درآمدی بر پیشگیری از اعتیاد با رویکرد اسلامی

مشخصات کتاب

سرشناسه:پسندیده، عباس، 1348 -

عنوان و نام پديدآور:درآمدی بر پیشگیری از اعتیاد با رویکرد اسلامی/ عباس پسندیده، محمدرضا کیومرثی؛ با مقدمه همایون هاشمی.

مشخصات نشر:قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1392.

مشخصات ظاهری:245ص.

فروست:موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث. مطالعات حدیث و روانشناسی؛ 14.

شابک:60000 ریال 978-964-493-682-1 :

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:کتابنامه: ص. [237] - 245 ؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع:اعتیاد -- جنبه های مذهبی -- اسلام

موضوع:اعتیاد -- پیشگیری

موضوع:اعتیاد -- درمان

شناسه افزوده:کیومرثی، محمدرضا، 1348 -

شناسه افزوده:هاشمی، همایون، 1345 -، مقدمه نویس

رده بندی کنگره:BP194/2/پ5پ9 1392

رده بندی دیویی:297/374

شماره کتابشناسی ملی:3206964

ص :1

اشاره

ص :2

درآمدی بر پیشگیری از اعتیاد با رویکرد اسلامی

عباس پسندیده، محمدرضا کیومرثی

با مقدمه همایون هاشمی.

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

ص :7

ص :8

ص :9

ص :10

مقدمه دكتر همايون هاشمى

به نام خداى حى توانا

اعتياد،يكى از مشكلات جدّى جوامع امروزى و داراى ابعاد مختلفى است كه از جملۀ اين ابعاد،بُعد معنوى آن است.بررسى هاى انجام شده در داخل و خارج از كشور،از اهميت دينى و معنويت به عنوان عاملى قوى و محافظت كننده در پيشگيرى از مصرف مواد روان گردان و در غلتيدن به مهلكۀ اعتياد حكايت دارند و چنانچه فرد يا افرادى از نظر وجود و حضور بُعد دينى-معنوى قوى باشند،احتمال مصرف مواد در آنها بسيار كمتر از ديگران است.به اين ترتيب،استفاده از آموزه هاى دينى و برنامه ريزى هاى مبتنى بر فرهنگ،از جايگاه والاى در برنامه هاى پيشگيرانه و درمانى برخوردار است.

استفاده از آموزه هاى آسمانى دين مبين اسلام و راهنمايى هاى معصومان(عليهم السلام) به خاطر اتّصال آنها به سرچشمۀ وحى و توحيد الهى،همچون چراغى است فراراه برنامه ريزان و سياست گزاران و نور هدايتى است براى خروج از تاريكى و گم راهى به سمت رستگارى.

بر همين اساس و مبتنى بر اين آموزۀ وحيانى-كه پيشگيرى،مقدّم بر درمان است-و در راستاى استفاده از توان عظيم و والاى موجود در جامعۀ دينى كشور در پيشگيرى و درمان اعتياد،سازمان بهزيستى كشور بر آن شد تا موضع مهارت هاى زندگى مبتنى بر رويكرد اسلامى را در پيشگيرى از اعتياد،در قالب كتابى براى استفادۀ همگان و به ويژه صاحب نظران برجستۀ علوم دينى تنظيم نمايد.خدا را شاكريم كه در اين مسير،«پژوهشكده اخلاق و علوم انسانى»دار الحديث به يارى سازمان شتافت و همكاران گران قدر اين مجموعۀ علمى و دينى،اثرى در خور در اين زمينه فراهم ساختند كه اگر

ص:11

نگوييم نخستين اثر در نوع خود در كشور است،بى ترديد در زمرۀ نادر آثارى است كه فهم قرآنى و روايى را در مباحث مرتبط با پيشگيرى و درمان اعتياد،جارى ساخته است.

وظيفه است از«پژوهشكده اخلاق و علوم انسانى»دار الحديث و مسئولان ارجمند آن و خاصه از برادر ارجمند حجة الاسلام دكتر عباس پسنديده كه اثر ارزشمند حاضر،حاصل موشكافى ها و بررسى هاى دقيق ايشان و همكارشان جناب حجةالاسلام محمدرضا كيومرثى است و همچنين از همكاران خود در«مركز توسعۀ پيشگيرى»سازمان به ويژه آقايان دكتر كاظم نظم ده و دكتر فريد براتى سده،تقدير و تشكّر نمايم و از خداوند عليم حكيم براى تمامى اين عزيزان،توفيق و سلامت و بهروزى مسئلت كنم.اميد كه اين اثر،در راه سلامتى و بهروزى آحاد جامعۀ اسلامى،مؤثّر و مورد استفاده باشد.

دكتر همايون هاشمى

رئيس سازمان بهزيستى كشور

ص:12

مقدمۀ«پژوهشكده اخلاق و علوم انسانى»دار الحديث

در همايش«اسلام و آسيب هاى اجتماعى»-كه به همّت سازمان بهزيستى كشور برگزار گرديد-،مسئوليت استخراج ديدگاه هاى اسلامى در نُه موضوع،به مؤسّسه دار الحديث (پژوهشگاه قرآن و حديث/پژوهشكدۀ اخلاق و علوم انسانى) واگذار گرديد.يكى از پرسش هايى كه پيش روى پژوهشگران قرار گرفت،مسئلۀ اعتياد و راه هاى پيشگيرى از آن بود.پژوهش در اين گونه موضوعات،روش خاص خود را مى طلبد.پس از تعيين روش پژوهش،كار مطالعه بر روى منابع اسلامى آغاز و راه كارهاى اسلامى آن استخراج شد و در همايش ارائه گرديد.محصول پژوهش در آن مقطع،بر اساس توافق به عمل آمده،صرفاً به شكل مجموعه اى از متون اسلامى ارائه گرديد.پس از آن،مسئولان محترم سازمان بهزيستى كشور،به جهت اهميت موضوع،درخواست تدوين اثرى را داشتند كه به شكلى علمى و منسجم،به تبيين ديدگاه اسلام در اين زمينه بپردازد.آنچه پيش روى شماست،حاصل اين توافق و ادامۀ پژوهش هاى اسلامى در اين حوزه است.در اين اثر،پس از سبب شناسى اعتياد،راه كارهاى اسلامى پيشگيرى از آن ارائه شده است.

مسئوليت تدوين اين اثر،به دو تن از پژوهشگران گروه روان شناسى،آقايان حجةالاسلام محمّدرضا كيومرثى و حجةالاسلام دكتر عبّاس پسنديده واگذار شد كه بدين وسيله از آنان تشكّر مى شود.همچنين از كليه مسئولان و كاركنان سازمان بهزيستى كه در به ثمر نشستن اين كتاب نقش داشتند،بويژه آقايان دكتر هاشمى،رياست محترم

ص:13

سازمان،دكتر اقطار،دكتر نظمْ دِه و دكتر براتى تشكر مى كنيم.همچنين از كليۀ همكاران خود در بخش هاى مختلف مؤسّسۀ دار الحديث كه در آماده سازى اين اثر نقش داشتند،تشكّر مى كنيم.

گروه روان شناسى اسلامى

پژوهشكدۀ اخلاق و علوم انسانى

ص:14

درآمد

اشاره

اعتياد،از پديده هاى شومى است كه جامعۀ اسلامى ما را تهديد مى كند.اكنون بحث بر سر پيامدها و آثار ويرانگر آن نيست.همچنين بحث در عوامل بيرونى و دسيسه هاى استكبارى اين پديده نيز نيست.اينها هر كدام مسئله هاى مهمّى هستند كه در جاى خود بايد بدانها پرداخته شود و كم و بيش نيز پرداخته شده است.بحث ما در پيشگيرى روان شناختى از اعتياد با رويكرد اسلامى است.مسئله اين است كه چگونه مى توان از اعتياد پيشگيرى كرد؟آموزه هاى اسلامى،چه سخنى در پيشگيرى از اعتياد دارند؟و روش هاى اسلامى-روان شناختى پيشگيرى از اعتياد كدام اند؟

روش شناسى پژوهش

اوّلين مسئله در اين حوزه،آن است كه با چه روش و يا رويكردى مى توان ديدگاه اسلام در بارۀ پيشگيرى از اعتياد را به دست آورد؟در منابع اسلامى،بخشى از آموزه ها به صورت مستقيم اختصاص به مسئلۀ اعتياد دارند؛از نوعى كه در آن زمان،وجود داشته است.اين متون،فراوان نيستند و هر چند در حدّ خود كارايى دارند،امّا جواب پديدۀ پيچيدۀ اعتياد امروزين را نمى دهند.از اين رو،صرفاً با مراجعه به اين بخش از متون نمى توان پاسخ پرسش هاى پيشين را داد.رويكردى كه در اين پژوهش مورد استفاده قرار گرفت،شناسايى علل و عوامل اعتياد،و سپس يافتن ديدگاه اسلام در بارۀ پيشگيرى از آنهاست.در اين

ص:15

رويكرد،مسئلۀ كلان پيشگيرى از اعتياد،به مسئله هاى كوچك ترِ پيشگيرى از فلان عامل خاص تقسيم مى شود.بر همين اساس،در مرحلۀ نخست،با استفاده از كارشناسان خبرۀ حوزۀ اعتياد و همچنين منابع علمى موجود در اين زمينه،عوامل گرايش به اعتياد،شناسايى شدند.سپس با مراجعه به متون دينى،راه كارهاى اسلامى پيشگيرى از آن،شناسايى و تبيين شدند.

سبب شناسى گرايش به اعتياد

بررسى نظريه هاى اعتياد نشان داد كه علل گرايش به اعتياد،بيشتر حول چند محور قرار مى گيرند كه عبارت اند از:لذّت جويى،نارضايتى،نابردبارى،ناسپاسى،زياده خواهى،و ناخويشتندارى.يكى از عوامل گرايش به اعتياد،لذّت جويى است كه فرد را به سمت هر نوع لذّت مى كشانَد و از هر نوع رنج فرارى مى دهد.عامل ديگر،نارضايتى است.افراد ناراضى از زندگى،ممكن است براى مهار آن،به سمت اعتياد روى آورند.عامل ديگر،نابردبارى است كه در رويارويى با سختى ها پيش مى آيد.افراد ناتوان در مقابله با سختى ها،براى كاهش فشار آن،ممكن است به موادى كه اثرات تخديرى دارند،روى آورند.عامل ديگر،ناسپاسى است.بر اساس اين عامل،افرادى كه نكات مثبت و خوشايند زندگى را نمى بينند و ناسپاسى مى كنند،دچار احساس محروميت مى شوند و احساس محروميت زمينه ساز گرايش به اعتياد است.لذا بيش از ديگران،زمينۀ گرايش به اعتياد را دارند.عامل ديگر،زياده خواهى است.افراد زياده خواه كه به هيچ چيز قانع نيستند،همواره خود را با انبوهى از خواسته هاى برآورده نشده،رو به رو مى بينند كه فشار زيادى را بر آنان وارد مى سازد و همين امر،زمينۀ گرايش به اعتياد را فراهم مى آورد.عامل ديگر،ناخويشتندارى است.اعتياد،يك وسوسۀ فريبنده است كه كشش زيادى از درون را به وجود مى آورد.از اين رو،ضعف خويشتندارى،موجب شكستن مقاومت در برابر وسوسۀ مصرف مواد مى شود و گرايش به اعتياد را ايجاد مى كند.

همان گونه كه مشهود است،هر كدام از اين عوامل،با يكى از سرفصل هاى مهم

ص:16

اسلامى،مرتبط است.با اين حساب،به راحتى مى توان راه هاى اسلامى پيشگيرى از اعتياد را به دست آورد.

الگوى پيشگيرى از اعتياد

رويكرد اسلامى در پيشگيرى از اعتياد،به تناسب هر كدام از عوامل،راه كارهايى را ارائه مى كند و در نهايت،اين راه كارها خود،مبنايى اساسى و كلّى دارند كه همۀ آنها را تحت پوشش قرار مى دهد.

در مواجهه با عامل لذّت جويى،بايد رويكرد لذّت را تغيير داد.بدين منظور بايد نخست،لذّتجويى را تعديل نمود كه براى آن،دو راه كار اساسى وجود دارد:يكى تنظيم نظام رغبت و علاقۀ انسان-كه همان مفهوم اسلامى«زهد»است و موجب مى شود رغبت فرد از لذّت هاى ناپايدار و نادرست،به لذّت هاى پايدار و درست سوق پيدا كند-و ديگرى تنظيم نگاه نسبت به زندگى و پايان پذيرى آن است-كه همان مفهوم اسلامى«ياد مرگ»است و موجب مى شود كه لذّتجويى انسان در زندگى دنيا تعديل شود-.پس از تعديل لذّتجويى،نوبت به جايگزينى مى رسد.از منظر اسلام،رويكرد به زندگى،رويكرد«خير»است.ما نه براى كسب لذّت،بلكه براى كسب خير بايد زندگى كنيم و فلسفۀ زندگى و بهداشت روان در اسلام،همين«خير»است.حتّى فلسفۀ اسلام،مبتنى بر رنج نيز نيست.از منظر اسلام،انسان بايد به دنبال خير باشد،نه لذّت يا رنج؛خير،ممكن است همراه با رنج يا لذّت باشد.وقتى خير،محور قرار گرفت،ديگر براى انسان فرق نمى كند كه در رنج است يا در لذّت.ايجاد فلسفۀ خير نيز نيازمند دو چيز است:يكى ايمان به«تقدير»ي بودن امور عالم،و ديگرى«خير»بودن تقديرهاى خداوند متعال.

همين فلسفه اگر جايگزين شود،مى تواند عامل دوم (يعنى نارضايتى) را نيز حل كند.در مواجهه با عامل دوم گرايش به اعتياد،بايد«خيرباورى»را تقويت كرد كه در بحث پيش گذشت؛امّا علاوه بر آن،امور ديگرى نيز هستند كه داشته هاى زندگى را به انسان نشان مى دهند و نمى گذارند وى دچار احساس محروميت شود.اين امور،عبارت اند از:

ص:17

شناخت اين كه اساساً خير چيست؟و چه چيزى خير به شمار مى رود؟گاه ممكن است زندگى انسان با خير همراه باشد؛امّا خود او نداند و لذا احساس نارضايتى خواهد كرد.ديگرى،«تنظيم انتظارات»و هماهنگ سازى آن با واقعيت هاست.انتظارات غير واقعى و فزاينده،تحقّق نمى يابند و وقتى تحقّق نيافتند،موجب احساس ناكامى مى شوند.سومى،«تنظيم آرزوها»ست.آرزوهاى بيش از اندازه و دور و دراز،سبب مى شوند كه انسان هماره به نداشته ها فكر كند و داشته هاى خود را نبيند كه نتيجۀ آن،احساس نارضايتى است.امّا با معقول سازى آرزوها مى توان احساس رضامندى را به وجود آورد.چهارمى،«تنظيم ديدگاه نسبت به روزى»است.اگر انسان بداند كه روزى او مقدّر است و خدا آن را تقدير مى كند و اين تقدير،به صلاح اوست،از اندك بودن آن ناراضى نخواهد شد.پنجمى،«تنظيم معناى زندگى»است.اگر انسان احساس بى معنايى كند،از زندگى خود راضى نخواهد بود،هر چند بيشترين امكانات را داشته باشد.بايد به زندگى معنا داد؛آن هم معنايى كه ارزشمند باشد.بسيارى از گرايش هاى به اعتياد،به خاطر فقدان معنا در زندگى است.ششمى،«تنظيم تكيه گاه»است.زندگى،دشوار و پر پيچ و خم است.بدون تكيه گاه نمى توان سالم و موفّق از زندگى عبور كرد.كسانى كه تكيه گاه مطمئنى ندارند،دچار نگرانى و فشار روانى مى شوند و همين مى تواند موجب گرايش به اعتياد گردد.اگر تكيه گاهى مطمئن براى زندگى قرار داده شود،زمينۀ گرايش به اعتياد از بين مى رود.

امّا براى حل عامل سوم،يعنى نابردبارى،بايد توان مقاومت در برابر سختى ها را افزايش داد.امورى هستند كه مى توانند اين توان را افزايش دهند.يكى«تصحيح الگوى انتظار از دنيا»ست.انتظار زندگى بدونِ رنج،عامل نابردبارى در سختى ها و زمينه ساز گرايش به اعتياد است.اگر انسان بداند كه بنا نيست در زندگى مشكلى وجود نداشته باشد،احساس ناكامى نمى كند و توان مقاومتش افزايش مى يابد.ديگرى«پذيرش مشكل»است.اگر روش اوّل جا افتاد،پس از آن،فرد،مشكلِ ِ به وجود آمده را مى پذيرد و با آن در نمى افتد و در نتيجه،توان تحمّل و سپس مديريت آن را خواهد يافت.سومى،«اصلاح

ص:18

نگرش به بلا»ست.بلا اگر بى معنا و بى فايده ارزيابى شود،موجب كاهش توان مى گردد؛امّا اگر فرد بداند كه هر بلا و مشكل،يك حكمت و فايده براى انسان خواهد داشت،موجب تقويت توان خواهد شد.چهارمى،«اصلاح نگرش به آينده»است.هنگام سختى ها،آينده،تيره و تار ارزيابى مى شود.لذا موجب نااميدى و تشديد فشار روانى مى شود.امّا اگر فرد بداند كه سختى ها پايان پذير و همراه با پاداش اند،توان مقاومتش افزايش مى يابد.پنجمى،«اصلاح ارزيابى از حال»است.اگر همۀ ابعاد زمان حال نيز تيره و تار ديده شود،موجب تشديد فشار و كاهش توان مى گردد؛امّا اگر فرد ببيند كه در ديگر ابعاد زندگى اش،نكات مثبت وجود دارد،مسئله آن قدر هم غير قابل تحمّل نخواهد بود.ششمى،«اصلاح ارزيابى از وضعيت ديگران»است.وقتى انسان،وضعيت ديگران را زندگى بى رنج ارزيابى كند،توان مقاومتش كاهش مى يابد و نابردبار مى گردد؛امّا اگر به واقع بنگرد،خواهد ديد كه ديگران نيز مشكل دارند.آن گاه راحت تر مى تواند مشكلات را تحمّل كند.با اين عوامل،مى توان توان مقاومت در برابر سختى ها را افزايش و زمينۀ گرايش به اعتيادِ ناشى از نابردبارى را كاهش داد.

براى حلّ عامل چهارم يعنى نديدن نقاط مثبت و خوب زندگى،بايد توان «سپاس گزارى» را در افراد ايجاد كرد.اين نيز متوقّف بر شناخت داشته ها و ابعاد مثبت زندگى است.بدين منظور بايد چند كار صورت گيرد:يكى «اصلاح تفسير از فقر و غنا». خيلى از افراد،خود را فقير مى دانند؛چون نمى دانند كه غنا چيست.اگر بدانند،آن را در زندگى خود مى يابند و سپاس گزار مى شوند.ديگرى،«اصلاح فهرست داشته ها»ست.اگر انسان،فهرستى از داشته هاى واقعى و حقيقى زندگى داشته باشد،مى تواند خود را با آن مقايسه كند و به داشته هاى خود دست يابد.سومى،توجّه به«داشته هاى ناپيدا و غير مادى»است.امورى داريم كه هرچند مادى نيستند و به چشم نمى آيند،با اين حال،يك دارايى به حساب مى آيند.يافتن اينها موجب احساس برخوردارى و برانگيختن حسّ سپاس گزارى مى شود.چهارمى استفاده از«مقايسۀ نزولى»است.اگر فرد،وضع خود را با

ص:19

افراد پايين دست مقايسه كند،موجب برجسته شدن داشته هاى او مى شود و سپاس گزارى را بر مى انگيزد.پنجمى،«تنظيم آرزوها»ست.افرادى كه آرزوهاى دور و زياد دارند،داشته هاى موجود را نمى بينند.با تعديل آرزوها مى توان داشته هاى موجود را نمايان ساخت.با اين عوامل،داشته هاى زندگى،شناخته و برجسته مى شوند و در نتيجه،حسّ سپاس گزارى برانگيخته مى شود.در اين فضا،فرد،احساس برخوردارى مى كند و بدين سان،زمينۀ گرايش به اعتياد از بين مى رود.

براى حلّ عامل پنجم يعنى زياده خواهى،بايد«قناعت»را به وجود آورد.افراد قانع كه در كنار تلاش،به روزى خداوند بسنده مى كنند،تحت فشار حرص قرار نمى گيرند.براى قانع شدن،بايد قوانين روزى را شناخت.شناخت اين قوانين،موجب از بين رفتن حرص مى گردد.لذا زمينۀ گرايش به اعتياد نيز نخواهند داشت.

براى حل عامل ششم يعنى نشاطجويى،بايد«الگوى اسلامى نشاط»را اجرا كرد.در اين روش،هم همۀ ابعاد وجودى انسان لذّت خواهند بُرد،و هم فرد از پيامدهاى منفى نشاط نادرست،ايمن خواهد شد و بدين وسيله،زمينۀ گرايش به اعتياد،از بين خواهد رفت.

و سرانجام براى حلّ عامل هفتم يعنى ضعف خويشتندارى،بايد توان بازدارى و خويشتندارى را تقويت نمود.در اين راستا،«عقل»،مبناى مدل اسلامى خويشتندارى است.اين مدل،عواملى دارد كه عبارت اند از:1.شناخت پيامد رفتارها كه در عناصرى مانند«عبرت»و«عاقبت انديشى(حزم)»وجود دارد و موجب برانگيخته شدن ترس يا اميد مى گردد؛2.«حيا»كه موجب احساس حضور و ترك كار قبيح مى شود؛3.«محبّت»كه موجب توجه با احسانگرى خدا مى شود و انسان را نسبت به او علاقه مند مى كند.لذا از كارى كه او نمى پسندد،دورى مى كند؛4.«كرامت نفس»كه موجب توجّه به ارزش خود مى شود و فرد را از آلوده شدن،باز مى دارد.اين امور،توان مقاومت در برابر وسوسه را افزايش مى دهند و خويشتندارى را تقويت مى كنند و در نتيجه،فرد از گرايش به سمت اعتياد باز مى ايستد.

ص:20

نگاه جامع به عناصر پيشگيرى

نگاهى جامع به عناصر اسلامى پيشگيرى نشان مى دهد كه همۀ آنها (خير،تقدير،رضا،صبر،شكر،ياد مرگ،زهد،توكّل،قناعت،پاداش،فلسفۀ بلا،روزى،پاداش،تقوا،عقل،عبرت،حزم،خوف،رجا،محبّت،حياء و...) امورى اخلاقى و اعتقادى اند.در تفكّر اسلامى،اين امور،منشأ واحدى دارند و آن،توحيد و خداشناسى است.در چارچوب توحيد است كه اين عناصر اخلاقى شكل مى گيرند و سبكى از زندگى را به وجود مى آورند كه موجب از بين رفتن زمينۀ گرايش به اعتياد مى شود.از اين رو،بايد مدل اسلامى پيشگيرى از اعتياد را مدلى توحيدى بناميم.

زمينه هايى براى تحقيقات روان شناختى

از مباحث مهم اين پژوهش،آن است كه همۀ آنچه بر اساس متون دينى به عنوان عامل پيشگيرى ياد شد،به تناسب موضوع،هر كدام يك يا چند موضوع تحقيق تجربى اند.روان شناسان،روان پزشكان و مشاوران مى توانند با الهام گيرى از آنها،به تدوين طرح هاى تجربى اقدام كنند و آنها را در عمل بيازمايند و نتايج تجربى به دست آمده را ارائه كنند.اين امر،مى تواند موجب توليد علمِ اسلامى شود و روش هاى جديدى را عرضه كند.

ص:21

ص:22

فصل اوّل:لذّتجويى و اعتياد

1.نقش لذّتجويى در گرايش به اعتياد

در صورتى كه معناى لذّت گرايى يا لذّتجويى را كمى توسعه دهيم، (1)طيف وسيعى از تحقيقات روان شناختى و اجتماعى در حوزۀ اعتياد را شامل خواهد شد؛تحقيقاتى كه به نوعى لذّت گرايى را عامل اصلى گرايش به اعتياد مى دانند.هر چند صريحاً با اين تعبير از آن ياد نشده است و يا لزوماً فرد معتاد از ابتدا سوگيرى منفى به لذّت نداشته است،ولى به تدريج به سمت لذّت گرايى صِرف يا«اصالة اللذّة»كشيده شده است.لذا مى توان با تبيين نظريۀ اسلامى در تصحيح برخورد با لذّت و امور خوشايند،در مواقع لزوم،تمايل به لذّت بردن صِرف را كاهش داد و در پايان به سمت لذّت هاى جهتدار و مثبت و متعالى سوق داد.

با توجّه به بيان يادشده،بخشى از تحقيقات و نظريه هاى مشهور در زمينۀ گرايش به اعتياد،مرتبط با لذّت گرايى منفى خواهد بود.از جمله تحقيقاتى كه صورت گرفته نشان مى دهد هميشه تمايل به دارو به دليل بيمارى و كاهش درد،مورد مصرف قرار نمى گيرد؛بلكه در مواردى نشان دهندۀ سبك زندگى مسرفانه و تجمّل گرايانه است.چنان كه

ص:23


1- (1) .به گونه اى كه شامل برخى مفاهيمِ منفى مانند:ميل گرايى مطلق،خوشايندطلبى صِرف،رفاه طلبى،خوشگذرانى،شهوت گرايى،لهو و لعب،فرار از مسئوليت،بى قرارى و كم صبرى،قدرت طلبى،زياده خواهى شود.

ملاحظه مى كنيد،اين بررسى،به مفاهيم خوش گذرانى و رفاه طلبى نزديك است كه به معناى تمايل به لذّت صِرف است.اين گروه از افراد،گويا براى دريافت لذّتِ دو چندان،از همديگر پيشى مى گيرند! زيرا اين سبك زندگى در مقايسه با زندگى عادى و قانونمند،از هيجان بيشترى برخوردار است.براى شواهد كافى در اين موضوع،به بررسى كاتون و شين (1)ارجاع داده شده است. (2)

راجندراك به نقل از كلمنتس (3)و سيمپسن (4)(1978م) مى نويسد:هر چند در ابتدا فشارهاى روحى ناشى از تمايل به رسيدن به معيارهاى ارزشمندى بالا،عامل شروع مصرف مواد مى شود،امّا متأسّفانه به تدريج،هيجانات منفى ناشى از مصرف مواد،جايگزين علّت ابتدايى مصرف مى شوند.لذا دلايل آغازين مصرف براى هميشه از ياد مى روند و به جاى آن،نوعى تمايل به آرامش زودگذر،به هدف غايى مصرف كننده تبديل مى شود. (5)وقتى اين احساس به تدريج از بين مى رود،بار ديگر براى كسب نشاط و لذّت درونى به مواد مخدّر پناه مى برد.اين فرايند ادامه مى يابد تا اين كه خودِ اين لذّت به هدف مصرف كننده تبديل مى شود.نياز به آرامش زودگذر به هدف اصلى دسترسى به وضعيت خلأ و پوچى تغيير مى كند.او مى گويد:در اين سبك از زندگى-كه لذّت پرستى حرف اوّل را در آن مى زند-،حسّ احترام به ديگران در پايين ترين مرتبۀ نيازهاى فرد قرار مى گيرد و اساسى ترين نياز،دست يافتن به شادى زودگذر و بچّه گانه است! (6)

بنا بر اين،جاى اين سؤال وجود دارد كه:به راستى چرا لذّت زودگذر؟

در بخشى از نظريات،تمايل به مصرف و قاچاق مواد مخدّر در ميان طبقات ضعيف و اردوگاه ها به عنوان شغل كاذبى كه هيجان طلبى و زياده خواهى مصرف كنندگان را ارضا

ص:24


1- (1) .Catton Shain
2- (2) .نظريه هاى سوءمصرف موادّ مخدّر،ص92.
3- (3) .Clements
4- (4) .Simpson
5- (5) .نظريه هاى سوء مصرف موادّ مخدّر،ص302.
6- (6) .همان،ص303.

مى كند و از سويى غرور كاذبى كه از طريق باندهاى خاصّ قاچاق به دست مى آيد،براى ايجاد و ابراز كاذب قدرت،مفيد دانسته شده است.افراد،با سلطه بر بازار سياه مواد مخدّر،خلأ قدرت خود را پُر مى كنند (1)و به طور موقّت از اين كار لذّت مى برند و به اصطلاح،بهتر از بيكارى مى دانند!

رابرت مِرتن (2)نيز مفهوم«آنومى»را مطرح مى كند كه بر گرفته از ريشۀ يونانى و به معناى«فقدان قانون»است. (3)وى استدلال مى كند كه در آمريكا بيش از هر جايى،موفّقيت اقتصادى،يك ارزش تلقّى مى شود.بر اساس نظر مرتن،فشار در جهت كسب موفّقيت (يعنى جاه طلبى اقتصادى) باعث حذف موانع اجتماعى(يعنى كجروى) خواهد شد.هر زمان كه دستيابى به موفّقيت در تضادّ با روش هاى رسيدن به آن باشد،افراد به يكى از چند روش زير،نتيجۀ فشارهاى خود را بروز خواهند داد:1.همنوايى با هنجارهاى اجتماعى؛2.شورش؛3.بدعت گرايى؛4.انزواطلبى.مورد اخير را الگوى نهايى در تبيين مصرف مواد مخدّر مى داند.اين الگوى پاسخ،شامل افرادى مى شود كه از هر فعّاليتى جهت دستيابى به اهداف اجتماعى دورى مى كنند و با طرفدارى از كجروى و پناه بردن به مصرف مواد مخدّر،وقت و انرژى خود را براى دستيابى به اهداف قابل دسترس،صرف مى كنند و مصرف را افزايش مى دهند.

بررسى زارع ده آبادى در بين معتادان شهرستان ميبد در سال 1386 نشان داده است كه در افراد معتاد به مواد مخدّر،ميزان لذّتجويى و راحت طلبى بيشتر از گروه نمونه است. (4)همچنين تحقيقات مشابهى در بين دانشجويان يكى از دانشگاه هاى كشور نشان داد كه 82 درصد آقايان و 15 درصد خانم هاى مورد مطالعه،حداقل يك بار مواد مصرف كرده اند.انگيزه هاى مصرف مواد را نيز ابتدا اضطراب با 34/42درصد،سپس لذّتجويى با 32/78 درصد و با ساير انگيزه هاى ديگر ذكر كرده اند.اين بدان معناست كه احتمالاً دانشجويان تقريباً به يك ميزان،هم خواهان به دست آوردن آرامش اند و هم كسب لذّت هستند و

ص:25


1- (1) .همان،ص 92.
2- (2) .Robert Merton
3- (3) .اين ديدگاه،از كتاب جامعه شناسى مواد مخدّر ابادينسكى،نقل شده است..10
4- (4) .ر.ك:مطالعه و بررسى علل و عوامل مؤثر بر اعتياد به مواد مخدّر در بين مردان 50-15 سال شهرستان ميبد استان يزد در سال 1386.

حتّى ترجيح مى دهند از راه غيرمنطقى به آنها برسند. (1)

2.تحليل و بررسى

در بحث پيشين مشخّص شد كه بر اساس برخى نظريه ها،لذّت گرايى،عامل گرايش به اعتياد است.تحليل عوامل ديگر نيز نشان مى دهد كه لذّت گرايى،نه به عنوان يك عامل در كنار ديگر عوامل،بلكه به عنوان يك رويكرد زندگى،عامل اعتياد خواهد بود؛و اين بدان جهت است كه ديگر عوامل نيز ريشه در اين عامل دارند.براى نمونه،فقدان صبر و تحمّل در برابر مشكلات،و الگوى نادرست شادى و نشاط،و يا آرامشجويى،از ديگر عوامل اعتياد به شمار مى روند.اين دو نيز ريشه در لذّت گرايى دارند.وقتى لذّت گرايى،يك رويكرد باشد،دچار افراط و اشتباه در الگوى شادى و نشاط مى گردد و در نتيجه،زمينۀ اعتياد فراهم مى شود.همچنين وقتى دچار مشكل مى شوند،بى تاب مى گردند و از الگوى مقابله اى منفى استفاده مى كنند و براى تسكين درد و رسيدن به آرامش،به اعتياد گرايش پيدا مى كنند.اين نشان مى دهد كه از مسائل مهم،بررسى فلسفۀ زندگى افراد مستعد يا مبتلا به اعتياد است.بدون بررسى و توجّه به اين عامل،نمى توان به نتيجه بخش بودن اقدامات كاهنده،اميدوار بود.بر اساس متون اسلامى،از پيامدهاى منفى دوران خوشايند،افراط و بدمستى است.برخى افراد بر اساس منطق لذّت،هنگام خوشى و رفاه،دچار خوش گذرانى و لهو و لعب مى شوند كه يكى از مصاديق آن،اعتياد است.در ادبيات اسلامى از اين كار،گاه به عنوان«فرح» 2و گاه«ترف» 3ياد مى شود. 4در معارف اسلامى

ص:26


1- (1) .بررسى سوء مصرف مواد در دانشجويان دانشگاه علوم پزشكى شهيد بهشتى.

تصريح شده كه مترفين،دشمنان دين و پيامبران اند (1)و سرانجامى شوم و دردناك دارند. (2)به همين جهت،از نازپروردگى (3)و همنشينى با آنان (4)پرهيز داده شده است.

جالب اين كه بر اساس متون اسلامى،كسانى كه در روزگار خوشايند زندگى،دچار اين گونه لذّت هاى منفى مى شوند،در روزگار ناخوشايند نيز دچار نااميدى،ناسپاسى و بى تابى مى گردند.بر اساس آيات قرآن كريم و روايات اسلامى،دست كم پنج الگوى واكنش در دو موقعيت خوشايند و ناخوشايند وجود دارد كه طرح و بررسى آنها از عهدۀ اين نوشتار خارج است. (5)آنچه مهم است اين كه حاكميت لذّتجويى،از سويى موجب بروز خوش گذرانى در خوشايند زندگى،و از سوى ديگر،موجب بروز بى تابى در ناخوشايندها مى گردد؛و اين دو،زمينۀ گرايش به اعتياد را فراهم مى آورند.

3.راه چاره

اشاره

همان گونه كه مشهود است،همۀ اين نظريه ها به نوعى لذّت گرايى را در شروع و يا تداوم مصرف مواد،دخيل مى دانند.اين نشان مى دهد كه براى پيشگيرى از گرايش به اعتياد و يا درمان آن،مسئلۀ الگوى لذّتجويى،نقش مهمّى دارد.لذا مى توان با تبيين نظريۀ اسلامى در تصحيح برخورد با لذّت و امور خوشايند،در مواقع لزوم،تمايل به لذّت بردن صِرف را كاهش داد و در نهايت،به سمت لذّت هاى جهتدار و مثبت و متعالى سوق داد.

در اين باره،دو راه كار اساسى وجود دارد:يكى تغيير رويكرد و ديگرى تعديل لذّت جويى.در ادامه به بررسى اين دو مسئله مى پردازيم:

الف.تغيير رويكرد

اشاره

براى پيشگيرى از اعتياد بايد رويكرد را تغيير داد.تا رويكرد افراد تغيير نكند،امكان گرايش

ص:27


1- (1) .ر.ك:توسعۀ اقتصادى بر پايۀ قرآن و حديث،ص 1000 (المترفون أعداء الانبياء).
2- (2) .ر.ك:همان،ص 1007 (عاقبة الترف)؛دانش نامۀ ميزان الحكمه،ج 3 ص 158 (الاتراف).
3- (3) .ر.ك:توسعۀ اقتصادى بر پايۀ قرآن و حديث،ص 988 (التحذير من الترف).
4- (4) .ر.ك:همان،ص 1003 (التجافي عن مجالسة المترفين).
5- (5) .ر.ك:الگوى اسلامى شادكامى،زير چاپ.

به اعتياد همچنان به عنوان يك محرّك قوى،وجود خواهد داشت.لذّت،يكى از ابعاد انسان و از جمله امورى است كه براى زندگى لازم است.آنچه نادرست است،اين است كه انسان،محور زندگى خود را بر لذّت و كامجويى از زندگى قرار دهد.اين مبنا موجب بدمستى در خوشايند و بى تابى در ناخوشايند مى گردد.اگر لذّت،فلسفۀ زندگى قرار گيرد،انسان در خوشايند،دچار فرح و فخر و در ناخوشايند،دچار يأس و جزع مى شود و اين هر دو از زمينه هاى بسيار مهم گرايش به اعتياد است.سرّ آن نيز اين است كه خوشايندها مطابق طبع لذّتجوى انسان اند و از تأمين آن انسان به وجد مى آيد.از اين رو به سمت اعتياد به عنوان يك لذّت ناب،روى مى آورد! هر چند در اين داورى،اشتباه كرده است.

از سوى ديگر،ناخوشايندها مخالف اين طبع انسان است و او را برآشفته و نالان مى كند.از اين رو به اعتياد به عنوان يك عامل تسكين دهنده گرايش پيدا مى كند.به بيان ديگر،وقتى لذّت،محور قرار گيرد،انسان،وضعيت خود را بر اساس معادلۀ لذّت ارزيابى مى كند.بر اساس اين معادله،لذّت،معيار داورى و احساس انسان قرار مى گيرد،نه خير و سعادت.

رويكرد لذّت،پيامدهاى منفى زيادى داشته است؛از اين رو،دانشمندان نيز بر اساس پژوهش هاى تجربى به اين نتيجه رسيده اند كه براى داشتن يك زندگى خوب،بايد اين رويكرد را تغيير داد.اديان،بويژه دين اسلام نيز از آغاز،رويكرد زندگى را بر لذّت قرار نداده اند.آگاهى از اين مطالب،نقش مهمّى در تغيير رويكرد انسان خواهد داشت.براى تغيير رويكرد،بايد اطلاعات كافى به مخاطبان ارائه گردد.مخاطبى كه لذّت گرايى را بهترين رويكرد در زندگى مى داند،بايد نسبت به ماهيت و واقعيت اين رويكرد،آگاه شود.براى اين كار لازم است اطلاعات كافى و لازم در بارۀ پيامدهاى اين رويكرد و مخاطرات آن در اختيار گروه مخاطب قرار گيرد.مشاوران،مددكاران و افراد درگير با معتادان مى توانند با ارائۀ اطلاعات لازم در اين زمينه،به لحاظ شناختى،زمينۀ دورى از اعتياد را فراهم آورند.

ص:28

تغيير رويكرد در روان شناسى

با توجّه به پيامدهاى منفى اين رويكرد،روان شناسان نيز از آن رويگردان شده اند.براساس نظر يورگنسن و نفستاد، (1)آلان كار و ساير روان شناسان مثبت گرا،رويكرد نخست به زندگى خوب و شادكامى،لذّت گرايى بوده است.رويكرد لذّت گرا،شادمانى و زندگى خوب را بر حسب جستجوى لذّت و پرهيز از درد تعريف مى كند. (2)اين رويكرد (لذّت گرايى) ريشه در فلسفۀ يونان قديم دارد.اپيكور،فيلسوف يونانى معتقد بود كه هدف هر انسانى در پايان،كسب بيشترين لذّت و رهايى از درد است.اين رويكرد در ديدگاه هاى فلاسفۀ اروپايى ادامه داشت تا در قرن نوزدهم كه فيلسوف انگليسى،جرمى بنتام، (3)ديدگاه فايده گرايى (4)را از آن اقتباس كرد و پس از او جان استوارت ميل، (5)به تشريح آن پرداخت و با تفاوت هايى آن را تبيين كرد.

پس از جدايى روان شناسى از فلسفه،رويكرد لذّت گرايى در آثار روان شناسان به روشنى،مشهود بود.ويترسو (6)در اين زمينه،بويژه به جيمز،ثرندايك، (7)وونت (8)و فرويد (9)اشاره دارد. (10)ثرندايك به مولّفۀ لذّت در اصل اثر خود پرداخته است.در نظريۀ سه بُعدى وونت در بارۀ«تجربۀ هوشيار»،يك بُعد مهم،كيفيت لذّت بود.همزمان با وونت،جيمز در بررسى حالت هاى عاطفى در مورد احساسات لذّت و عدم لذّت ناشى از تغييرات بدنى،به نظريه پردازى پرداخت.در نظريۀ فرويد نيز لذّت و اصل لذّت،جايگاه خاصّى دارد.

ص:29


1- (1) .Jorgensen,I.S., Nafstad,H.E.(2004).Positive Psychology:Historical,Philosop hical, and Episte mological Perspec tives.In P.Alen Linley and S.Joseph (Eds.), Positive Psychology in Practice.New Jersy:John Wiley Sons
2- (2) .روان شناسى شادى،ص 98.
3- (3) .Bentham,J.
4- (4) .Utili tarianism.
5- (5) .John Stuart Mill.
6- (6) .Vitterso,J.
7- (7) .Thorndik.
8- (8) .Wundt,W.M.
9- (9) .Freud.
10- (10) .Vitterso,J.(2009).Hedonics.In the Encycl opedia of Positive Psychology.(Ed.), by S.J.Lopez,USA:Wiley-Blackwell.

به مرور زمان،كاستى هاى لذّت گرايى مشخّص شد و مشاهدات و مطالعات تجربى نشان داد كه لذّت گرايى نمى تواند شادكامى و سعادتمندى را به ارمغان آوَرَد و به همين جهت،آرام آرام مخالفت ها با اين رويكرد شكل گرفت.دكتر اديت ويكوف جولسون،استاد روان شناسى دانشگاه جورجيا در اين باره مى گويد:«فلسفۀ كنونى ما در بارۀ بهداشت روان،بر اين پايه استوار است كه مردم بايد شاد و خوش حال زندگى كنند و غم و اندوه،نشانۀ ناسازگارى و عدم انطباق با زندگى است.اين اعتقاد و نظام ارزش ها بايد خود را در برابر كسانى كه درد و رنجى اجتناب ناپذير دارند،مسئول بداند؛زيرا اين شيوۀ انديشه،موجب مى شود كه افراد دردمند،به خاطر اين كه شاد نيستند،اندوهناك تر نيز بشوند». (1)

اين حقيقت،موجب شكلگيرى رويكرد دوم شد.بر اساس نظر يورگنسن و نفستاد، (2)آلان كار و ساير روان شناسان مثبت گرا،رويكرد دوم در نگاه به زندگى خوب و شادكامى،رويكرد سعادت گرا (3)است.آلان كار،معتقد است كه سنّت سعادت گرا،شادمانى و زندگى خوب را براساس دستيابى به توان بالقوّۀ كامل فرد،تعريف مى كند. (4)اين رويكرد نيز ريشه در آراى ارسطو دارد.هم در نظريۀ ارسطو و هم در شارحان بعدى او،سعادت آدمى به آن است كه بتواند در طى زندگى،توانايى هاى بالقوّه و فضايل نهفته در خود را بالفعل كند و به رشد و كمال برساند.اگر آدمى در اين مسير موفّق شد،به زندگى خوب دست يافته است. (5)

دو.رويكرد اسلام

اسلام،نه لذّت گراست و نه محنت گرا؛بلكه رويكردى خيرگرا دارد.هر چند اسلام،با لذّت هاى مشروع مخالف نيست و بلكه بر آن تأكيد دارد،امّا با اين حال،رويكرد مبتنى بر

ص:30


1- (1) .معنادرمانى،ص173.
2- (2) .Jorgensen,I.S., Nafstad,H.E.(2004).Positive Psychology:Historical,Phil osophical, and Epistem ological Perspe ctives.In P.Alen Linley and S.Joseph(Eds.), Positive Psychology in Practice.New Jersy:John Wiley Sons.
3- (3) .eudaimonia.
4- (4) .روان شناسى شادى،ص 98.
5- (5) .كلّ اين بحث،با استفاده از رسالۀ دكتر براتى تدوين شده است (ر.ك:اثربخشى مداخلات روان شناسى مثبت گرا جهت افزايش نشاط،خشنودى از زندگى،معنادارى زندگى و كاهش افسردگى؛تدوين مدلى براى اقدام،ص 39 و 40).

لذّت در زندگى خوب و سعادتمند ندارد.با اين كه اسلام،رنج را با زندگى خوب در تضاد نمى داند،بلكه آن را جزئى از زندگى خوب به شمار مى آورد،امّا با اين حال،رويكرد مبتنى بر رنج و محنت نيز ندارد.در آموزه هاى اسلامى،حتّى كسانى كه بدون داشتن بلا و مصيبت،درخواست صبر و بردبارى داشته اند،نكوهش شده اند.معاذ بن جبل مى گويد:روزى همراه پيامبر خدا(ص) بودم كه به مردى مراجعه كردند كه دعا مى كرد و از خدا صبر مى خواست.پيامبر(ص) به وى فرمود:«دارى بلا را درخواست مى كنى! عافيت را بخواه». (1)

در جريان مشابهى،امام زين العابدين(ع) به كسى كه صبر درخواست مى كرد،فرمود:«بلا درخواست كردى! بگو:خدايا! سلامتى و شكر بر سلامتى را از تو مى خواهم». (2)

همچنين اسلام با پديدۀ رهبانيت و سياحت نيز مخالفت كرده است.با ظهور اسلام در سرزمين جاهليت و ورود دين به صحنۀ زندگى مردم،الگوى جديدى از ديندارى شكل گرفت كه ايمان را به معناى پرهيز از هرگونه لذّت مى دانست و لذّت جويى را نقصى در دين و ايمان به شمار مى آورد.همين تفكّر سبب شد كه از هرگونه لذّت،مانند:خوراك و پوشاك خوب،بوى خوش و همچنين لذّت زناشويى خوددارى كنند و انواع سختى ها را به جان بخرند؛امّا اسلام،به شدّت با اين الگوى ترك لذّت مخالفت كرد.عبداللّه بن عمرو بن عاص نقل مى كند كه پدرم،زنى از قريش را به همسرى من در آورد.چون بر من در آمد،چندان سرگرم عبادت-از روزه و نماز-بودم كه به او اعتنا نمى كردم.عمر و بن عاص،به ديدن عروسش آمد و نزد او رفت و گفت:شوهرت را چگونه يافتى؟همسرم گفت:بهترين مرد است (يا همانند بهترين شوهر است)؛آغوش براى ما نگشوده،و بسترى برايمان نمى شناسد! پدرم،به من رو كرد و شروع كرد به نكوهش كردن و زخم زبان زدن

ص:31


1- (1) . عَنْ مُعَاذِ بْنِ جَبَلٍ قَالَ كُنْتُ مَعَ النَّبِيِّ (ص) فَمَرَّ بِرَجُلٍ يَدْعُو وَ هُوَ يَقُولُ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الصَّبْرَ فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ (ص) سَأَلْتَ الْبَلَاءَ فَاسْأَلِ اللَّهَ الْعَافِيَةَ وَ مَرَّ (ص) بِرَجُلٍ وَ هُوَ يَقُولُ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ تَمَامَ النِّعْمَةِ فَقَالَ ابْنُ آدَمَ وَ هَلْ تَدْرِي مَا تَمَامُ النِّعْمَةِ الْخَلَاصُ مِنَ النَّارِ وَ دُخُولُ الْجَنَّةِ وَ مَرَّ ص بِرَجُلٍ وَ هُوَ يَدْعُو وَ يَقُولُ يَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِكْرَامِ فَقَالَ لَهُ قَدِ اسْتُجِيبَ لَكَ فَسَلْ (معانى الأخبار،ص230).
2- (2) . وَ قَالَ الرِّضَا (ع) رَأَى عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) رَجُلًا يَطُوفُ بِالْكَعْبَةِ وَ هُوَ يَقُولُ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الصَّبْرَ قَالَ فَضَرَبَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع عَلَى كَتِفِهِ [ثَمَ] سَأَلْتَ الْبَلَاءَ قُلْ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْعَافِيَةَ وَ الشُّكْرَ عَلَى الْعَافِيَة (الدعوات،ص 115).

و گفت:من زنى خانواده دار از قريش را به همسرىِ تو در آورده ام.آن گاه تو،به خواستۀ او بى توجّهى مى كنى و چنين و چنان مى كنى؟! سپس نزد پيامبر(ص) رفت و از من شكايت كرد.پيامبر(ص) در پى من فرستاد و من نزد ايشان رفتم.به من فرمود:«آيا روزها را روزه مى گيرى؟».گفتم:آرى.فرمود:«و شب ها را به نماز مى گذرانى؟».گفتم:آرى.فرمود:«امّا من،گاهى روزه مى گيرم و گاهى نيز نمى گيرم.هم نماز مى خوانم و هم مى خوابم،و با زنان،همخوابگى مى كنم.پس،هر كه از سنّت من روى گردانَد،از من نيست». (1)

انس بن مالك،خادم پيامبر خدا(ص) نيز نقل مى كند كه گروهى از ياران پيامبر(ص)،از همسران پيامبر(ص) در بارۀ رفتار ايشان در نهان پرسيدند.پس يكى از آنها گفت:من زن نمى گيرم.ديگرى گفت:من گوشت نمى خورم.و سومى گفت:من بر بستر نمى خوابم.خبر به پيامبر(ص) رسيد.آن گاه برخاست و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:«عدّه اى را چه شده است كه چنين و چنان گفته اند؟! ولى من شب ها هم نماز مى خوانم و هم مى خوابم.روزها گاهى روزه مى گيرم و گاه مى خورم،و با زنان هم ازدواج مى كنم.پس هر كه از سنّت من روى گردانَد،از من نيست». (2)

ابو موسى اشعرى مى گويد:زن عثمان بن مَظعون،نزد زنان پيامبر(ص) آمد.او را با سر و وضع نامرتّبى ديدند.پس گفتند:تو را چه مى شود؟در ميان قريش،مردى ثروتمندتر از شوهر تو نيست! گفت:ما حظّى از او نمى بريم؛روزش را روزه دار است و شبش را در عبادت.پيامبر(ص) كه آمد،همسرانش ماجرا را به ايشان گفتند.پيامبر(ص) به ديدن عثمان

ص:32


1- (1) . زَوَّجَنِي أَبِي امرَأَةً مِن قُرَيشٍ،فَلَمَّا دَخَلَت عَلَيَّ جَعَلتُ لاَ أَنحاشُ لَهَا مِمَّا بِي مِنَ القُوَّةِ عَلَى العِبَادَةِ مِنَ الصَّومِ وَالصَّلاَةِ،فَجاءَ عَمرُو بنُ العَاصِ إلَى كَنَّتِهِ حَتَّى دَخَلَ عَلَيهَا،فَقَالَ لَهَا:كَيفَ وَجَدتِ بَعلَكِ؟قالَت خَيرُ الرِّجَالِ-أَو كَخَيرِ البُعُولَةِ مِنَ رَجُلٍ-لَم يُفَتِّشِ لَنَا كَنفَا وَ لَم يَعرِف لَنَا فِرَاشاً.فَأَقبَلَ عَلَيَّ،فَعَذَمَني وَ عَضَّنِي بِلِسَانِهِ فَقَالَ:أنكَحتُكَ امرَأَةً مِن قُرَيشٍ ذاتَ حَسَبٍ،فَعَضَلتَهَا وَ فَعَلتَ وفَعَلتَ؟! ثُمَّ انطَلَقَ إِلَى النَّبِيِّ(ص) فَشَكَانِي،فَأَرسَلَ إِلَيَّ النَّبِيُّ(ص) فَأَتَيتُهُ،فَقَالَ لِي:أتَصومُ النَّهَارَ؟قُلتُ:نَعَم،قَالَ:وَ تَقوُمُ اللَّيلَ؟قُلتُ:نَعَم،قَالَ:لَكِنِّي أَصُومُ وَ أُفطِرُ،وَ أُصَلِّي وَ أَنَامُ،وَأَ مَسُّ النِّسَاءَ،فَمَن رَغِبَ عَن سُنَّتِي فَلَيسَ مِنِّي (مسند ابن حنبل،ج2،ص549،ح6487). [1]
2- (2) . إِنَّ نَفَراً مِن أَصحَابِ النَّبِيِّ(ص) سَأَلُوا أَزوَاجَ النَّبِيِّ(ص) عَن عَمَلِهِ فِي السِّرِّ.فَقَالَ بَعضُهُم:لاَ أتَزَوَّجُ النِّسَاءَ،وَ قَالَ بَعضُهُم:لاَ آكُلُ اللَّحمَ،وَ قَالَ بَعضُهُم:لاَ أنامُ عَلَى فِرَاشٍ.فَحَمِدَ اللّهُ َ وَ أَثنَى عَلَيهِ فَقَالَ:مَا بَالُ أَقوَامٍ قَالُوا كَذَا وكَذَا؟! لَكِنِّي أُُصَلّي وَ أَنَامُ وَ أَصُومُ وَ أُفطِرُ وَ أَتَزَوَّجُ النِّسَاءَ،فَمَن رَغِبَ عَن سُنَّتِي فَلَيسَ مِنِّي (صحيح مسلم،ج2،ص1020،ح5؛صحيح البخارى،ج5،ص1949،ح4776؛سنن النسائى،ج6،ص60).

رفت و فرمود:«اى عثمان! مگر من براى تو الگو نيستم؟».گفت:چه شده است،اى پيامبر خدا؟پدر و مادرم به فدايت! فرمود:«تو شب ها را به عبادت مى گذرانى و روزها روزه مى گيرى،در حالى كه همسرت نيز بر تو حقّى دارد،و بدنت را هم بر تو حقّى است.شب ها هم نماز بخوان و هم بخواب.روزها هم روزه بگير و هم بخور».بعد از آن،زن عثمان،خوش بو-مانند يك عروس-،نزد همسران پيامبر(ص) آمد.زنان پيامبر(ص) به او گفتند:هان! چه خبر شده! گفت:به ما هم آن رسيد كه به ديگران مى رسد. (1)

امام على(ع) نقل مى كند كه عثمان بن مَظعون،نزد پيامبر خدا(ص) آمد و گفت:اى پيامبر خدا! وسوسه،بر من چيره گشته است؛امّا دست به هيچ كارى نمى زنم تا اين كه از شما دستور بگيرم.پيامبر(ص) فرمود:«به چه چيزى وسوسه شده اى،اى عثمان؟».گفت:در اين انديشه ام كه زمين گَردى (رهبانيت سيار) در پيش گيرم.فرمود:«زمين گَردى مكن؛زيرا زمين گَردى امّت من،مسجدهاست».گفت:و در اين انديشه ام كه گوشت خوردن را بر خود حرام سازم.پيامبر خدا(ص) فرمود:«چنين مكن.من خود،گوشت دوست دارم و مى خورم.اگر از خدا مى خواستم كه هر روز به من گوشت بخورانَد،اين كار را مى كرد».گفت:و در اين انديشه ام كه خود را خواجه سازم.فرمود:«اى عثمان! از ما نيست كسى كه با خود يا هر كس ديگرى چنين كند.خواجگى امّت من،روزه است».گفت:در اين انديشه ام كه خوله-همسرم-را بر خود حرام سازم.فرمود:«چنين مكن،اى عثمان! زيرا بندۀ مؤمن،هر گاه دست همسرش را بگيرد،خداوند،ده حسنه برايش مى نويسد و ده گناه از او پاك مى كند.چنانچه او را ببوسد،خداوند،صد حسنه برايش مى نويسد و صد گناه از او

ص:33


1- (1) . دَخَلَتِ امرَأَةُ عُثمَانَ بنِ مَظعُونٍ عَلَى نِسَاءِ النَّبِيِّ(ص) فَرَأَينَهَا سَيِّئَةَ الهَيئَةِ،فَقُلنَ:مَا لَكِ؟مَا فِي قُرَيشٍ رَجُلٌ أَغنَى مِن بَعلِكِ! قَالَت:مَا لَنا مِنهُ مِن شَيءٍ؛أَمَّا نَهَارُهُ فَصَائِمٌ،وَ أَمَّا لَيلُهُ فَقَائِمٌ.قاَلَ:فَدَخَلَ النَّبِيّ(ص) فَذَكَرنَ ذَلِكَ لَهُ،فَلَقِيَهُ النَّبِيّ(ص) فَقَالَ:يَا عُثمَانُ،أَمَا لَكَ فِيَّ أُسوَةٌ؟قَالَ:وَمَا ذَاكَ يَا رَسُولَ اللهِ فِدَاكَ أَبِي وَ أُمِّي؟قَالَ:أَمَّا أَنتَ فَتَقُومُ اللَّيلَ وَتَصُومُ النَّهارَ،وَ إِنَّ لأَهلِكَ عَلَيكَ حَقّاً،وَ إِنَّ لِجَسَدِكَ عَلَيكَ حَقّاً،صَلِّ وَ نَم وَ صُم وَ أَفطِر.قَالَ:فَأَتَتهُمُ المَرأَةُ بَعدَ ذَلِكَ عَطِرَةً،كَأَنَّهَا عَروسٌ.فَقُلنَ لَهَا:مَه! قَالَت:أَصابَنا مَا أَصَابَ النَّاسَ (صحيح ابن حبّان،ج2،ص19،ح316؛مسند أبى يعلى،ج6،ص386،ح7206).

مى زدايد.هر گاه با او در آميزد،خداوند،هزار حسنه برايش مى نويسد و هزار گناه از او مى زدايد،و فرشتگان بر ايشان حاضر مى شوند.چون غسل كنند،آب بر هر تارِ مويى از آن دو نمى گذرد مگر آن كه خداوند،به ازاى هر تارِ مو،يك حسنه بر ايشان مى نويسد و يك گناه مى زدايد.اگر اين،در شبى سرد باشد،خداوند متعال به فرشتگان مى فرمايد:بنگريد اين دو بنده ام را كه در اين شب سرد،غسل كردند؛از آن روى كه يقين دارند من،خداوندگار آنان هستم.شما را گواه مى گيرم كه آن دو را آمرزيدم.پس اگر در اين آميزش،براى آن دو فرزندى بود،آن فرزند،خدمتكار ايشان در بهشت است».آن گاه،پيامبر خدا(ص) با دستش به سينۀ عثمان زد و فرمود:«اى عثمان! از روش من،روى متاب كه هر كس از روش من روى برتابد،روز قيامت،فرشتگان،راه را بر او مى گيرند و روىِ او را از حوض من مى گردانند». (1)

امام صادق(ع) نيز نقل مى كند كه سه زن،نزد پيامبر خدا(ص) آمدند.يكى از آنان گفت:شوهرم گوشت نمى خورد.دومى گفت:شوهرم بوى خوش استشمام نمى كند.سومى گفت:شوهرم با زنان،نزديكى نمى كند.پيامبر خدا(ص)،در حالى كه رَدايش را مى كشيد،بيرون آمد و بر منبر شد و حمد و ثناى الهى را به جا آورد.سپس فرمود:«چه شده است كه گروهى از يارانم گوشت نمى خورند،بوى خوش نمى بويند،و با زنان،هم بستر نمى شوند؟! به درستى كه من گوشت مى خورم،بوى خوش مى بويم و با زنان،هم بستر مى شوم.پس

ص:34


1- (1) . جَاءَ عُثْمَانُ بْنُ مَظْعُونٍ إِلَى رسول اللهِ(ص) فَقَالَ:يَا رَسُولَ اللهِ،قَدْ غَلَبَنِي حَدِيثُ النَّفْسِ وَ لَمْ أُحْدِثْ شَيْئاً حَتَّى أَسْتَأْمِرَكَ،قَالَ:بِمَ حَدَّثَتْكَ نَفْسُكَ يَا عُثْمَانُ؟قَالَ:هَمَمْتُ أَنْ أَسِيحَ فِي الْأَرْضِ،قَالَ:فَلَا تَسِحْ فِيهَا؛فَإِنَّ سِيَاحَةَ أُمَّتِي الْمَسَاجِدُ،قَالَ:هَمَمْتُ أَنْ أُحَرِّمَ عَلَى نَفْسِي اللَّحْمَ،فَقَالَ:فَلَا تَفْعَلْ؛فَإِنِّي أَشْتَهِيهِ وَ آكُلُهُ،وَ لَوْ سَأَلْتُ الله أَنْ يُطْعِمَنِيهِ كُلَّ يَوْمٍ لَفَعَلَ،قَالَ:وَ هَمَمْتُ أَنْ أَجُبَّ نَفْسِي،قَالَ:يَا عُثْمَانُ،لَيْسَ مِنَّا مَنْ فَعَلَ ذَلِكَ بِنَفْسِهِ وَ لَا بِأَحَدٍ،إِنَّ وِجَاءَ أُمَّتِي الصِّيَامُ،قَالَ:وَ هَمَمْتُ أَنْ أُحَرِّمَ خَوْلَةَ عَلَى نَفْسِي-يَعْنِي امْرَأَتَهُ-قَالَ:لَا تَفْعَلْ يَا عُثْمَانُ،فَإِنَّ الْعَبْدَ الْمُؤْمِنَ إِذَا أَخَذَ بِيَدِ زَوْجَتِهِ كَتَبَ اللهُ لَهُ عَشْرَ حَسَنَاتٍ وَ مَحَا عَنْهُ عَشْرَ سَيِّئَاتٍ،فَإِنْ قَبَّلَهَا كَتَبَ اللهُ لَهُ مِائَةَ حَسَنَةٍ وَ مَحَا عَنْهُ مِائَةَ سَيِّئَةٍ،فَإِنْ أَلَمَّ بِهَا كَتَبَ اللهُ لَهُ أَلْفَ حَسَنَةٍ وَ مَحَا عَنْهُ أَلْفَ سَيِّئَةٍ وَ حَضَرَتْهُمَا الْمَلَائِكَةُ،فَإِذَا اغْتَسَلَا لَمْ يَمُرَّ الْمَاءُ عَلَى شَعْرَةٍ مِنْ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا إِلَّا كَتَبَ اللهُ لَهُمَا بِهَا حَسَنَةً وَ مَحَا عَنْهُمَا بِهَا سَيِّئَةً،فَإِنْ كَانَ ذَلِكَ فِي لَيْلَةٍ بَارِدَةٍ قَالَ اللهُ عزّ و جلّ لِلْمَلَائِكَةِ:انْظُرُوا إِلَى عَبْدَيَّ هَذَيْنِ،اغْتَسَلَا فِي هَذِهِ اللَّيْلَةِ الْبَارِدَةِ عَلِمَا أَنِّي رَبُّهُمَا،أُشْهِدُكُمْ أَنِّي قَدْ غَفَرْتُ لَهُمَا،فَإِنْ كَانَ لَهُمَا فِي وَقْعَتِهِمَا تِلْكَ وَلَدٌ كَانَ لَهُمَا وَصِيفاً فِي الْجَنَّةِ.ثُمَّ ضَرَبَ رسول اللهِ(ص) بِيَدِهِ عَلَى صَدْرِ عُثْمَانَ وَ قَالَ:يَا عُثْمَانُ،لَا تَرْغَبْ عَنْ سُنَّتِي؛فَإِنَّ مَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِي عَرَضَتْ لَهُ الْمَلَائِكَةُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَصَرَفَتْ وَجْهَهُ عَنْ حَوْضِي (دعائم الإسلام،ج2،ص190،ح688؛ [1]عوالى اللآلى،ج3،ص291،ح53؛ [2]مستدرك الوسائل،ج7،ص507،ح8763). [3]

هر كه از راه و رسم من روى بگردانَد،از من نيست». (1)

از آنچه گذشت،روشن مى شود كه فلسفۀ اسلامى زندگى،نه فلسفۀ عيش و لذّت است و نه فلسفۀ رنج و محنت.فلسفۀ اسلام در زندگى،فلسفۀ«خير»است.فرد مسلمان،اصالتاً نه به دنبال لذّت است و نه به دنبال محنت؛بلكه به دنبال خير و سعادت است؛خواه در لذّت باشد و خواه در محنت.البته اين فلسفه،خود زيرمجموعۀ توحيد است.در كتاب تاريخ دمشق به نقل از محمّد بن يزيد مبرّد چنين آمده كه به حسن بن على(ع) گفته شد:«ابوذر مى گويد:براى من،فقر،دوست داشتنى تر از توانگرى و بيمارى،محبوب تر از تن درستى است».امام(ع) فرمود:

رَحِمَ اللهُ أبا ذَرٍّ! أمّا أنَا فَأَقولُ:فَمَنِ اتَّكَلَ عَلى حُسنِ اختِيارِ اللهِ لَهُ،لَم يَتَمَنَّ أنَّهُ في غَيرِ الحالَةِ الَّتِي اختارَ اللهُ تَعالى لَهُ،و هذا حَدُّ الوُقوفِ عَلَى الرِّضا بِما يُصرَفُ بِهِ القَضاءُ. (2)

خداوند،ابوذر را رحمت كند؛امّا من مى گويم:هر كس بر آنچه خداوند به نيكى برايش گُزيده،توكّل كند،ديگر آرزو ندارد كه در حالى جز آنچه خداى-تعالى-برايش پيش آورده،به سر بَرَد؛و بدين سان مى توان خشنودى از پيشامدِ قضا را دريافت.

بنا بر اين،يكى از اقدامات اساسى براى پيشگيرى از گرايش به اعتياد،اين است كه رويكرد لذّت در فلسفۀ زندگى به رويكرد خير تغيير كند.در اين فلسفه،انسان نه به دنبال لذّت است و نه محنت؛بلكه در پى خير صلاح پايدارِ خود است كه در نظام توحيدى،توسط خداوند متعال تقدير مى شود.با اين رويكرد،زمينۀ گرايش به اعتياد كاهش مى يابد؛زيرا در چنين رويكردى،نه خوشى ها انسان را سرمست مى كنند،و نه ناخوشى ها بى تاب.

ص:35


1- (1) . عن أبى عبدالله (ع) قال:إنَّ ثَلاثَ نِسوة أتينىَ رسولَ الله (ص)،فَقالَت إحداهُنَّ:إِنَّ زوجى لايَأكُلُ اللّحمَ،و قالت الأُخرى:إِنَّ زوجى لايّشّمُّ الطّيبَ،وقالَت الأُخرى:إِنَّ زَوجى لايَقرَبُ النِّساءَ.فَخَرَجَ رسول الله (ص) يَجُرُّ رِداءَهُ،حَتّى صَعِدَ المِنبَرَ فَحَمِدَ اللهَ و أَثنى عَلَيه،ثُمَّ قالَ:ما بالُ أقوامُ مِن إصحابى لايَأكلونَ اللّحمَ و لايَشَمّونَ الطّيبَ و لايأتونَ النِّساءَ،أما إِنّى آكُلُ اللّحمّ و أشمُّ الطّيبَ و آتىِ النِّساءَ،فَمَن رَغِبَ عَن سُنَّتى فَلَيسَ مِنّى (الكافى،ج 5،ص 496،ح 5). [1]
2- (2) .تاريخ دمشق ج 13،ص 253؛البداية والنهاية:8،ص 39؛الرسالة القشيريّة،ص 195؛ [2]كنز العمّال،ج 3،ص 712،ح 8538؛تحف العقول،ص 234؛نزهة الناظر،ص 94،ح 27؛أعلام الدين،ص 300. [3]

كسى كه فلسفۀ زندگى اش بر خير استوار باشد،نه هنگام دارا بودن براى لذّت بيشتر به اعتياد روى مى آورد و نه هنگام فقر،براى فرار از درد.اين يكى از نكات مهم در كاهش گرايش به اعتياد است كه متأسّفانه،كمتر مورد توجّه قرار مى گيرد.به جهت اهميت بحث،در ادامه به ابعادى از اين بحث اشاره خواهيم كرد.

سه.نقد لذّت گرايى

اشاره

در اسلام،شواهد روايى و قرآنى نشان مى دهند كه لذّت بردن صرفاً براى لذّت،«مجاز»نيست.انسان مؤمن،امور لذّتبخش را با توجّه به جنبۀ مؤثّر بودن لذّت در نيل به سعادت نهايى خود انجام مى دهد؛امورى كه به دلايل منطقى،مفيد قلمداد مى شود.مراد از«مجاز»در اين جا متناسب بودن با رشد و سعادت بشرى است.هر انسانِ مشتاق سعادت،در صورتى كه هدفش از لذّت بردن فقط همين باشد،نتيجۀ مفيد و پايدارى عايدش نخواهد شد.شايد لذّت گرايى حداكثرى حتّى در امور مباح،انسان را از اهداف تعالى بخش غافل كند و اعتياد به امور خوشايند و پرهيز از سختى ها را به ارمغان بياورد.در اين بخش،ضمن تقسيم لذّت به مجاز و غير مجاز،پيامدهاى لذّت غير مجاز را از ديدگاه روايات و قرآن بررسى كرده ايم و سعى در تبيين كيفيت لذّتى خواهيم بود كه به راستى لذّتبخش و ماندگار باشد.اگر افراد،به اين لذّت ناب و بدون پيامد منفى دست يابند و آن را تجربه كنند،از گرايش به اعتياد ايمن مى شوند.يكى از مشكلات اين است كه افراد نمى دانند برخى لذّت ها چه پيامدهاى منفى اى دارند و برخى لذّت ها چه گوارا و خوش عاقبت اند! از اين رو،تبيين اين مسئله براى كاهش گرايش به اعتياد،ضرورى است.

لذّت مجاز

به طور كلّى،هر احساس لذّتى با توجّه به جنبۀ تأثيرگذارى آن در نيل به سعادت،مى تواند مجاز تلقى شود.توجّه به اين مسئله از آن جهت مهم است كه در صورت غفلت از هدفمندسازى لذّت،يا محدود كردن آن،زندگى به چرخۀ باطلى از لذّت طلبى صِرف تبديل شود.اميرمؤمنان(ع) در نامه اى خطاب به ابن عبّاس، (1)كلام حكيمانه اى در اين زمينه دارد:

ص:36


1- (1) .ابن عباس در باره اش مى گويد:تا به حال بعد از كلمات پيامبر خدا از هيچ كلامى به اين اندازه نفع نبرده ام.

...فَلا يَكُن أفضَلُ ما نِلتَ في نَفسِكَ مِن دُنياكَ بُلوغَ لَذَّة أو شِفاءَ غَيظٍ،ولكِن إطفاءَ باطِلٍ أو إحياءَ حَقٍّ،وَليَكُن سُرورَكَ بِما قَدَّمتَ،وأسَفُكَ عَلى ما خَلَّفتَ،وهَمُّكَ فيما بَعدَ المَوتِ. (1)

...نبايد بهترين چيز در نزد تو از دنيايت،رسيدن به لذّتى و يا گرفتن انتقامى باشد؛بلكه بايد خاموش ساختن باطلى و يا زنده ساختن حقّى باشد.و بايد خوش حالى ات براى چيزى باشد كه [براى فردايت[ پيش فرستاده اى،و افسوست به خاطر چيزى باشد كه به جا گذاشته اى تا ديگرى بهره مند گردد [و تو حسابش را پس بدهى]،و غمت براى پس از مرگ باشد.

ايشان با نهى از هدف قراردادن لذّت صِرف،يادآور مى شود كه لذّت ها بايد به سوى اهداف ارزشمند الهى و انسانى جهت بگيرند.از اين حديث فهميده مى شود كه انسان بايد به گونه اى ديدگاه خود را اصلاح كند كه بهترين هدفش در زندگى،رسيدن به آن لذّتى باشد كه از ناحيۀ انجام عمل درست به دست مى آيد.احتمالاً اين لذّت،نوعى احساس مقدّس ناشى از تقرّب به خداوند در اثر خضوع نسبت به دستورهاى اوست.توجيه ديگر اين كه لذّت عمل به حقيقت و واقعيت،بادوام تر از لذّت هاى ظاهرى زودگذر است.ادامۀ حديث،تقويت اين احساس خوب را به اين مى داند كه ارزيابى بعد از انجام دادن عمل نيز مثبت باشد و به اصطلاح،دورانديشى لازم را داشته باشد؛زيرا هر عملى كه براى خداوند باشد و براى رسيدن به او،ماندگار است و در غير اين صورت،اگر به خاطر اهداف غير الهى باشد (مثلا از سر رياكارى باشد)،شايد لذّت داشته باشد،ولى ماندگار نخواهد بود.مطلق لذّت بردن نيز در اين حديث نهى نمى شود.

نتيجه اين كه اگر در روايات متعددى،مخالفت با لذّت يا درهم شكستن لذّت توصيه مى شود،مراد از آن،اين نيست كه نظام اخلاقى اسلام،با لذّت بردن مؤمنان،مخالفت

ص:37


1- (1) .نهج البلاغۀ،نامۀ 66؛ [1]بحار الأنوار،ج 33،ص 492،ح 698. [2]نيز،ر.ك:الكافى،ج 8،ص 240،ح 327؛ [3]وقعۀ صفّين،ص 107؛ [4]مطالب السؤول،ص 52. [5]

دارد؛بلكه نهى از غفلت و گم كردن هدف و بى توجّهى به سرانجام رفتار و بى دوام بودن آن است.امام باقر(ع) در ذيل آيه اى از قرآن كه نهى از خيره شدن به مظاهر دنيوى دارد،مى فرمايند:

لَمّا نَزَلَت هذِهِ الآيَةُ: وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا 1

استَوى رَسولُ اللّه(ص) جالِسا،ثُمَّ قالَ:مَن لَم يَتَعَزَّ بِعَزاءِ اللّهِ تَقَطَّعَت نَفسُهُ حَسَراتٍ عَلَى الدُّنيا. (1)

چون اين آيه نازل شد كه:(و ديدگانت را به سوى آنچه اصنافى از آنان را از آن برخوردار كرده ايم،مدوز كه [فقط] زيور زندگى دنياست)،پيامبر خدا راست نشست و سپس فرمود:«هر كه به دلدارى خدا آرام نگيرد،جانش از حسرت هاى دنيا متلاشى مى شود».

در ديدگاه مذهبى،نگاه به لذّت و منابع دنيوى،نبايد غايت گرايانه باشد.در احاديث معصومين(عليهم السلام) نوع نگاه به دنيا،از ديد انسان مؤمن توصيف شده است.از جمله در بيانات منتسب به امام على(ع) آمده ست كه:

انظُر إلَى الدُّنيا نَظَرَ الزّاهِدِ المُفارِقِ،ولا تَنظُر إلَيها نَظَرَ العاشِقِ الوامِقِ. (2)

به دنيا چون زاهدِ دنياگريز بنگر،و به آن،چونان عاشق شيدا منگر!

اين حديث به هر حال يا توصيۀ بى ميلى به دنيا مى كند يا تمايل بى دليل به سمت دنيا را نهى مى كند.قدر مسلّم از حديث اين است كه از هدف قراردادن صِرف دنيا پرهيز مى دهد؛زيرا دنبالۀ حديث با تعبير به عاشق،مى رساند كه نبايد دنيا و لذّت هاى آن به منزلۀ معشوقى كه هدف اصلى عاشق قرار مى گيرد باشد؛زيرا عشق حقيقى مؤمن،خداوند است و تمام تلاش خود را در راه رسيدن به آن وسيله قرار مى دهد.در حديث ديگرى،اميرمؤمنان(ع) توضيح بيشترى در اين پرهيز داده اند.ايشان مى فرمايد:

به دنيا چونان زاهد دنياگريز بنگر؛چرا كه دنيا مقيم و ساكن خود را مى كوچاند،و مرفّه آسوده خاطر را دردمند مى سازد.آنچه از دنيا پشت

ص:38


1- (2) .بحار الأنوار،ج 70،ص 317،ح 25. [1]نيز،ر.ك:الكافى،ج 2،ص 315،ح 5؛ [2]الخصال،ص 64،ح 95.
2- (3) .بحار الأنوار،ج 73،ص 109،ح 109. [3]

كرد و رفت،ديگر به بازگشتش اميدى نيست،و آنچه مى آيد،دانسته نيست تا بتوان در انتظارش نشست.رنج دنيا،با خوشى پيوسته است،و بقاى آن،به فنا مى انجامد.شادى اش با اندوه آميخته است،و زندگى در آن،به ناتوانى و سستى مى انجامد. (1)

با توجّه به مطالب بالا مى توان نتيجه گرفت كه لذايذ دنيوى،مشروط بر جهتگيرى به سمت تعالى و سعادت،در بين لذات مجاز قرار مى گيرند و صاحب آن را به خوشى و سعادت رهنمون خواهند كرد.تجربۀ اين گونه لذّت،بدون اين كه پيامد منفى داشته باشد،لذّتجويى انسان را ارضا مى كند و زمينۀ گرايش به اعتياد را كاهش مى دهد.

لذّت غيرمجاز

با توجّه به مفهوم لذّت مجاز-كه مطرح شد-،لذّت گرايى منفى نيز حكمش مشخّص مى شود.يك شيوۀ برخورد با لذّت هاى مادى اين است كه از يك سو به ويژگى خوشايندى و رضايتمندى ظاهرى آن توجّه شود و از سوى ديگر به استحقاق بهره مندى بى حدّ و حساب از آن.عمده روايات نقل شده در خصوص لذّت،به طرق مختلف در نكوهش اين نوع برخورد،سخن گفته اند.شيوۀ برخورد احاديث با هرگونه كامجويى و لذّت هاى حلال،همواره با احتياط و كنترل همراه بوده است.احاديث مربوط به موضوع تقسيم زمان براى اوقات روزانه،بخشى از زمان را براى استفاده بردن از آن در جهت هر گونه تفريح و امور لذّت بخش و حلال،مجاز مى شمارند. (2)

در اين بين،احاديث ديگرى نيز به بيان دقيق تر موضوع پرداخته اند و آورده اند كه زمان مربوط به تفريح و لذّت،براى تجديد قوا بودن و به منظور شروع كردن دوبارۀ فعاليت در بخش هاى قبلى است نه اين كه صرفاً به منظور لذّت بردن باشد.مانند اين حديث شريف

ص:39


1- (1) . انظُروا فِي الدُّنيا نَظَرَ الزّاهِدِ المُفارِقِ لَها،فَإِنَّها تُزيلُ الثّاوِيَ السّاكِنَ وتَفجَعُ المُترَفَ الآمِنَ،لا يُرجى مِنها ما تَوَلّى فَأَدبَرَ،ولا يُدرى ما هُوَ آتٍ مِنها فَيُنتَظَرَ،وُصِلَ البَلاءُ مِنها بِالرَّخاءِ،وَالبَقاءُ مِنها إلى فَناءٍ،فَسُرورُها مَشوبٌ بِالحُزنِ،وَالبَقاءُ فيها إلَى الضَّعفِ وَالوَهنِ (الكافى،ج 8،ص 17،ح 3؛ [1]تنبيه الخواطر،ج 2،ص 39). [2]
2- (2) . للمؤمنِ ثلاثُ ساعاتٍ:فساعَةٌ يُناجِي فيها رَبَّهُ،و ساعَةٌ يَرُمُّ مَعاشَهُ،و ساعَةٌ يُخَلِّي بينَ نفسِهِ و بينَ لذّت ها فيما يَحِلُّ و يَجمُلُ؛ مؤمن،اوقات خود را سه بخش مى كند:زمانى كه در آن با پروردگار خود به راز و نياز مى پردازد؛زمانى كه به تحصيل معاش دست مى يازد؛و زمانى كه به لذّت هاى حلال و نيكو مى گذراند (نهج البلاغۀ،حكمت 390). [3]

پيامبر خدا (ص) و نظاير آن كه فراوان اند:

كان فيها [أي صُحُفِ إبراهيم(ع)]...:على العاقِلِ ما لَم يَكُن مَغلوبا على عَقلِهِ أن يكونَ لَهُ ساعاتٌ:ساعَةٌ يُناجِي فيها رَبَّهُ عزّ و جلّ،و ساعَةٌ يُحاسِبُ نَفسَهُ،و ساعَةٌ يَتَفَكَّرُ فيما صَنَعَ اللّهُ عزّ و جلّ إلَيهِ،و ساعَةٌ يَخلُو فيها بِحَظِّ نفسِهِ مِنَ الحَلالِ؛فإنّ هذهِ الساعَةَ عَونٌ لِتلكَ الساعاتِ و استِجمامٌ للقُلوبِ و تَوزِيعٌ لها. (1)

در صحف ابراهيم(ع) آمده است كه:خردمند،مادام كه خِردش از او گرفته نشده،بايد ساعاتى را براى خود در نظر گيرد؛زمانى براى مناجات با پروردگارش،و زمانى براى محاسبۀ نفس،و زمانى براى انديشيدن در آنچه كه خداوند عزّوجلّ به وى ارزانى داشته است و زمانى براى كامجويى خود از راه حلال؛زيرا اين زمان،كمكى است به آن سه زمان ديگر و مايۀ آسودگى و رفع خستگى دل ها.

هر گونه تربيت كه به محروميت هاى شديد از امور لذّتبخش بينجامد،ممكن است عطش سيرى ناپذيرى نسبت به آن موضوع ايجاد كند كه در صورت دستيابى به آن امر لذّتبخش،موقّتاً به هدف تبديل شود! اين جاست كه روايات يادآور مى شوند كه حتّى در طبيعى ترين شرايط نيز استيفاى لذّت به طور كامل صورت نگيرد.حتّى در اخلاق غذا خوردن داريم كه قبل از سيرشدن كامل،مستحب است دست از غذا كشيده شود.در واقع،هرگونه قصد مبنى بر«اشباع شدن از لذّت«بر خلاف ظاهر امر مى تواند پُرمخاطره باشد.

