كار مى كرد؛ اما ناسپاسى ها و نامردى هايى كه مردم مى كردند، خشمگين شان مى كرد، آن هم به خاطر محروميت هاى كه براى خودشان

ص:243


1- (1) . كنزالفوائد، ص 88؛ بحارالانوار، ج 1، ص 160.
2- (2) . كنز العمال، ج 3، ص 519.

ايجاد مى شد؛ نه بخاطر صرف اطاعت نكردن. انتظار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پذيرش راه سعادت و خوشبختى از طرف مردم بود. مشهور است كه در سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، هيچ غضبى براى خودشان نداشته اند:

كَانَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه و آله و سلم:... يَغضَبُ لِرَبِّهِ وَ لايَغضَبُ لِنَفسِهِ(1).

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به خاطر پروردگارش خشمگين مى شد، نه به خاطر خودش.

در سيره رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تصريح مى شود كه هيچ چيزى نمى توانست، ايشان را خشمگين سازد، مگر اينكه حقى ضايع شده باشد. اصولاً پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى نفع شخصى خود، هرگز خشمگين نشد؛ ولى يك عمر همه شاهد بودند كه چگونه حضرت براى اقامه حق برمى انگيخته مى شدند. هندبن ابى هالة مى گويد:

دنيا و آنچه در آن بود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را خشمگين نمى ساخت، اما اگر حقى ضايع مى شد، هيچ كس او را نمى شناخت و خشمش خاموش نمى شد تا اينكه حق را يارى كند، هنگام اشاره، با تمام دستش اشاره مى كرد، اگر تعجب مى كرد، دستش را برمى گردانيد و هنگام گفت وگو دست ها را به هم وصل مى كرد و كف دست راست را به انگشت ابهام (انگشت بزرگ) مى زد. و هنگامى كه خشم مى نمود، به شدت روى برمى گردانيد(2).

ذكر بعضى از مصاديق خشم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، به خوبى نشان مى دهد، ملاك هاى خشم مثبت كه حق گويى، حق محورى، تدبير و تعقل است، در رفتار حضرت موج مى زند:

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر محتكران گذشت و دستور داد، آنچه را كه احتكار كرده اند، وسط بازار آورند؛ به گونه اى كه مردم به آن بنگرند. به حضرت عرض شد: «كه اى كاش برآن قيمتى مى گذاشتى». حضرت خشمگين شد؛ به گونه اى كه در چهره اش نمايان شد و فرمود: «من بر آن قيمت معين كنم. در حالى كه قيمت ها در اختيار خداوند عزيز و بزرگوار است، هرگاه بخواهد آن را بالا يا پايين مى آورد»(3).

ص:244


1- (1) . بحارالانوار، ج 16، ص 227.
2- (2) . هندبن أبي هالة: «كَانَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه و آله و سلم لاتُغضِبُهُ الدُّنيَا وَ مَا كَانَ لَهَا، فَإِذَا تُعُوطِيَ الحَقُّ لَم يَعرِفهُ أَحَدٌ، وَ لَم يَقُم لِغَضَبِهِ شَئٌ حَتَّي يُنتَصَرَ لَهُ وَ إِذَا أَشَارَ، أَشَارَ بِكَفِّهِ كُلِّهَا وَ إِذَا تَعَجَّبَ قَلَبَهَا، وَإِذَا تَحَدَّثَ اتَّصَلَ بِهَا، يضرِبُ بِرَاحَتِهِ اليُمنَي بَاطِنَ إِبهَامِهِ اليُسرَي، وَ إِذا غضِبَ أَعرَضَ وَ أَشَاحَ». همان، ج 16، ص 150.
3- (3) . مرّ رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: «بِالمُحتَكِرِينَ فَأَمَرَ بِحُكرَتِهِم أَن تُخرَجَ إِلي بُطُونِ الأَسوَاقِ وَ حَيثُ يَنظُرُ النَّاسُ إِلَيهَا فَقِيلَ لِرَسُولِ اللهِ صلى الله عليه و آله و سلم لَو قَوَّمتَ عَلَيهِم، فَغَضِبَ صلى الله عليه و آله و سلم حَتَّي عُرِفَ الغَضَبُ فِي وَجهِهِ وَ قَالَ: أَنَا أُقَوِّمُ عَلَيهِم إِنَّمَا السِّعرُ إِلَي اللهِ عَزَّوَجَلَّ يَرفَعُهُ إِذَا شَاءَ وَ يَخفِضُهُ إِذَا شَاءَ». كتاب من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 266؛ وسائل الشيعه، ج 17، ص 430.

