زندگانی چهارده معصوم صلوات الله و سلامه علیهم

مشخصات کتاب

سرشناسه : عطائی اصفهانی، علی، 1317 -

عنوان و نام پدیدآور : زندگانی چهارده معصوم صلوات الله و سلامه علیهم [کتاب]/ علی عطایی اصفهانی.

مشخصات نشر : قم : آیین دانش،1397.

مشخصات ظاهری : 1280ص.

شابک : 500000 ریال:978-600-6384-12-2

وضعیت فهرست نویسی : فاپا(چاپ چهارم)

یادداشت : چاپ چهارم.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع : چهارده معصوم -- سرگذشتنامه

موضوع : *Fourteen Innocents of Shiite -- Biography

رده بندی کنگره : BP36/ع6ز9 1397

رده بندی دیویی : 297/95

شماره کتابشناسی ملی : 3746210

ص: 1

اشاره

تقدیر و تشکر

این کتاب، با این کیفیت، به فرموده جناب مستطاب حاج آقا سید علی اکبر شریفی (دام توفیقه)، مدیر و صاحب چاپخانه انتشارات آیین دانش، و با همکاری فرزند عزیزم، جناب مهندس، حاج آقاجواد عطائی (دام عزه)، با اضافاتی تجدید چاپ شد، که از آن دو بزرگوار کمال تشکر را دارم.

همچنین از تذکر و پیشنهاد خوانندگان گرامی استقبال نموده، سپاسگزارم.

ص: 2

زندگینامه چهارده معصوم علیهم السلام

علی عطائی اصفهانی

ص: 3

سرشناسه: عطائی اصفهانی، علی، 1317 -

عنوان و نام پدیدآور: زندگانی چهارده معصوم صلوات الله وسلامه علیهم / علی عطایی اصفهانی.

مشخصات نشر: قم : آیین دانش، 1393.

شابک: 2- 12- 6384-600-978

وضعیت فهرست نویسی: فیپا

یادداشت: این کتاب توسط انتشارات امیر العلم، ... در سال 1391 فیپا گرفته است.

یادداشت: کتابنامه به صورت زیرنویس

موضوع: چهارده معصوم -- سرگذشتنامه

رده بندی کنگره: 1393 9ز6ع/ BP36

رده بندی دیویی: 297/95

شماره کتابشناسی ملی: 3746210

زندگی نامه چهارده معصوم علیهم السلام

مؤلف: علی عطایی اصفهانی

ناشر: آیین دانش

چاپخانه: دانش

نوبت چاپ: دوم، بهار 1396

تیراژ: 2٫000 نسخه

شابک: 2-12-6384-600-978

قیمت: 30,000 تومان

مرکز پخش: قم، بولوار شهید دل آذر، کوچه شماره 2، پلاک 14

تلفن: 7- 36616126 (025 و 37226161 (125)

کلیه حقوق چاپ محفوظ می باشد

ص: 4

اولین معصوم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

اشاره

الحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم و مخالفیهم ومنکری فضائلهم إلی قیام یوم الدین.

«وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَآمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَهُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَأَصْلَحَ بَالَهُمْ » (محمد/2) «و کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند و به آنچه بر محمد نازل شده که از سوی پروردگارشان حق است گرویدند، خدا گناهانشان را از آنان محو کرد و حالشان را اصلاح نمود».

«لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ » (توبه / 128)؛ «به طور حتم و یقین، رسولی از خود شما به سویتان آمد که رنج های شما بر او سخت و ناگوار است، و اصرار بر هدایت شما دارد، و نسبت به مؤمنان، رؤف و مهربان است».

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرزند جناب عبدالله و نوه جناب عبدالمطلب و سومین نسل هاشم است (1)، و هر یک از این بزرگواران، در عصر و محیط خود، دارای شخصیت

ص: 5


1- نام مبارک آن حضرت: محمد صلی الله علیه و آله . - لقب معروف: مصطفی. کنیه: ابوالقاسم. - پدر: عبدالله بن عبدالمطلب. - مادر: آمنه بنت وهب . سلسله نسب آن حضرت: محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی بن کلاب بن مرة بن لوی بن غالب بن مالک بن نضر بن کنانه. است و «نر» را «قریش» خوانند. نسب آن بزرگوار طبق نقل «جنات الخلود» به سی و چهار واسطه به حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام می رسد و به پنجاه و سه واسطه به حضرت آدم علیه السلام . به این صورت: 1. عبدالله، 2. شیبة الحمد مشهور به عبدالمطلب، 3. عمرو مشهور به هاشم، 4. مغیره مشهور به عبدمناف، 5. زید مشهور به قصی، 6.کلاب، 7. مژه، 8. أوی، 9. غالب، 10. فهر، 11. مالک، 12. قریش مشهور به نضر، 13. بینانه، 14. خزیمه ، 15. مدرکه، 16. الیاس، 17. مضر، 18. نزار، 19. معد، 20. عدنان، 21. آد، 22. آدد، 23. الیسع، 24. زید مشهور به هملیع، 25. یخشب، 26. میحر، 27. صابوع، 28. همیسع، 29. سلامان، 30. نبت مشهور به ثری، 31. حمل، 32. قیدار، 33. اعراق الثری مشهور به اسماعیل نبی، 34. ابراهیم خلیل، 35. تارخ، 36. ناخور، 37. نردع، 38. ارغو، 39. قالغ، 40. غابر، 41. شالح، 42. ارفخشد، 43. سام، 44. نوح نبی، 45. ملک، 46. متوشلخ، 47. اخنوخ مشهور به ادریس، 48. بارد، 49. مهلائیل، 50. قینان، 51. انوش،52. شیث مشهور به هبه الله ، 53. حضرت آدم علیه السلام. این وسائط طبق نقل جنات الخلود است ولی در سیره ابن هشام ج1، ص1 چهل و سه عدد و در اعلام الوری مرحوم طبرسی چهل و چهار عدد و در جلاء العیون، علامه مجلسی رحمة الله کمتر ذکر شده، والله العالم. ** (علامه مجلسی رحمة الله نقل کرده است که: از همسر عبد مناف دو پسر دوقلو متولد شدند، یکی به نام عمروالعلی» ملقب به «هاشم» و دیگری به نام «عبد شمس» و گفته شده که وقتی آن دو کودک متولد شدند انگشت یکی از آنها به پیشانی دیگری چسبیده بود، پس از جدا کردن انگشت از پیشانی، خون جاری شد، شخصی گفت: بین این دو پسر خون خواهد بود. «فقیل: یکون بینهما دم» بحارالانوار، ج 15، ص161 مؤلف: قسمت اخیر « یکون بینهما دم» سند معتبر ندارد و مقرون به صحت نیست.)

اجتماعی، و ویژگی هایی برجسته بودند، و اساسا این خاندان، ریشه دار و محترم، و در جامعه آن زمان از بهترین خانواده ها به شمار می آمدند.

امیر مؤمنان علی علیه السلام فرموده است:

فاخرجه من افضل المعادن منبتا و أعز الأرومات مغرسا، من الشجرة التی صدع منها انبیائه و أنتجب منها أمنائه. «خداوند این گوهر درخشان حقیقت و این سرو بوستان معنویت را از بهترین معادن استخراج کرد، و نهال وجود او را در اصیل ترین و عزیزترین سرزمین ها کاشت و آبیاری کرد، او را از همان درختی که دیگر پیامبران و امنای وحی خود را از آن آفرید، به وجود آورد.» عترته خیر العتر و أسرته خیر الأسر و شجره خیر الشجر. «عترت و ذریه او بهترین ذریه ها و خاندانش بهترین خاندان ها و درخت وجود مسعودش از بهترین درختان است.

مادر بزرگوارش آمنه خاتون، دختر فرخنده وهب بن عبد مناف است و ولادت آن جناب بعد از طلوع فجر شب جمعه می باشد.

نام مبارک آن حضرت «محمد صلی الله علیه و آله» چهار بار در قرآن آمده، و نام دیگرش «احمد » یکبار در قرآن آمده و سوره 47 به نام آن جناب نامگذاری شده است.

ویژگی های معنوی و روحانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، به طور اشاره از این قرار است:

آن حضرت در تمام عمر مبارک، معلم و آموزگار ظاهری نداشت، و با هیچ دانشمند و حکیم و هوشمندی مصاحبت و ملازمت نفرمود، و به حسب ظاهر، مربی اخلاقی که مراقب تربیت و مواظب اخلاق و رفتار او باشد، وجود نداشت.

به فرموده امیرالمؤمنین علی علیه السلام، آن حضرت در مکتب خانه الهی، و با همراهی بزرگترین فرشته آسمانی، به آداب و اخلاق شریفه مؤدب گردید.

ولقد قرن الله به من لدن أن کان فطیما أعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم و محاسن أخلاق العالم لیله و نهاره. از همان زمان که رسول خدا صلی الله علیه و آله را از شیر بازگرفتند، خداوند بزرگترین فرشته از فرشتگان خویش را مأمور ساخت تا شب و روز آن حضرت را به راه های بزرگواری و درستی اخلاق نیک سوق دهد.(1)

و خود پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «ادبنی ربی فأحسن تأدیبی». «پروردگار من مرا تربیت وتأدیب فرمود، و نیکوتربیت نمود».(2)

براین اساس بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در تمام فضائل و مناقب انسانی، و عواطف بشری، و مزایای اخلاقی، یگانه و بی همتا گردید، و در صدق و صفا و مروت، و حیا، و امانت، وفا، و شجاعت، و سخاوت، و فتوت، و عفت و عصمت، و طهارت، و خلاصه درهمه مکارم اخلاقی شهره عالم، وسرآمد انسانها شد.

ص: 7


1- نهج البلاغة، خطبه 192.
2- بحار الانوار، ج 16، ص 210

فاق النبیین فی خلق و فی خلق* و لم یدانوه فی علم و لا کرم

فهو الذی تم معناه و صورته* ثم اصطفاه حبیبا بارئ النسم

در آفرینش و در اخلاق ، بر همه انبیا تفوق و برتری یافت.

و در علم و بزرگواری، کسی به پایه او نرسید.

آن حضرت کسی است که از جهت سیرت و صورت تام وکامل بود.

و خداوند آفریننده، آن جناب را حبیب خود برگزید.

جهان کرد یکسو چو دار نعیم* به لطف عمیم و به خلق عظیم

زهر سوره از پاک قرآن او* فروزان بود شمس برهان او

***

منزه عن شریک فی محاسنه * فجوهر الحسن فیه غیر منقسم

آگاهان مسلمان و غیر مسلمان، به رشد اخلاقی، و کمال انسانی، و سلامت روحی پیامبر عظیم الشأن اسلام اعتراف کرده اند. در همان دوران زندگانی اش، دشمنان بزرگ و سرسخت او که در نکوهش آن حضرت به هرگفتار ناپسند، و هر سخن دروغ و بی اساس متشبث می شدند، و آن جناب را ساحر، کاهن، و مجنون می خواندند، اما هیچگاه آن بزرگوار را خائن نشمردند، ناجوانمردش نخواندند، شهوت ران، هواپرست، خودخواه، و متکبرش نگفتند.

بی حیا، ترسو، بیوفا، پیمان شکن، متجاوز به حقوق دیگران، ستمگر، و خائنش نخواندند.

هرگز آن وجود مقدس را آلوده به فساد، گناه، ورفتار زشت و ناپسند ندیدند.

بلکه تا پایان عمر همچنان جنابش را به «محمد امین» می شناختند، و او را به این صفت ارزشمند و خجسته می ستودند.

اموال خود را نزد آن وجود مسعود به امانت می سپردند.

ص: 8

در ابتدای دعوتش به اسلام، همه حاضران، بر صدق گفتار و صحت کردارش گواهی دادند.

به موجب همین صفات حمیده، و اخلاق کریمه بود که توانست با تمام اهل شرک وکفر ونفاق والحاد مبارزه، و بر آنان فائق آید.

به موجب همین کمالات بود که توانست خواسته های ارزشمند خود، که خواسته های خدای رحمان بود، در دل و جان، روح و روان میلیونها انسان، با همه اختلافات نژادی، و طبقاتی، حاکم ونافذ و راسخ فرماید.

در پرتوهمین صفات عالی بود که موانع بی شمار، و مشکلات بسیار را، یکی پساز دیگری پشت سر نهاد، و از مقابله، و مبارزه با مردمان دیو صفت، و وحشی، و خون آشام، هیچگاه هراس و سستی به خود راه نداد.

در پرتو همین روحیات معنوی بود که وضع جزیرة العرب را تغییر داد، و روح وحشی گری، بی رحمی، غارت و چپاولگری آن ملت را عوض کرد، و به جای آن، روح ایثارگری، مهر، عطوفت، و انسانیت را جایگزین ساخت.

به موجب تربیت الهی بود که دشمنان چندین ساله را به دوستانی صمیمی تبدیل، و آنان را در صف واحد، و در کنار هم قرار داد، و میان آنان عقد اخوت و برادری بست .

آری، آن بزرگ مرد الهی، جهالت و خرافات، بت پرستی، و شرک را به وسیله نور علم و معرفت برطرف کرد و برادری، مساوات، و عدالت را در جامعه حاکم ساخت.

ثروتمندان را یاری دهنده فقرا، عالمان را مربی و معلم جاهلان و بی ادبان قرار داد.

کعبه معظمه، خانه خدای سبحان را از نقش و نگارهای جاهلان، و از سیصد و شصت بت بزرگ و کوچک قبائل و طوائف عرب، پاک ساخت و بت بزرگ را از بام کعبه به زیر آورد و یکباره آثاربت و بت پرستی را محو و نابود کرد.

خلاصه: در مدتی کوتاه همه چیز را به نحو احسن و دلخواه عوض کرد.

ص: 9

زیرا، کشتن دختران معصوم، و زنده به گور کردن آنها کجا، و نوازش و مهربانی با ایتام این و آن کجا؟

بت پرستی، و برای مجسمه سنگی و چوبی قربانی کردن کجا، و از خوف خدا غش کردن کجا؟

دزدی، غارت گری، و چپاول مال این و آن کجا، و مواسات و برابری و برادری و احسان به این و آن کجا؟

اخلاق نکوهیده، و صفات رذیله کجا، و ملکات فاضله، واخلاق پسندیده و انسانی کجا؟

خلاصه، آن وجود مبارک، خود ملکات فاضله، و کمالات عالیه را از جانب خداوند سبحان فراگرفت، و در مکتب خویش انسانهایی همچون، علی، خدیجه، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام، سلمان و اباذر، و عمار، و صدها نمونه دیگر تربیت کرد، که گفته اند:

هر هنراستا به او معروف شد * جان شاگردش بدو موصوف شد

براین اساس بود که بیش از یک قرن نگذشت که فروغ معنوی آن حضرت، عالم را فراگرفت، تا آن جا که صدها میلیون انسان، از ملتها و نژادهای گوناگون، شیفته آن جناب شده، و شبانه روز، و در اوقات نمازها، از عمق وجود، از دل و جان، بانگ اذان سر می دهند، و نام نامی آن حضرت را همراه با نام خداوند متعال، بر زبان جاری کرده، «وَرَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ» (شرح /4 ) را محقق ساخته و می گویند: «اشهد أن محمد رسول الله صلی الله علیه و آله»

و بر همین اساس است که مسلمانان، در مجالس و محافل، در تعقیبات نمازها، و همه مناسبت ها و گردهمایی های خود، با ستایش و تکریم، آن پیامبر صلی الله علیه و آله عظیم الشأن را یاد کرده و از خداوند متعال، درود و سلام بر روان پاک آن سید لولاک، و اهل بیتش را می طلبند، و فرمان الهی را که فرمود: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ

ص: 10

وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا» (احزاب/56) با کمال عشق و علاقه اطاعت می کنند و می گویند: اللهم صل علی محمد وآل محمد»

بلغ العلی بکماله* کشف الدجی بجماله

حسنت جمیع خصاله *صلوا علیه و آله

اکنون توجه خوانندگان محترم را جلب می کنم به گزیده ای از زندگی و سیره و آن سرور کائنات، به امید آن که نسبت به آن بزرگوار معرفت بیشتری حاصل، و شیوه زندگی، واخلاق و رفتار آن عزیز را سرمشق والگوی خود قرار دهیم، و به آن محبوب از جان عزیزتر اقتدا کنیم. «إن شاء الله تعالی وما توفیق الا من الله».

تاریخ و محل ولادت پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله

مشهور بین علمای شیعه آن است که ولادت با سعادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به هفدهم ماه ربیع الأول بوده است، ولی مرحوم شیخ کلینی قدس سره با دوازدهم را روز ولادت دانسته و اکثر اهل تسنن نیز گفته اند دوازدهم ماه مذکور بوده است.

مشهور آن است که ولادت آن حضرت نزدیک طلوع فجر روز جمعه بوده است.

سال ولادت آن بزرگوار عام الفیل بوده، و آن سالی است که اصحاب فیل، با فیل هایشان برای خراب کردن کعبه معظمه به مکه آمدند و به حجاره سجیل معذب شدند.

محل ولادت آن حضرت مکه مکرمه، و در خانه خود آن حضرت بوده و آن خانه واقع در شعب بنی هاشم ، نزدیک مسجد الحرام است و آن شعب معروف به شعب علی بن ابی طالب علیه السلام نیز می باشد و هم اکنون در محل ولادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله کتابخانه ای بنا کرده اند که بر سردر آن تابلوی «مکتبة مکة المکرمة» به چشم می خورد.

ص: 11

حوادث هنگام ولادت آن حضرت

1. آمنه، مادر آن بزرگوار گفت: چون فرزندم بر زمین قرار گرفت، دستها را بر زمین گذاشت و سر به سوی آسمان بلند کرد و به اطراف نگاه کرد، پس از آن، نوری ساطع شد که همه جا روشن گردید.

2. بت هایی که داخل کعبه بود، به رودرافتادند.

3. از آسمان ندا رسید: «وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا » (اسراء /81) «حق آمد و باطل نابود شد، یقینا باطل نابود شدنی است.»

4. دنیا در آن شب روشن گردید.

5۔ فرشتگان، گروه گروه فرود آمده و بالا رفتند و خدا را تسبیح و تقدیس کردند.

6- هرجا بتی سرپا بود، به رودرافتاد.

7. ایوان کسرا لرزید و چهارده کنگره آن فرو ریخت و طاق کسرا شکست و شکاف برداشت.

8. آتشکده فارس که هزار سال خاموش نشده بود، خاموش شد.

9- نوری از طرف حجاز ظاهرگشت و در عالم منتشر گردید.

10. شیطان مشاهده کرد که وضع آسمان و زمین متغیر شده است، بچه شیطان ها را خواست و پرسید: در زمین حادثه بزرگی رخ داده است، بررسی کنید که قضیه چیست؟ سرانجام خودش تجسس کرد و فرشتگان را دید که اطراف حرم را محاصره کرده اند.

از جبرئیل سؤال کرد: امشب چه اتفاقی افتاده است؟

جبرئیل پاسخ داد: محمد صلی الله علیه و آله که بهترین پیامبران است امشب متولد شد.

پرسید: آیا برای من در او بهره ای وجود دارد؟ جبرئیل پاسخ داد: خیر.

ص: 12

پرسید: آیا درامت او بهره ای دارم ؟ گفت: آری. شیطان گفت: راضی شدم. (1)

پدر پیامبر صلی الله علیه و آله

نام پدر رسول خدا صلی الله علیه و آله «عبدالله» است.

نکته: در عصر و زمان و محیطی که پدرها معمولا نام فرزندان خود را «عبدالعزی» عبد هبل» «عبد مرة» و مانند اینها می گذاشتند ولی از آنجا که این خاندان، موحد و خداپرست بودند، لذا عنایات خداوند شامل حالشان گردید و عبدالمطلب، نام پدر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را «عبدالله» گذاشت، نامی محترم که مرکب از کلمه «عبد» و «الله» و مناسب با هدف و دعوت رسول خدا صلی الله علیه و آله می باشد و این نام، علاوه بر این که موجب سر بلندی و بیانگر رشد فکری جد پیامبر صلی الله علیه و آله است، یکی از نشانه های موحد بودن اجداد پیامبر صلی الله علیه و آله نیز می باشد.

داستان ذبح پدر پیامبر صلی الله علیه و آله

پیش از زمان عبدالمطلب، در مکه جنگی اتفاق افتاد و سرانجام چاه زمزم را با خاک پر کردند و اثری از آن برجای نگذاشتند.

عبدالمطلب، جد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تصمیم گرفت زمزم را پیدا کند و در جریان حفر چاه زمزم، با خدا عهد کرد هرگاه دارای ده پسر بشود تا او را در کارها یاری دهند، یکی از آنان را قربانی کند. خداوند ده پسر به او عطا فرمود، عبدالمطلب تصمیم گرفت به عهد خود وفا کند، لذا فرزندان خویش را جمع کرد و قضیه را با آنان در میان گذارد، فرزندان او همه قبول کردند، عبدالمطلب بر آن شد که قرعه بزند، به نام هر کدام از پسرها درآید او را قربانی کند، قرعه زدند به نام عبدالله در آمد،

ص: 13


1- تلخیص از چند روایت، از بحارالانوار، ج 15، ص 274.

عبدالمطلب عبدالله را به محلی که شترها را نحر می کردند آورد و کارد به دست گرفت تا او را ذبح کند، برادران عبدالله و جمعی از بزرگان، مانع شدند و گفتند: تا جایی که عذر باقی است نمی گذاریم عبدالله ذبح شود، و به عبدالمطلب گفتند: که عبدالله را با ده شتر قرعه بزند، اگر به نام شترها درآمد فدای عبدالله خواهد بود و اگر به نام عبدالله درآمد، فدیه را افزون کند و به این گونه بر عدد شتر بیفزاید تا قرعه به نام شتر برآید وعبدالله به سلامت بماند.

عبدالله را با ده شتر قرعه زدند، قرعه به نام عبدالله درآمد، پس ده شتر دیگر افزودند، همچنان قرعه به نام عبدالله درآمد، بدین گونه در هر نوبت ده شتر افزودند و قرعه زدند تا شماره به صد شتر رسید، در این هنگام قرعه به نام شتر درآمد، قریش شادمانی کردند و گفتند: خدا راضی شد، عبدالمطلب فرمود: «لا و رب ألبیت»

بدین قدر نتوان اکتفا کرد و دو مرتبه دیگر قرعه زدند، به نام شترها در آمد، عبدالمطلب مطمئن شد و صد شتر را به جای عبدالله قربانی کرد و از اینجا بود که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «انا ابن الذبیحین» من فرزند دو ذبیح هستم. و از دو ذبیح «دو قربانی» جد خود حضرت اسماعیل و پدرش عبدالله را اراده فرمود. (1)

ص: 14


1- خصال شیخ صدوق قدس سرہ، باب خصلت های دوگانه، حدیث شماره 68. و بحارالانوار، ج 15، ص 128، وسفینة البحار، ج 3، ص 178، و در کتاب: التاریخ القویم، لمکة و بیت الله الکریم، ج1، ص 112 به نقل از تاریخ: الأزرقی. یادآوری: از روایات استفاده می شود که در شریعت حضرت ابراهیم ذبح فرزند به قصد تقرب به خدا جایز و مشروع بوده است، و گواه آن امر خدا به ذبح اسماعیل است که اگر مشروع نبود خدا به آن امر نمی کرد، و اگر جایز و مشروع نبود، حضرت ابراهیم نیز بر ذبح اسماعیل تصمیم نمی گرفت و او را به قربانگاه نمی برد، و بر همین اساس بوده که حضرت عبدالمطلب که پیرو شریعت ابراهیم بوده ، نذر کرد فرزندش را قربانی کند. شاهد دیگر بر مشروعیت آن اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله آن را مطرح کرده که اگر جایز و مشروع نبود، اصلا آن را مطرح نمی فرمود، البته این حکم در شریعت اسلام نسخ شد، و انجام آن ممنوع و حرام گردید.

ازدواج و وفات و محل دفن پدر پیامبر صلی الله علیه و آله

پدر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله «عبدالله» با آمنه دختر وهب، ازدواج کرد و نور رسالت از او به آمنه منتقل گردید ولی دو ماه بیش نگذشته بود که عبدالمطلب او را به منظور تجارت به شام فرستاد، هنگام بازگشت، به مدینه منوره رسید و در آن جا بیمارشد و وفات کرد. (1)

در کتاب منتهی الآمال است که:

جسد مبارک عبدالله را در «دار النابغه» به خاک سپردند.

نیز در کتاب «التاریخ القویم، ج 1، ص 116» داستان سفر و وفات عبدالله را بیان کرده و نوشته است:

دایی های عبدالله، جسد او را در یکی از خانه های خود به نام «دارالنابغة» دفن کردند و قبر عبدالله در مدینه معروف است.

در این دو کتاب بیان نشده که «دارالنابغة» در کجای مدینه بوده و مرقد عبدالله در چه نقطه ای واقع شده است.

در برخی کتاب های مربوطه (2) آمده است که:

قبر عبدالله، پدر پیامبر صلی الله علیه و آله در محل دار النابغه بود که اکنون در توسعه غربی مسجد، داخل مسجد النبی قرار داده شد.

در این کتاب، مدرک و شاهدی ارائه نشده ولی اینجانب در مدینه منوره از افراد مطلع و سالمند مورد اعتماد پرسیدم و آنان نظر فوق را تأیید کردند.

گریه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سرقبر پدر و مادر خود

در روایات است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله نزد قبر پدرش عبدالله آمد و دو رکعت نماز

ص: 15


1- منتهی الآمال، تاریخ حضرت محمد صلی الله علیه و آله و «التاریخ القویم»، ج 1، ص115.
2- «آثار اسلامی، مکه و مدینه» اثر آقای رسول جعفریان، ص 353.

خواند و او را صدا زد، ناگاه قبر شکافته شد و عبدالله در قبر نشسته بود و می گفت: أشهد أن لا إله إلا الله و أن محمدا عبده و رسوله» پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای پدر ولی تو کیست ؟ گفت: ای فرزند! ولی، چه کسی است؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: علی ولی تو است، گفت: شهادت می دهم که علی ولی من است، پس فرمود: برگرد به سوی باغستان خود که در آن بودی. همچنین نزد قبر مادرش آمنه آمد و همان گونه که با پدر فرمود با مادر نیز به عمل آورد. (1)

همچنین علامه مجلسی رحمة الله و دیگران نقل کرده اند که: پیامبر صلی الله علیه و آله در سن شش سالگی، برای دیدن دایی های خود همراه مادرش به مدینه رفت و در بازگشت به مکه، در محلی به نام «ابواء» مادر آن حضرت وفات کرد و همان جا به خاک سپرده شد (و برخی نیز نقل کرده اند: جنازه او را به مکه مکرمه بردند و در مقبره حجون . معروف به قبرستان ابوطالب . دفن کردند) . (2)

نیز علامه مجلسی رحمة الله (مسلم در صحیحش) و در (التاریخ القویم) روایت کرده اند که: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «خدا به من اذن داد به زیارت قبر مادرم بروم» و هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله نزد قبر مادرش رسید گریه کرد و همراهانش را نیز گریاند. فبکی و ابکی من حوله) (3)

اجداد پیامبر صلی الله علیه و آله موحد بوده اند

شیخ صدوق قدس سره ۔ در رساله اعتقادات . فرموده است: [ اعتقاد ما «شیعیان» آن است که: پدران پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تا حضرت آدم، تماما موحد بوده اند، و مادر آن

ص: 16


1- بحار الانوار، ج 15، ص 109.
2- بحارالانوار، ج 15، ص 162.
3- بحار الانوار، ج 15، ص 162، و صحیح مسلم، کتاب الجنائز، باب البکاء علی المیت، ح 934.

بزرگوار، حضرت آمنه بنت وهب نیز مسلمان بوده است.

علامه مجلسی قدس سره در «حیاة القلوب» فرموده است: «بدان که اجماع علمای امامیه منعقد گردیده است بر آن که پدر و مادر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، و جمیع اجداد و جدات آن حضرت، تا حضرت آدم علیه السلام همه مسلمان بوده و نور آن حضرت در لب و رحم مشرکی قرار نگرفته است .»

و در زیارت امام حسین علیه السلام می خوانیم:

أشهد أنک کنت نورا فی الأصلاب الشامخة و الأرحام المطهرة لم تنجسک الجاهلیة بأنجاسها و لم تلبسک من مدلهمات ثیابها؛ شهادت می دهم که تو نوری بودی در صلب های شامخ، و رحم های پاکیزه، جاهیت با ناپاکی هایش، آلوده ات نکرد، و از جامه های تیره و تارش به تو نپوشاند.

پیامبر صلی الله علیه و آله به یتیمی بزرگ شد

عبدالله، پدر رسول خدا صلی الله علیه و آله در سن بیست و پنج سالگی وفات کرد، هنگام وفات او هنوز پیامبر صلی الله علیه و آله به دنیا نیامده بود. و شش ساله بود که مادرش آمنه وفات کرد، بعد از فوت مادر، دو سال تحت سرپرستی جدش عبدالمطلب زندگی کرد و عبدالمطلب هم وفات کرد، پس از آن نزد عمویش ابوطالب به سر برد. (1)

سیمای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

سیما و شمایل ظاهری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به چنین بوده است:

صورتی بشاش، جبهه ای باز و وسیع، چشمانی درشت و مشکی، مژگانهایی آراسته ، آبروانی پیوسته، گونه هایی هموار، بینی قلمی، محاسنی پر پشت، چهره ای نمکین، رنگی سفید متمایل به سرخی، قامتی معتدل و موزون، بدنی معطر و عرقی خوشبو...

ص: 17


1- اعلام الوری و کشف الغمة و منتهی الآمال ، تاریخ حضرت محمد صلی الله علیه و آله

هند بن ابی هاله (برادر مادری حضرت زهرا علیها السلام دائی امام حسن علیه السلام) سیما و شمایل پیامبر صلی الله علیه و آله را برای امام حسن علیه السلام این گونه توصیف کرده است:

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بسیار بزرگوار و با هیبت بود، چهره اش به سان ماه شب چهارده می درخشید، قد و بالایی متوسط داشت, دارای سری بزرگ، موهایی زیبا، و رنگی درخشان، پیشانی باز، ابروانی کشیده و کمانی و پرمو، بینی باریک و در وسط کمی برجسته، گونه های هموار و کم گوشت ، دهانی متناسب، دندان های سفید و براق، رشته مویی نازک از سینه تا شکم، گردن سفید و روشن، سینه و شکم در یک سطح، بدنی سفید و نورانی، پاهایی متناسب با استخوان های صاف و هنگامی که راه می رفت با قدرت گام برمی داشت و باوقار و سریع راه می رفت. چشمانش به زیر بود و بیشتر به زمین نگاه می کرد، با اصحابش راه می رفت و به هر کس می رسید سلام می کرد. (1)

زنان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و هدف از ازدواج ها

اولین زن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خدیجه است، و خدیجه قبل از پیامبر صلی الله علیه و آله دو شوهر کرده بود، اول با مردی به نام عتیق مخزومی، واز اویک فرزند داشت، دوم با مردی به نام ابوهاله اسدی، واز وی نیزیک فرزند داشت.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در سن بیست و پنج سالگی، با خدیجه چهل ساله ازدواج کرد و بعد از وفات خدیجه، با زنانی ازدواج کرد که همه آنان سالمند و بیوه بودند. جز عایشه که وی تنها زن دوشیزه ای بود که به ازدواج پیامبر صلی الله علیه و آله درآمد.

اول زنی که پیامبر صلی الله علیه و آله، بعد از وفات خدیجه گرفت، سوده دختر زمعه بود، شوهر سوده در مراجعت از حبشه از دنیا رفت، وسوده زن با ایمانی بود که افتخار مهاجرت

ص: 18


1- مکارم الاخلاق، اخلاق و حالات پیامبر صلی الله علیه و آله

به حبشه را داشت.

سوده در آن هنگام که شوهرش را از دست داد، اگر به خانواده خود که هنوز کافر بودند، بازمی گشت، بدون تردید مورد اذیت و آزار قرار می گرفت، و شاید او را می کشتند. رسول خدا صلی الله علیه و آله آن زن مؤمنه را تزویج فرمود تا از اذیت و آزار وابستگانش محفوظ بماند.

زن دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله زینب دختر خزیمه بود. بعد از آن که عبدالله بن جحش شوهر زینب، در جنگ احد کشته شد، پیامبر صلی الله علیه و آله او را تزویج کرد، و زینب در آن موقع پنجاه سال داشت. زینب در جاهلیت از زنان بزرگوار و بافضیلت بوده؛ و وی را «أم المساکین» می گفتند، زیرا به فقرا و مساکین نیکی و مهربانی زیادی می کرد، پیامبر صلی الله علیه و آله او را گرفت تا آبرو و موقعیتش همچنان محفوظ بماند.

دیگر از زنانی که به ازدواج پیامبر صلی الله علیه و آله درآمد، أم السلمه بود.

ام السلمه که اسمش هند است قبل از آن که زن پیامبر صلی الله علیه و آله شود، در خانه عبدالله ابی سلمه پسر عمه و برادر رضاعی پیامبر صلی الله علیه و آله بود، عبدالله نخستین کسی است که به حبشه مهاجرت کرده، وام السلمه نیز زنی بافضیلت و متدین و صاحب نظر بوده است، وقتی شوهرش وفات کرد سنش زیاد و عهده دار سرپرستی ایتام شوهر بود، و در این شرائط بود که پیامبر صلی الله علیه و آله او را به ازدواج خود درآورد.

زن دیگری که به ازدواج با پیامبر صلی الله علیه و آله مفتخر شد صفیه بود.

صفیه دختر حی بن اخطب رئیس بنی نضیر، بعد از آن که پدر و شوهرش در جنگ خیبر کشته شدند، صفیه در زمره اسرای خیبر درآمد، حضرت او را برای خود انتخاب فرمود و آزادش کرد و سپس او را به ازدواج خود درآورد و با این ازدواج او را از ذلت و بی سروسامانی نجات بخشید، بعلاوه با این ازدواج، قرابت سببی با بنی اسرائیل برقرار کرد.

صفیه قبلا دو شوهر کرده بود، یکی سلام بن مسلم، و دیگر کنانة بن ربیع.

ص: 19

یکی دیگر از زنان پیامبر صلی الله علیه و آله جویریه می باشد. که بعد از حادثه بنی المصطلق، پیامبر صلی الله علیه و آله او را به ازدواج خود درآورد.

مسلمانان در حادثه بنی المصطلق زن و فرزند دویست خانوار را به اسارت گرفتند، پیامبر صلی الله علیه و آله از میان آنها جویره را برای خود تزویج کرد، سپس مسلمانان همه اسرا را به خاطر این که از اقوام پیامبر صلی الله علیه و آله شده اند، آزاد کردند، آزادی اسرا باعث شد تمام قبیله که جمعیت فراوانی بودند، متوجه پیامبر صلی الله علیه و آله شده و اسلام آوردند، و این عمل اثر با ارزشی در تمام منطقه برجای گذاشت.

دیگر از زنان پیامبر صلی الله علیه و آله میمونه دختر حارث هلالیه بود؛ میمونه بعد از وفات دومین شوهرش خود را به پیامبر صلی الله علیه و آله هبه کرد، (یعنی بدون درخواست مهر تقاضای ازدواج با پیامبر صلی الله علیه و آله را نمود) پیامبر صلی الله علیه و آله هم او را به عقد خود درآورد.

پیامبر صلی الله علیه و آله ام حبیبه دختر ابوسفیان را نیز به ازدواج خود درآورد. و او قبلا زن عبدالله بن جحش بود، که با شوهرش در دومین هجرت به حبشه رفته بود، شوهرش در حبشه نصرانی شد وام حبیبه نسبت به اسلام وفادار ماند، و در این موقع پدرش ابوسفیان از مخالفین سرسخت پیامبر صلی الله علیه و آله و مشغول دسته بندی علیه اسلام بود، پیامبر صلی الله علیه و آله ام حبیبه را به ازدواج خود درآورد و او را در پناه خویش حفظ فرمود.

حفصه دختر عمر نیز از زن های پیامبر صلی الله علیه و آله بود و بعد از آن که شوهرش خنیس بن حذاقه در جنگ بدر کشته شد او را تزویج فرمود و عایشه دختر ابوبکر را نیز به نکاح خود درآورد، ووی تنها زن باکره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود.

از آنچه به طور خلاصه آوردیم، معلوم شد که ازدواج های پیامبر صلی الله علیه و آله در راستای امور شهوانی نبود، بلکه تماما به لحاظ مسائل سیاسی و اجتماعی، توجه دادن فامیل ها به اسلام، حفظ زنان بی سرپرست، و ایجاد پشتوانه برای مسلمانان بود .

علاوه بر این، افرادی که در پی تمایلات شهوانی هستند، بیشتر می روند به سراغ زنان جوان، و زیبا، در صورتی که در وجود مقدس پیامبر صلی الله علیه و آله چنین روحیه و اخلاقی وجود

ص: 20

نداشت، و در ازدواج های خود به هیچ وجه مقید به جوان بودن، یا زیبایی زن نبود، لذا بعد از ازدواج با ام حبیبه که نسبتا جوان بود، با پیرزن ازکارافتاده ای که چند کودک یتیم نیز داشت، ازدواج کرد، بعد از ازدواج با عایشه ، که دختری کم سن و سال بود، با ام سلمه که پیرزنی بیش نبود، و با زینب دختر جحش که پنجاه سال داشت، ازدواج کرد.

گذشته از اینها، خود حضرت به امرالهی زنان خویش را از زینت و تجمل گرایی منع فرمود، و آنها را مخیرکرد بین طلاق ، یا زهد در دنیا وترک زینت و تجمل.

«يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحًا جَمِيلًا »«وَإِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنْكُنَّ أَجْرًا عَظِيمًا » (احزاب/28 و 29)، «ای پیامبر ! به همسرانت بگو: اگر طالب زندگی و زینت هستید، بیایید هدیه ای به شما دهم، و شما را به نحو نیکویی رها سازم، اما اگر خدا و پیامبرش را می خواهید و طالب آخرت هستید، خداوند برای نیکوکاران شما . اجر عظیم آماده ساخته است».

بر این اساس، برای انسان با انصاف چاره ای نیست جز این که اعتراف کند که ازدواج های پیامبر صلی الله علیه و آله آن هم در اواسط عمر، بر مبنای مسائل جنسی، (والعیاذ بالله) به منظور التذاذ شهوانی نبوده است، بلکه صرفا می خواست از راه ازدواج ووصلت، قبائل و فامیل های خود را گسترش دهد، و از این طریق به نفع اسلام استفاده کند، می خواست با وصلت های خود، جلوی فتنه گری ها، و ستیزه جویی ها را بگیرد،

می خواست زنان محترمه ای را از فقر و بدبختی و بی سرپناهی نجات دهد، می خواست زنان مؤمنه ای را – مثل ام حبیبه دختر ابوسفیان - که پدر، برادر، وفامیل شان، همچنان بر طبل کفر ودشمنی با اسلام و مسلمانان می کوبیدند، حفظ کند، واهداف دیگری که این اوراق ظرفیت بررسی آنها را ندارد.

نگاهی گذرا بر زندگی حضرت خدیجه علیها السلام

حضرت خدیجه پانزده سال قبل از تولد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله متولد شده و با چند

ص: 21

واسطه دختر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله است. چون پیامبر صلی الله علیه و آله فرزند عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی» است و خدیجه دختر خویلد بن اسد بن عبدالعزی بن قصی» است. پس جد اعلای آنها قصت و یکی است.

حضرت خدیجه علیها السلام از زنان نمونه و اولین زن مسلمان و از یاران جدی و فداکار پیامبر صلی الله علیه و آله بوده و از عوامل بزرگ پیشرفت اسلام به شمار آمده است.

آن بانوی مکرمه اولین زنی است که با پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خوانده و دوشادوش امیرالمؤمنین علیه السلام از رسول خدا حمایت کرده است، لذا پیامبر صلی الله علیه و آله هرگز یاد و خاطره آن بانوی مکرمه را فراموش نکرد.

ام سلمه گفت: ما در حضور پیامبر صلی الله علیه و آله از حضرت خدیجه یاد کردیم .

پیامبر صلی الله علیه و آله گریه کرد و فرمود:

خدیجه! و دیگر کجا مثل خدیجه پیدا می شود؟ آن هنگام که مردم مرا تکذیب می کردند او مرا تصدیق کرد. و در پیشرفت دین خدا یاریم نمود، و با اموالش برای دین اسلام به من کمک کرد، خداوند عزوجل به من امر فرمود خدیجه را مژده دهم به خانه ای در بهشت که در آن اضطراب و ناراحتی وجود ندارد؛ أین مثل خدیجة صدقتنی حین کذبنی الناس و وازرتنی علی دین الله و أعانتنی علیه بمالها إن الله عزوجل أمرنی أن أبشر خدیجة ببیت فی الجنة من قصب الزمرد لا صخب فیه و لا نصب». (1)

در روایت دیگر است که روزی پیامبر صلی الله علیه و آله نزد عایشه، خدیجه را یاد کرد و گریه نمود، عایشه گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله ! برای زنی پیر و سالمند گریه می کنی؟

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: خدیجه علیها السلام زنی بود که وقتی شما مرا تکذیب می کردید او مرا تصدیق کرد و وقتی شما کافر بودید، او به من ایمان آورد و برای من فرزند آورد،

ص: 22


1- بحار الانوار ج 43 ص 131

در حالی که شما عقیم و نازا بودید».

عایشه گوید: من بعد از آن، همیشه از خدیجه به خوبی یاد می کردم تا پیامبر صلی الله علیه و آله مرا دوست داشته باشد. «صدقتنی إذ کذبتم و آمنت بی إذ کفرتم و ولدت لی إذ عقمتم فقالت عائشة: ما زلت اتقرب إلی رسول الله صلی الله علیه و آله از بذکرها» (1)

اهل سنت نیز در ضمن دو روایت نقل کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بهترین زنان دنیا چهار نفرند: مریم، آسیه، خدیجه و فاطمه علیها السلام. قال رسول الله صلی الله علیه و آله : «حسبک من نساء العالمین أربع: مریم و آسیة و خدیجة و فاطمة» (2) و قال «خیر نساء العالمین أربع: مریم و آسیة و خدیجة و فاطمة» (3)

مؤلف: در مقام و منزلت حضرت خدیجه همین بس که در زیارت نامه های معصومین نام آن بانوی محترمه زینت بخش است وزائران، ضمن سلام و درود به معصومین علیهم السلام به آن مکرمه نیز سلام و درود می فرستند. و ائمه علیهم السلام به آن مکرمه افتخار می کردند.

امام سجاد زین العابدین علیه السلام در خطبه ای که در مسجد دمشق ایراد کرد، در حضور مردم با صدای بلند فرمود: «أنا بن خدیجة الکبری»

و از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام است که فرمود: در آغاز بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مدتها گذشت که در هیچ خانه ای اسلام راه نیافته بود جز در خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله که خدیجه هم در آن خانه بود و من سومین آنها بودم.

نیز شیخ مفید رحمة الله نقل کرده است: «در مسجد الحرام پیامبر صلی الله علیه و آله می ایستاد به نماز و امیرالمؤمنین علی علیه السلام سمت راست او می ایستاد و خدیجه پشت سر آن

ص: 23


1- بحار الانوار ج 16، ص 8
2- مستدرک الصحیحین، ج 3، باب مناقب فاطمه علیها السلام ص 171.
3- ذخائر العقبی ص 44

حضرت و نماز را به جماعت می خواندند و تا مدتی تنها این سه نفر نماز می خواندند. (1)

علاوه بر تقدم حضرت خدیجه علیها السلام در اسلام و حمایت همه جانبه او از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، آن بانوی بزرگوار لیاقت مادری سیده نساء عالمین حضرت زهراء علیها السلام و در حقیقت لیاقت مادری یازده امام معصوم علیهم السلام را دارا بود.

حضرت خدیجه علیها السلام قبل از ازدواج با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دوبار ازدواج کرد و از هریک از شوهران خود ثروت فراوانی به ارث برد و از ثروتمندان قریش گردید و از تجار سرشناس مکه به حساب می آمد. در موردی پیامبر صلی الله علیه و آله را برای تجارت برگزید و او را به سفر تجاری فرستاد و در آن سفر، از برکت وجود پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سود سرشاری نصیب آن کاروان شد و بعد از بازگشت، خدیجه شیفته حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله گردید، و با وجود خواستاران سرشناس زیاد، در سن چهل سالگی با رسول خدا صلی الله علیه و آله که در آن زمان بیست و پنج سال بیشتر نداشت، ازدواج کرد و تمام ثروتش را در اختیار پیامبر صلی الله علیه و آله قرار داد و سرانجام همه اموال او در راه پیشرفت اسلام مصرف شد.

حضرت خدیجه علیها السلام دارای چهار دختر به نامهای رقیه، زینب، ام کلثوم و فاطمه علیها السلام و دو پسر به نام قاسم و عبدالله بود. دو پسر او در کودکی فوت نمودند واین دو پسر قطعا از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بوده اند اما در مورد دختران اختلاف وجود دارد و قدر یقینی آن است که حضرت زهرا علیها السلام دختر خدیجه از پیامبر صلی الله علیه و آله است.

حضرت خدیجه با جدیت و در حد توان از پیامبر صلی الله علیه و آله حمایت کرد و جلوی اذیت و آزار مشرکین را به رسول خدا صلی الله علیه و آله می گرفت.

روزی در ایام حج، پیامبر صلی الله علیه و آله رفت بالای کوه صفا و با صدای بلند ندا داد، «ای مردم! من فرستاده پروردگارم» سپس به کوه مروه رفت و سه مرتبه همان سخن را تکرار

ص: 24


1- ارشاد شیخ مفید، ج 1 ص30

کرد. مشرکان با سنگ به پیامبر صلی الله علیه و آله حمله کردند. ابوجهل نیزسنگی پرتاب کرد که به پیشانی رسول خدا صلی الله علیه و آله اصابت کرد و خون از پیشانی آن حضرت جاری شد.

پیامبر صلی الله علیه و آله به کوه ابوقبیس رفت و مشرکان نیز در پی آن حضرت رفتند و سرانجام شایع شد که محمد صلی الله علیه و آله را کشتند. امیرالمؤمنین علیه السلام به سرعت خود را به خدیجه رساند و این حادثه و شایعه را برای او بازگو کرد.

خدیجه با شنیدن این خبر ناگوار، گریان شد و آب و غذا برداشت و باتفاق علی علیه السلام به سراغ پیامبر صلی الله علیه و آله شتافت و در دامنه کوه ، پی درپی صدا می زد محمد! محمد!

از سویی جبرئیل به پیامبر صلی الله علیه و آله نازل گردید. رسول خدا صلی الله علیه و آله به جبرئیل فرمود:

ببین قوم من، با من چه می کنند؟ مرا تکذیب کرده و این گونه به من سنگ زدند که خون جاری شد، جبرئیل آن حضرت را گرفت و در جای مناسبی نشاند و در این هنگام فرشته های عذاب خدمت حضرت رسیده گفتند: اجازه بده این مردم مشرک را نابود کنیم، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «من برای عذاب مبعوث نشده ام، بلکه رحمة للعالمین»ام»

در این موقع جبرئیل عرض کرد: یا رسول الله! خدیجه را نگاه کن که از گریه او فرشته ها گریان شدند، او را صدا بزن و سلام مرا به او برسان و بگو: خدا سلامت می رساند و او را بشارت ده که در بهشت برای توخانه ای است که با نور، زینت داده شده و در آنجا وحشت و رنج و سختی وجود ندارد.

سرانجام خدیجه علیها السلام و علی علیه السلام پیامبر را یافتند و پس از شستشوی صورت آن حضرت، او را به خانه آوردند. مردم به خانه خدیجه علیها السلام حمله ور شدند و خانه او را سنگ باران کردند. خدیجه علیها السلام بیرون آمد و خطاب به آنان فرمود: «آیا از سنگ باران کردن خانه زنی که نجیب ترین قوم شماست، شرم ندارید؟» مردم با شنیدن سخنان خدیجه پراکنده شدند و او برای مداوای پیامبر صلی الله علیه و آله به خانه بازگشت. آنگاه

ص: 25

پیامبر صلی الله علیه و آله به پیغام جبرئیل را به او رساند. خدیجه علیها السلام در پاسخ گفت: «خدا خود سلام است و سلام از اوست و سلام بر جبرئیل و بر تو ای رسول خدا. «إن الله هو السلام و منه السلام و علی جبرئیل السلام و علیک یا رسول الله صلی الله علیه و آله السلام» (1)

وفات حضرت خدیجه علیها السلام

طبق نقل شیخ مفید و ابن حجر، روز دهم ماه مبارک رمضان، سال دهم بعثت، خدیجه بانوی فداکار و همسر بی نهایت مهربان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در سن شصت و پنج سالگی دار دنیا را وداع گفت و این واقعه بعد از رحلت حضرت ابوطالب در همان ایام با فاصله سه روز و یا پنج روز و به نقلی بعد از سی و پنج روز اتفاق افتاد. و برای این دو حادثه سخت و ناگوار، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن سال را عام الحزن «سال اندوه» نامید.

وقتی حضرت خدیجه بیمار شد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله کنار بسترش نشست و فرمود:

ای خدیجه خوشحال و شاد باش که خدای سبحان تو را مساوی و همسنگ مریم و آسیه قرار داده است.

حضرت خدیجه علیها السلام در ساعات آخر عمرش اسماء بنت عمیس را خواست و در مورد دخترش فاطمه علیها السلام به او وصیت کرد که هنگام رفتن به خانه شوهر و شب زفاف، نسبت به او مادری کند.

همچنین در آخرین لحظات حیات، فاطمه علیها السلام را نزد رسول الله صلی الله علیه و آله فرستاد و از آن حضرت خواست که لباس خودش را کفن او قرار دهد.

در خصائص فاطمه علیها السلام است که: فرشته های رحمت از جانب خدای سبحان برای خدیجه علیها السلام کفن آوردند. و این مرحمت الهی تنها به آن بانوی مکرمه اختصاص داشت و این امر موجب تسلی خاطر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله گردید.

ص: 26


1- بحار الانوار ج 18 ص 241 و 16 ص 7

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با حزن تمام، جنازه آن مخدره را به قبرستان معلی (معروف به جون) منتقل و در آنجا قبری آماده کردند و حضرت وارد قبر شد و داخل قبر خوابید و بعد از آن خارج و جنازه آن در گرانبها را دفن کردند.

مرقد مطهر حضرت خدیجه علیها السلام: در سال 727 هجری قمری بارگاهی بر روی مرقد مطهر حضرت خدیجه بنا شد و مردم مکه و زائران خانه خدا بر تربت پاک آن مخدره حاضر شده و از زحمات خالصانه و مشقت های او که در راه اسلام تحمل کرد- قدردانی می کردند.

در سال 1344 هجری قمری وهابیها بارگاه و بقعه مبارکه آن قبر شریف را تخریب کردند و هم اکنون از رفتن به کنار قبر آن حضرت جلوگیری می کنند و دیواری با فاصله زیاد ایجاد کرده و چند پنجره کوچک نصب کرده اند و قبر مطهر آن بانو به صورت مخروبه درآمده است و حتی درست تشخیص داده نمی شود. «ألا لعنة الله علی القوم الظالمین».

بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله

پیامبر صلی الله علیه و آله در سن چهل سالگی، در بیست و هفتم ماه رجب به پیامبری مبعوث گردید.

«لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ » (آل عمران /164)؛ یقینا خدا بر مؤمنان منت نهاد که در میان آنان پیامبری از خودشان برانگیخت که آیات او را بر آنان می خواند و از آلودگی های فکری و روحی) پاکشان می کند، و کتاب و حکمت به آنان می آموزد، و به راستی که آنان پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند.

«هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ » (جمعه/2)

ص: 27

اوست که در میان مردم بی سواد، پیامبری از خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنان بخواند و آنان را از آلودگی های فکری و روحی پاکشان کند و به آنان کتاب و حکمت بیاموزد، و آنان به یقین پیش از این در گمراهی آشکاری بودند.

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد * دل رمیده ما را انیس و مونس شد

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت * به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد

در روایت است که پیامبر صلی الله علیه و آله به کوه «حرا» رفته بود جبرئیل آمد و گفت: ای محمد! بخوان . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من قرائت کننده نیستم.

جبرئیل آن حضرت را در آغوش گرفت و فشرد، و بار دیگر گفت: بخوان! پیامبر صلی الله علیه و آله همان جواب را تکرار کرد، بار سوم نیز جبرئیل این کار را انجام داد و همان جواب را شنید، در این مرتبه جبرئیل گفت:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍاقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ » (علق /5-1) «به نام خداوند رحمتگر مهربان، بخوان به نام پروردگارت که آفرید، انسان را از علق آفرید، بخوان و پروردگار تو کریمترین اکریمان] است، همان کس که به وسیله قلم آموخت ، آنچه را که انسان نمی دانست آموخت».

و پس از قرائت این آیات از دید پیامبر صلی الله علیه و آله پنهان شد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله که با دریافت نخستین اشعه وحی، سخت خسته شده بود، به خانه آمد و به خدیجه فرمود: «زملونی و دثرونی» (مرا بپوشانید و جامه ای بر من بیفکنید تا استراحت کنم».(1)

ص: 28


1- المیزان، ج 20 ص 465؛ تفسیر ابوالفتوح ذیل آیه ، با تلخیص.

حضرت محمد صلی الله علیه و آله واجد تمام شرایط پیامبری بود

بر احدی پوشیده نیست که آن حضرت در سال 611 میلادی، در زمانی که شرک و بت پرستی و آتش پرستی و انحراف اخلاقی، سراسر جهان را فرا گرفته بود، در مکه معظمه ادعای نبوت کرد و تا آخر عمر، مردم را به دین اسلام دعوت فرمود و جمع کثیری دعوت او را پذیرفته و به دین اسلام مشرف شدند.

همچنین جمیع اخلاق و صفات پسندیده را دارا و در تمام کمالات نفسانی از همه مردم افضل و اکمل و اعلی بود، و از جمیع صفات زشت و اخلاق و اعمال ناپسند مبرا بود، و به تواتر ثابت و مسلم است که دوست و دشمن، آن حضرت را به خصال نیک ستوده و از صفات کمال و اعمال پسندیده آن بزرگوار خبر داده واو را از اخلاق وکردار زشت و سایر موانع نبوت مبرا دانسته اند.

مکارم اخلاق و محامد اوصاف و محاسن آداب و همچنین تحولات و انقلاباتی که در عالم بشریت . به ویژه در مردم حجاز و جزیرة العرب - به وجود آورده، همچنین کلمات ارزشمند آن حضرت در توحید، و صفات خدا و احکام و حلال و حرام و مواعظ و نصایح و اخلاقیات و غیر اینها، که از آن بزرگوار بروز و ظهور و بازگو شده، هر یک صلاحیت آن حضرت را برای منصب نبوت قطعی کرده است، و برای هر انسان منصفی جای هیچ گونه شک وتردید نگذاشته است.

لما نفدت أوصافه و صفاته صلی الله علیه و آله * ولو کانت الأملاک والناس کتب

اوصاف و صفات آن حضرت تمام شدنی نیست، هر چند ملائکه و مردم همگی نویسنده باشند.

معجزات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

باید هرکس را از آثار و اخلاق و فرزندان و پیروانش شناخت، پیامبر صلی الله علیه و آله را باید با معجزات و قرآن و اهل بیت علیهم السلام آن حضرت شناخت و می توان آنها را در پنج امر

ص: 29

خلاصه کرد:

1. معجزه اخلاقی. 2. معجزه علمی. 3. معجزه عملی. 4-اثر معنوی. 5- اثر وجودی.

معجزه اخلاقی پیامبر صلی الله علیه و آله

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از زمان جوانی به صدق و امانت معروف و به صبر و شکیبایی و استقامت و کرم و بخشش موصوف بود، در حلم و تواضع نظیر نداشت، در خوش خلقی بی مانند بود «وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ » (قلم /4)؛ «به طور حتم، تو اخلاق عظیم و برجسته ای داری». درعفو و گذشت یگانه بود، در مقابل ایذا و سخریه مردم می گفت: «اللهم اغفر لقومی فإنهم لا یعلمون» «پروردگارا! قوم مرا ببخش زیرا آنها نمی دانند».

همیشه خیر خواه و دلسوز مردم و نسبت به مؤمنین رؤف و مهربان بود. «بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ » (توبه / 128) . خوش رویی و خوش خویی را از صحابه دریغ نمی داشت و جویای حال آنان می شد. افراد نیک را نزد خود جای می داد، با فضیلت ترین مردم نزد او کسی بود که خیر خواهی او برای مسلمانان معروف بود، و عزیزترین افراد در نظر او کسی بود که مواسات و معاونت و احسان او نسبت به مردم بیشتر بود، در مجلسی نمی نشست و برنمی خاست مگر با یاد خدا، و بیشتر اوقات رو به قبله می نشست، و جای مخصوصی برای خود قرار نمی داد، با مردم چنان معاشرت می فرمود که هرکس را گمان آن بود که گرامی ترین افراد نزد او است، سخن بسیار نمی گفت، وسخن کسی را قطع نمی فرمود مگر آن که باطل گوید، کسی را مذمت نمی کرد، و احدی را سرزنش نمی نمود، لغزش های مردم را تفحص نمی فرمود، خلق عظیمش همگان را فرا گرفته بود، بر سوء ادب غریبان و چادرنشینان صبر می کرد، روی زمین می نشست، با فقرا و مساکین می نشست و با ایشان غذا می خورد، در خوراک و پوشاک بر مردم معمولی، زیادتی نمی کرد، به هرکس می رسید سلام می کرد و ابتدا به مصافحه می نمود، هرگز

ص: 30

نمی گذاشت کسی در برابر او بایستد، صاحبان علم و صلاح واخلاق حسنه را گرامی می داشت، از همه کس حکیم تر، داناتر، بردبارتر، عادل تر، شجاع تر و مهربان تر بود، پیران را احترام، و خردسالان را عطوفت، وغریبان را رعایت می کرد، حتی الامکان به تنهایی چیزی نمی خورد، هنگامی که رحلت فرمود درهم و دیناری نگذاشت.

شجاعت آن حضرت به حدی بود که امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمود: «هرگاه جنگ شدت می یافت به آن حضرت پناه می بردیم».

عفو و گذشتش به مرتبه ای بود که چون مکه مکرمه را فتح فرمود، در کعبه را گرفت و اهل مکه را مخاطب قرار داد و فرمود: ماذا تقولون ؟ وماذا تظنون؟ «در حق خویش چه می گویید و چه گمان دارید؟»

گفتند: سخن به خیر گوییم و گمان به خیر داریم، برادر کریم و برادر زاده کریم هستی، بر ما قدرت یافته ای، به هر چه خواهی می توانی.

رسول خدا صلی الله علیه و آله را از این کلمات رقتی آمد و اشک در چشمانش حلقه زد، اهل مکه چون این حالت را از پیامبر صلی الله علیه و آله دیدند صدای گریه شان بلند شد و زار زار گریستند، آنگاه حضرت فرمود: من آن می گویم که برادرم یوسف علیه السلام به برادرانش گفت: «قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ » (یوسف /92) امروز ملامت و سرزنشی بر شما نیست، خداوند شما را می بخشد و او مهربانترین مهربانان است.» و از جرم و جنایتشان درگذشت و فرمود: «اذهبوا فأنتم الطلقاء». راه خویش گیرید که شما آزاد شدگانید.

ضمنا قسمتی از معجزه اخلاقی پیامبر صلی الله علیه و آله در بخش مربوط به بیان سیره وادب آن حضرت در صفحه 208 آمده است و در اینجا یک نمونه از آنها را می آورم.

مرحوم کلینی در کافی از امام صادق علیه السلام نقل کرده است که روزی پیامبر صلی الله علیه و آله در مسجد نشسته بود، کنیز یکی از انصارآمد و کنار پیامبر صلی الله علیه و آله نشست و گوشه لباس آن حضرت را گرفت، پیامبر صلی الله علیه و آله به خاطر آن کنیز برخاست، ولی کنیز چیزی نگفت،

ص: 31

پیامبر صلی الله علیه و آله هم به او چیزی نفرمود، تا سه بار این کار تکرار شد، پیامبر صلی الله علیه و آله در مرتبه چهارم برخاست وکنیز پشت سرش بود، آنگاه کنیز رشته ای از لباس آن حضرت را گرفت (قیچی کرد) و برگشت.

مردم به آن کنیز پرخاش کردند که چرا پیامبر صلی الله علیه و آله را سه بار سرپا داشتی و چیزی به او نگفتی، آن جناب هم به تو چیزی نگفت؟ از رسول خدا چه می خواستی؟ کنیز گفت: ما بیماری داریم، اهل خانه مرا فرستادند که برای تبرک، رشته ای از لباس پیامبر صلی الله علیه و آله بگیرم تا بیمار از آن شفا پیدا کند، و چون خواستم رشته را بگیرم، آن حضرت مرا دید و برخاست، من از او خجالت کشیدم که رشته را بگیرم، و نخواستم درگرفتن رشته با آن حضرت مشورت کنم، تا در مرتبه چهارم رشته را از لباسش جدا کردم. (1)

معجزه علمی پیامبر صلی الله علیه و آله

با مراجعه به کتب مربوطه که به طور مفصل کلمات و خطابه ها و مواعظ و نصایح آن حضرت را ضبط و ثبت کرده اند معجزات علمی آن حضرت واضح و روشن می شود و چون بنا بر اختصار است، لذا در این باره به چند سطر اکتفا می کنیم.

از آن حضرت صلی الله علیه و آله نقل است که فرمود: خداوند پنج چیز به من عطا فرمود که به هیچ یک از پیامبران نداد:

1. زمین را برای من سجده گاه قرار داد که هر جای آن نماز بخوانم و سجده کنم قبول است، همچنین زمین را برای من پاک کننده قرار داد که کف پا وکفش را پاک می کند و تیمم بر روی آن صحیح است.

2. غنائمی که از کفار به دست می آید، بر من حلال است.

ص: 32


1- اصول کافی، ج 2، باب حسن الخلق، ص 102، ح 15 .

3. خداوند مرا با ایجاد ترس در دل دشمنانم یاری می کند.

4- شفاعت از گنهکاران را به من عطا فرمود.

..کلمات جامعه را (کلماتی که لفظش اندک و معانیش بسیار است) به من عطا فرمود. «أعطیت جوامع الکلم» (1)

مؤلف: در این باره همین بس که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:

پیامبر صلی الله علیه و آله هزار باب علم به من آموخت، و برای من از هر بابی از آن بابها هزار باب گشوده شد» «علمنی رسول الله صلی الله علیه و آله ألف باب من العلم، فانفتح لی من کل باب أالف باب». (2)

معجزه عملی و کارهای اساسی پیامبر صلی الله علیه و آله

باید گفت که اعمال و رفتار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از آغاز تولد تا هنگام وفات و رحلت همه معجزه است، و با اندک تأمل وتدبری در محیط زندگی و مردم حجاز و روحیات آنها به ویژه مردم آن زمان به معجزه بودن اعمال او ثابت و آشکار می شود.

در مدت بیست و سه سال با آن همه موانع و مشکلات، چهارکار بزرگ و اساسی انجام داد که هریک از آنها به طور عادی سال های متمادی وقت لازم دارد تا صورت خارجی پا بر جا پیدا کند، و آن چهارکار عبارتند از:

1. بر خلاف ادیان رایج زمان خود، دین جدید و الهی تأسیس کرد و مردم را به دین خود مؤمن ساخت به طوری که تاکنون نفوذ روحانی او بر دل میلیون ها نفر از پیروانش مسلط است، مطیع ساختن ظاهر مردم آسان است اما مسخر کردن قلوب مردم، بدون قید و شرط و آنها را از دل و جان فرمانبردار ساختن، کار آسانی نیست،

ص: 33


1- خصال شیخ صدوق ، باب خصلتهای پنجگانه، ح 56.
2- کشف الغمة: فی مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام و خصال شیخ صدوق، باب بعد الألف، ح 12 تا 43.

آن هم مردمی متعصب و جاهل.

2. از قبیله های مختلف که دشمن و خونخواه یکدیگر بودند و دائما شعله آتش جنگ در میانشان برافروخته بود، یک ملت واحد به وجود آورد و بین آنها عقد اخوت و مساوات و حریت و وحدت کلمه به معنای حقیقی بوجود آورد و پس از چند سال از نژادهای مختلف یک امت محمدی صلی الله علیه و آله تشکیل داد و تا امروز همچنان باقی و رو به فزونی است.

3. در میان قبایل متفرق که هر یک برای خود رئیسی داشتند و به خودسری عادت کرده بودند و سابقه قدرت و حکومت مرکزی نداشتند، دولتی تأسیس کرد که حکومت آن بر اساس قوانین و مقررات آسمانی بود و از جهت قدرت و نفوذ و توانمندی به جایی رسید که بعد از یک قرن، یگانه دولت عالم و تنها حکومت مطلق جهان شد. (1)

4. در مدت بیست و سه سال قوانین و دستوراتی وضع و ارائه فرمود که تمام مصالح و حوائج انسان ها را در بردارد و تا به امروز و تا قیام قیامت برقرار و عمل به آنها موجب سعادت دنیا وآخرت بشر است وهرگز کهنه و بی رونق نخواهد شد که «حلال محمد حلال أبدا إلی یوم القیامة، و حرامه حرام أبدا إلی یوم القیامة» «حلال محمد صلی الله علیه و آله تا روز قیامت حلال است و حرام محمد صلی الله علیه و آله تا روز قیامت حرام است.» (2)

ص: 34


1- به طوری که آن حضرت در یک روزشش نامه برای پادشاهان زمان خود فرستاد و همه را به اسلام دعوت کرد، پادشاهانی که خود را در اوج قدرت می دیدند و عرب را به هیچ می گرفتند. وقتی نامه آنجناب به دست شاه ایران رسید و خواند که نام حضرت پیش از نام شاه نوشته شده بود برآشفت و به مأمورین خود دستور داد بروند مدینه و حضرت را نزد او ببرند. فردوسی از زبان شاه مغرور چنین سروده است: ز شیر شتر خورده و سوسمار * عرب را به جایی رسید است کار که تاج کیانی کند آرزو * تفوبرتو ای چرخ گردون تفو
2- اصول کافی، ج 1، ص 58، ح 19.

و این قوانین همچنان زنده و جاوید، در حوزه های علمیه و توسط فقهای بزرگ به عنوان فقه و فقاهت و تحت عنوان وظایف عملی و فروع دین، مورد بحث و تجزیه و تحلیل قرار دارد.

معجزه معنوی و جاوید پیامبر صلی الله علیه و آله

معجزه جاوید آن حضرت قرآن کریم است، قرآنی که در مدت بیست و سه سال بر آن حضرت نازل شد و از آن زمان تا کنون در جوامع گوناگون بشری از جهات مختلف مورد توجه و مطالعه قرار داشته و شگفتی دانشمندان را برانگیخته است و همچنان در طول قرنها استحکام، و مقام ارجمند خود را حفظ کرده و از هر گونه تحریف و تغییر وکم و زیاد شدن، محفوظ مانده است و هزارها تفسیر وکتاب درباره معانی و الفاظ و حقایق آن نوشته شده و خداوند متعال حفظ آن را ضمانت فرموده است: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ» (حجر/9) «ما قرآن را نازل کردیم، و ما به طور حتم ویقین! نگهدار و حافظ آنیم.»

مصطفی را وعده داد الطاف حق * تو بمیری و نمیرد این سبق

ما کتاب و معجزت را حافظیم * بیش و کم کن را زقرآن رافضیم

تا قیامت باقیش داریم ما * تو مترس از نسخ دین ای مصطفی

هست قرآن مر تو را همچون عصا * کفرها را در کشد چون اژدها

تو اگر در زیر خاکی خفته ای * چون عصایش دان هر آنچه گفته ای

قرآن از جهات متعددی معجزه است

به خاطر اختصار به یک جهت اکتفا می کنیم و آن جنبه فصاحت و بلاغت قرآن است.

توضیح مختصر آنکه: هر پیامبری در زمان خودش معجزه ای مناسب موقعیت و

ص: 35

شرایط و مردم آن زمان ارائه می کرد، مثلا در زمان حضرت موسی علیه السلام، علم سحر و ساحری شایع بوده و حضرت موسی علیه السلام معجزه اش اژدها شدن عصا و خنثی کردن سحر ساحران بوده است، در زمان حضرت عیسی علیه السلام دانش پزشکی و معالجه بیماریهای سخت رایج بوده و معجزه حضرت عیسی علیه السلام نیز از همان سنخ بوده است. در زمان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله، فصاحت و بلاغت در حد کمال بوده به گونه ای که هرکس شعری می گفت که دارای فصاحت و بلاغت بود می آورد و به خانه خدا کعبه معظمه» که مورد توجه مردم بود آویزان می کرد، تا در موسم حج، مردم آن را ببینند و موجب سربلندی و شهرت گوینده آن شعرگردد.

در چنان عصر و چنان مردم و چنان روحیه ای، خداوند قرآن را نازل فرمود که در فصاحت و بلاغت بی مانند و زبانزد مردم گردید، به طوری که شعرا در تاریکی شب می آمدند و اشعار خود را از کعبه می ربودند تا در مقابل آیات قرآن رسوا نشوند.

خلاصه: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله قرآن را که در نهایت فصاحت و بلاغت بود معجزه و دلیل پیامبری خود قرار داد و در ابتدا طلب معارضه به مثل کرد و این آیه مبارکه نازل گردید:

«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا » (اسرا/88) ای پیامبر! بگو اگر انسانها و جنیان (انس وجن) اتفاق کنند که همانند این قرآن را بیاورند، همانند آن را نخواهند آورد، هر چند یکدیگر را در این کار کمک کنند.

بعد از آن در مقام تخفیف به مشرکان، طلب آوردن ده سوره مثل قرآن را نمود، و این آیه نازل گردید.

«أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ »(هود /13) آنها (مشرکان می گویند: او (محمد صلی الله علیه و آله) به دروغ این (قرآن را به خدا) نسبت داده (و ساختگی است) بگو: اگر راست

ص: 36

می گویید، شما هم ده سوره همانند آن بیاورید، و تمام افرادی را که می توانید غیر از خدا . ( برای آوردن وساختن ده سوره) دعوت کنید.

پس از آن باز اعلان کرد که ای مشرکان، وای منکران و مخالفان! اکنون که از آوردن تمام قرآن، واز ساختن ده سوره مثل سوره های قرآن عاجز هستید، بیایید و تنها یک سوره مانند قرآن بیاورید، یک سوره مثل سوره توحید، یا مثل سوره کوثر که کوچکترین سوره های قرآن است . بیاورید.

«وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ » (بقره/23 و 24)؛ و اگر در باره آنچه بر بنده خود (پیامبر صلی الله علیه و آله) نازل کرده ایم شک و تردید دارید (دست کم) یک سوره همانند آن بیاورید و گواهان خود را، برای این کار فرا خوانید اگر راست می گویید؟ پس اگر چنین نکنید، که هرگز نخواهید کرد، از آتشی بترسید که هیزم آن، بدنهای مردم جنایتکار) و سنگها است، و برای کافران آماده شده است.

ولی آن مردم با آن همه مهارت که در موضوع سخن و فن فصاحت و بلاغت و شعر و شاعری داشتند، از آوردن حتی مثل یک سوره از قرآن عاجز ماندند، و بجای تسلیم در برابر حق، در مقام اذیت و آزار پیامبر صلی الله علیه و آله برآمدند، و سرانجام برای کشتن آن حضرت دست به هم دادند، و آن همه جنگ علیه آن جناب تدارک دیدند.

البته این مطلب در همه زمانها و برای تمام انسانها جریان دارد، و تا روز قیامت قرآن معجزه و دلیل نبوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است، و هرکس باور ندارد یا آن را ساخته و پرداخته محمد صلی الله علیه و آله می داند، اگر راست می گوید بیاید و یک سوره (دست کم) مانند آن بیاورد، هر کس کلمات و آیات آن را از جانب غیر خدا می داند، بیاید و حتی یک آیه با فصاحت و بلاغت و شیوایی آن انشاء کند.

آری، از صدر اسلام تا کنون و از این به بعد تا ابد، هیچکس نتوانسته و نخواهد توانست حتی مانند یک سوره از سوره های قرآن بیاورد، وحال اینکه قرآن مجید از

ص: 37

همین حروف ساده تشکیل شده که در اختیار همگان بوده و هست.

اعجاز قرآن همگانی و جاوید است

معجزات پیامبران سلف در محدوده زمان و مکان خودشان بوده است و کسانی که نزد آنها حضور نداشته، یا بعدها به دنیا آمده اند، معجزات آنان را ندیده و نشنیده اند و تنها از راه نقل و روایت آگاه شده اند، اما معجزه باقیه پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله فوق زمان و مکان و همگانی و همیشگی و جاوید است، و همه انسانها در هر زمان و هر مکان که بوده و خواهند بود آن را می بینند و می شنوند، ندای قرآن همیشه و همه جا و خطاب به کلیه انسانها نسلا بعد نسل بلند است که هر کس در حقانیت دین اسلام و در نبوت محمد صلی الله علیه و آله و در آسمانی بودن قرآن شک و تردید دارد، دست کم یک سوره مانند قرآن بیاورد. «وَإِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ »

ابن ابی العوجا و همدستانش و عجز آنها

علامه مجلسی رحمة الله نقل کرده است که: در زمان امام جعفر صادق علیه السلام ابن ابی العوجا و سه نفر از معاندین لجوج وکافر، کنار خانه خدا، کعبه معظمه گرد هم آمدند و گفتند: محمد صلی الله علیه و آله به تنهایی کتابی به نام قرآن جمع کرد و به وسیله آن بر همه جا و دانشمندان فخر و مباهات کرد و خود را پیامبر معرفی نمود، و ما چهار نفر از دانشمندان و فصحای عرب هستیم، اینجا با هم قرار بگذاریم که هریک مثل یک چهارم قرآن را در فصاحت و بلاغت بیاوریم و سال دیگر در موسم حج آن را بر مردم بخوانیم، تا هم دین محمد صلی الله علیه و آله را مخدوش و بی پایه و اساس جلوه دهیم، و هم عظمت خود را به مردم معرفی و نشان دهیم.

آنها با این قرارداد متفرق شدند و چون سال بعد، موسم حج فرا رسید و آنان

ص: 38

اجتماع کردند، یکی از آنها گفت: من این آیه را خواندم: «وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ » (بقره /179) «وای خردمندان شما را در قصاص زندگانی است»

و دانستم نمی توانم با قرآن مقابله کنم. دومی گفت من این آیه را خواندم:

«وَقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ وَيَا سَمَاءُ أَقْلِعِي وَغِيضَ الْمَاءُ وَقُضِيَ الْأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَقِيلَ بُعْدًا لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ » (هود /44) (و گفته شد: ای زمین آبت را فرو بر! وای آسمان، خودداری کن! و آب فرونشست وکار پایان یافت و (کشتی) بر دامنه کوه جودی پهلوگرفت و در این هنگام گفته شد: دور باد قوم ستمگر و ظالم.

دانستم که ما هرگز نمی توانیم با قرآن مقابله و معارضه کنیم و از آوردن چیزی مانند آن عاجزیم.

سومی گفت: من وقتی این آیه را خواندم: «فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيًّا » یوسف /80) «هنگامی که (برادران یوسف) از او مأیوس شدند، به کناری رفتند و با هم به نجوا پرداختند.» دانستم که مانند همین چند جمله ازیک آیه را هم نمی توانیم بیاوریم.

در این میان که آن چهار نفر با هم صحبت می کردند و از عجز و ناتوانی خویش سخن می گفتند! امام جعفر صادق علیه السلام بر آنان عبور کرد و این آیه مبارکه را تلاوت فرمود:

«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا » (بنی اسرائیل /88)؛ ای پیامبر! بگو اگر انسانها و جنیان (انس وجن) اتفاق کنند که همانند این قرآن را بیاورند، همانند آن را نخواهند آورد، هر چند یکدیگر را در این کار کمک کنند.

