مدینه: شرح تطبیقی برده و نهج البرده از شاعران شهیر مصری بوصیری و شوقی در ستایش پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم

مشخصات کتاب

عنوان و نام پديدآور:آسمان مدینه: شرح تطبیقی برده و نهج البرده از شاعران شهیر مصری بوصیری و شوقی در ستایش پیامبر گرامی اسلام حضرت محمدصلی الله علیه و آله و سلم/ محمد دشتی نیشابوری

مشخصات نشر:مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1393.

مشخصات ظاهری:[317]ص.

شابک:964-444-320-9

وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

يادداشت:این کتاب تحت عنوان "الکواکب الدریه فی مدح خیرالبریه (قصیده برده)" نیز معروف است

يادداشت:چاپ دوم: 1393.

یادداشت:کتابنامه به صورت زیرنویس

موضوع:بوصیری، محمدبن سعید، 696 - 608ق. -- قصیده برده -- نقد و تفسیر

موضوع:شوقی، احمد، ،1932 - 1868 -- Shawqi, Ahmadنهج البرده -- نقد و تفسیر

موضوع:محمد(ص)، پیامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق. -- میلاد -- شعر

موضوع:شعر مذهبی عربی -- قرن ق 7

شماره کتابشناسی ملی:3623666

ص: 1

اشاره

ص: 2

آسمان مدینه

شرح تطبیقی برده و نهج البرده از شاعران شهیر مصری بوصیری و شوقی در ستایش پیامبر گرامی اسلام حضرت محمدصلی الله علیه و آله و سلم

محمد دشتی نیشابوری

ص: 3

ص: 4

بَلَغ العُلَى بِكَمَالِهِ * كَشَفَ الدُّجَى بِجَمالِهِ

حَسُنَتْ جَمِيعُ خِصالِهِ * صَلُّوا عَلَيْهِ وَ آلِهِ

« سعدى»

*تقديم به آسمان مدينه

كَيفَ تَرقَى رُقيَّكَ الْأَنبِياءُ * يَا سَماءً ماطَاوَلَتْهَا سَماءُ

« بوصيرى »

پس از حمد خداوند متعال و صلوات بر روح تابناك پيامبر نور و روشنايى، از درگاه مقدس پروردگار براى هر آن كس كه در راه تربيت و تعليم من گامى برداشته است بويژه پدر ارجمندم مرتضى دشتى و مادر بزرگوارم، رحمت و رضوان خداوند را در هر دو سراى طلب مى كنم و از سيّده مكرّمه، همسر ارجمندم، كه در راه انجام وظايفم با شكيبايى و مهربانى، بيشترين رنج را متحمل شدند، بسى سپاسگزارم.

ص: 5

ص: 6

فهرست مطالب

سرآغاز 11

مقدّمه 15

تصوير نسخه هاى خطّى

فصل اول: پرتوى از مدايح نبوى 25

سيرى كوتاه در زندگى پيامبرصلى الله عليه وآله 25

مدايح نبوى 27

مشهورترين مدايح نبوى عربى 28

رابطه بديعيّات و مدايح نبوى 29

گذرى بر تاريخچه مدايح نبوى 31

نگاهى به مدايح نبوى در ادبيّات فارسى 34

فصل دوم: بوصيرى و بُرده 37

نگاهى به تاريخ مصر 37

نگاهى به پيش از حكومت مماليك 38

علل سقوط ايّوبيان 40

ظهور مماليك 40

حكومت و جامعه در عصر مملوكى 41

وضعيت فرهنگى در دوره مماليك 43

بوصيرى 43

ويژگى هاى سبك بوصيرى 45

ص: 7

مدايح نبوى بوصيرى 48

«ألبُرْدَة» 51

قصيده بُرده 52

انگيزه سرودن بُردَه 53

شهرت بُرده 54

شرح هاى عربى بُردَه 55

شرح هاى فارسى بُرده 56

ترجمه هاى فارسى بُردَه 57

بُردَه در عرصه هنر 60

ترجمه بُرده به ديگر زبانها 60

مخالفان بُرده 61

تأثر بُرده از آثار پيش از خود 61

تأثير بُرده بر آثار پس از خود 63

بررسى سه اثر چاپى مربوط به بُرده 64

نَصُّ « قَصيدَةِ البُرْدَةِ» 65

ترجمه أبيات بُردَه بوصيرى 73

شرح أبيات برده بوصيرى 87

فصل سوم: شوقى و نَهْجُ الْبُرْدَة 147

نگاهى به وضعيت مصر و جهان عرب در قرن 19 و آغاز قرن 20 147

احمد شوقى 150

احوال و افكار شوقى 152

آثار شوقى 152

ويژگيهاى سبك شوقى 153

مدايح نبوى شوقى 156

انگيزه سرودن نَهْجُ الْبُرْدَهِ 157

نَصُّ قَصِيدَةِ «نَهجِ الْبُرْدَةِ» 157

ص: 8

ترجمه نَهْجُ الْبُردَه از شوقى 165

شرح نَهْجُ الْبُرْدَه 180

فصل چهارم: شرح تطبيقى قصايد بُرْدَه و نَهْجُ الْبُردَه 227

نگاهى بر بُرده 227

نگاهى بر نهج البُرده 232

تطبيق قصيده «بُرْدَه» و قَصيده «نَهْجُ الْبُرْدَه» 235

بررسى بخش اول، غزل آغازين قصايد 235

بخش دوم: در بيم دادن از هواى نفس 238

بخش سوم: مدح رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله 240

بخش چهارم : سخن از ميلاد پيامبر صلى الله عليه وآله 244

بخش پنجم : سخن از معجزات پيامبر صلى الله عليه وآله 249

بخش ششم : درباره قرآن 254

بخش هفتم : دربيان معراج 257

بخش هشتم : سخن از مجاهدات رسول اكرم صلى الله عليه وآله 260

بخش نهم : توسل و طلب شفاعت از پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله 267

بخش دهم: مناجات و تضرع 270

تطبيق تحليلى بُرده و نهج البرده از نظر اسلوب 272

بررسى تطبيقى الفاظ و تركيبهاى دو قصيده 273

تأثير قرآن و حديث بر قصايد 274

بررسى نقش خيال در قصايد 284

بررسى خيال در نهج البرده 286

بررسى نقش عاطفه در قصايد 288

ويژگى ها و امتيازهاى بُردَه 291

عيوب بُردَه 294

ص: 9

ويژگى ها و امتيازهاى نَهجُ الْبُرْدَه 294

عيبهاى نَهْجُ الْبُرْدَه 299

نتيجه 307

منابع 309

ص: 10

اى نام تو بهترين سرآغاز

حمد و سپاس خدايى را سزاست، كه انسان را آفريد و پيامبران را فرمود: تا چراغ تقوا و دانش و ادب و هنر را در سراسر جهان هستى برافروزند و كام جان آدميان را به شهد شيرين معرفت بنوازند و انديشه و قلب آنان را از گرمى عشق و محبت به آفريدگار انسان و جهان سرشار سازند. هزاران درود بر روح تابناك سيّد و سالار پيام آوران، كه دادار عالم و آدم در مدحش فرمود: «لَوْ لاكَ لَما خَلَقْتُ الْأَفْلاكَ» و او را حبيب خود خواند. آن حبيبى كه آتش عشق، پرتوى از محبت اوست و آب معرفت، جرعه اى از درياى بيكران عرفان او. بزرگمردى كه شكوه جوانمردى اش همه تيزبينان را انگشت حيرت به دهان نشانده و جلال و جبروت آسمان گونش راه پرواز تيز پروازان وادى انديشه را بسى دراز و پايان ناپذير ساخته است. آن كهكشان رحمت و جمال كه همگان در راه ستودنش حيران و سرگردان از حركت بازمانده اند و توان خويش را در وصف يكى از هزاران هزار فضيلت او از دست داده اند و سرانجام لبها از سخن فرو بسته، قلمها شكسته و به كنجى نشسته اند و بر ذات پاكش صدها هزار درود و آفرين گفته اند.

چه نعت پسنديده گويم تو را

عليك السّلام اى نبىَّ الورى

ص: 11

درود مَلَك بر روان تو باد

بر اصحاب و بر پيروان تو باد

خدايا به حقّ بَنى فاطمه

كه بر قولم ايمان كنم خاتمه

اگر دعوتم رد كنى ور قبول

من و دست و دامان آل رسول

خدايت ثنا گفت و تبجيل كرد

زمين بوس قدر تو جبريل كرد

بلند آسمان پيش قَدرت خجِل

تو مخلوق و آدم هنوز آب و گل

تو اصل وجود آمدى از نخست

دِگَر هر چه موجود شد فرع تو است

ندانم كدامين سخن گويمت

كه والاترى زانچه من گويمت

تو را عِزِّ لَولاكْ تمكين بس است

ثناى تو طه و ياسِين بس است

چه وصفت كند سعدىِ ناتمام

عليك السّلام اِى نبىّ و السّلام

براى تبرك بخشيدن به آغاز شرح تطبيقى برده و نهج البرده، كلام را با صلوات امام على بن ابى طالب عليه السلام بر روح تابان پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله در خطبه 72 نهج البلاغه شروع مى كنيم:

اَللَّهُمَّ داحِىَ الْمَدْحُوَّاتِ. وَ داعِمَ الْمَسْمُوكاتِ. وَ جابِلَ الْقُلُوبِ عَلَى فِطْرتَها شَقِيِّها وَ سَعيِدِها. إِجْعَلْ شَرائِفَ صَلَواتِكَ وَ نَوامِىَ بَرَكاتِكَ عَلَى مُحمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ الْخاتِمِ لِما سَبَقَ. وَ الْفاتِحِ لِمَا انْغَلَقَ. وَ الْمُعلنِ الْحَقَّ بِالْحَقِّ وَ الدَّافِعِ جَيْشاتِ الْأَباطِيلِ. وَ الدَّامِغِ صَوْلاتِ الْأَضالِيلِ. كَما حُمِّلَ فَاضْطَلَعَ قائِماً بِأَمْرِكَ مُسْتَوْفِزاً في مَرْضاتِكَ غَيْرَ نَاكِلٍ عَنْ قُدُمٍ. وَ لا واهٍ في عَزْمٍ. واعِياً لِوَحْيِكَ حافِظاً لِعَهْدِكَ. مَاضِياً عَلَى نَفَاذِ اَمْرِكَ. حَتّى اَوْرَى قَبَسَ الْقابِسِ وَ اَضَاءَ الطَّرِيقَ لِلخابِطِوَهُدِيَتْ بِهِ الْقُلُوبِ بَعْدَ خَوْضاتِ الْفِتَنِ. وَ أَقامَ مُوضِحاتِ الْأَعْلامِ وَ نَيِّراتِ الْأَحْكامِ. فَهُوَ أمِينُكَ الْمَأْمُونِ وَ خازِنُ عِلْمِكَ الْمَخْزُونِ وَ شَهِيدُكَ يَوْمَ الدِّينِ وَ بَعِيثُكَ بِالْحَقّ. وَ رَسُولُكَ إلَى الْخَلْقِ. اَللَّهُمَ افْسَحْ لَهُ مَفْسَحَاً في ظِلِّكَ وَ اجْزِهِ مُضَاعَفاتِ الْخَيْرِ مِنْ فَضْلِكَ. اَللَّهُمَّ اَعْلِ عَلَى بِنَاءِ الْبانِينَ بِنَاءَهُ، وَ اَكْرِمْ لَدَيْكَ مَنْزِلَتَهُ، وَ أَتْمِمْ لَهُ نُورَهُ، وَ اجْزِهِ مِنْ ابْتِعاثِكَ لَهُ مَقْبُولَ الشَّهَادَةِ وَ مَرْضِىَّ الْمَقَالَةِ ذَا مَنْطِقٍ عَدْلٍ. وَ خُطَّةٍ فَصْلٍ. اَللَّهُمَّ اجْمَعْ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُ في بَرْدِ الْعَيْشِ وَ قَرَارِ النِّعْمَةِ، وَ مُنَى الشَّهَواتِ. وَ أهْواء اللَّذَّاتِ وَ رَخاءِ الدَّعَةِ. وَ مُنْتَهَى الطُّمَأْنِينَةِ. وَ تُحَفِ الْكَرَامَةِ.: «بارخدايا، اى گستراننده هر گسترده، و اى برافرازنده آسمانهاى بالا برده؛ اى آفريننده دلها بر وفق

ص: 12

سرنوشت، بدبخت يا نيكو بخت! بهترين درودها و پربارترين بركت ها را خاصّ بنده و پيامبر خود گردان، كه خاتم پيغمبران پيشين است، و گشاينده درهاى بسته رحمت بر مردم زمين، آشكار كننده حق با برهان، فرونشاننده طغيان و درهم كوبنده شوكت گمراهان. چنان كه او بار رسالت را نيرومندانه برداشت، و حق آن را چنان كه بايد گذاشت، در انجام فرمانت برپا، و درطلب خشنودى ات پويا، نه از اقدامى رويگردان و نه در عزمى سست و ناتوان. وحى تو را به گوش جان شنوا و عهد تو را نگهبان، و در راه اجراى فرمان تو روان. چندان كه چراغ جويندگان حقّ را فروغ بخشيد، و بر سر راه گمراهان چون خورشيدى بدرخشيد، و دل هاى فرو رفته در موجهاى شبهت، به راهنمايى او رخت به كنار كشيد. نشانه هاى روشن را برپا داشت. و احكام را - چون موكلانى - بر مردمان گماشت. او تو را امانتدارى است درستكار، و گنجينه علم تو را پاسدار. گواه تو است در روز قيامت، و برانگيخته تو به رسالت، و فرستاده تو بر آفريدگان و امّت.

خدايا! سايه - عنايت - خود را بر او بگستران؛ و به فضل خويش پاداش او را فراوان گردان. بنياد - شريعتى را - كه نهاد از ديگر بناها بالاتر بر و مرتبت او را نزد خويش گرامى تر و نور شريعت او را در سراسر گيتى بگستر، و پاداش پيامبرى او را گفتار پسنديده قرار ده، و شهادت پذيرفته. - چنان كه گفته او - ميزان عدل باشد و فرموده او قول فصل.

بارخدايا! ما و او را فراهم آور در زندگانى خوشگوار، و نعمت پايدار و آرزوهاى دلنشين، و لذت هاى با خواهش دل قرين، و زندگانى فراخ و پر نعمت، و اطمينان خاطر و برخوردارى از تحفه هاى كرامت.»

ص: 13

ص: 14

مقدّمه

هدف اساسى اين پژوهش تطبيق قصايد برده و نهج البرده است. مقايسه دو اثر ادبى، در صورتى كه يكى يا هر دو در زمره شاهكارهاى ادبى باشد، موجب هويدا شدن زوايا و ابعاد مختلف درونى و برونى آنها مى گردد. تطبيق بدون تحقيق ممكن نيست. بناى مطابقت بايد بر استدلال ها، آراء و نظريه ها، داورى ها و آمار و اطلاعات مستند و منطقى و قابل دفاع استوار باشد.

دو مديحه بلند نبوى، «برده بوصيرى» (شامل 161 بيت)، و «نهج البرده شوقى» (شامل 190 بيت)، در موضوع ستايش پيامبر گرامى اسلام، حضرت محمّد مصطفى صلى الله عليه وآله سروده شده است.

براى مقايسه و تعيين وجوه مشترك و وجوه تمايز دو قصيده و بررسى برترى يا نقصان هر يك در ابعاد مختلف، بايد كارهاى فراوانى را به انجام رسانيد. اكنون نظر مى افكنيم بر تلاش هايى كه پيش از ورود در حوزه تطبيق انجام شده است.

بررسى تاريخچه و زمينه تحقيق: اگر چه در زمينه مقايسه اين دو قصيده، در فارسى كارى صورت نگرفته اما پيرامون قصيده برده، در هر دو حوزه ادبيات عربى و فارسى كارهاى فراوانى به انجام رسيده. قصيده برده 92 بار به عربى تخميس و 21 بار شرح شده است. براساس گفته دايرة المعارف فارسى، اين قصيده بيش از 70 بار به عربى و تركى و فارسى شرح گرديده است.

در ميان شرح هاى فارسى، شش شرح خطى و دو ترجمه و شرح چاپى شهرت بيشترى دارد. ترجمه و شرح هاى چاپى فارسى كه در واقع ترجمه هاى ناقص و همراه با

ص: 15

اندكى توضيحات ديگر است عبارتند از:

1 - «قصيده مباركه بُردَة» اثر محمّد شيخ الاسلام كردستانى، كه در سال 1361 در 104 صفحه به چاپ رسيده.

2 - «شرح قصيده بُردَة» از فردى ناشناس در سده نهم، كه على محدّث آن راتصحيح و در سال 1361 در 142 صفحه به چاپ رسانده است.

3 - همچنين ترجمه اى بسيار معيوب را در سال 1371، قيس آل قيس و محمدرضا عادل به چاپ رسانيده اند كه چندان ارزش علمى ندارد.

از ميان انبوه آثار خطى مربوط به برده، در اين جا به سه نمونه مهم، كه هر يك ويژگى هايى را دربردارند اشاره مى كنيم. اين كتابها همگى در مخزن خطى كتابخانه مركزى آستان قدس رضوى وجود دارد.

1 - كتاب شماره 4389 كه اثرى است بسيار زيبا و هنرمندانه از برده بوصيرى. اين كتاب شامل متن برده است، كه در قطع رحلى و با آب طلا، به خط ثلث نوشته شده. سال كتابت آن 881 ه. ق و كاتب محيى هروى است، كه تصوير دو برگ از آن در پى خواهد آمد. (تصوير شماره 1 و 2)

2 - نسخه خطى كتاب شماره 8188، مربوط به ترجمه منظوم قصيده برده به فارسى است، كه محيى الدّين محمّدآن را در سال 779 ه . ق، يعنى هشتاد و پنج سال پس از وفات بوصيرى ترجمه كرده است. و به دست كاتبى به نام ميرجان عراقى در سال 905 نوشته شده. تصوير دو صفحه از اين اثر نيز پس از مقدمه خواهد آمد. (تصوير شماره 3 و 4)

3 - آخرين اثر خطى كتاب شماره 7332 مى باشد با عنوانِ شرح احمد بن محمد بن ابى بكر، به عربى، كه در سال 797 ه .ق، شرح و به خط شكسته نستعليق نوشته شده است. (تصوير شماره 5)

شايد اين سؤال به ذهن خوانندگان گرامى خطور كند كه چرا ما در آغاز سخن، بيشتر به توضيح پيرامون برده بوصيرى مى پردازيم؟

در حقيقت برده بوصيرى، درخت تناورى است كه نهج البرده را مى توان يكى از

ص: 16

شاخه هاى آن به شمار آورد. اگر «برده بوصيرى» نبود، بديهى است كه آثارى همانند «نهج البرده احمد شوقى» نيز پديد نمى آمد. شهرت، شكوهمندى و جهانگيرى برده موجب پديد آمدن آثار گوناگون فراوان پيرامون آن شده است. اما درباره نهج البرده كه حدود نود سال پيش سروده شده (1227 ه . ق/ 1909 م.)، تا جايى كه اطّلاع يافتم، چندان كارى به جز شرح شيخ سليم البشرى صورت نگرفته است. البته دكتر زكى مبارك در «ألْمُوازَنةُ بَيْنَ الشُّعَراءِ» و در «ألْمَدائِحُ النَّبوِيّه»، مطالبى را درباره اين قصيده ارائه كرده است.

مهمترين محدوديت بنده در انجام شرح قصايد و بررسى تطبيقى آنها، عدم دسترسى به شرح هاى مشهور عربى اين دو قصيده و كتابهاى نوشته شده پيرامون آنها بود، لذا ممكن است در ساير شرح هايى كه دستيابى به آنها براى من مقدور نبوده است، مطالب و آگاهى هاى بيشترى وجود داشته باشد.

چنان كه اشاره شد بخش اساسى اين نوشتار «تطبيق دو قصيده» را تشكيل مى دهد. اين كار نياز به تحقيقات گسترده ديگرى داشت كه اكنون به ذكر آنها مى پردازيم:

1 - سيرى در مدايح نبوى و تاريخچه آن در زبان عربى و بيان فرق بين مدايح نبوى و بديعيات، كه به عنوان يك جريان ادبى، همزمان با سرايش برده، در حوزه ادبيات دوره انحطاط پديد آمد.

2 - نگاهى گذرا به چند نمونه مشهور از سروده هاى شاعران نكته پرداز پارسى زبان، پيرامون فضايل و تاريخ زندگى و سيره اخلاقى پيامبر اسلام.

3 - نگاهى به اوضاع سياسى و اجتماعى و فرهنگى مصر در قرن هفتم (دوره حيات بوصيرى)، و نيمه دوّم قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم (دوره زندگى شوقى) به منظور شناخت زمينه هاى پديد آمدن قصايد «بُردَة» و «نَهْجُ الْبُردَة».

4 - گذرى بر تاريخچه زندگى، افكار، آثار و اسلوب هر يك از سرايندگان دو قصيده.

5 - نگاهى به ديگر مدايح نبوىِ بوصيرى و شوقى، و در پى آن معرفى كامل برده و نهج البرده.

6 - تحقيقات مفصلى پيرامون برده بوصيرى، و بررسى آثار مختلف پديد آمده

ص: 17

پيرامون آن.

7 - ترجمه و شرح مبسوط برده.

8 - ترجمه و شرح مفصّل نهج البرده.

در دو بخش اخير سعى شده است، نخست مفردات بيت ها به طور دقيق ريشه يابى و شرح گردد. (1) سپس به ترجمۀ روان ابيات پرداخته شده و در اين كار تلاش بر آن بوده كه از ترجمه آزاد پرهيز شود و ضمن رعايت شيوايى زبان فارسى، پيوند ترجمه با بيت هاى عربى نيز حفظ گردد.

آن گاه پس از ذكر نكات نحوى و ادبى برجسته، به شرح و توضيح پيرامون مضامين و اقتباس هاى موجود در آنها پرداخته ام. در اين زمينه كليه تلميحات و مضامين اقتباس شده از قرآن، روايات و تاريخ مربوط به سيره پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله، با استفاده از منابع مهم اسلامى، ريشه يابى گرديده و كليّه منابع مورد استفاده به دو صورت زيرنويس و فهرستگان پايانى، به شيوه علمى معرفى شده است.

پس از شرح كامل قصايد وارد حوزه اصلى و نهايى تحقيق شده و كار تطبيق قصايد را با تكيه بر همه تلاش هاى پيشين انجام داده ام.

در بخش تطبيق، دو قصيده از چهار جهتِ فكر، تعبير، تخيل و عاطفه، بررسى و مقايسه شده است. قالب كار، در قسمت بررسى تطبيقى افكار و مضامين طرح شده در دو قصيده، بر اساس نظم و ترتيب بخش هاى ده گانه برده بوصيرى مى باشد. در قسمت مقايسه تعبير و بررسى الفاظ و تركيبات و موسيقى و وجوه زيبا شناختى صورى و صنايع مختلف ادبى به كار رفته در دو قصيده، روش آمارى در تطبيق كمىّ، و روش تحليلى در مقايسه و بررسى كيفى، ملاك عمل بوده است. سپس بررسى تطبيقى دو عنصر ديگر، يعنى تخيّل و عاطفه مورد توجه قرار گرفته و پس از آن وحدت فنى دو قصيده با هم مقايسه شده، و سپس در پايان، امتيازها و عيبهاى هر يك از دو قصيده شمارش گرديده است.

ص: 18


1- فرهنگهاى لغت مورد استفاده در شرح مفردات به ترتيب كاربرد عبارتند از : (1) المنجد، عربى - فارسى، ترجمه: محمد بندريگى، چاپ 1374 - (2) فرهنگ لاروس، عربى به فارسى (3) منتهى الارب، عربى به فارسى (4) فرهنگ معين، فارسى و (5) لسان العرب، عربى.

نتيجه تحقيق و تطبيق، شدّت تقليد شوقى از بوصيرى را در همه ابعاد اسلوبى، لفظى و معنوى نشان مى دهد و ما را به اين نظريه مى رساند كه: برده بوصيرى همچنان درخشانترين شاهكار در حوزه ادب دينى و مدايح نبوى در زبان و ادبيات عربى است و هنوز هم اين اثر شكوهمند، فيض بخش جان عاشقان و پيروان رسول الله است و شعله اى است فروزان بر فراز قله رفيع ادبيات اسلامى در دامنه مدايح نبوى صلى الله عليه وآله.

ص: 19

فصل اول: پرتوى از مدايح نبوى

سيرى كوتاه در زندگى پيامبر صلّى الله عليه وآله

سيرى كوتاه در زندگى پيامبر صلّى الله عليه وآله )(1)

محمّد بن عبداللّه بن عبدالمطلب بن هاشم، از طايفه قريش از قبيله عَدنان، از اَحفاد اسماعيل، فرزند ابراهيم خليل عليه السلام، پيامبر عربى، بنيانگذار جامعه اسلامى و فرهنگ نوين آن، متحد كننده قوم عرب و احياگر حيات سياسى و قانونى آنان، مكنّى به ابوالقاسم صلى الله عليه وآله، در مكّه زاده و در يتيمى بزرگ شد.

مادرش، آمنه بنت وَهَب او را پرورش داد. دايه اش، حليمه بنت ابى ذؤيب، از قبيله بنى سعد بود. در شش سالگى، مادرش درگذشت و جدّش عبدالمطلب كفيلش گرديد. در هشت سالگى، عبدالمطلب هم در گذشت و عمويش ابوطالب عهده دار سرپرستى اش شد.

محمد، دلير، بلند همت، راستگو، نيكخو، بزرگ منش و خردمند بود. قومش او را اَمين ناميده بودند. در بيست و پنج سالگى، عمويش بين او و خديجه كه پانزده سال از او بزرگتر و از زنان ثروتمند (و هم قبيله او از طايفه قريش) بود، پيوند ازدواج برقرار ساخت. او هر سال يك ماه را به خلوت و عبادت و مراقبه [= تَحنُّث] در غار حرا، در نزديكى مكه مى گذراند.

ص: 20


1- قرآن كريم، ترجمه و تفسير بهاءالدين خرمشاهى، نيلوفر، تهران، ص 507، 1374 ش.

ص: 21

ص: 22

ص: 23

ص: 24

ص: 25

چون به چهل سالگى (يا اندكى پس از آن) رسيد، در رمضان 13 پيش از هجرت [برابر 610 ميلادى ]خداوند، توسط جبرئيل، با فرو فرستادن نخستين سوره قرآن، به سوى او وحى فرستاد و ازآن به بعد او را به پيامبرى مبعوث كرد. ابتدا دعوتش را پنهانى آغاز نمود. خديجه، پسر عمويش على بن ابى طالب، فرزند خوانده اش زيد بن حارثه، و گروهى ديگر از جمله ابوبكر، نخستين ايمان آورندگان به صدق رسالت او بودند. پس از مدتى دعوتش را آشكار كرد. و مردم را به توحيد و ترك بت پرستى و ترك خرافات جاهلى، فرا خواند. قريش در برابر او به گردنكشى و مبارزه برخاستند و از هيچ آزار و شكنجه اى فروگذار ننمودند. امّا او شكيبايى و پايدارى و نستوهى پيشه كرد. عمويش ابوطالب تا زنده بود[سال دهم بعثت] از او حمايت كرد. رفته رفته اسلام از مكه به مدينه [= يثرب] گسترش يافت. جمعى از نو مسلمانان مدينه به نزد حضرت صلى الله عليه وآله آمدند و او را به شهر خود دعوت كردند و قول همه گونه حمايت دادند. به بعضى از يارانش دستور هجرت داد و خود نيز پنهانى، با ابوبكر، از مكه به مدينه هجرت كرد. در آن جا مسجدى بنا نهاد و دعوتش را آشكار نمود. هجرت او در سال 622 ميلادى مبدأ تاريخ اسلام است. مشركان قريش نيز مخالفت و مبارزه خود را با او و جلوگيرى از گسترش اسلام افزايش دادند، سپس آيات «جهاد» نازل شد. نخستين نبرد بين مسلمانان و مشركان مكه، يعنى غزوه بدر، در نزديكى مدينه، در رمضان سال دوم هجرى رخ داد. به دنبال آن بر اثر پيمان شكنى قبيله يهودى بنى قَيْنُقاع، غَزوه اى به همين نام رخ داد. در سال سِوّم هجرى «غزوه احد»، در كوهپايه اى به همين نام، در نزديكى مدينه در گرفت، در سال چهارم غزوه «ذات الرِّقاع» و «بَدر صُغرى» در سال پنجم غزوه «خَندق» و «بَنى قُريظه» و در سال ششم غزوه «ذِى قَرا» و «بَنِى المُصطَلق» رخ داد. و در همان سال حضرت صلى الله عليه وآله پيكهايى به سوى خسرو پرويز ساسانى در ايران، قيصر روم، نجاشى در حبشه، مُقَوقِس پادشاه مصر، حارثِ غَسّانى امير شام، و بعضى ديگر فرستاد و ايشان را به اسلام دعوت كرد. در سال هفتم غزوه «خَيبر» درگرفت در سال هشتم غزوه «مُوتَه» و «حُنَين». در همان سال قبل از غزوه حنين مسلمانان مكه را فتح كردند و مشركان همگى مزه بزرگترين و آخرين شكست را چشيدند. در سال نهم غزوه «تَبوك» پيش آمد و در همه اين جنگها، به جز

ص: 26

غزوه اُحد پيروزى از آن مسلمانان بود.

در سال دهم وفود عرب گروه گروه، با قبول اسلام از در تسليم درآمدند. در سال دهم حَجّةالوِداع [آخرين حج پيامبر كه در آن جانشين خود را تعيين كردند] انجام شد. و حضرت صلى الله عليه وآله در سال يازدهم هجرى [= 633 م. ]در مدينه به رحمت بيكران آفريدگار جهان پيوست.

مدايح نبوى

«در زبانهاى رايج بين مسلمانان، بويژه عربى و فارسى، قصايد، قطعه ها و آثار بسيارى در ثناى پيامبر اكرم سروده شده است. مدايح نبوى از مقوله شعر متعهد است نه هنر مجرد. چون در اين گونه آثار شاعران حقّانيّت پيامبر اسلام و سيره و مسير تابناك او را، به فرهنگ جامعه و افكار عمومى منتقل مى كنند. اين آثار از جهات مختلف ارزشمند است. كه در رأس آنها نكات اخلاقى و تربيتى است. زيرا در آنها ذكر فضايل، اخلاق، خصلتها، آداب و رفتار آن بزرگوار، آزادگى ها، فداكارى ها و مجاهدتهاى خستگى ناپذير او در راه سعادت انسانيت بيان گرديده است. صرف نظر از برخى اشعار سست مذهبى كه در اين اواخر سروده شده است و هر كس به خود اجازه داده است تا در اين كار دخالت ورزد، على الاصول اشعار مذهبى در سطحى بس بلند جاى دارد. و اگر آثار و قصايدى را كه در زبان هاى اسلامى بويژه فارسى و عربى، در مدح پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله سروده شده جمع آورى كنند، دهها مجلّد كتاب ارزشمند خواهد شد. يكى از آثار ارزشمند زبان عربى در زمينه مدايح نبوى، «المجمُوعَةُ النَّبْها نِيّةُ فِى المَدائحِ النَّبويّةِ» تأليف شيخ يوسفِ نبهانىِ بيروتى است. اين كتاب از سوى انتشارات «دارُالمَعرِفَة» براى بار دوم در سال 1394 ه .ق به چاپ رسيده است.» (1).

ص: 27


1- حكيمى، محمّد رضا، ادبيّات و تعهّد در اسلام، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، ص 234، 1364 ش

مشهورترين مدايح نبوى عربى

مشهورترين مدايح نبوى عربى (1)

در ادبيات عربى دهها شاعر توانمند، ذوق خويش را در ستايش حضرت محمّد صلّى الله عليه وآله، به كار گرفته اند. مشهورترين اين آثار عبارت است از:

1 - قصيده لاميّه كعب بن زُهيرِ بن اَبى سُلمى، مشهور به بُردَه كعب (26 ه . ق)

2 - قصايد حسّان بن ثابت انصارى (54 ه . ق)

3 - قصيده رائيّه نابغه جُعدي (64 ه . ق)

4 - قصيده همزيّه شرف الدّين بوصيرى (694 ه . ق)

5 - قصيده لاميّه شرف الدّين بوصيرى، كه در معارضه با بُرده كعب بن زهير سروده شده و داراى 202 بيت مى باشد.

6 - قصيده ميميّه بوصيرى مشهور به «برده بوصيرى».

7 - قصيده قرآنيّه نبويّة (هائيّه) ابن جابرِ أندلُسى.

8 - قصيده قرآنيّه نبويّة (قافيّه) قَلقَشندى (756 - 821 ه . ق).

9 - قصايد وَتَريّات مَجدُ الدّين محمّد بن ابى بكر وَ تَري بغدادى (2).

10 - قصيده نونيّه شيخ صَفىّ الدّينِ حِلّى (676 - 750 ه . ق).

11 - قصيده «ألدُّرّ النّظيمِ» عبدالقادر أدهمى طِرابلُسى.

12 - قصيده ميميّه شيخ حسين بن عبدالصّمدِ عاملى (پدر شيخ بهائى).

13 - قصيده بائيّه شبيب بك الوائلى.

14 - قصيده محمّد بن على غَرناطى.

15 - قصيده بائيّه شيخ محمّد سكونى.

16 - قصيده نجم الدّين بغدادى.

17 - قصيده أدكاوىِ مصرى.

ص: 28


1- ادبيات و تعهد در اسلام، ص 237 - 238 .
2- وى در مدح پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله 29 قصيده سروده است كه هر يك 21 بيت است و در هر يك از آن قصايد يكى از حروف الفبا را رَوِىّ قرار داده است. (ادبيّات و تعهّد در اسلام، محمّد رضا حكيمى، پاورقى صفحه 235).

18 - قصيده ميميّه محمود سامى البارودى (1904 م).

19 - قصيده ميميّه شيخ قاسم حلاّق.

20 - قصيده نونيّه علاّمه سمنانى.

21 - «قصيده ميميّه احمد شَوقى بَكِ مصرى» مشهور به «نَهجُ البُردَة» كه در ادامه اين گفتار شرح كامل آن خواهد آمد.

رابطۀ بديعيات و مدايح نبوى

«قصيده بديعيّة قصيده اى است كه، هر بيت (يا دو بيت)(1) آن، حداقل داراى يكى از صنايع بديعى باشد و بناى بيت بر آن صنعت باشد و همه يا عمده صنايع بديعى در آن قصيده به نظم آمده باشد و بيتى بدون صنعت در آن يافت نشود. اين قصايد طورى ساخته مى شوند كه آوردن صنايع بديعى در ابيات، از رونق و فصاحت و انسجام كلام نكاهد و معانى ابيات را مشوّش نسازد. بدين دليل ساختن چنين اشعارى بسيار مشكل است و مايه و ذوقى سرشار و قدرتى خلاّق مى طلبد. براساس اين تعريف تعريفى كه در المنجد آمده غلط است.

در صفحه 58 جلد اوّل المنجد عربى به فارسى ترجمه بندرريگى، در تعريف بديعيّات مى گويد: «قصيده هايى كه در علم بديع سروده شده» ملاحظه مى شود كه اين تعريف بر منظومه ها و ارجوزه هاى بديعى(2) صدق مى كند نه بر قصايد بديعيّه. به نظر آقاى محمدرضا حكيمى بديعيّات: «نامى است كه اطلاق مى شود بر قصايدى كه براى به كارگيرى وسيع صنايع بديعى سروده شده است، خواه در هر بيت به نام نوع صنعت

ص: 29


1- اين كه در تعريف گفته شد دو بيت، براى آن است كه گاه برخى از بزرگان اصحاب بديعيّات يك صنعت را در دو بيت آورده اند مانند لف و نشر، يا قَسَم كه جواب آن در بيت بعد آمده است. در عين حالى كه در اين دو بيت صنعتى مستقل هم وجود دارد.
2- ارجوزه هاى بديعى منظومه هايى است كه مانند الفيّه ابن مالك در قواعد نحو و صرف، در مبادى و قواعد و تعريف صنايع بديعى ساخته شده است. يكى از اين ارجوزه ها الفيه سيوطى است در معانى و بيان و بديع كه آغازش در بديع «الفن الثالث» چنين است: علمُ البَديعِ مَا بِهِ قَدْ عُرِفَا وُجُوهُ تَحسينِ الْكَلام اِنْ وَفى مُطابقاً وَ قَصْدُهُ جَلىُّ فَمِنْهُ لَفظِىٌّ وَ مَعْنَوِىُّ

به كار رفته توريه شده باشد يا نشده باشد.»(1)

موضوع اكثر قصايد بديعى «مدايح نبوى» است، در بحر بسيط و روى ميم، بر وزن برده بوصيرى.

مؤلف كتاب «تاريخ الادب العربى» دكتر عمر فروخ، در اين كتاب، همواره قصيده بديعيّه را به معناى قصيده مديحيه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله، و شعرى كه در ثناى رسول الله صلى الله عليه وآله سروده شده، گرفته است. با اين كه چنين نيست. درست است كه قصايد بديعيّة به جز اندكى، همه در مدايح نبوى سروده شده است و در ادبيات اسلامى اين خودبابى است عمده. اما آن همه قصايد بلند كه از صدر اسلام به بعد، در ثنا گسترى پيامبر اكرم و عرض ادب به پيشگاه رسول گرامى اسلام سروده اند، همه و همه بديعيّه نيست. و اصولاً اين رايج نيست كه همه مدايح نبوى را «بديعيّه» نام گذاريم.

اگر به زبان اهل منطق بگوييم بين قصايد بديعيّه و ديگر قصايد مدايح نبوى عموم و خصوص من وجه جارى است. مادّه اشتراك، قصايد بديعيّه اى خواهد بود كه در مدح پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله سروده شده است. و بيشتر قصايد بديعيّه اصطلاحى چنين است. اما دو فرق اساسى بين مدايح نبوى و بديعيّات وجود دارد: يكى صدها قصيده مديحه نبوى كه بديعيّه اصطلاحى نيست و ديگر چند قصيده بديعيّه كه مديح نبوى نيست.

با عنايت به آنچه ذكر شد اين عبارت نويسنده مذكور درباره «مدايح نبوى بوصيرى» كه در پى مى آيد درست نيست:

«وَ بَلَغتِ البَديعِيّاتُ (القَصَائِدُ الْمَقُولَةُ في مَدِيحِ مُحمّدٍ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وآله) ذِرْوَةَ الْبَراعَةِ في شِعْرِ الْبُوصِيرىِّ.(2)»

قصيده بوصيرى اگر چه بديعيّه نيست، اما در گزينش بَحْرورَوىّ وَ در انتخاب مضمون (مدايح نبوى)، تأثير شايانى در بديعيّه سرايان داشته است. (مقدمه خَزانة الادب، ابن حجّة الحَموى).

درباره مبتكر سرايش بديعيات در ادبيات عربى بحث است كه آيا «أمينُ الدّين اربلى»

ص: 30


1- ادبيات و تعهّد در اسلام، ص 131، (با اندكى تصرف).
2- فرّوخ، عمر، تاريخُ الادبِ العربىِّ، ج 3، دارالعلم للملائين، بيروت، ص 821. 1982 م.

(670 ه . ق) بوده است يا صفىّ الدّين حِلّى (752 ه . ق).

صاحب انوار الربيع (در مقدمه اين كتاب) و صاحب الغدير (ج 6، ص 44) معتقدند كه اصل اين ابتكار از امين اربلى است نه صفى الدين حلى وچنين هم هست، زيرا اربلى حدود 60 سال پيش از صفى الدّين قصيده خويش را ساخته است.(1) اما ديگر بديعيّة سرايان پيرو اين دو اديب شهير هستند.

اگر چه ابتكار سرايش قصايد بديعيّه از صفى الدّين نيست، اما انتخاب بحر بسيط و رَوىِّ ميم - كه موجب پيشبرد بسيار كار بديعيات شد - از صفى الدّين است، زيرا كه او قصيده خود را چنين ساخت و سپس ديگر بديعيّه سرايان از او پيروى كردند. پس بايد صفىّ الدّين را مبتكر اين موضوع دانست كه بديعيّات را - از نظر مضمون كه مديح نبوى است - و از نظر وزن و رَوِىِّ ميم در مسير قصيده «بُردَة» انداخت.

آغاز قصيده حِلّى چنين است:

إنْ جِئتَ سَلْعاً فَسَلْ عَنْ جِيرَةِ الْعَلَمِ

وَ اقْرَأ سَلاماً عَلَى عُرْبٍ بِذِى سَلَمِ

«اگر به وادى سلع آمده اى پس از همسايگان و ادىِ عَلَم بپرس و بر عربانِ سرزمين ذى سلم سلام ده. كه داراى 145 بيت است و مشتمل بر 151 نوع صنعت بديعى. چنان كه گفته شد يكى از علل مهم رشد و توسعه بديعيات، پس از صفى الدين همين وزن و روى و مضمون برده بوصيرى بوده است.»(2)

گذرى بر تاريخچۀ مدايح نبوى

يكى از فنون شعرى كه در صدر اسلام متولد شد شعر مذهبى بود، كه عمده آن شامل ستايش پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و دين اسلام مى باشد. مدح و منقبت و نعت و ستايش و وصف و ثناى بزرگوارى ها، عظمتها، منش هاى والا و مواهب خدايى و تعاليم والاى پيامبر اسلام، خلاصه موجودات، خواجه كائنات، مهتر آدميان و سرور جهانيان، زنده

ص: 31


1- بيت مطلع قصيده اربلى چنين است: «بَعْضُ هذَا الدَّلالِ وَ اْلإدْلالِ حَالَ بِالْهَجْرِ وَ التَّجَنُّبِ حالى»
2- ادبيّات و تعهّد در اسلام، ص 142 - 152. (با تلخيص).

كنندۀ توحيد و عدالت و بت شكن يگانه و منجى انسانيت، حضرت محمد بن عبداللّه صلى الله عليه وآله، از نخستين سال هاى طلوع خورشيد نبوّت، به نظم و نثر، در حد وسيعى آغاز گرديد و تا امروز كه 14 قرن از آن زمان مى گذرد بيش از پيش ادامه دارد. نخستين كسانى كه پيامبر را ستوده اند با توجّه به تقدّم خداوند و فرشتگان در اين امر(1)، عبارت اند از:

1 - ابوطالب بن عبدالمطلب(ع)(2)(85 ه . ق - 3 ه . ق)

2 - علىّ بن ابى طالب (ع) (23 ه . ق - 40 ه . ق)

3 - عبّاس بن عبدالمطلب (51 ه . ق - 32ه . ق)

4 - كعب بن مالك انصارى

5 - حسّان بن ثابت انصارى (54 ه ق)

6 - عبّاس بن مِرداس السلمى، فرزند خنساى شاعر (18 ه . ق)

7 - ورقة بن نوفل، پسر عموى حضرت خديجه عليها السلام

8 - لبيد بن ربيعة (- 41 ه . ق)

9 - أعشى قيس (- 7 ه . ق)

10 - عبداللّه بن الزّ بعرى (كه تا زمان زمامدارى عُمَر زنده بود)

11 - ألنّابغة الجعدىّ (80 ه . ق)

12 - كعب بن زهير (- 26 ه . ق)

يادآور مى شود كه نام 48 تن از اين شاعران همراه نمونه اى از مدايح آنان در ستايش از پيامبر صلى الله عليه وآله، در كتاب «الحَماسة المغربيّة» در بخش «مدح النّبىّ» آمده است.(3)

«دربارۀ نخستين مدحيه پيامبر اختلاف است، اما هيچ كدام به مقام قصيده مشهور

ص: 32


1- اِنّ اللّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلّونَ عَلَى النّبىِّ يا أيّهَا الّذينَ آمَنوُا صَلّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسليِماً (احزاب، آيه 56)
2- مهمترين مديحه آن حضرت داراى 110 بيت است با اين مطلع: خَليلَىَّ ما أُذنى لِأوّلِ عاذلِ - بِصَغواءَ فى حقٍّ و لا عِندَ باطِلِ (ديوان، ص 49).
3- ألجراوى التادلى، ابوالعباس احمدبن عبدالسّلام، الحماسه المغربية، دارالفكر، بيروت، ج 1، ص 41 -115، 1411 ه . ق.

كعب ابن زهير نمى رسد. كعب بن زهير از شاعران مُخَضْرَم(1)است. او كه در پى توهين به مقدّسات اسلام مهدورالدم شده بود، روزى به صورت مردى ناشناس وارد مسجد پيامبر شد و از ايشان طلب عفو و بخشش نمود.آن گاه نقاب از رخ بركشيد و در مقابل بخشنده خود قصيده اى زيبا در 58 بيت انشاد كرد و پيامبر اكرم و مسلمانان را ستود. آغاز قصيده چنين است:

بانَتْ سُعادُ فَقلبِى الْيومَ مَتْبولُ

مُتَيَّمٌ إثرَها، لَم يُفدَ، مَكْبولُ

«سعاد جدا شد پس امروز قلب من رنجور و نزار است [قلبى كه] شيداى او و زنجيرى عشق اوست».

گويند وقتى كه كعب به اين بيت رسيد:

اِنَّ الرَّسولَ لَنورٌ يُستضاءُ بِه

مُهنَّدٌ مِنْ سُيوفِ اِللّهِ مَسلولُ

«همانا رسول كانون نورى است كه از او نور گيرند، او شمشيرى است بركشيده از شمشيرهاى خداوند».

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بُردَه خويش را بر او پوشاندند و به او خلعت دادند. از اينروى اين قصيده «بُرْدَة» نام گرفت.

اين قصيده مورد توجّه اديبان و عموم دوستداران رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله قرار گرفت و بسيارى آن راشرح كردند و تعدادى به تخميس آن پرداختند و برخى شاعران در مقام معارضه با آن قصايدى سرودند، كه در اين ميان بوصيرى گوى سبقت را از ديگران ربود. بوصيرى 14 قصيده مدحيه در ثناى پيامبر صلى الله عليه وآله دارد كه يكى از آنها لاميّه اوست، كه «ذُخْرُ المَعادِ فى مُعارَضَةِ بانَتْ سُعاد»(2) نام دارد و داراى 204 بيت مى باشد. سرآغاز آن

ص: 33


1- مُخَضْرَم، به فتح راء، به كسانى گويند كه دو عهد و دوره را درك كرده باشند و اصطلاحاً به شاعرانى اطلاق مى شود كه در جاهليت زيسته اند و سپس اسلام را درك كرده اند. مشهورترين مخضرمين عبارتند از: لبيد، حُطَيئة، حسّان، نابغه جُعدى و كعب بن زهير. ابن منظور گفته «رجلٌ مُخَضْرَم»: إذا كانَ نِصفُ عُمرهِ فى الجاهليّةِ وَ نِصْفُه فىِ الإسْلامِ.
2- در برخى كتابهانام قصيده چنين است: «ذُخْرُالْمَعاد فى وَزنِ بَانَتْ سُعَاد» (تاريخ الادب العربى، العصر المملوكى، عمر موسى پاشا، ص 187) - حنا فاخورى در كتاب «الجامع فى تاريخ الادب العربى، ج 1، ص 403، به خطا نام اين قصيده بوصيرى را «برده» ناميده است و سپس توضيحات مربوط به «برده» را در ذيل اين قصيده نوشته است.

چنين است:

إلى مَتَى أنْتَ بِاللَّذّاتِ مَشْغُولُ

وَ اَنْتَ عَنْ كُلِّ مَا قَدَّمتَ مَسْؤُولُ

في كُلِّ يَوْمٍ تُرَجِّى أنْ تَتُوبَ غَدًا

و عَقْدُ عَزْمِكَ بِالتَّسوِيفِ مَحْلُولُ(1)

نگاهى به مدايح نبوى در ادبيات فارسى

نگاهى به مدايح نبوى در ادبيات فارسى(2)

ديوانهاى شاعران پارسى زبان، از دورترين روزگاران، آكنده است از شعر مذهبى، از جمله مدايح غرّاى نبوى. از شاهنامه حكيم ابوالقاسم فردوسى كه با ذكر توحيد و مدح پيامبر و آل او آغاز مى شود، تا سنايى و ناصر خسرو و خاقانى و ... و ملك الشعراى بهار تا امروز. ما در اين جا به دليل مجال اندك از خرمن بزرگ چامه ها و اشعار گوناگون فارسى در ستايش بزرگترين پيغامبر آسمانى، فقط به معرفى چند نمونه مشهور بسنده مى كنيم و رد مى شويم:

1 - تركيب بندِ جمال الدّين عبدالرّزّاقِ اصفهانى (م - 588 ه . ق) قصيده سراى بزرگ قرن ششم، در سبك عراقى، كه شامل 11 بند، هر بند 9 بيت است، اينك يك بند آن:

اى از بر سِدرَه شاهراهت

وى قُبّه عرش تكيه گاهت

اى طاق نهم رَواق بالا

بشكسته زگوشه كلاهت

هم عقل دويده در ركابت

هم شرع خزيده در پناهت

اى چرخ كبود ژنده دلقى

در گردن پير خانقاهت

مه طاسكِ گردن سمندت

شب طُرّه پرچم سياهت

جبريل مقيم آستانت

افلاك حريم بارگاهت

چرخ ارچه رفيع، خاك پايت

عقل ار چه بزرگ، طفل راهت

خورده است خدا زِ روى تعظيم

سوگند به روى همچو ماهت

ص: 34


1- فاخورى، حنّا، الجامع فى تاريخ الادب العربى، دارالجيل، بيروت، ج 1، ص 402 - 403، 1995، با اندكى تصرف و اضافات. توضيح: اين ابيات در صفحات آينده ترجمه شده است.
2- ادبيات و تعهّد در اسلام، ص 252 - 273.

ايزد كه رقيب جانْ خِرَد كرد

نام تو رديف نام خود كرد.(1)

2 - نظامى گنجوى، (م - 614 ه .ق)، حكيم نظامى كه در داستان سرايى و خيال پردازى هاى شاعرانه و بسيار دلپسند، استادى بى همانند است. معمولاً آغاز مثنوى هايش به توحيديّه هايى مزيّن است. كه پس از آن به ستايش پيامبر اكرم نيز پرداخته است. او در مخزن الاسرار كه مهمترين مثنوى اوست در ثناى پيامبر اكرم قصيده اى با 217 بيت سروده كه برگزيده اى چند از ابيات او در پى مى آيد:

شمسه نُه مَسندِ هفت أختران

ختمِ رُسل خاتم پيغمبران

احمد مرسل كه خِرَد خاك اوست

هر دو جهان بسته فِتْراك اوست

اى تن تو پاكتر از جان پاك

روح تو پرورده روحى فِداك

خاك تو خود روضه جان من است

روضه تو جان جهان من است

خاك تو در چشم نظامى كشم

غاشيه بر دوش غلامى كشم

بر سر آن روضه چون جان پاك

خيزم چون با دو نشينم چو خاك

3 - مسمّط اديب الممالك فراهانى (1277 - 1336 ه .ق) كه 38 بند است و هر بند 7 مصراع كه جمعاً 266 مصراع مى شود. هر فرازى از اين قصيده بخشى از زندگى يا سيره پيامبر را در بر دارد. فراز ميلاد آن چنين آغاز مى شود:

برخيز شتر بانا بَر بندْ كجاوه

كز چرخ همى گشت عيان رايتِ كاوه

در شاخ شجر برخاست آواى چكاوه

وز طول سفر حسرت من گشت علاوه

بگذر به شتاب اندر از رود سماوه

در ديده من بنگر درياچه ساوه

وز سينه ام آتشكده پارس نمودار

4 - قصيده پيام، از شاعر معاصر نعمت ميرزازاده (م.آزرم) كه چندين بار چاپ شده است. اين قصيده مانند برده بوصيرى است كه در چند بخش تنظيم يافته و مجموع ابيات آن 273 بيت مى شود. پيام از نمونه هاى والاى قصايد فارسى و از مفاخر ادبيات مذهبى به شمار مى رود. لطايف شعرى و احساس ژرف و تابلوهاى زيبا و علو مفاهيم در آن

ص: 35


1- اين تركيب بند داراى شرحى است به اين مشخصات: شرح بر تركيب بند جمال الدّين محمّدبن عبدالرّزاق در ستايش پيامبر، تأليف دكتر سيّد محمّد دامادى، انتشارات دانشگاه تهران، سال 1369 ش، در 392 صفحه.

فراوان است.

5 - قصيده مرحوم مهرداد اوستا در 72 بيت بدين مطلع:

نَه جلوه بود و نَه رنگ اين رَواق الوان را

نَه پر ستاره برآورده چرخ دامان را

كوتاه سخن آن كه در حوزه ادب فارسى صدها تن از شاعران نامدار و گمنام، به طور مستقل يا در ضمن ديگر اشعار خود، به ستايش از گوهر نبوّت پرداخته اند. كه براى اطّلاع بيشتر مراجعه شود به دو كتاب زير:

1 - مدايح محمّدى در شعر فارسى، احمد احمدى بيرجندى، بنياد پژوهشهاى اسلامى، 1372، 164 ص.

2 - سيماى محمّد در آينه شعر فارسى، محمود شاهرخى و مشفق كاشانى، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1372، 255 ص.

پايان بخش اين گفتار شعر زيبايى است از شيخ سعدى شيرازى عليه الرّحمة.

ماه فروماند از جمال محمّد

سرو نباشد به اعتدال محمّد

قدر فلك را كمال و منزلتى نيست

در نظر قدر با كمال محمّد

وعده ديدار هر كسى به قيامت

ليله أسرى شب وصال محمّد

آدم و نوح و خليل و موسى و عيسى

آمده مجموع در ظلال محمّد

عرصه گيتى مجال همّت او نيست

روز قيامت نگر مجال محمّد

وان همه پيرايه بسته جنّت فردوس

بو كه قبولش كند بلال محمّد

همچو زمين خواهد آسمان كه بيفتد

تا بدهد بوسه بر نعال محمّد

شمس و قمر در زمين حشر نتابد

نور نتابد مگر جمال محمّد

شايد اگر آفتاب و ماه نتابند

پيش دو ابروى چون هلال محمّد

چشم مرا تا به خواب ديد جمالش

خواب نمى گيرد از خيال محمّد

سعدى اگر عاشقى كنى و جوانى

عشق محمّد بس است و آل محمّد

ص: 36

فصل دوّم: بوصيرى و بردة

نگاهى به تاريخ مصر

نگاهى به تاريخ مصر (1)

از روزگاران كهن، مصر يكى از مهمترين مراكز فرهنگ و تمدن جهان و از نقاط استراتژيك جغرافياى كشورهاى اسلامى بوده است. اين كشور كهنسال از صدر اسلام، بويژه از دوره خلفا به بعد، فراز و نشيب هاى فراوانى را از سر گذرانده است. آن دوره از تاريخ مصر كه مربوط به پژوهش ما است دوره مماليك خوانده مى شود، كه از سال 648 ه. آغاز و به سال 922 ه. با ظهور امپراتورى عثمانى پايان يافت.

براى درك درستِ موقعيت مماليك، ناگزيريم اندكى پيش از آن دوره را نيز به اختصار بررسى كنيم. از قرن سوّم به بعد سلسله هايى به ترتيب بر مصر حكومت كرده اند كه عبارتند از: بنى طولون، شامل پنج امير، از سال 254 ه. تا 293 ه. اخشيديان، شامل پنج امير، از 323 ه. تا 358 ه. فاطميون، داراى 12 امير، از سال 362 تا 567 ه ايوبيان، داراى 8 امير، از 562 ه. تا 648 ه. مماليك بحرى، شامل 27 امير، از سال 648 ه. تا 784 ه. و مماليك چِرِكْس، از 784 ه تا 922 ه .

ص: 37


1- منابع مورد استفاد در اين قسمت عبارت است از: - ناصرى طاهرى، عبداللّه، مقدمه اى بر تاريخ سياسى اجتماعى شمال آفريقا از آغاز تا ظهور عثمانى ها، وزارت ارشاد، تهران، ص 128 - 192، 1375 ش. - عطوى، على نجيب، البوُصيرى شاعرُ المَدائحِ النّبويّةِ و عَلَمُها، دارُالكُتبِ العلميّة، بيروت، ص 9 - 78، 1995 م.

بوصيرى در زمان چهارمين امير ايّوبى، سيف الدّين ابوبكر بن ايّوب، در سال 608 ه به دنيا آمد. 40 سال عمر او در دوره سلطه ايّوبيان گذشت. و از 40 سالگى تا 87 سالگى كه بخش اصلى فعّاليّت هاى ادبى اش را تشكيل مى دهد، همزمان با حكومت 9 تن از مماليك بحرى، سپرى شد. و سرانجام در زمان چهارمين زمامدار مملوكى از خاندان قَلاوُون، يعنى زين الدّين كَتبوغا در سال 694 ه يا اندكى پس از آن در گذشت.

نگاهى به پيش از حكومت مماليك

صلاح الدّين ايّوبى (532 - 589 ه/ 1138 - 1193 م) يك نظامىِ كُرد از اهالى تكريت عراق بود. او پس از سالها تلاش توانست سرانجام در سال 564 ه. نظامِ فاطميان را در مصر براندازد. پس از تثبيتِ اوضاع سياسى كوشيد تا با سياست هاى جديد فرهنگى آثار فاطميان و مذهب آنان، شيعه اسماعيلى را از صحنه مصر ازميان ببرد و مذاهب اهل سنّت را ترويج نمايد. او براى ترويج مذهب شافعى و محو ميراث فكرى فاطميان، مدارسِ متعدّدى در قاهره و ساير شهرهاى مصر احداث كرد، كه اين مدارس معروفتر بود: مدرسه صلاحيّه، مدرسه فاضليّه، دارالحديثِ كامل. او به ديگر مذاهب نظير حنفى و حنبلى نيز كم و بيش توجه نمود.

يكى ديگر از كارهاى فرهنگى صلاح الدّين گسترش تصوّف در مصر بود. او اوّلين خانقاه صوفيّه را در اين كشور بنا كرد و موقوفاتى را براى آنان در نظر گرفت. شايد در بيان علّت سياست او در جذب و توسعه تصوّف با استناد به شواهد و قراين موجود بتوان گفت: در دوره فاطميان به تقويت و گسترش تشيّع در مصر بسى توجّه شد و فرهنگ و محبّت اهل بيت در افكار و قلبهاى مردم نفوذ كرد - كه آثارش البته هنوز هم در جامعه مصر باقى است - لذا ايوبى ها در گسترش مبانىِ عقيدتى و پيشبرد اهداف سياسى خود، به چند كار مهم دست زدند. كه عبارتند از:

1 - گسترش و جايگزينى تصوّف به جاى تشيّع(1).گرايش به تصوّف در قرن هفتم زياد

ص: 38


1- نخستين خانقاه مصر مربوط به قرن ششم است. كار خانقاه سازى در مصر، در قرن هشتم به اوج خود رسيد. مقريزى در قرن نهم از 23 خانقاه اصلى، 12 رباط و 46 زاويه نام مى برد كه قاعدتاً اينها مراكز اصلى صوفيان بوده است. او نوشته: صلاح الدّين ايّوبى، نخستين خانقاه مصر را در سال 596 ه . ق بنياد كرد و نيز درباره خانقاه بزرگ ركن الدّين بَيبرس كه در سال 709 ه . ق بنا شده و يكى از خانقاههاى بزرگ و وسيع مصر بوده توضيحاتى داده است (تاريخ خانقاه در ايران، محسن كيانى، كتابخانه طهورى، ص 172 - 174، 1369 ش)

بود و امام تصوّف يعنى محى الدّين بن عربى (دمشق، 638ه.) در همين عصر مى زيست.

2 - اعزام علماى عامّه به مراكز مهم شيعه، نظير شهر اَسنا در ناحيه دِلتاى مصر براى زدودن يا تضعيف فرهنگ تشيّع.

3 - توسعه مدارسِ علميّه مذاهب أربعه.

4 - به آتش كشيدن كتابخانه بزرگ شيعيان اسماعيلى در قاهره.

5 - ممنوع كردن عزادارى سيّدالشّهدا در روز عاشورا و به قول مَقريزى آن راروز شادى قرار دادن.

6 - تشويق نويسندگان براى حمله به تشيّع. براى نمونه به تشويق حكومت، قاضى بهاءالدّين هبةاللّه بن عبداللهِ قَفْطى (600 - 697 ه) كتابى در اين زمينه به نام فَضائح المُفْتَرضَةُ فِى الرَّدِّ علَى الرَّفْضَةِ تاليف كرد.

ايّوبيان علاوه بر عزم نابودىِ تشيّع دو هدفِ مهمِّ ديگر را نيز دنبال مى كردند:

1 - وحدت بخشيدن به مصر و شام.

2 - جنگ با صليبى ها(1) و آزادى بيت المُقدّس.

پس از مرگ صلاح الدّين در سال 598 ه، بازماندگانش بر سر قدرت با هم درگير شدند و هر يك مى كوشيد تا سيادت و رياست سلسله ايّوبى را از آن خود كند. حكومت ايّوبيان يك حكومت نظامى و مبتنى بر قدرت بود. آنان اگر دست به اصلاحات يا سازندگى هايى هم مى زدند، در جهت تحكيم پايه هاى قدرتشان بود نه چيز ديگر. جامعه مصر در آن زمان متشكّل بود از بربرها، تركان، كردها، عربها، و اسلاوها؛ كه اين گوناگونى به ارتش نيز سرايت كرده بود.

ص: 39


1- جنگهاى صليبى از سال 582 ه بدين صورت آغاز شد كه حاكم مسيحى «ارناط» يا «كرك» به يك كاروان مسلمان حمله كرد و صلاح الدين هم تصميم به انتقام گرفت و با توجه به وجود زمينه هاى مناسب و ريشه دار بين مسلمانان و مسيحيان بتدريج آتش جنگ شعله ورتر شد و با دخالت پادشاهان كشورهاى آلمان، انگليس و فرانسه از يك سو و تحريك حميت و غيرت مسلمانان از سوى ديگر، تا سال 647 ه هشت جنگ بزرگ بين مسيحيان و مسلمانان در گرفت كه مجموعه آنها بخش عمده جنگهاى صليبى را دربر مى گيرد.

علل سقوط ايوبيان

1 - جنگ دايمى با دشمنان خارجى بويژه صليبى ها و متحدان اروپايى آنان.

2 - درگيرى هاى داخلى بين اميران ايوبى.

3 - زياد شدن انبوه نظاميان مملوكى در بين سپاهيان.

4 - بى توجهى ايّوبيان به خواسته هاى مردم و زورگويى به آنان.

5 - بدى اوضاع اقتصادى ناشى از مخارج جنگها و نظامى گرى و پرورش سپاهيان فراوان.

6 - گسترش فقر و جهل و ناامنى و شيوع بيمارى هاى مهلك نظير وبا و طاعون.

7 - شورش عربهاى بومى مصر و قيام هاى پراكنده شيعيان كه با همين شورش ها پيوند خورده بود.

ظهور مماليك

سرانجام مماليك كه بيشتر ترك بودند در سال 648 ه بر سلطنت مصر چيره شدند. آنان در آغاز حكومتشان در چهار جبهه جنگ داشتند.

1 - خاندان ايّوبى در شام.

2 - سپاهيان مغول كه پس از اشغال بغداد و به آخر رساندن خلافت پانصد ساله عباسى، شام را نيز به علت ضعف و سستى حاكمان ايّوبى تصاحب كردند و پس از آن هلاكو قصد مصر كرد. امّا در منطقه «عين جالوت» شكست سختى از سيف الدّين قدّوز خورد. اين واقعه در سال 657 رخ داد.

3 - تفرقه و درگيرى هاى داخلى بين دو دسته از مماليك به نامهاى بحرى و برجى.

4 - عربهاى مقيم مصر كه بيشتر كشاورز بودند به سبب اين كه اميران مملوكى نظام مالياتى سختى را وضع و زندگى را بر آنان سخت كرده بودند، زمينه شورش اين طبقه ضعيف نيز فراهم شده بود.

ص: 40

از پنجاه سالگى تا 68 سالگى بوصيرى مقارن بود با حكومت بيبرس بُندُقْدارى، چهارمين امير مملوكى كه در ميان مماليك از همه قدرتمندتر بود. او علاوه بر سركوبى حركتهاى مذهبى و مردمى مصر، به منظور تحكيم موقعيت سياسى خود بر آن شد تا بازماندگان آخرين خليفه عبّاسى را به مصر فراخواند. در زمان او هنوز مرزهاى مسلمانان در شام و مصر از سوى مغولان و صليبى ها تهديد مى شد. اما بيبرس تا زنده بود با وضع تدابيرى، نگذاشت شعله جنگى افروخته گردد.

دو دهه آخر زندگى بوصيرى مصادف بود با ظهور منصور قلاوون، هفتمين امير سلسله مملوكى و سر سلسله خاندان قلاوون. او توانست در دوره حكومتش ( از678 ه تا 689 ه) مغولان را كه دوباره به شام حمله ور شده بودند در حمص به سختى شكست دهد. و نيز صفحات شرق مديترانه را از لوث صليبيان پاكسازى كند. اين امير قدرتمند همان كسى است كه «بيمارستان منصورى» قاهره را بنا كرد. بوصيرى در ستايش از اين عملِ نيك قصيده اى به اين مطلع سرود:

عَمَّرْتَ مَدرَسةً و مارِستانا

لِتُصحِّحَ اْلأَديانَ و الأبدانَا

سرانجام بوصيرى، در زمان زين الدّين كتبوغا (از 694 - 696 ه) دهمين امير مملوكى از مماليك بحرى در بيمارستان منصورى قاهره درگذشت.

حكومت و جامعه در عصر مملوكى

ساختار حكومت مماليك، همانند عصر ايّوبى، بر نظام اقطاعى مبتنى بود و بر اساس آن سلطان مملوكى منطقه اى را به اميرى مى سپرد، تا ضمن حمايت و حراست آن منطقه و جمع آورى مالياتهاى متنوّع كه براساس فرمانها و منشورهاى ديوان مركزى مقرر مى شد، حكومت را پشتيبانى كرده و در موقع هجوم خارجيان نيروهاى جنگى را نيز تامين كند. جامعه مصر در عصر مملوكى هفت طبقه بودند: 1 - اهل دولت 2 - بازرگانان 3 - فروشندگان جزء 4 - كشاورزان 5 - صنعتكاران و پيشه وران 6 - فقيهان و طالبان علم 7 - درماندگان و مساكين كه دو گروه اخير گرفتار فقر و مشقّت بيشترى بودند. بوصيرى وضع معيشتى اش شبيه اين دو گروه بود و در زندگى اش هميشه با فقر دست به گريبان بود.

ص: 41

قدرت مماليك بر دو پايه استوار بود: سپاهيان و عقايد دينى مردم. اين غلامان ترك در حفظ ظواهر اسلامى مى كوشيدند و تعدادى از عالمان و فقيهان را به خود نزديك ساخته بودند و به بناى مساجد و مدارس علوم دينى تا حدّى توجّه مى كردند. البتّه در شرايطى كه دشمنان خونخوارى چون صليبى ها و مغولان در كمين مال و ناموس و خاك و دين امت اسلامى بودند، مردم ناگزير بايد زورگويى ها و فشارهاى امراى خويش را به جان مى خريدند و دم بر نمى آوردند.

اميران مملوكى در زندگى شخصى خود تجمّل پرست، شهوتران، خوشگذران و فاسد بودند و از هيچ ظلمى به مردم فروگذار نمى كردند. خوبى و بدى حال هركس در اين دوران بستگى به ميزان وابستگى اش به حكومت مركزى داشت. لذا در هر طبقه اى به فراخور مقدار و شدّت داد و ستد با حكومت، معدودى افراد مرفّه و بسيارى از افراد زحمتكش و بى پناه وجود داشتند. فساد اخلاقى و مالى در بين مردم فراگير شده بود. شرب خمر، دزدى، روابط نامشروع، آدمكشى، ناامنى، اعتياد به مواد مخدر و بى توجهى به احكام شرعى در سراسر جامعه به چشم مى خورد.

عوامل فراوانى زندگى را بر مردم سخت كرده بود كه به مهمترين آنها اشاره مى شود:

1 - جنگ با صليبى ها.

2 - جنگ با مغولان.

3 - بحرانهاى سياسى داخلى و درگيرى و كشمكش بر سر قدرت بين مماليك بَحرى و بُرجى.

4 - فشارهاى مالى ناشى از سياستهاى مالياتى سنگين دولت بر مردم.

5 - فساد و بى رحمى گسترده در بين حاكمان و ماموران دولتى كه غالباً نظامى بودند.

6 - فروكش كردن آب نيل و بروز قحطسالى در مزارع كشاورزى. اولين قحطسالى در سال 662 ه رخ داد، كه در آن مردم وادار به گياهخوارى شدند و يكى از شديدترين گرانى ها و قحطى ها، بحران سال 695 يا 696 ه (سال مرگ بوصيرى) است كه مردم به جسد خوارى انسان ها و حيوانات روى آوردند.

7 - شيوع وبا و مرگهاى دسته جمعى مردم.

ص: 42

بررسى اوضاع اجتماعى مصر در دوره مماليك بيانگر اين موضوع است كه: بجز در مواردى معدود، به طور كلى بحران هاى اجتماعى دامنه دار، امنيّت كم، آشوب فراوان، فقر و فلاكت فراگير و ستم بر مردم آشكارا ديده مى شود. بازرگانى، صنعت و كشاورزى به كسادى گراييده، گرانى و گرسنگى مردم را از پاى درآورده است.

فرجام اميران بحرى مويّدِ بى ثباتى سياسى نيز هست. زيرا از ميان 25 تن سلطان مملوكى بحرى هفت نفر به گاه سلطنت كشته شدند. چهار نفر پس از عزل و فرار از قاهره به قتل رسيدند. هفت نفر عزل شدند و دو نفر گريختند و فقط پنج نفر به وقت سلطنت، به مرگ طبيعى مردند.

وضعيت فرهنگى در دورۀ مماليك

بسيارى از دانشمندان و اديبان بزرگ، به سبب حملات وحشيانه مغولان، از ديگر بلاد اسلامى به شام و مصر پناهنده شدند. از طرفى، مماليك كه ترويج مذاهب چهارگانه اهل سنّت را مايه تقويت بنيانهاى حكومت خود مى پنداشتند، كوشيدند بر تعداد مدارس و كتابخانه هاى شهرهاى بزرگ، خصوصاً قاهره، دمشق، حلب و حَماة بيفزايند. در اين دوره، حركت فكرى برجسته اى پيرامونِ تأليف كتابهاى وزين و جامع در فنون مختلف صورت پذيرفت، كه آثار فراوانى از آنها در موضوع هاى لغت، نحو، ادبيات، فقه، تاريخ و جغرافى، نويسندگى، تراجم و سِيَر، مجموعه ها، دايرةالمعارف ها، طبقات و رجالِ حديث هم اكنون در دست است. البتّه اين رشد شگفت انگيز را نه به حكومت ها، بلكه بايد به تلاش عاشقانه اهل علم وابسته دانست كه از نظر معيشتى، از پايين ترين طبقات اجتماعى بودند. چنان كه زندگى آن بزرگان بهترين گواه اين مدّعا است.

بوصيرى

«امام شرف الدّين محمّد بن سعيد بن حمّاد الصّنهاجى البوصيرى الدُّلاّصى المصرى، منسوب به «صنهاجة» يكى از قبايل بزرگ مغرب (وطن يكى از اجدادش) و منسوب به

ص: 43

بوصير، شهركى واقع در بين فيوم و بنى سُوَيف، در مصر عليا، (وطن پدرش) و يا منسوب به دولاص (وطن مادرش) است. لذا به او بوصيرى يا دولاصى يا صنهاجى هم گفته اند.

او در اوّل شوّال سال 608 ه . ق برابر با 6/3/1212م. در ناحيه دولاص يا در «بهشيم» كه هر دو از توابع «بهنسا» بوده به دنيا آمد و در سال 694 ه برابر با 1295 م. يا كمى پس از آن در بيمارستان منصورى قاهره در گذشت و در شهر اسكندريه به خاك سپرده شد. گويا او از اوان نوجوانى به انديشه ها و منش هاى صوفيان علاقه مند بوده. نوشته اند: او چندى از محضر ابوالعباس مرسى (686 ه) جانشين ابوالحسن شاذلى (656 ه) بهره مند شده است. اما احوال و آثارش شباهت زيادى به اهل تصوف ندارد. بلكه نمايانگر عشق بى كرانه او به وجود بى همتاى رسول اللّه صلى الله عليه وآله است.

بروكلمان ذكر كرده كه بوصيرى ده سال را در قدس گذرانده سپس به مدينه رفت و بعد از آن 13 سال از زندگى اش را در جوار كعبه، در مكه سپرى كرد و در آنجا به تدريس قرآن كريم اشتغال داشت.زمانى كه به مصر برگشت (در حدود 659 ه) به استخدام دولت درآمد و نزديك چهار سال در بلبيس شرقى به عنوان مباشر (كاتب) كار مى كرد. پس از آن روانه قاهره شد و تا چندى مى كوشيد از راه شعر ارتزاق كند اما موفق نشد. پس تا آخر عمر در همان جا زيست و به تعليم قرآن مشغول بود.»(1)بيشتر اشعار او در قالب غزل، و در مضامين مدح، هجو، وصف و مدايح نبوى است.

«بوصيرى» به مطالعه تورات و انجيل و تعدادى از كتابهاى يهود و نصارى انس بسيار داشت و آنچه را در آن كتابها يافت كه با عقايد اسلامى مخالف بود، در قصايد خود، و نيز در تعليقات بر آن قصائد(2) رد نمود. بوصيرى شاعرى نكته بين و حسّاس و نقّاد بود و در قصايد خود تصويرى از اوضاع اجتماعى دورانش را جلوه گر ساخته است. او از دزدى ماموران دولت، رشوه خوارى كاتبان و خيانت قاضيان شكايت مى كند و مذاهب و ملّيت هاى مختلف مصر را در سده هفتم هجرى ياد مى نمايد و سپس پرده از دشمنى

ص: 44


1- تاريخ الادب العربى، فروخ، ج 3، ص 673
2- مانند تعليقاتش بر قصيده خودش به نام «المُخرج و المردود على النصارى و اليهود».

فرقه اى و مذهبى آنان با يكديگر برمى دارد. اين نوع قصايد او، اگر چه از جهت ادبى در درجه عالى نيستند، اما به دليل آن كه بيانگر اوضاع و احوال مردم مصر در آن روزگار هستند، از حيث تاريخى و اجتماعى مهم تلقّى مى شوند.(1)

ويژگى هاى سبك بوصيرى

ويژگى هاى سبك بوصيرى (2)

- تكيه گاه اصلى بوصيرى در اشعارش طبع سليم است. لذا آثار او از تصنّع و تكلّف هاى رنگارنگى كه آثار شاعران معاصرش بدان دچار بود عارى است.

- دو ويژگى مهم در شعر بوصيرى وجود دارد، يكى سادگى كه ويژه همه اشعار اوست. و ديگرى جزالت كه به مدايح نبوى اش تعلّق دارد.

در مورد سهولت، شاعر بر گزينش الفاظ واضح و وزنهاى آسان تعمّد ورزيده و علاقه شديدى نشان داده است. زيرا مقتضاى وصف و طبيعت به تصوير كشيدن حيات اجتماعى كه بخش مهمى از اشعار اوست، اين است كه شاعر در حد فهم عموم مردم شعر بسرايد تا تاثيرش فراگير باشد. نسبت به جزالت و استوارى كلام، بوصيرى در مدايح نبوى اش الفاظ مناسب با طبيعت دينى شعر را برگزيده. الفاظى كه بار معنوى قصه هاى نبوى و اسلامى و معجزه ها و معراج پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را به خوبى و سرشارى بيان مى دارد. و او را در مناجاتها و توسل ها و شفاعت خواهى هايش از درگاه رسول اكرم صلى الله عليه وآله، يارى مى رساند.

بوصيرى خود در يكى از نبويّاتش به مهمترين ويژگى هاى فنّى مدايح نبوى اش چنين اشاره مى كند:

ص: 45


1- [يكى از دانشمندان سدۀ نهم]، شرح قصيده برده، با تصحيح و مقدمه: على محدّث، چاپ اوّل، علمى و فرهنگى، تهران، ص 6، 1361 ش. براى آگاهى كامل از شرح حال بوصيرى به كتابهاى زير مراجعه كنيد: - تاريخ الادب العربى العصر المملوكى، عمر موسى پاشا، دارالفكر المعاصر، ص 168 - 200. - البوصيرى، شاعر المدائح النبوية و علَمها، على نجيب عطوى، دارالكتب العلمية، 205 ص. - تاريخ الادب العربى، عمر فروخ، ج 3، دارالعلم للملائين، 1982، ص 673 - 680.
2- پاشا، عمر موسى، تاريخ الادب العربى العصر المملوكى، دارالفكر المعاصر، بيروت، ص 195 - 199، 1409 ق.

مَدْحُ النّبىِّ أمانُ الخائفِ الوَجِلِ

فَامْدَحهُ مُرتَجِلاً او غَيرَ مُرتَجلِ

وَ لا تُشَبِّبْ بِأوطانٍ وَلادِمَنٍ

وَ لا تُعّرِجْ علَى رَبعٍ و لا طَللِ

وَصِفْ جَمالَ حبيبِ اللّهِ مُنفرداً

بِوَصفهِ فَهْوَ خَيرُ الوصفِ و الغَزلِ

رَيحانتاه على زَهْرِ الرُّبى زَهَتا

فَما لِقَلبى وَ ذِكْرِ البانِ وَ اْلأَثَلِ؟

رَيحانَتاه مِنَ الزَّهراءِ فاطِمةٍ

خَيرِ النّساءِ وَ مِنْ صِنْوِ الإمامِ علىّ

«مدح پيامبر پناه هر بلاديده و ترسانى است پس او را بى مقدّمه يا با مقدّمه بستاى

- و در ياد كرد غزل و جوانى، به ذكر منزل ها و آثار باقى مانده آنها مپرداز و بر خانه و اثر نمايان بجاى مانده از آن درنگ مكن.

- فقط و فقط جمال حبيب خدا را وصف كن كه آن بهترين وصف و غزل است.

- [آن عزيزى كه] دو دسته گل او [حسن و حسين] بر گلهاى نوشكوفاى تپه ها [در جمال و آراستگى ]فخر فروختند. [حال كه چنين است] دل مرا چه، به ياد كرد درخت بان و نهال گز بيابان؟

- دو دسته گل او از دخترش فاطمه زهرا عليها السلام بهترين بانوان جهان و از برادرش على [امير مؤمنان]»

همچنين در ابيات ديگرى مى گويد:

إذَا امتَدَحتُ نَسيباً(1) مِنْ سُلالَتِه

فَهُوَ النّسيبُ لِمَدْحِى، سَيِّدَ الرُّسُلِ

و نَزِّه الفِكرَ فى رَوْضاتِ فِكْرَتِها

وَ اجْنِ البَلاغةَ مِنْ أغْصانِهَا الذُّلُلِ

«هرگاه من خويشاوندى از تبار او را ستودم پس خود آن حضرت صلى الله عليه وآله، غزل مدح من است. انديشه را در باغهاى انديشه او به گردش درآور و از شاخسارهاى فروافتاده و آويزانش ميوه شيرين شيوايى بچين.»

در اين اشعار نكاتى وجود دارد كه بيانگر اسلوب بوصيرى هستند از جمله:

1 - در شعر او هم ارتجال وجود دارد و هم عدم ارتجال.

2 - او چندان اعتقادى به شيوه شاعران جاهليت در وقوف بر دمن و گريه بر اطلال، در آغاز غزليّات و قصايد ندارد.

ص: 46


1- نسيب : اصل و نسب دار، داماد را نيز نسيب گويند.

3 - او حتّى از تشبيب به ذكر اوطان هم اِعراض كرده، زيرا بر اين باور است كه هر غزل يا تشبيب يا سوز و آهى بايد كه نظر به معانى متعالى نبوى داشته باشد.لذا اطلال و دمن او كعبه و مدينه است.

شعر بوصيرى از غرابت لفظى يا تعقيد در صنايع بلاغى خالى است. لذا اسلوب او در مواردى نظير اشعار اجتماعى اش، چنان سهل است كه گويى الفاظ و تركيب هايش را از زبان گفتارى مردم كوچه و بازار برگرفته است. به همين سبب است كه اشعار او به سرعت در بين عموم مردم رواج يافت. چون اين شعر بيانگر احساسات و عواطف و خواسته هاى آنان در حالات و مناسبتهاى مختلف بود.

ابن شاكر الكتبى گويد: «شعر او در نهايت حسن و لطافت و برخوردار از شيرينى الفاظ و انسجام و هماهنگى تركيب هاست.»(1) يكى از ويژگى هاى لفظى مشهود در بيان بوصيرى، كه شعر او را از رقّت و انسجام و موسيقى ويژه اى برخوردار كرده است، كثرت موزون تكرار، ندا و به كارگيرى متعادل اسم هاى استفهام است.

مثلاً در قصيده همزيّه اش تكرار ندا هشت بار، «يا نبىّ الهدى»، «يا شفيعاً»، «يا رحيماً»، «يا أبالقاسم»، «رَبِّ»، «صَاحِ»، «يالاَمرٍ» و تكرار استفهام ده بار، لفظ «سلام» چهار بار و «أمْ» هشت بار است. اين ويژگى ها در ديگر قصايد نبوى او نيز به چشم مى خورد. مثلاً در قصيده نَبويّه (محمّديّه) او كه 16 بيت دارد، نام مقدّس «محمّد» در اول همه مصراعها وجود دارد. يعنى 32 بار تكرار شده است.

مُحمَّدٌ أشرفُ الأعْرابِ و العَجَمِ

مُحمّدٌ خَيرُ مَن يَمشى عَلَى قَدمِ

مُحمّدٌ ثابِتُ الميثاقِ حافِظُه

مُحمّدٌ طَيِّبُ الاْخلاقِ و الشِّيَمِ

يا پديده «ندا»، كه در قصيده مربوط به امامزاده «سيّدة نفيسه»، پانزده بار تكرار شده است. خلاصه سخن آن كه بوصيرى توانست با قدرت بيان و طبع سليم و ذوق سرشار و عشق خالصانه خود به روح مطهّر و تابناكِ حبيب يگانه خداى بى همتا، مدايح نبوى را به بالاترين نقطه، نسبت به ديگر اغراض شعرىِ عصر خود برساند.

ص: 47


1- الكتبى، محمد بن شاكر، فوات الوفيات، ج 2، دار صادر، بيروت، ص 256 - 261، 1973 م.

مدايح نبوى بوصيرى

مدايح نبوى بوصيرى(1)

درخشانترين فصل اشعار بوصيرى مدايح نبوى اوست. مجموعه اين قصايد چهارده قصيده است كه مى توان گفت در سه مرحله از زندگى شاعر سروده شده است.

مرحله اول: پيش از سفر به حجاز.

مرحله دوم: قبل از بازگشت از حجاز.

مرحله سوم: پس از بازگشتن از سرزمين وحى به مصر.

از جمله حوادثى كه موجب شد بوصيرى و برخى از ديگر شاعران نظير سيف الدّين علىّ بن خَزْعَل، در آن زمان به ستايش پيامبر صلى الله عليه وآله و دفاع از مقدّسات اسلام بپردازند، دو آتش سوزى بزرگ و با فاصله اى اندك از هم، در مدينه و در مسجد پيامبر سلام اللّه عليه بود. اين حوادث موجب شد كه دشمنان اسلام و بويژه صليبى هايى كه با مسلمانان در ستيز بودند، سوء استفاده تبليغاتى كنند و به تحقير عظيمترين مقدّسات اسلام، يعنى ساحت مقدّسِ پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بپردازند. لذا در جبهه اسلام، شاعران غيورى چون بوصيرى قيام كردند و ضمن تقويت حالت هجومىِ مسلمانان، به دفاع از خورشيد رحمت و دژ استوار عشق پرداختند. بوصيرى در اين زمينه دو قصيده گفت كه نام يكى: «تَقديسُ الحرَمِ مِنْ تَدنيسِ الضَّرمْ» بود در صد بيت، كه چنين شروع مى شود:

اِلَهي عَلَى كُلِّ اْلاُمُورِ لَكَ الحَمْدُ

فَلَيسَ لِما أولَيْتَ مِنْ نِعَمٍ حَدُّ

«خدايا بر همه كارها تو را سپاس و ستايش بيكران، زيرا براى نعمتى كه بخشيده اى حدّ و اندازه اى نيست». بوصيرى در اين قصيده پس از پاسخگويى به دشمنان كه آن آتش را به آتش دوزخ تشبيه كرده بودند، لب به ستايش پيامبر صلى الله عليه وآله مى گشايد و از سيره و معجزاتش سخن مى گويد، و در پايان از آن حضرت عذر مى خواهد كه گمراهان چنين كلماتى بر زبان رانده اند و آن گاه پرده از شوق ديدار خود بر مى دارد و عرضه مى كند كه:

فَهَبْ لى رَسولَ اللّهِ قُربَ مَودَّةٍ

تَقِرُّبِهِ عَينٌ وَ تُروى بِه كَبْدُ

وَ لَوْلا وُثُوقي مِنكَ بِالفَوزِ فى غَدٍ

لَما لَذَّلي يَوماً شَرابٌ وَلا بَرْدُ

ص: 48


1- تاريخ الادب العربى العصر المملوكى، ص 184 - 193.

«اى رسول خدا مرا به چنان قرب و دوستيى بنواز كه چشم بدان روشن گردد و جگر سوخته به آن سيراب؛ و چنانچه اطمينان من به رستگارى به وسيله تو، در فرداى قيامت نباشد، هرگز نه شهد شربتى به كامم خوش مى آيد و نه لذت هيچ خُنكايى.»

پس از آن بوصيرى به راه روشن خويش ادامه داد و قصايد نبوى ديگرى سرود، از جمله قصيده اى به مطلع:

أمَدائِحٌ لي فيكَ أمْ تَسبيحُ

لَولاكَ مَا غَفَرَ الذُّنُوبَ مَديحُ

حَدَّثتَ أنَّ مَدائِحى فِى المُصطَفى

كَفّارةٌ لي وَ الْحَديثُ صَحيحُ

«آيا اينها مدايح من درباره تو است يا تسبيح خداست، اگر تو نبودى هيچ ستايشى گناهان را نمى آمرزيد. تو گفتى كه مدايح من در حقّ مصطفى صلى الله عليه وآله كفاره گناهان من است و اين سخنى روا است.»

او در اين قصيده نيز به وصف سيره رسول اكرم صلى الله عليه وآله مى پردازد و با شوق ديدار به پايانش مى برد:

شَوْقاً اِلى حَرَمٍ بِطيبَةَ آمِنٍ

طابَتْ بِذلِكَ رَوضَةٌ وَ ضَريحُ

إنّى َلاَرْجُو أنْ تَقِرَّ بِقُربِهِ

عَينى وَ يُؤسى قَلبِىَ الْمَجْروحُ

«چه شوقى است مرا به حرمى امن در مدينه طيّبه، كه روضه و ضريحى بدان حرم طيب و طاهر گشته است. همانا من اميدوارم كه به قرب او ديده ام روشن گردد و قلب مجروحم درمان شود.»

سوّمين قصيده اى كه بوصيرى در دوران پيش از سفر به حجاز، در ستايش پيامبر صلى الله عليه وآله سرود «ذُخْرُ المَعادِ في وَزنِ بانَتْ سُعاد» نام دارد. او در اين قصيده دويست و چهار بيتى، به معارضه با قصيده معروفِ «كَعب بن زُهير» پرداخته است. مطلع قصيده اين است:

اِلى مَتَى أنْتَ بِاللَّذّاتِ مَشغُولُ

وَ أنْتَ عَنْ كُلِّ ما قَدَّمْتَ مَسئُوولُ

في كُلِّ يَومٍ تُرَجّى أنْ تَتُوبَ غَداً

وَ عَقْدُ عَزْمِكَ بِالتَّسوِيفِ مَحْلُولُ

«تا كى تو به لذّتها مشغولى، و تو از هر چه پيش فرستى سوال خواهى شد. در هر روز به خود اميد مى دهى كه فردا توبه كنى، حال آن كه رشته عزم تو به امروز و فردا كردن از هم مى گسلد.

ص: 49

اين قصيده از مشهورترين قصايد بوصيرى است كه سيمايى ناصحانه دارد و آثار تفكر صوفيانه در آن بارز است.

چهارمين قصيده نبوى، كه در آن به نقد و بررسى عقايد اهل كتاب درباره نبوّت مى پردازد. «ألمُخرج و المَردود على النّصارى و اليهود» نام دارد، و در آن مانند ديگر قصايدى كه ذكر شد، پرده از اشتياق خود به زيارت عتبات مقدّسه برمى دارد. بر اين قصيده به وسيله شاعر با نثرى روان، تعليقاتى نوشته شده كه اكنون موجود است.

چنان كه ملاحظه شد هيچ يك از قصايد با غزل مرسوم در آغاز قصايد عربى، شروع نشده اند. شايد اين امر برخاسته از يك بينش اعتقادى بوده است كه شاعر نخواسته بر مدح سمبل عشق، مقدمه اى عاشقانه، بدان گونه كه ديگر شاعران سروده اند، بيفزايد. بوصيرى در همين مرحله پرده از محبت شديد خود نسبت به اهل بيت پيامبر عليهم السلام نيز برداشته و قصيده اى درباره سيّدة نفيسه، دختر حسن بن زيد بن على بن الحسين، كه به سال 208 ه در مصر در گذشته و حرمش در قاهره است، سروده است. اين قصيده كه هشتاد بيت دارد چنين شروع مى شود:

جَنابُكِ مِنْهُ تُستَفادُ الفَوائِدُ

وَ لِلنَّاسِ بِالْاِحسانِ مِنكِ عَوائدُ

ترجمه: «از حضور تو فوايد فراوان نصيب مى گردد و مردم از ناحيه احسان تو بهره ها مى برند.

در اين قصيده از مظلوميت امام حسين عليه السلام و خاندان پاك او نيز ياد شده است».

مطلع يكى ديگر از نبويّات او چنين است:

يا رَبِّ صَلِّ عَلَى الْمُختارِ مِنْ مُضَرٍ

وَ اْلأنبياءِ جَميعِ الرُّسْلِ ما ذُكِروُا

«بار خدايا، بر (پيامبر ) برگزيده مُضَر و بر همه پيامبران و فرستادگان درود فرست.»

در مرحله دوم يعنى سال هاى اقامتش در حجاز از كام ذوق سرشار بوصيرى چهار قصيده ديگر جوشيد. يكى از اين قصايد، كه از صد و هفت بيت تشكيل شده، كه ابياتى از آن در پى مى آيد:

بِمَدحِ المُصطَفى تَحيَى القُلوبُ

وَ تُغْتَفَرُ الْخَطايا وَ الذُّنُوبُ

نَبِىٌ كامِلُ الْاَوصافِ تَمَّتْ

مَحاسِنُهُ فَقيلَ لَهُ الْحَبيبُ...

ص: 50

مَدائحُهُ تَزيدُ القَلْبَ شَوقاً

إلَيْهِ كَأَ نَّهاَ حَلْىٌ وَ طِيبُ

وَ صَفْتُ شَمائلاً مِنهُ حِساناً

فَماأدْري أمَدْحٌ أمْ نَسيبُ

بَدَتْ لِلنِّاسِ مِنهُ شُموسُ عِلْمٍ

طَوالِعُ ما تَزُولُ وَ لا تَغيبُ

وَ آدابُ النّبُوّةِ مُعجِزاتُ

فَكَيْفَ يَنالُهَا الرَّجُلُ الْاَديِبُ

«به ستايش مصطفى صلى الله عليه وآله قلبها زنده مى گردد و گناهان آمرزيده مى شود. آن پيامبر كاملى كه اوصاف نيكويش تمام شد و سپس به او «حبيب» گفته شد. مدايحش بر شوق قلب نسبت به او مى افزايد. گويى كه آن مدايح زيوراند و بوى مُشك. من شمايل نيكوى او را به وصف كشيدم پس نمى دانم آيا اينها مدح اند يا غزل.

از سوى او خورشيدهاى دانش بر مردمان آشكار شد. طلوع كنندگانى كه هرگز غروب نكنند. آداب پيامبرى همه معجزه است، پس مرد اديب چگونه به (درك و وصف) آنها نايل شود.»؟

بوصيرى پس از مدت مديدى كه از حجاز به مصر برگشت، با خود عشقى متعالى و شعله ور نسبت به رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله به ارمغان آورد. عشقى كه سرانجام در دامن خويش شاهكارهاى نبوى را پرورد.

در مرحله سوم، نخست قصيده مشهور همزيه او در 458 بيت سروده شد. آغاز آن چنين است:

كَيفَ تَرقى رُقيَّكَ الْاَنبياءُ

يا سَماءٌ ماطاوَلْتَها سَماءُ

چسان پيامبران بسان تو بالا و بالا روند، اى آسمانى كه آسمان نتواند با او رقابت ورزد. اين قصيده طولانى شباهت فراوانى با ديگر قصايد او دارد و آنچه درباره آن قابل ملاحظه است آن است كه شاعران و اديبان بدان توجه خاصى مبذول داشته اند و به شرح و حفظ و معارضه آن پرداخته اند. اما آنچه نام بوصيرى را جهانگير كرد قصيده اوست به نام «ألكَواكِبُ الدُّرّيّةُ فِى مَدحِ خَيْرِ البَريّةِ» مشهور به «بُردَة» يا «بُرأَة».

البُردَة

«بُرْدْ، كه در عربى با تاى وحدت «ة» بُردَة گفته مى شود به معناى نوعى پارچه كتانى

ص: 51

راه راه است. بُردِ يمانى، پارچه كتانى منسوب به يمن است. و نيز بُرد، نوعى لباس گشاد بوده كه بالاى ديگر جامه ها مى پوشيده اند.»(1)

«در صدر اسلام و پيش از آن، عربها پشمينه اى بر روى ديگر لباس ها، نظير عبا، مى پوشيده اند كه بعضاً رواَنداز شبشان نيز همان بوده است. اين بالاپوش را بُردَه مى گفته اند [مشهور است كه پيامبر اكرم بُردَه اى داشته اند كه در شب هجرت،آن را به امام على عليه السلام دادند تا دشمنان گمان كنند پيغمبر خود در بستر خفته است.]

بُردَه پيامبر پس از رحلت ايشان به دست خلفا رسيد. همچنين پيامبر در زمان حيات، بُردَه اى را به كعب بن زهير در قبال قصيده مدحيّه اش عطا فرمودند، كه سالها بعد معاويه آن رااز كعب خريد و سرانجام اين عباى مقدس در گرماگرم غارتگرى هاى هلاكو سوخت و از بين رفت»(2)

قصيدۀ برده

«قصيدۀ برده از مدايح درخشان نبوى است و از قصايد جاويدان (خالده) ادبيات عربى اسلام. و در واقع، از بهترين اشعار اسلامى عرب، به تعبير اديبان عرب: «ألشّعر الذّهبى» است. اين قصيده همراه موكب صبا جهان را گشته و به همه اقاليم ادب رسيده است. از نظر تركيب و بافت سخن، بسيار رشيق و محكم و فنى است، و از نظر بلاغت در اوج است، و از لحاظ معانى و تعبيرات، بسيار نغز و بلند و لطيف؛ و سرشار است از مضامين زيبا در تغزّل و عشق و حكمت و آداب نفس؛ و هم فضايل و سيرت و خصايل نبوى. ابياتى از آن چندان معروف است كه بر منابر مى خوانند و در جرايد نقل مى كنند.

نام اصيل قصيده «ألكواكبُ الدّرّيّةُ فى مدحِ خَيرِ البريّةِ» است. و داراى 161 بيت مى باشد. اين قصيده به جهت اسلوب و مضمون، اهميت ويژه اى يافته است. تا جايى كه برخى براى خواندن آن شروط و آدابى قرار داده اند.(3) و از باب حرمت گذارى به

ص: 52


1- ادبيات و تعهد در اسلام، ص 238.
2- التونجى، محمد، المعجم المفصل فى الادب، ج 1، دارالكتب العلمية، بيروت، صفحه 182، 1413 ه . ق.
3- اين آداب عبارتند از : وضو داشتن، رو به قبله بودن، دقت در درست خواندن الفاظ و اِعراب و آگاه بودن قارى از معانى اش، به منظور تقويت حضور قلب. (البوصيرى شاعر المدائح النّبويّة و علَمها، على نجيب عطوى، ص 128)

جايگاه والاى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله، اين قصيده را سخت حرمت هشته اند(1)».

«ابن حجر هيثمى گويد: هر گاه گفته بوصيرى منحصر به همين قصيده برده بود، در شرف و تقدّمِ رتبه وى كفايت مى نمود. چون اين قصيده در شهرت به مقامى رسيده است كه در مسجد و خانه ها مثل قرآنش درس مى خوانند.

نوشته اند: از جمله خصايص اين قصيده آن است كه بعد از آن، دعا مستجاب مى شود. و آثار آن به اندازه اى تكرار شده كه مستغنى از اظهار است.»(2) «كه از جمله مى توان به شفايابى بيماران، گشايش گره مشكلات و برآورده شدن حاجات اشاره كرد.»(3)

«اين قصيده بليغ و شيوا از همان اوان سروده شدن مورد توجّه و اقبال فراوان مسلمين قرار گرفت و چنان شهرت يافت كه نسخه هاى آن رادر همه اقطار اسلامى، چون كاغذ زر مى بردند. با آن كه قصيده اى طولانى است ولى مردم آن رابا رغبت حفظ مى كردند و مى خواندند. بسيارى آن راهمچون دُعايا مناجاتنامه براى تقرب به خدا و پيامبر قرائت مى نمودند و هنوز هم صوفيان مصر اين قصيده را دسته جمعى با صداى بلند و با آهنگ مخصوصى در برخى از مراسم خود مى خوانند.»(4)

انگيزۀ سرودن برده

على نجيب عطوى، در كتاب «البوصيرى» صفحه 127، نوشته كه بوصيرى از باب تبرّك دوست داشته مشهورترين مديحه نبوى اش، همنام مشهورترين مديحه نبوى تا قرن هفتم يعنى «بُرده كعب بن زهير»(5) باشد.

ص: 53


1- ادبيات و تعهد در اسلام، ص 238 - 239 .
2- مدرس تبريزى، محمد على، ريحانة الادب، جلد 1، چاپ چهارم، كتابفروشى خيام، تبريز، ص 286، 1374 ش.
3- البوصيرى شاعر المدائح النبويّة و علَمها، ص 128 .
4- [يكى از دانشمندان سده 9]، شرح قصيده برده، تصحيح و مقدمه: على محدث، انتشارات علمى و فرهنگى، تهران، ص 6، 1361 .
5- برده واقعى كه منعوت و مسمّاى آن راعموماًبه طور بسيار جدّى غالباً قصيده بوصيرى خيال مى كنند در حقيقت همين قصيده كعب است. و قصيده برده بوصيرى تا مدّتها پس از نظم داراى چنين اسم بخصوصى نبوده، بنابراين اطلاق «برده» بر قصيده بوصيرى صرفاً از باب توسّع است. به همين جهت است كه بعضى از فضلا نظير سيّد عليخان مدنى در انوار الرّبيع (باب انسجام) و زركلى در أعلام (ذيل محمدبن سعيد) بُرده را فقط بر قصيده كعب اطلاق نموده اند لاغير. (رجوع شود به فهرست كتب خطى كتابخانه مركزى آستان قدس رضوى، جلد 12، غلامعلى عرفانيان، ص، 502، 1370 ش) .

اما غالباً درباره انگيزه سرايش قصيده «الكواكب الدريّة» مشهور به «بُرده»، به نقل از خود بوصيرى چنين نوشته اند كه او خود مى گويد: «من به بيمارى فلج دچار شدم و نيمى از بدنم از كار افتاد. پس از يأس از بهبود، به نظرم رسيد كه با سرودن قصيده اى در مدح پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به او متوسل شوم و شفايم را از او بخواهم. لذا چنين كردم و پيوسته مى خواندم و زار زار مى گريستم و شفايم را مى طلبيدم تا آن كه شبى پس از انجام اين كار به خواب رفتم. پيامبر را به خواب ديدم كه با مهربانى پيش آمدند و بر بخش فلج شده بدنم دست سودند و سپس بُردَه خويش را بر رويم انداختند. پس از آن از خواب پريدم و در پيكر خويش اثرى از بيمارى نديدم و سراسيمه از خانه به كوچه دويدم.»(1) به همين جهت اين قصيده «بُردَة» يا «بُرأَة» (يعنى بهبودى يافتن) نام گرفته است. «اين قول مشهور، گفته بروكلمان را كه نوشته: «بُردَة» در مكه سروده شده، رد مى كند.(2)

شهرت برده

«قصيده بُردَة، اندكى پس از سروده شدن، شهرت يافت. و شرق و غرب عالم را در نورديد. مردم آن راحفظ مى كردند و در ميلادها و مناسبت هاى مهم مى خواندند. و صوفيان به عنوان ذكر، در حلقه ها،آن راتلاوت مى كردند.»(3)«شهرت برده به جايى رسيده است كه 92 بار تخميس و 21 بار به عربى شرح گرديده است.»(4)و به نوشته دايرةالمعارف فارسى، اين قصيده بيش از 70 شرح به عربى و فارسى و تركى دارد.(5)

ص: 54


1- تاريخ الادب العربى، جلد 3، ص 678 .
2- همان، ج 5، ص 81 .
3- البوصيرى شاعر المدائح النبوية و علمها، ص 128 .
4- همان، ص 120
5- مصاحب، غلامحسين، دائرة المعارف فارسى، جلد اول، فرانكلين، تهران، ص 404، 1356 ش.

