امام علی صلوات الله و سلامه علیه امیرالمومنین حقا در آیات و روایات

مشخصات کتاب

سرشناسه:عطائی اصفهانی، علی، 1317 -

عنوان و نام پديدآور:امام علی صلوات الله و سلامه علیه امیرالمومنین حقا در آیات و روایات [کتاب]/علی عطایی اصفهانی.

مشخصات نشر:قم : آیین دانش، 1394.

مشخصات ظاهری:704ص.

شابک:250000 ریال:978-600-6384-73-3

وضعیت فهرست نویسی:فاپا (چاپ سوم)

يادداشت:چاپ سوم.

يادداشت:چاپ چهارم: 1399 (فیپا)

يادداشت:عنوان روی جلد: امام علی علیه السلام امیرالمومنین حقا در آیات و روایات.

یادداشت:کتابنامه به صورت زیرنویس.

عنوان روی جلد:امام علی علیه السلام امیرالمومنین حقا در آیات و روایات.

موضوع:علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق -- احادیث

رده بندی کنگره:BP37/35/ع586الف8 1394

رده بندی دیویی:297/951

شماره کتابشناسی ملی:3471522

ص: 1

اشاره

امام علی صلوات الله و سلامه علیه امیرالمومنین حقا در آیات و روایات

علی عطایی اصفهانی

ص: 2

اللهم صل علی علی أمیر المؤمنین،

ووصی رسول رب العالمین،

عبدک وولیک واخی رسولک،

وحجتک علی خلقک، وآیتک الکبری

والنبا العظیم

الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین

بولایة أمیر المؤمنین والأئمة المعصومین

صلوات الله وسلامه علیهم أجمعین.

ص: 3

تقدیر و تشکر

لازم دانستم از فرزند عزیز و محترمم جناب آقای مهندس جوادعطایی دام عزه، که در تنظیم و تصحیح این کتاب و کتاب «چهارده معصوم علی» و کتاب «روزهای مدینه» و «کتاب غصه نخورید» زحمت بسیار و خالصانه تقبل نمودند، تقدیر و تشکر نمایم.

همچنین : از جناب مستطاب آقای حسینی فرد زید عزه، مسئول حروف چینی سجاد، و جناب مستطاب حاج آقای شریفی دام توفیقه -مدیر و صاحب چاپخانه و انتشارات آیین دانش - که در چاپ و نشر این کتابها مساعی جمیله به کار بردند، تشکر نموده، از خداوند سبحان توفیقات روزافزون برایشان مسألت نمایم.

نیز از تذکر و پیشنهاد خوانندگان بزرگوار، استقبال و قدردان خواهم بود، إن شاء الله تعالی.

و ما توفیقی الا من الله

ص: 4

الحمدللہ رب العالمین والصلاة والسلام علی أشرف الأنبیاء والمرسلین محمد وآله الطیبین الطاهرین واللغته الدائمة علی أعدائهم و مخالفیهم و منکری فضائلهم أجمعین، من الآن إلی قیام یوم الدین.

کلمه طیبه وشجرة طیبه

قال الله تبارک و تعالی: وألم تر کیف ضرب الله مثلا کلمه طیبه کشجرة طیبة أصلها ثابت وفرعها فی السماء تؤتی أکلها کل حین بإذنی ربها ویضرب الله الأمثال للناس لعلهم یتذکرون.(1)

آیا ندیدی چگونه خداوند کلمه طیبه را به درخت پاکیزهای تشبیه کرده که ریشه آن (در زمین) ثابت و شاخه آن در آسمان است؟ میوه های خود را هر زمان به اذن

پروردگارش می دهد و خداوند برای مردم مثلها می زند شاید متذکر شوند.

حضرت امام محمد باقر(علیه السلام) فرمود: اصل این درخت، رسول خدا (صلی الله علیه و آله)است ونسبش در بنی هاشم ثابت و پابرجا است، و فرع و تنه این درخت، علی بن ابی طالب (علیه السلام) است، و شاخه آن فاطمه (علیها السلام) است، و میوه آن ائمه از فرزندان علی وفاطمه عالی هستند، و برگش شیعیان آن بزرگواران می باشند. و هرگاه مؤمنی ازشیعیان ما فوت کند، برگی از آن درخت می افتد، و هنگامی که مؤمنی متولد شود،

ص: 5


1- سوره ابراهیم (14)، آیات 24 و 25.

برگی بر آن درخت می روید.(1)

در روایت دیگر است که حضرت اماجعفر صادق (علیه السلام) فرمود: پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله)، اصل و ریشه این درخت است. امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) تنه آن درخت است.

امامان (علیهم السلام)که از ذریه ایشان هستند، شاخه های آن درخت هستند. علم و دانش امامان لیا میوه درخت است. شیعیان با ایمانشان، برگهای آن درخت هستند.

سپس امام صادق (علیه السلام)فرمود: آیا چیز دیگری باقی می ماند؟ راوی می گوید:

گفتم نه، به خدا سوگند.

امام فرمود: به خدا سوگند هنگامی که یک فرد با ایمان متولد می شود، برگی بر آن درخت می روید، و هنگامی که یک نفر مؤمن، فوت می کند برگی از آن درخت می افتد. (2)

معنای کلمه طیبه و شجره طیبه

کلمه «طیبه» که به درخت طب و پاکیزه، تشبیه شده، مصداق بارزش

ص: 6


1- علی بن ابراهیم حدثنی أبی عن الحسن بن محبوب عن ابی جعفر الأحوال عن سلام بن المستنیرعن أبی جعفر (علیه السلام) قال : سألته عن قول الله تعالی «مثل کلمة طیبة» الایة قال : الشجر رسول الله(صلی الله علیه و آله) ،و نسبه ثابت فی بنی هاشم و فرع الشجرة علی بن ابی طالب و غصن الشجرة فاطمة (علیها السلام) . و ثمرتهاالأئمة من ولد علی و فاطمة بلا و الائمة من اولادها اغصانها، و شیعتها ورقها، و أن المؤمن من شیعتنا لیموت فتسقط من الشجرة ورقة، و أن المؤمن لیولد فتورق الشجرة : تفسیر نورالثقلین،ج 2، ص 537.
2- عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد عن علی بن سیف عن أبیه عن عمرو بن حریث قال : سألت اباعبدالله (علیه السلام)عن قول الله : وشجرة طینیة أصلها ثابت و عها فی الماء و قال : فقال : رسول الله (صلی الله علیه و آله) اصلها و امیر المؤمنین (علیه السلام) فرعها، و الائمة من ذریتهما اغصانها، و علم الائمة ثمرها، و شیعتهم المؤمنون ورقها، هل فیها فضل؟ قال : قلت : لا والله، قال : والله ان المؤمن لیولد فتورق ورقة فیها، وان المؤمن لیموت فتسقط ورقة منها. ( همان، ص 535).

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)و اهل بیت آن حضرت هستند، همان گونه که در روایات گذشت،ولی باید توجه داشت که معنای وسیع و دامنه داری دارد، هر انسان پاک و نسل و

ذریه طیب و فکر و اندیشه سالم، و مکتب و برنامه و گفتار و کردار ارزشمند راشامل می شود.

شامل کلمه توحید، یعنی کلمه «لا اله الا الله»، قرآن کریم، مؤمن واقعی و انسانهایی که وجودشان منشأ خیرات و برکات است و در تمام اوقات،میوه لذت بخش شان، سرچشمه حیات و زندگی سعادتمندانه مخلوقات خداونداست، می شود.

خلاصه این که، شجره طیبه، هر موجود پاک، پرخیر و پربرکت است. این شجره ریشه دارد، تنه و شاخه و برگ دارد، میوه های لذیذ و چهار فصل وشبانه روزی دارد. ریشه آن ثابت و مستحکم است، به طوری که طوفانها و تند بادها و حوادث و حتی تیشه ها، نمی توانند آن را از جا برکنند.

این درخت تنهای محکم و استوار دارد و شاخه ها و جوانه های سر به آسمان کشیده دارد، به طوری که دست بدخواهان، توان قطع و نابود کردن آنها را نداشته و نخواهند داشت.

این درخت پاک، پربار و پربرکت است و اختصاص به گروه و جمعیت خاصی ندارد، بلکه میوه آن، بر همگان ارزانی و رایگان است.

از آنچه به نحو اشاره بیان شد، معلوم گردید که مثل اعلا و مصداق واضح و آشکار شجره طیبه، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا و ائمه معصومین- صلوات الله و سلامه علیهم أجمعین -، هستند.

زیرا آنچه خوبان همه داشته و دارند، این بزرگواران به نحو ام و اکمل و درحد اعلا دارند.

ص: 7

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)افضل و اشرف موجودات

بدون شک و تردید و به اتفاق شیعه و سنی، بلکه به اتفاق همه دانشمندان عالم،پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)افضل و اشرف موجودات بوده و در تمام فضائل نفسانی و مناقب

و مزایای اخلاقی، یگانه و بی همتا بوده است، آن بزرگوار، در صدق و صفا و مروت و امانت و حیا، در سخاوت و علم و شجاعت و فتوت و عصمت و خلاصه، درجمیع مکارم اخلاقی سرآمد و بر همه پیامبران(علیهم السلام) تفوق و برتری داشته است.

فاق اللیبیین فی خلق و فی خلق

ولم یداوه فی علم و کرم

فهو الذی ثم معناه و صورتة

ثم اصطفاء حبیبأ باری النسم

در آفرینش و در اخلاق، بر همه انبیا (علیهم السلام) تفوق و برتری یافت.

و در علم و بزرگواری، کسی به پایه او نرسید.

آن حضرت کسی است که از جهت سیرت و صورت، تام و کامل بود.

و خداون؛ آفریننده، آنجناب را حبیب خود برگزید.

جهان کرد یکسو چو دار نعیم

و به لطف عمیم و به خلق عظیم

ز هر سوره از پاک قرآن او

فروزان بود شمس برهان او

افضل و بهترین انسانهای عصر پیامبر(صلی الله علیه و آله)

طبق آیات و روایات بسیاری که شیعه و سنی نقل کرده اند، بهترین و با فضیلت ترین انسانهایی که پیامبر (صلی الله علیه و آله) را درک کرده و با آن حضرت بوده اند، اهل بیت آن حضر تند، زیرا فضائل آن بزرگواران از حد و حصر خارج و قابل شمارش نیست.

و همین بس که مشمول آیه تطهیرند: وإنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس

ص: 8

أهل البیت و یطهرکم تطهیرا(1) ) که خداوند هرگونه پلیدی را از آنها برطرف کردهو پاک و پاکیزه شان داشته است. ( به شرحی که در ص 196 همین کتاب آمده است).

و همین بس که مشمول آیه مباهله اند: فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناء کم وأنفسنا و أنفسکم(2)... که این آیه سند زنده و روشن است بر افضلیت آن عزیزان

- زیرا پیامبر (صلی الله علیه و آله)برای مباهله با نصارا، تنها کسانی را که قابلیت داشتند برای آن امرخطیر، همراه برد و آنها علی، فاطمه، حسن و حسین (علیهم السلام) بودند -

و همین بس که خداوند سبحان در قرآن مجیدش محبت و دوستی آنها را برهمه مسلمانان واجب فرموده است: (وقل لا أسئلکم علیه أجرا إلا المودة فی القربی(3))

و همین بس که آیه (ویطعمون الطعام علی حبه مسکینا ویتیمأ واسیرا.إنما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاء ولا شکورا (4)) در باره آنان نازل شده است.

و همین بس که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) آنان را در حدیث ثقلین قرین و عدل قرآن کریم دانسته و معرفی فرموده است. (انی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی اهل بیتی(5))

و همین بس که آن عزیزان بزرگوار را کشتی نجات امت قرارشان داده و

ص: 9


1- ۔ سوره احزاب / 33.
2- سورة آل عمران / 61.
3- سوره شورا / 23.
4- و غذا را در عین دوست داشتن به مسکین و یتیم و اسیر انفاق می کنند و می گویند: ما شما رافقط برای خوشنودی خدا اطعام می کنیم و انتظار هیچ پاداش و سپاسی از شما نداریم. (سورة هل آتی / 8 و 9).
5- جامع احادیث الشیعة، مرحوم آیة الله العظمی بروجردی، ج 1، المقدمة، چاپ اول، ص 28. و همین حدیث را از کتب اهل تسنن در کتاب 14 معصوم، ص 142 تا 154 آورده ام.

فرموده است: «ان مثل اهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجا ومن تخلف عنها هلک»(1)؛ «مثل اهل بیت من مثل کشتی نوح است، هر کس بر آن سوار شد همراه آنها رفت) نجات یافت و هر کس تخلف کرد غرق و هلاک شد».

و همین بس که بر همه مسلمانان واجب است در تشهد تمام نمازهایشان به آنان دعا کنند و بگویند : «اللهم صل علی محمد و آل محمد». و همین بس که همه مسمانان در نماز بر مرده هایشان می گویند: «... اللهم صل علی محمد و علی آل محمدکما صلیت علی إبراهیم وعلی آل إبراهیم»(2)

و همین بس که همه مسلمانان بر این عقیده اند که از اسباب اجابت دعا، صلوات فرستادن بر محمد و آل محمد است. و غیر اینها که از خصائص و امتیازات اهل بیت (علیهم السلام) است که هیچ یک از صحابه چنین امتیازهایی را نداشته واز این فضائل محروم بوده اند.

به علاوه شیعه و سنی روایات بسیاری از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)در فضائل یکایک اهل بیت نقل کرده اند که حقیر در این کتاب قطره ای از آنها را که مربوط به امیرالمؤمنین

علی (علیه السلام) است می آورم و مفصل آنها را در کتاب «روزهای مدینه» آورده ام.

امیرالمؤمنین (علیه السلام) افضل انسانها بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله)

طبق آیات و روایاتی که به آنها اشاره شد، بهترین و با فضیلت ترین انسانها بعد از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) ، حضرت امیر (علیه السلام) است، زیرا آن بزرگوار در کمالات

ص: 10


1- جامع احادیث الشیعة، ج 1، المقدمة، چاپ اول، ص 28
2- در کیفیت تشهد همه نمازها و در نماز بر اموات و صلوات در آنها، فرقی بین شیعه و سنی نیست، جز اینکه آنها می گویند «اللهم صل علی محمدو علی آل محمد». به کتاب «روزهای مدینه) ص 188 و 189 مراجعه شود.

نفسانی - مانند علم، حلم، شجاعت، سخاوت، حسن خلق، عفت، مروت و جوانمردی و غیر اینها به مانند پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بود.

همچنین آن حضرت در کمالات جسمانی - مثل قدرت و نیروی بدنی - نظیر نداشت.

آن حضرت مثل اعلا و نمونه بارز صفات و خصوصیات امامت بود، در ایمان، تقوا، پرهیزکاری، عدل و انصاف، همتا نداشت. در اجرای مقررات دین، بین آشنا و بیگانه فرق نمی گذاشت. در زندگی به حداقل ضرور اکتفا می کرد. و همیشه دلسوز یتیمان و مستمندان بود.

جابر بن عبدالله انصاری گوید: «ما در کنار خانه خدا خدمت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)نشسته بودیم، در این حال علی (علیه السلام)به سوی ما آمد، هنگامی که چشم پیامبر(صلی الله علیه و آله) به

آن جناب افتاد، فرمود: «قد اتاکم أخی ؛ برادرم به سوی شما می آید» سپس رو به کعبه کرد و فرمود: «و رب هذه البنیة! إن هذا و شیعته هم الفائزون یوم القیامة ؛ سوگند به خدای این کعبه این مرد و شیعیانش در قیامت رستگارانند»، سپس رو به سوی ما کرد و افزود:

«أما والله انه ولکم إیمانا بالله، و أقومکم بأمر الله، و اؤفاکم بعهد الله و اقضاکم بحکم الله و أقسمکم بالسویة، وأعدکم فی الرعیة، و أعظمکم عند الله مزیة. قال جابر : فانزل الله : (إن الذین آمنوا وعملوا الصالحات أولئک هم خیر البریة ) فکان علی إذا أقبل فال اصحاب محمد(صلی الله علیه و آله) قد أتاکم خیر البریة بعد رسول الله»(1)؛

ص: 11


1- همان و ( تفسیر المیزان، ج 20، ص 341) به نقل از (ابن عساکر) تذکر: خیر البریة، ای هم خیرالخلق، من برأالله الخلق ای خلقهم، فترکت همزتها. ( مجمع البحرین، برأ) برأ، به معنای خلق، البریة، المخلوق، الخالق، (هم خیر البریة) (ای خیر الخلیقة) ( خیر الخلق).

به خدا سوگند او قبل از همه شما به خدا ایمان آورد، و قیام او به فرمان خدا بیش از همه شما است، وفایش به عهد الهی از همه بیشتر، و قضاوتش به حکم الله افزونتر، ومساواتش در تقسیم [بیت المال ] از همه زیادتر، عدالتش درباره رعیت از همه فزون تر، ومقامش نزد خداوند از همه بالاتر است».

جابر می گوید: اینجا خداوند آیه (إن الذین آمنوا وعملوا الصالحات أولئک هم خیر البریة (1)» را نازل فرمود و از آن به بعد هنگامی که علی (علیه السلام)می آمد یاران محمد (صلی الله علیه و آله)می گفتند : بهترین مخلوق خدا بعد از رسول الله آمد!»

واز ابن عباس نقل است که گفت: هنگامی که آیة (إن الذین آمنوا وعملوا الصالحات أولئک هم خیر البریة )نازل شد، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به حضرت امیر(علیه السلام)فرمود: «منظور از این آیه تو و شیعیانت هستید که در روز قیامت وارد محشرمی شوید، در حالی که هم شما از خدا راضی هستید و هم خدا از شما راضی است، و دشمنت خشمگین وارد محشر می شود و به جهنم می رود، در حالی که سر او به وسیله غل و زنجیر بالا نگاه داشته شده است.»

همچنین رسول خدا (صلی الله علیه و آله)در باره آن حضرت فرمودند:

من أراد أن ینظر إلی إسرافیل فی هیبته و إلی میکائیل فی رتبته و إلی جبرئیل فی جلالته و إلی آدم فی علمه و إلی نوح فی خشیته و إلی إبراهیم فی خلته و إلی یعقوب فی خزنه و إلی یوسف فی جماله و إلی موسی فی مناجاته و إلی ایوب فی صبره و إلی یحیی فی زهده و إلی عیسی فی عبادته و إلی یونس فی ورعه و إلی محمد فی حسبه و خلقه، فلینظر إلی علی، فان فیه تسعین خصله من خصال الأنبیاء جمعها الله فیه و لم یجمعها فی احد غیره(2)».

ص: 12


1- سوره بینه، آیه 7.
2- ینابیع المودة، ج 2، باب 56.

«هر کس اراده کرده است اسرافیل را در هیبتش، و میکائیل را در رتبه اش و جبرئیل را در جلالتش و حضرت آدم را در علمتش و نوح را در خشیتش و ابراهیم را در دوستیش ویعقوب را در حزنش و یوسف را در جمالش و موسی را در مناجاتش و ایوب را در صبرش و یحیی را در زهدش و عیسی را در عبادتش و یونس را در ورعش و حضرت محمد(صلی الله علیه و آله)را در حسب و خلقش تماشا کند، به علی بن ابی طالب نگاه کند، به راستی خداوند در او نودخصلت از خصال و صفات انبیا را جمع کرده است که در غیر او جمع نکرده است».

و نیز فرمودند: «آنا مدینه العلم و علی بابها فمن اراد العلم فلیات الباب»(1)؛

من شهر علم هستم و علی دروازه آن، هر کس را علم باید از دروازه، درآید».

فردوسی در این رابطه گفته است:

چو گفت آن خداوند تنزیل و وحی

خداوند امر و خداوند نهی

که من شهر علمم علیم درست

درست این سخن گفت پیغمبر است

گواهی دهم کین سخن راز او است

تو گویی که گوشم به آواز اوست

همچنین در باره امتیازات منحصر به فرد آن حضرت فرمودند:

«یا علی! لو لا أن تقول طائفة من أمتی ما قالت النصاری فی عیسی بن مریم لقلت فیک مقالا لا تمر بملاء من المسلمین إلا اخذوا التراب من تحت رجلیک وفضل طهورک یستشفون بهما ولکن حسبک أن تکون منی و انا منک»(2).

«یا علی! اگر نبود که گروهی از امت من درباره تو همان سخنانی را که نصارا در حق عیسی بن مریم (علیه السلام)[که او را فرزند خدا خواندند گفتند، در فضیلت تو سخنی می گفتم که بر هیچ فرد و گروهی عبور نمیکردی مگر آن که خاک پایت را برای تبرک بر می داشتند، وبا قطره های آب وضویت استشفا می جستند، اما همین فضیلت تو را بس که، تو از من و من از تو هستم».

ص: 13


1- کشف الغمة : فی مناقبه و غزارة علمه. ( فی فصل مناقبه).
2- مناقب خوارزمی، باب 13.

آن لحمک لحمی بشنو تا که بدانی

آن یار که او نفس نبی بود علی بود

آن کس که ولی بود و وصی بود علی بود

سلطان سخا و کرم وجود علی بود

آن سرو سرافراز که اندر ره اسلام

تا کار نشد راست نیاسود علی بود

آن قلعه گشایی که در از قلعه خیبر

برکند به یک حمله و بگشود علی بود

آن مرد دلاور که برای طمع نفس

بر خوان جهان دست نیالود علی بود

هم آدم و هم شیث و هم ادریس و هم الیاس

و هم صالح پیغمبر و داوود علی بود

هم موسی و هم عیسی و هم خضر و هم ایوب

و هم یوسف و هم یونس و هم هود علی بود

آن شاه سرافراز که اندر شب معراج

و با احمد مختار یکی بود علی بود

فرزند خلف در صدف نکته توحید

و کادم به جمالش نگران بود علی بود

نیز ابن عساکر از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل کرده است که فرمودند: «هر کس مسرور می شود و دوست دارد حیات و مماتش، حیات و ممات من باشد، و در بهشت عدن که درخت آن را پروردگار من کاشته، ساکن شود، باید بعد از من با ولایت علی(علیه السلام) باشد و باید با ولایت جانشین علی (علیه السلام) باشد، و باید اقتدا کند به

ص: 14

امامان بعد از من، زیرا آنها عترت من و آفریده شده از طینت من هستند، و فهم وعلم روزی آنان شده است، وای بر کسانی از امتم که فضل و برتری آنها راتکذیب کنند، و صله مرا نسبت به آنان قطع نمایند، خداوند آنها را مشمول شفاعت من قرار ندهد. قال (صلی الله علیه و آله) : من سره أن یحیی حیاتی و یموت مماتی ویسکن جنة عدن التی غرسها ربی فلیوال علیا من بعدی، ولیوال ولیه، ولیقتدبالأئمته من بعدی، فأنهم عترتی، خلقوا من طینتی و رزقوا قهما و علما، ویل للمکذبین بفضلهم من أمتی، ألقاطعین فیهم صلتی لا أنا لهم الله شفاعتی.(1)

یک دهان خواهم به پهنای فلک

تا بگویم وصف آن رشک ملک

ور دهان یابم چنین و صد چنین

تنگ آید در بیان آن آمین

اینقدر هم گر نگویم ای صنم

شیشه دل از ضعیفی بشکنم

شیعه واقعی کیست؟

لازم به یادآوری است که شیعه واقعی و حقیقی کسی است که علاوه بر اعتقادبه امامت ائمه (علیهم السلام) و محبت به آن بزرگواران، دستورات دین و اعمال صالح را انجام دهد و از محرمات الهی پرهیز نماید و اعتقاد را با عمل توأم کند.

امام باقر (علیه السلام) به جابر فرمود: ای جابر! آیا کسی که خود را شیعه می داند به همین اکتفا می کند که بگوید ما اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) را دوست می داریم؟ نه بهخدا قسم شیعه ما نیست مگر کسی که خداترس و مطیع و فرمانبر او باشد و شیعه شناخته نمی شود مگر به تواضع و فروتنی و امانت و زیاد به یاد خدا بودن و نماز

ص: 15


1- تاریخ دمشق لابن عساکر الشافعی، ج 2، ص 19، ح 602، والمناقب خوارزمی، ص 34، و حلیة الاولیاء، ج 4، ص 349، فی ترجمة علی بن ابی طالب (علیه السلام)، و ینابیع المودة، ص 141، ومستدرک حاکم، ج 3، ص 138.

و روزه گرفتن و به پدر و مادر نیکی کردن و با همسایگان خوش رفتاری نمودن وبه فقرا و مستمندان کمک دادن و به یتیمان رسیدگی کردن و به راستی سخن گفتن و قرآن خواندن و به جز خیر و خوبی چیزی پشت سر مردم نگفتن و دربین قبیله خود معروف به امین بودن.

جابر گوید که گفتم: یابن رسول الله! امروزه کسی را با این صفات که بیان فرمودید نمی شناسم. حضرت فرمود: «ای جابر! فریب این حرفها را که می زنندمخور، آیا برای انسان کافی است که بگوید من علی را دوست می دارم و در عین حال عمل نداشته باشد؟ و اگر کسی بگوید من رسول الله را دوست دارم و او افضل ازعلی است و در عین حال از پیامبر پیروی نکند به طور حتم و یقین بداند که دوستی تنها به او نفعی نمی دهد پس از خدا بترسید و به آنچه فرموده است عمل کنید خداوند

با کسی خویشی ندارد بهترین بندهها نزد خدا پرهیزکارترین و مطیع ترین افراد هستند. ای جابر! سوگند به خدا نزدیک به خدا نمی توان شد مگر به سبب اطاعت و

بدانید که ما برات آزادی از آتش نداریم و احدی نمی تواند با خدا احتجاج کند و هرکس خدا را اطاعت کند دوست ما است و هر کس عصیان خدا کند دشمن ما است و

دوستی ما حاصل نمی شود مگر به عمل و ورع و پرهیزکاری.»(1)

ص: 16


1- «قال (علیه السلام) : یا جابر! ایکتفی من ینتحل التشیع ان یقول بحبنا اهل البیت فوالله ما شیعتنا الا من اتقی الله و اطاعه و ما کانوا یعرفون. یا جابر! الا بالتواضع و التخشع و الأمانة و کثرة ذکر الله و الصوم والصلاة و البر بالوالدین و التعاهد للجیران من الفقراء و أهل المسکنة و الغارمین و الأیتام و صدق الحدیث و تلاوة القرآن و کف الألسن عن الناس إلا من خیر و کانوا أمناء عشائرهم فی الأشیاء. قال جابر، فقلت : یابن رسول الله! ما نعرف الیوم أحدأ بهذه الصفة. فقال : یا جابر! لا تذهبن بک المذاهب حسب الرجل أن یقول أحب علیا و اتولاه ثم لم یکن مع ذلک فعالا فلو قال إنی أحب رسول الله فرسول الله خیر من علی ثم لا یتبع سیرته و لا یعمل بسنته ما نفعه حبه إیاه شیئا. فاتقوا الله و اعملوا لما عند الله لیس بین الله و بین أحد قرابة أحب العباد إلی الله عوجل اتقاهم و أعملهم بطاعته. یا جابر! والله ما یتقرب إلی الله تعالی إلا بالطاعة و ما معنا براءة من النار ولا علی الله لأحد من حجة من کان لله مطیعة فهو لنا ولی و من کان لله عاصی فهو لنا عدو و ما تنال ولا یتنا إلا بالعمل و الورع. کافی: ج 2، ابواب ایمان و کفر، ص 74 باب «الطاعة و التقوی» ح 3. «انتحال الشیء : ادعاؤه»

اولین شرط امامت :

گرچه این کتاب در باره زندگی و سیره امیرالمؤمنین صلوات الله وسلامه علیه است، ولی مناسب دیدم در ابتدای این بخش اشاره ای

داشته باشم به مسأله «عصمت» که شرط اساسی امام و امامت است و همواره مورد بحث و پرسش قرار می گیرد.

عصمت :

اعتقاد شیعه دوازده امامی این است که همه انبیاء و ائمه - صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین - و حضرت زهرا(علیها السلام) معصومند، یعنی با این که قدرت بر

ترک واجبات و توان بر انجام محرمات داشتند ولی هرگز واجبی را ترک نکرده وهرگز مرتکب گناهی نشده اند، در همه عمر مبارکشان از سهو و خطا و لغزش وحتی از فکر گناه، مصون و پاک بوده اند، از شک و تردید و جهل و اخلاق رذیله وصفات زشت و ناپسند، محفوظ و مصون بوده اند، از آنچه موجب تنفر مردم و یاعرف نشانه و علامت پستی و بی شخصیتی است منه و مبری بوده اند.

در زیارت جامعه کبیره (1)می خوانیم: «عصمکم الله من الزلل، وآمنکم من

ص: 17


1- سند و اعتبار زیارت جامعه کبیره: محدث عظیم الشأن، مرحوم شیخ صدوق ( متولد سال 305 و متوفای سال 381 ه.ق) در کتاب شریف «من یحضره الفقیه» و همچنین شیخ جلیل، مرحوم شیخ طوسی (متولد سال 385 ومتوفای سال 460 ه.ق) در کتاب «تهذیب الاحکام» روایت کرده اند که: موسی بن عبدالله نخعی گفت: خدمت حضرت امام علی نقی الا عرض کردم که یابن رسول الله (صلی الله علیه و آله) مرا زیارتی با بلاغت کامل تعلیم فرما که هرگاه خواستم یکی از شما را زیارت کنم آن را بخوانم. پس آن بزرگوار، این زیارت ( جامعه کبیره) را به من تعلیم فرمود. علامه مجلسی و والد ماجدش ( قدس سرهما) فرموده اند: زیارت جامعه کبیره احسن و اکمل زیارات است. چرا که جز امام معصوم قادر نیست چنین مضامین عالیه و عبارات دلنشین را انشا نماید و علما شرح های بسیاری بر آن نوشته اند. مجلسی اول (قدس سره)در جلد پنجم روضة المتقین، فی شرح من لا یحضره الفقیه، ص 450، این زیارت مبارکه را شرح کرده و سفارش اکید فرموده است که آنرا برای هر یک از ائمه (علیهم السلام) بخوانند و برای آن آثار و برکات فراوانی نقل کرده است.

الفتن، وطهرکم من الدنس، وأذهب عنکم الرجس، وطهرکم تطهیرا» ؛ «خدا شما را از لغزش و خطا بازداشت، و شما را از فتنه ها ایمن گردانید، و از آلودگی ها پاکتان

ساخت، و از تمام پلیدیها دور و برکنارتان داشت و به بهترین وجه پاک و پاکیزه تان قرار داد، آنچنان پاکیزگی که خود می خواست».

خلاصه : به عقیده شیعه عصمت حالت و ملکه نفسانی و موهبتی الهی است که معصومین صلوات الله علیهم از آن برخوردار بوده اند، همان گونه که عقل و

ذکاوت، عدالت و انصاف و سایر قوای نفسانی از مواهب الهی هستند و گاهی به صورت ملکه راسخه درآمده و منشأ بسیاری از کمالات و یا موجب حفظ انسان از بسیاری لغزشها می شوند و با این که انسان قدرت و اختیار دارد، در عین حال قوای مذکور جلوی او را گرفته، او را حفظ می کنند. و بدیهی است که در تمام این موارد گفته می شود: خدا حفظ کرد، و حفظ را نسبت به خدا می دهند، چون وسیله حفظ را خدا عطا فرموده است و چنین نسبتی صددرصد صحیح و مطابق با واقع است.

ص: 18

ادلة وجوب عصمت

*ادلة وجوب عصمت (1) : همان گونه که گفته شد، اعتقاد شیعه دوازده امامی

ص: 19


1- عصمت ( از واژه «عصم)» از باب «ضرب)» در لغت به معنای نگهداری و حفظ است، (عکم الرجل الشیء، حفظه و منعه ووقاه) و در اصطلاح، عصمت به معنای مصونیت و محفوظ بودن ازگناه و اشتباه است، یعنی پیامبران و ائمه - صلوات الله علیهم اجمعین -، هرگز تحت تأثیر هواهای نفسانی قرار نمی گیرند و مرتکب گناه نمی شوند و در کار خود دچار خطا و اشتباه نمی شوند واین مصونیت و محفوظ بودن آنان، محصول نوع بینش و قوت عقل و درجه یقین و علم و ایمان آنها است. به عبارت روشن تر: عصمت این است که پیامبران و معصومین صلوات الله علیهم ازچنان ایمان و یقین و قوه درونی و روحیه ای آگاهانه برخوردار بودند که در هیچ شرایطی از فرمان خدا سرپیچی نکرده و با اینکه قدرت داشتند ولی هرگز گناه نکردند و فکر گناه هم ننمودند، و دراثر علم و دانش از گناه متنفر بودند، و چنین حالت را عصمت گویند که فوق عدالت است. امام جعفر صادق عالی در باره عصمت فرموده است : «المعصوم هو الممتع بالله من جمیع محارم الله وقد قال الله: «ومن یعتصم بالله فقد هدی إلی صراط مستقیم » (سوره آل عمران /101) معصوم کسی است که با عنایت و لطف خداوند از ارتکاب همه محرمات الهی خودداری می کند -همان گونه که به خداوند فرموده است: هر کس به خدا متمسک شود، به طور حتم به راه راست رهنمون شده است. ( بحارالانوار، ج 25، ص 194، ح 5). البته برخی مراتب این حالت نسبت به بسیاری از مردم نیز مشاهده می شود، مثلا افراد محترم نسبت به کارهای زشت که در شأن آنان نیست معصومند و فکر انجام اعمالی که در شأنشان نیست، نمی کنند، با این که قدرت بر انجام دارند. توضیح اینکه : انسان یک موجود مختار است و کارهای خویش را بر اساس منافع و مضار ومصالح و مفاسدی که تشخیص می دهد انتخاب و انجام می دهد، از این رو شناخت و تشخیص،نقش مهمی در اختیار و انتخاب کارها دارد، ممکن نیست انسان چیزی را که بر حسب تشخیص وفهم او مفید نیست و از سویی زیان و ضرر دارد انتخاب کند، مثلا انسان عاقل علاقه مند به زندگی،دانسته خود را از کوه پرت نمی کند، زهر نمی نوشد، انسانی که علم و یقین دارد که برق کشنده است، هرگز دست به برق نمی زند، انسانی که می داند آتش سوزنده است . با این که قدرت دارد ومختار است ولی - هرگز قطعه آتش را در دهان خود نمی گذارد. انسانی که می داند آبی آلوده و متعفن است. طبعا از آن متنفر است و هر چند در شدت عطش باشد، اما حاضر نیست از آن آب بیاشامد. به طور کلی انسانها از نظر علم، ایمان، تقوا و توجه و آثار گناهان متفاوتند، به هر اندازه علم و ایمان و تقوا قوی تر باشد، پرهیز از گناه جدی تر و انگیزه ترک عمل خلاف شرع، قوی تر می باشد. اگر درجه ایمان و عقل و علم در حد شهود و عیان برسد، به حدی که شخص ببیند که می خواهدخود را از کوه پرت کند و یا زهر کشنده ای را بنوشد، در این حال، احتمال ارتکاب گناه به صفرمی رسد، یعنی چنین شخصی - با این که می تواند ولی هرگز مرتکب گناه نمی شود. آری علم و قوت عقل، موهبتی الهی است و عصمت می آورد و انسان را از آنچه موجب نقص درکمال و منشأدنائت و پستی است، باز می دارد، انسان را از اعمالی که موجب تنفر مردم است، نگاه می دارد. اگر لذت ترک شهوت بدانی دگر شهوت نفس لذت نخوانی هزاران در از خلق بر خود ببندی گرت باز باشد در آسمانی سفرهای علوی کند مرغ جانت گر از شهوت از بازش رهانی ولیکن ترا صبر عنقا نباشد که در دام شهوت چو گنجشگ مانی چنان می روی ساکن و خواب در سر که می ترسم از کاروان بازمانی نصیحت همین است جان برادر که اوقات ضایع مکن تا توانی همه عمر سختی کشیده است سعدی که نامش برآمد بشیرین زبانی

است که واسطه میان خدا و خلق - پیامبر باشد یا امام - باید معصوم باشد. و بر این مطلب دلایل بسیاری اقامه شده که به سه دلیل آن اشاره می کنم:

دلیل اول : اگر پیامبر و امام (علیهم السلام) معصوم نباشند، به شریعت و آنچه را به عنوان حکم خدا ابلاغ می کنند، وثوق و اطمینان حاصل نمی شود. زیرا چنانچه معصوم نبوده و جایزالخطا باشند و احتمال کذب درباره آنان داده شود، قهرا مورد اعتمادنخواهند بود و به حکم عقل نمی توان آنان را واجب الاطاعه دانست.

از حضرت رضا (علیه السلام) نقل شده است که فرمودند : «لا یفرض الله تعالی طاعة

ص: 20

من یعلم أنه یضلهم و یغویهم» ؛ «خداوند متعال واجب نمی کند بر مردم اطاعت ازکسی را که می داند آنان را به گمراهی می کشاند و اغوایشان می کند»(1).

دلیل دوم: اگر پیامبر و امام (علیهم السلام)معصوم نباشند و درباره آنان احتمال خطا وسهو و نسیان و امکان کذب و دروغگویی راه داشته باشد، گفته ها و اعمالشان ازدرجه اعتبار ساقط است و نمی توان گفت : قول و فعل و تقریرشان حجت است،نمی توان به فرموده پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله): «صلوا کما رأیتمونی أصلی ؛ نماز بخوانید به گونه ای که می بینید من نماز می خوانم». اعتماد کرد. نمی توان مطمئن بود که نماز او مطابق حکم خدا است، چون در فرض عدم عصمت آن حضرت، احتمال خطای یا ( العیاذ بالله) احتمال کذب درباره او داده می شود، همچنین نمی توان به فرموده آن حضرت: «خذوا عنی مناسککم» اعتماد نمود و اعمال حج را به گونه ای که فرموده، یا عمل کرده است، انجام داد و ....

همچنین امام باید از سهو و خطا و نسیان مصون و محفوظ باشد، زیرا امام نماینده و حجت خدا است و گفتار و کردار او برای مردم حجت است و اطاعتش بر امت واجب و فرض است، و چنانچه احتمال سهو و خطا درباره او داده شود، وجوب اطاعت از او، زیر سؤال می رود و غرض از تعیین و نصب او برای امامت حاصل نگردد.

دلیل سوم: این است که : بعثت انبیاء و تعیین امام (علیهم السلام) به منظور تکمیل انسانها است، برای راهنمایی به اطاعت از خدا و ارشاد و هدایت انسانها است، برای پرهیز از گناه و وادار کردن آنان به آنچه صلاح دنیا و آخرت است، برای بازداشتن مردم از آنچه موجب ضرر و زیان دنیا و آخرت آنان است.

نصب امام برای این است که بشر را از خواب غفلت بیدار و انسانها را از قید هوا

ص: 21


1- بحارالانوار، ج 25، ص 199، ح 9.

و هوس و شهوت، رهایی بخشد و آنان را به سعادت دنیا و آخرت رهنمون شود. لذا چنانچه امام، معصوم نباشد و از خودش فعل قبیح و عمل ناپسند و خلاف شرع، سر بزند، چگونه می تواند از عهده مسؤلیتهایی که ذکر شد، برآید؟

اگر امام، معصوم نباشد و احتمال گناه یا اشتباه و سهو و نسیان و فراموشی درباره او داده شود، به طور طبیعی از او سلب اطمینان می شود.

هرگاه امام، معصوم نباشد و عمل خلافی از او دیده شود، یقینا موجب تجری بدکاران و فرصت طلبان می شود و در حقیقت موجب نقض غرض خواهد بود،به طوری که در این شعر به آن اشاره شده است:

إذا کان البیت بالدف مولعا

فشیمة أهل البیت کلهم رقص

هرگاه صاحب خانه بر دف زدن حریص باشد، رفتار و روش اهل خانه رقصیدن خواهد بود.

خلاصه چنانچه امام، معصوم نباشد، امر و نهی او بی اثر و بلکه نتیجه معکوس خواهد شد.

دلیل بر عصمت از قرآن کریم

علاوه بر آنچه ذکر شد، آیه مبارکه (وإذ ابتلی إبراهیم ربه بکلمات فأتمهن قال إنی جاعلک للناس إماما قال ومن ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین)(1)

یاد آور هنگامی را که خداوند ابراهیم را با حوادث گوناگون [و وسائل مختلف آزمود و او به خوبی از عهده آزمایش برآمد. خداوند به او گفت: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم، ابراهیم گفت از دودمان من [نیز امامانی قرار بده ] خداوند فرمود:پیمان من مقام امامت ] به ستمکاران نمی رسد».

ص: 22


1- سوره بقره، آیه 124.

دلالت دارد بر این که، منصب امامت و پیشوایی مردم، به افراد ظالم و ستمکارداده نمی شود، و معلوم است که ظلم اعم از ظلم به نفس و ظلم به غیر است و هر گناه و خلاف شرعی - هر چند کوچک باشد - ظلم به نفس است و بر مرتکب آن اطلاق ظالم می شود، و در آیات و روایات، بر گناهکار اطلاق ظالم شده است، مثل : (وما ظلمناهم ولکن کانوا أنفسهم یظلمون (1)) «ما به آنان ستم نکردیم بلکه خودشان به خویشتن ] ستم نمودند»

بر این اساس از آیه شریفه استفاده می شود که اشخاصی صلاحیت پیشوایی وامامت امت را دارند که از جمیع گناهان و از همه ظلمها منزه باشند، سابقه شرک و بدنامی و آلودگی نداشته باشند، و مراد از عصمت همین معنا است.

همچنین آیه مبارکه : وإما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهرکم تطهیرا (2)» ؛ «خدا اراده [قطعی] فرموده است که پلیدی را از شما اهل بیت زدوده و شما را [از جمیع گناهان و زشتیها ] پاک گرداند». دلالت دارد بر این که اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله)که حضرت زهرا (علیها السلام)نیز در زمره و از اهل بیت آن حضرت است، ازجمیع گناهان - در طول زندگی - پاک و منزه و دارای عصمت بوده اند و درکتابهای مفصل که درباره عقاید نوشته شده ثابت و مبرهن گردیده است که این اراده (إنما یرید الله ) اراده تکوینی است و هرگز از مراد منفک و جدا نمی شود.(3)

ص: 23


1- سورة هود (11)، آیه 118.
2- سوره احزاب (33)، آیه 33.
3- ادله وجوب عصمت، بسیار است که در کتابهای اصول عقاید - مانند «تجرید العقاید»، «اوائل المقالات»، «حق الیقین» مرحوم مجلسی، «حق الیقین» مرحوم شبر، «کفایة الموحدین» و غیراینها آمده است.

نظر شیخ صدوق (قدس سره)درباره عصمت

شیخ صدوق (قدس سره)(متولد سال 305 و متوفای سال 381 ه. ق) در کتاب اعتقادات» باب 36 فرموده است: اعتقاد ما ( شیعیان) در شأن انبیاء و رسل و ائمه و ملائکه - صلوات الله علیهم اجمعین - این است که ایشان معصوم و از هر پلیدی پاک شدگانند و هیچ معصیتی را مرتکب نمی شوند - نه کبیره و نه صغیره - ونافرمانی خداوند متعال نمی کنند، هرچه امرشان می فرماید و هرچه مأمورمی شوند، انجام می دهند و هر کس آنان را در حالی از احوالشان معصوم نداند،جاهل به حق ایشان است و هر کس جاهل به ایشان شد کافر است.

و اعتقاد ما (شیعیان) در شأن آن بزرگواران آن است که از ابتدای امرشان تا آخر همیشه معصوم و کامل و تمام و عالم می باشند و در هیچ حالی از احوالشان متصف به نقصی و معصیتی و جهلی نمی باشند.

نظر علامه مجلسی(قدس سره) درباره عصمت

علامه مجلسی(قدس سره) در «بحارالانوار» ادله لزوم عصمت امام را آورده، و اولین دلیل را از قرآن کریم، «آیه 124 سوره بقره ذکر کرده است: «قال و من ذریتی قال لأینال عهدی الظالمین» سپس روایات متعددی در رابطه با عصمت و معنای آن آورده است. یکی از آنها روایتی است که از امام سجاد (علیه السلام) از معنای معصوم سؤال شد، آن حضرت فرمود: هو المعتصم بحبل الله و حبل الله هو القرآن، لایفترقان إلی یوم القیامة ؛ «معصوم تمسک کننده به قرآن است و معصوم و قرآن ازیکدیگر جدا نمی شوند تا روز قیامت». .

علامه مجلسی (ره) در این باب 23 روایت آورده، سپس فرموده است: بدان که امامیه - رضوان الله تعالی علیهم - متفقند بر عصمت ائمه (علیهم السلام)از گناهان صغیره و

ص: 24

کبیره و ایشان هرگز در گناه واقع نمی شوند، گناهی از آنان سر نمی زند، نه عمد و نه سهو و نه از جهت خطای در تأویل و نه از جهت نسیان و فراموشی(1)....

عصمت در روایات

شیخ صدوق(قدس سره) نقل کرده است که: محمدبن ابی عمیر گوید: در این مدتی که هم صحبت هشام بن حکم بودم بهترین استفاده ای که از او بردم راجع به عصمت امام بود، روزی از او پرسیدم: آیا امام معصوم است؟ گفت : آری، گفتم: حقیقت عصمت کدام است؟ نشانه آن چیست؟ گفت : منشأ همه گناهان چهار چیز است که پنجمی ندارد: حرص، حسد، خشم، خواهش نفس؛ و هیچ کدام اینها در امام نیست. نشاید امام حریص باشد بر این دنیا زیرا حرص از نیاز است و همه دنیا زیر نگین امام است و او خزانه دار مسلمانان است، برای چه حرص ورزد؟ ونشاید رشک برد، زیرا انسان به بالا دست خود رشک می برد نه به زیردست، وکسی بالا دست او نیست؛ نشاید برای چیزی از امور دنیا خشم کند، تنها خشم اوبرای خداست زیرا خدای عزوجل او را وظیفه دار کرده که حدود را جاری کند وسرزنش کسی را در حساب نگیرد و به کسی مهربانی برخلاف دین نکند تا حدود و کیفرهای خدایی را بی کم و بیش اجرا کند. نشاید پیرو شهوت و خواهش نفس باشد و دنیا را بر آخرت ترجیح دهد، زیرا خدای عزوجل آخرت را در نظر او به اندازه ای که دنیا در نظر ما محبوب است، محبوب کرده و با همان اطمینان و عقیده ای که ما به دنیا نگاه می کنیم امام به آخرت نگاه می کند، آیا ممکن است کسی روی زیبا را بگذارد و به روی زشت بپردازد؟، یا خوراک شیرین و لذیذ را به خاطر خوراک تلخی از دست بدهد؟ یا لباس نرمی را بر

ص: 25


1- بحار، ج 25، «باب عصمتهم و لزوم عصمة الامام لاپیا»، ص 191 تا ص 211.

لباس زیر و درشتی برگزیند؟ یا نعمت همیشه و پایداری را به دنیای گذرا و نابودشونده بفروشد ؟!!(1)

نیز در «کافی» و «امالی» صدوق(قدس سره)، روایت مفصل و طولانی از حضرت رضا (علیه السلام)نقل است که در آن، مقام شامخ امام و مسأله عصمت و لزوم تعیین و منصوب بودن امام از جانب خداوند سبحان، تبیین شده است و آن چنین است:

عبدالعزیز بن مسلم گوید: هنگامی که حضرت رضا(علیه السلام) به مرو آمد، من خدمت آن حضرت رسیده و موضوع امامت را - که مورد اختلاف بسیاری از مردم بود و پیرامون آن گفتگو می کردند - به خدمتش عرض کردم. حضرت، تبسم کرد و فرمود: ای عبدالعزیز! مردم نفهمیده اند و از آرای خود گول خورده اند.

زیرا خداوند عزوجل پیامبرش را قبض روح نفرمود تا دین را برایش کامل کرد و قرآن را هم که بیان هر چیزی از حلال و حرام و حدود و احکام و کلیه نیازمندیهای بشر در آن است نازل فرمود و امر امامت را از کمال دین قرار داد و پیامبر (صلی الله علیه و آله)هم رحلت نفرمود تا برای امتش معالم دینشان را بیان فرمود، و راهشان را که راه حق است روشن گردانید و علی (علیه السلام) را به سمت پیشوا و امام منصوب فرمود و چیزی از احتیاجات امت را فروگذار نکرد، در این صورت کسی که معتقد باشد خداوند عزوجل دینش را کامل نکرده است کتاب خدا را رد کرده و آن که کتاب خدا را رد کند بدان کافر گشته است.

آیا مردم قدر و منزلت امام را در میان امت می شناسند تا تعیین و انتخاب امام به اختیار آنان گذاشته شود؟ مقام امامت بسی قدرش بزرگتر و شأنش عظیم تر و مکانش عالی تر و عمقش فروتر از آن است که مردم با عقول [ناقص خود بدان برسند یا با آراء خود آن را درک کنند و یا به میل و اختیار خود امامی را انتخاب

ص: 26


1- خصال شیخ صدوق ، باب خصلتهای چهارگانه، ح 36، و بحارالانوار، ج 25، باب عصمتهم

کنند. زیرا منصب امامت مقام شامخی است که خداوند عزوجل آن را پس از نبوت و خلت در مرحله سوم به حضرت ابراهیم اختصاص داده و فضیلتی است که او را بدان مشرف کرده و نامش را بلند گردانیده است. آنجا که می فرماید:

(إنی جاعلک للناس إماما قال ومن ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین (1)..

سپس این آیه تصدی مقام امامت را برای ستمکاران تا روز قیامت باطل کرده وآن را در میان برگزیدگان و پاکان نهاده است.