آنها پس از شنیدن سخنان امام صادق علیه السلام، به یکدیگر نگاه کردند و گفتند: محمدی صلی الله علیه و آله که این فرزند او باشد و از منظور و اسرار و نیات ما آگاه باشد و خبر دهد، هرگز ما توان مقابله با مرام و دین و کتاب او را نخواهیم داشت و فورا جلسه

ص: 39

خود را بر هم زدند و پراکنده شدند. (1)

همچنین مرحوم شبر نقل کرده است که: «اصمعی» شنید کنیزی در کمال فصاحت و بلاغت شعر می خواند، به او گفت: تو با این فصاحت و بلاغت سزاوار است مانند قرآن کتابی بنویسی، کنیز گفت: تنها یک آیه از قرآن تمام دانشمندان و صحا ولغا را عاجز کرده است تا چه رسد به تمام قرآن و آن این آیه است:

«وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ» (قصص/7)؛ ما به مادر موسی وحی الهام کردیم که او را شیرده و هنگامی که بر او ترسیدی، وی را در دریا بیفکن و نترس و غمگین مباش، به طور یقین ما او را باز می گردانیم، و او را از پیامبران قرار می دهیم.

زیرا در این یک آیه، دو امر است: (یکی به شیر دادن و دیگری به انداختن موسی در دریا)، ودونهی است: (یکی نهی از ترس و دیگری نهی از حزن و اندوه)، و دو مژده و بشارت است: «یکی مژده به اینکه او را به مادر بر می گرداند و دیگری آنکه او را از پیامبران قرار می دهد) (2)

آری، حرف حرف قرآن، کلمه کلمه قرآن، آیه آیه قرآن، سوره سوره قرآن، و مجموع قرآن، معجزه و دلیل نبوت و گواه صدق پیامبری حضرت محمد صلی الله علیه و آله است.

آخر این قرآن همه وحی خدای اکبراست * این همه آیات روشن معجز پیغمبراست

***

زاحکام قرآن چوسرتافتی * به جای خوشی ناخوشی یافتی

اگر رهبر خلق قرآن بدی * سراسر جهان چون گلستان بدی

ص: 40


1- بحارالأنوار، ج 17، ص 213 واحتجاج مرحوم طبرسی و حیوة القلوب، ج 2، باب چهاردهم.
2- حق الیقین شبر، ج 1، ص 113.

اثر وجودی و معجزه دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله

یکی دیگر از معجزات پیامبر صلی الله علیه و آله، ذریه پاک و اهل بیت معصوم آن حضرت است، بدین لحاظ که تنها مقام والای نبوت می باشد که می تواند آن گونه دختر و امامانی معصوم را تحویل جامعه بشری بدهد. و انسان با انصاف همین که به علوم، زندگی، گفتار و اعمال اهل بیت علیهم السلام نگاه کند اقرار می کند که هر یک از آنان، همانند قرآن کریم، معجزه مستقل و دلیل جداگانه ای بر نبوت رسول اکرم صلی الله علیه و آله می باشد، به طوری که اگر فرض می شد هیچ دلیلی بر نبوت رسول خدا صلی الله علیه و آله در دست نبود جز وجود مقدس چنین اهل بیتی، همین کفایت می کرد و حجت، تمام بود.

البته بسط وتوضیح این معجزه از حوصله این کتاب خارج است و باید گفت: علاوه بر اهل بیت آن حضرت علیهم السلام تربیت شدگان مکتب پیامبر صلی الله علیه و آله نیز خود معجزه ای مستقل به حساب می آیند، مانند سلمان، ابوذر، مقداد، بلال، عمار...

حضرت محمد صلی الله علیه و آله خاتم وافضل انبیاء است

صریح قرآن مجید است که دفتر رسالت و نبوت به وجود مبارک حضرت محمد صلی الله علیه و آله ختم و دین و شریعت و احکام او تا قیامت ثابت و برقرار است.

«مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا » (احزاب /40) محمد صلی الله علیه و آله پدر احدی از مردان شما نیست و لکن رسول خدا و خاتم پیامبران است.

ای ختم پیامبران مرسل * حلوای پسین و ملح اول

ای خاک توتوتیای بینش * روشن به تو چشم آفرینش

عقل حکم می کند که وجود مقدس حضرت محمد صلی الله علیه و آله بافضیلت تر و برتر از جمیع انبیاء است و در دستگاه آفرینش، مخلوقی کامل تر و والامقام تر و بهتر از او آفریده نشده است؛ زیرا به حکم عقل، هرگاه بخواهیم بدانیم دو مخلوق از

ص: 41

مخلوقات الهی، کدام یک بر دیگری برتری و ترجیح دارد، باید ملاحظه کنیم آثار وجودی کدام بیشتر است، آن مخلوقی که آثار وجودی اش بیشتر باشد، بر آن مخلوق دیگر رجحان و برتری دارد.

بر این اساس، پس از بررسی آثار وجودی انبیای سلف و آثار وجودی پیامبر صلی الله علیه و آله اسلام صلوات الله وسلامه علیهم و مقایسه آنها معلوم می شود هیچ یک از انبیا، آثار وجودی پیامبر صلی الله علیه و آله اسلام را نداشته اند و آنچه خوبان همه داشته اند، او با چندین برابر، به تنهایی داشته است.

زیرا دین او کامل ترین ادیان، کتاب او قرآن مجید بهترین کتاب ها، اخلاق او شایسته ترین اخلاق ها، اوصیای او برجسته ترین اوصیا، ذریه و اهل بیت او بی نظیرترین ذریه ها، تربیت شدگان او برترین تربیت شدگان و امت او بهترین امتها هستند، و خلاصه جمیع آثار وجودی او بیشتر و بهتر از آثار وجودی سایر انبیا است، لذا به حکم عقل، وجود مقدس آن حضرت بافضیلت تر و بالاتر از جمیع پیامبران و تمام مخلوقات است.

البته قبل از حکم عقل، آیات (1) و روایات (2) بسیاری بر افضلیت پیامبر صلی الله علیه و آله اسلام بر سایر انبیای عظام دلالت دارند که نقل و بررسی و تفصیل آنها از حوصله این کتاب خارج است.

ماه فروماند از جمال محمد صلی الله علیه و آله * سرو نباشد به اعتدال محمد صلی الله علیه و آله

ص: 42


1- آیات مبارکه ای که بر برتری پیامبر اسلام بر سایر انبیا علیهم السلام دلالت دارند، عبارتند از: 1. احزاب آیه 7 و 40، 2۔ سوره آل عمران آیه 57، 3 . سوره فرقان آیه 1، 4 . سوره انبیاء آیه 107، 5 - سوره سبأ آیه 27. در وجه و کیفیت دلالت آیات مشار الیها بر این مطلب به کتاب: کلم الطیب مراجعه شود.
2- روایاتی که دلالت بر برتری آن حضرت دارند بسیارند، مانند فرمایش منقول از آن حضرت «انا سید ولد آدم ولا فخر» ومانند «آدم ومن دونه تحت لوائی یوم القیامة» و مانند «کنت نبیا و آدم بین الماء والطین». طالبین به کتاب بحارالانواریا به کتاب ، حق الیقین شبر، ج 1، صفحه 105 مراجعه کنند.

قدر فلک را کمال و منزلتی نیست * در نظر قدر باکمال محمد صلی الله علیه و آله

وعده دیدار هرکسی به قیامت * لیله اسری شب وصال محمد صلی الله علیه و آله

آدم ونوح و خلیل و موسی و عیسی * آمده مجموع در ظلال محمد صلی الله علیه و آله

عرصه گیتی مجال همت او نیست * روز قیامت نگر، مجال محمد صلی الله علیه و آله

وآنهمه پیرایه بسته جنت فردوس * بوکه قبولش کند بلال محمد صلی الله علیه و آله

همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد * تا بدهد بوسه بر نعال محمد صلی الله علیه و آله

شمس و قمر در زمین حشر نتابد نور نتابد مگر جمال محمد صلی الله علیه و آله

شاید اگر آفتاب و ماه نتابند * پیش دوابروی چون هلال محمد صلی الله علیه و آله

چشم مرا تا به خواب دید جمالش * خواب نمی گیرد از خیال محمد صلی الله علیه و آله

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی * عشق محمدبس است وآل محمد صلی الله علیه و آله

شریعت محمدی حاوی همه فضائل و عصاره آئین همه انبیا است

بدیهی و مسلم است که دین اسلام و شریعت حضرت محمد صلی الله علیه و آله فضائل همه شرایع پیامبران اولوالعزم را دارا است. فضائل شریعت حضرت نوح و حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت عیسی را دارا است و در حقیقت آئین محمد صلی الله علیه و آله عصاره آئین همه انبیاء الهی است.

«شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ » (شوری /13)؛ خداوند آئینی را برای شما تشریع کرد که به نخستین پیامبر اولوالعزم، حضرت نوح توصیه کرده، و آنچه را بر تو وحی فرستادیم، به ابراهیم، و موسی، و عیسی سفارش نمودیم، که دین را بر پا دارید و در آن تفرقه ایجاد نکنید.

ص: 43

«قرآن» از هرگونه تحریفی مصون است

عقیده شیعه دوازده امامی این است که قرآن کریم وحی الهی است که خداوند به حضرت محمد صلی الله علیه و آله نازل فرموده و معجزه جاودانه آن حضرت است که بشر از آوردن مثل آن ناتوان است.

عقیده شیعه این است که این قرآنی که در دسترس است و آن را می خوانند، همان قرآن کریم است که به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نازل شده و هیچگونه تحریف، یا کم و زیاد و تغییر وتصرفی در آن رخ نداده است. الفاظ و عبارات آن به تواتر قطعی، از زمان آن حضرت تا زمان ما، دست به دست رسیده و هرگز بطلان در آن راه نیافته و نمی یابد.

عقیده شیعه است که عمل به قرآن و احترام به آن بر همه واجب است و هرگونه بی اعتنایی و هتک و توهین و تحقیر و تنجیس آن حرام است.

«تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا »(فرقان /1)؛ پر برکت است کسی که قرآن را بر بنده اش نازل کرد تا بیم دهنده جهانیان باشد. «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ » (حجر/9)؛ ما قرآن را نازل کردیم و ما به طور قطع، حافظ و نگهدار آنیم. «لَا يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ » (فصلت/42)؛ هیچگونه باطلی، نه از پیش رونه از پشت سر به سراغ آن نمی آید، چرا که از سوی خداوند حکیم و شایسته ستایش، نازل شده است .

اولین جلسه دعوت به اسلام و تعیین جانشین

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تا سال سوم بعثت مخفیانه دعوت به اسلام می فرمود، تا این که آیه شریفه «وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ »(شعراء /214)؛ «و خویشاوندان نزدیکت را انذار کن» نازل گردید. آن حضرت بستگان نزدیکش را . که حدود چهل نفر بودند. دعوت کرد، و پس از صرف غذا فرمود:

ای فرزندان عبدالمطلب به خدا سوگند هیچ جوانمردی را در عرب نمی شناسم

ص: 44

که برای قومش چیزی بهتر از آنچه من آورده ام، آورده باشد، من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام «إنی جئتکم بخیر الدنیا والآخرة» و خداوند به من دستور داده است که شما را دعوت به این آیین کنم، اکنون کدام یک از شما مرا در این کار یاری خواهد کرد تا برادر و وصی و جانشین من باشد؟

حاضران همگی سر باز زدند و پاسخ ندادند جز علی که از همه کوچکتر بود برخاست و عرض کرد: «ای پیامبر خدا! من در این راه یار و یاور توام».

پیامبر صلی الله علیه و آله دست بر شانه علی علیه السلام نهاد و فرمود:

ان هذا آخی و وصیی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له وأطیعوه؛ این علی برادر و وصی و جانشین من در بین شما است، سخن او را گوش کنید و فرمانش را اطاعت نمایید.

جمعیت از جا برخاستند و در حالی که خنده تمسخرآمیزی بر لب داشتند، به ابوطالب گفتند: محمد صلی الله علیه و آله به تو دستور می دهد به فرمان پسرت گوش کنی واز وی اطاعت نمایی. (1)

ص: 45


1- به کتاب المراجعات و کتاب احقاق الحق جلد 4 مراجعه شود. محدث بزرگوار حجة الاسلام محلاتی ضمن بیان فضائل حضرت خدیجه علیها السلام فرموده است: اهل سنت آن مقدار که به عایشه علاقه مندند و فضیلت برای او جعل می کنند نسبت به حضرت خدیجه که اول زنی است که اسلام آورده آن علاقه را ندارند، علمای سوء آنها به صرف منافع شخصی خود در جعل و تحریف دست نصارا را از پشت بسته اند، تماشا کنید در این عصر (سال 1354) مردی به نام حسن علیه السلام هیکل مصری کتابی به نام «حیوة محمد» نوشت، و حدیث آغاز بعثت و نزول آیه مبارکه «وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ » را درج کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ما أعلم شابا فی العرب جاء لقومه بأفضل مما جئتکم به إلی إنی قد جئتکم بخیر الدنیا والآخرة و قد أمرنی الله تعالی أن أدعوکم إلیه فأیکم یؤارزنی علی هذا الأمر علی أن یکون أخی و وصیی و خلیفتی فیکم فأعرضوا عنه و هموا بترکه لکن علیا نهض و مایزال صبیا دون الحلم و قال: أنا یا رسول الله عونک، أنا حرب علی من حاربت ... الی آخر الحدیث . چون چاپ اول این کتاب منتشر گردید و به کشورهای اسلامی فرستاده شد و به کتابخانه های عمومی هدیه گردید و یک نسخه چاپ اول آن در کتابخانه سپهسالار (شهید مطهری فعلی) در تهران موجود است، علمای سنی بجوش آمدند و به حسن هیکل اعتراض کرده نوشتند، با این کتاب گفته ی شیعیان را ثابت کرده ای و حق و صواب را به آنها داده ای و ما را دیگر جای اعتراض به شیعه نمی باشد، چون ادعای ما این است که پیامبر صلی الله علیه و آله خلیفه تعیین نکرد و تعیین خلیفه را به عهده امت واگذار کرد، و اکنون شما نوشته اید که پیامبر صلی الله علیه و آله خلیفه خود را در آغاز بعثت معین فرمود و اعلام وصایت و خلافت کرد. دکتر حسن هیکل گفت: «هذا ذنب تاریخ» این گناه تاریخ است، آن را گناه من ندانید، چه تواریخ عموما این داستان را نقل کرده اند. طولی نکشید که چاپ دوم و سوم این کتاب منتشر گردید و عبارات مذکوره و حدیث را که نص صریح بر خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام است، تحریف کردند و به کلی حذف نمودند و حسن هیکل برای این خیانت آشکار به منصب وزارت نائل گردید، این است امانت و دیانت حضرات فالی الله المشتکی پایان عبارت مجالس الواعظین ج 3 ص 150)

از این حدیث معلوم می شود که دعوت به نبوت و امامت همراه هم و درکنارهم صورت گرفته است، معلوم می شود همان عنایتی که رسول خدا به نبوت و پذیرش آن داشته به امامت نیز داشته است، معلوم می شود قبول نبوت بدون قبول امامت هدف و خواسته اسلام نیست و نظر رسول خدا را تأمین نمی کند.

پس از این قضیه، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در فرصت ها و مناسبت های مختلف و با بیان های گوناگون، امامت حضرت امیر علیه السلام را به اطلاع مردم رساند و آیات زیادی نیز در این باره نازل گردید تا این که پیامبر صلی الله علیه و آله در سال دهم هجرت به مکه معظمه عزیمت کرد و مراسم حج را انجام داد که با آخرین سال عمر پیامبر صلی الله علیه و آله مصادف شد و از این جهت آن را حجة الوداع، نامیدند، و در همین سفر نیز داستان غدیر خم واقع شد و آنچه را پیامبر صلی الله علیه و آله در ابتدای دعوتش در بین نزدیکان خود اعلان کرده بود، در روزهای پایانی دعوتش نیز در جمع مسلمانان اعلان فرمود و افرادی که در آن سفر با حضرت بوده اند تا صد و بیست هزار نفر تخمین زده شده است.

ص: 46

بذر اسلام در مدینه

تنها عامل نفوذ و پیشرفت اسلام صحت و درستی و متانت اصول و فروع، و احکام آن است، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با داشتن سرمایه های اخلاقی، و برجستگی روحی، تنها وسیله کارش معارف و حقایق قرآن مجید بود، آیات شریفه قرآن بر عمق دلها رسوخ و نفوذ می فرمود، و شنونده را جذب می کرد.

ایمان مردم مدینه

ایمان دو قبیله بزرگ اوس و خزرج و دعوتشان از پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه، و فداکاری های آنها نبود، مگر درنتیجه شنیدن چند آیه از آیات قرآن کریم اسعد بن زراره خزرجی به منظور کمک گرفتن بر علیه قبیله اوس، به مکه آمد و بر رفیق قدیمی اش عتبة بن ربیعه وارد شد و از او درخواست کمک و یاری کرد.

عتبه گفت: هم اکنون ما گرفتار یک امر مهمی هستیم که ما را از همه چیز بازداشته است.

اسعد بن زراره گفت: امر مهم شما چیست؟ عتبه گفت: مردی از ما خروج کرده، و خدایان ما را قبول ندارد، و ما را سفیه و نادان می خواند، و جوانان را فاسد کرده و آنها را به عقاید خود دعوت می کند، و در موسم حج در حجر اسماعیل، کنار کعبه می نشیند و مردم را به مسلک خویش دعوت می کند، اسعد بن زراره پرسید، آن مرد کیست و از چه قبیله ای می باشد؟

عتبه گفت: اتفاقا او از قبیله بزرگ، و از خانواده های شریف ما است، او محمد صلی الله علیه و آله فرزند عبدالله بن عبدالمطلب است.

اسعد بن زراره گفت: حرف او، و ادعای او چیست؟ عتبه گفت: او می گوید من فرستاده، و رسول خدا هستم، و مردم را به یگانه پرستی، و دور ریختن بتها دعوت می کند.

ص: 47

اسعد بن زراره -که قبلا از یهود مدینه شنیده بود که به همین زودی پیامبری در مکه ظاهر می شود، و به مدینه هجرت می کند. با شنیدن سخنان عتبه به فکر فرورفت، و مایل شد آن حضرت را ملاقات کند، لذا به عتبه گفت: آن مرد را کجا می توان دید، تا از نزدیک حرف های او را بشنوم.

عتبه گفت: او هم اکنون با چند نفر از یارانش در حجر اسماعیل نشسته است ، ولی صلاح نیست او را ملاقات کنی و سخنانش را بشنوی، چون ساحری ماهر است و سخنانش درتو اثر می گذارد.

اسعد بن زراره گفت: لازم است خانه خدا «کعبه» را طواف کنم و بدون طواف نمی توانم به مدینه برگردم، تو به من بگو چه کنم؟ عتبه گفت: مقداری پنبه در گوش هایت بگذار که هنگام عبور از مقابل حجر اسماعیل، صدای او را نشنوی، و طواف را انجام ده.

اسعد بن زراره پنبه در گوش های خود قرار داد و مشغول طواف شد، در دور اول طواف، با گوشه چشم نگاه کرد، دید پیامبر صلی الله علیه و آله با جمعی از جوانان، در حجر اسماعیل نشسته و برای آنان صحبت می کند.

در دور دوم طواف با خود گفت: کسی احمق تر از من نیست، آیا می شود یک چنین داستان مهمی در مکه بر سر زبان ها باشد و من از آن خبر نگیرم و برگردم مدینه، و به قوم خود بگویم: من پنبه در گوشم قرار دادم که نشنوم و باخبر نشوم؟

به دنبال این فکر، پنبه ها را از گوش بیرون آورد و وارد حجر اسماعیل شد و جلو پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاد و به رسم عربها گفت: «أنعم صباحأ» صبح بخیر.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سر به جانب آسمان بلند کرد و فرمود: خداوند سبحان به ما تحیتی و سلامی بهتر از این دستور داده است و آن، تحیت و سلام اهل بهشت است: «السلام علیکم» . اسعد بن زراره گفت: یا محمد! ما را به چه چیز دعوت می کنی؟

ص: 48

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: شهادت به یگانگی خدا و این که من فرستاده اویم، و شما را دعوت می کنم به آنچه در این آیات الهی است.

«قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ مِنْ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ » «وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (153)» (انعام/151 - 153)

قابل توجه اینکه این آیات مشتمل است برده دستور کلی و جامع و سازنده:

اول: برای خدا شریک قرار ندهید، و بت ها را نپرستید. «لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا »

دوم: به پدر و مادر احسان، ونیکی کنید. «وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا»

سوم: فرزندان خود را از ترس فقر، و به خاطر تنگدستی نکشید. «وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ مِنْ إِمْلَاقٍ»

چهارم: به اعمال زشت و ناپسند نزدیک نشوید، خواه آشکار باشد، خواه پنهان، یعنی نه تنها انجام ندهید، بلکه به آن هم نزدیک نشوید. «وَلَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ »

پنجم: دست به خون بی گناهان آلوده نکنید. «وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ»

ششم: به اموال یتیمان نزدیک نشوید، و متعرض دارایی آنها نگردید، مگر به قصد اصلاح و به نیت حفظ اموال آنان. «َلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ »

هفتم: کم فروشی نکنید، وحق پیمانه و ترازو را با عدالت ادا کنید. «وَأَوْفُوا الْكَيْلَ

ص: 49

وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ ».

هشتم: هنگام قضاوت و داوری یا شهادت، و یا هر مورد دیگر که سخن میگویید، عدالت را رعایت کنید و از مسیر حق خارج نشوید، هر چند در مورد خویشاوندانتان شما باشد و قضاوت و شهادت به ضرر آنان (یعنی وابستگانتان) تمام شود. «وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى»

نهم: به عهد و پیمان هایی که با خدا، یا با خلق خدا بسته و می بندید وفا کنید و آن را نشکنید. «وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا »

دهم: این راه من، راه مستقیم توحید، راه حق و عدالت، راه پاکی وتقوا است، از آن پیروی کنید، و هرگز در راه های انحرافی و پراکنده ، گام منهید، که شما را از راه خدا منحرف و پراکنده می سازد، و تخم نفاق و تفرقه را در میان شما می پاشد. «وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ »

اسعد بن زراره وقتی از جانب خدا و از زبان رسول خدا صلی الله علیه و آله این سفارشات را شنید، دید تمام این فرمایشات بر وفق حکم عقل، وجدان، و فطرت بشر است، و پیروی از آنها عین رستگاری، و خلاصی از تیرگی ها، و جهالت ها است، دریافت که گوینده این سخن ها و آیات به غیر از خیرخواهی جامعه و سعادت انسانها منظور دیگری ندارد، لذا فورا مسلمان شد و شهادتین را بر زبان جاری کرد، و از این سعادت و توفیق الهی اظهار تشکر و سپاسگزاری نمود و گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله ! پدر و مادرم فدای تو باد، من اهل یثرب (مدینه ام، از طایفه خزرج، و سال ها است میان ما و طایفه اوس جنگ و خونریزی است، امیدوارم خداوند به کمک تو این گرفتاری ما را مرتفع گرداند.

ای پیامبر صلی الله علیه و آله! ما وصف تو را شنیده بودیم، و همواره از ظهور تو بشارت می دادند، و ما امیدواریم که شهر ما هجرتگاه تو گردد، خدا را شکر می کنم که مرا به سوی تو راهنمایی کرد، سوگند به خدا فقط برای کمک گرفتن برای جنگ به مکه آمدم، ولی خداوند مرا به پیروزی بزرگ تری نائل کرد. سپس از پیامبر صلی الله علیه و آله تقاضا کرد

ص: 50

مبلغ و دین شناسی همراه او به مدینه بفرستد تا مردم را از عقاید و احکام اسلام باخبر کرده و به آنان یاد دهد، و به دین اسلام دعوت کند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله «مصعب بن عمیر» را که جوانی آراسته بود، همراه او به مدینه فرستاد و از آن هنگام بذر اسلام در مدینه پاشیده شد و مصعب، با تبلیغات خالصانه خود، مردم مدینه را برای استقبال و پذیرایی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آماده کرد. (1)

و قبل از آن که پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه هجرت فرماید، اکثر قاطع مردم مدینه به اسلام گرویدند، و خانه ای نبود که در آن یک نفر یا بیشتر مسلمان نباشد.

مؤلف: واز اینجا معلوم وروشن گشت که اسلام با زور و با شمشیر پیشرفت نکرد، بلکه عامل و ابزار پیشرفت و نفوذ اسلام آیات قرآن کریم و بیانات دل نشین پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله پیش بود.

یم حکمتی است کتاب او * چه بواطنش چه ظواهرش

تونکرده غوص به قعریم * چه بری ز در وجواهرش

در این محیط کسی برد * که غریق او است مشاعرش

توبجو لئالی معرفت * زبطون و سرو ضمائرش

که بود کنوز رموز حق * همه در نکات محمدی صلی الله علیه و آله

کیفیت تشرف حضرت حمزه به اسلام

جناب حمزه سید الشهدا علیه السلام فرزند عبدالمطلب عموی حضرت خاتم النبیین صلی الله علیه و آله و برادر رضاعی آن جناب و از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چهار سال بزرگتر بوده است، حمزه در صدر اسلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله پشتیبانی می کرد و با بزرگترین دشمنان اسلام یعنی ابوجهل علیه اللعنة مبارزه ها کرد، چنانچه روزی حمزه از

ص: 51


1- داستان اسعد بن زرارة ، در بحار الانوار، ج 19، ص 8 آمده، و آنرا تلخیص کردم.

شکار برگشت و چون وارد منزل گردید همسر خود را بسیار افسرده دید، سبب افسردگی او را پرسید، گفت: ای حمزه ! اگر محمد صلی الله علیه و آله در ادعای خود فرضا دروغگو باشد، آیا از خویشاوندی شما هم جدا شده است؟ حمزه فرمود: محمد صلی الله علیه و آله به راستگویی معروف است و سید و بزرگ ما قریش می باشد، مگر در این چند روز که من نبوده ام اتفاقی افتاده است؟ گفت: پسر برادر شما در کنار کعبه طبق مرام خود به عبودیت خدای یگانه اشتغال داشت، ابوجهل امر کرد در بین نماز بچه دان شتری را بر سر آن جناب انداختند و لباس آن حضرت را پر از کثافت کردند و بزرگترین اهانت را نسبت به او روا داشتند، او را به شدت آزرده خاطر نمودند. از این جهت دو روز است که در خانه نشسته است.

چون حمزه این سخن را شنید در غضب شد و کمان خود را برداشت به طرف مسجد آمد. ابوجهل را دید با جمعی از رفقای خود گرد هم نشسته اند، چنان با کمان بر سر ابوجهل زد که کمان شکست، سپس او را گرفت و بر زمین زد و نزدیک بود فتنه ای رخ دهد. مردم ابوجهل را از دست حمزه نجات دادند.

ابوجهل گفت: ای حمزه ! مگر به دین محمد صلی الله علیه و آله درآمدی که از او اینگونه دفاع می کنی؟ حمزه از روی عصبانیت گفت: آری «اشهد أن لا إله الا الله و أشهد أن محمد رسول الله». چون حمزه علیه السلام اسلام آورد، قریش گفتند محمد صلی الله علیه و آله عزیز شد و حمزه علیه السلام از او دفاع می کند. و ابوطالب در این مورد این اشعار را گفت:

فصبرا ابایعلی علی دین أحمد * و کن مظهرا للدبن وفقت صابرا

فقد سرنی إذ قلت انک مؤمن * فکن لرسول الله فی الله الناصرا

پس بردبار باش ای ابایعلی (کنیه حمزه ابویعلی است) بر دین احمد - و دین و عقیده ات را آشکار کن که توفیق یافتی. - حقیقت مرا مسرور کردی وقتی گفتی من

ص: 52

ایمان آوردم - پس رسول خدا را در راه خدا یاری کن. (1)

برخی فضائل حضرت حمزه را در داستان جنگ احد متعرض ان شاء الله. می شوم .

داستان شعب ابوطالب

مشرکان مکه دیدند عده ای از مسلمانان به حبشه مهاجرت کرده و در آن جا در امنیت زندگی می کنند و آنان که در مکه هستند، در پناه ابوطالب آرامش دارند، از سویی اسلام حمزه موجب تقویت آنان شد، لذا مشرکان قریش اجتماع کردند و بر کشتن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله همدست شدند.

چون ابوطالب از این ماجرا با خبر شد، آل هاشم و عبدالمطلب را فراخواند و ایشان را با زن و فرزند به دره ای معروف به «شعب ابوطالب» جای داد و اولاد عبدالمطلب، به منظور حفظ قبیله و فرمان برداری ابوطالب، در نصرت پیامبر صلی الله علیه و آله خودداری نکردند، جز ابولهب که با مشرکان همکاری کرد.

ابوطالب به اتفاق خویشان خود به حفظ و حراست رسول خدا صلی الله علیه و آله پرداخت و دوسری آن دره را دیده بان گماشت و فرزند خود علی علیه السلام را شب به جای پیامبر صلی الله علیه و آله خوابانید. و حمزه همه شب با شمشیر برگرد پیامبر صلی الله علیه و آله می گشت.

چون کفار قریش چنین دیدند و دانستند که بدان حضرت دست نیابند، چهل تن از بزرگان ایشان در «دارالندوة» جمع شدند و پیمان بستند که با فرزندان عبدالمطلب و اولاد هاشم، دیگر به رفق و مدارا عمل نکنند وزن به ایشان ندهند و زن از آنان نگیرند و چیزی نفروشند و نخرند، مگر وقتی که محمد صلی الله علیه و آله را به ایشان تحویل دهند تا به قتل برسانند، و این عهد را بر صحیفه ای نوشتند و آن را مهر کردند

ص: 53


1- بحارالانوار، ج 18 ص 211؛ سفینة البحار ماده حمزو جهل.

و به «ام الجلاس» خاله ابوجهل سپردند تا آن را نگهداری کند و پس از این معاهده، بنی هاشم در شعب محصور ماندند و هیچ کس از اهل مکه با ایشان خرید و فروش نداشت، جز اوقات حج که جنگ حرام بود، و قبایل عرب در مکه حاضر می شدند، ایشان نیز از شعب بیرون آمده مایحتاج خود را می خریدند و برای مصرف در شعب نگاه می داشتند و قریش این را نیز روا نمی داشتند و اگر آگاه می شدند کسی از قریشبه سبب خویشاوندی با عبدالمطلب چیزی از مواد خوراکی به شعب فرستاده او را اذیت می کردند و اگر از بنی هاشم کسی از شعب بیرون می آمد و بر او دست می یافتند، او را شکنجه می کردند. و از کسانی که گاهی برای آنها خوردنی می فرستاد، «ابوالعاص بن ربیع» داماد پیامبر صلی الله علیه و آله و «هشام بن عمرو» و «حکیم بن حزام بن خویلد»، برادرزاده خدیجه بود.

نقل شده که «ابوالعاص»، گندم و خرما بارشتر می کرد و به شعب می برد و رها می نمود، و از اینجا است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: ابوالعاص حق دامادی ما را ادا کرد.

سه سال بدین گونه گذشت و گاه بود که فریاد اطفال عبدالمطلب از شدت گرسنگی بلند بود، تا برخی از مشرکان از آن پیمان پشیمان شدند.

پنج نفر از ایشان که هشام بن عمرو و زهیر بن أمیه بن مغیرة ومظعم بن علی وأبو البختری ومعة بن الأسود بن المطلب بن اسد بودند، با هم پیمان بستند که نقض عهد کنند و آن صحیفه را پاره و نابود کنند.

صبحگاه که سران قریش در کنار کعبه جمع شدند و آن پنج نفر آمدند و این سخن را مطرح کردند، ناگاه ابوطالب از شعب بیرون آمده به سمت کعبه آمد و در جمع قریش نشست. ابوجهل پنداشت ابوطالب از رنجی که در شعب برده صبرش تمام گشته و اکنون آمده که محمد صلی الله علیه و آله را تسلیم کند.

ابوطالب آغاز سخن کرد و فرمود: ای مردمان ! سخنی گویم که جز خیر شما نیست،

ص: 54

برادرزاده ام محمد صلی الله علیه و آله مرا خبر داده که خدا، موریانه را بدان صحیفه برگماشت تا نوشته را خورد و نام خدا را به جا گذاشت، اکنون آن صحیفه را حاضر کنید اگر او راست گفته است شما را با او چه جای سخن است؟ از کید وکینه او دست بردارید و اگر دروغ گفته است، هم اکنون او را تسلیم کنم تا به قتل رسانید. مشرکان گفتند:

سخنی است نیکو، سپس رفتند و آن صحیفه را از ام جلاس گرفتند و آوردند، چون گشودند تمام را موریانه خورده بود، جز لفظ «بسمک اللهم» که در جاهلیت بر سر نامه ها می نگاشته اند، حاضران چون چنین دیدند شرمسار شدند.

پس مطعم بن عدی گفت: ما از این صحیفه و پیمان بیزاریم . آنگاه ابوطالب به شعب مراجعت فرمود. روز دیگر آن پنج نفر، به اتفاق جمعی دیگر از قریش به شعب رفتند و محاصره سه ساله شعب را شکستند، ولی مشرکان بعد از آن که حضرت رسول صلی الله علیه و آله از شعب بیرون آمد، همچنان از دشمنی با آن حضرت خودداری نکردند، و درایت و آزار آن حضرت کوشیدند.

در این میان، وفات ابوطالب وخدیجه علیها السلام واقع شد.

وفات ابوطالب

حضرت ابوطالب علیه السلام در 26 رجب سال دهم بعثت در همان ایام که حضرت خدیجه ، وفات کرد. در حالی که 86 سال و به نقلی 90 سال از عمرش گذشته بود، وفات نمود.

وفات ابوطالب مصیبت ناگواری بر پیامبر صلی الله علیه و آله بود و شدید اظهار ناراحتی کرد و بعد از وفات خدیجه علیها السلام و ابوطالب علیه السلام، پیامبر صلی الله علیه و آله چندان غمناک بود که از خانه کمتر خارج می شد و از این جهت آن سال «عام الحزن» نامیده شد.

پس از وفات ابوطالب علیه السلام پیامبر صلی الله علیه و آله کنار جنازه او حاضر شد و چهار مرتبه سمت راست پیشانی و سه مرتبه سمت چپ پیشانی او را دست کشید و گفت،

ص: 55

ای عمو! مرا در کودکی پرورش دادی و در دوران یتیمی، سرپرستیم کردی و در بزرگسالی یاریم نمودی، خدا تو را جزای خیر دهد. آنگاه فرمود در این ایام دو مصیبت بر من وارد شد که نمی دانم برای کدامیک از آنها بیشتر ناراحت باشم، یکی مصیبت خدیجه و دیگری مصیبت ابوطالب. (1)

و چون جنازه اش را حمل کردند، پیامبر صلی الله علیه و آله از پیش جنازه رفت و فرمود: ای عمو صله رحم کردی و در کار من چیزی فروگذار نکردی، خدا تو را جزای خیر دهد.

امیرالمؤمنین علیه السلام در مرثیه خدیجه علیها السلام و پدر بزرگوارش ابوطالب علیه السلام فرمود:

اعینی جودا بارک الله فیکما * علی هالکین لانری لهما مثلا

علی سید البطحاء وابن رئیسها * و سیدة النسوان اول من صلی

مصابهما أزجی لی الجو و الهوا * فبت اقاسی منهما الهم والثکلی

لقد نصرا فی الله دین محمد * علی من یعافی الدین قد رعیا

و هم آن حضرت در مرثیه ابوطالب علیه السلام، فرمود:

ابا طالب عصمة المستجیر * و غیث المحول و نور الظلم

لقد هد فقدک أهل الحفاظ * فصلی علیک ولی النعم

و لقاک ربک رضوانه * فقد کنت للطهر من خیر عم (2)

هجرت به حبشه

چون مسلمانان در مکه مورد اذیت و آزار مشرکان قرار گرفتند، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود مهاجرت کنند به حبشه، و مسلمین در دو نوبت به حبشه هجرت کردند و عدد آنان به غیر از زنان و کودکان به 83 نفر رسید.

ص: 56


1- تاریخ یعقوبی، ج 2 ص 35.
2- الاحتجاج، ج 1، ص 350؛ بحارالانوار، ج 35، ص 114.

کفار قریش در تعقیب مسلمین، عبد الله بن ابی ربیعه و عمرو بن عاص را با هدایای فراوان نزد پادشاه حبشه فرستادند. این دو نفر چون وارد حبشه شدند، وزراء و اعیان کشور حبشه را ملاقات کرده بهریک فراخور حال و رتبه او هدیه و تحفه ای را تقدیم کردند و مقصود خود را گفتند و آنها را از منظور خود با خبر کردند و سرانجام به دربار نجاشی باریافتند و هدایایی به حضور او تقدیم کردند، نجاشی سبب مسافرت آنها را پرسید: گفتند گروهی از جوانان قوم ما از کیش نیاکان ما برگشته، گمراه شده اند و به کشور شما آمده اند. بزرگان قریش ما را به حضور شما فرستاده اند که عرض کنیم این جوانان را از کشور خود بیرون کنید.

نجاشی مسلمین را خواست. آنها به ریاست جعفر بن ابی طالب به دربار پادشاه رفتند ولی به رسم کشور حبشه برای شاه سجده نکردند یکی از درباریان پرسید چرا شرط ادب را به جا نیاوردید؟ گفتند ما جز برای خدای یگانه سجده نمی کنیم.

نجاشی رو به جعفر کرد و گفت: قبیله شما دو نفر فرستاده اند و از شما شکایت کرده که مذهب و کیش نیاکان خود را رها کرده و دین تازه ای اختیار کرده اید و از یهود و نصاری بیزاری می جوئید. آن چه دین است که شما به آن گرویده اید؟

جعفر پاسخ داد: ما قومی بودیم بت پرست که گوشت مردار می خوردیم و قطع رحم می کردیم و از ربا گرفتن پرهیز نداشتیم، دختران بی گناه را زنده به گور می کردیم. خداوند در میان ما یک نفر را بر انگیخت که ما را به راه راست هدایت کرد و به سوی آفریننده یگانه بی شریک که سزاوار ستایش و پرستش و تعظیم است دعوت کرد و ما را آموخت که امانت را حفظ کنیم و صله رحم نمائیم و راستگویی و عدالت و مساوات و برادری و رحم بر ضعفا و زیر دستان و پرورش یتیم و اعانت به کسانی که مستحق اعانت می باشند، بنماییم، نیز به ما آموخت نماز بخوانیم و وزکات بدهیم. ما چون او را راستگو و درست کردار می دانستیم پذیرفتیم و اطاعت

ص: 57

کردیم و به خدای یگانه ایمان آوردیم و پیامبری او را تصدیق کردیم، قوم ما که هنوز در جهالت و ضلالت باقی هستند با ما خصومت ورزیده و هر چند توانستند ما را اذیت نمودند، و ما از صدمات آنها بیچاره و عاجز گشته برای حفظ جانمان، از محمد صلی الله علیه و آله اجازه گرفتیم و به کشور شما پناهنده شدیم.

نجاشی گفت از آن کتابی که پیامبر صلی الله علیه و آله شما آورده است برای من بخوانید.

جعفر این آیات را که مربوط به حضرت عیسی و مریم علیها السلام است، تلاوت کرد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ كهيعص ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا » «إِذْ نَادَى رَبَّهُ نِدَاءً خَفِيًّا قَالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا وَلَمْ أَكُنْ بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيًّا » (مریم / 1-4) و تمام آیاتی که مربوط به حضرت عیسی و مریم بود، خواند. نجاشی شادمان گشت و گفت: اگر باز چیزی در نظر داری بخوان؟ جعفر سوره عنکبوت و روم را تلاوت کرد باز به خواهش پادشاه حبشه سوره کهف را خواند نجاشی از شنیدن آیات قرآن چون غنچه شکفته شد و گفت این آیات مانند آیات توراة و انجیل است، آن گاه به عمرو عاص رو کرد و گفت: قوم شما را بر این گروه حقی نیست این ها به من پناهنده شده اند و در پناه من خواهند بود، سپس مسلمین را دلجوئی و نوازش کرد و مرخص نمود و سفارش کرد به آنها احترام کنند. (1)

سفر پیامبر صلی الله علیه و آله به طائف

بعد از وفات ابوطالب اذیت و آزار مشرکان شدت یافت، پیامبر صلی الله علیه و آله تصمیم گرفت برود طائف و قبیله ثقیف را به اسلام و توحید دعوت کند و از آنان کمک بگیرد، لذا به تنهایی به طائف سفر کرد و ابتدا نزد سه نفر از رؤسای قبیله ثقیف به نام عبد یالیل و مسعود و حبیب پسران عمرو وارد شد و آنان را به پرستش خدای

ص: 58


1- بحارالانوار، ج 18 ص 410

تعالی دعوت کرد و از وحی و دستورهای الهی سخن گفت و از آنان یاری خواست.

یکی از آنان به قصد اهانت و بی اعتنایی به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: اگر خدا تو را فرستاده باشد، پرده کعبه را کنده و به زمین می اندازم.

برادر دوم گفت: خدا کسی بهتر از تو را نیافت که به رسالت برگزیند؟

برادر سوم گفت: بخدا سوگند با تو سخن نخواهم گفت؛ چون اگر تو فرستاده خدایی در آن حال برتر و بزرگ تر از آنی که من با تو سخن بگویم؛ و اگر بر خدا دروغ بسته ای، برای من سزاوار نیست که با تو هم سخن شوم.

پیامبر صلی الله علیه و آله از قبیله ثقیف مأیوس شد و دوست نداشت قریش، واکنش این سه تن را بفهمند و جرأت پیدا کرده و بر آزار و اذیت او بیفزایند، لذا فرمود: حال که پیام مرا نپذیرفتید، پس آن را از دیگران کتمان کنید.

آنان به سخن پیامبر صلی الله علیه و آله گوش نداده، بلکه بردگان و فرزندان خود را وادار کردند به آن حضرت اهانت کنند و ناسزا گفته و بر او فریاد زنند؛ در نقل دیگری آمده است: مردم طائف در دو طرف صف کشیدند و چون رسول خدا صلی الله علیه و آله از برابر آنان عبور می کرد، با سنگ او را می زدند تا آنکه پای آن حضرت را خون آلود کردند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من هر قدمی که برمی داشتم و می گذاشتم بر روی سنگ بود. (1)

سرانجام پیامبر صلی الله علیه و آله برای در امان ماندن از شرارت مردم طائف وارد باغی شد که متعلق به عتبه و شیبه بود و در سایه درختی آرمید و این کلمات را با خدا زمزمه کرد.

اللهم إنی أشکو إلیک ضعف قوتی و قلة حیلتی و هوانی علی الناس أنت أرحم الراحمین أنت رب المستضعفین و أنت ربی إلی من تکلنی إلی بعید یتجهمنی أو إلی عدو ملکته أمری إن لم یکن بک علی غضب فلا أبالی و لکن عافیتک هی أوسع لی أعوذ بنور وجهک الذی أشرقت له الظلمات و صلح علیه أمر الدنیا و

ص: 59


1- بحارالانوار ج 18 ص 77

الآخرة من أن ینزل بی غضبک أو یحل علی سخطک لکن لک العتبی حتی ترضی و لا حول و لا قوة إلا بک؛ پروردگارا! من شکایت و ناتوانی و بی پناهی خود و استهزاء و بیزاری مردم را نسبت به خود پیش تو می آورم ای مهربان ترین مهربان ها! تو پروردگار ناتوانان و فقیران و خدای منی، مرا در این حال به دست چه کسی می سپاری؟ به دست بیگانگانی که با ترش رویی با من رفتار کنند؟ یا دشمنی که مالک سرنوشت من شود ؟ خداوندا! اگر تو بر من خشمگین نباشی با تمام این دشواری ها تن در می دهم و اگر تو از من خشنود باشی بر من گوارا خواهد بود. پروردگارا! من به نور روی تو پناه می برم، همان نوری که تمام تاریکیها را می شکافد و کار دنیا و آخرت را اصلاح می کند. پناه می برم از اینکه خشم توبر من فرود آید وسخط وغضب تو بر من نازل گردد، ملامت کردن، حق تواست تا آنگاه که خشنود شوی و قدرت و قوت تنها به وسیله تو به دست می آید. (1)

عداس نصرانی دست پیامبر صلی الله علیه و آله را بوسید

عتبه و شیبه وقتی پیامبر را مشاهده کردند که زیر سایه درخت نشست، احساس قبیله ای آنها تحریک شد. و به غلام خود که عداس نام داشت و نصرانی و از اهل نینوا بود گفتند: کمی از این انگور را در طبق بگذار و نزد آن مرد ببر تا از آن بخورد.

عداس آن طبق را نزد پیامبر برد. وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله دست مبارک برد تا انگور بردارد، گفت: بسم الله؛ سپس شروع به خوردن کرد.

عداس نگاهی به چهره رسول خدا نمود و گفت: به خدا سوگند! این کلام را اهل این دیار نمی گویند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله به او فرمود: ای عدا! تو از کدام شهری و دین تو چیست؟

عداس گفت: نصرانی هستم از اهل نینوا

ص: 60


1- سیره ابن هشام، ج 1. سفر پیامبر صلی الله علیه و آله به طائف.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: از قریه مرد صالح، یونس بن متی؟

عداس گفت: یونس بن متی را از کجا می شناسی؟

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: او برادر من است. او پیامبر بود و من نیز پیامبرم .

عداس با شنیدن این سخن خم شد و به سر و دست و پاهای پیامبر بوسه زد.

یکی از فرزندان ربیعه به دیگری گفت: این مرد، غلام تو را دگرگون ساخت.

هنگامی که عداس به نزد عتبه و شیبه آمد به او گفتند: ای عداس! چرا سر، دست و پای این مرد را بوسیدی؟

عداس گفت: در روی زمین، کسی بهتر از او نیست، زیرا به چیزی خبر داد که جز پیامبر صلی الله علیه و آله، آن را نمی داند، به عداس گفتند: مبادا او تو را از دین و کیشت بازگرداند. دین تو بهتر از دین اوست. (1)

معراج پیامبر صلی الله علیه و آله

«سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ » (اسراء (1)؛ منزه و پاک است خدایی که بنده اش را در یک شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصی برد، که اطرافش را پر برکت ساخته ایم تا آیات خود را به او نشان دهیم. یقینا او شنوا و بیناست.

«وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى » (النجم 10-7)؛ در حالی که او در افق اعلا بود، سپس نزدیک رفت و نزدیکتر شد، پس فاصله اش به اندازه فاصله دو کمان گشت یا نزدیکتر شد.

آنگاه به بنده اش آنچه را باید وحی می کرد، وحی کرد.

از صادق علیه السلام است که فرمود: کسی که سه چیز را انکار کند از شیعیان ما

ص: 61


1- بحار الانوار ج 18 ص 77

نیست، معراج و سؤال در قبر و شفاعت» «من أنکر ثلاثة فلیس من شیعتنا المعراج و المسائلة فی القبر و الشفاعة» (1)

از امام محمد باقر علیه السلام از معنای (ثم دنی فتدلی) پرسیدند، آنحضرت پس از توضیح درباره آن فرمود: «وقتی جبرئیل با پیامبر صلی الله علیه و آله به سدرة المنتهی رسیدند جبرئیل توقف کرد و گفت: ای محمد! اینجا موضع توقف من است که خدا برای من معین کرده و نمی توانم جلوتر بروم تو برو جلو، سوگند به خدا به جایی قدم می گذاری که قبل از تو هیچ فرشته مقربی و هیچ پیامبر صلی الله علیه و آله مرسلی به آنجا قدم نگذاشته است...» (2)

گفت جبریلا بپراندر پیم * گفت نی نی من حریف تونیم

اگر یک سر موی برتر پرم * فروغ تجلی بسوزد پرم

و امام سجاد علیه السلام ضمن خطبه ای که در مسجد شام، در حضور یزید و شامیان ایراد کرد، فرمود: «من پسر آن کسی هستم که از مکه به مسجد الاقصی سیر داده شد، من پسر آن کسی هستم که به سدرة المنتهی رسید، من پسر آن کسی هستم که آنقدر به خدا نزدیک و نزدیکتر گردید تا آنکه فاصله او به اندازه دو کمان یا نزدیکتر بود...)

و در دعای ندبه چنین آمده: «و سخرت له البراق و عرجت به الی سمائک» «و براق (3) را مسخر و مطیع او قرار دادی و او را به آسمانها و معراج بردی».

و در روایتی از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود: «جبرئیل پیامبر صلی الله علیه و آله را بر براق سوار کرد و آن حضرت را از مکه به بیت المقدس برد و محرابها و آثار پیامبران را به

ص: 62


1- سفینة البحار ج 6 ص 199.
2- بحار الانوار ج 3 ص 315، ذیل ح 11 و تفسیر المیزان ج 19 ص 33 و ص 35
3- براق نام مرکبی است که ویژگی های خاصی دارد.

وی نشان داد و آنجناب بر پیامبران امامت کرد و نماز خواند و پس از آن او را به مکه برگرداند، در بازگشت، به کاروان قریش برخوردند و پیامبر صلی الله علیه و آله از ظرف آبی که در کنار کاروان بود مقداری آب میل کرد و بقیه را ریخت.

کاروانیان قریش شتری گم کرده بودند و دنبال آن می گشتند وقتی برگشتند دیدند ظرف آبشان خالی شده و آب کنار آن ریخته است.

پیامبر صلی الله علیه و آله پس از رسیدن به مکه به قریش فرمود: «شب گذشته خداوند مرا از مکه به بیت المقدس برد و آثار پیامبران را به من نمایاند و من در بازگشت به کاروان شما برخوردم که در فلان مکان بار انداخته بودند و شترشان گم شده بود و آنها دنبال شترشان می گشتند و من از ظرف آب آنها مقداری نوشیدم و ته مانده آب را ریختم.

ابوجهل به افرادی که مسجد الاقصی رفته بودند گفت: «از محمد صلی الله علیه و آله بپرسید مسجد الاقصی چند ستون دارد و کیفیت داخلی آن چگونه است؟

آنها از جزئیات مسجد الاقصی پرسیدند و پیامبر صلی الله علیه و آله پاسخ داد و بعلاوه فرمود: شاهد صدق من این است که از قافله شما خبر دادم و گواه صدق دیگرم اینکه کاروان شما هنگام طلوع خورشید خواهند رسید.

قریش هنگام طلوع خورشید آمدند سر راه قافله ناگاه دیدند قافله از دور نمایان شد.

مشرکان از آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله خبر داده بود پرسیدند. اهل قافله گفتند آنچه او خبر داده صحیح است و ما پس از پیدا کردن شترمان برگشتیم و دیدیم ظرف آب ما خالی شده و آب کنار ظرف ریخته بود.

قریش با شنیدن این واقعه و صحت آنچه از وضع مسجد الاقصی خبر داده بود سخت ناراحت و نگران شدند و بر عداوتشان نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله افزوده شد و

ص: 63

تصمیم گرفتند بهر نحو که شده آن حضرت را به قتل برسانند» (1)

زمان معراج: برخی زمان معراج را شب هفدهم ماه رمضان، هجده ماه قبل از هجرت به مدینه گفته اند و برخی آن را شب 27 ماه رجب دانسته اند و برخی دیگر معراج را در تاریخها و زمانهای متعدد ذکر کرده اند که این اختلاف حاکی از تعدد معراجهای پیامبر صلی الله علیه و آله است.

مکان معراج: برخی گفته اند: معراج از خانه ام هانی بوده، و برخی محل آن را مسجد الحرام دانسته اند. (2)

کیفیت اسراء و معراج (3) : علامه مجلسی رحمة الله فرموده است: «اسراء و عروج پیامبر صلی الله علیه و آله از مکه تا بیت المقدس و سپس از آنجا به آسمانها در یک شب با بدن شریفش، از جمله اموری است که آیات و روایات متواتری از طریق شیعه و اهل سنت بر آن دلالت می کند و انکار و یا تأویل آن به معراج روحانی و یا اینکه در خواب بودن آن، ناشی از کمی تتبع و عدم دقت در آثار و یا از کمی دیانت و ضعف یقین است» (4)

علامه طباطبائی رحمة الله در المیزان ج 13 ص 32 فرموده است: «اصل اسراء از جمله اموری است که راهی برای انکار آن وجود ندارد، زیرا قرآن به آن تصریح کرده و روایات متواتر در رابطه با آن وارد شده و ظاهر آیه و روایات این است که اسراء از مسجد الحرام تا مسجد الاقصی با بدن عنصری و جسمانی بوده است اما عروج به

ص: 64


1- اعلام الوری مترجم ص 70 با تلخیص
2- تفسیر المیزان، ج 18 ص 31
3- اسراء به معنای سیر در شب است و معراج به معنای عروج و بالا رفتن به آسمانها است.
4- بحار الانوار ج 18 ص 289 مولف: علامه مجلسی رحمة الله روایات و آراء علما را در باره معراج و آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله در معراج مشاهده فرموده ، در بحار الانوار ج 18 ص 282 تا ص 410 جمع آوری و بررسی کرده است.

آسمان ممکن است گفته شود که روحانی بوده ولی نه آنگونه که برخی طرفداران معراج روحانی گفته اند که از قبیل خواب بوده است، زیرا اگر چنین بود دیگر کرامتی برای پیامبر صلی الله علیه و آله محسوب نمی شد.»

مؤلف: در برخی روایات است که پیامبر صلی الله علیه و آله دو مرتبه به معراج رفته و در برخی است که عروج آن حضرت صد و بیست مرتبه بوده است. (1) و از مجموع روایات می توان استفاده کرد اسراء و معراج متعدد بوده که برخی تا مسجد الاقصی صورت گرفته و برخی به آسمانها، برخی جسمانی بوده و برخی روحانی. والله العالم

همدستی کفار برای کشتن پیامبر صلی الله علیه و آله

در سال سیزدهم بعثت، کفار و مشرکان قریش دیدند روز به روز بر تعداد مسلمانان افزوده می شود و مردم مدینه نیز با رسول خدا بیعت کرده، و قول داده اند که با آن حضرت همراهی و او را یاری کنند، لذا بردشمنی آنها با پیامبر صلی الله علیه و آله افزوده شد، و با مشورت یکدیگر، بر آن شدند که از هر قبیله ای یک نفر مرد توانا انتخاب کنند تا با همدستی یکدیگر رسول خدا صلی الله علیه و آله را به قتل برسانند و به این طریق خون آن حضرت در میان قبایل پخش شود و فامیل آن جناب نتوانند با همه قبایل مقابله کنند و در نهایت به دیه راضی شوند.

لیلة المبیت

سرانجام گروهی از قریش و اشراف مکه از قبایل مختلف بر آن شدند تا در دارالندوة» (محل انعقاد جلسات مشورتی بزرگان مکه) اجتماع کنند، و به خیال خود درباره خطری که از ناحیه پیامبر صلی الله علیه و آله آنان را تهدید می کرد بیندیشند. در اثنای

ص: 65


1- سفینة البحار ج 6 ص 198

راه که به طرف دارالندوة می رفتند، پیرمردی خوش ظاهر به آنان برخورد کرد (که در واقع همان شیطان بود یا انسانی دارای روح و فکر شیطانی)، از او پرسیدند کیستی؟

گفت: پیرمردی از اهل نجد هستم، چون از تصمیم شما با خبر شدم خواستم در مجلس شما حضور یابم و عقیده و خیرخواهی خود را از شما دریغ ندارم. گفتند:

بسیار خوب داخل شو. او همراه ایشان وارد دارالندوه شد.

یکی از حاضران رو به جمعیت کرد و گفت: درباره این مرد (پیامبر اسلام) باید فکری کنید، زیرا به خدا سوگند بیم آن می رود که بر شما پیروز گردد [و آیین و عظمت شما را درهم پیچد].

یک نفر از آنها پیشنهاد کرد: او را زندان کنید تا در زندان جان دهد، پیرمرد نجدی این نظر را رد کرد و گفت: بیم آن می رود که طرفدارانش در یک فرصت مناسب او را از زندان آزاد کنند و او را از این سرزمین بیرون ببرند، باید فکر اساسی کنید.

دیگری گفت: او را از میان خود بیرون کنید تا از دست او راحت شوید، زیرا همین که از میان شما بیرون برود هر کار کند ضرری به شما نخواهد زد و سر و کارش با دیگران است.

پیرمرد نجدی گفت: به خدا سوگند این هم عقیده درستی نیست، مگر شیرینی گفتار و طلاقت زبان و نفوذ کلام او را در دل ها نمی بینید، اگر این کار را انجام دهید به سراغ سایر مردم می رود و دور او جمع می شوند، سپس با انبوه جمعیت به سراغ شما باز می گردد و شما را از شهر خود می راند و بزرگان شما را به قتل می رساند!، جمعیت گفتند: به خدا راست می گوید فکر دیگری کنید.

«ابوجهل» که تا آن وقت ساکت بود به سخن آمد و گفت: من عقیده دارم که از هر قبیله ای جوانی شجاع و شمشیرزن را انتخاب کنیم و به دست هر یک شمشیر برندهای دهیم تا در فرصتی مناسب، دسته جمعی حمله کنند و محمد صلی الله علیه و آله را به قتل

ص: 66

برسانند، و هنگامی که به این صورت او را به قتل برسانید خونش در میان همه قبائل پخش می شود، وطایفه بنی هاشم نمی توانند با همه طوایف قریش بجنگند، و مسلم) در این صورت به خونبها راضی می شوند، وما هم از او راحت خواهیم شد.

پیرمرد نجدی (با خوشحالی گفت: به خدا رأی صحیح همین است که این جوانمرد گفت، من هم غیر از آن عقیده ای ندارم و به این ترتیب این پیشنهاد به اتفاق آراء تصویب شد و آنان با این تصمیم آماده فراهم کردن افراد شدند و به این منظور شبی را معین نمودند.

خداوند توسط جبرئیل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را از نقشه کفار مطلع کرد:

«وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ »(انفال /30)؛ (به یاد آرا هنگامی را که کافران نقشه می کشیدند که تو را به زندان بیفکنند، یا به قتل برسانند، و یا [ازمکه] خارج سازند، آنها چاره می اندیشیدند [و نقشه می کشیدند] و خداوند هم تدبیر می کرد و خدا بهترین چاره جویان (و مدبران) است. (1)

پس از نازل شدن این آیه مبارکه، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله امیرالمؤمنین علیه السلام را طلبید و فرمود: یا علی! روح الامین از جانب رب العالمین مرا خبر داد که قریش اتفاق کردند برکشتن من، و حق تعالی مرا مأمور به هجرت کرد که امشب به غارثور بروم، و تو را امر کنم در جای من بخوابی تا ندانند من رفته ام، تو چه می گویی و چه می اندیشی؟

امیرالمؤمنین علیه السلام عرض کرد: یا نبی الله! اگر من به جای شما بخوابم؟ آیا شما به سلامت خواهید ماند؟ فرمود: بلی، آنگاه امیرالمؤمنین علیه السلام خندان شد و برای شکر الهی بر سلامتی آن حضرت و بر فدا کردن جان خود به سجده افتاد، (و این اولین

ص: 67


1- «مکر» و «حیله» به معنای تدبیر و چاره اندیشی و نقشه کشیدن است برای این که دیگری را از رسیدن به هدفش باز دارد. که هم شامل چاره اندیشی های سودمند می شود و هم زیانبخش، البته آنچه در زبان فارسی رایج است موارد زیانبخش آن است.

سجده شکری بود که در این امت واقع شد) و صورت خود را بر زمین گذاشت و چون سر از سجده برداشت، عرض کرد: برو به هر طرف که خدا تو را مأمور ساخته است، جانم فدای تو باد! گوش و چشم و قلب من متوجه شماست و به هر چه خواهی مرا امر فرما که به جان منت دارم و به هر نحوکه خاطر خواہ تواست انجام می دهم، و در این باب وهرباب دیگر توفیق از پروردگار خود می طلبم.

حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: خدای تعالی شباهت مرا بر تو خواهد افکند، پس بر فراش من بخواب و روانداز مرا بر روی خود بکش و بدان یا علی! حق تعالی دوستان خود را به اندازه ایمان و درجاتشان امتحان می کند، پس بلا و امتحان پیامبران از همه کس بیشتر است و بعد از ایشان هرکه نیکوتر است ابتلای او عظیم تر است، ای برادر! خدا تو را امتحان کرده است و مرا نیز درباره تو امتحان کرده است، مانند امتحان ابراهیم خلیل و اسماعیل ذبیح و خوابانیدن من تو را در زیر تیغ دشمنان . با این که از جان من گرامی تری . نزد من عظیم تر است از خوابانیدن ابراهیم اسماعیل را برای کشتن، و به طیب خاطر راضی شدن توکه در زیر تیغ دشمنان بخوابی عظیم تر است از خوابیدن اسماعیل در زیر تیغ پدر مهربان، پس صبر نیکوکن! که رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است، پس حضرت رسول صلی الله علیه و آله او را در بر گرفت و بسیار گریست و او نیز از مفارقت آن حضرت گریه کرد و جبرئیل آمد و دست حضرت رسول صلی الله علیه و آله را گرفت و از خانه خارج ساخت. در آن هنگام قریش دور خانه حضرت را گرفته بودند، حضرت این آیه را خواند: «وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ » (یس/9)؛ «و در پیش روی آنان سدی قرار دادیم، و در پشت سرشان سدی، و چشمانشان را پوشانده ایم، لذا نمی بییند» و کفی خاک برداشت و بر روی ایشان پاشید و فرمود: «شاهت الوجوه»، «قبیح باد چهره های شما که با پیامبر صلی الله علیه و آله خود چنین می کنید» جبرئیل عرض کرد: یا رسول الله! به جانب کوه و غارثور برو و در غار پنهان شو.

ص: 68

حضرت امیر در جای پیامبر صلی الله علیه و آله خوابید و روانداز آن حضرت را بر خود انداخت، چون دیوار خانه ها کوتاه بود، کفار قریش حضرت را می دیدند و گمان می کردند که رسول خداست.

در این هنگام حق تعالی وحی کرد به جبرئیل و میکائیل که من شما را با یک دیگر برادر قراردادم وعمریکی را از دیگری زیادتر می کنم، کدام یک از شما برادر خود را بر خود اختیار می کند که عمر او درازتر باشد؟ هیچ یک دیگری را اختیار نکرد، پس خدا به ایشان وحی فرستاد که چرا مانند علی بن ابی طالب علیه السلام نبودید که من او را با محمد صلی الله علیه و آله برادرگردانیدم که به جای او خوابید و جان خود را فدای او کرد؟ اکنون به زمین بروید و او را از شر دشمنان حراست کنید، جبرئیل و میکائیل فرود آمدند و جبرئیل نزد سر آن حضرت و میکائیل نزد پای آن حضرت نشستند، جبرئیل گفت: « به به، آفرین به توای علی! خداوند به واسطه تو بر فرشتگان مباهات می کند» و در این هنگام این آیه بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ » (بقره/207) «و برخی از مردمند که جان خود را در برابر خوشنودی خدا می فروشند.»

در ینابیع المودة از امام سجاد علیه السلام نقل کرده که فرمود: «اول کسی که در راه خدا از جان خود گذشت علی بن ابیطالب علیه السلام بود که در خوابگاه پیامبر صلی الله علیه و آله خوابید و برای شهادت آماده بود. و حضرت امیر علیه السلام به مناسبت همین شب این اشعار را انشاد فرموده است»:

وقیت بنفسی خیرمن وطئ الثری * ومن طاف بالبیت العتیق والحجر

رسول اله خاف آن یمکروا به * فنجاه ذی الطول الاله من المکر

و بات رسول الله فی الغار آمنا موقی وفی حفظ الاله و فی ستر

و بت اراعیهم متی ینشروننی * و قد وطنت نفسی علی القتل والاسری

جان خود را محافظ بهترین کسی قرار دادم که قدم روی زمین گذارد و بهترین

ص: 69

کسی که بر خانه و حجر طواف کرد. رسول خدا که بیم داشت دشمنان با او مکر کنند. خداوند توانا او را از مکر آنان نجات داد. پیامبر صلی الله علیه و آله در غار، شب را با امنیت گذارند. او حفظ شده و پنهان و در نگهداری خدا بود. و من شب را صبح کردم و منتظر بودم چه وقت مرا می کشند. در حالی که خود را آماده کشته شدن و یا اسارت کرده بودم.

کفار قریش خواستند اول شب در خانه حضرت بریزند، ابولهب که یک تن از ایشان بود مانع شد، و گفت: نمی گذارم شب داخل خانه شوید، زیرا در این خانه اطفال و زنان هستند، امشب او را حراست می کنیم و صبح وارد خانه می شویم و او را به قتل می رسانیم، صبح هنگام به خانه ریختند و جستجو کردند علی علیه السلام را در بستر پیامبر صلی الله علیه و آله دیدند، صدا زدند پس محمد صلی الله علیه و آله کجاست؟

حضرت امیر علیه السلام فرمود: نمی دانم. پس از آن، کفار، به دنبال رد پای پیامبر صلی الله علیه و آله حرکت کردند تا به کوه و به نزدیکی غار رسیدند، اما با تعجب دیدند تار عنکبوت در غار را پوشانده است، به یکدیگر گفتند: اگر او در این غار بود اثری از این تارهای عنکبوت بردر غار وجود نداشت. لذا مأیوسانه بازگشتند.

پیامبر صلی الله علیه و آله سه روز در غار ماند و هنگامی که کار بیابان های مکه را جستجو کردند و خسته و مأیوس بازگشتند، پیامبر صلی الله علیه و آله به سوی مدینه حرکت کرد. (1)

داستان غار و اضطراب همسفر پیامبر صلی الله علیه و آله

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به فرمان خدا از مکه خارج شد، و به سوی غارثور حرکت کرد. و گفته شده که در این سفر ابوبکر همراه و هم سفر پیامبر صلی الله علیه و آله بود.

«إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَى وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ » (توبه /40)؛ آن هنگام که

ص: 70


1- مجمع البیان، ذیل آیه 30، سوره انفال و آیه فوق .

کافران، آن حضرت را [از مکه] بیرون کردند، در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله دومین نفر بود، در آن هنگام که در غار بودند، و او به همراه خود می گفت: غم مخور، خدا با ما است، و خدا آرامش خود را بر او نازل کرد و با لشکرهایی که مشاهده نمی کردید او را یاری کرد.

از این آیه استفاده می شود کسی که همراه پیامبر صلی الله علیه و آله بوده، در اضطراب و ترس به سر می برده، و رسول خدا صلی الله علیه و آله وقتی اضطراب وی را دید، او را دلداری داد و فرمود: نترس، غم واضطراب به خود راه نده، خدا با ما است.

قابل ذکر است: عده ای از اهل تسنن مدعی هستند که صاحب و همراه پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر بوده و این موضوع را نوعی فضیلت برای او دانسته اند، ولی بر فرض صحت این ادعا باید توجه کنند که جمله «لا تحزن» حاکی از ترس و اضطراب و ضعف روحی او است، و این حالت در شأن مسلمان معتقد به قدرت خدا، آن هم در کنار پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نیست، بلکه این حالت، مناسب زنان، کودکان، و افراد خاطی و ضعیف النفس است. (1) به علاوه همراه بودن دلیل فضیلت یا رذیلت نیست. چه بسا همراه و همسفر انسان، شخص بد و کافری باشد. در آیه 37 سوره کهف ، داستان دو نفر آمده که یکی مؤمن و همراه او کافر بوده است.

«قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلًا » یک نفر از آنان که مؤمن بود به صاحب و همراهش گفت: آیا به خدایی که تو را از خاک آفریده کافر شدی ؟

همچنین خداوند همسر نوح و لوط را جهنمی خوانده، و فرموده است:

ص: 71


1- در بحار از تاریخ طبری، و احمد حنبل نقل کرده که: ابوبکر از هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله خبر نداشت، نزد علی علیه السلام آمد و از وی خبر پیامبر صلی الله علیه و آله را جویا شد، حضرت علی علیه السلام خروج پیامبر صلی الله علیه و آله را به او گزارش داد، ابوبکر وقتی شنید پیامبر صلی الله علیه و آله باید از مکه خارج شده، با سرعت از مکه خارج گردید و خود را به پیامبر صلی الله علیه و آله رساند. مفصل این ماجرا در بحارالانوار: ج 19، ص 94، ص 95.

«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَامْرَأَتَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَقِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ » (تحریم /10)؛ نوح و لوط (با وجود مقام نبوت) نتوانستند زنان خود را از قهر خدا برهانند وگفته شد آن دو زن را با دوزخیان به آتش درافکنند.

بدیهی است که همسری، برتر از مصاحبت و همراهی است. بلکه می بینیم فرزند حضرت نوح به خاطر گناه رانده و جهنمی می شود.

خلاصه، مصاحبت و همراهی و همسفر شدن با خوبان دلیل و موجب خوبی و فضیلت نمی شود، همان گونه که مصاحبت با بدان دلیل و موجب بدی و رذیلت نمی شود، زن فرعون از مصاحبت فرعون، رنگ فرعونی نگرفت، و در یک کلام «كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ » (1) (مدثر/ 38). «هرکس درگرو عمل خود می باشد».

در اینجا مناسب است به این نکته توجه شود که از آیه شریفه و جمله «لا تحزن» معلوم می شود آن کسی که همراه پیامبر صلی الله علیه و آله بوده به شدت مضطرب و دچار ترس و هراس بوده است، و این حالت را مقایسه کنیم با حال امیرالمؤمنین علی علیهالسلام که جای پیامبر صلی الله علیه و آله خوابید. با آن که می دانست چهل نفر شمشیر به دست، منتظرند هوا روشن شود و حمله کنند، در عین حال آن حضرت با کمال آرامش در بستر پیامبر صلی الله علیه و آله خوابید، و ذره ای اضطراب و هراس به خود راه نداد. و از اینجا ایمان راسخ، توکل و تسلیم در برابر خواست خدا و تفاوت افراد معلوم می گردد.

ص: 72


1- نزول سکینه بر پیامبر صلی الله علیه و آله: برخی از اهل تسنن گفته اند: «سکینه» در آیه «فانزل الله سکینته علیه» بر ابوبکر نازل شده، و این را نشانه فضل او دانسته اند، ولی جمله «و ایده بجنود» (او را با لشکری نامرئی یاری کرد) شاهد گویا است که سکینه مربوط به شخص پیامبر صلی الله علیه و آله است . و همراه آن حضرت سهمی از آن نداشته است . چون تقویت و یاری با لشکر نامرئی، به طور یقین، مربوط به پیامبر صلی الله علیه و آله است، و همان گونه که ضمیر «ایده» مربوط به پیامبر صلی الله علیه و آله است، ضمیر «علیه» در «و انزل سکینته علیه» نیز مربوط به شخص پیامبر صلی الله علیه و آله است، و صحیح نیست مرجع دو ضمیر دو نفر باشند. (توجه به نکته ادبی لازم است تا مطلب به طور کامل مفهوم شود، ضمن شرح مبسوط این بحث را از کتاب های تفسیر، تاریخ، و بحارالأنوار، ج 19، به دست آورید).

هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اولین سال قمری

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در شب اول ماه ربیع الاول سال 13 بعثت از مکه خارج شد و در شب چهارم ربیع الاول از غار بیرون آمد و به سوی مدینه حرکت کرد، و روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول، به دهکده «قبا» رسید و در آن جا حدود ده روز توقف کرد و در انتظار حضرت امیر بود.

در زمان عمر بن خطاب می خواستند برای نامه ها تاریخ گذاری کنند و چون سالهای عربی از اول محرم شروع می شود لذا تاریخ هجرت که دو ماه و چند روز بعد از اول محرم بود را به اول محرم جلو انداختند تا با اول محرم یکی شود و آن را ابتدای تاریخ اسلام قرار دادند.

مسجد قبا و حرکت به مدینه

در چند روزی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در « قبا» توقف کرد، مسجد قبا را بنا نمود و این مسجد، اول مسجدی است که به دست مبارک رسول خدا صلی الله علیه و آله تأسیس شد، این آیه مبارکه مربوط به همین مسجد است. «لَا تَقُمْ فِيهِ أَبَدًا لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ » (توبه / 108) «آن مسجدی که از روز نخست بر پایه تقوا بنا شده ، شایسته تر است که در آن (به عبادت) بایستی».

از امام صادق علیه السلام نقل است که فرمود:

لا تدع إتیان المشاهد کلها: مسجد قبا فإنه المسجد الذی اسس علی التقوی من أول یوم؛ در مدینه، رفتن به مشاهد را ترک نکن، به مسجد قبا برو، زیرا مسجد قبا براساس تقوا بنا شده است. (1)

و از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل است که فرمودند: «من أتی مسجدی مسجد قبا فصلی فیه

ص: 73


1- وسائل الشیعه، چاپ آل البیت، ج 5، ص 285.

رکعتین رجع بعمرة» (1) «هرکس برود مسجد قبا، و در آن دو رکعت نماز بخواند، مثل آن است که عمره بجا آورده است».

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علی علیه السلام دستور داد: بعد از رفتن من به مدینه ، امانات مردم را به صاحبانش برگردان، و «فواطم»، (یعنی فاطمه زهرا علیها السلام فاطمه بنت اسد، مادر خود حضرت امیر، فاطمه دختر حمزه، و فاطمه دختر عتبه) را همراه بگیر و به مدینه هجرت کن. و پیامبر صلی الله علیه و آله در قبا ماند تا حضرت امیر علیه السلام و فواطم وارد قبا شدند.

استقبال مرد و زن مدینه از پیامبر صلی الله علیه و آله

پس از آمدن حضرت امیر، پیامبر صلی الله علیه و آله به اتفاق امیرالمؤمنین علیه السلام به جانب مدینه حرکت کردند. قبیله اوس و خزرج و سایر قبائل، زن و مرد و کودک هلهله و شادی کنان به استقبال رسول خدا شتافتند. واین سرود را می خواندند:

طلع البدر علینا * من ثنیات (2) الوداع

ماه شب چهارده از فراز گردنه وداع، بر ما طلوع کرد.

وجب الشکر علینا * ما دعا لله داع

شکر خدا بر ما واجب شد، مادامی که دعاکننده ای، خدا را بخواند.

أیها المبعوث فینا * جئت بالأمر المطاع

ای مبعوث شده در میان ما، فرمانی آوردی که اطاعت می شود.

جئت شرفت المدینة * مرحبا یا خیر داع

ص: 74


1- همان، ص 286.
2- ثنیة: دراصل تپه و گردنه کوه است که در رفت و آمدها از آن عبور می کنند و با مسافران، وداع و خداحافظی می نمایند، «دروازه شهر» مراد از «ثنیات الوداع» در این شعر تپه و گردنه ای است که مشرف بر مدینه بوده است. بحارالأنوار، ج 19، ص 105.

آمدی مدینه را با شرافت ساختی، خوش آمدی، ای بهترین دعوت کننده !

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حالی که سوار بر شتر بود، به جانب مرکز شهر مدینه حرکت کرد، و قبائل و بزرگان مدینه گرد وجود مقدسش حلقه زده، و هر یک تقاضا می کردند پیامبر صلی الله علیه و آله میهمان آنها شود و حضرت فرمود: راه شتر را باز کنید، او مأمور است هرجا زانو زد من آنجا وارد می شوم، لذا مهار شتر را رها کردند، سرانجام شتر بر در خانه ابوایوب انصاری . که فقیرترین مردم مدینه بود . زانو زد در این هنگام ابو ایوب فریاد زد، مادر، در خانه را باز کن.

مادر ابو ایوب که نابینا بود، با شنیدن صدای پسرش در خانه را گشود و همین که متوجه شد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله در خانه او پیاده شده، گفت: واحسرتا، ای افسوس! کاش من چشم داشتم و چهره مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله یاه را می دیدم.