به گفته زكى مبارك: «أهمّيّت و رواج اين قصيده را از آنجا مى توان دريافت كه بجز چاپهاى گوناگونى كه در كشورهاى مختلف جهان از آن شده، فقط در قاهره، تا زمان تأليف كتاب «المدائح النّبّوية» در سال 1350 ه . ق، حدود پنجاه بار به چاپ رسيده بود.»(1) اين امر را عمر موسى پاشا در صفحه 194، تاريخ الادب العربى العصر المملوكى، نيز تأييد كرده است. حنّاالفاخورى نوشته كه تاكنون بيش از 90 بار به زبانهاى عربى و فارسى و تركى و بربرى شرح شده است(2).

شرح هاى عربى برده

«بر اين قصيده شرح هاى فراوانى نوشته شده كه نام تعدادى از آنها را در پى مى آوريم:

1 - شرح بسطامى شاهرودى (875 ه . ق)

2 - شرح بدرالدّين الغُزّى (984 ه . ق)

3 - شرح شيخ زاده (951 ه . ق)

4 - شرح ابن الصّائغ (776 ه . ق)»(3)

5 - حاشيه شيخ ابراهيم باجورى بر متن برده بوصيرى، كه به آن شرح باجورى هم مى گويند.

6 - شرح احمد بن محمد بن ابى بكر، تاريخ شرح: 797 ه . ق، خط شكسته نستعليق محمد على، بى تا. اين شرح هم اكنون در مخزن خطى كتابخانه مركزى آستان قدس رضوى به شماره 7332 نگهدارى مى شود (عكس شماره 5، پس از مقدمه)(4)

ص: 55


1- مبارك، زكى، المدائح النبوية فى الادب العربى، قاهره، ص 197، 1354 ه . ق.
2- الجامع فى تاريخ الادب العربى، ج 1، ص 1074 .
3- المعجم المفصل في الأدب، جلد 1، ص 183 .
4- براى ملاحظه چاپهاى مختلف برده و شروح و ديگر كارهايى كه بر آن شده رجوع شود به : (كشف الظنون چلبى، زير عنوان «قصيدة البردة». - المدائح النبوية، زكى مبارك، ص 196 - 208 - تاريخ الادب العربى، عمر فروخ، ج 3، ص 673 - 680. - مقدمه شرح قصيده برده، به تصحيح على محدث - پرده نشين جلال، اكبر بهداروند، ص 69 - 71) .

شرح هاى فارسى برده

پژوهشگران ايران نيز از قديم به اين قصيده عنايت داشته و ترجمه ها و شرح هاى فراوانى برآن نگاشته اند و ياآن رابه نظم پارسى برگردانده اند، كه برخى از اين شرحها مانند شرح قصيده برده، تاليف يكى از دانشمندان سده نهم، كه به تصحيح و مقدمه على محدث به چاپ رسيده است مختصر و بعضى ديگر مانند شرح شرف الدّين على يزدى مفصّل است.

«در ميان شروح فارسى آن چند شرح مشهورتر و نسخ خطى آن غالباً موجود است، مانند:

1 - شرح شرف الدّين على يزدى، به نام سلطان محمّد بهادر

2 - شرح خبيصى كرمانى مشهور به شمس امام(1)

3 - شرح ملايوسف دشت بياضى به نثر و نظم

4 - شرح منسوب به عبدالرّحمن جامى

5 - شرح محمّد افضل، فرزند روزبهان، مَدعوّ به خواجه مولانا اصفهانى، كه در سال 921 ه . ق كتابت شده.

6 - شرحى به نظم، به دو زبان پنجابى و فارسى، كه ابيات تازى آن 166 بيت، فارسى 164 بيت و پنجابى 160 بيت است: «آغازش»: «به نام خداى بخشاينده، أمن تَذكّرِ جيرانٍ...

جان چت آون ميرى تامين ساتهى ذى سلم...

اى زياد صحبت ياران

اشك چشم آميخته با خونِ روان»(2)

ص: 56


1- نسخه اى از اين كتاب به شماره 4356 كه به خط نستعليق نوشته شده، در مخزن خطى كتابخانه مركزى آستان قدس رضوى وجود دارد.
2- همايى، جلال الدين، همايى نامه، انجمن استادان زبان و ادبيات فارسى، تهران، ص 194 - 199، 1355 ش. براى آگاهى بيشتر از ترجمه ها، شرح ها و تخميس هاى بردة رك : (1) فهرست الفبايى كتب خطى كتابخانه مركزى آستان قدس رضوى، محمد آصف فكرت، 1369،- (2) - فهرست نسخه هاى خطى فارسى، احمد منزوى، جلد 4 و 5 -ُ (3) فهرست نسخ خطى كتابخانه ملّى، عبداللّه انوار، جلدهاى 4 و 5 و 6)، 1358 ش.

شرح هاى چاپى قصيده برده به فارسى كه اكنون در دسترس است، سه كتاب است به نام هاى:

1 - قصيده مباركه برده، شارح و مترجم: حاج سيّد محمّد شيخ الاسلام كردستانى، نشر سروش، سال 1361 ش، در 104 صفحه.

2 - شرح قصيده برده، نوشته يكى از دانشمندان ناشناس قرن 9، با تصحيح و مقدّمه على محدّث، انتشارات علمى و فرهنگى، 1361 ش، در 142 صفحه.

3- كتاب العدّة في شرح قصيده برده، تأليف محسن آذرشهرى،تبريز،1343ش،416ص.

ترجمه هاى فارسى برده

«1 - ترجمۀ محمّد حافظ شرف، كه در سال 810 ه . ق انجام شده. آغازش چنين است:

اى زياد صحبت يارانت اندرذى سلم

اشك چشم آميختى با خون روان گشته به هم

نكته جالب اين است كه بسيارى از ترجمه هاى شعرى، كه شاعرانِ گمنام و ناشناخته دارد، بيت آغازش همين است. (ك فهرست نسخه هاى خطّى، تاليف احمد منزوى، ج 4، ص 724).

ترجمه هاى مشابهى نيز در كتابخانه گنج دانش پاكستان و كتابخانه مركزى دانشگاه تهران موجود است كه با توجه به شباهت بين نسخه هاى مختلف، مى توان حدس زد كه گوينده يكى باشد، امّا در نقل اشعار اندك تغييرى رخ داده يا آن كه هر گوينده از ديگرى تأثير پذيرفته است.

2 - ترجمه منسوب به ابوالقاسم جنيد شيرازى.

3 - ترجمه منظوم بُردَة به فارسى، از محيى الدّين محمّد، كه در سال 779 سروده شده و بر ترجمه شعرى محمد حافظ شرف كه ذكر شد سى ويك سال مقدم است. نسخه اى خطّى از اين كتاب، كه به دست كاتبى به نام ميرجان عراقى در سال 905 ه . ق نوشته شده، به شماره 8188 در مخزن خطى كتابخانه مركزى آستان قدس نگهدارى مى شود.

ص: 57

(عكس شماره 3 و 4 پس از مقدمه)

اشعار فارسى محيى الدّين محمّد، با آن كه در قيد ترجمه عربى مانده، و مانند ساير ترجمه هاى شعرى اين قصيده غالباً از قوافى عربى چون «مُضطرِم»، «صَمَم»، «تُهَم»، «هَرِم»، «كَتَم»، «لُجُم»، «دَسَم»، و «شَمَم» و نظاير آن استفاده كرده، نسبتاً اشعار روان هم دارد كه در مقايسه با ترجمه هاى شعرى ديگر سليس تر و تاحدّى دلنشين تر به نظر مى رسد.

از ويژگى هاى لفظى اين ترجمه به كار بردن ياى شرطى و استمرارى و تمنّى در مواردى چند است كه در ترجمه هاى ديگر كمتر وجود دارد مثلاً در ترجمه بيت:

مَحَضتَنى النُّصحَ لكِنْ لَستُ أسْمعه

إنِّ الْمحُبَّ عَنِ الْعُذّالِ فى صَممِ

ناصحم، كردى ملامت ليك من نشنيدمى

زانكه عاشق در ملامت هست در حكم صمم

تو نصيحت مى كنى دايم ولى من نشنوم

عاشقان باشند دايم از ملامت در صمم نكته قابل ذكر در ترجمه قصيده برده به فارسى اين است كه قصيده در بَحر مُجتَثّ محذوف «مَفاعِلُن فَعَلاتُن مَفاعِلُن فَعَلُن» سروده شده، امّا ترجمه هاى آن عموماً در بحر «رَمَل مُثَّمَّنِ مَحذُوف»: «فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتُن فاعِلُن» گفته شده. و اگر فرض ما پذيرفته آيد كه ترجمه محيى الدّين محمّد نخستين و قديمترين ترجمه قصيده بُرده به زبان فارسى باشد، چون او قصيده خود را به اين وزن گفته، ظاهراً بسيارى از كسان ديگر از او تبعيّت كرده و در همين بحر قصيده را به شعر فارسى برگردانده اند.»(1)

در ميان كتب چاپى، در لابلاى كتاب «پرده نشين جلال»، ترجمه قصيده برده به نظم فارسى نيز به چشم مى خورد، كه به درستى روشن نيست ناظم آن كيست امّا به دليل آشنايى با آن، بخشى از ابيات غزل آورده مى شود.

ص: 58


1- همايى نامه، ص 198 - 204.

«آيا زياد مهر عزيزان به ذى سَلَم

جارى است اشك از مژه خونين بسانِ دَم؟

يا از نسيم مهر و محبّت ز كاظمه

در تيره شب فروغ بتابيد از إضَم؟

اشك از محبّت است و يا از فراق دوست

ريزان چنين به دامن و من فارغ از اَلَم

باران اشك در جريان از دو ديدگان

در حيرتى چنان نتوان گفت جُزيَهِم

سوزى است سوز عشق نماند نهان به دل

دردى است درد عشق كه زانروست در تَبَم

گر عشق او نبود نبودى سرشك خون

بيخواب كى همى شدم از بان و از عَلَم

انكار عشق بعد شهادت مفيد نيست

بيمار دوست را چه غم از صِحّت و سَقَم

بيمارى و سرشك دو شاهد به ماجرا

زرد است و سرخ چهره، چو پاييز، گه عَنَم»(1)

يكى از ترجمه هاى فارسى كه در سالهاى اخير به چاپ رسيده و اكنون در دسترس است اين است:

«قصيده مباركه برده، ترجمه قيس آل قيس و محمّدرضا عادل، نشر صدوق، چاپ اوّل، 1371، 227 صفحه».

بُردَه در عرصۀ هنر

1 - نسخه هاى بسيارى از قصيده برده را هنرمندان، مانند قرآن به خط زيبا نوشته و

ص: 59


1- بهداروند، اكبر، پرده نشين جلال، ترجمه: نصرت اللّه فروهر، برگ، تهران، ص 93، 1370 ش.

تذهيب كارى كرده اند.

يكى از زيباترين اين آثار كه اكنون در مخزن خطى كتابخانه مركزى آستان قدس رضوى به شماره 4389 وجود دارد. به خط ثلث و با آب طلا نوشته شده است، محقّق و رقّاع اين اثر بسيار نفيس كه در سال 881 ه . ق كتابت شده، محيى هروى است كه جهت آشنايى خوانندگان صفحات اوّل و آخر اين كتاب بسيار زيبا و ديدنى پس از مقدّمه ( كتصوير شماره 1 و 2) ضميمه گرديده است.

2 - در موزه تبريز يك اثر ديدنى مربوط به برده بوصيرى وجود دارد به نام «سنگ بسم اللّه».

اين تخته سنگ در 1270 ه . ق در شهر قاهره، به دست استاد سنگلاخ قوچانى تراشيده شد. طول آن 70/3 و عرض آن 30/1 متر است. از 5 قطعه درست شده كه 4 قطعه آن قاب و يك قطعه اش متن است. در وسط، لفظ جلاله «بسم اللّه الّرحمن الرّحيم» به خط نستعليق نوشته شده است. در حاشيه اشعارى در مدح حضرت رسول صلى الله عليه وآله و القاب او به زبان فارسى نوشته شده. همچنين داراى متن تركى است به عنوان: تقديم به حرم مطهّر حضرت رسول صلى الله عليه وآله.(1)

چنان كه ملاحظه شد كتاب آسمان مدينه با تصويرى از همين تابلو آغاز گرديد.

ترجمۀ برده به ديگر زبان ها

دكتر عمر موسى پاشا مى نويسد: هيچ قصيده اى در ادبيّات عرب، از دوره جاهلى گرفته تا عصر حاضر، به اندازه برده بوصيرى معروف و جهانگير نشده است.

«مستشرقان به چندين زبان آن راترجمه كرده اند. متن آن در اروپا نيز به چاپ رسيده. چاپ پاكيزه اى از آن به وسيله «رنه باسه» در سال 1894، انجام گرفته است.»(2)

ص: 60


1- صيامى، خانعلى، آذربايجان شرقى، سروش، تهران، صفحه 77، 1375، (عكس شماره 57) [توضيح: اين كتاب در قطع رحلى و به صورت عكس مى باشد كه در 340 صفحه به چاپ رسيده است]
2- ادبيات و تعهد در اسلام، ص 238.

همچنين اين قصيده به زبانهاى آلمانى، انگليسى، بوسنيايى، آلبانيايى(1) و اردو ترجمه شده است.

ترك زبانان نيز بارها آن را ترجمه و شرح كرده اند.

مخالفان برده

مهمترين كسى كه به مبارزه با برده بوصيرى برخاسته است «ابن تيميّه (661 - 728 ه . ق) است.

اين فقيه حنبلى كه داعيه احياى تفكّر توحيدى را داشت، بسيارى از معتقدات و مقّدسات مسلمانان را به شرك منسوب و رد كرد. از جمله او اين ابيات برده را با توحيد در تضاد ديده است:

دَعْ مَاادَّعَتْهُ النَّصارَى فى نَبِيِّهِمِ

وَ احْكُمْ بِما شِئْتَ مَدْحاً فيهِ وَ احْتَكِمِ

فَاِنَّ فَضْلَ رَسولِ اللّهِ لَيسَ لَهُ

حَدٌّ فَيُعرِب عَنْهُ ناطِقٌ بِفَمِ

وَ انْسُبْ اِلى ذاتِهِ ما شِئْتَ مِنْ شَرَفٍ

وَ انْسُبْ إلى قَدْرِهِ ما شِئْتَ مِنْ عِظَمِ

لَوْ ناسَبَتْ قَدْرَهُ آياتُهُ عِظَماً

أحْيَا اسْمُهُ حِينَ يُدعى دارِسَ الرِّمَمِ

پس از او محمّد بن عبدالوهّاب نجدى (1111 - 1207 ه . ق)، مؤسّسِ فرقه ضالّه وهّابيت كه بزرگترين بدعت گذار در دين مبين اسلام در سده هاى اخير بوده، به مخالفت با بُرده بوصيرى پرداخته و آن را در زمره اشعار مشركانه تلقّى كرده است.(2)

تأثّر برده از آثار پيش از خود

چنان كه گفته شد مدح پيامبر از صدر اسلام رواج داشت و در صدر مدايح از «برده» كعب بن زهير نام برديم كه بوصيرى در برده خود، فضايى را مجسّم نموده كه مشابه همان فضاى روحانى است كه بُرده كعب در آن سروده گرديد. و تقريباً در همۀ موارد بيانش از

ص: 61


1- اين ترجمه به وسيله شاعر شهير و مسلمان آلبانيايى، محمّد چامى (1784 - 1844) انجام گرفته است.
2- البوصيرى شاعر المدائح النّبويه و عَلمُها، ص 129 و 168.

بيان كعب بهتر پرورده شده است. انتخاب بحر بسيط و رَوىِّ ميم و برخى از الفاظ و مضامينِ بخشى از «بُرده» بوصيرى، از يكى از غزل هاى ابن فارض (576 - 632 ه) به نام «نارُلَيلى»(1)اثر پذيرفته است. سه بيت آغازين غزل چنين است.

هَلْ نارُ لَيلَى بَدَتْ لَيْلاً «بِذى سَلَمِ»

اَمْ بارِقٌ لاحَ فى «الزَّوْراءِ» فَالْعَلَمِ

اَرْواحَ «نَعْمانَ» هَلّا نَسْمةٌ سَحَراً

وَ ماءَ «وَجْرَةَ» هَلّا نَهْلَةٌ بِفَمِ

يا سائِقَ الظَّعْنِ يَطْوي الْبِيدَ مُعْتَسِفاً

طَىَّ السِّجِلِّ، بِذاتِ الشَّيْخِ مِنْ إِضَمِ

«آيا آتش ليلى يك شبى در وادى ذى سلم آشكار شد، يا ابرى آذرخش آفرين در [آسمانِ ]وادى زوراء و سپس در وادىِ عَلَم پديدار گرديد؟ - اى بادهاى «سرزمين نعمان» آيا نسيم سحرى نخواهد وزيد و اى آب وجرة آيا جرعه اى به دهان نخواهد رسيد؟ هاى ساربان خسته كه بيابانها را بشتاب بسان پيمايش (گرد آمدن) طومار، در ناحيه ذات الشّيخ از وادى إضم در مى نوردى.

بيت 9 غزل برده چنين است:

يالائِمى في اْلهَوىَ اْلعُذْرِىِّ مَعْذِرَةً

مِنّى إلَيْكَ وَ لَوْ أَنْصَفْتَ لَمْ تَلُمِ

و بيت 10 غزل ابن فارض اين:

يا لائِماً لامَنى فى حُبِّهِمْ، سَفَهاً

كُفَّ الْمَلامَ، فَلَوْ أَحْبَبْتَ لَمْ تَلُمِ «اى سرزنشگرى كه مرا در عشق آنان، به نادانى نكوهيدى، بس كن، اگر تو عاشق مى بودى ملامت نمى كردى.

پيش از اين بيان شد كه بوصيرى با آثار عارفان و اهل تصّوف، ارتباط طولانى و عميقى داشت.

«يكى ديگر از آثارى كه در ظهور بُرده بوصيرى، مدّنظر سراينده آن بوده است قصيده مدحيه اى است از شقراطيسى،(2) در مدح پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله، كه به «لاميّةالشَّقراطيسى» معروف است. اين قصيده 133 بيت دارد. او در ضمن اين قصيده

ص: 62


1- ابن الفارض، عمربن على، ديوان ابن الفارض، شرحه و قدّم له: محمدمهدى ناصرالدّين، دارالكتب العلميّة، بيروت، ص 185، 1410 ق.
2- ابوعبداللّه بن يحيى بن على بن زكريا التّوزرى الشقراطيسى التونسى (466 ه. . ق) از فقيهان و قاضيان و اديبان شهر توزر تونس، كه در نثر و نظم آثارى دارد.

فرازهايى از سيره رسول اكرم صلى الله عليه وآله و رخدادها و معجزات و غزوات ايشان را به رشته نظم كشيده است. اگرچه اين قصيده به دليل كثرت كاربرد صنايع لفظى (جناس و طباق) و غموض معانى و پيچيدگى الفاظ، قصيده اى ضعيف است امّا بوصيرى در سرايش بُردَة بدان نظر داشته است، ابياتى از آن چنين است:

ضَاءَتْ بِمَوْلِدِهِ اْلآفاقُ وَاتَّصَلَتْ

بُشْرَى الْهَواتِفِ فىِ اْلإشْراقِ وَ الطَّفَلِ

وَ صَرْحُ كَسْرَى تَدَاعَى مِنْ قَوَاعِدِهِ

وَ انْقَضَّ مُنْكَسِرَ الْاَرْجاءِ ذا مَيَلِ

وَ نارُ فارِسَ لَمْ تُوقَدْ، وَ مَاخَمَدَتْ

مُذْ ألْفِ عامٍ، وَ نَهْرُ الْقوْمِ لَمْ يَسِلِ

خَرَّتْ لِمَبْعَثِهِ الْأوْثانُ وَ انْبَعَثَتْ

ثَواقِبُ الشُّهْبِ تَرْمِى الْجِنَّ بِالشُّعَلِ(1)

«كران تا كران به ميلادش نورافشان گشت و مژده سروشهاى آسمانى در شب و روز به هم پيوست.

و كاخ كسرى از پايه ها ترك برداشت و فروريخت و درهم شكست و واژگون شد.

و آتش آتشكده پارس كه از هزار سال پيش خاموش نشده بود، ديگر شعله نكشيد وَرُودِ قوم پارس از جريان ايستاد. از بعثت او بت ها برزمين افتاد و شهابهاى نافذ آسمانى به حركت درآمد، تا آتش به جان شيطان دراندازد.»

اين ابيات با ابيات 59 تا 69 بُردَة اشتراك مضمونى دارد.

تاثير برده بر آثار پس از خود

در كتاب ادبيات و تعهّد در اسلام نوشته محمّدرضا حكيمى، فصل هفتم، به معّرفى بيش از پنجاه قصيده بديعيّه، از پنجاه شاعر برجسته پرداخته شده كه همگى در بحر بسيط و روّىِ ميم، بر وزن برده بوصيرى و به شيوه بديعيّه سرايان، در مدح پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله سروده شده است. شايسته است تشنگان دانش براى بسط دانايى خويش در اين زمينه بدان جا مراجعه فرمايند. آن گاه تاثير شگفت انگيز بُردَه را بر شاعران مسلمان در طول تاريخ دريابند.

ص: 63


1- تاريخ الادب العربى، ج 4، ص 611.

در عصر حاضر نيز افرادى به معارضه يا پيروى از بوصيرى پرداخته اند كه از جمله آنان مى توان بارودى، و احمد شوقى بَكِ مصرى را نام برد. امّا آنچه روشن است هيچ قصيده اى از شاعران معاصر به پاى «نهج البرده» احمد شوقى نمى رسد. لذا ما در ادامه گفتار هدف اصلى مان، مقايسه كاملِ اين قصيده با «بُردَة» مى باشد. كه ان شاءاللّه در پى خواهد آمد.

بررسى سه اثر چاپى مربوط به بُردَة

پس از انقلاب اسلامى تاكنون پيرامون ترجمه و شرح برده بوصيرى سه كتاب با عنوان هايى كه ذكر مى گردد، به زبان فارسى، به چاپ رسيده است.

1 - قصيده مباركه برده، ترجمه: قيس آل قيس ومحمدرضا عادل، همراه با تركيب ابيات، نشر صدوق، 1371 ش، 225 ص.

2 - قصيده مباركه برده، ترجمه و شرح محمّد شيخ الاسلام كردستانى، نشر سروش، 1361، 104 ص.

3 - شرح قصيده بُردَة، يكى از دانشمندان سده نهم، تصحيح و مقدّمه: على محدّث، انتشارات علمى وفرهنگى، 1361 ش، 145 ص.

اثر نخست كه ترجمه و تركيب است، داراى غلطهاى فراوانى در هر دو زمينه مى باشد.

در اثر دوّم نيز نقص ها و اشكال هاى زيادى وجود دارد كه به آنها اشاره مى شود: فقدان توضيح مفردات، عدم شيوايى كافى در ترجمه ابيات، مستند نبودن مطالب فراوانى كه در ذيل بيت ها به عنوان شرح آورده شده است نظير بيت 96. استفاده بى جا از قرآن در توضيح برخى از بيت ها مانند بيت 84، افزودن بيش از 350 بيت شعر از جامى و محى الّدين محمّد و ديگران كه نه تنها به بهتر فهميدن قصيده چندان يارى نرسانده بلكه موجب بروز آفتى فراگير در تمام اثر شده و آن را حجيم و خواندنش را بر خواننده مشكل ساخته است. زيرا اين اشعار سرشار از كلمات و قافيه هاى عربى برگرفته از اصل بُرده است، كه نه تنها گره گشا نيست بلكه كار را بر خواننده سخت تر مى كند.

ص: 64

كتاب سوّم منسوب به «فخرالدّين احمدبن محمّدبن ابى بكر شيرازى» است، گرچه از ساير كتابها بهتر مى نمايد اما كامل نيست. مفردات را ترجمه و شرح نكرده، در ترجمه بيت ها بر سياق كهن و ترجمه لفظ به لفظ عمل كرده و از كلمات و ساختار قديمى استفاده نموده كه از شيوايى كلام كاسته است.

مترجم در اين اثر اقتباس هاى قرآنى و روايى و داستانها و حكايات دينى و تاريخى را به طور ناقص و بدون استناد آورده. خلاصه آن كه بهتر است بگوييم هر سه اثر ترجمه هايى از قصيده برده هستند كه بر هريك به گونه اى توضيحاتى چند افزوده شده. و نمى توان بر هيچ يك نام «شرح بُرده» اطلاق كرد.

بردة الشاعر البوصيرى نص قصيدة البردة

(1)«فِى النَّسيبِ النَّبَوِىِّ»

1 - أمِنْ تَذَكُّرِ جيرانٍ بِذى سَلَمِ

مَزَجْتَ دَمعاً جَرَى مِنْ مُقْلَةٍ بِدَمِ

أَمْ هَبَّتِ الرّيحُ مِنْ تِلقاءِ كاظِمَةٍ

وَ أوْمَضَ الْبَرقُ فى الظَّلْماءِ مِنْ إِضَمِ

فما لِعَيْنَيْكَ إنْ قُلْتَ اكفُفا هَمَتَا

وَ ما لِقلْبِكَ إنْ قُلتَ استَفِقْ يَهِمِ

أَيَحْسَبُ الصَّبُّ أنَّ الحُبَّ مُنْكَتِمٌ

مابَيْنَ مُنسَجِمٍ مِنهُ و مُضْطَرِمِ

لَوْلَا الْهَوَى لَمْ تُرِقْ دَمْعاً علَى طَلَلٍ

وَ لا أرِقْتَ لِذِكْرِ البانِ وَالعَلَمِ

فَكَيْفَ تُنْكِرُ حُبّاً بعدَما شَهِدَتْ

بِهِ عَلَيْكَ عُدُولُ الدَّمعِ والسَّقمِ

وَ أَثْبَتَ الوَجْدُ خَطَّىْ عَبْرةٍ وضَنىً

مِثلَ البَهارِ عَلى خَدَّيْكَ وَالعَنَمِ

نَعَمْ سَرَى طَيْفُ مَنْ أهوَى فَأرَّقَنى

وَالْحُبُّ يَعْتَرِضُ اللَّذّاتِ بِالْاَلَمِ

يا لائِمى فىِ الْهَوَى الْعُذْرِىِّ مَعذِرةً

مِنِّى إلَيكَ وَ لَوْ أنصَفْتَ لم تَلُمِ

10 - عَدَتْكَ حالىَ لاسرِّى بِمُستَتِرٍ

عَنِ الوُشاةِ و لا دائى بِمُنْحَسِمِ

مَحَضْتَنىِ النُّصْحَ لكِنْ لَستُ أسمَعُهُ

إنَّ الْمُحِبَّ عن العُذَّالِ فى صَمَمِ

ص: 65

إنِّى اتَّهَمْتُ نَصيحَ الشَّيبِ فى عَذَلى

وَ الشَّيْبُ أَبعَدُ فى نُصحٍ عَنِ التُّهَمِ

(2) «فىِ التَّحذِيرِ مِنْ هَوَى النَّفْسِ»

فإنَّ أمَّارتى بالسُّوءِ ما اتَّعَظَتْ

مِنْ جَهْلِها بنذيرِ الشَّيْبِ و الهَرَم

و لا أعدَّتْ من الفِعلِ الجميلِ قِرىَ

ضَيفٍ ألَمَّ بِرَأسى غيرَ مُحتَشِمِ

لو كنتُ أعلَمُ أَنِّى ما أُوَقِّرُهُ

كَتَمتُ سِرّاً بَدا لى منه بالكَتَمِ

مَنْ لى بِرَدِّ جِماحٍ مِنْ غَوايَتِهَا

كَما يُرَدُّ جِماحُ الخَيْلِ بِاللُّجُمِ

فلا تَرُمْ بالمعاصى كَسْرَ شَهْوَتِهَا

إِنَّ الطَّعامَ يُقَوِّى شَهوَةَ النَّهِمِ

وَ النَّفْسُ كَالطِّفلِ إنْ تَهْمِلْهُ شَبَّ على

حُبِّ الرَّضاعِ و إن تَفْطِمْهُ يَنْفَطِمِ

فَاصْرِفْ هواها و حاذِرْ أنْ تُوَلِّيَهُ

إنَّ الهَوى ما تَولَّى يُصْمِ أو يَصِمِ

20 - وَراعِها و هى فى الأَعمالِ سائِمةٌ

وَ إنْ هِىَ اسْتَحْلَتِ المَرْعَى فَلا تُسِمِ

كَم حسَّنَتْ لَذةً لِلْمَرءِ قاتِلةً

مِنْ حَيثُ لَمْ يَدْرِ أنَّ السُّمَّ فى الدَّسَمِ

وَاخْشَ الدَّسائسَ مِنْ جُوعٍ وَ من شِبَعٍ

فَرُبَّ مَخْمَصَةٍ شَرٌّ مِنَ التُّخَمِ

وَاسْتَفْرِغِ الدَّمعَ من عَينٍ قَدِ امْتَلأَتْ

مِنَ المَحارِمِ والْزَمْ حِميَةَ النَّدَمِ

و خالفِ النَّفْسَ والشَّيطانَ واعْصِهما

وإنْ هُما مَحضَاك النُّصحَ فاتَّهِمِ

و لا تُطِعْ مِنهما خَصْماً ولا حَكَماً

فَأنْتَ تَعرِفُ كَيدَ الخَصْمِ والحَكَمِ

أَستغْفِرُ اللَّهَ مِنْ قَولٍ بِلا عَمَلٍ

لَقَدْ نَسَبْتُ به نَسلاً لِذى عُقُمِ

أمرتُكَ الخَير لكن مَا ائْتمرْتَ بهِ

وما اسْتَقمْتَ فما قَولى لَكَ اسْتَقِمِ

ولا تَزَوَّدْتُ قبلَ الموتِ نافِلةً

وَلم أُصَلِّ سِوَى فَرضٍ وَ لَمْ أَصُمِ

(3) «فى مدح الرسول الكريم صلى الله عليه وآله»

ظَلَمْتُ سُنَّةَ مَنْ أحيَا الظَّلامَ إلَى

أَنِ اشْتَكَتْ قَدَماهُ الضُّرَّ مِنْ وَرَمِ

30 - وَ شَدَّ مِنْ سَغَبٍ أَحشاءَه وَ طَوَى

تَحتَ الْحِجارةِ كَشْحاً مُتْرفَ اْلأَدَمِ

وَ راوَدَتْهُ الجِبالُ الشُّمُّ مِنْ ذَهَبٍ

عَنْ نَفْسِهَا فَأَرَاها أيَّما شَمَمِ

ص: 66

وَ أَكَّدَتْ زُهْدَهُ فيها ضَرورَتُهُ

إنَّ الضَّرُورَةَ لا تَعْدُو عَلى العِصَمِ

وَ كَيْفَ تَدْعُو إِلى الدُّنيا ضَرورَةُ مَنْ

لَولاه لم تَخْرُجِ الدّنيا مِنَ العَدَمِ

محمدٌ سَيِّدُ الكَونَينِ والثَّقَلَي

-نِ والْفَريقَيْنِ مِنْ عُرْبٍ وَ مِنْ عَجَمِ

نَبِيُّنا الآمِرُ النّاهى فَلا أحَدٌ

أبرَّ فى قولِ (لا) مِنْه و لا (نَعَمِ)

هُوَ الحبيبُ الّذى تُرْجَى شَفاعَتُهُ

لِكُلِّ هَوْلٍ من الأَهوالِ مُقْتَحِمٍ

دَعا إلَى اللَّهِ فَالْمُسْتَمْسِكونَ بِهِ

مُسْتَمْسِكُونَ بِحَبْلٍ غَيرِ مُنْفَصِمِ

فاقَ النَّبِيّينَ فى خَلْقٍ و فى خُلُقٍ

و لم يُدانُوه فى عِلْمٍ و لا كَرَمِ

و كلُّهُمْ مِنْ رَسولِ اللَّه مُلْتَمِسٌ

غَرْفاً مِنَ الْبَحرِ أوْ رَشْفاً مِنَ الدِّيَمِ

40 - وَ واقِفونَ لَدَيْهِ عِندَ حَدِّهِمُ

مِنْ نُقْطَةِ العِلْمِ أوْ مِنْ شَكْلَةِ الحِكَمِ

فَهْوَ الّذى تَمَّ مَعناهُ وَ صُورَتُهُ

ثُمَّ اصْطَفاهُ حَبِيباً بارِى ءُ النَّسَمِ

مُنزَّهٌ عن شَريكٍ فى مَحاسِنهِ

فَجَوْهَرُ الْحُسْنِ فيه غَيرُ مُنْقَسِمِ

دَعْ مَا ادَّعَتْهُ النَّصارى فى نَبِيِّهِمُ

وَ احْكُمْ بِما شِئْتَ مَدْحاً فيه و احْتَكِمِ

وانْسُبْ إلَى ذاتِهِ ما شِئْتَ مِنْ شَرَفٍ

وَ انْسُبْ إلى قَدْرِهِ ما شِئْتَ مِنْ عِظَمِ

فَإِنَّ فَضْلَ رَسولِ اللَّه لَيسَ لَهُ

حَدٌّ فَيُعْرِبَ عَنْهُ ناطِقٌ بِفَمِ

لَوْ ناسَبَتْ قَدْرَه آياتُهُ عِظَماً

أَحْيَا اسْمُهُ حِينَ يُدْعَى دارِسَ الرِّمَمِ

لَمْ يَمْتَحِنَّا بما تَعْيَا العُقولُ بِهِ

حِرْصاً علينا فلَم نَرتَبْ وَ لَم نَهِمِ

أَعيَا الوَرىَ فَهمُ مَعناهُ فليسَ يُرىَ

لِلْقُربِ وَ البُعدِ فيهِ غَيرُ مُنْفَحِمِ

كَالشَّمسِ تَظْهَرُ لِلْعَينَينِ مِنْ بُعُدٍ

صَغِيرةً و تُكِلُّ الطَّرفَ مِن أَمَمِ

50 - و كيفَ يُدرِكُ فى الدُّنيا حَقِيقَتَهُ

قَومٌ نِيامٌ تَسلَّوْا عَنهُ بِالحُلُمِ

فَمبْلغُ العِلمِ فيهِ أَنَّهُ بَشَرٌ

وَ أَنَّهُ خَيرُ خَلْقِ اللَّه كُلِّهِمِ

وَ كُلُّ آىٍ أَتَى الرُّسْلُ الكِرامُ بِهَا

فَإِنَّمَا اتَّصَلَتْ مِنْ نُورِه بِهِمِ

فَإِنَّهُ شَمْسُ فَضْلٍ هُمْ كَواكِبُهَا

يُظْهِرْنَ أَنْوارَهَا لِلنَّاسِ فى الظُّلَمِ

أَكْرِمْ بِخَلْقِ نبِىٍّ زانَهُ خُلُقٌ

بِالحُسْنِ مُشْتَمِلٍ بالبشرِ مُتَّسِمِ

كَالزَّهْرِ فى تَرَفٍ وَالبَدْرِ فى شَرَفٍ

وَالبَحْرِ فى كَرَمٍ وَالدَّهرِ فى هِمَمِ

كَأَنَّهُ وَ هُوَ فَرْدٌ مِنْ جَلالَتِهِ

فى عَسكَرٍ حِينَ تَلْقَاهُ وَ فى حَشَمِ

ص: 67

كَأَنَّمَا اللُّؤْلُؤُ الْمَكْنُونُ فى صَدَفٍ

مِنْ مَعْدِنَىْ مَنْطِقٍ مِنْهُ وَ مُبْتَسَمِ

لا طِيبَ يَعْدِلُ تُرْباً ضَمَّ أَعْظُمَهُ

طُوبَى لِمُنْتَشِقٍ مِنْهُ وَ مُلْتَثِمِ

(4) «فىِ التَّحَدُّثِ عَنْ مَوْلِدِهِ»

أَبَانَ مَولِدُهُ عَن طِيبِ عُنصُرِهِ

يَا طِيبَ مُبتَدَأٍ مِنْهُ وَ مُخْتَتَمِ

60 - يَومٌ تَفرَّسَ فيه الفُرسُ أَنَّهُمُ

قَدْ أُنذِرُوا بِحُلُولِ الْبُؤسِ وَ النِّقَمِ

وَ باتَ إِيوانُ كِسرى وَهْوَ مُنْصَدِعٌ

كَشَملِ أَصحابِ كِسرى غَيرَ مُلْتَئِمِ

وَالنّارُ خامِدَةُ الأنفاسِ مِنْ أسَفٍ

عَليهِ وَ النَّهرُ ساهىِ العَينِ مِنْ سَدَمِ

وَ ساءَ ساوَةَ أَنْ غاضَتْ بُحَيرتُها

وَ رُدَّ وارِدُها بِالغَيظِ حينَ ظَمِى

كأنَّ بِالنّارِ ما باِلماءِ مِنْ بَلَلٍ

حُزناً و بالماءِ ما بالنّارِ مِنْ ضَرَمِ

وَالْجِنُّ تَهتِفُ وَ الأَنوارُ ساطعةٌ

وَالحَقُّ يَظْهَرُ مِنْ مَعْنىً وَ مِنْ كَلِمِ

عَمُوا وَ صَمُّوا فَإِعلانُ البَشائِرِ لَمْ

تُسْمَعْ وَ بارِقَةُ الإنذارِ لم تُشَمِ

مِنْ بَعْدِمَا أَخبَر الأقوامَ كاهِنُهُم

بِأَنَّ دينَهُمُ المُعْوجَّ لم يَقُمِ

وَ بَعْدَمَا عايَنُوا فىِ الأُفْقِ مِنْ شُهُبٍ

مُنْقَضَّةٍ وِفْقَ ما فىِ الأرضِ مِنْ صَنَمِ

حتّى غَدا عن طَريقِ الوَحْىِ مُنْهَزِمٌ

مِنَ الشّياطينِ يَقْفُو إِثْرَ مُنْهَزِمِ

70 - كَأَنَّهُمْ هَرَباً أبطالُ أبْرَهَةٍ

أوْ عَسكَرٌ بِالْحَصَى مِنْ راحَتَيْهِ رُمِى

نَبْذاً بهِ بَعْدَ تَسبيحٍ بِبَطنِهما

نَبْذَ الْمُسَبِّحِ مِنْ أحشاءِ مُلْتَقِمِ

(5) «فىِ التَّحَدُّثِ عَنْ مُعْجِزاتِهِ»

جاءَتْ لِدَعْوَتِهِ الْأشْجارُ ساجِدَةً

تَمْشى إلَيهِ عَلى ساقٍ بِلا قَدَمِ

كَأنَّما سَطَرَتْ سَطْراً لِما كَتَبَتْ

فُروعُهَا مِنْ بَديِعِ الْخَطِّ فىِ اللَّقَمِ

مِثْلُ الغَمامَةِ أَنّى سارَ سائِرةً

تَقِيهِ حَرَّ وَ طِيسٍ لِلْهَجيرِ حَمى

أَقْسَمْتُ بِالقَمَرِ الْمُنشَقِّ إنَّ لَهُ

مِنْ قَلْبِهِ نِسْبَةً مَبْروُرَةَ القَسَمِ

وَ ما حَوَى الغارُ مِنْ خَيرٍ وَ مِنْ كَرَمٍ

وَ كُلُّ طَرْفٍ مِنَ الكُفَّارِ عَنْهُ عَمِى

ص: 68

فَالصِّدقُ فىِ الغارِ وَ الصِّدّيقُ لَمْ يَرِما

وَ هُمْ يَقُولُونَ ما بِالغارِ مِنْ أَرِمِ

ظَنُّوا الْحَمَامَ وَ ظَنُّوا الْعَنْكَبُوتَ عَلَى

خَيْرِ الْبَريَّةِ لَمْ تَنْسُجْ وَ لَمْ تَحُمِ

وِقايَةُ اللَّهِ أغْنَتْ عَنْ مُضاعَفَةٍ

مِنَ الدُّروعِ وَ عَنْ عالٍ مِنَ الْأُطُمِ

80 - ما سامَنىِ الدّهرُ ضَيماً وَ اسْتَجَرْتُ بِهِ

إِلاّ وَنِلْتُ جِواراً مِنْهُ لَمْ يُضَمِ

وَ لاَ الْتَمَسْتُ غِنَى الدَّارَيْنِ مِنْ يَدِهِ

إِلاّ اسْتَلَمْتُ النَّدى مِنْ خَيْرِ مُسْتَلَمِ

لا تُنكِرِ الْوَحىَ مِنْ رُؤْياهُ إِنَّ لَهُ

قَلْباً إِذا نامَتِ الْعَيْنانِ لَمْ يَنَمِ

وَ ذاكَ حينَ بُلُوغٍ مِنْ نُبُوَّتِهِ

فَلَيْسَ يُنكَرُ فِيهِ حالُ مُحْتَلِمِ

تَبارَكَ اللَّهُ ما وَحْىٌ بِمُكْتَسَبٍ

وَ لا نَبىٌّ عَلى غَيْبٍ بِمُتَّهَمِ

كَمْ أَبْرَأتْ وَصِباً بِاللَّمْسِ راحَتُهُ

وَ أطْلَقَتْ أَرِباً مِنْ رِبْقَةِ اللَّمَمِ

وَ أَحْيَتِ السَّنَةَ الشَّهباءَ دَعْوَتُهُ

حَتَّى حَكَتْ غُرَّةً فى الْأَعْصُرِ الدُّهُمِ

بِعارِضٍ جادَ أَوْ خِلْتَ البِطاحَ بِها

سَيْبٌ مِنَ الْيَمِّ أوْ سَيْلٌ مِنَ الْعَرِمِ

(6) «فىِ التَّحَدُّثِ عَنِ الْقُرآنِ الْكَرِيمِ»

دَعْنى وَ وَصِفىَ آياتٍ لَهُ ظَهَرَتْ

ظُهورَ نارِ القِرى لَيلاً عَلى عَلَمِ

فَالدُّرُّ يَزْدادُ حُسْناً وَهْوَ مُنْتَظِمٌ

وَ لَيْسَ يَنْقُصُ قَدْراً غَيرَ مُنْتَظِمِ

90 - فَما تَطاوَلُ آمالُ الْمَدِيحِ إلَى

ما فِيهِ مِنْ كَرَمِ الْأَخْلاقِ وَ الشِّيَمِ

آياتُ حقٍّ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثَةٌ

قَديمةٌ صِفَةُ الْمَوصُوفِ بِالقِدَمِ

لَمْ تَقْتَرِنْ بِزَمانٍ وَهْىَ تُخْبِرُنا

عَنِ الْمَعادِ وَ عَنْ عادٍ وَ عَنْ إِرَمِ

دامَتْ لَدَيْنا فَفاقَتْ كُلَّ مُعْجِزَةٍ

مِنَ النَّبِيّينَ إذْ جاءَتْ وَ لَمْ تَدُمِ

مُحَكَّمَاتٌ فَما يُبْقِينَ مِنْ شُبَهٍ

لِذى شِقاقٍ وَ ما يَبْغِينَ مِنْ حَكَمِ

ما حُورِبَتْ قَطُّ إلاَّ عَادَ مِنْ حَرَبٍ

أَعْدَى الْأَعادى إِلَيْها مُلْقِىَ السَّلَمِ

رَدَّتْ بلاغَتُها دَعْوَى مُعارِضِها

رَدَّ الْغَيُورِ يَدَ الجانى عَنِ الْحُرَمِ

لَها مَعانٍ كَمَوْجِ الْبَحْرِ فى مَدَدٍ

وَ فَوْقَ جَوْهَرِهِ فى الْحُسْنِ وَ القِيَمِ

فَلا تُعَدُّ وَ لا تُحْصَى عَجَائِبُها

وَ لا تُسامُ عَلَى الْإكْثارِ بِالسَّأَمِ

قَرَّتْ بِها عَيْنُ قاريها فَقُلْتُ لَهُ

لَقَدْ ظَفِرْتَ بِحَبْلِ اللَّهِ فَاعْتَصِمِ

ص: 69

100 - إنْ تَتْلُها خِيَفةً مِن حَرِّ نارِ لَظى

أَطْفَأْتَ حَرَّ لَظى مِنْ وِرْدِهَا الشَّبِمِ

كَأَ نَّها الْحَوْضُ تَبْيَضُّ الْوُجُوهُ بِهِ

مِنَ الْعُصاةِ وَقَدْ جاءوهُ كَالْحُمَمِ

وَ كَالصِّراطِ وَ كَالْمِيزانِ مَعْدِلَةً

فَالقِسْطُ مِنْ غَيْرِها فىِ النّاسِ لَمْ يَقُمِ

لا تَعْجَبَنْ لِحَسُودٍ راحَ يُنْكِرُها

تَجاهُلاً وَ هْوَ عَيْنُ الْحَاذِقِ الفَهِمِ

قد تُنْكِرُ العينُ ضَوْءَ الشَّمْسِ من رَمَدٍ

ويُنْكِرُ الفَمُ طَعْمَ الماءِ مِنْ سَقَمِ

(7) «فىِ التَّحَدُّثِ عَنِ الْإِسْراءِ وَ الْمِعْراجِ»

يا خَيْرَ مَنْ يَمَّمَ الْعافُونَ ساحَتَهُ

سَعْياً وَفَوْقَ مُتُونِ الْأَيْنُقِ الرُّسُمِ

وَ مَنْ هُوَ الْآيَةُ الْكُبْرَى لِمُعْتَبِرٍ

وَ مَنْ هُوَ النِّعْمَةُ العُظْمَى لِمُغْتَنِمِ

سَرَيْتَ مِنْ حَرَمٍ لَيْلاً إِلَى حَرَمٍ

كَما سَرَى الْبَدْرُ فى دَاجٍ مِنَ الظُّلَمِ

وَ بِتَّ تَرقَى إِلَى أنْ نِلْتَ مَنْزِلَةً

مِنْ قابِ قَوْسَينِ لَمْ تُدْرَكْ وَ لَمْ تُرَمِ

وَ قَدَّ مَتْكَ جَمِيعُ الْاَنْبِياءِ بِها

وَ الرُّسْلِ تَقْدِيمَ مَخْدُومٍ عَلى خَدَمِ

110 - وَ أَنْتَ تَخْتَرِقُ السَّبْعَ الطِّباقَ بِهِمْ

فى مَوْكِبٍ كُنْتَ فِيهِ صاحِبَ الْعَلَمِ

حَتّى إذا لَمْ تَدَعْ شَأواً لِمُسْتَبِقٍ

مِنَ الدُّنُوِّ وَ لا مَرْقىً لِمُسْتَنِمِ

خَفَضْتَ كُلَّ مَقامٍ بِالْإضافَةِ إذْ

نُودِيتَ بِالرَّفْعِ مِثْلَ الْمُفْرَدِ العَلَمِ

كَيْما تَفُوزَ بِوَصْلٍ أىِّ مُسْتَتِرٍ

عَنِ الْعُيُونِ وَ سرٍّ أىِّ مُكتَتِمِ

فَحُزْتَ كُلَّ فَخَارٍ غَيرَ مُشْتَرَكٍ

وَجُزْتَ كُلَّ مَقامٍ غَيرَ مُزْدَحَمِ

وَجَلَّ مِقْدارُ ما وُلِّيتَ مِنْ رُتَبٍ

وَ عَزَّ إِدْراكُ ما أُوليتَ مِنْ نِعَمِ

بُشْرى لَنَا مَعْشَرَ الْإسلامِ إِنَّ لَنَا

مِنَ الْعِنَايَةِ رُكْناً غَيرَ مُنْهَدِمِ

لَمّا دَعَا اللَّهُ داعِينا لِطاعَتِهِ

بِأَكْرَمِ الرُّسْلِ كُنّا أَكْرَمَ الْأُمَمِ

(8) «فىِ التَّحَدُّثِ عَنْ جِهادِ الرَّسُولِ صلى الله عليه وآله وَ غَزَواتِهِ»

راعَتْ قُلوبَ العِدا أَنْباءُ بِعْثَتِهِ

كَنَبْأَةٍ أَجْفَلَتْ غُفْلاً مِنَ الغَنَمِ

ما زالَ يَلقاهُمُ فى كُلِّ مُعتَرَكٍ

حَتّى حَكَوْا بِالقَنا لَحْماً عَلَى وَضَمِ

ص: 70

120 - وَدُّوا الفِرارَ فَكادُوا يَغْبِطُونَ بِهِ

أَشْلاءَ شالَتْ مَعَ العُقْبانِ وَ الرَّخَمِ

تَمْضى اللّيالى وَلا يَدْرُونَ عِدَّتَها

مَا لَمْ تَكُنْ مِن لَيالى الأشْهُرِ الْحُرُمِ

كَأنَّما الدّينُ ضَيفٌ حَلَّ ساحَتَهُم

بِكُلِّ قَرْمٍ إلى لَحمِ العِدا قَرِمِ

يَجُرُّ بَحرَ خَميسٍ فَوقَ سابِحَةٍ

يَرمى بِمَوْجٍ مِنَ الْأبطالِ مُلْتَطِمِ

مِنْ كُلِّ مُنْتَدِبٍ لِلَّهِ مُحتَسِبٍ

يَسطُو بِمُستَأصِلٍ لِلْكُفْرِ مُصْطَلِمِ

حَتّى غَدَتْ مِلّةُ الْإسلامِ وَهْىَ بِهِمْ

مِنْ بَعْدِ غُرْبَتِهَا مَوْصُولَةَ الرَّحِمِ

مَكْفُولَةً أَبَداً مِنْهُم بِخَيْرِ أَبٍ

وَخَيرِ بَعْلٍ فَلَمْ تَيْتَمْ وَ لَمْ تَئِمِ

هُمُ الْجِبَالُ فَسَلْ عَنْهُم مُصادِمَهُم

مَاذا رَأىَ مِنْهُمُ فى كُلِّ مُصْطَدَمِ

وَسَلْ حُنَيناً وَسَلْ بَدراً وَسَلْ أُحُداً

فُصولَ حَتْفٍ لَهُم أَدهى مِنَ الوَخَمِ

المُصدرىِ البيضِ حُمْراً بَعدَما وَرَدَتْ

مِنَ الْعِدا كُلَّ مُسْوَدٍّ مِنَ اللِّمَمِ

130 - وَالْكاتِبينَ بِسُمْرِ الْخَطِّ ماتَرَكَتْ

أَقْلامُهُم حَرفَ جِسْمٍ غَيْرَ مُنْعَجِمِ

شاكىِ السّلاحِ لَهُمْ سِيما تُمَيِّزُهُم

وَالوَرْدُ يَمْتَازُ بِالسِّيما عَنِ السَّلَمِ

تُهدى إِلَيكَ رِياحُ النَّصْرِ نَشرَهُمُ

فَتَحْسَبُ الزَّهْرَ فى الأَكْمامِ كُلُّ كَمِى

كَأَنَّهُمُ فى ظُهورِ الخَيلِ نَبْتُ رُباً

مِنْ شِدَّةِ الْحَزْمِ لا مِنْ شِدَّةِ الْحُزُمِ

طارَتْ قُلُوبُ العِدا مِنْ بَأْسِهِمْ فَرَقاً

فَما تُفَرِّقُ بَيْنَ البَهْمِ وَالبُهَمِ

وَ مَنْ تَكُنْ بِرَسُولِ اللَّهِ نُصْرَتُهُ

إِنْ تَلْقَهُ الأُسْدُ فى آجامِهَا تَجِمِ

وَلَنْ تَرَى مِنْ وَلىٍّ غَيْرَ مُنْتَصِرٍ

بِهِ وَ لا مِنْ عَدُوٍّ غَيرَ مُنْقَصِمِ

أَحَلَّ أُمَّتَهُ فى حِرْزِ مِلَّتِهِ

كَاللَّيْثِ حَلَّ مَعَ الأَشْبالِ فى أَجَمِ

كَمْ جَدَّلَتْ كَلِماتُ اللَّهِ مِنْ جَدِلٍ

فِيهِ وَ كَمْ خَصَّمَ الْبُرهانُ مِنْ خَصِمِ

كَفاكَ بِالْعِلمِ فى الْأُمّىِّ مُعْجِزَةً

فىِ الجاهِلِيَّةِ وَالتَّأدِيبِ فىِ اليُتُمِ

(9) «فىِ التَّوَسُّلِ وَالتَّشَفُّعِ»

140 - خَدَمْتُهُ بِمَديحٍ أَستَقِيلُ بِهِ

ذُنوبَ عُمْرٍ مَضَى فى الشِّعرِ والْخِدَمِ

إذ قَلّدانىَ مَا تُخْشَى عَواقِبُهُ

كَأنَّنى بِهما هَدْىٌ مِنَ النَّعَمِ

أَطَعْتُ غَىَّ الصِّبا فىِ الحالَتَيْنِ وَما

حَصَلْتُ إلاّ عَلى الْآثامِ وَالنَّدَمِ

ص: 71

فَيا خَسارَةَ نَفْسٍ فى تِجارَتِها

لَمْ تَشْتَرِ الدِّينَ بِالدُّنْيا وَلمْ تَسُمِ

وَ مَنْ يَبِعْ آجِلاً مِنْهُ بِعاجِلهِ

يَبِنْ لَهُ الغَبْنُ فى بيعٍ وَ فى سَلَمِ

إنْ آتِ ذَنْباً فَما عَهْدى بِمُنْتَقِضٍ

مِنَ النَّبِىِّ وَ لا حَبْلى بِمُنْصَرِمِ

فَإِنَّ لى ذِمّةً مِنْهُ بِتَسْمِيَتى

مُحَمّداً وَهْوَ أوْفَى الْخَلْقِ بِالذِّمَمِ

إِنْ لَمْ تَكُنْ فى مَعادى آخِذاً بِيَدى

فَضْلاً وَ إِلاّ فَقُلْ يا زَلَّةَ القَدَمِ

حاشاهُ أنْ يَحْرِمَ الرّاجى مَكارِمَهُ

أَوْ يَرجِعَ الجارُ مِنْهُ غَيرَ مُحتَرَمِ

وَ مُنْذُ ألْزَمْتُ أَفكارى مَدائِحَهُ

وَجْدتُهُ لِخَلاصى خَيرَ مُلْتَزِمِ

150 - وَ لَنْ يَفُوتَ الغِنَى مِنْهُ يَداً تَربَتْ

إنَّ الْحَيا يُنْبِتُ الأزهارَ فى الأَكَمِ

وَ لَمْ أُرِدْ زَهْرةَ الدُّنيا الّتى اقْتَطَفَتْ

يَدا زُهَيرٍ بِما أَثْنَى عَلَى هَرِمِ

(10) «فىِ الْمُناجاةِ وَالتَّضَرُّعِ»

يا أكْرمَ الْخَلْقِ ما لى مَنْ أَلوُذُ بِهِ

سِواكَ عِنْدَ حُلولِ الْحادِثِ العَمَمِ

وَ لَنْ يَضِيقَ رَسُولَ اللَّهِ جاهُكَ بى

إذَا الكَرِيمُ تَجَلَّى بِاسْمِ مُنْتَقِمِ

فَإِنَّ مِنْ جُودِكَ الدُّنيا وضَرَّتَها

وَ مِنْ عُلُومِكَ عِلْمَ اللَّوْحِ وَ الْقَلَمِ

يا نَفْسُ لا تَقْنَطى مِنْ زَلَّةٍ عَظُمَتْ

إنَّ الكَبائِرَ فىِ الغُفْرانِ كَاللَّمَمِ

لَعَلَّ رَحْمَةَ رَبّى حِينَ يَقْسِمُهَا

تَأتى عَلَى حَسَبِ العِصْيانِ فىِ القِسَمِ

يا رَبِّ وَاجْعَلْ رَجائى غَيرَ مُنْعَكِسٍ

لَدَيْكَ وَاجْعَلْ حِسابى غَيرَ مُنْخَرِمِ

وَالْطُفْ بِعَبْدِكَ فىِ الدَّارَيْنِ إنَّ لَهُ

صَبْراً مَتَى تَدْعُهُ الْأهْوالُ يَنْهَزِمِ

وَائْذَنْ لِسُحْبِ صَلاةٍ مِنْكَ دائمةٍ

عَلَى النِّبىِّ بِمُنْهَلٍّ وَ مُنْسَجِمِ

160 - وَ الآلِ وَالصَّحْبِ ثُمَّ التّابِعينَ لَهُمْ

أَهْلِ التُّقَى وَالنُّقَى وَ الْحِلْمِ وَ الْكَرَمِ

ما رَنَّحَتْ عَذَباتِ الْبانِ رِيحُ صَبا

وَأَطْرَبَ الْعِيسَ حادِى الْعِيسِ بِالْنَّغَمِ

ص: 72

ترجمه أبيات بُردَه بوصيرى

غزل

اشاره

1 - آيا ازياد كرد ياران همجوار سرزمين ذى سلم، اشك روان چشمان را به خون آميخته اى؟

2 - يا كه بادى از سوى سرزمين كاظمه وزيد و آذرخشى در تاريكى شب از سوى إضم درخشيد،[ كه چنين زار و گريانى؟]

3 - چه بر سر چشمانت آمده است كه تا مى گويى بس كنيد، اشك مى ريزند و چرا دلت اين گونه است كه تا مى گويى بهوش آى [و آرام و قرارگير] باز شيدايى پيشه مى كند؟

4 - آيا عاشق مى پندارد كه [راز] عشق، در ميان اشك روان و آه سوزانش پوشيده مى ماند؟

5 - اگر عشق نبود، تو نه بر نِشانِ بجاى مانده از منزلى اشك مى باريدى و نه از يادِ درخت بان و كوه [كوى دوست]، خوابزده و بى قرار مى شدى.

6 - پس چسان انكار عشق مى كنى، پس از آن كه گواهان عادلى بسان اشك و بيمارى، به وجود او، و عليه تو، شهادت داده اند؟

7 - و [پس از آن كه] شور عشق خط سرخى از اشك خونين به رنگ ميوه گلنار و خط زردى از بيمارى و رنجورى به رنگ گل زرد بهار، بر گونه هايت برجاى نهاده است؟

8 - آرى، چنين است، شبانه خيال دوست به خوابم آمد و بى خواب و قرارم كرد و اين عشق است كه دردهايش جلو لذّتها را مى گيرد.

9 - اى نكوهشگر من در عشق پاك، عذرم را بپذير، اگر انصاف مى داشتى، ملامتم نمى كردى.

10 - خدا تو را به درد من گرفتار كند، من نه رازم از سخن چينان نهفته است و نه درد دلم پايان مى پذيرد [پس چرا سرزنشم مى كنى؟]

11 - تو مرا از سر اخلاص و دلسوزى اندرز دادى، امّا من آن را ننيوشيدم، زيرا كه عاشق، ناشنواى نكوهش ملامتگران است.

12 - [چنان شيدايم كه] پندآموز پيرى را در ملامت خود، نسبتهاى ناروا دادم. هر چند پير در مقام اندرزگويى از تهمت ها بركنار است [چون صادق و بى غرض است.]

ص: 73

در بيم دادن از هواى نفس

13 - پس براستى نفس امّاره ام كه هماره به بدى فرمان مى دهد، به سبب نادانى اش، از هشدار پيرى سپيد موى و كهنسال پند نپذيرفت.

14 - و [نفس امّاره من] براى پذيرايى از ميهمانى كه ناخواسته بر سرم فرود آمده است، از كارهاى شايسته چيزى فراهم نياورده و او را گرامى نداشته است.

15 - اگر مى دانستم كه پيرى را بزرگ و محترم نخواهم داشت.[و پندش را نخواهم نيوشيد، پيش از اين ]رازى را كه از او فاش شده است، با رنگ گياه وسمه پنهان مى كردم.

16 - ياور من كيست تا كه نفسى سركش را از گمراهى اش بازگرداند، چنان كه اسبان چموش با لگام برگردانده مى شوند؟

17 - پس قصد مكن كه با گناهان شهوت نفس را درهم شكنى، چون خوراك، اشتهاى پرخواره را تقويت مى كند.

18 - نفس مانند كودك شيرخواره است، اگر او را به حال خود رها كنى بر دوستى و عادت شيرخوارگى جوان مى گردد. و اگر از شير خوردن بازش دارى، دست از آن برمى دارد.

19 - هوس هاى نفس را كنار بزن، و برحذر باش كه سرپرست خويشش نسازى، زيرا وقتى كه هوس متولّى امور شود يا نابود مى كند، يا معيوب مى سازد.

20 - در حالتى كه نفس تو در كارهاى نيكو مى چرد مراعاتش كن و اگر از علف و چراگاه خوشش آمد ديگر او را مچران.

21 - چه بسا نفس، لذّتى را براى انسان نيكو جلوه دهد كه كشنده اوست. چون نمى داند كه زهر در غذايى چرب آميخته شده.

22 - از نيرنگهاى پنهان گرسنگى و سيرى برحذر باش. زيرا چه بسا گرسنگى كه زيانبارتر از پرخورى است.

23 - اشك بيفشان از چشمى كه پر از گناه شده است و در پناه پشيمانى نشين. [و توبه كن]

ص: 74

24 - با نفس و شيطان مخالفت كن و فرمانشان مبر و اگر[ بظاهر] دلسوزانه اندرزت دادند، [باز هم به دشمنى] متهمشان كن.

25 - از آن دو پيروى مكن، خواه دشمن باشند و خواه ميانجى، زيرا تو نيّت پليد خصم و داور را خوب مى شناسى.

26 - من از درگاه خداوند متعال به سبب گفتار بى كردار آمرزش مى طلبم، گويا بدين سان نسلى را به شخصى عقيم نسبت داده ام.

27 - تو را به كار نيك فرمان دادم اما خود بدان عمل نكردم، من كه چندان ثابت قدم نبوده ام، چگونه از تو بخواهم كه : در راستى و درستى پايدار باش؟

28 - [و افسوس كه] پيش از مرگ، توشه اى از امور مستحبى براى خويش نيندوختم، و نماز و روزه اى بجز واجبات به جا نياوردم.

در ستايش رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله

29 - من بر آيين بزرگوارى ستم كردم كه شبها را تا بدان جا زنده مى داشت كه پاهاى آزرده اش از رنج آماس شِكوه سر مى دادند.

30 - [آن عزيزى كه] از شدت گرسنگى شكمش را محكم مى بست و پوست نرم و نازك پهلوهايش را به زير سنگ محكم در مى پيچيد.

31 - و [همان كه] كوههاى افراشته زرّين، دلش را به سوى خود فراخواندند و او بدانها توجهى ننمود [و علوّ همت خويش را به رخشان كشاند.]

32 - نيازمندى او زهدش را محكمتر و استوارتر نمود. آرى فقر و حاجت نمى تواند به ساحت عصمت تجاوز نمايد.

33 - چسان نياز مادّى، مى تواند آن بزرگوارى را به دنيا بگرواند كه اگر او نبود، جهان پديد نيامده بود.

34 - محّمد صلى الله عليه وآله سيّد و سالار دو جهان، سرور آدميان و پريان و مهتر عربان و ديگر مردمان است.

35 - پيامبر ما، خداوند اَمر و خداوند نهى، آن كه هيچ كس ديگر، در گفتار خوش يا

ص: 75

ناخوش، راستگوتر از او نيست.

36 - او حبيب خداوند است، همان كه [به وقت بروز] هر نوع حادثه وحشتناكى كه آدميان بناگهان در آن مى افتند، اميد دستگيرى و شفاعتش مى رود.

37 - او [جهانيان را] به سوى [شناخت و بندگى] خداوند فراخواند. پس آنان كه چنگ در دامان وى زده اند [درحقيقت ]به رشته اى محكم و ناگسستنى درآويخته اند.

38 - محمد صلى الله عليه وآله در سرشت و در فضايل اخلاقى بر همه پيامبران برترى يافت و آنان در دانش و بخشش و بزرگوارى به مقام او نزديك نشدند.

39 - و تمام پيامبران، به التماس خواهان مشتى آب از درياى [علم] و يا جرعه اى از باران پيوسته و ريزان [كرم] او هستند.

40 - آنان جملگى در پيشگاه او، در مقام خويش ايستاده اند، با علمى بسان نقطه اى در برابر علم تمام، يا همسان حركتى و اِعرابى در مقابل كتاب حكمت.

41 - او همان [شريفى] است كه سيرت و صورت وى به حدّ كمال رسيد و سپس آفريدگار خلايق او را به دوستى خويش برگزيد.

42 - برتر از آن است كه كسى در خوبى ها و زيبايى ها، انبازش گردد. چون گوهر والاى حُسن و خوبىِ ذاتى او تقسيم ناپذير است.

43 - آنچه را مسيحيان درباره پيامبرشان ادّعا مى كنند واگذار، و [از آن پس] به دلخواه خود، هرگونه كه مى پسندى او را بستاى و درباره اش داورى كن.

44 - هر شرف و بزرگوارى كه خواهى به ذات او نسبت ده و هر عظمت و بزرگى را به شأن والاى آن ارجمند منسوب دار.

45 - پس همانا فضيلت و برترى فرستاده خدا را كرانه اى نيست، تا گوينده اى بتواند با نيروى بيان [نهايت كمال] آن را بازگو نمايد.

46 - اگر قرار بود معجزه ها و كرامتهاى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله، جمله به تناسب شأن والاى او باشد، نام «محمد صلى الله عليه وآله» را چون بر استخوانهاى پوسيده مردگان ديرين مى خواندى، همه زنده مى شدند و جان مى گرفتند.

47 - او [در دين و احكام آسمانى خويش] ما را با چيزهايى كه توان خردها را

ص: 76

بفرسايد، نيازمود، زيرا حريصانه خواهان سعادت ما بود، لذا [در اين راه] ما نه به شك درافتاديم و نه سرگردان شديم.

48 - شناخت حقيقت ذات او مردمان [تيز هوش و ژرفنگر] را از پا انداخت. از اين رو نزديكان به او و دوران از او [همگى در برابر خصايل و فضايلش] لب فرو بسته ماندند.

49 - مانند خورشيد، كه از دور بسان جرمى كوچك بنمايد و از نزديك چشم را خيره مى سازد.

50 - چگونه مردمان مى توانستند «حقيقت محمّدى صلى الله عليه وآله» را در اين جهان دريابند، خفتگانى كه درباره اش، تنها به ديدن رؤيايى، دل خوش كرده بودند.

51 - آخرين درجه دانش و آگاهى ما، درباره او اين است كه: محمد صلى الله عليه وآله بشر بود و بهترين همه خلق خدا.

52 - همه آيات و معجزاتى كه پيامبران بزرگوار آوردند، از فروغ معنويت و نور ازلى «محمدصلى الله عليه وآله» به آنان رسيد.

53 - «محمّد مصطفى صلى الله عليه وآله» خورشيد تابان فضيلت و شرف بود و ديگر رسولان ستارگانى كه پرتوهاى درخشان او را در تاريكى ها براى مردمان منعكس مى ساختند.

54 - عجب ارجمند و گرانمايه است سرشت پاك پيامبرى كه زينت و زيورش خوى خوش اوست، صورتى همه زيبايى، به نشان خوشرويى و خندانى.

55 - چونان شكوفه نوشكفته در لطافت، بسان ماه شب چهارده در تابندگى و شرافت، نظير دريا در بخشندگى و كرامت و همانند روزگار در بلند نظرى و عُلوّ همّت.

56 - زمانى كه او را تنها ديدار كنى، از شدّت شكوه و عظمت، پندارى آن حضرت در ميان لشكريان و خدمتگزاران خويش قرار گرفته است.

57 - گويى دندانهاى مباركش به گاه سخن گفتن و تبسم نمودن، مرواريدهاى نهفته در صدف اند.

58 - هيچ عطر و مشكى در خوشبويى، به پاى [شميم] خاكى كه استخوانهاى مقدس او را در آغوش گرفته است نمى رسد.

خوش به حال بوينده آن خاك و خنكا بوسه زننده بر آن تربت پاك.

ص: 77

درباره تولّد آن حضرت صلى الله عليه وآله

59 - اوان ولادتش، پرده از پاك نهادى اش برداشت. اى [انسانها بنگريد بر] پاكى آغاز او و پاكى فرجام او.

60 - [روز ميلاد آن بزرگوار] روزى بود كه [سران مشرك و ستمگر] پارسيان، با فراست دريافتند كه نسبت به فرا رسيدن دوران سخت تنگدستى و بلا ديدگى، بيم داده شده اند.

61 - [شب ميلاد آن حضرت] بارگاه كسرى شكاف برداشت، شكافى بسان پراكندگى ياران انوشيروان كه ديگر به هم نپيوستند.

62 - و آتش [آتشكده پارس] از غصه ترك برداشتنِ ايوان، خموش گشت و سرچشمه رود خروشان آن سامان از شدّت حزن فرو خشكيد.

63 - فرو رفتن آب درياچه ساوه، مردم آن ناحيه را اندوهگين ساخت و هركس كه در پى آب به آن درياچه وارد شد، با خشم و تشنگى بازگشت.

64 - گويى از شدّت اندوه، آتش مرطوب و آب شعله ور شده بود.

65 - [به هنگام تولدش]، شيطان نعره مى كشيد و پرتوهاى [ملكوتى ]مى درخشيد و نور حق از باطن و ظاهر جهان نمايان بود.

66 - [گمراهان و سيه دلان] كور و كر شدند، پس خبرهاى مسرّت بخشِ [ظهور رسالت از سوى آنان ]شنيده نشد و آذرخش تهديد [ستمكاران و كژروان] رؤيت نگرديد.

67 - [اين حالت انكار كفّار حتّى] پس از آن ادامه يافت كه پيشگويانشان خبر داده بودند كه آيين كژ و ناراستشان برپا نخواهد ماند.

68 - و از آن پس كه در كرانه آسمان شهابهايى را ديدند كه به سوى زمين سقوط مى كرد، به همان سان كه بتهايشان برخاك افتاده بود.

69 - تا آن كه [از ترس شهابها] گروههايى شكست خورده از شياطين، در پى هم، از راه نزول وحى [آسمان ]مى گريختند.

ص: 78

70 - گويى شيطانهاى فرارى، پهلوانان سپاه ابرهه بودند و يا همچو لشكرى كه با پرتاب سنگريزه ها از دست پيامبر رانده شدند.

71 - [همان سنگريزه هايى كه] پس از تسبيح گفتن در دستان پيامبر [به سوى دشمن ]افكنده شدند. چنان كه يونس تسبيحگو از شكم ماهى برون افتاده شد.

در بيان معجزات پيامبر صلى الله عليه وآله

72 - به سبب دعوتش، درختان سجده كنان به سويش آمدند. [شگفت آن كه] آنها بر ساق پاى بدون قدم ره مى سپردند.

73 - پندارى كه آن درختان [به گاه حركت] سطرى مستقيم بر صفحه زمين كشيده بودند تا شاخه هايشان به خطّ نو و بى نظيرى بر ميانه راه چيزى بنويسند.

74 - [آن معجزه پيشين] مانند معجزه ابرى است كه هركجا [پيامبر] مى رفت او نيز مى رفت تا حضرتش را از گزند گرماى بس شديد ظهر تابستان حفاظت كند.

75 - سوگند مى خورم، سوگندى صادقانه، به ماه دو نيم شده [به اشاره آن حضرت ]كه آن ماه را با دل او نسبتى بود [و از تابناكى اش نصيبى داشت.]

76 - سوگند مى خورم به آنچه از خوبى و بزرگوارى، كه غار ثور در برگرفته بود و تمام ديدگان كافران از ديدن آن كور و مهجور بود.

77 - پيامبر راستى و ابوبكر صديق در غار بودند و آن را ترك نكرده بودند، امّا كافران مى گفتند كه هيچ كس در غار نيست.

78 - كافران گمان بردند كه كبوتر بر گرد وجود بهترين خلايق نگرديده و عنكبوت براى او تار نتنيده است.

79 - پاسدارى خداوند، پيامبر صلى الله عليه وآله را از زره هاى دو جداره و از دژهاى بلند و استوار بى نياز كرد.

80 - زمانه بر من ستمى نورزيد مگر آن كه پس از پناهندگى به حضرتش به جوار امنى نايل شدم.

81 - و هرگز نشد كه از دارايى ها و توانايى هاى دنيوى و اخروى، چيزى از او بخواهم

ص: 79

و باران نعمت را از متبرك ترين بوسه گاه دريافت نكنم.

82 - تو وحى را در خواب پيامبر انكار مكن زيرا حضرتش را دلى بود كه هرگاه چشمان سر مى خفتند، او نمى خفت.

83 - و آن [نزول وحى در خواب] در سرآغاز نبوّت حضرتش بود [بنابراين ]در دوران كمال عقل و علم او، اين امر انكار نشدنى است.

84 - خداوند پاك و منزه است، وحى پديده اى اكتسابى نيست. و هيچ پيغمبرى بر غيبگويى متهّم نمى باشد.

85 - اى بسا، كف دست مباركش بيمارى را شفا بخشيد و چه بسا خردمندى را كه از بند جنون آزاد گردانيد.

86 - و چه بسا سال خشك و سفيدى را كه دعاى آن حضرت زنده و سرسبز گردانيد [سالى آنقدر خشك ]به حدّى كه خشكى اش بسان سپيدى آشكارى بر پيشانى سالهاى تيره و خرّم هويدا بود.

87 - [دعا آن سال را زنده كرد] به ابرى پرباران، چنان كه پندارى در بستر سيل ها، جريانى عظيم از دريا يا سيلى سهمناك و شتابان جارى بود.

در سخن از قرآن كريم

88 - بگذار تا آيات و معجزاتى را به رشته وصف كشم كه چونان آتش فروزان در شب، بر فراز كوهى بلند، نمايان و درخشان گرديده است.

89 - پس مرواريد اگر به رشته نظم درآيد حُسن و جمالش فزونى گيرد، هرچند پراكنده و نامرتب باشد از ارزشش كاسته نخواهد شد.

90 - آرزوهاى مديح نبوى هرگز نمى تواند به همه مكارم اخلاقى و ويژگى هاى نهاد نيكوى آن حضرت دسترسى يابد و از آنها درگذرد.

91 - [قرآن] نشانه هاى حقيقت از سوى خداوند بخشايشگر است كه نزولش حادث و معانى اش قديم است زيرا صفت خدا است.

92 - آيات قرآن وابسته به هيچ زمانى نيست و ما را از روز قيامت و از قوم هود پيامبر

ص: 80

و مجموعه كاخهاى شكوهمند فرمانرواى آنان آگاه مى كند.

93 - معجزه قرآن در نزد ما مسلمانان جاويد ماند، پس بر همه معجزاتى كه از سوى ديگر پيامبران پديدار شد و دوام نيافت، فايق آمد.

94 - [آيات قرآن، چنان] استوارند كه براى دشمنان جاى هيچ شك و شبهه اى باقى نمى نهند و هيچ داورى رابه قضاوت نمى طلبند.

95 - هرگز معارضه اى با آيات قرآن در نگرفت مگر آن كه حتّى سرسخت ترين دشمنان دست از مخالفت برداشته و تسليم آن شدند.

96 - زبان آورى و شيوا سخنى آيات قرآن دست رد بر [سينه] مخالف آن زد، چنان كه جوانمردى غيرتمند دست متجاوز را از اهل و خانمان بدور سازد.

97 - معانى آيات، در فزايندگى، همسان موج خروشان دريا، و در زيبايى و ارزش، فراتر از گوهر پربهاى آنند.

98 - پس شگفتى هاى آيات حق نه شمار شوند و نه به حساب آمار درآيند [و به همين سبب] هرگز زياد خواندن آنها، خستگى و ملال نمى آورد.

99 - چشم قرآن خوان به خواندن آن روشن گرديد، پس گفتمش [سرانجام ]به ريسمان خدا دست يافتى، اينك محكم بگير [و رهايش مكن].

100 - تو اگر آيات قرآن را از بيم داغىِ آتش دوزخ بر زبان مى رانى [در حقيقت ]لهيب سوزان آن را با آب سرد قرآن فرو نشانده اى.

101 - گويا قرآن حوض كوثر است، كه گهنكاران سيه فام چون بدان وارد شوند، روهايشان سپيد و درخشان مى گردد.

102 - و قرآن چونان راه راست و روشن است و بسان ترازو در سنجش عادلانه، پس [بدان كه ]قسط و عدل ناشى از غير قرآن، در ميان آدميان، دوام نيافته است.

103 - از حسودى كه خود را به نادانى مى زند و آيات رحمان را آگاهانه انكار مى كند تعجّب مكن.

104 - [زيرا] گاهى چشم به سبب دردمندى و آزردگى، نور خورشيد را، و يا دهان به سبب بيمارى، مزه آب را انكار مى كند.

ص: 81

در بيان معراج پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله

105 - اِى بهترين كسى كه جويندگان روزى و احسان، پياده و سواره شتابان قصد آستان او كرده اند.

106 - وَ اِى آن كه براى پند پذير، بزرگترين نشان هدايتى، و براى غنيمت جو بزرگترين نعمت.

107 - شبانه از حرمى به سوى حرمى ديگر ره سپردى، چنان كه ماه كامل در تاريكىِ سياه شب، شبروى كرد.

108 - تو آن شب در آسمان تا مرتبه دوكمانى خداوند پيش رفتى، مقامى كه پاى هيچ فهم و قصدى را بدان راه نبود و نيست.

109 - همه پيامبران و فرستادگان در آن مرتبت تو را پيش فرستادند، بسان پيش فرستادن مهترى از سوى نوكران.

110 - تو همپاى پيامبران سينه هفت آسمان را شكافتى، در جمع همراهانى كه خود سالار و پرچمدارشان بودى.

111 - [اى عزيز تو در آسمان تقرب بالا رفتى] تا جايى كه نه براى هيچ سبقت جويى، جاى پيشروى گذاشتى و نه براى هيچ اوج گيرنده اى جاى عروج.

112 - تو آن زمان كه از سوى خداوند، بسان شخصيتى شهير و بى نظير، به عروج فرا خوان شدى، هر مقام [بلندى] را نسبت به مقام خويش پايين آوردى.

113 - تا به وصالى نايل شوى كه از ديدگان چه پنهان است و به رازى [آگاه گردى كه از ديگران ]چه در پرده كتمان !

114 - پس تو هر فضل و عظمتى را بى شريك دريافتى و هر مقامى را بى زحمت و ازدحام درنورديدى.

115 - اندازه درجاتى كه به تو داده شده بس عظيم است و ادراك نعمتهايى كه به تو بخشيده شده سخت دشوار.

116 - اى امّت مسلمان، ما را مژده باد كه پايه اى ويران نشدنى از عنايت و لطف الهى

ص: 82

نصيب ما است.

117 - از آن زمان كه خداوند دعوت كننده ما را به بندگىِ خويش، «ارجمندترين رسولان» ناميد، ما نيز «گرانمايه ترين مردمان» بوده ايم.

در سخن از جنگها و مجاهدات رسول اكرم صلى الله عليه وآله

118 - اخبار بعثتش، دل هاى دشمنان را به وحشت انداخت، بسان صدايى كه ترس به دل رمگان مى اندازد.

119 - پيامبر اسلام، پيوسته با دشمنان در آوردگاه مى جنگيد، تا آنجا كه پيكرهاى آنان بر سر نيزه مسلمانان، بسان گوشتِ روى كُنده قصّابان شد.

120 - آرزو داشتند بگريزند، تا جايى كه به حال پاره گوشت هايى كه با عقابها و لاشخورها [از پيكر كشتگان ميدان رزم] ربوده و بلند شده بود غبطه مى خوردند.

121 - شبها مى گذشت و دشمنان [از شدت ترس] شمار آنها را نمى دانستند. مگر شبهاى ماههاى حرام [كه مسلمانان شمشيرها را درنيام مى كردند.]

122 - گوييا دين اسلام ميهمانى است كه با همه بهادُران مشتاق به كشتن دشمنان، به منزلگاه ايشان فرود آمده است.

123 - [پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله] درياى سپاه مسلمانان را بر بالاى اسبان شتابان [به پيش ]مى كشيد و موجى خروشان از پهلوانان را [به جان سپاه دشمن] مى افكند.

124 - [دليرانى] همه پذيراى دعوت حق و جويندگان خشنودى خدا، كه براى ريشه كنى و نابودى كفر يورش مى بردند.

125 - تا آن كه دين اسلام به مجاهدت مسلمانان، پس از غربت و بى كسى، ارجمند و پرتوان گشت.

126 - آيين اسلام، براى هميشه، از شّرِ دشمنان، در پناه بهترين پدر و برترين سرپرست حمايت شده است. بنابراين هيچ گاه يتيم و بى سرپرست نخواهد شد.

127 - مبارزان مسلمان بسان كوههايند، پس از دشمنانِ هم نبردشان بپرس كه در هر آوردگاهى از اينان چه ها ديده اند؟

ص: 83

128 - [چگونگى] انواع مرگهاى كافران را كه دهشتناكتر از وَبا و طاعون بود از [دلاوران ]جنگهاى حُنين و بدر و اُحد بپرس.

129 - آنان كه شمشيرهاى سپيد را پس از فرو كردن در سرهاى پر از موهاى سياه و تا بناگوش رسيده دشمنان، سرخ و خونين بيرون مى كشيدند.

130 - و نويسندگانِ با نيزه هاى خطّى كه قلم هايشان كناره هيچ پيكرى را بى نقطه رها نكرد.

131 - مردانى سرتا پا مسلح كه رخساره و نور جبين، آنان را مشخص مى ساخت، آرى گل سرخ با چهره اش از درخت خاركيكر ممتاز مى شود.

132 - بادهاى پيروزى بوى خوش آنان را به سويت هديه مى فرستد. پس تو پندارى، دلاوران مسلّح، شكوفه هاى درون غلافها [غنچه هايند].

133 - گويى آنان بر پشت اسبان، درختان بالاى تپه هايند [و استحكامشان ناشى] از قدرت استوار كارى است نه از محكمى تنگهاى اسبان.

134 - دل هاى دشمنان، از بيم دلاورى مسلمانان [از سينه ها برون] پريد، پس [از شدت هول و هراس چنان شدند كه] بين چارپايان و پهلوانان فرقى نمى نهادند.

135 - و اگر شيران در بيشه هاى خود با كسى كه يارى اش با رسول اللّه است رويا روى شوند، از شدّت رعب، در جايشان ساكت و آرام خواهند ماند.

136 - و تو هرگز هيچ دوستى [از دوستان پيامبر] را ظفر نايافته نبينى و هيچ دشمنى [از دشمنانش] را شكست نخورده نيابى.

137 - [حضرت محمّد صلى الله عليه وآله] امّت خويش را در پناه دينش درآورد، بدان سان كه شير با بچهّ هايش در كنام جا و پناه گرفته اند.

138 - چه بسا كه قرآن، ستيزه جويان را بر خاك [ذلّت] افكنده و بر دشمنان سرسخت چيره شده است.

139 - معجزه [درياى بيكران] دانش او در [بستر] نانويسندگى، و در دوره جاهليّت، و تربيت [با شكوه] او در دوره يتيمى، تو را بسنده است.

ص: 84

در توسّل و شفاعت خواهى

140 - من با مديحه سرايى پيامبر را خدمت گزاردم و بدين وسيله از خداوند مى خواهم كه گناهان عمرى را كه در شعر سرايى و خدمت گرى [دنيا پرستان] گذشت ببخشايد.

141 - زيرا آن دو كار، قلّاده اى بدفرجام به گردنم انداختند، انگار كه من شتر قربانى آنهايم.

142 - من در هر دو حال از هوس هاى كودكانه فرمان بردم و به چيزى جز گناه و پشيمانى دست نيافتم.

143 - پس واى بر نفس، در تجارتش چه زيانمند شد كه آخرت را با دنياى دون نخريد و خواستار خريدارى هم نگرديد.

144 - و هر آن كس كه فرداى آخرت را به امروز دنيايش بفروشد، زيانمندى اش [در همه معاملات] در بيع و در سَلَم آشكار خواهد شد.

145 - من اگر بار گناه آورده ام، نه پيمانم با پيامبر شكسته و نه رشته پيوندم گسسته.

146 - همانا، مرا با پيامبر، به سبب نام «محمّد» عهدى است، و او وفادارترين مردم است به پيمان ها.

147 - اگر او در روز جزايم، از سرفضل و از درِ پيمان دستگيرم نباشد پس به من بگو، اى لغزيده قدم [بر صراط].

148 - از كرم او بدور است كه اميدوار را از فضل خويش محروم كند يا همجوارش را تكريم ناشده بازگرداند.

149 - و از وقتى كه افكارم را وادار به بيان نيكى ها و فضايلش كرده ام، آن حضرت را بهترين ضامن رهايى خويش يافته ام.

150 - جود و عطاى او هرگز از دست هيچ تهيدستى در نمى گذرد، براستى كه باران، گلها و شكوفه ها را [حتّى] در تپه ها مى روياند.

151 - و من از درگاه او شكوفه دنيا را نخواسته ام، همان شكوفه اى كه دستان زهير به سبب مدح و ثناى هرم بن سنان چيد و قاپيد.

ص: 85

در مناجات

152 - اى گرانمايه ترين مردم، من جز تو كسى را ندارم كه هنگام رسيدن حادثه فراگير [قيامت] به او پناهنده شوم.

153 - اى رسول خدا، در روز قيامت، هرگز از جاه و مقام والاى تو، به خاطر [شفاعت ]من كاسته نمى گردد.

154 - همانا دنيا و آخرت از آثار عطاى تواند و علم لوح و قلم جزئى از علوم تواست.

155 - اى نفس، از گناه بزرگ [نيز] نوميد مباش، زيرا در مقام آمرزش، گناهان بزرگ مانند گناهان كوچك است.

156 - اميد است، پروردگارم، رحمت و غفرانش را در زمان قسمت كردن، به ميزان [خُردى و دُرشتىِ ]نافرمانى فرو فرستد.

157 - بار خدايا، در نزد مقدّس خويش، اميدم را نااميد مدار، و رشته دلبستگى ام را به رحمتت نابريده بدار.

158 - و به بنده ات در هر دو سراى مهربانى ورز، زيرا او را قلبى است كه وقتى سختى ها فرايش مى خوانند، گريزان مى شود.

159 - و به ابرهاى رحمت جاودان خودت، فرمان فرماى، تا بر حضرت پيامبر بسى ريزان گردند.

160 - [همچنين] باران رحمتت را بر اهل بيت پيامبر و اصحاب و تابعين او، كه در زمره پرهيزگاران، پاكان و ارباب حلم و كرامت بوده اند، سرازير كن.

161 - تا آن زمان كه باد صبا شاخه هاى نرم درخت خوشبوى بان را بجنباند و تا روزى كه ساربان به آواز خوش، شتران سپيدموى را در طرب اندازد.

ص: 86

شرح ابيات برده بوصيرى

غزل

اشاره

1 - مفردات: جيران: جمع جار، همسايه - سَلَم: نوعى گياه، درخت كرت كه برگش در دبّاغى به كار مى رود - ذى سَلَم: جايى است بين مكّه و مدينه؛ نام درّه اى است مشرف بر منطقه ذَنائب بين مكّه و مدينه،(1) سرزمين سلم زار مُقلَة: پيه چشم، سياهى و سپيدى چشم، چشم.

شرح عبارت: جيرانٍ بِذى سَلَم: شايد مقصود كسانى از اهل حجاز باشند كه در دوره نزول شاعر در آن جا با آنان مأنوس و همجوار بوده است.(2) يا به كنايه شايد مرادش اشاره به وجود مقّدس رسول گرامى اسلام و اولياى پاك الهى آرميده در آن خاك پاك باشد.

نكته ادبى: شعر با صنعت تجريد شروع شده، بدين معنى كه شاعر، شخصى را از وجود خويش انتزاع كرده و او را مورد خطاب قرار داده.

2 - مفردات: تِلْقاء: جانب - كاظِمَة: ناحيه اى پرآب و آبادان بر كرانه دريا در راه بحرين به بصره كه فاصله اش تا بصره دو ايستگاه بوده است، در حدود نزديك كويت امروزى؛ شاعران اين نام را در اشعارشان زياد به كار برده اند.(3)...أَوْمَضَ الْبَرقُ: آذرخش اندكى درخشيد. - إضَم: نام واديى است در كوههاى تهامه ميان يمامه و ضريّه؛ سرزمينى كه مدينه در آن واقع گرديده است.(4)

نكته ادبى: بين «ريح» و «برق» و بين «كاظمة» و «إضم» مراعات نظير وجود دارد.

3 - مفردات: أُكْفُفْ: بس كن، بازايست - هَمَتِ العَينُ: چشم اشك ريخت - إسْتَفاقَ مِنْ نَومِه أوْغَفلَتِه: از خواب بيدار شد يا از غفلت خودآگاه و هشيار گرديد - يَهِيُم: شيدا مى شود، سرگردان مى شود.

4 - مفردات: الصَّبّ: عاشق، شيدا - مُنكَتِم: پنهان، پوشيده، راز نهان - مُنْسَجِم: روان، مقصود اشك روان است - مُضْطَرِم: افروخته، مقصود قلب سوخته عاشق است.

«عاشقى پيدا است از زارىّ دل

نيست بيمارى چو بيمارىّ دل

ص: 87


1- الحموى، ياقوت بن عبدالله، معجم البلدان، جلد سوّم، دار صادر، بيروت، صفحه 240، 1410 ه . ق.
2- تاريخ الادب العربى، فروخ، ج 3، ص 676.
3- معجم البلدان، جلد چهارم، صفحه 431.
4- همان، جلدّاول، صفحه 214.

«مولوى»

5 - مفردات: أَراقَ الماءَ: آب را ريخت - طَلَلْ: جاى بلند و مرتفع، اثر برپا مانده و نمايان از يك بنا - أرِقَ: خواب از سرش پريد - الْبان: «درختى خوشبو، نوعى درخت كه برگهايى شبيه أقاقى دارد با گلهاى قرمز يا سفيد به شكل خوشه در انتهاى ساقه آن.»(1)

«درختى از تيره بان ها كه در مناطق استوايى رشد مى كند و بسيار دراز و بلند مى شود، اين درخت مانند درخت گز نرم و انعطاف پذير است. و هميشه قامت بلند و زيبا را به آن تشبيه مى كنند. برگهاى آن همانند برگ اَقاقى و چوب آن نرم است. ميوه اى نظير لوبيا دارد كه از دانه هايش روغن خوشبو گرفته مى شود. مفردش «بانة» است. از نام هاى ديگر آن «يُسر»، «يسار» «شُوع» و «سيّاغ» است(2). برخى گفته اند مقصود از بان «نام موضعى است در حجاز»(3) [توضيح: در بعضى فرهنگها «بان» را به معناى بيدمشك آورده اند كه صحيح نيست] -

العَلَم: كوه، «نام كوهى يگانه در ناحيه شرقى جاجِر كه درّه اش داراى چشمه سارها و نخلستانهاى فراوان بوده است.(4)

نكته ادبى: بين «تُرِق» و «أرِقتَ» جناس شبه اشتقاق وجود دارد.

6 - مفردات: عُدول : جمع عادل، شاهدها، گواهان.

توضيح: در اين بيت دو شاهد براى عشق شديدِ عاشق بيان گرديده است، اوّل: اشك روان، دوّم: بيمارى و بدحالى.

7 - مفردات: الْوَجْد: شور عشق، حزن و اندوه ناشى از عشق - عَبْرَة: اشك - ضَنَى: نزارى، بيمارى و رنجورى - البَهار: گلى است زرد رنگ، مفردش «بهارة» است - الْعَنَم: درختى است كه ميوه هاى سرخ رنگ دارد و انگشتان حنايى بدان تشبيه مى شود، گلنار.

نكته ادبى: در بيت «لف و نشر نامرتب» وجود دارد.

8 - مفردات: سَرَى: شب روى كرد، شبانه راه پيمود - طَيْف: چيزى كه در خواب انسان مى آيد، خيال - أَرّقَنى: بى خوابم كرد، خواب از سرم پراند، خواب زده ام كرد -

ص: 88


1- معين، محمّد، فرهنگ فارسى، جلداول، چاپ هفتم، اميركبير، تهران، صفحه 469، 1364 ش.
2- فرهنگ لاروس عربى به فارسى، جلد اول، ذيل كلمه «البان»
3- معجم البلدان، جلداوّل، صفحه 332.
4- معجم البلدان، جلد چهارم، صفحه 147

اِعتَرضَ: مانع شد.

نكته ادبى: بين «لَذّات» و «أَلم» طباق وجود دارد.

توضيح : عاشق سرانجام دست از كتمان و انكار عشق خويش برداشته و بدان اعتراف كرده است.

9 - مفردات: الْهَوىَ الْعُذرِىّ: عشق عفيفانه، عشق پاك؛ برخى العُذرِى را منسوب به قبيله «بنى عُذْرة» در يمن دانسته اند كه جوانانش در شدت عشق عفيف و مكتوم نگهداشتن آن تا سرحدّ مرگ شهره بوده اند.(1)

نكات ادبى:

1 - بين «العُذرى» و «مَعذِرة» جناس شبه اشتقاق وجود دارد. 2 - بين «لائِم» و «لَم تَلُم» تصدير يا رَدُّ العَجُزِ عَلَى الصَّدْر است.

مكن به نامه سياهى ملامت من مست

كه آگهست كه تقدير بر سرش چه نوشت؟

«حافظ»

10 - مفردات: عَدَتْكَ حالى: خدا به درد من گرفتارت كند، جمله دعايى است - الوُشاة: جمع واشى، سخن چينان - مُنْحَسِم: قطع و بريده شده، ريشه كن شده.

11 - مفردات: مَحَضْتَنِى النُّصْحَ: مرا خالصانه نصيحت كردى - العُذّال: جمع عاذل، سرزنش كنندگان - صَمَمْ: ناشنوايى.

حديث نبوى: حُبُّكَ الشَّى ءَ يُعمِى وَ يُصِمُّ.(2) «: محبّت تو نسبت به چيزى كور و كرت مى كند.»

12 - مفردات: نَصيح: پند دهنده، اندرزگو، در معنى اسم فاعل - عَذَل: ملامت، سرزنش - الشَّيْب: موى سفيد پيرى - التُّهَم: جمع التُّهمة: نسبتهاى ناروا.

نكات ادبى: 1 - جناس اشتقاق بين «إتَّهَمْتُ» و «التُّهَم» 2 - تصدير بين «إنّى اتَّهَمْتُ» و «عَنِ التُّهَم» 3 - بين «نَصِيح» و «نُصْح» جناس اشتقاق وجود دارد.

ص: 89


1- ألسَّمعانى، عبدالكريم بن محمد، الأنساب، چاپ سنگى، دائرةالمعارف العثمانيه، حيدرآباد دكن، صفحه 386.
2- السّيوطى، عبدالرحمن بن ابى بكر، الجامع الصّغير فى احاديث البشير النذير، جلد اوّل، دارالفكر، بيروت، صفحه 568، 1410 ه . ق.
در بيم دادن از هواى نفس

13 - مفردات: أَمّارَتى بِالسُّوء: كنايه از نفس، چون پيوسته به بدى فرمان مى دهد - اِتَّعظَ: پند گرفت، به نصيحت عمل كرد - نَذير: هشدار دهنده - الهَرم: به نهايت پيرى رسيدن، فرتوت شدن.

توضيح: اين بيت علّت بيت پيشين است.

سخنى از امام خمينى: «اى عزيز بدان كه خواهش و تمنّاى نفس منتهى نشود به جايى و به آخر نرسد اشتهاى آن. اگر انسان يك قدم دنبال آن بردارد، مجبور شود پس از آن چند قدم بردارد. و اگر با يكى از هواهاى آن همراهى كند، ناچار شود با چندين تمنّاى آن همراهى كند. اگر يك در به روى خواهش نفس بازكنى، لابدّى كه درهاى بسيارى به روى آن باز كنى، يك وقت به واسطه يك متابعت نفس به چندين مفاسد و از آن به هزاران مهالك مبتلا شوى، تا آن كه خداى نخواسته در دم آخر جميع راه حق را بر تو منسدّ كند چنانچه خداى تعالى در نص كتاب كريم از آن خبر داده است» (كالجاثية، 45، آيه 23)(1)

14 - مفردات: قِرَى: غذايى كه جلو ميهمان گذارند - أَلمَّ بِالقَوم: بر آن قوم درآمد، اين فعل در مواردى بيشتر به كار مى رود كه ناخواسته رخ مى دهد مانند آمدن ميهمان ناخواسته، يا گرفتار شدن به بيمارى «ألمّ به مرضٌ» و نظاير اينها - مُحتَشِم: تكريم كننده.

توضيح: مقصود از مهمان، در اين جا، سفيدى مو در دوران پيرى است.

15 - مفردات: وَقَّرالشَّيخَ: پيرمرد را بزرگ و محترم داشت - الْكَتَم: گياهى است كه با آن مو را رنگ مى كنند و از آن مداد نيز تهيه مى شود، بوته وسمه.

نكات ادبى: در مصراع دوم بين «كَتَمتُ» و «ألكَتَم» دو صنعت بديعى وجود دارد. 1 - تصدير 2 - جناس شبه اشتقاق.

16 - مفردات: ردّ: بازگردانيدن - جِماحُ الخَيل: اسبان چموش و سركش - غَوايَة: گمراهى و سرگردانى - اللُّجُم: جمع لجام، دهنه ها، لگام ها.

ص: 90


1- خمينى، روح اللّه، شرح چهل حديث، چاپ اول، مركز نشر فرهنگى رجاء، تهران، صفحه 171، 1361 ش.

17 - مفردات: رامَ الشَّى ءَ: آن را خواست - شَهوة: ميل شديد، اشتهاى فروان - النَّهِم: پرخور، شكم پرست، كسى كه ميل شديد و بى حدّى به خوردن دارد.

نكات ادبى: 1 - بين دو مصراع حسن تعليل وجود دارد. 2 - در بيت تصدير وجود دارد.

توضيح: گناه خوراك نفس است.

18 - مفردات: أَهمَلَ الاِبِلَ: شتر را شبانه روز بدون چوپان آزاد گذاشت - شَبَّ الغلامُ: پسر بچّه به سن جوانى رسيد.

فَطَمَ الطِّفلَ: بچه را از شير گرفت.

نكته ادبى: براى تكميل استدلال در بيت گذشته، در اين بيت از تمثيل استفاده كرده است.

طفل جان از شير شيطان باز كن

بعد از آنش با ملك انباز كن

تا تو تاريك و ملول و تيره اى

دان كه با ديو لعين همشيره اى

«مثنوى مولوى»

19 - مفردات: صَرَفَ يَصْرِفُه: او را كنار زد، او را دور كرد - حاذِر: مواظب باش، برحذر باش - وَلَّى فُلاناً الامَر: فلانى را عهده دار آن كار كرد - أَصمَى يُصمِى: مى كُشد - وَصَمَ يَصِمُ: ناقص مى كند، عيبناك مى كند، تَرَك مى دهد.

نكته نحوى: «ما» در اين جا شرطيه است.

نكته ادبى: بين «يُصمِ» و «يَصِم» جناس محرّف وجود دارد.

قرآن: مضمون اين بيت، آيه 34 سوره نمل را به خاطر مى آورد: «قالَتْ اِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَريةً أَفْسَدوُهَا وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ» :«زن گفت: پادشاهان چون به قريه اى درآيند، تباهش مى كنند و عزيزانش را ذليل مى سازند. آرى چنين كنند.

[توضيح: علّت اين كار پادشاهان متابعت از هواى نفس است.]»

20 - مفردات: رَاعَ الرَّجُلَ: ملاحظه و مراعات آن مرد را نمود و به او نيكى كرد - الأَعمال: در اين جا به معنى كارهاى نيكو و شايسته - سائِمة: چرنده، السَّوْم: چريدن چارپا در علف مباح - إِسْتَحْلَى الشَّى ءَ: آن چيز را شيرين يا لذيذ يافت. الْمَرعَى: چراگاه،

ص: 91

علف براى چريدن - أَسامَ يُسِيمُ الْماشِيَةَ: مواشى را به چرا برد.