سپس خداوند ابراهیم را گرامی داشت و امامت را در اولاد پاک و برگزیده اوقرار داد و فرمود: «ووهبنا له إسحاق ویعقوب نافله و کلا جعلنا صالحین وجعلناهم أئمه یهدون بأمرنا وأوحینا إلیهم فعل الخیرات وإقام الصلاة وإیتاء الزکاه وکانوا لنا عابدین (2)» ؛ «اسحاق و یعقوب را به او بخشیدیم و همه را صالح و شایسته قرار دادیم و آنان را امامانی قرار دادیم که به امر ما رهبری کنند و انجام کارهای نیک و همچنین اقامه نماز و دادن زکات را بدانها وحی کردیم و آنان از پرستش کنندگان ما بودند».

بنابراین امامت همیشه در فرزندان پاک و برگزیده او بود و در طول قرنها ازهمدیگر ارث می بردند تا این که خدای تعالی آن را به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ارث داد وفرمود: «إن أولی الناس بإراهیم للذین اتبعوه وهذا النبی والذین آمنوا والله ولی المؤمنین (3)» ؛ «براستی سزاوارترین و نزدیکترین مردم به ابراهیم کسانی اند که او را

ص: 27


1- سوره بقره (2)، آیه 124. «یادآور هنگامی را که خداوند ابراهیم را با حوادث گوناگون [و وسائل مختلف آزمود و او به خوبی از عهده آزمایش برآمد. خداوند به او گفت: من تو را امام و رهبرمردم قرار دادم، ابراهیم گفت از دودمان من [نیز امامانی قرار بده ] خداوند فرمود: پیمان من [مقام امامت ] به ستمکاران نمی رسد).
2- سوره انبیاء (21)، آیه 72 و 73.
3- سورة آل عمران (3)، آیه 68.

پیروی کرده و [نیز] این پیامبر و ایمان آورندگانند و خداوند ولی مؤمنان است.»

پس امامت مخصوص رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بوده و آن حضرت به دستور خدای تعالی و به رسم آنچه خداوند واجب کرده بود آن را به عهده علی(علیه السلام) گذاشت و سپس در میان فرزندان برگزیده او که خداوند به آنان علم و ایمان داده است جاری گشت چنان که خداوند می فرماید: وقال الذین أوتوا العلم والإیمان لقد لبثتم فی کتاب الله إلی یوم البعث (1)؛ «و کسانی که علم و ایمان به آنان داده شده می گویند: شما به فرمان خدا در عالم برزخ درنگ کردید و اکنون روز رستاخیز است». که مراد از اهل علم و ایمان در این آیه شریفه ائمه هدی می باشند.

بنابراین امامت تا روز قیامت مخصوص اولاد علی (علیه السلام) است زیرا پس از محمد (صلی الله علیه و آله) پیامبری نیست. پس این نادانان از کجا برای خود امام اختیار می کنند؟ امامت در حقیقت مقام انبیا و میراث اوصیا است زیرا امامت خلافت خدا و رسول (صلی الله علیه و آله) و مقام امیرالمؤمنین و میراث حسن و حسین (علیهم السلام)است. امامت زمام دین و مایه نظام مسلمانان و موجب صلاح دنیا و عزت مؤمنان است.

امامت ریشه نمو کننده اسلام و شاخه بلند آن است. کامل شدن نماز و زکات و روزه و حج و جهاد و زیاد شدن غنائم و صدقات و اجرای حدود و احکام و صیانت حدود و ثغور ممالک اسلامی با وجود امام است. امام حلال خدا را حلال و حرامش را حرام دانسته، در اجرای حدود الهی قیام می کند، و از حریم دین دفاع کرده و مردم را با حکمت و پند و موعظه نیکو و برهان قاطع به راه پروردگار دعوت می کند. امام مانند خورشید طالع و درخشانی است که نورش گیتی را فرا گیرد و در افقی است که دستها و دیدگان بدان نرسد. امام چون ماه شب چهارده نورانی و مانند چراغ فروزان و درخشنده است و ستاره هدایتی است که در

ص: 28


1- سوره روم (30)، آیه 56.

تاریکیهای شب و عبور از شهرها و بیابان ها و در امواج دریاها موجب راهنمایی مردم است.

امام مانند آب شیرین و گوارا برای تشنگان (معارف الهیه و راهنما بر طریق راستی و نجات دهنده از هلاکت است.

امام امین خدا است در میان خلقش، و حجت اوست بر بندگانش، و جانشین اوست در شهرهایش و دعوت کننده به سوی خدا و مدافع حقوق او است.

امام از گناهان پاک و از عیوب منه و بر کنار است و به علم و دانش اختصاص یافته، و حلم را شعار خود ساخته است.

امام یگانه روزگار خویش است، کسی با او همطراز نشود و هیچ دانشمندی با او برابری نکند، و او را مانند و نظیر (غیر از امام دیگر نباشد تمام فضیلت مخصوص اوست بدون این که محتاج به طلب و اکتساب از غیر بوده باشد، بلکه این مواهب از جانب خدای بخشنده به او عطا شده و اختصاص یافته است.

پس کیست که بتواند به مقام معرفت امام برسد و یا امکان اختیار و انتخاب امام را داشته باشد؟

هیهات، هیهات! در این کار خردها گمراه گشته و بردبارها بیراهه رفته وعقل ها سرگردان مانده و دیدگان بی فروغ گشته و بزرگان کوچک شده و حکما متحیر و سخنوران در محصور و خردمندان در نادانی و شعرا و ادبا عاجز بوده و سخندانان درمانده اند که بتوانند شأنی از شؤون و اوصاف امام و یا فضیلتی از فضایل او را توصیف کنند و همگی به عجز و قصور خود معترف گشته اند. در این صورت چگونه می شود که تمام فضائل امام به توصیف درآید یا مطلبی از کار امام فهمیده شود و یا کسی پیدا گردد که جایگزین او گشته و اظهار بی نیازی کند؟

خیر، چگونه و از کجا چنین چیزی ممکن است در حالی که امام مانند

ص: 29

ستاره ای است که افق حقیقتش از دسترس مردم و توصیف وصف کنندگان بسی بلندتر است؟ پس اختیار مردم کجا و امام کجا و عقول مردم کجا و او کجا و مانند او کجا پیدا می شود؟

آیا گمان می کنند که امام را در غیر خاندان رسالت می توان پیدا کرد؟ به خدا که خودشان را گول زده اند و امر باطل و بیهوده ای را آرزو کرده اند و به نردبان الغزنده ای [یا گردنه بلند و لغزنده ای که قدم ها در آن می لغزند و به پایین سقوط می کنند بالا رفتند و خواستند با عقول حیرت زده و ناقص و با آراء گمراه کننده خود، امام تعیین کنند! خدا آنان را بکشد به کجا منحرف شدند، کار مشکلی را اراده کردند و دروغی از خود ساختند و به گمراهی دور و شدیدی دچار شدندو در حیرت و سرگردانی افتادند که با چشم بینا امام را رها کردند و شیطان کردارهای آنها را در نظرشان جلوه داد و از راه به در برد در حالی که اهل بصیرت هم بودند (چنان که خداوند می فرماید: (وزین لهم الشیطان أعمالهم فصدهم عن السبیل و کانوا مستبصرین (1))؛ «و شیطان اعمال آنان را برای آنان آراسته کرده،از این رو آنان را از راه باز داشت در حالی که بینا بودند».

از اختیار خدا و اختیار پیامبر و خاندانش روی گردان شده و به انتخاب خود گرویدند. در صورتی که قرآن کریم آشکارا به آنان می فرماید: (وربک یخلق مایشاء ویختار ماکان لهم الخیرة(2)» ؛ «و پروردگارت هر چه بخواهد می آفریند واختیار می کند و اختیار در دست آنها نیست.»

و باز می فرماید: «وما کان لمؤمن ولا مؤمنة إذا قضی الله ورسوله أمرا أن

ص: 30


1- سوره عنکبوت (29)، آیه 38.
2- سوره قصص (28)، آیه 68.

یکون لهم الخیره من أمرهم (1)» ؛ «و برای هیچ مرد مؤمن و زن مؤمنهای زمانی که خدا و پیامبرش چیزی را برای آنان فرمان دادند حق اختیار امری نیست».

و همچنین فرموده است: وما لکم کیف تحکمون *أم لکم کتاب فیه؛ تدرسون*إن لکم فیه لما تخیرون * أم لکم أیمان علینا بالغة إلی یوم القیامة إن لکم لما تحکمون *سلهم أیهم بذلک زعیم * أم لهم شرکاء فلیأتوا بشرکائهم إن کانوا صادقین (2) «شما را چه شده است چگونه حکم می کنید؟ یا کتابی دارید که در آن درس می خوانید تا آنچه خواهید برای شما در آن کتاب باشد؟ یا شما را تا روز قیامت با ما پیمان محکمی است که هر چه خواستید حکم کنید؟ [ای پیامبر ما از آنان بپرس که کدامشان بدان حکم ضامند؟ آیا برای آنان در این کار شریکانی هست؟ پس اگر راست می گویند شریکانشان را بیاورند».

و باز خدای عزوجل فرمود: «أفلا یتدبرون القرآن أم علی قلوب أقفالها آم طبع الله علی قلوبهم فهم لا یفقهون؟ (3)؛ «آیا در قرآن تدبر و اندیشه نمی کنند یا مگر بر دلها قفل زده شده است؟ یا خدا بر دلهایشان مهر زده و آنان درک نمی کنند؟»

و یا: (وقالوا سمعنا وهم لایسمعون * إن شر الدواب عند الله الصم البکم الذین لایعقلون * ولو علم الله فیهم خیرا لاسمعهم ولو أسمعهم لتولوا وهم معرضون)(4)

گفتند : شنیدیم در حالی که نمی شنیدند، حقیقت بدترین جانداران در نزد خدا کران و لالانند که اندیشه و تعقل نمی کنند و اگر خداوند در وجودشان خیری میدید به آنان شنوایی میداد حتما روی می گرداندند و حال آن که آنان اعراض کننده اند».

ص: 31


1- سوره احزاب (33)، آیه 36.
2- سوره قلم (68)، آیات 36-041
3- سوره محمد (47)، آیه 24.
4- سوره انفال (8)، آیات 21 - 23

و یا: وقالوا سمعنا وعصینا (1)» ؛ «گفتند شنیدیم و نافرمانی کردیم».

بنابراین مقام امامت اختیاری و انتخابی نیست بلکه آن فضل خداوند است که به هر کس بخواهد می دهد و خداوند صاحب فضل بزرگی است «بل هو فضل الله یؤتیه من یشاء والله ذو الفضل العظیم »

پس چگونه جایز باشد که آنان امام را انتخاب کنند در حالی که امام عالمی است که ساحتش از لوث نادانی مبرا بوده و مانند شبانی است که از رمه روی گردان نشود و معدن قدس و طهارت و طاعت و زهد و دانش و عبادت است. دعوت پیامبر(صلی الله علیه و آله)مخصوص اوست و از نسل پاک زهرای بتول است، دودمانش جای طعن و سخن ناروا نیست و هیچ صاحب نسبی [در علو حسب و نسب ] بدو نمی رسد.

از قبیله قریش و خاندان هاشم و عترت پیامبر (صلی الله علیه و آله)بوده و مورد رضای خداوند عزوجل است، شرافت اشراف از اوست و از اولاد عبد مناف است علمش نمو کننده و حلمش کامل و در امامت قوی و در امور سیاست آگاه است اطاعتش واجب و به امر خدای عزوجل قائم است بندگان خدا را خیر خواه و دین خدا را حافظ و نگهبان است. خداوند پیامبران و امامان را توفیق داده و از گنجینه علم و حکمت خود آنچه را که به دیگران نداده بدانها بخشیده است در نتیجه علم آنان فوق دانش اهل زمانشان بوده است چنان که خداوند تعالی فرماید :

(أفمن یهدی إلی الحق أحق أن یتبع أم من لا یهدی إلا أن یهدئ فما لکم کیف تحکمون)(2)؟" «آیا کسی را که به سوی حق هدایت می کند شایسته است که پیروی کنند یا کسی را که هدایت پیدا نمی کند مگر این که خود هدایت شود پس شما را چه

ص: 32


1- سوره بقره ( 2)، آیه 93.
2- سورة یونس (10)، آیه 35.

شده است چگونه حکم میکنید»؟

و باز فرموده است: (ومن یؤت الحکمة فقد أوتی خیرا کثیرا (1)» ؛ «به هر که حکمت داده شده خیر زیادی داده شده است».

او درباره طالوت می فرماید: إن الله اصطفاه علیکم وزاده بسطه فی العلم والجسم والله یؤتی ملکه من یشاء والله واسع علیم» (2)؛ «خداوند او را (طالوت را بر شما برگزید و به علم و قدرت جسمانی او افزود و خداوند ملکش را به هر که خواهد می دهد و خداوند واسعی است دانا».

و به پیامبر خود(صلی الله علیه و آله) فرمود:

وأنزل الله علیک الکتاب والحکمة وعلمک ما لم تکن تعلم وکان فضل الله علیک عظیما (3)"؛ «و خدا بر تو کتاب و حکمت نازل کرد و چیزی را به تو آموخت که نمی دانستی و فضل و کرم خداوند بر تو بزرگ است».

و درباره امامان از اهل بیت پیامبر و عترت و ذریه او فرمود: (أم یحشدون الناس علی ما آتاهم الله من فضله؛ فقد آتینا آل إبراهیم الکتاب والحکمة وآتیناهم ملکا عظیما* فمنهم من آمن به ومنهم من صد عنه وکفی بجهنم سعیرا)(4)

یا (مگر) به مردم نسبت بدانچه خداوند از فضل و کرم خود بدانها داده است رشک می برند؟ پس یقینا ما خاندان ابراهیم را کتاب و حکمت دادیم و به آنان فرمانروایی بزرگی بخشیدیم پس کسانی از ایشان بدان گرویدند و کسانی هم از آن روی گرداندند و کافی است جهتم که برای آنان آتشی افروخته باشد».

ص: 33


1- سوره بقره(2)، آیه 269.
2- سوره بقره(2)، آیه 247.
3- سوره نساء(4)، آیه 113.
4- سوره نساء(4)، آیه 53 - 54.

و بنده ای را که خداوند برای اصلاح امور بندگانش اختیار کند حتما برای انجام آن کار سینه اش را منشرح سازد و چشمه های حکمت در قلبش جاری کند و به او دانشی الهام کند که پس از آن در پاسخ هیچ سؤالی عاجز نماند و از راه صواب منحرف نشود، در نتیجه او معصوم و مؤید [از جانب خدا است و توفیق یافته و استوار گشته و از هر لغزش و خطایی در امان است، خداوند او را بدین صفات اختصاص داده تا برای بندگانش حجت و بر خلقش شاهد باشد و این فضل و کرم خداوند است که به هر کس خواهد می دهد و خداوند دارای فضل وکرم بزرگی است. آیا مردم برای اختیار چنین امامی توانایی دارند؟ و یا کسی را که انتخاب کرده اند این گونه امتیازاتی داشته است که او را پیشوای خود سازند؟

به خانه خدا سوگند! که این مردم از حق تجاوز کردند و کتاب خدا را پشت سر گذاشتند مثل این که نمی دانند، در صورتی که هدایت و شفا در کتاب خدا است، اینها کتاب خدا را کنار نهادند و از هوی و هوس خود پیروی کردند وخداوند نیز آنان را نکوهش کرده و دشمن داشت و تباهشان کرد، چنان که می فرماید : ومن أضل ممن اتبع هواه بغیر هدی من الله إن الله لا یهدی القوم الظالمین »(1) ؛ «چه کسی گمراه تر [و ستمکارت را از کسی است که هوی و هوس خود را بدون هدایت خدا پیروی کند یقینا خداوند گروه ستمکاران را هدایت نمی کند».

و باز فرمود: فتغسأ لهم وأضل أعمالهم »(2)؛ «پس بر آنها تباهی باد و [خدا] اعمالشان را نابود ساخت».

و باز فرمود: و کبر مقتا عندالله وعند الذین آمواکذلک یطبع الله علی کل قلب

ص: 34


1- سوره قصص (28)، آیه 50.
2- سوره محمد (47)، آیه 8.

متکبرجبار » (1)؛ «دشمنی بزرگی است در نزد خدا و مؤمنان، خداوند این چنین بر دل هر گردنکش و متکبری مهر می زند». و صلی الله علی النبی محمد و آله و سلم تسلیما کثیرا (2)..

مؤلف : چنان که از این روایت نیز استفاده می شود امامت یک مقام روحانی و معنوی است که منشاء الهی دارد و امام علاوه بر اداره امور مسلمانان از نظرحکومت اسلامی و بیان معارف الهیه در حیات صوری و مادی و معنوی نیزعهده دار رهبری و هدایت است و حقایق اعمال با رهبری او سیر می کند. بدین جهت از نظر شیعه معرفت و شناسایی امام شرط اصلی ایمان و متمم دین بوده و بدون معرفت امام دین و ایمان را ارزشی نخواهد بود.

مناظره ای کوتاه:

در مسجد النبی با شخصی از اهل تسنن مناظره ای داشتم، سرانجام گفت: شما به چه دلیل و از کجا می گویید اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله)معصوم بوده اند؟

گفتم : چه دلیلی بهتر و محکمتر از آیه تطهیر و حدیث ثقلین می خواهی؟

بعلاوه آیا در علم و تقوای اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله)شک داری؟ آیا علم و تقوا، انسان را از گناه باز نمی دارد؟ آیا علم و تقوا دلیل عصمت آنها نیست، آیا عصمت جزاین است که آن بزرگواران از هرگونه خطا و لغزش مصون و محفوظ بوده اند؟

سپس گفتم: بگو بدانم فاطمه زهرا (علیها السلام)چه گناه و خلاف شرعی مرتکب شده است؟

علی بن ابی طالب (علیه السلام) چه عمل خلافی انجام داده است؟ حسن و حسین (علیهم السلام) چه کار خلافی کرده اند؟

ص: 35


1- سوره غافر (40)، آیه 35
2- اصول کافی، ج 1، ص 198، باب نادر جامع فی فضل الامام و صفاته.

افضل بودن حضرت زهرا(علیها السلام) از صحابه و زنان پیامبر(صلی الله علیه و آله) در کتاب بخاری و مسلم

بخاری در کتاب «فضائل صحابه» وقتی نام هر یک از صحابه را برده، نوشته است «رضی الله عنه» و آنجا که نام زنان پیامبر(صلی الله علیه و آله) را مطرح کرده، نوشته است: رضی الله عنها» اما در باب فضائل حضرت زهرا (علیها السلام)نوشته است: «باب منقبة فاطمه علیها السلام بنت النبی (صلی الله علیه و آله))(1)

همچنین «مسلم» در باب فضائل، نام اصحاب و زنان پیامبر (صلی الله علیه و آله)را برده و نوشته است: «رضی الله عنه» و «رضی الله عنها»، ولی در باب فضائل حضرت زهرا (علیها السلام)نوشته است: «فاطمه بنت النبی علیها الصلاة والسلام»..(2)

مؤلف : این تفاوت و تعبیر از این دو محدث معروف و مورد قبول نزد اهل سنت، گویای این است که آنها قبول داشته اند که مقام و منزلت حضرت زهرا(علیها السلام) فوق مرتبه و مقام سایر زنان و حتی، فوق مقام و منزلت همه صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله) است و لیاقت دارد که بر آن حضرت سلام و صلوات فرستاده شود، همان گونه که بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) صلوات و سلام فرستاده می شود، در حالی که به هیچ یک از اصحاب و زنان پیامبر(صلی الله علیه و آله) سلام و صلوات نفرستاده اند.(3)

وجه اعتراف معصومین (علیهم السلام)به گناه و استغفار آنان

بعد از آن که عصمت ائمه (علیهم السلام) قطعی و مسلم شد، چه بسا سؤال شود که وجه

ص: 36


1- صحیح بخاری، کتاب فضائل الصحابه، ص 626، باب 12.
2- صحیح مسلم، باب فضائل الصحابه، ص 1056، باب 15، ح 2449
3- به صحیح بخاری، کتاب فضائل الصحابه، و به صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابه مراجعه شود.

اعتراف آن بزرگواران - در برخی دعاها و سجده هایشان - به گناه، و معنای استغفار آنان چیست؟

صاحب کتاب «کشف الغمة» می گوید: من فکر می کردم چگونه و به چه جهت حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام) در سجده شکر می گوید: «رب عصیتک بلسانی... وعصیک ببصری ...؛ بار پروردگارا من با زبانم تو را معصیت کردم، با چشمم تو را معصیت کردم...»، و این اعتراف به گناه، با اعتقاد شیعه به عصمت ائمه (علیهم السلام) چگونه جمع می شود؟ سرانجام فکرم به جایی نرسید، رفتم خدمت سید بن طاووس (قدس سره)و از او سؤال کردم، فرمود: «مؤیدالدین قمی از من همین سؤال را کرد و پاسخ دادم: این دعاها برای تعلیم و یاد دادن به مردم است»

پس از آن مؤیدالدین علقمی همین مطلب را از من سؤال کرد، به او گفتم: این قبیل دعاها از روی تواضع است.

صاحب کشف الغمة می گوید: ولی دلم از این پاسخها قانع نشد و با خود گفتم: این دعاها در دل شب بوده و در آن وقت کسی نبوده که امام (علیه السلام) بخواهد تعلیم دهد، پس از مدتی سید بن طاووس وفات کرد و من همچنان در فکر بودم تا این که خداوند متعال مرا هدایت فرمود و شبهه از ذهنم برطرف گردید و وجه اعتراف آن بزرگواران به گناه، با این که معصوم هستند، برایم روشن شد و این نبود مگر از کرامات و معجزات حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام)، و تقریر آن چنین است: انبیا و ائمه - صلوات الله علیهم اجمعین - در اوقاتی که داشتند، مشغول ذکر و عبادت خداوند سبحان بودند و همیشه در مراقبه و در حال انس با خدا به سر می بردند، چنانچه پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرموده است: «أعبد الله کأنک تراه فان لم تره فائه یراک ؛ عبادت کن خدا را مثل این که او را می بینی و اگر تو او را نمی بینی، او تورا می بیند»، پس معصومین (علیهم السلام)با تمام وجود و به طور دائم متوجه خداوند

ص: 37

سبحان و روی به حریم إله داشتند.

ولی گاهی اوقات با سرگرم شدن به امور زندگی و کارهای مباح از قبیل خوردن و آشامیدن و امور زناشویی و غیر اینها، قهر از این منزلت باز می ماندند، از حال عبودیت و حضور در پیشگاه خداوند، خارج و دور می شدند و این حالت را گناه می شمردند و خطا و لغزش به حساب می آوردند، لذا این امر را معصیت تلقی و از آن استغفار می کردند، همان گونه که هرگاه عبد و خدمتکار، مشغول خوردن و آشامیدن و انجام امور مباح شود، در حالی که توجه دارد مولایش او را می بیند، چنین خادمی نزد مردم مورد ملامت و سرزنش قرار می گیرد، و از این که باید به طور دائم در خدمت مولای خود باشد و چنین نشده، عرفا و نزد خودش نیز مقصر به حساب می آید، پس چگونه خواهد بود نسبت به مالک الملوک و سید السادات و پروردگار عالم؟ و به همین مطلب اشاره است قول پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) که فرمود: «انه لیران علی قلبی و إنی لأستغفر بالنهار سبعین مرة؛(1) هر آینه چیزهایی از امور دنیا بر قلبم غلبه می کند و من روزی هفتاد مرتبه استغفار میکنم».

و نیز فرموده است: «حسنات الأبرار سیئات المقربین ؛ حسنات ابرار سیئات مقربان است». و از این عبارات ظاهر می شود که آن حضرت مشغول شدن به ضرورات زندگی و امور مربوط به عالم ماده را، معصیت و تقصیر شمرده و از آن استغفار فرموده است، بر این اساس، گفته های معصومین دیگر(علیهم السلام) را بر این معنا

ص: 38


1- رین، از واژه ( رین) به معنای «غلبه» و به معنای «چرک و زنگار» نیز آمده است (کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون» ؛ «اعمالشان چون زنگار بر دلهایشان نشسته است». (سوره مطففین، آیه 14) «ران أی غلب علی قلوبهم». در مجمع البحرین، واژه «غان» - غین - آمده است: فی الخبر أنه «لیغان علی قلبی فاستغفر الله فی الیوم واللیلة مأة مرة» ... و غان علی قلبی کذا ای غطاه ... ای یتغشی قلبی ما یلبسه ...

قیاس کن. و این معنایی ارزشمند است که حجاب شبهه را برطرف ساخت، و ای کاش! سید بن طاووس (قدس سره)زنده بود و این مطلب شریف را که حق تعالی مرا به آن رهنمون فرمود، به او هدیه می کردم ...(1)

مؤلف : همان گونه که شما از میهمان بسیار بزرگوار و عزیزی به مقدار توان پذیرایی کرده، و با اینکه خلافی از شما سر نزده و کم خدمتی نکرده اید، در عین حال اظهار شرمندگی می کنید و خود را مقصر می شمارید و از او تقاضای عفو وبخشودگی می نمایید، زیرا احساس می کنید که پذیرایی شما در حد شأن و مقام او نبوده است.

یادآوری : وجوه دیگری نیز برای این قبیل دعاها که از معصومین - صلوات الله

علیهم اجمعین - نقل شده، گفته اند، برای اطلاع به کتاب «کشف الغمة(2)» و (بحارالانوار(3) )مراجعه شود.

امام باید از همه مردم زمانش افضل باشد

گفتیم که شرط اول امام این است که باید معصوم باشد و به ادله آن اشاره کردیم.

شرط دوم امام این است که باید در جمیع کمالات نفسانی از جمیع مردم عصر خود افضل و برتر باشد. و مراد از کمالات نفسانی، صفات و اخلاقیاتی است که موجب کمال نفس و روح انسانی باشد، مانند: علم، معرفت، تسلیم و رضا، صبر و شکر، توکل و حسن ظن به خدا، حلم و عفو، کظم غیظ، سعه صدر،

ص: 39


1- کشف الغمة، فی معرفة الأئمه (علیهم السلام) ، ج 2، ص 779، ذکر الامام السابع ابی الحسن موسی الکاظم (علیه السلام) و بحارالانوار، ج 25، ص 203، همین مطلب را از کشف الغمة آورده است.
2- کشف الغمة، ج 2، ص 780، انتشارات: الشریف الرضی، مطبعة، شریعت، قم، چاپ اول.
3- بحارالانوار، ج 25، ص 204.

صدق و خلوص، تواضع، حیا و عفت، رحم و انصاف و مروت، غیرت و وقار،خیرخواهی و ناصح و دلسوز به امت، و غیر اینها از صفات حمیده.

امام باید مظهر تام و تمام صفات الهی باشد، به طوری که امت از مشاهده صفات او پی به صفات خداوند رحمان ببرند و به صفات الهی معرفت حاصل کنند. نیز، امام باید به آنچه مردم در امر دین محتاجند، عالم باشد و قدرت رفع شبهات آنان را به طور کامل داشته باشد.

البته لزوم این کمالات در شخص امام بدیهی است و عقل به آن حاکم است، در عین حال ادله بسیاری بر لزوم این امور در وجود مقدس امام، اقامه شده که در کتابهای اعتقادی بررسی و بیان شده است.(1)

لزوم نص و دلیل قطعی بر امامت امام

شرط سوم از شرایط امام وجود نص و دلیل قطعی بر امامت شخص امام است.

یعنی لازم است شخص امام، برهان قطعی - که هیچ گونه شبهه و شکی در آن نباشد - بر امامت خود داشته باشد، تا مردم بتوانند او را از مدعیان دروغی امامت تشخیص دهند.

نیاز به امام معصوم

نیاز جامعه به امام و رهبر، مورد اتفاق همه عقلا و اندیشمندان است و روشن است که هیچ اجتماعی بدون امام و رهبر نمی تواند به بقای خود ادامه دهد، نمی تواند استقلال خود را حفظ کند، نمی تواند روی پای خود بایستد.

از سویی بدیهی است که حکومت اسلام به منظور پیاده کردن احکام و قوانین

ص: 40


1- به کتابهای : کفایة الموحدین، حق الیقین، کلم الطیب و غیر اینها مراجعه شود.

سعادت بخش اسلام تشکیل شد، در راستای اقامه عدل و جلوگیری از ظلم و برپا داشتن نماز و زکات و انجام حج و گرفتن روزه و سایر فرایض الهی، پایه گذاری شد، و روشن بلکه ضروری است که تحقق این امور نیاز به رهبر و راهنما دارد.

زراره از حضرت امام محمدباقر(علیه السلام)نقل کرده که فرمود: «اسلام روی پنج ستون استوار است: نماز، زکات، حج، روزه و ولایت». زراره گوید به حضرت عرض کردم: کدام یک از اینها برتر است؟ فرمود: «ولایت برتر است، زیرا ولایت کلید آنها است و امام دلیل و راهنمای آنهاست».

ائمه (علیهم السلام) راهنمای نماز و زکات و حج و روزه می باشند و به دلالت و راهنمایی ائمه لا این عبادات به طور صحیح و با جمیع شرایط تحقق می یابد.

(عن زرارة، عن أبی جعفر(علیه السلام) قال : بنی الإسلام علی خمسة أشیاء : علی الصلاة و الزکاۃ و الحج والصوم و الولایة، قال زرارة : فقلت: وأئ شی ء من ذلک أفضل؟ فقال : الولایة أفضل، لأنها مفتاحهن و الوالی هو الدلیل علیهن .......)(1)

همچنین حضرت رضا(علیه السلام)فرمود: «علت قرار دادن امام جلوگیری از فساد واقامه حدود و احکام است و اگر برای مردم، امام قرار داده و تعیین نشود، آیین اسلام کهنه می گردد و دین از بین می رود و سنتها و احکام دگرگون می شود و بدعت گزارها بر دستورات دین می افزایند و بی دینها از دستورات دین می کاهند و دین را بر مسلمانان مشتبه می سازند).

«عله جعل الإمام المنع عن الفساد و إقامة الحدود والأحکام و انه لو لم یجعل لهم إماما لدرست الملة و ذهب الدین و غیرت السنن و الأحکام، ولزاد فیه البتدعون و نقص منه الملحدون و شبهوا ذلک علی المسلمین»..(2)

ص: 41


1- اصول کافی، ج 18/2 ، باب دعائم الاسلام، از کتاب ایمان و کفرح 5.
2- عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج 2، 99 باب 34 از ابواب علل بعض الاحکام، ذیل ح 1.

همچنین از روایتی که قبلا از حضرت رضا(علیه السلام) - در مورد امام و صفات امام - آوردم، نیاز جامعه به امام معصوم روشن می شود، زیرا در قسمتی از آن آمده بود:

«ان الإمامة زمام الدین و نظام المسلمین و صلاح الدنیا و عز المؤمنین، إن الإمامة أس الإسلام النامی و فرعه السامی، بالإمام تمام الصلاۃ والزکاۃ و الصیام و الحج و الجهاد و توفیر الفئ و الصدقات و إمضاء الحدود و الأحکام ...(1)

همانا امامت زمام دین و مایه نظام مسلمانان و صلاح دنیا و عزت مؤمنان است، همان امامت ریشه با نمو اسلام و شاخه بلند آن است، کامل شدن نماز و زکات و روزه و حج و جهاد و اجرای حدود و احکام و نگهداری مرزها، و حفظ حدود، به وسیله امام است، امام است که حلال و حرام و احکام خدا را به پا می دارد، و از دین خدا دفاع می کند، و با حکمت و اندرز و حجت و دلیل، مردم را به راه پروردگار، دعوت و راهنمایی می فرماید......

مناظره شاگرد امام صادق (علیه السلام)با عمرو بن عبید

در «کافی» از یونس بن یعقوب نقل کرده که عده ای از اصحاب حضرت صادق (علیه السلام) از آن جمله حمران بن اعین و محمد بن نعمان و هشام بن سالم و طیار و جمعی دیگر که در میان آنان هشام بن حکم بود خدمتش مشرف بودند و هشام جوان بود، حضرت صادق (علیه السلام) به او فرمودند: آیا به من خبر نمی دهی که با عمرو بن عبید چگونه مناظره کردی و چگونه از او سؤال نمودی؟ عرض کرد:

شما را بزرگ می شمارم و از شما خجالت می کشم و در حضور شما زبانم گویا نیست، حضرت فرمودند: هرگاه شما را به چیزی امر کردم به جای آورید، هشام عرض کرد: به من خبر رسید که عمرو بن عبید در مسجد بصره مجلسی تشکیل

ص: 42


1- اصول کافی، ج 1، کتاب الحجة، ص 200، باب نادر جامع فی فضل الامام و صفاته، ح 1.

داده و مردم دور او جمع شده و از او سؤالاتی می کنند و او جواب می دهد، این امر بر من گران تمام شد، پس به سوی او بیرون رفتم و در روز جمعه داخل بصره شدم و به مسجد بصره وارد گشتم جماعت بزرگی را دیدم که حلقه زده و در میان آنان عمرو بن عبید بود و لباس پشمی پوشیده و ردای پشمی بر دوش گرفته و مردم از او سؤال می کنند، از مردم راه طلبیدم، مرا راه دادند تا آخر مجلس رسیدم، پس بر زانوی خود نشسته و گفتم: ای عالم! من مرد غریبی هستم، اذن میدهی سؤال بکنم؟ گفت : آری، گفتم: آیا چشم داری؟ گفت: ای پسرک این چه سؤالی است؟ چیزی را که می بینی چگونه از آن سؤال می کنی؟

گفتم: سؤالات من همین نحو است، گفت: سؤال کن، اگر چه سؤال تو احمقانه باشد، گفتم: جواب سؤالات مرا بده، گفت: بپرس، گفتم: آیا چشم داری؟ گفت: آری، گفتم: با آن چه می کنی؟ گفت: رنگها و اشخاص را با آن می بینم، گفتم : آیا بینی داری، گفت : آری، گفتم: با آن چه می کنی ؟ گفت : بوها را با آن درک می کنم، گفتم: آیا دهان داری. گفت: آری، گفتم: با آن چه می کنی، گفت: طعم غذاها را با آن می چشم. گفتم: آیا گوش داری؟ گفت : آری، گفتم: باآن چه می کنی؟ گفت: صداها را با آن می شنوم، گفتم: آیا قلب داری، گفت: آری، گفتم : با آن چه می کنی؟ گفت: تمیز می دهم آنچه بر این اعضا و حواس وارد می شود، گفتم: این اعضا بی نیاز از قلب نیستند؟ گفت: خیر، گفتم: چگونه بی نیاز نیستند و حال آن که صحیح و سالمند؟ گفت: ای پسرک! اعضای بدن و حواس هرگاه شک کردند در چیزی که بو می کنند یا می بینند یا می چشند و یا می شنوند، به قلب رجوع می کنند و تحصیل یقین کرده شک را برطرف می سازند، به او گفتم: همانا خداوند قلب را برای این قرار داده که شک اعضا را برطرف کند؟

گفت: آری، گفتم: ناچار باید قلب باشد وگرنه برای اعضا یقین حاصل

ص: 43

نمی شود؟ گفت: آری، پس گفتم: ای ابا مروان!( کنیه عمربن عبید است) خداوند تبارک و تعالی اعضایت را رها نکرد تا این که برای آنها امامی قرار داد که صحیح آنچه را درک نمی کنند آنها را راهنمایی و شک آنها را برطرف سازد، ولی تمام خلق را در حیرت و اختلاف وا می گذارد و امامی برای ایشان قرار نمی دهد که در موقع شک و حیرت و اختلاف به او رجوع کنند؟

عمر بن عبید ساکت شد و دیگر سخنی نگفت، سپس متوجه من شد و گفت : تو هشام بن حکم هستی؟ گفتم: خیر، (صلاح ندید در آن جمع شناخته شود، لذا گفت: خیر) گفت: از همنشینان اویی؟ گفتم: خیر، گفت: پس از اهل کجایی؟

گفتم: از اهل کوفه، گفت: پس تو همان هشامی، و مرا به جانب خود کشید و جای خود نشانید و تا من آنجا بودم سخنی نگفت، حضرت صادق (علیه السلام) تبسم کرد و فرمود: ای هشام! این دلیل را چه کسی به تو آموخت؟ هشام گفت: از شما فرا گرفتم و یادداشت کردم، حضرت فرمود: به خدا سوگند این دلیل در صحف ابراهیم و موسی (علیهم السلام) آمده است.(1)

عقیده شیعه نسبت به تعیین امام

عقیده شیعه دوازده امامی این است که امامت منصب الهی است و تالی تلو نبوت است و همان گونه که پیامبر(صلی الله علیه و آله)از جانب خدا تعیین و مبعوث شده است،امام نیز باید از جانب خدا تعیین و به وسیله پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) معرفی شود، زیرا امام علاوه بر این که باید در تمام فضائل، افضل و برتر از همه مردم زمان خود باشد، باید مقام و منزلت عصمت و طهارت نفس - که از اهم کمالات است . داشته باشد، و چون این مقام، فوق شناخت و تشخیص امت است و شناخت آن از

ص: 44


1- اصول کافی، ج 1، کتاب الحجة، باب الاضطرار الی الحجة، ص 169، ح 3.

عهده انسان خارج است ( یعنی نمی تواند واجد مقام عصمت را شناسایی کند).

لذا بر خداوند سبحان است که واجد مقام عصمت را تعیین و به وسیله پیامبرش معرفی کند، بر این اساس، مسلمانان را نمی رسد و توان ندارند امام انتخاب کنند و شخصی را به اجماع و رأی و بیعت، به این سمت برگزینند.

امامی که جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله)است و زعامت و ریاست عامه را عهده دار است و بر عموم امت در امور دین و دنیای آنان حاکم است، و دارای ولایت مطلقه است، و مفترض الطاعه می باشد، یعنی اطاعتش بر همه امت واجب است، باید از طرف خدا و پیامبر(صلی الله علیه و آله) تعیین و معرفی گردد.

به عبارت دیگر، امام و جانشین پیامبر(صلی الله علیه و آله) که ریاست و رهبری جامعه اسلامی را در سه جهت به عهده دارد (از لحاظ حکومت - بیان معارف و احکام - رهبری و ارشاد در تمام امور مادی و معنوی) باید با تعیین خدا و با معرفی رسول خدا باشد، باید چنین مسؤولی، با چنین مسؤولیتی بسیار سنگین، از جانب خدا(صلی الله علیه و آله) سبحان منصوب گردد، باید با الهامات ربانی و با تأییدات غیبی و با علم لدنی و با قدرت و قوت ملکوتی به این مسؤلیت جامه عمل بپوشد.

همان گونه که برای به وجود آمدن دین و آیین آسمانی باید از طرف خدا، پیامبر مبعوث و تعیین شود، برای حفظ و بقای دین نیز تعیین و نصب امام از جانب خدا لازم و ضروری می باشد.

همان ادله ای که حکم می کند بر لزوم نصب و بعث پیامبر از طرف خدا، همان ادله حکم می کند بر لزوم نصب و تعیین امام از طرف خدا.

علاوه بر آنچه گذشت، در قرآن کریم آیات بسیاری وجود دارد که دلالت دارند بر این که امامت و خلافت، موهبتی الهی و منصبی ربانی است و امام نیز - مثل نبی و رسول - به وسیله خداوند متعال تعیین و منصوب می گردد. برخی از

ص: 45

آیات به این قرار است.

(وإذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفه » (1)؛ «هنگامی که پروردگار تو به فرشتگان گفت من در روی زمین خلیفه ای قرار میدهم ...

(وإذ ابتلی إبراهیم ربه بکلمات فأتمهن قال إنی جاعلک للناس إماما قال ومن ذریتی قال لا ینال عهدی الظالمین » (2)؛ «چون ابراهیم را پروردگارش به اموری آزمود (مانند افکندن او در آتش به دستور نمرود، و هجرت از وطن، و مأمور شدن به ذبح اسماعیل و امثال آن) و ابراهیم آماده انجام و اتمام آنها گردید، خداوند به او فرمود: من تو را (علاوه بر مقام نبوت) برای مردم امام قرار می دهم، [ابراهیم] عرض کرد: منصب و مقام امامت را به بعضی از اولادهای من نیز مرحمت کن، خداوند فرمود: عهد من (امامت) به ستمکاران نمی رسد.»

در این دو آیه، خداوند تصریح می کند که نصب امام و خلیفه، به دست خدا است و این منصب و مقام به اشخاص ظالم و ستمگر نمی رسد، و عدم ظالم بودن امام، عصمت او را می رساند، و اگر به عقیده اهل تسنن قرار باشد امام از طریق شورا و اجماع انتخاب شود جواب آیات فوق چیست؟

علامه طباطبایی در ذیل آیه مزبور فرموده است:

آنچه از آیات مختلفه قرآن در این زمینه استفاده می شود این است که هر جا نامی از امامت برده شده، هدایت هم به عنوان تفسیر به دنبال آن ذکر گردیده است مثلا: (ووهبنا له إسحاق ویعقوب نافله و جعلنا صالحین * وجعلناهم أئمة یهدون بأمرنا)(3)؛ «و ما به ابراهیم، اسحق و یعقوب را (که فرزند اسحق است)

ص: 46


1- سوره بقره (2)، آیه 30.
2- سوره بقره ( 2)، آیه 124.
3- سوره انبیاء (21)، آیه 72 و 73.

بخشیدیم و همه ایشان را از نیکان و شایستگان قرار دادیم و آنان را امامانی قرار دادیم که به امر ما، مردم را هدایت کنند.»

و در جای دیگر می فرماید:و(وجعلنا منهم أئمة یهدون بأمرنا لما صبروا وکانوا بآیاتتا یوقنون »(1) ؛ «و از آنان (بنی اسرائیل) امامانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت می کردند چون آیه سختی های ناشی از نافرمانی قوم ] صبر کردند و به آیات ما یقین داشتند.»

به طوری که ملاحظه می شود در این موارد «هدایت» به عنوان توضیح بعد از امامت ذکر شده و سپس آن را مقید به امر کرده و فرموده است: (یهدون بأمرنا) یعنی پیشوایان که به امر ما هدایت می کنند، و از این جا معلوم می شود که مقام امامت، مقام هدایت مخصوصی است که عبارت از هدایت به امر خدا بوده و یک نوع ولایت بر اعمال مردم است، و از نظر باطن توأم با هدایت می باشد و منظور از هدایت در این جا ایصال به مطلوب یعنی رسانیدن به مقصد است، نه تنها

راهنمایی و ارائه طریق که کار پیامبران و رسولان، بلکه عموم مؤمنانی است که از راه موعظه و نصیحت، مردم را به سوی خدا دعوت می کنند.

به موضوع دیگری که باید توجه کرد این است که خداوند، دلیل اعطاء مقام امامت را چنین بیان کرده است: (لما صبروا و کانوا بآیاتنا یوقنون ) ؛ «چون صبر کردند و به آیات ما یقین داشتند».

بر این اساس، علت اعطای منصب امامت، صبر در راه خدا، آن هم صبر مطلق که شامل تمام امتحانات و دارا بودن مقام یقین - پیش از صبر - است، چنان که درباره ابراهیم می فرماید : (وکذلک نری إبراهیم ملکوت السماوات والأرض

ص: 47


1- سوره سجده (32)، آیه 24.

ولیکون من الموقنین »(1) ؛ «و بدین گونه ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان می دهیم تا از اهل یقین گردد».

پس امام باید دارای مقام یقین بوده و عالم ملکوت بر او مکشوف باشد.

همچنین کسی می تواند مقام با عظمت امامت را دارا شود که ذاتا سعادتمند باشد، زیرا اگر ذاتا سعادتمند نباشد و در بعضی اوقات ظلم و شقاوت از او سر بزند در این صورت صلاحیت احراز چنین مقامی را نداشته و خود محتاج به هدایت دیگری خواهد بود و این معنا با مقام هدایت کنندہ سازشی ندارد.(2)

یادآوری : آن چه در این جا متذکر شدم، خلاصه ای بود از شرایط وخصوصیات امام، اشاره ای بود به عقیده شیعه دوازده امامی درباره امام و امامت، و در صفحات بعد اشاره ای خواهیم داشت بر این که بعد از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) تنها شخصی که از میان امت واجد همه کمالات و شرایط امامت بود، حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب - صلوات الله وسلامه علیه - بود.

هم نبی را وصی و هم داماد

جان پیغمبر از جمالش شاد

نایب مصطفی به روز غدیر

کرده در شرع خود مر او را میر

بهر او گفت مصطفی به إله

کی خداوند! وال من والاه

هر دو یک در ز یک صدف بودند

هر دو پیرایه شرف بودند

مرتضایی که کرد میزانش

همره جان مصطفی جانش

هر که چون خاک نیست در ره او

گر فرشته است خاک بر سر او

ص: 48


1- سوره انعام (6)، آیه 75.
2- تفسیر المیزان، ج 1، ص 274 تا 276، البته عبارات تلخیص شد.

حسب و نسب امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)

نام مبارک آن حضرت: علی.

لقب مشهور: امیرالمؤمنین.

کنیه مشهور: ابوالحسن.

نام پدر بزرگوارش: عمران (معروف به ابوطالب، فرزند عبد المطلب، فرزند هاشم.)

نام مادر مکرمه اش: فاطمه، دختر اسد، فرزند هاشم.

( بنابراین حضرت امیر(علیه السلام) نخستین کسی است که از جانب پدر و مادر، هر دو هاشمی است).

سلسله نسب آن حضرت : علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف ... (نسب آن بزرگوار به 34 واسطه به حضرت ابراهیم خلیل (علیه السلام) می رسد، و به پنجاه و سه واسطه به حضرت آدم (علیه السلام)) ( همان گونه که در کتاب «چهارده معصوم (علیهم السلام)» ضمن بیان سلسله نسب پیامبر اکرم بیان کردم).

تاریخ ولادت با سعادت آن حضرت : ( بنابر مشهور) روز جمعه 13 رجب، در

ص: 49

سال سی ام عام الفیل است. آن حضرت 30 سال از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) کوچکتر بوده است)

مکان ولادت : مکه مکرمه، داخل کعبه معظمه.

مدت عمر مبارک : 63 سال.

مدت امامت: 29 سال و چند ماه.

تاریخ شهادت : 21 رمضان سال 40 هجری.

محل شهادت: عراق، محراب مسجد کوفه.

مرقد مطهر : نجف اشرف.

پدر امیرالمؤمنین(علیه السلام)

حضرت ابوطالب - فرزند عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف - با عبدالله پدر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، از فرزندان عبدالمطلب بودند.

مادرشان «فاطمه» دختر عمربن عائذ بن عمران بود.

نام ابوطالب عمران بود و چهار پسر داشت: 1- «طالب»، 2- «عقیل»، 3- «جعفر»، 4- «امیرالمؤمنین (علیه السلام)» و نقل است که ما بین هر یک از این چهار برادر، ده سال فاصله بوده است، همچنین حضرت ابوطالب دو دختر داشت:

1- «ام هانی»، که نامش «فاخته» بود. 2- «جمانه». و مادر همه این فرزندان فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف بود.

در حالات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)است که آن حضرت شش ساله بود که مادرش را از دست داد و جدش عبدالمطلب آن حضرت را کفالت و سرپرستی کرد، دو سال بعد عبد المطلب وفات کرد و پیامبر(صلی الله علیه و آله) هشت ساله بود که ابوطالب سرپرستی وکفالت او را عهده دار شد و از بهترین حامیان آن حضرت بود و در این راه، از

ص: 50

سوی مشرکان قریش اذیت و آزار بسیار دید، و در یاری پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) با تمام توان کوشش فرمود و تا او زنده بود، دشمنان رسول خدا(صلی الله علیه و آله)جرأت جسارت به پیامبر (صلی الله علیه و آله)را نداشتند.

حضرت ابوطالب اسلامش را مخفی می داشت و تظاهر به اسلام و مؤمن بودن نمی کرد، ولی در اشعارش با کنایه و اشاره، ایمان خویش را ابراز می فرمود.

از جمله اشعار معروف او این شعر است.

و دعوتنی و عملت انک صادق

و لقد صدقت و کنت قبل امینا

و قد علمت بأن دین محمد

من خیر أدیان البریة دینا

تو مرا دعوت به اسلام] کردی و من به یقین دانستم تو راستگویی. حتما راست گفتی و از پیش، در نزد ما امین بودی، قطعا دانستم دین محمد از بهترین دینها در روی زمین است.(1)

داستان شعب ابوطالب و وفات آن بزرگوار

خلاصه این داستان چنین است: مشرکان مکه دیدند عده ای از مسلمانان به حبشه مهاجرت کرده و در آنجا در امنیت زندگی می کنند و آنان که در مکه هستند، در پناه ابوطالب آرامش دارند، از سویی اسلام حمزه موجب تقویت آنان شد، لذا همه مشرکان قریش اجتماع کردند و بر کشتن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)همدست شدند، چون ابوطالب بر این اندیشه آگاهی یافت، آل هاشم و عبدالمطلب را جمع کرد و آنان را با زن و فرزند به دره ای معروف به «شعب ابوطالب» جای داد و اولاد عبد المطلب، مسلمان و غیر مسلمانشان، به منظور حفظ قبیله و

ص: 51


1- اشعار ابو طالب در مدح و حمایت پیامبر (صلی الله علیه و آله) بسیار است، طالبین به «ناسخ التواریخ»، ج 2، ص 174( وقایع سال ششم هجرت) مراجعه کنند.