رسول خدا صلی الله علیه و آله کف دستش را بر صورت مادر ابو ایوب گزارد، چشمان او باز و بینا شد، و این اولین معجزه پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه بود. (1)

پس از باز شدن در خانه، ابو ایوب فورا اثاث پیامبر صلی الله علیه و آله را به خانه برد، و آن ناب در خانه او مستقر گردید، و در آن جا بود تا مسجد و حجره های اطراف آن ساخته شد و حضرت به آن جا نقل مکان کرد. (2)

بستن درب خانه های داخل مسجد، جز در خانه پیامبر صلی الله علیه و آله

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و حدود یکسال در خانه ابوایوب اقامت فرمود تا مسجد و حجره ها ساخته شد، و اصحاب که از مکه مهاجرت کرده بودند نیز اطراف مسجد حجره و منزل ساختند، و هر منزلی دو درب داشت، یک درب به داخل مسجد باز می شد، و

ص: 75


1- بحارالانوار، ج 19، ص 121 .
2- همان، ص 108.

یکی به خارج.

جبرئیل نازل شد و به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: خداوند امر کرد دستور دهی همه دربهایی که به داخل مسجد باز می شود مسدود کنند، جز درب خانه خودت و علی علیه السلام. برخی اصحاب از این دستور ناراحت شدند و به رسول خدا صلی الله علیه و آله اعتراض کردند، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: این دستور از جانب من نیست، بلکه به امر خدا صورت گرفت. اصحاب قبول کردند و ساکت شدند. (1)

نماز به دو قبله، و مسجد ذوقبلتین

در کتاب شریف «وسائل الشیعه» است که: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تا سیزده سال پس از بعثت در مکه معظمه، و نوزده ماه بعد از هجرت در مدینه منوره به امر خدا به سوی «بیت المقدس» نماز خواند و پس از آن، قبله تغییر یافت و پیامبر صلی الله علیه و آله و مسلمانان مأمور شدند به سوی «کعبه» نماز بخوانند.

نظر بر این که «بیت المقدس» قبله یهود بود، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، و مسلمانان مورد سرزنش یهود قرار گرفتند، و به مسلمانان می گفتند: «شما از خود استقلال ندارید، قبله مستقلی ندارید و به سوی قبله ما نماز می خوانید و این امر را دلیل حقانیت خود تلقی می کردند».

این حرفها برای رسول خدا صلی الله علیه و آله ناگوار و ناراحت کننده بود و می خواست زبان یهود کوتاه گردد، به همین جهت شبها به آسمان می نگریست، گویا در انتظار وحی آسمانی و صدور فرمان الهی بود، سرانجام فرمان تغییر قبله صادر گردید.

این فرمان و تغییر و تحول، در اثنای نماز ظهر انجام گرفت، و در حالی که رسول

ص: 76


1- روایات مربوط به این موضوع را از کتب اهل سنت در کتاب «بهترین انسان بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله » آورده ام .

خدا صلی الله علیه و آله دو رکعت نماز ظهر را خوانده بود جبرئیل نازل شد و دست پیامبر صلی الله علیه و آله را گرفت و آیه «... فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ ...» (بقره /144)؛ «پس روی کن به طرف مسجدالحرام» را برای آن حضرت خواند و او را از «بیت المقدس» متوجه کعبه» ساخت، و کسانی که پشت سر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نماز می خواندند متوجه کعبه شدند، به طوری که مردها به جای زنها و زنان به جای مردان نقل مکان کردند و یکصد و هشتاد درجه گردش نمودند.

این خبر به یکی از مساجد مدینه رسید و این در حالی بود که دو رکعت نماز عصر را خوانده بودند، لذا در بین نماز از «بیت المقدس» متوجه «مسجدالحرام» شدند و دو رکعت آخر نماز عصر را به سمت مسجدالحرام خواندند، به این جهت این مسجد، «مسجد القبلتین» (مسجد ذوقبلتین) نامیده شد. (1)

مکان نماز رسول خدا صلی الله علیه و آله قبل از تغییر قبله

ظاهر عبارتی که قبلا ترجمه آن را از وسائل الشیعه نقل کردم و به نقل کتاب معالم المسجد النبوی الشریف» تألیف: (خالد محمد حامد، ص 139)، مسجدی که پیامبر صلی الله علیه و آله در آن نماز ظهر را به دو قبله خواند، مسجد النبی بوده است

ص: 77


1- محمد بن علی بن الحسین علیه السلام قال: صلی رسول الله صلی الله علیه و آله الی بیت المقدس بعد النبوة ثلاثة عشر سنة بمکة، و تسعة عشر شهرا بالمدینة، ثم عیرته الیهود فقالوا له: إنک تابع لقبلتنا فاغتم لذلک غما شدیدا، فلما کان فی بعض اللیل خرج علیه السلام یقلب وجهه فی آفاق السماء فلما أصبح صلی الغداة، فلما صلی من الظهر رکعتین جاء جبرئیل علیه السلام فقال له: «قد نری تقلب وجهک فی السماء فلنولیتک قبلة ترضها فول وجهک شطر المسجد الحرام و حیث ما کنتم فولوا وجوهکم شطره » ثم أخذ بید النبی فحول وجهه إلی الکعبة و حول من خلفه وجوههم حتی قام الرجال مقام النساء، و النساء مقام الرجال فکان أول صلاته إلی بیت المقدس و آخرها إلی الکعبة و بلغ الخبر مسجدا بالمدینة، و قد صلی أهله من العصر رکعتین، فحولوا نحو القبلة و کان أول صلاتهم إلی بیت المقدس و آخرها إلی الکعبة، فسمی ذلک المسجد مسجد القبلتین. (وسائل الشیعه، کتاب الصلاة، ج 3، ابواب القبلة، باب 2، ح 12).

. هر چند در عبارتی که از وسائل ترجمه و نقل کردم، به آن تصریح نشده است . و به گفته کتاب «معالم المسجد النبوی الشریف» مکان نماز پیامبر صلی الله علیه و آله قبل از تغییر قبله، شمال مسجد النبی، محاذی باب جبرئیل و محاذی شمال حجره حضرت زهرا علیها السلام بوده است.

بعد از تغییر قبله، مکان نماز آن حضرت به جنوب مسجد، محاذی حجره شریف خود پیامبر صلی الله علیه و آله، یعنی محراب فعلی، منتقل گردید. ضمنا از آنچه نقل شد معلوم گردید که مسجد النبی نیز «مسجد ذو قبلتین» است ولی این که به این نام، خوانده نشده، شاید به این لحاظ است که همان نام «مسجد النبی» برای آن مناسب تر بوده است. والله العالم.

البته برخی نقل کرده اند که : پیامبر به قصد دیدن ام بشر به سوی قبیله بنی سلمه رفت، ام بشر برای پیامبر غذا تهیه کرد، هنگام نماز ظهر، رسول خدا صلی الله علیه و آله به اتفاق همراهانش به مسجدی که آن جا ساخته شده بود رفته و مشغول نماز گردید، در اثنای نماز جبرئیل نازل شد و اشاره کرد که به کعبه متوجه شود و بقیه نماز را به جانب کعبه بخواند، و زنان به جای مردان، و مردان به جای زنان منتقل شدند و به این لحاظ آن مسجد را «ذوقبلتین» نام نهادند. (1)

ارزش نماز در مسجدالنبی: از امام صادق علیه السلام است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «نماز در مسجد من معادل ده هزار نماز است که در سایر مساجد خوانده شود، جز مسجد الحرام.» (2)

ص: 78


1- طبقات ابن سعد: 242/1 ، وسیره حلبی: 2/ 138.
2- وسائل الشیعه، ج 3، ابواب احکام المساجد، باب 57، ص 544، ح 4، ضمنا در این باب روایات باین مضمون متعدد است، و همین مطلب که نماز در مسجدالنبی معادل ده هزار نماز است در تاب «العروة الوثقی»، (فصل فی الامکنة المکروهة، مسأله 5) آمده است.

نیز شخصی به نام «حضرمی» گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: «در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله بسیار نماز بخوان، تا می توانی نماز بخوان، (بعد فرمود: همیشه ممکن نمی شود به این مسجد بیایی. (1)»

نیز امام صادق علیه السلام به مرازم فرمود: «در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله بسیار نماز بخوانید، تا می توانید نماز بخوانید . و برای آخرت خود توشه فراهم کنید . که به طور حتم خیر شما در این است، و بدانید چه بسا شخصی در کار دنیا زیرک است، پس مردم او را ستایش می کنند و گفته می شود: فلانی بسیار زیرک است، پس چون باشد کسی که در کار آخرت زیرک باشد. (2)»

منبر پیامبر صلی الله علیه و آله و ستون حنانه

در مسجد النبی منبر نبود و پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و آله روی زمین می نشست و موعظه می فرمود، آنگاه که تعداد مسلمانان افزایش یافت برای این که صدای حضرتش را بشنوند و هنگام موعظه وی را مشاهده و زیارت کنند به یکی از ستون های مسجد که از تنه درخت خرما بود تکیه می دادند و چون ایستادن طولانی، موجب مشقت آن سرور می گردید در سال پنجم هجرت، منبر سه پله ای ساختند و نبی اکرم صلی الله علیه و آله بالای آن منبر موعظه می فرمود و بعدها منبر شش و هفت پله ای ساخته شد.

در کتاب «تحفة التاجد» آیت الله سید محمد مهدی موسوی خوانساری، ص 23 از سنن دارمی نقل کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله در حال ایستادن موعظه

ص: 79


1- وسائل الشیعه، ج 10، ابواب المزار، باب 4، ص 264، ح 6.
2- «فأکثروا الصلاة فی هذا المسجد ما استطعتم فانه خیر لکم، واعلموا أن الرجل قد یکون کیسا فی أمر الدنیا فیقال: ما اکیس فلانا، فکیف من کیس فی أمر آخرته»، وسائل الشیعه، ج 10، ابواب المزار، 274، باب 11، ج2، و ص272، باب 9، ح 2.

می فرمود و خسته می شد، تنه درختی آوردند و به صورت ستونی، نصب کردند، حضرت هنگام خطابه، به آن ستون تکیه می زد، شخصی گفت چنانچه رسول خدا اجازه بدهد، چیزی می سازم که روی آن بنشیند و خسته نشود، حضرت اجازه داد، او منبر سه پلهای ساخت و آورد، رسول خدا صلی الله علیه و آله به جای تکیه زدن به آن ستون چوبی، روی آن منبر نشستند، در این هنگام آن ستون چوبی، از مفارقت رسول خدا غمگین شد و مانند شتر ناله های پی در پی، سرداد، رسول خدا صلی الله علیه و آله از منبر پایین آمد و آن ستون را در آغوش گرفته، دست به آن کشید و فرمود: اگر بخواهی تو را در همین مکان که هستی غرس کنم (بکارم) و مانند سابقت باشی (سبز و تازه بشوی) و اگر بخواهی تو را در بهشت غرس کنم تا در آن جا از نهرها و چشمه های بهشتی سیراب شوی و از میوه ات اولیای خدا بخورند؟ آن ستون چوبی دو مرتبه گفت: من بهشت را اختیارکردم.

و از «حیات الحیوان» دمیری ج 2، ص 116، طبع مصر، از جمع کثیری از اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مانند ابوسعید خدری، جابر، انس، عبد الله عمر این داستان را نقل کرده و از بعضی از آنها نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «قسم به آن کس که جانم در دست او است، اگر این ستون را در آغوش نمی گرفتم و آرامش نمی کردم، تا روز قیامت همچنان، از فراق وحزن و غصه، ناله می زد».

[و نقل کرده که] یکی از راویان این حدیث، به نام حسن، وقتی این حدیث را نقل می کرد، گریه می کرد و می گفت: ای بندگان خدا! چوب خشکی از شوق رسول خدا واز فراقش آن گونه ناله سر داد، پس شما سزاوارتر هستید که از شوق لقای آن حضرت و در فراقش ناله بزنید، سپس این اشعار را از صالح شافعی که در این قضیه سروده است، نقل کرده:

وحن إلیه الجذع، شوقا ورقة * ورجع صوتا کالعشار مرددا

فبادره ضما فقر لوقتها * لکل امریء من دهره ماتعودا

ص: 80

سپس فرموده است: حنین و ناله چوب خشک و سلام کردن سنگ بر آن حضرت از معجزات مخصوص او می باشد و برای احدی از انبیاء علیهم السلام جز او، چنین معجزه ای رخ نداده است.

نیز در صحیح بخاری ، کتاب المناقب، باب علامة النبوة، ص 601، ح 3583 تا 3585 .داستان ستون حنانه آمده است.

استن حنانه از هجر رسول * ناله میزد همچو ارباب عقول

در میان مجلس وعظ آنچنان * کزوی آگه گشت هر پیر و جوان

در تحیر مانده اصحاب رسول * کز چه می نالد ستون با عرض و طول

گفت پیغمبر چه خواهی ای ستون * گفت جانم از فراغت گشت خون

مسندت من بودم از من تاختی * بر سر منبر تو مسند ساختی

گفت خواهی که تو را نخلی کنند * شرقی و غربی ز تو میوه چنند

یا در آن عالم حقت سروی کند * تار و تازه بمانی تا ابد

گفت آن خواهم که شد دائم بقاش * بشنوای غافل کم از چوبی مباش

آن ستون را دفن کرد اندر زمین * تا چو مردم حشر گردد یوم دین

منبری که قائد عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله بالای آن موعظه می فرمود امروزه وجود ندارد و منبر فعلی مسجد النبی بسیار عالی است که از لحاظ ساخت و عظمت، قابل توجه و شایان تحسین است، و در جایگاه منبر قدیمی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اندکی بعد از محراب قرار داده شده است و ظاهرا محل ستون حنانه مقابل منبر فعلی وزیر ساختمانی است که روی آن اذان و تکبیر نماز جماعت را می گویند. و در روایت

ص: 81

است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «منبری علی ترعة (1) من ترعۀ الجنة» «منبر من کنار دری از درهای بهشت است. (2) »

اصحاب صفه و عقد برادری

از باب جبرئیل که وارد مسجد می شویم، در قسمت شمال غربی حجره مطهره ایوانی بوده که به «ایوان صفه» معروف است و وجه نام گذاری آن بدین قرار است که گروهی از مسلمانان و مهاجرین صدر اسلام، فقیر و بی سرپناه بوده و در این محل اسکان داده شدند که به «اصحاب صفه» معروف شدند، آنان از طرف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و مساعدت دیگران امرار معاش و گذران می کردند و مرتب در نماز جماعت و در جنگ ها شرکت و خلاصه هم در هنگام نماز و عبادت، هم در میدان نبرد و شهادت کوشا و مردانه حاضر می شدند، لذا نام و یاد و محل سکونت آنها در طول تاریخ زنده مانده است و هم اکنون مؤمنین سعی می کنند در آن مکان مبارک نماز و قرآن بخوانند و از فضیلت آن مکان مقدس بیشتر بهره مند گردند. (داستان اصحاب صفه در بحارالانوار ج 17 ص 81 و سفینة البحار ج 5 ص 122 مفصلا آمده است)

عقد برادری: در سال اول هجرت، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، میان مهاجران و انصار عقد برادری برقرار کرد، و این امر برای جلوگیری از اختلاف در بین مسلمانان و حفظ وحدت و همدلی میان آنان صورت گرفت.

قرآن کریم به برادری میان مؤمنان تصریح فرموده است: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ

ص: 82


1- الترعة بالضم: الباب الصغیر... فمعنی: منبری علی ترعة من ترع الجنة أن الصلوة والذکر فی هذا الموضع یؤدیان الی الجنة فکانه قطعة منها مجمع البحرین: ترع.
2- وسائل الشیعه، ج 10، ص 270، ح 2.

فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ »(حجرات/10) «مؤمنان برادر یکدیگرند پس دو برادر خود را صلح و آشتی دهید و تقوای الهی پیشه کنید، امید است که مشمول رحمت خدا شوید.»

جنگ هایی که بر پیامبر تحمیل شد

بعد از این که کفار در مکه نتوانستند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را به قتل برسانند، و توطئه کشتن حضرت نقش بر آب شد، در مقام برآمدند یهودیان اطراف مدینه را بر علیه پیامبر بسیج کنند، و با همدستی آنان و کمک منافقین داخل مدینه، آرامش را از رسول خدا صلی الله علیه و آله مسلمانان سلب نمایند و به تدریج بر آنان دست یافته و آنان را به قتل برسانند.

برای پیاده کردن این نقشه شوم و خائنانه، به اعمالی از جمله به راه انداختن قافله های تجارتی و خرید و فروش و رفت و آمد در اطراف مدینه، و ارتباط با یهود، و عشایر و قبایل بین مکه و مدینه دست زدند، تا زمینه را برای آشوب بر ضد پیامبر صلی الله علیه و آله آماده سازند. حتی در موردی، یکی از کفار قریش، با گروهی از مکه به اطراف مدینه آمدند و تعدادی از گوسفندان مسلمانان را به غارت بردند.

پیامبر صلی الله علیه و آله گروهی از مسلمانان را به تعقیب آنها فرستاد. این گروه در نزدیکی مکه به غارتگران و قافله کفار رسیدند و به آنها حمله کرده و گوسفندان آنان را گرفته و به مدینه آوردند و در این درگیری یک نفر از مشرکان مکه به نام «عمر بن حضرمی» کشته شد. و این حوادث و توطئه ها، مقدمه جنگ بدر . اولین جنگ بزرگ میان مسلمانان وکفار گردید.

جنگ بدر

گرچه پیش از جنگ بدر جنگ های کوچکی میان مسلمانان و مشرکان درگرفته

ص: 83

بود، ولی جنگ بدر اولین جنگ مهم و بزرگی بود که در آن، مسلمانان آزمایش شدند.

این جنگ در سال دوم هجرت اتفاق افتاد و تعداد مشرکان حدود هزار نفر بود و با ساز و برگ کامل و اسبان یدک، به فرماندهی ابوسفیان به سوی مدینه حرکت کردند.

عده مسلمانان در این جنگ 313 نفر بوده و اکثر آنها فاقد ساز و برگ جنگی بودند و بیش از هفتاد شترو چند رأس اسب همراه نداشتند.

این دو گروه در روز 17 ماه مبارک رمضان سال دوم هجری، در منطقه ای میان مکه و مدینه به نام «بدر» در برابر هم قرار گرفتند.

در این جنگ سران کفار قریش - مانند عتبه، شیبه، ولید بن عتبه، ابوجهل، ابوالبختری، و نوفل بن خویلد - شرکت داشتند.

در این جنگ، کفار قریش ادوات طرب و زنان خواننده برای لهو و لعب با خود همراه داشتند و قرار گذاشتند که هر روزیک تن از بزرگان قریش علف و آذوقه لشکر را کفیل باشد و برای غذای لشکر، ده شتر نحر کند. و از سوی دیگر حضرت رسول با سیصد و سیزده تن از اصحاب خود از مدینه حرکت کردند تا به اراضی بدر رسیدند.

چون پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در اراضی بدر قرار گرفت، با دست مبارک به زمین اشاره کرد و فرمود: «هذا مصرع فلان و هذا مصرع فلان...» و محل کشته شدن هر یک از سرکرده های قریش را نشان داد، و هیچ یک نبود مگر همان که فرموده بود.

لشکر دشمن پدیدارگشت و برتلی برآمدند و لشکر پیامبر صلی الله علیه و آله را مشاهده کردند.

مسلمانان در نظر ایشان سخت حقیر وکم می نمودند، چنان که ایشان نیز در چشم مسلمانان اندک نمودند:

«وَإِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلًا وَيُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ

ص: 84

أَمْرًا كَانَ مَفْعُولًا »(انفال/44)؛ و در آن هنگام که با هم روبروشدید، آنها را به چشم شما کم نشان می داد و شما را (نیز) به چشم آنها کم می نمود تا خداوند کاری را که باید انجام گیرد محقق سازد.

قریش پس از مشاهده لشکر پیامبر صلی الله علیه و آله پشت آن تل فرود آمدند و عمیر بن وهب رابا گروهی فرستادند که لشکر اسلام را از لحاظ کمیت و کیفیت بررسی کند، عمیر پس از بررسی برگشت و گفت: در حدود سیصد تن می باشند و نفراتشان زیاد نیست، ولی دیدم شتران یثرب حمل مرگ کرده اند و زهر مهلک دربار دارند.

أما ترونهم خرسا لا یتکلمون، یتلمظون تلمظ الافاعی؟ ما لهم ملجأ إلا سیوفهم، و ما اریهم یولون حتی یقتلوا، و لا یقتلون حتی یقتلوا بعددهم؛ آیا نمی بینید که خاموشند و چون افعی زبان در دهن همی گردانند؟ پناه ایشان شمشیر ایشان است، هرگز پشت به جنگ نکنند تا کشته شوند و کشته نشوند تا به شمار خویش دشمن بکشند، پشت و روی این کار را نیک بنگرید که جنگ با ایشان کاری سهل نتواند بود.

حکیم بن حزام چون این بشنید از عتبه درخواست کرد که مردم را از جنگ باز دارد، عتبه گفت: اگر می توانی به ابوجهل بگو: آیا می توانی مردم را بازگردانی و با محمد و مردم او که پسر عموهای تواند جنگ نکنی؟ حکیم نزد ابوجهل آمد و پیام عتبه را رساند، ابوجهل گفت: ترس و بد دلی بر عتبه چیره شده و بر پسرش ابوحذیفه که مسلمان شده و با محمد است می ترسد.

حکیم سخنان ابوجهل را برای عتبه بازگفت که ناگاه ابوجهل از دنبال رسید. عتبه روی به او کرد و گفت: ای مصفرالإست (1) مرا سرزنش می کنی؟ معلوم خواهد شد که ترسو کیست، از آن طرف پیامبر صلی الله علیه و آله به منظور آن که مسلمانان را دل به جای آید و کمتر بیم جنگ کنند و به مفاد آیه شریفه «وإن جنحوا للسلم فاجنح لها»

ص: 85


1- «مصفر استه» به فتح صاد و کسرفاء مشدده : بسیار تیزدهنده .

انفال (61) «و اگر برای صلح و سازش تمایل نشان دادند تو نیز به صلح تمایل نشان ده» (هر چند دانسته بود که قریش کار به صلح نکنند، ولی از بهر آن که جای سخن نماند)، برای قریش پیام فرستاد که ما بر آن نیستیم که در جنگ با شما مبادرت کنیم، چه شما عشیره و خویشان من هستید. شما نیز چندان با من دشمنی نکنید، مرا با عرب بگذارید، اگر غالب شدم از برای شما فخری باشد و اگر عرب مرا کفایت کرد شما به آرزوی خود رسیده اید بی آن که متحمل رنجی شوید.

قریش چون این کلمات را شنیدند از میانه، عتبه زبان برگشود و گفت: ای جماعت قریش! هرکه سخن به لجاج کند و سر از پیام محمد صلی الله علیه و آله بتابد رستگار نشود. ای قریش! گفتار مرا بپذیرید و جانب محمد صلی الله علیه و آله را که مهتر و بهتر شما است رعایت کنید. ابوجهل ترسید که مبادا مردم به فرمان عتبه بازگردند. گفت: هان ای عتبه ! این چه آشوب است که افکنده ای ؟ آیا از بنی عبدالمطلب برای بازگشت چاره می جویی؟ عتبه بر آشفت و گفت: مرا به ترس نسبت می دهی و ترسو می خوانی؟ از شتر به زیر آمده ابوجهل را از اسب پایین کشید و گفت: بیا تا با هم نبرد کنیم و بر مردمان روشن سازیم که ترسوکیست و شجاع کدام است؟ اکابر قریش پیش آمدند و ایشان را از هم دور کردند، در این وقت آتش جنگ زبانه کشید و از دو سوی مردان کارزار به جنب و جوش آمدند.

اول شخصی که آهنگ میدان کرد، عتبة بن ربیعه، با برادرش شیبه و پسرش ولید بود که قدم به میدان نهادند. چون ابوجهل نسبت ترس به عتبه داده بود، لذا از روی خشم و غضب، با سرعت و عجله زره پوشید و چون سرش بزرگ بود، کلاه خودی نبود که به سر او بخورد، ناچار پارچه ای بر سر بست و برادرش شیبه و پسرش ولید را نیز فرمان داد: با من به میدان آیید و بجنگید پس هر سه تن چون فیل مست، اسب را به جولان درآوردند و در میان دو لشگر، کر و فری کردند و مبارز طلبیدند، از طرف مسلمانان عوف ومعوذ پسران حارث وعبدالله بن رواحه در برابر

ص: 86

ایشان قرار گرفتند، عتبه گفت: شما چه کسانید و از کدام قبیله اید؟ گفتند: ما از انصاریم، عتبه گفت: شما هماهنگ ما نیستید، ما را با شما جنگ نباشد و آواز برداشت که ای محمد! از پسرعموهای ما بیرون فرست تا با ما پیکار کنند و از قران و اکفاء ما شمرده شوند، رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز نمی خواست نخست انصار به میدان نبرد درآیند. فرمود: یا علی! بر تو باد به ولید، و به حمزه فرمود: بر تو باد به شیبه، و به عبیده فرمود: بر تو باد به عتبه. این هرسه تن چون شیران آشفته به میدان شتافتند.

امیرالمؤمنین علی علیه السلام در مقابل ولید قرار گرفت و این رجز را خواند:

انا ابن ذی الحوضین عبد المطلب * و هاشم المطعم فی العام الشغب

اوفی بمیثاقی و احمی عن حسب

و بر ولید حمله کرد و به یک ضربت دستش را قطع نمود، ولید دست بریده خویش را به دست دیگر گرفت و به جانب علی علیه السلام تاخت و آن را بر سر حضرت کوبید و به جانب پدر خویش عتبه گریخت تا جان به سلامت برد، امیرالمؤمنین علیه السلام خود را به او رسانید و به یک ضرب، روح پلید او را به جهنم فرستاد.

اما حمزه و شیبه چندان شمشیر برهم زدند و گرد هم دویدند که تیغها از کارافتاد و سپرها درهم شکست، پس تیغ به یک سو افکندند و با دست به جان هم افتادند، مسلمانان چون از دور این بدیدند ندا در دادند یا علی! نظاره کن که شیبه بر عمویت غلبه کرده است، علی علیه السلام چون برق جهنده به سوی او دوید و از پشت سر حمزه درآمد، چون حمزه به قامت از شیبه بلندتر بود، علی علیه السلام فرمود: ای عمو! سر خویش به زیر آور، حضرت حمزه با سر فرود آورد، حضرت امیر به یک ضربت نصف سر شیبه را پرانید و او را به جهنم واصل کرد.

اما عبیده چون با عتبه نزدیک شد و این هردو سخت دلاور و شجاع بودند، پس با تمام توان به هم حمله بردند، عبیده تیغ بر فرق عتبه فرود آورد که تا نیمه سر را دو قسمت کرد و عتبه در زیر تیغ، شمشیر خود را بر پای عبیده زد چنان که هر دو

ص: 87

ساقش قطع شد، از آن طرف امیرالمؤمنین علیه السلام پس از قتل شیبه آهنگ عتبه کرد و وقتی رسید که عتبه هنوز رمقی داشت، جان او را نیز بگرفت.

بنابراین در قتل هرسه تن، پایمردی حضرت امیر علیه السلام در میان بود، لذا در نامه ای که به معاویه نوشت درج کرد:

و السیف الذی قتلت به جدک و عمک و خالک و أخاک معی یحمله ساعدی بثبات من قدمی و نصرة من ربی؛ «شمشیری که با آن، جد تو عتبه و عموی تو شیبه و دایی ات ولید و برادرت حنظله را به قتل رسانیدم با من است ، بازوی من آن را حمل می کند با قدم ثابت و نصرت پروردگار.

آن گاه حضرت امیر علیه السلام به اتفاق حمزه، عبیده را برداشته و نزد حضرت رسول صلی الله علیه و آله پایین آوردند پیامبر صلی الله علیه و آله عبیده را در کنار گرفت و چنان گریست که آب چشم مبارکش بر روی عبیده روان شد و هنگام مراجعت از بدر، در ارض روحاء یا صفراء به شهادت رسید و در آن جا مدفون گشت وارده سال از پیامبر صلی الله علیه و آله بزرگتر بود و حق تعالی این آیه را در حق آن شش نفر فرستاد:

«هَذَانِ خَصْمَانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيَابٌ مِنْ نَارٍ يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُءُوسِهِمُ الْحَمِيمُ »(حج/19)؛ اینان دو گروهند که درباره پروردگارشان به مخاصمه و جدال پرداختند، کسانی که کافر شدند، لباسهای آتش برای آنها بریده شده، و مایع سوزان و جوشان بر سرشان ریخته می شود.

پس از آن حضرت امیر علیه السلام به سوی میدان بازگشت و طعمة بن عدی بر آن حضرت حمله کرد، و آن شیر پروردگار او را با یک ضربت به جهنم فرستاد، پس از او عصام بن سعید را به هلاکت رساند و سپس امیرالمؤمنین علی علیه السلام با ابو رفاعه که زره ابوجهل را پوشیده و به میدان آمده بود روبرو شد، آن حضرت او را به خاک انداخت و ابوجهل بر او نگران بود، از پس او حرملة بن عمر، آن زره را پوشید و به میدان تاخت، باز امیرالمؤمنین علیه السلام او را مجال نداد و به یک ضرب او را به خاک

ص: 88

هلاکت انداخت و چون شیر آشفته به هر سوی حمله می برد و مرد و مرکب به خاک می افکند و چون زمانی گذشته بود، آن حضرت برای آن که رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدار کند و از حال او با خبر شود، به سوی جایگاه پیامبر صلی الله علیه و آله آمد، آن حضرت را در سجده یافت که از خدای متعال طلب نصرت می کند، دیگر باره آهنگ جنگ کرد و بر سپاه کفر تاخت و چند تن دیگر را به خاک هلاک انداخت و باز به پرسش حال رسول خدا شتافت و همچنان آن حضرت را در سجده یافت، بار سوم چون شعله جواله و نارالله موقده بر لشکر کفار تاخت و جنگی عظیم در پیوست و به هر جانب می تاخت و مرد و مرکب را به خاک هلاکت می انداخت. در این حمله زمعة بن اسود و حارث بن زمعه و عثمان بن مالک و برادر او طلحه را که هر یک از بزرگان قریش بودند. به دارالبوار فرستاد.

خلاصه در این سه حمله، سی و شش نفر از وجوه رجال و ابطال قریش را به خاک افکند و فرمود: من پسر برگزیده مکه و منا هستم، قسم به کعبه که زیانکار شدید، برای این که پیامبر صلی الله علیه و آله را تکذیب کردید و عیب کردید کسی را که منزه از جمیع عیوب است و وحی آسمانی را به دروغ نسبت دادید آگاه باشید که لعنت خدا بر دروغ گویان است!

نوفل بن خویلد که عموی زبیر بن العوام بود، در لشکر قریش بود و این همان کسی است که در مکه قبل از هجرت، طلحه و زبیر را به یک ریسمان بسته و شکنجه می کرد، که چرا مسلمان شدید؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله از او دلی پر خون داشت، سر به جانب آسمان بلند کرد و گفت: «اللهم اکفنی نوفل بن خویلد» حضرت امیر علیه السلام در این دفعه که حمله کرد او را یافت و چون شیر غرنده بر او تاخت و شمشیری بر او فرود آورد که تا دامن زره را درید و با ضربتی دیگر هر دو پایش را قطع کرد و سر او را از تن جدا کرد و نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آورد، در وقتی که آن حضرت می فرمود کیست که خبر نوفل را به من رساند؟ چون چشمش بر سر نوفل افتاد، از

ص: 89

قتل او خرم و خرسند شد و فرمود: «الحمد الله ألذی أجاب دعوتی فیه» حمد خدا را که دعای مرا در باره او مستجاب کرد». بعد از کشته شدن این عده ترس و وحشت، کفار را فرا گرفت وابوجهل قریش را به پایداری فرا می خواند.

از آن سوی، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر کمی اصحاب خویش نگاه کرد و دست به دعا برداشت و از خداوند طلب نصرت کرد، حق تعالی ملائکه را به یاری آنان فرستاد.

«وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ » (آل عمران / 123 ) «خداوند شما را در بدر یاری کرد (و بردشمن پیروزساخت) در حالی که شما ناتوان بودید»

آن گاه جنگی عظیم درگرفت، شیطان (که به صورت سراقه ظاهر شده و در میان سپاه کفار بود) چون چشمش بر جبرئیل و صفوف فرشتگان افتاد فرار کرد، منبه پسر حجاج گریبان او را گرفت و گفت: ای سراقه! کجا می گریزی؟ این چه کاری است که در این هنگام می کنی و لشکر ما را در هم می شکنی؟ ابلیس بر سینه او زد و گفت: از من دور شو، من چیزی می بینم که تو نمی بینی.

«وَإِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لَا غَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّي جَارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَيْهِ وَقَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرَى مَا لَا تَرَوْنَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ» (انفال /48)؛ هنگامی که دو گروه (مشرکان و مؤمنان در برابر یکدیگر قرار گرفتند، (شیطان) از میان مشرکان به عقب برگشت و گفت من از شما بیزارم ! من چیزی می بینم که شما نمی بینید.

از حضرت امیر نقل است که فرمود: عجب دارم از قریش که چون پیکار مرا با ولید بن عتبه مشاهده کردند و دیدند که به یک ضرب من هردو چشم حنظله پسر ابوسفیان بیرون افتاد، چگونه بر جنگ با من اقدام می کنند؟ (1)

خلاصه هفتاد نفر از سران قریش به قتل رسیدند که از جمله آنان عتبه و شیبه و ولید بن عتبه وحنظلة بن ابو سفیان و طعیمة بن علی وعاص بن سعید و نوفل بن

ص: 90


1- بحار الانوار، ج 19، ص 280.

خویلد و ابوجهل بودند. و چون خبر کشته شدن ابوجهل را برای پیامبر صلی الله علیه و آله بردند، سجده شکر به جای آورد. سرانجام کفار فرار کردند و مسلمانان به دنبال ایشان شتافتند وهفتاد نفر را به اسارت گرفتند.

روز ازل کادم و عالم نبود * جلوه ای از روی علی کم نبود

مرغ دل اریافت بتن جان و دل * از دم عیسی بجز این دم نبود

کعبه زمیلاد تواین رتبه یافت * ورنه بدین پایه معظم نبود

در شب معراج که حق با رسول * گفت سخن غیرتومحرم نبود

جنگ احد

«أحد» نام کوهی است که در عصر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حدود شش کیلومتری مدینه قرار داشت، [در حال حاضر شهر مدینه متصل به احد شده است].

جنگ احد در ماه شوال سال سوم هجری، در دامنه کوه مزبور واقع شد.

شکست قریش در جنگ بدر، زمینه را برای جنگ دیگری آماده کرد، زیرا خانواده کشته شدگان، مانند کرمه پسر ابوجهل و صفوان بن امیه و بازماندگان دیگر کشته شدگان، در مکه عزادار بوده و برای انتقام جویی، مشرکان مکه را برای جنگ با مسلمانان ترغیب کردند.

ابوسفیان که در رأس کفار قریش بود، مردم را دور خود جمع می کرد و آنان را آماده جنگ نمود و اموال خود را در اختیار آنان قرارداد تا به مصارف جنگ برسانند.

هند دختر عتبه، زن ابوسفیان نیز به همراهی چند زن دیگر دف زنان مردم را به خون خواهی کشته شدگان خویش دعوت می کردند، به این ترتیب ابوسفیان در حدود پنج هزار سوار و پیاده را تجهیز کرده و راه مدینه را پیش گرفتند.

چون رسول اکرم صلی الله علیه و آله از این قضیه مطلع شد فورا اصحاب را جمع آوری کرد و مطلب را با آنان در میان نهاد، گروهی اظهار کردند: باید در شهر مانده و حالت

ص: 91

دفاعی گرفت. برخی معتقد بودند باید از شهر بیرون رفت و به حمله پرداخت .

بالأخره مسلمانان آماده جنگ شدند و خود پیامبر صلی الله علیه و آله نیز لباس جنگ پوشید و با عده ای در حدود هفتصد نفر آماده مقابله با دشمن گردید و علی علیه السلام را هم به عنوان پرچمدار تعیین فرمود.

خطبه پیامبر در احد و آغاز جنگ

چون پیامبر صلی الله علیه و آله به احد رسید صفوف لشکر را منظم نمود و چنانچه فردی نامنظم ایستاده بود می فرمود مساوی دیگران بایستد، سپس در برابر لشکر خطبه ای خواند که برخی قسمت های آن چنین است:

ایها الناس! شما را وصیت می کنم به آنچه خدا در کتاب خود مرا وصیت کرده است، او را اطاعت کنید و از حرام ها پرهیز نمائید؛ ایها الناس أوصیکم بما أوصانی الله فی کتابه من العمل بطاعته والناهی عن محارمه.

ای مردم! خداوند با آن کس است که او را اطاعت کند، و شیطان با کسی است که معصیت خدا کند. اعمال خود را با استقامت در جهاد آغاز کنید و با آن، وعده الهی را طلب نمایید و بر شما باد به آنچه که خدا شما را امر نموده است، زیرا من بر سعادت شما حریص و علاقه مندم و اختلاف که نشانه ی صعف است از اموری می باشد که خدا آن را دوست نمی دارد و پیروزی را با اختلاف و نزاع عطا نمی کند؛ فإن الله مع من أطاعه و إن الشیطان مع من عصاه فافتتحوا أعمالکم بالصبر علی الجهاد والتمسوا بذلک ما وعدکم الله و علیکم الذی أمرکم به فإنی حریص علی رشدکم فإن الاختلاف والتنازع والتثبیط من أمر العجز والضعف ما لا یحب الله ولا یعطی علیه النصر ولا الظفر.

ای مردم! به راستی کسی که بر امر حرامی اقدام کند، خدا بین او و خودش جدایی اندازد؛ و کسی که برای خدا از حرام اعراض کند، گناهش را بیامرزد؛ و کسی که بر من درود فرستد، خدا و ملائکه ده بار بر او درود فرستند و کسی که

ص: 92

نیکی کند، خواه مسلمان یا کافر باشد، اجر او را خدا در دنیا یا در آخرت عطا کند؛ یا أیها الناس جدد فی صدری أن من کان علی حرام فرق الله بینه و بینه و من رغب عنه غفر الله ذنبه ومن صلی علی صلی الله علیه وملائکته عشرا ومن أحسن من مسلم او کافر وقع أجره علی الله فی عاجل دنیاه أو آجل آخرته .

ای مردم! روح الامین به من وحی کرد که هیچ کس از دنیا نرود مگر این که تمامی روزی خود را دریافت کند و از آن چیزی کم نشود، پس تقوای خدا را پیشه سازید، و در طلب روزی تلاش بی جا نکنید، و تأخیر آن موجب آن نشود که از راه نافرمانی پروردگار آن را جست و جو کنید، زیرا انسان جز از راه اطاعت به آنچه برای او مقدر شده است، نرسد؛ وأنه قد نفث فی روعی الروح الأمین أنه لن تموت نفس حتی تستوفی أقصی رزقها لا ینقص منه شیء و إن أبطأ عنها فاتقوا الله ربکم وأجملوا فی طلب الرزق و یحملنکم استبطاؤه أن تطلبوه بمعصیة ربکم فإنه لا یقدر علی ما عنده إلا بطاعته قد بین لکم الحلال و الحرام. (1)

پس از آن برای اینکه از حمله ناگهانی دشمن از پشت جبهه غافل نباشد عده ای را [در حدود پنجاه نفر] تحت فرماندهی عبدالله بن جبیر بردهانه شکاف کوهی که برای این کار مناسب به نظر می رسید، گماشت و این پیش بینی پیامبر صلی الله علیه و آله نیز کاملا صحیح بود، زیرا ابوسفیان هم خالد بن ولید را با جمعی تقریبا چهار برابر نیروهای عبدالله، در کمین ایشان گذاشته بود که پس از در آویختن دو لشگر از پشت سر، به مسلمانان حمله کند.

وقتی که دو لشکر در مقابل هم صف آرایی کرده و آماده جنگ شدند، از لشکر کفار طلحة بن ابی طلحه که پرچم دارمشرکان بود و در میان لشکر کفار شجاع تر از او نبود، به میدان تاخت و فریاد برداشت: یا محمد! گمان دارید که ما را با شمشیرهای خود به

ص: 93


1- بحارالانوار، ج 20 ص 126

جهنم می فرستید و ما با شمشیرهای خود، شما را به بهشت می فرستیم، پس هرکه آرزوی بهشت دارد به میدان آید تا او را به بهشت بفرستم.

چون کسی جرأت میدان او را نداشت هیچ کس جواب او را نداد حضرت امیریان چون شیر شرزه با ذوالفقار برنده به سوی او تاخت و فرمود: ای طلحه! اگر راست می گویی باش تا حق و باطل معلوم گردد.

ایا طلحه ای کافربدسگال * مشو غره برخویش بر خود مبال

مکن جنبش از جای خود این زمان * که آید بسوی تو شیر ژیان

به تیغ سرافشان بتازم بتو * کنم پایمال اجل نام تو

طلحه گفت: هان ای پسر تو کیستی که جرئت میدان من کردی؟ آن حضرت رجزی به این مضمون خواند و خود را معرفی کرد.

منم شه سواری که روز مصاف * بترسد ز شمشیر من کوه قاف

منم صاحب ذوالفقار دو سر * که نگذارم ازلات و عزا اثر

طلحه گفت: ای قضم ! (ای کوبنده !) دانستم که جز تو کسی به میدان من نیاید و بر آن حضرت حمله کرد و شمشیری بر آن حضرت فرود آورد، آن حضرت با سپر آن ضربت را از خود دفع کرد و چنان شمشیر بر فرق طلحه فرود آورد که مغز سرش از هم پاشید و به جهنم واصل گردید و رسول خدا صلی الله علیه و آله از قتل او شادمان شد، قریش طلحه را «کبش الکتیبة» قوچ لشکر می گفتند. [کنایه از این که او نیرومندترین فرد لشکر است] از پی طلحه برادرش مصعب بن ابی طلحه پرچم را گرفت و به میدان آمد. امیرالمؤمنین علیه السلام مانند برق بر او حمله کرد و سرش را از تن جدا کرده و به میدان انداخت و رجزی به این مضمون خواند:

حمله من برای رضای خداوند است که مجد و عزت مختص او است و شکافنده صبح، و پروردگارکعبه وحرم است، منم علی پسر عم رسول هدایت کننده.

از پی مصعب برادرش عثمان بن ابی طلحه پرچم برداشت و چون فیل مست به

ص: 94

میدان تاخت و رجزی به این معنا خواند: منم فرزند عبدالدار که صاحب فضیلتم، وای علی! تو به دست من کشته خواهی شد یا از ترس فرار می کنی.

شیر یزدان و شاه مردان با خواندن رجزی به این معنا جواب او را فرمود:

این مقامی است که اکنون بتو مشهود شود * برق تیغم بسرت جای کله خود شود

برق این تیغ من ازجوشن و جان می گذرد * ناله و بانگ دلیران، زکیوان گذرد

عثمان بن ابی طلحه هنوز رجز خود را به آخر نرسانده بود که آن حضرت او را مجال نداد و به یک ضرب ذوالفقار روح پلیدش را به جهنم فرستاد.

از پی عثمان بن ابی طلحه برادر دیگرش ابوسعید بن ابی طلحه پرچم کفر را به دست گرفت و چون خوک تیر خورده، دیوانه وار به میدان تاخت. زبیر او را به خاک هلاکت انداخت. پس از آن امیرالمؤمنین علیه السلام حمله کرد، می زد و به خاک هلاک میغلطانید، کس ندانست که آن دست و بازو چه می کند و ذوالفقار آتشبارش از زره ها و خودهای فولاد چگونه می گذرد.

اهتز قهر الله فی الاذهاقی * فسل سیفا ما هی الشقاقی

بهر طرف که چوشیر درنده رو کردی * زخون لشگریان جویها روان کردی

چنان درید صف از حمله های پیوستش که جبرئیل امین بوسه داد بردستش

غریق بحر خجالت زتیزدستی وی * بهر طرف ملک الموت میدوید از پی

در این موقع سپاه کفر پا به فرار گذاردند و سربازان اسلام به تعقیب آنها پرداختند.

خالد بن ولید که شکست قریش را ملاحظه کرد، خواست از راه شکاف کوه، از پشت سر به مسلمانان حمله کند، ولی با مقاومت عبدالله بن جبیر مجبور به عقب نشینی شد.

در این هنگام گروهی از تازه مسلمانان به خیال این که دشمن صد در صد شکست خورده است، برای به دست آوردن غنیمت، پست های خود را رها کردند، و به غارت چادرهای مشرکان روی آوردند، نیروهای تحت فرماندهی عبدالله جبیر

ص: 95

که از بالای کوه چنین دیدند، آنان نیز سنگر خود را ترک کرده، برای به دست آوردن غنیمت حرکت کردند.

عبدالله بن جبیر هر چه صدا زد که دستور پیامبر صلی الله علیه و آله را رعایت کنید، و سنگر خود را رها نسازید، اعتنا نکردند و تنها عبدالله بن جبیر و حدود ده نفر در بالای کوه ایستادند. در این هنگام خالد بن ولید همراه دویست نفر دیگر که در کمین بودند، و شکاف کوه را از سپاه اسلام خالی دیدند، به سرعت برسر عبدالله بن جبیر تاختند و او را با یارانش کشتند، و از پشت سر به سپاه اسلام حمله کردند.

مشرکان که از دور نظاره گر و در حال فرار بودند، با دیدن حمله خالد بن ولید جان گرفته و برگشتند.

مسلمانان خود را در محاصره سپاه کفر دیده و از هر طرف زیر شمشیر قرار گرفتند و نظم آنان در هم ریخت و سرانجام مسلمانان را وحشت گرفت و پا به فرار گذاشتند. (1) و تنها عده معدودی (که حداکثر سیزده نفر بودند) پروانه وار اطراف پیامبر صلی الله علیه و آله را گرفته و از آن حضرت دفاع کردند، در این میان آن کس که بیش از همه فداکاری کرد و هر حمله ای که از جانب دشمن به سوی پیامبر صلی الله علیه و آله می شد دفع می نمود امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود (تا آنکه نود زخم بر سر و صورت و بدن آن حضرت علیه السلام رسید) و شنیدند منادی از آسمان ندا کرد: «لافتی الأ علی و لا سیف إلا ذوالفقار.» و جبرئیل به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد: یا رسول الله! این مواسات و جوانمردی است که علی علیه السلام آشکار می کند. حضرت فرمود: «انه منی وانا منه»، «او از من است ومن از اویم». جبرئیل گفت: «انا منکما.»، «من هم از شمایم».

در این موقع یک نفر از مشرکان به قصد کشتن پیامبر صلی الله علیه و آله حمله کرد، مصعب بن

ص: 96


1- طبق روایات اهل سنت، که در کتاب «بهترین انسان بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله آورده ام، اولین فراری که داخل مدینه شد عثمان بود.

عمیر جلوی او آمد، ابتدا دست راست، و سپس دست چپش قطع گردید و به شهادت رسید، آن مرد مشرک پس از کشتن مصعب به جانب پیامبر صلی الله علیه و آله سنگ پرتاب کرد و پیشانی آن حضرت را شکست و خون جاری شد، عتبة بن ابی وقاص نیزسنگی پرتاب کرد و دندان رسول خدا را شکست، چند نفر دیگر نیز نزدیک شدند و شمشیر بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرود آوردند ولی چون دو زره برتن مبارکش بود شمشیرها کارگر نشدند.

نقل شده است که در این گیرودار هفتاد ضربت شمشیر بر آن حضرت فرود آوردند و خدایش حافظ بود. با این همه زحمت که بدان مظهر رحمت رسید، نفرین بر آن قوم نکرد، بلکه فرمود: «اللهم اغفر لقومی فإنهم لا یعلمون» «بار پروردگارا! قوم مرا ببخش، زیرا آنها نمی دانند». (1)

در این جنگ هفتاد تن از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله شهید شدند. و پیامبر صلی الله علیه و آله امر فرمود کشتگان را جمع کردند و بر آنها نماز خواند و دفنشان کردند و بعضی گفته اند: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: جسد حمزه را با خواهرزاده اش عبدالله بن جحش در یک قبر نهادند، و عبدالله بن عمرو بن حزام پدر جابر را با عمروبن الجموح دریک قبر نهادند و این گونه هر کس با کسی مألوف بود هر دوتن و سه تن را در یک لحد می سپردند و آنان که قرائت قرآن بیشتر کرده بودند به لحد نزدیک تر می نهادند و شهیدان را با همان جامه های خون آلود به خاک سپردند و حضرت حمزه را کفن کرد چون او را برهنه کرده بودند. (2)

روایت شده که قبر عبدالله وعمرو چون در معبر سیل بود وقتی سیلاب آمد و قبر ایشان را خراب کرد، عبدالله را دیدند که دست بر جراحت خویش گذاشته، چون

ص: 97


1- الطرائف، ص 505 و مسند احمد، ج 1، ص 441.
2- الکافی، ج 3، ص 210.

دست او را برداشتند، خون جاری شد. ناچار دست او را به جای خود گذاشتند.

جابر گفت: بعد از بیست و شش سال پدرم را در قبر بدون تغییر جسد یافتم، گویا در خواب بود و علف حمل (اسپند) که بر روی ساق هایش ریخته بودند تازه بود.

چون پیامبر صلی الله علیه و آله از کار دفن شهدا فارغ شد، راه مدینه را پیش گرفت، به هر قبیله ای که می رسید، مرد و زن بیرون شده بر سلامتی آن حضرت شکر می کردند و کشتگان خود را نادیده می گرفتند.

بیشه، مادر سعد بن معاذ، نزد آن جناب شتافت و در این هنگام پسرش سعد، عنان اسب پیامبر صلی الله علیه و آله را در دست داشت، عرض کرد: یا رسول الله صلی الله علیه و آله ! این مادر من است که به ملازمت می رسد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: مرحبا بها. چون بیشه رسید رسول خدا صلی الله علیه و آله تعزیت فرزندش، عمروبن معاذ را به او گفت، عرض کرد: یا رسول الله صلی الله علیه و آله ! چون تو را به سلامت یافتم، هیچ مصیبت و رنجی بر من سنگینی نکند. آن گاه حضرت دعا کرد که حزن بازماندگانشان برطرف شود و حق تعالی مصیبتشان را عوض و اجر مرحمت فرماید. و به سعد فرمود: جراحت یافتگان قوم خود را بگو که از همراهی من باز ایستند و به منازل خود رفته، به مداوای خویش بپردازند، پس سعد جراحت زدگان را که سی تن بودند اصرار کرد بروند. خود سعد چون حضرت را به خانه رسانید مراجعت کرد. این هنگام کمتر خانه ای بود در مدینه که از آن بانگ ناله و سوگواری بلند نشود، جز از خانه حمزه علیه السلام . پیامبر صلی الله علیه و آله اشک در چشمانش حلقه زد و فرمود: «ولکن حمزة لا بواکی له الیوم»، شهدای احد گریه کننده دارند، اما حمزه گریه کننده ندارد. سعد بن معاذ و أسید بن حضیر که این را شنیدند به زنان انصار گفتند: دیگر بر کشتگان خود نگریید، ابتدا بروید نزد حضرت فاطمه علیها السلام و او را در گریستن بر حمزه همراهی کنید آنگاه برکشتگان خود گریه کنید. زنان نیز چنان کردند، چون پیامبر صلی الله علیه و آله با صدای گریه و شیون ایشان را شنید فرمود: برگردید خدا شما را رحمت کند، همانا مواسات کردید، و از آن روز مقر شد هر مصیبتی بر اهل مدینه واقع

ص: 98

شود اول بر حمزه نوحه کنند آنگاه برای خود.

سید بن طاوس روایت کرده است که چون حضرت امیر علیه السلام از جنگ احد مراجعت کرد هشتاد جراحت به بدن مبارک آن حضرت رسیده بود که فتیله داخل آنها می شد، پس حضرت رسول به دیدار امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و آن حضرت خوابیده بود، چون رسول خدا او را دید گریست و فرمود: کسی که در راه خدا این سختی را تحمل کند بر خدا است که ثواب بی نهایت او را کرامت فرماید، آنگاه حضرت امیر علیه السلام گریست و عرض کرد: خدا را شکر می کنم که از شما مفارقت نکردم و پشت به جنگ نکردم و نگریختم ولی محزونم که چرا به سعادت شهادت نرسیدم. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ان شاء الله به موقع خود به فیض شهادت خواهی رسید.

نقل است که در این جنگ هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در محاصره مشرکان قرار گرفت، به آن حضرت ندا داده شد که:

ناد علیا مظهرالعجائب * تجده عونا لک فی النوائب

کل غم و هم سینجلی * بولایتک یا علی و یا علی و یا علی (1)

صدا بزن علی را، او مظهر العجائب است، می یابی او را مدد کننده در سختیها.

هر غم وهمی به زودی برطرف می شود، به سبب ولایت تو یا علی و یا علی و یا علی.

شیر بیشه ی ابداع، سر زبیشه بیرون کرد * عقل پیر را از بیم، دل دونیم و مجنون کرد

بیرق ضلالت را سرنگون و وارون کرد * رایت هدایت را برفراز گردون کرد

چهره حقیقت را همچو لاله گلگون کرد

داده گلشن دین را جویبار تیغش آب * لاله زار یاسین را کرده خرم و شاداب

شمع بزم آیین را کرده مهر عالم تاب * داده داد تمکین را روز خیبر و احزاب

در أحد فداکاری از شماره افزون کرد

ص: 99


1- ظاهرا برخی افراد، بیت دوم را به بیت اول افزوده اند. بحارالانوار، ج 20، ص 73.

بازوی قویمندش بس که داد قوت داد * در حرم خداوندش افسر فتوت داد

با حبیب دلبندش رتبه اخؤت داد * همچونی بهر بندش نغمه نبوت داد

در حرم جهانی را، مست خویش و مفتون کرد

در برابر اصنام، دا حق پرستی داد * تا به پیکر اسلام داد روح و هستی داد

کو زبان که تا گویم دست و تیغ او چون کرد

برق تیغ خونریزش بر سران عالم زد * شعله شرر بیزش بر روان اعظم زد

تا صراط ایمان را مستقیم و موزون کرد

یادآوری: شکستی که در این جنگ به مسلمانان رسید نتیجه بی انضباطی اندکی از سربازان اسلام و عدم دقت در اجرای دستور نظامی پیامبر صلی الله علیه و آله این بود که اطاعت از فرمانده خود عبدالله بن جبیر نکردند و به طمع غنیمت سنگر خود را ترک و به دشمن میدان و فرصت دادند و در عین حال تجربه تلخی برای آنان بود که بعدها برای ایشان مورد عبرت قرارگرفت وآیه شریفه ذیل نیز به این موضوع اشاره دارد:

«وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَعَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا أَرَاكُمْ مَا تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَلَقَدْ عَفَا عَنْكُمْ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ » (آل عمران /152)؛ خداوند وعده خود را به شما (در پیروزی برکفار، در جنگ احد) تحقق بخشید، در آن هنگام مشرکان را به خواست خدا، به قتل رساندید، تا این که سست شدید و در کار خود به نزاع پرداختید، و بعد از آن که آنچه را دوست می داشتید به شما نشان داد ( پیروزی بر دشمن را دیدید) نافرمانی کردید، بعضی از شما خواهان دنیا بودند، و بعضی خواهان آخرت، سپس خداوند شما را از دشمن منصرف کرد و به خاطر فرار، پیروزی شما به شکست انجامید) تا شما را آزمایش کند، و خدا شما را بخشید، و او نسبت به مؤمنان، صاحب فضل و

ص: 100

بخشش است . (1)

شهادت حضرت حمزه علیه السلام

روز شنبه پانزدهم شوال سال سوم هجرت جنگ احد شروع شد. آن روز حضرت حمزه روزه بود، حضرت رسول صلی الله علیه و آله او را در آغوش گرفت و میان پیشانی او را بوسید.

در آن روز جناب حمزه جنگ نمایانی نمود و بسیاری از لشکر کفر را به جهنم فرستاد. هند دختر عتبه همسر ابوسفیان که پدر و برادرش ولید و عمویش شیبه در جنگ بدر به جهنم واصل شده بودند؛ برای خونخواهی آنها در جنگ احد شرکت نموده بود و مردم را به قتل پیامبر صلی الله علیه و آله تشویق می نمود و هرگاه کسی از لشکر کفر می خواست فرار کند سرمه دانی به او می داد و می گفت: مرد از جنگ فرار نمی کند، تو چون قصد فرار داری پس در حقیقت زن می باشی، سرمه به چشم بکش و فرار کن که هر کس تو را دید بداند تو دارای صفات مردان نیستی.

هند، وحشی را که بنده عبدالجبیر بود طلبید و به او گفت: اگر امروز محمد صلی الله علیه و آله یا علی علیه السلام یا حمزه را به قتل برسانی، هرچه خواسته باشی به تو می دهم، وحشی گفت: اما محمد صلی الله علیه و آله را ممکن نیست به قتل رسانید زیرا در اطراف او مردان شجاع می باشند و او را حفظ می کنند و اما علی علیه السلام هم در میدان جنگ بسیار با تجربه است و مواظب اطراف خود می باشد و من طاقت مبارزه با او را ندارم و اما حمزه را ممکن است به قتل برسانم و تو را به کشتن او شفا دهم.

هند او را تحسین نمود و وحشی به قصد کشتن حمزه به میدان آمد و در کمین او بود تا اینکه ناگاه پای اسب جناب حمزه در گودالی فرو رفت و بر زمین افتاد،

ص: 101


1- یادآوری: جنگ های حضرت امیر علیه السلام، از «ارشاد» شیخ مفید و «کشف الغمه» برداشت شد.

وحشی وقت را از دست نداد، حربه خود را به طرف او پرتاب کرد آن شمشیر بر پهلوی حضرت حمزه وارد آمد و تا نزدیک ناف آن جناب را شکافت، به طوری که دیگر توان حرکت نداشت، وحشی نزدیک آمد و پهلوی او را شکافت و جگر نازنینش را بیرون آورد و برای هند برد. هند از شدت غضب آن جگر را در دهان گذاشت و خواست آن را بجود که خداوند آن را در دهان هند محکم نمود به طوری که دندان آن ملعونه در آن فرو نرفت، لذا آن را بر زمین انداخت.

وحشی هند را به بالین حمزه آورد و آن ملعونه انگشتها و گوش حمزه را برید، و در ریسمان کشید و به گردن آویخت و با خنجر، دست و پای حضرت حمزه را جدا کرد و چون خبر به شوهر او ابوسفیان رسید او هم به بالین حمزه آمد و با ته نیزه که در ست داشت به دهان حضرت حمزه زد و گفت: عذاب خود را بچش، زیرا تو خود را از ما بیگانه نمودی، و به محمد ایمان آوردی، شخصی که او را «حلیس» می گفتند، چون رفتار ابوسفیان را دید او را سرزنش کرد که تو خود را بزرگ این قوم میدانی، از شخص بزرگ دور است که با جنازه ای چنین کند، ابوسفیان شرمنده شد و به او گفت: این کار خطایی بود، آن را کتمان کن و به کسی مگو.

چون جنگ احد خاتمه یافت، حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمودند: آیا کسی از حال عمویم حمزه اطلاع دارد؟ حرث بن صمه عرض کرد: آری یا رسول الله صلی الله علیه و آله من از جایی که او جنگ می کرد اطلاع دارم، و به آن سمت روانه شد، چون رسید و حال حمزه را مشاهده نمود، خجالت کشید پیامبر صلی الله علیه و آله را خبر دهد، لذا در کنار جنازه حمزه نشست. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به حضرت امیر علیه السلام فرمود: از عمویم حمزه برای من خبر بیاور.

علی علیه السلام نیز چون به بالین حمزه آمد و حال او را مشاهده نمود او هم در کنار بدن حمزه نشست. خود پیامبر صلی الله علیه و آله به طلب حمزه حرکت کرد تا این که به بالین حمزه رسید و چون حال او را مشاهده نمود گریه زیادی کرد، و فرمود صلی الله علیه و آله: «والله ما وقفت موقفا قط أغیظ علی من هذا المکان.» «به خدا قسم هرگز جایی نایستاده بودم

ص: 102

که بر من سخت تر از این مکان باشد» در این موقع مسلمانان گفتند: اگر خداوند ما را بر قریش مسلط نمود هفتاد نفر از آنها را در عوض حمزه مثله می کنیم.

جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد.

«وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَلَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ » (نحل /126)؛ اگر خواستید تلافی نمایید به مقدار آنچه بر شما از دشمن وارد آمده تلافی کنید و چنانچه صبر نمایید برای شما بهتر است. پس صبر کنید.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: صبر می کنیم. سپس پیامبر صلی الله علیه و آله عبای خود را بر روی بدن حضرت حمزه انداخت ولی چون عبا را بر سر حمزه کشیدند پاهای او از زیر عبا بیرون آمد و چون بر پاهای او کشیدند سر حمزه ظاهر شد، لذا عبا را بر سر حمزه افکندند و از علف صحرا، پاهای حمزه را پوشاندند. چون در مدینه شایع شد که پیامبر صلی الله علیه و آله کشته شد، لذا زنان مدینه با پای برهنه به طرف احد دویدند.

حضرت زهرا علیها السلام با چشم گریان به محضر پدر مشرف شد و چون صورت آن حضرت را پر از خون دید، فرمود:غضب خدا سخت خواهد بود بر کسانی که خون بر روی پیامبر صلی الله علیه و آله جاری نموده اند. و خون از صورت پیامبر صلی الله علیه و آله پاک کرد، حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: آب بیاور تا صورت خود را شستشو نمایم، علی علیه السلام آب آورد و حضرت صورت خود را شست .

زینب بنت جحش چون حضور پیامبر صلی الله علیه و آله رسید، پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود:صبر کن. عرض کرد: برای چه کسی؟ فرمود: برای برادرت. گفت: « إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ »، شهادت او را گوارا باد، باز حضرت به او فرمود: صبر کن، عرض کرد: برای چه کسی؟ فرمود: برای عمویت حمزه، گفت: « إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ »، گوارا باد او را شربت شهادت، باز حضرت به او فرمودند: صبر کن، عرض کرد: برای چه کسی؟ فرمود: برای شوهرت مصعب بن عمیر، گفت: «واحزنا». پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: شوهر را منزلتی است نزد زن که هیچ کس را چنین منزلتی نیست. و فرمودند:

ص: 103

زینب کلمه «واحزنا» بر زبان جاری کرد برای آنکه یاد بچه های تیم خود افتاد.

زنی از بنی نجار خود را به احد رساند و هراسان از هر سوسراغ پیامبر صلی الله علیه و آله را گرفت. به او گفتند: پدر و شوهر و برادرت شهید شدند، اعتنا نکرد و گفت: ای مردم راه دهید تا اینکه چشم من به جمال پیامبر صلی الله علیه و آله بیفتد، مردم راه دادند، چون خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و آن حضرت را سالم دید، عرض کرد: یا رسول الله صلی الله علیه و آله ، چون شما سالم هستید تمام مصیباتی که بر من وارد آمده سهل است و به مدینه بازگشت.

صفیه دختر عبدالمطلب خواهر حضرت حمزه چون نزدیک احد رسید، به پیامبر صلی الله علیه و آله خبر دادند که صفیه می آید، حضرت رسول صلی الله علیه و آله به پسر او زبیر فرمود: برو مادر خود را برگردان که جنازه برادرش را نبیند، زبیر نزد مادرش آمد و گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود، برگرد، صفیه گفت: به من خبر داده اند که بدن برادرم را مثله (قطعه قطعه کرده اند و من تا او را نبینم بر نمی گردم. ولی در راه خدا هرچه بر سرم آید ان شاء الله صبر خواهم نمود.

چون زبیر سخنان او را حضور پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد، آن حضرت اجازه داد صفیه به دیدن جنازه حضرت حمزه بیاید، چون صفیه آمد و نظرش بر بدن برادر افتاد، گفت: إنا لله وإنا إلیه راجعون» و دو رکعت نماز خواند و طلب آمرزش نمود و برگشت .

پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داد بدن شهدای احد را آوردند و در کنار بدن حمزه گذاشتند و بر آنها نماز خواند، و بر جنازه حمزه هفتاد و پنج تکبیر گفت. و چون بدن حمزه را برهنه کرده بودند، رسول خدا صلی الله علیه و آله بر بدن او پوشاند، ولی سایر شهدا را با همان لباس خون آلود دفن کردند.

فضائل حضرت حمزه علیه السلام

در سفینة البحار از حضرت صادق علیه السلام نقل است که فرمودند: چون علی علیه السلام وارد محشر گردد، از دو طرف او جناب جعفر و حمزه و در عقب سر او زهرا علیها السلام و از

ص: 104

جلوی آن حضرت حسن و حسین علیهما السلام روان باشند.

نیز از حضرت صادق علیه السلام سؤال شد، با اینکه حسین علیه السلام سیدالشهدا است، چرا حضرت حمزه را هم سیدالشهدا گویند؟ فرمودند: حمزه، سیدالشهدای غیر معصومین است و حسین علیه السلام السید الشهدای جمیع اهل بیت علیهم السلام است.

نیز نقل شده که: در قیامت پرچم حمد به دست حضرت امیر علیه السلام و پرچم تکبیر به دست حمزه علیه السلام و پرچم تسبیح به دست جعفر طیار علیه السلام است.

نیز از امام محمد باقر علیه السلام از نقل شده که فرمودند: بر قائمه عرش نوشته شده: «إن حمزة اسد الله و أسد رسول الله و سید الشهداء» به درستی که حمزه شیر خدا و شیر رسول خدا صلی الله علیه و آله و آقای شهدا است.

نیز از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمودند: آیه شریفه فی بیوت أذن الله أن رفتم و آیه رجال الهیهم تجار درباره خانواده محمد و آل او نازل شده که آنها علی و فاطمه و حسن و حسین و حمزه و جعفر علیهم السلام می باشند. (1)

زیارت حضرت حمزه: از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل است که فرمود: «من زارنی و لم یزر قبر عمی حمزة فقد جفانی» (کسی که مرا زیارت کند و عمویم حمزه را زیارت نکند به من جفا کرده است).

برخی دیگر از شهدای احد

اگر چه شهدای احد هفتاد نفر بودند ولی مناسب دیدم احوال چند نفر از آنها را یادآور شوم:

1- حنظلة بن ابی عامر: وی در شب جنگ احد با اجازه پیامبر صلی الله علیه و آله برای عروسی (زفاف) در مدینه ماند، اول صبح مهیا شد برای یاری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به

ص: 105


1- سفینة البحار ج 2 ص 431

طرف احد برود، همسرش (تازه عروس دامن) او را گرفت و گفت: صبر کن تا من چند نفر را حاضر کنم که مطلبی دارم، حنظله صبر کرد، آن زن چهار نفر را حاضر کرد و به حنظله گفت: پیش آنها اقرار کن که ما امر زناشوئی را انجام دادیم، حنظله به آن مطلب اعتراف کرد و چون از زن (نو عروس سبب این عمل را پرسیدند گفت: شب گذشته خواب دیدم حنظله به آسمان پرواز نمود، دانستم که او امروز شهید می شود.

چون حنظله برای رسیدن به جنگ عجله داشت مجال غسل پیدا نکرد و با حال جنابت به احد آمد و ابوسفیان را دید که در میان میدان مشغول فریاد زدن و تشویق مردم به جنگ است. لذا بر او حمله کرد و شمشیری بر اسب او زد که ابوسفیان روی زمین افتاد و صدا زد مرا از دست حنظله نجات دهید، کفار دور او را گرفتند و او را شهید نمودند. پس از خاتمه جنگ، جنازه حنظله را حضور پیامبر صلی الله علیه و آله آوردند، دیدند بدن او به خون آلوده نیست، مثل اینکه او را غسل داده باشند، علت آن را از رسول خدا صلی الله علیه و آله سؤال نمودند، حضرت فرمود: دیدم ملائکه را که بین آسمان و زمین حنظله را با آب زمزم غسل می دادند، چون او جنب شهید شده بود. «لذا معروف به حنظله غسیل الملائکه گردید». (1)

2- عمرو بن جموح: وی اعرج (از ناحیه پا معلول بود و چهار پسر خود را به جنگ فرستاد، خود نیز مهیا شد که به طرف احد برود، رفقایش به او گفتند: تو ناتوانی و خدا در قرآن فرموده است: بر شخص عاجز تکلیف نیست. علاوه اینکه چهار پسر تو با پیامبر صلی الله علیه و آله در جبهه شرکت نموده اند. عمرو فرمود: خوش به حال پسران من که به طرف بهشت رهسپارند، خوب است من هم خود را در ریاض جنان به آنها برسانم، همسر عمرو گفت: موقعی که عمرو می خواست از خانه بیرون

ص: 106


1- سفینة البحارج 6 ص 638. ماده غسل

رود، لرزه بر اندام او افتاد، و به خدا عرض کرد: خدایا مرا به اهل خانه ام برمگردان «اللهم لاتردنی إلی أهلی» و خود را در احد حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رساند و عرض کرد: فامیل من می خواستند مرا به خاطر ناتوانی ام برگردانند، ولی امید من از خدا چنان است که با این پای عاجزم، مرا از بهشت محروم نسازد. حضرت به او فرمود: با این حالی که داری خدا از تو جهاد نخواسته است، و پسران او آمدند او را برگردانند، قبول نکرد. و گفت یا رسول الله صلی الله علیه و آله ! جنگ بر من حرام است یا واجب نیست؟ فرمود: حرام نیست، گفت الحمدلله ، پس می توانم جنگ کنم، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: او را رها کنید شاید خدا شهادت را روزی او گرداند، عمرو به میدان رفت و جهاد کرد تا شهید شد. (1)

3- مخیریق یهودی: وی که از دانشمندان و رؤسای دینی یهودی های مدینه بود، چون شنید که در جنگ احد امر بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سخت شده است. به یهودی های مدینه گفت: «والله انکم لتعلمون أن محمد صلی الله علیه و آله و نبی و إن نصره علیکم حق.» «قسم به خدا شما می دانید محمد پیامبر صلی الله علیه و آله خدا است و یاری او بر شما واجب است». و شمشیر خود را برداشت و به یهود گفت: اگر من کشته شدم تمام اموالم مال محمد صلی الله علیه و آله است، هرجا می خواهد صرف نماید، هرچه یهودی ها به او گفتند: امروز روز شنبه است و کار بر ما روا نیست، گوش نداد و خود را به احد رسانید و در راه اسلام شهید شد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: مخیریق بهترین یهودی های مدینه بود. (2)

آری، مخیریق یهودی حتی یک نماز هم نخواند ولی بهشتی شد، اما ما چطور؟ نکند خدای ناکرده سالها نماز بخوانیم و سرانجام سر از جهنم در آوریم.

ص: 107


1- سفینة البحار، ج 6 ص 459.
2- تاریخ طبری ج 2 ص 531.

ضمنا پس از مدتی که از دفن شهدای احد گذشته بود، سیل آمد و قبرهای بعضی از آنها را خراب کرد، بدن بعضی از شهدای احد آشکار گردید، بدن یکی از شهدا را دیدند که ابدا تغییر نکرده، و چون در صورت آن شخص ضربتی وارد آمده بود، دیدند دست خود را به پیشانی گذاشته است، چون دست او را از پیشانی اش جدا نمودند، خون جاری شد. دست او را دو مرتبه بر پیشانی اش گذاشتند، خون قطع گردید.

نیز معاویه خواست از احد قناتی عبور دهد، به قبر عمرو بن جموح برخورد کردند، دیدند بدنش تازه است و گویا تازه دفن شده و چون ضربتی بر پای او وارد آمده بود خون جاری شد.

از جابر نیز نقل شده که چهل و شش سال بعد از دفن پدرش در احد چون قبر او را سیل خراب نمود، دید گویا پدرش در قبر خواب است و ابدأ خاک در او اثر نکرده و کفن او مثل روز اول است و روی پاهای او که علف ریخته بودند، هنوز علفها سبز است. (1)

در پایان، از خداوند سبحان می خواهیم توفیق زیارت آن بزرگواران را به همه مؤمنان مرحمت فرماید تا از نزدیک عرض کنیم: «السلام علیکم أیها الشهداء المؤمنون السلام علیکم یا اهل بیت الإیمان و التوحید السلام علیکم یا أنصار دین الله و أنصار رسوله علیه و آله السلام سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار فعلیکم سلام الله ورحمه و برکاته».

جنگ بنی نضیر

سبب این جنگ این بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله به اتفاق امیرالمؤمنین علی علیه السلام و چند نفر دیگر از اصحاب به سمت قلعه بنی نضیر رفت. گروهی از یهود در آن قلعه

ص: 108


1- تلخیص از سفینة البحار، «حمزه»

ساکن بودند و در فرصت های مناسب، مسلمانان را اذیت می کردند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله قلعه آنان رسید، هنگامی که آن حضرت را دیدند اظهار خوشحالی کرده، عرض کردند چه می شود به قلعه ما وارد و مهمان ما باشید، رسول خدا صلی الله علیه و آله ورود به قلعه را صلاح ندید و بیرون قلعه، پشت دیوار نشست، یهود با هم توافق کردند که یک نفربر بام برود وسنگی بر سر پیامبر صلی الله علیه و آله بغلطاند و او را از بین ببرد.

جبرئیل این توطئه را به اطلاع پیامبر صلی الله علیه و آله رساند. و آن حضرت از آن مکان برخاست و دستور داد خیمه اش را در نقطه دوردستی برپا کنند.

همین که شب شد مردی از بنی نضیر تیری به سوی خیمه آن حضرت انداخت، و آن تیر به خیمه اصابت کرد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دستور داد خیمه اش را از آن جا به دامنه کوهی منتقل کنند، و مهاجران و انصارگرد خیمه آن حضرت پرده زدند، چون تاریکی شب همه جا را فرا گرفت امیر المؤمنین علیه السلام را نیافتند، مردم عرض کردند: ای رسول خدا! علی را نمی بینیم ؟ فرمود: گمان دارم دنبال اصلاح کار شما رفته است.

طولی نکشید که علی علیه السلام با سر بریده همان مرد یهودی - که تیر به سوی خیمه پیامبر صلی الله علیه و آله رها کرده بود و نامش عزور بود بازگشت، و آن سر را پیش آن حضرت گذاشت، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای علی! چه کردی؟ عرض کرد: من دیدم این خبیث، مرد بیباک و دلاوری است، پس در کمینش نشستم و با خود گفتم: چه چیز در این تاریکی شب او را چنین بیباک کرده جز این که می خواهد دستبرد و شبیخونی به ما بزند؟ ناگاه دیدم که شمشیر برهنه ای در دست دارد و با ممه تن از یهود پیش می آید، به او حمله کرده و او را کشتم و دیگران که همراهش بودند گریختند، و هنوز چندان دور نشده اند، چند نفر با من بفرست که امید است به آنها دست یابیم.

رسول خدا صلی الله علیه و آله ده نفر همراه امیرالمؤمنین علیه السلام فرستاد که از آن جمله ابودجانه و سهل بن حنیف بودند، و پیش از آن که یهود به قلعه پناه ببرند به ایشان رسیده، و

ص: 109

آنان را کشتند.

از این جنگ و مبارزه شبانه، ترس و خوفی بزرگ در دل یهود جای گرفت و ناچار تصمیم گرفتند از قلعه خارج و تسلیم امر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شوند. لذا شخصی را نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله فرستاده، امان خواستند، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اجازه داد اموال خود را بر شتران حمل کنند و از اطراف مدینه کوچ کنند.

یهود اموال خود را برداشته و هنگام خارج شدن از قلعه، از باب این که خانه هایشان دست مسلمانان نیفتد، خانه های خویش را به دست خود خراب کردند.

خداوند سبحان داستان این جنگ و اتفاقی که افتاد، در سوره مبارکه حشر بیان فرموده است.

«هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِنْ دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُمْ مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ » (حشر/2)؛ او کسی است که کافران اهل کتاب را در اولین برخورد با مسلمانان از خانه هایشان بیرون راند، شما مسلمانان گمان نمی کردید آنان خارج شوند، و خودشان نیز گمان می کردند که دژها و قلعه های محکمشان آنها را از عذاب خدا مانع می شود، اما خداوند از آنجا که گمان نمی کردند به سراغشان آمد و در دلهایشان ترس و وحشت انداخت به گونه ای که خانه های خود را با دست خویش و با دست مؤمنان ویران کردند، پس عبرت بگیرید ای صاحبان چشم و بینایی!

جنگ احزاب (خندق)

اخراج بعضی قبایل یهود مانند بنی نضیرو بنی قریظه از اطراف مدینه آنان را نسبت به مسلمانان به ویژه نسبت به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خشمگین ساخت و چند تن از رؤسای آنان به مکه رفته و آمادگی خود را به منظور کمک و همراهی با قریش بر ضد پیامبر صلی الله علیه و آله

ص: 110

اعلام داشتند، بزرگان قریش از این فرصت استفاده کرده و از پیشنهاد آنان استقبال کرده، در نتیجه کلیه قبایل بت پرست مگه به همدستی طوایف یهود در سال پنجم هجری بسیج عمومی کرده و با تعداد ده هزار نفر به فرماندهی ابوسفیان و دستیاری گروهی از یهود برای کشتن پیامبر صلی الله علیه و آله متوجه مدینه شدند.

چون این خبر به پیامبر صلی الله علیه و آله رسید مسلمانان را جمع کرد و برای دفاع در مقابل مهاجمان به مشورت پرداخت، سلمان فارسی پیشنهاد کرد که اطراف مدینه را خندق بکنند و موانع مصنوعی در آن جا به وجود آورند تا عبور دشمن از آن سخت و ناممکن باشد، رسول اکرم صلی الله علیه و آله پیشنهاد سلمان را پذیرفت و دستور داد فورا برای حفر خندق آماده شوند، مسلمانان مشغول حفر خندق شده، خود حضرت رسول صلی الله علیه و آله نیز مانند دیگران به حفر خندق اشتغال داشت.

پیش از رسیدن سپاه مهاجم خندق آماده شد و هنگامی که مشرکان نزدیک خندق رسیدند از مشاهده آن متعجب شدند، زیرا این نوع وسیله دفاع در حجاز سابقه نداشت، بدین جهت گفتند: «والله إن هذه لمکیدة ما کانت العرب تکیدها»، «به خدا سوگند! این حیله عرب نیست و عرب چنین حیله ای به کار نبندد).

مسلمانان هم که تعدادشان در حدود سه هزار نفر بود در آن طرف خندق اردو زدند، چند روز دو سپاه در طرفین خندق روبروی هم بودند و گاهی به هم سنگ و تیر می انداختند، بالأخره عمروبن عبدود با چند نفر دیگر از تنگ ترین جای خندق خود را به طرف دیگر آن رسانیدند.

عمرو به محض ورود، مبارز خواست، وقتی صدای خشن و رعب انگیز عمرو در فضای اردوگاه مسلمانان طنین انداز شد، نبضها از حرکت ایستاد و رنگ از چهره همگان پرید! زیرا عمرو را همه می شناختند، او فارس یلیل واز شجاعان نامی عرب بود و در تمام عربستان نظیر و مانند نداشت، او قهرمان کهنسال ورزیده و جنگدیده بود و به تنهایی با هزار نفر مقابل شمرده می شد. و برای بار دوم فریاد «هل من مبارز»

ص: 111

عمرو پرده گوش مسلمانان را مرتعش ساخت.

در این هنگام یک سکوت و حیرت، توأم با ترس و وحشت بر تمام لشگر مدینه حکم فرما بود و کسی جرات تکلم و اظهار وجود نداشت. عمرو می گفت: شما می گویید هر کس از ما کشته شود به بهشت می رود. آیا در میان شما داوطلب بهشت وجود ندارد؟

سرانجام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سکوت را شکست و فرمود: کیست که شر این بت پرست را از سر ملت اسلام بردارد؟ نفسها در سینه حبس بود و از کسی صدایی برنیامد، امیرالمؤمنین علیه السلام بپاخاست و عرض کرد: من یا رسول الله صلی الله علیه و آله ! پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: تأمل کن شاید داوطلب دیگری پیدا شود، ولی هیچ کس حریف این قهرمان عرب نبود. نبی اکرم صلی الله علیه و آله سؤال خود را تکرار فرمود. باز امیرالمؤمنین علیه السلام پاسخگوی این دعوت گردید. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی! این عمروبن عبدود است. علی علیه السلام عرض کرد: من هم علی بن ابی طالبم.

پیمبر سرودش که عمرو است * این که دست پلی آخته زآستین

علی گفت ای شاه این منم * که یک بیشه شیر است در جوشنم

رسول خدا صلی الله علیه و آله عمامه بر سر امیرالمؤمنین علیه السلام و شمشیر برکمر او بست و فرمود: برو خدا نگهدارت. سپس سر به آسمان بلند کرد و با حالت رقت گفت: خدایا ! پسر عم مرا در میدان جنگ تنها مگذار. از سویی عمرو رجز می خواند و مسلمانان را به مبارزه می طلبید و می گفت:

ولقد بححت من النداء بجمعکم هل من مبارز * و وقفت إذ جبن المشجع موقف البطل المناجز

وکذاک إنی لم أزل متسترعا نخو الهزاهز * ان الشجاعة فی الفتی والجود من خیر الغرائز

ص: 112

از بس به شما ندا دادم و مبارز طلبیدم گلویم گرفت و قهرمانانه ایستادم در جایی که مردم شجاع آن جا می ترسند. و این چنین من همیشه به سوی بلاها و فتنه ها با سرعت می روم زیرا شجاعت وجود در جوانمرد از بهترین غریزه ها است.

در این هنگام امیرالمؤمنین علیه السلام چون شیر خشمگینی که برای صید از کمین جستن کند به سرعت آهنگ عمرو کرد و رجز او را از روی ادب علمی (یعنی مناسب وهماهنگ رجزاو) چنین پاسخ داد:

لا تعجلن فقد اتاک مجیب صوتک غیر عاجز * ذونیة وبصیرة والصدق منجی کل فائز

إنی لأرجو ان أقیم علیک نائحة الجنائز * من ضربة نجلاء یبقی ذکرها بعد الهزاهر (1)

ای عمرو! زیاد درکار جنگ عجله مکن، زیرا جواب گوی آواز تو به سوی تو آمده است که برای مبارزه با تو عاجز نیست بلکه دارای حسن نیت و بصیرت در راه حق است- وصدق و راستی نجات دهنده هر رستگاری است - من امیدوارم که زنان نوحه سرا را بر جنازه تو بنشانم - از ضربت شکافنده ای که یاد آن بعد از جنگ ها باقی بماند.

عمرو که خود را از شجاعان نامی و مبرز عرب می دانست با دیده حقارت به حضرت امیر علیه السلام نگریست و گفت: آیا جز تو کسی داوطلب نبود؟ من با پدرت ابوطالب آشنا و دوست بودم، نمی خواهم تو را در پنجه خود چون مرغ بال و پر شکسته ای در حال جان دادن ببینم، مگر نمی دانی که من «عمرو عبدود» فارس یلیل و قهرمان نیرومند عرب هستم؟

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: من تو را ابتدا به توحید و اسلام دعوت می کنم و اگر هم

ص: 113


1- کشف الغمة، ج 1، غزوة الخندق، ص 203 .

نپذیری از همین راه که آمده ای برگرد و از جنگ با پیامبر صلی الله علیه و آله درگذر.

عمرو گفت: من از روش آباء و اجداد خود (بت پرستی) دست برنمی دارم، و اگر بدون جنگ نیز برگردم مورد استهزای زنان قریش واقع می شوم، حضرت امیر علیه السلام فرمود: در این صورت از اسب پیاده شوتا بجنگیم، من دوست دارم تو را در راه خدا کشته باشم.

عمرو برآشفت و از اسب پیاده شد و اسب خود را پی کرد و چون در برابر امیرالمؤمنین علیه السلام ایستاد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «برز الایمان کله إلی الشرک کله.» تمامی ایمان با تمامی کفر به مبارزه برخاسته است.)

حقیقت امر نیز همین بود. علی علیه السلام ایمان محض، بلکه کل ایمان بود. و اگر در آن روز علی علیه السلام نبود، نامی از اسلام و احدی از مسلمانان نمی ماند، عمرو نیز نماینده شرک وکفر بود و چشم و چراغ قریش به شمار می آمد.

بالاخره آن دو مبارز چنان به هم درافتادند که گرد و غبار در اطرافشان بلند شد و نیروهای دو طرف نتوانستند آنان را به خوبی مشاهده کنند، در این گیر و دار دو ضربت رد و بدل شد، عمرو شمشیری بر امیرالمؤمنین علیه السلام زد که سپر آن حضرت را دو نیمه کرد و به سر مبارکش آسیب رسانید ولی آن حضرت با نیرومندی خود چنان ضربتی به عمرو فرود آورد که او را به خاک هلاکت افکند و بانگ تکبیر برآورد، از صدای تکبیر علی علیه السلام بر همگان معلوم شد که عمرو به قتل رسیده و با کشته شدن او شکست قریش حتمی خواهد بود. چنان که خواهر عمرو دراین مورد ضمن ابیاتی چنین گوید:

اسدان فی ضیق المکر تصاولا * وکلاهما کفو کریم باسل

فاذهب علی فما ظفرت بمثله * قول سدید لیس فیه تحامل

ص: 114

ذلت قریش بعد مقتل فارس * فالذل مهلکها و خزی شامل (1)

علی وعمرودوشیر دلاور بودند که در تنگنای معرکه به یکدیگر حمله ور شدند و هردو همتایان بزرگوار و دلیری بودند. ای علی! برو که تاکنون به کسی مانند عمرو بن عبدود چیره نگشته بودی و (این ادعای من) سخنی است محکم و درست و در آن تکلف واغراق نیست.

رومی نشد از سر علی کس آگاه *زیراکه نشد کس آگه از سر اله

یک ممکن و این همه صفات واجب * لاحول ولاقوة الا بالله

پس از کشته شدن عمرو بن عبدود مشرکان و قریش خوار شدند و هنگامی که امیرالمؤمنین علیه السلام سر عمرو را به حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اکرم آورد، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «ضربة علی یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین.» «ارزش ضربت علی علیه السلام در روز خندق از عبادت جن وانس برتر است.»

و بعضی نوشته اند که فرمود: «الضربة علی لعمروبن عبدود افضل من عمل امتی الی یوم القیامة.» (2) «براستی ضربت علی علیه السلام بر عمر بن عبدود، از عمل امت من تا روز قیامت برتر است.»

زیرا شمشیر علی علیه السلام بود که عمرو بن عبدود را به هلاکت رساند و اسلام نوبنیاد را از شر مشرکان رهایی بخشید. و اگر در آن روز علی علیه السلام نبود عمرو به تنهایی کافی بود که مسلمانان را تار و مار کرده و چنان که خودش می گفت، نام اسلام را از صفحه تاریخ براندازد.

بنابراین، عبادات مسلمانان تا روز قیامت در گرو همان ضربت سیف اللهی است که موجب قتل عمرو بن عبدود و گریختن عکرمه و چند تن دیگر گردید که

ص: 115


1- ارشاد شیخ مفید، فی غزوة الأحزاب، ص 57؛ کشف الغمة، ج 1، ط منشورات الرضی، ص 210.
2- بحارالانوار، جلد 39، ص 2.

همراه عمرو بدین سوی خندق آمده بودند و با کشته شدن عمرو و فرار همراهانش دهشت و هراس میان مشرکان افتاد و روحیه آنان را به کلی متزلزل کرد.

یادآوری : علامه مجلسی در عین الحیات نقل کرده: «بعد از آنکه حضرت امیر علیه السلام عمرو بن عبدود را بخاک انداخت، در کشتن او عجله نکرد و مقداری صبر نمود، پیامبر صلی الله علیه و آله علت تأخیر در قتل او را پرسید؟ عرض کرد: عمرو به من اهانت و بی ادبی کرد، صبر کردم تا خشمم فرو نشست و نیت خود را خالص نموده و فقط برای خدا او را به قتل رساندم» . مولوی گفته است:

از علی آموز اخلاص عمل * شیر حق را دان منه از دغل

درغزا بر پهلوانی دست یافت * زود شمشیری برآورد و شتافت

او خدوانداخت بر روی علی * افتخارهرنبی وهرولی

او خدو زد بر رخی که روی ماه *سجده آرد پیش او در سجده گاه

در زمان انداخت شمشیر آن علی * کرد او اندرغزایش کاهلی

گشت حیران آن مبارز زین عمل * وز نمودن عفو و رحمت بی محل

گفت برمن تیغ تیز افراشتی * از چه افکندی مرا بگذاشتی

آن چه دیدی بهتر از پیکار من * تا شدستی سست در اشکار من

راز بگشا ای علی مرتضی * ای پس از سوء القضاء، حسن

گفت من تیغ از پی حق می زنم * بنده حقم نه مامور تنم

شیر حقم، نیستم شیرهوا * فعل من بردین من باشد گواه

چون درآمد در میان غیر خدا * تیغ را اندر میان کردن، سزا

در حیات القلوب است که حضرت امیر علیه السلام زره و لباس عمرو بن عبدود را از تنش بیرون نیاورد، عمر بن خطاب گفت: «ای علی! چرا زره و لباس عمرو را

ص: 116

نیاوردی؟ و حال آنکه در عرب زرهی با ارزشتر از زره عمرو وجود ندارد. آن حضرت فرمود: نخواستم او را برهنه بگذارم.

چون جنگ پایان یافت، خواهر عمرو بن عبدود نزد جنازه برادرش حاضر شد، دید سلاح جنگ و لباس از تن عمرو بیرون نکرده اند، پی برد که او را مرد کریم و بزرگواری کشته است، گفت: عمرو را نکشته است جز هم سنگ و هم شأن بزرگ، سپس سؤال کرد: کشنده برادر من چه کسی بوده است؟ گفتند: علی بن ابی طالب علیه السلام، در همان حال این دو شعر را انشاد کرد.

لوکان قاتل عمرو غیر قاتله * لکنت آبکی علیه آخر الأبد

لکن قاتله من لایعاب به * من کان یدعی أبوه بیضة البلد (1)

اگر قاتل برادر من، غیر از علی بن ابی طالب بود، تا ابد بر او گریه می کردم. لکن قاتل اوشخصیتی بی مانند است، او کسی است که پدرش بزرگ مکه بود.

در این جنگ شش تن از انصار شهید و جماعتی از کفار به هلاکت رسیدند. و خدای تعالی بادی سخت در لشکرگاه کفار انداخت و خیمه ها و دیگدان ها را سرنگون ساخت و فرشتگان طناب خیمه های آنان را می بریدند و میخ های خیام را می کندند، چنان که از کثرت هول و هیبت، کفار را جز فرار چاره نماند، اسب ها لجام خود را گسیخته به هر سو فرار می کردند و باد، سنگ و شن به خیمه های آنها فرومی ریخت. ابوسفیان از شدت خوف و ترس بر شتر خود سوار شد و قبل از این که زانوی شتر را باز کند، به شتر نهیب زد، شتر با زانوی بسته بلند شد، ابوسفیان از پشت شتر افتاد و زانوی شتر را باز کرد و همه لشگر در تاریکی شب فرار کردند، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: دیگر قریش به جنگ ما نیایند و ما به جانب آنان خواهیم رفت، ان شاء الله .

ص: 117


1- ارشاد شیخ مفید، فصل فی غزوة الأحزاب، ص 57.

شیخ مفید رحمة الله در ارشاد نقل کرده که ربیعه سعدی گوید: نزد حذیفة بن یمان (یکی از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله ) رفتم و بدو گفتم: ای ابا عبدالله ! ما در فضائل علی علیه السلام و منقبت های او گفتگو می کنیم و اهل بصره می گویند: شما درباره علی علیه السلام از اندازه می گذرید، آیا تو در فضیلت او برای من حدیثی داری که بیان کنی؟ حذیفه گفت: ای ربیعه ! چه از من می پرسی؟ سوگند به آن که جانم به دست او است اگر تمامی کردار یاران پیامبر صلی الله علیه و آله را از آن روزی که آن حضرت به پیامبری برانگیخته شد تا به امروز در یک کفه ترازو بگذارند، و کردار علی علیه السلام را به تنهایی به که دیگر نهند، هر آینه کردار علی علیه السلام به تمامی آن کردارها بچربد؟ ربیعه گفت: این سخنی است که روی آن نمی شود تکیه کرد و کسی آن را نمی پذیرد؟ حذیفه گفت: ای فرومایه ! چگونه پذیرفته نشود؟ ابوبکروعمرو حذیفه و سایریاران پیامبر صلی الله علیه و آله کجا بودند در آن روزکه عمرو بن عبدود مبارز طلبید، و همه مردم از ترس او باز ایستادند جز علی علیه السلام تنها علی علیه السلام بود که به جنگ او رفت و خداوند به دست توانای او عمرو را کشت!؟ سوگند بدان که جان حذیفه به دست او است، اجروثواب کردار علی در آن روز، از کرداریاران و پیروان محمد صلی الله علیه و آله تا روز رستاخیز بزرگتر است.

ویونس بن بکر از محمد بن اسحاق روایت کرده که چون علی علیه السلام عمروبن عبدود را کشت، با روی شکفته به سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد. عمربن خطاب گفت: ای علی! چرا زره عمرو را که در میان عرب مانندش نیست از تنش بیرون نیاوردی؟ امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: من شرم داشتم بدن او را برهنه کنم.

همچنین نقل کرده است که: چون علی علیه السلام عمرو بن عبدود را کشت، سرش را بریده و آن را پیش روی پیامبر صلی الله علیه و آله به زمین انداخت، پس ابوبکر و عمر برخاستند و سر مبارک علی علیه السلام را بوسه زدند.

نیز علی بن حکیم اودی گوید: از ابوبکر بن عیاش شنیدم که می گفت: به راستی علی ضربتی زد که در اسلام ضربتی از آن بزرگتر و بهتر نبود و آن ضربتی بود که به

ص: 118

عمرو بن عبدود زد، وضربتی نیز بدان حضرت زدند که به راستی ضربتی شوم تر از آن نبود، و آن ضربت ابن ملجم لعنة الله علیه بود.

خداوند متعال در باره همین جنگ و در مقام توبیخ و سرزنش گروهی مسلمان نما، وسست عنصر، وترسو ومنافق که در صحنه نبرد حاضر بودند و پاسخ پیامبر صلی الله علیه و آله را ندادند این آیات را فرو فرستاد.

«إِذْ جَاءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا » «وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا » (احزاب/10، 11 و12)؛ به خاطر بیاورید زمانی را که آنها (مشرکان) از سمت بالا و پایین (شهر) شما وارد شدند، (و شهر شما مدینه را محاصره کردند)، و به خاطر بیاورید زمانی را که چشم ها از شدت ناراحتی و ترس خیره شده، و جانها به لب رسیده بود، و گمان های گوناگون ناپسند به خدا می بردید. در آنجا مؤمنان آزمایش شدند، و سخت متزلزل و نگران شدند. و یاد آورید آن هنگامی را که مردمان منافق و آنان که در دل هایشان بیماری است می گفتند: خدا و پیامبرش به ما وعده نداد جز فریب.

این سرزنش و ملامت و درشتی متوجه گروهی گشت که در برابر عمروبن عبدود زمین گیر شده و سر به زیر انداختند و تنها علی علیه السلام پاسخ او را داد، و بر همین اساس به اتفاق تاریخ نویسان و مسلمانان، هیچ کس از این سرزنش و ملامت رهایی نیافت جز امیرالمؤمنین علی علیه السلام، زیرا که فتح آن جنگ به دست او شد، وکشتن عمروبن عبدود و نوفل بن عبدالله که به دست او انجام شد سبب گریختن مشرکان گردید. صلوات الله وسلامه علیه.

جنگ خیبر

در فاصله میان مدینه وتبوک محلی یهودی نشین بود، ساکنان آن در چند قلعه

ص: 119

زندگی می کردند و آن محل را «خیبر» می گفته اند که متشکل از هفت قلعه بود و هر یک از آنها نام مخصوصی داشت.

در سال هفتم هجری به دستور نبی اکرم صلی الله علیه و آله مسلمانان به طرف خیبر حرکت کردند و پس از دو یا سه روز به حوالی خیبر رسیده و در کنار قلعه ها اردو زدند.

بامدادان که اهالی قلعه ها از خواب برخاستند مسلمانان را در نزدیکی خیبر مشاهده کردند. و به محض مشاهده لشگر اسلام داخل قلعه ها شده و درب آنها را بستند، رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز با اصحاب خویش قلعه ها را به محاصره درآورد.

در یکی از روزها، شخصی از یهودیان نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: یا محمد! مرا امان ده تا راه فتح این قلعه را به تو نشان دهم که به سهولت آن را فتح کنی. حضرت فرمود: مال و عیال و جان تو در امان است بگو. یهودی گفت: اصحاب خود را بگو در فلان جا (واشاره به طرفی کرد) نقبی بزنند، به آب خواهند رسید که سرچشمه آب تمام این قلعه ها است. جلو آن را سد کنید تمام اهل قلعه تسلیم می شوند. حضرت فرمود: امان تو برقرار است ولی من این کار را نخواهم کرد.

پس از محاصره قلعه ها، هر روز عده ای از یهود از قلعه ها بیرون می آمدند و با مسلمانان به جنگ مشغول می شدند و از طرفین برخی مجروح می شدند و شب که فرا می رسید یهود به قلعه ها رفته، درها را می بستند.

یکی از روزها پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پرچم را به دست ابوبکر داد و روز دیگر به دست عمر داد و آنان را برای گشودن قلعه های خیبر مأمورگردانید ولی آنان کاری از پیش نبرده و با دیدن مرحب خیبری، بیمناک شده و فرار کردند.

فرماندهان دیگر نیز برای فتح قلعه خیبر عزیمت می کردند ولی در مقابل دفاع جنگجویان یهود عاجز مانده و برمی گشتند چون سرداران اعزامی برای گشودن قلعه ها بدون هیچ دستاوردی برگشته و روحیه مسلمانان را ضعیف می کردند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

ص: 120

لاعطین الرایة غدا رجلا یحبه الله و رسوله ویحب الله و رسوله کزارا غیر فرار لا یرجع حتی یفتح الله علی یدیه؛ فردا پرچم را به مردی خواهم داد که خدا و پیامبرش او را دوست دارند، او نیز خدا و پیامبر خدا را دوست دارد. او کسی است که پی در پی حمله کننده است و هرگز فرار نکند، از جبهه جنگ برنگردد تا خداوند به دست او (قلعه های خیبر را بگشاید.

از این فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله همه را تعجب و حیرت فراگرفت، این چه کسی است که فردا پیروز خواهد شد؟

هرکسی به نحوی کلام آن حضرت را تعبیر می کرد و برخی هم این افتخار را از آن خود می دانستند و هیچ کس گمان نمی کرد که منظور پیامبر صلی الله علیه و آله حضرت امیر علیه السلام است و این سکه افتخار به نام همایون امیرالمؤمنین علیه السلام زده شده است؟

شاید آنان حق داشتند و در این تصور و خیال معذور بودند، زیرا علی علیه السلام به درد چشم مبتلا بود و کسی خیال نمی کرد که این گره پیچیده و بغرنج با دست با کفایت و توانای علی علیه السلام گشوده خواهد شد.

چون روز بعد فرارسید، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: علی کجاست؟

عرض کردند: چشم درد دارد. فرمود: احضارش کنید، یک نفر از مسلمانان به خیمه علی علیه السلام رفت و فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله را به وی ابلاغ کرد.

علی علیه السلام فورا بلند شد و خدمت آن حضرت شتافت، نبی اکرم صلی الله علیه و آله از او احوالپرسی کرد، عرض کرد: چشم درد دارم که درست نمی بینم، پیامبر صلی الله علیه و آله او را در آغوش کشید و آب دهان مبارکش را بر چشمان وی مالید که فورا بهبود یافت و تا آخر عمر دچار درد چشم نگردید. حسان بن ثابت در این مورد گفت:

وکان علی ارمد العین یبتغی * دواء فلما لم یجس مداویا

شفاه رسول الله منه بتفلة *قبورک مرقیا و بورک راقیا

وقال ساعطی الرایة الیوم صارما * کمیا محبا للرسول موالیا

ص: 121

یحب الهی والاله یحبه * به یفتح الله الخصون الاوابیا

فاصفی بهادون البریة کلها * علیا وسماه الوزیر المواخیا (1)

علی در آن روز چشم درد داشت و دارویی برای بهبودی آن می جست و چیزی به دست نمی آورد.

رسول خدا او را با آب دهان خود شفا بخشید، پس فرخنده باد آن که بهبودی یافت و خجسته باد آن که بهبودی داد. و فرمود: امروز پرچم را به دلاور شجاعی می دهم که دوستدار رسول است.

او خدای مرا دوست دارد و خدا هم او را دوست دارد و به وسیله او خداوند قلعه ها را می گشاید.

پس برای این کار از میان تمام مردم علی را برگزید و او را وزیروبرادر خود نامید.

آری، پس از آن که چشم علی علیه السلام بهبودی یافت رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی! فرماندهان ما کاری از پیش نبرده اند و هنوز قلعه های خیبرگشوده نشده است و این امر خطیر جز به دست توانای توانجام نخواهد گرفت.

علی علیه السلام امتثال امر کرد و گفت: تا چه اندازه با آنان بجنگم؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: تا موقعی که به یگانگی خدا و رسالت من شهادت دهند.

علی علیه السلام چون شیری بلند طبع که به طرف شکار خود با بی اعتنایی می رود، پیش رفت تا پشت دیوار قلعه خیبر رسید، پرچم را بر زمین کوبید و نیروهای خود را برای تسخیر حصار آماده کرد، در این موقع جمعی از جنگجویان دلیر خیبر بیرون ریختند و جنگ به شدت درگرفت، علی علیه السلام با چند حمله حیدرانه آنان را درهم کوبید به طوری که یهود فرار کرده و داخل قلعه شدند علی علیه السلام نیز خواست به

ص: 122


1- کشف الغمة، فی بیان انه افضل الاصحاب ، ص 160.

دنبالشان وارد قلعه شود، رئیس قلعه که از شجاعان مشهور به نام حارث - برادر مرحب . بود خواست از ورود علی علیه السلام به قلعه ممانعت کند ولی به ضرب شمشیر آن حضرت به درک واصل شد. در این هنگام نامی ترین و شجاع ترین جنگجویان قلعه که به مرحب خیبری معروف بود، به خونخواهی برادرش بیرون شتافت واین رجز را خواند.

قذ علمت خیبر انی مرحب * شاکی السلاح بطل مجرب

مردم خیبر می دانند که من مرحب هستم سرتا پا مسلح و دلاوری با تجربه هستم.

امیرالمؤمنین علیه السلام چون شیر برآشفته بروی درآمد و فرمود:

أنا الذی سمتنی امی حیدرة * ضرغام غابات و لیث قسورة (1)

من آن کسی هستم که مادرم نام مرا حیدر نهاد، شیر جنگلها و شیری قوی و نیرومند هستم.

چون مرحب این رجز از آن حضرت شنید، کلام دایه کاهنه اش به یادش آمد که گفته بود: بر همه کس غلبه توانی کرد اثر آن کس که نام او «حیدر» باشد که اگر با او جنگ کنی کشته شوی، پس فرار کرد. شیطان به صورت دانشمندی از یهود ظاهر شد و گفت: حیدره بسیار است از چه می گریزی ؟ پس مرحب باز شتافت و خواست که پیش دستی کند و زخمی بر آن حضرت زند که امیرالمؤمنین علیه السلام او را مجال نداد و ذوالفقار بر سرش فرود آورده، او را به خاک هلاک انداخت، واز پی او ربیع بن آبی الحقیق که از سران قوم بود و عنتر خیبری که از ابطال رجال و به شجاعت و جلادت معروف بود و مرة ویاسر وامثال ایشان را که از شجاعان یهود بودند، به قتل رسانید.

یهودیان به قلعه قموص گریختند و به سرعت دروازه قموص را بستند. حضرت امیر علیه السلام پای دروازه آمد وآن در آهنین را بگرفت و حرکت داد، چنان که آن قلعه را

ص: 123


1- الاحتجاج، ج 1. و ارشاد مفید ج 1 ص 127 و کشف الغمة غزوہ خیبر

لرزشی سخت افتاد که صفیه دختر حی بن اخطب از فراز تخت خود به زیر افتاد و چهره او مجروح شد، پس حضرت آن در را از جای کند و بر فراز سر برده و آن را سپر خود ساخت و یهودیان در بیغوله ها گریختند. آن گاه حضرت آن در را روی خندق معبر قرار داد و خود در میان خندق ایستاده و لشکر را از آن عبور داد، و سپس در را چهل ذراع به پشت سر پرتاب کرد.

شیخ مفید از عبدالله جدلی نقل می کند که گفت: از امیرالمؤمنین علیه السلام شنیدم که گفت: چون درب خیبر را کندم آن را سپر خویش قرار دادم و با یهود جنگیدم تا آن گاه که خداوند ایشان را خوار کرد و شکست داد و آن در را روی خندق گذاشتم تا مسلمانان از روی آن عبور کنند و سپس آن را در میان خندق انداختم و موقع برگشتن از خیبر، هفتاد نفر نتوانستند آن را از جایش بردارند.

ان أمره حمل الرتاج بخیبر * یوم الیهود بقدرة لمؤید

حمل الرتاج رتاج باب قموصها * و المسلمون و اهل خیبر حشد

فرمی به و لقد تکلف رده * سبعون کلهم له یتشدد

ردوه بعد تکلف و مشقة * و مقال بعضهم لبعض ارددوا

آن مرد (علی علیه السلام) در بزرگ خیبر را در روزی که با یهود جنگ می کرد با نیروی تأیید شده (از جانب خدا) برداشت.

آن در بزرگ یعنی دری را که برابرکوه قموص بود برداشت در حالی که مسلمانان واهل خیبر جمع شده بودند.

آن در را پرتاب کرد و برای بازگردانیدن آن هفتاد نفر که همگی نیرومند بودند خود را به مشقت انداختند و (آن هفتاد نفر) پس از رنج و مشقت و گفتن به یکدیگر، آن در را به جای خود برگرداندند.

در کتاب «اعلام الوری» از جابر بن عبدالله انصاری، روایت کرده که در جنگ

ص: 124

خیبر هنگامی که حضرت امیر علیه السلام از میدان برگشت، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به آن حضرت روکرد و فرمود:

اگر نه این بود که گروهی از امتان من درباره تو مطلبی گویند که نصارا درباره عیسی گفته اند، من امروز درباره تو مطالبی را اظهار می کردم که به هر جا قدم می گذاشتی مردم خاک قدمت را برای تبرک و تیمن بر می داشتند و از زیادی آب وضویت برای استشفا می بردند، ولی این مطلب برای تو بس است که تو از منی و من از تو هستم، تو وارث من هستی و من وارث تو هستم. منزلت تو نزد من همان است که هارون از برادرش موسی داشت، جز این که پس از من نبوتی نیست، و تویی که دیون مرا ادا می کنی، و برای احیای سنت و طریقه من مبارزه می کنی، و در روز قیامت از همگان به من نزدیک تر هستی، و در حوض کوثر جانشین منی، و تو اولین فردی هستی که در کنار کوثر بر من وارد می شوی، و تو اولین کس هستی که با من پوشیده می شوی، و تو اولین فرد از امت من خواهی بود که داخل بهشت می گردی.

شیعیان و پیروان تو بر منبرهای نور با چهره های سپید در کنار من قرار خواهند گرفت و من از آنان شفاعت خواهم کرد و در بهشت همسایه ام خواهند بود، جنگ با تو، جنگ با من است، آشتی با تو، آشتی با من است، نهان تو نهان من و عیان تو عیان من است، رازهای درونی تو رازهای درونی من است ، فرزندان تو فرزندان من هستند، و تو وعده های مرا انجام می دهی.

حق همواره با تو است و توهم باحق هستی، و بر زبانت جز حق چیز دیگری جاری نمی شود و قلب و چشمت همیشه به سوی حق مایل است، ایمان با گوشت و خونت آمیخته است، همان طور که با خون و گوشت من آمیخته است، دشمنان تو هرگز حوض کوثر را نخواهند دید، و دوستانت از وی دور نخواهند شد و با تو درکنار حوض خواهند بود.

در این هنگام امیرالمؤمنین علیه السلام سجده شکر بجا آورد و خدا را حمد کرد و گفت:

ص: 125

«حمد می کنم خدا را که اسلام را بر من ارزانی داشت و قرآن را به من آموخت، و با فضل وکرمش مرا محبوب بهترین مردمان وخاتم پیامبر صلی الله علیه و آله قرار داد».

حضرت رسول باردیگر فرمود: «یا علی! اگر تو نبودی مؤمنین پس از من شناخته نمی شدند» .

در این روایت فضائل و مناقبی درباره علی علیه السلام آمده است که احدی را در آن شراکت نیست، و اگر این خصوصیات را از آغاز خلقت تاکنون بر مردمان تقسیم کنند، همگان افتخار و مباهات می کنند. (1)

مجاهدات علی علیه السلام در جنگ خیبر وفتح قلعه ها وکشتن شجاعان نامی یهود و مخصوصا کندن در قلعه و گرفتن آن بر فراز دست، از کارهای خارق العاده آن جناب محسوب می شود که نظیر آنها از احدی دیده نشده است و قصاید بسیاری درباره وقایع مزبورگفته و نوشته شده است.

ابن ابی الحدید سنی حنفی درضمن قصاید خود گوید:

یاقالع الباب الذی عن هزها * عجزت اکف اربعون و اربع (2)

«ای کننده دری که چهل و چهار نفر، از حرکت دادن آن عاجز شدند».

شاهی که وصی بود وولی بود علی بود * سلطان سخا و کرم و جود علی بود

آن شیر ولایت که زبهر طمع نفس * در خوان جهان پنجه نیالود علی بود

آن قلعه گشائی که در قلعه خیبر * برکند به یک حمله و بگشود علی بود

آن شاه سرافراز که اندر رہ اسلام * تا کار نشد راست نیاسود علی بود

از لحمک لحمی بشنوتا که بدانی * کان یار که او نفس نبی بود علی بود

ص: 126


1- ارشاد مفید، جلد 1، باب دوم ، فصل 31.
2- القصائد الشبع العلویات قصیده ششم .

آن شاه سرافراز که اندر شب معراج * با احمد مختار یکی بود علی بود

جنگ موته و شهادت جعفر طیار

بعد از جنگ خیبر جنگ مؤته پیش آمد، و سبب این جنگ آن بود که پیامبر صلی الله علیه و آله به نامه ای به هرقل پادشاه روم نوشت و آن را به وسیله حارث بن عمیر فرستاد، حارث وقتی به مؤته رسید، یکی از فرماندهان شاه، حارث بن عمیر را ملاقات کرد و از او پرسید از کجا و به چه مقصد آمده ای ؟ گفت: نامه پیامبر خدا محمد بن عبد الله صلی الله علیه و آله را آورده ام، فرمانده او را گرفت و بلافاصله سر از بدنش جدا کرد.

این خبر به پیامبر صلی الله علیه و آله رسید، بر آن حضرت گران آمد و سه هزار نفر از اصحاب را برای جنگ با رومیان بسیج فرمود و زید بن حارثه را بر آنان امیر و فرمانده قرار داد و فرمود بعد از او جعفر بن ابی طالب، و اگر او هم شهید شد عبد الله بن رواحه فرمانده باشد و اگر او نیز کشته شد، مسلمانان خود مردی را تعیین نمایند و او را فرمانده سپاه قرار دهند.

در آن جلسه مردی از یهود حضور داشت، رو به پیامبر صلی الله علیه و آله کرد و گفت: یا ابا القاسم! اگر تو پیامبر باشی، تمام این افراد که نام آنان را بردی کشته خواهند شد، زیرا اگر یکی از انبیای بنی اسرائیل شخصی را بر گروهی امیر می کرد و می گفت اگر او کشته شد، این نشانه آن بود که آن شخص کشته می شود، پس اگر نام صد نفر را ذکر می کرد، تمام آنها کشته می شدند.

آن گاه یهودی رو به زید بن حارثه کرد و گفت: وصیت کن و بدان که اگر او پیامبر باشد هرگز بر نخواهی گشت. زید گفت: من گواهی می دهم که محمد صلی الله علیه و آله پیامبر است.

رسول خدا صلی الله علیه و آله پرچم سفید را به زید داد و به آنان وصیت نمود به همان جا که

ص: 127

فرستاده آن حضرت را به قتل رساندند بروند و آنها را به اسلام دعوت کنند و اگر نپذیرفتند، از خدا یاری جسته و با آنها پیکار نمایند.

کثرت سپاه کفر: سپاه اسلام، رفتند تا به اراضی شام فرود آمدند و با خبر شدند که هرقل با صد هزار نفر از رومیان و صد هزار نفر از قبایل مختلف آن دیار آماده جنگ با مسلمانان شده اند، مسلمانان وقتی از کثرت لشکر کفار مطلع شدند گفتند: نامه ای برای پیامبر صلی الله علیه و آله به بنویسم و کسب تکلیف کنیم، شاید امر به بازگشت نماید و با کمک بفرستد.

عبد الله بن رواحه گفت: ای جماعت مسلمین! از چه ناراحت هستید؟ از این که به شهادت می رسید؟ ما هرگز با بسیاری افراد جنگ نکرده ایم، ما به پشتوانه ایمان و دین و خدا می جنگیم و سرانجام آن یا پیروزی است و یا شهادت.

شهادت زید بن حارثه: مسلمانان به فرماندهی زید بن حارثه به مؤته رسیدند و در مقابل سپاه هرقل قرار گرفتند. زید بن حارثه پرچم را دست گرفت و شروع به جنگ کرد و در اثر جراحات بسیار به شهادت رسید.

پس از او جعفر بن ابی طالب پرچم را دست گرفت و جنگ کرد و زخم های فراوان بر بدنش وارد آمد و همچنان حمله کرد تا این که دست راست او قطع شد، پرچم را به دست چپ گرفت و آن هم قطع گردید، آن گاه پرچم را با دو بازوی خود برافراشته نگه داشت تا به شهادت رسید، خداوند دو بال به آن حضرت عطا کرد تا در بهشت با فرشتگان پرواز کند.

عبد الله عمر گوید: من در مؤته در کنار کشته جعفر رفته و جراحات او را شمردم، پنجاه زخم شمشیر و نیزه بر بدنش بود که هیچ کدام از آنها به پشت او نخورده بود، بلکه تمام در قسمت جلوی بدن او واقع شده بود (یعنی هرگز پشت به جنگ نکرده). در نقل دیگری است که در بدنش بیش از نود زخم بود.

همچنین از عبد الله بن عمر نقل شده که گفت: من آخر روز رفتم بالین جعفر، و

ص: 128

آب برای او بردم، گفت: من روزه هستم، در کنارم بگذار اگر تا غروب زنده ماندم، افطار می کنم. ولی قبل از غروب با زبان روزه به شهادت رسید.

پس از شهادت جعفر، عبد الله بن رواحه پرچم را گرفت و در او تردید حاصل شد و سرانجام پیکار کرد تا به شهادت رسید و هنگام شهادت، خود را مخاطب ساخته و گفت:

یا نفس الا تقتلی تموتی * هذا حیاض الموت قد صلیت

و ما تمنیت فقد لقیت * ان تفعلی فعلهما هدیت

و ان تأخرت فقد شقیت

ای نفس! اگر کشته نشوی، خواهی مرد، این حوض های مرگ است که در آن وارد شده ای. آن چه را آرزو می کردی، به آن رسیدی؛ اگر کاری که زید بن حارثه و جعفر انجام دادند، تو نیز انجام دهی، هدایت خواهی شد. و اگر از آنها جدا گردی، بدبخت خواهی بود.

سپس با خود گفت: در اندیشه چه هستی؟ اگر برای همسر نگرانی، که او را طلاق دادم؛ اگر در فکر غلامان خود هستی، آنها را آزاد کردم؛ اگر در فکر اموال خود می باشی، آنها مال خدا و پیامبر است.

سپس شروع به شعر خواندن نمود و گفت: ای نفس! تو را چه شده که بهشت را دوست نمی داری؟ سوگند به خدا که بخواهی یا نخواهی باید فرود آیی، مدت طولانی از آسایش برخوردار بوده ای، مگر تو جز نطفه ای بوده ای؟

ابن جوزی نقل کرده است: هنگامی که جفعر بن ابی طالب به شهادت رسید، مردم عبد الله بن رواحه را خواندند و او در گوشه ای از میدان نبرد، استخوان شتری را که مقداری گوشت داشت در دست گرفته بود و تناول می نمود، و سه روز غذا نخورده بود. پس آن استخوان را انداخت و گفت: تو را با دنیا چه کار؟ و رو به جبهه و پیکار با دشمن آورد و با آنان جنگید تا این که انگشتش آسیب دید. در این وقت

ص: 129

خطاب به انگشت آسیب دیده اش نمود و این رجز را زمزمه نمود:

هل أنت إلا اصبع دمیت * و فی سبیل الله ما لقیت

تو جز انگشتی از من نباشی که خون آلود شده ای، و آن چه به تو رسیده، در راه خدا بوده است.

سپس مردم را به جنگ ترغیب کرد و حمله نمود. مصعب بن شیبه گوید: عبد الله بن رواحه از اسب فرود آمد و جراحاتی برداشت، پس خون ها را به دست گرفته و بر صورت خود مالید و بین دو لشکر آمد و گفت: ای جماعت مسلمین ! از برادر خود دفاع کنید. مسلمانان حمله کردند و او پیکار کرد تا به شهادت رسید.

بعد از شهادت عبد الله بن رواحه، ثابت بن اقرم انصاری پرچم را گرفت و گفت: ای جماعت مسلمین! بر مردی از خودتان توافق نمایید که پرچم را به دست گیرد. مسلمانان خود او را پیشنهاد کردند، ثابت گفت: این کار از عهده من ساخته نیست، پس بر خالد بن ولید توافق نمودند و او پرچم را گرفته و مبارزه کرد و دشمن را دفع نمود و سر انجام بدون به دست آوردن فتح و پیروزی، سپاه را به مدینه بازگرداند.

صحنه جنگ جلوی چشم پیامبر صلی الله علیه و آله

پیامبر صلی الله علیه و آله از خدا خواست صحنه جنگ موته را در مدینه پیش روی او مجسم سازد، و آن حضرت در مسجد حضور یافت و کشته شدن زید و جعفر و عبد الله بن رواحه را به مردم گزارش داد و فرمود: زید پرچم را برداشت و کشته شد، سپس جعفر پرچم را برداشت و کشته شد، و اشک از چشمان آن حضرت جاری بود و مردم نیز گریستند.

در نقل دیگری آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله به دستور داد مردم در مسجد گرد آمدند و بر منبر رفته و فرمود: خبری به من رسیده، می خواهم شما را از آن مطلع سازم.

ص: 130

سپاهی که برای جنگ به موته رفته بودند، با دشمن می جنگند و هم اکنون زید شهید شد. و برای او طلب مغفرت کرد، سپس فرمود: پرچم را جعفر به دست گرفت و بر آن گروه حمله کرد تا این که او نیز به شهادت رسید، و برای او طلب غفران کرد و فرمود: عبد الله بن رواحه پرچم را برداشت، و آن گاه پیامبر سکوت کرده و این موجب شد که چهره انصار تغییر کند، و گمان کردند که عبد الله را امری است که گفتن آن موجب ناخشنودی آنان خواهد شد. (چون عبدالله بن رواحه از انصار بود) رسول خدا صلی الله علیه و آله بعد از تأملی فرمود: عبد الله نیز با آن گروه مقاتله کرد تا شهید شد. سپس فرمود: اجساد آنان را بر تخت هایی از طلا به سوی بهشت بردند.

دل جویی پیامبر صلی الله علیه و آله از یتیمان جعفر: از امام موسی بن جعفر علیه السلام است که فرمود: از پدرم امام صادق علیه السلام از عزاداری پرسیدم؟ فرمود: «هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله از قتل جعفر بن ابی طالب خبردار شد، وارد بر اسماء بنت عمیس زن جعفر شد و فرمود: کجایند فرزندان من؟ و آنها سه نفر بودند، عبد الله و عون و محمد، پس پیامبر صلی الله علیه و آله به دست بر سر آن ها کشید، اسماء گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله ! دست بر سر آنها می کشی، مثل این که آنها یتیم شده اند. پیامبر صلی الله علیه و آله از عقل و فهم اسماء تعجب کرد و فرمود: ای اسماء! آیا نمی دانی که جعفر شهید شده ؟ اسماء شروع به گریه کرد، پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: گریه نکن، خداوند متعال به من خبر داد که برای جعفر در بهشت دو بال از یاقوت قرمز است، اسماء گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله مردم را جمع کن و این فضیلت را به اطلاع مردم برسان تا فراموش نشود، باز پیامبر صلی الله علیه و آله از عقل اسماء تعجب کرد، سپس دستور داد برای اهل بیت جعفر غذا ببرند، و این غذا بردن برای صاحبان عزا سنت شد.

و در روایت دیگری آمده است که اسماء بنت عمیس گوید: هنگامی که جعفر و یارانش کشته شدند، رسول خدا صلی الله علیه و آله بر من وارد شد و من خمیر کرده و فرزندان خود را پاکیزه نموده بودم. رسول خدا به من گفت: فرزندان جعفر را نزد من بیاور. من آنها

ص: 131

را آوردم، دیدم پیامبر صلی الله علیه و آله آنها را بویید و اشک از چشمانش جاری گردید. گفتم: پدر و مادرم فدایت یا رسول الله! برای چه گریه می کنی؟ آیا از جعفر و همراهانش خبری به شما رسیده است؟ فرمود: آری، آنان همین امروز کشته شدند. اسماء گوید: پس من صیحه زدم و زنان برگرد من اجتماع کردند و رسول خدا صلی الله علیه و آله بیرون رفت و فرمود: برای خانواده جعفر غذا آماده کنید، زیرا مصیبت جعفر آنان را مشغول کرده است.

سپس پیامبر صلی الله علیه و آله بر فاطمه علیها السلام وارد شد، در حالی که زهرا علیها السلام گریه می کرد و می گفت: واعماه ! رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: بر مثل جعفر باید گریه کرد. (1)

فضائل جعفر طیار

جعفر طیار برادر بزرگ امیرالمؤمنین علیه السلام است که ده سال از آن حضرت بزرگتر بوده، و دارای فضایل بسیاری است.

1. از جمله: او از کسانی است که به حبشه مهاجرت کرد و نجاشی پادشاه حبشه که نصرانی بود به وسیله آن جناب اسلام آورد و مسلمانانی که در حبشه بودند به خاطر او مورد احترام قرار گرفتند. (به شرحی که در صفحه 56 گذشت)

2. از جعفر صادق علیه السلام روایت شده که روز فتح خیبر، جعفر بن ابی طالب از حبشه برگشت، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: به خدا سوگند نمی دانم فتح خیبر مرا بیشتر شاد و مسرور کرد یا آمدن جعفر؟ بعد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله جعفر را در آغوش گرفت و پیشانی او را بوسید و فرمود: ای جعفر! آیا به تو جایزه و عطیه ای ندهم؟ آیا به توهدیه ندهم؟ آیا به تو بخشش نکنم؟ جعفر گفت: آری یا رسول الله! در این هنگام مردم گمان کردند پیامبر صلی الله علیه و آله می خواهد به جعفر، طلا و نقره بدهد، لذا گردن کشیدند تا ببینند

ص: 132


1- سفینة البحار، ج1، ص 594، و بحارالانوار، ج21، ص53 و 61.

پیامبر صلی الله علیه و آله به جعفر چه چیز می دهد، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: چیزی به توهدیه می کنم که از دنیا و آنچه در آن است بهتر خواهد بود، آنگاه نماز معروف به نماز جعفر طیار را به او آموخت و فرمود: اگر روزی یک مرتبه، یا هفته و ماه و سالی یک مرتبه آن را بخوانی، خداوند گناهان بین آن نماز و نماز بعدی شما را می بخشد.

در روایت دیگر از همان حضرت نقل شده که فرمود: «حضرت رسول صلی الله علیه و آله به جناب جعفر رضی الله عنه فرمود: آیا به تو نبخشم؟ آیا به تو عطیه ندهم؟ آیا به تو حبوه و هدیه ندهم؟ جعفر عرض کرد: بلی یا رسول الله صلی الله علیه و آله . (امام صادق علیه السلام فرموده که مردم گمان کردند طلا و نقره به او عطا می فرماید، لذا گردن کشیدند که عطای آن حضرت چیست ؟) پس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: ای جعفر! من به تو چیزی را عطا می کنم که اگر هر روز به عمل آوری بهتر باشد برای تو از دنیا و آنچه در آن است، و اگر هر دو روز یک مرتبه به جا آوری گناهانی که بین آن دو مرتکب شده ای، خدا بیامرزد، و اگر هر جمعه یا هر ماه، یا هر سال بجا آوری، گناهانی که بین آنها مرتکب شده ای، خدا بیامرزد». (1)

جنگ ذات السلاسل

خلاصه این جنگ چنان است که دوازده هزار سوار، از اهل «وادی یاس» جمع شدند و با هم عهد بستند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وحضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را به قتل برسانند، جبرئیل این خبر را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رساند، رسول خدا صلی الله علیه و آله ابتدا ابوبکر را

ص: 133


1- قال: فلم یلبث أن جاء جعفر، فوثب رسول الله صلی الله علیه و آله علی فالتزمه و قبل ما بین عینیه ... وقال له: یا جعفر ألا اعطیک ؟ ألا امنحک ؟ ألا احبوک؟... وسائل الشیعة، باب 1، ابواب صلاة جعفر، ح 3 مؤلف: از این واقعه معلوم می شود که در مقام اظهار علاقه و دوستی، جا دارد، دوست، دوست صمیمی خود را در آغوش بگیرد و بین دو چشم او را ببوسد. همچنین تعابیر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در باره این نماز، حاکی از ارزش آن می باشد. (فروع مربوط به نماز جعفر طیار در حلیة الأعمال آمده است).

با چهار هزار سوار به جنگ آنان فرستاد و امر فرمود: اول اسلام را بر ایشان عرضه کنید، چنانچه قبول نکردند با آنان بجنگید.

ابوبکر لشکر را به تأنی می برد تا به اهل یابس رسید و نزدیک دشمن فرود آمد.

دویست نفراز لشکرکار با اسلحه نزد ابوبکر آمدند و گفتند: به لات وغری سوگند! اگر خویشی و قرابت نزدیکی که با تو داریم مانع نمی شد، تو را با همه اصحابت می کشتیم، به گونه ای که در روزگارها بعد از این یاد کنند، پس برگردید و عافیت را غنیمت شمرید که ما را با شما کاری نیست و ما می خواهیم محمد و برادرش علی را به قتل رسانیم.

ابوبکر صلاح در برگشتن دید، لشکر را حرکت داده به خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله مراجعت کردند. حضرت به او فرمود: مخالفت امر من کردی، آنچه گفته بودم به عمل نیاوردی، به خدا قسم که عاصی من گردید. سپس عمر را به جای او نصب کرد و با آن چهار هزار نفر که با ابوبکر بودند او را به وادی یابس فرستاد قصه او هم مثل قصه ابوبکر شد.

آن گاه حضرت رسول صلی الله علیه و آله امیرالمؤمنین علیه السلام را طلبید و آنچه را به ابوبکر و عمر سفارش کرده بود به علی علیه السلام سفارش کرده و آن حضرت را به فتح و پیروزی نوید داد. حضرت امیر علیه السلام با گروه مهاجر و انصار متوجه آن دیار گردید و برخلاف رفتار ابوبکر و عمر شتابان رفت تا به جایی رسیدند که لشکر کفار و ایشان همدیگر را دیدند، پس ایشان را امر فرمود که فرود آیند. سپس دویست نفر مکمل و مسلح از کار به سوی آن حضرت آمدند و پرسیدند: تو کیستی؟ فرمود: منم علی بن ابی طالب، پسر عم و برادر پیامبر صلی الله علیه و آله ، شما را دعوت می کنم به اسلام تا درنیک وبد با مسلمانان شریک باشید. گفتند: ما تو را می خواستیم و مطلب ما تو بودی ، اکنون مهیای جنگ شوو بدان که ما تو را و اصحاب تو را خواهیم کشت و وعده ما و شما فردا صبح. حضرت فرمود: وای بر شما! ما را به کثرت لشکر خود می ترسانید. من

ص: 134

استعانت به خدا و فرشتگان و مسلمانان می جویم «ولا حول ولا قوة إلا بالله العلی العظیl .» پس چون شب درآمد، حضرت فرمود: اسبان را رسیدگی کنید و مهیا باشید. چون صبح شد، فریضه صبح را ادا کرد، هنوز هوا روشن نشده بود که بر سر ایشان یورش برد و هنوز آخر لشکر آن حضرت ملحق نشده بود که مردان جنگی ایشان کشته شدند و زنان و فرزندانشان اسیرگردیدند ومال های ایشان را به غنیمت گرفت و برگشت.

حق تعالی سوره والعادیات را در این رابطه نازل فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَالْعَادِيَاتِ ضَبْحًا »سوگند به اسبان دونده، در حالی که نفس زنان به پیش می روند.

«فَالْمُورِيَاتِ قَدْحًا » و سوگند به افروزندگان جرقه آتش.

«فَالْمُغِيرَاتِ صُبْحًا » و سوگند به هجوم آوران سپیده دم .

«فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا »که گرد و غبار به هر سو پراکندند.

«فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا » ودر میان دشمن ظاهر شدند.

روایت شده که حضرت امیر علیه السلام پیشانی بندی داشت که چون به جنگی سخت می رفت، آن پیشانی بند را می بست. و چون خواست به جنگ مذکور تشریف ببرد، نزد فاطمه علیها السلام رفت و آن پیشانی بند را طلبید، فاطمه علیها السلام گفت: پدرم تو را به کجا می فرستد؟ گفت: مرا به «وادی الرمل» می فرستد. حضرت فاطمه علیها السلام از خطر آن سفر گریان شد. در این حال حضرت رسول صلی الله علیه و آله داخل شد و از فاطمه علیها السلام پرسید: چرا گریه می کنی؟ آیا می ترسی شوهرت کشته شود؟ ان شاء الله کشته نمی شود. حضرت امیر علیه السلام عرض کرد: یا رسول الله ! نمی خواهی کشته شوم و به بهشت بروم؟

سرانجام حضرت امیر علیه السلام روانه شد و پیامبر صلی الله علیه و آله به مشایعت او رفت تا مسجد احزاب و چون از سفر جنگ برگشت، حضرت رسول صلی الله علیه و آله با صحابه به استقبال آن حضرت بیرون رفت و صحابه از دو طرف راه صف کشیدند و چون نظر حضرت شاه

ص: 135

ولایت بر خورشید سپهر نبوت افتاد، خود را از اسب به زیر افکند و به خدمت حضرت شتافت و قدم سعادت شمیم و رکاب ظفر انتساب آن حضرت را بوسید . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی! سوار شو که خدا و رسول از تو راضی اند. پس حضرت امیر علیه السلام از شادی این بشارت گریان شد و به خانه برگشت و مسلمانان غنیمت های خود را گرفتند. آن گاه حضرت رسول صلی الله علیه و آله از بعضی از لشکریان پرسید: امیر خود را در این سفر چگونه یافتید؟ گفتند: بدی از او ندیدیم اما امر عجیبی از او مشاهده کردیم، در هر نماز که به او اقتدا کردیم، سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ » خواند. حضرت فرمود: یا علی! چرا در نمازهای واجب به غیر «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ » سوره ای نخواندی؟

گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله ! به سبب آن که آن سوره را بسیار دوست می دارم. حضرت فرمود که: خدا نیز تو را دوست می دارد چنان که تو آن سوره را دوست می داری.

سپس فرمود: ای علی! اگر من نمی ترسیدم از این که گروه هایی از مسلمانان درباره تو بگویند آنچه را نصارا (مسیحیان) درباره عیسی بن مریم گفتند (که او را خدا و یا پسر خدا خواندند) امروز سخنی درباره ات می گفتم که به هیچ گروهی از مردم نگذری جز آن که خاک زیر پایت را برای تبرک) بردارند. (1)

فتح مکه و بت شکنی امیرالمؤمنین علیه السلام

پس از جنگ های متعدد کوچک و بزرگ، که خلاصه برخی از آنها را یادآور شدم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بر آن شد که شهر مکه و خانه خدا را از بت ها پاک فرماید. برخی از مسلمانان هراسان بودند ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله آنان را به فتح و پیروزی بشارت داد زیرا وعده فتحی را که خداوند به او فرموده بود از این آیه استنباط کرد:

«لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ »

ص: 136


1- ارشاد شیخ مفید و منتهی الآمال.

(فتح /27)؛ خداوند آنچه را به پیامبرش در خواب نشان داد راست است ، به طور حتم شما به خواست خدا با امنیت کامل وارد مسجد الحرام می شوید.

همچنین سوره نصر نیز که پیش از فتح مکه نازل شده بود به فتح مکه و اسلام آوردن مردم آن شهر دلالت داشت.

هدف اصلی پیامبر صلی الله علیه و آله این بود که فتح مکه به احترام خانه خدا که در آن شهر واقع است بدون جنگ و خونریزی انجام شود، بدین جهت ابتدا اندیشه خود را در مورد حرکت به سوی مکه و نیز زمان آن را، از مسلمانان پنهان می داشت که مبادا این موضوع به اطلاع قریش برسد ولی پس از مدتی، این مطلب را با چند نفر از اصحاب در میان گذاشت. یک نفر از مهاجران که در مکه فامیل داشت، نامه ای نوشت و آن را به وسیله زنی به مکه فرستاد که قریش را از تصمیم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آگاه کند.

خداوند تعالی رسول اکرم صلی الله علیه و آله را از ماجرا آگاه ساخت و آن حضرت، علی علیه السلام را با زبیر برای استرداد نامه به سوی آن زن فرستاد و آنان در راه به او رسیده و نامه را بازگرفتند. (1)

رسول خدا صلی الله علیه و آله در اوائل رمضان سال هشتم هجری با سپاهیان خود که از مهاجر وانصار تشکیل شده و بالغ بر دوازده هزار نفر بودند به قصد فتح مکه از مدینه خارج شد.

چون به نزدیکی های مکه رسید عباس بن عبدالمطلب برای ترسانیدن قریش از کثرت سپاهیان اسلام که به ساز و برگ کامل مجهز بودند . به سوی مکه شتافت، اهالی مکه نیز از آمدن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، کم و بیش آگاه بودند بدین جهت ابوسفیان برای کسب اطلاع از مکه بیرون آمد و در راه به عباس رسید.

ص: 137


1- ارشاد مفید واعلام الوری.

عباس بن عبدالمطلب کثرت مسلمانان، به ویژه ایمان قوی و روح سلحشوری آنان را، برای ابوسفیان نقل کرد و او را از عواقب وخیم مقاومت، در برابر سپاهیان اسلام بر حذر داشت و او را قانع ساخت که به خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده و تسلیم شود.

ابوسفیان از روی اضطرار و ناچاری پذیرفت و به حمایت عباس از میان دریای سپاه، در حالی که از قدرت و شوکت آن متحیر شده بود گذشته و به خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسید و پس از مختصر گفتگو اسلام آورد.

ابوسفیان که مدت 21 سال کفار قریش را علیه آن حضرت تحریک و تجهیز می کرد اکنون در برابر آن قدرت و عظمت سر تسلیم فرود آورده و با دیده اعجاب و شگفتی به آن سپاه منظم ومنضبط می نگرد و انتظار عفو وبخشش از گذشته را دارد.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به نص قرآن کریم دارای ځلق عظیم و رحمة للعلمین بود .

ابوسفیان را به مکه فرستاد تا برای کسانی که اسلام آورده اند امان بگیرد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله پرچم را که ابتدا در دست سعد بن عباده بود . از این نظر که او ممکن است با اهالی مکه با خشونت و جدال رفتار کند . به دست علی علیه السلام داد و با سپاه مسلمانان در حالی که جاه و جلالشان چشم هر بیننده را خیره و مبهوت می کرد، وارد مکه شد و در مقابل درب کعبه ایستاد و گفت: «لا إله إلا الله وحده وحده صدق وعده ونصر عبده ...»

آن روز اولین روزی بود که شعائر توحید و خداپرستی، علنا در مکه اجرا گردید و بانگ اذان بلال که برفراز کعبه ایستاده بود با آهنگی دلنشین در فضای مکه طنین انداز شد و مسلمانان با پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خواندند، سپس آن حضرت اهل مکه را که منتظر عقوبت و انتقام از سوی او بودند مورد خطاب قرار داد و فرمود: «ماذا تقولون وماذا تظنون ؟» در حق خود چه می گویید و چه گمان دارید؟

گفتند: «نقول خیرا و نظن خیرا اخ کریم و ابن اخ کریم و قد قدرت» «سخن به خیر

ص: 138

گوییم وگمان نیک داریم، برادری کریم و برادرزاده کریمی و بر ما قدرت یافته ای» .

رسول اکرم صلی الله علیه و آله را از کلام آنان رقتی روی داد و فرمود: من آن گویم که برادرم یوسف «قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ » (یوسف /92) «امروز ملامت و سرزنشی بر شما نیست». (1) آن گاه فرمود: « اذهبوا فانتم الطلقاء» بروید که همه آزادید. (2)

این عفو عمومی در روحیه اهالی مگه تأثیری نیکو بخشید و همه بی اختیار محبت آن حضرت را در دل خود جای دادند.

آن گاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دستور داد تمام بت ها را شکستند و علی علیه السلام را همراه خود به داخل کعبه برد و هر چه بت و آثار بت پرستی بود از میان برد و آنها را درهم شکست و بیرون ریختند.

از جنگ حنین و طائف

پس از فتح مکه جنگ حنین و طائف پیش آمد و داستان آن چنین بود که قبیله هوازن وثقیف که اسلام نیاورده بودند، شنیدند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله عازم مراجعت به مدینه است، لذا در تنگه های وادی حنین کمین نشسته و منتظر عبور مسلمانان شدند.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با ده هزار لشکر به سوی آنان حرکت کرد، بیشتر مسلمانان از نیرو و تجهیزات خود، شگفت زده شده و گفتند: ما با این آمادگی و استعداد شکست نخواهیم خورد.

ولی کار به عکس شد و همین که با مشرکان روبرو شدند، چندان درنگ نکرده و همگی فرار کردند و تنها ده نفر نزد پیامبر h;vl صلی الله علیه و آله ماندند که نه نفر آنان از قبیله

ص: 139


1- (تثریب از ماده «ثرب» به معنای ملامت کردن است).
2- بحارالانوار، ج21، ص 106 .

بنی هاشم بودند و دهم ایمن بن ام ایمن بود که به شهادت رسید و نه تن دیگر پایداری کردند.

از میان این نه نفر هم تنها رزمنده میدان امیرالمؤمنین علیه السلام بود که پیشاپیش پیامبر صلی الله علیه و آله بر دشمنان حمله می کرد و ضمن کشتن ایشان، از نزدیک شدنشان به آن حضرت جلوگیری می کرد.

شیخ مفید می نویسد: باقی ماندن چند نفر از بنی هاشم دراطراف پیامبر صلی الله علیه و آله نیز به خاطر باقی ماندن علی علیه السلام بود و همچنین برگشتن مسلمانان پس از گریختن و پیروزی آنان به دشمن هم به خاطر ثابت ماندن آن حضرت بود.

از سویی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، به عموی خود عباس بن عبدالمطلب که صدای رسا و بلندی داشت فرمود: مهاجر و انصار را به اجتماع دعوت کن و از تفرقه و پراکندگی سپاهیان جلوگیری کن، عباس با صدای بلند آنان را به آرامش و اجتماع دعوت کرد و اضافه کرد که پیامبر در سلامت است. از این رو فراریان کم کم جمع شدند، و حضرت امیر علیه السلام سخت بر کفار حمله کرد و رئیس قبیله هوازن و ابوجرول را که پرچمدار آن طایفه بود، به ضرب شمشیر از پا درآورد و با کشته شدن این دو نفر، صف های دشمن از هم پاشیده شد و پا به فرار گذاشتند و مسلمانان آنان را تعقیب کرده، گروهی را کشتند و جمعی را اسیر کردند.

خداوند متعال در رابطه با این جنگ واعجاب و شگفتی برخی مسلمانان این آیات را نازل فرمود:

«لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئًا وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ »(سوره توبه، آیات 24 - 25)؛ خداوند شما را در جاهای زیادی یاری کرد، و در روز حنین (نیز یاری نمود) در آن هنگام که فزونی جمعیت تان شما را مغرور ساخت، ولی این زیادی جمعیت هیچ به دردتان

ص: 140

نخورد، و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شد، سپس پشت (به دشمن) کرده فرار نمودید، سپس خداوند آرامش خود را بر پیامبرش و بر مؤمنان نازل کرد.

پس از خاتمه جنگ حنین، مسلمانان متوجه طائف شدند زیرا قبیله ثقیف در طائف ساکن بودند و ابوسفیان بن حارث که از جانب رسول اکرم صلی الله علیه و آله به طائف اعزام شده بود، شکست خورد و مراجعت کرد، لذا خود آن حضرت با سپاه به طائف رفته و آن جا را محاصره کرد و این محاصره متجاوز از بیست روز طول انجامید.

سرانجام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حضرت امیر علیه السلام را با گروهی، برای شکستن بتهای اطراف طائف اعزام کرد و آن حضرت در این مأموریت شهاب نامی را که از شجاعان قبیله خثعم بود و در سر راه مانع حرکت او شده بود با شمشیر دو نیم کرد و به پیشروی خود ادامه داد تا تمام بت ها را درهم شکست، همچنین قهرمان آن طایفه را که نافع بن غیلان نام داشت و برای مبارزه با مسلمانان به همراهی عده دیگر بیرون آمده بود طعمه شمشیر ساخته و مشرکان را تار و مار کرد. گروهی از ترس شمشیر، اسلام آورده و گروهی هم متواری شدند. علی علیه السلام پیروزمند به خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برگشت و جنگ دو قبیله هوازن وثقیف خاتمه یافت.

این نه مدح تو بود نزد خردمند سخن دان * که عدو بندی و لشکرشکن و قلعه گشایی

درتو مخفی همه اسرار حقیقت به حقیقت * وز توظاهر شده آئینه حق سرخدایی

در پس پرده نهان بودی وقومی بضلالت * حرمت ذات تو نشناخته گفتند خدایی

پس ندانم که چه گویندگر از این طلعت زیبا * پرده برداری و آنگونه که هستی بنمایی

غزوه تبوک

در سال نهم هجرت غزوه تبوک اتفاق افتاد، وتبوک در نواحی شام واقع است، سبب این جنگ آن بود که به پیامبر صلی الله علیه و آله خبر دادند که هرقل پادشاه روم و اعراب مسیحی که گرد او جمع شده اند، تصمیم گرفته اند با مسلمانان جنگ کنند،

ص: 141

پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داد مسلمانان آماده جنگ شوند، ولی این سفرو رفتن به جنگ بر مردم مدینه دشوار آمد، چون هنگام برداشت محصولات کشاورزی و خرما بود، و فاصله تا تبوک هم زیاد بود، از سویی دشمن بسیار و قوی و نیرومند و با ساز و وسائل جنگی مجهز بودند، در حالی که مسلمانان نسبت به آنان در اقلیت قرار داشتند، هوا هم به شدت گرم و طاقت فرساد بود، لذا گروهی از رفتن و شرکت در آن جنگ کراهت داشتند، که این آیه شریفه در توبیخ آنها نازل گشت:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ » (توبه / 38)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! شما را چه شده که وقتی به شما گفته شد ( برای جهاد در راه خدا کوچ کنید به زمین سنگینی کرده اید ؟ [به زمین نشسته و سستی می کنید ؟].

پس جمعی از مسلمانان برای تجهیز سپاه صدقات و کمکهای خود را آوردند، و ابوعقیل انصاری که مردی فقیر بود و با کارگری می گذراند، از مزد خود دو صاع (حدود شش کیلو) خرما تحصیل کرده و یک صاع برای خانواده اش نهاد ویک صاع دیگر برای تجهیز لشکر آورد، پیامبر صلی الله علیه و آله آن را گرفت و داخل کمک های مردمی کرد، منافق ها برکمی کمک ابوعقیل مسخره کردند و حرفهای نامناسب زدند، در مذمت

آنها این آیه نازل شد: «الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقَاتِ » (توبه /79)؛ «کسانی که بر داوطلبان با میل و رغبت در کمک به سپاه خرده می گیرند و ایشان را به خاطر کمی کمکشان به باد سخره و ریشخند گرفته اند، خدا آنان را به ریشخند گرفته و عذابی دردناک خواهند داشت».

زنان مؤمنه نیز برای کمک به سپاه اسلام زیورهای خود را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله فرستادند، و سرانجام پیامبر صلی الله علیه و آله با سپاه آماده حرکت شد، وسفارش فرمود که کفش فراوان با خود بردارند، و حدود سی هزار سپاه عازم سفر تبوک شدند، که از این تعداد هزار نفر سواره بودند، و بقیه مرکب سواری نداشته و پیاده راه افتادند.

ص: 142

گروهی (حدود 80 نفر) از رفتن سرباز زدند و خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله عذر آوردند که ما فقیر هستیم و تمکن همراهی نداریم، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: به زودی خدا مرا از شما بی نیاز می کند و مرا محتاج به کمک و همراهی شما نخواهد نمود. در این زمینه این آیه نازل گردید: «وَجَاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ وَقَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ »(توبه/90)؛ «و عذر آورندگان از اعراب و بادیه نشینان آمدند تا به آنان اجازه ترک جهاد داده شود و کسانی که به خدا و پیامبرش دروغ گفتند نشستند (همراه نشدند)، به زودی به آنانیکه کفر ورزیده اند عذابی دردناک خواهد رسید».

از سویی، منافقین بدون اینکه عذری بتراشند از رفتن و شرکت باز ایستادند، و بعلاوه مردم را نیز از همراهی با پیامبر صلی الله علیه و آله می ترسانیدند، و می گفتند هوا گرم است، راه بسیار دور است، آذوقه کافی وجود ندارد، دشمن قوی و با امکانات فراوان است، گاهی شایع می کردند که محمد صلی الله علیه و آله بی گمان می کند جنگ با روم مانند جنگ های دیگر است و هرگز حتی یک نفر از شما که با وی می روید، برنمیگردید و خود هم شادی می کردند که ما در خانه و زندگی به سلامت می مانیم، در این باره این آیه نازل شد:

«فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلَافَ رَسُولِ اللَّهِ وَكَرِهُوا أَنْ يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَالُوا لَا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كَانُوا يَفْقَهُونَ » (توبه/81)؛ «منافقانی که از همراهی با پیامبر صلی الله علیه و آله تخلف کردند و در خانه هایشان نشستند، شادمانی کردند، و از جهاد کراهت داشتند».

همچنین گروهی از منافقین به دیگران می گفتند در این فصل گرما کوچ نکنید، خدا در باره آنها این آیه را فرستاد: «فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلَافَ رَسُولِ اللَّهِ وَكَرِهُوا أَنْ يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَالُوا لَا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كَانُوا يَفْقَهُونَ » (توبه /81)؛ «آنان می گویند: در گرما کوچ نکنید، به آنها بگو: حرارت آتش جهنم شدیدتر است، اگر آنها بفهمند».

امیرالمؤمنین علیه السلام امر پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه ماند چون منافقین از رفتن به تبوک خودداری کرده و در مدینه ماندند، پیامبر صلی الله علیه و آله از نیات شوم آنها آگاه بود، که

ص: 143

می خواهند در غیاب پیامبر صلی الله علیه و آله با توجه به طولانی بودن سفر، وخیال شکست آن حضرت در جنگ، خانه پیامبر صلی الله علیه و آله و اصحاب خاص آن حضرت را غارت کنند و خانواده آنها را از مدینه بیرون نمایند، لذا پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی! مدینه جز با من و یا تو آرام نخواهد ماند، تو باید در مدینه جانشین من باشی ومدینه را حراست کنی، چون منافقین، با وجود تو جرأت جسارت و خرابکاری ندارند.

هنگامی که منافقین متوجه شدند پیامبر صلی الله علیه و آله ، علی علیه السلام را در مدینه جانشین خود قرار داده، شروع به شایعه پراکنی کردند که پیامبر صلی الله علیه و آله از علی علیه السلام ناراضی بوده، و برای کاستن از موقعیت وی، او را همراه نبرد.

پس از پخش این شایعه، حضرت امیر علیه السلام سلاح برگرفت و در بین راه خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و شایعه منافقین را به عرض رساند، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: دروغ گفته اند، من تو را خلیفه خود قرار دادم، آنگاه فرمود: «ای علی! آیا راضی نمی شوی که تو برای من به منزله هارون برای موسی باشی، جز این که پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از من نیست». «افلا ترضی یا علی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبی بعدی». و پس از این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله، امیرالمؤمنین علیه السلام به مدینه بازگشت.

خلاصه پیامبر صلی الله علیه و آله با سپاه اسلام به جانب تبوک طی طریق نمود، و در هیچ سفری چنین سختی بر مسلمانان پیش نیامده، و بیشتر مسلمانان پیاده می رفتند، و چند شتر که همراه داشتند، به نوبت سوار می شدند و از جهت توشه سخت در مضیقه بودند، به طوری که یک خرما را دو قسمت می کردند و دو نفر هر یک با نصف آن می گذراندند، گاهی یک نفریک خرما را مقداری می مکید و نیم مانده آن را از دهان خارج و به رفیقش می داد، وتوشه عمومی سپاه جوی پشه خورده و خرمای نامرغوب و پیه فاسد شده بود، هوا نیز به شدت گرم و سوزان بود، و آب یافت نمی شد، از این جهت این سپاه را «جیش العسرة» (سپاه سختی و مشقت) نامیدند، خدا در این باره فرموده است: «لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ

ص: 144

وَالْأَنْصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ » (توبه /117)؛ «مسلم خدا رحمت ویژه اش را بر پیامبر صلی الله علیه و آله و مهاجران و انصار که در آن ساعت دشوار [جنگ تبوک) از او پیروی کردند ارزانی داشت».

سرانجام با همه دشواریها، پیامبر صلی الله علیه و آله و سپاه اسلام وارد تبوک شدند، خبر ورود آن حضرت به گوش پادشاه روم رسید، و معلوم شد او بنای جنگ نداشته و خبری که به پیامبر صلی الله علیه و آله داده بودند واقعیت نداشت، بلکه پادشاه روم از پیش به پیامبر صلی الله علیه و آله علاقه و ارادت پیدا کرده بود، ولی از ترس مردم خود که مبادا علیه او شورش کنند اظهارنمی کرد، و پیامبر صلی الله علیه و آله به مدینه بازگشت.

داستان لیله عقبه

در بازگشت به مدینه، چند نفر از منافقین که در سپاه بودند تصمیم گرفتند در عقبه (گردنه ای که در مسیر بود) شتر پیامبر صلی الله علیه و آله را رم دهند و آن حضرت را به قتل رسانند، جبرئیل خبر آنها را به پیامبر صلی الله علیه و آله رساند، لذا پیامبر صلی الله علیه و آله سوار شد و عمار یاسر را فرمود مهار شتر را گرفته جلو حرکت کند، وحذیفه را فرمود پشت شتر حرکت کند، و چون به عقبه رسید دستور داد کسی پیش از او بر عقبه بالا نرود، و خود حضرت با عمارو حذیفه رفتند، ناگاه دیدند منافقین در حالی که صورت های خود را پوشانده بودند، در بالای عقبه کمین کرده اند، و صدای آنها را شنیدند، منافقین اطراف شتر پیامبر صلی الله علیه و آله را احاطه کردند، رسول خدا صلی الله علیه و آله به شدت خشمگین شد و حذیفه به منافقین حمله کرد و با چوبی که در دست داشت بر شترهای آنها زد، آنها وقتی حذیفه را دیدند، گمان کردند توطئه آنهافاش شده و شناسایی شده اند، لذا با سرعت دور شده، فرار کردند، پیامبر صلی الله علیه و آله به حذیفه فرمود: این گروه را شناختی؟ عرض کرد خیر، چون صورت خود را پوشانده بودند، پیامبر صلی الله علیه و آله نام یکایک آنها را برشمرد و فرمود: این مطلب را پنهان دارو آنان را معرفی مکن، ولذا حذیفه در میان

ص: 145

صحابه ممتاز بود به شناختن منافقین و او را صاحب سر پیامبر صلی الله علیه و آله می گفتند.