نكات ادبى:الف) بين «سائمه» و «تُسِم» 1 - تصدير 2 - جناس اشتقاق وجود دارد. ب) در اين بيت «حيوان علف خوار» براى نفس آدمى استعاره گرفته شده است.

توضيح: شاعر فرزانه در اين بيت اشاره به يكى از آفات بزرگ هلاكت نفس نموده است. ابتلاى به عجب و خودبينى و رياكارى و گرفتار شدن به التذاذ نفسانى از انجام عمل نيك به جاى خواستار خشنودى خدا شدن، در هر حالى دام شيطان و لغزشگاه سقوط است چنان كه در حديث آمده است: «مَنْ دَخَلَهُ الْعُجْبُ هَلَكَ» :« هر كس گرفتار عجب شد هلاك گرديد.»(1)

21 - مفردات: الدَّسَمْ: چربى دنبه و پيه و گوشت.

نكته ادبى: بين «سَمّ» و «دَسَم» جناس ناقص وجود دارد.

توضيح: اصولاً نفس آدمى خواستار دنيا و لذّتها و خوشى ها و نعمت هاى آن است. و دنيا در ديدگاه عارفان زهرى است مهلك كه خواستار خود را سرانجام به نابودى مى كشاند، چنان كه امام على عليه السلام به سلمان فرمود: «امّا بعد، دنيا همچون مار است، بپسودن آن نرم و هموار و زهر آن جانشكار. پس از آنچه تو را در دنيا شادمان مى دارد روى بگردان، چه اندك زمانى با تو مى ماند، و انديشه دنيا را از سر بنه، چه يقين دارى كه از تو روى بگرداند، و آن گاه كه بدان خو گرفته اى بيشتر از آن بترس، كه دنيادار چون در دنيا به خوشى اطمينان كرد او را به تلخكامى درآورد يا اگر به انس گرفتن آرميد او را دچار وحشت كرد. والسلام»(2).

22 - مفردات: دَسائِس: جمع دَسيسَة: نيرنگ و دشمنى پنهان - مَخْمَصَة: گرسنگى - التُّخَمْ: جمع التُّخَمَة: اصلش «وُخَمَة» است: سنگين شدن معده براثر پرخورى، رودل كردن بر اثر سوء هاضمه و پرخورى.

نكته ادبى: بين «جوُع» و «شِبَع» و بين «مَخْمَصَة» و «تُخَم» طباق وجود دارد.

توضيح: با توجه به رواياتى كه مى گويد: مهلك ترين مكرها پنهان ترين آنهاست. شاعر

ص: 92


1- شرح چهل حديث، صفحه 67.
2- نهج البلاغه، ترجمه جعفر شهيدى، چاپ چهارم، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، تهران، صفحه 352، 1372 ش.

بيان نموده كه اى بسا گرسنگى كشيدن موجب فربه تر شدن خودپرستى آدمى و نزارتر شدن روح خداپرستى او شود. زيرا بعيد نيست كه عبادت كردن و رياضت كشيدن مولود و معلول هواپرستى باشد نه خداپرستى، چنان كه در حديث آمده كه امام صادق عليه السلام فرمود: «اِنّ اللّهَ عَلِمَ أنَّ الذّنْبَ خَيْرٌ لِلْمُؤمِنِ مِنَ الْعُجْبِ وَ لَوْلا ذلِكَ مَا ابْتَلَى مُؤمِناً بِذَنْبٍ اَبَداً» :« همانا خداوند دانست كه گناه براى مومن بهتر از عجب است. اگر نه اين بود هيچ گاه مومن را مبتلا به گناهى نمى كرد.»(1)

23 - مفردات: إسْتَفْرِغِ الدَّمْعَ: اشك بريز - الْمَحارِم: جمع الْمَحْرَم: حرام، ناروا و نيز جمع الْمَحْرَمَةْ: چيزى كه هتك حرمت آن روا نباشد - الْحَمِيَّة: چيز حمايت شده، چيز قرق شده، پرهيز غذايى.

حديث: اين بيت ناظر به اين خبر است كه: «مَا مِنْ قَطْرَةٍ أَحَبُّ إلَى اللّهِ تَعالَى مِنْ قَطْرَةِ دَمْعٍ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ تَعالى...»:

:«هيچ قطره اى در پيشگاه خداوند محبوب تر از قطره اشكى نيست كه از خوف خدا ريخته شود.(2)

24 - حديث: امام على عليه السلام فرمود: «لاعَدُوَّ أعْدَى عَلَى اْلمَرءِ مِنْ نَفْسِهِ» :«نيست دشمنى ستم كننده تر بر مرد از نفس او.»(3)

قرآن: «إِنَّ الشَّيْطانَ لِلْاِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ»(4):«همانا شيطان براى انسان دشمنى آشكار است.»(5)

25 - مفردات: حَكَمْ: داور، ميانجى، براى مفرد و جمع - كَيْد: مكر، فريب و نيرنگ، نيّت و نقشه پنهانى براى زيان رساندن به ديگرى.

نكته ادبى: در بيت تصدير وجود دارد.

توضيح: فريب تلبيس ابليس و ديو نفس را به هيچ وجه مخور زيرا آنان در هر شكل و

ص: 93


1- كلينى، محمدبن يعقوب، اصول كافى، ترجمه باقر كمره اى، ج 5، اسوه، تهران، ص 225، 1372 ش.
2- فروزانفر، بديع الزمان، احاديث مثنوى، اميركبير، تهران، ص 162، 1361 ش.
3- آمدى، عبدالواحدبن محّمد، شرح جمال الدين محمد خوانسارى بر غُرَرُالْحِكَم و دُرَرالكَلِم، جلد 6، چاپ چهارم، دانشگاه تهران، صفحه 399، 1373 ش.
4- يوسف، آيه 5
5- براى توضيح بيشتر درباره شيطان (ك نهج البلاغه، ترجمه دكتر شهيدى، خطبه 192).

شمايلى دشمنان خستگى ناپذير و سرسخت تواند.

26 - مفردات: عُقْمْ: نازايى.

27 - مفردات: أَمَرَهُ: به او فرمان داد - إِئْتَمَرَبِه: امر او را پذيرفت، اطاعت كرد.

نكات ادبى: 1 - در بيت تصدير وجود دارد. 2 - بين «اَمَرَ» و «اِئْتَمَرَ» جناس اشتقاق وجود دارد.

قرآن: «ياأيُّهَا الَّذينَ آمَنوُا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ، كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَاللَّهِ أنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ»: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چرا سخنانى مى گوييد كه به كارشان نمى بنديد، خداوند سخت به خشم مى آيد كه چيزى بگوييد و بجا نياوريد.»(1)

راستى كردند و فرمودند مردان خداى

اى فقيه اوّل نصيحتگوى نفس خويش باش

«سعدى»

28 - مفردات: تَزَوَّدَ: براى خود زاد و توشه فراهم كرد - نافِلَة: كار مستحبّى، كار شايسته اى كه در شرع بر انسان واجب نيست امّا انجامش موجب قُرب الهى خواهد شد. نظير نمازهاى نافله شبانه روزى كه عدد ركعات آن در غير روز جمعه 34 ركعت و در روز جمعه 38 ركعت است.(2)

حديث قرب نوافل: «قدسى»: «لا يَزالُ الْعَبْدُ يَتَقَرَّبُ إلَىَّ بِالنَّوافِلِ حَتَّى أُحِبُّهُ َو يُحِبُّني، فَإذا أَحْبَبْتُهُ صِرْتُ لَهُ سَمْعاً وَ بَصَراً وَ يَداً وَ مُؤيِّداً فَبِى يَبْطِشُ وَ بِى يَسْمَعُ وَ بِى يَبْصُرُ وَ بِى يَتَكَلَّمُ» :«بنده من پيوسته به وسيله انجام نوافل به من نزديك مى شود تا آن كه من دوستش مى دارم و او مرا دوست مى دارد، پس چون كه دوستش داشتم، خود گوش و چشم و دست او مى شوم و تأييدش مى كنم. در نتيجه خشم گرفتنش، شنيدنش، ديدنش و سخن گفتنش، به وسيله من صورت مى پذيرد»(3)

ص: 94


1- صف، آيات 2 و 3.
2- خمينى، روح الله، رساله توضيح المسائل، چاپ چهارم، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، صفحه 107، 1366 ش.
3- عبادى، مظفربن اردشير، صوفى نامه، با توضيحات غلامحسين يوسفى، سخن، تهران، صفحات 36 و 285، 1368 ش. توضيح: اين حديث در چند منبع ديگر هم آمده از جمله: (ك اصول كافى، جلد دوم، كتاب ي ايمان و كفري، صفحه 352) و (ك شرح چهل حديث، امام خمينى، صفحه 445)
در ستايش رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله

29 - مفردات: سُنَّة: راه و روش، شيوه، شريعت - إِشْتَكَى مِنْ جُرْحِهِ: در اثر زخم بدنش آزرده شد و به درد آمد، رنجور و دردمند شد - الضُّرّ: سختى، گزند، بد حالى، رنج - وَرَم: آماس، برآمدگى.

30 - مفردات: شَدَّهُ: آن را بست - سَغَبْ: گرسنگى - أحْشاء: جمع الْحَشا: دل و روده و محتويات شكم - طَوَى كَشْحَهُ: پهلويش را در پيچيد، پهلويش را پنهان كرد - مُتْرَفْ: نرم، نازك - الْأدَمْ: پوست.

نكته ادبى: با عنايت به بيت 28، بيت هاى 29 و 30 از نظر مضمون به هم وابسته اند، اين وابستگى بصورت «لف و نشر» مرتب و با عنايت به عبارت «لَمْ أُصَلِّ» و «لَمْ أَصُمِ» مى باشد.

31 - مفردات: راوَدَتْهُ عَنْ نَفْسِها: او را براى انجام كار ناشايستى به سوى خود فراخواند - الشُّمّ: جمع أَشَمّ: بلند، رفيع، شَمَمْ: دورى، بى توجهى و الاهمتانه به چيزى.

نكته ادبى: در بيت تصدير وجود دارد.

شرح اصطلاح: عبارت «وَراَوَدَتْهُ عَنْ نَفْسِهَا» از سوره يوسف اقتباس شده است كه مربوط به داستان عشق زليخا به حضرت يوسف مى باشد. بنابراين نيروى شيطان درباره حضرت يوسف ميل جنسى بود و درباره پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نيروى كشش به سوى مال و مقام بيكران دنيوى، چنان كه در روايتى از ابى امامة گفته شده كه رسول خدا فرمود «عَرَضَ عَلَىَّ رَبّىِ بَطْحاءَ مَكَّةَ ذَهَباً فَقُلْتُ: لا يارَبِّ وَ لكِنّى أشْبَعُ يَوْماً وَ أجُوُع يَوْماً فَإذا جُعْتُ تَضَرَّعْتُ إلَيْكَ وَ ذَكَرْتُكَ وَ إذا شَبِعْتُ حَمَدْتُكَ وَ شَكَرْتُكَ»(1):

«خداوند وادى مكه را به صورت طلا بر من عرضه داشت پس گفتم: نه، پروردگار من، بلكه روزى سير و روزى گرسنه باشم تا به گاه گرسنگى به درگاهت بنالم و يادت كنم. و به گاه سيرى سپاست گويم و شكرت نمايم.»

32 - مفردات: زُهد: رويگردانى از چيزى براى حقير شمردن آن، پارسايى - ضَرُورَة:

ص: 95


1- المتقى، على بن حسام، كَنْزُالعُمّال فى سُنَنِ الأقوال و الأفعال، جلد 3، الرِّسالة، بيروت، صفحه 193، 1413 ه . ق.

حاجت، نياز - عَدَى عَلَيهِ: به او ظلم كرد، به او تجاوز كرد - الْعِصَم: جمع الْعِصْمَة: نيروى الهى بازدارنده از ارتكاب به گناهان و خطاهاى علمى و عملى.

توضيح: پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در زندگى پربركتشان نشان دادند كه هر چه نيازها و فشارهاى گوناگون زندگى مادّى، بيشتر شود، زمينه براى ظهور سجايا و فضايل ناب انسانى فراهم تر مى گردد. اين پديده در سيره تمام اولياى الهى با مصاديق و جلوه هاى گوناگون قابل دسترسى و بررسى است.

33 - حديث قدسى: «لَولاكَ لَمَا خَلَقْتُ الْأفْلاكَ» :«اگر تو نبودى، هر آيينه آسمانها را نمى آفريدم»(1)

34 - مفردات: الْكَوْنَيْن: دنيا و آخرت - الثَّقَلَيْن: انسانها و جنّيان - عَجَمْ: در برابر عرب، غير عربها.

35 - مفردات: أَبَرّ: نيكوكارتر، راستگوتر.

نكات ادبى: 1 - بين «آمِر» و «ناهِى» و بين «لا» و «نَعَم» طباق است. 2 - بين «لا» و «لا» جناس تام وجود دارد.

36 - شَفَاعَة: واسطه شدن براى بخشش خطاكار - هَوْلْ: ترس و وحشت شديد - هَوْلٌ مُقْتَحِمٌ: بلاى وحشتناك كه ناگهان فرود آيد.

قرآن: ابوالفتوح مى نويسد: «يك روز اميرالمؤمنين على عليه السلام رو به أهل كوفه كرد و گفت شما كه از اهل عراقيد گوييد كه اميدوارتر [= اميدبخش تر ]آيتى كه در قرآن است اين است كه «قُلْ يا عِبادِىَ الّذينَ أَسْرَفُوا عَلَى أنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطوُا مِنْ رَحمَةِ اللّهِ»(2) گفتند: بلى ما چنين گوييم. گفت: و ما كه أهل بيتيم گوييم اميدوارتر آيتى كه در قرآن است اين است: «وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى»(3)و مراد به او [= از آن] شفاعت است...»(4)

ص: 96


1- صوفى نامه، با توضيحات غلامحسين يوسفى، تهران، صفحات 62 و 305، و نيز (كعِلمُ اليَقِين، جلد اول، صفحه 381، «فى صِفات الأيّام» و ك شرح چهل حديث، امام خمينى، صفحه 339.)
2- زمر، آيه 53 - ترجمه: بگو اى بندگان من كه به زيان خويش اسراف كرده ايد، از رحمت خدا مأيوس مشويد.
3- ألضُّحَى، آيه 5 - ترجمه: بزودى پروردگارت آن قدر به تو عطا خواهد كرد تا كه خشنود شوى.
4- ابوالفتوح رازى، حسين بن على، تفسير روض الجنان و روح الجنان، تصحيح و حواشى، ميرزا ابوالحسن شعرانى، ج 12، كتابفروشى اسلاميّة، ص 111، 1348 ش.

حديث: از أنَسَ بن مالك نقل شده كه پيامبر فرمود: «أنا أَوّلُ النَّاسِ يَشْفَعُ فى الْجَنَّةِ وَ أَنا اَكْثَرُ الْأَنْبِياءِ تَبَعاً»(1) ترجمه: من نخستين مردمانى هستم كه در بهشت شفاعت مى كند و پيروان من از پيروان همه پيامبران فزونتر است.

خدايا نور دين همراه ما كن

محمد را شفاعت خواه ما كن

«اسرارنامه عطار نيشابورى»

37 - مفردات: إسْتَمْسَكَ باِلشَّى ءِ: با تمام قدرت به آن چيز چنگ در زد - حَبْلٌ غَيْرُ مُنْفَصِمْ: رشته اى ناگسستنى و محكم.

قرآن: مضمون بيت از آيه 256 سوره بقره اقتباس شده است. «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطّاغوتِ وَ يُؤمِنْ بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لاَانْفِصَامَ لَهَا وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» ترجمه: پس هركس به طاغوت كفر ورزد و به خدا ايمان آورد به چنان رشته استوارى چنگ زده كه گسستنش نباشد و خدا شنواى دانا است.

38 - مفردات: فاقَ: برتر شد، بالاتر رفت - خَلْقْ: ويژگيهاى جسمانى - خُلُقْ: اخلاق و رفتار، منش، خوى، سرشت، خُلق اگر جمع «الخَليق» باشد به معنى داراى خلقت و آفرينش كامل و متعادل، خواهد بود - الكَرَم: بخشش، ارجمندى، بزرگوارى.نكته ادبى: بين «خَلْق» و «خُلُق» جناس محرّف وجود دارد.

قرآن: «ن وَالْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ، مَا أنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ، وَ إنَّ لَكَ لَأَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ، وَ إنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ»(2): «نون، سوگند به قلم و آنچه مى نويسند كه تو به فضل پروردگارت ديوانه نيستى و تو را است پاداشى پايان ناپذير، و تو راست خُلُقى عظيم.»

برخى مفسران از جمله آية اللّه عبداللّه جوادى آملى، عقيده دارند معنى خُلُق به قرينه آيه پيشين كه كفار پيامبر را متهم به جنون و بى خردى كرده بودند «عقل» است. يعنى «اى پيامبر تو بسيار فرزانه اى و از خردى عظيم برخوردارى» البته روشن است كه عقل يا نظرى است يا عملى، و عقل عملى همان اخلاق است كه پايه اش عقل نظرى است. بنابراين اگر معنى را به طور كلّى «عقل» بگيريم شامل هر دو مصداق مى شود.

ص: 97


1- معروف، بشّار عوّاد و ديگران، المسند الجامع لأحاديث الكتب الستّه، جلد دوّم، چاپ اوّل، دارالجيل، بيروت، صفحه 408، 1413 ق.
2- قلم، آيه 1 تا 4.

اگر چه «خُلُق» در مفهوم اخلاق و سيره رفتارى شيوع بيشترى دارد.

39 - مفردات: غَرْفْ: مشتى از آب - رَشْفْ: آب اندك ته حوض - الدِّيمَ: جمع الدِّيمَة: باران پيوسته كه بدون وقفه و آرام و بى رعد و برق و باد مى بارد.

40 - مفردات: شَكْلَة: يك حركت زيريازِبرو پيش - الحِكَم: جَمعُ الْحِكمة: علم به حقايق اشياء، شناخت برترين چيزها به برترين دانش ها.

41 - مفردات: معنا: جان، باطن، روح، كنه و جوهر چيزى كه با حواس ظاهر درك نمى گردد؛ معانى الانسان: صفات پسنديده آدمى مانند علم، تقوى، بخشندگى و ديگر فضيلت هاى روحانى - صورة: شكل ظاهرى، چهره، اصطلاحاً: آنچه به وسيله آن مادّه موجود مى شود و صفات مميّزه آن پديد مى آيد - بارِى ء: آفريدگار - النَّسَم: جمع النَّسَمَة: انسان و هر جاندارى كه نفس مى كشد.

42 - مفردات: مَحاسِن: خوبى ها، زيبايى ها، در لسان العرب به نقل از صحاح جوهرى گفته شده: محاسن جمع «حُسن» است، «برخلاف قاعده» اما بظاهر گويى جمع مَحسِن است - جوهر: گوهر، موجود قائم به نفس، ضّد عرض است؛ جَوْهَرُالشَّى ء: ذات شى ء، مادّه و اصل هر چيز كه سرشت و طبيعت آن چيز بر آن استوار باشد.

نكته ادبى: بين «مَحاسِن» و «حُسْن» جناس اشتقاق وجود دارد.

به حُسْن و خُلْق و وفا كس به يار ما نرسد

تو را در اين سخن انكار كار ما نرسد

اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند

كسى به حسن و ملاحت به يار ما نرسد

هزار نقش برآيد ز كِلك صنع و يكى

به دلپذيرى نقشِ نگار ما نرسد.

«حافظ»

43 - مفردات: النَّصارَى: پيروان دين حضرت مسيح، عيسى بن مريم عليه السلام - اِحْتَكَمَ فِى الشَّى ءِ: در آن چيز به دلخواه خود عمل كرد؛. إحْتَكَمَ فِى اْلاَمرِ: پذيرفت كه آن كار را به داورى بگذارند.

نكات ادبى: 1 - بين «أُحْكُمْ» و «إِحْتَكَمَ» جناس اشتقاق و 2 - بين «دَعْ» و «اِدَّعَتْهُ» جناس شبه اشتقاق وجود دارد.

توضيح: به حضرت محمد صلى الله عليه وآله نسبت خدايى مده سپس به هرگونه كه خواهى او را

ص: 98

بستاى چنان كه آن حضرت فرمودند: «لا تُطِروُنى كَمَا أطَرَتِ النَّصارَى ابْنَ مَرْيَمَ فَإنَّمَا أنَا عَبْدُهُ....»(1) يعنى: آنچنان كه نصارى عيسى را مدح گفتند مرا مستاييد، پس براستى كه من بنده خدايم.

قرآن: به نقل از آيه 30 سوره توبه مسيحيان پيامبرشان را فرزند خدا مى دانستند. «يهود گفتند كه عُزير پسر خدا است و نصارى گفتند كه: عيسى پسر خدا است. اين گفتار كه مى گويند همانند گفتار كسانى است كه پيش از اين كافر بودند، خدا بكُشدشان، چگونه از حق منحرفشان مى كنند.»(2)

يادآورى لازم: در ديوان بوصيرى قصيده لاميّه اى است حاوى 284 بيت در نقد و ردّ يهوديان و نصارى با عنوان «المُخْرَجٌ وَ الْمَردُودُ عَلَى النَّصارَى وَاليَهودِ»(3)

44 - مفردات: قَدْر: شَأن و بزرگى، ارزش و اعتبار - عِظَم: بزرگى.

نكته ادبى: بين دو مصراع موازنه وجود دارد.

توضيح: اين بيت در ادامه معناى مصراع دوّم از بيت پيشين است چنان كه بيت بعد علّت اين بيت مى باشد.

45 - مفردات: حَدّ، اندازه - أَعْرَبَ عَنْهُ، آن را به وضوح بيان كرد.

توضيح: براستى آيا آنچه در وصف و ستايش رسول گرامى اسلام در طول 14 قرن گذشته بر زبانها و قلم ها جارى شده است. توانسته حق قطره اى از درياى عظمت و جمال تابناكش را ادا كند؟

اى آرزوى قَدَر لقايت

وى قبله آسمان سرايت

در عالَم نُطق هيچ ناطق

ناگفته سزاى تو ثنايت

«از تركيب بند سيّد جمال الدّين عبدالرّزّاق اصفهانى»

46 - مفردات: آيات: جمع آيه، نشانه، در اين جا مقصود كرامت ها و خوارق عاداتى است كه از طرف رسول مكرّم اسلام براى اثبات حقّانيّتش انجام مى شد نظير «انشقاق قمر» به اشاره ايشان - دارِس: كهنه، قديمى - الرَّمِيم: جمع الرِّمَّة: استخوان پوسيده.

ص: 99


1- كنزالعمال فى سنن الاقوال و الافعال، جلد 3، حديث شماره 7969.
2- وَ قَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ إبْنُ اللّهِ وَ قَالَتِ النَّصارَى المَسِيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضَاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَروُا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ الّلهُ أنَّى يُؤفَكُونَ».
3- تاريخ الادب العربى العصر المملوكى، صفحه 180.

سايه قدر تو بر قالبم اى عيسى دم

عكس روحى است كه بر عَظْمِ رَميم افتاده است.

«حافظ»

47 - مفردات: عَىَّ: عاجز شد، ناتوان شد - حِرص: علاقه شديد - إِرْتَابَ: شك كرد، به شك افتاد - هَامَ يَهِيمُ: سرگردان شد.

آيه : «لَقَدْ جَاَئَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيهِ مَا عَنِتُّمْ، حَريصٌ عَلَيْكُمْ، بِالْمُؤمِنينَ رَؤوُفٌ رَحيمٌ»(1) : هر آينه پيامبرى از خود شما بر شما مبعوث شد. هر آنچه شما را رنج مى دهد بر او گران مى آيد، سخت به شما دلبسته است و با مومنان رؤوف و مهربان است. - «لَا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً اِلّا وُسْعَها»: خدا هيچ كس را جز به اندازه طاقتش مكلّف نمى كند. (بقره، 286)

48 - مفردات: أَعيَى: خسته و درمانده كرد - الْوَرَى: مردم، جهانيان - مُنْفَحِم: ساكت و خاموش به دليل محكوميت در برابر دليل محكم، عاجز و ناتوان از پاسخگويى.

نكته ادبى: بين «قُرب» و «بُعد» طباق وجود دارد.

قدر تو بگذشت از درك عقول

عقل اندر شرح تو شد بوالفضول

«مثنوى، دفتر 5، بيت 15»

49 - مفردات: تُكِلُّ: عاجز مى كند، خيره مى سازد - أَمَمْ: نزديك، پيشِ رو.

نكته ادبى: بين «بُعد» و «أَمَم» طباق وجود دارد.

50 - مفردات: نِيام: جمع نائم، خفتگان - تَسَلَّى عَنِ الشَّى ءِ: نسبت به آن چيز آرامش خاطر يافت، دِلخوش شد، فكر و خيال و غم وغصه اش زدوده شد - الْحُلُم، رؤيا، آنچه در خواب بينند.

همسرى با انبيا برداشتند

اوليا را همچو خود پنداشتند

گفته اينك ما بشر ايشان بشر

ما و ايشان بسته خوابيم و خور

اين ندانستند ايشان از عمى

هست فرقى در ميان بى منتها

صد هزاران اينچنين اشباه بين

فرقشان هفتاد ساله راه بين

«مثنوى، دفتر اول، بيت 265 به بعد»

ص: 100


1- توبه، آيه 128.

توضيح: غالباً مردم براى شناسايى بزرگان، آنان را با همانندانشان قياس مى كنند امّا آيا پيامبر اسلام را با اين قاعده مى توان شناخت؟ بوصيرى در ضمن سروده اى ديگر گفته:

«أَنْتَ سِرُّ اللّهِ فِى الْخَلْقِ وَالسِّرُّ

عَلَى الْعُمْىِ أَشَدُّ احْتِجَابا» ترجمه: «تو راز خداوند در ميان آفريدگانى، و راز بر كوران پوشيده تر است.»

51 - مفردات: مَبْلَغُ الْعِلْم: آخرين درجه علم و دانايى، حوزه دسترسى دانش.

أنفاس عيسي از لب لعلت لطيفه اى

آب خَضِر زنوش لبانت كفايتى

«حافظ»

52 - مفردات: آى: جمع آية: نشانه ها، كرامات و معجزات

بوصيرى در قصيده همزيّه، در مدح رسول اكرم صلى الله عليه وآله، در ضمن ابياتى مى گويد:

أَنْتَ مِصْباحُ كُلِّ فَضْلٍ فَمَا تَصْ

-دُرُ اِلاّ عَنْ ضَوْئِكَ الْاَضْواءُ

لَكَ ذَاتُ العُلوُمِ من عَالِمِ الْغَيْ

-بِ وَ مِنْهَا ِلآدَمَ الأسْمَاءُ

«تو چراغ هر فضيلتى هستى. پس هيچ درخششى پرتو افكن نمى شود مگر از نور تو.

جان و معنى دانش ها از كان غيب، به تو عطا شده و به آدم نام آن ها.»

53 - توضيح: ستاره وجود مقدس پيامبران پيش از دميدن خورشيد عالمتاب محمّدى، جهان تاريك را روشن مى ساخت و راه را به فطرتهاى خداجوى مى نماياند. امّا پس از برآمدن آفتاب اسلام از كرانه هستى، همه آن كواكب بى فروغ شدند.

نكات ادبى: 1 - بين «شمس» و «كَواكِب» مراعات نظير و 2 - بين «اَنوار» و «الظُّلَم» طباق وجود دارد.

54 - مفردات: خَلْق: آفرينش - زَانَه: او را آراست - خُلُق: رك بيت 38 - مُشتَمِل: در برگيرنده - بِشْر: خوشرويى - مُتَّسِم: نشاندار، مُتّصِف.

نكته ادبى، (ك بيت 38)

55 - مفردات: تَرَف: نازكى و لطافت، ناز پروردگى و تنعّم - شَرَف: بزرگى مقام، نژادگى و بزرگوارى - هِمَم: جمع الهِمَّة: آنچه آدمى قصد انجام آن كند يا فكرش براى انجامش دور زند، بلند نظرى.

ص: 101

نكات ادبى: 1 - بين «ترف» و «شرف» و 2 - بين «دهر» و «زهر» جناس مردوف و 3 - بين «بدر» و «بحر» جناس مكتنف است.

توضيح: دليل اين كه شاعران عرب، انسانها را در بلند همّتى به «دهر» تشبيه مى كنند اين است كه زمانه تا كنون شمار نامحدودى از انسانهاى بزرگ و والا مقام را پديد آورده است و در آينده باز هم چنين خواهد كرد. لذا از تداوم اين كار بزرگ به بلند همتى تعبير شده است.

نكته ادبى: دراين بيت اسلوب تشطير وجود دارد. بدين معنى كه شاعر هر يك از مصراع هاى يك بيت را به دو بخش كوچكتر و داراى قافيه مشترك تقسيم مى كند و براى دو بخش هر مصراع قافيه جداگانه اى مى آورد تا از هم متمايز باشند. مانند اين بيت از مسلم بن وليد:

مُوفٍ عَلَى مُهَجٍ، فى يَوْمِ ذى رَهَجٍ(1)

كَأنّهُ اَجَلٌّ يَسْعَى إلَى اَجَل

56 - مفردات: جَلالة: شكوهمندى و بزرگى - عَسكر: لشكر - حَشَم: خويشان و كسان مرد كه از او حمايت كنند و يا او از آنان حمايت كند، خدمتگزاران خاص مولى و امير.

57 - مفردات: أللُّؤ لُؤُ المَكنون: مرواريد پنهان در صدف كه بهترين مرواريد است - مَنطِق: محل سخنگويى، دهان - مُبْتَسَم: محل تبسم كردن، لب و دندان.

نكته ادبى: لبهاى مقدس پيامبر به صدف و دندانهاى مباركشان به مرواريد تشبيه شده است.

مفهوم اين بيت شبيه به قول بحترى است كه گفته است:

فَمِنْ لُؤلُؤٍ تَجلُوهُ عِندَ ابْتِسامِهَا

وَ مِنْ لُؤلُؤٍ عِنْدَ الْحَدِيثِ تُساقِطُه :«پس دخترك يك مرواريد را به گاه لبخندش مى نماياند و ديگرى را به وقت سخن گفتن فرو مى افكند.»

58 - مفردات: طِيب: بوى خوش - طوُبى: نام درختى است در بهشت، خوشا، مصدر است از «الطيب» كه ياى آن به دليل ضمه پيشين به واو بدل گرديده است - مُنْتَشِق: بوينده - مُلْتَثِم: بوسنده.

ص: 102


1- رَهَج: گرد و غبار به هوا برخاسته.
درباره تولد آن حضرت صلى الله عليه وآله

59 - مفردات: أَبانَ: آشكار كرد - مَوْلِد: زمان ولادت - يَا طِيبَ: اى خوشا - مُبْتَدَأ: آغاز - مُخْتَتَم: پايان

نكته ادبى: بين «مُبتَدأ» و «مُختَتم» طباق وجود دارد.

60 - مفردات: تَفَرَّسَ: با فراست و هوشمندى دريافت - أَنْذَرَهُ بِالْاَمْرِ: او را نسبت به آن كار آگاه كرد و از عواقب آن برحذر داشت، نسبت به آن امر به او هشدار داد - البُؤس: فقر و تنگدستى و سختى - النّقِمَ: جمع النِّقْمَة: كينه كشى و انتقام، بلا و عقوبت.

نكته ادبى: بين «تَفَرّسَ» و «الفُرْس» جناس شبه اشتقاق وجود دارد.

حوادث ميلاد: «شبى كه پيامبر اسلام در آن به دنيا آمد، ايوان كسرى لرزيد و چهارده كنگره اش فرو ريخت. آتشكده فارس كه از هزار سال پيش يكسره روشن بود خاموش شد، درياچه ساوه فرو رفت و خشكيد و پيشواى مذهبى پارسيان به خواب ديد كه شترى نيرومند جلودار خيل عظيمى از اسبان است و آنان جملگى از آب دجله رد شدند و در سرزمين ايران سرازير گشتند.»(1)

توضيح: «زندگانى بسيارى از اولياى الهى بويژه پيامبران بزرگ نظير حضرت موسى و حضرت عيسى عليهماالسلام، از همان آغاز زندگى توأم با حوادث عجيب و خارق العاده بوده است چنان كه درباره ميلاد اين دو پيامبر به حوادثى شگفت انگيز، در قرآن كريم اشاره شده است.

لذا چندان دور از باور نيست كه در ميلاد پيامبر اسلام كه سيّد الانبيا است حوادث عجيبى رخ داده باشد.(2)

61 - مفردات: ايوان كسرى: ايوان مداين، بارگاه كسرى، طاق كسرى، كاخ انوشيروان

ص: 103


1- ابن كثير، ابوالفداء اسماعيل، السيرة النبوية، به تحقيق: احمد عبدالشافى، جلد اول، دارالكتب العلمية، بيروت، صفحه 107. براى توضيح بيشتر (ك ترجمه تاريخ يعقوبى، جلد اول، صفحه 359، و بحارالانوار، جلد 15 صفحه 248 تا 263، و سيره حلبى، جلد اوّل، صفحه 64 و فروغ ابديّت، جلد اوّل، صفحه 49.)
2- سبحانى تبريزى، جعفر، فروغ ابديت، جلد اول، چاپ دهم، دفتر تبليغات اسلامى، قم، صفحه 49، 1374 ش.

خسرو يكم ساسانى، پادشاه ايران (531 - 579 م.) كه پيامبر اسلام در زمان او بدنيا آمد. اين كاخ شكوهمند در مداين يا تيسفون وجود داشته است كه آثار كمى از آن هنوز باقى است.

نوشته اند كه در زمان تولد پيامبر كاخ كسرى شكاف برداشت.(1)- مُنْصَدِع: شكافته، ترك برداشته - شَمْل: از اضداد است به دو معنى: 1 - جمع كردن افراد مجموعه اى پراكنده و پريشان 2 - پريشان ساختن و از هم گسيختن افراد يك مجموعه، در اين جا مقصود معنى دوّم است - إلتَأَمَ الشَّئُ: آن چيز پيوند خورد و چسبيد - غَيرُ مُلْتَئِم: دو چيز كه به هم پيوند نخورند و گرد هم نيايند.

نكته ادبى: بين «ايوان كسرى» و «اصحاب كسرى» جناس مضاف وجود دارد.

توضيح: حضرت امام خمينى درباره اين حادثه در تاريخ 9/9/1364 ش به مناسبت ميلاد پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله سخنانى فرموده اند كه به دليل اهميّتش نقل مى شود: «در ولادت حضرت رسول صلى الله عليه وآله» قضايايى واقع شده است. قضاياى نادرى به حسب روايات اهل سنّت وارد شده است، كه اين قضايا بايد بررسى شود كه چيست. از جمله قضيه شكست خوردن طاق كسرى و فرو ريختن چهارده كنگره از آن قصر و از آن جمله خاموش شدن آتشكده هاى فارس و ريختن بتها به روى زمين. قضيه شكست خوردن طاق كسرى شايد اشاره به اين باشد كه در عهد اين پيغمبر بزرگ طاق ظلم، طاق هاى ظلم مى شكند و مخصوصاً طاق كسرى شكسته شد.

براى آن كه آن وقت اين طاق كسرى مركز ظلم انوشيروان، به خلاف آن چيزهايى كه به واسطه شعرا و به واسطه دربارهاى آن وقت و موبدان / آخوندهاى دربارى آن وقت درست كردند، يكى از ظالم هاى ساسانيان است و دنبال او حديثى هم جعل شده است و به حضرت رسول صلى الله عليه وآله نسبت داده شده است كه من متولد شدم در عهد سلطان عادل انوشيروان! اين اولّاً سند ندارد و مرسل است ثانياً كسانى كه اهل تفتيش در امور هستند تكذيب كردند اين را و معلوم است كه يك دروغى است كه بستند. انوشيروان ظالم بايد

ص: 104


1- انوشه، حسن و ديگران، دانشنامه ادب فارسى، جلد اوّل، چاپ اول، دانشنامه، تهران، صفحه 150، 1375 ش.

گفت نه عادل. اين كه چهارده كنگره از كنگره هاى قصر ظالم خراب شده به نظر شما نمى آيد كه يعنى در قرن چهاردهم اين كار مى شود يا چهارده قرن بعد اين كار مى شود؟ به نظر شايد بيايد اين محتمل هست كه اين بناى ظلم شاهنشاهى بعد از چهارده قرن از بين مى رود و بحمدالله رفت از بين، بت ها همه به رو افتادند اين بت ها هم خواهند از بين رفت. حالا چه بت هايى كه تراشيده بودند از سنگ يا بت هايى كه خود ملّتها يا بعضى از ملّتها مى تراشند با آدم. اينها هم رفتنى است. منتهى ما حوصله مان كم است»(1)

62 - مفردات: خامِد: خاموش - ساهِى العَين: فراموش كننده سرچشمه، خشك شده، از جريان باز ايستاده - سَدَم: اندوه و پشيمانى، خشم آميخته به حزن و ندامت.

نكات ادبى: 1 - در بيت دو استعاره بالكنايه وجود دارد. «النّار» و «النَّهر» تشبيه شده اند به انسان. آن گاه مشبه به ها حذف گرديده و لوازمشان آمده يعنى «خَامِدةُ الأنفاس» و «ساهِى العين».

2 - اثبات تاسف خوردن براى آتش و اندوه براى رود. اسناد مجازى است چون هريك نازل منزله عاقل شده است.

3 - در بيت حسن تعليل وجود دارد.

63 - مفردات: ساءَ الأمرُ فُلاناً: آن رخداد فلانى را اندوهگين كرد - ساوَة: شهرى است در ايران بين تهران و همدان - غاضَ: فرو رفت - بُحَيرة: درياچه، مصغّر بحرة - ألوارِد: داخل شونده بر آبشخور - ظَمِى ءَ: تشنه شد، تشنه بود.

نكات ادبى: 1 - بين «ساءَ» و «ساوة» جناس مطرّف و 2 - بين «غاضَ» و «غَيظ» جناس شبه اشتقاق وجود دارد.

64 - مفردات: بَلَل: ترى، نمناكى - ضَرَم: برافروختگى، شعله ورى.

نكته ادبى: بين «النّار» و «الماء» و بين «بَلَل» و «ضَرَم» طباق وجود دارد.

65 - مفردات: جِنّ: موجودى با اراده، نامريى و مكلّف كه نظير انسان داراى تولّد و مرگ و حشر و نشر است و برخوردار از سيرتكاملى(2) در اين جا مقصود از جّن، شيطان

ص: 105


1- خمينى، روح اللّه، صحيفه نور، جلد 19، وزارت ارشاد اسلامى، تهران، صفحه 247 - 249، 1368ش.
2- براى شرح بيشتر جنّ (ك قرآن پژوهى، بهاءالدين خرمشاهى، صفحه 590 - 597، و قرآن كريم، ترجمه و تفسير بهاءالدين خرمشاهى، صفحه 572)

است كه از همان تيره مى باشد - هَتَفَ: فرياد برآورد، نعره زد - ساطِع: درخشان.

حديث: در روايتى به نقل از امام على بن الحسين عليه السلام گفته شده كه شيطان در شب ميلاد، از قرائن مختلف از جمله شادمانى فرشتگان در آسمانها دريافت كه حادثه عظيمى رخ داده است و سپس از شدّت خشم فرياد برآورد.(1) نظير اين حادثه به هنگام نزول وحى در آغاز بعثت حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله واقع شد. امام على عليه السلام در خطبه 192 نهج البلاغه آن را چنين وصف فرموده است. «وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيْطانِ حِينَ نَزَلَ الْوَحْىُ عَلَيهِ صَلّى اللّهُ عليه و آله، فَقُلتُ يا رسولَ اللّهِ مَا هذِهِ الرَّنَّةُ؟ فَقَالَ: هَذا الشَّيْطانُ قد أَيِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ» ترجمه: من هنگامى كه وحى بر او فرود آمد، آواى شيطان را شنيدم، گفتم: اى فرستاده خدا اين آوا چيست؟ گفت «اين شيطان است كه از آنكه او را نپرستند نوميد و نگران است.»

66 - مفردات: عَمُوا: كور شدند «از ريشه - عَمَى» - صَمُّوا: كر شدند «از ريشه صمّ» - الْبِشائر: جمع البِشارة: مژده ها، خبرهاى خوش و شادى بخش - بارِقة: ابردارى آذرخش - شَامَ الْبَرقُ: به آذرخش نگاه كرد كه كجا مى زند و كجا مى خواهد باران ببارد.

نكات ادبى: 1 - در بيت لفّ و نشر نامرتب وجود دارد. 2 - بين «عموا» و «صمّوا» جناس مردوف وجود دارد.

توضيح: به استناد روايات تاريخى «بشارت انجيل به ظهور فرستاده اى از سوى خداوند به نام «مُحْمَنّا» كه كلمه اى است سريانى به معنى «محمد» از قول يك حوارى به نام «يُحَنَّسْ» ذكر گرديده است.»(2) همچنين در تفسير آيه 76 سوره بقره به بشارت تورات به ظهور پيامبر اسلام اشاره شده است.(3)

67 - مفردات: كاهن: نام روحانى مصريان باستان، بابليان و يهوديان كه پيشگويى نيز مى كرده اند. از نظر مسيحيان رسيدن به «سرالكهنوت» است و آن يكى از اسرار هفتگانه كليسا است كه به موجب آن كاهن عهده دار قرائت نماز عشاى ربانى و مقدس ساختن قربانى و بخشودن گناهان مى شود. - المُعْوَجّ: منحرف، كج

ص: 106


1- ابن هشام، عبدالملك، السيرةالنبويه، تحقيق: مصطفى السّقاء و ديگران، جلد اول، داراحياء التراث، بيروت، صفحه 244، 1415 ه . ق.
2- السيرة النّبويّة، جلداوّل، صفحه 269.
3- قرآن كريم، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، قطع رحلى، صفحه 11.

توضيح: به روايت تاريخ راهبان مسيحى، كاهنان عرب زبان و أحبار يهود جملگى براساس آنچه در كتابهاى دينى شان خوانده بودند از ظهور پيامبرى بزرگ خبر داشتند.(1)

68 - مفردات: عايَنَهُ: آن را به چشم خود ديد - شُهُب: جمع شِهاب، ستاره، شعله آتش، سنگ آتشين آسمانى - مُنْقَضَّة: سرنگون شده، افتاده - وِفق: مانند - صَنَم: بت.

نكته ادبى: بين «أفْق» و «وِفْق» جناس مردوف وجود دارد.

توضيح: سقوط پاره هاى آتش و شهاب از آسمان به سوى زمين كنايه از رجم شياطين به وسيله فرشتگان و دور نمودن آنان از ساحت وحى است.

69 - مفردات: مُنْهَزِم: شكست خورده، گريزان - طَريقُ الوَحى: كنايه از آسمان است - قَفَى يَقْفُو إِثْرَه: از او پيروى كرد، در پى او رفت.

نكته ادبى: در بيت تصدير وجود دارد.

توضيح: ابن اسحاق با استناد به روايتى از امام زين العابدين عليه السلام گفته: «در شب ميلاد پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله شياطين از طرف خداوند متعال رجم و رانده شدند»(2)

«شهاب هست نسيمى زِراى روشن او

كز آسمان شرف دور كرد ديو رجيم.» (جمال الدين اصفهانى)

70 - مفردات: هَرَب: فرار كردن - أبطال: جمع بَطَل: پهلوانان - أبْرَهَة «نام يكى از فرمانروايان مشهور يمن كه از حبشه برخاست و در سال 530 ميلادى به حكومت رسيد. او و سپاهيانش 40 سال پيش از بعثت خواستند خانه كعبه را ويران كنند امّا آنان به وسيله امدادهاى آسمانى به صورت دسته هاى پرندگانى كه سنگريزه هاى كشنده اى را حمل مى كردند و بر سر سپاهيان مى ريختند، در هم شكسته شدند و به هدف خود نرسيدند.»(3) از اين حادثه در قرآن كريم نيز ياد شده است.(4)

ص: 107


1- السيرة النّبويّه، جلد اول، صفحه 241.
2- همان، جلداوّل، صفحه 243.
3- موسوى بجنوردى، كاظم و ديگران، دائرة المعارف بزرگ اسلامى، جلد دوّم، مركز دائرة المعارف اسلامى، تهران، صفحه 563، 1368 ش.
4- ترجمه آيات سوره فيل چنين است: «به نام خداى بخشاينده مهربان، آيا نديده اى كه پروردگارت با اصحاب فيل چه كرد؟ آيا مكرشان را باطل نساخت؟ و بر سر آنان پرندگانى فوج فوج فرستاد، تا آنها را با سجيل سنگباران كردند. و آنها را چون كاه پس مانده در آخور ساخت» (سوره صد و پنجم قرآن، شامل 5 آيه). درباره حادثه عام الفيل همچنين ( كالسيرةالنبويه، ابن هشام، جلد اوّل، صفحه 76 -96،)

شادروان خزائلى درمقاله «اصحاب الفيل» در أعلام قرآن نوشته است: «أبرهه از طرف نجاشى پادشاه حبشه، حكمفرماى يمن شد و در آنجا در صنعا كنيسه اى زيبا از مرمر بنا كرد و مردم را واداشت كه در آن زيارت يا حج به جاى آورند. مردى عرب از قبيله بنى مالك شبانه آن مكان را ملوّث كرد و ابرهه خشمگين شد و تصميم گرفت به انتقام آن كعبه را ويران سازد. با لشكرى گران و دهها فيل روى به كعبه نهاد. در [حوالى ]مكه پرندگان عجيب از طرف دريا ظاهر شدند كه هركدام دو سنگ در چنگال و سنگى در منقار داشتند و با فرو ريختن [مانند بمباران] آن سنگها همه لشكر ابرهه را نابود كردند. سال اين واقعه به عام الفيل معروف است. [حدود 570 ميلادى]»(1) دليل اين نامگذارى آن است كه: «سپاهيان ابرهه فيل همراه داشتند و اعراب تا آن روز فيل نديده بودند و ضمناً تا آن روز هنوز مورد استفاده قرار نگرفته بود» پيامبر پنجاه يا پنجاه و پنج روز پس از اين حادثه متولد شده است.(2)

- مصراع دوم: يكى از معجزات پيامبر در جريان جنگ بدر به نقل از روايات تاريخى چنين است.

«قَالَ ابْنُ إسحاق: ثُمَّ إِنَّ رَسُولَ اللّهِ أخَذَ حَفْنَةً مِنَ الْحَصْباءِ فَاسْتَقْبَلَ قُرَيْشاً ثُمَّ قَالَ: شَاهَتِ الْوُجُوهُ، ثُمَّ نَفَخَهُمْ بِهَا، وَ اَمَرَ اَصْحَابَهُ فَقَاَل: شُدُّوا، فَكانتِ الْهَزِيمَة، فَقَتَلَ اللّهُ مَنْ قَتَلَ مِنْ صَنادِيدِ قُرَيشٍ وَ أسَرَ مَنْ أسَرَ مِنْ أشْرافِهِمْ.(3) :«ابن اسحاق گفت: پس از آن رسول خدا مشتى ريگ برداشت و با آن به قريش رو نمود و فرمود: چهره هايتان زشت باد. سپس آن ريگها را آهسته به سوى دشمنان پرتاب كرد و به يارانش فرمود: يورش بريد، از آن به بعد فرار و شكست دشمن شروع شد. سپس بسيارى از بزرگان و اشراف قريش كشته و اسير شدند.» [توضيح: اين نخستين كرامتى بود كه به إذن خداوند از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله در ميدان رزم سرزد و موجب شكست لشكريان شرك و كفر شد.]

ص: 108


1- خزائلى، محمد، اعلام قرآن، اميركبير، تهران، صفحه 157 -162، 1350 ش.
2- گولپنيارلى، عبدالباقى، نثرو شرح مثنوى شريف، ترجمه: سبحانى، جلداول، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، صفحه 251، 1371ش.
3- السيرةالنبوية، ج 2، ص 240.

نكته ادبى: بين «هَرباً» و «أبرهة» جناس مقلوب به قلب بعض وجود دارد.

71 - مفردات: نَبذْ: دور افكندن - بَطْن: كف دست - المُسَبِّح: مقصود حضرت يونس است كه در شكم ماهى تسبيح گوى خداوند بود. الاَحْشَاء: دل و روده و غيره كه در شكم است. - مُلتَقِم: بلعنده: منظور ماهيى است كه حضرت يونس را به شكم خود فرو برده است.

نكته نحوى: «نَبذاً» مفعول مطلق براى فعل محذوف است.

نكات ادبى: 1 - بين «تسبيح» و «مُسبِّح» جناس اشتقاق وجود دارد.

2 - در بيت استطراد وجود دارد. بدين معنى كه شاعر پس از تشبيه شياطين فرارى در ابيات پيشين، به فراريان سپاه ابرهه يا به سنگريزه هايى كه پيامبر به سوى دشمن افكند، سخن را به گونه اى تفصيل مى دهد كه ربطى به اصل موضوع ندارد و نوعى گريز محسوب مى شود.

توضيح قرآنى: ذكر حضرت يونس در دل ماهى به استناد آيه 87 سوره انبياء چنين بوده است. «لَاإلهَ إلاّ أنْتَ، سُبْحَانَكَ إنّى كُنْتُ مِنَ الظّالِمين».

سرگذشت حضرت يونس در قرآن كريم بدين شرح است. «يونس از پيامبران بود، چون به آن كشتىِ پر از مردم گريخت، قرعه زدند و او در قرعه مغلوب شد، ماهى بلعيدش و او در خور سرزنش بود، پس اگرنه از تسبيحگويان مى بود. تا روز قيامت در شكم ماهى مى ماند، پس او را كه بيمار بود به خشكى افكنديم و بر فراز سرش بوته كدويى رويانيديم، و او را به رسالت بر صد هزار كس و بيشتر فرستاديم. آنان ايمان آوردند و تا زنده بودند برخورداريشان داديم.»(1)

در بيان معجزات پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله

72 - مفردات: سَاقْ: ساق پا، مابين زانو و مچ پا، تنه درخت - قَدَمْ: پيش پا، فيمابين مچ تا سر انگشتان، شرح كامل اين معجزه از زبان حضرت امير مؤمنان در خطبه 192 نهج البلاغه چنين است.(2)

ص: 109


1- صافات، آيات 139 - 148، براى آگاهى كامل از داستان يونس (ك نثر و شرح مثنوى شريف، گولپينارلى، دفتر دوم، ص 385)
2- به علت رعايت اختصار به آوردن متن فارسى از ترجمه دكتر شهيدى بسنده شد.

«و من با او بودم هنگامى كه مهتران قريش نزد وى آمدند، و گفتند (اى محمّد: تو دعوى كارى بزرگ مى كنى كه نه پدرانت چنان دعوى داشتند، نه كسى از خاندانت. ما چيزى را از تو مى خواهيم كه اگر آن را پذيرفتى و به ما نماياندى، مى دانيم تو پيامبر و فرستاده اى و گرنه مى دانيم جادوگرى دروغگويى) گفت : «چه مى پرسيد؟» گفتند «اين درخت را براى ما بخوان تا با رگ و ريشه برآيد و پيش روى تو آيد». گفت : خدا بر هر چيز توانا است. اگر خدا براى شما چنين كرد مى گرويد و به حق گواهى ميدهيد؟» گفتند: «آرى» گفت : «من آنچه را مى خواهيد به شما نشان خواهم داد و من مى دانم شما به راه خير باز نمى گرديد...

...سپس گفت : اى درخت اگر به خدا و روز رستاخيز گرويده اى و مى دانى من فرستاده خدايم با رگ و ريشه از جاى برآى، و پيش روى من درآى، به فرمان خداى» پس به خدايى كه او را به راستى برانگيخت، رگ و ريشه درخت از هم گسيخت و از جاى برآمد. بانگى سخت كنان و چون پرندگان پرزنان تا پيش روى رسول خدا صلى الله عليه وآله بيامد، و شاخه فرازين خود را بر رسول خدا صلى الله عليه وآله گسترد، و يكى از شاخه هايش را بر دوش من آورد، و من در سوى راست او بودم. پس چون آنان اين - معجزه را ديدند، از روى برترى جويى و گردنكشى گفتند: «بگو تا نيم آن نزد تو آيد و نيم ديگر برجاى ماند.» پس او درخت را چنين فرمان داد و نيم آن رو بسوى او نهاد، پيش آمدنى سخت شگفت آور، و با بانگى هرچه سخت تر، چنان كه مى خواست خود را به رسول خدا صلى الله عليه وآله بپيچد پس آنان از روى ناسپاسى گفتند: «اين نيم را بفرما تا نزد نيم خود باز رود چنان كه بود.» و او درخت را چنان فرمود. پس درخت باز گرديد و من گفتم: «لَا اِلهَ اِلاّ اللّه»، اى فرستاده خدا! من نخستين كسم كه به تو گرويد، و نخستين كس كه اقرار كرد كه درخت آنچه را فرمودى به فرمان خدا به جا آورد. تا پيامبرى تو را گواهى دهد و گفته تو را بزرگ دارد.» پس آنان گفتند «نه كه ساحرى است دروغگو، شگفت جادوگر، و چه كسى تو را در كارت تصديق كند جز او!» و قصدشان من بودم.(1)

ص: 110


1- نهج البلاغه، ترجمه جعفر شهيدى، صفحه 223 - براى توضيح بيشتر اين معجزه نيز (ك السيرة النبوية، ابن هشام، جلد 1، صفحه 428).

73 - مفردات: سَطَرَهُ: آن را نوشت - السَّطْر: يك رديف از هر چيز مثل يك رديف از كلمات يا يك رديف درخت، خط افقى - فُروع: جمع فرع: شاخه ها - بَديع: تازه، بى نظير - اللقَم: بيشترِ قسمت راه يا ميانه آن.

74 - مفردات: الغَمَامَة: ابر - وَقَى فُلاناً: فلانى را حفظ كرد - الوَطِيس: تنور، گرماى شديد، جنگ؛ حَمِى الوَطِيس(1): جنگ سخت شد - الهَجِير: نيمه روز در تابستان كه داراى هواى بسيار گرمى است - حَمِيَت النّارُ: آتش خيلى داغ شد.

نكته ادبى: بين «سار» و «سائرة» جناس اشتقاق وجود دارد.

بيان معجزه: «روزى محمد صلى الله عليه وآله در دوران كودكى، از دايه اش حليمه اجازه گرفت و به همراه عبداللّه بن حارث، ضمرة و قُدّامة روانه گردش در بيابان شد. پس از گذشت پاره اى از روز گرماى خورشيد آزار دهنده گرديد. پس به خواست خداوند ابرى سفيد در پهنه آسمان پديدار شد و بر سر آنان سايه افكند، و هرجا كه محمد صلى الله عليه وآله مى رفت ابر هم به همان سو سير مى كرد و...»(2)

75 - مفردات: المُنْشَقّ: شكافته شده، دو نيم شده - أَلمَبْرورُ مِنَ الْأفْعالِ : كردار و كار صادقانه و درست و خالى از شك و شبهه و دروغ و خيانت - مَبْرُورَةُ القَسَمِ: سوگند صادقانه.

نكته ادبى: در بيت تصدير وجود دارد.

توضيح: اين بيت با استناد به حديث مجعول «شقّ صدر پيامبر» به گونه اى ديگر ترجمه شده كه به سبب مردود بودن اصل روايت و به احترام رسول خدا صلى الله عليه وآله از ذكر آن

ص: 111


1- رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله در جنگ حنين، در نبرد با قبيله هوازن، وقتى نظاره گر زد و خورد شديد سپاهيان اسلام و كفر بود فرمود «حَمِى الوَطِيسُ». وطيس افروختنگاه آتش است. رسول خدا صلى الله عليه وآله گرمى نبرد مردمان را به گرمى آتش و سختى سوزش آن همانند كرد. (نهج البلاغه، ترجمه شهيدى، ص 408).
2- امينى، محمدهادى، موسوعة النبى الاعظم محمدبن عبداللّه، جلد دوم، دارالزهرا، بيروت، صفحه 427، 1415 ه . ق. بخشى از حديث به نقل از واقدى چنان كه ترجمه اش آمد چنين است: «ثمَّ إنّ النّبِىَّ أَصَابَهُ حَرُّ الشَّمْسِ، فَأَوْحَى اللّهُ إلَى اسْتَحيائِيل: أنْ مُدَّ فَوقَ رَأسِ مُحمَّدٍ سَحَابَةً بَيْضَاءَ، فَمَدَّهَا فَأَرْسَلَتْ عَزَالِيها (جمع الْعَزْلاء) كَأَفْواهِ القِرْبِ وَ رَشَّ الْقَطْرَ عَلَى السَّهلِ وَ الْجَبَلِ....» توضيح اين رخداد به صورتهاى مختلف در كتب روايى و تاريخى بيان شده لذا به نظر مى آيد كه اصل قضيه درست است امّا جزئيات مفصّل آن ساخته و پرداخته برخى راويان و داستان سرايان نادرستكار مى باشد.

ترجمه خوددارى گرديد. اما جهت آگاهى خوانندگان محترم مشروح واقعه و نقدهاى مختلف آن در پاورقى آمده است.(1)

ص: 112


1- در اين بيت ضمن ذكر شق القمر، به شق صدر پيامبر نيز اشاره شده است و خلاصه آن طبق مآخذ اهل سنت [كه بعداً معرّفى خواهد شد ]چنين است: جبرئيل يا ديگر فرشتگان خدا قلب پيامبر را شكافتند و آن را شستشو دادند. و اين عمل چهار بار در طول زندگى او رخ داده است. متكلمان و مفسران شيعه اين گفته را كاملاً مردود دانسته و آن را از مجعولات و اباطيل مى شمرند. عبدالجليل قزوينى متكلّم بزرگ قرن ششم در كتاب «النقض» در چند مورد ضمن ردّ شديد اين اقوال گويندگان آن را به باد استهزا گرفته است. ( كنقض، صفحه 2) براى اطلاع از گفته متفكران و مفسران شيعه رجوع شود به (ك تعليقات نقض، جلد اوّل، صفحه 6 -12، چاپ انجمن آثار ملى، 1358) اين حادثه در منابع زير نيز ذكر گرديده است؛ - كنعان، محمدبن احمد، السيّرة النبوية و المعجزات «خلاصة تاريخ ابن كثير»، موسسة المعارف، بيروت، ص 134، 1417 ه . ق) - المسند الجامع لاحاديث الكتب السّتة، جلد دوّم، - فياض، على اكبر، تاريخ اسلام، دانشگاه تهران، تهران، صفحه 63، 1369ش. - آيتى، محمدابراهيم، تاريخ پيامبر اسلام، دانشگاه تهران، تهران، صفحه 53، 1361 ش. و نيز (ك بحارالانوار، جلد 15، صفحه 352 و 365، 368 و 378، 380 و 401 - مروج الذهب، جلد 2، صفحه 275، چاپ بيروت؛ و مدارج النبوة، عبدالحق دهلوى، جلد اوّل، صفحه 114)* نگاهى به نقدهاى دانشمندان: دكتر عباس زرياب خوئى نوشته است «ظاهراً اين روايت در تفسير و توضيح آيه اى از سوره «انشراح» گفته شده است «ألَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ» كه معناى لفظى آن اين است: «آيا سينه تو را براى تو باز نكرديم؟» شرح صدر يا باز كردن سينه كه در آيات ديگر قرآن نيز آمده است و از جمله در دعاى موسى كه فرمود «رَبِّ اشْرَحْ لى صَدْرى» (طه، 25) ترجمه: پروردگارا سينه مرا باز و گشاده گردان» معناى مجازى والايى دارد كه عبارت است از وسعت ديد باطنى و قدرت تحمل شدايد و فزونى نيروى اراده و استقامت و خالى بودن نفس از هوى و هوس و وساوس شيطانى و آمادگى آن براى پذيرايى اوامر و نواهى و عنايات الهى. شستن سينه در روايات فوق هم رمز تمثيلى از وسعت قلب و خلوص نيت و پاكى احساس است كه لازمه نبوت و رسالت و راهنمايى و هدايت خلق است. روايت را [بر فرض صحّت ]نبايد به معناى حرفى و لفظى آن گرفت، زيرا قلبى كه در سينه جاى دارد فقط مركز خون و حيات است و مكان ظاهرى قواى نفسانى و روحانى مغز است و در حقيقت نفس و قواى معنوى آن مكانى خاص ندارد (سيره رسول الله، عباس زرياب خوئى، انتشارات سروش، ص 90، 1370 ش). علامه شيخ محمد أبورَيّه در كتاب «أضواءٌ عَلَى السُّنّةِ المُحمديّة، صفحه 112، اين روايت را مجعول دانسته است. - هاشم معروف الحسنى، در كتاب «سيرة المصطفى» صفحه 45، با آوردن روايتى از كتاب «ألاغانى»، جلد 3، صفحات 89،90،188 مى گويد: ريشه اين روايات مضحك به خرافات دوره جاهلى برمى گردد. او گفته است به نقل از ألاغانى كه: «أمية ابن ابى الصّلت» در خواب بود، دو پرنده آمدند. يكى درب خانه نشست و ديگرى داخل شد و قلب أُمَيّة را شكافت و سپس آن را برگرداند. پرنده ديگر به آن پرنده گفت: آيا دريافت كرد؟ گفت: آرى. باز گفت: «آيا تزكيه شد؟» گفت: «قبول نكرد» و بدين صورت استدلال نموده كه روايت جعلى و باطل است. براى آگاهى بيشتر از نقدها (ك سيره صحيح پيامبر بزرگ اسلام، جعفر مرتضى عاملى، ج 1، ص 109 - 116، و تفسيرالميزان، ج 13، ص 34 كه از مجمع البيان نقل كرده، - و لوامع التنزيل و سواطع التأويل، على حائرى قمى لاهورى، ج 15، ص 28 - 29، در ذيل تفسير آيه اوّل سوره إسراء).

معجزه انشقاق قمر: «به موجب اخبارى كه از صحابه منقول است، شق القمر، در عهد پيامبر در مكّه و به وسيله او واقع شده است. به اين تفصيل كه مشركان مكّه از او خواستند تا ماه را دو نيم كند، پيغمبر هم دعا كرد و ماه دوپاره [رؤيت] شد. چنان كه در دو جانب كوه حرا قرار گرفت و به قولى يك پاره اش بالاى كوه در قُعَيْقِعان واقع شد و يك پاره بر كوه أبوقُبَيس. روايتى هم هست كه در يك شب دوباره به اشاره انگشت سبّابه پيغمبر ماه دو نيم شده و به هم پيوست، مع هذا گويند مشركان با آن كه معجزه را ديدند تكذيب كردند و آن را سحر مستمر خواندند»(1)

حديث: در روايتى به نقل از احمدبن حنبل از عبداللّه بن مسعود گفته شده: «در زمان رسول اكرم صلى الله عليه وآله به اشاره آن حضرت و براى نشان دادن حقانيّت خود به ناباوران ماه در آسمان دو نيم شد. به طورى كه گروهى از مردم اين حادثه را ديدند»(2)

76 - مفردات: حَوَى الشَّى ءَ: آن چيز را در برگرفت - الغَار: مقصود غارى است واقع در كوه ثور، بين مكّه و مدينه، كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در شب هجرت از مكّه به مدينه بدان جا پناه برد - طَرْفْ: چشم.

آيه : «إِلّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِىَ اثْنَيْنِ إِذْهُمَا فِى الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِه لَاتَحْزَنْ إنّ اللّهَ مَعَنَا، فَأنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا» : اگر شما يارى اش نكنيد، آن گاه كه كافران بيرونش كردند، خدا يارى اش كرد. يكى از آن دو به هنگامى كه در غار بودند به رفيقش گفت: اندوهگين مباش، خدا با ما است. خدا به دلش آرامش بخشيد و با لشكرهايى كه شما آن را نمى ديديد تأييدش كرد.(3)

تاريخ: «پيامبر اكرم پس از تصميم به هجرت از مكه به مدينه، بُرْدِ خود را به امام على عليّه السّلام دادند و او را مأمور به خفتن در بستر خويش نمودند و خود پس از رعايت همه جوانب احتياط، شبانه به سوى كوه ثور حركت كردند و در غارى كه بر آن كوه بود

ص: 113


1- قرآن كريم، ترجمه خرمشاهى، صفحه 528.
2- كنعان، محمدبن احمد، السّيرة النّبوية و المعجزات «خلاصه تاريخ ابن كثير»، مؤسسة المعارف، بيروت صفحه 462، 1417 ق.
3- توبه، آيه 40.

پنهان شدند. مشركان ساعاتى پس از خروج حضرت رسول صلى الله عليه وآله متوجّه مسأله شدند و در پى اش براه افتادند. از جمله در مسير حركت پيامبر تا نزديك غار آمدند و برخى گفته اند آنقدر به غار نزديك شدند كه پيامبر صدايشان را مى شنيد.

خداوند در سوره توبه از نصرت خود نسبت به رسول اكرم صلى الله عليه وآله در آن لحظه بحرانى ياد مى كند. اين نصرت براساس روايات تاريخى با ايجاد تارهاى عنكبوت بر در غار صورت گرفت. به طورى كه مشركان مطمئن شدند كه كسى به درون غار نرفته.

برخى افزوده اند، دو كبوتر نيز در مدخل غار لانه اى درست كرده بودند، به طورى كه ممكن نبود كسى به درون غار برود و سامان آن پرندگان را برهم نزند.»(1)

77 - مفردات: الصِّدق: مقصود پيامبر اسلام است كه خورشيد تابان راستى و رستگارى است - الصِّدّيِق: مقصود ابوبكر است - رَامَ يَريمُ المكانَ: از آنجا رفت - أَرِمْ: كس، شخص. اين كلمه معمولاً با حرف نفى به كار مى رود.

نكته ادبى: 1 - بين «لَمْ يَرِمَا» و «أَرِمْ» جناس شبه اشتقاق وجود دارد. 2 - بين «صِدق» و «صِدّيق» جناس اشتقاق وجود دارد.

توضيح: درباره علّت نامگذارى ابوبكر به لقب صدّيق چنين نوشته اند كه: «پس از حادثه معراج بسيارى از نو مسلمانان باور نداشتند كه خداوند پيامبرش را در يك شب از مكّه به قدس برده و سپس او را برگردانده باشد. و دليلشان آن بود كه از مكّه تا قدس يك ماه راه است. امّا در اين ميان عدّه اى هم قضيه را انكار نكردند و پيامبر را تأييد نمودند. از جمله ابوبكر وقتى جريان معراج را از زبان پيامبر صلى الله عليه وآله شنيد چند بار پيايى گفت: «صَدَقْتَ، أَشْهَدُ أنّكَ رَسُولُ اللّهِ» و پيامبر در پاسخ او گفت: «وَ اَنْتَ يَا أبابَكر ألصِّدّيقُ» و از آن پس او به اين لقب ناميده شد(2).

78 - مفردات: الحَمام: كبوتر - نَسَجَ يَنْسُجُ: بافت، تنيد - حَامَ يَحُومُ عَلَى الشَّى ءِ وَ حَوْلَهُ = به دور آن چيز چرخيد.

توضيح قرآنى : خداوند متعال در آيه 7 سوره فتح فرموده است : «وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ

ص: 114


1- جعفريان، رسول، تاريخ سياسى اسلام، سيره رسول خدا صلى الله عليه وآله، جلد اوّل، سازمان چاپ و انتشارات، تهران، صفحه 355، 1373 ش.
2- السّيرة النّبويّة، جلد 2، صفحه 12. .

اْلأرضِ وَ كَانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً».

بنابراين چون همه اجزاى عالم سربازان گوش به فرمان خداوندگار عزيز و حكيم اند پس شگفت نيست كه دو تن از اين سربازان يعنى عنكبوت و كبوتر مأمور پاسبانى از جان أشرف خلايق شوند.

نكته ادبى : در بيت "لفّ و نشر" نامرتّب وجود دارد.

79 - مفردات: وِقَاية: نگهدارى - الدُّرُوع المُضَاعَفَة: زره هاى دوتو كه حلقه هاى آن مضاعف باشد، زره دو جداره - الأُطُمْ: جمع الأَطَمَة : دژهايى كه از سنگ بنا شده اند، هر ساختمان مرتفع و بلند، قلعه هاى دفاعى كه معمولا بر بلندى ها ساخته مى شده است.

80 - مفردات: سامَهُ ضَيْماً: به او ستم كرد، ظلمى را بر او تحميل كرد - إسْتَجَرْتُ بِهِ : به او پناه بردم - لَمْ يُضَمْ : ستم نشد، گزندى نرسيد.

توضيح تركيبى: وجه مرتّب و آراسته بيت به نثر چنين است: مَا سَامَنِى الدَّهْرُ ضَيْماً إلّا وْاسْتَجَرْتُ بِهِ و...

نكته ادبى : بين "ضَيْم" و "يُضَم" جناس اشتقاق وجود دارد.

81 - مفردات : إلْتَمَسَ: درخواست كرد - إسْتَلَمَ : دست سود، دريافت كرد، بوسيد - النَّدَى: باران، فضل و بخشش - مُسْتَلَمْ: موضع بوسيدن، موضعى كه به تبرّك دست بر آن مى كشند.

نكات ادبى:

1 - بين "إلْتَمَسْتُ" و "إسْتَلَمْتُ" جناس مقلوب وجود دارد.

2 - بين "إسْتَلَمَ" و "مُسْتَلَمْ" جناس اشتقاق وجود دارد.

82 - مفردات: الوَحى : آنچه از طرف خداوند بر دل پيامبران فرود آيد - ألرُّؤيا: آنچه آدمى در خواب مى بيند.

توضيح : ابن اسحاق، به نقل از عروةبن زبير نوشته كه: نخستين علايم نزول وحى بر پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله كثرت رؤياهاى صادقه ايشان بود. سپس به نقل از عايشه نوشته "لَايَرَى رَسُولُ اللّهِ رُؤيَا فى نَوْمِهِ إلَّا جَائَتْ كَفَلَقِ الصُّبْحِ"(1) :« رسول خدا صلى الله عليه وآله چيزى را در خواب

ص: 115


1- السيرة النبوية، جلد اوّل، صفحه 270.

نمى ديد مگر آن كه در بيدارى چونان سپيده صبح محقّق مى شد.»

حديث: از عطيّة از ابى سعيد خُدَرى از پيامبر كه فرمود: "رُؤيَا الرَّجُلِ الْمُسْلِمِ الصَّالِحِ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِينَ جُزْءاً مِنَ النُّبُوةِ"(1) :« روياى مرد مسلمان نيكوكار بخشى از هفتاد بخش نبوّت است.»

- "تَنَامُ عَيْنَاىَ وَ لَا يَنَامُ قَلْبِى"(2) - رسول اكرم صلى الله عليه وآله - :« چشمان من به خواب مى رود و قلبم نمى خوابد.

83 - مفردات : بلوغ : سر آغاز رسيدن به مرحله كمال - مُحْتَلِم: كسى كه به سنّ كمال عقلى رسيده است.

توضيح : «متكلّمان بر پايه آيات و روايات به چند نوع وحى اشاره كرده اند : 1 - رؤياى صادقه كه داستان ابراهيم عليه السلام گواه آن است (صافّات، آيه 102). 2 - القاى آيات به قلب پيامبر صلى الله عليه وآله (بقره، 97، شعراء 192 - 194) 3 - شنيدن صداى ملك كه بر او ظاهر مى شود 4 - سخن گفتن خداوند از وراى حجاب (شورى، 51). 5 - سخن گفتن خدا، آشكارا و بى پرده و مستقيم (كه سخنى است ناروا و مبتنى است بر ادّعاى برخى علماى اهل سنّت كه معتقدند خداوند ديدنى است و رسول خدا صلى الله عليه وآله با چشمانش او را ديد). 6 - مكالمه خداوند با رسولش در خواب (به يكى از شيوه هاى گفته شده).(3)

84 - مفردات: مُكْتَسَبْ: آنچه با كار و كوشش به دست مى آيد.

توضيح : غيبگويى پيامبران چون حقيقت محض است و با روح آفرينش مرتبط است و از سرچشمه راستى مايه مى گيرد قابل تكذيب نيست. نمونه زيباى اين امر تسليم شدن ساحران با تجربه دستگاه فرعون به دعوت حضرت موسى عليه السلام پس از ديدن معجزه ايشان است. و نيز تحدّى قرآن كريم كه قرن هاى متمادى است بى جواب باقى مانده و تمام پيشگويى هايش يك يك به حقيقت پيوسته است.

85 - مفردات: أَبْرَأَالْمَريضَ: به بيمار بهبودى بخشيد - الوَصِبْ: بيمار - أَرِبْ: خردمند -

ص: 116


1- المسند الجامع لاحاديث الكتب السّتّة، جلد 6، صفحه 428.
2- گيلانى، عبدالرزاق، شرح فارسى مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقه، ج 1، چاپ دوّم، دانشگاه تهران، ص 250، 1360 ش.
3- تاريخ سياسى اسلام سيره رسول خداصلى الله عليه وآله، جعفريان، ج 1، ص 161.

رِبْقَة: حلقه طناب، بند - اللَّمَم: جنون، "اين كلمه در بيت 155 در معنى گناهان كوچك به كار رفته است"

توضيح : مى توان اين بيت برده را "بيت القصيد" آن دانست زيرا با انگيزه اصلى سرايش قصيده هماهنگ است و لبريز از اميد به شفا يافتن. بنابراين رابطه وثيقى با حال بيمار شاعر داشته است.

86 - مفردات: ألسَّنَةُ الشَّهْباء: سال خشك، قحطسالى كه در آن زمين به خاطر كم گياهى سفيد مى زند - دَعْوَة: دُعا - حَكَى : شباهت رساند - غُرَّة : سپيدى در پيشانى اسب تيره رنگ - الدُّهُم: جمع أدْهَم: سياه، تيره - ألْأعْصُرُ الدُّهُم: سال هاى پر نعمت و سر سبز كه زمين به سياهى مى زند.

روايت تاريخى : "روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بر منبر براى مردم سخنرانى مى كرد، در پايان سخن، مردم از خشكسالى و كم بارانى به پيشگاه مقدّسش شكوه كردند و او دست به دعا برداشت و فرمود : "اللّهُمّ اسْقِنَا، اللّهُمَّ اسْقِنَا" چيزى نگذشت كه آسمان را ابرهاى تيره فرا گرفت و باران شديدى شروع به باريدن كرد و آنقدر باريد كه مردم از ترس به راه افتادن سيل به وحشت افتادند و باز به حضرت صلى الله عليه وآله رجوع كردند و ابراز ترس نمودند وايشان دست به دعا برداشت كه "اللّهُمَّ حَوَالَيْنَا وَ لاَ عَلَيْنَا، اللّهُمَّ عَلَى اْلآكامِ وَ اْلجِبَالِ وَ الظِّرَابِ وَ مَنَابِتِ الشَّجَرِ "سپس اندكى بعد باران ايستاد و خورشيد نمايان شد و آن سال سرزمين وحى را نعمت و خرّمى در برگرفت".(1)

87 - مفردات : عَارِض : ابرى كه بر زمين سايه افكند - جَادَ : بخشيد، در اين جا : باريد - البِطَاح : جمع البَطْحاء : بستر پهناور سيل كه داراى شن و ماسه است و در مكّه هم وجود دارد. "لقب أباطح از القاب پيامبر صلى الله عليه وآله و اهل بيت عليهم السلام است" - سَيْبُ اْلماءِ: جريان آب - اليَّم : دريا - القَرِمُ مِنَ السُّيُولِ: سيل سختى كه نتوان در برابر آن تاب آورد و ايستادگى كرد -

نكته نحوى : بِعارضٍ، متعلّق به "أَحْيَتْ" در بيت 86 مى باشد.

نكته ادبى : بين "سَيْبْ" و "سَيْلْ" جناس ناقص وجود دارد.

توضيح قرآنى : "سيل عَرِم" اشاره به آيه 16 سوره سبأ است : "فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ

ص: 117


1- السيرة النبويّة "و المعجزات؛ خلاصه تاريخ ابن كثير"، ص 463.

اْلعَرِمِ".

توضيح : مرحوم خزائلى مى نويسد : "مردم سبا (كه جايگاهشان در گوشه جنوب غربى شبه جزيره عربستان يعنى يمن كنونى بود) در آبيارى و سد سازى مهارت زيادى داشتند و بناى سدّ مأرِب، بهترين نماينده هنرمندى آنان است. مورّخان قديم بناى سدّ را به لقمان بن عماد و تعمير آن را به بلقيس، ملكه سبا نسبت داده اند. سدّ مأرِب يا عَرِمْ ديوارى قطور و كوه پيكر بود كه از شمال به مشرق كشيده شده و سوى ديگر آن كوه بوده. اين سدّ در عرض رود "إذنة" قرار داشته و اين فاصله، مخزن آب را تشكيل مى داده است. طول سدّ در حدود هشتصد قدم بود كه تقريبا يك ثلث سمت غربى آن هنوز پايدار است و دو سوّم ديگر را سيل ويران ساخته است. دولتهاى آن زمان بر اثر آشوبها و انقلابهاى داخلى از عهده مرمّتش بر نيامده اند.عرض سدّ مأرِب 150 قدم وارتفاعش بين 13تا19 قدم بوده است.(1)

در سخن از قرآن كريم

88 - مفردات : آيات : معجزات، اعمال خارق العاده، آيات قرآن - نَارُالقِرَى: آتشى كه بر بلندى مى افروخته اند تا رهگذران و مسافران بدان سو آيند و پذيرايى شوند - عَلَمْ: كوه بلند.

89 - مفردات : ألدُّرُّ الْمُنْتَظَمْ: مرواريد مرتب شده و به رشته كشيده شده

نكات ادبى : 1 - در بيت تصدير وجود دارد. 2 - بين "يَزْدَادُ" و "يَنْقُصُ" طباق وجود دارد.

90 - مفردات : مَا تَطاوَلُ: "مَا تَتَطَاوَلُ" تجاوز نمى كند، بر نمى گذرد، گردن نمى كشد، دسترسى نمى يابد - المَدِيح : آنچه كسى را بدان بستايد مثل قصيده مدحيّه - الشِّيَم : جمع الشِّيمَة: خلق و خوى و سرشت نيكو.

توضيح : پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله به دليل عظمت روحانى و كمال شكوهمند انسانى در وجوه مختلف شخصيتى به حدّى از جلال و جبروت برخوردار بود كه كمتر كسى را

ص: 118


1- اعلام قرآن، ص 343 - 362.

توانايى وصف شخصيت آن والا مقام است. به نظر مى رسد كه وصف راستين ايشان را بهتر است از خودشان دريابيم. ناگفته نماند كه گاهى معصومين عليهم السّلام به دلايلى مجبور به ستايش و توصيف از خويشتن مى شده اند. از جمله پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در ضمن حديثى فرموده اند : "أنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِىٌّ بَابُهَا، فَمَنْ أرَادَ الْعِلْمَ فَلْيَأتِ الْبَابَ".(1) :«من شهر دانش هستم و على دروازه اين شهر، پس هر كه طالب علم است بايد از دروازه شهر وارد شود». براى درك عظمت پيامبر بهتر است نيم نگاهى اندازيم به وصف امام على عليه السلام (در همين موضوع) از زبان خودشان. در خطبه سوم نهج البلاغه در تعريف خود فرمود : "يَنْحَدِرُ عَنّىِ السَّيْلُ وَ لَايَرْقَى إلَىَّ الطَّيرُ"، ترجمه : (من كوهى رفيع و سر بر آسمان را مانم كه) از دامنه ام سيل (حكمت و تقوى) سرازير است و پرنده (عقل و وهم) از پريدن به قلّه ام گريزان و ناتوان.

حال، وقتى كه امام على عليه السّلام كه تربيت شده دامان پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله است چنين باشكوه و وصف ناشدنى باشد پس پيامبر چگونه خواهد بود ؟

بوصيرى در ضمن قصيده اى ديگر گفته است :

وَ آدَابُ الْنُّبُوَّةِ مُعْجِزَاتٌ

فَكَيْفَ يَنَالُهَا الرَّجُلُ الْأَدِيبُ

« آداب و سنن پيامبرى جملگى معجزه است، پس چگونه ممكن است مرد اديب به (درك و وصف) آنها دست يابد.»

91 - مفردات : آياتُ حقٍّ : آيه هاى قرآن كريم - مُحْدَثَة : حادث، در اصطلاح؛ چيزى كه وجودش مسبوق به عدم باشد - قِدَم: اصطلاحا؛ مسبوق نبودن وجود شى ء به عدم آن،(2) بحث حدوث و قِدَم در كتب فلسفى و كلامى به تفصيل شرح شده (3)ألمَوْصُوفُ بِالقِدَم : مقصود ذات بارى تعالى است.

ص: 119


1- الجامع الصغير فى احاديث البشير النذير، جلد اول، صفحه 415.
2- شيروانى، على، شرح مصطلحات فلسفى بداية الحكمة و نهاية الحكمة، چاپ اول، دفتر تبليغات اسلامى، قم، صفحه 64، 1373ش.
3- براى اين منظور (ك ترجمه و شرح ابوالحسن شعرانى بر شرح تجريد الاعتقاد، علّامه حلّى، صفحه 310 و 401 - . و تفسير ابوالفتوح رازى، جلد 8، صفحه 4و 327 در تفسير آيه 5 سوره شعراء - و تفسير مجمع البيان، جلد 7، صفحه 39.)

نكات ادبى : 1 - در مصراع دوم "تصدير" وجود دارد. 2 - بين "صفت" و "موصوف" مراعات النظير وجود دارد.

شرح بحث حدوث و قدم قرآن: "يكى از بحث هاى كلامى، عقيدتى كه در اطراف قرآن مجيد در گرفته است بحث در اين بوده كه آيا قرآن كه كلام اللّه است، پيوسته با خودِ صاحبْ كلام يعنى "خداوند" و همانند ذات او قديم و خلق ناپذير است، يعنى كلام (تكلّم / تكليم) الهى جزء صفات ذاتى اوست، يا مانند جهان و همه آفريدگان حادث يا مخلوق است يعنى كلام جزو صفات فعلى اوست. تكلّم از صفات خداوند است. اشاعره مى گويند قرآن كلام نفسى است و قائم به ذات الهى و قديم به قِدَم اوست. معتزله و شيعه بر آنند كه كلام الهى كلام لفظى است و حادث است (ك حُدوثُ القُرآن وَ قِدَمُه در ألبَيان، آية اللّه خوئى، ص 432). اين مسأله از اصول يا فروع اعتقادى مسلمانان و از ضروريات دين يا مذهب نيست، ولى در قرن سوم بازتاب اجتماعى عظيمى پيدا كرد كه آغازش در عصر هارون الرّشيد و اوجش در عهد مأمون ومعتصم و واثق و پايانش در دوره متوكل بود. اين تفتيش عقايد را "مِحنَة" مى ناميدند. چنان كه احمد بن حنبل را كه قايل به قدم بود، يا مُقِرّ به حدوث نبود، در عصر مأمونِ اعتزال گرا آزارها دادند و در دوره متوكّل تازيانه زدند. شرح اين "محنة" در تاريخ طبرى، ذيل حوادث سال 218 ق. مشروحاً آمده است. آيه دوّم سوره أنبيا از مستندات معتزله و شيعه است. زيرا خداوند صريحاً "ذكر" (= قرآن) را مُحدَث (حادث) ناميده است. قاضى عبدالجبار در متشابه القرآن (ج 2 - صفحه 496) نوشته است : خداوند فرموده كه "ذكر" محدَث است و در چندين آيه روشن ساخته كه مراد از "ذكر" قرآن است. «اِنْ هُوَ إلاَّ ذِكرٌ وَ قُرآنٌ مُبِينٌ» (يس، 69)، و «هَذَا ذِكرٌ مُبَارَكٌ أنْزَلْنَاهُ» (انبياء، 50). همو در شرح متشابهات سوره طه از توضيح آيه اول به بعد (ج 2، صفحه 488 به بعد) دلايل متعددّى در اثبات حدوث قرآن مجيد آورده است. فخر رازى، مفسّر و متكلّم بزرگ اشعرى، دلالت اين آيه را بر اين معنى نمى پذيرد و مى گويد «مَايَأتِيهِمْ مِنْ ذِكرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ» دلالت بر حدوث هر چه ذكر است ندارد، بلكه دلالت بر ذكرى كه محدث (حادث) است دارد. (تفسير كبير)، غافل از آن كه اگر حادث بودن

ص: 120

بعضى از اجزاى قرآن ثابت شود، لا محاله حادث بودن كلّ آن ثابت مى شود."(1)

92 - مفردات: إقْتَرَنَ الشَّى ءُ بغَيْرِهِ: آن چيز با غير خودش متّصل شد و به آن چسبيد - المَعاد: روز قيامت كه شگفت انگيزترين حوادث مربوط به سرنوشت بنى آدم، به امر خداوند، به وقوع مى پيوندد و سرنوشت جاودانه هر انسانى به تناسب عملكرد گذشته او بر اساس قانون توحيد و عدالت رقم زده مى شود - عاد : قوم حضرت هود پيامبر (ع) كه در سرزمين احقاف از يمن ساكن بوده اند (بنابر آيات سوره الحاقّة 6 -8)، چون اين قوم پس از دعوت هود بر ضلالت خويش اصرار ورزيدند باد سرد و سوزان بر ايشان وزيدن گرفت و هفت شب و هشت روز ادامه داشت تا بدنهايشان را خشكاند و خونهايشان را در رگها منجمد ساخت و همه را نابود كرد. -(2) إِرَمْ: "نام باغ و عمارتى مخصوص يا نام شهرى با شكوه يا جايى ديگر و يا نام نياى عاد و يا پدر عاد و يا گروهى از عاد است."(3)

نكته ادبى : بين "عاد" و "معاد"جناس ناقص وجود دارد.

آيه : «ألَمْ تَرَكَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ إرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ الَّتِى لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِى الْبِلَادِ».(4)

آيا نديده اى كه پروردگار تو با قوم عاد چه كرد ؟ با ارم كه ستونها داشت و همانند آن در هيچ شهرى آفريده نشده بود.

نهج البلاغه : "أَلاَ إنَّ فِيهِ عِلْمَ مَا يَأتِى وَ الْحَديِثَ عَنِ الْمَاضِى، وَ دَوَاءَ دَائِكُمْ وَ نَظْمَ مَا بَيْنِكُمْ" (خطبه 158)

«بدانيد كه در قرآن علم آينده هست و حديث گذشته، درد شما را درمان است و راه سامان دادن كارهاتان در آن».

93 - مفردات : فَاقَ الشَّى ءَ: بر روى آن چيز بالا رفت، از آن برتر شد - مُعْجِزَة: اين كلمه از اعجاز است و آن امرى است كه داعى برخير و سعادت باشد، كه بر خلاف عادت

ص: 121


1- قرآن كريم، ترجمه و تفسير بهاء الدّين خرمشاهى، صفحه 322.
2- قرشى، على اكبر، قاموس قرآن، جلد 5، دارالكتب الاسلامية، تهران، صفحه 66، 1354 ش.
3- محقق، محمد باقر، دائرة الفرائد در فرهنگ قرآن، جلد اول، بعثت، تهران، صفحه 400، 1364 ش. و نيز (اعلام قرآن، خزائلى، صفحه 110 - 113، موضوع : ارم، و صفحه 426، موضوع : عاد).
4- فجر، آيات 6 - 8 .

به دست كسى كه مدّعى نبوّت است ظاهر مى شود، يعنى كارى كه انسان هاى ديگر از انجام آن ناتوان هستند.(1)

نكته ادبى : در بيت تصدير وجود دارد.

94 - مفردات : مُحَكَّمَات: در مقابل مشبّهات، به معنى كارهاى داراى اشكال و پيچيدگى و امور شبيه به حق كه گمان به بطلان آنها نيز مى رود - آياتٌ مُحَكَّمَاتٌ: آيات قوى و يقين آور و در نهايت اتقان - شُبَه : جمع الشُّبْهَة : همانند بودن دو چيز كه تشخيص آنها را مشكل يا غير ممكن سازد، نامشخّص بودن چيزى كه معلوم نيست حق است يا باطل؛ - در خطبه 38 نهج البلاغه امام شبهه را چنين تعريف كرده اند، "وَ إنَّمَا سُمِّيَتِ الشُّبْهَةُ شُبْهَةً لِأنَّهَا تُشْبِهُ الْحَقَّ."

« شبهه را بدين جهت چنين ناميده اند كه شبيه به حق است» - شِقَاق : مخالفت و دشمنى، مصدر باب مفاعلة، - ذِى شِقَاق : دشمن، مخالف - بَغَى يَبْغِى الشَّى ءَ: آن چيز را خواست و طلب كرد - حَكَمْ: داور، ميانجى كه حكمش نافذ است.

نكات ادبى : 1 - بين "يَبْقِينَ" و "يَبْغِينَ" جناس محرّف وجود دارد.

2 - در بيت تصدير وجود دارد.

توضيح قرآنى: براساس آيه 7 سوره آل عمران "مِنْهُ آياتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَ أُخَرُ مُتَشَابِهَاتٍ" آيات قرآن دو گروهند، محكمات و متشابهات محكمات آياتى هستند كه دلالتشان روشن و مصاديقشان مشخّص و غير قابل تأويل باشند. متشابهات آياتى هستند كه به دليل پيچيدگى علمى، يا در دسترس نبودن موضوع مورد بحث مثل غيب، وحى، قيامت، صفات خدا و... حقيقت مفهومشان كاملا" روشن نيست و بايد از طريق آيات محكم و علم ماخوذ از رسول اكرم صلى الله عليه وآله و اهل بيت پاك و معصومش كه راسخان در علم اند تفسير و تأويل شوند.(2) و از آن رو كه اكثر آيات قرآن محكم اند بنابر قاعده تغليب همه را با عنوان محكمات ياد كرده است (توضيح : آنچه گفته شد بر اساس مترادف دانستن مُحَكَّمات و مُحْكَمات مى باشد)

ص: 122


1- سجادى، جعفر، فرهنگ علوم فلسفى و كلامى، چاپ اول، امير كبير، تهران، صفحه 724، 1375 ش.
2- بابائى، احمدعلى، برگزيده تفسير نمونه، جلد اول، چاپ اول، دارالكتب اسلامية، تهران، صفحه 263، 1374ش.

آيه : «مَا فَرَّطْنَا فىِ الْكِتَابِ مِنْ شَى ءٍ» : فرو گذار نكرديم در كتاب از چيزى.(1)

آيه : «وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَى ءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً وَ بُشْرَى لِلْمُسْلِمينَ» :« و ما قرآن را كه بيان كننده هر چيزى است و هدايت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است بر تو نازل كرديم.(2)

95 - مفردات: السَّلَمْ: سلامت، اسارت - مُلقِى السَّلَم: كسى كه سلامتش را از دست داده، كسى كه خود را تسليم دشمن كند -

نكته ادبى : بين "عاد" و "أعدى" جناس شبه اشتقاق وجود دارد.

توضيح : در اين بيت از معارضه دشمنان و منكران با قرآن كريم سخن رفته است، با توجه به اين كه قرآن، همه منكران را در سراسر جهان و در طول زمان تا روز قيامت، به معارضه با خود فرا خوانده، و به اين أمر "تحدّى" گويند. ما در اين جا به شرح تحدّى مى پردازيم ؛ "تحدّى در لغت يعنى مبارزه طلبى و از كسى خواستن تا با تو برابرى كند در كارى، تا عجز او ظاهر شود (تاج المصادر بيهقى)، اوج تحدّيات قرآن آيه 23 سوره بقره است : "و اگر در آنچه بر بنده خود نازل كرده ايم در ترديد هستيد سوره اى مانند آن بياوريد، و جز خداى همه حاضرانتان را فرا خوانيد، اگر راست مى گوييد. و هرگاه چنين نكنيد، كه هرگز نتوانيد كرد، پس بترسيد از آتشى كه براى كافران مهيّا شد و هيزم آن مردمان و سنگها هستند" در اين آيه معنايى هست كه در ديگر آيات تحدّى نيست و آن پيش بينى قاطعانه عجز مخالفان و منكران از آوردن نظيره براى قرآن است. در طول تاريخ اسلام بعضى كوشيده اند به اين تحدّى پاسخ گويند يا طبعى بيازمايند. اما همه از برابرى با قرآن فرومانده اند. از جمله مى توان به اين نامها اشاره كرد :مُسَيْلَمَه كذّاب (كه جمله الفِيلُ مَا الْفِيْلُ وَ مَا أدْرَيكَ مَا الْفِيلُ، لَهُ خُرْطُومٌ طَوِيلٌ او مشهور است) و ابن مقفّع، ابن راوندى و ابو العلاء معرّى نيز هريك به نوعى و به قصدى در مقام نظيره گويى براى قرآن برآمده اند و به كوچكترين توفيقى در اين مجال دست نيافته اند(3) (و نيز كآيه 88 سوره اسراء).

ص: 123


1- انعام، آيه 38.
2- نحل، آيه 89.
3- خرمشاهى، بهاءالدين، قرآن پژوهى، چاپ اوّل، مشرق، تهران، صفحه 126، 1372ش.

«تحدّى اقسام مختلف دارد كه به اختصار از آنها نام مى بريم: 1 - تحدّى به بلاغت 2 - تحدّى به آوردن اخبار غيبى 3 - تحدّى به يكپارچگى و وحدت شگفت انگيز همه آيات قرآن و فقدان تعارض و ناهماهنگى بين آنها.(1)

96 - مفردات: رَدَّهُ عَنْ كَذَا، او را از فلان چيز دور كرد و بازداشت دَعْوَى: إدّعا مُعَارِض: مخالف، حريف، مدعى - غَيُور: كسى كه بشدت از حريم ناموس خويش دفاع مى كند -. الجَانِى: مجرم، جنايتكار الحُرَمْ: جمع الحُرْمَة: آن چه هتك حرمت آن حرام است،اهل بيت و نواميس آدمى.

نكته ادبى: در اين بيت تشبيه تمثيل وجود دارد.

97 - مفردات: مَدَدْ: گسترش يافتن - الحُسْن: زيبايى، نيكويى القِيَم: جمع القِيمَة: ارزش.

نهج البلاغه: زيباترين عبارت نهج البلاغه در توصيف قرآن كه با اين بيت و ابيات اين بخش تناسب دارد مربوط به عبارت آخر خطبه 198 مى باشد كه ترجمه آن چنين است: «پس فرو فرستاد بر او قرآن را، نورى كه چراغ هاى آن فرو نميرد، و چراغى كه افروختگى اش كاهش نپذيرد، و دريايى كه ژرفاى آن كسى نداند و راهى كه پيمودنش رهرو را به گمراهى نكشاند. و پرتوى كه فروغ آن تيرگى نگيرد. و فرقانى كه نور برهانش خاموش نشود. و تبيانى كه اركانش ويرانى نپذيرد، و بهبوديى كه در آن بيم بيمارى نباشد، و ارجمنديى كه يارانش را شكست و ناپايدارى نباشد، و حقى كه ياورانش را زيان و خوارى نباشد. پس قرآن معدن ايمان است و ميانجاى آن، و چشمه سار دانش است و درياهاى آن، و باغستان دادست و انگيزه هاى آن، و بنياد اسلام است و بُنلاد استوار آن. وادى هاى حقيقت است و سبزه زارهاى آن، و دريايى است كه بردارندگان آب آن را خشك نگردانند، وچشمه سارهااست كه آب كشندگان، آب آن را به ته نرسانند، و آبشخورها است كه درآيندگان آب آن را كم نكنند ومنزلگاهها است كه مسافران راهش را گم نكنند، و نشانه ها است كه روندگان از نظرش دور ندارند، و پشته ها است كه روى

ص: 124


1- محدِّث خراسانى، احمد، خورشيد تابان در علم قرآن، چاپ اول، بنياد پژوهشهاى اسلامى، مشهد، صفحه 99، 1372 ش.

آورندگان از آن نگذرند و آن را نگذارند، خدايش مايه سيرابى دانشمندان كرده است، و بهار دل هاى فقيهان و مقصد راههاى پارسايان، و دارويى كه از پس آن بيمارى نيست و نورى كه با آن تارى نيست، و ريسمانى كه گرفتنگاه آن استوار است و پناهگاهى كه قلّه آن پناهنده را نگاهدار است، و ارجمندى هر كه با او دوستى ورزد و امان آن كس كه بدان در شود و راهنماى هر كه بدان اقتدا كند و عذرخواه آن كه آن را مذهب خود گيرد و برهان هر كس كه بدان سخن گويد و آن را پذيرد، و گواه هر كه در مخاصمت پشتيبان خويشش شمارد، و پيروزى آن كسى كه بدان حجت آرد و راهبر آن كه آن را به كار دارد و برنده آن كه آن را كار فرمايد، و نشان آن كس كه در آن بنگرد چنان كه بايد، و نگاهدار كسى كه خود را بدان از آسيب پايد و دانش كسى كه آن را نيك به خاطر سپارد، و حديث كسى كه از آن روايت كند و حكم آن كس كه خواهد حكم دهد»

98 - مفردات: عَدَّ الشَّى ءَ: آن چيز را شمرد، آن را به حساب آورد أَحْصَى الشَّى ءَ: آن چيز راشمارش و يادداشت كرد، آمار آن را گرفت عَجائِب: جمع العَجِيبَة: شگفت انگيز، تعجب آور لاتُسَامُ بِالسَّأَمِ: ملال آور نمى شود إكْثَار: بسيار گردانيدن، در اين جا :بسيار تلاوت كردن - السَّأَم: دلتنگى، خستگى.

نكته ادبى: بين «تُسَامُ» و «سَأَم» جناس شبه اشتقاق وجود دارد.

قرآن: در اين بيت از الفاظ آيه 18 سوره «النحل» اقتباس شده: «وَ إِنْ تُعَدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا».

توضيح روايى: امام على (ع) در خطبه 18 نهج البلاغه مى فرمايد: «إنَّ الْقُرآنَ ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ، لاَ تَفْنَى عَجَائِبُهُ وَ لاَ تَنْقَضِى غَرائِبُهُ وَ لاَ تُكْشَفُ الظُّلُمَاتُ إلاّ بِهِ» :« ظاهر قرآن زيبا است، باطن آن ژرف و ناپيدا است، عجايب آن سپرى نگردد، غرايب آن به پايان نرسد و تاريكى ها جز بدان زدوده نشود.»

و در خطبه 156 فرموده اند: «لاَ تُخْلِقُهُ كَثْرَةُ الرَّدِّ وَ وُلُوجُ السَّمْعِ» :« كهنه نگردد به روزگار، نه از خواندن و نه از شنيدن بسيار.»

99 - مفردات: ظَفِرَ بِهِ: به او دست يافت إعْتَصَمَ بِهِ: آن چيز را با دست خود گرفت.

نكات ادبى: 1 - قرآن به ريسمان تشبيه شده، آن گاه اسم مشبه به براى مشبه استعاره

ص: 125

شده و اعتصام ترشيح است براى ريسمان (مشبه به) لذا استعاره از نوع مصرّحه مرشّحه است. 2 - بين «قَرَّ» و «قارِى ء» جناس شبه اشتقاق است.

آيه: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لاَ تَفَرَّقُوا» :« همگى به ريسمان خداوند [قرآن ]چنگ در زنيد و پراكنده نشويد.»

نهج البلاغه: «وَ عَلَيْكُمْ بِكِتَاب اللَّه فَإنَّهُ الْحَبْلُ الْمَتِينُ وَ النُّورُ الْمُبِينُ وَ الشِّفَاءُ النَّافِعُ، وِ الرَّىُّ النَّاقِعُ وَ الْعِصْمَةُ لِلْمُتَّمَسِّكِ وَ النَّجَاةُ لِلْمُتَعَلِّقِ، لاَ يَعْوَجُّ فَيُقَامَ وَ لاَ يَزِيغُ فَيُسْتَعْتَبَ» :« بر شما باد به كتاب خدا كه ريسمان استوار و نور آشكار است و درمانى است سوددهنده و تشنگى را فرو نشاننده. چنگ زننده را نگهدارنده و در آويزنده را نجات بخشنده، نه كج شود تا راستش گردانند و نه به باطل گرايد تا بازش گردانند.

100 - مفردات: لَظَى: آتش، زبانه آتش، يكى از نامهاى دوزخ وِرْدْ: آبى كه بر آن وارد شوند، جزئى از قرآن كه هر شب انسان براى قرائت آن برخيزد الشَّبِم: خنك.

نكات ادبى: 1 - «آيات» به الماء تشبيه شده، آن گاه لفظ مشبه به فراهم چيده شده و يكى از لوازمش ذكر گرديده است يعنى «الوِرْد»، در اين ميان «الشَّبِم» ترشيح است براى «الماء» پس استعاره از نوع مكنيّه است.