در ادبيات معتادان،اين نكته وجود دارد كه اغلب مى گويند:«اگر فقط يك بار ديگر به طور كامل مصرف كنم،ديگر مصرف نخواهم كرد».در حالى كه نتيجه،عكس اين است.به طورى كه در احاديث هم به اين امر اشاره شده است كه چنين كسى،رضايت لازم را پيدا نخواهد كرد. (2)

در مجموع مى توان چنين نتيجه گرفت كه لذّتجويى صِرف،اگر هيچ توجيهى جز

ص:40


1- (1) .الخصال:ص 525،ح 13؛معانى الأخبار:ص 334،ح 1.
2- (2) .امام على (ع): لِلمُستَحلي لَذَّةَ الدُّنيا غُصَّةٌ؛ آن كه لذّت دنيا را شيرين يابد،به اندوه گرفتار مى آيد (مستدرك الوسائل،ج 11،ص 346،ح 13217). [1]

همين نداشته باشد،واقعاً مى تواند پايۀ بسيارى از انحراف ها و بدبختى ها باشد. (1)همچنين احاديث باب«حرص و آزمندى»بر امر دنيا و مادّيات كه مى تواند اين نتيجه را داشته باشد؛شبيه موضوع لذّت است؛چون،همچنين پرهيز از بى دليل بودن انواع سرگرمى ها.در روايتى،امام صادق (ع) كار فردى را كه فقط براى سرگرمى به شكار رفته بود،سرزنش مى كند. (2)

بنا بر اين،بايد«فلسفۀ لذّت»را به«فلسفۀ خير»تبديل كرد.در اين فلسفه،حتّى سختى ها عاملى براى كسب خير هستند و خوشى ها نيز نبايد به خير زندگى آسيب بزنند.اگر فلسفۀ لذّت به فلسفۀ خير تبديل شود،نه انسان در موقعيت لذّت،دچار بدمستى و سركشى مى شود و نه در موقعيت محنت،دچار بى تابى مى گردد.در اين صورت،زمينۀ گرايش به اعتياد از بين مى رود.از مسائلى كه مى تواند در اعتياد به صورت ميدانى مورد تحقيق قرار گيرد،فلسفۀ زندگى افراد است.با تهيۀ ابزار لازم براى اين امر،مى توان بررسى كرد كه افراد معتاد از چه فلسفه اى پيروى مى كنند؟با چنين تحقيقى مى توان افراد مستعد و در معرض اعتياد را نيز مشخّص نمود.

تعديل لذّتجويى
اشاره

گام بعدى،تعديل لذّتجويى است.پس از تغيير رويكرد،بايد روش هايى را در پيش گرفت تا لذّتجويى افراطى و منفى تعديل شود و بدين وسيله،زمينۀ گرايش به اعتياد كاهش يابد.چيزى كه واكنش منفى در هر دو موقعيت را تعديل مى كند و واكنش مثبت را به وجود مى آورد،همين تعديل لذّتجويى و خارج كردن لذّت از محوريت زندگى است.وقتى لذّت،محور و مبناى زندگى نباشد،نه انسان از خوشايند زندگى سرمست مى شود و نه از

ص:41


1- (1) .امام على(ع): الشَّرَهُ اسُّ كُلِّ شَرّ ؛لذّتجويى،اساس هر بدى است.(غرر الحكم،ح 1167؛عيون الحكم والمواعظ،ص 45 ح 1114). لِكُلِّ شَيءٍ بَذرٌ،وبَذرُ الشَّرِّ الشَّرَهُ ؛هر چيزى بذرى دارد و بذر بدى،لذّتجويى است (غرر الحكم،ح 7311).
2- (2) . امامُ صّادقُ(ع):فيمَن طَلبَ الصَّيدَلاهِيا:و إنّ المؤمنَ لَفي شُغُلٍ عن ذلكَ،شَغَلَهُ طَلَبُ الآخِرَةِ عَنِ المَلاهي...و إنَّ المؤمنَ عَن جَميعِ ذلكَ لَفي شُغُلٍ،ما لَهُ و للمَلاهي؟! فإنَّ المَلاهيَ تُورِثُ قَساوَةَ القَلبِ و تُورِثُ النِّفاقَ؛ امام صادق(ع) دربارۀ كسى كه براى سرگرمى دنبال شكار مى رود،فرمود:مؤمن،فرصت چنين كارهايى را ندارد.آخرتجويى او را از سرگرمى باز داشته است...مؤمن به هيچ يك از اين كارها نمى رسد.او را چه به سرگرمى ها؟! كارهاى لهو و سرگرم كننده،سخت دلى مى آورد و نفاق بر جاى مى گذارد (الاُصول الستّۀ عشر). [1]

ناخوشايند آن بدبخت؛چون در داورى وضعيت خود،بر اساس معادلۀ لذّتْ عمل نمى كند.به همين جهت،اسلام بر تعديل لذّت تكيه دارد و راه كارهايى نيز براى آن بيان داشته است.با توجّه به آنچه گذشت،پرسش اين است كه:چگونه مى توان لذّتجويى را تعديل كرد؟در ادامه به اين موضوع مى پردازيم.

يك.روش تنظيم رغبت (زهد)
اشاره

رغبت و نفرت،يكى از ابعاد مهم زندگى انسان است كه نيازمند تنظيم است.اين كه به چه چيزى رغبت پيدا كنيم و نسبت به چه چيزى بى رغبت شويم،غير اختيارى نيست.تنظيم اين دو،به اختيار انسان است كه متأسّفانه كمتر مورد توجّه قرار گرفته و همين امر،زمينۀ گرايش به اعتياد را فراهم كرده است.نظام رغبت افراد معتاد،با ديگران متفاوت است.آنان رغبت فوق العاده اى به دنيا و لذّت هاى آن دارند،لذا در پى تأمين لذّت،به دام اعتياد مى افتند و هنگام از دست دادن آن نيز باز گرفتار آن مى شوند.بر همين اساس مى توان پيش بينى كرد افرادى نيز كه از چنين نظامى پيروى مى كنند،بيشتر در معرض ابتلا به اعتياد قرار مى گيرند.در تبيين اين مسئله بايد گفت كه يكى از عوامل لذّتجويى،رغبت و وابستگى به دنياست.اگر رشتۀ علاقۀ انسان به دنيا گره خورد،چنان وابستگى به وجود مى آيد كه از يك سو به دست آوردن و يافتن آن موجب شدّت فَرَح و خوش حالى مى گردد و از سوى ديگر،فقدان آن،موجب بى تابى و حسرت شديد مى شود.وقتى انسان،رشتۀ دل خود را به دنيا گره زد،با نوسانات دنيا به شدّت دچار نوسان روحى و روانى مى گردد؛بدين معنا كه رويكرد دنيا او را بالا مى بَرَد و به شدّت خرسند و سرمست مى سازد،و رويگَرد آن نيز به شدّت او را بر زمين مى زند و نااميد و افسرده مى سازد.و همين حالت است كه مى تواند زمينۀ گرايش به اعتياد را فراهم سازد.امام كاظم(ع) در زمرۀ سفارش هايى كه به هشام بن حكم دارند،مى فرمايد كه:روزى مسيح(ع) به حواريان خود فرمود كه كسى در در هنگام بلا بى تاب ترين است كه علاقه مندترين فرد به دنيا باشد. (1)

ص:42


1- (1) . يا هِشامُ،إنَّ المَسيحَ(ع) قالَ لِلحَوارِيينَ:...إنَّ أجزَعَكُم عِندَ البَلاءِ لأَشَدُّكُم حُبّاً لِلدُّنيا،وإنَّ أصبَرَكُم عَلَي البَلاءِ لأَزهَدُكُم فِي الدُّنيا (تحف العقول،ص392-393؛النهايۀ،ج 9،ص 300،الدّر المنثور،ج 2،ص 205).

همچنين امام على(ع) و امام صادق(ع) نيز معتقدند كه كسى كه همۀ همّ و غمش دنيا باشد،هنگام جدا شدن از آن به شدّت دچار حسرت مى گردد. (1)بنا بر اين،يكى از عوامل گرايش به اعتياد را بايد در دلبستگى و رغبت شديد به دنيا دانست.

بر همين اساس،از عوامل مهم در پيشگيرى از اعتياد،بى رغبتى به دنيا و رغبت به آخرت است.اگر رشتۀ دل بستگى به دنيا قطع گردد،انسان نه در خوشايند زندگى بدمستى مى كند و نه در ناخوشايند آن بى تاب مى گردد (2)و بدين سان،زمينۀ گرايش به اعتياد كاهش مى يابد.اين همان چيزى است كه در ادبيات دين،با عنوان«زهد»از آن ياد مى شود.زهد به معناى«بى رغبتى»است، (3)نه ترك دنيا؛لذا در روايات تأكيد شده كه زهد به معناى حرام كردن حلال دنيا و ترك مال (4)و پوشيدن لباس هاى خشن و خوردن غذاهاى خشك (5)نيست.زهد،به معناى دل بسته نبودن است.همين معنا در روايات هم

ص:43


1- (1) . مَن كانَتِ الدُّنيا هِمَّتَهُ،اشتَدَّت حَسرَتُهُ عِندَ فِراقِها. ( كتاب من لايحضره الفقيه،ج 4،ص 382،ح 5833؛معانى الأخبار،ص 198،ح 4؛الأمالى،طوسى،ص 435،ح 974. [1]نيز،ر.ك:الكافى،ج 2،ص 320،ح 16؛ [2]عدّۀ الداعى،ص 105؛مشكاۀ الأنوار،ص 473،ح 1582). [3]
2- (2) .ر.ك:مبانى و عوامل شادكامى [4]در اسلام با رويكرد روان شناسى مثبت گرا،ص 222.
3- (3) .كلمۀ«زهد»در اصل به معناى«اندك بودن»و«كم ارزش بودن»چيزى است و از آن جا كه اين معنا غالباً ملازم با بى رغبتى به آن چيز است،اين كلمه در بى رغبتى نيز به كار مى رود.ابن فارس در تبيين معناى«زهد»مى گويد:الزاء والهاء والدال أصل يدلّ علي قلّة الشيء،والزّهيد:الشيء القليل،وهو مُزهدٌ:قليل المال، وقال رسول الله(ص):«أفضل الناس مؤمن مُزهد»، هو المقلّ؛مادّۀ زاء و هاء و دال (زهد)،بر اندك بودن چيزى دلالت مى كند.«زَهيد»،يعنى چيز اندك و«مُزهد»يعنى داراى مال اندك.پيامبر خدا فرمود:«برترينِ مردم،مؤمنِ مُزهد است»يعنى آن كه داريى اندك دارد. t جوهرى،«زهد»را چنين معنا كرده است:الزّهد خلاف الرّغبة...والتَّزهيدُ في الشيء وعن الشيء:خلاف الترغيب فيه؛زهد،خلاف رغبت است...و التزهيد في الشيء و عن الشيء»يعنى در فلان چيز يا نسبت به آن،زهد (بى رغبتى) ورزيدن. t راغب اصفهانى نيز در المفردات آورده است:الزهيد:الشيء القليل والزّاهد في الشيء الراغب عنه والراضي منه بالزّهيد أي القليل؛زهيد:چيز اندك،«الزاهد في الشيء»يعنى بى اعتنا به آن چيز و رضايت دادن به اندك از آن (ر.ك:دنيا و آخرت از نگاه قرآن و حديث،ج 2،ص 25 به بعد) [5]
4- (4) .پيامبر خدا(ص): لَيسَ الزُّهدُ فِي الدُّنيا تَحريمَ الحَلالِ،ولا إضاعَةَ المالِ،ولكِنَّ الزُّهدَ فِي الدُّنيا الرِّضا بِالقَضاءِ،وَالصَّبرُ عَلَي المَصائِبِ،وَاليأسُ عَنِ النّاسِ. t عنه(ص):الزَّهادَةُ فِي الدُّنيا لَيسَت بِتَحريمِ الحَلالِ،ولا إضاعَةِ المالِ،ولكِنَّ الزَّهادَةَ فِي الدُّنيا ألاّ تَكونَ بِما في يدَيكَ أوثَقَ مِمّا في يدَي اللهِ،و أن تَكونَ في ثَوابِ المُصيبَةِ إذا أنتَ اصِبتَ بِها أرغَبَ فيها لو أنَّها ابقِيت لَكَ (همان،ص 62 ح 850 849).
5- (5) .پيامبر(ص): لَيسَ الزُّهدُ فِي الدُّنيا لُبسَ الخَشِنِ وأكلَ الجَشِبِ،ولكِنَّ الزُّهدَ فِي الدُّنيا قَصرُ الأَمَلِ (همان،ح 851).

مورد توجّه قرار گرفته است.لذا زهد و رغبت در برابر هم به كار رفته اند. (1)

زهد از عناصر مهم در پيشگيرى از اعتياد است و اگر زهد يا بى رغبتى به دنيا در فرد به وجود آيد،نه دچار حسرت در ناخوشايندى ها مى گردد و نه دچار مستى در خوشايندى ها.اين بدان جهت است كه فرد زاهد،«وابسته»نيست و از قيد و بند دنيا«آزاد»است.از اين رو در كش و قوس زندگى،دچار نوسانات روانى سخت نمى گردد و به همين جهت است كه انگيزۀ گرايش به اعتياد در فرد به وجود نمى آيد.در قرآن كريم از اين حالت روانى مثبت،با عبارت (لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ) 2 ياد شده و در روايات،آن را محصول زهد دانسته اند. (2)

در روايات تصريح شده كه زهد و بى رغبتى به دنيا موجب مى شود كه نه گرفتارى ها او را دچار حسرت و افسوس سازد،و نه نعمت ها و بهره هاى دنيايى او را دچار فَرَح و بدمستى سازد. (3)

زهد،نه تنها موجب كنترل واكنش هاى منفى مى گردد،بلكه پس از آن،موجب واكنش مثبت نيز مى گردد.به همين جهت،زاهد اگر در هر نوع گرفتارى اى باشد،سپاس گزار است و اگر در رفاه باشد،شگرگزار. (4)بنا بر اين،زهد،حالتى را براى فرد به وجود مى آورد كه او

ص:44


1- (1) .امام على(ع): زُهدُكَ في راغِبٍ فيكَ نُقصانُ حَظٍّ،ورَغبَتُكَ في زاهِدٍ فيكَ ذُلُّ نَفسٍ. t امام صادق(ع)- في ذِكرِ جُنودِ العَقلِ وَالجَهلِ-:الزُّهدُ وضِدُّهُ الرَّغبَةُ (همان،ص 40 ح 801 و 802).
2- (3) .در كتاب الامالى صدوق به نقل از حفص بن غياث آمده كه چنين روايت مي كند: قُلتُ لِلصّادِقِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ(ع):مَا الزُّهدُ فِي الدُّنيا؟فَقالَ:قَد حَدَّ الله ُ ذلِكَ في كِتابِهِ،فَقالَ: (لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ )؛ به امام صادق(ع) گفتم:زهد به دنيا چيست؟فرمود:«خداوند آن را در كتابش تعريف كرده است:(تا بر آنچه از دست شما مى رود،افسوس نخوريد و براى آنچه به شما مى دهد،شادمان نشويد) ( الأمالى،صدوق،ص 714،ح 984؛ [1]تفسيرالقمّى،ج 2،ص 146؛ [2]مشكاۀ الأنوار،ص 208،ح 565). [3]
3- (4) .امام على(ع): الزُّهدُ كُلُّهُ بَينَ كَلِمَتَينِ مِنَ القُرآن،قالَ اللّه ُ سُبحانَه:(لِكَيْلاَ تَأْسَوْاْ عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلاَ تَفْرَحُواْ بِمَا ءَاتَاكُمْ)،ومَن لَم يَأسَ عَلَى الماضي ولَم يَفرَح بِالآتي فَقَد أخَذَ الزُّهدَ بِطَرَفَيهِ (نهج البلاغه،حكمت 439؛ [4]مشكاۀ الأنوار،ص 207،ح 563؛ [5]روضۀ الواعظين،ص 475). [6]
4- (5) .امام على(ع): إن أمسى عَلى عُسرٍ حَمِدَ اللهَ،وإن أصبَحَ عَلى يُسرٍ شَكَرَ الله،فَهُوَ الزّاهِدُ؛ اگر در سختى و تنگ دستى بام خود را به شام رسانْد،حمد خدا را به جاى آورد،و اگر در آسايش و رفاه،شام خويش را به بام رسانْد،شكر خداى را بگزارد.چنين كسى زاهد است (همان،ص 54،ح 835). t در كلام ديگرى نيز مي فرمايد: الزاهدون في الدنيا...إن أصابهم يسر شكروا،وإن أصابهم عسر صبروا؛ دنياگريزان،مردمى هستند كه...هرگاه آسايشى به آنان رسد،شكر مى كنند و چون به سختى درافتند،شكيبايى مى ورزند.(مستدر ك الوسائل،ج 12 ص 44. [7]

را از نوسانات و تغييرات زندگى دنيا آزاد مى كند و در سطحى فراتر قرار مى دهد.لذا اين تغييرات مادى،موجب تغييرات و نوسانات شديد روحى و روانى در وى نمى گردد و به همين جهت،زمينۀ گرايش به اعتياد نيز از بين مى رود.

مدل چندوجهى تغيير رغبت

اگر درمان مشكل ياد شده،زهد است،پرسش مهم ديگر اين است كه چگونه مى توان زهد را به وجود آورد و در وجود انسان پرورش داد؟اين بحث،اطلاعاتى را در اختيار ما قرار مى دهد كه با استفاده از آنها مى توان رغبت را در افراد تنظيم كرد و زمينۀ گرايش به اعتياد را كاهش داد.

شناخت،نقش اساسى اى در اين زمينه بازى مى كند.بر اساس منابع اسلامى،علم و يقين،مهم ترين عامل تغيير رغبت است.ميل و رغبت،تابع نظام شناختى انسان است.اگر شناخت انسان تغيير كند،ميل و رغبت انسان نيز دگرگون خواهد شد.از اين رو،در روايات به مسئلۀ علم و يقين و رابطۀ آن با زهد،توجّه بسيارى شده است.بر اساس اين روايات،زهد،ثمرۀ يقين (1)و يقين،ريشۀ زهد است. (2)در واقع،چگونگى عملكرد سيستم ميل و رغبت،به چگونگى سيستم فكر و شناخت بستگى دارد.

يكى از مسائل قابل بررسى،الگوى شناختى افراد معتاد است.افراد مستعد و يا مبتلا به اعتياد،از چه نوع الگوى شناختى اى استفاده مى كنند؟اين مى تواند در پژوهش هاى ميدانى مشخّص شود؛ولى بر اساس منابع اسلامى مى توان پيش بينى كرد كه الگوى دنياشناختى افراد مستعد يا مبتلا به اعتياد،مركّب از پايدارپندارى و ارزشمندپندارى است.كسانى كه دنيا را ارزشمند مى دانند و به ناپايدار بودن آن نمى انديشند،زمينۀ بيشترى براى گرايش به اعتياد دارند.اين مطلب،در ادامۀ مباحث،روشن تر خواهد شد.

به هر حال،براى تغيير رغبت در افراد معتاد،بايد شناخت آنها را تغيير داد؛امّا مهم اين است كه چه الگويى از شناخت و يقين،موجب تغيير رغبت مى گردد؟سؤال اساسى اين

ص:45


1- (1) .امام على (ع): الزُّهدُ ثَمَرَةُ اليَقينِ (غرر الحكم،ح 459 و 4601؛عيون الحكم والمواعظ،ص 26،ح 298).
2- (2) .امام على(ع): أصلُ الزُّهدِ اليَقينُ،وثَمَرَتُهُ السَّعادَةُ (غرر الحكم،ح 3099،عيون الحكم والمواعظ،ص 121،ح 2749).

است كه يقين به چه چيزى،موجب زهد و تغيير رغبت مى گردد؟آيا هر يقين و شناختى،موجب زهد مى شود؟مسلّم است كه پاسخ منفى است.يقين،راهبرد تغيير رغبت است؛امّا«يقين متناسب». (1)

از بررسى روايات اين بخش و تحليل و طبقه بندى آنها به دست مى آيد كه يقين لازم براى تغيير رغبت،چند وجهى است.لذا انسان بايد در چند حوزه،شناخت خود را تعميق ببخشد و به باور تبديل سازد.

شناخت ماهيت دنيا و آخرت

در روايات اسلامى تصريح شده كه رغبت انسان بايد نسبت به آخرت باشد و بى رغبتى اش نسبت به دنيا. (2)امّا مسئلۀ مهم اين است كه تحقّق اين امر،به شناخت دقيق و عميق دنيا و آخرت بستگى دارد.لذا يكى از ضرورت هاى تحقّق زهد در دنيا و رغبت به آخرت،يقين و شناخت ماهيت اين دو است.تا انسان به ماهيت اين دو پى نَبَرد،نمى تواند نسبت به يكى رغبت و نسبت به ديگرى زهد داشته باشد.در حقيقت،زهد در دنيا نشانۀ آگاهى،و رغبت به دنيا نشانۀ ناآگاهى است. (3)بنا بر اين،دنياشناسى،ريشۀ زهد و بى رغبتى به دنياست.اين،اصلى اساسى است كه در روايات فراوانى مورد تأكيد و تصريح قرار گرفته است. (4)

ص:46


1- (1) .يقين،منشأ بسيارى از امور است نه فقط زهد؛لذا در هر موضوعى،يقين متناسب با همان موضوع،كارا خواهد بود.
2- (2) .امام على(ع): كن في الدنيا زاهداً وفي الآخرة راغباً (الأمالى،مفيد،ص 119،ح 3؛غرر الحكم،ح 2827؛بحار الأنوار:ج 77،ص 422،ح 41).
3- (3) .از امام جعفر صادق (ع) روايت است كه فرمود:اى موسى! به درستى كه دنيا خانۀ عقوبت است.آدم (ع) را در آن عقاب كردم در نزد گناه (يعنى خلاف اولى كه از او سر زد).و دنيا را ملعون گردانيدم،و آنچه در آن است ملعون است،مگر آنچه در آن،از براى من باشد.اى موسى! به درستى كه بندگان نيك و شايستۀ من،در دنيا رغبت نكردند به اندازۀ علم خويش،و ساير خلق،به اندازۀ جهل خويش در آن رغبت كردند (الكافى،ج 2،ص 317،ح 9؛ [1]به نقل از:دنيا و آخرت در قرآن و حديث.
4- (4) .امام على(ع ):يَنبَغي لِمَن عَرَفَ الدُّنيا أن يَزهَدَ فيها ويَعزِفَ عَنها (غرر الحكم،ح 10928؛عيون الحكم والمواعظ،ص 555،ح 10228). t يَسيرُ المَعرِفَةِ يوجِبُ الزُّهدَ فِي الدُّنيا (غرر الحكم،ح 10984). مَن عَرَفَ الدُّنيا تَزَهَّدَ (غرر الحكم،ح 7831؛عيون الحكم والمواعظ،ص 452،ح 8103،به نقل از:دنيا و آخرت در قرآن و حديث).

همچنين شناخت آخرت سبب رغبت به آن خواهد شد. (1)اين،يكى از گلوگاه هاى مسئلۀ اعتياد است كه مى تواند مورد بررسى هاى ميدانى قرار گيرد.افراد مستعد يا مبتلا به اعتياد،در اين زمينه،ضعف جدّى دارند.توجّه به اين عنصر،در شناخت زمينه هاى گرايش به اعتياد نقش مهمّى دارد.با دانستن اين امر،بهتر مى توان تشخيص داد كه برنامه هاى فرهنگى پيشگيرانه و يا درمان كننده،بر چه محورهايى بايد استوار باشد.

پس از اين مباحث،پرسش هاى اساسى تر اين است كه واقعيت دنيا و آخرت چيست؟و چه بُعدى از اين دو اگر مورد توجّه قرار گيرد،موجب تغيير و تنظيم رغبت مى شود؟اينها پرسش هاى مهم و اساسى در موضوع زهدند كه متأسّفانه كمتر مورد توجّه قرار مى گيرند.تا اين نكته روشن نشود،مشاوران و مددكاران و ديگر افرادى كه با معتادان سروكار دارند،نمى دانند كه چه نوع اطلاعاتى را بايد به آنان ارائه دهند.

بر اساس روايات،آنچه معيار زهد و رغبت است و آن بخش هايى از واقعيت دنيا و آخرت كه شناخت آنها در زهد تأثير دارد،عبارت اند از:

پايدارى و ناپايدارى

مهم ترين مسئله در اين موضوع،«پايدارى»و«ناپايدارى»است.چيزى را كه افراد مستعد يا مبتلا به اعتياد بايد بدانند،اين است كه واقعاً چه چيزى پايدار و چه چيزى ناپايدار است؟اين،اصلى عقلانى است كه انسان هر آنچه را كه پايدار بداند،به آن دل بسته مى شود.اساساً هر آنچه ناپايدار باشد،شايستۀ دل بستگى نيست و آنچه پايدار باشد،شايستۀ دل بستگى است.دنيا از آن جهت كه ناپايدار است،شايستۀ دل بستگى نيست و آخرت چون پايدار است،شايستۀ دل بستگى است.بنا بر اين،رغبت انسان بايد به چيزى تعلّق بگيرد كه پايدار باشد.لذا براى تنظيم رغبت بايد دنيا و آخرت را از منظر پايدار و ناپايدار،مورد ارزيابى قرار داد؛چيزى كه در عمل،كمتر مورد توجّه انسان قرار مى گيرد و اين بدان جهت است كه معمولاً امور پايدار،با سختى آنى و لذّت آتى همراه هستند و امور ناپايدار،

ص:47


1- (1) .غررالحكم،ح 6987؛عيون الحكم والمواعظ،ص 384،ح 6489.

با لذّت آنى و محنت آتى.طبع انسان بيشتر به سمت لذّت حال و آنى كشيده مى شود،هر چند با پيامد منفى آينده (محنت آتى) همراه باشد.

با توجّه به معيار پيش گفته (كه بايد به امور پايدار دل بست) و واقعيت بيان شده (كه انسان به امور ناپيدار دل مى بندد)،مى توان نتيجه گرفت كه براى تغيير رغبت در افراد مستعد يا مبتلا،بايد الگوى توجّه را از«لذّت و محنت حال»به الگوى«پايدار و ناپايدار،و پيامد آينده»باز گرداند.اگر اين بخش از واقعيتِ مغفول،مورد توجّه قرار گيرد،الگوى زهد و رغبت انسان نيز تغيير مى كند و از«رغبت به دنيا و زهد به آخرت»به«رغبت به آخرت و زهد به دنيا»تبديل مى شود و اين جز از راه شناخت و يقين به دست نمى آيد.پس در آموزش شناخت دنيا و آخرت به افراد مستعد و يا مبتلا به اعتياد،بايد به بُعد«پايدار و نا پايدار»توجّه كرد،نه«لذّت يا محنت حال».لذا در روايات فراونى-و شايد بتوان گفت بيشترين چيزى كه در روايات زهد مورد توجّه قرار گرفته-،فانى بودن و ناپايدارى دنيا،در مقابل باقى بودن و پايدارى آخرت است؛تا آن جا كه گاه بدون اشاره به دنيا يا آخرت،به عنوان يك اصل اساسى،فقط از مردم خواسته شده كه از آنچه ناپايدار است،دل بكَنيد و به آنچه پايدار است،دل ببنديد. (1)

به همين جهت،امام على(ع) با اشاره به همين بُعد از دنيا،زهد و رويگردانى از خانۀ نابودشدنى را ثمرۀ شناخت مى داند (2)و بر اين باور است كه اگر واقعيت هاى هستى به صورتى صحيح شكل گيرد،جان و همّت انسان از دنياى فانى،روى گردان مى شود. (3)

ص:48


1- (1) .امام على(ع ):لِيكُن زُهدُكَ فيما ينفَدُ ويزولُ،فَإنَّهُ لا يبقي لَكَ ولا تَبقي لَهُ ؛به آنچه كه تمام شدنى و زوال پذير است،زهد بورز؛چرا كه نه آن براى تو مى ماند و نه تو برايش مى مانى (غرر الحكم،ح 7380؛عيون الحكم والمواعظ،ص 405،ح 6858). t و در بيانى ديگر،با اشاره به نقش محورى يقين و وابستگى زهد به آن مي فرمايد: زُهدُ المَرءِ فيما يَفنى عَلى قَدرِ يَقينِهِ بِما يَبقى؛ بى رغبتى انسان به آنچه فناپذير است (دنيا)،به اندازۀ يقين اوست به آنچه فناناپذير است (آخرت) (غرر الحكم،ح 5488؛عيون الحكم والمواعظ،ص 277،ح 5040).
2- (2) .امام على (ع): ثَمَرَةُ المَعرِفَةِ العُزوفُ عَن دارِ الفَناءِ (غرر الحكم،ح 4651).
3- (3) .امام على(ع): مَن صَحَّت مَعرِفَتُهُ،انصَرَفَت عَنِ العالَمِ الفاني نَفسُهُ وهِمَّتُهُ (غرر الحكم،ح 9142).نكته:هر چند در اين حديث و حديث پيشين،معرفت به صورت مطلق آمده،ولى وقتى از دنيا با وصف فانى بودن ياد شده،معلوم مي گردد كه مراد از اين معرفت،شناخت ناپايدارى دنياست.

بنا بر اين،براى پيشگيرى از اعتياد بايد مبتنى بر روش شناختى و با تكيه بر ماهيت شناسى دنيا و آخرت،بى رغبتى به دنيا و رغبت به آخرت را به وجود آورد.براى اين كار بايد ويژگى ناپايدارى دنيا و پايدارى آخرت را تبيين نمود و به فرد منتقل ساخت تا جزء باورهاى وى شود.در اين صورت،خود به خود رغبت به دنيا از بين مى رود و زمينۀ كاهش گرايش به اعتياد فراهم مى گردد. (1)

پيامدها

معيار ديگر،پيامد پديده هاست.از چيزهايى كه افراد مستعد يا مبتلا به اعتياد،كمتر به آن توجّه دارند،پيامدهاست.اين نيز اصلى عقلانى است كه هر آنچه پيامد منفى داشته باشد،انسان از آن گريزان است.پديده اى شايستۀ دل بستگى است كه پيامد منفى نداشته باشد.امور زيانبارى كه آيندۀ انسان را تهديد مى كنند،شايستۀ دل بستگى نيستند و به عكس،آنچه پيامد مثبت دارد و آيندۀ انسان را تأمين مى كند،شايستۀ دل بستگى است.اگر از اين منظر و با اين معيار دنيا و آخرت را مورد ارزيابى قرار دهيم،مى توانيم زهد به دنيا و رغبت به آخرت را نيز تبيين كنيم.دنياگِرَوى،سرانجامى شوم دارد و آخرت گروى،سرانجامى نيك.كسى كه به اين واقعيت آگاهى يابد،طبيعى است كه نسبت به دنيا راغب و نسبت به آخرت،زاهد خواهد شد.امام على(ع) در اين باره مى فرمايد:

العالِمُ هُوَ الهارِبُ مِنَ الدُّنيا لاَ الرّاغِبُ فيها؛لِأَنَّ عِلمَهُ دَلَّ عَلى أنَّهُ سَمٌّ قاتِلٌ فَحَمَلَهُ عَنِ الهَرَبِ مِنَ الهَلَكَةِ،فَإِذَا التَقَمَ السَّمَّ عَرَفَ النّاسُ أنَّهُ كاذِبٌ فيما يَقولُ. (2)

دانا كسى است كه از دنيا بگريزد،نه آن كه به دنيا بگرايد؛زيرا دانايى او رهنمونش مى سازد كه دنيا زهرى كشنده است و همين او را به گريختن از مهلكه وامى دارد.پس اگر زهر را بخورد،مردم مى فهمند كه او در آنچه مى گويد،صادق نيست.

ص:49


1- (1) .براى اين كار مى توان يك بستۀ آموزشى طرّاحى نمود و اجرا كرد و سپس به عنوان يك برنامۀ عملياتى،آن را معرفى كرد و در برنامه هاى پيشگيرى،مورد استفاده قرار داد.
2- (2) .إرشاد القلوب،ص 15. [1]

در روايت ديگرى،ايشان به ارزشمندى آخرت اشاره مى كند و با توصيف بهشت مى فرمايد:

فَلَو رَمَيتَ بِبَصَرِ قَلبِكَ نَحوَ ما يوصَفُ لَكَ مِنها،لَعَزَفَت نَفسُك عَن بَدائِعِ ما اخرِجَ إلَى الدُّنيا مِن شَهَواتِها ولَذّاتِها وزَخارِفِ مَناظِرِها. (1)

اگر با چشم دلت به آنچه از بهشت برايت وصف مى شود،نظر افكنى،بى گمان،جان تو از خواهش ها و خوشى هاى دل انگيز دنيا و منظره هاى فريباى آن،دورى خواهد كرد.

بنا بر اين،يكى ديگر از قلمروهاى يقين،شناخت پيامدهاى دنيا و آخرت است.براى تغيير رغبت افراد معتاد يا در معرض اعتياد،مى توان پيامد منفى اعتياد و سرنوشت شوم آن را براى آنان تبيين كرد.اين كار،موجب بى رغبتى به اعتياد (زهد به اعتياد) مى گردد و زمينۀ كاهش گرايش به آن را فراهم مى آورد.از مسائل مهم در اين بحث،الگوى ارزيابى پيامد است.همۀ افراد به ارزيابى پيامد مى پردازند؛امّا مهم اين است كه از چه الگويى استفاده مى كنند.به نظر مى رسد در الگوى ارزيابى افراد مستعد يا مبتلا به اعتياد،اين مدل از پيامدها وجود ندارد.اين دست افراد،معمولاً پيامدهاى دور،امّا واقعى،حتمى و پايدار را نمى بينند و فقط بر اساس پيامدهاى نزديك،داورى مى كنند.اين خود از مسائلى است كه مى تواند در تحقيقات تجربى،مورد پژوهش قرار گيرد.

نقص و ارزش

معيار ديگر،ارزش پديده هاست.پديده اى شايستۀ دل بستگى است كه ارزشمند باشد.اگر چيزى ناقص و بى ارزش باشد،مورد مناسبى براى رغبت و دل بستگى نخواهد بود.بر اساس اين اصل نيز زهد به دنيا و رغبت به آخرت را مى توان تبيين نمود.افراد مستعد يا مبتلا به اعتياد،نسبت به ارزش گذارى دنيا نيز دچار مشكل هستند.در واقعيت امر،دنيا بى ارزش (2)و آخرت،ارزشمندترين چيز است.كسى كه به اين واقعيت آگاه باشد،نسبت به

ص:50


1- (1) .نهج البلاغة:خطبۀ 165؛ [1]تنبيه الخواطر،ج 1،ص 68؛ [2]بحار الأنوار،ج 8،ص 162،ح 104. [3]
2- (2) .قرآن كريم مي فرمايد: (قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ ) (سورۀ نساء،آيۀ 77). [4]

دنيا زاهد مى گردد و نسبت به آخرت،راغب.امام على(ع) با اشاره به اين قاعده مى فرمايد:

أحَقُّ النّاسِ بِالزَّهادَةِ مَن عَرَفَ نَقصَ الدُّنيا. (1)

سزاوارترين مردم به زهدورزى،كسى است كه نقص دنيا را بشناسد.

به همين جهت ايشان براى ترغيب مردم به زهد در دنيا،آنها را به نقص و بى ارزشى دنيا توجّه مى دهد و مى فرمايد:

يا أيهَا النّاسُ،ازهَدوا فِي الدُّنيا؛فَإِنَّ عَيشَها قَصيرٌ،وخَيرَها يسيرٌ. (2)

اى مردم! به دنيا زهد ورزيد؛زيرا كه زندگى آن كوتاه و خيرش اندك است.

بر همين اساس،يكى از خطوطى كه روايات اسلامى دنبال مى كنند،بيان بى ارزشى دنيا و ترغيب به بى ارزش دانستن آن است. (3)وقتى دنيا در چشم انسان بى ارزش شد،رغبت به لذّت هاى آن و به دنبال آن،گرايش به اعتياد كاهش مى يابد.اعتياد يا به خاطر خوش گذرانى است و يا وجود مشكلات زندگى.كسى كه دنيا را بى ارزش بداند،نه اهل خوش گذرانى در آن است و نه از بلاهاى آن بى تاب مى گردد.از همين رو،زمينۀ گرايش به اعتياد كاهش مى يابد.از مسائل مهم در اين بحث،الگوى ارزش گذارى است.اين الگو،براى دنيا بسيار اهميت قائل است.لذا در خوشايندهاى زندگى براى افزايش لذّت،و در ناخوشايندها براى كاهش درد و رنج،به سراغ مواد مى رود.به نظر مى رسد كه افراد مستعد يا مبتلا به اعتياد،دنيا را بسيار ارزشمند مى دانند؛اين مى تواند مورد بررسى هاى ميدانى قرار گيرد.

دو.روش«مرگ يادى»

در فرهنگ اسلامى،از«ياد مرگ»به عنوان عامل تعديل لذّت،ياد شده است. (4)از

ص:51


1- (1) .غرر الحكم،ح 3209؛عيون الحكم والمواعظ،ص 122،ح 2774.
2- (2) .غرر الحكم،ح 11001؛عيون الحكم والمواعظ،ص 556،ح 10243.
3- (3) .امام على(ع): أعظَمُ النّاسِ فِي الدُّنيا خَطَراً مَن لَم يجعَل لِلدُّنيا عِندَهُ خَطَراً (كتاب من لا يحضره الفقيه،ج 4،ص 395،ح 5840). t امام صادق(ع): قالَ رَجُلٌ لِأبي:مَن أعظَمُ النّاسِ فِي الدُّنيا قَدرا؟فَقالَ:مَن لَم يَجعَلِ الدُّنيا لِنَفسِهِ في نَفسِهِ خَطَرا (مستطرفات السرائر،ص 165،ح 10). امام كاظم (ع): إنَّ أعظَمَ النّاسِ قَدرا الَّذي لا يَرَى الدُّنيا لِنَفسِهِ خَطَرا (الكافى،ج 1،ص 19،ح 12). [1]
4- (4) .ر.ك:الگوى اسلامى شادكامى. [2]

زمينه هاى گرايش به اعتياد،دورى از الگوى سازندۀ ياد مرگ است.كسانى كه از ياد مرگ غافل اند،به سمت لذّت كشيده مى شوند و بدين وسيلۀ،زمينۀ گرايش به اعتياد فراهم مى شود.اين در حالى است كه ياد مرگ،لذّتجويى را تعديل مى كند و زمينۀ گرايش به اعتياد را از بين مى بَرَد.پيامبر خدا(ص) با تأكيد بر نقش ياد مرگ در تعديل لذّتجويى،به تأثير آن در دو موقعيت خوشايند و ناخوشايند اشاره مى كند و مى فرمايد:

اكثروا ذكر هادم اللذات فانه لم يذكره أحد في ضيق من العيش إلاّ وسعه عليه ولا ذكره في سعة إلّا ضيقها. (1)

درهم شكنندۀ لذّت ها را بسيار ياد كنيد؛كه هيچ كس آن را در تنگناى زندگى ياد نمى كند،مگر آن كه آن را بر وى بگشايد،و در گشايش زندگى ياد نمى كند،مگر آن كه وضعيت را بر وى تنگ كند.

در برخى ديگر از روايات نيز از پيامبر خدا(ص) چنين نقل شده است:

اكثروا ذكر الموت؛فانه يمحص الذنوب ويزهد فى الدنيا.فان ذكرتموه عند الغنى هدمه وإن ذكرتموه عند الفقر أرضاكم بعيشكم. (2)

مرگ را بسيار ياد كنيد؛كه گناهان را از بين مى بَرَد،و نسبت به دنيا بى رغبت مى سازد.پس اگر در توانگرى آن را ياد كنيد،آن را در هم مى شكند،و اگر در فقر آن را ياد كنيد،شما را نسبت به زندگى تان راضى مى سازد.

در اين روايات،دو نكتۀ اساسى وجود دارد:يكى اين كه از ياد مرگ به عنوان«هادم اللذّات»-كه توصيفى براى آن است-،ياد شده است.بر اساس اصل هماهنگى ميان وصف و اثر،معلوم مى گردد كه علّت مهار موقعيت خوشايند و ناخوشايند و كنترل واكنش ها،تعديل لذّتجويى است.از همين جا و بر اساس يك حركت معكوس مى توان فهميد كه يكى از دلايل واكنش منفى،لذّتجويى انسان است.

نكتۀ دوم اين كه از موقعيت ناخوشايند با تعبير«فقر-ضيق»و از موقعيت خوشايند با

ص:52


1- (1) .كنز العمّال،ج 15،ح 42097.
2- (2) .همان،ص 542،ح 42098.

تعبير«غنى-سعه»ياد شده است.نخستين تعبير در هر كدام از موقعيت ها بيانگر وضعيت عينى (1)زندگى و تعبير دوم،بيانگر وضعيت روانى (2)فرد است.بر اين اساس،ياد مرگ از راه تعديل لذّتجويى،تنگناى روانى دوران ناخوشايند را به گشايش روحى و روانى تبديل مى كند و انسان را نسبت به آن راضى مى سازد.در دوران خوشايند نيز احساس غنى را منهدم و گشايش روانى را-كه موجب سرمستى و غرور مى شود-،تنگ مى نمايد و موجب تعديل مى شود.

همچنين امام صادق(ع) خطاب به ابو بصير مى فرمايد:

يا ابا محمّد اذكر تقطع اوصالك فى قبرك ورجوع احبابك عنك إذا دفنوك فى حفرتك وخروج بنات الماء من منخريك وأكل الدود لحمك؛فان ذلك يسلّى عنك ما أنت فيه. (3)

اى ابا مُحمّد! به ياد بياور بندبند شدن استخوان هايت را،و بازگشت دوستانت از نزد تو وقتى كه تو را در قبرت دفن كردند،و خارج شدن موجودات ريز از دو سوراخ بينى ات را،و خورده شدن بدنت توسّط كرم هاى خاكى را؛كه اين كار،تو را به خاطر آنچه در آن قرار دارى،تسلّى مى دهد.

ابوبصير مى گويد:«به خدا سوگند هيچ گاه مرگ را ياد نكردم مگر آن كه اندوهى كه از امر دنيا داشتم،تسكين يافت».

در اين روايت تصريح شده كه ياد مرگ،موجب كاهش فشار روانى مى گردد و كاهش فشار روانى،زمينۀ گرايش به اعتياد را كاهش مى دهد.

از آنچه گذشت،روشن شد كه ياد مرگ،هم در خوشايند زندگى نقش دارد و هم در ناخوشايند آن و در هر دو موقعيت،موجب مهار پيامدهاى منفى آن مى شود.هر كدام از اين دو موقعيت،ممكن است پيامدهاى منفى اى داشته باشند؛تَرَف (خوش گذرانى) و بَطَر

ص:53


1- (1) .Objective.
2- (2) .Subjective.
3- (3) .الكافى،ج 3،ص 255،ح 20. [1]

(سرمستى) از يك طرف،و بى تابى از طرف ديگر؛و همان گونه كه پيشتر بارها گفته شد،اين هر دو موقعيت مى تواند زمينۀ گرايش به اعتياد باشد.طبق اين روايات،ياد مرگ،پديده اى است كه در هر دو موقعيت متضاد،كاركرد دارد و پيامدهاى آنها را تعديل مى كند. (1)بر همين اساس،يكى از اقدامات اساسى براى پيشگيرى از اعتياد،استفاده از روش«مرگ يادى»است.

مربيان،روحانيان،مشاوران و تمام كسانى كه با افراد معتاد يا در معرض اعتياد رو به رو هستند،مى توانند ياد مرگ را در مخاطبان به وجود آورند.با اين كار،هم طغيان و سركشى دوران خوشى مهار مى شود و هم غم و بى تابى دوران ناخوشى؛مهار اين دو نيز زمينۀ گرايش به اعتياد را كاهش مى دهد.در اين زمينه،آيات و روايات فراوانى وجود دارد كه مى توان با تكيه بر آنها اين كار را انجام داد. (2)همچنين با تهيۀ ابزار لازم براى اين امر مى توان هم ميزان تأثير اين عنصر را در گرايش به اعتياد سنجيد و هم افراد مستعد را پيش بينى كرد.

ج.ايجاد و تقويت فلسفۀ خير
اشاره

پس از آن كه معلوم شد فلسفۀ اسلام،مبتنى بر خير است و اين فلسفه،نقش مهمّى در پيشگيرى از گرايش به اعتياد دارد،مسئلۀ بعدى،اين است كه چگونه مى توان اين فلسفه را به وجود آورد؟از اشكالات مهم افراد مستعد يا مبتلا به اعتياد،پاسخ غلط به اين پرسش هاست كه:تلخ و شيرين زندگى براى چيست؟و چرا زندگى بين خوشى و ناخوشى در نوسان است؟و اين كار به دست چه كسى صورت مى پذيرد؟پاسخ درست به اين پرسش ها و رسيدن به يك منطق استوار در اين باره مى تواند از اعتيادى كه ريشه در پاسخ هاى غلط و منطق نااستوار دارند،پيشگيرى كند.تا اين جا در مباحث پيشين،بر اين

ص:54


1- (1) .الگوى اسلامى شادكامى. [1]
2- (2) .البته تبديل اين به يك روش كلينيكى،نيازمند پژوهش ها و تحقيقات بيشتر است كه اميدواريم با همّت سازمان بهزيستى و يا مراكز آموزش عالى مرتبط،صورت گيرد.

تمركز داشتيم كه چگونه مى توان فلسفۀ لذّت را از بين برد.اكنون بحث در اين است كه به جاى آن،چگونه مى توان فلسفۀ خير را به وجود آورد؟براى اين منظور،چند راه وجود دارد كه در ادامه به آنها مى پردازيم.

يك.ايمان به تقدير

پيش تر گفتيم كه زندگى،دو روى خوشايند و ناخوشايند دارد و هر كدام از اين دو،به نوعى در گرايش به اعتياد نقش دارند؛امّا اين كه حوادث زندگى از كجا دستور مى گيرند و به دست چه كسى مديريت مى شوند و به چه منبعى بايد آنها را اسناد داد،مسئله اى است كه نقش تعيين كننده اى در شكل گيرى واكنش ما به خوشايند و ناخوشايند زندگى دارد.پاسخ درست مى تواند مانع واكنش هاى منفى شود و از بروز رفتارهاى نادرست پيشگيرى كند.اين همان چيزى است كه از آن،با عنوان«سبك اسنادى»ياد مى شود.سبك اسنادى اين گونه افراد در بارۀ حوادث زندگى، (1)موضوعى است كه مى تواند مورد بررسى تجربى قرار گيرد.از اشكالات افراد مستعد و مبتلا به اعتياد آن است كه در بارۀ منشأ حوادث تلخ و شيرين زندگى،برداشت درستى ندارند.از اين رو،نخستين گام آن است كه فرد بداند همه چيز به تقدير خداوند متعال است.تقدير زندگى،كار خداوند متعال است و به همين جهت،او را«مقدِّر»نيز مى نامند.مُقدِّر،كسى است كه مقدار و نهايت چيزى را كه اراده كرده،معين مى كند. (2)

در احاديث،تقدير،يكى از مراحل آفرينش موجودات به شمار مى آيد كه پس از مشيت و اراده و قبل از قضاست:«چيزى موجود نمى شود،مگر آن كه خدا بخواهد و اراده كند و

ص:55


1- (1) .مراد از حوادث تلخ و شيرين زندگى،آن دسته از امورى است كه ريشه در سنّت امتحان و ابتلاى الهى قرار دارد،نه امورى كه به خاطر اشتباهات افراد به وجود مى آيند.
2- (2) .صفت«مُقدِّر (اندازه گذارنده)»،اسم فاعل از«قَدَّرَ،يقَدِّرُ»،از ريشۀ«قدر»است كه بر اندازه و حقيقت و نهايت هر چيزى،دلالت مى كند (معجم مقاييس اللغۀ،ج 5،ص 62؛الصحاح،ج 2،ص 786).

تقدير كند و حكم كند».در تفسير تقدير نيز سخنانى از اين دست،گفته شده است:«اندازۀ طول و عرض و بقا»، (1)«اندازه نهادن طول و عرض چيزى» (2)و«قرار دادن اندازۀ مهلت ها و روزى ها و بقا و نابودى». (3)

طبق اين احاديث،در نظام آفرينش،همه چيز بر اساس اندازه گيرى و تقدير خاصّى از جهات مختلف،چون طول و عرض و دوام و مهلت ها و روزى ها استوار است.اين امر نشان مى دهد كه همه چيز بر اساس خواست خداوند متعال تنظيم مى شود.كسى كه به اين باور برسد،در برابر اين موقعيت ها آسيب ناپذير مى شود.در حقيقت،اين باور،انسان را در برابر ناخوشى ها و خوشى هاى زندگى،ايمن مى سازد كه از راه تأثيرناپذيرى از دو موقعيت ياد شده،حاصل مى شود.اين،اعجازِ باور به تقدير الهى است.باور به تقدير الهى،انسان را از تأثير نوسانات شديد زندگى،ايمن مى سازد و بدين سان،آرامش و آسايش را به زندگى مى آورد (4)

ص:56


1- (1) . المحاسن [1]عن محمّد بن إسحاق:قالَ أَبُوالحَسَنِ(ع) لِيونُسَ مَولى عَلِيِّ بنِ يَقطينٍ:يا يونُسُ...لا يَكونُ إِلّا ما شاءَ الله ُ وأَرادَ وقَدَّرَ وقَضى،ثُمَّ قالَ:أَتَدري مَا المَشيئَةُ؟فَقالَ:لا.فَقالَ:هَمُّهُ بِالشَّيءِ.أَوَتَدري ما أَرادَ؟قالَ:لا.قالَ:إِتمامُهُ عَلَى المَشيئَةِ.فَقالَ:أَوَتَدري ما قَدَّرَ؟قالَ:لا.قالَ:هُوَ الهَندَسَةُ مِنَ الطّولِ وَالعَرضِ وَالبَقاءِ.ثُمَّ قالَ:إِنَّ الله َ إِذا شاءَ شَيئا أَرادَهُ،وإِذا أَرادَهُ قَدَّرَهُ،وإِذا قَدَّرَهُ قَضاهُ،وإِذا قَضاهُ أَمضاهُ. (المحاسن،ج 1،ص 380،ح 840؛ [2]بحارالأنوار،ج 5،ص 122،ح 69). [3]
2- (2) . المحاسن [4]عن يونس بن عبد الرحمن عن امام الرضا:لا يَكونُ إِلّا ما شاءَ الله ُ وأَرادَ وقَدَّرَ وقَضى.قُلتُ:فَما مَعنى شاءَ؟قالَ:اِبتِداءُ الفِعلِ.قُلتُ:فَما مَعنى أَرادَ؟قالَ:الثُّبوتُ عَلَيهِ.قُلتُ:فَما مَعنى قَدَّرَ؟قالَ:تَقديرُ الشَّيءِ مِن طولِهِ وعَرضِهِ.قُلتُ:فَما مَعنى قَضى؟قالَ:إِذا قَضاهُ أَمضاهُ،فَذلِكَ الَّذي لا مَرَدَّ لَهُ (المحاسن،ج 1،ص 380،ح 839؛ [5]الكافى،ج 1،ص 150،ح1). [6]
3- (3) . تفسير القمّي [7]عن يونس عن امام الرضا(ع):لا يَكونُ إِلاّ ما شاءَ الله ُ وأَرادَ وقَدَّرَ وقَضى،أَتَدري مَا المَشِيئَةُ يا يونُسُ؟قُلتُ:لا.قالَ:هُوَ الذِّكرُ الأَوَّلُ.أَتَدري مَا الإِرادَةُ؟قُلتُ:لا.قالَ:العَزيمَةُ عَلى ما شاءَ الله ُ.وتَدري مَا التَّقديرُ؟قُلتُ:لا.قالَ:هُوَ وَضعُ الحُدودِ مِنَ الآجالِ وَالأَرزاقِ وَالبَقاءِ وَالفَناءِ.وتَدري مَا القَضاءُ؟قُلتُ:لا.قالَ:هُو إِقامَةُ العَينِ (تفسير القمّى،ج 1،ص 24؛ [8]بحارالأنوار،ج 5،ص 117،ح 49). [9]
4- (4) .پيامبر خدا(ص): مَن حَمَلَ الأمرَ عَلَي القَضاءِ استَراحَ (الفردوس،ج2،ص417،ح3850). و در كلام ديگرى مى فرمايد: الإِيمانُ بِالقَدَرِ يُذهِبُ الهَمَّ وَالحُزنَ. (دستور معالم الحكم،ج1،ص187؛الفردوس،ج1،ص113،ح384؛كنز العمّال،ج1،ص106). امام على(ع) در تفسير آيۀ شريفه وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما : كانَ ذلِكَ الكَنزُ لَوحاً مِن ذَهَبٍ فيهِ مَكتوبٌ:«بِسمِ الله [الرَّحمنِ الرَّحيمِ ]لا إلهَ إلّا الله مُحَمَّدٌ رسول الله،عَجِبتُ لِمَن يَعلَمُ أنَّ المَوتَ حَقٌ كَيفَ يَفرَحُ؟! عَجِبتُ لِمَن يُؤمِنُ بِالقَدَرِ كَيفَ يَحزَنُ...» (معانى الأخبار،ص200،ح1؛الكافى،ج2،ص59،ح9؛ [10]تنبيه الخواطر،ج2،ص184). [11] هم او مى فرمايد: الاِتّكالُ عَلَي القَضاءِ أروَحُ (غرر الحكم،ح1834؛عيون الحكم والمواعظ،ص47).

و جايى براى حزن و اندوه،باقى نمى ماند (1)و از اين طريق،نقش مهمّى در كاهش گرايش به اعتياد خواهد داشت.

رسيدن به اين مرحله و ايمن شدن در برابر هر دو موقعيت خوشايند و ناخوشايند،آن چنان مهم است كه از آن به عنوان«حقيقت ايمان»ياد شده است.پيامبر(ص) مى فرمايد:

لِكُلِّ شَيءٍ حَقيقَةٌ،ما بَلَغَ عَبدٌ حَقيقَةَ الإِيمانِ حَتّي يَعلَمَ أنَّ ما أصابَهُ لَم يَكُن لِيُخطِئَهُ وما أخطَأَهُ لَم يَكُن لِيُصيبَهُ. (2)

هر چيزى حقيقتى دارد.هيچ بنده اى به حقيقت ايمان نمى رسد تا اين كه بداند آنچه به او رسيده،بنا نبوده كه نرسد،و آنچه به او نرسيده،بنا نبوده كه برسد.

در حديث ديگرى از ايشان چنين آمده است:

لا يُؤمِنُ أحَدُكُم حَتّى يُؤمِنَ بِالقَدَرِ خَيرِهِ وشَرِّهِ وحُلوِهِ ومُرِّهِ. (3)

هيچ يك از شما ايمان ندارد،مگر اين كه به خير و شر و شيرينى و تلخى قَدَر،ايمان بياورد.

وقتى كسى به حقيقت ايمان رسيد،آن گاه،شيرينى و لذّت آن را مى چشد.پيامبر خدا(ص) در اين باره مى فرمايد:

لايَجِدُ حَلاوَةَ الإِيمانِ حَتّى يُؤمِنَ بِالقَدَرِ خَيرِهِ وشَرِّهِ حُلوِهِ ومُرِّهِ. (4)

كسى شيرينى ايمان را نمى چشد،مگر اين كه به خير و شرّ و شيرينى و تلخى قَدَر،ايمان بياورد.

ص:57


1- (1) .امام صادق(ع):إن كانَ كُلُّ شَيءٍ بِقَضاءٍ مِنَ الله وقَدَرِهِ فَالحُزنُ لِماذا؟! (كتاب من لايحضره الفقيه،ج4،ص393،ح5836؛التوحيد،صدوق،ص376؛الأمالى،صدوق،ص7؛ [1]الخصال،ج2،ص450). از اين روست كه امام على(ع) تكيه بر تقدير را بهترين عامل دفع اندوه مى داند :نِعمَ الطّارِدُ لِلهَمِّ الاِتِّكالُ عَلَي القَدَرِ؛ بهترين دفع كننده غم و اندوه،تكيه بر تقدير [الهى] است (غرر الحكم،ح1850؛عيون الحكم والمواعظ،ص493).
2- (2) .مسند ابن حنبل،ج6،ص442؛ [2]حليۀ الأولياء،ج2 ص12؛ [3]كنز العمّال،ج1،ص25. عنه(ص):ما بَلَغَ عَبدٌ حَقيقَةَ الإِيمانِ حَتّى يَعلَمَ أنَّ ما أصابَهُ لَم يَكُن لِيُخطِئَهُ،وما أخطَأَهُ لَم يَكُن لِيُصيبَهُ (مسند ابن حنبل،ج 10،ص 417،ح 27560؛ [4]مسند الشاميّين،ج 3،ص 261،ح 2214؛دستور معالم الحكم،ج 2،ص 64،ح 890؛كنزالعمّال،ج 1،ص 25،ح 12).
3- (3) .التوحيد،ص 380،ح 27؛تاريخ دمشق،ج 5،ص 250،ح 1273؛كنز العمّال،ج 1،ص 351،ح 1571.
4- (4) .كنز العمّال،ج 1،ص 126،ح 595.

امام صادق(ع) نيز مى فرمايد:

كانَ أميرُ المُؤمِنينَ(ع) يَقولُ:لا يَجِدُ أحَدُكُم طَعمَ الإِيمانِ حَتّي يَعلَمَ أنَّ ما أصابَهُ لَم يَكُن لِيُخطِئَهُ وأنَّ ما أخطَأَهُ لَم يَكُن لِيُصيبَهُ وإنَّ الضّارَّ النّافِعَ هُوَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ. (1)

اميرمؤمنان(ع) همواره مى فرمود:«هيچ يك از شما مزۀ ايمان را نمى چشد تا اين كه بداند آنچه به او رسيده،بنا نبوده كه نرسد و آنچه به او نرسيده،بنا نبوده كه برسد،و اين كه زيان رسان و سودرسان،فقط خداوند عزّ وجلّ است.

بنا بر اين،گام نخست،باور به تقديرى بودن امور زندگى است كه نقش مهمّى در كاهش فشارهاى روانى در سختى هاى زندگى دارد كه براى امتحان انسان وارد مى شوند؛امّا اين كه چرا اين باور چنين نتيجه اى دارد،مسئله اى است كه در بحث بعدى روشن مى شود.

دو.خير بودن تقديرهاى خداوند

مسئلۀ بعدى،آن است كه حوادث زندگى بر چه مبنايى تقدير مى شوند؟اين،به شيوۀ تبيينى افراد برمى گردد كه ماهيت حوادث را چگونه تفسير و ارزيابى مى كنند.از اين منظر نيز مى توان افراد مستعد يا مبتلا به اعتياد را بررسى تجربى نمود.به نظر مى رسد كه اين گونه افراد،تفسيرى زجرآور و بد از حوادث ناخوش دارند كه براى تسكين آن به اعتياد،و تفسيرى خودمحور و غافلانه از خوشايندهاى زندگى دارند كه بى مهابا به لذّترانى روى مى آورند و معتاد مى شوند.لذا پرسش بعدى آن است كه:آنچه خدا تقدير مى كند،مبتنى بر چيست؟

بر اساس آنچه گذشت،براى پيشگيرى از اعتياد،گام بعدى آن است كه بدانيم آنچه خداوند متعال تقدير كرده و حكم مى كند،مبتنى بر خير است و اساساً معنا ندارد كه خداوند،كارى جز خير انجام دهد.بنا بر اين،همۀ تقديرهاى خداوند متعال،خير هستند.

ص:58


1- (1) .الكافى،ج2،ص58،ح7 و 4؛ [1]تحف العقول،ص207 و 218؛تنبيه الخواطر،ج2،ص184. [2]

حكمت،از صفات خداوند متعال است و بيانگر آن است كه او در ذات خود،حكيم است و هر آنچه انجام مى دهد،جز به مصلحت نيست. (1)از اين رو،هر آنچه خداوند تقدير كرده و حكم مى كند،چه در تشريع باشد و چه در تكوين،جز خير نيست و رضامندى بدين جهت به دست مى آيد.در روايات نيز بر همين مسئله(خير بودن قضاى الهى)،تأكيد شده است. (2)پيامبر اكرم(ص) در بيانى عام مى فرمايد:

في كُلِّ قَضَاءِ اللهِ خِيَرَةٌ لِلْمُؤمِن. (3)

در همۀ قضاهاى خداوند،براى مؤمن،خير است.

ايشان همچنين با شگفتى مى فرمايد:

عَجِبْتُ لِلْمُؤمِنِ،إنَّ اللهَ لَمْ يَقْضِ قَضاءً إلّا كانَ خَيراً لَهُ. (4)

از مؤمن در شگفتم كه خداوند،در بارۀ او حكمى نمى كند،جز اين كه برايش خير است.

امام صادق(ع) نيز مى فرمايد:

إنَّ المُؤمِنَ لَو أصبَحَ لَهُ مَا بَينَ المَشرِقِ وَ المَغرِبِ،كانَ ذَلِكَ خَيراً لَهُ وَ لَو أصبَحَ مُقَطَّعاً أعضاؤُهُ،كانَ ذَلِكَ خيراً لَهُ. (5)

اگر مابين مشرق و مغرب از آنِ مؤمن گردد،براى او خير است و اگر اعضاى بدنش قطعه قطعه شوند،[باز هم] براى او خير است.

از امام كاظم(ع) نيز حديثى به همين مضمون نقل شده است. (6)همچنين حديث ديگرى از امام صادق(ع) نقل شده كه در آن،از اين وضعيت مؤمن،اظهار شگفتى كرده است. (7)

ص:59


1- (1) .دانش نامۀ عقايد اسلامى،ج 5،ص 481. [1]
2- (2) .مبانى و عوامل شادكامى [2]در اسلام با رويكرد روان شناسى مثبت گرا،ص 212.
3- (3) .التوحيد،ص 371،ح 11؛عيون أخبار الرضا(ع)،ج 1،ص 141،ح 42؛ [3]مختصر بصائر الدرجات،ص 138؛تحف العقول،ص 293،بحار الأنوار،ج 71،ص 139،ح 25.
4- (4) .مسند ابن حنبل،ج 4،ص 234،ح 12161، [4]مسند أبى يعلى،ج 4،ص 190،ح 4202.
5- (5) .الكافى،ج 2،ص 246،ح 5؛ [5]بحار الأنوار،ج 67،ص 151. [6]
6- (6) . المُؤمِنَ بِعُرضِ كُلِّ خَيرٍ،لَو قُطِّعَ أنمَلَةً،كانَ خَيراً لَهُ وَ لَو وُلِّيَ شَرقَها وَغَربَها،كانَ خَيراً لَهُ (همان ص 242،ح 79). [7]
7- (7) .امام صادق(ع): عَجِبتُ لِلمَرءِ المُسلِمِ لا يَقضِي الله ُ عز و جل لَهُ قَضاءً إلّا كانَ خَيرا لَهُ،وإن قُرِّضَ بِالمَقاريضِ كانَ خَيراً لَهُ،وإن مَلَكَ مَشارِقَ الأَرضِ ومَغارِبَها كانَ خَيراً لَهُ. ( الكافى،ص 62،ح 8؛ [8]عدّۀ الداعى،ص 31؛تنبيه الخواطر،ج 2، ص 184، [9]إرشاد القلوب،ج 1 ص 153؛ [10]بحار الأنوار،ج 72،ص 331،ح 15). [11]

صهيب نقل مى كند كه:يكى از دو نماز مغرب و عشا را با پيامبر خدا(ص) به جا آوردم.وقتى از نماز فارغ شد،خنديد و به ما رو كرد و فرمود:«آيا از من نمى پرسيد كه چرا خنديدم؟».گفتند:خدا و پيامبرش داناترند.فرمود:«از قضاى خداوند براى بندۀ مسلمان در شگفتم! [زيرا] همۀ قضاهاى خداى متعال براى او،خيرند،و كسى نيست كه همۀ قضاهاى خدا برايش خير باشد،جز بندۀ مسلمان». (1)

به هر حال،تقدير خداوند متعال،بر«خير»استوار است و بر همين اساس است كه رضا به قضاى الهى و صبر بر بلاى او و شكر نعمت هايش،توجيه مى يابند.امام صادق(ع) سخنى از خداوند متعال نقل مى كند كه رضا،صبر و شكر را بر پايۀ اصل«خير بودن قضا»استوار نموده است:

عَبدِيَ المُؤمِنُ لا أصرِفُهُ في شَيءٍ إلّا جَعَلتُهُ خَيراً لَهُ،فَليَرضَ بِقَضائي،وَليَصبِر عَلى بَلائي،وَليَشكُر نَعمائي،أكتُبهُ-يا مُحَمَّدُ-مِنَ الصِّدّيقينَ عِندي. (2)

بندۀ مؤمنم را در چيزى نمى افكنم،جز اين كه آن را برايش خير قرار مى دهم.پس بايد به حكم من خشنود،بر بلاى من شكيبا،و براى نعمت هاى من،سپاس گزار باشد.اى محمّد! او را جزو راستانِ نزد من بنويس.

در حديث ديگرى از امام صادق(ع)،خداوند متعال به صورت ريزتر،به برخى مصداق ها نيز اشاره كرده و عناوين سه گانه را بر همان اصل بنيادين،بنا نهاده است:

يا موسَى بنَ عِمرانَ،ما خَلَقتُ خَلقاً أحَبَّ إلَيَّ مِن عَبدِيَ المُؤمِنِ،فَإِنّي إنَّما أبتَليهِ لِما هُوَ خَيرٌ لَهُ،واُعافيهِ لِما هُوَ خَيرٌ لَهُ،وأزوي عَنهُ ما هُوَ شَرٌّ لَهُ لِما هُوَ خَيرٌ لَهُ،وأنَا أعلَمُ بِما يَصلُحُ عَلَيهِ عَبدي،فَليَصبِر عَلى بَلائي،وَليَشكُر نَعمائي،وَليَرضَ بِقَضائي،أكتُبهُ فِي الصِّدّيقينَ عِندي،إذا عَمِلَ بِرِضائي وأطاعَ أمري. (3)

ص:60


1- (1) .المعجم الكبير،ج 8،ص 40،ح 7317؛المعجم الأوسط،ج 7،ص 242،ح 7390،حليۀ الأولياء،ج 1،ص 154.
2- (2) .الكافى،ج 2،ص 61،ح6؛ [1]مسكّن الفؤاد،ص 82،بحارالأنوار،ج 72،ص 330،ح 13. [2]
3- (3) .الكافى،ص 61،ح 7؛ [3]التوحيد،ص 405 ح 13؛الأمالى،طوسى،ص 238،ح 421؛ [4]بحار الأنوار،ج 67،ص 235، ح 52. [5]

اى موسى بن عمران! آفريده اى كه نزد من محبوب تر از بندۀ مؤمنم باشد،نيافريدم؛چرا كه او را به چيزى كه برايش خير است،گرفتار ساختم و او را با چيزى كه برايش خير است،آسايش بخشيدم و او را از چيزى كه برايش بد بود،به خاطر چيزى كه برايش خير بود،باز داشتم،و من به چيزى كه بندۀ من بدان سر و سامان مى گيرد،داناترم.پس بايد بر بلاى من شكيبا،براى نعمت هاى من سپاس گزار،و به حكم من خشنود باشد.او را جزو راستانِ نزد من بنويس،هنگامى كه مطابق خشنودىِ من رفتار كرد و فرمان مرا پيروى نمود.

در برخى از روايات،از تعبير«حسن»به جاى خير استفاده شده است.پيامبر خدا(ص) خداوند را با عنوان«حسن القضاء»ياد كرده است (1)و امام زين العابدين(ع) خداوند را به همين جهت،مى ستايد. (2)همچنين در برخى ديگر از روايات،از تعبير«حكمت»استفاده شده است.امام على(ع) قضاى الهى را حكيمانه و عالمانه مى داند. (3)

از آنچه گذشت،روشن مى گردد كه خواست خداوند،هر چند ناخوشايند به نظر آيد،از خواست بشر،هر چند خوشايند به نظر آيد،بهتر است؛زيرا خواست خداوند متعال،مبتنى بر خير پنهان،امّا پايدار است و خواست بشر،مبتنى بر خير آشكار و شرّ پنهان و پايدار.پيامبر خدا(ص) در اين باره مى فرمايد:

اختِيارُ الله ِ لِلعَبدِ ما يَسوؤُهُ،خَيرٌ مِنِ اختِيارِهِ لِنَفسِهِ ما يَسُرُّهُ. (4)

اين كه خداوند براى بنده چيزى را كه براى او ناخوشايند است،

ص:61


1- (1) .پيامبر خدا(ص)-در دعا-: هُوَ العَزيزُ الغَفورُ،جَميلُ الثَّناءِ،حَسَنُ البَلاءِ،سَميعُ الدُّعاءِ،حَسَنُ القَضاء؛ [خداوند]،ارجمند بسيار آمرزنده،زيبا ثنا،نيكو آزماينده،شنواى دعا،و نيكو حُكم كننده است (الدروع الواقيۀ،ص 88؛ [1]بحار الأنوار،ج 97،ص 140).
2- (2) .امام زين العابدين(ع)-از دعايش دربارۀ حوادث ناگوار-: اللهمَّ لَكَ الحَمدُ عَلى حُسنِ قَضائِكَ،وبِما صَرَفتَ عَنّي مِن بَلائِكَ،فَلا تَجعَل حَظّي مِن رَحمَتِكَ ما عَجَّلتَ لى مِن عافِيَتِكَ،فَأَكونَ قَد شَقيتُ بِما أحبَبتُ وسَعِدَ غَيري بِما كَرِهتُ؛ خدايا! ستايش از آنِ توست به خاطر حُكم نيكويت،و به خاطر گرفتارى اى كه از من دور داشتى.پس بهرۀ مرا از رحمتت،آسايش زودگذر قرار مده،تا اين كه به خاطر آنچه دوست دارم،بدبخت شوم و به خاطر آنچه نمى پسندم،ديگرى سعادت يابد (الصحيفۀ السجادية،ص 77 دعاى 18). [2]
3- (3) . أمرُهُ قَضاءٌ وحِكمَةٌ،ورِضاهُ أمانٌ ورَحمَةٌ،يَقضي بِعِلمٍ ويَعفو بِحِلمٍ. ( نهج البلاغه،خطبۀ 160). [3]
4- (4) .تنبيه الخواطر،ج 2،ص 118. [4]

برگزيند،بهتر است از اين كه بنده براى خودش چيزى را كه مسرورش مى سازد،برگزيند.

اين نوع تفسير،موجب احساس سودمندى در حوادث ناخوشايند و احساس مسئوليت در خوشايندهاى زندگى مى گردد و بدين شكل،از ابتلا به اعتياد به خاطر تفسير تلخ از حوادث ناخوشايند و احساس آزادى در موقعيت هاى خوشايند،جلوگيرى مى كند.

براى اين كه خير بودن تقديرهاى خداوند متعال براى مخاطب جا افتد،مى توان از روش هاى زير استفاده نمود:

اصلاح نظام ارزيابى

وقتى سخن از خيرباورى به ميان مى آيد،پاى نظام ارزيابى نيز به وسط كشيده مى شود،هر نوع نظام ارزيابى نمى تواند خيرباورى را به ارمغان آورد.اگر نظام ارزيابى،نظام«خيرگرا»نباشد،نمى تواند به خيرباورى منجر شود.دليل آن نيز در دو بُعدى بودن پديده هاست كه به دو گونه شدن نظام ارزيابى نيز مى انجامد.پديده ها و امور زندگى انسان،دوبُعدى اند:بُعد ظاهر كه بر اساس آن،پديده ها براى طبع انسان يا«خوشايند»هستند و يا«ناخوشايند»؛و بُعد باطن كه بر اساس آن،پديده ها براى حيات انسان يا«خير»هستند و يا«شر».محور بُعد ظاهر،خواسته هاى انسان است و محور بُعد دوم،مصلحت او.بر اين اساس،دو نظام ارزيابى نيز وجود دارد:نظام ارزيابى«لذّت گرا»و نظام ارزيابى«مصلحت گرا»يا خيرگرا.اگر نظام ارزيابى كسى خواست گرا باشد،همۀ امور را با قالب«خوشايند ناخوشايند»بررسى مى كند و به چيزى جز آن نمى انديشد.لذا نمى تواند خير و شرّ اصيل و واقعى را تشخيص دهد.البته نتيجۀ هر ارزيابى در نهايت آن است كه فلان مورد خير است؛ولى اين در حقيقت به معناى خير دانستن خوشايندهاست كه با خير اصيل تفاوت دارد.

اگر نظام ارزيابى فرد خيرگرا باشد،از ظاهر امور مى گذرد و به لايه هاى باطنى آن نفوذ مى كند و همۀ امور را با قالب«خير-شر»و«مصلحت-مفسده»بررسى مى كند و به

ص:62

چيزى جز آن نمى انديشد.اين نظام،توان ارزيابى خير بودن امور را دارد و مى توان براى شناخت خير به آن متّكى شد.در آيۀ شريف (كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ ) 1 كه يك قانون است،به خوبى تفاوت اين دو نظام ارزيابى،مشخّص است.اين قانون به خوبى نشان مى دهد كه گاه خير و سعادت واقعى انسان در محنت و رنج است و لذّت،رهاوردى جز شرّ و بدى ندارد.بر همين اساس در آغاز اين آيه،مسئلۀ جنگ را-كه امرى سخت و پُر محنت است-،طرح مى كند و با استناد به اين قاعده بيان مى دارد كه هر چند از آن ناخرسنديد،امّا خير شما در آن است و طبيعتاً مردم از تَرك جنگ خرسند مى شوند و شرّ آنان در آن است.

در جاى ديگرى،مسئلۀ ناخرسندى از همسر را طرح مى كند و مى فرمايد كه اگر از زنانتان خوشتان نيامد،فوراً آنان را طلاق ندهيد؛چه بسا از چيزى خوشتان نمى آيد،ولى خداوند متعال در آن براى شما خير فراوان قرار مى دهد: (فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً). 2

در طرف مقابل،ثروت را مورد بحث قرار مى دهد كه براى مردم،لذّت بخش است؛امّا مى فرمايد گمان نكنيد كه اين،مايۀ خير براى آنان است! (وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ ) 3 گناه نيز لذّتبخش است،امّا تباهى به بار مى آورد و طاعت،سخت است،امّا سعادت و موفّقيت به ارمغان مى آورد. (1)

از آنچه گذشت،روشن مى شود كه خيرگرايى با لذّت گرايى،در تضاد است و نظام ارزيابى خيرگرا بايد از لذّت محورى به دور باشد.هر چند اسلام لذّت ستيز نيست،امّا فلسفۀ خود را نيز بر آن قرار نداده است.رويكرد اساسى اسلام-همانند همۀ اديان اصيل-بر سعادت و خوش بختى دنيا و آخرت انسان قرار دارد.از اين رو در معارف اسلامى با مفاهيمى همچون سعادت،خَير،فلاح،فوز و...رو به رو هستيم.

ص:63


1- (4) .امام على(ع):ما من معصية الله شىء الا يأتى فى شهوة وما من طاعة الله شىء الا يأتى فى كره. (نهج البلاغه،خطبۀ 176). [1]

آنچه مهم است اين كه مركز ثقل آموزه هاى اسلام،لذّت نيست؛بلكه خير و صلاح انسان است.اين،رويكردى ديرين است كه پيشينۀ آن به همۀ اديان آسمانى الهى و پيامبران الهى باز مى گردد.بنا بر اين،بايد نظام ارزيابى و داورى افراد مستعد يا مبتلا به اعتياد را تغيير داد.اساساً يكى از موضوعاتى كه در اعتياد قابل بررسى ميدانى است،نظام داورى و ارزيابى افراد است.به نظر مى رسد افراد معتاد،از نظام داورى لذّت گرا استفاده مى كنند و به همين جهت،افرادى نيز كه چنين نظامى داشته باشند،بيشتر در معرض ابتلا به اعتياد قرار خواهند گرفت و مى توان از اين سنجش،به عنوان پيش بينى كنندۀ اعتياد استفاده نمود.

استفاده از نمونه ها

اقدام ديگرى كه مى تواند در اين زمينه مؤثّر باشد،استفاده از نمونه هاى تجربه شده و نشان دادن اين نكته است كه آنچه ما تصوّر مى كنيم،هميشه درست و به مصلحت ما نيست.اين روش در پيشوايان دين نيز مشاهده مى شود.اين نمونه ها مى توانند سرگذشت پيشينيان و يا افراد حاضر باشند.در ادامه،حكايت جالبى را كه امام صادق (ع) گزارش كرده است،بيان مى كنيم.

ايشان مى فرمايد:بنى اسرائيل نزد موسى(ع) آمدند و از او خواستند كه از خداوند عزوجل درخواست كند تا هر گاه آنان اراده كردند،آسمان را برايشان بباراند و هر گاه آنان اراده كردند،آن را از باريدنْ باز دارد.موسى(ع) نيز خواستۀ آنان را از خداوند عز و جل برايشان درخواست نمود.خداوند فرمود:«اى موسى! باشد [پذيرفتم]».

موسى(ع) آنان را باخبر كرد.پس به كشت همۀ دانه ها پرداختند و چيزى را فروگذار نكردند.سپس بر پايۀ اراده شان،بارش باران را درخواست نمودند و بر پايۀ اراده شان از آن جلوگيرى كردند.در نتيجه،كشتزارهايشان چنان پُربار شد كه محصول آنها همانند كوه ها و نيزارها گرديد.سپس درويدند و كوبيدند و باد دادند؛امّا چيزى به دست نياوردند.پس نزد موسى(ع) فرياد و ناله سر دادند و گفتند:ما از تو درخواست كرديم از خدا بخواهى كه هر گاه ما اراده كرديم،آسمان را بر ما بباراند.خدا خواستۀ ما را پذيرفت و سپس آن را بر ضرر

ص:64

ما گرداند! موسى(ع) گفت:پروردگارا! بنى اسرائيل،از كار تو به فرياد آمدند.خدا فرمود:«اى موسى! براى چه؟».گفت:از من درخواست كردند كه از تو بخواهم هر گاه آنان اراده كردند،آسمان را ببارانى و هر گاه اراده كردند،آن را از بارش باز دارى.تو هم پذيرفتى؛امّا آن را به ضررشان گرداندى! خدا فرمود:«اى موسى! من براى بنى اسرائيل،تقدير كرده بودم؛ولى آنان به مقدّرات من راضى نشدند.پس،خواسته شان را پذيرفتم و نتيجه اش اين شد كه ديدى». (1)

خلاصۀ بحث

از مجموع آنچه گذشت،معلوم شد كه رويكرد لذّتجويى در زندگى،از عوامل اساسى در گرايش به اعتياد است.اگر فلسفۀ لذّت،مبناى زندگى باشد،انسان را در خوشى و ناخوشى به سمت اعتياد سوق مى دهد؛در خوشى ها لذّت جويى بى حساب،و در ناخوشى ها،بى تابى و نابردبارى موجب گرايش به اعتياد مى گردد.از اين رو،بايد رويكرد را تغيير داد.بدين منظور،اقدام هايى بايد صورت گيرد كه يكى از آنها دادن اطلاعات كافى به فرد معتاد يا در معرض اعتياد است.تجربه،تغيير رويكرد را به دانش روان شناسى تحميل كرده است و امروزه روان شناسان نيز معتقدند فلسفۀ زندگى نبايد بر لذّت صِرف قرار گيرد.اسلام نيز از آغاز،فلسفۀ خود را بر لذّت قرار نداده و با تقسيم لذّت به مثبت و منفى،استفاده از نوع مثبت آن را جزئى از زندگى خوب دانسته و منفى آن را موجب ويرانى شمرده است.

اقدام ديگر،تعديل لذّتجويى است؛يعنى تقليل لذّتجويى و تنظيم آن بر اساس منطق صحيح اسلامى.بدين منظور مى توان از دو روش استفاده نمود:يكى روش تنظيم رغبت است كه از آن به«زهد»ياد مى شود و ديگرى روش«ياد مرگ».اگر لذّتجويى انسان تعديل گردد و به ميزان منطقى آن تقليل يابد،زمينۀ گرايش به اعتياد نيز كاهش مى يابد.

گام سوم،ايجاد و تقويت فلسفۀ خير است.همان گونه كه مشخّص شد،اسلام،نه فلسفۀ لذّت را مبناى زندگى مى داند،و نه فلسفۀ رنج را؛بلكه فلسفۀ زندگى را بر«خير»

ص:65


1- (1) .الكافي،ج 5،ص 262،ح 2؛ [1]بحار الأنوار،ج 13،ص 340،ح 17.

بنيان كرده است.در اين فلسفه،انسان نه در پى لذّت و گريز از رنج است،و نه در پى رنج و گريز از لذّت؛بلكه به دنبال كسب خير و صلاح است و اين را نيز بر اساس تفكّر توحيدى،در اين مى داند كه اوّلاً همه چيز به تقدير خداوند متعال است و ثانياً همۀ تقديرهاى او مبتنى بر خير است.اگر كسى به اين دو،باور پيدا كند،فلسفۀ خير را مبناى كار خود قرار مى دهد و در اين صورت،خوشى ها او را از مسير درست خارج نمى كنند و به اعتياد نمى كشانند،و ناملايمات نيز او را بى تاب نمى كنند و به اعتياد سوق نمى دهند.بنا بر اين،از مهم ترين كارهايى كه مى توان انجام داد،تغيير رويكرد لذّت،و تعديل لذّتجويى و تنظيم زندگى بر مبناى فلسفه خير است.

ص:66

فصل دوم:نارضايتى و اعتياد

1.نارضايتى،عامل گرايش به اعتياد

از عوامل گرايش به اعتياد،نارضايتى از زندگى است.افرادى كه از زندگى خود ناراضى هستند،به ميزان احساس خود،فشار روانى سختى را تجربه مى كنند.در چنين وضعيتى،اعتياد،يكى از راه هاى كاهش فشار روانى است كه به عنوان يك عامل تسكين دهنده،پا به ميدان مى گذارد.نتايج برخى از تحقيقات در زمينۀ عوامل پيش بينى كنندۀ اعتياد نشان مى دهد كه خلق و خوى افسرده مى تواند اعتياد نوجوانان را پيش بينى كند. (1)فرد افسرده،شاخص هاى شناختى مهمّى از:محروميت،منفى بافى،يأس از آينده،نارضايتى و ناارزنده سازى و...نسبت به خود دارد كه در يك كلام مى توان آن را«اعتقاد به ناكامى و ندارى و غمگينى ناشى از احساس محروميت ها»نام گذارى كرد.بررسى زارع ده آبادى در بين معتادان شهرستان ميبد (1386) نشان داده كه در افراد معتاد به مواد مخدّر،ميزان لذّتجويى و راحت طلبى،بيشتر از گروه نمونه است. (2)همچنين تحقيقات مشابهى در بين دانشجويان يكى از دانشگاه هاى كشور نشان داد،82 درصد آقايان و 15 درصد خانم هاى مورد مطالعه،حداقل يك بار ماده مخدّر مصرف كرده اند.انگيزه هاى مصرف مواد را نيز ابتدا اضطراب با 34/42 درصد و سپس لذّتجويى با 32/78 درصد،بالاتر از ديگر انگيزه ها ذكر

ص:67


1- (1) .مجله مطالعات تربيتى و روانشناسى دانشگاه فردوسى.
2- (2) .مطالعه و بررسى علل و عوامل مؤثر بر اعتياد به مواد مخدّر در بين مردان 50-15 سال شهرستان ميبد استان يزد در سال 1386.