پیامبر صلی الله علیه و آله پس از رسیدن به مدینه، تصمیم منافقین را برای اصحاب بازگو کرد، از آن حضرت خواستند آن افراد را معرفی کند تا مجازاتشان کنند، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: من دوست ندارم بگویند محمد اصحابش را می کشد، گفتند: اینها از اصحاب نیستند، فرمود: مگر تظاهر به اسلام نمی کنند؟

پس از آن پیامبر صلی الله علیه و آله در جمع مردم صحبت کرد و از حرفها و قصد منافقین خبر داد، منافقین (که در جمع بودند و گمان می کردند به طور کامل شناسایی شده اند) قسم یاد کردند که چنین مطلبی نگفته و چنین قصدی نداشته اند، خدای سبحان این آیه را نازل فرمود:

«يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ مَا قَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَكَفَرُوا بَعْدَ إِسْلَامِهِمْ وَهَمُّوا بِمَا لَمْ يَنَالُوا » (توبه /74)؛ به خدا سوگند می خورند که سخنان نادرست نگفته اند، در حالی که قطعا سخنان کفرآمیز گفته اند، و پس از مسلمان شدن، کافر شدند و تصمیم گرفتند، ولی به آن نرسیدند.

حذیفه گوید: من مهارناقه پیامبر صلی الله علیه و آله را در دست داشتم و عمار شتر را می راند، هنگامی که به عقبه رسیدیم، دوازده نفر نقاب دار، راه را بر ما بستند، پیامبر صلی الله علیه و آله بانگی بر آنها زد و آنها گریختند.

نیز نقل کرده که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: در میان اصحاب من دوازده نفر منافق هستند که هرگز داخل بهشت نشوند مگر این که شتر از سوراخ سوزن بگذرد.

نیز از حذیفه نقل است که گفت: من مرکب فلان وفلان را شناختم و در هر حال هرگاه کسی از دنیا می رفت، مردم منتظر می ماندند که حذیفه در تشییع جنازه و نماز بر او شرکت می کند یا خیر؟

ضمن برخی گفته و نوشته اند داستان عقبه و منافقین در بازگشت پیامبر صلی الله علیه و آله از

ص: 146

حجة الوداع بوده است. (1)

مباهله پیامبر صلی الله علیه و آله با مسیحیان

عده ای از بزرگان و دانشمندان مسیحی نجران، به منظور دیدن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وارد مدینه منوره شدند و در حالی که لباس های بسیار زیبا و ابریشمی در برداشتند و انگشتر طلا در دستشان بود، خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیدند و سلام کردند، آن حضرت جواب سلام آنان را نداد و با آنها حرف نزد.

مسیحیان نزد بعضی از مسلمانان رفتند و گفتند: پیامبر صلی الله علیه و آله شما، ما را دعوت به اسلام نموده ولی اکنون که آمده ایم جواب سلام ما را نمی دهد و با ما سخن نمی گوید.

مسیحیان را خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام آوردند، آن حضرت فرمود: لباس های ابریشمی و انگشتر طلا را از خود دور کنید و پس از آن خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله بروید.

آنها چنین کردند و خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله رفتند و سلام کردند، حضرت جواب سلام آنان را داد. حضرت در مورد آنها فرمود:

به حق آن خداوندی که مرا به حق فرستاده است، در مرتبه اول که مسیحیان [با لباس ابریشمی و با انگشتر طلا نزد من آمدند، شیطان با آنان همراه بود و به این خاطر جواب سلام آنها را ندادم. در آن جلسه پرسش های بسیاری از رسول خدا صلی الله علیه و آله شد و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پاسخ داد و سرانجام راجع به حضرت عیسی علیه السلام سؤال کردند ومناظره به طول انجامید و آنها در وادی لجاجت افتادند و پاسخ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را نپذیرفتند، خداوند متعال آیه را فرستاد:

«فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ

ص: 147


1- داستان جنگ تبوک و کیفیت شروع و پایان آن، و داستان منافقین و لیله عقبه در بحارالانوار، ج 21، ص 185 تا ص 254، و در تفاسیر ذیل آیات سوره توبه آمده است ، که خلاصه آن را آوردم.

وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ » آل عمران (61)؛ هرگاه بعد از علم و دانشی که درباره مسیحا به تو رسیده، (باز) کسانی با تو به محاجه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را، شما هم زنان خود را، ما نفوس خود را، شما هم نفوس خود را، آنگاه مباهله کنیم، ولعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.

پس از نازل شدن آیه مزبور، قبول کردند که روز بعد مباهله کنند. (1)

عالم مسیحیان به همراهان خود گفت: فردا نگاه کنید، اگر محمد صلی الله علیه و آله با فرزندان و اهل بیتش آمد، از مباهله با او حذر کنید و اگر با اصحاب و پیروانش آمد از مباهله با او، ترسی به خود راه ندهید.

بامداد روز بعد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به خانه امیرالمؤمنین علیه السلام رفت و دست امام حسن علیه السلام را گرفت و امام حسین علیه السلام را در آغوش و به سینه مبارکش چسباند و حضرت امیر علیه السلام در پیش رو و حضرت زهرا علیها السلام از پشت سر آن جناب حرکت کردند و برای مباهله از مدینه خارج شدند.

مسیحیان که درصدد بودند ببینند رسول خدا صلی الله علیه و آله برای مباهله، با چه کسانی خارج می شود، ناگاه مشاهده کردند که پیامبر صلی الله علیه و آله در حالی که یک کودک در آغوش دارد و دست یک کودک را نیز در دست گرفته و جوانی جلو و بانویی محجبه و با پوششی از نور پشت سر، وباکمال آرامش و وقار تشریف می آورند و پیامبر صلی الله علیه و آله به آنها سفارش می کند، که هرگاه من دعا کردم شما «آمین» بگویید. و جمعیت بسیاری از مردم نیز جمع شده و از فاصله دور تماشاگر این حادثه مهم شدند.

مسیحیان پرسیدند: اینها کیستند که با محمد صلی الله علیه و آله همراهند؟

ص: 148


1- مباهله کردند: یعنی، یکدیگر را نفرین و لعنت کردند از واژه بهل.

در پاسخ گفتند: آن دو طفل که یکی را در آغوش گرفته و دست دیگری را در دست دارد، فرزندان دختر او می باشند، آن شخص که پیش روی او است پسر عموو شوهر دختر او است، و آن بانوی محترمه دخترش فاطمه علیها السلام است که اینها عزیزترین خلق خدا نزد آن حضرت می باشند. (1)

پس از آن ملاحظه کردند که پیامبر صلی الله علیه و آله برای مباهله به دو زانو نشست و مهیای مباهله شد.

عالم مسیحیان همین که آن هیأت و افراد همراه پیامبر صلی الله علیه و آله را مشاهده کرد و آنان را شناخت سخت به وحشت افتاد و به همراهان خود گفت: اگر محمد صلی الله علیه و آله بر حق نبود جرأت نمی کرد چنین افرادی را که عزیزان او هستند برای مباهله همراه بیاورد و من چهره هایی می بینم که اگر از خدا بخواهند که کوهی را از جا برکند و متلاشی کند، هر آینه آن را از جای برکند و متلاشی کند و چنانچه مباهله کنند به سال نمی رسد که یک نفر مسیحی روی زمین باقی نخواهد ماند. لذا به مسیحیان که همراهش بودند گفت:

مباهله نکنید که همه هلاک می شویم. سپس خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و عرض کرد: ای ابوالقاسم! از مباهله با ما درگذروبا ما مصالحه کن». .

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که رحمة للعالمین بود پذیرفت و مباهله و نفرین نکرد و قرار شد جزیه بدهند و شرایطی را رعایت نمایند.

بعد از چند روز دو نفر از همان بزرگان مسیحی به مدینه برگشتند و در خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله مسلمان شدند.

یکی از مساجد متبرکه شرق مدینه مسجد مباهله است که نزد اهل سنت به

ص: 149


1- زمخشری و فخر رازی و بیضاوی و بسیاری از علمای اهل سنت گواهی دادند به همین آیه مباهله که علی علیه السلام و فاطمه علیها السلام و فرزندان او بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله از تمام انسان های روی زمین بهترند و این که حسن علیه السلام یا فرزندان پیامبر صلی الله علیه و آله به حکم «ابناءنا » و اینکه علی علیه السلام اشرف است از سایر انبیاء و از تمام صحابه، به حکم انفسنا. منتهی الآمال، وقایع سال دهم هجری، قصه مباهله.

مسجد الاجابه» معروف است و گفته شده که پیامبر صلی الله علیه و آله همین مسجد نشست.

عزل ابوبکر و نصب امیرالمؤمنین علیه السلام

پس از این که آیات اول سوره برائت (توبه) نازل شد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ابوبکر را طلبید و آیات اول سوره برائت را به او داد تا به مکه برده و موسم حج برای مردم قرائت کند، ابوبکر چند منزل به سمت مکه رفت، جبرئیل نازل شد، و عرض کرد:

ای پیامبر صلی الله علیه و آله: إن الله تعالی یقرئک السلام و یقول لایؤدی عنک الا انتاو رجل منک.

خداوند متعال سلامت می رساند و می فرماید: از جانب تو [کسی این مأموریت را] انجام نمی دهد مگر خودت یا مردی که از خودت باشد.»

لذا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله امیرالمؤمنین علیه السلام را طلبید و او را مأمور به ابلاغ برائت نمود و فرمود: «برو هر جا به ابوبکر رسیدی آیات برائت را از او بگیر و خودت به مکه ببر و برای مشرکان قرائت کن».

حضرت امیر علیه السلام حرکت کرد و در بین راه به ابوبکر رسید، پیام رسول خدا صلی الله علیه و آله را به وی ابلاغ کرد و آیات را از او گرفت و به مکه رفت و روز عید قربان در حضور مردم آیات را تلاوت فرمود.

و در برخی روایات است که: «آن حضرت شمشیرش را از غلاف بیرون آورد و حرکت داد و خطاب به مردم، سه مطلب را ابلاغ کرد»:

1. از این به بعد کسی برهنه طواف نمی کند.

2. از این به بعد مشرک و بت پرست حج بجا نمی آورد.

3- مشرکانی که با رسول خدا صلی الله علیه و آله پیمان بسته اند پیمانشان تا پایان مدت تعیین شده برقرار است ولی آنان که با آن حضرت پیمان نبسته اند فقط چهار ماه

ص: 150

مهلت دارند. (1)

ص: 151


1- «بخاری» این موضوع را به طور سربسته . ولی با تصریح به این که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مأموریت ابلاغ برائت را به شخص امیرالمؤمنین علیه السلام واگذار کرد و او را در پی فرستاد . در دو جا از کتابش نقل کرده است: یکی در «کتاب التفسیر» ( سورة برائت، ص 799، با دو سند، ح 4655 و 4656)، و دیگری در کتاب الصلاة»( باب: ما یستر من العورة، ص 65، ح 369.). روایتی را که بخاری در دو قسمت از کتابش با سه سند نقل کرده چنین است: حمید بن عبدالرحمن نقل کرده که ، ابوهریره گفت: در آن سفر حج، ابوبکر مرا با کسانی فرستاد که بنا بود روز عید قربان در منی اعلان کنند، بعد از این سال، مشرک به حج نخواهد آمد و برهنه ای طواف نخواهد کرد. حمید بن عبدالرحمن ( راوی خبر) گفت: سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را در پی فرستاد و به وی أمر کرد، برائت را اعلان کند، ابوهریره گفت: پس علی علیه السلام با ما در روز عید قربان به مردم اعلان کرد: بعد از این سال، مشرکان حج بجا نمی آورند و شخص برهنه ای طواف نخواهد کرد. نکته قابل توجه این که در هر سه روایتی که در «صحیح بخاری» آمده تصریح شده است که: پس از رفتن ابوبکر به سمت مکه، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حضرت علی علیه السلام را در پی فرستاد. «ثم أردف رسول الله صلی الله علیه و آله بعلی بن ابیطالب». . نیز در هر سه روایت تصریح شده که: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله امر فرمود علی بن ابی طالب علیه السلام برائت را ابلاغ کند. «و أمره أن یؤذن ببراءة.» (روایات اهل تسنن را در باره این موضوع در کتاب «بهترین انسان بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله» آورده ام) ضمنا: تعجب از تعصب وعناد «بخاری» نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام است که چنین موضوع مهم و تاریخی را به طور مستقل ودربابی جدا عنوان نکرده و روایات آن را لابلای روایات دیگر پنهان کرده است !!. یادآور می شوم که بسیاری از بزرگان اهل تسنن این موضوع را به همان گونه که در روایات اهل بیت آمده، نقل کرده اند. در «المیزان» فرموده است: 1- در برخی از روایات که اهل تسنن نقل کرده اند آمده است: «ابوبکر با جزع و ناراحتی برگشت و ترس آن داشت که آیه ای در مذمت او نازل شده باشد و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: علت این که علی علیه السلام را فرستادم و تو را از این مأموریت عزل کردم، امر خداوند متعال بود و پس از نزول جبرئیل، علی علیه السلام را فرستادم و این قضیه واقع شد.» در «المیزان» پس از نقل روایات از کتب اهل تسنن فرموده است: «اهل تسنن به شدت در زحمت افتاده و در پاسخ این امور درمانده اند. که شیعه به این قضیه استدلال می کند بر برتری علی بن ابی طالب علیه السلام بر دیگران و لیاقت آن حضرت به عنوان جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله و عدم لیاقت ابوبکر برای خلافت و حتی برای انجام این مأموریت و تصریح به این که این عزل و نصب به امر مستقیم خداوند سبحان صورت گرفته و این که در خلافت و مأموریت، ملاک لیاقت و صلاحیت است نه سن و کهولت و این که کار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را یا باید خودش انجام دهد یا مردی از خودش و تعیین علی بن ابی طالب علیه السلام به عنوان این که وی از خودش می باشد و نه عباس ونه سایر وابستگان «إن الله تعالی یقرئک السلام ویقول لایؤدی عنک إلا أن أو رجل منک» و غیر اینها از آنچه از این قضیه استفاده می شود و خلاصه از این امور جوابی ندارند.

حجة الوداع

در سال دهم هجرت، خداوند سبحان این آیه را نازل فرمود: «وَأَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالًا وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ » (حج/27. «و مردم را دعوت به حج کن تا پیاده و سواره بر مرکب های لاغر از راه دور به سوی تو بیایند.»

بعد از نزول این آیه مبارکه، پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داد مردم را آگاه کنند، و به عموم مسلمانان خبر دهند که پیامبر صلی الله علیه و آله در این سال به حج می رود.

پس از انتشار این خبر، مردم مدینه، واعراب چادر نشین اطراف مدینه، مهیای سفر حج شدند. همچنین به همه شهرها و جاهایی که مسلمان شده بودند، نامه نوشته و اطلاع دادند که در این سال پیامبر صلی الله علیه و آله حج بجا می آورد و هرکس می تواند در حج امسال شرکت کند. در پی انتشار این خبر، جمع کثیری در مدینه حاضر شدند.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در بیست و پنجم ذیقعده سال دهم هجرت، به قصد انجام حج از مدینه خارج شد و جمع کثیری همراه حضرت حرکت کردند. و مسلمانان در این سفر تابع پیامبر صلی الله علیه و آله بودند و نگاه می کردند اعمال حج را آن گونه که رسول خدا صلی الله علیه و آله بجا می آورد، به جا آورند، و آنچه دستور می دهد اطاعت کنند.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در ذوالحلیفه - مسجد شجره - نماز ظهر و عصر را ادا کرد، و

ص: 152

نیت حج نمود و آداب محرم شدن و مستحبات آن را بجا آورد و تلبیه گفت، و کیفیت محرم شدن و تلبیه گفتن را به شرحی که در مناسک حج آمده است . به مسلمانان آموخت. و صد شتر برای قربانی با خود سوق داد و روز چهارم ذی حجه وارد مکه شد و اعمال را انجام داد.

از سویی حضرت امیر علیه السلام که از جانب یمن متوجه حج گردیده بود، داخل مکه شد و خدمت پیامبر رسید، حضرت رسول صلی الله علیه و آله از وی پرسید به چه نیت احرام حج بسته ای؟ عرض کرد: نیت کردم «احرام می بندم مانند احرام رسول خدا » پیامبر فرمود: بر احرام خود باقی باش مثل من، وتودر قربانی شریک من هستی.

روز هشتم ذیحجه پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داد مسلمانان که حل شده بودند، مجددا محرم شوند و پس از تلبیه به سمت منی و عرفات حرکت کردند. پیامبر صلی الله علیه و آله در روز عید قربان صدشتر قربانی کرد، شصت و شش شتر از صد شتر را برای خود نحر و قربانی فرمود و سی و چهار شتر دیگر را برای حضرت امیر علیه السلام و در عرفات و منی خطبه مفصلی خواند و مسلمانان را موعظه فرمود، وطبق روایات صحیح که شیخ مفید رحمة الله و دیگران نقل کرده اند، وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله از اعمال حج فارغ شد، متوجه مدینه گردید و مسلمانان که حدود صد و بیست هزار نفر بودند، همراه حضرت حرکت کردند.

جریان غدیر خم

پس از پایان حج، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و همراهان ایشان راه مدینه را در پیش گرفتند، وقتی به سرزمین «غدیرخم» رسیدند، جبرئیل امین نازل شد و به رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمان توقف داد و از طرف پیامبر صلی الله علیه و آله به همراهان دستور توقف داده شد، کاروانیان از توقف ناگهانی در منطقه گرم و بی آب وگیاه شگفت زده شدند و با خود گفتند: حتما از جانب خدا فرمان مهمی رسیده است، در این هنگام این آیه نازل گردید:

ص: 153

«يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ » (مائده / 67)؛ ای پیامبر ! آنچه از طرف پروردگار بر تو نازل شده است کاملا [به مردم] برسان و اگر انجام ندهی رسالت او را ابلاغ نکرده ای و خداوند تو را از خطرات احتمالی مردم نگاه می دارد، و خداوند جمعیت کافران [لجوج) را هدایت نمی کند.

مؤذن مردم را به نماز ظهر دعوت کرد، پس از نماز ظهر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله همه مردم را برای شنیدن پیام الهی فراخواند و منبری از جهاز شتران ترتیب داده شده و رسول خدا صلی الله علیه و آله بر فراز آن قرار گرفت و بعد از حمد و سپاس پروردگار به مردم فرمود:

من به همین زودی از میان شما می روم، من مسؤولم شما هم مسؤول هستید ... [تا آن که فرمود] اکنون بنگرید با این دو چیز گرانقدر که در میان شما به یادگار می گذارم چه خواهید کرد.

از میان جمعیت یک نفر صدا زد، کدام دو چیز گرانقدر یا رسول الله ؟

حضرت فرمود:

ثقل اکبر کتاب خدا که یک سوی آن به دست پروردگار و سوی دیگرش در دست شما است، دست از آن برندارید تا گمراه نشوید، اما دومین یادگار گرانقدر من، خاندانم می باشند خداوند لطیف خبیر به من خبر داده که این دو هرگز از هم جدا نشوند تا در بهشت به من بپیوندند، از این دو پیشی نگیرید که هلاک می شوید و عقب نیفتید که بازهلاک خواهید شد.

ناگهان مردم دیدند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به اطراف خود نگاه کرد و همین که چشمش به علی علیه السلام افتاد دست او را گرفت و بلند کرد، آن چنان که سفیدی زیر بغل هردو نمایان شد و همه مردم او را دیدند و شناختند، در این جا رسول اکرم صلی الله علیه و آله با صدای بلند و رسا فرمود: «چه کس از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنان سزاوارتر است ؟»

گفتند: خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله داناترند، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

ص: 154

خدا مولا و رهبر من است و من مولا و رهبر مؤمنانم سپس فرمود: «مفمن کنت مولاه فعلی مولاه؛ هرکس من مولا ورهبر او هستم علی علیه السلام مولا ورهبر او است.

او این سخن را سه یا چهار مرتبه تکرار کرد. بعد فرمود: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و أحب من أحبه و ابغضض من أبغضه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحق معه حیث ما دار؛ خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، دوست بدار هر کس او را دوست دارد و دشمن بدار آن کس که با او دشمنی کند، یارانش را یاری کن، کسانی را که یاری اش نکنند یاری شان مکن و حق را همراه او بدارو او را از حق جدا مکن.

خطبه حضرت که به پایان رسید این آیه نازل گردید:

«الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا »(مائده/3)؛ امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم واسلام را به عنوان آیین [جاودان برایتان پذیرفتم.

در این هنگام مردم را شور و غوغایی فراگرفت و پیامبر صلی الله علیه و آله امر فرمود خیمه ای در مقابل خیمه آن حضرت نصب کنند و دستور داد حضرت امیر علیه السلام در آن بنشیند و مسلمانان گروه گروه بروند و این منصب را به آن جناب تبریک بگویند و او را امیرالمؤمنین بخوانند، و مسلمانان امر پیامبر صلی الله علیه و آله را اطاعت نمودند، سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله به همسران خود و زنان مسلمانان امر فرمود تا آنها نیز مانند مردها عمل کنند، ایشان هم امر آن حضرت را اطاعت کرده این منصب را به امیرالمؤمنین علیه السلام تبریک گفتند و آن جناب را امیرالمؤمنین خواندند، در این موقع ابوبکر و عمر نیز در حضور مردم آن حضرت علیه السلام را مخاطب قرار داده گفتند:

بخ بخ لک یا ابن أبی طالب اصبحت و امسیت مولای و مولا کل مؤمن و مؤمنة؛ آفرین، آفرین بر تو باد، ای فرزند ابوطالب تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان

ص: 155

شدی. (1)

نیز در پایان خطبه رسول خدا صلی الله علیه و آله، حسان بن ثابت با کسب اجازه از رسول خدا از اشعاری سرود که یکی از آنها این است:

فقال له قم یا علی فاننی* رضیتک من بعدی إماما و هادیا

پس پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام گفت: ای علی به پا خیز، همانا من پسندیدم که بعد از من توامام وهادی و رهبر باشی».

این بود خلاصه ای از حدیث غدیرخم که علاوه بر علمای شیعه جمع کثیری از اهل تسنن نیز آن را درکتب خود نقل کرده اند.

از جمله حافظ ابو سعید سجستانی، ابو نعیم اصفهانی، ابوالحسن واحدی نیشابوری، ابن عساکر شافعی، فخر رازی، حموینی، ابن صباغ مالکی، جلال الدین سیوطی، آلوسی، قندوزی، بدرالدین حنفی، شیخ محمد عبده مصری و جمع کثیری دیگر. (به الغدیر علامه امینی رحمة الله مراجعه شود).

لازم به یادآوری است که این دانشمندان سنی با این که خود حدیث غدیر را نقل کرده اند اما یا از جهت ترس و محیط و موقعیت خویش و یا از جهت تعصب، حدیث را توجیه و یا کم اهمیت جلوه داده و از آن گذشته اند. حشرهم الله مع أولیائهم وحشرنا مع أولیائنا إن شاء الله تعالی.

در عین حال چنانچه حدیث غدیر را هم توجیه و نادیده بگیرند اما حدیث اولین روز دعوت علنی رسول خدا صلی الله علیه و آله و حدیث ثقلین و حدیث سفینه و احادیث دیگری که درباره امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام و سایر ائمه معصومین که خودشان نقل کرده اند، همه بر آنان حجت است و با توجه به کثرت این احادیث و تواتر آنها قابل توجیه و تأویل و چشم پوشی نیست. « لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَيَحْيَى مَنْ حَيَّ

ص: 156


1- کشف الغمة، ج 1، ذکر حجة الوداع، ص 237.

عَنْ بَيِّنَةٍ » (انفال /42).

کیست شایسته اورنگ خلافت جزاو * کز همه برتر وداناتر و شایسته تر است

پشت اسلام زبازوی علی گشت قوی * نخل توحید ز شمشیر علی بارور است

سربه محراب پی بندگی آورد فرود * کی زشمشیر جفا شیر خدا را حذراست

زادب چهره برآن قبله حاجات بنه ه شهان را چوگدا بردرآن، خاک سراست

غدیر خم در کتاب ابن جوزی حنفی

ابن جوزی حنفی نقل کرده است که: ابوحامد غزالی در کتاب (سرالعالمین) روایت کرده است که در روز غدیر خم پیامبر صلی الله علیه و آله درباره علی علیه السلام گفت:

من کنت مولاه فعلی مولاه ، فقال عمر بن الخطاب بخ بخ یا أبا الحسن أصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة؛ هر کس من مولای او هستم علی مولای او است. پس عمربن خطاب گفت: به به آفرین ای ابوالحسن علیه السلام، صبح کردی در حالی که مولای من و مولای هر مرد مؤمن وزن مؤمن هستی.

[سپس غزالی گفته است] و این سخن عمر و اعتراف عمر در آن روز تسلیم و رضایت و تحکیم است، اما بعد از آن اقرار و به به گفتن، هوای نفس غلبه کرد، و حب ریاست و حصول قدرت ولشکر و فتح شهرها و امر خلافت وادار کرد جریان غدیر خم را پشت سر اندازند و آن را به بهای اندکی فروختند و بد معامله ای انجام دادند. «وفَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ »(آل عمران، آیه 187)

ص: 157

پس ابن جوزی از قول غزالی چنین نقل کرده است:

قال و لما مات رسول الله صلی الله علیه و آله قال قبل وفاته بیسیر ائتونی بدواة و بیاض لاکتب لکم کتابا لا تختلفوا فیه بعدی فقال عمر دعوا الرجل فانه لیهجر؛ هنگامی که رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله رسید، کمی پیش از وفاتش فرمود: دوات و کاغذ بیاورید تا برایتان نامه ای بنویسم که بعد از من در این امر اختلاف نکنید، پس عمر گفت: این مرد را واگذارید، همانا او یاوه وهذیان می گوید. (1)

تقاضای نزول عذاب

هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله در روز «غدیرخم» علی علیه السلام را به خلافت نصب کرد، چیزی نگذشت که این خبر در بلاد و شهرها منتشر شد «نعمان بن حارث فهری» خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: به ما دستور دادی به یگانگی خدا و این که تو فرستاده او هستی شهادت دهیم، ما شهادت دادیم، سپس دستور به جهاد و حج و روزه و نماز و زکات دادی، ما همه اینها را نیز پذیرفتیم، اما به این ها راضی نشدی تا این که این جوان (اشاره به علی علیه السلام ) را به جانشینی خود منصوب کردی، وگفتی: «من کنت مولاه فعلی مولاه»، آیا این سخنی است از ناحیه خودت یا از سوی خدا؟! پیامبر صلی الله علیه و آله بار فرمود: «قسم به خدایی که معبودی جز او نیست این از ناحیه خدا است.»

نعمان» روی برگرداند، در حالی که می گفت: «اللهم إن کان هذا هو الحق من عندک فأمطر علینا حجارة بین السماء .» «خداوندا! اگر این سخن از جانب تو و حق است، سنگی از آسمان بر ما بباران !»

این جا بود که سنگی از آسمان بر سرش فرود آمد و او را به هلاکت رساند و در همین مورد آیه «سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ » (معارج /1.) نازل گشت. (2)

ص: 158


1- تذکرة الخواص، ابن جوزی حنفی، ص 62.
2- مجمع البیان، ج 10، ص 352، به نقل از امام صادق علیه السلام و مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 40.

غدیر خم و حدیث ثقلین به نقل از اهل تسنن

ابن جوزی حنفی نقل کرده که: ابوحامد غزالی در کتاب (سرالعالمین) روایت کرده است که در روز غدیر خم پیامبر صلی الله علیه و آله درباره علی علیه السلام گفت:

من کنت مولاه فعلی مولاه ، فقال عمر بن الخطاب بخ بخ یا أبا الحسن أصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة». «هر کس من مولای او هستم علی مولای او است. پس عمربن خطاب گفت: به به آفرین برتوای ابوالحسن علیه السلام! صبح کردی در حالی که مولای من و مولای هر مرد مؤمن وزن مؤمن هستی».

[سپس غزالی گفته است] این سخن عمرواعتراف او در آن روز تسلیم و رضایت و تحکیم است، اما بعد از آن اقرار و به به ، گفتن، هوای نفس غلبه کرد، و حب ریاست و به دست گرفتن قدرت ولشکروفتح شهرها و امر خلافت، وادار کرد جریان غدیر خم را پشت سر اندازند و آن را به بهای اندکی فروختند و بد معامله ای انجام دادند. « فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَاشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ » (آل عمران، آیه 187)

سپس ابن جوزی از قول غزالی چنین نقل کرده است:

قال و لما مات رسول الله صلی الله علیه و آله قال قبل وفاته بیسیر ائتونی بدواة و بیاض لاکتب لکم کتابا لا تختلفوا فیه بعدی فقال عمر دعوا الرجل فانه لیهجر؛ هنگامی که رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله رسید، کمی پیش از وفاتش فرمود: دوات و کاغذ بیاورید تا برایتان نامه ای بنویسم که بعد از من در این امر اختلاف نکنید، پس عمر گفت: این مرد را واگذارید، همانا اویاوه وهذیان می گوید. (1)

نیز در موسم حج سال 1425 هجری قمری، برابر 1383 هجری شمسی در مکه معظمه به یک دوره کتاب په جزئی در شش جلد دست یافتم به نام «معجم فقه

ص: 159


1- تذکرة الخواص، ابن جوزی حنفی، ص 62.

السلف عترة و صحابه و تابعین» تألیف: محمد المنتصر الکتانی، استاد جامعه ام القری، مرکز جهانی تعلیم اسلامی مکه مکرمه ، که در سال 1410 هجری قمری، در جامعة أم القری» المرکز العالمی للتعلیم الاسلامی، مکة المکرمة، چاپ شده است.

ابتدای هرثه جزء و روی تمام مجلدات آن: «فقه عترت» مقدم بر «فقه صحابه و تابعین» نوشته شده است.

در مقدمه جلد اول آن (ص 4) نیز ابتدا به تعریف «فقه عترت» و امتیاز آن از «فقه صحابه و تابعین» پرداخته و نوشته است:

فقه عترت: فقه عترت، غیر از فقه صحابه و تابعین است و فقه عترت ممتاز است به فقه مادر و پدر وحمل و ولادت و شیر دادن و از شیر گرفتن و دوران سرپرستی و تربیت اطفال، چه پسر یا دختر و تعلیم آنها تا بزرگ و صالح شدن و هم خود صالح باشند و هم جامعه را به صلاح آورند.

در فقه عترت، فقه فاطمه دختر رسول الله [صلی الله علیه و آله ] می باشد و قضایای آن انگشت شمار است. (روایات آن حضرت بسیار کم است.) و فقه امیر المؤمنین علی بن ابی طالب [ علیه السلام] می باشد و فقه آن حضرت ممکن است در یک کتاب بزرگ جمع آوری شود، و همچنین در فقه عترت، فقه حسن بن علی و امام حسین علی بن [علیهما السلام] و محمد بن حنفیه فرزند علی بن ابی طالب [علیه السلام] و عبدالله نوه حسن بن علی [علیه السلام] و امام زین العابدین فرزند حسین بن علی و امام محمد باقر [علیه السلام] فرزند زین العابدین و امام جعفر صادق علیه السلام فرزند محمد باقر [علیه السلام] تا اینکه نوشته است:

وألظفر بفقه العترة ظفر بالعلم والهدی، و الأمان من الضلال، و بکتاب الله مقترنا بالهدایة و الأمان حتی دخول ألجنة.

دست یابی به فقه عترت، دست یابی به علم و هدایت است.

دست یابی به فقه عترت، در امان ماندن از ضلالت و گمراهی است.

ص: 160

دست یابی به فقه عترت، دست یابی به کتاب خدا همراه با هدایت و امان است تا داخل شدن در بهشت. (1)

رسول خدا صلی الله علیه و آله در حجة الوداع، در صحرای عرفات در جمع صد و بیست هزار نفر از صحابه یا بیشتر، درباره تمسک به قرآن و اهل بیت خطابه ایراد کرد.

جابر بن عبدالله گفت: دیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله، در حجة الوداع در حالی که بر شترش «قصوا» سوار بود، خطبه خواند، شنیدم که فرمود: من در میان شما بجا می گذارم آنچه را که اگر آن را اخذ کنید، هرگز گمراه نشوید، و آن کتاب خدا و عترتم می باشد.

زید بن ارقم نیز گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: در میان شما بجا می گذارم آنچه را که اگر به آن تمسک جویید، هرگز بعد از من گمراه نشوید، یکی از آنها اعظم از دیگری است و آن کتاب خدا است، و آن ریسمانی است کشیده شده از آسمان تا زمین و عترتم (اهل بیتم)، که هرگز این دو از هم جدا نشوند تا نزد حوض بر من وارد شوند، پس ببینید بعد از من با آنها چگونه رفتار می کنید.

این روایت را جمعی از صحابه بازگو کرده اند [مانند] علی بن ابی طالب علیه السلام، زید

ص: 161


1- و قد خطب بذلک رسول الله صلی الله علیه و آله یوم حجة الوداع بعرفة . فی مائة ألف من الصحابة أو یزیدون . قال جابر: رأیت رسول الله صلی الله علیه و آله فی حجة الوداع یوم عرفة و هو علی ناقته القصواء یخطب، فسمعته یقول: إنی ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلوا: کتاب الله و عترتی آل بیتی، و قال ابن أرقم: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: إنی تارک فیکم ما إن تمسکتم به لن تضلوا بعدی، أحدهما أعظم من الآخر، وهو کتاب الله حبل ممدود من السماء إلی الأرض، و عترتی أهل بیتی، لن یفترقا حتی یردا علی الحوض فانظروا کنی تخلفونی فیهما؟ رواه جماعة من الصحابة علی بن ابیطالب، و زید بن ثابت، و زید بن أرقم، وجابر بن عبدالله ، و أبوهریره، و أبوسعید الخدری، و حذیفة ابن الیمان، أخرجه عنهم الترمذی فی السنن و أحمد . قال الهیثمی: و أسناده جید . والبزاز فی مسندیهما، والطبرانی فی معجمیة: ألکبیر والأوسط (ابن الأثیر: جامع الأصول: 1/ 187 والهیثمی: مجمع الزوائد: 162/9 )

بن ثابت، زید بن ارقم، جابر بن عبدالله ، ابوهریره، ابو سعید خدری و حذیفة بن الیمانی.

این روایت را ترمذی واحمد و بزاز و طبرانی، در کتابهایشان آورده اند.

مؤلف آن کتاب، پس از تعریف «فقه عترت» و دلیل و ارزش و اهمیت آن به تعریف «فقه صحابه» و «فقه تابعین» پرداخته است ولی هیچ دلیلی بر اعتبار و حجیت فقه آنها از قول رسول خدا صلی الله علیه و آله ارائه نکرده و هیچ امتیاز وخصوصیتی برای آنها نیاورده است، چون نه دلیلی از قول رسول خدا صلی الله علیه و آله وجود دارد، نه امتیازی برای فقه غیر عترت سراغ دارند. تنها دلیلی که آورده این است که:

رسول خدا صلی الله علیه و آله به لغت و زبان صحابه سخن گفته و صحابه مطالب آن حضرت را می فهمیدند و یاد گرفتند و به تابعین [نسل بعد] آموختند.

حدیث ثقلین در «سنن ترمذی»: محمد بن عیسی ترمذی (متولد سال 209 ه.ق، ومتوفای سال 279 ه.ق، از بزرگان اهل تسنن و صاحب یکی از صحاح ششگانه آنها، به نام «سنن ترمذی»)، درسنن خود، در ضمن مناقب اهل بیت علیهم السلام با سند، از زید بن ارقم نقل کرده که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: «إنی تارک فیکم ما إن تمسکتم به لن تضلوا بعدی، أحدهما أعظم من الآخر، کتاب الله حبل ممدود

من السماء إلی الأرض، و عترتی اهل بیتی، لن یفترقا حتی یردا علی الحوض فانظروا کیف تخلفونی فیهما.» (1)

حدیث ثقلین به نقل از «نسائی»: «ابوعبدالرحمن احمد بن شعیب نسایی» . متولد سال 215 و متوفای سال 303 ه.ق، از محدثین مشهور و صاحب یکی از صحاح ششگانه اهل سنت در کتاب ارزشمند خود «خصائص امیر المؤمنین علی

ص: 162


1- سنن الترمذی، 5/ 328، باب مناقب اهل بیت النبی صلی الله علیه وسلم من ابواب المناقب، ح 3876.

بن ابی طالب کرم الله وجهه» (ص21) (1) حدیث ثقلین را همانند سنن ترمذی نقل کرده است.

زنان پیامبر صلی الله علیه و آله از اهل بیت نیستند

مسلم بن حجاج قشیری نیشابوری . متولد سال 204 ه.ق و متوفای سال 0261. ق . از بزرگان اهل سنت وصاحب یکی از صحاح ششگانه آنها به نام «صحیح مسلم» که بعد از صحیح بخاری، معتبرترین کتاب اهل تسنن است، در صحیح خود، در باب فضائل حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام ، حدیث ثقلین را از زید بن ارقم نقل کرده تا آنکه گفته است: «از زید پرسیدند: اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله که درباره آنها این همه اهمیت داده و توصیه و سفارش نموده است چه کسانی هستند؟ آیا همسران او از اهل بیتش محسوب می شوند؟ گفت: نه، سوگند به خدا، زن مدتی با مرد است، سپس او را طلاق می دهد، زن برمی گردد به خانه پدر و فامیلش. اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله اصل آن حضرت ورگ وریشه او هستند، آنان کسانی هستند که از صدقه محرومند. (2)

ص: 163


1- این کتاب در مصر، مطبعة تقدم قاهره، چاپ شده و در ایران با مقدمه مرحوم آیت الله مرعشی نجفی ، در تهران، چاپخانه «کانون انتشارات شریعت» افست شده است.
2- زید بن ارقم ... قال: قام رسول الله صلی الله علیه و آله یوما فینا خطیبا. بماء یدعی بما بین مکة و المدینة، فحمد الله وأثنی علیه، وعظ و ذکر. ثم قال: «أما بعد ألا أیها الناس، فإنما أنا بشر یوشک أن یأتی رسول ربی فأجیب، و أنا تارک فیکم ثقلین: أولهما کتاب الله فیه الهدی و الثور فخذوا بکتاب الله . و استمسکوا به، فحث علی کتاب الله و رغب فیه. ثم قال: «و أهل بیتی. أذکذکم الله فی أهل بیتی، أذکرکم الله فی أهل بیتی، أذکرکم الله فی أهل بیتی». فقال له حصین: و من أهل بیته یا زد ؟ ألیس نساؤه من أهل بیته، قال: أهل بیته من حرم الصدقة بعده. قال: و من هم؟ قال: هم آل علی، وآل عقیل، و آل جعفر و آل عباس. قال: کل هؤلاء حرم الصدقة ؟ قال نعم ... إلی أن قال: لا و ایم الله ، ان المرأة تکون مع الرجل العصر من الدهر ثم یطلقها فترجع إلی أبیها وقومها، أهل بیته أصله و عصبته الذین حروا الصدقة بعده. (صحیح مسلم، باب فضائل امیرالمؤمنین علی علیه السلام، حدیث 2408، چاپ «دار الاحیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، 1420 هجری، الطبعة الأولی.) مؤلف: توضیح بیشتر در کتاب «امام علی علیه السلام امیرالمؤمنین علیه السلام حقا» و سایر کتابهایم آمده است.

روزهای آخر عمر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وتجهیز لشکر

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در روزهای آخر عمر مبارکش، برای این که پس از رحلتش، درامر امامت امیرالمؤمنین علی علیه السلام مخالفت نکنند، لشکری به فرماندهی اسامة بن زید تجهیز کرد و دستور داد برای جنگ به سوی «موته» حرکت کنند، و امر فرمود گروهی از سران مهاجر و انصار، از جمله ابوبکر و عمر و ابو عبیده و سعد بن عباده، با لشکر اسامه به سوی موته بروند و دستور اکید فرمود که مسلمانان از لشکر اسامه تخلف نکنند، و آن حضرت پرچم جنگ را با دست مبارک خود بست و به دست اسامه داد و دستور داد لشکر خود را از مدینه حرکت دهد و در حدود دو کیلومتری مدینه بماند تا مسلمانان به طور کامل در آن جا اجتماع کنند و به سوی موته حرکت کنند.

اسامه با عده ای از مسلمانان حرکت و از مدینه خارج شدند، و در همان روزها بیماری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شدت یافت و آنان که در مدینه بودند به عیادت آن حضرت می آمدند و باز رسول خدا صلی الله علیه و آله ایشان را نصیحت کرد و از تخلف از لشکر اسامه برحذر داشت و همچنان درباره عترت و خاندانش سفارش فرمود.

در یکی از روزها که با حال بیماری برای نماز به مسجد رفت چشمش به ابوبکرو عمر افتاد، از آنان سؤال کرد چرا با اسامه نرفته اید؟

ابوبکر گفت: من در لشگر اسامه بودم برگشتم که از حال شما با خبر شوم ! عمر نیز گفت: من برای این نرفتم که دوست نداشتم حال شما را از کسانی که از مدینه بیرون می آیند بپرسم، بلکه خواستم خود از نزدیک نگران حال شما باشم! پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: به لشگر اسامه بپیوندید و فرمایش خود را سه مرتبه تکرار کرد.

حدیث قلم و دوات

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در بستر بیماری و در روزهای آخر عمر مبارک خود، در حالی که جمعی از اصحاب نزد آن حضرت بودند، فرمود: «قلم و کاغذ بیاورید تا چیزی

ص: 164

بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید»، ولی عمربن خطاب . که در جمع حاضران بود . گفت: «دعوا الرجل فانه لیهجر؛ این مرد را واگذارید، همانا او به طور یقین هذیان ویاوه می گوید». (1)

عمر با این سخن بیجا و نابخردانه ، القاء شبهه کرد و با نسبت دادن - العیاذ بالله - هذیان گویی به پیامبر صلی الله علیه و آله، مانع نوشتن نامه شد. (2) و سرانجام پیامبر صلی الله علیه و آله از نوشتن نامه صرف نظر کرد و فرمود: «قوموا عنی؛ برخیزید از نزد من بروید» . (3)

ص: 165


1- ابن جوزی حنفی در تذکرة الخواص، ص 62 نقل کرده است که: پیامبر صلی الله علیه و آله قبل از وفاتش فرمود: قلم و کاغذ بیاورید تاچیزی برایتان بنویسم که بعد از من اختلاف نکنید، «فقال عمر: دعوا الرجل فانه الفجر» پس عمر گفت: واگذارید این مرد را، همانا او به طور حتم ! هذیان و یاوه می گوید.
2- شرح کامل این جریان را در کتاب «نامه ای که نوشته نشد» آورده ام.
3- حدیث قلم و دوات در کتاب «صحیح بخاری» که از صحیح ترین کتب اهل تسنن است، در هفت مورد با کمی اختلاف، آمده است: 1. در کتاب «العلم» باب کتابة العلم، ص 25، ح 114 با جمله: قال عمر: إن النبی صلی الله علیه و آله غلبه الوجع و عندنا کتاب الله حسبنا، فاختلفوا... آمده است: 2. در کتاب «الجهاد والسیر» (باب جوائز الوفد، ص 504، ح 3053) آمده است. در این روایت است که: «ابن عباس زیاد گریه کرد به طوری که ریگها از اشک چشم او ترشد» نیز در این روایت است که حاضرین با هم نزاع کردند: «فتنازعوا» . 3. در کتاب «الجزیة و الموادعة» (باب اخراج الیهود، ص 527، ح 3168) آمده و این روایت شبیه روایت قبل است. 4. در کتاب «المغازی» (باب مرض النبی صلی الله علیه و آله و سلم و وفاته، ص 754، ح 4431) آمده است این روایت و روایت دوم با کمی اختلاف نقل شده است. 5. در کتاب «المغازی» (باب مرض النبی صلی الله علیه و آله و سلم و وفاته، ص 754، ح 4432) آمده و شبیه روایت دوم است. 6. در کتاب «المرض» (باب قول المریض، قوموا عنی ص 1004، ح 5669) آمده و در این روایت است که: «لما حضر رسول الله صلی الله علیه و آله الله و فی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب، قال النبی صلی الله علیه و آله «هلم اکتب لکم کتابا لاتضلوا بعده» فقال عمر: أن النبی صلی الله علیه و آله قد غلب علیه الوجع و عندکم القرآن حسبنا کتاب الله فاختلف أهل البیت فاختصموا...» 7. در کتاب «الاعتصام بالکتاب و السنة» (باب کراهة الاختلاف، ص 1266، ح 7366)، این روایت را نقل کرده. در اینجا از باب نمونه یکی از آن روایات را از صحیح بخاری می آورم. ابن عباس گفت: وقتی رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم در حال احتضار بود، و در خانه [ آن حضرت مردانی بودند و در میان آنها عمر بن الخطاب نیز حضور داشت، رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود: بیایید بنویسم برای شما نوشته ای که بعد از آن گمراه نشوید، عمر گفت: درد بر رسول الله صلی الله علیه و آله غلبه کرده و نزد شما قرآن هست، پس کتاب خدا ما را کفایت می کند، و کسانی که در خانه بودند به اختلاف پرداختند، با هم خصومت و دشمنی کردند، پس برخی می گفتند: بیاورید تا رسول الله صلی الله علیه و آله کتابی بنویسد، که بعد از آن گمراه نشوید، و برخی حرف عمر را می زدند، وقتی همهمه و سر و صدا را زیاد کردند و نزد آن حضرت به اختلاف پرداختند، رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود: «از نزد من برخیزید» عبیدالله [راوی حدیث] گوید: بعدها ابن عباس می گفت: به درستی که مصیبت و همه مصیبتها آن است که حائل شد بین رسول الله صلی الله علیه و آله و بین این که برای آنها آن نوشته را بنویسد از جهت اختلاف آنها و همهمه و سرو صدای آنها. عن ابن عباس قال: «لما حضر النبی ، و فی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب، قال: «هلم أکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده» قال عمر: إن النبی صلی الله علیه و آله غلبه الوجع و عندکم القرآن، فحسبنا کتاب الله. و اختلف أهل البیت. اختصموا، فمنهم من یقول: قربوا یکتب لکم رسول الله صلی الله علیه و آله و کتابا لن تضلوا بعده، و منهم من یقول ما قال عمر، فلما أکثروا اللغط و الاختلاف عند النبی صلی الله علیه و آله قال: «قوموا عنی» قال عبید الله : فکان ابن عباس یقول: این الرزیة کل الرزیة ما حال بین رسول الله صلی الله علیه و آله وبین ان یکتب لهم ذلک الکتاب من اختلافهم ولغطهم .» (صحیح بخاری، کتاب الاعتصام بالکتاب و السنة، باب کراهیة الاختلاف، ص 1266، ح 7366) مؤلف: این روایات در صحیح ترین کتاب های اهل تسنن است که در مقدمه آن نوشته اند: صحیح بخاری بعد از کتاب الله اجل کتب اسلام است «هو اجل کتب الاسلام بعد کتاب الله اطلاقا و اعظمها شأنا». توضیح و شرح این روایت را در کتاب «روزهای مدینه» آورده ام .

در این جا تنها به گفته یک نفر از بزرگان اهل تسنن اکتفا می کنم:

قطب الدین شافعی شیرازی که از اکابر علمای اهل سنت است در کتاب کشف الغیوب » گوید: «این امر مسلم است که راه را بی راهنما نتوان پیمود و تعجب

ص: 166

می کنم از کلام خلیفة عمر بن خطاب رضی الله عنه که گفته: «چون قرآن در میان ما هست به راهنما احتیاجی نیست». این کلام مانند کلام آن کس ماند که گوید: چون کتب طب در دست ما هست احتیاجی به طبیب نمی باشد». بدیهی است که این حرف غیر قابل قبول و خطای محض است، چه آن که هرکس نتواند از کتب طب سردرآورد قطعا باید رجوع کند به طبیبی که عالم به آن علم است. همین قسم

است قرآن کریم که هرکس نتواند به فکر خود از آن بهره برداری کند و ناچار باید به آن کسانی که عالم به علم قرآن اند رجوع کند، چنان که خدای تعالی می فرماید: «ووَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ » (نساء/83) «و چنانچه آن را (آن خبر و مطلب را به پیامبر و رهبران خود . که قدرت فهم کافی دارند . بازگردانند از باطن و حقیقت آن آگاه خواهند شد.» وکتاب حقیقی سینه اهل علم است چنان که خداوند فرماید: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذَا أُوذِيَ فِي اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذَابِ اللَّهِ وَلَئِنْ جَاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنَّا كُنَّا مَعَكُمْ أَوَلَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِمَا فِي صُدُورِ الْعَالَمِينَ » (عنکبوت/10) «همانا ما با شما بودیم، آیا خداوند به آنچه در سینه های مردم دنیا است، آگاه تر نیست ؟!» به همین جهت حضرت علی کرم الله وجهه فرمود: آنا کتاب الله التاط و هذا هو الضابیث. «من کتاب ناطق خدا هستم و این قرآن کتاب صامت است. (1)»

آخرین موعظه پیامبر صلی الله علیه و آله

رسول اکرم صلی الله علیه و آله در آخر عمر خود، شبی به گورستان بقیع رفتند و برای خفتگان بقیع استغفار کردند. پس از آن به اصحاب فرمودند: «جبرئیل هر سال یک بار قرآن را بر من عرضه می کرد و امسال دوبار عرضه کرد، فکر می کنم این بدان جهت است که مرگ من نزدیک است. روز بعد به منبر رفتند و اعلام کردند که موقع مرگ من فرا

ص: 167


1- نقل از کتاب «شب های پیشاور» ، ص 667.

رسیده است. هر کس که به او وعده ای داده ام بیاید تا انجام دهم و هر کس از من طلبی دارد بیاید تا ادا کنم. آنگاه فرمودند:

ای مردم میان هیچ کس و خدا خویشاوندی یا چیزی که خیری به او برساند یا شری از او دفع کند وجود ندارد جز عمل. همانا کسی ادعا آرزو نکند که غیر از عمل، چیزی به حالش نفع می رساند. قسم به کسی که مرا مبعوث کرد، نجات نمی بخشد مگر عمل همراه با رحمت پروردگار، من نیز اگر عصیان کرده بودم سقوط کرده بودم. خدایا شاهد باش که رسالت خود را ابلاغ کردم؛ أیها الناس إنه لیس بین الله وبین أحد نسب ولا أمر یؤتیه به خیرا أو یصرف عنه شرا إلا العمل ألا لایدعین مدع و لا یتمنین متمن و الذی بعثنی بالحق لا ینجی إلا عمل مع رحمة و لو عصیت لهویت اللهم هل بلغت. (1)

پیامبر صلی الله علیه و آله خود را در معرض قصاص قرار داد

شیخ صدوق قدس سره در باب رحلت حضرت رسول صلی الله علیه و آله نقل کرده چون پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در بستر بیماری قرار گرفت، به بلال فرمود: مردم را بخواه که در مسجد جمع شوند.

چون جمع شدند، حضرت در حالی که عمامه بر سر مبارک بسته بود، وارد مسجد شد و بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «ای اصحاب ! چگونه پیامبری بودم؟ آیا خود جهاد نکردم؟ آیا دندان مرا نشکستید؟ آیا به پیشانی من سنگ نزدید؟ آیا بر روی من خون جاری نکردید تا آن که ریش من رنگین شد؟ آیا متحمل سختیها نشدم؟ آیا...؟ آیا...؟

صحابه گفتند: آری یا رسول الله صلی الله علیه و آله به تحقیق که برای خدا شکیبا بودی و از بدیها نهی کننده بودی ، خدا تو را به بهترین پاداش ها، پاداش دهد.

ص: 168


1- شرح ابن ابی الحدید، چاپ بیروت، ج 2 ص 863 و بحار الانوار، ج 22، ص 467.

حضرت فرمود: حق تعالی حکم کرده و سوگند یاد کرده است که از ظلم ظالم نگذرد، پس شما را به خدا سوگند می دهم هر که او را مظلمه ای نزد محمد صلی الله علیه و آله باشد برخیزد و قصاص کند که قصاص دنیا نزد من محبوب تر است از قصاص آخرت، در حضور گروه ملائکه وانبیا، پس مردی به نام سوادة بن قیس از آخر مجلس برخاست و عرض کرد: پدرومادرم فدای تویا رسول الله صلی الله علیه و آله هنگامی که از طائف می آمدی من به استقبال شما آمدم، شما برناقه غضبای خود سوار بودید و عصای ممشوق خود را در دست داشتید چون آن را بلند کردید که بر راحله خود بزنید بر شکم من آمد، ندانستم که به عمد بود یا به خطا، حضرت فرمود: معاذ الله که به عمد کرده باشم، پس به بلال فرمود: برو خانه فاطمه [ علیها السلام ] همان عصا را بیاور، چون بلال از مسجد خارج شد در بین راه ندا داد: ای مردم! کیست که نفس خود را پیش از روز قیامت در معرض قصاص قرار دهد؟ اینک محمد صلی الله علیه و آله پیش از روز قیامت خود را در معرض قصاص در آورده است، چون به در خانه فاطمه علیها السلام رسید در را کوبید و عرض کرد: ای فاطمه [ علیها السلام ] پدرت عصای ممشوق خود را می طلبد، فاطمه علیها السلام فرمود: امروز روز کار فرمودن عصا نیست، برای چه او را می خواهد؟ بلال عرض کرد: ای فاطمه [ علیها السلام ] مگر نمی دانی که پدرت بر منبر بر آمده و با مردم وداع می کند، فاطمه [ علیها السلام ] با شنیدن این سخن، غمناک گردید و سخت غصه دار شد، پس بلال عصا را گرفت و به خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شتافت و عصا را به آن حضرت داد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آن مرد کجاست؟ سواده عرض کرد: پدر و مادرم فدایت یا رسول الله صلی الله علیه و آله من حاضرم، حضرت فرمود: بیا از من قصاص کن تا از من راضی شوی، سواده عرض کرد: یا رسول الله صلی الله علیه و آله شکم خود را بگشا، چون حضرت لباس خود را کنار زد، سواده گفت: پدر و مادرم فدایت یا رسول الله صلی الله علیه و آله آیا اجازه می دهی لب هایم را بر شکم مبارک شما بگذارم؟

حضرت اجازه داد، سواده شکم حضرت را بوسید و گفت: پناه می برم به موضع

ص: 169

قصاص شکم رسول خدا صلی الله علیه و آله از آتش جهنم. حضرت فرمود: ای سواده! آیا قصاص می کنی یا عفو می نمایی؟ عرض کرد: یا رسول الله صلی الله علیه و آله به عفو می کنم، حضرت فرمود: خداوندا! سواده را عفو کن همان گونه که پیامبرت را عفو کرد، پس حضرت از منبر پایین آمد و می گفت: پروردگارا! امت محمد صلی الله علیه و آله را از آتش جهنم سلامت دار و حساب روز قیامت را برایشان آسان گردان. (1)

مؤلف: ملاحظه فرمودید که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در آستانه سفر آخرت، مردم را قسم می دهد که اگر کسی از اوطلبی دارد، یا از جانب آن حضرت به کسی ظلمی صورت گرفته یا حقی ضایع شده است، در همین دنیا مطالبه وتلافی کند، مبادا مطالبه و قصاص وتلافی به قیامت و در حضور خدا و ملائکه و انبیاء بیفتد.

اکنون ما که مسلمان وامت آن حضرت به حساب می آییم نکند آن قدر بر ذمه خود مظلمه داشته باشیم، آن قدر ظلم و حق کشی کرده باشیم، به مردم خصوصا به فقرا بدهکار باشیم که روزهای آخر عمر، روی اعلان و جرأت اظهار نداشته باشیم، خوف داشته باشیم که اگر اظهار کنیم آبروی ما در دنیا برود، ترس داشته باشیم طلبکارها و کسانی که حقشان را ضایع کرده و به آنها ظلم کرده ایم ما را محاصره کرده و آبروی ما برود. پس شایسته است از عمل روزهای آخر عمر پیامبر صلی الله علیه و آله بزرگوارمان نیز پند بگیریم و به آنچه او انجام داد توجه کنیم.

سخن محرمانه پیامبر صلی الله علیه و آله با فاطمه علیها السلام : هنگامی که بیماری رسول خدا صلی الله علیه و آله شدت یافت و هنگام رحلت آن حضرت فرا رسید، آب را با دست مبارکش گرفته و بر صورتش ریخت و فرمود: واکرباه! فاطمه علیها السلام گفت: ای پدر! حزن من برای مشقت تو است. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: بعد از امروز دیگر مشقت و حزنی بر پدر تو نخواهد بود. ولی وقتی شدت جزع فاطمه علیها السلام را دید او را نزدیک خود خواند و به طور

ص: 170


1- بحارالانوار، ج 22، ص 507، به نقل از امالی شیخ صدوق قدس سره .

محرمانه به او چیزی گفت که فاطمه علیها السلام گریست. پس باز به طور محرمانه چیزی به او گفت که زهرا علیها السلام شاد شد. هنگامی که رسول خدا از دنیا رفت، عایشه از آن کلام سری از فاطمه علیها السلام سؤال کرد، فرمود: پدرم مرا خبر داد که از دنیا می رود و من گریستم، اما بعدا مرا خبر داد که من اولین کسی هستم که پس از او از دنیا می روم و به او ملحق می شوم و من شاد شدم و خندیدم. (1)

وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله

حضرت موسی بن جعفر علیه السلام فرمود: به پدرم گفتم: آیا امیرالمؤمنین علیه السلام نویسنده ی وصیت بود که رسول خدا بر او املا نمود و جبرئیل و ملائکه، گواه آن بودند؟ پدرم قدری سر به زیر انداخت و سپس فرمود: وقتی وفات رسول خدا فرا رسید، جبرئیل با ملائکه وصیت را از طرف خدا آوردند و جبرئیل گفت امر کن همه، به جز علی بیرون روند تا او وصیت را گرفته و ما شاهد و او ضامن باشد.

رسول خدا دستور داد همه به غیر از علی علیه السلام بیرون رفتند و فاطمه علیها السلام پشت پرده بود. جبرئیل گفت: ای محمد! پروردگارت سلام می رساند و می گوید: این نوشته آن چیزی است که با تو عهد کردم و شرط نمودم و شهادت دادم و ملائکه خود را بر آن گواه گرفتم و شهادت من کافی است.

پس مفاصل نبی اکرم لرزید و گفت: ای جبرئیل! «ربی هو السلام ومنه السلام و إلیه یعود السلام» آن نوشته را بده. جبرئیل آن را به پیامبر داد و گفت آن را به امیرالمؤمنین علیه السلام بده تا بخواند. پس علی تمام آن را قرائت کرد. رسول خدا فرمود: یا علی! این عهد پروردگار من و امانت اوست که رسانده و ادا نمودم.

علی علیه السلام گفت: پدرم و مادرم فدایت، من گواهی می دهم که شما آن را

ص: 171


1- بحار النوار، ج22، و حیوة القلوب ، فصل رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله

رساندی. جبرئیل گفت: من نیز گواهی می دهم.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی! وصیت مرا گرفتی و آن را دانستی و ضمانت می کنی که بدان عمل نمایی؟

علی علیه السلام گفت: آری، و از خدا بر ادای آن کمک و توفیق می خواهم.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی! من می خواهم گواه بگیرم. علی علیه السلام گفت: گواه بگیرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هم اکنون جبرئیل و میکائیل و ملائکه مقرب حاضرند و من آنها را گواه می گیرم.

علی علیه السلام گفت: من نیز آنها را گواه می گیرم، و از جمله چیزهایی که نبی اکرم صلی الله علیه و آله به دستور جبرئیل شرط نمود، این بود که: یا علی! هر کس که دوست خداست، او را دوست بدار؛ و هرکس دشمن خداست، او را دشمن بدار و از او با شکیبایی و فروبردن خشم، بیزاری جوی، بر غصب حقت و هتک حرمتت صبر کن، علی علیه السلام گفت: صبر می کنم یا رسول الله.

امیرالمؤمنین علیه السلام می گوید: سوگند به آن خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، از جبرئیل شنیدم که به پیامبر می گفت: یا محمد! او را آگاه کن که حرمتش را هتک می کنند و محاسن او را به خون سرش خضاب خواهند کرد.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: وقتی آن سخن را از جبرئیل شنیدم، سر به زیر افکنده و گفتم: پذیرفتم و راضی شدم، گرچه حدود و سنت ها تعطیل، و کتاب الهی پاره و کعبه خراب و محاسنم به خون سرم خضاب گردد، یا رسول الله صبر می کنم تا بر تو وارد شوم.

آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و فاطمه علیها السلام و حسن و حسین علیهما السلام را طلبید و آنها را نیز آگاه کرد و آن وصیت نامه را به امیرالمؤمنین علیه السلام داد». راوی گوید: به موسی بن جعفر علیه السلام عرض کردم: آیا در آن وصیت، مخالفت با امیرالمؤمنین علیه السلام و ظلم بر او آمده بود؟ فرمود: آری، سوگند به خدا تمام آن چه بر آن حضرت وارد شد، در آن

ص: 172

وصیت نامه ثبت شده بود. (1)

سه پیام رسول خدا صلی الله علیه و آله به مسلمانان

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: رسول خدا به من امر کرد که بیرون رفته و در میان مردم ندادهم لعنت خدا بر کسی که اجیری را در مزدش ظلم کند، لعنت خدا بر کسی که ولایت غیر موالیان خود را بپذیرد، و لعنت خدا بر کسی که والدین خود را سب کند و دشنام دهد.

علی بن ابی طالب علیه السلام می گوید: من بیرون رفتم و پیام رسول خدا صلی الله علیه و آله را رساندم .

عمر بن خطاب گفت: آیا این سخن و پیام تفسیری دارد؟ گفتم: خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله داناتر است. پس عمرو جماعتی از اصحاب بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شدند، عمر گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله ! آیا آن چه که علی به مردم رسانید تفسیر دارد؟ فرمود: آری من به او امر کردم که ندا دهد هر کسی اجیری را در مزدش ستم کند، بر او لعنت خدا باد، خدا می فرماید: « قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى » پس کسی که به ما ظلم کند، بر او لعنت خدا باد.

هم چنین به او امر کردم ندا دهد، هر کس ولایت غیر موالی خود را بپذیرد، لعنت خدا بر او باد، چون خدا می فرماید: «النبی أولی بالمؤمنین من أنفسهم» و «من کنت مولاه فعلی مولاه» پس هرکس غیر از علی را مولی بداند، لعنت خدا بر او باد. و نیز امر کردم ندا دهد، هرکس والدین خود را دشنام دهد، لعنت خدا بر او باد، و من خدا و شما را گواه می گیرم که من و علی دو پدر مؤمنان هستیم؛ پس کسی که یکی از ما را سب کند، لعنت خدا بر او باد. پس از این سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله ، آنان از خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله بیرون آمدند و عمر به همراهانش گفت: رسول خدا نه در غدیر

ص: 173


1- اصول کافی، ج1، باب ان الائمه علیهم السلام ام یفعلوا شیئا الا بعهد من الله ...، ص 282.

خم و نه در غیر آن، همانند امروز بر ولایت علی تأکید نکرده بود. (1)

پیامبر صلی الله علیه و آله علوم را به علی علیه السلام سپرد

از امام باقر علیه السلام نقل است که رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن بیماری که به وفات آن حضرت منتهی شد، فرمود: دوست و خلیل مرا نزد من بخوانید، عایشه و حفصه نزد پدران خود فرستاده و آنها آمدند. رسول خدا صلی الله علیه و آله صورت خود را از آن دو پوشاند و آنها بازگشتند.

باز رسول خدا سر برآورد و فرمود: خلیل مرا نزد من بخوانید، باز حفصه و عایشه نزد پدران خود فرستادند، وقتی آمدند رسول خدا صلی الله علیه و آله باز سر خود را پوشاند و آن دو رفتند و گفتند: پیامبر صلی الله علیه و آله ما را طلب نکرده است.

پس از مدتی امیرالمؤمنین علیه السلام آمد و رسول خدا صلی الله علیه و آله سینه خود را به سینه او چسبانید و به او هزار حدیث خبر داد که هر حدیث را هزار باب است. (2)

آخرین دعای پیامبر صلی الله علیه و آله: از انس نقل است که: فاطمه علیها السلام با حسن و حسین علیهما السلام آمدند و خود را روی سینه پیامبر صلی الله علیه و آله انداختند و گریه کردند، پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را از گریستن نهی کرد، و در حالی که اشک از چشمانش جاری بود گفت : «اللهم اهل بیتی و انا مستودعهم کل مؤمن» «خدایا! اهل بیتم را! خدایا! من اهل بیتم را نزد هر مؤمن امانت می گذارم» و این را سه مرتبه فرمود.

در نقل دیگری آمده است، آخرین دعای آن حضرت این بود: «اللهم اغفر لی وارحمنی والحقنی بالرفیق الأعلی». (3)

ص: 174


1- بحارالانوار، ج 22، ص490.
2- خصال، شیخ صدوق رحمة الله، ص 614، ج 52.
3- بحار الانوار، ج 22، ص 460.

حسین منی و أنا من حسین

از ابن عباس نقل است که گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را خواست و دست او را گرفت و سرش را به دامن علی علیه السلام نهاد و آثار مرگ ظاهر می شد، در این هنگام، حسین علیه السلام وارد گردید و طبق عادتش شتابان آمد و روی سینه پیامبر صلی الله علیه و آله نشست، خواستند او را بردارند، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بگذارید باشد، «حسین منی و أنا من حسین»، در این موقع سکرات مرگ بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد شد و عرض کرد: خدایا! مرگ را بر من آسان فرما، جبرئیل وارد شد، رسول خدا فرمود: برادر جبرئیل جای آن نبود مرا تنها بگذاری، چه مژده ای آوردهای جبرئیل این آیه را خواند: «وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى »خدایت می فرماید آن قدر گناه کاران را به تو می بخشم تا راضی شوی، سپس صدای در بلند شد، گفت عزرائیل آمده، از شما اجازه می خواهد تا قبض روح نماید، پیامبر صلی الله علیه و آله اجازه داد، در حالی که عزرائیل برای قبض روح هیچ کس اجازه نگرفت و نمی گیرد.

نیز ابن عباس گوید: در آن روز علی علیه السلام را طلبید، علی علیه السلام آمد پیامبر صلی الله علیه و آله دست او را گرفت و کنار بسترش نشاند، و در این حال حسن و حسین علیهما السلام وارد شدند، وقتی نظر ایشان بر جدشان افتاد فریاد واجدا بر آوردند و خود را بر روی سینه آن حضرت انداختند، امیرالمؤمنین علیه السلام خواست آنان را بردارد، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی! بگذار من این دو گل بوستان خود را ببویم و ایشان مرا ببویند، من با آنان وداع کنم، آنان نیز با من وداع کنند، به راستی ایشان بعد از من مظلوم خواهند شد و به زهر و شمشیر شهید خواهند گردید، لعنت خدا بر کسی که با ایشان ستم کند، سپس دست در گردن آن دو گل بوستانش در آورد و گریه کرد، حسن و حسین علیهما السلام نیز گریه کردند و پیامبر صلی الله علیه و آله آنان را دلداری داد و آرام نمود. (1)

ص: 175


1- حیوة القلوب، فصل ارتحال پیامبر صلی الله علیه و آله.

پیامبر صلی الله علیه و آله رفیق اعلی را خواست

از امام باقر علیه السلام نقل است که فرمود: هنگام وفات پیامبر صلی الله علیه و آله جبرئیل نازل شد و به رسول خدا گفت آیا مایل هستید در دنیا بمانید؟ رسول خدا فرمود: نه، من رسالت پروردگار خود را رسانیده ام. بلکه رفیق اعلی را خواهانم، آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله به کسانی که اطراف او جمع شده بودند فرمود: ای مردم! پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از من نخواهد بود و سنتی بعد از سنت من نمی باشد، پس کسی که مدعی آن شود، ادعا و بدعت او در آتش است و هر کس چنین ادعایی کند، او را به قتل رسانید و هر کس او را پیروی و متابعت کند در آتش خواهد بود. ای مردم! قصاص را زنده بدارید، و حق را احیا کنید، و متفرق نشوید و اسلام را بپذیرید تا سلامت را به دست آورید، خدای متعال فرموده است: «كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ ». (1)

آخرین سؤال فاطمه علیها السلام از پدر: در لحظات پایانی، فاطمه علیها السلام کنار بستر پدر آمد و پرسید: در روز فزع اکبر تو را کجا یابم؟ آن حضرت جواب داد: بر درب بهشت در زیر پرچم حمد، در آن زمان که برای گناهان امتم از رحمت رحمان به استغفار مشغول باشم.

فاطمه گفت: ای پدر! اگر تو را در آن جا نیابم، در کجا طلب کنم؟ فرمود: کنار صراط، در آن هنگام که برای تضرع امتم ایستاده باشم وطلب سلامتی ایشان کنم.

باز فاطمه گفت: اگر در آن محل نیز دست ندهد چه کنم؟ فرمود: بر کنار دوزخ ایستاده باشم تا زبانه های آتش را از امت خویش منع کنم.

فاطمه شادمان گشت و بعد از آن، رسول خدا چشم های خود را برهم نهاد. (2)

ص: 176


1- امالی، شیخ مفید رحمة الله.
2- بحار الانوار، ج22، ص 510، روحیة القلوب.

سر پیامبر صلی الله علیه و آله در دامن علی علیه السلام

امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده است:

السلام علیک یا رسول الله عنی ... فلقد و سدتک فی ملحودة قبرک، و فاضت نفسک بین نحری و صدری؛ (1) سلام بر تو ای رسول خدا! من بودم که تو را به خاک سپردم و سرت بر سینه من بود که روح پاکت از قفس سینه ات پرواز کرد .

و همان حضرت فرمود:

ولقد قبض رسول الله صلی الله علیه و آله و إن رأسه لعلی صدری و لقد سالت نفسه فی کفی فأمررتها علی وجهی و لقد ولیت غسله صلی الله علیه و آله و الملائکة أعوانی فضجت الدار و الأفنیة ملأ یعرج و ما فارقت سمعی هینمة منهم یصلون علیه حتی واریناه فی ضریحه فمن ذا أحق به منی حیا و میتا؛ رسول الله صلی الله علیه و آله له جان تسلیم کرد و سرش بر سینه من بود. جانش بر کف دست من جاری شد و من آن را بر چهره خود کشیدم، غسل دادنش را عهده دار شدم و ملائکه، یاران من بودند. سرای و بیرون سرای پر از ناله و زاری ملائکه بود. دسته ای فرود می آمدند و دسته ای می رفتند، لحظه ای بانگ و فریادشان از گوش من نمی برید. بر آن حضرت درود می فرستادند تا او را در مدفنش به خاک سپردیم. آری، در زندگی و مرگ چه کسی سزاوارتر از من به پیامبر صلی الله علیه و آله است. (2)

و امام سجاد علیه السلام فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا رفت در حالی که سر آن حضرت در دامن علی علیه السلام بود.

وابی غطفان گوید: از ابن عباس سؤال کردم: آیا سر پیامبر هنگامی که از دنیا رفت ، در دامن کسی بود؟ گفت: رسول خدا از دنیا رفت، در حالی که به سینه ی علی تکیه کرده بود. گفتم: عروه نقل کرده که عایشه گفت: رسول الله صلی الله علیه و آله سرش بر سینه

ص: 177


1- نهج البلاغه، خ 199.
2- نهج البلاغه، خطبه 197.

من بود. ابن عباس گفت: آیا آن را می پذیری و باور می کنی؟ والله رسول خدا از دنیا رفت، در حالی که به سینه علی تکیه زده بود و علی او را غسل داد و فضل برادرم، با او همکاری کرد و پدرم عباس قبول نکرد که حاضر شود و گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله ما را امر کرده که خود را مستور بداریم، لذا او در پس پرده بود.

نیز نقل کرده که در لحظات پایانی زندگی رسول خدا صلی الله علیه و آله، دست راست امیرالمؤمنین علیه السلام زیر چانه آن حضرت بود و در آن حالت، رسول خدا صلی الله علیه و آله جان داد، پس علی دست خود را بر صورتش کشید، سپس پیامبر صلی الله علیه و آله را خوابانید و پارچه ای روی آن حضرت انداخت و در صدد تجهیز آن بزرگوار برآمد. (1)

زمان رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله

بنابر مشهور، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، روز دوشنبه بیست و هشتم صفر سال دهم هجرت، در حالی که از عمر پر برکتش شصت و سه سال گذشته بود، در مدینه منوره، رحلت فرمود، ولی اکثر اهل سنت گفته اند: رحلت آن حضرت دوازدهم ماه ربیع الاول بوده است.

پیامبر صلی الله علیه و آله مسموما از دنیا رفت

شیخ طوسی به فرموده است: پیامبر صلی الله علیه و آله مسموم از دنیا رحلت کرد. (2)

ابوبصیر از حضرت صادق علیه السلام نقل کرده است که: رسول خدا را در روز خیبر مسموم کردند و آن گوشت به سخن آمد و گفت: یا رسول الله! مرا مسموم کرده اند و پیامبر هنگام وفات می فرمود: امروز توان و نیروی مرا آن غذایی که در خیبر خوردم

ص: 178


1- بحار الانوار، ج 22، و حیوة القلوب، فصل رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله.
2- تهذیب الاحکام ج 6، ص 3.

گرفت و کمرم را قطع کرد. مالک بن دینار از حسن نقل کرده است که: زنی یهودی گوشت گوسفند مسمومی را به رسم هدیه نزد پیامبر فرستاد. رسول خدا مقداری از آن را در دهان گذاشت، سپس آن را بیرون آورد و به اصحابش فرمود: از این گوشت مخورید، ران این گوسفند مرا آگاه کرد که مسموم است. سپس در پی آن زن فرستاد و به او فرمود: چه باعث شد که تو چنین کنی؟ آن زن گفت: آن را مسموم کردم تا بدانم اگر شما در ادعای خود صادق هستی، خدا بر مسموم بودن این گوسفند آگاهت می کند؛ و اگر راست نمی گویی، من مردم را از شما راحت گردانم. (1)

امیرالمؤمنین علیه السلام پیامبر را غسل داد

عبد الله بن مسعود گوید: به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کردم: یا رسول الله صلی الله علیه و آله! وقتی از دنیا رفتید چه کسی شما را غسل دهد؟ فرمود: هر پیامبری را وصی او غسل می دهد.

گفتم: یا رسول الله صلی الله علیه و آله وصی شما کیست؟ فرمود: علی بن ابی طالب. گفتم یا رسول الله صلی الله علیه و آله! او چقدر بعد از شما زندگانی می کند؟ فرمود: سی سال و یوشع بن نون وصی

موسی هم بعد از او سی سال زندگانی کرد و صفراء دختر شعیب . همسر موسی . براو خروج نمود و گفت: من از تو بر این امر سزاوارتر هستم. پس یوشع با او مقاتله کرد و گروهی از طرفداران او را، به قتل رساند و او را اسیر کرد و به او احسان نمود؛ و دختر ابوبکر همسر من با گروهی از امت من بر علی خروج کند، پس علی با او مقاتله نماید و او را اسیر نماید و به او احسان کند و خدا درباره او نازل کرده است «وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَى »

حنوط پیامبر صلی الله علیه و آله : روایت شده که جبرئیل حنوطی را که وزن آن چهل درهم بود،

ص: 179


1- بحارالانوار، ج 22، ص 516.