2 - بين «حَرّ» و «شَبِم» طباق وجود دارد.

نكته قرآنى: ياد خدا آتش هاى درون و برون را خاموش مى كند(1).

حديث: «إقْرَؤُوا الْقُرآنَ، فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُعَذِّبُ قَلْباً وَعَى الْقُرآنَ» (به نقل از أبى أمامة)(2): «قرآن را تلاوت كنيد، براستى خداوند قلبى را كه جايگاه قرآن باشد عذاب نمى كند.»

101 - مفردات: أَلْحَوض: حوض كوثر تَبْيَضُّ: سفيد مى شود - الحُمَم: جمع الحُمَّة: زغال، سياهى.

حديث: از انس بن مالك، در معنى كوثر، به نقل از رسول گرامى صلى الله عليه وآله گفته شده: فَاِنّهُ نَهْرٌ وَعَدَنِيهِ رَبّى عَزَّوَجَلَّ، عَلَيْهِ خَيْرٌ كَثِيرٌ، هُوَ حَوْضٌ تَرِدُ عَلَيْهِ أُمَّتِى يَوْمَ الْقِيَامَةِ، آنِيَتُهُ عَدَدَ

ص: 126


1- جوادى آملى، عبدالله، تفسير موضوعى قرآن مجيد «سيره عملى رسول اكرم صلى الله عليه وآله، جلد 9، چاپ اول، رجاء، تهران، صفحه 391، 1374 ش.
2- كنز ا لعمال فى سُنَن الأقوال و الأفعال، جلد اول، صفحه 512.

النُّجُومِ»(1) :« پس بدرستى كه آن (كوثر) نهرى است كه پروردگارم به من وعده داده است. خير فراوانى در آن است. آن حوضى است كه روز قيامت أمّتم بر آن وارد مى شوند و ظرفهاى آن به شمار ستارگان آسمان است.»

102 - مفردات: الصِّراط: راه، راه روشن و آشكار، اين كلمه 40 بار در قرآن با صفت مستقيم به كار رفته است - المِيزَان: ابزار سنجش برابرى دو جسم موزون، ترازو، سمبل عدالت - قِسْط: عدل و داد.

آيه : «اللّهُ الّذى أَنْزَلَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ وَ الْمِيزَانِ» : «خداست كه اين كتاب بر حق و ترازو را نازل كرده است.»(2)

103 - مفردات :حاذِق :ماهر، خبره، كاردان الفَهِم: آگاه، زودفهم.

قرآن: به گواهى آيه 89 سوره بقره اهل كتاب از ظهور پيامبر جديد و كتاب جديد به طور ضمنى اِطّلاع داشتند امّا پس از نزول قرآن از سر حسادت و لجاجت آگاهانه با آن سر به مخالفت برداشتند. «وَ لَمّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَ كَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الّذيِنَ كَفَروُا، فَلَمّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفوُا كَفَروُا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْكَافِرينَ» : و «چون ايشان را از جانب خدا كتابى آمد، او را نشناختند (پيامبر اسلام را) هر چند كتابشان را هم تصديق كرده بود. با آن كه پيشتر از آن خواستار پيروزى بر كافران بودند، به ا و ايمان نياوردند كه لعنت خدا بر كافران باد»(3)

هر كسى كو حاسد كيهان بود

آن حسد خود مرگ جاويدان بود

(دفتر 5 مثنوى، بيت 14)

104 - مفردات: رَمَدْ: درد چشم، آزردگى چشم - سَقَمْ: بيمارى.

ذمّ خورشيد جهان ذمّ خود است

كه دو چشمم كور و تاريك و بد است «دفتر 5 مثنوى بيت 10»

ص: 127


1- المسند الجامع لأحاديث الكتب الستّة، جلد دوم، صفحه 402.
2- شورى، آيه 17.
3- و (نيز بقره، 146 و أنعام، 20)
در بيان معراج پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله

105 - مفردات: يَمَّمَهُ: قصد او كرد - العافُون، هرجوينده روزى و احسان، كسى كه گروهى او را براى پيدا كردن جاو آب و علف پيش فرستند سَاحَة: ناحيه، ميدانگاه اطراف خانه سَعْىْ: راه رفتن، دويدن مُتُون: جمع مَتْن و پشت - الأَيْنُقْ: جمع النَّاقَة: ماده شتر الرُّسُم: جمع الرَّسُوم: شترى كه گامها را محكم بر زمين مى كوبد و اثر پايش بر زمين مى ماند.

106 - مفردات: مُعْتَبِر: عبرت گير، پندپذير مُغْتَنِم: غنيمت گير، كسى كه در صدد به دست آوردن غنيمت است، غنيمت جو.

نكته ادبى: بين دو مصراع موازنة وجود دارد.

107 - مفردات: الدّاجِى :شب تيره و تار.

زمان وقوع معراج: «باتوجه به كثرت اختلاف روايات درباره زمان وقوع معراج نظر ابن اسحاق و ابن هشام آن است كه در سال دهم بعثت رخ داده. برخى آن را در اوايل و بعضى در اواخر بعثت ذكر كرده اند. اما آنچه روشن است به دليل آن كه نمازهاى يوميه پس از معراج واجب گرديده پس معراج در سال دهم و پس از مرگ حضرت ابوطالب (ع) رخ داده است. چون از روايات برمى آيدكه تا لحظه مرگ ابوطالب(ع) نماز واجب نشده بود.(1)

آيه : «سُبْحَانَ الّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ اْلأقْصَى الَّذِى بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنَا إنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ» : «منزّه است آن خدايى كه بنده خود راشبى از مسجدالحرام به مسجدالاقصى كه گرداگردش را بركت داده ايم سير داد. تا بعضى از آيات خود را به او بنماييم، هر آينه او شنوا و بينا است»(2)

حديث معراج: از عبدالله بن مسعود درباره معراج رسول صلى الله عليه وآله روايت مفصلى نقل شده كه بخشى از آ ن چنين است:

«أُتِىَ رَسُولُ اللّهِ بِاْلِبُراقِ، فَحُمِلَ عَلَيْهَا، ثُمَّ خَرَجَ بِهِ صَاحِبَهُ، يَرَى الْآياتِ فيِمَا بَيْنَ السّماءِ وَ الَأرْضِ. حَتَّى انْتَهَتْ إلَى بَيْتِ الْمُقَدسِ، فَوَجَدَ فِيهِ إبْراهيمَ الْخَلِيلَ وَ مُوسَى وَ

ص: 128


1- فروغ ابديت، جلد اول، چاپ دهم، صفحه 384.
2- اسراء آيه 1، قضيه معراج را بجز كتب احاديث، مفسران در تفاسير خود در تفسير همين آيه مذكور به تفصيل يا اختصار آورده اند.

عِيسَى فىِ نَفَرٍ مِنَ الْأنْبِياءِ قَدْ جُمَعُوا لَهُ، فَصَلَّى بِهِمْ...»(1)

«براق براى رسول خدا آورده شد، سوار آن گشت، سپس براق سوارش را بيرون برد، در حالى كه [پيامبر ]نشانه هاى الهى بين زمين و آسمان را نظاره مى كرد، تا كه به بيت المقدس رسيد، در آنجا حضرت ابراهيم و موسى و عيسى را در جمع گروهى از ديگر پيامبران يافت: آنان جملگى بر گرد پيامبر اسلام جمع شدند، پس از آن پيامبر با آنان نماز جماعت گزارد...»

توضيح: براى كامل شدن شرح حادثه معراج ( ك شرح بيت 83 نهج البرده شوقى)

108 - مفردات: قَابْ: از وسط زه كمان تا سرآن،نصف طول زه كمان قَابَ قَوْسَيْن: به دو شيوه معنى شده است اول: مقصود «قَابَاقَوسٍ» است، بنابراين به معنى «اندازه يك كمان» خواهد بود يعنى فاصله قبضه كمان تا نوك آن، دوم: به معنى «فاصله دو كمان» است، در هر حال اين عبارت كنايه از كمى فاصله و نزديكى دو چيز به هم است لَمْ تُرَمْ: قصد نشده بود.

توضيح: مراد از «قاب قوسين» قرب مرتبه و رفع تمامى حجاب ها، از جلو ديدگان ظاهرى و باطنى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله است نه قرب مكان و مسافت. زيرا خداوند منزه از مكان است. و اين تركيبى كنايى است. عربها رسم داشتند كه اگر يكى مى خواست به ديگرى محبت ورزد كمانش را به كمان او مى پيوست و همسر مى كرد لذا خداوند متعال كه مى خواست پرده از محبت خود با بنده پاكش بردارد از آن به «قاب قوسين» تعبير كرد تا مطابق تعبير عربها باشد.

آيه: «عَلَّمَهُ شَدِيدُ القُوَى ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأعْلَى ثُمَّ دَنَى فَتَدَلَّى فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أوْ أَدْنَى فَأَوْحَى إلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَارَأَى أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَايَرىَ وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى عِنْدَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى اِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ مَا يَغْشَى مَا زَاغَ الْبَصَرُ مَا طَغَى لَقَدْ رَأىَ مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرىَ» : «او را آن فرشته بس نيرومند تعليم داده است، صاحب نيرويى كه استيلا يافت، و او به كناره بلند آسمان بود، سپس نزديك شد و

ص: 129


1- السيرة النبوية، ابن هشام، ج 2، ص 10. براى آگاهى بيشتر از حديث معراج (ك المسند الجامع لأحاديث الكتب الستّة، عوّاد معروف، ج 2، ص 394 -399)

بسيار نزديك شد تا به قدر دو كمان يا نزديكتر، و خدا به بنده خود هر چه بايد وحى كند وحى كرد، دل آنچه را كه ديد دروغ نشمرد، آيا در آنچه مى بيند با او جدال مى كنيد؟ او را ديگر بارهم بديد،نزد سدرةالمنتهى(1) كه آرامگاه بهشت نزد آن درخت است، وقتى كه سدره را چيزى در خود مى پوشيد چشم خطا نكرد و از حد در نگذشت. هر آينه پاره اى از آيات بزرگ پروردگارش را بديد»(2)

«خرگاه برون زدى ز كَوْنَين

در خيمه خاص «قاب قوسين»

جبريل ز همرهيت مانده

الله معك ز دور خوانده»

«نظامى گنجوى»

109 - مفردات: قَدَّمَهُ: او را پيش فرستاد، او را جلو انداخت مَخْدُوم: مهتر و سرور - خَدَم :جمع خادم: نوكر، خدمتكار.

نكته ادبى: بين «مخدوم» و «َخَدم» جناس اشتقاق وجود دارد.

توضيح :مفهوم اين بيت اشاره دارد به حديثى كه در ذيل بيت 107 ذكر گرديده و گفته شد پيامبران اولوالعزم بر حضرت محمد صلى الله عليه وآله در شب معراج، در بيت المقدس، اقتدا كردند و به درگاه خداوند متعال نماز گزاردند.

«نظامى گنجوى مثنوى زيبا و بلندى درباره معراج دارد كه به آوردن چند بيت از آن در ا ينجا بسنده مى كنيم.

اى نقش تو معراج معانى

معراج تو نَقل آسمانى

از هفت خزينه درگشاده

برچارگُهر قدم نها ده

از حوصله زمانه تنگ

بر فرق فلك زده شبا هنگ

چون شب عَلَم سياه برداشت

شبرنگ تو رقصِ راه برداشت

ص: 130


1- درخت سدرى در آسمان هفتم يا اقصاى بهشت كه هيچ كس و علم هيچ دانايى از آن فراتر نرود (قرآن مجيد،ترجمه آيتى، ص 527» - «سدرةالمنتهى مرز و خط نهايى اشيايى است كه با عقل قابل درك اند. به آن سوى سدره فقط با عشق توان رفت. وحدت واقعى هم آن گاه جامه حقيقت به خود مى پوشد كه هستى زاده از وهم از ريشه كنده شود. (نثر و شرح مثنوى شريف، گولپينارلى، دفتر اول، صفحه 264)
2- نجم،آيات 5 -18

خلوتگه عرش گشت جايت

پروازِ پرى گرفت پايت»(1)

110 - مفردات: إخْتَرَقَ الأرْضَ: از وسط آن زمين عبور كرد نه از كنار آن - أَلسَّبْعُ الطِّباق: هفت طبقه آسمان، هفت آسمان - مَوْكِبْ: گروه سوار و پياده كه در التزام ركاب بزرگى باشند، گروه سواره صَاحِبُ العَلَم: پرچمدار.

«از جمله عرش بر پريدى

هفتاد حجاب را دريدى»

نظامى

111 - مفردات: وَدَعْ يَدَعُ الشَّى ءَ: آن چيز را وانهاد،رهايش ساخت - الشَّأْوْ: نهايت يك چيز مُسْتَبِقْ: پيشى گيرنده در مسابقه [تَقَرُّب إلَى اللّه]، مقصود پيامبران و اولياى خاص الهى اند مَرْقَى: نردبان، جاى بالا رفتن مُسْتَنِمْ: كسى كه خواهان بالا رفتن و رسيدن به بلندترين نقطه چيزى است.

«شبى بر گذشت از فلك بر گذشت

به تمكين و جاه از مَلَك درگذشت

چنان گرم در تيه قربت براند

كه بر سِدْرَه جبريل از او بازماند»

«سعدى»

112 - مفردات: خَفَضَهُ :آن را پايين آورد، او را از مقام و جايگاهش پايين آورد بِالْإضَافَة: بِالْإضَافَةِ إلَى مَقَامِكَ - نُوديِتَ: فراخوانده شدى - المُفْرَدُ الْعَلَم: يگانه مشهور، يكتاى برجسته

نكات ادبى: 1 - بين خفض، رفع ،اضافه و نداء مراعات نظير وجود دارد، همچنين «مفرد علم» با «نداء و رفع» تناسب دارد، چون مناداى مفرد معرفه اعرابش رفع است 2 - اگر معنى لُغوى خَفْض و رَفْع» به معنى «پستى و بلندى» را در نظر بگيريم بين آنها طباق وجود دارد 3 - روشن است كه شاعر با هنرمندى در استخدام اصطلاحات علم نحو توريه كرده است.

«رفته ز وَلاى عرشِ والا

هفتاد هزار پرده بالا»(2) «نظامى گنجوى»

ص: 131


1- نظامى گنجوى، الياس، مخزن الاسرار، با خوشنويسى محمد صادق احدپور، آتليه هنر محمد سلحشور، 1371ش
2- اين بيت در ذيل بيت 86 نهج البرده شوقى نيز آورده شده است.

113 - مفردات: تَفوز : كامياب شوى، برسى - أَىّ مُسْتَتِرٍ: چه سان پنهان است، در نهايت پوشيدگى است المُكْتَتَمُ مِنَ الْأسرار :راز سر به مهر،رازى كه در كتمان آن مبالغه شود.

114 - مفردات: حَازَ يَحُوزُ الشَّى ءَ: آن را بدست آورد فَخار: برترى، عظمت جَازَ الْمَكانَ: از آن جا گذشت و آن را پشت سرگذاشت إزْدَحَمَ الْقَوْمُ: آن قوم جا را بر يكديگر تنگ كردند غَيْر مُزْدَحَمْ : بى ازدحام، بى مزاحمت.

نكات ادبى: 1 - بين «حُزْتَ» و «جُزْتَ» جناس مُصحّف وجود دارد. 2 - بين دو مصراع موازنة وجود دارد.

115 - مفردات: جَلَّ: بزرگ است، شكوهمند است وُلِّيتَ: به تو واگذار شده رُتَبْ :جمع رُتْبَة: درجات - عَزَّ: دشوار است، نادِر است أُولِيتَ: به تو بخشيده شد.

نكات ادبى: 1 - بين «وُلّيِتَ» و «أُولِيتَ» جناس ناقص وجود دارد 2 - بين دو مصراع موازنه وجود دارد.

«بر سر هستى قدمش تاج بود

عرش بدان مائده محتاج بود» «نظامى گنجوى»

116 - مفردات: أَلْبُشْرَى: مژده، خبر خوش بُشْرَى لَنَا: مژده باد بر ما مَعْشَر: گروه، دسته - مَعْشَرُ الإسْلاَم : أمّت مسلمان - رُكْن: پايه يك چيز، قسمت نيرومندتر و محكمتر يك بنا غَيْر مُنْهَدِم: ويران نشدنى.

توضيح: مقصود از ركن استوار و خلل ناپذير،و جود پر بركت و رحمت بار رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله است.

«بخت جوان يار ما، دادن جان كار ما

قافله سالار ما، فخر جهان مصطفا است»

«مولوى»

117 - نكته ادبى: بين «دَعَا» و «دَاعينا» جناس اشتقاق وجود دارد.

آيه: «كُنْتُم خَيْرَ أُمّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ»: «شما بهترين أمتى هستيد از ميان مردم پديد آمده كه امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد و به خدا ايمان

ص: 132

داريد.»(1)

در سخن از جنگها و مجاهدات رسول اكرم صلى الله عليه وآله

118 - مفردات: رَاعَهُ :او را ترساند نَبْأَة: صداى آهسته - أَجْفَلَهُ: او را ترساند و فرارى اش داد،او را رم داد أَلْغُفْل من الغنم: گوسفندانى كه نشان و علامتى ندارند..

نكات ادبى: 1 - در بيت تشبيه تمثيل وجود دارد. 2 - بين «أَنْباء» و «نَبْأَة» جناس اشتقاق وجود دارد.

119 - مفردات: مُعْتَرَك: ميدان جنگ، آوردگاه وَضَمْ: تخته قصابى كه زيرگوشت نهند تَرَكَهُمْ لَحْماًعَلَى وَضَمٍ: آنان را مثل گوشت روى كنده قصابى كرد، آنان را كشت و بشدت خوار و ذليلشان ساخت.

نكته ادبى: در اين بيت تشبيه تمثيل وجود دارد.

120 - مفردات: غَبَطَ يَغْبِطُ: به حال او رشك برد، به حالش حسرت خورد، آرزو كرد كه او نيز مانند ديگرى برخوردار باشد - أَشْلاَء: جمع شِلْوْ: عضوى از گوشت، هر حيوان پوست كنده كه قدرى از گوشتش خورده شده و مقدارى از آن باقى مانده است - شالَ: بالا رفت، بلند شد العِقْبان: جمع عُقَاب الرَّخَم: كركس، لاشخور.

نكات ادبى: 1 - بين «أَشْلاَء» و «شَالَتْ» جناس شبه اشتقاق وجود دارد 2 - بين «عِقْبان» و «رَخَم»مراعات نظير است.

توضيح: حالات درونى دشمنان به گونه اى محسوس، با هنرمندى خاصى ترسيم شده است.

121 - مفردات: أَلْأشْهُرُ الْحُرُم: ماههايى كه عربها از قديم جنگيدن در آنها را جايز نمى دانسته اند اين ماهها عبارت است از :رجب، ذى القعده، ذى الحجه و محرم و غير از رجب بقيه متصل به هم اند، اين حرمت مورد تأييد اسلام نيز قرار گرفت.

آيه: «يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتَالٍ فيِهِ قُلْ قِتالٌ فِيه كَبِيرٌ» : «تو را از جنگ كردن در ماه حرام مى پرسند. بگو جنگ كردن در آن گناهى است بزرگ»(2).

ص: 133


1- آل عمران، آيه 110.
2- بقره، آيه 217 .

توضيح: كافران از رزم آورى و شجاعت رزمندگان اسلام چنان مى ترسيدند كه چشم انتظارشان به ماههاى حرام بود تا نفس راحتى بكشند.

122 - مفردات: حلّ المَكانَ: در آنجا فرود آمد و ا قامت گزيد قَرْم: سرور، بزرگوار قَرِم :كسى كه به خوردن گوشت اشتهاى بسيار دارد، در اين جا به معنى كسى ا ست كه به كشتن دشمنان اسلام بسى مشتاق است.

نكته ادبى: بين «قَرْم» و قَرِم» جناس محرَّف وجود دارد.

123 - مفردات: يَجُرُّ: مى كشد خَمِيس :لشكر، سپاهى كه مركّب از پنج قسمت است؛ مقدمه، قلب،جناح راست، جناح چپ و عَقَبه السّابِحَة: اسب تيزتك، كشتى شناور إلْتَطَمَتِ الْاَمْوَاجُ، امواج به هم برخوردند و خروشيدند - مُلْتَطِم: خروشان

نكته ادبى: بحر خميس يك ا ضافه تشبيهى است.

124 - مفردات: مُنْتَدِبْ :پذيرنده دعوت إحْتَسَبَ عِنْدَ اللّهِ خَيْراً: كار خيرى را براى رضاى خدا انجام داد، كار خيرى را براى خود به نزد خداوند فرستاد مُحْتَسِبْ: كسى كه براى خرسندى خداوند كار مى كند.

يَسْطُو: بر روى او پريد، به او حمله كرد مُسْتَأصِل: ريشه بركَننده مُصْطَلِم: بنيان كن، نابود كننده.

125 - مفردات: غُربة: دورى از وطن كه لازمه آن بى كسى و گمنامى و بيگانگى و احياناً ناارجمندى است

مَوْصُولَة الرَّحِم: به خويشان پيوسته، كنايه از ارجمند و پرقوّت شدن است.

نهج البلاغه :امام على عليه السلام در خطبه 106 مى فرمايند: «از كرامت پروردگار به جايى رسيديد كه كنيزان شما را حرمت مى گذارند. و همسايگان شما را ارجمند مى شمارند. آن كه پايه او با شما يكى است و حق نعمتى از شما به گردن او نيست بزرگتان مى دارد. و آن كه از حمله شما ايمن است و شما را بر او فرمانى نيست، از شما بيم دارد.»

126 - مفردات: مَكْفُول: حمايت شده، ضمانت شده بَعْل: مرد سرپرست خانواده، شوهر - يَتَمَ يَيْتِمُ: يتيم شد آمَ يَئِيمُ: بيوه شد، همسرش مرد.

نكته ادبى: بين «أب» و «بعل» مراعات نظير است.

ص: 134

127 - مفردات: مُصَادِمهُ: برخوردكننده با او مُصْطَدَم: محل برخورد، مكان تصادف ،ميدان جنگ كه دو سپاه با يكديگر برخورد مى كنند.

نكته ادبى: هُمُ الْجِبالُ، تشبيه بليغ است.

128 - مفردات: حُنَيْن: واديى است ميان مكه و طائف، اين نام در آيه 25 سوره توبه ذكرشده و آن مربوط است به جنگى كه در سال هشتم هجرت پيش از فتح مكه، بين قبيله هوازن و سپاهيان اسلام، به فرماندهى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله، در وادى مذكور در گرفت كه منجر به پيروزى مسلمانان شد.(1)

- بَدْر: نخستين برخورد جِدّى مسلمانان با قريش كه در روز جمعه، هفدهم رمضان سال دوم هجرى در منطقه بدر رخ داد. حادثه اى كه مى بايست آن را از بزرگترين رويدادهاى صدر اسلام دانست.منطقه بدر كه اكنون شهرى در آنجا ساخته شده گرچه از بزرگراه مدينه مكه، بدور افتاده است، در فاصله 155 كيلومترى مدينه، 310 كيلومترى مكه و 45 كيلومترى ساحل درياى سرخ قرار دارد(2).

اُحُد: كوه احد كه گفته اند به دليل جدايى اش از ديگر كوههاى ديگر منطقه، اُحد خوانده شده. يا آن كه رسول خدا از روى علاقه به توحيد و اشاعه آن نامش را احد گذاشته، در فاصله شش كيلومترى [شمال ]شهر مدينه بوده، و اكنون شهر تا دامنه آن گسترش يافته است. در روز هفتم شوال سال سوم هجرت در دامنه اين كوه(3) يكى از مهمترين جنگهاى صدر اسلام رخ داد، جنگى كه تجربه اى تلخ اما آموزنده از خود بر جاى گذاشته و در ميان غزوات صدر اسلام يك اسثتنا به شمار مى آيد(4)

فُصول حَتْفٍ : فصل هاى مرگ، انواع مرگها - أَدْهَى : دشوارتر، مصيبت بارتر - أَلْوَخَم: وبا، طاعون، نوعى بيمارى واگير و مهلك كه در قديم هزاران نفر رادر زمانى اندك به كام

ص: 135


1- أعلام قرآن، صفحه 298.
2- تاريخ سياسى اسلام سيره رسول خدا،جعفريان، ج 1، ص 420.
3- در دامنه جنوبى كوه احد و در غرب كوه رباط،ناحيه شرقى راه مدينه به شام. (ك مقالات تاريخى،رسول جعفريان، صفحه 124.)
4- تاريخ سياسى اسلام سيره رسول خدا، جعفريان، ج 1، ص 455. براى اطلْأع بيشتر از موقعيت بدر وأحد ( كمعجم البلدان، ياقوت حموى، جلد اول، صفحه 109 و 357)

مرگ مى كشيد.

نكات ادبى : 1 - بين "حُنين" و "بَدر" و "أُحد" مراعات نظير وجود دارد 2 - تكرار فعل "سَلْ" نشانگر تأكيد است.

129 - مفردات : أَصْدَرَهُ عَنْ كَذَا :آن را از فلان چيز بيرون آورد يا بازگردانيد - مُصْدِر : بيرون آورنده، بازگرداننده - البِيض : جمع الأبْيَض : شمشيرهاى سفيد - اللِّمَم : جمع اللِّمَّة: مويى كه تا زير نرمه گوش آويخته باشد، وجه تسميه اش اين است كه به سردوشهانزديك شده است.

نكات ادبى:

1 - بين "البِيض"، "حُمْراً" " و "مُسْوَدّ" مراعات نظير وجود دارد.

2 - بين "المُصْدِر" و "وَرَدَ" طباق وجود دارد.

3 - با در نظر گرفتن معنى لغوى "البِيض" بين آن و "مُسْوَدّ" طباق وجود دارد.

130 - مفردات : سُمْر: جمع أَسْمَر : نيزه - الخَطّ : نام سرزمينى كه نيزه هاى خطّى بدان منسوب است. اين ناحيه در عُمّان واقع شده (كتابُ الْعَين)، برخى هم گفته اند در بحرين بوده، به هر صورت در اين منطقه نيزه هاى سخت و تيز و مقاومى ساخته مى شده و يا از راه تجارت به فروش مى رسيده است.(1) - حَرْف : نوك و لبه هر چيز، كنار و انتهاى آن - جِسْم : پيكر، بدن - مُنْعَجِم : نقطه دار

نكات ادبى :

1 - بين "كاتِبين"، "الخَطّ"، "أَقْلامهم"، "حَرف" و "غَير مُنعَجِم" ايهام تناسب وجود دارد.

2 - "طعن" به "كتابت" تشبيه شده، به وجه شبه تأثير گذارى، آن گاه "كتابت" براى "طعن" استعاره شده، سپس از "كتابت" به معنى "طعن"، "كاتبين" به معنى "طاعنين" اخذ شده بنابر استعاره مصرّحه تبعيّه.

3 - أقلام، استعاره است براى "نيزه ها"

131 - مفردات : شَاكِى السِّلاح : مرد تابن دندان مسلّح و خيلى با هيبت و شوكت،

ص: 136


1- معجم البلدان، جلد دوم، صفحه 378.

اصل اين اصطلاح "شَائِكُ السِّلاح" است كه مقلوب شده است - سِيما : نور پيشانى، نشانه، هيأت، چهره - تَمَيَّزَهُ : آن را مشخّص مى سازد - يَمْتَازُ : مشخص مى شود - السَّلَم : درخت خار دار كيكر، درخت كرت كه برگش در دبّاغى به كار مى رود.

نكته ادبى : بين "شَاكِى"، "الوَرْد" و "السَّلَم" مراعات نظير وجود دارد.

132 - مفردات: نَشْر : بوى خوش - الزَّهْر : شكوفه، گل گياه - الأَكْمَام : جمع الكُمّ : غلاف شكوفه كه پس از شكافته شدن غنچه از آن بيرون مى آيد، كاسبرگ - الكَمِىّ: دلير، مرد سلاح پوشيده.

133 - مفردات : ظُهور : جمع ظَهر، پشت - رُبَى : جمع الرَّبْوَة : زمين بلند، پشته، تپّه - شِدَّة : نيرومندى، توانايى - الحَزْمْ : هوشيارى، استوارى در كار، دور انديشى - شَدَّة : بستن و محكم كردن با طناب و غيره - الحُزُمْ : جمع الحِزَام: تنگ چارپا، كمربند.

توضيح : گياهان و درختانى كه بر روى تپه ها مى رويند، به دليل آن كه داراى ريشه هاى محكم و عميق هستند استوارند و به راحتى از جا كنده نمى شوند لذا سواران سپاه اسلام به چنين درختانى تشبيه شده اند.

نكات ادبى : 1 - بين "شِدّة" و "شَدّة" جناس محرّف وجود دارد. 2 - بين "الحَزْم" و "الحُزُم" نيز جناس محرّف وجود دارد.

134 - مفردات : بَأْس : شجاعت، دلاورى، نيرومندى - فَرَقْ : ترس شديد - البَهْمْ : چارپايانى نظير گوساله، بزغاله، برّه - البُهَم : جمع البُهْمَة : پهلوان دلير كه هماوردانش از پس او بر نمى آيند و نمى دانند كه او را چگونه شكست دهند.

توضيح : مفهوم روشنتر اين است كه لشكريان كفر چنان وحشت زده شده بودند كه از هر شبحى حتى از اسبان خود بشدّت مى ترسيدند.

نكات ادبى : 1 - بين "البَهم" و "البُهَم" جناس محرّف وجود دارد 2 - بين "فَرَقاً" و "تَفَرَّقَ" جناس اشتقاق وجود دارد.

135 - مفردات : آجام : جمع الجمع َأجَمَة : بيشه شير، كنام شير كه معمولا" درخت زارى است انبوه و درهم فرورفته - وَ جَمَ يَجِمُ فُلانٌ : فلانى از شدّت ترس ساكت و خاموش شد و آرام گرفت.

ص: 137

نكات ادبى : 1 - در مصراع دوم براى تبيين هيبت و شجاعت با شكوه دلاوران اسلام به مبالغه اى زيبا دست زده است زيرا شير در هنگام دفاع از كنام خود به اوج خشم و حمله ورى و درندگى مى رسد. 2 - بين "آجام" و "تجم" جناس شبه اشتقاق وجود دارد.

136 - مفردات : لَنْ تَرَى : هرگز نمى بينى، هرگز نمى يابى - مُنْتَصِر : ظفر يافته - مُنْقَصِمْ : شكست خورده، درهم شكسته شده.

نكات ادبى : 1 - بين دو مصراع توازن با تكرار وجود دارد. 2 - بين "وَلِىّ" و "عَدُوّ" طباق وجود دارد.

137 - مفردات : أَحَلَّهُ بِالْمَكان : او را در آن جا فرود آورد - أُمَّة : مردم همكيش - حِرْزْ: هر چه كه جلو تباهى و نابودى و گم شدن و تلف گشتن چيزى را بگيرد، نظير صندوق - مِلَّة : دين، آيين، شريعت - اللَّيْثْ : شير - أَشبال : جمع شِبْل: بچه شير كه به سن شكار كردن رسيده است - أَجَمْ : جمع أَجَمَة : كُنام شير

نكات ادبى : 1 - در اين بيت، پيامبر در قدرت حمايت از كيان و فرزندان خود،به شير و امتش به فرزندان شير، و دينش به كنام شير تشبيه شده است.

2 - بين "أَحَلَّ" و "حَلَّ" جناس اشتقاق وجود دارد.

3 - بين "لَيْثْ" و "أَشْبال" مراعات نظير وجود دارد.

138 - مفردات : جَدَّلَهُ : اورابر خاك افكند - كَلِماتُ اللّه : مقصود قرآن كريم است - جَدِلْ : كسى كه به شدّت ستيزه مى كند - خَصَّمَهُ : بر او در دشمنى غلبه كرد، بر او چيره شد - خَصِم : ستيزه گر، دشمن سرسخت - البُرهان : يكى از نامهاى قرآن كريم است.

نكات ادبى : 1 - بين "جَدَّلَتْ" و "جَدِلْ" جناس اشتقاق وجود دارد.

2 - بين "خَصَّمَ" و "خَصِمْ" جناس اشتقاق وجود دارد.

139 - مفردات : الأُمِّى : درس نخوانده و به مكتب نرفته، خواندن و نوشتن نياموخته - الجاهِليّة : دوران پيش از ظهور اسلام در عربستان كه نور عقل و وحى در آن سامان خاموش بود - التَّأدِيب : تربيت كردن و پرورش دادن برمبناى درستى و أخلاق - اليُتْمْ : يتيمى، بى پدرى.

نهج البلاغه : "وَ لَقَدْ قَرَنَ اللّهُ بِهِ - صَلَّى اللّهُ عَلَيه وَ آلِه - مِنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ فَطيِماً" أَعْظَمْ

ص: 138

مَلَكٍ مِنْ مَلاَئِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَريِقَ الْمَكَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلاَقِ الْعَالَمِ لَيْلَهُ وَ نَهَارَهُ"

« هنگامى كه از شير گرفته شد خدا بزرگترين فرشته از فرشتگانش را شب و روز همنشين او فرمود تا راههاى بزرگوارى را پيمود و خويهاى نيكوى جهان را فراهم نمود. (خطبه 192)

حديث: "أَدَّبَنَى رَبِّى فَأَحْسَنَ تَأْدِيبى"(1) ترجمه: پروردگارم مرا بسيار نيكو تربيت كرد.

«نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مسأله آموز صد مدرّس شد.» "حافظ"

در توسّل و شفاعت خواهى

140 - مفردات : أَسْتَقِيلُ: در خواست بخشش مى كنم - الخِدَم: جمع الخِدْمَة : انجام كارى نيك براى كسى از سر دلسوزى و خير خواهى، در اين جا خدمتكارى اهل دنيا مقصود است.

نكته ادبى : در بيت تصدير وجود دارد.

توضيح : بوصيرى پيش از سرودن بُردَه، به مناسبتهاى مختلف سلاطين و اميران و وزيران رامدح كرده بود كه مجموعه اين قصايد در ديوانش موجود است.

141 - مفردات: قَلَّدَهُ القِلاَدَةَ: گردنبند را در گردنش انداخت - عَواقِب : جمع عاقِبَة : فرجام كار - هَدْى : چارپايى كه براى قربانى كردن به مِنَى برده مى شود، در ابتدا غالبا" بر شتر اطلاق مى شد و بعدا" مصاديقش بيشتر گرديد - النَّعَم : بر شتر، گاو و گوسفند اطلاق مى شود، جمعش انعام است، وجه تسميه اش منافع و خواص آن براى مردم است.

توضيح : معمولا" براى سوق دادن قربانى به سوى قربانگاه قلّاده اى به گردنش مى اندازند و او را به دنبال خود مى كشند.

142 - مفردات : غَىّ : گمراهى، در پى هوس ها رفتن - الصِبَا : كودكى، خُردى - الحَالَتَيْن :مقصود هر دو حالت شاعرى و خدمتكارى است - الآثام : جمع الإثْم : گناه، خطا - النَّدَمْ : پشيمانى.

ص: 139


1- الجامع الصغير فى احاديث البشيرالنذير، جلداول، دارالفكر، صفحه 51.

143 - مفردات : الدِّين : آخرت - سَامَ الْبائِعُ السَّلْعَةَ : فروشنده كالا را در معرض فروش قرار داد - سَامَ الْمُشْتَرى السَّلْعَةَ : خريدار با قيمتى كه بيان كرد خواستار خريدارى كالا شد.

نكته ادبى : بين "دين" و "دنيا" طباق وجود دارد.

144 - مفردات : آجِل : دير آينده، آخرت - عاجِل : شتابنده، زود آينده، كنايه از دنيا - بَانَ يَبِينُ : آشكار شد، واضح و روشن شد - الغَبْنْ : زيان ديدن در خريد و فروش - بَيْع: خريد و فروش و داد و ستد عادى كه فى المجلس بهاى كالا را مى دهند و آن را تحويل مى گيرند - سَلَمْ : پيش فروش و پيش خريد كردن كالا.

نكات ادبى : 1 - بين "عاجل" و "آجل" جناس مضارع و 2 - بين "بَيْع" و "سَلَم" و "غَبْن" مراعات نظير وجود دارد.

145 - مفردات : عَهْد : پيمان، دوستى، ضمانت - مُنْتَقِض : شكسته شده - حَبْل : رشته پيوند، طناب - مُنْصَرِم : بريده، قطع شده

146 - مفردات : ذِمَّة : امان، پناه، عهد و پيمان - أَوْفَى : باوفاترين - مُحمّد : نام مقدّس پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله، در قرآن سوره اى به همين نام وجود دارد.

(توضيح : نام شاعر نيز محمّد بوده است.)

نكته ادبى : در بيت تصدير وجود دارد.

حديث : امام صادق عليه السلام : "بدان كه بر روى زمين خانه اى نيست كه در آن نام محمّدصلى الله عليه وآله باشد مگر آن كه آن خانه و زمين هر روز خدا را تقديس مى كنند.(1)

147 - مفردات : مَعاد : روز جزا - فَضْل: احسان و بخشش إِلّ: عهد و پيمان، صدا را به دعا بلند كردن - زَلَّة: از راه حق يا از راه درست منحرف شدن، لغزيدن؛ زَلَّةُ القَدَم: منحرف از راه راست، لغزيده قدم، [بديهى است كسى كه پايش بر راه صراط بلغزد در دوزخ سقوط خواهد كرد.]

نكته نحوى: قول بهتر در قرائت اين بيت، عطف كردن «إلّاً» بر «فَضْلاً» است چون سخن از تعقيد رها مى شود.

ص: 140


1- تفسير موضوعى قرآن مجيد، جلد 9، صفحه 123.

148 - مفردات: حَاشَاهُ: دور است از او - حَرَمَ يَحْرِمُهُ الشَّى ءَ: او را از آن چيز محروم كرد مُحْتَرَم: تكريم شده

149 - مفردات: أَلْزَمْتُ: وادار كردم، واجب كردم مُلْتَزِم: بر عهده گيرنده، كسى كه همراه بزرگى باشد.

نكته ادبى: در بيت تصدير وجود دارد.

«بوصيرى در ضمن يكى ديگر از مدايح نبوى مى گويد:

بِمَدْحِ الْمُصْطَفَى تَحْيَى الْقُلُوبُ

وَ تُغْتَفَرُ الْخَطَايَا وَ الذُّنُوبُ

150 - مفردات: فَاتَ يَفُوتُ الشَّى ءَ: از آن چيز درگذشت تَرِبَ الرَّجُلُ: آن مرد فقير شد كه گويا حتى فرش زير پا هم ندارد و روى خاك نشسته است. - الحَيَا: باران، زيرا مردم و زمين را زنده مى كند الاَزْهَار: جمع الزَّهْر: گل - الأَكَم: جمع الأَكَمَة : تپه، زمينى كه از پيرامون خودش بلندتر باشد.

نكات ادبى: 1 - «يداً» مجاز مرسل است به علاقه جزء و كُلّ و مقصود شخص است به معنى «رَجُلاً»

2 - «كرم پيامبر» به بارانى كه گلها و شكوفه ها را بر پشته ها مى روياند تشبيه شده است (به نوع تشبيه ضمنى)

151 - مفردات: زَهْرَةُ الدّنْيا :زيبايى و طراوت دنيا إقْتَطَفَ الثَّمَرَ: ميوه را چيد إقْتَطَفَ الشَّىْ ءَ: آن چيز را بسرعت گرفت و قاپيد.

زُهَير: إبن أبى سُلمَى المُزْنى، او از اصحاب معلّقات است كه بيشتر اشعارش در حكمت و خويشتندارى و حلم است شش تن از خاندان او نيز شاعر بوده اند. از جمله فرزندش كعب بن زهير، كه مدحيه نبوى اش شهرت دارد. زهير در سال 520 ميلادى به دنيا آمد و پيش از سال 610 ميلادى برابر 13 قبل از هجرت در گذشت(1) هَرِم: إبن سَنان بن أبى حارثة المُرّى، او با حارث بن عوف آتش جنگ بين قبايل عَبْس و ذُبيان را خاموش كرد و بدين سبب مورد ستايش شاعر صلحدوست جاهلى يعنى زهير قرار گرفت و سپس هداياى فراوانى به زهير داده شد. او در حدود سال 608 ميلادى (15

ص: 141


1- الزركلى، خيرالدين، الأعلام، جلد 3، چاپ ششم، دارالعلم للملايين، بيروت، صفحه 52، 1984م.

سال قبل از هجرت) درگذشته است.(1)

توضيح قرآنى : اصطلاح «زَهْرَةُ الدّنْيَا» ريشه در قرآن دارد. «وَ لَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إلَى مَامَتَّعْنَا بِهِ أزْوَاجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أبْقَى» : «به چيزى كه اصنافى از آنان را بدان بهره مند گردانده ايم چشم مدوز كه تجمل زندگى دنيوى است تا سرانجام آنان را بدان بيازماييم و روزىِ پروردگارت بهتر و پاينده تر است.»(2)

در مناجات

152 - مفردات: لَاذَ يَلُوذُ بِالجَبَلِ: به كوه پناه برد حُلُول: در آ مدن در جايى، فرارسيدن زمانى - الحَادِثُ العَمَمْ: رخداد فراگير و همگانى، ممكن است مقصد بيمارى اش باشد كه همه پيكرش را در برگرفته بود و يا شايد رخداد قيامت باشد كه حادثه اى است همگانى.

153 - مفردات: ضَاقَ يَضِيقُ: تنگ شد، از وسعتش كاسته شد جَاه:مقام و منزلت، اعتبار و بزرگى و رتبه الكَريم: از نامهاى خداوند است - تَجَلَّى: آشكار شد، ظهور يافت مُنْتَقِمْ: انتقام گيرنده، كين خواه - إذا الكَريمُ تَجَلَّى باسْمِ مُنْتَقِمِ: روزى كه خداوند به نام «انتقام گير» ظهور مى كند، روز قيامت.

154 - مفردات: ضَرَّةْ: هَوُو، مقصود آخرت است كه رابطه اش با دنيا بر اساس تقابل است چنان كه غالبا" دو هوو چنين اند اللَّوْح: چيز پهنى كه بر رويش چيزى مى نويسند و به معنى صحيفه اى كه قابل ترسيم صور و كتابت در آن باشد.

صحيفه نفس انسانى را لوح گويند كه محل ارتسام اشياء است و نفوس سماوى را نيز لوح مى گويند كه محل ارتسام تمام صور كليه موجودات عالم سفلى است(3) «به نظر برخى عارفان نظير كاشانى مقصود از لوح قلب حضرت محمد صلى الله عليه وآله است(4)

قلم: خامه اى كه با آن نويسند، اين ا صطلاح مأخوذ از قر آن است «وَ الْقَلَمِ وَ مَايَسْطُرُونَ» و «الذَّىِ عَلَّمَ بِالْقَلَمِ» عرفا و فلاسفه اسلامى آن را به كار برده اند و در حديث است كه «اَوّلُ مَا

ص: 142


1- همان،جلد 8، صفحه 82
2- طه، آيه 131
3- فرهنگ علوم فلسفى و كلامى، صفحه 641
4- نثر و شرح مثنوى شريف، دفتر اول، صفحه 245، شرح بيت 1069.

خَلَقَ اللّهُ الْقَلَمُ» ملاصدرا گويد:

«ذات بارى تعالى ابتدا جوهر مجرّد قدسى را آفريد و به توسط او جوهر قدسى ديگرى آفريد و همين طور به طور مرتب در كمال و شرف و بالجمله هر يك از عقول طوليه علت وجود موجود عقلى و نفسى ديگر است و از اين جهت از هر يك از عقول مجرده طوليه و نفوس و افلاك مى توان تعبير به قلم كرد و قلم اول كه عقل اول باشد مَلَك مقرب عقلى و قلم اعلى است و بالجمله عقول را به اعتبار آن كه واسطه اى در فَيضان صُوَر علميه اند بر نفوس كليّه فَلكيه و موجب وجود آنها هستند، قلم گويند.(1)

حكيم ناصر خسرو قباديانى مى گويد: «و چنان كه عقل كلى و نفس كلى قلم و لوح خداى اند، اندر عالم دين نيز رسول قلمِ خداى است، نبشته بر اين صحيفه جسمى. چنين كه همى بينيم قرآن كريم نيز كتاب خداى است از اين قلم كه رسول است - بر اين لوح - كه وصى است و چنان كه اين كتاب اوّلى جز بدين لوح ما را معلوم نشد، قرآن نيز جز به «وَصِىّ» ما را معلوم نشود.»(2)

155 - مفردات: قَنَطَ يَقْنِطُ: نوميد شد - زَلَّة: لغزش، گناه الكَبَائِر: جمع ألكَبِيرة: گناهان بزرگ اللَّمَمْ: گناه كوچك، (اين كلمه در بيت 85 به معنى جنون به كار رفته است.)

نكته ادبى: بين «كَبائر»و «اللَّمَم» طباق وجود دارد.

توضيح: براساس معارف قرآنى مسلمان بايد در حالتى متوازن بين خوف و رجا به سوى خداوند رجعت كند. نه به رحمت بيكران او مغرور گردد و نه از تبهكارهاى خويشتن چنان نوميد و مأيوس شود كه راه دل بر غفران خداوند بسته بيند.

درست است كه براى خداوند بخشش، كوچك و بزرگ ندارد ولى به نصّ قرآن «هركس به وزن ذرّه اى نيكى كرده باشد. آن را مى بيند و هركس به وزن ذره اى بدى كرده باشد آن را خواهد ديد».(3) مع الوصف در دنيا و آخرت، رحمت و غفران و فضل و كرم خداوند بر غضب او كه لازمه عدالت او است و عين حقيقت، مقدم است.

ص: 143


1- فرهنگ علوم فلسفى و كلامى، صفحه 591. - براى توضيح بيشتر (الحكمة المتعالية فى الاسفار الاربعة صدرالمتأ لّهين شيرازى - ج 1، سفر 3، ص 302)
2- قباديانى، ناصرخسرو، جامع الحكمتين، كتابخانه طهورى، تهران، صفحه 231، 1363ش
3- الزلزال، آيه 7 -8 .

156 - مفردات: عِصْيان: سركشى، نافرمانى، گنهكارى القِسَم: جمع القِسْمَة: بخش، قسمت، پاره.

نكته ادبى: در بيت تصدير وجود دارد.

157 - مفردات: غَيْرَ مُنْعَكِس: واژگون نشده، درست، [برآوردشده] - حِبَالِى: رشته اميدم - غَيْرَ مُنْخَرِم: نابريده، استوار.

نكته ادبى: بين دو مصراع صنعت توازن با تكرار وجود دارد.

158 - مفردات: الدّارَيْن: دنيا و آخرت، دوسراى يَنْهَزِمُ: درهم مى شكند، مى گريزد.

159 - مفردات: سُحُبْ: جمع سحاب: أبر صَلاَة: اگر از جانب خداوند با شد به معنى بارش رحمت بر بندگان است مُنْهَلّ: باران بسيار شديد مُنْسَجِم: آبِ ريزان و روان

«صدهزاران آفرين بر جان او

بر قدوم و دور و فرزندان او»(1)

«مولوى»

160 - مفردات: آلُ الرَّجُلِ: خانواده انسان، بستگان نزديك انسان، و فقط در مورد چيزى به كار مى رود كه نشانى از شريف بودن دارد. - الصَّحْبْ: جمع الصّاحِبْ: ملازم، دوست، همراه، هم صحبت، در اين جا مقصود مسلمانان صدر اسلام هستند كه از نزديك پيامبر را در پيشبرد اهداف اسلام يارى مى رساندند و جملگى از نزديك پيامبر را ديده و زمانى با ا و زيسته بودند التَّابِعين: جمع التّابعى منسوب به التّابع و التّابِعة: اصطلاحاً مسلمانى را گويند كه خود پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله را نديده اما يكى از اصحاب بزرگوار آن حضرت را ديده و مسلمان از دنيا رفته التُّقَى: پرهيزگارى، تقواپيشگى - النَّقَاء: پاكيزگى، خلوص، نيكويى.

161 - مفردات: رَنَّحَتِ الرِّيحُ الْغُصْنَ: باد شاخه درخت را تكان داد و خم كرد العَذَبَات: جمع العَذَبَة: شاخه درخت - البَان: (بيت 5) - صَبا: بادى كه از سوى مشرق مى وزد، ضد دَبور، در ادب فارسى و عربى اين باد پيك عاشقان است.

اطْرَبَهُ: او را به طرب و شادى وادارساخت، او را وادار به حركت موزون توأم با وَجد كرد - العِيس: جمع الأَعْيَس: شتر سفيدى كه رنگ آن با تيرگى مختصرى آميخته باشد كه

ص: 144


1- چون اين بيت به مفهوم صلوات ا ست در ذيل بيت 177 نهج البرده شوقى نيز آورده شد.

از بهترين شتران است حادِى: كسى كه شتران را با آواز مخصوصى بنام «حُداء» براند حَادِى العِيس: ساربان النَّغَم: جمع النَّغْمَة: آواز خوش.

توضيح: مراد از اين بيت درخواست جاودانگى صلوات و درود خداوند متعال بر روح پاك و درخشان و آسمانى حضرت سيّدالانبياء و المرسلين، محمد مصطفى صلى الله عليه وآله، است.

ص: 145

ص: 146

فصل سوّم: شوقى و نهج البردة

نگاهى به وضعيت مصر و جهان عرب در قرن 19 و آغاز قرن 20

احمد شوقى بك در سال (1285 ه . ق/ 1868 م.) ديده به جهان گشود. اندك اندك رشد كرد و از جامعه خويش تأثير پذيرفت و شخصيتش شكل گرفت. آن گاه نقش خاص خويش را به تناسب استعدادهاى خود و نياز جامعه بر عهده گرفت.

دوران احمد شوقى را "عصر نهضت " نام نهاده اند و دليلش آن است كه عوامل فراوانى در سده هاى اخير دست به دست هم دادند و موجبات بيدارى و قيام مسلمانان و عرب زبانان را براى ساختن فرهنگ و تمدّنى نوين فراهم نمودند. از جمله عواملى كه موجب حركت بخشيدن به افكار، همتّها و اراده ملّى مردم مصر و بلاد همجوار آن گرديد، به طور فهرست وار مى توان به اين عوامل اشاره نمود:

الف - عوامل سياسى: 1 - ورود ناپلئون (1183 -1273 ه.) به مصر در سال (1212 ه ./ 1798م) با هدف قطع حلقه ارتباط امپراتورى بريتانيا با شرق و گسترش سلطه فرانسه بر جهان.

2 - اشغالگريهاى وسيع غربيان در كشورهاى عربى، از جمله اشغال الجزاير از سوى فرانسه در سال 1830، اشغال تونس در سال 1881 م. اشغال مغرب (1907 -1912)، اشغال لبنان و سوريه (1918 -1920)، اشغال مصر از سوى انگليس در سال 1882، و

ص: 147

سودان در 1899 و عراق در 1917 و فلسطين در 1917 و كرانه شرقى اردن در 1920 و اشغال ليبى توسط ايتاليا در سال 1911 م.

3 - تلاش محمدعلى پاشا(1184 -1265 ه./1770 -1849 م.)براى اخراج غربى ها از مصر و سپس كوشش ملّى براى بازسازى و نوسازى ساختار فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و سياسى مصر.

4 - وجود حكومتهاى استبدادى در اكثر بلاد عربى و اسلامى، بويژه حكومت سلطان عبدالحميد ثانى عثمانى (1258 -1337 ه. ق.)

5 - اختلافات دامنه دار بين حكومت عثمانيان و مصر و ديگر كشورهاى اسلامى كه بيشتر به تحريك غربيان بود.

6 - بروز جنگ جهانى اوّل (1914 -1918 م.) و فروپاشى امپراتورى عثمانى.

7 - تلاش مردان بزرگى چون سيّد جمال الدّين اسدآبادى (1254 - 1315 ه. ق) براى ايجاد موج بيدارى و خيزش هماهنگ و يكپارچه امّت اسلامى بر ضدّ موانع داخلى و خارجى، و انحطاط مسلمانان.

8 - تلاش وسيع انديشه مندان و بيداران شرقى براى دفع شرّ استعمارگران مهاجم غربى در سراسر كشورهاى مسلمان و طنين انداز شدن نوگرايى و تحوّل طلبى در ساختار نظام هاى سياسى و فكرى حاكم بر جوامع شرقى از سوى بزرگانى چون شيخ محمد عبده (1266 -1323/1849 -1905) و سيدعبدالرحمن كواكبى (1266 -1321/1849 -1903)و مصطفى كامل (1291 -1326/1874 -1908).

ب - عوامل فرهنگى: 1 - نهضت ترجمه كه در دوره محمّدعلى پاشا شروع شد.

2 - تغيير و تحوّل در آموزش و پرورش در سطوح مختلف و اعزام جوانان مستعدّ براى فراگيرى علوم و فنون، به كشورهاى غربى. سرآغاز اين امر در دوره محمّدعلى است كه اوّلين گروه به پاريس اعزام شدند(1242 -1247 ه./ 1826 -1831 م.) و نيز الزام دانشجويان به فراگيرى زبانهاى ايتاليايى و فرانسوى.

3 - تأسيس چاپخانه بولاق در سال (1238 ه./1822 م.)

4 - تأسيس مدرسه آموزش زبانهاى خارجى (1251 ه./1835 م.)، اين كار باعث شد

ص: 148

تا چاپخانه بولاق از سال 1238 تا 1258 ه. تعداد 243 عنوان كتاب را كه از زبانهاى غربى به عربى در موضوع هاى مختلف مورد نياز جامعه ترجمه شده بود به چاپ برساند.

5 - ظهور پديده اطّلاع رسانى مكتوب به وسيله روزنامه ها و مجلّات كه در بيدارى و آگاهى افكار عمومى نقش بسزايى داشت.

6 - تلاش جمعى متفكّران،اديبان و مبارزان براى قانونمند سازى حكومت. در همين راستا سرانجام در سال 1908م. سلطان عبدالحميد ثانى وجود قانون اساسى را در حوزه حاكميت خويش پذيرفت.

7 - ظهور پديده نمايشنامه نويسى، كه سرآغاز آن مرهون تلاشهاى مارون نقاش (1233 -1272/1817 -1855) مى باشد. علاوه بر اينها دهها عامل بزرگ ديگر در پديد آمدن نهضت دخالت داشت كه تفصيل آن را بايد در كتابهاى تاريخ معاصر جهان عرب جستجو كرد. اين موج بيدارى و تحوّل،منحصر به مصر نبود بلكه لبنان،سوريه،عراق، تونس، الجزاير و ساير بلاد را نيز در برگرفت.

در چنين فضايى كه سرشار از روحيه قيام بود، ستاره وجود احمد شوقى در آسمان ادبيات عربى دميد و آثار او موجب شد تا جوانان و متفكّران زمانش متوجه عظمت و شكوهمندى فرهنگ و تمدّن خودى شوند. شعر او به همّت بيداران حركت بيشترى بخشيد، استعمارگران را رسوا ساخت و روحيه اعتماد به نفس را در ملّت عرب زبان تقويت كرد.

احمد شوقى مهمترين رسالت خود را در اين مى دانست كه بين ميراث فرهنگى كهن ملّت مصر با دستاوردهاى جديد علم و فناورى و پيشرفتهاى نوين پيوند زند و از تلفيق اين دو، نيرويى مضاعف براى رشد و سعادت ملّت خويش فراهم نمايد.

ص: 149

احمد شوقى

احمد شوقى(1)

احمد شوقى كه به لقبهاى اميرالشّعراء، شاعر الشرق و الغرب، و شاعر الاسلام خوانده شده از طرف اجداد پدرى داراى ريشه كردى، عربى و چِرِكْسى و از طرف مادر داراى اصل تركى و يونانى است.

او در سال 1868م./1285 ه. در خانواده اى ثروتمند در كوى حنفى قاهره به دنيا آمد. مادرش از تركان قبرسى يونان بود. شوقى دوران طفوليّت را در دامان مادربزرگ يونانى تبارش كه با دربار خُديو اسماعيل(2)(1246 - 1313 ه.) ارتباط داشت رشد يافت. در سال 1873م. پا به مدرسه گذاشت و از سال 1883 م. شروع به تحصيل در رشته حقوق نمود امّا اندكى بعد، حقوق را رها كرد و به عضويت آموزشگاه زبان و ترجمه زبانهاى خارجى در آمد. اين محل افراد را براى گماشته شدن در مناصب دولتى تربيت مى كرد. او در اين مكان زبان فرانسه را خوب فرا گرفت و در همين فرصت نزد شيخ الازهر، شاعر محمّد البسيونى، به فراگيرى زبان و ادبيات عرب در سطح عالى، پرداخت.

در سال 1887م./1305 ه. از طرف خُديو توفيق (1269 -1310 ه./1852 -1892) به دانشگاهى در فرانسه اعزام شد تا تحصيلاتش را در رشته حقوق كامل كند. او تا سال 1891در فرانسه بود و در طىّ اين مدّت از انگلستان و الجزاير نيز ديدن كرد، همچنين با شاعر لبنانى شكيب ارسلان آشنا شد. پس از بازگشت به مصر وارد دربار خديو عباس حلمى ثانى (1291 -1363/1874 -1944م.)، (جانشين خُديو توفيق) گرديد. امير اورا در سال 1894 به نمايندگى مصر در كنگره مستشرقين كه در ژنو برگزار شد فرستاد. او در اين مجمع بين المللى قصيده طولانى خود با عنوان "كِبَارُ الحَوادِثِ فِى وَادِى النّيِل " شامل

ص: 150


1- براى تهيه اين بخش به كتابهاى زير مراجعه شده است : 1 - مجاهد، زكى محمّد، الْأعلام الشرقيّه فى المائة الرابعة عشرة الهجرية، جلد 2، دارالعرب الاسلامى، ص 658 -663، 1994 و 2 - الحرّ، عبدالمجيد، احمد شوقى امير الشعراء، دارالكتب العلمية، بيروت، 256ص،1413 ه.و 3 - حطيط، كاظم، أعلام و روّاد فى الأدب العربى، الشّركة العالميّة للكتاب، ص 401 -435، 1407 ه . ق. و 4 - ضيف، شوقى، فصول فى الشّعر و نقده، دارالمعارف، مصر، ص 330 -348، 1971م.
2- خُديو، لقبى بود كه تا پيش از جنگ جهانى اوّل بر حاكمان و اميران كشور مصر اطلاق مى شد.

بيش از 270 بيت را ارائه داد. و بدين وسيله گوشه اى از فرهنگ و تمدّن مصر را به جهان معرّفى نمود.

شوقى به دليل طرفدارى از عباس حلمى و مواضع او و به سبب اين كه دشمنان امپراتورى عثمانى را دشمن اسلام و شرق مى دانست، در اين مرحله زندگى اش، به بدگويى از انگليسى ها پرداخت و به شدت به تحقير آنان همت گماشت. پس از آن كه اميرعباس با فشار انگليسى ها از حكومت بركنار شد. شوقى نيز وادار به ترك مصر گرديد و در سال 1915 وارد اسپانيا شد. در آن جا تا سال 1919 به مطالعات تاريخى پيرامون ادبيات و فرهنگ اندلس مشغول گرديد. داستان «اَمِيرَةُ الأندُلُس» و قصيده اى در معارضه با سينيّه بحترى، محصول همين دوره است. پس از فروكش كردن آتش جنگ جهانى اول، شوقى در سال 1919 به مصر بازگشت و دربندر اسكندريّه مورد استقبال با شكوه جوانان و ادب دوستان و ديگر مردم مصر قرار گرفت.

مرحله دوّم زندگى شوقى از اين به بعد شروع شد. در مرحله پيشين وابستگى شديد او به دربار خُديو عباس حلمى ثانى مانع ارتباط او با حقايق موجود در جامعه شده بود امّا در اين مرحله شوقى به رسالت خود در خدمت به فرهنگ اصيل خودى با توانى مضاعف ادامه داد. و نيز كوشيد بدون عضويّت در هيچ حزب و گروه سياسى، در برخى امور سياسى همكارى ورزد.

او با بسيارى از شاعران و متفكران رابطه داشت. از جمله با تاگور، شاعر شهير هندى نيز ديدار كرد. شوقى بيش از همه با خليل مُطران، إسعاف نشاشيبى (اديب فلسطينى)، محمد عبدالوهاب (موسيقى دان) و دكتر محجوب ثابت صميمى بود. در سال 1930 چهارماه بر بستر بيمارى تصلب شرايين افتاد، در همين ايام چند نمايشنامه به نامهاى «مجنون ليلى»، «قمبيز»، «على بك الكبير» و «البخيلة» را نوشت.

از آن به بعد شوقى كه حال خوبى نداشت، زندگى را در سواحل رود نيل سپرى مى كرد. او در سال 1932م/1351 ه در شهر قاهره درگذشت. همه مردم و حتى سران حكومتى در تشييع او شركت كردند. و در مدفن حسين شاهين پاشا به خاكش سپردند. شوقى وصيت كرده بود كه بر سنگ قبرش ابيات 100و39 نهج البرده را بنويسند:

ص: 151

يَا أَحْمَدَ الْخَيْرِ لى جَاهٌ بِتَسمِيَتى

وَ كَيْفَ لاَ يَتَسَامَى بِالرَّسولِ سَمِى

اِنْ جَلَّ ذَنْبِى عَنِ الْغُفْرَانِ لىِ أَمَلٌ

فىِ اللّهِ يَجْعَلُنِى فِى خَيْرِ مُعْتَصَمِ

احوال و افكار شوقى

شوقى در بين اشراف رشد كرده بود و جوانى اش در دربار سپرى شد. لذا در سن جوانى به عيش و نوش اهميّت مى داد. مع الوصف او فردى دلسوز، سريع الانتقال، خوش زبان، آرام و مردم دوست بود. شوقى در مراحلى از حيات خود خواستِ خُديو عباس و عبدالحميد ثانى را برخواست ملّت مصر ترجيح داد و همين از نقاط ضعف اوست. چون اميران و سلاطينى را مدح گفت كه دستانشان آلوده به خون مظلومان و ضعيفان بود.

شوقى مطالعات بسيار گسترده كرد. زبان هاى تركى، فرانسوى و اسپانيايى را خوب مى دانست. او با ادبيات و تاريخ و تمدّن شرق و با آثار ادبى بزرگان مغرب زمين به خوبى آشنايى داشت.

وى خواهان عزّت و سربلندى عربها و مسلمانان، بويژه مصريان بود.و براى رسيدن به اين هدف تعصّب نداشت، لذا معتقد بود كه رمز سعادت مصر در پيوند ميراث عظيم فرهنگ گذشته ملّى، اسلامى با دستاوردهاى جديد تمدّن و فرهنگ غرب است. آثار اين اعتقاد در همه آثار او به وضوح نمايان است. افق فكر و خيال شوقى پردامنه است، او در موضوع هاى مختلف تاريخى، سياسى، اجتماعى، حماسى، فلسفى، رثاء، زهد، وصف، مدح، غزل، نمايشنامه و برخى موضوعهاى ديگر شعر سروده است.

شوقى بر خلاف شاعران گذشته نظير متنبّى و معرّى و ابونواس و زهاوى و ديگران، در آثار خود سهم شايانى به شعر مذهبى بخشيده است.

آثار شوقى

الف) شعر : 1 - الشّوقيّات در چهار جزء 2 - صَدَى الْحَرْب، قصيده اى است كه شيخ

ص: 152

عبدالكريم سلمان شرحش كرده 3 - قَصيدةٌ فى ميلادِ الأمير محمّد عبدالمُنعِم 4 - كَرْمَةُ ابن هَانى ء 5 - قَصيدةُ النِّيل، كه به زبان فرانسه نيز ترجمه شده است 6 - دُوَلُ الْعَرَب وَ عُظَماءُ الْإسلام، كه مجموعه اى از اُرجوزه هاى تاريخى است 7 - نَهْجُ الْبُرْدَة، در مدح پيامبر اسلام به پيروى از بُردَه بوصيرى. اين قصيده را شيخ سليم البُشرَى استاد دانشگاه الأزهر شرح كرده است.

ب) نمايشنامه : 1 - على بك الكبير 2 - مصرع كليوباترا 3 - مجنون ليلى 4 - قمبيز 5 - عنترة 6 - أميرة الأندلس، اين به نثر و ديگر نمايشنامه هايى كه نامبرده شد به شعر است. دو نمايشنامه نيز دارد كه در يك فصل چاپ شده، با عنوانهاى - ألَسْتَ هُدَى، و البَخِيلَة.

ج) نقد اجتماعى : 1 - أسواقُ الذَّهب 2 - مُذَكِّراتُ بنتاؤور

د) داستان : 1 - رِوَايَةُ لاَدِيَاس 2 - رِوايةُ وَرَقَةِ الآس، كه چندان از نظر فنى كامل نيست.

ه ) ديگر آثار : 1 - كشكول، مجموعه اى است سه جلدى شامل داستانها و اشعار چاپ نشده براى كودكان. 2 - أعمالى فى مُؤَتَمَرِ الْمُسْتَشْرْقين 3 - كَلِماتُ شوقى، به دست عبدالعال احمد حمدان گردآورى شده 4 - المَسِيحُ فى شِعر شَوقى، كه حبيب سلامة آن راتأليف كرده.

5 - مجموعه كامل آثار شوقى در كتاب "المَوسُوعَةُ الشَّوقِيّة، الأعْمَالُ الْكَامِلَةُ لِأمِير الشُّعراء أحمد شَوقى، تأليف و شرح : ابراهيم الأبيارى، دارالكتاب العربى، بيروت، 9 جلد، چاپ اول،1415 ه./ 1995م " گرد آمده است.

ديوان اشعار احمد شوقى تا كنون به صورتهاى مختلف چاپ شده كه به نظر مى رسد بهترين چاپ آن كتاب "ديوانُ احمد شوقى، مُداخَلَةٌ و تحقيق : إميل أ.كبا، دارالجيل، بيروت، چاپ اول، 1040 ص، 1415 ه باشد. موضوعات ديوان شوقى عبارتست از: 1 - الإسلاميّات، النّبويّات 2 - التّركيات 3 - المصريّات 4 - التَّأمُّلات 5 - فىِ الحُبِّ وَ الطَّبيعة 6 - فىِ الزَّمَنِ وَ الْإنسانِ وَ الْحَضَارَةِ 7 - فى نَشْوَةِ اِلذّاتِ وَ التّارِيخِ الْخَاص.

ويژگيهاى سبك شوقى

1 - شوقى در قالب و مضمون پيرو پيشينيان است. به طور كلى او بيشتر از شاعران

ص: 153

دوره عباسى و از برخى شاعران دوره انحطاط تقليد كرده و بيش از همه به متنبّى نظر داشته. اگر چه هيچ گاه نتوانسته است گامى از او پيشتر افتد. امادر برخى موارد مضامين جديدى را وارد اشعارش كرده است.

به چند نمونه از موارد خاص تقليد شوقى از گذشتگان در اين جا اشاره مى شود:

همزيّه و بُردَه بوصيرى، نونيّه ابن زيدون، سينيّه بحترى، داليّه حُصَرى و عَينيِّه ابن سينا و رثائيّه ابوالعلاء معّرى با مطلع "غَيْرُ مُجْدٍ فىِ مِلَّتِى وَ اعْتِقَادِى " كه در رثاى محمّد فريد (1338 ه.) سروده شده است همچنين در "أسواقُ الذّهَب " به "أطْبَاقُ الذَّهَب " زمخشرى و وعظ و اندرزهاى آن نظر داشته است. او حتى از اديبان غرب تقليد كرد و در پيروى از "آنتونيو وكلئو پاترا " ى شكسپير، نمايشنامه منظوم "مَصْرَعُ كِليُو باترا" را ساخت. 2 - شعر شوقى داراى چهار گرايش اصلى است، حبّ وطن، آزادى خواهى، گرايش دينى و انسان دوستى.

3 - وابستگى شديد شوقى در دوران جوانى تا سال 1915م. به دربار خُديوى عباس حلمى ثانى موجب دورى او از مردم و نزديكى اش به طبقات مرفّه و حاكم گرديد. اين وابستگى در واقع نوعى اسارت بود كه شاعر را از پرواز در افقها و توجه به زندگى توده هاى مردم باز مى داشت.دو نوع وابستگى موجب كُند شدن گامهاى شوقى در گشودن افقهاى جديد بر روى ادبيات جديد عربى گرديد. اول: تعلّق فكر و خاطر، به صورت افراطى به آثار ادبى پيشينيان؛ دوم: وابستگى به دربار و زندگى اشرافى.

4 - شوقى اگر چه در برخى از اشعارش مدح را داغ ننگى بر سيماى ادبيات عرب مى داند اما خود نيز داغى بر داغهاى پيشين افزوده است و علاوه بر 25 سال ستايش خُديوى عباس، خُديوى اسماعيل، خُديوى توفيق، سلطان حسين و ملك فؤاد، حتّى سلطانى مستبّد و ديكتاتور يعنى سلطان عبدالحميد ثانى، امپراتور دولت عثمانى را در سفرش به آستانه ستود و در مدح مبالغه نمود و او را امام وخليفه مسلمانان ناميد.

نكته قابل توجه اين كه در اين مدح ها نيز مقلّد پيشينيان بود و ابتكارى از خود نشان نداد.

5 - شوقى مردى مذهبى نبوده و در شعر خود به علت همسويى با اعتقادات و آداب

ص: 154

و رسوم حاكم بر جامعه و دور نيفتادن از ساحل اجتماع، تظاهر به ديندارى كرده است.

6 - او در آفرينش آثار خود تابع سياق واحد نبود بدين معنى كه اغراض مختلف را در يك قالب جاى مى داد مثلا" در قصيده اى كه مخصوص مدح است مى توان ردپاى فخر، حبّ وطن، پند و اندرزو ارشاد، تاريخ، وصف و دين را نيز يافت لذا تبويب قصايد شوقى آسان نيست اگر نگوييم غير ممكن است. گويى او هر اثر خود را مجالى براى نماياندن موضوعهاى مختلف و عرصه اى براى عرضه هر چه بيشتر آموخته هايش مى ديد، لذا ما در آثار او با پديده فراگير استطراد و گريز زدن و چرخشهاى شديد و بعضا" ناگهانى موضوعى بر مى خوريم.

7 - از نظر خيال مردى خيال پرداز، دقيق النظّر و نوآور بود. شايد علت اين امر سفرهاى بسيار او در آفاق گوناگون و در افكار مختلف باشد.

8 - شوقى فردى با حيا، صلحدوست،آرام، فكور، خوش بين و راحت طلب بود. لذا هيچ كس را هجو نكرد و در هيچ حزب سياسى عضو نشد و هميشه خود را از نزاع بر حذر مى داشت.

9 - او در آفرينش نغمه هاى موسيقيايى ماهر بود و در شعر به موسيقى و طنين الفاظ و پژواك حروف و حركات در كلمات اهميّت مى داد. تنوّع موسيقيايى در اشعار او آشكارا به چشم مى خورد.

10 - در آثار شوقى نام اشخاص و اماكن و آثار بسيارى وجود دارد و اين گواه وسعت اطّلاعات اوست.

11 - او در تشبيهات و استعاره ها و كنايه ها و در شيوه به كارگيرى اساليب مختلف بيانى نظير استفهام،تعجّب، وجوه مختلف جملات انشايى و خبرى، و وصف، توانست نوآورى هايى بكند.

12 - كاربرد الفاظ مربوط به جنگ در غزليات او به چشم مى خورد، اين ويژگى را مى توان در شعر عنترةبن شدّاد (525 -615 م) مشاهده كرد. همچنين غزل او از رقّت و سلاست لفظ و نغمه هاى موسيقيايى برخوردار است.

ص: 155

13 - نثر او نثرى است مصنوع و مسجّع و شبيه به نثر مقامات حريرى(1).

مدايح نبوى شوقى

مدايح نبوى شوقى (2)

1 - هَمزيّه، اين قصيده كه شامل بيش از 130بيت است، در معارضه با هَمْزيِّه بوصيرى سروده شده، مطلع آن چنين است :

وُلِدَ الْهُدَى، فَالْكَائِنَاتُ ضِيَاءٌ

وَ فَمُ الزَّمَانِ تَبَسُّمٌ وَ ثَنَاءُ

الرُّوحُ وَ الْمَلأُ الْمَلاَئِكُ حَوْلَهُ

لِلدّيِنِ وَالدُّنْيَا بِهِ بُشْراَءُ

ترجمه : هدايت زاده شد پس كائنات درخشان گرديد و بر لب زمانه، گل لبخند و ستايش شكفت - روح و گروه فرشتگان بر گِرد او حلقه زده اند، به يمن وجود او براى دنيا و آخرت مژده در رسيد.

2 - قصيده "ذِكْرَى المَوْلِد" كه به مناسبت ميلاد پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله با 71 بيت سروده شده است. در آن به ذمّ دنيا، اهميّت اخلاق در سازندگى انسان و مدح پيامبر اسلام از جهات مختلف پرداخته شده است، مطلع قصيده چنين است :

سَلُوا قَلبِى غَدَاةَ سَلاَ وَ ثَابَا

لَعَلَّ عَلَى الْجَمَالِ لَهُ عِتَابا

«از قلب من بپرسيد، در آن پگاهى كه آرام گرفت و باز گشت، شايد او زيبايى را مى نكوهد.

3 - نَهْجُ الْبُرْدَة، اين مهمترين مديحه نبوى شوقى است كه به تاثير از بُرْدَه بوصيرى سروده شده است و 190 بيت را در بر مى گيرد.

ص: 156


1- مطالب اين قسمت برگرفته از اين كتابها بود : - الحرّ، عبدالمجيد، احمد شوقى اميرالشعراء، دارالكتب العلمية، بيروت، صفحات (82 -88،103،153،164،167)،1413 ه. - ضيف، شوقى، فصول فى الشعرو نقده، دارالمعارف، مصر، ص 337 -338،1971 م. - ديوان احمد شوقى، مداخلة و تحقيق : اميل.أ.كبا، دارالجيل، جزء 2، ص 260، 1415 ه. - الفاخورى حنّا، الجامع فى تاريخ الادب العربى، ج 2، دارالجيل، بيروت، ص 456، 1995م. - زَيّات، احمد حسن، فى أصول الأدب، مطبعة الرسالة، قاهرة، ص 172،1952 م.
2- ديوان احمد شوقى، مداخلة و تحقيق: اميل. ا. كباء، جزء 1، ص (81 -148) 1415 ق

انگيزه سرودن نهج البردة

انگيزه سرودن نهج البردة(1)

"خُديوى عباس حلمى ثانى در سال 1227 ه./ 1909م. روانه حج شد و تصميم گرفت شوقى را به همراه خود به مكّه ببرد. امّا شوقى از اين همراهى سرباز زد و موجب كدورت خاطر ولى نعمت و ممدوح خود گرديد. سپس بر آن شد كه قصيده اى در ستايش از پيامبر بسرايد و بدين وسيله غبار دلگرفتگى امير را فرو نشاند. لذا به معارضه با بزرگترين شاهكار نبوى ادبيات عربى رفت و قصيده اى سرود و نام "نَهْجُ الْبُرْدَة" بر آن نهاد و پس از بازگشت امير از حج، با اين قصيده به پيشواز او شتافت. قصيده نهج البرده به وسيله شيخ سليم البُشرَى استاد دانشگاه ألأزهر شرح گرديده است.(2)

آنچه گفته شد "نهج البرده" را در زمره يك قصيده اعتذاريّه قرار مى دهد.

نكته جالب توجّه آن كه انگيزه سرايش نخستين قصيده مشهور در مدح پيامبراكرم صلى الله عليه وآله، يعنى "بُرْدَه" كعب بن زهير (26ق) نيز عذرخواهى از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بوده است.

نص نهج البردة

1 - رِيمٌ عَلَى الْقاعِ، بَيْنَ الْبَانِ وَالْعَلَمِ

أَحَلَّ سَفْكَ دَمِى فىِ الْأشْهُرِ الْحُرُمِ

رَمَى الْقَضَاءُ بِعَيْنَىْ جُؤْذَرٍ أسَدًا

يَا سَاكِنَ الْقَاعِ، أَدْرِكْ سَاكِنَ الْأَجَمِ

لَمّا رَنَا حَدَّثَتْنىِ النَّفْسُ قائلةً

يا وَيْحَ جَنْبِكَ، بِالسَّهمِ الْمُصِيبِ رُمِىَ

جَحَدْتُها، وَكَتَمْتُ السَّهْمَ فى كَبِدى

جُرْحُ الْأحِبَّةِ عِنْدى غَيرُ ذى أَلَمِ

رُزِقْتَ أَسمَحَ ما فى النّاسِ مِنْ خُلُقٍ

إِذا رُزقْتَ الْتِماسَ الْعُذْرِ فى الشِّيَمِ

يا لائِمى فى هَواهُ، وَالْهَوى قَدَرٌ

لَوْ شَفَّكَ الْوَجْدُ لَمْ تَعذِلْ و لَم تَلُمِ

لَقَدْ أَنَلْتُكَ أُذْناً غَيْرَ وَاعِيَةٍ

وَرُبَّ مُنْتَصِتٍ وَالْقَلبُ فى صَمَمٍ

يا نَاعِسَ الطَّرفِ، لا ذُقتَ الهوى أَبدًا

أَسهَرْتَ مُضْنَاكَ فى حِفْظِ الهَوى، فَنَمِ

أَفدِيكَ إِلْفًا، وَ لا آلُو الْخَيالَ فِدىً

أَغْراكَ بِالبُخْلِ مَنْ أَغراهُ بالْكَرَمِ

ص: 157


1- احمد شوقى اميرالشعراء، ص 146.
2- متاسفّانه بنده به اين شرح دست نيافتم.

10 - سَرَى، فَصَادَفَ جُرْحًا دَامِياً، فَأَسَا

وَ رُبَّ فَضْلٍ عَلَى الْعُشَّاقِ لِلْحُلُمِ

مَنِ الْمُوائِسُ بانًا باِلرُّبَى وَقَناً

اللّاعِباتُ بِرُوحى، السّافِحاتُ دَمِى؟

السّافِراتُ كَأَمْثَالِ الْبُدورِ ضُحًى

يُغِرْنَ شَمْسَ الضُّحَى بِالحَلْىِ وَ الْعِصَمِ

أَلْقاتِلاتُ بِأَجْفَانٍ بِهَا سَقَمٌ

وَلِلْمَنِيَّةِ أَسبابٌ مِنَ السَّقَمِ

أَلْعاثِراتُ بألْبابِ الرِّجالِ وَ مَا

أُقِلنَ مِنْ عَثَراتِ الدَّلِّ فىِ الرَّسَمِ

المُضْرِمَاتُ خُدُودًا، أَسْفَرَتْ، وَ جَلَتْ

عَنْ فِتْنَةٍ، تُسلِمُ الْأَكبادَ لِلضَّرَمِ

الحامِلاتُ لِوَاءَ الْحُسْنِ مُخْتَلِفًا

أَشْكالُهُ، وَ هُوَ فَرْدٌ غَيْرُ مُنْقَسِمٍ

مِنْ كُلِّ بَيْضَاءَ أَوْ سَمْرَاءَ زُيِّنَتَا

لِلْعَيْنِ، وَ الْحُسْنُ فى الْآرامِ كَالْعُصُمِ

يُرَعْنَ لِلْبَصَرِ السّامى، وَ مِنْ عَجَبٍ

إذا أَشَرْنَ أَسَرْنَ اللَّيْثَ بِالْعَنَمِ

وَضَعْتُ خَدِّى، وَ قَسَّمْتُ الْفُؤادَ رُبىً

يَرتَعْنَ فى كُنُسٍ مِنْهُ وَ فى أَكَمِ

20 - يَا بِنْتَ ذىِ اللَّبَدِ الْمَحْمِىّ جَانِبُهُ

أَلْقَاكِ فىِ الْغَابِ، أَمْ أَلْقاكِ فى الْأُطُمِ؟

ما كُنْتُ أَعلَمُ، حتَّى عَنَّ مَسْكِنُهُ

أَنَّ الْمُنَى وَ الْمَنَايا مَضْرِبُ الْخِيَمِ

مَنْ أَنْبَتَ الْغُصْنَ مِنْ صَمْصَامَةٍ ذَكَرٍ؟

وَ أَخْرَجَ الرِّيمَ مِنْ ضِرغَامَةٍ قَرِمِ؟

بَيْنىِ وَ بَيْنَكِ مِنْ سُمْرِ الْقَنَا حُجُبٌ

وَ مِثْلُهَا عِفَّةٌ عُذرِيَّةُ العِصَمِ

لَمْ أَغْشَ مَغْناكِ إِلّا فى غُضُونِ كَرًى

مَغْنَاكِ أَبْعَدُ لِلْمُشْتَاقِ مِنْ إِرَمِ

يَا نَفْسُ، دُنياكِ تُخْفى كُلَّ مُبْكِيَةٍ

وَ إِنْ بَدَا لَكِ مِنْهَا حُسنُ مُبتَسَمِ

فُضِّى بِتَقْوَاكِ فاهًا كُلَّمَا ضَحِكَتْ

كَمَا يُفَضُّ أَذَى الرَّقْشَاءِ باِلثَّرَمِ

مَخْطُوبَةٌ، مُنْذُ كانَ النّاسُ، خَاطِبَةٌ

مِنْ أَوّلِ الدَّهْرِ لَمْ تُرْمِلْ، وَ لَمْ تَئِمِ

يَفْنَى الزّمانُ، وَ يَبْقى مِنْ إِسَاءَتِهَا

جُرْحٌ بِآدَمَ، يَبْكى مِنهُ، فى الْأَدَمِ

لَا تَحْفِلى بِجَناها، اَوْ جِنايَتِهَا

المَوْتُ بِالزَّهْرِ مِثلُ الْمَوْتِ بِالْفَحَمِ

30 - كَمْ نائمٍ لَا يَرَاهَا، وَهْىَ سَاهِرَةٌ

لَوْلَا الْأَمَانِىُّ وَ الْأَحلَامُ لَمْ يَنَمِ

طَوْرًا تَمُدُّكَ فى نُعْمَى وَ عَافِيَةٍ

وَ تَارَةً فى قَرَارِ الْبُؤسِ وَ الْوَصَمِ

كمْ ضلَّلْتكَ، وَ مَنْ تُحْجَبْ بصيرتُهُ

إِن يلقَ صابًا يرِدْ، أَو عَلْقمًا يَسُمِ

يَا وَيْلَتَاهُ لِنَفْسى! رَاعَهَا وَدَهَا

مُسْوَدَّةُ الصُّحْفِ فى مُبْيَضَّةِ اللِّمَمِ

رَكَضْتُهَا فى مُرِيعِ الْمَعْصِياتِ، وَ مَا

أَخَذْتُ مِنْ حِمْيَةِ الطّاعَاتِ للِتُّخَمِ

ص: 158

هَامَتْ عَلَى أَثَرِ اللَّذّاتِ تَطْلُبُهَا

وَ النَّفْسُ إِنْ يَدْعُهَا دَاعِى الصِّباتَهِمِ

صَلاَحُ أَمْرِكَ لِلْأَخْلاَقِ مَرْجِعُهُ

فَقَوِّمِ النَّفسَ بِالْأَخلاَقِ تَسْتَقِمِ

وَ النَّفْسُ مِنْ خَيْرِهَا فى خَيْرِ عَافِيَةٍ

وَ النَّفْسُ مِنْ شَرِّهَا فى مَرْتَعٍ وَ خِمِ

تَطْغَى إِذَا مُكِّنَتْ مِنْ لَذَّةٍ وَ هَوىً

طَغْىَ الجِيادِ إِذَا عَضَّتْ عَلَى الشُّكُمِ

اِنْ جَلَّ ذَنبِى عَنِ الغُفْرانِ، لِى أَمَلٌ

فىِ اللَّهِ يَجْعَلُنى فى خَيْرِ مُعْتَصَمِ

40 - أُلقِى رَجائى، إِذَا عَزَّ الْمُجِيرُ، عَلَى

مُفرِّجِ الْكَرْبِ فى الدَّارَيْنِ وَ الغُمَمِ

إِذَا خَفَضْتُ جَنَاحَ الذُّلِّ أَسأَلُهُ

عِزَّ الشفاعَةِ، لَمْ أَسأَلْ سِوَى أَمَمِ

و إِنْ تَقَدَّمَ ذو تَقوىَ بِصَالِحَةٍ

قَدَّمْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ عَبْرَةَ النَّدَمِ

لَزِمْتُ بَابَ أَمِيرِ الْأَنْبِيَاءِ، وَ مَنْ

يُمْسِكْ بِمِفْتَاحِ بابِ اللَّه يَغْتَنِمِ

فَكُلُّ فَضْلٍ، وَ إِحسانٍ، وَ عَارِفَةٍ

مَا بَيْنَ مُسْتَلَمٍ مِنْهُ و مُلْتَزَمِ

عَلَّقْتُ مِنْ مَدْحِهِ حَبْلاً اُعِزُّ بِهِ

فى يَوْمِ لَا عِزَّ بِالْأَنسَابِ و اللُّحَمِ

يُزْرى قَرِيضى زُهَيْراً حينَ أَمدَحُهُ

وَ لاَ يُقَاسُ إِلَى جُودى نَدَى هَرِمِ

مُحَمَّدٌ صَفْوَةُ البَارى، وَ رَحْمَتُهُ

وَ بُغْيَةُ اللَّهِ مِنْ خَلْقٍ و منْ نَسَمِ

وَ صَاحِبُ الْحَوْضِ يَوْمِ الرُّسْلُ سائِلَةٌ

مَتَى الْوُرُودُ؟ وَ جِبريلُ الْأَمينُ ظَمِئَ

سَنَاؤُهُ و سَناهُ الشَّمْسُ طالِعَةً

فَالجِرْمُ فى فَلَكٍ، وَالضَّوءُ فى عَلَمِ

50 - قَدْ أَخْطَأَ النَّجْمَ مَا نَالَتْ أُبُوَّتُهُ

مِنْ سُؤْدَدٍ بَاذِخٍ فى مَظْهَرٍ سَنِمِ

نُمُوا إليهِ، فَزَادُوا فى الْوَرَى شَرَفاً

وَ رُبَّ أَصلٍ لِفَرعٍ فى الفَخارِ نُمِى

حَوَاه،ُ فى سُبُحاتِ الطُّهرِ قَبْلَهُمُ

نُورانِ قاما مَقامَ الصُّلْبِ وَ الرَّحِمِ

لَمَّا رَآهُ بَحِيرا قالَ: نَعرِفُهُ

بِمَا حَفِظْنا مِنَ الْأَسماءِ وَالسِّيَمِ

سائِلْ حِراءَ، وَ رُوحَ القُدْسِ: هَل عَلِما

مَصونَ سِرٍّ عَنِ الإِدراكِ مُنْكَتِمِ

كَم جَيئةٍ و ذَهابٍ شُرِّفَتْ بِهمِا

بَطحاءُ مَكّةَ، فى الإِصباحِ و الغَسَمِ

وَ وَحشَةٍ لاِبْنِ عَبْدِ اللَّهِ بَيْنَهُمَا

أَشْهَى مِنَ الْأُنسِ بِالأَحبابِ و الحَشَمِ

يُسامِرُ الْوَحىَ فيها قَبلَ مَهبِطهِ

وَ مَن يُبَشِّرْ بِسِيمَى الخَيرِ يَتَّسِمِ

لَمَّا دَعَا الصَّحبُ يَسْتَسْقُونَ مِنْ ظَمَإٍ

فَاضَتْ يَداهُ مِنَ التَّسنِيمِ بِالسَّنِمِ

وَ ظَلَّلَتْهُ، فَصَارَتْ تَستَظِلُّ بِهِ

غَمامَةٌ، جَذَبَتْها خِيرَةُ الدِّيَمِ

ص: 159

60 - مَحَبَّةٌ لِرَسُولِ اللَّهِ أُشرِبَها

قَعَائِدُ الدَّيْرِ، وَ الرُّهبانُ فى القِمَمِ

إِنَّ الشَّمائلَ، إِنْ رَقَّتْ، يَكادُ بِهَا

يُغْرَى الجَمادُ، وَ يُغْرَى كُلُّ ذى نَسَمِ

وَ نُودِىَ: إقْرَأْ، تَعالَى اللَّهُ قائِلُهَا

لَمْ تَتَّصِلْ، قَبلَ مَنْ قيلتْ لَهُ، بِفَمِ

هُناكَ أَذَّنَ لِلرَّحمنِ، فَامْتَلأَتْ

أَسماعُ مَكَّةَ مِن قُدسِيَّةِ النَّغَمِ

فَلاَ تَسَلْ عَنْ قُرَيشٍ كيفَ حَيْرَتُها؟

وَ كَيفَ نُفْرتُها فى السَّهلِ وَ العَلَمِ؟

تَساءَلوا عَنْ عَظيمٍ قَدْ أَلمَّ بِهِم

رَمَى الْمَشايِخَ وَ الوِلْدانَ بِاللَّمَمِ

يا جَاهِلينَ عَلَى الهادى وَ دَعْوَتِهِ

هَلْ تَجْهَلُونَ مكانَ الصّادِقِ الْعَلَمِ

لَقَّبْتُموهُ أَمينَ القَوْمِ فى صِغَرٍ

وَ مَا الْأَمينُ على قَوْلٍ بِمُتَّهَمِ

فَاقَ البُدورَ، وَ فاقَ الْأَنبياءَ، فَكَمْ

بِالْخُلْقِ و الخَلْقِ مِن حُسْنٍ و مِنْ عِظَمِ

جاءَ النَّبِيُّونَ بِالآياتِ، فَانْصَرَمَتْ

وَ جِئتَنا بِحَكيمٍ غَيرِ مُنصَرِمِ

70 - آياتُهُ، كُلَّما طالَ المَدَى، جُدُدٌ

يَزِينُهُنَّ جلالُ العِتْقِ و القِدَمِ

يكادُ، فى لَفْظَةٍ منه مُشَرَّفَةٍ

يُوصِيك بِالحَقِّ، و التَّقْوَى، وَ بِالرُّحُمِ

يا أَفْصَحَ النّاطِقينَ الضّادَ قاطِبةً

حَديثُك الشَّهْدُ عندَ الذّائِق الفَهِمِ

حَلَّيتَ، من عَطَلٍ، جِيدَ البَيانِ بِهِ

فى كُلِّ مُنتَثِرٍ فى حُسْنِ مُنتَظِمِ

بِكُلِّ قَولٍ كريمٍ أَنتَ قائلُهُ

تُحيى الْقُلوبَ، و تُحْيى مَيِّتَ الهِمَمِ

سَرَتْ بَشائِرُ بالهادى وَ مَوْلِدِهِ

فىِ الشَّرقِ وَ الْغَربِ مَسْرى النّورِ فى الظُّلَمِ

تَخَطَّفَتْ مُهَجَ الطاغينَ مِنْ عَرَبٍ

وَ طَيَّرتْ أَنفُسَ الباغينَ مِنْ عَجَمِ

رِيعتْ لَها شُرَفُ الإِيوانِ، فَانْصَدَعَتْ

مِنْ صَدْمَةِ الْحَقِّ، لا مِنْ صَدمَةِ القُدُمِ

أَتَيتَ، وَ النّاسُ فَوْضَى، لا تَمُرُّ بِهِم

إِلاّ علَى صَنَمٍ، قَدْ هامَ فى صَنَمِ

وَ الْأَرضُ مَمْلوءَةٌ جَوْرًا، مُسَخَّرَةٌ

لِكُلِّ طاغيةٍ فى الخَلْقِ مُحْتَكِمِ

80 - مُسَيْطِرُ الفُرْسِ يَبغى فى رَعِيَّتِهِ

وَ قَيْصَرُ الرُّومِ مِنْ كِبْرٍ أَصَمُّ عَمِ

يُعَذِّبانِ عِبَادَ اللَّهِ فى شُبَهٍ

وَ يَذْبَحانِ كَمَا ضَحَّيْتَ بِالغَنَمِ

وَالْخَلْقُ يَفْتِكُ أَقواهمْ بِأَضعَفِهِمْ

كَاللَّيْثِ بِالبَهْمِ، أَو كَالْحُوتِ بِالبَلَمِ

أَسرَى بِكَ اللَّهُ لَيْلاً، إِذ مَلاَئِكُهُ

وَ الرُّسْلُ فى الْمَسجِدِ الْأَقْصَى عَلَى قَدَمِ

لَمّا خَطَرْتَ بِهِ الْتَفُّوا بِسَيِدِهِمْ

كَالشُّهْبِ بِالبَدْرِ، أَوْ كَالْجُندِ بِالْعَلَمِ

ص: 160

صَلَّى وَراءَكَ مِنْهُمْ كُلُّ ذى خَطَرٍ

وَ مَنْ يَفُزْ بِحَبَيبِ اللَّهِ يَأْتَمِمِ

جُبْتَ السَّمواتِ أَو ما فَوقَهُنَّ بِهِمْ

على مُنَوِّرةٍ دُرِّيَّةِ اللُّجُمِ

رَكُوبَةٍ لَكَ، مِنْ عِزٍّ وَ مِنْ شَرَفٍ

لَا فى الجِيادِ، وَ لا فى الْأَيْنُقِ الرُّسُمِ

مَشِيئَةُ الْخَالِقِ الْبَارى، وَ صَنْعَتُهُ

وَ قُدرةُ اللَّهِ فَوقَ الشَّكِّ وَ التُّهَمِ

حَتَّى بَلَغْتَ سَماءً لا يُطارُ لَها

على جَناحٍ، و لا يُسْعَى علَى قَدَمِ

90 - وَ قِيلَ: كُلُّ نَبِىٍّ عِنْدَ رُتْبَتِهِ

وَ يا مُحَمّدُ، هذا الْعَرشُ فَاسْتَلِمِ

خَطَطْتَ لِلدّينِ وَ الدّنيا عُلو مَهُما

يا قَارِئَ اللَّوحِ، بَلْ يا لامِسَ الْقَلَمِ

أَحَطْتَ بَيْنَهُمَا بِالسِّرِّ، وَ انْكَشَفَتْ

لَكَ الْخَزائِنُ مِنْ عِلْمٍ، وَ مِنْ حِكَمِ

وَ ضَاعَفَ الْقُربُ ما قُلِّدْتَ مِنْ مِنَنٍ

بِلاَ عِدادٍ، وَ ما طُوِّقْتَ مِنْ نِعَمِ

سَلْ عُصْبَةَ الشِّركِ حَولَ الْغَارِ سائِمَةً

لَولاَ مُطَارَدَةُ الْمُخْتَارِ لَمْ تُسَمِ

هَلْ أَبْصَرُوا الْأَثَرَ الْوُضَّاءَ، أَم سَمِعُوا

هَمْسَ التَّسابِيحِ وَ الْقُرآنِ مِنْ أَمَمِ؟

وَهَلْ تَمَثَّلَ نُسْجُ الْعَنْكَبُوتِ لَهُمْ

كَالْغَابِ، وَالْحَائِماتُ الزُّغْبُ كَالرَّخَمِ؟

فَأَدْبَرُوا، وَ وُجوهُ الْأَرضِ تَلْعَنُهُمْ

كَباطِلٍ مِنْ جَلالِ الحَقِّ مُنْهَزِمِ

لَوْ لَا يَدُ اللَّهِ بِالجَارَيْنِ مَا سَلِمَا

وَ عَيْنُهُ حَوْلَ رُكْنِ الدِّينِ، لَمْ يَقُمِ

تَوارَيا بِجَنَاحِ اللَّهِ، وَاسْتَتَرَا

وَ مَنْ يَضُمُّ جَناحُ اللَّهِ لَا يُضَمِ

100 - يَا أَحمدَ الْخَيْرِ، لى جاهٌ بتَسْمِيَتى

وَ كَيْفَ لَا يَتَسامَى بِالرُّسولِ سَمِى؟

أَلْمَادِحونَ، وَ أَربابُ الْهَوَى تَبَعٌ

لِصَاحِبِ الْبُرْدَةِ الْفَيْحاءِ ذى الْقَدَمِ

مَديحُهُ فيكَ حُبٌ خالصٌ وَ هَوًى

وَ صادِقُ الحُبِّ يُملى صادِقَ الكَلِمِ

اللَّهُ يَشْهَدُ أَنّى لا أُعارِضُهُ

مَنْ ذايُعَارِضُ صَوْبَ الْعَارِضِ العَرِمِ؟

و إِنَّما أَنا بَعضُ الغابِطينَ، وَ مَن

يَغْبِطْ وَلِيَّكَ لَا يُذمَمْ، و لا يُلَمِ

هذا مَقامٌ مِنْ الرَّحمنِ مُقتَبَسٌ

تَرمِى مَهابَتُهُ سَحْبانَ بِالبَكَمِ

البدرُ دونَكَ فى حُسْنٍ وَ فى شَرَفٍ

وَ الْبَحرُ دُونَكَ فى خَيرٍ وَفى كَرَمِ

شُمُّ الجِبالِ إِذا طَاولْتَهَا انْخَفَضَتْ

وَ الْأَنْجُمُ الزُّهْرُ مَا وَاسَمْتَهَا تَسِمِ

وَ اللَّيْثُ دونَكَ بَأْسًا عِند وَثْبَتِهِ

إِذا مَشَيتَ إِلى شاكى السِّلاحِ كَمِى

تَهفُو إِلَيكَ، وَ إِنْ أَدْمَيتَ حَبَّتَهَا

فى الْحَربِ، أَفْئِدَةُ الْأَبطالِ وَ البُهَمِ

ص: 161

110 - مَحبَّةُ اللَّهِ ألقاها، وَ هَيْبَتُهُ

عَلَى ابنِ آمنةٍ، فى كُلِّ مُصْطَدَمِ

كَأَنَّ وَجْهَكَ تَحتَ النَّقْعِ بَدرُ دُجًى

يُضِى ءُ مُلْتَثِمًا، أَوْ غَيْرَ مُلْتَثِمِ

بَدْرٌ تَطَلَّعَ فى بَدْرٍ، فَغُرَّتُهُ

كَغُرَّةِ النَّصرِ، تَجْلُو دَاجِىَ الظُّلَمِ

ذُكِرْتَ بِاْليُتْمِ فىِ الْقُرآنِ تَكرِمَةً

وَ قيمَةُ اللُّؤلُؤِ الْمَكْنُونِ فى الْيُتُمِ

اللَّهُ قَسَّمَ بَيْنَ النّاسِ رِزْقَهُمُ

وَ أَنتَ خُيِّرْتَ فى الْأَرزَاقِ وَالقِسَمِ

إِنْ قُلْتَ فى الْأَمرِ: لا، أوْ قُلْتَ فيهِ: نَعَمْ

فَخِيرَةُ اللَّهِ فى لَا مِنْكَ أَو نَعَمِ

أَخُوك عيسى دَعَا مَيْتاً، فَقَامَ لَهُ

وَ أَنْتَ أَحْيَيْتَ أَجْيَالاً مِنَ الرِّمَمِ

وَ الْجَهْلُ مَوتٌ، فَإنْ اُوتِيتَ مُعْجِزةً

فأبْعَثْ مِنَ الجَهْلِ، أَوْ فَابْعَثْ مِنَ الرَّجَمِ

قَالُوا: غَزَوْتَ، وَ رُسْلُ اللَّهِ مَا بُعِثوُا

لِقَتْلِ نَفْسٍ، وَلَا جَاؤُوا لِسَفْكِ دَمِ

جَهْلٌ، وَ تَضْلِيلُ أَحلاَمٍ، وَ سَفْسَطَةٌ

فَتَحْتَ بِالسَّيفِ بَعْدَ الْفَتْحِ بِالْقَلَمِ

120 - لَمّا أَتَى لَكَ عَفْواً كُلُّ ذى حَسَبٍ

تَكَفَّلَ الَّسيفُ بِالجُهَّالِ وَ الْعَمَمِ

وَ الشَّرُّ، إِنْ تَلْقَهُ بِالْخَيرِ، ضِقْتَ بِهِ

ذَرْعاً، وَ إِنْ تَلْقَهُ بِالشَّرِّ يَنْحَسِمِ

سَلِ الْمَسيحيَّةَ الغَرّاءَ: كَمْ شَرِبَتْ

بِالصّابِ، مِنْ شَهَواتِ الظّالِمِ الغَلِمِ

طَريدَةُ الشِّركِ، يُؤذِيهَا، وَ يُوسِعُهَا

فى كُلِّ حينٍ، قِتالاً ساطِعَ الحَدَمِ

لَولاَ حُماةٌ لَها، هَبُّوا لِنُصْرَتِهَا

بِالسَّيْفِ، مَا انْتَفَعَتْ بِالرِّفْقِ وَ الرُّحُمِ

لَولا مَكانٌ لِعيسى عِندَ مُرسِلِهِ

وَ حُرمَةٌ وَ جَبَتْ للِرّوحِ فى القِدَمِ

لَسُمِّرَ الْبَدَنُ الطُّهرُ الشّريفُ عَلَى

لَوْ حَيْنِ، لَمْ يَخْشَ مُؤذيهِ، وَلَمْ يَجِمِ

جَلَّ الْمسيحُ، وَ ذَاقَ الصَّلبَ شانِئُهُ

إِنَّ العِقابَ بِقَدْرِ الذَّنْبِ وَ الْجُرُمِ

أَخُو النَّبِىِّ، وَ رُوحُ اللَّهِ فى نُزُلٍ

فَوقَ السَّمَاءِ وَ دُونَ الْعَرشِ، مُحْتَرَمِ

عَلَّمْتَهُمْ كُلَّ شَى ءٍ يَجْهَلُونَ بِهِ

حَتَّى الْقِتَالَ وَ مَا فِيهِ مِنَ الذِّمِمِ

130 - دَعَوْتَهُمْ لِجِهَادٍ فيهِ سُؤدَدُهُمْ

وَ الْحَربُ أُسُّ نِظَامِ الْكَوْنِ وَ الأُمَمِ

لَوْلَاهُ لَمْ نَرَ لِلدَّوْلاتِ فى زَمَنٍ

مَاطالَ مِنْ عُمُدٍ، أَوْ قَرَّ مِنْ دُهُمِ

تِلكَ الشَّواهِدُ تَتْرَى كُلَّ آوِنَةٍ

فىِ الْأَعْصُرِ الغُرِّ، لا فى الْأَعْصُرِ الدُّهُمِ

بِالْأَمسِ مَالَتْ عُروشٌ، وَاعْتَلَتْ سُرُرٌ

لَوْلَا الْقَذَائِفُ لَمْ تُثْلَمْ، وَ لَمْ تَصِمِ

أَشياعُ عِيسى أَعَدُّوا كُلَّ قَاصِمَةٍ

وَ لَمْ نُعِدَّ سِوَى حَالاَتِ مُنْقَصِمِ

ص: 161

مَهْمَا دُعِيتَ إِلَى الْهَيْجَاءِ قُمْتَ لَها

تَرمى بِأُسْدٍ، وَ يَرمى اللَّهُ بِالرُّجُمِ

عَلَى لِوَائِكَ مِنْهُمْ كُلُّ مُنَتِقٍم

للَّهِ، مُسْتَقْتِلٍ فى اللَّهِ، مُعْتَزِمِ

مُسَبِّحٍ لِلِقَاءِ اللَّهِ، مُضْطَرِمٍ

شَوقاً، عَلى سابِحٍ كَالْبَرْقِ مُضْطَرِمِ

لَوْ صَادَفَ الدَّهرَ يَبْغِى نُقلةً، فَرَمَى

بِعَزْمِهِ فى رِحالِ الدَّهرِ، لَم يَرمِ

بِيضٌ، مَفاليلُ مِنْ فِعلِ الْحُروبِ بِهِمْ

مِنْ أَسْيُفِ اللَّهِ، لاَ الْهِندِيّةِ الْخُذُمِ

140 - كَمْ فىِ التّرابِ إِذا فَتَّشْتَ عَنْ رَجُلٍ

مَنْ ماتَ بِالعَهْدِ، أَوْ مَنْ مَاتَ بِالقَسَمِ

لَوْلاَ مَواهِبُ فى بَعْضِ الْأَنامِ، لَمَا

تَفَاوَتَ النّاسُ فىِ الْأَقْدَارِ وَ الْقِيَمِ

شَرِيعَةٌ لَكَ فَجَّرتَ الْعُقُولَ بِهَا

عَنْ زاخِرٍ بِصُنُوفِ الْعِلْمِ مُلْتَطِمِ

يَلوُحُ حَوْلَ سَنَا التَّوحِيدِ جَوْهَرُهَا

كَالْحَلْىِ لِلسَّيفِ أَوْ كَالْوَشىِ لِلْعَلَمِ

غَرَّاءُ، حَامَتْ عَلَيْهَا أَنْفَسٌ وَ نُهًى

وَ مَنْ يَجِدْ سَلْسَلاً مِنْ حِكْمَةٍ يَحُمِ

نُورُ السَّبِيلِ يُساسُ الْعَالَمُونِ بِهَا

تَكَفَّلَتْ بِشَبابِ الدَّهرِ وَ الْهَرَمِ

يَجْرِى الزَّمَانُ وَ أَحكامُ الزَّمانِ على

حُكْمٍ لَها، نَافِذٍ فى الْخَلْقِ، مُرْتَسِمِ

لَمَّا اعْتَلَتْ دَوْلَةُ الْإِسلاَمِ، وَ اتَّسَعَتْ

مَشَتْ مَمَالِكُهُ فى نُورِهَا التِّمِمِ

وَ عَلَّمَتْ أُمَّةً بِالْقَفْرِ نَازِلَةً

رَعْىَ الْقَياصِرِ بَعدَ الشَّاءِ وَ النَّعَمِ

كَمْ شَيَّدَ الْمُصْلِحُونَ الْعامِلون بِهَا

فىِ الشَّرقِ وَ الْغَربِ، مُلْكاً باذِخَ العِظَمِ

150 - لِلْعِلْمِ، وَ الْعَدْلِ، وَ التَّمْدينِ مَا عَزَمُوا

مِنَ الْأُمورِ، وَ مَا شَدُّوا مِنَ الْحُزُمِ

سَرْعَانَ مَا فَتَحُوا الدُّنْيا لِمِلَّتِهِمْ

وَ أَنْهَلُوا النّاسَ مِنْ سَلسَالِهَا الشَّبِمِ

سَارُوا عَلَيْهَا هُدَاةَ النّاسِ، فَهْىَ بِهِمْ

إِلَى الْفَلاَحِ، طَريقٌ وَاضِحُ العِظَمِ

لَا يَهْدِمُ الدَّهرُ رُكْناً شَادَ عَدْلُهُمُ

وَ حَائِطُ الْبَغْىِ إِنْ تَلْمِسْهُ يَنْهَدِمِ

نَالُوا السَّعادَةَ فىِ الدَّارَيْنِ، وَ اجْتَمَعُوا

عَلَى عَمِيمٍ مِنَ الرِّضْوانِ مُقْتَسَمِ

دَعْ عَنْكَ رُومَا، وَ آثينا، وَ مَا حَوَتا

كُلُّ الْيَواقِيتِ فى بَغْدَادَ وَ التُّوَمِ

وَ خَلِّ كِسرَى، وَ إِيواناً يُدِلُ بِهِ

هَوَى عَلَى أَثَرِ النِّيرانِ وَ الْأُيُمِ

وَ اتْرُكْ رَعَمْسِيسَ، إِنَّ الْمُلْكَ مَظْهَرُهُ

فى نَهْضَةِ الْعَدْلِ، لاَ فى نَهْضَةِ الْهَرَمِ

دَارُ الشَّرائعِ رُوما كُلَّمَا ذُكِرَتْ

دَارُ السَّلامِ لَهَا، أَلْقَتْ يَدَ السَّلَمِ

مَا ضَارَعَتْهَا، بَياناً عِنْدَ مُلْتَأَمٍ

وَ لاَ حَكَتْهَا، قَضاءً عِنْدَ مُخْتَصَمِ

ص: 163

160 - وَ لَا احْتَوَتْ، فى طِرازٍ مِنْ قَياصِرِها

عَلَى رَشيدٍ، وَ مَأْمُونٍ، وَ مُعْتَصِمِ

مِنَ الَّذينَ إِذَا سَارَتْ كَتائِبُهُمْ

تَصَرَّفُوا بِحُدُودِ الْأرضِ وَ التُّخُمِ

وَ يَجْلِسونَ إِلَى عِلْمٍ وَ مَعرِفَةٍ

فَلاَ يُدَانَوْنَ فى عَقْلٍ وَ لا فَهَمِ

يُطَأْطِئُ الْعُلَماءُ الهَامَ إِنْ نَبَسُوا

مِنْ هَيْبَةِ الْعِلْمِ، لَا مِنْ هَيْبَةِ الْحُكُمِ

وَ يُمْطِرُونَ، فَمَا بِالْأرضِ مِنْ مَحَلٍ

وَ لَا بِمَنْ بَاتَ فَوْقَ الْأرضِ مِنْ عُدُمِ

خَلاَئِفُ اللَّهِ، جَلُّوا عَنْ مُوَازَنَةٍ

فَلاَ تَقِيسَنَّ أَمْلاَكَ الْوَرىَ بِهِمِ

مَنْ فىِ الْبَرِيَّةِ كَالْفَارُوقِ مَعْدَلَةً؟

وَ كَابْنِ عَبدِالْعَزيزِ الْخَاشِعِ الْحَشِمِ

وَ كَالْإمَامِ إِذَا مَا فَضَّ مُزْدَحَمَا

بِمَدْمَعٍ فى مَآقِى الْقَوْمِ مُزْدَحِمِ

الزّاخِرِ الْعَذْبِ فى عِلْمٍ وَ فى أَدَبٍ

وَ النَّاصِرِ النَّدْبِ فى حَربٍ وَ فى سَلَمِ

أَوْ كَاْبنِ عَفّانَ، وَ الْقُرآنُ فى يَدِهِ

يَحْنُو عَلَيهِ كَمَا تَحْنُو عَلَى الْفُطُمِ

170 - وَ يَجْمَعُ الآىَ تَرتِيباً وَ يَنْظِمُهَا

عَقْداً بِجِيدِ اللَّيالى غَيْرَ مُنْفَصِمِ؟

جُرحَانِ فى كَبِدِ الْإِسلامِ مَا الْتَأَمَا

جُرْحُ الشّهيدِ، وَ جُرحٌ بِالْكِتابِ دَمِى

وَ مَا بَلاَءُ أَبى بَكْرٍ بِمُتَّهَمٍ

بَعْدَ الْجَلائِلِ فى الْأَفعالِ وَ الْخِدَمِ

بِالْحَزْمِ وَ الْعَزمِ حَاطَ الدّينَ فى مِحَنٍ

أَضَلَّتِ الْحَلْمَ مِنْ كَهْلٍ وَ مُحْتَلِمِ

وحِدنَ بالرّاشِدِ الفاروقِ عَن رَشَدٍ

فى الموتِ وَ هُوَ يقينٌ غيرُ مُنْبَهمِ

يُجَادِلُ الْقَوْمَ مُسْتَلّاً مُهَنَّدَهُ

فى أَعظَمِ الرُّسْلِ قَدْراً، كَيْفَ لَمْ يَدُمِ

لَا تَعْذُلُوهُ، إِذَا طَافَ الذُّهُولُ بِهِ

مَاتَ الْحَبِيبُ، فَضَلَّ الصَّبُّ عَنْ رَغَمِ

يَا رَبِّ صَلِّ وَ سَلِّمْ، مَا أَرَدْتَ، عَلى

نَزيِلِ عَرشِكَ، خَيرِ الرُّسْلِ كُلِّهِمِ

مُحيِى اللَّيالى صَلاَةً، لاَ يُقَطِّعُهَا

إِلّا بِدَمعٍ مِنَ الْإِشْفَاقِ مُنْسَجِمِ

مُسَبّحاً لَكَ جُنْحَ اللّيلِ، مُحْتَمِلاً

ضُرًّا مِنَ السُّهْدِ، أَوْ ضُرًّا مِنَ الْوَرَمِ

180 - رَضيَّةٌ نَفْسُهُ لا تَشتَكِى سَأَماً

وَ ما مَعَ الْحُبِّ إِنْ أَخلَصْتَ مِنْ سَأمِ

وَ صَلِّ، رَبِّى، عَلَى آلٍ لَهُ نُخَبٍ

جَعَلْتَ فِيهِمْ لِوَاءَ الْبَيْتِ وَ الْحَرَمِ

بِيضُ الْوُجُوهِ، وَ وَجْهُ الدَّهرِ ذُو حَلَكٍ

شُمُّ الأُنوفِ، وَ أَنْفُ الْحَادِثَاتِ حَمِى

وَ أَهدِ خَيْرَ صَلاةٍ مِنْكَ أَربَعَةً

فىِ الصَّحْبِ، صُحْبَتُهُمْ مَرْعِيَّةُ الحُرَمِ

الرَّاكِبينَ إِذا نَادَى النَّبِىُّ بِهمْ

مَا هَال مِنْ جَلَلٍ، وَ اشْتَدَّ مِنْ عَمَمِ

ص: 164

الصّابِرينَ، وَ نَفْسُ الْأَرضِ وَاجِفَةٌ

الضّاحِكينَ إلَى الأَخطارِ وَ القُحَمِ

يَا رَبِّ، هَبَّتْ شُعُوبٌ مِنْ مَنِيَّتِهَا

وَ اسْتَيْقَظَتْ أُمَمٌ مِنْ رَقْدَةِ الْعَدَمِ

سَعْدٌ، وَ نَحْسٌ، وَ مُلْكٌ أَنْتَ مَالِكُهُ

تُدِيلُ مِنْ نِعَمٍ فيهِ، وَ مِنْ نِقَمِ

رَأَى قَضَاؤُكَ فِينا رَأْىَ حِكْمَتِهِ

أَكرِمْ بِوَجْهِكَ مِنْ قَاضٍ وَ مُنْتَقِمِ

فَالْطُفْ، لِأَجْلِ رَسولِ الْعَالَمينَ، بِنَا

وَ لَا تَزِدْ قَومَهُ خَسْفاً، وَ لا تَسُمِ

190 - يَا رَبِّ، أَحْسَنْتَ بَدءَ الْمُسلِمينَ بِهِ

فَتَمِّمِ الْفَضْلَ، وَ امنَحْ حُسْنَ مُخْتَتَمِ

ترجمه «نَهْجُ الْبُرْدَةَ» از شوقى

1 - سپيد آهويى، بر صفحه دشت، بين بان و علَم، خون مرا، در ماههاى حرام، حلال گردانيد.