فرمانبرداری ابوطالب، در نصرت پیامبر(صلی الله علیه و آله)خودداری نکردند، جز ابولهب که سربرتافت و با دشمنان ساخت. و ابوطالب به اتفاق خویشان خود به حفظ وحراست رسول خدا (صلی الله علیه و آله)پرداخت و دو سوی آن دره را دیده بان گماشت و فرزند خود علی (علیه السلام)را شب به جای پیامبر (صلی الله علیه و آله)خوابانید. و حمزه همه شب با شمشیر بر گرد پیامبر(صلی الله علیه و آله)می گشت. چون کفار قریش چنین دیدند و دانستند که بدان حضرت دست نیابند، چهل تن از بزرگان ایشان در «دارالندوة» مجتمع شدند و پیمان بستند که با فرزندان عبدالمطلب و اولاد هاشم، دیگر به رفق و مدارا نباشند و زن بدیشان ندهند و زن از ایشان نگیرند و بدیشان چیزی نفروشند و چیزی از ایشان نخرند و با آن جماعت صلح نکنند، مگر وقتی که محمد(صلی الله علیه و آله) را به دست ایشان دهند تا به قتل برسانند، و این عهد را استوار کردند و بر صحیفه ای نوشتند و آن را مهر کردند و به «ام الجلاس» خاله ابوجهل سپردند تا نیکو بدارد و از این معاهده قریش، بنی هاشم در شعب محصور ماندند و هیچ کس از اهل مکه با ایشان نیروی فروختن و خریدن نداشت جز اوقات حج که جنگ حرام بود، و قبایل عرب در مکه حاضر می شدند، ایشان نیز از شعب بیرون شده چیزهای خوردنی می خریدند و به شعب برده برای مصرف، نگاه می داشتند و قریش این را هم جایز نمی دانستند و چون آگاه می شدند که یکی از بنی هاشم، می خواهد چیزی بخرد، بهای آن را گران می کردند و خود می خریدند و اگر آگاه می شدند که کسی از قریش به سبب خویشاوندی با یکی از بنی عبدالمطلب از اشیاء خوردنی چیزی به شعب فرستاده او را اذیت می کردند و اگر از مردم شعب کسی بیرون می شد و بر او دست می یافتند، او را عذاب و شکنجه می کردند.

و از کسانی که گاهی برای آنها خواردنی می فرستاد، «ابو العاص بن ربیع» داماد پیامبر(صلی الله علیه و آله) و «هشام بن عمرو» و «حکیم بن حزام بن خویلد»، برادرزاده خدیجه بود.

ص: 52

و نقل شده که «ابوالعاص»، شتران از گندم و خرما، حمل داده به شعب می برد و رها می کرد و از اینجا است که حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) فرمود: ابوالعاص حق دامادی ما بگذاشت.

سه سال کار بدین گونه می رفت و گاه بود که فریاد اطفال بنی عبدالمطلب از شدت گرسنگی بلند بود، تا برخی از مشرکین از آن پیمان پشیمان شدند. و پنج نفر از ایشان که هشام بن عمرو و زهیر بن أمیة بن مغیرة و مطعم بن عری و أبوالبختری و زمعة بن الأسود بن المطلب بن اسد می باشند، با هم پیمان نهادند که نقض عهد کنند و آن صحیفه را پاره کنند. صبحگاه دیگر که صنادید قریش در کعبه جمع شدند، آن پنج نفر آمدند و از این مقوله سخن در پیش آوردند، ناگاه ابوطالب از شعب بیرون آمده به سمت کعبه آمد و در مجمع قریش بنشست ابوجهل را گمان آن بود که ابوطالب از زحمت و رنجی که در شعب برده، صبرش تمام گشته و اکنون آمده که محمد (صلی الله علیه و آله)را تسلیم کند.

ابوطالب آغاز سخن کرد و فرمود: ای مردمان، سخنی گویم که جز خیر شما نیست، برادر زاده ام محمد (صلی الله علیه و آله)مرا خبر داده که خدا، موریانه را بر آن نوشته مسلط کرد و آن را خوردند و فقط نام خدا را به جا گذاشتند، اکنون آن صحیفه را حاضر کنید اگر او راست گفته است شما را با او چه جای سخن؟ از کید و کینه او دست بردارید، و اگر دروغ گوید، هم اکنون او را تسلیم کنم تا به قتل رسانید. حاضران گفتند: نیکو سخنی است، پس رفتند و آن صحیفه را از ام جلاس گرفتند وآوردند، چون گشودند تمام را موریانه خورده بود، جز لفظ «بسمک اللهم» که در جاهلیت بر سر نامه ها می نوشتند، حاضران چون این بدیدند شرمسار شدند.

پس مطعم بن عدی باقی مانده نوشته را پاره کرد و گفت: ما بیزاریم از این صحیفه قاطعه ظالمه، آنگاه ابوطالب به شعب مراجعت فرمود. روز دیگر آن پنج

ص: 53

نفر، به اتفاق جمعی دیگر از قریش به شعب رفتند و محاصره سه ساله شعب را شکستند، ولی مشرکان بعد از آن که حضرت رسول (صلی الله علیه و آله)از شعب بیرون آمد،همچنان از دشمنی با آن حضرت خویشتن داری نکردند، و در اذیت و آزار آن حضرت کوشیدند به نحوی که مقام گنجایش ذکرش را ندارد.

در این میان، وفات ابوطالب و خدیجه - رضی الله عنهما - واقع شد. اما ابوطالب وفاتش در بیست و ششم رجب آخر سال دهم بعثت اتفاق افتاد.

حضرت رسول (صلی الله علیه و آله)در مصیبت او بگریست و چون جنازه اش را حمل می کردند، آن حضرت از پیش روی جنازه او می رفت و می فرمود: ای عم، صله رحم کردی و در کار من هیچ فرو نگذاشتی، خدا تو را جزای خیر دهد. و جلالت شأن ابوطالب و نصرتش از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)و دیگر فضایل او بیش از آن است که در این مختصر بگنجد.

بعد از سه روز و به روایتی بعد از سی و پنج روز، وفات حضرت خدیجه - رضی الله عنها - واقع شد و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) او را با دست خویش در قبرستان حجون مکه دفن کرد و پیامبر(صلی الله علیه و آله) نه بعد از وفات ابوطالب و خدیجه - رضی الله عنهما -، چندان غمناک بود که از خانه کمتر خارج می شد و از این روی آن سال را عام الحزن» (سال غصه و اندوه نام نهاد.

مادر امیرالمؤمنین(علیه السلام)

مادر مکرمه حضرت امیر (علیه السلام)«فاطمه» دختر اسدبن هاشم بن عبد مناف است، فاطمه بنت اسد اول زن هاشمیه است که با مرد هاشمی ازدواج کرده که هر دو زن و شوهر) از دودمان هاشم بن عبد مناف و از نسل ابراهیم خلیل الرحمان (علیه السلام) هستند.

ص: 54

فاطمه بنت اسد، به لحاظی مادر دوازده امام معصوم(علیهم السلام) و به منزله مادر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)و فاطمه زهرا (علیها السلام)بوده است. زیرا حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) هشت ساله بود که به خانه ابوطالب منتقل گردید و با سرپرستی فاطمه بنت اسد، بزرگ شد، به همین جهت رسول خدا (صلی الله علیه و آله)او را مادر صدا می زد، فاطمه بنت اسد، فرزندان خود را در زحمت و رنج زمانه قرار می داد برای این که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) نه در آسایش و سلامت باشد، همچنین حضرت زهرا (علیها السلام)پنج ساله بود که مادرش خدیجه وفات کرد و فاطمه بنت اسد، او را در دامان مهر و محبت خود سرپرستی و تا زنده بود به او خدمت و مادری کرد.

فاطمه بنت اسد بعد از خدیجه اول زنی بود که اسلامش را اظهار کرد و پس از هجرت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، همراه فاطمه زهرا(علیها السلام) و فرزندش امیرالمؤمنین(علیه السلام) به سوی مدینه هجرت کرد.

این بانوی مکرمه، قبل از ظهور اسلام، عقیده اش به یگانگی خدا و اعتقادش به ادیان الهی در کمال متانت و استواری بود - زیرا ولادت حضرت امیر (علیه السلام)ده سال پیش از بعثت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)واقع شد و در هنگامی که درد زایمان بر فاطمه بنت اسد عارض گردید کنار کعبه آمد و با عقیده قلبی خود، با خدا سخن گفت و از پروردگار متعال استمداد کرد و از او خواست که زایمان را بر او آسان گرداند.

گفت: «رب إنی مؤمنة بک و بما جاء من عندک من رسل و کتب و انی مصدقة بکلام جدی إبراهیم الخلیل و انه بنی البیت العتیق فبحق الذی بنی هذا البیت و بحق المولود الذی فی بطنی لما یسرت علی ولادتی ؛ پروردگارا! همانا من به تو ایمان دارم و به آنچه از جانب تو آمده از پیامبران و کتابهای آسمانی - ایمان و اعتقاد دارم، من کلام جدم ابراهیم خلیل را تصدیق و قبول دارم، همانا او بیت الله الحرام کعبه معظمه را بنا کرد، پروردگارا! به حق آن که این خانه را بنا کرد و به حق این طفلی که در رحم من است، این ولادت و زایمان را بر من آسان گردان».

ص: 55

در این هنگام دیوار کعبه شکافته شد و فاطمه بنت اسد داخل خانه خدا شد و از چشمها غایب گردید و دیوار مثل اول به هم پیوست."(1) ( تا آخر داستان که بعد ، در ضمن داستان ولادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در کعبه، نقل می شود).

اندوه پیامبر (صلی الله علیه و آله)در مرگ مادر امیرالمؤمنین(علیه السلام)

فاطمه بنت اسد در سال چهارم هجرت در مدینه وفات کرد.

روایت است که روزی امیرالمؤمنین (علیه السلام)با دیده گریان، خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسید و گفت: ( إنا لله و إنا إلیه راجعون ) و عرض کرد: مادرم فاطمه بنت اسد، دار دنیا را وداع گفت، همین که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)این خبر را شنید گریه کرد و فرمود: «یا علی! فاطمه تنها مادر تو نبود، مادر من نیز بود، خداوند او را رحمت کند، اکنون این عمامه و این دو جامه ام را بگیر و او را با آنها کفن کن و دستور بده زنها او را نیکو غسل دهند و پس از آن مرا خبر کن.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله)بعد از ساعتی برخاست و کنار جنازه حاضر شد و بر او نماز خواند و سپس داخل قبر شد و در میان قبر خوابید و به روایت سمهودی - در کتاب «الوفاء فی اخبار دارالمصطفی» - آن حضرت در قبر مقداری قرآن تلاوت کرد و از قبر بیرون آمد.(2)

و در نقل دیگری است که: رسول خدا(صلی الله علیه و آله)او را در پیراهن خویش کفن کرد و دستور حفر قبرش را صادر فرمود و چون به لحد رسید آن حضرت خودمتصدی حفر با دست مبارکش شد و در آن قبر خوابید و فرمود: «اللهم إغفر لأمی فاطمة بنت أسد» و حجت را به او تلقین کرد و مدخل و محل ورود قبر را

ص: 56


1- کشف الغمة، ص 79 و ریاحین الشریعة، ج 2، ص 6.
2- کشف الغمة، ج 1، ص 79 و ریاحین الشریعة، ج 2، ص 10.

وسیع قرار داد، چون از آن حضرت سؤال شد این امور را قبلا برای هیچ کس انجام نداده ای؟ حکمت آن چه بود؟ فرمود: در پیراهن خویش او را کفن کردم تا از لباسهای بهشتی بر او بپوشانند و در روز قیامت در امان باشد، و حشرات زمین به بدنش آزار نرسانند و در قبر او خوابیدم تا قبر بر او تنگ نگیرد و از فشار در امانش دارد زیرا وی بعد از ابوطالب، از همه مردم، به من بیشتر نیکی کرد.

علی ولید الکعبة

امیرالمؤمنین (علیه السلام) تنها مولود کعبه

شیخ مفید در کتاب ارشاد فرموده است:

مولود با این کرامت که در کعبه معظمه به دنیا آمده باشد، نه در گذشته سابقه دارد و نه پس از آن کسی چنین افتخاری داشته و خواهد داشت.

سید حمیری ولادت آن حضرت را در کعبه، در اشعارش چنین آورده است.

ولدته فی حرم الاله و آمنه

والبیت حیث فناؤه والمسجد

بیضاء طاهرة الثیاب کریمة

طابت وطاب ولیدها والمولد

فی لیله غابت نحوس نجومها

وبدت مع القمر المنیر الأسعد

مالف فی حرق القوابل مثله

إلا ابن آمنة النبی محمد(1)

مادرش او را در حرم خدا زایید در حالی که بیت و مسجدالحرام آستانه او بود.

آن مادر نورانی که لباسهای پاکیزه به بر داشت و خود پاکیزه بود و مولود او و محل ولادت نیز پاکیزه بود.

در شبی که ستاره های نحسش ناپیدا بود و سعادتمند ترین ستاره همراه ماه پدید آمده بود.

قابله ها هیچ مولودی را مانند او لباس نپوشانیده اند بجز پسر آمنه محمد پیامبر(صلی الله علیه و آله)

ص: 57


1- روضة الواعظین، ص 182 مناقب آل ابوطالب، ج 2، ص 24.

گواهان ولادت در کعبه

عباس بن عبدالمطلب با یزید بن قعنب و گروهی از بنی هاشم و عده ای از قبیلهای بنی العزی، در برابر کعبه نشسته بودند، ناگاه فاطمه بنت اسد به مسجد آمد، در حالی که به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) ماهه آبستن بود و او را درد زاییدن گرفته بود، پس در برابر کعبه ایستاد و نظر به جانب آسمان افکند و گفت :پروردگارا! من ایمان آورده ام به تو و به هر پیامبر و رسولی که فرستاده ای، و به گفته های جدم ابراهیم خلیل که کعبه بنا کرده او است. پس سؤال می کنم از تو به حق این خانه و به حق آن که این خانه را بنا کرده است و به حق این فرزندی که در شکم من است و با من سخن می گوید و به سخن گفتن خود، مونس من گردیده است و یقین دارم که او یکی از آیات جلال و عظمت تو است، که ولادت او را بر من آسان کنی.

عباس و یزید بن قعنب گفتند: چون فاطمه از این دعا فارغ شد، دیدیم که دیوار عقب خانه شکافته شد، فاطمه از آن رخنه، داخل خانه شد و از دیده های ما پنهان گردید، پس شکاف دیوار، به اذن خدا، به هم پیوست و ما چون خواستیم در خانه را بگشاییم چندان که سعی کردیم، در گشوده نشد، دانستیم که این امر از جانب خدا واقع شده است، و فاطمه سه روز درون کعبه ماند، اهل مکه در کوچه ها و بازارها این قصه را نقل می کردند و زنها در خانه ها این حکایت را یاد می کردند و تعجب می کردند تا روز چهارم رسید، پس همان موضع از دیوار کعبه که شکافته شده بود، دیگر بار شکافته شد، فاطمه بنت اسد بیرون آمد و فرزند خود اسدالله الغالب علی بن ابی طالب (علیه السلام) را روی دست خویش داشت و میگفت : ای گروه مردم به درستی که حق تعالی برگزید مرا از میان خلق خود، و فضیلت داد مرا بر زنان برگزیده که پیش از من بوده اند، زیرا که حق تعالی برگزید

ص: 58

آسیه دختر مزاحم را و او عبادت کرد حق تعالی را پنهان، در موضعی که عبادت خدا در آنجا سزاوار نبود مگر در حال ضرورت، یعنی خانه فرعون، و مریم دختر عمران را حق تعالی برگزید و ولادت حضرت عیسی (علیه السلام)را بر او آسان گردانید و در بیابان، درخت خشک را جنبانید و رطب تازه از برای او از آن درخت فرو ریخت، و حق تعالی مرا بر آن هر دو زیادتی داد، و همچنین بر جمیع زنان عالمیان که پیش از من گذشته اند، زیرا که من فرزندی آورده ام در میان خانه برگزیده او، و سه روز در آن خانه محترم ماندم و از میوه ها و طعام های بهشت تناول کردم، و چون خواستم بیرون آیم در هنگامی که فرزند برگزیده من بر روی دست من بود، هاتفی از غیب مرا ندا کرد:

ای فاطمه! این فرزند بزرگوار را علی نام کن، به درستی که منم خداوند علئ أعلی، و او را آفریده ام از قدرت و عزت و جلال خود و بهره کامل از عدالت خویش به او بخشیده ام و نام او را از نام مقدس خود اشتقاق کرده ام و او را به آداب خجسته خود تأدیب کرده ام و امور خود را به او تفویض کرده ام و او را بر علوم پنهان خود مطلع کرده ام و در خانه محترم من متولد شده است و اول کسی است که بر روی خانه من اذان خواهد گفت، و بتها را خواهد شکست، و آنها را از بالای کعبه به زیر خواهد انداخت و مرا به عظمت و مجد و بزرگواری و یگانگی یاد خواهد کرد، و اوست امام و پیشوا بعد از حبیب من و برگزیده از جمیع خلق من، محمد(صلی الله علیه و آله)که رسول من است و علی وصی او خواهد بود، خوشا به حال کسی که او را دوست بدارد و او را یاری کند، و وای بر حال کسی که فرمان او را نبرد و او را یاری نکند و حق او را انکار کند.(1)

ص: 59


1- کشف الغمة، ج 1، ص 80؛ بحارالانوار، ج 35، ص 18 و 19؛ روضة الواعظین، ص 150، الامالی (صدوق)، ص 114.

نیز در کشف الغمه است که: «نام علی(علیه السلام) از نام اعلای الهی گرفته شده، و ابوطالب رضی الله عنه در این باره فرموده است:

سمیته بعلی کئ یدوم له

عز العلو و فخر العز أدومه

من نام او را علی نهادم تا برای او علو و عزت باشد، علو و عترت شخص، آن است که تا ابد باقی بماند.(1)

علی است صاحب عروجلال و رفعت و شأن

علی است بحر معارف علی است کوه وقار

دلیل رفعت شأن علی اگر خواهی

بدین کلام دمی گوش خویشتن میدار

چه خواست مادرش از بهر زادنش جایی

درون خانه خاصش بداد جاجبار

از بهر مدخل آن پیشوای خیل زنان

شکافت حضرت ستار کعبه را دیوار

پس آن مطهره با احترام داخل شد

در آن مکان مقدس بزاد مریم وار

برون چه خواست آید پس از چهارم روز

ندا شنید که رو نام او علی بگذار

ف دای نام چنین زاده ای بود جانم

چنین امام گزینید یا أولی الأبصار

ص: 60


1- کشف الغمه، ج 1، فی سبق اسلامه .

ولادت در خانه خدا

به اجلالش خداوند یگانه

به روی فاطمه بگشود خانه

سه روز از دیده ها پنهان نمودش

به خوان خویشتن مهمان نمودش

عنایت بین که از دیوان اعلا

به مریم، آسیه، لوقا و حوا

ندا آمد به کعبه رو نمایید

به مژگان کعبه را جارو نمایید

طلوع آفتاب علم و تقوا است

امیرالمؤمنین پایش به دنیا است

کمک بر حامل گنج معانی

خوش است از بانوان آسمانی

جهان گردید از نورش مصقا

شه دنیا و دین آمد به دنیا

قدم بگذاشت در کاشانه حق

که این طفل است صاحب خانه حق

به سجده رفت در وقت ولادت

سرآغاز حیاتش شد عبادت

به محراب عبادت کشته گردید

نوار عمر در طاعت نوردید

به توحید خدا لب باز فرمود

رسالت را بدو انباز فرمود

به روی پاک احمد دیده بگشود

که باشد دید؛ شاهد به مشهود

بدین معنا که وجه الله احسن

بود در زندگانی وجهه من

بجز این نازنین رو، رو نیارم

به غیر مصطفی همخو ندارم

از این رو گفت: او را جانشینم

وصی الصدق ختم المرسلینم

لب معجز نمایش خواند قرآن

به أفلح مؤمنون بنمود اعلان

نبی فرمود: آری رستگارند

گروهی که امیری چون تو دارند

زبان در کام آن نوزاد بنهاد

به جانش چشمه های علم بگشاد

پدر در نام او از حق مددخواست

ندا آمد که این مولود از ماست

به عشق ما بود لب ریز جامش

و به اسم ماعلی بگذار نامش

ص: 61

ولادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در کعبه

به نقل اهل تسنن

علامه امینی(قدس سره) - در جلد 6 «الغدیر» ص 21 - داستان شکاف دیوار کعبه معظمه و ورود فاطمه بنت اسد و ولادت حضرت امیر (علیه السلام)را در کعبه مکرمه، از قول شیعه و سنی نقل کرده و فرموده است:

روایات بسیاری در این باره وارد شده تا آنجا که جمعی از بزرگان شیعه و سنی تصریح بر متواتر بودن روایات مربوط به این داستان کرده اند. سپس فرموده است: دانشمندان بزرگ و معروف اهل تسنن که به این داستان تصریح کرده اند از این قرارند:

1- حاکم در «المستدرک» 3: 483، گفته است: اخبار متواتر است بر این که فاطمه بنت اسد، امیرمؤمنان علی بن ابی طالب - کرم الله وجهه - را داخل کعبه به دنیا آورد.

2- حافظ کنجی شافعی در «الکفایة» از طریق ابن نجار از حاکم نیشابوری حکایت کرده است که او گفت: امیرمؤمنان علی بن ابی طالب (علیه السلام) در مکه، در بیت الله الحرام، شب جمعه سیزدهم ماه رجب، سی سال بعد از عام الفیل، به دنیا آمد و کسی که قبل از او و نه بعد از او، در بیت الله الحرام متولد نشد و این خصوصیت به خاطر اکرام و تجلیل و تعظیم آن حضرت بود.

3- احمد بن عبدالرحیم دهلوی، مشهور به شاه ولی الله ... در کتابش «ازالة الخفاء) گفته است: اخبار متواتر است که فاطمه بنت اسد، امیرمؤمنان (علیه السلام) را در داخل کعبه به دنیا آورد و جز او کسی در کعبه متولد نشده، نه قبل از او و نه بعد از او .

4- شهاب الدین آلوسی، صاحب تفسیر کبیر، در کتاب «شرح القصیدة العینیة »

ص: 62

ص 15، گفته است: این که امیرمؤمنان - کرم الله وجهه - در خانه خدا متولد شده، امری است که در دنیا مشهور می باشد و در کتاب های سنی و شیعه نوشته شده است، ... و شهرت نیافته که غیر او - کرم الله وجهه -، در کعبه متولد شده باشد، بلکه سخنی در تولد غیر آن حضرت در کعبه، مطرح نشده است، و چه به جا و سزاوار است که امام الائمه، در جایی که قبله مؤمنان است به دنیا بیاید، و منزه است کسی که چیزها را در جاهای مناسب خودش قرار می دهد و او احکم الحاکمین است.

5- أبی الحسن المسعودی الهذلی، در «مروج الذهب». .

6- سبط ابن الجوزی الحنفی، در «تذکرة خواص الأمة» ص 7.

7- إبن الصباغ المالکی، در «الفصول المهمة»، ص 14.

8- نورالدین علی الحلبی الشافعی، در «السیرة النبویة»، ج 1، ص 150.

9- الشیخ علی القاری الحنفی، در «شرح الشفا»، ج 1 ص 151.

10- أبی سالم محمد بن طلحة الشافعی، در «مطالب السئول»، ص 11.

11- الشیخ علاء الدین السکتواری، در «محاضرة الأوائل»، ص 120.

12- میرزا محمد البدخشی، در «مفتاح النجا فی مناقب آل العبا».

13- ألامیر محمد صالح الترمذی، در «ألمناقب».

14- الشیخ عبد الحق الدهلوی، در «مدارج النبوة».

15- عبد الرحمن الصفوری الشافعی، در «نزهة المجالس»، ج 2 ص 204.

16- شاه محمد حسن الجشتی ، در «آیینه تصوف»، ص 1311.

17- صدرالدین أحمد البرادوانی، در «روائح المصطفی»، ص 10.

18- ألسید علی جلال الدین، در «کتاب الحسین»، ج 1، ص 16.

19- ألسید محمد مؤمن الشبلنجی، در «نورالأبصار»، ص 76.

20- الشیخ حبیب الله الشنقیطی، در «کفایة الطالب»، ص 37.

ص: 63

کعبه امروز تماشاگه اهل نظر است

کز سراپرده حق نور خدا جلوه گر است

آمد از قبله برون قبله نمایی که در اوست

آنچه منظور دل مردم صاحب نظر است

مگر از طرف چمن بوی گل آورد نسیم

که فضا غالیه افشان چو نسیم سحر است

مگر آهوی حرم نافه مشگین بگشود

که پراکنده در آفاق همه مشگ تر است

عاشقان را ز شعف بزم و بساط دگری است

عارفان را زطرب وجد و نشاط دگر است

آسمان را ز فروزنده کواکب گویی

اشک شوق است که بر چهره روان از بصر است

پسری فاطمه بنت اسد زاد چو شیر

روبهان را همه اندیشه از آن شیردل است

چهره و شمایل امیرالمؤمنین (علیه السلام)

از آنچه مورخان نقل کرده اند، رنگ چهره مبارک حضرت امیر(علیه السلام) گندمگون، چشمان مبارکش درشت، سیاه و جذاب و با هیبت بود، ابروانش پیوسته و پرپشت، محاسن شریفش نیز پرپشت و انبوه بود، دندانهایش محکم و سفید، دو طرف پیشانی آن بزرگوار بی مو و لبان مبارکش خندان، قد و قامتش متوسط و متناسب، و قدرت جسمانی آن حضرت در نهایت نیرومندی بود.

قمر رنگی ز رخسارش

شکر طعمی ز گفتارش

رخش مهری فروزنده

لبش ی اقوتی ارزنده

ص: 64

از آن جان و خرد زنده

از این نطق و سخن گویا

بهشت از خلق او بویی

محیط از جود او جویی

زجودش قطره قلزم

از رویش پرتوی انجم

خیالش قبله مردم

رواقش ک عبه دلها

اجل در پهنه رزمش

ن دارد دم زدن یارا

الأنزع البطین و مقصود از آن

صاحب کشف الغمه، ضمن بیان شمایل حضرت امیر (علیه السلام)فرموده است: و اشتهر علیه السلام بالأنزع البطین.(1)

و در بحارالانوار (ج 40، ص 78) در ضمن روایتی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) است که فرمود:

«یا علی! ... فأبشر فإنک الأنزع البطین» یعنی «منزوع من الشرک بطین من العلم» ؛ «ای علی! مژده باد تو را همانا تو أنزع البطین هستی، (ملقب به انزع هستی، ملقب به بطن هستی) یعنی از شرک کنده و جدا بودی (هرگز آلوده به شرک نشدی) و مملو از علم و دانش هستی»(2)

ص: 65


1- کشف الغمه، المناقب، صفته عالی.
2- انزع، به کسی گفته می شود که دو طرف پیشانی او بی مو باشد و در مورد حضرت امیر(علیه السلام)، انزع، ظاهرا کنایه از نزع به معنای کنده و جدا شده باشد به لحاظ اینکه آن حضرت از همه بدیها و خصوصا از شرک کنده شده و جدا بوده است. بطین به کسی گفته می شود که دارای شکم بزرگ باشد، و در مورد حضرت امیر ع بطین گفته شده، کنایه از جمع بودن علوم و معارف الهی در وجود مبارکش، همان گونه که آن حضرت اشاره به سینه خود کرد و فرمود: «ان هیهنا لعلما جما»

همچنین در بحار ج 43، ص 100)، ضمن روایتی است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود:

ابنه بطین، فانه مملو من علم خصه الله به و أکرمه من بین أمتی» ؛ «همانا علی ملقب به بطین است، چرا که او مملو از علم است و خداوند متعال او را به این خصوصیت مخصوص گردانده و او را از بین امت من گرامی داشته است».

فاروق اعظم

به نام نامی فاروق اعظم

علی عالی اعلا زنم دم

علی آئینه قدس مجرد

بمقیاس خرد جان محمد

کتاب صنع را عنوان اول

نظام کون را مصداق اکمل

زانوار تجلی فیض اقدس

ز رنگ نارواییها مقدس

وجودش نقشه اخلاق داور

روانش گنج اوصاف پیمبر

ولایت را بخلق و شرع مالک

حقیقت را بعشق و شوق سالک

به سرمد متصل آن روح والا

ولی مطلق حق تعالی

ولی الله در اوضاع گردون

وصی مصطفی در شرع قانون

از عشقش جمله ذرات در وجد

وجودش جسم و جان را افسر مجد

در آن آنی که از مقیاس دور است

در آن عالم که غرق لطف و نور است

شعاع فیض اقدس کرد اشراق

فروزان گشت از آن سطح آفاق

نبی شد اولین مجلای هستی

نخستین ساقی صهبای هستی

علی چون جان احمد بود در

ذر چو او زین پرتو هستی بزد سر

علی در بندگی چون بی نظیر است

به دربار خداوندی امیر است

علی شدفانی آن ذات اقدس

به نامش سکه شد فیض مقدس

چنین فرمود دانشهای قرآن

که باشد رشته های علم یزدان

ص: 66

بود مجموع در سبع المثانی

سپس در بسمله لفت آن معانی

به باء بسمله آن جمله یکجا

بود مکنون و هستم نقطه باء

زباء بشیله آن نقطه نور

گشاید چشمه ها تا نفخه صور

کلید لفت و نشر آن مطالب

بود در دست این بحر العجائب

امیرالمؤمنین (علیه السلام)از کودکی کنار پیامبر (صلی الله علیه و آله)بود.

ابوطالب دارای عائله ای بسیار بود و هزینه زندگی اش سنگینی می کرد، از سویی قحطی در شهر مکه زندگی را دشوار می نمود، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)به عمویش ابوطالب پیشنهاد داد که علی(علیه السلام) را به خانه خود ببرد تا فشار زندگی ابوطالب کم شود، ابوطالب این پیشنهاد را پذیرفت و رسول خدا (صلی الله علیه و آله)علی (علیه السلام) را به خانه خود برد، امیرالمؤمنین (علیه السلام) همچنان در خانه پیامبر(صلی الله علیه و آله) در کنار آن حضرت و تحت تربیت و سرپرستی رسول الله (صلی الله علیه و آله)بزرگ شد تا آن که خداوند متعال پیامبر (صلی الله علیه و آله)را به نبوت مبعوث فرمود و به این ترتیب حضرت امیر دوره کودکی و زمان بسیار حساس تربیت پذیری را زیرنظر و در آغوش رسول خدا (صلی الله علیه و آله)سپری کرد. خود حضرت امیر(علیه السلام)در خطبه «قاصعه» به این دوره تربیتی و سازنده و با ارزش اشاره کرده است. در این خطبه خطاب به حاضران فرموده است :

شما [حاضران که صحابی پیامبر(صلی الله علیه و آله) هستید از خویشاوندی نزدیک من با رسول خدا (صلی الله علیه و آله)و موقعیت خاصی که با آن حضرت داشتم آگاهید و می دانید موقعی که من خردسال بودم، پیامبر(صلی الله علیه و آله) مرا در اتاق خویش می نشاند، در حالی که کودک بودم مرا در آغوش خود می گرفت، و در بستر مخصوص خود می خوابانید، بدنش را به بدن من می چسباند، و بوی پاکیزه خود را به من می بویاند، و گاهی غذایی را لقمه لقمه در دهانم می گذارد، هرگز دروغی در گفتار

ص: 67

من، و اشتباهی در کردارم نیافت. از همان لحظه ای که پیامبر (صلی الله علیه و آله)را از شیر گرفتند، خداوند، بزرگ ترین فرشته خود ( جبرئیل) را مأمور تربیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) کرد تا شب و روز، او را به راه های بزرگواری و راستی و اخلاق نیکو راهنمایی کند، و من همواره با پیامبر (صلی الله علیه و آله)بودم، همانند فرزند، که همواره با مادر است، پیامبر (صلی الله علیه و آله)، هر روز نشانه تازه ای، از اخلاق نیکو را برایم آشکار می فرمود، و به من فرمان می داد که به او اقتدا کنم. پیامبر (صلی الله علیه و آله)چند ماه از سال را در غار حرا (1)می گذراند، تنها من او را مشاهده می کردم، و کسی جز من او را نمی دید، در آن روزها، در هیچ خانه ای اسلام راه نیافته بود، جز خانه رسول خدا (صلی الله علیه و آله)که خدیجه هم در آن بود و من سومین آنان بودم. من نور وحی و رسالت را می دیدم، و بوی نبوت را می بوییدم، من هنگامی که وحی بر پیامبر (صلی الله علیه و آله)فرود می آمد، ناله شیطان را شنیدم، گفتم: ای رسول خدا! این ناله کیست؟ فرمود: شیطان است که از پرستش شدن خویش مأیوس گردید و فرمود: «علی! تو آنچه را من می شنوم، می شنوی، و آنچه را که من می بینم، می بینی، جز این که تو پیامبر نیستی، بلکه وزیر من بوده و به راه خیر می روی»(2)

ص: 68


1- حرا : کوهی است در شمال مگه، بر دامنه جنوبی کوه و در ارتفاع 160 متری آن، غاری وجود دارد که پیامبران گذشته و حضرت ابراهیم(صلی الله علیه و آله) در آن عبادت می کردند، و خلوتگاه و محل عبادت رسول خدا(صلی الله علیه و آله)نیز بود، که آیات آغازین، در آنجا بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله)نازل شد.
2- و قد علتم موضعی من رسول الله (صلی الله علیه و آله) بالقرانة القریبة، و المنزلة الخصیصة. وضعنی فی حجره و أنا ولد (ولید) یضمنی إلی صدره، و یکفی فی فراشه، و یمسنی جسده، ویشمنی عرفه و کان یمضع الشیء ثم یلقمنیه، و ما وجدلی کذبة فی قول، ولا خطلة فی فعل. و لقد قرن الله به (صلی الله علیه و آله)من لدن أن کان فطیما أعظم ملک من ملائکته یسئک به طریق المکارم، و محاسن أخلاق العالم، لیله و نهارة. و لقد کنت أتبعه اتباع القصیل أثر أمه، یرفع لی فی کل یوم من أخلاقه علما، و یأمرنی بالاقتداء به .و لقد کان یجاور فی کل ستة بحراء (حراء) فأراه، و لا یراه غیږی. و لم یجمع بیت واحد یؤمئذ فی الإسلام غیر رسول الله (صلی الله علیه و آله)و خدیجة و أنا ثالثهما. أری نور الوحی و الرسالة، و أسم ریح النبوه. و لقد سمعت رنه (رنه) الشیطان حین نزل الوحی علیه (صلی الله علیه و آله). فقلت : یا رسول الله ما هذه الرنه؟ فقال : «هذا الشیطان قد أیس من عبادته․.إنک تسمع ما أسمع، و تری ما أری، إلا أنک لست بنبی، ولکتک لوزیر و إنک لعلی خیر». - ( قسمتی از خطبه 192 نهج البلاغه صبحی صالح)

آیینه کبریا علی بود

مرآت خدا نما علی بود

شاهی که به بر نمود تشریف

از خلعت هل أتی علی بود

شاهی که به سر نهاد دیهیم

از افسر إنما علی بود

آن پرده فکن که پرده برداشت

از لو کشف الغطا علی بود

زیبنده هل أتی علی بود

شایسته إما علی بود

بر موضع خاتم رسال

آن کس که نهاد پاعلی بود

اولین نماز جماعت

شیخ مفید از یحیی بن عفیف روایت کرده است که، پدرم به من گفت :

روزی در مکه با عباس بن عبدالمطلب نشسته بودم که جوانی داخل مسجد الحرام شد و نظر به سوی آسمان افکند و آن هنگام وقت زوال بود، پس رو به کعبه کرد و به نماز ایستاد. در این هنگام کودکی را دیدم که آمد و در طرف راست او به نماز ایستاد و از پس آن زنی آمد و در عقب ایشان ایستاد، پس آن جوان به رکوع رفت، آن دو نفر نیز متابعت کردند. من شگفت ماندم و به عباس گفتم: امر این سه تن امری عظیم است. عباس گفت: بلی، آیا میدانی ایشان کیستند؟ این جوان محمدبن عبدالله بن عبدالمطلب فرزند برادر من است و آن کودک، علی بن ابی طالب فرزند برادر دیگر من است و آن زن خدیجه دختر خویلد است، همانا بدان که فرزند برادرم، محمدبن عبدالله مرا خبر داد که او را

ص: 69

خدایی است [که] پروردگار آسمانها و زمین است و امر کرده است او را به دینی که در طریق او می رود.(1)

ثواب نوشتن و خواندن و شنیدن فضائل امیرالمؤمنین(علیه السلام)

در روایت است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)فرمود: خداوند متعال برای برادر من علی بن ابی طالب برتریهایی قرار داده که شماره آن را جز خدای بزرگ نمی داند، هر کس فضیلتی از فضائل علی را ذکر کند و اعتقاد به آن داشته باشد، خداوند گناهان گذشته و آینده او را می آمرزد. [ آمرزش گناهان آینده شاید بدین معنا باشد که باز داشته می شود از گناه در آینده. و البته منظور گناهانی است که حقوق مردم در آن وجود نداشته باشد بعد حضرت فرمود: هر کس فضیلتی از فضائل علی را بنویسد پیوسته فرشتگان برای او طلب آمرزش می کنند مادامی که اثر آن نوشته باقی بماند و هر کس فضیلتی از فضائل علی (علیه السلام) را گوش دهد خداوند گناهانی را که از او به واسطه گوش دادن به محرمات سرزده بیامرزد، و هر کس در نوشته ای از فضائل علی(علیه السلام) نظر کند خداوند گناهانی را که از او به علت نگاه کردن در محرمات مرتکب شده است می آمرزد. (إن الله تعالی جعل لأخی علی بین أبی طالب(علیه السلام) فضائل لا تحصی کثرة فمن ذکر فضیله من قضائله مقرا بها غفرالله له ما تقدم من ذنبه وما تأخر، و من کتب فضیله ی فضائله لم تزل الملائکة تستغفر له ما بقی لتلک الکتابة رسم، و من استمع فضیله من فضائله غفر الله له الذنوب التی اکتسبها بالاستماع، و من نظر إلی کتاب من فضائله غفر الله له الذنوب التی اکتسبها بالنظر).

ص: 70


1- ارشاد، ج 1، ص 30.

پس از آن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: نظر کردن به روی علی عبادت است و پذیرفته نمی شود ایمان بندهای مگر توأم باشد با ولایت و محبت علی بن ابی طالب. (النظر إلی وجه أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب (علیه السلام) عباده ، وذکره عبادة لا یقبل الله إیمان عبد إلا بولایته والبرائة من أعدائه).(1)

همچنین پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: هیچ گروهی گرد هم جمع نشدند که فضائل علی بن ابی طالب (علیه السلام)را یاد کنند مگر آن که فرشتگان آسمان بر آنان فرود آمده و اطراف آنان را احاطه می کنند. (ما من قوم اجتمعوا یذکرون فضل علی بن ابیطالب إلا هبطت علیهم ملائکة السماء حتی تحف بهم).(2)

نیز امام باقر (علیه السلام) فرمود: هرگاه شیطان می شنود کسی می گوید: «یا محمد و یا علی، آب می شود همان گونه که شرب آب می شود» (ان الشیطان إذا سمع منادیا ینایدی یا محمد، یا علی یذوب کما یذوب الرصاص).(3)

خوشتر ز عمر خضر و شکویر سکندرست

مردن به خاک پاک سرای تو یا علی(علیه السلام)

چون ذره منفصل شود از تاب افتاب

خورشید، با فروغ ضیای تو یا علی(علیه السلام)

حب علی (علیه السلام) حسنه و بغض آن حضرت سیئه است.

از فضائل بسیار مهم و منحصر به فرد امام علی (علیه السلام) این است که محبت آن حضرت حسنه و عبادت است و دشمنی با آن بزرگوار سیئه و گناه است.

ص: 71


1- امالی صدوق، مجلس 28، ح 9 و کشف الغمة، ج 1، 148.
2- بحار، ج 38، صفحه 199.
3- کافی، ج 6، ص 20، ح 12 و عدة الداعی ابن فهد حلی، باب 2.

در روایات بسیاری از پیامبر (صلی الله علیه و آله)نقل شده که آن حضرت بر محبت امیرالمؤمنین(علیه السلام) تأکید و از دشمنی با آن جناب نهی فرموده است.(1)

علامه مجلسی در یک باب، یکصد و بیست و سه روایت در این رابطه، از طریق شیعه و اهل تسنن نقل کرده است. (2)من جمله از پیامبر(صلی الله علیه و آله) نقل کرده که فرمودند: «حب علی بن ابیطالب حسنه لا تضر معها سیئه وبغضه سیئه لا تنفع معها حسنة»(3)، «دوستی علی بن ابی طالب حسنه ای است که با وجود آن سینه ( لغزش) ضرر محسوب نمی شود، و دشمنی با علی(علیه السلام) سیئهای است که با وجود آن حسنه نفع و فایده محسوب نمی شود».

و در روایاتی نقل کرده که پیامبر فرمودند: «لو اجتمع الناس علی حب علی بن ابیطالب لما خلق الله عز وجل النار»(4)؛ «اگر مردم همگی بر دوستی علی بن ابی طالب اجتماع و اتفاق می کردند، خداوند عزوجل آتش را نمی آفرید».

و از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) نقل کرده که فرمودند: «ولایتی لعلی بن ابیطالب (علیه السلام) احب إلی من ولادتی منه، لأن ولایتی لعلی بن ابیطالب فرض، و ولادتی منه فضل»(5).. «اینکه من علی بن ابی طالب (علیه السلام)را دوست دارم، محبوبتر است از اینکه از فرزندان اویم، چون ولایت و دوستی آن حضرت واجب است و فرزند او بودن فضیلت است».

ص: 72


1- و این در حالی است که این مطلب را در باره هیچ یک از اصحاب نفرموده است، و به فرموده علامه مجلسی در پایان نقل روایات) این تعبیرها نسبت به امیرالمؤمنین (علیه السلام) صریح یا ظاهر در امامت و خلافت آن حضرت است.
2- بحارالانوار، ج 39، ص 246 تا ص 310.
3- بحارالانوار، ج 39، ص 248، ح 10، و ص 256، ح 31 و ص 266، ح 40، و ص 304، ح 118.
4- همان، ص 248، ح 10.
5- بحارالانوار، ج 39، ص 299، ح 105.

و از پیامبر(صلی الله علیه و آله) در ضمن چند روایت نقل کرده که فرمودند: «ای اباالحسن! هر کس تو را زبان دوست داشته باشد یک سوم ایمان را داراست، و هر کس تو را زبان و قلب دوست داشته باشد، دو سوم از ایمان را داراست، و هر کس زبان و قلبا دوست داشته و با دستش یاریت کند، ایمان کامل را داراست».(1)

صاحب کشف الغمه بعد از نقل قسمتی از این روایات این روایت را نیز نقل کرده که پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «اگر مردم بر دوستی علی بن ابی طالب اتفاق و اجتماع می کردند، خداوند دوزخ را خلق نمی کرد».

سپس فرموده است: بعضی افراد که در طبع و فکرشان خلل وجود داشته، در صحت این روایت توقف کرده اند، ولی بیان آن این است که :

محبت امیرالمؤمنین (علیه السلام)فرع محبت پیامبر (صلی الله علیه و آله)است، وفرع تصدیق به آنچه پیامبر (صلی الله علیه و آله)از جانب خدا آورده، و محبت پیامبر(صلی الله علیه و آله) و تصدیق آن حضرت فرع محبت خداوند سبحان و عمل به اوامر و اجتناب از نواهی او نمودن است، یعنی فرع عمل به قرآن و سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله)است، و واضح است که اگر همه مردم بر این اعتقاد و رفتار بودند، خداوند متعال دوزخ را خلق نمی کرد.

و چگونه دوست دارد امیرالمؤمنین (علیه السلام) را کسی که در مذهب و در عمل مخالف آن حضرت باشد، مخالف باشد آن بزرگوار را در نماز و واجبات و محرمات الهی..(2)

مؤلف : مؤید فرموده مزبور این روایت است که حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) فرمودند: «هر کس خدا را نافرمانی کند، او را دوست ندارد»؛ «ما أحب الله عز وجل من عصاه» (سپس امام(علیه السلام)به این شعر مثل آورد:)

تعصی الإله وأنت تظهر حبه * هذا محال فی الفعال بدیع

ص: 73


1- بحارالانوار، ج 39، ص 258، و ص 288.
2- کشف الغمه، در فصل محبت پیامبر به علی و ترغیب بر دوستی آن حضرت

لو کان حبک صادقا لاطعته * إن المحب لمن یحب مطیع(1)

تو معصیت خدا را می کنی و حال اینکه در ظاهر اظهار دوستی او را می نمایی، این امر محال، و کاری بی پایه و اساس است.

زیرا اگر دوستی تو راستین بود، و تو صادق بودی، او را اطاعت می کردی، چون دوست، مطیع و فرمان بر محبوب خود می باشد.

ضمنا روایاتی وارد شده که : «من مات علی حب آل محمد مات شهیدا»(2)

کسی که با محبت آل محمد(صلی الله علیه و آله) بمیرد، شهید مرده است (ثواب شهید را دارد)».

و باید توجه داشت که این روایات به همین قسم دوستی نظر دارد، دوستی زبانی و قلبی و عملی، نه دوستی ظاهری و بدون عمل و تبعیت، و الآ اهل تسنن نیز مدعی دوستی اهل بیت هستند.

در عین حال نباید مأیوس بود، زیرا دوستی مراتبی دارد و همان گونه که در روایات آمده بود، شیعة آل محمد (صلوات الله وسلامه علیهم) همین که محبت زبانی دارد یک سوم ایمان را داراست و شیعه ای که محبت زبانی و قلبی را دارد دو سوم ایمان را دارد. ( و دست خالی نیست).

حضرت امیر(علیه السلام) فرمودند: «شما نمی توانید مثل من باشید، ولی با ورع و تقوا مرا یاری کنید».(3)

و از حضرت رضا (علیه السلام)نقل است که فرمودند: « کم محبا لآل محمد و إن کنت فاسقا و محبا لمحبیهم و إن کانوا فاسقین » (4)، «دوست آل محمد باش، هر چند

ص: 74


1- امالی شیخ صدوق ، مجلس 74، ح 3، و سفینة البحار، ج 2، ص 13.
2- بحارالانوار، ج 23، ص 232 و سفینة البحار، ج 2، ص 19.
3- ذیل نامه آن حضرت به عثمان بن حنیف که در صفحه 237 آمده است.
4- سفینة البحار، ج 2، ص 12.

فاسق باشی و دوست دوستان آل محمد (صلی الله علیه و آله)باش، هرچند فاسق باشند».

و جابر بن عبدالله انصاری نیز در سفر زیارت اربعین کربلا) به عطیه عوفی فرمود: آنچه می توانی با دوستان آل محمد(صلی الله علیه و آله) دوستی کن، و آنچه می توانی با دشمنان آل محمد(صلی الله علیه و آله) دشمنی کن، هر چند بسیار روزه گیر و نماز شب خوان باشند، و با دوستان آل محمد(صلی الله علیه و آله) مدارا کن، زیرا چنانچه به سبب گناهان، یک پای آنها بلغزد، پای دیگرشان به سبب محبتشان به آل محمد(صلی الله علیه و آله) ثابت و برجای می ماند، و همانا سرانجام دوستان آل محمد (صلی الله علیه و آله)بهشت است و سرانجام دشمنانشان جهنم».

«احب محب آل محمد(صلی الله علیه و آله) ما أحبهم و أبغض مبعض آل محمد(صلی الله علیه و آله) ما ابغضهم و إن کان صواما قواما، وأرفق بمحب آل محمد(صلی الله علیه و آله) فانه إن تزل لهم قدم بکثرة ذنوبهم ثبتت لهم أخری محبتهم، فان محبهم یعود إلی الجنة ومبغضهم یعود إلی النار»(1)

البته معلوم است که جابربن عبدالله مطلبی از پیش خود نمی گوید و آنچه به عطیه فرموده از معصوم گرفته و نقل کرده است.

برخی ادله امامت امیرالمؤمنین (علیه السلام)

از آیات و روایات بسیاری استفاده می شود که: سزاوار امامت و لایق جانشینی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، فقط شخص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب و یازده فرزند معصوم آن بزرگوار(علیه السلام) هستند.

ابتدا برخی آیات که گواهی میدهند، هر کس دانشمندتر و به احکام خدا آگاه تر است، از دیگران تقدم دارد و شایسته پیشوایی و زمامداری است.

ص: 75


1- سفینة البحار، ج 2، ص 18 و بحارالانوار، ج 68، ص 131.

مثل این آیه مبارکه : (قل هل یستوی الذین یعلمون والذین لا یعلمون إنما یتذکر أولوا الباب » (1)؛ «بگو: آیا کسانی که می دانند و کسانی که نمی دانند یکسانند؟ تنها صاحبان خرد متذکر می شوند».

این آیه شریفه، که با استفهام انکاری شروع شده، و جزء امتیازها و شعارهای اساسی و زیر بنایی اسلام است، تقدم و مرجعیت عالمان را در برابر غیر عالمان روشن ساخته است، و این حقیقت را بیان فرموده که، عالمان و غیر عالمان نه در پیشگاه خدا یکسانند، و نه در نزد خلق خدا، نه در دنیا در یک صف قرار دارند و نه در آخرت، نه در ظاهر یکسانند و نه در باطن. (چرا که انکار نابرابری به صورت مطلق ذکر شده و شامل همه زمینه ها می شود)، بلی، در پایان آیه فرموده است: این نابرابری و این حقیقت را تنها خردمندان متذکر و متوجه می شوند.