نزد رسول خدا آورد و ایشان آن را سه قسمت نمود: قسمتی را برای خود، قسمتی را برای علی علیه السلام و قسمت سوم را برای فاطمه علیها السلام مقرر نمود. (1)

از حضرت امام باقر علیه السلام نقل است که امیرالمؤمنین علیه السلام در روز شورا فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا در میان شما کسی هست به جز من که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را حنوط بهشتی داده و فرموده باشد که با یک سوم آن مرا حنوط کن، یک سوم دیگر را برای دخترم قرار ده و یک سوم آخر را برای خودت بگذار؟ گفتند: نه. (2)

سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام هنگام تجهیز پیامبر صلی الله علیه و آله

حضرت امیر علیه السلام وقتی مشغول غسل و تجهیز پیامبر صلی الله علیه و آله گردید این جمله ها را زمزمه می کرد.

بأبی أنت و امی لقد انقطع بموتک ما لم ینقطع بموت من النبوة و الانبیاء و اخبار السماء خصصت حتی صرت مسلیا عمن سواک و عممت حتی صارت الناس فیک سواء و لولا انک أمرت بالصبر و نهیت عن الجزع لانفدنا علیک ماء الشون ولکان الداء مماطلا و الکمد محالفا وقلا لک ولکنه ما لا یملک رده و لا یستطاع دفعه بأبی انت و امی اذکرنا عند ربک واجعلنا من بالک؛ (3) پدر و مادرم به فدایت، با رحلت تو، چیزی گرفته شد و قطع گردید که با مرگ دیگری منقطع نشود و آن نبوت و وحی و اخبار آسمان است. مصیبت تو آن چنان بود که دیگر مصایب را آسان کرد و تمام مردم در آن سهیم و شریک اند. اگر تو ما را امربه صبر و شکیبایی نمی کردی و از جزع نهیمان نمی نمودی، اشک چشم را بر تو تمام می کردیم، ولی درد و اندوه هم چنان ملازم ما خواهد بود و آن هم برای

ص: 180


1- تهذیب الاحکام، ج 1، ص 307.
2- احتجاج، ج1، ص 334.
3- نهج البلاغه، خ235.

تو کم است و این را دیگر نمی توان رد نمود و توان دفعش نیست. پدر و مادرم فدایت باد. ما را به یاد داشته و نزد پروردگارت یاد کن.

محمد بن حبیب گوید: پس از اتمام غسل پیامبر صلی الله علیه و آله ، علی علیه السلام خم شد و مکرر چهره رسول خدا را بوسید و گریه طولانی نمود.

نماز بر پیامبر صلی الله علیه و آله

شیخ مفید فرموده است: هنگامی که امیرالمؤمنین علیه السلام از غسل و تجهیز رسول خدا صلی الله علیه و آله فارغ گردید، خود به تنهایی بر پیامبر صلی الله علیه و آله نماز خواند و کسی با آن حضرت نبود و مسلمانان در مسجد در این که چه کسی برای نماز بر بدن پیامبر امامت کند و کجا رسول خدا دفن شود، بحث و گفت و گو می کردند. و علی علیه السلام فرمود: رسول خدا در حیات و ممات، امام شماست، کسی به عنوان امام بر او نماز گزارد. پس مردم دسته دسته وارد شدند و بدون امام ، صف کشیدند و بر آن حضرت نماز خواندند و امیرالمؤمنین علیه السلام در کنار جسد پیامبر ایستاد و این آیه را می خواند: «إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا »و می گفت: سلام علیک أیها النبی و رحمة الله و برکاته. و عرض می کرد: خدایا ! ما شهادت می دهیم که پیامبر صلی الله علیه و آله آن چه بر او نازل شده بود ابلاغ کرد و امت خود را نصیحت نمود و در راه خدا جهاد کرد تا این که دین خدا عزیز و کلام او تمام شد. خدایا! ما را از پیروان آن حضرت قرار ده و ما را بعد از او ثابت و پایدار بگردان و بین ما و او جمع کن. مردم آمین می گفتند تا این که همه مردم بر آن حضرت نماز خواندند. (1)

ص: 181


1- بحار الانوار، ج22، ص 524.

بدن پیامبر صلی الله علیه و آله سه روز روی زمین ماند

سیدبن طاوس نقل کرده که: بدن مبارک پیامبر صلی الله علیه و آله سه روز روی زمین ماند و مردم برای امارت ابوبکر مشغول منازعه بودند. و از ابن عباس است که پیامبر روز دوشنبه وفات نمود و او را روز چهارشنبه به خاک سپردند. (1) و در کتاب «التاریخ القویم» است که پیامبر صلی الله علیه و آله روز دوشنبه وفات نمود و مردم برای تعیین خلیفه در سقیفه بنی ساعده اجتماع کردند و جنازه پیامبر صلی الله علیه و آله روی زمین ماند تا اینکه روز چهارشنبه مردم با ابوبکر بیعت کردند و پس از آن متوجه تجهیز و دفن پیامبر صلی الله علیه و آله شدند، و این امر نشان می دهد که تعیین خلیفه مهم تر از تجهیز و دفن پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است. (2)

به خاک سپاری جسد مطهر پیامبر صلی الله علیه و آله

بعد از آن که نماز خوانده شد حضرت امیر علیه السلام و عباس و فضل بن عباس مهیا شدند تا پیامبر صلی الله علیه و آله را دفن نمایند، انصار صدا زدند: یا علی تو را به خدا سوگند حق ما از رسول خدا امروز از بین نرود، یکی از ما را وارد کنید تا ما را بهره ای از دفن رسول خدا باشد. علی علیه السلام فرمود: اوس بن خولی که مردی از خزرج و از اهل بدر بود داخل شود علی علیه السلام به او فرمود: به داخل قبر برو. پس اوس میان قبر رسول خدا رفت و علی علیه السلام پیکر پاک پیامبر را روی دست او نهاد و او آن حضرت را داخل قبر قرار داد. سپس به او فرمود از قبر بیرون آید، پس اوس بیرون آمد وعلی علیه السلام خود داخل قبرگردید و صورت پیامبر را باز کرده و گونه آن حضرت را روی خاک نهاد، بعد

ص: 182


1- بحارالانوار، ج 22، ص 543.
2- التاریخ القویم، نوشته طاهر الکردی المکی، ج 1 ص 188.

لحد را پوشاندند. (1)

ارتفاع قبر پیامبر صلی الله علیه و آله: از امام صادق علیه السلام است که فرمود: قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله به مقدار یک وجب از زمین ارتفاع داشت و روی قبر آن حضرت مقداری ریگ ریختند. (2)

تسلیت از جانب خدا

از حضرت امام محمد باقر علیه السلام است که فرمود: هنگامی که رسول خدا وفات کرد، شام آن روز آل محمد صلی الله علیه و آله شب طولانی و سختی را سپری کردند، گویا آسمانی بر آنان سایه نیفکنده و زمینی آنان را جای نداده، زیرا وفات رسول خدا مصیبتی بزرگ بود.

در آن هنگام شخصی که صدایش شنیده می شد، اما او را نمی دیدند، گفت: سلام بر شما ای خاندان نبوت! رحمت خدا و برکاتش بر شما باد، خدا شکیبایی دهنده هر مصیبت، و نجات دهنده از هر هلاکت، و جبران کننده هر فوت شده ای است، هر کسی شربت مرگ را می چشد و پاداش شما در قیامت داده شود هرکس از آتش رست و داخل بهشت شد، برنده است. و دنیا نیست مگر متاعی فریبنده.

خداوند شما خاندان را برگزید، فضیلت داد، پاک کرد، اهل بیت پیامبر خود گردانید، علم خود را به ودیعت نزد شما نهاد، شما را وارث کتاب خود نمود، علم و عزت را به شما عطا کرد و شما را از لغزشها و فتنه ها حفظ نمود. پس در راه خدا شکیبایی پیشه سازید. خدا رحمتش را از شما نگرفته و نعمت خود را دریغ

ص: 183


1- بحار الانوار، ج22، ص 525.
2- تهذیب الاحکام، ج 1 ص 492، حدیث 1538. و بحار الانوار ج 22 ص 541

نداشته و شما اهل الله هستید که در مورد شما نعمت تمام و به وسیله شما از پراکندگی جلوگیری می شود و وحدت تحقق می یابد. شما اولیای خدایید، کسی که ولایت شما را بپذیرد، رستگار می شود؛ و کسی که به حق شما ستم کند، از بین می رود، خدا در کتابش مودت شما خاندان را بر مؤمنین واجب گردانیده و او بر نصرت شما، هنگامی که بخواهد، قادر است. پس برای عواقب امور صبر کنید، زیرا بازگشت همه به سوی خداست و او شما را به عنوان امانت پذیرفته و به اولیای مؤمن خود در زمین به ودیعت نهاده است. پس شما امانت به ودیعت گذاشته شده هستید، هر کس امانت را ادا کرد، خدا پاداشش دهد. مودت و اطاعت شما فرض گردیده است. پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا رفت و خدا دین خود را کامل نمود. پس جاهل را حجتی نیست و کسی که نداند، یا خود را به نادانی بزند، یا فراموش نماید، حساب او با خداست. شما را به خدا می سپارم. درود بر شما.

راوی گوید: از امام محمد باقر علیه السلام سؤال کردم: این تعزیت از جانب چه کسی بود؟ فرمود: از طرف خدا بود. (1)

عزاداری حضرت زهرا علیها السلام

روز رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و پس از آن حضرت زهرا علیها السلام با این الفاظ برای رسول خدا صلی الله علیه و آله ندبه می کرد:

یا ابتاه ! جنة الخلد مثواه؛ یا أبتاه ! عند ذی العرش مأواه؛ یا ابتاه ! کان جبرئیل یغشاه؛ یا آتاه ! لست بعد الیوم اراه؛ ای پدرم ! بهشت جاوید، جایگاه تو است و نزد صاحب عرش، مکان تواست. ای پدرم! جبرئیل بر تو نازل می شد و دیگر او را نمی بینم.

ص: 184


1- اصول کافی، ج1، ص 445.

انس می گوید: هنگامی که رسول خدا از دنیا رفت، فاطمه علیها السلام می گفت: یا ابتاه أجاب ربا دعاه؛ یا أبتاه ! جنة الفردوس مأواه؛ یا أبتاه ! إلی جبرئیل ننعاه! یا أبتاه من ربه ما أدناه.

نیز از انس نقل است که پس از دفن پیامبر صلی الله علیه و آله ، فاطمه علیها السلام به من گفت: ای انس! آیا دل های شما راضی شد که بر روی پیامبر صلی الله علیه و آله خاک بریزید ؟! سپس فاطمه علیها السلام نزد قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و قدری از خاک قبر شریف را بر گرفته و بر روی چشمانش نهاد و این اشعار را قرائت نمود:

ماذا علی من شم ترب أحمد * أن لا یشم مدی الزمان غوالیا

صبت علی مصائب لوانها * صبت علی الأیام عدن لیالیا

انکار رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله توسط عمر

هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رفت، عمر بن خطاب به پا خاست و گفت: مردانی از منافقین گمان می کنند که رسول خدا از دنیا رفته است. سوگند به خدا رسول خدا از دنیا نرفته است و او همانند موسی بن عمران نزد پروردگا خود رفته که چهل روز از قوم خود غیبت نمود و بعد از آن که گفته شد موسی از دنیا رفته است، بازگشت. سوگند به خدا پیامبر صلی الله علیه و آله همانند موسی بازگردد و دست و پای کسانی را که گمان کرده اند وفات کرده است، قطع می کند.

هنگامی که این خبر به ابوبکر رسید، آمد و بر درب مسجد ایستاد و عمر همچنان سخن می گفت و به چیزی التفات نمی نمود. بعد ابوبکر وارد خانه عایشه شد و روپوش از چهره پیامبر برگرفت و ایشان را بوسید، و گفت: پدر و مادرم فدایت، آن مرگی را که خدا بر تو نوشته بود، چشیدی، سپس صورت پیامبر را پوشانید و بیرون آمد، در حالی که عمر همچنان با مردم سخن می گفت. پس رو به عمر نمود و گفت: ای عمر! ساکت شو. او امتناع کرده و کلام خود را تکرار می کرد.

ص: 185

ابوبکر رو به مردم نمود و گفت: ای مردم! کسی که محمد را می پرستد، او از دنیا رفت؛ و کسی که خدا را عبادت می کند، خدا حی لایموت است. پس این آیه را خواند:

«وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ » (آل عمران /144)؛ محمد یا فقط فرستاده خداست و پیش از او، فرستادگان دیگری نیز بودند؛ آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود شما به عقب برمی گردید ؟! و هر کس به عقب بازگردد، هرگز به خدا ضرری نمی زند و خداوند به زودی شاگران را پاداش خواهد داد.

فضیلت زیارت پیامبر صلی الله علیه و آله

در وسائل الشیعه به دو سند نقل شده که امام صادق علیه السلام به زیارت مرقد منور رسول خدا صلی الله علیه و آله مشرف شد و بر آن حضرت سلام کرد، پس از آن فرمود: «ما بر همه مردم شهرها فضیلت و برتری پیدا کردیم، خواه مردم مکه و خواه مردم غیر مکه، به سبب زیارت و سلام ما بر رسول خدا صلی الله علیه و آله.» (1)

و از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است که فرمود: «هرکس به زیارت من آید روز قیامت شفیع او خواهم بود.» (2)

روایات در فضیلت زیارت آن حضرت فراوان است که به برخی از آنها را مشعل زائر، ص 290 آورده ام.

ص: 186


1- «لقد فضلنا اهل البلدان کلهم مکة فما دونها لسلامنا علی رسول الله»، وسائل الشیعه، ج 10، ابواب المزار، ص 272، باب 9، ح 1، وص273، باب 10، ح 1.
2- همان، ص 261، باب 2، ح 2.

عبادات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

«طه مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى » (طه /1 و2) «ای پیامبر صلی الله علیه و آله! ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که خود را به زحمت و مشقت بیفکنی»

در شأن نزول این آیه روایات بسیاری آمده که پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از نزول قرآن بر عباداتش افزود، و آنقدر روی پاهای مبارکش ایستاد که متورم گردید، گاهی برای آنکه بتواند به عبادت خود ادامه دهد، سنگینی خود را بر یک پا قرار می داد، و گاهی بر پای دیگر، و گاهی بر پاشنه پا می ایستاد و گاهی بر انگشتان پا، تا اینکه آیات فوق نازل شد، و خدا به پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داد که برای عبادت این همه مشقت و ناراحتی بر خود تحمیل نکند.

از امام باقر و امام صادق علیهما السلام روایت است که فرمودند: «پیامبر صلی الله علیه و آله با نماز می خواند و برانگشتان پا می ایستاد تا اینکه پاهایش ورم نمود، در این موقع خداوند تبارک و تعالی این آیات را نازل کرد» «طه مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى »

در روایت دیگر است که (به پیامبر صلی الله علیه و آله گفتند: ای رسول خدا! چرا این قدر خود را به زحمت می اندازی و حال اینکه خداوند متعالترک اولای گذشته و آینده شما را بخشوده است؟ حضرت فرمود: آیا بنده شاکر خدا نباشم؟»

نیز از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام است که فرمود:

پیامبر صلی الله علیه و آله ده سال بر انگشتان پایش می ایستاد تا آنکه پاهایش متورم شد و صورتش زرد گردید، و تمام شب را به عبادت می ایستاد، تا آنکه در این باره به آن حضرت عتاب شد «به آن حضرت نهیب زده شد» و خدای عزوجل فرمود: «طه مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى »؛ قال امیرالمؤمنین علیه السلام و لقد قام رسول الله و عشر سنین علی أطراف أصابعه حتی تورمت قدماه و اصفر وجهه یوم اللیل أجمع حتی

ص: 187

عوتب فی ذلک فقال الله عزوجل: «طه مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى ». (1)

همچنین در روایت است که: «جابر بن عبدالله خدمت امام سجاد علیه السلام رسید، دید در محراب نشسته و عبادت، بدن شریفش را لاغر و نحیف گردانده است، امام علیه السلام جابر را احترام کرد و او را پهلوی خود نشاند و با صدای ضعیف، احوال او را پرسید. جابر گفت: یابن رسول الله صلی الله علیه و آله ! خداوند متعال بهشت را برای شما و دوستان شما خلق کرده، و جهنم را برای دشمنان شما آفریده است، پس چرا این قدر بر خود زحمت می دهید؟

حضرت فرمود: ای صحابی پیامبر صلی الله علیه و آله ! رسول خدا با آن کرامتی که نزد خداوند داشت، که ترک اولای گذشته و آینده او را بخشید، در عین حال آن حضرت مبالغه ومشقت در عبادت را ترک نفرمود، پدر و مادرم فدای او باد، آن قدر در عبادت مبالغه کرد تا آن که بر ساق مبارکش نفخ و ورم ظاهرگردید، صحابه گفتند: یا رسول الله ! چرا چنین زحمت می کشی؟ حال آن که خدا بر تو تقصیر نمی نویسد؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آیا من بنده شاکر خدا نباشم و شکر نعمت های او را بجا نیاورم؟

جابر گفت: یابن رسول الله ! بر مسلمانان رحم کن! که به برکت شما، خدا از مردم بلاها را دفع می کند، آسمان ها را نگاه می دارد و عذاب های خود را بر مردم فرود نمی آورد.

حضرت فرمود: ای جابر! بر طریق پدران خود خواهم بود تا آنان را ملاقات کنم. (2)

ضمنا: (تهجد) (یعنی مقداری از شب بیدار ماندن برای عبادت) بر پیامبر صلی الله علیه و آله واجب بوده است، همچنین نماز شب بر آن حضرت واجب بوده و از خصائص آنجناب است، علامه مجلسی رحمة الله در بحار الانوار ج 16 ص 299 تحت عنوان

ص: 188


1- هرسه روایت در تفسیر نورالثقلین ج 3 ص 363.
2- بحارالانوار، ج 46، ص 78.

«خصائص النبی» بیست و سه خصوصیت ذکر کرده که منحصر به پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است.

حیات و ممات پیامبر صلی الله علیه و آله خیر است

از امام صادق علیه السلام نقل است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:

حیات و ممات من برای شما خیر است، اما حیاتم، پس به طور یقین خداوند به وسیله من شما را هدایت کرد، و از افتادن در آتش نجاتتان داد، اما ممات من، پس به طور حتم، اعمال شما بر من عرضه می شود، اگر نیکو باشد، خدا را حمد و شکر می کنم، و از او می خواهم که بیشتر انجام دهید، و اگر اعمال شما زشت باشد، برایتان طلب آمرزش میکنم؛ حیاتی خیر لکم و مماتی خیر لکم فأما حیاتی فان الله هداکم بی من الضلالة وانقذکم من شفا حفرة من النار، و اما مماتی فان اغمالم تغرض علی فما کان من حسن جمیل حمد الله علی ذلک واستزدت الله لکم، وما کان من قبیح استغفرت الله لکم. (1)

امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند:

چرا شما پیامبر صلی الله علیه و آله را ناخشنود و ناراحت می کنید، مردی گفت: فدایت شوم، چگونه ما آن حضرت را ناراحت می کنیم؟ فرمودند: آیا نمی دانید که اعمال شما خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله عرضه می شود. پس وقتی در میان اعمال شما معصیت خدا را دید ناراحت می شود!! پس رسول خدا را ناراحت نکنید، بلکه با انجام کارهای نیک] آن حضرت را شاد و مسرورگردانید؛ ما لکم تسوؤن رسول الله صلی الله علیه و آله؟ فقال رجل: جعلت فداک وکیف نسوؤه ؟ فقال: أما تعلمون ان اعمالکم تعرض علیه، فاذا رأی فیها معصیة الله ساءه، فلاتسوؤا رسول الله صلی الله علیه و آله و سرؤه. (2)

ص: 189


1- بحارالانوار، ج 22، ص 550.
2- بحارالانوار، ج 22، ص 551 . ضمنا روایات در این رابطه متعدد است. همان

صلوات و سلام بر پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از نماز

بزنطی گوید: به حضرت رضا علیه السلام عرض کردم بعد از نماز واجب به چه نحو بر پیامبر صلی الله علیه و آله صلوات و سلام بفرستم؟ فرمودند: می گویی:

السلام علیک یا رسول الله صلی الله علیه و آله ورحمة الله و برکائه، السلام علیک یا محمد بن عبدالله ، السلام علیک یا خیرة الله ، السلام علیک یا حبیب الله ، السلام علیک یا صفوة الله ، السلام علیک یا امین الله، أشهد انک رسول الله، وأشهد أن محمد بن عبدالله، و أشهد انک قد نضحت لأمتک، وجاهدت فی سبیل ربک، وعبدته حتی اتیک الیقین، فجزاک الله یا رسول الله ، أفضل ما جزی نبیا عن أمته، اللهم صل علی محمد و آل محمد، افضل ما صلیت علی إبراهیم وآل إبراهیم إنک حمید مجید. (1)

داستان سقیفه بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله

در حالی که حضرت امیر علیه السلام و چند تن از بنی هاشم مشغول غسل ودفن ونماز بر پیکر مطهر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بودند، برخی از مهاجر و انصار در یکی از محله های مدینه، در سایبان باغی که متعلق به خانواده بنی ساعده بود، اجتماع کردند. ثابت بن قیس که از خطبای انصار بود، سعد بن عباده و چند نفر از اشراف دو قبیله اوس وخزرج را برداشته و به اتفاق آنان رو به سوی سقیفه بنی ساعده نهاد و در آن جا میان دو طایفه مزبور در موضوع انتخاب خلیفه اختلاف افتاد و این اختلاف به نفع انصار تمام گردید.

از طرف دیگر یکی از مهاجران، اجتماع انصار را به عمر خبر داد و عمر هم فورا خود را به ابوبکر رسانید و او را از این موضوع آگاه ساخت ، ابوبکر نیز چند نفر را پیش ابوعبیده فرستاد تا او را نیز از این جریان با خبر سازند و بالأخره این سه تن با عده

ص: 190


1- بحارالانوار، ج 100، ص181.

دیگری از مهاجران به سقیفه شتافته و در حالی که گروه انصار، سعدبن عباده را به رسم جاهلیت می ستودند، بر آنان وارد شدند. (1)

مهاجران یک صدا گفتند هر چه ابوبکر بگوید و هر نظری داشته باشد ما قبول داریم.

ثابت بن قیس با چند کلمه، پاسخ دندان شکنی به ابوبکر داد و زیر بار حرف مهاجران نرفت و انصار نیز از سخنان او بیش از پیش به هیجان آمده و در عقیده خود اصرار و پافشاری کردند.

در این حال حباب بن منذرکه از طایفه انصار بود به پا خاست و گفت: خدمات انصار برای همه روشن است و احتیاج به توصیف و توضیح ندارد، و اگر مهاجران ما را قبول ندارند ما نیز از آنان پیروی نمی کنیم و در این صورت «منا امیر و منکم امیر» (امیری از ما و امیری هم از شما باشد) سعد بن عباده، رئیس طایفه خزرج، بانگ زد که وجود دو امیر در یک دین و یک حکومت نامعقول و بی منطق است و از این جا اختلاف دو قبیله انصار (اوس و خزرج) ظاهر شد و قبیله اوس، مخصوصا بشربن سعد، برای این که امارت سعد بن عباده عملی نشود، با مهاجران موافقت کردند ولی طایفه خزرج تسلیم نشدند، در نتیجه، سرو صدا بالا گرفت و دست ها به سوی قبضه شمشیر رفت و چیزی نمانده بود که فتنه بزرگی برپا شود، اسیدبن خضیرکه رئیس طایفه اوس بود با خزرج قطع رابطه کرد.

عمر با ابوبکر بیعت کرد

سرانجام عمر به پا خاست و دست ابوبکر را گرفت و گفت: دست خود را به من بده تا بیعت کنم، ابوبکر به عمر تعارف کرد ولی عمر یشدستی کرد و با ابوبکر

ص: 191


1- به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 1، ص 142، مراجعه شود.

بیعت کرد و بدین ترتیب قضیه به نفع ابوبکر خاتمه یافت. (1)

مؤلف: براین اساس، آن اجماع امت که پیروان تسئن برآن تکیه کرده و خلافت ابوبکر را نتیجه شورا و سیر تاریخ می دانند، شورایی بود که علی بن ابی طالب علیه السلام و بزرگان بنی هاشم، و طلحه و زبیر و طایفه خزرج و گروهی از اصحاب معروف پیامبر صلی الله علیه و آله، مانند سلمان وابوذر وابوایوب انصاری و دیگران در آن دخالت نداشتند و مسلمانان سایر نقاط نیز مانند مکه ویمن ونجران و بادیه های حجاز، به کلی از آن بی خبر بودند.

از سویی عمر لحظه ای آرام نمی گرفت و مردم را برای بیعت با ابوبکر دعوت می کرد و پس از خروج از سقیفه نیز همچنان در کوچه و بازار، مردم را به مسجد می فرستاد تا با ابوبکر بیعت کنند، مردم بی خبر هم رو به سوی ابوبکر نهاده و با او بیعت کردند.

آری بلوای سقیفه . بعد از حدیث قلم و دوات . ضربتی بود بر پیکر اسلام که سرچشمه اختلاف و منشأ حوادث بعدی شد، مصائب اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله، گرفتاری های حضرت زهرا علیها السلام و امیرالمؤمنین علیه السلام وانحراف مسلمانان و جنگ های جمل و صفین و نهروان و سرانجام شهادت مولای متقیان و سپس داستان کربلا و شهادت عزیزان پیامبر صلی الله علیه و آله و فاطمه علیها السلام و اسارت آل الله و آنچه تا به حال بر سر مسلمانان آمده، همه و همه ثمره سقیفه است.

خشت اول چون نهد معمارکج * تا ثریا می رود دیوار کج

آن که طرح بیعت شورا فکند * خود همان جا طرح عاشورا فکند

دانی چه روزدختر زهرا اسیرشد * روزی که طرح بیعت و ما امیر شد

ص: 192


1- احتجاج طبرسی، ج 1، ص 91، وسفینة البحار، واژه سعد.

داستان سقیفه درصحیح بخاری از قول عمر

داستان سقیفه بنی ساعده، در صحیح بخاری . که اهل تسنن آن را بعد از قرآن کریم صحیح ترین کتاب ها می دانند. (1)

از قول عمربن خطاب، در موارد متعدد آمده است. (2) در یکی از آن موارد است که عمربن خطاب ، در خطبه نماز جمعه داستان سقیفه را بازگو کرد . و این امر در اواخر عمرش بود و آن چنین است:

ابن عباس گوید: در آخرین حجی که عمربن خطاب انجام داد، در منی به عمربن خطاب گزارش دادند که یکی از رجال گفته است: هنگامی که عمر مرد، من با فلان شخص بیعت می کنم، و گفته است: «فوالله ما کانت بیعة أبی بکر الا فلته (3) فتمت» « به خدا سوگند! بیعت ابوبکر خطا و لغزش و نسنجیده بود و تمام شد».

عمربن خطاب از این گزارش غضب کرد و گفت: به طور حتم، من این افراد را که درصدد غصب امور مسلمانان هستند، در همین روز مجازات می کنم.

عبدالرحمن بن عوف گفت: من به عمر گفتم: منی محل اجتماع مردم است و چنانچه بخواهی با آنان که چنین حرفی را زده اند برخورد کنی، مردم جمع می شوند و چه بسا نتوانند تحمل کنند، لذا صلاح نیست در منی اقدام کنی، بگذار در مدینه که اشراف حضور دارند و ظرفیت تحمل این قبیل امور را دارند.

ص: 193


1- به مقدمه «صحیح بخاری» و «صحیح مسلم» مراجعه شود.
2- در بخاری ، در سه مورد به داستان سقیفه تصریح شده است . الف: در «کتاب المظالم، باب ما جاء فی السقائف، ص 397، ح 2462. ب: در «کتاب الحدود» باب رجم الحلبی فی الزنا اذا احصنت ، ص 1176، ح 6830. ج: در «کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة» باب ما ذکر النبی و حض علی اتفاق اهل العلم، ص 1260، ح 7323. در چهار مورد هم به قسمتی از آن اشاره شده است.
3- فلتة: لغزش، سهو، خطا: فرهنگ نوین.

عمر این پیشنهاد را پذیرفت و گفت: به خدا سوگند! به محض این که به مدینه برسم در اولین فرصت اقدام می کنم. (1)

ابن عباس گوید: بعد از ماه ذی حجه وارد مدینه شدیم، و در اولین روز جمعه، من با شتاب به مسجد رفتم و نزدیک منبر نشستم، طولی نکشید که عمربن خطاب وارد مسجد شد، به عمروبن نفیل که در کنارم نشسته بود، گفتم: عمر امروز حرف هایی می زند که از ابتدا که خلیفه شده است، تاکنون نزده است، عمرو، حرف مرا باور نکرد و گفت: فکر نمی کنم حرفی که تا به حال نزده، بزند.

پس عمر روی منبر نشست و بعد از اذان مؤذن، حمد و ثنای الهی را ادا کرد، سپس گفت: آگاه باشید! من سخنانی خواهم گفت که مقدر شده بگویم و نمی دانم، شاید مردنم نزدیک باشد، پس هرکس شنید و حفظ کرد برای دیگران بازگو کند، و من به احدی اجازه نمی دهم نسبت دروغ به من بدهد، خداوند محمد صلی الله علیه و آله را به حق فرستاد و به وی کتاب نازل کرد و از آیاتی که خداوند نازل کرد آیه رجم است که ما آن را خواندیم و فهمیدیم و بر طبق همان آیه بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله زنا کننده را سنگسارکرد و بعد از وی ما نیز همین روش را پیش گرفتیم ولی

ص: 194


1- صحیح بخاری ، کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة، ص 1260، باب 16، ما ذکر النبی و حض علی اتفاق أهل العلم... ح 7323 . حدثنا موسی بن اسماعیل: حدثنا عبد الواحد: حدثنا معمر عن الزهری، عن عبید الله بن عبدالله : حدثنی ابن عباس رضی الله عنهما قال: کنت أقریء عبدالرحمن بن عوف فلما کان آخر حجة حجها عمر، فقال عبدالرحمن بمنی: لو شهدت أمیرالمؤمنین أتاه رجل، قال: إن فلانا یقول: لو مات أمیرالمؤمنین لبایعنا فلانا، فقال: عمر: لأقومن العشیة فأحذر هؤلاء الرهط الذین یریدون أن یغصبوهم، قل: لا تفعل: فأن الموسم یجمع رعاع الناس یغلبون علی مجلسک ، فأخاف أن لا یتلوها علی وجهها فیطیربها کل مطیر، فأمهل تقدم المدینة دار الهجرة و دار السنة فتخلص بأصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله من المهاجرین والأنصار فیحفظوا مقالتک و ینزلوها علی وجهها، فقال: والله لأقومن به فی أول مقام أقومه بالمدینة .

می ترسم دورانی بر این امت بگذرد که گوینده ای بگوید: به خدا سوگند! آیه رجم را در قرآن پیدا نمی کنم، و به وسیله ترک کردن حکمی که خدا فرستاده است به ضلالت بیفتند و حکم رجم در کتاب خدا برای هر مرد و زنی که با داشتن همسر زنا کند، ثابت است. و از آیاتی که ما در قرآن می خواندیم این آیه بود: «لاترغبوا عن آبائکم فإنه کفر بکم أن ترغبوا عن آبائکم» «از پدرانتان اعراض نکنید، زیرا اعراض کردن از پدران با کفر یکسان است». یا بدین صورت بود که: «إن کفرا بکم أن ترغبوا عن آبائکم» «به درستی که کفر شما این است که از پدرانتان اعراض کنید»(1) [ابن عباس گوید] سپس عمر بن خطاب گفت: به من گزارش رسیده که یکی از شما گفته است: به خدا سوگند! وقتی عمر مرد، با فلان شخص بیعت می کنم، ولی مبادا کسی از شما مغرور شود، یا این که بگوید، بیعت ابوبکر لغزش و اشتباه و نسنجیده بود و تمام شد، آگاه باشید! همانا (من هم قبول دارم که بیعت ابوبکر نسنجیده و اشتباه بود ولی خدا [مسلمانان را از] شر آن حفظ کرد، و در میان شما کسی مانند ابوبکر وجود ندارد که مردم به او تمایل پیدا کنند، و هرکس بدون مشورت، با کسی بیعت کند، هم بیعت کننده و هم کسی که با او بیعت کرده اند، در معرض کشته

ص: 195


1- بخاری در کتاب الحدود، باب 31، باب رجم الحبلی فی الزنا اذا احصنت، ضمن ح 6830 داستان سقیفه را چنین آورده است: قال ابن عباس فجلس عمر علی المنبر ثم قال: ان الله بعث محمدا صلی الله علیه و آله بالحق، و أنزل علیه الکتاب، فکان مما أنزل الله آیة الرجم فقرأناها و عقلناها و وعیناها، رجم رسول الله صلی الله علیه و آله و رجمنا بعده ، فأخشی إن طال بالناس زمان أن یقول قائل: والله ما نجد آیة الرجم فی کتاب الله فضلوا بترک فریضة أنزلها الله و الرجم فی کتاب الله حق علی من زنی إذا أحصن من الرجال والنساء ، إذا قامت البینة، أو کان الحبل أو الاعتراف، ثم إنا کنا نقرأ فیما نقرأ من کتاب الله أن لا ترغبوا عن آبائکم فانه کفر بکم أن ترغبوا عن آبائکم، أو إن کفرا أن ترغبوا عن آبائکم ... ثم إنه بلغنی أن قایلا منکم یقول: والله لو قد مات عمر بایعت فلانا، فلا یغترن امرؤأن: إنما کانت بیعة أبی بکر فلته و تمت، ألا و إنها قد کانت کذلک، ولکن الله وقی شرها، و لیس فیه من تقطع الأعناق إلیه مثل أبی بکر، من بایع رجلا من غیر مشورة من المسلمین لا یبایع هو و لا الذی بایعه تغرة أن یقتلا.

شدن قرار خواهند گرفت.

پس از آن، عمربن خطاب گفت: همانا از اخبار بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، مربوط به ما و راجع به بیعت با ابوبکر بود، جز این که انصار با ما مخالفت کردند و همه آنان در سقیفه بنی ساعده جمع شدند.

علی علیه السلام و زبیر وکسانی که با ایشان بودند، با ما، در سقیفه بنی ساعده شرکت نکردند و حاضر نشدند «وخالف عنا علی و الزبیر و من معهما...» ولی مهاجران دور ابوبکر اجتماع کردند، پس من به ابوبکر گفتم: ای ابوبکر! ما را همراه بگیر تا نزد برادرانمان انصار برویم، سپس حرکت کردیم به سوی انصار، در میان راه دو نفر از مردان صالح به ما برخوردند و سؤال کردند: کجا می روید؟ گفتیم: نزد انصارمی رویم، گفتند: نزد آنان نروید و شما کار خودتان را انجام دهید، من گفتم: نه به خدا، ما نزد آنان می رویم و رفتیم وارد سقیفه بنی ساعده شدیم.

همین که وارد شدیم ناگهان ملاحظه کردیم که مردی خودش را در گلیمی پیچیده و در جلو انصار نشسته است، من گفتم: این مرد کیست؟ گفتند: سعد بن عباده است، گفتم: چرا خودش را در گلیم پیچیده ؟ گفتند: بیمار است. (1)

پس ما در سقیفه نشستیم و در همین حال سخنگوی انصار به سخن پرداخت و بعد از حمد و ثنای الهی گفت: اما بعد، ما انصار الله و ستون اسلام هستیم و شما

ص: 196


1- وإنه قد کان من خبرنا حین توفی الله نبیه صلی الله علیه و آله ر إلا أن الأنصار خالفونا و اجتمعوا بأسرهم فی سقیقة بنی ساعدة، وخالف عنا علی و الزبیر و من معهما، واجتمع المهاجرون إلی أبی بکر، فقلت لأبی بکر: یا أبابکر، انطلق بنا إلی إخواننا هؤلاء من الأنصار، فانطلقنا نریدهم، فلما دنونا منهم، لقینا منهم رجلان صالحان، گفذکرا ما تمالأ علیه القوم ، فقالا: أین تریدون یا معشر المهاجرین؟ فقلنا: نرید إخواننا هؤلاء من الأنصار، فقالا: لا، علیکم أن لا تقربوهم، اقضوا أمرکم، فقلت: والله لنأتینهم، فانطلقنا حتی أتیناهم فی سقیقة بنی ساعدة، فإذا رجل مزمل بین ظهرانیهم، فقلت: من هذا؟ قالوا: هذا سعدبن عبادة، فقلت: ما له؟ قالوا: یوعک.

مهاجران (که از مکه به مدینه آمده و هجرت کرده اید) قبیله و جمعیت کمی هستید و افرادی از مردم شما خواستند ما را ریشه کن و از اصل زایل کنند و...

پس وقتی سخنگوی انصار حرف هایش را زد و سکوت کرد، من خواستم از ابوبکر پیشی بگیرم و سخن بگویم ولی رعایت ابوبکر را کردم و ابوبکر به من گفت: آرام باش، من نخواستم او را به غضب بیاورم، و ابوبکر از من حلم و آرامش بیشتری داشت و شروع به سخن کرد، و به خدا سوگند! چیزی از آنچه من می خواستم بگویم فروگزار نکرد و بهتر از من حرف زد.

سپس ابوبکر مقداری از انصار تعریف و ستایش کرد و خطاب به آنان گفت: آنچه از خوبی ها برای شما گفتم، به جا بود و شما اهل آن هستید ولی رهبری و پیشوایی مخصوص قبیله قریش است، زیرا قریش از حیث نسب و محل تولد (که مکه معظمه است بر دیگران تقدم دارند، و من برای رهبری و امارت بر شما، یکی از این دو نفر را می پسندم، شما با هرکدام خواستید بیعت کنید، و با یک دستش دست مرا گرفت و با دست دیگرش دست ابو عبیده را. ولی من به خدا سوگند! کراهت داشتم امیر مردم شوم و حال این که ابوبکر در میان آنان بود ... (1)

ص: 197


1- فلما جلسنا قلیلا تشهد خطیبهم، فأثنی علی الله بما هو أهله، ثم قال: أما بعد فنحن أنصار الله و کتیبة الإسلام، وأنتم معشر المهاجرین رهط، وقد دقت دافة من قومکم، فإذا هم یریدون أن یختزلونا من أصلنا، وأن یحضنونا من الأمر، فلما سکت أردت أن أتکلم، و قد زورت مقالة أعجبتنی أردت أن أقدمها بین یدی أبیبکر، و کنت أداری منه بعض الحد، فلما أردت أن أتکلم، قال أبو بکر علی رسلک، فکرهت أن أغضبه، فتکلم أبوبکر فکان هو أحلم منی و أوقر، والله ما ترک من کلمة أعجبتنی فی تزویری إلا قال فی بدیهته مثلها أو أفضل [منها] حتی سکت، فقال: ما ذکرتم فیکم من خیر فانتم له أهل، هم أوسط العرب نسبا و دارا، و قد رضیت لکم أحد هذین الرجلین، فبایعوا أیهما شئتم، فأخذ بیدی و بید أبی عبیده بن الجراح، وهو جالس بیننا، فلم أکره ما قال غیرها، کان والله أن أقدم فتضرب عنقی لا یقربنی ذلک من إثم أحب إلی من أن أتأمر علی قوم فیهم أبوبکر، اللهم إلا أن تسول لی نفسی عند الموت شیئا لا أجده الآن. (پایان خطبه عمربن خطاب در قضیه سقیفه به نقل از صحیح بخاری)

در این حال یک نفر از انصار، پس از مقداری صحبت و تندی، گفت: ای جماعت قریش! یک نفر از ما انصارامیر باشد و یک نفر هم از شما، «منا امیر و منکم امیر یا معشر القریش!» و هیاهو و سر و صدا بلند شد، به گونه ای که من از اختلاف ترسیدم، پس به ابوبکر گفتم: دستت را جلو بیاور و با او بیعت کردم، پس از من مهاجران نیز با ابوبکر بیعت کردند، سپس انصار هم با او بیعت کردند. آن گاه که انصار با ابوبکر بیعت کردند، ما بر سعد بن عباده جستیم (او را زیر لگد قراردادیم) «و نزونا علی سعد بن عباده»، پس یک نفر از آنان گفت: سعد بن عباده را کشتید، من گفتم: خدا او را بکشد، «فقال قائل منهم: قتلتم سعدبن عبادة فقلت: قتل الله سعدبن عبادة.» (1) «ابن عباس گوید: پس از آن، عمردرادامه سخنانش گفت: به خدا سوگند! ما در سقیفه بنی ساعده، چیزی قوی تر از تحقق بیعت با ابوبکر نیافتیم، وترس آن را داشتیم که اگر انصار از ما مفارقت و جدا شوند و بیعت صورت نگیرد، انصار با یک نفر از خودشان بیعت کنند، و پس از آن ما با این که راضی نیستیم، با آنان بیعت کنیم و یا با آنان مخالفت کنیم و بیعت نکنیم و فساد پیش آید. و پس از این، هرگاه شخصی با مردی بدون مشورت با مسلمانان بیعت کند، نه از او تبعیت می شود و نه از کسی که با او بیعت شده است، و هردو در معرض کشته شدن قرار می گیرند». (2)

ص: 198


1- سعد بن عباده از بزرگان انصار بوده و داعیه ریاست داشته است، و در آن روز بیمار بوده و انصار برای این که با او بیعت کنند و امیر بشود، او را به سقیفه آورده بودند و او در سقیفه نشسته بود، پس از آن که حاضران با ابوبکر بیعت کردند، عمرو دیگران او را لگدمال کردند. در «سفینه البحار» واژه سعد داستان سقیفه و سعد بن عباده را آورده، و نقل کرده که سعد بن عباده با ابوبکر بیعت نکرد و پس از او با عمر نیز بیعت نکرد، ولی از بیم عمر، مدینه را ترک کرد و به شام رفت، در شام شبانه او را با تیرکشتند و کشتن او را به جن نسبت دادند. و همین مطلب در احتجاج طبرسی، ج 1، ص 92 آمده است.
2- فقال قائل من الأنصار: أنا جذیلها المحکک، و عذیقها المرجب، منا أمیر و منک أمیر، یا معشر قریش، فکثر اللغط، وارتفعت الأصوات، حتی فرقت من الاختلاف، و ارتفعت الأصوات، حتی فرقت من الاختلاف فقلت: ابسطط یدک یا أبا بکر، فبسط یده فبایعته وبایعه المهاجرون ثم بایعته الأنصار، و نزونا علی سعد ابن عبادة، فقال قائل منهم: قتلتم سعد بن عبادة، فقلت: قتل الله سعد بن عبادة. قال عمر: وإنا والله ما وجدنا فیما حضرنا من أمر أقوی من مبایعة أبی بکر خشینا إن فارقتا القوم ولم تکن بیعة أن یبایعوا رجلا منهم بعدنا، فإما بایعناهم علی ما (لا) نرضی و إنما نخالفهم فیکون فسادا، قم بایع رجلا علی غیر مشورة من المسلمین فلا یتابع هو و لا الذی بایعه تغرة أن یقتلا. «صحیح بخاری کتاب الحدود، ح6830. روایاتی که از صحیح بخاری نقل می کنم، از صحیح بخاری چاپ «مکتبة دارالسلام، الریاض، الطبعة الثانیة، ذوالحجة 1419» می باشد.

(پایان خطبه عمربن خطاب درباره داستان سقیفه به نقل از صحیح بخاری)

ضمنا: «صحیح مسلم» کتاب الحدود، ص 759) باب 4: رجم الثیب فی الزنی. 15. حدیث (1691)، قسمتی از این حدیث را که مربوط به رجم و آیه مربوط به آن می باشد، از ابن عباس با سه سند نقل کرده است.

مؤلف: این روایت که در صحیح ترین کتاب های اهل تسنن آمده، و از قول عمربن خطاب بازگو شده است، بر مطالب مهمی دلالت دارد:

.. صریح در این است که خلافت ابوبکر، از جانب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نبوده است.

2. صریح در این است که بیعت با ابوبکر و خلافت اور اجماعی نبوده و علاوه بر مخالفت بزرگان بنی هاشم، سعد بن عباده نیز تا آخر مخالفت کرده و بیعت نکرد.

3. صریح در این است که اختلاف شدید بوده و ادامه هم داشته است.

4. صریح در این است که مسلمانان در سقیفه جمع شدند تا امیر تعیین کنند، بنابراین، ابوبکر را به عنوان خلیفه پیامبر صلی الله علیه و آله خواندن، صحیح نیست.

5. صریح در این است که بیعت با ابوبکر با پیشنهاد عمر بوده است نه با مشورت و نظرخواهی از مسلمانان.

6. صریح در این است که به اقرار عمر بن خطاب، بیعت با ابوبکر نسنجیده و خطا و اشتباه بوده است. (انما کانت بیعة أبیبکر فلتة...).

ص: 199

7- این روایت دلالت دارد که به عقیده عمربن خطاب ، دو آیه در قرآن وجود داشته است و او آنها را می خوانده و عمل می کرده است، یکی آیه «رجم» و دیگری آیه مربوط به حکم «اعراض از پدران» و حال این که در قرآن چنین آیاتی وجود ندارد، ومعنای این حرف همان تحریف واعتقاد به کم شدن قرآن کریم است. (1)

خویشان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

حضرت رسول صلی الله علیه و آله نه عمو داشت به نامهای حارث، زبیر، ابوطالب، حمزه ، غیداق، ضرار، مقوم، ابولهب، وعباس، که تمام آنها فرزند عبدالمطلب بودند.

ص: 200


1- تذکر: در همین صحیح بخاری، کتاب حدود، «باب الاعتراف بالزناء» (ص 1176) ح 6829، از عمربن خطاب نقل کرده که گفت: آیه رجم در کتاب خدا است و از جانب خدا نازل شده است. همچنین، در صحیح مسلم» که بعد از «بخاری» از صحیح ترین کتاب های اهل تسنن است، روایتی با سه سندنقل کرده که: مممره از عایشه نقل می کند که وی می گفت: این آیه نیز جزء آیات قرآن بود: «عشر رضعات معلومات یحرمن» ( ده بار شیر خوردن که معلوم و حتمی باشد نشر حرمت می کند) سپس این آیه به آیه «خمس معلومات » ( پنج بار شیر خوردن که معلوم باشد) نسخ شد و هر دو آیه حتی بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله تا مدتی در کنار سایر آیات قرآن خوانده می شد.( .... عن عمرة، عن عائشة؛ أنها قالت کان فیما أنزل من القرآن عشر رضعات معلومات یحرمن. ثم نسخن: بخمس معلومات. فتوفی رسول الله صلی الله علیه و آله و هن فیما یقرأ من القرآن. «صحیح مسلم، کتاب الرضاع، ص 6628 - باب: التحریم بخمس رضعات. 24. حدیث (1452): مؤلف: تعجب است که اهل تسن قول به تحریف را به شیعه نسبت می دهند، خصوصا در مدینه که به اندک چیزی به ما «شیعیان» اعتراض و می گویند: شما معتقد به تحریف قرآن هستید، در صورتی که علما و فقها و محدثان بزرگ ما «شیعیان دوازده امامی» تصریح کرده اند که عقیده شیعه دوازده امامی این است که قرآن موجود همان قرآنی است که بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نازل شده و هیچ گونه تحریف و کم و زیادی در آن رخ نداده است.) (به کتاب (البیان فی تفسیر القرآن) مرحوم آیه الله العظمی خویی قدس سره مراجعه شود). یادآور می شوم که طبق تفسیر ابن کثیر وغیر او نیز، قرآن کریم تحریف شده که عبارات آنها را در کتاب « روزهای مدینه» آورده ام.)

ابوطالب با عبدالله، پدر پیامبر صلی الله علیه و آله از یک مادر بودند، نام مادرشان فاطمه علیها السلام دختر عمر بن عائذ بن عمران از بنی مخزوم بود.

ابوطالب . که نامش عبدمناف است . چهار پسر داشت به نامهای: طالب، عقیل، جعفر و علی علیه السلام و دو دختر به نام: ام هانی و جمان ، که مادر ایشان فاطمه بنت اسد است. (1)

در میان عموهای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله حضرت ابوطالب، وحمزه سیدالشهدا از همه افضل بودند. و خدمات ابوطالب به پیامبر صلی الله علیه و آله و به اسلام بسیار بوده است. اما حضرت حمزه سیدالشهدا، پس مقام و جلالت آن بزرگوار بر همه مسلمانان روشن است و کیفیت مسلمان شدن آن جناب در صفحه 51 و شهادتش در جنگ أحد در صفحه 101 گذشت.

اما ابولهب وهمسرش ام جمیل- خواهر ابوسفیان،- عمه معاویه (2)- از دشمنان سرسخت پیامبر صلی الله علیه و آله بودند.

ابولهب

دشمنی ابولهب از ابتدای رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله شروع شد و شدت یافت و علنا به پیامبر صلی الله علیه و آله بد می گفت، تا اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله مأمور شد فامیل خود و عموم مردم را به طور آشکار بیم دهد و به اسلام دعوت نماید، به این منظور رفت بالای کوه

ص: 201


1- اعلام الوری، مرحوم طبرسی.
2- روزی عمروعاص نزد معاویه بود که عقیل وارد شد، معاویه گفت: با عقیل صحبت کنیم و بخندیم، لذا وقتی عقیل نشست به او گفت: مرحبا به مردی که عمویش ابولهب است. عقیل گفت: و اهلا به کسی که عمه اش «حمالة الحطب فی جیدها حبل من مسد» است. معاویه گفت: ای عقیل! گمان تو نسبت به عمویت ابولهب چیست؟ عقیل گفت: وقتی داخل جهنم شدی نگاه کن، می بینی عمه ات «حمالة الحطب» زیر (بستر) ابولهب است، معاویه گفت: ناکح، خیر است یا منکوحه؟ عقیل گفت: هردو شر هستند. (سفینة البحارج 1 ص 661 ماده جمل)

صفا و فریاد زد «یا صباحاه» (عرب این جمله را زمانی می گفت که مورد هجوم دشمن قرار می گرفت و برای اینکه همه بپاخیزند و در آماده باش باشند این جمله را با صدای بلند فریاد می کردند. وقتی مردم صدای پیامبر صلی الله علیه و آله را با این جمله شنیدند اجتماع نمودند، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: به من بگویید اگر به شما خبری بدهم آیا مرا تکذیب خواهید کرد؟ اگر بگویم دشمن نزدیک شما رسیده و آماده حمله است قبول می کنید و آماده دفاع می شوید؟

در پاسخ گفتند: آری، ما هرگز از تو دروغ نشنیده ایم.

فرمود: «انی نذیر لکم بین یدی عذاب شدید» (من شما را از عذاب سخت الهی می ترسانم) شما را به توحید و یگانه پرستی و ترک بت ها دعوت می نمایم.

ابولهب وقتی این سخن را شنید گفت: «تبا لک! لهذا جمعتنا؟» (مرگ بر تو باد! آیا ما را فقط برای همین سخن جمع کردی؟!) در این هنگام سوره «تبت» نازل گردید.

«تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَمَا كَسَبَ سَيَصْلَى نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ » (تبت /1 و 4)؛ نابود و بریده باد دو دست ابولهب، و مرگ بر او باد. هرگز مال وثروتش و آنچه را به دست آورد، به حالش سودی نبخشید. و به زودی وارد آتشی شعله ور شود. و همسرش (مثل شوهرش وارد آتش شعله ور شود) در حالی که هیزم کش (دوزخ) است و طنابی ازلیف خرما برگردنش است.

هنگامی که «ام جمیل»، با خبر شد که این سوره درباره او و شوهرش نازل شده، سنگی برداشت و به سراغ پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و می گفت: هرجا محمد را بیابم با همین سنگ بردهانش می زنم. (1)

ص: 202


1- مجمع البیان، ج 10، ص 559.

هلاکت ابولهب

ابولهب در جنگ بدر شرکت نکرده بود، و پس از بازگشت ابوسفیان، ماجرا را از او پرسید.

ابوسفیان چگونگی شکست لشکر قریش را شرح داد، سپس افزود: به خدا سوگند، ما در این جنگ سوارانی را در میان آسمان و زمین دیدیم که به یاری محمد صلی الله علیه و آله آمده بودند. «ابورافع» غلام «عباس» در آنجا نشسته بود، دستش را بلند کرد و گفت: آنها که به یاری محمد صلی الله علیه و آله آمدند، فرشتگان آسمان بودند.

ابولهب سخت ناراحت شد و سیلی محکمی بر صورت ابورافع زد و او را بر زمین کوبید و بنا کرد کتک زدن، «ام الفضل» زن عباس حاضر بود، وقتی رفتار ابولهب را دید چوبی برداشت و محکم بر سر ابولهب کوبید و گفت: این مرد ضعیف را غریب و تنها گیر آورده ای؟ سر ابولهب شکست و خون جاری گشت و بعد از هفت روز بدنش عفونت پیدا کرد و دانه هایی طاعون مانند بر بدنش ظاهر گردید و با همان بیماری به هلاکت رسید.

عفونت بدن او به حدی بود که حتی فرزندانش جرئت نکردند نزدیک او شوند و ترس داشتند بیماری ابولهب مسری و واگیر باشد و به دیگران سرایت کند، سرانجام که بوی تعفنش پخش شد و صدای همسایگان درآمد، طنابی به پای او بستند و جسد پلیدش را به زمین کشیدند و به بیرون مکه بردند و او را در گودالی انداختند و سنگ و کلوخ پرتاب کردند تا زیر سنگ و کلوخ و خاک پنهان شد. (1)

چندین چراغ دارد و بیراهه می رود بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش آری ابولهب عموی پیامبر صلی الله علیه و آله بود، حمزه سیدالشهداء نیز عموی پیامبر صلی الله علیه و آله بود، اما تفاوت از زمین تا آسمان است، این دنیای آنها، آخرت هم معلوم است.

ص: 203


1- بحار الانوار ج 19 ص 227

ادب و آدابی که خدا به پیامبر صلی الله علیه و آله آموخت

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: مرا پروردگارم ادب کرد، و نیکو ادبم کرد. «أدبنی ربی و أحسن تأدیبی» (1)

هم چنین فرمود: من ادب شده خدایم وعلی ادب شده من است. «أنا أدیب الله وعلی أدیبی». (2)

برخی آداب که خداوند به پیامبر صلی الله علیه و آله آموخته عبارتنداز:

1- «خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ » (اعراف/199.)

خداوند سبحان در این آیه سه ادب به پیامبر صلی الله علیه و آله آموخته است:

الف. عفووگذشت پیشه کن و با مردم مدارا نما وسختگیر مباش. (خذ العفو)

ب. مردم را به کارهای نیک دعوت کن. (وأمر بالعرف)

ج. در برابر جاهلان بردبار باش و بی ادبی آنها را نادیده بگیر. (و اعرض عن الجاهلین)

2- «وَلَا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ»(فصلت /34) «نیکی و بدی یکسان نیست، بدی را با نیکی دفع کن، تا دشمنان سرسخت، همچون دوستان صمیمی شوند».

3- «ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَصِفُونَ » (مؤمنون / 96) «بدی را به بهترین روش دفع کن (پاسخ بدی را به نیکی ده و بدرفتاری دشمنان را با رفتار خوش تلافی کن) ما به آنچه توصیف می کنند آگاه تریم».

4- «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ

ص: 204


1- بحار الأنوار، ج 16 ص 210 .
2- همان، ص 231.

الْمُتَوَكِّلِينَ » (آل عمران /159) « به برکت رحمت و عنایت الهی، در برابر مردم [نافرمان] نرم شدی، و اگر خشن و سنگدل بودی، از اطراف تو پراکنده می شدند. پس آنها را ببخش و برای آنان طلب آمرزش کن، و در کارها با آنان مشورت نما، و هنگامی که تصمیم گرفتی [قاطع باش] و بر خدا توکل کن، زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد». (1)

مؤلف: در این آیه، خداوند متعال چهار ادب و دستور کلی به پیامبر صلی الله علیه و آله داده است، یعنی او را به چهار ادب مؤدب فرموده است:

الف. از تقصیر مردم، [که از دستور توتخلف کردند] درگذروآنان را مورد عفو قرارده.

ب. برای مردم طلب آمرزش کن. (یعنی از بدی هایی که آنان با تو کردند، صرف نظر کن و از حق خود در گذر، و نسبت به نافرمانی های آنها از من برایشان طلب آمرزش کن، که من هم از حق خودگذشت می کنم).

ج. در کارها، با مردم مشورت کن. [که مبادا احساس استبداد کنند، مبادا شیطان وسوسه کند که پیامبر صلی الله علیه و آله آنان را به حساب نمی آورد].

د. [پس از انجام مراسم مشاوره، در کاری که بنا است انجام گیرد، قاطع باش و بر خدا توکل کن که خدا متوکلان را دوست دارد. (2)

ص: 205


1- در زمان مأمون، شخص مقدسی ملاحظه کرد که کارهای خلاف شرع زیاد شده است، به قصد نهی از منکر رفت نزد مأمون و با تندی و پرخاش به او گفت: وظیفه تو است که جلوی منکرات را بگیری، چرا کوتاهی می کنی؟ مأمون گفت: تو از حضرت موسی علیه السلام بهتری ؟ گفت: خیر، او پیامبر خدا بود، و من یک فرد معمولی هستم. مأمون گفت: من از فرعون بدترم ؟ گفت: خیر، او ادعای خدایی کرد، و تو چنین نیستی. مأمون گفت: پس بدان، خداوند متعال، حضرت موسی علیه السلام را که بهتر از تو بود، نزد فرعون که بدتر از من بود، فرستاد و دستور داد با او به نرمی و با ملایمت صحبت کند. «فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَيِّنًا» (طه /44). کشکول شیخ بهایی)
2- علامه مجلسی رحمة الله برای دستور مشاوره، با این که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، نیازی به آن نداشت، اقوالی نقل کرده، از جمله اینکه مسلمانان، در مشاوره، به آن حضرت اقتدا کنند، (بحار الانوار، ج 16، ص 198).

5- «فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ » (والضحی /9 و 10 و 11) نیز خداوند در این آیه، سه امر مهم را به پیامبر صلی الله علیه و آله آموخته است: الف- اما یتیم را تحقیر مکن، ب- و سؤال کننده را از خود مران، ج- و نعمت های پروردگارت را بازگو کن.

6- «فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ وَإِلَى رَبِّكَ فَارْغَبْ » (انشراح/7 و 8)

در این آیه دو امر مهم و بسیار با ارزش را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله توصیه فرموده است:

الف. «پس هنگامی که از کاری فارغ شدی به کار دیگر پرداز

ب. به سوی پروردگارت توجه کن».

یعنی ای پیامبر! هرگز آرام نگیروبیکارنمان، و هیچ گاه دست از تلاش وکوشش بر مدار و پیوسته مشغول کار و زحمت باش و با پایان یافتن مهمی به مهم دیگر پرداز. «فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ» (1) که در آیین الهی و در مکتب اسلام! بازنشستگی، جا و معنایی ندارد، نیزای پیامبر صلی الله علیه و آله! در تمام کارها و در همه حالات به خدا تکیه کن و به سوی او توجه نما «وَإِلَى رَبِّكَ فَارْغَبْ » یعنی به طور مستمر در طلب رضای پروردگارت باش و به سوی قرب درگاهش بشتاب.

بر این اساس بود که پیامبر صلی الله علیه و آله حتی در روزهای آخر عمر مبارک، پرچم جهاد بست و به دست اسامة بن زید داد و در مرض موت بود که با حالت تب به مسجد رفت و مردم را موعظه کرد، و اقامه نماز فرمود، و در بستر مرگ بود که قلم و دوات خواست تا چیزی بنویسد که بعد از خودش مسلمانان گمراه نشوند و باید توجه کنیم که هر چند مخاطب در این دو آیه، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است، اما بدیهی و

ص: 206


1- «قاب» از ماده «ب» به معنای زحمت و تعب و خستگی است.

روشن است که آیات شریفه بیانگر یک اصل مهم و کلی و فراگیر است، و هدف آن است که رسول خدا صلی الله علیه و آله را برای مسلمانان به عنوان یک الگو و سرمشق ارائه دهد که تا زنده هستند از تلاش پی در پی و کار مستمر دست برندارند، همان گونه که خداوند فرموده است: «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ » (احزاب/21) «برای شما در ادب و رفتار و زندگی) رسول خدا صلی الله علیه و آله سرمشق و الگویی نیکو است، برای آنها که امید به رحمت خدا و روز قیامت دارند».

7- «وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ » «وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ » شعراء /214 و 215) «[ای پیامبر] خویشاوندان نزدیکت را [از نافرمانی پروردگار] بترسان، و در برابر مؤمنان که از تو پیروی می کنند متواضع باش».

در این دو آیه پیامبر صلی الله علیه و آله مأمور شده است، اول نزدیکان خود را هدایت کند و از مخالفت پروردگار بترساند، زیرا آنها سزاوارتر به هدایت واصلاح هستند، به علاوه کسی که می خواهد در جامعه تحول ایجاد کند باید از خود و بستگانش شروع نماید. دوم اینکه با مؤمنان راستین، با تواضع آمیخته به مهر و محبت رفتار کند.

نیز در روایت است که: خداوند سبحان سه دستور به پیامبر صلی الله علیه و آله داده است:

1. [ای محمد!] هرگز چشم به نعمت های مادی به مال و زندگی که به گروه هایی از کفار [و بی دینها] داده ایم میفکن. 2. هرگز به خاطر این که مال و ثروت در دست آنهاست غمگین مباش، (یا اگر آنها به توایمان نمی آورند ناراحت مباش، زیرا آنان لیاقت و ارزش با ایمان شدن را ندارند. 3. برابر مؤمنان تواضع کن، و بال فروتنی خود را برای آنان بگسترو پایین بیاور. (1)

ص: 207


1- پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این آداب را از جانب خدا آموخت و تا پایان زندگی طبق آن عمل کرد. پس کسانی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سرمشق و الگویشان باشد، و می خواهند به آن بزرگوار اقتدا کنند، باید مراقب خود باشند که مبادا به وضع مادی، و زندگی و درآمد دیگران چشم بدوزند، مبادا زندگی ساده خود را با زندگی دیگران مقایسه کنند و از کمبودهای خویش رنج ببرند، در روایت نیز آمده است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: کسی که چشم خود را به آنچه در دست دیگران است بدوزد، همیشه اندوهگین و غمناک خواهد بود و هرگز خشم در دلش فرونمی نشیند. «من رمی ببصره ما فی یدی غیره کثر همه ولم یشف غیظه». (تفسیر صافی ج 1 ص 913

سیره و ادب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در روایات

1- از ابن عباس نقل شده که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: من ادب شده خدایم و علی ادب شده من است، حق تعالی مرا به سخاوت و نیکی امر فرمود و از بخل و ستمگری نهی کرد و هیچ صفتی نزد حق تعالی بدتر از بخل و بدخلقی نیست، و بدی خلق، عمل (عبادت) را فاسد می کند همان گونه که سرکه عسل را فاسد و بی اثر می کند. «أنا أدیب الله و علی أدیبی، امرنی ربی بالسخاء و البر، و نهانی عن البخل و الجفاء، وما شیء أبغض إلی الله عزوجل من البخل و سوء الخلق، و إنه یفسد العمل کما یفسد الطین [الخل] العسل». (1)

2- امیرالمؤمنین علی علیه السلام درباره سیره و اخلاق پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «برای توکافی است که راه و رسم زندگی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را پیروی کنی، تا راهنمای خوبی برای تو در شناخت بدی ها و عیب های دنیا و رسوایی ها و زشتی های آن باشد، چه این که دنیا از هر سو بر پیامبر صلی الله علیه و آله محدود گشته و برای غیر اوگسترانده شد، از پستان دنیا شیر نخورد، و از زیورهای آن فاصله گرفت.

پس به پیامبر پاکیزه و پاکت اقتدا کن، که راه و رسم او الگویی است برای الگوطلبان، و مایه فخر و بزرگی است برای کسی که خواهان بزرگواری باشد، و محبوب ترین بنده نزد خدا کسی است که از پیامبرش پیروی کند، و گام بر جایگاه قدم او نهد. پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا چندان نخورد که دهان را پر کند، و به دنیا با گوشه چشم نگریست، دو پهلویش از تمام مردم فرورفته تر، و شکمش از همه خالی تر بود.

ص: 208


1- بحار الانوار، ج 16، ص 231.

دنیا را به او نشان دادند، اما نپذیرفت، و چون دانست خدا چیزی را دشمن می دارد آن را دشمن داشت، و چیزی را که خدا خوار شمرده، آن را خوارانگاشت، و چیزی را که خدا کوچک شمرده کوچک و ناچیز می دانست.

همانا پیامبر صلی الله علیه و آله بر روی زمین می نشست و غذا می خورد. و چون برده، ساده می نشست، و با دست خود کفش خود را وصله می زد، و جامه خود را با دست خود می دوخت، و بر الاغ برهنه سوار می شد، و دیگری را پشت سر خویش سوار می کرد.

پرده ای بر در خانه او آویخته بود که نقش و تصویرها در آن بود، به یکی از همسرانش فرمود، «این پرده را از برابر چشمان من دورکن که هرگاه نگاهم به آن می افتد، به یاد دنیا و زینت های آن می افتم». .

پیامبر صلی الله علیه و آله حقیقت و قلب از دنیا روی گرداند، و یادش را از جان خود ریشه کن کرد، و همواره دوست داشت تا جاذبه های دنیا از دیدگانش پنهان ماند، و از آن لباس زیبایی تهیه نکند و آن را قرارگاه دائمی خود نداند، و امید ماندن در دنیا نداشته باشد، پس یاد دنیا را از جان خویش بیرون کرد، و دل از دنیا برکند، و چشم از دنیا پوشاند.

او با شکمی گرسنه از دنیا رفت و با سلامت جسم و جان وارد آخرت شد، و کاخ های مجلل نساخت «سنگی بر سنگی نگذاشت» تا جهان را ترک گفت، و دعوت پروردگارش را پذیرفت».

و لقد کان فی رسول الله صلی الله علیه و آله کاف لک فی الأسوة، و دلیل لک علی ذم الدنیا و عیبها، وکثرة مخازیها و مساویها، إذ قبضت عنه أطرافها، و وطئت لغیره أکنافها، و فطم عن رضاعها، وزوی عن زخارفها.

فتأس بنبیک الأطیب الأطهر فإن فیه أسوة لمن تأسی، و عزاء لمن تعزی. و احب العباد الی الله بنبیه، والمقتص لأثره. قضم الدنیا قضما، ولم یعرها طرفا أهضم أهل الدنیا کشحا، و اخمصهم من الدنیا بطنا، عرضت علیه الدنیا

ص: 209

فأبی أن یقبلها، وعلم أن الله سبحانه أبغض شیئا فأبغضه، و حقر شیئا فحقره، و صغر شیئا فصغره.

ولقد کان صلی الله علیه و آله یأکل علی الأرض، و یجلس جلسة العبد، و یخصف بیده نعله، و یرقع بیده ثوبه، ویرکب الحمار العاری، و یردف خلفه، و یکون الستر علی باب بیته فتکون فیه التصاویر فیقول: «یا فلانة . لاءحدی أزواجه. غیبیه عنی، فإنی إذا نظرت إلیه الدنیا و زخارفها». فأعرض عن الدنیا بقلبه، وأمات ذکرها من نفسه، و أحب أن تغیب زینتها عن عینه، لکیلا یتخذ منها ریاشا، ولا یعتقدها قرارا، ولا یرجو فیها مقاما، فأخرجها من النفس، وأشخصها عن القلب ، و غیبها عن البصر. وکذلک من أبغض أن ینظرإلیه، وأن یذکر عنده. خرج من الدنیا خمیصا، و ورد الأخرة سلیما. لم یضع حجرا علی حجر، حتی مضی لسبیله، و أجاب داعی ربه. (1)

تو اگر زامت احمدی * ملکات صدق و صفا بجو

درکات خشم و غضب بنه * درجات سلم و رضا بجو

گرت آرزوی بقابود * ز طریق فقر و فنا بجو

ره رستگاری و عافیت * به سراج علم و تقی بجو

که بنور علم بپا بود * علم نجات محمد صلی الله علیه و آله

3- از امام صادق علیه السلام نقل است که فرمود: روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روی زمین نامناسبی نشسته بود و غذا می خورد، زنی چادرنشین، بر آن حضرت عبور کرد . و از آن جا که باور نمی کرد پیامبر صلی الله علیه و آله با آن مقام و منزلت، آن گونه باشد، لذا از روی تعجب . گفت: ای محمد! تو همانند بندگان غذا می خوری و مثل بندگان می نشینی؟، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آلهبه او فرمود: ویحک و أی عبد أعبد منی؟ وای بر تو!!

ص: 210


1- نهج البلاغه، بخشی از خطبه 160.

کدام بنده ای از من بنده تر است؟ (1)

4- از ابن مسعود نقل است که: روزی مردی خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسید، هنگام سخن گفتن با آن حضرت، از هیبت رسول خدا صلی الله علیه و آله بدنش به لرزه افتاد، پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: «فلست بملک، إنما إبن إمرأة تأکل القد»؛ راحت باش، من پادشاه نیستم، من فرزند زنی هستم که گوشت قرمه (گوشت نمک زده خشک شده) می خورد.

5- در روایت دیگر است که: روش پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بر این بود هرگاه کودک خردسالی را به حضورش می آوردند تا برای او دعا کند، یا نامی بر او برگزیند، حضرتش به احترام خانواده کودک، او را بر دامن خود می نشاند، گاهی کودک ادرار می کرد. یکی از حاضران برکودک فریاد می زد که چرا بول کردی؟

پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمود: از ادرار کودک جلوگیری نکنید! آنگاه کودک را آسوده می گذاشت تا ادرارش را تمام کند. سپس برای او دعا می کرد، یا نامگذاری می فرمود و خانواده اش را خوشحال می کرد به گونه ای که می فهمیدند پیامبر صلی الله علیه و آله از ادرار کودکشان، ناراحت نشده است. هنگامی که آنان می رفتند آن حضرت لباسش را تطهیر می کرد.

6- همچنین نقل شده که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خوش نمی داشت کسی جلوی او برخیزد و می فرمود: هرکس دوست دارد مردم به احترام او بلند شوند، جایگاه خود را در آتش مهیا کرده است. (2)

7- نیز نقل شده است که: «هرگز دیده نشد چهار زانو بنشیند، بلکه همواره دو زانو می نشست و تکیه نمی داد». نیز دیده نشد در حضور کسی پاهایش را دراز کند.

ص: 211


1- بحار الانوار ج 16، ص 226.
2- مکارم الاخلاق ، مکارم اخلاق پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، ص 229.

هم چنین، بیشتر اوقات رو به قبله می نشست. و هرگز غذایی را مذمت نکرد، و چنانچه غذایی را نمی پسندید می فرمود میل ندارم.

8- از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت است که فرمود: پیراهن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله کهنه شده بود، مردی دوازده درهم خدمت آن حضرت داد، پیامبر صلی الله علیه و آله پول را به علی علیه السلام داد و فرمود: برای من لباس و پیراهن خریداری کن.

حضرت امیر علیه السلام رفت بازار و یک پیراهن به دوازده درهم خرید و نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آورد، آن حضرت نگاه به پیراهن کرد و فرمود: ای علی علیه السلام ! نزد من پیراهنی ارزان تر از این محبوب تر است، حضرت امیر علیه السلام پیراهن را برگرداند و از فروشنده دوازده درهم را پس گرفت و خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آورد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله همراه با علی علیه السلام راهی بازار شدند تا پیراهن بخرند، در راه کنیزی را دیدند کنار جاده نشسته گریه می کند، پیامبر صلی الله علیه و آله از آن کنیز سؤال کرد چرا گریه می کنی؟ گفت: بانوی من چهار درهم داده خرید کنم، و من آن را گم کرده ام، و جرأت نمی کنم به خانه برگردم، پیامبر صلی الله علیه و آله چهار درهم به او داد و فرمود: برو خانه، و پس از آن به بازار رفتند و یک پیراهن به چهار درهم خریدند و پیامبر صلی الله علیه و آله خدا را حمد کرد.

در بازگشت، مرد برهنه ای را دیدند که می گفت: هر کس مرا بپوشاند، خداوند او را با لباس های بهشتی بپوشاند، پیامبر صلی الله علیه و آله پیراهن را به او داد و برگشتند بازار و پیراهن دیگری به چهار درهم خریدند و خدا را شکر کرد، در بازگشت، ملاحظه کردند آن کنیز همچنان کنار جاده نشسته و ناراحت است، پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: چرا به خانه نرفتی؟ گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله از وقتی که برای خرید، از خانه خارج شده ام، زیاد طول کشیده و ترس دارم کتکم بزنند که چرا دیر آمدی.

پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: حرکت کن من همراهت می آیم، وقتی درب خانه رسیدند، رسول خدا فرمود: السلام علیکم ای اهل خانه! اما کسی جواب نداد، بار

ص: 212

دوم سلام کرد، و جواب نشنید، بار سوم سلام کرد، اهل خانه پاسخ داده گفتند: و علیک السلام یا رسول الله صلی الله علیه و آله و برکاته، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: چرا اول که سلام کردم جواب ندادید؟، گفتند: سلام شما را شنیدیم و این که جواب ندادیم برای این بود که دوست داشتیم سلام شما بیشتر شود، سپس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: این کنیز را به خاطر دیر کردنش مؤاخذه نکنید، گفتند یا رسول الله! به خاطر قدم شما این کنیز را آزاد کردیم، پیامبر صلی الله علیه و آله حمد خدا را به جا آورد، و فرمود: دوازده درهمی بابرکت تراز این دوازده درهم ندیده بودم، دو برهنه را پوشاند، و کنیزی را هم آزاد کرد. (1)

خلاصه ای از ادب و آداب دیگر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

1. به هرکس می رسید، سلام می کرد.

2. هرگاه از کنار کودکان می گذشت، به آنان سلام می کرد.

3. هرگاه بر جمعی از زنان می گذشت به آنها سلام می کرد.

4. همواره روی زمین، بدون زیرانداز می نشست.

5. در مجالس، هرجا، جا بود می نشست، وجای ویژه و خاصی نمی نشست.

6. چنانچه فرد ناشناس و غریبی می آمد که حضرت را زیارت کند، و پیامبر صلی الله علیه و آله در جمع اصحاب نشسته بود، معلوم نبود کدام یک از آنها پیامبر صلی الله علیه و آله است. به گونه ای که آن فرد ناشناس سؤال می کرد: «ایکم رسول الله ؟» کدام یک از شما، رسول خدا است؟

7. نزد مردم، هیچ کس محبوب تر و دوست داشتنی تر از پیامبر صلی الله علیه و آله نبود، در عین حال، وقتی آن حضرت عبور می کرد، یا وارد مجلس می شد، برای او برنمی خاستند، چون می دانستند که آن حضرت این رفتار را نمی پسندد.

ص: 213


1- بحار الأنوار، ج 16، ص 214، وامالی و خصال شیخ صدوق رحمة الله.

8. هرگز دیده نشد پای خویش را پیش همنشین خود دراز کند.

9. چنانچه کسی خدمت حضرت می نشست، هنگامی که می خواست برخیزد، آن حضرت به احترام او برمی خواست.

10. در جایی که نیاز نبود، سخن نمی گفت.

11. سخن بیهوده نمی گفت.

12. سخن کسی را قطع نمی کرد.

13. اهل فضل را به اندازه فضلشان، بر دیگران ترجیح می داد.

14. اجازه نمی داد کسی برابرش بایستد.