كرده اند.اين بدين معناست كه احتمالاً دانشجويان تقريباً به يك ميزان هم طالب آرامش و هم كسب لذّت هستند و حتّى ترجيح مى دهند از راه غيرمنطقى به آنها برسند. (1)

اسميت در نظريۀ اثرات ادراك شدۀ مصرف مواد،معتقد است كه عامل اصلى گرايش عام به اعتياد،ماهيت رضايت بخشى و خودارتقادهندگى مواد مخدّر است.وى منشأ رفتارهاى انسان را«تأمين حسّ رضامندى»مى داند و معتقد است كه افراد به همين دليل به مصرف مواد روى مى آورند.وى در پاسخ با اين پارادوكس (خلافْ آمد) كه مصرف مواد معمولاً موجب چنين وضعيت پايدارى نمى گردد،چنين مى گويد كه افراد معتاد،معمولاً پيامدهاى ادراك شدۀ مواد مخدّر را،يا اساساً تشخيص نمى دهند و يا به درستى تفسير نمى كنند! وى از اين حالت مواد مخدّر،به عنوان«وسوسه انگيزى مزاياى ادراك شده»ياد مى كند و تأكيد دارد كه معتادان،چون اثر مثبت آن را بيشتر مى دانند،لذا به مصرف آن روى مى آورند. (2)

با توجّه به بيان يادشده،بخشى از تحقيقات و نظريه هاى مشهور در زمينۀ گرايش به اعتياد،مرتبط با لذّتگرايى منفى خواهد بود.ديويد آسوبل،در تبيين رويكرد تعاملى به مواد مخدّر-كه عوامل چندگانه را به عنوان سبب اعتياد معرفى مى كند-،از سه چيز به عنوان عوامل مستعدكننده ياد مى كند كه سومين آن را اثر«تعديل كنندگى»مواد مخدّر براى شخصيت هاى ناقص (3)معرفى مى كند و مهم ترين اثر را نيز سرخوشى و نشاط آورى مى داند كه موجب رضايتمندى سريع،بى زحمت و بهبود فرد معتاد مى گردد.وى اين عامل را قابل قبول ترين پايه براى مقوله بندى بيمارى شناختى معتادان مى داند و معتقد است كه اكثر معتادان به مواد مخدّر در اين گروه طبقه بندى مى شوند.همچنين وى معتقد است كه افراد معتاد تجربه كرده اند كه با مصرف مواد،هر چند به صورت موقّت،امّا به هر حال،حالت منفى آنها از بين مى رود و جاى خود را به سرخوشى و لذّت مى دهد. (4)اين نشان مى دهد

ص:68


1- (1) .بررسى سوء مصرف مواد در دانشجويان دانشگاه علوم پزشكى شهيد بهشتى.
2- (2) .نظريه هاى سوء مصرف مواد مخدّر،ص 96.
3- (3) .شخصيت ناقص يعنى افرادى كه از نظر انگيزشى،ناكامل اند و فاقد حس مسئوليت پذيرى،خوداتكايى و استقلال،ابتكار عمل و اراده،تحمّل در برابر ناكامى و توانايى چشم پوشى از لذّت زودگذر به نفع دستيابى اهداف بلند مدت اند.
4- (4) .نظريه هاى سوء مصرف مواد مخدّر،ص 31 و 32.

كه الگوى لذّتِ حال،تا چه اندازه در گرايش به اعتياد مؤثّر است.

2.رضامندى،عامل پيشگيرى از اعتياد

اشاره

اين پژوهش ها نشان مى دهند كه مسئلۀ احساس نارضايتى،از عوامل مهم در گرايش به اعتياد است.لذا بايد براى آن چاره اى انديشيد.اين عامل،پيوندى ناگسستنى با فلسفۀ لذّت دارد.معمولاً افراد لذّت گرا دچار احساس نارضايتى مى شوند؛چون زندگى را مطابق ميل خود نمى بينند.سؤال اساسى اين است كه:چگونه ممكن است انسان از زندگى اى كه ممكن است طبق ميل او نيز نباشد،راضى باشد؟زندگى از سويى،شامل ناخوشايندى هايى نيز مى شود كه رنج و زحمت براى انسان دارد و از سوى ديگر،شامل قوانينى است كه براى انسان،ناخوشايند و تكلّف آور است؛چرا كه هم شامل بايدهايى است كه معمولاً براى انسان،ناخوشايند است و بايد آنها را انجام دهد،و هم شامل نبايدهايى است كه معمولاً براى انسان،خوشايند است و بايد آنها را ترك كند.از اين رو،مسئلۀ اساسى در اين بحث،آن است كه با توجّه به اين اوصاف،چگونه مى توان از زندگى راضى بود؟

الف.فلسفۀ خير و رضامندى از زندگى

پاسخ پرسش بالا،خيرباورى است.باور به خير بودن تقديرهاى خداوند متعال،عامل اساسى رضامندى است.اگر فرد معتاد يا در معرض اعتياد،باور داشته باشد كه آنچه خداوند متعال تقدير مى كند،خير است،به رضايتمندى دست خواهد يافت.پيش از هر چيز بايد به چند نكته توجّه كرد:يكى اين كه«خير»،رضايت آور و«شرّ»،نارضايت آور است.اگر انسان،چيزى را شرّ بداند،از آن راضى نيست و اگر خير بداند،از آن راضى است؛اين يك قاعده است.نكتۀ دوم در بارۀ نظام ارزيابى انسان است.انسان،همۀ پديده ها را ارزيابى مى كند.مسئلۀ خير و شرّ بودن پديده ها نيز تابع همين قاعده است؛بدين معنا كه همۀ پديده ها ارزيابى مى شوند و نتيجۀ آن يا خير دانستن است و يا شر دانستن.نكتۀ سوم در بارۀ نقش ارزيابى در احساس است.نظام احساس انسان،تابع نظام شناختى اوست.از اين رو،خوب يا بد بودن احساس ما نتيجۀ خير يا شر دانستن پديده هاست.بر اين اساس،

ص:69

رضامندى،مبتنى بر يك واقعيت الهى و باور انسانى است؛بدين معنا كه خير بودن،واقعيتى الهى در قضا و قدر است كه اگر شناخته شود و انسان آن را باور كند،به رضامندى دست مى يابد. (1)

بر اساس تفكّر توحيدى،موقعيت هاى پيش آمده براى بندۀ معتقد،يك«خير»يا«حكمت»نهفته محسوب مى شود.هر چند سطوح اعتقادى افراد به خالق حكيم،ممكن است متفاوت باشد،ولى اصل موضوع خيرخواهى مطلق الهى از سوى همۀ معتقدان به او پذيرفته شده است.اين باور،به فرد،نگاهى مثبت به زندگى مى دهد و رضامندى را به وجود مى آورد و بدين سان،زمينۀ گرايش به اعتياد از بين مى رود.ولى در صورت ضعيف بودن پايه هاى اعتقادى به تدبير و حكمت در طبيعت،برگشت قضاوت فرد به متّهم كردن خود و ديگران مى شود و اساس نارضايتى،خصومت و بدبينى با خود يا جامعه را بنيان خواهد گذاشت و همين امر،موجب گرايش به اعتياد در برخى افراد مى گردد.در زندگى توحيدى،با اين كه اعتقاد بر اين است كه تمام امور،مستند به خداست،ولى اتّفاقاتى كه بر اساس روابط ظاهرى،مستند به بشر نيست،به طور قطع از ديد همۀ معتقدان،مستند به خداست.بدين صورت كه خداى حكيم،با تدبير خود،هر حادثه و اتفاقى را كه مستند به خودش باشد،بر اساس خيرخواهى خود تجويز مى كند.

امّا امور ناخوشايند زندگى را مى توان به دو گروه متمايز كرد.گروه اوّل از ناملايمات،ناشى از رفتارهاى اختيارى خود انسان است كه شكل مى گيرند:

(ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ ) 2.

هر خوبى كه به تو مى رسد از خداست،و هر بدى كه به تو مى رسد از خود تو است).

اين ناملايمات،هم ظاهرى ناخوشايند دارند و هم باطنى ناخوشايند؛ولى در پيدايش آنها خود انسان مقصّر است.گروه دوم ناملايمات،ناشى از خير و حكمت الهى است،ولى

ص:70


1- (1) .الگوى اسلامى شادكامى، [1]زير چاپ.

فرد بى دين يا ضعيفْ ايمان،ممكن است آن را شرّ تصوّر كند.به طورى كه در ظاهر،اتّفاقى ناملايم به نظر مى آيد،ولى در واقع چنين نيست؛بلكه آن پيش آمد،خير است.اين جاست كه گروهى از افراد سُسْت ايمان و يا نادان،ممكن است به ترديد بيفتند و در خير بودن آن،شك كنند.اصولاً داشتن درك متفاوت از پديده هاى نامطلوب زندگى،يا نيازمند توانايى هاى عقلى عادى است و يا نيازمند ايمانى قلبى به مبدأ هستى و مقصد زندگى.لذا آن گروه از افراد كه به دلايل عدم تحوّل استعدادهاى خدادادى و يا اختلالات روان شناختى حادّ منجر به سايكوز،گرايش به سوء مصرف مواد دارند،به طور طبيعى از مواهب عقل و ايمان خود بهرمند نخواهند بود؛امّا اگر يك فرد متوسط از نظر رشد عقلى و اعتقاد به ماوراء را در نظر بگيريم،انتظار هست كه بتواند درك درستى از پديده هاى طبيعت و زندگى داشته باشد؛امّا در صورتى كه دچار نارسايى در تحوّل عقلى شده باشد يا غفلت و نادانى از لوازم درك عقل وجود داشته باشد،پيش آمدهاى متعدد از ناملايمات زندگى،ممكن است به بدبينى آنها نسبت به نظام خلقت و ارادۀ الهى منجر شود و بقيۀ ايمانشان را هم از دست بدهند.قرآن كريم به اين نكته يادآور مى شود كه اگر با دستورهايى از خداوند روبه رو شُديد كه به نظر شما سخت و ناخوشايند بود،به صِرف اين احساس خود،قضاوت نكنيد و ممكن است در واقع برايتان خير باشد:

(عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ ). 1

چه بسا چيزى را ناخوش داشته باشيد و آن براى شما خير باشد و چه بسا چيزى را دوست داشته باشيد و آن براى شما شرّ باشد؛و خدا مى داند و شما نمى دانيد.)

راز پذيرش تقديرات الهى به عنوان يك اتفاق حسنه يا امر خير،نيازمند پذيرفتن اين مقدمات است كه اوّلاً قاعدۀ اوّليه در ذات بشر،خيرپذيرى اوست.ثانياً آنچه خداوند متعال تقدير و قضا نموده،مبتنى بر خير است و اصولاً از حكمت خداوند به دور است كه جز خير،

ص:71

كارى انجام دهد.ثالثاً خير بودن امور،هميشه آشكار نيست و گاهى پنهان است و اين نيز يك واقعيت است.با توجّه به اين نكته،تناقضى كه در بدو امر به ذهن مى آمد،برطرف مى شود. (1)از آن جا كه فرد معتاد يا در معرض اعتياد،معمولاً زود قضاوت مى كند و از اسرار امور،ناآگاه است،اغلب به قضاوت ظاهرى خود اكتفا مى كند و از پرداختن به تفكّر بيشتر و رمزگشايى امور ناملايم،طفره مى رود.واقعيت هاى زندگى انسان،شامل لايه هاى عميق ترى است كه با ظاهر آن متفاوت است.در صورت توجّه فرد معتاد يا در معرض اعتياد به اين امور پنهان و پذيرش قلبى آنها ضمن ايجاد رضايت واقعى از زندگى،احساس وجدان و سپاس و ستايش نسبت به خداوند،حاصل خواهد شد و بدين سان،زمينۀ گرايش به اعتياد از بين مى رود.البته ممكن است حمكت بسيارى از تقديرها براى انسان معلوم نشود و در حدّ فهم او نباشد؛ولى انسان مؤمن در چنين مواردى،با استعانت از ايمان و يقينى كه به مبدأ آفرينش خود و صفات واقعى او دارد،مطمئن مى شود كه در امور پيش آمده اى كه خود سبب نبوده و به تقدير مستند است،حكمت الهى،جارى است.

حكمت الهى در منتهاى درجۀ خود،مملو از خير است و تصوّر شر در آن محال است.در نتيجه،يكى از نتايج خيرپندارى و خيرگرايى در مقدّارت زندگى،علاوه بر رضامندى از زندگى و افزايش ميزان صبر در مشكلات،اين است كه موجبات سپاس گزارى يا شكرگزارى بندۀ معتقد به خدا را فراهم مى سازد؛سپاس از وجود نعمت هاى موجود و قابل درك و نيز سپاس از نعمت هاى بى انتهاى الهى كه قابل درك نيستند،ولى با اعتقاد به تدبير حكيمانه و خضوع در برابر خير مطلق،در حقّ بندگان جارى شده است.بديهى است كه چنين ديدگاهى موجب رضامندى از زندگى مى گردد و تصوّرات منفى را دور مى كند و در نتيجه،از ابتلا به اعتياد پيشگيرى مى نمايد.

ب.خيرشناسى

پيش تر گفتيم كه به عنوان يك واقعيت،قضاى الهى،هميشه مبتنى بر خير است و خير

ص:72


1- (1) .مبانى و عوامل شادكامى در اسلام با رويكرد روان شناسى مثبت گرا.

بودن،پايۀ رضامندى است.همچنين بيان شد كه براى خيرباورى بايد نظام ارزيابى خيرگرا داشته باشيم.حال اگر اين خير بودن توسط فرد معتاد يا در معرض اعتياد شناخته شود،رضامندى را به وجود مى آورد.علّت بسيارى از نارضايتى هايى كه منجر به اعتياد مى شود،اين است كه فرد،خير واقعى را نمى شناسد و آن را در زندگى خود نمى يابد.اگر زندگى انسان بر اساس معيارهاى واقعى مبتنى بر خير باشد،امّا فرد آن را درك نكند،زندگى خود را بَد ارزيابى مى كند و ناراضى مى شود و به اعتياد گرايش پيدا مى كند.اين جاست كه ميدان عمل فرد و نقش آفرينى وى شكل مى گيرد.اين كه فرد معتاد چگونه خير را ارزيابى مى كند و چه چيزى را خير مى داند،خود مسئلۀ مهمّى است كه مى تواند منشأ تحقيقات تجربى شود.به نظر مى رسد كه افراد معتاد از الگوى خاصى در ارزيابى خير استفاده مى كنند كه منطبق با واقعيت ها نيست و به همين جهت،گرايش به اعتياد پيدا مى كنند.اگر چنين باشد،مى توان امكان گرايش به اعتياد كسانى را نيز كه از الگوى مشابه استفاده مى كنند،پيش بينى كرد.

فعاليت مشاوران نيز در همين قلمرو معنا مى يابد.اگر فرد،به تنهايى يا به كمك ديگران،خير بودن تقدير الهى را درك كرد،احساس رضامندى در وى به وجود مى آيد.بسيارى از نارضايتى ها به خاطر درك نكردن خير بودن آنهاست.افراد معتاد يا در معرض اعتياد،تقديرهاى خداوند را شر ارزيابى مى كنند و به همين جهت،ناراضى مى گردند.اين در حالى است كه واقعيت امر چنين نيست.اين نارضايتى،معلول ناهماهنگى ميان شناخت فرد با واقعيت است.از توانمندى هاى لازم براى رضامندى،توانمندى در شناخت خير و تميز آن از شر است.اين در حقيقت وجه تمايز انسان از حيوان است.امام على(ع) در اين باره مى فرمايد:«هر كس خير را از شرّ،باز نشناسد،همچون چارپايان است». (1)

به همين جهت،يكى از رسالت هاى متون دينى،معرّفى خير و شر است.از آن جا كه وحى به مصلحت ها و مفسده هاى واقعى بشر احاطه دارد،بهترين و مطمئن ترين منبع

ص:73


1- (1) . مَن لَم يَعرِفِ الخَيرَ مِنَ الشَّرِّ فَهُوَ بِمَنزِلَةِ البَهيمَةِ ( الكافى،ج8،ص 24،ح4؛كتاب من لايحضره الفقيه، [1]ج4،ص 407،ح 5880؛تحف العقول،ص99؛غرر الحكم،ح8755؛بحار الأنوار،ج77،ص 288،ح 1).

براى خيرشناسى است. (1)خداوند متعال و معصومان(عليهم السلام) با معرّفى خير و ابعاد گوناگون آن،اطلاعات لازم در اين باره را ارائه نموده اند. (2)

كتاب خير و بركت در قرآن و حديث،به تفصيل روايات اين موضوع را گردآورده و به شيوه اى مناسب،طبقه بندى نموده است.همچنين در بخش هاى ديگر روايات نيز به تناسب هر موضوعى،ابعاد مختلف خير بودن تقديرهاى خداوند متعال بيان شده است.به جهت دامنه دارى اين مباحث،از وارد شدن به آنها در اين جا خوددارى مى كنيم و به منابعش ارجاع مى دهيم.آنچه مهم است اين كه قرآن و حديث،دو منبع مهم براى شناخت خيرند.از اين رو،مراجعه به متون دينى مى تواند فرد را براى شناخت خير كمك نمايد.اگر خير و شرّ واقعى شناسايى شوند،احساس نارضايتى از بين خواهد رفت.از اين رو،يكى از آموزش هايى كه بايد افراد معتاد يا در معرض اعتياد ببينند،شناخت خير و شرّ واقعى است.با اين كار،نظام ارزيابى فرد از زندگى،مطابق با واقعيت شكل مى گيرد و احساس بَد از تقديرهاى خداوند از بين مى رود.لذا نيازى به پناه بردن به اعتياد باقى نمى ماند.

ج.تنظيم انتظارات

اشاره

از مسائل مهمّى كه در پيشگيرى از اعتياد،نقش دارد،تنظيم انتظارات به سبكى معقولانه است.انتظارات ما از زندگى،يعنى خواسته هاى ما از زندگى و آرزوهاى مادى در زندگى؛يعنى چيزهايى كه دوست داريم به دست آوريم و امورى كه دوست نداريم اتفاق افتند.هركس امورى را دوست دارد و از امورى گريزان است.لذا مايل است زندگى اش بر اساس آنچه دوست دارد،پيش رود و از آنچه دوست ندارد،به دور باشد.اين كه انتظارات ما چگونه تنظيم شده باشند،نقش مهمّى در رضامندى يا نارضايى دارد.سؤال اين است

ص:74


1- (1) .امام على(ع): إنَّ اللهَ سُبحانَهُ أنزَلَ كِتابا هادِيا بَيَّنَ فيهِ الخَيرَ وَالشَّرَّ،فَخُذوا نَهجَ الخَيرِ تَهتَدوا،وَاصدِفوا عَن سَمتِ الشَّرِّ تَقصِدوا؛ خداى سبحان،كتابى هدايتگر فرستاد و نيك و بد را در آن روشن ساخت.پس راه نيكى را پيش بگيريد تا هدايت شويد،و از سمت و سوى بدى رويگردان شويد تا در راه ميانه [كه راه راست است،] قرار بگيريد ( نهج البلاغه،خطبۀ 167؛ [1]بحارالأنوار،ج32،ص 40،ح 26 و ج68،ص 290،ح 49).
2- (2) .بررسى اين موضوع،خود،بحث مستقلى است كه مى تواند دستِ كم موضوع پايان نامۀ كارشناسى ارشد باشد.

كه انتظارات انسان چگونه بايد تنظيم شود تا در خوشايند و ناخوشايند،موجب واكنش مثبت گردند و رضامندى را به وجود آورند؟

در ادامه،مناسبات انتظارات با واقعيت ها را بررسى مى كنيم تا روشن شود كه چه الگويى از تنظيم انتظارات،موجب پيشگيرى از واكنش منفى به خوشايند و ناخوشايند مى گردد و واكنش مثبت را به وجود مى آورد و در نتيجه،مانع گرايش به اعتياد مى گردد.

يك.هماهنگ سازى انتظارات با واقعيت ها

انتظارات برخى افراد معتاد يا در معرض اعتياد،با واقعيت هاى زندگى دنيا همخوانى ندارند.خوشايند و ناخوشايند،دو روى سكّۀ زندگى دنيا هستند و دنيا قوانينى دارد كه واقعيت آن را تشكيل مى دهد و خداوند متعال،آنها را وضع كرده است.اين قوانين،تغييرناپذيرند و به گونه اى تنظيم شده اند كه سعادت و شادكامى واقعى و اصيل انسان را تأمين مى كنند؛چرا كه بر مبناى مصلحت بشر شكل گرفته اند.به همين جهت،ناهماهنگى انتظارات با واقعيت ها عامل نارضايتى است و اين بدان جهت است كه ناهماهنگى،موجب احساس ناكامى مى گردد و احساس ناكامى در انتظارات،به احساس نارضايتى منجر مى گردد.اگر انتظارات انسان تحقّق يابد،موجبات رضايت و خرسندى و احساس كاميابى وى را فراهم مى سازد و اگر تحقّق نيابد،موجب نارضايتى و احساس ناكامى وى مى گردد.

افراد معتاد يا در معرض اعتياد،برآن اند تا با تمركز بر انتظارات و محور قرار دادن آنها،واقعيت را با انتظارات خود هماهنگ سازند.اين يعنى هماهنگ سازى واقعيت ها با انتظارات.از منظر الگوى انتظارات مى توان وضعيت افراد مستعد يا مبتلا به اعتياد را بررسى كرد.پژوهش هاى ميدانى مى توانند مشخّص سازند كه اين دست افراد،از چه الگوى انتظارى استفاده مى كنند.نتيجۀ اين پژوهش ها به اضافۀ نتيجۀ پژوهش هاى اسلامى مى توانند هم در پيش بينى،هم در پيشگيرى و هم در درمان اين افراد،مؤثّر باشند.

به هر حال،با توجّه به آنچه گذشت،قوانين و واقعيت هاى دنيا-كه توسط خداوند

ص:75

متعال وضع مى گردند-،تغيير ناپذيرند.امام على(ع) در سفارش به فرزندش امام حسن(ع) بر اين نكته تأكيد مى كند و مى فرمايد:

اعلم...أنَّ الدُّنيا لَم تَكُن لِتَستَقِرَّ إلاّ عَلى ما جَعَلَهَا اللّه ُ عَلَيهِ مِنَ النَّعماءِ وَالاِبتِلاءِ وَالجَزاءِ فِي المَعادِ،أو ما شاءَ مِمّا لاتَعلَمُ. (1)

بدان...به درستى كه دنيا،جز بر آن روال كه خداوند قرارش داده است بر برخوردارى و گرفتارى (/آزمايش) و سزادهى در معاد،و يا آنچه كه او خواسته است و تو نمى دانى،قرار نمى گيرد.

از اين رو،سعى در تغيير واقعيت ها و تطبيق آنها با انتظار خود،آب در هاون كوبيدن و تلاشى بيهوده است كه نتيجه اى جز افزايش درد و رنج و گسترش نارضايتى ندارد.افراد معتاد يا در معرض اعتياد مى خواهند دنيا را با انتظاراتشان هماهنگ سازند و همين،عامل نارضايتى و گرايش به اعتياد مى گردد.

از آنچه گذشت چنين به دست مى آيد كه راه درست،تغيير انتظارات و تنظيم آنها با واقعيت هاست.قوانين زندگى،تغييرناپذيرند.فرد معتاد يا در معرض اعتياد بايد انتظارات خود را با شرايط دنيايى كه در آن زندگى مى كند،تطبيق دهد تا راحت زندگى نمايد.اين يعنى هماهنگ سازى انتظارات با واقعيت ها.وقتى فرد معتاد يا در معرض اعتياد،انتظار خود را با واقعيت ها هماهنگ ساخت،انتظارات او واقع گرايانه خواهند شد و در نتيجه،موجب احساس ناكامى نمى گردند و بدين سان،رضامندى از زندگى به دست مى آيد.

دو.واقعيت شناسى،لازمۀ هماهنگ سازى
اشاره

بر اساس آنچه گذشت،زندگى دنيا قوانينى دارد كه بايد آنها را شناخت تا فرد معتاد يا در معرض اعتياد،خود را با آن هماهنگ سازد.بنا بر اين،يكى از ضرورت هاى رضامندى،شناخت قوانين و واقعيت هاى حاكم بر زندگى است.اين قوانين،توسط ما وضع نشده است و به دلخواه ما نيز تغيير نخواهد كرد.اگر فرد معتاد يا در معرض اعتياد از آنها آگاهى يابد و بر اساس آن،انتظارات و رفتار خود را تنظيم كند،ناراضى نخواهد بود.شناخت واقعيت هاى

ص:76


1- (1) .نهج البلاغه،نامۀ 31؛ [1]تحف العقول،ص 72؛بحار الأنوار،ج 77،ص 220،ح 2. [2]

الهى،گاه در ادبيات دين با تعبير يقين به كار مى رود.بر اساس برخى روايات اسلامى،نارضايتى،ريشه در ضعف يقين دارد.پيامبر(ص) در تبيين رابطۀ ميان يقين با رضامندى،به قوانين تنظيم شده از سوى خداوند متعال در اين باره اشاره مى كند و مى فرمايد:«خداوند با حكمت و فضل خودش،آسايش و شادمانى را در يقين و رضا قرار داده است و اندوه و حزن را در شك و نارضايتى». (1)

باور به واقعيت هاى هستى،موجب رضامندى مى گردد و رضامندى،آسودگى و شادمانى را در پى دارد.پس مى توان گفت كه يقين،بهترين دفع كنندۀ اندوه است. (2)بر همين اساس در برخى روايات،به روشنى،رابطۀ واقعيت شناسى دنيا با آسايش روانى انسان،مورد بحث قرار گرفته است.پيامبر (ص) در بارۀ اين اصل مى فرمايد:

لَو تَعلَمونَ مِنَ الدُّنيا ما أعلَمُ لَاستَراحَت أنفُسُكُم مِنها. (3)

اگر از دنيا آنچه را من مى دانم،شما هم مى دانستيد،جان هاى شما از آن،احساس راحتى مى كرد.

بنا بر اين،يكى از مسائل مهم در اين بحث،واقعيت شناسى دنياست.در راستاى آنچه گفتيم،بسيارى از متون دينى،به تبيين ماهيت دنيا پرداخته اند.مأموريت تمام متونى كه دربارۀ دنيا سخن رانده اند،آشنا كردن مردم با واقعيت دنياست.در ادامه،اين موضوع را به اختصار بيان مى كنيم.

اين جا دنياست؛بهشت نيست!

بايد دانست كه اين جا دنياست؛بهشت نيست.افراد ناراضى،معمولاً كسانى اند كه از دنيا انتظار بهشت را دارند.مراد،اين ويژگى بهشت است كه هرچه انسان اراده كند،محقّق

ص:77


1- (1) .إنَّ اللَّهَ بِحُكمِهِ وفَضلِهِ جَعَلَ الرَّوحَ وَالفَرَحَ فِي اليَقينِ وَالرِّضا،وجَعَلَ الهَمَّ وَالحُزنَ فِي الشَّكِّ وَالسَّخَطِ. (تحف العقول،ص6.نيز،ر.ك:الكافى،ج2،ص57،ح2). [1]
2- (2) .امام على(ع): نِعمَ طارِدُ الهَمِّ اليَقينُ؛ بهترين دفع كنندۀ اندوه،يقين است (تحف العقول،ص83).
3- (3) .شُعَب الايمان،ج7،ص286،ح10330؛ [2]المستدرك على الصحيحين،ج3،ص728،ح6640.

مى شود؛ 1امّا در دنيا اين گونه نيست.دنيا به جهت ماهيت و هدفى كه براى آن در نظر گرفته شده،برنامۀ خاصى دارد كه انسان بايد خود را با آن تنظيم كند و انتظاراتش را با آن هماهنگ سازد.ما به دنيا نيامده ايم تا آن گونه كه مى خواهيم زندگى كنيم و آن طور كه دوست داريم،آن را تنظيم نماييم؛بلكه به دنيا آمده ايم تا هنر و مهارت خود را در هماهنگ شدن با كش و قوس هاى زندگى نشان دهيم.افراد معتاد يا در معرض اعتياد،معمولاً انتظار دارند برنامۀ دنيا،طبق خواستۀ آنها تنظيم شود و هر چه مى خواهند محقّق شود؛حال آن كه،اين،با واقعيت دنيا ناسازگار است.دنيا آزمون بزرگ زندگى است و تعيين برنامۀ آن،از اختيار ما خارج است؛امّا چگونگى پاسخ و واكنش ما،در اختيارمان است.

اگر فرد معتاد يا در معرض اعتياد،از دنيا انتظار بهشت داشته باشد،ميان انتظارات و واقعيت هاى زندگى،ناهماهنگى به وجود خواهد آمد و اين ناهماهنگى،به ناكامى مى انجامد و ناكامى،فشار روانى و تنيدگى انسان را به شدّت افزايش مى دهد و در نتيجه،موجب احساس نارضايتى از زندگى مى گردد؛امّا اگر دنيا را آن گونه كه هست بشناسيم و بپذيريم و بر اساس شرايط موجود،به برنامه ريزى و فعّاليت بپردازيم،مى توانيم اميدوار باشيم كه به رضايت از زندگى دست يابيم.

در بهشت،آنچه را بخواهيم مى شود؛امّا در دنيا آنچه را مى شود بايد خواست.اين،يك اصل در احساس رضايت از زندگى است.امام على(ع) در اين باره مى فرمايد:هرگاه آنچه را خواستى نشد،اهميت نده كه چگونه هستى 2و آنچه را هست،سخت مگير 3و آنچه را شد،بخواه. 4اگر انسان زندگى را سخت نگيرد و آنچه را هست بپذيرد،اوّلاً به رضامندى دست مى يابد و ثانياً توان واكنش مثبت را به دست مى آورد و ثالثاً در يك آرامش خاصى

ص:78

زندگى خواهد كرد (1)و بدين سان،زمينۀ گرايش به اعتياد از بين مى رود.

زندگى،سختى دارد!

افراد معتاد يا در معرض اعتياد،خواهان راحتى،آسايش و كامجويى هستند.از اين رو،دنيا را محلّ برآورده شدن اين خواسته هايشان مى دانند و يا دست كم مى خواهند كه چنين باشد.چون دنيا را محلّ راحتى مى پندارند،از رسيدن سختى ها،به شدّت،آزرده و رنجور مى شوند؛چون دنيا را محلّ كاميابى مى پندارند،از ناكامى ها و تحقّق نيافتن آرزوها به شدّت،عصبانى مى شوند؛امّا واقعيت چيست؟واقعيت،اين است كه دنيا محلّ سختى ها و بلاهاست، (2)اين را بايد به عنوان يك واقعيت پذيرفت.دنيا ويژگى هايى دارد كه بر اساس حكمت و مصلحت الهى تنظيم شده اند و خير و صلاح انسان نيز در آن است.كارى كه بايد فرد معتاد يا در معرض اعتياد انجام دهد،اين است كه شكل واقعى دنيا را بشناسد و بپذيرد.يكى از كليدهاى رضايت از زندگى،اين جاست.زندگى به عنوان يك واقعيت خارجى،آن قدر تلخ و گزنده نيست؛آنچه آن را براى فرد معتاد يا در معرض اعتياد،تحمّل ناپذير مى سازد،تصوّرات و انتظاراتى است كه از دنيا و زندگى دارد و اكنون آنها را برآورده شده نمى بيند و لذا نالان و ناراضى مى گردد.در حقيقت،تصوّرات و انتظارات غير واقع بينانه،مايۀ ناراحتى و نارضايتى فرد معتاد يا در معرض اعتياد است،نه پديده هاى زندگى.اينان بايد بدانند كه لازم نيست براى رسيدن به رضايت از زندگى،دنيا را تغيير دهند؛بلكه با تغيير و اصلاح شناخت خود نسبت به دنيا مى توانند به رضامندى،دست يابند.قرآن كريم در بارۀ واقعيت زندگى انسان در دنيا مى فرمايد:

(لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي كَبَدٍ) 3

به تحقيق،ما انسان را در سختى آفريديم.

ص:79


1- (1) .رضايت از زندگى،ص 29. [1]
2- (2) .البته اين سختى ها و بلاها،بى هدف و بى معنا نيستند.ر.ك:رضايت از زندگى،بخش سوم، [2]فصل پنجم:«معناشناسى»(ص 279).

اساساً راحتى،براى دنيا آفريده نشده و بديهى است كه طلب كردن آنچه وجود ندارد،مايۀ رنج و عذاب مى شود.پيامبر خدا(ص) در اين باره مى فرمايد:

إنَّ اللهَ عَزَّ وَجَلَّ يَقولُ:...وُضِعَتِ الرّاحَةُ فِي الجَنَّةِ وَالنّاسُ يَطلُبونَها فِي الدُّنيا فَلا يَجِدونَها. (1)

همانا خداوند عزّ وجلّ مى فرمايد:«...من،آسايش را در بهشت قرار دادم و مردم،آن را در دنيا مى جويند و از اين رو،آن را نمى يابند».

جستجوى چيزى كه وجود ندارد،به ناكامى منجر مى شود و احساس ناكامى،موجب افسردگى و نارضايتى خواهد شد.پيامبر خدا(ص) در روايت ديگرى،به جنبۀ ديگرى اشاره مى كند و مى فرمايد:«هركس چيزى را طلب كند كه آفريده نشده،خود را به زحمت مى اندازد و چيزى نصيب او نمى گردد».پرسيدند:اى پيامبر خدا! آنچه آفريده نشده،چيست؟فرمود:«راحتى در دنيا». (2)انسان،خواهان راحتى و آسايش است.لذا از دنيا انتظار راحتى و خوشى دارد؛حال آن كه چنين چيزى در دنيا وجود ندارد و همين خواسته،مايۀ ناراحتى و نارضايتى وى را فراهم مى كند! همين واقعيت،يكى از امورى است كه امام صادق(ع) به اصحاب خود آموزش مى دهد تا زندگى بهترى داشته باشند.روزى ايشان،خطاب به اصحاب خود فرمود:

«لا تَتَمَنَّوُا المُستَحيلَ؛ محال را آرزو نكنيد!».اصحاب با تعجّب پرسيدند:«چه كسى محال را آرزو مى كند؟».حضرت با صراحت فرمود:

«أنتُم،ألَستُم تَمَنَّونَ الرّاحَةَ فِي الدُّنيا؟؛ شما،آيا آرزوى آسودگى [مطلق] در دنيا نداريد؟».اصحاب گفتند:آرى.آن گاه امام(ع) فرمود:

«الرّاحَةُ لِلمُؤمِنِ فِي الدُّنيا مُستَحيلَةٌ؛ آسودگى [ مطلق] در دنيا براى مؤمن،محال است». (3)

اگر انسان بداند دنيا جاى راحتى نيست،راحتْ زندگى مى كند و از ناملايمات،به تنگ نمى آيد. (4)شخصى از گرفتارى خود به امام صادق(ع) پناه مى برد.امام(ع)،وى را به صبر

ص:80


1- (1) .عوالى اللآلى،ج4،ص61،ح11. [1]
2- (2) .جامع الأخبار،ص 517-518،ح 1464.
3- (3) .بحار الأنوار،ج78،ص195،ح52. [2]
4- (4) .رضايت از زندگى،ص 242. [3]

دعوت مى كند و پس از مدّتى سكوت،به وى مى فرمايد:«از زندان كوفه برايم بگو كه چگونه جايى است؟».وى گفت:تنگ و متعفّن با بدترين زندانبانان! امام (ع) به وى فرمود:

«فَإِنَّما أنتَ فِي السِّجنِ فَتُريدُ أن تَكونَ فيهِ في سَعَةٍ؟امّا عَلمتَ أنَّ الدُّنيا سِجنُ المُؤمِنِ؟؛ همانا تو اكنون در زندان هستى.آيا مى خواهى درون آن،در گشايش باشى؟آيا نمى دانى كه دنيا زندان مؤمن است؟». (1)

در اين بيان،به واقعيت زندگى-كه همان سختى هاى آن است-اشاره شده است.امام(ع)،با توجّه دادن آن شخص به اجتناب ناپذيرى سختى هاى زندگى و با تصحيح انتظار وى از زندگى،توان مقاومت وى را بالا مى بَرَد و از فشار روانى وى مى كاهد.اگر انسان بداند كه دنيا جاى راحتى نيست،راحت زندگى مى كند و از ناملايمات،به تنگ نمى آيد.پيامبر خدا(ص) در اين باره مى فرمايد:

أيُّهَا النّاسُ! هذِهِ دارُ تَرَحٍ لا دارُ فَرَحٍ ودارُ التِواءٍ لا دارُ استِواءٍ،فَمَن عَرَفَها لَم يَفرَح لِرَجاءٍ ولَم يَحزَن لِشَقاءٍ. (2)

هان اى مردم! اين [دنيا]،خانۀ رنج است،نه خانۀ سرور،و خانه اى است پيچيده،نه خانه اى ساده.از اين رو،هركس آن را بشناسد،با برآورده شدن آرزويى،مسرور نمى شود و با ناكام شدن،اندوهگين نمى گردد.

در اين بيان نورانى،امام(ع)،نخست به معرّفى واقعيت دنيا پرداخته است و سپس به نقش شناخت و آگاهى يابى از اين واقعيت اشاره مى كند و مى فرمايد كه:هماهنگى شناخت انسان با واقعيت دنيا،موجب مى گردد كه نه از خوشى هايش سرمست شويم و نه از ناخوشى هايش غمين و افسرده.ميان اين دو واكنش نيز همبستگى وجود دارد.آنان كه از ناخوشى ها شاكى و ناراضى مى شوند،در خوشى ها نيز سرمست و مغرور مى گردند و هر دو واكنش،ريشه در شناخت نادرست و ناهماهنگ از نظام هستى دارد.دنيا،هم سختى دارد و هم خوشى.فقدان شناخت صحيح،موجب دو نابه هنجارى مى شود:سرمستى در

ص:81


1- (1) .الكافى،ج2،ص250،ح6؛ [1]المؤمن،ص26،ح43؛ [2]مشكاۀ الأنوار،ص271؛ [3]بحار الأنوار،ج68،ص219،ح9. [4]
2- (2) .بحار الأنوار،ج77،ص187،ح35؛ [5]أعلام الدين،ص343. [6]

خوشى ها و افسردگى در ناخوشى ها.

اين حالت،خود،عاملى براى افزايش فشار روانى در سختى هاست.كسى كه در اوج مستى و غرور قرار دارد و انتظار ناخوشى نيز از دنيا ندارد،وقتى با سختى هاى زندگى مواجه مى شود،رنج او چند برابر مى گردد؛زيرا سختى،خود،رنجى دارد و انتظار ناخوشى نداشتن،عامل ديگرى براى افزايش فشار روانى است و روبه رو با سختى به گاه غرور و سرمستى،رنج موقعيت را به شدّت افزايش مى دهد؛ولى اگر فرد معتاد يا در معرض اعتياد بپذيرد كه سختى ها جزء اجتناب ناپذير زندگى اند،بهتر مى تواند با آنها كنار آيد و موقعيت ناخوشايند را مديريت نمايد.همين امر موجب كاهش گرايش به اعتياد مى گردد.از اين رو در آموزش هاى پيشگيرانه بايد افراد را با اين واقعيت از دنيا آشنا كرد. (1)اگر افراد بدانند كه دنيا جاى راحتّى نيست،نارضايتى پيدا نخواهند كرد و در اين صورت،زمينۀ گرايش به اعتياد از بين مى رود.

دنيا گذرگاه است!

اگر انسان را موجودى بدانيم كه دنيا،انتهاى زندگى او باشد و بشر،ظرف ديگرى براى زندگى نداشته باشد و اگر دنيا را جايگاهى بدانيم كه براى خود اصالت دارد و كمالش در فراهم بودن نعمت هايش باشد،در آن صورت،كاستى ها و فقدان هايش بسيار دردناك و غير قابل تحمّل مى شود و برخوردارى هايش بسيار بااهميت و سرمست كننده خواهد شد و همين مى تواند زمينۀ گرايش به اعتياد گردد،چه در خوشايندها و چه در ناخوشايندها.امّا آيا تصوّر ما با واقعيت هماهنگ است؟واقعيت اين است كه نه دنيا همۀ هستى است و نه حيات انسان،محدود به اين دنياست.دنيا نه تنها قطعه اى از حيات و بلكه مقدّمه و زمينه ساز حيات اصيل و پايدار بشر است و انسان،نه تنها محدود به اين دنيا نيست،بلكه دنيا و زندگى دنيوى او مزرعۀ آخرت است. (2)پس دنيا و زندگى دنيوى انسان اصالت ندارد و همه چيز انسان در آن،تعريف و معنا نمى شود.ما اين جا به دنيا مى آييم،

ص:82


1- (1) .رضايت از زندگى،ص 237. [1]
2- (2) .پيامبر خدا(ص): الدُّنيا مَزرَعَةُ الآخِرَةِ. (عوالى اللآلى،ج 1،ص 267؛ [2]تنبيه الخواطر،ج 1،ص 183). [3]

امّا براى دنيا آفريده نشده ايم. (1)دنيا نيز همه چيز هستى نيست و اين جا همۀ حيات انسان نيست. (2)اگر زندگى انسان،محدود به اين دنيا نيست و دنيا توقّفگاهى براى حيات جاويد است،پس نه كاستى هاى آن آزاردهنده و غير قابل تحمّل است و نه برخوردارى هاى آن فريبنده.

بنا بر اين،يكى از اقدامات پيشگيرانه،آموزش اين حقيقت است كه دنيا را بايد گذرگاه آخرت دانست،نه خانۀ زندگى و قرارگاه حيات.اگر افراد به اين واقعيت،واقف شوند،كاستى ها و سختى هاى آن را تحمّل خواهند كرد؛چون موقّت و غير اصيل است.آنچه تحمّل ناپذير است،كاستى هاى سراى جاويد و اصيل است.در اين باره،موارد متعدّدى در روايات اسلامى آمده اند كه مى توانند گذرگاه بودن را تبيين كنند و در تهيۀ بسته اى آموزشى كمك نمايند؛ولى به جهت اختصار،از ذكر آنها خوددارى مى كنيم. (3)

دنيا ناچيز است!

يكى از علل نارضايتى از زندگى و بى تاب شدن در برابر سختى ها اين است كه بهره هاى دنيا را بسيار زياد و مهم مى شمريم.اگر انسان،چيزى را بسيار مهم بداند،به خاطر به دست نياوردن و يا از دست دادن آن،به شدّت غمين و اندوهگين مى گردد.شدّت تنيدگى،بسته به جايگاهى است كه شىء از دست رفته يا به دست نيامده،نزد فرد دارد.كسى كه دنيا و بهره هاى دنيا را بزرگ بشمارد،تحمّل فقدان آن را ندارد.امّا اين تصوّر،مطابق واقع نيست.قرآن كريم مسلمانان را ملامت مى كند از اين كه آن روزى كه اسلام ضعيف بود،

ص:83


1- (1) .امام على(ع): فَفِي الدُّنيا حُيّيتُم ولِلآخِرَةِ خُلِقتُم؛ در دنيا حيات يافتيد و براى آخرت،آفريده شديد (عيون أخبار الرضا(ع) ج1،ص298،ح56؛ [1]الأمالى،صدوق،ص110؛ [2]مشكاۀ الأنوار،ص269). [3]
2- (2) .پيامبر اكرم (ص): إنَّكُم خُلِقتُم لِلآخِرَةِ وَالدُّنيا خُلِقَت لَكُم؛ به درستى كه شما براى آخرت آفريده شده ايد و دنيا براى شما آفريده شده است (شُعَب الايمان،ج7،ص360،ح10581؛ [4]تنبيه الغافلين،ص238،ح309). t امام على(ع): الدُّنيا خُلِقَت لِغَيرِها ولَم تُخلَق لِنَفسِه (دنيا براى غير آن آفريده شده،و براى خودش آفريده نشده است.نهج البلاغه،حكمت 463؛ [5]بحار الأنوار،ج73،ص133،ح136).
3- (3) .براى مطالعۀ بيشتر،ر.ك:رضايت از زندگى،ص 31؛ [6]الگوى اسلامى شادكامى، [7]زير چاپ؛دنيا و آخرت از نگاه قرآن و سنت،ج 1،ص 21.

دائم چون و چرا مى كردند،كه چرا به ما اجازۀ قتال داده نمى شود؟ولى همين كه اسلام نيرو گرفت،و مسلمانان،مأمور به جنگيدن شدند،طائفه اى از آنان از كفّار به همان مقدار كه از خدا مى ترسيدند و بلكه بيش از آن،دچار وحشت شدند و گفتند:چرا نبرد را بر ما واجب كرد،با اين كه عمر آدمى در دنيا كوتاه و اندك است؟چرا خداى تعالى مضايقه كرد كه از اين عمر كوتاه بهره مند شويم؟و چرا با دستور جنگيدن،اين عمر كوتاه را از ما سلب كرد؟منشأ اين سخن،علاقه اى بوده كه آنان به زندگى در دنيا داشته اند،در حالى كه اين زندگى در آموزه هاى قرآنى،متاعى است اندك كه چند صباحى مورد بهره ورى قرار مى گيرد و سپس سريع از بين مى رود و اثرى از آن باقى نمى ماند،و به دنبال آن،زندگى آخرت است كه حياتى است باقى و حقيقى است.معلوم است كه چنين حياتى از حيات دنيا بهتر است،و به همين جهت در پاسخ مسلمانان كذايى،همين معنا را خاطر نشان ساخته است:

«قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ».

در اين جمله به پيامبر خدا(ص) دستور مى دهد كه به افراد ضعيف،جوابى بدهد كه اشتباه آنان را روشن سازد و خطا بودن اين نظرشان را-كه زندگى اندك دنيا را بر كرامت جهاد و شرافت كشته شدن در راه آخرت ترجيح داده اند-توضيح دهد. (1)

در اين آيات،به خوبى نقش شناخت و واقع گرا بودن يا واقع گرا نبودن آن در احساس كاميابى و رضامندى از دنيا روشن است.شناخت نادرست از دنيا،آن را بسيار بزرگ مى داند و لذا از فقدان آن بى تاب مى گردد و شناخت واقع گرا،آن را اندك مى شمرد و لذا از فقدانش بى تاب نمى گردد.

در آيۀ 39 سورۀ غافر نيز بر همين بُعد از واقعيت دنيا تصريح شده (2)و به همين جهت در آيۀ 60 سورۀ قصص تأكيد شده كه آنچه از اين دنيا به انسان برسد،متاعى محدود است و آنچه نزد خداست،خير و پايدار است. (3)جالب اين كه در اين آيه،مردم به تعقّل و

ص:84


1- (1) .ترجمۀ تفسير الميزان،ج5،ص 6 (با كمى تغيير).
2- (2) . (يا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا مَتاعٌ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دارُ الْقَرارِ).
3- (3) . (وَ ما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ زِينَتُها وَ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى أَ فَلا تَعْقِلُونَ ).

انديشه فراخوانده شده اند و اين،نشان دهندۀ نقش شناخت در احساس انسان نسبت به برخوردارى يا محروميت از دنياست.كسانى كه دنيا را ارزشمند و مهم ارزيابى كنند،از به دست آوردن آن خرسند مى شوند،در حالى كه واقعيت آن است كه چيز اندك و بى ارزشى را كسب كرده اند و شايستۀ خرسندى نيست:

(وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاّ مَتاعٌ. 1

آنها به زندگى دنيا سرمست شدند،در حالى كه زندگى دنيا در برابر آخرت،جز متاعى اندك نيست).

بر اساس متون دينى،دنيا،در حقيقت،برخوردارى چندروزه اى اندك است.سپس،همچون سراب از ميان مى رود و به سان ابر،پراكنده مى شود. (1)دير فراهم مى آيد و اندك به كار مى آيد و زود از كف مى رود (2)و اوقات دنيا،اگرچه بلند باشد،كوتاه است و بهره مندى از آنها،هرچند بسيار باشد،اندك است. (3)

اگر فرد معتاد يا در معرض اعتياد،به اين حقيقت توجّه كند كه آنچه را از دست داده يا به دست نياورده،اندك بوده است،دچار تنيدگى و فشار روانى نمى گردد.مهم اين نيست كه در واقع،آن شىء،كوچك است يا بزرگ؛مهم اين است كه ما آن را كوچك بدانيم يا بزرگ.اگر چيز مهمّى مثل«دين»را از دست بدهيم،ولى آن را ناچيز بشماريم،به خاطر فقدان آن،خيلى ناراحت نمى شويم؛امّا اگر چيز بى ارزشى را از دست داده باشيم،ولى آن را مهم بشماريم،به شدّت ناراحت مى شويم.پس آنچه در تنيدگى و نارضايتى مهم است،تصوّر ماست.بنا بر اين،يكى از اقداماتى كه بايد در پيشگيرى از اعتياد انجام داد،آموزش ناچيز بودن دنياست.براى افزايش سطح رضايت از زندگى و مهار تنيدگى در افراد،بايد

ص:85


1- (2) .امام على(ع): إنَّما الدُّنيا مَتاعُ أيّامٍ قَلائِلَ،ثُمَّ تَزولُ كَما يَزولُ السَّرابُ،وتُقشَعُ كَما يَنقَشِعُ السَّحابُ. (غرر الحكم،ح 3890؛عيون الحكم والمواعظ،ص 178،ح 3671).
2- (3) .امام على(ع): إنَّما الحَياةُ الدُّنيا مَتاعٌ؛ومَتاعُ الدُّنيا بَطيءُ الاِجتِماعِ،قَليلُ الاِنتِفاعِ،سَريعُ الاِنقِطاعِ (تنبيه الخواطر،ج 2،ص 102). [1]
3- (4) .امام على(ع): أوقاتُ الدُّنيا وإن طالَت قَصيرَةٌ،وَالمُتعَةُ بِها وإن كَثُرَت يَسيرَةٌ. (غرر الحكم،ح 2188؛ [2]عيون الحكم والمواعظ،ص 67،ح 1698).

تصوّرات آنان را از نعمت هاى دنيا اصلاح كنيم و آنها را با واقعيت،مطابقت نماييم.با اين كار،سطح رضامندى افزايش مى يابد و بدين ترتيب،يكى از زمينه هاى گرايش به اعتياد از بين مى رود.

دنيا ناپايدار است!

از جمله واقعيت هاى دنيا،ناپايدارى آن است.انسان اگر مى خواهد زندگى موفّق و رضايت بخشى داشته باشد،بايد به چيزى و جايى دل ببندد كه پايدار و تغييرناپذير باشد.«آنچه را نپايد،دل بستگى نشايد».امّا برخى افراد چون دوست دارند كه اين حالت،پايدار باشد،آن را پايدار مى دانند! در حقيقت،ميل به«پايدار بودنِ»مطلوب،به«پايدار دانستنِ»مطلوب تبديل مى شود و بديهى است كه ميان اين دو،تفاوت زيادى وجود دارد.به همين دليل،وقتى با واقعيت ناپايدارى دنيا رو به رو مى شوند،فشار روانى به سراغشان مى آيد و ناراضى مى گردند و همين امر،زمينۀ گرايش به اعتياد را فراهم مى آورد.كسانى كه بخواهند از دام اعتياد رهايى يابند،بايد به اين واقعيت باور داشته باشند كه دنيا ناپايدار است.در اين صورت،ورود مصيبت،برايشان غير منتظره نيست و از پيش،آمادگى مقابله با آن را دارند و لذا به اعتياد گرايش پيدا نمى كنند.بخشى از متون دينى،به آشكار ساختن اين واقعيت اختصاص دارند.خداوند متعال در قرآن كريم با بيان مَثَلى،ناپايدارى دنيا را اين گونه توصيف مى كند:

(إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمّا يَأْكُلُ النّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها أَتاها أَمْرُنا لَيْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ). 1

در حقيقت،مَثَلِ زندگى دنيا به سان آبى است كه آن را از آسمان فرو ريختيم.پس گياه زمين،از آنچه مردم و دام ها مى خورند،با آن در

ص:86

آميخت تا آن گاه كه زمين،پيرايۀ خود را برگرفت و آراسته گرديد و اهل آن پنداشتند كه آنان،بر آن قدرت دارند.شبى يا روزى فرمان [ويرانى] ما آمد و آن را چنان در ديده كرديم كه گويى ديروز وجود نداشته است.اين گونه،نشانه ها[ى خود] را براى مردمى كه مى انديشند،به روشنى بيان مى كنيم).

در جاى ديگرى نيز اين گونه مَثَل زده است:

(وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِراً). 1

و براى آنان،زندگى دنيا را مَثَل بزن كه مانند آبى است كه آن را از آسمان،فرو فرستاديم.سپس،گياه زمين با آن در آميخت و [چنان] خشك گرديد كه بادها پراكنده اش كردند؛و خداست كه همواره بر هر كارى تواناست).

در همين راستا امام على(ع) در توصيف دنيا مى فرمايد:«آن (دنيا)،چون مرغزارى است كه گياهانش قد كشيده اند و بيننده اش را خوش مى آيد،آبش گواراست و خاكش خوش.از آوندهايشان تَرى مى تراود و از شاخه هايشان ژاله مى چكد،و چون سبزه هايش رشد كنند و گل و گياهانش قامت بيفرازند،به ناگاه،بادى وزيدن مى گيرد و برگ ها را فرو مى ريزد و آن همه نظم و هماهنگى را از هم مى پراكند و چنان مى شود كه خداوند فرموده است:(و چنان خشك گرديد كه بادها پراكنده اش كردند،و خداست كه همواره بر هر كارى تواناست).دنيا را بنگريد كه از آنچه شما را خوش مى آيد،چه فراوان دارد و آنچه شما را سودمند مى افتد،چه اندك دارد». (1)

امام صادق(ع) نيز در وصف دنيا مى فرمايد:«اين دنيا،اگرچه با خرّمى هايش لذّت

ص:87


1- (2) .امام على(ع)-در توصيف دنيا-: فَهِيَ كَرَوضَةٍ اعتَمَّ مَرعاها،وأعجَبَت مَن يَراها،عَذبٌ شِربُها،طَيِّبٌ تُربُها،تَمُجُّ عُروقُها الثَّرى،وتَنطُفُ فُروعُهَا النَّدى،حَتّى إذا بَلَغَ العُشبُ إبّانَهُ،وَاستَوى بَنانُهُ،هاجَت ريحٌ تَحُتُّ الوَرَقَ،وتُفَرِّقُ مَا اتَّسَقَ،فَأَصبَحَت كَما قالَ الله ُ: (هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِراً)، انظُروا فِي الدُّنيا في كَثرَةِ ما يُعجِبُكم،وقِلَّةِ ما يَنفَعُكُم. ( الكافى،ج 8 ص 17،ح 3). [1]

مى بخشد و با زرق و برقش مى فريبد،امّا فرجامى جز فرجام بهار ندارد كه سرسبزى آن،دل نشين است؛ليكن در پايان عمر بهار،آن همه خرّمى مى خشكد.آن كه دلسوز خويش است و وظايف و حقوق خود را مى شناسد،بايد به دنيا چونان كسى بنگرد كه خداپسندانه مى انديشد و از بدفرجامى خود بترسد؛زيرا اين دنيا،مردمانى را فريفت و در حالى از دنيا جدا شدند كه در اوج سرخوشى از دنيا و شادمانى نسبت به آن بودند،شب هنگام كه خفته بودند يا روزهنگام كه سرگرم بازى [و تفريح] بودند،اجل هايشان،ناگاه به سراغشان آمد...». (1)

در ادبيات دين از اين گونه مطالب،فراوان است.اينها حقايق دنيا هستند.بخشى از متون دينى،بيانگر ماهيت ناپايدار دنيا هستند.اگر دنيا ناپايدار است،شايسته نيست انسان به آن دل ببندد. (2)اگر اين آموزش به افراد داده شود و افراد نيز اين باور را پيدا كنند،زمينۀ گرايش به اعتياد كاهش مى يابد.

د.تنظيم آرزوها

اشاره

از مسائل تأثيرگذار در اعتياد،آرزوهاى افراد است.آرزو،يكى از ابعاد زندگى است.هر انسانى در زندگى آرزوهايى دارد.اين آرزوها مى توانند موجب نارضايتى گردند و در نتيجه،زمينۀ گرايش به اعتياد را فراهم آورند.به همين جهت است كه امام على(ع) مى فرمايد:

من كثر مناه قلّ رضاه. (3)

هركس آرزوهايش زياد شود،رضايتش كم مى شود.

اين مى تواند موضوع پژوهش هاى ميدانى نيز قرار گيرد و الگوى آرزوى افراد معتاد يا در معرض اعتياد مشخّص شود.به نظر مى رسد كه اين دست افراد،معمولاً اهل آرزوهاى

ص:88


1- (1) .امام صادق(ع): إنَّ هذِهِ الدُّنيا وإن أمتَعَت بِبَهجَتِها وغَرَّت بِزِبرِجِها،فَإِنَّ آخِرَها لا يَعدو أن يَكونَ كَآخِرِ الرَّبيعِ الَّذي يَروقُ بِخُضرَتِهِ ثُمَّ يَهيجُ عِندَ انتِهاءِ مُدَّتِهِ.وعَلى مَن نَصَحَ لِنَفسِهِ وعَرَفَ حَقَّ ما عَلَيهِ ولَهُ،أن يَنظُرَ إلَيها نَظَرَ مَن عَقَلَ عَن رَبِّهِ جَلَّ وعَلا،وحَذَرَ سوءَ مُنقَلَبِهِ؛فَإِنَّ هذِهِ الدُّنيا قَد خَدَعَت قَوما فارَقوها أسَرَّ ما كانوا إلَيها،وأكثَرَ ما كانُوا اغتِباطا بِها،طَرَقَتهُم آجالُهُم بَياتا وهُم نائِمونَ،أو ضُحىً وهُم يَلعَبونَ.... (بحار الأنوار،ج 94،ص 272، [1]به نقل از:مهج الدعوات،ص 222). [2]
2- (2) .الگوى اسلامى شادكامى، [3]زير چاپ.
3- (3) .غرر الحكم،ح 7304؛عيون الحكم والمواعظ،ص 424.

غير واقعى هستند.از اين رو،بايد الگوى درست آرزو را شناخت تا رضامندى حاصل شود.در ادامه به اين موضوع مى پردازيم:

يك.آرزوى طولانى،عامل نارضايتى

آرزوى دور يا طولانى كه در ادبيات دين بيشتر با واژۀ«أمل»شناخته مى شود،ريشه در اميد دارد و اميد،لازمۀ زندگى است؛امّا مهم اين است كه اين ويژگى،از حد خارج نگردد و به بيراهه كشيده نشود.آن جا كه از آرزو به صورت منفى ياد شده،مربوط به مواردى است كه دچار آفت شده است.اين كاربرد منفى از آرزو در مواردى به كار مى رود كه چند ويژگى داشته باشد:اوّلاً پى در پى باشد و در هيچ حدّى از آرزوها توقف نداشته باشد و با به دست آمدن هر آرزويى،آرزوى ديگر به وجود مى آيد.ثانياً موضوع آرزوها غير واقعى و دست نايافتنى باشد.اين مى تواند يا به دليل پايان ناپذيرى آرزوهاى فرد باشد-كه بدان اشاره شد-و يا به دليل جنس آرزوى فرد باشد.برخى آرزوهاى افراد در دنيا قابل دستيابى نيستند (1)و يا سطح آرزوهاى برخى افراد،فراتر از عمرشان است. (2)

در برخى روايات آمده است كه آرزوى دور،موجب از بين رفتن لذّت نعمت و كوچك شمردن آن و كاهش شُكر و حسرت خوردن به خاطر نرسيدن به آرزوها مى گردد. (3)در برخى ديگر از روايات،به فريبنده بودن آرزوها پرداخته شده و بيان گرديده كه:آرزو،موجب نااميدى انسان مى شود (4)وى را به انتظارى بى پايان دچار مى سازد، (5)همانند كسى

ص:89


1- (1) .كسانى كه انتظار خوشى هميشگى و فقدان غم و اندوه و ناملايمتى دارند،از اين دسته اند.
2- (2) لذا در برخى روايات از«طول الأمل»ياد شده است (ر.ك:الگوى اسلامى شادكامى). [1]
3- (3) .امام على(ع): تجنبوا المنى؛فانها تذهب بهجة ما خولتم وتستصغرون بها مواهب الله تعالي عندكم و تعقبكم الحسرات فيما وهمتم به أنفسكم. از آرزوها دورى كنيد؛كه آرزوها شكوه آنچه را داريد،از بين مى برند و موهبت هاى الهى را در نظرتان كوچك مى نمايند افسوس خوردن به خاطر آنچه آرزويش را داشتيد،به دنبال مي آورد( الكافى،ج5،ص 85،ح7). [2]
4- (4) .امام على(ع): إن الدنيا حلوة خضرة،تفنن الناس بالشهوات وتزين لهم بعاجلها،وأيم الله أنها لتغر من أملها وتخلف من رجاها (همان،ج8،ص 256،ح 368؛بحار الأنوار،ج 32،ص 233،ح 186). [3] t الامل كالسراب، يغرّ من رآه و يخلف من رجاه (غرر الحكم،ح 7207؛عيون الحكم والمواعظ،ص 57).
5- (5) .امام على(ع): من أمل ما لا يمكن طال ترقبه (همان،ص 439).

كه در پى سراب است،او را ناكام مى كند (1)و جز بر شدّت درد و رنجش نمى افزايد. (2)

از بررسى اين نكات به دست مى آيد كه مى توان مجموعۀ اين ويژگى ها را در دو گروه تقسيم كرد:يكى داشته هاى حال (نعمت) و ديگرى نداشته هاى آرزو شده.در بخش داشته ها سبب مى شود كه يك انسان آنچه را دارد،كوچك و بى اهميت بشمارد و در نتيجه،احساس محروميت كند و كسى كه احساس محروميت كند،از زندگى ناراضى خواهد شد.از سوى ديگر،انسان از لذّت بردن از نعمت هاى موجودش نيز محروم مى گردد و همين،سبب محروميت از نشاط و افزايش غم و اندوه مى گردد.لذا موجبات نارضايتى را فراهم مى سازد و اين هر دو،زمينۀ گرايش به اعتياد را فراهم مى آورد.

امّا در بخش نداشته ها،از يك سو به دليل اين كه آرزوى دور،حدّ توقف ندارد،پيوسته دامنۀ آرزو گسترده مى شود و از سوى ديگر چون آرزوها دست نايافتنى اند،فرد در به دست آوردن خواسته هايش ناكام و نااميد مى گردد و دچار حسرت مى شود.با چنين وضعيتى وى هر چه تلاش كند،جز بر درد و رنج خود نمى افزايد.لذا سطح رضامندى او كاهش مى يابد و احتمال گرايش به اعتياد افزايش مى يابد.

دو.منطقى كردن آرزوها

بنا بر اين،براى پيشگيرى از اعتياد يا درمان آن،بايد آرزوها را مديريت و تنظيم نمود تا داشته ها را ناچيز نسازد و نارضايتى را به وجود نياورد.راه آن را نيز بايد در«تقويت شناخت»جستجو كرد.آرزوهاى طولانى و پايان ناپذير،پديده اى خلاف واقعيت هاى زندگى است و آنچه خلاف واقعيت ها باشد،محال و دست نايافتنى است و اين،ناشى از جهل و ضعف شناخت است.اين،يك اصل است كه محال را آرزو كردن،نشانۀ نادانى و جهالت است. (3)بنا بر اين،اصلاح باورها و شناخت واقعيت ها،راه حل اين ناهنجارى است.بايد

ص:90


1- (1) .امام على(ع): من أمل الري من السراب،خاب أمله و مات بعطشه (غرر الحكم،ح 2374؛عيون الحكم والمواعظ،ص 425).
2- (2) .امام على(ع): من سعى في طلب السراب طال تعبه و كثر عطشه (غرر الحكم،ح 2375؛عيون الحكم والمواعظ،ص 425). و: من كثر مناه كثر عنائه (غرر الحكم،ح 7306؛عيون الحكم و المواعظ،ص 459).
3- (3) .امام على(ع): رَغبَتُكَ فِي المُستَحيلِ جَهلٌ (غرر الحكم،ح7218؛عيون الحكم والمواعظ،ص269).

آرزوهاى افراد معتاد يا در معرض اعتياد را با واقعيت هاى زندگى،هماهنگ ساخت.واقعيت زندگى،اين است كه دنيا براى هركس،چند روزى بيش نيست و انسان،عمرى محدود دارد.كسى كه به اين واقعيت،باور پيدا كند،آرزوهايش كوتاه و واقع بينانه خواهند بود.امام على(ع) مى فرمايد:

مَن أيقَنَ أنَّهُ يُفارِقُ الأَحبابَ ويَسكُنُ التُّرابَ ويُواجِهُ الحِسابَ ويَستَغني عَمّا خَلَّفَ ويَفتَقِرُ إلي ما قَدَّمَ،كانَ حَرِيّاً بِقَصرِ الأَمَلِ وطولِ العَمَلِ. (1)

كسى كه يقين داشته باشد،از دوستان جدا مى شود و ساكن خاك مى گردد و با حساب،رو به رو مى شود و از آنچه برجاى گذاشته،بى نياز مى گردد و به آنچه از پيش فرستاده،محتاج مى شود،سزاوار است كه آرزوى خود را كوتاه و عمل خود را طولانى كند.

اگر فرد معتاد يا در معرض اعتياد،به پايان پذيرى عمر خود و به سرانجامى كه دارد بينديشد و به جايگاهى كه به سوى آن در حركت است فكر كند،بدون ترديد،از آرزوهاى ويرانگر،بى زار مى گردد و فريب آنها را نمى خورَد. (2)امام على(ع) در اين باره مى فرمايد:

لَو عُرِفَ الأَجَلُ،قَصُرَ الأَمَلُ. (3)

اگر مرگ شناخته شود،آرزو كوتاه مى گردد.

پيامبر(ص) با اشاره به پايان پذيرى عمر و درك نكردن بسيارى از فرداها،توجّه به اين امر را موجب كوتاهى آرزوها و منطقى شدن آنها مى داند.ايشان مى فرمايد:

كَم مِن مُستَقبِلٍ يَوماً لا يَستَكمِلُهُ ومُنتَظِرٍ غَداً لا يَبلُغُهُ.لَو نَظَرتُم إلَي الأَجَلِ ومَسيرِهِ لَأَبغَضتُمُ الأَمَلَ وغُرورَهُ. (4)

چه بسا كسانى كه به پيشواز روزى رفتند،ولى آن را كامل نكردند و به انتظار فردايى بودند كه به آن نرسيدند! اگر شما به مرگ و مسير

ص:91


1- (1) .كنز الفوائد،ج1،ص351. [1]ر.ك:شرح نهج البلاغۀ،ابن ابى الحديد،ج20،ص268،ح107. [2]
2- (2) .امام على(ع): لو رأي العبد الاجل و مصيره،لابغض الامل و غروره (نهج البلاغه،حكمت 334). [3] لو رأيتم الاجل و مسيره،للهيتم عن الامل و غروره (مشكاة الأنوار،ص44؛ [4]نيز ر.ك:الأمالى،مفيد،ص309،ح8؛الأمالى،طوسى،ص78،غرر الحكم،ح7279).
3- (3) .الإرشاد،ج1،ص300. [5]
4- (4) .الفردوس،ج3،ص304،ح4913؛ر.ك:الأمالى،طوسى،ص525. [6]

آن توجّه كنيد،از آرزو و فريب آن،بى زار مى گرديد.

بر همين اساس،امام زين العابدين(ع) به فرزند مباركشان امام باقر(ع) توصيه مى كند و مى فرمايد:

إيّاكَ وَالأَمَلَ الطَّويلَ،فَكَم مِن مُؤَمِّلٍ أمَلاً لا يَبلُغُهُ وجامِعِ مالٍ لا يَأكُلُهُ. (1)

بپرهيز از آرزوهاى طولانى؛زيرا چه بسيارند آرزومندانى كه به آرزوى خود نرسيدند و مال اندوزانى كه آن را مصرف نكردند.

بنا بر اين،براى ايمنى از آفت آرزوهاى طولانى و پيشگيرى از اعتياد،لازم است كه شناخت انسان از دنيا و عمرش مورد بازنگرى قرار گيرد و با واقعيت هاى زندگى،هماهنگ شود.

ه.تنظيم ديدگاه نسبت به روزى مقدّر

اشاره

ترس از آينده و چگونگى تأمين«روزى»،نگرانى اى عمومى است.روزى،يكى از نيازهاى اساسى انسان است و از اين رو،معمولاً اين نگرانى وجود دارد كه آينده چه خواهد شد؟آيا روزى فردا خواهد رسيد؟و...در اين حالت،آينده،تاريك و مبهم ارزيابى مى شود و به همراه آن،اضطراب و نگرانى از فردا شكل مى گيرد.ترس و نگرانى اگر به اندازه باشد و از حدّ متعارف نگذرد،عامل تحرّك براى كسب روزى است.انسان بى خيال،براى كسب روزى تلاش نخواهد كرد و همين امر،موجب بروز مشكلات فراوانى در زندگى وى خواهد شد.پس نگرانى به اندازۀ كم آن،مفيد است؛امّا اگر افزايش يابد و از حدّ معمول بگذرد،به افزايش تنيدگى و فشار روانى منجر مى شود و رضايت از زندگى را به مخاطره مى اندازد. (2)امام على(ع) يكى از عوامل هلاك كنندۀ مردم را ترس از فقر مى داند. (3)اين اضطراب اگر درمان نشود،مى تواند زمينه ساز گرايش به اعتياد گردد.در مقابله با اين

ص:92


1- (1) .كفايۀ الأثر،ص240؛ [1]بحار الأنوار،ج46،ص230،ح7. [2]
2- (2) .رضايت از زندگى،ص 58 [3]
3- (3) . أهلك الناس اثنان:خوف الفقر و طلب الفخر؛ دو چيز،مردم را هلاك كرده است:ترس از فقر و فخرفروشى (الخصال،ص68،ح102). [4]

نگرانى،ممكن است برخى افراد به سمت الگوهاى نادرست گرايش پيدا كنند و براى كاستن از آن،از مواد مخدّر استفاده نمايند.اين،به جهت ناتوانى در مقابلۀ منطقى با اين وضعيت است.از اين رو،براى كاستن از احتمال گرايش به اعتياد،بايد روش مقابلۀ صحيح با اين مسئله را آموخت.

رضايت به روزى،عامل كاهش گرايش به اعتياد

از مسائل مهم روزى،آن است كه پس از تلاش كردن و محقّق شدن روزى مقدّر،انسان چه احساسى بايد نسبت به آن داشته باشد؟گاه انسان ممكن است نسبت به روزى كسب نشده،احساس نادرستى داشته باشد كه موجب نارضايتى مى شود و گاه ممكن است نسبت به روزى به دست آمده،احساس نادرستى داشته باشد كه اين نيز موجب نارضايتى مى گردد.بايد احساسِ خود را نسبت به روزى كسب شده،تنظيم نمود.كسانى كه از اين توانمندى برخوردار نباشند،نمى توانند اضطراب و ترس از روزى را از خود دور سازند و در نتيجه،براى حلّ آن به اعتياد روى مى آورند.صِرف كسب روزى،كافى نيست؛احساسى كه ما از روزى به دست آمده داريم،نقش مهمّى دارد.بنا بر اين بايد احساس خود را به درستى تنظيم نماييم تا موجب رضامندى گردد.

اين،يك اصل است كه روزى انسان را خداوند تعيين كرده است و هيچ كس نمى تواند مانع آن شود.پيامبر(ص) در بارۀ حقيقت ياد شده،اين گونه اطمينان مى دهد كه:

لَو أنَّ جَميعَ الخَلائِقِ اجتَمَعوا عَلي أن يَصرِفوا عَنكَ شَيئاً قَد قُدِّرَ لَكَ لَم يَستَطيعوا ولَو أنَّ جَميعَ الخَلائِقِ اجتَمَعوا عَلي أن يَصرِفوا إلَيكَ شَيئاً لَم يُقَدَّر لَكَ لَم يَستَطيعوا. (1)

اگر همۀ آفرينش جمع گردند تا چيزى را كه براى تو مقدّر شده،از تو برگردانند،نمى توانند و اگر همۀ آفرينش تا چيزى را كه براى تو مقدّر نشده،به تو بدهند،[باز هم] نمى توانند.

همان گونه كه روشن است،اين،از آثار شناخت به واقعيت هاست.امام على(ع) از

ص:93


1- (1) .الأمالى،طوسى،ص675،ح1424. [1]

كسانى است كه نقش اين شناخت را در رضايت از زندگى،به خوبى مورد توجّه قرار داده است.امام صادق(ع) مى فرمايد:

كانَ أميرُ المُؤمِنينَ(ع) كَثيراً ما يَقولُ:اِعلَموا عِلماً يَقيناً أنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ لَم يَجعَل لِلعَبدِ وإنِ اشتَدَّ جَهدُهُ وعَظُمَت حيلَتُهُ وكَثُرَت مُكابَدَتُهُ أن يَسبِقَ ما سُمِّيَ لَهُ فِي الذِّكرِ الحَكيمِ،ولَم يَحُل مِنَ العَبدِ في ضَعفِهِ وقِلَّةِ حيلَتِهِ أن يَبلُغَ ما سُمِّيَ لَهُ فِي الذِّكرِ الحَكيمِ.أيُّهَا النّاسُ إنَّهُ لَن يَزدادَ امرُؤٌ نَقيراً بِحِذقِهِ ولَم يَنتَقِصِ امرُؤٌ نَقيراً لِحُمقِهِ.فَالعالِمُ لِهذَا العامِلُ بِهِ أعظَمُ النّاسِ راحَةً في مَنفَعَتِهِ،وَالعالِمُ لِهذَا التّارِكُ لَهُ أعظَمُ النّاسِ شُغُلاً في مَضَرَّتِهِ. (1)

اميرمؤمنان(ع) اين جمله را بسيار مى فرمود:به يقين بدانيد كه خداوند عزّوجلّ براى كسى كه به جِد،تلاش مى كند و شگردهاى فراوان دارد و زحمت فراوان مى كشد،اين امكان را قرار نداده كه از آنچه در لوح محفوظ براى او در نظر گرفته شده،پيشى گيرد و مانع نشده تا بنده اى كه ناتوان و كم چاره است،به آنچه براى او در لوح محفوظ در نظر گرفته شده،برسد.اى مردم! ذرّه اى به رزق كسى به خاطر هوشمندى اش افزوده نمى شود و ذرّه اى از رزق كسى به خاطر نادانى اش كاسته نمى شود.پس كسى كه به اين نكته آگاه باشد و به آن عمل كند،آسوده ترين مردم است و كسى كه اين را بداند و به آن عمل نكند،گرفتارترين مردم خواهد بود.

بنا بر اين،در كنار تلاش و اعتماد به خدا،براى رضامندى،به احساس كفايت و بسندگى نيز نياز داريم.اگر فرد،تلاش خود را مى كند،روزى تقدير شده اش بى ترديد نصيب او خواهد شد و بى ترديد چيزى نمى تواند بر آن بيفزايد.اين يك واقعيت است.بنا بر اين،چيزى كه بايد به اين مجموعه اضافه شود تا رضامندى به دست آيد،رضايت به مقدارى است كه خداوند نصيب انسان مى كند.اين چيزى است كه در ادبيات دين از آن به عنوان«قناعت»ياد مى شود.قناعت،يعنى راضى بودن به مقدارى كه به تشخيص خداوند براى آن مقطع كفايت مى كند.پيامبر خدا(ص) به ابوذر مى فرمايد:

ص:94


1- (1) .الكافى،ج5،ص81،ح9؛ [1]تهذيب الأحكام،ج6،ص322،ح4؛نهج البلاغه،حكمت 273. [2]

استَغنِ بِغَناءِ اللّه ِ يُغنِكَ اللّهُ.فَقُلتُ:وما هُوَ يا رَسولَ اللّه ِ؟فَقالَ:غَداءُ يَومٍ وعَشاءُ لَيلَةٍ،فَمَن قَنِعَ بِما رَزَقَهُ اللّه ُ فَهُوَ أغنَى النّاسِ. (1)

با توانگرى اى كه خدا به تو مى دهد،توانگر شو.گفتم:اى پيامبر خدا! آن چيست؟فرمود:«صبحانۀ يك روز و غذاى شام يك شب.پس هر كه به آنچه خدا روزى اش نموده،قناعت ورزد،توانگرترينِ مردم است».

امام على(ع) قناعت به كفاف را مايۀ آسايش روحى فرد مى داند و مى فرمايد:

مَنِ اقتَصَرَ عَلى بُلغَةِ الكَفافِ فَقَدِ انتَظَمَ الرّاحَةَ،وتَبَوَّأَ خَفضَ الدَّعَةِ. (2)

هر كه به قدر كفاف بسنده كند،آسوده به سر مى بَرد و در گشايشِ آسايش جاى مى گيرد.

به گزارش پيامبر خدا(ص) بر نخستين درِ بهشت نوشته شده است كه هر چيزى چاره اى دارد و چارۀ زندگى،چهار چيز است كه يكى از آنها قناعت است. (3)گواراترين زندگى،از آنِ كسى است كه به روزى خدا قانع و از آن راضى باشد. (4)از امام صادق(ع) نقل شده كه لقمان به فرزند خود گفت:

اقنَع بِقَسمِ اللَّهِ لَكَ يَصفُ عَيشُكَ. (5)

به آنچه خدا قسمت تو كرده،قانع باش،تا زندگى ات باصفا شود.

رسيدن به حيات طيبه،از آرزوهاى اهل ايمان است.مرحوم شريف رضى مى گويد:از امير مؤمنان(ع) تفسير آيۀ شريف (فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً ) 6 را پرسيدند و ايشان در پاسخ فرمود:«حيات طيبه،قناعت است». (6)

ص:95


1- (1) .الأمالى،طوسى،ص536،ح 1162؛ [1]بحار الأنوار،ج77،ص 88. [2]
2- (2) .الكافى،ج8،ص 19،ح 4،كتاب من لايحضره الفقيه، [3]ج 4،ص 385،ح 5834.
3- (3) .پيامبر خدا(ص):... فعلى اوّل باب منها (الجنة) مكتوب...لكل شيء حيلة و حيلة العيش اربعة خصال؛ [4]القناعة و بذل الحق و ترك الحقد و مجالسة اهل الخير (بحار الأنوار،ج8،ص144،ح67). [5]
4- (4) .امام على(ع): القناعة أهنأ عيش (غرر الحكم،ح 9073؛عيون الحكم والمواعظ،ص 23)؛ إن أهنأ الناس عيشاً من كان بما قسم الله له راضياً (غرر الحكم،ح9077؛عيون الحكم والمواعظ،ص 143).
5- (5) .قصص الأنبياء،ص195،ح244. [6]
6- (7) .نهج البلاغه،حكمت 229. [7]نيز ر.ك:الأمالى،طوسى،ص 275،ح 524.

مهم ترين كاركرد و تأثير درونى قناعت،احساس بى نيازى است.بر اساس روايات،قناعت،مايۀ بركت (1)و مالى پايان ناپذير است. (2)ثمرۀ قناعت،بى نيازى است. (3)به همين جهت امام على(ع) مى فرمايد:

لا مالَ أذهَبُ بِالفاقَةِ مِنَ الرِّضا بِالقَناعَةِ،ولا كَنزَ أغنى مِنَ القُنوعِ،ومَنِ اقتَصَرَ عَلى بُلغَةِ الكَفافِ فَقَدِ انتَظَمَ الرّاحَةَ وتَبَوَّأَ خَفضَ الدَّعَةِ. (4)

هيچ مالى به اندازۀ قناعت رضايتمندانه،فقر را نمى زدايد و هيچ گنجى ارزشمندتر از قناعت نيست.هر كس به قدر كفايت بسنده كند،به آسودگى سامان مى يابد و در فراخى رفاه،جاى مى گيرد.

در روايت ديگرى تصريح مى كند كه هيچ ثروتى به اندازۀ راضى بودن از روزى،احساس فقر و نيازمندى انسان را از ميان نمى بَرَد:

لا مال أذهب للفاقة من الرضا بالقوت. (5)

هيچ مالى به اندازۀ راضى بودن از روزى،فقر را از ميان نمى بَرَد.

در اين روايت امام على(ع) تصريح مى كند كارى كه از قناعت برمى آيد،از مال برنمى آيد؛زيرا-همان گونه كه گذشت-آنچه مهم است،بر طرف كردن احساس فقر است و اين به وسيلۀ قناعت به دست مى آيد،نه مال.اين يك قانون است كه غنا در قناعت است.امام على(ع) در اين باره مى فرمايد:

طَلَبتُ الغِنى فَما وَجَدتُ إلاّ بِالقَناعَةِ؛عَلَيكُم بِالقَناعَةِ تَستَغنوا. (6)

توانگرى را جستم و آن را جز در قناعت نيافتم؛بر شما باد قناعت،تا

ص:96


1- (1) .پيامبر خدا(ص): القَناعَةُ بَرَكَةٌ. (قرب الأسناد،ص160).
2- (2) .عنه(ص): القَناعَةُ بَحرُ مالٍ لا يَنفَدُ (جامع الأخبار،ص 106). عنه(ص): عَلَيكُم بِالقَناعَةِ؛فَإِنَّ القَناعَةَ مالٌ لا يَنفَدُ ( المعجم الأوسط،ج7،ص84،ح 6922).
3- (3) .امام زين العابدين(ع): الغنى في القناعة (اعلام الدين،ص299.نيز،ر.ك:غرر الحكم،ح 22،469،4599،6874 و 9128؛ [1]عيون الحكم والمواعظ،ص 30،ح 469 و ص 35،ح 683 و ص 208،ح 4179).
4- (4) .الكافى،ج8،ص 19،ح 4؛ [2]نهج البلاغه،حكمت 371؛كتاب من لايحضره الفقيه،ج 4،ص 385، [3]ح 5834؛بحار الأنوار،ج77،ص 238،ح 1 و [4]ص 281،ح 1.
5- (5) .كتاب من لايحضره الفقيه،ج4،ص385،ح5834؛نهج البلاغه،حكمت 371؛ [5]وسائل الشيعه،ج16،ص18. [6]
6- (6) .جامع الأخبار،ص341،ح 950؛ [7]بحار الأنوار،ج69،ص 399،ح 91. [8]

بى نياز گرديد!