بنابراین، با توجه به مقام والای علم امیرالمؤمنین و یازده فرزند معصومش (علیهم السلام) ،روشن شد که آیه شریفه تقدم آنان را به طور مطلق و در تمام زمینه ها به اثبات رسانده و این امر مطابق حکم عقل و نظر هر انسان عاقل و بی غرض نیز می باشد.

و مثل آیه مبارکه : (أفمن یهدی إلی الحق أحق أن یتبع أم من لا یهدی إلا أن یهدی فما لکم کیف تحکمون)؛(2) «آیا کسی که هدایت به حق می کند برای پیروی شایسته تر است یا آن کس که خود هدایت نمی شود مگر هدایتش کنند، شما را چه می شود؟ چگونه داوری می کنید؟»

این آیه شریفه گواه است بر این که هر کس راهنما و راهبر به حق و به احکام خدا است، و از دیگران دانشمندتر است، شایسته پیشوایی و زمامداری است، و در پایان، با بیانی توبیخ آمیز و سرزنش بار، فرموده است: «شما را چه می شود؟

ص: 76


1- سوره زمر (39)، آیه 9.
2- سوره یونس (10)، آیه 35.

چگونه قضاوت می کنید؟ چرا حق و حقیقت را نمی پذیرید و آن را نادیده می گیرید).

و مثل این آیه در داستان طالوت) : ( وقال لهم نبیهم إن الله قد بعث لکم طالوت ملکا قالوا أنی یکون له الملک علینا ونحن أحق بالملک منه ولم یؤت سعة من المال قال إن الله أصطفاه علیکم وزاده بسطه فی العلم والجسم والله یؤتی ملکه من یشاء والله واسع علیم »(1)؛ «و پیامبرشان به آنان گفت: همانا خداوند طالوت» را برای زمامداری شما برانگیخت (و انتخاب کرد)، گفتند: چگونه او بر ما حکومت داشته باشد با این که ما از او شایسته تریم، و او ثروت زیادی ندارد. گفت : خدا او را بر شما برگزیده و علم و (قدرت) جسم او را وسعت بخشیده، خداوند ملکش را به هر کس بخواهد می بخشد، و احسان خداوند وسیع، و آگاه (از لیاقت افراد، برای منصبها) است».

این آیه شریفه، صریح در این است که، دلیل و علت تقدم امامت و پیشوایی طالوت بر دیگران فزونی او در دانش و هوش، و فرزانگی و قدرت و توان جسمی او بوده است و او را به واسطه این دو سبب بر همه برگزید و مقدم داشت.

و مثل این آیه که خداوند متعال به فرشتگان فرمود: من روی زمین جانشین و حاکم قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند : آیا کسی را در روی زمین قرار میدهی که فساد و خونریزی کند، ... [تا آن که سرانجام خداوند سبحان فرمود: ای آدم! آگاهی به آنان بده، ( آگاهشان کن) هنگامی که حضرت آدم آنان را آگاه کرد فرشتگان را از اسامی و اسرار موجودات، آگاه کرد) خداوند فرمود: آیا به شما نگفتم من غیب آسمانها و زمین را می دانم.(2)

ص: 77


1- سوره بقره، آیه 247.
2- و إذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة قالوا أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک قال إنی أعلم مالا تعلمون. و علم آدم الأسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکة فقال آنبئونی باسماء هؤلاء إن کنتم صادقین. قالوا سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا إنک أنت العلیم الحکیم. قال یا آدم انبئهم باسمائهم فلما انبئهم بأسمائهم قال الم اقل لکم إنی أعلم غیب السموات و الأرض و أعلم ما کنتم تکتمون. (سوره بقره، آیه 30 تا 33). هنگامی که پروردگار تو، به فرشتگان گفت: من در روی زمین جانشین و حاکم قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند: ( پروردگارا) آیا کسی را در زمین قرار میدهی که فساد و خونریزی کند ( زیرا موجودات زمینی دیگر که قبل از این آدم پا به عرصه وجود گذاشتند، به حکم طبع جهان ماده نیز آلوده فساد و خونریزی شدند، اگر هدف از آفرینش انسان عبادت است) ما تسبیح و حمد تو را به جا می آوریم، پروردگار فرمود من حقایقی می دانم که شما نمی دانید. سپس علم اسماء ( علم اسرار آفرینش و نامگذاری موجودات) را همگی به آدم آموخت، سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست می گویید اسامی اینها را برشمارید. فرشتگان عرض کردند: منزهی تو! ما چیزی جز آنچه به ما تعلیم داده ای، نمی دانیم و در حقیقت استعداد این علوم در ما نیست، و می پذیریم که آدم موجودی است شایسته تر از ما، اعتراف می کنیم) تو دانا و حکیمی. فرمود: ای آدم! آنها را از اسامی و اسرار) این موجودات آگاه کن، هنگامی که آنها را آگاه کرد خداوند فرمود: آیا به شما نگفتم من غیب آسمانها و زمین را می دانم، و نیز می دانم آنچه را شما آشکار یا پنهان میداشتید. مؤلف: وجه این که خداوند علم و آگاهی را به آدم داد و به فرشتگان نداد، ظاهرا این بود که ساخت و خلقت فرشتگان استعداد فراگیری چنین علم و آگاهی را نداشته و اصولا برای هدف دیگری آفریده شده بودند، لذا پس از آزمایش، واقعیت را دریافته و قصور خود را پذیرفتند، و متوجه شدند که تفاوت استعدادشان با آدم، موجب تفاوت آنان شده است و از همین جا برتری آدم بر فرشتگان نیز روشن می شود.

در این داستان، خداوند فرشتگان را آگاه کرد که آدم ابوالبشر سزاوارتر به خلافت و جانشینی از ایشان است، زیرا که او داناتر و از نظر علمی برتر است.

ص: 78

این آیات و امثال آنها ( که بسیار است و جهت اختصار نیاوردم) دلالت، بلکه صراحت دارند بر این که امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)، در منصب امامت و جانشینی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، بر همه مسلمانان تقدم داشته و پیشوایی امت و رهبری مسلمانان بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله)مخصوص و تنها در شأن آن حضرت بوده است، زیرا آن بزرگوار در علم و حکمت و نیروی بدنی و سایر کمالات از آنان برتر و یگانه بوده و هرگز عذل و همسنگ برایش نبوده است.

ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در قرآن مجید

علاوه بر آنچه گذشت خداوند متعال در قرآن کریم تصریح به ولایت (وامامت) آن حضرت فرموده است، آنجا که می فرماید : (إنما ولیکم الله ورسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة ویؤتون الزکاة وهم راکعون » (1)؛ «جز این نیست که ولی شما خدا است و رسول او، و آنان که ایمان آوردند، آنان که نماز را به پا دارند و در حالی که در رکوعند زکات (صدقہ) می دهند».

و بر اهل اطلاع روشن است که در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) کسی جز امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)، در حال رکوع زکات (صدقه نداد، نیز بر اهل خبره روشن است که «ولی» در این آیه به معنای «آولی به تصرف و رهبر و سرپرست» است.

در صفحه 101 همین کتاب، راجع به شأن نزول آیه مزبور، و توضیح مختصری در باره ولایت حضرت امیر (علیه السلام) آمده است.

ص: 79


1- سوره مائده، آیه 55.

تصریح پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)به امامت حضرت امیر(علیه السلام)

رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در اولین جلسه ای که دعوت خود را اظهار و مردم را به اسلام فراخواند امام و جانشین خویش را نیز معرفی و او را به مردم شناساند.

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) تا سال سوم بعثت مخفیانه دعوت به اسلام می فرمود، تا این که آیه شریفه (و أنذر عشیرتک الأقربین (1)) نازل گردید. آن حضرت بستگان نزدیکش را که حدود چهل نفر بودند دعوت کرد، پس از صرف غذا فرمود:

ای فرزندان عبدالمطلب ! به خدا سوگند! هیچ جوانی را در عرب نمی شناسم که برای قومش چیزی بهتر از آنچه من آورده ام آورده باشد، من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام «انی جئتکم بخیر الدنیا و الآخرة» و خداوند به من دستور داده است که شما را دعوت به این آیین کنم، کدام یک از شما مرا در این کار یاری خواهد کرد تا برادر من و وصی و جانشین من باشد؟

حاضرین همگی سر باز زدند جز علی (علیه السلام)که از همه کوچکتر بود برخاست و عرض کرد: «ای پیامبر خدا ! من در این راه یار و یاور توأم». .

پیامبر(صلی الله علیه و آله) دست برگردن علی(علیه السلام) نهاد و فرمود:

(ان هذا أخی ووصیی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له وأطیعوه»؛ «این برادر و وصی و جانشین من در میان شما است، سخن او را بشنوید و فرمانش را اطاعت کنید».

جمعیت از جا برخاستند، در حالی که خنده تمسخرآمیز بر لب داشتند و به ابوطالب گفتند: به تو دستور می دهد که به فرمان پسرت گوش کنی و از وی اطاعت نمایی.

این حدیث را جمع کثیری از دانشمندان اهل سنت، همچون، ابن جریر، ابن

ص: 80


1- سوره شعراء (26)، آیه 214

ابی حاتم، ابن مردویه، ابو نعیم، بیهقی، ثعلبی، طبری، ابن اثیر، ابوالفداء و گروهی دیگر، نقل کرده اند.(1)

از این حدیث معلوم می شود که دعوت به نبوت و امامت همراه هم و در کنار هم صورت گرفته است. معلوم می شود همان عنایتی که رسول خدا به نبوت و پذیرش آن داشته به امامت نیز داشته است. معلوم می شود قبول نبؤت بدون قبول امامت هدف و خواسته اسلام نیست و نظر خدای سبحان و رسول گرامی اسلام را تأمین نمی کند.

پس از این قضیه، پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) در فرصت ها و مناسبت های مختلف و بیان های گوناگون امامت حضرت علی (علیه السلام) را به اطلاع مردم رساند، و آیات زیادی نیز در این باره نازل گردید تا این که پیامبر (صلی الله علیه و آله) در سال دهم هجرت به مکه معظمه عزیمت کرد و مراسم حج را انجام داد که با آخرین سال عمر پیامبر(صلی الله علیه و آله) مصادف شد و از این جهت آن را حجة الوداع، نامیدند، افرادی که در آن سفر با حضرت بوده اند تا صد و بیست هزار نفر تخمین زده شده است.

خلاصه جریان غدیرخم

پس از پایان حج، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)راه مدینه را در پیش گرفت، وقتی به سرزمین «غدیرخم» نزدیک شد، جبرئیل امین نازل گردید و به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمان توقف داد و از طرف پیامبر(صلی الله علیه و آله) به همراهان دستور توقف داده شد، کاروانیان از توقف ناگهانی در منطقه گرم و بی آب و گیاه شگفت زده شدند و با خود گفتند : حتما از جانب خدا فرمان مهمی رسیده است، در این هنگان این آیه نازل گردید:

ص: 81


1- به کتاب المراجعات و کتاب احقاق الحق، جلد 4 و ارشاد مفید، مراجعه شود.

(یا أیها الرسول بلغ ما أنزل إلیک من ربک وإن لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس إن الله لا یهدی القوم الکافرین)(1)

ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگار بر تو نازل شده است کاملا [به مردم برسان و اگر نکنی رسالت او را انجام نداده ای و خداوند تو را از خطرات احتمالی مردم نگاه می دارد، و خداوند جمعیت کافران الجوج) را هدایت نمی کند.

مؤذن مردم را به نماز ظهر دعوت کرد، پس از نماز ظهر پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) همه مردم را برای شنیدن پیام الهی فراخواند و منبری از جهاز شتران ترتیب داده شده و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر فراز آن قرار گرفت و بعد از حمد و سپاس پروردگار به مردم فرمود: «من به همین زودی از میان شما می روم، من مسؤولم شما هم مسؤول هستید ... [تا آن که فرمود] اکنون بنگرید با این دو چیز گرانقدر که در میان شما به یادگار می گذارم چه خواهید کرد؟».

از میان جمعیت یک نفر صدا زد، کدام دو چیز گرانقدر یا رسول الله؟

حضرت فرمود: «ثقل اکبر کتاب خدا که یک سوی آن به دست پروردگار و سوی دیگرش در دست شما است، دست از آن برندارید تا گمراه نشوید، اما دومین یادگار گرانقدر من، خاندانم می باشند خداوند لطیف خبیر به من خبر داده که این دو هرگز از هم جدا نشوند، تا در بهشت به من بپیوندند، از این دو پیشی نگیرید که هلاک می شوید و عقب نیفتید که باز هلاک خواهید شد».

ناگهان مردم دیدند پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به اطراف خود نگاه کرد و همین که چشمش به علی (علیه السلام) افتاد خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد، آن چنان که سفیدی زیر بغل هر دو نمایان شد و همه مردم او را دیدند و شناختند، در این جا رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) با صدای بلند و رسا فرمود: «چه کس از همه مردم نسبت به

ص: 82


1- سوره مائده ( 5)، آیه 67.

مسلمانان از خود آنان سزاوارتر است؟» گفتند: خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله) داناترند.

پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: «خدا مولا و رهبر من است و من مولا و رهبر مؤمنانم سپس فرمود: «فمن کنت مولاه فعلی مولاه؛ هر کس من مولا و رهبر او هستم علی مولا و رهبر او است». [و این سخن را سه یا چهار مرتبه تکرار کرد. بعد فرمود:

(اللهم وال من والاه وعاد من عاداه و أحب من أحبه و أبغض من أبغضه و انصر من نصره و الخذل من خذله و ادر الحق معه حیث ما دار». .

(خداوندا ! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، دوست بدار هر کس او را دوست دارد و دشمن بدار آن کس که با او دشمنی کند، یارانش را یاری کن، کسانی را که یاری اش نکنند یاری شان مکن و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مکن»..

خطبه حضرت - که خلاصه ای از آن نقل شد - به پایان رسید و در همین هنگام این آیه نازل گردید: والیوم أکملت لکم دینکم وأتممت علیکم نعمتی ورضیت لکم الإسلام دینا » (1)؛ «امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان آیین [جاودان ] برایتان پذیرفتم». .

در این هنگام شور و غوغایی مردم را فرا گرفت و به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)

تبریک گفتند. و ابوبکر و عمر نیز در حضور مردم امیرالمؤمنین (علیه السلام) را مخاطب قرار داده گفتند: «بخ بخ لک یا ابن أبی طالب أصبحت و امسیت مولأی و مولأکل مؤمن و مؤمنة» ؛ «آفرین، آفرین بر تو باد، ای فرزند ابوطالب، صبح نمودی و روز را به شب رساندی در حالی که مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ایمان شدی».

نیز در پایان خطبه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ، حسان بن ثابت با کسب اجازه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اشعاری سرود که یکی از اشعارش این است:

فقال له قم یاعلی فاننی

رضیتک من بعدی إماما و هادیا

ص: 83


1- سوره مائده ( 5)، آیه 3.

پیامبر (صلی الله علیه و آله)پس از پایان خطبه به علی (علیه السلام) فرمود: «ای علی! برخیز که بطور حتم و یقین من پسندم که تو بعد از من امام و راهنما باشی).

کیست شایسته اورنگ خلافت جز او

کز همه برتر و داناتر و شایسته تر است

پشت اسلام زبازوی علی گشت قوی

نخل توحید ز شمشیر علی بارور است

سر به محراب پی بندگی آورد فرود

کی ز شمشیر جفا شیر خدا را حذر است

فی أدب چهره بر آن قبله ی حاجات بسته

که شهان را چو گدا جبهه بر آن خاک در است

این بود خلاصه ای از حدیث غدیرخم که علاوه بر علمای شیعه جمع کثیری از اهل تسنن نیز آن را نقل کرده اند که به عنوان نمونه برخی از آنها را می آوریم.

غدیر خم در روایات اهل تسنن

نسائی محدث مشهور اهل تسنن، صاحب یکی از صحاح ششگانه آنان، در کتاب خصائص امام علی (علیه السلام)، روایات مربوط به غدیر خم را در پنج باب، تحت عناوین مختلف، نقل کرده است.

اما به نقل برخی از آنها اکتفا می کنیم، و در ادامه روایاتی که احمد حنبل در مسندش نقل کرده می آوریم ان شاء الله.

ع از احمد بن شعیب با سند خود روایت کرده که گفت: ما در راه مکه همراه پیامبر (صلی الله علیه و آله)بودیم، هنگامی که به غدیر خم رسید توقف کرد و دستور داد آنان که جلو رفته بودند بازگشتند، و آنان که عقب مانده بودند رسیدند، آنگاه که مردم،

ص: 84

اطراف آن حضرت جمع شدند، فرمود: «أیها الناس من ولیکم، قالوا ألله و رسوله ثلاثا، ثم اخذ بید علی فأقامه ثم قال : من کان الله و رسوله ولیه فهذا ولیه)(1)

«ای مردم! ولی شما کیست؟ گفتند خدا و رسول خدا، و سه مرتبه این پرسش را تکرار کرد و مردم پاسخ دادند، پس از آن دست علی (علیه السلام) را گرفت و او را به پا داشت و فرمود: هر کس خدا و رسول خدا ولی او است این علی (علیه السلام) ولی او است».

2 نیز به سند دیگر روایت کرده است که: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دست علی را گرفت، و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «الم تعلموا أنی أولی بکم من أنفسکم قالوا نعم صدقت یا رسول الله، ثم أخذ بید علی فرفعها فقال من کنت ولیه فهذا ولیه»(2)

«آیا نمیدانید که من نسبت به شما أولی از خود شما هستم؟ گفتند: بلی می دانیم، تو راست گویی ای رسول خدا ! پس آن حضرت دست علی عل را گرفت و بالا برد و فرمود: هر کس من ولی او هستم، این علی ولی او است».

{3} همچنین، مسند از زید بن ارقم نقل کرده که گفت: وقتی پیامبر(صلی الله علیه و آله) از حجة الوداع برگشت، در غدیر خم پیاده شد و دستور داد زیر درخت ها را جارو زدند، سپس فرمود: «کانی دعیت فاجبت و إنی تارک فیکم الثقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب الله و عترتی أهل بیتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما فانهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض، ثم قال : إن الله مولائ و أنا ولی کل مؤمن ثم انه اخذ بید علی (علیه السلام) فقال من کنت ولیه فهذا ولیه » (3)؛ «گویی من دعوت شده ام، و اجابت میکنم (وفاتم نزدیک شده و آماده وفاتم) و من دو چیز گران قیمت میان شما می گذارم، یکی از آنها بزرگتر از دیگری است، کتاب خدا و عترتم، اهل بیتم، پس

ص: 85


1- خصائص نسایی، ط قاهره، ص 25
2- خصائص نسایی، ط قاهره، ص 25
3- همان، ص 21.

نگاه کنید بعد از من با آنها چه می کنید، به طور یقین، این دو «قرآن و عترت» هرگز از هم جدا نمی شوند، تا نزد حوض کوثر بر من وارد گردند، سپس فرمود: همانا خدا مولای من است، و من مولای هر مؤمن هستم، پس از آن دست علی (علیه السلام) را گرفت و فرمود: هر کس من مولای او هستم، این علی مولای او است».

{4} نسائی در همان کتاب، به سند دیگر نقل کرده که زید بن ارقم گفت:

پیامبر از بعد از حمد و ثنای الهی فرمود: «ألستم تعلمون أنی أولی بکل مؤمن من نفسه؟ قالوا بلی نشهد لأنت أولی بکل مؤمن من نفسه، قال فإنی من کنت مولاه فهذا مولاه و أخذ بید علی» (1)؛ «آیا نمی دانید که من نسبت به مؤمنان اولی از خود آنان هستم؟ گفتند: چرا، ما شهادت می دهیم که شما نسبت به مؤمنان أولی از خود آنان هستید، پیامبر (صلی الله علیه و آله)فرمود: بنابراین هر کس من مولای او هستم، این علی مولای او است، و دست علی را گرفت».

{5} نیز در همان کتاب از عمروبن سعد روایت کرده است که گفت: شنیدم علی (علیه السلام) در رحبة (میدان) کوفه حاضران را سوگند داد و فرمود: هر کدام از شما شنیده است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: «هر کس من مولای او هستم، این علی مولای او است» به آن شهادت دهد. پس شش نفر به پا ایستادند و به آن شهادت دادند.(2)

{6} به سند دیگر از سعید بن وهب همان مضمون را نقل کرده و گفته است:

فقام خمسه او سته من أصحاب رسول الله (صلی الله علیه و آله)فشهدوا أن رسول الله (صلی الله علیه و آله) قال : من کنت مولاه فعلی مولاه»(3)؛ «پس پنج یا شش نفر از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بلند

ص: 86


1- خصائص نسایی، ط قاهره، ص 22.
2- همان.
3- همان .

شدند و شهادت دادند که پیامبر (صلی الله علیه و آله)فرمود: هر کس من مولای اویم، این علی مولای او است».

{7} در روایت دیگر از یزید بن یثیغ نقل کرده که شش نفر از کنار منبر بلند شدند و شهادت دادند که از پیامبر شنیدند که فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه»(1).

{8} همچنین روایت کرده که علی بن ابی طالب (علیه السلام)روی منبر کوفه فرمود: من قسم می دهم مردان شما را، وقسم نمی دهم مگر اصحاب محمد (صلی الله علیه و آله) را، که روز غدیر خم آیا شنیدند پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه...»، پس شش نفر از کنار منبر به پا ایستادند و شهادت دادند که رسول خدا چنین فرمود.(2)

{9} نیز در همان کتاب از عامر بن وائله روایت کرده که گفت: علی (علیه السلام) در رحبه (میدان) کوفه مردم را جمع کرد و فرمود : شما را به خدا سوگند میدهم هر یک از شما شنید که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در روز غدیر خم فرمود: «ألستم تعلمون أنی أولی بالمؤمنین من انفسهم و هو قائم ثم أخذ بیدی، فقال : من کنت مولاه فعلی مؤلأه»(3).

مؤلف : نسائی در پنج باب پی در پی، روایات را با ذکر سند آورده، که تعدادی از آنها از احتجاجات حضرت امیر (علیه السلام) با مردم کوفه است، و ما به جهت اختصار از نقل همه آنها صرف نظر کردیم، طالبین به اصل کتاب مراجعه کنند.

آری، نسائی، این محدث بزرگ اهل تسنن، این روایات را با سند صحیح نزد

ص: 87


1- خصائص نسایی، ط قاهره، ص 22.
2- همان، ص 23.
3- همان، ص 25

خودشان نوشته است، تا سنی های دمشق نتوانند انکار کنند.

این کتاب و روایات را از میان صدها روایت برگزیده و در دسترس مردم دمشق قرار داد، به امید آن که بخوانند و هدایت شوند و بدانند همان گونه که پیامبر (صلی الله علیه و آله) ولی هر مسلمان است، علی (علیه السلام) هم ولی هر مسلمان است، همان گونه که پیامبر (صلی الله علیه و آله) ولی است، و ولی بر مولی علیه مقدم است و برتری دارد، علی (علیه السلام) نیز ولی است و بر مولی علیه مقدم است و برتری دارد. همان گونه که پیامبر (صلی الله علیه و آله) محترم و مټ پدری بر مردم دارد، علی (علیه السلام) هم محترم و سمت پدری بر همه مسلمانان دارد.

اما آیا این کتاب (کتاب خصائص نسائی) آن مردم تربیت شده معاویه را متنبه ساخت؟ آیا بیان واقعیات، تبلیغات چندین ساله معاویه و سایر بنی امیه را خنثی کرد و مردم از دشمنی با علی (علیه السلام) دست برداشتند؟ یا این که :

گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من

آنچه البته به جایی نرسد فریاد است

غدیر خم در مسند احمد حنبل

احمد حنبل در مسند خود، پانزده روایت با سندهای مختلف، در باره جریان غدیر خم نقل کرده است، که ما به نقل برخی از آنها اکتفا می کنیم.

{1} از زید بن ارقم نقل کرده که گفت : ما همراه پیامبر (صلی الله علیه و آله) در وادی خم فرود آمدیم، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دستور داد نماز را بپا داریم، سپس برای ما خطبه خواند، و فرمود: مگر شما نمی دانید و شهادت نمی دهید که من بر هر مؤمنی اولی از خود او هستم، پاسخ دادند: بلی. پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: بنابراین، هر کس من مولای او هستم، علی (علیه السلام) مولای او است، [سپس گفت: بار خدایا دوست بدار هر که علی

ص: 88

را دوست داشت، و دشمن بدار هر که علی را دشمن داشت.(1)

{2} نیز از براء بن عازب روایت کرده است که گفت: ما در سفر با پیامبر (صلی الله علیه و آله) بودیم، پس در غدیر خم فرود آمدیم، مؤذن اذان گفت و نماز ظهر را با آن

حضرت خواندیم، بعد از نماز دست علی (علیه السلام) را گرفت و فرمود: آیا می دانید من نسبت به مومنان اولی از خود آنان هستم؟ گفتند: بلی. باز فرمود: آیا می دانید من نسبت به هر مؤمنی أولی از خود او هستم؟ گفتند: بلی. پس دست علی (علیه السلام) را گرفت و فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه»؛

«هر کس من مولای او هستم، علی مولای اوست، بار پروردگارا ! دوست دار کسی که علی را دوست دارد، و دشمن دار، کسی که علی را دشمن دارد».

براء بن عازب راوی خبر گوید: فلقیه عمر بعد ذلک فقال : هنیئا یابن أبی طالب أصبحت وأمسیت مولی کل مؤمن ومؤمنة.

پس از سخنان پیامبر (صلی الله علیه و آله) ، عمر، علی (علیه السلام) را ملاقات کرد و گفت: گوارایت باد ای پسر ابوطالب، صبح کردی و شب کردی در حالی که مولای هر مرد مؤمن و زن مومنه هستی.(2)

{3} نیز احمد حنبل نقل کرده است که: زاذان ابی عمر گفت: در رحبه شنیدم که علی (علیه السلام) مردم را سوگند می داد، کسانی که در غدیر خم حاضر بودند و شنیدند که پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه» شهادت دهند، و سیزده نفر به پا ایستادند و شهادت دادند.(3)

ص: 89


1- مسند احمد، ج 4، ص 372.
2- مسند احمد، ج 4، ص 281، ط الحلبی .
3- همان، ج 1، ص 84، ط الحلبی، وح 670، ط المعارف.

{4 } در روایت دیگر از ع نقل کرده که : حضرت امیر (علیه السلام) در رحبه کوفه مردم را سوگند داد، پس از جانب سعید شش نفر، و از جانب زید شش نفر شهادت دادند بر اینکه پیامبر (صلی الله علیه و آله) در غدیر خم فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاة».(1)

{5} در روایت دیگر از ابی لیلا نقل کرده که: حضرت امیر (علیه السلام) در رحبه کوفه مردم را سوگند داد و دوازده نفر از حاضران در جنگ بدر به پا خواستند و شهادت دادند که در غدیر خم شنیدند پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه».(2)

همچنین : احمد در مسند، در ضمن به روایت دیگر، داستان غدیر خم را بیان کرده است.(3)

و ظاهر امام (علیه السلام) در کوفه، در اجتماعات متعدد، مردم را سوگند می داده و هر بار چند نفر گواهی داده اند که پیامبر چنین فرمود.

مؤلف : حال می گوییم: با توجه به این همه روایت که صراحت دارند در ولایت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)، و بعد از آن که عمربن خطاب، این منصب رفیع را به آن حضرت تهنیت گفت، آیا کسی می تواند خود را مسلمان معرفی کند و بگوید من اهل سنت هستم و در عین حال بگوید برخی صحابه، که همه مولی علیه هستند، بر علی (علیه السلام) که ولی بر آنان است برتری دارند.

آیا مولی علیه، بر ولی مقدم می شود؟ آیا فرزند، غلام و عبد، از پدر و سید و مولای خود برتر می شوند؟

ص: 90


1- همان، ج 1، ص 118 و ح 95، ط المعارف.
2- همان، ج 1، ص 118، ط الحلبی.
3- مسند احمد، ج 1، ص 119، ط الحلبی، و ح 961، ط المعارف. صفحات 152، 330، 281، 368،370، 372، 347 تا ص 419.

آیا پیامبر (صلی الله علیه و آله) ، ولایت علی (علیه السلام) را در ردیف ولایت خدا و خود قرار نداد؟ و آیا نفرمود: «أیها اللاش ! من کان الله و رشوه ولیه فهذا ولیه.»(1)

آیا ترجیح دادن دیگران بر علی (علیه السلام) ، ترجیح دادن دیگران بر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) نیست؟ آیا آن بزرگوار را در طول دیگران قرار دادن، بی اعتنایی به آیات قرآن، و بیانات پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله) نیست؟

الأحول ولا قوة إلا بالله العلی العظیم.

غدیر خم

در تذکرة الخواص ابن جوزی حنفی

سبط بن جوزی حنفی (متوفی سنه 654 ه. ق) در تذکرة الخواص، حدیث (من کنت مولاه فعلی مولاه» را با سلسه سند از ابوهریره نقل کرده است که گفت:

لما قال النبی (صلی الله علیه و آله) فی غډیر خم : من کنت مولاه فعلی مولاه، نزل قوله تعالی (الیوم أکملت لکم دینکم وأتممت علیکم نعمتی ورضیت لکم الإسلام دینا)(2)

وقتی در غدیر خم، پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: هر کس من مولای او هستم، علی مولای او است، آیه «الیوم اکملت لکم...» نازل شد.)

سپس ابن جوزی گفته است: «این که برخی نقل کرده اند این آیه در عرفات نازل شده، با این روایت که می گوید در غدیر خم نازل شده است منافات ندارد، زیرا محتمل است که دوبار نازل شده باشد، یکبار در عرفات و بار دیگر در غدیر خم، همان گونه که «بسم الله الرحمن الرحیم» دوبار نازل شده است، یک بار در

ص: 91


1- خصائص نسائی، ص 25( تمام روایت در اول این قسمت گذشت).
2- سوره مائده ( 5) آیه 3.

مکه، و یک بار در مدینه).

سپس گفته است: «علما و مورخان اتفاق دارند که داستان غدیر خم بعد از بازگشت پیامبر (صلی الله علیه و آله) از حجة الوداع، در 18 ذی حجه اتفاق افتاد که پیامبر (صلی الله علیه و آله) صحابه را جمع کرد، «وکانوا مائة و عشرین ألفا و قال من کنت مولاه فعلی مولاه...نص (صلی الله علیه و آله) علی ذلک بصریح العبارة دون التلویح والإشارة...» و صحابه صد و بیست هزار نفر بودند و فرمود: هر کس من مولای او هستم، پس علی مولای او است..... و رسول خدا این امر را به طور روشن و با صراحت، نه به طور کنایه و اشاره، بیان فرمود.

تقاضای عذاب و نزول آن به نقل اهل تسنن

سپس ابن جوزی چنین گفته است :

ابو اسحاق ثعلبی در تفسیرش با سند نقل کرده است که: وقتی رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، علی (علیه السلام) را در غدیر خم بر سر دست گرفت و گفت: «من کنت مولاه فعلی مولاه» این خبر در شهرها و بلاد منتشر شد، «نعمان فهری» سوار بر شترش شد و خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله) رسید و عرض کرد: شما دستور دادی شهادت به یگانگی خدا و این که تو فرستاده او هستی دهیم، ما هم شهادت دادیم، سپس دستور به نماز، روزہ، حج، جهاد و زکات دادی و ما همه این ها را پذیرفتیم، اما به این ها راضی نشدی تا این که این جوان را (اشاره به علی (علیه السلام)) به جانشینی خود منصوب کردی و گفتی: «من کنت مولاه فعلی مولاه». آیا این سخن از جانب خودت است یا از سوی خدا؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله) در حالی که چشمانش قرمز شده بود ( قد احمرت عیناه) فرمود: قسم به خدایی که معبودی جز او نیست، این امر از جانب خدا بود نه از جانب من، (و پیامبر این قسم و سخن را سه بار تکرار کرد).

ص: 92

نعمان روی برگرداند، در حالی که می گفت: «اللهم إن کان هذا هو ألحق من عندک فأمطر علینا حجارة من السماء أو أتینا بعذاب ألیم»؛ خداوندا اگر این سخن محمد (صلی الله علیه و آله) حق است، سنگی از آسمان بر ما بباران و یا عذابی دردناک بر ما بفرست.

نعمان هنوز نزد شترش که درب مسجد قرار دادشت نرسیده بود که خدا از آسمان سنگی به سوی او پرتاب کرد، آن سنگ بر مغزش فرود آمد و از نشیمنگاهش خارج گردید و او را به هلاکت رساند. و خدا این آیه را نازل کرد:

(سأل سائل بعذاب واقع للکافرین لیس له دافع ) (1)؛ تقاضا کنندهای تقاضای عذابی کرد که واقع شد، این عذاب مخصوص کافران است و هیچ کس نمی تواند جلوی آن را بگیرد.(2)

ابن جوزی سپس در باره معنای «مولا» سخن گفته و سرانجام چنین گفته است :

والمراد من الحدیث الطاعة المحضة المخصوصة». معنا و مراد از «مولا» در این سخن پیامبر گیا، اطاعت محض و بدون چون و چرا از امام علی بن ابی طالب (علیه السلام) است، و این تعبیر پیامبر (صلی الله علیه و آله) نص صریح است در امامت و قبول اطاعت از او، و همچنین گفته پیامبر (صلی الله علیه و آله) که فرمود: «و ادر الحق معه حیث دار و کیف ما دار فیه؛ خدایا حق را با علی قرار ده، هر جا او دور زد، و به هر کیفیت دور زد» دلیل بر این است که اختلافاتی که میان علی (علیه السلام) و هر یک از صحابه اتفاق افتاده است، همه جا حق با علی بوده، و این مطلب به اجماع امت ثابت است، آیا نمی بینی که علما و دانشمندان، احکام اهل بغی ( بغات) را از واقعه جمل و صفین استنباط می کنند.

ص: 93


1- سوره معارج (70)، آیه 1 و 2.
2- علامه امینی در الغدیر، ج 1، ص 239 تا 246 داستان نعمان را از سی نفر از دانشمندان معروف اهل تسنن نقل فرموده است.

ابن جوزی سپس گفته است : شعرا در غدیر خم اشعار فراوانی سروده اند، حسان بن ثابت گفته است :

1- ینادیهم یوم الغدیر نبیهم

بخم فأسمع بالرسول منادیا

2- و قال من مولاکم ولیکم

فقالوا و لم یبدوا هناک ألتعاډیا

3- إلهک مولانا و أنت ولینا

و مالک منا فی الولایة (1) عاصیا

4- فقال له قم یاعلی فإننی

رضیتک من بعدی إماما و هادیا

5- فمن کنت مولاه فهذا ولیه

فکونوا له أنصار صدق موالیا

6- هناک دعا اللهم وال ولیه

و کن للذی عادا علیا معادیا

1- پیامبر (صلی الله علیه و آله) در روز غدیر مسلمانان را آواز داد و با چه آواز رسایی فرمود که همگی شنیدند.

2- فرمود: کیست فرمانروا و صاحب اختیار شما؟ همگی بدون اظهار دشمنی گفتند.

3- خدای تو فرمانروای ما است و تو صاحب اختیار مایی، و امروز در میان ما نافرمان و مخالف نخواهی یافت.

4- پس فرمود: ای علی برخیز که من تو را برای امامت و راهنمایی بعد از خودم

ص: 94


1- الولایة بمعنی مالکیة التدبیر و هنالک الولایة له الحق» (سوره کهف / 44) ولایت» به معنای نصرت و یاری دادن است. «ولایت» به معنای سرپرستی، صاحب اختیار، زمام دار و تدبیر امور است که اولا و بالذات از آن خداوند سبحان است، و خدا این منصب را،یعنی این مالکیت تدبیر و صاحب اختیار بودن را برای پیامبر (صلی الله علیه و آله) و سپس برای حضرت امیرالمؤمنین علی و یازده فرزند معصومش (علیهم السلام) قرار داده یعنی برای آن بزرگواران جعل ولایت کرده است. (همان گونه که برای پدر، نسبت به فرزند صغیرش جعل ولایت کرده است و همان گونه که ابن جوزی اشاره کرده، اطاعت از ولی و صاحب ولایت واجب است. وإنما ولیکم الله ورسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة ویؤتون ألزکاة وهم راکعون ( سوره مائده / 55) به تفاسیر ذیل همین آیه و مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانی، ص 885 و مجمع البحرین، واژه (ولا» و مجمع البیان، ج 6، ص 470 مراجعه شود.

پسندیدم و برگزیدم.

5- پس هر کس من فرمانروای اویم، علی فرمانروا و صاحب اختیار او است و شما برای او یاران باوفا و دوستدار او باشید.

6- و در اینجا دعا کرد: خدایا دوست دار دوستان او را و با آن کس که با علی دشمنی کند دشمن باش.

ابن جوزی بعد از اشعار حسان، اشعار قیس بن سعد بن عباده انصاری را که در جنگ صفین، در حضور امیرالمؤمنین (علیه السلام) سروده است، نقل کرده، و پس از آن، اشعار کمیت را آورده است که از جمله آنها این دو بیت است :

1- و یوم ألدوح (1)دوح غډیر خم

أبان (2) له ألولایة لو أطیعا

2- و لکن ألرجال تبایعوها

فلم أر مثلها خطرأ منیعا

1- و روز درخت کهنسال و بلند، درخت غدیر خم، آشکار کرد برای او ولایت را، اگر اطاعت میشد (و فرمانش را می بردند). |

2- ولی مردان! آن را معامله و فروختند، اما من چیزی با ارزشتر و بالاتر از آن ندیدم.

ابن جوزی پس از نقل این اشعار گفته است : برای این اشعار داستان عجیبی هست، که آن را استاد ما عمروبن صافی موصلی (ره) نقل کرده و آن چنین است که: یک نفر از معروفین، اشعار کمیت را خواند، و در حالتی که در باره آنها فکر می کرد خوابش برد، علی (علیه السلام) را در خواب دید، آن حضرت به او فرمود: اشعار کمیت را بخوان، وی اشعار را خواند تا رسید به این شعر: «فلم أر مثلها خطرا

ص: 95


1- دوح و دو حة، به معنای درخت کهنسال و بلند است و در اینجا اشاره به آن درختی است که در غدیر خم بوده و پیامبر (صلی الله علیه و آله) کنار آن ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را اعلان فرمود.
2- آبان، به معنای آشکار و ظاهر ساختن چیزی است، و اینجا اشاره به این است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) پیش از این ولایت علی (علیه السلام) یاد آور شده بود و در غدیر خم به طور رسمی و در جمع عموم مسلمانان آن را ظاهر و آشکار ساخت.

منیعا» پس از آن، حضرت امیر (علیه السلام) این شعر را بر آن افزود و فرمود:

فلم أر مثل ذاک الیوم یوما

ولم أر مثله حقا أضیفا

مانند آن روز، روزی ندیدم و مانند آن حق، حقی ضایع شده ندیدم.

پس آن شخص در حالی که وحشت زده بود از خواب بیدار شد.

ابن جوزی سپس اشعار سید حمیری، و اشعار احمد بن الحسین همدانی را که در باره غدیر سروده اند نقل کرده است (1) که بخاطر اختصار از نقل آنها صرف نظر کردیم.

کمال دین امیرالمؤمنین است

نبی را شاه مردان جانشین است

قبول مهر او ایمان پاک است

عبادت بی ولایش کم زخاک است

چراغ قلب دانشمند عالی

محبت باشد از مولی الموالی

امیرالمؤمنین حیدر امام است

چه خورشید جهانتاب این کلام است

امیرالمؤمنین بر خلق مولی است

شریعت را زبان حق تعالی است

معارف زاده فکر رسایش

دیانت دست در آغوش رایش

علی را حی سبحان داده شاهی

بر این مطلب دهد بلغ گواهی

به طومار رسالت بود مستور

ولای مرتضی در عالم نور

چه اقیانوس حکمت زد تلاطم

نمایان گشت اندر صحنه خم

به روز گرم در صحرای سوزان

میان خاکها اندر بیابان

ص: 96


1- تذکرة الخواص، علامه سبط بن الجوزی الحنفی، (متولد سال 581 ه. ق، متوفی 654) چاپ مکتبة نینوی، طهران، ناصر خسرو مروی (ص 28 تا ص 34) نقل و ترجمه و تلخیص شد. این کتاب مانند خصائص نسائی است و این عالم سنی در اواخر عمر این کتاب را نوشته و جادارد دوستان امیرالمؤمنین و اهل بیت صلوات الله علیهم، خصوصا اهل سنت که ادعا می کنند اهل بیت پیامبر را دوست دارند، این کتاب را بخوانند. والتوفیق من الله والسلام علی من اتبع الهدی.

ز حج برگشته قومی خسته راه

منافق مردمی بدخواه آن شاه

گروهی از جلو جمعی ز دنبال

زرنج راه پژمان و بداحوال

در آن جایی که میشد جمع باران

غدیر خم از این رو داشت عنوان

امین وحی با امر مؤکد

تشرف یافت در دربار احمد

رسالت را که تن باشد روان ده

امارت را به دست این جوان ده

حقیقت را ز سر بردار سرپوش

منافق را اشارت کن که خاموش

مترس از فتنه قوم بزهمند

نگهدار تو میباشد خداوند

ب ود تکمیل دین تعیین والی

که دین بی والی از معنی است خالی

شکایت سپاه از امیرالمؤمنین(علیه السلام)

شکایت سپاه از امیرالمؤمنین(علیه السلام)(1)

محمد بن جریر طبری از دانشمندان معروف اهل تسنن که مورد اعتماد آنها است، در کتابش «تاریخ الأمم والملوک» (2)ضمن بیان وقایع سال دهم هجرت، از براء بن عازب نقل کرده است که:

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بن خالد بن ولید را برای دعوت مردم یمن، بدان سوی اعزام کرد، براء گوید: من همراه خالد بودم و شش ماه در آنجا اقامت کردیم، اما در این مدت

ص: 97


1- در سالهای اخیر برخی ازاهل تسنن به منظور القای شبهه نوشته اند:( غدیرخم مربوط به شکایت سپاه علی (علیه السلام) بوده و ربطی به مسأله ی امامت وخلافت نداشته است).ولی گفتار ونوشته های دانشمندان معروف انها درباره ی غدیرخم _که قبلا هم نقل کردم_ گواه روشن است براینکه غدیرخم هیچ ربطی به شکایت از علی (علیه السلام) نداشته ودرعین حال برآن شدم جریان شکایت را ازقول طبری سنی بیاورم تا معلوم گردد _به اعتراف بزرگان خودشان _ ارتباطی میان این دوجریان نبوده است. به علاوه سرچشمه ی شکایت و کارآرایی امیرالمومنین نیز روشن و اشکار ترشود.
2- تاریخ الأمم والملوک، تاریخ طبری، چاپ «بیت الافکار الدولیة».

کسی اسلام را نپذیرفت، پس از آن، پیامبر (صلی الله علیه و آله) ، علی بن ابی طالب (علیه السلام) را فرستاد وبه او فرمود: خالد و همراهانش را آزاد بگذار، هر کس مایل بود با تو بماند و هر کس نخواست برود.

براء گوید: من از افرادی بودم که با علی بن ابی طالب (علیه السلام) همراه شدم، هنگامی که علی (علیه السلام) به یمن نزدیک شد، مردم با خبر شدند و نزد آن حضرت اجتماع کردند.

امام (علیه السلام) برای ما نماز صبح را برگزار کرد و بعد از آن، ما یک صف واحد تشکیل دادیم، سپس آن حضرت در پیش روی ما، جلوی صف قرار گرفت و پس از حمد و ثنای الهی، نامه پیامبر (صلی الله علیه و آله) را برای مردم یمن قرائت کرد، قبیلة همدان (1)در آن روز عموما مسلمان شدند. حضرت امیر(علیه السلام) ضمن نامه ای، خبر اسلام آوردن همدانیان را به پیامبر(صلی الله علیه و آله) نوشت، وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله)نامه علی (علیه السلام) را خواند، سر به سجده گذارد و سجده کرد و پس از آن نشست و دو مرتبه به همدانیان سلام فرستاد و فرمود:

السلام علی همدان، السلام علی همدان»، و بعد از آن که قبیلة همدان اسلام آوردند، سایر اهل یمن نیز در پی اسلام آنها به تدریج اسلام آوردند.

سبب شکایت سپاه از حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)

طبری در ادامه این داستان، ضمن بیان «حجة الوداع» چنین آورده است: یزید بن طلحه گوید: هنگامی که علی (علیه السلام) از یمن به سوی مکه باز می گشت که پیامبر (صلی الله علیه و آله) را ملاقات کند، شخصی را بر سپاه جانشین خود قرارداد و خود قبل از سپاه به ملاقات پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمد. آن شخص از حله هایی که علی (علیه السلام) از یمن با خود آورده بود، به هر یک از سپاهیان داد و آنها پوشیدند، وقتی علی (علیه السلام) نزد سپاه بازگشت و آن حله ها را در بر آنان دید، به آن شخص گفت: وای بر تو، چرا چنین کردی؟

ص: 98


1- قبیله مزبور از قبایل یمن هستند و ارتباطی با شهر همدان ایران ندارند.

او گفت: این حله ها را به آنان پوشاندم تا مردم را با آراستگی ملاقات کنند.

حضرت فرمود: وای بر تو، پیش از این که حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله) برسیم، حله ها را از تن آنان بیرون آور و همه را بازپس گیر. او حله ها را از سپاهیان بازپس گرفت و این امر باعث ناراحتی و سبب شکایت آنان از علی (علیه السلام) شد.(1)

دفاع پیامبر(صلی الله علیه و آله) از آن حضرت

طبری در ادامه آورده است: ابوسعید خدری می گوید: سپاهیان نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از علی شکایت کردند، پس پیامبر (صلی الله علیه و آله) بپا خاست و در حالی که خطبه خواند شنیدم که فرمود: «یا ایها الناس لا تشکوا علیا فوالله إنه لأخشی فی ذات الله - أو فی سبیل الله - من أن یشکی»(2)، «ای مردم! از علی شکایت نکنید، سوگند به خدا، ترس علی از خدا و سختگیری او در راه خدا، بالاتر از آن است که از او شکایت شود».

طبری بعد از بیان این داستان گفته است: سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله) برای انجام اعمال حج و مناسک رفت و آداب حج را به مردم آموخت، آنگاه برای مردم خطبهای خواند و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «یا ایها الناس اسمعوا قولی فإنی لا أدری لعلی لا ألقاکم بعد عامی هذا، بهذا الموقف ابدا... فقضی رسول الله (صلی الله علیه و آله) الحج.. فکانت حجة الوداع و حجة البلاغ» ؛ «ای مردم سخن مرا گوش دهید، همانا من خبر ندارم، شاید بعد از این سال شما را در این سرزمین ملاقات نکنم.» پس پیامبر (صلی الله علیه و آله) حج بجا آورد و این حجة الوداع و حجة البلاغ بود.(3)

ص: 99


1- تاریخ الأمم والملوک، ص 467.
2- همان، ص 468.
3- همان، ص 468.

این داستان به گونه ای که آوردم در معتبرترین کتابهای تاریخی اهل تسنن آمده است که روی جلد آن نوشته اند: تاریخ الطبری، الإمام الفقیه، المفسر المؤرخ ابو جعفر محمد بن جریر الطبری.

از عبارات این کتاب - که آن را بطور خلاصه ترجمه کردم – معلوم شد :

1- سبب این که لشکریان از حضرت امیر (علیه السلام) شکایت کردند این بود که آن بزرگوار اجازه نداد، اشخاص از پست و مقام خویش سوء استفاده کنند و به دلخواه در بیت المال تصرف و از آن استفاده خصوصی کنند و آنها را وادار کرد تا حله ها را به بیت المال بازگردانند.

2- همچنین معلوم شد شکایت از علی (علیه السلام) و سخنان پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مقام دفاع از آن حضرت قبل از رفتن به عرفات و منی بوده است.

3۔ معلوم شد سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مقام دفاع از علی (علیه السلام) ، هیچ ارتباطی به خطبه حضرت در عرفات و منی و غیر آنها نداشته است و آن خطبه ها بعد از پایان آن ماجرا صورت گرفته است.

4۔ معلوم شد شکایت و دفاع، مربوط به گروهی خاص بوده و بلافاصله پایان یافته است ولی خطبه های پیامبر (صلی الله علیه و آله) در عرفات و منی و سپس در طول سفر حجة الوداع و در غدیر خم تماما مربوط به عموم مسلمانان و در راستای امور مربوط به عالم اسلام و جانشین بعد از خود بوده است.(1)

ص: 100


1- نظر بر اینکه برخی از اهل تسنن نوشته اند: داستان غدیر خم مربوط به شکایت از علی (علیه السلام) بوده و ربطی به امامت و خلافت نداشته، این قسمت را از کتاب طبری نقل کردم، که پاسخ آنها باشد، به علاوه این واقعیت با مراجعه به خطبه حضرت که در عرفات و منی و سپس در غدیر خم ایراد فرمود، روشن می شود.

خدا، پیامبر(صلی الله علیه و آله) و علی (علیه السلام) ، ولی و رهبر مسلمین اند.

(إنما ولیکم الله ورسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة ویؤتون الزکاة وهم راکعون )(1)؛ «به طور حتم و یقین، ولی و سرپرست و رهبر شما، خدا و پیامبر، وکسانی هستند که ایمان آورده و نماز بر پا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند».

شأن نزول: روزی «عبد الله بن عباس» کنار چاه زمزم نشسته بود و برای مردم از قول پیامبر (صلی الله علیه و آله) حدیث نقل می کرد، ناگهان مردی که عمامه ای بر سر داشت و صورت خود را پوشانده بود، نزدیک آمد و هر بار که ابن عباس حدیثی از پیامبر (صلی الله علیه و آله) نقل می کرد او نیز حدیثی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل می نمود.