15. هرگاه یکی از اصحاب دیده نمی شد، از او سراغ می گرفت.

16. خنده اش تبسم بود. (با صدای بلند خنده نمی کرد) .

17- بسیار باحیا بود، از دوشیزگان پرده نشین، باحیاتر بود.

18۔ باوقارو مؤدب راه می رفت، وقدم های مبارک را استوار بر می داشت و می نهاد.

19. بر الاغ سوار می شد. [آن را کسر شأن نمی شمرد].

20. هنگام میل غذا، از جلوی خود، غذا برمی داشت.

21. آب را با تأنی و بر سه جرعه می نوشید و آن را می مکید و نمی بلعید.

22. در ابتدای غذا و آب خوردن ، بسم الله، و در پایان، الحمد لله می گفت .

23. هرگز کسی را سرزنش نمی کرد، و از کسی عیب جویی نمی فرمود.

24۔ لغزش مردم را نادیده می گرفت، و از امور پنهانی مردم تجسس نمی کرد.

25. خوش برخورد، گشاده رو، و با آغوش باز، با مردم مواجه می شد.

26. سختگیر، وتندخووبدزبان نبود.

27.کسی را مدح نمی گفت، عیب کسی را هم بازگو نمی کرد.

28. چیزی آن حضرت را به خشم و غضب نمی آورد.

29. از بیماران عیادت می کرد.

ص: 214

30. در مراسم تشییع جنازه ها شرکت می کرد.

31- هرگاه با گروهی مسافرت می کرد، هریک از همسفران، برای تهیه غذا کاری به عهده می گرفت، پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمود: من برای پختن غذا هیزم جمع می کنم و به جمع کردن هیزم می پرداخت، و می فرمود: خوش ندارم خود را بر شما امتیاز دهم، همانا حق تعالی کراهت دارد بنده ای از بندگانش، خود را بر رفقا و دیگران امتیاز دهد، دوست نمی دارد بنده ای خود را برتر از دیگران بداند.

32. بسیار متواضع، مهربان، دلسوز، و خیرخواه بود.

33. و از گرفتاری مؤمنان رنج می برد. «لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ » (توبه / 128) «به طور یقین، پیامبری از خودتان به سویتان آمد که رنجهای شما بر او سخت است و بر هدایت شما اصرار دارد و نسبت به مومنان رؤوف و مهربان است».

ای ختم پیامبران مرسل * حلوای پسین و ملح اول

ای خاک توتوتیای بینش * روشن به توچشم آفرینش

سرخیل توئی و جمله خیلند * مقصود تویی همه طفیلند

ای کنیت ونام تو مؤبد * بوالقاسم واحمد و محمد صلی الله علیه و آله

یادآوری: آنچه در رابطه با ادب و آداب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آوردم قطره ای از دریا است، والا، آیات و روایات در این باره، بسیار و از حد و حصر خارج است. (1)

ص: 215


1- قال العلامة المجلسی رحمة الله: و من عجیب امره صلی الله علیه و آله انه کان أجمع الناس لدواعی الترفع، ثم کان أدناهم إلی التواضع، و ذلک أنه صلی الله علیه و آله کان أوسط الناس نسبا، و أوفرهم حسبا، و أسخاهم و أشجعهم و أزکاهم و أفضحهم، وهذ کلها من دواعی الترفع، ثم کان من تواضعه أنه کان یرفع الثوب، و یخصف النعل و یرکب الحمار... و یجلس فی الأرض... ( بحار الانوار، ج 16، ص 199 .)

گزیده ای از نصایح پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

1- اتمام حجت بر فامیلش: از امام جعفر صادق علیه السلام است که: «پیامبر صلی الله علیه و آله پس از فتح مکه، رفت بالای کوه صفا و با صدای بلند، بنی هاشم و خویشان خود را مخاطب قرار داد و فرمود:

ای بنی هاشم! وای فرزندان عبدالمطلب ! من رسول خدا به سوی شما هستم و نسبت به شما مهربان و دلسوزم، آگاه باشید مبادا بگویید محمد از ماست و هرچه خواهید انجام دهید، به خدا سوگند اولیاء و دوستان من نباشند مگر کسانی که تقوا داشته باشند، چنان نباشد که در قیامت شما نزد من آیید در حالی که دنیا و گناه بر دوشتان باشد و دیگران نزد من آیند در حالی که مؤمن و اهل آخرت باشند، آگاه باشید من بین خود و خدا، و در میان شما، به وظیفه ام عمل کردم و حجت را بر شما تمام نمودم، آگاه باشید، یقین عمل من از من، و عمل شما از شما خواهد بود، مرا به عمل و کارهای شما مؤاخذه نخواهند کرد، هر کس مسئول عمل و کار خود خواهد بود؛ عن أبی عبدالله صلی الله علیه و آله قال لما فتح رسول الله صلی الله علیه و آله مکة قام علی الصفا فقال یا بنی هاشم! یا بنی عبدالمطلب! إنی رسول الله إلیکم و إنی شفیق علیکم لاتقولون إن محمدا منا فوالله ما أولیائی منکم و لا من غیرکم إلا المتقون ألا فلا أعرفکم تأثونی یوم القیامة تحملون الدنیا علی رقابکم و یأتی الناس یحملون الآخرة ألا وإنی قد أعذرت فیما بینی وبینکم و فیما بین الله عزوجل و بینکم و إن عملی و لکم عملکم. (1)

2- بازجویی از چهار امر مهم: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

سوگند به خدایی که جانم به دست اوست، روز قیامت قبل از هر چیز، انسان مورد چهار سؤال قرار می گیرد: 1. از عمرش که در چه راهی فانی کرده است. 2. از

ص: 216


1- بحارالانوار، ج 21، ص 111

جوانی اش که در چه کارهایی آن را فرسوده کرده است. 3- از مالش که از چه راهی کسب کرده و در چه راهی صرف کرده است. 4. از دوستی خاندان ما، والذی نفسی بیده، لا تزول قدم عبد یوم القیامة حتی یسأله الله عن اربع: عن عمره فیم أفناه وعن شبابه فیم أبلاه وعن ماله من أین اکتسبه و فیم أنفقه وعن حبنا أهل البیت. (1)

3- فرصت را از دست ندهید: نیز به ابوذر فرمود:

پنج چیز را پیش از پنج چیز غنیمت شمار: 1. جوانی را قبل از پیری، 2. سلامتی را قبل از بیماری، 3. بی نیازی را قبل از تهیدستی، 4. آسایش خاطر را پیش از گرفتاری، 5 - زندگی را پیش از مرگ. یا اباذر! اغتنم خمسا قبل خمس، شبابک قبل هرمک و صحتک، قبل سقمک، و غناک قبل فقرک، و فراغک قبل شغلک، و حیاتک قبل موتک. (2)

4- سفارش به هفت ام: ابوذرگوید: پیامبر صلی الله علیه و آله مرا به هفت چیز سفارش کرد:

الف. در زندگی به زیردستان خود نگاه کنم.

ب. به بالا دستان خود نگاه نکنم.

ج. مسکینان را دوست داشته باشم و به ایشان نزدیک (وهم نشین شوم.)

د. سخن حق را بگویم هر چند که در ذائقه شنونده تلخ باشد.

همه با خویشانم نیکی کنم هر چند آنان از من روی برگردانند.

و در راه خدا از سرزنش ملامت گران، پروایی نداشته باشم.

ز. ذکر شریف «لا حول ولا قوة الا بالله» را زیاد بگویم زیرا که این ذکر ازگنج های بهشت است.

أوصانی رسول الله صلی الله علیه و آله بسبع: أوصانی أن أنظر إلی من هو دونی ولا أنظر إلی من هو فوقی، واوصانی بحب المساکیین والدنو منهم، و أوصانی أن أقول ألحق و إن کان

ص: 217


1- خصال شیخ صدوق قدس سره ، سخنان کوتاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، ح شماره 162.
2- مکارم الاخلاق، ص 459، فی اوائل وصایاه لأبی ذر.

مرا، و أوصانی أن أصل رحمی وإن ادبرت، و أوصانی ان لا أخاف فی الله لومة لائم، و أوصانی أن استکثر من قول لاحول ولا قوة إلا بالله ، فانها من کنوز الجنة. (1)

5- سفارش به خوش خلقی: همچنین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: خوش خلقی، انسان را به درجه روزه دار نماز شب خوان می رساند، به آن حضرت گفته شد، با ارزش ترین چیزی که به انسان داده شده چیست؟ فرمود: «خوش اخلاقی». «حسن الخلق یبلغ بصاحبه درجة الصائم القائم، فقیل له: ما أفضل ما أعطی العبد؟ قال: حسن الخلق». (2)

6- و فرمود: خلق بد عمل را فاسد می کند، همان گونه که سرکه عسل را فاسد میکند. «ألخلق ألسئ یفسد العمل کما یفسد ألخل ألعسل». (3)

7- مفسده عمل بدونی علم: همچنین فرمود: کسی که بدون علم عمل کند، مفسده عملش بیش از مصلحت عملش می باشد. آنچه را فاسد و خراب می کند بیشتر از آنچه است که اصلاح می کند] «من عمل علی غیر علم کان ما یفسد أکثر مما یصلح». (4)

8- وهمان حضرت فرمودند:

به هر کس در دنیا چهار خصلت داده شود، خیر دنیا و آخرت را دریافته و بهره خود را از دنیا و آخرت می برد، 1. ورع و پرهیزکاری که او را از گناهان بازدارد، 2. حسن خلقی که با آن در میان مردم زندگی کند، 3. حلمی که به وسیله آن جهل جاهلان را دفع کند، 4. همسر صالح و شایسته ای که او را در امر دنیا و آخرت یاری نماید؛ من أعطی أربع خصال فی الدنیا فقد أوتی خیر الدنیا والآخرة

ص: 218


1- خصال شیخ صدوق قدس سرہ، باب خصال هفتگانه، ح شماره 10.
2- تحف العقول ، سخنان کوتاه پیامبر صلی الله علیه و آله ، ح شماره 70.
3- صحیفة الرضا علیه السلام.
4- تحف العقول، سخنان کوتاه پیامبر صلی الله علیه و آله، ح شماره 87.

و فاز بحظه منهما: ورع یعصمه عن محارم الله و حسن خلق یعیش به فی الناس و حلم یدفع به جهل الجاهل و زوجة صالحة تعینه علی امر الدنیا والآخرة.

9- نیز فرمودند:

شب معراج بر گروهی گذشتم که با ناخنهای خویش صورتهایشان را خراش می دادند. (به صورتشان ناخن می زدند) گفتم: ای جبرئیل این افراد چه کسانی هستند؟ گفت: اینها کسانی هستند که پشت سر مردم حرف می زدند، و غیبت می کردند و عرض و آبروی مردم را مورد تعرض قرار می دادند؛ مررت لیلة أسری بی علی قوم یخمشون وجوههم بأظافیرهم، فقلت: یا جبرئیل من هؤلاء ؟ قال: هؤلاء الذین یغتابون الناس و یقعون فی أعراضهم. (1)

10- همچنین فرمود:

ای کسانی که با زبان ایمان آورده اید، ولی قلب (و باطن ایمان نیاورده اید، غیبت مسلمانان را نکنید، و اسرار و عیوب آنها را جستجو نکنید، به طور حتم، هرکس از اسرار و عیوب و پنهانی های برادر ایمانی اش تجسس کند، خدا اسرار وعیوب او را تجسس می کند، و هر کس را که خدا از اسرار و عیوبش تجسس کند، رسوایش می کند هر چند درکنج خانه اش باشد؛ یا معشر من آمن بلسانه و لم یؤمن بقلبه، لا تغتابوا المسلیمین ولاتتبعوا عوراتهم، فان من تتبع عورة أخیه تتبع الله عورته ومن تتبع الله عورته یفضحه ولو فی جوف بیته. (2)

11- با هم قهر نکنید: و فرمودند: «دو نفر مسلمان که با هم قهر کنند، یکی از آنها سزاوار لعنت و دوری از رحمت حق می گردد و چه بسا هر دو سزاوار آن شوند.

عرض کردند: آنکه ظالم است سزاوار لعنت است، اما مظلوم چرا؟ فرمودند: برای اینکه او پیشنهاد آشتی نمی دهد و از گفتار و رفتار رفیق ظالم، صرف نظر نمی کند،

ص: 219


1- الحدائق الناضرة، ج 18، ص 147 .
2- حدائق الناضرة، ج 18، ص 147، کشف الریبة، ص 6.

باید مظلوم و ستمدیده برود نزد رفیق ستمگر خود و به او بگوید: ای برادر! من ظالم و ستمگرم (بدی را گردن خود اندازد) تا جدایی و قهر میان آنان از بین برود، و خدا حکیم و عادل است و داد مظلوم را از ظالم خواهد گرفت».

12- و همان حضرت فرمودند: «دو نفر مسلمان که با هم قهر کنند و سه روز بگذرد و با هم صلح و آشتی نکنند از دایره اسلام بیرون می روند و هر کدام پیش قدم شود و ابتدا به صلح و سخن گفتن رو آورد، روز قیامت زودتر داخل بهشت می شود». (1)

و فرمودند: «برای مسلمان حلال نیست بیش از سه روز از برادر خود دوری و قهر کند. و تا زمانی که با هم قهر باشند شیطان شادمان است. و همینکه با هم آشتی کردند زانوهای شیطان بلرزد و بندبند بدنش از هم جدا شود و فریاد زند ای وای! و غم و اندوه او را فرا گیرد». (2)

مؤلف: روایات در این باره بسیار است و از قهر و دوری مؤمنین از یکدیگر به شدت مذمت شده و چه نیکوو بجاست که طالب راحتی دنیا و سعادت آخرت از قهر کردن، خصوصا با فامیل و خویشاوندان پرهیز کند و بخاطر امور دنیوی خانه و زندگی و اوقات خود را تلخ نکند و به جهنم تبدیل نسازد و شیطان را شادمان نکند، و چنانچه کدورتی حاصل شده، هرچه زودتر با چشم پوشی و گذشت برای صلح و آشتی پیشگام شود. و در رفتن به بهشت سبقت گرفته بینی شیطان را نیز

ص: 220


1- اصول کافی، ج 2 ص 344، باب الهجره
2- همان، روایات تلفیق و تلخیص شد. ضمنا این روایات شامل حال کسانی نمی شود که با گناه و ستمگری خو گرفته اند یا خانه آنها لانه فساد است، بلکه چه بسا قهر و دوری از آنها بجا و مطلوب و نوعی نهی از منکر است. در صحیح بخاری از عایشه نقل کرده که فاطمه زهرا علیها السلام بعد از رحلت پیامبر با ابوبکر قهر کرد و با او حرف نزد تا شش ماه که پس از آن هم با همان حال قهر، از دنیا رفت و علی علیه السلام شبانه آن حضرت را دفن کرد. ( روایت را با دو سند در کتاب روزهای مدینه آورده ام).

بخاک بمالد و توجه کند که الفت و دوستی به قدری با اهمیت و با ارزش است که خداوند متعال در مقام امتنان بر مؤمنین خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است: «لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ» (انفال /63) [ای پیامبر!] اگر همه آنچه را در روی زمین است هزینه و صرف می کردی نمی توانستی میان دلهای بندگان من را الفت اندازی و آنها را به یکدیگر مهربان کنی، ولی خدا میان آنان ایجاد الفت کرد»

آری قهر بسیار مذموم و الفت و دوستی بسیار محبوب و مطلوب است.

درخت دوستی بنشان که کام دل ببار آرد * نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد

آدابی که پیامبر صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علی علیه السلام آموخت

1- به آن حضرت فرمودند:

ای علی! بر تو باد به راستی و این که هرگز دروغی از دهانت خارج نشود و هرگز جرئت بر خیانت مکن و همواره از خدا پروا کن چنانکه گویی او را می بینی و مال و جانت را فدای دینت نما و بر تو باد به خوش اخلاقی و پیشه کردن آن و پرهیز از بداخلاقی و اجتناب از آن؛ یا علی! علیک بالصدق ولا تخرج من فیک کذبة أبدا، ولا تجترئن علی خیانة أبدا، والخوف من الله کأنک تراه، وابذل مالک ونفسک دون دینک، وعلیک بمحاسن الأخلاق فارکبها، وعلیک بمساوی الأخلاق فاجتنبها. (1)

2- ای علی! به هنگام غذا خوردن بگو: «بسم الله» و پس از غذا بگو «الحمدلله» که در این هنگام دو فرشته حافظ تو، تا پایان غذا از نوشتن پاداش برای تو استراحت ندارند. «یا علئ ! إذا أکلت فقل: بسم الله ، وإذا فرغت فقل: الحمدلله،

ص: 221


1- تحف العقول: سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله

فإن حافظیک لایستریحان من أن یکبا لک الحسنات حتی تنبذه عنک. (1)

3- یا علی! هفت گروه هستند که اگر توهین شدند، خود را ملامت و سرزنش کنند نه دیگران را، و آنان عبارتند از:

الف. کسی که بدون دعوت سر سفره ای بنشیند. «ألذاهب إلی مائدۃ لم یدع إلیها.»

ب. کسی که به صاحب خانه دستور وامر ونهی کند. «المتأمر علی رب ألبیت .»

ج. کسی که از انسانهای لئیم انتظار احسان داشته باشد. «طالب الفضل من اللئام.»

د. کسی که در امر پنهانی دو نفر داخل شود بدون آن که آنان به او اجازه دهند. «الداخل بین إثنین فی سرلم یذخلاه فیه.»

هر کسی که در مجلس، جایی بنشیند که اهلیت آن جا را ندارد. «ألجالس فی مجلس لیس له بأهل.»

و. کسی که با فردی سخن بگوید که به وی گوش نمی دهد. «المقبل بالحدیث علی من لا یسمع منه .»

زه ای علی! جز برای پنج چیز ولیمه نباشد، عروسی، تولد فرزند، ختنه، و خرید خانه یا ساختن آن، و بازگشت از حج. «یا علی! لا ولیمة إلافی خمس، فی. عرس، أو خرس، أو عذار أو وکار، أو رکاز»

4- ای علی! خواب چهارگونه است، پیامبران بر پشت می خوابند، و مؤمنان به پهلوی راست، وکافران و منافقان بر پهلوی چپ، و شیاطین به رو. «یا علی! ألنوم أربعة: نوم الأنبیاء علیهم السلام علی أقفیتهم، و نوم المؤمنین علی أیمانهم، و نوم الکفار والمنافقین علی یسارهم و نوم الشیاطین علی وجوههم.»

5- ای علی! دو رکعت نماز عالمم برتر است از هزار رکعت نماز عابد. «یا علی!

ص: 222


1- مکارم الاخلاق، آداب غذا خوردن.

رکعتان یصلیهما العالم أفضل من ألف رکعة یصلیها ألعابد.» (1)

یادآوری: اینها گزیده ای از سخنان و آدابی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به حضرت امیر علیه السلام تذکر داد، و کامل آنها در بحارالأنوار، ج 77 آمده است.

آدابی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به مسلمانان آموخت

1- خانواده مرد، اسیران او هستند و دوست داشتنی ترین بندگان در پیشگاه خدا کسی است که به اسیرانش نیکوکارتر باشد. «عیال الرجل أسراؤه وأحب العباد إلی الله عزوجل أحسنهم إلی أسرائه». (2)

2- بهترین مردان أمت من، کسانی هستند که به خانواده خود گردنکشی و تعدی نکنند، بر آنها مهر ورزند وستم نکنند. [آنگاه حضرتش این آیه را تلاوت کرد] که: مردان، به واسطه برتری های جسمانی و اجتماعی که خداوند به آنان ارزانی داشته، نگهبان و سرپرست زنانند». «خیر الرجال من أمتی الذین لا یتطاولون علی أهلیهم و یحنون علیهم و لا یظلمونهم، ثم قرأ: «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ » (نساء/34). (3)

3- هر زنی که شوهرش را با زبانش آزار دهد، خداوند هیچ کار نیک او و هیچ حسنه ای را از او نمی پذیرد، تا همسرش را خشنود و راضی گرداند، اگرچه روزها، روزه بدارد و شب ها را به عبادت سپری کند و بردگان را آزاد کند. او نخستین فردی خواهد بود که وارد آتش می گردد، همچنین است مردی که بر زنش ستم کند. «أیما امرأة آذت زوجها بلسانها لم یقبل الله منها صرفا ولا عدلا ولا حسنة من عملها حتی ترضیه، وإن صامت نهارها و قامت لیلها و أعتقت الرقاب و حملت علی جیاد الخیل

ص: 223


1- بحار الانوار، ج 77 صص 49 و 49 و 55.
2- مکارم الاخلاق، آداب ازدواج.
3- مکارم الاخلاق، آداب ازدواج.

فی سبیل الله ، فکان أول من یرد النار، وکذلک الرجل إذا کان لها ظالما.» (1)

4- هر زنی که با شوهرش مدارا نکند و او را بر آنچه در توانش نیست وادارد؛ هیچ حسنه ای از او پذیرفته نخواهد شد و خدا را با خشم دیدار خواهد کرد. «أیما امرأتی لم ترفق بزوجها وحملته علی ما لا یقدر علیه وما لا یطیق لم تقبل منها حسنة وتلقی الله و هو علیها غضبان». (2)

5- هر مردی که بر بداخلاقی همسرش شکیبا باشد؛ خداوند پاداش بلای ایوب علیه السلام را به او خواهد داد و هر زنی که بر بداخلاقی شوهرش شکیبا باشد؛ خداوند پاداش آسیه، دختر مزاحم را به او خواهد داد. «من صبر علی سوء خلق امرأته أعطاه الله من الأجر ما أعطی أیوب علیه السلام علی بلائه، و من صبرت علی سوء خلق زوجها أعطاها الله مثل ثواب آسیة بنی مزاحم».

6- هرکه می خواهد ماندگار باشد .گرچه ماندگاری نیست . بایستی ناشتایی بخورد، کفش راحت به پا کند، لباس سبک بپوشد و کمتر با زنان آمیزش کند.

گفته شد: ای پیامبر صلی الله علیه و آله خدا! سبکی لباس چیست؟ فرمود: کمی بدهی. «من أراد البقاء ولا بقاء فلیباکر الغداء ولیجود الحذاء ولیخفف الرداء ولیقل مجامعة النساء. قیل: یا رسول الله ! وما خفة الداء ؟ قال: قله الدین». (3)

7- هرکه غذای حلال بخورد، فرشته ای بالای سرش می ایستد و برای او آمرزش می طلبد تا از غذا دست بکشد. «من أکل الحلال قام علی رأسه ملک یستغفر له حتی یفرغ من أکله». (4)

ص: 224


1- مکارم الاخلاق، آداب ازدواج.
2- مکارم الاخلاق، آداب ازدواج.
3- مکارم الاخلاق، آداب ازدواج.
4- همان، آداب خوردن.

8- هرگاه لقمه حرامی در شکم بنده ای قرار گیرد، همه فرشتگان آسمانها و زمین او را لعنت می کنند، و تا وقتی که آن لقمه در شکم اوست، خداوند نگاه رحمت به او نکند و هر که لقمه حرامی بخورد، بی تردید خشم خدا را برانگیخته است، اگر توبه کند، خداوند توبه اش را می پذیرد. و اگر بدون توبه بمیرد، او شایسته دوزخ است. «إذا وقعت اللقمة من حرام فی جوف العبد لعنه کل ملک فی السماوات و فی الأرض، و ما دامت اللقمة فی جوفه لا ینظر الله إلیه، ومن أکل اللقمة بین الحرام فقد باء بغضب من الله ، فإن تاب تاب الله علیه، وإن مات قالنار أولی به». (1)

9- چهار چیز از سعادت و نیک بختی است و چهار چیز از شقاوت و بدبختی است. چهار چیزی که از سعادت است عبارتند از: زن صالح و شایسته، خانه وسیع، همسایه خوب و مرکب راهوار. و چهار چیزی که از بدبختی است عبارتند از همسایه بد، زن بد، خانه تنگ و مرکب بد. «أربع من السعادة، و أربع من الشقاوة. فالأربع التی من السعادة: المرأة الصالحة، والمسکن الواسع، والجار الصالح، والمرکب البهی. والأربع التی من الشقاوة: الجار السوء، والمرأة السوء، و المسکن الضیق، والمرکب السوء». (2)

10- شارب و سبیل خود را طولانی و دراز نگذارید، که شیطان آن را پناهگاه خود قرار می دهد، و در آن پنهان می شود. «لا یطولن أحدکم شاربه، فإن الشیطان یتخذه مخبأ یستتر به». (3)

11- هر مردی از بازار جنسی را برای خانواده اش بخرد و به خانه اش ببرد، گویی برای نیازمندان صدقه برده است. و در توزیع چیزی که به خانه می برید، نخست از

ص: 225


1- همان، آداب خوردن.
2- مکارم الاخلاق ، لباس و مسکن.
3- مکارم الاخلاق، لباس و مسکن.

دختران آغاز کنید، که هر کس دخترش را شاد کند، گویی برده ای از فرزندان اسماعیل علیه السلام را آزاد کرده، و هرکه پسرش را شاد کند، گویی که از خشیت و بیم خدا گریسته است و هر که از خشیت و بیم خدا گریه کند، خداوند او را به بهشت نعیم وارد می کند. «من دخل السوق فاشتری، تخقه فحملها إلی عیاله کان کحامل صدقة إلی قوم محاویج، ولیبدأ بالإناث قبل الذکور، فإنه من فرح ابنته فکأنما أعتق رقبة من ولد إسماعیل علیه السلام، ومن أقر عین ابن، فکأنما بکی من خشیة الله، ومن بکی من خشیة الله أدخله الله جنات النعیم». (1)

12- فرزندان خود را با نام های پیامبران بنامید و بهترین نام ها، عبدالله وعبد الرحمان است. «سموا أولادکم أسماء الأنبیاء، و أحسن الأسماء عبد الله و عبد الرحمان». (2)

13- بهترین شما کسی است که نسبت به خانواده خود بهتر باشد، و من بهترین شما برای خانواده خود هستم. «خیرکم خیرکم لأهله وأنا خیرکم لأهلی». (3)

14- با ایمان ترین شما خوش اخلاق ترین شما است. «أفضلکم إیمانا أحسنکم أخلاقا». (4)

15- وقتی جنازه آماده شد و مردها آن را بر دوش خود حمل کردند، اگر شخص صالحی باشد می گوید: ببریدم، ببریدم، و اگر غیر صالح باشد می گوید: وای بر این جنازه، آن را به کجا می برید؟ صدای او را هر چیزی غیر از انسان می شنود و اگر آن صدا را انسان بشنود بیهوش می شود. «إذا وضعت الجنازة فاحتملها الرجال علی أعناقهم فان

ص: 226


1- همان، فصل آداب ازدواج.
2- همان، فصل آداب ازدواج.
3- همان.
4- تحف العقول، سخنان آن حضرت.

کانت صالحة قال: قدمونی قدمونی وإن کانت غیر صالحة قالت: یا ویلها أین یذهبون بها. یسمع صوتها کل شیء الا الإنسان ولو سمعها الاءنسان لصعق». (1)

16- «گشاده رویی کینه را ببرد» «حسن البشر یذهب بالسخیمة». (2)

17- «بهترین شما، خوش اخلاق ترین شمایند که ألفت گیرند و ألفت پذیرند، با افراد انس می گیرند، افراد هم با او انس می گیرند» «خیارکم أحاسنکم أخلاقا الذین یألفون و یؤلفون». (3)

18- کودکانتان را ببوسید، چرا که به هر بوسه ای، درجه ای در بهشت برای شما خواهد بود که فاصله مابین دو درجه، پانصد سال راه است. «قبلوا أولادکم، فإن لکم بکل قبلة درجة فی الجنة، ما بین کل درجتین خمسمائة عام». (4)

19 - و در روایت دیگر است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ملاحظه فرمود، مردی دو پسر داشت، یکی از آنان را بوسید و دیگری را نبوسید، حضرت فرمود: فهلا ساویت بینهما؛ چرا بین دو فرزند خود، به طور مساوی رفتار نکردی؟. (5)

20- معاذ از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده که فرمود: «یادآوری انبیاء عبادت است و یادآوری بندگان صالح کفاره گناهان است و یادآوری مرگ صدقه است» «ذکر الأنبیاء عبادة وذکر الصالحین کفارة و ذکر الموت صدقه». (6)

21- همچنین فرمود: حضرت عیسی بن مریم علیه السلام به حواریون خود فرمود: خود را دوست خدا کنید و به او تقرب جویید. عرض کردند: ای روح الله ! چگونه خود را

ص: 227


1- صحیح بخاری، ج 2، ص 207.
2- همان.
3- حدائق الناضرة، ج 18، ص 147.
4- حدائق الناضرة، ج 18، ص 147.
5- حدائق الناضرة، ج 18، ص 147.
6- کنز العمال، ج 11، ص 477.

دوست خدا سازیم و به او تقرب جوئیم؟ فرمود: به وسیله دشمن داشتن مردم نافرمان و گناهکار و نیز خشنودی خدا را با به خشم آوردن آنان بجویید. عرض کردند: «ای روح الله ! در این صورت با چه کسانی همنشین باشیم؟ فرمود: با آن که دیدارش شما را به یاد خدا اندازد وگفتارش بر علم شما بیفزاید و کردارش شما را به آخرت ترغیب کنید» «یا روح الله فمن نجالس إذا؟ قال من یذکرکم الله رؤیته و یزید فی علمکم منطقه، و یرغبکم فی الأخرة عمله».. (1)

هم نشین تو از تو به باید * تاتو را عقل و دین بیفزاید

22- نیز پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «بی شباهت ترین شما به من بخیل بدزبانی ناسزارگو است» «أبعدکم بی شبها البخیل البذی الفاحش».. (2)

23- و فرمود: به راستی خدا بهشت را بر هر هرزگوی بدزبانی کم حیایی که پروا ندارد چه گوید و چه درباره اش گویند، حرام ساخته است. آگاه باش به طور حتم اگر چنین شخصی را نسب شناسی کنی می بینی یا زنازاده است یا شیطان در نطفه او شرکت داشته است. عرض شد: یا رسول الله صلی الله علیه و آله! آیا در نطفه انسان، شیطان هم شرکت می کند؟ فرمود: آری، آیا فرمایش خداوند متعال را نخوانده ای که فرموده است «ووَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ » «[ای شیطان !] با آنان در اموال و اولاد شرکت کن». « أن الله حرمالجنة علی کل فاحش بذی قلیل الحیاء، لا یبالی ما قال و ما قیل فیه، أما إنه إن تنسبه لم تجده إلآ لبغی أو شرک شیطان. قیل یا رسول الله! و فی الناس شیاطین ؟ قال: نعم، أو ما تقرء قول الله : «وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ » (اسراء /64).

24- درباره تحصیل علم و ارزش آن فرمودند: «علم و دانش بیاموزید که آموختن علم کاری نیک وحسنه است، مباحثه علمی ثواب تسبیح دارد، بحث و بررسی آن

ص: 228


1- همان و اصول کافی، ج 1، ص 39، ح 3.
2- همان.

جهاد است، آموزش آن به کسی که نمی داند صدقه محسوب می شود، بذل و بخشش علم سبب تقرب به خدا می گردد، زیرا علم وسیله شناسایی حلال و حرام است، و دانش آموز را به راه های بهشت می کشاند و از هراس تنهایی می رهاند و در غربت انیس او می گردد (احساس غربت نمی کند) علم راهنمای امور پنهانی است، سلاح برای مقابله با دشمن است، زیور و آبرو در نزد دوستان است».

خداوند به خاطر دانش، افرادی را سرافراز گرداند تا جایی که آنان را در امور خیر پیشوای دیگران سازد و از ایشان پیروی شود. و کارهایشان مورد توجه قرار گیرد و آثارشان قابل فراگیری گردد و فرشتگان شیفته دوستی آنانند؛ زیرا دانش، احیاگر دلها و روشنگر دیدگان از نابینایی است و سبب قدرت بدنی از سستی و تنبلی می شود و خداوند دارنده دانش را به مقام محبان می رساند و همنشینی با نیکان را در دنیا و آخرت نصیبش گرداند. در سایه دانش، خدا را فرمان برند و پرستش کنند و در سایه دانش، خداشناسی صورت پذیرد و به یگانگی شناخته شود و به وسیله دانش، صله رحم انجام گیرد و حلال و حرام شناسایی شود و دانش پیشوای عقل است ... (1)

و فرمودند: اعلم مردم کسی است که علم مردم را با علم خودش جمع کند و از میان مردم، کسی که علمش بیشتر است، قیمتش بیشتر است و کسی که علمش کمتر است قیمتش کمتر است «أعلم الناس من جمع علم الناس إلی علمه، أکثر

ص: 229


1- قال: تعلموا العلم، فإن تعلمه حسنة، ومدارسته تسبیخ، والبحث عنه جهاد، وتعلیمه من لا یعلمه صدقة، بذله لأهله قربة ، لأنه معالم الحلال والحرام، وسالک یطالبه سبل الجنة، ومونس فی الوحدة ، وصاحب فی الغربة ، ودلیل علی السراء، و سلاح علی الأعداء، وزین الأخلاء، یرفع الله به أقواما یجعلهم فی الخیر أئمة یقتدی بهم، ترمق أعمالهم، وتقتبس آثارهم، وترغب الملائکة فی خلتهم، لأن العلم حیاة القلوب، ونور الأبصار من العمی، وقوة الأبدان من الضعف، وینزل الله حامله منازل الأحباء، ویمنحه مجالسة الأبرار فی الدنیا والاخرة . بالعلم یطاع الله ویعبد، وبالعلم یعرف الله ویوحد، وبه توصل الأرحام ویعرف الحلال والحرام، والعلم أمام العقل. (تحف العقول: سخنان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله)

الناس قیمة أکثرهم علما، وأقل الناس قیمة اقلهم علما» (1)

25 - وبه معاذ بن جبل فرمودند: [ای معاذ!] من به تو سفارش می کنم که تقوی را پیشه خود ساز، راستگو باش، وفای به عهد کن، در ادای امانت کوتاهی نکن، از خیانت کردن دوری کن، نرم گفتار باش، در سلام کردن پیش دستی کن، از همسایه حمایت کن، با یتیم مهربانی ورز، خوش کردار باش، آرزو را کوتاه کن، آخرت دوست باش، از حسابرسی بترس، ملازم ایمان گرد، در قرآن تفکر عمیق کن، خشم خود را فرونشان و فروتن باش.

[ای معاذ!] مبادا مسلمانی را دشنام گویی یا از گناهکاری فرمان بری یا از امام عادلی نافرمانی کنی یا راستگویی را تکذیب کنی یا دروغگویی را تصدیق کنی. پروردگارت را نزد هر درخت و سنگی یاد کن. برای هر گناه توبه تازه ای انجام ده، برای گناه پنهانی توبه پنهانی، و برای گناه علنی، توبه علنی کن. (2)

و فرمودند: بهترین هدیه مسلمان به برادر مسلمان خود، موعظه و پندی است که او را هدایت کند، یا از پستی وهلاکت نجاتش دهد. ما أهدی المسلم لأخیه هدیة افضل من کلمة حکمة تزیده هدی او ترده عن ردی. (3)

و فرمود: «پند و اندرز بهترین هدیه و بخشش است» نعم العطیة و نعم الهدیة

ص: 230


1- سفینة البحارج 6 ص 343 ماده علم
2- أوصیک بتقوی الله ، وصدق الحدیث، والوفاء بالعهد، وأداء الأمانة، وترک الخیانة، ولین الکلام، وبذل السلام، وحفظ الجار، و رحمة الیتیم، وحسن العمل، وقصر الأمل، وحب الاخرة، والجزع من الحساب، ولزوم الاءیمانی، والفقه فی القرآن، وکظم الغیظ وخفض الجناح. وإیاک أن تشتم مسلما، أو تطیع آثما، أو تعصی إماما عادلا، أو تکذب صادقا، أو تصدق کاذبا، واذکر ربک عند کل شجر وحجر، وأحدث لکل توبة، السر بالسر، والعلانیة بالعلانیة . همان
3- ارشاد القلوب، باب اول.

الموعظة. (1)

26 - فرمود: «کسی که شهوت ها و دل بخواهی ها را ترک کند، از محرمات نجات پیدا می کند» «من ترک الشهوات نجی من المحرمات». .

اگر لذت ترک شهوت بدانی * دگرشهوت نفس لذت نخوانی

سفرهای علوی کند مرغ جانت * گراز چنبرآز بازش رهانی

هزاران در از خلق برخود ببندی * گرت باز باشد دری آسمانی

ولیکن تورا صبر عنقا نباشد * که در دام شهوت چوگنجشک مانی

27- توصیه درباره زنان: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: بهترین ایمان را کسی دارد که بهترین اخلاق را دارد و نسبت به خانواده اش مهربان تر است و من از همه شما به خانواده ام مهربانترم. «احسن الناس ایمانا احسنهم خلقا والطفهم باهله و انا الطفکم باهلی». (2)

28- و فرمود: برترین شما کسی است که رفتارش نسبت به اهل خود نیکوتر باشد، و من از همه شما نسبت به خانواده ام بهترم «خیرکم خیرکم لأهله وأنا خیرکم لأهلی». (3)

29- و در معنای «يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجًا »(نباء / 19). فرمود: «از امت من ده گروه به صورت های گوناگون (به تناسب صفات و اعمالشان) محشور خواهند شد.

1- گروهی به صورت بوزینه وارد محشر شوند و آنها کسانی هستند که سخن چینی کرده و [مانند میمون، این سو و آن سوجهیده] فتنه انگیزی می کنند.

2- گروهی به شکل خوک وارد محشر شوند، و آنها کسانی هستند که حرام خواری کرده و از هر طریقی مال بدست آورده و مانند خو که کثافت خوار است، حرامها را

ص: 231


1- همان.
2- کافی، ج 4، ص 146.
3- وسائل الشیعه، ابواب مقدمات النکاح، باب 89 ح 6.

که همچون کثافت است می خورند.

3- گروهی سرنگون، (سرها پایین و پاها بالا) وارد شوند و آنها رباخوارانند.

4- گروهی نابینا وارد شوند و آنها قضاتی هستند که حق را نادیده گرفته، و به جور وستم حکم می کنند.

5- گروهی کروگنگ وارد شوند، و آنها افراد از خود راضی و مغرورند و از اطاعت حق سرپیچی می کنند.

6-گروهی وارد شوند که پیوسته زبان خود را می جوند و چرک و خون از دهانشان خارج شود، به طوری که اهل محشر آنها را کثافت پندارند و آنها عالمان و داستان سرایانی هستند که اعمالشان برخلاف علم وگفتارشان بوده.

7- گروهی دست و پا بریده وارد شوند و آنها کسانی هستند که همسایه خود را اذیت و آزار نموده اند.

8- گروهی وارد شوند در حالی که بر شاخه هایی از آتش آویخته اند و آنها کسانی هستند که جاسوسی کرده و مردم را گرفتار کرده اند. (ساواکیها وامثالشان)

9- گروهی وارد شوند در حالی که بوی گندشان بدتراز بوی مردار است و آنها افرادی هستند که از شهوتها ولذتهای حرام بهره برده و از هیچ حرامی پرهیز نکرده و حقوق مالی خود را پرداخت نکرده اند.

10- گروهی وارد شوند در حالی که لباسهای آتشین پوشیده اند وآنها متکبران و فخرکنندگانند (مجمع البیان، ج 10، ص 423).

روز محشرهرنهان پیدا شود * هرکسی با جرم خود رسوا شود

آنچه بر درهای بهشت و جهنم نوشته شده

از پیامبر صلی الله علیه و آله به نقل است که فرمود: «آنگاه که به آسمان رفتم، جبرئیل به امر خدا، بهشت و نعمتهای آن را، و جهنم وعذابهای آن را به من نشان داد، بهشت هشت

ص: 232

در دارد، و بر هر دری چهارکلمه نوشته است که هرکلمه آن برای کسی که بداند و عمل کند بهتر است از دنیا و آنچه در آن است، و جهنم هفت در دارد، بر هر دری سه کلمه است، هر کلمه برای کسی که بداند و عمل کند بهتر است از دنیا و آنچه در آن است. جبرئیل گفت: ای محمد! آنچه بر درهای بهشت است بخوان، پس من نوشته ها را خواندم، بر در اول بهشت نوشته بود: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله، برای هر چیزی راه و چاره ای است و چاره و راه زندگی راحت و آرام در دنیا چهار چیزاست: 1. قناعت، 2. ترک کینه ورزی و دشمنی با مردم، 3- ترک حسد، 4۔ رفاقت و همنشینی با انسانهای خوب.

بر در دوم بهشت نوشته: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله، برای هر چیزی راه و چاره ای است، و راه شاد بودن در آخرت چهار چیز است: 1. دست محبت بر سر یتیم کشیدن، 2- به بیوه زنان بی سرپرست رسیدگی وکمک کردن، 3. در برآوردن نیازهای مسلمانان تلاش کردن، 4- از فقرا و مساکین دلجویی و رفع گرفتاری نمودن.

بر در سوم نوشته: لا إله إلا الله، محمد رسول الله صلی الله علیه و آله، علی ولی الله، برای هر چیزی، چاره ای هست، و چاره صحت و سلامتی در دنیا چهار چیزاست : 1.کم خوردن، 2. کم حرف زدن، 3. کم خوابیدن، 4.کم شهوت رانی کردن.

بر در چهارم نوشته : لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله، هرکس به خدا و قیامت معتقد است: 1. باید به پدر و مادرش نیکی کند، 2- هرکس به خدا و روز قیامت ایمان دارد باید سخن خیر بگوید و الا ساکت باشد، 3. هر کس خدا و قیامت را قبول دارد باید همسایه اش را محترم شمارد، 4. مهمانش را گرامی بدارد.

بر در پنجم نوشته: 1. کسی که می خواهد ستم نشود، ستم نکند، 2. کسی که می خواهد دشنام نشنود، دشنام ندهد، 3. کسی که می خواهد ذلیل و خوار نشود، کسی را خوار و ذلیل نکند، 4. کسی که می خواهد به دست آویز محکم چنگ بزند، بگوید: لا إله إلا الله، محمد رسول الله ، علی ولی الله .

ص: 233

بر در ششم نوشته: 1. کسی که دوست دارد قبرش وسیع باشد، اهل مسجد باشد و به مساجد برود، 2. کسی که دوست دارد در قبر حشره ها او را نخورند و نپوسد، مساجد را تمیز کند، 3. کسی که می خواهد قبرش تاریک نباشد، مساجد را روشن کند، 4. کسی که دوست دارد جایگاهش را در بهشت ببیند، مساجد را فرش کند.

بر درهفتم نوشته است: روشنی دل در چهار چیزاست : 1. عیادت از بیماران، 2. تشییع جنازه ، 3. تهیه کفن، 4۔ ادای بدهی.

بر در هشتم بهشت نوشته: هرکس دوست دارد از هریک از درهای بهشت که خواست وارد بهشت شود به چهار صفت چنگ بزند: 1. سخاوت و بخشش، 2. خوش خلقی، 3. صدقه دادن، 4- از اذیت به بندگان خدا خودداری کردن.

[سپس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:] و دیدم آنچه بر درهای جهنم نوشته شده، بر در اول سه کلمه نوشته بود: 1. کسی که امیدش به خدا است، سعادتمند است، 2.کسی که امیدش به خدا باشد در امانست، 3- کسی که امیدش به غیر خدا باشد و از غیر خدا بترسد، بدبخت وهلاک شده و فریب خورده است.

بر در دوم جهنم نوشته: 1. کسی که می خواهد روز قیامت برهنه نباشد، در دنیا برهنه ها را بپوشاند، 2. کسی که می خواهد روز قیامت تشنه نباشد، در دنیا تشنگان را آب دهد، 3. کسی که می خواهد روز قیامت گرسنه نباشد، گرسنه ها را غذا دهد.

بر در سوم جهنم نوشته: 1. خدا لعنت کرده است دروغگوها را، 2. خدا لعنت کرده است بخیلها را، 3. خدا لعنت کرده است ستمگران وظالمین را.

بر در چهارم نوشته: 1. خدا خوار کرده کسی را که دیگران را خوار واهانت کند، 2. خدا خوار کرده کسی را که به اهل بیت اهانت کند، 3. خدا خوار کرده کسی را که ظالمان و ستمگران را کمک کند.

بر در پنجم سه کلمه نوشته: 1. از هوای نفس پیروی نکنید، زیرا هوای نفس با ایمان مخالفت می کند، 2. در امور و مطالب بی فایده، کمتر حرف بزنید، والا از

ص: 234

رحمت خدا محروم می شوید، 3- یاور و کمک کننده به ستمکارنباشید.

بر در ششم نوشته: 1. من (جهنم) بر نماز شب خوان حرامم، 2. من بر صدقه دهنده ها حرامم، 3. من بر افراد صالح و شایسته حرامم.

بر در هفتم سه کلمه نوشته: 1- به حساب خود برسید پیش از آنکه به حسابتان رسیدگی شود، 2. خود را سرزنش کنید، پیش از آنکه سرزنش شوید، 3. خدای عزوجل را بخوانید و دعا کنید، پیش از آنکه بر او وارد شوید و دیگر قدرت بر دعا نداشته باشید. (1)

برخی از اصحاب برجسته پیامبر صلی الله علیه و آله

سلمان محمدی

از امام صادق علیه السلام نقل است که فرمود: به او سلمان فارسی نگویید بلکه بگویید سلمان محمدی. (2)

و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، در فضیلت او فرمودند: سلمان دریایی تمام نشدنی وگنجی بی پایان است، سلمان از ما اهل بیت است. «سلمان بحر لا ینزف و کنز لاینفد، سلمان منا أهل البیت ...» (3)

نیز فرمود: برای ایمان ده درجه است و سلمان در درجه دهم قرار داشت.

و در روایت دیگر است که شخصی به حضرت صادق علیه السلام گفت: من از شما ذکر سلمان فارسی را زیاد می شنوم، سبب آن چیست؟ فرمودند: مگو سلمان فارسی! بگو سلمان محمدی، و بدان باعث اینکه من سلمان را بسیار یاد می کنم به خاطر

ص: 235


1- بحارالانوار، ج 8، باب الجنة ونعیمها، ص 144، ح 67.
2- امالی شیخ طوسی، مجلس پنجم، ح 214.
3- بحارالانوار، ج 22، ص 348.

سه خصلت است که او دارا بود، اول خواست امیرالمؤمنین علیه السلام را بر خواست و هوای نفس خود مقدم می داشت، دوم فقرا را دوست می داشت و آنها را بر صاحبان مال ترجیح می داد، سوم به علم وعالم محبت می نمود. (1)

سلمان در سال 36 هجری قمری در مدائن وفات کرد، و حضرت امیر علیه السلام از مدینه به «طی الأرض» بر سر جنازه او حاضر شد، و او را غسل داد وکفن کرد و بر او نماز خواند، و به خاکش سپرد. (2)

ص: 236


1- امالی شیخ طوسی رحمه الله .
2- بحارالانوار، ج 22، ص 373. مؤلف: مرحوم محدث نوری - استاد حاج شیخ عباس قمی - کتابی مخصوص در فضائل سلمان نوشته است به نام «نفس الرحمان فی فضائل سلمان» در این کتاب کیفیت رسیدن سلمان خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و و فضائل و مناقب او را تا پایان عمر آن بزرگوار شرح داده است، برای به دست آوردن جزئیان زندگی و خصوصیات منحصر به فرد سلمان به آن کتاب مراجعه شود. همچنین علامه مجلسی در بحارالانوار، ج 22، ص 373 و... حالات سلمان را متعرض شده است. نیز نقل شده که یکی از خلفای بنی عباس همراه یکنفر از دانشمندان به زیارت سلمان رفت و درضمن صحبت گفت: شیعیان می گویند در شب وفات سلمان، علی بن ابیطالب علیه السلام از مدینه به مدائن آمد و بر جنازه سلمان حاضر شد و او را غسل داد و پس از کفن و نماز و دفن او، همان شب به مدینه برگشت و این حرف شیعیان غیرممکن و از خرافات است. دانشمند همراه او گفت: در قرآن است که: آن کس که علمی از کتاب نزدش بود، تخت بلقیس را - که بسیار هم عظیم بود- به یک چشم برهم زدن از یمن به شام آورد و نزد سلیمان قرارداد. «قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ » (سوره نمل آیه 40) سپس گفت: ای خلیفه! آیا این واقعه را قبول داری و صحیح است؟ گفت آری. این مطلب در قرآن بیان شده و غیرقابل انکار است، دانشمند گفت: بنابراین وقتی این واقعه بخاطر علم ممکن و واقع شده، آمدن علی بن ابیطالب نیز از مدینه به مدائن دریک شب ، بخاطر علمی که نزد او بوده، ممکن است و نمی توان آنرا تکذیب کرد و خرافات نامید. « فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ » (سوره بقره، آیه 258). خلیفه از این استدلال مبهوت گشت و سکوت نمود.

ابوذرغفاری

دوم از اصحاب برجسته پیامبر صلی الله علیه و آله ابوذر غفاری است. نام ابوذر، جندب بن جناده، از قبیله بنی غفار است. او در نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله بسیار محترم و منزلتی ارجمند داشته، و آن حضرت او را در زهد شبیه حضرت عیسی علیه السلام معرفی کرده است. (1)

و از موسی بن جعفر علیه السلام است که در روز قیامت از جانب خدا ندا دهند: کجایند حواری و مخلصان محمدبن عبدالله صلی الله علیه و آله که بر طریقه آن حضرت ماندند و پیمان آن جناب را نشکستند؟ پس سلمان، ابوذر ومقداد برخیزند. (2)

و در روایات شیعه و سنی آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آسمان بر کسی سایه نینداخته و زمین کسی را برنداشته است که راستگوتر از ابوذر باشد. (3)

علامه مجلسی رحمة الله نقل کرده است که، ابوذر بر کارها و مال اندوزیهای عثمان اعتراض می کرد، و هرگاه او را می دید این آیه را می خواند:

«وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍيَوْمَ يُحْمَى عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هَذَا مَا كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَا كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ » (توبه /34 و 35)؛ «و کسانی را که طلا و نقره را ذخیره و پنهان می کنند و در راه خدا انفاق نمی کنند، به عذاب دردناکی بشارت ده! در آن روز که آن را در آتش جهنم گداخته و سوزان کرده، و با آن صورتها و پهلوها و پشت هایشان را داغ می کنند و به آنها گفته می شود) این همان چیزی است که برای خود اندوختید و ذخیره کردید. پس بچشید چیزی را که برای خود می اندوختید». و غرض ابوذر از خواندن این آیه تعریض و هشدار به عثمان بود.

ص: 237


1- به بحارالانوار، ج 22، ص 405 و عین الحیات مراجعه شود .
2- بحارالانور، ج 22، ص 342.
3- همان، و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 8/ 259.

سرانجام عثمان تاب نهی از منکر ابوذر را نیاورد و حکم تبعید او را به ربذه صادر کرد، وگفت: هنگام خروج ابوذر از مدینه ، کسی حق ندارد و نباید او را بدرقه و همراهی کند. اما وقتی ابوذر حرکت کرد حضرت امیر علیه السلام ، حسنین علیهما السلام ، عمار، عقیل و برخی دیگر اباذر را بدرقه و تا بیرون مدینه همراهی کردند، و به حرف عثمان اعتنا نکردند.

مروان بن الحکم در میان راه نزد حضرت امیر علیه السلام آمد و گفت: چرا بر خلاف حکم خلیفه عثمان عمل کردید؟ چرا ابوذر را بدرقه نمودید؟ و میان حضرت امیر علیه السلام و مروان سخنانی تند رد و بدل شد، حضرت امیر علیه السلام با تازیانه به پیشانی شتر مروان زد، مروان رفت نزد عثمان و از آن حضرت شکایت کرد، چون امیرالمؤمنین علیه السلام با عثمان ملاقات کرد، به آن جناب گفت: مروان از شما شکایت کرد که تازیانه در میان دوگوش شتر او زده اید، حضرت امیر علیه السلام فرمودند: اینک شتر من حاضر است، بگو مروان برود و تازیانه در میان دو گوش او بزند. (1)

ابوذر وارد ربذه (محلی بین مدینه و مکه و بسیار بد آب و هوا) شد، و در اثر سختی زندگی، فرزندش «در» وفات کرد، همسر ابوذر نیز وفات نمود، و تنها ابوذر با دخترش ماند.

دختر ابوذرگوید: سه روز بر من و پدرم گذشت که هیچ چیز خوردنی به دست ما نیامد، و گرسنگی بر ما غلبه کرد، پدرم گفت: بیا به صحرا و بیابان برویم شاید گیاهی به دست آوریم، و بخوریم، چون رفتیم چیزی به دست نیاوردیم، پدرم مقداری ریگ جمع کرد، و سر بر آن نهاد، نگاه کردم دیدم چشمانش می گردد، و به حال احتضار و مرگ افتاده است ، گریه کردم و گفتم: ای پدر من! با تو چه کنم؟ در

ص: 238


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 8/ 252 .

این بیابان با تنهایی و غربت چه انجام دهم ؟ گفت: ای دخترم! نگران نباش و مترس، چون من فوت کنم گروهی از اهل عراق بیایند، و متوجه امور من شوند، رسول خدا صلی الله علیه و آله این مطلب را به من خبر داده است. ای دخترم چون من از دنیا بروم عبا را بر روی من بکش، و بر سر راه بنشین، چون قافله پیدا شود بگو ابوذر صحابی پیامبر صلی الله علیه و آله وفات کرده است.

دختر ابوذرگوید: هنگامی که نگاه پدرم به فرشته مرگ افتاد گفت: مرحبا به دوستی که در وقتی آمده است که نهایت احتیاج به او دارم، و رستگار مباد کسی که از دیدار تو ناراحت شود. سپس گفت: خداوندا! مرا به جوار رحمت خود برسان، به حق توسوگند که همیشه خواهان لقای تو بودم، و هرگز از مرگ هراس نداشتم.

دختر ابوذرگوید: چون پدرم به عالم قدس رحلت کرد، عبا را بر سر او افکندم، و بر سر راه نشستم، قافله ای از راه رسید، به آنها گفتم که ابوذر صاحب رسول خدا صلی الله علیه و آله وفات یافته است، آنان پیاده شدند و گریستند و پدرم را غسل دادند و کفن کردند و بر او نماز خواندند و دفن کردند و مالک اشتر در میان آن گروه بود. (1)

مقداد بن اسود

سوم از اصحاب برجسته پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مقداد بن اسود است، فریقین بر فضیلت و جلالت او اتفاق دارند، از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل است که فرمود: خداوند مرا به محبت چهار نفر امر فرموده است: علی بن ابی طالب علیه السلام ، مقداد، سلمان وابوذر رضوان الله علیهم. (2)

و از امام محمدباقر علیه السلام روایت است که فرمود: «ارتد الناس بعد رسول الله صلی الله علیه و آله إلا

ص: 239


1- حیاة القلوب، علامه مجلسی رحمة الله.
2- خصال شیخ صدوق : خصلت های چهارگانه.

ثلاث نفر سلمان و ابوذر والمقداد». «بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله مردم مرتد شدند جز سلمان و ابوذر ومقداد». (1)

عماریاسر

چهارمین نفر از اصحاب برجسته پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، عمار بن یاسر است، وی از بزرگان اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و از اصفیاء امیرالمؤمنین علیه السلام است، آن جناب و پدر و مادرش شمیه از اولین مسلمانان بودند، و از مشرکان قریش عذابهای سختی را تحمل کردند.

روایت شده که کفار قریش، یاسروسمیه و پسران ایشان عمار وعبدالله و بلال و برخی دیگر از مسلمانان را می گرفتند و زره آهنین بر آنها می پوشاندند و در آفتاب سوزان نگاه میداشتند به گونه ای که حرارت آفتاب و آهن، بدن آنها را گداخته می کرد و به ایشان می گفتند: اگر می خواهید آسوده شوید از محمد بیزاری بجویید و او را سب کنید.

سرانجام مشرکان قریش، یاسر و سمیه را شهید کردند و این فضیلت برای عمار بس که خودش و پدر و مادرش در راه اسلام شهید شدند.

شمیه از زنان بسیار خوب و شایسته بود و آخرالأمر ابوجهل ضربتی بر آن بانوی بزرگوار زد و او را شقه کرد و این اول زنی است که در اسلام شهید شد. (2)

و در صحیح بخاری است که در بنای مسجد النبی ، عمار دو برابر دیگران سنگ حمل می کرد تا یکی برای خود و یکی در ازای پیامبر صلی الله علیه و آله باشد، و رسول خدا صلی الله علیه و آله گرد از سر و روی او پاک می کرد و می فرمود: خدا رحمت کند عمار را! گروه سرکش او را می کشند، عمار آنها را دعوت به بهشت می کند ولی آنها او را دعوت به

ص: 240


1- رجال کشی: 1 / 46.
2- بحارالانوار، ج 31، ص 195.

جهنم می کنند. «ویح عمار! تقتله الفئۀ الباغیة یدعوهم الی الجنة و یدعونه الی النار.» (1)

عمار در جنگ صفین، در سن نود و یک سالگی به درجه رفیعه شهادت رسید، و حضرت امیر علیه السلام بر او نماز خواند و دفنش کرد. (2)

پدر و مادر عمار یاسر: یاسر و سمیه پدر و مادر عمار از مسلمانان صدر اسلام بودند و صدمات فوق العاده تحمل نمودند، یاسر را چندان با تازیانه زدند که به شهادت رسید و ابوجهل دستور داد پاهای سمیه را به دو شتر بستند و آنها را بر دو سمت حرکت دادند تا آنکه آن بانوی مؤمنه دو قسمت گردید و اول خونی که در اسلام ریخته شد، خون یاسرو سمیه بود و عمار با چشم گریان حضور پیامبر رسید و عرض کرد، مادرم را به سخت ترین وضع کشتند و او را دو نیم کردند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای عمار! صبر کن، سپس در حق آنها دعا کرد و عرض کرد: خدایا! آل یاسر را به آتش عذاب نکن.

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ » مائده /35)

اللهم إنی اسئلک وأتوجه إلیک بنبیک نبی الرحمة محجمد صلی الله علیه وآله یا أبا القاسم یا رسول الله یا إمام الرحمة یا سیدنا ومولینا انا توجهنا واشتفعنا وتوسلنا بک إلی الله وقدمناک بین یدی حاجاتنا یا وجیها عند الله اشفع لنا عند الله».

ص: 241


1- صحیح بخاری، باب التعاون فی بناء المسجد.
2- داستان پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله در بحارالانوار از اول جلد 15 تا آخر جلد 22 آمده است.

ائمه معصومین علیهم السلام

اشاره

السلام علی أمیرالمؤمنین وعلی الأئمة المعصومین صلوات الله وسلامه علیهم أجمعین

سلام من الله نحو جنابهم * فان سلامی لا یلیق بشأنهم

ابتدا سخنی درباره امامت و عصمت

«أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ » «تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ » (1)

آیا ندیدی چگونه خداوند کلمه طیبه را به درخت پاکیزهای تشبیه کرده که ریشه آن در زمین ثابت و شاخه آن در آسمان است ؟. میوه های خود را هر زمان به اذن پروردگارش می دهد و خداوند برای مردم مثلها می زند شاید متذکر شوند.

امام باقر علیه السلام فرمود:

اصل این درخت، رسول خدا صلی الله علیه و آله است و نسبش در بنی هاشم ثابت و پابرجا است، و فرع وتنه این درخت، علی بن ابی طالب علیه السلام است، و شاخه آن فاطمه علیها السلام است، و میوه آن ائمه از فرزندان علی و فاطمه علیهما السلام هستند، و برگش شیعیان آن بزرگواران می باشند. و هرگاه مؤمنی از شیعیان ما فوت کند، برگی از آن درخت

ص: 242


1- سوره ابراهیم، آیات 24 و 25.

می افتد، و هنگامی که مؤمنی متولد شود، برگی بر آن درخت می روید... (1)

در روایت دیگر است که امام صادق علیه السلام فرمود:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، اصل و ریشه این درخت است. امیرالمؤمنین علی علیه السلام تنه آن درخت است. امامان که از ذریه ایشان هستند، شاخه های آن درخت هستند. علم امامان علیهم السلام میوه درخت است. شیعیان با ایمانشان، برگهای آن درخت هستند.

سپس امام صادق علیه السلام فرمود: آیا چیز دیگری باقی می ماند؟

راوی می گوید: گفتم نه، به خدا سوگند.

امام فرمود: به خدا سوگند هنگامی که یک فرد با ایمان متولد می شود، برگی در آن درخت ظاهر می گردد، و هنگامی که یک نفر مؤمن، فوت می کند برگی از آن درخت می افتد. (2)

ص: 243


1- علی بن ابراهیم حدثنی أبی عن الحسن بن محبوب عن ابی جعفر الأحوال عن سلام بن المستنیر عن ابی جعفر علیه السلام قال: سألته عن قول الله تعالی «مثل کلمة طیبة» الایة قال: الشجر رسول الله صلی الله علیه و آله ، و نسبه ثابت فی بنی هاشم و فرع الشجرة علی بن ابی طالب و غصن الشجرة فاطمة (علیهما السلام) . و ثمرتها الأئمة من ولد علی و فاطمة علیها السلام و الائمة من اولادها اغصانها، وشیعتها ورقها، وأن المؤمن من شیعتنا لیموت فتسقط من الشجرة ورقة، وان المؤمن لیولد فتورق الشجرة: تفسیر نورالثقلین، ج 2، ص 537.
2- عدة من أصحابنا عن احمد بن محمد عن علی بن سیف عن أبیه عن عمرو بن حریث قال: سألت أبا عبدالله علیه السلام عن قول الله کشجرة طیبة أصلها ثابت و فرعها فی السماء قال: فقال: رسول الله صلی الله علیه و آله اصلها و امیر المؤمنین علیه السلام فرعها، والأئمة من ذریتهما اغصانها، و علم الأئمة ثمرها، و شیعتهم المؤمنون ورقها، هل فیها فضل؟ قال: قلت: لا والله، قال: والله ان المؤمن لیولد فتورق ورقة فیها، وأن المؤمن لیموت فتسقط ورقة منها. همان، ص 535. وعن جابر الجعفی قال: سألت أبا جعفر محمد بن علی الباقر علیه السلام عن قول الله عزوجل: «كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ «تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا » قال: اما الشجرة فرسول الله صلی الله علیه و آله ، و فرعها علی علیه السلام ، و غصن الشجرة فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه و آله و ثمرها اولادها علیهم السلام و ورقها شیعتنا، ثم قال: أن المؤمن من شیعتنا لیموت فتسقط من الشجرة ورقة، وان المولود من شیعتنا لیولد فتورق الشجرة ورقة . همان، ص 536).

کلمه طیبه

در آیه ای که در مطلع سخن آوردم، خداوند متعالکلمه طیبه را تشبیه کرده است به درخت پاکیزه ریشه دار و ثابت و پربرکت، توضیح مختصر اینکه:

کلمه «طیبه» که به درخت طیب، تشبیه شده، معنای وسیع و دامنه داری دارد، هر انسان پاک و نسل و ذریه طیب و فکر و اندیشه سالم، و مکتب و برنامه و گفتار و کردار ارزشمند را شامل می شود. شامل کلمه توحید، یعنی کلمه «لا اله الا الله»، قرآن کریم، مؤمن واقعی و انسانهایی که وجودشان منشأ خیرات و برکات است و در تمام اوقات، میوه لذت بخش شان، سرچشمه حیات و زندگی سعادتمندانه مخلوقات خداوند است می شود.

خلاصه این که، شجره طیبه، هر موجود پاک، پرخیر و پر برکت است. این شجره ریشه دارد، تنه و شاخه و برگ دارد، میوه های لذیذ و چهارفصل و شبانه روزی دارد.

ریشه آن ثابت و مستحکم است، به طوری که طوفانها و تند بادها و حوادث و حتی تیشه ها، نمی توانند آن را از جا برکنند. این درخت تنهای محکم و استوار دارد و شاخه ها و جوانه های سر به آسمان کشیده دارد، به طوری که دست بدخواهان، توان قطع و نابود کردن آنها را نداشته و نخواهند داشت.

این درخت پاک، پربار و پربرکت است و اختصاص به گروه و جمعیت خاصی ندارد، بلکه میوه آن، بر همگان ارزانی و رایگان است.

مثل أعلا ومصداق روشن شجره طیبه

از آنچه به نحو اشاره بیان شد، معلوم گردید که مثل اعلا و مصداق واضح و آشکار شجره طیبه، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا علیهما السلام و ائمه معصومین - صلوات الله وسلامه علیهم أجمعین - می باشند. زیرا آنچه خوبان همه داشته و دارند، این بزرگواران به نحوائم واکمل و در حد اعلا دارند.

ص: 244

امیرالمؤمنین علیه السلام وشیعیانش رستگاروخیرالبریه اند

از ابن عباس نقل است که گفت: هنگامی که آیه «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ » (سوره بینه، آیه 7)؛ «به طور حتم و یقین کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح و شایسته انجام دادند بهترین مخلوقاتند.» نازل شد، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به حضرت امیر علیه السلام فرمود: « منظور از این آیه توو شیعیانت هستید که در روز قیامت وارد محشر می شوید، در حالی که هم شما از خدا راضی هستید و هم خدا از شما راضی است، و دشمنت خشمگین وارد محشر می شود و به جهنم می رود، در حالی که سر او به وسیله غل و زنجیر بالا نگاه داشته شده است.» (1)

نیز از جابر بن عبدالله انصاری نقل است که گفت: «ما در کنار خانه خدا خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نشسته بودیم، در این حال علی علیه السلام به سوی ما آمد، هنگامی که چشم پیامبر صلی الله علیه و آله به او افتاد، فرمود: «قد أتاکم اخی؛ برادرم به سوی شما می آید» سپس رو به کعبه کرد و فرمود: «ورب هذه البنیة! أن هذا و شیعته هم الفائزون یوم القیامة؛ سوگند به خدای این کعبه این مرد و شیعیانش در قیامت رستگارانند»، سپس رو به سوی ما کرد و افزود:

أما والله إنه أولکم إیمانا بالله، و اقومکم بأمرالله، و اوفاکم بعهد الله و اقضاکم بحکم الله و ااقسمکم بالسویه، وأعدلکم فی الرعیة، وأعظمکم عندالله مزیة. قال جابر فأنزل الله: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ » فکان علی إذا اقبل قال أصحاب محمد صلی الله علیه و آله قد اتاکم خیر البریة بعد رسول الله (2)، به خدا سوگند او قبل از همه شما به خدا ایمان آورد، وقیام او به

ص: 245


1- نقل از تفسیر نمونه، ج 27، ص 210.
2- همان و تفسیر المیزان، ج 20، ص 341 به نقل از (ابن عساکر) تذکر: خیرالبریة ، ای هم خیرالخلق، من برأالله الخلق ای خلقهم، فترکت همزتها. (مجمع البحرین، برأ) برا، به معنای خلق، البریة، المخلوق، الخالق، (هم خیر البریة) (ای خیر الخلیقة) (خیر الخلق) (کما فی نبأ و النبی)

فرمان خدا بیش از همه شما است، وفایش به عهد الهی از همه بیشتر، و قضاوتش به حکم الله افزونتر، و مساواتش در تقسیم [بیت المال] از همه زیادتر، عدالتش درباره رعیت از همه فزونتر، ومقامش نزد خداوند از همه بالاتر است. [جابر می گوید:] اینجا خداوند آیه «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ » را نازل فرمود و از آن به بعد هنگامی که علی علیه السلام می آمد یاران محمد صلی الله علیه و آله می گفتند: بهترین مخلوق خدا بعد از رسول الله آمد!

در روایت دیگر از ابن عباس نقل شده که گفت:

وقتی آیه «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ » نازل شد پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: «هو انت و شیعتک یوم القیامة راضین مرضیین؛ آن تو و شیعیان تو در قیامت می باشید که هم شما از خدا خشنود هستید و هم خدا از شما خشنود!» (1)

در روایت دیگر از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل می کنند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به من فرمود:

ألم تسمع قول الله: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ »؟

انت و شیعتک و موعدی و موعدکم الحوض، إذا جئت الامم للحساب، تدعون غرا محجلین، آیا این سخن خدا را نشنیده ای که می فرماید: کسانی که ایمان آورده و اعمال صالح انجام دادند بهترین مخلوقاتند؟ این تو و شیعیان تو هستید، و وعده گاه من و شما کنار حوض کوثر است، هنگامی که من برای حساب امتها می آیم، شما دعوت می شوید در حالی که پیشانی سفید و

ص: 246


1- همان، ص 111 و «کشف الغمه»، فی بیان ما نزل من القرآن فی شأنه علیه السلام. یادآور می شوم: علاوه بر روایات شیعه، روایات فراوانی از طرق اهل سنت نقل شده است که آیه مبارکه «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ »؛ «آنها بهترین مخلوقات خدا هستند» به حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و پیروان آن حضرت تفسیر شده است.

شناخته شده اید. (1)

علامه مجلسی رحمة الله فرموده است:

واعلم أن الإمامیة أجمعوا علی اشتراط صحة الأعمال وقبولها بالإیمانی الذی من جملة الإقرار بولایة جمیع الأمة علیهم السلام و إمامتهم و الأخبار الدالة علیه متواترة بین الخاصة والعامة. (2)

اولین شرط امامت

گرچه این کتاب درباره زندگی و سیره معصومین صلوات الله علیهم می باشد، ولی مناسب دیدم در ابتدای این بخش اشاره ای داشته باشم به مسأله «عصمت» که شرط اساسی امام و امامت است و همواره مورد بحث و پرسش قرار می گیرد.

عصمت

اعتقاد شیعه دوازده امامی این است که همه انبیاء و ائمه . صلوات الله وسلامه علیهم اجمعین . و حضرت زهرا علیها السلام معصومند، یعنی با این که قدرت بر ترک واجبات و توان بر انجام محرمات داشتند ولی هرگز واجبی را ترک نکرده و هرگز مرتکب گناهی نشده اند، در همه عمر مبارکشان از سهو و خطا و لغزش و حتی از فکر گناه، مصون و پاک بوده اند، از شک و تردید و جهل و اخلاق رذیله وصفات زشت و ناپسند، محفوظ و مصون بوده اند، از آنچه موجب تنفر مردم ویا عرفا نشانه و علامت پستی وبی شخصیتی است منزه و مبری بوده اند.

ص: 247


1- همان .
2- بحارالانوار ج 27 ص 166 باب 7. مؤلف: درباره این عبارت به حلیة الأعمال چاپ اخیر ص ؟؟؟ شهادت به ولایت در اذان و غیره مراجعه شود.

درزیارت جامعه کبیره (1) می خوانیم:

عصمکم الله من الزلل، وآمنکم من الفتن، وطهرکم من الدنس، وأذهب عنکم الرجس، وطهرکم تطهیرا، خدا شما را از لغزش و خطا بازداشت، و شما را از فتنه ها ایمن گردانید، و از آلودگی ها پاکتان ساخت، و از تمام پلیدی ها دور و برکنارتان داشت و به بهترین وجه پاک و پاکیزه تان قرار داد، آنچنان پاکیزگی که خود می خواست.

خلاصه: به عقیده شیعه عصمت حالت و ملکه نفسانی و موهبتی الهی است که معصومین علیهم السلام از آن برخوردار بوده اند، همان گونه که عقل و ذکاوت، عدالت و انصاف و سایر قوای نفسانی از مواهب الهی هستند و گاهی به صورت ملکه راسخه درآمده و منشأ بسیاری از کمالات و یا موجب حفظ انسان از بسیاری لغزشها می شوند و با این که انسان قدرت و اختیار دارد، در عین حال قوای مذکور جلوی او را

ص: 248


1- سند و اعتبار زیارت جامعه کبیره: محدث عظیم الشأن، مرحوم شیخ صدوق متولد سال 305 و متوفای سال 381 ه.ق در کتاب شریف «من لایحضره الفقیه» و همچنین شیخ جلیل، مرحوم شیخ طوسی (متولد سال 385 و متوفای سال 460 ه .ق) در کتاب «تهذیب الاحکام» روایت کرده اند که: موسی بن عبدالله نخعی گفت: خدمت حضرت امام علی نقی علیه السلام عرض کردم که یابن رسول الله صلی الله علیه و آله مرا زیارتی با بلاغت کامل تعلیم فرما که هرگاه خواستم یکی از شما را زیارت کنم آن را بخوانم. پس آن بزرگوار، این زیارت جامعه کبیره) را به من تعلیم فرمود. علامه مجلسی و والد ماجدش (قدس سرهما) فرموده اند: زیارت جامعه کبیره احسن و اکمل زیارات است. یادآور می شوم که در این زیارت اوصاف امام و امامت و فضائل و مناقب اهل بیت عصمت و طهارت صلوات الله علیهم بیان شده، و متن با فصاحت و بلاغت آن گواه صحت و اعتبار صد در صد آن می باشد، چرا که جز امام معصوم قادر نیست چنین مضامین عالیه و عبارات دلنشین را انشا نماید و علما شرح های بسیاری بر آن نوشته اند. مجلسی اول قدس سره در جلد پنجم روضه المتقین، فی شرح من لایحضره الفقیه، ص 450، این زیارت مبارکه را شرح کرده و سفارش اکید فرموده است که آنرا برای هریک از ائمه علیهم السلام بخوانند و برای آن آثار و برکات فراوانی نقل کرده است.

گرفته، او را حفظ می کنند.

و بدیهی است که در تمام این موارد گفته می شود: خدا حفظ کرد، و حفظ را نسبت به خدا می دهند، چون وسیله حفظ را خدا عطا فرموده است و چنین نسبتی صددرصد صحیح و مطابق با واقع است.

ادله وجوب عصمت

همان گونه که گفته شد، اعتقاد شیعه دوازده امامی است که واسطه میان خدا (1) و

ص: 249


1- عصمت (از واژه «عصم» از باب «ضرب» در لغت به معنای نگهداری و حفظ است، (عصم الرجل الشیء، حفظه و منعه و وقاه) و در اصطلاح، عصمت به معنای مصونیت و محفوظ بودن از گناه و اشتباه است، یعنی پیامبر صلی الله علیه و آلهان و ائمه . صلوات الله علیهم أجمعین ، هرگز تحت تأثیر هواهای نفسانی قرار نمی گیرند و مرتکب گناه نمی شوند و در کار خود دچار خطا و اشتباه نمی شوند و این مصونیت و محفوظ بودن آنان، محصول نوع بینش و قوت عقل و درجه یقین و علم و ایمان آنها است. به عبارت روشن تر: عصمت این است که پیامبران و معصومین صلوات الله علیهم از چنان ایمان و یقین و قوه درونی و روحیه ای آگاهانه برخوردار بودند که در هیچ شرایطی از فرمان خدا سرپیچی نکرده و با اینکه قدرت داشتند ولی هرگز گناه نکردند و فکر گناه هم ننمودند، و در اثر علم و دانش از گناه متنفر بودند، و چنین حالت را عصمت گویند که فوق عدالت است. امام جعفر صادق علیه السلام در باره عصمت فرموده است: «المعصوم هو الممتنع بالله من جمیع محارم الله و قد قال الله: «وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ » (سوره آل عمران / 101) معصوم کسی است که با عنایت و لطف خداوند از ارتکاب همه محرمات الهی خودداری می کند . همان گونه که - خداوند فرموده است: هر کس به خدا متمسک شود، به طور حتم به راه راست رهنمون شده است. (بحارالانوار، ج 25، ص 194، ح 5). البته برخی مراتب این حالت نسبت به بسیاری از مردم نیز مشاهده می شود، مثلا افراد محترم نسبت به کارهای زشت که در شأن آنان نیست معصومند و فکر انجام اعمالی که در شأنشان نیست، نمی کنند، با این که قدرت بر انجام دارند. توضیح اینکه: انسان یک موجود مختار است و کارهای خویش را براساس منافع و مضار و مصالح و مفاسدی که تشخیص می دهد انتخاب و انجام می دهد، از این رو شناخت و تشخیص، نقش مهمی در اختیار و انتخاب کارها دارد، ممکن نیست انسان چیزی را که برحسب تشخیص و فهم او مفید نیست و از سویی زیان و ضرر دارد انتخاب کند، مثلا انسان عاقل علاقه مند به زندگی، دانسته خود را از کوه پرت نمی کند، زهر نمی نوشد، انسانی که علم و یقین دارد که برق کشنده است، هرگز دست به برق نمی زند، انسانی که می داند آتش سوزنده است . با این که قدرت دارد و مختار است ولی به هرگز قطعه آتش را در دهان خود نمی گذارد. انسانی که می داند آبی آلوده و متعفن است. طبعا از آن متنفر است و هر چند در شدت عطش باشد، اما حاضر نیست از آن آب بیاشامد. به طور کلی انسانها از نظر علم، ایمان، تقوا و توجه و آثار گناهان متفاوتند، به هر اندازه علم و ایمان و تقوا قوی تر باشد، پرهیز از گناه جدی تر و انگیزه ترک عمل خلاف شرع، قوی تر باشد. اگر درجه ایمان و عقل و علم در حد شهود و عیان برسد، به حدی که شخص ببیند که می خواهد خود را از کوه پرت کند و یا زهر کشنده ای را بنوشد، در این حال، احتمال ارتکاب گناه به صفر می رسد، یعنی چنین شخصی . با اینکه می تواند ولی به هرگز مرتکب گناه نمی شود. آری علم و قوت عقل، موهبتی الهی است و عصمت می آورد و انسان را از آنچه موجب نقص در کمال و منشأ دنائت و پستی است، باز می دارد، انسان را از اعمالی که موجب تنفر مردم است، نگاه می دارد. اگر لذت ترک شهوت بدانی دگر شهوت نفس لذت نخوانهزاران در از خلق بر خود ببندی گرت باز باشد در آسمانسفرهای علوی کند مرغ جانت گراز شهوت از بازش رهانولیکن ترا صبر عنقا نباشد که در دام شهوت چو گنجشگ مانچنان می روی ساکن و خواب در سرکه می ترسم از کاروان بازماندنصیحت همین است جان برادر که اوقات ضایع مکن تا توانهمه عمر سختی کشیده است سعدی که نامش برآمد بشیرین زیانی

خلق . پیامبر باشد یا امام -باید معصوم باشد.

