سعادت و شادکامی : درآمدی بر سعادتمندی از دیدگاه اسلام با رویکرد روانشناسی مثبت گرا

مشخصات کتاب

سرشناسه:عبدی، حمزه، 1350 -

عنوان و نام پديدآور:سعادت و شادکامی: درآمدی بر سعادتمندی از دیدگاه اسلام با رویکرد روانشناسی مثبت گرا [کتاب]/ حمزه عبدی ؛ زیرنظر عباس پسنديده.

مشخصات نشر:قم : : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1391.

مشخصات ظاهری:112ص.؛ 5/14×5/21 س م.

فروست:مطالعات حدیث و روانشناسی؛ 12.

شابک:40000 ریال 978-964-493-638-8 :

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:کتابنامه: ص.[109] - 113 ؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع:خوشبختی -- جنبه های مذهبی -- اسلام

موضوع:شادی -- جنبه های مذهبی -- اسلام

شناسه افزوده:پسندیده، عباس، 1348 -

شناسه افزوده:دار الحدیث. مرکز چاپ و نشر

رده بندی کنگره:BP258/ع24س7 1391

رده بندی دیویی:297/72

شماره کتابشناسی ملی:3007898

ص :1

اشاره

ص :2

سعادت و شادکامی

درآمدی بر سعادتمندی از دیدگاه اسلام با رویکرد روانشناسی مثبت گرا

حمزه عبدی ؛ زیرنظر عباس پسنديده.

ص :3

ص :4

فهرست مطالب

ص :5

فهرست مطالب

ص :6

فهرست مطالب

ص :7

فهرست مطالب

ص :8

مقدّمه

آموزه هاى اسلامى كه با هدف هدايت مردم صادر شده اند، هر چند ادبياتى عرفى دارند، امّا بر پايۀ قوانين علمى استوارند. بر اين اساس، منبعى غنى و اطمينان بخش براى يافتن ديدگاه هاى روان شناختى اسلام شمرده مى شوند. توليد علم و نظريه پردازى بر اساس متون دينى (قرآن و حديث)، مستلزم انجام فعّاليت هاى پژوهشى دقيق، عالمانه و روشمند است؛ پژوهش هايى كه بدون كپى بردارى از تحقيقات تجربى و تأييديابى براى آنها، به دنبال شناسايى ديدگاه هاى روان شناختى اسلام باشند.

گروه روان شناسى اسلامى دار الحديث، با توجّه به اين واقعيت، رسالت خود را بر استخراج، طبقه بندى و تحليل و تبيين روان شناختى مفاهيم و آموزه هاى اسلامى قرار داده است و خوش بختانه با ظهور روان شناسان مثبت گرا، فضاى بهترى براى اين گونه پژوهش ها به وجود آمده است. بررسى مسئلۀ سعادت با رويكرد روان شناختى براى روشن شدن ديدگاه اسلام در بارۀ سعادت و شادكامى، سطوح و عوامل آنها در اين گروه، موجب گرديده. تفاوت ميان ديدگاه اسلام با روان شناسان مثبت گرا نيز مشخّص شود. پژوهشگر اين نوشتار، جناب آقاى دكتر حمزه عبدى، ضمن بررسى هاى همه جانبۀ خود، تلاش نموده است تا روش بررسى خود را نيز تا حدودى بيان نمايد.

ص:9

از پژوهشگر محترم و همچنين از جناب آقاى دكتر محمود گلزارى كه ارزيابى اين پژوهش را بر عهده داشتند، صميمانه سپاس گزاريم. از عموم پژوهشگران و اساتيد محترم درخواست مى كنيم كه با ارائۀ نظارت و راه نمايى هاى خود، اين گروه را در انجام مسئوليتش يارى دهند.

گروه روان شناسى اسلامى

پژوهشكد اخلاق و علوم رفتارى

دار الحديث

ص:10

سعادت، از مسائل كليدى و مهم براى هر انسان به شمار مى رود و هر كس به طور فطرى به دنبال آن است. لذا از ديرباز، بيشتر انسان ها در پى آن بوده اند تا مطمئن شوند كه در مسير سعادت، گام بر مى دارند. به همين دليل، يكى از انتظارات و به تبعِ آن، يكى از كاركردهاى اديان، پاسخ گويى به همين نياز فطرى است.

اسلام هم كه دينى جامع به شمار مى رود، اين پرسش را بى پاسخ نگذاشته و ره نمودهايى را در اين باره، بيان كرده است.

واژۀ «سعادت»، در متون اسلامى، بسيار به كار رفته است و مسلمانان در ادبيات خود، از اين واژه، استفادۀ فراوانى نموده اند.

در متون غير دينى، مانند روان شناسى و جامعه شناسى نيز شاهد آنيم كه از واژۀ سعادت يا واژه هاى هم معناى آن، بسيار استفاده مى شود.

واژه هايى همچون شادكامى،(1) رضايتمندى(2) و بهزيستى،(3) در روان شناسى به همين حوزۀ معنايى، اختصاص دارند.

ص:11


1- (1) .Happiness.
2- (2) .Satis faction.
3- (3) .well being.

هدف اين نوشته، بررسى همين موضوع است تا اوّلاً تصوير صحيح و مناسبى از اين مفهوم به دست بيايد و مقايسه اى بين اين مفهوم در حوزۀ دين و روان شناسى، انجام شود و پس از آن، خدمات آنها در اين زمينه، مورد ارزيابى قرار گيرد.

براى بررسى علمى اين مسئله و مسائل مشابه، لازم است تا مراحلى طى شود كه به اجمال، توضيحى در بارۀ آنها داده خواهد شد.

در گام نخست، مفهوم واژۀ سعادت را در اسلام، مشخّص مى كنيم، كه اين خود، از چند مرحلۀ جزئى تشكيل مى شود:

الف - بررسى معناى لغوى،

ب - بررسى معناى اصطلاحى (مفهوم واژه در آيات و روايات)،

ج - جمع بندى مطالب و دستيابى به مفهوم نهايى.

پس از آن، مفهوم سعادت و مفاهيم مشابه با آن را در روان شناسى، مورد ارزيابى قرار مى دهيم. در اين مرحله از تحقيق، نظريه ها و تئورى هاى موجود نيز مى توانند در مفهوم شناسى، وارد شوند.

پس از اين، به مرحلۀ مقايسه مى رسيم كه مرحلۀ حسّاسى است و در آن، بايد دو مفهوم با يكديگر، مقايسه شوند و تفاوت ها و شباهت هاى آنها استخراج گردد. البته كار، در چنين مرحله اى متوقّف نمى شود؛ چرا كه اين كار، ما را از فوايد تكميلى، محروم مى نمايد. لذا گام بعد - كه مهم تر نيز هست -، بررسى امكان خدماتى است كه اين دو حوزه مى توانند به يكديگر برسانند.

علومى مانند روان شناسى، مى توانند به دين، خدمات فراوانى برسانند، و همچنين، از آن بهره ببرند. براى مثال، روان شناسى، مى تواند پرسش ها و موضوعات جديدى را پيشِ روى دين قرار دهد. از سوى ديگر، دين

ص:12

نيز مى تواند مفاهيم و اصول موضوعه اى مانند توحيد و معاد را كه علوم انسانى نمى توانند به آنها دست پيدا نمايند، در اختيار روان شناسى قرار دهد. حتّى گاهى مى تواند مسائل بسيار جزئى را در اختيار روان شناسى بگذارد و مقدّمات طرّاحى يك فن (تكنيك) را فراهم نمايد.(1)

مهم ترين مسئله، آگاهى كامل نسبت به روش و منطق تحقيق در هر دو حوزه از دانش است كه محقّق را از لغزش هاى بسيارى، باز خواهد داشت. حال با همين شيوه اى كه توضيح داده شد، مفهوم سعادت را پى مى گيريم.

سعادت و مفاهيم مرتبط، در لغت

اشاره

در كتب لغت، سعادت، با تعبيرهاى مختلف، تعريف شده است. ابن فارِس، با استفاده از سه واژۀ «خير»، «سُرور» و «يمن»، سعادت را چنين تعريف كرده است:

السعد، أصل يدلّ على خير و سُرور، خلاف النحس... فالسعد اليمن فى الأمر.(2)

سعد، اصلى(3) است كه بر خير (خوبى، نيكى و بهتر بودن) و شادى، دلالت مى كند، بر خلاف نحس.... پس سعادت، يعنى ثبات در امور.

ص:13


1- (1) در اين ميان، تنها آسيبى كه ممكن است به بسيارى از تحقيقات برسد، آسيب رسيدن به اصالت هر كدام از اين حوزه هاست؛ يعنى فدا كردن يكى از اين حوزه ها به نفع ديگرى كه مانع پيشرفت علوم مى شود و گاهى ناخواسته، در اين گرداب مى افتيم كه بايد با مقدّماتى، از رسيدن اين آسيب ها جلوگيرى نمود.
2- (2) معجم مقاييس اللّغة.
3- (3) يعنى واژه اى اصيل است كه مشتّقاتى دارد.

ابن منظور نيز با استفاده از واژۀ «يمن» و همچنين واژه هاى ضدّ آن (نحوست و شقاوت)، سعادت را چنين تعريف مى كند:

السعد، اليمن و نقيض النحس، و السعودة خلاف النحوسة، و السعادة خلاف الشقاوة.(1)

سعادت، يعنى بركت كه نقيض آن، نحس است. معناى سعودت، بر خلاف نحوست است و معناى سعادت نيز بر خلافِ شقاوت است.

خليل بن احمد فراهيدى نيز با استفاده از روش تضاد، به تعريف سعادت پرداخته و مى گويد:

السعد نقيض النحس فى الأشياء، يوم سعد و يوم نحس.(2)

سعد، نقيض نحس در همۀ چيز است [و بر همين اساس، مى گويند:] «روز سعد» و «روز نحس».

طُرَيحى نيز با استفاده از همين روش، مى گويد:

السعادة، خلاف الشقاوة، و منه: سعد الرجل فى دين أو دنيا، خلاف شقى. فهو سعيد و الجمع السعداء.(3)

سعادت، مخالف شقاوت است. از همين نوع [معنا] است كه مى گويند فرد، در دين يا دنيايش، سعادتمند شد، بر خلاف بدبخت. پس او سعادتمند شده است. جمع آن هم «سعداء» است.

از مجموع مطالبى كه كتب لغت آورده اند، نتيجه گرفته مى شود كه سعادت، از سه مؤلّفۀ «بركت»، «خير» و «سُرور»، تشكيل شده است. براى تبيين بيشتر معنا، بايد اين واژه ها را نيز به اختصار، بررسى كنيم:

ص:14


1- (1) لسان العرب.
2- (2) العين.
3- (3) مجمع البحرين.

معناى بركت

معجم مقاييس اللّغة «برك» را ريشۀ بركت دانسته و معناى آن را «ثبات هر چيزى» دانسته است، خليل، بركت را به «فزونى و رشد»، معنا كرده است. قاموس اللّغة، بركت را به معناى «رشد و افزايش»، دانسته است و مجمع البيان هم آن را «ثبات خير به سبب رشد آن»،(1) معنا كرده است. از ابن عبّاس، نقل شده كه بركت، به معناى «فراوانى در هر چيز» است.(2)

معناى خير

در معجم مقاييس اللغة آمده كه اصل واژۀ خير، در اصل به معناى «گرايش و تمايل» است، بر خلاف «شر»، و از اين رو، بدان «خير» گفته شده است كه همگان به آن گرايش دارند.(3) اين واژه، در لسان العرب، هم به معناى نيكى و هم به معناى تفضيلى آن، آمده است.(4)

معناى سُرور

لسان العرب، سرور را به معناى «فرح (شادى)» آورده است. همچنين، به نقل از جوهرى، سُرور را نقيض «حزن» دانسته است.

نتايج بررسى هاى اوّليۀ لغوى، نشان دهندۀ آن است كه سعادت، يعنى خير، سُرور و بركت، به اين معنا كه سعادت، به چيز خوب و مثبتى مى گويند كه از ثبات و فراوانى برخوردار بوده، همراه با شادى باشد: سعادت (خوبى + شادى) * پايدارى.

ص:15


1- (1) مجمع البيان، ج 10، ص 73.
2- (2) لسان العرب، ج 10، ص 766.
3- (3) معجم مقاييس اللّغة.
4- (4) لسان العرب.

معناى شقاوت

از آنچه گفتيم، معناى «شقاوت (بدبختى)» نيز روشن مى گردد. در تعريف سعادت، از ضدّ آن، شقاوت، استفاده شد و در تعريف شقاوت نيز از ضدّ آن، سعادت. ابن فارِس مى گويد:

شقو، أصل يدلّ على المعاناة و خلاف السهولة، و السعادة و الشقاوة خلاف السعادة.(1)

فيومى نيز شقاوت را چنين تعريف كرده است:

شقى يشقى شقاء، ضدّ سعد.

اگر شقاوت، نقطۀ مقابل سعادت باشد، مى توان گفت كه فرد دارندۀ آن از هر نيكى پايدارى و همچنين شادى اى، بى بهره است.

سعادت، در قرآن و حديث

براى درك معناى سعادت از ديدگاه قرآن و حديث، نخست بايد با رويكردى كلّى، همۀ روايات را بررسى كرد. اين كار، ديدى كلّى از موضوع به دست مى دهد كه براى پژوهشگر، از اهمّيت خاصّى برخوردار است.

سپس بايد به دنبال رواياتى بود كه مفهوم سعادت را معنا كرده اند. در بررسى روايات مربوط به سعادت، گزاره اى كه مستقيماً و صريحاً به تعريف سعادت پرداخته باشد، به دست نيامد. به تناسب تضاد، روايات مربوط به شقاوت هم مورد استفاده قرار گرفت كه باز، گزارۀ تعريف كننده اى به دست نيامد.

سؤالى كه پيش مى آيد، اين است كه: چرا براى مفهومى به اين اهمّيت، تعريف روشنى، نه در كتب لغت و نه در احاديث، به چشم

ص:16


1- (1) معجم مقاييس اللّغة.

نمى خورد؟ شايد علّت آن، بديهى و روشن دانستن معناى سعادت و شقاوت باشد. شهيد مطهّرى، در اين باره مى نويسد:

هر چند، ابتدا به نظر مى آيد كه كوشش در بيان معنا و در تعريف سعادت، از قبيل توضيحِ واضحات است؛ امّا تدريجاً روشن خواهد شد كه تعريف صحيح سعادت، بسيار دشوار خواهد بود. اين دشوارى، از آن جا پيدا مى شود كه سعادت، با امورى از قبيل لذّت، آرزو، موفّقيت و رضايت، بستگى كامل دارد.(1)

البته سعادت با معانى ديگرى، از قبيل فلاح، كمال و خير نيز ارتباط دارد كه اين ارتباط، تعريف سعادت را دشوارتر نموده است.

به هر حال، مطلوبيت مفهوم سعادت در همۀ آيين ها و اديان، محرز است و همان طور كه اشاره شد، احتمالاً جزو پرسش هاى بنيادين و فطرى انسان ها باشد. لذا هنر پيامبران و فيلسوفان، مشخّص كردن مصاديق سعادت است. مصباح يزدى در اين باره مى نويسد:

بايد بگوييم اختلاف اساسى نظام هاى اخلاقى، به لحاظ مفاهيم كلّى نيست، بلكه بيشتر به مصاديق آن مفاهيم كلّى مربوط مى شود؛ يعنى هر انسانى به طور كلّى، فطرتاً طالب سعادت است و هيچ گاه، اين خواست را نمى تواند از خود سلب كند و مى توان گفت كه اين حقيقت را همۀ نظام هاى اخلاقى، پذيرفته اند و بر آن، اتّفاق نظر دارند و اختلاف ميان نظام هاى گوناگون اخلاقى، متوجّه تشخيص مصداق سعادت خواهد بود.(2)

ص:17


1- (1) مقالات فلسفى، ج 2، ص 60.
2- (2) اخلاق در قرآن، ج 1، ص 98.

به همين جهت، بيشتر روايات نيز به عوامل رسيدن به سعادت و مصاديق آن پرداخته اند. در چنين مواردى براى مشخّص ساختن تعريف، بايد به سراغ مصاديق رفت و از لا به لاى آنها، تعريف را مشخّص ساخت.

بررسى علمى مصاديق سعادت، پيچيدگى خاصّ خود را دارد؛ چرا كه با طيف گسترده اى از موارد، رو به رو هستيم كه گاه در نگاه نخست، تفاوت هاى بسيارى با يكديگر دارند. از اين رو، شيوۀ بررسى از اهمّيت خاصّى برخوردار است.

در اين بررسى، حدود 440 روايت، مورد مطالعه قرار گرفت كه طيف وسيعى از عوامل دستيابى به سعادت را شامل مى شوند. در نخستين مرحله، بايد اين موارد را طبقه بندى نمود تا فهم آنها آسان تر گردد و منطق دين، در بارۀ سعادت، روشن تر شود.

از اين مجموعه، 33 روايت، در مورد مصاديق سعادت يا شقاوت دنيوى است، سى روايت، به اسباب شقاوت، پرداخته است، 165 روايت، به اوصاف افراد سعادتمند، پرداخته است، يكصد و ده روايت، به اوصاف افراد شقى پرداخته است و پنجاه روايت نيز در مورد اسباب تحصيل سعادت و مسائل متفرّقۀ ديگر است.

از بين 440 روايت موجود، تنها 388 روايت براى بحث ما، مفيد واقع شد كه در ادامه، به بررسى آنها مى پردازيم.

براى ورود به بحث، تعريفى اجمالى، بر اساس روايات، ارائه مى گردد تا خوانندگان گرامى، بعد از رؤيت مصاديق سعادت - كه احاديث آن، ذكر شده است -، قضاوت نمايند.

ص:18

در تعريف به دست آمده از قرآن و حديث در بارۀ سعادت، تفاوت چندانى با مفهوم لغوى آن - كه ذكر شد -، ديده نمى شود، به اين معنا كه اسلام نيز سعادت را خير دائمِ همراه با شادى و سُرور، معرّفى مى نمايد. تنها تفاوت موجود، در مصاديق خير و چگونگى دوام آنهاست. اسلام، خير را به دنيوى و اخروى، توسعه مى دهد؛ يعنى خير و شادى در اسلام، از دنيا تا آخرت، امتداد دارد. اسلام، اين مسئله را با معرّفى مصاديق سعادت، تعريف مى كند. پس تعريف اسلام از سعادت، «خير و شادى دائم در دنيا و آخرت» است.

در ادامۀ بحث، به معرّفى مصاديق سعادت مى پردازيم و ابتدا، سطوح سعادت را معرّفى كرده، در ذيل آن، مصداق هاى ريزتر را مورد بررسى قرار خواهيم داد.

سطوح سعادت

اشاره

يافتۀ بسيار مهم اين بررسى، آن است كه سعادت در معارف اسلام، «دوسطحى» است: دنيوى و اخروى. هر كدام نيز به تناسب ماهيت خود، عواملى دارند. اين سطح بندى، معلول واقعيت حيات انسانى است. حيات انسان، دو سطح دنيوى و اخروى دارد. لذا سعادت او نيز دوسطحى خواهد بود و به تناسب هر سطح، عوامل خاصّى نيز خواهد داشت. معلوم مى شود كه اسلام، نه به بهانۀ آخرت، سعادت دنيوى را فراموش كرده است، و نه به بهانۀ دنيا، سعادت اخروى را. امام صادق (عليه السلام) در اين باره مى فرمايد:

لَيسَ مِنّا مَن تَرَك دُنياهُ لِآخِرَتِهِ، وَ لا آخِرَتَهُ لِدُنياهُ.(1)

ص:19


1- (1) اهل بيت در قرآن و حديث، ج 2، ص 838، ح 1281 (به نقل از: كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 156، ح 3568؛ فقه الرضا، ص 337).

كسى كه دنياى خود را به خاطر آخرتش و يا آخرت خود را به خاطر دنيايش، رها كند، از ما نيست.

و در حديث ديگرى، رسول خدا (ص) مى فرمايد:

خَيرُكم مَن لَم يترُك آخِرَتَهُ لِدُنياهُ، ولا دُنياهُ لاِخِرَتِهِ.(1)

بهترينِ شما، كسى است كه نه آخرتش را به خاطر دنيايش، و نه دنيايش را به خاطر آخرتش، رها كند.

لذا ايشان، بهترين فرد را كسى مى داند كه نه دنيا را به خاطر آخرت، ترك كند و نه آخرت را به خاطر دنيا؛ بلكه بايد از هر دوى آنها استفاده نمايد.(2) به همين جهت، آن حضرت، كوشاترينِ مردم را كسى مى داند كه به هر دو سطح بپردازد.(3) بر اين اساس، اسلام، سعادت تكْسطحى را نمى پذيرد، حتّى اگر سطح اخروى باشد.

الگوى رابطۀ سطوح سعادت با يكديگر

نكتۀ بسيار مهمّ ديگرى كه تعيين كنندۀ فهم احاديث در بارۀ اين موضوع است، پيوستگى و در هم تنيدگى هر دو سطح سعادت با

ص:20


1- (1) خير و بركت در قرآن و حديث، ص 323، ح 437 (به نقل از: تاريخ بغداد، ج 4، ص 221، ح 1918؛ كنز العمّال، ج 3، ص 238، ح 6336).
2- (2) «لَيسَ خَيرُكم مَن تَرَك الدُّنيا لِلآخِرَةِ ولاالآخِرَةَ لِلدُّنيا، ولكن خَيرُكم مَن أخَذَ مِن هذِهِ وهذِهِ» (ربيع الأبرار، ج 1، ص 53؛ تاريخ أصبهان، ج 2، ص 167، ح 1369؛ حلية الأولياء؛ ج 1، ص 278؛ كنز العمّال؛ ج 3، ص 733، ح 8605). «لَيسَ خَيرُكم مَن تَرَك دُنياهُ لِآخِرَتِهِ ولِآخِرَتَهُ لِدُنياهُ، حَتّى يصيبَ منِهُما جَميعاً، فَإِنَّ الدُّنيا بَلاغٌ إلَى الآخِرَةِ» (فردوس الأخبار، ج 3، ص 455، ح 5290؛ الفردوس، ج 3، ص 409، ح 5249).
3- (3) «أعظَمُ النّاسِ هَمّا، المُؤمِنُ الَّذى يهُمُّ بِأَمرِ دُنياهُ وأمرِ آخِرَتِه؛ كوشاترينِ مردم، مؤمنى است كه در كار دنيا و آخرتش، اهتمام ورزد» (سنن ابن ماجة، ج 2، ص 725، ح 2143؛ الفردوس، ج 1، ص 359، ح 1449).

يكديگر است. بررسى احاديث، نشان مى دهد كه سعادت دنيوى و اخروى، دو مسئلۀ جدا از يكديگر نيستند؛ بلكه كاملاً با هم ارتباط تنگاتنگ داشته، بر هم تأثيرمى گذارند. اين مسئله، از اصول اساسى در مفهوم سعادت است كه كمتر مورد توجّه، قرار مى گيرد. به لحاظ روش شناختى، اين اصل در هيچ روايتى، مورد تصريح قرار نگرفته است؛ امّا معمولاً روايات حوزۀ سعادت دنيوى، قيدى دارند كه آنها را در راستاى آخرت، قرار مى دهد. اين، موجب به وجود آمدن اين انديشه مى گردد كه دو سطح سعادت، با يكديگر مرتبط بوده، بيگانه از يكديگر نيستند. لذا در مرحلۀ نخست، از آن مى توان چنين استفاده كرد كه سطوح سعادت با هم ارتباط دارند. سپس آنچه اهمّيت بيشترى مى يابد، الگوى تأثيرگذارى اين دو سطح بر يكديگر است. پرسش اين است كه: اگر اين دو سطح بر يكديگر تأثيرگذارند، نحوه تأثيرگذارى، به چه شكلى است؟

بررسى احاديث، نشان مى دهد از آن جا كه دنيا، مزرعۀ آخرت است، سعادت دنيوى، بستر و زمينۀ كسب سعادت اخروى است و از آن جا كه سعادت اخروى، هدف نهايى است، جهت دهنده به سعادت دنيوى نيز هست.

بررسى مجموع آيات و روايات در بارۀ سعادت، نشان مى دهد كه هر چند اسلام، سعادت دنيوى را با همان معيارهاى مادّى اش به رسميت مى شناسد؛ امّا آن را در جهت تأمين سعادت اخروى تعريف مى كند و از امورى كه سعادت اخروى را تهديد مى كنند، دورى كرده، آن را ضدّ سعادت مى داند. لذا در روايات اين بخش، معمولاً قيد يا نكته اى وجود دارد كه عوامل مادّى سعادت را از اطلاق خود، خارج كرده، به آنها جهت مى دهد. هنگام بررسى دقيق روايات اين بخش، اين مسئله به خوبى روشن مى شود.