ابن عباس او را قسم داد تا صورت بگشاید و خود را معرفی کند، او صورت خویش را گشود و صدا زد: ای مردم! هر کس مرا نمی شناسد بداند من ابوذر غفاری هستم، با این گوشهایم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم، و اگر دروغ می گویم هر دو گوشم کر باد! و با این دو چشمانم این جریان را دیدم و اگر دروغ می گویم چشمانم نابینا باد، که پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «علی قائد البررۃ و قاتل الکفرة، منصور من نصره مخذل من خذله...»؛ ( علی (علیه السلام) پیشوا و امام نیکان و کشنده کافران است، هر کس او را یاری کند، خدا یاریش خواهد کرد، و هر کس دست از پاریش بردارد، خدا دست از پاری او برخواهد داشت».

سپس ابوذر اضافه کرد: «ای مردم! روزی از روزها با پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مسجد نماز می خواندم، فقیری وارد مسجد شد و از مردم تقاضای کمک کرد، ولی چیزی به او ندادند، او دست خود را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا تو شاهد باش که من در مسجد رسول تو تقاضای کمک کردم ولی کسی به من کمک نکرد، در همین

ص: 101


1- سوره مائده ( 5)، آیه 55.

حال علی (علیه السلام) در حال رکوع بود، با انگشت کوچ دست راست خود اشاره کرد، فقیر نزدیک آمد و انگشتر را از دست آن حضرت بیرون آورد، پیامبر (صلی الله علیه و آله) که در حال نماز بود متوجه این جریان شد، هنگامی که از نماز فارغ گشت، سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «خداوندا برادرم موسی از تو تقاضا کرد که روح او را وسیع و سینه اش را گشاده گردانی و کارها را بر او آسان سازی و گره از زبانش بگشایی تا مردم گفتارش را بفهمند، و نیز موسی درخواست کرد هارون را که برادرش بود، وزیر و یاورش قرار دهی و به وسیله او نیرویش را افزون نمایی و در مسئولیت و مأموریتش شریک سازی.

خداوندا ! من محمد پیامبر و برگزیده توام، به من سعه صدر بده و کارها را بر من آسان فرما، و از خاندانم، علی (علیه السلام) را وزیر من گردان تا به وسیله او، پشتم قوی و محکم گردد».

ابوذر می گوید: هنوز دعای پیامبر (صلی الله علیه و آله) پایان نیافته بود که جبرئیل نازل شد و به پیامبر (صلی الله علیه و آله) گفت: بخوان: پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: چه بخوانم؟ گفت: بخوان ( إنما ولیکم الله ورسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة ویؤتون الزکاة وهم راکعون)(1)

به طور حتم و یقین، ولی و سرپرست و متصرف امور شما سه کس می باشد، خدا و پیامبر، و کسانی که ایمان آورده و نماز بر پا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند».(2)

این شأن نزول را «حسان بن ثابت» شاعر زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله) در اشعار خود که

ص: 102


1- سوره مائده ( 5)، آیه 55.
2- مجمع البیان و تفاسیر دیگر ذیل آیه مزبور وبحارالانوار، ج 35، ص 183. شیخ صدوق در ضمن نقل شأن نزول آیه (انما ولیکم الله...) فرموده است: روایت شده که عمر بن خطاب گفت: به خدا سوگند من در حال رکوع چهل انگشتر صدقه دادم تا در باره من نازل شود آنچه در باره علی ال نازل شد، ولی چیزی نازل نشد» ( امالی شیخ صدوق به مجلس 26، ذیل ح 4. و بحارالانوار، ج 35، ص 203) همین مطلب را نقل کرده است.

درباره امیرالمؤمنین (علیه السلام) سروده چنین آورده است:

انت الذی أعطیت إذ کنت راکعا

زکاتا فدتک ألنفس یاخیر راکع

فأنزل فیک الله خیر ولایة

وبینها فی محکمات ألشرایع(1)

تو بودی که در حال رکوع زکات بخشیدی، جان به فدای تو باد ای بهترین رکوع کنندگان.

و در پی آن خداوند بهترین ولایت را در باره تو نازل کرد و در قرآن مجید آن را بیان و آشکار نمود.

ولایت امام علی (علیه السلام)، حصن خداست.

شیخ صدوق (قدس سره) از حضرت رضا (علیه السلام) از آباء گرامش نقل کرده که پیامبر (صلی الله علیه و آله)، از میکائیل، از اسرافیل، از لوح، از قلم گفته است: خدای تبارک و تعالی می فرماید: (ولایت علی بن أبی طالب حصنی فمن دخل حصنی امن ناری»(2)؛ «ولایت علی بن ابی طالب حصن ( قلعه) من است، هر که در حصن من درآید از دوزخ من در امان است» .(3)

ص: 103


1- تفسیر روح البیان آلوسی و کفایة الطالب گنجی شافعی.
2- امالی شیخ صدوق ، مجلس 41، ح 9، و بحارالانوار، ج 39، ص 264.
3- یادآوری : شیخ صدوق در امالی، مجلس 41، ح 8، حدیث سلسلة الذهب را پیش از این روایت نقل کرده است. و مرحوم سید در کتاب شریف «العروة الوثقی» در مستحبات کفن، فرموده است: مناسب است نوشتن سند معروف «سلسلة الذهب» بر کفن، و آن چنین است: حدثنا محمد بن موسی بن المتوکل، قال: حدثنا علی بن إبراهیم، عن أبیه عن یوسف بن عقیل، عن إسحاق بن راهویه قال: لما وافی أبو الحسن الرضا (علیه السلام) نیشابور و أراد أن یخرج منها إلی المأمون اجتمع إلیه أصحاب الحدیث فقالوا: یابن رسول الله (صلی الله علیه و آله) ترجل عنا ولا تحدثنا بحدیث فتستفیدة منک؟ و کان قد قعد فی العماریة، فأطلع رأسه وقال (علیه السلام) : سمعت أبی موسی بن جعفر (علیه السلام) یقول: سمعت أبی جعفر بن محمد (علیه السلام) یقول: سمعت أبی محمد بن علی (علیه السلام) یقول: سمعت أبی علی بن الحسین (علیه السلام) یقول: سمعت أبی الحسین بن علی (علیه السلام) یقول: سمعت أبی أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب (علیه السلام) یقول: سمعت رسول الله (صلی الله علیه و آله) یقول: سمعت جبرئیل (علیه السلام) یقول: سمعت الله عزوجل یقول: «لا إله إلا الله حصنی، فمن دخل حصنی أمن من عذابی»، قال فلما مرت الراحله نادانا بشروطها، و أنا من شروطها.

سپس فرموده است : «و اگر سند دیگر نیز نوشته شود احسن است (هر دو سند نوشته شود) و آن چنین است»(1)(2)

خدا منصب را بر حسب لیاقت می دهد.

وقال لهم نبیهم إن الله قد بعث لکم طالوت ملکا قالوا أنی و له الملک علینا ونحن أحق بالملک منه ولم یؤت سعة من المال قال إن الله اصطفاه علیکم وزاده بسطة فی العلم والجسم والله یؤتی ملکه من یشاء والله واسع علیم)(3)

و پیامبرشان به آنان گفت: خدا «طالوت» را برای زمامداری شما مبعوث و انتخاب کرده است، گفتند : چگونه او بر ما حکومت داشته باشد و حال این که ما از

ص: 104


1- حدثنا محمدبن الحسن القطان قال : حدثنا عبد الرحمن بن محمد الحسین قال: حدثنی محمدبن إبراهیم بن محمد افرازی، قال : حدثنی عبدالله بن بحر الأهوازی قال: حدثنی أبو الحسین علی بن عمرو، قال: حدثنا الحسن بن محمد بن جمهور، قال: حدثنی علی بن بلال، عن علی بن موسی الرضا(علیه السلام) عن موسی بن جعفر ، عن جعفر بن محمد، عن محمدبن علی، عن علی بن الحسین، عن الحسین بن علی (علیه السلام) ، عن علی بن أبی طالب (علیه السلام) ، عن النبی (صلی الله علیه و آله)، عن جبرئیل، عن میکائیل، عن إسرافیل (علیهم السلام)، عن اللوح عن القلم قال: یقول الله تبارک و تعالی: «ولایة علی بن أبی طالب حصنی فمن دخل حصنی أمن من ناری»
2- «العروة الوثقی»، مستحبات الکفن، الحادی عشر.
3- سوره بقره، آیه 247.

او شایسته تر هستیم و او ثروتمند نیست، گفت : خدا او را بر شما برگزیده و علم و نیروی بدنی او را وسعت بخشیده، خدا ملکش را به هر کس بخواهد می بخشد و احسان خدا وسیع و [از لیاقت افراد برای منصبها] آگاه است.

قوم یهود از پیامبرشان «اشموئیل» خواستند که برای آنها امیر و رهبر انتخاب کند تا تحت فرمان و هدایت او با دشمنانشان نبرد کنند. پیامبرشان از خدا خواست، و خداوند به او وحی کرد که به قوم یهود بگو: خدا «طالوت» را [که مردی عالم و نیرومند است برای رهبری و حکومت بر آنان برگزید.

اشموئیل به آنان گفت: ( إن الله قد بعث لکم طالوت ملکا) خدا برای پادشاهی و رهبری شما طالوت را برگزید.

قوم یهود ( که برای رهبری، امتیازاتی را به مانند داشتن مال و ثروت - لازم می دانستند و گفتند: ( إنی یکون له الملک علینا ... ولم یؤت سعة من المال) چگونه طالوت بر ما حکومت و رهبری کند، و حال اینکه مال و ثروت ندارد.

پیامبرشان گفت: ( إن الله اصطفاه علیکم و زاده بسطه فی العلم والجسم ) خدا طالوت را برگزید و بر شما امیر قرار داد، و خدا علم و قدرت جسمی او را وسعت بخشید. [ یعنی هر چند طالوت مال و ثروت ندارد، اما علم و نیرومندی که ملاک رهبری، و منشأ لیاقت و شایستگی این منصب است در او هست ] ولذا بر شما برتری دارد. ( والله واسع علیم ) و خدا وسعت می دهد و [از لیاقت افراد برای منصب و رهبری آگاه است.(1)

این آیه به چند نکته مهم اشاره دارد: 1- قوم یهود قبول داشتند که نیاز به

ص: 105


1- داستان تلخیص شد، به تفسیر ابن کثیر، و مجمع البیان، ذیل آیه مزبور و قصص القرآن مراجعه شود.

رهبر دارند. 2- قبول داشتند که تعیین رهبر بر عهده پیامبر و از جانب خدا است.

3- پیامبرشان از خدا خواست که رهبر را انتخاب و معرفی کند. 4- خدا بر اساس لیاقت و شایستگی افراد، رهبر را انتخاب و معرفی می کند. 5- ملاک لیاقت این منصب، علم و نیرومندی است، نه ثروت و نه سالمندی و نه خواست و انتخاب مردم.

آری، این آیه مبارکه بیانگر این است که رهبر از جانب خدا و بر حسب لیاقت برگزیده می شود و از ضروریات است که لیاقت و ملاک و شایستگی رهبری - که همانا علم و نیروی بدنی است . به طور کامل، تنها در وجود مقدس حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) وجود داشت، و در میان صحابه، احدی هم سنگ آن بزرگوار نبود، و از این جا معلوم می شود که غدیر خم، و حدیث ثقلین، و حدیث منزلت و... در همین راستا و به همین منظور بوده است. والسلام علی عباد الله الصالحین.

مخالفت با نوشتن نامه پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)

در باره امامت امیرالمؤمنین (علیه السلام)

پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) پس از مراجعت از حجة الوداع، در مسجد و غیر آن و در هر فرصت مناسب که پیش می آمد، مسلمانان را از فتنه و نافرمانی او پس از رحلتش برحذر می داشت و سفارش روی سفارش به تمسک به اهل بیت می فرمود و آنان را به پیروی از عترت خود و اطاعت از آن بزرگواران و یاری آن عزیزان امر می فرمود، مسلمانان را از نافرمانی و روی گردانی از دستوراتشان نهی می کرد.

از جمله تأکیدهای پیامبر (صلی الله علیه و آله) این بود که، به طور مکرر و با عبارات مختلف می فرمود:

(انی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی اهل بیتی»؛ «من دو چیز گران بها در

ص: 106

میان شما به جا می گذارم پس بنگرید پس از من، چگونه با آن دو رفتار میکنید، آگاه

باشید که من کتاب خدا (قرآن و عترتم (اهل بیتم) را در میان شما به جا گذاشتم».

درباره آنان کوتاهی نکنید، از اطاعتشان سرپیچی و نافرمانی نکنید و بر آنان پیشی نگیرید که از هم پاشیده و پراکنده و هلاک خواهید شد، به اهل بیت و عترت من چیزی نیاموزید، زیرا آنان از شما داناتر هستند، ای مردم! نباشد که پس از خود، شما را ببینم که به کفر بازگشته و با هم به نزاع و جنگ بپردازید، آگاه باشید! همانا علی بن ابی طالب برادر و وصی من است، و پس از من درباره تأویل قرآن بجنگد همان گونه که من درباره تنزیل آن جنگیدم، (و بارها در جمع مردم این سخنان را تکرار می کرد) سپس در روزهای آخر عمر مبارکش که بر آن حضرت معلوم بود به زودی رحلت می کند، برای این که پس از رحلتش در امر امامت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مخالفت نکنند، لشکری به فرماندهی اسامة بن زید تجهیز کرد و دستور داد برای جنگ به سوی موته حرکت کنند، و امر فرمود گروهی از سران مهاجر و انصار، از جمله ابوبکر و عمر و ابو عبیده و سعد بن عباده، با لشکر اسامه به سوی موته بروند و دستور اکید فرمود که مسلمانان از لشکر اسامه تخلف نکنند، و آن حضرت پرچم جنگ را با دست مبارک خود بست و به دست اسامه داد و دستور داد لشکر خود را از مدینه حرکت دهد و در حدود دو کیلومتری مدینه بماند تا مسلمانان به طور کامل در آنجا اجتماع کنند و به سوی موته حرکت کنند.

اسامه با عده ای از مسلمانان حرکت و از مدینه خارج شدند، و در همان روزها پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بیمار شد و آنان که در مدینه بودند به عیادت آن حضرت می آمدند و باز رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ایشان را نصیحت می کرد و از تخلف ازلشکر اسامه بر حذر می داشت و همچنان درباره عترت و خاندانش سفارش می فرمود.

ص: 107

در یکی از روزها که با حال بیماری برای نماز به مسجد رفت چشمش به ابوبکر و عمر افتاد، از آنان سؤال کرد که چرا با اسامه نرفته اید؟

ابوبکر گفت: من در لشگر اسامه بودم برگشتم که از حال شما با خبر شوم!

عمر نیز گفت: من برای این نرفتم که دوست نداشتم حال شما را از سوارانی که از مدینه بیرون می آیند بپرسم، بلکه خواستم خود از نزدیک نگران حال شما باشم! پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: به لشگر اسامه بپیوندید و فرمایش خود را سه مرتبه تکرار کرد ولی آنان نرفتند). بیماری حضرت روز بروز سخت تر می شد و مسلمانان نیز از وضع و حال آن جناب نگران بودند.

روزی که جمعی از صحابه در خدمتش بودند، فرمود: دوات و کاغذ برایم بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از من هرگز گمراه نشوید، عمر گفت:

این مرد هذیان می گوید و به حال خود نیست، کتاب خدا برای ما کافی است !!

آنگاه هیاهوی حاضران بلند شد و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: برخیزید و از پیش من بیرون روید و سزاوار نیست که در حضور من جدال کنید.(1)

مسلما عمر می دانست که آن حضرت در تأیید جریان غدیرخم مجددا در مورد خلافت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می خواهد مطلبی بنویسد. بدین جهت از آوردن دوات و کاغذ ممانعت کرد زیرا در حدیثی که از ابن عباس نقل شده خود عمر به این امر اعتراف کرده و می گوید: من فهمیدم که پیامبر (صلی الله علیه و آله) می خواهد خلافت علی را تسجیل کند اما برای رعایت مصلحت به هم زدم.(2)

ص: 108


1- ارشاد شیخ مفید، اعلام الوری - بحارالانوار و غیر اینها.
2- این داستان از مسلمات تاریخ اسلام است و ادله آن را از کتب اهل سنت نیز در کتاب (نامه ای که نوشته نشد) بررسی کرده و ثابت کرده ام که گوینده آن جمله عمربن خطاب بود.

در این جا تنها به گفته یک نفر از بزرگان اهل تسنن اکتفا می کنم.

قطب الدین شافعی شیرازی که از اکابر علمای اهل سنت است در کتاب کشف الغیوب گوید: این امر مسلم است که راه را بی راهنما نتوان پیمود و تعجب می کنم از کلام خلیفه عمر که گفته: «چون قرآن در میان ما هست به راهنما احتیاجی نیست». این کلام مانند کلام آن کس ماند که گوید: چون «کتب طب در دست هست احتیاجی به طبیب نمی باشد . بدیهی است که این حرف غیر قابل قبول و خطای محض است، چه آن که هر کس نتواند از کتب طب سر درآورد قطعا باید رجوع کند به طبیبی که عالم به آن علم است.

همین قسم است قرآن کریم که هر کس نتواند به فکر خود از آن بهره برداری کند، ناچار باید به آن کسانی که عالم به علم قرآن اند رجوع کند، چنان که خدا فرموده است: ( ولؤردوه إلی الرسول وإلی أولی الأمر منهم لعلمه الذین یستنبطونه ) (1)، «اگر آن (خبر) را به پیامبر و پیشوایان - که عالم اند و قدرت تشخیص دارند باز می گرداندند، از باطن حوادث و مسائل آگاه می شدند».

و کتاب حقیقی سینه اهل علم است چنان که خدا فرموده است: وإنا کنا معکم أولیس آلله بأعلم بما فی صدور العالمین)(2)، «بطور یقین، ما با شما هستیم، آیا خدا آگاه نیست به آنچه در سینه های مردم است؟

به همین جهت حضرت علی کرم الله وجهه فرمود: «انا کتاب الله النأطق و هذا هو الصامت»؛ «من کتاب ناطق خدا هستم و این قرآن کتاب صامت (ساکت) است»(3).

در هر حال بیماری پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) شدت یافت و در اواخر ماه صفر سال 11

ص: 109


1- سوره نساء (4)، آیه 83
2- سوره عنکبوت (29)، آیه 10.
3- نقل از کتاب «شبهای پیشاور»، ص 667.

هجری (و به قولی در 12 ربیع الاول همان سال پس از یک عمر رنج و زحمت و مجاهدت، در سن 63 سالگی، با دلی پر غصه، به دار بقا ارتحال فرمود، و حضرت امیر(علیه السلام)به همراهی تنی چند از بنی هاشم پیکر پاک آن حضرت را در همان محلی که رحلت فرموده بود به خاک سپردند.

حادثه ناگوار سقیفه

در حالی که حضرت امیر (علیه السلام) و چند تن از بنی هاشم مشغول غسل و دفن و نماز بر پیکر مطهر پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) نه بودند، برخی از مهاجر و انصار در یکی از محله های مدینه، در سایبان باغی که متعلق به خانواده بنی ساعده بود اجتماع کردند.

ثابت بن قیس که سخنگوی انصار بود، سعد بن عباده و چند نفر از اشراف دو قبیله اوس و خزرج را برداشته و به اتفاق آنان رو به سوی سقیفه بنی ساعده نهاد و در آن جا میان دو طایفه مزبور در موضوع انتخاب خلیفه اختلاف افتاد.

از طرف دیگر یکی از مهاجران، اجتماع انصار را به عمر خبر داد و عمر هم فور خود را به ابوبکر رسانید و او را از این موضوع آگاه ساخت، ابوبکر نیز چند نفر را پیش ابوعبیده فرستاد تا او را نیز از این جریان با خبر سازند و بالاخره این سه تن با عده دیگری از مهاجران به سقیفه شتافته و در حالی که گروه انصار، سعد بن عباده را به رسم جاهلیت، می ستودند، بر آنان وارد شدند.(1)

از رجال مشهور و سرشناس که در این اجتماع حضور داشتند می توان اشخاص زیر را نام برد:

ص: 110


1- به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد 1، ص 142، مراجعه شود.

ابوبکر، عمر، ابو عبیده، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن عباده، ثابت بن قیس، عثمان بن عفان، حارث بن هشام، حسان بن ثابت، بشر بن سعد، حباب بن منذر، مغیرة بن شعبه، اسیدبن خضیر.

پس از حضور این عده، ثابت بن قیس به پا خاست و گروه مهاجران را مخاطب ساخته و گفت: اکنون پیامبر ما که بهترین پیامبران و رحمت خدا بود از میان ما رفته است و البته بر ما است که خلیفه ای برای خود انتخاب کنیم و این خلیفه هم باید از انصار باشد، زیرا انصار از جهت خدمتگزاری به پیامبر (صلی الله علیه و آله) مقدم بر مهاجران می باشند، چنان که آن حضرت ابتدا در مکه بوده و شما مهاجران با این که معجزات و کرامات او را دیدید، در صدد ایذاء و آزار او برآمدید، تا آن بزرگوار مجبور شد هجرت کند و به محض ورود به مدینه، ما گروه انصار، از او حمایت کرده و مقدمش را گرامی شمردیم و در این که شهر و خانه خودمان را دراختیار مهاجران گذاشتیم قرآن مجید ناطق می باشد، اگر شما در مقابل این استدلال ما څجتی دارید باز گویید والا بر این فضایل و فداکاری های ما سر فرود آورید و حاضر نشوید که رشته اتحاد و وحدت ما گسیخته شود.

عمر که از شنیدن این سخنان سخت برآشفته بود به پا خاست تا جواب او را بدهد ولی ابوبکر مانع شد و خود به جوابگویی سخنگوی انصار پرداخت و چنین گفت:

ای پسر قیس! خدا تو را رحمت کند، هر چه که گفتی عین حقیقت است و ما نیز اظهارات شما را قبول داریم ولی اندکی نیز بر فضائل مهاجران گوش دارید و سخنانی را که پیامبر (صلی الله علیه و آله) درباره ما گفته است به یاد آرید، اگر شما ما را پناه دادید، ما نیز به خاطر پیامبر (صلی الله علیه و آله) و دین خدا از خانه و زندگی خود دست کشیده و به شهر شما هجرت کردیم، خداوند در کتاب خود ما را سربلند ساخته

ص: 111

و این آیه هم درباره ما نازل شده است :

(للفقراء المهاجرین الذین أخرجوا من دیارهم وأموالهم یبتغون فضلا من الله ورضوانا وینصرون الله ورسوله أولئک هم الصادقون)(1)

(این مسکینان مهاجر که از مکان و مال خود به خاطر بدست آوردن فضل و رضای خدا اخراج شده و خدا و رسولش را کمک کردند ایشان راستگویانند».

بنابراین خداوند نیز چنین مقدر فرموده است که شما هم تابع ما باشید و گذشته از این عرب هم به غیر از قریش به هیچ کس دیگری گردن نمی نهد و خود پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیز همه را به اطاعت قریش امر کرده و فرموده است: «الأئمة من قریش» و من در حالی که شما را به اطاعت از قریش دعوت میکنم مقصود و غرضی ندارم و خلافت را برای خود نمی خواهم بلکه به مصلحت کلی مسلمانان صحبت می کنم و اینک عمر و ابو عبیده حاضرند و شما با یکی از این دو تن بیعت کنید.

ثابت بن قیس چون این سخنان بشنید برای بار دوم مهاجران را مخاطب ساخته و گفت: آیا با نظر ابوبکر درباره بیعت به آن دو نفر (عمرو ابو عبیده) موافقید یا فقط خود ابوبکر را برای خلافت انتخاب می کنید؟

مهاجران یک صدا گفتند هر چه ابوبکر بگوید و هر نظری داشته باشد ما قبول داریم.

ثابت بن قیس از این گفتار آنان استفاده کرده و گفت: شما می گویید پیامبر (صلی الله علیه و آله) و ابوبکر را برای مسلمانان خلیفه کرده و او را در روزهای بیماری خود، جهت ادای نماز به مسجد فرستاده است، در این صورت ابوبکر به چه مجوز

ص: 112


1- سوره حشر ( 59)، آیه 8

شرعی سر از دستور پیامبر (صلی الله علیه و آله) پیچیده و مسند خلافت را به عمر و ابو عبیده واگذار می کند؟ و اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله) خلیفه ای تعیین نکرده است، چرا نسبت دروغ بدان حضرت روا می دارید؟

ثابت بن قیس با این چند کلمه، پاسخ دندان شکنی به ابوبکر داد و زیر بار حرف مهاجران نرفت و انصار نیز از سخنان او بیش از پیش به هیجان آمده و در عقیده خود اصرار و پافشاری کردند.

در این حال حباب بن منذر که از طایفه انصار بود به پا خاست و گفت :

خدمات انصار برای همه روشن است و احتیاج به توصیف و توضیح ندارد، و اگر مهاجران ما را قبول ندارند ما نیز از آنان پیروی نمی کنیم در این صورت «منا امیر و منکم امیر» ( امیری از ما و امیری هم از شما باشد) سعد بن عباده ( رئیس طایفه خزرج) بانگ زد که وجود دو امیر در یک دین و یک حکومت نامعقول و بی منطق است و از این جا اختلاف دو قبیله انصار ( اوس و خزرج) ظاهر شد و قبیله اوس، مخصوصا بشربن سعد، برای این که امارت سعد بن عباده عملی نشود، با مهاجران موافقت کردند ولی طایفه خزرج هم به زودی تسلیم نشدند، در نتیجه، سر و صدا بالا گرفت و دست ها به سوی قبضه شمشیر دراز شد و چیزی نمانده بود که فتنه بزرگی برپا شود، اسید بن خضیر هم که رئیس طایفه اوس بود با خزرج قطع رابطه کرد.

عمر از این اختلاف انصار استفاده کرد و آنان را مخاطب ساخته و گفت همان گونه که بشر بن سعد و اسیدبن خضیر موافقت کردند امر خلافت باید فقط در قریش باشد تا قبایل مختلف عرب امتثال کنند، و سخن حباب بن منذر نیز در مورد انتخاب دو امیر اصلا صحیح نیست و جز فساد نتیجه ای نخواهد داشت، پس خوب است همه شما از مهاجران اطاعت کنید تا فتنه و آشوب ایجاد نشود و

ص: 113

مسلمانان هم راه وحدت و اتحاد را بپیمایند.

با این که سخنان عمر و اختلاف دو قبیله اوس و خزرج تا اندازهای روحیه انصار را متزلزل ساخته و کفه ترازوی مهاجرین را سنگین تر کرده بود در عین حال، عده ای از انصار به پا خاستند و انصار را اندرز دادند که تحت تأثیر سخنان عمر واقع نشوند.

عمر مجددا از فضیلت مهاجران سخن گفت و انصار را - بین خوف و رجا ۔ مخاطب ساخته و نصیحت کرد و دست ابوبکر را گرفته و گفت: ای مردم! این است یار غار و صاحب اسرار رسول خدا، برای بیعت به این شخص سبقت بگیرید و رضای خدا و رسول را به دست آورید!!

عده ای از انصار نیز با عمر هم عقیده شده و به قوم خود گفتند: عمر از روی انصاف سخن گفت و مخالفت با گفتار او شایسته نیست. در این حال انصار یقین کردند که شاهین اقبال از بالای سر آنها پرواز کرده و بر سر مهاجران سایه افکنده است، زیرا بیشتر قوم با مهاجران در امر بیعت هماهنگ گشته بودند.

بالأخره عمر درنگ را جایز ندید و به پا خاست و دست ابوبکر را گرفت و گفت : حالا که مسلمانان به خلافت تو راضی هستند دست خود را به من بده تا بیعت کنم، ابوبکر هم تعارفی به عمر کرد ولی عمر پیشدستی کرد و با ابوبکر بیعت کرد و بدین ترتیب قضیه به نفع ابوبکر خاتمه یافت.(1)

بر این اساس آن اجماع امت که پیروان تستن بر آن تکیه کرده و خلافت ابوبکر را نتیجه شورا و سیر تاریخ می دانند، بدین ترتیب تشکیل یافت. یعنی شورایی که طایفه خزرج و بنی هاشم و عده ای از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله) مانند سلمان

ص: 114


1- احتجاج طبرسی، ج 1، ص 91، و سفینة البحار، واژه (سعد).

و ابوذر و ابو ایوب انصاری و دیگران در آن دخالت نداشتند و مسلمانان سایر نقاط نیز مانند مکه و یمن و نجران و بادیه های عربستان، به کلی از آن بی خبر بودند.

از سویی عمر دمی آرام نمی گرفت و مردم را برای بیعت با ابوبکر دعوت می کرد و پس از خروج از سقیفه نیز همچنان در کوچه و بازار، مردم را به مسجد می فرستاد تا با ابوبکر بیعت کنند، مردم بی خبر هم دسته دسته رو به سوی ابوبکر نهاده و با او بیعت می کردند.

آری بلوای سقیفه - بعد از حدیث قلم و دوات - ضربتی بود بر پیکر اسلام که سرچشمه اختلاف و منشأ حوادث بعدی شد، مصائب اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) گرفتاری های حضرت زهرا(علیها السلام) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) و انحراف مسلمانان و جنگهای جمل و صفین و نهروان و سرانجام شهادت مولای متقیان و سپس داستان کربلا و شهادت عزیزان پیامبر (صلی الله علیه و آله) و فاطمه و اسارت آل الله و آنچه تا به حال بر سر مسلمانان آمده است، همه و همه ثمره سقیفه است.

خشت اول چون نهد معمار کج

تا ثریا می رود دیوار کج

آن که طرح بیعت شورا فکند

خود همان جا طرح عاشورا فکند

دانی چه روز دختر زهرا اسیر شد

روزی که طرح بیعت و ما امیر شد

ص: 115

امیرالمؤمنین (علیه السلام): با شما بیعت نخواهم کرد

پس از آنکه در سقیفه عده ای با ابوبکر بیعت کردند و نقشه شوم آنان به وقوع

پیوست، ابوبکر راهی مسجد النبی شد و بر منبر پیامبر (صلی الله علیه و آله) نشست و کسانی را که

در سقیفه حضور نداشتند دعوت به بیعت نمود و عمر نیز در کوچه های مدینه

مردم را به حضور در مسجد و بیعت با ابوبکر فرا می خواند.

در این حال بزرگان بنی هاشم و سران صحابه - مثل سلمان، اباذر، مقداد،

طلحه و زبیر - از رفتن به مسجد و بیعت با ابوبکر امتناع کرده و در خانه حضرت

زهرا (علیها السلام) اجتماع نمودند.

ابوبکر و عمر تصمیم گرفتند به هر قیمت شده، از علی (علیه السلام) بیعت بگیرند، زیرا

میدانستند چنانچه او بیعت کند کار تمام است و دیگران خواه ناخواه بیعت می کنند.

ابن ابی شیبه، مؤلف کتاب «المصنف» که از مشایخ بخاری است، این رویداد

را چنین نقل کرده است:

هنگامی که مردم با ابوبکر بیعت کردند، علی و زبیر در خانه فاطمه با او به گفتگو پرداختند، زمانی که این مطلب به گوش عمر بن خطاب رسید، به خانه فاطمه آمد و گفت: ای دختر رسول خدا! به خدا قسم محبوب ترین فرد نزد ما پدر تو است و بعد از پدرت خود شمایید، ولی به خدا سوگند! این محبت مانع از آن نیست که اگر این افراد در خانه تو جمع شوند، دستور دهم خانه را بر سرشان به آتش بکشند! عمر این جمله را گفت و رفت.

حضرت زهرا (علیها السلام) به علی (علیه السلام) و زبیر گفت: عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر تجمع شما در این خانه ادامه یابد، خانه را بر سر شما خواهد سوزاند. به خدا سوگند! او آن چه را که قسم خورده انجام می دهد.(1)

ص: 116


1- مصنف ابن ابی شیبه: 8/ 572 : ( نقل از راهنمای حقیقت، ص 436).

هم چنین احمد بن یحیی جابر بغدادی بلاذری - متوفای 270 - نویسنده معروف و صاحب تاریخ بزرگ، رویداد تاریخی فوق را در کتاب «انساب الاشراف» به گونه زیر نقل کرده است:

ابوبکر به دنبال علی (علیه السلام) فرستاد تا بیعت کند، ولی علی (علیه السلام) از بیعت با او امتناع ورزید. سپس عمر همراه با فتیله [ آتشزا) حرکت کرد و در مقابل در خانه با فاطمه (علیها السلام) روبرو شد. فاطمه گفت: ای فرزند خطاب! آیا در صدد سوزاندن خانه من هستی؟ عمر گفت: بلی، این کار کمک به امری است که پدرت برای آن مبعوث شده است.(1)

محمد بن جریر طبری - متوفای 310-، فقیه و تاریخ نگار برجسته اهل سنت در تاریخ خود رویداد فجیع هتک حرمت به خانه وحی را چنین بیان می کند:

أتی عمر بن الخطاب منزل علی وفیه طلحة والزبیر و رجال من المهاجرین، فقال والله لأحرقن علیکم أو لتخرجن إلی البیعة، فخرج علیه الزبیر مصلتا بالسیف فعثر قسقط السیف من یده، فوثبوا علیه فأخذوه.(2)

عمر بن خطاب در خانه علی آمد، در حالی که گروهی از مهاجران در آن جا گرد آمده بودند. وی رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند، خانه را به آتش میکشم مگر این که برای بیعت بیرون بیایید. زبیر از خانه بیرون آمد در حالی که شمشیری بر دست داشت، ناگهان پای او لغزید و شمشیر از دست او بر زمین افتاد. در این موقع دیگران بر او هجوم آورده و شمشیر را از دست او گرفتند.

عقد الفرید» و «تاریخ ابو الفداء» و «اعلام النساء» ضمن نقل این واقعه دردناک نوشته اند.

ص: 117


1- انساب الأشراف 586/1 ، ط دار معارف، قاهره. (همان)
2- تاریخ طبری: 443/ 2 ، چاپ بیروت. (از همان ص 438)

ابوبکر گروهی را به سرکردگی عمر به سوی خانه حضرت زهرا (علیها السلام) فرستادو به آنان دستور داد به هر نحو شده علی (علیه السلام) را برای بیعت حاضر کنند.

عمر با شعله ای4 از آتش حرکت کرد تا درب خانه رسید، در این موقع دختر پیامبر با او روبرو شد و فرمود: هان ای پسر خطاب ! آمدهای خانه ما را آتش بزنی؟ «فقالت: یابن الخطاب أجئت لتحرق دارنا».

عمر گفت: آری، مگر همان چیزی را که امت گردن نهاده اند، بپذیرید و با ابوبکر بیعت کنید. «قال: نعم أو تدخلوا فیما دخلت فیه الأمة»(1)

نیز «ابن ابی الحدید» و «الامامة والسیاسة» این حادثه شوم را این گونه آورده اند:

عمر با همراهانش خانه زهرا (علیها السلام) را محاصره کردند و عمر فریاد زد: به خدا سوگند، خانه را به آتش می کشم، مگر این که برای بیعت با خلیفه پیامبر (صلی الله علیه و آله) از خانه بیرون آیید.

برخی از حاضران به عمر گفتند: دختر پیامبر در این خانه است. «فقیل للرجل إن فیها فاطمة (علیها السلام) »

عمر گفت: هر چند فاطمه علی در خانه باشد. «قال وان کانت فیها».(2)

شهرستانی» نقل کرده است که :

عمر در فاجعه روز بیعت، به گونه ای بر شکم فاطمه (علیها السلام) زد که جنین او (محسن) سقط شد، و فریاد زد که خانه فاطمه (علیها السلام) را با هر که در آن است به آتش بکشید، و این دستور عمر در حالی بود که در خانه، جز فاطمه (علیها السلام) و علی (علیه السلام) و فرزندانش، کسی دیگر نبود.(3)

ص: 118


1- عقد الفرید، ج 2، و تاریخ ابوالفداء، ج 1 و اعلام النساء، ج 3، و کفایة الموحدین، ج 2، ص 124.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ط بیروت، ج 1، ص 132، و الامامة والسیاسة، ج 1، ص 13.
3- ملل و نحل شهرستانی، ص 83.

علامه مجلسی از امام جعفر صادق (علیه السلام) نقل کرده است که فرمود:

( وکان سبب وفاتها ان قنفذا مولی عمر لکزها بنعل السیف بأمره فاسقطت محسنا، ومرضت من ذلک مرضا شدیدا ولم تدع أحدا ممن آذاها یدخل علیها»(1)

سبب وفات فاطمه (علیها السلام) این بود که «قنفذ» غلام عمر، به امر عمر، با غلاف شمشیر چنان بر آن حضرت زد که در اثر آن محسن را سقط کرد و سخت بیمار گردید، و اجازه نداد هیچ یک از آنان که اذیتش کردند، بر او وارد شوند.

خلاصه : هنگامی که جنین سقط شد، حضرت زهرا(علیها السلام) فضه را به یاری طلبید و فریاد زد: ای فضه! مرا دریاب، به خدا سوگند فرزندم را که در شکم داشتم، کشتند. «وصاحت یا فضة خذینی والله لقد قتلوا ما فی أحشائی .

مؤلف : سقط جنین از زایمان طبیعی و به موقع، بسیار دشوارتر و درد آن بیشتر است، همان گونه که کندن میوه نارس، مشکل تر و عوارض آن بیشتر است.»(2)

سرانجام آن گروه بی رحم و خشن، بدون توجه به آنچه بر دختر پیامبر(صلی الله علیه و آله) وارد آوردند(3) و بدون اذن از صاحب خانه، به داخل خانه هجوم بردند و گریبان امیرالمؤمنین (علیه السلام) را گرفتند و بند بر گردن مبارکش افکندند و او را به جانب مسجد بردند.(4)

ص: 119


1- بحارالانوار، ج 43، ص 170 و عوالم، ج 11، ص 505.
2- فاطمه زهرا(علیها السلام) اثر سید محمد کاظم قزوینی، ص 416.
3- رفتار خشونت بار آنها با حضرت زهرا(علیها السلام) و برخورد امیرالمؤمنین عل با آنان، به طور مفصل و کامل در کتاب «ریاحین الشریعه، ج 1، ص 260 تا 264 آمده است، و حقیر از نقل آنها معذورم.
4- معاویه، این رفتار گستاخانه را رسوایی و تحقیر آمیز تلقی کرده و در نامه ای به حضرت امیر(علیه السلام)نوشته است: تو همان شخصی هستی که بسان شتر مهار در بینی کشیده شده، به زور به مسجد کشیدند تا بیعت کنی. امام ها در پاسخش نوشت: «إنی کنت أقا کما یقاد الجمل المخشوش حتی أبایع؛ و لعمر الله لقد أردت أن تذم فحمدت؛ و أن تفضح افتضحت! و ما علی المسلم من غضاضة فی أن یکون مظلوما ما لم یکن شاکا فی دینه، ولا مرتابا بیقینه؟!» [ای معاویه! گفتی: مرا مانند شتری که مهار در بینی اش کرده می کشند، کشیدند تا بیعت کنم، به خدا سوگند، خواستی مرا نکوهش و بی شخصیت جلوه دهی، ولی ستایش کردی، و خواستی مرا تحقیر و رسوا کنی اما تو خود رسوا و تحقیر شدی،( زیرا از این گفتار، مظلومیت مرا ثابت و به آن اقرار کردی و پذیرفتی که من به زور و ستم برای بیعت برده شدم، پس بیعتی با اختیار وجود نداشت و تو آنها و خود را که حامی آنها هستی، رسوا نمودی) و بر مسلمان، تا در دینش شک و در یقین و باورش تردید نباشد، نقص و عیبی نیست که مظلوم و مورد ستم واقع شود. (نهج البلاغه، ضمن نامه 28)

در این میان، شیون فرزندان فاطمه (علیها السلام) بلند شد، از سویی مادر را بر زمین افتاده و نالان می بینند، از سویی دیگر پدر را به آن کیفیت مشاهده می کنند، و طبیعی است که اطفال معصوم با دیدن آن منظره دلخراش، جز شیون و ضجه چاره ای ندارند.

در این حال حضرت زهرا(علیها السلام)، که بر اثر ضربه ها و درد سقط جنین بیهوش روی زمین افتاده و سرش به دامان فضه است، متوجه شیون کودکانش شد و چشمان خود را گشود و از فضه پرسید: چه شده که اطفالم شیون می کنند؟

پدرشان علی (علیه السلام) چه شد؟ چرا آنها را آرام نمی کند؟ فضه با چشمی گریان گفت: علی ع را به مسجد بردند.

حضرت زهرا (علیها السلام) که از شدت درد، بی تاب و توان بود، وقتی این خبر را شنید، درد و رنج را نادیده گرفت و گویا فراموش کرد و بلافاصله چادر بر سر افکند و با دو نور دیده اش، حسن و حسین (علیهم السلام) راهی مسجد شد.

ص: 120

بیعت نخواهم کرد.

ابن قتیبه» داستان بردن علی (علیه السلام) را به مسجد نقل کرده تا آنکه گفته است:

علی عا را نزد ابوبکر آوردند در حالی که می فرمود: «انا عبد الله وأخو رسوله»؛ «من بنده خدا و برادر رسول خدایم» از من چه می خواهید: گفتند: با ابوبکر بیعت کن، آن حضرت فرمود: «انا أحق بهذا الأمر منکم، لا أبایعکم و أنتم أولی بالبیعة لی». من احق به امر خلافتم و هرگز با شما بیعت نخواهم کرد، و این شما هستید که باید با من بیعت کنید.

زیرا همه می دانند، آن کس که لیاقت جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله) را دارد، من هستم، و بر همگان روشن است که باید جانشین شخص، کسی باشد که هم افق او، و هم شأن و هم فکر او باشد. مضافا بر اینکه شما در سقیفه، جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله) را با استدلال بر خویشاوندی و قرب با آن حضرت، از گروه انصار گرفتید، اکنون چه شده که آن را از اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) که از همه به آن حضرت نزدیک ترند، آن هم با زور، مصادره کردید.

عمر گفت: تا بیعت نکنی دست از تو بر نخواهم داشت، امیرالمؤمنین علا به او فرمود: اکنون آن گونه که باید شیر بدوشی، بدوش که بخشی از آن نیز از آن تو خواهد بود، امروز قدرت و ریاست را برای ابوبکر فراهم آور، تا فردا آن را به تو بازگرداند، سپس فرمود: به خدا سوگند سخن ناروای تو را نخواهم پذیرفت و با ابوبکر بیعت نخواهم کرد.(1)

در تفسیر عیاشی آمده است که :

امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در حالی که بنا بر گردنش افکنده بودند، از خانه بیرون

ص: 121


1- احتجاج طبرسی، ص 73 والامامة والسیاسة، ص 11.

آورده و از کنار مرقد مطهر پیامبر (صلی الله علیه و آله) عبورش دادند، هنگامی که در برابر آن تربت مقدس قرار گرفت، این آیه را قرائت کرد: ( قال ابن أم إن القوم استضعفونی وکادوا یقتلوننی فلا تشمت بی الأعداء ولا تجعلنی مع القوم الظالمین ).(1)

« [ هارون به برادرش موسی (علیه السلام) گفت: ای پسر مادرم! مردمی که مرا در میان آنان نهادی و رفتی، دست از یاری من کشیدند و مرا ناتوان ساختند، و چون با برنامه های کفرآمیزشان مخالفت کردم، نزدیک بود مرا بکشند، پس کاری مکن که در ظاهر به من اهانت گردد و دشمنان از سرنوشت من شاد گردند، و مرا در نکوهش و اظهار خشم، هم ردیف گوساله پرستان قرار مده).

عمر با تندی و پرخاشگری، به امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفت: ای علی (علیه السلام)! با ابوبکر بیعت کن.

حضرت فرمود: اگر بیعت نکنم چه خواهد شد؟

گفت : به خدا سوگند با این شمشیر گردنت را خواهم زد.

فرمود: در این صورت بنده خدا و برادر رسول خدا را می کشید.

عمر گفت : بنده خدا آری، اما برادر رسول خدا نه !

بانوی بزرگ اسلام وارد مسجد شد

در این حال بانوی بزرگ اسلام، فاطمه زهرا (علیها السلام) در حالی که دست دو نور دیده اش حسن و حسین (علیهم السلام) را در دست داشت وارد مسجد شد.

پس از ورود به مسجد، چشمش به امیرالمؤمنین (علیه السلام) افتاد که از سوی افراد تبه کار و خشن، تحت فشار است و تهدید به مرگ می شود، با دیدن آن وضع دردناک و وحشت زا، با شهامتی وصف ناپذیر، رو به ستمکاران آورد و فرمود:

ص: 122


1- سوره اعراف (7)، آیه 150.

«خلوا عن إن عمی، خلوا عن بعلی، والله لئن لم تخلوا عنه لانشرن شعری ولا ضعن قمیص رسول الله علی رأسی و لا صرخن إلی الله تبارک و تعالی...»(1)

از پسر عمویم دست بردارید، شوهرم را رها کنید، به خدا سوگند! اگر دست از او برندارید، سرم را برهنه می کنم و پیراهن پدرم را بر سر می نهم و به شما نفرین می کنم». .

و در روایت دیگر است که فرمود:

بدانید که ناقة صالح در نزد خدا از من گرامی تر نبود، و بچه اش از فرزندان من عزیزتر نبود».(2)

نیز در تفسیر عیاشی آمده است که : در روز سقیفه عده ای که در میان آنها عمر، عثمان، مغیرة بن شعبه (3)وقنفذ بودند، به سمت خانه علی (علیه السلام) حرکت کردند، وقتی درب خانه آن حضرت رسیدند، فاطمه (علیها السلام) آنها را دید و بلافاصله درب خانه را بست و شک نداشت که بدون اذن او وارد خانه اش نخواهند شد، پس عمر با پایش به درب خانه کوبید و درب را شکست و در از جریده خرما بود، «فضرب عمر الباب برجله․ فکسره وکان من سعف» و داخل خانه شدند و گریبان آن حضرت را گرفتند که او را ببرند، امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: «پیامبر (صلی الله علیه و آله)به من وصیت کرده که پس از دفن او از خانه خارج نشوم تا اینکه کتاب خدا را

ص: 123


1- احتجاج طبرسی، ص 86 و مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 118 و بحارالانوار، ج 43، ص 47.
2- احتجاج طبرسی، ص 86.
3- امام حسن مجتبی (علیه السلام) در مجلس معاویه، خطاب به مغیرة بن شعبه ( که در این فاجعه شرکت کرده بود) فرمود: «آنت الی ضربت بنت رسول الله حتی آدمیتها وألقت ما فی بطنها...»؛ «تو بودی که دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله) را کتک زدی و بدنش را به خون آغشته ساخته و باعث شدی تا کودکش را سقط کند». (بحارالانوار، ج 43، ص 197 و سفینة البحار، ج 2، ص 339).

جمع آوری کنم.(1)

ولی آنها به سخنان حضرت امیر(علیه السلام) اعتنا نکرده و آن جناب را از خانه بیرون برده و وارد مسجد نمودند.

حضرت زهرا(علیها السلام) نیز متعاقبا حرکت کرد و وارد مسجد گردید و صدا زد: ای ابوبکر! آیا می خواهی مرا عزادار کنی و به مصیبت شوهر گرفتار سازی؟ آیا می خواهی فرزندان مرا یتیم نمایی؟ به خدا سوگند، اگر دست از علی (علیه السلام) برنداری، موی سرم را پریشان می کنم و گریبانم را چاک می زنم و سرقبر پدرم صیحه زنان خدا را می خوانم، [و در حالی که چشمانش گریان و بدنش لرزان بود، دست حسن و حسین (علیهم السلام) را گرفت و به جانب قبر پیامبر (صلی الله علیه و آله) حرکت کرد .

حضرت امیر(علیه السلام) به سلمان فرمود: ای سلمان! دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله) را دریاب، مبادا نفرین کند که می ترسم مدینه با اهلش به زمین فرو رود.

«والله ان نشرت شعرها وشقت جیبها واتت قبر أبیها وصاحت إلی ربها لایناظر بالمدینة أن یخسف بمن فیها، فادرکھا سلمان رضی الله عنه»؛ «سوگند به خدا اگر زهرا مویش را پریشان کند و گریبان چاک زند و نزد قبر پدرش، با ضجه و ناله خدا را بخواند و نفرین کند، به شهر مدینه مهلت داده نمی شود، و اهلش به زمین فرو می روند».

سلمان ( رض) خود را به حضرت زهرا (علیها السلام) رساند و گفت: ای دختر پیامبر(صلی الله علیه و آله) !

خدا پدرت را رحمة للعالمین فرستاد، برگرد و نفرین نکن، آن حضرت فرمود: ای سلمان! اینها می خواهند پسر عمم علی(علیه السلام) را به قتل رسانند، و من توان تحمل این مصیبت را ندارم، بگذار بروم و همان گونه که گفتم، به آنان نفرین کنم،

ص: 124


1- تفسیر عیاشی، ج 2، ص 66.

سلمان گفت: اگر نفرین کنی خوف آن است که مدینه به زمین فرو رود، سپس اضافه کرد: ای فاطمه(علیها السلام) ! علی (علیه السلام) مرا فرستاده و امر کرد به خانه برگردی، فاطمه (علیها السلام) فرمود: حال که علی (علیه السلام) امر کرده، برمیگردم و صبر پیشه میکنم و اطاعت می نمایم و به خانه برگشت.(1)

سرانجام، ظالمان و قدرت طلبان، ناچار شدند دست از امیرالمؤمنین (علیه السلام) بردارند و آن حضرت را به حال خود واگذارند.