و بر این مطلب دلایل بسیاری اقامه شده که به سه دلیل آن اشاره می کنم:

دلیل اول: اگر انبیا و امام علیهم السلام معصوم نباشند، به شریعت و آنچه را به عنوان حکم خدا ابلاغ می کنند، وثوق و اطمینان حاصل نمی شود.

زیرا چنانچه معصوم نبوده و جایزالخطا باشند و احتمال کذب درباره آنان داده شود، قهرا مورد اعتماد نخواهند بود و به حکم عقل نمی توان آنان را واجب الاطاعه دانست.

ص: 250

از حضرت رضا علیه السلام نقل شده است که فرمودند:

لا یفرض الله تعالی طاعة من یعلم انه یضلهم ویغویهم».

خداوند متعال واجب نمی کند بر مردم اطاعت از کسی را که می داند آنان را به گمراهی می کشاند و اغوایشان می کند. (1)

دلیل دوم: اگر معصوم نباشند و درباره آنان احتمال خطا و سهو و نسیان وامکان کذب و دروغگویی راه داشته باشد، گفته ها و اعمالشان از درجه اعتبار ساقط است و نمی توان گفت: قول و فعل و تقریرشان حجت است، نمی توان به فرموده پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: «صلوا کما رأیتمونی اصلی؛ نماز بخوانید به گونه ای که می بینید من نماز می خوانم». اعتماد کرد. نمی توان مطمئن بود که نماز او مطابق حکم خدا است، چون در فرض عدم عصمت آن حضرت، احتمال خطا، یا (العیاذ بالله) احتمال کذب درباره او داده می شود، همچنین نمی توان به فرموده آن حضرت: «خذوا عنی مناسککم» اعتماد نمود و اعمال حج را به گونه ای که فرموده، یا عمل کرده است، انجام داد و....

همچنین امام علیه السلام باید از سهو و خطا و نسیان مصون و محفوظ باشد، زیرا امام علیه السلام نماینده و حجت خدا است و گفتار و کردار او برای مردم حجت است و اطاعتش بر امت واجب و فرض است، و چنانچه احتمال سهو و خطا درباره او داده شود، وجوب اطاعت از او، زیر سؤال می رود و غرض از تعیین و نصب او برای امامت حاصل نگردد.

دلیل سوم: این است که: بعثت انبیاء وتعیین امام علیه السلام و به منظور تکمیل انسانها است، برای راهنمایی به اطاعت از خدا و ارشاد و هدایت انسانها است، برای پرهیز از گناه و وادار کردن آنان به آنچه صلاح دنیا و آخرت است، برای بازداشتن مردم از

ص: 251


1- بحارالانوار، ج 25، ص 199، ح 9.

آنچه موجب ضرر و زیان دنیا و آخرت آنان است.

نصب امام علیه السلام برای این است که بشر را از خواب غفلت بیدار و انسانها را از قید هوا و هوس وشهوت، رهایی بخشد و آنان را به سعادت دنیا و آخرت رهنمون شود.

لذا چنانچه امام علیه السلام، معصوم نباشد و از خودش فعل قبیح و عمل ناپسند و خلاف شرع، سر بزند، چگونه می تواند از عهده مسؤلیتهایی که ذکر شد، برآید؟

اگر امام علیه السلام، معصوم نباشد و احتمال گناه یا اشتباه وسهوونسیان و فراموشی درباره او داده شود، به طور طبیعی از او سلب اطمینان می شود.

هرگاه امام ، معصوم نباشد و عمل خلافی از او دیده شود، یقینا موجب تجری بدکاران و فرصت طلبان می شود و در حقیقت موجب نقض غرض خواهد بود، به طوری که در این شعر به آن اشاره شده است:

إذا کان رب البیت بالدف مولعا * فشیمة أهل البیت کلهم رقص

هرگاه صاحب خانه بر دف زدن حریص باشد، رفتار و روش اهل خانه رقصیدن خواهد بود.

خلاصه چنانچه امام علیه السلام معصوم نباشد، امر و نهی او بی اثر و بلکه نتیجه معکوس خواهد داشت.

دلیل هشام بن حکم بر عصمت امام علیه السلام

هشام بن حکم از شاگردان ممتاز و برجسته امام صادق علیه السلام بوده است.

مرحوم شیخ صدوق به روایت کرده است که ابن ابی عمیر گفت: در مدت همراهی و رفاقتم با هشام بن حکم، از وی استفاده ای با ارزش تر از این نکردم که روزی از او پرسیدم: آیا امام علیه السلام معصوم است ؟ گفت: آری، گفتم: دلیل عصمت امام علیه السلام چیست؟

گفت: همه گناهان چهار وجه دارد و پنجمی ندارد. (سرچشمه همه گناهان یکی از چهار چیز است و آنها عبارتند از 1. حرص، 2. حسد، 3. غضب، 4. وشهوت. وهیچ

ص: 252

یک از اینها در امام علیه السلام نمی باشد، زیرا معنا ندارد که امام حریص باشد، چون همه دنیا زیر نگین او است و او خزانه دار مسلمانان است، پس در چه چیزو بر چه چیز حرص بزند و حریص باشد، و معنا ندارد که حسود باشد؛ زیرا آدمی بر کسی حسد می برد که از وی بالاتر باشد، و کسی از امام بالاتر وبرتر نیست، بلکه همه انسانها پایین تر از او هستند، پس چگونه بر کسی که پایین تر از او است حسد برد، و نمی توان گفت: امام بر چیزی از امور دنیا غضب نماید تا بر آن دست یابد، (آری چه بسا برای خدا غضب کند، چون خدا بر او واجب کرده که حق و حدود الهی را اقامه نماید، هر چند مستلزم غضب شود) و معنا ندارد که امام متابعت شهوت ولذتهای دنیا کند و دنیا و لذتهای آن را بر آخرت اختیار نماید، زیرا آخرت، محبوب و مورد علاقه امام است و هرگز کسی محبوب خود را برای غیر محبوب رها نمی کند، آیا دیده ای کسی روی زیبا را ترک کند برای روی زشت ؟ یا غذای لذیذی را ترک کند برای غذای ناگوار و تلخ؟ یا لباس نرم را رها کند برای لباس درشت و خشن؟ و یا نعمت دائم را نادیده بگیرد برای نعمت زایل وفانی شونده؟ (1)

دلیل بر عصمت از قرآن کریم

علاوه بر آن چه ذکر شد، آیه مبارکه «وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ » (سوره بقره، آیه 124) دلالت دارد بر این که ، منصب امامت و پیشوایی مردم، به افراد ظالم وستمکار داده نمی شود، و معلوم است که ظلم اعم از ظلم به نفس و ظلم به غیر است و هر گناه و خلاف شرعی . هر چند کوچک باشد . ظلم به نفس است و بر مرتکب آن

ص: 253


1- خصال شیخ صدوق، باب خصلتهای چهارگانه، ح 36؛ و بحارالانوار، ج 25، باب عصمتهم و لزوم عصمة الامام علیه السلام؛ و حیوه القلوب ، ج 3، باب صفات امام.

هم اطلاق ظالم می شود، و در آیات و روایات، بر گناهکار اطلاق ظالم شده است، مثل: «وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ » (سوره نحل، آیه 118)؛ «ما به آنان ستم نکردیم بلکه خودشان به خویشتن ستم نمودند).

بر این اساس از آیه شریفه استفاده می شود که اشخاصی صلاحیت پیشوایی و امامت امت را دارند که از جمیع گناهان و از همه ظلمها منزه باشند، سابقه شرک و بدنامی و آلودگی نداشته باشند، و مراد از عصمت همین معنا است.

همچنین آیه مبارکه:

«إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا »(سوره احزاب، آیه 33)؛

خدا اراده [قطعی] فرموده است که پلیدی را از شما اهل بیت زدوده و شما را [از جمیع گناهان و زشتیها] پاک گرداند».

دلالت دارد بر این که اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله که حضرت زهرا علیها السلام نیز در زمره و از اهل بیت آن حضرت است، از جمیع گناهان . در طول زندگی ۔ پاک و منزه و دارای عصمت بوده اند و در کتابهای مفصل که درباره عقاید نوشته شده ثابت و مبرهن گردیده است که این اراده «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ» تکوینی است و هرگز از مراد منفک و جدا نمی شود. (1)

نظرشیخ صدوق رحمة الله درباره عصمت

شیخ صدوق رحمة الله (متولد سال 305 و متوفای سال 381 ه.ق) در کتاب

ص: 254


1- ادله وجوب عصمت، بسیار است که در کتابهای اصول عقاید . مانند «تجرید العقاید»، «اوائل المقالات»، «حق الیقین» مرحوم مجلسی، «حق الیقین» مرحوم شبر، کفایة الموحدین» و «کلم الطبیب) وغیر اینها آمده است.

اعتقادات» باب 36 فرموده است: اعتقاد ما (شیعیان) در شأن انبیاء ورسل وائمه وملائکه . صلوات الله علیهم اجمعین ۔ این است که ایشان معصوم و از هر پلیدی پاک شدگانند و هیچ معصیتی را مرتکب نمی شوند . نه کبیره و نه صغیره . و نافرمانی خداوند متعال نمی کنند، هرچه امرشان می فرماید و هرچه مأمور می شوند، انجام می دهند و هرکس آنان را در حالی از احوالشان معصوم نداند، جاهل به حق ایشان است و هرکس جاهل به ایشان شد کافر است.

و اعتقاد ما (شیعیان) در شأن آنان آن است که از ابتدای امرشان تا آخر همیشه معصوم و کامل و تمام و عالم می باشند و در هیچ حالی از احوالشان متصف به نقصی و معصیتی و جهلی نمی باشند.

نظر مرحوم مجلسی درباره عصمت

علامه مجلسی قدس سره در «بحارالانوار» (1) ادله لزوم عصمت امام را آورده است، واولین دلیل را از قرآن کریم، «آیه 124 سوره بقره ذکر کرده است: «قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ » سپس روایات متعددی در رابطه با عصمت و معنای آن آورده است. یکی از آنها روایتی است که از امام سجاد علیه السلام از معنای معصوم سؤال شد، آن حضرت فرمود:

هو المعصتم بحبل الله و حبل الله هو القرآن، لا یفترقا إلی یوم القیامة»؛ معصوم تمسک کننده به قرآن است و معصوم و قرآن از یکدیگر جدا نمی شوند تا روز قیامت .

علامه مجلسی رحمة الله در این باب 23 روایت آورده، سپس فرموده است: بدان که امامیه - رضوان الله تعالی علیهم . متفقند بر عصمت ائمه علیهم السلام از گناهان صغیره و کبیره و ایشان هرگز درگناه واقع نمی شوند، گناهی از آنان سر نمی زند، نه عمدا ونه

ص: 255


1- بحار، ج 25، «باب عصمتهم ولزوم عصمة الامام علیهم السلام » ، ص191 تا ص 211.

سهوا و نه از جهت خطای درتأویل ونه از جهت نسیان و فراموشی... . (1)

مناظرهای کوتاه

در مسجد النبی با شخصی از اهل تسنن مناظره ای داشتم، سرانجام گفت: شما به چه دلیل و از کجا می گویید اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله معصوم بوده اند؟

گفتم: چه دلیلی بهتر و محکم تر از آیه تطهیر و حدیث ثقلین می خواهی؟ بعلاوه آیا در علم و تقوای اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله شک داری ؟ آیا علم و تقوا، انسان را از گناه باز نمی دارد؟ آیا علم و تقوا دلیل عصمت آنها نیست، آیا عصمت جز این است که آن بزرگواران از هرگونه خطا و لغزش مصون و محفوظ بوده اند؟ سپس گفتم: بگو بدانم فاطمه زهرا (علیها السلام) چه گناه و خلاف شرعی مرتکب شده است؟ علی بن ابی طالب علیه السلام چه عمل خلافی انجام داده است؟ حسن و حسین (علیهما السلام) چه کار خلافی کرده اند؟ و این در حالی است که همه مسلمانان و مورخان می دانند که عایشه بر خلاف قرآن عمل کرد، بعلاوه با امام زمانش، با خلیفه پیامبر صلی الله علیه و آله مخالفت کرد، و با او جنگ نمود، ابوبکر و عمر مدتی از عمر خود را در پلیدی و شرک وکفر گذراندند و بت پرستی کردند، معاویه در برابر امام زمانش حضرت امیر علیه السلام قیام کرد و جنگ صفین را رهبری نمود... وقتی این مطالب را با تندی بیان کردم، با ناراحتی و عصبانیت گفت: به ما نمی رسد که در باره صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله سخن بگوییم، و با بی اعتنایی راه خویش را گرفت و رفت. والحمد لله.

وجه اعتراف معصومین علیهم السلام به گناه و استغفار آنان

بعد از آن که عصمت ائمه علیهم السلام قطعی و مسلم شد، چه بسا سؤال شود که وجه

ص: 256


1- همان، ص 209.

اعتراف آن بزرگواران -در برخی دعاها و سجده هایشان- به گناه، و معنای استغفار آنان چیست؟

صاحب کتاب «کشف الغمة» می گوید: من فکر می کردم چگونه و به چه جهت حضرت موسی بن جعفر در سجده شکر می گوید:

رب عصیتک بلسانی ... و عصیتک ببصری ...»

بار پروردگارا من با زبانم تورا معصیت کردم، با چشمم تورا معصیت کردم...».

و این اعتراف به گناه، با اعتقاد شیعه به عصمت ائمه طلا چگونه جمع می شود؟ سرانجام برایم روشن شد و این نبود مگر از کرامات ومعجزات حضرت موسی بن جعفر علیه السلام ، وتقریر آن چنین است:

انبیا و ائمه - صلوات الله علیهم اجمعین - در اوقاتی که داشتند، مشغول ذکر و عبادت خداوند سبحان بودند و همیشه در مراقبه و در حال انس با خدا به سر می بردند، چنانچه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است:

«أعبد الله کأنک تراه فان لم تره فانه یراک». عبادت کن خدا را مثل این که او را می بینی و اگر تو او را نمی بینی، او تو را می بیند»،

پس معصومین علیهم السلام با تمام وجود و به طور دائم متوجه خداوند سبحان و روی به حریم إله داشتند.

ولی گاهی اوقات با سرگرم شدن به امور زندگی و کارهای مباح از قبیل خوردن و آشامیدن و امور زناشویی و غیر اینها، قهرا از این منزلت باز می ماندند، از حال عبودیت و حضور در پیشگاه خداوند، خارج و دور می شدند و این حالت را گناه می شمردند و خطا و لغزش به حساب می آوردند، لذا این امر را معصیت تلقی واز آن استغفار می کردند، همان گونه که هرگاه عبد و خدمتکار، مشغول خوردن و آشامیدن و انجام امور مباح شود، در حالی که توجه دارد مولایش او را می بیند، چنین خادمی نزد مردم مورد ملامت و سرزنش قرار می گیرد، و از این که باید به طور

ص: 257

دائم در خدمت مولای خود باشد و چنین نشده، عرفا و نزد خودش نیز مقصر به حساب می آید، پس چگونه خواهد بود نسبت به مالک الملوک و سیدالسادات و پروردگار عالم؟ و به همین مطلب اشاره است قول پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که فرمود: «انه لیران علی قلبی و إنی لأستغفر بالنهار سبعین مرة » (1)

هر آینه چیزهایی از امور دنیا بر قلبم غلبه می کند و من روزی هفتاد مرتبه استغفار می کنم».

و نیز فرموده است: « حسنات الأبرار سیئات المقربین». «حسنات ابرار سیئات مقربان است».

و از این عبارات ظاهر می شود که آن حضرت مشغول شدن به ضرورات زندگی و امور مربوط به عالم ماده را، معصیت و تقصیر شمرده و از آن استغفار فرموده است، بر این اساس، گفته های معصومین دیگر علیهم السلام را بر این معنا قیاس کن. و این معنایی ارزشمند است که حجاب شبهه را برطرف ساخت ... (2)

مرحوم آیة الله العظمی خویی قدس سره فرموده است: «در استغفار، ارتکاب گناه معتبر نیست، بلکه در هر موردی که عمل مرجوح، از انسان سر بزند استغفار صحیح و به جاست، هرچند نسبت به پیامبران و ائمه علیهم السلام باشد، زیرا آن بزرگواران اشتغال به

ص: 258


1- رین، از واژه ی به معنای «غلبه» و به معنای «چرک و زنگار» نیز آمده است «كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ »؛ «اعمالشان چون زنگار بر دلهایشان نشسته است». (سوره مطففین، آیه 14) «ران ای غلب علی قلوبهم». در مجمع البحرین، واژه «غان» - غین - آمده است: فی الخبر أنه «لیغان علی قلبی فاستغفر الله فی الیوم واللیلة مأة مرة» ... وغان علی قلبی کذا ای غطاه ... ای یتغشی قلبی ما یلبسه ...
2- کشف الغمة، فی معرفة الأئمه علیهم السلام، ج 2، ص 779، ذکر الامام السابع ابی الحسن موسی الکاظم علیه السلام . و بحارالانوار، ج 25، ص 203، همین مطلب را از کشف الغمة آورده است. والمیزان، ج 18، ص 278.

مباحات و امور دنیا را منقصت و مرجوح می دیدند و آن را خطا می شمردند، و در بسیاری از آیات و روایات استغفار وارد شده که ممکن نیست در این موارد گناهی صورت گرفته باشد، مثل خطاب خدا به پیامبر صلی الله علیه و آله «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ » (نصر: 3). و قول خدا درباره داود علیه السلام « وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ » (ص: 24) و درباره نوح «رَبِّ اغْفِرْ لِي » (نوح: 38) و قول سلیمان «قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَهَبْ لِي مُلْكًا » (ص: 35).

خلاصه: مستفاد از استغفار که در آیات، روایات و دعا وارد شده، لازم نیست مورد آنها صورت وقوع گناه باشد، بلکه گاهی در مورد گناه است و گاهی در مورد عمل مرجوح و مباح، بلکه گاهی در مورد نسیان و فراموشی نیز امر به استغفار شده که قطعا گناهی واقع نشده است، در صحیح زراره از امام باقر علیه السلام است که فرمود: «کسی که در حال احرام نسیان زعفران بخورد کفاره بر او نیست و تنها استغفار می کنند». (1) (یعنی حتی در مورد فراموش کردن و به خاطر فراموشی فرموده است استغفار کنند).

مؤلف: همانگونه که شما از میهمان بسیار بزرگوار و عزیزی به مقدار توان پذیرایی کرده، و با اینکه خلافی از شما سر نزده وکم خدمتی نکرده اید، در عین حال اظهار شرمندگی می کنید و خود را مقصر می شمارید و از او تقاضای عفو و بخشودگی می نمایید، زیرا احساس می کنید که پذیرایی شما در حد شأن و مقام او نبوده است. شاید نظر خدا به همین جهت بوده که به پیامبر صلی الله علیه و آله و امر کرده است استغفار کند. « وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ » (سوره غافر 40 ، آیه 55)؛ «[وای پیامبر صلی الله علیه و آله! ] برای گناهت استغفار کن». زیرا بدیهی و مسلم است که پیامبر صلی الله علیه و آله هرگز گناه موجب عقوبت مرتکب نشده، تا مأمور شود به توبه و استغفار، ولذا «ذنب» (گناه) در این آیه ، ذنب معروف نزد متشرعه نیست، بلکه مراد از آن «ذنب» به معنای لغوی است، و آن هرکار خلاف

ص: 259


1- مستند، ج 28، ص 1392

شأن عرفی شخص است، که مردم آن کار را از چنین شخصی توقع وانتظار ندارند.

(حتی مثل اینکه نماز را آخر وقت، یا با شتاب بخواند)، و این معنا همان ترک اولی است که انبیاء و معصومین صلوات الله علیهم آن را در حق خود ذنب وگناه تلقی کرده، و استغفار می کردند.

نیز پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام هر کاری را که موجب می شد از توجه کامل به خدا بازمانند، آن را نوعی گناه دانسته و استغفار می کردند، هر چند آن کار مربوط به زندگی روزمره، وفی نفسه مطلوب شرع بوده است، و این همان است که گفته شده «حسنات الأبرار سیئات المقربین». بلکه می توان گفت آن بزرگواران عظمت خدا را در نظر داشته و نعمتهای الهی را مورد توجه قرار داده و از اینکه نتوانسته اند عبادت و بندگی در شأن خدا و شکرگزاری در برابر نعمتهای الهی را انجام دهند، خود را گناه کاردانسته، احساس شرمندگی کرده استغفار می کردند.

در روایت است که: «عمر بن خطاب وارد شد بر پیامبر صلی الله علیه و آله در حالی که آن حضرت در شدت بیماری وتب بود، عمر گفت: یا رسول الله صلی الله علیه و آله چه اندازه تب شما شدید است ؟ حضرت فرمود: (ولی این امر مرا باز نداشت از اینکه شب گذشته سی سوره بخوانم که از جمله آنها سوره های هفت گانه طولانی بود. عمر گفت: ای پیامبر صلی الله علیه و آله خدا ! گناهان شما و آنچه در پی است، بخشیده شده، پس چرا خود را این مقدار به زحمت می اندازی؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آیا بنده شکرگزار خدا نباشم». «افلا اکون عبدا شکورا».

یعنی: حتی اگر در شدت تب و بیماری، دست از قرآن و یاد خدا باز دارم، از شاکرین محسوب نمی شوم، و این امر از مثل منی سزاوار نیست و چه بسا ذنب تلقی شود، هر چند معذور عرفی باشم.

ص: 260

اولین امام معصوم حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام

اشاره

نام مبارک آن حضرت: علی.

لقب مشهور: امیرالمؤمنین.

کنیه مشهور: ابوالحسن.

نام پدر بزرگوارش: عبد مناف (معروف به ابوطالب، فرزند عبدالمطلب .)

نام مادر مکرمه اش: فاطمه، دختر اسد، فرزند هاشم. [بنابراین آن حضرت نخستین کسی است که از جانب پدرومادر، هردوهاشمی است].

سلسله نسب آن حضرت: علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف ... (نسب آن بزرگوار به 34 واسطه به حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام می رسد، و به پنجاه و سه واسطه به حضرت آدم علیه السلام] [همان گونه که در سلسله نسب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بیان کردم].

تاریخ ولادت: [بنابر مشهور] روز جمعه 13 رجب، در سال سی ام عام الفیل. [آن حضرت 30 سال از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله کوچکتر بوده است].

مکان ولادت: مکه مکرمه ، داخل کعبه معظمه.

مدت عمر مبارک: 63 سال.

مدت امامت: 29 سال و چند ماه .

تاریخ شهادت:21 رمضان سال 40 هجری.

ص: 261

محل شهادت: عراق، محراب مسجد کوفه.

مرقد مطهر: نجف اشرف.

ابوطالب پدر امیرالمؤمنین علیه السلام

حضرت ابوطالب - فرزند عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف . با عبدالله پدر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، از فرزندان عبدالمطلب بودند و مادرشان «فاطمه علیها السلام» دختر عمربن عائذ بن عمران بود.

ابوطالب علیه السلام چهار پسر داشت به نام های: 1. طالب، 2. عقیل، 3. جعفر، 4. امیرالمؤمنین علیه السلام نقل است که ما بین هریک از این چهار برادر، ده سال فاصله بوده است، هم چنین حضرت ابوطالب دو دختر داشت: 1- «ام هانی»، که نامش فاخته» بود. 2. «جمانه». و مادر این فرزندان «فاطمه علیها السلام بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف است.

در حالات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله گذشت که: رسول خدا صلی الله علیه و آله شش ساله بود که مادرش را نیز از دست داد و جدش عبدالمطلب آن حضرت را کفالت و سرپرستی کرد، دو سال بعد عبدالمطلب وفات کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله هشت ساله بود که ابوطالب سرپرستی وکفالت او را عهده دار شد و از بهترین حامیان آن حضرت بود و در این راه، از سوی مشرکان قریش اذیت و آزار بسیار دید، ودریاری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با تمام توان کوشش فرمود و تا او زنده بود، دشمنان رسول خدا صلی الله علیه و آله جرأت جسارت به پیامبر صلی الله علیه و آله را نداشتند.

ابوطالب اسلامش را مخفی می داشت، ولی در اشعارش با کنایه و اشاره، ایمان خویش را ابراز می فرمود. از جمله اشعارش خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله این شعر است.

و دعوتنی و علمت انک صادق * و لقد صدقت و کنت قبل امینا

و لقد علمت لأن دین محمد * من خیر أدیان البریة دینا

ص: 262

تو مرا به اسلام دعوت کردی و من به یقین دانستم تو راستگویی. حتما راست گفتی و از پیش، در نزد ما امین بودی، قطعا دانستم دین محمد از بهترین دین ها در روی زمین است. (1)

مادر امیرالمؤمنین علیه السلام

مادر مکرمه حضرت امیر علیه السلام «فاطمه علیها السلام» دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف است، فاطمه بنت اسد اول زن هاشمیه است که با مرد هاشمی ازدواج کرده که هر دو (زن و شوهر) از دودمان هاشم بن عبد مناف واز نسل ابراهیم خلیل الرحمان علیه السلام هستند.

فاطمه بنت اسد، به لحاظی مادر دوازده امام معصوم علیهم السلام و به منزله مادر پیامبر صلی الله علیه و آله و فاطمه زهرا علیها السلام بوده است. زیرا حضرت رسول صلی الله علیه و آله هشت ساله بود که به خانه ابوطالب منتقل گردید و با سرپرستی فاطمه بنت اسد، بزرگ شد، به همین جهت رسول خدا صلی الله علیه و آله او را مادر صدا می زد، فاطمه بنت اسد، فرزندان خود را در زحمت و رنج زمانه قرار می داد برای این که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در آسایش و سلامت باشد، هم چنین حضرت زهرا علیها السلام بلای پنج ساله بود که مادرش خدیجه وفات کرد و فاطمه بنت اسد، او را در دامان مهر و محبت خود سرپرستی و تا زنده بود به او خدمت و مادری کرد.

فاطمه بنت اسد بعد از خدیجه اول زنی بود که اسلامش را اظهار کرد و پس از هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به مدینه، همراه فاطمه زهرا علیها السلام و فرزندش امیرالمؤمنین علیه السلام به سوی مدینه هجرت کرد.

ص: 263


1- اشعار ابوطالب در مدح و حمایت پیامبر صلی الله علیه و آله بسیار است، «ناسخ التواریخ»، ج 2، ص 174 وقایع سال ششم هجرت.

این بانوی مکرمه، قبل از ظهور اسلام، عقیده اش به یگانگی خدا و اعتقادش به ادیان الهی در کمال متانت و استواری بوده است، زیرا ولادت حضرت امیر علیه السلام ده سال پیش از بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله واقع شد و در هنگامی که درد زایمان بر او عارض شد کنار کعبه آمد و با عقیده قلبی خود، با خدا سخن گفت و از پروردگار متعال استمداد کرد و از او خواست که زایمان را بر او آسان گرداند. عرض کرد:

رب انی مؤمنة بک وما جاء من عندک من رسل وکتب وانی مصدقة بکلام جدی ابراهیم الخلیل وانه بنی البیت العتیق فبحق الذی بنی هذا البیت و بحق المولود الذی فی بطنی لما یسرت علی ولادتی؛ پروردگارا! همانا من به تو ایمان دارم و به آنچه از جانب تو آمده . از پیامبر وکتاب های آسمانی - ایمان و اعتقاد دارم، من کلام جدم ابراهیم خلیل را تصدیق و قبول دارم، همانا اور بیت الله الحرام کعبه معظمه را بنا کرد، پروردگارا! به حق آن که این خانه را بنا کرد و به حق این طفلی که در رحم من است، این ولادت و زایمان را بر من آسان گردان.

در این هنگام دیوار کعبه شکافته شد و فاطمه بنت اسد داخل خانه خدا شد و از چشم ها غایب گردید و دیوار مثل اول به هم پیوست. (1) [تا آخر داستان که بعدا، در ضمن داستان ولادت امیرالمؤمنین علیه السلام درکعبه، نقل می شود.]

اندوه پیامبر صلی الله علیه و آله در مرگ مادر امیرالمؤمنین علیه السلام

فاطمه بنت اسد در سال چهارم هجرت در مدینه وفات کرد.

روایت است که روزی امیرالمؤمنین علیه السلام با دیده گریان، خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسید و گفت: «إنا لله وإنا إلیه راجعون» پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: چه شده؟ چرا گریه می کنی؟ آرام باش، عرض کرد: مادرم فاطمه بنت اسد، دار دنیا را وداع گفت، همین که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این خبر را شنید گریه کرد و فرمود: «یا علی! فاطمه تنها

ص: 264


1- کشف الغمة، ص 79 وریاحین الشریعة، ج 2، ص 6.

مادر تو نبود، مادر من نیز بود، خداوند او را رحمت کند، اکنون این عمامه و این دو جامه ام را بگیر و او را با آنها کفن کن و دستور بده زنها او را نیکو غسل دهند و پس از آن مرا خبر کن.

رسول خدا صلی الله علیه و آله بعد از ساعتی برخاست و کنار جنازه حاضر شد و بر او نماز خواند و سپس داخل قبر شد و در میان قبر خوابید و به روایت سمهودی . در کتاب «الوفاء فی اخبار دارالمصطفی» به آن حضرت در قبر مقداری قرآن تلاوت کرد و از قبر بیرون آمد. (1)

و در نقل دیگری است که: رسول خدا صلی الله علیه و آله او را در پیراهن خویش کفن کرد و دستور حفر قبرش را صادر فرمود و چون به لحد رسید آن حضرت خود متصدی حفر با دست مبارکش شد و در آن قبر خوابید و فرمود: «اللهم اغفر لأمی فاطمة بنت اسد؛ بار پروردگارا! مادرم فاطمه بنت اسد را ببخش.» و حجت را به او تلقین کرد و مدخل و محل ورود قبر را وسیع قرارداد، چون از آن حضرت سؤال شد این امور را قبلا برای هیچ کس انجام نداده ای؟ حکمت آن چه بود؟ فرمود: در پیراهن خویش او را کفن کردم تا از لباس های بهشتی بر او بپوشانند و در روز قیامت در امان باشد، وحشرات زمین به بدنش آزار نرسانند و در قبر او خوابیدم تا قبر بر او تنگ نگیرد و از فشار در امانش دارد زیرا وی بعد از ابوطالب، از همه مردم، به من بیشتر نیکی کرد.

امیرالمؤمنین علیه السلام تنها مولود کعبه

شیخ مفید رحمة الله در کتاب ارشاد فرموده است:

مولود با این کرامت که در کعبه معظمه به دنیا آمده باشد، نه در گذشته سابقه دارد و نه پس از آن کسی چنین افتخاری داشته و خواهد داشت.

ص: 265


1- کشف الغمة، ج 1، ص 79 و ریاحین الشریعة، ج 2، ص 10 و تذکره الخواص ابن جوزی، ص 10 .

سید حمیری ولادت آن حضرت را در کعبه، در اشعارش چنین آورده است.

ولدته فی حرم الاله و امنه * والبیت حیث فناؤه والمسجد

بیضاء طاهرة الثیاب کریمة * طابت و طاب ولیدها والمولد

فی لیلة غابت نحوس نجومها * و بدت مع القمر المنیر الاسعد

مألف فی خرق القوابل مثله * الا ابن آمنة النبی محمد (1)

گواهان ولادت در کعبه

عباس بن عبدالمطلب با یزید بن قعنب وگروهی از بنی هاشم وعده ای از قبیله بنی العزی، در برابر کعبه نشسته بودند، ناگاه فاطمه بنت اسد به مسجد آمد، در حالی که به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نه ماهه آبستن بود و او را درد زاییدن گرفته بود، پس در برابر کعبه ایستاد و نظر به جانب آسمان افکند و گفت: پروردگارا! من ایمان آورده ام به تو و به هر پیامبر و رسولی که فرستاده ای، و به گفته های جدم

ابراهیم خلیل که کعبه بنا کرده او است. پس سؤال می کنم از تو به حق این خانه و به حق آن که این خانه را بنا کرده است و به حق این فرزندی که در شکم من است و با من سخن می گوید و به سخن گفتن خود، مونس من گردیده است و یقین دارم که او یکی از آیات جلال و عظمت تو است ، که ولادت او را بر من آسان کنی.

عباس ویزید بن قعنب گفتند: چون فاطمه از این دعا فارغ شد، دیدیم که دیوار عقب خانه شکافته شد، فاطمه از آن رخنه، داخل خانه شد و از دیده های ما پنهان گردید، پس شکاف دیوار به اذن خدا به هم پیوست، وما چون خواستیم در خانه را بگشاییم چندان که سعی کردیم، درگشوده نشد، دانستیم که این امر از جانب خدا واقع شده است، و فاطمه سه روز درون کعبه ماند، اهل مکه در کوچه ها و بازارها این

ص: 266


1- روضة الواعظین، ص 82؛ مناقب آل ابوطالب، ج 2، ص 24.

قصه را نقل می کردند و زنها در خانه ها این حکایت را یاد می کردند و تعجب می کردند تا روز چهارم رسید، پس همان موضع از دیوار کعبه که شکافته شده بود، دیگر بار شکافته شد، فاطمه علیها السلام بنت اسد بیرون آمد و فرزند خود اسدالله الغالب علی بن ابی طالب علیه السلام را روی دست خویش داشت و می گفت:

ای گروه مردم! به درستی که حق تعالی مرا از میان خلق خود برگزید و مرا بر زنان برگزیده که پیش از من بوده اند فضیلت داد، زیرا که حق تعالی آسیه دختر مزاحم را برگزید و او عبادت حق تعالی را پنهان کرد، در موضعی که عبادت خدا در آن جا سزاوار نبود مگر در حال ضرورت، یعنی خانه فرعون، و مریم دختر عمران را حق تعالی برگزید و ولادت حضرت عیسی علیه السلام را بر او آسان گردانید و در بیابان، درخت خشک را جنبانید ورطب تازه برای او از آن درخت فروریخت، و حق تعالی مرا بر آن هردوزیادتی داد، و هم چنین بر جمیع زنان عالمیان که پیش از من گذشته اند، زیرا که من فرزندی آورده ام در میان خانه برگزیده او، و سه روز در آن خانه محترم ماندم و از میوه ها و طعام های بهشت تناول کردم، و چون خواستم بیرون آیم در هنگامی که فرزند برگزیده من بر روی دست من بود، هاتفی از غیب مرا ندا کرد:

ای فاطمه! این فرزند بزرگوار را علی بنام، به درستی که منم خداوند علی أعلی، و او را آفریده ام از قدرت و عزت و جلال خود و بهره کامل از عدالت خویش به او بخشیده ام و نام او را از نام مقدس خود اشتقاق کرده ام و او را به آداب خجسته خود تأدیب کرده ام و امور خود را به او تفویض کرده ام و او را بر علوم پنهان خود مطلع کرده ام و در خانه محترم من متولد شده است و اول کسی است که بر روی خانه من اذان خواهد گفت، و بت ها را خواهد شکست، و آنان را از بالای کعبه به زیر خواهد انداخت و مرا به عظمت و مجد و بزرگواری و یگانگی یاد خواهد کرد، و اوست امام و پیشوا بعد از حبیب من و برگزیده از جمیع خلق من، محمد صلی الله علیه و آله که رسول من است واو وصی او خواهد بود، خوشا به حال کسی که او را دوست بدارد و او را یاری کند، و

ص: 267

وای بر حال کسی که فرمان او را نبرد و او را یاری نکند و حق او را انکار کند. (1)

علی است صاحب عزوجلال ورفعت و شأن * علی است بحر معارف علی است کوه وقار

دلیل رفعت شأن علی اگر خواهی * بدین کلام دمی گوش خویشتن می دار

چه خواست مادرش از بهر زادنش جایی * درون خانه خاصش بداد جا جبار

از بهر مدخل آن پیشوای خیل زنان * شکافت حضرت ستار کعبه را دیوار

پس آن مطهره با احترام داخل شد * در آن مکان مقدس بزاد مریم وار

برون چه خواست آید پس از چهارم روز * و ندا شنید که رو نام او علی بگذار

فدای نام چنین زاده ای بود جانم * چنین امام گزینید یا أولی الأبصار

ولادت امیرالمؤمنین علیه السلام درکعبه به نقل اهل تسنن

علامه امینی قدس سره در جلد 6 «الغدیر» ص 21 . داستان شکاف دیوارکعبه معظمه و ورود فاطمه بنت اسد و ولادت حضرت امیر علیه السلام را در کعبه مکرمه، از قول شیعه و

ص: 268


1- کشف الغمة، ج 1، ص 80؛ بحارالانوار، ج 35، ص 18 و 19؛ روضة الواعظین، ص 150، الامالی صدوق، ص 114.

سنی نقل کرده و فرموده است:

روایات بسیاری در این باره وارد شده تا آن جا که جمعی از بزرگان شیعه و سنی تصریح بر متواتر بودن روایات مربوط به این داستان کرده اند. سپس گفتار علمای اهل سنت را نقل کرده و فرموده است: حاکم در «المستدرک» 3/ 483، گفته است: اخبار متواتر است بر این که فاطمه علیها السلام بنت اسد، امیر المؤمنین علی بن ابی طالب - کرم الله وجهه - را داخل کعبه به دنیا آورد.

حافظ کنجی شافعی در «الکفایة» از طریق ابن نجار از حاکم نیشابوری حکایت کرده است که اوگفت:

امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام در مکه، در بیت الله الحرام، شب جمعه سیزدهم ماه رجب، سی سال بعد از عام الفیل، به دنیا آمد و کسی نه قبل از اوونه بعد از او، در بیت الله الحرام متولد نشد و این خصوصیت به خاطر اکرام و تجلیل و تعظیم آن حضرت بود.

واحمدبن عبدالرحیم دهلوی، مشهور به شاه ولی الله ... در کتابش [ازالة الخفاء] گفته است: اخبار متواتر است که فاطمه بنت اسد، امیرالمؤمنین علیه السلام را در داخل کعبه به دنیا آورد و جز او کسی درکعبه متولد نشده، نه قبل از اوونه بعد از او.

شهاب الدین آلوسی، صاحب تفسیرکبیر، درکتاب «شرح القصیدة العینیة» (ص 15) گفته است: این که امیر المؤمنین کرم الله وجهه در خانه خدا متولد شده، امری است که در دنیا مشهور می باشد و در کتاب های سنی و شیعه نوشته شده است، و شهرت نیافته که غیر او کرم الله وجهه، در کعبه متولد شده باشد، بلکه سخنی در تولد غیر آن حضرت درکعبه، مطرح نشده است، و چه به جا و سزاوار است که امام الائمه، در جایی که قبله مؤمنین است به دنیا بیاید، و منزه است کسی که چیزها را در

ص: 269

جاهای مناسب خودش قرار می دهد و اواحکم الحاکمین است. (1)

ص: 270


1- قال شهاب الدین السید محمود الألوسی صاحب التفسیر الکبیر فی [شرح الخریدة الغیبیة فی شرح القصیدة العینیة] لعبد الباقی أفندی العمری ص 15 عند قول الناظم: أنت العلی الذی فوق العلی رفعا ببطن مکة عند البیت إذ وضعا و کون الأمیر . کرم الله وجهه . ولد فی البیت أمر مشهور فی الدنیا و ذکر فی کتب الفریقین الستة و الشیعة . إلی أن قال: ولم یشتهر وضع غیره . کرم الله وجهه . کما اشتهر وضعه بل لم تتفق الکلمة علیه، وما أحری بامام الأئمة أن یکون وضعه فیما هو قبلة للمؤمنین ؟ و سبحان من یضع الأشیاء فی مواضعها و هو أحکم الحاکمین. وقال فی ص 75 عند قول العمری: وأنت أنت الذی حطت له قدم فی موضع یده الرحمن قد وضعا و قیل: أحب علیه الصلاة و السلام یعنی علیا أن یکافی الکعبة حیث ولد فی بطنها بوضع الصنم عن ظهرها فإنها کما ورد فی بعض الآثار کانت تشتکی إلی الله تعالی عبادة الأصنام حولها وتقول: أی رب حتی متی تعبد هذه الأصنام حولی؟ والله تعالی بعدها بتطهیرها من ذلک. اه.. . و الی هذا المعنی أشار العلامة السید رضا الهندی بقوله: لما دعاک الله قدما لأن تولد فی البیت فلبیتهشکرته بین قریش بأن طهرت من أصنامهم بیته و یجدها القارئ من المتسالم علیه من فضائل مولانا امیر المؤمنین . صلوات الله علیه . فی غیر واحد من مصادر القوم منها: 1. مروج الذهب 2 ص 2 تألیف أبی الحسن المسعودی الهذلی. 2. تذکرة خواص الأمة ص 7 تألیف سبط ابن الجوزی الحنفی. 3 الفصول المهمة ص 14 تألیف إبن الصباغ المالکی. 4 - السیرة النبویة 1 ص 150 تألیف نورالدین علی الحلبی الشافعی. 5 - شرح الشفاج1 ص 151 تألیف الشیخ علی القاری الحنفی. 6. مطالب السئول ص 11 تألیف أبی سالم محمدبن طلحة الشافعی. 7. محاضرة الأوائل ص 120 تألیف الشیخ علاء الدین السکتواری . 8. مفتاح النجا فی مناقب آل العبا تألیف میرزا محمد البدخشی. 9.ألمناقب تألیف ألامیر محمد صالح الترمذی. 10. مدارج النبوة تألیف الشیخ عبدالحق الدهلوی 11 - نزهة المجالس 2 ص 204 تألیف عبدالرحمن الصفوری الشافعی. 12 . آیینه تصوف ط ص 1311 تألیف شاه محمد حسن الجشتی. 13 - روائح المصطفی ص 10 تألیف صدرالدین أحمد البرادوانی. 14. کتاب الحسین علیه السلام 1 ص 16 تألیف السید علی جلال الدین. 15 - نور الأبصار ص 76 تألیف السید محمد مؤمن الشبلنجی. 16. کفایة الطالب ص 37 تألیف الشیخ حبیب الله الشنقیطی وأما أعلام الشیعة فقد ذکرت منهم هذه الأثارة امة کبیرة منها: الغدیر، ج 6، ص 23.

تجلی حق

کعبه امروز تماشاگه اهل نظر است * کز سراپرده حق نور خدا جلوه گر است

آمد از قبله برون قبله نمایی که در اوست * و آنچه منظور دل مردم صاحب نظر است

مگر از طرف چمن بوی گل آورد نسیم * که فضا غالیه افشان چو نسیم سحر است

مگر آهوی حرم نافه مشگین بگشود * که پراکنده در آفاق همه مشگ تر است

عاشقان را ز شعف بزم و بساط دگری است * عارفان را زطرب وجد و نشاط دگر است

آسمان را ز فروزنده کواکب گویی * و اشک شوق است که بر چهره روان از بصر است

پسری فاطمه بنت اسد زاد چو شیر * روبهان را همه اندیشه از آن شیر نر است

ص: 271

چهره و شمایل امیرالمؤمنین علیه السلام

از آنچه مورخان نقل کرده اند، رنگ چهره مبارک حضرت امیر علیه السلام گندمگون، چشمان مبارکش درشت، سیاه و جذاب و با هیبت بود، ابروانش پیوسته و پرپشت، محاسن شریفش نیز پرپشت و انبوه بود، دندان هایش محکم و سفید، دو طرف پیشانی آن بزرگوار بی مو و لبان مبارکش خندان، قد و قامتش متوسط و متناسب، و قدرت جسمانی آن حضرت در نهایت نیرومندی بود.

قمررنگی زرخسارش * شکر طعمی زگفتارش

رخش مهری فروزنده * لبش یاقوتی ارزنده

از آن جان و خرد زنده * از این نطق وسخن گویا

بهشت از خلق اوبویی * محیط از جود او جویی

زجودش قطرہ قلزم * زرویش پرتوی انجم

خیالش قبله مردم * رواقش کعبه دلها

اجل در پهنه رزمش * ندارد دم زدن ی ارا

الأنزع البطین ومقصود از آن

صاحب کشف الغمه، ضمن بیان شمایل حضرت امیر علیه السلام فرموده است: و اشتهر بل بالأنزع البطین. (1)

ودر بحارالانوار (ج 40، ص 78) ضمن روایتی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است که فرمود:

یا علی! ... فأبشرائک فانک الأنزع البطین یعنی منزوع من الشرک ، بطین من العلم؛ ای علی! ... مژده باد تو را همانا تو أنزع البطین هستی، (ملقب به انزع هستی، ملقب به بطین هستی) یعنی از شرک کنده و جدا بودی (هرگز آلوده به شرک

ص: 272


1- کشف الغمه، المناقب، صفته علیه السلام .

نشدی) و مملو از علم ودانش هستی. (1)

همچنین در بحار(ج 43، ص 100) ضمن روایتی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

انه بطین، فانه مملو من علم خصه الله به و اکرمه من بین امتی؛ همانا علی ملقب به بطین است، چرا که او مملو از علم است و خداوند متعال او را به این خصوصیت مخصوص گردانده و او را از بین امت من گرامی داشته است.

فاروق اعظم

به نام نامی فاروق اعظم * علی عالی اعلا زنم دم

علی آئینه قدس مجرد * بمقیاس خرد جان محمد

کتاب صنع را عنوان اول * نظام کون را مصداق اکمل

زانوار تجلی فیض اقدس * زرنگ نارواییها مقدس

وجودش نقشه اخلاق داور * روانش گنج اوصاف پیمبر

ولایت را بخلق وشرع مالک * حقیقت را بعشق و شوق سالک

به سرمد متصل آن روح والا * ولی مطلق حق تعالی

ولی الله در اوضاع گردون * وصی مصطفی در شرع قانون

علی در بندگی چون بی نظیر است * به دربار خداوندی امیر است

علی شد فانی آن ذات اقدس * به نامش سکه شد فیض مقدس

چنین فرمود دانش های قرآن * که باشد رشته های علم یزدان

ص: 273


1- انزع، به کسی گفته می شود که دو طرف پیشانی او بی مو باشد و در مورد حضرت امیر علیه السلام ، انزع، ظاهر کنایه از نزع به معنای کنده و جدا شده باشد به لحاظ این که آن حضرت از همه بدی ها و خصوصا از شرک کنده شده و جدا بوده است. بطین به کسی گفته می شود که دارای شکم بزرگ باشد، و در مورد حضرت امیر علیه السلام بطین گفته شده ، کنایه از جمع بودن علوم و معارف الهی در وجود مبارکش، همان گونه اشاره به سینه خود کرد و فرمود: «ان هیهنا لعلما جما»

بود مجموع در سبع المثانی * سپس در بسمله لف آن معانی

به باء بسمله آن جمله یک جا * بود مکنون و هستم نقطه باء

زباء بشمله آن نقطه نور * گشاید چشمه ها تا نفخه صور

کلید لف و نشر آن مطالب * بود در دست این بحر العجائب

امیرالمؤمنین علیه السلام از کودکی کنار پیامبر صلی الله علیه و آله بود

ابوطالب دارای عائله ای بسیار بود و هزینه زندگی اش سنگینی می کرد، از سویی قحطی در شهر مکه زندگی را دشوار کرده بود، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به عمویش ابوطالب پیشنهاد داد که علی علیه السلام را به خانه خود ببرد تا فشار زندگی ابوطالب کم شود، ابوطالب این پیشنهاد را پذیرفت و رسول خدا صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را به خانه خود برد، امیرالمؤمنین علیه السلام همچنان در خانه پیامبر صلی الله علیه و آله در کنار آن حضرت و تحت تربیت و سرپرستی رسول الله صلی الله علیه و آله بزرگ شد تا آن که خداوند متعال پیامبر صلی الله علیه و آله را به نبوت مبعوث فرمود و به این ترتیب حضرت امیر علیه السلام دوره کودکی و زمان بسیار حساس تربیت پذیری را زیرنظر ودرآغوش رسول خدا صلی الله علیه و آله سپری کرد. خود حضرت امیر علیه السلام در خطبه «قاصعه» به این دوره تربیتی و سازنده و با ارزش اشاره کرده است. در این خطبه خطاب به حاضران فرموده است:

شما [حاضران که صحابی پیامبر صلی الله علیه و آله هستید ] از خویشاوندی نزدیک من با رسول خدا و موقعیت خاصی که با آن حضرت داشتم آگاهید و می دانید موقعی که من خردسال بودم، پیامبر صلی الله علیه و آله مرا در کنار خویش می نشاند، در حالی که کودک بودم مرا در آغوش خود می گرفت، و در بستر مخصوص خود می خوابانید، بدنش را به بدن من می چسباند، و بوی پاکیزه خود را به من می بویاند، و گاهی غذایی را لقمه لقمه در دهانم می گذارد، هرگز دروغی در گفتار من، و اشتباهی در کردارم نیافت. از همان لحظه ای که پیامبر صلی الله علیه و آله را از

ص: 274

شیر گرفتند، خداوند، بزرگ ترین فرشته خود (جبرئیل) را مأمور تربیت پیامبر صلی الله علیه و آله کرد تا شب و روز، او را به راه های بزرگواری و راستی و اخلاق نیکو راهنمایی کند، و من همواره با پیامبر صلی الله علیه و آله بودم، همانند فرزند، که همواره با مادر است، پیامبر صلی الله علیه و آله، هر روز نشانه تازه ای ، از اخلاق نیکو را برایم آشکار می فرمود، و به من فرمان می داد که به او اقتدا کنم. پیامبر صلی الله علیه و آله چند ماه از سال را در غار حرا (1) می گذراند، تنها من او را مشاهده می کردم، وکسی جز من او را نمی دید، در آن روزها، در هیچ خانه ای اسلام راه نیافته بود، جز خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله که خدیجه هم در آن بود و من سومین آنان بودم. من نور وحی و رسالت را می دیدم، و بوی نبوت را می بوییدم، من هنگامی که وحی بر پیامبر صلی الله علیه و آلهان فرود می آمد، ناله شیطان را شنیدم، گفتم: ای رسول خدا! این ناله کیست؟ فرمود: شیطان است که از پرستش شدن خویش مأیوس گردید و فرمود: «علی! تو آنچه را من می شنوم ، می شنوی، و آنچه را که من می بینم، می بینی، جز این که تو پیامبر نیستی، بلکه وزیر من بوده و به راه خیر می روی. (2)

ص: 275


1- حرا: کوهی است در شمال مکه، بر دامنه جنوبی کوه و در ارتفاع 160 متری آن، غاری وجود دارد که پیامبر صلی الله علیه و آله گذشته و حضرت ابراهیم علیه السلام در آن عبادت می کردند، و خلوتگاه و محل عبادت رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز بود، که آیات آغازین، در آن جا بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شد.
2- وقد علمتم موضعی من رسول الله صلی الله علیه و آله بالقرابة القریبة، و المنزلة الخصیصة. وضعنی فی حجره و أنا ولد ولید یضمنی إلی صدره، و یکفنی فی فراشه، و یمسنی جسده، و یشمنی عرفه. و کان یمضغ الشیء ثم یلقمنیه، وما وجدلی کذبة فی قول، ولا خطلة فی فعل. ولقد قرن الله به صلی الله علیه و آله من لدن أن کان فطیما أعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم، و محاسن أخلاق العالم، لیله و نهاره . و لقد کنت أتبعه اتباع الفصیل أثر أمه ، یرفع لی فی کل یوم من أخلاقا علما، ویأمرنی بالاقتداء به. ولقد کان یجاور فی کل سنة بحراء (حراء) فأراه، و لا یراه غیری. و لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الإسلام غیر رسول الله صلی الله علیه و آله و خدیجة و أنا ثالثهما. أری نور الوحی و الرسالة، و أشم ریح النبوة . و لقد سمعت رنة (رنه) الشیطان حین نزل الوحی علیه صلی الله علیه و آله فقلت: یا رسول الله ما هذه الرنة؟ فقال: «هذا الشیطان قد أیس من عبادته . إنک تسمع ما أسمع، و تری ما أری، إلا أنک لست بنبی، ولنکک لوزیر و إنک لعلی خیر».. قسمتی از خطبه 192 نهج البلاغه صبحی صالح).

آیینه کبریا علی بود * مرآت خدانماعلی بود

شاهی که به برنمود تشریف * از خلعت هل أتی علی بود

شاهی که به سرنهاد دیهیم * از افسرانماعلی بود

آن پرده فکن که پرده برداشت * از لوف الغطا علی بود

زیبنده هل أتی علی بود * شایسته انماعلی بود

بر موضع خاتم رسالت * آن کس که نهاد پا علی بود

اولین نماز جماعت

شیخ مفید رحمة الله از یحیی بن عفیف روایت کرده است که، پدرم به من گفت: روزی در مکه با عباس بن عبدالمطلب نشسته بودم که جوانی داخل مسجد الحرام شد و نظر به سوی آسمان افکند و آن هنگام وقت زوال بود، پس رو به کعبه کرد و به نماز ایستاد. در این هنگام کودکی را دیدم که آمد و در طرف راست او به نماز ایستاد و از پس آن زنی آمد و در عقب ایشان ایستاد، پس آن جوان به رکوع رفت، آن دو نفر نیز متابعت کردند. من شگفت ماندم و به عباس گفتم: امر این سه تن امری عظیم است. عباس گفت: بلی، آیا می دانی ایشان کیستند؟ این جوان محمدبن عبدالله بن عبدالمطلب فرزند برادر من است و آن کودک، علی بن ابی طالب فرزند برادر دیگر من است و آن زن خدیجه دختر خویلد است، همانا بدان که فرزند برادرم، محمدبن عبدالله مرا خبر داد که او را خدایی است [که] پروردگار آسمان ها و زمین است و امر کرده است او را به دینی که در طریق او می رود، و به خدا قسم که بر روی زمین غیر از این سه تن، کسی بر این دین نیست. (1)

ص: 276


1- ارشاد، ج 1، ص 30.

ثواب نوشتن و خواندن و شنیدن فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام

در روایت است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

خداوند متعال برای برادر من علی بن ابی طالب برتری هایی قرار داده که شمار آن را جز خدای بزرگ نمی داند، هرکس فضیلتی از فضائل علی را ذکر کند و اعتقاد به آن داشته باشد، خداوند گناهان گذشته و آینده او را می آمرزد.

آمرزش گناهان آینده شاید بدین معنا باشد که باز داشته می شود از گناه در آینده. و البته منظور گناهانی است که حقوق مردم در آن دخالت نداشته باشد] [سپس حضرت فرمود: هر کس فضیلتی از فضائل علی را بنویسد مادامی که اثر آن نوشته باقی بماند پیوسته فرشتگان برای او طلب آمرزش می کنند و هرکس فضیلتی از فضائل علی علیه السلام را گوش دهد خداوند گناهانی را که از او به واسطه گوش دادن به محرمات سرزده بیامرزد، و هر کس در نوشته ای از فضائل علی علیه السلام نظر کند خداوند گناهانی را که از او به علت نگاه کردن در محرمات مرتکب شده است می آمرزد.

پس از آن رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

نظر کردن به روی علی عبادت است و پذیرفته نمی شود ایمان بندهای مگرتوأم باشد با ولایت و محبت علی بن ابی طالب. (1)

هم چنین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

ص: 277


1- و بالاسناد عن علی علیه السلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله : إن الله تعالی جعل لأخی علی بن أبی طالب علیه السلام فضایل لا تحصی کثرة، فمن ذکر فضیلة من فضائله مقرا بها غفرالله له ما تقدم من ذنبه وما تأخر، و من کتب فضیلة من فضائله لم تزل الملائکة تستغفر له ما بقی لتلک الکتابة رسم، و من استمع فضیلة من فضائله غفر الله له الذنوب التی اکتسبها بالاستماع، و من نظر إلی کتاب من فضائله غفر الله له الذنوب التی اکتسابها بالنظر. ثم قال: النظر إلی وجه أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام عبادة، و ذکره عبادة لا یقبل الله إیمان عبد إلا بولایته والبرائة من أعدائه . امالی صدوق، مجلس 28، ح 9 و کشف الغمة، ج 1، 148.

هیچ گروهی گرد هم جمع نشدند که فضائل علی بن ابی طالب علیه السلام را یاد کنند مگر آن که فرشتگان آسمان بر آنان فرود آمده و اطراف آنان را احاطه می کنند. (1)

نیز امام باقر علیه السلام فرمود: هرگاه شیطان می شنود کسی می گوید: «یا محمد و یا علی، آب می شود همان گونه که شرب آب می شود. (2)

هم چنین رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:

یا علی! اگر نبود که گروهی از امت من درباره تو همان سخنانی را که نصارا در حق عیسی بن مریم علیه السلام گفتند، درباره تو بگویند که او را فرزند خدا خواندند در فضیلت تو سخنی می گفتم که بر هیچ فرد و گروهی عبور نمی کردی مگر آن که خاک پایت را برای تبرک برمی داشتند، و با قطره های آب وضویت استشفا می جستند، اما همین فضیلت تورا بس که ، تو از من و من از تو هستم. (3)

خوشترز عمر خضر وشکوہ سکندرست * مردن به خاک پاک سرای تویا علی علیه السلام

چون ذره منفصل شود از تاب آفتاب * خورشید، با فروغ ضیای تویا علی علیه السلام

نیز حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود:

هنگامی که یکی از شما به یگانگی پروردگار و پیامبری و رسالت نبی اکرم صلی الله علیه و آله را شهادت می دهد، باید پس از آن به ولایت و امامت امیرالمؤمنین علی علیه السلام گواهی دهد. (4)

ص: 278


1- قال رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم: ما من قوم اجتمعوا یذکرون فضل علی بن ابیطالب إلا هبطت علیهم ملائکة السماء حتیتحف بهم بحار، ج 38، صفحه 199
2- عن أبی جعفر علیه السلام قال: «إن الشیطان إذا سمع منادیا ینادی یا محمد، یا علی یذوب کما یذوب الرصاص». عدة الداعی ابن فهد حلی، باب 2.
3- قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «یا علی ! لولا ان تقول طائفة من امتی ما قالت النصاری فی عیسی بن مریم لقلت فیک مقالا لا تمر بملاء من المسلمین الا اخذوا التراب من تحت رجلیک و فضل طهورک یستشفون بهما ولکن حسبک ان تکوت منی و انا منک». مناقب خوارزمی، باب 13.
4- قال الإمام الصادق علیه السلام : فإذا قال أحدکم لا اله إلا الله ، محمد رسول الله فلیقل علی أمیرالمؤمنین ولی الله . بحار، ج 27، ص1.

یک دهان خواهم به پهنای فلک * تا بگویم وصف آن رشک ملک

وردهان یابم چنین و صد چنین * تنگ آید در بیان آن آمین

اینقدرهم گرنگویم ای صنم * شیشه دل از ضعیفی بشکنم

حب علی حسنة

در ضمن روایتی است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «حب علی حسنة لاتضر معها سیئة » (1) دوستی علی علیه السلام حسنه و عبادتی است که با وجود آن سیئه و بدی موجب ضرر نمی شود» در کتاب «امام علی علیه السلام» ص 71 روایت را توضیح داده ام و خلاصه اینکه دوستی خالصانه و صادقانه حضرت امیر علیه السلام انسان را از گناه واکسینه می کند و مانع بدی و گناه می شود و چنانچه اتفاقا گناهی سرزد آنرا خنثی می کند و در نتیجه ضرری به محب و دوست دارنده آن حضرت نمی رساند.

در قرآن نیز خدا فرموده است: «إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ »(سوره هود آیه 114) «حسنات، سیئات و آثار آنها را برطرف می کند» یعنی عبادت و کار نیک اثر گناهان را می برد و آنها را خنثی می کند. و فرموده است: «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ » (سوره نساء آیه 31) «اگر از گناهان بزرگ دوری کنید گناهان کوچک شما را می پوشانیم» یعنی در صورت دوری از گناهان بزرگ، گناهان کوچک بی اثر شده و به شما ضرر نمی رسانند.

دوستی خالصانه امیرالمؤمنین علیه السلام دوستی نمونه کامل انسانیت است، دوستی مجسمه پاکی و تقوا و اخلاق است، دوستی حق و حقیقت و ایمان و عمل است.

با تأمل در زندگی امیرالمؤمنین علیه السلام روشن می شود که اگر حق و حقیقت در

ص: 279


1- بحارالانوار، ج 39، ص 248، ح 10، و ص 256، ح 31 و ص 266، ح 40، و ص 304، ح 118.

قالب و هیکلی مجسم شود، آن قالب و هیکل علی بن ابیطالب علیه السلام است، پس دوست داشتن چنین موجودی دوست داشتن حق و حقیقت است. دوست داشتن مجسمه همه خوبیها و مبری از تمام بدیها است.

در روایت است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «الحق مع علی وعلی مع الحق» (1) «حق با علی است و علی با حق است» و فرمود: «الحق مع علی یدور حیثما دار» (2) «حق با علی است، و آن می چرخد هرجا علی می چرخد» براین اساس چنانچه کسی گناه کند و در عین حال خود را محب علی علیه السلام بداند، باید بداند که محبتش صادقانه و کامل نیست چون دوست صمیمی سعی می کند بر وفق رضای محبوبش عمل کند و برخلاف میل و رضای او کاری نکند، و البته آنچه درباره محبت امیرالمؤمنین علیه السلام و آثار آن گفته شد، اختصاص به آن حضرت ندارد، بلکه محبت صادقانه خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز چنین است، از امام صادق علیه السلام است که فرمود: «هر کس خدا را نافرمانی کند، او را دوست ندارد»؛ «ما أحب الله وکل من عصاه» [سپس امام علیه السلام به این شعر مثل آورد:]

تعصی الاءله وانت تظهر حبه * هذا محال فی الفعال بدیع

لوکان حبک صادقا لأطعته * ان المحب لمن یحب مطیع (3)

تو معصیت خدا را می کنی وحال اینکه در ظاهر اظهاردوستی او را می نمایی، این امر محال، وکاری بی پایه و اساس است.

زیرا اگر دوستی تو راستین بود، وتوصادق بودی، او را اطاعت می کردی، چون دوست، مطیع و فرمان بر محبوب خود می باشد.

ص: 280


1- احتجاج طبرسی ج 1 ص 75
2- عوالی اللئالی ج 2 ص 131
3- امالی شیخ صدوق رحمه الله ، مجلس 74، ح 3، وسفینة البحار، ج 2، ص 13.

ضمنا روایاتی وارد شده که: «من مات علی حب آل محمد مات شهیدا» (1)؛ «کسی که با محبت آل محمد صلی الله علیه و آله بمیرد، شهید مرده است (ثواب شهید را دارد)». و باید توجه داشت که این روایات به همین قسم دوستی نظر دارد، دوستی زبانی و قلبی و عملی، نه دوستی ظاهری و بدون عمل وتبعیت، والآ اهل تسنن نیز مدعی دوستی اهل بیت هستند.

در عین حال نباید مأیوس بود، زیرا دوستی مراتبی دارد و همان گونه که در روایات آمده بود، شیعه آل محمد صلی الله علیه و آله همین که محبت زبانی دارد یک سوم ایمان را داراست و شیعه ای که محبت زبانی و قلبی را دارد دو سوم ایمان را دارد. (و دست خالی نیست).

حضرت امیر علیه السلام فرمودند: «شما نمی توانید مثل من باشید، ولی با ورع و تقوا مرا یاری کنید». (2)

و از حضرت رضا علیه السلام نقل است که فرمودند: « کن محبا لال محمد و ان کنت فاسقا و محبا لمحبیهم وإن کانوا فاسقین» (3)؛ «دوست آل محمد باش، هر چند فاسق باشی و دوست دوستان آل محمد صلی الله علیه و آله باش، هرچند فاسق باشند».

برخی از فضائل و خصوصیات امیرالمؤمنین علیه السلام

از فضائل و امتیازهای منحصر به فرد حضرت امیر علیه السلام این است که آن حضرت در تمام مدتی که در خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود، همواره ، کردار و گفتارش مورد رضایت رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و هرگز بر آن حضرت اعتراض و چون و چرا نکرد، و در هیچ موردی کوچک ترین مخالفت و نافرمانی نداشت، و هر دستوری که از جانب

ص: 281


1- بحارالانوار، ج 23، ص 232 و سفینة البحار، ج 2، ص 19.
2- ذیل نامه آن حضرت به عثمان بن حنیف که در صفحه 237 آمده است.
3- سفینة البحار، ج 2، ص 12.

پیامبر صلی الله علیه و آله به وی محول می شد، با کمال میل و رغبت انجام می داد و کوتاهی نمی کرد، در صورتی که بقیه اصحاب چنین نبودند وگاهی رسما به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله اعتراض می کردند و از فرمانش سرپیچی می کردند، و در مواردی بسیار، آن حضرت را در برابر دشمن تنها گزارده و فرار می کردند.

مثلا، در جنگ احد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را گزاردند و فرار کردند، و تنها امیرالمؤمنین علیه السلام با مشرکان جهاد کرد و جبرئیل به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض کرد: این است فداکاری و مواسات، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: علی از من است و من از علی هستم جبرئیل گفت: من هم از شما هستم. (به شرحی که در ص 82 همین کتاب گذشت).

و در فضیلت آن حضرت همین بس که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «علی مع الحق والحق مع علی ولن یفترقا حتی یردا علی الحوض یوم القیامة» (1) «حق با علی و علی با حق است. این دو از هم جدا نمی شوند تا کنار حوض در روز قیامت بر من وارد شوند».

در همین رابطه یکی از علمای مشهور اهل سنت گفته است: «برای علی بن ابی طالب علیه السلام صد و بیست فضیلت است که هیچ یک از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن فضیلت ها با آن حضرت شرکت نداشتند» «کان لعلی بن أبی طالب علیه السلام عشرون و مائة منقبةلم یشترک [معه] فیها أحد من أصحاب رسول الله صلی الله علیه و آله. (2)

فقط حضرت امیر علیه السلام را با لقب «امیر المؤمنین» بخوانید

امیر المؤمنین» از القاب مخصوص حضرت امیر علیه السلام است.

ص: 282


1- دلائل الصدق، ج 2، ص 303.
2- شواهد التنزیل لقواعد التفصیل، ج 1، ص 24.

این لقب مبارک را رسول اکرم صلی الله علیه و آله به آن بزرگوار دادند و فرمودند: به علی بن ابی طالب، به عنوان «امیرالمؤمنین» سلام کنید. [یعنی بگویید: السلام علیک یا امیرالمؤمنین].

یادآور می شوم: لقب «امیر المؤمنین» اختصاص به حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام دارد و جایز نیست غیر آن حضرت را «امیر المؤمنین» خواند.

در روایت است که: «شخصی خدمت امام صادق علیه السلام رسید و گفت: «السلام علیک یا امیرالمؤمنین!»، امام صادق از جای خود برخاست و روی دو پای خود ایستاد و فرمود: از این تعبیر خودداری کن، این اسم و لقب صلاحیت ندارد مگر برای امیرالمؤمنین علی علیه السلام، خدا او را به این لقب نامگذاری کرد واحدی غیر از آن حضرت به این نام و لقب نامیده نشد که به آن راضی باشد مگر این که ملوط منکوح) باشد ... از حضرت سؤال شد که اگر نباید به غیر حضرت علی «امیر المؤمنین» گفته شود، پس «قائم» شما را با چه نام بخوانیم و چگونه به او سلام کنیم ؟ ، امام صادق علیه السلام فرمود: بگویید: «السلام علیک یا بقیه الله ! السلام علیک یابن رسول الله صلی الله علیه و آله!». (1)

تذکر: ائمه علیهم السلام عنایت داشته اند که حضرت امیر علیه السلام را با لقب «امیرالمؤمنین» یاد کنند، و در روایات به جای بردن نام، یا سایر القاب و کنیه های آن جناب، امیرالمؤمنین»، می فرمودند. (2)

بر این اساس، از باب تأسی به ائمه علیهم السلام هم که شده، مناسب است در مواردی که بنا است از آن حضرت یاد و نامی برده شود، آن جناب را با لقب «امیر المؤمنین» نام ببریم و بنویسیم، و چنانچه احتمال خلط و غلط اندازی باشد، کلمه «علی» را

ص: 283


1- وسائل الشیعه، ج 10، کتاب الحج، ابواب المزار، ص 469، باب 106، ح 2
2- به اصول کافی، ج 1، کتاب الحجة، ص 196 و غیر آن مراجعه و توجه شود.

در ادامه بیاوریم و بنویسیم و بگوییم: «امیرالمؤمنین علی علیه السلام » .

امیرالمؤمنین علیه السلام مثل أعلای صفات

امیرالمؤمنین علی علیه السلام پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، در کمالات نفسانیه به مانند علم، حلم، شجاعت، سخاوت، حسن خلق، عفت، فتوت جوانمردی و غیر اینها . بی نظیر بود. هم چنین درکمالات جسمانی، . مثل قدرت، قوت، زور و بازو. مانند نداشت.

آن حضرت مثل اعلا و نمونه بارز صفات و خصوصیات امامت بود، در ایمان، تقوا، پرهیزکاری، عدل وانصاف، همتا نداشت. در اجرای مقررات دین، بین آشنا و بیگانه فرق نمی گذاشت. در زندگی به حداقل ضرور اکتفا می کرد. و همیشه دلسوز یتیمان و مستمندان بود.

آری هر انسان با انصاف و بی غرضی، در حالات و صفات و روحیات آن حضرت تأمل کند و کلمات پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را درباره او، مورد توجه و دقت و بررسی قرار دهد، خواه ناخواه بر تقدم وبرتری آن امام والا مقام، اعتراف می کند. (1)

کیست شایسته اورنگ خلافت جزاو * کزهمه برتر وداناتر و شایسته تر است

پشت اسلام زبازوی علی گشت قوی * نخل توحید ز شمشیر علی بارور است

سربه محراب پی بندگی آورد فرود * کی ز شمشیر جفا شیر خدا را حذراست

برخی سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله درباره امیرالمؤمنین علی علیه السلام

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

ص: 284


1- آیات و روایاتی را که دلالت دارند بر اینکه افضل ترین و برترین انسان بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و الله ، امیرالمؤمنین علیه السلام است، در کتاب «بهترین انسان بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله » جمع آوری کرده ام که بحمدالله چاپ شد.

من أراد أن ینظر إلی إسرافیل فی هیبته و إلی میکائیل فی رتبته و إلی جبرئیل فی جلالته و إلی آدم فی علمه وإلی نوح فی خشیته و إلی إبراهیم فی خلته وإلی یعقوب فی حزن وإلی یوسف فی جماله وإلی موسی فی مناجاته وإلی أیوب فی صبره و إلی یحیی فی زهده وإلی عیسی فی عبادته وإلی یونس فی ورعه و إلی محمد فی حسبه و خلقه، فلینظر إلی علی، فان فیه تسعین خصلة من خصال الأنبیاء جمعها الله فیه و لم یجمعها فی احد غیره؛ (1) هر کس اراده کرده است اسرافیل را در هیبتش، و میکائیل را در رتبه اش و جبرئیل را در جلالتش و

حضرت آدم را در علمیتش و نوح را در خشیتش و ابراهیم را در دوستیش و یعقوب را در حزنش ویوسف را در جمالش و موسی را در مناجاتش وایوب را در صبرش و یحیی را در زهدش و عیسی را در عبادتش و یونس را در ورعش و حضرت محمد صلی الله علیه و آله را در حسب و خلقش تماشا کند، به علی بن ابی طالب نگاه کند، به راستی خداوند در او نود خصلت از صفات انبیا را جمع کرده است که در غیر او جمع نکرده است.

هم آدم و هم شیث وهم ادریس وهم الیاس * هم صالح پیغمبروداود، علی علیه السلام بود

هم موسی وعیسی وهم خضروهم ایوب * هم یوسف وهم یونس وهم هود علیه السلام بود

هم چنین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:

من شهر علم هستم و علی دروازه آن، سپس فرمود: کسی جز من و علی، خدا را چنانچه که باید، نشناخت، و کسی جز خدا و علی، چنانچه باید، مرا نشناخت، و کسی جز خدا و من، چنانچه که باید، علی را نشناخت.

انا مدینة العلم و علی بابها، ثم قال: لا یعرف الله حق معرفته الا انا و علی ولا یعرفنی حق معرفتی الا انا و علی ولا یعرفنی حق معرفتی الا الله و علی و لا یعرف

ص: 285


1- ینابیع المودة، ج 2، باب 56.

علیا حق معرفته الا الله و انا. (1)

دروازه علم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: انا مدینة العلم وعلی بابها فمن اراد العلم فلیات الباب. (2)

من شهر علم هستم و علی دروازه آن، هرکس خواهان علم است از راهش وارد شود.

چوگفت آن خداوند تنزیل و وحی * خداوند امرو خداوند نهی

که من شهر علمم علیم درست * درست این سخن گفت پیغمبر است

گواهی دهم کین سخن را زاوست * توگویی که گوشم به آواز اوست

گوشت و خون علی علیه السلام از گوشت و خون پیامبر صلی الله علیه و آله است

رسول خدا صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود:

ای علی! من شهر دانشم وتودرب آنی و به شهر نیایند مگر از درب آن، دروغ گوید کسی که گمان کند مرا دوست داشته و تو را دشمن دارد، زیرا تو از منی و من از تو، گوشتت از گوشت من است و خونت از خون من، روحت از روح من و باطنت از باطن من، وظاهرت ظاهر من، تو امام امت منی و خلیفه من پس از من، خوشبخت است آن کسی که فرمانت برد و بدبخت است آن کسی که نافرمانیت کند، سودمند است آن که دوستت دارد و زیانمند است کسی که دشمنت دارد، کامیاب است آن کسی که همراه توو با تو است وهلاک است کسی که از تو جدا است، مثل تو و امامان پس از تو چون کشتی نوح است و هر کس بر آن سوار شد نجات یافت و هرکس تخلف کرد غرق ش