بنا بر اين،اگر كسى به دنبال غنا و بى نيازى است،بايد آن را در قناعت بجويد، (1)نه فراوانى مال.اگر كسى به قناعت دست يابد،به غنا دست يافته است. (2)به همين جهت،شخص قانع،از مردم بى نياز است (3)و به بى نيازى واقعى دست مى يابد. (4)از اين رو،اگر كسى به حالت بسندگى درونى برسد،كمترين برخوردارى بيرونى از دنيا،براى او كافى است،و اگر كسى از اين حالت محروم باشد،هيچ چيز در دنيا براى او كافى نيست.اين يكى از مسائل مهم در اين بحث است.امام على(ع) در اين باره مى فرمايد:

من رضي من الدنيا بما يجزيه،كان أيسر ما فيها يكفيه.ومن لم يرض من الدنيا بما يجزيه لم يكن فيها شيء يكفيه. (5)

هر كس به آنچه از دنيا كه كفايتش كند،راضى شود،كمترين بهرۀ دنيا براى او بس است؛و آن كس كه به آنچه از دنيا كه كفايتش كند،راضى نشود،هيچ چيزِ دنيا براى وى كفايت نمى كند.

ثانياً شخص قانع،سبك بار زندگى خواهد كرد.امام صادق(ع) مى فرمايد:

مكتوب في التوراة:ابن آدم!...من رضي باليسير من الحلال خفت مؤنته. (6)

در تورات نوشته شده است:اى فرزند آدم...كسى كه به اندكِ حلال راضى باشد،بار او سبك خواهد بود.

ثالثاً شخص قانع،هرگز نسبت به آنچه ندارد،اندوهگين نمى شود.امام على(ع) در اين باره مى فرمايد:

ص:97


1- (1) .پيامبر خدا(ص): كُن قَنِعا تَكُن مِن أغنَى النّاسِ. (تاريخ مدينۀ دمشق،ج67،ص 336. [1]نيز،ر.ك:غررالحكم،ح 4057؛عيون الحكم والمواعظ،ص134 ح 3037).
2- (2) .امام على(ع): إنَّكُم إن قَنِعتُم حُزتُمُ الغَناءَ،وخَفَّت عَلَيكُم مُؤَنُ الدُّنيا (غرر الحكم،ح 3847؛عيون الحكم والمواعظ،ص 175،ح 3633).
3- (3) .امام على(ع): من قنع برزق الله استغني عن الخلق (غرر الحكم،ح9057؛عيون الحكم والمواعظ،ص 449).
4- (4) .امام على(ع): ارض من الرزق بما قسم لك تعش غنياً (غرر الحكم،ح9218.نيز،ر.ك:عيون الحكم والمواعظ،ص75).
5- (5) .الكافى،ج2،ص140،ح11؛كتاب من لايحضره الفقيه، [2]ج4،ص418،ح5910.
6- (6) .الكافى،ص138،ح4؛ [3]تحف العقول،ص377.

من رضي برزق الله لم يحزن علي ما فاته. (1)

كسى كه به روزى خدا راضى باشد،به خاطر آنچه ندارد،اندوهگين نمى شود.

اين جاست كه آسايش،آرامش و راحتى زندگى تأمين مى گردد.به همين جهت در روايات تصريح شده كه:راحتى زندگى،در قناعت است (2)و انسان قانع،از آسايش روانى برخوردار است. (3)در حقيقت،كسى كه به آنچه براى او بس است،بسنده كند،به سوى راحتى و آسايش،شتاب كرده (4)و آن را به چنگ آورده است (5)و در نتيجه،زندگى،مايۀ روشنى چشم او مى گردد. (6)پس زيبايى زندگى (7)و لذّت آن در«قناعت»است. (8)

از آنچه گذشت،روشن مى شود كه براى كاهش گرايش به اعتياد،بايد حرص و ترس از روزى را به قناعت تبديل كرد.كسانى كه به روزى خداوند متعال قانع باشند،كمتر در معرض وسوسۀ اعتياد قرار مى گيرند.اين مى تواند در تحقيقات تجربى نيز بررسى شود.

و.تنظيم معناى زندگى

يك.بى معنايى،عامل نارضايتى

انسان،موجودى است كمال گرا و هدفمند كه از بيهودگى،بى معنايى و بى هدفى،سخت گريزان است.بيهودگى و پوچى،چنين موجودى را ارضا نمى كند و از اين رو اگر زندگى،معنا و هدفى نداشته باشد،زنده ماندن،ارزشى نخواهد داشت؛هرچند تمامى امكانات

ص:98


1- (1) .نهج البلاغه،حكمت 349. [1]
2- (2) .پيامبر خدا(ص): القناعة راحة ( اعلام الدين،ص341). [2]
3- (3) .امام على(ع): المستريح من الناس القانع (غرر الحكم،ح9072).
4- (4) .امام على(ع): من اقتصر علي الكفاف تعجّل الراحة (همان،ح9233؛عيون الحكم والمواعظ،ص458).
5- (5) .امام على(ع): من اقتصر علي بلغة الكفاف فقد انتظم الراحة (الكافى،ج8،ص19،ح4؛كتاب من لايحضره الفقيه، [3]ج4،ص385،ح 5834).
6- (6) .پيامبر خدا(ص): من رضي بما رزقه الله قرت عينه (الأمالى،طوسى،ص225،ح393). [4]
7- (7) .امام على(ع): جمال العيش القناعة (غرر الحكم،ح8990؛عيون الحكم والمواعظ،ص222).
8- (8) .امام على(ع): «القناعة لذة العيش» (تاريخ اليعقوبى،ج2،ص321)؛ [5] أطيب العيش القناعة (غرر الحكم،ح 8982؛عيون الحكم والمواعظ،ص113).

زندگى فراهم باشد.علّت نارضايتى و سرد شدن زندگى،«ناكامى در رفاه»نيست.زندگى ساده و حتّى سخت را مى توان دوست داشت و راضى بود،به شرط آن كه معناى زندگى را درك كرده باشيم.آنچه موجب بن بست و نااميدى در زندگى مى شود،«ناكامى در معناطلبى»است.

به بيان ديگر،همان گونه كه انسان،هم داراى«جسم»است هم«جان»،زندگى نيز داراى دو بخش است:«مواد»زندگى و«معنا»ي زندگى.به نظر شما ناكامى در كدام يك از اين دو بُعد،خسارت بار است؟ناكامى در مواد زندگى يا ناكامى در معناى زندگى؟مواد زندگى،تغييرپذير و نابودشدنى هستند؛امّا معناى زندگى،جاودانه،پايدار و فناناپذير است؛همان گونه كه روح انسان،فناناپذير است.امكان دارد كه روح،از جهانى به جهان ديگر انتقال يابد؛امّا نابود نمى شود.به ميزان اهميتى كه بُعد دوم زندگى دارد،كاميابى يا ناكامى در آن نيز اهميت مى يابد و تفاوت آن با بُعد اوّل زندگى،مشخّص مى شود.

رابرت الياس نجمى،جوان بيست و دو ساله اى است كه با وجود فراهم بودن تمام امكانات يك زندگى مرفّه،به ناگاه،دچار بحران معناى زندگى مى شود.اگر رفاه،ستون فقرات خوش بختى است،پس چرا او دچار نااميدى و سرگشتگى شده است؟او خود مى گويد:

بيست و دو سال داشتم و همان مسيرى را در زندگى دنبال كرده بودم كه اجتماع براى رسيدن به خوش بختى ديكته مى كند.از دانشگاه،فارغ التحصيل شده بودم و در مقام مهندس شيمى در شركتى كار مى كردم و درآمد بالايى داشتم.چه چيز ديگرى مى خواستم؟تمامى اجزاى خوش بختى را در اختيار داشتم؛ماشين،ضبط صوت،آپارتمان لوكس،يكى دو دوستِ...خوب.ديگر چه چيز مى توانى بخواهى اى مرد جوان؟!

امّا در زندگى هرگز تا به حال،آن اندازه،احساس تيره روزى نكرده بودم.در اوّلين سال فارغ التحصيلى،در همان زمانى كه در مقام مهندس شيمى در يك كمپانى كار مى كردم،گرفتار بحران هويت و ارزش هاى زندگى شدم.هرچند تمام كارهايى را كه جامعه براى

ص:99

خوش بخت شدن،ديكته مى كند،انجام داده بودم،امّا هيچ دليلى براى ادامۀ زندگى نمى يافتم.نمى دانستم چرا زنده ام و چرا زنده بودنم مى تواند مهم باشد.زندگى،هيچ معنايى برايم نداشت.اين بحران شك و پريشانى،كم كم به تمامى جنبه هاى زندگى ام كشيده شد.

با خود فكر مى كردم،آيا به راستى زندگى كاملاً نسبى است؟آيا همه اش همين است؟پنجاه-هشتاد سالى از خوشى ها و ناخوشى هاى زودگذر [استفاده كردن]،كار كردن،خوابيدن،خوردن،لذّت بردن از خوشى هاى زمينى و همين،و بعد انگار نه انگار كه روزى زنده بوده اى؟! اگر چنين است پس اصلاً چرا بايد زندگى كرد؟چرا خودكشى نكرد و به همۀ اينها خاتمه نداد؟چرا بايد براى زندگى بى هدف،تلاش بيهوده كرد؟چرا بايد خوب بود؟چرا بايد به فكر سلامتى بود؟اگر قرار باشد كه دير يا زود همه چيز با رود زندگى شسته و برده شود،اصلاً چرا بايد تلاش كرد؟هرچه مى گذشت،همه چيز بيشتر غير قابل تحمّل مى شد و مرا به اين نتيجه مى رساند كه زندگى به راستى،ارزش زيستن ندارد. (1)

اين،نشان دهندۀ نقش مؤثّر معنا در نشاط و شادابى زندگى است.آلپورت مى گويد:

امروزه در اروپا روان شناسان و روان پزشكان،آشكارا از فرويد (كه ناكامى جنسى را علّت ناراحتى هاى روانى مى داند)،روى برگردانده اند و به«هستى درمانى»روى آورده اند كه مكتب«معنا درمانى»يكى از آنهاست. (2)

دو.ابعاد معنا
اشاره

مسئلۀ معنا چند حالت پيدا مى كند كه در ادامه به بررسى آنها مى پردازيم:

فقدان معنا

اين حالت،مخصوص كسانى است كه از آغاز،معنايى براى حيات نمى يابند و زندگى را

ص:100


1- (1) .روان شناسى شادى،ص13.
2- (2) .انسان در جستجوى معنا،ص4.

هيچ و پوچ مى دانند.اينان نمى دانند براى چه به دنيا آمده اند و براى چه بايد زندگى كنند؛نه آفرينش را هدفمند مى دانند و نه هدفى براى خويش دارند.بحران بى معنايى براى چنين افرادى،خيلى سريع و شديد شكل مى گيرد و پيامدهاى خود را بر آنان تحميل مى كند.

ناتمام بودن معنا

حالت دوم،«ناتمام بودن معنا»است.اين وضعيت،مخصوص كسانى است كه معنايى براى زندگى در نظر داشته اند،امّا وقتى به آن مى رسند،آن را بى ارزش تر از آن مى بينند كه به خاطرش زندگى كنند.اين وضعيت،هنگامى پيش مى آيد كه معناى انتخاب شده،توان توجيه به دنيا آمدن،زنده ماندن و مردن را نداشته باشد.ممكن است برخى معناها در آغاز،چنين نمايش دهند كه مى توانند فلسفۀ مرگ و حيات را توجيه كنند؛ولى تا پايان راه،دوام نياورند.گروه اوّل،از آغاز،نااميد و افسرده مى شوند و گروه دوم،در نيمه هاى حيات.معناهاى ناتمام در آغاز،توليد حركت و نشاط مى كنند؛امّا پس از آشكار شدن بى ارزشى آنها،موجب نااميدى و سرخوردگى مى شوند.معناى زندگى بايد با ارزش تر از خود زندگى باشد،چه رسد به يكى از اجزاى آن.آنچه مى خواهد فلسفۀ زندگى را توجيه كند،بايد فراتر از زندگى و ارزشمندتر از آن باشد.حتى ارزش معادل نيز نمى تواند توجيه كنندۀ حيات باشد.معناى زندگى،شبيه يك«معامله»است.آنچه يك معامله را توجيه پذير مى سازد،منفعت و سود آن است.

اگر معامله اى،زيان آور باشد و يا دست كم،سودآور نباشد،هيچ توجيهى براى انجام دادن آن وجود ندارد و هيچ انسان خردمندى به چنين معامله اى دست نمى زند.هر كارى كه مى خواهد انجام شود بايد فايده اى داشته باشد و گرنه انجام دادن آن،بى معناست.در بحث معناى زندگى نيز همين قاعده جريان دارد.معناى زندگى بايد ارزشى فراتر از خود زندگى داشته باشد.چيزى كه انسان،حاضر است به خاطر آن زندگى كند و به خاطر آن تلاش كند و حتى بميرد،بايد ارزشمندتر از زندگى باشد.در غير اين صورت،پديدۀ«زيان

ص:101

زندگى»-كه در ادبيات دين از آن به عنوان«خسران»ياد مى شود-،رخ مى دهد.

دنيا مقطعى از زندگى است كه به لحاظ زمانى،بخش ناچيزى از حيات انسانى را تشكيل مى دهد.بيش از چند سال در اين دنيا زندگى نمى كنيم و حيات جاويد ما در سراى ديگر است.به لحاظ ارزش نيز دنيا و هر آنچه در آن است،ناچيز است.به خاطر انسان و در خدمت انسان آفريده شده و همچون ابزارى براى زندگى واقعى اوست.پيامبر خدا(ص) مى فرمايد:

إنَّ الدُّنيا خُلِقَت لَكُم وأنتُم خُلِقتُم لِلآخِرَةِ. (1)

همانا دنيا براى شما آفريده شده و شما براى آخرت.

امام على(ع) نيز در اين باره مى فرمايد:

الدُّنيا خُلِقَت لِغَيرِها ولَم تُخلَق لِنَفسِها. (2)

دنيا براى جز خودش آفريده شده،نه براى خودش.

و در كلام ديگرى چنين تصريح مى كند:

إنَّ اللَّهَ سُبحانَهُ قَد جَعَلَ الدُّنيا لِما بَعدَها وَابتَلي فيها أهلَها لِيَعلَمَ أيُّهُم أحسَنُ عَمَلاً ولَسنا لِلدُّنيا خُلِقنا ولا بِالسَّعيِ فيها امِرنا. (3)

همانا خداوند سبحان،دنيا را براى پس از آن آفريده و اهل دنيا را در آن مى آزمايد تا معلوم شود كه چه كسى نيك كردارتر است.ما براى دنيا آفريده نشده ايم و به كوشش در آن [براى به دست آوردن حطام دنيوى] مأمور نگشته ايم.

همچنين دنيا مزرعۀ آخرت دانسته شده و اين يعنى دنيا بستر حيات است،نه هدف حيات.پيامبر خدا(ص) مى فرمايد:

الدُّنيا مَزرَعَةُ الآخِرَه. (4)

ص:102


1- (1) .ميزان الحكمۀ،ج4،ص1692،ح5753. [1]
2- (2) .نهج البلاغۀ،حكمت 463. [2]
3- (3) .همان،نامۀ 55. [3]
4- (4) .ميزان الحكمۀ،ج4،ص1691،ح5747. [4]

دنيا كشتزار آخرت است.

به همين جهت،خداوند متعال،دنيا را ناچيزتر از آن مى داند كه هدف تلاش هاى انسان باشد.قرآن كريم مى فرمايد:

(قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقى ) 1

بگو كالاى دنيا اندك است و آخرت براى آنان كه تقوا پيشه كنند،بهتر است).

كسانى كه معناى زندگى شان دنياست،با كسب دنيا خشنود مى شوند؛همانند كودكى كه با دانه اى شكلات،از شادى در پوست خود نمى گنجد.قرآن كريم در بارۀ اين گروه مى فرمايد:

(وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاّ مَتاعٌ ). 2

آنان به زندگى دنيا خشنودند و حال آن كه زندگى دنيا در برابر زندگى آخرت،جز كالايى اندك نيست).

و خطاب به آنان كه در اين راه قدم برداشته اند و براى حيات،معنايى جز به دست آوردن بيشترين متاع دنيا نمى شناسند،مى فرمايد:

(وَ ما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ زِينَتُها وَ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى أَ فَلا تَعْقِلُونَ ). 3

آنچه به شما داده شده،كالاى زندگى دنيا و زينت آن است،حال آن كه آنچه نزد خداوند است،بهتر و پايدارتر است.آيا نمى انديشيد؟).

در اين جا باز مسئلۀ مهم و اساسى«شناخت»رخ مى نمايد.آنچه مى خواهد معناى حيات باشد،بايد دو ويژگى داشته باشد:يكى اين كه ارزشمند باشد (خير) و ديگرى اين كه پايدارتر و ماندنى تر باشد (أبقى).آيا دنيا بهتر از خود انسان است؟آيا دنيا بهتر از آخرت

ص:103

است؟آيا متاع دنيا بهتر از نعمت هاى بهشت است؟آيا دنيا پايدارتر از آخرت است؟آيا دنيا جاويد و ماندگار است؟انسان خردمند،كدام يك را بر مى گزيند؟

براى گروهى،معناى حيات يعنى بهتر خوردن و بهتر پوشيدن و بيشتر لذّت بردن.رهاورد اين زندگى،چيزى جز زباله و كود نيست.اين معنا از زندگى نمى تواند انسان كمال طلب را ارضا كند.از اين رو،هر چه در دنيا بيشتر تلاش مى كند و هرچه بيشتر از سرمايه هايش در اين مسير استفاده مى كند،كمتر به آنچه او را ارضا مى كند دست مى يابد و بيشتر از معناى واقعى زندگى دور مى سازد.از اين رو،بر دامنۀ نارضايتى اش افزوده مى شود.حتى آنان كه به ثروت فراوان مى رسند،چون نياز فطرى شان به معنايى ارزشمند برآورده نمى شود،از درون،گرفته و سرخورده اند.به همين جهت،پيامبر خدا(ص) مى فرمايد:

إنَّ لِلدُّنيا أبناءً ولِلآخِرَةِ أبناءً فَكونوا مِن أبناءِ الآخِرَةِ ولا تَكونوا مِن أبناءِ الدُّنيا. (1)

همانا براى دنيا فرزندانى است و براى آخرت،فرزندانى.شما از فرزندان آخرت باشيد و از فرزندان دنيا مباشيد.

همين معنا از امير مؤمنان امام على(ع) نيز نقل شده است.ايشان پس از پايان جنگ جمل،به مسجد جامع كوفه وارد شد و پس از اقامۀ دو ركعت نماز،در جمع استقبال كنندگان،سخنرانى طولانى اى ايراد فرمود كه در بخشى از آن،ضمن برحذر داشتن از هواپرستى و آرزوهاى طولانى،مى فرمايد:

لِكُلٍّ مِنهُما (الدُّنيا وَالآخِرَةِ) بَنونَ،فَكونوا مِن أبناءِ الآخِرَةِ ولا تَكونوا مِن أبناءِ الدُّنيا،فَإِنَّ كُلَّ وَلَدٍ سَيَلحَقُ بِأَبيهِ يَومَ القِيامَةِ. (2)

دنيا و آخرت،هر يك فرزندانى دارند.بكوشيد از فرزندان آخرت باشيد نه دنيا؛چرا كه در قيامت،هر فرزندى به پدرش ملحق خواهد شد.

ص:104


1- (1) .بحار الأنوار،ج77،ص188،ح10. [1]
2- (2) .نهج البلاغة،خطبۀ 42. [2]
معناى واقعى

امّا حالت سوم،دست يافتن به«معناى واقعى حيات»است.هر چيزى را مى توان معناى زندگى قرار داد؛امّا هر معنايى،ارضا كننده و رضايت بخش نيست.در بازار معانى،انسان موفّق،كسى است كه انتخابگر خوبى باشد.اشتباه در انتخاب معنا،موجب ناكامى مى گردد و ناكامى،به نارضايتى مى انجامد.براى كاميابى بايد انتخابگر خوبى بود و انتخاب خوب،متوقّف بر شناخت صحيح است.همان گونه كه در بحث پيشين و در توضيح آيۀ 26 سورۀ رعد اشاره شد،در اين موضوع نيز«شناخت»،نقش اوّل را بازى مى كند.تا زمانى كه معناى واقعى را از معناى بدلى تميز ندهيم،انتخابگر معناى واقعى نيز نخواهيم بود.وقتى خدا،معناى زندگى شد،انسان به خاطر خدا زندگى مى كند،به خاطر او تلاش مى كند و براى رسيدن به او همۀ سختى ها را تحمّل مى كند.آنچه در ادبيات دين تحت عنوان«فى سبيل الله»،«لله»،«براى كسب رضايت خدا»و...آورده مى شود،در همين راستا قابل تحليل است.وقتى خدا معناى زندگى شد،انسان مى داند چرا زنده است و چرا بايد زندگى كند و سرانجامش چه خواهد شد.بدين سان،از سرگردانى در مى آيد و چون براى عالى ترين و بلكه تنها مفهوم حيات زندگى مى كند،بر خود مى بالد و احساس رضايت و خشنودى مى كند.

ز.تنظيم تكيه گاه

اشاره

انسان به داشتن تكيه گاهى مطمئن نياز دارد.ضرورت حيات انسانى،آن است كه به يك نقطۀ قابل اعتماد،اتّكا كند.اين،اصلى اساسى در زندگى همۀ انسان هاست.انسان شادكام كسى است كه از تكيۀ مطمئنى برخوردار باشد.تكيه گاه مطمئن،انسان را دل گرم،قوى و آرام مى سازد و موفّقيت زندگى را تضمين مى كند و بدين سان بر رضايت از زندگى تأثير مى گذارد.برخى ممكن است تكيه گاه نامناسبى را انتخاب كنند.آنچه مهم است اين كه انسان به چه نقطه اى اتّكا كند و چه چيزى را تكيه گاه خود قرار دهد؟اين از پرسش هاى

ص:105

اساسى در اين بحث است.هر تكيه گاهى نمى تواند قابل اعتماد باشد.تقريباً همۀ انسان ها براى خود تكيه گاهى قرار مى دهند؛تفاوت آنها در انتخاب تكيه گاه است.لذا اين جاست كه مسئلۀ«انتخاب تكيه گاه»اهميت مى يابد.اشتباه در انتخاب تكيه گاه،موجب ناكامى و نارضايتى خواهد شد و همين امر،زمينۀ گرايش به اعتياد را فراهم مى آورد.البته برخى افراد نيز احساس بى پشتوانگى مى كنند.از آن جا كه انسان نياز به تكيه گاه و پشتيبان دارد،اگر احساس كند كه بى پشتوانه است،دچار نااميدى و ناتوانى مى گردد و احساس نارضايتى خواهد كرد و به اعتياد گرايش پيدا خواهد كرد.در ادامه به بررسى دو بُعد اين موضوع مى پردازيم.

يك.تكيه گاه غير خدايى

بى ترديد بايد يكى از عوامل مهم نارضايتى را تكيه بر غير خدا دانست.بر اساس تفكّر توحيدى،تنها كفايت كنندۀ امور،خداوند متعال است؛پس هر كس به غير او توكّل كند،امور او چه در خوشايند و چه در ناخوشايند،سامان نمى يابد و اين،موجب نارضايتى مى گردد.خداوند متعال با شدّت سوگند خورده كه اميد كسى كه به غير او تكيه كند،نااميد خواهد شد.پيامبر خدا(ص) نقل مى كند كه خداوند عزّ و جلّ در يكى از وحى هاى خود به يكى از پيامبرانش فرمود:

وعِزَّتي وجَلالي،لَأقطَعَنَّ أمَلَ كُلِّ مُؤمِّلٍ غَيري بالإياسِ،و لأكسُوَنَّهُ ثَوبَ المَذَلَّةِ في النّارِ،و لاُبعِدَنَّهُ مَن فَرَجي وفَضلي،أ يُؤَمِّلُ عَبدي في الشَّدائدِ غَيري و الشَّدائدُ بِيَدي؟! أ وَ يَرجو سِوايَ و أنا الغَنيُّ الجَوادُ؟! بِيَدي مَفاتيحُ الأبوابِ و هِي مُغلَقَةٌ،و بابي مَفتوحٌ لِمَن دَعاني.أ لَم يَعلَمْ أنّهُ ما أوهَنَتهُ نائبَةٌ لَم يَملِكْ كَشفَها عَنهُ غَيري؟! فما لِي أراهُ بأمَلِهِ مُعرِضا عَنّي،قد أعطَيتُهُ بِجُودي و كَرَمي ما لَم يَسألْني فأعرَضَ عَنّي و لَم يَسألْني،و سألَ في نائبَتِهِ غَيري و أنا اللّهُ أبتَدي بِالعَطيَّةِ قَبلَ المَسألَةِ،أ فاُسألُ فلا اجيبُ؟! كلاّ،أ وَ لَيسَ الجُودُ و الكَرمُ لِي؟! أوَ لَيسَ الدُّنيا و الآخِرَةُ بِيَدي؟! فلَو أنّ أهلَ سَبعِ سَماواتٍ و أرَضينَ سَألُوني

ص:106

جَميعا فأعطَيتُ كُلَّ واحِدٍ مِنهُم مَسألَتَهُ ما نَقَصَ ذلكَ مِن مُلكي مِثلَ جَناحِ بَعوضَةٍ،و كَيفَ يَنقُصُ مُلكٌ أنا قَيِّمُهُ؟! فَيا بُؤسا لِمَن عَصاني و لَم يُراقِبْني!

به عزّت و جلالم سوگند كه اميد هر كس را كه به غير من اميد بندد،به يأس بدل مى كنم و در دوزخ،جامۀ ذلّت بر او مى پوشانم و از گشايش و فضل خود دورش مى گردانم.آيا بندۀ من در گرفتارى ها به غير من اميد [گشايش] مى بندد،حال آن كه گرفتارى ها به دست من است؟آيا به غير من چشم اميد مى دوزد،حال آن كه توانگر بخشنده منم و كليدهاى درهاى بسته در دست من است و درِ من به روى هر كس كه مرا بخواند،باز است؟مگر نمى داند كه هر گرفتارى و مشكلى به او برسد،جز من كسى توانايى برطرف كردن آن را ندارد! پس چه شده است كه مى بينم روى اميد از من برگردانده است در حالى كه از سر جود و كرم خود،آنچه را هم از من نخواست،به او دادم و حالا از من روى گردانده و از من نمى خواهد و در گرفتارى اش دست خواهش به سوى غير من دراز مى كند،در حالى كه منِ خدا كه پيش از خواهش عطا مى كنم،اگر از من خواهش شود،جواب نمى دهم؟! هرگز! مگر نه اين كه بخشش و كرم از آنِ من است؟مگر نه اين كه دنيا و آخرت در دست من است؟اگر اهل هفت آسمان و زمين،همگى،از من بخواهند و خواست همۀ آنان را برآورم،اين همه به اندازۀ بال پشه اى از ملك من نمى كاهد.چگونه كاسته شود ملكى كه من سرپرست آن هستم؟پس بيچاره كسى كه از من نافرمانى كند و مرا نپايد!

محمّد بن عجلان نقل مى كند كه به فقر و تنگ دستى سختى افتادم و دوستى كه در دوران پريشان حالى،دستم را بگيرد نداشتم.وام سنگينى به گردن داشتم و طلبكارى كه در مطالبۀ آن پافشارى مى كرد.ناچار به سوى خانۀ حسن بن زيد-كه در آن زمان فرماندار مدينه بود و با هم آشنايى داشتيم-،رهسپار شدم.در بين راه،محمّد بن عبد اللّه بن على بن حسين-كه آشنايى ديرينى با هم داشتيم و از حال و روز من خبر داشت-به من برخورد كرد و دستم را گرفت و گفت:از وضع تو اطلاع يافته ام.حالا براى رفع

ص:107

گرفتارى هايت به چه كسى اميد دارى؟گفتم:حسن بن زيد.گفت:در اين صورت،بدان كه حاجتت برآورده نمى شود و به خواسته ات نمى رسى.به كسى رو كن كه توان اين كار را دارد و بخشنده ترين بخشندگان است و خواسته ات را از او بخواه.وى به نقل از پسر عمويش جعفر بن محمّد از پدرش،از جدّش،از پدرش حسين بن على،از پدرش على بن ابى طالب(ع)،از پيامبر(ص) حديث بالا را براى محمّد بن عجلان روايت كرد.محمّد بن عجلان مى گويد:من به او گفتم:اى فرزند پيامبر خدا! اين حديث را برايم دوباره بگو.او سه بار آن را تكرار كرد.من گفتم:به خدا قسم كه از اين پس،از هيچ كس حاجتى نمى خواهم.ديرى نگذشت كه خداوند از نزد خود مرا روزى و بخششى عطا فرمود. (1)

بنا بر اين،هر كس به غير خدا توكّل كند،بى ترديد نااميد خواهد شد و همين ناكامى در تحقّق خواسته ها موجب نارضايتى خواهد شد.در مناجات خدا با حضرت موسى(ع) چنين آمده است:

لا ترج غيري،اتخذني جنة في الشدائد وحصناً لملمات الامور. (2)

به كسى غير از من اميد نداشته باش.مرا در شرايط سخت،سپر و در بلاها دژ خود قرار ده.

البته مراد از تكيه نكردن بر غير خدا،استفاده نكردن از علل و اسباب مادى نيست؛مراد،اعتماد نكردن به آنها و اثر را از آنها نخواستن است.روشن است كه بين استفاده و اعتماد،تفاوت وجود دارد.

دو.باور غلط:تصوّر«بى پشتوانگى»

از عواملى كه موجب نارضايتى در زندگى مى شود،تصوّر بى پشتوانگى يا احساس بى پشتوانگى است.كسى كه پشتوانه اى مطمئن نداشته باشد و يا تصوّر كند كه ندارد،دچار احساس ضعف و ناتوانى خواهد شد و با ناكامى و شكست رو به رو خواهد گشت.دليل آن نيز روشن است؛از يك سو زندگى،پر از مسائل پيچيده اى است كه گذر سالم و

ص:108


1- (1) .الأمالى،طوسى،ص 584،ح 1208،الكافى،ج 2،ص 66،ح 7. [1]
2- (2) .تحف العقول،ص 366. [2]

موفّقيت آميز از آن-در خوشايند و ناخوشايند-نيازمند قدرت و توان بالاست و از سوى ديگر،انسان موجودى ضعيف و ناتوان است! (1)از اين رو به تنهايى از عهدۀ پيچ و خم زندگى برنمى آيد و به نقطه اى نياز دارد تا به آن اتّكا كند.لذا هيچ انسانى نيست كه به تكيه گاه نياز نداشته باشد.از اين رو،اگر انسان احساس كند كه در زندگى،هيچ پشتوانه و تكيه گاهى ندارد،دچار احساس نااميدى،ناكامى و نارضايتى خواهد شد.بايد ديد آيا واقعاً هيچ تكيه گاهى وجود ندارد؟يا ما بر تكيه گاه مطمئنِ موجود،تكيه نمى دهيم؟

سه.باور و انتخاب صحيح:«خدا-تكيه گاهى»
اشاره

با توجّه به آنچه پيش تر در بارۀ انتخاب تكيه گاه گذشت،در گام نخست بايد معيارهاى تكيه گاه مطمئن را شناخت تا در انتخاب،اشتباهى صورت نگيرد.از ويژگى هاى تكيه گاه مطمئن،«توانايى»است.نقطه اى كه انسان مى خواهد به آن اتّكا كند بايد توانايى و قدرت كافى داشته باشد تا بتواند از فرد حمايت كند و نيازهاى وى را برآورد.ويژگى ديگر،«دارايى»است.اگر نقطۀ اتّكا،از ذخايرى غنى براى تأمين نياز برخوردار نباشد،حتّى با وجود توانايى،صلاحيت تكيه گاه شدن را ندارد.بنا بر اين،تكيه گاه بايد دارا و برخوردار باشد.

ويژگى سوم،«دانايى»است.نقطۀ اتّكا بايد آگاه و دانا باشد تا در مقام تشخيص و عمل،خردمندانه رفتار كند.اگر توانايى و دارايى وجود داشته باشد،امّا دانايى نباشد،چه بسا دارايى و توانايى،به گونه اى اعمال شود كه نتيجه اى جز زيان نداشته باشد.ويژگى چهارم،«پايايى»است.نقطۀ اتّكا بايد به لحاظ زمانى،پايدار و هميشگى باشد.منبع ناپايدار به جهت احتمال فقدان،در همۀ زمان ها نمى تواند پاسخگو باشد.

خلاصه اين كه براى تكيه گاه،دست كم چهار ويژگى بايد وجود داشته باشد تا بتوان به آن اطمينان نمود و هر چه اين ويژگى ها بيشتر وجود داشته باشند،اطمينان بيشترى به وجود مى آورند.نقطۀ ناتوان،ندار،نادان و ناپايدار،اطمينان بخش نخواهد بود.

پس از معيارها،نوبت به تشخيص مصداق مى رسد.تنها مصداقى كه معيارهاى ياد

ص:109


1- (1) . (خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً) (سورۀ نساء،آيۀ 28). [1]

شده را دارد،خداوند متعال است.در آفرينش قدرت،دانايى،دارايى و پايدارى مطلق،از آن خداوند متعال است.از اين رو،روشن مى گردد كه تنها نقطۀ قابل اطمينان براى اتّكا،خداوند متعال است.به همين دليل،يكى ديگر از صفات خداوند متعال،«وكيل»است.پيامبر الله(ص) مى فرمايد كه در هر قضا و قدرى به خدا توكّل مى كنم:

«لكل قضاء وقدر توكلت علي الله». (1)

اين بدان جهت است كه بر اساس مبانى توحيدى،خداوند،وكيل بر همۀ امور است.لذا تنها منبعى است كه همۀ امور زندگى را«كفايت»مى كند.به همين جهت بايد به او توكّل نمود.يكى از ويژگى هاى خداوند متعال همين كفايت كنندگى است.خداوند متعال تصريح مى كند كه:

(وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْراً). 2

و هر كس بر خدا اعتماد كند،او براى وى بس است.خدا فرمانش را به انجام رساننده است.به راستى خدا براى هر چيزى اندازه اى مقرّر كرده است.)

به شهادت پيامبر خدا(ص) اگر همۀ مردم به اين آيه عمل مى كردند،آنان را كفايت مى كرد. (2)نمى شود كسى به خداوند توكّل كند،ولى راهى براى خروج از مشكلات بر وى نگشايد و امورش را سامان ندهد. (3)يكى از موعظه هاى خداوند متعال به حضرت عيسى(ع) اين بوده كه:به من توكّل كن تا امور تو را كفايت كنم. (4)

ص:110


1- (1) .مستدرك الوسائل،ج 5،ص 379،ح 6140. [1]
2- (3) .پيامبر خدا(ص): لَو أنّ النّاسَ كُلَّهُم أخَذوا بهذهِ الآيَةِ لَكَفَتهُم: (وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللّهَ بالِغُ أَمْرِهِ ) (بحارالأنوار،ج77،ص87،ح3). [2] من يتوكل علي الله فحسبه الله (الكافى،ج 8،ص 81). [3] من يتوكل علي الله فحسبه الله،ومن يتوكل علي الله يؤجره الله (كتاب من لايحضره الفقيه،ج 4،ص 402،ح 5868).
3- (4) .امام على(ع): ما كان الله ليفتح باب التوكل ولم يجعل للمتوكل مخرجاً؛فإنه سبحانه يقول: (وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ) (إرشاد القلوب،ج 1،ص 149). [4]
4- (5) . علي بن اسباط عنهم(عليهم السلام):فيما وعظ الله عزوجل به عيسي(ع):توكل عليّ أكفك،ولا توكل علي غيري فآخذ لك (الكافى،ج 8،ص 132). [5]

هر كه به خدا توكّل كند،خداوند،هزينۀ او را كفايت مى كند و از جايى كه گمان نمى برد،به او روزى مى رساند. (1)

ايشان تصريح مى كند كه اگر شما،چنان كه بايد به خدا توكّل كنيد،خداوند همان گونه كه پرنده را روزى مى دهد،با شكم خالى مى رود و با شكم پُر بر مى گردد،شما را نيز روزى مى دهد. (2)

امام على(ع) كه تصميم گرفته بود از كوفه به قصد جنگ با خوارج بيرون رود،با توصيۀ منجّمى رو به رو شد كه در اين ساعت حركت نكند.امام(ع) فرمود:«بدانيد كه محمّد (ص) منجّمى نداشت و بعد از او ما نيز نخواهيم داشت؛امّا خداوند،سرزمين كسرا و قيصر را به روى ما گشود.اى مردم! بر خدا توكّل كنيد و به او اعتماد نماييد؛زيرا او شما را از همه چيز،بى نياز مى سازد».

ايشان با بى اعتنايى به توصيۀ منجّم حركت كرد و بر خوارج پيروز گشت. (3)ايشان معتقد است كه توكّل،مايۀ كفايت امور هر كسى است كه به خداوند اعتماد كند. (4)

امام صادق(ع) نيز با استناد به آيه اى از قرآن كريم مى فرمايد:

مَن اعطي ثلاثا لم يُمنع ثلاثا...:مَن اعطِيَ التَّوَكُّلَ اعطِيَ الكِفايَةَ.ثُمّ قالَ:أ تَلَوتَ كِتابَ الله ِ عَزَّ و جلَّ«و مَن يَتَوكَّلْ علَى الله ِ فَهُوَ حَسْبُهُ»؟ (5)

ص:111


1- (1) .پيامبر خدا(ص): مَن تَوَكَّلَ علَى الله ِ كَفاهُ مُؤنَتَهُ و رَزَقَهُ مِن حَيثُ لا يَحتَسِبُ (كنز العمّال،ح5693).
2- (2) .پيامبر خدا(ص):لَو أنَّكُم تَتَوكَّلونَ علَى الله ِ حَقَّ تَوَكُّلِهِ لَرَزقَكُم كما يرزُقُ الطَّيرَ،تَغدو خِماصا و تَرُوحُ بِطانا (همان،ح5684).
3- (3) .امام على(ع)- لِمُنَجِّمٍ أشارَ علَيهِ بعَدَمِ السَّيرِ في ساعَةِ عَزمِهِ الخُروجَ من الكُوفَةِ إلَى الحَروريّةِ،فسارَ و ظَفِرَ بِهِم فقالَ-:أما إنّهُ ما كانَ لمحمّدٍ(ص) مُنَجِّمٌ،و لا لَنا مِن بَعدِهِ،حتّى فَتَحَ الله ُ علَينا بِلادَ كِسرى و قَيصَرَ.أيُّها النّاسُ،تَوَكَّلوا علَى الله ِ وثِقُوا بهِ فإنّهُ يَكفي مِمَّن سِواهُ (شرح نهج البلاغۀ،ابن ابى الحديد،ج2،ص270). [1]
4- (4) .امام على(ع): التَّوَكُّلُ كِفايَةٌ شَريفَةٌ لِمَنِ اعتَمَدَ علَيهِ (غرر الحكم،ح1559). t امام على(ع): التَّوَكُّلُ كِفايَةٌ (همان،ح72). امام على(ع): تَوَكَّلْ علَى الله ِ سبحانَهُ،فإنَّهُ قَد تَكفَّلَ بكِفايَةِ المُتَوَكِّلينَ علَيهِ (همان،ح4504.( امام على(ع)-در دعا- :اللهمّ إنّكَ آنَسُ الآنِسِينَ (المُؤانِسِينَ) لأوليائكَ،و أحضَرُهُم بِالكِفايَةِ لِلمُتَوَكِّلينَ علَيكَ... (نهج البلاغه،خطبۀ 227). [2]
5- (5) .الكافى،ج2،ص65،ح6. [3]

هر كس به او سه چيز عطا شود،از سه چيز محروم نمى ماند:...به هر كه توكّل داده شود،بسندگى داده شود.سپس فرمود:آيا كتاب خداوند عزّ و جلّ را تلاوت كرده اى:(و هر كه به خدا توكّل كند،او براى وى بس است؟).

لقمان حكيم به فرزندش مى گويد كه:چه كسى به خداوند توكّل نمود و خدا او را به غير خود واگذار كرد (1)و امورش را كفايت ننمود؟! (2)

نكته اى كه نبايد فراموش شود،اين كه اين بسندگى،هر دو موقعيت خوشايند و ناخوشايند را شامل مى شود و نشان مى دهد كه توكّل،در هر دو موقعيت،كارايى دارد.به همين جهت،معصومان(عليهم السلام) در همۀ امور به خداوند متعال توكّل مى كرده اند.امام على(ع) به فرزندش محمّد بن حنفيه توصيه مى كند كه در همۀ امور به خدا توكّل كند. (3)نتيجۀ اين توكّل نيز سرور و شادمانى براى فرد است.امام على(ع) مى فرمايد:

من وثق بالله أراه السرور ومن توكل عليه كفاه الامور. (4)

كسى كه به خدا اعتماد كند،شادى را به وى نشان مى دهد،و كسى كه بر او توكّل كند،امورش را كفايت مى نمايد.

بيان شد كه وكالت و كفايت خداوند متعال بر همۀ امور و در همۀ كارها جريان دارد؛امّا امور زندگى در مقام عمل،به دو بخش«خير»و«شر/ضُرّ»تقسيم مى شوند.از اين رو،اختيار خير و شر عالم به دست خداوند متعال است (وكالت) و همو مى تواند مطلوب انسان در هر دو موقعيت را تأمين كند(كفايت).اين يك واقعيت در عالم آفرينش است.از طرف ديگر،انسان قرار دارد كه خواستار كسب خير و دفع شر است.بنا بر اين،براى برطرف كردن شر و ناخوشايندى،و براى كسب خير و خوشايندى،راهى جز توكّل بر

ص:112


1- (1) . يا بني من ذا الذي توكل علي الله فوكله الي غيره (الاختصاص،ص 237).
2- (2) .پيامبر خدا(ص): قال لقمان لابنه وهو يعظه:يا بني...من ذا الذي توكل علي الله فلم يكفه؟ (بحار الأنوار،ج 13،ص 433،ح 25). [1]
3- (3) .امام على(ع)- في وَصِيَّتِهِ لِوَلَدِهِ مُحَمَّدِ بنِ الحَنَفِيَّةِ-:وألجِئ نَفسَكَ فِي الاُمورِ كُلِّها إلَى الله ِ الواحِدِ القَهّارِ؛فَإِنَّكَ تُلجِئُها إلى كَهفٍ حَصينٍ وحِرزٍ حَريزٍ ومانِعٍ عَزيزٍ.وأخلِصِ المَسأَلَةَ لِرَبِّكَ؛فَإِنَّ بِيَدِهِ الخَيرَ وَالشَّرَّ وَالإِعطاءَ وَالمَنعَ وَالصِّلَةَ وَالحِرمانَ ( كتاب من لايحضره الفقيه،ج 4،ص 386،ح 5834؛نهج البلاغه،نامۀ 31). [2]
4- (4) .بحار الأنوار،ج 71،ص 151. [3]

خداوند وجود ندارد.خداوند در همين راستا مى فرمايد:

(وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَ لا يَضُرُّكَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ الظّالِمِينَ * وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَ إِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلا رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ ). 1

و به جاى خدا،چيزى را كه سود و زيانى به تو نمى رساند،مخوان؛كه اگر چنين كنى،در آن صورت قطعاً از جملۀ ستمكارانى و اگر خدا به تو زيانى برساند،آن را بر طرف كننده اى جز او نيست و اگر براى تو خيرى بخواهد،بخشش او را ردّكننده اى نيست.آن را به هر كس از بندگانش كه بخواهد مى رساند و او آمرزندۀ مهربان است).

در آيۀ نخست،خداوند متعال به مسئلۀ سود و زيان اشاره و تصريح مى كند كه نبايد از منبعى كه سود و زيان به دست او نيست،درخواست كمك نمود. (1)سپس در آيۀ بعد،به دو ويژگى خداوند متعال اشاره مى فرمايد:يكى«كاشف الضر»و ديگرى«مفضل».در آيۀ ديگرى نيز به اين دو ويژگى اشاره شده است. (2)

در جاى ديگر،خداوند متعال در احتجاج با مشركان مى فرمايد:

(وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ قُلْ أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ أَرادَنِيَ اللّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنِي بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِيَ اللّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ ) 4

اگر از آنان بپرسيد كه چه كسى آسمان و زمين را آفريده است،به تأكيد خواهند گفت خدا.پس بگو آيا هيچ دربارۀ معبودانى كه غير خدا مى خوانيد انديشه مى كنيد كه اگر خدا زيانى را براى من بخواهد آيا

ص:113


1- (2) .اين خود مى تواند يك برهان در توحيد باشد و آن اين است كه:«انسان كسى را بايد عبادت كند كه مالك سود و زيان او باشد.تنها خداوند،مالك سود و زيان است.پس تنها بايد او را عبادت كرد».همين برهان،عبادت غير خدا را نيز رد مى كند:«انسان كسى را بايد عبادت كند كه مالك سود و زيان او باشد.غير خداوند،كسى مالك سود و زيان نيست.پس غير خدا را نبايد عبادت كرد».
2- (3) . (وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ) (سورۀ انعام،آيۀ 17). [1]

آنها مى توانند گزند او را برطرف سازند؟و يا اگر رحمتى براى من بخواهد آيا آنها مى توانند از آن جلوگيرى كنند؟بگو خدا مرا كافى است و همۀ متوكلان تنها بر او توكّل مى كنند).

در اين آيات،حملۀ ديگرى به مشركان شده و بر يگانگى خداى تعالى در ربوبيت و عدم صلاحيت شركا براى ربوبيت احتجاج شده است.در آيۀ نخست،شروع به اقامۀ حجت شده و قبل از اقامه،مقدّمه اى آورده كه حجّت ياد شده،مبتنى بر آن است؛مقدمه اى كه خود خصم،آن را قبول دارد،و آن اين است كه خالق عالم،خداى سبحان است.چون خصم در اين مسئله،هيچ نزاعى ندارد،او هم معتقد است كه آفريننده،تنها خداست،و خدا در آفرينش،شريك ندارد،و شركاى ايشان به زعم ايشان،شريك در تدبير خلق اند،نه در آفرينش.

وقتى خلقت مستند به خدا باشد،پس آنچه در آسمان ها و زمين است،چه عين آنها،و چه اثرشان،مستند به خداى تعالى است.پس هر چيزى كه خير برساند و يا شر،هستى اش از خداست.هيچ كس نمى تواند جلو خيرى را كه خدا مى خواهد برساند بگيرد و يا شرّى را كه خداى تعالى مى خواهد به كسى برساند،جلوگيرى كند،براى اين كه گفتيم خير و شر هم،مخلوقى از خدا هستند،و كسى در خلقت،شريك خدا نيست تا در خلقت،مزاحم او شود،و يا جلو خلق كردن او را بگيرد و يا در خلقت چيزى از او پيش دستى كند.

بر همين اساس است كه مى فرمايد:(قُلْ حَسْبِى اللهُ).در اين عبارت،پيامبر خدا(ص) به توكّل بر خداى تعالى امر شده است،هم چنان كه عبارت بعد آن هم كه مى فرمايد (عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ ) ،مؤيد آن است.اين جمله در جاى نتيجۀ حجّت قرار گرفته و گويا فرموده:به ايشان بگو:من خدا را وكيل خود گرفتم،براى اين كه امر تدبير من به دست اوست،هم چنان كه امر تدبير خلقتم به دست وى است. (1)

عوامل تقويت توكّل

توكّل به معناى اعتماد است.لذا وقتى توكّل شكل مى گيرد كه اعتماد و اطمينان وجود

ص:114


1- (1) .ترجمۀ تفسير الميزان،ج17،ص 403.

داشته باشد.هر كس به خدا اطمينان داشته باشد،به او توكّل خواهد كرد (1)و به هر ميزان كه اطمينانش افزايش يابد،توكّلش نيز افزايش خواهد يافت. (2)آنچه موجب به وجود آمدن اطمينان مى گردد،شناخت و آگاهى است.انسان هنگامى مى تواند به چيزى اعتماد كند كه آن را بشناسد.امر ناشناخته نمى تواند مورد اطمينان و اعتماد قرار گيرد.به همين جهت،مهم ترين عامل تقويت توكّل،شناخت و يقين است.در روايات بر اين مسئله تأكيد شده كه توكّل،از قوّت يقين فرد است (3)و لذا حُسن توكّل،نشانۀ حُسن يقين است. (4)

هر چند عامل اصلى توكّل يقين است،امّا بايد توجّه داشت كه يقين،دامنۀ گسترده اى دارد و موضوعات متعدّد و متفاوتى را شامل مى شود.در روايات اسلامى،براى بسيارى از مسائل،عامل يقين مطرح شده است.سؤال اين است كه چگونه ممكن است عاملى به نام يقين،در تمامى اين موضوعات متفاوت،كارايى داشته باشد؟پاسخ را بايد در موضوع و متعلّق يقين جُست.متعلق همۀ يقين ها يكى نيست.متعلّق هر يقينى،متناسب با همان موضوع شكل مى گيرد.اين يك اصل در تحليل نقش متفاوت و گستردۀ يقين است.

اگر بايد براى هر موضوعى،يقين متناسب با آن را به دست آورد،بايد ديد كه يقين متناسب با توكّل چيست؟براى پاسخ به اين پرسش بايد به معنا و حوزه هاى توكّل نگاهى دوباره بيندازيم.توكّل در حوزۀ تكوين،به اين معنا بود كه خير و شر امور،دست خداوند متعال است و در حوزۀ تشريع به معناى اعتماد به قوانين الهى است كه ممكن است از ديد ما پنهان باشد.از اين رو،شناخت متناسب با يقين اين است كه باور كنيم سود و زيان بشر،به دست خداوند متعال است.اگر چنين باورى شكل بگيرد،انسان به خداوند اعتماد

ص:115


1- (1) .امام على (ع): مَن وَثِقَ باللّه ِ تَوَكَّلَ علَيهِ؛ آن كه به خدا اطمينان دارد،به او توكّل كند (غرر الحكم،ح 8069.(
2- (2) .امام على (ع): حُسنُ تَوكُّلِ العَبدِ علَى اللّه ِ على قَدرِ ثِقَتِهِ بهِ ؛نيكويى توكّل بنده به خدا،به اندازۀ اطمينانش به اوست (غرر الحكم،ح 4832).
3- (3) .امام على (ع): التَّوكُّلُ مِن قُوَّةِ اليَقينِ؛ توكّل [ناشى]از نيرومندى يقين است (غرر الحكم،ح 969). في التَّوكُّلِ حَقيقَةُ الإيقانِ؛ حقيقت يقين،در توكّل است (همان،ح 6484(.
4- (4) .امام على (ع): بِحُسنِ التَّوكُّلِ يُستَدَلُّ على حُسنِ الإيقانِ؛ از توكّل راستين به يقين راستين پى برده مى شود (همان؛ح 4286.( إنّ حُسنَ التَّوكُّلِ لَمِن صِدقِ الإيقانِ؛ توكّل راستين،بى گمان [ناشى ]از راستى يقين است (همان،ح3380.(

خواهد كرد.پيامبر خدا(ص) معناى توكّل را از جبرئيل پرسيد و وى در پاسخ گفت:

العِلمُ بأنّ المَخلوقَ لا يَضُرُّ ولا يَنفَعُ،ولا يُعطي ولا يَمنَعُ،واستِعمالُ اليَأسِ مِن الخَلقِ،فإذا كانَ العَبدُ كذلكَ لَم يَعمَلْ لأحَدٍ سِوَى اللّهِ،و لَم يَرْجُ و لَم يَخَفْ سِوَى اللّهِ،و لَم يَطمَعْ في أحَدٍ سِوَى اللّهِ،فهذا هُو التَّوكُّلُ. (1)

دانستن اين مطلب كه مخلوق نه زيانى مى زند و نه سودى مى رساند،نه چيزى مى دهد و نه جلوگيرى مى كند،و چشم اميد بركندن از خلق.هرگاه بنده چنين باشد،ديگر براى احدى جز خداوند كار نمى كند و اميد و بيمش از كسى جز خداوند نيست و چشم طمع به هيچ كس جز خدا ندارد.اين است توكّل.

در اين حديث به خوبى بيان شده است كه اگر كسى باور كند كه سود و زيان،و اعطا و منع،به دست مردم نيست،از آنان قطع اميد مى كند و فقط به خدا اميد مى بندد و تكيه مى كند.

اصبغ بن نُباته نقل مى كند كه امير مؤمنان (ع) هماره در سجده اش مى فرمود:

اناجيكَ يا سَيِّدي كَما يُناجِي العَبدُ الذَّليلُ مَولاهُ،وأطلُبُ إلَيكَ طَلَبَ مَن يَعلَمُ أنَّكَ تُعطي ولا يَنقُصُ مِمّا عِندَكَ شَيءٌ،وأستَغفِرُكَ استِغفارَ مَن يَعلَمُ أنَّهُ لا يَغفِرُ الذُّنوبَ إلّا أنتَ،وأتَوَكَّلُ عَلَيكَ تَوَكُّلَ مَن يَعلَمُ أنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ. (2)

آقاى من! با تو آهسته سخن مى گويم،آن گونه كه بندۀ خوار با خواجه اش مى گويد.از تو تقاضا مى كنم،همچون تقاضاى كسى كه مى داند تو عطا مى كنى و از آنچه نزد توست،هيچ كاسته نمى شود.از تو آمرزش مى خواهم،همچون آمرزش خواهىِ كسى كه مى داند گناهان را فقط تو مى آمرزى و بس.بر تو توكّل مى كنم،همچون توكّل كردن كسى كه مى داند تو بر هر چيزى توانايى.

وقتى از امام كاظم(ع) دربارۀ آيۀ شريف (وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ ) مى پرسند،

ص:116


1- (1) .معانى الأخبار،ص 261 ح 1؛بحار الأنوار:ج 77 ص 20،ح 4. [1]
2- (2) .الأمالى،للصدوق،ص 327،ح 385؛ [2]المزار الكبير،ص 260؛بحار الأنوار،ج 86،ص 227،ح 47. [3]

ايشان به بُعد ديگرى از يقين و باور اشاره مى كند:

التَّوَكُّلُ علَى اللّهِ دَرَجاتٌ؛مِنها أن تَتَوكَّلَ علَى اللّهِ في امورِكَ كُلِّها،فما فَعلَ بِكَ كُنتَ عَنهُ راضِيا،تَعلَمُ أنّهُ لا يَألُوكَ خَيرا و فَضلاً،و تَعلَمُ أنّ الحُكمَ في ذلكَ لَهُ،فتَوكَّلْ علَى اللّه ِ بِتَفويضِ ذلكَ إلَيهِ،وثِقْ بهِ فِيها وفي غَيرِها. (1)

توكّل كردن به خداوند درجاتى دارد:يكى از آنها اين است كه در تمام كارهايت به خدا توكّل كنى و هر چه با تو كرد،از او خشنود باشى و بدانى كه او نسبت به تو از هيچ خير و تفضّلى،كوتاهى نمى كند و بدانى كه در اين باره حكم،حكم اوست،پس با واگذارىِ كارهايت به خدا بر او توكّل كن و در آن كارها و ديگر كارها به او اعتماد داشته باش.

در اين روايت به خوبى پيوند ميان توكّل با باور به خير بودن قضاى الهى(عامل نخست) و رابطۀ اين دو با رضامندى،روشن است.شايد بتوان گفت كه صِرف باور به اين كه همۀ امور،به دست خداوند متعال است،كافى نباشد؛بايد باور داشت كه همۀ تدبيرهاى خداوند،مبتنى بر خير و مصلحت بشر است.اگر اين دو،تركيب شوند،رضامندى به دست مى آيد.

در روايت ديگرى از امام رضا(ع) علاوه بر آنچه از پدر بزرگوارش نقل كرديم،مرتبۀ ديگرى از توكّل را نيز بيان نموده است كه مى توان آن را به قضاى تشريعى خداوند متعال پيوند داد.ايشان بر اين باور است كه انسان متوكّل،به آنچه از ديد انسان پنهان است،اعتماد دارد و علم آن را به خدا و اهلش وا مى گذارد:

التَّوكُّلُ دَرَجاتٌ؛...و مِن ذلكَ الإيمانُ بِغُيوبِ اللّه ِ الّتي لَم يُحِطْ عِلمُكَ بِها،فوَكَلتَ عِلمَها إلَيهِ وإلى امَنائهِ علَيها،و وَثِقتَ بهِ فِيها وفي غَيرِها. (2)

توكّل درجاتى دارد:...يكى ديگر از درجات توكّل،اين است كه به غيب هاى خدا كه در علم تو نمى گنجد،ايمان داشته باشى و علم آنها را به او

ص:117


1- (1) .الكافى،ج2،ص 65،ص5. [1]
2- (2) .تحف العقول،ص443.

و به امناى او بر آنها وا گذارى و در اين غيبها و جز آنها به او اعتماد كنى.

يكى از مصاديق امور پنهان،فلسفۀ احكام الهى است.ناآگاهى از علل تشريع احكام مى تواند موجب نارضايتى گردد؛امّا اگر كسى اهل توكّل باشد،به خدا اعتماد خواهد كرد.

بنا بر اين،با كسب شناخت و يقين متناسب،مى توان توكّل به خدا را به دست آورد و آن را تقويت نمود.اين عنصر به انسان،احساس قدرتمندى مى دهد و در نتيجه،زمينۀ گرايش به اعتياد را از بين مى برد.

خلاصۀ بحث

از آنچه گذشت،روشن شد كه نارضايتى از زندگى،عامل گرايش به اعتياد است و اين نارضايتى،ريشه در فلسفۀ لذّت،ناآگاهى از خير واقعى،ناهماهنگى انتظارات با واقعيت ها،آرزوهاى غير واقعى،فقدان يا ناتمام بودن معنا و احساس بى پشتوانگى دارد.از اين رو،براى پيشگيرى از اعتياد،بايد اوّلاً فلسفۀ لذّت فرد معتاد يا در معرض اعتياد را به فلسفۀ خير تبديل كرد؛ثانياً تفسير صحيح خير و خوبى زندگى را براى آنان مشخّص ساخت؛ثالثاً انتظارات آنان را با واقعيت هاى زندگى دنيا تنظيم نمود؛رابعاً آنان را از آرزوهاى دور و دراز خارج ساخت؛خامساً نسبت به روزى مقدّر،قناعت داشت؛سادساً به زندگى آنان معناى واقعى و اصيل زندگى را بخشيد؛سابعاً تكيه گاهى مطمئن براى فرد تنظيم نمود كه چيزى جز خداوند متعال نيست.

با اين اقدامات مى توان نارضايتى را از اين افراد دور ساخت و زمينۀ گرايش به اعتياد را از بين بُرد.

ص:118

فصل سوم:بي تابى و اعتياد

1.ناشكيبايى،عامل گرايش به اعتياد

بر اساس نظريۀ شناختى-احساسى-دارويى (1)]شاد[،خطاى شناختى افراد معتاد،اين است كه وقتى با مشكلات و سختى ها رو به رو مى شوند،بر اين باورند كه امكان سازگارى با عوامل تنش زا وجود ندارد.لذا براى درمان اعتياد نيز معتقد است كه بايد اين حس ناتوانى،به توانمندى تبديل شود و اين نيز متوقّف بر آموزش روش هاى مقابله با فشارها و تنش هاست. (2)

خانتزيان در نظريۀ اگو(خود) در اعتياد،معتقد است كه مشكل اصلى در گرايش به اعتياد،مسئلۀ«انطباق با شرايط»است.بر اساس اين نظريه،افراد معتاد،خيلى زود براى كاهش استرس و اضطراب ناشى از شرايط دشوار زندگى،به سمت مواد مخدّر روى مى آورند.اينان در حقيقت نتوانسته اند روش هاى مقابله اى ديگرى را در برابر مشكلات،بحران ها،استرس ها،محروميت ها و مانند آن به كار بگيرند.حتّى منبع برخى از اين فشارها مى تواند پرخاشگرى باشد.افراد پرخاشگر،وقتى از احساس ملال آور خشم،رنج مى برند،براى مهار آن به سمت مواد مخدّر روى مى آورند و براى مدّتى،خود

ص:119


1- (1) .cognitivv-afective-pharma cogenic (CAP).
2- (2) .نظريه هاى سوء مصرف مواد مخدّر،ص 38.

را تسكين مى دهند. (1)

اين،نشان دهندۀ نقش ناشكيبايى و بى تابى در گرايش به اعتياد است.يكى از شيوه هاى آرام ساختن خود و كاهش فشار روانى،استفاده از مواد مخدّر است.مواد مخدّر به جهت تأثيراتى كه دارد،موجب احساس رها بودن و جداشدن از مشكلات مى شود و بدين سان به عنوان يك تسكين دهنده،مورد استفاده قرار مى گيرد.

2.شكيبايى،عامل پيشگيرى از اعتياد

فورى ترين و شايد شايع ترين واكنش در برابر حوادث ناخوشايند،بى تابى كردن است و همين،زمينۀ گرايش به اعتياد را فراهم مى آورد.طبع اوّليه انسان،اين است كه در برابر ناخوشايندى هاى زندگى،بى تاب مى گردد. (2)اين در حالى است كه بى تابى كردن،كوچك ترين تأثيرى در بهبود وضعيت نخواهد داشت.با بى تابى كردن،آنچه از دست رفته،باز نمى گردد و مصيبت وارد شده،از بين نمى رود و احساسات و عواطف انسان،كنترل نمى شود.اين،واقعيتى است كه در روايات،مورد تأكيد قرار گرفته است. (3)با اين حساب،بى تابى كردن،نه تنها به رفع مشكل،كمك نمى كند،بلكه به رنج آن نيز مى افزايد. (4)به همين جهت،كسى كه بى تاب شود،فقط مصيبت خود را بزرگ تر كرده است.از اين روست كه روايات اسلامى،مصيبت را براى شخص بى تاب،دو برابر مى داند. (5)گرفتارى انسان،هر چه قدر بزرگ و سنگين باشد،در برابر فشار روانى ناشى از بى تابى كردن،كوچك است.كسى كه تحمّل آن اندك را ندارد،چگونه مى تواند پيامدهاى سخت تر مصيبتِ

ص:120


1- (1) .همان،ص 68.
2- (2) .قرآن كريم: (إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً) (سورۀ معارج،آيۀ19-20). [1]
3- (3) .امام على(ع): الحُزنُ وَالجَزَعُ لا يَرُدّانِ الفائِتَ (غرر الحكم،ح5612). الجَزَعُ لا يَدفَعُ القَدَرَ ولكِن يُحبِطُ الأَجرَ (همان،ح5625؛عيون الحكم والمواعظ،ص21).
4- (4) .امام على(ع): الجَزَعُ يُعَظِّمُ المِحنَةَ (غرر الحكم،ح5619.نيز،ر.ك:همان،ح5622،ح5623،ح5629 و ح5626؛عيون الحكم والمواعظ،ص187،جامع الأخبار،ص113).
5- (5) .امام كاظم(ع): المُصيبَةُ لِلصّابِرِ واحِدَةٌ ولِلجازِعِ اثنَتانِ (تحف العقول،ص414؛الفردوس،ص414.نيز ر.ك:غرر الحكم،ح5624؛عيون الحكم والمواعظ،ص26).

بى تابى شده را تحمّل كند؟به همين جهت،امام صادق(ع) مى فرمايد:

اتَّقُوا اللهَ وَاصبِروا فَإِنَّهُ مَن لَم يَصبِر أهلَكَهُ الجَزَعُ. (1)

از خدا پروا داشته باشيد و بردبارى كنيد كه هر كس صبر نكند،بى تابى كردن،او را هلاك مى سازد.

از اين رو،اگر بى تابى بر كسى چيره شود،روى آسايش را نخواهد ديد.پيامبر(ص) در اين باره مى فرمايد:

مَنِ استَولي عَلَيهِ الضَّجَرُ رَحَلَت عَنهُ الرّاحَةُ. (2)

كسى كه بى تابى،بر او چيره شود،آسودگى،از او رخت برمى بندد.

بنا بر اين،بى تابى كردن،در نهايت بر رضامندى و شادكامى تأثير منفى مى گذارد.در اين مواقع،انسان به دنبال آرام ساختن خود و كاهش فشار روانى است.كسانى كه نتوانند فشار روانى حاصل از مشكلات را كاهش دهند،ممكن است به استفاده از مواد مخدّر به عنوان تسكين دهنده،گرايش پيدا كنند.براى پيشگيرى از اعتيادهاى ناشى از فشارهاى روانى،لازم است كه توان مقاومت در برابر سختى ها افزايش يابد.با اين توانمندى،زمينۀ گرايش به اعتياد از بين مى رود.اين توانمندى همان چيزى است كه در ادبيات دين از آن به عنوان«صبر»ياد مى شود.بهترين واكنش به سختى ها،صبر و بردبارى است.براى رسيدن به رضامندى در سختى ها و تحقّق شادكامى پايدار،بايد بردبار بود و مشكلات را تحمّل كرد.صبر يعنى«تحمّل كردن سختى ها و دشوارى ها،و پرهيز كردن از جزع و بى تابى». (3)موضوع اساسى صبر،«امور ناخوشايندى»است كه نفس در برابر آنها بى تاب مى شود و به جزع و فزع روى مى آورد.

يكى از اساسى ترين مفاهيم در اخلاق اسلامى،«صبر»است؛زيرا مفهومى است كه نقش عمده و فراگيرى در حيات انسان دارد،به گونه اى كه لحظه اى از حيات نيست كه از

ص:121


1- (1) .بحار الأنوار،ج71،ص95،ح85. [1]
2- (2) .كتاب من لايحضره الفقيه،ج4،ص355،ح5762؛مشكاۀ الأنوار،ص 307؛ [2]روضۀ الواعظين،ص415. [3]
3- (3) .ر.ك:معجم مقاييس اللغة،ج4،ص438؛لسان العرب،ج4،ص438؛مجمع البحرين،ج2،ص1003؛النهاية،ج3،ص7؛مفردات راغب،ص474.

صبر بى نياز باشد.برخى از مفاهيم اخلاقى مثل عفّت يا حلم،قلمروى خاص و محدود دارند؛امّا صبر،از مفاهيمى است كه قلمروى عام دارد و در همۀ لحظات زندگى،مورد نياز است.اساساً زندگى در هيچ رده اى بدون صبر امكان پذير نيست؛چون زندگى همواره با سختى و ناملايمت همراه است.شايد به همين جهت باشد كه در احاديث از صبر،با عنوان«سرِ ايمان»ياد شده است.امام صادق(ع) مى فرمايد:

الصبرُ رأسُ الايمانِ. (1)

همچنين ايشان در كلام ديگرى مى فرمايد:

الصبرُ مِن الايمانِ بِمنزلةِ الرأسِ مِن الجَسَدِ،فإذا ذَهَبَ الرأسُ ذَهَبَ الجَسَدُ،كذلِك إذا ذَهَبَ الصبرُ ذَهَبَ الايمانُ َ. (2)

و در كلام ديگرى،به جاى ايمان،كلمه«امور»آمده كه در جاى خود قابل تأمل است:

الصبرُ في الأمورِ ِبمَنزِلَةِ الرأسِ مِن الجسدِ،فإذا فارِقُ الرأسُ الجسدَ،فَسَدَ الجَسدُ،وإذا فارِقَ الصبرُ الأمورَ،فَسَدَتِ الأُمورُ. (3)

مجموع اين احاديث به خوبى نقش صبر را در زندگى نشان مى دهند.ايمان در خلأ وجود ندارد؛بلكه در متن زندگى تجلّى مى يابد.لذا اگر صبر وجود نداشته باشد،انسان در زندگى،به كارهايى دست مى زند كه با ايمان ناسازگار است و در نتيجه،هم ايمان از دست مى رود و هم كارها سامان نمى يابند.آنچه مهم است اين كه اگر صبر و مقاومت در برابر سختى ها و گرفتارى ها وجود داشته باشد،زمينه اى براى گرايش به اعتياد به وجود نمى آيد.در حقيقت،صبر و شكيبايى،الگوى درست رويارويى با سختى ها و فشارهاى روانى،در برابر الگوى استفاده از مواد مخدّر است.

3.عوامل شكيبايى

اشاره

از مسائل مهم در پيشگيرى از اعتياد،اين است كه:چگونه مى توان توان مقاومت در برابر

ص:122


1- (1) .الكافى،ج2،ص87. [1]
2- (2) .همان جا. [2]
3- (3) .همان،ص90،ح9. [3]

سختى ها را افزايش داد؟فشار روانى در اين موقعيت،عوامل گوناگونى دارد كه بايد آنها را برطرف كرد.در متون دينى براى اين امر از روش هايى استفاده شده كه هر كدام مربوط به بُعد خاصى اند.در ادامه به اين موارد مى پردازيم.

الف.تصحيح الگوى انتظار از دنيا

از امور مهم در اين زمينه،الگوى انتظار از دنياى افراد مستعد يا مبتلا به اعتياد است.معمولاً اين دست افراد،انتظار جهان بدون درد و رنج دارند.از آن جا كه راحتى و فقدان رنج،يك وضعيت مطلوب است،و انسان نيز موجودى راحت طلب است،ما زندگى دنيا را بدون درد و رنج مى خواهيم و انتظار داريم كه جز خوشى و راحتى،هيچ نبينيم.اين در حالى است كه سختى،يكى از واقعيت هاى زندگى و از ضرورت هاى رشد و تكامل انسان است.واقعيت،اين است كه دنيا محلّ سختى ها و بلاهاست.مبتنى بر اين حقيقت،واقعيت ديگرى شكل مى گيرد و آن،«اجتناب ناپذيرى سختى ها»ست.واقعيت،اين است كه سختى ها اجتناب ناپذيرند.اين را بايد به عنوان يك واقعيت پذيرفت.انكار ما چيزى را تغيير نخواهد داد.دنيا ويژگى هايى دارد كه بر اساس حكمت و مصلحت الهى تنظيم شده و خير و صلاح انسان نيز در آن است.كارى كه بايد انجام دهيم اين است كه شكل واقعى دنيا را بشناسيم و بپذيريم.انتظار زندگى بدون سختى،انتظارى غير واقعى است؛سختى ها جزئى از زندگى ما هستند و انكار ما چيزى را تغيير نمى دهد.بنا بر اين بايد انتظارى واقع گرايانه داشت.شناخت اين واقعيت،موجب تنظيم انتظار از زندگى مى شود و با پذيرش«جهانى با رنج متناوب»،فشار روانى دوران ناخوشايند را تحمّل پذير مى سازد و بخشى از رضامندى را به وجود مى آورد و در نتيجه،زمينۀ گرايش به اعتياد را كاهش مى دهد.

شخصى از گرفتارى خود به امام صادق(ع) پناه مى بَرَد.امام(ع)،وى را به صبر دعوت مى كند و پس از مدّتى سكوت،به وى مى فرمايد:«از زندان كوفه برايم بگو كه چگونه جايى است؟».وى گفت:تنگ و متعفّن با زندانبانانى در بدترين حال! امام(ع) به وى فرمود:

ص:123

فَإِنَّما أنتَ فِي السِّجنِ فَتُريدُ أن تَكونَ فيهِ في سَعَةٍ؟امّا عَلمتَ أنَّ الدُّنيا سِجنُ المُؤمِنِ؟ (1)

همانا تو اكنون در زندان هستى.آيا مى خواهى درون آن،در گشايش باشى؟آيا نمى دانى كه دنيا زندان مؤمن است؟

در اين بيان،به واقعيت زندگى-كه همان سختى هاى آن است-اشاره شده است.امام صادق(ع) با توجّه دادن آن شخص به اجتناب ناپذيرى سختى هاى زندگى و با تصحيح انتظار وى از زندگى،توان مقاومت وى را بالا مى برد و از فشار روانى وى مى كاهد.اين كاركرد توجّه به اين واقعيت است.تحمّل ناپذيرى حوادث در افراد معتاد،به خاطر اين است كه از زندگى،انتظار راحتى بدون سختى را دارند و اين،ريشه در غير واقعى بودن شناخت آنها از دنيا دارد.آنچه مهارت هاى مقابله با سختى ها را به وجود مى آورد و زندگى را براى آنان تحمّل پذير مى سازد،پذيرش اين واقعيت است كه سختى ها اجتناب ناپذيرند.اگر بدانند دنيا جاى راحتى نيست،راحت زندگى مى كنند و از ناملايمات،به تنگ نمى آيند و براى تسكين درد خود،به اعتياد نيز گرايش پيدا نمى كنند.

ب.تصحيح الگوى مواجهه نخستين

از مسائلى كه در آغاز يك مشكل وجود دارد،مواجهۀ نخستين با آن است.اين كه چگونه با ورود يك مشكل رو به رو شويم،نقش مهمّى در كاهش يا افزايش فشار روانى آن موقعيت دارد كه مى تواند مستقيماً در گرايش به اعتياد نقش داشته باشد.هنگام بروز مشكلات،معمولاً انسان با اصل آن و ورودش به زندگى مخالفت مى كند و براى برگرداندن آن مى جنگد.اين در حالى است كه سختى ها بر اساس تقدير الهى و البته مصلحت انسان ها رقم مى خورند.از اين رو،وقتى پديدۀ ناخوشايندى فرا مى رسد،تا مأموريت خود را انجام ندهد و به اهداف خود دست نيابد،باز نخواهد گشت.از اين رو،هنگام رويارويى با يك پديدۀ ناخوشايند،بيشتر به حذف حادثه مى انديشيم تا مديريت آن،

ص:124


1- (1) .الكافى،ج2،ص250،ح6؛ [1]مشكاة الأنوار،ص271؛ [2]بحار الأنوار،ج68،ص219،ح9. [3]

و مايليم به سرعت،وضعيت را به حالت پيشين آن برگردانيم.

در چنين فضايى،پديدۀ«جنگ با سختى ها»به وجود مى آيد.به ستيز با سختى ها برمى خيزيم تا آنها را از صحنۀ روزگار،حذف كنيم و شرايط را به وضعيت عادى برگردانيم.جزع كردن و شكايت كردن،نشانۀ در افتادن با سختى هاست؛امّا همان گونه كه پيش تر از اين گفتيم،شكايت كردن،بى تابى نمودن و امورى از اين دست-كه نشانۀ ستيز با سختى هاست-،هيچ تأثيرى در تغيير وضعيت و تبديل آن از ناخوشايند به خوشايند نخواهد داشت و همين ناكامى مى تواند زمينۀ گرايش به اعتياد را فراهم آورد.الگوى مواجهۀ نخستين مى تواند در پژوهش هاى ميدانى نيز بررسى شود.به نظر مى رسد الگوى ستيز با اصل ورود مشكل-كه يك امر غير منطقى است-،عامل گرايش به اعتياد است.اگر چنين باشد،مى توان افراد مستعد را نيز پيش بينى كرد و همچنين بر اساس آن برنامه هاى پيشگيرى و درمان را طراحى نمود.

به هر حال،نتيجۀ شناخت اين واقعيت،پذيرش موقعيت است.اگر درافتادن با سختى ها و ستيز با بلاها،نه تنها آنها را برنمى گرداند،بلكه بر رنج و عذاب انسان مى افزايد،پس بهتر است سختى ها را به عنوان يك واقعيت،پذيرفت و موقعيت ناخوشايند را مهار كرد و مديريت نمود.امام على(ع) با تكيه بر اصل برگشت ناپذيرى سختى ها،موقعيت سخت را شرط گذر سالم از آن بر مى شمرد.اين كلام،چنان پُرمغز و راه گشاست كه احنف بن قيس مى گويد:بعد از سخن پيامبر (ص) كلامى زيباتر از اين سخن اميرمؤمنان(ع) نشنيدم كه مى گويد:

إنَّ لِلنَّكَباتِ نِهاياتٍ لابُدَّ لِأَحَدٍ إذا نُكِبَ من أن يَنتَهِيَ إلَيها،فَيَنبَغي لِلعاقِلِ إذا أصابَتهُ نَكبَةٌ أن يَنامَ لَها حَتّي تَنقَضِيَ مُدَّتُها فَإِنَّ في دَفعِها قَبلَ انقِضاءِ مُدَّتِها زِيادَةً في مَكروهِها. (1)

همانا براى سختى ها پايانى است كه هر كس به آن دچار شود،بايد به پايان آن برسد.پس براى انسان خردمند،زيبنده است كه هر گاه گرفتارى اى به او رسيد،كنار آن بيارامد تا زمان آن به سر آيد؛چرا

ص:125


1- (1) .تاريخ مدينۀ دمشق،ج42،ص514؛ [1]مقتل الحسين،خوارزمى ص364،ح380؛كنز العمّال،ج3،ص752،ح 8657.

كه دفع كردن آن،پيش از سرآمدن زمان آن،افزودن بر رنج آن است.

خِرد،حكم مى كند كه انسان«در برابر سختى ها»نَايستد؛بلكه«در كنار سختى ها»قرار گيرد.قرار گرفتن«در كنار سختى ها»امكان مديريت كردن و مهار نمودن سختى ها را به وجود مى آورد؛بر خلاف بى تابى كردن و در برابر سختى ها قرار گرفتن كه انسان را ناتوان مى سازد و زمينه ساز گرايش به اعتياد مى گردد.

ج.تصحيح تفسير از بلا

اشاره

از امور مهم در اين بحث،الگوى تفسير بلاست.هر موقعيت ناخوشايندى،توسّط انسان،ارزيابى مى گردد.اين ارزيابى ها تأثير مستقيمى بر فشار روانى حاصل از موقعيت دارد.اگر موقعيت ناخوشايند را مثبتْ ارزيابى كنيم و يا داراى بار مثبت بدانيم،قابل تحمّل خواهد بود و اگر منفى ارزيابى كنيم،از كنترل ما خارج و غير قابل تحمّل مى گردد.در حقيقت،ما آن گونه كه حوادث را تفسير مى كنيم،به آنها واكنش نشان مى دهيم.بنا بر اين،از اين منظر نيز مى توان افراد معتاد را بررسى نمود.به نظر مى رسد كه اين دست افراد،از الگوى تفسير غير واقعى در تفسير بلا استفاده مى كنند.لذا دچار احساس بى معنايى زندگى و احساس ناكامى مى گردند و به شدّت فشار روانى خود را بالا مى برند.

امّا تفسير منفى چه مى تواند باشد؟از مسائل مربوط به بلا،جايگاه انسان نزد خداوند است.به محض ورود بلا و مصيبت،انسان در برخى باورهاى پيشين خود ترديد مى كند و اين سؤال برايش پيش مى آيد كه جايگاه من نزد خداوند چگونه است؟كسانى كه در سختى ها و بلاها بى تاب مى شوند،نه تنها موقعيت ناخوشايند را بى معنا مى دانند،بلكه آن را منفى نيز ارزيابى مى كنند.معمولاً چنين افرادى،سختى هاى زندگى را اهانت آميز،ارزيابى مى كنند.در تصوّر اين افراد،مال و ثروت،نشانۀ«كرامت»است و محروميت،نشانۀ«خوارى».قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:

(فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ * وَ أَمّا إِذا مَا

ص:126

ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ ). 1

و امّا انسان،هنگامى كه پروردگارش او را بيازمايد،و عزيزش بدارد و نعمت فراوان به او دهد،مى گويد:پروردگارم مرا گرامى داشته است.و امّا چون وى را بيازمايد و روزى اش را بر او تنگ گرداند،مى گويد:پروردگارم مرا خوار كرده است).

آنچه موجب تشديد فشار روانى مى گردد،همين ارزيابى هاست.در اين ارزيابى ها،معناى بلاها منفى ارزيابى مى شوند و اين ارزيابى،رنج موقعيت ناخوشايند را مى افزايد و زمينۀ گرايش به اعتياد را فراهم مى سازد.آيا اين ارزيابى،صحيح است؟آيا معناى بلاها خوار كردن انسان و دور شدن خدا از بنده است؟

بلا،نشانۀ خوارى نيست؛بلكه مى تواند نشانۀ كرامت و عزّت باشد و اين بدان جهت است كه بلا به مصلحت انسان و در راستاى رشد و تكامل اوست.پس نمى تواند دليل خوار بودن نزد خداوند باشد.امام صادق(ع) در اين باره مى فرمايد:

أتَرَي اللهَ أعطي مَن أعطي مِن كَرامَتِهِ عَلَيهِ ومَنَعَ مَن مَنَعَ مِن هَوانٍ بِهِ عَلَيهِ؟! كَلّا! (1)

آيا مى پندارى خدا به هر كس چيزى داده،از سر تكريم او بوده و از هر كس بازداشته،از سر خوار كردن او بوده است؟! هرگز!

امام كاظم(ع) مى فرمايد كه خداوند متعال،خود در اين باره چنين مى فرمايد:

إنّي لَم اغنِ الغَنِيَّ لِكَرامَتِهِ بِهِ عَلَيَّ ولَم افقِرِ الفَقيرَ لِهَوانٍ بِهِ عَلَيَّ. (2)

من،فرد غنى را به اين دليلْ دارا نكرده ام كه نزد من،گرامى است و فقير را به اين دليلْ محروم نكرده ام كه نزد من،خوار است.

پس معناى محروميت ها و محنت ها،خوارى و بى مقدارى نزد خداوند نيست.وقتى اين حقيقت براى انسان معلوم گردد،ناراحتى ها و اندوه ها رخت برمى بندند و رضايت و

ص:127


1- (2) .تفسير العياشى،ج2،ص13؛ [1]بحار الأنوار،ج75،ص305؛ [2]وسائل الشيعه،ج11،ص500. [3]
2- (3) .الكافى،ج2،ص265،ح20؛ [4]التمحيص،ص47؛مشكاۀ الأنوار،ص288. [5]

بردبارى،جاى آنها را مى گيرند و بدين سان،گرايش به اعتياد نيز وجهى نخواهد داشت.البته اين كه چرا بلا،معيار خوارى و ثروت،معيار كرامت نيست،موضوعى است كه در دو بحث بعدى به آن مى پردازيم.