ضمنا : بخاری با دو سند، از عایشه روایت کرده است که: فاطمه (علیها السلام) بعد از رحلت پدرش رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ، شش ماه زنده بود، و در این مدت علی (علیه السلام) با ابوبکر بیعت نکرد.(2)

همچنین بخاری داستان سقیفه را از قول عمر بن خطاب در سه جای کتابش نقل کرده و در یکی از آنها که به طور کامل آورده، نقل کرده است که عمر گفت:

(وخالف عنا علی والزبیر و من معهما..»؛ علی و زبیر و افرادی که با آنها بودند، با ما مخالفت کردند.(3)

ضمنا برخی مصائب طاقت فرسای حضرت زهرا (علیها السلام) را به مناسبت غصب فدک، در صفحات 152 تا 168 یادآور شده ام.

نیز، علت و دلیل اینکه حضرت امیر (علیه السلام) با آن شجاعت و توان، چرا دست به شمشیر نبرد و آن همه رنج و مصیبت را برای همسر بزرگوارش تحمل کرد، در صفحه 175 همین کتاب به طور مختصر توضیح داده ام.

ص: 125


1- تفسیر عیاشی، ج 2، ص 67.
2- این روایت را به طور کامل در ص 165 همین کتاب آورده ام.
3- این عبارت در ص 139، ذیل روایتی است که بخاری از قول عمر در سقیفه نقل کرده است.

آرزوی خلیفه هنگام مردن

از مطالب گذشته روشن شد که بعد از جریان سقیفه و تسلط ابوبکر و عمر بر اوضاع، حوادث تلخی به وقوع پیوست و از همه شنیع تر هتک حرمت دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله) و تهدید به سوزاندن خانه پاره تن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود، با اینکه آن سیده زنان عالم، از مهاجرین اولین، و از همراهان اولیه پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود، و خانه آن حضرت، خانه ای بود که پیامبر به مدت ها آستانه آن را می گرفت و می فرمود:

(إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهرکم تطهیرا) (1)از همه رنج آورتر، ارعاب و ترساندن دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله) و او را به درد سقط جنین و بیماری منجر به شهادت، مبتلا کردن بود.

فاطمه ای که رنجها و سختی های مکه و شعب ابوطالب و مصائب جنگهای بدر و احد و زخمهای وارده بر بدن پدر و شوهرش را دیده و تحمل کرده بود، فاطمه ای که خدا در آیه ( قل لا أسألکم علیه أجرا إلا المودة فی القربی)(2)سفارش به دوستی و محبتش کرده، فاطمه ای که تازه داغ پدری چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را دیده، در عین حال، آیا سزاوار بود آن گونه مورد هجمه و آزار و اذیت قرار گیرد؟ آری حوادث و رویدادها به قدری ناگوار و برخلاف انسانیت بود که خلیفه هم در هنگام مردن، از آنچه انجام داده شرمنده است و آرزو می کند که ای کاش انجام نمی داد.

ابن ابی الحدید و طبرانی (3)و دیگران از اهل سنت نقل کرده اند که ابوبکر هنگام

ص: 126


1- سوره احزاب (33)، آیه 33.
2- سوره شوری (42)، آیه 23.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ط بیروت، ج 1، ص 130 و طبرانی، المعجم الکبیر، ج 1، ص 62، ح 62.

مرگ گفت: من تأسف نمی خورم مگر بر سه چیز که آنها را انجام دادم و دوست داشتم آنها را انجام نداده بودم، و کاش سه چیز را انجام می دادم و ای کاش سه چیز را از پیامبر(صلی الله علیه و آله) پرسیده بودم: فأما الثلاث الذی وددت أنی لم أفعلهن، فوددت أنی لم أکن کشفت بیت فاطمه و ترکته.(1)

اما آن سه چیزی که آرزو میکنم که انجام نمیدادم، یکی از آنها خانه فاطمه است، که ای کاش! هتک حرمت نمی کردم و رها می کردم.

مؤلف: ما در این جا از نقل و ترجمه بقیه این ندامت نامه خودداری کرده و به نقل کلام دانشمند خبیر و شهیر مصری «عبدالفتاح عبد المقصود» در کتاب «الامام علی (علیه السلام)» اکتفا می کنیم.

او در کتاب ارزشمند خود چنین می نویسد:

عمر گفت: قسم به کسی که جان عمر در دست اوست، بیرون بیایید وگرنه خانه را با ساکنانش به آتش می کشم. گروهی که از خدا می ترسیدند و حرمت پیامبر را در نسل او نگاه می داشتند، گفتند: ای عمر ! فاطمه در این خانه است! او بی پروا فریاد زد:

باشد! و نزدیک آمد و در زد، سپس با مشت و لگد به در کوبید تا به زور وارد شود. و باز درب را کوبید و وارد خانه شد، در این هنگام ناله زهرا در آستانه خانه بلند شد، این ناله چیزی جز صدای شکوه و شکایت زهرا (علیها السلام) به پدرش نبود که از دست یکی از یارانش به وی که در نزدیکش خفته بود، شکایت می برد...(2)

جای تأسف است که «محمد حافظ ابراهیم» قصیده معروف به «قصیدة عمیرة» خود را در مدح عمر بن خطاب سروده و تصمیم وی را بر هتک خانه زهرا(علیها السلام) از فضایل عمر شمرده و گفته است :

ص: 127


1- طبرانی، المعجم الکبیر: 1/ 62، شماره حدیث 62، تحقیق جمدی عبدالمجید سلفی.
2- الامام علی بن أبی طالب، ج 4، ص 274.

وقوله لعلی قالها عمر

أکرم بسامعها أعظم بملقیها

حرقت دارک لا أبقیش علیک بها

إن لم تبایع و بنت المصطفی فیها

ما کان غیر أبی حفص یفوه بها

أمام فارس عدنان و حامیها(1)

سخنی که عمر به علی (علیه السلام) گفت، چه شنونده گرانقدر و چه گوینده بزرگواری داشت!

گفت: خانه ات را به آتش می کشم، و تو را زنده نمی گذارم! اگر بیعت نکنی، هرچند دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله) در این خانه است.

جز ابوحفص - عمر - کسی نمی تواند این سخنان را در برابر یگه سوار عدنانیان و پاسدار آنان - علی(علیه السلام) - به زبان آورد.(2)

خواننده محترم، لطفا آن چه را این دانشمندان اهل تسنن نوشته اند با دقت مطالعه کن، آن چه را هم که برخی ستی ها در جزوه هایشان به عنوان محبت و شفقت و وحدت نوشته اند، و در مدینه منوره، در سطح وسیعی پخش می کنند، ملاحظه کن، و خود انصاف بده و به آن چه واقع شده است پی ببر، و از نهایت مظلومیت اهل بیت پیامبر ، آگاه شو و بر آن بزرگواران درود و سلام و صلوات بفرست و بر دشمنانشان نفرین و لعنت کن که ( و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون ) (3)؛ «آنها که ستم کردند به زودی می دانند که بازگشتشان به کجا است».

ارتداد گروهی از صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله)

آنچه در باره اصرار آنها بر بیعت گرفتن از علی (علیه السلام) نقل کردم، خلاصه ای بود

ص: 128


1- دیوان محمد حافظ ابراهیم: 1/ 82.
2- نقل از «راهنمای حقیقت»، نوشته آیت الله سبحانی. و فاطمة الزهراء علیه ، اثر سید محمد کاظم قزوینی.
3- سوره شعراء (26)، آیه 227.

که بیشتر آنها را از کتب اهل تسنن آوردم، و ملاحظه کردید که چه فجایع تلخ و ناگواری هایی که برای دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله) و اهل بیت آن حضرت به وجود آوردند، و چه حوادثی در جامعه اسلامی رخ داد، و چه تفرقه و دودستگی میان مسلمانان ایجاد کردند که آثار شوم آن تا ابد بر جا مانده و خودنمایی می کند، و از اینجا معنای روایاتی که بخاری و مسلم در باره ارتداد و جهنمی بودن گروهی از صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله) نقل کرده اند، روشن می شود، و آن روایات را در کتاب روزهای مدینه» و در کتابهای «چرا چرا؟» آورده ام، در عین حال مناسب دیدم آنها را در اینجا نیز بیاورم.

ارتداد گروهی از صحابه به نقل بخاری و مسلم

بخاری و مسلم روایات متعددی نقل کرده اند مبنی بر اینکه بعد از رحلت پیامبر اکرم 9 گروه بسیاری از صحابه مرتد شدند، و در قیامت حتی شفاعت پیامبر (صلی الله علیه و آله) به وسیله نجات آنان نخواهد شد، روایات چنین است:

1- از ابوهریره نقل کرده است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:

یرد علی یوم القیامة رهط من أصحابی فیحلون عن الحوض فاقول : یا رب أصحابی؟ فیقول : إنک لا علم لک بما احدثوا بعدک انهم ارتدوا علی أدبارهم القهقری»(1).

روز قیامت گروهی از اصحابم، بر من وارد می شوند، پس آنان از حوض (کوثر) ممنوع و دور و رانده می شوند، پس میگویم: ای پروردگار، اینها اصحاب من هستند، خداوند می فرماید: تو نمی دانی بعد از تو چه حوادثی به وجود آوردند اینها مرتد شدند و بطور قهقرا به گذشته خود عقب گرد کردند.

ص: 129


1- صحیح بخاری، کتاب الرقاق، باب فی الحوض، ح 6585.

2- نیز از مسیب نقل کرده است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:

یرد علی الحوض رجال من اصحابی فیحلون عنه، فأقول : یا رب أصحابی، یقول : إنک لا علم لک بما أحدثوا بعدک إنهم إرتدوا علی أدبارهم القهقری».(1)

مردانی از اصحابم بر «حوض» وارد می شوند، پس، از نزدیک شدن به «حوض» منع می شوند، می گویم: خدایا ! اینها اصحاب من هستند، خداوند در پاسخ من می گوید: تو نمی دانی چه حوادثی بعد از تو بوجود آوردند، بی شک آنان مرتد شدند و به گذشته خود عقب گرد کردند.

3- نیز از ابو هریره نقل کرده است که : رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«بینا انا قائم إذا زمرة حتی إذا عرفتهم خرج رجل من بینی وبینهم، فقال : هلم فقلت : آین؟ قال : إلی النار والله، قلت: وما شأنهم؟ قال : إنهم ارتدوا بعدک علی آدبارهم القهقرئ، ثم إذا زمره حتی إذا عرفتهم خرج رجل من بینی و بینهم، فقال :

هلم. قلت : این؟ قال : إلی النار والله، قلت : ما شأنهم؟ قال : إنهم ارتدوا بعدک علی أدبارهم القهقری فلا أراه یخلص منهم مثل همل (2)النعم.»

هنگامی که روز قیامت ] من ایستاده ام، جماعتی (گروهی) وارد می شوند که آنان را می شناسم، در این موقع از بین من و آنها مردی خارج می شود و به آنها می گوید:

به سرعت بروید، پس من می گویم: کجا؟ می گوید به سوی آتش، پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:

من می گویم: این افراد چه کرده اند؟ می گوید: بدرستی که اینها بعد از تو مرتد شدند و به گذشته خود برگشتند، باز گروهی دیگر وارد می شوند که آنها را می شناسم، مردی از بین من و آنها خارج می شود و می گوید: با شتاب به آن سمت بروید، من می گویم، کجا بروند؟ می گوید: به سوی آتش، پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: به خدا سوگند من می گویم:

ص: 130


1- صحیح بخاری، کتاب الرقاق، باب فی الحوض، ص 1138، ح 6586.
2- آهمل : من الابل: الدی المتروک لیلا ونهارا یرعی بلا راع: اقرب الموارد.

چه کرده اند؟ می گوید: بدرستی که اینها بعد از تو مرتد شدند و به گذشته خود بازگشتند،

پس کسی از آنها را نمی بینم که رها وخلاص بشوند مگر چند نفر مهمل و غیرمسئول.»(1)

4- همچنین از اسماء دختر ابوبکر نقل کرده است که:

قال النبی(صلی الله علیه و آله) : «انی علی الحوض حتی انظر من یرد علی منکم و سیؤخذ أناس دونی، فاقول : یا رب منی و من أمتی، فیقال : هل شعرت ما عملوا بعدک؟ والله ما بر خوا یرجعون علی أعقابهم ...»(2)

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «من کنار حوض (کوثر) حاضرم تا ببینم چه کسی از شما بر من وارد می شود، و بزودی مردم نزد من مؤاخذه می شوند. پس گفته می شود: آیا آگاهی که بعد از تو چه کارهایی مرتکب شدند؟ بخدا سوگند چه قدر زود و با شدت به اعقاب و گذشته های خود برگشتند...)

5- همچنین در کتاب «الفتن» از اسماء نقل کرده است که پیامبر اکرم که فرمود:

( انا علی حوضی أنتظر من یرد علی فیوخذ بناس من دونی، فأقول : أمتی، یقال : لأتدری مشوا علی القهقری». .(3)

من کنار حوض هستم و انتظار می کشم که چه کسی بر من وارد می شود، پس مردم از نزد من گرفته می شوند، می گویم: اینها امت من هستند، گفته می شود: نمیدانی، آنها به قهقرا رفتند.

و نیز از ابو وائل نقل کرده است که: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«انا فرطکم علی الحوض لیرفعن إلی رجال منکم حتی إذا اهویت لاناولهم،

ص: 131


1- صحیح بخاری، کتاب الرقاق، باب فی الحوض، ح 6587
2- بخاری، کتاب الرقاق، باب فی الحوض، ح 6593.
3- صحیح بخاری، کتاب الفتن، باب ما جاء فی قول الله تعالی و و اتقوا فتنة لا تصیبن الذی ظلموا منکم خاصة 4 ، ص 1216، ح 7048.

اختلجوا دونی، فأقول: ای رب أصحابی، یقول : لأتدری ما أحدثوا بعدک.»(1)

من کنار حوض کوثر هستم، مردانی از شما به سوی من آورده می شوند، من می خواهم آنان را پهلوی خود بیاورم ولی آنها از بودن با من منع و رانده می شوند، میگویم: ای خدا اینها اصحاب من هستند، می گوید: نمی دانی بعد از تو چه حادثه ای بوجود آوردند.»

7- از سهل بن سعد نقل کرده است که: پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)فرمود: «انا فرطکم علی الحوض... لیرد علی أقوام أعرفهم و یعرفونی، ثم یحال بینی وبینهم، قال : و سمعت أبی سعید الخدری لسمعته یزید فیه : إنهم منی، فیقال : إنک لا تدری ما بدلوا بعدک، فأقول: سحقا سحقا لمن بدل بعدی (سحقا = بعدا) (سحیق = بعید).(2)

من پیش از شما کنار حوض حاضرم. گروههایی بر من وارد می شوند که من آنها را می شناسم، آنها نیز مرا می شناسند. پس بین من و آنها حائل پدید می شود...

می گویم: اینها از من هستند، گفته می شود: نمی دانی آنچه را بعد از تو تبدیل کردند جابجا کردند) پس من می گویم: نفرین باد، دور باد، نفرین باد، دور باد بر کسی که بعد از من تبدیل و جابجا کرد.»

در صحیح مسلم» نیز همین روایات و در برخی آنها با تعبیر «انک لاتدری ما عملوا بعدک» و در برخی با تعبیر «انک لا تدری ما عملوا بعدک، ما زالوا یرجعون علی أعقابهم» آمده است.(3)

نیز در صحیح مسلم از انس بن مالک نقل کرده که گفت: روزی رسول الله (صلی الله علیه و آله) بین ما بود و در حالی که خنده بر لب داشت سر بلند کرد و فرمود: هم اکنون سورهای

ص: 132


1- بخاری، کتاب الفتن، ص 1216، ح 7049.
2- بخاری، کتاب الفتن، ص 1216، ح 7050.
3- کتاب الفضائل، باب اثبات حوض نبینا و صفاته، ح 2290 و ح 2293 و ح 2294 و ح 2295 وح 2297 و ح 2304.

بر من نازل شد و چنین قرائت کرد: «بسم الله الرحمن الرحیم، إنا أعطیناک الکوثر فصل لربک وانحر إن شانئک هو الأبتر). پس از آن فرمود: آیا می دانید کوثر چیست؟ گفتیم: خدا و رسول خدا اعلم هستند. فرمود: کوثر نهری است که خداوند عزوجل به من وعده داده و بر آن خیر کثیر است، آن حوض است و روز قیامت امتم بر من وارد می شوند، ظرف های آن به عدد ستارگان است پس بندهای از امتم از آن باز گرفته می شود ( منع می شود). پس می گویم خدایا این بنده، از امت من است، خداوند می فرماید: نمی دانی بعد از تو چه حادثه ای به وجود آوردند. [ما تدری ما أحدثت بعدک.}(1)

البته آقایان نسبت به جمله آخر این حدیث سکوت کرده و از خود سؤال نمی کنند که بعد از رسول الله (صلی الله علیه و آله) چه حادثه ای رخ داده و آن حادثه تا چه حد ناگوار و برای رسول الله (صلی الله علیه و آله) ناراحت کننده بوده که برخی از امتش به خاطر به وجود آوردن آن حادثه از آشامیدن آب کوثر ممنوع و محروم می شود و ما هم وقتی از حوادث تلخ بعد از رسول الله صحبت می کنیم می گویند آنها صحابی و مجتهد بوده و هر کاری کرده اند به اجتهاد خود عمل کرده اند. عجبا، عجباگر چنین است پس چرا از آب کوثر منع می شوند؟ و چه دلیلی بر اعتبار و مشروعیت اجتهاد آنها وجود دارد؟

یادآوری : ارتداد : به عقب برگشتن و پس از مسلمان شدن، به جاهلیت رجوع کردن و ترک اعمال صالح نمودن است.

ضمنا از روایت اخیر که مسلم نقل کرده، استفاده می شود که «بسم الله الرحمن الرحیم» جزء سوره است و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) سوره را با بسم الله قرائت فرمود.

یادآور میشوم : در این روایات که بخاری و مسلم نقل کرده اند تعبیر

ص: 133


1- صحیح مسلم، کتاب الصلاة، ص 205، باب 14، ح 400.

پیامبر (صلی الله علیه و آله) از کسانی که مرتد شده اند، کلمه «اصحابی» و «امت» است و معلوم است که این دو تعبیر شامل عترت و اهل بیت آن حضرت نمی شود.

همچنین این روایات و تجزیه و تحلیل آنها، از بسیاری حوادث که بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله) پیش آمده و شیعه می گوید، پرده برمی دارد، خصوصا تعبیرهای « بدلوا»، «احدثوا»، «مشوا علی القهقری»، «هلم إلی النار»، «فلا ارا یخلص منهم إلا همل النعم»، «ارتدوا» و «یرجعون علی أعقابهم» و در قرآن کریم است که : (أفإن مات أو قتل انقلبتم علی أعقابکم)، (1)«پس آیا اگر او [محمد بمیرد و یا کشته شود، زایمان و عمل صالح را ترک می کنید و به روش گذشتگانتان بر می گردید؟»

نیز این که اهل تسنن می گویند: از آن چه برای اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله) اتفاق افتاده و از اختلافاتی که میان آنها رخ داده است نباید بحث کرد و همه اجتهاد کرده اند، با نقل این روایات سازگار نیست، و این روایات بیانگر این است که هر کاری کردن و اسمش را اجتهاد گذاشتن، مشکلی را حل نمی کند، بلکه از اینها معلوم می شود، صرف این که کسی از صحابه بوده است، موجب نجات او نمی شود، آیه مبارکه (والسابقون الأولون من المهاجرین والأنصار والذین اتبعوهم بإحسان رضی الله عنهم ورضوا عنه ) (2)و آیه مبارکه ( لقد رضی الله عن المؤمنین إذ یبایعون تحت الشجرة )(3) و امثال اینها دلیل بر بهشتی بودن همه آنها نمی شود،خصوصا در آیه اخیر که خداوند متعال فرموده است: «رضی الله عن المؤمنین» از مؤمنین خوشنود شده است، نه از هر کس که بیعت کرده و نه از خصوص صحابه، والله العالم.

ص: 134


1- سورة آل عمران (3)، آیه 144
2- سوره توبه (9)، آیه 100.
3- سوره فتح (48)، آیه 19.

اکنون ای خواننده محترم، در قضاوت شتاب مکن و با ارائه یک یا دو آیه فریب مخور، و با رجز خوانی، تحت القائات مغرضانه قرار مگیر، بلکه به اهل خبره مراجعه کن، و به کسانی که در تفسیر و روایات معتبر و در تاریخ، کار کرده و از آنچه در صدر اسلام و پس از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) اتفاق افتاده، و از آنچه بر اهل بیت مظلوم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وارد کرده اند، به طور دقیق اطلاع دارند، مراجعه کن، و در این روایات و آیاتی که درباره صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله) و منافقین اطراف آن حضرت، از تفسیر و کتابهای معتبر اهل تسنن، وارد شده که در کتاب «روزهای مدینه» آورده ام و مشتی بیش نبود، ولی نمونه خروار است . دقت کن، و بدان جز تمسک به حدیث ثقلین هیچ راهی که موجب نجات و سعادت بشود، نخواهی یافت. والسلام علی من اتبع الهدی.

داستان سقیفه در صحیح بخاری از قول عمر

داستان سقیفه بنی ساعده، در صحیح بخاری - که اهل تسنن آن را بعد از قرآن کریم صحیح ترین کتاب ها میدانند (1)- از قول عمربن خطاب، در موارد متعدد آمده است. (2)

در یکی از آن موارد، آمده است که عمربن خطاب، در خطبه نماز جمعه داستان سقیفه را بازگو کرد (و این امر در اواخر عمرش بوده است و اصل آن

ص: 135


1- به مقدمه «(صحیح بخاری» و «(صحیح مسلم» مراجعه شود.
2- در بخاری، در سه مورد به داستان سقیفه تصریح شده است. الف : در «کتاب المظالم، باب ما جاء فی القائف، ص 397، ح 2462. ب: در «کتاب الحدود» باب رجم الحلبی فی الزنا اذا احصنت، ص 1176، ح 6830. ج: در «کتاب الاعتصام بالکتاب و السنة» باب ما ذکر النبی و حض علی اتفاق أهل العلم، ص 1260، ح 7323. در چهار مورد هم به قسمتی از آن اشاره شده است.

چنین است.

ابن عباس گوید: در آخرین حجی که عمربن خطاب انجام داد، (در مکه معظمه) در منی به عمربن خطاب گزارش دادند که یکی از رجال گفته است : هنگامی که عمر فوت کند، من با فلان شخص بیعت می کنم، و گفته است: «والله ما کانت بیعة أبی بکر إلا قلته (1)فتمت» ؛ «به خدا سوگند! بیعت ابوبکر خطا و لغزش و نسنجیده بود و تمام شد».

عمربن خطاب از این گزارش غضب کرد و گفت: به طور حتم، من این افراد را که ( چنین حرفی زده اند و در صدد غصب امور مسلمانان هستند، در همین روز تحذیر و تأدیب می کنم.

ابن عباس گوید) عبدالرحمن بن عوف گوید: من به عمر گفتم: «منی» محل اجتماع مردم است و چنان چه بخواهی با آنان که چنین حرفی را زده اند برخورد کنی، مردم جمع می شوند و چه بسا نتوانند تحمل کنند، لذا صلاح نیست در «منی» اقدام کنی، بگذار در مدینه، بزرگان و اشراف حضور دارند و ظرفیت تحمل این قبیل امور را دارند، در آنجا اقدام و آنان را از این پیشنهادها و حرفها برحذر دار.

عمر این پیشنهاد را پذیرفت و گفت : به خدا سوگند! به محض این که به مدینه برسم در اولین فرصت اقدام می کنم. «فقال : والله لأقوم من فی أول مقام اقومه بالمدینة»(2)

ص: 136


1- فلتة : لغزش، سهو، خطا: ( فرهنگ نوین).
2- «صحیح بخاری، کتاب الاعتصام بالکتاب والسنة، ص 1260، باب 16، ما ذکر النبی و حض علی اتفاق اهل العلم.. ح 7323. حدثنا موسی بن اسماعیل : حدثنا عبد الواحد : حدثنا معمر عن الزهری، عن عبید الله بن عبدالله حدثنی ابن عباس رضی الله عنهما قال : کنت أقری عبدالرحمن بن عوف فلما کان آخر حجة حجها عمر، فقال عبدالرحمن بمنی : لو شهدت أمیر المؤمنین أتاه رجل، قال : إن فلانا یقول: لؤمات أمیر المؤمنین لباینا فلانا، فقال : عمر : لأقومن العیشتة فأحذر هؤلاء الرهط الذین یریدون أن یغصبوهم، قلت: لا تفعل : فأین المؤسم یجمع رعاع الناس یغلبون علی مجلسک، فأخاف أن لا ینزلوها علی وجهها فیطیر بها کل مطیر، فأمهل تقدم المدینة دار الهجرة و دار السنة فتخلص بأصحاب رسول الله (صلی الله علیه و آله) به من المهاجرین و الأنصار فیحفظوا مقالتک و ینزلوها علی وجهها، فقال : و الله لأقومن به فی أول مقام أقومه بالمدینة. قال ابن عباس : قیمنا المدینة. :

ابن عباس گوید: بعد از ماه ذیحجه وارد مدینه شدیم، پس در اولین روز جمعه، من با شتاب به مسجد رفتم و نزدیک منبر نشستم، طولی نکشید که عمربن خطاب وارد مسجد شد، به عمروبن نفیل که بغل دستم نشسته بود، گفتم :

عمر امروز حرف هایی می زند که از ابتدا که خلیفه شده، تاکنون نزده است،عمرو، حرف مرا باور نکرد و گفت: فکر نمی کنم حرفی که تا به حال نزده، بزند.

پس عمر روی منبر نشست و بعد از اذان مؤذن، حمد و ثنای الهی را ادا کرد، سپس گفت: آگاه باشید! من سخنانی خواهم گفت که مقدر شده بگویم و نمیدانم، شاید مردنم نزدیک باشد، پس هر کس شنید و حفظ کرد برای دیگران بازگو کند، و من به احدی اجازه نمی دهم به من نسبت دروغ بدهد.

ابن عباس گوید: عمر بالای منبر چنین گفت:(1)

ص: 137


1- بخاری در کتاب الحدود، باب 31، باب رجم الحبلی فی الزنا اذا احصنت، ضمن ح 6830، داستان سقیفه را چنین آورده است: ... قال ابن عباس ... فجلس عمر علی المنبر ... ثم قال : ان الله بعث محمد(صلی الله علیه و آله) بالحق، و أنزل علیه الکتاب، فکان مما أنزل الله آیة الرجم فقرأناها و عقلناها و وعیناها، رجم رسول الله (صلی الله علیه و آله) و رجمنا بعده، فأخشی إن طال بالناس زمان أن یقول قائل : والله ما نجد آیة الرجم فی کتاب الله فیضلوا بترک فریضة انزلها الله و الرجم فی کتاب الله حق علی من زنی إذا أحصن من الرجال والنساء، إذا قامت البینة، أو کان الحبل أو الاعتراف، ثم إنا کنا تقرأ فیما تقرأ من کتاب الله أن لا ترغبوا عن آبائکم فانه کفر بکم أن ترغبوا عن آبائکم، أو إن کفر بکم أن ترغبوا عن آبائکم... ثم إنه بلغنی أن قاتلا منکم یقول : والله لو قد مات عمر بایعت فلانا، فلا یغترن امرؤ أن یقول : إنما کانت بیعة أبی بکر قلتة وتمت، ألا وإنها قد کانت کذلک، و لکن الله وقی شرها، و لیس فیکم من تقطع الأعناق إلیه مثل أبی بکر، من بایع رجلا من غیر منشورة من المسلمین لا یبایع هو ولا الذی بایعه تغرة أن یقتلا. و إنه قد کان من خبرنا حین توقی الله نبیه (صلی الله علیه و آله)، إلا أن الأنصار خالقونا و اجتمعوا بأسرهم فی سقیفة بنی ساعدة، و خالف عناعلی و الزبیر و من معهما، و اجتمع المهاجرون إلی أبی بکر، فقلت لأبی بکر : یا أبا بکر، انطلق بنا إلی إخواننا هؤلاء من الأنصار، فانطلقنا نریدهم، فلما دنونا منهم، لقیتا (مهم) رجلان صالحان، فذکرا ما تمالا علیه القوم، فقالا : أین تریدون یا معشر المهاجرین؟ فقلنا : ترید إخواننا هؤلاء من الأنصار، فقالا : لا، علیکم أن لا تقربوهم اقضوا أمرکم، فقلت : والله لنا تینهم، فانطلقا حتی أتیناهم فی سقیفة بنی ساعدة، فإذا رجل مزمل بین ظهرانیهم، فقلت : من هذا؟ قالوا : هذا سعد بن عبادة، فقلت : ما له؟ قالوا : یوعک فلما جلسنا قلیلا تشهد خطیبهم، فأثنی علی الله بما هو أهله، ثم قال : أما بعد فنحن أنصار الله وکتیبة الإسلام، و أنتم معشر المهاجرین رهط، و قد دقت دافه من قؤمکم، فإذا هم یریدون أن یخترلونا من أصلنا، و أن یحضنونا من الأمر، فلما سکت أردت أن أتکلم، و کنت قد زوردت مقاله أعجبتنی أردت أن أقدمها بین یدی أبی بکر، وکنت أداری منه بعض الحد، فلما أردت أن أتکلم، قال أبو بکر علی رسلک، فکرهت أن أغضبه، فتکلم أبو بکر فکان هو أحلم منی و أوقر، و الله ما ترک من کلمة أعجبتنی فی تزریری إلا قال فی بدیهته مثلها أو أفضل منها حتی سکت، فقال : ما ذکرتم فیکم من خیر فأنتم له أهل، هم أوسط العرب نسبأ و دارا، و قد رضیت لکم أحد هذین الرجلین، فبایعوا أیهما شتم، فأخذ بیدی و بید أبی عبیدة بن الجراح، وهو جالس بیثنا، فلم أکره مما قال غیرها، کان و الله أن أقدم فتضرب عنقی لا یقربنی ذلک من إثم أحب إلی من أن أتأمر علی قوم فیهم أبو بکر، اللهم إلا أن تسول لی نفسی عند الموت شیئا لا أجده الآن.

خداوند محمد (صلی الله علیه و آله) را به حق فرستاد و به وی کتاب نازل کرد و از آیاتی که خداوند نازل کرد آیه رجم است که ما آن را خواندیم و فهمیدیم و بر طبق همان آیه بود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) زنا کننده را سنگسار کرد و بعد از وی ما نیز همین روش را پیش کشیدیم ولی می ترسم که دورانی بر این امت بگذرد که گوینده ای

ص: 138

بگوید: به خدا سوگند! آیه رجم را در قرآن پیدا نمی کنم، و به وسیله ترک کردن حکمی که خدا فرستاده است به ضلالت بیفتند.

آن گاه عمر گفت : آری، حکم رجم در کتاب خدا برای هر مرد و زنی که با داشتن همسر زنا کند، ثابت است. و از آیاتی که ما در قرآن می خواندیم این آیه بود:

«لا ترغبوا عن آبائکم فإنه کفر بکم أن ترغبوا عن آبائکم ؛ از پدرانتان اعراض نکنید، زیرا اعراض کردن از پدران با کفر یکسان است». یا بدین صورت بود که: «إن کفرا بکم أن ترغبوا عن آبائکم؛ به درستی که کفر شما این است که از پدرانتان اعراض کنید».

ابن عباس گوید) سپس عمربن خطاب گفت: به من گزارش رسیده که یکی از شما گفته است: به خدا سوگند! وقتی عمر مرد، با فلان شخص بیعت می کنم، ولی مبادا کسی از شما مغرور شود، یا این که بگوید، بیعت ابوبکر لغزش و اشتباه و نسنجیده بود و تمام شد، آگاه باشید! همانا من هم قبول دارم که بیعت ابوبکر نسنجیده و اشتباه بود ولی خدا [مسلمانان را از شر آن حفظ کرد «انماکانت بیعة ابی بکر فلته و تمت ألا وإنها قد کانت کذلک ولکن الله وقی شرها...»، و در میان شما کسی مانند ابوبکر وجود ندارد که مردم به او تمایل پیدا کنند، و هر کس بدون مشورت، با کسی بیعت کند، هم بیعت کننده و هم کسی که با او بیعت شود، در معرض کشته شدن قرار خواهند گرفت.

پس از آن، عمربن خطاب گفت :)

همانا از اخبار بعد از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ، مربوط به ما و راجع به بیعت با ابوبکر بود، جز این که انصار با ما مخالفت کردند و همه آنان در سقیفہ بنی ساعده جمع شدند.

علی (علیه السلام) و زبیر و کسانی که با ایشان بودند، با ما، در سقیفہ بنی ساعده شرکت نکردند و حاضر نشدند «وخالف عنا علی و الزبیر ومن معهما.»

ص: 139

ولی مهاجران دور ابوبکر اجتماع کردند، پس من به ابوبکر گفتم: ای ابوبکر!ما را همراه بگیر تا برویم نزد برادرانمان انصار، پس حرکت کردیم به سوی انصار، در میان راه دو نفر از مردان صالح به ما برخوردند، و سؤال کردند: کجا می روید؟ گفتیم: می رویم نزدانصار، گفتند: نزد آنان نروید و شما کار خودتان را انجام دهید، من گفتم: نه به خدا، ما نزد آنان می رویم، و رفتیم وارد سقیفه بنی ساعده شدیم.

همین که وارد شدیم ناگهان ملاحظه کردیم که مردی خودش را در گلیمی پیچیده و در جلو انصار نشسته است، من گفتم: این مرد کیست؟ گفتند : سعدبن عباده است، گفتم: چرا خودش را در گلیم پیچیده است؟ گفتند: بیمار است.

پس ما در سقیفه نشستیم و در همین حال سخن گوی انصار به سخن پرداخت و بعد از حمد و ثنای الهی چنین گفت:

اما بعد، ما انصار الله ( یاران خدا) و ستون اسلام هستیم و شما مهاجران ( که از مکه به مدینه آمده و هجرت کرده اید) قبیله و جمعیت کمی هستید و افرادی از مردم شما خواستند ما را ریشه کن و از اصل زایل کنند و ...

پس وقتی سخن گوی انصار حرفهایش را زد و سکوت کرد، من خواستم از ابوبکر پیشی بگیرم و سخن بگویم ولی رعایت ابوبکر را کردم و ابوبکر به من گفت : آرام باش، من نخواستم او را به غضب بیاورم، و ابوبکر از من حلم و آرامش بیشتری داشت و شروع به سخن کرد، و به خدا سوگند! چیزی از آنچه من می خواستم بگویم فروگزار نکرد و بهتر از من حرف زد.

سپس ابوبکر مقداری از انصار تعریف و ستایش کرد و خطاب به آنان گفت :

آنچه از خوبی ها برای شما گفتم، به جا بود و شما اهل آن هستید ولی رهبری و پیشوایی مخصوص قبیله قریش است، زیرا قریش از حیث نسب و محل تولد

ص: 140

[که مکه معظمه است بر دیگران تقدم دارند، و من برای رهبری و امارت بر شما، یکی از این دو نفر را می پسندم، شما با هر کدام خواستید بیعت کنید، و با یک دستش دست مرا گرفت و با دست دیگرش دست ابو عبیده را.

عمر بن خطاب گوید: ولی من به خدا سوگند! کراهت داشتم امیر مردم شوم و حال این که ابوبکر در میان آنان موجود و حاضر بود...

در این حال یک نفر از انصار، پس از مقداری صحبت و تندی، گفت: ای جماعت قریش! یک نفر از ما انصار امیر باشد و یک نفر هم از شما، «منا امیر و منکم امیر یا معشر القریش !» و هیاهو و سر و صدا بلند شد، به گونه ای که من از اختلاف ترسیدم، پس به ابوبکر گفتم: دستت را جلو بیاور و با او بیعت کردم، پس از من مهاجران نیز با ابوبکر بیعت کردند، سپس انصار هم با او بیعت کردند.

عمربن خطاب گوید: آن گاه که انصار با ابوبکر بیعت کردند، ما بر سعدبن عباده جستیم (او را زیر لگد قرار دادیم) «و نزونا علی سعد بن عباده»، پس یک نفر از آنان گفت : سعد بن عباده را کشتید، من گفتم: خدا او را بکشد، «فقال قائل منهم : قتلتم سعد بن عبادة، فقلت : قتل الله سعدبن عبادة.»(1)

ابن عباس گوید: پس از آن، عمر در ادامه سخنانش گفت: به خدا سوگند! ما در سقیفه بنی ساعده، چیزی قوی تر [محکمتر و با ارزش تر از تحقق بیعت با

ص: 141


1- سعد بن عباده از بزرگان انصار بوده و داعیه ریاست داشته است، و در آن روز بیمار بوده و انصار برای این که با او بیعت کنند و امیر بشود، او را به سقیفه آورده بودند و او در سقیفه نشسته بود، پس از آن که حاضران با ابوبکر بیعت کردند، عمرو دیگران او را لگدمال کردند. در «سفینة البحار» واژه (سعد) داستان سقیفه و سعد بن عباده را نقل کرده، و نقل کرده است که سعد بن عباده با ابوبکر بیعت نکرد و پس از او با عمر نیز بیعت نکرد، ولی از ترس عمر، مدینه را ترک کرد و به شام رفت، در شام شبانه او را با تیر کشتند و کشتن او را به جن نسبت دادند. و همین مطلب در احتجاج طبرسی، ج 1، ص 92 آمده است.

ابوبکر، نیافتیم، و ترس آن را داشتیم که اگر انصار از ما مفارقت و جدا شوند و بیعت صورت نگیرد، انصار با یک نفر از خودشان بیعت کنند، و پس از آن ما با این که راضی نیستیم، با آنان بیعت کنیم و یا با آنان مخالفت کنیم و بیعت نکنیم و فساد پیش آید.

عمر در پایان سخنانش هشدار داد و گفت: پس از این، هرگاه شخصی بامردی بدون مشورت با مسلمانان بیعت کند، نه از او تبعیت می شود و نه از کسی که با او بیعت شده است، و هر دو در معرض کشته شدن قرار می گیرند.(1)

ضمنا : «صحیح مسلم ( کتاب الحدود، ص 759) باب 4: رجم الثیب فی الزنی.

15 - حدیث ( 1691)، قسمتی از این حدیث را که مربوط به رجم و آیه مربوط به آن می باشد، از ابن عباس با سه سند نقل کرده است.

مؤلف : این روایت که در صحیح ترین کتاب های اهل تسنن آمده، و از قول عمربن خطاب بازگو شده است، بر مطالب مهمی دلالت دارد:

1۔ صریح در این است که، خلافت ابوبکر، از جانب پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نبوده است.

ص: 142


1- فقال قاتل (من) الأنصار : أنا جذیلها المحکک، و عذیقها المرجب، منا أمیر و منکم أمیر، یا معشر قریش، فکثر اللغط، وارتفعت الأصوات، حتی قرفت من الاختلاف، و ارتفعت الأصوات، حتی فرقت من الاختلاف فقلت : ابسط یدک یا أبا بکر، فبسط یده فبا یعته و بایعه المهاجرون ثم بایعته الأنصار، ونزونا علی سعد ابن عبادة، فقال قائل منهم : قتلتم سعد بن عبادة، فقلت : قتل الله سعد بن عبادة. قال عمر : و إنا و الله ما وجدنا فیما حضرنا من أمر أقوی من مبایعة أبی بکر خشینا إن فارقنا القوم ولم تکن بیعة أن یبایعوا رجلا منهم بعدنا، فإما با یعناهم علی ما لا نرضی و إما نخلفهم فیکون فسادا فمم بایع رجلا علی غیر مشورة من المسلمین فلا یتابع هو ولا الذی بایعه تغرة أن یقتلا. «صحیح بخاری، کتاب الحدود 6830 روایاتی که از صحیح بخاری نقل می کنم، از صحیح بخاری چاپ «مکتبة دار السلام، الریاض، الطبعة الثانیة، ذوالحجة 1419» می باشد.

2 - صریح در این است که بیعت با ابوبکر و خلافت او اجماعی نبوده و علاوه بر مخالفت بزرگان بنی هاشم، سعد بن عباده نیز تا آخر مخالفت کرده و بیعت نکرد.

3۔ صریح در این است که اختلاف شدید بوده و ادامه هم داشته است.

4- صریح در این است که مسلمانان در سقیفه جمع شدند تا امیر تعیین کنند، بنابراین، ابوبکر را به عنوان خلیفه معرفی کردن و او را به عنوان خلیفه پیامبر(صلی الله علیه و آله) خواندن و گفتن، صحیح نیست.

5۔ صریح در این است که بیعت با ابوبکر با پیشنهاد عمر بوده است نه با مشورت و نظرخواهی از مسلمانان.

6۔ صریح در این است که بیعت با ابوبکر نسنجیده و خطا بوده است.

7۔ صریح در این است که بیعت و امارت ابو بکر، شر بوده که خدا مسلمانان را از شر آن حفظ کرده است.

8- این روایت دلالت دارد که به عقیده عمربن خطاب، دو آیه در قرآن وجود داشته است و او آنها را می خوانده و عمل می کرده است، یکی آیه «رجم» و دیگری آیه مربوط به حکم «اعراض از پدران» و حال این که در قرآن های فعلی

چنین آیاتی وجود ندارد، و معنای این حرف همان تحریف و اعتقاد به کم شدن قرآن کریم است.(1)

ص: 143


1- یادآوری : در همین صحیح بخاری، در کتاب حدود، «باب الاعتراف بالزناء» (ص 1176) ح 6829، از عمربن خطاب نقل کرده که گفت: آیه رجم در کتاب خدا است و از جانب خدا نازل شده است. همچنین، در صحیح مسلم» - که بعد از «بخاری» از صحیح ترین کتاب های اهل تسنن است - روایتی با سه سند نقل کرده که دلالت دارد بر تحریف قرآن و آن چنین است: عمره از عایشه نقل می کند که وی می گفت: این آیه نیز جزء آیات دیگر قرآن بود: وعشر رضعات معلومات یحرمن ؛ «ده بار شیر خوردن که معلوم و حتمی باشد نشر حرمت می کند». سپس این آیه به آیه ( خمس معلومات » ؛ «پنج بار شیر خوردن که معلوم باشد». نسخ شد و هر دو آیه حتی بعد از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تا مدتی در کنار سایر آیات قرآن خوانده می شد. ... عن عمرة، عن عایشة؛ أنها قالت کان فیما أنزل من القرآن عشر رضعات معلومات یحرمن. ثم نسخن: بخمس معلومات. فتوفی رسول الله (صلی الله علیه و آله) و هن یقرأ من القرآن. (صحیح مسلم) ( کتاب الرضاع، ص 628) 6 باب : التحریم بخمس رضعات. 24- حدیث ( 1452): مؤلف : تعجب است که اهل تسن قول به تحریف را به شیعه نسبت می دهند، خصوصا در مدینه که به اندک چیزی به ما «شیعیان» اعتراض و می گویند: شما معتقد به تحریف قرآن هستید، در صورتی که علما و فقها و محدثین بزرگ ما شیعیان دوازده امامی» تصریح کرده اند که «قرآن فعلی همان قرآنی است که بر پیامبر اکرم کی نازل شده و هیچ گونه تحریف و کم و زیادی در آن رخ نداده است.» ( تفصیل این مطلب در کتاب «البیان فی تفسیر القرآن» مرحوم آیة الله العظمی خویین آمده است). و حال اینکه در صحیح ترین کتابهای خودشان، آن هم از قول عمر و عایشه نقل کرده اند که قرآن تحریف و آیاتی از آن حذف شده است. در خاتمه این قسمت یادآور می شوم که طبق تفسیر ابن کثیر وغیر او نیز، قرآن کریم تحریف شده که در کتاب «روزهای مدینه» آورده ام.

احتجاح امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) با ابوبکر

پس از آن که امر خلافت بر ابوبکر قرار گرفت و مردم با او بیعت کردند، برای این که در برابر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بر این کار خود عذری بتراشد آن حضرت را در خلوت ملاقات کرد و گفت: یا ابا الحسن ! به خدا سوگند! مرا در این امر میل و رغبتی و حرص و طمعی نبود و نه خود را بدین کار از دیگران ترجیح می دادم!

امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: در این صورت چه چیزی تو را بدین کار واداشت؟

ابوبکر گفت: حدیثی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمود: امت مرا خداوند به گمراهی جمع نمی کند و چون دیدم مردم اجماع کرده اند من هم از قول پیامبر (صلی الله علیه و آله)پیروی کردم، و اگر می دانستم کسی تخلف می کند قبول این امر نمی کردم!

ص: 144

امیرالمؤمنین(علیه السلام)فرمود: این که گفتی پیامبر فرموده (صلی الله علیه و آله) است خداوند امت مرا به گمراهی جمع نکند، آیا من از این امت نبودم؟ عرض کرد: بلی.

فرمود: همچنین گروه دیگری که از خلافت تو امتناع داشتند، مانند: سلمان و عمار و ابور و مقداد و سعد بن عباده و جمعی از انصار آیا از امت نبودند؟

عرض کرد: بلی، همه آنان از امتند.

امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: پس چگونه حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله) را دلیل خلافت خود میدانی، در حالی که این ها با خلافت تو مخالف بودند؟

ابوبکر گفت: من از مخالفت آنان خبر نداشتم مگر پس از خاتمه کار، و ترسیدم که اگر خود را کنار بکشم مردم از دین برگردند!

حضرت امیر (علیه السلام)؟ فرمود: به من بگو ببینم کسی که متصدی چنین امری می شود چه خصوصیاتی باید داشته باشد؟

ابوبکر گفت: خیرخواهی و وفا و عدم چاپلوسی و نیک سیرتی و آشکار کردن عدالت و علم به کتاب و سنت و داشتن زهد در دنیا و بی رغبتی نسبت به آن و ستاندن حق مظلوم از ظالم و سبقت ( در اسلام و قرابت (با پیامبر(صلی الله علیه و آله) ). امیرالمؤمنین عابر فرمود: ای ابوبکر! تو را به خدا این صفاتی را که گفتی، آیا در وجود خود می بینی یا در وجود من؟

ابوبکر گفت: بلکه در وجود تو یا ابا الحسن !

علی (علیه السلام) فرمود: آیا دعوت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را من اول اجابت کردم یا تو؟

عرض کرد: بلکه تو.

حضرت فرمود: آیا سوره برائت را من به مشرکان ابلاغ کردم یا تو؟ عرض کرد: البته تو.

فرمود: آیا در موقع هجرت رسول خدا، من جان خود را سپر آن حضرت

ص: 145

کردم یا تو؟ عرض کرد: البته تو.

حضرت فرمود: آیا در غدیر خم بنا به حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله) من مولای تو و کلیه مسلمانان شدم یا تو؟ عرض کرد: بلکه تو.

فرمود: آیا در آیه زکات ( إنما ولیکم الله)... و ولایتی که با ولایت خدا و رسولش آمده برای من است یا برای تو؟ عرض کرد: البته برای تو.

فرمود: آیا حدیث منزلت از پیامبر (صلی الله علیه و آله) و مثلی که از هارون به موسی زده شده است درباره من بوده یا درباره تو؟ ابوبکر گفت: بلکه درباره تو.

علی (علیه السلام) فرمود: آیا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در روز مباهله مرا با اهل و فرزندم برای مباهله (نصارا) برد، یا تو را با اهل و فرزندانت؟ عرض کرد: بلکه شما را.

فرمود: آیا آیه تطهیر در مورد من و اهل بیتم نازل شده یا درباره تو و اهل بیت تو؟

ابوبکر گفت: البته برای تو و اهل بیت تو.

فرمود: آیا در روز کساء من و اهل و فرزندم مورد دعای رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بودیم یا تو؟ عرض کرد: بلکه تو و اهل و فرزندت.

فرمود: آیا (در سورة هل آتن) صاحب آیه : (یوفون بالنذر ویخافون یوماکان شره مستطیرأ» منم یا تو؟ ابوبکر گفت: البته تو.

علی (علیه السلام) فرمود: آیا تویی آن کس که در روز څد او را از آسمان جوانمرد خواندند یا من؟ عرض کرد: بلکه تو.

فرمود: آیا تویی آن که در روز خیبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پرچمش را به دست او داد و خداوند به وسیله او ( قلعه های خیبر را گشود یا من؟ عرض کرد: البته تو.

فرمود: آیا تو بودی که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و مسلمانان با کشتن عمرو بن عبدود ناراحتی و اندوه را زدودی یا من؟ عرض کرد: بلکه تو.

فرمود: آیا آن کسی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) او را برای تزویج دخترش فاطمه

ص: 146

برگزید و فرمود: خدا او را در آسمان برای تو تزویج کرده است منم یا تو؟ ابوبکر

گفت: بلکه تو.

علی (علیه السلام) فرمود: آیا منم پدر حسن و حسین دو ریحانه پیامبر، آن جا که فرمود:

آن دو سید جوانان اهل بهشتند و پدرشان بهتر از آنها است یا تو؟

عرض کرد: بلکه تو.

فرمود: آیا برادر تو است که در بهشت به وسیله دو بال با فرشتگان پرواز می کند ( جعفر طیار) یا برادر من؟ عرض کرد: برادر تو.

فرمود: آیا منم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به علم قضا و فصل الخطاب دلالت کرد و فرمود: «علی افضاگم» یا تو؟ ابوبکر گفت: بلکه تو.

علی (علیه السلام) فرمود: آیا منم آن کس که رسول خدا به اصحابش دستور فرمود: به عنوان امارت مؤمنین به او سلام دهند یا تو؟ ابوبکر گفت: البته تو.