يعنى حضرت، از اين رفتار منفعت جويانه محتكران بيزار بوده و هر امر خلاف عدالت اجتماعى كه حق مردم را ضايع كند، محكوم مى كردند. مورد ديگرى كه نشان مى دهد، طفره رفتن از فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به دلايل واهى و صرفاً از روى عافيت طلبى ايشان را خشمگين مى ساخته؛ زيرا اين عمل بعضى ها، ضمن دهن كجى به منشور وحى، نوعى پذيرش سريع شر و بدبختى بود كه باز دامن خود نافرمانان را مى گرفت. سيره اى است كه عايشه نقل مى كند. عايشه مى گويد: «زمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، مردم را به كارى كه توانايى آن را داشتند، امر مى كرد، آنها مى گفتند: «اى رسول خدا! ما مثل تو نيستيم. خداوند گناهان قبل و بعد تو را آمرزيده است». پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خشمگين مى شد؛ بهگونه اى كه خشم از چهره اش فهميده مى شد»(1).

در مورد ساير انبياء نيز، مانند حضرت يونس كه در قرآن نقل شده، حضرت غضب گرفتند؛ به خاطر تلاش زيادى كه براى هدايت قومش انجام دادند؛ ولى نتيجه نگرفتند. تا نافرمانى شان به حدى رسيد كه وعده عذاب از طرف خداوند داده شد و حضرت، اين قوم ناسپاس را غضبناك ترك كردند:

و ذاالنون [يونس] را (به ياد آور)، در آن هنگام كه خشمگين (از ميان قوم خود) رفت و چنين مى پنداشت كه ما بر او تنگ نخواهيم گرفت؛ (امّا موقعى كه در كام نهنگ فرو رفت) در آن ظلمت ها (ى متراكم) صدا زد: «(خداوندا!) جز تو معبودى نيست! منزّهى تو! من از ستمكاران بودم!»(2).

اما علت گرفتارى حضرت، مربوط به غضبش نبوده؛ بلكه همان گونه كه تفاسير نوشته اند: حضرت بعد از وعده عذاب، بايد به اذن خداوند خارج مى شدند، نه يكسره بيرون بروند؛ هرچند مى توان براى خروج با عجله حضرت نيز حكمتى يافت و آن اينكه قوم يونس، با خروج ناگهانى يونس، خطر عذاب را زودتر احساس كردند و يقينشان بيشتر شده و زودتر پشيمان مى شدند والله العالم. مواردى از خشم مثبت در أئمه معصوم عليهم السلام را در اينجا ذكر مى كنيم. البته به مناسبت روش هاى مقابله نيز، قبلاً به برخى از اين موارد اشاره

ص:245


1- (1) . عن عايشة: «إِنَّ رَسُولَ اللهِ صلى الله عليه و آله و سلم كَانَ إِذَا أَمَرَهُم بِمَا يُطِيقُونَ مِنَ العَمَلِ يَقُولُونَ: يَا رَسُولَ اللهِ إِنَّا لَسنَا كَهَيئَتِكَ، إِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ قَد غَفَرَ لَكَ مَاتَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَ مَا تَأَخَّرَ، قَالَت: فَيَغضَبُ حَتَّي يُعرَفَ الغَضَبُ فِي وَجهِهِ». مسندابن حنبل، ج 6، ص 56؛ صحيح البخارى، ج 1، ص 11.
2- (2) . قال الله تعالى: (وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمِينَ). انبيا: 87.

شده است. از جمله، بخشى از خطبه نهج البلاغه كه حضرت را در حال سخنرانى، بسيار خشمگين و ناراحت مى بينيم: «خدا شما را بكشد! دلم از دست شما پرخون و سينه ام لبريز از خشم است، جرعه هاى غم و اندوه را پياپى به من نوشانديد و با نافرمانى و دست شستن از كمك و يارى، رأى و تدبير مرا تباه و بى اثر ساختيد»(1).

اين خطبه 27 نهج البلاغه است كه در مورد فضيلت جهاد در راه خدا و سرزنش مردم كوفه ايراد شده است. حضرت در حالى اين خطبه را مى خوانند كه سپاه معاويه، شهرهاى مرزى را تصرف كرده و فرماندار حضرت را كشته و اموال مردم را غارت كرده اند و زن و بچه بى دفاع را كشته يا اذيت كرده اند. از طرفى معاويه از سمت شام، تصرف مركز حكومت اسلام را قصد كرده و هرچه كه مربوط به زحمات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است؛ در حالى كه مردم كوفه، با بهانه هاى واهى از فرمان حضرت در بسيج براى جنگ همراه حضرت طفره مى روند.