ص:21

بنا بر اين، هر چند اسلام براى سعادت، دو سطح قائل است؛ امّا نحوه ارتباط آنها با يكديگر، از الگوى خاصّى تبعيت مى كند. از اين رو، الگوى سعادت اسلامى، پيچيدگى خاصّى دارد. بر اساس اين الگو، سعادت دنيوى، در دل سعادت اخروى قرار مى گيرد و در مسيرى قرار دارد كه تأمين كنندۀ سعادت اخروى باشد. از اين رو، هر چند سعادت دنيوى، محدود به دنيا بوده، با مرگ پايان مى يابد؛ امّا بر سعادت اخروى، تأثيرگذار است.

از طرف ديگر، هر چند سعادت اخروى، مخصوص آخرت و زندگى جاويدان انسان است؛ امّا تأمين آن، از دنيا شروع مى شود و بلكه به عبارت دقيق تر، به لحاظ زمانى، دنيا، تنها فرصت تأمين آن است. لذا هم عوامل مادّى و هم عوامل معنوى سعادت، در دنيا تأمين مى شوند؛ امّا به لحاظ اثر، برخى مربوط به دنيا و برخى مربوط به آخرت اند و در عين حال، عوامل دنيوى، بايد در راستاى سعادت اخروى بوده، با آن تضاد نداشته باشد. در حقيقت، اسلام، سعادت دنيوى در تضاد با سعادت اخروى را سعادت نمى داند، هرچند در ظاهر، سراسر لذّت، سُرور و رفاه باشد.

عوامل سعادت

اشاره

عوامل يا مصاديق سعادت، فهرست بلندى را تشكيل مى دهند. لذا لازم است اين مصاديق متعدّد، طبقه بندى شوند. گاه ممكن است كه نخست، طبقه بندى كلان و سپس طبقه بندى هاى خُرد ديگرى در دلِ آن، شكل گيرد.

بررسى مصاديق سعادت در روايات، نشان مى دهد كه عوامل سعادت، نخست در دو گروه دنيوى و اخروى، طبقه بندى مى شوند و

ص:22

سپس، موارد مربوط هر كدام، خود در گروه هاى كوچك ترى دسته بندى مى شوند كه در ادامه، به آنها اشاره مى گردد:

الف. عوامل سعادت دنيوى

بررسى مصاديق سعادت در روايات، نشان مى دهد كه سعادت دنيوى، بر محور برخوردارى از «امكانات» لازم براى زندگى دنيوى، استوار است. از نظر اسلام، برخوردارى از امكانات، باعث سعادتمندى مى شود. وقتى همين مجموعه، مورد بررسى عميق تر قرار مى گيرد، مشخّص مى شود كه امكانات مورد بحث، خود، به دو بخش «انسانى» و «غير انسانى» تقسيم مى شوند. اين تقسيم، وقتى به دست مى آيد كه مى بينيم در آنچه سعادت دنيوى شمرده مى شود، گاه سخن از امورى مى شود كه به نوعى با انسان، مرتبط است و گاه از امورى سخن به ميان مى آيد كه از گونۀ ماديات هستند. امكانات انسانى مطرح شده در روايات، عبارت اند از: داشتن همسر، فرزند صالح، همسايه، دوستان خوب و....

امكانات غير انسانى نيز عبارت اند از: داشتن خانۀ بزرگ، وسيلۀ نقليۀ خوب، كار مناسب و....

اين، بدان معناست كه از ديدگاه دين، زندگى سعادتمند در دنيا، هم به امكانات مادّى نياز دارد و هم به امكانات انسانى. اين، از آن جهت اهمّيت دارد كه مشخّص مى سازد امكانات لازم براى يك زندگى همراه با سعادت، منحصر در مادّيات نبوده، نياز به امكانات انسانى نيز دارد.

به هر حال، دارندۀ اين دارايى ها، از نظر اسلام، سعادتمند شمرده مى شود. البته اين بهره مندى، شرط لازم براى سعادتمندى است، نه شرط كافى. چگونگى برقرارى رابطه و تعامل با اين دارايى ها، شرط لازم براى نيل به سعادت است. لذا چگونگى استفاده از امكانات موجود، يكى از حوزه هاى مهم جهت تعيين سعادتمندى انسان هاست كه بدان، خواهيم پرداخت.

ص:23

ب. عوامل سعادت اخروى

سعادت اخروى، يعنى رسيدن به بهشت و حيات جاويدان در آن سراى پُر از نعمت و سُرور و خالى از هر گونه نقص و ناراحتى. بررسى مصاديق متعدّد سعادت اخروى در روايات، نشان مى دهد كه محور همۀ آنها «ايمان» است. برخوردارى از ايمان و اعتقاد صحيح، باعث سعادتمندى مى گردد؛ يعنى رسيدن به خير و سُرور پايدار، ممكن نيست، مگر با ايمان. ديگر عوامل كسب سعادت، به نوعى، زير مجموعۀ اين عنوان عام، قرار مى گيرند. لذا بررسى ها نشان مى دهند كه اين موارد، خود به سه حوزۀ ايمان، اختصاص دارند و هر كدام، در يكى از اين حوزه ها، طبقه بندى مى شوند. اين سه حوزۀ ايمانى عبارت اند از:

1. حوزه هاى شناختى (شامل اعتقاد صحيح به امورى همچون توحيد، نبوّت، معاد و امامت).

2. حوزه هاى رفتارى (شامل امورى همچون: اطاعت كردن از خدا، ضايع نكردن حدود الهى، معصيت نكردن، پيروى نكردن از هواى نفس، دين به دنيا نفروختن، رياكار نبودن و ظلم نكردن).

3. حوزه هاى عاطفى (شامل امورى همچون: راضى بودن به قضاى الهى، خشيت از خدا، تقوا و اخلاص).

اين مجموعه، شامل موضوعاتى مى شود كه در احاديث، مصداق سعادت شمرده شده اند و يا مخالف آن مصداق شقاوت، شمرده شده اند كه با معكوس كردن آن، مى توان آنها را عامل سعادت شمرد. براى پردازش بيشتر، در مباحث آينده، با تفصيل بيشترى به اين مسئله خواهيم پرداخت.

ص:24

سطح نخست: سعادت دنيوى

اشاره

گفتيم كه محور سعادت دنيوى، برخوردارى از امكانات لازم براى زندگى دنياست. وجود اين امكانات، باعث سعادت فرد و زمينه ساز دستيابى به خير و بركت و شادى در زندگى دنيوى مى شود. از نظر اسلام، اين دارايى ها، شرط لازم براى تحقّق سعادت، محسوب مى گردند. زندگى همراه با فقر، داشتن همسايگان و دوستان ناشايست و...، زندگى سعادتمندانه اى از نظر اسلام نيست. درست است كه اسلام، سعادت واقعى را در آخرت، قرار داده است؛ امّا به دنيا نيز بى توجّه نبوده است. بررسى روايات، نشان مى دهد برخلاف بسيارى از نگرش هايى كه داشتن اين گونه دارايى ها را با روح اسلام، در تنافى مى بينند، اسلام، در آن هيچ تنافى اى نمى بيند.

همچنين بعضى از فرهنگ ها، دنيا را كاملاً مذموم دانسته، عزلت و گوشه گيرى از آن را امرى مقدّس مى دانند، در حالى كه اسلام، معتقد است بايد از اين دنيا، در راستاى تأمين سعادت اخروى، استفاده كرد. توجّه به اين نكته، باعث مى شود كه نگاه اصالت گرايانه به دنيا نداشته باشيم. اگر دنيا، پلى براى آخرت است، گذر كردن از آن، لازم است؛ امّا توقّف در آن و دل بستن به آن، مُضر است. با اين نگاه، خانواده، مسكن و...، مى توانند وسيله اى براى سالم رسيدن به آخرت و تأمين سعادت اخروى باشند. اين نوع نگاه، در بيشتر روايات، ديده مى شود.

«الدنيا مزرعة الآخرة»،(1) در اسلام، به عنوان راهبردى عملى و دائم، شمرده مى شود و دنيا، تا وقتى كه نقش مزرعۀ آخرت را ايفا نمايد، از تقدّس بالايى برخوردار است.

ص:25


1- (1) عوالى اللآلى، ج 1، ص 267. نيز، ر. ك: الكافى، ج 2، ص 458، ح 19؛ الأمالى، طوسى، ص 527.

در مورد اهمّيت دنيا و نقش آن در ساختن آخرت، احاديث بسيارى وجود دارد. از جمله، مى توان به اين دعاى پيامبر خدا (ص) اشاره كرد كه مى گويد:

اللّهُمَّ أعِنّى عَلى دينى بِدُنياىَ وعَلى آخِرَتى بِتَقواىَ.(1)

خدايا مرا با دنيايم بر دينم و با تقوايم بر آخرتم كمك فرما.

پيامبر همچنين مى فرمايد:

فليأخذ العبد المؤمن من نفسه لنفسه ومن دنياه لآخرته.(2)

بندۀ مؤمن، بايد از خود براى خود، و از دنياى خود براى آخرتش، بهره برگيرد.

احاديثى مانند اين دو حديث كه به نوعى به جايگاه دنيا به عنوان مزرعه يا آمادگاهى براى مسابقۀ قيامت يا بازارِ آخرت، اشاره دارند، بسيار فراوان است و مى توان ادّعاى تواترِ معنوى در اين موضوع را مطرح كرد. براى ارزيابى اين مطلب، مى توان به مجموعه رواياتى كه در كتاب دنيا و آخرت از نگاه قرآن و حديث، آورده شده است، مراجعه نمود كه كتابى جامع، در موضوع آيات و احاديث در بارۀ دنيا و آخرت است.(3)

اكنون مجموعۀ احاديث مربوط به امكانات و وسائل كسب سعادت و مسائل پيرامونى آنها را مورد بررسى تفصيلى تر قرار مى دهيم. همان گونه كه پيش تر گفته شد، روايات فراوانى در بارۀ سعادت دنيوى وجود دارد و موضوعات متفاوتى را مطرح كرده اند. به لحاظ روش شناسى، اين روايات، بايد از هم تفكيك شده، طبقه بندى شوند.

ص:26


1- (1) مصباح المتهجد، ص 172، ح 259.
2- (2) الكافى، ج 2، ص 70، ح 9.
3- (3) ر. ك: دنيا و آخرت از نگاه قرآن و حديث، محمّد محمدى رى شهرى، پژوهشگر همكار: سيد رسول موسوى، ترجمۀ حميدرضا شيخى، قم: دار الحديث، 1384 ش، اوّل.

چنان كه آمد، اين امكانات، به دو بخش انسانى و غير انسانى تقسيم مى شوند. اين كار، بر اساس روش يافتن تشابهات و تمايزات، صورت مى گيرد. مواردى از روايات مربوط به سعادت دنيوى، بُعد انسانى دارند و مواردى هم بُعد غير انسانى. به همين جهت، موارد متعدّد و پراكنده را در اين دو عنوان، طبقه بندى مى كنيم تا مباحث، روشن تر و دقيق تر شوند.(1) لذا بحث خود را در اين دو بخش، پى مى گيريم:

1. امكانات انسانى

اشاره

مراد از امكانات انسانى، عوامل انسانى سعادت دنيوى است. اين عوامل نيز موارد متعدّدى را تشكيل مى دهند. لذا باز هم با استفاده از همان روش، مى توان نظام ميان آنها را يافت و سپس طبقه بندى نمود. بررسى اين روايات، نشان مى دهد كه در سه عنوان عمومى تر قابل طبقه بندى اند و البته يكى از عنوان ها، خود، زير مجموعه هايى خواهد داشت. بنا بر اين، بر اساس روايات، امكانات انسانى سعادت را مى توان در سه گروه: خانواده، دوست و همسايه، طبقه بندى نمود كه در ادامه، به بررسى آنها مى پردازيم.

الف. خانواده

اشاره

در هيچ روايتى به طور صريح، از خانواده به عنوان عامل سعادت، ياد نشده است؛ امّا در شمار عوامل انسانى سعادت، امورى مانند: همسر، فرزندان و والدين، به چشم مى خورند كه مى توان آنها را در عنوان جامع

ص:27


1- (1) البته هر پژوهشگرى ممكن است به گونه اى اين طبقه بندى را صورت دهد. مهم اين است كه اين كار، بايد صورت گيرد و هر پژوهشگرى براى خود، دلايلى دارد و از آن، دفاع خواهد كرد.

خانواده، طبقه بندى كرد. همچنين برخى ديگر از عوامل نيز هر چند مستقيماً عامل انسانى به شمار نمى روند، امّا جزو ملزومات خانواده اند؛ مانند توان سرپرستى خانواده و ازدواج. لذا مى توان آنها را نيز در اين زمره، قرار داد.

آنچه به لحاظ روش شناختى مهم است، اين كه در مرحلۀ نخست، اصل هر موضوعى بايد مورد توجّه قرار گيرد و سپس به ويژگى هاى آن پرداخت؛ هر چند در روايات، اين دو از يكديگر جدا نشده باشند. اين، موردى است كه ممكن است به طور مكرّر در احاديث، اتّفاق بيفتد. لذا پژوهشگر بايد مهارت لازم را در اين زمينه به دست بياورد.

شايان ذكر است كه از مباحث آتى، انتظار نداريم كه تمام ابعاد زندگى انسان ها را مورد بررسى قرار دهد؛ زيرا موضوع تحقيق حاضر، سعادت است. به همين دليل، مسائل در حدّ نياز موضوع، مطرح مى شوند.

يك. ازدواج

اوّلين مسئله اى كه در زندگى خانوادگى جاى بحث دارد، ازدواج است. در برخى روايات، ازدواج يكى از اسباب سعادت، دانسته شده است. پيامبر خدا در اين باره مى فرمايد:

من تزوّج فقد أعطى نصف السعادة.(1)

هر كس ازدواج كند، نيمى از سعادت به او عطا شده است.

ازدواج، دروازۀ خانواده محسوب مى شود و براى رسيدن به همۀ نيكى هاى خانواده، بايد از دريچۀ ازدواج گذشت. اگر همسران براى يكديگر، نقش لباس را بازى مى كنند و باعث آرامش بخشيدن به يكديگرند. اين خير و سعادت، با گذر از دريچه اى به نام ازدواج، تحقّق مى يابد.

ص:28


1- (1) مستدرك الوسائل، ج 14، ص 154، ح 16352.
دو. همسر
اشاره

در روايات متعدّدى، همسر، عامل سعادت، معرّفى شده است. البته تعبير همسر، به تنهايى در روايات مربوط به سعادت، به كار نرفته است؛ بلكه معمولاً همراه با ويژگى هاى ديگرى، به كار رفته است. اين، به همان جهت است كه پيش تر هم بدان اشاره شد كه سعادت دنيوى، در راستاى سعادت اخروى، تأمين مى شود.

بعد از ازدواج، نخستين چيزى كه باعث سعادت مى گردد، همسر است. همسر، از مهم ترين اركان خانواده است كه وجودش، مايۀ آرامش و سكون خانواده و كامل شدن خوشى زندگى، عقل و قلب مى شود.(1) البته تحقّق اين مطلب، بسته به ويژگى هايى است كه همسر بايد داشته باشد. لذا در روايات در بارۀ سعادت، ويژگى هاى همسر نيز ذكر شده اند كه در ادامه، بدان ها مى پردازيم:

ويژگى هاى همسر شايسته
اوّل: صالح بودن

در روايات، از صالح بودن، به عنوان ويژگى همسر - كه تأمين كنندۀ سعادت است - ياد شده است. رسول خدا در اين باره مى فرمايد:

از سعادت فرد مسلمان، داشتن همسر صالح است.

ص:29


1- (1) در گفتگوى امام صادق با يكى از يارانش، آمده است: «... خمس خصال من فقد واحدة منهنّ لم يزل ناقص العيش زائل العقل مشغول القلب، فأوّلها صحّه البدن، و الثانى الأمن، و الثالثة السعة فى الرزق، و الرابعة الأنيس الموافق. قلت: و ما الأنيس الموافق؟ قال: الزوجة الصالحة، و الولد الصالح، و الخليط الصالح، و الخامسه و هى تجمع هذه الخصال الدعة» (الخصال، ص 284، ح 34؛ مكارم الأخلاق، ج 1، ص 437).

شايستگى، از جمله ويژگى هاى لازم براى انتخاب همسر است و فرد را در راستاى سعادت اخروى قرار مى دهد. لذا در عين حال كه سعادت دنيوى او را فراهم مى سازد، سعادت اخروى اش را نيز تأمين مى كند. يكى از كارهايى كه پژوهشگر بايد انجام دهد، تبيين نقش صالح بودن در تأمين سعادت است.

اكنون در صدد بررسى اين مطلب نيستيم؛ امّا آنچه به لحاظ روش شناسى مهم است، اين كه با استفاده از رواياتى كه در ابوابى غير از سعادت آمده اند، مى توان اين مسئله را تبيين نمود. در يك كلام، به نظر مى رسد كه صالح بودن همسر، از يك سو در زندگى دنيوى، موجب رعايت حق، عدالت و انصاف مى گردد و فرد را از دست زدن به رفتارهاى ناشايست، بر حذر مى دارد، و از سوى ديگر، خانواده را در راه سعادت اخروى، يارى مى كند و از مسير نادرست، باز مى دارد.

دوم: زيبايى

ارضاى غريزه جنسى، از كاركردهاى مهم خانواده است و لذّت يابى جنسى، از عوامل سعادت دنيوى است. در اين راستا، زيبايى همسر، مى تواند نقش قابل توجّهى داشته باشد. از اين رو، پيامبر خدا (ص) مى فرمايد:

من سعادة المرء المسلم أن يشبهه ولده، و المرأة الجميلة ذات دين.(1)

از سعادت فرد مسلمان، شباهت فرزندش به اوست و داشتن زن زيباى ديندار.

از امورى كه در يك پژوهش بايد بدان توجّه داشت، نسبت ميان ويژگى هاست. براى مثال، آيا زيبايى همسر، به صورت مطلق، عامل

ص:30


1- (1) قرب الإسناد، ص 37.

تأمين سعادت است؟ با در نظر گرفتن ويژگى نخست ذكر شده، مى توان گفت: زيبايى به طور مطلق، باعث سعادت نيست؛ بلكه بايد آن را در كنار صالح بودن، معنا كرد. همسر زيبايى عامل سعادت شوهر است كه صالح نيز باشد و در غير اين صورت، هرگز موجب سعادت او، نخواهد بود.

به همين جهت، در برخى روايات، از ازدواج با زنان زيبارويى كه ديندار نيستند، نهى شده است.(1) در روايت مورد بحث نيز، بلافاصله تعبير «ذات دين» به معناى «ديندار»، آمده است.

اين نوع روايات، حاكم بر روايات پيشين است و لذا آن روايات را بايد اين چنين معنا كرد كه آن زيبايى اى باعث سعادت است كه همراه با ديندارى باشد.

ص:31


1- (1) در حديثى از پيامبر خدا در اين باره، آمده است: «أَيهَا النَّاسُ إِياكمْ وَخَضْ - رَاءَ الدِّمَنِ!». قِيلَ: يا رَسُولَ اللهِ! وَمَا خَضْرَاءُ الدِّمَنِ؟ قَالَ: «الْمَرْأَة الْحَسْنَاءُ فِى مَنْبَتِ السَّوْءِ»؛ [پيامبر فرمود: «اى مردم! از گياه روييده در خرابه بپرهيزيد». عرض شد: اى رسول خدا! [منظور از] «خضراء الدمن» چيست؟ فرمود: «زن زيبايى كه در خانواده اى بد، رشد كرده است» (الكافى، ج 5، ص 332؛ كتاب من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 391). پيامبر همچنين با برتر دانستن ديندارى از زيبايى مى فرمايد: «لا يختَارُ حُسنَ وَجهِ المَرأَة ِعَلى حُسنِ دِينِها؛ زيبايى صورت زن را بر نيكويى دينش برنگزينيد» (كنز العمّال، ج 16، ص 304). ايشان، در حديث ديگرى مى فرمايد: «تُنكَحُ إمراة عَلى أربعِ خلالٍ: عَلى مالِها، وعلى دِينِها، وعلى جَمالِها، وعَلى حَسَبِها ونَسَبِها فَعَليكَ بِذاتِ الدينِ؛ با زن به خاطر چهار چيز، ازدواج مى شود: [مال و] ثروتش، زيبايى اش، ديندارى اش، و [خانواده و] اصل و نسَبَش، و تو با زن ديندار، ازدواج كن».
سوم: همراهى و سازگارى

سازگارى و همراهى، از ويژگى هاى همسرِ تأمين كنندۀ سعادت، شمرده شده است. امام صادق در اين باره مى فرمايد:

ثلاثة من السعادة:... الزوجة المؤاتيه.(1)

سه چيز، از سعادت شمرده مى شود:... داشتن همسر سازگار.

همچنين در حديث ديگرى، امام صادق (عليه السلام)، از همسر مطلوب، با صفت «أنيس موافق (مونس سازگار)»، ياد كرده است. به هر حال، اين ويژگى، هم به همسران فايده مى رساند و هم به فرزندان. همراهى و سازگارى همسران، از يك سو، باعث آرامش آنها مى گردد و در خانواده هايى كه اين ويژگى وجود ندارد، روابط ناسالم و متشنّجى ميان همسران، وجود دارد و همين امر، مانع لذّت بردن از زندگى مى گردد.

از سوى ديگر، فرزندان در محيطى آرام، رشد خواهند يافت و بخصوص در سطوحى از سنّ رشد كودكان، تأسّى به والدين و الگو قرار دادن آنان، نگاهى كاملاً رايج است و اگر والدين كه براى فرزند، نقش الگو را ايفا مى كنند، با يكديگر هماهنگ و همدل باشند، اين نقش، بسيار پُررنگ تر مى شود. در خانواده هايى كه جوّى متشنّج دارند، گاهى فرزندان، دچار سر در گمى مى شوند و اين سر در گمى، حتّى در سال هاى بعد و در مراحل شكل گيرى هويت فرزندان، تأثير بسيار خواهد گذاشت؛ چرا كه بخشى از هوّيت او، محصول همسان سازى با والدِ همجنس است كه در خانواده اى نابه هنجار، دچار آسيب شده است.

ص:32


1- (1) الكافى، ج 5، ص 258؛ تهذيب الأحكام، ج 7، ص 236.
چهارم: امانتدارى

امانتدارى، از دو زاويه، مورد دقّت قرار مى گيرد: امانتدارى زن نسبت به خودش و نسبت به اموال همسرش؛ يعنى زن، بايد صيانت نفس داشته باشد و در بخورد با نامحرمان، تقوا پيشه نمايد و باحيا و عفيف باشد و علاوه بر آن، در نگهدارى مناسب از اموال شوهرش، كوشا باشد. رسول خدا (ص) مى فرمايد:

ثلاثة من السعادة:... المرأة تراها تعجبك و تغيب فتأمنها على نفسها و ما لك.(1)

سه چيز، از سعادتْ شمرده مى شود:... همسرى كه از ديدنش خوش حال شوى و در هنگام نبودن [و مسافرت]، نسبت به [حفظ پاك دامنى] او و [نگهدارى اش از] اموالتان، احساس ايمنى نماييد.

همين مضمون، در حديثى از امام صادق (عليه السلام) نيز آمده است.(2) اين خصلت زن، يكى از بزرگ ترين سعادت ها براى مرد، محسوب مى شود؛ چرا كه زمينۀ آرامش خاطر او را فراهم مى آورد.

تحقيقات، نشان داده كه حساسّيت نسبت به همسر از اين زاويه، در بيشتر فرهنگ ها وجود دارد. فقدان اين ويژگى، موجب بروز احساس ناامنى و تشويش خاطر و اضطراب مى گردد و لذّت زندگى زناشويى را به تلخْكامى تبديل مى سازد. به همين جهت، خيانت همسر، از عوامل شقاوت و تيره بختى به شمار رفته است. امام زين العابدين (عليه السلام) در اين باره مى فرمايد:

ص:33


1- (1) المستدرك على الصحيحين، ج 2، ص 162؛ الدرّ المنثور، ج 2، ص 152.
2- (2) «من سعادة المراء أن يكون..... امرأة حسناء إذا نظر بها سر بها و إذا غاب عنها حفظته فى نفسها» (مستدرك الوسائل، ج 13، ص 292).

من شقاء المرء أن تكون عنده إمراة معجب بها و هى تخونه.(1)

از تيره بختى فرد است كه همسرى داشته باشد كه او را دوست بدارد؛ امّا آن همسر به او خيانت مى كند.

ويژگى هايى كه مطرح شد، در روايات مورد بحث در موضوع سعادت، مستقيماً به آنها اشاره شده است. به لحاظ روش شناختى، دو مسئلۀ مهم در اين جا وجود دارد كه بدانها مى پردازيم:

نخست، اين كه در مباحث خانواده و ويژگى هاى همسر مناسب، موارد ديگرى نيز وجود دارد كه در سعادت دنيوى مؤثّرند، هر چند با ادبيات سعادت بيان نشده باشند. يكى از مواردى كه بايد بدان توجّه داشت، اين است كه اگر در رواياتِ در بارۀ سعادت، ديديم كه همسر شايسته، به تنهايى عامل سعادت نيست، بلكه به ويژگى هاى ديگرى هم بايد وجود داشته باشد تا يك زندگى سالم و موفّق زناشويى را تأمين كند. براى يافتن اين ويژگى هاى مورد نياز، بايد از دايرۀ موضوع سعادت، فراتر رفت و روايات در موضوع خانواده را هم با اين رويكرد، مورد مطالعه قرار داد.