يك.تفسير بلاى اهل ايمان

از مسائل مربوط به بلاها،فلسفه و معناى آنهاست.يكى از عوامل افزايش فشار روانى،احساس بى معنا بودن حوادث است.اگر حادثه هاى ناخوشايند زندگى،بى معنا و بى حاصلْ ارزيابى شوند،قابل تحمّل نخواهند بود.كسانى كه در سختى ها و بلاها بى تاب مى شوند،نه تنها موقعيت ناخوشايند را بى معنا مى دانند،بلكه از آن،ارزيابى منفى نيز دارند.معمولاً چنين افرادى،سختى هاى زندگى را ناعادلانه،بى دليل،رنج بى حاصل،مزاحم و بخصوص اهانت آميز،ارزيابى مى كنند.بديهى است با چنين تصوّرى،فشار روانى،افزايش پيدا مى كند و درجۀ صبر و رضامندى،كاهش مى يابد.اين در حالى است كه ناخوشايندى،ظاهرى تلخ،امّا باطنى شيرين دارد.اگر به ظاهر آن نگاه شود،نبايد رضايت آور باشد؛امّا نگاه به باطن آن،مايه بردبارى و رضايت است.همۀ امور ناخوشايند،اهداف و فلسفه اى دارند كه براى انسان مؤمن،مايۀ خير و صلاح است و از آن به عنوان«معنا»نيز ياد مى شود.اگر معناى واقعى امور ناخوشايند درك شود،تلخى ظاهر آن از بين مى رود و يا قابل تحمّل مى گردد.از اين رو،توجّه به اين بُعد از امور ناخوشايند زندگى،موجب رضامندى مى شود و توان صبر انسان را افزايش مى دهد.به همين جهت،يكى از امورى كه در آيات و روايات اسلامى فراوان ديده مى شود،توجه دهى به آثار بلاها و مصيبت هاست.

پيامبر خدا(ص) در اين باره تصريح مى فرمايد:

مَن يُرِدِ اللهُ بِهِ خَيراً يُصِب مِنهُ؛ (1)

خدا دربارۀ هر كس ارادۀ خير كند،او را گرفتار مى سازد.

بنا بر اين،بودن در ناخوشايندى به معناى محروميت و نابرخوردارى نيست.چنين تصوّرى،مايۀ نااميدى است.امام على(ع) در اين باره مى فرمايد:

ص:128


1- (1) .صحيح البخارى،ج5،ص 2138،ح5321؛مسند ابن حنبل،ج3،ص 23،ح7239.

مَن ضُيِّقَ عَلَيهِ في ذاتِ يَدِهِ فَلَم يَظُنَّ أنَّ ذلِكَ حُسنُ نَظَرٍ مِنَ اللهِ (لَهُ) فَقَد ضَيَّعَ مَأمولاً،ومَن وُسِّعَ عَلَيهِ في ذاتِ يَدِهِ فَلَم يَظُنَّ أنَّ ذلِكَ استِدراجٌ مِنَ الله ِ فَقَد أمِنَ مَخوفا. (1)

هر كس به تنگ دستى دچار شود و گمان نبرد كه اين،نيك بينى خدا به اوست،اميد را تباه ساخته و آن كس كه گشاده دست گردد و گمان نبرد كه اين،گرفتارى تدريجى خدا براى اوست،خود را از بيمى كه نبايد از آن ايمن باشد،ايمن داشته است.

به همين دليل است كه صابران،در بلاها خداوند را شكر مى كنند:

اللَّهُمَ لَكَ الحَمدُ حَمدَ الشّاكِرينَ لَكَ عَلي مُصابِهِم. (2)

خداوندا! سپاسْ تو را همانند سپاس كسانى كه در مصيبت ها شكرگزار تو هستند.

امام زين العابدين(ع) نيز در دعاى خود از خداوند متعال مى خواهد كه توفيق شكر به خاطر نداشته ها را به وى عنايت كند:

واجعل شكري لك على مازويت عني أوفر من شكري إياك على ماخولتني. (3)

و سپاس من از تو را به خاطر آنچه كه از من گرفته اى،بيشتر از سپاس من از تو به خاطر آنچه به من داده اى قرار ده.

واقعيت اين است كه اگر نگاه به بلاها و مصيبت ها اصلاح شود،فشار روانى مهار مى گردد و نارضايتى به وجود نمى آيد و بدين سان،زمينۀ گرايش به اعتياد نيز از بين مى رود.

دو.تفسير ثروت اهل عصيان

نگاه به اموال ديگران و تفسير آن،از مسائلى است كه گرايش به اعتياد را سرعت مى بخشد.ثروت و مال اهل عصيان از امورى است كه گاه مورد توجّه قرار مى گيرد و موجب نارضايتى مى گردد.برخى مال ديگران را بسيار مهم و خوب ارزيابى مى كنند.اين را

ص:129


1- (1) .تحف العقول،206؛الزهد،حسين بن سعيد،ص48،ح 75؛بحار الأنوار،ج72،ص 51،ح 70. [1]
2- (2) .زيارت عاشورا.
3- (3) .الصحيفۀ السجادية،ص 180،دعاى 1. [2]

به خوبى مى توان در داستان قارون ديد.قارون از ثروت فراوانى برخوردار بود كه فقط كليد گنج هاى او را چند انسان نيرومند حمل مى كردند. (1)او زندگى اشرافى و خيره كننده اى داشت.مردم با ديدن زندگى او،آن را«بهره اى بزرگ»مى دانستند و با نگاهى حسرت آميز،آن را آرزو مى كردند! (2)اين در حالى است كه مال،مى تواند موجب شقاوت و ناشادكامى گردد! مال به جهت جذّابيتى كه دارد،ممكن است در برابر مؤلّفه هاى مثبت زندگى قرار گيرد. (3)

در روايات اسلامى،از مال،با تعبير«مادۀ شهوات باطل»ياد شده (4)كه«دام ابليس»بوده (5)و از«عوامل نابودى انسان»به شمار رفته است. (6)به همين جهت از حبّ مال،پرهيز داده شده است. (7)بنا بر اين،مال مى تواند از عوامل ناشادكامى باشد.اين همان چيزى است كه در ادبيات دين از آن به عنوان«نعمت استدراج»ياد شده است.قرآن كريم كسانى را كه فكر مى كنند فراوانى مال و فرزند،مايۀ خير براى آنان است،نادان مى داند (8)و تصريح مى كند كه به آنان مهلت مى دهيم و بدون آن كه بدانند،آرام آرام گرفتارشان خواهيم ساخت (9)و در حقيقت،مهلت و امكاناتى كه از آن برخوردارند،مهلتى براى افزايش گناه

ص:130


1- (1) . (وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ ) (سورۀ قصص،آيۀ76). [1]
2- (2) . ( فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ؛ ]روزى قارون] با تمام زينت خود در برابر قومش ظاهر شد.آنها كه خواهان زندگى دنيا بودند گفتند:اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده،ما نيز داشتيم! به راستى كه او بهرۀ عظيمى دارد) (سورۀ قصص،آيۀ 79). [2]
3- (3) . (الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْباقِياتُ الصّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلاً) (سورۀ كهف،آيۀ46). [3]
4- (4) .امام على(ع): المالُ مادَّةُ الشَّهَواتِ (نهج البلاغه،حكمت 58).
5- (5) .امام الصّادقُ(ع): إنّ الشَّيطانَ يُديرُ ابنَ آدمَ في كلِّ شيءٍ،فإذا أعياهُ جَثَمَ لَهُ عِندَ المالِ فأخَذَ برَقَبَتهِ. الكافى،ج 2،ص 315،ح 4). [4]براى مطالعه بيشتر،ر.ك:دانش نامه ميزان الحكمۀ،ج 11،ص 148 (المال مصيدۀ ابليس).
6- (6) .پيامبر خدا(ص): إنّ الدِّينارَ و الدِّرهَمَ أهلَكا مَن كانَ قَبلَكُم،وهُما مُهلِكاكُم ( الكافى،ج 2،ص316،ح6) [5] براى مطالعۀ بيشتر،ر.ك:دانش نامه ميزان الحكمة،ج 11،ص 146 (المال مادۀ الشهوات).
7- (7) .براى مطالعۀ بيشتر،ر.ك:همان،ص 150 (آثار حبّ المال).
8- (8) . (أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ * نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ؛ آيا مى پندارند كه آنچه از مال و فرزندان به آنان مى دهيم * براى ايشان در نيكى ها شتاب مى كنيم؟نه؛بلكه نمى فهمند) (سورۀ مؤمنون،آيۀ 55 و 56). [6]
9- (9) . (وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ * وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ؛ كسانى كه آيات ما را دروغ شمردند،اندك اندك از جايى كه نمى دانند،گرفتارشان خواهيم ساخت * و آنان را مهلت مى دهم؛زيرا كه تدبير من استوار است) (سورۀ اعراف،آيۀ 182-183). [7]

است! (1)لذا از پيامبر خود مى خواهد كه بردبار باشد و به زيبايى از آنان كناره گيرد و او را با آنان تنها گذارد! (2)

به تصريح روايات اسلامى،ثروتى كه از راه گناه به دست آيد و در راه گناه خرج شود،نعمت استدراج است كه سرانجامى شوم و همراه با بدبختى و سيه روزى دارد.عقبة بن عامر مى گويد:روزى پيامبر خدا(ص) فرمود:

إذا رَأَيتَ اللّه َ يُعطِي العَبدَ مِنَ الدُّنيا عَلى مَعاصيهِ ما يُحِبُّ،فَإِنَّما هُوَ استِدراجٌ.

هر گاه ديدى كه خداوند بهرۀ دنيا را به بنده اى عطا مى فرمايد تا به گناهانى كه مى خواهد،بپردازد،اين،جز پله پله فرو افتادنش نيست.

سپس پيامبر خدا (ص) اين آيه را تلاوت فرمود:

(فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ ) 3. 4

پس چون آنچه را بدان پند داده شدند،فراموش كردند،درهاى همه چيز را بر آنان بگشوديم و چون بدانچه داده شدند،شادمان گشتند،ناگهان بگرفتيمشان؛پس همان دم نوميد شدند).

ص:131


1- (1) . (وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ؛ و كسانى كه كافر شدند،مپندارند كه مهلتى به آنان مى دهيم،خير آنهاست؛همانا مهلتشان مى دهيم تا بر گناه بيفزايند؛و ايشان را عذابى خواركننده است).(سورۀ آل عمران،آيۀ 178). [1]
2- (2) . (وَ اصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً * وَ ذَرْنِي وَ الْمُكَذِّبِينَ أُولِي النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلاً؛ و بر آنچه مى گويند،شكيبا باش و به شيوه اى نيكو از آنان كناره گير * و مرا با آن دروغ انگاران كامران و توانگر واگذار و اندكى مهلتشان ده) (سورۀ مزمّل،آيۀ 10-11). [2]

بنا بر اين،نمى توان هر مال و ثروتى را خوب دانست؛همان گونه كه دانستيم نمى توان هر فقر و ندارى اى را بد دانست.اين نوع تفكّر مى تواند مانع گرايش به اعتياد گردد.به نظر مى رسد اصلاح همين نوع تفكّر مى تواند نقش مهمّى در كاهش گرايش به اعتياد داشته باشد.

د.تنظيم تصوير از آينده

از مسائل مهم در هنگامۀ سختى ها،تصويرى است كه فرد از آينده دارد.اين،اگر تصويرى نادرست باشد،مى تواند موجب گرايش به اعتياد گردد.يكى از ويژگى هايى كه ممكن است برخى افراد،در موقعيت ناخوشايند داشته باشند،«پايدارپندارى سختى ها»است.وقتى مشكلى به وجود مى آيد و حادثۀ تلخى رخ مى دهد،تصوّر بر اين است كه ماندگار است و گويا هيچ گاه،پايانى نخواهد داشت.در چنين موقعيتى،ممكن است كه فرد،آينده را با مقياس حال،ارزيابى كند.اين امر،موجب نااميدى مى گردد و فشار روانى را مى افزايد و رضامندى را كاهش مى دهد.طبيعى است كه در اين صورت،زمينۀ گرايش به اعتياد نيز فراهم مى شود.

اين در حالى است كه يكى از اصول مسلّم و قطعى سختى ها«پايان پذيرى»است.درست است كه سختى ها برگشت ناپذيرند،امّا پايان ناپذير نيستند.برگشت ناپذيرى را نبايد به پايان ناپذيرى تفسير كرد.امام على(ع) مى فرمايد:

إنَّ لِلمِحَنِ غاياتٍ ولِلغاياتِ نِهاياتٍ فَاصبِروا لَها حَتّي تَبلُغَ نِهاياتِها فَالتَّحَرُّكَ لَها قَبلَ انقِضائِها زِيادَةٌ لَها. (1)

همانا براى سختى ها اهدافى است و براى آن اهداف،پايانى است.پس بر آنها بردبار باشيد تا به پايان برسند؛چرا كه حركت در برابر آنها پيش از پايان يافتنشان،افزايندۀ آنهاست.

از اين رو فرد نبايد سختى ها را داراى آغازى بى پايان بداند و بايد مطمئن باشد كه

ص:132


1- (1) .غرر الحكم،ح1777؛ [1]عيون الحكم والمواعظ،ص157.

آيندۀ زندگى اش در تسخير سختى امروز نخواهد بود. (1)اگر دنيا ناپايدار است،نه خوشى آن پايدار خواهد بود و نه ناخوشى آن.خوشى و ناخوشى،موقعيت هاى متفاوتى هستند كه به دنبال يكديگر در حركت اند و انسان،در هر بخشى از زندگى،با يكى از آنها رو به رو مى شود.همان گونه كه ناخوشى به دنبال خوشى است و نبايد از خوشايند زندگى،سرمست شد،ناخوشى نيز به دنبال خود،خوشى را خواهد داشت و لذا نبايد نااميد و زمينگير شد.

توجّه به موقّتى بودن سختى ها و گشايش آينده،توان تحمّل انسان را افزايش مى دهد و از شدّت تنيدگى مى كاهد و آن را تحمّل پذير مى سازد.به همين جهت،معصومان(عليهم السلام) با«توجّه دهى»به همين اصل،افراد گرفتار را آرام مى ساختند.

محمّد بن عجلان مى گويد:نزد امام صادق(ع) بودم كه كسى از نيازمندى خود به حضرت شكايت كرد.ايشان در پاسخ وى فرمود:

اصبِر فَإِنَّ اللَّهَ سَيَجعَلُ لَكَ فَرَجاً. (2)

بردبار باش كه به زودى،خداوند،فرج تو را خواهد رساند.

شخص ديگرى خدمت امام صادق(ع) مى رسد و از ستم برادران و عموزادگانش شكايت مى كند.اين جا نيز امام(ع) وى را به گشايش آينده توجّه مى دهد و از وى مى خواهد كه بردبار باشد. (3)

همچنين براى آرام كردن تاجر ورشكسته اى كه از اصحاب ايشان بود و دچار فشار روانى شده بود،از روش توجّه دهى به آينده نيز استفاده مى كند و مى فرمايد:

ص:133


1- (1) .امام على(ع): إن بَقيتَ لَم يَبقَ الهَمُّ؛ اگر تو باقى بمانى،اندوه،باقى نخواهد ماند (شرح نهج البلاغة،ابن ابى الحديد،ص340،ح898).
2- (2) .الكافى،ج2،ص250،ح6؛ [1]مشكاۀ الأنوار،ص271؛ [2]بحار الأنوار،ج68،ص 219،ح9. [3]
3- (3) . محمد بن يحيى،عن أحمد بن محمد بن عيسى،عن عثمان بن عيسى،عن بعض أصحابنا،عن أبي عبد الله(ع) قال:قلت له:إن إخوتي وبني عمي قد ضيقوا علي الدار وألجأوني منها إلى بيت ولو تكلمت أخذت ما في أيديهم،قال:فقال لي:اصبر فإن الله سيجعل لك فرجا،قال:فانصرفت ووقع الوبا في سنة إحدى وثلاثين [ومائة] فماتوا و الله كلهم فما بقي منهم أحد،قال:فخرجت فلما دخلت عليه قال:ما حال أهل بيتك؟قال:قلت له:قد ماتوا و الله كلهم،فما بقي منهم أحد،فقال:هو بما صنعوا بك وبعقوقهم إياك وقطع رحمهم بتروا أتحب أنهم بقوا و أنهم ضيقوا عليك؟قال:قلت:إي والله (الكافى،ج2،ص346،ح3). [4]

فَلا تَيأَس فَإِنَّ اليأسَ كُفرٌ-

اين نيز مبتنى بر همان اصل است كه توجّه به پايان پذيرى سختى ها و گشايش آينده،توان تحمّل را مى افزايد و فشار روانى را كاهش مى دهد.توجّه به اين حقيقت،آينده را روشن مى سازد و در نتيجه،اين زمينۀ گرايش به اعتياد نيز از بين مى رود.مسئلۀ تصوير از آينده در مشكلات،موضوعى است كه مى تواند در تحقيقات تجربى نيز مورد بررسى قرار گيرد.

ه.تصحيح الگوى ارزيابى از حال

بلا و مشكل،لحظۀ حال را تحت تأثير قرار مى دهد.به همين جهت،زمان حال،مورد ارزيابى انسان قرار مى گيرد.اين داورى مى تواند مثبت يا منفى باشد و بر فشار روانى بيفزايد يا از آن بكاهد.پس اين كه چه ارزيابى اى از زمان حال داشته باشيم،نقش مهمّى در رضامندى خواهد داشت.

آنچه موقعيت ناخوشايند را براى افراد در معرض اعتياد،غير قابل تحمّل مى سازد،اين است كه بلا،تنها جنبۀ موجود زندگى دانسته شود.در اين حالت،وى خود را در فضاى تاريك و تنگى حس خواهد كرد كه هيچ دريچۀ مثبتى براى تنفّس ندارد.اگر زندگى را يكسره،تلخى و سختى ببينيد،آزاردهنده و غير قابل تحمّل خواهد شد.اين قبيل افراد،هنگام ورود يك مصيبت،ناخوشايندى آن را به گذشته،آينده و تمام زواياى حال،«تعميم»مى دهند.در برخى موارد نيز ممكن است بر ناخوشايندى حال«تمركز»كنند و به هيچ چيز ديگرى توجّه نكنند.با اين تعميم يا تمركز،هيچ نقطۀ مثبتى براى انسانْ باقى نمى ماند كه به آن،دل خوش كند،اميدوار بماند و مشكلات خود را پشت سر بگذارد.

اين در حالى است كه در لحظۀ حال نيز امور مثبت فراوانى وجود دارد.ممكن است كسى در يكى از ابعاد زندگى خود دچار مشكل شود؛امّا در اين حال،در ديگر ابعاد زندگى

ص:134

مثبت خود،دچار مشكل نيست.اگر همراه ناملايمات،خوشايندى هايى نيز وجود داشته باشند،موقعيت تنش زا«تعديل»مى شود.در اين روش،امورى كه مى توانند فرح بخش و نشاط آور باشند،وارد فضاى روانى شخص مصيب ديده مى شوند و بدين سان،از شدّت درد و رنج وى كاسته مى شود.لذا نيازى براى تمسّك به مواد مخدّر براى تسكين درد و فراموشى مصيبت نيست.

بر اساس آنچه گذشت،معصومان(عليهم السلام) مردم را به نكات مثبتى كه به هنگام مشكلات داشته اند،توجّه مى داده اند.يكى از آنها يادآورى نعمت ها و خوشايندهاى پيشين است.امام صادق(ع) مى فرمايد:

لا خَيرَ في عَبدٍ شَكا مِن مِحنَةٍ تَقَدَّمَها آلافُ نِعمَةٍ واتَّبَعَها آلافُ راحَةٍ. (1)

هيچ خيرى نيست در آن بنده اى كه از گرفتارى خود شكايت مى كند و حال آن كه در گذشته،هزاران نعمت داشته و هزاران راحتى در آينده،به او خواهد رسيد.

در كنار نكات منفى حال،نكات مثبت ديگرى هم وجود دارند كه چه بسا بيشتر از منفى ها باشند.لذا توجّه به آنها مى تواند دايرۀ ناخوشايندى را كاهش دهد و بر سطح رضايت از زندگى بيفزايد.بر همين اساس،امام على(ع) مى فرمايد:

إذا طَلَبتَ شَيئاً مِنَ الدُّنيا فَزُوِيَ عَنكَ،فَاذكُر ما خَصَّكَ اللهُ بِهِ مِن دينِكَ وصَرَفَهُ عَن غَيرِكَ،فَإِنَّ ذلِكَ أحري أن تَستَحِقَّ بِما فاتَكَ. (2)

هر گاه چيزى از دنيا خواستى و از تو بازداشته شد،به ياد آور دينت را كه خداوند،به تو داده و از ديگران بازداشته است كه اين،به جاى آنچه از دست داده اى،سزاوارتر است.

اين نگاه،فشار روانى موقعيت ناخوشايند را مى كاهد و فشار استفاده از مواد مخدّر را از بين مى بَرَد.

ص:135


1- (1) .مسكّن الفؤاد،ص52؛بحار الأنوار،ج67،ص231. [1]
2- (2) .كنز الفوائد،ص345، [2]فقه الرضا،ص360؛ [3]بحار الأنوار،ج71،ص145. [4]

و.تصحيح ارزيابى از ديگران

از مسائلى كه هنگام بلا رخ مى دهد،بررسى خود با ديگران از منظر بلاديدگى است.از عوامل افزايندۀ فشار روانى به هنگام سختى ها،تصوّر تنها بودن در مشكلات است.معمولاً انسان،هنگام گرفتارى چنين مى پندارد كه كسى جز او گرفتار نيست و ديگران در كمال آسايش زندگى مى كنند. (1)اين تصوّر،علاوه بر اصل مشكل،فشار روانى بيشترى را بر فرد وارد مى سازد و ممكن است زمينۀ گرايش به اعتياد را فراهم آورد.مى توان در تحقيقات تجربى،مدل ارزيابى افراد معتاد در اين زمينه را بررسى كرد.به نظر مى رسد افراد معتاد -به گونه اى كه پيش از اين گفته شد-،موقعيت خود و ديگران را ارزيابى مى كنند.

امّا واقعيت اين است كه همۀ افراد در زندگى دچار مشكل مى شوند؛گاه همزمان با او،و گاه پيش يا پس از او.توجّه به اين واقعيت،فشار روانى نامتعارف را كاهش مى دهد و زمينه را براى صبر و بردبارى آماده مى سازد.خداوند متعال از همين روش براى آرام و بردبار ساختن پيامبر خدا(ص) استفاده نموده است.يكى از مشكلات كسى مانند ايشان كه وظيفه اش هدايت مردم است،تكذيب اوست.اين امر بر پيامبر(ص) گران مى آمد.خداوند متعال براى كاستن از فشار روانى ايشان،فرمود:

(وَ إِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِّن قَبْلِكَ وَ إِلىَ اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُور). (2)

اگر تو را تكذيب كنند [غم مخور؛موضوع تازه اى نيست]،پيامبران پيش از تو نيز تكذيب شدند و همۀ كارها به سوى خدا باز مى گردد).

بنا بر اين،اين تصوّر كه فقط من در حال بلا هستم،غير واقعى است.اگر اين تصوّر نادرست اصلاح شود،از فشار روانى،به شدّت كاسته مى شود و در نتيجه،زمينۀ گرايش به اعتياد از بين مى رود.

ص:136


1- (1) .در روان شناسى بلاها و فاجعه ها،به اين حالت،«توهّم در مركز بودن»( Iusion of Centrality) مى گويند.در اين حالت،پس از وقوع بلا فرد تصوّر مى كند كه بيشترين مصيبت ها به او رسيده و او در مركز و كانون واقعه بوده است.جالب آن كه افراد هر چه از فاجعه احساس آسيب ناپذيرى بيشترى داشته باشند،بعد از بروز آن،احساس در مركز بودن در آنها بيشتر است.(ر.ك:روانشناسى فاجعه ها،ص207).
2- (2) .سورۀ فاطر،آيۀ4. [1]

فصل چهارم:ناسپاسى و اعتياد

1.احساس محروميت،عامل گرايش به اعتياد

يكى از عوامل گرايش به اعتياد،احساس محروميت است.افرادى كه احساس فقر و محروميت كنند،براى كاستن از فشار روانى آن،ممكن است به مواد مخدّر پناه ببرند.مِرتون (1)(1957)-كه از نظريه پردازان كاركردگرا است-،شيوه هاى سازگارى فرد با«اهداف نهادينه شدۀ»حاكم در جامعه يا«سيستم»جامعه را،در چهار گروه،دسته بندى كرده است.صورت سوم،حالتى است كه فرد با هيچ كدام از اهداف و وسائل،سازگارى نداشته باشد.طبق نظريۀ او تأكيد جامعه بر دستاورد و دارندگى (2)نظير:ثروت،قدرت،و منزلت،از يك سو،و كمبود وسايل مشروع براى رسيدن به اين اهداف،از سوى ديگر،سبب در گرفتن رقابتى شديد ميان اعضاى جامعه مى شود و طبعاً عده اى،از دستيابى به اهداف ياد شده،باز مى مانند و دچار احساس محروميت مى شوند و به تسكين خود با مواد مخدّر،گرايش پيدا كنند.

برخى ديگر از جامعه شناسان،علاوه بر تفاوتى كه مِرتون در فرصت هاى مشروع ذكر مى كند،بر نقش فرصت هاى نامشروع متفاوت نيز تأكيد مى كنند.آنها معتقدند كه همۀ

ص:137


1- (1) .Merton, R.K
2- (2) .Achiev ement

افراد محروم،مرتكب رفتارهاى انحرافى از جمله مصرف مواد نمى شوند و تنها گروهى از محرومان به دامن اعتياد مى افتند؛زيرا اين افراد با كناره گيرى از نقش هاى خود،جذب يكديگر مى شوند و هنجارهايى متفاوت از هنجارهاى طبقۀ متوسط جامعه را ميان خود اختيار مى كنند كه طبق اين هنجارها برخى رفتارهاى انحرافى (مثل مصرف مواد)،ارزش و مطلوب تلقى مى شود.اين پديده را«عُزلت گزينى» (1)ناميده اند.

آنچه از ميان اين نظريه ها در اين بحث مورد نظر است،احساس محروميت است.مهم اين است كه احساس محروميت،يكى از عوامل گرايش به اعتياد است.بايد ديد با اين احساس چه بايد كرد؟و چگونه مى توان از آن پيشگيرى كرد؟

2.سپاس گزارى،به مثابۀ روش پيشگيرى

اشاره

احساس محروميت،بيش از آن كه واقعى باشد،معلول يك ارزيابى غلط است.اين امر،موجب كفران مى شود و زمينۀ گرايش به اعتياد را فراهم مى آورد.

همان گونه كه خواهد آمد،زندگى انسان،آن قدر تهى نيست كه موجب احساس محروميت گردد.به همين جهت،يكى از رفتارهاى منفى،«كفران»و ناسپاسى انسان به نعمت و بُعد خوشايند زندگى است.در قرآن كريم از كمى سپاس گزاران (2)و فراوانى ناسپاسان، (3)به عنوان يك واقعيت تلخ،ياد شده و در روايات،سرانجام آن،بدبختى دانسته شده است. (4)قوم سبا نمونه اى از تمدّنى است كه با وجود نعمت فراوان،به خاطر كفران

ص:138


1- (1) .Retreatism
2- (2) . اللّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَشْكُرُونَ (سورۀ غافر،آيۀ61). [1] t وَ ما ظَنُّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ (سورۀ يونس،آيۀ60). [2] t ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ (سورۀ أعراف،آيۀ17). [3]
3- (3) . يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَ تَماثِيلَ وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِياتٍ اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ (سورۀ سبأ،آيۀ13). [4]
4- (4) .امام صّادقُ(ع): إنّ اللّه َ عَزَّ و جلَّ أنعَمَ على قَومٍ بالمَواهِبِ،فلَم يَشكُرُوا،فَصارَتْ علَيهِم وَبالاً،و ابتَلى قَوما بالمَصائبِ فَصَبَرُوا،فَصارَتْ علَيهِم نِعمَةً ( التوحيد،صدوق،ص 379،ح 479). [5] t امام جوادُ(ع): نِعمَةٌ لا تُشكَرُ كَسَيِّئَةٍ لا تُغفَرُ (اعلام الدين،ص 309). [6]

نعمت،دچار فلاكت و بدبختى شدند. (1)اين يك واقعيت هستى شناختى است كه كفران،موجب از بين رفتن نعمت و فرود آمدن نقمت مى شود. (2)ناسپاسى،پديدۀ سرمستى را به ارمغان مى آورد كه در ادبيات دين،از آن با تعبير«تَرَف»ياد مى شود. (3)تَرَف نيز يكى از عوامل نابودى نعمت است. (4)

در طرف مقابل،شكرگزارى وجود دارد.در فرهنگ اسلامى،شكر از جايگاه بلندى برخوردار است تا آن جا كه از جنود عقل،شمرده شده است (5)و اين بدان معناست كه سپاس گزارى،يكى از مؤلّفه هاى خردمندى است و بدون آن،عقل انسان كامل نيست.همچنين از شكر به عنوان عنصرى كه مرز ميان انسانيت و حيوانيت است،ياد شده است. (6)از سوى ديگر در روايات،پيوندى ميان شُكر و ربوبيت برقرار شده و از خداوند متعال نقل شده كه اگر از خداوند به خاطر نعمت هايش تشكر نكند،بايد پروردگارى جز او را انتخاب كند! (7)بر انسان واجب است كه از نعمتى كه به او داده مى شود،تشكّر كند. (8)

ص:139


1- (1) . وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذاقَهَا اللّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ (سورۀ نحل،آيۀ 112). [1]
2- (2) .ر.ك:توسعۀ اقتصادى بر پايۀ قرآن و حديث،ج 2،ص 782،(كفر النعمۀ).
3- (3) . وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النّاسِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ وَ اللّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ (سورۀ أنفال،آيۀ47). [2] t وَ كَذلِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاّ قالَ مُتْرَفُوها إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ (سورۀ زخرف،آيۀ23؛ [3]نيز،ر.ك:سورۀ مؤمنون،آيۀ33 و 64؛سورۀ انبيا،آيۀ13؛سورۀ هود،آيۀ116؛سورۀ واقعۀ،آيۀ45؛سورۀ إسرا،آيۀ16).
4- (4) .ر.ك:توسعۀ اقتصادى بر پايۀ قرآن و حديث،ج 2،ص 782 ( [4]البطر).
5- (5) .امام كاظم(ع):والشكر وضده الكفران (الكافى،ج 1،ص21،ح 1). [5]
6- (6) . امام زين العابدين(ع) و كان من دعائه في التحميد لله عزّوجل:والحمدلله الذي لوحبس عن عباده معرفة حمده على ماأبلاهم من مننه المتتابعة و أسبغ عليهم من نعمه المتظاهرة لتصرّفوا في مننه فلم يحمدوه،وتوسّعوا في رزقه فلم يشكروه ولو كانوا كذلك لخرجوا من حدود الانسانية الى حدّ البهيميّة فكانوا كماوصف في محكم كتابه (إِنْ هُمْ إِلاّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً). (الصحيفة السجادية،ص 20،دعاى 1). [6]
7- (7) .پيامبر خدا(ص): يقول الله عزوجل:من لم يرض بقضائي،و لم يشكر لنعمائي،و لم يصبر على بلائي،فليتخذ ربا سوائي (بحارالأنوار،ج18،ص 95،ح 5 و ص 236،ح 67).
8- (8) .پيامبر خدا(ص): من أُزِلَّت إليه نعمة،فليشكرها (دستور معالم الحكم،ج1،ص 237،ح271). t و قدجعل الله تعالى علينا الشكر إذا أعطى (بحار الأنوار،ج77 ص 173؛الفردوس،ص 296؛مستدرك الوسائل،ج2،ص 353،ح 2177، [7]به نقل از:مسكّن الفؤاد). امام على(ع): الشّكر مأخوذ على أهل النّعم (غرر الحكم،ح1537). امام على(ع): اوّل مايجب عليكم لله سبحانه شكر أياديه وابتغاء مراضيه (همان،ح3329).

سپاس گزارى،آرايۀ نعمت (1)و دوران خوشايند (2)است.بهترين (3)و گرامى ترين (4)بندگان خدا كسانى هستند كه وقتى مورد عطا قرار مى گيرند،شكر مى كنند. (5)

در متون روان شناسى مثبت گرا و شادكامى پايدار و اصيل نيز شُكر (6)،يكى از فضيلت هاى اساسى محسوب مى شود و توانايى شكرگزارى از نيروها يا كسانى كه فعاليتى به نفع فرد انجام داده اند،به شادكامى پايدار افراد مى انجامد.علّت اين كار،احتمالاً در توجّه و يادآورى خاطرات مثبتى است كه با شكر كردن همراه است. (7)امانز، (8)مك كلاف (9)و تسانگ، (10)ضمن بحثى در بارۀ شكر و شيوه هاى سنجش آن،معتقدند كه شُكر،يك توانمندى انسانى است و از نظر ذهنى،نوعى حسّ حيرت،تشكّر و سپاس مندى براى امتيازاتى است كه فرد از جانب چيزى يا كسى به دست مى آورد.آنها معتقدند كه شُكر مى تواند بين فردى و فرافردى باشد (مثلاً نسبت به خدا،هستى و...)؛ولى نمى تواند نسبت به خود فرد صورت گيرد. (11)شُكر مى تواند بهزيستى روانى و ارتباطى فرد را افزايش دهد و براى جامعه هم مزايا و منافعى داشته باشد. (12)

ص:140


1- (1) .امام على(ع): الشّكر زينة للنّعماء (همان،ح758). الشّكر زينة الغنى (نهج البلاغه،حكمت 340؛ [1]الإرشاد،ص 158).
2- (2) .امام على(ع): الشكر زينة الرّخاء وحصن النّعماء (غرر الحكم،ح1351).
3- (3) .امام الباقر(ع):سئل النبى(ص) عن خيار العباد فقال:الذين إذا أحسنوا استبشروا،وإذا أساؤوا استغفروا،وإذا أعطوا شكروا،وإذا ابتلوا صبروا وإذا غضبوا غفروا (الكافى،ج2،ص 240). [2]
4- (4) .وقيل لابى عبدالله(ع): من أكرم الخلق على الله؟قال:من إذا اعطي شكر،وإذا ابتلي صبر (بحار الأنوار،ج53،ص 184،ح71).
5- (5) .الگوى اسلامى شادكامى، [3]زير چاپ.
6- (6) .gratitude.
7- (7) .لوبوميرسكى،كينگ و دينر(2005)،.
8- (8) .Emmons
9- (9) .Mccullough
10- (10) .Tsang
11- (11) .Emmons,R.A.,McCullough,E., Tsang,J.A.(2007).The assessment of gratitude.In positive psycho logical assessment:A handbook of models and measures.Eds.by S.J.Lopez and C.R.Snyder.Wash ingtonDC:APA Press.
12- (12) .اثربخشى مداخلات روان شناسى مثبتگرا جهت افزايش نشاط،خشنودى از زندگى،معنادارى زندگى و كاهش افسردگى؛تدوين مدلى براى اقدام،ص 75.

الف.ناسپاسى و افزايش احساس محروميت

در مقابل چرخۀ شكرگزارى،چرخۀ ناسپاسى نيز مى تواند فرايند رو به افزايشِ«احساس محروميت و ناكامى»را ايجاد كند.بر اساس زندگى توحيدى،هر گونه زندگى همراه با ناسپاسى،به كاهش و قطع كامل نعمت ها خواهد انجاميد.كسى كه به طور دائم به نداشته ها و محروميت هايش فكر كند،به طور طبيعى،از بهرمندى هاى موجودش غافل شده و به ناسپاسى و كفران نعمت منجر خواهد شد.فرايند ناسپاسى مى تواند به صورت اعتقاد صِرف به محروميت و بيان آن باشد يا همراه با عمل ناسپاسى و رفتارى ناشى از محروميت از نعمت ها،مانند آسيب زدن به سلامتى و تن درستى كه در اختيار انسان قرار داده شده است.امام على(ع)،علّت قطع نعمت از سوى خداوند را،عدم شكرگزارى بنده مى داند:

النِّعمَةُ مَوصولَةٌ بِالشُّكرِ،وَالشُّكرُ مَوصولٌ بِالمَزيدِ،وهُما مَقرونانِ في قَرنٍ،فَلَن يَنقَطِعَ المَزيدُ مِنَ اللّهِ سُبحانَهُ حَتّى يَنقَطِعَ الشُّكرُ مِنَ الشّاكِرِ. (1)

نعمت،پيوسته به شكر است و شكر،پيوسته به فزونى نعمت؛و آن دو با يكديگر همراه اند.پس افزونىِ نعمت از جانب خداى سبحان قطع نمى شود،مگر آن گاه كه شكر از سوى شكرگزارنده قطع شود.

فرايند ناسپاسى در مدل زير ترسيم شده است:

ص:141


1- (1) .غرر الحكم،ح2090. [1]

بنا بر اين،شكرگزارى در بندۀ معتقد،مى تواند با انگيزۀ ديگرى نيز باشد و آن ترس از محروميت است.يعنى فردى كه با تمام وجودش احساس برخوردارى از خير دارد،عاقلانه مى داند براى بهرمندى دائمى از داشته هايش شُكر زبانى و عملى او قطع نشود.لذا به طور طبيعى،فرد سپاس گزار،احساس محروميتى از ناكامى ها و كمبودهاى واقعى در زندگى را درك نخواهد كرد.

با توجّه به چرخۀ افزايش احساس محروميت،مى توان تصوّر كرد كه فرد ناسپاس،على رغم بهرمندى از امكانات متعدّد،ناراضى و شاكى از زندگى باشد.امام صادق (ع) در ضمن حديثى،به اين واقعيت اشاره مى فرمايد كه فرد ناسپاس از وجود امكانات مادى و مالى خود بهره اى نخواهد برد:

إِنَّ الَّذِينَ أُعْطُوا الْمَالَ ثُمَّ لَمْ يَشْكُرُوا لَا مَالَ لَهُمْ. (1)

بى ترديد،كسانى كه مالى به آنان داده شده،ولى شكر نكردند،در حقيقت مال ندارند.

مى توان چنين استنباط كرد كه افراد ناسپاس،در احساس محروميت دائمى قرار دارند.مادامى كه اين احساس منفى را در خود بپرورانند،پيوسته احساس ناكامى را درك خواهند كرد.در حديث ديگرى،امام صادق(ع) حتّى شكر نكردن از چنين اموالى را مايۀ وبال و گرفتارى مى داند:

إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْعَمَ عَلَى قَوْمٍ فَلَمْ يَشْكُرُوا فَصَارَتْ عَلَيْهِمْ وَبَالًا وَ ابْتَلَى قَوْماً بِالْمَصَائِبِ فَصَبَرُوا فَصَارَتْ عَلَيْهِمْ نِعْمَةً. (2)

همانا خداوند عزيز و جليل،به قومى نعمت داد و آنان شكر نكردند،از اين رو،مايۀ گرفتارى آنان شد و به قومى بلا داد و آنان صبر كردند،از اين رو براى آنان نعمت گرديد.

امام على(ع) در بيانى زيبا مى فرمايد كه:نعمت،مايۀ محنت است.اگر شكر آن را به

ص:142


1- (1) .الكافى،ج5،ص 81 (باب الإجمال فى الطلب). [1]
2- (2) .همان.ج2،ص92 (باب الصبر). [2]

جاى آوريم،نعمت مى شود و اگر كفران نماييم،نقمت مى گردد! (1)

بنا بر اين آنچه نعمت را سودمند مى گرداند،سپاسگزارى فرد است.بديهى است زمانى نعمت،باعث احساس دارايى و رضايت خاطر صاحبش خواهد شد كه فرد ياد شده،به مرحلۀ شكر رسيده باشد.در غير اين صورت،چه بسا نعمت موجود،به فراموشى سپرده شود و در فرد صاحب نعمت،توقع بى دليلى بر تمايل بر انتقال به سطح بالاترى از بهرمندى ايجاد كند.امّا از آن جا كه به دلايل متعددى (مانند محدوديت دنياى مادى) اين امر هميشه ميسّر نيست،فرد ناسپاس اغلب از داشته هاى خود غافل و از وضع موجود،ناراضى خواهد بود.

ب.داشته شناسى،راهبرد شكرگزارى

اشاره

بر اساس آنچه گذشت،روشن شد كه روش شُكر و سپاس گزارى مى تواند موجب احساس برخوردارى گردد و در نتيجه،رضامندى را به وجود آورد (2)و از اين راه مى توان اين عامل از گرايش به اعتياد (احساس محروميت) را مهار كرد؛امّا سؤال اين است كه چگونه مى توان حسِ ّ سپاس را به وجود آورد؟خليل،شُكر را به معناى احسان شناسى و انتشار دادن آن ميان مردم و سپاس از دهندۀ آن دانسته است. (3)

ابن فارس،معتقد است كه شُكر،سپاسگويى از كسى به خاطر كار نيكى است كه در حقّ انسان انجام داده است. (4)همان گونه كه روشن است،از ديدگاه اين لغت شناسان و ديگران، (5)شُكر،واكنشى به احسان و انعام طرف مقابل است.لذا شُكر،مربوط به داشته ها

ص:143


1- (1) .همان،ج 8،ص 2.
2- (2) .ر.ك:مبانى و عوامل شادكامى در اسلام،فصل سوم.
3- (3) .الشكر:عرفان الاحسان و نشره وحمد موليه (العين،ج 5،ص 292). [1]
4- (4) .الشكر:الثَّنَاءِ عَلَى الإِنْسَانِ بِمَعْرُوفٍ يُولِيكَهُ (معجم مقاييس اللغۀ،ج 3،ص 207). [2]
5- (5) .وَقَالَ الْمُنَاوِيُّ:الشُّكْرُ شُكْرَانِ:الأَوَّلُ شُكْرٌ بِاللِّسَانِ وَهُوَ الثَّنَاءُ عَلَى الْمُنْعِمِ،وَالآخَرُ:شُكْرٌ بِجَميعِ الْجَوَارِحِ،وَهُوَ مُكَافَأَةُ النِّعْمَةِ بِقَدْرِ الاسْتِحْقَاقِ،وَالشَّكُورُ البَاذِلُ وُسْعَهُ فِي أَدَاءِ الشُّكْرِ بِقَلْبِهِ وَلِسَانِهِ وَجَوَارِحِهِ اعْتِقَاداً وَاعْتِرَافاً (التوقيف على مهمات التعاريف،ص 206-207). ابن قيِّم:الشُّكْرُ ظُهُورُ أَثَرِ نِعْمَةِالله عَلَى لِسَانِ عَبْدِهِ:ثَنَاءً وَاعْتِرَافاً،وَعَلَى قَلْبِهِ شُهُوداً وَمَحَبَّةً،وَعَلَى جَوَارِحِهِ انْقِيَاداً وَطَاعَةً (مدارج السالكين،ابن القيم،ج 2،ص244). وَقِيلَ:هُوَ الاعْتِرَافُ بِنِعْمَةِ الْمُنْعِمِ عَلَى وَجْهِ الْخُضُوعِ (بصائر ذوى التمييز،ج 3،ص 339). [3]

و نعمت هاى انسان است.در حقيقت،سپاس گزارى،به عنوان يك عامل مبتنى بر داشته شناسى،نقش مهمّى در ايجاد رضامندى و كاهش گرايش به اعتياد دارد.اگر بتوانيم افراد معتاد يا در معرض اعتياد را به داشته ها و نعمت هايشان توجّه دهيم،احساس محروميت از آنان رخت برخواهد بست و زمينۀ گرايش به اعتياد (به عنوان عامل تسكين محروميت) نيز از بين خواهد رفت.

به ديگر بيان،محور رضامندى،داشته هاى زندگى است.به همين جهت،شناخت داشته ها اهميت فراوان دارد.صِرف داشتن،كفايت نمى كند؛بايد آن را شناخت.برخى افراد از داشته هاى خود بى خبرند.برخى افراد منفى بين،آنچه را دارند نمى بينند و بر نداشته هاى خود تمركز مى كنند.اين امر،موجب برداشت نادرست از موقعيت فعلى مى گردد.با اين كار،احساس محروميت به وجود مى آيد و درد و رنج افزايش مى يابد و در نتيجه،سطح رضامندى را كاهش مى دهد و به نارضايتى مى كشاند.«وجود نعمت»،تأثير چندانى در رضامندى ندارد؛«درك نعمت موجود»،عامل رضايت از زندگى است.بنا بر اين،راه رسيدن به احساس رضامندى،درك داشته ها و شناخت نعمت هاست.امام صادق(ع) در كلامى بنيادين مى فرمايد:

كَم مِن مُنعَمٍ علَيهِ وهُو لا يَعلَمُ! (1)

بسا كسى كه نعمتى به او ارزانى شده و خودش نمى داند.

از اين حديث مى توان دليل نارضايتى را به دست آورد و راهبرد رضامندى را نيز تعيين كرد.دليل نارضايتى،ناآگاهى از داشته هاى موجود است و راهبرد رضامندى،درك داشته هاست.واقعيت اين است كه زندگى انسان (بويژه انسان مؤمن) تهى و خالى نيست.نعمت هاى فراوانى در زندگى انسان وجود دارند كه مى توانند احساس خوش بختى را به انسان بدهند؛ولى چون ناشناخته اند،تأثير خود را ندارند.از اين رو بايد آنها را شناخت تا رضامندى به دست آيد.در ادامه،عوامل مؤثّر در داشته شناسى را بررسى خواهيم كرد.

ص:144


1- (1) .الخصال،ص 223،ح 51.
يك.اصلاح تفسير از فقر و غنا

داشتن تعريفى دقيق و صحيح از فقر و غنا،از مسائل مهم و بنيادين پيشگيرى است.از اشكالات مهم افراد معتاد،خطا در تفسير از فقر و غنا است.فقر و غنا با توجّه به ماهيت انسان و ماهيت محلّى كه اكنون در آن قرار دارد(دنيا)،تعريفى خاص دارند.كسى كه مى خواهد از اعتياد در امان باشد و يا رها گردد،بايد تعريف خود را با اين تعريف ها هماهنگ سازد.بنا بر اين،اين يك بحث«معناشناسى»است.

تفسير رايج در ميان مردم و از جمله افراد معتاد و يا در معرض اعتياد،اين است كه غنا را به معناى برخوردارى از مال،امكانات و مسائل سخت افزارى زندگى،و فقر را به معناى محروميت از آنها مى داند.اين تفسير،براى فقر و غنا،ماهيتى اقتصادى قائل است و معتقد است كه انسانِ برخوردار از وسايل و امكانات لازم براى زندگى،غنى و دارا شمرده مى شود و انسان فاقد آنها،فقير و ندار.متون دينى،اين نوع از تفسير فقر و غنا را نيز بيان كرده اند؛امّا منحصر به اين نوع نيست و آن را در درجۀ نخست اهميت نيز نمى داند.پرسش اين است كه آيا اين،معيار دارا و ندار در مقياس انسان است؟

تفسير ديگرى كه وجود دارد،تفسير روان شناختى است.بر اساس اين تفسير،فقر و غنا پيش از آن كه يك مفهوم اقتصادى و عينى باشند،يك مفهوم روحى و روانى اند.اساساً غنا به معناى بى نيازى است،نه دارايى؛و فقر به معناى نيازمندى است،نه ندارى.مال و ثروت،يكى از لوازم احساس بى نيازى است،نه اين كه معناى اصلى آن باشد.بر اساس اين تفسير،غنا يعنى برخوردارى از احساس بى نيازى در درون،و انسان غنى،كسى است كه چنين احساسى دارد،هر چند از امكانات مادى بى بهره باشد؛و فقر يعنى داشتن احساس نيازمندى در درون،و انسان فقير كسى است كه چنين احساسى دارد،هر چند از امكانات برخوردار باشد.

به همين جهت،يكى از كارهايى كه پيشوايان دين انجام مى داده اند،تصحيح ديدگاه نسبت به فقر و غنا بوده است.حضرت عيسى(ع) مى گويد:خادم من دست هاى من است و

ص:145

چارپاى من پاهاى من،و فرش من زمين،و بالشم سنگ...شب را به روز و روز را به شب مى رسانم در حالى كه هيچ ندارم.با اين حال،هيچ كس روى زمين بى نيازتر از من نيست! (1)بر اساس تفسير صحيح از غنا،مشخّص مى شود كه چرا برخى ثروتمندان،ناراضى اند و برخى فقرا،راضى! به فرمودۀ اميرمؤمنان(ع) چه بسا فقيرانى كه بى نياز و ثروتمندانى كه نيازمندند! (2)لذا بسيارى از فقيران،از توانگران بى نيازترند! (3)

بنا بر اين،براى پيشگيرى يا درمان اعتياد بايد تفسير اين افراد از فقر و غنا را اصلاح كرد.با اصلاح اين تفسير،فقدان امور مادى زندگى،به عنوان فقر اساسى تلقى نمى شود و فرد به ديگر ابعاد غنى خود نيز توجّه مى كند و از احساس بَد محروميت خارج مى شود و بدين سان،زمينۀ نارضايتى از بين مى رود.

دو.اصلاح فهرست داشته ها

عنصر ديگرى كه در گرايش به اعتياد مهم است،فهرست داشته ها و نداشته هاست.هر انسانى،يك فهرست معيار براى داشته ها و نداشته هايش دارد.افراد،بر اساس منطقى كه دارند،فهرستى از داشته ها و نداشته ها را مبناى احساس برخوردارى يا محروميت قرار مى دهند.اشتباه در تنظيم فهرست معيار،از عوامل گرايش به اعتياد است.برخى داشته هاى زندگى را فقط در ماديات منحصر مى بينند و به همين جهت،معيار سنجش و ارزيابى آنان،داشتن يا نداشتن امكانات مادى است.از اين رو،چنين افرادى هنگام كاستى در امكانات مادى،امكانات غير مادى را لحاظ نمى كنند و خود را محروم به شمار مى آورند.اين در حالى است كه وقتى موضوع داشته ها،در مقياس انسان بررسى شود،مصاديق غير مادى نيز پيدا مى كند.لذا با وجود امكانات غير مادى نمى توان كاملاً احساس محروميت و نارضايتى داشت.بنا بر اين،يكى از عوامل پيشگيرى از اعتياد و كاهش گرايش به آن،

ص:146


1- (1) . عيسى(ع):خادمي يداي ودابّتي رجلاي،وفراشي الأرض ووسادي الحجر...أبيت وليس لي شيء،واُصبح وليس لي شيء،وليس على وجه الأرض أحد أغنى منّي (عدّة الداعى،ص 107؛إرشاد القلوب،ص 156). [1]
2- (2) .امام على(ع): كم من فقير غنيّ،وغنيّ مفتقر (غرر الحكم،ح297).
3- (3) .امام على(ع): ربّ فقير أغنى من كلّ غنيّ (همان،ح 5326؛عيون الحكم والمواعظ،ص 267،ح 4896).

اصلاح فهرست معيار داشته ها بر اساس واقعيت هاى انسانى است.

از آن جا كه انسان،بُعد غير مادى و هدفى غير از تمتّع دنيوى نيز دارد،داشته هاى او شامل امور غير مادى هم مى شود.واقعيت اين است كه زندگى انسان (بويژه انسان مؤمن)،تهى و خالى نيست.نعمت هاى فراوانى در زندگى انسان وجود دارند كه مى توانند احساس خوش بختى را به انسان بدهند؛ولى چون ناشناخته اند،تأثير خود را ندارند.دين در عين اين كه امور مادى را جزو امكانات لازم براى زندگى مى شمرد،امّا انحصار آن را در اين امور،اشتباه مى داند و اين بدان جهت است كه در اين جا موضوع سخن،«انسان»است،نه جماد و نبات و حيوان.از اين رو،داشته ها و امكانات او براى زندگى نيز بر اساس ماهيتش تعريف مى شود.از سوى ديگر،در تأمين امكانات نيز نبايد متوقف بر ماديات شد و از امور غير مادى دست كشيد.

در بحث پيشين،تعريف واقعى از برخوردارى (غنا) را بيان كرديم و گفتيم كه براى رضامندى،به هماهنگى ميان تعريف ما و تعريف واقعى برخوردارى،نياز است.پس از مفهوم شناسى غنا،نوبت به شناخت مصداق هاى واقعى برخوردارى مى رسد.وقتى مى توان وضعيت خود را از جهت برخوردارى مورد ارزيابى قرار داد كه بر اساس تعريف برخوردارى،مصداق هاى آن را نيز شناخته باشيم.در مصداق شناسى نيز بايد واقع گرا باشيم و آنچه را كه واقعاً مصداق برخوردارى است،مصداق بدانيم.اين،بحثى كاملاً شناختى است.كسى كه مى خواهد به رضامندى دست يابد،بايد در بُعد انديشه به اين موضوع بپردازد كه مصداق هاى واقعى برخوردارى كدامند؟لذا،اين،يك بحث«مصداق شناسى»است. (1)

كسانى كه بدانند داشته هاى انسان،شامل مجموعه اى از عناصر مادى و معنوى است،ديگر با فقدان برخى امور مادى،دچار احساس محروميت نمى گردند و بدين سان از گرايش به اعتياد در امان مى مانند.بنا بر اين،بايد فهرست معيار افراد معتاد و در معرض اعتياد را اصلاح كرد و ليستى واقعى را به دست آنان داد تا بر اساس آن وضعيت خود را از

ص:147


1- (1) .بحث از انواع داشته هاى انسان،موضوع دامنه دارى است كه مجال طرح آن در اين جا نيست.(ر.ك:الگوى اسلامى شادكامى، [1]زير چاپ).

نظر برخوردارى و محروميت،بررسى كنند.نتيجۀ اين داورى،نقش مهمّى در كاهش گرايش به اعتياد خواهد داشت.

سه.توجّه به داشته هاى ناپيدا

بر اساس آنچه گذشت،داشته ها گسترۀ وسيعى را شامل مى شود كه در صورت فقدان برخى،مى توان با توجّه به ديگر ابعاد،احساس برخوردارى نمود.معصومان(عليهم السلام) از همين راه براى بازگرداندن رضامندى استفاده مى نموده اند.امام على(ع) بر اين اصل تصريح مى كند و مى فرمايد:

إذا طلبت شيئاً من الدنيا فزوي عنك،فاذكر ما خصك اللَّه به من دينك و صرفه عن غيرك،فإن ذلك أحري أن تستحق بما فاتك. (1)

هرگاه چيزى از دنيا خواستى و از تو باز داشته شد،به ياد آور دينت را كه خداوند به تو داده و از ديگران باز داشته است؛كه اين به جاى آنچه از دست داده اى،سزاوارتر است.

مرحوم كلينى از احمد بن عمر نقل مى كند كه من به همراه حسين بن ثُوَير بن ابى فاخته به نزد امام رضا(ع) رسيدم و گفتم:فدايت شوم! ما در فراوانى روزى و آسايش به سر مى برديم كه ناگهان وضعيت،اندكى دگرگون شد.از خداوند بخواه كه آن [وضعيت قبل] را به ما باز گرداند.امام(ع) با شنيدن اين سخن فرمود:

أيَّ شَيءٍ تُريدونَ تَكونونَ مُلوكاً؟أيَسُرُّكَ أن تَكونَ مِثلَ طاهِرٍ وهَرثَمَةَ،وأنَّكَ عَلى خِلافِ ما أنتَ عَلَيهِ؟

چه مى خواهيد؟آيا مى خواهيد پادشاه باشيد؟آيا خوش حال مى شوى كه مانند طاهر و هرثمه،در حالتى خلاف آنچه اكنون هستى (پيرو اهل بيت) باشى؟!

من گفتم:نه.به خدا سوگند كه خوش حال نمى شوم دنيا با همۀ زر و سيمش براى من باشد و من غير از آنى باشم كه هستم.آن گاه امام(ع) چنين ادامه داد:

ص:148


1- (1) .فقه الرضا،ص360؛ [1]كنز الفوائد،ص345. [2]

فَمَن أيسَرَ مِنكُم فَليَشكُرِ اللهَ،إنَّ اللّه َ عز و جل يَقولُ: (لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ )

وقالَ سُبحانَهُ وتَعالى: (اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ)

وأحسِنُوا الظَّنَّ بِاللّه ِ فَإِنَّ أبا عَبدِ اللّه ِ(ع) كانَ يَقولُ:مَن حَسُنَ ظَنُّهُ بِاللّه ِ كانَ اللّه ُ عِندَ ظَنِّهِ بِهِ،ومَن رَضِيَ بِالقَليلِ مِنَ الرِّزقِ قَبِلَ اللّه ُ مِنهُ اليَسيرَ مِنَ العَمَلِ،ومَن رَضِيَ بِاليَسيرِ مِنَ الحَلالِ خَفَّت مَؤُونَتُهُ وتَنَعَّمَ أهلُهُ،وبَصَّرَهُ اللّه ُ داءَ الدُّنيا ودَواءَها،وأخرَجَهُ مِنها سالِما إلى دارِ السَّلامِ. (1)

پس،هر يك از شما كه در آسايش است،بايد خدا را سپاس بگزارد؛كه خداوند عز و جل مى فرمايد:«اگر واقعاً سپاس گزارى كنيد،[نعمت] شما را افزون خواهم كرد»و خداى پاك و والا فرمود:«اى خاندان داوود! شكرگزار باشيد.و از بندگان من،اندكى سپاس گزارند».و به خدا خوش گمان باشيد؛چرا كه امام صادق(ع) مى فرمود:هر كس به خدا خوش گمان باشد،خداوند به تناسب گمان او،با وى رفتار مى كند،و هر كس به روزىِ اندك خشنود باشد،خداوندْ عمل اندك را از او مى پذيرد،و هر كس به روزىِ حلالِ اندك خشنود باشد،مخارج زندگى اش سبُك خواهد شد و خانواده اش در نعمت خواهند بود و خداوند،او را از بيمارى و درمان دنيا آگاه مى كند و او را به سلامت،از دنيا به خانۀ سلامت (آخرت) بيرون مى بَرَد.

در اين روايت به خوبى روشن است كه امام رضا(ع) توجّه آنها را از نعمت هاى مادى،به ديگر داشته هاى آنها بازگردانده و با اين كار،آنان خود به اين نتيجه رسيده اند كه احساس محروميتشان پايۀ محكمى ندارد.

در اين باره،موارد ديگرى نيز وجود دارد كه مجال طرح آنها در اين جا نيست. (2)آنچه مهم است اين كه نگاه تك بُعدى به داشته ها،يكى از عوامل نارضايتى است.بر همين اساس مى توان ادّعا كرد كه الگوى عينى گرا در داشته هاى زندگى،از جمله خصايص

ص:149


1- (1) .الكافى،ج 8،ص 346،ح 546؛ [1]تحف العقول،ص 448. [2]
2- (2) .ر.ك:الگوى اسلامى شادكامى، [3]زير چاپ.

افرادى است كه گرايش به اعتياد پيدا مى كنند.اين خصيصه مى تواند پيش بينى كنندۀ گرايش به اعتياد نيز باشد.براى پيشگيرى از اعتياد يا درمان آن،بايد الگوى عينى گرا در داشته هاى زندگى را تغيير داد و الگوى جامع مادى-معنوى را جايگزين آن ساخت.با اين تغيير،احساس محروميت از بين خواهد رفت و بدين سان،ديگر به استفاده از مواد مخدّر به عنوان عامل تسكين،نيازى نخواهد بود.

چهار.مديريت مقايسه ها

يكى از راه هايى كه ما در زندگى خود براى ارزيابى وضعيتمان به كار مى بريم،مقايسه كردن خود با ديگران است.در اين مقايسه،انسان،موقعيت اجتماعى و كاميابى زندگى خود را شناسايى مى كند.رهاورد اين مقايسه،يا شادكامى و رضايت از زندگى،همراه با اميد و پويايى است و يا ناخرسندى و نارضايتى از زندگى،همراه با نااميدى و ناتوانى است.به همين جهت،يكى از زمينه هاى مهم گرايش به اعتياد،الگوى«مقايسۀ اجتماعى»است.اگر نظام مقايسۀ فرد،مديريت نشده باشد،زمينۀ نارضايتى از زندگى و گرايش به اعتياد را فراهم مى آورد.

مقايسۀ اجتماعى،دو گونه است؛صعودى و نزولى.مقايسۀ صعودى،موجب كاهش رضامندى مى گردد.كسى كه وضع خود را با كسانى كه در سطح بالاترى قرار دارند،مقايسه كند،ميزان رضايت او از زندگى خودش پايين مى آيد.اين بدان جهت است كه مقايسۀ وضع خود با وضع كسانى كه در موقعيت برترى قرار دارند،سبب«كوچك شمارى داشته هاى خود»و«بزرگ نمايى داشته هاى ديگران»مى شود و سپس«تمركز بر نداشته هاى خود»موجب برترى ديگران و مانع ديدن داشته هاى خود مى شود.در زندگى،چيزهاى فراوانى وجود دارند كه مى شود به خاطر آنها زندگى بانشاط و شادى داشت.مقايسۀ صعودى سبب مى شود كه انسان آنچه را در خود دارد،نبيند و پيوسته حسرت زندگى ديگران را بخورد.آن كوچك شمارى و اين بزرگ نمايى و آن تمركز بر نداشته ها،مجموعاً وضعيت بسيار سخت و آزاردهنده اى را به وجود مى آورند كه منجر به ناخرسندى

ص:150

و نارضايتى از زندگى مى گردد.امام صادق(ع) در اين باره مى فرمايد:

إيّاكُم أن تَمُدّوا إيّاكُم أن تَمُدّوا أطرافَكُم إلي ما في أيدي أبناءِ الدُّنيا،فَمَن مَدَّ طَرفَهُ إلي ذلِكَ طالَ حُزنُهُ ولَم يُشفَ غَيظُهُ واستَصغَرَ نِعمَةَ اللهِ عِندَهُ فَيَقِلُّ شُكرُهُ للهِ ِ. (1)

بپرهيزيد از اين كه به آنچه در دست فرزندان دنياست،چشم بدوزيد؛كه هركس به آن چشم بدوزد؛اندوه او طولانى مى گردد و خشم او آرام نمى گيرد و نعمت الهى را كه نزد اوست،كوچك مى شمرد و در نتيجه،سپاس گزارى او كاهش مى يابد.

در اين روايت تصريح شده كه مقايسۀ صعودى،موجب استصغار نعمت مى شود و همين امر،سبب كاهش شكرگزارى مى گردد.همچنين چنين فردى به اندوه طولانى مدّت و خشم آرام ناپذير نيز مبتلا مى گردد.در چنين شرايطى،زمينۀ گرايش به اعتياد فراهم مى شود.

امّا مقايسه اى كه مى تواند سطح رضامندى را افزايش دهد،مقايسۀ نزولى است.مقايسۀ نزولى يعنى نگاه كردن به زيردست و مقايسۀ زندگى خود با زندگى آنان.مقايسۀ نزولى،نقاط مثبت و اميدواركنندۀ زندگى را كه زير سياۀ مقايسۀ صعودى از ديده ها پنهان شده است،هويدا مى كند.لذا از جمله امورى كه مى تواند در تقويت احساس غنا و بهره مندى به انسان كمك كند،اين است كه در شرايط مشابه،توجّه كند كه ديگران از داشتن چه چيزهايى محروم هستند كه او نيست.

شايد نزديك ترين و عينى ترين روش براى درك بهتر از امتيازهاى موجود،توجّه به افراد محروم تر از خود باشد.مثلاً شايد براى كسى كه در محاصرۀ مشكلات مادى و شكست ها قرار دارد،دشوار باشد كه خود را به طور منطقى،متقاعد كند كه هنوز مديون مواهبى است كه طبيعت در اختيار او قرار داده است؛امّا نزديك ترين راه براى خروج از اين بن بست-كه بى زحمت هم هست-،توجّه به افراد محروم تر از خود است.در شرايط

ص:151


1- (1) .بحار الأنوار،ج75،ص368. [1]

معمول،هميشه افراد يا گروه هايى از افراد هستند كه در شرايط سخت ترى از ما در رفاه و موقعيت زندگى به سر مى برند.امير مؤمنان (ع) در نامه اى به حارث همدانى مى فرمايد:

أكثِرْ أن تَنظُرَ إلى مَن فُضِّلتَ علَيهِ؛فإنّ ذلكَ مِن أبوابِ الشُّكرِ (1).

به كسى كه بر او برترى دارى،بسيار بنگر؛كه اين،يكى از انگيزه هاى شكرگزارى است.

بنا بر اين،در فرضيۀ سپاس گزارى،هميشه اين نكته نهفته است كه براى هر محرومى،محروم ترى وجود دارد كه بدين جهت بايد داشته هاى خود را غنيمنت شمرد و نسبت به آنها روحيۀ سپاس داشت.اين نكته شايد از سهل الوصول ترين نكات در تقويت حسّ سپاس گزارى باشد.

پس يكى از مهارت هاى لازم براى موفّقيت در زندگى،استفاده از مقايسۀ نزولى است.تفاوت زندگى ها يك اصل و يك واقعيت انكارناپذير است.اگر انسان،خود را با زندگى هاى بهتر مقايسه كند،دچار تلخ كامى و احساس ناكامى مى گردد و از زندگى خود لذّت نمى بَرَد.اگر چنين اتفاقى افتاد،يكى از بهترين مقابله ها استفاده از مقايسۀ نزولى است.اين روش،از آموزۀ اولياى دين است.پيامبر (ص) مى فرمايد:

إذا نَظَرَ أحَدُكُم إلي مَن فُضِّلَ عَلَيهِ فِي المالِ وَالخَلقِ،فَليَنظُر إلي ما هُوَ أسفَلُ مِنهُ. (2)

هرگاه يكى از شما به كسى نگاه كرد كه در مال و جمال از او برتر است،به آنچه پايين تر از اوست،نگاه كند.

نكتۀ جالبى كه در اين حديث وجود دارد،اين است كه هميشه مقايسه كردن در مال و ثروت نيست؛گاهى ممكن است كه انسان در جمال و زيبايى،دست به مقايسه بزند.اين مسئله،در ميان جوانان و بويژه در ميان دختران،بيشتر مشاهده مى شود.مقايسه كردن خود با كسانى كه زيباترند،موجب غمگينى و رنجورى مى شود.اين نيز يك مقايسۀ صعودى است.در چنين مواردى با استفاده از مقايسۀ نزولى مى توان اين احساس

ص:152


1- (1) .نهج البلاغۀ،نامۀ 69. [1]
2- (2) .صحيح البخارى،ج7،ص187؛ر.ك:الفردوس،ص233.

ناخوشايند را از خود دور ساخت.

با توجّه به آنچه گذشت،روشن مى شود كه يكى از عواملى كه مى تواند زمينۀ گرايش به اعتياد را فراهم آورد،مقايسۀ صعودى است.مى توان ادّعا كرد كه مدل مقايسۀ افراد معتاد و يا در معرض اعتياد،مدل مقايسۀ صعودى است و بر همين اساس مى توان پيش بينى كرد كه افرادِ با شاخصۀ مقايسۀ صعودى،نسبت به ديگران بيشتر در معرض ابتلا به اعتياد قرار خواهند داشت.از اين رو،براى كاهش گرايش به اعتياد،يكى از مسائلى كه بايد مورد توجّه باشد،الگوى مقايسۀ اجتماعى افراد است.با اصلاح اين الگو،يكى از زمينه هاى گرايش از بين مى رود.

پنج.تنظيم آرزوها

از ديگر عناصرى كه از مسير احساس محروميت و ناسپاسى،در گرايش به اعتياد نقش دارد،مسئلۀ آرزوهاست.در برخى روايات آمده است كه آرزوى دور،موجب از بين رفتن لذّت نعمت و كوچك شمردن آن،كاهش شُكر و حسرت خوردن به خاطر نرسيدن به آرزوها مى گردد.امام على(ع) مى فرمايد:

تجنبوا المنى؛فانها تذهب بهجة ما خولتم وتستصغرون بها مواهب الله تعالي عندكم و تعقبكم الحسرات فيما وهمتم به أنفسكم. (1)

از آرزوها دورى كنيد؛كه آرزوها شُكوهِ داشته هايتان را از بين مى برند و موهبت هاى الهى را در نظرتان كوچك مى نمايند و افسوس خوردن به خاطر آنچه را كه در آرزويش بوديد،به دنبال مى آورد.

مى توان مجموعۀ اين آثار را در دو گروه تقسيم كرد:يكى داشته هاى حال (نعمت) و ديگرى نداشته هاى آرزو شده.در بخش داشته ها،آرزو،موجب كوچك شمارى داشته ها و لذّت نبردن از آنها مى شود و در بخش نداشته هاى آرزو شده،موجب ناكامى و نااميدى و حسرت مى گردد.به همين جهت است كه امام على(ع) مى فرمايد:

ص:153


1- (1) .الكافى،ج5،ص 85،ح7. [1]

من كثر مناه قلّ رضاه. (1)

هركس آروزهايش زياد شود،رضايتش كم مى شود.

تحقيقات تجربى نيز همين را نشان مى دهد.در نظريۀ«تفاوت چند گانه» (2)آمده است كه خشنودى،حاصل تفاوت (اندك) بين پيشرفت ها و آرزوهاست.بر اساس اين نظريه،آرزوهاى بزرگ،خشنودى را تهديد مى كنند.بر اساس نظريۀ فاصلۀ هدف با پيشرفت،آرزوهاى بزرگ،به خشنودى كمترى منجر مى شوند.البته طبق ساير نظريه ها،داشتن اهداف كلّى،براى سلامتى مفيد است؛امّا هدف ها،بايد مناسب و صحيح انتخاب شوند. (3)

بنا بر اين،براى رسيدن به رضامندى بايد آرزوها را مديريت و تنظيم نمود تا داشته ها را ناچيز نسازد و نارضايتى را به وجود نياورد.در اين زمينه،آيات و روايات فراوانى وجود دارند كه مجال بررسى همۀ آنها نيست. (4)آنچه مهم است اين كه آرزوى دور و دراز،از عوامل مهم نارضايتى و احساس محروميت و خُلق منفى است و به همين جهت،افرادى كه اهل آرزوهاى دور و دراز هستند،مستعد گرايش به اعتيادند.همچنين مى توان ادّعا كرد كه افراد معتاد،آرزوهاى مهار نشده اى دارند كه سطح احساس محروميت و حسرت را در آنان افزايش داده و براى تسكين آن،آنان را به اعتياد سوق داده است.از اين رو،براى مهار گرايش به اعتياد بايد مسئلۀ آرزوها را جدّى گرفت و الگوى آرزوى معقول و مهارشده را اجرا كرد.

خلاصۀ بحث

از مجموع آنچه گذشت،به دست آمد كه احساس محروميت،از زمينه هاى مهم گرايش به اعتياد است كه افراد مستعد را براى فرار از فشار محروميت،به استفاده از مواد وا مى دارد.بر همين اساس بايد براى پيشگيرى از گرايش به اعتياد،زمينۀ احساس محروميت را از بين برد و اين امر با شناخت داشته هاى زندگى اتفاق مى افتد كه از آن به عنوان يك

ص:154


1- (1) .غرر الحكم،ح 7304؛عيون الحكم والمواعظ،ص 424.
2- (2) .Multiple Discrep ancy theory.
3- (3) .روان شناسى شادى،ص 83.
4- (4) .براى مطالعه بيشتر،ر.ك:فرهنگ نامۀ آرزو.

راهبرد ياد كرديم.اگر افراد،داشته هاى پيدا و ناپيداى خود را بشناسند،دچار احساس محروميت نخواهند شد.شناخت داشته ها نيز به چند عامل بستگى دارد:

يكى،اصلاح تفسير فرد از معناى فقر و غناست كه موجب مى شود غنا و دارايى،فقط بُعد مادى نداشته باشد.

ديگرى اصلاح فهرستِ معيار براى ارزيابى فقر و غناست كه مبتنى بر اقدام نخست است و بر اساس آن،فرد،داراى فهرستى واقعى و متناسب با ماهيت انسان خواهد شد كه مجموع داشته هاى مادى و معنوى را در بردارد و در نتيجه،فرد-حتّى اگر فقير باشد-وقتى وضعيت خود را با آن فهرست ارزيابى مى كند،دچار احساس محروميت نخواهد شد.

سومى،اصلاح الگوى شناخت داشته است كه بر اساس آن،الگوى عينى گرا به الگوى جامع مادى-معنوى تغيير مى يابد و در نتيجه،فرد به داشته هاى ناپيداى خود نيز توجّه پيدا مى كند.

چهارمى،مديريت مقايسه و اصلاح الگوى مقايسۀ اجتماعى است كه بر اساس آن،مقايسۀ صعودى،جاى خود را به مقايسۀ نزولى مى دهد و در نتيجه،فرد،داشته هاى خود را مى يابد.

پنجمى،تنظيم آرزوهاست كه بر اساس آن،فرد از آرزوهاى دور و دراز خوددارى مى كند و آن را در حدّ معقول و منطقى آن،نگه مى دارد و در نتيجه،از احساس محروميت جلوگيرى مى كند.

با استفاده از اين روش ها،فرد مى تواند احساس محروميت را مهار كند و زمينۀ نارضايتى را از بين ببرد.در اين صورت،ديگر نيازى به مواد مخدّر به عنوان عامل تسكين و فراموشى درد وجود نخواهد داشت.

ص:155

ص:156

فصل پنجم:نشاط جويى و اعتياد

1.نشاطجويى،عامل گرايش به اعتياد

بررسى تحقيقات در بارۀ عوامل سوء مصرف مواد مخدّر نشان مى دهد،گروه هايى از افراد براى پيوستن به يك جريان پُرخروش و پُر از هيجان در زندگى،چشم بسته و بدون دورانديشى به هر وسيله اى غير از شيوه هاى منطقى و پايدار،متوسّل مى شوند.نظريه هاى جامع مواد سوء مصرف،تلاش در به دست آوردن يك ديدگاه جامع از عوامل گرايش به مواد مخدّر دارد.اين نظريه ها بر فرايند مشترك تأثيرگذارى انواع محرّك ها (1)طرّاحى شده است و در بارۀ تأثيرگذارى هاى كاذب روان شناختى بر مصرف كنندگان،بررسى هايى انجام داده است،مانند:انواع احساس هاى كاذب رضايتمندى و سرخوشى هاى گذرا و افراطى به صورت رفع كسالت و برطرف كردن احساس خستگى و دلهره ها و كسب شادابى دروغين.آغاز مصرف مواد در اغلب موارد،پديده اى خودمخرّب محسوب نمى شود.لذا آنچه در اين جا لازم به بحث است،ماهيت نشاطبخشى و خودارتقادهندگى مصرف مواد در مراحل آغاز و تداوم و بازگشت به آن است.همچنين در تحقيقات،ثابت شده كه مصرف كنندگان آمفتامين ها، (2)مردانى پرتحرّك و بانشاط،امّا با گرايش به موفّقيت هستند.جالب است كه

ص:157


1- (1) .مانند:كافيئين ها،سيگار،حشيش،ال.اس.دى،توهم زاها،آرام بخش ها(باربيتورات ها و خواب آورها)،انواع محرك ها مثل آمفتامين ها و كوكائين،هروئين و....
2- (2) .مانند:بنزدرين،دگزدرين،متيل فنديت،ريتالين،شيشه و قرص اكس.

اين گروه به عنوان مردانى بدون بصيرت توصيف شده اند كه رفتارهاى بدون تدبير و بدون دورانديشى انجام مى دهند و صرفاً به طور ناهشيار به دنبال فرار از موقعيت هاى شكست و ناكامى روانى اند. (1)

گريوز تأكيد دارد كه افراد معتاد،توانايى خلق شادى طبيعى را از دست داده اند و سعى دارند از مواد به عنوان وسيله اى براى سرخوشى استفاده نمايند.بر همين اساس،وى تأكيد مى كند كه با برنامه هاى سختگيرانه و تحميل رياضت،مخالف است و معتقد است كه بايد به افراد معتاد،آموزش داده شود تا توجّه خود را از خاصيت شادى آور مواد به چيز ديگرى جلب كنند و از اثرات اضطراب آور آن خلاص شوند. (2)

همچنين در مورد مصرف كنندگان كوكايين نيز گفته شده كه آنها مردانى جاه طلب و به شدّت رقابتجو هستند كه براى موفّق شدن،سخت كار مى كنند،خطركردن را دوست دارند و در زندگى از هوش خود استفاده مى كنند.اين گروه،از هر پديدۀ منجر به افزايش نشاط و شادابى استقبال مى كنند.آنها آمادۀ نشان دادن علائم بيگانگى از روانشان هستند و خود را مردانى پرانرژى،خودرهبر و متّكى به خود و مغرور مى دانند و با كمال،زندگى مى كنند.به علاوه گزارش داده اند كه مواد،حالات روان شناختى موقّتى در آنها ايجاد مى كند كه چنان جذّاب است كه به نظرشان مى رسد زندگى و رضايتمندى كامل در اختيار آنهاست،هرچند لحظه اى باشد،اين تصوّر براى مصرف كنندگان بسيار نشاطبخش است. (3)

آيا اسلام،با تجربۀ شادى و نشاط موافق است؟آيا در اسلام،الگوى زندگى با نشاط توصيه شده است؟بر فرض پذيرش،چه عوامل بنيادينى براى ايجاد شادى و نهايتاً شادكامى در سبك زندگى اسلامى وجود دارد كه مى تواند نياز به شادى و نشاط افراد را تأمين كند؟

ص:158


1- (1) .نظريه هاى سوء مصرف مواد.
2- (2) .همان،ص 63.
3- (3) .همان،ص 105.

2.نشاط مثبت،عامل پيشگيرى

اشاره

بر اساس ديدگاه توحيدى،زندگى انسان مؤمن و هر چه به سمت توحيد حركت كند،داراى ويژگى هاى مثبت و ارزنده اى است.از جمله اين ويژگى ها داشتن روحيۀ نشاط و شادابى در مؤمن است.بر اساس روايات اسلامى،انسان مؤمن،همواره متبسّم،خوش رو،بانشاط و شاداب است.فرد مؤمن،داراى رضامندى كامل از سرنوشت و زندگى است.نشاط و شادى يك نياز ذاتى در بشر است و تجربه نشان مى دهد كه آدمى همواره دوستدار نشاط بوده و از كسالت و اندوه و بى حالى،فرارى است.در ديدگاه اسلامى،انسان مؤمن همواره احساس نشاط دارد و نسبت به زندگى و سرنوشت خود نيز شادكامى را تجربه مى كند.

نشاط،يكى از مؤلّفه هاى اساسى در عقل است كه در برابر«كسل»قرار دارد.در حديث معروف جنود عقل و جهل،از نشاط،به عنوان يكى از جنود عقل و از كسل،به عنوان يكى از جنود جهل ياد شده است:«النشاط وضده الكسل». (1)در باره معنا و عوامل نشاط در ادامه سخن خواهيم گفت.آنچه در اينجا مهم است،جايگاه و اهميت نشاط است.عقل،در اخلاق اسلامى جايگاه نخست را دارد و مى توان آن را مادر اخلاق دانست كه همۀ فضايل به آن برمى گردد.اين كه نشاط از جنود عقل است،نشان دهندۀ جايگاه بلند آن از نظر اسلام است.همچنين اميرمؤمنان(ع) در مطالبى كه به همام تعليم دادند،از«بعيداً كسله،دائماً نشاطه»به عنوان صفات مؤمنان ياد كردند. (2)اين،نشان دهندۀ جايگاه اين ويژگى در ايمان است.

از بررسى برخى منابع اسلامى به دست مى آيد كه هيجانات مثبت،موجب«انبساط»و«نشاط»،و هيجانات منفى،موجب«انقباض»مى گردند.بر اساس اين منابع،لذّت ها و شادى ها نفس انسان را«بسط»مى دهند و«نشاط»به وجود مى آورند.امام على(ع) در اين باره مى فرمايد:

ص:159


1- (1) .الكافى،ج 1،ص 23. [1]
2- (2) .همان،ج 2،ص 230؛ [2]تحف العقول،ص 161.

السرور يبسط النفس ويثير النشاط. (1)

شادى،روح را باز و نشاط را برمى انگيزد.

از پرسش هاى اين بحث آن است كه الگوى هيجانات مثبت از ديدگاه اسلام كدامند؟براى روشن شدن پاسخ اين پرسش،اوّلاً بايد ديد هيجانات مثبت از ديدگاه اسلام شامل چه امورى مى شوند و دين از چه امورى به عنوان مصاديق سرور-كه موجب انبساط و نشاط مى گردد-،ياد كرده است؟

در اين باره بايد گفت كه برخى از روايات به معرفى مصاديق پرداخته اند كه در ادامه به آنها مى پردازيم؛امّا پيش از آن بايد ديد اين موارد چه امورى هستند و به چه بخشى از انسان مربوط مى شوند و چه اثرى دارند.بررسى اين متون نشان مى دهد كه در الگوى هيجانات مثبت،نگاهى همه جانبه وجود دارد؛بدين معنا كه از ديدگاه اسلام،همۀ ابعاد وجودى انسان،هيجان خاص خود را دارند و همۀ ابعاد،به هيجان نياز دارند و براى تحقّق يك هيجان كامل،بايد همۀ اين ابعاد،هيجان خاص خود را تجربه كنند.اين يكى از مسائل مهم در الگوى هيجانات مثبت از ديدگاه اسلام است.

در اين الگو،از يك منظر،هيجانات مثبت به دو بخش تقسيم مى شوند:هيجانات حسى و مادى،و هيجانات عالى و معنوى.سرّ آن نيز اين است كه انسان،موجودى تك بُعدى نيست و داراى بُعد معنوى و الهى نيز هست كه اين بُعد نه تنها مخالف هيجان نيست،بلكه به هيجان نياز جدّى دارد.بنا بر اين،يكى از مؤلّفه هاى الگوى هيجانى اسلام،فراگير بودن آن است و فراگير بودن،به اين معناست كه همۀ ابعاد وجودى انسان را شامل شود.هيجانى كه مى خواهد انبساط و نشاط را (به عنوان يكى از مؤلّفه هاى اساسى شادكامى) تأمين كند،بايد همۀ ابعاد وجودى انسان را پوشش دهد.برخوردارى برخى ابعاد از لذّت و محروميت برخى ديگر از آن،موجب اختلال در نشاط مى شود و تأثير آن را دچار مشكل مى كند.