مطلب فرعى ديگرى را همين جا مى توان تذكر داد و آن، علائم جسمى خشم مثبت است؛ چون قبلاً هم اشاره كوتاهى به اين مطلب شده بود، لازم به ذكر است كه گروهى از روايات سيره در توصيف خشم مثبت معصومان، علائمى را نام مى برند، شبيه آنچه در مطلق خشم گفته شده است. ما از اين مطلب نتيجه مى گيريم كه خشم مثبت، برخلاف جهت گيرى انگيزشى و ارزشى آن، در علائم جسمى و فيزيولوژيكى، تفاوتى با نوع منفى اش ندارد. سيره اى كه ابن عمرنقل مى كند؛ گويا در مورد مطلق خشم نبى مصداق دارد:

ابن عمر: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله و سلم يُعرَفُ رِضَاهُ وَ غَضَبُهُ فِي وَجهِهِ كَانَ إِذَا رَضِيَ فَكَأَنَّمَا تُلاحِكُ الجُذرُ [الجُدُرُ] وَجهَهُ وَ إِذَا غَضِبَ خَسَفَ لَونُهُ وَ اسوَدَّ(2).

ابن عمر مى گويد: خشم و خشنودى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، از چهره اش فهميده مى شد. زمانى كه خشنود مى شد، چهره اش گشوده مى شد و زمانى كه خشمگين مى شد، سيمايش گرفته و تاريك مى شد.

هندبن ابى هاله از رگ برآمده حضرت در موقع خشم مى گويد:

كَانَ رَسُولُ اللهِ وَاسِعَ الجَبِينِ أَزَجَّ الحَوَاجِبِ سَوَابِغَ فِى غَيرِ قَرَنٍ بَينَهَا لَهُ عِرقٌ

ص:246


1- (1) . الإمامُ على عليه السلام: «قَاتَلَكُمُ اللهُ! لَقَد مَلأتُم قَلبِي قَيحاً، وَشَحَنتُم صَدرِي غَيظاً، وَجَرَّعتُمُونِي نُغَبَ التَّهمَامِ أَنفَاساً، وَأَفسَدتُم عَلَيَّ رَأيي بِالعِصيَانِ وَالخِذلان»، الكافى، ج 5، ص 6؛ بحارالانوار، ج 34، ص 65.
2- (2) . مكارم الاخلاق، ص 19؛ بحارالانوار، ج 16، ص 232.

يُدِرُّهُ الغَضَبُ(1).

هندبن ابى هالة مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گشاده پيشانى و ابرو كمانى و كشيده، اما نه پيوسته بود. او را رگى بود كه غضب، آن رگ را برآمده مى كرد.

همچنين منصوربن حازم طى سؤال و جوابى كه با امام صادق عليه السلام دارد، علائم خشم ايشان را موقع پاسخ دادن نقل مى كند. وى مى گويد: «به امام صادق عليه السلام گفتم: چه كسى نسبت به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شك دارد؟ فرمود: كافر. گفتم: كسى هم كه در كفر شك كننده شك كند، كافر است؟ از من دست برداشت، سه بار حرفم را تكرار كردم، ديدم آثار خشم در صورتش پيدا شد»(2).

5. خشم خدا

تعبير به خشم در مورد خداوند، به دلايلى كه گذشت، صحيح نيست؛ زيرا خشم در واقع، نوعى هيجان بوده و مصداق غيظ است و قبلاً گفتيم خداوند، محل تغيير و تحول احساسى قرار نمى گيرد. در بحث مفاهيم عرض شد كه خداوند، داراى سخط و غضب است. سخط هم همان غضب الشديد بود؛ لذا ما در منابع، نسبت به خداوند غيظ نداريم؛ اما اجمالاً و در گويش فارسى به زبان رايج، خشم بر خداوند اطلاق مى شود.