دوم، اين كه: آيا تأمين سعادت در قلمرو خانواده، فقط متوقّف بر برخوردارى زن از ويژگى هاى خاصّى است يا مرد نيز متقابلاً بايد ويژگى هايى را داشته باشد؟ پاسخ اين پرسش، متوقّف بر اين است كه آيا سعادت، فقط حقّ مرد است يا زن نيز حقّ سعادتمند شدن را دارد؟ اگر فقط حقّ مرد باشد، مى توان گفت كه مرد، لازم نيست ويژگى هاى خاصّى را داشته باشد، و اگر چنين نباشد، بايد ويژگى هاى لازم براى مرد را نيز بررسى كرد.

ص:34


1- (1) الكافى، ج 5، ص 258، ح 3.

بديهى است كه نمى توان قائل به انحصار حقّ سعادت براى مرد شد. لذا حقّ زن نيز در اين باره، بايد مراعات گردد. در اين صورت، ممكن است از روايات مربوط سعادت در اين باب، بتوان استفاده كرد كه اساساً بحث در سعادت خانواده است، نه مرد. لذا با اين تحليل عقلى، شايد بتوان ويژگى هاى مرد را نيز به اين مجموعه، اضافه نمود.

سه. فرزند
اشاره

وجود فرزند، باعث خير و بركت و شادى مى شود. لذا داشتن فرزند نيز از مصاديق سعادت، شمرده شده است. البته روايات، مطلق فرزند را جزء مصاديق خوش بختى به شمار نياورده اند؛ بلكه ويژگى هايى از فرزند، مورد توجّه قرار گرفته است كه در راستاى سعادت دنيوى و اخروى است. از اين رو، در روايات، گاه از فرزند صالح سخن به ميان آمده است. پيامبر خدا (ص) در اين باره مى فرمايد:

من سعادة المرء المسلم... الولد الصالح.(1)

از سعادت شخص مسلمان، داشتن فرزند صالح است.

گاه از نيكوكار بودن فرزند، سخن به ميان آمده است. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد:

ثلاثة من السعادة... الأولاد البارّون.(2)

سه چيز، از سعادت است:... داشتن فرزندان نيكوكار.

ممكن است كه دو ويژگى ياد شده، به يك معنا گرفته شوند. فرزندى كه شايسته و نيكوكار باشد، مايۀ خير و بركت در دنيا و آخرت مى گردد.

ص:35


1- (1) الجعفريات، ص 99؛ مسند ابن حنبل، ج 1، ص 168؛ المستدرك على الصحيحين، ج 2، ص 144.
2- (2) الكافى، ج 5، ص 258، ح 2؛ تهذيب الأحكام، ج 7، ص 236.

كسانى كه از چنين فرزندانى برخوردارند، به خود افتخار كرده، در جامعه احساس سربلندى و عزّت مى كنند. كسانى كه از فرزندانى ناباب برخوردارند، مايۀ گرفتارى بيشتر والدين و احساس سرشكستگى آنان مى شوند.

همچنين گاه از فرزند كمك كار، سخن به ميان آمده است. امام زين العابدين (عليه السلام)، در اين باره مى فرمايد:

إنّ من سعادة المرء.... يكون له ولد يستعين بهم.(1)

همانا از سعادت مرد... داشتن فرزندى است كه از او كمك گرفته مى شود.

فرزندانى كه كمك كار والدين بوده، به گاه نياز، ياور آنان هستند، مايۀ سعادت آنان را فراهم مى كنند. با وجود ياورى فرزندان، والدين، احساس قدرت و عزّت بيشترى مى كنند و زندگى آرام تر و موفّق ترى را سپرى خواهند كرد.

همچنين در برخى روايات، از شباهت فرزند به پدر، به عنوان يكى از مصاديق سعادت، ياد شده است. امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد:

إنّ من سعادة الرجل أن يكون له الولد، يعرف به شبه خلقه و خلقه و شمائله.(2)

از سعادت مرد، آن است كه فرزندش، در اخلاق و قيافه و شمايل، شبيه او باشد.

ص:36


1- (1) الكافى، ج 5، ص 257، ح 1؛ كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 99، ح 385؛ الخصال، ج 1، ص 159، ح 207.
2- (2) الكافى، ج 1، ص 306، ح 3.

از علت هاى احتمالى اين روايت، آن است كه با توجّه به نكته اى كه بيان شد، يعنى علاقۀ همۀ انسان ها به جاودانگى و بقا، وقتى اين شباهت بيشتر باشد، فرد سطح همذات پندارى اش با فرزندش بيشتر مى شود؛ يعنى بيشتر احساس مى كند كه اين فرزند، پاره اى از وجود اوست. لذا باعث شادى و رضايت از اين امر مى شود كه خود، از مؤلّفه هاى اصلى سعادت، محسوب مى شود.

همچنين وقتى فرزند، شبيه پدر باشد، نشانۀ آن است كه فرزند، از آنِ همين مرد است و باعث اطمينان به زندگى مى شود. اين فضاى اطمينان بين زن و مرد، باعث تقويت بهداشت روانى خانواده مى گردد.

البته شايد به ذهن متبادر شود كه با پيشرفت علوم، ديگر اين نوع دغدغه ها جايى نداشته باشد. اين سخن، در جاى خود درست است؛ امّا جاى آن احساس روان شناختى اى را كه دائماً همراه فرد است و خود او قضاوت مى كند، نمى گيرد و وقتى فرزند شبيه والدين باشد، به لحاظ روانى، احساس خوشايندى به آنها دست مى دهد و احساس كارآمدى و عزّت نفس بالايى را تجربه خواهند كرد.

از طرف ديگر، اين مسئله، خود جزئى از زندگى اجتماعى است؛ يعنى ناخواسته در بسيارى از اوقات، فرد به صورت ناهشيار مى خواهد به ديگران بگويد كه: «اين فرزند، امتداد وجودى من است». اين كار، يك وقت با جواب آزمايشِ آزمايشگاه، انجام مى شود، و گاهى هم به صورت طبيعى، در چهرۀ فرزند، هويداست. بى شك، تأثير اين مورد در نفوس، بيشتر است.

از سوى ديگر، در بسيارى از فرهنگ ها، مسئلۀ فرزنددار شدن، نوعى احساس كامل بودن از حيث مردانگى و زنانگى و احساس كارآمدى در

ص:37

حوزۀ روابط جنسى است كه مخصوصاً براى مردان و بويژه در دوران جوانى، حائز اهمّيت است. فرزنددار شدن و اثبات اين كه اين فرزند، از همين مرد است، باعث تقويت عزّت نفس مى گردد.

مجموعۀ مطالبى كه بيان شد، مى تواند حكمت هايى براى سخن امام باقر (عليه السلام) باشد. البته احتمال دارد گروهى اين شباهت را به مسائل معنوى حمل كنند.

همان گونه كه از مجموع مباحث بر مى آيد، اصل وجود فرزند و صفات آن، هر دو لايۀ سعادت را پوشش مى دهد.

سرپرستى خانواده

سرپرستى خانواده و تأمين مسائل مالى خانواده، جزء سعادت هاى هر پدر محسوب مى شود. امام صادق (عليه السلام) در اين باره مى فرمايد:

من سعادة المرء أن يكون القيّم على عياله.(1)

از سعادت مرد، آن است كه سرپرست (مدير) خانوادۀ خود باشد.

تأمين مسائل مالى خانواده توسّط پدر، از چند جهت تأثيرگذار است: نخست، احساس عزّت نفس بالا در خانواده است؛

دوم، تقويت احساس ايمنى در خانواده، بويژه فرزندان است؛

سوم، اين كه نقش مديريتى او در خانواده نيز با پذيرش بيشترى همراه خواهد شد. وقتى مديريت خانواده، به عهدۀ پدر خانواده باشد، تمام جريان كنترل مسائل تربيتى، اقتصادى، اجتماعى و ارتباطى خانواده، به دست پدر خواهد بود و بسيار طبيعى است كه وقتى اين اتّفاق بيفتد، باعث انسجام هويت خانواده و شكل گيرى بسترى سالم براى تربيت و

ص:38


1- (1) الكافى، ج 4، ص 13؛ كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 103، ح 415.

ارتباطات صحيح خواهد شد؛ چرا كه يكى از تأثيرگذارترين عناصر تشكيل دهندۀ هويت شخصيت، مراجع قدرت در خانواده است. سرپرستى (قيم بودن)، در شكل گيرى مفهوم مرجع قدرت، بسيار دخيل است. لذا وقتى فرزندان، احساس كنند كه مدير توانمندى قيمومت امور را به دست گرفته است، احساس امنيت بيشترى خواهند كرد و اين امنيت، بويژه در سنين خردسالى، حتّى در اعتقادات آنها نيز تأثير خواهد گذاشت و در مجموع، احساس خوش بختى در خانواده، گسترش خواهد يافت.

امّا در طرف مقابل، تأمين مخارج خانواده توسّط ديگران، باعث پايين آمدن عزّت نفس خانواده مى شود و به كرامت و حرمت اعضا، آسيب مى رساند و پايين آمدن عزّت نفس، با بهداشت راون و بهزيستى، رابطۀ معكوس دارد و در درازْمدّت مى تواند باعث تأثيرات مخرّب تربيتى گردد. از اين رو، سطح احساس خوش بختى، رو به افول خواهد گذاشت.

ب. همسايگان

همسايۀ خوب و صالح نيز مى تواند باعث خير و بركت گردد. پيامبر خدا (ص)، بخشى از سعادت را در گرو همسايۀ صالح مى داند:

من سعادة المسلم.... الجارّ الصالح.(1)

از سعادت مسلمان،.... داشتن همسايۀ صالح است.

البته اگر به فوايد داشتن همسايۀ خوب توجّه كنيم، مشاهده خواهيم كرد كه در ابعاد مختلفى از زندگى ما تأثير دارد. اگر اين فوايد را مورد توجّه قرار دهيم، تا حدودى متوجّه اهتمام اسلام به اهمّيت همسايه، بويژه همسايۀ صالح، خواهيم شد:

ص:39


1- (1) الخصال، ج 1، ص 183، ح 252.

1. مجاورت، همنشينى، نزديكى و رودر روى يكديگر بودن.

شايد مهم ترين و قهرى ترين مسئله در اين زمينه، سطح ارتباط همسايگان با يكديگر باشد كه همين امر، باعث مى شود تا بسيارى از تأثير و تأثّرها در اين ارتباطات، شكل بگيرد.

تأثيرات تربيتى همسايگان بر يكديگر، مخصوصاً بر كودكان و نوجوانان يكديگر، بسيار حائز أهمّيت است و اگر همسايه، صالح باشد، بدون شك، اين تأثير گذارى ها نيز مثبت خواهد بود.

يكى ديگر از آثار اين مجاورت، ارتباطات خانوادگى، برگزيدن دوست و حتّى اختيار همسر است كه جايگاه همسايه و مخصوصاً همسايۀ خوب را نمايان مى كند.

2. امنيت اجتماعى. همسايگان، تأثير به سزايى در امنيت اجتماعى محلّۀ خود دارند. اگر آنها افرادى مسئوليت پذير، سالم و صالح باشند، علاوه بر آن كه خود مرتكب خطا نمى شوند، نسبت به جامعۀ خود نيز حسّاس خواهند بود. همين امر، ضريب امنيت اجتماعى - اخلاقى محيط پيرامونى آنها را بالا خواهد بُرد.

3. تشريك مساعى در مشكلات اقتصادى. گاهى همسايۀ خوب، مى تواند حتّى در مشكلات اقتصادى نيز به كمك يكديگر بيايند و تأكيداتى از اسلام، وجود دارد كه مصداق كامل آن، براى همسايه مى تواند صادق باشد.

با توجّه به سطح تأثيرگذارى همسايگان بر روى يكديگر، مى توان درك نمود كه تا چه اندازه، همسايۀ صالح مى تواند مقدّمات خير و شادى را در محيط زندگى ايجاد نمايد. بدون شك، اين فضا مى تواند ما را در راه عبوديت، يارى رسان باشد.

ص:40

ج. دوستان

اشاره

يكى از مصاديق سعادت - كه در روايات به آن اشاره شده -، داشتن دوست است كه خود، سرفصل بسيار جالبى است؛ امّا همان طور كه تا كنون نيز مشخّص شده، اسلام در اين جا نيز هر دوستى اى را مدّ نظر قرار نمى دهد؛ بلكه ويژگى هايى براى آن مطرح مى كند كه در راستاى دو لايۀ سعادت است كه در ادامه، به ترتيب، آنها را مورد ارزيابى قرار مى دهيم.

صالح بودن

يكى از ويژگى هاى لازم براى دوست، صالح بودن است. امام زين العابدين (عليه السلام)، در اين باره مى فرمايد:

إنّ من سعادة المرء أن..... يكون خلطاوه صالحين.(1)

از سعادت مرد،.... داشتن دوستان صالح است.

كريم بودن

در حديث ديگرى، پيامبر خدا (ص) از ويژگى كرامت، ياد كرده و مى فرمايد:

أسعد الناس من خالط كرام الناس.(2)

سعادتمندترينِ مردم، كسى است كه با مردمان باكرامت، در مى آميزد.

ص:41


1- (1) الكافى، ج 5، ص 257، ح 1؛ كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 99، ح 385؛ الخصال، ج 1، ص 159، ح 207.
2- (2) كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 282، ح 836؛ معانى الأخبار، ص 196؛ روضة الواعظين، ص 474؛ كنز الفوائد، كراجكى، ج 1، ص 300.

اين دو ويژگى، هم سعادت دنيوى را تأمين مى كنند، هم سعادت اخروى را. افراد صالح و كريم، در امور دنيوى، ياور و قابل اعتمادند و در امور اخروى نيز كمك كار بوده، فرد را در مسير تكامل، يارى مى كنند.

داشتن دوستان متعدّد

از سوى ديگر، در روايات، به بُعد كمّيت نيز پرداخته شده و فراوانى آنها نيز، از جمله عوامل سعادتْ شمرده شده است. امام رضا (عليه السلام)، در اين باره مى فرمايد:

كثرة المحبّين من السعادة.(1)

فراوانى دوستان، از سعادت است.

پس يكى از دارايى هايى كه داشتن آن، باعث سعادت و خير و بركت مى شود، داشتن دوستان صالح است، بويژه اگر فراوان باشند. حمايت اجتماعى، حمايت مالى و مهم تر و زيربنايى تر از همه، نياز به تعلّق، محبّت كردن و مورد محبّت قرار گرفتن، جملگى از نيازهاى اساسى محسوب مى شوند. امروز نيز با وجود پيشرفت خدمات اجتماعى و بيمه هاى مختلف، همچنان به دوستان خود نيازمنديم و علّت آن، احساس تعلّقى است كه بايد تأمين شود.

شايد بسيارى باشند كه نيازمند به كمك مالى دوستان خود نباشند؛ امّا همچنان، نيازمند دوستان مهربان و باوفا هستند. مهم ترين علّت آن، همان نياز به تعلّق است كه هنوز، جوامع صنعتى و امروزى نتوانسته اند براى اين نياز بشر، جاى گزين مناسبى پيدا نمايند. به همين دليل، تنظيم روابط ميانْفردى، محبوب بودن در محلّ كار، مدرسه و....، حفظ دوستان و

ص:42


1- (1) بحار الأنوار، ج 79، ص 303.

مسائل مربوط به روابط نزديك،(1) از مسائل مهم و رايج در جوامع صنعتى است كه كتاب هاى فراوانى را نيز به خود، اختصاص داده است.

2. امكانات غيرانسانى

اشاره

مراد از امكانات غيرانسانى، عوامل غيرانسانى سعادت دنيوى است. روايات اين بخش نيز موارد متفاوتى را شامل مى شوند كه بايد از يكديگر، جدا شوند. از بررسى روايات، روشن مى شود كه اين گروه، عبارت اند از: مسكن، وسيلۀ نقليه، كار، و امنيت روانى - اجتماعى.

الف. مسكن

مسكن، يكى از امكانات غيرانسانى است كه در آرامش و شادى انسان ها بسيار تأثير دارد. زندگى، نيازمند مكانى براى زيستن و آسودن است. از اين رو، مسكن، جزء عوامل سعادت دنيوى به شمار مى رود. گذشته از اصل موضوع، در روايات در بارۀ سعادت، ويژگى هايى نيز براى اين عامل، بيان شده است. برخوردارى مسكن از اين ويژگى ها، نقش مهمّى در تأمين سعادت در اين بُعد دارد. اين ويژگى ها عبارت اند از: وسعت مسكن و فراوانى وسايل خانه. پيامبر خدا (ص)، در اين باره مى فرمايد:

ثلاثة من السعادة... و الدار تكون واسعة كثيرة المرافق.(2)

سه چيز، از سعادت شمرده مى شود:... خانۀ وسيعى كه لوازم بسيارى داشته باشد.

ص:43


1- (1) .close relatio nship.
2- (2) المستدرك على الصحيحين، ج 2، ص 162؛ الدرّ المنثور، ج 2، ص 152 (با تفاوت در لفظ).

و در حديث ديگرى از ايشان، چنين آمده است:

من سعادة المرء... المسكن الواسع.(1)

از سعادت فرد مسلمان،... داشتن خانۀ بزرگ است.

همين مطلب، از امام صادق (عليه السلام) نيز نقل شده است:

من السعادة سعة المنزل.(2)

وسيع بودن خانه، از سعادت است.

اصل مسكن، از نيازهاى اوّليۀ زندگى اجتماعى محسوب مى گردد و لازمۀ زندگى است؛ يعنى اگر زندگى انسانى را داراى مراتبى بدانيم، براى رسيدن به مراتب بالا، نياز به آرامش و آسودگى خاطر است و در سايۀ اين آرامش، فرد مى تواند پتانسيل هاى وجودى خود را شكوفا نمايد. در غير اين صورت، چون اين نياز از دسته نيازهاى اوّليه محسوب مى گردد، لذا فردى كه اين نيازش برطرف نشود، بخشى از توجّهاتش معطوف به اين نياز خواهد شد و به همان اندازه كه مشغول اين نياز است، از توجّه به نيازهاى عالى تر، باز خواهد ماند و اين امر، باعث ركود و عقب ماندگى معنوى فرد خواهد شد.

درك اين مقدار، جزء ضروريات زندگى محسوب مى شود؛ ليكن اسلام به نكته اى ديگر توجّه كرده است؛ يعنى يكى از ملاك هاى خير و بركت زندگى و شادى در زندگى را داشتن مسكن وسيع با لوازم مورد نياز مى داند؛ يعنى سعادتى كه اسلام معرّفى كرده است، فراتر از داشتن

ص:44


1- (1) الجعفريات، ص 99؛ مسند ابن حنبل، ج 1، ص 168؛ المستدرك على الصحيحين، ج 2، ص 144 (البته عبارت خانه و مسكن وسيع، در منابع مختلفى آمده است كه به جهت پرهيز از اطالۀ كلام، از آن صرف نظر مى شود).
2- (2) الكافى، ج 6، ص 525، ح 1.

اصل مسكن است؛ بلكه اين مقدار براى ضرورت هاى اوّليۀ زندگى لازم است، امّا براى اين كه سعادتمند باشيم و زندگى مان داراى خير و بركت باشد، بايد اين مسكن، ويژگى ديگرى هم داشته باشد و آن، وسيع بودن و داشتن وسايل لازم براى زندگى است. در واقع، به نظر مى رسد كه براى سعادتمند شدن، آرامش خاطرى نياز است كه بخشى از آن، با وسيع بودن مسكن، تأمين مى شود.

لذا اين نگاه اسلام، از سويى، جلوى تنگ نظرى ما را خواهد گرفت و از سوى ديگر، بخشى از افق فرد ايده آل اسلام را نيز ترسيم مى كند؛ چرا كه سعادت از مفاهيم عالى در هر مكتب انسان شناختى اى است كه اهداف غايى مكاتب و فرهنگ ها در آن جاى گرفته است و جهتِ راه را نشان مى دهد. لذا با اين اوصاف، ما با جهت انسان مؤمن و سعادتمند، آشنا مى گرديم.

ب. وسيلۀ نقليه

يكى از عوامل سعادت دنيوى در روايات، وسيلۀ نقليه است. برآوردن بخشى از نيازهاى زندگى، متوقّف بر حركت از نقطه اى به نقطۀ ديگر و حمل فرد و وسايل، با آن است. از اين رو، وسيلۀ نقليه، نقش مهمّى در برطرف كردن نيازها و تسهيل روندِ زندگى دارد. بر همين اساس، در آموزه هاى اسلامى، هم به اصل موضوع توجّه شده، و هم براى آن ويژگى هايى بيان شده كه در راستاى تأمين همين هدف است. امام صادق (عليه السلام)، هنگام بيان اصل موضوع، به كاركرد آن نيز پرداخته و مى فرمايد:

من سعادة المؤمن دابّة يركبها فى حوائجه و يقضى عليها حقوق اخوانه.(1)

ص:45


1- (1) الكافى، ج 6، ص 536، ح 7؛ المحاسن، ص 626، ح 88.

از سعادت مؤمن، داشتن چارپايى است كه براى برآوردن حوايج خود و برادران مؤمنش، از آن استفاده نمايد.

بديهى است كه تأمين اين هدف، نيازمند مركبى راهوار است. به همين دليل، در روايات، از مركب راهوار به عنوان عامل سعادت، ياد شده است و مركب نامناسب، سودى جز افزايش درد و رنج، نخواهد داشت. از اين رو، پيامبر خدا (ص) در اين باره مى فرمايد:

من سعادة المرء... المركب الهنى.(1)

از سعادت فرد،... داشتن مركب راهوار است.

چنين مركبى مى تواند به تأمين نياز، كمك كند. در روايتى، پيامبر خدا (ص)، ميان ويژگى مركب و كاركرد آن، پيوند برقرار كرده و مى فرمايد:

ثلاث من السعادة:... الدابّة تكون وطية فتلحقك بأصحابك.(2)

سه چيز، از سعادت است:... چارپاى راهوارى كه تو را به يارانت مى رساند.

اين چند روايت، تقريباً نمايانگر اين است كه چرا اسلام، وسيلۀ نقليه را جزء موارد سعادت شمرده است. نكتۀ جالب، آن است كه علّت سعادت شمرده شدن مَركب، استفادۀ بهينه در راستاى رفع حوائج خود، دوستان و برادران دينى، است يا در روايت آخر، رسيدن به دوستان را مورد نظر قرار داده است كه شايد منظورش، همان ديد و بازديد يا صلۀ رَحِم باشد؛ يعنى اگر وسيلۀ نقليه اى اين دو خصلت را داشته باشد،

ص:46


1- (1) الجعفريات، ص 99؛ مسند ابن حنبل، ج 1، ص 168؛ المستدرك على الصحيحين، ج 2، ص 144.
2- (2) المستدرك على الصحيحين، ج 2، ص 162، الدرّ المنثور، ج 2، ص 152 (با تفاوت در لفظ).

وسيله و مركب خوبى خواهد بود و باعث خير و بركت و شادى خواهد شد.

از سوى ديگر، با توجّه به اين كه در زمان هاى قديم، مَركب، معمولاً اسب يا شتر بوده است؛ امّا در هيچ كدام از اين روايت ها مشاهده نمى شود كه به نژاد يا قيمت مَركب، اشاره شود و سعادت مَركب خوب، به فوايد آن و از جمله، رفع حاجتِ فرد و دوستان و نزديكان اوست. از همين رو، مى توان نتيجه گرفت كه اگر فردى، وسيله داشته باشد، لزوماً سعادتمند نيست؛ بلكه وسيله اى كه آن شرايط لازم را داشته باشد، زمينه سازِ سعادت است. البته شرايط نيز به دو بخش تقسيم مى شود: بخشى، شرايطى است كه مَركب دارد، مثل اين كه راهوار باشد، و بخشى نيز به فرد باز مى گردد. اگر فردى مَركب داشته باشد؛ امّا بخيل باشد و بخل به او اجازه ندهد كه فوايد مَركبش به ديگران برسد، اين فرد به همان اندازه، از سعادت، دور گشته است.