فرمود: آیا از نظر قرابت به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) من سبقت دارم یا تو؟ عرض کرد:

البته تو.

علی (علیه السلام) فرمود: آیا رسول خدا (صلی الله علیه و آله)برای شکستن بتهای بالای کعبه، تو را روی دوش خود قرار داد یا مرا؟ عرض کرد: بلکه تو را.

فرمود: آیا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) درباره تو فرمود که تو در دنیا و آخرت صاحب لوای من هستی یا درباره من؟ عرض کرد: بلکه درباره تو.

فرمود: آیا پیامبر (صلی الله علیه و آله) موقع مسدود کردن در خانه همه اهل بیت خود و اصحابش به مسجد، در خانه تو را باز گذاشت یا در خانه مرا؟ ابوبکر گفت: بلکه در خانه تو را.

علی (علیه السلام) پیوسته از مناقب و فضائل خود که خدا و رسولش آنها را مختص آن حضرت قرار داده بودند سخن می گفت و ابوبکر تصدیق می کرد، آن گاه فرمود:

ص: 147

پس چه چیز تو را فریب داده که این مقام را تصاحب کرده ای؟ ابوبکر گریه کرد و گفت: یا ابا الحسن! راست فرمودی، امروز را به من مهلت بده تا در این باره بیندیشم، آن گاه از نزد آن حضرت بیرون آمد و با کسی صحبت نکرد. شب که فرارسید خوابید و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را در خواب دید و چون بدان جناب سلام کرد، پیامبر (صلی الله علیه و آله) روی خود را از او برگردانید، ابوبکر عرض کرد: یا رسول الله آیا دستوری فرموده ای که من به جا نیاورده ام؟ فرمود: با کسی که خدا و رسولش او را دوست دارند دشمنی کرده ای، حق را به اهلش بازگردان، ابوبکر پرسید: کیست اهل آن؟ فرمود: آن که تو را عتاب کرد ( علی (علیه السلام) )، ابوبکر گفت: به او باز گردانیدم یا رسول الله!

صبح زود خدمت حضرت امیر(علیه السلام) آمد و عرض کرد: یا ابا الحسن! دستت را باز کن تا با تو بیعت کنم، و آنچه در خواب دیده بود بدان حضرت نقل کرد، علی (علیه السلام) دست خود را گشود و ابوبکر دست خود را به آن کشید و بیعت کرد و گفت: آگاه باش! من خود را از این مقام کنار کشیده و آن را به تو تسلیم می کنم!

امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: بلی. ( بسیار خوب). چون ابوبکر از نزد آن حضرت بیرون آمد، در حالی که رنگش دگرگون شده و خود را سرزنش می کرد با عمر مصادف شد، عمر پرسید: ای خلیفه پیامبر! چه شده است؟

ابوبکر ماجرا را تعریف کرد، عمر گفت تو را به خدا ای خلیفه رسول الله ! گول سحر بنی هاشم را نخور و به آنان وثوق نداشته باش، این اولین سحر ایشان نیست ( از این کارها زیاد می کنند) و عمر آن قدر از این حرفها زد که ابوبکر را از تصمیمی که گرفته بود منصرف کرد و مجددا او را به امر خلافت راغب گردانید.

(1)

ص: 148


1- احتجاج طبرسی، جلد 1، ص 157 - 184. ( ترجمه روایت، تلخیص شد).

خطبه امام (علیه السلام) پس از بیعت مردم با ابوبکر

بعد از آن که مهاجران و انصار با ابوبکر بیعت کردند، حضرت امیر(علیه السلام) پس از حمد و ثنای الهی و صلوات بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ، خطبه ای ایراد فرمود که ترجمه آن چنین است:

ای مردم! به حق آن خدایی که دانه را شکافته و خلق را آفریده است، اگر شما احکام دین را از آل محمد اخذ می کردید و زلال علم را از ایشان تعلم می کردید و طریق واضح را از دست نمی دادید و آب حیات جاودانی را در حالت عذوبت و گوارایی می آشامیدید و خیرات و نیکویی از محل خود ذخیره و اندوخته می کردید و از شاهراه حق و طریق روشن سلوک میکردید. در این صورت راهها بر شما روشن می شد و نشانه های دین برای شما آشکار می گردید و اسلام برای شما می درخشید و بدون زحمت و مشقت، به طور فراوانی از نعمت های خداوند بهره می بردید، و هرگز خانواده ای از مسلمانان به فقر و درویشی مبتلا نمی شد، و هیچ مسلمانی از شما ستم نمیدید و بر او ظلم نمی شد، حتی کفار ذمی و معاهدهم در امان بودند و بر ایشان ستم نمیشد.

ولی چه کنم که شما راه ستمکاران را پیش گرفتید، از این جهت دنیا با آن وسعت بر شما تنگ گردید و ابواب معارف و علوم به روی شما مسدود شد، از این جهت به دلخواه خود تکلم کردید و در دین خدا به اختلاف پرداختید و راه نفاق پیمودید، و بدون علم و دانش در احکام خدا فتوا دادید و پیروی گمراهان نمودید، بالاخره شما را گمراه کردند و از راه راست منحرف ساختند. آن گاه پیشوایان شما نیز، شما را به حال خود گذاشتند، اکنون صبح کرده اید در حالی که به هوای نفس خویش فتوا می دهید و میان مردم حکم می کنید، هرگاه مشکلی بر شما روی دهد و آل محمد مشکل شما را حل کنند می گویید: علم این است نه غیر این، در این صورت چه شما را بر این داشت که آل محمد را

ص: 149

ترک کردند و آنان را نادیده گرفتید و اوامرشان را مخالفت کردید؟ !!

هان! آهسته باشید که به زودی برشته های خود را می دروید، و جزای اعمال خود را می یابید، و وزر و وبال اعمال شنیع خود را خواهید دید، و آن مکرها وخدعه ها که به کار بستید به نتیجه آن می رسید .

قسم به آن خدایی که دانه را شکافته و آفریدگان را از نیستی به عرصه وجود آورده که شما حتما و جزم می دانید که امیرالمؤمنین و ربانی این امت و وصی حضرت رسالت و عالم به کتاب و سنت، من هستم. و منم که از انوار علوم من برای شما نجات حاصل می شود، و منم برگزیده پروردگار و مترجم قرآن ومفسر آیات خداوندگار و عالم به مصالح لیل و نهار از صلاح و فساد امور شما.

اکنون نزدیک است آنچه وعده شد بر شما فرود آید از عذاب و امتحان، چنانچه بر امم سابق نازل شده و نزدیک است که خداوند متعال شما را مورد حسابدرآورد و از ائمه و جلوداران شما سؤال و مؤاخذه کند که با آنان محشور خواهید شد و به سوی خداوند عزوجل باز خواهید گشت.

آگاه باشید! به خدا قسم که اگر به عدد اصحاب طالوت یا اصحاب بدر که سیصد و سیزده نفر بیش نبودند مرا یار و ناصر بود شما را با شمشیر خود می زدم تا آن که رو به حق آرید و به سوی دین صحیح و صدق بازگردید چه آن که ضربات شمشیر مسدود کننده راه کفر و نفاق باشد و از برای رفق و مدارا بهتر است. [پس فرمود: بار الها ! میان ما و این گروه حکم فرما بدانچه سزاوار است و تو نیکوترین حکم کنندگانی .

راوی گوید: امیرالمؤمنین بعد از این خطبه از مسجد بیرون آمد، در اثنای عبور، از زمینی گذشت که سی عدد گوسفند در آن جا می چریدند، حضرت فرمود: «به خدا قسم! اگر به عدد این گوسفندان مرا ناصر و معین بود هر آینه پسر خورنده مگسها را از منبر رسول خدا به زیر می آوردم و او را از ملک و سلطنت خلع می کردم».

ص: 150

راوی گفت: چون امیرالمؤمنین آن روز را به آخر رسانید، سیصد و شصت نفر با آن حضرت بیعت کردند که تا دم مرگ ایستادگی داشته باشند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به آنان فرمود: فردا سرهای خود را بتراشید(1) و در «احجار الزیت (2)» نزد من آیید.

فردا امیرالمؤمنین (علیه السلام) سر خود را بتراشید و در موعد خود حاضر شد ولی هیچ یک از آنان سر خود را نتراشیدند و در میعادگاه حاضر نشدند مگر ابوذر و عمار و مقداد و سلمان و حذیفة بن یمان، چون آن حضرت اوضاع را چنان دید، هر دو دست به طرف آسمان بلند کرد و عرض کرد:

اللهم إن القوم إستضعفونی کما استضعف بنو اسرائیل هارون، اللهم فأنت تعلم منا نخفی و مانعلن، وما یخفی علیک شئ فی الأرض ولا فی السماء توفنی مسلما وألحقنی بالصالحین. آما والبیت والمفضی إلی البیت، لولا عهد عهده إلی النبی الأمی(صلی الله علیه و آله) لأوردت المخالفین خلیج المنیة و لارسلت علیهم شآبیب صواعق الموت و عن قلیل سیعلمون.(3)

بار پروردگارا ! این مردم مرا ضعیف شمردند، همان گونه که بنی اسرائیل هارون را ضعیف شمردند، خدایا ! تو به خوبی می دانی آنچه را پنهان کنیم و آنچه را آشکار کنیم، و چیزی در آسمان و زمین بر تو پوشیده نیست، مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحقم فرما.

همانا سوگند به کعبه و آن که به سوی کعبه رود، اگر سفارشی که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به من کرده است، در کار نبود، هر آینه مخالفان را به دریای مرگ می ریختم و باران برق دار مرگ را بر سرشان می ریختم و به زودی خواهند دانست.

ص: 151


1- دستور سر تراشیدن برای علامت وفاداری تا پای جان است.
2- نام مکانی در اطراف مدینه بوده است.
3- روضه کافی، ج 1، خطبة طالوتیه، ص 23.

غصب فدک و تحمل امیرالمؤمنین (علیه السلام)

یکی از کارهای زشت ابوبکر گرفتن فدک فاطمه (علیها السلام) دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود.

فدک قریه ای میان خیبر و مدینه بود که تا مدینه دو منزل راه فاصله داشت و دارای زمین های حاصلخیز و نخلستان های بارور بود که طایفه ای از یهود در آن ساکن بودند چون در سال هفتم هجری نیروی اسلام رونق گرفته و خدای تعالی پس از فتح خیبر، رعب و وحشت آن را به دل یهود انداخته بود، اهالی فدک با رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) مصالحه کردند که نصف تمام فدک را به آن حضرت واگذار کنند و نصف دیگرش از آن خودشان باشد، در نتیجه آن قسمت از فدک که به نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) واگذار شده بود ملک خاص آن حضرت گردید، زیرا بدون جنگ و لشگرکشی به آن جناب تعلق گرفته بود و مفاد آیه شریفه متضمن این مطلب است که می فرماید:

( وما أفاء الله علی رسوله منهم فما أوجفتم علیه من خیل ولا رکاب ولکن الله یسلط رسله علی من یشاء والله علی کل شیء قدیر)(1)

« آنچه خداوند از مال و ملک کافران بر پیغمبر خود واگذاشته، بدون زحمت و رنج سواران و پیادگان شما بوده و شما بهره و نصیبی در آن ندارید) ولی خداوند پیامبرانش را بر هر که بخواهد مسلط کند و خداوند بر انجام هر چیزی توانا است».

خلاصه آنچه بدون لشگرکشی و جنگ به دست آید «انفال» است و فقط از آن خدا و رسول می باشد. چنان که خداوند می فرماید : ( یسألونک عن الأنفال قل الأنفال لله والرسول (2)، «از تو (ای پیامبر) از انفال می پرسند، بگو: انفال مال خدا و پیامبر است».

ص: 152


1- سوره حشر ( 59)، آیه 6.
2- سوره انفال (8)، آیه 1.

حضرت صادق (علیه السلام) می فرماید: «الانفال ما لم یوجف علی بخیل و لارکاب، آؤ قوم صالحوا، آؤ قوم اعطؤا بأیدیهم، و کل ارض خربه وبطون الأودیة فهو الرسول الله (صلی الله علیه و آله) و هو الإمام من بعده یضعه حیث یشاء(1)» ؛ انفال آن است که اسب و شتر بر آن رانده نشود (با جنگ به دست نیاید) یا اموال مردمی است که آن را مصالحه کرده باشند، و یا با دست خود آن را بدهند. و هر زمین خراب و ته رودخانه ها از آن پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) است و پس از او از آن امام است که به هر راه خواهد به مصرف رساند.

بنابراین فدک مشمول آیه انفال است و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ، مالک آن شده بود.

در تفسیر مجمع البیان و کتاب اصول کافی در ذیل تفسیر آیه : (وآت ذا القربی حقه (2)) آمده است: چون آیه مزبور نازل شد پیامبر (صلی الله علیه و آله) دختر خود فاطمه (علیها السلام) را خواست و فرمود: خدای تعالی به من دستور فرموده که فدک را (که ملک شخصی من است) به تو واگذار کنم، فاطمه (علیها السلام) گفت : یا رسول الله! من هم از شما و هم از خدای تعالی پذیرفتم.

این مطلب در کتب اهل سنت نیز مانند: تفسیر ثعلبی و شواهد التنزیل و ینابیع المودة آمده است که پس از نزول آیه مزبور پیامبر(صلی الله علیه و آله) فدک را به دخترش فاطمه داد.(3)

و تا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در قید حیات بود فدک در تصرف حضرت زهرا (علیها السلام) بود و کارگرانی هم برای جمع آوری محصول آن گمارده بود و عایدات آن را به فقرای بنی هاشم و دیگران تقسیم می کرد. ولی پس از رحلت نبی اکرم، ابوبکر کارکنان فاطمه (علیها السلام) را از آنجا بیرون کرد و فدک را از تصرف دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله) خارج ساخت و گفت: فدک «فی ء) مسلمانان است!!

ص: 153


1- اصول کافی، جلد 2، باب الفیء و الانفال حدیث 3.
2- سوره اسراء (17)، آیه 26.
3- ینابیع المودة، ص 119 - شواهد التنزیل، جلد 1، ص 443.

این عمل ابوبکر کاملا غاصبانه و از هر جهت برخلاف حق و عدالت بود، زیرا چنان که اشاره شد،

اولا، فدک جزو «انفال» محسوب شده و ملک شخصی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود نه فی ء) مسلمانان.

ثانیا، پیامبر (صلی الله علیه و آله) در زمان حیات خود به دستور خدا آن را به دخترش فاطمه (علیها السلام) بخشیده بود.

ثالثا، به موجب قانون ید، حضرت زهرا (علیها السلام) از زمان پدرش در آن تصرف داشت و در احتجاجی که در این مورد آن علیا مخدره در حضور مهاجر و انصار در مسجد پیامبر با ابوبکر داشت او را مجاب و محکوم ساخت.

حضرت زهرا (علیها السلام) راهی مسجد شد

آنگاه که خبر این سیاست شوم به دختر پیامبر(صلی الله علیه و آله) که رسید، آن بانوی بزرگوار در میان گروهی از بانوان محترمه - که او را احاطه کرده بودند - روانه مسجد شد.

خلیفه، در میان مهاجر و انصار نشسته بود، بانوی عالم، سیدة نساء اولین و آخرین، وارد مسجد شد، پردهای پیش روی مبارکش کشیدند، در پس پرده نشست و سپس ناله ای از دل پر درد برکشید، ناله ای که مردم را منقلب کرد و از آنان، خروش ناله برخاست. مجلس تکان خورد و به هم ریخت، حضرت زهرا(علیها السلام) مختصری مهلت داد و صبر کرد، تا آن که صدای شیون مردم فرو نشست و گریه آنان آرام گرفت و ساکت شدند. بانوی دو سرا حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) لب به سخن گشود و حمد و ثنای خداوند و درود و صلوات بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بر زبان جاری کرد. مردم باز گریه خود را از سر گرفتند و مجلس یک پارچه اشک و ماتم شد، حضرت پس از مقداری سکوت و بعد از آرام گرفتن مردم، بر سر سخن

ص: 154

آمد و سخنرانی مفصل - که در آن درس محاکمه و مطالبه حقوق، و منشاء ارتقا و انحطاط ملتها، و از هر حیث جامع و کامل و پر محتوا بود به ایراد فرمود.(1)

احتجاج حضرت زهرا (علیها السلام) با ابوبکر

ابوبکر گفت: از پیامبر (صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمود: ما پیامبران ارث نمی گذاریم و آنچه از ما بماند صدقه است.

حضرت زهرا (علیها السلام) فرمود: ای پسر ابی قحافه! آیا در کتاب خدا آمده است که تو از پدرت ارث ببری ولی من از پدرم ارث نبرم؟ اگر پیامبران ارث نمی گذارند پس در برابر این آیاتی که در مورد ارث پیامبران نازل شده است چه می گویی؟ آیا بر پدر من تهمت می بندی؟ مگر قرآن نمی گوید: (وورث سلیمان داؤد)(2)

(سلیمان از پدرش داود ارث برد) همچنین در مورد درخواست زکریا می فرماید :

(فهب لی من لدنک ولیا، یرثنی ویرث من آل یعقوب(3)» (از رحمت و قدرت خود برای من فرزندی عطا فرما که از من و اولاد یعقوب ارث ببرد) همچنین آیات دیگر، پس به چه دلیل باید من از ارث پدر محروم شوم؟ «أفخصکم الله بایة الخرج آبی منها ام انتم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من ابی و ابن عمی؟» ؛ «آیا خداوند شما را به آیه ای مخصوص گردانیده و پدر مرا از آن خارج کرده است؟ یا شما از پدر من و پسر عمم (علی (علیه السلام)) به خاص و عام قرآن دانا ترید؟»(4)

ص: 155


1- متن خطبه در کشف الغمة، کیفیت فدک و ذکر خطبه، و در ریاحین الشریعة ج 1، ص 311 و احتجاج طبرسی، ج 1، ص 146 آمده است.
2- سوره نمل (27)، آیه 16.
3- سورة مریم (19)، آیه 4 - 5.
4- احتجاج طبرسی، ج 1، ص 138، از خطبه فاطمه (علیها السلام) در مورد احتجاج با ابوبکر

فاطمه زهرا (علیها السلام) ابوبکر و اطرافیانش را محکوم کرد و آنان هیچ گونه پاسخی در برابر منطق او نداشتند. ولی آن حضرت نتیجه ای نگرفت و با دل شکسته رو به قبر پدرش رسول خدا (صلی الله علیه و آله) کرد و این اشعار را قرائت کرد:

قد کان بعدک انباء وهبثة

لو کنت شاهدها لم تکثر الخطب

إنافقدناک ققد الأرض و ابلها

واختل قومک فاشهدهم ولا تغب

و کل أهل له قربی و منزله

عند الآله علی الأدنین مقترب

أبدت رجال لنا تجوی صدورهم

لما مضیت و حالت دونک الترب

تجهمنا رجال واستخف بنا

لما فقدت و کل الأرض مغتصب

و کنت بدرا و نورا یستضاء به

علیک ینزل من ذی العزة الکتب

وکان جبریل بالآیات یؤنسنا

فقد فقدت و کل الخیر محتجب

قلیت قبلک کان الموت صادقنا

لما مضیت و حالت دونک الکتب(1)

ای پدر !] پس از تو رویدادها و فتنه های بسیار تلخی پدیدار گشت که اگر تو درکنارما بودی این فتنه ها و رنجها رخ نمی داد.

ما تو را از دست دادیم و مانند زمینی که از نعمت باران محروم می گردد، از نعمت تو محروم گشته پژمرده شدیم، تو خود نظاره کن که امتت چگونه از راه حق منحرف شدند.

هر خاندانی که در نزد خدا مقام و منزلتی دارند، در نظر مردمان نیز بزرگ و محترمند.

اما هنگامی که شما جهان را بدرود گفتی و خاک میان ما و تو جدایی افکند، نامردان، کینه های درونی خود را بر ضد ما آشکار کردند.

آری، آن گاه که وجود تو از دست رفت، نامردان بر ما رو ترش کردند و خشونت پیش گرفتند و حرمت ما را شکستند و میراث ما را به غارت بردند.

پدرجان تو ماه شب چهارده و چراغی نورافشان برای جهانیان بودی و از جانب خدا

ص: 156


1- احتجاج طبرسی، ج 1، ص 145.

وحی بر تو نازل می گشت.

به برکت وجود تو، فرشته وحی با آیات نورانی قرآن ما را شادمان و مأنوس می ساخت. اما دریغ و درد که با رحلت تو تمامی خبرها و برکات پایان یافت.

ای پدر! کاش پیش از آن که شما جهان را بدرود گویی و در خاک پنهان شوی، عمر ما پایان یافته بود.

حضرت زهرا(علیها السلام) پس از خطابه و مطالبه حق خویش و بعد از یأس و ناامیدی از این که بتواند به حق خود دست یابد، مانند کوه آتشفشان، اندوه و سوز دل را نثار قبر پدر (صلی الله علیه و آله) کرد و سپس با چهره ای افسرده و دلی شکسته و چشمی اشکبار به خانه برگشت.

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در انتظار فاطمه خالی بود، زهرا (علیها السلام) وارد خانه شد و با حالت پرخاش به سخن آمده، گفت: «یابن ابی طالب اشتملت شملة الجنین و قعدت حجرة الظنین ...... افترست الذئاب و افترسک الذباب ...» ؛ «ای پسر ابوطالب!

مانند جنین که در شکم مادر پرده نشین است، پرده به خود پیچیده ای و خویش را در پرده نهفته کرده ای، و مثل شخص متهم، در کنج خانه خود، خانه نشین شده ای؟!» تو در میدانهای نبرد گرگها را شکار می کردی، اکنون چه شده که مگسها تو را شکار و بر سرت ریخته و خانه نشینت کرده اند؟! ...

سخن پرخاش آمیز حضرت زهرا (علیها السلام) با امیرالمؤمنین (علیه السلام) تمام شد ولی این سخنان و آن حالت پاره تن پیامبر (صلی الله علیه و آله) ، مادر حسنین (علیهم السلام)، زنی که چند روز بیش نیست که داغ پدر مهربانی چون پیامبر خدا را دیده، و حوادث تلخ و ناگوار بعد از داستان سقیفه را به جان خریده است، با روح و روان مردی جوان و دلاوری بی مانند - که در میدانهای نبرد، درباره اش از آسمان ندای «لأقتی إلا علی، ولا سیف إلا ذوالفقار» به گوشها رسیده است، چه کرد؟، پاسخ شوهر و پسر عم به پاره تن

ص: 157

پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) چه بود؟، خاطر آتشین را چگونه از جوش و خروش فرو نشاند؟

پاسخ امیرالمؤمنین (علیه السلام) چند کلمه ای کوتاه ولی پر محتوا و آرام بخش بود و با آن کلمات، زهراغا را دلداری داد و در ضمن سخنانش فرمود: «یا ابنة الصفوۃ و بقیة النبوة ... ما أعد لک افضل مما قطع عنک فاحتسبی لله» (1)؛ «ای دختر برگزیده عالم و ای یادگار نبوت! آنچه برای تو تهیه شده، افضل و برتر است از آنچه از تو قطع شده است، پس در راه خداوند طریق شکیبایی پیش دار و بگو: خدا مرا بس است، بگو: «حسبی الله». .

حضرت زهرا(علیها السلام) گفت: «حسبی الله»، خداوند متعال امر مرا کفایت می کند و او مرا بس است، و خاموش گردید.

آری، امیرالمؤمنین (علیه السلام) زهرا (علیها السلام) را با یاد خدا تسلیت و دلداری داد و با کلمه أحبی لله»، روح و روان پاک و مطهر سیده نساء عالمیان را به مقام والای بالا پیوست داد، زیرا: ۔

جهان را صاحبی باشد خدا

نام کز او آشفته دریا گیرد آرام

امیرالمؤمنین (علیه السلام) کوشید و زهرا را آرام و ساکت کرد، اما خود آن حضرت در چه حالی و در چه غم و اندوهی فرو رفت؟

من از تحریر این غم ناتوانم

که تصویرش زده آتش بجانم

این یکی از مواردی است که امام مظلوم، تحمل کرد و صبر فرمود، مانند کسی که خاشاک در چشمش و استخوان در گلویش «صبرت و فی العین قذا و فی الحلق شجی». .

در اندرون من خسته دل ندانم کیست

که من خموشم و او در خروش در غوغا است

ص: 158


1- بحارالأنوار، ج 43، ص 148: احتجاج طبرسی، ج 1، ص 145.

حضرت زهرا (علیها السلام) با گفتن «حسبی الله» ساکت شد و از صدا افتاد و به دنبال آن از پا هم افتاد، اما آن سکوت و از پا افتادن، با روح و روان امیرالمؤمنین (علیه السلام) چه کرد؟ با روح و دل بچه ها و کودکان آن مادر مهربان چه کرد؟، جز خدا کس نداند.

آری، این همه تلخی و نامرادیها چون تو پسندی سعادت است و سلامت زهرا (علیها السلام) به سکوتی فرو رفت که جهان را از سکوت خود افسرده کرد.

حضرت زهرا (علیها السلام) با آن مقام والایی که دارد، در عین حال با آن جمله های پرخاشگونه، امیرالمؤمنین (علیه السلام) را مخاطب قرار داد تا اهمیت حادثه و انحراف مسلمانان بر همگان روشن گردد، همان گونه که حضرت موسی بن عمران پس از بازگشت از کوه طور با برادرش هارون پرخاش کرد و همین که دید بنی اسرائیل گوساله پرست شده اند، رو به هارون کرده با تندی و پرخاش و با حال غضب گفت : ای هارون، چه مانع شد که جلوی بنی اسرائیل را از گوساله پرستی نگیری؟

و چه شد که از فرمان تو سر پیچیدند؟ و از شدت غضب با یک دست سر هارون را و با دست دیگر محاسن او را به طرف خود کشید. و هارون در مقام اعتذار پاسخ داد: ای فرزند مادرم! با من مدارا کن، ریش و موی سر مرا مگیر، من ترسیدم اگر با آنان طرفیت و مقابله کنم، دو گروه شوند و آتش اختلاف و جنگ شعله ور گردد، سپس به من بگویی تو سبب اختلاف و تفرقه و جنگ شدی و رعایت سفارش مرا نکردی.(1)

بلکه بر حضرت زهرا(علیها السلام) بود که این گونه بخروشد تا انحراف منحرفین را بر عالمیان آشکار سازد، همان گونه که حضرت موسی (علیه السلام) با توجه به این که برادرش هارون مقصر نیست ولی حالت غضب به خود گرفت و با برادرش آن گونه

ص: 159


1- ولما رجع موسی إلی قومه غضبان أسفا قال ... وأخذ برأس أخیه یجره إلیه ... که سوره اعراف (7)، آیه 150.

برخورد کرد تا عظمت گناه مردم روشن و بر همه آشکار گردد، حضرت زهرا(علیها السلام) نیز با امیرالمؤمنین (علیه السلام) آن گونه برخورد کرد تا عظمت امر و بزرگی گناه ثابت و بر همگان معلوم گردد.

در سخن امیرالمؤمنین (علیه السلام) به حضرت زهرا(علیها السلام) که فرمود: «آنچه برای تو تهیه شده افضل و برتر است از آنچه از تو قطع شده»، نکاتی وجود دارد که پارهای شبهات را رفع می کند، زیرا اگر حق زهرا (علیها السلام) گرفته نشده بود، آیا خطبه پر محتوای حضرت زهرا (علیها السلام) در مسجد النبی و در حضور مهاجر و انصار، به وجود می آمد؟ آیا این اثر ارزشمند - که درباره شرح و توضیح آن، آن همه کتاب نوشته شده ، در تاریخ اسلام می ماند؟

آیا این در گرانبها بر تاج نبوت آشکار می شد؟ آیا مطالب چنین خطابه ای، به گوش مسلمانان می رسید؟ آیا بانگ بیدار باش و زنگ خطر برای جلوگیری از انحرافات آیین اسلام و مسلمانان، به گوشها می رسید؟ پس با گرفتن فدک و با غصب حق، این برکات پخش و به جهان اسلام عاید گردید و مایه سرفرازی ذریه و محبین پاره تن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) شد. این تاج سخن برای همیشه و همواره بر سر زهرا(علیها السلام) و اولاد زهرا(علیها السلام) باقی ماند. (و هذا من فضل ربها).

چرا حضرت امیر (علیه السلام) خود اقدام نکرد؟!

شبهه : حضرت امیر (علیه السلام) با آن شجاعت و توانی که داشت، چرا خود برای گرفتن حق حضرت زهرا (علیها السلام) اقدام نکرد؟ و چگونه رضایت داد زهرا (علیها السلام) به مسجد برود و در جمع مردان سخن بگوید؟ چگونه راضی شد به همسرش اهانت شود، ظلم شود، حقش غصب گردد و مورد اذیت و آزار قرار گیرد؟

پاسخ : اولا، حضرت امیر (علیه السلام) چنان آثار و برکاتی را که قبلا به آن اشاره شد، در رفتن زهرا به مسجد و خطابه آن حضرت در جمع امت میدید، لذا خود

ص: 160

شخصا اقدام نکرد. ثانیا، برای امیرالمومنین (علیه السلام) زمینه اقدام و رو در رو قرار گرفتن وجود نداشت، یعنی موقعیت آن حضرت و زمان و مکان به هیچ وجه ایجاب نمی کرد که اقدام کند، و با اندک تأملی روشن می شود که موقعیت و وضع امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مدینه و در آن زمان مخصوص، به مراتب دشوارتر از موقعیت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در مکه معظمه بود، و همه می دانیم که پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مکه معظمه چه اذیتها و اهانتها که نشد، سه سال در شعب ابوطالب در محاصره بود، با این که می توانست لااقل مقابله به مثل کند ولی همه اذیتها و اهانتها و ناراحتیها را تحمل کرد، و اذیت و آزارها به درجه ای رسید که فرمود: «ما أوذئ نبی مثل ما أو ذیت» «هیچ پیامبری به اندازه من اذیت نشد»(1). ولی با این همه صبر کرد و حتی نفرین هم نکرد.

از ناراحتیهای پیامبر (صلی الله علیه و آله) این بود که برخی افراد که مسلمان می شدند . چه زن و چه مرد - به جرم مسلمان شدن، شکنجه های طاقت فرسا می شدند، یا به بدترین وجه به قتل می رسیدند، گروهی از تازه مسلمانان از ترس اذیت و آزار مشرکان به حبشه رفتند و سرانجام دشمنان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) تصمیم به کشتن آن حضرت گرفتند و در نهایت به امر خداوند سبحان، از مکه هجرت فرمود، و این امور در حالی بود که خداوند سبحان او را با ایجاد رعب در دل دشمنانش یاری می کرد، جبرئیل و ملائکه با او همراه بودند و یاریش می کردند، علی (علیه السلام) با حضرت حمزه و عده زیادی از مسلمانان که در بین آنان افرادی شجاع مثل جعفر طیار وجود داشتند، در خدمت آن حضرت بودند، با این حال با مشرکان و دشمنان خود مقابله نفرمود، چون مصلحت در صبر و تحمل و هجرت بود.

ص: 161


1- بحارالأنوار، ج 39، ص 56، و کشف الغمه، ج 3، ص 346، و مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص 247.

عینا همین وضع و همین جهات برای حضرت امیر (علیه السلام) پیش آمد، بلکه کینه بدر، احد و حنین و دیگر مجاهدت های امیرالمؤمنین (علیه السلام) وضع را بر آن حضرت دشوارتر کرده بود، از سویی حب جاه و ریاست طلبی جمعی از حاضران - که شاهد آن وقوع اختلافشان در سقیفه و فریاد انصار بر سر مهاجران که «منا امیر و منکم امیر » است . و از سوی دیگر دشمنان اسلام و منافقان و یهود و نصارا و تازه مسلمانانی که از ترس یا از روی طمع اسلام آورده بودند، در انتظار فتنه و آشوب و جنگ داخلی بین مسلمانان بودند، تا از فرصت استفاده کرده و به پیکر اسلام ضربه بزنند و زحمات چندین ساله پیامبر (صلی الله علیه و آله) را هدر دهند و خون شهدا را پایمال کنند، و معلوم است آن کس که تمام این مفاسد را مد نظر دارد و می تواند با سکوت و تحمل و صبر و از خود گذشتگی، جلوی مفاسد را بگیرد و توطئه ها را خنثی کند، امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. به علاوه چنانچه حضرت دست به شمشیر می زد و مقابله می فرمود او را متهم به ریاست طلبی و حب جاه و مقام می کردند که با شخصیت امام و آنچه را که او در آینده باید ارائه دهد سازگار نبود، با روح بلند و ملکوتی آن امام والامقام منافات داشت، همانگونه که در این کلام مبارک به آن اشاره فرموده است.

«فان اقل یقولوا: حرص علی الملک، و ان أسکت یقولوا: جزع من الموت! هیهات بعد التیا و التی ! و الله لابن أبی طالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه...(1)»؛ «اگر سخن بگویم و حقم را مطالبه کنم، می گویند: بر ریاست و حکومت حریص است، و اگر دم فرو بندم و ساکت بنشینم، خواهند گفت: از مرگ می ترسد!

اما هیهات پس از آن همه جنگها و حوادث [این گفته بس ناروا است. به خدا سوگند، علاقه فرزند ابوطالب، به مرگ از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادر بیشتر است».

ص: 162


1- نهج البلاغه، ذیل خطبه 5.

گذشته از همه اینها، روایات بسیاری وارد شده که ائمه (علیهم السلام) جز به عهد و فرمان خدا کاری انجام نداده و نمی دهند و از آنچه از طرف خدا مأمور هستند، تجاوز نمی کنند، برای هر امامی، نامه ای سر به مهر از آسمان نازل شده و هر کدام از آن بزرگواران در زمان امامت خود آن نامه را می گشود و طبق آن عمل می فرمود.(1) و از آنچه در آن نامه نوشته شده بود تجاوز نمی کردند.

همین وضع و همین موقعیت برای سیدالشهدا حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) نیز محقق بود.

برای حضرت موسی (علیه السلام) و بسیاری از انبیای دیگر هم چنین مسائلی وجود داشته و چون زمینه جنگ و درگیری نبود مشکلات را تحمل می کردند، همان گونه که از سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله) استفاده می شود که فرمود: «ما أو ذی نبی مثل ما أوذیت (2)» اشاره به اینکه همه انبیا (علیهم السلام) اذیت شدند ولی اذیتی که به من وارد گردید از همه افزون تر بود.

حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در ضمن نامه ای که به عثمان بن حنیف نوشته، به غصب شدن فدک اشاره کرده فرموده است:

(بلی!کانت فی أیدینا فدک من کل ما أظلمته السماء، فشحت علیها نفوس قوم، و سخت عنها نفوس قوم آخرین»؛ «آری، از آنچه آسمان بر آن سایه انداخته، تنها فدک در دست ما بود، که گروهی از اینکه در دست ما باشد بخل ورزیدند، و ما هم سخاوتمندانه از آن صرف نظر کرده، دست برداشتیم «و نعم الحکم الله» و خدا خوب حاکمی است».(3)

ص: 163


1- اصول کافی، ج 1، کتاب الحجة، (ص 279) باب، أن الأئمه (علیهم السلام) لم یفعلوا شیئا ولا یفعلون الا بعهد من الله عزوجل و أمر منه لا یتجاوزونه.
2- بحارالانوار، ج 39، ص 56
3- نهج البلاغه، نامه 45 . ( راجع به غصب فدک و پیامدهای ناگوار آن به کتاب «فدک» نوشته آیة الله سید محمد حسن قزوینی حائری و سفینة البحار، واژه فدک، و بحارالانوار و ریاحین الشریعه، ج 1، ص 304 تا ص 344 و ادامه آن درج 2، ص 2 تا 39 مراجعه شود).

آری، حقیقتا این عمل چقدر زشت و ناشایست بود که بلافاصله پس از رحلت رسول اکرم که به جای عرض تسلیت به بازماندگان آن حضرت، با پاره تنش، این چنین رفتار کردند و به پاس یک عمر مجاهدت و فداکاری که عرب بی فرهنگ را در اثر تربیت و تعلیم، بر ملل متمدن آن روز مسلط گردانید و به حکم آیه :( قل لا أسألکم علیه أجرا إلا المودة فی القربی (1)) فقط انتظار احترام و محبت به نزدیکان خود را داشته است.

ولی این فرقه نمک نشناس دختر و یگانه یادگار او را به حال تضرع و زاری در آوردند که پناهگاهی جز تربت پدر نداشت و سرانجام، در اثر فشار و ناملایمات و دردهای جسمی و روحی، رنجور و بیمار شد و سرانجام به شهادت رسید، و شبانه به خاک سپرده شد. صلوات الله وسلامه علیها و لعنة الله علی ظالمیها و قاتلیها.

بر احوالم ببار ای ابر خون از آسمان امشب

که می سازم به دست خود گل اندر گل نهان امشب

مکن ای دیده منعم گر بجای اشک خون گریم

که میگریم من از هجران زهرای جوان امشب

حسن نالان، حسین گریان، پریشان زینبین از غم

چه سان آرام بنمایم من این بی مادران امشب

نشینم تا سحرگه بر سر قبرت من دلخون

چو بلبل از فراقت سر کنم آه و فغان امشب

ص: 164


1- سوره شورا (42)، آیه 23.

گرفتم آن که برخیزم به سوی خانه برگردم

چه گویم گر ز من خواهند مادر کودکان امشب

زمین با پیکر رنجیده زهرا مدارا کن

که این پهلو شکسته بر تو باشد میهمان امشب

منع فاطمه (علیها السلام) از فدک و حقوقش و دفن شبانه او

به نقل از «صحیح بخاری» و «صحیح مسلم

بخاری از عایشه نقل کرده است:

أن فاطمة علیها السلام بنت النبی (صلی الله علیه و آله) ، أرسلت إلی أبی بکر تسأله میراثها من رسول الله (صلی الله علیه و آله) مما أفاء الله علیه بالمدینة و فدک و مابقی من خمس خبیر، فقال أبوبکر: إن رسول الله (صلی الله علیه و آله) قال: «لا نورث ماترکنا صدقة..».

فأبی أبو بکر أن یدفع إلی فاطمة منها شیئا فوجدت (1)فاطمة علی أبی بکر فی ذلک فهجرته فلم تکلمه حتی توفیت و عاشت بعد النبی (صلی الله علیه و آله) ستة أشهر، فلما تؤفیت دفنها زوجها علی لیلا و لم یؤذن بها أبا بکر و صلی علیها، و کان لعلی من الناس وجه حیاة فاطمة، فلما توفیت استنکر علی وجوه الناس فالتمس مصالحة أبی بکر و مبایعته ولم یکن یبایع تلک الأشهر.. فدخل علیهم أبو بکر فتشهد علی فقال: انا قد عرفنا فضلک و ما أعطاک الله، و لم ننفس علیک خیرا ساقه الله إلیک...(2)

فاطمه (علیها السلام) دختر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرستاد نزد ابوبکر و از وی ارث پدرش رسول الله

ص: 165


1- وجد: وجدة علیه: غضب (المنجد فی اللغة) ؛ وجد جد و جدا علیه، بر او خشم گرفت، بر او غضب کرد ( منجد الطلاب).
2- (صحیح بخاری ، کتاب المغازی، ص 719، باب : غزوة خیبر، حدیث 4240، 4241.

را از غنیمت مدینه و فدک و خمس خیبر مطالبه کرد... ابوبکر از پرداخت آن خودداری کرد و چیزی به فاطمه نداد. پس فاطمه بر ابوبکر خشم و غضب کرد و با وی قهر کرد و تا زنده بود با او حرف نزد. و پس از شش ماه بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) وفات یافت، وقتی از دنیا رفت شوهرش علی (علیه السلام) شبانه او را دفن کرد و به ابوبکر اذن نداد و خود علی بر جنازه فاطمه (علیها السلام) نماز خواند و تا فاطمه (علیها السلام) زنده بود علی (علیه السلام) میان مردم احترام داشت. اما پس از فوت فاطمه (علیها السلام)، علی (علیه السلام) ملاحظه کرد که مردم نسبت به او بی توجه شده، به طوری که گویی او را نمی شناسند.

بخاری در جای دیگر همین کتاب روایت کرده است:

... عن ابن شهاب قال: أخبرنی عروة بن الزبیر أن عائشة أم المؤمنین رضی الله عنها: أخبرته أن فاطمة علیها السلام بنت رسول الله (صلی الله علیه و آله) سألت أبا بکر الصدیق بعد وفاة رسول الله (صلی الله علیه و آله) أن یقسم لها میراثها: ما ترک رسول الله (صلی الله علیه و آله) مما أفاء الله علیه؟

فقال لها أبوبکر : إن رسول الله (صلی الله علیه و آله) قال: «لانورث، ما ترکنا صدقة»، فغضبت فاطمة بنت رسول الله (صلی الله علیه و آله) فهجرت أبا بکر فلم تزل مهاجرته حتی توفیت، و عاشت بعد رسول الله (صلی الله علیه و آله) ستة أشهر، قالت: وکانت فاطمه تسأل أبا بکر نصیبها ما ترک رسول الله (صلی الله علیه و آله) من خیبر و فدک وصدقته بالمدینه، فأبی أبو بکر علیها ذلک...(1)

عایشه خبر داد که فاطمه (علیها السلام) بعد از رحلت رسول الله (صلی الله علیه و آله) از ابوبکر مطالبه ارث و آنچه از رسول الله (صلی الله علیه و آله) به جای مانده بود کرد، ابوبکر گفت:

رسول الله (صلی الله علیه و آله) فرموده است: کسی از ما ارث نمی برد و آنچه ما بعد از خود بجا بگذاریم صدقه است. عایشه گوید:

فاطمه (علیها السلام) غضب کرد و ابوبکر را ترک کرد و تا زنده بود با او حرف نزد و از او دوری کرد (با ابوبکر برای همیشه قهر کرد)، و فاطمه (علیها السلام) شش ماه بعد از رسول الله (صلی الله علیه و آله) زنده بود.

ص: 166


1- «صحیح بخاری، کتاب فرض الخمس، ص 512، حدیث 3092 و 3093.

عایشه گفت: فاطمه (علیها السلام) سهم ماترک رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از خیبر و فدک و صدقه مدینه آن حضرت را از ابوبکر مطالبه کرد و ابوبکر از تحویل دادن آنها به فاطمه (علیها السلام) خودداری کرد. (صحیح مسلم» نیز ( که اهل تسنن آن را بعد از «قرآن» و «صحیح بخاری) صحیح ترین کتاب می دانند(1)، مطالبه فاطمه (علیها السلام) «فدک» را از ابوبکر با سه سند از عایشه نقل کرده که گفت: بعد از آنکه ابوبکر از بازگرداندن فدک به فاطمه امتناع کرد، فاطمه (علیها السلام) بر ابوبکر غضب نمود و با او قهر کرد و هرگز با او سخن نگفت تا وفات کرد و شش ماه زنده بود و پس از وفاتش شوهر او علی بن ابی طالب (علیه السلام) بر جنازه اش نماز خواند و شبانه دفنش کرد.(2)

ضمنا مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی (قدس سره) ، در بیان ادله عدم صلاحیت غیرعلی (علیه السلام) برای خلافت، به ماجرای غصب فدک اشاره کرده و فرموده است:

وقد خالف أبوبکر کتاب اللہ تعالی فی منع ارث رسول الله، بخبر رواه و منع فاطمة (علیها السلام) فدک مع ادعاء النحلة لها و شهد علی (علیه السلام) وأم أیمن و صدق الأزواج فی إدعاء الحجرة لهن ولهذا ردها عمر ابن عبد العزیز وأوصت أن لا یصلی علیها أبوبکر فدفنت لیلا.(3)

ابوبکر در منع فاطمه (علیها السلام) از ارث پدرش پیامبر (صلی الله علیه و آله) ، با کتاب خدا مخالفت کرد، به استناد خبری که نقل نمود و فدک را از فاطمه (علیها السلام) بازگرفت، با اینکه آن حضرت ادعا نمود و آن را بخشیده شده به خود خواند. و علی (علیه السلام) و ام ایمن به آن شهادت دادند، و این در حالی بود که ابوبکر ادعای زنان پیامبر (صلی الله علیه و آله) را در اینکه

ص: 167


1- به مقدمه آن مراجعه شود.
2- صحیح مسلم، کتاب الجهاد والسیر، ص 788، باب قول النبی (صلی الله علیه و آله)«لاورث، ما ترکنا فهو صدقة)، ح 1759
3- کشف المراد، فی شرح تجرید الاعتقاد، ص 222.

حجره آن حضرت مال آنها است تصدیق کرد، و به همین لحاظ بود که عمر بن عبد العزیز «فدک» را برگرداند، و فاطمه (علیها السلام) وصیت کرد ابوبکر بر او نماز نخواند،و شبانه به خاک سپرده شد.(1)

آری، از حوادث ناگوار بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله) یکی هم غصب «فدک» بود، و در دورانهای بعد از خلیفه اول، هر یک از خلفا که می خواستند بحسب ظاهر، تمایلی به اهل بیت نشان دهند، «فدک» را به اهل بیت (علیهم السلام) باز می گرداندند، ولی زمانی نمی گذشت که غاصب دیگری آن را مصادره می کرد و این وضع در زمان خلفای بنی امیه و بنی عباس بارها تکرار شد. آلآ لعنة الله علی الظالمین و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون.

فاطمه (علیها السلام) برای همیشه با ابوبکر قهر کرد.

در روایتی که «بخاری» و «مسلم» نقل کرده اند، آمده است که فاطمه (علیها السلام) با ابوکر قهر کرد و با او حرف نزد تا شش ماه که پس از آن هم با همان حال ناراحتی از دنیا رفت و همین است معنای «ماتت فاطمة (علیها السلام) و هی ساخطه علیه» و در هر حال در روایات اهل تسنن نیز آمده است که قهر کردن مسلمان با مسلمان دیگر بیش از سه شبانه روز جایز نیست.

بخاری پنج روایت با سندهای مختلف نقل کرده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«لا یحل لمسلم أن یهجر أخاه فوق ثلاث.(2)» «حلال نیست مسلمان بیش از سه شبانه روز با برادرش قهر کند».

ص: 168


1- مؤلف : شرح بیانات خواجه نصیر و در این رابطه، در ترجمه و شرح فارسی «کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد»، به قلم مرحوم آیت الله شعرانی ، ص 522 آمده است.
2- کتاب الأدب، (62)، باب الهجرة، ص 1060، ح 6073 تا 6077

مسلم» نیز سه روایت آورده مبنی بر اینکه قهر بودن بیش از سه شبانه روز حرام است. حدیث ( 2560)، از ابوایوب انصاری نقل کرده که پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«لا یحل لمسلم أن یهجر أخاه فوق ثلاث لیال» و حدیث (2961) از عبدالله عمر همان را نقل کرده است. و حدیث (2962) از ابوهریره نقل کرده که رسول الله (صلی الله علیه و آله) فرمود: «لأهجرة بعد ثلاث».(1)

طبق دو روایتی که «بخاری» از عایشه نقل کرده است: «حضرت زهرا(علیها السلام) با ابوبکر قهر کرد و شش ماه بعد از پدر بزرگوارش زنده بود و در این مدت قهر با ابوبکر را ادامه داد». .

با این که طبق روایات «بخاری» و «مسلم» قهر بودن بیش از سه شبانه روز جایز نیست، لذا اهل تسنن درباره ادامه قهر حضرت زهرا(علیها السلام)با ابوبکر به دست و پا افتاده و جواب قانع کننده ای ندارند.

منظور از آوردن این چند روایت از صحیح ترین کتابهایشان این است که هر گاه به ما «شیعیان» بگویند: چرا نسبت به فلان شخص بی اعتنا هستید؟ بگوییم:

کسی که فاطمه (علیها السلام) را خشمناک کرد پیامبر (صلی الله علیه و آله) را خشمناک کرده است و کسی که پاره تن پیامبر (صلی الله علیه و آله) با او قهر کرد و تا زنده بود همچنان با او قهر بود، در حقیقت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) با او قهر کرده و قهر بوده است و مسلمان نمی تواند نسبت به چنین کسی خوشبین باشد و به او اعتنا کند. (من یعمل سوء یجزبه ) (سوره نساء /123)

حکومت عمر و شورای شش نفری او

ابوبکر پس از دو سال و چند ماه خلافت، رنجور و بیمار شد و به پاس

ص: 169


1- صحیح مسلم، کتاب البر و الصلة و الآداب (8)، باب تحریم الهجر فوق ثلاث..، ص 1096، ح.2962 ،2961 ،2560

زحماتی که عمر در مورد تثبیت خلافت او متحمل شده بود، او نیز زمینه را برای خلافت عمر بعد از خود آماده کرد و مخالفان را نیز قانع کرد، جمعی از صحابه را به حضور طلبید و عمر را در حضور آنان به جانشینی خود منصوب کرد و در روز وفات ابوبکر (سال 13 هجری) پس از دفن ابوبکر، عمر به مسجد رفت و مردم را از خلافت خود آگاه ساخته و از آنان بیعت گرفت.

خلافت عمر ده سال و شش ماه طول کشید، چون مدت عمرش سپری شد و به دست ابولؤلؤ زخمی گردید، برای انتخاب خلیفه بعد از خود، شش نفر را به حضور طلبید و موضوع خلافت را به صورت شورا میان آنان محدود کرد.