ص:160


1- (1) .غرر الحكم،ح 2023.

الف.هيجانات حسّى و مادى

اشاره

نخستين بُعد،بُعد مادى انسان است.اين بُعد،خود داراى اجزاى متعدّدى است كه بايد هيجان خاص خود را تجربه كنند تا هيجان كامل بُعد مادى و حسّى انسان تأمين گردد.امام صادق(ع) در بيان مصاديق نشاط مى فرمايد:«نشاط در ده چيز است:پياده روى،سواركارى،فرورفتن در آب،نگاه به سبزه،خوردن،آشاميدن،نگاه به زن زيباروى،آميزش،مسواك زدن و گفتگو با مردان». (1)

در نقل ديگرى از ايشان،شستن سر با خطمى نيز اضافه شده است. (2)اين عوامل،برخى ابعاد مختلف انسان را پوشش داده اند.

به نظر مى رسد كه دو عنوان المشى (پياده روى) و الركوب (سواركارى) به مسئلۀ تحرّك و جنب و جوش انسان مربوط مى شود.جسم و روان،رابطه اى تنگاتنگ با يكديگر دارند.بى تحرّكى و سستى بدن موجب خمودگى و كسالت روحى و روانى مى گردد.اين امر بويژه در عصر كنونى،بسيار به چشم مى خورد.سبك زندگى كنونى،بشر را به موجودى ايستا و بى تحرّك تبديل كرده است.در اين ميان،پياده روى،موجب تحرّك بدن مى گردد و خمودگى و سستى را از بين مى برد.سواركارى نيز موجب تحرّك بدنى و از بين رفتن خمودگى مى گردد.همچنين سواركارى موجب هيجان بيشتر مى شود و از اين جهت،لذّت بخش نيز مى گردد كه در اين صورت مى تواند از دو جهت تأثيرگذار باشد:يكى تحرّك و ديگرى هيجان.امام على(ع) در ضمن روايتى،از سوارى و سواركارى به عنوان عامل ايجاد انبساط خاطر و نشاط ياد مى كند. (3)

پوست بدن و حسّ لامسه،بُعد ديگرى از انسان است كه لذّت مربوط به خود را مى طلبد و مى تواند موجب نشاط گردد.عنوان«الارتماس في الماء (فرورفتن در آب)»،

ص:161


1- (1) . النُشرَةُ في عَشَرَةِ أشياءَ:المَشيِ،وَالرُّكوبِ،وَالاِرتِماسِ فِي الماءِ،وَالنَّظَرِ إلَى الخُضرَةِ،وَالأَكلِ وَالشُّربِ،وَالنَّظَرِ إلَى المَرأَةِ الحَسناءِ،وَالجِماعِ،وَالسِّواكِ،ومُحادَثَةِ الرِّجالِ (الخصال،ص 443،ح 37؛ [1]بحار الأنوار،ج 73،ص 322،ح 2). [2]
2- (2) . النُّشْرَةُ فِي عَشَرَةِ أَشْيَاءَ...وَ السِّوَاكِ وَ غَسْلِ الرَّأْسِ بِالْخِطْمِيِّ فِى الحَمّامِ وَ غَيْرِه (المحاسن،ج 1،ص 78،ح 40؛ [3]الخصال، ص 443،ح 38).
3- (3) . الرُّكُوبُ نُشْرَةٌ؛ سواركارى نشاط آور است.»( نهج البلاغه،حكمت 400). [4]

موجب تماس آب با پوست بدن مى شود و لذّتى مربوط به حسّ لامسه به شمار مى رود.اين امر،فرح بخش است و موجب نشاط براى فرد مى گردد.در حالات اميرمؤمنان(ع) نقل شده است كه ايشان در شب هاى سرد،بدن خود را شستشو مى دادند (غسل مى كردند) تا حالت نشاط به وجود آيد.ايشان اين حالت را براى نزديك شدن به محبوب و نماز شب مى خواستند. (1)البته نبايد فراموش كرد كه تماس بدن با آب،غير از شنا كردن است.شنا مى تواند بُعد ورزشى نيز پيدا كند كه در اين صورت،دو بُعد خواهد داشت:تماس بدن با آب و ورزش.

عبارت هاى «وَالنَّظَرِ إلَى الخُضرَةِ (نگاه به سبزه)»و «وَالنَّظَرِ إلَى المَرأَةِ الحَسناءِ (نگاه به زن زيباروى)»،ناظر به بُعد بينايى و لذّت آن است.ديدن،بُعد ديگرى از انسان است كه لذّت خاص خود را دارد و مى تواند بر نشاط و شادابى اثر بگذارد.اين جا صحبت از زيبايى به ميان مى آيد كه اقسامى دارد.امور زيبايى كه چشم نوازند،موجب لذّت بينايى مى شوند و از اين طريق،به نشاط انسان كمك مى كنند.مناظر زيباى طبيعت،يكى از اين امور است.البته حضور در مناطق خوش آب و هوا،گذشته از بُعد بينايى،از راه تنفّس هواى پاك و فرح بخش و تماس بدن با آن نيز موجب نشاط مى گردد.مناطق بد آب و هوا سبب كسالت و خمودگى مى شوند.بنا بر اين،با رفتن به مناطق يا مكان هاى سرسبز و خرّم،مى توان لذّت اين بُعد را تأمين كرد و به نشاط دست يافت.از اين گذشته،رنگ زرد نيز موجب سرور و شادابى از راه بينايى مى شود. (2)در روايتى،امام باقر(ع) پوشيدن كفش زرد رنگ را باعث سرور دانسته است. (3)

از ديگر امور لذّتبخش براى بينايى،ديدن همسر زيباست.پيامبر خدا(ص) يكى از

ص:162


1- (1) . رُوِىَ انّ مَولانا عَلياً عَلَيْهِ السَّلام كانَ يَغتَسِلُ فِى اللّيالِى البارِدة طَلَباً لِلنَّشاطِ فِى صَلاةِ اللَيْلِ (مستدرك الوسائل،ج 2،ص 521،ح 2618). [1]
2- (2) . (صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النّاظِرِينَ ) (سورۀ بقره،آيۀ 69). [2]
3- (3) . مَنْ لَبِسَ نَعْلًا صَفْرَاءَ لَمْ يَزَلْ يَنْظُرُ فِي سُرُورٍ مَا دَامَتْ عَلَيْهِ لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ (صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النّاظِرِينَ ) (الكافى،ج 6،ص 466). [3]

ويژگى هاى همسر شايسته را اين دانسته كه نگاه به چهرۀ او سرورآور باشد (1)و بيان مى دارد كه وقتى مرد به صورت زنش و زنش به صورت او نگاه كند،خداوند به هر دوى آنها نظر رحمت مى كند و هنگامى كه دستان همديگر را بگيرند،گناهانشان از لابه لاى انگشتانشان فرو مى ريزد. (2)البته همسر،مى تواند بُعد جنسى نيز داشته باشد كه در اين صورت،ديدن همسر زيبا،داراى لذّت دو بُعدى«بينايى-جنسى»است.

خوردن و آشاميدن نيز از ديگر ابعاد انسان است كه لذّت خاص خود را دارد.طبخ و آماده سازى غذاها و نوشيدنى هايى كه مورد علاقۀ اعضاى خانواده است،مى تواند به نشاط و شادابى آنها كمك كند.غذاهاى لذيذ و خوش مزه،اين بُعد از لذّتجويى اعضاى خانواده را ارضا مى كند و بدين طريق،موجب سرور و نشاط آنان مى گردد.خوردن و آشاميدن داراى مصاديقى در روايات است كه به آنها اشاره مى شود.

يك.عسل. غذايى مقوّى است كه خداوند متعال آن را مايۀ شفا دانسته است. (3)از مصاديق تغذيۀ سالمى است كه باعث انبساط خاطر و نشاط انسان مى گردد.امام على(ع) عسل را نشاط آفرين مى داند. (4)

دو.هليم. در سفارش هاى اميرمؤمنان(ع) در مسئلۀ تغذيه بر خوردن هليم (5)تأكيد شده است؛زيرا اين نوع غذا در زمرۀ غذاهايى است كه باعث نشاط چهل روزه در عبادت مى گردد. (6)

ص:163


1- (1) . إِنَّ مِنَ الْقِسْمِ الْمُصْلِحِ لِلْمَرْءِ الْمُسْلِمِ أَنْ يكونَ لَهُ الْمَرْأَةُ إِذَا نَظَرَ إِلَيهَا سَرَّتْهُ.. (همان،ج 5،ص 327). [1]
2- (2) . إذا نَظَرَ العَبدُ إلى وَجهِ زَوجِهِ ونَظَرَت إليهِ،نَظَرَ الله إليهِمَا نَظََرَ رَحمةٍ،فإذا أَخذَ بِكَفِّهَا وأَخَذَت بِكَفِّهِ،تَسَاقَطَت ذُنُوبُهُما مِن خِلالِ أَصَابِعِهِمَا (مسند زيد،ص 302؛كنز العمّال،ج 16،ص 276،ح 44437).
3- (3) . (يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِيهِ شِفاءٌ لِلنّاسِ ) (سورۀ نحل،آيۀ 69). [2]
4- (4) . الْعَسَلُ نُشْرَة؛ عسل مايه نشاط است (نهج البلاغه،حكمت 400). [3]
5- (5) .هليم يا همان هريسه كه به غلط با املاى«حليم»نوشته مى شود،غذايى است كه از پختن گندم و گوشت و كوبيدن آنها به دست مى آيد (ر.ك:فرهنگ معين).
6- (6) .امام على(ع): عَلَيْكُمْ بِالْهَرِيسَةِ فَإِنَّهَا تُنْشِطُ لِلْعِبَادَةِ أَرْبَعِينَ يَوْماً وَ هِيَ مِنَ الْمَائِدَةِ الَّتِي أُنْزِلَتْ عَلَى رسول الله(ص) (الكافى،ج 6،ص 319،ح 1). [4]

سه.گياه اسپند. ريشه و شاخۀ گياه اسپند، (1)داراى فوايد فراوان است.يكى از فوايد بارز آن-چنان كه امام على(ع) مى فرمايد-،ايجاد نشاط است. (2)

غريزۀ جنسى،بُعد ديگر انسان است كه ارضاى آن موجب نشاط و شادابى مى گردد.به همين جهت،اسلام براى اين امر،جايگاه ويژه اى قائل شده است.در برخى روايات،يكى از اخلاق هاى پيامبران،ارضاى مشروع غريزۀ جنسى شمرده شده است. (3)اين امر براى اسلام چنان مهم است كه با پديدۀ رهبانيت جنسى،به شدّت برخورد كرد و اهل ايمان را به اصل ازدواج و روابط زناشويى،ترغيب نمود. (4)

در روايات پيش گفته و ديگر روايات مربوط به نشاط،به امورى اشاره شده كه به بُعد بهداشت و نظافت مربوط مى شود.جنبه هاى مختلف بدن انسان،نيازمند پاكيزگى است.كثيفى،موجب بروز نابه سامانى و بيمارى در بدن انسان مى گردد و غم و اندوه وى را فراهم مى سازد.لذا نسبت به كثيفى،واكنش شديد نشان داده شده است.پيامبر خدا(ص) تأكيد مى كند كه فرد كثيف،بد بنده اى است (5)و خداوند متعال،چركى و ژوليدگى را دشمن مى دارد. (6)در روايات،موارد مختلفى در اين حوزه مطرح شده كه به آنها خواهيم پرداخت.

مسواك زدن. آموزه هاى دينى،بهداشت دهان و دندان را امرى مهم و مسواك زدن را در فراهم آمدن آن مؤثر مى دانند.مسواك زدن بنا بر همين آموزه ها دارى فوايد فراوانى،از

ص:164


1- (1) .اسپند،دانه اى است كه به جهت چشم زخم در آتش مى ريزند.حرمله،اسفند،سپند،سبنج،نام هاى ديگر آن است (ر.ك:لغت نامۀ دهخدا).
2- (2) . مَا مِنْ شَجَرَةِ حَرْمَلٍ إِلَّا وَ مَعَهَا مَلَائِكَةٌ يَحْرُسُونَهَا حَتَّى تَصِلَ إِلَى مَنْ وَصَلَتْ وَ فِي أَصْلِ الْحَرْمَلِ نُشْرَةٌ وَ فِي فَرْعِهَا شِفَاءٌ مِنِ اثْنَيْنِ وَ سَبْعِينَ دَاءً (دعائم الاسلام،ج 2،ص150،ح 535). [1]
3- (3) .پيامبر خدا(ص): ما أحب من دنياكم الا النساء والطيب ( الكافى،ج 5،ص 321؛ [2]مسند ابو يعلى،ج 3،ص 403،ح 3469.نيز،ر.ك:الكافى،ج 5 ص 320؛ [3]تهذيب الاحكام،ج 7،ص 403؛كتاب من لايحضره الفقيه،ج 3،ص 382).
4- (4) .كانون مهرورزى،ج 1،ص 79.
5- (5) .پيامبر خدا (ص): بِئسَ العَبدُ القاذُورَةُ (الكافى،ج6،ص 439،ح 6). [4]
6- (6) .پيامبر خدا (ص): إن الله تعالى يبغض الوسخ والشعث (جامع الصغير،ج 1،ص 283،ح 1855؛كنز العمّال،ج 6،ص 641،ح 17181). t كنز الفوائد [5]عن رسول الله (ص): إنَّ الله َ يُبغِضُ الرَّجُلَ القاذورَةَ.قيلَ:ومَا القاذورَةُ يا رسول الله؟قالَ:الَّذي يَتأفَّفُ بِهِ جَليسُهُ (كنز الفوائد،ج 2،ص 185؛ [6]بحار الأنوار،ج 80،ص 106. [7]نيز،ر.ك:الخصال،ص620،ح 10). [8]

جمله نشاط است كه در روايات پيش گفته گذشت.

گرفتن شارب.پيامبر گرامى اسلام(ص) بلند گذاشتن شارب را جايگاهى براى شيطان و پناهگاه او دانسته كه مى تواند كنايه از كثيفى باشد. (1)در كنار اين گونه تعابير،راه پيشگيرى را در گرفتن شارب مى داند و آن را زمينه ساز نشاط عنوان كرده است.در مجلسى،نزد امام صادق(ع) سخن از گرفتن شارب به ميان آمد.ايشان فرمود:«اين عمل،باعث نشاط مى شود و از سنّت [پيامبر اكرم(ص)] است». (2)

زدودن موهاى زايد بدن.تعابيرى كه در بارۀ گرفتن شارب و پيامد آن در روايات آمده است،در مورد نوره كشيدن و زدودن موهاى زايد بدن نيز آمده است.امام على(ع)،نوره كشيدن را مايۀ نشاط و پاكى بدن مى داند. (3)

سر،بخشى از بدن است كه بايد بهداشت آن رعايت گردد.شستن سر،موجب پاكيزگى آن مى گردد،بويژه شستن با خطمى (4)كه در روايت پيشين نيز مورد تصريح قرار گرفته بود.اين كه خطمى چه تأثيرى بر نشاط دارد،نيازمند بررسى هاى تجربى است.آنچه به بحث ما مربوط مى شود،اين كه بر اساس اين روايت،بهداشت سر بويژه با استفاده از خطمى،موجب نشاط مى گردد.

تنهايى براى انسان،تلخ و آزاردهنده است.انسان،دوست دارد با ديگران باشد و با آنان رابطه برقرار كند.اين،نيازى عاطفى است.انسان تنها،احساس خلأ مى كند؛احساس دردآورى كه هيچ چيز حتّى ثروت و شهرت و رياست،آن را پر نمى كند.اُنس با ديگران،يكى از نيازهاى جدّى بشر است.ما نه براى تأمين نيازهاى مادى زندگى،بلكه براى تأمين نيازهاى عاطفى مان نياز به انس گرفتن با ديگران داريم.بنا بر اين،اُنس و صميميت،يكى از عوامل مهم در نشاط و شادابى است.پيامبر خدا(ص)

ص:165


1- (1) .الكافى،ج 6،ص 488،ح 11.
2- (2) . نُشْرَةٌ وَ هُوَ مِنَ السُّنَّة (الكافى،ج6،ص 487،ح 8). [1]
3- (3) . النُّورَةَ نُشْرَةٌ وَ طَهُورٌ لِلْجَسَد؛ نوره كشيدن،مايۀ نشاط و پاكى بدن است(الخصال،ص611).
4- (4) .خطمى،گياهى است از تيرۀ پنيركيان،كه داراى گونه هاى دايمى و يكساله است.برگ هايش پهن و ستبر و ريشه اش دراز و دوكى شكل و آبداراست.ريشۀ آن در پزشكى كاربرد دارد (ر.ك.فرهنگ معين).

ديدار با برادران را يكى از خرسندى هاى دنيوى مؤمن (1)و امام على(ع) آن را مايۀ آبادانى قلب مؤمن مى داند. (2)امام باقر(ع) نيز در بارۀ نقش روابط اجتماعى در نشاط مى فرمايد:«ديدار دوستان،مايۀ نشاط است». (3)

البته آنچه ارتباط را لذّتبخش مى سازد،ارتباط مثبت و سازنده است و اين ارتباط،نيازمند برخوردارى از مهارت هاى ارتباطى است.اين بررسى،گنجايش طرح اين موضوع را ندارد؛امّا آنچه مهم است اين كه كسب مهارت هاى ارتباطى،نقش مهمى در لذّت بردن از ارتباط با ديگران دارد.از اين رو بايد مهارت هاى ارتباطى،مورد توجّه قرار گيرد.

آنچه گذشت،موارد دهگانه اى بود كه در روايت امام صادق از نشاط (نشره) مطرح شده بود.در ساير روايات،موارد ديگرى نيز اضافه شده اند كه در ادامه به آنها مى پردازيم.

حسّ بويايى،يكى ديگر از ابعاد انسان بوده و بوى خوش،از ديگر عوامل مؤثّر در شادى است.پيامبر خدا(ص) مى فرمايد:«بوى خوش،[انسان را] شاد مى كند.» (4)امام على(ع) نيز مى فرمايد:«بوى خوش،مايۀ نشاط است....» (5)بوى خوش همچنين مى تواند موجب افزايش توان جنسى گردد (6)كه در اين صورت،با لذّت جنسى نيز پيوند مى خورد.

شوخى و خنده،از عوامل شادى و نشاط است.پيامبر(ص) يكى از ويژگى هاى اهل ايمان را شوخ طبعى آنان مى داند. (7)فضل بن ابى قره نيز مى گويد:امام صادق(ع) فرمود:«هيچ مؤمنى نيست،جز اين كه در او "دُعابه" هست».گفتم:دعابه چيست؟فرمود:«شوخى». (8)شوخى،موجب نشاط روحى و آسايش روانى مى گردد (9)و فشارهاى روانى را

ص:166


1- (1) .پيامبر خدا(ص): يا على ثلاث فرحات للمؤمن فى الدنيا:لقاء الاخوان،وتفطير الصائم،والتهجد من آخر الليل (كتاب من لايحضره الفقيه،ج 4،ص 360).
2- (2) .امام على(ع): عمارة القلوب،معاشرة ذوى العقول (غرر الحكم،ح 6313).
3- (3) . مُلَاقَاةُ الْإِخْوَانِ نُشْرَةٌ (الأمالى،طوسى،ص 94،ح 14).
4- (4) . الطيب يسر (صحيفة الرضا،ص 239). [1]
5- (5) . الطيب نُشرة.. (بحار الأنوار،ج 73،ص 141،ح 4).
6- (6) .پيامبر خدا(ص): إن الريح الطيبة تشد القلب وتزيد في الجماع ( الكافى،ج 6،ص 510). [2]
7- (7) . المُؤمِنُ دَعِبٌ لَعِبٌ،وَالمُنافِقُ قَطِبٌ غَضِبٌ (تحف العقول،ص49؛بحار الأنوار،ج77،ص155).
8- (8) . الفضلُ بنُ أبي قرَةَ عن امام الصّادقِ(ع):ما مِن مؤمنٍ إلاّ و فيهِ دُعابَةٌ،قلتُ:و ما الدُّعابَةُ؟قالَ:المِزاحُ (الكافى،ج2،ص663،ح2). [3]
9- (9) .در كلمات منسوب به امام على(ع):لا بأس بالمكافهة يروّح بها الانسان عن نفسه ويخرج عن حدّ العبوس (شرح نهج البلاغۀ،ابن ابى الحديد،ج 20،ص 339،ح 886). [4]

كاهش مى دهد و غم و اندوه را رفع مى كند.

سيرۀ معصومان(عليهم السلام) اين بوده كه گاه با استفاده از اين عامل،فشارهاى روانى خود را كنترل مى كردند.امام كاظم(ع) مى فرمايد:«گاهى عربى باديه نشين خدمت پيامبر خدا(ص) مى رسيد و هديه براى ايشان مى آورد و تقديم ايشان مى كرد.سپس مى گفت:پول هديه ما را بده! پيامبر خدا(ص) مى خنديد و هر گاه اندوهگين مى شد،مى فرمود:آن اعرابى چه كرد! اى كاش دوباره مى آمد». (1)

خنديدن،يكى از امورى است كه موجب نشاط و شادابى مى گردد.عدّه اى،لذّت هاى دنيوى را با ايمان و ديندارى در تضاد مى دانستند و تنها عبادت كردن را مى پسنديدند.لذا در موضوع ما،از خنديدن پرهيز مى كردند و تنها گريه كردن را مشروع مى دانستند.اين در حالى است كه پيامبر خدا(ص) در برابر اين جريان ايستاد و فرمود:«هان! هر عبادتى را جوش و خروشى است كه سرانجام فروكش مى كند.پس،هر كس جوش و خروش عبادتش به سنّت من آرام گيرد،هدايت شده است و هركه با سنّت من مخالفت ورزد،گم راه شده است و عملش بر باد رفته است.بدانيد كه من نماز مى خوانم،مى خوابم،روزه مى گيرم،افطار مى كنم،مى خندم و مى گريم.پس هر كه از روش و سنّت من روى گرداند،از من نيست». (2)وقتى پيامبر خدا(ص) با ديگران بودند،با خندۀ آنان مى خنديد. (3)هيچ كس پُرتبسم تر از پيامبر خدا(ص) ديده نشده است. (4)

جمع بندى

همان گونه كه از مباحث پيش روشن شد،هيجان بُعد مادى انسان،اجزاى مختلف اين بُعد

ص:167


1- (1) . ان رسول الله كان يأتيه الاعرابي فيهدي له الهدية ثم يقول مكانه اعطنا ثمن هديتنا! فيضحك رسول الله(ص) وكان إذا اغتم يقول:ما فعل الاعرابي ليته اتانا (الكافى،ج 2،ص 663،ح 1). [1]
2- (2) . أَلَا إِنَّ لِكُلِّ عِبَادَةٍ شِرَّةً ثُمَّ تَصِيرُ إِلَى فَتْرَةٍ فَمَنْ صَارَتْ شِرَّةُ عِبَادَتِهِ إِلَى سُنَّتِي فَقَدِ اهْتَدَى وَ مَنْ خَالَفَ سُنَّتِي فَقَدْ ضَلَّ وَ كَانَ عَمَلُهُ فِي تَبَابٍ أَمَا إِنِّي أُصَلِّي وَ أَنَامُ وَ أَصُومُ وَ أُفْطِرُ وَ أَضْحَكُ وَ أَبْكِي فَمَنْ رَغِبَ عَنْ مِنْهَاجِي وَ سُنَّتِي فَلَيْسَ مِنِّي (الكافى،ج 2،ص 85،ح 1). [2]
3- (3) .امام على(ع) در بيان سيره پيامبر اكرم(ص) با همنشينانش: يضحك مما يضحكون منه (عيون أخبار الرضا،ج 1،ص 319). [3]
4- (4) .عبد الله بن الحرث بن جزء:ما رأيت أحدا كان أكثر تبسما من رسول الله(ص) (مسند ابن حنبل،ج 4،ص 190؛سنن الترمذي،ج 5،ص 601،ح 3641).ابو امامة:كان-رسول الله (ص)- مِن أضحك الناس وأطيبهم نفساً (كنز العمّال،ح 18399).

از حواس پنج گانه تا غريزۀ جنسى،و خنده و شوخى،و ارتباط با ديگران را شامل مى شود.اين از مباحث مهم و قابل تأمّل در الگوى شادكامى از ديدگاه اسلام است.افراد مى توانند با استفاده از انواع مختلف لذّت هاى مادى،ابعاد مختلف وجودشان را از اين امور،بهره مند سازند و به نشاط در اين بُعد،دست يابند.

ب.لذّت و هيجانات معنوى

اشاره

گسترۀ ديگر،لذّت معنوى است كه به نظر مى رسد افراد معتاد در آن،نقطه ضعف داشته باشند.همان گونه كه پيش تر اشاره شد،بُعد معنوى انسان،يكى از ابعاد مهم و اساسى اوست.براى تحقّق هيجان كامل،لازم است كه اين بُعد نيز ارضا شود و لذّت آن تأمين گردد.محور اساسى اين بخش،ارتباط با خداوند متعال است.ارتباط با خدا يكى از نيازهاى اساسى انسان است.تا خدا در زندگى انسان نباشد،زندگى بى معنا خواهد بود،و زندگى بى معنا،سرد و بى روح است.اگر همۀ امكانات،فراهم باشد،ولى خدا در زندگى نباشد،زندگى،خسته كننده و ملال آور خواهد بود؛زيرا خداوند،اصل و ريشۀ انسان است و قطع ارتباط با ريشه،موجب پژمردگى و افسردگى مى شود.

البته بديهى است كه بهره مندى از لذّت ارتباط با خدا وقتى حاصل مى شود كه خدا شناخته شود.به همين جهت،خداوند متعال مايۀ سرور عارفان دانسته شده است. (1)خدا،هميشه و همه جا هست.آنچه او را لذّت بخش مى سازد،شناخت اوست.امام صادق(ع) در بيانى روشن مى فرمايد:

اگر مردم از فضيلت شناختِ خداى عز و جل باخبر مى شدند،به نعمت ها و خوشى هاى زندگى دنيوى كه خداوند،دشمنان را از آن برخوردار ساخته است،چشم نمى دوختند و دنيايشان از آنچه با گام هايشان بر آن پاى مى نهند نيز كمتر مى شد و با نعمت معرفت خدا عز و جل بهره مند مى شدند و از آن،لذّت مى بردند؛لذّت بردنِ كسى

ص:168


1- (1) .پيامبر خدا(ص) در دعاى جوشن كبير: يا سرور العارفين (البلد الأمين،ص 406). [1]

كه همواره در باغ هاى بهشت،در كنار اولياى خداست! در حقيقت،شناخت خدا،مونسى در برابر هر بى كسى،همدمى در برابر هر تنهايى،نورى در برابر هر تاريكى،نيرويى در برابر هر ناتوانى،و درمانى براى هر بيمارى است! (1)

اگر خداوند شناخته شود و با او ارتباط برقرار شود،لذّت بردن معنوى نيز حاصل مى شود؛التذاذى كه هيچ نظيرى ندارد.در ادامه به بررسى عوامل التذاذ معنوى مى پردازيم.متون اين بحث،با تعبيرهاى متفاوتى در ادبيات دين بيان شده اند و هر كدام بيانگر بُعدى از اين مسئله اند.

يك.انس با خدا

يكى از امورى كه در روايات مورد بحث قرار گرفته،انس گرفتن با خداوند است.در روايات،از خداوند متعال به عنوان«انيس»ياد شده است.پيامبر خدا(ص) تصريح مى كند كه خدا براى انس گرفتن كافى است (2)و خدا انيس هر كس باشد،احساس تنهايى نخواهد كرد و بدون هيچ مونسى،نياز او را برآورده مى كند. (3)

عاطفه،يكى از ابعاد انسان است كه ارضا شدن آن،موجب احساس لذّت براى انسان مى گردد.اگر موضوع عشق،موجودى مانند خداوند متعال باشد،لذّتى فراگير و اصيل به وجود خواهد آمد؛امّا آنچه مهم است اين كه محبّت و دل بستگى به خدا با دل بستگى به دنيا در تقابل اند.كسى كه دل بستۀ دنيا باشد،نمى تواند دل بسته خدا گردد. (4)لذا از شيرينى

ص:169


1- (1) . لَو يَعلَمُ النّاسُ ما في فَضلِ مَعرِفةِ الله [1]ِ عز و جل ما مَدّوا أعيُنَهُم إلى ما مَتَّعَ اللهُ بِهِ الأعداءَ مِن زَهرَةِ الحَياةِ الدُّنيا ونَعيمِها،وكانَت دُنياهُم أقَل عِندَهُم مِمّا يَطَؤونَهُ بِأرجُلِهِم،ولَنَعِموا بِمَعرِفَةِ اللهِ جَلَّ وعَزَّ،وتَلَذَّذوا بِها تَلَذُّذَ مَن لَم يَزَل في رَوضاتِ الجِنانِ مَعَ أولِياءِ اللّهِ.إنَّ مَعرِفَةَ اللهِ [2]عز و جل آنِسٌ مِن كُلِّ وَحشَةٍ،وصاحِبٌ مِن كُلِّ وَحدَةٍ،ونورٌ مِن كُلِّ ظُلمَةٍ،وقُوَّةٌ مِن كُلِّ ضَعفٍ،وشِفاءٌ مِن كُلِّ سُقمٍ (الكافى،ج8،ص 247،ح 347). [3]
2- (2) .پيامبر خدا(ص): كَفى...بِالله مُؤنِسا (بحار الأنوار،ج 71،ص 325،ح 20).
3- (3) .پيامبر خدا(ص): لا يَستَوحِشُ مَن كانَ الله ُ أنيسَهُ،ولا يَذِلُّ مَن كانَ الله ُ أعَزَّهُ،ولا يَفتَقِرُ مَن كانَ بِالله ِ غَناؤُهُ،فَمَنِ استَأنَسَ بِالله ِ آنَسَهُ الله ُ بِغَيرِ أنيسٍ (مشكاة الأنوار،ص 223،ح 618). [4]
4- (4) . (ما جَعَلَ اللّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ ) (سورۀ أحزاب،آيۀ4). [5] t پيامبر خدا(ص): حُبُّ الدُّنيا وحُبُّ الله ِ لا يَجتَمِعانِ في قَلبٍ أبَدا (تنبيه الخواطر،ج2،ص 122. [6]نيز،ر.ك:دوستى در قرآن و حديث،ص 537« [7]موانع خدادوستى»).

آن نيز محروم مى گردد.

بنا بر اين،دل كندن از دنيا و دل بستن به خدا،موجب چشيدن شيرينى محبّت خدا مى گردد.امام صادق(ع) در اين باره تصريح مى فرمايد:

هر گاه مؤمن از دنيا دست بشويد،بلندى مى گيرد و شيرينى محبّت خدا را مى چشد،و در نظر اهل دنيا ديوانه مى نمايد،حال آن كه در واقع،شيرينىِ محبّت خداوند با [جان] آنان آميخته است و از اين رو،به غير او نمى پردازند. (1)

دو.ياد خدا (ذكر)

ياد خدا از ديگر عوامل مهم نشاط و شادابى در زندگى است.نقش ياد خدا در نشاط انسان،با تعبيرهاى مختلفى در آيات و روايات،وارد شده است.«آرامش و اطمينان نفس»، (2)«جلاى دل ها»، (3)«شرح صدر»، 4«حيات دل»، 5«نورانيت قلب»، 6و حلاوت زندگى 7

ص:170


1- (1) . إذا تَخَلَّى المُؤمِنُ مِنَ الدُّنيا سَما،ووَجَدَ حَلاوَةَ حُبِّ اللهِ،وكانَ عِندَ أهلِ الدُّنيا كَأَنَّهُ قَد خولِطَ،وإنَّما خالَطَ القَومَ حَلاوَةُ حُبِّ اللهِ فَلَم يَشتَغِلوا بِغَيرِهِ (الكافى،ج2،ص 130،ح10؛ [1]مشكاۀ الأنوار،ص121). [2]
2- (2) . (أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ .آگاه باشيد كه با ذكر خدا دل ها آرام مى گيرد) (سورۀ رعد،آيۀ28). [3]
3- (3) .پيامبر خدا الله(ص): إنَّ لِكُلِّ شَيءٍ سَقالَةً،وإنَّ سَقالَةَ القُلوبِ ذِكرُ الله،وما مِن شَيءٍ أنجى مِن عَذابِ الله ِ مِن ذِكرِ الله (شُعَب الايمان،ج 1،ص 396،ح 522. [4]نيز ر.ك:تنبيه الغافلين،ص 397،ح 601؛الترغيب و الترهيب،ج 2،ص 396،ح 10؛نهج البلاغه،خطبۀ 122).

دوستداران خدا (1)و اهل تقوا و يقين (2)مى گردد كه هر يك را مى توان به بعدى از ابعاد نشاط اشاره دانست.از اين رو،پيامبر خدا(ص) اين گونه به در گاه خداوند متعال دعا مى كند:

خداوندا! ما را به كار خودت سرگرم بدار...و [ما را] بر نعمت هايت،سپاس گزار و از يادت،لذّت بَرنده قرار بده. (3)آنچنان نقش ياد خدا اساسى است كه بدون آن نمى توان انتظار نشاط داشت.غفلت از ياد خدا موجب«خود فراموشى» (4)و«قساوت قلب» (5)و«مردن دل» (6)مى گردد.از اين رو،خداوند متعال به عنوان آفرينندۀ انسان-كه بيشترين آگاهى را از ماهيت او دارد-،تصريح مى فرمايد كه:(و هر كس از ياد من روى گرداند،زندگى سختى خواهد داشت). (7)

سه.ايمان و باور صادق به خدا

ايمان،از ديگر عوامل ارتباط با خدا و التذاذ معنوى است.در ادبيات دين،از چيزى به نام«حلاوت ايمان»ياد شده است. (8)آنچه اين جا مهم است اين كه اين شيرينى،مربوط به لذّت هاى معنوى انسان است كه مى تواند نشاط روحى و روانى را براى انسان به ارمغان بياورد.اين شيرينى چنان لذّتى دارد كه هر كس آن را

ص:171


1- (1) .امام على(ع): الذِّكرُ لَذَّةُ المُحِبّينَ (غرر الحكم،ح 670؛عيون الحكم والمواعظ،ص 32،ح 545).
2- (2) .امام على(ع): ذِكرُ الله مَسَرَّةُ كُلِّ مُتَّقٍ،ولَذَّةُ كُلِّ موقِنٍ (غرر الحكم،ح 5174؛عيون الحكم والمواعظ،ص 256، ح 4745).
3- (3) . اللّهُمَّ اجعَلنا مَشغولينَ بِأَمرِكَ...شاكِرينَ عَلى نَعمائِكَ،مُتَلَذِّذينَ بِذِكرِكَ (جامع الأخبار،ص 364،ح 1013؛ [1]بحار الأنوار،ج 95 ص 360،ح 16). [2]
4- (4) . (وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ ) (سورۀ حشر،آيۀ 19). [3]
5- (5) . الكافي [4]عن عليّ بن عيسى رفعه:إنَّ موسى(ع) ناجاهُ الله ُ تَبارَكَ وتَعالى فَقالَ لَهُ في مُناجاتِهِ:...يا موسى،لا تَنسَني عَلى كُلِّ حالٍ،ولا تَفرَح بِكَثرَةِ المالِ؛فَإِنَّ نِسياني يُقسِي القُلوبَ،ومَعَ كَثرَةِ المالِ كَثرَةُ الذُّنوبِ (الكافى،ج 8،ص 42-45،ح 8؛ [5]تحف العقول،ص 493.نيز،ر.ك:الكافى،ج 2،ص 497،ح 7؛ [6]علل الشرائع،ص 81،ح 2؛ [7]الخصال،ص 39،ح 23).
6- (6) .امام صادق(ع): فيما ناجَى الله ُ بِهِ موسى(ع)،قالَ:يا موسى،لا تَنسَني عَلى كُلِّ حالٍ؛فَإِنَّ نِسياني يُميتُ القَلبَ (الكافى،ج 2،ص 498،ح 11؛ [8]بحار الأنوار،ج 13،ص 344،ح 24). [9]
7- (7) . (وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً) (سورۀ طه،آيۀ 124). [10]
8- (8) .ر.ك:ميزان الحكمة،ج 8،ص 156 (حلاوة الايمان).

بچشد،از او روى گردان نمى شود (1)و با چشيدن آن،سيراب نمى شود؛بلكه ماهيتى فزاينده دارد كه هر چه بيشتر چشيده مى شود،بيشتر علاقه مند مى گردد. (2)بديهى است كه بهره مندى از اين شيرينى،به برخوردارى از ايمان كامل بستگى دارد و فرد،هر اندازه كه از ايمان برخوردار باشد،به همان اندازه از شيرينى آن نيز بهره مند خواهد شد.امام كاظم(ع) در همين باره نقل مى كند كه حضرت مسيح(ع) به حواريان گفت:

...اى بندگان بد! گندم را پاك و تميز كنيد و نيكو آردش نماييد تا مزۀ آن را بيابيد و از خوردنش لذّت ببريد.همچنين،ايمان را نيز ناب و كامل گردانيد تا شيرينىِ آن را بچشيد و سرانجامش شما را سود بخشد. (3)

چهار.دعا و مناجات با خدا

يكى ديگر از لذّت هاى معنوى،دعا و مناجات است.دعا و مناجات با خدا،يكى از بهترين انواع ارتباط با خداست.

طبق برخى روايات،دعا و مناجات،مايۀ تقرّب به خدا، (4)انس در تنهايى، (5)زنده

ص:172


1- (1) .امام سجاد(ع) در مناجات نهم از مناجات پانزده گانه: مَن ذَا الَّذي ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرامَ مِنكَ بَدَلاً،ومَن ذَا الَّذي آنَسَ بِقُربِكَ فَابتَغي عَنكَ حِوَلاً (بحار الأنوار،ج94،ص148). [1] t پيامبر خدا(ص): قالَ الله ُ عز و جل لي:يا مُحَمَّدُ،لَو أنَّ الخَلائِقَ نَظَروا إلى عَجائِبِ صُنعي ما عَبَدوا غَيري،ولَو أنَّهُم وَجَدوا حَلاوَةَ ذِكري في قُلوبِهِم لَزِموا بابي،ولَو أنَّهُم نَظَروا إلى لَطائِفِ بِرّي مَا اشتَغَلوا بِشَيءٍ سِوايَ (مصابيح القلوب،ص 559).
2- (2) . إلهى،وإنَّ كُلَّ حَلاوَةٍ مُنقَطِعَةٌ وحَلاوَةَ الإِيمانِ تَزدادُ حَلاوَتُهَا اتِّصالاً بِكَ.إلهى،وإنَّ قَلبى قَد بَسَطَ أمَلَهُ فيكَ،فَأَذِقهُ مِن حَلاوَةِ بَسطِكَ إيّاهُ البُلوغَ لِما أمَّلَ،إنَّكَ عَلي كُلِّ شَيءٍ قَدير ٌ (همان،ص 94-96،ح 12).
3- (3) .امام كاظم(ع): إنَّ المَسيحَ(ع) قالَ لِلحَوارِيّينَ:...يا عَبيدَ السَّوءِ نَقُّوا القَمحَ وطَيِّبوهُ وأدِقّوا طَحنَهُ تَجِدوا طَعمَهُ ويَهنِئكُم أكلُهُ،كَذلِكَ فَأَخلِصُوا الإِيمانَ وأكمِلوهُ تَجِدوا حَلاوَتَهُ ويَنفَعكُم غِبُّهُ (تحف العقول،ص392 و 507).
4- (4) .امام على(ع): التَّقَرُّبُ إلَى الله ِ تَعالى بِمَسأَلَتِهِ،وإلَى النّاسِ بِتَركِها (غرر الحكم،ح 1801 و 2055؛عيون الحكم والمواعظ،ص 54،ح 1394و ص 63،ح 1619 و 1620).
5- (5) .جميل بن درّاج: دَخَلَ رَجُلٌ عَلى أبي عَبدِ الله (ع) فَقالَ لَهُ:يا سَيِّدي،عَلَت سِنّي وماتَ أقارِبي،وأنَا خائِفٌ أن يُدرِكَنِيَ المَوتُ ولَيسَ لي مَن آنِسُ بِهِ وأرجِعُ إلَيهِ.فَقالَ لَهُ:إنَّ مِن إخوانِكَ المُؤمِنينَ مَن هُوَ أقرَبُ نَسَبا أو سَبَبا،واُنسُكَ بِهِ خَيرٌ مِن انسِكَ بِقَريبٍ،ومَعَ هذا فَعَلَيكَ بِالدُّعاءِ (فلاح السائل،ص 303،ح 205). [2]

شدن دل (1)و بهره مندى از آن (2)مى شود و همين امر،موجب لذّت معنوى مى گردد.امام زين العابدين(ع) خداوند متعال را به عنوان كسى كه عارفان را به لذّت مناجاتش خو داده،ياد مى كند. (3)

به هر حال،يكى از بهترين راه هاى لذّت بخشِ ارتباط معنوى با خداوند،دعا و مناجات با اوست.معصومان(عليهم السلام) مناجات هاى عاشقانه و عارفانۀ فراوانى با خداوند داشته اند كه تحليل و بررسى آنها از حوصلۀ اين تحقيق خارج است.نكتۀ مهم اين كه دلبستگى به دنيا موجب از بين رفتن لذّت مناجات مى گردد.به گزارش امام صادق(ع)،كمترين كيفرى كه خداوند متعال به دنيادوستان مى دهد،اين است كه شيرينى مناجات خود را از آنان سلب مى كند. (4)

پنج.خواندن قرآن

خواندن آيات نورانى قرآن كريم نيز مايۀ شادى قلب مى گردد.پيامبر خدا(ص) از خداوند مى خواهد كه قلب او را با قرآن شاد سازد. (5)همچنين گاه قلب انسان،زنگار مى گيرد و همين مى تواند موجبات كدورت و گرفتگى باطن شود.چيزى كه مى تواند اين زنگار را از بين ببرد،قرآن است.ابن عمر نقل مى كند كه روزى پيامبر خدا (ص) فرمود:«اين دل ها نيز همانند آهن زنگار مى بندد».به ايشان عرض شد:اى پيامبر خدا! صيقل دهندۀ دل ها

ص:173


1- (1) .پيامبر خدا(ص): إنَّ الله َ عز و جل لَيُحيي قَلبَ المُؤمِنِ بِالدُّعاءِ (الفردوس،ج 1،ص 168،ح 625).
2- (2) .امام صادق(ع): أوحَى الله ُ عز و جل إلى داوودَ(ع):يا داوودُ،بي فَافرَح،وبِذِكري فَتَلَذَّذ،وبِمُناجاتي فَتَنَعَّم،فَعَن قَريبٍ اخلِي الدّارَ مِنَ الفاسِقينَ،وأجعَلُ لَعنَتي عَلَى الظّالِمينَ (الأمالى،صدوق،ص 263،ح 280؛ [1]روضۀ الواعظين،ص 505. [2]
3- (3) .امام زين العابدين(ع)- فِي المُناجاةِ الإِنجيلِيَّةِ-:يا مَن آنَسَ العارِفينَ بِطيبِ مُناجاتِهِ،وألبَسَ الخاطِئينَ ثَوبَ مُوالاتِهِ (بحارالأنوار،ج 94،ص 157،ح 22).
4- (4) .امام صادق(ع): إذا رَأَيتُمُ العالِمَ مُحِبّا لِدُنياهُ فَاتَّهِموهُ عَلى دينِكُم؛فَإِنَّ كُلَّ مُحِبٍّ لِشَيءٍ يَحوطُ ما أحَبَّ.وقال(ص):أوحَى الله ُ إلى داودَ(ع):لا تَجعَل بَيني وبَينَكَ عالِما مَفتونا بِالدُّنيا؛فَيَصُدَّكَ عَن طَريقِ مَحَبَّتي؛فَإِنَّ اولئِكَ قُطّاعُ طَريقِ عِبادِيَ المُريدينَ.إنَّ أدنى ما أنَا صانِعٌ بِهِم أن أنزَعَ حَلاوَةَ مُناجاتي عَن قُلوبِهِم ( الكافى،ج1،ص 46،ح 4؛ [3]علل الشرائع،ص394،ح 12؛ [4]مشكاۀ الأنوار،ص140؛ [5]تحف العقول،ص397).
5- (5) .پيامبر خدا(ص) در دعايى كه به امام على(ع)آموزش داد: ...اللهم نور بكتابك بصري واشرح به صدري وفرح به قلبي (الكافى،ج 2،ص 577،ح 2؛ [6]قرب الأسناد،ص 5،ح 16). [7]

چيست؟فرمود:«تلاوت قرآن». (1)بنا بر اين،با استفاده از تلاوت قرآن مى توان به لذّت معنوى دست يافت.

شش.نماز

از ديگر رفتارهاى مذهبى كه مى تواند لذّت معنوى را به وجود آورد،نماز است.يكى از مهم ترين توصيف هاى قرآن كريم در بارۀ نماز،عبارت أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي است.بر اساس اين آيه،نماز،ياد خداست و پيش تر گذشت كه يادكَرد خدا،به جهت اتصال انسان به منبع اصلى خود،موجب لذّت مى شود.به همين جهت پيامبر خدا(ص) نماز را مايۀ چشم روشنى خود مى داند (2)و به آن عشق مى ورزد (3)و ارزش آن را از هر آنچه خورشيد بر آن مى تابد،بيشتر مى داند. (4)نماز،همانند خوراك و نوشاب،يكى از نيازهاى انسان است،با اين تفاوت كه هر چه از اين عامل استفاده شود،انسان سير نمى شود.پيامبر خدا(ص) در اين باره مى فرمايد:

خداوند متعال،روشنى چشم مرا در نماز نهاده است و آن را محبوب من ساخته،همان گونه كه خوراك را براى گرسنه و آب را براى تشنه،خوشايند كرده است.همانا گرسنه،پس از خوردن غذا سير و تشنه پس از نوشيدن آب،سيراب مى گردد؛ولى من از نماز سير نمى شوم. (5)

از آنچه گذشت،روشن شد كه هيجانات مثبت از ديدگاه اسلام،گستره اى به وسعت بُعد مادى و معنوى انسان دارد و در هر كدام از اين دو بُعد نيز تمام اجزاى آن،مورد توجّه قرار گرفته اند.سؤال اين است كه افراد معتاد،چه قدر خدا را ياد مى كنند و با خدا انس

ص:174


1- (1) .ابن عمر:قال رسول الله(ص): إنّ هذهِ القُلوبَ تَصدَأُ كما يَصدَأُ الحَديدُ.قيلَ:يا رسول الله،فما جَلاؤها؟قالَ:تِلاوَةُ القرآنِ. (كنز العمّال،ح2441).
2- (2) .پيامبر خدا (ص): جُعِلَ قُرَّةُ عَيني فِي الصَّلاةِ (الكافى،ج5،ص 321،ح 7، [1]الخصال،ص165،ح218).
3- (3) .پيامبر خدا(ص): قالَ لي جَبرَئيل(ع):إنَّه قَد حُبِّبَ إلَيكَ الصَّلاةُ فَخُذ مِنها ما شِئتَ (مسند ابن حنبل،ج1،ص 528،ح 2205؛المعجم الكبير،ج12،ص 166،ح 12929).
4- (4) .پيامبر خدا(ص)-به هنگام نزول اين آيه: (أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ) - :ما احِبُّ أن لي بِها ما طَلَعَت عَلَيهِ الشَّمسُ وغَرَبَت (الزهد،ابن مبارك،ص 317،ح 906).
5- (5) . إنَّ اللهَ تَعالى جَعَلَ قُرَّةَ عَيني فِي الصَّلاةِ،وحَبَّبَها إلَيَّ كَما حُبِّبَ إلَى الجائِعِ الطَّعامُ،وإلَى الظَّمآنِ الماءُ،فَإِنَّ الجائِعَ إذا أكَلَ الطَّعامَ شَبِعَ،وإذا شَرِبَ الماءَ رَوِيَ،و أنا لا أشبَعُ مِنَ الصَّلاةِ (الأمالى،طوسى،ص 528،ح1162؛ [2]تنبيه الخواطر،ج2،ص 54). [3]

دارند و با او راز و نياز مى كنند؟ميزان اعتقاد و باورشان به خداوند متعال چه قدر است؟و به چه ميزان،اهل نماز و دعا و قرآن هستند؟

بُعد معنوى،از ابعاد مهمّى است كه انسان بايد لذّت خود را از آن ببرد.فقدان لذّت هاى معنوى،موجب احساس خلأ مى شود و اين احساس خلأ،انسان را به سمت پر كردن آن با لذّت هاى نامطلوب مى كشاند؛بويژه كه به خاطر فقدان ايمان واقعى،بازدارنده هاى درونى نيز وجود ندارند تا فرد را از آن لذّت هاى نامطلوب حفظ كنند.اين را مى توان در پژوهش هاى ميدانى نيز بررسى كرد.به نظر مى رسد كه افراد معتاد،الگوى ناقصى در لذّت دارند.

ج.شروط شادى و هيجان

پس از پرداختن به گسترۀ هيجانات مثبت و مشخّص شدن موارد شادى و هيجان،بايد چارچوب كلان آن را ترسيم نمود.در اين جا بايد مشخّص شود كه اسلام چه چارچوب و شرايطى را براى آنها در نظر گرفته است؟آيا آن امور،به طور مطلق مورد تأييدند و يا شرايط خاصى بر آنها حاكم است؟اين،بُعد ديگرى از الگوى هيجانات مثبت است.

شادى و هيجانى كه مى خواهد انبساط و نشاط را تأمين كند،بايد سه ويژگى اساسى داشته باشد:توازن؛فقدان پيامد منفى؛و جهتگيرى الهى و معنوى.توازن به اين معناست كه هر كدام از ابعاد انسان،به تناسب نياز و اهميتش بايد از لذّت و شادى برخوردار باشد.فقدان توازن،موجب افراط در لذّت برخى ابعاد و تفريط در برخى ديگر مى شود و همين امر،باز موجب اختلال در نظام نشاط مى گردد.بنا بر اين در تأمين لذّت و شادى هر كدام از ابعاد بايد توازن آنها نيز مورد توجّه قرار گيرد.

امّا فقدان پيامد منفى به اين معناست كه لذّت و شادى نبايد پيامد منفى داشته باشد.اين از مباحث مهم در الگوى هيجان هاى مثبت از ديدگاه اسلام است.لذّت ها،همواره مثبت نيستند و از اين نگاه بر دو قسم اند:لذّت هاى با پيامد منفى و لذّت هاى بدون پيامد منفى.لذّت هايى كه پيامد منفى دارند،در حقيقت،آفت زندگى اند (1)كه هر چند شايد در لحظۀ حال موجب خوش حالى فرد شوند،امّا در آينده،فرد را با مشكلات زيادى رو به رو

ص:175


1- (1) .غرر الحكم،ح 203.

مى كنند و زندگى را به فساد و تباهى مى كشند. (1)

امام على(ع) در اين باره مى فرمايد:

بسا لذّت آنى اى كه اندوهى طولانى به ارمغان آورد. (2)

برخى لذّت ها،موجب غفلت مى شوند (3)و غم و اندوه به بار مى آورند. (4)لذا چه بسا چيزهايى كه امروز موجب لذّت مى گردند،امّا فردا مايۀ اندوه اند. (5)اين،يك قاعده است كه گاه محنت آنى،لذّت آتى را به دنبال دارد و گاه لذّت آنى،محنت آتى را؛ (6)مهم اين است كه شيرينى لذّت آنى،در برابر محنت آتى،توان ايستادگى ندارد. (7)چه بسا لذّت هاى پستى كه انسان را از رسيدن به مراتب عالى باز مى دارند (8)و چه بسا لذّت هايى كه موجب رسوايى مى گردند و ننگ رسوايى فردا،شيرينى لذّت امروز را از بين مى برد. (9)

در يك بررسى منطقى،مشخّص مى شود كه لذّت امروز با رسوايى فردا و پيامدهاى دردناك آن برابرى نمى كند. (10)در واقع،شهوت هاى فانى،هيچ لذّت واقعى اى ندارند. (11)عاقبت لذّترانى،دوزخ و بدبختى است؛اين،يك اصل است.امام باقر(ع) در اين باره مى فرمايد:

دوزخ در ميان لذّت ها و شهوت هاست.پس هر كس هر لذّت و شهوتى

ص:176


1- (1) .غرر الحكم،ح 50.
2- (2) . كم من شهوة ساعة اورثت حزنا طويلا (الكافى،ج 2،ص 451،ح 1). [1]
3- (3) .امام على(ع): اللذة تلهي (غرر الحكم،ح 27).
4- (4) .امام على(ع): للمستحلي لذة الدنيا غصة (همان،ح 7333).
5- (5) .امام على(ع): ما التذ أحد من الدنيا لذة الا كانت له يوم القيامة غصة (همان،ح 9618). t حلاوة الدنيا توجب مرارة الآخرة وسوء عقبي الدار (همان،ح 4881).
6- (6) .پيامبر خدا(ص): حُلوَةُ الدُّنيا مُرَّةُ الآخِرَةِ،ومُرَّةُ الدُّنيا حُلوَةُ الآخِرَةِ (مسند ابن حنبل،ج 8 ص 448 ح 22962.نيز،ر.ك:نهج البلاغه،حكمت 251؛روضۀ الواعظين،ص 483؛بحار الأنوار،ج 73 ص 131 ح 135).
7- (7) .امام على(ع): لا تقوم حلاوة اللذة بمرارة الآفات (غرر الحكم،ح 10865).
8- (8) .امام على(ع): كم من لذة دنية منعت سني درجات (همان،ح 6934).
9- (9) .امام على(ع): عار الفضيحة يكدّر حلاوة اللذة (همان،ح 6301). t حلاوة الشهوة ينغصّها عار الفضيحة (همان،ح 4885).
10- (10) .امام على(ع): لا توازي لذة المعصية فضوح الآخرة وأليم العقوبات (همان،ح 10866.نيز،ر.ك:همان،ح 10794).
11- (11) .امام على(ع): لا لذة في شهوة فانية (همان،ح 10727).

را كه دلش مى خواهد به خود برساند،به دوزخ در مى آيد. (1)

بنا بر اين،لذّتى كه مى خواهد جزئى از شادكامى باشد،نبايد به شادكامى آسيب بزند.لذا در لذّت،بايد معيار را آينده قرار داد و از لذّت هايى كه آينده را از بين مى برند،پرهيز كرد.

جهت گيرى هيجانات مثبت به اين معناست كه اين هيجانات بايد در راستاى شادكامى اصيل و سعادت واقعى انسان قرار گيرند.لذا هم بايد در امور معنوى نشاط داشته باشيم و هم از نشاط و شادى براى زمينه سازى شادكامى اصيل و جاويدان خود استفاده نماييم.در روايات،موارد متعددى به عنوان كاربرد نشاط و شادى مطرح شده اند (همانند:نشاط در راه هدايت، (2)عبادت خدا، (3)خواندن قرآن (4)و شب زنده دارى (5)) كه توضيح و تبيين آن از حوصلۀ اين نوشتار،خارج است؛امّا جايگاه نشاط در روايات اهل بيت(عليهم السلام) در يك قالب كلّى،قابل جمع است و آن اين كه نشاط دنيوى را بايد براى مطالبۀ آخرت به كار گرفت.امام على(ع) در تفسير آيۀ شريف (وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا) 6 مى فرمايد:

تن درستى،نيرو،فراغ،جوانى و نشاطت را فراموش مكن تا با اين بهره هاى دنيوى،آخرت را مطالبه كنى. (6)

بنا بر اين،نشاط،بهرۀ دنيوى ماست كه بايد براى نيل به سعادت اخروى و مطالبۀ آخرت از آن بهره گرفت.لذّتى مى تواند مطلوب باشد كه در جهت شادكامى اصيل و جاويدان انسان قرار گيرد.بر همين اساس،معلوم مى گردد كه در الگوى هيجانات مثبت از ديدگاه اسلام،بايد از«لهو و لعب»پرهيز كرد.تفريح و سرگرمى،يكى از عوامل

ص:177


1- (1) . الجَهَنَّمُ مَحْفُوفَةٌ بِاللَّذَّاتِ وَ الشَّهَوَاتِ فَمَنْ أَعْطَى نَفْسَهُ لذّتهَا وَ شَهْوَتَهَا دَخَلَ النَّار (الكافى،ج 2 ص 89). [1]
2- (2) .امام على(ع) در توصيف متقين: فَمِنْ عَلَامَةِ أَحَدِهِمْ أَنَّكَ تَرَى لَهُ قُوَّةً فِي دِينٍ....وَ نَشَاطاً فِي هُدًى (نهج البلاغه،خطبۀ 193). [2]
3- (3) .امام كاظم(ع): اللهمَّ اقْضِ لِي فِي الْأَرْبِعَاءِ أَرْبَعاً اجْعَلْ قُوَّتِي فِي طَاعَتِكَ وَ نَشَاطِي فِي عِبَادَتِك (البلد الأمين،ص 123. [3]نيز ر.ك:بحار الأنوار،ج 94،ص 155،ح 22). [4]
4- (4) .امام صادق(ع): اللهمَّ ارْزُقْنَا حَلَاوَةً فِي تِلَاوَتِهِ وَ نَشَاطاً فِي قِيَامِهِ وَ وَجِلًا فِي تَرْتِيلِهِ وَ قُوَّةً فِي اسْتِعْمَالِهِ فِي آنَاءِ اللَّيْلِ وَ أَطْرَافِ النَّهَار ( الكافى،ج 2،ص 574،ح 1). [5]
5- (5) .پيامبر خدا(ص): ان فى حب اهل بيتى عشرون خصلة عشر منها فى الدنيا وعشر منها فى الاخرة اما اللتي فى الدنيا...النشاط فى قيام الليل ( التوحيد،صدوق،ج 2،ص 515،ح 1).
6- (7) . لَا تَنْسَ صِحَّتَكَ وَ قُوَّتَكَ وَ فَرَاغَكَ وَ شَبَابَكَ وَ نَشَاطَكَ أَنْ تَطْلُبَ بِهَا الْآخِرَةَ (الأمالى،صدوق،ص 190،ح 10).

نشاط است كه گذشت؛امّا اگر بر زندگى سيطره يابد،سرنوشتى بد و نافرجام براى انسان رقم مى زند و به همين جهت از آن نهى شده است.اين،يك واقعيت است كه زندگى،بيهوده نيست و بر اساس فلسفه اى مشخّص بر پا شده است.

خداوند متعال در آيۀ 115 سورۀ مؤمنون مى فرمايد:

(آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريده ايم و به سوى ما بازنمى گرديد؟). (1)

به همين جهت،خداوند متعال در آيۀ نُه سورۀ منافقون مى فرمايد:

(اى كسانى كه ايمان آورده ايد،[زنهار] اموال شما و فرزندانتان شما را از ياد خدا غافل نگردانند،و هر كس چنين كند،آنان خود زيانكاران اند). (2)

در بارۀ كسانى كه آگاه نمى شوند نيز مى فرمايد:

(بگذارشان تا بخورند و برخوردار شوند و آرزو[ها] سرگرمشان كند.پس به زودى خواهند دانست). (3)

پيامبر خدا(ص) به ابن مسعود مى فرمايد:

اى پسر مسعود! مراقب باش كه دنيا و هوس ها و شهوت هايش تو را بازيچۀ خود نسازد؟ (4)

اميرمؤمنان(ع) نيز در اين باره مى فرمايد:

اى مردم! از خدا بترسيد؛زيرا هيچ كس بيهوده آفريده نشده است تا در نتيجه،عمر خويش را به سرگرمى بگذراند،و سرِ خود رها نشده است تا در نتيجه،زندگى اش را به پوچى و باطل سپرى كند،و دنياى

ص:178


1- (1) . (أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ ).
2- (2) . (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ ).
3- (3) . (ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ ) (سورۀ حجر،آيۀ3). [1]
4- (4) .ى اابن مسعود! لاتلهينك الدنيا وشهواتها،فإن الله تعالى يقول:(أفحسبتم أنما خلقناكم عبثاً وأنّكم إلينا لا ترجعون) (مكارم الأخلاق،ص 453). [2]

او كه خويشتن را برايش آراسته،نمى تواند جايگزين آخرتى شود كه بد نگريستن به آن،او را در نظرش زشت جلوه گر ساخته است.و فريب خورده اى كه به بالاترين خواست خويش از دنيا دست يافته،مانند كسى نيست كه [حتّى] به كم ترين بهرۀ خويش از آخرت،دست يافته باشد. (1)

على(ع) خود بر اين باور است كه من براى اين آفريده نشده ام كه به خوردن غذاهاى لذيذ همانند حيوان به آخوربسته اى كه تمام همّ و غمش خوردن علف است،يا به مانند حيوان يله اى كه كارش چريدن در زباله دانى ها و پر كردن شكمش از علف آنهاست،مشغول شوم،بى خبر از آن كه چه سرنوشتى در انتظار اوست.و آفريده نشده ام كه بيهوده رها شوم،يا بى هدف بگردم،يا ريسمان گم راهى را بكشم،يا در بيراهه،راه سرگردانى بپويم! (2)

بنا بر اين،در الگوى اسلامى هيجانات مثبت،بايد جهتگيرى الهى آن رعايت و از هر گونه لهو و لعب،پرهيز شود.

ص:179


1- (1) . أيُّهَا النّاسُ،اتَّقُوا الله،فَما خُلِقَ امرُؤٌ عَبَثا فَيَلهُوَ،ولا تُرِكَ سُدىً فَيَلغُوَ،وما دُنياهُ الَّتي تَحَسَّنَت لَهُ بِخَلَفٍ مِنَ الآخِرَةِ الَّتي قَبَّحَها سوءُ النَّظَرِ عِندَهُ،ومَا المَغرورُ الَّذي ظَفِرَ مِنَ الدُّنيا بِأَعلى هِمَّتِهِ كَالآخَرِ الَّذي ظَفِرَ مِنَ الآخِرَةِ بِأَدنى سَهمَتِهِ (نهج البلاغه،حكمت 370؛ [1]تنبيه الخواطر،ج 1،ص 79؛ [2]بحار الأنوار،ج 73،ص 132،ح 136). [3]
2- (2) . فَما خُلِقتُ لِيَشغَلَني أكلُ الطَّيِّباتِ؛كَالبَهيمَةِ المَربوطَةِ هَمُّها عَلَفُها،أوِ المُرسَلَةِ شُغُلُها تَقَمُّمُها،تَكتَرِشُ مِن أعلافِها وتَلهو عَمّا يُرادُ بِها،أو اترَكَ سُدىً،أو اهمَلَ عابِثاً،أو أجُرَّ حَبلَ الضَّلالَةِ،أو أعتَسِفَ طَريقَ المَتاهَةِ! (نهج البلاغه،نامۀ 45؛ [4]بحار الأنوار،ج 33،ص 474،ح 686). [5]

ص:180

فصل ششم:زياده خواهى و اعتياد

1.زياده خواهى،عامل گرايش به اعتياد

همان گونه كه پيش تر اشاره شد،لذّتجويى و تأكيد بر بهره مندى بيشتر از دستاوردهاى زندگى،عامل مهمّى در گرايش به اعتياد است.تحقيقات مربوط به آن را تكرار نمى كنيم.آنچه مهم است اين كه بخشى از اين موضوع،به مسئلۀ روزى انسان برمى گردد.از اين رو،بررسى موضوع رزق،يكى از مسائل مهم در گرايش به اعتياد است.

2.الگوى اسلامى روزى

اشاره

اگر الگوى اسلامى روزى،مورد توجّه قرار گيرد،زمينۀ گرايش به اعتياد كاهش مى يابد.آنچه مهم است اين كه اين عامل،تك عنصرى نيست؛بلكه بايد به صورت يك بسته به آن نگريست.رزق يا نيازهاى مادى انسان،ابعاد گوناگونى دارد كه هر كدام از آن،به عنصر خاص خود نياز دارد.در ادامه،اين مسائل را طرح مى كنيم و عامل مزاحم و صحيح هر كدام را بيان مى نماييم:

الف.تأمين كردن روزى

ممكن است برخى علل گرايش به اعتياد،سستى در تأمين روزى باشد.هر چند خداوند

ص:181

متعال،روزى رسان است و بايد به او توكّل نمود،امّا اين به معناى كنار گذاشتن كار و تلاش نيست.به همين جهت،دين،تأكيد زيادى بر كار و تلاش دارد و افراد را از توكّل منهاى كار،بر حذر مى دارد. (1)روزى پيامبر (ص) گروهى از كشاورزان را ديد كه از كار،دست كشيده اند.به آنان فرمود:«شما [ از] چه [ گروهى] هستيد؟».گفتند:«ما اهل توكّل هستيم».پيامبر (ص) به آنان فرمود:«نه؛بلكه شما سربار ديگران هستيد». (2)

انس بن مالك مى گويد:روزى كسى از پيامبر (ص) پرسيد:شترم را ببندم و توكّل كنم،يا رها كنم و توكّل كنم؟پيامبر(ص) فرمود:«ببند و توكّل كن». (3)بايد با توكّل،زانوى شتر را بست.به همين جهت،امام صادق(ع) نيز مى فرمايد:

اعقِل راحِلَتَكَ وتَوَكَّل. (4)

زانوى شترت را ببند و توكّل كن.

همچنين در زمان پيامبر(ص) هنگامى كه آيۀ شريف (وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ ) 5 نازل شد،گروهى درها را به روى خود بستند و رو به عبادت آوردند و گفتند:ديگر روزى ما تأمين شد! وقتى اين خبر به گوش پيامبر(ص) رسيد،آنان را خواست و به آنان فرمود:«چه چيزى شما را به اين كار واداشت؟»گفتند:اى پيامبر خدا! خدا روزى ما را به عهده گرفت و ما هم،رو به عبادت آورديم! پيامبر(ص) به آنان فرمود:«هر كه چنين كند،دعاى او مستجاب نمى شود.بر شما باد به طلب روزى!». (5)

ص:182


1- (1) .امام على(ع) احذَر كُلَّ الحَذَرِ أن يَخدَعَكَ الشَّيطانُ فَيُمَثِّلَ لَكَ التَّوانِيَ في صورَةِ التَّوَكُّلِ ويورِثَكَ الهُوَيني بِالإِحالَةِ عَلَي القَدَرِ،فَإِنَّ الله أمَرَ باِلتَّوَكُّلِ عِندَ انقِطاعِ الحِيَلِ وبِالتَّسليمِ لِلقَضاءِ بَعدَ الإعذارِ (شرح نهج البلاغۀ،ابن ابى الحديد،ج20،ص306،ح504). [1]
2- (2) . رأي رسول الله(ص) قوماً لا يزرعون.قال:«ما أنتم؟».قالوا:نحن المتوكلون.قال:«لا بل أنتم المتَّكلون» (مستدرك الوسائل،ج11،ص217،ح 12789). [2]
3- (3) . أنس بن مالك:قال رجل:يا رسول الله! أعقلها وأتوكل أو أطلقها وأتوكّل؟قال:«إعقلها وتوكّل» (سنن الترمذى،ج4،ص77،ح2636؛نيز ر.ك:شرح نهج البلاغۀ،ابن ابى الحديد،ج11،ص201؛مشكاۀ الأنوار،ص319).
4- (4) .الأمالى،طوسى،ص193؛الأمالى،مفيد،ص 172؛بحار الأنوار،ج71،ص137.
5- (6) .امام صادق(ع): «إنّ قوماً من أصحاب رسول الله(ص) لما نزلت: (وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ ) أغلقوا الأبواب وأقبلوا علي العبادة وقالوا:قد كفينا.فبلغ ذلك النبي(ع) فأرسل إليهم فقال:ما حملكم علي ما صنعتم؟قالوا:يا رسول الله! تكفَّل لنا بأرزاقنا فأقبلنا علي العبادة! فقال:إنه من فعل ذلك لم يستجب له،عليكم بالطلب!» (الكافى،ج5،ص84،ح5؛كتاب من لايحضره الفقيه، [3]ج3،ص 192،ح3721).

عمر بن يزيد،به امام صادق(ع) مى گويد:كسى گفت:حتماً درون خانه خواهم نشست و نماز خواهم خواند و روزه خواهم گرفت و پروردگارم را عبادت خواهم كرد؛و امّا روزى ام خواهد رسيد! امام صادق(ع) فرمود:«اين،يكى از همان سه گروهى است كه دعايشان مستجاب نمى شود». (1)

همچنين در حديث ديگرى آمده كه امام صادق(ع) فرمود:

أرَأَيتَ لَو أنَّ رَجُلاً دَخَلَ بَيتَهُ وأغلَقَ بابَهُ أكانَ يَسقُطُ عَلَيهِ شَيءٌ مِنَ السَّماءِ؟ (2)

آيا گمان مى كنى اگر كسى داخل خانۀ خود شود و درِ آن را ببندد،از آسمان،چيزى بر او مى افتد؟

در قرآن كريم،خداوند مى فرمايد كه:پس از نماز،به كسب روزى بپردازيد (3)و كسانى را كه چنين مى كنند،مى ستايد (4)و مى فرمايد كه:خداوند درياها را مسخّر شما قرار داد،تا كشتى ها را روى آن حركت دهيد و كسب روزى كنيد. (5)بنا بر اين،تلاش براى كسب روزى،هيچ منافاتى با ديندارى،توكّل،تقوا و دعا ندارد.

وقتى كسى براى كسب روزى خداوند تلاش كند،با كسب روزى،آرامش مى يابد.پيامبر (ص) در اين باره مى فرمايد:

إنَّ النَّفسَ إذا أحرَزَت قوتَهَا استَقَرَّت. (6)

به درستى كه هرگاه روزى انسان تأمين شود،نفْس آرام مى گيرد.

سلمان فارسى،تربيت شده پيامبر اسلام(ص) است.امام باقر(ع) از قول وى چنين نقل مى فرمايد:

إنَّ النَّفسَ قد تَلتاثُ عَلي صاحِبِها إذا لَم يَكُن لَها مِنَ العَيشِ ما تَعتَمِدُ عَلَيهِ،فَإِذا

ص:183


1- (1) . عمر بن يزيد:قلت لأبي عبد الله(ع) رجل قال:لأقعُدنّ في بيتي ولأصلّينّ ولأصومنّ ولأعبدنّ ربي،فأما رزقي فسيأتيني.فقال أبو عبد الله(ع)«هذا أحد الثلاثة الذين لا يستجاب لهم» (الكافى،ج5،ص77،ح1). [1]
2- (2) .همان،ص78،ح2.
3- (3) . (فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّهِ ) (سورۀ جمعه،آيۀ10). [2]
4- (4) . (وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ ) (سورۀ مزمل،آيۀ20). [3]
5- (5) . (اللّهُ الَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْرَ لِتَجْرِيَ الْفُلْكُ فِيهِ بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ ) (سورۀ جاثيه،آيۀ12). [4]
6- (6) .الكافى،ج5،ص89،ح2؛كتاب من لايحضره الفقيه، [5]ج3،ص166،ح3619.

هِيَ أحرَزَت مَعيشَتَهَا اطمَأَنَّت. (1)

به درستى كه نفْس،وقتى چيزى در زندگى نداشته باشد كه بر آن تكيه كند،با بى قرارى اصرار مى كند و آن گاه كه زندگى اش تأمين شود،آرام مى گردد.

امام باقر(ع) و امام صادق(ع) تا قوت سالشان را تأمين نمى كردند،چيز ديگرى نمى خريدند.امام رضا(ع) در تبيين تأثير اين امر مى فرمايد:

إنَّ الإنسانَ إذا أدخَلَ طَعامَ سَنَتِهِ خَفَّ ظَهرُهُ وَاستَراحَ. (2)

هر گاه انسان،روزى سالش تأمين باشد،سبك بار و راحت مى شود.

از آنچه گفتيم معلوم مى شود كه تأمين بودن روزى،نقش مؤثّرى در احساس آرامش دارد و اين،جز از راه كار و تلاش به دست نمى آيد.با نشستن و دعا كردن،روزى تأمين نمى گردد و آن گاه كه روزى،تأمين نباشد،انسان ناآرام مى شود و ناآرامى،موجب نارضايتى مى گردد و نارضايتى،زمينۀ گرايش به اعتياد را فراهم مى آورد.

از اين گذشته،كار و تلاش،موجب نشاط و شادابى نيز مى گردد.اگر كار نباشد،نشاط و شادابى از ميان خواهد رفت و زندگى،خسته كننده و ملال آور مى گردد.اگر تمام نيازهاى انسان،آماده بود،زندگى برايش گوارا نبود و از آن،هيچ لذّت ى نمى برد. (3)بنا بر اين،زندگى بدون كار،ملال آور و خسته كننده است و كار و تلاش،يكى از ارزش هاى مهم زندگى است.

البته مسئلۀ مهم اين است كه در كسب روزى،چه چيزى را بايد مورد توجّه قرار داد:روزى فراوان يا...؟اين را در ادامه،مورد بررسى قرار خواهيم داد.

ص:184


1- (1) .الكافى،ج 5،ص 89،ح 3؛ [1]تحف العقول،ص351. [2]
2- (2) .الكافى،ج 5،ص 89،ح 1؛ [3]قرب الأسناد،ص392. [4]
3- (3) .امام صادق(ع): لَو كُفِيَ النّاسُ كُلَّ ما يَحتاجونَ إلَيهِ لَما تَهَنَّؤوا بِالعَيشِ ولا وَجَدوا لَهُ لَذَّةً؛ألا تَري لَو أنَّ امرَءاً نَزَلَ بِقَومٍ فَأَقام حيناً بَلَغَ جَميعَ ما يَحتاجُ إلَيهِ مِن مَطعَمٍ ومَشرَبٍ وخِدمَةٍ لَتَبَرَّمَ بِالفَراغِ ونازَعَتهُ نَفسُهُ إلَي التَّشاغُلِ بِشَيءٍ؟فَكَيفَ لَو كانَ طولُ عُمُرِهِ مَكفِيّاً لا يَحتاجُ إلي شَيءٍ! وكانَ مِن صَوابِ التَّدبيرِ في هذِهِ الأَشياءِ الَّتي خُلِقَت لِلإِنسانِ أن جُعِلَ لَهُ فيها مَوضِعُ شُغُلٍ لِكَيلا تَبَرَّمَهُ البِطالَةُ ولِتَكُفَّهُ عَن تَعاطي ما لا يَنالُهُ ولا خَيرَ فيهِ إن نالَهُ (توحيد المفضل،ص85؛ [5]بحار الأنوار،ج3،ص86). [6]

ب.بازشناسى روزى مؤثّر

معمولاً انسان ها در حوزۀ روزى،به دنبال روزى فراوان اند و فراوانى را نيز با مقياس خواسته هاى سيرى ناپذير و فزايندۀ خود طلب مى كنند و هر آنچه را كه غير از آن باشد،نمى پذيرند و از آن دچار فشار روانى مى شوند.اين وضعيت،با تقدير الهى ناسازگار است و موجبات نارضايتى از آن را فراهم مى آورد و در نتيجه،موجب گرايش به اعتياد مى گردد.تصوّر اين افراد آن است كه خوش بختى در داشتنِ روزى فراوان با مقياس خواسته هاى من است و روزى كم،عامل بدبختى و ناشادكامى است.بررسى هاى اسلامى نشان مى دهد آنچه در روزى انسان،مهم است،«كفايت»است.لذا اسلام،نه«كثرت»را مى پذيرد و نه«قلّت»را.در روايات آمده كه فراوانى روزى،موجب طغيان و بيهودگى (لهو)،و كمى و قلّت آن،موجب بدبختى مى شود و اين هر دو با سعادت و شادكامى منافات دارد.پيامبر خدا(ص) سعادت انسان را در گرو روزى كافى مى داند:

قَد أفلَحَ مَن أسلَمَ،ورُزِقَ كَفافا،وقَنَّعَهُ اللهُ بِما آتاهُ. (1)

هر كس اسلام آورَد و به قدر كفاف روزى يابد و خداوند با آنچه به او مى دهد،قانعش سازد،رستگار مى گردد.

در روايات اسلامى،بهترين روزى،روزى كافى دانسته شده است. (2)بر همين اساس،روزى اندك كافى،بهتر از فراوانِ غافل كننده دانسته شده است.پيامبر خدا(ص) با بيان يكى از واقعيت هاى نظام آفرينش مى فرمايد:

ما طَلَعَت شَمسٌ قَطُّ إلاّ بُعِثَ بِجَنبَتَيها مَلَكانِ يُنادِيانِ-يُسمِعانِ أهلَ الأَرضِ إلاَّ الثَّقَلَينِ-:يا أيُّهَا النّاسُ،هَلُمّوا إلى رَبِّكُم! فَإِنَّ ما قَلَّ وكَفى خَيرٌ مِمّا كَثُرَ وألهى. (3)

ص:185


1- (1) .صحيح مسلم،ج2،ص730،ح125؛سنن الترمذى،ج4،ص576،ح2348.
2- (2) .پيامبر خدا(ص): خَيرُ الرِّزقِ ما يَكفي. مسند ابن حنبل،ج1،ص 364،ح 1477؛مسند أبو يعلى،ج1،ص 345،ح 727؛شُعَب الايمان،ج1،ص 406،ح 552 و ج 7،ص 296،ح 10369. خَيرُ الرِّزقِ ما كان يَوما بِيَومٍ كَفافا (الفردوس،ج2،ص 180،ح 2907.نيز،ر.ك:شرح نهج البلاغة،ابن ابى الحديد،ج20،ص 301،ح 440 و ص 301،ح 443؛غرر الحكم،ح 5034).
3- (3) .مسند ابن حنبل،ج8،ص 168،ح 21780؛ [1]المستدرك على الصحيحين،ج2،ص 483،ح 3662.نيز،ر.ك:الاختصاص،ص234؛قرب الإسناد،ص39،ح 125؛ [2]بحار الأنوار،ج103،ص34،ح 64.

هيچ گاه خورشيد سر بر نزند،مگر آن كه در كناره هاى آن،دو فرشته برخيزند و گونه اى ندا دهند كه همۀ زمينيان،جز جن و انس را نيز بشنوانند:اى مردم! به سوى پروردگارتان بشتابيد؛كه آن چه كم باشد و كفايت كند،بهتر از آن است كه بسيار باشد و فريبگرى كند.

همچنين ابو امامه نقل مى كند كه روزى پيامبر خدا(ص) فرمود:

هر آينه رشك بُردنى ترين مردم نزد من،بندۀ مؤمنى است كه سبك بار باشد و از نماز بهره ببرد و پروردگارش را فرمان برَد و در نهان،خداى را نيك عبادت نمايد و در ميان مردمْ گم نام به سر برد،چندان كه انگشت نما نباشد؛و روزى اش به قدر كفاف باشد؛و روزى اش به قدر كفاف باشد؛-پيامبر در اين حال،با نوك دو انگشت خود مى كوبيد و فرمود:-و روزى اش به قدر كفاف باشد؛و روزى اش به قدر كفاف باشد؛و مرگش زود فرا رسد؛و گريه كنندگانش اندك باشند؛و از او ميراث اندك به جاى بمانَد. (1)

نيز وقتى ثلعبة بن حاطب از پيامبر خدا(ص) خواست كه برايش دعا كند كه خداوند،به وى مال بدهد،پيامبر(ص) در پاسخ فرمود:

قَليلٌ تُؤَدّي شُكرَهُ خَيرٌ مِن كَثيرٍ لا تُطيقُهُ. (2)

مال اندكى كه شكرش را به جاى آورى،بهتر از مال فراوانى است كه نتوانى شكرش را به جاى آورى.

نيز توصيه مى فرمايد كه هر گاه خواستيد براى يهودى يا مسيحى دعا كنيد،بگوييد:«خدا مال و فرزندت را زياد كند!». (3)

ص:186


1- (1) . مسند ابن حنبل [1]عن أبو امامة عن النبيّ(ص):إنَّ أغبَطَ النّاسِ عِندي عَبدٌ مُؤمِنٌ خَفيفُ الحاذِ،ذو حَظٍّ مِن صَلاةٍ،أطاعَ رَبَّهُ،وأحسَنَ عِبادَتَهُ فِي السِّرِّ،وكانَ غامِضا فِي النّاسِ لا يُشارُ إلَيهِ بِالأَصابِعِ،وكانَ عَيشُهُ كَفافا،وكانَ عَيشُهُ كَفافا-قالَ:وجَعَلَ رسول الله(ص) يَنقُرُ بِإصبَعَيهِ-وكانَ عَيشُهُ كَفافا،وكانَ عَيشُهُ كَفافا،فَعُجِّلَت مَنِيَّتُهُ،وقَلَّت بَواكيهِ،وقَلَّ تُراثُهُ (مسند ابن حنبل،ج8،ص 282،ح 22259. [2]نيز،ر.ك:سنن الترمذى،ج4،ص 575،ح 2347؛الكافى،ج2،ص140 ح1؛ [3]تنبيه الخواطر،ج2،ص 230). [4]
2- (2) .تاريخ مدينۀ دمشق،ج12،ص 9،ح 2889. [5]
3- (3) .پيامبر خدا(ص): إذا دَعَوتُم لِأَحَدٍ مِنَ اليَهودِ وَالنَّصارى فَقولوا:أكثَرَ الله ُ مالَكَ ووَلَدَكَ (همان،ج55،ص 208، ح 11679؛ [6]كنز العمّال،ج3،ص 189،ح 6097).

امام سجاد(ع) نقل مى كند كه روزى پيامبر خدا (ص) بر شترچرانى گذر كرد و كسى فرستاد تا از او چيزى براى آشاميدن بخواهد.شتربان گفت:آنچه در پستان شتران است،صبحانۀ مردم قبيله است و آنچه در ظرف هاى ماست،غذاى شامشان.رسول خدا(ص) فرمود:«بارخدايا! مال و فرزندان او را فراوان ساز».