ج. كار

يكى از حوزه هاى مهم كه در اسلام، آن را مصداق سعادت شمرده اند، حوزۀ كار است. در روايات، كار خوب، كارفرماى خوب و درآمد مناسب، جملگى از مصاديق سعادت، شمرده مى شود كه بخشى از نيازهاى زندگى را برآورده مى سازند. در حقيقت، كار و درآمد، از مقدّمات سعادتمندى است. البته واژۀ كار، مفهومى كلّى است كه به چند مفهوم ديگر نيز وابسته است؛ مثل نوع كار، محلّ كار، درآمد كار، كارفرما، حتّى نوع روابطى كه در محلّ كار بين كارگران حاكم است، و نگاه كارگر به موارد ذكر شده و قضاوت او نسبت به آنها كه در مجموع،

ص:47

اگر همۀ عوامل با هم هماهنگ باشند، مفهومى با عنوان رضايت شغلى شكل مى گيرد. در مورد بعضى از اين عوامل، توصيه هايى داريم كه خواهد آمد.

امام صادق (عليه السلام)، در روايتى خطاب به ابو عبيده مى فرمايد:

اُدع الله أن يجعل رزقك على أيدى خيار خلقه فإنّه من السعادة.(1)

از خدا بخواه كه روزى ات را در دست خلق برگزيده اش قرار دهد. به درستى كه اين، از سعادت است.

اين روايت، به نقش كارفرماى خوب در سعادت، اشاره دارد.

در روايت ديگرى از پيامبر خدا (ص) به محلّ شغل و نقش آن در سعادت، پرداخته شده است:

أربعة من سعادة المرء:.... أن تكون معيشته فى بلده.(2)

چهار چيز، از سعادت شمرده مى شود.... [يكى از آنها، اين است كه] محلّ كسب او در شهرش باشد.

امام صادق (عليه السلام) نيز در اين باره مى فرمايد:

ثلاثة من السعادة:... الرجل يرزق معيشته ببلده يغدو إلى أهله و يروح.(3)

سه چيز، از سعادت، شمرده مى شود:... [يكى از آنها] فرد در شهر خود، مشغول كارى باشد كه شب را در كنار خانواده اش بگذرانَد و آسايش يابد.

ص:48


1- (1) مشكاة الأنوار، ص 132.
2- (2) النوادر، رواندى، ص 11.
3- (3) الكافى، ج 5، ص 258، ح 2؛ تهذيب الأحكام، ج 7، ص 236.

از اين سه روايت، چنين استفاده مى كنيم كه كار خوب، باعث سعادتمندى است و از نشانه هاى كار خوب، وجود كارفرماى شايسته و نيكوست كه موجبات خير و بركت و شادى خواهد شد. نكته اى كه به نظر جالب مى رسد، آن است كه كار و تلاش فرد در محلّ زندگى اش باشد و هر شب، فرد در كنار خانواده، شب را سپرى نمايد كه در اين صورت، احساس راحتى خواهد نمود. البته اين، به آن معنا نيست كه كارهايى كه اين ويژگى را ندارند، كاملاً نفى شوند؛ بلكه شايد كارى باشد كه لازمۀ آن، مسافرت باشد و به دلايل خاصّى، حتّى بر عهدۀ عدّۀ خاصّى واجب گردد. امّا آنچه مدّ نظر روايت است، بيان آثار اين نوع شغل هاست كه به مخاطب، آگاهى مى دهد و در صورتى كه امكان انتخاب براى فرد موجود باشد، كارى كه در همان شهر خودش باشد، بهتر است.

اگر كار خوب، بخشى از سعادت فرد محسوب مى گردد، بى گمان، بيكارى، نمايانگر بدبختى است. بيكارى، پيامدهاى بسيار سختى دارد كه اوّلين آن، ضربه زدن به عزّت نفس فرد بيكار است. اگر بيكارى فرد، طول بكشد، عزّت نفس او، مخدوش مى شود و با پايين آمدن عزّت نفس، مشكلات ديگر نيز گريبانگير فرد مى شود كه اعتياد، كارهاى ضدّ اجتماعى و بزه هاى ديگر با آن، همبستگى دارند.

از جمله مشكلات بيكارى، فقر است كه اين مقوله به جد در روايات ما مورد اهتمام قرار گرفته است، به طورى كه يكى از مصاديق بارز بدبختى و شقاوت را فقر دانسته اند و از نشانه هاى سعادت، آن است كه فرد، فقير يا مقروض نباشد. در روايتى، در گفتگوى پيامبر خدا (ص) با يارانش آمده است:

ص:49

ألا اخبركم بأشقى الأشقياء؟ قالوا: بلى يا رسول الله. قال: من اجتمع عليه فقر الدنيا و عذاب الآخرة.(1)

[پيامبر (ص) فرمود:] «آيا مى خواهيد شما را به بدبخت ترينِ بدبخت ها آگاه نمايم». گفتند: آرى، اى پيامبر خدا! فرمود: «هر كسى است كه فقرِ دنيا و عذاب آخرت، در او جمع گردد».

امام على (عليه السلام) نيز در اين باره مى فرمايد:

الفقر مع الدَّين الشقاء الأكبر.(2)

فقرِ همراه با بدهكارى، شقاوت بزرگ است.

اگر به لوازم اين جمله توجّه كنيم، مى بينيم كه اسلام مى خواهد افراد، درآمد كافى داشته باشند، به طورى كه زندگى خود را اداره نمايند و مقروض نباشند. پس اگر ما اين روايت را در ذيل كار افراد ببينيم، نتيجه قهرى آن، اين خواهد بود كه فرد بايد درآمد مناسبى داشته باشد و بدهكار و مقروض نباشد.

نكتۀ ديگر اين كه اين موضوع، مى تواند براى سياستمداران و كارگزاران اجتماعى نيز درس آموز باشد. جامعۀ سعادتمند، در گرو آحاد سعادتمند است و سعادتمندى آحاد، در گرو امورى است كه يكى از آنها، كار مناسب و خوب است و درآمد كافى نيز يكى از اوصاف كار خوب است.(3)

ص:50


1- (1) كنز الفوائد، ج 2، ص 193؛ إرشاد القلوب، ج 1، ص 19؛ مسند الشهاب، ج 2، ص 173؛ الجامع الصغير، ج 1، ص 215؛ المستدرك على الصحيحين، ج 2، ص 162.
2- (2) غرر الحكم و درر الكلم، ح 8211.
3- (3) تأكيد بر كار در اسلام، از زواياى مختلف، قابل بررسى است كه از آن ميان، مى توان رابطۀ كار با سرپرستى خانواده و سلامت روان خانواده، رابطۀ كار با احساس كارآمدى و عزّت نفس به عنوان مؤلّفه هاى سلامت روان، مورد بررسى قرار داد.

د. امنيت روانى - اجتماعى

اشاره

يكى از عناصر تشكيل دهندۀ سعادت كه در روايات، مورد توجّه قرار گرفته، حوزۀ امينت روانى و اجتماعى است. منظور از امنيت روانى و اجتماعى، آن است كه فرد در ميان جامعه، احساس آرامش و امنيت نمايد. در چنين شرايطى، يكى از مهم ترين مسائل، نوع ارتباط و تعامل مردم با يكديگر است. نظام ارتباطى، نقش بسيار مهمّى را در اين باره، ايفا مى نمايد. لذا قضاوت مردم در بارۀ يكديگر يا تعامل آنها با يكديگر، بسيار حائز اهمّيت مى گردد و تعامل صحيح، باعث ايمن گرديدن شرايط زندگى مى شود و زندگى در شرايط ايمن، آن را گوارا مى نمايد و باعث ارتقاى كيفى زندگى مى شود. بر همين اساس، امام على (عليه السلام) مى فرمايد:

من سلم من ألسنة الناس كان سعيداً.(1)

كسى كه از زبان مردم ايمن باشد، سعادتمند است.

اين روايت، فردى را كه بتواند زندگى خود را به گونه اى تنظيم نمايد كه از زبان مردم در امان باشد، فردى سعادتمند مى داند. امّا فضاى برترى هم موجود است كه امام على (عليه السلام) آن را چنين مطرح نموده است:

عنوان صحيفة السعيد حسن الثناء عليه.(2)

سرلوحۀ كارنامۀ [اعمال] فرد سعادتمند، به نيكى ياد كردن [ديگران] از اوست.

تفاوت سعادت دنيوى با دنياگرايى
اشاره

شايد به ذهن بسيارى اين گونه بيايد كه اين مقدار اهتمام به خانه و وسيلۀ نقليه و...، نوعى دنياگرايى است و با زهد و ساده زيستى، منافات

ص:51


1- (1) بحار الأنوار، ج 78، ص 12، ح 70.
2- (2) همان، ص 79، ح 61؛ كشف الغمّة، ج 2، ص 347.

دارد. يكى از مسائلى كه پژوهشگر بايد به آن بپردازد، شبهات و سؤالات در بارۀ موضوع است تا حدود و ثغور آن، به خوبى روشن شود. براى رفع اين شبهه، وى بايد مسئلۀ ساده زيستى از ديدگاه اسلام را نيز بررسى كند تا تناقض ميان اين دو، روشن گردد. بررسى اين بخش از آموزه هاى دينى، نشان مى دهد كه احكام اسلام، هيچ گاه با فطرت بشر، منافات ندارند و اگر مسلمانان، خوب دقّت نمايند، مى توانند هم به نيازهاى فطرى خود، پاسخ مثبت بدهند، و هم به احكام اسلام، جامۀ عمل بپوشانند. هر كجا امر و نهى صريح و منصوصى از جانب اسلام، صادر شده باشد، بدون شك، نبايد با نيازهاى فطرى افراد، منافات داشته باشد.

لذا زهد و ساده زيستى، اگر خوب تبيين شوند، با خانواده، مسكن و وسيلۀ نقليۀ مناسب، منافاتى ندارد. زهد، مفهومى دينى است كه مخالف «دلبستگى به دنيا» است؛ يعنى دل نبستن به دنيا كه خود، از عوامل سعادت در اسلام، شمرده شده است.

ساده زيستى نيز مفهومى بسيط نيست؛ بلكه مفهوم مشكّكى است كه در شرايط، زمان ها و فرهنگ هاى مختلف، تفاسير متعدّدى پيدا مى كند؛ يعنى ساده زيستى پيامبر (ص) و امام على (عليه السلام) با ساده زيستى امام صادق (عليه السلام) يا امام سجّاد (عليه السلام)، بسيار متفاوت است. حتّى در روايتى، از امام سجّاد (عليه السلام) پرسيده مى شود كه خانۀ ديروز شما با خانه اى كه امروز در آن هستيد، متفاوت است. امام (عليه السلام) در پاسخ مى فرمايد: «اين خانه ها، به همسرانم تعلّق دارد كه وسايل آنها را از مهريه خودشان، تهيه نموده اند».

در اين روايت، به وضوح مشاهده مى كنيم كه زندگى خانوادگى امام در زمانى و در فرهنگى، تنها به خاطر اقتضاى شؤون دو همسر ايشان، متفاوت است. پس زهد، عمدتاً نگرشى شخصى و فاعلى است و نمودِ

ص:52

عينى معين و تعريف شده اى ندارد. البته ساده زيستى، تا حدودى نمودِ عينى دارد؛ ولى همان طور كه گذشت، به دليل تشكيكى بودن مفهوم آن، قادر نيستيم تا تعريف واضحى از آن، ارائه بدهيم؛ بلكه معمولاً افراد هر جامعه اى به صورت ادراك جمعى، متوجّه مرزهاى ساده زيستى و تجمل گرايى خواهند شد.

پس دارايى هاى دنيايى، فى حدّ نفسه، نه ملاك دنياگرايى و تجمّل است، نه ملاك زهد و ساده زيستى؛ بلكه نوع نگاه و حيثيت اين دارايى هاست كه احكام آنها را متفاوت مى نمايد. براى نمونه، به آيات و رواياتى توجّه كنيم كه در بارۀ اهل و عيال (خانواده) آمده است.

اين آيات و روايات، دو دسته هستند. بخشى از آنها، حقوق خانواده، فرزند و همسر را گوشزد مى نمايند و گروه ديگرى از آنها، تذكّر مى دهند كه مراقب باشيد همين خانواده، مى تواند مصداق دنيا و دشمن شما گردد و مانع از تقرّب الهى گردد. پس معلوم است كه جهت توجّه، متفاوت است؛ وگر نه خانواده، فرزند و همسر، به لحاظ وجود خارجى، يك چيز بيشتر نيستند و ممكن نيست كه آنها مورد توصيۀ اسلام باشند و در عين حال، به عنوان دشمن از آنها ياد گردد.

همۀ دارايى هاى دنيايى كه عامل سعادتْ شمرده شده اند، از اين قاعده مستثنا نيستند؛ يعنى هم مى توانند مصداق دنياگرايى و شقاوت قرار گيرند، و هم مى توانند مصداق آخرت و سعادت باشند.

به همين جهت، در ميان روايات مربوط به سعادت، به تعدادى روايت بر مى خوريم كه همچون يك سلسله دستورالعمل ها هستند و با دقّت بيشتر، ملاحظه مى كنيم كه اين گزاره ها، باعث جلوگيرى از آسيب هاى احتمالى مى شود كه در ادامه، به آنها مى پردازيم.

ص:53

يك. تعامل انسانى ميانْفردى

بهره مندى از امكانات، شرط لازم براى سعادتمند شدن است؛ امّا آيا صرف وجود خانوادۀ صالح، همسايگان و دوستان صالح، باعث سعادتمندى مى شوند؟ پاسخ، منفى است؛ چرا كه نوع ارتباط با اطرافيان، نقش مهم و كليدى در سعادتمندى ايفا مى نمايد. لذا توصيه به خوش خُلقى در متون اخلاقى، در چنين شرايطى به يارى ما مى آيند. خوش خُلقى، كليد ارتباط صحيح ميانْفردى است و در واقع، تنها راهبرد براى ارتباط صحيح است و ارتباطاتى كه در غير اين فضا تشكيل مى گردند، بدون شك، داراى مشكل هستند. به همين دليل، پيامبر خدا (ص)؛ حُسن خُلق را بخشى از سعادت شمرده و فرموده است:

من سعادة المرء حُسن الخلق.(1)

حُسن خُلق، از سعادت فرد است.

خوش خُلقى، باعث رضايت خاطر ديگران نسبت به فرد خوش خُلق مى شود و در مجموع، باعث ايجاد مودّت و محبّت بين فردى مى شود. وقتى چنين حالتى ايجاد شود، اوّلين ثمرۀ آن، احساس شادى فرد خوش خُلق است كه در بسيارى از مواقع، باعث بالا رفتن عزّت نفس و كارآمدى نيز مى شود؛ زيرا فرد به وضوح مشاهده مى كند كه مى تواند با خوش خُلقى، رفتارهاى ديگران را نيز كنترل نمايد و به سمت رفتارهاى پسنديده، هدايت نمايد.

از سويى ديگر، خوش خُلقى، علاوه بر تأثيرگذارى در محدودۀ روابط خانوادگى و همسايگان و دوستان نزديك، در حوزه هاى ديگر زندگى،

ص:54


1- (1) مسند الشهاب، ج 1، ص 199، ح 216.

مثل اقتصاد، سياست و فرهنگ نيز تأثير دارد. از يك مغازه دار گرفته تا يك سياست مدار، مى توانند با خوش خُلقى منافع بسيارى را به سوى خود، جلب نمايند و باعث رونق شغلى خود گردند. رونق شغلى، بخشى از سعادت دنيايى محسوب مى شود. حتّى امروزه كه سياست مداران، جزء سيستم هاى تعريف شدۀ سياست خارجى هر كشور هستند، اخلاق فردى يك سياست مدار در گره گشايى از بحران ها، بى اثر نيست.

در هر صورت، حفظ منابع انسانى، از فرزند تا افراد جامعه، نياز به تعامل صحيح دارند و اصلى ترين آنها در خوش خُلقى خلاصه مى گردد.

دو. تعامل با دارايى هاى غير انسانى

همان طور كه بيان شد، بخشى از مقدّمات سعادت، بُعد مالى دارند؛ يعنى دارايى هايى هستند كه داشتن آنها، زمينه ساز سعادت فرد است، مثل خانه، وسيلۀ نقليه، اسباب منزل؛ و داشتن اين دارايى ها، در واقع، شرط لازم براى رسيدن به سعادت است، امّا شرط كافى نيست. نحوۀ تعامل انسان با دارايى هاى دنيوى نيز نقش مهمّى در سعادت دارد. در اين باره، مواردى در متون دينى به چشم مى خورد كه در ادامه، به آنها خواهيم پرداخت. براى نمونه، امام على (عليه السلام) در بارۀ حسادت مى فرمايد:

ثمرة الحسد شقاء الدنيا و الآخرة.(1)

ميوه حسد، بدبختى دنيا و آخرت است.

حسادت، چگونه باعث شقاوت مى شود؟ در پاسخ، بايد بگوييم كه سعادت، سه عنصر تشكيل دهنده دارد كه عبارت اند از: «خير» و

ص:55


1- (1) مستدرك الوسائل، ج 12، ص 23.

«شادى» اى كه «پايدار» باشند. هر كدام از اين سه ضلع آسيب ببيند، يقيناً سعادت نيز آسيب ديده است. اوّلين چيزى كه مورد اصابت حسادت قرار مى گيرد، شادى است؛ چرا كه اوّلين آثار آتش حسادت، دامنگير شادى فرد حسود مى شود؛ و اين، نكته اى است كه هم در روايات ما به چشم مى خورد، و هم بيشتر ما، آن را در سطوحى تجربه نموده ايم. فرد حسود، از قرار داشتن نعمتى در اختيار محسود، به شدّت ناراحت است و حتّى گاهى در اين فكر است كه چگونه، آن نعمت از او زايل گردد و فرقى هم نمى كند كه آيا آن نعمت، به او برسد يا خير. مهم، آن است كه اين نعمت، در اختيار محسود نباشد. شايد به همين دليل باشد كه پيامبر خدا (ص) در بارۀ حسادت مى فرمايد:

أقل الناس لذّة الحسود.(1)

افراد حسود، از كمترين لذّت، بهره مى برند.

اين مقدار از بى كيفيتى و بى بهره بودن از لذّت هاى زندگى را همه متوجّه مى شوند؛ امّا سطوح آسيب زاى ديگرى نيز وجود دارند و به سعادت انسان، لطمه مى زنند كه شايد به راحتى نتوان متوجّه آنها شد و معصومان (عليهم السلام) به آنها اشاره كرده اند. از جملۀ آنها، اين روايت است كه از امام باقر (عليه السلام) نقل شده كه فرمود:

إنّ الحسد ليأكل الإيمان كما تأكل النار الحطب.(2)

حسد، ايمان را مى سوزاند، همان طور كه آتش، چوب را مى سوزاند.

ص:56


1- (1) كتاب من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 282، ح 16؛ معانى الأخبار، ص 195، ح 1.
2- (2) الكافى، ج 2، ص 306، ح 1 و 2.

مشابه اين حديث، از پيامبر (ص) نيز نقل شده است.(1) در واقع، همان طور كه ذكر شد، هم سعادت دنيوى را مورد هجوم خود قرار مى دهد و هم به سعادت اخروى آسيب مى رساند. بُعد اخروى آن نيز به اين شكل است كه فرد حسود، به نوعى، تقدير الهى را زير سؤال مى برد كه اين امر، در روايات نيز مورد اشاره قرار گرفته است. علاوه بر آن، اين آتش درون، ممكن است به ظلم و تعدّى به حقّ محسود نيز منجر شود كه در آن صورت، حقّ الناس نيز به كارنامه فرد حسود، افزوده خواهد شد. همۀ اين مسائل، باعث شده است كه معصومان (عليهم السلام)، ما را از حسادت، برحذر بدارند و آن را با سعادت ما در تنافى ببينند.

و در زمينۀ مال اندوزى مى فرمايد:

إذا جمعت المال فانت فيه وكيل لغيرك يسعد به و تشقى أنت.(2)

هنگامى كه اموالى را جمع كردى، پس تو [در واقع] وكيل ديگران هستى كه ديگران به واسطۀ آن، سعادتمند مى شوند و تو، بدبخت مى شوى.

و باز ايشان مى فرمايد:

يا بنى! لا تخلّفن وراءك شيئاً من الدنيا فإنّك تخلفه لأحد رجلين أمّا رجل عمل فيه بطاعة الله فسعد بما شقيت به و أمّا رجل عمل فيه

ص:57


1- (1) «لا تتحاسدوا فإنّ الحسد يأكل الإيمان كما تأكل النار الحطب اليابس» (قرب الإسناد، ص 15).
2- (2) غرر الحكم و درر الكلم، ح 8331. شبيه به اين مضمون، از ابن عبّاس، به نقل از پيامبر خدا آورده شده است: «... ألا و إنّ السعيد من اختار باقيه يدوم نعيمها على فانيه لاينفد عذابها و قدم لما يقدم عليه ممّا هو فى يديه، قبل أن يخلفه لمن يسعد بإنفاقه و قد شقى هو بجمعه» (أعلام الدين، ص 345).

بمعصية الله فكنت عوناً له على معصيته و ليس أحد هذين حقيقاًأن تؤثره على نفسك.(1)

فرزندم! پس از خودت، چيزى از دنيا نگذار؛ چرا كه تو [احتمالاً] آن مال را براى يكى از دو فرد، خواهى گذاشت: يا كسى با آن مال، طاعت خدا را خواهد كرد. پس به واسطۀ آن چيزى كه تو به وسيلۀ آن، بدبخت شدى، سعادتمند مى شود و يا آن كه آن مرد با آن مال، خدا را نافرمانى خواهد كرد. پس در آن صورت، تو در نافرمانى خدا، يارى رسان او بوده اى و هيچ كدام از اين دو فرد، شايستۀ آن نيستند كه آنها را بر خودت، مقدّم بدارى.

و در روايت ديگرى، پيامبر اكرم، در بارۀ حرص مى فرمايد:

من علامات الشقاء... و شدّة الحرص فى طلب الدنيا.(2)

از نشانه هاى شقاوت...، بسيار حريص بودن در طلب دنياست.

امام على (عليه السلام)، اين مطلب را به نوعى ديگر، چنين بيان فرموده است:

أعظم المصائب و الشقاء الوله بالدنيا.(3)

بزرگترين مصيبتها و بدبختى ها، شيفتگى به دنيا است.

با نگاه به اين دسته از روايات، متوجّه مى شويم كه بيشتر، نقش قانون را بازى مى كنند؛ يعنى آداب مورد نياز براى رسيدن به خوش بختى را بيان مى كنند. اگر كسى تقريباً همۀ لوازم مورد نياز براى خوش بختى را داشته باشد، امّا حريص و بخيل باشد، هيچ گاه سعادتمند نخواهد شد و

ص:58


1- (1) نهج البلاغة، نامۀ 416.
2- (2) الكافى، ج 2، ص 290، ح 6؛ الخصال، ج 1، ص 343، ح 97.
3- (3) غرر الحكم و درر الكلم، ح 2462.

طعم شادى را نخواهد چشيد؛ چرا كه شب و روز، بايد در فكر مال اندوزى باشد و دائماً نگران خواهد بود و وقتى ديگران، حتّى خانوادۀ او، بخواهند از اين اموال استفاده نمايند، براى اين فرد بخيل، گران تمام خواهد شد و دائماً خودخورى خواهد كرد. چنين فردى، هميشه با ترس و اندوهى خاص و دائمى بايد روزگار خود را سپرى نمايد. لذا چنين فردى، در زندگى خود، طعم شادى را نخواهد چشيد و على رغم خير و بركت ظاهرى، براى او خيرِ چندانى وجود ندارد؛ چرا كه از امكانات خود، استفادۀ لازم را نمى بَرَد و فرد، تنها نگهبان اين دارايى هاست.

البته در روايات ياد شده، دو بُعد را بايد از هم جدا كرد. بُعد اوّل، روايت هاى در بارۀ بخل و حرص است؛ امّا روايت مربوط به مال اندوزى، بُعد ديگرى هم دارد و در اين جا احتمال دارد كه فرد مال اندوز، بخيل و خسيس و حريص نباشد و شادى دنيايى را هم احساس نمايد؛ امّا در مقياس آخرتى متضرّر شود كه اين نكته، بسيار حائز اهميت است؛ يعنى به دليل حسّ مال اندوزى، نتواند حقوق اسلامى و قانونى خود را نسبت به اين اموال، انجام دهد. براى مثال، محرومان و فقرا، از مال او سهمى نداشته باشند يا نگهدارى و مديريت اين اموال، باعث شود كه فرد از ابعاد معنوى زندگى خود، غافل گردد و در نهايت، او از آن جا كه به تنهايى نمى تواند از اين اموال استفاده كند، براى ديگران، باقى خواهد گذاشت كه اين ديگران، چه صالح باشند و چه ناصالح، مصداق روايت امام على خواهند شد.

پس در واقع، داشتن مال مورد مذمّت نيست، بلكه مال اندوزى كه صفتى در سطوح شخصيتى است، مورد مذمّت است و به همين دليل،

ص:59

فرد فقير مى تواند روحيۀ مال اندوزى داشته باشد؛ اگر چه الآن مالى ندارد كه آن را جمع نمايد.