2 - (عاقبت) دست قضا بوسيله تير نگاه دو چشمان گودر، شيرى را هدف قرار داد، اى آهوى بيابان، شير بيشه را درياب.

3 - آن گاه كه خيره و مهربان نگريست، جان، مرا گفت : اى واى، پهلويت آماجگاه تير شد.

4 - او را تكذيب كردم، و تير را در جگرم پنهان نگه داشتم. چون براى من، زخم دوستان، دردناك نيست.

5 - تو، وقتى كه (به جان و دل) عذرخواه و پوزش پذير ديگران باشى، در خوى و خُلق، سخاوتمندترين مردمانى.

6 - اى ملامتگر من در عشق او، با آن كه عشق سرنوشت است، اگر تو را شيدايى زار و نزار ساخته بود اين سان سركوفت نميزدى.

7 - همانا من گوش كَرِ خويش را به سخنان تو سپردم. وَ اِى بسا خاموشِ گوش سپارى كه به دل ناشنوا است.

8 - اى خواب آلوده، الهى هرگز مزه عشق را نچشى. [حال كه] آن را كه در راه عشق تو بيمار گشته بى خواب و قرار كردى، پس بخواب.

9 - دوستى را فداى تو مى كنم. و در فديه دادن خويش براى خيال تو نيز كوتاهى

ص: 165

نمى ورزم. آن كه خيال را به كرم آزمند ساخت،تو را به زُفتى و خِسّت ترغيب كرد.

10 - او شب هنگام به ديدارم آمد و مرا با زخمى خون آلود يافت سپس به معالجه ام پرداخت واى بسا كه خواب بر عاشقان منّت دارد.

11 - كيانند آن دوشيزگان نازنين كه بسان شاخه هاى بان و چونان نيزه هاى لرزان مى خرامند. آن بازيكنان با جان من، آن ريزندگان خون من.

12 - رخ گشودگانى كه رخسارهايشان در درخشش چونان بدرهاى تابان است همانان كه با زيورهاى گردنها و دستهايشان غيرت خورشيد درخشان نيمروز را برمى انگيزند.

13 - آنان كه (مردان را) با چشمان بيمارشان مى كُشند. آرى از جمله علّتهاى مرگ بيمارى است.

14 - زنانى كه عقلهاى مردان را مى لغزانند و خودشان هم در خراميدن، از لغزش هاى ناز و كرشمه، دستگيرى نشده اند [در امان نمانده اند].

15 - همانان كه رخساره هاى ناپوشيده را بر افروختند و نقاب از فتنه اى برداشتند كه جگر ها رابه آتش كشيد.

16 - زنانى كه به غايت زيبايند و رايت حسن و جمال را بر دوش دارند، پرچمى به شكلهاى گوناگون. با آن كه گوهر جمال همه يكى است.

17 - سفيدوشان يا گندمگونانى كه براى چشم ناظران آراسته شده اند. و زيبايى در آهوان به سپيدى دستان و سرخ و سياهى اندام است.

18 - از نگاه خيره دچار ترس مى شوند و شگفتا كه وقتى با سرانگشتان حنايى اشاره كنند، شير را به بند مى كشند.

19 - خضوع نمودم و پهنه دل را به پشته هايى چند بخش كردم تا آنان در استراحتگاه آهوان و در تپه هاى آن چرا كنند.

20 - اى زاده شير دست نيافتنى، تو را در نيزار و بيشه ديدار كنم يا در دژ بلند و استوار.؟

21 - تا زمانى كه محل سكونت شير آشكار شد، نمى دانستم كه براستى آرزوها و مرگها محل برپايى خيمه هايند.

ص: 166

22 - آن كيست كه از شمشير پولادين و برّان شاخه نرم بروياند و از شير درنده و وحشى آهوى سپيد و زيبا برون آورد؟

23 - (اى نازنين) ميان من و تو ديوارهايى از نيزه ها است و بسان همان ديوارها (مانعى از) پاكدامنى شديد.

24 - من به منزل تو در نيامدم مگر در اثناى خواب؛ زيرا (دسترسى به) آن جا در نظر مشتاق دورتر از (رسيدن به) باغ ارم بود.

25 - اى نفس، دنياى تو هر بلاى حزن آورى را (در آستين) پنهان مى كند، اگر چه از خود چهره اى خندان مى نماياند.

26 - هرگاه دنيا به روى تو مى خندد با تقوايت دندانهايش را درهم شكن، آن سان كه دندانهاى مار سمّى را از بن مى شكنند تا شرّش از ميان برود.

27 - از روزى كه آدميان وجود داشته اند، آنان خواستار دنيا بوده اند و دنيا خواستار ايشان . و دنيا از آغاز تا امروز هرگز بى همسر نبوده است.

28 - زمان سپرى مى شود و بدى دنيا برقرار مى ماند. چنان كه زخمى بر پوست وارد مى شود [و تا مدتها ]آدمى از درد آن زارى مى كند.

29 - اى نفس، تو پايبند نوش يا نيش او مباش، زيرا كه مردن چه با برگ گل و چه با آتش يكسان است.

30 - چه بسا خفته اى، كه دنياى آشوبگر را بيدار در كنار خود نديد. (آرى) اگر آرزوها و رؤياها نبودند او نخوابيده بود.

31 - يك بار تو را به (دامن) برخوردارى و سلامت مى كشاند و بار ديگر در قرارگاه سختى و بيمارى مى نشاند.

32 - چه بسيار دنيا تو را به گمراهى كشاند و كسى كه چشم دلش در پرده باشد، اگر به شيره درخت سيماهنگ برخورَد مى نوشد، يا اگر به حنظل رسد مى چرد.

33 - اى واى بر نفس من، كارهاى ناشايسته اش او را در دوران پيرى به وحشت و مصيبت گرفتار ساخت.

34 - من نفس خويش را در (مرتع) سرسبز گناهان دواندم و در برابر پرگناهخوارى او

ص: 167

به پرهيزهاى فرمانبرى دست نيازيدم.

35 - در پى طلب كامها و خوشيها بى هدف به راه افتاد. (آرى) اگر جوانى و خوشگذرانى، نفس را به خويش فرا خوانَد، او شيدا و دلباخته مى شود.

36 - (اى انسان) سرچشمه بهبودى كار تو، اخلاق است. پس اگر جان را به اخلاق ميزان (و مزيّن) كنى، راست و درست خواهد شد.

37 - نفس از (بركت) اخلاق نيكو در سلامت كامل است و از (پليدى) اخلاق بد، بندىِ چراگاهى نامناسب و وباخيز است.

38 - (نفس) آن گاه كه از لذّت و هوس برخوردار مى شود، و عصيانگرى پيشه مى كند، بسان عصيان اسبان،آن گاه كه دهنه هايشان را به دندان مى گزند.

39 - اگر گناه من از حدّ غفران درگذشت، به خداوند اميددارم كه مرا در بهترين پناهگاه قرار دهد.

40 - من در روز حشر، چشم اميد مى افكنم بر رهايى بخش جهانيان از سختى ها و اندوه ها، (حضرت محمّد مصطفى صلى الله عليه وآله ).

41 - آن زمان كه به درگاهش سر تواضع فرود آوردم، از او عزّت شفاعت مى طلبم، حال آن كه جز اندكى (از درياى فضل او را) نخواسته ام.

42 - اگر تقو پيشه با كارِ پسنديده پا پيش مى نهد، من اشك ندامت پيشكش حضرتش خواهم كرد.

43 - من ملازم آستان فرمانرواى پيامبران شدم و هر آن كس كه چنگ در كليد باب الهى زند نعمت يار خواهد شد.

44 - پس هر خير و خوبى و كرامتى در درون آستانه و ديوار خانه آن حضرت است.

45 - از ستايش او رشته پيوندى آويختم تا بدان وسيله در روزى كه هيچ عزّت و شرفى به خويشاوندى و همخونى نيست، ارجمند گردم.

46 - من وقتى كه آن حضرت را مدح و ثنا مى گويم شعرم بر شعر زهير عيب مى گيرد و بخشش هرم بن سنان هرگز به پاى بخشش من نمى رسد.

47 - محمّد صلى الله عليه وآله برگزيده و رحمت خداوند و پسنديده او از ميان همۀ مردمان و همۀ

ص: 168

جانداران است.

48 - و او در روزى كه ديگر پيامبران در جستجوى آب اند و حضرت جبرئيل أمين نيز تشنه كام است، صاحب حوض كوثر است.

49 - رفعت مقام و نورش چون خورشيدِ برآمده است كه جسمش در آسمان است و پرتو درخشانش [گسترده] در زمين.

50 - شرف و مجد و مهترى والايى كه (امّت اسلام) در اثر سرپرستى حضرتش بدان نايل شدند از بلنداى ستارگان فراتر رفت.

51 - (امّت اسلام) بدو منسوب شدند، پس به ارجمندى و شرافت خويش در بين مردمان افزودند واى بسا اصلى كه در افتخار به فرع منسوب شده است.

52 - پيش از (آفرينش) مردمان، در انوار پاك الهى، دو نور پاك به جاى پشت و زهدان او را در بر گرفتند.

53 - هنگامى كه بحيرا ديدش گفت : ما او را بدانچه از نامها و نشانه ها حفظ كرده ايم مى شناسيم.

54 - از غار حرا و از جبرئيل امين بپرس كه آيا از بزرگ رازى سر به مُهر و نهان از فهم ديگران آگاهى دارند؟

55 - چه بسيار آمد و رفتى كه بستر پهناور مكّه در صبح و شام بدان شرافت يافت.

56 - و براى فرزند عبداللّه خلوت و تنهايى در ميان صبح و شام دلپذيرتر از انس گرفتن با دوستان و خدمتكاران بود.

57 - پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله پيش از زمان نزول، همدم شبانه وحى بود، (آرى) كسى كه به نشانِ خير مژده مى دهد خود نيز نشاندار است.

58 - آن گاه كه ياران از تشنگى در جستجوى آب بودند، او آنان را فرا خواند سپس دو دستش با قدح، لبريز ازآب بهشتى شد.

59 - ابرى سايه بر سر او افكند، ابرى پر باران كه خود مى رفت تا به سايه بركت و رحمت پيامبر پناه برد.

60 - عشق و محبّت رسول خدا در دل زاهدان دير نشين و راهبان كوه گزين خانه كرد.

ص: 169

61 - براستى اگر طبايع انسانى لطيف شود چيزى نخواهد ماند كه همه جمادات و همه جانداران عاشق و شيداى او شوند.

62 - و ندا شد، بخوان، بلند مرتبه است خداوند گوينده اش، (اين سخن) پيش از كسى كه اكنون به او گفته شد، (به هيچ كس ديگرى گفته نشد) و هرگز بر سر هيچ زبانى نيفتاده بود.

63 - آن جا بود كه (همگان را) به سوى خداوند فراخواند. آنگاه گوشهاى اهل مكّه از نغمه هاى پاك و ملكوتى پر گرديد.

64 - پس از قريش مپرس كه چسان حيران است و حكم و داورى اش در كوه و دشت چگونه است ؟

65 - بلكه از واقعه عظيمى كه بر آنان فرود آمده و پيران و كودكان را به جنون افكنده است، بپرسيد.

66 - اى كسانى كه در حق پيامبر و دعوتش نادانى كرديد، آيا مقام راستگوى شُهره را انكار مى كنيد ؟

67 - شمايان او را در خردسالى اش امين قوم لقب داديد. و امين بر هيچ سخنى از سخنانش متهّم (به كذب) نيست.

68 - در درخشندگى از هزاران بدر فراتر رفت و در عظمت از هزاران پيامبر وراتر. پس چه بسيار نيكو است سيرت او و چه با عظمت است سرشت شكوهمند او.

69 - پيامبران الهى آياتى را آوردند كه رشته پيوند آنها با مردم پس از اندكى بريده شد، امّا تو حكيمى ناگسستنى را به ما ارزانى داشتى.

70 - هر چه زمان سپرى گردد، (باز هم) آياتش جديد است، آياتى كه شكوه كهنسالى زينت بخش آنها است.

71 - چيزى نمانده كه در كلمه اى بلندپايه از آن، تو را هم به حقيقت و هم به پرهيزگارى و هم به مهرورزى اندرز دهد.

72 - اى شيوا سخن ترين همه عرب زبانان، كلام تو به كام چشنده خوش فهم، عسل است.

ص: 170

73 - تو با حديث شيوا و شيرين خود، گردن بى زيور سخن را، در هر نثرى، به زيبايى شعر زينت بخشيدى.

74 - تو به هر سخن پرارجى كه گويا شوى، قلبها را زنده كنى و همّتهاى مرده را جان بخشى.

75 - مژده ها و بشارتها به هادى جهانيان و ميلاد او، در شرق و غرب عالم، به سان شبروىِ نور در تاريكيها، سير كرد.

76 - آن خبرها روح و روان ستمگران عرب را ربود و جانهاى بيدادگران غير عرب را از كالبد پراند.

77 - بالكن هاى كاخ انوشيروان،از آن مژده ها، به وحشت افتادند. سپس آنها از كوبش خداوند، نه از ضربه تيشه ها، شكاف برداشتند.

78 - تو در حالى آمدى كه مردم آشفته و آشوب زده بودند و در ميانشان هيچ بزرگمردى را نمى ديدى مگر آن كه واله و شيداى بتى بود.

79 - و زمين پر از ظلم شده بود و در سلطه ستمگرانى بود كه به دلخواه خويش در امور مردم تصرّف مى كردند.

80 - پادشاه ايران در حق رعيّتش ستم مى كرد و امپراتور روم از شدّت غرور و تكبّر كر و كور شده بود.

81 - آن بيدادگران در هر شُبهه اى كه برايشان پيش مى آمد، بندگان خدا را شكنجه مى دادند و همانند گوسفند سرشان را مى بريدند.

82 - و مردم، زورمندانشان بر ناتوانان، بسان شير بر بهايم يا وال بر ريزماهيان، غافلگيرانه يورش مى بردند و آنان را مى كشتند.

83 - خداوند شبانه تو را سير داد، آن گاه كه فرشتگان و پيامبران در بيت المقّدس به احترامت بر پا ايستاده بودند.

84 - زمانى كه از آن جا عبور كردى، آنان بر گرد سرورشان،همانند شهابها بر گرد بدر، يا سربازان به دور پرچم حلقه زدند.

85 - هر صاحب شأنى از آنان پشت سرت نماز گزارد. آرى هر كه به حبيب خدا اقتدا

ص: 171

كند رستگار خواهد شد.

86 - تو سوار بر بُراق درخشان و مرواريد لگام، آسمانها و وراتر از آسمانها را، با گذر از مقامِ شمارى از پيامبران، درنورديدى.

87 - [سوار بر] مركبى مخصوص تو، به خاطر عزّت و شرافتت، كه نظيرش نه در اسبان تيزتك وجود داشت و نه در شتران درشت پيكر.

88 - خواست پروردگار جهان و جهانيان، و صنعت و قدرت او، فراتر از دسترسى شك و تهمت ها است.

89 - تا جايى كه تو به آسمانى رسيدى كه بال هيچ پرنده اى و قدم هيچ رونده اى بدان نرسيده بود.

90 - و آن گاه گفته شد: هر پيامبرى در جايگاه و مقام خويش قرار گيرد و تو اى محمدصلى الله عليه وآله، اين عرش الهى است پس [پيش آى و] آن را لمس كن.

91 - تو خطوط [اصلى] همه دانشهاى دنيوى و اخروى را براى جهانيان ترسيم كردى، اى خواننده لوح [محفوظ] بلكه اى بساونده قلم [تقدير].

92 - تو به راز علم دنيا و آخرت احاطه يافتى و برايت گنجينه هاى دانش و حكمت پرده بردارى شد.

93 - نزديكى به خداوند، نعمت هاى بى شمارى را كه به تو بخشيده شده بود دو چندان ساخت.

94 - از گروه مشركان كه چارپايان خود را مى چرانند بپرس [چراچنين مى كنيد]، آرى اگر تعقيب پيامبر مختار نبود چنان نمى كردند.

95 - [بپرس كه] آيا ردپاى پاكيزه و زيبا را ديدند، يا از نزديك [صداى آهسته]تسبيح هاى زيرلب و زمزمه قرآن را شنيدند؟

96 - و آيا در ذهن ايشان تارهاى عنكبوت، بسان [شاخه هاى تودر توى درختان ]جنگل و جوجه هاى كوچك كبوتران، مانند لاشخور مجسّم گرديد؟

97 - پس چونان فوج باطلى كه از شكوه قدرت حق گريزان است برگشتند. و در آن حال همه ساكنان روى زمين نفرينشان مى كردند.

ص: 172

98 - اگر دست قدرت خدا با آن دو همجوار نبود سالم نمى ماندند. و اگر چشم علم خداوند برگرد وجود پيامبر ناظر نمى بود او پايدار نمى ماند.

99 - آن دو به حمايت خداوند پناه بردند و خود را پنهان كردند. وكسى را كه حمايت الهى دربرگيرد، ستمديده و آزرده نمى شود.

100 - اى ستوده ترين خوبى، مرا به سبب نامگذارى ام مقامى است بزرگ، و مگر مى شود همنام پيامبر به او افتخار نكند؟

101 - ستايشگران و عاشقان جمال نبوى همگى پيرو صاحب برده جهان گسترند، كه پيشقدم بوده است.

102 - ستايش شعرى او درباره تو [از سر] دوستى محض و عشق ناب است. و عشق راستين، سخنانى صواب را [به شاعر] الهام مى كند.

103 - خداوند گواه است كه من با او رقابت نمى كنم [ و در صدد رد برترى سخن او نيستم]، كيست كه با بارش ابر پرباران معارضه كند؟

104 - و براستى كه من يكى از غبطه ورزانم و هر آن كه بر دوست تو حسرت خورد سرزنش و ملامت نخواهد شد.

105 - اين منزلتى است، گرفته شده از خداوند رحمان، كه هيبتش سحبان را به گنگى مى افكند.

106 - رتبه ماه تمام در خوش سيمايى و در شرافت، بسى كمتر از تواست و مقام دريا در بركت و گرانقدرى پايين پاى تو است.

107 - اگر تو در ارتفاع و بلندى با كوههاى سر به فلك كشيده رقابت كنى، رفعتشان كاسته شود و چنانچه در زيبايى و درخشنده چهرى رقيب ستارگان شوى همگى داغدار شوند. [و مغلوب].

108 - شجاعت شير ژيان به وقت جهيدن بر دشمن، كمتر از قويدلى تو است به گاهى كه به سوى پهلوانى تا بن دندان مسلح [براى جنگيدن ]گام برمى دارى

109 - اگر چه سويداى دلهاى قهرمانان و پهلوانان دشمن را در جنگ، به خون آغشته اى، [امّا شگفتا كه باز ]مشتاقانه به سوى تو مى آيند.

ص: 173

110 - خداوند جذبه محبت و هول هيبت خويش را در هر كارزار و آوردگاهى بر وجود فرزند آمنه فرو افكند.

111 - گويا سيماى تو در زير غبار جنگ، بَدرِ تابان تاريكى ها است كه با نقاب و بى نقاب مى تابد.

112 - ماه تمامى در سرزمين بدر دميد پس نور دميدنش بسان درخشش پيروزى، ژرفاى تاريكى ها را روشن ساخت.

113 - تو در قرآن از سر احترام و ارجمندى به نام يتيم ياد شدى، زيرا ارزشمندى مرواريد پنهان در يتيمى و يگانگى اوست.

114 - خداوند، خود روزىِ مردمان را ميانشان تقسيم كرد و رزق و روزى تو به اختيار خودت وانهاده شد.

115 - اگر تو در امرى گفتى «نه» يا گفتى «آرى» پس آن گاه بهترين مشيت خداوند گنجيده در همان رد يا قبول تو است.

116 - برادرت عيسى مرده اى را فراخواند و او برايش [زنده شد و] بپا خاست و [اما ]تو نسلهاى مرده بى شمارى را احيا كردى.

117 - و نادانى مرگى است بزرگ، پس اگر به تو معجزه اى داده شد [تا انسانها را از مردگى برهانى]، يا آنان را از جهل برانگيزان يا از گور [گمراهى].

118 - [كافران از سر دشمنى] گفتند، با آن كه پيامبران الهى براى كشتار و خونريزى مبعوث نشده اند، [امّا ]تو پيكار كردى.

119 - [اين اشكالات از روى ] نادانى و گمراه كردن عقل ها و مغالطه اى بزرگ بود، زيرا تو پس از فتح با قلم، به وسيله شمشير پيروز شدى.

120 - زمانى كه هر بزرگ زاده اى از پيش خود به نزد تو آمد، آنگاه شمشير ضامن [هدايت ]بى خردان و نادانان گرديد.

121 - و اگر بخواهى به وسيله خوبى و احسان، با شرّ مقابله كنى، از عهده اش برنمى آيى. امّا اگر در برابرش مقابله به مثل كنى ريشه كن مى گردد.

122 - از مسيحيّت شريف بپرس، چه بسيار تلخى هايى كه از [دست ]شهوتهاى

ص: 174

ستمگران هوسران آشاميده است.

123 - مسيحيّت رانده شرك است. [شركى] كه او را در هر زمانى، به صورت [افروختن ]جنگى نمايان و آتشين، آزرده [و به ظاهر ]وسعتش بخشيده است.

124 - اگر حاميانى كه با شمشير به يارى اش برخاسته اند نمى بودند، مسيحيت از مدارا و مهربانى چندان سودى نمى برد.

125 - اگر حضرت عيسى عليه السلام در نزد خداوند مقامى والا نمى داشت، و اگر از حرمت و قداستى كه در ازل برايش واجب شده بود برخوردار نبود.-

126 - هر آينه پيكر پاك و شريفش بر صليب ميخكوب مى شد و آنگاه دشمنش [به خاطر جنايتش] از چيزى نمى هراسيد.

127 - [امّا] حضرت مسيح از اين [تهمت ها] منزّه بود و [سرانجام ]بدخواهش مصلوب شد. براستى كه كيفر هر كس به ميزان جرم و گناه اوست.

128 - برادرِ پيامبر و روح خدا [حضرت عيسى]، در منزلى واقع بر فراز آسمان و فروتر از عرش قرار داشت.

129 - [اى پيامبر] تو به مسلمانان هر چيزى راكه نمى دانستند، ياددادى، حتى آيين جنگ و صلح را.

130 - تو آنان را به جهادى فراخواندى كه سرورى شان درگرو آن بود. آرى جنگ پايه و اساس نظام هستى و [رمز بقاى] أمّت ها است.

131 - اگر جهاد نبود هرگز ما شاهد برپايى اساس دولتها، يا برجايى آثار باستانى نبوديم.

132 - آن آثار، پى درپى، هميشه در دورانهاى درخشان پديد آمده اند. نه در دوره هاى تاريك و ظلمانى.

133 - ديروز تخت هايى واژگون شد و تخت هايى ديگر برپا گرديد. اگر تيرها نبود هرگز نه خللى در آنهاايجاد مى شد و نه معيوب مى شدند.

134 - مسيحيان هر سلاح هلاكت بارى را آماده ساختند و ما مسلمانان بجز شكسته حالى و بلاديدگى چيزى مهيا نكرديم.

ص: 175

135 - هرزمان كه [از طرف خدا] به نبرد فراخوانده مى شدى بى درنگ به جنگ بر مى خواستى و تو شيران دلاور را به جان دشمن مى افكندى و خداوند هم شهابهاى آسمانى را.

136 - هر خونخواه و سختكوش و عزم آهنينى از ايشان براى [رضاى ]خداوند، در زير پرچم تو گرد آمده بودند.

137 و هر تسبيحگويى كه از شوق ديدار خداوند سخت برافروخته بود و سوار بر اسبى كه چون برق آسمانى تكاپو مى كرد.

138 - [اوكه] اگر با روزگار در حال انتقال برخورد مى كرد و روزگار مى خواست كه از جايش حركت كند، عزم او روزگار را چنان برجايش ميخكوب مى كرد كه نمى توانست تكان بخورد.

139 - آنان تيغهاى درخشانى بودند كه در اثر جنگها لبه هايشان شكسته شده بود، شمشيرهايى از نوع شمشيرهاى خداوند نه شمشيرهاى برّان هندى.

140 - هنگامى كه در جستجوى يافتن مردى باشى، چه بسيار مردانى را در دل خاك مى بينى كه يا بر سر پيمان جان باخته اند يا بر سرسوگند خويش.

141 - اگر جانبازى و ايثار در برخى از مردمان نبود، انسانها در منزلت و ارجمندى با يكديگر چندان فرقى نداشتند.

142 - [اى رسول] تو را از جانب درياى بيكران و خروشانِ كرامت و دانش، دينى است كه به وسيله آن چشمه ساران خردها را روان سا ختى.

143 - گوهر ذاتش بر گرد نور توحيد، همانند زينت براى شمشير يا نقش و نگار براى پرچم، نمايان است.

144 - شريعتى خوش سيما و سپيد كه جانها و عقل ها به دورش گرديده اند. و هر آن كه آب گوارايى از حكمت بيابد به گِردش گردان مى شود.

145 - [اين دين] نور راه سعادت است كه جهانيان بدان سرپرستى مى شوند. دينى كه عهده دار [نيكبختى و آسايش مردمان] همه روزگاران است.

146 - هر زمان و سياستهاى اداره آن، براساس حكمى نافذ از اين شريعت سپرى

ص: 176

مى شود.

147 - وقتى كه آفتاب حكومت اسلامى بلند شد و گسترش يافت سرزمين هاى تحت سلطه اش، به زير روشنايى كامل آن رفتند.

148 - و [شريعت اسلام] به مردمى كه در سر زمين خالى و ناآباد مى زيستند، پس از آن كه به شبانى گوسفندان و شتران مشغول بودند، سرپرستى شاهان را آموخت.

149 - نيكوكاران و عاملان به شريعت اسلام، چه بسيار سلطنتهاى شكوهمندى را در شرق و غرب عالم، برپاكردند.

150 - هر آن چه در امور دين سختكوشى كردند و كمر همت بربستند براى [گسترش ]علم و عدالت و عمران بود.

151 - چه سريع جهان را براى دينشان گشودند و مردمان را از آب گوارا و خنكش نوشاندند.

152 - آنان در حالى كه هدايتگران مردم بودند برمبناى شريعت رفتار مى كردند. پس اسلام به وسيله تلاش ايشان شاهراهى روشن به سوى رستگارى گرديد.

153 - حوادث روزگار پايه اى را كه دادگرى ايشان برپا كردند ويران نمى سازد و حال آن كه اگر ديوار ستم را دست بزنى منهدم مى گردد.

154 - آنان در هر دو جهان به خوشبختى دست يافتند و سرانجام همگى بر گِرد انبوهى از خرسندىِ بخش شده [در فردوس برين] گردهم آمدند.

155 - روم و آتن و هر آنچه را آندو در برگرفته اند از خود دور كُن [و بدان كه ]همه ياقوتها و نقره هاى مرواريد نشان در بغداد است.

156 - و كسرى و ايوانى را كه به آن فخر مى فروخت و عاقبت در ميان آتش و دود فرو ريخت، رها كن.

157 - و فرعون مصر را رها كن، زيرا كه مظهر پادشاهى در برپاداشتن عدالت است نه در برپايى بناى هرم.

158 - هرگاه در نزد روم نام بغداد ذكر گرديد، روم تسليم شد.

159 - روم [كه شاعران و قاضيانش شهرت جهانى داشتند] از نظر سخنورى در هيچ

ص: 177

گردهمايى شبيه بغداد نشد و از جهت دادرسى در منازعات نيز هرگز همانند او نگرديد.

160 - و هرگز در نمونه امپراتورهايش به زمامدارانى مانند رشيد و مأمون و معتصم دست نيافت.

161 - از كسانى كه وقتى لشكريانشان حركت مى كردند همه حد و مرزهاى بسيط زمين را به تصرّف خويش درمى آوردند.

162 - [زمامدارانى كه] در مجلس علم و دانش مى نشستند و هيچ كس در عقل و فهم به آنان نزديك نمى شد.

163 - اگر اينان سخن مى گفتند، دانشمندان سرها را از هيبت علم نه از هيبت حكومت، به زير مى انداختند.

164 - و آنان، فراوان بخشش مى كردند، پس نه در زمين خشكسالى بود و نه در ميان مردم فقر و نادارى.

165 - جانشينان خداوند، از مقايسه شدن به دورند. پس هيچ يك از پادشاهان مردمان را با ايشان قياس مكن.

166 - در بين مردمان كيست كه در عدالت مانند عمربن خطاب باشد؟! و آيا كسى چونان عمربن عبدالعزيز خاكسار و پرآزرم وجود دارد؟

167 - و بسان حضرت امام على «عليه آلاف التّحيّة و الثّناء» آن گاه كه [با سخنانش ]چشمان مردم را پر اشك مى ساخت و انبوه دشمنان را تار و مار مى كرد.

168 - آن درياى خروشان و گوارا، در علم و ادب، و آن ياور چابك [رسول الله] در جنگ و صلح.

169 - يا مانند فرزند عفان كه قرآن در دستش است و خود را به سويش خم كرده [و تلاوتش مى كرد ]چنان كه تو هنگام محبت به كودك چنين مى كنى.

170 - و آيات را به ترتيب جمع مى كند و چونان گردنبندى ناگسستنى در گردن روزگار، آنها را نظم مى بخشد.

171 - دو جراحت وارد شده در جگر اسلام بهبودى نيافته است، جراحت شهيد و جراحتى كه به وسيله آن قرآن خونين شد.

ص: 178

172 - و در شدت سختى و امتحان ابوبكر، پس از كارها و خدمات بزرگ، جاى شك و تهمت نيست.

173 - او با دورانديشى و عزم راسخ، دين را در ميان گرفتاريهايى كه عقل پير و جوان را مى ربود، حفظ و حراست نمود.

174 - سختى هايى كه، در حادثه رحلت رسول اكرم صلى الله عليه وآله كه امرى بديهى بود، عُمَر را از راه درست به يك سو كشاندند.

175 - او در حالى كه شمشيرش را از نيام بركشيده بود، با مردم درباره گرانمايه ترين پيامبران، ستيزه مى كرد كه «چطور شد كه او زنده نماند؟»

176 - زمانى كه او دچار سراسيمگى شد نكوهشش مكنيد، چون همين كه حبيب خدا وفات يافت، عاشق، ناخواسته عقلش را باخت.

177 - پرودگارا هرآن چه تو مى خواهى،بر ميهمان عرشت، بهترين همه پيامبران صلى الله عليه وآله، سلام و درود فرست.

178 - او كه شبها را در حال نماز و نيايش زنده مى داشت و آن نماز را جز به اشكى كه از خشيت الهى روان بود، به پايان نمى رساند.

179 - [همان كه] پاسى از شب را در حال تسبيحگويى تو و تحمّلِ رنج خوابزدگى و آماس پاهاى مباركش، سپرى مى كرد.

180 - نفس او راضى بود. از خستگى و دلتنگى شكوه نمى كرد. آرى اگر تو مخلصانه عشق بورزى، هرگز به ستوه نخواهى آمد.

181 - اى پروردگار من، همچنين برخاندان برگزيده او كه پرچم خانه و حرم را در ميان جان ايشان قرارداده اى درود فرست.

182 - [خاندانى كه] رخساره هايشان بسى درخشان مى نمود. حال آن كه چهره روزگار [در اثر ظلم و گناه ]قيرگون بود. مردانى كه در مقابل طوفان حوادث دشوار، شريف و تسليم ناپذير و سرسخت بودند.

183 - و بهترين درود را از جانب خود، هديه كن به چهار تن در بين ياران كه دوستى شان با تو، داراى حرمت و احتشام شايانى است.

ص: 179

184 - آنان كه وقتى پيامبر اسلام برايشان بانگ مى زد، بر گُرده بلاهايى كه عظيم هولناك و فراگير بود،سوار مى شدند.

185 - مردانى كه وقتى جان زمين لرزان و پريشان بود، سخت شكيبا و پايدار بودند و به روى كارهاى پرخطر و توانفرسا لبخند مى زدند.

186 - بار پرودگارا، [سپاس كه ] مردمانى بسيار و امّت هايى فراوان، از خواب مرگ و نيستى بيدار شدند.

187 - [اى خدا در مقابل ما] فرجامى نيك است و فرجامى بد و گستره هستى كه تو سلطان آنى. هر كه را خواهى نعمت مى بخشى و هر كه را خواهى نقمت.

188 - تو درباره ما نظر حكيمانه اى دادى، آرى تو عجب داورى هستى و عجب انتقامگيرى.

189 - پس اى خدا، به خاطر فرستاده جهانيان [محمد مصطفى صلى الله عليه وآله]، برما مهر بورزو امتش را [هرگز ]خوار و ذليل مگردان.

190 - خدايا، شروع حيات مسلمانان را با وجود مقدس او نيكو ساختى، پس فضل و كرم را تمام كن و حسن ختامى بر ما ارزانى دار. [و همگان را نيك فرجام فرماى - آمين]

شرح نهج البردة

1 - مفردات: الرِّيم: آهوى سفيد يكدست القاع : زمين هموار، دشت - البان: (بيت 5 و بيت 160 برده)

العَلَم: (بيت 5 برده)- أَحلَّ الشَّى ءَ: آن چيز را حلال گردانيد - سَفكَ دَمَهُ: خونش را ريخت، او را كشت الأشْهُرُ الحُرُم: (بيت 121 برده)

نكته ادبى: بين «أحَلَّ» و «الحُرُم» طباق وجود دارد.

2 - مفردات: القَضاء: مشيت الهى جُؤذَر :بچه گوزن، گودر الأجَم: (بيت 137 برده)

نكته ادبى :مقصود از «جؤذر» همان محبوبه اى است كه در بيت مطلع به «ريم» همانند شد در اين جا درشتى چشمان او مراد است، و مقصوداز «أسد» خودش مى باشد، به معنى مردى شجاع و نيرومند كه دل به معشوقى سپرده است.

ص: 180

در مصراع دوم شاعر دست به ابتكار شگفتى زده و از مقتول براى قاتل يعنى از غزال براى شير فريادرسى مى كند. اين نوع خطاب در بستر غزل بسى لطيف و مناسب است.

3 - مفردات: رَناإلَيهِ :در او خيره شد، با نگاهى مهربان پلك ها را بى حركت نگه داشت و يكسره به او نگريست وَيْحَ: كلمه ترحّم و توجّع است و گاهى به معنى تعجّب نيز به كار مى رود - السَّهُم الْمُصِيب: تير به هدف خورده، تيرى كه روانه است و بزودى بر سينه هدف خواهد نشست.

4 - مفردات: جَحَدْتُهُ: او را انكار كردم، او را تكذيب كردم [در حالى كه در دل وجود او را باور داشتم]

توضيح: مصراع دوم با مفهوم بيتى از متنبّى در مدح سيف الدوله نزديك است:

إنْ كانَ سَرَّكُمُ مَا قَالَ حَاسِدُنا

فَمَا لِجُرحٍ إذَا أَرضَاكُمُ أَلَمُ(1)

5 - مفردات : أَسمَح : سخاوتمندترين، بخشنده ترين - إلتِماس العُذر : عذرخواهى كردن، عذر پذيرفتن الشِيّم : (بيت 90 برده)

6 - مفردات : لائم : ملامتگر - الهَوى : عشق، ميل و خواهش نفس - قَدَر : تقدير و سرنوشت - شَفَّهُ الْمَرَضُ أوِالْهَمّ : بيمارى يا غم و غصه او را سست و ضعيف ساخت - الوَجد : شوق و شعف، محبت و دوستى، عشق - عَذلَ يَعْذِلُه : او را سرزنش كرد - لَم تَلُم : (بيت 9 برده)

نكته ادبى : در بيت "تصدير" وجود دارد.

«عالم شهر گومرا وعظ مكن كه نشنوم

پير محلّه گومرا توبه مده كه بشكنم

گر بزنى به خنجرم كز غم دوست توبه كن

نعره شوق مى زنم تا رمقى است در تنم»

«سعدى»

7 - مفردات : أنالَهُ الشَّى ءَ : آن چيز را به او داد - أُذُنٌ واعِيَةٌ: گوش شنوا، گوش درك

ص: 181


1- اليازجى، ناصيف، العرف الطيب فى شرح ديوان ابى الطيب، جلد دوم، دارنظير عبود، بيروت، صفحه 624، 1995 م. ترجمه: اگر آنچه حاسد ما گفت شما را شادمان ساخت، پس براى زخمى كه موجب رضايت و خرسندى شما شود دردى نيست.

كننده - مُنْتَصِت : كسى كه ساكت است و گوش مى دهد.

نكات ادبى : 1 - بين "أُذُن"، "مُنْتَصِت" و "صَمَم" مراعات نظير است 2 - بين "مُنْتَصِت" و "صَمَم " طباق وجود دارد.

8 - مفردات : ناعِس : چرتى، خواب آلود - أَسهَرَهُ : او را خواب زده كرد - مُضْنَى : بيمار و نزار.

نكته ادبى : بين "أَسهَرَت " و "نَمْ"، طباق وجود دارد

9 - مفردات : فَدَى يَفدِيه مِنَ الْأَمر : با دادن مال يا چيز ديگر او را از اسارت رهانيد - أَفدِيكَ: فداى تو مى كنم - إلْفْ : دوست - الفِدَى : تاوان دادن، جان فدا، قربانى - الاَيألُوفِى الأمرِ : در آن كار كوتاهى كرد - أغْرَاهُ بِكَذا : او را تشويق و ترغيب به فلان كار كرد، او را به آن آزمند ساخت.

توضيح : در اين بيت شرح نياز عاشق و ناز معشوق را به بند وصف كشيده است. يعنى هرچه من در راه عشق تو شيداتر مى گردم در عوض تو مانع تراشى مى كنى و ديدار خود را از من دريغ مى دارى.

10 - مفردات : سَرَى : (بيت 8 و بيت 107 برده ) - أَسَى الْجُرحَ : زخم را مداوا كرد.

توضيح : شاعر با افسوس اعتراف مى كند كه بهره من از ديدار معشوق فقط در رؤيا بوده است و از ديدن جمال او در بيدارى محروم هستم.

11 - مفردات : المُوائِس : جمع المائسة "از ريشه مَيس " : زنى كه با تبختر و ناز مى خرامد - الرُّبَى : (بيت 133برده ) - قَنا" : جمع قناة : نيزه - سَفَحَ دَمَهُ : خونش را ريخت.

12 - مفردات : السّافِرات : جمع السّافرة : زن بى حجاب و ناپوشيده - الضُّحَى : روشنى و وضوح آفتاب - أَغارَهُ : غيرتش را برانگيخت - الحَلى : زيور مثل النگو و گوشواره - العِصَم : جمع العِصمَة : گردن بند.

13 - مفردات : أجفان : جمع الجَفْن : پلك چشم - بِها : فيها - سَقَم : بيمارى - المَنِيّة: مرگ.

14 - مفردات : العاثِرات : جمع العاثرة : زنى كه موجب لغزش ديگرى مى شود - الباب : جمع اللُّبّ : قلب، گفته اند كه مأخوذ است از "لِبو" و سريانى است، يا از "لُب" و

ص: 182

عبرانى است، هر دو به معنى عقل مى باشد. وجه تسميه اش پوشيدگى آن با پيه است.

عَثْرَة : لغزش، خطا - أقالَ عَثْرَتَهُ : جلو افتادن و لغزش او را گرفت، پس از لغزش او را از زمين بلند كرد - الدَّلّ : ناز و كرشمه - الرَّسَم : زيبا راه رفتن.

نكته ادبى : بين "العاثِرات" و "عَثَرات" جناس اشتقاق وجود دارد.

15 - مفردات : مُضرم : برافروخته، شعله ور - أَسفَرَ : چهره گشود - فَتَنَ الشَّى ءَ: آن چيز را سوزاند - فِتنَة : آزمايش، عذاب - الضَّرَم : شعله ورى، افروختگى آتش؛ جمع الضَّرْمَة : گل آتش، اخگر آتش، آتش (بيت 64برده)

نكته ادبى : در بيت "تصدير" وجود دارد.

16 - مفردات : لِواء : پرچم - الحامِلاتُ لِوَاءَ الحُسنِ : پرچمداران زيبايى؛ كنايه از كمال زيبايى آنان است - غَيرُ مُنْقَسِم: (بيت 42 برده).

17 - مفردات : سَمْراء : زن سبزه گون - الآرام : جمع الرِّيم، آهوان سفيد و خالص - العُصْم : جمع الأَعْصَم: در مورد حيوانات، جانورى است كه يك يا هر دو دستش سفيد و تمام اندام آن سياه يا سرخ باشد. (اين كلمه در متن بيت به ضرورت شعرى «العُصُم» آمده است).

نكته ادبى : بين "سَمراء"،"بَيضاء" و "العُصُم" مراعات نظير وجود دارد.

18 - مفردات : يُرَعنَ : "از ريشه رَوْع" : مى ترسند، دچار ترس مى شوند - البَصَرُ السَّامى : چشم خيره - العَنَم: گل انار وحشى را گويند. مواد اين گياه استفاده دارويى دارد و به عنوان قابض قوى براى درمان اسهال به كار مى رفته است. ثمر آن كه شبيه عنّاب است، در رنگرزى نيز به كار مى رفته و چون به رنگ سرخ است، انگشتان حنا شده را بدان تشبيه مى كنند.(1)نيز (بيت 7 برده )

نكات ادبى : 1 - بين "أَشَرنَ " و "أَسَرنَ " جناس مُصَحَّف وجود دارد، 2 - در نسبت دادن "ترسويى " و "شيرافكنى " به آن زنان، تقابل معنوى وجود دارد. و اين شگفت است ، نظير آنچه در آغاز قصيده گذشت (بيت 2)

19 - مفردات : وَضَعتُ خَدِّى : كنايه از خضوع و خاكسارى نمودن است - رُبَى : (بيت

ص: 183


1- فرهنگ فارسى معين، ذيل كلمۀ گلنار.

133برده)، كُنُس : جمع الكِناس : خوابگاه آهو در بيشه - أَكَم : (بيت 150 برده).

20 - مفردات : اللَّبَد : جمع اللَّبْدَة : يال - ذِى اللَّبَد : يال دار، كنايه از شير است - المَحْمِىِّ جانِبُه : غير قابل دسترس، دست نيافتنى - الغاب : جنگل، بيشه، نيزار - الاُطُم : كاخ و دژ ساخته شده از سنگ، قلعه دفاعى.

21 - مفردات : عَنَّ : آشكار شد - المُنَى : جمع المُنْيَةْ : آرزو - المَنَايا : جمع المَنِيَّة: مرگ.

نكات ادبى : 1 - بين "عَنَّ" و "أَنَّ" جناس مردوف وجود دارد، 2 - بين "المُنَى" و "المَنَايا" جناس اشتقاق وجود دارد.

توضيح : مقصود شاعر از "المُنَى" وصال با محبوب است و از "المَنايا" خطرهاى ناشى از ممانعت پدر سختگير او كه هردو در يك مكان و در زير يك سقف زندگى مى كنند. لذا با بيانى مجازى، شگفتىِ خود را از جمع شدن معشوق و مانع در يك جا ابراز داشته است.

22 - مفردات : صَمْصَامَة : شمشير برّان - سَيفٌ ذَكَر : شمشيرى كه بدنه اش آهن و لبه اش فولاد است - الرِّيم : (بيت 1) - ضِرغَامَة : شير بيشه - قَرِم : (بيت 122 برده) ؛ در اين جا كنايه از شدّت درندگى است.

توضيح: يعنى چگونه از چنان پدر سخت دل و قَسِىّ الْقَلبى، چنين دختر نازنين و مهربانى پديد آمده و از چنان شير درنده و نيرومندى چنين آهوى رام و آرامى زاده شده است. شاعر با اين توصيف پرده از يك حالت مركّب خويشتن برداشته است، عشق به دختر و نفرت و بيزارى از پدر.

- مضمون بيت با دو بيت گذشته ارتباط دارد.

23 - مفردات : سُمَر : جمع أَسْمر : نيزه - عُذْرِيَّة : (بيت 9برده) - العِصَم : (بيت 32 برده ).

24 - مفردات : غَشِىَ الْمَكان : به آن جا آمد - فى غُضُونِ كَرَى : در أثناى خواب - مَغْنا : منزل، إِرَم: (بيت 92برده )

توضيح : شاعر در بيت 10 نيز به اين مضمون اشاره كرده. نوميدى از وصال در ابتدا و

ص: 184

انتهاى غزل به چشم مى خورد.

25 - مفردات : مُبكِيَة : حادثه گريه آور، بلاى حزن انگيز - مُبْتَسَم : خنده، جاى لبخند يعنى دندانهاى پيشين (بيت 57 برده )

نكته نحوى : اضافه "حُسنُ مُبْتَسَم" از نوع اضافه صفت به موصوف است.

نهج البلاغه : امام در حكمت 119 فرموده اند: " مَثَلُ الدُّنيا كَمَثَلِ الْحَيَّةِ لَيِّنٌ مَسّهَا وَ السّمُّ النّاقِعُ فى جَوفِها يَهْوِى إلَيْهَا الْغِرُّ الجاهلُ وَ يَحْذَرُهَا ذُو اللُّبِّ الْعَاقِلُ"

«دنيا همچون مار است، سودن آن نرم و هموار و درون آن زهر مرگبار. فريفته نادان دوستى آن پذيرد و خردمند دانا از آن دورى گزيند.»

توضيح : بين اين بيت و بيت 21 بُردَه بوصيرى قرابت معنوى وجود دارد.

26 - مفردات : فَضَّ الشِّى ءَ : آن چيز را شكست و شكسته هاى آن راپراكنده كرد - الرَّقْشَاء : مار داراى خالهاى سياه و سفيد - الثَّرَم : از ته شكستن دندان.

توضيح : غالبا" هنگامى كه مشتى بر دهانى فرود مى آيد دندانهاى پيشين و از جمله دندانهاى نيش شكسته مى شود و در مار نيز دندانهاى نيش را مى كشند.

27 - مفردات : مَخْطُوبَة : خواستگارى شده - لَم تُرمِلْ : بيوه نشده - لَم تَئِم : همسرش نمرده است، بى همسر نشده است

«مجو درستى عهد از جهان سست نهاد

كه اين عجوزه عروس هزار داماد است»

(حافظ)

28 - مفردات : آدم : حضرت آدم عليه السّلام، نوع بشر - الأدَم : لايه برونى و لايه درونى پوست بدن، گور.

نكات ادبى : 1 - بين "يَفنَى " و "يَبقَى " طباق وجود دارد، 2 - بين "آدم " و "أَدَم" جناس ناقص وجود دارد. 3 - در بيت تشبيه ضمنى وجود دارد.

29 - مفردات : حَفَلَ يَحْفِلُ : توجّه كرد و اهميّت داد - الجَنَى : ميوه روى درخت، عسلى كه آن را از كندو جمع آورى كنند - جِناية : جرم و گناه - الفَحم : زغال، در اين جا كنايه از آتش است، زغال آتشين.

نكته ادبى : بين "جَنا" و "جِناية" جناس مطرّف وجود دارد.

ص: 185

توضيح : يعنى كار نفس و هدف اصلى و تخلّف ناپذير او كشتن تواست. پس به همه حركات او در هر جلوه اى بدگمان باش.

:« جامى در داستان ليلى و مجنون نظير اين تعبير را از زبان حال «قيس» چنين سروده:

از خنجر تيزكى كشم سر

بر كُشته چه برگ گل چه خنجر»(1) 30 - مفردات : نائم : خفته، در اين جا يعنى غافل از نيرنگهاى دنيا - أَمانىّ : جمع أُمنِيَّة : آرزوها - الأَحلام: جمع الحُلُم: رؤياها.

حديث : امام على عليه السّلام: "النّاسُ نِيامٌ فَإذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا" ترجمه : مردمان خفتگانند و چون بميرند بيدار شوند.(2)

نكته ادبى : در بيت تصدير وجود دارد.

31 - مفردات : طَوْر : بار، مرتبه - نُعْمَى : دارايى، برخوردارى - البُؤس : (- بيت 60 برده) - الوَصَم : بيمارى (بيت 19 برده).

نكته ادبى : بين "نُعمَى" و "بُؤْس" و بين "عافِية" و "وَصَم" طباق وجود دارد.

32 - مفردات : بَصِيرة : چشم دل - الصَّاب : درختى است كه شيره آن تلخ است، درخت سيماهنگ، در اين جا : شيره تلخ درخت سيماهنگ - وَرَدَ المَاءَ : بر آب وارد شد ، دراين جا "يَرِدُ" به معنى "مى نوشد" به كار رفته - العَلْقَم : حَنْظَل بسيار تلخ - سَامَ يَسُومُ : چريد.

نكته ادبى : بين "صاب" و "عَلْقَم" مراعات نظير است.

33 - مفردات : راعَها : او را ترساند - دَهى فلانا" : بلا و مصيبتى بر فلانى وارد ساخت - مُسوَدَّةُ الصُّحُف: نامه عملِ سياه شده به كارهاى ناشايسته - الصُّحُف : جمع الصَّحِيفة : كاغذ نوشته شده، يك ورق كتاب - اللِّمَم: (- بيت 129 برده)؛ مُبْيَضَّةُ اللِّمَم : كنايه از دوران پيرى و كهولت است كه موها سفيد مى شوند.

نكته نحوى: مفعول "دَها" به قرينه فعل پيش از خود حذف گرديده و در اصل چنين

ص: 186


1- غنيمى هلال، محمّد، ادبيات تطبيقى، ترجمه سيّد مرتضى آيت الله زاده شيرازى، اميركبير، تهران، ص 378، 1373 ش
2- البحرانى، ميثم بن على، شرح بر صد كلمه اميرالمؤمنين على عليه السلام، ترجمه عبدالعلى صاحبى، بنياد پژوهشهاى اسلامى،مشهد، صفحه 100، 1370 ش. و نيز (شرح چهل حديث، امام خمينى، صفحه 373)

بوده : "رَاعَها و دَهَاهَا"

نكته ادبى : بين "مُسوَدَّة" و "مُبْيَضَّة" طباق وجود دارد.

34 - مفردات : رَكَضَ الفَرسَ بِرِجْلَيْهِ : با پاهايش به دو پهلوى اسب كوبيد تا بدود - أَرضٌ مُرِيعة : زمين سر سبز و خرّم - حِمْيَة: (- بيت 23 برده) - التُّخَم : (- بيت 22 برده) - لِلتُّخَم : يعنى لِلتَّحَرُّزِ عَنِ التُّخَمِ.

نكات ادبى : 1 - نفس به طريق استعاره مكنيّه، به حيوان علفخوار تشبيه شده است.

2 - مُرِيعُ الْمَعصِيات، اضافه مشبّهٌ به، به مشبّه است يعنى : المَعصِياتُ الَّتى هِىَ شَبِيهةٌ بِالمَرعَى الْمُرِيعِ تَستَطِيبُهُ الدَّابَّةُ.

3 - حِمْيَةُ الطّاعاتِ: اضافه مشبّهٌ به، به مشبّه است يعنى : الطَّاعاتُ الَّتى هِىَ شَبِيهةٌ بِالْحِمْيَةِ.

4 - بين "حِمْيَة" و "تُخَم" طباق وجود دارد.

35 - مفردات : هَامَ عَلَى وَجْهِه : در حال سرگردانى ره سپرد، بى آن كه بداند مقصدش كجا است به راه افتاد - الصِّبا : (- بيت 142 برده) - الصِّباء : شور و شوق و اشتياق جوانى - داعِى الصِّبا: انگيزه هاى خوشگذرانى در جوانى.

نكته ادبى : در بيت تصدير وجود دارد.

36 - مفردات : قَوَّمَ الشَّى ء :آن را درست و ميزان و تعديل كرد - استَقَام الشَّى ءَ : آن چيز درست شد، راست شد.

نكته ادبى : در بيت تصدير وجود دارد.

توضيح : شاعر در اين بيت ناگهان از دامان عواطف برون مى آيد و پاى عقل و پندهاى خردمندانه را به ميان مى كشد. او چونان متنبّى و ابو تمّام كه شعر را به سخنان حكيمانه مزيّن مى كنند، كوشيده است بدين وسيله به شعر عمق و تنوّع بيشترى ببخشد.

37 - مفردات: مَرتَع: چراگاه - وَخِم : وباخيز - أَرضٌ وَخِمَة : زمين وبا خيز، يا زمينى كه گياه آن بى فايده و ناسالم باشد.

نكته ادبى : بين "خَير" و "شَرّ" طباق وجود دارد.

38 - مفردات : الجِياد : جمع الجَواد : اسب تندرو - عَضَّهُ : اورا با دندان گاز گرفت -

ص: 187

الشُّكُم : جمع الشَّكِيمَة: دهانه اسب كه ميله اى آهنى است.

نكته ادبى : "طَغْىَ الْجِياد" مفعول مطلق نوعى است. اين بيت داراى تشبيه نيز هست.

39 - مفردات : جلَّ عَنْ كذا : از آن منزّه و برى شد، درجه اش از آن بالاتر رفت - مُعتَصَم : پناهگاه؛ مقصود پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله است.

توضيح : اين بيت و بيت 100 به وصيّت شاعر بر سنگ قبرش نوشته شده است.

40 - مفردات : عَزَّ : نيرومند و عزيز شد - إذا عَزَّ الْمُجِير : روز قيامت كه خداوند با قدرت و جلال خويش ظهور مى كند؛ المُجِير : پناه دهنده، نجاتبخش، از نامهاى خداوند متعال است.

الكَرْب : اندوه و سختى ؛ مُفَرِّجُ الكَرب : غمگشا، مقصود پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله است - فَرَّجَ اللّهُ الْغَمَّ عنه : خدا او را از غم رهانيد - الغُمَم : جمع الغُمَّة : غم و اندوه.

نكته نحوى : حرف "على" متعلّق به "أُلْقِى" در آغاز بيت است.

41 - مفردات : خَفَضَ جَناحَ الذُّلِّ : سرِ تواضع فرود آورد، خاكسارى كرد - الشَّفَاعَة : (- بيت 36 برده) - أَمَمْ : چيز اندك (- بيت 49 برده).

آيه : اصطلاح "خَفَضَ جَنَاحَ الذُّلِّ" برگرفته از آيه 24 سوره اسراء است : «وَ اخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مَنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيانى صَغِيراً» :« در برابرشان (پدر و مادر) از روى مهربانى سر تواضع فرود آور و بگو : اى پروردگار من، همچنان كه مرا در خُردى پرورش دادند، بر آنها رحمت آور.»

42 - مفردات : عَبْرَة : (- بيت 7 برده) - النَّدَم : (- بيت 23 و 142 برده)

43 - مفردات : يَغْتَنِمُ : سود مى برد، غنيمت مى يابد (- بيت 106 برده)

44 - مفردات : عارِفَة : كار نيكو - مُسْتَلَم : (- بيت 81 برده) - مُلْتَزَم : (- بيت 149 برده)

45 - مفردات : أَعِزُّبِه : به وسيله آن ارجمند مى شوم، عزيز مى شوم - عزّ : ارجمندى - الأَنساب : جمع النّسَب : خويشاوندى - اللُّحُم : جمع اللُّحْمَة : خويشاوندى، همخونى.

آيه : مصراع دوم برگرفته از آيه 88 و 89 سوره شعراء است : «يَومَ لَايَنْفَعُ مَالٌ وَ لَا بَنُونٌ، اِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ»: «روزى كه نه مال سود مى دهد و نه فرزندان، مگر آنكس كه با قلبى رسته از شرك به نزد خدا بيايد.»

ص: 188

46 - مفردات : يُزْرِيهِ : او را تحقير مى كند، بر او عيب مى گيرد - قَرِيض : شعر - زُهَير : (- بيت 151 برده) - جُودى : جُودُ الرَّسولِ عَلَىَّ - هَرِم : (- بيت 151 برده)

توضيح: اين بيت در بيشتر نسخه هاى چاپى چنين است: «... ولا يقاس إلى جودى لدى هرم» امّا استاد ارجمند آقاى دكتر محمد فاضلى معتقد بودند كه اين خطا است. و دستخط اصلى شوقى به احتمال قوى «ندى هرم» بوده است.

47 - مفردات : محمّد صلى الله عليه وآله : نام مقدس پيامبر اسلام، (- بيت 34 و بيت 146 برده) - الصَّفْوَةُ (مِنْ كُلِّ شَى ءٍ) : بخش خالص و ناب و ممتاز هرچيز، اشاره به لقب "مصطفى" صلى الله عليه وآله - البَارِى : (- بيت 41 برده) - بُغْيَة: چيزى كه آن را مى طلبند، مطلوب - نَسَم: (- بيت 41 برده).

48 - مفردات : الحَوض : مقصود حوض كوثر است (- بيت 101 برده) - صَاحِبُ الْحَوضْ: نبىّ اكرم صلى الله عليه وآله - ظَمِى ءَ: تشنه است - جِبرِيل : "فرشته اى كه نام او در آيات 97 - 98 سوره دوّم و آيه چهارم سوره شصت و ششم (تحريم) قرآن كريم آمده است. او را جبرائيل نيز مى گويند به صورت جبرال و جبرئيل نيز خوانده مى شود. گفته اند كه در سريانى كلمه "جِبْر" به معنى بنده و كلمه "ايل" به معنى اللّه به كار رفته و اين كلمه به معنى بنده خدا استعمال شده است و برخى گفته اند كه به معنى قدرت الهى آمده است. از عهد عتيق، بخشِ دانيال، برمى آيد كه جبرائيل فرشته وحى بوده است (هشتم، 16). اين فرشته به عقيده مسلمانان براى انبياء وحى مى آورد. حضرت محمّد صلى الله عليه وآله اين فرشته را دوبار به صورت حقيقى وى مشاهده كرده است. در آيات 4 - 11 سوره پنجاه و سوم (نجم) جبرئيل فرشته پرقوّت و صاحب نيرو توصيف شده است كه در افق أعلى جاى دارد و حضرت محمّد صلى الله عليه وآله او را در سِدرَةُ الْمُنتَهَى ديده است. در آيه 191 سوره لقمان با صفت "رُوحُ الْأَمين" خوانده شده و در آيه 102 سوره نحل به نام "روح القدس" معرفى شده است.(1)

توضيح : چون فرشتگان تشنه نمى شوند مقصود از حوض، شايد ظرف معرفت و آگاهى به اسرار الهى باشد. رازهايى كه حتى جبرئيل به آنها آگاه نيست و آرزومند و تشنۀ

ص: 189


1- نثر و شرح مثنوى شريف، ترجمه، دفتر اول، ص 245.

دانستن آنها است. اين مطلب گواه عظمت مقام پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله مى باشد. چنان كه به نقل حديث معراج، پيامبر گام در حوزه اى از آسمان ملكوت نهاد كه جبرئيل را توان رفتن به آن ناحيه نبود. همچنين مى توان گفت شاعر صحنه را بدين سان ترسيم كرده است تا با توسّل به مبالغه بتواند شدّت سختى و تشنگىِ روز قيامت را به درك عقل نزديكتر سازد.

49 - مفردات : سَناء : رفعت و بلندى - سَنا : نور - الجِرم : جسم، جِرمِ فلكى - فَلَك : مدار گردش ستاره كه در آسمان است - عَلَم : كوه، در اين جا مقصود زمين است.

نكات ادبى : 1 - بين "سَناء" و " سَنا" جناس ناقص مطرّف وجود دارد. 2 - بين "شمس"، "جِرم"، "فَلك"، "ضَوء" و "عِلم" مراعات نظير است.

50 - مفردات : أَخطَأَ النَّجمَ : از مقام ستاره در گذشت و از آن بالاتر رفت - أُبُوَّة : پدرى (در اين جا نسبت به امّت اسلام يعنى ذَوُو أُبُوَّتِه) - سُؤدَد : بلندى و مقام، آقايى و مهترى - بَاذِخ : بلند، عالى مرتبه - شَرفٌ باذِخ: شرف و مجد و الا و بلند مرتبه - سَنِم : بلند، مرتفع.

51 - مفردات : نَمَى يَنْمُو الْحَديثَ إلى فُلانٍ : سخن را به فلانى نسبت داد - الوَرَى : (- بيت 48 برده) - أَصل: تنه درخت، بخش اصلى هر چيز - فرع : شاخه درخت، بخش فرعى هر چيز - نُمِىَ : زياد شده است - فَخَار : (- بيت 114 برده).

نكته صرفى : فعل "نُمُوا" مجهول است و فعل امر نيست.

نكته ادبى : در بيت تصدير وجود دارد.

توضيح : حضرت محمّد صلى الله عليه وآله به ظاهر شاخه اى از درخت تناور بشريت هستند اما چون آفرينش و رشد و كثرت ديگران به يمن و بركت خلقت ايشان بوده است لذا گفته شده : اى بسادر مجال فخر و شرف يك اصل براى فرع رشد مى كند و زياد مى شود.

52 - مفردات : حَواهُ : او را در برگرفت - سُبُحاتُ وَجهِ اللّهِ : انوار خداوندى يا آثار عظمت الهى، كه با آن به تنزيه و تقديس او مى پردازند - الصُّلْب : تيره پشت - الرَّحِم : زهدان.

حديث : قال رسول اللّه صلى الله عليه وآله : أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللّهُ نُورى. :« نخستين چيزى كه خداوند

ص: 190

آفريد نور من بود. »(1)

حديث : فرات الكوفى به سلسله اسنادش از ابن عباس نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود : "خَلَقَنِىَ اللّهُ نُوراً تَحتَ الْعَرشِ قَبلَ أَنْ يَخْلُقَ آدمَ (ع) بِإثْنَى عَشَرَ أَ لْفَ سَنَةٍ"(2)

«خداوند دوازده هزار سال پيش از آفرينش حضرت آدم (ع) مرا به صورت نورى در زير عرش آفريد.»

«بوصيرى در يكى از قصايد نبوى اش چنين سروده است :

كان سِرّاً فى ضَمِيرِ الْغَيبِ مِنْ

قَبلِ أَنْ يُخْلَقَ كَونٌ أَو يَكُونا

تُشرِقُ الأكوانُ مِنْ أَنْوارِه

كُلَّما أَودَعَها اللّهُ جَبِينا

خَتَم اللّهُ النَّبيّينَ بِه

قَبلَ أَنْ يُجْبَلَ مِنْ آدَمَ طيِنا

«او رازى پنهان در ضمير غيب بود، پيش از آن كه جهان آفريده شود.

سراسر كائنات از پرتوهايش درخشان مى شد، هر آن زمان كه خداوند او را به جبينى وديعه مى داد.

خداوند سلسه پيامبران را به او خاتمه بخشيد، پيش از آن كه حضرت آدم (ع) به صورت گِل سرشته شده باشد.»

53 - مفردات : السِّيَم : جمع السِّيمَة : علامت، نشانه - بَحيرا : گفته اند نامش "لَهَبِ بن أحجَنِ بْنِ كَعْب" بوده؛ او راهبى مسيحى بود كه در بين راه مكّه و شام با پيامبر برخورد كرد و از علايمى چند دريافت كه او پيامبر خدا است.

توضيح : "ابوطالب با آن كه ثروتمند نبود، مراقبت از برادرزاده خود را پس از رحلت عبدالمطلب بر عهده گرفت. او براى گذران زندگى اش گاهى تجارت مى كرد، ابوطالب در يكى از سفرهاى تجارى خود به شام، هنگامى كه حضرت رسول صلى الله عليه وآله دوازده ساله بود، او را باخود به همراه برد. در اين سفر كه نخستين مسافرت تجارى پيامبر محسوب مى شود، در "بُصرَى " از سرزمين شام راهبى به نام "بَحيرا" او را از صومعه خود ديد و به سوى خود فراخواند.آن گاه متوجّه نشانه هاى پيامبر موعود در او شد. پس به ابوطالب

ص: 191


1- ابن ابى جمهور، محمّد بن زين الدّين، عوالى اللّئالى، ج 4، مطبعة سيد الشهداء، قم، ص 99، 1403 ق.
2- موسوعة النّبى الأعظم، جلد دوم، صفحه 351.

هشدار داد كه او را از خشم يهود به دور نگاه دارد. مبادا به او صدمه اى بزنند. و ابوطالب راه سفر را ادامه نداد و به مكّه بازگشت. ناگفته نماند اصل اين روايت صحيح و جزئيات مفصّل آن از بافته هاى راويان است.(1)

54 - مفردات : حِراء : غار حراء، بر روى كوهى به همين نام است كه در فاصله دو فرسنگى شهر مكه، در ناحيه شمال شرق آن قرار گرفته كه به نام كوه نور نيز شناخته مى شود. اين كوه در شمار برخى از كوههاى مقدس يادشده است. احتمالا" پيش از اسلام، اين تقدّس حداقل براى حُنَفا شناخته شده بوده است. پيامبر اكرم در اين غار مدّتها عبادت مى كرد و اوّلين آيات قرآن كريم در همين مكان بر او فرود آمد.(2) - رُوحُ القُدْس : جِبرئيل (بيت 48)

السِّرُّ الْمَصُونُ : راز پنهان - مُنكَتِم : (بيت 4 برده )

نكات نحوى :

1 - اين تركيب ريشه قرآنى دارد. «قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ»: «بگو فرو فرستاد آن را جبرئيل از پروردگارت برحق.(3)

2 - "مَصونَ سرٍّ" اضافه صفت به موصوف است يعنى "السِّرُّ المَصُونُ".

3 - تنوين تنكير "سرّ" نشانه تعظيم است

4 - "مُنكَتِم" وصف مؤكّدى است براى "السِرُّ المَصونُ" چون هر رازى پنهان است، پس منكتم صفت سرّ است.

55 - مفردات : بَطْحَاء : (بيت 87 برده ) - الغَسَم : تاريكى شب.

نكته ادبى : بين "جِيئَة" و "ذِهاب" و بين "إصباح" و "غَسَم" طباق وجود دارد.

56 - مفردات : وَحشَة : تنهايى، خلوت - أشهَى : خواستنى تر، دلپذيرتر - الحَشَم : (بيت 56 بُرده).

نكته ادبى : بين "وَحشَة" و "أُنْس" طباق وجود دارد.

57 - مفردات : سَامَرَهُ : با او شب نشينى كرد، همدم شبانه او شد - مَهبِط : زمان فرود

ص: 192


1- زرياب خوئى، عباس، سيره رسول الله صلى الله عليه وآله، سروش، تهران، صفحه 91 -92، 1371ش.
2- تاريخ سياسى اسلام؛ سيره رسول خدا، ج 1، صفحه 156.
3- نحل، آيه 102

آمدن، زمان نزول - السِّيمَى : (بيت 131 برده ) - يَتَّسِمُ : نشاندار است، علامت دارد (بيت 54 برده.)

توضيح : منظور از همدم شبانه وحى بودن پيش از نزول قرآن، ذكر خدارا مدام بر لب داشتن و شبانه او را پرستيدن و با ملكوتيان در گفتگو بودن است.

58 - مفردات : الصَّحْبْ : (بيت 160 برده ) - يَستَسقُونَ : آب مى طلبند - ظَمَأ : تشنگى (بيت 48) - فاضَ السَّيلُ : آب سيل بسيار و در درّه روان شد - التَّسنيم : نهرى است بهشتى كه از بالا به پايين مى ريزد - السَّنِم: ظرف، قدح.

نكته ادبى : بين "تَسنيم " و "سَنِم" جناس اشتقاق وجود دارد.

قرآن : "تسنيم"(1) كلمه اى قرآنى است «وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسنيمٍ عَيناً يَشْرَبُ بِهاَ الْمُقَرَّبُونَ».

« آميزه آن تسنيم است، چشمه اى است كه مقرّبان خدا از آن مى نوشند(2)»

حديث : بخارى از جابربن عبدالّله نقل كرده كه گفت : "در روز حُدَيبيّه مردم سخت تشنه شدند. پيامبر نيم مشكى در دست داشتندو مى خواستند وضو بگيرند. مردم به طرف ايشان هجوم بردند و گفتند : براى وضو گرفتن و رفع عطش آب نداريم جز آنچه در اختيار شما است. سپس پيامبر دست به داخل نيم مشك برد و ناگهان از بين انگشتانش آب فراوانى روان شد تا جايى كه همه افراد كه تعدادشان هزار و پانصد نفر بود وضو گرفتند و آب نوشيدند"(3)

59 - مفردات : ظَلَّلَهُ : سايه خود را بر روى او افكند - تَستَظِلُّ بِه : به زير سايه او رفت، به او پناه برد - الدِّيَم: (بيت 39برده ) - خِيرةُ الدِّيَم : بهترين بارانهاى پيوسته، كنايه از توجّه آسمان به وجود با بركت رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله است.

نكته ادبى : بين "ظَلَّلَتْ " و "تَستَظِلُّ " جناس اشتقاق وجود دارد.

ص: 193


1- مهمترين تفسير قرآن به زبان فارسى و به شيوه «الميزان»، «تسنيم» نام گرفته است. مفسر حكيم حضرت آيةاللَّه عبداللَّه جوادى آملى نويسنده آن است. جلد نخست اين اثر شكوهمند و بى نظير در بهار 1378 جامه طبع پوشيد و دهها جلد ديگر آن إن شاءاللَّه، در آينده به تدريج چاپ خواهد شد.
2- مطفّفين، آيات 27 -28
3- السّيرةالنبويّة و المعجزات، صفحه 468، و نيز (المسند الجامع لأحاديث الكتب السّتة، بشّار عوّاد معروف و....، جلد2، صفحه 379)

نهج البلاغه : امام در خطبه 105 پيامبر را چنين ستوده است : "....، خَيْرُ الْبَرِيَّةِ طِفْلاً وَ أَنْجَبُهَا كَهْلاً، أَطْهَرُ الْمُطَهَّرينَ شِيمَةً وَ أَجْوَدُ الْمُسْتَمْطِرينَ دِيمَةً» ترجمه «...، بهترين آفريدگان،آن گاه كه خردسال مى نمود، و نژاده تر هنگامى كه كهنسال بود، پاكيزه تر پاكيزگان در خوى. و به گاه بخشش، ابر برابر دستش خشك مى نمود(1)»

توضيح: معجزه پديدار شدن ابر براى پيامبر اكرم و سايه افكندن بر سر ايشان دربيت 74 برده شرح داده شده است.

60 - مفردات: أُشْرِبَ حُبَّ فُلانٍ: محبت فلانى بر دل او نشست، عشق او در دلش خانه كرد قَعائِد: جمع القَعِيدَة همنشين: - قَعائِدُ الدَّيْر: ملا زمان دير، ديرنشينان مسيحى القِمَمْ: جمع القِمَّة: قُلّه، ستيغ كوه.

61 - مفردات: الشَّمائِل: جمع الشَّمِيلَة، طبيعت، سرشت، خُلق و خوى،- يُغْرَى: عاشق شود النَّسَمْ: (بيت 41 برده)

توضيح: رِقّت سرشت انسان بستگى دارد به ميزان وابستگى اش به خداوند و انقطاع تعلّقات او از خواستنى هاى دون شؤون انسانيّت.

«غلام همّت آنم كه زير چرخ كبود

ز هرچه رنگ تعلق پذيرد آزاد است»

«حافظ»

62 - مفردات: إقْرَأ: اشاره به اوّلين آيه اى است كه از طرف جبرئيل بر پيامبر اسلام در كوه حرا نازل گرديد(2).

لَمْ تَتَّصِلْ بِفَمِ: بر هيچ زبانى جارى نشده است مَنْ قَيلِتْ لَهُ بِفَمِ: مقصود پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله است كه مخاطب جبرئيل عليه السلام بود.

آيه : «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ إقْرَأ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ خَلَقَ الْإنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ إقْرَأ وَ رَبُّكَ الْأكْرَمُ الَّذى عَلّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإنْسانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ» :« به نام خداى بخشاينده مهربان، بخوان به نام پرودگارت كه بيافريد، آدمى را از لخته خونى آفريد، بخوان و پرودرگار تو ارجمندترين است، خدايى كه به وسيله قلم آموزش داد، به آدمى آن چه را كه نمى دانست بياموخت.»(3)

ص: 194


1- نهج البلاغه، ترجمه: جعفر شهيدى، صفحه 96. .
2- براى آگاهى از مشروح جريان آغاز بعثت رجوع شود به: (السّيرةُ النبويّة، ابن هشام، جلداول، صفحه 271 -278).
3- علق، آيات 1 -5

«اى صدهزاران آفرين بر ساعت فرخ ترين

كان ناطق روح الامين بگشايد آن اسرار را»

«مولوى»

63 - مفردات: أَذَّنَ لِلرَّحمنِ: به سوى خداوند فرا خواند - قُدْسِيَّةُ النَّغَمِ: نغمه هاى قدسى.

نكات نحوى: 1 - «أَسماعُ مَكَّةَ» يعنى «أَسماعُ أَهلِ مَكَّةَ» 2 - تركيب« قُدسِيَّة النَّغَمْ» اضافه صفت به موصوف است.

64 - مفردات: لاَتَسَلْ: يعنى نيازى به پرسيدن نيست چون امر بديهى و روشن است - نُفْرَة: داورى، حكم السَّهْلْ: دشت - العَلَم: (بيت 88 برده)

65 - مفردات: أَلَمَّ بِهِمْ: بر آنان فرود آمد المَشَايِخْ: جمع الجمع الشَّيخْ: پيرمرد، به هر فردى كه در نظر مردم بزرگ بوده و داراى علم و فضيلت يا مقام معنوى و أمثال اينها باشد شيخ گفته مى شود، رئيس قبيله الوِلْدان: جمع الوَلِيد: نوزاد يا كودك خردسال، پسربچه اللَّمَمْ (بيت 85 برده).

66 - مفردات: جَهِلَ عَليهِ: در حق او نادانى و سفاهت كرد، با او سفيهانه و جاهلانه رفتار كرد العَلَم: آشكار و مشهور (بيت 112 برده)

نكات ادبى: 1 - بين «جاهلينَ» و «تَجْهَلونَ» جناس اشتقاق وجود دارد. 2 - استفهام انكارى است.

68 - نكته ادبى: (بيت 38 برده)

توضيح: اين بيت با توجه به بار معنوى كلام ترجمه شده است.

69 - مفردات: الآيات: معجزات، نشانه ها.

انْصَرَمَ: قطع شد حكيم: لقب قرآن كريم غَيْر مُنْصَرِم: نابريده، ناگسسته، پيوسته متّصل.

نكته ادبى: در بيت تصدير وجود دارد.

توضيح قرآنى: كلمه حكيم 81 بار در قرآن كريم به كار رفته است كه درچند مورد صفت قرآن است از جمله:

ص: 195

«الر تِلكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكيمِ»(1) «ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الْآياتِ وَ الذِّكْرِ الْحَكِيمِ»(2).

70 - مفردات: كُلَّمَا طَالَ الْمَدَى: هرچه زمان مى گذرد جُدُدْ: جمع جَدِيد: نو و تازه - جلال: بزرگى و عظمت - العِتْق: كهنگى، قِدمت.

نكته ادبى: بين «جُدُدْ» و «العِتْق و القِدَم» طباق وجود دارد.

71 - مفردات: مُشَرَّفَة: بلند پايه رُحُم: رحم و عطوفت، مهربانى و گذشت.

قرآن : «از امام صادق عليه السلام نقل شده كه: حق تعالى پيامبرش را به مكارم اخلاق فرمان داده است و در قرآن آيه اى جامعتر از آيه 199 سوره اعراف(3) در زمينه مكارم اخلاق نيست. ابوالفتوح همين حديث را تكرار و حديث ديگرى از رسول اللّه نقل مى كند كه فرموده اند «بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاقِ» به رسالت برانگيخته شده ام تا مكارم اخلاق را به كمال برسانم»(4)

72 - مفردات: الضّادْ: به علاقه جزء و كُلّ مقصود زبان عربى است النّاطِقينَ الضّادَ: عرب زبانان قَاطِبَة: جميعاً - الشَّهْدْ: عسلى كه هنوز از موم جدا نشده است الذّائِق: چشنده الفَهِمْ: خوش فهم، زودفهم.

نكته نحوى: قاطبةً حال است.

حديث 1 - به نقل از ابى سعيد الخُدَرى: «أنَا النَّبِىُّ لَا كَذِبْ، أنَا ابْنُ عَبدِالْمُطَّلِبِ، أنَا أعْرَبُ الْعَرَبِ.(5)

2 - به نقل از ابن سعد از يحيى بن يزيد سعدى به طور مرسل نقل شده: «أَنَا أَعْرَبُكُمْ، أَنَا مِنْ قُرَيْشٍ، وَ لِسَانِى لِسَانُ بَنىِ سَعْدِ بْنِ بَكْرٍ»(6).

«سراسر جمله عالم پرحديث است

حديثى چون حديث مصطفى كو؟»

«سنايى»

73 - مفردات: حَلَّيْتَ: آذين بستى، زينت دادى عَطَلْ: خالى از زيور، بى زينت جِيدْ:

ص: 196


1- يونس، آيه1
2- آل عمران، آيه 58 .
3- خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلينَ» :« عفو پيشه كن و به نيكى فرمان ده و از جاهلان اعراض كن.»
4- قرآن كريم، ترجمه خرمشاهى، صفحه 176.
5- كنزالعمال فى سنن الأقوال و الأفعال، جلد11، صفحه 402.
6- همان، صفحه 404 - [قبيله بنى سعدبن بكر در متن حديث همان قبيله اى است كه حليمه از آن بود].

گردن مُنْتَثِر: سخن نثر.

نكات نحوى 1 - مرجع ضمير در «بِهِ» كلمه «حَدِيثُكَ» در بيت پيشين است 2 - فِى كُلِّ مُنْتَثِرٍ «حال از ضمير» «بِهِ » يا از «البَيان» است.

توضيح: مقصود آراستگى شگفت انگيز قرآن كريم است كه سبك معجزآسايى دارد. قرآن نثر محض نيست شعر هم نيست بلكه سخنى است بسيار بليغ، تابع وزنى خاص و داراى موسيقى و طنينى منحصر بفرد و غير قابل تقليد.

74 - توضيح: سخن جانبخش قرآن كريم، معجزه رسول گرامى اسلام است كه احياگر نوع بشر در همه مكانها و زمانها است.

75 - مفردات: بَشائِر: (بيت 66 برده) - سَرَى (بيت 8 برده)

نكات ادبى: بين «شرق» و «غرب» و بين «النُّور» و «الظُّلَم» طباق وجود دارد.

توضيح قرآنى: انجيل در زبان يونانى به معنى بشارت است، زيرا اين كتاب مژده بخش طلوع درخشانترين خورشيد آسمان هدايت و نبوّت بود، چنان كه در آيه 6 سوره صف آمده است: «وَ إذْ قالَ عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِى إسرائيلَ إنّى رَسُولُ اللّهِ إلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَىَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِى مِنْ بَعْدِى اسْمُهُ أحمَدُ فَلَمّا جَاءَهُمُ بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُبِينٌ» : « و آن گاه كه عيسى بن مريم گفت: اى بنى اسرائيل، من پيامبر خدا بر شما هستم، توراتى را كه پيش از من بوده است تصديق مى كنم و به پيامبرى كه بعد از من مى آيد و نامش «احمد» است، بشارتتان مى دهم. چون آن پيامبر با آيات روشن خود آمد، گفتند: اين جادويى است آشكار.»»

76 - مفردات: تَخَطَّفَ: ربود مُهَجْ: جمع المُهْجَةْ: خون دل، روح و روان - الطّاغِين: ستمگران طغيانگر - طَيَّرَ: پرانيد - البَاغِين: ستمگران و سركشان.

نكته ادبى: بين «طاغين» و «باغين» جناس مردوف وجود دارد.

77 - مفردات: رِيعَ: هراسان شد، به وحشت افتاد - شُرَفْ: جمع الشُّرْفَة (مِنَ الْقَصِر): بالكن كاخ، ماهتابى، تراس قصر - الإيوان: (بيت 61 برده) - إنْصَدَعَ: شكاف برداشت، فرو ريخت، صَدْمَة: كوبش، تنه زدن، ضربه.

القُدُم: جمع القَدُوم: تيشه.

نكته ادبى: در اين بيت مجاز عقلى يا إسناد مجازى وجود دارد.

ص: 197

توضيح: آنچه مشهور است طاق كسرى شكاف برداشت و كنگره هاى آن فرو ريخت نه بالكن هاى آن. لذا به نظر مى رسد كه شاعر براى درست شدن وزن شعر به جاى «الشُّرُفات» كه مفردش «الشُّرفَة» به معنى كنگره است از «شُرَفْ» ا ستفا ده كرده.

78 - مفردات: قَومٌ فَوْضَى: مردمى كه سرپرستى ندارند و هر كس به دلخواه خود در امور فردى و اجتماعى ديگرا ن دخالت مى كند صَنَمْ: بزرگ قوم هَامَ فىِ صَنَمٍ: بت مى پرستيد، در پرستش بت حيران بود.

نكته ادبى: بين «صَنَم»و «صَنَم» جناس تام وجود دارد.

79 - مفردات: جَورْ: ستم الخَلْق: مردم - مُحْتَكِم: كسى كه به دلخواه خود در امور مردم تصرّف مى كند، مستبد.

80 - مفردات: مُسَيْطِرُ الْفُرس: پادشاه ايران أَصَمّ: قَسِىّ القلب،سنگدل، كر عَمِى: كوردل، گمراه.

81 - مفردات: شُبَه: (بيت 94 برده).

نكته نحوى: مفعول «يَذْبَحَانِ» همان «عبادَ اللّه» در مصراع اوّل است.

82 - مفردات: فَتَكَ بِفُلاَنٍ: غافلگيرانه بر فلانى يورش برد، يا او را غافلگيرانه به قتل رسانيد.

اللَّيْثْ: (بيت 137 برده)- البَهْم: (بيت 134 برده) - الحُوت: وال - البَلَم : نوعى ماهى ريز دريا.

نكته ادبى: بين «أَقْوَى» «اللَّيث» و «الحُوتْ» و بين «أَضْعَف» و «البَهم» و «البَلَمْ» تناسب وجود دارد و به ترتيب بين يكايك كلمات دو گروه طباق وجود دارد.

83 - مفردات: أَسْرَى بِكَ اللَّهُ: خداوند تو را شبانه سير داد المَسجِدُ الْأَقْصَى: به شرح بيت مراجعه شود.

توضيح: «إسراء يعنى در شب سير دادن و شبانه كوچاندن (هود، 81 / حِجْر، 85 / طه / 77).

و مراد از آن مسامحتاً مترادف با معراج گرفته مى شود، سفر جسمانى و روحانى حضرت رسول صلى الله عليه وآله در عالم بيدارى، به راهنمايى جبرئيل، سوار مركب مخصوصى به نام براق، از مسجدالحرام تا مسجد الاقصى در بيت المقدس [= اسراء] و سپس از آن جا

ص: 198

به همۀ آسمانها و مشاهده اسرار الهى از جمله سدرةالمنتهى و عرش و بهشت و دوزخ [= معراج] و به قولى نور الهى است. در جزئيات اسراء و معراج ميان فرقه هاى اسلامى و متكلمان و فلاسفه بحث و اختلاف نظر است، حتى در تاريخ وقوع آن هم. معروف است كه اين رويداد تاريخى در يك سال پيش از هجرت، در سال دوازدهم بعثت رسول خدا روى داده است. در مورد روز و ماه آن اختلاف است. اهل سنت آن را در ربيع الاوّل و شيعه آن را در بيست و ششم رجب همان سال مى دانند. اغلب مورخان و سيره نويسان و مفسّران به اين رويداد اشاره كرده اند. در اين كه مراد از مسجد الاقصى كدام مسجد يا كجا است بين محققان اختلاف نظر است. ابن اسحاق آن را «بيت المُقَدّس» در ناحيه «ايليا» مى داند (سيره ابن اسحاق تحقيق سهيل زَكّار، ص 295). بعضى برآنند كه بيت المقدس يا ا صولاً ناحيه شام را با توجّه به نزديكى اش به مكّه نمى توان اقصى [= دور ]خواند. مخصوصاً كه در قرآن مجيد همين سرزمين «أَدْنَى الْأرض» [= نزديكترين سرزمين ]خوانده شده است. بعضى برآنند كه اخبار و روايات حاكى از اين امر يعنى مسجدالاقصى را در بيت المقدس دانستن - در زمان حكومت بنى أُمَيّه كه قصد معتبرسازى شامات را داشته اند، ساخته و پرداخته شده است (مقاله «معراج» در دايرةالمعارف دين، ويراسته إلياده، ج 9، ص 552 -556). اگر مراد از مسجدالأقصى، مسجد يا معبدى در بيت المقدس باشد، فقط شا مل إسراء (سير شبانه و زمينى) است. ديگران كه آن ناحيه را منكرند، اصولاً آن را نه در زمين، بلكه منتهاى معراج در عالم بالا مى دانند. قول به معراج نبوى و جسمانى بودن آن، از ضروريات اعتقادى و تقربياً مابِه الْإتّفاق مذاهب اسلامى است. ابن هشام در سيره ابن إسحاق پنج روايت درباب معراج نقل مى كند.(1)

84 - مفردات: خَطَرْتَ بِهِ: بر آن جا گذشتى، از آن جا عبور كردى إلْتَفُّوا: دور چيزى جمع شدند

الجُنْد: سپاه، ارتش، لشكر العَلَم: (بيت 110برده)

ص: 199


1- قرآن كريم، ترجمه خرمشاهى، صفحه 282 - براى آگاهى بيشتر از «مسجد الأقصى ك (اعلام قرآن، محمد خزائلى، صفحه 593)؛ - ديگر اطلاعات مربوط به معراج در بيت 107 برده به بعد ذكر گرديده است.

85 - مفردات: ذى خَطَر، داراى شأن و منزلت و قدرت يَأْتَمِمُ: يأتَمُّ: اقتدا مى كند.

نكته نحوى: مصراع دوم به صورت نثر روان چنين است: «وَ مَنْ يَأتَمَّ بِحَبِيبِ اللَّهِ يَفُزْ»

«به سوى مسجد أقصى عنان داد

تك و پو با درخش آسمان داد

ز آدم تا مسيحا انبيا جمع

همه پروانه آسا گرد آن شمع

در آن مسجد امام انبيا شد

خم ابروش محراب دعا شد

محمد جمله را سرخيل و سردار

جهان را سنگ كفر از راه بردار»

«وحشى بافقى»

86 - مفردات: جَابَ الْبِلاَدَ: سرزمين ها را پيمود و در نورديد بِهِمْ: عَلَيْهِم مُنَوِّرَة :دَابَّةٌ مُنَوِّرَة: چارپايى درخشان، مقصود مركب رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله در شب معراج است كه براق نام داشت دُرِّيَّةُ اللُّجُم: داراى لگامى از مرواريد، درّين لگام.