سپس به گوسفندچرانى گذر نمود و كس فرستاد تا از او چيزى براى آشاميدن بخواهد.وى گوسفندها را دوشيد و هر چه در ظرف داشت،در ظرف پيامبر خدا (ص) ريخت و نيز گوسفندى براى ايشان فرستاد و پيغام داد:اين چيزى است كه نزد ما آماده بود؛اگر مى خواهى،آن را افزون كنيم.پيامبر خدا (ص) فرمود:«بار خدايا! او را به قدر كفاف روزى ده».يكى از يارانش گفت:اى پيامبر خدا (ص)! آن را كه خواهشت را رد كرد،چنان دعا فرمودى كه ما همه دوستار آنيم؛و اين را كه خواهشت را روا نمود،چنين دعا فرمودى كه ما همه آن را ناخوش مى داريم! پيامبر خدا (ص) فرمود:«همانا آن چه كم باشد و كفايت نمايد،بهتر از آن است كه فراوان باشد و بفريبد.بار خدايا! محمّد و خاندان محمّد را به قدر كفاف روزى بخش». (1)

از آنچه گذشت،به دست آمد كه روزى مؤثّر و خوب،آن است كه به قدر كفايت باشد و اندازۀ آن را نيز خداوند مى داند و بر اساس مصلحت انسان،تقدير مى كند.اين باور،موجب فرونشاندن زياده خواهى مى شود و در نتيجه،انسان را از فشار روزى رها مى سازد و زمينۀ گرايش به اعتياد را از بين مى برد.از اين رو،يكى از آموزش هايى كه بايد افراد ببينند،آموزش در زمينۀ روزى است.

ص:187


1- (1) .امام زين العابدين(ع): مَرَّ رسول الله(ص) بِراعي إبِلٍ فَبَعَثَ يَستَسقيهِ،فَقالَ:أمّا ما في ضُروعِها فَصَبوحُ الحَيِّ،وأمّا في آنِيَتِنا فَغَبوقُهُم،فَقالَ رسول الله(ص):اللهمَّ أكثِر مالَهُ ووَلَدَهُ.ثُمَّ مَرَّ بِراعي غَنَمٍ،فَبَعَثَ إلَيهِ يَستَسقيهِ،فَحَلَبَ لَهُ ما في ضُروعِها،وأكفَأَ ما في إنائِهِ في إناءِ رسول الله(ص)،وبَعَثَ إلَيهِ بِشاةٍ،وقالَ:هذا ما عِندَنا،وإن أحبَبتَ أن نَزيدَكَ زِدناكَ.قالَ:فَقالَ رسول الله(ص):اللهمَّ ارزُقهُ الكَفافَ.فَقالَ لَهُ بَعضُ أصحابِهِ:يا رسول الله،دَعَوتَ لِلَّذي رَدَّكَ بِدُعاءٍ عامَّتُنا نُحِبُّهُ،ودَعَوتَ لِلَّذي أسعَفَكَ بِحاجَتِكَ بِدُعاءٍ كُلُّنا نَكرَهُهُ؟! فَقالَ رسول الله(ص):إنَّ ما قَلَّ وكَفى خَيرٌ مِمّا كَثُرَ وألهى.اللهمَّ ارزُق مُحَمَّدا وآلَ مُحَمَّدٍ الكَفافَ، الكافى،ج2،ص 140،ح 4؛ [1]بحار الأنوار،ج72،ص 61،ح 4). [2]

ج.اطمينان به روزى

پس از شناخت مفهوم روزى مؤثّر،مسئلۀ مهم ديگر،رسيدن به روزى است.ترس از آينده و چگونگى تأمين«روزى»،نگرانى اى عمومى است.روزى،يكى از نيازهاى اساسى انسان است و از اين رو،معمولاً اين نگرانى وجود دارد كه آينده چه خواهد شد؟آيا روزى فردا خواهد رسيد؟و...در اين حالت،آينده،تاريك و مبهم ارزيابى مى شود و به همراه آن،اضطراب و نگرانى از فردا شكل مى گيرد.ترس و نگرانى اگر به اندازه باشد و از حدّ متعارف نگذرد،عامل تحرّك براى كسب روزى است.انسان بى خيال،براى كسب روزى تلاش نخواهد كرد و همين امر،موجب بروز مشكلات فراوانى در زندگى وى خواهد شد.پس نگرانى به اندازۀ كم آن،مفيد است؛امّا اگر افزايش يابد و از حدّ معمول بگذرد،به افزايش تنيدگى و فشار روانى منجر مى شود و رضايت از زندگى را به مخاطره مى اندازد.امام على(ع) يكى از عوامل هلاك كنندۀ مردم را ترس از فقر مى داند (1)كه يكى از جلوه هاى اين هلاكت،گرايش به اعتياد است.

امّا واقعيت اين است كه خداوند،روزى انسان را تأمين مى كند.به همين جهت،بخشى از متون دينى مربوط به اين موضوع،به ارائۀ اطلاعات در اين زمينه اختصاص يافته است.براى نمونه،خداوند متعال تصريح مى كند كه هيچ جنبنده اى در روى زمين نيست مگر آن كه روزى اش بر عهده خداست (2)و چه بسا جنبندگانى كه ياراى به دست آوردن روزى خويش را ندارند و خدا روزى آنها را مى دهد.روزى انسان را نيز همين خدا تأمين مى كند. (3)

در روايات نيز آمده كه هر جاندارى،روزى خود را دارد. (4)امام على(ع) در اين باره به جنبندگان اشاره مى كند و مى فرمايد:

به مورچه بنگريد كه با آن همه كوچكى و ظرافت اندام-كه تقريباً به چشم نمى آيد-،روزى اش تضمين شده و به فراخور حالش،روزى او

ص:188


1- (1) . أهلك الناس اثنان:خوف الفقر و طلب الفخر (الخصال،ص68،ح102). [1]
2- (2) . (وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاّ عَلَى اللّهِ رِزْقُها وَ يَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها كُلٌّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ ) (سورۀ هود،آيۀ6). [2]
3- (3) . (وَ كَأَيِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللّهُ يَرْزُقُها وَ إِيّاكُمْ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ) (سورۀ عنكبوت،آيۀ 60). [3]
4- (4) .امام على(ع):لكل ذى رمق قوت (الكافى،ج8،ص22،ح4).

مى رسد.خداوند منّان و بخشنده،از او غافل نيست و او را محروم نساخته است؛اگرچه در دلِ تخته سنگى سياه و خشك و يا در ميان صخره اى سخت باشد. (1)

همچنين به پرندگانى مثل:كلاغ و عقاب و كبوتر و شترمرغ اشاره مى كند و معتقد است كه خداوند،روزى همۀ آنها را ضمانت كرده است. (2)

اين نكات آموزنده،نشان مى دهند كه نگران بودن براى روزى،بى مورد است.از اين رو،پيامبر (ص) به ابن مسعود مى فرمايد:

يَابنَ مَسعودٍ! لا تَهتَمَّ لِلرِّزقِ فَإِنَّ اللَّهَ تَعالي يَقولُ: (وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاّ عَلَى اللّهِ رِزْقُها)

وقالَ: (وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ ). 3

اى ابن مسعود! براى روزى،اندوه مخور؛چرا كه خداوند متعال مى فرمايد:(هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر روزى آن باخداست).و فرمود:(روزى شما و آنچه به شما وعده داده است،در آسمان است).

وضع خود انسان نيز شگفت انگيز است.ما اكنون نگران روزى خود هستيم و حال آن كه سه مرحله پيش از آن وجود داشته كه بدون اطلاع ما خداوند،روزى ما را رسانده است.لذا شايسته نيست اكنون نسبت به او سوءظن داشته باشيم.مرحلۀ نخست،هنگامى است كه انسان در رَحِم مادر قرار دارد؛در جايگاهى آرام كه هيچ سرما و گرمايى او را نمى آزارد و خدا روزى اش را مى رساند.مرحلۀ دوم،دوران نوزادى است كه هرچند ناتوان است،ولى غذاى او از شير مادر تأمين مى شود و كسى هست كه او را تر و خشك كند.و مرحلۀ سوم،دوران پس از شيرخوارگى است كه روزى او بدون تلاش،از دست رنج والدين تأمين مى گردد و مشمول مهربانى و دلسوزى آنان قرار مى گيرد،حتّى او را بر خودشان

ص:189


1- (1) .امام على(ع): انظروا إلي النملة في صغر جثتها و لطافة هيئتها،لا تكاد تنال بلحظ البصر (النظر)...مكفول برزقها مرزوقة بوفقها،لا يغفلها المنان و لا يحرمها الديان ولو في الصفا اليابس و الحجر الجامس (نهج البلاغه،خطبۀ 185). [1]
2- (2) .امام على(ع): فهذا غرا ب و هذا عقاب و هذا همام و هذا نعام،دعا كل طائر باسمه و كفل له برزقه (همانجا).

مقدم مى دارند.امّا همين انسان،وقتى بزرگ و عاقل مى شود و براى خودش كار مى كند،اوضاع بر او سخت مى شود و به خدا سوء ظن پيدا مى كند و حقوق مالى اى را كه بر عهده اش است،انكار مى كند و بر خود و خانواده اش سخت مى گيرد.اينها به خاطر ترس از تنگ شدن روزى و بدگمانى به خداوند متعال است. (1)

پيامبر (ص) به دو تن از فرزندان خالد مى فرمايد:

لا تَأيَسا مِنَ الرِّزقِ ما تَهَزهَزَت رُؤوسُكُما،فَإنَّ الإِنسانَ تَلِدُهُ امُّهُ أحمَرَ لَيسَ عَلَيهِ قِشرَةٌ،ثُمَّ يَرزُقُهُ اللَّهُ عَزَّ وجَلَّ. (2)

تا وقتى سر شما حركت مى كند،از روزى،نااميد نباشيد؛چه اين كه انسان را مادرش سرخ و بدون پوست مى آفريند،سپس خداوند عزّوجلّ،او را روزى مى دهد.

اين،واقعيت نظام روزى است.اگر به اين واقعيتْ باور داشته باشيم،راحت زندگى مى كنيم و زمينه اى براى گرايش به اعتياد به وجود نمى آيد.يكى از علل گرايش به اعتياد را بايد فقدان اطمينان به روزى دانست.اگر بدانيم روزى ما تعيين شده و هيچ كس نمى تواند از آن بكاهد و هيچ قدرتى نمى تواند مانع آن شود،آن گاه احساس راحتى مى كنيم و مى توانيم از زندگى خود لذّت ببريم.امام على(ع) مى فرمايد:

مَن وَثِقَ بِأَنَّ ما قَدَّرَ اللَّهُ لَهُ لَن يَفوتَهُ استَراحَ قَلبُهُ. (3)

كسى كه مطمئن باشد آنچه خدا براى او مقدّر كرده،از بين نمى رود،دلش آرام مى گيرد.

ص:190


1- (1) .امام على(ع): كان فيما وعظ به لقمان ابنه أن قال له:يا بني ليعتبر من قصر يقينه و ضعفت نيته في طلب الرزق.ان الله تبارك و تعالي خلقه في ثلاثة احوال من امره و آتاه رزقه و لم يكن له في واحدة منها كسب ولا حيلة.ان الله تبارك و تعالي سيرزقه في حالة الرابعة.اما اوّل ذلك فانه كان في رحم أمه يرزقه هناك في قرار مكين حيث لا يؤذيه حرّ و لا برد.ثمّ اخرجه من ذلك و اجري له رزقاً من لبن امّه يكفيه به و يريبه و ينعشه من غير حول به و لا قوة.ثمّ فطم من ذلك فاجري له رزقاً من كسب أبويه برأفة و رحمة له من قلوبهما،لا يملكان غير ذلك حتّي انهما يؤثرانه علي انفسهما في احوال كثيرة.حتّي إذا كبر و عقل و اكتسب لنفسه ضاق به امره و ظن الظنون بربه و جحد الحقوق في ماله و قتر علي نفسه و عياله مخافة اقتار رزق و سوء يقين بالخلف من الله تبارك و تعالي في العاجل و الآجل،فبئس العبد هذا يا بني! (الخصال،ج1،ص122،ح 114).
2- (2) .مسند ابن حنبل،ج3،ص469؛ [1]سنن ابن ماجة،ج2،ص1394،ح4165؛تنبيه الخواطر،ج 1،ص168. [2]
3- (3) .غرر الحكم،ح1849؛عيون الحكم والمواعظ،ص438.

ابان بن حمران مى گويد:روزى كسى خدمت امام صادق(ع) رسيد و گفت:پندى به من بياموز.امام(ع) به وى فرمود:

إن كانَ اللَّهُ تَبارَكَ وتَعالي قَد تَكَفَّلَ بِالرِّزقِ فَاهتِمامُكَ لِماذا؟! (1)

اگر خداوند-تبارك و تعالى-متكفّل روزى شده،پس اندوه تو براى چيست؟!

بنا بر اين،يكى از ابعاد اين بسته،باور به روزى رسانى خداوند متعال است.وقتى انسان بداند روزى اش به دست صاحب قدرت است،احساس اطمينان و آرامش مى كند.آنچه براى انسان اهميت بيشترى دارد،«احساس اطمينان از روزى»است.اگر امنيت روزى تأمين باشد،انسان،آرام مى گيرد و همين آرامش،زمينۀ گرايش به اعتياد را از بين مى برد.اين موضوع را مى توان در تحقيقات تجربى نيز پيگيرى كرد و نشان داد كه وضعيت افراد معتاد نسبت به روزى رسانى خداوند چگونه است.

د.اصلاح منبع استغنا

انسان،موجودى نيازمند و طالب غنا و بى نيازى است كه اگر به آن برسد،به احساس خوشايند رضامندى دست خواهد يافت و اگر دست نيابد،ناراضى مى گردد و ممكن است به اعتياد گرايش يابد.يكى از علل گرايش به اعتياد مى تواند احساس نيازمندى و نرسيدن به استغنا باشد.به همين جهت،مسئله اى كه رخ مى نمايد،«بى نيازى طلبى»است.بى نيازى،يك منبع نياز دارد.از پرسش هاى اساسى اين است كه منبع اين غنا چيست و بى نيازى را بايد از كجا تأمين نمود؟در تشخيص منبع بى نيازى،برخى دچار اشتباه شده اند و سراغ غير خدا رفته اند و امورى مانند پول و عوامل مادى ديگر را منبع بى نيازى خود مى دانند.اين در حالى است كه تنها منبع بى نيازى،خداوند متعال است.لذا كسى كه از خدا احساس بى نيازى كند،غنى نيست و كسى كه به خدا احساس نياز كند،فقير نيست. (2)

ص:191


1- (1) .كتاب من لايحضره الفقيه،ج4،ص392،ح5836؛الأمالى،صدوق،ص7،ح5. [1]
2- (2) .مجلسى فى صحيفۀ إدريس النبى(ع): لا غنى لمن استغنى عنّي،ولا فقر بمن افتقر إليَّ (بحار الأنوار،ج 95،ص 462).

همين اشتباه،موجب ناكامى و نارضايتى مى گردد و در نهايت مى تواند به اعتياد كشيده شود.

خِرد مى گويد بايد از كسى كه غنى است،كسب غنا كرد و غنى مطلق،خداوند است.اين،يك واقعيت در جهان هستى است.بنا بر اين،در بى نيازى طلبى بايد هماهنگى با اين واقعيت را مورد توجّه قرار داد.بر اين اساس بايد بى نيازى را از خدا خواست.

در قرآن كريم در آيۀ 15 سوره فاطر تصريح شده كه انسان نيازمند به خداست:

(يا أَيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ).

اى مردم! شما به خدا نيازمنديد و خدا همان غنى ستوده است).

و يا در آيۀ 38 سورۀ محمّد مى فرمايد:

(وَ اللّهُ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ).

خداوند غنى است و شما فقيران).

به همين جهت،خود خداوند متعال تصريح مى كند كه همه فقيرند،جز كسانى كه من آنان را غنى كرده باشم. (1)اگر تو مرا بپذيرى،قلبت را از احساس بى نيازى پُر مى كنم و احساس نيازمندى را از برابر دو چشم تو برمى گيرم و امورت را كفايت مى كنم تا هر روز را با بى نيازى صبح كنى و اگر از من روى برگردانى،احساس بى نيازى را از قلب تو برمى گيرم و احساس فقر و نيازمندى را در برابر ديدگانت قرار مى دهم و امورت را نابه سامان مى كنم،به گونه اى كه هر روز را با فقر صبح كنى! (2)

كسى كه از خدا بى نيازى طلب كند،نظير او خواهد شد و كسى كه به ديگران اظهار نياز كند،اسير آنان خواهد شد. (3)لذا كسى كه از خدا احساس بى نيازى كند،غنى نيست و

ص:192


1- (1) .پيامبر خدا(ص): قال الله جلّ جلاله:عبادي! كلّكم ضالّ إلّا من هديته،وكلّكم فقير إلّا من أغنيته،وكلّكم مذنب إلّا من عصمته (كتاب من لايحضره الفقيه،ج 4،ص 397،ح 5848).
2- (2) .پيامبر خدا(ص): يقول الله عزوجل:ابن آدم،إن تقبل قِبَلي أملأ قلبك غنى وأنزع الفقر من بين عينيك وأكفّ عليك صنعتك فلا تصبح إلّا غنياً،وإن أدبرت أو ولّيت عنّي نزعت الغنى من قلبك وجعلت الفقر بين عينيك وأفسدت عليك صنعتك فلا تصبح إلّا فقيراً (الفردوس،ج 5،ص 234،ح 8050).
3- (3) .امام على(ع): استغن بالله عمّن شئت تكن نظيره،واحتج إلى من شئت تكن أسيره (كنز الفوائد،ج 2،ص 194). [1]

كسى كه به خدا احساس نياز كند،فقير نيست. (1)اولياى خدا غناى خود را از خدا مى خواهند (2)و لذا همۀ مردم به آنان نيازمند مى گردند. (3)از اين رو،امام زين العابدين(ع) از خداوند مى خواهد كه بى نيازى طلبى وى را به خودش قرار دهد. (4)

از آنچه گذشت،روشن مى شود كه اگر انسان،غناى خود از خداوند متعال طلب كند،احساس غنا و بى نيازى خواهد كرد.به نظر مى رسد افراد معتاد،در اين زمينه دچار اشتباه هستند.اين را مى توان در تحقيقات تجربى مطالعه كرد.آنچه مهم است اين كه با تكيه بر غناى خداوند،انسان،احساس بى نيازى خواهد كرد و در نتيجه،زمينۀ گرايش به اعتياد نيز از بين مى رود.

ه.تنظيم احساس نسبت به درآمد

از مسائل مهم روزى،آن است كه پس از تلاش كردن و محقّق شدن روزى مقدّر،انسان چه احساسى بايد نسبت به آن داشته باشد.گاه انسان ممكن است نسبت به روزى كسب نشده،احساس نادرستى داشته باشد كه موجب نارضايتى مى شود و گاه ممكن است نسبت به روزى كسب شده،احساس نادرستى داشته باشد كه اين نيز موجب نارضايتى مى گردد.بايد احساسِ خود را نسبت به روزى كسب شده،تنظيم نمود.صِرف كسب روزى كافى نيست؛احساسى كه ما از روزى كسب شده داريم،نقش مهمّى دارد.بنا بر اين بايد احساس خود را به درستى تنظيم نماييم تا موجب رضامندى گردد.علّت برخى از اعتيادها را بايد فقدان توانمندى در تنظيم احساس نسبت به روزى به دست آمده دانست.

از عوامل مزاحم رضامندى،«حرص»است.حرص يعنى حالت زياده خواهى بى پايان كه با هيچ چيز سير نمى شود.كسى كه به كفاف راضى نباشد،دچار زياده خواهى مى شود.

ص:193


1- (1) .مجلسى فى صحيفۀ إدريس النبى(ع): لا غنى لمن استغنى عنّي،ولا فقر بمن افتقر إليَّ (بحار الأنوار،ج 95،ص 462).
2- (2) .پيامبر خدا(ص): ثلاث خصالٍ من صفة أولياء الله تعالى:الثقة بالله في كلّ شيء،والغنى به عن كلّ شيء،والافتقار إليه في كلّ شيء (كنز الفوائد،ج 2،ص 193؛ [1]بحار الأنوار،ج 103،ص 20،ح 2). [2]
3- (3) .امام زين العابدين(ع): ما استغنى أحد بالله إلّا افتقر الناس إليه (الدرّۀ الباهرۀ،ص 26؛اعلام الدين،ص 300). [3]
4- (4) .امام زين العابدين(ع): اللهمّ...واجعل استغنائي وكفايتي بك (الصحيفة السجّادية،ص 92،دعاى 21). [4] واجعلني من...المغنَين من الفقر بغناك (همان،ص 107،دعاى 25)

از اين رو امام على(ع) مى فرمايد:

لا تُطمِعَنَّ نَفسَكَ في ما فَوقَ الكَفافِ فَيَغلِبَكَ بِالزِّيادَةِ. (1)

هرگز خود را به بيش از حدّ كفاف در طمع نينداز.مبادا كه با زياده خواهى بر تو چيره شود!

تفاوت فرد قانع با فرد حريصِ ناراضى،در احساس آرامشى است كه فرد قانع،از آن بهره مند است و فرد حريص،از آن محروم.نه حرص زدنِ حريص بر ميزان روزى او افزوده است و نه قناعت قانع،روزى كمترى نصيب وى كرده است.پس اگر انسان به آنچه تعيين شده،راضى باشد،از نعمت آرامش نيز برخوردار خواهد شد؛چيزى كه فرد حريص از آن محروم است.پيامبر (ص) مى فرمايد:

ألا وإنَّ لِكُلِّ امرِي رِزقاً هُوَ يَأتيهِ لا مَحالَةَ،فَمَن رَضِيَ بِهِ بورِكَ لَهُ فيهِ ووَسِعَهُ ومَن لَم يَرضَ بِهِ لَم يُبارَك لَهُ فيهِ ولَم يَسَعهُ. (2)

آگاه باشيد كه براى هر كس،روزى اى هست كه به ناچار به او مى رسد.پس اگر كسى به آن راضى باشد،مايۀ بركت او مى شود و نيازهايش را فرا مى گيرد،و كسى كه به آن راضى نباشد،مايۀ بركت او نمى شود و نيازهايش را فرا نمى گيرد.

از اين رو،نياز انسان به قناعت،بيشتر از نياز او به حرص و طمع است. (3)هرچه انسان،حريص تر شود،به همان اندازه از آرامش،دور شده است.راهى كه حريص مى پيمايد،به وادى آرامش ختم نمى شود (4)و نه تنها از آن برخوردار نمى گردد،بلكه آن مقدارى را هم كه دارد،از دست مى دهد.شخص حريص،از جهت آرامش روحى و لذّت زندگى،يك«محروم»محسوب مى شود.امام صادق(ع) مى فرمايد:

حُرِمَ الحَريصُ خَصلَتَينِ ولَزِمَتهُ خَصلَتانِ:حُرِمَ القَناعَةَ فَافتَقَدَ الرَّاحَةَ،وحُرِمَ

ص:194


1- (1) .غرر الحكم،ح 10289.
2- (2) .اعلام الدين،ص342؛ [1]مستدرك الوسائل،ج13،ص29،ح14652. [2]
3- (3) .امام على(ع): إنكم إلي القناعة بيسير الرزق أحوج منكم إلي اكتساب الحرص في الطلب (غرر الحكم،ح 8985؛عيون الحكم والمواعظ،ص 174).
4- (4) .امام على(ع): لا يَلقَي الحَريصُ مُستَريحاً (غرر الحكم،ح6601؛عيون الحكم والمواعظ،ص537).

الرِّضي فَافتَقَدَ اليَقينَ. (1)

حريص از دو چيز،محروم مى شود و دو چيز،گريبانگير او مى شود:از قناعت محروم مى شود،پس به بى آسايشى مبتلا مى گردد و از رضايت،محروم مى شود،پس به بى يقينى گرفتار مى گردد.

شخص حريص،تصوّر مى كند كه مى تواند با حرص ورزيدن و دست و پا زدن بيشتر،بر روزى خود بيفزايد؛امّا چون طبق قانون روزى،همه چيز مشخّص و معين است،حرص او فايده اى نخواهد داشت. (2)بدين جهت،از سويى خود را خسته كرده و از سوى ديگر،ناكام شده است.احساس ناكامى،موجب نارضايتى مى گردد و بدين وسيله،زمينۀ گرايش به اعتياد فراهم مى شود.

امّا درست اين است كه در كنار تلاش و اعتماد به خدا،براى رضامندى،به احساس كفايت و بسندگى نيز نياز داريم.اگر فرد تلاش خود را مى كند،روزى تقدير شده اش بى ترديد نصيب او خواهد شد و بى ترديد چيزى نمى تواند بر آن بيفزايد.اين يك واقعيت است.بنا بر اين،چيزى كه بايد به اين مجموعه اضافه شود تا رضامندى به دست آيد،رضايت به مقدارى است كه خداوند نصيب انسان مى كند.اين چيزى است كه در ادبيات دين از آن به عنوان«قناعت»ياد مى شود.قناعت يعنى راضى بودن به مقدارى كه به تشخيص خداوند براى آن مقطع،كفايت مى كند.پيامبر خدا(ص) به ابوذر مى فرمايد:

يا أبا ذَرٍّ،اِستَغنِ بِغَناءِ اللّه ِ يُغنِكَ اللّهُ.فَقُلتُ:وما هُوَ يا رَسولَ اللّه ِ؟فَقالَ:غَداءُ يَومٍ وعَشاءُ لَيلَةٍ،فَمَن قَنِعَ بِما رَزَقَهُ اللّه ُ فَهُوَ أغنَى النّاسِ. (3)

ص:195


1- (1) .الخصال،ج1،ص69،ح104؛وسائل الشيعه،ج16،ص20،ح20856. [1]
2- (2) .امام على(ع): إنَّكَ مُدرِكٌ قَسمَكَ ومَضمونٌ رِزقُكَ ومُستَوفٍ ما كُتِبَ لَكَ،فَأَرِح نَفسَكَ مِن شَقاءِ الحِرصِ ومَذَلَّةِ الطَّلَب وثِق بِالله وخَفِّض فِي المُكتَسَبِ (غرر الحكم،ح6619؛عيون الحكم والمواعظ،ص171). امام عسكرى(ع): الأَرزاقُ المَكتوبَةُ لا تُنالُ بِالشَّرَهِ ولا تُدفَعُ بِالإِمساكِ عَنها (اعلام الدين،ص314). [2] پيامبر خدا(ص) در توصيه هاى خود به ابوذر :يا أبا ذَرٍّ! لا يُسبَقُ بَطيءٌ بِحَظِّهِ و لا يُدرِكُ حَريصٌ ما لَم يُقَدَّر لَهُ (الأمالى،طوسى،ص527،ح1162؛ [3]مكارم الأخلاق،ج2،ص365،ح2661). [4] همين مطلب از امام صادق(ع) نيز روايت شده است.(ر.ك:الكافى،ج2،ص458،ح19؛ [5]تحف العقول،ص489).
3- (3) .الأمالى،طوسى،ص536،ح 1162؛ [6]بحار الأنوار،ج77،ص 88. [7]

به توانگرى اى كه خدا به تو مى دهد،توانگر شو».گفتم:«اى پيامبر خدا! آن چيست؟».فرمود:«صبحانۀ يك روز و غذاى شام يك شب.پس هر كه به آنچه خدا روزى اش نموده،قناعت ورزد،توانگرترينِ مردم است».

امام على(ع) قناعت به كفاف را مايۀ آسايش روحى فرد مى داند و مى فرمايد:

مَنِ اقتَصَرَ عَلى بُلغَةِ الكَفافِ فَقَدِ انتَظَمَ الرّاحَةَ،وتَبَوَّأَ خَفضَ الدَّعَةِ. (1)

هر كه به قدر كفاف بسنده كند،آسوده به سر مى برَد و در گشايشِ آسايش جاى مى گيرد.

به گزارش پيامبر خدا(ص) بر نخستين درِ بهشت نوشته شده است كه:هر چيزى چاره اى دارد و چارۀ زندگى،چهار چيز است كه يكى از آنها قناعت است. (2)گواراترين زندگى،از آنِ كسى است كه به روزى خدا قانع و از آن راضى باشد. (3)از امام صادق(ع) نقل شده كه لقمان به فرزند خود گفت:

اقنَع بِقَسمِ اللَّهِ لَكَ يَصفُ عَيشُكَ. (4)

به آنچه خدا قسمت تو كرده،قانع باش،تا زندگى ات باصفا شود.

رسيدن به حيات طيبه،از آرزوهاى اهل ايمان است.مرحوم شريف رضى مى گويد:از اميرمؤمنان(ع) تفسير آيۀ شريف (فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً ) 5 را پرسيدند و ايشان در پاسخ فرمود:«حيات طيبه،قناعت است». (5)

مهم ترين كاركرد و تأثير درونى قناعت،احساس غنا و بى نيازى است.بر اساس

ص:196


1- (1) .الكافى،ج8،ص 19،ح 4؛كتاب من لايحضره الفقيه، [1]ج 4،ص 385،ح 5834.
2- (2) . پيامبر خدا(ص):...فعلى اوّل باب منها (الجنة) مكتوب...لكل شيء حيلة و حيلة العيش اربعة خصال؛ [2]القناعة و بذل الحق و ترك الحقد و مجالسة اهل الخير (بحار الأنوار،ج8،ص144،ح67). [3]
3- (3) .امام على(ع): القناعة أهنأ عيش (غرر الحكم،ح 9073؛عيون الحكم والمواعظ،ص 23). إن أهنأ الناس عيشاً من كان بما قسم الله له راضياً (غرر الحكم،ح9077؛عيون الحكم والمواعظ،ص 143).
4- (4) .قصص الأنبياء،ص195،ح244. [4]
5- (6) .نهج البلاغه،حكمت 229. [5]نيز،ر.ك:الأمالى،طوسى،ص275،ح 524.

روايات،قناعت،مايۀ بركت (1)و مالى است پايان ناپذير. (2)ثمرۀ قناعت،بى نيازى است. (3)به همين جهت،امام على(ع) مى فرمايد:

لا مالَ أذهَبُ بِالفاقَةِ مِنَ الرِّضا بِالقَناعَةِ،ولا كَنزَ أغنى مِنَ القُنوعِ،ومَنِ اقتَصَرَ عَلى بُلغَةِ الكَفافِ فَقَدِ انتَظَمَ الرّاحَةَ وتَبَوَّأَ خَفضَ الدَّعَةِ. (4)

هيچ مالى به اندازۀ قناعت رضايتمندانه،فقر را نمى زدايد و هيچ گنجى ارزشمندتر از قناعت نيست.هر كس به قدر كفايت بسنده كند،به آسودگى سامان مى يابد و در فراخىِ رفاه جاى مى گيرد.

در روايتى ديگر تصريح مى كند كه هيچ ثروتى به اندازۀ راضى بودن از روزى،احساس فقر و نيازمندى انسان را از ميان نمى بَرَد:

لا مال أذهب للفاقة من الرضا بالقوت. (5)

هيچ مالى به اندازۀ راضى بودن از روزى،فقر را از ميان نمى برد.

در اين روايت،اميرمؤمنان (ع) تصريح مى كند كارى كه از قناعت برمى آيد،از مال برنمى آيد؛زيرا-همان گونه كه گذشت-آنچه مهم است،بر طرف كردن احساس فقر است و اين به وسيلۀ قناعت به دست مى آيد،نه مال.اين يك قانون است كه غنا در قناعت است.امام على(ع) در اين باره مى فرمايد:

طَلَبتُ الغِنى فَما وَجَدتُ إلاّ بِالقَناعَةِ؛عَلَيكُم بِالقَناعَةِ تَستَغنوا. (6)

توانگرى را جستم و آن را جز در قناعت نيافتم.بر شما باد قناعت تا بى نياز گرديد.

ص:197


1- (1) .پيامبر خدا(ص): القَناعَةُ بَرَكَةٌ (قرب الأسناد،ص160).
2- (2) .پيامبر خدا(ص): القَناعَةُ بَحرُ مالٍ لا يَنفَدُ. (جامع الأخبار،ص 106). پيامبر خدا(ص): عَلَيكُم بِالقَناعَةِ؛فَإِنَّ القَناعَةَ مالٌ لا يَنفَدُ. ( المعجم الأوسط،ج7،ص84،ح 6922).
3- (3) .امام زين العابدين(ع): الغنى في القناعة ( اعلام الدين،ص299.نيز،ر.ك:غرر الحكم،ح 22،469،4599،6874 و 9128؛ [1]عيون الحكم والمواعظ،ص 30،ح 469 و ص 35،ح 683 و ص 208،ح 4179).
4- (4) .الكافى،ج8،ص 19،ح 4، [2]نهج البلاغه،حكمت 371؛كتاب من لايحضره الفقيه،ج 4،ص 385، [3]ح 5834؛بحار الأنوار،ج77،ص 238،ح 1 [4] وص 281،ح 1.
5- (5) .كتاب من لايحضره الفقيه،ج4،ص385،ح5834؛نهج البلاغه،حكمت 371؛ [5]وسائل الشيعۀ،ج16،ص18. [6]
6- (6) .جامع الأخبار،ص341،ح 950؛ [7]بحار الأنوار،ج69،ص 399،ح 91. [8]

بنا بر اين،اگر كسى به دنبال بى نيازى است بايد آن را در قناعت بجويد، (1)نه فراوانى مال.اگر كسى به قناعت دست يابد،به غنا دست يافته است. (2)به همين جهت،شخص قانع،از مردم بى نياز است (3)و به غنا و بى نيازى واقعى دست مى يابد. (4)از اين رو،اگر كسى به حالت بسندگى درونى برسد،كمترين برخوردارى بيرونى از دنيا براى او كافى است،و اگر كسى از اين حالت محروم باشد،هيچ چيز در دنيا براى او كافى نيست.اين يكى از مسائل مهم در اين بحث است.امام على(ع) در اين باره مى فرمايد:

من رضي من الدنيا بما يجزيه،كان أيسر ما فيها يكفيه.ومن لم يرض من الدنيا بما يجزيه لم يكن فيها شيء يكفيه. (5)

هر كس به آنچه از دنيا-كه كفايتش مى كند-،راضى شود،كم ترين بهرۀ دنيا براى او بس است؛و آن كس كه به آنچه از دنيا-كه كفايتش مى كند-،راضى نشود،هيچ چيزِ دنيا وى را كفايت نمى كند.

ثانياً شخص قانع،سبك بار زندگى خواهد كرد.امام صادق(ع) مى فرمايد:

مكتوب في التوراة:ابن آدم...من رضي باليسير من الحلال خفت مؤنته. (6)

در تورات نوشته شده است:اى فرزند آدم!...كسى كه به اندك حلال راضى باشد،بار او سبك خواهد بود.

ثالثاً شخص قانع،هرگز نسبت به آنچه ندارد،اندوهگين نمى شود.امام على(ع) در اين باره مى فرمايد:

من رضي برزق الله لم يحزن علي ما فاته. (7)

ص:198


1- (1) .پيامبر خدا(ص): كُن قَنِعا تَكُن مِن أغنَى النّاسِ (تاريخ مدينۀ دمشق،ج67،ص 336. [1]نيز،ر.ك:غرر الحكم،ح 4057؛عيون الحكم والمواعظ،ص134،ح 3037).
2- (2) .امام على(ع): إنَّكُم إن قَنِعتُم حُزتُمُ الغَناءَ،وخَفَّت عَلَيكُم مُؤَنُ الدُّنيا (غرر الحكم،ح 3847؛عيون الحكم والمواعظ،ص 175،ح 3633).
3- (3) .امام على(ع): من قنع برزق الله استغني عن الخلق (غرر الحكم،ح9057؛عيون الحكم والمواعظ،ص 449).
4- (4) .امام على(ع): ارض من الرزق بما قسم لك تعش غنياً (غرر الحكم،ح9218؛نيز،ر.ك:عيون الحكم والمواعظ،ص75).
5- (5) .الكافى،ج2،ص140،ح11؛كتاب من لايحضره الفقيه، [2]ج4،ص418،ح5910.
6- (6) .الكافى،ج 2،ص138،ح4؛ [3]تحف العقول،ص377.
7- (7) .نهج البلاغه،حكمت 349. [4]

كسى كه به روزى خدا راضى باشد،به خاطر آنچه ندارد،اندوهگين نمى شود.

اين جاست كه آسايش،آرامش و راحتى زندگى تأمين مى گردد.به همين جهت،در روايات تصريح شده كه راحتى زندگى،در قناعت است (1)و انسان قانع،از آسايش روانى برخوردار است. (2)در حقيقت،كسى كه به آنچه براى او بس است،بسنده كند،به سوى راحتى و آسايش،شتاب كرده (3)و آن را به چنگ آورده است (4)و در نتيجه،زندگى،مايۀ چشم روشنى او مى گردد. (5)پس زيبايى زندگى (6)و لذّت آن،در«قناعت»است. (7)

بر اساس آنچه گذشت،روشن مى شود كه يكى از راه هاى مهم پيشگيرى از اعتياد،قناعت به روزى است.افراد قانع،احساس نياز ندارند و در نتيجه،احساس ناكامى و نارضايتى نيز نخواهند داشت و همين امر،زمينۀ گرايش به اعتياد را از بين مى برد.با توجّه به اين كه روزى،يكى از دامنه دارترين مسئله هاى زندگى ماست،مى توان حدس زد كه نقش قناعت در پيشگيرى،و نقش حرص در گرايش به اعتياد،بسيار مهم است.از اين رو بايد براى به وجود آوردن فرهنگ قناعت،تلاش جدّى صورت گيرد.

ص:199


1- (1) .پيامبر خدا(ص): القناعة راحة (اعلام الدين،ص341). [1]
2- (2) .امام على(ع): المستريح من الناس القانع (غرر الحكم،ح9072).
3- (3) .امام على(ع): من اقتصر علي الكفاف تعجّل الراحة (همان،ح9233؛عيون الحكم والمواعظ،ص458).
4- (4) .امام على(ع): من اقتصر علي بلغة الكفاف فقد انتظم الراحة (الكافى،ج8،ص19،ح4؛كتاب من لايحضره الفقيه، [2]ج4،ص385،ح 5834).
5- (5) .پيامبر خدا(ص): من رضي بما رزقه الله قرت عينه (الأمالى،طوسى،ص225،ح393). [3]
6- (6) .امام على(ع): جمال العيش القناعة (غرر الحكم،ح8990؛عيون الحكم والمواعظ،ص222).
7- (7) .امام على(ع): القناعة لذة العيش (تاريخ اليعقوبى،ج2،ص321). [4] أطيب العيش القناعة (غرر الحكم،ح 8982؛عيون الحكم والمواعظ،ص113).

ص:200

فصل هفتم:ناخويشتن دارى و اعتياد

1.خويشتندارى در تحقيقات اعتياد

در ميان عوامل مستعد كنندۀ اعتياد،عوامل شخصيتى،از عمده ترين عوامل شمرده شده اند.وجود عوامل،شخصيتى به معناى دارا بودن ويژگى هاى منحصر به فردى است كه«مواد»براى آنها خاصيت تعديل كنندگى دارد و«سرخوشى»گم شده اى براى آنها محسوب مى شود.شخصيت هاى ناقص و معيوب را با گروهى از صفاتِ نهادينه شده،توصيف مى كنند كه در چند صفت خلاصه مى شوند:عدم كنترل خود،ضعف خود و ضعف خويشتندارى.گروه ديگرى از صفات كه مرتبط با اعتيادند،عبارت اند از:فقدان مسئوليت پذيرى،عدم خوداتّكايى،عدم تحمّل ناكامى،ناتوانى در چشم پوشى از لذّات زودگذر به نفع اهداف بلندمدّت،كه هر كدام از آنها به نوعى با عدم خويشتندارى تبيين مى شوند. (1)

يكى ديگر از ابعاد شخصيت معتادان،پايين بودن«احترام به خود» (2)است.احترام به خود،از طريق تجربه هاى مشتمل بر يك مهارت،رشد مى كند و نتيجه اش احساس ارزشمندى ذاتى است.همچنين سطح اعتماد به نفس (3)كه بُعد شناختى شخصيت است و

ص:201


1- (1) .نظريه هاى سوء مصرف مواد مخدّر،ص32.
2- (2) .Self.esteem
3- (3) .Self.confidenc

بر مبناى ارزيابى مثبت فرد از عملكرد خويش،به وجود مى آيد،و متأثّر از ميزان احترام به خود است.اعتماد به نفس،به دنبال ارزيابى و قضاوت نسبت به موفّقيت ها و ارزشمندى خود به وجود مى آيد.لذا هر چه فرد نسبت به خود احساس ارزشمندى بيشترى بكند،اعم از اين كه اين احترام را از عمل خود دريافت كرده باشد يا بر اساس يك قضاوت ماورايى مثل اعتقاد به خدا به وجود آمده باشد،از اعتماد به نفس بيشترى برخوردار خواهد بود.گاهى در متون فارسى،تعبير« Self-esteem »به عزّت نفس ترجمه شده است كه خالى از اشتباه نيست و ما در فصل هاى بعدى به تبيين اين واژه خواهيم پرداخت.ارتباط احترام به خود و اعتماد به نفس،دوطرفه است،به طورى كه موجب تقويت و تضعيف همديگر مى شوند.

در صورتى كه تماميت احساس ارزشمندى در گرو اهداف مادّى و پول باشد،با فقدان ثروت،افراد احساس بى ارزشى و بى ارادگى خواهند كرد.جوامع سرمايه دارى كه بر سرمايه تأكيد دارند،در واقع،ارزشمندى را در گرو رسيدن به اهداف مادّى تبليغ مى كنند.در نظريۀ مرتون (1938م) موفّقيت بر اساس عقيدۀ امريكايى تا حدّ زيادى با پيشرفت مالى برابر است و اغلب جامعه شناسان امريكايى آن را«اشتياق»! ناميده اند؛امّا از آن جايى كه ساختار اجتماعى،هميشه ابزارهاى پيشرفت مالى را فراهم نمى كند،لذا احترام به خودِ پايين صرفاً به دليل فقدان ثروت،اجتناب ناپذير خواهد بود. (1)

ما نيز با نتايج تحقيقات،از اين جهت موافقيم كه افراد،خودشان را بر حسب ادراك و ارزيابى شان از خود در دستيابى به اهداف زندگى،مورد وارسى قرار مى دهند و هر گاه اين ارزيابى خوب و مفيد باشد،احترام به خود زياد به دست مى آيد و هر گاه ارزيابى بد و مضر باشد،نتيجه اش احترام به خود پايين خواهد بود.در اين صورت،واضح است كه احترام به خود در سوء مصرف مواد،متغيرى كليدى خواهد بود. (2)ساير تحقيقات اخير نيز اين موضوع را اثبات كرده اند.كليدى بودن احترام به خود،ضرورت اين مسئله را ايجاب مى كند كه يك ساختار ارزشى همه بُعدى براى انسان تعريف شود تا در سايۀ آن،او در هر

ص:202


1- (1) .نظريه هاى سوء مصرف مواد مخدّر،ص 236.
2- (2) .همان،ص7و236.

شرايطى،امكان دسترس به احساس مثبت از وجود خود داشته و خويشتندارى خود را به خاطر احساس احترام متعالى تقويت كند؛چيزى كه در ادبيات دين از آن با عنوان«كرامت انسان»نام برده مى شود و ما در بارۀ آن بحث خواهيم كرد.

تحقيقات اخير نيز كليدى بودن مؤلّفه«احترام به خود»را در خويشتندارى نسبت به اعتياد به مواد اثبات كرده اند.اين تحقيقات بر برخى از ويژگى هاى هم جهت با خويشتندارى ضعيف در شخصيت معتادان تأكيد دارند،مانند:تحمّل پايين در برابر انواع ناراحتى ها،ناتوانى در كنترل احساسات بويژه خصومت،ضعف در كنترل انگيزه ها (بويژه انگيزه هاى جنسى و پرخاشگرانه)،دروغگويى زياد،فريب در رفتارها و بى تعهّدى اجتماعى و فردى (1)(دليوان (2):1994).

بخشى از تحقيقات نيز بر اساس قاعدۀ«فراوانى»يا«تمايل-دسترس پذيرى»،يافته هاى تجربى زيادى جمع آورى كرده اند؛قواعدى كه نشان مى دهند چگونه اعتياد از حضور در شرايط دسترس به مواد و تمايل افراد به مصرف،حاصل مى شود.ظاهراً هيچ چيزى جز خويشتندارى قوى در اين نوع موقعيت نمى تواند مصرف و اعتياد را كنترل كند.شواهد تجربى اين موضوع به زمان جنگ جهانى بر مى گردد كه به دليل مختل بودن صنعت توليد مواد،ابتلا به اعتياد در حدّ اقل ميزان خود بوده است.قواعد حاصل از اين تحقيقات،مفيد بودن قوانين مبارزۀ فيزيكى با مواد مخدّر را توجيه مى كنند.

جلوۀ ديگرى از تأثيرگذارى احترام به خود بر اساس نظريۀ كنترل (3) CAP (4)بررسى شده است؛نظريه اى كه»تعارض«را مبناى گرايش به اعتياد مى داند،بدين صورت كه ابتدا فرد در تحقّق انتظارات خود و جامعه از خود،دچار مشكل مى گردد و تعارض به وجود آمده موجب برانگيختن اضطراب مى شود.تفسير فرد از اضطراب،نقش كليدى دارد:»من در كنترل خود و محيط اطرافم ناتوانم !«.مهم ترين خطاى شناختى اين تفسير،اين است كه

ص:203


1- (1) .جامعه شناسى مواد مخدّر.
2- (2) .Deleon
3- (3) .Cognitive-Affective-Pharmaco genic
4- (4) .نظريه هاى سوء مصرف موادمخدّر.

امكان سازگارى با عوامل تنش زا وجود ندارد.پيامد اين وضعيت،احترام به خودِ پايين است.اين احساس رنج آور،موجب تلاش فرد براى برطرف كردن آن به هر شكلى مى شود.از مهم ترين علائم داروشناختى هروئين نيز علاوه بر كاهش اضطراب،ايجاد نوعى حالت سرخوشى است.لذا فرد،نوعى حسّ موقّتى قدرت،خويشتندارى كاذب و خوش حالى را تجربه و آن را جاى گزين حسّ ضعف و ناتوانى خود مى كند.متأسّفانه اين حال خوب،خيلى زود از بين مى رود و جاى خود را به حسّى ناخوشايندتر از قبل مى دهد.افزايش ميزان احساس ناتوانى و اضطراب،مصرف كننده را به معتاد تبديل مى كند.هر بار،فرد معتاد يادگيرى روش هاى پايدارتر سازگارى را از دست داده و سطح خويشتندارى و تحمّلش براى اضطراب كاهش مى يابد.درك جديد معتاد چنين مى شود كه«رنج اضطراب،نياز به تحمّل ندارد».لذا سطح مصرف او گسترش يافته،براى هر موضوع اضطراب برانگيز روزمره و عادى مانند تنش با خانواده يا مدرسه نيز مواد مصرف مى كند و چون قبلاً اثر فورى مواد در كاهش اضطراب را تجربه كرده است و متقاعد مى شود كه مصرف آن،كارى لازم است،در چرخه اى شوم گرفتار مى شود و هرچه بيشتر مصرف مى كند،بيشتر متقاعد مى شود كه مصرف كار ضرورى است و نهايتاً خود فرد به تنهايى از اداره كردن مسائلش ناتوان مى ماند. (1)

برخى از پژوهش هاى نظرى روان شناسى كه مربوط به اعتياد نيستند نيز نتايج ياد شده را تأييد مى كنند.بر اساس يكى از اين نظريه ها (سلگمن (2)1975،ماير (3)و سلگمن1976) نقش كنترل درونى و بيرونى-كه از مؤلّفه هاى شناختى شخصيت است-،در اعتياد ارزيابى شده است.از جمله باور به علّيتِ كنترل بيرونى،عملكرد درمانى و سرعت يادگيرى را آشكارا كاهش مى دهد؛ (4)يعنى افراد معتاد تا اعتقادى به توان خويشتندارى خود نداشته باشند يا تجربه اى در اين زمينه نداشته باشند،در مقابل تمايلات نفسانى و مشكلات

ص:204


1- (1) .همان،ص 38.
2- (2) -Seligman
3- (3) -Maier
4- (4) .همان،ص 40.

اجتماعى ايستادگى نخواهند داشت.در تحقيقِ ياد شده همچنين اثبات گرديده در صورتى كه افراد،محرّك ناخوشايندى از محيط دريافت كنند به طورى كه هيچ گونه امكان تغيير و تأثيرگذارى بر آن نداشته باشند،دچار نوعى«درماندگى آموخته شده» (1)خواهند شد؛همان ضعفى كه از ويژگى هاى شخصيتى معتادان است.تفسير اين يافته،اين است كه افراد مستعدّ اعتياد كسانى هستند كه سابقه و تاريخچۀ بلندى از رويارويى با موقعيت هاى كنترل ناپذيرِ ناخوشايند را داشته اند؛موقعيت هايى كه به معتاد آموخته اند تا خود را در جريان هاى پيرامونش بى اثر بداند و در اداره كردن سير حوادث،ناكام بيابد،مانند:شرايطى كه درس خواندن به افزايش نمره نينجامد،گوش دادن به حرف پدر و مادر موجب افزايش محبّت و توجّه نشود،سخت كار كردن موجب افزايش پول يا تشويق كارفرما نشود و....

همچنين در پژوهشى (گير (2)و همكارانش1970) نشان داده شده كه دانشجويان با اين باور غلط كه توانايى كنترل يك شوك الكتريكى دردناك را دارند،راحت تر و با واكنش روانى كمتر،آن را تحمّل كرده اند.در يك بررسى،تورك (3))1975) توانست با آموزش بيمارانش با راهبردهاى متفاوت و مديريت درد،تا دو برابر مدّت افرادى كه تعليم نديده بودند،تحمّل درد را افزايش دهد. (4)

2.تقويت خويشتندارى،عامل پيشگيرى از اعتياد

اشاره

مفهوم عامّ«خويشتندارى»در اسلام مانند ساير اديان،در فضاى وسيعى از دستورات دينى با قيد كلّى«نبايدها»و يا قيد خاصّ«نبايدهاى اخلاقى»،قابل طرح است.«گناه اول»از اصطلاحات ويژۀ ادبيات دينى برگرفته شده و مفهوم آسيب پذيرى نوع بشر در برابر تمايلات درونى يا بيرونى اوست.ساير دستورات دينى در ابعاد فردى و اجتماعى،همواره شاهد نهى و كنترل انسان مؤمن و دستور به خويشتندارى قلبى يا رفتارى در زمينه هايى

ص:205


1- (1) .Learned helples sness.
2- (2) .Geer
3- (3) .Turk
4- (4) .همان،ص 41.

است كه از آن به گناه تعبير مى شود.در اين ميان دستور العمل هاى دين اسلام،از گستردگى و عمق بيشترى نسبت به ساير اديان،برخوردار و به همين نسبت شامل حوزۀ وسيعى از توصيه هاى كاربردى مرتبط با خويشتندارى است.

با توجّه به هدفمندى ذاتى انسان به سوى سعادت، (1)هر گونه نگرش يا دانش و رفتارى كه موجبات دورى از سعادت او بشود،مورد نهى و توبيخ قرار گرفته و در واقع نسبت به انحراف از مسير سعادتش دستور به خويشتندارى داده شده است.هر رفتار يا عملى كه بر خلاف جهت سعادت بشر باشد،در واقع،او را يك قدم از سعادت دور مى كند.لذا با توجّه به اتفاق آرا بر امكان بازدارى خود از انحراف-كه با«اختيار»داشتن انسان (2)تحقّق مى يابد-و داشتن ابزار لازم-كه قواى شناختى و درك بالاى اوست-،اين مهم (خويشتندارى) به عهدۀ خود انسان گذاشته شده است.

الف.عقل،عامل محورى خويشتندارى

بررسى متون روايى و قرآن نشان مى دهد كه عامل عمدۀ بازدارى انسان-كه فصل حقيقى او از ساير جانداران نيز هست-،«عقل»اوست.عقل در ريشۀ لغوى خود،هم به معناى بازدارى (3)و هم به معناى درك و فهم است.در احاديث اسلامى،گاهى تعابير مختلفى از عقل به كار رفته است كه نشان مى دهند حوزۀ كاربرد عقل متفاوت است.بعضى از پژوهشگرانِ حديث با استفاده از قاعدۀ«صحّة السلب»،حوزۀ«عقل اخلاقى»را از ساير كاربردها مانند«عقل فقهى»كه نشانۀ رشد مكلّف است يا«عقل عرفى»كه به معناى ضدّ بيسوادى است و«عقل سياسى»كه به معناى دارا بودن هوش سياسى است،جدا كرده اند. (4)عقل اخلاقى در حديث رسول خدا (ص)،چنين تعريف شده است:

ص:206


1- (1) .اخلاق در قرآن،ج1،ص 7.
2- (2) .همان جا.
3- (3) .عقل،مأخوذ از عقال شتر است،به معناى بستن پاى شتر تا رم نكند.عقل را از آن جهت عقل مى گويند كه مانع رفتن به سوى افعال گناه مى شود و انسان را از انجام دادن گناه بازمى دارد (مفردات الفاظ قرآن،ذيل مادّۀ«عقل»).
4- (4) .اخلاق پژوهى حديثى،ص54.

إِنَّ الْعَقْلَ عِقَالٌ مِنَ الْجَهْلِ وَ النَّفْسَ مِثْلُ أَخْبَثِ الدَّوَابِّ فَإِنْ لَمْ تُعْقَلْ حَارَتْ فَالْعَقْلُ عِقَالٌ مِنَ الْجَهْل (1).

عقل،بازدارنده از جهل است و نفسْ،مانند پليدترين چارپاست كه اگر مهار نشود،سرگردان مى گردد.پس عقل،مهار جهل است.

مفهوم نيروى بازدارى عقل،از اين حديث به خوبى فهميده مى شود.

در مورد نقش بازدارندگى عقل،اميرمؤمنان(ع) مى فرمايد:

النُّفُوسُ طَلِقَةٌ لَكِنَّ أَيْدِيَ الْعُقُولِ تُمْسِكُ [تَمْلِكُ] أَعِنَّتَهَا عَنِ النُّحُوسِ. (2)

نفسْ ها يله و رهايند؛ولى دستان عقل ها زمام آنها را از پستى ها بازمى دارد.

در حديث ديگرى،همزمان،روى بُعد شناختى عقل نيز تأكيد مى شود.ايشان مى فرمايد:

الْعَاقِلُ مَنْ وَقَفَ حَيْثُ عَرَف. (3)

عاقل،كسى است كه در آن جا كه فهميد،مى ايستد.

بدين ترتيب مى توان نتيجه گرفت كه عقل،يك نيروى«شناختى-بازدارى»است. (4)بُعد شناختى عقل،همان چيزى است كه در ادبيات دين از آن به عنوان«علم»و«معرفت»ياد مى شود و بُعد بازدارى عقل نيز با عنوان«تقوا»و«ورع»شناخته مى شود.بنا بر اين،عقل،تركيبى در هم تنيده و مزجى از علم و تقواست،بدين ترتيب كه عقل به كمك دريافت علم و آگاهى،در انتخاب رفتار يا ترك رفتار،تصميم گيرى مى كند.لذا يكى از نكات مهم در پيشگيرى از رفتارهاى پرخطر مانند سوء مصرف مواد،تقويت عقل است.

در مقابل عقل،جهل قرار دارد.جهل،نيرويى فاقد شناخت و همراه با افسار گسيختگى است.اميرمؤمنان(ع) تأكيد مى فرمايد كه جاهل،بازدارندگى ندارد. (5)بنا بر اين،جهل،

ص:207


1- (1) .تحف العقول،ص 15.
2- (2) .عيون الحكم والمواعظ،ح 94.
3- (3) .تصنيف غرر الحكم و درر الكلم،ص61. [1]
4- (4) .اخلاق پژوهى حديثى،ص 57.
5- (5) . الجاهِلُ لا يَرتَدِعُ،وبِالمَواعِظِ لا يَنتَفِعُ؛ نادان باز نمى ايستد (هيچ نهى و بازداشتى در او اثر نمى كند) و پند و اندرزها سودش نمى دهند(غرر الحكم،ح 1729). t مَن لَم يَرتَدِع يَجهَل؛ هركه [از گناهان] باز نايستد،نادانى مى كند (همان،ح 8187). t الجاهِلُ لا يَرعَوي؛ نادان پشيمان نمى شود و از كار زشت دست نمى كشد (همان،ح640).

نيرويى است افسار گسيخته كه منشأ شرّ و بدى است.بر اساس روايات،نيروى جهل و عقل بر سر تصاحب سرزمين نفس،دائماً در ستيزند. (1)در همين زمينه از اميرمؤمنان(ع) نقل شده كه فرمود:

العَقلُ صاحِبُ جَيشِ الرَّحمنِ،و الهَوى قائدُ جَيشِ الشَّيطانِ،و النَّفسُ مُتَجاذِبَةٌ بَينَهُما،فأيُّهُما غَلَبَ كانَت في حَيِّزِهِ. (2)

خِرَد،سردار سپاه رحمان است و هوس،فرمانده لشكر شيطان و هر يك نفس را به سوى خود مى كشاند.پس هر كدام پيروز شود،نفْس در طرف او قرار مى گيرد.»

در حديث ديگرى آمده:

العَقلُ و الشَّهوَةُ ضِدّانِ،و مُؤَيِّدُ العَقلِ العِلمُ،و مُزَيِّنُ الشَّهوَةِ الهَوى،و النَّفسُ مُتَنازِعَةٌ بَينَهُما،فأيُّهُما قَهَرَ كانَت في جانِبِهِ. (3)

خِرَد و شهوت،دو دشمن اند.ياورِ خِرَد،دانش است و آرايندۀ شهوت،هوس.ميان اين دو بر سر نفْس كشمكش است و هر كدام چيره شود،نفس در جانب او قرار مى گيرد.

معلوم مى شود كه ريشۀ اصلى گرايش به اعتياد،جهل و شهوت است.انسانى كه فاقد شناخت صحيح و نيروى بازدارى است،شهوت بر او چيره مى شود و توان مقاومت در برابر وسوسۀ مواد را از دست مى دهد.پس مى توان نتيجه گرفت كه با تقويت عقل،مى توان از گرايش به اعتياد پيشگيرى كرد.اعتياد در يك نظر كلّى بر اساس متون اسلامى،رفتارى جاهلانه است كه على رغم وجود مضرّات و آثار سوء آن،از فرد معتاد سر مى زند.بنا بر اين،عمده ترين كمك به افراد در زمينۀ پيشگيرى از جهل،افزايش آگاهى و افزايش مهارت هاى خودكنترلى و يا خويشتندارى است.

ص:208


1- (1) .اخلاق پژوهى حديثى،ص 63.
2- (2) .غرر الحكم،ح 2099. [1]
3- (3) .همان،ح2100. [2]

ب.فرآيند خويشتندارى

تقوا در متون حديثى به عنوان«رأس همۀ امور» (1)،«رأس حكمت» (2)،«رئيس اخلاق» (3)و«افضل اعمال» (4)ناميده شده است.همچنين توصيفات ارزشمندى مانند:از اخلاق انبيا بودن، (5)رئيس همۀ نيكى ها، (6)محكم ترين شالوده و پايه، (7)برترين گنج، (8)مايۀ رستگارى و سعادت (9)و در يك كلمه،بدون بديل و جاى گزين (10)در بارۀ آن آمده است.صاحب اين صفت در دنيا و آخرت،به چيزى نياز نخواهد داشت. (11)على القاعده بايد نقش تقوا در كنترل رفتارهاى پرخطر افراد،بسيار حياتى باشد؛امّا مهم،فرآيند شكل گيرى تقواست كه بايد ديد چگونه است.

از قرآن استفاده مى شود كه انسان باتقوا،وقتى در صحنۀ گناه قرار مى گيرد،به واسطۀ ياد آوردن خدا از آن اجتناب مى كند:

(إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ ). 12

ص:209


1- (1) .پيامبر خدا(ص) در وصيتش به ابوذر: علَيكَ بتَقوَى اللّهِ؛فإنّهُ رَأسُ الأمرِ كُلِّهِ؛ تقواى خدا پيشه كن؛زيرا آن،رأس همۀ كارهاست (بحار الأنوار،ج 70،ص 289،ح 21).
2- (2) .حضرت عيسى(ع): ...و التَّقوى رأسُ كُلِ حِكمَةٍ؛ پرهيزگارى،سر هر حكمت است (تحف العقول،512).
3- (3) .امام على(ع): التُّقى رئيسُ الأخلاقِ؛ تقوا،رئيس خوى هاست (نهج البلاغه:حكمت 410).
4- (4) .امام على (ع): لَمّا سُئلَ عَن أفضَلِ الأعمالِ:التَّقوى؛ در پاسخ به اين پرسش كه:برترين اعمال چيست؟فرمود:تقوا (بحارالأنوار،ج70،ص 288،ح 16).
5- (5) .امام على (ع): علَيكَ بِالتُّقى؛فإنَّهُ خُلقُ الأنبياءِ؛ تقوا داشته باش كه آن خوى پيامبران است (غرر الحكم،ح 6086).
6- (6) .امام على (ع): التَّقْوَى رَأْسُ الْحَسَنَاتِ ؛خويشتندارى،سر نيكى هاست (عيون الحكم و المواعظ،ح94).
7- (7) .امام على (ع): التَّقوى أقوى أساسٍ؛ پرهيزگارى،استوارترين پايه است (كنز الفوائد،ج 1،ص 279).
8- (8) .امام على (ع): إنّ التَّقوى أفضَلُ كَنزٍ،و أحرَزُ حِرزٍ،و أعَزُّ عِزٍّ،فيهِ نَجاةُ كُلِّ هارِبٍ،و دَركُ كُلِّ طالِبٍ،و ظَفَرُ كُلِّ غالِب؛ به راستى كه تقوا بهترين گنج و محكم ترين پناهگاه و عزيزترين عزّت و اقتدار است،نجات هر گريزنده اى [از هلاكت و دوزخ] و اميد هر جوينده اى و پيروزى هر چيره جويى،در تقواست (بحار الأنوار،ج 77،ص 374،ح 36). [1]
9- (9) .امام على (ع): التَّقوى غايَةٌ لا يَهلِكُ مَنِ اتَّبَعَها،و لا يَندَمُ مَن عَمِلَ بِها؛لأنّ بِالتَّقوى فازَ الفائزونَ،و بِالمَعصِيَةِ خَسِرَ الخاسِرونَ؛ تقوا،هدفى است كه هر كس آن را دنبال كند،به هلاكت نمى افتد و هر كه به كارَش بندد،پشيمان نمى شود؛زيرا با تقواست كه رستگاران رستند و با معصيت است كه زيانكاران زيان كردند (كنز العمّال،ح 44216).
10- (10) .امام على (ع): التَّقوى لا عِوَضَ عَنه و لا خَلَفَ فيه ؛تقوا،هيچ عوض و جاى گزينى ندارد (غرر الحكم،ح 2154).
11- (11) .پيامبر خدا (ص): مَن رُزِقَ تُقىً فَقَد رُزِقَ خَيرَ الدُّنيا و الآخِرَةِ؛ هر كه تقوا روزى اش شود،خير دنيا و آخرت روزى اش شده است (كنز العمّال،ح5641).

همانا اهل تقوا،آن گاه كه وسوسه هاى شيطانى را دريافت كنند،خدا را به ياد آورده،به ناگاه بينا مى شوند).

ابو بصير،معناى اين آيه را از امام صادق (ع) مى پرسد و حضرت در جواب وى مى فرمايد:

هو العبد؛يهم بالذنب ثم يتذكر فيمسك فذلك قوله: (فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ ). 1

اين،[حال] بنده است كه قصد گناه مى كند.سپس [خدا را] به ياد مى آورد و در نتيجه دست نگه مى دارد.اين،[معناى] سخن اوست كه:(و به ناگاه بينا مى شوند).

در روايت ديگرى،امام باقر (ع) در پاسخ سؤال ابو بصير از معناى«يادكَرد خدا در همه حال»مى فرمايد:

يذكر عند المعصية يهم بها،فيحول ذكر الله بينه و بين تلك المعصية،وهو قول الله تعالي: (إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ ) 2؛

هنگامى كه قصد معصيت كرده،[خدا را] به ياد مى آورد.از اين رو،ياد خدا ميان او و آن معصيت،فاصله مى اندازد.اين،همان سخن خداوند است كه مى فرمايد:(در حقيقت،آنان كه اهل تقوايند،آن گاه كه وسوسه اى از جانب شيطان بديشان رسد،[خدا را] به ياد مى آورند و به ناگاه بينا مى شوند).

در بارۀ اين آيه و مشابه اين معنا،روايات تفسيرى ديگرى نيز وجود دارند. (1)مهم،اين است كه معادلۀ«يادآورى-بينش-بازدارى»مربوط به پرهيزگاران است و نتيجۀ آن،بازدارى است.پس در مقابله با اعتياد نيز مى توان از اين معادله استفاده كرد.پيش از هر

ص:210


1- (3) .در تفسير العيّاشى آمده كه امام صادق(ع) در پاسخ زيد بن ابى اسامه در بارۀ معناى اين آيه فرمود:«هو الذنب يهم به العبد فيتذكر فيدعه؛مقصود،گناه است كه بنده قصد آن را مى كند،اما (خدا را) به ياد مى آورد.در نتيجه آن را رها مى كند»(تفسير العيّاشى، ج 2،ص 44،ح 128). [1]همچنين حضرت در پاسخ على بن ابى حمزه مي فرمايد: «هو السيء يهم العبد به ثم يذكر الله فيبصر فيقصر؛ مقصود،كار زشت است كه بنده قصد آن را مى كند.سپس خدا را به ياد مى آورد و در نتيجه بينا مى شود و دست مى كشد».

چيز بايد برخى اطّلاعات در موضوعات خاص-كه بعداً در بارۀ آنها سخن خواهيم گفت-كسب و سپس هنگام وسوسۀ اعتياد،يادآورى شوند.اين يادآورى موجب شناخت مى گردد و در نتيجه بازدارى را به وجود مى آورد.

ج.اصول عملى تقوا

اشاره

در بحث هاى گذشته روشن شد كه عامل اساسى خويشتندارى اخلاقى،عقل است كه از دو مؤلّفۀ در هم تنيدۀ«تقوا»و«علم»تشكيل شده است.پرسشى كه رخ مى نمايد،اين است كه عقل چگونه موجب كنترل نفس و تنظيم رفتار مى گردد.تقوا كه بازوى بازدارى عقل است،عنصرى عملياتى نيست كه در عرض ديگر صفات قرار داشته باشد و مستقيماً به عنوان يكى از عناصر تنظيم رفتار عمل كند.تقوا،مفهومى عام و انتزاعى از مجموعه عناصرى است كه به كنترل نفس و تنظيم رفتار مى پردازند.بنا بر اين،هر چند تقوا عامل تنظيم رفتار است،امّا مفهومى است عام و داراى برخى نيروهاى عملياتى كه در موقعيت هاى پيش آمده مداخله مى نمايند و به كنترل و تنظيم رفتار مى پردازند.از اين امور با نام اصول ياد مى كنيم.پس اصول كنترل نفس و تنظيم رفتار،عناصر عملياتى و اجرايى تقوا هستند كه در اين بحث برخى از آنها را بررسى مى نماييم.

يك.پيامدشناسى
اشاره

از عوامل مهم و اساسى در تقويت خويشتندارى و پيشگيرى از اعتياد،شناخت پيامدهاى اعتياد است.وقتى فرد نتيجۀ معتاد شدن را ببيند و آيندۀ خود را تصوّر كند،قدرت خويشتندارى اش تقويت مى شود.براى اين،در معارف اسلامى،دو راه كار بيان شده است:عبرت و دورانديشى.

يك1/.راه هاى پيامدشناسى
اشاره

-عبرت

يكى از توصيه هاى اخلاقى كه در منابع قرآن و حديث فراوان به چشم مى خورد،«عبرت»

ص:211

است.در فارسى عمدتاً عبرت را به معناى پند گرفتن به كار مى بريم؛ولى معناى اصطلاحى اين واژه در منابع دينى گسترده تر است،به طورى كه پندگيرى،يكى از پيامدهاى عبرت مى تواند باشد.در لغت هاى عربى و متناسب با منابع دينى،عبرت را برابر حالتى گرفته اند كه انسان به وسيلۀ آن از شناخت آنچه مشاهده مى شود و مى داند،به شناخت آنچه مشاهده نمى شود و نمى داند،برسد. (1)همچنين حركت و گذر از چيزى به چيز ديگر را عبر گفته اند. (2)در متون حديث و قرآن،عبرت در قلمرو«سرگذشت ها» (3)و«آفرينش ها» (4)طرح شده است.بررسى موارد كاربرد بيشتر عبرت در احاديث نشان مى دهد كه عبرت گرفتن از آنچه مايۀ عبرت است،موجب برانگيخته شدن تقوا و خويشتندارى مى شود. (5)لذا عبرت به وسيلۀ برانگيختن خويشتندارى،موجبات تنظيم رفتار خواهد شد.اميرمؤمنان(ع) در ضمن حديثى،اين مطلب را ضمانت نموده كه عبرت،عامل بازدارى از

ص:212


1- (1) .ر.ك:تاج العروس،ج3،ص387؛مفردات الفاظ القرآن الكريم،ص320.
2- (2) .العين و الباء و الراء اصل صحيح واحد يدل على النفوذ و المضىّ (معجم مقاييس اللغۀ،ج4،ص207. [1]نيز،ر.ك:العين،ج2،ص129).
3- (3) . (لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ ) (سورۀ يوسف،آيۀ 111). [2] t پيامبر خدا(ص): اعتَبِروا؛فَقَد خَلَتِ المَثُلاتُ فيمَن كانَ قَبلَكُم ؛پيامبر خدا (ص):عبرت گيريد كه در ميان پيشينيان شما درسهاى عبرت هست (كنز الفوائد،ج 2،ص 31). [3]
4- (4) . (يُقَلِّبُ اللّهُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ) (سورۀ نور،آيۀ 44). [4] امام على عليه السلام-دربارۀ سخن خداوند عَزَّ وجَلَّ: (هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ) -: هُوَ الَّذي خَلَقَ لَكُم ما فِي الأرضِ جَميعا لِتَعتَبِروا ولِتَتَوَصَّلوا بِهِ إلى رضوانِهِ،و تَتَوَقَّوا بِهِ مِن عَذابِ نيرانِهِ (ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ) أخَذَ في خَلقِها وإتقانِها (فَسَوّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ) ولِعِلمِهِ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِمَ المَصالِحَ،فَخَلَقَ لَكُم كُلَّ ما فِي الأَرضِ لِمَصالِحِكُم يا بَني آدَم؛ (و او كسى است كه همۀ آنچه را در زمين است،براى شما آفريد.سپس به كار آسمان پرداخت و آن را هفت آسمان ساخت؛و او بر هر چيزى داناست)-:او همه آنچه را در زمين است،براى شما آفريد تا درس بياموزيد و از اين طريق،به خشنودى او دست يابيد و خود را از عذاب آتش هاى او،نگه داريد.(سپس به آسمان پرداخت) يعنى شروع به آفريدن آسمان و استوارسازى آن كرد (و آن را هفت آسمان ساخت و او به هر چيزى داناست)،و چون به هر چيزى داناست،پس مصالح [و منافع] را مى داند.لذا آنچه را در زمين است،براى مصالح شما آفريد،اى آدميان (بحار الأنوار،ج 3،ص 41،ح 14). [5] إنّما يَنظُرُ المؤمنُ إلى الدنيا بِعَينِ الاعتِبارِ،و يَقْتاتُ مِنها ببَطنِ الاضطِرارِ،و يَسمَعُ فيها بِاُذُنِ المَقتِ و الإبغاضِ؛ مؤمن به دنيا تنها به ديدۀ عبرت مى نگرد و از روى ناچارى،قوت خود را از آن برمى گيرد و با گوشِ خشم و نفرت به آن گوش مى دهد (نهج البلاغه،حكمت 367). [6]
5- (5) .اخلاق پژوهى حديثى،ص103.

ورود در شبهات است. (1)

در حديث ديگرى به اسود بن قطنه،نقش كنترلى عبرت را چنين فرمود:

...فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ يَنْتَفِعْ بِمَا وُعِظَ لَمْ يَحْذَرْ مَا هُوَ غَابِرٌ وَ مَنْ أَعْجَبَتْهُ الدُّنْيَا رَضِيَ بِهَا وَ لَيْسَتْ بِثِقَةٍ فَاعْتَبِرْ بِمَا مَضَى تَحْذَرْ مَا بَقِي. (2)

كسى كه از پند و اندرز بهره نگيرد،در بقيۀ فرصت ها نيز پروايى نخواهد داشت.كسى كه دنيا را مهم بشمارد،به دنيا رضايت خواهد داد و قابل اعتماد نخواهد بود.پس از آنچه گذشته،عبرت بگير تا از آنچه باقى است،خوددارى كنى.

يعنى عبرت،نوعى موضعگيرى جديد براى انسان به ارمغان مى آورد.ارتباط عبرت با خويشتندارى،به گونه اى است كه نيازمند يك تحليل واسطه اى است؛يعنى تأمّل بيشتر بر آنچه اتّفاق افتاده،انسان را به يك سازمان دادن جديد در تصميماتش مى رساند كه لازمه اش كنترل امورى است كه پيش تر نبوده است.امام على(ع) در بخشى از يك نامه به معاويه،اين نكته را تذكّر مى دهند كه:

ولَوِ اعتَبَرتَ بِما مَضى حَفِظتَ ما بَقِيَ. (3)

اگر از آنچه گذشته است،عبرت مى گرفتى،آنچه را مانده است،قدر مى دانستى.

يعنى در عبرت،نوعى به كارگيرى تجربۀ قبلى با يك اضافه است؛نوعى تحليل كه به استنباط جديدى از قضايا منجر مى شود.بنا بر اين،هم تجارب همۀ مواعظ و هر جريان ديگرى كه در گذشته و حال اتّفاق افتاده،مى تواند زمينه برداشت هاى شخصى قرار بگيرد؛برداشت هايى كه روشنى راه آينده اند و درك صحيح ترى از وقايع را در اختيار انسان قرار مى دهند.

ص:213


1- (1) . ذِمَّتي بِما أقولُ رَهينَةٌ و أنا بِه زَعيمٌ:إنَّ مَن صَرَّحَت لَهُ العِبَرُ عَمّا بَينَ يَدَيهِ مِنَ المَثُلاتِ حَجَزَهُ التَّقوى عَن تَقَحُّمِ الشُّبُهاتِ؛ گردنم در گرو سخنى است كه مى گويم و درستى آن را ضمانت مى كنم:هر كسى با ديدۀ عبرت به سرگذشت پيشينيان و كيفرهايى كه بر سر آنان آمده است بنگرد،تقوا،او را از فرو افتادن در شبهات باز مى دارد (بحار الأنوار:ج 78،ص 3، ح 51). [1]
2- (2) .كتاب سليم بن قيس الهلالى،ص104.
3- (3) .نهج البلاغه،نامۀ49. [2]

نقطۀ مقابل عبرت،پافشارى بر گذشته و خواسته هاى باطنى،بدون تأثيرپذيرى از حوادث و اتّفاقات است.تحليل هاى جديد براى فردى كه عارى از عبرت است،همان راه هاى ماندگارى بيشتر بر آنچه بوده،است.در نتيجه اسلام،بى تفاوت بودن در وقايع روزمره را سرزنش كرده و افراد را به درك مجدّد و برداشت هاى مثبت بيشتر از حوادث دعوت مى كند؛برداشت هاى جديدى كه به طور قهرى به كنترل آنچه قبلاً مجاز بوده است،منجر مى شود.از اين رو،براى پيشگيرى از اعتياد مى توان از سرگذشت افراد معتاد استفاده نمود و با به تصوير كشيدن سرگذشت ديگر معتادان،توان بازدارى را در افراد مستعد،افزايش داد.البتّه اين آگاهى مى تواند پيش از پيدايش زمينه ها،بويژه در زمان نوجوانى و يا با شرايطى،پيش تر از آن باشد.در اين صورت،هنگام مواجهه با وسوسۀ اعتياد،بايد آن اطّلاعات را فراخوانى كرد (مرحلۀ يادآورى) تا«شناخت اعتياد»حاصل شود و در نتيجه بازدارى اتّفاق افتد.به نظر مى رسد افراد معتاد نسبت به سرگذشت ديگران بى تفاوت اند.در منابع اسلامى آمده كه ميان وجود عبرت و عبرت گرفتن،تفاوت وجود دارد.اميرمؤمنان(ع) مى فرمايد:

ما اكثر العبر و اقل الاعتبار!

چه بسيارند عبرت ها و چه كم اند عبرت گيران!

عبرت گيرى،خود يك توانمندى است و افرادى كه از اين توانمندى برخوردار باشند و در جريان سرانجام شوم اعتياد قرار بگيرند،بى ترديد از اعتياد دورى خواهند كرد.اين را مى توان در تحقيقات تجربى آزمود.اگر چنين باشد،مى توان افراد مستعدّ اعتياد را نيز شناسايى و پيش بينى كرد.

حزم (دورانديشى)

راه كار ديگر در پيامدشناسى،«حَزم»است.حزم به معناى دورانديشى و به تعبيرى،عاقبت انديشى است.آنچه موجب برانگيختن حزم در وجود انسان مى گردد،پيامدهاى مثبت يا منفى رفتار است.وقتى انسان از پيامد مثبت رفتارى آگاه شود،به انجام آن

ص:214

برانگيخته مى شود،حتّى اگر مخالف هواى نفس باشد.همچنين وقتى انسان از پيامد منفى يك رفتار آگاه گردد،به ترك آن برانگيخته مى شود،هر چند مطابق ميل و هوس او باشد.در حقيقت،اين برانگيختگى كه ريشه در حزم دارد،موجب مهار نفس و تصحيح و تنظيم رفتار مى گردد. (1)در حقيقت،جوهرۀ حزم،پيش بينى آينده است.

در زمينۀ پيشگيرى از سوء مصرف،لازم است توجّه خاصّى به موضوع حزم (دورانديشى) بشود.بسيارى از رفتارهاى پرخطر مانند سوء مصرف،با بى توجّهى كامل يا كم توجّهى به آينده صورت مى گيرند و لذا فرد را گرفتار مى كنند.پرخطر بودن بعضى از موضوعات،با يك بررسى اوّليه و حتّى مشاوره هاى در دسترس نيز قابل شناسايى است و زحمت زيادى طلب نمى كنند.بايد توجّه داشت كه شتاب زدگى در ارزيابى و شتاب كردن در انتخاب،بيشتر محصول بى توجّهى و فقدان حزم (دورانديشى) است.حتّى بر فرض تأمّل و تفكّر در اين موضوعات نيز،شتاب زدگى در تفكّر،از انسان،يك موجود«حال محور»ساخته كه حال را بر آينده ترجيح خواهد داد.اين در حالى است كه«عاقبت محورى»،امكان بررسى كامل به انسان مى دهد،بدين گونه كه لذّت آنى و نقد«حال»را براى به دست آوردن لذّت پايدار در آينده ترجيح خواهد داد.

دستور العمل براى انسانى كه در معرض وسوسۀ مصرف مواد است،در اين بخش چنين خواهد بود:با كسب آرامش و بدون عجله و با تمركز كامل،ابتدا به كسب اطّلاعات مفيد در بارۀ مواد و عوارض مصرف آن به دست بياورد و سپس در بارۀ انتخاب مصرف يا عدم مصرف،تصميم بگيرد كه مطمئناً تصميم او عدم مصرف خواهد بود.در حزم،آنچه اهميت دارد،قدرت تحليل نسبت به آينده است؛زيرا بر خلاف عبرت كه مربوط به حوزۀ محسوسات و مسائل عينى بود،حوزۀ كار حزم صرفاً پيش بينى امور مربوط به آينده است كه نامحسوس و غير ملموس هستند و وجودى ذهنى و مفهومى دارند.ارزش حزم نيز در مقايسه با عبرت در همين است كه صرفاً نيازمند قدرت فكرى و عقلانى بيشتر است.پس

ص:215


1- (1) .ر.ك:اخلاق پژوهى حديثى،ص 103 به بعد.

دورانديشى،سطح عمل ايده آل ترى را نسبت به عبرت گرفتن به خود اختصاص داده است.در تمرين عملى حزم (دورانديشى)،نيازمند ارائۀ هدف هايى خواهيم بود كه هنوز اتّفاق نيفتاده اند.

يك2/.مكانيزم هاى تأثير پيامدشناسى

-خوف

خوف يا ترس،مكانيزم مؤثّرى در خويشتندارى مبتنى بر پيامدشناسى محسوب مى شود؛چرا كه قاعدۀ طبيعى افراد،كناره گيرى و پرهيز از موضوع ترس است.در متون قرآن و حديث،همين مفهوم كاربرد دارد.منظور از خوف به معناى كلّى،همان ترس از عملى شدن تهديدها و پيامدهاى ناخوشايند ناشى از اعمال در آينده است. (1)اگر فرد به پيامدهاى منفى و ويرانگر ابتلا به اعتياد واقف شود،در او ترس از اعتياد شكل مى گيرد.در بحث پيشگيرى از اعتياد بايد تلاش كرد تا چهرۀ كاملى از عوارض و پيامدهاى سوء مصرف را در همۀ سنين و طبقات ارائه كرد،كه وظيفۀ هنرمندان و اصحاب جرايد،ترسيم درست آن براى هر طبقه است.اگر از تبعات مصرف مواد،ترسيم درست و كاملى-كه به گروه خاص سنّى يا شغلى اختصاص نداشته باشد-صورت بگيرد،مى تواند برانگيزانندۀ خوف و هراس مطلوب باشد.وجود درجاتى از خوف،كنترل اوّليه را ايجاد خواهد كرد.يكى از فوائد خوف كه در احاديث مطرح شده،«امنيت»است.در اين جا امنيت،ملازمۀ منطقى با خوف دارد.از سخنان امام على (ع) است كه فرمود:

الخَوفُ أمانٌ. (2)

ترس،مايۀ ايمنى است.

و نيز:

ثَمَرةُ الخَوفِ الأمنُ. (3)

ميوه ترس،امنيت است.