ثانياً اين مال اندوزى، نوعاً به دليل وابستگى فرد به اموال خود، باعث مى شود حقوق شرعى و انسانى اى را كه فرد نسبت به همنوعان خود دارد، فراموش نمايد و به دليل وابستگى اى كه فرد دارد، توان سرمايه گذارى در ديگر بخش هاى زندگى، مثل تربيت فرزندان، رسيدگى به امور مديريتى، معيشتى و عاطفى خانواده اش را نخواهد داشت.

از همۀ اين مسائل مهم تر، آن است كه چنين افرادى، معمولاً نمى توانند به مسائل عبادى خود توجّه نمايند و اگر هم ديندارى كنند، ديندارى آنها، نوعاً ابزارى است؛ يعنى در راستاى همان مال اندوزى خواهد بود كه اين نوع ديندارى، بسيار سست و آسيب پذير، خواهد بود. لذا توشه اى واقعى براى آخرت خود، جمع نخواهند كرد.

سطح دوم: سعادت اخروى

اشاره

تا كنون به سطوحى از سعادت پرداختيم كه معمولاً به امور دنيايى، مانند مسكن و وسيلۀ نقليه، اشاره داشتند. سطوح ديگرى نيز وجود دارند كه مى توان آنها را جزء دارايى هاى معنوى نام برد، مانند دانش كه در سعادتمند ساختن انسان، بسيار حائز اهمّيت است و در آيات و روايات نيز به آن، اهتمام ويژه اى شده است. نكته اى كه بايد به آن توجّه داشت، آن است كه امكانات دنيايى، اگر در مسير سعادت اخروى قرار گيرند، بُعد سعادتمندى آنها، قوى تر، اصيل تر و پايدارتر خواهد شد.

عوامل سعادت اخروى نيز جزء امكانات سعادتمندى اند. روايات مربوط به اين بخش، عوامل متفاوتى را طرح كرده اند كه در اينجا نيز پژوهشگر بايد آنها را تفكيك كرده، سپس طبقه بندى نمايد.

ص:60

براى آشنا شدن با سطح دوم سعادت، بايد به چند نكته توجّه كرد. ابتدا آن كه سعادت در اسلام، در واقعيت هاى خارجى، تبلور دارد و اعتقاد به اين واقعيت ها، مانند خدا، قيامت، روز جزا، بهشت و جهنّم و...، فرع بر وجود آن واقعيت هاست و اگر گاهى گفته مى شود كه ايمان به اين موضوعات، باعث سعادت است، نبايد باعث اشتباه شود و ايمان صرف، بدون متعلّق، اصيل تلقّى شود، كما اين كه بسيارى از آيين ها، بخصوص فلسفه هاى جديد، براى ايمان، اصالت قائل اند و معتقدند كه در هر صورت، ايمان، كاركرد روانى خود را خواهد داشت، اعم از اين كه متعلّق آن، واقعيت داشته باشد يا نه. مهم آن است كه مؤمن به آن واقعيات، گمان كند كه آنها وجود دارند. از نظر اين افراد، مؤمن به واقعيتى كه واقعاً وجود ندارد با واقعيتى كه وجود دارد، تفاوت نمى كند. امّا ما در تمام مباحث مربوط به ايمان - كه به هر حال، بايد متعلَّقى داشته باشند -، اصالت را به واقعيت خارجى مى دهيم و سپس، ايمان به آن واقعيت، ارزش خود را از متعلَّق خود مى گيرد. البته ما قصد نداريم كه آثار ايمان و اعتقاد را انكار كنيم؛ امّا گمان مى كنيم كه اسلام، اوّل وجود خدا را اثبات مى كند، از فرستاده شدن پيامبرى از جانب خدا، و سپس از معاد و قيامت، خبر مى دهد و آن گاه، از مردم مى خواهد كه به اين مسائل، ايمان بياورند. پس، از نظر اسلام، ارزش ايمان با متعلَّق آن، سنجيده مى شود.

با توضيحاتى كه بيان شد، ما مى توانيم سعادت اخروى را از زوايۀ ايمان، مورد ارزيابى قرار دهيم. اين را نيز مى دانيم كه ارزش و اهمّيت ايمان، به متعلَّق آن است و هرگاه از ايمان به صورت كلّى بحث مى كنيم، در واقع، متعلَّقات آن نيز مدّ نظر است و سعادت واقعى، در دل همان متعلَّقات، نهفته است.

ص:61

ايمان

اشاره

ايمان و شعبه هاى آن، به عنوان بخش مهمّى از مباحث سعادت، قابل بررسى هستند؛ چرا كه در فرهنگ اسلام، سعادت، بدون اعتقاد صحيح و ايمان، ممكن نيست. مباحثى كه تا كنون مطرح نموديم، عمدتاً به شئون دنيايى مربوط بود؛ امّا در همان موارد نيز صفاتى ذكر شده بود كه ابعاد اخروى و معنوى را در مصاديق سعادت، داخل مى نمود. اين شيوه، در فرهنگ اسلامى بسيار حائز اهمّيت است؛ يعنى اگر امور دنيايى با توجّه و نيت تقرّب به خدا انجام گيرند، مى توانند بُعد اخروى پيدا نمايند و عبادت، محسوب گردند. درك اين معنا، با توجّه به فرهنگ اسلامى كه دنيا را مزرعۀ آخرت مى داند، خيلى دشوار نيست.

امّا زيرشاخه هاى ايمان، چنين حالتى را ندارند و معمولاً به طور مستقيم، به ابعاد معنوى مربوط هستند. تفاوت دين اسلام با بسيارى از آيين ها و فلسفه هاى انسانى، آن است كه چون خداى متعال، به همۀ هستى تسلّط كامل دارد، لذا خير و بركت و شادى را بر اساس ملاك هاى واقعى بيان مى فرمايد و از آن جا كه دنيا و آخرت، امتداد يك وجود هستند، از نگاه الهى، زندگى چيز بيشترى نيست و سعادت دنيا و آخرت نيز قابل تفكيك نيستند، در حالى كه آيين هاى غير الهى و...، تنها قادر به درك حوزۀ دنيا هستند و فقط اديان آسمانى مى توانند اخبارى را از آخرت و دنياى غير مادّى بدهند و عموم مردم، به صورت عادى، قادر به آگاهى نسبت به آنها نيستند. امّا چون به خداوند و پيامبر او ايمان دارند، مى توانند به گفتۀ آنها در بارۀ آخرت و سعادتمندى در آخرت، ايمان داشته باشند:

ص:62

الم * ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ اَلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ. (1)

طبق اين آيه، قرآنْ هدايت كنندۀ پرهيزگاران است كه يكى از اوصاف آنها، اين است كه به غيب، ايمان مى آورند؛ يعنى اگر فردى به غيب، ايمان نياورد، جزو پرهيزگاران نيست و لاجرم، قرآن نيز نمى تواند نسبت به آن فرد، نقش هدايتگرانه داشته باشد. پس در واقع، تفاوت انسان هاى مؤمن و غير مؤمن، در همين نكته، نهفته است و توجّه نداشتن به اين نكته، بسيار مشكل ساز خواهد بود.

اكنون، احاديث در بارۀ سعادت را در بخش ايمان، مرور مى كنيم تا با فضاى آنها، بيشتر آشنا شويم. در روايات، به طور مستقيم و مستقل به واژۀ «ايمان»، به عنوان عامل سعادت، اشاره نشده است؛ امّا مجموعه اى از عوامل وجود دارند كه به نظر مى رسد كه ذيل جامع ايمان، قابل جمع اند.

ما احاديث مربوط به اين عوامل را در سه حوزه، طبقه بندى كرده ايم كه عبارت است از:

الف. حوزۀ شناخت (اعتقاد صحيح، مثل توحيد، نبوّت، معاد و امامت)

ب. حوزۀ رفتار (نافرمانى خدا نكردن، مثل ضايع نكردن حدود الهى، معصيت نكردن، پيروى نكردن از هواى نفس، دين را به دنيا نفروختن، رياكار نبودن و ظلم نكردن)

ج. حوزۀ عاطفه (راضى بودن به قضاى الهى، ترس از خدا، پرهيزگارى، اخلاص و...).

اينك، روايات مربوط به هر يك از اين حوزه ها را به صورت اختصاصى و به تفصيل، بيان مى كنيم.

ص:63


1- (1) سورۀ بقره، آيۀ 1-2.

1. حوزۀ شناخت

اشاره

منظور از حوزۀ شناختى ايمان، ارزش و جايگاه شناخت در ايمان است. اسلام، در هيچ دوره اى، كسى را به اجبار، وادار به پذيرش اسلام نكرده است و اساساً پذيرش اجبارى اسلام، ارزشى ندارد. حتّى كسانى كه ظاهراً اسلام را مى پذيرند، امّا در دل به آن معتقد نيستند، شديداً مورد نكوهش قرار گرفته اند.

البته اسلام، تشويق به شناخت حق را هيچ گاه كم رنگ نكرده است، به گونه اى كه دانش در فرهنگ اسلامى، جايگاه بسيار ارزنده اى دارد كه هم در فرهنگ قرآنى، و هم در فرهنگ روايى، كمتر مفهومى به اين اندازه، از چنين جايگاهى برخوردار است. لذا توصيه به دانش و دانستن، در متون اسلامى بسيار پُربسامد است. به جهت تطويل كلام، از آوردن اين آيات و روايات، خودارى مى شود و تنها به بخشى از احاديث كه با بحث سعادت نيز همخوانى دارند، خواهيم پرداخت.

الف. نكوهش جهل

كمتر مذهب يا آيينى به اندازۀ اسلام، مشوّق دانش و نكوهش كنندۀ جهل بوده است و علّت آن نيز آن است كه قوام اسلام و نقطۀ عزيمت آن، آگاهى و شناخت است. لذا به همان مقدار كه دانش اهمّيت دارد، نادانى نيز مورد مذمّت قرار گرفته است، به گونه اى كه در بعضى از روايات، از انسان جاهل به عنوان انسان بدبخت، ياد شده است. امام صادق (عليه السلام) در اين باره مى فرمايد:

بين المرء و الحكمة نعمة العالم و الجاهل شقى بينهما.(1)

ص:64


1- (1) الكافى، ج 1، ص 26، ح 29.

بين يك فرد و حكمت، نعمت، عالم است و جاهل، بين آن، بدبخت است.

يعنى اگر فردى نسبت به علوم رايج زمانۀ خود و بخصوص اوضاع و احوال زمانۀ خود، جاهل باشد، اين جهل، موجب شكست در زندگى مى شود و سرانجام نيز موجب وارد شدن غم و اندوه و سختى در زندگى مى گردد. مهم ترين متعلَّق دانش در روايات اسلامى، دانش دين است؛ يعنى درك حق و باطل، و شناخت خدا و معارف الهى.

علاّمۀ طباطبايى، در تفسير الميزان، در بارۀ دانش دين مى گويد:

معناى آن نوعى از احكام و اتقان يا نوعى از امر استوار مُتقن است كه در آن، رخنه و ضعفى مشهود نباشد و كاربرد آن، قطعاً شامل معلومات عقلى حق و درست، بطلان ناپذير و دور از كذب مى شود.(1)

با اين تبيين، منظور از عالم و جاهل نيز در اين روايت، مشخّص مى گردد.

ب. نكوهش غفلت

از سوى ديگر، غفلت نيز نكوهش شده و عامل شقاوت، دانسته شده است. اسلام، نه تنها به تحصيل دانش، توصيه كرده و آن را با سعادت و شقاوت، گِرِه زده است، كوتاهى و غفلت را نيز جايز نشمرده است. البته غفلت مى تواند به دو صورت، نمايان گردد. ابتدا، غفلت از كسب دانش و بعد، غفلت پس از تحصيل دانش است؛ يعنى كسى حق ندارد در روز جزا بگويد: «من، دانش را دوست داشتم؛ امّا امور زندگى و مشكلات،

ص:65


1- (1) الميزان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 395.

باعث غفلت من از تحصيل دانش شد و تحصيل نكردن من، از روى عمد و عنادورزى با دانش نبوده است؛ بلكه از روى غفلت، اين اتّفاق، رُخ داده است» يا فرد دانشمندى كه با علم و حكمت، آشنايى دارد؛ امّا مشغلۀ دنيايى، باعث غفلت وى از اندوختۀ دانشش مى شود.

معصومان (عليهم السلام)، متوجّه اين مسائل بوده اند. لذا براى جلوگيرى از اين گونه آسيب ها، تذكّراتى را داده اند و غفلت را باعث شقاوت دانسته اند. امام على (عليه السلام) فرموده است:

فيا لها حسرة على كلّ ذى غفلة أن يكون عمره عليه حجّة و ان تؤدّيه إيّاهم إلى الشقوة.(1)

براى هر كسى كه غافل است، بايد حسرت خورد؛ چرا كه عمر او، عليه او گواه است و او را به سوى بدبختى، سوق مى دهد.

با توضيحى كه داده شد، روايات مربوط به جهل و غفلت، در بحث بُعد شناختى ايمان، جاى مى گيرند؛ چيزى كه در آغاز، به ذهن نمى آمد.

ج. اعتقاد صحيح

پس از اين مقدّمۀ كوتاه، در بارۀ نكوهش جهل و غفلت و اهمّيت دانش، به اين مسئله باز مى گرديم كه اسلام، هيچ گاه از ديگران نخواسته است كه بدون شناخت و تفكّر، اسلام را بپذيرند. در واقع، شيوۀ اسلام، تفكّر، دانش و سپس ايمان است. به همين دليل، رسيدن به ايمان صحيح، جايگاه والايى در معارف اسلامى دارد و تقليد از ديگران در حوزۀ ايمان

ص:66


1- (1) الكافى، ج 1، ص 299، ح 6؛ نهج البلاغة، خطبۀ 64.

و اعتقادات كلّى، جايز نيست. در عين حال كه پيامبر (ص) در پذيرش اسلام، هيچ گونه اجبارى را تحميل نمى كرد؛ امّا در مقام ارزش گذارى مى فرمود كه تنها دين رستگار، اسلام است و در روز قيامت، هيچ دينى جز دين اسلام، مورد پذيرش نيست؛ امّا با وجود اين، اجبارى نيز در پذيرش دين نيست:

وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ.1

هر كس، دينى غير از اسلام برگزيند، مورد قبول نيست و او در آخرت، جزء زيانكاران خواهد شد.

پيامبر گرامى اسلام مى فرمايد:

قولوا لا إله إلّا الله تفلحوا.(1)

«لا إله إلاّ الله» بگوييد تا رستگار شويد.

سخنانى همچون اين حديث شريف، در نهايت صراحت، اعتقادات صحيح را ملاك سعادت و رستگارى دانسته اند و نفى عبوديت غير خدا را در فرهنگ اسلام، ملاك رستگارى و سعادت، قرار داده اند.

شناخت، فى حدّ نفسه، باعث سعادت و شقاوت است. البته عمل نيز در جاى خود، از ارزش بالايى برخوردار است و مى تواند باعث رستگارى و فلاح، يا شقاوت و بدبختى افراد گردد كه إن شاء الله، مورد بررسى قرار خواهد گرفت.

امّا اين ديدگاه كه صرف شناخت و اعتقاد، باعث سعادتمندى است، براى بسيارى قابل درك نيست و مى گويند: چرا بايد صرف گفتن «لا إله

ص:67


1- (2) المصنف، ابن ابى شيبه، ج 8، ص 442؛ مسند ابن حنبل، ج 3، ص 492.

إلاّ الله» و اعتقاد به وحدانيت خدا، باعث سعادت گردد؟ بخصوص افراد عمل گرا معتقدند اگر يك فرد كافر، نوع اعمالش، اعمال خير و نيك باشد، در آن صورت، فرقى بين يك كافر با اعمال خوب و يك مؤمن با اعمال خوب نيست؛ چرا كه خروجى هر دوى اينها، عمل صالح است؛ امّا اسلام با وجود اين كه براى عمل، بسيار ارزش قائل است، امّا براى همان عمل با پشتوانۀ شناخت صحيح، ارزش بيشترى قائل است.

علّت اين امر نيز آن است كه معمولاً در سيستم هاى انسانى بين شناخت و رفتار، رابطۀ بسيار نزديكى برقرار است و اصولاً رفتارهاى ما پشتوانۀ شناختى دارند. ممكن نيست كه شناختى در انسان شكل بگيرد؛ امّا بروز و ظهور رفتارى نداشته باشد. لذا تأكيد اسلام بر اعتقادات و شناخت هاى صحيح، از اين زاويه، قابل بررسى است.

البته در بين شناخت هاى اصيل اعتقادى، بايد جايگاه توحيد، نبوّت و معاد را جايگاهى ممتاز و رفيع دانست. هر كدام از اين سه مفهوم، تأثير خاصّ خود را بر روى معتقدان خواهد داشت.

د. اعتقاد به بهشت

يكى از اعتقادات كليدى در اسلام، اعتقاد به عالم پس از مرگ است كه شامل عالم برزخ، قيامت، بهشت و جهنّم است، به گونه اى كه بخش عمده اى از آيات قرآن، شامل آيات معاد و مفاهيمى مانند برزخ، قيامت، بهشت و جهنّم مى شود.

يكى از ويژگى هاى ممتاز در فرهنگ دينى، به طور عموم، و فرهنگ اسلامى، به طور خاص، نقش اعتقاد به مبدا و معاد است كه از اهمّيت

ص:68

كليدى برخوردار است. معتقد بودن به اين آموزه ها، در زندگى آنها تأثيرات انگيزشى فراوانى دارد و اين تأثير، بسيار مشهود است.

مفهوم بهشت، در فرهنگ اسلام، جايگاه والايى دارد و بويژه به لحاظ انگيزشى، جزء ويژگى هاى مهم فرهنگ اسلامى به شمار مى رود؛ يعنى مهم ترين تشويق بعد از رضاى خدا، در تعاليم اسلامى، ورود به بهشت و متنعّم شدن از نعمات آن است و حتّى بسيارى از افراد كه از شناخت و ايمان پايين ترى برخوردارند، پاداش بودن بهشت را بهتر متوجّه مى شوند. لذا به لحاظ تشويقى، كارآيى گسترده ترى را بين مؤمنان دارد. مخصوصاً كه قرآن كريم، اوصاف بهشت را به اندازه اى قابل باور و ساده، مطرح نموده است كه تصوّر و تصديق آن، خيلى مشكل نيست. لذا عموم مردم، اين ادبيات و اين نوع گفتمان را راحت تر درك مى كنند.

2. حوزۀ رفتار

اشاره

منظور از حوزه هاى رفتارى ايمان، ابعادى از ايمان است كه در سطح رفتار، نمايان مى گردد. وقتى كسى به خدا و دين او ايمان بياورد، در ابتداى امر، يك پديدۀ شناختى تحقّق پيدا مى كند؛ يعنى فرد، متوجّه خدا شده، در صدد شناخت ويژگى هاى خداوند و آموزه هايى كه براى بشر فرستاده است، بر مى آيد. پس از شناخت، برخى از آموزه ها، ابعاد عملى نيز دارند كه پايبندى به آنها، نشانۀ ايمان حقيقى است و ممكن نيست كه ايمان واقعى، تحقّق پيدا كند؛ امّا پيامدهاى رفتارى آن، وجود نداشته باشد. البته جدا كردن اين پيامدها از اصل شناخت و اعتقاد نيز، بسيار مشكل است. در واقع، اسلام، نه شناخت بدون عمل را شناختى اصيل مى داند، نه عمل بدون پشتوانۀ شناختى صحيح را عمل باارزش، تلقّى

ص:69

مى كند. در واقع، صاحب شناخت و ايمانى كه به پيامدهاى عملى شناخت خود، پايبند نباشد، در بعضى موارد، مصداق روايات عالِم بدون عمل شمرده شده است يا عمل همراه با شك و انكار را عملى بى فايده خوانده است.(1)

مجموع چنين رواياتى، نشانگر در هم تنيدگى علم و عمل است. البته تجلّى عمل در حوزۀ محرّمات، ترك آنهاست و انجام دادن آنها، باعث شقاوت مى شود.

در اين جا به آوردن روايتى كه تناسب بيشترى با بحث ما دارد، بسنده مى كنيم. ابو هُرَيره، از پيامبر خدا (ص) نقل مى كند كه فرمود: «هيچ كس وارد آتش [جهنّم] نمى شود، مگر اين كه شقى باشد».

از ايشان پرسيدند: شقى كيست؟

فرمود:

من لم يعمل لله بطاعة و لم يترك له معصية.(2)

كسى كه طاعتى براى خدا انجام نمى دهد و معصيتى را براى او ترك نمى كند.

در روايت ديگرى منسوب به امام على (عليه السلام)، ايشان فرموده است: «هيچ كس سعادتمند نمى شود، مگر به وسيلۀ اقامۀ حدود خدا، و هيچ كس شقى نمى شود، مگر با ضايع كردن حدود خدا».(3)

عمده رواياتى كه در اين زمينه آمده، به مسئلۀ نافرمانى - كه از موجبات شقاوت است -، پرداخته است. به دليل اهمّيت اين روايات،

ص:70


1- (1) «لاينفع مع الشك و الجحود عمل» (الكافى، ج 2، ص 400).
2- (2) سنن ابن ماجۀ، ج 2، ص 1436.
3- (3) غرر الحكم و درر الكلم، ح 10853.

ابتدا متن و ترجمۀ آنها ذكر خواهد شد و سپس، توضيحاتى در مورد آنها آورده مى شود.

الف. معصيت

در بارۀ معصيت، از امام رضا (عليه السلام)، روايتى نقل شده كه حائز اهمّيت است. ايشان، در ضمن دعايى مى فرمايد:

أعوذ بك من الذنوب الّتى تورث الشقاء!(1)

[خدايا!] از گناهانى كه بدبختى را در پى مى آورند، به تو پناه مى برم.

و در روايت ديگرى، از عيسى (عليه السلام) نقل شده است كه خدا به موسى (عليه السلام) فرمود:

يا موسى!.... من عصانى شقى.(2)

اى موسى!.... هر كس مرا نافرمانى كند، بدبخت خواهد شد.

و در روايت ديگرى، از على (عليه السلام) روايت شده كه فرمود:

إيّاك و المعصية فإنّ الشقى من باع جنّة المأوى بمعصية دنيه من معاصى الدنيا.(3)

از نافرمانى خدا بپرهيز. كسى كه بهشت را در مقابل گناهى پست از گناهان دنيا مى فروشد، بدبخت است.

و باز ايشان مى فرمايد:

خذلان الأشقياء بالعصيان.(4)

فرومايگى بدبخت، به خاطر سركشى است.

ص:71


1- (1) تهذيب الأحكام، ج 3، ص 96.
2- (2) تحف العقول، ص 493.
3- (3) مستدرك الوسائل، ج 11، ص 339؛ غرر الحكم و درر الكلم، ح 2706.
4- (4) دستور معالم الحكم، ص 94، ح 7.
ب. تضييع حدود الله

يكى ديگر از مسائلى كه باعث بدبختى مى شود، بى توجّهى به حدود الهى و تضييع آن است. امام على در اين باره مى فرمايد:

لا يسعد أحد إلّا بإقامة حدود الله و لا يشقى أحد إلّا بإضاعتها.(1)

هيچ كس سعادتمند نخواهد شد، مگر به وسيلۀ برپايى حدود خدا، و هيچ كس بدبخت نمى شود، مگر به واسطۀ از بين بردن حدود خدا.

ج. ظلم

ظلم، از مسائلى است كه قبح آن را همۀ فطرت هاى بشرى متوجّه مى شوند. شايد بتوان گفت از جمله موارد نادر درك حُسن و قبح ذاتى و فطرى، ادراك قبح ظلم باشد. در فرهنگ اسلامى نيز اين پديده، به اشكال مختلف، مورد مذمّت قرار گرفته است. على (عليه السلام) نيز در مذمّت آن، چنين مى فرمايد:

ظلم المرء فى الدنيا عنوان شقائه فى الآخرة.(2)

ظلم فرد در دنيا... شقاوتش در آخرت است.

د. دين به دنيا فروختن

در اسلام، براى اصالت بسيار ارزش قائل شده اند كه اين اصيل بودن در سطح ايمان، مطرح مى شود. لذا انسان منافق، مورد تأييد اسلام نيست؛ چرا كه در اظهارات خود، اصيل نيست و براى رسيدن به اهدافش، خود را به گونه اى ديگر مى نماياند. يكى از مصاديق عدم اصالت، آن است كه

ص:72


1- (1) غرر الحكم و درر الكلم، ح 10853.
2- (2) همان، ح 6062.

فرد، دين خود را به ديگران بفروشد و براى دستيابى به منافع مادّى، از دين مايه بگذارد، در حالى كه فلسفۀ دين، نازل شدن و پذيرش آن از سوى مردم، براى اين گونه اهداف نيست، به گونه اى كه على (عليه السلام) در پاسخ كسى كه از بدبخت ترينِ مردمان پرسيد، فرمود:

من باع دينه بدنيا غيره.(1)

كسى است كه دينش را در مقابل دنيايش بفروشد.