نكته بعدى اينكه منشأ غضب خداوند، همان عذاب و عقاب است نه غيظ؛ يعنى غضب كردن، همان عذاب كردن است؛ اما آنچه در اين فصل به آن اشاره خواهد شد، اين است كه غضب الهى، يكى از مصاديق خشم مثبت تلقى مى شود؛ زيرا هيچ امرى، ولو عقاب از او به ضرر مخلوقش نازل نخواهد شد. به دلايلى كه در جاى خود اثبات شده، هر شرى در جامعه دامن گير افراد شود؛ حتى عذاب الهى، سرمنشأ آن، خود خلق هستند. خداوند منزه است، از اينكه منشأ گرفتارى بشود؛ اما منشأ گرفتارى ها اعمال خود بندگان است.

نكته سوم اينكه علائم غضب الهى، تا قبل از اينكه به عذاب تبديل شود يا نازل شود، توصيف شده است. اين نيز مى تواند، ناشى از مهر و رحمت الهى باشد كه علائم غضبش را قبل از نازل كردن عذاب و عقاب نشان مى دهد؛ لذا با علائم مخلوق متفاوت

ص:247


1- (1) . معانى الاخبار، ص 80؛ بحارالانوار، ج 16، ص 149.
2- (2) . منصوربن حازم: «قُلتُ لأَبِي عَبدِاللهِ صلى الله عليه و آله و سلم: مَن شَكَّ فِي رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه و آله و سلم؟ قَالَ صلى الله عليه و آله و سلم: كَافِرٌ، قُلتُ فَمَن شَكَّ فِي كُفرِ الشَّاكِّ، فَهُوَ كَافِرٌ؟ فَأَمسَكَ عَنِّي، فَرَدَدتُ عَلَيهِ ثَلاثَ مَرَّاتٌ؛ فَاستَبَنتُ فِي وَجهِهِ الغَضَبَ». الكافى، ج 2، ص 387.

است. پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايند: «هرگاه خداوند بر امّتى خشم گيرد و بر آنها عذاب نازل نكند، قيمت ها در آنها بالا مى رود، آبادانى اش كاهش مى يابد، بازرگانانش سود نمى برند، ميوه هايش رشد نمى كنند، جوى هايش پُر آب نمى گردند، باران بر آن فرو نمى بارد، و بَدانش بر آن سلطه مى يابند».(1)

در چنين مواردى، زنگ خطر براى بندگان است كه راه درست را رها نكرده و بايد در اعمال خودشان، تجديدنظر كنند. بديهى است ادامه روند جامعه اى كه به اين امور مبتلا شده تبديل به حالت بلا و عذاب خواهد شد. به خصوص دو نكته در اين روايت و روايت بعدى برجسته شده و آن حكمرانى فرد عادل و توان اقتصادى مردم است. روايت نبوى ديگرى، ضمن بيان اين نكته، عكس حالت خشم خداوند، يعنى حالت رضاى الهى از بندگانش را هم توصيف فرمودند:

عَلامَةُ رِضَا اللهِ تَعَالَى فِى خَلقِهِ: عَدلُ سُلطَانِهِم، وَ رُخصُ أَسعَارِهِم. وَ عَلامَةُ غَضَبِ اللهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالى عَلَى خَلقِهِ: جَورُ سُلطَانِهِم، وَ غَلاءُ أَسعارِهِم(2).

نشانه خشنودى خداوند در ميان آفريدگانش چنين است: دادگرى حكمرانشان و كاهش قيمت هايشان؛ و نشانه خشم خداى - تبارك و تعالى - بر آفريدگانش اين است: بيدادگرى حكمرانشان و افزايش قيمت هايشان.

علائم عذاب مى تواند، باعث تنبه بندگان شود. در اينجا خشم خدا، منشأ تذكر و تنبه بندگان مى شود و آسيبى به آنها نمى رساند؛ اما در صورتى كه اين امور باعث بيدارى و تغيير مسير به صلاح و درستى نشود، عقاب الهى ايشان را فراخواهد گرفت.

ص:248


1- (1) . رسولُ اللّه صلى الله عليه و آله و سلم: «إِذَا غَضِبَ اللهُ عَلى أُمَّةٍ و لَم يَنزِل بِهَا العَذَابَ، غَلَت أَسعَارُهَا، وَ قَصُرَت أَعمَارُهَا، وَ لَم تَربَح تُجَّارُهَا، وَ لَم تَزكُ ثِمَارُهَا، وَ لَم تَغزُر أَنهَارُهَا، وَ حُبِسَ عَنهَا أَمطَارُهَا، وَ سُلِّطَ عَلَيهَا شِرَارُهَا». الكافى، ج 5، ص 317؛ بحارالانوار، ج 70، ص 350.
2- (2) . الكافى، ج 5، ص 162؛ بحارالانوار، ج 74، ص 144.