نكته نحوى: چون پيامبر در شب معراج برشمارى از پيامبران اولوالعزم و بلندمرتبه گذر كرد و در اين حادثه عجيب كسى از آنان با او همراه نبود لذا مقصود از «جُبْتَ بِهِمْ» در بيت «جُبْتَ عَلَيهِم» است. اما يادآور مى شود كه بوصيرى در بيت 110 برده «بِهِمْ» را در معنى «مَعَهُم» به كار برده است. لذا بعيد به نظر نمى رسد كه شوقى نيز قصدش «جُبْتَ مَعَهُم» باشد.

«رفته ز ولاى عرش والا

هفتاد هزار پرده بالا»(1)

«نظامى گنجوى»

87 - مفردات: رَكُوبَة: هر چيز سوارى، مركب الأَنْيُقُ الرُّسُمْ: (بيت 105 برده)

نكات نحوى: 1 - رَكُوبَة، بهتر است بنابر ابتدائيت مرفوع باشد. در اين صورت خبرش «فِى الْجِيَاد» خواهد بود.

2 - «لَكَ» صفت است براى «رَكُوبَة»

3 - «مِنْ» در مصراع اول براى تعليل است به معنى: لِأَجْلِ عِزِّكَ وَ شَرَفِكَ.

4 - «لاَ فِى الْجِيَادِ» در صورت مجرور بودن رَكُوبَة، صفت آن است.

88 - نكته: به وجود عطف هاى پياپى توجه شود.

ص: 200


1- اين بيت فارسى در ذيل بيت 112 برده بوصيرى نيز آورده شده است.

89 - حديث: پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در عروج به آسمان به مرحله اى رسيد كه جبرئيل از پيش رفتن عاجز شد و گفت:

«لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَةً لاَحْتَرَقْتُ» اگر به اندازه بندانگشتى نزديك شوم خواهم سوخت.»(1)

«نور گرفته از برش، كرسى و عرش اكبرش

روح نشسته بر درش، مى نگرد به بام دل»

(مولوى)

90 - العَرش: تخت پادشاهى، اورنگ، سقف، سرير، سايبان، به مجلس پادشاهان نيز گفته مى شود. اين كلمه 27 بار در قرآن كريم به كار رفته است.

نكته نحوى: مصراع اول به نثر چنين است: «وَ قِيلَ لِيَكُنْ كُلُّ نَبِىٍّ عِنْدَ رُتْبَتِهِ»

توضيح: به عقيده متكلّمان، عرش، لفظى قابل تعبير است و به طور مجاز به خداى تعالى اضافه شده است. عرش، دانش خدا و قدرت، رحمت، تدبير و تصرّف اوست. به عقيده صوفيان كه از فلسفه متأثر شده اند، عرش، چيزى است كه جمله موجودات مادى و معنوى را شامل مى شود و در برمى گيرد. از اين حيث بدن انسان عرش او ناميده مى شود.

دانش الهى نيز تمام موجودات را شامل مى شود و احاطه مى كند. از اين رو جسد هر موجود عرش او به حساب مى آيد. (التجريد، ج 2،ص 32). در سوره تكوير، آيه 20 خداى تعالى، «صاحب عرش» خوانده شده است. در سوره زمر آيه 75 از طواف فرشتگان به دور عرش و حمل عرش به وسيله آنان سخن رفته است»(2)

«در سوره حاقه آيات 17 -18 بيان مى فرمايد كه روز قيامت فرشتگان در اطراف آسمان اجتماع خواهند كرد و آن روز عرش پروردگار را هشت تن از آنها برفراز سرشان حمل خواهند كرد. اگر بپذيريم كه عرش، علم و تدبير و تصرف الهى است آن چهار فرشته اى كه تا روز قيا مت عرش را حمل خواهند كرد: نوح، ابراهيم، موسى و عيسى است. دور قيامت كه آخرين دور هم هست،دَور حضرت محمد صلى الله عليه وآله است كه بزرگترين

ص: 201


1- شرح چهل حديث، امام خمينى صفحه 416. و نيز (بحار الانوار، مجلسى، جلد 18، صفحه 382، «تاريخ النبى» در باب اثبات المعراج»، حديث 85)
2- نثر و شرح مثنوى شريف، ترجمه سبحانى، دفتر اول، ص 111.

پيامبران اولوالعزم و آخرين آنان است. در اين دور، حضرت محمد صلى الله عليه وآله مظهر دانش، تدبير و تصرّف الهى است، على، حسن و حسين عليهم السّلام وارثان اويند. اين تعبير از ائمّه أهل بيت روايت شده است. بدين وجه در دور قيامت و قيامت چهار پيامبر اولوالعزم، حضرت محمد صلى الله عليه وآله، وَصىّ و دو فرزندان او حاملا ن عرش اند كه جمعاً هشت تن اند. دليل آن كه اينان را فرشته گفته اند ا ين است كه در وجود آنان صفات فرشتگان غلبه دارد. در تفسير اين آيات نيز گفته اند كه تعداد فرشتگانى كه امر خداوند را به جاى مى آورند، هشت صف خواهند بود.»(1)

91 - مفردات: خَطَطْتَ: ترسيم كردى، نوشتى خَطَّهُ عُلومَ الدِّينِ وَ الدُّنْيَا : همه دانش هاى مفيد دنيا و آخرت را به او ياد داد قارئ اللَّوحِ وَ لاَمِسُ الْقَلَمِ: كنايه از آگاهى يافتن پيامبر از كان غيب و مخزن اسرار الهى است.

توضيح: «لوح محفوظ كه در آيه 39 سوره رعد آمده است كتابى است كه جميع حوادث عالم عُلوَى و سُفلَى در آن ثبت است. از پيامبر روايت شده است كه فرمود «كَانَ اللّهُ وَ لاَشَى ءَ مَعَهُ، ثُمَّ خَلَقَ اللّهُ اللَّوْحَ وَ أَثْبَتَ فِيهِ أَحْوَالَ جَمِيعِ الْخَلْقِ إِلَى قِيَامِ السَّاعَةِ»

«خداوند بود و چيزى با او نبود. سپس لوح را خلق كرد و در آن احوال همه خلق را تا قيام قيا مت ثبت كرد.» متكلمان گويند؛ حكمت وجود آن ا ين است كه براى فرشتگان آشكار گرداند كه خداوند به جميع معلومات علم تفصيلى دارد و براين تقدير نزد خداوند دو كتاب است:

1 - كتابى كه فرشتگان اعمال انسان ها را در آن مى نويسند و اين كتاب محل محو و اثبات است.

2 - كتاب دوم لوح محفوظ نام دارد. و آن كتابى است مشتمل بر تعيين جميع احوال [عالم ]علوى و سفلى و آن باقى و دست نخوردنى است.»(2)

- «ابوالفتوح مى نويسد: «در خبر ا ست كه اوّل چيزى كه خداى تعالى آفريد قلم بود، به نظر هيبت به او نگريد. بشكافت. آن گاه گفت: برو. گفت: به چه بروم؟ گفت: به آنچه

ص: 202


1- همان، دفتر 5، صفحه 251
2- قرآن كريم، ترجمه خرمشاهى، صفحه 489. و نيز (بحارالانوار، مجلسى، جلد 57 «باب القلم و اللوح المحفوظ»)

خواهد بودن تا روز قيامت. بر لوح محفوظ برفت و هر چه بودنى بود بنوشت تا روز قيامت، و ذالك قوله [قول پيامبر صلى الله عليه وآله] و «جَرىَ الْقَلَمُ بِمَا هُوَ كَائِنٌ» و گفتند مراد به قلم خط و كتابت است كه خداى متعال منّت نهاد بر آن فى قوله تعالى «عَلَّمَ بِالْقَلَمِ» (سوره علق، آيه 4)(1)

92 - مفردات: أَحَاطَ بِالْأمرِ عِلْماً: تمام مشخصات آ ن را دانست أَحَاطَ به: آن را احاطه كرد، دورش را گرفت.

«چون حجاب هزار نور دريد

ديده در نور بى حجاب رسيد

گامى از بود خود فراتر شد

تا خدا ديدنش ميسّر شد

ديد معبود خويش را بدرست

ديده از هر چه ديده بود بشست

«نظامى گنجوى»

93 - مَا قُلِّدتَ= مَا طُوِّقتَ: آن چه به تو بخشيده شده بود المِنَن: جمع المِنّة: نعمت و احسان.

نكته نحوى: «القُرب» فاعل ضاعَفَ، «ما» و «صله اش» «مفعولٌ به» آن است. اين وجه بهتر از عكس آن است.

94 - مفردات: عُصبَة: گروه و جماعت الغَار: (بيت 76 برده)- سائِم: چراننده، رونده اى كه به هر طرف بخواهد مى رود مُطَارَدَة: تاختن بر يكديگر، دنبال كردن براى دور كردن دشمن المُخْتَار: مقصود پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله است.

لَمْ تُسِم: از همان ريشه كلمه «سائم» است.

نكته ادبى: در بيت تصدير وجود دارد.

توضيح: 1 - مفهوم روشنتر بيت اين است كه گويا مشركان كور شده اند و پاهايشان از ورود به داخل غار ناتوان است. وگرنه آنان در رفتن به هر سويى آزادند و هدفشان هم روشن است. پس چرا وارد غار نمى شوند؟ در ابيات بعدى به پاسخ اين پرسش پرداخته مى شود.

2 - «پيامبر و ابوبكر در حادثه هجرت از مكه به مدينه، براى آن كه از تعقيب دشمنان

ص: 203


1- همان، صفحه 564 - براى آگاهى بيشتر از معانى لوح و قلم (بيت 154 برده)

در امان بمانند بر سر راه خود به مدينه سه شبانه روز در غار ثور [واقع در كوهى به همين نام] پنهان شدند. در اين مدت به قولى چوپان ابوبكر براى آنان شير مى برد و به قولى عبدالرحمن فرزند ابوبكر غذا مى رساند.»(1)

95 - مفردات: الأَثَر: ردپا، نشان باقى مانده از چيزى - الوَضّاء: پاكيزه و زيبا - هَمْس: خيلى آهسته و زير لب حرف زدن مِنْ أَمَم: از نزديك.

نكته ادبى: سؤال از باب تجاهل عارف است.

توضيح: (بيت 76 برده)

96 - مفردات: تَمَثَّلَ لَهُ الشَّى ء: آن چيز در ذهن او مجسّم شد، برايش متصوَّر شد.

نُسج: جمع النَّسيج: بافته شده - الغاب: (بيت 20)- الحائِماتُ الزُّغْب: جوجه هاى تازه از تخم درآمده كبوتران - الرَّخَم: (بيت 120 برده)

نكته ادبى: سؤال از باب تجاهل عارف است.

توضيح: «پس از آن كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به غار ثور پناه بردند به أمر الهى عنكبوت بر مدخل تارتنيد و كبوتران تخم گذاشتند و تعقيب كنندگان را بدين وسيله فريب داده و از تعقيب بيشتر بازداشتند.(2)

تبصرة: گويا كبوتران جوجه ند اشتند و تخم نهاده و برروى آنها خفته بودند. بنابراين شاعر حادثه را اندكى پرورده و تغييرداده است.

97 - مفردات: أَدْبَرُوا: پشت كردند، برگشتند - وُجُوهُ الأرضِ: وُجُوهُ [أَهلِ ]الْأَرضِ: ساكنان روى زمين، يا كسانى كه در زمين وجيه و سرشناس اند.

نكات ادبى: 1 - بين «باطل» و «حق» طباق وجود دارد.

2 - نسبت دادن «لعن و نفرين» به «وُجُوهُ الأرض» مجاز عقلى است.

98 - مفردات: يَدُ اللّه: قدرت الهى الجارَين: پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و ابوبكر - عَيْنُهُ: عنايت خداوند رُكْنُ الدّين: وجود استوار پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله.

نكتۀ نحوى: در مصراع دوّم به قرينه مصراع اول، حرف شرط مقدّر است.

ص: 204


1- قرآن كريم، ترجمه خرمشاهى، صفحه 193. براى توضيح بيشتر (بيت 76 برده)
2- همان.

قرآن: اين بيت و چهار بيت گذشته اشاره به آيه 40 سوره توبه دارند: «اِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا ثانِىَ اثْنَيْنِ إذْهُمَا فىِ الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ اِنَّ اللّهَ مَعَنَا، فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَةُ عَلَيهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَى وَ كَلِمَةُ اللّهِ هِىَ الْعُلْيَا وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ»: «اگر او [پيامبر] را يارى ندهيد، [بدانيد كه ]خداوند او را هنگامى كه كافران آواره اش ساختند، يارى داد، آن گاه كه يكى از آن دو به هنگامى كه در غار بودند به رفيقش [ابوبكر] گفت: نگران مباش كه خدا با ماست آن گاه خداوند آرامش خويش را بر او نازل كردو به سپاهيانى كه نمى ديدشان يارى داد و [سرانجام] آرمان كافران را پست گردانيد و آرمان الهى است كه والا است، و خداوند پيروزمند فرزانه است.»(1)

99 - مفردات: تَوارَى عَنْه: خود را از او پنهان كرد جَنَاح اللّه: حمايت و پناه خداوند - ضَمَّهُ: آن را در برگرفت - لاَيُضَمْ: ستم نمى بيند، آزار نمى شود.

نكته ادبى: بين «يَضُمُّ» و «يُضَم» جنا س محرّف وجود دارد.

100 - مفردات: أحمد: نام مبارك پيامبر اسلام كه در قرآن و انجيل و ديگر كتب آسمانى پيش از قرآن ذكر گرديده است. آيه 6 سوره صف گواه صدق اين مدعا است(2) نام شاعر نيز احمد بوده است. ناگفته نماند كه شاعر معنى لغوىِ «احمد» نيز مورد نظرش بوده است. - جَاه: (بيت 153 برده)- يَتَسَامَى: افتخار مى كند سَمِيُّهُ: همنام او، آن كه نامش با نام او يكى است..

نكته نحوى: تنكير «جاهٌ» نشانه تعظيم است يعنى «جاهٌ عظيمٌ».

نكات ادبى: 1 - استفهام در بيت، استفهام انكارى است.

2 - در بيت تصدير وجود دارد.

3 - بين «تَسمِيَة» و «يَتَسامَى» و «سَمِىّ»« جناس اشتقاق وجود دارد.

توضيح: 1 - اين بيت و بيت 39 همين قصيده به وصيّت شاعر بر سنگ قبرش حك شده است.

2 - «احمد» به عنوان نام يا صفت جانشين اسم براى حضرت محمد صلى الله عليه وآله فقط يك بار آن هم در سوره صف آيه 6 به كار رفته است. اين نام در عصر جاهلى هم كمابيش رواج

ص: 205


1- ترجمه آيه از همان منبع.
2- اين آيه در بيت 75 ذكر گرديد.

داشته ولى بسامد آن از نام «محمد» كمتر بوده است. أحمد أفعل تفضيل است يا از «محمود» كه معنايش ستوده تر /ستوده ترين، يا از «حامد» كه معنايش ستاينده تر / ستاينده ترين است.»(1)

«نام احمد چون چنين يارى كند

تا كه نورش چون مددكارى كند

نام احمد چون حصارى شد حصين

تا چه باشد ذات آن روح الامين

نام احمد نام جمله انبيا است

چون كه صد آمد نودهم پيش ما است»

«مثنوى مولوى»

101 - مفردات: أربابُ الْهَوَى : عاشقان جمال نبوى - تَبَع : مصدر است به معنى اسم فاعل، پيرو - صاحِبُ الْبُرْدَة : محمّد بوصيرى شاعر آفريقايى ( 1213 - 1295 م.)كه آغازگر فصلى نوين در سرودن قصايد مدايح نبوى بود و پس از او سبك و سيره سرايندگى اش در مدايح نبوى الگوى بسيارى از شاعران علاقه مند به رسول گرامى اسلام قرار گرفت. يكى از مهمترين قصايد عصر حاضر كه در همين مضمون سروده شده است، همين قصيده "نَهجُ الْبُردَه" احمد شوقى مصرى است. - الفَيحاء : پهناور و گسترده، فراگير، به همه جا رسيده - ذِى الْقَدَم : پيشقدم.

نكته نحوى : تبع مصدر است و به دليل مبالغه كردن، با مصدر خبر داده است. به سبب تساوى مفرد و جمع آن، مفرد آورده شده. مى توان گفت شايد به تقدير "ذَوُ و تَبَع" باشد.

102 - مفردات : يُملِى : ديكته مى كند، در اين جا الهام مى كند - مَدِيحُهُ حُبٌّ : يعنى ناشِى ءٌ مِنَ الْحُبِّ.

103 - مفردات : عَارَضَ الرَّجُلَ : سخن آن مرد را رد كرد، با او رقابت كرد - عَارَضَهُ بمِثْلِ صَنِيعِهِ : كارى مثل كار او كرد - صَوْب : بارش - عارِض : (- بيت 87 برده) - العَرِم : (- بيت 87 برده)

نكات ادبى : 1 - بين "أُعارِضُ"، "يُعارِضُ" و "عارِض" جناس اشتقاق وجود دارد.

2 - بين "يُعَارِضُ" و "عارِض" جناس ناقص وجود دارد.

ص: 206


1- قرآن كريم، ترجمه خرمشاهى، صفحه 552.

104 - مفردات : الغابِط : غبطه خورنده، كسى كه آرزو مى كند او هم مثل فلان كس از نعمتى برخوردار باشد، بدون آن كه آن شخص نعمتش را از دست بدهد، و اين خوى مذموم نيست - وَلِيّكَ : دوست تو، به قرينه سياق، مقصود بوصيرى است - لَاُيذْمَم : لَاُيذَمّ : سرزنش نمى شود.

نكته ادبى : بين "غابطين" و "يَغبِط" جناس اشتقاق وجود دارد.

105 - مُقْتَبَس : برگرفته شده - مَهابَة : ترس - البَكَمْ : گنگى - سَحبان : "سحبانِ و ائِل، از مشهورترين سخنرانان عصر جاهلى، در زمان پيامبرمسلمان شد، سنّش تا زمان معاوية به درازا كشيد و چندى مقيم دمشق شد. بيش از صد سال عمر كرد. (و در سال 674 ميلادى در گذشت) او وقتى خطبه مى خواند بر عصايش تكيه مى كرد و بسيار شيوا و پيوسته و بدون لكنت سخن مى گفت. از سخنان حكيمانه در كلامش زياد استفاده مى كرد و در پياپى آوردن عبارتهاى كوتاه و مزدوج خبره بود. همه اينها او را در مقامى نشاند كه به فصاحتش "مثل" مى زنند"(1)

106 - نكته ادبى : بين دو مصراع "موازنه" وجود دارد.

107 - مفردات : شُمُّ الْجِبال : كوههاى بلند - طاوَلَهُ : در بلندى و رفعت با او رقابت كرد - إنْخَفَضَ: از رفعتش كاسته شد، در برابر والايى مقام رسول اكرم صلى الله عليه وآله كوچك به نظر آمد - الزُّهْر : جمع الأزهَر : نورانى، زيبا و درخشنده چهر - وَاسَمَهُ : در زيبايى با او رقابت كرد - تَسِم : داغدار مى شود.

108 - مفردات : بَأس : شجاعت و نيرومندى - وَثْبَة : جهش، حمله كردن - شَاكِى السِّلاح : (- بيت 131 برده) - كَمِىّ : (- بيت 132 برده)

109 - مفردات : تَهفُو إلَيكَ : به سوى تو جذب مى شود، به سرعت به سوى تو مى آيد - حَبَّةُ الْقَلب : خون دل، سويداى دل، درون دل - البُهَم : (- بيت 134 برده)

110 - مفردات : القَيها :آن را فرو افكند - هَيْبَة : ترس، وحشت، ضدّ أنس و الفت - مُصطَدَم :(- بيت 127 برده)

111 - مفردات : النَّقْع : گرد و غبار - دُجَى : جمع الدُّجْيَة : تاريكى، تاريكى همراه با

ص: 207


1- المعجم المفصل فى الادب، جلد دوم، صفحه 522.

ابر - مُلتَثِم : نقابدار، با نقاب.

نكته ادبى : در بيت تشبيه تمثيل وجود دارد. جامع، مفهومِ مصراع دوّم است.

112 - مفردات : بَدر : مقصود سيماى سيمگون پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله است كه به ماه تابان همانند بوده است - بَدر: نام موضعى است بين مكّه و مدينه (- بيت 128 برده) - غُرَّة : نور آغازين دميدن صبح، آنچه در لحظه نخست از يك چيز نورانى نمودار مى شود، درخشندگى سيما - تَجلُو: روشن و آشكار مى سازد.

نكات ادبى : 1 - بين "بدر" و "بدر " جناس تام وجود دارد 2 - بدر، استعاره است براى سيماى پيامبر.

113 - مفردات : اليُتْم : نسبت به انسان از دست دادن پدر در دوران خردسالى است و نسبت به اشياء نظير دُرّ يتيم، به معنى بى نظير بودن است، و (بيت 139 برده ) - اللُّؤلُؤُالْمَكنون : (بيت 57 برده )

نكات ادبى : 1 - در بيت حُسن تعليل وجود دارد 2 - در بيت تصدير وجود دارد

آيه : «أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوىَ» ترجمه : آيا تو را يتيم نيافت و پناهت داد؟(1)

«سراسر جمله عالم پر يتيم است

يتيمى در عرب چون مصطفى كو ؟» (سنايى)

يتيمى كه ناكرده قرآن درست

كُتبخانه هفت ملّت بشست(2)

(سعدى)»

114 - مفردات : القِسَم : جمع القِسمَة : نصيب، سهم.

نكته ادبى : در بيت تصدير وجود دارد.

نهج البلاغه : امام على عليه السّلام در خطبه 160 درباره سيره معيشتى پيامبر چنين مى فرمايد: "براى تو بسنده است رسول خدا صلى الله عليه وآله را مقتدا گردانى و راهنماى شناخت بدى و عيبهاى دنيا، و خوار مايگى و زشتى هاى فراوانش بدانى، كه چگونه دنيا از هر سو بر او در نورديده شد و براى ديگرى گستريده، از نوش آن نخورد و از زيور هايش بهره

ص: 208


1- الضحّى - آيه 6.
2- ناكرده قرآن درست : درس نخوانده است.

نبرد. و اگر خواهى دوّمين را موسى عليه السلام مثل آورم كه گفت: "پروردگارا من به چيزى كه برايم فرستى نيازمندم" (قصص،24) به خدا كه از او نخواست جز نانى كه آن را بخورد، كه موسى از سبزى زمين مى خورد، چندان كه به خاطر لاغرى تن و تكيدگى گوشت بدن، رنگ آن سبزى از پوست تُنُك شكم او نمايان بود.

همچنين امام فرزانگان على بن ابى طالب (ع) در فرازى از خطبه 192 نهج البلاغه با برهانى نيرومند و روشن به شمارش علل برگزيدن فقر و تنگدستى بر گنجورى و ثروتمندى از سوى پيامبران پرداخته است. (مشتاقان مراجعه فرمايند) و نيز ( ذيل بيت 31 برده)

115 - مفردات : الخِيَرةُ مِنَ الشَّى ءِ أَوِ الْقَومِ : بهترين و برترين آن چيز يا آن گروه.

نكته ادبى : در بيت تصدير وجود دارد.

116 - مفردات : أَجيال : جمع الجِيل : يك نسل از مردم - الرِّمَم : (بيت 46 برده )

«از روان بخشى عيسى نزنم دم هرگز

زان كه در روح فزايى چو لبت ماهر نيست»

(حافظ)

«جان بخش هزار عيسى آمد

اى مرده به مرگ يار برخيز»

(مولوى)

117 - مفردات : أُوتِيتَ : خطاب به غير معيّن است، داده شدى - الرَّجَم : گور، قبر.

نكته ادبى : "الجَهْلُ مَوتٌ " تشبيه بليغ است.

توضيح : در اين بيت جهل ستيزىِ پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و پيروان او به يك معجزه دايمى همانند شده. معجزه احياى مردگان.

118 - توضيح : فاعل قالوا: ضميرى است كه مرجعش مسيحيان (بويژه در دوره جنگهاى صليبى ) اند كه تبليغات وسيعى را بر ضدّ پيامبر اسلام و دين او تدارك ديده بودند. چنان كه در عصر حاضر نيز شاهد تداوم ناجوانمردانه اين حركت شيطانى از سوى دشمنان اسلام در غرب هستيم. بارزترين نمونه آن هتّاكى «سلمان رشدى مرتد» نسبت به آن آفتاب عالمتاب است.

ص: 209

119 - مفردات : تَضلِيلُ أَحلامٍ : گمراه كردن عقل ها - أحلام : جمع الحُلمْ : عقل، خرد - سَفْسَطَة : قياس و استدلالى است مركّب از وهميّات (مقدمات موهوم و غير واقعى) يا مركّب از مُشبَّهات (مقدمات غير يقينى و شبهه ناك) براى پوشانيدن حق، سفسطه نوعى مغالطه است. مغالطه در نزد منطقيان به قياس فاسدى گفته مى شود كه منتج به نتيجه صحيح نباشد و فساد آن يا از جهت مادّه است يا از جهت صورت يا از هر دو ناحيه.(1)

توضيح : وظيفه اصلى پيامبر اسلام "بلاغ " بود. "وَ مَا عَلَى الرَّسولِ إلّا الْبَلاغُ الْمُبِين"(2)بلاغ حوزه اش فكر و انديشه و قلوب انسانها است. لذا هرگز اسلام دينى جنگ طلب نبوده است. امّا دفاع را ضرور مى داند. دفاع به معنى فراگير خود شامل از ميان برداشتن ظلم و ستم و بريدن بندهايى نيز هست كه مانع از رسيدن پيام به انسانها مى شود.

120 - مفردات : عَفْواً" : داوطلبانه و از پيش خود - ذى حَسَب : شريف، از تَخمه بزرگان بودن - تَكَفَّلَ : سرپرست شد، كفيل شد - العَمَم : عامه مردم، برخلاف خاصه - در اين جا مقصود جُهّال است.

121 - مفردات : ضِقْتَ بِهِ ذَرعاً" : از عهده او بر نمى آيى، بر او چيره نيستى - يَنْحَسِم : ريشه كن مى شود.

نكته ادبى : 1 - بين "شرّ" و "خير" طباق وجود دارد.

توضيح : در چند بيت اخير استدلال كرد كه جنگهاى پيامبر اسلام در حقيقت دفاع از كرامت و حرّيّت و انسانيّت همه افراد بشر در برابر دشمنان آزادگى و شرافت انسانى بوده است نه خونريزى و آدمكشى.

122 - مفردات : الغَرّاء : مونّث الأغَرّ : شريف، بزرگوار، سپيد و زيبا - الصَّاب : درختى است كه چون آن را بفشارى عصاره اى شبيه به شير از آن بيرون مى آيد كه تلخ است، درخت سيماهنگ - الغَلِم : مرد هوسباز و پرشهوت.

توضيح : خونين ترين جنگهايى كه بين مسلمانان و مسيحيان رخ داده است مربوط به سلسله جنگهاى صليبى مى شود كه عبارت است از هشت جنگ خونين بر سر تصرّف

ص: 210


1- فرهنگ علوم فلسفى و كلامى، صفحه 736.
2- نور، آيه 54

قدس و سرزمينهاى اطراف آن در فلسطين و شام و مصر. اوج اين درگيريها در دوره صلاح الدّين أيّوبى (532 - 589 ه . ق. ) و خاتمه آن در دوره مماليك بود كه با پيروزى مسلمانان پايان پذيرفت. از آن به بعد جنگ تبليغاتى بين اسلام و مسيحيّت بيش از پيش شد و دامنه تهمتهاى مسيحيان به مقدّسات اسلامى حوزه هاى مختلف ادبى و هنرى را نيز در بر گرفت چنان كه در اين قصيده نيز شاهديم پس از قرنها اين جريان همچنان به قوّت خود باقى است.

123 - مفردات : طَريدَة : رانده شده، شكار تحت تعقيب - ساطِع : درخشان، آشكار ، منتشر - الحَدَم: شدّت برافروختگى آتش.

نكات نحوى : 1 - "طَريدةُ الشِّرك " خبر است براى مبتداى محذوف "هى" 2 - فاعل "يُؤذيها"، "شرك" است 3 - "قِتالاً" تميز مى باشد.

توضيح : در اين بيت به مظلوميّت و ستمديدگى دين مقدّس حضرت مسيح (ع) از ناحيه خونخواران فزون طلب و منسوب به آن دين اشاره شده است.

124 - مفردات، حُماة : جمع الحامى : حمايت كننده، مدافع، پاسدار - هَبُّوا لِنُصْرَتِها: به يارى اش برخاستند - الرِّفْق : نرمش و مدارا و مهربانى - الرُّحُم : رقّت قلب، عطوفت و مهربانى.

125 - مفردات : مكان : مقام و منزلت - حُرمَة : آنچه هتك حرمت آن حرام است، حقوق الهى كه مراعات آنها بر انسانها واحب است - وَجَبَتْ : ثابت و تخلّف ناپذير شده است - الرّوح : حضرت عيسى عليه السّلام، روح اللّه.

نكته نحوى : خبر "مكان" و "حرمة" محذوف است به تقدير "ثابتان".

توضيح : 1 - علت اطلاق "روح" بر حضرت عيسى آيه 171 سوره نساء است كه در ذيل بيت 127 ذكر خواهد شد.

2 - اين بيت و بيت بعد شرط و جزايند و در حكم جمله واحد مى باشند.

126 - مفردات : سَمَّرَ الْبَابَ وَ غَيْرَهُ : در و غيرآن راميخ كوبى كرد - لَوحَين : صليب - مُوذِيه : آزار دهنده اش، دشمنش - لَمْ يَجِمْ عَنهُ : از آن نترسيد.

نكات نحوى : 1 - لَسُمِّرَ : جواب لولاى شرطيّه در بيت قبل است.

ص: 211

2 - صفت آوردن با "مصدر" "الطُّهر" براى مبالغه در وصف است. بنابراين نعت مُووَّل به مشتق به معنى "الطّاهر" خواهد بود.

127 - مفردات : جَلَّ عَنْ كذا : از فلان چيز منزّه و برى است - شَانِى ء : دشمن، بدخواه.

آيه : «وَ قَوْلِهِمْ إنّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عِيسىَ بْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللّهِ وَ مَا قَتَلُوهُ وَ مَا صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُم ْوَ إنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيه لَفى شَكٍّ مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلمٍ إلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ مَا قَتَلُوهُ يَقِيناً بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ إلَيْهِ وَ كَانَ اللّهُ عَزيزاً حَكِيماً»: «و نيز بدان سبب كه گفتند : ما مسيح پسر مريم، پيامبر خدا را كشتيم و حال آن كه آنان مسيح را نكشتند و بر دار نكردند بلكه امر برايشان مشتبه شد. هر آينه آنان كه درباره او اختلاف مى كردند خود در ترديد بودند و به آن يقين نداشتند. تنها پيرو گمان خود بودند و عيسى را به يقين نكشته بودند. بلكه خداوند او را به نزد خود فرا برد، كه خدا پيروزمند و حكيم است»(1)

128 - مفردات : أَخُو النَّبىِّ : مقصود برادرى در رسالت است، چنان كه در آيه 171 سوره نساء از حضرت عيسى با نام رسول الله ياد شده - نُزُل : خانه، منزل.

نكته نحوى : "مُحتَرم" صفت "نُزُل" است.

نكته ادبى : بين "فوق" و "دون" طباق است.

آيه : «إنَّمَا الْمَسيحُ عِيسَى ابْنُ مَريَمَ رَسولُ اللهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقَاها إلَى مَريَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ»: «هر آينه عيسى پسر مريم پيامبر خدا و كلمه او بود كه به مريمش افكند و روحى از او بود.»(2)

129 - مفردات : الذِّمَم : جمع الذِّمّة : (بيت 146 برده ) - مَافِيهِ مِنَ الذِّمَم : آنچه مبتنى بر عهد و پيمان است در اين جا مقصود صلح است.

130 - مفردات : الجِهاد : پيكار در راه خدا و دين - سُؤدَد : مقام و مرتبه بلند، آقايى و سرورى - أُسّ : اصل و اساس.

توضيح : 1 - جهاد داراى دو مفهوم است: عام و خاص. از نظر عام به هر كوشش و زحمتى كه در راه خدا و وصول به اهداف متعالى اسلام و قرآن، در هر زمينه اى (أعم از نظامى، سياسى، اقتصادى، فرهنگى و اجتماعى) صورت پذيرد گفته مى شود. و از ديدگاه خاص به پيكار در راه دفاع از اسلام و قرآن و اركان دين اطلاق مى شود.

ص: 212


1- نساء آيات 157 - 158
2- نساء، آيه 171

2 - شاعر در مصراع دوّم يك نظريه مهم سياسى و اجتماعى را بيان كرده است كه قرآن كريم و سيره پيامبر اسلام نيز آن را تائيد مى كند.(1). چنان كه امام على عليه السّلام در خطبه 27 نهج البلاغه، جهاد را درى از درهاى بهشت و زره استوار و آسيب ناپذير الهى ناميده و فرموده : "هر كه جهاد را وا گذارد و ناخوشايند داند خدا جامه خوارى بر تن او پوشاند و فوج بلا بر سرش كشاند و در زبونى و فرومايگى بماند. چنين كسى به خوارى محكوم و از عدالت محروم خواهد بود."

131 - مفردات : عُمُد : جمع العَمود : ستون، پايه - قَرَّ : جا گرفت، استقرار يافت - الدُّهُم : جمع الأَدْهَم : آثار قديمى و كهنه، آثار جديد و نوساز، ( اين كلمه از أضداد است).

توضيح : يعنى جهاد هم در برپايى و استوارى دولتها و حكومتها نقش اساسى دارد و هم در ماندگارى آثار گوناگون پديد آمده به وسيله آنان.

132 - مفردات : الشَّواهِد : جمع الشَّاهِدَة : گواهان، در اين جا مقصود آثار است كه در بيت پيش از آن سخن رفت - تَتْرَى : پى در پى آمدن، اصل آن "وترى" است - آوِنَة : جمع آن و أوان : زمان، وقت - الأعصُرُ الغُّر : دورانهاى درخشان به بركت دانش و عدالت - الأعْصُرُ الدُّهْم : دوران هاى تاريك به سبب گسترش ستم و نادانى.

نكته نحوى : "تلك" مبتدا و "تَتْرى" خبر آن است.

نكته ادبى : بين "الأعْصُرُ الغُرّ " و "الأعصُرُ الدُّهْم" طباق وجود دارد.

133 - مفردات : مَالَ : كج شد، مشرف به واژگونى شد - إعْتَلَتْ : بلند شد - سُرُر : جمع السَّرِير : تخت سلطنت - القَذائِف : جمع القَذِيفَة : هر نوع ابزار پرتاب نظير موشك و نارنجك و توپ و خمپاره، تير منجنيق - لَمْ تُثْلَم : چيزى از آنها از بين نرفت، خللى در آنها ايجاد نشد، لَمْ تَصِمْ : معيوب نشد.

134 - مفردات : أَشياع : جمع الشِّيعَة : پيرو و ياور - أَشياعُ عِيسَى : مسيحيان - قَاصِمَة: نابود كننده، شكننده، مقصود ابزار جنگى است - مُنْقَصِمْ، شكسته شده، بلا ديده.

نكته ادبى : بين "قاصمة " و "منقصم" جناس اشتقاق وجود دارد.

ص: 213


1- رجوع كنيد به سوره صف، آيات 9 -13

توضيح : 1 - مقايسه كردن سيره پيروان دو دين بزرگ اسلام و مسيحيّت در اين بيت نشانگر دلگيرى شاعر از ستمگريهاى مسيحيان در زمانهاى دور و نزديك است 2 - در دين اسلام ستمگرى و ستم پذيرى هر دو مذموم اند. قرآن كريم ضمن دعوت مسلمانان به صلح ودوستى و مهربانى با همه انسانها، بر تقويت بنيه دفاعى آنان نيز تأكيد فراوان ورزيده است. چنان كه در آيه 61 سوره أنفال آمده : "و در برابر آنها تا مى توانيد نيرو و اسبان سوارى آماده كنيد تا دشمنان خدا و دشمنان خود - و آنها كه شما نمى شناسيد و خدا مى شناسد - را بترسانيد".

بنابراين اگر ايده شاعر اين باشد كه شكسته حالى و بلا ديدگى مسلمانان در برابر ستمگرى هاى مسيحيان پسنديده است به خطا رفته. امّا اگر خواسته سيماى باژگونه تبليغات را بر ضد اسلام و به نفع مسيحيان، بنماياند حرفى بجا زده است.

135 - مفردات : الهَيجاء : جنگ - تَرمِى بِأُسْدٍ : شيران را روانه ميدان مى كنى - الرُّجُم : جمع الرَّجْم : تيرهاى شهاب كه گويا ستارگانى در حال سقوط اند، "رَمْىِ به رَجْم" معمولا "نسبت به شياطين به كار ميرود و در واقع نوعى تير پراكنى غيبى است.

نكته ادبى : به طور ضمنى "شياطين " براى دشمنان استعاره گرفته شده اند.

136 - مفردات : عَلَى لِوائِكَ : در زير لواى تو، "تَحت لِوائِكَ " - مُستَقْتِل : سختكوش - مُعتَزِم : آن كه مصمّم است كارى را تا وصول به هدف به شايستگى به انجام رساند، داراى عزمى استوار.

نكته ادبى: «علَى» حرف به معنى استعلا است، در اين جا براى «تحت» كه حرفى است به معنى زير و پايين استعاره گرفته شده است.

توضيح: اين بيت يادآور بيتى است از ابو تمّام در مدح معتصم عباسى

تَدْبيرُ مُعْتِصمٍ بِاللّهِ مُنْتَقِمٍ

لِلّهِ مُرتَقِبٍ فىِ اللّهِ مُرتَغِبِ(1)

137 - مفردات: مُضْطَرِم: شعله ور السّابِحُ مِنَ الْخَيْلْ: اسب تيزتك - ساِبحٍ كَالْبَرقِ مُضطَرِمِ: اسبى كه در ميدان رزم بسان برق آسمان با شتاب تكاپو مى كند و به چپ و

ص: 214


1- التبريزى، الخطيب، شرح ديوان ابى تمام، جلد اوّل، چاپ دوم، دارالكتاب العربى، بيروت، صفحه 241، 1414 ق.

راست مى رود.

نكات ادبى: 1 - در بيت تصدير وجود دارد.

2 - بين «مُسبِحّ» و «سابح» جناس اشتقاق وجود دارد.

138 - مفردات: الدَّهر: زمانه، روزگار، بلا و مصيبت سخت - يَبْغِى نُقْلَةً: مى خواهد درگذرد - رِحال: جمع الرَّحل: پالان شتر - رَمَى بِعَزْمِهِ فِى رِحَالِ الدَّهرِ: كنايه از عزم و جزم و اراده پولادين اوست - رامَ عنه: از او دور شد.

لَم يَرِم: دورنشد، حركت نكرد.

نكته نحوى: فاعل «يَبغى» ضمير مستتر «هو» به «دهر» رجوع مى كند.

نكات ادبى: 1 - «عزم» به «تير» تشبيه شده چون هر دو نافذند و به علّت حذف مشبه به واكتفا به يكى از لوازمش استعاره مكنيه است.

2 - «دهر» را به «ذى رحال» يعنى شتر تشبيه كرده، وجه شبه حركت و تحّول در هر دو است، آن گاه مشبه به حذف گرديده و يكى از لوازمش يعنى «رحال» آورده شده. بنابراين مجاز از نوع استعاره مكنيّه است.

139 - مفردات: بِيض: (ك بيت 129 برده) - مَفالِيل: جمع مَفلول: شمشيرى كه لبه اش شكسته يا ترك برداشته است - الخُذُم: جمع الخَذُوم: شمشير تيز و بران.

نكات ادبى: 1 - بين «بِيض»، «أَسيُف» و «الهِنديّةُ الخُذُم» مراعات نظير وجود دارد.

2 - «بيضٌ» خبر مبتداى محذوف «هُم» است، رزمندگان اسلام به شمشير تشبيه شده اند، تشبيه از نوع بليغ است.

توضيح: اين بيت را مى توان با بيت كعب بن زهير همسودانست:

إنَّ الرَّسُولَ لَنُورٌ يُستَضاءُ بِه

مُهنَّدٌ مِنْ سُيوفِ اللّهِ مَسلُولُ(1)

«همانا رسول نورى است كه از پرتوش بهره گيرند و شمشير برانى است كه خدايش بركشيده.»

140 - مفردات: فَتَّشَ عَنْهُ: درباره آن سؤال و كاوش و جستجو كرد.

نكته نحوى: تكرار «مِن» در مصراع دوّم تفصيل حال «رجُل» يا تفصيل معنى «كم»

ص: 215


1- الحماسة المغربية، ج 1، ص 69.

مى باشد.

نكته ادبى: بين «عَهْد» و «قَسَم» مراعات نظير وجود دارد.

توضيح: يعنى همه مبارزان مسلمان فدايىِ وفادارى خويشند.

141 - مفردات: مَواهِب: جمع المَوهِبَة: بخشش، در اين جا مقصود از جان ومال گذشتن مؤمنان در راه خداوند متعال است.

- الأقدار: جمع القَدْر: منزلت، مقام، ارزش - القِيَم:(ك بيت 97 برده)

142 - مفردات: شَريعة: دين، محل آب خوردن كنار رود - فَجَّرتَ: جارى ساختى - زاخِر: پر، لبريز، كسى كه سراسر وجودش غرق در بزرگوارى و كرامت است، در اين جا: خداوند مقصود است مُلْتَطِم: ( كبيت 123 برده)

نكته نحوى: شريعةٌ دو حالت مى تواند داشته باشد. 1 - مبتدا باشد و مسوّغش تنوين تعظيم كه عمل صفت را انجام مى دهد محسوب شود، آن گاه «شريعةٌ» در حكم نكره موصوفه خواهد بود و مبتدا شدنش مُجاز. 2 - «خبرِ» مبتداى محذوف «هذه» باشد.

143 - مفردات: يَلُوحُ: آشكار و نمايان مى شود - سَنا: (ك بيت 49) - جَوهَر: ( كبيت 42 برده) - الحَلْى: زيور مثل النگو و گوشواره و... - الوَشْى: نقش ونگار پارچه - العَلَم: ( كبيت 110 برده)

144 - مفردات: غَرّاء: مؤنث أغَرّ: هر چيز سفيد وزيبا - حامَ عَلَيهِ: به دور آن چيز چرخيد - نُهَى: جمع النُّهْيَة: عقل و خرد - سَلْسَل: آب شيرين و گوارا.

نكته ادبى: در بيت تصدير وجود دارد.

توضيح: معنى مصراع دوم با مفهوم لغوى شريعت (آبشخور، جايى از رودخانه كه از آن آب مى خورند) متناسب است.

145 - مفردات: يُساسُ بِها: به وسيله آن سرپرستى مى شود، بدان وسيله امور سامان داده مى شود. تَكَفَّلَ: ( كبيت 120) الهَرَم: (ك بيت 13 برده) - شَبابُ الدَّهرِ وَ الْهَرَم: اوّل و آخر روزگاران، همه دورانها.

نكته ادبى: بين «شباب» و «الهَرَم» طباق وجود دارد.

146 - مفردات: أحكامُ الزَّمان: سياست هاى زمانه، قوانين معيشتى هر دوره.

ص: 216

إرْتَسَمَ الْأمرَ: آن امر را پذيرفت و امتثال كرد - مُرتَسِم: نقش بسته، پذيرفته.

نكته ادبى: «أحكام» و «حُكم» از جناس اشتقاق برخوردارند.

147 - مفردات: إعتَلَى النَّهار: روز برآمد و آفتاب بلند شد. التَّمِيم: كامل و تمام.

148 - مفردات: القَفْر: زمين خالى از آب و علف و آدم - رَعْى: چرانيدن، شبانى كردن، سرپرستى كردن - القَياصِر: جمع القَيْصَر: لقب پادشاهان روم، در اين جا مطلق پادشاهان مقصود است - الشّاء: جمع الشّاة: گوسفندان - النَّعَم: (ك بيت 141 برده)

نكته نحوى: فاعل «عَلَّمَتْ»، «شريعةٌ» در بيت 142 مى باشد.

149 - مفردات: شَيَّدَ البِناءَ: ساختمان را برافراشت و بلند و مرتفع ساخت.

باذِخُ العِظَم: عظمت سر به فلك كشيده.

توضيح: در طول تاريخ سياسى اسلام، حكومت هايى كه زمامداران آن وارسته از علايق فراگير جاه و مال و قدرت باشند و زاهدانه و با آگاهى عميق و وسيع از مبانى و اصول و فروع اسلام محمدى صلى الله عليه وآله بر جامعه انسانى فرمان برانند بسيار اندك و انگشت شمارند. لذا بايد حساب تاريخ خونبار و پر از مظلوميت ومحروميت اسلام ناب را از تاريخ پر از خودپرستى و بيدادگرى و فسادانگيزى مردمان به ظاهر مسلمان، مجدّانه جدا ساخت تا نور خورشيد مقدّس اسلام و سيماى تابناك رسول اكرم صلى الله عليه وآله در آسمانى صاف، انديشه ها و قلوب را شاداب و تابناك سازد و - إن شاءالله - جان و جهان را فراگيرد.

150 - مفردات: التّمدِين: شهرسازى، پايه گذارى و ساختن شهر - الحُزُم: جمع الحِزام: كمربند، تنگ چارپا - شُدّوا مَِن الحُزُمِ: كنايه از سختكوشى در امور دين است.

نكته نحوى: «لِلْعِلْم» خبر مقدم است و «مَا عَزَموُا مِنَ الْأُمورِ» مبتداى مؤخر.

151 - مفردات: مِلَّة: (ك بيت 137 برده) - أَنْهَلُوا النَّاسَ: مردم را براى بار نخست آب دادند - سَلسَال: آب شيرين و گوارا - الشَّبِم: (ك بيت 100 برده)

نكات نحوى: 1 - مرجع ضمير در «سَلسالِها» شريعةٌ در بيت 142 مى باشد.

2 - «ما» در «سَرعانَ ما» مصدريّه، به معنى كثرت است.

نكته ادبى: اين بيت در لفظ خبرى امّا در معنا انشايى است.

152 - مفردات: سَارَى صاحِبَهُ: به همراه دوست و همراه خود شبروى كرد - بِهم: به

ص: 217

سبب تلاش ايشان - عَظَمُ الطَّريق: قسمت ميانه و آشكار راه، كناره هاى آن.

نكات نحوى: 1 - مرجع ضمير «هى» يا «ملّة» است يا «شريعة»

2 - هُداةُ النّاس، حال است از فاعل «ساروا»

153 - مفردات: البَغْى: ستم، تجاوز از حق.

نكات ادبى : 1 - در بيت تصدير وجود دارد.

2 - در «لاَيَهْدِمُ الدَّهر» إسناد مجازى وجود دارد.

3 - بين «عدل» و «بَغْى» و بين «شادَ» و «يَنهِدمُ» طباق است.

154 - مفردات: العَمِيم: هر چيز بسيار و انبوه - مُقْتَسِم: قسمت شده.

نكته نحوى: «مُقْتَسِم» صفت «عَمِيم» مى باشد.

توجه: رضوان كه در اين جا معنى لغوى اش مقصود است، نامى از نامهاى «بهشت» نيز مى باشد.

155 - مفردات: روما: نام شهرى است كه اكنون پايتخت ايتاليا است. در قديم مركز تمّدن رومى بوده است.

- آثينا: آتن، پايتخت فعلى يونان، در گذشته دور يكى از بزرگترين شهرهاى تمدن يونان قديم بوده است.

حَوَى الشَّى ءَ: آن چيز را جمع كرد، مالك آن چيز شد - اليَواقِيت: جمع الياقوت: يكى از نادرترين سنگهاى قيمتى است كه به رنگها و نوعهاى مختلف وجود دارد و مهمترين آنها ياقوت سرخ است.

بغداد، مركز حكمروايى خاندان ستمگر و ددمنش بنى عباس و يكى از كهنترين شهرهاى تاريخى مسلمانان كه اكنون پايتخت عراق است، در اين جا مقصود شاعر، بيان مركز تمدن اسلامى است. - التُّوَم: جمع التّومَة: دانه اى است نقره اى شبيه به مرواريد.

156 - مفردات: خَلَّى الْأمرَ: آن كار را رها كرد - كِسرَى: لقب پادشاهان ساسانى، در اين جا انوشيروان مراد است.- ايوان: (ك بيت 61 برده» - يُدِلُّ بِه: به آن افتخار مى كند. - هَوَى الشَّى ءَ: آن چيز از بالا به زير افتاد، فرو ريخت - النِّيران: جمع النّار: مقصود آتش آتشكده هاى پارس است كه در شب ميلاد مسعود پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به خاموشى گراييد و

ص: 218

فرو مُرد - الأُيُمْ: جمع الإيَام : دود.

157 - مفردات: رَعَمْسِيس: نام سلسله هاى 19 و 20 از فراعنه مصر، در اين جا مقصود همه فرعونهايى هستند كه در ساختن تمدن قديم مصر و برپايى أهرام نقش داشته اند - مَظْهَر: محل نمايان شدن - نَهْضَة: يك بار برپا شدن و ايستادن، جنبش، - الهِرَم: بنايى به شكل هرم، يكى از عجايب هفتگانه بناهاى باستانى جهان، اهرام مصر است كه به فرمان فراعنه مصر ساخته شده و پس از گذشت بيش از سه هزار سال هنوز پابرجا است. توضيح: شاعر معتقد است كه در درجه اوّل، عظمت تمدن در گرو توجه به حقوق انسانها است، نه عنايت به ساختن آثار و أبنيه باشكوه بسان أهرام مصر.

158 - مفردات: دار الشَّرايع: لقب روم است - دارالسّلام: لقب بغداد است السَّلَم: تسليم شدن، اسارت.

159 - مفردات: ضَارَعَهُ: شبيه او شد مُلْتَأَم: زمان گردهمايى، مجتمَع - حَكاهُ: شبيه او شد - مُخْتَصَم: زمان ستيزه كردن، ستيزه كردن.

نكته نحوى: نصب «بياناً» و «قضاءً» بنا بر تميز است.

توضيح: روميان قديم عادت داشتند كه به مناسبت هايى در يك مكان بزرگ گردهم مى آمدند و خطيبان و شاعران برايشان به نثر ونظم هنرنمايى مى كردند.

160 - مفردات: إحتَوَى عَلَيهِ: آن چيز را احراز كرد و به دست آورد.- طِراز: نمونه - رشيد: هارون الرّشيد، پنجمين خليفه عباسى (786 - 809 ميلادى) - مأمون: فرزند هارون الرشيد و هفتمين خليفه عباسى (813 ميلادى) - معتصِم: فرزند هارون الرشيد و هشتمين خليفه عباسى (833 -842 م)، اين شخص شهر سامَرّا را بنا نهاد.

توضيح: على رغم پيشرفت ملموسى كه تمدّن اسلامى در بخشى از دوره بنى عباس بدان دست يافت، تمام حاكمان خاندان بنى عباس افرادى ستمگر، هوسران و خودپرست بودند و دل هيچ يك به حال اسلام و اهل بيت پيامبر نمى سوخت و چونان جلْأدانى خونخوار همه امامان شيعه و همه آزادگان مسلمانان را يكايك كشتند و مأمون بيدادگر و مكّار عباسى، فرزند پاك پيامبر، امام رضا عليه السّلام را با زهر به شهادت رساند و خود در مراسم تغسيل و تكفين و خاك سپارى، آن هم دور از چشم پيروان امام

ص: 219

شركت جست و به خيال خام خويش پيروز شد و فتنه را خواباند. همچنين در دوره حكومت عباسيّان فساد و عياشى و زراندوزى و اشرافى گرى به شدّت رواج يافت.

161 - مفردات: كَتائِب: جمع الكَتِيبَة: يك دسته از لشكريان - التُّخْمْ: حد و مرز، اين كلمه در متن بيت به ضرورت شعرى به صورت «التُّخُمْ» تلفّظ شده است.

162 - مفردات: يُدانَون: نزديك مى شوند.

توضيح: از زمان هارون الرشيد به بعد تا مدتى در حوزه هاى علمى اسلامى مجادله هاى كلامى بسيار پررونق بود. و حتى در دارالخلافه مجالس بحثى تشكيل مى شد كه حاكم وقت نيز در آن شركت مى جست. مأمون عبّاسى كه خيال مى كرد از حكمت و دانش برخوردار است گاهى خود نيز يكى از طرفين بحث واقع مى شد. به همين دليل به سبب تبليغات وسيعى كه دستگاه حكومت عباسيان داشتند مردم گمان مى كردند كه اينها دانشمندند. امّا اگر چنين مى بود بايد امروز، دست كم يك كتاب يا يك سخن حكيمانه، از اين خاندان جور و فريبكارى، در دسترس ما مى بود؛ امّا متأسّفانه بجز آه در بساط نيست؛ آه هزاران مظلوم بيگناه كه هنوز از وراى تاريخ طنين انداز است.

163 - مفردات: طَأطَأ الهَام: سر را پايين انداخت - نَبَسُوا: سخن گفتند - الحُكْم: داورى، حكومت. اين كلمه به ضرورت شهرى در بيت به صورت «الحُكُم» آمده است.

164 - مفردات: يُمطِرون: در اين جا يعنى مى بخشند مَحْل: قحطى و خشكى زدگى - عُدْم: نادارى، بينوايى.

نكات ادبى: 1 - «يُمطِرونَ» استعاره تبعيّه است براى «بخشندگى»

2 - بين «مَن» و «مِن » جناس مُحَرّف وجود دارد.

165 - مفردات: جَلّ عن كذا: ازآن منزّه است، از آن به دور است - أمْلَاك: جمع المُلك : پادشاه - أمْلاكُ الْوَرَى: زمامداران مردم، سلاطين.

توضيح: بهتر آن بود كه شاعر، مديح نبوى را با مدح ستمگران بنى عباس آلوده نمى كرد و از شأن آن نمى كاست.

166 - مفردات: البَرِيّة: آفريدگان، مخلوقات - الفاروق: لقب عمربن خطّاب، دوّمين فرمانرواى مسلمانان پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله - ابن عبدالعزيز: عمربن عبدالعزيز،

ص: 220

هشمتين خليفه أُموى (717 م.) كه در مقايسه با ديگر ستمگران بنى اميه، نسبت به رعاياى خويش بيشتر مدارا نمود. اگرچه مدت حكومتش كوتاه بود - الحَشِم: با شرم وحيا.

نكته ادبى: استفهام در بيت از باب تجاهل العارف است.

توضيح: شهرت امام على عليه السلام در عدالت از هر كس ديگرى افزونتر است. جرج جرداق مسيحى در كتاب مشهورش «الإمامُ عَلىّ صوتُ الْعدالةِ الْإنسانيّة» مى گويد: «قُتِلَ عَلىٌّ لِشدِّةِ عَدلِه» على شهيد عدالت خويشتن گرديد.

در اين جا به دو مصداق از هزاران مصاديق عدالت آن خورشيد دادگرى و زهد اشاره مى كنيم.

در خطبه 15 نهج البلاغه در باب آنچه عثمان تيول بعضى كرده بود فرمود:

«وَاللّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاء وَ مُلِكَ بِهِ اْلإماءُ لَرَدَدْتُهُ فَإنّ فِى الْعَدْلِ سَعَةً، وَ مَنْ ضَاقَ عَلَيهِ الْعَدلُ فَالْجَورُ عَلَيه أَضْيَقُ» :« به خدا، اگر ببينم كه [ مال و ملك ها] به مَهر زنان يا بهاى كنيزكان رفته باشد، آن را باز مى گردانم كه در عدالت گشايشى [نهفته] است و آن كه عدالت را برنتابد ستم را سخت تر يابد.» و نيز داستان رفتار او با برادر عيالوار و نابينايش عقيل در خطبه 22 نهج البلاغه مشهور است. در بخشى از اين خطبه پس از اشاره به رفتارش با عقيل مى فرمايد: «وَاللّهِ لَوْ أعْطِيتُ الْأ قَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحتَ أفْلاَكِها عَلَى أنْ أعْصِىَ اللّهَ فى نَمْلَةٍ أسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُ» :« به خدا اگر هفت اقليم را با آنچه در زير آسمانها است به من دهند تا خدا را نافرمانى نمايم و پوست جوى را از مورچه اى به ناروا بربايم چنين نخواهم كرد».

«فاروق چون نباشى چون از فراق رستى

صديق چون نباشى چون يار غار گشتى!؟»

(مولوى)

167 - مفردات: الامام: حضرت على بن ابى طالب عليه السلام، نخستين امام معصوم از خاندان پاك پيامبر اسلام، كه به وصيّت اكيد ايشان به اين سمت منصوب شده بود. - فَضَّ الْقَومَ: آن قوم را پراكنده ساخت - مآقى: جمع المَأقَى: مجراى اشك در گوشه چشم از سمت بينى. مُزْدَحَم: مكان ازدحام و شلوغى.

نكته نحوى: «وَ كَالْإمامِ» يعنى «وَ مَنْ كَالْإمامِ»

ص: 221

نكته ادبى:در بيت تصدير وجود دارد.

توضيح:براى آگاهى بيشتر از فضايل امام اميرالمؤمنين على عليه السلام رجوع شود به خطبه 37 نهج البلاغه ترجمه دكتر شهيدى و ديگر عبارتهاى حكيمانه و عارفانه و زاهدانه آن كتاب مقدس.

168 - مفردات: الزَّاخِر: مرد حكيم و بزرگوار،زيرا رگ و ريشه اش پر از شرافت است - الزّاخِرُ العَذْب: درياى سرشار از آب گوارا و لذيذ - النَّدْب: مرد شتابنده به سوى فضايل و كارهاى نيكو،مرد چالاك كه چون از او استمداد شود با چالاكى دست به كار يازد.

نكات ادبى: 1 - به وجود موازنه بين دو مصراع توجه كنيد.

2 - بين «حَرْب» و «سَلَم» طباق وجود دارد.

169 - مفردات: ابن عفّان: عثمان بن عفّان، سومين فرمانرواى مسلمانان پس از رحلت پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله- يَحْنُو عَلَيهِ: خود را به سوى او كج مى كند، به او مهربانى مى ورزد - الفُطُم: جمع الفَطِيم: كودك از شير گرفته شده.

170 - مفردات: الآى :جمع الآية - غَير مُنْفَصِم:( بيت 37 برده)

171 - مفردات:إلْتأَمَ الْجُرْحُ :زخم بهبودى يافت - جُرحٌ بِالكِتَاب دَمِى: اشاره به قتل عثمان است يعنى: جُرحٌ دَمِىَ بِالْكِتابِ - مردم ناخرسند از عملكرد فرمانروا بر خلافش شوريدند و مدتى منزلش را محاصره نمودند.پس از آن كه مذاكرات و هشدارهاى مردم كارى از پيش نبرد، فتنه توطئه گرانى كه درصدد پاره پاره كردن پيكر جامعه اسلامى بودند موجب شد تعدادى شمشير به دست و ناشناس ناگهان در منزلش ريختند و به گاه تلاوت قرآن خونش را ريختند. در جريان دفاع از عثمان فرزندان امام على عليه السلام به سختى مجروح شدند و كارى از پيش نبردند. و متأسفانه پس از آن،طوفان تبليغات امويان چنان وانمود كرد، كه امام عليه السلام قاتل عثمان بوده است.ناگفته نماند كه امام على عليه السلام پيش از وقوع اين حادثه از طرف مردم به عنوان ميانجى برگزيده شد تا عثمان را نصيحت كند و پيوند او را با مروان و بنى اميه بگسلد و به راه راست هدايتش كند.تفصيل اين رخداد در خطبه 164 نهج البلاغه آمده است.امام در بين نصايح خود به عثمان فرمودند:

«وَ إنّى أُنْشِدُكَ اللّهَ أنْ لَا تَكُونَ إمَامَ هَذِهِ اْلأمَّةِ الْمَقْتُولَ، فَإنَّهُ كَانَ يُقَالُ: «يُقْتَلُ فى هَذِهِ الْأمّةِ إمَامٌ يَفْتَحُ عَلَيْهَا الْقَتْلَ وَ الْقِتَالَ إلَى يَومِ الْقِيَامَةِ، وَ يَلبِسُ أمُورَهَا عَلَيْهَا، وَ يَبُثُّ الْفِتَنَ عَلَيْهَا، فَلاَ يُبْصِرُونَ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ،يَمُوجُونَ فِيهَا مَوْجاً وَ يَمْرُجُونَ فِيهَا مَرْجاً...» :« من تو

ص: 222

را به خدا سوگند مى دهم تا امام كشته شده اين أمّت نباشى،چه گفته مى شد(1) كه «در اين أمّت امامى كشته گردد، و با كشته شدن او در كشت و كشتار تا روز رستاخيز باز شود و كارهاى امت بدو مشتبه ماند، و فتنه ميان آنان بپراكند، چنانچه حق را از باطل نشناسند و در آن فتنه با يكديگر بستيزند و درهم آميزند.»

نكته ادبى: در مصراع دوم، تفصيل بعد الاجمال وجود دارد.

172 - مفردات: بَلا: آزمايش،آزمودن به مصيبت يا به نعمت - جَلائِل: جمع الجَلِيلَة: كارهاى بزرگ - الخِدَم: جمع الخِدْمَة: انجام كارى نيكو براى كسى از سر بندگى و دلسوزى.

173 - مفردات: الحَزْم: دورانديشى و تدبير در كارها العَزْم: تصميم قطعى، استوارى در كارى كه قصد انجامش را دارند حَاطَهُ: آن را حفظ و صيانت كرد و از آن سركشى و مواظبت نمود - مِحَن: جمع المِحْنَة: بلا، سختى و گرفتارى - الحِلْم: عقل و خرد كَهْلْ: ميانسال - مُحْتَلِم: پسر رشيد و بالغ، نوجوان.

نكات ادبى: 1 - بين «حَزْم» و «عَزْم» جناس مردوف وجود دارد.

2 - بين «حِلْم» و «مُحْتَلِم» جناس اشتقاق وجود دارد.

توضيح: اشاره به جنگهاى «رَدّة» دارد و آن شمارى از درگيريهايى بود كه در زمان ابوبكر رخ داد. در حقيقت اين جنگها نتيجه طبيعى پيشرفت سريع قلمرو اسلام بود كه موانعى چند در سرراهش پديدار شد. مهمترين اين جنگها «معركه عقربا» يا «حديقة الموت» است كه مُسَيلَمه كذّاب در جريان آن كشته شد.(2)

مختصر آن كه «ردّة» مجموعه شورش هايى پس از رحلت پيامبر اكرم به دلايل مختلف بود كه اهّم آنها قيام هاى مرتدّان است، نامهاى اين قيامها عبارت است از «رده طليحة بن خويلد، ردّة بنى سليم، ردّه بنى تميم، ردّةاليمامة، ردةالبحرين، ردّة عمان و حَضْرَموت وَ الْيَمَن»(3)

174 - مفردات: حادَعَنِ الطّريقِ: از راه به يك سو شد و كناره گرفت - حَادَبِه عَنْ رَشَدٍ: او را از راه راست منحرف كرد - المَوْت: مقصود رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله است - غَيرُ

ص: 223


1- گوينده اين خبر پيامبر اكرم صلوات الله عليه بوده است.
2- المنجد فى الأعلام، چاپ دوازدهم، صفحه 305.
3- تاريخ سياسى اسلام، جعفريان، ج 2، ص 28 -39.

مُنْبَهِم، بديهى، روشن، يقينى.

توضيح: با عنايت به مصراع دوّم لازم است اين نكته ذكر گردد كه در قرآن كريم، سوره حجر، آيه 99، از مرگ با كلمه «يقين» تعبير شده است: «وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأتِيَكَ الْيَقِينُ» :« خدا را تا دم مرگ عبادت كن.»

175 - مفردات: مُسْتَلّاً مُهَنَّدُهُ: شمشيرش بركشيده بود.

توضيح: پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله، در حالى كه سر مباركش بر دامن امام على بن ابى طالب عليه السلام بود جان به خداوند متعال تسليم كرد.

176 - مفردات: لَاتَعْذُلُوهُ: ملامتش نكنيد - الذُّهُول: سراسيمگى، بهت زدگى - طَافَ بِهِ الذُّهُولُ: دچار سراسيمگى شد - الصَّبّ: (بيت 4 برده) - ضَلَّ الصَّبّ: عاشق عقل باخته شد - عَنْ رَغَمٍ: ناخواسته.

نكته ادبى: در اين بيت نسبت به بيت گذشته صنعت التفات از غيبت به خطاب وجود دارد.

177 - مفردات: نَزيل: ميهمان، همنشين.

«صد هزاران آفرين بر جان او

بر قدوم و دور و فرزندان او»(1) (مولوى)

178 - مفردات: الإشفاق: ترسيدن از خداوند متعال - مُنْسَجِم: ( كبيت 4 و بيت 159 برده).

نكته نحوى: «صلاة» تميز است.

179 - مفردات: جُنْحُ اللَّيلِ: پاسى از شب - ضُرّ: (ك بيت 29 برده) - السُّهْد: خواب زدگى شب، بيدار خوابى - الوَرَمْ: (ك بيت 29 برده)

نكته نحوى: جُنْحُ اللَّيلِ: نايب ظرف زمان است.

180 - مفردات: رَضِيّة: خشنود - سَأَمْ: (ك بيت 98 برده)

نكته نحوى: اگر «رَضِيّة» را منصوب بخوانيم حال خواهد بود براى «مُحيى» در بيت 178؛ در اين صورت نَفْسُهُ نايب فاعل آن مى باشد.

نكته ادبى: در بيت تصدير وجود دارد.

181 - مفردات: نُخَب: جمع النُّخْبَة: برگزيده.

ص: 224


1- چون اين بيت به مفهوم صلوات است در ذيل بيت 159 بوصيرى نيز ذكر گرديد.

توضيح: زيباترين صلواتى كه به نثر بر بستر پاك ادبيات اسلامى جارى شده است، صلواتى است كه از امام على عليه السلام در خطبه 72 نهج البلاغه روايت شده؛ متن كامل اين صلوات در مقدّمه كتاب ذكر گرديد.

182 - مفردات: حَلَكْ: بشدت سياه بودن، قيرگون بودن - شُمُّ الأنوُف: كنايه از حَمِيّت و شرافت نفس است. مردان تسليم ناپذير و سرسخت و بزرگوار - أَنْفُ الْحَادِثَاتِ حَمِى: كنايه از شدت و دشوارى حوادث است.

نكات ادبى: 1 - بين «بِيضْ» و «حَلَك» طباق وجود دارد.

2 - بين «الوُجوه» و «وَجه» و «أُنوف» و «أَنف» مراعات نظير وجود دارد.

183 - مفردات: الصَّحْب: (ك بيت 160 برده) - صُحْبَة: همراهى، رفاقت، دوستى - مَرْعِيَّةُ الْحُرَم: كسى كه رعايت حقوق و احترام او بر ديگران لازم است.

نكته ادبى: بين «الصَّحْب» و «صُحْبَة» جناس اشتقاق وجود دارد.

184 - مفردات: هَالَ: ترسانيد - جَلَلْ: كار مهم و بزرگ - عَمَمْ: هر زيادى و كثرتى را گويند. در اين جا به معنى درهم و برهم و مشتبه شدن امور دشوار و سختى هاى شكننده است.

نكته نحوى: ما مصدريّة است و مصدر ظرف زمان و موصوف، نقش آن مفعولٌ به است براى «راكبين» - در اين صورت «هالَ مِنْ جَلَلٍ» صفت خواهد بود براى «ما».

185 - مفردات: وَاجِفَة: آشفته و لرزان و پريشان - أَخْطار: جمع الخَطَر: كارهاى خطرناك - القُحَمْ: جمع القُحْمَة: كارشاق و دشوار و غيرقابل تحّمل.

186 - مفردات: هَبَّ الرَّجُلُ مِنَ النَّوْمِ: آن مرد از خواب بيدار شد - المَنِيّة: مرگ - رَقْدَة: خواب.

نكته ادبى: إضافه «رَقْدَةُ الْعَدَم» از نوع تشبيهى است و اين نوع تشبيه در زُمره تشبيه بليغ مى باشد.

187 - مفردات: تُدِيلُ: دست به دست مى گرداند، به نوبت تغيير مى دهد.

نكات ادبى: 1 - بين «سَعْد» و «نَحْس» و بين «نِعَم» و «نِقَم» طباق وجود دارد. 2 - بين «مُلك» و «مالك» جناس اشتقاق وجود دارد.

188 - نكات ادبى: 1 - بين «رَأَى» و «رَأْىْ» جناس محرف ونيز جناس اشتقاق وجود دارد.

ص: 225

2 - بين «قَضاء» و «قاضى» جناس اشتقاق وجود دارد.

189 - مفردات: زَادَ الشَّى ءَ: آن چيز را زياد كرد خَسْف: خوارى - سَامَهُ خَسْفاً: او را خوار و ذليل كرد.

نكته نحوى: خَسفاً، تمييز منقول از مفعول است.

190 - نكته نحوى: مرجع ضمير در «بِهِ» يا «لُطف» مُقدَّر است يا «فَضل» متأخّر.

نكته ادبى: در بيت هم از نظر معنوى، حسن ختام وجود دارد و هم از نظر لفظى چون با عبارت «حُسن مُخْتَتَم» قصيده پايان مى پذيرد.

«چاره ما ساز كه بى داوريم

گر تو برانى به كه روى آوريم

چون خجلم از سخن خام خويش

هم تو بيامرز به انعام خويش»

(نظامى گنجوى)

ص: 226

فصل چهارم: تطبيق تحليلى قصايد «بُردَة» و «نهج البُردَة»

نگاهى بر بُردَة

قصيده بُردَة چكامه اى است با نام «الكَواكِبُ الدُّرِّيَّةُ فى مَدحِ خَيرِ الْبَرِيّة» در ستايش پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از شرف الدّين ابو عبداللّه محمدبن سعيد بوصيرى شاعر بليغ مصرى، كه داراى 161 بيت مى باشد و از ده بخش تشكيل شده كه در پى مى آيد: 1 - غزل يا نسيب نبوى (1 -12)، 2 - بيم دادن از هواى نفس (13 -28) 3 - در ستايش رسول گرامى اسلام (29 -58)، 4 - درباره تولد آن حضرت (59 -71) 5 - در بيان معجزات پيامبر (72 -87)، 6 - سخن از قرآن كريم (88 -104) 7 - در بيان اسراء و معراج (105 -117) 8 - جهاد و غزوات پيامبر (118 -139) 9 - توسّل و طلب شفاعت (140 -152)، 10 - در مناجات (153 -161).

غزل با نجواى عاشقانه شاعر با دل گريان خويش در ياد كرد برخى مكانهاى سرزمين حجاز آغاز مى گردد و اندك اندك اين گفتگو از درون به بيرون سرايت مى كند و پاى دو گواه راستين عشق، اشك سوزان و درد هجران، به ميان مى آيد؛ گواهانى كه مُهر از سر راز پنهان او برگرفته اند. سپس خود فاش مى گويد كه «سخت گرفتار ياد يار است». بعد از اين اعتراف، جدال درونى پيشين، جايش را به مجادله با نكوهشگر درون مى دهد و ماجرا به اصرار آن و انكار پى در پى اين، پايان مى پذيرد.

به دليل زيبايى غزل در اين جا آن را مرور مى كنيم: «اى دل، ياد كه مى كنى و از چه

ص: 227

اشك مى بارى؟ آيا به ياد ياران ديار ذى سلم افتاده اى، يا بوى خوش آن عزيزان را نسيمى از سوى كاظمه به مشامت رسانيده است؟

يا نكند برقى در سياهى شب از آسمان اضم درخشيده است؟

اى دل، چرا چنين از دامنه گونه هاى گلگونت، همه چشمه ساران اشك پيوسته ريزان است؟ بگو آخر چرا اين سان زار و گريانى؟ اگر خود نگويى، از حال نزارت پيداست كه دل به عشق سپرده اى.

آه سوزان و اشك روان شاهدان عشق اند، كو دلباخته اى كه تواند اين گواهان را پنهان كند؟ آرى، اگر عشق نبود نه اشك و آههاى سوزان بود و نه بى تابى هاى بى پايان.

پس حال كه رازت از پرده برون افتاد بيا و انكار مكن و لب بگشاى كه چگونه اى؟ ببين شور عشق چه بر سرت آورده است؟

آن ديدگان خونبار و اين سيماى چون گل بهار، نشان دل باختن به يار است. مگر نيست؟...

آه، چرا هست... از دست ياد او نه شب قرار دارم و نه روز آرام. از دست عشق او همه حالم ناخوش و همه كامم ناكامى است.

مرا ملامت مكن كه چرا چنينم. انصاف ده. دست از سرم بردار و عذرم را بپذير. من همينم كه هستم. من عاشق و ديوانه ام از دست عشق، از دست عشق.

اى كاش تو نيز سوخته آن آتش بودى و همسان من، نه رازت را جاى كتمانى بود و نه دردت را درمان. تو كه را پند مى دهى و به كدامين گوش اندرز مى خوانى؟

مگر نمى دانى كه گوش عاشقان از ميان همه نواها فقط صداى عشق را مى شنود؟

من كه حلقه پند پيرى را آويزه گوش نكرده ام، حال مى آيم و به پاى نصيحت تو مى افتم؟ هرگز!

پس بس كن و ديگر اندرزم مده و مرا به حال بس خوش خويش و شيدايى بى كرانه ام واگذار.»

گويى بوصيرى مى خواسته به حضور يك سلطان پر جبروت كه مظهر همه پاكيها است شرفياب شود. پس نخست كوبه دروازه شهر عشق را مى كوبد و سپس جان خويش

ص: 228

را از هواى غير محبوب پاك مى سازد و پرده از نيرنگهاى رنگارنگ نَفْس برمى دارد و آن ديو را از خويش مى راند و با دلى سرشار از خاكسارى و عشق پيش مى آيد و ياد يار را زمزمه مى كند:

ظَلَمْتُ سُنَّةَ مَنْ أحيَا الظَّلاَمَ إلى

أَنِ اشْتَكَتْ قَدَمَاهُ الضُّرَّ مِنْ وَرَمِ

و پيوسته گل اين ياد خوش بر لب اوست تا كه ناگهان خورشيدِ نام دوست از مشرق خاطر عاطر او طلوع مى كند.

مُحَمَدٌ سَيِّدُ الْكَوْنَينِ وَ الثَّقَلَيْنِ

وَ الْفَرِيقَيْنِ مِنْ عُرْبٍ وَ مِنْ عَجَمِ

نَبِيُّنَا الْآمِرُ النّاهِى فَلاَ أحَدٌ

أَبَرَّفى قَولِ «لا» مِنْهُ وَ لاَ نَعَمِ

هُوَ الْحَبِيبُ الّذى تُرْجَى شَفَاعَتُهُ

لِكُلِّ هَوْلٍ مِنَ الْأهْوالِ مُقْتَحِمِ

او حبيب شفيع است. بوصيرى با بيانى شيوا و شيرين در همين نخستين لحظه هاى گرم شدن جانش به ياد ممدوح عاشقان، چشم برشفاعت او دوخته است. آن گاه برگى ديگر از فضايل نبوى را چنين ورق مى زند. محبوب ما در علم و كرم از همه سرآمدان دانايى و كرامت برتر است. به حسن و خلق و وفا كس به يار ما نرسد. او كه اگر مى خواست جلوه گرى كند فقط ذكر نام مقدّسش، به استخوانهاى پوسيده جان مى بخشيد.

خورشيدى كه نه از دور توان گوهرش را شناخت و نه از نزديك.

آن امير بيداران كه خفتگان جهان از او بجز خيالى رؤيايى بر پهندشت خاطره، چيزى بيشتر را نمى شناسند.

او كه اگر چراغ تابان وجودش نبود پيامبران، قمرهاى بى تابشى بيش نبودند. او كه زيبايى يك گل لبخندش برتر از جمال همه گلزارهاى جهان بود. هموكه هزاران هزار شكوفه شكوفان و ماه تابان و درياى خروشان و همّت همه روزگاران، قطره اى از يم كمال و جمال شكوهمند اوست. مردى كه به تنهايى بسان همه امّتها بود. آن كه در ميلادش لرزه بر ايوان كسرى و اصحاب كسرى افتاد. آتش هزار ساله پارس خاموش شد. رود آن خشكيد و آب درياچه ساوه فرو رفت. آرى، به يمن آمدنش، آب و آتش سرزمين شرك باژگونه گوهر شدند. آن يكى شعله بركشيد و ديگرى به سردى گراييد. شياطين از خشم

ص: 229

طوفان هياهو برانگيختند.

مژده آمدن حق جهانگير شد. پيشگويان گفتند كه باطل رفتنى است. تيرهاى آتشين در همه جاى آسمان بر سينه اهريمنان نشست. بت ها به سر در خاك افتادند و شيطان ها فوج فوج از همه سو گريختند.

او كه آمد درختان دعوتش را لبيك گفتند. ابر بر سرش سايه فكند. ماه به اشاره اش دو نيم شد.غار ثور آغوش گشود و در برابر شبيخون دشمنان، پناهگاه امنش گرديد. همان كه خود پناه همه بى پناهان است و ابر رحمتش پيوسته پرباران و ريزان. آن شفا ده بيماران و خرد بخش ديوانگان كه به دعايش در دامن قحطسالى، باران و سبزه زاران پديدار گشت.

قرآن، معجزه جاودان او چونان چراغى است بر بلندترين مشكات جهان. اين كتاب رسته از زمان و سرشار از گوهرهاى درخشان و برتر از همه معجزه هاى پيامبران، كه از هر عيب و نقصى منّزه است و پيوسته در برابر دشمنان و منكران، پيروز ميدان.

امواج معانى اش بسان موج دريا هميشه در كشش است. امواجى برتر از دريا كه شگفتى هايش را شمار نيست و ديده تماشاگرانش را رنج خستگى بركنار.

تلاوتش آتش دوزخ را فرونشاند و سياهى از روى گناهكاران بزدايد. خورشيد تابانى كه چشمان نابيناى حسودان كينه توز توان ديدارش را ندارد.

هر كه او خود حاسد قرآن بود

خود حسد آن مرگ جاويدان بود

قرآن يكى از آيات درخشان اوست و عروجش بر آسمان يكى ديگر. عروجى تا نزديكى يك كمانى مقام قدس ربوبى. رخدادى برون از حد درك و عقل. سفرى شگفتناك كه كمترين دستاورد آن كرامت ابدى امّت مسلمان بود.

اين ستايش پيامبرى است كه عروجش بر فراز آسمان، به جهادش در ميدانهاى رزم در زمين پيوند خورده است. ميدانهايى كه پيكرهاى در هم كوفته دشمنان بر نيزه مسلمانان بسان گوشت روى كنده قصابان است. آن جا كه دل هاى دشمنان از ترس در تب وتاب است و مى خواهد كه از قفس تنگ سينه ها بيرون پرد.

دلهايى آن سان مشتاق فرار كه در پى ديدن پاره گوشتهايى ربوده شده از ميدان به نوك

ص: 230

عقابان، گويند: «كاشكى جاى ما در جاى آن پاره هاى گريزان بود نه در آوردگاه مسلمانان.»

مسلمانانى همه اخلاص و ايمان و جملگى گوش به فرمان كه تشنه ريختن خون دشمنان و دلباخته پرچمدار عاشقان اند. آنان كه در مصاف با كافران و مشركان كوه را مانند. حنين و بدر و احد ايشان را خوب مى شناسند.

گُرد مردانى كه شمشيرهايشان آلوده به خون بناگوش دشمنان است و نيزه هايشان نقطه چين كننده پيكرهاى پليد آنان.

جوشن پوشانى كه آنان را تنها از گل رويشان توان شناخت. آنان كه در پايمردى و هيبت بى همانندند و شجاعتشان شير را در بيشه از نعره زدن بازمى دارد و بر جاى خويش مى نشاند.

آرى، هرچه در وصف آنان و مدح سيّد و سالار بزرگوارشان بگويم باز كم گفته ام.

من بزرگوارى را ستودم تا به آب مدح او گناهان گذشته را بشويم. اگر اين دستاويز استوار نبود، من غريق گرداب زيانكاريهاى خويش بودم و در زمره رانده شدگان از رحمت بيكران.

با اينهمه مرا با او رشته عهد و پيمانى است پيوسته ناگسسته. حلقه وصل اين رشته نام «محمّد» است كه اميد مى رود مايه رهايى و نجاتم گردد. زيرا كرم و رحمت او چندان عظيم و كرانه ناپيداست كه حتى همنامان خويش را مى بخشايد و دستگير مى شود.

او كه هرگز چراغ هيچ دل اميدوارى را بى فروغ نساخته و دست هيچ گرفتارى را كنار نزده. آيا مدح من مرا به جاى زهير نمى نشاند تا او بهتر از هَرِم بن سنان مرا از درياى فضل و احسانش بهره مند سازد و نه از حطام اندك دنيوى كه از خير و بركت جاويدان و شفاعت اخروى سرشارم كند؟

يَا أكْرَمَ الْخَلقِ مَالى مَنْ الوذُ بِهِ

سِواكَ عِنْدَ حُلولِ الْحَادِثِ الْعَمِمِ

وَلَنْ يَضِيقَ رَسُولَ اللّهِ جَاهُكَ بي

إذا الْكَريمُ تَجَلّى بِاسْمِ مُنْتَقِمِ

فَإنَّ مِنْ جُودِكَ الدُّنْيَا وَ ضَرَّتُهَا

وَ مِنْ عُلُومِكَ عِلْمُ اللَّوْحِ وَ الْقَلَمِ

با اين حال، اى جان، مبادا هيچ لغزش بزرگى چراغ اميد تو را به رحمت او كم فروغ

ص: 231

كند.

كه رحمت او رحمت خداى اوست. و گناه بزرگ كجا و شكوه و عظمت و غفران پروردگار جهانيان كجا؟

پس اى خدا، رشته اميد مرا مگسلان و ما را به لطف خويش بنواز اى مهربان.

و سرانجام آخرين دعاى ما، اين است كه ابرهاى رحمت پيوسته ريزان خويش را بفرمايى تا بر روح و روان پاكترين پاكان جهان و خاندان و يارانش و همراهانش ببارند و ببارند. تا آن زمان كه پيك عاشقان، شاخه هاى نرم درخت خوشبوى بان را به جنبش درآوَرَد و ساربان با نغمه هاى دلنواز، شتران سپيدموى بيابان را به وجد و طرب اندازَد.

نگاهى بر نَهجُ الْبُردَة

نَهْجُ الْبُردَة چكامه اى است سروده شده در ستايش پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله. شوقى در اين قصيده كوشيده است در حد توان، پاجاى پاى امام ستايشگران پيامبر، شرف الدين بوصيرى، نهد.

چكامه به شيوه پيشينيان با غزل آغاز مى گردد. غزلى كه از مطلع آن غزالى سپيداندام رخ مى نمايد. همان رعنايى كه تيرنگاهش بركنار شير نشسته و دل او را به خون آغشته است.

معشوق در جمال و دلبردگى نه فقط به سپيد آهوى خوش اندام و خرامان و درشت چشم مى ماند بلكه از او هم برتر است. پس عشق به او ملامت بردار نيست. چون بارقه اين دلدادگى بر چشم وگوش عاشق پرده انداخته.

اين از نياز عاشق؛ امّا دست تقدير هر آه نيازى را كه از دل شيدايى برخيزد بايك ناز همتا ساخته است. محبوب نازنين، چنان دامن جلوه گرى وعشوه دهى خويش از پيش ديدگان دوستدارش برچيده كه آن بيچاره دل به ديدار جمال او در رؤياهاى شبانه خوش كرده است و خيالش را در خواب به آغوش مى كشد. او آرزوى وصل زيبا رخى را در سر مى پروراند كه بسان آن خوبرويانى است كه با نگاههاى بيمار، دل مردان را مى ربايند و به آتش مى كشند. همانان كه رايت حسن و جمال به دوش دارند و اشاره سرانگشتان نرم و

ص: 232

عنابگونشان شيران را بندىِ خويش مى سازد.

ولى افسوس كه آن محبوب نازنين در دژى استوار و تسخيرناپذير خانه كرده و بين اين دو، ديوارهايى از نيزه پديدار است. پس همان به كه دل از خيال او برنكند و دم برنيارد.

سپس رو سوى نَفْس خويش مى كند و شِكوه سر مى دهد كه دنياى اين نفس دون، بسى بى وفا و غدّار است. در پسِ برق هر خنده اش سيل اشك نهان و از پى هر نعمتش هزاران نقمت آشكار.

نَفْسى كه بردشت جان او كوهى سياه از گناهان برآورده است. با خود مى انديشد كه چاره چيست؟ اندكى بعد مى پندارد كه راهى جز پشت كردن به او و افكندن كمند خويش بر رشته استوار تقوى و اخلاق نيست.

افزون براين نور اميد به رحمت بيكران خدا و شفاعت و دستگيرى حبيب خدا جان و دلش را گرم كرده است. پس لب به مدح و ستايش نبى مى گشايد و ستايش او را برترين نجاتبخش خود مى يابد و ذكر او را دواى دردهاى خويش. و آن گاه چند صفحه از دفتر بى پايان و نورافشان فضايل و خصايل آن سيّد كاروان پاكان را ورق مى زند.

آغازين درخشش پرتو ذات او از آن سوى مرز آفرينش، و آقايى و سرورى اش در روز بازپسين و آن سوى پايان دوران انسان در زمان؛ وحكايت بحيرا كه از نشانه هاى آشكار او پى به نام و نشان عظيم و بى مانند و آينده سعادت خيزش برد و واقعه روزهاى تنهايى او در غار حرا كه دلش به شوق ديدار جبرئيل مى تپيد. و حادثه آن زمان كه تشنگى ياران را در بيابانى بى آب، با جارى ساختن چشمه سارى از ميانه انگشتان مباركش فرو نشاند و داستان ابرى كه بين او و آفتاب سوزان درآمد و از گزند خورشيد امانش داد. اينها همه هريك برگى زرين است از دفتر ايّام آن سرور كائنات كه از خاطر شاعر گذر مى كند.

او در ادامه مدح پيامبر به ديگر صفات تابناك او اشاره مى ورزد و از معجزه جاويد پيامبر سخن مى گويد. و سپس به ميلاد او و حوادث شگفت همزمان با آن و به وضع اسفناك مردمان سراسر جهان در فقدان آن مهتر آفريدگان نظر مى افكند و در پى اين از معراج او مى گويد و بعد واقعه هجرتش را به وصف مى كشد. و با پاى قلم تا غار ثور در پى يار دوان مى گردد و اين جا است كه به رسول خدا توسل مى جويد و مى گويد:

ص: 233

يَا أَحْمَدَ الْخَيرِ، لى جَاهٌ بِتَسمِيَتى

وَ كَيْفَ لاَيَتَسامَى بِالرَّسولِ سَمىّ

سپس بى درنگ از امام بوصيرى و از عشق خالص او به ساحت قدس رسول اكرم صلى الله عليه وآله كه موجب جوشش «برده» از كام جانش گرديد سخن مى گويد. واو را برتر از آن مى داند كه كسى رقيبش گردد و خود را نيز از اين ادّعا بركنار مى دارد و بر مقام او غبطه مى خورد و اين را از بركت عنايت خاص پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به ستايشگران خود مى داند و سپس مدح آن بزرگ را ادامه مى دهد و از عظمت شَأن، شجاعت و هيبت، جذبه محبت، سيماى زيبا و درخشان و از يتيمى اش مى گويد.

بعد از آن او را با عيسى عليه السلام قياس مى كند و مى گويد : اگر آن پاك پيامبر خداوند، مرده اى را جان بخشيد امّا تو همه جهان را از مرگ ابدى جهل و كفر و سيه بختى نجات بخشيدى، آرى تو همه را و نيز ما را زنده كردى.

در اين مقام گريز مى زند به سخن آن دشمنانى كه پيامبر اسلام را جنگ طلب خوانده اند و پاسخ آنان را در ابياتى چند مى دهد و آن گاه اين اشكال را كه از فكر مسيحيان تراويده، به خودشان برمى گرداند و مى گويد چرا شما خود هر روز باب جنگ تازه اى را در سراسر جهان مى گشاييد و چرا از سر انگشتانتان خون مظلومان چكان است. پيرو اين سخنان، زمام بيان را به سوى وصف حماسه هاى پيامبر و مسلمانان و كوشش هاى حق طلبانه آنان در راه سعادت جهانيان، مى كشد و اينها همه را مرهون شريعت روح بخش اسلام مى داند. دينى كه دست شترچرانان را گرفت و در صف مقدّم بزرگترين كاروان فرهنگ و تمدن بشر قرار داد. آن گاه عظمت و شكوهمندى فرهنگ و تمدّن اسلامى را به رخ ديگر تمدّنهاى مشهور جهان در روم و آتن و ايران و مصر مى كشد و در ذيل آن چند تن از فرمانروايان بنى عبّاس رامى ستايد و سپس به مدح خلفاى راشدين مى رسد و سخن رابه واكنش عمربن خطاب در رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله خاتمه مى بخشد.

در پايان، شاعر لب به مناجات و نيايش مى گشايد و پس از صلوات بر محمّد و آل و ياران پاك او، از درگاه خداوند متعال براى خود و امت اسلام طلب نيك فرجامى مى نمايد.

ص: 234

«تطبيق قصيده «بُردَة» و قصيده «نَهْجُ الْبُرْدَة»

بررسى افكار و مضامين قصايد:

اشاره

براى سهولت بررسى تطبيق قصايد، ناگزير بايد روشى منظّم و يكنواخت را پيش گرفت. چنان كه در آغاز فصل چهارم اشاره شد قصيده برده بوصيرى از ده بخش مشخص و متمايز تشكيل شده و نهج البرده در تمام جوانب شكل گيرى اش از آن مايه گرفته است. بنابراين اصل كار را همان ترتيب موضوعى برده قرار مى دهيم و نهج البُرده را نيز در همين چهارچوب بررسى مى كنيم و پس از پايان يافتن اين ده مرحله به بررسى ساير وجوه مورد نظر در مقايسه قصايد خواهيم پرداخت.

بررسى بخش اول: غزل آغازين قصايد:

بوصيرى در دو بيت نخست، از مكانهاى خاصى در حجاز به نامهاى (ذِى سَلَم، كاظِمَة، إِضَم) ياد مى كند و به جاى ذكر اطلال و دِمَن، بر معالم سرزمين محبوب خويش، رسول اكرم صلى الله عليه وآله، اشك مى ريزد. بدين سان قصيده برده با نسيب نبوى آغاز مى گردد. شاعر اگرچه به ظاهر با يك مخاطب سخن مى گويد ولى طرف خطابش در حقيقت دل شيداى خويش است. او به اسلوب تجريد شخصيت ثانويى را از خود برگرفته و با خطاب به او هم نقش خيال را آشكار ساخته و هم بر جمال فنّى قصيده افزوده است. بيشتر تصوير و تعبيرهاى شعرى بوصيرى در غزل برده، از آثار شاعران گذشته گرفته شده است. پيكر غزل را پرده اى از عفّت پوشانيده است. در مضامين نسيب بُرده نشانى از غزل مادّى بدان سان كه در آثار غزل سرايان مدايح نبوى وجود دارد، به چشم نمى خورد. علّت اين امر اختصاص قصيده به مدح مظهر عفت و پاكى است. اگرچه بوصيرى در اسلوب غزل مقلِّد پيشنيان است امّا مضمون كلام او كه سرشار از عاطفه اى پاك و صادق و پرحرارت است از عمق وجود دردمندش سرچشمه گرفته است. از كام غزل برده آتش شوق شعله مى كشد.

لَوْ لاَ الْهَوىَ لَمْ تُرِقْ دَمْعاً عَلَى طَلَلِ

وَ لاَ أَرِقْتَ لِذِكْرِ الْبانِ وَ الْعَلَمِ

ص: 235

نسيب برده، 12 بيت است و نسيب نهج البرده دو برابر آن، بوصيرى قصيده اش را چنين شروع كرده:

أَمِنْ تَذَكُّرِ جِيرانٍ بِذى سَلَمِ

مَزَجْتَ دَمْعاً جَرَى مِنْ مُقْلَةٍ بِدَمِ

أَمْ هَبَّتِ الرّيِحُ مِنْ تِلْقَاءِ كَاظِمَةٍ

وَ أَوْمَضَ الْبَرقُ فِى الظَّلْمَاءِ مِنْ إِضَمِ

و شوقى با اين بيت ها:

رِيمٌ عَلَى الْقَاعِ بَيْنَ الْبَانِ وَ الْعَلَمِ

أَحَلَّ سَفْكَ دَمِى فِى الْأشْهُرِ الْحُرُمِ

رَمَى الْقَضَاءَ بِعَيْنَىْ جُؤذَرٍ أَسَداً

يَا سَاكِنَ الْقَاعِ أَدْرِكْ سَاكِنَ الْأَجَمِ

چنان كه ملاحظه مى شود در آغاز برده بوصيرى آتش عاطفه اى پاك و پرحرارت شعله مى كشد امّا نقش خيال در مطلع نهج البرده برجسته تر مى نمايد. در اين قصيده نخست آهويى سپيد بر پهندشت خاطره نمايان مى شود و جمال شگفت انگيز او دل از كف شاعر مى ربايد، چندان كه در ضمن يك تمثيل خود را به شيرى مانند مى كند كه گرفتار دام جمال اين آهوى رعنا و خوش خرام گرديده است.

شوقى در غزل خود، پى در پى از غيبت به خطاب و سپس از خطاب به غيبت التفات مى كند.اين امر او را واداشته تا پنج باراز «ياى ندا» استفاده كند. به كار رفتن هفت بار«ات» نشانه جمع مؤنث سالم در ابيات غزل مادى، نشانه محسوس شدن غزل در نيمه دوّم آن مى باشد.

در هر دو غزل يك بيت معنى اعتراف مى دهد، يعنى عاشق پس از مقاومت در برابر فاش شدن راز عشق، سرانجام خود لب به اعتراف مى گشايد و به وجود جذبه عشق در نهانخانه دل خويش اشاره مى نمايد:

بيت 8 برده:

نَعَمْ سَرَى طَيْفُ مَنْ أَهْوَى فَأَرَّقَنى

وَ الْحُبُّ يَعْتَرِضُ اللَّذَّاتَ بِالْأَلَمِ

بيت 10 نهج البردة:

سَرَى فَصَادَفَ جُرحاً دامِياً فَأَسَى

وَ رُبَّ فَضْلٍ عَلَى الْعُشّاقِ لِلْحُلُمِ

نوسان موسيقيايى غزل نهج البرده، به دليل تنوّع سياق خبرى و انشايى جملات و خيال انگيزى مضامين و پاره اى مكّررات لفظى و مضمونى و استفاده زياد از «ياى ندا»

ص: 236

بيش از غزل برده است.

غزل برده خواننده خود را در لُجّه اى از اندوه و موجى از غم هجران فرو مى برد. امّا غزل شوقى او را در خيالى خوش رها مى سازد. غزل شوقى تا بيت دهم، مانند غزل بوصيرى از حوزه عفت برون نرفته است. امّا از بيت 11 تا 24 به سوى عشق طبيعى و محسوس گراييده.

حديث نفس در بُرْدَه جلوه اى مطبوع دارد. امّا اين پديده در نهج البرده در حاشيه رخدادى ديگر مطرح شده است و آن كشمكش بين دل عاشق و تيرنگاه معشوق است. ضمن آن كه در بيت سوّم صريحاً بدان اشاره شده:

لَمَّا رَنا حَدَّثَتْنى النَّفْسُ قائِلةً

يَا وَيْحَ جَنْبِكَ بِالسَّهْمِ الْمُصِيبِ رُمِى

در هر دو غزل شعله عشق در معرض طوفان سرزنش ملامتگرى بى خبر قرار گرفته و سرانجام در هردو جا اين آتش نه تنها به خاموشى نگراييده بلكه شعله ورتر شده است.

شوقى افزون بر اقتباس هاى لفظى كه در جاى خود بررسى خواهد شد، در مضمون نيز از بوصيرى پيروى كرده است. اينك به اقتباس هاى مضمونى در غزل نهج البرده از برده بوصيرى توجه كنيد:

بيت 6 نهج البرده:

يَا لاَئِمى فِى هَواهُ وَ الْهَوىَ قَدَرٌ

لَوْ شَفَّكَ الْوَجْدُ لَمْ تَعذِلْ وَ لَمْ تَلُمِ

از بيت 9 برده:

يَا لاَئِمى فى الْهَوىَ الْعُذْرِىِّ مَعذِرةً

مِنّى إلَيكَ وَ لَوْ أَنْصَفْتَ لَمْ تَلُمِ

بيت 16 نهج البرده:

الحامِلاتُ لِواءَ الْحُسنِ مُخْتَلِفاً

أَشْكَالُهُ وَ هُوَ فَردٌ غَيرُ مُنْقَسِمِ

از بيت 42 برده:

مُنَزَّهٌ عَنْ شَرِيكٍ فى مَحَاسِنِه

فَجَوْهَرُ الْحُسْنِ فيهِ غَيرُ مُنْقَسِمِ

بيت 7 نهج البرده:

لَقَدْ أَنَلْتُكَ أُذْناً غَيْرَ وَاعِيَةٍ

وَ رُبَّ مُنْتَصِتٍ وَ الْقَلْبُ فى صَمَمِ

از بيت 11 برده:

ص: 237

مَحَضْتَنىِ النُّصْحَ لكِنْ لَستُ أَسْمَعُهُ

إِنَّ الْمُحِبَّ عَنِ الْعُذّالِ فى صَمَمِ

بخش دوّم: تحذير از هواى نفس (بيت 13 -28):

بوصيرى در اين بخش از نفس انسان و پرهيز از هوس ها و خواستهاى او سخن مى گويد. شاعر در بيان مقصود خود با هنرمندى خاصّى عمل كرده است. منازعه و درگيرى بين او و هوس هايش آشكار است. براى تعيين عمق فتنه گرى نفس، شاعر مى كوشد چند نوع از فريبهاى آشكار و پنهان او را در نظر عقل ترسيم كند و پرده از چهره نيرنگبازش بركنار زند. او از لذّتهاى اندكى سخن مى گويد كه نتيجه اش ناكامى و تلخى و مرگ است و از گرسنگى هايى كه پيامدهايش از شكمبارگى نيز بدتر است.

كَمْ حَسَّنَتْ لَذَّةً لِلْمَرءِ قاتِلةً

مِنْ حَيْثُ لَمْ يَدْرِ أَنَّ السَّمَّ فِى الدَّسَمِ

وَ اخْشَ الدَّسائِسَ مِنْ جُوعٍ وَ مِنْ شِبَعٍ

فَرُبَّ مَخْمَصَةٍ شَرٌّ مِنَ التُّخَمِ

بوصيرى بهترين راه درمان دردهاى نفسانى و زدودن غبار گناهان را عجز و لابه و گريه به درگاه خداوند و توبه و مخالفت جدى با نفس مى داند. او با تمثيلى حكيمانه مكرهاى بى پايان نفس را چنين ترسيم مى كند.

وَ النَّفْسُ كَالطِّفلِ إنْ تُهْمِلْهُ شَبَّ عَلَى

حُبِّ الرَّضَاع ِ وَ إِنْ تَفْطِمْهُ يَنْفَطِمِ

در پايان، پس از استغفار از گفتارهاى بى كردار، خود را ملامت مى كند كه چرا ديگران را به چيزهايى امر كرده كه خود به گونه اى خداپسندانه بدانها عمل نكرده است. آن گاه ابياتى مى سرايد كه نشانگر عقايد مذهبى اوست. از جمله آن كه معتقد است اداى واجبات بدون انجام نوافل و مستحبات نمى تواند مقامى افتخارآميز به انسان ببخشد. يا آن كه اداى عبادات قولى و عبادتهاى فعلى بايد باهم صورت پذيرد. اعتراف به گناهان در پيشگاه خدواند، اشك ندامت ريختن، استغفار كردن و عزم بربازگشت به سوى خداوند و نديدن خود و تنها خالصانه ديده بر غفران و رحمت خداوند دوختن، جملگى نمايانگر حالات خاصى است كه ويژه برده بوصيرى است و چنين عواطف زلال و پرحرارتى در نهج البرده وجود ندارد. شوقى با جلوه اى برون گراتر از بوصيرى و با بيانى شكوه آميز سخن خود را با ندا آغاز مى كند.

ص: 238

بيت 25:

يَا نَفْسُ دُنياكَ تُخفى كُلَّ مُبْكِيَةٍ

وَ إنْ بَدَالَكِ مِنْهَا حُسنُ مُبْتَسَمِ

او گويى نفس را وجودى جدا از ماهيت حقيقى آدمى مى انگارد و آن گاه او را مورد خطاب قرار مى دهد. نگرش شوقى در مقابله با نفس بيشتر عاطفى است امّا نگاه بوصيرى خردمندانه و مبتنى بر تجربه هاى ارزنده و حكيمانه است. شوقى پس از بيان مكرهاى نفس بر پيروى خود از او درگذشته تأسف مى خورد.