در رواياتى كه براى نمونه آوره شده است، بين معصيت، ظلم، تضييع حدود الهى و دين به دنيا فروختن، از يك سو و شقاوت، از سوى ديگر، رابطۀ مستقيم برقرار شده است؛ يعنى در نگاه اسلامى، فردى كه خدا را نافرمانى مى كند، به لحاظ هنجارهاى دينى، دچار آسيب شده است و آسيب در حوزۀ دين، به اين معناست كه چنين فردى، خير و بركت را در زندگى نخواهد ديد و معمولاً بسته به اين كه سطح نافرمانى او تا چه اندازه باشد، از شادى واقعى نيز دور خواهد ماند. معمولاً كسانى كه از فرمان الهى سرپيچى مى كنند، شيرينى ياد الهى را از دست خواهند داد و كسى كه نتواند به ياد خدا باشد، نخواهد توانست كه طعم اطمينان قلب و آرامش را بچشد و كسى كه آرامش نداشته باشد، در واقع، بنيادى ترين عنصر تشكيل دهنده و پايۀ بهداشت روانى را نخواهد داشت.

ضايع كردن حدود الهى، دين به دنيا فروختن و ظلم كردن همانند معصيت كردن، هستۀ مفهومى مشترك دارند و آن، بى توجّهى به پروردگار و نافرمانى در مقابل ولايت خداى متعال است. اگر چه هر

ص:73


1- (1) كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 274؛ معانى الأخبار، ص 198.

كدام از اين مفاهيم، جهت خاصّى دارند؛ امّا در آن هستۀ مشترك، با يكديگر همنوا هستند. اين نافرمانى، در واقع، نوعى خلاف فطرت عمل كردن محسوب مى گردد. لذا باعث بى قرارى و عدم اطمينان و اضطراب خواهد شد؛ اگر چه براى مدّتى بعضى از انسان ها بتوانند در شرايط غافلانه اى زندگى نمايند و مدّتى با داشته هايشان، احساس آرامش نمايند؛ امّا اوّلاً عموم انسان ها نمى توانند چنين باشند. ثانياً همان افراد معدود هم در شرايط خاصّى، از حالت غفلت، خارج خواهند شد و در آن صورت، وقتى متوجّه شوند كه آنها در مقابل چه كسى نافرمانى مى كردند، شرايط بسيار سختى بر آنها حاكم خواهد شد. لذا يا بايد توبه نمايند و يا اين كه با تشويش دائم، روزگار را سپرى مى نمايند.

3. حوزۀ عاطفه

اشاره

منظور از حوزه هاى عاطفى ايمان، ابعادى از ايمان است كه در سطح عواطف و هيجانات، نمايان مى گردند. وقتى كسى به خدا و دين او ايمان بياورد، در ابتداى امر، پديدۀ شناختى، تحقّق پيدا مى كند؛ يعنى فرد، متوجّه خدا شده، در صدد شناخت خداوند، ويژگى هاى او و آموزه هايى كه براى بشر، فرستاده است، بر مى آيد. پس از شناخت برخى از آموزه ها، ابعاد عملى اين آموزه ها، نمايان مى گردد كه توضيحات آن گذشت؛ امّا بُعد ديگرى نيز وجود دارد كه اهمّيت آن، از بُعد شناختى و رفتارى، كمتر نيست، و آن، حالت عاطفى ايمان است. در واقع، اگر ايمان به طور صحيح، شكل بگيرد، بدون شك، آثار عاطفى خود را

ص:74

خواهد داشت. ممكن نيست كه كسى به رحمانيت و رازقيت خدا، شناخت صحيح پيدا نمايد؛ امّا تأثيرات عاطفى بر روى فرد، نداشته باشد. شايد تفاوت اين جنبه با جنبۀ رفتارى، دقيقاً در همين نكته، مستتر باشد؛ يعنى ممكن است كه فرد، رفتارى را پنهان نمايد و يا به نمايش بگذارد، بى آن كه اعتقادى در پشت آن باشد؛ امّا تأثيرات عاطفى را ممكن نيست كه پنهان يا انكار نماييم. در هر صورت، شناخت هاى ما، در هيجانات ما تأثير خواهند گذاشت.

اكنون به چند نمونه از ابعاد عاطفى ايمان كه با مفهوم سعادت، گره خورده باشد، اشاره مى كنيم.

الف. راضى بودن به قضاى الهى

راضى بودن نسبت به شرايط زندگى، اعم از گذشته، حال و حتّى آينده، از آثار ايمان راستين نسبت به خدا و سرپرستى خدا نسبت به كلّ هستى است. چنين اعتقادى، مى تواند در آرامش خاطر افراد، تأثير به سزايى داشته باشد. رضايت فرد، بسته به درجۀ يقين او، متفاوت خواهد بود. لذا اگر كسى چنين اعتقادى نداشته باشد، بى گمان، در ناملايمات زندگى، تحمّل خويش را از دست خواهد داد و زندگى غمبارى را تجربه خواهد كرد. اين، همان معنايى است كه پيامبر اكرم (ص) بيان فرموده است. امّا اگر كسى به خدا ايمان داشته باشد و خداى متعال را حكيم بداند، در آن صورت، همۀ اتّفاقات جهان هستى را دارى حكمت و فلسفه مى داند. در اين صورت، تحمّل اين رُخ دادها نه تنها ميسور مى گردد؛ بلكه براى برخى كه از ايمان بيشترى برخوردارند، خوش حال كننده نيز خواهد بود، اگر چه ظاهر آن رُخداد براى ديگران،

ص:75

تلخ باشد. پيامبر خدا، در اين باره مى فرمايند:

من شقوة ابن آدم تركه استخارة الله وسَخَطه بما قضى الله.(1)

از شقاوت پسر آدم، آن است كه طلب خير از خدا را ترك كند و از آنچه خداوند براى او حكم كرده است، ناراحت گردد.

اين حالت، به سطح و عمق ايمان، بستگى دارد.

ب. خشيت از خدا

مؤمنانى كه نسبت به خدا، ايمان دارند، با توجّه به نوع و سطح شناخت آنها نسبت به خداى متعال، حالت هاى عاطفى خاصّى پيدا مى كنند. اسلام، دينى است كه ما را با خداى متشخّصى رو به رو مى كند؛ يعنى خدايى كه وجود دارد، واحد است و مى توان با او صحبت كرد. او سخن ما را مى شنود، ما را مى بيند و كامل ترين ادراك در هستى، متعلّق به اوست. اگر فردى چنين اعتقادى داشته باشد، حتماً روابط عاطفى ويژه اى را با خداى متعال خواهد داشت. البته اين حالت عاطفى، كاركردهاى ثانويه نيز دارد؛ يعنى شناخت، باعث عواطف و هيجانات مى شود و نيروى اين هيجانات نيز باعث عمل مى شود و تركيب عمل و عاطفه، گاهى اوقات شناخت هاى جديدى را نيز به ارمغان مى آورد.

شناخت خداوند و بعضى از اوصاف او، باعث نوعى خشيت مى شود؛ چرا كه وقتى فرد، متوجّه شود كه با موجودى رو به روست كه اوّلاً خالق همۀ هستى است، عالم، قادر، جبّار، حاضر، رقيب و... بدون هيچ درنگى، پس از چنين شناختى، حالت خضوع و خشوع، حاصل مى شود. اين آيۀ مباركه نيز به نيكى اين مفهوم را توضيح داده است كه: إِنَّما

ص:76


1- (1) تحف العقول، ص 45.

يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ؛.... بدون شك، بين عالم بودن و خشيت، رابطه اى وجود دارد و اين علم - كه در واقع، دانش خداشناسى و توحيد است -، باعث خشيت مى شود.

ج. استغفار

خشيت الهى و تقوا، به لحاظ معنوى، به استغفار (آمرزش خواهى) بسيار نزديك اند و هر سه، محصول شناخت خداوند است؛ يعنى تقواى الهى - كه نوعى خشيت نيز در آن هست -، شديداً به شناخت خدا بستگى دارد. اگر كسى خدا را خوب نشناسد يا ناقص بشناسد، بدون شك، تقوايش با كسى كه شناخت جامع ترى دارد، متفاوت خواهد بود.

در بارۀ استغفار نيز مطلب، چنين است؛ چرا كه استغفار، صفتى با مراتب فراوان است كه بخشى از اين تفاوت مراتب، به شناخت فرد از خداى متعال، باز مى گردد؛ يعنى هر چه شناخت از خدا و صفات خدا، عميق تر و صحيح تر باشد، انسان متوجّه خواهد شد كه در مقابل چه كسى ايستاده است و خطا در مقابل او، چه تبعاتى دارد. لذا سطح اين شناخت، به انگيزۀ جبران و بازگشت و حتّى كنترل رفتار، تأثير خواهد گذاشت.

با اين مقدّمات، متوجّه مى شويم كه چرا خشيت، تقوا و توبه، باعث سعادت فرد مى شود؛ زيرا با اين اعمال، فرد مى تواند خداوند را براى خود، حفظ نمايد و خود را در دايرۀ ولايت الهى، محفوظ بدارد، و كسى كه در دايرۀ ولايت و ذكر خدا قرار گيرد، بى گمان، در شادكامى دائمى قرار خواهد گرفت.

اين شادكامى، منحصر در دنيا نيست و آخرت را نيز شامل خواهد شد.

ص:77

د. پيروى از هواى نفس

يكى از مصاديق نافرمانى الهى، پيروى از هواى نفس است. عليدر اين باره مى فرمايند:

الشقى من انخدع لهواه و غروره.(1)

شوربخت، كسى است كه به خاطر هواى نفس و خودپسندى اش، فريب مى خورد.

در فرهنگ اسلامى، «هواى نفس» يا اطاعت از نفس، با يك ويژگى مشخّص مى شود و آن، مخالفت با دستورهاى خداوند است. هر گاه نفس انسان، او را به كارى دعوت نمايد كه با دستورهاى خداوند، مخالفت داشته باشد، اطاعت از هواى نفس، محسوب مى شود. براى نمونه، عملى مانند خوردن، مى تواند مصداق هواى نفس يا يك عبادت، محسوب شود. براى مثال، اگر فرد روزه دار بخواهد در ميان روز، بدون هيچ عذرى شرعى، غذا بخورد و به خواستۀ نفس خود، جامه عمل بپوشانَد، اين عمل، مصداق هواى نفس مى شود و اگر همان فرد، هنگام افطار، عمل خوردن را انجام دهد، اين عمل، عينِ عبادت است. اگر همان فرد، هنگام افطار، پُرخورى كند، در آن صورت، اين عمل - كه جزء افطارى نيز محسوب مى شود -، مصداق اطاعت از هواى نفس مى شود. دو مؤلّفه، در تشكيل مفهوم «هواى نفس»، ما را يارى مى رساند:

الف. عمل، در جهت خواستِ نفس باشد؛

ص:78


1- (1) تحف العقول، ص 151؛ نهج البلاغة، خطبۀ 86.

ب. انجام دادن عمل، مخالفت با دستورهاى الهى محسوب گردد.

افرادى كه از خواسته هاى نفس خود، پيروى مى كنند، در درازمدّت، احساس شادى نخواهند نمود و علّتش اين است كه اطاعت از نفس، برابر مخالفت با فرمان خداست. اين مخالفت، نوعى اعراض از ياد خدا نيز محسوب مى گردد كه قرآن كريم مى فرمايد:

مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً.

علاّمه طباطبايى، «ضنك» را در اين آيه، به مضيقه و فشار، معنا كرده است.(1) بدون شك، اين فشار، فشارى روانى است و علّت آن نيز تا حدودى واضح است؛ چرا كه اگر كسى از خداى متعال، اعراض نمايد، بايد به دنيا و نفس خويش، روى كند و دنياگرايى و اطاعت از هواى نفس، هر دو، باعث غم و اندوه و نگرانى نسبت به آينده خواهند شد.

سعادت در روان شناسى

سعادت، در متون روايى، به امرى كه در آن خير و بركت و شادى باشد، اطلاق مى شود و در فرهنگ عمومى هم معنايى شبيه به اين دارد. در فرهنگ انگليسى نيز مفاهيم و واژگانى را در مقابل واژۀ سعادت مى يابيم كه به چند مورد آن - كه از فرهنگ هاى دوزبانه استخراج شده است -، اشاره مى شود. فرهنگ حي - ّيم، براى واژۀ «سعادت»، معادل هاى « Perity »، « Happiness »، « Felicity »، و « Bliss » را آورده است.(2)

ص:79


1- (1) الميزان فى تفسير القرآن، ج 14، ص 225.
2- (2) حييم، سليمان، فرهنگ بزرگ فارسى - انگيسى حي - ّيم، تهران: فرهنگ معاصر.

كتاب فرهنگ معارف نيز با تفكيك حوزۀ معانى، چنين آورده است:

سعادت [اخلاق]: Happiness ، Felicity ، Eudaimania.

سعادت [اخلاق، فلسفه، كلام]: Beatitude.

سعادت [عرفانى، قرآنى]: Flicity.

سعادت [فقه]: Bliss. (1)

عليمحمد حق شناس و همكاران او در فرهنگ هزاره، « Happiness » را به معناى خوش بختى، سعادت، شادكامى، خوش حالى و شادى، آورده اند.(2)

امّا از ميان اين واژه ها، واژۀ « Happiness »، به يك اصطلاح روان شناسى، تبديل شده است. مرسوم ترين واژه اى كه در روان شناسى در مقابل « Happiness » گذاشته اند، واژۀ «شادكامى» است. ما نيز در ادامۀ بحث، از همين واژه، استفاده خواهيم نمود.

شادكامى و روان شناسى

وقتى واژۀ سعادت در حوزه هايى چون اخلاق، فلسفه و دين به كار مى رود، براى خود، مقتضياتى دارد. براى مثال، همان طور كه در روايات مشاهده نموديم، محدودۀ اين واژه به دنيا و مفاهيم دنيايى، محدود نشده بود و آخرت و دنياى غير مادّى را نيز شامل مى شد. امّا اين واژه، وقتى وارد حوزۀ روان شناسى مى شود، لاجرم از شرايط و اتمسفر كلّى روان شناسى،

ص:80


1- (1) ...، فرهنگ معارف، تهران: فرهنگ معاصر.
2- (2) فرهنگ معاصر هزارۀ انگليسى - فارسى.

تبعيت مى كند. توجّه به اين نكته، بسيارى از سوء تفاهم ها را برطرف مى نمايد.

شادكامى، به عنوان يك نگاه مثبت به زندگى، در فضاى «روان شناسى مثبت»، رشد كرده است و يكى از عناصر مهم و كليدى روان شناسى مثبت، به شمار مى رود.

براى روشن شدن جايگاه روان شناسى مثبت، توضيحاتى را در اين زمينه مى آوريم.

روان شناسى مثبت

(1)

روان شناسى بالينى، به طور سنّتى بر كمبودها و ناتوانى ها تأكيد داشته است و انعطاف پذيرى، تدبيرمندى و توان مراجعه كنندگان را، به ندرت، مدّ نظر قرار داده است.(2) در ايالات متحده، مارتين سليگمن و همكارانش، ايجاد بنيان هاى روان شناسى مثبت را به عنوان متمّم رويكردهاى كمبود مدار، شروع كرده اند. اين شاخۀ جديد از روان شناسى، اساساً به مطالعۀ علمى نيرومندى ها و شادمانى انسان نظر دارد.(3)

روان شناسى، بعد ازجنگ جهانى دوم، تبديل به علمى شده است كه به صورت گسترده، خود را وقف سالم سازى و بهبود زندگى مردم نموده است و بر بازسازى آسيب با استفاده از مدل بيمارى عملكرد انسان

ص:81


1- (1) .positive psychology.
2- (2) روان شناسى مثبت، علم شادمانى و نيرومندى هاى انسان، ترجمۀ پاشا شريفى، حسن و نجفى زند، جعفر، تهران: سخن، 1385.
3- (3) ر. ك: همان جا.

است. اين توجّه ويژه اى است به آسيب شناسى، كه به «انسان خشنود»(1) و «جامعۀ پيشرفته» توجّه مى نمايد. همچنين اين امكان را كه توانمندى هاى سازندۀ [هر انسان]، قوى ترين ابزار در زرّادخانه درمان هستند.

هدف روان شناسى مثبت، تسريع تغيير در روان شناسى است و هدف آن، بازسازى و مرمّت بدترين چيزهاى زندگى، به منظور ساختن بهترين كيفيت در زندگى است. براى جبران عدم تعادل پيشين، ما بايد نيروهاى بدن را تقويت كنيم و براى بهبود در بيمارى هاى روانى، مداخله نماييم.

روان شناسى مثبت، در سطح ذهنى،(2) در بارۀ تجارب ذهنى مثبت است، مانند: بهزيستى،(3) رضايتمندى (4)(گذشته)؛ غرقه شدن،(5) لذّت،(6) لذّت هاى جسمانى(7) و شادكامى (8)(حال)؛ شناخت هاى سازنده در بارۀ آينده، همچون: خوشبينى،(9) اميد(10) و ايمان (11)(آينده).

در سطح افراد، روان شناسى مثبت، در بارۀ صفات مثبت فردى، بحث مى كند؛ مانند: ظرفيت عشق و كار،(12) شجاعت، مهارت هاى بين فردى، احساس زيبايى شناسى، استقامت،(13) از خود گذشتگى،

ص:82


1- (1) .Fulfilled Individual.
2- (2) .Subjective.
3- (3) .Well being.
4- (4) .Satis faction.
5- (5) .Flow.
6- (6) .Joy.
7- (7) .Sensual pleasures.
8- (8) .Happiness.
9- (9) .Optimism.
10- (10) .Hope.
11- (11) .Faith.
12- (12) .Capacity for love vocation.
13- (13) .Persev erance.

اصالت،(1) توانايى هاى درونى و خِردورزى.(2)

در سطح گروهى نيز در زمينۀ رواج پاك دامنى اجتماعى(3) و مؤسّساتى كه افراد را به سوى شهروندى بهتر، همچون: مسئوليت پذيرى،(4) تربيت،(5) نوع دوستى،(6) نجابت،(7) ميانه روى،(8) تسامح(9) و كار اخلاقى،(10) سوق مى دهند.(11)

شادكامى: بهزيستى ذهنى (فاعلى)، دانش شادى و رضايتمندى از زندگى

اشاره

حال كه به اجمال، متوجّه شديم كه حوزۀ روان شناسى مثبت و موضوعاتى كه مورد بحث قرار مى دهد، چيست، به بحث خود باز مى گرديم و آن را پى مى گيريم. شادكامى، تجربۀ درونى فردى است كه براى هر كس رُخ مى دهد و يكى از همان نيروهايى است كه بيشتر بايد در حوزۀ روان شناسى مثبت، مورد بررسى قرار گيرد؛ چرا كه از مهم ترين موضوعات روان شناسى مثبت، بهزيستى است و مهم ترين عاملى كه بهزيستى را تحقّق مى بخشد، همانا شادكامى است.

ريچارد داينر،(12) در اين باره مى نويسد: دانشمندانى كه در اين زمينه مطالعه مى كنند، معتقدند كه جزء ويژه اى از يك زندگى خوب، اين است كه فرد، زندگى خودش را دوست داشته باشد. بهزيستى ذهنى، شناخت و ارزش گذارى مؤثّر فرد از زندگى خودش محسوب مى شود. اين

ص:83


1- (1) .Origi nality.
2- (2) .Wisdom.
3- (3) .Civic Virtues.
4- (4) .Respon sibility.
5- (5) .Nurturance.
6- (6) .Altruism.
7- (7) .Civility.
8- (8) .Moderation.
9- (9) .Tolerance.
10- (10) .Work Ethic.
11- (11) .Seligman, Martin E.P,POSITIVE PSYCH OLOGY, ... Positive psycho logy, OXFORD, 2002.
12- (12) .Richard Diener.

ارزش گذارى ها، شامل تعاملات هيجانى تا اتّفاقات و همچنين قضاوت هاى شناختى از رضايتمندى و ارضاست.

بنا بر اين، بهزيستى فاعلى، مفهوم گسترده اى، شامل تجربۀ هيجانات خوشايند، پايين بودن سطح خُلق منفى و بالا بودن رضايت از زندگى است. تجارب مثبت، متضمّن بهزيستى فاعلى بالايى است كه مفهومى هسته اى از روان شناسى مثبت هستند؛ زيرا آنها مى خواهند زندگى را رضايتمند سازند(1).(2)

همان طور كه از عبارت داينر، معلوم است، مفهوم بهزيستى با شادكامى به شدّت در هم تنيده اند. منظور از فاعلى يا ذهنى ( subjective ،) اين است كه ملاك بهزيستى، ادراك فرد است. لذا اگر فردى در بهترين شرايط از نظر ظاهرى زندگى نمايد؛ امّا احساس بهزيستى نكند، ما نمى توانيم اين اصطلاح را در بارۀ آن شخص به كار ببريم.

جدا كردن شادكامى از بهزيستى ذهنى نيز بسيار دشوار است؛ چرا كه براى اين كه فرد بخواهد بهزيستى فاعلى داشته باشد، بايد شادكام و شاد باشد.

شادكامى، مفهومى است كه همه با آن، آشنا هستند. اين مطلب، از نوشتۀ ميكائيل آرگايل(3) نيز بر مى آيد كه در جايى مى گويد: به نظر مى رسد كه مردم با اين واژه، كاملاً آشنا هستند.... بسيارى از اطّلاعات

ص:84


1- (1) داينر، 2000، ص 63.
2- (2) .POSITIVE PSYCHOLOGY, Subjectiv Well-being, OXFORD, 2000Diener, Richard E.L.
3- (3) .Michael Argyle.

ما در زمينۀ شادكامى، از ارزيابى هاى اجتماعى، نشئت گرفته است كه به وسيلۀ پاسخ دهندگان بسيارى به دست آمده است.(1)

آرگايل، در كتاب روان شناسى شادكامى، سرفصل هايى را انتخاب كرده است. با مقايسه اى كه بين كتاب ها و مقالات مربوط به اين حوزه صورت گرفته است، اين كتاب تقريباً از جامعيت خوبى برخوردار است كه محور بحث شادكامى، قرار مى گيرد و سرفصل هاى آن، تأثير فراوانى در به وجود آمدن شادكامى دارند. البته شناسايى عواملى كه به شادكامى كمك مى كنند، آسان نيست.(2) كه به تدريج، آنها را مورد ارزيابى قرار خواهيم داد.

1. لذّت و هيجانات مثبت

تجربۀ لذّت، يكى از مشهورترين شيوه هايى است كه مردم با آن، شادكامى را تعريف مى نمايند. تحقيقات نشان مى دهند كه لذّت، يكى از سه عنصر اصلى تشكيل دهندۀ شادكامى است و دو عنصر ديگر، «رضايت از زندگى»(3) و «نبود هيجانات منفى»(4) هستند. لذّت، بخش عاطفى شادكامى است و در مقابل، رضايتمندى، بخش شناختى آن است. لذّت و دنبال كردن آن، گاهى ممكن است به شادكامى بينجامد؛ امّا هميشه چنين نيست. براى مثال، لذّت هاى كوتاه مدّت حاصل از لذّت سيگار كشيدن مكرّر يا مصرف ساير اين گونه مواد، به ناشادكامى بلندمدّت همراه با بيمارى منجر مى شود.(5)

ص:85


1- (1) .Michael Argyle , The psychology of happiness,Routledge; LONDON NEWYORK, 2002.
2- (2) روان شناسى مثبت، ص 56.
3- (3) .satisfa ction with life.
4- (4) .absence of negative affect.
5- (5) روان شناسى مثبت، ص 56.

2. رضايتمندى

رضايتمندى، يكى از عناصر اصلى شادكامى محسوب مى گردد. گفتيم كه لذّت، بخش هيجانى و رضايتمندى بخش شناختى شادكامى است. براى ارزيابى رضايتمندى، ما مى توانيم از زندگى به طور كلّى و يا از حوزۀ خاصّى از زندگى، مانند: كار، ازدواج و سلامت، سؤال كنيم. البته ترديدهاى جدّى در بارۀ صحّت اندازه گيرى رضايتمندى وجود دارد؛ چرا كه گاهى اوقات، رضايتمندى، همبستگى خيلى خوبى با ويژگى هاى عينى زندگى افراد ندارد. براى مثال، درآمد، تأثير چندانى در رضايتمندى ندارد. امّا آيا اين به آن معناست كه تلاش دولت ها براى راحت زندگى كرن مردم، كار اشتباهى است؟ يا اين كه اندازه گيرى رضايتمندى، مشكل است؟

براى حلّ اين مشكل، بايد به بخش ديگر رضايتمندى توجّه گردد و آن، ذهنى بودن (يعنى وابسته به تفكّر هر فرد بودن) است. اين مطلب، به اين نكته كه افراد، چگونه در مورد هر چيزى فكر مى كنند، بستگى دارد قضاوت در مورد رضايتمندى، به نوع مقايسه با گذشته يا مقايسه با ديگر افراد، بر مى گردد. همچنين افراد، گاهى تحت تأثير موقعيت هاى هيجانى فورى هستند و صرفاً با عادت كردن به بعضى از چيزها ( adaptation ) و همچنين به شيوه هاى متفاوت نگاه به رويدادها باز مى گردد.