كتابنامه

1. قرآن كريم.

2. احياء العلوم، محمد غزالى، ترجمه؟

3. اخلاق ناصرى، خواجه نصيرالدين طوسى، تهران: انتشارات خوارزمى، 1352 ش.

4. ارشادالقلوب الى الصواب، الديلمى، ديلمى، حسن بن محمد، الشريف الرضى، قم: 1412 ق.

5. اسدالغابة.

6. اصول كافى، كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، دار الحديث قم: 1429 ق.

7. اعلام الدين فى صفات المؤمنين، ديلمى، حسن بن محمد، مؤسسه آل البيت عليهم السلام، قم: 1408 ق.

8. اعلام الورى باعلام الهدى، طبرسى، فضل بن حسن، مؤسسه آل البيت عليهم السلام، قم: 1417 ق.

9. انگيزش و هيجان، كريم خداپناهى، انگيزش و هيجان با تجديد نظر اساسى، تهران: سمت، 1388 ش.

10. بحار الانوار، مجلسى، محمدباقر بن محمدتقى، دار احياء التراث العربى، بيروت: 1403 ق.

11. بررسى پرخاشگرى در كودكان پرورشگاهى وغير پرورشگاهى (پايان نامه)، محمدتقى دلخموش، دانشگاه تربيت مدرس، 1373 ش.

12. بررسى مكاتب اخلاقى، مصباح يزدى، انتشارات مؤسسه امام خمينى رحمه الله، چ 2، قم: 1387 ش.

13. تاريخ بغداد.

14. تحف العقول، ابن شعبه حرانى، حسن بن على، انتشارات جامعه مدرسين قم، 1404 ق.

15. التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، حسن مصطفوى، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1368 ش.

16. ترجمه تفسير الميزان، محمدحسين طباطبايى، ترجمه سيدمحمدباقر موسوى همدانى، قم: دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرسين، 1374 ش.

17. تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، تميمى آمدى، عبدالواحد بن محمّد (م 550 ق)، تحقيق: مصطفى درايتى، قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1366 ش.

ص:249

18. تعليم وتربيت دراسلام، مرتضى مطهرى، تهران: صدرا، [بى تا]

19. تغيير رفتار و رفتاردرمانى، نظريه ها و روش ها، على اكبر سيف، تهران: نشر دوران، 1379، چهارم.

20. تفسير روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن، ابوالفتوح رازى حسين بن على، مشهد: بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1408 ق.

21. التوحيد، محمد بن على بن بابويه (شيخ صدوق)، قم: جامعه مدرسين، 1398 ق.

22. تهذيب الاحكام (تحقيق خراسان)، محمد بن حسن الطوسى، تهران: دار الكتب الاسلاميه، 1407 ق.

23. جامع الاخبار، محمد بن محمد شعيرى، نجف: مطبعه حيدريه، بى تا.

24. الحقائق فى محاسن الاخلاق (قره العيون)، محمد بن شاه مرتضى فيض كاشانى، قم: دار الكتب الاسلامى، 1422 ق.

25. درسنامه روان پرستارى، جميله محتشمى و فاطمه نوغانى، تهران: نشر طيب، 1381 ش.

26. ده گفتار، مرتضى مطهرى، تهران: صدرا، 1372 ش.

27. ربيع الابرار

28. رشد و تحول كودك، ماسن، ياسايى مهشيد.

29. روانشناسى اجتماعى، اليوت آرنسون، ترجمه دكترشكركن، تهران: رشد 1387 ش.

30. روانشناسى سلامت، ام. رابين ديماتئو، گروه مترجمين، زير نظر كيانوش هاشميان، تهران: سمت، 1378 ش.

31. روانشناسى شادكامى، مايكل آرگايل، گروه مترجمين، اصفهان: جهاددانشگاهى دانشگاه اصفهان، 1385 ش.

32. روانشناسى فيزيولوژيك، جيمز كالات، ترجمه يحيى سيدمحمدى، چ 3، تهران: نشر روان، 1388 ش.

33. روضة الواعظين و بصيره المتعظين، محمد بن احمد فتال نيشابورى، قم: انتشارات رضى، 1375.

34. زمينه روان شناسى، هليگارد اتكينسون.

35. الزهد، حسين بن سعيد كوفى اهوازى، قم: المطبعه العلميه، 1402 ق.

36. السنن الكبرى.