بيت 33:

يا وَيْلَتاهُ لِنَفْسى راعَهَا وَ دَهَا

مُسوَدَّةُ الصُّحْفِ فى مُبْيَضَّةِ اللِّمَمِ

رَكَضْتُهَا فى مُريعِ المَعصِياتِ وَ مَا

أَخَذْتُ مِنْ حِمْيَةِ الطّاعاتِ لِلتُّخَمِ

چنين حالتى در ابيات 13 و 14 برده نيز وجود دارد.

فَإنَّ أَمّارَتى بِالسّوءِ مَا اتَّعَظَتْ

مِنْ جَهْلِهَا بِنَذيرِ الشّيْبِ وَ الْهَرَمِ

وَ لاَ أَعَدَّتْ مِنَ الفِعلِ الجَميلِ قِرىَ

ضَيفٍ أَلَمَّ بِرَأسى غَيرَ مُحتَشِمِ

همچنين در بيت 143 برده مضمونى شبيه به بيت 33 نهج البرده وجود دارد.

برده: فَيَا خَسارةَ نَفْسٍ فى تِجارَتِها

لَمْ تَشْتَرِ الدّينَ بِالدّنيا وَ لَمْ تَسُمِ

شوقى، اخلاق را راه درمان مفاسد و بيمارى هاى نفسانى مى داند. و اگر اخلاق اثربخش نبود، استغفار و توسل به پيامبر و اميد به شفاعت او را كارگشا تلقى مى نمايد. امّا بوصيرى براى درهم شكستن ديو نفس و شيطان غدّار، بجز اشك ندامت باريدن، و اعتراف به گناهان خود نمودن و در پيشگاه خداوند توبه و استغفار كردن را نتيجه بخش نمى داند.

در اين قسمت از كلام شوقى برخى مضامين زيبا ديده مى شود كه به تقليد و اقتباس از بوصيرى آمده است از جمله:

بيت 38 نهج البرده:

تَطْغَى إذا مُكِّنَتْ مِنْ لَذَّةٍ وَ هوىً

طَغْىَ الْجِيادِ إذا عَضَّتْ عَلَى الشُّكُمِ

از بيت 16 برده:

ص: 239

مَنْ لى بِرَدِّ جِمَاحٍ مِنْ غَوايَتِها

كَمَا يُرَدُّ جِماحُ الْخَيلِ بِاللُّجُمِ

بيت 41 نهج البرده:

إذَا خَفِضْتُ جَناحَ الذُّلِ أسألُهُ

عِزَّ الشَّفاعةِ، لَمْ أسألْ سِوَى أمَمِ

از بيت 36 برده:

هُوَ الْحَبيبُ الّذى تُرجَى شَفَاعَتُةُ

لِكُلِّ هَوْلٍ مِنَ الَأهوالِ مُقْتَحِمِ

بيت 44 نهج البرده:

فَكُلُّ فَضْلٍ وَ إحسانٍ وَ عَارِفَةٍ

مَا بَيْنَ مُستَلَمٍ مِنْهُ وَ مُلْتَزَمِ

از بيت 81 برده:

وَ لاَ الْتَمَسْتُ غِنَى الدّارينِ مِنْ يَدِهِ

إلاَّ اسْتَلَمْتُ النَّدَى مِنْ خَيرِ مُسْتَلَمِ

بخش سوم: مدح رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله، (بيت 29 -58)

از اين به بعد به روشنى شاهد خواهيم بود كه بوصيرى چگونه در برابر ممدوح عظيم و شكوهمند خويش جان برخاك مى سايد و قامت بيان دوتا مى كند. او نخست به ذكر حالات و فضائل پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى پردازد و از قيام او در مقام پرستش خداوند تا سرحد ورم كردن پاها در ضمن تهجّدهايش مى گويد و به ياد مى آورد روزهاى سختى را كه پيامبر به خاطر اسلام، سنگ بر شكم مى بست تا احساس گرسنگى شديد بى تابش نكند. آن گاه از ويژگى هاى ديگر نظير زهد، بلندنظرى و عزت نفس آن حضرت سخن به ميان مى آورد. و اشاره به آن آزمون الهى مى كند كه به امر خداوند، كوههاى زرّين، خود را بر پيامبر عرضه داشتند امّا او نيم نگاهى هم به آنها نيفكند و دامن زهد خويش را از آن زيورهاى كوه پيكر برچيد و شكوه همّت و قناعت و دورى خود از متاعهاى دنيوى را به رخ آنها كشيد. پس از اين سيماى بيان ديگرگون مى شود و ستايش پيامبر بدين سان ادامه مى يابد:

او سرور اهل دنيا و آخرت و آقاى جن و انس و سيّدعرب و غيرعرب است و بزرگترين فرمان دهنده به مكارم اخلاق و فضيلت هاى انسانى و برترين بازدارنده از كارهاى ناپسند و دون شأن انسانى است. او حبيب خدا و شفيع روز جزاست. هركه به او

ص: 240

ايمان آورد چنگ در رشته اى استوار و ناگسستنى زده است.

آن گاه به تفوق او، در ويژگى هاى جسمانى وروحانى و در علم و كرم، بر همه پيامبران اشاره مى كند ودر ژرفاى اين معنا فرو مى رود و بيان مى دارد كه همه پيامبران مشتى از درياى علم و جرعه اى از باران سيل آساى كرم او را چشم مى دارند. همان كه نقطه وقوف جميع آنان در درجاتشان در قياس با بلنداى شأن پيامبر اسلام، بسان نسبت نقطه و قطره اى است در مقابل درياى علم و چونان حركت و اعرابى است در برابر كتاب حكمت.

پيامبر محبوب ما، پس از آن كه صورت و سيرت او به كمال رسيد حبيب برگزيده خداوند گرديد. پس او در محاسن و شمايل نيكو بى همتااست. زيرا جوهر جمالش يكتا و تقسيم ناپذير است. چنان كه در حسن و خوبى نظيرى براى او نتوان يافت.

يكى از نكات مهم اين بخش وجود برخى ابياتى است كه گوهر فلسفى دارند مانند بيت 42:

مُنَزَّهٌ عَنْ شَرِيكٍ فى مَحَاسِنِه

فَجَوْهَرُ الْحُسنِ فيه غَيرُ مُنْقَسِمِ

پس از اين بوصيرى ساحت پيامبر را از آنچه مسيحيان به حضرت عيسى نسبت داده اند و او را فرزند خدا خوانده اند منّزه مى داند و ضمن التفات از عرض خبرى به سياق طلب انشايى مى گويد:

دَعْ مَا ادَّعَتْهُ النَّصَارَى فى نَبِيِّهِمُ

وَ احْكُمْ بِمَا شِئْتَ مَدْحاً فيهِ وَ احْتَكِمِ

وَ انْسُبْ إلَى ذاتِه مَا شِئْتَ مِنْ شَرَفٍ

وَ انْسُبْ إلَى قَدْرِهِ مَا شِئْتَ مِنْ عِظَمِ

در آغاز گفتاراشاره كرديم كه بوصيرى تسلّط شايسته اى برمبانى و اصول اديان آسمانى يهوديّت و مسيحيّت داشته است.

سپس بوصيرى پس از بر شمردن اوصافى چند از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله، با پرواز خيال در آسمان عواطف پاك عاشقانه خويش، بازهم نغمه مدح ممدوح محبوب را ساز مى كند و مى گويد:

لَوْ نَاسَبَتْ قَدْرَهُ آياتُهُ عِظَماً

أَحياَ اسْمُهُ حِينَ يُدعَى دارِسَ الرِّمَمِ

بدين سان شاعر به قلّه ابداع فنّى در اين بخش مى رسد و از ميان اين اوجگيرى، به

ص: 241

بيان عظمت درك ناشدنى شخصيت پيامبر گريز مى زند و ناتوانى پرش پرنده وهم وفهم مردمان در وصول به اوج قله سربرآسمان ساييده آن.

أَعْيَا الْوَرَى فَهْمُ مَعْناهُ فَليسَ يُرَى

لِلْقُربِ وَ الْبُعْدِ فيهِ غَيرُ مُنْفَحِمِ

آن گاه پيامبران را قمرهاى تابان اين خورشيد مى داند كه در فقدان ظهور او، پيش از طلوع، نورش را به انسانها مى تاباندند. سپس با به كارگيرى برخى تعابيرى كه شاعران گذشته نيز آنها را به كار مى برده اند پيامبر را مى ستايد و پس از وصف خوى خوش و روى خندانش مى گويد: او بسان خورشيد است كه نورش چشمان را خيره مى سازد. هموكه در نازكى و لطافت به شكوفه شكوفان و در منزلت و شرف به ماه تابان و در وجود وكرم به درياى بيكران و در عُلوّ همّت وعزم راسخ به روزگاران مى ماند. در اين بخش، بوصيرى 9 بار از مضامين آيات قرآن و احاديث نبوى بهره برده است. شايد در نگاه نخست چنين به نظر آيد كه بوصيرى در ذكر اوصاف پيامبر اندكى مبالغه كرده، امّا چنين نيست زيرا او شاعرى است امانتدار و صادق و زاهد و برخوردار از نور ايمان وعشق سرشار به اسلام؛ لذا با همان حال زار و در بستر بيمارى مى كوشيده تا با مبالغه در صداقت و اخلاص و امانتدارى و خاكسارى، توجه خداوند و رسول گرامى او را به خود جلب كند.

- نهج البرده (بيت 45 تا 68): شوقى پس از بيان چشمداشت خويش از خرمن جود وكرم شفاعتگرى پيامبر اكرم، خود را به آستانه حضور در محضر نام مقدس حضرتش مى رساند. چنان كه بوصيرى نيز در بُردَه با ذكر همين نام مقدس شعله عاطفه را در چراغ مدح بيش از پيش برافروخته است. اينك به هر دو بيت توجه كنيد:

بيت 34 برده:

مُحَمَّدٌ سَيِّدُ الْكَوْنَينِ وَ الثَّقَلَينِ

وَ الْفَرِيقَيْنِ مِنْ عُرْبٍ وَ مِنْ عَجَمِ

بيت 47 نهج البرده:

مُحَمَّدٌ صَفْوَةُ الْبَارى وَ رَحْمَتُهُ

وَ بُغْيَةُ اللّهِ مِنْ خَلْقٍ وَ مِنْ نَسَمِ

ضمن آن كه شوقى در بيت 47 از مضمون بيت ديگرى از برده نيز يارى گرفته است.

بيت 41 برده:

ص: 242

فَهْوَ الّذى تَمَّ مَعْنَاهُ وَ صُورَتُهُ

ثُمَّ اصْطَفَاهُ حَبِيباً بارِئُ النَّسَمِ

شوقى با مقدّمه توسل به پيامبر، به عنوان پيش درآمد مدح او، وارد حوزه ستايش آن بزرگوار گرديده است و توسن خيال را تا آستان امير الانبيا به پيش رانده و به مفتاح باب الله چنگ زده. و در همين ابتداى مدح، بيان نموده كه هدفش از سرودن چنين قصيده اى در مدح حضرت، اميد به دستگيرى او در روز قيامت است چنان كه بوصيرى در بيتهاى 140، 149 و 150 به همين كار دست زده است. البته اين يك عادت ديرينه بوده كه شاعران در ضمن مدح، با توجه به مناسبت مقام و مقتضاى حال ممدوح، بى پرده يا در پرده، به غرض خود از ستايش، اشاره مى كرده اند كه طلب صله يا شادمان ساختن ممدوح و نظاير اينها بوده است.

در اين بخش از كلام شوقى، مدح پيامبر اكرم به بيان حوادث تاريخى مربوط به سيره آن بزرگوار انجاميده است. اين حوادث عبارتند از:

1 - پيش بينى راهبى به نام بحيرا، پس از ديدن پيامبر در دوران نوجوانى، مبنى بر آن كه او مظهر بزرگترين مژده الهى مندرج در كتابهاى پيشين آسمانى است.

2 - اشاره به آمدوشد پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به غار حراء و انس او با خداوند متعال در آن مكان، پيش از نزول وحى.

3 - ذكر معجزه جارى شدن آب از ميان انگشتان مبارك پيامبر.

4 - حادثه سايه افكن شدن ابر بر سرايشان و حركت آن ابر به همراه حضرت براى حراست از او در مقابل تابش خورشيد.

5 - حادثه آغاز بعثت و كيفيت نزول وحى در غار حرا بر پيامبر اسلام و آثار اين رخداد عظيم بر اهل مكه و چگونگى واكنش آنان.

بيت پايانى اين بخش مدح پيامبر است:

فَاقَ الْبُدورَ وَ فَاقَ الْأنبياءَ فَكَمْ

بِالخُلْقِ وَ الْخَلْقِ مِنْ حُسْنٍ وَ مِنْ عِظَمِ

بنابر آنچه گفته شد در ساختار مدح شوقى، صبغه تاريخى و مدح مبتنى بر حوادث پراكنده و گسسته از هم و ذكر حقايق محسوس بيشتر مشهود است. امّا در مدح بوصيرى نقش عقل و آميختگى او با عاطفه در قالب بيانى شكوهمند برجسته تر به نظر مى آيد.

ص: 243

شمارى چند از اقتباس هاى مضمونى در لابلاى اين مجموعه ابيات نهج البرده به چشم مى خورد كه عبارتنداز:

بيت 52 ن:

حَواهُ فى سُبُحاتِ الطُّهْرِ قَبْلَهُمُ

نُورانِ قَامَا مَقَامَ الصُّلْبِ وَ الرَّحِمِ

از بيت 52 ب:

وَ كُلُّ آىٍ أَتَى الرُّسْلُ الْكِرامُ بِهَا

فَإنَّمَا اتَّصَلَتْ مِنْ نُورِهِ بِهِمِ

بيت 59 ن:

وَ ظَلَّلْتَهُ فَصَارَتْ تَسْتَظِلُّ بِهِ

غَمَامَةٌ جَذَبَتْهَا خِيرَةُ الدِّيَمِ

از بيت 74 ب:

مِثْلُ الْغَمَامَةِ أنَّى سَارَ سَائِرَةً

تَقِيهِ حَرَّ وَ طِيسٍ لِلْهَجِيرِ حَمِى

بيت 65 ن:

تَساءَلُوا عَنْ عَظيمٍ قَد أَلَمَّ بِهِم

رَمَى الْمَشايِخَ وَالْوِلْدانَ بِاللَّمَمِ

از بيت 118 ب:

رَاعَتْ قُلوبَ العِدَا أَنباءُ بِعثَتِهِ

كَنَبْأَةٍ أَجْفَلَتْ غُفْلاً مِنَ الْغَنَمِ

بيت 68 ن:

فَاقَ الْبُدورَ وَ فَاقَ الْأنبِياءَ فَكَمْ

بِالخَلقِ وَ الْخُلقِ مِنْ حُسنٍ وَ مِنْ عِظَمِ

از ابيات 38،54 و 55 برده كه به ترتيب در پى مى آيند:

فَاقَ النَّبِيّينَ فى خَلْقٍ وَ فى خُلُقٍ

وَ لَمْ يُدَائُوهُ فى عِلْمٍ وَ لاَ كَرَمِ

أَكْرِمْ بِخَلْقِ نَبِىٍّ زَانَهُ خُلُقٌ

بِالْحُسنِ مُشْتَمِلٍ بِالْبِشْرِ مُتّسمِ

كَالزّهرِ فى تَرَفٍ وَ الْبَدرِ فى شَرَفٍ

وَ الْبَحرِ فى كَرَمٍ وَ الدَّهرِ فى هِمَمِ

بخش چهارم:سخن از ميلاد پيامبر صلى الله عليه وآله، (بيت 59 -71)
اشاره

در اين بخش از ميلاد پيامبر سخن مى رود و جلوه تاريخى سخن تقويت مى شود. در عصر مماليك يكى از اعياد بزرگ مردمى ميلاد پيامبر بوده و مردم به آن خيلى اهميّت ميداده اند. وقوف شاعر بر اين پديده نمايانگر رابطه موضوع با حالات فكرى و دينى

ص: 244

رايج در فرهنگ عمومى جامعه آن روز است.

آنچه در اين جا برجسته مى نمايد، تسلسل منطقى در عرضه معانى متن است؛ چنان كه در بخش هاى گذشته ديديم پس از غزل و تحذير از هوس هاى شيطانى نفس،شاعر در نگرشى عام از رسول گرامى اسلام سخن گفت. او از اين بخش به بعد هر معنى را با توضيح و تفصيل خاص و در چارچوب موضوعى ويژه ادا مى كند.

در ضمن شرح بُرده، ملاحظه شد كه بوصيرى در ميلاد نبوى مضامينش را از تاريخ اسلامى و داستانهاى فارسى پيش از اسلام و سيره نبوى گرفته است.و بدين وسيله نوعى گيرايى خاص به شعرش بخشيده و در مواردى جلوه حماسى آن را تقويت كرده است. فشردگى و تراكم حوادث ذكر شده در بخش ميلاد نبوى چشمگير است.

ايرانيان به يقين دريافتند كه بزودى دورانى سرشار از سختى و بلاياى مختلف فراخواهد رسيد. زلزله اى سهمگين كاخ كسرى را لرزاند و برخى كنگره هاى آن فرو ريخت.آتش آتشكده پارس كه بزرگترين آتشكده مذهبى ايرانيان بود خاموش شد. آتشكده اى كه از هزارسال پيش يكسره روشن بود. خاموشى اين آتش نماد خاموشى آيين زردشت و فرورفتن آن در ظلمتى جاودانه و نيز نماد نابودى فرهنگهاى خرافى و موهوم و آتشين شرك و بيگانه پرستى در سراسر جهان است. چنان كه به اين مژده بزرگ در قرآن كريم تصريح شده و اساساً همين، فلسفه ظهور اسلام است. پس از بيان خاموشى آتشكده پارس، از خشك شدن نهرى كه سرچشمه حيات و خرمى بخشِ، قسمت مهمى از ايران بود و از فرورفتن آب درياچه ساوه كه يكى از درياچه هاى مهم مركز ايران به شمار ميرفت،سخن مى گويد.

از مجموع حوادث برمى آيد كه حوزه رخداد آنها در منطقه اى بزرگ از مناطق آباد جهان آن روز بوده است.

سپس به واكنش جنيّان و مژده دهى آنان به ميلاد پيامبر و به نورى كه در آسمان و زمين پرتوافكن شد و به پيشگويى كاهنان مبنى بر ناپايدارى آيين هاى ديگر و به رَجم شيطان و رانده شدن و فرار پى درپى آنان از آسمان اشاره مى نمايد.

بوصيرى توانسته است در ضمن ابياتى محدود و اندك تابلوى شگفت و خيال انگيز

ص: 245

را ترسيم نمايد.

بدين سان شاعر با خيال خود بين زمين و آسمان و بين جن و انس و ميان كوه و دشت و روشنايى و تاريكى و كفر و ايمان و جاهليت و اسلام گردش مى كند. پس از اين سير طولانى، در ضمنِ تشبيهى زيبا گريختن شيطانها را به فرار سپاهيان ابرهه و به فرار لشكريان شرك كه با افكندن چند سنگريزه از دست پيامبراكرم صلى الله عليه وآله درهم ريختند و گريختند، مانند مى كند و با اشاره به تسبيح اين سنگريزه ها در كف دست مبارك پيامبر،با يك تشبيه ديگر اين مرحله را به پايان مى رساند.بدين سان كه برون افتادن سنگريزه تسبيح گوى از دست پيامبر را همانند برون افتادن يونس تسبيح گوى از شكم ماهى مى داند.

نَبْذاً بِهِ بَعدَ تَسبِيحٍ بِبَطْنِهِما

نَبْذَ الْمُسَبِّحِ مِنْ أَحْشَاءِ مُلْتَقِمِ

آنچه در اين بخش مهم است بررسى درستى يا نادرستى اسناد و وقايع تاريخى اين رخدادها نيست. بلكه تحليل خيال نيرومند شاعر و بيان كوتاه و رسا و سرشار از معانى زيباى او در ترسيم تابلوى جذّاب و هنرمندانه از حادثه بزرگ طلوع خورشيد تابناك آخرين و بزرگترين رسول نور است.

بوصيرى در سه بخش گذشته گرفتار نوعى انفعال مقلّدانه بود اما در اين جا خود توانسته مبتكر يك انفعال ذاتى و خودجوش باشد. فكر، عاطفه، خيال و فنّ بيان، آن چنان در اين مجموعه به هم پيوسته است كه تابلوى شگفت انگيز را پديد آورده است. آنچه بيشتر قابل توجه است زمين گيرى و ناتوانى جسم عليل و دردناك شاعر است، كه به طور طبيعى، چنين حادثه اى فكر و روح فرد را نيز بشدت تحت تأثير قرار مى دهد و از تواناييهاى آن مى كاهد. ولى گويا در مورد بوصيرى عكس اين است و بيمارى جسم، بر توان عاطفه و خيال و تعبير او افزوده و پيوند بيان را با گوهر جان استوارتر كرده و شعله عشق او را به ممدوح بيش از پيش برافروخته و مايه دميدن روح در تمامى پيكر «بُردَة» گرديده است. اين انفعال ذاتى، احساس نوميدى و بدبينى را از صحنه روح دردمند شاعر بركنده و بذر اميد و خوش بينى به آينده را در آن افشانده است. چنان كه خواهيم ديد در پايان بخش پنجم فروغ اين اميد به روشنى از لابلاى سخن او هويدا است.

ص: 246

نهج البرده، بيت 75 -82 :

در اين بخش شوقى به چند حادثه تاريخى اشاره مى كند كه عبارتند از:

1 - منتشر شدن بشارت ميلاد پيامبر در شرق و غرب عالم و افتادن لرزه بر جان ستمكاران در اقصى نقاط جهان.

2 - شكاف برداشتن و فروريختن بخشهايى از كاخ پادشاه ايران، خسرو انوشيروان.

3 - رواج بت پرستى در زمان تولّد پيامبر و فراگيرى سلطه بيدادگران در سراسر جهان، از جمله رفتار بيرحمانه شاه ايران و امپراتور روم با بندگان ضعيف خدا و رواج هرج و مرج و قانون زور بر انسان.

كلام شوقى در اين بخش، از آن شيوايى و ايجاز بيان و تلاطم و خروش معانى انبوه ابيات برده در بخش ميلاد نبوى،بى بهره است. بوصيرى افزون بر رعايت ديگر جوانب شيوايى سخن در ضمن 13 بيت به نقل 13 حادثه مهم مربوط به ميلاد پيامبر اسلام پرداخته است. اما چنان كه ذكر شد شوقى فقط به دو واقعه تاريخى مربوط به ميلاد اشاره كرده است.

تخيّل بوصيرى در بخش چهارم، از درآميختن و آراستن موزون حوادث بسيار مهم زمان ميلاد، تابلوى بسيار زيبا ترسيم كرد؛ بويژه آن كه جمال بيان در سراسر ابيات هويدا است. مثلاً بيت 70 برده، بكلى مشبّه به است براى بيت پيش از خود، اجزاى مختلف اين تشبيه تمثيل كه داراى يك مشبه و دو مشبه به پى درپى است حوادث مهم تاريخى مربوط به دوران زندگى پيامبر است. لطفاً به اين ابيات توجه كنيد.

بيت 69 و 70 بُردَة:

حَتّى غَدا عَنْ طَريقِ الْوَحىِ مُنْهَزِمٌ

مِنَ الشَّياطِينِ يَقْفُو إثْرَ مُنْهَزِمِ

كَأ نَّهُمْ هَرَباً أَبطالُ أبْرَهَةٍ

أَوْ عَسكَرٌ بِالْحَصَى مِنْ رَاحَتَيهِ رُمِى

همچنين قدرت بيان بوصيرى در برخى ابيات برجسته تر مى شود مثل بيت 64 برده:

كَأنّ بِالنّارِ مَا بِالْمَاءِ مِنْ بَلَلٍ

حُزْناً وَ بِالْمَاءِ مَا بِالنّارِ مِنْ ضَرَمِ

كه به حق زيبا و هنرمندانه است و بسى قابل تحسين.

ص: 247

چنان كه گفته شد قصيده شوقى در اين مقام، از ويژگى هاى خيره كننده بُرده بوصيرى برخوردار نيست. با آن كه اين، ميدان مناسبى است براى شاعر هنرمند، تا توسن خيال را به هر سوى بتازد و معانى ناب را از ابر باران زاى فكر و روح فيّاض وجوشان خويش بركام تشنه ادب دوستان و مشتاقان ياد پيامبر اسلام فرو بارد. در پايان اين بخش، شوقى تشبيه زيبايى به كار برده است و هرج و مرج ناشى از بيدادگرى حاكمان بر ملّتهاى بى پناه را چنين ترسيم كرده است:

وَ الْخَلقُ يَفْتِكُ أَقْواهُمْ بِأَضْعَفِهِم

كَاللَّيْثِ بِالْبَهْمِ أوْ كَالْحُوتِ بِالْبَلَمِ

نيرومندان بر ضعيفان چنان مى تاختند و خونشان را مى ريختند كه گويى شيران بر برهّ ها يا نهنگها بر ريز ماهيان يورش مى بردند.

در اين ابيات نهج البرده، چند اقتباس مضمونى از بُردَه نيز به چشم مى خورد كه بيان مى گردد.

بيت 75 ن:

سَرَتْ بَشَائِرُ بِالْهَادى وَ مَوْلِدِهِ

فىِ الشَّرقِ وَ الْغَربِ مَسرَى النّورِ فىِ الظُّلَمِ

از بيت 107 ب:

سَرَيْتَ مِنْ حَرَمٍ لَيلاً إلَى حَرَمٍ

كَمَا سَرىَ الْبَدْرُ فى دَاجٍ مِنَ الظُّلَمِ

بيت 77 ن:

رِيعَتْ لَهَا شُرَفُ الْإيوانِ فَانْصَدَعَتْ

مِنْ صَدْمَةِ الْحَقِّ لاَ مِنْ صَدْمَةِ الْقُدُمِ

از بيت 61 ب:

وَ بَاتَ إيوانُ كِسرَى وَ هْوَ مُنْصَدِعٌ

كَشَمْلِ أَصْحَابِ كِسْرَى غِيْرَ مُلْتَئِمِ

شوقى پيش از بيان ميلاد نبوى در ضمن ابيات (69 -74) به وصف قرآن مى پردازد و در واقع آرايش منطقى مضامين را در قصيده اش در هم مى ريزد. اين پديده محدود به همين مورد نيست، بلكه يكى از نشانه هاى بارز اسلوب شوقى همين بى نظمى در طرح افكار و مضامين نهج البرده است. گويى او از اين نكته مهم غفلت ورزيده كه نظم ظاهرى و باطنى و هماهنگى بين وجوه مختلف بيان، موجب پديدار شدن يك اثر شكوهمند مى گردد. سخن ما اين نيست كه شوقى بايد دقيقاً مانند بوصيرى عمل مى كرد بلكه

ص: 248

مقصود آن است كه شايسته بود واقعه نزول قرآن و وصف آيات آن، پس از حادثه ميلاد نبوى مطرح مى شد تا آن گاه ترتيب وقوع حوادث به طور طبيعى، مؤيِّد نظم منطقى بيان در عالم تعبير باشد.

بخش پنجم: سخن از معجزات پيامبر صلى الله عليه وآله (بيت 72 -87)

در آغاز از درختانى كه به دعوتش لبيك گفتند و از جاى خويش حركت كردند و بر ساقى بى قدم به سويش آمدند و سجده اش كردند سخن مى گويد. آن گاه اين حادثه را با خيال خويش مى پرورد و در بيت 73 مى گويد:

«پندارى آن درختان به گاه حركت، سطرى مستقيم بر صفحه زمين كشيده بودند، تا شاخه هايشان به خط نو و بى نظيرى بر ميانه راه چيزى بنويسند» اين مضمون از معانى مأثور نيست لذا بايد آن را فرزند خيال شاعر دانست.

پس از اين بوصيرى، به حادثه سايه افكندن ابر بر سر پيامبر در بيابان اشاره مى كند.(1)

آن گاه از شكافته شدن ماه به اشاره پيامبر و داستان ساختگى و غير منقول و مردود شق صدر و شستشوى قلب او مى گويد. و سپس داستان پناهندگى پيامبر(2) و ابوبكر را به غار ثور در جنوب مكّه، در حادثه هجرت و معجزه نجات يافتن آنان را يادآور مى شود و با اين بيت حكيمانه آن را غناى بيشترى مى بخشد:

وَ قَايَةُ اللّهِ أَغْنَتْ عَنْ مُضَاعَفَةٍ

مِنَ الدُّرُوعَ وَ عَنْ عَالٍ مِنَ الْأُطُمِ

سپس گريز مى زند و از بركات پناهندگى خودش به جوار امن پيامبر و از دريافت عطا از دست كريمانه او سخن مى گويد. و در پى اين، انديشه را متوجه جدال هاى كلامى رايج

ص: 249


1- برخى روايات اين حادثه را به سفر مشهور پيامبر در نوجوانى با ابوطالب از مكّه به شام نسبت مى دهند. در ميانه راه بحيراى راهب كه صومعه اش در كنار اين جاده بود با آنان روبرو شد و از روى علايمى چند، از جمله حركت مداوم ابر بر سر پيامبر، پى به عظمت وارجمندى شخصيت او برد و حدس زد كه او همان پيامبر بزرگِ بشارت داده شده در كتابهاى پيشين آسمانى است.
2- در اين جا با تعبيرى زيبا، از پيامبر اكرم با كلمه «صدق» تعبير كرده است. نكته قابل ذكر آن است كه اطلاق اسم مصدر بر فاعل (شخص انسان) نشانگر نهايت درجه تجلّى صفت ناشى از آن مصدر در وجود شخص و به اصطلاح فلسفى آن نشانه اتّحاد بين صفت و موصوف است چنان كه مى گوييم. «علىٌ عدلٌ».

پيرامون پديده وحى مى نمايد و مى گويد:

به پيامبر اكرم در خواب نيز وحى مى شد. از طرفى باور معتقدان به اكتسابى بودن وحى را رد مى كند:

تَبَارَكَ اللّهُ، مَا وَحْىٌ بِمُكْتَسَبٍ

وَ لاَ نَبِىٌّ عَلَى غَيبٍ بِمُتَّهَمِ

گويا در اين حال احساس كرده كه بايد با تمسّك به ياد خداوند متعال، به قصيده روح ديگرى ببخشد. لذا در پى «وقايةالله» در بيت 79 اين بار در بيت 84 مى گويد: «تبارك الله» و اين عبارت در اين جا معنى تنزيه خداوند را به همراه دارد. پس از آن به طور گذرا به دو معجزه ديگر يعنى شفاى بيمار و ديوانه با تماس دست مبارك پيامبر اشاره مى نمايد. سرانجام اين بخش با ذكر دعاى استسقاى پيامبر و بارش شديد باران پس از خشكسالى، و خرم و سرسبز و پر نعمت شدن سرزمين حجاز در يكى از سالهاى سخت، به پايان مى رسد.

در اين ابيات از هشت معجزه مربوط به زندگى پيامبر اكرم نام برده شده كه همه پياپى نيست. بلكه شاعر در ميانه الهام شعرى، سخن را به ذكر وحى آسمانى متبرك ساخته است. همچنين در بيت هاى 80 و 81 ضمن اطلاق بهترين پناهگاه امن و بهترين بخشنده بر پيغمبر عزيز، به گونه اى لطيف از اميدوارى خود به دستگيرى آن حضرت در هر دو سراى، پرده برداشته و به بيان احساساتش نسبت به ايشان پرداخته. بيت 85 برده را مى توان «بيت القصيد» آن به شمار آورد. اگرچه شاعر فقط با اشاره كوتاهى از مضمون استشفا گذشته است، امّا روح اين قصيده چنان كه از انگيزه سرايش آن پيداست با اين بيت رابطه اى نزديك دارد.

كَمْ أَبْرَأتْ وَ صِباً بِاللَّمْسِ رَاحَتُهُ

وَ أَطْلَقَتْ أَرِباً مِنْ رِبْقَةِ اللَّمَمِ

چنان كه ملاحظه مى شود، نوعى در آميختگى حالات مختلف درونى بوصيرى با روح سخن، در جاى جاى قصيده برده نمايان است. مثلاً در همين بيت ضمن آن كه اشاره به شفابخشى پيامبر به بيماران و عقل باختگان مى كند، در حقيقت با زبانى خاص و با اشاره به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از پيكر دردمند خويش سخن مى گويد و پرچم اميد برخاسته از جان را بر فراز قلّه سخن برمى افرازد.

ص: 250

در اين جا خيال بوصيرى بر فراز واقعيت هاى صدر اسلام پرواز مى كند و با دركنار هم چيدن معجزات مختلف پيامبر گويى مى خواهد اسطوره اى را به بند وصف كشد. ايجاز شايسته در ابيات، جمال بيان را قوّت بيشترى بخشيده است.

علاوه بر آنچه از مضامين شمار شد در اين بخش، سخن بوصيرى هفت بار با قرآن و روايات پيوند خورده است.

نهج البرده: شوقى مانند بوصيرى به بيان معجزات پيامبر توجه خاصّى ننموده و فقط در چند بيت به طور پراكنده از اين مضامين سخن گفته كه اينك با ذكر شماره بيت ها آنها را در پى مى آوريم.

ب 58 ن:

لَمَّا دَعَى الصَّحبُ يَسْتَسْقُونَ مِنْ ظَمَإٍ

فَاضَتْ يَداهُ مِنَ التَّسنِيمِ بِالسَّنِمِ

ب 59 ن:

وَ ظَلَّلْتَهُ فَصَارَتْ تَسْتَظِلُّ بِهِ

غَمَامَةٌ جَذَبَتْهَا خِيرةُ الدِّيَمِ

شوقى از بيت 94 به حادثه هجرت پيامبر كه توأم با بروز برخى از حوادث خارق العاده بوده اشاره مى ورزد و سخن را پيرامون همين مضمون تا بيت 99 ادامه مى دهد.

او در اين بخش از قصيده، بيشتر از جملات انشايى استفاده كرده. در سخن شوقى دو تعبير مجازى نيز مشاهده مى شود، يداللّه و جناح اللّه. او به پيروى از بوصيرى، سپس به پيامبر اكرم متوسل مى شود، امّا شيوه توسّلش شبيه مضمون بيت 80 و 81 برده در بخش پنجم نيست بلكه نظير بيت 146 برده در بخش نهم است. اينك به اين دو بيت توجه كنيد:

بيت 100 نهج البرده:

يَا أَحْمَدَ الْخَيرِ لى جَاهٌ بِتَسمِيَتى

وَ كَيْفَ لاَيَتَسَامَى بِالرَّسولِ سَمِى

بيت 146 برده:

فَإِنَّ لى ذِمّةً مِنْهُ بِتَسمِيَتى

مُحَمّداً وَ هْوَ أَوْ فَى الْخَلْقِ بِالذِّمَمِ

شگفت است كه سخن بوصيرى آميخته با شرم و حيايى سنگين است لذا او غالباً

ص: 251

(بجز در بخش هفتم و دهم) غايبانه از پيامبر سخن مى گويد و يا حتى به او متوسل مى شود. امّا سخن شوقى بيشتر آميخته به ياى ندا و كاف خطاب است و از آن متانت و وقار كلام بوصيرى عارى است.

شوقى پس از اين بى درنگ به ياد بوصيرى مى افتد و در ضمن بيتهاى 101 تا 105 به شيوه استطراد، پس از تمجيد از پيشگامى او در مدح پيامبر بدين شيوه، خود را در مقام معارضه با او ناتوان مى بيند و سپس به برترى بوصيرى در اين ميدان اعتراف مى كند و خود را رقيب او نمى داند و همه شاعران ثناگوى پيامبر را پس از او، دنباله رو برده مى خواند.

المَادِحُونَ وَ أَربَابُ الْهَوَى تَبَعٌ

لِصَاحِبِ الْبُردَةِ الْفَيحاءِ ذىِ الْقَدَمِ

سپس شوقى با مدح پيامبر به اين بخش پايان مى بخشد.

البَدُر دُونَكَ فى حُسنٍ وَ فى شَرَفٍ

وَ الْبَحْرُدُونَكَ فى خَيرٍ وَ فى كَرَمِ

شُمُّ الْجِبَالِ إذَا طَاوَلْتَهَا انْخَفَضَتْ

وَ الْأَنْجُمُ الزُّهْرُ مَا وَ اسَمْتَهَا تَسِمِ

چنان كه گفته شد شوقى بخش معيّنى از قصيده خود را به بيان معجزات پيامبر اختصاص نداده است. لذا قابل ذكر است كه او در يكى از ديگر ابيات نهج البرده كه در ادامه سخن خواهد آمد به يكى از بزرگترين معجزات پيامبر اشاره مى كند:

بيت 116 ن:

أَخُوكَ عِيسَى دَعَا مَيْتاً فَقَامَ لَهُ

وَأَنْتَ أَحْيَيْتَ أَجْيَالاً مِنَ الرِّمَمِ

مضمون اين بيت يكى از زيباترين مضامينى است كه شوقى آن را بدون اثر پذيرى از برده بوصيرى، در قصيده خود آورده است.

اينك در پايان بررسى تطبيقى بخش پنجم، اقتباس هاى مضمونى موجود در نهج البرده را از برده بوصيرى برمى شماريم:

بيت 94 ن:

سَلْ عُصْبَةَ الشِّركِ حَولَ الْغَارِ سَائِمةً

لَوْلاَ مُطَارَدَةُ الْمُخْتَارِ لَمْ تُسَمِ

از بيت 20 ب:

ص: 252

وَ رَاعَها وَ هْىَ فِى الْأعْمَالِ سَائِمةٌ

وَ إنْ هِىَ اسْتَحْلَتِ الْمَرْعَى فَلاَتُسِمِ

بيت 95 ن:

هل أَبْصَرُوا الْأثَرَ الَوضَّاءَ أَمْ سَمِعُوا

هَمْسَ الَّتسابِيحِ وَ الْقُرآنِ مِنْ أَمَمِ؟

از بيت هاى 76 ب:

وَ مَاحَوَى الْغَارُ مِنْ خَيرٍ وَ مِنْ كَرَمٍ

وَ كُلُّ طَرْفٍ مِنَ الْكُفّارِ عَنْهُ عَمِى

و 77 ب:

فَالصِّدْقُ فِى الْغَارِ وَ الصِّدّيقُ لَمْ يَرِمَا

وَ هُمْ يَقُولُونَ مَا بِالْغَارِ مِنْ أَرِمِ

بيت 96 ن:

وَ هَلْ تَمَثَّلَ نَسْجُ الْعَنْكَبوتِ لَهُمْ

كَالْغَابِ وَ الْحَائِماتُ الزُّغْبُ كَالرَّخَمِ

از بيت 78 ب:

ظَنُّوا الْحَمَامَ وَ ظَنُّوا الْعَنْكَبوتَ عَلَى

خَيْرِ الْبَريّةِ لَمْ تَنْسُجْ وَ لَمْ تَحُمِ

بيت 98 ن:

لَوْ لَاَيدُ اللّهِ بِالْجَارَيْنِ مَا سَلِمَا

وَ عَيْنُهُ حَوْلَ رُكْنِ الدّينِ لَمْ يَقُمِ

از بيت 79 ب:

وَ قَايَةُ اللّهِ أَغْنَتْ عَنْ مُضَاعَفَةٍ

مِنَ الدُّروعِ وَ عَنْ عَالٍ مِنَ الْأُطُمِ

بيت 106 ن:

البَدْرُ دُونَكَ فى حُسْنٍ وَ فى شَرَفٍ

وَ الْبَحْرُ دُونَكَ فى خَيْرٍ وَ فى كَرَمِ

از بيت 55 ب:

كَالزَّهْرِ فى تَرَفٍ وَ الْبَدْرِ فى شَرَفٍ

وَ الْبَحْرِ فى كَرَمٍ وَ الدَّهْرِ فى هِمَمِ

و بيت 107 ن:

شُمّ الْجِبالِ إذَا طَاوَلْتَهَا انْخَفَضَتْ

وَ الْأَنْجُمُ الزُّهْرُ مَا وَاسَمْتَهَا تَسِمِ

از بيت 31 ب:

وَرَاوَدَتْهُ الْجِبالُ الشُّمُّ مِنْ ذَهَبٍ

عَنْ نَفْسِهَا فَأَراهَا أَيَّمَا شَمَمِ

ص: 253

بخش ششم: درباره قرآن (بيت 88 -104)

اين بخش گويى در پاسخ به كسى بيان شده كه گمان كرده معجزات پيامبر محدود به همانهايى است كه قبلاً گفته شد. لذا بوصيرى سخن را چنين آغاز كرده:

دَعْنى وَ وَصْفِىَ آياتٍ لَهُ ظَهَرَتْ

ظُهُورَ نَارِ القِرَى لَيلاً عَلَى عَلَمِ

بگذار تا آيات و معجزاتى را به رشته وصف كشم كه چونان مشعلى تابان بر فراز ستيغ كوهى بلند در تابش اند. آن گاه معجزات درخشان پيامبر را به دانه هاى مرواريد درخشان تشبيه مى كند و بعد مى گويد كه نه او و نه هيچ كس ديگر را قدرت توصيف فضايل و مكارم اخلاقى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نيست.سپس مسأله بحث انگيز حدوث و قِدَم قرآن را طرح مى كند و مى گويد كه جاودانگى قرآن دليل محكمى است بر برترى او بر ديگر معجزات پيامبران اولوالعزم.

دَامَتْ لَدَيْنَا فَفَاقَتْ كُلَّ مُعْجِزَةٍ

مِنَ النَّبِيّينَ إِذْ جَاءَتْ وَ لَمْ تَدُمِ

آن گاه بطلان ادعاهاى منكران و مخالفان را در معارضه با قرآن طرح مى كند و مى گويد: همان سان كه مرد غيور، مردانه دست بيگانه را از حريم حرم خويش دور مى سازد، قرآن كريم نيز بر سينه همه مدّعيان بلاغت و دانش ورى دست رد مى زند.

مَا حُورِبَتْ قَطُّ إلاّ عَادَ مِنْ حَرَبٍ

أَعْدَى الْأعادِى إلَيْهَا مُلْقِىَ السَّلَمِ

رَدَّتْ بِلاَغَتُهَا دَعْوَى مُعَارِضِهَا

رَدَّ الْغَيورِ يَدَ الْجَانى عَنِ الْحُرَمِ

آن گاه قرآن را به دريايى مواج از حُسن و كمال و نيز به صراط مستقيم و ميزان دقيق تشبيه مى كند و بيان مى دارد كه : قرآن آتش نشان دوزخ است. و آن را همانند حوض كوثر مى داند كه اگر روسياهان گنهكار، خويش را بر آن عرضه كنند سيماى تيره و تارشان از غبار گناهان پاك خواهد شد و به سپيدى خواهد زد.

جان كلام بوصيرى در اين بخش، از آياتى چند از قرآن مايه گرفته است كه عبارتند از: آيه 2 سوره انبياء، آيات 6 -8 سوره فجر، آيه 89 سوره نحل، آيه 18 همان سوره، آيه 103 سوره آل عمران، آيه 25 سوره حديد، آيه 46 سوره نور، آيات 23 و 89 سوره بقره، و اين آيه قرآن مجيد:

«قُلْ لَإنِ اجْتَمَعَتِ الْإنْسُ وَ الْجِنُّ عَلَى أنْ يَأتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرانِ لاَ يَأتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعضٍ

ص: 254

ظَهِيراً» (اسرا، آيه 88)

علاوه بر اقتباس هاى قرآنى،مضامين اين بخش با هفت حديث از سخنان آسمانى نيز پيوند خورده است.

بوصيرى چونان سربازى دلاور و آگاه از حريم قرآن پاسبانى مى كند. و با استمداد از عقل و عاطفه و خيال فيّاض خويش مى كوشد تا با هنر بيان استحكام و درخشندگى و جاودانگى بناى قرآن مجيد را در منظر همگان قرار دهد. او در پايان اين بخش پس از آن كه علّت انكار قرآن را جهالت و حسادت و لجاجت مى داند با تمثيلى در همين زمينه كلام را خاتمه مى دهد:

قَدْ تُنْكِرُ الْعَينُ ضَوءَ الشَّمْسِ مِنْ رَمَدٍ

وَ يُنْكِرُ الْفَمُ طَعْمَ الْمَاءِ مِنْ سَقَمِ

هر ديده كه كج بيند عيب از نظرش باشد.

ابيات بُرده در اين قسمت از متانت و وقار علمى و از آراستگى لفظى و معنوى شايسته اى برخوردار است.

نهج البردة: در قصيده شوقى آنچه مربوط به قرآن مجيد است از بيت 69 تا 74 را در برمى گيرد.او چندان مانند بوصيرى از استدلال عقلى براى اثبات برترى قرآن بهره نمى گيرد. مضامين اين بيت ها بيشتر متوجه حوادث و حالات ملموس تاريخى است و در قياس با شعر بوصيرى سطحى و كم عمق است. شوقى چنان كه در جاى جاى قصيده خود به وفور از «ياى ندا» براى التفات به حضور استفاده مى كند، در اين جا نيز بدين وسيله رنگ خطاب بر سخن مى زند و پس از بيان حادثه بعثت نبى اكرم صلى الله عليه وآله و آغاز نزول وحى و پرشدن گوش هاى مردم مكه از نغمه هاى قدسى آن و شگفت زدگى و تحيّر قريشيان در كوه و دشت در اثر بروز اين حادثه عظيم مى گويد:

جَاءَ النَّبِيّونَ بِالْآياتِ فَانْصَرَمَتْ

وَجِئْتَنَا بِحَكيمٍ غَيرِ مُنْصَرِمِ

شوقى مانند بوصيرى از جاودانگى قرآن سخن مى گويد:

آياتُهُ كُلَّمَا طَالَ الْمَدَى جُدُدٌ

يَزِينُهُنَّ جَلاَلُ الْعِتْقِ وَ الْقِدَمِ

در ادامه با التفات از غيبت به حضور، پيامبر اسلام را مورد خطاب قرار مى دهد و او را مى ستايد كه چنين كتاب عظيمى را تقديم بشر نموده است.

ص: 255

ابيات 72 -74 نهج البردة:

يَا أَفْصَحَ النّاطِقينَ الضّادَ قاطِبةً

حَديثُكَ الشَّهدُ عِنْدَ الذّائِقِ الْفَهِمِ

حَلَّيْتَ مِنْ عَطَلٍ جِيدَ الْبَيانِ بِهِ

فى كُلِّ مُنْتَثِرٍ، فى حُسْنِ مُنْتَظِمِ

بِكُّلِ قَوْلٍ كَريمٍ أَنْتَ قَائِلُهُ

تُحِيى القُلوبَ وَ تُحيِى مَيِّتَ الْهِمَمِ

استفاده از القاب پيامبر و قرآن كريم در اين ابيات به گونه اى شايسته صورت گرفته است. پيامبر را با لقب «أفصحُ النّاطقينَ الضّاد» و قرآن را با القاب «كريم» و «قول كريم» نام مى برد.

بنابراين بيان شوقى اگرچه مانند بخش ششم برده مفصل نيست اما از جمال قابل ستايشى در وصف قرآن برخوردار است.

چند اقتباس مضمونى در اين ابيات نيز وجود دارد كه اينك آنها را در پى مى آوريم:

بيت 69 ن:

جَاءَ النّبِيّونَ بِالْآياتِ، فَانْصَرَمَتْ

وَ جِئْتَنا بِحَكيمٍ غَيرِ مُنْصَرِمِ

از بيت 93 ب:

دَامَتْ لَدَيْنَا فَفَاقَتْ كُلَّ مُعْجِزَةٍ

مِنَ النَّبِيّينَ اِذْجَاءَتْ وَ لَمْ تَدُمِ

بيت 70 ن:

آيَاتُه كُلَّمَا طَالَ الْمَدَى جُدُدٌ

يَزِينُهُنَّ جَلاَلُ العِتْقِ وَ الْقِدَمِ

از بيت 91 ب:

آياتُ حَقٍّ مِنَ الرَّحْمَنِ مُحْدَثَةٌ

قَديمةٌ صِفَةُ الْمَوْصُوفِ بِالْقِدَمِ

توضيح آن كه نوآورى در مضمون اقتباس شده در اين بيت به روشنى معلوم است.

و بيت 73 ن:

حَلّيْتَ مِنْ عَطَلٍ جِيدَ الْبَيَانِ بِهِ

فى كُلِّ مُنْتِثَرٍ فى حُسْنِ مُنْتَظِمِ

از بيت 89 ب:

فَالدُّرُّ يَزْدَادُ حُسناً وَ هْوَ مُنْتَظِمٌ

وَ لَيْسَ يَنْقُصُ قَدْراً غَيرَ مُنْتَظِمِ

ص: 256

بخش هفتم: در بيان معراج (بيت 105 -117)

در اين بخش برخلاف بخشهاى گذشته كه شاعر پيامبررا باخبرهايى بروجه غيبت مى ستود، باخطاب مى ستايد:

يَا خَيرَ مَنْ يَمَّمَ الْعَافُونَ سَاحَتَهُ

سَعْياً وَ فَوْقَ مُتُونِ الْأَيْنُقِ الرُّسُمِ

اى رسول خدا تو بهترين مقصد جويندگان روزى و احسان، و بزرگترين نشان هدايت و بزرگترين نعمت پروردگارى.

او در ابتداى ورود به وصف معراج، سير شبانه حضرت را از يك مكان مقدس به مكانى ديگر، به سير ماه تابان در سياهى شب از افقى به افق ديگر، مانند مى كند. و آن گاه به وصف عروج او به مدارج عالى آسمان ملكوت مى پردازد و مى گويد : تو تا منزلى به فاصله يك كمانى مقام قدس ربوبى رسيدى. مقامى بس ناپديد و رفيع كه فهم فهيمان از درك و پاى قاصدان از وصول بدان عاجز است. و بعد مى گويد كه چگونه جميع پيامبران او را امام خود ساختند و چگونه او هفت آسمان را يكى پس از ديگرى در نورديد و سرانجام به بزرگترين دستاوردها در آسمان ملكوت دست يافت و بهترين عزّتها و افتخارات رابراى امّتش به ارمغان آورد. و در پايان امّت وابسته به ارجمندترين پيامبران را "أكرم الأمم" مى خواند.

در اين بخش نيز بوصيرى از قرآن و روايات بهره برده است و سخنش را با آموخته ها و اندوخته هاى دينى خود آميخته و پرمايه ساخته است. اگر چه عارضه تكرار مضمونى در اين قسمت ديده مى شود، امّا به دليل تنوّع تعبير و شيوايى بيان نه تنها از جمال سخن كاسته نشده بلكه طنين جريان آن بسان آهنگ ريزش پيوسته آبشار بسى دلنشين جلوه مى كند.

چون حادثه معراج امرى است كاملا" روحانى و بدور از آثار مادّى، و سفرى است از جهان طبيعت به ماوراى زمان و مكان، لذا توصيف آن بدون تكيه بر نقل مستند و استفاده از تشبيه هاى معقول به محسوس ممكن نيست. امتياز ويژه اين بخش وجود حركت در مضامين آن است و چنان كه مقصد آب روانِ رود باران، دريا است، در اين جا نيز مقصد رود خروشان روح محمّدى، درياى خروشان اسماى تابناك الهى و وصول به اسم اعظم

ص: 257

است. لذا او پيوسته بالا و بالاتر مى رود و تا جايى مى رسد كه درك آن در وهم من و تو و هيچ بنى آدمى نيايد.

نهج البرده : وصف معراج در نهج البرده از بيت 83 آغاز مى شود. مضمون اين بيت با آيه أوّل سوره اسراء مرتبط است : «سُبْحَانَ الَّذى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذىِ بَارِكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنَا إنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصيرُ»، او واقعه معراج را چنين ترسيم مى كند كه پيامبر پس از سير شبانه به مسجد الاقصى مى رسد. مكانى كه پيامبران بزرگ و فرشتگان مقرّب آستان الهى به انتظار ايشان، محترمانه بر پاى ايستاده اند. چون كه پيامبر فرود مى آيد آنان جملگى بر گِرد او حلقه مى زنند و سپس به امامت آن امام پيامبران نماز مى گزارند، و به درگاه خداوند متعال كرنش مى كنند. سپس پيامبر اكرم بر براق مرواريد لگام مى نشيند و راه آسمان پيش مى گيرد و از مقامهاى رفيع پيامبران در مى گذرد وآن گاه در آسمانى در مى آيد كه ويژه قدوم مبارك اوست.

حَتَّى بَلَغْت سَماءً لاَيُطَارُ لَها

عَلَى جَناحٍ، وَ لاَ يُسْعَى عَلَى قَدَمِ

وَ قِيلَ كُلُّ نَبِىٍّ عِنْدَ رُتْبَتِهِ

وَ يَا مُحَمَّدُ هَذَا الْعَرشُ فَاسْتَلِمِ

در اين مقام، او مورد خطاب مستقيم و بى حجاب خداوند قرار مى گيرد و به اذن حضرت حق دست بر عرش جلال و جبروت مى سايد و ديده بر اسرار لوح محفوظ مى افكند و قلم تقدير را لمس مى كند و درياى جانش سرشار از دانشهاى پر رمز و راز دنيا و آخرت مى گردد. او هرچه به مقام عزّ قدس ربوبى نزديكتر مى شود بارش رحمت خاص و كرم بيكران خداوند هم بر او فزونى مى گيرد.

ب 93 ن:

وَضَاعَفَ الْقُربُ مَا قُلِّدْتَ مِنْ مِنَنٍ

بِلاَ عِدادٍ وَ مَاطُوِّقْتَ مِنْ نِعَمِ

شوقى در ضمن يكى از ابيات اين بخش جواب منكران واقعه معراج را با سادگى و استوارى چنين بيان مى كند :

مَشِيئَةُ الْخَالِقِ الْبَاري وَ صُنْعَتُهُ

وَ قُدْرَةُ اللّهِ فَوْقَ الشَّكِّ وَ التُّهَمِ

بسيارى از مضامين اين ابيات شوقى از برده بوصيرى اقتباس شده است. اينك به مقايسه بيتهايى كه در پى مى آيد توجّه كنيد :

ص: 258

بيت 83 ن :

أَسرَى بِكَ اللّهُ لَيلاً إِذْ مَلائِكُهُ

وَالرُّسُل فى الْمَسجِدِ الْأقْصَى علَىَ قَدَمِ

از بيت 107 ب :

سَرَيْتَ مِنْ حَرَمٍ لَيلاً إلىَ حَرَمٍ

كَمَا سَرَى الْبَدرُ فى دَاجٍ مِنَ الظُّلَمِ

بيت 84 ن :

لَمَّا خَطَرْتَ بِهِ الْتَفُّوا بِسَيِّدِهِمْ

كَالشُّهْبِ بِالْبَدْرِ، أَوْكَالْجُنْدِ بِالْعَلَمِ

از بيت 110 ب :

و أَنْتَ تَخْتَرِقُ السَّبْعَ الطِّباقَ بِهِمْ

فى مَوْكِبٍ كُنْتَ فيهِ صَاحِبَ الْعَلَمِ

بيت 85 ن :

صَلَّى وَرَاءَكَ مِنْهُمْ كُلُّ ذىِ خَطَرٍ

وَ مَنْ يَفُزْ بِحَبيبِ اللَّهِ يَأْتَمِمِ

از بيت 109 ب :

وَ قَدَّمَتْكَ جَميعُ الْأَنبِياءِ بِهَا

وَ الرُّسْلُ تَقديمَ مَخْدُومٍ عَلَى خَدَمِ

بيت 89 ن :

حَتَّى بَلَغْتَ سَماءً لاَيُطَارُ لَهَا

عَلَى جَناحٍ وَ لاَ يُسعَى عَلَى قَدَمِ

از بيت 108 ب :

وَ بِتَّ تَرْقَى إلَى أَنْ نِلْتَ مَنزِلَةً

مِنْ قابِ قَوْسَيْنِ لَمْ تُدْرَكْ وَ لَمْ تُرَمِ

بيت 91 ن :

خَطَطْتَ لِلدّينِ وَ الدُّنْيا عُلُومَهُمَا

يَا قارِئَ اللَّوْحِ بَلْ يا لَامِسَ الْقَلَمِ

از بيت 154 ب :

فَإنَّ مِنْ جُودِكَ الدُّنْيا وَ ضَرَّتُها

وَ مِنْ عُلومِكَ عِلمُ اللَّوحِ وَ الْقَلَمِ

بنابراين نوآورى چشمگيرى در اين بيت ها ديده نمى شود. اگر چه شيوايى سخن شوقى و نحوه چينش كلمات و عبارتها زيبايى خاصى دارد مثلا" اطلاق "مُنَوِّرةٌ دُرّيَّةُ اللُّجُم" بر براق، تركيبى مليح به نظر مى رسد.

ص: 259

بخش هشتم : سخن از مجاهدات رسول اكرم صلى الله عليه وآله (بيت 118 -139)

بوصيرى در آغاز اين بخش در ضمن يك بيت به بزرگترين حادثه تاريخ بشر يعنى بعثت پيامبر اسلام و رعب انگيزى اين واقعه براى همه مشركان و كافران اشاره كرده و سپس به وصف جهاد پيامبر پرداخته.

شايسته بود كه بوصيرى به حادثه عظيم بعثت رسول ارجمند اسلام، كه اهمّيّتش كمتر از ميلاد حضرت نيست بيش از اين اهتمام مى ورزيد و بخش مستقلى را بدان اختصاص مى داد. زيرا بعثت رخدادى است كه طىّ آن براى آخرين بار در طول آفرينش انسان، سرور و سالار فرشتگان، جبرئيل امين (عليه السّلام) به سوى سرور كائنات و سيّدبنى آدم (سلام اللّه عليه)پر مى گشايد تا بزرگترين مژده سعادت بشر را تقديم كند. بعثت، ميلاد قرآن و اسلام و نبوّت و امامت است. بعثت مطلع خورشيد تابان توحيد، عدالت، علم و تقوى، استقلال و آزادى است و سرآغاز سير و صيرورت الى اللّه. تمدّن و فرهنگ آسمانى و نجاتبخش اسلام كه شكوهمندترين و درخشانترين فرهنگ و تمدّن تاريخ بشر است در بعثت متولّد شد. بعثت آخرين حلقه از انفجار نور نبوّت در حيات انسان است و از آن پس تا ظهور قيامت، ديگر خورشيدى از آسمان رسالت بر نخواهد دميد. بعثت كليد فهم راز عظيم نهفته در اين سخن قدسى است كه :

"لَولاَكَ لَمَا خَلَقْتُ الْأفْلاَكَ " امّا افسوس كه بوصيرى با نيم نگاهى از آن به آسانى عبور مى كند و سخن را ادامه نمى دهد.

بارى، بخش هشتم كلام بوصيرى، با سخن درباره نزاع جاودانه حق و باطل شروع مى شود، در اين قسمت سخن جلوه اى حماسى به خود مى گيرد و شاعر با توجّه به مقتضاى وصف نبردهاى مسلمانان صدر اسلام با استمداد از تخيّل نيرومند خود، شدّت درماندگى و رعب و وحشت كافران و مشركان را از دلاوران مسلمان بسيار زيبا ترسيم مى كند.

وَدُّوا الْفِرارَ فَكادوُا يَغْبِطونَ بِهِ

أَشْلَاءَ شَالَتْ مَعَ الْعِقْبانِ وَ الرَّخَمِ

او در ترسيم شجاعت رزمندگان اسلام از فرمانده دلير آنان شروع مى كند كه درياى سپاهيان را چگونه چونان موج خروشان به سوى لشكريان كفر گسيل مى دارد :

ص: 260

يَجُرُّ بَحْرَ خَميسٍ فَوقَ سَابِحَةٍ

يَرمِى بِمَوْجٍ مِنَ الْأَبْطالِ مُلْتَطِمِ

سپس رمز پيروزى دين جديد را ايمان به خدا و اخلاص و شجاعت رزمندگانى مى داند كه با سرپرستى برترين فرمانده انجام وظيفه مى كنند و ريشه كفر را از بيخ و بن بر مى كنند. پس از اين آنان را در استقامت و پايمردى و بردبارى در ميادين رزم به كوه مانند مى كند و از برخى غزوات پيامبر يعنى حنين و بدر و احد نام مى برد و در ابياتى چند به ترسيم سيماى رزم آورى رزم آوران اسلام در ميدانهاى نبرد مى پردازد. اين جا است كه جلوه حماسى بيان از نمود خاصّى برخوردار مى شود :

المُصْدِرِى البيضَ حُمْراً بَعدَ مَاوَرَدَتْ

مِنَ العِدَا كُلَّ مُسْوَدٍّ مِنَ اللِّمَمِ

آنان كه شمشيرهايشان را تا بنا گوش دشمنان در سر آنان فرو كرده و خونين برونشان مى كشند. دلاورانى كه نيزه هايشان نقطه سالمى بر پيكر فرد فرد سپاه دشمن باقى نگذاشته است. آنان كه بجز سيماى گلگونشان، ديگر اعضايشان پيچيده در لباس و سلاح رزم است. همان گل رخان گلبويى كه باد، عطر پيروزى شان را به مشام تو مى رساند. چابكسوارانى كه از عزمِ آهنين، بر پشت اسبان خود، بسان درختان رُسته بر پشته ها، ثابت و استوار به نظر مى رسند. قلبهاى دشمنان از هيبت آنان در چنان وحشتى غرق گشته كه هم از دلاور مردان مسلمان در وحشت است و هم از چارپايان بى آزار، لذا فرقى بين آن دو نمى نهند. در اين جا از شدّت عاطفه و خروش حماسى سخن كاسته مى شود و بار عقلى آن افزون مى گردد و شاعر وجود مقدّس پيامبر را مهمترين تكيه گاه و نيروبخش مبارزان مسلمان و رمز پيروزى آنان مى شمارد:

وَ مَنْ تَكُنْ بِرَسولِ اللّهِ نُصرَتُهُ

إنْ تَلْقَهُ الْأُسْدُ فِى آجامِهَا تَجِمِ

وَ لَنْ تَرَى مِنْ وَلىٍّ غَيرِ مُنْتَصِرٍ

بِهِ وَلاَ مِنْ عَدُوٍّ غَيرِ مُنْقَصِمِ

اگر شيران بيشه در كنام خويش با كسانى كه پشتگرم به يارى رسول اللّه هستند روبه رو شوند از ترس بر جاى خويش ميخكوب مى گردند. همان رسولى كه ياران او هميشه پيروزند و دشمنانش هماره منكوب. او كه امّتش را چنان در پناه دينش امان داد كه شير فرزندان خود را در بيشه پناه مى دهد. همان مردى كه بزرگترين معجزه بشريّت كه معجزه علم و اخلاق بود به او عطا شد. در حالى كه نه خواندن و نوشتن آموخته و نه از

ص: 261

مربّيان سرشناس درس گرفته بود. او كه حتّى از نعمت سرپرستى و نوازش پدر نيز بى بهره شده بود. اين بخش از سخن بوصيرى مشحون است از صنايع مختلف ادبى. اگر بخواهيم به برترين پاره منظوم حماسى در دوره مماليك اشاره كنيم، شايد اثرى همانند اين بخش برده بوصيرى نيابيم.

نهج البرده : در آغاز يادآور مى شويم كه توجّه شوقى در نهج البرده، به حادثه بعثت بيش از عنايت بوصيرى در برده است. او از بيت 54 به وصف رخدادهاى پيش از بعثت پرداخته و آن گاه در بيتهاى 62 تا 65 حدوث اين واقعه عظيم تاريخى را در ابياتى محدود به نظم كشيده است.

شوقى در دو پاره جدا از هم، در ضمن بيتهاى (106 -112) و (129 -141) نهج البرده به وصف دلاورى ها و مجاهدات رزمندگان اسلام پرداخته است. الفاظ بيتهاى دسته اوّل نوعى مدح حماسى آميخته به الفاظ غزلى است امّا در بيتهاى دسته اخير اثرى از الفاظى نظير تهفوإليك، و محبّة اللّه ديده نمى شود.

بخش اوّل ابيات رزمى نهج البرده (106 -112) با مدح پيامبر شروع مى شود :

البَدْرُ دُونَكَ فى حُسنٍ وَ فى شَرَفٍ

وَالْبَحرُ دُونَكَ فى خَيرٍ وَ فى كَرَمِ

شُمُّ الجِبالِ إِذَا طَاوَلْتَهَا انْخَفَضَتْ

وَ الْأَنْجُمُ الزُّهْرُ مَا وَاسَمْتَهَا تَسِمِ

سپس پيامبر را در ميدان جنگ از شير شرزه شجاعتر ميشمارد و مى گويد : اين چه سرّى است كه حتّى دشمنان زخم خورده ات نيز افكنده دام محبّت تواند و سپس از غيبت به خطاب التفات مى كند و مى گويد : گويى رخسار تو در زير غبار جنگ قرص ماه تمام است كه هم از وراى ابر و حجاب و هم بى پرده مى تابد. همان ماه تابانى كه در رزمگاه بدر بسى خوش درخشيد.

در بخش دوم (129 -141) شوقى شيوه جنگ و صلح مسلمانان را، از تعاليم پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى داند.

عَلَّمْتَهُم كُلَّ شَى ءٍ يَجْهَلُونَ بِهِ

حَتَّى الْقِتَالَ وَ مَا فِيه مِنَ الذِّمَمِ

و در پى آن به نقش جنگ و جهاد در پايدار ماندن نظام هستى و در استوارى و ماندگارى نظام امّت اسلامى اشاره كرده و مى گويد : اگر جنگ نبود اثرى از حكومت ها و

ص: 262

آثار عمران آنها هم در ميان نبود.

جلوه حماسى شعر شوقى از بيت 135 تا 141 نمايان است. در اين ابيات او به وصف رزمندگان اسلام پرداخته و خطاب به پيامبر گفته : وقتى كه تو به جنگ بر مى خيزى و شيران را روانه ميدان مى كنى، خداوند نيز به يارى تو اراده مى كند. در زير لواى تو دلاورانى هستند كه زبانهايشان به تسبيح و قلوبشان به شوق در حركت است و همّتشان حتى حوادث عظيم روزگار را بركنار مى زند. اگر همين ايثار و فداكارى و جانبازى آنان نمى بود امروز براى ارزيابى عظمت وارجمندى دلاوران صدر اسلام، ديگر معيار و ملاك روشنى وجود نداشت.

چند اقتباس مضمونى در دو مجموعه اى كه بررسى كرديم وجود دارد كه اينك باذكر شماره ابيات در پى مى آيد :

بيت 106 ن:

البَدْرُ دُونَكَ فى حُسنٍ وَ فى شَرَفٍ

وَالْبَحْرُ دُونَكَ فى خَيرٍ وَ فى كَرَمِ

از بيت 55 ب:

كَالزَّهرِ فى تَرَفٍ وَ الْبَدرِ فى شَرَفٍ

وَالْبَحْرِ فى كَرَمٍ وَ الدَّهرِ فى هِمَمِ

بيت 107 ن:

شُمُّ إلْجِبالِ إِذا طَاوَلْتَهَا انْخَفَضَتْ

وَالْأَنْجُمُ الزُّهرُ مَاوَاسَمْتَها تَسِمِ

از بيت 31 ب:

وَرَاوَدَتْهُ الِجبالُ الشُّمُّ مِنْ ذَهَبٍ

عَنْ نَفْسِها فَأَراها أَيَّمَا شَمَمِ

بيت 132 ن:

تِلكَ الشَّواهِدُ تَتْرَى كُلَّ آوِنَةٍ

فىِ الْأَعْصُرِ الغُرِّ لاَ فىِ الْأَعْصُرِ الدُّهُمِ

از بيت 86 ب:

وَأحْيَتِ السُّنَةَ الشَّهباءَ دَعْوَتُهُ

حَتّى حَكَتْ غُرَّةً فى الْأعْصُرِ الدُّهَمِ

بيت 135 ن:

مَهْمَا دُعِيتَ إلَى الْهَيْجَاءِ قُمْتَ لَهَا

تَرمِى بِأُسْدٍ وَ يَرمِى اللّهُ بِالرُّجُمِ

از بيت 123 ب:

ص: 263

يَجُرُّ بَحْرَ خَمِيسٍ فَوقَ سَابِحَةٍ

يَرمى بِمَوجٍ مِنَ الْأبطالِ مُلْتَطِمِ

چنان كه ملاحظه شد در بيتهاى رزمى نهج البرده، اثرى از آن شور حماسى جارى در برده بوصيرى به چشم نمى خورد. ضمن آن كه بيتهاى نهج البرده از آفت گسستگى لفظى و از هم گسيختگى مضمونى نيز بدور نمانده است. گفته شد كه شوقى در دو بخش جدا از هم، جنگ و جهاد پيامبر اكرم و مسلمانان را به نظم كشيده امّا اين سوال به ذهن مى آيد كه فاصله اين دو بخش يعنى ابيات (113 تا128 ) را چه مضامينى در بر گرفته است ؟ در پاسخ بايد بگوييم كه شوقى پس از بيت 112، يتيمى پيامبر را در بيان جميلى چنين وصف كرده :

ذُكِرتَ بِالْيُتْمِ فى الْقُرآنِ تَكْرِمَةً

وَ قِيمَةُ الُّلؤلُؤ الْمَكْنُونِ فى الْيُتُمِ

سپس در خطاب به پيامبر مى گويد : رزق همه انسانها را خداوند، خود تقسيم مى كند ولى تو را فرمود تا خود، رزق و روزى ات را به دلخواه برگزينى، چرا كه صلاحديد آفريدگار نهفته در نوع گزينش تو است.

پس از اين مقدّمه وارد يكى از بخش هاى ويژه نهج البرده مى شود. بخشى كه در آن، نخست بين معجزه حضرت عيسى عليه السلام و معجزه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله مقايسه مى كند و آن گاه به طرح اشكال مسيحيان و دشمنان كه پيامبر اسلام را جنگ طلب مى دانند پرداخته و سبب اين اشكال تراشى را از سوى آنان، نشناختن حقيقت اسلام و پيامبر و قرآن و تعمّدورزى آنان برگمراه ساختن افكار مردمان از طريق مغالطه افكنى و سفسطه آفرينى مى داند و مى گويد : اسلام نخست با دانش و قلم، فكر و جان مردم را فتح كرد و در آخرين مراحل كوشيد تا آنان را كه اميدى به نجاتشان نيست و بر جهل و شرك و ستمگرى خود اصرار مى ورزند از سر راه توسعه فرهنگ توحيد و فطرت سليم، بردارد. لذا سبب بركشيدن شمشير از نيام، همين بود كه عقده چركين شر و فساد و ستم در جوامع عظيم بشرى جز با تيغ تيز عدالت جرّاحى نمى شود و اگر با آن مدارا شود عفونتش فراگير خواهد شد. پس از آن مى گويد : از مسيحيّت بپرس كه ستمگران شهوتران در طول تاريخ چه بر سرش آورده اند؟ و چه شربت هاى زهرآگينى به كامش ريخته اند؟ آن گاه خود حال مسيحيّت را چنين وصف مى كند:

ص: 264

مسيحيّت رانده شرك است و پيوسته از سوى او آزار ديده و شگفت آن كه در سايه همين آزارها و جنگ افروزى هاى ظالمانه اين ستمگران خونخوار و منسوب به دين مسيح، اين آيين به ظاهر توسعه يافته است. آن گاه به مناسبت مقام، مصداقى را براى نظريه اش از دل همين مضمون بيرون مى كشد و مى گويد : اگر كسانى نمى بودند كه مسيحيّت را با شمشير پاس بدارند، رفق و مدارا و رأفت قادر نبود آن را پايدار نگهدارد، چنان كه مظهر رأفت، حضرت عيسى عليه السّلام، اگر مورد يارى و عنايت خداوند قرار نمى گرفت، به يقين ميخكوب و مصلوب شده بود.

موضوع مربوط به مسيح و مسيحيّت اندك اندك بدين سان به پايان خود نزديك مى گردد:

جَلَّ الْمَسيحُ وَ ذَاقَ الصَّلْبَ شَانِئُهُ

إنَّ العِقَابَ بِقَدرِ الذَّنْبِ وَ الجُرُمِ

أَخُو النَّبِىِّ وَ رُوحُ اللّهِ فى نُزُلٍ

فَوْقَ السَّمَاءِ وَ دُونَ الْعَرشِ مُحْتَرَمِ

بيت پايانى اين بخش بيت 134 است كه استطراداً بيان گرديده است :

أَشْيَاعُ عِيسَى أَعَدُّوا كُلَّ قاصِمَةٍ

وَ لَمْ نُعِدَّ سِوَى حَالاَتِ مُنْقَصِمِ

اين بيت، مجادله بين اسلام و مسيحيت را در نهج البرده پايان مى بخشد و در واقع همين خلاصه و نتيجه گفتار شوقى است. بدين ترتيب او مسيحيان را آشوب طلب و ماجراجو و ستمگر و مسلمانان را آرام و صلحدوست و عدالتخواه معرفى كرده است.

در اين مجموعه ابيات، يك اقتباس مضمونى نيز وجود دارد :

بيت 115 ن:

إنْ قُلْتَ فىِ الْأمْرِ لاَ أَوْ قُلْتَ فِيهِ نَعَمْ

فَخِيرَةُ اللَّهِ فى لاَ مِنْكَ أَوْ نَعَمِ

از بيت 35 ب:

نَبِيُّنَا الْآمِرُ النَّاهِى فَلاَ أَحَدٌ

أَبَرَّ فى قَولِ "لاَ" مِنْهُ وَ لاَ "نَعَمِ"

نهج البرده: يكى ديگر از بخش هاى ويژه نهج البرده "ستايش از دين اسلام" و بر شمردن آثار آن و مقايسه تمدّن اسلامى با ديگر تمدّنهاى بزرگ جهان است، كه البته به عبارتى مى توان اين بخش را ادامه وصف مجاهدات مسلمانان در حوزه اى وسيعتر به شمار آورد. اين بخش از بيت (142 تا 160) را در برمى گيرد. و ادامه آن كه مربوط به

ص: 265

مدح حاكمان بنى عباس و مدح خلفاى راشدين است، در بيت 176 كه به حادثه رحلت پيامبر اكرم اشاره كرده پايان مى پذيرد.

اكنون مضامين ابيات (142 تا 176) نهج البرده را به تفصيل مرور مى كنيم :

شوقى پس از توصيف اديبانه رزم آورى پيامبر و مسلمانان، از بيت 142 به ذكر محامد دين مبين اسلام مى پردازد و سرمنشأ همه افتخارات درخشان مسلمانان را در طول قرنهاى پياپى دين اسلام مى داند. دينى كه در بدو ظهور دست بيابانگردان و شبانان شترچران را گرفت و بر سرير سلطنت بخش عظيمى از جهان نشانيد. او سپس تلاشهاى مسلمانان را در راه بر پايى تمدّن اسلامى و توسعه دانش و عدالت و عمران و آبادانى مى ستايد. شوقى از بيت 155 تا 160 به مقايسه شكوهمندى تمدّن اسلامى با ديگر تمدّنها، از جمله تمدّنهاى روم، يونان، ايران و مصر مى پردازد و آن گاه از زمامداران عباسى، به عنوان الگوهاى حكمروايى در حوزه تمدّن اسلامى نام مى برد و آنان را در دانشورى و خردمندى و لشكركشى و بخشندگى سرآمد ديگر سلاطين جهان مى داند و بر آنان نام "خلائف اللّه" مى نهد و در مدحشان غُلوّ مى نمايد و همتايى برايشان بر بسيط زمين نمى شناسد. سپس بيت 166 به بعد را به ترتيب به مدح عمر، امام على بن ابى طالب عليه السّلام، عثمان و ابوبكر اختصاص مى دهد. پايان بخش اين قسمت بيان واكنش عمر بن خطّاب در حادثه رحلت پيامبر گرامى اسلام است. چنان كه ملاحظه شد در اين بخش، كه با اطناب مملّ همراه است، قصيده نهج البرده از حال و هواى بخشهاى پيشين خارج مى شود و بيشتر شبيه نوعى نثر منظوم تاريخى مى گردد. گسترش دامنه كلام از صدر اسلام به حوزه وسيعى از آثار ناشى از ظهور اسلام در طول قرنهاى پياپى، موجب دور شدن قصيده از هدف اساسى خود يعنى مدح پيامبر بزرگوار اسلام شده است. ضمن آن كه دامن اين ابيات از حرارت عاطفه و انديشه هاى عالمانه و تصاوير خيال انگيز تهى است و شعر به شدّت به نثر نزديك گرديده است.

البته شايد برخى فكر كنند كه شاعر مى خواسته به قصيده خود حسن ختام ببخشد. حتّى اگر اين توجيه ضعيف پذيرفته شود باز در تحليل كلّى و نقد و بررسى دقيق و تطبيقى دو قصيده، اين بخش طولانى به صورت يك عضوى زايد و توجيه ناپذير در نهج

ص: 266

البرده به نظر مى آيد.

در بيتهاى بررسى شده دو اقتباس مضمونى نيز به چشم مى خورد كه عبارتند از:

بيت 150 ن:

لِلْعِلمِ وَ الْعَدلِ وَ التَّمدِينِ مَا عَزَمُوا

مِنَ الْأُمُورِ وَ مَاشَدُّوا مِنَ الْحُزُمِ

از بيت 133 ب:

كَأ نّهُمُ فى ظُهُورِ الْخَيْلِ نَبْتُ رُبىً

مِنْ شِدّةِ الْحَزْمِ لاَ مِنْ شَدَّةِ الْحُزُمِ

و بيت 156 ن:

وَ خَلِّ كِسرَى وَ ايواناً يُدِلُّ بِهِ

هَوَى عَلَى أَثَرِ النِّيرانِ وَ الْأُيُمِ

از بيت 61 ب:

وَ باتَ ايوانُ كِسرَى وَهْوَ مُنْصَدِعٌ

كَشَمْلِ أَصْحَابِ كِسرَى غِيْرَ مُلْتَئِمِ

بخش نهم: توسل و طلب شفاعت از پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله (140 -151)

در بخشهاى پيشين شاعر در همه احوال ثناگوى ممدوح محبوب خويش بود و از خود هيچ ياد نمى كرد مگر بسيار اندك. اما در اين قسمت ضمن همراهى با ياد رسول خدا، در خود فرو مى رود و مى گويد: من او را ستودم تا كه آب رحمتى برگناهانم بپاشم و از لغزش هاى گذشته ام به سبب ضايع كردن عمر در سرودن شعر و تقرب و خدمتگزارى به حاكمان و دنياداران طلب عفو و بخشايش كنم. او سر به زير مى افكند و گمراهى دوران جوانى را به ياد مى آورد كه بجز بار گناه و آه ندامت و حسرت چيزى از آن باقى نمانده. لذا شاعر دچار يأس و نوميدى مى شود و چون نظر مى كند و مى بيند كه زاد و توشه اى براى آخرت نيندوخته، خود را سخت مى نكوهد و به شيوه عربهاى قديم كه وقتى چيزى را بزرگ مى شمردند و از آن شگفت زده مى شدند مورد خطابش قرار مى دادند، ندامى دهد كه:

فَيَا خَسارَةَ نَفْسٍ فى تِجَارَتِها

لَمْ تَشْتَرِالدّينَ بِالدُّنْيَا وَ لَمْ تَسُمِ

و بى درنگ با خود زمزمه مى كند كه : هر كه آ خرت را به دنياى دون بفروشد گرفتار خسران عظيمى شده.

ص: 267

ناگهان گويى در ظلمات يأس و پشيمانى چراغ اميد پرتوافكن مى شود و به خود مى گويد: من اگر گنهكارم ولى بر سر پيمان با حبيب خدا هستم. رشته عشق قلبى ام پيوسته ناگسسته است و نشان بارز اين پيمان همنامى ام با اوست. همو كه وفادارترين مردمان به عهد وپيمان است. تنها اميد و پناهگاه من فقط اوست و اگر در روز حساب او دستگيرم نشودو قدمم بر صراط بلرزد، پس واى برمن!...

من از روزى كه به مدح او پرداخته ام، دو ديده بر لطف و عنايتش دوخته ام و او را منجى خود يافته ام. زيرا چنان كه باران، حتى گلهاى پشته ها را مى روياند، كرم او هيچ دست دراز شده و هيچ اميد از جان برخاسته اى را نااميد نمى كند. البته من از اين مدح و ديگر مدايح، على رغم فقر و تنگدستى ام، خواسته دنيوى نمى خواهم، بلكه چشم اميد من بر شفاعت و بخشش و عطاى أخروى او دوخته شده، كه سعادت جاويد و نيكفرجامى حقيقى همين است و بس.

پديده قابل ملاحظه در اين بخش، شدت درگيرى درونى شاعر با خويشتن است. نزاعى كه عواطف او را به جوششى شگفت دچار ساخته است، به گونه اى كه آميزه اى از حالات مختلف يعنى پشيمانى، حسرت و افسوس، نااميدى، ترس از آينده، اميد به شفا و شفاعت و خضوع و خاكسارى در اين ابيات ديده مى شود. او از سويى به گناهان گذشته اقرار مى كند و از ديگر سو اميد به غفران و رحمت پرودگار در آينده را نيز از دست نمى دهد.

در اين ابيات حالت شاعر بين نوعى بيم و اميد و بدبينى به خود و خوش بينى به دستگيرى پيامبر و غفران الهى در نوسان است، اما حالت غالب بوصيرى را از اين ابيات درمى يابيم:

وَ مُنْذُ أَلْزَمْتُ أفْكَارِى مَدَائِحَهُ

وَجَدْتُهُ لِخَلاَصى خَيرَ مُلْتَزِمِ

وَ لَنْ يَفُوتَ الْغِنَى مِنْهُ يَداً تَرِبَتْ

إنَّ الْحَيَا يُنْبِتُ الْأزْهَارَ فىِ الْأكَمِ

درگيرى و اضطراب درونى ديگر شاعر اين است كه مبادا كسى گمان كند او از درگاه پيامبر، حطام دنيوى خواسته است. لذا در بيت پايان، اين را با ذكر مثالى كه فكر را در ضمن به دوره جاهلى مى كشاند، رد نموده است:

ص: 268

وَ لَمْ أُرِدْ زَهْرَةَ الدُّنْيَا الّتىِ اقْتَطَفَتْ

يَدَا زُهَيْرٍ بِمَا أَثْنَى عَلَى هَرِمٍ

نهج البرده: شوقى بيت هاى (39 -46) نهج البرده را به تأثير از بخش نهم برده سروده است. او پس از شِكوه از مكر دنيا و نفس دون مى گويد:

إنْ جَلَّ ذَنبى عَنِ الْغُفْرانِ لى أَمَلٌ

فىِ اللّهِ يَجْعَلُنى فى خَيرِ مُعْتَصَمِ

و پس از ابراز اميد به دستگيرى پيامبر اكرم، شفاعت او را مايه نجات خويش مى شمارد و مى گويد: اگر تقوا پيشگان با عمل صالح به نزد پيامبر مى شتابند، من با اشك ندامت به پيشگاهش خواهم رفت. و مطمئنم كه رسول الله هرگز كسى را كه مركب اميدش را در درگاه او بخواباند نوميد نمى سازد. زيرا كه او مظهر تامّ فضل و خير و احسان است. شوقى نيز شعر خود را رشته نجات خويش در روز جزا مى داند:

عَلَقْتُ مِنْ مَدْحِهِ حَبْلاً أُعِزُّ بِهِ

فى يَوْمِ لاَ عِزَّ بِالْأنْسابِ وَ الُّلحَمِ

چنان كه بوصيرى در آغاز بخش نهم گفت:

خَدَمْتُهُ بِمَديحٍ أَستَقِيلُ بِهِ

ذُنُوبَ عُمْرٍ مَضَى فى الشِّعْرِ وَ الْخِدَمِ

بيت پايانى اين بخش از سخن شوقى به تقليد از بيت خاتمه بخش نهم برده سروده شده، توجه كنيد:

بيت 46ن:

يُزْرى قَريضى زُهَيراً حينَ أَمْدَحُهُ

وَ لاَ يُقَاسُ إلَى جُودِى نَدَى هَرِمِ

بيت 151ب:

وَ لَمْ أُرِدْ زَهْرَةَ الدُّنْيَا الّتىِ اقْتَطَفَتْ

يَدا زُهَيرٍ بِمَا أَثْنَى عَلَى هَرِمِ

علاوه بر اين چند اقتباس ديگر هم در اين ابيات وجود داشت كه اينك بيان مى شود:

بيت 41 ن:

إذَا خَفَضْتُ جَناحَ الذُّلِّ أَسْأَلُهُ

عِزَّ الشَّفَاعَةِ، لَمْ أَسْأَلْ سِوَى أَمَمِ

از بيت 36 ب:

هُوَ الْحَبيبُ الّذى تُرجَى شَفَاعَتُه

لِكُلِّ هَوْلٍ مِنَ الْأهْوالِ مُقْتَحِمِ

بيت 44 ن:

فَكُلُّ فَضْلٍ وَ إِحْسَانٍ وَ عَارِفَةٍ

مَا بَيْنَ مُسْتَلَمٍ مِنْهُ وَ مُلْتَزَمِ

ص: 269

از بيت 81 ب:

وَ لاَالْتَمَسْتُ غِنَى الدّارَينِ مِنْ يَدِهِ

إلاَّ اسْتَلَمْتُ النَّدَى مِنْ خَيْرِ مُستَلَمِ

و بيت 149 ب:

وَ مُنْذُ أَلْزَمْتُ أَفْكارِى مَدَائِحَهُ

وَجَدْتُهُ لِخَلاَصى خَيرَ مُلْتَزِمِ

بخش دهم: مناجات وتضرع (152 -161)

تپش هاى نوميدانه نفسانى كه در بخش پيشين شديد بود، هنوز هم قلب شاعر را فرا گرفته و او را رها نساخته است. لذا او براى رهايى از اين احساس آزاردهنده به مناجات با پيامبر پناه مى برد و مى گويد:

اى گرامى ترين مردمان، من بجز وجود مقدس و پربركت تو به چه كسى پناه برم؟

يَا أكرَمَ الْخَلْقِ مَالى مَْن أَلُوذُ بِهِ

سِواكَ عِنْدَ حُلولِ الْحَادِثِ الْعَمِمِ؟ حال كه خداوند نعمت دنيا و آخرت و علم لوح و قلم را به تو ارزانى داشته، بخشيدن من برايت چه زحمتى دارد؟

سپس رو به نفس پريشان خويش مى كند و مى گويد:

يَا نَفْسُ لاَ تَقْنَطى مِنْ زَلّةٍ عَظُمَتْ

إِنَّ الْكَبائِرَ فىِ الْغُفْرَانِ كَاللَّمَمِ

او خود را دلدارى مى دهد كه شايد غفران خداوند به ميزان عظمت گناهان فرو بارد. و چون اين، امرى بعيد نيست پس جاى بسى اميدوارى است. سپس اميدوارانه خدا را مى خواند و ندا سر مى دهد كه:

يَارَبِّ وَ اجْعَلْ رَجائى غَيْرَ مُنْعَكِسٍ

لَدَيْكَ وَ اجْعَلْ حِبَالى غَيْرَ مُنْخَرِمِ

پروردگارا، در نزد مقدس خويش، اميدم را نااميد مساز و رشته دلبستگى ام را به رحمتت، مگسلان. و بعد مى گويد: خدايا در هر دو جهان بر بنده ات لطف كن و مهر بورز. بنده ضعيفى كه به گاه بروز حوادث هولناك تاب و توان خويش را از دست مى دهد و درهم مى شكند. و سپس از خداوند مى خواهد كه بر پيامبر و آل و اصحاب پاكش درودى جاويدان و بركت خيز نثار فرمايد.

چنان كه ملاحظه شد بخش پايانى از چهار جزء تشكيل مى شود:

ص: 270

اول: توسل به پيامبر، دوم: دلدارى به نفس خويش، سوم: نيايش با خداوند، و چهارم: صلوات فرستادن بر روح پيامبر اكرم «اللّهُمّ صَلِّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمّدٍ».

فرجام قصيده برده جنبش شاخه هاى درخت نرم بان به نوازش نسيم صبا و نغمه هاى خوش ساربانى است كه شتران سپيدموى را تاكرانه أبديّت در طرب مى اندازد و به پيش مى راند.

نهج البرده: شوقى نيز در پايان با خداوند مناجات مى كند و ضمن برشمردن سختى هايى كه پيامبراكرم صلى الله عليه وآله در راه رسالت خويش متحمل شد از خداوند متعال مى خواهد كه بر او درود فرستد. سپس به همان شيوه از خداوند مى طلبد كه نزديكان و ياران و مقيمان ركاب رسول را، كه نورانيت و استقامتشان در سختى هاى شكننده صدر اسلام بيش از ديگران بود، مشمول لطف بيكرانه خويش فرمايد:

سپس در بيت 183 براى چهار خليفه دعا مى كند و آن گاه از خداوند مى خواهد كه به خاطر جاه و جلال رسول بزرگوار اسلام، بر أمّتش رحم آورد و آنان را در دنيا و آخرت خوار نفرمايد و بر عزّتشان بيافزايد.

فَالْطُفْ لِأَجْلِ رَسُولِ الْعَالَمينَ بِنَا

وَ لاَ تَزِدْ قَوْمَهُ خَسْفاً وَ لاَ تَسُمِ

فضاى بخش پايانى را همه نيايش فراگرفته است. خواندن پروردگار چهار بار تكرار مى شود و سرانجام شوقى با نداى «يارب» به قصيده اش حسن ختام مى بخشد.

يَارَبِّ أَحْسَنْتَ بَدْأَ الْمُسلِمينَ بِهِ

فَتَمِّمِ الْفَضْلَ وَامْنَحْ حُسْنَ مُخْتَتَمِ

در اين قسمت چند اقتباس مضمونى نيز وجود دارد كه در پى مى آيد:

بيت 178 ن:

يَارَبِّ صَلِّ وَ سَلِّمْ، مَاأرَدْتَ عَلَى

نَزيلِ عَرْشِكَ خَيرِ الرُّسلِ كُلِّهِمِ

از بيت 159 ب:

وَائْذَنْ لِسُحْبِ صَلاةٍ مِنكَ دَائِمةٍ

عَلَى النَّبِىِّ بِمُنْهَلٍّ وَ مُنْسَجِمِ

بيت 179 ن:

مُسَبِّحاً لَكَ جُنْحَ اللّيلِ، مُحْتَمِلاً

ضُرّاً مِنَ السُّهْدِ أوْضُرّاً مِنْ الْوَرَمِ

از بيت 29 ب:

ص: 271

ظَلَمْتُ سُنَّةَ مَنْ أحْيَا الظَّلاَمَ إلَى

أَنِ اشْتَكَتْ قَدَمَاهُ الضُّرَّ مِنَ وَرَمِ

و بيت 180 ن:

رَضِيّةٌ َنْفُسُه لاَتَشْتَكِى سَأَماً

وَ مَا مَعَ الْحُبِّ إنْ أَخْلَصْتَ مِنْ سَأَمِ

از بيت 81 ب:

نَعَمْ سَرَى طَيْفُ مَنْ أَهْوَى فَأَرَّقَنِى

وَ الْحُبُّ يَعْتَرِضُ اللَّذَّاتِ بِالْأَلَمِ

در پايان يادآورى اين نكته لازم است كه ما وقتى قصيده نهج البرده را در مقايسه با قصيده برده بررسى مى كنيم، عيب و نقص هاى بيشترى به نظرمان مى رسد كه در نهج البرده وجود دارد. اما اگر اين اثر ادبى به طور مستقل مورد بررسى و تحليل قرار گيرد مطمئناً از نقايص آن كاسته خواهد شد.

تطبيق تحليلى بُردَة و نَهْجُ الْبُرْدَة از نظر اسلوب

تقليد از پيشنيان:

گفته شد كه بوصيرى در سبك قصيده برده، از نظر قالب، وزن ورَوِىّ و شمارى از الفاظ و تركيب ها و برخى مضامين صوفيانه، از غزل «نارليلى»ابن فارض پيروى كرده است.

او در برخى از ديگر مضامين، از كعب بن زهير و از شقراطيسى بهره برده است. امادر هر حال بوصيرى، آن مضامين راپرورده كرده و به گونه اى كاملتر و زيباتر از گذشته به مخاطبان خود عرضه داشته و با اين كار به غناى مدايح نبوى كمك شايانى نموده است .لذا اين نوع تقليد نه تنها مذموم نيست بلكه يكى از شيوه هاى غنى سازى بيش از پيش ميراث ادبى است. روشن است كه هر اثر ادبى نمى تواند بكلّى خود را از حوزه تأثيرات محيط، جامعه و افكار و حالات و آثار اديبان گذشته دور نگه دارد چنان كه برده اثر شايانى بر خلق آثار پس از خود در زمينه مدايح نبوى داشته است.

نهج البرده يكى از قصايد طولانى در زمينه مدح پيامبر است، كه به تقليد و پيروى از برده سروده شده. پس وزن و روىّ هر دو قصيده يكى است. اقتباس لفظى در نهج البرده بسيار فراوان است به طورى كه در 129 بيت از اين قصيده تعداد 253 مورد اقتباس لفظى

ص: 272

از بردۀ بوصيرى وجود دارد كه تمامى موارد آن به تفصيل در پايان آمده است (رجوع كنيد به جدول پايان كتاب ص 301 تا 306) همچنين در بيش از 50 بيت نهج البرده، اقتباس هاى مضمونى وجود دارد كه تمامى اين ابيات در ضمن بررسى تطبيقى نصوص بررسى گرديد.

چنان كه گفتيم بوصيرى در مواردى چند از غزل ابن فارض پيروى كرده. شايسته است بدانيم كه بيت مطلع نهج البرده نيز به تأثير يكى از بيت هاى همين غزل «نارليلى» ابن فارض سروده شده، به ابيات توجه كنيد :

ابن فارض:

طَوْعاً لِقاضٍ أَتَى فى حُكْمِه عَجَباً

أَفْتَى بِسَفْكِ دَمى فِى الْحِلِّ وَ الْحَرَمِ

شوقى:

رِيمٌ عَلَى الْقَاعِ بَيْنَ الْبَانِ وَ الْعَلَمِ

أَحَلَّ سَفْكَ دَمى فِى الْأَشْهُرِ الْحُرُمِ

افزون براين شوقى در ساختن بيت مطلع نهج البرده از بيت پنجم برده نيز اقتباس كرده است.

بيت 5 برده:

لَوْ لاَ الْهَوَى لَمْ تُرِقْ دَمْعاً عَلَى طَلَلٍ

وَلاَ أَرِقْتَ لِذِكْرِ الْبَان وَ الْعَلَمِ

بررسى تطبيقى الفاظ و تركيبهاى دو قصيده:

در قصيده برده الفاظ غريب و دور از ذهن يا وحشى و بدوى يا بازارى و پيش پا افتاده نيست. مجموعه شرايط ذكر شده در كتابهاى بلاغت براى اسلوب منسجم و سخن زيبا و رشيق در اين قصيده وجود دارد.

نغمه موزون، كلمات زيبا و خوش تركيب، ضخامت و شيوايى الفاظ، جزالت، آسانى و سرشارى معانى دلنشين، جملگى در سراسر قصيده برده به چشم مى خورد.

تنها موردى كه ممكن است توجه خواننده را جلب كند، تعمّد بوصيرى در كاربرد وسيع صنايع بديعى، بويژه جناس، طباق و تصدير است كه با عنايت به فضاى حاكم بر اوضاع ادبى روزگار مملوكيان پديده اى رايج بوده. ضمن آن كه بوصيرى نسبت به

ص: 273

شاعران همزمان خود كمتر از صنايع ادبى استفاده كرده و در بسيارى از موارد استعمال بجاى اين صنايع صبغه هنرى بُرده را تقويت كرده است. لذا نمى توان گفت پيكر برده آميخته به افراط و تكلّف در اين زمينه است چون اگر بوصيرى ساحت برده را از وجود اين صنايع بر كنار مى داشت، مورد سرزنش و خرده گيرى همتايان خود قرار مى گرفت.

نهج البرده نيز از وجود الفاظ غير فصيح خالى است. شوقى كه در انتخاب كلمات در جهت تشكيل يك ساختار موسيقيايى دلنشين از خبرگى شايسته اى برخوردار بوده است، كوشيده تا با استفاده از كلمات زيبا و شيوا، بدين ترتيب مخاطبان بيشترى براى اثر هنرى خود بيابد.

شعر شوقى از نظر بسامد كلمات و عبارتها اثرى غنى است و الفاظ و تركيبهاى جديد نيز در آن فراوان به چشم مى خورد. مثلاً 45 نام خاص يا مشهور در قصيده نهج البرده وجود دارد كه در برده نيست. البته در قصيده برده نيز 24 نام خاص يا مشهور هست كه در نهج البرده نيست. اين نام ها در پايان ذكر گرديده است (رجوع كنيد به صفحه 302 -307) همچنين شوقى بجز نام هاى مقدّس محمّد و أحمد، 30 لقب يا صفت پيامبر گرامى اسلام را در قصيده خود به كار برده است. اين خود گواه غناى لغوى نهج البرده است. (رجوع كنيد به ص 306)

چنان كه بوصيرى در برده به آوردن صنايع بديعى و بيانى تعمّد ورزيده و بيش از 120 صنعت را در قصيده خود گنجانده، شوقى نيز چنين كرده و حدود صد نكته بديعى و بيانى را در قصيده نهج البرده جاى داده است.

تأثير قرآن و حديث بر قصايد:

بوصيرى در برده 20 بار از قرآن و حدود 30 بار از احاديث و روايات نبوى استفاده كرده است. شوقى نيز در نهج البرده 8 بار از قرآن و 8 بار از احاديث و روايات اسلامى بهره جسته است.

بوصيرى در گزينش الفاظ و تركيبها و مضامين، علاوه بر استفاده از قرآن و روايات، از قصص دينى نيز خيلى اثر پذيرفته است. اكنون به چند نمونه از اين گونه اقتباس ها در برده

ص: 274

و سپس در نهج البرده اشاره مى كنيم :

الف برده، بيت 99 :

قَرَّتْ بِهَاعَينُ قاريها فَقُلْتُ لَهُ

لَقَدْ ظَفِرْتَ بِحَبْلِ اللّهِ فَاعْتَصِمِ

قرآن كريم : «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لاَتَفَرَّقُوا» (آل عمران، آيه 103).

بيت 108 :

وَ بِتَّ تَرْقَى إلَى أَنْ نِلتَ مَنْزِلَةً

مِنْ قَابِ قَوْسَينِ لَمْ تُدْرَكْ وَ لَمْ تُرَمِ

آيه : «ثُمَّ دَنَى فَتَدَلَّى فَكَانَ قَابَ قَوسَينِ أوْ أَدْنَى...» (النجم، 8 -9).

بيت 82:

لَا تُنْكِرِ الْوَحْىَ مِنْ رُؤْياهُ إنَّ لَهُ

قَلْباً إذا نَامَتِ الْعَيْنَانِ لَمْ يَنَمِ

حديث: تَنامُ عَيناىَ وَ قَلبِى يَقْظَان.

بيت 100:

إنْ تَتْلُهَا خِيفَةً مِنْ حَرِّ نَارِ لَظىً

أَطْفَأْتَ حَرَّ لَظَى مِنْ وِرْدِهَا الشَّبِمِ

حديث: إقْرَؤُا الْقُرآنَ، فَإِنَّ اللّهَ لاَ يُعَذِّبُ قَلْباً وَ عَى الْقُرآنَ.

بيت 72:

جَاءَتْ لِدَعْوَتِهِ الْأشْجَارُ سَاجِدَةً

تَمْشى إلَيْه عَلَى سَاقٍ بِلاَ قَدَمٍ

قصه دينى: براى شرح اين معجزه (شرح بيت 72 برده)

ب - نهج البرده:

بيت 45:

عَلَّقْتُ مِنْ مَدْحِهِ حَبْلاً أُعِزُّبهِ

فى يَوْمِ لاَ عزَّ بِالْأنْسابِ وَ اللُّحَمِ

آيه : «يَوْمَ لَا يَنْفَعُ مَالٌ وَ لاَ بَنُونٌ إلَّا مَنْ أَتَى اللّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ» (شعراء، 88 -89).

بيت 127:

جَلَّ الْمَسيحُ وَ ذَاقَ الصَّلبَ شَانِئُهُ

إنَّ الْعِقَابَ بِقَدْرِ الذَّنْبِ وَ الْجُرُمِ

آيه : «وَ قَوْلِهِمْ إنّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَريمَ رَسُولَ اللّهِ وَ مَا قَتَلُوهُ وَ مَا صَلَبُوهُ وَ لِكنْ شُبِّهَ لَهُمْ..» (نساء، 157).