رضايتمندى، مى تواند به طور نسبى، يك توهّم باشد؛ زيرا مردم در زمينۀ اين كه چه چيزى رضايت آنها را فراهم خواهد كرد، خودشان را فريب مى دهند. همچنين رضايتمندى، وابسته به اهدافى است كه مردم براى خود تنظيم مى نمايند. داشتن هدف، مى تواند منبع رضايتمندى گردد و از طرف ديگر، نرسيدن به هدف نيز مى تواند منبع رضايتمندى شود.

ص:86

اين تأثيرات يا به عنوان يك اشتباه در قضاوت - كه بايد از آن پرهيز گردد - و يا به عنوان يك منبع درست قضاوت، در رضايتمندى، مورد توجّه قرار مى گيرند.(1)

داينر، مسئلۀ تأثيرات شخصى در قضاوت در بارۀ رضايت را نيز در تحقيق ديگرى نشان داده است. او مى گويد:

بعضى از محقّقان بهزيستى، به اين نتيجه رسيده اند كه عوامل عينى، تأثير كمى در بهزيستى دارند. در عوض، تفاوت هاى فردى در شخصيت، هيجانات و فرآيندهاى شناختى، خيلى مهم تر هستند.(2)

امّا مسائل عينى و خارجى كه احتمال دارد در رضايتمندى نقش داشته باشند، عبارت اند از: پول، سلامت، كار و استخدام شغلى، روابط اجتماعى، اوقات فراغت، داشتن مسكن و آموزش و پرورش.

مسائلى كه باعث رضايتمندى مى شوند، دقيقاً همان سرفصل هايى هستند كه با يك واسطه، باعث شادكامى مى شوند. لذا ما به جاى اين كه اين موارد را در اين قسمت و در ذيل رضايتمندى، مورد بحث قرار دهيم، در ذيل «شادكامى»، بحث را پى مى گيريم تا از اطالۀ كلام، جلوگيرى شود.

3. شوخ طبعى و خنده

شوخ طبعى، يك موقعيت مثبت ذهنى است. وقتى فردى، سخنى ناسازگار، غيرمنتظره و بى معنايى را مى گويد و يا آن را انجام مى دهد، يا اين مسائل، بنا به عللى رُخ مى دهند، افراد در مواجهه با اين شرايط،

ص:87


1- (1) آرگايل، 2000، ص 39.
2- (2) داينر و همكاران، 1999 (به نقل از: آرگايل 2000، ص 42). Diener ,E Lucas, R (1999).Persona lity and subjecti ve well-being ... Fondation of Hedonic Psycho logy(pp.213-229),New york:Russell Sage.

مى خندند. كشف اين چيزهاى خنده دار، نوع ويژه اى از لذّت است كه براى شادكامى، مهم است و ويژگى بسيار رايجى براى زندگى محسوب مى شود.... شوخ طبعى، باعث تعميق اثر شادكامى مى شود.(1)

4. ارتباطات اجتماعى

روابط اجتماعى، تأثير فراوانى بر شادكامى و ديگر ابعاد بهزيستى دارند و شايد بزرگ ترين علّت انحصارى شادكامى محسوب گردند.

افراد متأهّل، از افراد مجرّد، مطلّقه (جدا شده) يا هنوز ازدواج نكرده، شادترند.(2)

در ارتباطات هر فرد، خانواده، دوستان، همكاران و... نقش دارند و هر كدام در جاى خود، تأثير مهمّى در شادكامى او دارند.

خانواده، بخش عمده اى از لذّت هاى افراد را تأمين مى كند. امّا تفاوت هاى فرهنگى در تحقيقات، كاملاً مشهود است. براى مثال، داشتن فرزند در بعضى تحقيقات غربى، نه تنها موجب شادكامى نيست؛ بلكه موجب پايين آمدن سطح آن نيز مى شود. وينهون مى گويد: تأثير كلّى فرزند داشتن بر شادكامى والدين، نزديك به صفر است. البته اين تأثير در دوره هاى چرخۀ خانواده، متفاوت است. در تحقيقاتى كه در امريكا و انگليس انجام شده است، رضايت زناشويى در دو دوره، به شدّت، كاهش مى يابد. اوّلين دوره، دوره اى است كه بچّه ها، سنين نوزادى(3) را سپرى مى نمايند. دورۀ ديگر، دورۀ نوجوانى فرزندان است. هنگامى كه

ص:88


1- (1) آرگايل، 2000.
2- (2) مايرز، 2000 (به نقل از: روان شناسى مثبت، ص 62).
3- (3) .youngch ildren.

فرزندان، زندگى مستقل را شروع مى كنند، دوباره رضايت از زناشويى در نزد والدين آنها افزايش مى يابد.(1)

البته اين تحقيقات در فرهنگ غرب، معنا و مفهوم خود را دارد و ما نمى توانيم نتايج آنها را به جوامع ديگر، تعميم دهيم و در اين زمينه، بايد تحقيقات مستقلّى انجام گيرد. در غير اين صورت، نمى توانيم اظهار نظر قطعى نماييم؛ اگر چه شواهد، مبين آن است كه سطح روابط خانواده ها در جامعۀ ايرانى با جامعۀ غرب، متفاوت است.

در مجموع، تحقيقات، رابطۀ خانواده با شادكامى و سلامت روان را مثبت ارزيابى مى كنند. كندل و همكارانش كه تأثيرات حمايت اجتماعى را بر سلامت جسم و روان، بررسى مى كردند، متوجّه شدند كه اين مسئله، بيشترين تأثير را بر روى زنانى كه داراى همسر، فرزند و شغل هستند، داشته است.(2)

امّا بعد از خانواده، يكى از بحث هاى مهم در روابط اجتماعى، رابطه ميان دوستان است كه جايگاه ويژه اى در بهزيستى و شادكامى دارند. در تحقيقى كه لارسون(3) انجام داده، نشان داده شده كه دوستى ها، تأثير بسيارى در شادكامى افراد دارند، به طورى كه خانواده و تنها بودن، در جايگاه بعد قرار گرفتند.(4)

البته همان طور كه در مورد خانواده و فرزندان گفته شد، ممكن است كه نتيجۀ چنين تحقيقاتى در جامعۀ ما متفاوت باشد. لذا على رغم

ص:89


1- (1) آرگايل، 2000، ص 82.
2- (2) آرگايل، 2000، ص 84.
3- (3) .Larson.
4- (4) آرگايل، 2000، ص 71.

پذيرش جايگاه دوستى، گمان ما اين است كه جايگاه خانواده در جامعۀ ما، بالاتر از جايگاه دوستان قرار مى گيرد. امّا به هر تقدير، هر دو عامل، در احساس خوش بختى و آرامش، بسيار مهم است.

امّا نكته اى كه در بارۀ دوستى بايد در نظر داشت، آن است كه روابط دوستانه، باعث ايجاد هيجانات مثبت،(1) شادكامى و سلامت ذهنى و روانى(2) مى شود.

خانواده و دوستان، دو ركن مهم و اساسى در روابط اجتماعى ما هستند. امّا روابط اجتماعى، منحصر در اين دو عامل مهم نيستند؛ امّا به دليل محدوديت، تنها به آنها اشاره شد. در آخر، بايد گفت كه روابط اجتماعى، بر همۀ ابعاد بهزيستى ما، تأثيرگذار هستند و در اين ميان، روابط دوستانه، ازدواج و خانواده، عموماً در بهزيستى، شادكامى، سلامت جسم و روان، تأثير مثبت دارند.

5. كار و استخدام

در جوامع پيشرفته، بيشتر مردان كار مى كنند و اگر بتوانند، شغلى اختيار مى كنند. همچنين درصد رو به رشدى از زنان نيز مشغول كار هستند. در انگلستان، حدود هفتاد درصد از زنان، كار مى كنند كه اين، حدود 48 درصد نيروى كار اين كشور را تشكيل مى دهد. البته در امريكا و اروپا، زنان نسبت به اين آمار، كمتر كار مى كنند.(3)

ص:90


1- (1) .positive affect.
2- (2) .mental and physical health.
3- (3) داينر 1999 (به نقل از: آرگايل 2000، ص 87).

كار، يكى از بخش هاى مهم زندگى است؛ امّا چه تعداد از مردم، از كارشان لذّت مى برند و رضايت شغلى دارند؟

بيكارى، يكى از عوامل مهم و اصلى نارضايتى در جوامع پيشرفته، محسوب مى شود. بيكارى، باعث افسردگى، خودكشى، بيمارى، بى عاطفگى و پايين آمدن عزّت نفس مى شود.

رضايت شغلى، همبستگى بسيارى با رضايت از زندگى دارد. البته رضايت از شغل به عوامل فراوانى بستگى دارد كه بايد مورد بحث و بررسى قرار گيرد.(1)

وضعيت اشتغال، با شادمانى مرتبط است. افراد شاغل، شادتر از افراد بيكار هستند و افرادى كه به مشاغل حرفه اى و تخصّصى اشتغال دارند، از افرادى كه در مشاغل خود مهارت ندارند، شادترند.(2)

بين رضامندى شغلى و شادكامى، همبستگى 0/4 r وجود دارد(3). اين امر، ممكن است بدان خاطر باشد كه كار بالقوّه، سطح بهينه اى از تحريك را به وجود مى آورد كه افراد، آن را لذّت بخش مى يابند، فرصتى است براى ارضاى سوائق كنجكاوى و پرورش مهارت ها و شبكه اى از حمايت اجتماعى و احساس هويت و معنا را فراهم مى سازد. مشاغلى كه ارضا كننده اند، از تناسب شخص - محيطى خوبى نيز برخوردارند و چنين مشاغلى، ويژگى هاى متمايزى دارند.(4)

ص:91


1- (1) آرگايل، 2000، ص 44.
2- (2) آرگايل، 2001 به نقل از: روان شناسى مثبت، ص 77.
3- (3) داينر و همكاران 1999 (به نقل از: روان شناسى مثبت، ص 78).
4- (4) داينر، 1999 (به نقل از: روان شناسى مثبت، ص 78).

تحقيقات نشان مى دهند كه براى معنادهى به زندگى، بايد به چهار نياز مهم، پاسخ داده شود. در غير اين صورت، معنادهى به زندگى، مختل خواهد شد. اين چهار نياز، عبارت اند از: هدف مدار بودن در زندگى، ارزش مدارى، احساس كارآمدى، و ارزش قائل بودن براى خود.

اگر در پاسخ به يكى از اين نيازها، فرد، دچار مشكل شود، در كلّ معنادهى به زندگى، دچار مشكل خواهد شد. يكى از اين نيازها، احساس كارآمدى است(1) ؛ يعنى اگر فردى به سه نياز: ارزش مدارى، هدف مدارى و ارزش قائل بودن براى خود، پاسخ مثبت بگويد؛ امّا احساس كارآمدى نداشته باشد، دچار نقص است و كلّ معنادهى، به زندگى آسيب مى بيند. جالب آن كه «احساس كارآمدى» و «رضايت شغلى»، دو مفهوم بسيار نزديك به هم هستند و بسيار كم است كسى كه رضايت شغلى نداشته باشد، امّا احساس كارآمدى داشته باشد. اگر شخص بيكارى، مدّتى تلاش كند؛ امّا از يافتن شغل، مأيوس شود، حتماً احساس كارآمدى او مخدوش خواهد شد.

6. اوقات فراغت

اوقات فراغت، به فعّاليت هايى گفته مى شود كه مردم، در وقت آزاد خود، انجام مى دهند و اين كارها را به خاطر فوايد و نتايج آن ها، تفريح، سرگرمى، پيشرفت و اصلاح، و يا ديگر اهدافى كه در نظر دارند، انجام مى دهند. اين كار را به خاطر درآمد مادّى انجام نمى دهد. پس تنها داشتن

ص:92


1- (1) باميستر 2002.

وقت آزاد، اگر چه ضرور است؛ امّا براى اوقات فراغت، شرايط ديگرى نيز لازم است(1).

تحقيقى(2) نشان مى دهد كه همبستگى اوقات فراغت با رضايت از زندگى، بيشتر از بسيارى مؤلّفه هاى ديگر، مانند: ازدواج، كار، روابط دوستانه، داشتن سلامت و مسائل جنسى زندگى است. همبستگى نشان داده شده 0/42 است. تأثير اوقات فراغت عملى، در نمونه هاى مختلفى انجام شده است. مثلاً مطالعاتى در بارۀ افرادى كه در جستجوى به كار بردن تمرينات نظم دهنده بودن، انجام شد. اين يافته، به دست آورد كه اين اعمال، اضطراب و افسردگى را كاهش و عزّت نفس را افزايش مى دهند و تصوير بدنى را بهبود مى بخشند.

بعضى ديگر از انواع اوقات فراغت (مانند: گروه هاى اجتماعى، كارهاى داوطلبانه و موزيك) نيز بر عواطف مثبت، اثر مى گذارند. با وجود اين، كارى مانند تماشاى تلويزيون، گاهى رابطۀ منفى با رضايتمندى دارد.(3)

آرگايل، در يك نتيجه گيرى، بيان مى كند كه اوقات فراغت، تأثير فراوانى بر همۀ ابعاد بهزيستى، بويژه هيجانات مثبت و سلامت جسمى و روانى، و در گستره كمترى، بر روى شادكامى نيز تاثير دارد.

پُرفايده ترين اوقات فراقت، از ورزش، تمرين ها و گروه هاى اوقات فراغت اجتماعى، نشئت مى گيرد.

ص:93


1- (1) آرگايل 2000، ص 110.
2- (2) هيدى و ويرينگ 1992 (به نقل از: آرگايل 2000، ص 41).
3- (3) آرگايل 2000، ص 45.

هيجانات مثبت، به خاطر جهت دهى تأثيرات فيزيولوژيك است؛ مانند اين كه: ورزش سخت، بر روى ايندورفين ها تأثير مى گذارد (ايندورفين ها، نوعى مواد مخدّر طبيعى هستند كه آستانۀ درد را بالا مى برند).

شادمانى بلندمدّت حاصل از ورزش، به اين واقعيت برمى گردد كه ورزش منظّم، افسردگى و اضطراب را كاهش، و سرعت و دقّت در كار را افزايش مى دهد و سطح خودپنداره را بالا مى برد. همچنين، سلامت جسمى، قلبى، عروقى را به ارمغان مى آورد كه در درازمدّت، جملگى اين موارد، باعث سلامت و شادكامى مى گردد.(1)

بخشى از فوايد اوقات فراقت براى شادكامى، عبارت است از: مهيا كردن رضامندى اجتماعى، رضامندى به دليل عملكرد موفّق و برخورد با چالش ها با مهارت است.(2)

7. پول، طبقه، تحصيلات

اقتصاددانان، توجّه خود را به شادكامى انسان، مبذول داشته اند و معمولاً گمان مى كنند كه شادكامى انسان با اين كه آنها چه قدر توانايى مالى دارند، مرتبط است؛ امّا جاى اين سؤال نيز بسيار پُررنگ است كه: آيا واقعاً پول، مردم را خوش حال مى كند؟ و اگر خوش حال مى كند، چه مقدار؟ كدام مردم؟ و چرا؟

تحقيقات، نشان مى دهد كه درآمد با تجربۀ هيجانات مثبت، همبستگى دارد.(3)

ص:94


1- (1) روان شناسى مثبت، ص 77.
2- (2) آرگايل 2000، ص 130.
3- (3) داينر و... 2000 (به نقل از: آرگايل 2000، ص 132).

رابطۀ رضايتمندى و شادكامى با درآمد بالا، بسيار قوى تر از رابطۀ درآمد بالا با تجربۀ هيجانات مثبت است. داينر و اوئيشى، در پژوهشى آمادۀ چاپ (1)- كه در بين نوزده ملّيت انجام شده است -، ميانگين رابطۀ درآمد با رضايت از درآمد، 25 دهم درصد و ميانگين همبستگى با رضايت از زندگى، سيزده درصد به دست آمده است. البته در كشورهاى فقيرتر، رابطۀ رضايت از زندگى و درآمد، خيلى قوى تر است، و اين، شايد به اين جهت باشد كه درآمد، صِرف تأمين غذا، مسكن و ديگر نيازهاى ضرور افراد مى شود. شايد به همين دليل باشد كه افراد خيلى فقير، قطعاً خوش حال نيستند.

البته رابطۀ ميانگين درآمد 28 ملّيت با رضايت از زندگى، در مطالعات مختلف همبستگى، 62 و 59 درصد را نشان مى دهد. داينر، در انتهاى بحث خود، مى گويد به نظرم پول واقعاً بر شادكامى اثر دارد و همبستگى 0/13 خيلى تأثير پول را دست كم گرفته است.(2)

البته نكته اى كه داينر در مورد كشورهاى فقير گفته، قابل تعميم است و در بين صحبت هاى محقّقان نيز قابل پيگيرى است كه درآمد، در چه سطحى است. اگر فرد با كسب درآمد، بعضى از ضروريات زندگى يا سلامت و آموزش و پرورش و... را تأمين نمايد، اين درآمد، با سطح رضايت از زندگى، همبستگى مثبت دارد در غير اين صورت، رابطۀ ضعيفى مورد انتظار است.(3)

ص:95


1- (1) .Subject World Values Survey-150000.
2- (2) داينر و اوئيشى، زير چاپ (به نقل از: آرگايل 2000، ص 43).
3- (3) آرگايل، 2000، ص 174.

در بارۀ نقطۀ تثبيت شادكامى، داينر يافته است كه نقطۀ تثبيت در ميان مردمان ضعيف از لحاظ اقتصادى، پايين تر است. در شكل الف، سطوح نسبى شادمانى را در تعدادى از كشورهاى مختلف، همراه با ثروت نسبى آنها مى توان ديد. اين مطلب، در نمودار، به صورت برابرى قدرت خريد به كميت در آمده است. نرخ شادكامى در روسيه و تركيه، پايين است و در ايرلند، كانادا، دانمارك و سويس، بالاست. امريكا با تقريباً بالاترين درآمد در اين جدول و بالاترين قدرت خريد، شادكامى مردم آن، از ايرلند و برخى كشورهاى همسايه، پايين تر است.(1)

ص:96


1- (1) روان شناسى مثبت، ص 72.

8. شخصيت، سن، جنسيت

همان طور كه تا كنون نيز متوجّه شده ايم، برخى از عوامل خوش بختى در محيط پيرامون ما وجود دارند و بعضى ديگر، در درون هر فرد است. تأثير شخصيت، جنسيت و...، چنين هستند.

اين كه بعضى از مردم شادند، به اين معناست كه شادكامى آنها در طول زمان، پايدار است و با ابعاد مختلف بهزيستى ذهنى، همبستگى دارد. مطالعات دوقلوها نشان مى دهد كه شادكامى، پايه اى ژنتيك دارد. شادكامى و بويژه هيجانات مثبت قوى با برون گرايى(1) و هيجانات منفى نيز با روان آزردگى(2) همبستگى دارند. بخشى از اين مسئله، به اين جهت است كه افراد برون گرا، بيشتر نسبت به تشويق ها و افراد روان آزرده بيشتر نسبت به تنبيه ها، واكنش نشان مى دهند. بخش ديگر آن، به جهت جستجو و پرهيز از موقعيت هاست. پايدارى هيجانات مثبت، نسبت به هيجانات منفى، كمتر است و بيشتر عوامل موقعيتى بر روى عواطف مثبت، اثر مى گذارد.

بين بهزيستى و ابعاد شناختى شخصيت، همبستگى وجود دارد. همچنين رابطه اى قويى بين شادكامى و كنترل درونى،(3) عزّت نفس(4) ، خوشبينى(5) و هدف دارى در زندگى،(6) وجود دارد.

بعضى از محقّقان، به اين نتيجه رسيده اند كه تأثير شخصيت بر شادكامى، بسيار تعيين كننده تر از طبقۀ اجتماعى، پول، كار، اوقات فراغت،

ص:97


1- (1) .Extrav ersion.
2- (2) .Neuro ticism.
3- (3) .internal control.
4- (4) .self esteem.
5- (5) .Optimism.
6- (6) .purpose in life.

مذهب و ديگر متغيرهاى محيطى است.(1) البته شخصيت و محيط، هر دو در شادكامى تأثير دارند و با هم نيز تعامل دارند. منظور، اين است كه بعضى از افراد، نسبت به موقعيت هاى خوشايند، واكنش بيشترى نشان مى دهند. همچنين، بعضى با انتخاب موقعيت ها و روابط و دستكارى آنها، شادكامى را به چنگ مى آورند، در حالى كه اين نيز آشكار است كه افرادى كه از اضطراب اجتماعى رنج مى برند يا فاقد مهارت هاى اجتماعى هستند، از بسيارى موقعيت هاى اجتماعى اى كه ديگران از آن لذّت مى برند، اجتناب مى كنند.

در ميان مردان، رضامندى و هيجانات مثبت با افزايش سن تا حدودى افزايش مى يابد و از طرف ديگر، هيجانات منفى كاهش پيدا مى كند. اين اتّفاق، در حالى رُخ مى دهد كه معمولاً درآمد افراد در سنين بالا، كاهش پيدا مى كند و معمولاً سلامت افراد نيز در اين سنين، به مخاطره مى افتد. محقّقان، علّت اين امر را توانايى اين افراد در سازگارى با موقعيت هايشان مى دانند.

محقّقان، تأثير تفاوت هاى جنسيتى را خيلى نمى دانند. البته زنان نسبت به مردان، بسيار كمتر شادند. زنان، هر دو نوع هيجانات (مثبت و منفى) را به صورت قوى تر تجربه مى كنند.(2)

9. مذهب

مذهب، باعث تأثيرات مثبت بر روى بهزيستى ذهنى، بويژه بهزيستى وجودى(3) است. البته مذهب بر روى شادكامى و سلامت جسم و روان

ص:98


1- (1) داينر و همكاران، 1999.
2- (2) آرگايل، 2000، ص 162-163.
3- (3) .existe ntial well-being.

نيز تأثير دارد (بيشترين تأثير را بر روى سلامت دارد). يكى از فرآيندهاى مهم، حمايت اجتماعى قوى است كه توسّط گروه هاى مسيحى انجام مى شود. اين گروه ها، با كارهاى عملى و عاطفى، به ديگران كمك مى كنند. نيروى اعتقادات، «يقين وجودى» دومين فرآيندى است كه در مذهب، وجود دارد كه معنادهى و هدفدارى در زندگى را نيز مهيا مى كند. ارتباط با خدا به وسيلۀ عبادت، تجارب و اعمال مذهبى، به عنوان نوعى از روابط اجتماعى حمايتگر، تجربه مى شود.(1)

بر اساس نگاه آرگايل، براى دين، سه حوزۀ تأثيرگذار تعريف شده است:

اوّل، كارهاى گروهى و عام المنفعه اى كه به نام دين صورت مى گيرد؛

دوم، نظام اعتقادى دين؛

سوم، نوع ارتباط با خدا كه معمولاً به وسيلۀ عبادت و اعمال و آيين هاى مذهبى صورت مى گيرد.

تفسير آرگايل از اين نوع ارتباطات، اجتماعى بودن آنهاست؛ چرا كه فرد يا به تنهايى و يا به همراه گروه ديگرى، توسّط اين اعمال با خدا رابطه برقرار مى كند. در هر صورت، تأثيرگذارى دين را از طريق اين سه دريچه مى داند.

10. خُلق مثبت

(2)

منظور از خُلق، همان حالات عاطفى يا هيجانى دائم يا موقّت است كه مايه اى از شادى يا غم دارد.(3)

ص:99


1- (1) آرگايل، 2000، ص 177.
2- (2) .positive mood.
3- (3) پور افكارى، فرهنگ علوم رفتارى، على اكبر شعارى نژاد، تهران: امير كبير، 1375.

فرد ريكسون،(1) مى نويسد: خُلق مثبت، موقعيت هايى را براى بازى، سياحت، تفكّر، اتّحاد و يكپارچگى اجتماعى ايجاد مى كند. برجسته ترين تأثيرات خُلق مثبت بر حوزۀ رفتارهاى اجتماعى است. خُلق مثبت، باعث رفتارهاى مثبتى مى شود كه در آنها، گرمى، مثبت بودن و سخاوت، وجود دارد.(2)

مهم ترين اثر خُلق مثبت، شادكامى است كه فى نفسه، هدف محسوب مى شود.(3)

مقايسه

اشاره

براى بهره بردارى بيشتر از مباحث مطرح شدۀ اين دو حوزه، سعادت و شادكامى را با هم مقايسه مى نماييم، باشد كه از مقايسۀ آنها، گوهرهاى جديدى نمايان گردد. در مقايسۀ اين دو موضوع، چه در جايى كه خروجى هاى آنها شبيه هم هستند و يا آنكه متضاد هستند، در هر دو صورت، فوايد بسيارى در مقايسۀ آنها به دست خواهد آمد. گاهى حتّى از ميان تضادها، مطالب ارزنده اى به دست مى آيد. ما نيز براى استفاده از اين پتانسيل، در دو سطح، اين مقايسه را انجام مى دهيم.