ص:216


1- (1) .ر.ك:اخلاق پژوهى حديثى،117 به بعد.
2- (2) .ميزان الحكمه،ج 3،ص 529،ح 5476. [1]
3- (3) .همان،ح 5478.

به طور طبيعى،كسى كه از خطرات و تهديدات آينده بترسد،از منبع تهديد دورى خواهد كرد.در نتيجه از آسيب آن در امان خواهد بود.هر عملى كه متعاقب آن،انتظار خطر و ضرر يا حتّى احتمال قوى وقوع آن باشد،مادام كه تداوم داشته باشد،همواره صاحبش را رنج و عذاب خواهد داد و مانند مصرف كنندۀ مواد،جهت رهايى از اين تشويش ها ممكن است عوض پرهيز از آن،بر عكس،به افزايش مصرف مبادرت ورزد و به طور كامل وابسته به مصرف شود؛امّا در صورتى كه ترس از عواقب اثر كند،تدابير امنيتى براى جلوگيرى از مواجهه با آنها صورت خواهد گرفت،مانند:ترك مصرف و پرهيز از محيطهاى آلوده و معاشرت با افراد معتاد.

گذشته از اثرات مخرّب دنيوى،اثرات اخروى اعتياد نيز قابل طرح است.از مهم ترين مسائلى كه علاوه بر وضعيت زندگى ممكن است پيش روى هر مصرف كننده اى مطرح شود،آيندۀ قيامت است.وقتى بحث آخرت براى كسى مطرح باشد،بالتبع دوست دارد كه سراى آخرت خود را كه جاودانى هم هست،آباد كند.مصرف مواد هم يك رفتار ممنوع در شرع محسوب مى شود،كه هم تبعات دنيوى و هم اخروى دارد.

-رجا

مكانيزم ديگر،رجا و اشتياق است.اگر انسان به پيامدهاى مثبت ترك اعتياد و يا دورى از آن توجّه نمايد،در وى اشتياق به ترك و دورى از آن شكل مى گيرد و همين امر مى تواند وى را در برابر وسوسۀ اعتياد،مقاوم سازد و توان خويشتندارى اش را افزايش دهد.مفهوم«رجا»،همسنگ و هم رده با مفهوم«خوف»در ادبيات اسلامى به وفور كاربرد دارد.در برابر ميزان خوفى كه در فرد مؤمن وجود دارد،انتظار مى رود به همان ميزان،اميدوارى نيز وجود داشته باشد.بررسى لغوى اين مفهوم نشان مى دهد كه«رجاء»در اصل به مفهوم«أمل (آرزو)»اطلاق مى شود؛ (1)امّا در اصطلاح روايى و قرآنى به معناى«انتظار يك امر

ص:217


1- (1) . الراء و الجيم و الحرف المعتلّ أصلان متباينان،يدلُّ أحدُهما على الأمَل،و الآخَر على ناحية الشىء فالأول الرَّجاءِ،و هو الأمل.يقال رجَوت الأمْرَ أرجْوه رجاءً (معجم المقاييس اللغۀ،ج2،ص494). [1]

مطلوب قطعى يا ظنّى»در آينده است. (1)تحليل حديث شناسان نيز از مفهوم رجا،انتظار امرى دوست داشتنى و خوشايند است كه لذّت و نشاط در قلب ايجاد مى كند. (2)

امّا نقش بازدارندگى رجا در كنار خوف،محلّ شاهد ما در اين بحث است.انسان كه به طور فطرى به دنبال جلب منفعت است،تمام تلاشش را براى كسب سود قرار مى دهد.چنانچه او متعاقب رفتارى خاص،انتظار پيامدهاى مثبتى داشته باشد،«اميد»در او برانگيخته مى شود و به سوى منبع سود حركت مى كند و به اصطلاح،رفتارش را جهت مى دهد.خوف و رجا،دو مفهوم كليدى اند كه در جهت واحد،عمل مى كنند.در موضوع مصرف مواد،فرض بر اين است كه تصوّر انواع عواقب منفى دنيوى و اخروى مصرف،با ايجاد حالت خوف همه جانبه،رفتار مخاطره آميز فرد را كنترل كرده و از سوى ديگر،اشتياق به زندگى خوبِ ناشى از كنترل،حفظ وضعيت سلامت،بهره مندى از قواى طبيعى و حفظ شخصيت اجتماعى و همچنين اميد به كسب پاداش الهى،خويشتندارى فرد را در جهت ترك مصرف،بالا مى برد.

-آسيب شناسى بيم و اميد

على رغم تأثيربخشى مثبت اين دو عامل در خويشتندارى،از روايات استفاده مى شود كه آسيب هايى در به كارگيرى خوف و رجا وجود دارند كه در صورت عدم دقّت،ممكن است اثر معكوس و منفى بر عملكرد انسان بگذارند.خوف بى رويه و يك طرفه،منشأ نااميدى شده و انگيزۀ انسان براى زحمت كنترل را سست خواهد كرد و به اصطلاح،در شرايط نااميدى،فرد مصرف كننده احساس«آب از سر گذشتن»خواهد كرد.همچنين اميدوارى بى رويه نيز نوعى خوش بينى افراطى منجر به ساده لوحى است و در اصطلاح متون دينى،چنين فردى مبتلا به«تَجَرّى»خواهد شد و تجرّى،حالت سركشى و جرئت بر معصيت داشتن است.انسان خوش باور و ساده لوح نيز ممكن است به دليل سهل گيرى خود،به

ص:218


1- (1) . الْخَوْفُ:توقّع مكروه عن أمارة مظنونة،أو معلومة،كما أنّ الرّجاء و الطمع توقّع محبوب عن أمارة مظنونة،أو معلومة،و يضادّ الخوف الأمن،و يستعمل ذلك في الأمور الدنيوية و الأخروية (مفردات ألفاظ القرآن،ص303). [1]
2- (2) .بحار الأنوار،ج70،ص352.

انواع سوء مصرف متبلا شود.پس لازم است اميد و خوش باورى نيز به نوبۀ خود،منطقى و متعادل باشد.

دو.حيا

بررسى لغوى«حيا»،به مفاهيم عميق و باارزشى از ويژگى هاى ذاتى بشر اشاره مى كند كه شايد از نظر روان شناختى،كمتر به آنها توجّه شده باشد.معانى به دست آمده از لغت نامه هاى مشهور،معانى زير را به دست مى دهد:دگرگون شدن و انكسار روانى از رذائل اخلاقى، (1)گرفتگى نفس يا انقباض نفس (2)و وقايه و خودنگهدارى. (3)در مجموع به لحاظ لغوى،سه محور«تغيير درونى»و«گرفتگى نفس»و«بازدارندگى»،محورهاى اثرگذارى مثبت صفت حيا محسوب مى شوند.ديدگاه بزرگان از اخلاق و عرفان اسلامى در حوزۀ حيا،منطبق بر اين معانى است و حاكى از جايگاه بلند«حيا»در زمينۀ كنترل نفس يا خويشتندارى منطقى از گناه است.

از مجموع تعاريف لغوى و اخلاقى به دست مى آيد كه عناصر ماهوى حيا،عبارت اند از:«احساس حضور يك ناظر»،«علاقه مندى و احترام عالى به ناظر»،«وجود سوژۀ گناه»و«شرم و خوددارى از انجام گناه».همچنين در بين اين عناصر،روابط ترتيبى حاكم است كه از احساس حضور شروع و به ترك گناه به طور مطلق منجر مى شود.در اين جا ترك واجب نيز فعل گناه محسوب مى شود.متون روايى،سرشار از رواياتى اند كه به نقش كنترلى حيا در رفتار انسان اشاره مى كنند. (4)

ناظرى كه توجّه به او مى تواند موجب برانگيخته شدن شرم و حيا شود،به دو دستۀ كلّى تقسيم مى شود:مردم،و خدا و اولياى او.حرمت و اعتبار انسان نزد ديگران سبب مى شود كه نزد آنان از اقدام به ارتكاب رفتارهاى ناشايست خوددارى كند.به همين جهت

ص:219


1- (1) .الحياء تغير و انكسار يعترى الإنسان من تخوف ما يعاب به و يذم (مجمع البحرين،ج1،ص 113). [1]
2- (2) . و الحَياءُ:انقباض النّفس عن القبائح و تركه (المفردات فى غريب القرآن،ص 270). [2]
3- (3) . المستحيي ينقطع بحيائه عن المعاصي (مجمع البحرين،ج1،ص 117).
4- (4) .ر.ك:پژوهشى در فرهنگ حيا؛اخلاق پژوهى حديثى،ص 139 به بعد.

تا حدّ امكان بايد مراقب حرمتِ ميان اطرافيان و فرد مبتلا به اعتياد يا مستعدّ آن بود.اگر اين حرمت شكسته شود،يكى از عوامل مهمّ خويشتندارى و كنترل اعتياد از بين مى رود.البتّه حضور و نظارت اين گروه،محدوديت دارد و داراى نقاط كورى نيز هست و آن وقتى است كه فرد بتواند مكانى خلوت پيدا كند.اين محدوديت در دستۀ دوم وجود ندارد.

از سوى ديگر و در سطحى بالاتر،خدا و اولياى او قرار دارند كه جزء ناظران هستى به شمار مى روند و بر اعمال ما نظارت دارند.اگر افراد به حدّى رشد يابند كه همانند نظارت اطرافيانِ آشكار،به نظارت ناظران ناپيداى هستى نيز باور پيدا كنند،آن گاه هيچ نقطۀ كورى وجود ندارد كه بتوان خود را از آن پنهان كرد و به اعتياد همّت گماشت.تقويت اين حقيقت،مى تواند توان خويشتندارى افراد را بسيار افزايش دهد.در دنياى امروز،ثابت شده كه برچسب«اين مكان مجهّز به دوربين مخفى است»به طور چشمگيرى در كنترل ارتكاب جرائم اخلاقى و اجتماعى مؤثّر بوده است.در مقياس بزرگ تر،اعتقاد به اين كه ناظر بزرگ و محبوبى مانند خالق هستى،با تمام توانايى ها براى نظارت و عقوبت،در همه جا حتّى فضاى شخصى هر كسى حضور دارد،به عنوان يك باور حقيقى در اعماق وجود فرد مؤمن،مى تواند به مراتب منشأ تأثيرگذارى و كنترل رفتارى بيشترى باشد.لذا در اين بخش براى پيشگيرى از معضلات اخلاقى-اجتماعى بايد در آموزش و پرورش افراد،بر انتقال مفاهيم برخى صفات الهى مانند عليم،قادر،حاضر،زكى و مانند آن،تأكيد بيشترى كرد.در فضاى فرهنگى حيا،بايد شعار نصب شده اين باشد:«شما از اوّل زندگى در محضر پروردگار عزيز و اوليايش هستيد و خواهيد بود.مراقب باشيد!».خداى رحمت كند آن پيشواى ملكوتى عزيز و راحلمان را كه مى فرمود:«عالم محضر خداست در محضر خدا معصيت نكنيد!». (1)

سه.محبّت
اشاره

عشق و محبّت،يكى از مهم ترين عوامل كليدى در كنترل يا ايجاد تحرّك رفتارى در

ص:220


1- (1) .صحيفۀ نور،ج8،ص388.

اسلام است.بسيارى از شيوه هاى تبليغ دين،تربيت كودك،مديريت فردى و اجتماعى و بالاتر از همه ارتباط با خدا،به دليل وجود عنصر محبّت است.عشق به وجود خداوند و اولياى او در طول تاريخ همواره يگانه هدف والا و توجيه كنندۀ رفتار دينداران بوده است.ظاهراً عشق الهى از مسائل فطرى بشر است كه در همۀ ملل و فرهنگ ها وجود داشته است.در لا به لاى متون حديثى و همچنين سيرۀ بزرگان اخلاق و عرفان،توصيف محبّت به خداوند و اوليايش فراوان آمده است.امام صادق (ع) در پاسخ سؤال از وجود محبّت در ايمان،اصل ايمان به خداوند متعال را همان محبّت و عداوت مى داند. (1)در حديث ديگرى،امام(ع) ديندارى را موكول به دوست داشتن و محبّت مى نمايد،بدين معنا كه هر كس به خاطر دين،حبّ و بغض نداشته باشد،دين ندارد. (2)در بعضى از احاديث،از محبّت و دوست داشتن به عنوان يكى از هفت پايۀ اسلام نام برده شده است:

امام على(ع) مى فرمايد:

پايه هاى اسلام،هفت تاست:خرد،نخستين پايه است و بر آن،شكيبايى استوار است.دومين پايه،راستگويى و آبرودارى است.پايۀ سوم،تلاوت قرآن است،آن گونه كه هست.چهارمين پايه،دوستى و دشمنى براى خداست.پايۀ پنجم،شناخت ولايت خاندان پيامبر(ص) و رعايت حقوق آنان است.ششمين پايه،حمايت از دوستان و برادران و اداى حقوق آنان است.پايۀ هفتم،به نيكى با مردم رفتار كردن است. (3)

به دليل ارزشمندى مقام محبّت،امام زين العابدين(ع) در دعاهاى خود،ضمن

ص:221


1- (1) .امام صّادقُ (ع)- لَمّا سُئلَ عنِ الحُبِّ و البُغْضِ:أمِنَ الإيمانِ هُو؟-:و هَلِ الإيمانُ إلاّ الحُبُّ و البُغْضُ؟! ( الكافى،ج2، ص 125،ح 5). [1]
2- (2) .امام على (ع): كُلُّ مَن لم يُحِبَّ على الدِّينِ و لم يُبغِضْ على الدِّينِ فلا دينَ لَهُ (همان،ص 127،ح 16). إنَّ أفضَلَ الدِّينِ الحُبُّ في اللّهِ و البُغضُ في اللّهِ؛ همانا برترين ديندارى،دوستى و دشمنى در راه خداست (غرر الحكم:ح3540).
3- (3) .امام على (ع): قَواعِدُ الإِسلامِ سَبعَةٌ:فَأَوَّلُهَا العَقلُ وعَلَيهِ بُنِيَ الصَّبرُ،وَالثّاني صَونُ العِرضِ وصِدقُ اللَّهجَةِ،وَالثّالِثَةُ تِلاوَةُ القُرآنِ عَلى جِهَتِهِ،وَالرّابِعَةُ الحُبُ فِي اللّهِ وَالبُغضُ فِي اللّهِ،وَالخامِسَةُ حَقُّ آلِ مُحَمَّدٍ(ص) ومَعرِفَةُ وَلايَتِهِم،وَالسّادِسَةُ حَقُ الإِخوانِ وَالمُحاماةُ عَلَيهِم،وَالسّابِعَةُ مُجاوَرَةُ النّاسِ بِالحُسنى (تحف العقول،ص196). [2]

درخواست آن از خداوند،حوزۀ تأثيرگذارى محبّت را اعم از دنيا و آخرت مى شمرد:

خدايا! بر محمّد و خاندان او درود فرست و در اوقات غفلت،مرا متوجّه ياد خود گردان و در روزگار مهلت (زندگانى دنيا) در طاعت خود به كارم گير و راهى هموار به سوى محبّت خود،براى من آشكار ساز و به وسيلۀ آن محبّت،خير دنيا و آخرت را به طور كامل عطايم فرما. (1)

همچنين در حديث جابر بن عبد الله انصارى از رسول خدا (ص)،دوستى و محبّت آل محمّد،شرط اصلى پذيرش اعمال عبادى فرد،دانسته و پيوسته به نرمى و خوش برخوردى با محبّان اهل بيت (عليهم السلام) سفارش شده است:

اى عطيه! از محبوبم،پيامبر خدا،شنيدم كه مى فرمود:«هر كه مردمى را دوست داشته باشد،با آنان محشور خواهد شد و هر كه كردار مردمى را دوست داشته باشد،شريك كردارشان خواهد بود....دوستدار آل محمد را تا هنگامى كه دوستشان مى دارد،دوست بدار و دشمن آل محمّد را تا هنگامى كه دشمنشان مى دارد،دشمن بدار،گرچه بسيار روزه گير و شب زنده دار باشد.با دوستدار محمّد و آل محمّد،نرمى كن؛زيرا اگر بر اثر گناهان بسيارش،يك گام او بلغزد،بر اثر محبّتشان گام ديگرش استوار مى ماند.در حقيقت،بازگشتِ دوستدارشان به بهشت است و بازگشت دشمنشان به دوزخ».

محبّت در تحقيقات روان شناسان براى اولين بار توسّط مورى(1938م) در فهرست بيست و چهار گانۀ نيازهاى ثانويه قرار گرفت و بعدها در طبقه بندى مراحل رشد اريكسون،نياز به صميميت به عنوان يك مرحلۀ سرنوشت ساز در تحوّل روانى-اجتماعى مطرح گرديد.اريكسون اذعان مى كند كه افراد در صورت عدم برقرارى روابط صميمى با ديگران دچار انزوا مى شوند و از نظر عاطفى با مشكلات جدّى مواجه خواهند شد.مازلو نيز نياز به

ص:222


1- (1) .امام زينُ العابدينَ(ع): اللّهُمَّ صَلِّ على محمّدٍ و آلِهِ،و نَبِّهني لِذِكرِكَ في أوقاتِ الغَفلَةِ،و استَعمِلْني بطاعَتِكَ في أيّامِ المُهْلَةِ،و انهَجْ لِي إلى مَحَبَّتِكَ سَبيلاً سَهْلَةً أكمِلْ لِي بها خَيرَ الدُّنيا و الآخِرَةِ (الصحيفة السجادية،دعاى 20). [1]

دوستى و محبّت را در اولويت اوّل بعد از نيازهاى فيزيولوژيك و امنيت قرار مى دهد. (1)بعد از گذشت دورۀ قهر با خدا،در دهه هاى اخير كه ناكارآمدى زندگى ماشينى و ضرورت توجّه به نيازهاى عمقى و معنوى انسان بيشتر شده است،اكنون بيش از هر زمان ديگر نياز به محبت و دوستى با خداوند متعال از سوى اغلب انديشمندان و بويژه روان شناسان مورد توجّه قرار گرفته است.منظور و مراد از خداوند،خداوند يگانه به معناى توحيدى است.

يكى از اين انديشمندان كه در كتابش در زمينۀ نياز به دوستى با خدا،بحث كرده است،دو نكتۀ ارزشمند را آورده است:اوّل،وجود ضرورى عشق و محبّت به وجود يكتاى عالم و دوم،آثار و بركات منحصر به فرد و مثبت ناشى از اين عشق در زندگى دنيوى،مانند تسكين دردها و آلام و....وى تأكيد مى كند كه عشق به خدا مؤثّرتر از ترس از خداست. (2)منابع دينى نيز بر محوريت دوستى خدا در مقايسه با ساير موضوعات تأكيد مى كنند؛زيرا باور بر اين است كه دوستى با ساير مسائل دنيا اصيل نيست و به زودى همۀ آنها زايل خواهند شد؛ولى دوستى با خداوند و محبّت به او اصيل و ماندگار است و هرگز از دل انسان پاك نخواهد شد.البتّه ممكن است انسان در اثر فريفته شدن به مسائل مادّى و امور مورد علاقۀ دنيوى موقّتاً از عشق اصيل خود،غفلت و به ساير امور،توجّه پيدا كند.لذا اولياى خدا پيوسته عشق سرشار به درگاهش را در دعاها مسئلت مى نموده اند مانند:

اللّهُمَّ املَأ قَلبي حُبّا لَكَ وخَشيَةً مِنكَ،وتَصديقا وإيمانا بِكَ وفَرَقا مِنكَ وشَوقا إلَيكَ،ياذَا الجَلالِ وَالإِكرامِ.

خداوندا! دلم را از محبّت و خشيت خودت و از باور و ايمان به خودت و از خوف از تو و اشتياق به خويش،لبريز گردان،اى صاحب شُكوه و بزرگوارى! خداوندا! (3)

در اين جا آنچه براى ما اهميت دارد،جنبۀ كنترل كنندگى محبّت الهى است.فردى

ص:223


1- (1) .درآمدى بر روان شناسى تنظيم رفتار با رويكرد اسلامى،ص246. [1]
2- (2) .همان،ص 249. [2]
3- (3) .مصباح المتهجّد،ص 598،ح 692؛بحار الأنوار:ج 98،ص 95،ح 2.

كه مملو از عشق به خداست،در واقع،سرشار از انگيزۀ جهت دار براى رسيدن به خداست.تحصيل رضايت محبوب و انجام اعمال مثبت و كنترل رفتارهاى نامتناسب با جايگاه و رضايت محبوب،از عمده آثار رفتارى عشق به او خواهد بود.اين مسئله حتّى در عشق هاى عادى نيز معمول است؛زيرا فرد عاشق،تمام همّتش در جهت كسب رضايت محبوب خويش است،چنان كه قرآن نيز به اين حقيقت اشاره كرده است:

(قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ) 1.

بگو:اگر خدا را دوست مى داريد،از من پيروى كنيد تا خدا [نيز] شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد،و خدا آمرزندۀ مهربان است).

به طور طبيعى،عشق و محبّت،جاذبه اى دارند كه هر چه بيشتر باشد،عاشق را بيشتر به سمت معشوق مى كشاند و موجب مى گردد كه از هر چه بين او و معشوقش فاصله مى اندازد،دورى كند.نتيجۀ چنين تبعيتى،عشق دوطرفه است.بر اساس شهادت اين آيۀ شريف قرآن،تبعيت از خداوند،موجبات جلب محبّت بيشتر از سوى خداوند خواهد شد.محبّت بيشتر،منشأ توفيق عمل بيشتر مى شود و عمل بيشتر طبق همين قانون،محبّت بيشترى را جلب خواهد كرد و در درازمدّت،فرد عاشق،مصونيت بالايى در برابر هر گونه لغزش و اشتباه پيدا خواهد كرد.بنا بر اين،محبّت به خداوند،موجبات خويشتندارى فرد خواهد شد.در مورد اعتياد نيز هر چه ميزان محبّت و علاقه در افراد بيشتر باشد،امكان گرايش به اعتياد كاهش مى يابد.محبّت،همچون پيوندى است كه فرد را از سقوط به درّۀ اعتياد نگه مى دارد.دامنۀ اين محبّت مى تواند از محبّت به خانواده و دوستان تا محبّت به خداوند باشد.

سه1/.روش برانگيختن محبّت

سؤال،اين است كه:عامل برانگيختگى در محبّت چيست؟و به تعبير ديگر،چه چيزى

ص:224

سبب برانگيخته شدن محبّت در وجود انسان مى گردد و او را به تلاش وا مى دارد تا نفس خود را كنترل و رفتار خود را تنظيم كند؟

پاسخ اين پرسش را مى توان در احاديث يافت.بر اساس آنچه از روايات استفاده مى شود،«احسان و انعام»عامل برانگيخته شدن محبّت در وجود انسان است.اين يك قاعده است كه وقتى انسان به احسان و انعامى كه در حقّ او شده،توجّه پيدا كند،محبّت در وجودش برانگيخته مى شود.رسول خدا (ص) در اين باره مى فرمايد:

جُبِلَتِ القُلوبُ عَلي حُبِّ مَن أحسَنَ إلَيها،وبُغضِ مَن أساءَ إلَيها. (1)

دل ها بر دوستى آن كه به آنها نيكى كند و دشمنى آن كه بدان ها بدى كند،سرشته شده است.

در اين كلام شريف به عنوان يك قاعدۀ كلّى تصريح شده كه احسان،عامل برانگيختن محبّت و بدى،عامل برانگيختن بغض است.

امام على(ع) نيز در همين باره مى فرمايد:

سَبَبُ المَحَبَّةِ الإِحسانُ. (2)

عامل دوستى،نيكوكارى است.

بر اساس اين قاعده،محبّت به خداوند نيز با توجّه به احسان و انعام او در حقّ بشر،برانگيخته مى شود.رسول خدا (ص) مى فرمايد:

أحِبُّوا اللَّهَ لِما يَغذوكم بِهِ مِن نِعَمِهِ،وأحِبّوني لِحُبِّ اللَّهِ عَزَّوجَلَّ،وأحِبّوا أهلَ بَيتي لِحُبّي. (3)

ديلمى در إرشاد القلوب،جريان جالبى را نقل كرده است.وى مى گويد:منقول است كه نوجوانى كه هنوز به سنّ بلوغ نرسيده بود،به پيامبر(ص) سلام كرد و از خوش حالى ديدن ايشان،چهره اش گشاده گشت و لبخند زد.حضرت به او فرمود:«اى جوان ! مرا دوست

ص:225


1- (1) .دوستى در قرآن و حديث،ص92،ح 245. [1]
2- (2) .همان،ص92،ح 249. [2]
3- (3) .همان،ص282،ح 898. [3]

دارى؟».گفت:اى رسول خدا ! به خدا سوگند،آرى.فرمود:«همچون چشمانت؟».گفت:بيشتر.فرمود:«همچون پدرت؟».گفت:بيشتر.فرمود:«همچون مادرت؟».گفت:بيشتر.فرمود:«همچون خودت؟».گفت:اى رسول خدا ! به خدا سوگند،بيشتر.فرمود:«همچون پروردگارت؟».گفت:خدا را،خدا را،خدا را-اى رسول خدا-كه اين مقام،نه براى توست و نه ديگرى.در حقيقت،تو را براى دوستى خدا،دوست مى دارم.

در اين هنگام،پيامبر(ص) به همراهان خود روى كرد و فرمود:

هكذا كونوا،أحِبُّوا اللَّهَ لِإِحسانِهِ إلَيكم وإنعامِهِ عَلَيكم،وأحِبّوني لِحُبِّ اللَّهِ. (1)

اين گونه باشيد.خدا را به سبب احسان و نيكى اش به شما دوست بداريد و مرا براى دوستى خدا،دوست بداريد.

از آنچه بيان شد،روشن مى گردد كه عنصر محورى در محبّت،احسان است.لذا براى برانگيختن محبّت در فرد،بايد او را با احسان و انعام طرف مقابل آشنا كرد.با اين كار مى توان در دل افراد،محبّت به خدا و ديگران را نشاند و از نتيجۀ آن براى دورى از اعتياد و يا درمان آن استفاده نمود.اين مى تواند مورد آزمون تجربى قرار گيرد.به نظر مى رسد كسانى كه از درجۀ عشق و محبّت بالاترى برخوردارند،كمتر به اعتياد مبتلا مى شوند و كسانى كه محبّت در وجودشان كاشته شود،زودتر نجات مى يابند و سالم مى شوند.

چهار.احترام به خود
اشاره

ابتداى اين فصل به يكى از ابعاد معيوب شخصيت معتاد،تحت عنوان فقدان يا كمبود«احترام به خود»اشاره كرديم.لذا در اين جا هر استدلالى كه اثبات كند انسان داراى ارزش ذاتى است،مى تواند كمك خوبى در پيشگيرى از سوء مصرف محسوب شود.مقايسۀ دو ديدگاه روان شناسى و اسلام در موضوع ارزش دادن به انسان،نشان مى دهد كه ارزش بخشى به انسان در نگاه دينى به مراتب گسترده تر و عميق تر است و قابليت توسعه به همۀ افراد،صرفاً از اين جهت كه انسان اند،دارد و حتّى قابليت رشد او را تا بى نهايت،

ص:226


1- (1) .همان،ص 284،ح 898. [1]

بيان مى كند.

روان شناسى به موضوع«احترام به خود»صرفاً به عنوان يك نياز اساسى جهت موفّقيت در زندگى روزمره نگاه مى كند؛ولى اسلام،احترام يادشده را بخشى ناشى از ارزش ذاتى و منزلت متعالى بشر در طبيعت و بخشى ناشى از رفتار و عملكرد اكتسابى افراد مى داند كه حاصل انجام بايد و نبايدهاى اخلاقى است.همچنين اسلام،محور ارزش داورى را خداوند قرار مى دهد،نه قضاوت خود يا ديگران. (1)ارزش گذارى انسان در اسلام به طور عمده متوجّه ميزان اختيار و ارادۀ صحيح افراد است،نه ويژگى هاى فيزيكى مانند مشخّصه هاى ظاهرى و استعدادهاى ذاتى افراد،يا ارزش داورى ديگران.اين،در حالى است كه در روان شناسى مهم نيست كه اثباتِ ارزش،برابر با واقعيت و يا به اعتبار قضاوت افكارعمومى باشد؛بلكه مهم،نتيجه گيرى مثبت فرد به نفع خود است،هرچند كه با تلقين يك امر غيرواقعى يا نيمه واقعى در خود باشد؛امّا ارزش گذارى در نظريۀ اسلامى مرتبط با واقعيت هاى خارجى و عينى است و در جهت سعادت واقعى بشر است.

موضوع ديگر،اين كه در ديدگاه دينى،احترام به خود،موجبات شكرگزارى و خضوع بيشتر در برابر پروردگار است؛امّا در ديدگاه روان شناسى،از آن جا كه معيار ارزش داورى،خود افراد يا ديگران هستند،ممكن است همه يا بخشى از اين احساس ارزش،با صفات منفى مانند عجب يا تكبّر همپوشى داشته باشد،كه در اين صورت،به دور از خضوع بوده و پيوسته خطر افتادن در مشكل اخلاقى ديگرى را در پى خواهد داشت.مثلاً در صورت ابتلا به سوء مصرف و اعتياد،چنانچه فرد،عجب و تكبّر هم داشته باشد،تقريباً درمان او قبل از درمان صفات رذيله اش ممكن نخواهد بود؛چرا كه اساساً چنين كسى تصوّر غلتيدن به اشتباه نخواهد كرد تا در صدد جبران برآيد.در ديدگاه اسلامى،بيشتر خودِ نوعى يا خودِ انسانى،تكريم مى شود.خود انسانى به تعبير شهيد مطهّرى،همان گوهر شريف وجودى انسان يعنى روح الهى است (2)و اين گونه خودبينى،معناى خاصّى دارد:

ص:227


1- (1) .توكل به خدا،ص 163.
2- (2) .وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي.ص 72.

اين خودبينى چيزى از نوع مكاشفۀ جوهر نفسْ است با زيبايى هاى معنوى اش،چيزى از نوع شهود يك موجود ملكوتى است،از نوع شهود موجودى است كه از عالم قدرت است،از عالم مافوق مادّه است،داراى نوعى جمال و بها و زيبايى است.اين احساس نوعى ادراك ارزش واقعى گوهر ذات است به عنوان ذاتى برتر. (1)

به طور عمده،فرضيه اين است كه هر گاه ارزشيابى انسان از وجود صفات و خصائص ذاتى و اكتسابى خود مثبت باشد و اين ويژگى ها را به عنوان يكى از آثار خالق هستى و همچنين به عنوان توفيقات و نعمت هاى الهى بنگرد،از هر گونه عمل پست و نهى شده اجتناب خواهد كرد؛امّا شخصى كه هر چه بيشتر احساس بى ارزشى و رهاشدگى داشته باشد،به انجام اعمالى كه غيرمجاز محسوب مى شوند،تمايل بيشترى خواهد داشت.همچنين است اگر احساس ارزشمندى كاذب داشته باشد.اين حقيقت،در حديث اميرمؤمنان(ع) بيان شده است:

مَن كَرُمَت علَيهِ نَفسُهُ هانَت علَيهِ شَهَواتُهُ:

هر كه خويشتن را ارج نهد،شهوت هايش در نظر او بى ارج مى گردند. (2)

در مورد اين كه احساس بى ارزشى مى تواند زمينۀ هر عمل شرّى بشود نيز از امام هادى(ع) حديثى هست كه فرمودند:

مَن هانَتْ علَيهِ نَفسُهُ فلا تَأمَنْ شَرَّهُ:

هر كه براى خود ارزشى قائل نباشد،از شرّش ايمن مباش. (3)

در اين دو حديث،مادّۀ«هوان»به معنى«خوارى»در مقابل كرامت و شرافت به كار رفته است و نشان مى دهد كه بين ارزيابى منفى افراد و جهت گيرى به سمت گناه،رابطه وجود دارد.

ص:228


1- (1) .يادداشت ها،ج6،ص 495.
2- (2) .نهج البلاغه،حكمت 449.
3- (3) .تحف العقول،ص 483.

توجّه به مراتب ارزشمندى انسان در منابع دينى،پيامدهايى چون تقويت حسّ احترام به خود و بهرمندى از پيامدهاى آن،تقويت ايمان به خدا و توجّه جدّى به ارزش هاى وديعه نهاده شده در افراد خواهد داشت.اين ارزشمندى،ناشى از دريافت عطايايى است كه در متون دينى از آنها به نعمت و توفيق ياد مى شود.اين توفيقات،انواع رفتارهاى ارزشى اعم از سلبى و ايجابى اند كه ناشى از احساس احترام به خود مذهبى اند.لذا در منابع دينى،اهتمام زيادى به تعمّق در ذات خود شده و شناخت خود-كه از آن به«معرفة النفس»ياد مى شود-،به عنوان يكى از كليدى ترين مؤلّفه ها در ارزشيابى خود،معرّفى شده است.در حديثى از امام على(ع)،شناخت خود،از مفيدترين علوم شمرده شده است. (1)بر اين اساس،اگر كسى خود را بشناسد،نسبت به خود و استعدادهاى ذاتى بالقوّه و بالفعل خويش،احساس خرسندى نموده،در صدد حفظ آنها بر خواهد آمد.اميرمؤمنان(ع) در همين زمينه مى فرمايد:

مَن عَرَفَ نَفسَهُ جاهَدَها،مَن جَهِلَ نَفسَهُ أهمَلَها. (2)

هركه نفس خود را شناخت،به جهاد با آن برخاست و هر كه آن را نشناخت،به حال خود رهايش ساخت.

شناخت خود،به ناچار به شناخت پروردگار مى انجامد؛زيرا آدمى به دنبال علّت اصلى ارزش هاى وجودى خويش است و اين به شناخت خداوند منتهى خواهد شد. (3)عكس مطلب هم صادق است،چنان كه قرآن كريم فرموده:

(وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (.

و همچون كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنها را

ص:229


1- (1) .امام على (ع): مَعرِفَةُ النَّفسِ أنفَعُ المَعارِفِ ؛شناخت خود،سودمندترين شناخت است (غرر الحكم،ح 9865).
2- (2) .همان،7855-7856.
3- (3) .پيامبر خدا(ص): مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ؛ هر كس خود را بشناسد،خدايش را شناخته است (عوالي اللآلي،ج 4،ص 102،ح 149؛مصباح الشريعة،ص 343؛غرر الحكم،ح 7946 از امام على(ع)؛بحار الأنوار،ج 2،ص 32،ح 22؛شرح نهج البلاغة،ابن ابي الحديد،ج 20،ص 292،ح 339؛ [1]مئة كلمة قام،ص 22،ح 6.

به«خودفراموشى»گرفتار كرد.آنها فاسقان اند.) (1)

اين آيه،فراموش كردن خدا را دليل از دست دادن كرامت نفْس ذكر مى كند و تلويحاً به اين امر اشاره دارد كه ياد داشتن خدا و توجّه داشتن به حق نيز موجب ياد خود بودن و احساس كرامت و ارزش است. (2)

چهار1/.كرامت انسان

در فرهنگ قرآن،مقام«كرامت»براى توصيف انسان،به كار برده شده است. (3)اين توصيف،اصلى ترين دليل اثبات ارزشمندى ذاتى براى بشر است.همچنين اصل كرامت نفس،در شناخت انسان و تربيت اخلاقى،مبنا و محور،اوّلين اصل و امّ القضاياى دستورها و توصيه ها در اخلاق اسلامى محسوب شده است. (4)واژۀ«كرامت»در لسان متون دينى (قرآن و حديث)،هر گاه در توصيف خداوند به كاررود،به معناى بذل احسان و نعمت هاى آشكار است و اگر در توصيف انسان به كار رود،به معناى شخصى است كه داراى صفات و سجاياى اخلاقى شايسته است. 5مادّۀ«كرم»در زبان عرب ها با احسان هاى بزرگ و با

ص:230


1- (1) .سورۀ حشر،آيۀ19.
2- (2) .يادداشت ها،ج6،ص 490.
3- (3) . (وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ [1]رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً)؛ ما آدمى زادگان را گرامى داشتيم و آنها را در خشكى و دريا [بر مركب هاى راهوار] حمل كرديم و از انواع روزى هاى پاكيزه به آنان روزى داديم و آنها را بر بسيارى از موجوداتى كه خلق كرده ايم،برترى بخشيديم) (سورۀ اسرا،آيۀ70). [2]
4- (4) .يادداشت ها،ج6،ص 486.

شرافت عجين شده است. (1)لذا قرآن در توصيف اشخاص باتقوا مى فرمايد:

(إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ(.

گرامى ترين شما نزد خداوند،باتقواترين شماست.خداوند،دانا و آگاه است).

بر اين اساس،والاترين ارزش و شرافت با صفت«تقوا»مرتبط است كه خويشتندارى انسان است؛چرا كه بالاترين ارزش در يك انسان تقواست كه او را از هر گونه لغزش و انحراف باز مى دارد.اين مطلب اثبات مى كند كه ميزان خويشتندارى،به ميزان دريافت احساس ارزشمندى افراد بستگى دارد.

ارزشمندى ذاتى آدمى،جوانب متعدّدى دارد.انسان به لحاظ اندام و مستوى القامه بودن،بهره مندى از قوّۀ اختيار و تعقّل،داشتن تمايلات متعالى مانند حقيقت طلبى،احساس نيازمندى به خدا،درك زيبايى و...،از تمام جانداران متمايز مى شود؛امّا آنچه از فرهنگ قرآن مى فهميم،راز اصلى مقام بشر،استعداد خليفۀ الهى بودن اوست.در قرآن آمده كه انسان بعد از خلقتش تحت تعليم خداوند قرار گرفته و«اسماء الهى»به او آموخته شده است.از بيان علّامه طباطبايى در تفسير آيۀ خلافت (2)فهميده مى شود كه اوّلاً راز خلافت،به تعليم علم اسماء برمى گردد.ثانياً دلايلى در خود قرآن اثبات مى كند كه خلافت منحصر در شخص ابو البشر (حضرت آدم (ع)) نبوده و همۀ انسان ها شايستگى ذاتى و بالقوّۀ خلافت الهى را دارند. (3)ثالثاً علمى كه از طرف خدا به انسان داده شده،مربوط به حقيقت امورى بوده كه از همۀ آسمان ها و زمين و حتّى ملائكه پنهان بوده و فقط خداوند از آنها اطّلاع داشته است.شهيد استاد مطهّرى در باب كرامت نفس معتقد است كه اين كرامت و بزرگى،به خاطر احساس ارزشى است كه در مقابل خوددارى از برخى صفات پست و

ص:231


1- (1) .همان جا.
2- (2) . (وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً؛ [به خاطر بياور] هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت:من در روى زمين،جانشينى (نماينده اى) قرار خواهم داد) (سورۀ بقره،آيۀ 30). [1]
3- (3) .ترجمۀ الميزان،ج1،ص 179-180.

رذايل اخلاقى به انسان دست مى دهد؛صفات ناشايستى كه در صورت عدم پرهيز،صاحبش را تحقير و زبون مى كند،مانند:بندگى ديگران، (1)دروغگويى، (2)غيبت كردن، (3)بخل، (4)طمع ورزى، (5)فرومايگى، (6)گدايى (7)و....البتّه اين حقارت و خوارى بر اساس اعتبار و قرارداد نيست تا مثل مكاتب انحرافى تصوّر شود كه پرهيز از رذائل اخلاقى صرفاً احترام گذاشتن به اكثريت است و موجب احساس خوشايندى در صاحب آن مى شود؛بلكه صاحب اين صفات در حقيقت و واقع امر نيز دچار خوارى و پستى خواهد شد.به تعبير ايشان،كسى كه يك كتاب عالى يا يك شاهكار نقّاشى را نمى شناسد،نه از آلودگى آن باك دارد و نه از باختن آن.مهم،اين است كه عالى بودن و زيبا بودن روح را تشخيص دهد.در اين صورت است كه آن را آلوده نخواهد كرد؛چون مى فهمد هيچ چيزى جاى آن را نمى گيرد.

بر همين اساس،استاد شهيد با عقيدۀ بودا و هندو يا برخى از فِرق عرفانى و ملامتيه

ص:232


1- (1) .على(ع): أكرِمْ نفسَكَ عن كُلِّ دَنِيَّةٍ و إن ساقَتكَ إلى رَغبَةٍ،فإنّكَ لَن تَعتاضَ بما تَبذُلُ مِن نفسِكَ عِوَضاً،و لا تَكُن عبدَ غَيرِكَ و قد جَعَلَكَ اللّهُ حُرّاً؛ خويشتن را به هيچ پستى و زبونى آلوده مكن،هر چند تو را به خواسته ات برساند؛زيرا هيچ چيزى آنچه را در اين راه از دست مى دهى،جبران نمى كند.و بندۀ ديگرى مباش،كه خداوند،تو را آزاد آفريده است (تحف العقول،ص 77).
2- (2) .امام على(ع): الكاذِبُ على شَفا مَهواةٍ و مَهانَةٍ؛ دروغگو،بر لبۀ پرتگاه و خوارى قرار دارد (غرر الحكم،ح 1247).
3- (3) .امام على (ع): الغِيبَةُ جُهدُ العاجِزِ؛ غيبت كردن،كار شخص ناتوان است (نهج البلاغۀ،حكمت 461).
4- (4) .امام حسين(ع): الشُّحُّ فَقرٌ؛ بخل،[ نوعى ] فقر است.ايضا: السَّخاءُ غِنىً؛ سخاوت،توانگرى است (تاريخ اليعقوبى،ج 2،ص 246). [1]
5- (5) .امام على(ع): أزرى بِنَفسِهِ مَنِ استَشعَرَ الطَّمعَ؛ هر كه جامۀ طمع به تن كند،خود را خوار مى گرداند (نهج البلاغۀ،حكمت 2).
6- (6) . (وَ لا تُطِعْ كُلَّ حَلاّفٍ مَهِينٍ هَمّازٍ مَشّاءٍ بِنَمِيمٍ؛ و از كسى كه بسيار سوگند ياد مى كند و پست است و بسيار عيبجوست و به سخن چينى آمد و شد مى كند،اطاعت مكن) (سورۀ قلم،آيۀ 10 و 11). [2]
7- (7) .امام صادق(ع): لِيَكُن طَلَبُكَ لِلمَعيشَةِ فَوقَ كَسبِ المُضَيِّعِ،ودونَ طَلَبِ الحَريصِ الرّاضي بِدُنياهُ المُطمَئِنِّ إلَيها،ولكِن أنزِل نَفسَكَ مِن ذلِكَ بِمَنزِلَةِ المُنصِفِ المُتَعَفِّفِ؛تَرفَعُ نَفسَكَ عَن مَنزِلَةِ الواهِنِ الضَّعيفِ،وتَكسِبُ ما لابُدَّ مِنهُ؛ بايد دنبال روزى رفتنت بيشتر از تباه كنندۀ كسب و كمتر از حرص ورزندۀ خشنود از دنيا و اعتماد كننده به آن باشد.پس در طلب دنيا،همانند ميانه رو پاك دامن باش.بدين سان،از سستى و ناتوانى دور مى شوى و در حدّ لزوم نيز كسب مى كنى (الكافى: ج 5،ص 81،ح 8). [3]

-كه معتقدند هر چه نفس بيشتر زبون شود،انسان به سعادت واقعى نزديك تر است-،مخالفت و بيان مى كنند كه مراد از كرامت نفس،احترام به خود است و با عجب و تكبّر و خودخواهى متفاوت است. (1)به نظر ايشان برخورد با خود،بايد نهايتاً به يك باز يافتن مجدّد از خود واقعى بينجامد،نه اين كه مطلق سركوبى خود باشد و گرنه در اثر سركوبى شديد،گاهى كرامت نفس نيز از بين خواهد رفت. (2)در اسلام،بر اعتدال در بين مردم توصيه شده است،چنان كه از امام صادق(ع) نقل شده است:

وَ لاتَكُنْ فَظّاً غَليظاً يَكْرَهُ النّاسُ قُرْبَكَ وَ لا تَكُنْ واهِناً يُحَقِّرُكَ مَنْ عَرَفَكَ.

تندخو و بدبرخورد مباش كه مردم نخواهند با تو معاشرت كنند،و خودت را آن قدر شُل و پست نگير كه هر كس تو را مى شناسد،تحقيرت كند. (3)

چهار2/.آثار توجّه به كرامت نفس
اشاره

با توجّه به مقام بلند كرامت انسان و درونى سازى اين عقيده به عنوان يك اعتقاد و باور عميق،انتظار مى رود كه آن،منشأ انگيزش و ارادۀ اخلاقى جدّى در افراد بشود.در منابع دينى،به وفور از آثار و پيامدهاى چنين نگرشى سخن به ميان آمده كه مربوط به حوزه هاى خاصّ رفتارى اند.

-عدم دل بستگى به دنيا

از روايات فهميده مى شود كه هر كس حقارت نفسانى داشته باشد و براى خود در واقع ارزشى قائل نشود،دنيا و مظاهرش در نظر او بزرگ و مهم جلوه كرده،شيفتۀ آن خواهد شد و بر عكس اگر براى خود ارزش قائل باشد،دنيا در نظرش كوچك خواهد بود. (4)امام باقر(ع) مى فرمايد:

ص:233


1- (1) .يادداشت ها،ج6،ص 485.
2- (2) .همان،ص 488.
3- (3) .تحف العقول،ص 301.
4- (4) .درآمدى بر روانشناسى تنظيم رفتار،ص341.

مَن كَرُمَت عَلَيهِ نَفسُهُ صَغُرَتِ الدُّنيا فِى عَينِهِ،وَمَن هَانَت عَلَيهِ نَفسُهُ كَبُرَتِ الدُّنيا فِى عَينِهِ. (1)

هر كه كرامت نفس داشته باشد،دنيا در چشمش كوچك خواهد بود،و هر كه حقارت نفس داشته باشد،دنيا در چشمش بزرگ خواهد بود.

بيان روان شناختى اين مطلب به اطمينان و امنيت خاطر صاحب چنين عقيده اى بر مى گردد.گويا او نيازى به اين مسائل زودگذر ندارد و اميد و توجّه او به موضوعات متعالى تر است.در پژوهش اكبرى (1382) رابطۀ منفى و معنادار ميزان دنياگرايى و سلامت روان بررسى شده است.از نظر قرآن،دنياطلبى و دنياگرايى افراطى،پيامدهاى اعتقادى مانند:انكار خدا و قيامت، (2)و پيامدهاى اخلاقى و رفتارى مانند:ترس از مرگ، (3)تفاخر، (4)تكاثر، (5)بخل، (6)اضطراب، (7)اسراف، (8)

ص:234


1- (1) .جامع الأخبار،ص 296. [1]نظير همين از امام زين العابدين(ع): مَن كَرُمَت عَلَيهِ نَفسُهُ هَانَت عَلَيهِ الدُّنيا؛ هر كه كرامت نفس داشته باشد،دنيا نزد او حقير است (تحف العقول،ص 278).
2- (2) . (ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ؛ سپس سرانجامِ كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند،به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به مسخره گرفتند) ( سورۀ روم،آيۀ10). [2]
3- (3) . (قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ؛ بگو:اگر آن [چنان كه مدعى هستيد] سراى ديگر در نزد خدا،مخصوص شماست نه ساير مردم،پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى گوييد) (سورۀ بقره،آيۀ94). [3]
4- (4) . (فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ؛ [روزى قارون] با تمام زينت خود در برابر قومش ظاهر شد.آنها كه خواهان زندگى دنيا بودند،گفتند:«اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است،داشتيم! به راستى كه او بهرۀ بزرگى دارد!) (سورۀ قصص،آيۀ 79). [4]
5- (5) . (وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلاّ قالَ مُتْرَفُوها إِنّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ كافِرُونَ؛ و ما در هيچ شهر و ديارى پيامبرى بيم دهنده نفرستاديم،مگر اين كه مرفّهان آنها [كه مست ناز و نعمت بودند] گفتند:ما به آنچه فرستاده شده ايد،كافريم!) (سورۀ سبأ،34). [5]
6- (6) . (إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ؛ كه انسان در برابر نعمت هاى پروردگارش بسيار ناسپاس و بخيل است) (سورۀ عاديات،آيۀ 6). [6]
7- (7) . (وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذاقَهَا اللّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ؛ خداوند [براى آنان كه كفران نعمت مى كنند،] مثلى زده است:منطقۀ آبادى كه امن و آرام و مطمئن بود و همواره روزى اش از هر جا مى رسيد؛امّا به نعمت هاى خدا ناسپاسى كردند؛و خداوند به خاطر اعمالى كه انجام مى دادند،لباس گرسنگى و ترس را بر اندامشان پوشانيد) ( سورۀ نحل،آيۀ 112). [7]
8- (8) . (إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذّابٌ ؛خداوند،كسى را كه اسرافكار و بسيار دروغگوست،هدايت نمى كند) (سورۀ غافر،آيۀ 28). [8]

تجمل گرايى، (1)جهادگريزى و...خواهد داشت. (2)

-خويشتندارى

در احاديث،به ارتباط خويشتندارى با كرامت نفْس،تصريح شده است:

إِنَّمَا الكَرَمُ التَّنَزُّهُ عَنِ المَعَاصِى. (3)

همانا كرامت نفس،دورى كردن از گناهان است.

راز اين مطلب را احاديث ديگر روشن كرده اند:

مَن كَرُمتْ عَلَيهِ نَفسُهُ هَانَتْ عَلَيهِ شَهوَتُهُ. (4)

هر كه كرامت نفس داشته باشد،شهوات نزد او خوارند.

در واقع،ميزان ارزشمندى گناهان در مقايسه با شرافت و ارزشمندى شخصيت،بى ارزش مى نمايد و همين امر،انگيزه هاى اخلاقى فرد را بر ترك گناهان تحريك مى كند،تا حدّى كه در مقابل تحريك گناه،مقاومت مى كند. (5)رفتار صميمانه با ديگران (6)مانند:نرم خويى، (7)و گشاده رويى، (8)

ص:235


1- (1) . (وَ نادى فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَ فَلا تُبْصِرُونَ أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَ لا يَكادُ يُبِينُ فَلَوْ لا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِكَةُ مُقْتَرِنِينَ؛ فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت:اى قوم من! آيا حكومت مصر از آنِ من نيست،و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارند؟آيا نمى بينيد؟مگر نه اين است كه من از اين مردى كه از خانواده و طبقۀ پستى است و هرگز نمى تواند فصيح سخن بگويد،برترم؟[اگر راست مى گويد] چرا دستبندهاى طلا به او داده نشده،يا اين كه چرا فرشتگان،دوشادوش او نيامده اند [تا گفتارش را تأييد كنند]؟!) (سورۀ زخرف،آيۀ51-53). [1]
2- (2) .ر.ك:دنياگرايى و پيامدهاى آن از ديدگاه قرآن،ص،37-61.
3- (3) .غرر الحكم،ح 8730.همچنين: إِنَّمَا الكَرَمُ التَّنَزهُ عَنِ الْمَساوي؛ كرامت،دورى كردن از گناهان است (همان،ح3870).
4- (4) .نهج البلاغۀ،حكمت 449. [2]
5- (5) .امام على(ع): الكريمُ مَن تَجَنَّبَ المَحارِمَ و تَنَزَّهَ عنِ العُيوبِ؛ بزرگوار كسى است كه از حرام ها دورى كند و از معايب منزّه باشد.(غرر الحكم،ح 1565).
6- (6) .امام على(ع): الكَرَمُ حُسنُ السَّجيَّةِ و اجتِنابُ الدَّنيَّةِ ؛بزرگوارى،داشتن منش نيكو و دورى كردن از پستى است (همان،ح 1695) t مَن كَرُمَت نَفسُهُ قَلَّ شِقاقُهُ و خِلافُهُ؛ هر كه كرامت نفْس داشته باشد،كمتر مخالفت و ناسازگارى مى كند (همان،ح9051).
7- (7) .امام على(ع): مِن الكَرَمِ لِينُ الشِّيَمِ؛ نرم خويى،از بزرگوارى است (بحار الأنوار،ج 77 ص 208،ح1).
8- (8) .امام على(ع): يُستَدَلُّ عَلى كَرَمِ الرَّجُلِ بِحُسنِ بِشرِهِ وبَذلِ بِرِّهِ؛ از خوش رويى و نيكوكارى مرد،به بزرگوارى او پى برده مى شود (غرر الحكم،ح10963).

احسان، (1)گذشت، (2)وفا به عهد، (3)صبر و تاب آورى، (4)راستگويى (5)و...از مواردى است كه در ارتباط با كرامت نفس بيان شده اند و يا در مورد فردى كه داراى كرامت نفس درونى شده،مطرح گرديده اند. (6)بررسى مادّۀ«الكرم»يا«الكريم»در بين روايات مى رساند كه كرامت نفس،در يك كلمه،با تمام مكارم اخلاقى برابر است؛زيرا تعابير اخلاقى مرتبط با كرامت نفس و عزّت نفس،آن قدر مختلف و متعدّدند كه به تعبير استاد شهيد مطهّرى، (7)جامع همۀ مكارم الأخلاق و منظور رسول خدا(ص) از حديث مشهور مكارم است. (8)

ص:236


1- (1) .امام على(ع): الكريمُ مَن بَذَلَ إحسانَهُ،اللَّئيمُ مَن كَثُرَ امتِنانُهُ؛ بزرگوار،كسى است كه بى دريغ احسان مى كند و فرومايه كسى است كه بسيار منّت مى نهد (همان،ح1260 و 1261).
2- (2) .امام على(ع): الكَرَمُ احتِمالُ الجَريرَةِ: بزرگوارى،تحمّل كردن گناه و تقصير [و انتقام نكشيدن از آن] است (همان،ح 964. المُبادَرَةُ إلَى العَفوِ مِن أخلاقِ الكِرامِ،المُبادَرَةُ إلَى الانتِقامِ مِن شِيَمِ اللِّئامِ؛ شتاب در عفو و گذشت،از خوى هاى بزرگواران است و شتاب در انتقامگيرى،از خصلت هاى فرومايگان است (همان،ح1566 و 1567).
3- (3) .امام على (ع): سُنَّةُ الكِرامِ الوَفاءُ بِالعُهودِ؛ شيوه كريمان،وفادارى به پيمان هاست (همان،ح5556).
4- (4) .امام على (ع): الكِرامُ أصبَرُ أنفُسا؛ بزرگواران،جان هايشان شكيباتر و پرتحمّل تر است (همان،ح594).
5- (5) .امام على (ع): أقَلُّ شيءٍ الصِّدقُ و الأمانَةُ،أكثَرُ شيءٍ الكذبُ و الخِيانَةُ؛ كمياب ترين چيزها راستى و امانتدارى است و بيشترين چيزها،دروغ و خيانت است (همان،ح 3168 و 3169).
6- (6) .درآمدى بر روان شناسى تنظيم رفتار با رويكرد اسلامى،ص 342. [1]
7- (7) .يادداشت،ج6،ص496.
8- (8) . أَنَّهُ (ص) قَالَ:إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاقِ (بحار الأنوار،ج 68،ص 372).

فهرست منابع

1.الاختصاص،منسوب به أبى عبداللّه محمّد بن محمّد بن نعمان العكبرى بغدادى معروف به شيخ مفيد (م 413ق)،تحقيق:على اكبر غفارى،قم:مؤسسه نشر اسلامى،1414ق،چهارم.

2.اخلاق پژوهشى حديثى،عباس پسنديده،سازمان مطالعه وتدوين كتب علوم انسانى دانشگاه ها (سمت)،تهران:ش.

3.اخلاق در قرآن،محمدتقى مصباح يزدى،تحقيق و نگارش محمدحسين اسكندرى،قم:انتشارات مؤسسه امام خمينى،1376ش،اوّل.

4.إرشاد القلوب،أبو محمّد الحسن بن أبى الحسن الديلمى (م 711 ق)،مؤسسة الأعلمى-بيروت،1398 ق،چهارم.

5.الارشاد فى معرفه بحجج الله على العباد،محمد بن محمد بن النعمان العكبرى (م 413 ق) تحقيق مؤسسة اهل البيت،1413 ق،اوّل.

6.الأُصول الستّة عشر،عدّة من الرواة،تحقيق:ضياء الدين المحمودى وآخرون،قم:دار الحديث،1381 ش،اوّل.

7.أعلام الدين فى صفات المؤمنين،لأبى محمّد الحسن بن أبى الحسن الديلمى (م 711 ق)،تحقيق ونشر:مؤسّسة آل البيت-قم،دوم 1414 ق.

8.إقبال الأعمال،السيد على بن موسى بن جعفر بن طاووس الحلّى (م 664 ق).تحقيق:جواد القيومى الإصفهانى،مكتب الإعلام الإسلامى،1414 ق،اوّل.

9.الأمالى،محمّد بن الحسن الطوسى (م 460 ق)،تحقيق:مؤسسة البعثة،قم:دار الثقافة،1414 ق،اوّل.

10.الأمالى،محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) (م 381 ق)،تحقيق:مؤسسة البعثة،قم:مؤسسة البعثة،1407 ق،اوّل.

11.الأمالى،محمّدبن محمّدبن النعمان العكبرى البغدادى (الشيخ المفيد) (م413 ق)،تحقيق:حسين استاد ولى وعلى أكبر الغفّارى،قم:مؤسسة النشر الإسلامى،1404 ق،دوم.

ص:237

12.انسان در جستجوى معنا،ويكتور اميل فرانكل،ترجمه اكبر معارفى،انتشارات دانشگاه تهران،تهران:ش.

13.بحارالانوار،محمدباقر مجلسى(م 1111 ق)،عبدالرحيم ربانى شيرازى،بيروت،داراحياء التراث العربى،1403ق1983/م،سوم.

14.البداية والنهاية،اسماعيل بن عمر الدمشقى (ابن كثير) (م 774 ق) تحقيق مكتبة المعارف بيروت.

15.بصائر ذووى التمييز

16.البلد الأمين،الشيخ إبراهيم بن على العاملى الكفعمى (م 840 ق).الطبعة الحجرية.

17.پژوهشى در فرهنگ حيا،عباس پسنديده،قم:مؤسسه علمى فرهنگى دارالحديث،سازمان چاپ و نشر،3ش.اوّل.

18.پيامدهاى روان شناسى فاجعه ها،تأليف:دكتر بهمن نجاريان و دكتر فريد براتى سده،تهران نشر مسير،چاپ اوّل 1379.

19.تاج العروس من جواهر القاموس،محمّد بن محمّد مرتضى الحسينى الزبيدى (م 1205 ق)،تحقيق:على شيرى،بيروت:دار الفكر،1414 ق،اوّل.

20.تاريخ اليعقوبى،أحمد بن أبى يعقوب (ابن واضح اليعقوبى) (م 284 ق)،بيروت:دار صادر.

21.تاريخ دمشق،على بن الحسن بن هبة اللَّه (ابن عساكر الدمشقى) (م 571 ق)،تحقيق:على شيرى،بيروت:دار الفكر،1415 ق،اوّل.

22.تحف العقول عن آل الرسول،أبى محمّد الحسن بن على الحرانى معروف به ابن شعبة (م 381 ق)،تحقيق:على اكبر غفارى،قم،مؤسّسه نشر الإسلامى-1404 ق،دوم.

23.ترجمه تفسيرالميزان،السيد محمّد حسين الطباطبائى (م 1402 ق)،ترجمه:ناصر مكارم شيرازى و ديگران،تهران:بنياد علمى وفكرى علّامه طباطبايى،1366 ش،سوم.

24.الترغيب والترهيب،اسماعيل بن محمدالجوزى الاصفهانى،قاهره،دارالحديث،1414 ق.

25.تفسير العياشى،محمّد بن مسعود السلمى السمرقندى (العياشى) (م 320 ق)،تحقيق:هاشم الرسولى المحلّاتى،تهران:المكتبة العلمية،1380 ق،اوّل.

26.تفسير القمّى،على بن إبراهيم القمّى (م 307 ق)،به كوشش:السيد الطيب الموسوى الجزائرى،مطبعة النجف الأشرف.

27.تفسير القمّى،على بن إبراهيم القمى،قم:مؤسسة دار الكتاب،1404ق،سوم.

28.التمحيص،لأبى على محمّد بن همام الإسكافى المعروف بابن همام (م 336 ق)،تحقيق ونشر:مدرسة الإمام المهدى(عج)-قم،1404 ق،اوّل.

29.تنبيه الخواطر ونزهة النواظر (مجموعة ورّام)،ورّام بن أبى فراس الحمدان (م 605 ق)،بيروت:دار التعارف ودار صعب.

ص:238

30.تنبيه الغافلين،نصر بن محمّد السمرقندى (م 372 ق)،تحقيق:يوسف على بديوى،بيروت:دار ابن كثير،1413 ق،اوّل.

31.التوحيد،محمّد بن على ابن بابويه القمى (الشيخ الصدوق) (م 381 ق)،تحقيق:هاشم الحسينى الطهرانى،قم:مؤسسة النشر الإسلامى،1398 ق،اوّل.

32.توسعه اقتصادى از نگاه قرآن و حديث (فارسى-عربى)،محمّد المحمّدى الريشهرى،قم:دار الحديث،1388 ش،دوم.

33.توكل به خدا راهى به سوى حرمت خود و سلامت روان،محمدصادق شجاعى،قم:مؤسسۀ آموزشى و پژوهشى امام خمينى،ش.

34.تهذيب الأحكام،محمّد بن حسن الطوسى (الشيخ الطوسى)،تحقيق و تعليق:السيد حسن الخرسان،تهران:دار الكتب الإسلامية،1364ش،سوم.

35.جامع الأخبار،محمد بن محمد الشعيرى السبزوارى (ق 7 ق) تحقيق:مؤسسه اهل البيت،قم:1414 ق،اوّل.

36.الجامع الصغير فى احاديث البشير النذير،عبد الرحمان بن ابى بكر السيوطى (م 911 ق)،بيروت:دار الفكر،1401ق،اوّل.

37.جامعه شناسى موادر مخدر،هووارد اباينسكى،(در آمدى بر مواد مخدر2001) مترجم:محمدعلى زكريايى،ستاد مبارزه با موادّ مخدر،تهران:اسفند1382ش.

38.حلية الاوّلياء وطبقات الأصفياء،أحمد بن عبد اللَّه الإصبهانى (أبو نعيم) (م 430 ق)،بيروت:دار الكتاب العربى،1387 ق،دوم.

39.الخصال،أبو جعفر محمّد بن على بن الحسين بن بابويه القمّى معروف بالشيخ الصدوق (م 381 ق)،تحقيق:على أكبر الغفّارى،بيروت:مؤسّسة الأعلمى،1410ق،اوّل.

40.دانش نامه عقايد اسلامى،محمد محمدى رى شهرى،قم:دارالحديث،1385 ش،سوم

41.دانش نامه ميزان الحكمه،محمد محمدى رى شهرى،مترجم:حميد شيخى،قم:دارالحديث،1384 ش.

42.الدُرّ المنثور فى التفسير المأثور،جلال الدين عبدالرحمن بن أبى بكر السيوطى (م 911 ق)،بيروت:دارالفكر،1414ق،اوّل.

43.درآمدى بر روان شناسى تنظيم رفتار،محمدصادق شجاعى،قم:دارالحديث،1388 ش.اوّل.

44.الدروع الواقية،لأبى القاسم على بن موسى الحلّى المعروف بابن طاووس (م 664 ق)،تحقيق ونشر:مؤسّسة آل البيت-قم،1414 ق،اوّل.

45.دستور معالم الحكم ومأثور مكارم الشيم،أبو عبد اللَّه بن محمّد بن سلامة القاضى القضاعى (م 454 ق)،بيروت:دار الكتاب العربى،1401 ق،اوّل.

ص:239

46.دعائم الإسلام وذكر الحلال والحرام والقضايا والأحكام،النعمان بن محمّد التميمى المغربى (م363 ق)،تحقيق:آصف بن على أصغر فيضى،مصر:دار المعارف،1389 ق،سوم.

47.الدعوات (سلوة الحزين)،أبو الحسين سعيد بن هبة اللّه الراوندى (قطب الدين الراوندى) (م 573 ق)،تحقيق:مدرسة الإمام المهدى(عج)،قم:مدرسة الإمام المهدى(عج)،1407ق،اوّل.

48.دنيا گرايى و و پيامدهاى آن از ديدگاه قرآن،

49.دنيا و آخرت از نگاه قرآن و حديث،محمد محمدى رى شهرى،مترجم:حميد شيخى،قم:دارالحديث،1384 ش.

50.دوستى در قرآن و حديث (فارسى-عربى)،محمّد المحمّدى الريشهرى،قم:دار الحديث،1387 ش،دوم.

51.الرسالة القشيرية فى علم التصوّف،أبو القاسم عبد الكريم بن هوازن القشيرى (م 465 ق)،تحقيق:زريو معروف،دمشق:دار الخير.

52.رضايت از زندگى،عباس پسنديده قم،دارالحديث،1384 ش،اوّل.

53.روان شناسى شادى،رابرت الياس نجمى،ترجمه:رؤيا منجم،تهران:علم،1382 ش،اوّل

54.روضة الواعظين،لمحمد بن الحسن بن على الفتّال النيسابورى (م 508 ق)،تحقيق:حسين الأعلمى،مؤسّسة الأعلمى-بيروت،1406 ق،اوّل.

55.الزهد (الزهد للحسين بن سعيد)،أبو محمّد الحسين بن سعيد الكوفى الأهوازى (م 250 ق)،تحقيق:غلام رضا عرفانيان،قم:المطبعة العلميه،احمد غلامعلى قم،دارالحديث،1426 ق،اوّل.

56.الزهد،أبو عبد الرحمن بن عبد اللّه بن المبارك الحنظلى المروزى (م 181 ق)،تحقيق:حبيب الرحمن الأعظمى،دار الكتب العلمية-بيروت.

57.سليم بن قيس،سليم بن قيس الهلالى العامرى (م ح90 ق)،تحقيق:محمّد باقر الأنصارى،قم:الهادى،1415ق،اوّل.

58.سنن ابن ماجة،أبو عبداللّه محمّدبن يزيد القزوينى (ابن ماجه) (م 275 ق)،تحقيق:محمّد فؤاد عبدالباقى،دار إحياء التراث العربى-بيروت،1395 ق،اوّل.

59.سنن الترمذى(الجامع الصحيح)،محمّدبن عيسى الترمذى (م 297 ق)،تحقيق:أحمد محمّد شاكر،بيروت:دار إحياء التراث.

60.السنن الكبرى،احمدبن شعيب النسائى(م303 ق)،سليمان البغدادى،كسروى حسن،بيروت دارالكتب العلميه،1411 ق،اوّل.

61.شرح نهج البلاغة،لعزّ الدين عبدالحميدبن محمّدبن أبى الحديد المعتزلى المعروف بابن أبى الحديد (م 656 ق)،تحقيق:محمّد أبوالفضل إبراهيم،دارإحياء التراث-بيروت،1387 ق،دوم.

62.شُعب الإيمان،أبو بكر أحمد بن الحسين البيهقى (م 458 ق)،تحقيق:محمّد السعيد بسيونى زغلول،دار الكتب العلمية-بيروت،1410 ق،اوّل.

ص:240

63.الصحاح،اسماعيل بن حمّاد جوهرى (م 393)،تحقيق:عبد الغفور عطار،انتشارات اميرى،افست از طبع دار العلم للملايين.

64.صحيح ابن حبّان،على بن بلبان الفارسى المعروف بابن بلبان (م 739 ق)،تحقيق:شعيب الأرنؤوط،بيروت:مؤسسة الرسالة،1414 ق،دوّم.

65.صحيح البخارى،أبو عبد اللّه محمّد بن إسماعيل البخارى (م 256 ق)،تحقيق:مصطفى ديب البغا،دار ابن كثير-بيروت،1410 ق،چهارم.

66.صحيح مسلم،مسلم بن الحجاج القشيرى النيسابورى (م 261 ق)،تحقيق:محمد فؤاد عبد الباقى،قاهرة:دار الحديث،1412 ق،اوّل.

67.صحيفة الإمام الرضا،المنسوب إلى الإمام الرضا،تحقيق:مؤسسة الإمام المهدى (عج)،قم:مؤسسة الإمام المهدى(عج)،1408 ق،اوّل.

68.الصحيفة السجّادية،المنسوب إلى الإمام على بن الحسين،تصحيح:على أنصاريان،دمشق:المستشارية الثقافية للجمهورية الإسلامية الإيرانية،1405 ق.

69.صحيفه نور (مجموعه رهنمودهاى امام خمينى)،تهران:مركز مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى 1368-1361ش،اوّل.

70.عدّة الداعى و نجاة الساعى،لأبى العبّاس أحمد بن محمّد بن فهد الحلّى الأسدى (م 841 ق)،تحقيق:أحمد موحّدى،مكتبة وجدانى-تهران.

71.علل الشرايع،أبى جعفر محمّد بن على بن الحسين بن بابويه القمّى معروف به شيخ الصدوق (م 381 ق)،دارإحياء التراث-بيروت،1408 ق،اوّل.

72.عوإلى اللآلى،الشيخ محمّد بن على بن إبراهيم الأحسائى المعروف بابن أبى جمهور (م 880 ق).تحقيق:آقا مجتبى العراقى،مطبعة سيد الشهداء-قم،1403 ق،اوّل.

73.العين،خليل بن أحمد الفراهيدى (م 175 ق)،تحقيق:مهدى المخزومى،قم:دار الهجرة،1409 ق،اوّل.

74.عيون أخبار الرضا،محمّد بن على ابن بابويه القمّى (الشيخ الصدوق) (م 381 ق)،تحقيق:السيد مهدى الحسينى اللاجوردى،تهران:منشورات جهان.

75.عيون الحكم والمواعظ،على بن محمّد الليثى الواسطى (ق 6 ق)،تحقيق:حسين الحسنى البيرجندى،قم:دار الحديث،1376 ش،اوّل.

76.غرر الحكم،عبدالواحد بن محمد(حدود550 ق)،شرح:محمد خوانسارى،دانشگاه تهران،تهران،1374ش.

77.فردوس الأخبار،أبو شجاع شيرويه بن شهردار بن شيرويه الديلمى،نشر:دار الكتب العلمية،بيروت 1406 ق.

ص:241

78.فقه الرضا (الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا)،تحقيق،مؤسّسة آل البيت،مشهد:المؤتمر العالمى للإمام الرضا،1406 ق،اوّل.

79.فلاح السائل،أبو القاسم على بن موسى الحلّى المعروف بابن طاووس (م 664 ق)،تحقيق:غلام حسين مجيدى،قم:مكتب الإعلام الإسلامى،1419 ق،اوّل.

80.قرب الاسناد،عبدالله بن جعفرحميرى القمى(م بعد از 304 ق)،تحقيق:مؤسسة آل البيت،قم:1413 ق اوّل.

81.قصص الأنبياء،أبو الحسين سعيد بن عبداللّه الراوندى المعروف بقطب الدين الراوندى (م 573 ق)،تحقيق:غلام رضا عرفانيان،مشهد:الحضرة الرضوية المقدّسة،1409 ق،اوّل.

82.الكافى،محمد بن يعقوب الكلينى الرازى (م 329 ق)،تحقيق:على اكبر غفارى،بيروت،دار صعب ودار التعارف،1401 ق،چهارم.

83.كانون مهر ورزى،مؤلف:عباس پسنديده،چاپ و نشر:تهران:رياست جمهورى،مركز امور مشاركت زنان،تابستان 1389،چاپ اوّل( دوجلد).

84.كشف الغمّة فى معرفة الأئمّة،على بن عيسى الإربلى (م 687 ق)،تصحيح:السيد هاشم الرسولى المحلّاتى،بيروت:دار الكتاب،1401 ق،اوّل.

85.كفاية الأثر فى النصّ على الأئمّة الإثنى عشر،على بن محمّد الخزّاز القمّى (ق 4 ق)،تحقيق:السيد عبد اللطيف الحسينى الكوه كمرى،قم:بيدار،1401 ق.

86.كنز العمّال فى سنن الأقوال والأفعال،على المتّقى بن حسام الدين الهندى (م 975 ق)،تصحيح:صفوة السقّا،بيروت:مكتبة التراث الإسلامى،1397 ق،اوّل.

87.كنز الفوائد،محمّد بن على الكراجكى الطرابلسى (م 449 ق)،به كوشش:عبد اللَّه نعمة،قم:دار الذخائر،1410 ق،اوّل.

88.الگوى اسلامى شادكامى،عباس پسنديده،مؤسسه علمى فرهنگى دارالحديث،1392 ش،اوّل.

89.لسان العرب،أبو الفضل محمّد بن مكرم المصرى (ابن منظور) (م 711 ق)،قم:ادب الحوزة،1405 ق،بيروت:دار صادر،1410 ق،اوّل.

90.لغت نامه دهخدا،على اكبر دهخدا (م 1334)،مؤسسه لغت نامه دهخدا-تهران،1372.

91.مئة كلمة لأمير المؤمنين على،عمرو بن بحر الكتانى (الجاحظ) (م 255 ق) تحقيق رياض مصطفى،دمشق،دارالحكمة 1416 ق.

92.مجمع البحرين،فخر الدين الطريحى (م 1085 ق) تحقيق احمد الحسينى،تهران،مكتبه الثقافة الاسلامية،1408 ق،دوّم.

93.المحاسن،أبو جعفر أحمد بن محمّد بن خالد البرقى القمّى (م 280 ق)،تحقيق:سيد جلال الدين حسينى تهران:دار الكتب الاسلاميه،السيد مهدى الرجائى،قم:المجمع العالمى لأهل البيت،1413 ق،اوّل.

ص:242

94.مختصر بصائر الدرجات،حسن بن سليمان الحلّى (ق 9 ق)،قم:انتشارات الرسول المصطفى.

95.المزار الكبير،أبو عبد اللّه محمّد بن جعفر المشهدى (ق 6 ق)،تحقيق:جواد القيومى الإصفهانى،قم:نشر قيوم،1419 ق،اوّل.

96.مستدرك الوسائل ومستنبط المسائل،حسين النورى الطبرسى (م 1320 ق)،قم:اهل البيت،1407 ق،اوّل.

97.المستدرك على الصحيحين،محمد بن عبد الله النيسابورى (م 405 ق) تحقيق:مصطفى عبد القادر،بيروت،دار الكتب العلميه،1411 ق،اوّل.

98.مسكّن الفؤاد،زين الدين بن على الجبعى العاملى (الشهيد الثانى) (م 965 ق)،تحقيق:مؤسّسة آل البيت،قم:مؤسّسة آل البيت،1412 ق،دوم.

99.مسند أبى يعلى الموصلى،أحمد بن على بن المثنّى التميمى الموصلى (م 307 ق)،تحقيق:إرشاد الحقّ الأثرى،جدّه:دار القبلة،1408 ق،اوّل.

100.مسند الشاميين،سليمان بن احمد الطبرانى (م 360 ق)،بيروت مؤسسه الرساله،1409 ق،اوّل.

101.مسند زيد المنسوب إلى زيد بن على (م 122 ق)،بيروت:منشورات دار مكتبه الحياة،1966 م،اوّل.

102.المسند لأحمد بن حنبل،أحمد بن محمّد بن حنبل الشيبانى (م 241 ق)،تحقيق:عبد اللّه محمّد الدرويش،دار الفكر-بيروت،1414 ق،دوم.

103.مشكاة الأنوار فى غرر الأخبار،على بن الحسن الطبرسى (ق 7 ق)،تحقيق:مهدى هوشمند،قم:دار الحديث،1418 ق،اوّل.

104.مصابيح القلوب،ابوسعيد حسن بن حسين شيعى سبزوارى(8 هجرى)،به كوشش:محمد سپهرى،تهران انتشارات بنيان،1375.

105.المصباح (الجنّة الأمان الواقية وجنّة الإيمان الباقية)؛الشيخ إبراهيم بن على الكفعمى (م 905 ق).تحقيق و نشر:مؤسّسة الأعلمى-بيروت،1403 ق،سوم.

106.مصباح الشريعه المنسوب للإمام الصادق،تصحيح جلال الدين محدث ارموى تهران،نشر صدوق،1407 ق،سوم.

107.مصباح المتهجّد،أبو جعفر محمّد بن الحسن بن على بن الحسن الطوسى (م 460 ق)،تحقيق:على أصغر مرواريد،بيروت:مؤسسة فقه الشيعة،1411 ق،اوّل.

108.مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول،تحقيق:ماجد بن احمد العطية،بيروت:مؤسسة ام القرى،1420ق،اوّل.

109.مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول،محمّد بن طلحة الشافعى (م 654 ق)،قم:النسخة المخطوطة فى مكتبة آية اللَّه المرعشى.

ص:243

110.معانى الأخبار،محمد بن على القمى (الشيخ الصدوق) (م 381 ق)،على اكبر غفارى،قم:مؤسسه نشر اسلامى 1361 ش،اوّل.

111.المعجم الأوسط،سليمان بن أحمد الطَّبَرانى (م 360 ق)،تحقيق:طارق بن عوض اللّه و عبد الحسن الحسينى،قاهره:دار الحرمين،1415 ق.

112.المعجم الكبير،الطبرانى،(م 360 ق)،به كوشش:حمدى عبدالمجيد السلفى،بيروت،داراحياءالتراث العربى.

113.معجم مقائيس اللغه،احمد بن فارس(م395ق)،به كوشش:عبدالسلام محمد هارون،مكتبه الاعلام الاسلامى،1404ق.

114.مفردات الفاظ القرآن،حسين بن محمد راغب اصفهانى(م.425ق.)،دفتر نشر الكتاب،1404ق،دوم.

115.مفردات الفاظ القرآن،حسين بن محمّد راغب اصفهانى،صفوان عدنان داوودى،دمشق:دار القلم،1413ق.

116.مقتل الحسين،لموفّق بن أحمد المكّى الخوارزمى (م 568 ق)،تحقيق:محمّد السماوى،مكتبة المفيد-قم.

117.مكارم الأخلاق،الفضل بن الحسن الطبرسى (م 548 ق)،تحقيق علاء آل جعفر،قم،مؤسسه النشر الإسلامى،1414 ق،اوّل.

118.من لايحضره الفقيه،محمد بن على الصدوق(م 381 ق)،محمد بن على،تحقيق:على اكبر غفارى،قم،جامعه مدرسين،1363ش،دوم.

119.مهجّ الدعوات،السيد على بن موسى بن جعفر بن طاووس الحسنى (م 664 ق).انتشارات دارالذخائر-قم 1411 ق.

120.ميزان الحكمة،محمد محمدى رى شهرى،مترجم حميد شيخى،قم:دار الحديث،1377 ق.

121.نزهة الناظر وتنبيه الخواطر،الحسين بن محمّد الحلوانى (ق 5 ق) تحقيق:مؤسسة الإمام المهدى(عج)،قم:مؤسسة الإمام المهدى(عج)،1408 ق،اوّل.

122.نظريهاى سوء مصرف مواد مخدر،دن.جى.لتيرى،موليه سيرز،هلن والنشتاين پيرسون،ويراستار ترجمه:محمدرضايى،تهران:انتشارات جامعه وفرهنگ،1384ش.

123.النوادر (مستطرفات السرائر)،أبو عبداللّه محمّد بن أحمد بن إدريس الحلّى (م 598 ق)،تحقيق:مؤسّسة الإمام المهدى (عج)،قم:مؤسّسة الإمام المهدى (عج)،1408 ق،اوّل.

124.النهاية فى غريب الحديث والأثر،مبارك بن محمد الجزرى (ابن الاثير) (م 606 ق) تحقيق:طاهر احمد الزاوى،قم:مؤسسه اسماعيليان،1367 ش،چهارم.

125.نهج البلاغة،محمدبن الحسينى الموسوى(الشريف الرضى)(م 406 ق)،تصحيح:محمد عبده،بيروت:مؤسسه الأعلى.

ص:244

126.وسائل الشيعه،محمدبن حسن شيخ حر عاملى( 1104 ق)،مصحح:مؤسّسة آل البيت-قم:1409 ق.اوّل.

127.وقعة صفّين،لنصر بن مزاحم المنقرى (م 212 ق)،تحقيق:عبدالسلام محمّد هارون،مكتبة آية اللّه المرعشى-قم،1382 ق،دوم.

يادداشتها

مجلات و مقالات و رسائل دكترى

1.اثر بخشى مداخلات روان شناسى مثبت گرا جهت افزايش نشاط،خشنودى از زندگى،معنادارى زندگى و كاهش افسردگى،تدوين مدلى براى اقدام.

2.مجله مطالعات تربيتى و روان شناسى دانشگاه فردوسى،

3.مبانى و عوامل شادكامى در اسلام با رويكرد روان شناسى مثبت گرا،رساله دكترى( PHD): آقاى عباس پسنديده،استاد مشاور:دكتر عبدالهادى مسعودى و دكتر فريد براتى سده،استاد راهنما:جناب آقاى دكتر محمود گلزارى،دى ماه 1389.

4.مطالعه و بررسى علل و عموامل مؤثر بر اعتياد به مواد مخدردر بين مردان 15 تا 50 سال-شهرستان ميبد استان يزد-در سال 1386-دانشگاه آزاد اسلامى-واحد علوم و تحقيقات؛علوم انسانى و اجتماعى؛جامعه شناسى/زارع ده آبادى مسلم:دانشجوى كارشناسى ارشد جامعه شناسى،1386-1387،استاد:محسنى تبريزى عليرضا،سيف الهى سيف الله-پايگاه اطلاع رسانى SID.

5.اثر بخشى مداخلات روان شناسى مثبت گرا جهت افزايش نشاط،خشنودى از زندگى،معنادارى،زندگى و كاهش افسردگى،تدوين مدلى براى اقدام:پژوهشگر:فريد براتى سده،استاد راهنما:دكتر محمود گلزارى،اساتيد مشاور:دكتر على دلاور و دكتر حسين اسكندرى،دانشگاه علامه طباطبايى،دانشكده روان شناسى و علوم تربيتى.

پژوهش

1.بحرينيان سيد عبدالمجيد،قايدى غلامحسين،ياسمى محمد تقى،ثقة الاسلام طاهره،بررسى سوء مصرف مواد در دانشجويان دانشگاه علوم پزشكى شهيد بهشتى،سال 1380-1381 پايگاه اطلاعات علمى SID.

ص:245

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109