بيت 30:

كَمْ نَائِمٍ لاَ يَراهَا وَهْىَ سَاهِرَةٌ

لَوْلاَ الْأَمَانِىُّ وَ الْأحْلاَمُ لَمْ يَنَمِ

ص: 275

حديث از امام على عليه السلام: النّاسُ نِيامٌ فَإذَا مَاتُوا إنْتَبَهُوا

بيت 72:

يَا أَفْسَحَ النَّاطِقينَ الضّادَ قَاطِبَةً

حَدِيثُكَ الشَّهْدُ عِنْدَ الذّائِقِ الْفَهِمِ

حديث نبوى: أَنَا أَعْرَبُكُمْ، أنَا مِنْ قُرَيْشٍ، وَ لِسَانى لِسانُ بَنى سَعْدِبْنِ بَكْرٍ.

شوقى نيز از داستانهاى دينى تأثير پذيرفته است.

بيت 58:

لَمّا دَعَى الصَّحْبُ يَسْتَسْقُونَ مِنْ ظَمَإٍ

فَاضَتْ يَدَاهُ مِنَ التَّسْنِيمِ بِالسَّنِمِ

(رجوع كنيد به شرح بيت).

وزن و قافيه قصايد: بوصيرى وزن بسيط تام مخبون را براى بُرده برگزيده است. اين وزن يكى از بحرهاى سه گانه (طويل، بسيط و كامل) است كه در طول دورانهاى پياپى، بيشترين آثار شاعران در اين قالب ها سروده شده است. او روىّ قصيده را ميم مكسور برگزيده. گردهم آمدن اين وزن و روىّ موجب شده كه دامنه اثر براى گسترش تا سرحد 161 بيت وسيع باشد.

اين ويژگى ها مورد توجّه بسيارى از شاعران پس از بوصيرى، در سرايش مدايح نبوى و بديعيّات قرار گرفت و در همين قالب آثار فراوانى وارد حوزه ادبيات عربى گرديد كه يكى از مشهورترين آثار عصر حاضر در اين زمينه سروده احمد شوقى بك مصرى است به نام «نهج البرده».

موسيقى قصايد: آهنگ برده بوصيرى نيز يكى از ويژگى هاى بارز آن است، طبيعت وزن بسيط و روىّ ميم، ائتلاف لفظها و تركيبها، اشباع روىّ مكسور در قافيه و وجود تنوّع در اسلوب آرام خبرى و اسلوب منفعل انشايى، همچنين تكرارها و كاربرد گسترده صنايع ادبى موجب پديد آمدن امواج يك موسيقى دلنواز گرديده كه نواى طنين آن گاهى شديد است و گاهى آرام.

همچنين يكى از ويژگى هاى برجسته نهج البرده، آهنگ خوش و موسيقى آن است. شوقى از تكرار و ياى ندا و تنوع اسلوب خبرى و انشايى بيش از بوصيرى استفاده كرده است. مثلاً او 17 بار ندا و 12 بار اسلوب استفهام را به كار گرفته است در حالى كه در

ص: 276

برده 10 بار از ندا و 7 بار از استفهام استفاده شده. بنابراين به نظر مى رسد كه منحنى فراز و نشيب هاى طنين موسيقيايى بيت ها در نهج البرده از نوسانهاى بيشترى برخوردار باشد.

مقايسه وجوه بلاغى و صنايع ادبى به كار رفته در دو قصيده

كاربرد صور بيانى در برده مطبوعتر از صور بديعى است. اكنون به بررسى كاربرد صور بيانى در برده و سپس نهج البرده مى پردازيم:

برده: در برخى از تشبيهات وجه شبه مفرد است نظير: (كَمَوْجِ الْبَحْرِ فى مَدَدٍ)، (كَأنَّها الْحَوضُ)، (ظَهَرَتْ ظُهُورَ نَارِ القِرَى لَيلاً عَلَى عَلَمِ)، (جاؤُوهُ كَالْحُمَمِ)، (كَالصِّراطِ وَ كَالْمِيزانِ مَعدِلَةً)، (بحرَ خميسٍ)، و در بعضى تشبيهات وجه شبه مركّب است نظير :

بيت 18 :

وَ النَّفْسُ كَالطِّفْلِ إنْ تُهْمِلْهُ شَبَّ عَلَى

حُبِّ الرَّضاعِ وَ إنْ تَفْطِمْهُ يَنْفَطِمِ

بيت 96 :

رَدَّتْ بِلاَغَتُها دَعْوَى مُعارِضِها

رَدَّ الْغَيورِ يَدَ الْجَانى عَنِ الْحُرَمِ

بيت 119 :

مَا زَالَ يَلْقَاهُمُ فى كُلّ مُعْتَركٍ

حَتَّى حَكَوْا بِالْقَنَا لَحْماً عَلَى وَضَمِ

شاعر گاهى از تشبيه مقلوب استفاده كرده است نظير: بيت 100 ب: «مِنْ وِرْدِهَا الشَّبِمِ» كه آيات قرآن به آب تشبيه شده است.

همچنين بوصيرى از استعاره زياد استفاده كرده كه به چند نمونه اشاره مى شود:

بيت 90 : «فَمَا تَطَاوَلَ آمَالُ الْمَدِيحِ» كه در آن آمال به «ذى عُنُقٍ يَتَطَاوَلُ» يعنى كسى كه گردن مى كشد تا چيزى را ببيند، تشبيه شده، سپس لفظ مشبّه به حذف و يكى از لوازمش (تطاول) آورده شده، پس استعاره از نوع استعاره مكنيّه است.

بيت 99 : «لَقَدْ ظَفِرتَ بِحَبْلِ اللَّهِ فَاعتَصِمِ» قرآن به حبل (ريسمان) تشبيه شده و اسم مشبه به براى مشبه استعاره شده و اعتصام براى آن ترشيح است چون مناسب با حبل مى باشد، پس استعاره تصريحيّه مرشّحه است.

ص: 277

بيت 62 :

وَ النّارُ خَامدةُ الْأنْفَاسِ مِنْ أَسَفٍ

عَلَيْهِ وَ النَّهْرُ سَاهِى الْعَينِ مِنْ سَدَمِ

در اين بيت دو استعاره بالكنايه وجود دارد (النّار خامدةٌ) و (النَّهْرُ سَاهِى الْعَينِ)، مشبّه ها (النّار) و (النّهر) ذكر شده و مشبه به ها حذف و لوازمشان آورده شده يعنى (خامدة الانفاس) و (ساهى العين). همچنين در بيت حسن تعليل وجود دارد و ثابت كردن أَسَف براى «نار» و سَدَم (اندوه) براى «نهر» اسناد مجازى (مجاز عقلى) است.

بيت 130 :

وَ الْكاتِبينَ بِسُمْرِ الْخَطِّ مَا تَرَكَتْ

أَقْلاَمُهُمْ حَرفَ جِسمٍ غَيرِ مُنْعَجِمِ

طعن (نيزه زدن) تشبيه به (كتابت) شده به جامع اثرگذارى در هر دو مورد. آن گاه (كتابة) را براى (طعن) استعاره گرفته و بعد از «كتابة» به معنى مجازى «طعن»، (كاتبين) به معنى (طاعنين) را برگرفته است، بنابراين بيت 130 داراى استعاره تصريحيه تبعيه مى باشد. همچنين در اين بيت بين «كاتبين»، «خَطّ»، «أقلامُهُم»، «حَرف» و «غير مُنْعَجِم» ايهام تناسب وجود دارد.

نهج البرده: در اين قصيده نيز تشبيهات فراوانى وجود دارد كه در برخى وجه شبه واحداست نظير:

«السَّافِراتُ كَأَمْثَالِ الْبُدورِ ضُحىً»، «فَغُرَّتُهُ كَغُرَّةِ النَّصْرِ»، «سَابِحٍ كَالْبَرْقِ مُضْطَرِم» و در برخى وجه شبه مشبه مركّب است مانند :

ب 97 :

فَأَدْبَرُوا وَ وُجوُهُ الْأَرضِ تَلْعَنُهُم

كَباطِلٍ مِنْ جَلالِ الْحَقِّ مُنْهَزِمِ

ب 111 :

كَأَنَّ وَجْهَكَ تَحْتَ النَّقْعِ بَدرُ دُجىً

يُضِي ءُ مُلْتَثِماً أوْ غَيْرَ مُلْتَثِمِ

ب 36 :

فُضّي بِتَقْواكِ فَاهاً كُلَّمَا ضَحَكَتْ

كَمَا يُفَضُّ أَذَى الرَّقْشَاءِ بِالثَّرَمِ

در چند بيت از نهج البرده مقايسه هايى بهتر از تشبيه وجود دارد كه از نظر معنى همانند تشبيه مقلوب مى باشد مانند :

ص: 278

ب 106 :

أَلْبَدْرُ دُونَكَ فى حُسْنٍ وَ فى شَرَفٍ

وَ الْبَحرُ دُونَكَ فى خَيرٍ وَ فى كَرَمِ

ب 107 :

شُمُّ الْجِبالِ إذَا طَاوَلْتَهَا انْخَفَضَتْ

وَ الْأنْجُمُ الزُّهْرُ مَا وَ اسَمْتَهَاتَسِمِ

ب 108 :

وَ اللَّيثُ دُونَكَ بَأساً عِنْدَ وَ ثْبَتِهِ

إذَا مَشَيْتَ إلَى شَاكِى السِّلاحِ كَمِى

شوقى نيز از استعاره زياد استفاده كرده كه به چند نمونه از آنها در اين جا اشاره مى شود:

ب 34 : «رَكَضْتُهَا فى مُريِعِ الْمَعصِياتِ» در اين بيت نفس به سائمة تشبيه شده به گونه تشبيه مضمر نفسانى و بر سبيل استعاره بالكناية. همچنين در اين عبارت، تركيب تشبيهى «مريع المعصيات» وجود دارد.

ب 112 : «بَدرٌ تَطلّعَ فى بَدرٍ» مقصود از بدر اوّلى، پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله است كه سيماى تابناكش در درخشندگى و تابش به «ماه كامل» تشبيه شده و آن گاه مشبه حذف و مشبه به باقى مانده. بنابراين در بيت استعاره مصرحه وجود دارد.

همچنين در اين عبارت بين «بدر» و «بدر» جناس تام وجود دارد.

ب 135 : «تَرمى بِأُسْدٍ» در اين عبارت «اسد» براى دلاوران لشكر اسلام استعاره شده است، همچنين در «ترمى» استعاره تبعيّه وجود دارد زيرا «گسيل داشتن رزمندگان به سوى دشمن» به «رمى»: (پرتاب كردن تير به سوى دشمن) تشبيه شده و آن گاه از «رَمْى» مجازى «ترمى» مشتق شده و به جاى معنى حقيقى كه گفته شد به كار رفته.

ب 138 : «رحال الدّهر» در اين عبارت «دهر» تشبيه به شترى شده كه داراى «رحل» است آن گاه مشبه به حذف و يكى از لوازمش «رحل» باقى مانده پس استعاره از نوع مكنيّه است.

ب 164 :

وَ يُمْطِرونَ فَمَا بِالْأرضِ مِنْ مَحَلٍ

وَلاَ بِمَنْ بَاتَ فَوْقَ الْأرضِ مِنْ عُدُمِ

در اين بيت «يمطرون» استعاره تبعيّه است براى بخشيدن.

ص: 279

مراعات نظير : در برده بوصيرى 12 مورد و در نهج البرده 8 مورد مراعات نظير وجود دارد.

صور بديعى در قصايد: دوران بوصيرى را از نظر ادبى، دوره بديعيات نام نهاده اند. در اين دوره شاعران و اديبان به كاربُرد بسيار وسيع صنايع مختلف بديعى عنايتى در حّد افراط داشتند. به طورى كه اگر شاعرى كمتر از اين صنايع به كار مى برد اثرش ناقص و ضعيف به شمار مى رفت، اما شوقى مانند بوصيرى مقهور فضاى ادبى حاكم بر زمان خود نبوده است بلكه منش او در تعمّد و حرص بر تقليد، وى را به اين كار واداشته است. در ضمن شرح قصايد به كاربرد اين صنايع اشاره كرديم اكنون ضمن نگاهى آمارى به مقدار كلّى هر يك از صنايع پركاربرد، چند نمونه از هر نوع را در پى مى آوريم:

الف - طباق

در برده 16 بار به كار رفته است. نمونه 1:

بيت 129:

المُصدِرى الْبِيضِ حُمْراً بَعدَ مَاوَرَدَتْ

ِمَن الْعِدَا كُلَّ مُسْوَدٍّ مِنَ اللِّمَمِ

بين (مصدرين) و (وردت) طباق وجود دارد همچنين در اين بيت بين (بياض)، (حُمْرة) و (سواد) مراعات نظير وجود دارد.

نمونه 2 :

بيت 112:

خَفَضْتَ كُلَّ مَقامٍ بِالْإضَافَةِ إذْ

نُودِيتَ بِالرَّفْعِ مِثْلَ الْمُفْرَدِ الْعَلَمِ

بين (خفضت) و (الرّفع) طباق وجود دارد. همچنين در اين بيت، مراعات نظير آميخته به توريه در استخدام اصطلاحات علم نحو است و اين نشانگر قدرت هنرى بوصيرى در به كارگيرى هنرمندانه و هماهنگ چند صنعت در يك بيت است.

طباق 25 بار در نهج البرده به كار گرفته شده، اينك چند نمونه از آن در پى مى آيد:

بيت 28: يَفْنَى الزَّمانُ وَ يَبْقى مِنْ إساءَتِها، بين «يفنى» و «يبقى»

بيت 31:

ص: 280

طَوْراً تُمِدُّكَ فى نُعمَى وَ عَافِيةٍ

وَ تَارَةً فى قَرارِ الْبُؤْسِ وَ الْوَصَمِ

بين «نُعمى» و «بُؤس» و بين «عافية» و «وَصَم».

بيت 132:

تِلكَ الشَّواهِدُ تَتْرَى كُلَّ آوِنَةٍ

فىِ الْأَعْصُرِ الْغُرِّ لاَ فىِ الْأعْصُرِ الدُّهُمِ

بين «الأعصر الغرّ» و «الأعصر الدّهم».

بيت 182:

بِيضُ الْوُجُوهِ وَ وَجْهُ الدَّهرِ ذُوحَلَكٍ، بين «بيض» و «حلك».

چنان كه ملاحظه شد بوصيرى در به كارگيرى صنايع مختلف در يك بيت هنرمندانه تر از شوقى عمل كرده است.

ب - جناس : در قصيده برده 53 مورد جناسهاى مختلف وجود دارد. اين صنعت بيش از ديگر صنايع مورد توجّه شاعران دوره مماليك بوده است. اكنون به نمونه هايى چند از انواع جناس در برده اشاره مى كنيم :

جناس اشتقاق : (إتَّهمتُ، التُّهَم)، (السّائمة، تُسِم)، (جَدَّلَتْ، جَدِل)

جناس محرّف : (يُصْمِ و يَصِم )، (يُبقينَ و يَبغينَ)، (قَرْم و قَرِم)، (الحُزْم و الحُزُم)

جناس مقلوب : إلْتَمَسْتُ و إسْتَلَمْتُ

جناس ناقص : (سَيْب، سَيْل)، (المَعاد و عَاد)، (وُلِّيتَ و أُولِيتَ)

در قصيده نهج البرده، 32 مورد جناس وجود دارد كه از ميزان آن در برده كمتر است. اينك توجه كنيد به ذكر چند نمونه :

جناس محرّف : (الخُلق، الخَلق)، (يَضمُّ و يُضَم)، (رَأَى، رَأْى)

جناس ناقص : (آدَم، أَدَم )، (سَناؤُه و سَنَاه)

جناس تام : (صَنَم و صَنَم )، (بَدْر و بَدْر)

ج - تصدير : يعنى رَدُّ العَجْزِ إلَى الصَّدْرِ

بُرده:

بيت 12 :

ص: 281

إنّي اتَّهَمْتُ نَصيحَ الشَّيبِ في عَذَلي

وَ الشَّيْبُ أَبْعَدُ فى نُصْحٍ عَنِ التُّهَمِ

بيت 94 :

مُحَكَّماتٌ فَمَا يُبقِينَ مِنْ شُبَهِ

لِذىِ شِقاقٍ وَ مَا يَبْغِينَ مِنْ حَكَمِ

بيت 25 :

وَ لاَ تُطِعْ مِنهُمَا خَصْماً وَ لاَ حَكَماً

فَأَنْتَ تَعرِفُ كَيدَ الْخَصمِ وَ الْحَكَمِ

در قصيده نهج البرده، 21 بار تصدير وجود دارد كه سه نمونه ازآن رانام مى بريم :

بيت 6 :

يَا لَائِمى فى هَواهُ وَ الْهَوَى قَدَرٌ

لَوْ شَفَّكَ الْوَجْدُ لَمْ تَعذِلْ وَ لَمْ تَلُمِ

بيت 35 :

هَامَتْ عَلَى أَثَرِ اللّذّاتِ تَطْلُبُهَا

وَالنَّفْسُ إنْ يَدْعُهَا داعىِ الصِّبَا تَهِمِ

بيت 137 :

مُسبِّحٍ لِلِقَاءِ اللّهِ، مُضْطَرِمٍ

شَوْقاً عَلَى سَابِحٍ كَالْبَرْقِ مُضْطَرِمِ

د - لفّ و نشر : در برده چهار مورد و در نهج البرده كمتر از اين، لفّ و نشر وجود دارد. تمامى لف و نشرهاى قصيده برده از نوع نامرتّب است. به نمونه ها توجه كنيد :

بيت 7 :

وَأَثْبَتَ الْوَجْدُ خَطَّىْ عَبْرَةٍ وَ ضَنىً

مِثْلَ الْبَهارِ عَلَى خَدَّيْكَ وَ الْعَنَمِ

بيت 66 :

عَمُوا وَ صَمُّوا فَإعْلاَنُ الْبَشائِرِ لَمْ

تُسْمَعْ وَ بَارِقَةُ الْإنْذَارِ لَمْ تُشَمِ

بيت 78 :

ظَنُّوا الْحَمَامَ وَ ظَنُّوا الْعَنْكَبُوتَ عَلَى

خَيرِ الْبَرِيّةِ لَمْ تَنْسُجْ وَ لَمْ تَحُمِ

اما لف و نشر در بيت 29 نهج البرده مرتب است :

لاَ تَحفِلى بِجَناهَا أَوْ جَنايَتِها

المَوتُ بِالزَّهْرِ مِثْلُ الْمَوتِ بِالْفَحَمِ

ه - موازنة : در برده هفت مورد موازنه وجود دارد كه گاهى همراه با تكرار است نظير:

بيت 106 :

ص: 282

وَ مَنْ هُوَ الْآيةُ الْكُبرىَ لِمُعْتَبِرٍ

وَ مَنْ هُوَ النِّعْمَةُ الْعُظْمَى لِمُغْتَنِمِ

بيت 157 :

يَا رَبِّ وَاجْعَلْ رَجَائى غَيرَ مُنْعَكِسٍ

لَدَيْكَ وَاجْعَلْ حِبَالى غَيْرَ مَنْخَرِمِ

و يا بدون همراهى با تكرار، مانند :

بيت 55 :

كَالزَّهْرِ فى تَرَفٍ وَ الْبَدْرِ فى شَرَفٍ

وَالْبَحْرِ فى كَرَمٍ وَ الدَّهْرِ فى هِمَمِ

تعداد موازنه در نهج البرده كمتر از برده است : اينك دو مورد ازآن رادر پى مى آوريم:

بيت 106 :

البَدْرُ دُونَكَ فى حُسْنٍ وَ فى شَرَفٍ

وَالْبَحْرُ دُونَكَ فى خَيْرٍ وَ فى كَرَمِ

بيت 168 :

الذّاخِرِ الْعَذبِ فى عِلمٍ وَ فى أدَبٍ

وَالنّاصِرِ النَّدبِ فى حَربٍ وَ فى سَلَمِ

و - استطراد : آخرين صنعت بديعى كه بدان اشاره مى كنيم استطراد است. به اين معنى كه شاعر از يك موضوع و از يك معنى به معنى ديگر كه بدان متّصل است و چندان ربطى به موضوع پيشين ندارد، گريز مى زند و بدان منتقل مى شود. مقصود شاعر از پياپى آوردن اين دو بيت، رعايت تسلسل منطقى و مقدمه ساختن اولى براى ورود در دوّمى نيست.

مثال : بيت 71:

نَبْذاً بَه بَعْدَ تَسبيحٍ بِبَطْنِهِما

نَبْذَ الْمُسَبِّحِ مِنْ أَحْشَاءِ مُلْتَقِمِ

اين بيت، پس از صحبت از رجم شياطين و فرار آنان از راه وحى و آسمان، و ذكر پرتاب سنگريزه به وسيله پيغمبر به سوى دشمن آمده است. نمونه استطراد در نهج البرده بيت 176 است :

لَا تَعْذُلُوهُ إذَا طَافَ الذُّهولُ بِهِ

مَاتَ الْحَبيبُ، فَضَلَّ الصَّبُّ عَنْ رَغَمِ

اين بيت پس از بيان واكنش عمربن خطاب در رحلت پيامبر گرامى اسلام آورده شده است.

ص: 283

چنان كه پيش از اين گفته شد، بيمارى استفاده بيش از حدّ از صور بلاغى و صنايع بديعى در عصر بوصيرى شيوع داشته و فراگير بوده است. سخن بوصيرى در مقايسه با همتايان خود بسيار موزونتر و نحوه به كارگيرى صنايع سنجيده تر به نظر مى رسد. به همين دليل شعر بوصيرى را در زمره بديعيّات - كه در همه ابياتشان اثرى از يك يا چند صنعت بديعى به چشم مى خورد - به شمار نياورده اند.

روى هم رفته برده بوصيرى كمّاً و كَيفاً در حوزه كاربرد صنايع ادبى نسبت به نهج البرده داراى برترى نمايانى است. واى بسا در ابياتى از برده، با هنرمندى خاصّى، چند صنعت با هم گرد آمده و تلفيق شده اند - چنان كه در برخى ابيات سه صنعت ادبى به چشم مى خورد نظير ابيات : 20 (اشتقاق، تصدير و استعاره)، 55 (جناس مردوف، جناس مكتنَف، و موازنه )، 129 (طباق و مراعات نظير )، 136 (طباق، موازنه و تكرار) و بيت 137 (اشتقاق، مراعات نظير و تشبيه).

البتّه در نهج البرده نيز مواردى كه در يك بيت سه صنعت ادبى وجود داشته باشد، هست مانند بيتهاى : 34 (طباق، اضافه تشبيهى، استعاره مكنيه)، 100 (اشتقاق، تصدير و استفهام انكارى)، 187 (جناس اشتقاق و طباق )، و بيت 188 كه شامل (جناس محرّف و جناس اشتقاق ) است. در قصيده برده 33 بيت داراى بيش از يك صنعت ادبى و در نهج البرده 24 بيت داراى چنين ويژگى هستند. خلاصه سخن آن كه با عنايت به تعداد ابيات نهج البرده كه حدود 30 بيت بيش از برده است، تعداد صنايع به كار رفته در قصيده برده بيش از 120 مورد و در نهج البرده حدود100 مورد مى باشد.

بررسى نقش خيال در قصايد

الف ) برده : سخنوران و نقادان ادبى برده را از برجسته ترين آثار دوران مماليك برشمرده اند كه در آن نقش خيال جوشان و تصويرگرى ماهرانه اش بسى هنرمندانه و گيرا است. برخى از سخن سنجان آن را در زمره اشعار حماسى عرب برشمرده اند.(1)

ص: 284


1- به نظر مى رسد كه دليل اساسى اين نظريه فقدان شعر «ملحمى» يا «حماسى» در حوزه ادبيات عرب باشد. وگرنه با عنايت به قلّت ابيات حماسى بُرده و اسلوب و معانى دينى و ساير مضامين مندرج در آن فرقهاى اساسى بين «برده» و حماسه روشنتر مى شود كه در جاى خود بايد مورد بررسى قرار گيرد . وجوه اشتراك بين بخشهايى از برده نظير بخش هشتم و شعر حماسى از جهت كيفى ، زياد است امّا آيا مى توان بر مشتى ابيات نام حماسه اطلاق كرد و آن را در بَرِ شاهنامه فردوسى نشاند . مع الوصف اين يكى از ابتكارها و نوآورى هاى بوصيرى است كه توانسته با زير بنايى واقعى و با تكيه بر حقايق مستند تاريخى صحنه هاى اسطوره اى و حماسى اندكى بيافريند كه اگر سرمشق شاعران خوش ذوق و تواناى عرب قرار مى گرفت مى توانست باب «حماسه» را با جديّت در ادب عربى بگشايد . ناگفته نماند كه بستر ادبيات عربى در حوزه دينى ، بويژه در وصف حماسه امام حسين عليه السّلام ، داراى آثار حماسى هست امّا نه در حدّ شاهكار . يكى از اين آثار عبارت است از: «الملحمة الكبرى لواقعة كربلاء ، شيخ هادى كاشف الغطاء ، انتشارات نورالهدى ، قم ، 180 ص، 1416 ه.ق.»

اوجگيرى خيال در بخش هشتم برده كه مربوط به وصف جنگاورى هاى دلاوران اسلام زير فرماندهى پيامبراكرم صلى الله عليه وآله است بيش از ساير بخش ها است.

در اين بخش قدرت خيال و هنر سخنورى بوصيرى دست به دست هم داده و صحنه هاى بديع و تحسين برانگيز دلاوريهاى گرد مردان صدر اسلام را به گونه اى بسيار زيبا و زنده به وصف كشيده اند. به طورى كه خواننده اشعار در يك لحظه خود را كنار ميدان رزم مى بيند و به ديده بانى عظمت دلاورى رزمندگان اسلام و شدّت رعب و وحشت و زبونى لشكريان كفر مى پردازد. آن گاه بر قدرت ايمان و شهادت طلبى و شجاعت مسلمانان آفرين مى گويد و آنان را از ژرفاى جان تحسين مى نمايد.

همچنين در بخش پنجم برده كه مربوط به بيان معجزات پيامبر است، نقش خيال حايز اهميت فراوان است به طورى كه اگر يك انسان بى عقيده به معجزه هاى پيامبر اسلام، اين قسمت از شعر بوصيرى را بخواند، با خود خواهد گفت كه او عجب شاعر خيالپردازى است و چه نيكو به هم بافته است. بنابراين گذشته از واقعى بودن مضامين منقول و مستند در شعر، بارِ تخيّلى آن نيز سنگينى مى كند. اين پديده از ويژگى هاى ممتازى است كه در كمتر شعرى مى توان همانندى برايش يافت. زيرا تلفيق و در هم آميزى واقعيّت و خيال و مشتبه شدن اين دو به هم و نيازمند بودن اثبات درستى مفاهيم مندرج به استدلالهاى نيرومند عقلى و نقلى، شاهكارى هنرى است.

افزون بر اين، ايجاز موزون در تعبير از معجزات، شگفت انگيز است، به طورى كه فقط در دو بيت 72 و 75 برده جمعا" به پنج معجزه مربوط به پيامبر اكرم (صلوات الله

ص: 285

عليه ) اشاره شده است. آخرين بخشى كه از نقش برجسته خيال در آن سخن مى گوييم، بخش هفتم برده است، كه در آن از معراج سخن رفته. از آن رو كه معراج پديده اى است كاملا" روحانى و بدور از آثار محسوس و قابل رؤيت مادّى و سفرى است از جهان طبيعت و مادّه به عالم لامكان، لذا توصيف آن بدون تكيه بر نقل مستند ممكن نيست و بوصيرى در اين بخش با تشبيه هاى زيبا نظير همانند كردن سير شبانه پيامبر (إسراء) از حرم كعبه به حرم مسجدالْأقصى،به سير ماه تابان در شب تاريك، توانسته است آن را به دنياى احساسات مادّى نزديك كند. امتياز ويژه اين بخش وجود حركت در مضامين آن است، حركت پيامبران به سوى پيامبر اسلام، حركت رسول خدا از كعبه به سوى قدس، حركت ايشان از مسجد الأقصى به سوى بلندترين نقطه ملكوت كه در قرآن از آن با عبارت «قَابَ قَوْسَينِ أَوْأَدنَى» تعبير شده است. اينها همگى جلوه داستانى و پويايى مضامين را تقويت كرده است.

بررسى خيال در نهج البرده :

شوقى نيز از خيالپردازى براى زيبا سازى ابعاد مختلف شعر خود بهره جسته است. خيال او اگر چه در مقام مقايسه با بوصيرى ضعيف تر به نظر مى رسد امّا اثرش خالى از برجستگى هاى قابل تحسين هم نيست. مثلا" در بخش تحذير از هواى نفس كه ابيات (25 - 39 ) نهج البرده را در بر مى گيرد، شوقى توانسته از اجزاى نامرئى و نامحسوس، يعنى نفس و شيطان تابلوى محسوس ترسيم كند. لذا اين مضامين نامحسوس در اين ابيات با هنرمندى قدرت تخيّل و فنّ تعبير به گونه اى زيبا به درك و فهم نزديك شده است.

اگرچه دقّت نظر در تمامى ابيات گفته شده لازم است، امّا ضمن ارجاع دادن شما به شرح بيتها، تنها به آوردن بيت 34 نهج البرده بسنده مى كنيم.

رَكَضْتُهَا فى مُريعِ الْمَعصِياتِ، وَ مَا

أَخَذْتُ مِنْ حِمْيَةِ الطَّاعاتِ لِلتُّخَمِ

در اين بيت نكاتى چند وجود دارد كه ذكر مى شود.

تشبيه نفس به سائمة بر سبيل استعاره مكنيه كه تشبيهى است مضمر نفسانى؛ دو

ص: 286

اضافۀ تشبيهى «مُريع المَعْصِيات» و «حِمْيَةُ الطّاعات» و نيز دو تشبيه زيباى انتزاعى، يعنى تشبيه ضمنىِ كسى كه به دنبال هوس ها و گناهان روان است به چارپاى علفخوارى كه هماره در پى علف است و نيز تشبيه ضمنى كسى كه نفس خود را كنترل مى كند به يك پاسبان كه از وجود خود پاس مى دارد، همگى در يك بيت گردآمده و همين خود نشانگر قدرت خيال و خلاقيت شوقى در سازندگى چنين تابلو زيبايى است.

به سبب اين كه در بررسى برده به نقش خيال در ساختار وجه حماسى آن پرداختيم، در اين جا به بررسى بخش مشابه آن در نهج البرده كه حدود ابيات 106 تا 112 و بيتهاى 135 تا 141 را در بر مى گيرد مى پردازيم.

در بيتهاى بخش اول، شوقى كوشيده تا با پرواز خيال در بين كوهها و ستارگان، دريا، ماه، شير بيشه و جنگجويان تا بن دندان مسلّح، ترسيمگر صحنه اى زيبا در پيش ديدگان ما باشد. او در چند بيت كه جلوه هاى رزمى پيامبر اكرم را به وصف ميكشد، پاى عاطفه غزلى را نيز به ميان مى آورد.

تَهْفُو إلَيكَ وَ إِنْ أَدْمَيْتَ حَبَّتَها

فىِ الْحَرب، أَفئِدَةُ الْأبطالِ وَ البُهَمِ

مَحَبَّةُ اللّهِ أَلْقَاهَا، وَ هَيْبَتُهُ

عَلَى ابْنِ آمِنَةٍ فى كُلِّ مُصْطَدَمِ

چنان كه پيش از اين گفته شد، در بررسى غزل شوقى گفتيم كه او در غزل الفاظ مربوط به جنگ را وارد مى كند. و در اين جا مى بينيم كه عكس عمل گفته شده را انجام داده و ابيات حماسى را به الفاظ شيرين و دلنواز غزل پيوند داده است و در واقع گويى كوشيده تا برجستگى خيال و عاطفه را به يكديگر پيوند زند.

بَدْرٌ تَطَلَّعَ فى بَدْرٍ فَغُرَّتُهُ

كَغُرَّةِ النَّصرِ تَجْلُو دَاجِىَ الظُّلَمِ

از تلفيق و پيوند خيال و عاطفه و تعبير در اين بخش بر جستگى چشمگيرى نسبت به ديگر بخش ها به چشم مى خورد.

رنگ حماسى شعر تقويت شده و ديگر جلوه هاى هنرى نيز به جمال سخن افزوده گرديده است نظير تشبيه تمثيل در:

بيت 111:

كَأَنَّ وَجْهَكَ تَحتَ النَّقْعِ بَدرُ دُجىً

يُضِي ءُ مُلْتَثِماً أَوْ غَيرَ مُلْتَثِمِ

ص: 287

همچنين خطابى بودن اين مجموعه ابيات، حضور قلب خواننده را در پيشگاه پيامبراكرم صلى الله عليه وآله تقويت مى كند و به سخن روح خاصى مى بخشد.

شوقى، ابيات (135 -141) را نيز به ستايش رزمندگان مسلمان اختصاص داده، خلّاقيّت خيال او در اين بيت ها نيز بهتر از ساير ابيات است. وجود استعاره در بيت هاى 135 و 136 و 138، تشبيه تمثيل در بيت 137، تشبيه بليغ در بيت 139 جلوه هنرى ابيات را رونق بخشيده است.

مضامين حماسى اين مجموعه آميخته به عاطفه غزلى نيست. بلكه همه در ستايش رزم و رزم آورى رزمندگان اسلام است:

عَلَى لِوائِكَ مِنْهُم كُلُّ مُنْتَقِمٍ

لِلّهِ مُسْتَقْتِلٍ فِى اللّهِ مُعْتَزِمِ

مُسَبِّحٍ لِلقَاءِ اللّهِ مُضْطَرِمٍ

شَوْقاً عَلَى سَابِحٍ كَالْبَرقِ مُضْطَرِمِ

لَوصَادَفَ الدَّهْرَ يَبْغِى نُقْلَةً فَرَمَى

بِعَزْمِهِ فى رِحَالِ الدَّهرِ، لَمْ يَرِمِ

بِيضٌ مَفالِيلُ مِنْ فِعْلِ الْحُروبِ بِهِمْ

مِنْ أَسْيُفِ اللّهِ لَا الْهِنْدِيَّةِ الْخُزُمِ

بررسى نقش عاطفه در قصايد:

از انگيزۀ سرايش برده، چنين برمى آيد كه اگر عاطفه را از اين اثر ا دبى حذف كنيم گويى روح آن را برگرفته ايم. لذا مى توان با قوّت ادعا كرد كه برده بوصيرى اثرى عميقاً عاطفى است كه فن تعبير و نيروى عقل و فكر و قدرت خيال و تلفيق سخن با واقعيات مبتنى بر وقايع و حقايق صدر اسلام، موجب استحكام و تعادل شكوهمندِ ساختار آن گرديده است. چنان كه اين قصيده با اشك و آه سوزناك و عاشقانه آغاز مى شود و بانيايش و صلوات به پايان مى رسد. و دامن اين پيكر روحانى سرشار است از نواهاى گوناگون، احساسات پاك عاشقانه، نفرت از ديو نفس و شيطان،شفاخواهى، شفاعت جويى، توبه، دعا و نيايش و وصف شكوهمندانه و حيرت آور جلوه هاى مختلف حيات رسول اكرم صلى الله عليه وآله.

اما بار عاطفى كلمات و تعابير و ژرفا و تنوع احساسات در نهج البرده به گونه تجلّى اش در برده نيست. شوقى از مقابل افكار و مضامين عبور كرده و آنها را با جان

ص: 288

خويش عجين نساخته و در ژرفاى آنها غرق نشده و وجود خود را با آن معانى بلند و مؤثر، چندان استوار پيوند نزده است. مثلاً وقتى غزل برده را مى خوانيم خاطرمان در حُزن بسيار عميق فرو مى رود و اشك در چشمانمان حلقه مى زند.

كى شعر تر انگيزد خاطر كه حزين باشد

يك نكته در اين معنى گفتيم و همين باشد

هركو نكند فهمى زين كلك خيال انگيز

نقشش به حرام ار خود صورتگر چين باشد

جام مى و خون دل هر يك به كسى دادند

در دايره قسمت اوضاع چنين باشد

(حافظ)

اما به گاه خواندن غزل شوقى، احساسى نظير لذّت و فرحناكى ناشى از مطالعه يك شعر خوب، عارض مى گردد. در يك كلام، سخن شوقى، سخنى است سرسبز و زمينى كه از خامه تقليد بر دامن سپيد كاغذ برون تراويده. اما سخن بوصيرى گفتارى است آ سمانى و پيوسته به ملكوت زلالترين عواطف ميلياردها انسان پاك و شيداى لقاى روح تابناك سرور كائنات، كه از كام جانى عاشق و دردمند، بر بسيط بيكرانه جانها سرازير گرديده است. و شايد همين سوز و گداز و عمق معرفت و صداقت و اخلاص متبلور در قصيده برده است كه ضامن ماندگارى و تقدس اين اثر جاودان شده است.

وحدت فنى قصايد: مهمترين وجه افتراق برده و نهج البرده، گذشته از ابتكارى بودن اوّلى و تقليدى بودن ديگرى، استحكام وحدت اجزا و برخوردارى از پيوستگى منطقى و انسجام اسلوبى در برده و فقدان آن در نهج البرده است. قصيده شوقى را نه تنها نمى توان مانند برده به بخش هاى منظم و پيوسته به هم تقسيم كرد، بلكه به گاه مطالعه آن، متوجه وجود نوعى ازهم گسيختگى و بى نظمى خاص موضوعى كه همه پيكر قصيده را

فراگرفته، مى شويم. بهترين دليل بر اثبات اين مدعا نظر انداختن اجمالى بر فهرست كلى موضوع هاى مطرح شده در نهج البرده است كه به ترتيب ابيات آن چنين است:

1 - مقدمۀ غزلى شامل: غزل عفيف و سپس غزل مادّى 2 - مذمت دنيا و شكايت از

ص: 289

نفس امّاره و اخلاق را بهترين راه مهار عصيانگرى نفس دانستن 3 - مدح پيامبراكرم صلى الله عليه وآله 4 - اشاره به بعثت 5 - وصف قرآن 6 - ميلاد پيامبر 7 - معراج 8 - هجرت و در ضمن آن افتخار به همنا مى باپيامبر و توسل به ايشان 9 - تمجيد از بوصيرى 10 - مدح پيامبر اكرم با جلوه اى حماسى و ستايش از يتيمى و زهد و علو همّت آن بزرگوار 11 - مقايسه پيامبر صلى الله عليه وآله و عيسى عليه السلام و مقايسه دين اسلام و دين مسيحيت و ردّ اشكال هاى تراشيده بر ضد اسلام و ذَمّ عملكرد مسيحيان كه حتى دين مسيح را به اسارت خويش در آورده اند و پيوسته به نام آن آ تش افروزى مى كنند.

12 - مدح اوّلين جانشينان پيامبر ا سلام پس از مدح سه تن از زمامداران دودمان بنى عباس 13 - صلوات بر پيامبر و آل پاك او و مناجات و نيايش پايانى.

قصيده نهج البرده داراى نوسانهاى فراوانى است و يك سياق هماهنگ و منطقى را در تعبير و به كارگيرى موزون خيال و عاطفه و پيوستگى افكار و مضامين، براى وصول به يك نتيجه درخشان پى نگرفته است.

اما هيچ يك از اين عيب ها در قصيده مبارك برده به چشم نمى خورد.

ارزيابى كلى قصايد: با توجه به تمامى ويژگى هاى ممتاز قصيده برده بوصيرى در مى يابيم كه اين گوهر زرين و جهانتاب نه تنها در حوزه ادبيات اسلامى و عربى، بلكه در بستر ادبيات جهانى و آثار متعالى انسانى نيز از جايگاه شايسته اى برخوردار است. برخى پنداشته اند كه ويژگى حماسى برده موجب شهرت آن شده. اما سبب عمده جهانگير شدن برده، اخلاص و عشق پاك جوشيده از جان سراينده آن است.

هر سخن كز دل برآيد

لاجرم بر دل نشيند

وقتى كه اين ويژگى ذاتى با همه امتيازهاى برجسته اى كه برشمرديم به يكديگر گره خورده اند، موجب ظهور اين شاهكار ادبى و پايدارى و ماندگارى آن در طول دورانهاى متمادى و نيز موجب نفوذ آن در عمق جان شيفتگان رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله گرديده و گل آفرين بر لب همگان نشانده است.

اما نهج البرده از چنين شهرت و اعتبار و مقامى برخوردار نيست. اگرچه مى توان آن را در زمره يكى از آثار ادبى و زيبا و برجسته دانست كه به تقليد از قصيدۀ بُرده بوصيرى

ص: 290

سروده شده. ولى هرگز نتوانسته است به حد و مقام رفيع آن برسد تا چه رسد كه از آن فراتر رود.

ويژگى ها و امتيازهاى بُرْدَة

اسلوب: 1 - وحدت فنى، يعنى پيوستگى منطقى و انسجام اسلوبى و همبستگى موزون همه اجزاى قصيده برده تحسين برانگيز است.

2 - سخن بوصيرى از پختگى دوران پيرى برخوردار است. غزل عفيف و پندهاى حكيمانه او در پرهيز از هواهاى نفسانى و دورى از علايق دنيوى و گرايش او به زهد و آخرت جويى گواه اين مطلب است.

3 - پيوند برده با جان شاعر محكمتر است چون از عمق جان برخاسته است.

4 - برده از متانت و روحانيتى شكوهمند برخوردار است كه در حقيقت ويژگيى گوهرى است.

5 - نور تابناك محمدى و يادپيامبراكرم صلى الله عليه وآله در اين قصيده درخشانتر است.

6 - بوصيرى در اسلوب، لفظ و مضمون در حد مقبول و قابل تحسينى از پيشنيان خود پيروى كرده است.

فكر: 1 - قصيده برده از نظر فكرى از وزانت و عمق و استحكام منطقى بيشترى در مضامين برخوردار است.

2 - بوصيرى از قرآن و احاديث و رخدادهاى صدر اسلام بيشتر بهره برده، ضمن آن كه در اين اقتباس ها نهايت امانتدارى رعايت شده. اين امر موجب تقويت معنويت و غناى فكرى برده شده است.

3 - برخوردارى برده از مضامين بحث انگيز از ويژگى هاى خاص آن است، برخى از اين موضوع ها عبارتند از:

قِدَم و حدوث قرآن، برخى معجزات پيامبر، تحدّى قرآن.

4 - استفادۀ بوصيرى از براهين و استدلال هاى عقلى در برده بيش از استفاده شوقى از آنها در نهج البرده است.

ص: 291

5 - برده روح عرفانى دارد زيرا سراينده آن در طول عمر خويش از معارف عرفانى بهره هاى فراوان برده است.

خيال: تخيّل بوصيرى در سراسر برده نيرومند است و در برخى بخش ها نظير بخش 7و8 از تحرك و پرش بيشترى برخوردار است. خيال بوصيرى در عمق افكار و حوادث سيركرده و بر اوج آنها بر پريده است.

عاطفه: 1 - برده يكسر شور و نواى صادقانه و از دل برخاسته است، با اشك شروع مى شود و با آه پايان مى پذيرد لذا عمق، وسعت، حرارت، قوت و تنوع نيروى عاطفه در آن بسيار بيشتر از نهج البرده است. البته اين امر ناشى از عواملى چند است از جمله بيمارى بوصيرى، شكسته دلى او، عشق سوزانش به روح تابناك پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله، اميد به شفا و شفاعت يابى.

2 - در برده بوصيرى از تلفيق خيال و تعبير نيرومند در وصف و نمايش حالات و احساسات روح و نفس انسان دردمند و دلباخته، نوعى درون گرايى هنرمندانه، در حوزه وسيعى از عواطف شاعر به چشم مى خورد كه پيوند شعر را با حالات مختلف او نشان مى دهد.

3 - نقش عاطفه سرشار از صداقت و حرارت در پديد آمدن برده بوصيرى اساسى و غيرقابل انكار است لذا تأثير برده بر مخاطبان خود بسى پايدار و نافذ مى باشد.

4 - نوسان موزون عاطفه در برده موجب شده است كه اين اثر به يك قصيده زنده و روحبخش تبديل گردد.

تعبير: 1 - بيان بوصيرى از دو ويژگى سهولت و جزالت برخوردار است.

2 - ايجاز در بيان بوصيرى از ويژگى هاى ممتاز آن است مثلاً در ضمن بيت هاى 59تا 71 به 13 رخداد مقارن با ولادت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله اشاره شده است.

3 - در برده از صنايع بديعى در حد وسيع اما به گونه اى مناسب استفاده شده. البته اين ويژگى شعرِ دوره مماليك است.

4 - موسيقى برده نافذتر است، چون آرايش و هندسه كلمات و جملات از تعادل، هماهنگى و شيوايى خاصى برخوردار است ضمن آن كه در سراسر قصيده رعايت

ص: 292

مقتضاى حال شده و حتى نوع الفاظ باموضوع و مضامين جارى در ابيات، بسيار متناسب است.

5 - امانتدارى بوصيرى در نقل روايات و حوادث تاريخى، سخن او را از صداقت و مقبوليتى ويژه برخوردار ساخته است.

6 - ابيات غزل برده كمتر از غزل نهج البرده است و به دليل آن كه شا عر از وراى الفاظ و عبارتها به روح تابناك پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نظر دارد مى توان آن را شعر رمزى به حساب آورد.

7 - غزل برده عفيف است. اين امر كه مطابقت غزل را با مقتضاى حال يعنى مدح پيامبر نشان مى دهد موجب تعالى قصيده و افزايش ارج و بهاى معنوى و ادبى آن گرديده است.

8 - يكى از ويژگيهاى عنصر تعبير در برده وجود 37 مورد تكرار لفظى در آن است كه اينك با ذكر شماره ابيات آنها را در پى مى آوريم:

(3) قُلتَ، (12) الشَّيبْ، (16)جِماح، (17)شَهْوَة، (25) خَصْم، حَكَم، (32) ضَرورَة، (33) الدُّنيا، (37) مُستَمسِكون، (44)أَنسِبْ، مَاشِئتَ، (51) أَنَّهُ، (59) طِيبْ، (61) كِسرَى، (64) النّار، الماء، (69) مُنهَزِم، (71) نَبْذ، (77) الغَار، (78) ظَنُّوا، (89) مُنْتَظِم، (100)حَرّ، لَظَى، (104) تُنْكِرُ و يُنْكِرُ، (106) وَ مَنْ هُوَ، (107) سَرىَ، حَرَم، (113) أىُّ، (114) غَير، (116) لَنا، (117)أَكرَمْ، (121) لَيالِى، (128)سَْل، (131)سِيما، (136)غَير، (157)وَاجْعَل، (161)العِيس

9 - تعداد 24 نام خاص يا مشهور وجود دارد كه در نهج البرده نيست. اين نامها با ذكر شماره أبياتشان عبارتند از :

(1)ذى سَلَم (2) كاظِمَة، إِضَم، (24)الشَّيطان، (34)سَيّدُ الكَونَين،(43) النَّصَارَى، (62) النَّهر «رود ساوه» (63)سَاوَة (65) الجِنّ (67) كَاهِن (70) أَبْرَهَة، (71) المُسَبِّح «حضرت يونس» (75) القَمَرُ المُنْشَقّ، (78) الحَمام «كبوتر غار ثور»، خَيرُ الْبَرِيّة (92) عَاد، مَعاد (99) حَبلُ اللّه «قرآن» (100) لَظَى «جهنم» (102) الصِّراط (118) بِعثَتْ (128) حُنَيْن، أُحُد (159) النّبِى.

ص: 293

10 - برده از حسن ختام و جمال معنوى خاصى برخوردار است و به گونه اى به پايان رسيده كه موجب افروخته ماندن آتش شوق در دل خواننده خود مى شود و آدمى دوست مى دارد كه قصيده را بازهم در خاطر خويش مرور كند.

عيوب برده

1 - اشاره به روايت مجعول شقّ صدر پيامبر در بيت 75 كه بطلان آن به تفصيل بررسى شد.

2 - كم توجهى به حادثه عظيم بعثت و گذشتن از آن در بيت 118.

3 - عبور از بيت القصيد، (بيت 85) را اگر چه نمى توان عيب شمرد، اما بهتر بود شاعر بيتى را كه بين آن و انگيزه سرايش كل قصيده، رابطه اى نزديك وجود دارد بيش از اين توسعه مى بخشيد و اندكى بيشتر به وصف حال و نياز خود در پيشگاه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله ادامه مى داد.

4 - تكلف در به كارگيرى گسترده صنايع بديعى كه قبلاً به گونه اى آن را توجيه كرديم. اما در هر حال ناقدان ادبى افراط در هر زمينه اى را نمى ستايند.

ويژگى ها و امتيازهاى نهج البرده

اسلوب: 1 - شوقى در اسلوب، لفظ و مضمون مقلد بوصيرى است.

2 - حاشيه پردازى و گسستگى موضوعى و فقدان وحدت فنى از ويژگى هاى نهج البرده است.

3 - ميزان ارتباط نهج البرده با افكار، عواطف و روحيات شاعر چندان استوار نيست؛ زيرا چنان كه بوصيرى فردى بسيار متدين و ديندار و متعبّد و زاهد منش بوده است، شوقى چنين نبوده.

4 - با توجه به اين كه شوقى شاعرى است مقلِّد، گاهى با نوآورى هايى بويژه در مضامين شعرى او برمى خوريم مثلاً به اين دو بيت توجه كنيد:

ص: 294

بيت 27 نهج البرده:

مَخطُوبةً مُنذُ كانَ النّاسُ خاطِبةً

مِنْ أَوّلِ الدّهْرِ لَمْ تُرمِلْ وَ لَمْ تَئِمِ

بيت 126 برده:

مَكْفُولَةً أَبَداً مِنْهُمْ بِخَيْرِ أَبٍ

وَ خَيرِ بَعْلٍ فَلَمْ تَيْتَمْ وَ لَمْ تَئِمِ

همچنين شوقى در تقليد از بيت 146 برده:

فَإِنَّ لى ذِمَّةً مِنْهُ بِتَسمِيَتى

مُحَمّداً فَهْوَ أَوْفَى الْخَلْقِ بِالذِّمَمِ

با هنرنمايى قابل تحسينى چنين سروده:

بيت 100نهج البرده:

يَا أَحْمَدَ الْخَيرِ لى جَاهٌ بِتَسمِيَتى

وَ كَيْفَ لاَ يَتَسامَى بِالرَّسوُلِ سَمىّ؟

چند نكته براى روشن شدن زيبايى تقليد در اين بيت لازم به ذكر است:

«نام بوصيرى محمد و نام شوقى احمد بوده است» و اين هر دو، مشهورترين نامهاى پيامبر گرامى اسلام اند. بنابراين هريك به تناسب نام خود، همنامى اش را با پيامبر، به عنوان واسطه پيوند با روح مقدّس آن حضرت مطرح كرده است. جمله برده خبرى است و جمله نهج البرده انشايى. بيت بوصيرى در سياقى شبيه سخن گفتن با خويشتن خويش بيان گرديده لذا درون گرا است. اما بيت شوقى در قالب خطابى بيان شده است، بنابراين برون گرا است.

5 - نهج البرده در مقايسه بابرده، قصيده اى است برون گرا و بيشتر در افق حوادث و در سطح محسوس آنها سير مى كند. براى نمونه به ابيات پس از بيت 141 تا پايان قصيده توجه كنيد.

6 - از ويژگى هاى غزل شوقى در نهج البرده آميختن آن با الفاظى است كه در آثار حماسى و رزمى به كار مى رود.

فكر: 1 - با توجه به آن كه تعداد ابيات نهج البرده 29 بيت بيش از برده است، در ارزيابى كيفى مضامين و افكار طرح شده در دو قصيده، على رغم آن كه شوقى در عرضه برخى افكار و مضامين جديد در اثر خود نوآورى هاى خوبى داشته، اما مع الوصف بُرده بسيار وزين تر و سرشارتر از معانى عميق مى باشد.

ص: 295

2 - كمى اقتباس شوقى از قرآن و احاديث در مقايسه با برده باعث سبكتر شدن و كم مايگى نهج البرده شده است.

3 - شوقى به نظريه هاى مهم اجتماعى توجه خاصى نشان داده است براى نمونه به دو بيت زير توجه كنيد:

بيت 130:

دَعَوْتَهُمْ لِجِهادٍ فيهِ سُؤدَدُهُم

وَ الْحَربُ أُسُّ نِظامِ الْكَوْنِ وَ الْأُمَمِ

بيت 157:

وَ اتْرُكْ رَعَمْسِيسَ، إنَّ الْمُلْكَ مَظْهَرُهُ

في نَهْضَةِ الْعَدلِ لَا في نَهْضَةِ الْهِرَمِ

4 - نوع و كيفيت افكار عرضه شده در نهج البرده از شمول كمترى نسبت به افكار برده برخوردار است.

و نيز پيوند اين مضامين با ممدوح، در مقايسه با پيوند مضامين برده با ويژگى ها و فضايل پيامبر، چندان استوار نيست. مثلاً پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از هرگونه اختلافى بين پيروان اديان آسمانى پيشگيرى مى كرده اند، اما شوقى در نهج البرده از اختلاف بين مسلمانان و مسيحيا ن سخن رانده. و يا آن كه در بخشى ديگر به مدح سخيف حاكمان عباسى كه ربطى به مدح پيامبر گرامى اسلا م ندارد پرداخته است.

خيال: 1 - خيال شوقى در مقايسه با خيال بوصيرى از سادگى و بساطت بيشترى برخوردار است و كمتر به ژرفاى پنهان حقايق و حوادث نفوذ كرده.

2 - قدرت خيال شوقى در آفرينش برخى از تشبيه ها و استعاره ها و عبارتهاى زيبا و موزون و آهنگين قابل تحسين است، اما او در تلفيق حوادث هماهنگ براى پديدآوردن تابلوهاى تركيبى زيبا و شگفت انگيز كه موجب مى شود تا فكر و خيال در عمق معانى بلند و پيوسته به هم فرو رود، نسبت به بوصيرى بسيار ضعيف تر است.

3 - سهم خيال در آغاز نهج البرده بيش از عاطفه است.

عاطفه: 1 - قصيده نهج البرده مدحى است كه نقش عاطفه و ناله هاى حزن و فريادهاى شوق و جوشش احساسات برخاسته از عمق جان در آن كمتر به چشم مى خورد.

2 - عاطفه شوقى از صداقت، حرارت، قوّت و تنوع كمترى برخوردار است. لذا تأثير

ص: 296

آن بر مخاطبان چندان پايدار نيست.

3 - غزل آغاز نهج البرده نشاط آور است.

تعبير: 1 - شوقى در لفظ و مضمون به شدّت و كثرت از بوصيرى تقليد كرده است.

2 - نهج البرده از جهت غناى لغوى قصيده اى پربار است.

3 - استفاده شوقى از 30 لقب و صفت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله، بجز نامهاى احمد و محمد، در نهج البرده از ويژگيهاى ممتاز آن است. اكنون اين نامها را با ذكر شماره بيت ها در پى مى آوريم:

(40) مُفَرِّجُ الْكَربِ فىِ الدَّارَيْنْ، (43) أميرُالأنبِياء، مِفْتَاحُ بابِ اللّه، (47) مُحمّد، صَفْوَةُالْبَارى، رَحمَةُ الْبارى، بُغْيَةُ الله، (48) صاحِبُ الْحَوْض، (56) إبنُ عَبدِ الله، (60) رَسولُ اللّه، (66) الهادى، الصادق، (67) أمين، (72) أَفْصَحُ النّاطِقينَ الضّادَ، (78) خَيرُ البَريّة، (84) سَيِّدالْأنبِياء، سَيِّدُ الْمَلائِكة، (85) حَبيبُ اللّه، (90) مُحمّد، (91) قَارِئ اللَّوح، لامِسُ الْقَلَم، (94) مُخْتار، (98) رُكنُ الدّين، (100) أحمد، الرّسول، (110) إبنُ آمِنة، (112) بَدْر، (113)اللُّؤلُؤ المَكْنون، (175) أَعظَمُ الرُّسُل، (176) الحَبِيب، (177) نَزيلُ الْعَرش، خَيرُ الرُّسُل، (189) رَسولُ الْعَالَمين.

يادآورى مى شود كه منشأ اين نامها غالباً قرآن يا روايات معتبر اسلامى است.

4 - در برخى ابيات نهج البرده از وجود نوعى تضاد مفهومى براى زيباسازى شعر و خيال انگيز كردن آن استفاده شده است مانند اين بيت ها:

بيت 2:

رَمَى الْقَضاءُ بِعَيْنَى جُؤذَرٍ أَسَداً

يَا سَاكِنَ الْقَاعِ أَدْرِكْ سَاكِنَ الْأجَمِ

بيت 18:

يُرَعْنَ لِلْبَصَرِ السّامى، وَ مِنْ عَجَبٍ

إذَا أَشَرْنَ أَسَرْنَ اللَّيْثَ بِالْعَنَمِ

بيت 21:

مَا كُنْتُ أَعلَمُ حَتَّى عَنَّ مَسكِنُهُ

أَنَّ الْمُنَى وَ الْمَنَايَا مِضْرِبُ الْخِيَمِ

بيت 109:

تَهفُو إليكَ وَ إنْ أَدْمَيْتَ حَبَّتَها

فى الحربِ، أَفئِدَةُ الْأبْطالِ وَ الْبُهَمِ

ص: 297

5 - 47 نام خاص يا مشهور در نهج البرده به كار رفته كه در قصيده برده وجود ندارد. اين نامها با ذكر شماره ابيات اينك در پى مى آيد:

(1) رِيم، (2) جُؤذَر، (20) الغَاب، (48)جِبريلُ الْأمين، (53)بَحيرا، (54) حِراء، رُوحُ القُدُس، (55) مَكّة، (58)تَسنيم، (64) قُرَيش، (67) أمينُ الْقَوم، (69) حَكيم «قرآن»، (80) مُسيطِرُ الْفُرس، قَيصَرُ الرّوم، (83) المَسجِدُ الأقصى، (86) مُنَوِّرةٌ دُرِّيَةُ اللُّجُم «براق»، (90)العَرش، (95)القرآن، (96) الحائماتُ الزُّغْب، (100) أَحمد، (101) البُرْدة، (105) سَحبان، (110) إبن آمنة، (116) عيسى، (122) المسيحيّة، (125) الرّوح «نام حضرت عيسى»، (127) المسيح، (128)رُوح الله، (150) العَدل، التَّمدين، (155) روم، آثين، بغداد، (157) رَعَمْسِيس، الهِرَم، (158) دَارُ الشَّرائع «روم»، دَارُ السَّلام «بغداد»، (160) رَشيد، مَأْمون، مُعتصِم، (166) الفاروق، إبن عبدالعزيز، (167) الإمام «على (ع)»، (169) إبن عفّان، (172) أبى بَكر، (181) البَيْت و الحَرَم.

6 - تكرار لفظى در ابيات نهج البرده 43 مورد است. به اين الفاظ با ذكر شماره ابيات توجه كنيد: (2) ساكِن، (6) هَوَى، 8) الهَوَى، (9) أَغْرَى، (12) الضُّحَى، (13)السَّقَم، (20) أَلْقاكَ، (24) مَغْنَاكَ، (29) المَوت، (36) أَخلاق، (37) النَّفْس، خَير، (61) يُغْرَى، (64) كَيفَ، (67)أمين، (74)تُحيَى، (77) صَدْمَة، (99) جَناح، (102) حُبّ، صادق، (106)دُونَك، (111)مُلْتَثِمْ، (112)غُرّة، (113) اليُتْم، (115) قُلتَ، لَا، نَعَم، (117) الجَهْل، إبْعَث، (121) الشَّرّ، تَلْقَهُ، (132) الأَعْصُر، (138) الدَّهْر، (140) مَنْ مَاتَ، (146)الزّمان، (157) نَهْضَة، (159) عِنْدَ، (163) هَيْبَة، (164) الأرضْ، (169) يَحْنُو، تَحْنُو، (171) جُرْح، (179) ضُرّ، (180) سَأَم،

7 - همچنين نوعى تكرار مضمونى يعنى پياپى آمدن دو لفظ يا دو عبارت مترادف نيز در 27 بيت نهج البرده به چشم مى خورد كه آنها را با ذكر شما ره ابيات در پى مى آوريم:

(6) لَمْ تَعذِل وَ لَم تَلُمِ، (151) أَسْفَرَتْ وَ جَلَتْ، (27) لَمْ تُرمِلْ وَ لَمْ تَئِمِ، (45) أَنْساب و اللُّحَم، (47) مِنْ خَلقٍ و ِمْن نَسَم، (50)باذِخْ، سَنِم، (54)مَصُونَ سِرّ، مُنْكَتِم، (70) العِتْق و القِدَم، (76) مُهَجُ الطّاغِينْ، أَنْفُسُ الْبَاغِين، (93) مَا قُلِّدتَ، مَا طُوِّقْتَ / مِنَن، نِعَم، (102) حُبّ، هَوى، (104) لَايُذْمَمْ وَ لَاُيلَم، (118) قَتْلُ نَفْس، سَفْكُ دَم، (124) الرِّفْق و الرُّحُم،

ص: 298

(126)لَمْ يَخْشَ و لَمْ يَجِم، (127) الذَّنْبْ و الجُرُم، (133) لَمْ تُثْلَم وَ لَمْ تَصِم، (139) بِيضْ، أَسْيُفْ، (141) الأنام، النّاس، (141) الأَقدار و القِيَم، (146)نافِذ، مُرتَسِم، (159) ضَارَعَتْها، حَكَتْها، (161) حدُودُ الْأرض و التُّخَم، (162) عِلم و مَعرِفَة، (185) الأخْطار و القُحَم، (186) تكرار عينى مضمون مصراع اول.

8 - التفات در نهج البرده بيش از برده است.

9 - گاهى كلام شوقى مانند نثر مى شود مانند ابيات 118تا120:

قَالُوا غَزَوْتَ وَ رُسْلُ اللّهِ مَا بُعِثُوا

لِقَتْلِ نَفْسٍ وَلاَ جَاءُوا لِسَفْكِ دَمِ

جَهلٌ وَ تَضلِيلُ أَحْلاَمٍ وَ سَفْسَطَةٌ

فَتَحْتَ بِالسَّيفِ بَعدَ الْفَتحِ بِالْقَلَمِ

لَمّا أَتَى لَكَ عَفْواً كُلُّ ذى حَسَبٍ

تَكَفَّلَ السَّيفُ بِالجُهّالِ وَ الْعَمَمِ

10 - در نهج البرده اطناب بيش از ايجاز وجود دارد.

11 - كثرت صنايع لفظى بويژه جناس، طباق و تصدير كه هشتاد مورد از صد نكته ادبى نهج البرده را در برمى گيرد، و كثرت تكرار در لفظ و مضمون، و كثرت خطاب و ندا از ويژگى هاى بارز عنصر تعبير در نهج البرده است.

12 - به كارگيرى اصطلاحات اجتماعى نظير «مصلحون، عدل، تمدين، بَغْى و نهضه در ابيات 149 تا 157»

نشانه گرايش خاص شاعر به اين بُعد است.

13 - شوقى در نسيب نبوى، چونان بوصيرى، خود را متعهد به رعايت جنبه عفاف غزل نمى دانسته است.

14 - نهج البرده داراى حسن مطلع وحسن ختام است.

عيبهاى نهج البرده:

1 - وحدت فنى شامل پيوستگى اسلوب، تعادل بين عناصر چهارگانه فكر، خيال، عاطفه، و تعبير، و تسلسل و پيوستگى منطقى بين مضامين و افكار مطرح شده، در قصيده نهج البرده بسيار ضعيف است.

2 - غزل غير عفيف و مادى با مدح نبوى سازگار نيست.

3 - تغييردادن برخى روايات، نظير حادثه ايوان كسرى در بيت 77 و حادثۀ هجرت در

ص: 299

بيت 96، كه در شرح اين بيت ها به طور كامل توضيح داده شد، صداقت و امانت شوقى را در نقل مضامين تاريخى خدشه دار مى سازد.

4 - گسترش دامنه مدح، از ممدوح يعنى پيامبر صلى الله عليه وآله، به ديگران، موجب كم رنگ شدن هدف اصلى قصيده شده است.

5 - وجود مدح سخيف، يعنى مدح بيدادگران دودمان بنى عباس در بيت هاى 160 تا 165 لكه سياهى است بر سيماى نهج البرده».

6 - جهش ناگهانى و بدون مقدمه از يك مضمون به مضمونى ديگر نظير بيت 36 نشانه بارزى است بر فقدان پيوستگى لازم بين برخى ابيات نهج البرده.

7 - داورى عاطفى و آميخته به جدل و غيرمبتنى بر براهين عقلى يا شواهد انكارناپذير تاريخى، نسبت به برترى مظاهر مختلف تمدن اسلامى مورد نظر شاعر، بر ديگر تمدن هاى بزرگ جهان و نيز ادعاى بى همتا بودن زمامداران بنى عباس و اطلاق نام «خلائف اللّه» بر آنان يكى از عيوب فكرى مهم نهج البرده است.

8 - با توجه به اين كه سيره رسول اكرم صلى الله عليه وآله مبتنى بر حل و رفع اختلاف ها بين اهل كتاب بوده نه دامن زدن به آنها، شايد پرداختن شوقى به اختلاف مسيحيان و مسلمانان، آنهم در قصيده اى كه مخصوص مدح رسول اكرم است، يك نقطه ضعف مهم باشد و از ارزش قصيده بكاهد.

البته نبايد از نظر دور داشت كه عواطف شوقى از ستمها و خونريزى هاى صليبيان درگذشته و استعمارگران مسيحى در عصر حاضر بشدت متأثر و جريحه دار بوده است، اما اين را هم نبايد از ياد برد كه ظلم خودپرستان و مشركان منسوب به اديان مقدس آسمانى، نبايد منجر به قراردادن پيروان حقيقى اين اديان در برابر يكديگر شود. چون جوهر همگى يكى است و همه پيام آور صلح و سلام و سعادت دنيا و آخرت هستند.

9 - مهمترين عيب نهج البرده، اقتباس لفظى بسيار زياد در آن از برده بوصيرى است كه به دليل گستردگى و طولانى بودن مطلب در پايان آورده شد و اكنون جدول كامل اين اقتباس ها را در پى مى آوريم:

ص: 300

رديف شماره بيت تعداداقتباس لفظ يا عبارت برگرفته شده شماره ابيات برده

1 1 3 بَان، عَلَم، أَشْهُرُ الحُرُم 5، 5،121

2 2 1 أَجَم 137

3 3 1 النَّفْس 155

4 5 2 خُلُق، الشِّيَم 54،90

5 6 4 لائِمى، الهَوَى، ألوَجْد، لَم تَلُم 9،9،7،9

6 7 1 صَمَمْ 11

7 10 2 سَرىَ، الحُلُم 8،50

8 11 1 الرُّبى 133

9 12 2 شَمْس، العِصَم 49،32

10 15 2 خُدود، الضَّرَم 7،64

11 16 2 حُسن، غَيرُ مُنْقَسِم 42،42

12 18 2 لَيْث، العَنَم 137،7

13 19 3 خَدّ، رُبى، أَكَم 7،133،150

14 22 1 قَرِم 122

15 23 2 عُذْرِيّة، العِصَم 9،32

16 24 1 إرَم 92

17 29 2 الزَّهْر، المَوتْ 55،28

18 30 1 لَمْ يَنَم 82

19 31 2 البُؤْس، الوَصَم 60،19

20 33 3 مُسَوَدَّة، اللِّمَم 129،129

يَا وَيلَتاهُ لِنَفْسٍ 143(فَيَاخَسارةَنَفْسٍ)

21 34 2 حِمْيَة، التُّخَم 23،22

22 35 2 الصِّبا،تَهِم 142،3

23 36 2 أَخلَاق، نَفْس 90،18

ص: 301

رديف شماره بيت تعداداقتباس لفظ يا عبارت برگرفته شده شماره ابيات برده

24 37 3 شَرّ، وَخِم، مَرتَع 22،128،20(مَرْعَى)

25 38 1 لَذّة 21

26 39 2 ذَنْبى، مُعْتَصَم 145،99

27 40 1 الدّارَيْن (81و58)

28 41 2 الشّفاعَة،أَمَم(به معنى چيزاندك) 36،49(به معنى نزديك)

29 42 2 عَبْرة، النَّدَم 7،23

30 43 1 يَغْتَنِم 106

31 44 2 مُسْتَلَم، مُلْتَزَم 81،149

32 45 2 مَدْح، حَبْل 43،37

33 46 2 زُهَير، هَرِم 151،151

34 47 6 مُحمّد،صَفْوَة،البارِى،رَحْمَة،خَلْقْ،نَسَم 34،41،41،156،146،41

35 48 4 الحَوْض،ألرُّسُلْ،ألوُرود،ظَمِى 101،52،63(وارد)،63

36 49 3 الشَّمس، الضَّوءْ،عَلَم 104،104،88

37 50 1 أُبُوَّة 126(أب)

38 51 3 الوَرَى، شَرَف، الفَخار 48،44،144

39 52 1 نُوران 52(نوره)

40 54 2 سِرّ، مُنْكَتِم 15،4

41 55 1 بَطحاء 87(بطاح)

42 56 1 أَلْحَشَم 56

43 57 4 أَلْوَحْى،يُبَشِّر،سِيما،يَتَّسِم 82،54(البشر)،131،54

44 58 1 الصَّحْب 160

45 59 2 غَمَامَة، الدِّيَم 74،39

46 61 1 نَسَم 41

ص: 302

رديف شماره بيت تعداداقتباس لفظ يا عبارت برگرفته شده شماره ابيات برده

47 63 2 رَحمن، النَّغَم 91،161

48 64 1 عَلَم 88

49 65 3 أَلَم، رَمى، أَللَّمَم 14،123،85

50 66 3 دَعْوَتُه، الصّادق، العَلَم 72،77(صِدْق)،112

51 67 1 مُتَّهَم 84

52 68 7 فَاقَ،البُدور،الأنبياء،خُلُق، الخَلق،حُسْن،عِظَم 38،55،38،38،38،54،44

53 69 3 النّبِيّون،الآيات، مُنْصَرِم 93،88،145

54 70 1 أَلْقِدَم 91

55 73 1 مُنْتَظَم 89

56 75 5 سَرَتْ،بَشائِر،مَوْلِد،النُّور،الظُّلَم 107،66،59،53،107

57 76 2 عَرَب، عَجَم 34،34

58 77 2 إيوان، إنْصَدَعَتْ 61،61(مُنْصَدِع)

59 78 1 صَنَم (كلمه دوّم) 68

60 80 2 الفُرس، عَمِى 60،76

61 80 - أَصَمُّ عَمٍ 66(عَمُوا وَ صَمّوا)

62 81 2 شُبَه، الغَنَم 94، 118

63 82 2 اللَّيْثْ، أَلْبَهْم 137،134

64 83 3 أسرَى، الرُّسْلْ، قَدَم 107،109،72

65 84 2 البَدْر،العَلَم، 107،110

66 86 2 بِهِم، اللُّجُم 110،16

67 87 1 ألْأيْنُق الرُّسُم 105

68 90 1 إِسْتَلِمْ 81(إستَلَمْتُ)

69 91 4 الدِّين، الدُّنْيا، اللَّوح، أَلْقَلَم 143،143،154،154

ص: 303

رديف شماره بيت تعداداقتباس لفظ يا عبارت برگرفته شده شماره ابيات برده

70 92 3 السِّر، عِلْم، حِكَم 113،40،40

71 93 1 نِعَم 115

72 94 3 أَلْغَار، سائِمَة، لَمْ تُسَم 76،20،20(لَاتُسِم)

73 95 1 أَمَمْ (به معنى نزديك) 49

74 96 2 عَنْكبوت، الرَّخَم 78،120

75 97 3 الأرض، الحَق، مُنْهَزِم 68،65،69

76 98 2 رُكن، لَم يَقُم 116،67

77 100 2 جاه، تَسمِيَتى 153،146

78 103 2 العارِض، العَرِم 87،87

79 106 6 البَدْر، حُسن، شَرَف، البَحر، خَيْر، كَرَم 55،97،55،55،76،55

80 107 1 شُمّ الْجِبالْ 31(الجِبَالُ الشُّمّ)

81 108 3 اللَّيث، شَاكِى السِّلا ح، كَمِى 137،131،132

82 109 1 أَلْبُهَم 134

83 110 1 فى كُلِّ مُصْطَدَمٍ 127

84 111 1 مُلْتَثِم (نقابدار) 58(بوسنده)

85 112 4 بَدْر،بَدْر،دَاجِى،الظُّلَم 107،128،107،107

86 113 2 اللّؤلؤ الْمَكنون، اليُتْم 57،139

87 114 1 القِسَم 156

88 115 2 لَا، نَعَم 35،35

89 116 1 الرِّمَم 46

90 117 3 جَهل، مَوْت، مُعجِزة 113،28،93

91 121 2 الشَّر، يَنْحَسِم 22،10(منحسم)

92 125 1 القِدَم 91

93 129 1 الذِّمَم 146

ص: 304

رديف شماره بيت تعداداقتباس لفظ يا عبارت برگرفته شده شماره ابيات برده

94 130 1 الحَرب، ألأُمَم 95،117

95 131 2 لَولاه، دُهُم 33،86

96 132 2 الغُرّ، أَلْأعصُرُ الدُّهْم 86(غُرَّة)،86

97 133 1 تَصم 19(يصم)

98 134 1 مُنْقَصِم 136

99 135 2 أُسْد، يَرمِى 135،123

100 136 1 مُنْتَقِم 153

101 137 4 مُسَبِّح، مُضْطَرِم، سَابِح، البَرق 71،4،123،2

102 138 2 الدَّهْر، لَمْ يَرِم 55،77

103 139 1 بِيض 129

104 140 1 القَسَم 97

105 142 1 مُلتَطِم 123

106 143 2 جَوهر، العَلَم 42،110

107 145 1 الهَرَم 13

108 146 1 الزَّمان 92

109 148 1 النَّعَم 141

110 149 1 العِظَم 44

111 150 2 شَدّوا، الحُزُم 133(شَدَّة)،133

112 151 4 الدّنيا، مِلّة، النّاس، الشَّبِم 151،137،102،100

113 152 1 طَريق 69

114 153 1 يَنْهَدِم 116(مُنْهَدِم)

115 156 3 كِسرَى، إيوان، النِّيران 61،61،62(النّار)

116 159 3 مُلْتَأَم 61(مُلْتئِم)

ص: 305

رديف شماره بيت تعداداقتباس لفظ يا عبارت برگرفته شده شماره ابيات برده

117 162 2 عَقل، فَهْم 47(عُقُول)،48(فَهْم)

118 163 1 الحُكْم 25(حَكَم)

119 165 1 الوَرَى 48

120 170 1 غَير مُنْفَصِم 37

121 176 2 الحَبِيب، الصَّبّ 36،4

122 178 4 اللَّيالى، صَلاة، دَمْع، مُنْسَجِم 121،159،23،159

123 179 2 ضُرّ، وَرَم 29،29

124 180 1 الحُبّ، سَأَم 8،98

125 182 2 شُمّ، حَمِى 31،74

126 183 1 الصَّحْب 160

127 184 1 عَمَم 152

128 187 2 نِعَم، نِقَم 115،60

129 188 1 مُنْتَقِم 153

130 189 2 أُلْطُفْ، لَاتَسُمِ 158،143،(لَمْ تَسُم)

ص: 306

خلاصه: در 129 بيت از قصيده نهج البرده شوقى 253 مورد اقتباس لفظى از برده بوصيرى وجود دارد. لازم به يادآورى است كه اقتباس هاى اسلوبى و مضمونى نيز در جاى خود مورد بررسى قرار گرفته است.

نتيجه:

تاكنون بسيارى از شاعران قدرتمند عرب زبان كوشيده اند تا در حوزه مدح و ستايش پيامبر بزرگوار اسلام صلى الله عليه وآله، با بوصيرى به معارضه و رقابت برخيزند. اما هيچ يك از آنان نتوانسته است به مقام بوصيرى نزديك شود، تا چه رسد به آن كه از حد او درگذرد. چنان كه ملاحظه شد، قصيده نهج البرده شوقى نيز از اين قاعده بركنار نيست. بنابراين قصيده مباركه برده، همچنان بسان ستاره اى بى همتا در آسمان ادب عربى مى درخشد.

با سپاس از درگاه خداوند متعال كه در اين تلاش مرا يارى كرد، و با درود برروح پاك حضرت محمدبن عبداللّه صلى الله عليه وآله و اهل بيت معصوم ايشان، شرح تطبيقى قصايد «برده» و «نهج البرده» در فرخنده سالروز ميلاد پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله، 17 ربيع الأول 1418ق برابر با 1/5/1376ش به پايان رسيد.

و السلام عليكم و رحمةاللّه و بركاته

ص: 307

منابع

الف - فرهنگها به ترتيب فراوانى كاربرد:

1 - المنجد، عربى به فارسى، ترجمه : محمّد بندرريگى، 2 جلد، نشر ايران، تهران، 1374 ش.

2 - فرهنگ لاروس عربى به فارسى، خليل الجّر، ترجمه : حميد طبيبيان، 2 جلد، اميركبير، تهران، 1365 ش.

3 - منتهى الإرَب فى لُغَةِ الْعَرب، عبدالرحيم بن عبدالكريم صفى پورى، 4 ج، سنايى، تهران،(بى تا.)

4 - لسان العرب، محمّدبن مكرّم ابن منظور، 18 ج، داراحياءالتراث العربى، بيروت، 1408 ه . ق.

5 - فرهنگ فارسى، محمّد معين، 6 ج، اميركبير، تهران، 1364 ش.

ب - منابع عربى :

1 - أحمد شوقى اميرالشعراء دراسةٌ و نصوص، فوزى خليل عطوى، دارالصّعب، بيروت، 1978 م.

2 - أحمد شوقى امير الشعراء، عبد المجيد الحرّ، دارالكتب العلمية، بيروت، 1992 م.

3 - الإسراء و المعراج و العِلمُ الحديث، محمّد امين جبر، دارالكتاب المصرى، 1416 ه . ق.

4 - الأعلام قاموس تراجم لاشهر الرجال و النّساء من العرب و...، خيرالدّين الزركلى،12 ج، دارالعلم للملايين، بيروت، 1984 م.

5 - ألأعلام الشّرقية فى الْمائَةِ الرّابعةَ عشرةَ الهجرية، زكى محمّد مجاهد، 3 ج، دارالغرب الاسلامى، بيروت، 1994 م.

ص: 308

6 - أعلام ورُوّادٌ فى الْأدب العربى، كاظم حطيط، الشركةالعالمية لِلْكتاب، 1407 ق.

7 - الأنساب، عبدالكريم بن محمّد السّمعانى، دائرةالمعارف العثمانية، حيدر آباد دكن، چاپ سنگى.

8 - بحارالْأنوار، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، 107 ج، تهران، 1403 ق.

9 - البوصيرى شاعر المدايحِ النّبويةِ و عَلَمُها، على نجيب عطوى، دارالكتب العلمية، بيروت، 1995 م.

10 - تاريخ الْأدب العربى، كارل بروكلمان، ترجمه:عبدالحليم النجّار، 6 ج، دار المعارف، قاهره،1974 م.

11 - تاريخ الْأدب العربى، عمر فروخ، 6 ج، دار العلم للملائين، بيروت، 1982 م.

12 - تاريخ الْأدب العربى العصر المملوكى، عمر موسى باشا، دارالفكر المعاصر، بيروت، 1409 ق.

13 - الجامع الصغير فى أحاديث البشير النذير، عبدالرحمن ابى بكر السّيوطى، 2 ج، دارالفكر، بيروت، 1401 ق.

14 - الجامع فى تاريخ الْأدب العربى، حناالفاخورى، 2 ج، دارالجيل، بيروت، 1995.

15 - الحماسة المغربية، ابو العباس احمدبن عبدالسّلام الجراوى التادلى، محقق: محمّد رضوان الدّاية، 2 ج، دارالفكر، بيروت، 1411 ق.

16 - خزانة الْأدب و غاية الارب، تقى الدين ابن على ابن حجة الحموى، 14 ج، المطبعة الخيرية، مصر، 1304 ق.

17 - ديوان ابن الفارض، عمربن على بن فارض، شارح: مهدى محمّد ناصر الدين، دارالكتب العلمية، 1410 ق.

18 - ديوان ابى طالب عمّ النبى، ابوطالب عبد مناف بن عبدالمطلب، دارالكتاب العربى، بيروت، 1414 ق.

19 - ديوان احمد شوقى، مداخلة و تحقيق،اميل.أ.كبا، 2 ج، دارالجيل، بيروت، 1415ق.

20 - ديوان كعب بن زهير، شارح: ابى سعيد الحسن بن الحسين العسكرى، دارالكتاب العربى، بيروت، 1414 ق.

21 - السيرة النبويّة، ابوالفداء اسماعيل بن كثير، تحقيق: احمد عبد الشّافى، 2 ج، دارالكتب العلمية، بيروت، 1407 ق.

ص: 309

22 - السيرة النبويّة، عبد الملك بن هشام، تحقيق: مصطفى السّقا، ابراهيم الأبيارى، 4 ج، داراحياء التراث، 1415 ق.

23 - السيرة النبويّة و المعجزات، محمد بن احمد كنعان، مؤسسةالمعارف، بيروت، 1417 ق.

24 - شرح التعرّف لمذهب أهل التصوّف، اسماعيل بن محمد المستملى، مقدمه و تحشيه و تصحيح: محمّد روشن، اساطير، تهران، 1363 ق.

25 - شرح ديوان ابى تمام، حبيب بن أوس ابوتمام، شرح خطيب التبريزى، 2 ج، دارالكتاب العربى، بيروت، 1414 ق.

26 - الشوقيات، احمد شوقى بك، 4 ج، دارالعودة، بيروت، 1988 م.

27 - العرف الطّيب فى شرح ديوان أبى الطّيب، شرح: ناصيف اليازجى، 2 ج، دارنظير عبود، 1995 م.

28 - عوالى اللّئالى العزيزيّة، محمد بن زين الديّن ابن ابى الجمهور، 4 ج، مطبعة سيد الشهداء، قم، 1403 ق.

29 - فصولٌ فى الشعر و نقده، شوقى ضيف، دارالمعارف، مصر، 1971 م.

30 - فوات الوفيات، محمد بن شاكر الكتبى، 7 ج، بولاق، مصر، 1299 ه . ق.

31 - فى أصول الْأدب، محاضرات و مقالات فى الْأدب العربى، احمد حسن زيّات، مطبعةالرسالة، قاهره، 1372 ق.

32 - كنز العمال فى سُنَن الْأقوال و الْأفعال، على بن حسام المتقى، 18 ج، الرّسالة، بيروت، 1413 ق.

33 - مجمع البيان فى تفسيرالقرآن، فضل بن الحسن الطبرسى، 10 ج، الأعلمى للمطبوعات، بيروت، 1415 م.

34 - المدايح النبويّة فى الْأدب العربى، زكى مبارك، قاهره، 1354 ق.

35 - المسند الجامع لْأحاديث الكتب الستّة، بشّارعوّاد معروف و ديگران، 20 ج، دارالجيل، بيروت، 1413 ق.

36 - معجم البلدان، ياقوت ابن عبداللّه الحموى، 5ج، دارصادر، بيروت، 1410 ق.

37 - معجم المطبوعات العربيّة و المعرّبة، يوسف اليان سركيس، 2 ج، مكتبة يوسف اليان سركيس، قاهره، 1410 ق.

38 - المعجم المفصّل فى الْأدب، محمدالتّونجى، 2 ج، دارالكتب العلمية، بيروت، 1413 ق.

ص: 310

39 - المعجم المفهرس لألفاظ الحديث النبوى، الاتّحاد الأممى للمجاميع العلمية، 4 ج، ونسنگ، ليدن، 1936 م.

40 - الموجز فى الْأدب العربى و تاريخه، حنّا الفاخورى، 4 ج، دارالجيل، بيروت، 1411 ق.

41 - موسوعة أطراف الحديث النبوىّ الشّريف، محمّد السّعيد بسيونى زغلول، عالم التراث، بيروت، 1410 ق.

42 - الموسوعة الشّوقية (الأعمال الكاملة) لأميرالشعراء احمد شوقى، شرح و تأليف: ابراهيم الابيارى، 9 ج، دارالكتاب العربى، بيروت، 1415 ق.

43 - موسوعة النّبى الْأعظم محمد بن عبداللّه، محمّد هادى الأمينى، 2 ج، دارالزهراء، بيروت، 1415 ق.

44 - الميزان فى تفسير القرآن، محمد حسين طباطبائى، 20 ج، دارالكتب الاسلامية، 1396 ق.

45 - الوافى بالوفيات، خليل ابن ايبك الصفدى، 22 ج، چاپ افست، 1401 ق.

46 - وفيات الأعيان و أنباءُ أبناءِ الزّمان، احمد بن احمد بن خلّكان، تحقيق: احسان عباس، 8 ج، دارصادر، بيروت، 1398 ق.

ج. منابع فارسى:

1 - آذربايجان شرقى [عكس]، خانعلى صيامى، سروش، تهران، 1375 ش.

2 - احاديث مثنوى، بديع الزّمان فروزانفر، امير كبير، تهران، 1361 ش.

3 - ادبيات تطبيقى، محمّد غنيمى هلال، ترجمه سيد مرتضى آية الله زاده شيرازى، اميركبير، تهران، 1373.

4 - ادبيات و تعهد در اسلام، محمّد رضا حكيمى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، 1364 ش.

5 - اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ترجمه و شرح فارسى، باقر كمره اى، 6 ج، اسوه، تهران، 1372 ش.

6 - اعلام قرآن، محمّد خزائلى، امير كبير، تهران، 1350 ش.

7 - برگزيده تفسير نمونه، احمد على بابائى، 5 ج، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1374ش.

8 - پرده نشين جلال، اكبر بهداروند، ترجمه: نصرت اللّه فروهر، برگ، تهران، 1370ش.

9 - تاريخ اسلام، على اكبر فياض، دانشگاه تهران، تهران، 1369 ش.

ص: 311

10 - تاريخ پيامبر اسلام، محمّد ابراهيم آيتى، تجديد نظر: ابوالقاسم گرجى، دانشگاه تهران، تهران، 1361 ش.

11 - تاريخ خانقاه در ايران، محسن كيانى، كتابخانه طهورى، تهران، 1369 ش.

12 - تاريخ سياسى اسلام، رسول جعفريان، 3 ج، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، 1373 ش.

13 - تاريخ يعقوبى [فارسى]، احمد بن اسحاق يعقوبى، ترجمه: محمّد ابراهيم آيتى، 2ج، علمى و فرهنگى، تهران، 1374 ش.

14 - تعليقات نقض، جلال الدّين محدّث، 2 ج، انجمن آثار ملى، تهران، 1358 ش.

15 - جامع الحكمتين، ناصر خسرو قباديانى، تصحيح و مقدمه: هانرى كُربَن و محمّد معين، كتابخانه طهورى، تهران، 1363 ش.

16 - خورشيد تابان در علم قرآن، احمد محدّث خراسانى، بنياد پژوهشهاى اسلامى، مشهد، 1372 ش.

17 - دانشنامه ادب فارسى، به سر پرستى: حسن انوشه، دانشنامه، تهران، 1375 ش.

18 - دائرة الفرائد در فرهنگ قرآن، محمّد باقر محقق، 3 ج، بعثت، تهران، 1364 ش.

19 - دائرة المعارف بزرگ اسلامى، زير نظر: كاظم موسوى بجنوردى، تا جلد 6، مركز دائرة المعارف اسلامى، تهران، 1368 ش.

20 - دائرة المعارف فارسى، غلامحسين مصاحب، 3 ج، فرانكلين، تهران، 1356 ش.

21 - ديوان حافظ، تصحيح و مقدمه: حسين الهى قمشه اى، سروش، تهران، 1366ش.

22 - رساله توضيح المسائل امام خمينى، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، 1366ش.

23 - روض الجنان و روح الجنان فى تفسير القرآن، حسين بن على ابوالفتوح رازى، تصحيح و حواشى: ابوالحسن شعرانى، 12 ج، كتابفروشى اسلاميّه، تهران، 1348 ش.

24 - ريحانة الأدب فى تَراجم المعروفين بالكُنية و اللّقب، محمّد على مدرّس تبريزى، 8 ج، كتابفروشى خيام، تبريز، 1374 ش.

25 - سيره رسول اللّه صلى الله عليه وآله، عباس زرياب خوئى، سروش، تهران، 1370 ش.

26 - سيره صحيح پيامبر بزرگ اسلام، جعفر مرتضى عاملى، ترجمه: حسين تاج آبادى، 2 ج، دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1371 ش.

27 - سيره علمى و عملى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله، عبداللّه جوادى آملى، اسراء، قم، 1374 ش.

ص: 312

28 - سيماى محمّد در آينه شعر فارسى، محمود شاهرخى و مشفق كاشانى، وزارت ارشاد اسلامى، تهران، 1372 ش.

29 - شرح بر صد كلمه اميرالمؤمنين على (ع)، ميثم بن على البحرانى، ترجمه: عبدالعلى صاحبى، بنياد پژوهشهاى اسلامى، مشهد، 1370 ش.

30 - شرح جمال الدين محمّد خوانسارى بر غُرَرالحِكَم و دُرَرالكَلِم، عبد الواحد بن محمّدتميمى آمدى، 7ج، دانشگاه تهران، 1373 ش.

31 - شرح چهل حديث، روح اللّه موسوى خمينى، مركز نشر فرهنگى رجاء، تهران، 1361 ش.

32 - شرح فارسى مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة، عبد الرّزاق گيلانى،تحقيق: جلال الدين محدّث، 2 ج،دانشگاه تهران، 1360 ش.

33 - شرح قصيده برده، [يكى از دانشمندان سده نهم]، تصحيح و مقدمه: على محدّث، علمى و فرهنگى، تهران، 1361 ش.

34 - شرح مصطلحات فلسفى بداية الحكمة و نهاية الحكمة، على شيروانى، دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1373 ش.

35 - صحيفه نور، روح اللّه موسوى خمينى، 22 ج، وزارت ارشاد اسلامى، تهران، 1368 ش.

36 - صوفى نامه، مظفر بن اردشير عبادى، توضيحات : غلامحسين يوسفى، سخن، تهران، 1368 ش.

37 - فروغ ابديّت، جعفر سبحانى تبريزى، 2 ج، دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1374 ش.

38 - فرهنگ علوم فلسفى و كلامى، جعفر سجادى، اميركبير، تهران، 1375 ش.

39 - فهرست الفبائى كتب خطى كتابخانه مركزى آستان قدس رضوى، محمّد آصف فكرت، كتابخانه مركزى آستان قدس، مشهد، 1369 ش.

40 - فهرست كتب خطى كتابخانه مركزى آستان قدس رضوى، غلامعلى عرفانيان، ج 12، كتابخانه مركزى آستان قدس، مشهد، 1370 ش.

41 - فهرست نسخ خطى كتابخانه ملّى، عبداللّه انوار، 10 ج، كتابخانه ملّى، تهران، 1358 ش.

42 - قاموس قرآن، على اكبر قرشى، 7 ج، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1354 ش.

ص: 313

43 - قرآن پژوهى، بهاءالدين خرمشاهى، مشرق، تهران، 1372 ش.

44 - قرآن كريم، ترجمه: بهاءالدين خرمشاهى، نيلوفر، تهران، 1374 ش.

45 - قرآن مجيد، ترجمه: عبدالمحمّد آيتى، سروش، تهران، 1371 ش.

46 - قصيده مباركه برده، قيس آل قيس و محمّد رضا عادل، صدوق، تهران، 1371 ش.

47 - قصيده مباركه برده، ترجمه و شرح: محمّد شيخ الاسلام كردستانى، سروش، تهران، 1361 ش.

48 - كتاب العدّة في شرح قصيدة برده، محسن آذرشهرى، تبريز، 1343 ش.

49 - كليات سعدى، مصلح بن عبد اللّه سعدى، جاودان، تهران، 1374 ش.

50 - گزيده اى از تأثير قرآن بر نظم فارسى، عبد الحميد حيرت سجادى، اميركبير، تهران، 1371 ش.

51 - لوامع التّنزيل و سواطع التّأويل، ابوالقاسم بن حسين لاهورى، 30 ج، لاهور، 1303 تا 1320 ق.

52 - مثنوى معنوى، جلال الدين محمد بن محمد بن الحسين البلخى، تصحيح: رينولد.ا.نيكلسون، 4 ج، اميركبير، تهران، 1363 ش.

53 - مخزن الأسرار، الياس نظامى گنجوى، آتليه هنر محمّد سلحشور، تهران، 1371ش.

54 - مدايح محمّدى در شعر فارسى، احمد احمدى بيرجندى، بنياد پژوهشهاى اسلامى، مشهد، 1372 ش.

55 - مروج الذّهب و معادن الجوهر، على بن حسين مسعودى، ترجمه: ابوالقاسم پاينده، 4 ج، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران، 1347 ش.

56 - مقدمه اى بر تاريخ سياسى اجتماعى شمال آفريقا از آغاز تا ظهور عثمانى ها، عبداللّه ناصرى طاهرى، وزارت ارشاد، تهران، 1375 ش.

57 - نثر و شرح مثنوى شريف، عبدالباقى گولپينارلى، ترجمه: توفيق . ه . سبحانى، 6 ج، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، 1371 ش.

58 - نهج البلاغة، امام على بن ابى طالب، ترجمه: جعفر شهيدى، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى،تهران، 1372 ش.

59 - همائى نامه [مجموعه مقالات]، جلال الدّين همائى، انجمن استادان زبان و ادبيات فارسى، تهران، 1355

ص: 314

د - منابع خطّى:

1 - «الكواكب الدّريّه فى مدح خير البريّة»، عربى، ادبيات، قصيده معروف برده در مدح رسول اكرم، از شرف الدين ابوعبداللّه محمّد دولاصى بوصيرى در (694 ق)، نفيس، شماره 4389 مخزن خطى كتابخانه آستان قدس رضوى، خط ثلث، خطاط، محيى هروى، تاريخ كتابت : 881 ه . ق. توضيح : تمامى ابيات در اين كتاب با آب طلا نوشته شده است.

2 - «قصيده برده»: [فارسى]، ترجمه منظوم از محيى الدّين محمّد در سال 779 ه . ق، متن از شرف الدين بوصيرى، كاتب : ميرجان عراقى، تاريخ كتابت : 905 ق، شماره نگهدارى در مخزن خطى كتابخانه مركزى آستان قدس رضوى : 8188

3 - «شرح قصيده برده»:، [عربى]، ادبيات، از احمدبن محمدبن ابى بكر، تاريخ شرح: 797 «ه ق»، متن از محمّد بن سعيد بوصيرى، خط : شكسته نستعليق محمدعلى، (بى تا،) شماره نگهدارى در مخزن خطى كتابخانه مركزى آستان قدس رضوى : 7332

ص: 315

*اِشَارَةٌ مُوجَزَةٌ بِالْعَرَبِيّةِ

مِمّا لا رَيْبَ فِيهِ أنَّ قَصيدةَ الْبُردةِ لِلْبُوصِيرىِّ تُعتَبرُ احدى اَشْهَرِ التُّحَفِ النَّفيسَةِ فِى تُراثِ الْاَدَبِ الْعَربىِّ وَ أخْلَدِهَا وَ ذلِكَ عَلَى صَعِيدِ الْمَدائِحِ النَّبَوِيّةِ الشَّريفَةِ فَضْلاً عَنْ أنَّهَا تَتَمَتَّعُ بِسُمْعَةٍ عالَمِيّةٍ وَاسِعَةٍ كَما أنَّها قَدْ شُرِحَتْ وَ فُصِّلَتْ فِى الْاَوْساطِ الْاَدَبِيّةِ الْعَربِيّةِ بِأَقْلامِ أُدَباءَ مَرْمُوقِينَ مِنَ الْعَرَبِ مِراراً وَ قَدْ كَتَبُوا بِصَدَدِهَا بُحُوثاً وَ مَقَالاتٍ مُسْهبَةً وَ هكذا قَدْ تُرجِمَتْ وَ شُرِحَتْ فى لُغاتٍ عَدِيدَةٍ، مِنْها الْفارْسِيّةِ وَ التُّركِيّةِ وَ الْاُرْدِيّةِ وَ الْاِنْجِليزيّةِ وَ الْفَرَنْسِيّةِ وَ الْاَلْمانِيّةِ وَ السِّلافِيّةِ وَ مَعَ أنَّ عَدَداً كَبِيراً مِنَ الشُّعَراءِ الْعَرَبِ لَمْ يَأْلُوا جُهْداً عَلَى سَبِيلِ مُنافَسَتِهَا وَ الْارْتِقاءِ إلَى مَصافِّها اِلّا أَنَّ جُهُودَهُمْ تِلْكَ قَدْ تَمَخَّضَتْ فِى آخِرِ الْمَطافِ عَنْ اِجْماعٍ قاطِعٍ وَ إقْرارٍ فاصِلٍ بِمَكانَةِ بُردَةِ الْبُوصِيرىِّ الْفَذَّةِ فَقَدْ اَجْمَعُوا عَلَى عَظَمَتِهَا وَ رِفْعَةِ شَأْنِهَا وَ سُمُوِّ مَقامِهَا وَ سُطُوعِ نَجْمِهَا فِى سَماءِ الاَدَبِ الْعَربِىِّ عَلَى مَدَى تارِيخِهِ الطَّوِيلِ، وَ فى هذَا السِّياقِ جَاءَتْ قَصيِدَةُ شَاعِرِ مِصْرَ الْكَبِيرِ أَمِيرِ الشُّعَراءِ أَحْمَد شَوْقِى، حامِلَةً اسم «نَهج الْبُرْدَةِ» الَّتىِ صَدَحَ بِهَا عَامَ 1932 كَآخِرِ قَصِيدةٍ أُنْشِدَتْ مِنْ قِبَلِ الشُّعَراءِ الْمُعَاصِرينَ فِى هَذَا الْمَجَالِ.

أَمّا مِنْ جانِبى أَنَا، فَقَدْ سَعَيْتُ فِى هَذَا الْمَقامِ أَنْ أُقَدِّمَ شَرْحاً تَطْبِيقِيّاً لِلْبُرْدَةِ وَ نَهْجِ الْبُرْدَةِ، فَفِى الْوَقْتِ الّذِى حاوَلْتُ أَنْ أُعَرِّفَ هاتَيْنِ الْاُمْدُوحَتَيْنِ النَّبَويَّتَيْنِ الشَّريفَتَينِ لِلْقارِئِ بِدِقَّةٍ وَ شُمُولٍ، حاوَلْتُ فِى نَفْسِ الْوَقْتِ أَنْ أُقارِنَ بَيْنَهُمَا مِنْ جَوَانِبَ عَدِيدَةٍ تارِكاً قَوْلَ الْفَصْلِ اَخِيراً فِى شَأْنِ كُلٍّ مِنْهُمَا لِلْقُرّاءِ الْكِرَامِ.

ص: 316

* Abstract

(Bordah) is in fact an ode composed by Sharaf al-din Mohammad Busiri (496/2121). This is known to be the most famous eulogy composed in praise of prophet Mohammad )S.A.W( in Arabic literature. One hundred and sixty one couplets in ten chapters can be found in this poem which expresses the holy prophet's virtues.

As soon as this glorious composition came into existence, it attracted the attention of the men of letters , artists and Muslim individuals. At present, after the lapse of seven centuries, this is still shining as a brilliant diamond fixed on the golden crown of the Arabic literature.

Throughout the last centuries many precious writings have appeared on this work. Such writings comprise comments in Arabic and some translations into Persian, Turkish, Urdu, English, German, Frech , Slavish, and Bosnian languages.

Many Arab poets have hitherto imitated its style, terms and its special themes and some have tried to compete with Busiri by composing similar odes. In our time, ahmad shauqi Bek)2391(, the famous Egyptian poet, trying to challenge Borda, composed an ode of 091 couplest entitled )Nahj al-Bordah(. This has attracted the attention of those who deeply admire religious literature.

Here, I am going to compare these two odes, and will explain them as possible. Having briefly explained some other eulogies composed in praise of Mohammad )S.A.w.(, I Have also tred to examine and study the biographies and ideas as well as the works of the two aforsaid poets. Likewise I have done my best to translate and comment these two poems into Persian, making comparisons too.

This Bordah has been proved to be peerless during centuries. It is worth mentioning that a comparative explanation of literary masterpieces will clarify the exalted status and postition of such excellent works.

ص: 317

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109