37. شرح نهج البلاغة، عبدالحميد بن هبه الله (ابن ابى الحديد)، قم: مكتبه آيه الله المرعشى النجفى، 1404 ق.

38. الصحيفة السجادية، على بن الحسين عليهم السلام، قم: دفتر نشر الهادى، 1376.

39. عيون الاخبار الرضا عليه السلام، محمد بن على ابن بابويه، تهران: نشر جهان 1378.

ص:250

40. غررالحكم و درر الكلم، شرح محمد بن حسن آقاجمال خوانسارى، تهران، دانشگاه تهران، 1366.

41. غلبه بر خشم: برنامه قدم به قدم براى مقابله با خشم، D.R.D ، ترجمه قراچه داغى، اوحدى 1379.

42. الفردوس.

43. فرهنگ عميد.

44. فرهنگ معين.

45. فيزيولوژى پزشكى، آرتور گايتون، ترجمه مهرداد كسايى، چ 1، تهران: شهرآب، كتابفروشى سعيد، 1373.

46. قاموس قرآن، سيدعلى اكبر قرشى، تهران: دار الكتب الاسلاميه، 1371.

47. كنترل خشم، گام هاى ساده براى مقابله با ناكامى و تهديد، گيل ليندن فيلد، حميدشمسى پور، تهران: جوانه رشد، 1389.

48. كتاب العين فى اللغة، خليل بن احمد فراهيدى، قم: انتشارات هجرت، 1410 ق.

49. كشف الغمة فى معرفه الائمه، على بن عيسى اربلى، تبريز: انتشارات بنى هاشم، 1381 ق.

50. كنز الفوائد، محمد بن على كراجكى، قم: دار الذخائر، 1410 ق.

51. كنزالعمال.

52. لسان العرب، محمد بن مكرم ابن منظور، بيروت: دار الصادر، 1414 ق.

53. لغت نامه نوين RDC (نرم افزار)، شركت كام سافت، شركت مهندسى - پژوهشى نوين (NEI)

54. مجمع البحرين، فخرالدين طريحى، تهران: كتابفروشى مرتضوى، 1375.

55. المحجة البيضاء، محمد بن شاه مرتضى فيض كاشانى، قم: جامعه مدرسين حوزه علميه، 1417 ق.

56. مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، حسين بن محمدتقى نورى، قم: مؤسسه آل البيت عليهم السلام، 1408 ق.

57. مسند ابن حنبل.

58. مشكاة الانوار فى غرر الاخبار، على بن حسن طبرسى، نجف، المكتبه الحيدريه، 1385 ق.

59. المصباح المنير، احمد بن على الفيومى، قم: دار الهجرة، 1405 ق.

60. مفاتيح الغيب، ابوعبدالله محمد بن عمر فخرالدين رازى، بيروت: دار احياء التراث العربى، 1420 ق.

61. المفردات فى غريب قرآن، حسين بن محمد راغب اصفهانى، دمشق و بيروت: دار العلم، الدار الشاميه، 1412 ق.

ص:251

62. من لا يحضره الفقيه، محمد بن على ابن بابويه، قم: دفتر انتشارات اسلامى، 1413 ق.

63. ميزان الحكمة، محمد محمدى رى شهرى، قم: انتشارات مؤسسه دار الحديث.

64. الميزان فى تفسيرالقرآن، محمد حسين طباطبايى، قم: دفتر انتشارات اسلامى، 1417 ق.

65. نرم افزار فرهنگ مرجع

66. نظريه هاى شخصيت، لارنس اى. پروين، ترجمه جوادى و كديور، چ 5، تهران: انتشارات درسا، 1381 ش.

67. نهاية الحكمة، محمدحسين طباطبايى، قم: مؤسسه نشر اسلامى، 1362 ش.

68. نهج البلاغة صبحى صالح، محمد بن حسن شريف الرضى، قم: هجرت، 1414 ق.

69. واژه نامه جامع روان پزشكى و روان شناسى، سادوك كاپلان، ترجمه فيروزبخت و ديگران، [بى جا]: انتشارات بدر، [بى تا].

70. واژه نامه روان شناسى و زمينه هاى وابسته، براهنى و ديگران، تهران: فرهنگ معاصر، 1385.

71. وسائل الشيعة، محمد بن حسن شيخ حر عاملى، قم: مؤسسه آل البيت عليهم السلام، 1409 ق.

72. هنرى ماسن و ديگران، ترجمه مهشيد ياسايى، رشد و شخصيت كودك: تهران: نشرمركز،; 1377 ش.

ص:252

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109