الف. مقايسۀ سطح كلّيات

اگر بخواهيم مفهوم سعادت را در سطوح كلّى مقايسه كنيم، بايد در مقابل دين، حوزه اى باشد كه به لحاظ روش شناسى و سطوح برخورد با انسان، هم سطح باشند. معمولاً مكاتب فلسفى و اخلاقى، چنين نقشى را

ص:100


1- (1) .Fred rickson.
2- (2) آرگايل، 2000، ص 221.
3- (3) آرگايل، 2000، ص 221.

ايفا مى كنند و روان شناسى - كه دانشى تجربى و عينى است - به لحاظ روش شناسى، هم عرض دين محسوب نمى شود.

تعريف كلّى سعادت، اساساً در حيطۀ وظايف روان شناسى نيست و براى روان شناسى، جزء «اصول موضوعه» محسوب مى شود؛ چرا كه مفهوم سعادت، در سطوحى مطرح مى شود كه در حيطۀ تجربه نيست. مفاهيمى مانند: خدا، عدالت، جهان آخرت، انسان، نفس و روح، با مفهوم سعادت، گره خورده اند كه هيچ كدام از آنها در حوزۀ مفاهيم تجربى و عينى نيستند. لذا اين مفاهيم براى ابزار تحقيق روان شناسى، ناآشنا و غريب است.

با اين اوصاف، قضاوت هايى كه گاهى بعضى روان شناسان در مورد اين مفاهيم مى نمايند، بدون شك، از زاويۀ دانش روان شناسى نيست؛ بلكه از اين زاويه است كه آنها حيثيت هاى ديگرى مثل فيلسوف بودن نيز دارند و ردّ و اثبات و قضاوت آنها نيز بايد از همين منظر و با همان روش باشد؛ مانند ديدگاه مشهور فرويد كه معتقد بود: دين، يك توهّم(1) است. اگر بخواهيم اين عبارت را با نگاهى ژرف تر بازبينى نماييم، بدين معناست كه خدا، قيامت، جهنّم، وحى و مفاهيمى از اين دست - كه در بين اديان ابراهيمى رايج است -، جملگى توهّم انسان هاست و واقعيت خارجى ندارند. حال از فرويد سؤال مى كنيم: شما از كجا متوجّه شديد كه موضوعاتى مانند خدا، قيامت، بهشت، جهنّم و...، توهّم و ساخته و پرداختۀ انسان است. نهايت كارى كه شما مى كنيد، روانْ تحليلگرى(2) است. حال سؤال به همين جا مى رسد كه: آيا توهّم آنها مى تواند عالم

ص:101


1- (1) .Illusion.
2- (2) .Psychoa nality.

خارج را تغيير دهد؟ به عبارت ديگر، اگر گروهى نسبت به وجود يا عدم يك شىء، توهّم يا خيالى داشته باشند، آن توهّم در عالم خارج، اثر دارد. آيا براى اثبات يا ردّ وجود خارجى، نيازمند دلايل ديگرى نيستيم؟ به محض اين كه وارد چنين فضايى بشويم، خواسته يا ناخواسته، وارد مباحث فلسفى و وجود شناسى شده ايم. حتّى اگر يك روان شناس، اين مباحث را مورد بحث و مداقّه قرار دهد، چون روش يك روش فلسفى است، ماهيت بحث نيز فلسفى خواهد بود.

اين نكته، به گونه اى ديگر در انتقادات مك كوارى به ديدگاه دين شناسانۀ فرويد، آمده است. او مى گويد: از يك طرف، اختلاف ميان روان شناسان در تبيين هاى روان شناختى، نشانۀ مبتنى بودن يافته هاى آنان بر پيش فرض ها و ديدگاه هاى فلسفى خاصّ است. از طرف ديگر، طبيعت گرايى، بخشى از تجربه را فرا مى گيرد (بخش قابل اندازه گيرى و تحليل كمّى) و آن را به عنوان كلّ واقعيت، به نمايش مى گذارد.(1)

در يك نتيجه گيرى كلّى، بايد چنين گفت كه اصول موضوعۀ فلسفى و انسان شناسانۀ هر رويكردى بايد در فضاى خاصّ خود و با روش علمى، مورد ارزيابى قرار گيرد و به صرف مطرح شدن اين چنين بحث هايى توسّط روان شناسان، جايگاه ماهوى و فلسفى خود را از دست نخواهند داد.

همچنين بايد توجّه داشته باشيم كه روان شناسى، معمولاً با مسائل نسبتاً جزئى - كه عمدتاً نشانه و ظهور رفتارها و هيجانات هستند -، سر و كار دارد.

ص:102


1- (1) آذربايجانى و موسوى اصل، 1385.

سعادت انسان، مخصوصاً در سطوح كلّى آن، با ابعادى از انسان و هستى سر و كار دارد كه با ابزارهاى تجربى قابل بررسى نيستند و بخشى از آنها بايد با مسائل عقلى و فلسفى بررسى شوند. بخش ديگر نيز تنها با يارى جستن از وحى، قابل درك است.

در واقع، فلسفۀ اسلام، در سعادت انسانْ خلاصه مى شود. لذا اصول دين و آموزه هاى مهم آن، چنين نقشى را ايفا مى نمايند. «اصول دين» در اسلام، در واقع، طرحى كلّى از هستى محسوب مى شود؛ طرحى كه چكيدۀ آن، عباراتى مانند عبارت هاى ذيل خواهد بود.

هستى واقعاً وجود دارد و ازَلى و ابدى است. اين هستى، خالقى دارد كه بين او و مخلوقاتش، ارتباط وجود دارد و عدّه اى معدود، قادرند تا نقش مهمّ ارتباطى بين خالق و مخلوق را ايفا نمايند. اين نقش مهم بر عهدۀ پيامبران است. از مهم ترين پيام هاى پيامبران، پيام توحيد است. پيام ديگر انبيا، آن است كه اين هستى اى كه مشاهده مى شود، بخش بسيار كوچكى از كلّ هستى است و افراد با مُردن، وارد ساحت هاى ديگر هستى مى شوند و زندگى بشر با تشخّص و حفظ فرديت، در جهان ديگر ادامه پيدا مى كند. پس تمام رفتار ما همان طور كه در اين دنيا بر ما تأثير مى گذارند، در امتداد هستى ما در جهان آخرت نيز تأثيرگذار است و عدالت خداوند، چنين ايجاب مى نمايد كه افراد، ثواب و عِقاب اعمال خود را مشاهده نمايند.

اعتقاد به چنين آموزه هايى، در جهت دهى زندگى و دانش بشر، بسيار حائز اهميت است و نوع روش تحقيق در روان شناسى، قادر به اثبات يا ردّ اين نوع مفاهيم نيست و روان شناسى بايد چنين مفاهيمى را از فلسفه و دين به عنوان اصول موضوعه، وام بگيرد.

ص:103

پس نتيجه آن كه مقايسۀ كلّى و وجودشناسى مفهوم سعادت در دين، با مفهوم شادكامى در روان شناسى ممكن نيست.

با توجّه به اين كه سعادت در مكاتب مادّى، عمدتاً دنيايى تعريف شده است، روان شناسى نيز اين سطح از معنا را پذيرفته است و دين را نيز به لحاظ ماهوى به گونه اى تعريف كرده اند كه لاجرم، تأثير و تأثّرات آن را بايد در همين سطح، نگاه كرد. براى نمونه، ما در تحقيقات حوزۀ روان شناسى مثبت، موضوعاتى مانند مذهب، گذشت و تواضع را مشاهده مى كنيم؛ امّا تأثيرات اين مفاهيم در حوزه هايى بحث شده اند كه با تقسيم بندى ما، حوزه هاى دنيايى محسوب مى شوند. نمونۀ آن، رابطۀ مذهب با شادكامى، رضايت از زندگى و بهداشت روانى است. مجموعۀ اين مفاهيم، اگر چه مفاهيم ارزشمندى هستند؛ امّا حوزۀ تأثيرگذارى آنها در زندگى دنيايى انسان هاست؛ يعنى براى روان شناسى، مفهومى مانند آخرت، كارى شناخته شده نيست؛ امّا اعتقاد به آخرت يا اعتقاد به هر چيز ديگرى و تأثيرات آن اعتقادات بر سلامت فيزيكى و روانى افراد، شادكامى و رضايت از زندگى، مفاهيم آشنايى براى روان شناسى است و اين مسئله نيز به خاطر ويژگى روش در تحقيق روان شناسى است.

حال با اين مقدّمۀ كوتاه، معلوم مى شود كه مقايسۀ كلّى و مطلق شادكامى و سعادت، درست نيست؛ امّا از آن جا كه بخشى از روايات ما به سعادت دنيوى مى پردازند، لذا ما بخش سعادت در دين را با مفهوم شادكامى در روان شناسى، مورد مقايسه قرار مى دهيم.

ب. مقايسه در سطح جزئيات

اشاره

همان طور كه گذشت، مقايسه كلّى سعادت دينى و شادكامى در روان شناسى ممكن نيست؛ امّا بسيارى از موضوعات جزئى در هر دو

ص:104

حوزه با يكديگر، همخوانى دارند و مورد تأييد هر دو حوزه هستند. اين موضوعات، به اين شرح اند: خانواده، مسكن، وسيلۀ نقليه، همسايگان، دوستان، كار، امنيت روانى - اجتماعى، شناخت، دانش، حُسن خُلق و ايمان. همچنين لذّت و هيجان هاى مثبت ديگر، رضايتمندى، خنده و شوخ طبعى، روابط اجتماعى، كار و شغل، اوقات فراغت، درآمد، طبقۀ اجتماعى، تحصيلات، شخصيت، سن، جنسيت، مذهب و خُلق مثبت.

اين موضوعات، از دو حوزۀ دين و روان شناسى هستند و شباهت هاى بسيارى با هم دارند. تمام اين موضوعات را مى توان با يكديگر، مقايسه و تطبيق نمود. جالب آن كه تقريباً همۀ آنها با هم همبستگى مثبت دارند؛ يعنى دين، داشتن مسكن را باعث سعادت دانسته شده است و در تحقيقات روان شناسى نيز، مسكن، باعث شادكامى و رضايتمندى است. شبيه به اين، در مورد موضوعات ديگر نيز وجود دارد.

پس در يك عبارت، مى توانيم چنين بگوييم كه تمام مصاديق سعادت دنيوى با مسائل شادكامى در روان شناشى، همخوانى دارند، مگر در موارد نادر كه بدان ها اشاره خواهد شد. در ادامۀ بحث، به چند تفاوت بين روان شناسى و حوزۀ دين، اشاره خواهد شد.

تفاوت اوّل

يكى از تفاوت هاى جالب، تفاوت در يكى از مصاديق سعادت و شادكامى است. بررسى هاى شادكامى، در دوران مختلف زندگى نشان مى دهد كه شادكامى خانواده ها در دو دوره، تنزّل مى يابد: يكى، اوايل تولّد فرزندان است و دورۀ دوم، دورۀ نوجوانى فرزندان است. امّا متون اسلامى، داشتن فرزند را به طور مطلق، جزء سعادت به شمار مى آورند.

ص:105

عمده ترين علّت كاهش شادكامى در آن دو دوره، سختى هايى است كه فرزندان به خانواده تحميل مى كنند؛ چرا كه داشتن فرزند بين اين دو دوره - كه دوره اى نسبتاً آرام است -، باعث كاهش شادكامى و رضايت از زندگى نشده است. حال، پرسش اين جاست كه: آيا اسلام به اين سختى فرزنددارى، توجّه نكرده است؟

پاسخ اين سؤال، چنين است كه: زحمات و سختى فرزنددارى بر هيچ كس پوشيده نيست و به اين معنا نيست كه سختى كار، لزوماً باعث ارزيابى بد آن شود؛ بلكه مؤلّفه هاى ديگرى هم در اين مسئله، نقش دارند.

يكى از نكات جالب در مورد فرهنگ اسلام، همين است. اسلام، گاهى مى گويد: براى دستيابى به لذّت پايدارتر، بايد بخشى از لذّت هاى آنى را به تعويق انداخت. چون فرد، آگاهانه اين عمل را انجام مى دهد، احساس رضايت دارد؛ يعنى با پاداش و انگيزه سازى، سختى عمل را به كام عامل، شيرين مى كند؛ در غير اين صورت، اين قاعدۀ كلّى را حتّى انسان هاى مادّى نيز درك مى كنند؛ يعنى براى رسيدن به منفعت، حاضرند كه مدّتى سختى بكشند و خود را از لذّت ها و خوشى ها محروم نمايند تا به هدف خويش برسند. تنها تفاوت آنها، در تفسير اين عبارت و مشخّص كردن مصاديق آن است.

تفاوت دوم

اسلام، گاهى داشتن امكانات را به صورت مطلق، عامل سعادت نمى داند؛ بلكه آن را مشروط به شرايطى مى كند. مثلاً در اسلام، داشتن وسيلۀ نقليه در صورتى باعث سعادتمندى مى شود كه در خدمت برآوردن

ص:106

نيازهاى مؤمنان باشد؛ يعنى فايدۀ آن، علاوه بر خود او به ديگران نيز برسد، و اين، يعنى خير كثير و پايدار كه ملاك سعادت دينى است. امّا در تحقيقات روان شناسى موجود، از اين زاويه كمتر به آن نگاه شده است.

تفاوت سوم

ايمان و اعتقاد، از آن جهت كه يك نگرش است، روان شناسى، آن را مورد مطالعه قرار مى دهد؛ امّا اعتقاد صحيح كه در بعضى از احاديث و بالتبع در علم كلام نيز مورد بحث واقع شده است، از اين حيث در روان شناسى مورد مطالعه قرار نمى گيرد؛ بلكه صحيح بودن يا نبودن يك اعتقاد، نسبت به روان شناسى، امرى پيشينى است. روان شناسى، فقط مجموعۀ گزاره ها را مورد ارزشيابى، طبقه بندى و.... قرار مى دهد.

به هر تقدير، اسلام، مطلق ايمان يا مطلق اعتقاد را باعث سعادت نمى داند؛ بلكه ايمان به خدا، اعتقاد به اسلام و.... را باعث سعادت مى داند وگاهى اعتقادات غير اسلام را اصلاً مقبول نمى داند و در نتيجه، راه سعادت نيز از آنها نمى گذرد.

نتيجه بحث خود را با اين جملۀ كوتاه به پايان مى بريم كه: در مسئلۀ سعادت و شادكامى، اگرچه بين حوزۀ روان شناشى و حوزۀ دين، تفاوت هايى هست؛ امّا تضادى وجود ندارد. بخشى از تفاوت ها نيز به دليل تفاوت در اصول پذيرفته شده اى است كه روان شناسان پذيرفته اند و عمدتاً هم به حوزه هايى مثل فلسفه باز مى گردند؛ امّا بخشى از تفاوت ها نيز به علّت ماهيت تجربى بودن روان شناسى بوده، گريزناپذير است.

ص:107

ص:108

كتاب نامه

- القرآن الكريم

1. اخلاق در قرآن، تحقيق و نگارش: محمّدحسين اسكندرى، قم: مؤسّسۀ آموزشى و پژوهشى امام خمينى.

2. إرشاد القلوب، الحسن بن محمّد الديلمى (م 711 ق)، بيروت: مؤسّسۀ الأعلمى، 1398 ق، چهارم.

3. اسد الغابة فى معرفة الصحابة، على بن أبى الكرم محمّد الشيبانى (ابن الأثير الجَزَرى) (م 630 ق)، تحقيق: على محمّد معوّض وعادل أحمد عبدالموجود، بيروت: دارالكتب العلمية، 1415 ق، اوّل.

4. اهل بيت (عليهم السلام) در قرآن و حديث، محمّد محمّدى رى شهرى، ترجمه: حميدرضا شيخى و حميدرضا آژير، قم: دارالحديث، 1379 ش، اوّل.

5. بحار الأنوار، محمّدباقر بن محمّدتقى المجلسى (العلاّمة المجلسى) (م 1111 ق)، بيروت: مؤسّسة الوفاء، 1403 ق، دوم.

6. تاريخ أصبهان، أحمد بن عبداللّه الإصفهانى (أبو نعيم) (م 430 ق)، تحقيق: سيد كسروى حسن، بيروت: دارالكتب العلمية.

7. تحف العقول، الحسن بن على الحرّانى (ابن شعبة) (م 381 ق)، تحقيق: على أكبر الغفّارى، قم: مؤسّسة النشر الإسلامى، 1404 ق، دوم.

8. الجامع الصغير فى أحاديث البشير النذير، عبدالرحمان بن أبى بكر السيوطى (م 911 ق)، بيروت: دارالفكر، 1401 ق، اوّل.

9. الجعفريات (الأشعثيات)، محمّد بن محمّد بن الأشعث الكوفى (ق 4 ق)، تهران: مكتبة نينوى (طبع شده در ضمن: قرب الإسناد).

10. حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، أحمد بن عبدالله الإصفهانى (أبو نعيم) (م 430 ق)، بيروت: دارالكتاب العربى، 1387 ق، دوم.

ص:109

11. فرهنگ بزرگ فارسى - انگليسى حييم، سليمان حييم، تهران، فرهنگ معاصر.

12. الخصال، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) (م 381 ق)، قم: مؤسّسة النشر الإسلامى، 1414 ق، چهارم.

13. الدرّ المنثور فى التفسير المأثور، عبدالرحمان بن أبى بكر السيوطى (م 911 ق)، بيروت: دارالفكر، 1414 ق، اوّل.

14. دستور معالم الحكم و مأثور مكارم الشيم، أبو عبدالله بن محمّد بن سلامة (القاضى القضاعى) (م 454 ق)، بيروت: دارالكتاب العربى، 1401 ق، اوّل.

15. ربيع الأبرار و نصوص الأخبار، محمود بن عمر الزمخشرى (م 538 ق)، تحقيق: سليم النعيمى، قم: منشورات الشريف الرضى، 1410 ق، اوّل.

16. روضة الواعظين، محمّد بن الحسن الفتّال النيسابورى (م 508 ق)، تحقيق: حسين الأعلمى، بيروت: مؤسّسة الأعلمى، 1406 ق، اوّل.

17. سنن ابن ماجة، محمّد بن يزيد القزوينى (ابن ماجة) (م 275 ق)، تحقيق: محمّد فؤاد عبدالباقى، بيروت: دارإحياء التراث، 1395 ق، اوّل.

18. العين، خليل بن أحمد الفراهيدى (م 175 ق)، تحقيق: مهدى المخزومى، قم: دارالهجرة، 1409 ق، اوّل.

19. غرر الحكم و درر الكلم، عبدالواحد محمّد الآمدى التميمى (م 550 ق)، تحقيق: مير جلال الدين محدّث ارمَوى، تهران: دانشگاه تهران، 1360 ش، سوم.

20. الفردوس بمأثور الخطاب، شيروية بن شهردار الديلمى الهَمدانى (م 509 ق)، تحقيق: محمّد السعيد بسيونى زغلول، بيروت: دارالكتب العلمية، 1406 ق، اوّل.

21. فرهنگ معارف، تهران: فرهنگ معاصر.

22. فرهنگ معاصر هزاره (انگليسى - فارسى)، عليمحمد حق شناس و همكاران، تهران: فرهنگ معاصر، 1381 ش.

23. قرب الإسناد، عبدالله بن جعفر الحِمْيرى القمّى (م بعداز 304 ق)، تحقيق: مؤسّسة آل البيت (عليهم السلام)، قم: مؤسّسة آل البيت (عليهم السلام)، 1413 ق، اوّل.

24. روان شناسى مثبت: علم شادمانى و نيرومندى هاى انسان، آلان كار، ترجمه: حسن پاشا شريفى، جعفر نجفى زند، تهران: سخن، 1385 ش.

ص:110

25. الكافى، محمّد بن يعقوب الكلينى الرازى (م 329 ق)، تحقيق: على أكبر الغفّارى، بيروت: دارصعب و دارالتعارف، 1401 ق، چهارم.

26. كنز العمّال، على المتّقى بن حسام الدين الهندى (م 975 ق)، تصحيح: صفوة السقّا، بيروت: مكتبة التراث الإسلامى، 1397 ق، اوّل.

27. كنز الفوائد، محمّد بن على الكراجكى الطرابلسى (م 449 ق)، به كوشش: عبدالله نعمة، قم: دارالذخائر، 1410 ق، اوّل.

28. لسان الميزان، أحمد بن على العسقلانى (ابن الحجر) (م 852 ق)، مؤسّسة الأعلمى، 1406 ق، سوم.

29. لسان العرب، محمد بن مكرم ابن منظور، بيروت، دارالصادر، 1410 ق.

30. مجمع البحرين، فخر الدين الطريحى (م 1085 ق)، تحقيق: السيد أحمد الحسينى، تهران: مكتبة نشر الثقافة الإسلامية، 1408 ق، دوم.

31. مجمع البيان، الفضل بن الحسن الطبرسى (أمين الإسلام) (م 548 ق)، تحقيق: السيد هاشم الرّسولى المحلاّتى والسيد فضل الله اليزدى الطباطبائى، بيروت: دارالمعرفة، 1408 ق، دوم.

32. معجم البيان فى تفسير القرآن، فضل بن حسن الطبرسى، بيروت: مؤسسة الاعلمى، 1415 ق.

33. مقالات فلسفى، مرتضى مطهرى، تهران: صدرا، 1419 ق.

34. المحاسن، أحمد بن محمّد البرقى (م 280 ق)، تحقيق: السيد مهدى الرجائى، قم: المجمع العالمى لأهل البيت (عليهم السلام)، 1413 ق، اوّل.

35. مستدرك الوسائل، ميرزا حسين النورى الطبرسى (م 1320 ق)، قم: مؤسّسة آل البيت (عليهم السلام)، 1407 ق، اوّل.

36. المستدرك على الصحيحين، محمّد بن عبدالله الحاكم النيسابورى (م 405 ق)، تحقيق: مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت: دارالكتب العلمية، 1411 ق، اوّل.

37. مسند الشهاب، محمّد بن سلامة (القاضى القضاعى) (م 454 ق)، بيروت: مؤسّسة الرسالة.

38. المسند، أحمد بن محمّد الشيبانى (ابن حنبل) (م 241 ق)، تحقيق: عبدالله محمّد الدرويش، بيروت: دارالفكر، 1414 ق، دوم.

ص:111

39. مشكاة الأنوار فى غرر الأخبار، على بن الحسن الطبرسى (ق 7 ق)، تحقيق: مهدى هوشمند، قم: دارالحديث، 1418 ق، اوّل.

40. المصنَّف فى الأحاديث و الآثار، عبدالله بن محمّد العبسى الكوفى (ابن أبى شيبة) (م 235 ق)، تحقيق: سعيد محمّد اللحّام، بيروت: دارالفكر.

41. معانى الأخبار، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) (م 381 ق)، تحقيق: على أكبر الغفّارى، قم: مؤسّسة النشر الإسلامى، 1361 ش، اوّل.

42. معجم مقاييس اللّغة، أحمد بن فارس (م 395 ق)، مصر: شركة مكتبة مصطفى البابى وأولاده.

43. مكارم الأخلاق، الفضل بن الحسن الطبرسى (أمين الإسلام) (م 548 ق)، تحقيق: علاء آل جعفر، قم: مؤسّسة النشر الإسلامى، 1414 ق، اوّل.

44. كتاب من لا يحضره الفقيه، محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) (م 381 ق)، تحقيق: على أكبر الغفّارى، قم: مؤسّسة النشر الإسلامى، دوم.

45. الميزان فى تفسير القرآن، السيد محمّدحسين الطباطبائى (م 1402 ق)، قم: إسماعيليان، 1394 ق، سوم.

46. النوادر، فضل الله بن على الحسنى الراوندى (م 571 ق)، تحقيق: سعيدرضا على عسكرى، قم: دارالحديث، 1377 ش، اوّل.

47. نهج البلاغة، محمّد بن الحسين الموسوى (الشريف الرضى) (م 406 ق). تصحيح: محمّد عبده، بيروت: مؤسّسة الأعلمى.

48.Argyle, Michael (2001) The psychology of happiness,Routledge; LONDON NEWYORK.

49.Diener ,E Lucas, R (1999).Perso ality and subje ctive well being

..Fondation of Hedonic Psychology(pp.213-229),New york:Russell Sage.50.Diener,Richard E.L, (2002) POSITIVE PSYCHOLOGY, Subjectiv Well-being ,OXFORD.

51.Saligman,Martin,E.P,(2002),POSITIVE PSYCHOLOGY,

Positive psychology,OXFORD.

ص:112

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109