این شش نفر عبارت بودند از: امیرالمؤمنین (علیه السلام)، طلحه، ژبیر، عبدالرحمن ابن عوف، عثمان، و سعد وقاص. آنگاه ابوطلحہ انصاری را با پنجاه نفر از انصار مأمور کرد که پشت در خانه ای که در آن جا اعضای شورا بحث و گفتگو می کنند، ایستاده و منتظر اقدامات آنان باشد، اگر پس از سه روز، پنج نفر به انتخاب یکی از آن شش تن موافق شدند و یکی مخالفت کرد، گردن نفر مخالف را بزند، و اگر چهار نفر از آنان به یک نفر رأی موافق دهند و دو نفر مخالفت کنند، سر آن دو نفر را با شمشیر برگیرند و اگر برای انتخاب یکی از آنان هر دو طرف ( موافق و مخالف) مساوی شدند، نظر آن سه نفر که عبدالرحمن بن عوف جزو آنها است پذیرفته و اجرا شود و سه نفر دیگر را در صورت مخالفت گردن بزنند، و اگر پس از سه روز، رأی آنان به چیزی تعلق نگرفت و همه با یکدیگر مخالفت کردند، هر شش تن را گردن بزنند و سپس مسلمانان برای خود خلیفه ای انتخاب کنند !!!

عمر علت انتخاب شش تن اعضای شورا را چنین اظهار داشت که: چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله) موقع رحلت، از این شش نفر راضی بود من هم خلافت را میان ایشان به صورت شورا قرار می دهم که یکی را از میان خود برای این کار انتخاب

ص: 170

کنند و موقعی که آن شش نفر نزد عمر حاضر شدند خواست نقاط ضعف آنان را به حساب خود یادآور شود، به زبیر گفت: تو بد خلق و مفسدی، اگر خرسند باشی ایمان خواهی داشت و اگر ناراضی باشی کافر هستی، بنابراین گاهی انسان هستی و گاهی شیطان.

و اما تو ای طلحه! رسول خدا را آزرده ای و آن حضرت هنگام رحلت از تو افسرده خاطر بود. به علت آن حرفی که در روز نزول آیه حجاب گفتی.(1)

و اما تو ای عثمان! والله که سرگین از تو بهتر است.

و اما تو ای سعد! مرد متکبر و متعصبی هستی و به کار خلافت نمی آیی و اگر ریاست روستایی، با تو باشد، از اداره آن درمانده شوی.

و اما تو ای عبدالرحمن ! ضعیف القلب و ناتوانی.

سپس رو به حضرت امیر (علیه السلام) کرد و گفت: اگر تو مزاح نمیکردی برای خلافت خوب بودی، و الله که اگر ایمان تو را با ایمان تمام اهل زمین بسنجند بر همه زیادتی کند.(2)

پس از سه روز از قتل عمر، هر شش نفر در منزل عایشه جمع شده و به شور و بحث پرداختند، ابتدا عبدالرحمن رشته سخن را به دست گرفته و گفت: برای این که میان مسلمانان تفرقه نیفتد لازم است ما شش نفر با موافقت یکدیگر یکی را از بین خود برای خلافت انتخاب کنیم، حالا هر کسی که رأی خود را به

ص: 171


1- ابن ابی الحدید می گوید که چون آیه حجاب نازل شد طلحه گفت: چه فایده دارد که امروز زنان پیامبر یا در حجاب باشند چون از دنیا بروند ما زنان او را به عقد و نکاح خود در می آوریم آیه شریفه نازل شد که: «وما کان لکم أن تؤذوا رسول الله ولا أن تنکحوا أزواجه بین بعده أبدا) (سوره احزاب (33)، آیه 53). منتخب التواریخ، ص 153.
2- منتخب التواریخ، ص 153 - شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 1.

دیگری دهد دامنه اختلاف را کم خواهد ساخت.

طلحه حق خود را به عثمان واگذار کرد، زبیر نیز رأی خود را به علی (علیه السلام) داد،سعد وقاص هم چون چنین دید حق خود را به عبدالرحمن واگذار کرد.

و بدین ترتیب شش نفر شورا به سه نفر که هر یک دو رأی داشتند تبدیل گردید ولی برای امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) مسلم بود که این کار به نفع عثمان خاتمه پیدا می کند، زیرا عبدالرحمن شخصا داوطلب خلافت نبود و اگر هم در سر چنین خیالی داشت، عملا غرضه اظهار آن را نداشت و قبلا نیز در این مورد با عثمان مذاکره کرده و وعده کمک و حمایت به او داده بود.

عبدالرحمن مجددا صحبت کرده و آنان را از مخالفت برحذر داشت زیرا مخالفت در آن شورای ساختگی مساوی با کشته شدن، به شمشیر پنجاه نفر مراقبین پشت در بود.

عثمان که از مقصود عبد الرحمن، آگاه بود، به علی (علیه السلام) پیشنهاد کرد که خوب است ما هر دو نفر به عبدالرحمن وکالت دهیم تا او هر چه مقرون به صلاح باشد اقدام کند، عبدالرحمن نیز از پیشنهاد عثمان استقبال کرد و سوگند یاد کرد که خود طمع خلافت ندارد و این کار را جز در میان آن دو به دیگری واگذار نخواهد کرد.

حضرت امیر (علیه السلام) در پاسخ آنان درنگ کرد.

عثمان گفت: یا علی! مخالفت جایز نیست و برابر وصیت عمر، هر کس مخالفت کند جز کشته شدن راه دیگری ندارد. تو نیز عبدالرحمن را به حکمیت برگزین.

علی (علیه السلام) فرمود: حال که روزگار به کام تو می گردد چرا عجله کرده و مرا به قتل تهدید می کنی؟ برای من روشن است که عبدالرحمن جانب تو را رعایت خواهد.

ص: 172

کرد و برخلاف حق و مصلحت، سخن خواهد گفت. ولی چون چاره ای نیست، من نیز به شرط این که او خویشاوندی خود را با تو نادیده گرفته و رضای خدا و مصلحت امت را در نظر بگیرد، او را به حکمیت می پذیرم، عبدالرحمن نیز سوگند یاد کرد که چنین کند.

عبدالرحمن مردم را در مسجد پیامبر(صلی الله علیه و آله) جمع کرد تا در حضور مهاجر و انصار رأی خود را اعلام کند، آن گاه برای این که تظاهر به بی طرفی و بی نظری خود کند اول به طرف علی (علیه السلام) رفت و گفت: یا علی! من هم مصلحت در آن می بینم که امروز همه مسلمانان با تو بیعت کنند ولی به شرط این که شما طبق دستور خدا و سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و روش ابوبکر و عمر حکومت کنید!

عبدالرحمن می دانست که نه تنها خلافت اسلامی بلکه تمام ملک و ملکوت را در اختیار امیرالمؤمنین (علیه السلام) بگذارند، کلمه ای برخلاف حق و حقیقت نمی گوید، و کوچک ترین عملی را که با رضای خدا منافات داشته باشد انجام نمی دهد و چون روش ابوبکر و عمر برخلاف حق بود، پس علی (علیه السلام) چنین شرطی را نخواهد پذیرفت، بدین جهت می خواست در پیش مردم از آن حضرت اتخاذ سند کند؟

علی (علیه السلام) فرمود: من به دستور الهی و سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و روش خودم که همان رضای خدا و سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله) است رفتار می کنم، نه به روش دیگران.

البته عبدالرحمن و عثمان و سایر مردم نیز انتظار شنیدن همین سخن را داشتند و می دانستند که آن حضرت سخن به کذب نگوید و از راه حق منحرف نشود.

از طرفی امیرالمؤمنین (علیه السلام) خلافت ابوبکر و عمر را غاصبانه می دانست و از تضییع حق خود شکایت داشت. اکنون چگونه ممکن است که روش آن دو را تصدیق کند؟

ص: 173

عبد الرحمن سپس به طرف عثمان رفت و همان جمله ای را که برای علی (علیه السلام) گفته بود به عثمان نیز پیشنهاد کرد، ولی برای عثمان که از شدت ذوق و شوق سر از پا نمی شناخت پاسخ مثبت به این جمله، خیلی آسان و حتی با کمال آرزو بود، او حاضر بود که چنین قولی را با خون خود بنویسد و امضا کند.

بانگ زد: سوگند می خورم که جز طریق ابوبکر و عمر به راهی نروم و از روش آنان منحرف نشوم.

عبدالرحمن دست بیعت به دست عثمان داد و او را به خلافت تبریک گفت. و بلافاصله بنی امیه که منتظر چنین فرصتی بودند هجوم آورده و دسته دسته بیعت کردند، ولی بنی هاشم و جمعی شخصیت های معروف مانند: عمار یاسر و مقداد و سایر بزرگان، از بیعت خودداری کردند. و بدین ترتیب عبدالرحمن بن عوف، نقش خود را با کمال مهارت بازی کرد و با تردستی عجیب، خلافت را از عمر به عثمان منتقل کرده و مقصود عمر را جامه عمل پوشانید. و امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در اثر حقیقت خواهی، برای بار سوم از حق مشروع خود محروم گردید.

تمام این مقدمات و صحنه سازی ها که با تدبیر عمر به وجود آمده بود برای رسیدن عثمان به خلافت و احیانا به منظور قتل علی (علیه السلام) در صورت مخالفت بود، به همین جهت آن حضرت درباره تشکیل این شورا و نیرنگ های عبدالرحمن فرمود: «خعه وای خدعة» ( حیله است و چه حیلهای )؟! حقیقت امر هم همین بود. زیرا به طوری که شرح و توضیح داده شد این شورا حیله و نیرنگی بیش نبود.

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در جلسه شورای شش نفری فضائل و مناقب خود را به صورت احتجاج مانند احتجاجی که با ابوبکر کرده بود، برای اعضای شورا بیان کرد و آنان نیز به اتفاق، بیانات آن حضرت را تصدیق کردند، آن گاه علی (علیه السلام) فرمود: از خدای یگانه بترسید و مخالفت فرمان او نکنید و حق را به اهلش

ص: 174

برگردانید و از سنت پیامبر تان پیروی کنید که اگر شما با آن مخالفت کنید خدا را مخالفت کرده اید بنابراین امر خلافت را به اهل آن واگذارید.(1)

آنان به هم نگاه کرده و گفتند: فضل او را شناختیم، و دانستیم که وی به امر خلافت از همه سزاوارتر است، اما او مردی است که در تقسیم بیت المال و سایر امور) هیچ کس را به دیگری ترجیح نمی دهد و مساوات کامل را ( میان مردم) برقرار می سازد بنابراین اگر او را به خلافت انتخاب کنید شما را با مردم دیگر یکسان قرار می دهد ولی اگر عثمان را به خلافت برگزینید او نفع و تمایل شما را در نظر می گیرد. (و به همین سبب امر خلافت را به عثمان واگذار کردند.)(2)

صبر و مماشات امیرالمؤمنین (علیه السلام) با غاصبان و ظالمین

حضرت امیر (علیه السلام) در خطبه معروف به «شقشقیه» صبر و تحمل و مماشات و دردهای دلش را از ماجرای غصب خلافت و تضییع حقش و جریان شورای شش نفره این گونه بیان فرموده است:

«آگاه باشید! به خدا سوگند! ابابکر، جامه خلافت را بر تن کرد، در حالی که می دانست، جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون محور آسیاب است به آسیاب، که دور آن حرکت می کند. او می دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است، و مرغان دور پرواز اندیشه ها، به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد، پس من ردای خلافت را رها کرده و دامن جمع کرده از آن کنارگیری کردم، و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود به پا خیزم؟ یا در

ص: 175


1- احتجاج طبرسی، ج 1، ص 193.
2- همان، ص 210.

این محیط خفقان زا، و تاریکی که به وجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار، اندوهگین نگاه می دارد. پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم. پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود. و با دیدگان خود می نگریستم که میراث مرا به غارت می برند!»

تا آن که فرموده است :

سرانجام اولی (ابوبکر) حکومت را به دست کسی (عمر) سپرد که مجموعه ای از خشونت، سختگیری، اشتباه و ... بود، و من در مدت حکومت طولانی و محنت زا، و رنج آور او، چاره ای جز شکیبایی نداشتم ...» [تا آن که فرموده است: «سپس، دومی (عمر)، خلافت را، در گروهی قرار داد که پنداشت من همسنگ و هم ردیف آنان می باشم، پناه بر خدا از این شورا ! در کدام زمان در برابر شخص اولشان در خلافت مورد تردید بودم. تا امروز با اعضای شورا برابر شوم؟ که هم اکنون مرا همانند ایشان پندارند؟ و در صف آنان قرارم دهند؟ ناچار باز هم کوتاه آمده، و با آنان کنار آمدم و سرانجام یک نفر از اعضای شورا به خاطر کینه ای که از من داشت روی برتافت و دیگری دامادش را بر حقیقت برتری داد و آن دو نفر دیگر، زشت خو و قابل ذکر نبوده و نیستند»..(1)

ص: 176


1- أما والله لقد تقصها فلان (ابن ابی قحافه) و إنه لیعلم أن محلی منها محل القطب من الرحا. ینحدر عنی السیل، ولا یرقی إلی الطیر؛ فسدلت دونها ثوبا، و طویت عنها کشحا، وطفقت أرتنی بین أن أصول بید جداء (جد)، أو أصبر علی طخیة (ظلمة) عمیاء، یهرم فیها الکبیر، ویشیب فیها الصغیر، و یکدح فیها مؤمن حتی یلقی ربه؛ فرأیت أن الصبر علی هاتا أخجی، فصبرت و فی العین قذی، و فی الحلق شجا، أری ترائی نهبا، حتی مضی الأول لسبیله، فأدلی بها إلی فلان بعده فصیرها فی حوزة خشتاء یغلظ کلمها (کلامها) و یخشش مسها، و یکثر العثار فیها، والاعتذار منها، فصاحبها کراکب الصغیة إن أشق لها خرم، و إن أسلس لها تفحم. فمنی الناس لعمر الله بخبط و شماس، و تلون واعتراض؛ فصبرت علی طول المدة، و شدة المحنة، حتی إذا مضی سبیله. جعلها فی جماعة زعم أنی أحدهم، فیالله و للشوری! متی اعترض الریب فئ مع الأول منهم، حتی صرت أقرن إلی هذه النظائر! لکنی اسففت إذ اسفوا، و طرت إذ طاروا، فصغا رجل منهم لضغنه، و مال الأخر لصهره، مع هن وهن. (نهج البلاغه، خطبه 3 شقشقیه). ضمنا برای آگاهی بیشتر از احتجاج امیرالمؤمنین علی عالی با اصحاب شورا به کتاب احتجاج طبرسی، جلد 1، ص 192 - 210 مراجعه شود..

ابن ابی الحدید معتزلی نیز نقل کرده که آن حضرت فرمودند:

«کنت فی أیام رسول الله (صلی الله علیه و آله) کجزء من رسول الله (صلی الله علیه و آله) لا ینظر إلی الناس کما ینظر إلی الکواکب فی أفق السماء، ثم غض الدهر منی، فقرن بی فلان و فلان، ثم قرنت بخمسة أمثلهم عثمان، فقلت واذفراه! ثم لم یرض الدهر لی بذلک، حتی أرذلنی، فجعلنی نظیرا لابن هند وابن النابغة! لقد استنت الفصال حتی القرعی»..

من در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله) مثل جزئی از پیامبر (صلی الله علیه و آله) بودم، مردم به من نگاه می کردند

همان گونه که به ستاره های آسمان نگاه می کردند، پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ، روزگار از من چشم پوشید، پس فلان کس و فلان کس جفت و تحذیر من شدند، سپس کنار پنج نفر قرار داده شدم که سرآمدشان عثمان بود، پس گفتم وای از رائحة خبیثه (1)، ولی روزگار به اینها هم راضی و خوشنود نشد و آنقدر تنزلم داد و پایینم آورد که مرا کنار پسر هند (معاویه) و پسر نابغه (عمرو بن عاص) قرار داد.(2)

ص: 177


1- الذفر : الرائحة الخبیثة.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، چهار جلدی، چاپ بیروت، ج 4، ص 563، و 20 جلدی،ج 20، ص 326، حکمت 733. و در حدیقة الشیعه، ج 1، ص 208، به همین صبر و تحمل و حق کشی اشاره کرده، و در آن جا از امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل کرده که فرمود: «انزلنی الدهر انزلنی الدهر حتی یقال علی و معاویة» ؛ روزگار تنزلم داد، تنزلم داد، تا آنجا که گفته می شود: علی و معاویه. یعنی مردم مرا هم سنگ و در ردیف معاویه قرار می دهند و می گویند: علی چنین و معاویه چنان و مرا با او به یک چشم نگاه می کنند.

برخی فضائل و خصوصیات امیرالمؤمنین (علیه السلام)

از فضائل و امتیازهای منحصر به فرد حضرت امیر (علیه السلام) این است که آن حضرت در تمام مدتی که در خدمت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بود، همواره، کردار و گفتارش مورد رضایت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود و هرگز بر آن حضرت اعتراض و چون و چرا نکرد، و در هیچ موردی کوچکترین مخالفت و نافرمانی نداشت، و هر دستوری که از جانب پیامبر (صلی الله علیه و آله) به وی محول می شد، با کمال میل و رغبت انجام می داد و کوتاهی نمی کرد، در صورتی که بقیه اصحاب چنین نبودند و گاهی رسما به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) اعتراض می کردند و از فرمانش سرپیچی می کردند، و در موارد بسیاری، آن حضرت را در برابر دشمن تنها گزارده و فرار می کردند.

مثلا، در جنگ احد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را گزاردند و فرار کردند، و تنها امیرالمؤمنین (علیه السلام) با مشرکان جهاد کرد و جبرئیل به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) عرض کرد:

(این است فداکاری و مواسات»، پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: «علی از من است و من از علی هستم» جبرئیل گفت: «من هم از شما هستم».

سلونی قبل أن تفقدونی

از مزایای منحصر به فرد حضرت امیرالمؤمنین علت است که فرمودند: «ای مردم! پیش از آنکه مرا نیابید، از من بپرسید که من به راههای آسمان داناتر از راههای زمینم»؛ «أیها الناس، سلونی قبل أن تفقدونی، فلنا بطرق السماء أعلم

ص: 178

منی بطرق الأرض»(1)

و در خطبه ای دیگر فرمودند: «از من بپرسید از آنچه دون عرش است، و بعد از من کسی این ادعا را نکند مگر شخص جاهل یا کذاب».(2)

علامه مجلسی (رحمه الله) نقل کرده است که هر کس بعد از آن حضرت چنین ادعایی را نمود رسوا شد، و از زمخشری نقل کرده است که «قتاده» وارد کوفه گردید، مردم نزدش جمع شدند، گفت: هرچه می خواهید از من بپرسید، از او پرسیدند:

مورچه ای که با حضرت سلیمان صحبت کرد نر بود یا ماده؟ «قتاده» نتوانست پاسخ دهد و سرافکنده و رسوا گردید.(3)

همچنین، ابن جوزی بالای منبر گفت : «از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید»،

خانمی از میان جمعیت پرسید: صحیح است که علی بن ابی طالب (علیه السلام) شبانه رفت مدائن و سلمان فارسی را تجهیز و دفن کرد و برگشت؟ ابن جوزی گفت : آری اینگونه نقل کرده اند، خانم پرسید: صحیح است که جنازه عثمان سه روز در مزابل افتاده بود و علی بن ابی طالب (علیه السلام) حضور داشت؟ ابن جوزی گفت: آری، خانم گفت: پس لازم آید یکی از این دو خطا باشد، ابن جوزی گفت: اگر بدون اذن شوهرت از خانه بیرون آمده ای، لعنت خدا بر خودت و الأ بر شوهرت. خانم گفت : عایشه با اذن پیامبر (صلی الله علیه و آله) به جنگ علی (علیه السلام) رفت یا بدون اذن ؟ ابن جوزی درمانده شد و نتوانست پاسخ دهد و سرافکنده و رسوا گردید.(4)

ص: 179


1- نهج البلاغه، ترجمه دشتی، خطبه 187 و ترجمه انصاریان، خطبه 186 و منهاج البراعة، خطبه.188
2- سفینة البحار، ج 4، ص 19.
3- بحارالانوار، ج 14، ص 95.
4- منهاج البراعة، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 74 و سفینة البحار، ج 4، ص 20.

فقط علی (علیه السلام) را با لقب «امیرالمؤمنین» بخوانید.

امیرالمؤمنین» از القاب مخصوص حضرت امیر(علیه السلام) است. این لقب مبارک را رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) که به آن بزرگوار دادند و فرمودند: به علی بن ابی طالب، به عنوان امیرالمؤمنین» سلام کنید». [یعنی بگویید: السلام علیک یا امیرالمؤمنین ]

یادآور می شوم: لقب «امیرالمؤمنین» اختصاص به حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام) دارد و جایز نیست غیر آن حضرت را «امیرالمؤمنین» خواند.

در روایت است که: «شخصی خدمت امام صادق (علیه السلام) رسید و گفت: «السلام علیک یا امیرالمؤمنین !».

امام صادق از جای خود برخاست و روی دو پای خود ایستاد و فرمود:

از این تعبیر خوداری کن، این اسم و لقب صلاحیت ندارد مگر برای امیرالمؤمنین علی عائلا، خدا او را به این نام نامگذاری کرد واحدی غیر از آن حضرت به این نام و لقب نامیده نشد که به آن راضی باشد مگر این که... شده باشد؟

از حضرت سؤال شد که اگر نباید به غیر حضرت علی «امیرالمؤمنین» گفته شود، پس «قائم» شما را با چه نام بخوانیم و چگونه به او سلام کنیم؟

امام صادق (علیه السلام) فرمود: بگویید: «السلام علیک یا بقیة الله! السلام علیک یابن رسول الله (صلی الله علیه و آله)!».(1)

امیرالمؤمنین نامی است مخصوص

که لفظش همچو معنا هست منصوص

خدا کس را ز اول تا به آخر

ندیده لایق آن، غیر حیدر

ص: 180


1- وسائل الشیعه، ج 10، کتاب الحج، ابواب المزار، ص 469، باب 106، ح 1 - 2.

امر پیامبر(صلی الله علیه و آله) به اصحاب، که به علی (علیه السلام) به لفظ امیرالمؤمنین سلام کنند.

علامه مجلسی(رحمه الله) در بحارالانوار یک باب مطرح کرده است تحت عنوان «امر پیامبر (صلی الله علیه و آله) اصحاب را که به علی (علیه السلام) به لفظ امیرالمومنین، سلام کنند».

در تعدادی از آن روایات است که خداوند سبحان، نام «امیرالمؤمنین» را برای علی (علیه السلام) انتخاب کرد و آن حضرت را به این نام، نامگذاری فرمود:

روایاتی نقل کرده که پیامبر (صلی الله علیه و آله) به اصحاب فرمود: بروید و به علی بن ابی طالب به لفظ «امیرالمؤمنین» سلام کنید، (یعنی بگویید: السلام علیک یا امیرالمؤمنین). و در برخی از آن روایات است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) به ابوبکر و عمر همین دستور را داد، عمر گفت : یا رسول الله! این دستور از جانب خودت صادر شده یا از سوی خدا ؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: از جانب خدا و رسول خدا.

علامه مجلسی (رحمه الله)در این باب 81 روایت از کتابهای شیعه و اهل تسنن نقل کرده و در پایان فرموده است:

انسان با انصاف شک نمی کند که روایات در این باره از طرق شیعه و اهل تسنن، در حد تواتر است و ما به خاطر طولانی نشدن این باب قسمتی از آنها را نقل نکردیم و برخی از آنها را در بابهای دیگر آورده ایم، و این روایات صریح در امامت و خلافت امیرالمؤمنین است، و دلالت دارند بر اینکه بر همه مسلمانان واجب است از امیرالمؤمنین (علیه السلام) اطاعت کنند و او را خلیفہ بلافصل پیامبر (صلی الله علیه و آله) و رهبر خود بدانند.(1)

یادآوری : برخی روایات دیگر که مشتمل بر همین مضمون است، در ج 28،

ص: 181


1- بحارالانوار، ج 37، ص 290 تا ص 340.

بحار، ص 90 آمده است.

شیخ مفید (رحمه الله)نیز فرموده است :

«و من ذلک ما جائت به الأخبار فی تسمیة رسول الله (صلی الله علیه و آله) علیا (علیه السلام) بإمرة المؤمنین فی حیاته». .

و از ادله ای که فضائل علی بن ابی طالب را ثابت می کند، روایاتی است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) در زمان حیات خودش، علی (علیه السلام) را به «امیرالمؤمنین» نام گذاشت.

یکی از آن روایات چنین است:

بریدة بن حصیب اسلمی گفت :

همانا پیامبر (صلی الله علیه و آله) به من و گروهی دیگر که جمع هفت نفر بودیم، و در میان ما ابوبکر و عمر و طلحه و زبیر بودند، فرمود: به علی سلام کنید به عنوان امارت و فرمانروایی مؤمنان، (به او بگویید: سلام بر تو ای امیر مؤمنان)؛ قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) سموا علی علی بإمرۃ ألمؤمنین». .

پس ما به همان نحو که پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرموده بود به آن حضرت سلام کردیم و این دستور در زمان حیات پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود. [یعنی، علی (علیه السلام) در زمان حیات پیامبر (صلی الله علیه و آله) ملقب به این لقب شریف ( یعنی امیرالمؤمنین) گردید. ](1)

همچنین شیخ مفید (رحمه الله)از معاویة بن ثعلبه نقل کرده است که گفت: «به اباذر غفاری رضوان الله علیه گفته شد: وصیت کن! گفت: وصیت کرده ام، گفته شد: به چه کسی وصیت کرده ای؟ گفت: به امیرالمؤمنین، گفته شد: (یعنی) به عثمان؟

گفت: نه، بلکه به آن کس که به حق امیرمؤمنان است، و او علی بن ابی طالب است، همانا او قوام و پایه نظام زمین و ربانی این امت است، اگر او را از دست دهید زمین را و آنچه بر اوست دگرگون خواهید یافت. «قیل لأبی ذر رضی الله عنه:

ص: 182


1- ارشاد شیخ مفید، اخبار فضائل امیرالمؤمنین عائلا، فصل 6، ح 4.

آؤص، قال: قد اوصیت، قیل إلی من؟ قال: إلی ألی المؤمنین، قیل: إلی عثمان؟

قال: لا ولکن إلی أمیر المؤمنین حقا علی بن أبی طالب (علیه السلام) ، انه لزر الأرض وربانی هذه الأمة لو قد فقدتموه لانکرتم الأرض ومن علیها»(1)

علامه طبرسی نیز در کتاب شریف کفایة الموحدین) از دانشمندان معروف اهل تسنن نقل کرده است که ابوبکر خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمد، آن حضرت به او فرمود: برو نزد امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و به او سلام کن، ابوبکر عرض کرد: یا رسول الله! در حیات شما علی را امیرالمؤمنین گوییم؟ فرمود: بلی. در حیات من او امیرالمؤمنین است. پس از ابوبکر، عمر آمد، پیامبر (صلی الله علیه و آله) به او نیز همان دستور را دادند، عمر پرسید: در زمان شما، علی امیرالمؤمنین است؟ فرمود: بلی.

نیز از اهل تسنن نقل کرده است که عمر به پیامبر(صلی الله علیه و آله) گفت: امیرالمؤمنین

کیست؟ آن حضرت فرمودند: علی بن ابی طالب است، گفت: از جانب خدا امیرالمؤمنین است یا از جانب شما؟ حضرت فرمودند: از جانب خدا و رسول خدا.

همچنین مرحوم طبرسی از اخطب خوارزمی و حافظ ابوبکر ( که هر دو از اهل سنتند) نقل کرده، که ابوبکر گفت: پیامبر(صلی الله علیه و آله) به ما امر کرد به علی (علیه السلام) سلام کنیم و بگوییم: السلام علیک یا امیرالمؤمنین.

نیز از دانشمندان معروف اهل تسنن نقل کرده است که به ابوبکر گفتند: تو در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله) به علی (علیه السلام) به لفظ امیرالمؤمنین سلام کردی، آیا آن روز را یاد داری یا فراموش کرده ای ؟ گفت: فراموش نکرده ام، گفتند پس اکنون چگونه بر او امارت و حکمرانی می کنی؟ عمر در آنجا حضور داشت و بلافاصله به جای ابوبکر پاسخ داد و گفت: نبوت و خلافت در یکجا جمع نمی شود.(2)

ص: 183


1- همان، ح 3.
2- کفایة الموحدین، ج 2، ص 80.( مطالب تلخیص شد)

مؤلف : از آنچه به طور خلاصه نقل شد، روشن گردید که لفظ «امیرالمؤمنین»

از جانب خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله) ، به عنوان نام امام علی (علیه السلام) معین شده و صریح در این است که آن حضرت از جانب خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله) منصوب و خلیفہ بلافصل و امام واجب الاطاعه است، آن جناب دارای مقام ولایت و رهبری و سرپرستی و صاحب اختیار مسلمانان است، یعنی خداوند سبحان رهبری و تدبیر امور مسلمانان را بر عهده او گذاشته و از مسلمانان خواسته است که بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) از او تبعیت و پیروی کنند.(1) و معنای اقرار به ولایت علی (علیه السلام) همین اعتراف و اعتقاد به امیرالمؤمنین بودن آن حضرت است. و این اقرار به این است که بگوییم:

(اشهد ان علیا أمیر المؤبینین حقا» ( گواهی می دهم که علی (علیه السلام) به حق و از روی حق امیرالمؤمنین است (نه به باطل و از روی باطل و به ناحق، به طوری که دیگران این لفظ را هم غصب کردند و آن را بر خود بستند و به این نام خوانده شدند).

شهادت به ولایت امام علی (علیه السلام) در اذان و غیره وبطلان عبادات بدون ولایت

ولایت و امامت بلافصل امیرالمؤمنین (علیه السلام) از ارکان ایمان و مکمل دین و شرط صحت تمام عبادات است و اسلام بدون آن ظاهری بیش نیست و عبادت بدون اعتقاد و اعتراف به ولایت، باطل و عاطل و بیهوده است.

مرحوم صاحب وسائل یک باب مطرح کرده است تحت عنوان: «بطلان العبادة

ص: 184


1- همان گونه که از جانب خدا و پیامبر(صلی الله علیه و آله) ، پدر و جد پدری ولایت بر طفل خود دارند، ولایت بر فرزند مجنون و عقب افتاده خود دارند، وصی و قیم ولایت بر یتیم دارد، یعنی خداوند سبحان آنها را ولی قرار داده و مسئولیت تربیت، سرپرستی، دخل و تصرف در شئون طفل، و مجنون و یتیم را بر عهده آنان گذارده و با وجود آنها دیگران حق دخالت ندارند و اگر دخالت کردند خلاف امر خدا مرتکب شده و ظالم و غاصبند.

بدون ولایة الأئمة (علیهم السلام) و اعتقاد امامتهم(1)». و در این باب نوزده روایت نقل کرده و در پایان فرموده است: «روایات در این باره، جدا بسیار است».

یکی از آن روایات چنین است که حضرت امام محمدباقر (علیه السلام) فرمودند:

بالاترین مرتبه امر دین و کلید آن، و درب ورودی همه چیز و مایه خرسندی خدای رحمان، اطاعت از امام است، بعد از شناسایی او. [تا آنکه فرمودند: همانا چنانچه کسی شبها را به عبادت بپا خیزد و روزها را روزه بگیرد، و تمام اموالش را صدقه دهد، و در تمام دوران عمرش حج بجا آورد، اما ولایت ولی خدا را نشناسد، تا از او پیروی کند، و تمام اعمالش با راهنمایی وی باشد، برای او ثواب و پاداشی نخواهد بود، و نزد خدای عزوجل حقی نخواهد داشت و از اهل ایمان نباشد».(2)

در روایت دیگر نقل کرده است که حضرت امام سجاد (علیه السلام) از اصحابش پرسید: «چه مکانی افضل مکانها است؟ گفتند: خدا و پیامبر و فرزند پیامبر(صلی الله علیه و آله) اعلم و آگاه ترند، فرمود: افضل مکانها در مسجدالحرام، بین رکن و مقام است ( رکن حجرالاسود و مقام حضرت ابراهیم (علیه السلام)) و چنانچه کسی به مقدار حضرت نوح که در میان قومش عمر کرد (نهصد و پنجاه سال عمر کند و روزها روزه بگیرد و شبها در بین رکن و مقام بپا ایستد و عبادت نماید و سرانجام خدا را

ص: 185


1- وسائل الشیعة، ج 1، ابواب مقدمة العبادات، باب 29
2- عن زرارة عن أبی جعفر (علیه السلام) فی حدیث، قال: ذروة الأمر، وسنامه و مفتاحه، وباب الأشیاء، ورضی الرحمان، الطاعة للامام بعد معرفته، أما لو أن رجلا قام لیله، وصام نهاره، و تصدق بجمیع ماله، و حج جمیع دهره، ولم یعرف ولایة ولی الله فیوالیه، و یکون جمیع أعماله بدلالته إلیه، ما کان له علی الله حق فی ثوابه، ولا کان من اهل الایمان. ( وسائل الشیعة، ج 1، ابواب مقدمة العبادات، باب 29، ح 2). این روایت در اصول کافی، ج 2، ص 19، باب دعائم الاسلام، ح 5، به طور مفصل آمده است.

بدون ولایت ما ملاقات کند، آن عباداتش هیچ نفعی برای او نخواهد داشت».(1)

در کتاب شریف «العروة الوثقی» در فصل مربوط به غسل اموات فرموده است: «یشترط فی المغسل أن یکون مسلما إثنی عشریا»، «شرط است غسل دهنده اموات مسلمان دوازده امامی باشد».

در همان کتاب در باب شرایط اذان و اقامه، فرموده است: «یشترط فی ألموذن الإیمان»، «شرط است که مؤذن مؤمن باشد».

در شرایط امام جماعت فرموده است: «در امام جماعت، ایمان شرط است».

در شرایط صحت روزه فرموده است: «یشترط فی صحة ألصوم الإسلام والإیمان فلا یصح من غیر المؤمن» ؛ «صحت روزه مشروط بر این است که شخص روزه گیر، مسلمان و مؤمن (شیعه دوازده امامی) باشد و روزه از غیر مؤمن صحیح نیست).

در شرایط اعتکاف فرموده است: «در صحت اعتکاف ایمان شرط است و از غیر مؤمن صحیح نیست).

در کتاب حج، در شرایط نایب فرموده است: «از شرایط نایب در حج، ایمان است، به خاطر اینکه عمل غیر مؤمن صحیح نیست، هرچند معتقد به وجوب حج باشد و از او قصد قربت حاصل شود»؟ «الثالث من شرائط النائب فی الحج الإیمان لعدم صحة عمل غیرالمؤمن و ان کان معتقدا بوجوبه وحصل منه نیة القربة»..

ص: 186


1- عن ابی حمزة الثمالی، قال: قال لنا علی بن الحسین (علیه السلام) ای البقاع افضل؟ فقلنا: الله و رسوله و ابن رسوله اعلم، فقال لنا: افضل البقاع مابین الرکن والمقام، ولو أن رجلا عمر ما عمر نوح فی قومه، الف سنة الا خمسین عاما، یصوم النهار، و یقوم اللیل فی ذلک المکان، ثم لقی الله بغیر ولایتنا لم ینفعه ذلک شیئا. ( وسائل الشیعة، همان، ح 12)

مرحوم آیة العظمی خوئی فرموده است: «روایات بسیاری دلالت دارند بر اینکه عمل مخالف باطل و عاطل (تهی و بیهوده و بی ارزش است» ؛ الروایات الکثیرة الدائة علی أن عمل المخالف باطل عاطل لأیعتدبه»(1)

علامه مجلسی و فرموده است: «امامیه اتفاق دارند بر اینکه شرط قبولی و صحت اعمال، ایمان است و از جمله ایمان، اقرار به ولایت همه ائمه (علیهم السلام) و امامت آن بزرگواران است، و روایات در این باره از شیعه و سنی متواتر و غیر قابل تردید است».(2)

بر این اساس اعتقاد و اعتراف به ولایت و امامت و خلافت بلافصل امام علی عا شرط صحت همه عبادات است، شرط صحت نماز، روزہ، حج و سایر عبادات است، نماز بدون ولایت مثل نماز بدون وضو است، لذا بر هر مسلمان خواهان صحت عبادات است که از روی اعتقاد و بینش واقعی بگوید: «أشهد أن علیا أمیر المؤمنین حقا» خصوصا هر جا شهادتین را به زبان جاری کرد و گفت:

«اشهد أن لا إله إلا الله، وأشهد أن محمدا رسول الله (صلی الله علیه و آله) »

در اصول کافی، از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) نقل است که فرمودند: «ما نخستین خاندانی هستیم که خدا نام ما را بلند ساخت، چون آسمانها و زمین را آفرید، به منادی دستور داد - سه بار - ندا داد: أشهد أن لا إله إلا الله، و - سه بار ندا

ص: 187


1- المستند، فی شرح العروة الوثقی، ج 13، ص 324.
2- واعلم ان الامامیة أجمعوا علی اشتراط صحة الاعمال وقبولها بالایمان الذی من جملته الاقرار بولایة جمیع الأئمة علی و امامتهم والاخبار الدالة علیه متواترة بین الخاصة والعامة. (بحارالانوار،ج 27، ص 166) علامه مجلسی در باب مربوط به بطلان عبادت بدون ولایت هفتاد و یک روایت نقل کرده است. (همان، از ص 166 تا 202 و این علاوه بر روایاتی است که در بابهای دیگر به مناسبت نقل کرده است).

داد - أشهد أن محمدا رسول الله، و - سه بار - ندا داد: اشهد ان علیا امیر المؤمنین حقا )(1)

و در بحارالانوار، از امام جعفر صادق (علیه السلام) نقل است که فرمودند: هنگامی که خداوند عزوجل عرش را آفرید، بر آن نوشت : لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علی أمیر المؤمنین [تا آن که فرمود: هرگاه یک نفر از شما گفت: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، پس باید بگوید: بگوید: علی أمیر المؤمنین .(2)

در روایت دیگر است که فرمود: وقتی رکعت چهارم نماز را خواندی، در تشهد آن بگو: «بسم الله و بالله و الحمد لله أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمدا عبده ورسوله، ارسله بالحق بشیرا ونذیرا أشهد أنک نعم الرب و أن محمدا نعم الرسول و ان علی بن ابی طالب نعم الولی و ان الجنة والنار حق.....(3)

و فرمود: إذا قلت تکبیر السابعة تقول وجهت وجهی للذی فطر السموات والأرض، حنیفا مسلما علی ملة إبراهیم و دین محمد و ولایة أمیر المؤمنین علی بن ابی طالب - صلوات الله علیهم - وما أنا من المشرکین...(4)

از امام صادق نقل است که فرمود: میان تکبیرهای هفتگانه مستحبی که قبل از تکبیرة الإحرام نماز می گویی، بگو: «علی ملة إبراهیم و دین محمد و منهاج علی

ص: 188


1- عن ابی عبدالله (علیه السلام) ؟ قال : «انا اول اهل بیت نوه الله بأسمائنا، إنه لما خلق السموات والأرض أمر منادیا فنادئ أشهد أن لا إله إلا الله، - ثلاثا - أشهد أن محمد رسول الله - ثلاثا - أشهد أن علیا أمیر المؤمنین حقا - ثلاثا» (اصول کافی، ج 1، کتاب الحجة، باب مولد النبی ، ص 441، ح 8).
2- قال : ان الله عزوجل لما خلق العرش کتب علیه لا اله الاالله محمد رسول الله علی امیرالمؤمنین (علیه السلام) الی ان قال) ثم قال (علیه السلام) فاذا قال احدکم لااله الاالله محمد رسول الله فلیقل علی امیرالمؤمنین (بحارالانوار، ج 84، ص 112)
3- مستدرک الوسائل، کتاب الصلوة ابواب التشهد، باب کیفیة التشهد، حدیث 3.
4- مستدرک الوسائل، کتاب الصلاة، ابواب التشهد باب کیفیة التشهد.

بن ابی طالب (علیه السلام) ( و در ذیل این روایت از حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه چنین آمده است :) علی ملة إبراهیم و دین محمد (صلی الله علیه و آله) و هدی علی أمیر المؤمنین (علیه السلام) ».(1)

حضرت آیة الله سیستانی فرموده است: «والشهادة لعلی (علیه السلام) بالولایة وامرة (2)المؤمنین مکملة للشهادة بالرسالة (3)» ( گواهی به ولایت و امیرالمؤمنین بودن علی (علیه السلام) ، کامل کننده شهادت به رسالت پیامبر (صلی الله علیه و آله) است).

مرحوم آیة الله خوئی فرموده است: «و یستحب الصلوة علی محمد و آل محمد عند ذکره الشریف و إکمال الشهادتین بالشهادة لعلی (علیه السلام) بالولایة وإمرة المؤمنین فی الأذان و غیره)»؛ «مستحب است صلوات بر محمد و آل محمد هرگاه نام شریف آن حضرت برده شد و مستحب است کامل کردن شهادتین به شهادت به ولایت و امیرالمؤمنین بودن علی ما در اذان و غیر اذان».(4)

مرحوم آیة الله حکیم به فرموده است: گفتن: «أشهد أن علیا أمیر المؤمنین و

ص: 189


1- وسائل الشیعه، ابواب تکبیرة الإحرام، ج 4، ص 724، باب 8، ذیل ح 3.
2- (الإمرة) ( النوع من ) اقرب الموارد. آمر - آمرا - و - امرة وإمارة. امارت یافت. رئیس شد. منجد الطلاب.
3- منهاج الصالحین، ج 1، ص 178.
4- منهاج الصالحین، ج 1، فصول اذان و اقامه. ضمنا فرموده مرحوم آیة الله خوئی در شرح العروة الوثقی چنین است: لا شبة فی رجحان ألشهادة الثالثه فی نفسها بعد أن کانت الولایة من متمسمات ألرسالة و مقومات الإیمان، و من کمال الدین بمقتضی قوله تعالی و ألیوم أکملت لکم دینکم، بل من ألخمس التی بنی علیها إلاسلام، ولا سیما وقد أصبحت فی هذه الأعصار من أجلی أنحاء ألشعار وأبرز رموز ألتشیع و شعار مذهب ألفرقة الناجیه، فهی إذن أمر مرغوب فیه شرعا وراجح قطعا فی الأذان وغیره، وإن کان الاتیان بها فیه بقصد ألجزئیة بدعه باطلة و تشریعا محرما» (المستند، ج 13،ص 260)

ولی الله» به قصد استحباب مانعی ندارد بلکه گفتن آن در این زمانها از شعائر ایمان و رمز تشیع است و از این جهت رجحان شرعی دارد، بلکه چه بسا واجب باشد ولی نه به عنوان جزء اذان.(1)

در پایان این قسمت، عین عبارات و کلمات برخی دیگر از فقها و بزرگان را در رابطه با شهادت به ولایت در اذان و غیره، در پاورقی نقل می کنم، امید مورد توجه قرار گیرد، ان شاء الله.(2)

ص: 190


1- کما انه لا بأس بالاتیان بشهادة أن علیا امیرالمؤمنین و ولی الله بقصد الاستحباب المطلق لما فی خبر الاحتجاج عن ابی عبدالله لا : اذا قال احدکم لااله الاالله محمد رسول الله فلیقل علی امیرالمؤمنین ، بل ذلک فی هذه الأعصار معدود من شعائر الایمان و رمز التشیع فیکون من هذه الجهة راجحة شرعة بل قد یکون واجبة لکن لا بعنوان الجزئیة من الأذان ....(المستمسک، ج 5، ص(544)
2- قال المجلسی : لا یبعد کون الشهادة بالولایة من الأجزاء المستحبة للأذان بشهادة الشیخ و العلامة و الشهید و غیرهم، بورود الأخبار بها. قال الشیخ فی المبسوط : فاما قول «اشهد ان علیا امیرالمؤمنین و آل محمد خیر البریة» علی ما ورد فی شواذ الأخبار، فلیس بمعمول علیه فی الاذان و لو فعله الانسان لم یأثم به غیر انه لیس من فضیلة الاذان و لاکمال فصوله، و قال فی النهایة : فاما ما روی فی شواذ الأخبار من قول «أن علیا ولی الله و أن محمد و آله خیر البشر» فمما لا یعمل علیه فی الأذان والاقامة، فمن عمل به کان مخطئا. و قال فی المنتهی : و اما ما روی من الشاذ من قول «ان علیا ولی الله و آل محمد خیر البریة» فمما لا یعول علیه. فیدل علی استحباب ذلک عموما و الأذان من تلک المواضع و قد مر امثال ذلک فی ابواب مناقبه (علیهم السلام) لو قاله المؤذن او المقیم لا بقصد الجزئیة بل بقصد البرکة، لم یکن آثمة فان القوم جوزوا الکلام فی اثنائهما مطلقة و هذا من أشرف الأدعیة و الأذکار. (انتهی ملخصا مافی بحار الانوار : ج 84، ص 112). مجلسی اول در روضة المتقین ج 2، ص 245 ( شرح من لا یحضر الفقیه) پس از نقل فرمایش شیخ صدوق فرموده است: محقق، و علامه و شهید، اخبار داله بر شهادت به ولایت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بعد از شهادتین را نسبت به شذوذ داده اند. (و الشاذ ما یکون صحیحة غیر مشهور ... مع ان عمل الشیعة کان علیه فی قدیم الزمان و لعل ترک ذکره فی الأخبار الواردة فی الأذان للتقیة .....) مرحوم صاحب جواهر بعد از نقل کلام مرحوم صدوق در «فقیه» فرموده است: و مع ذلک کله فعن المجلسی انه لا یبعد کون الشهادة بالولایة من الأجزاء المستحبة للأذان استنادا الی هذه المراسیل التی رمیت بالشذوذ و انه مما لا یجوز العمل بها و الی ما فی خبر القاسم بن معاویة المروی عن احتجاج الطبرسی عن الصادق (علیه السلام) : «اذا قال احدکم لااله الاالله محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) فلیقل علی امیرالمؤمنین و هو کماتری، الا انه لا بأس بذکر ذلک لا علی سبیل الجزئیة عملا بالخبر المزبور و لا یقدح مثله فی الموالات و الترتیب بل هی کالصلوة علی محمد (صلی الله علیه و آله) عند سماع اسمه و الی ذلک أشار العلامة الطباطبایی(ره) فی منظومته عند ذکر سنن الاذان و آدابه فقال : صل اذا ما اسم محمد بدا علیه و الآل فصل لتحمدا و اکمل الشهادتین بالتی قد اکمل الدین بها فی المئة واتها مثل الصلوة خارجة عن الخصوص بالعموم و الجة ثم قال صاحب الجواهر ]: بل لولا تسالم الاصحاب لأمکن دعوی الجزئیة بناء علی صلاحیة العموم المشروعیة الخصوصیة و الأمر سهل. انتهی کلام صاحب الجواهر( ره) (ج 9، ص 87) و قال المحقق الهمدانی فی مصباح الفقیه، ج 2، باب اذان و اقامه : فالأولی أن یشهد لعلی (علیه السلام) بالولایة و إمرة المؤمنین بعد الشهادتین قاصدا به امتثال العمومات الدالة علی استحبابه ... و قال صاحب مهذب الاحکام فی شرح عبارة العروة : الوجه فی عدم جزئیة الشهادة بالولایة جزء الأذان والاقامة، لعدم التعرض لها فی النصوص الواردة فی کیفیة الاذان و الاقامة ولکن الظاهر انه لوجود المانع لا لعدم المقتضی، ویکفی فی اصل الرجحان جملة من الأخبار. مهذب الاحکام، تألیف فقیه عصره السید عبدالاعلی الموسوی السبزواری ، ج 6، ص 21.

شهادت به ولایت به چه لفظی باشد؟

از روایات و عبارات فقها که در صفحات قبل نقل کردیم استفاده می شود که گویاترین عبارت این است که بگوییم: «اشهد ان علیا أمیر المؤمنین حقا و

ص: 191

ولی الله» ( گواهی میدهم که علی (علیه السلام) از جانب حق و به حق و از روی حق امیرالمؤمنین و ولی خداست) همانگونه که این عبارت در روایت کافی از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است ( روایت در صفحه 188 گذشت) و اما «اشهد ان علیا ولی الله» شهادت به ولایت نیست، بلکه شهادت بر این است که علی (علیه السلام) از اولیاء خداست ( که در ادامه به آن اشاره می کنم و اینکه در توضیح المسائل ها این عبارت، به عنوان شهادت بر ولایت نوشته شده، ظاهرة خلط و تسامح شده است.

البته شاید به منظور هم آهنگ شدن شهادات سه گانه، گفتن «ولی الله» به جای «حق» مناسب باشد، همان گونه که در عبارت مستمسک مرحوم حکیم آمده است، ولی لازم است لفظ «امیرالمؤمنین» آورده شود، که خصوص این کلمه گویای اعتراف به ولایت است، و این عبارت در خصوص اذان و اقامه و به خاطر حفظ تناسب مانعی ندارد (هر چند اگر گفته شود: «اشهد ان علیا أمیر المؤمنین و ولی الله» شهادت کاملتر و تناسب هم حفظ می شود). اما در موارد دیگر، مناسب است شهادت به ولایت، با عبارت «اشهد ان علیا أمیر المؤمنین حقا)، انجام شود.

امام علی (علیه السلام) «ولی الله» است

شکی نیست که حضرت امیر (علیه السلام) از مصادیق روشن و قطعی اولیاء خداوند متعال است.

خداوند سبحان فرموده است: ( ألا إن أولیاء الله لا خوف علیهم ولا هم یحزنون * الذین آمنوا وکانوا یتقون» (1)؛ «آگاه باشید اولیاء ( دوستان راستین خدا نه ترسی دارند و نه غمگین می شوند، آنان کسانی هستند که ایمان آوردند و تقوا پیشه اند».

ص: 192


1- سوره یونس، آیه 62.

خداوند متعال در این آیه مبارکه اولیای خود را با دو صفت معرفی و مشخص فرموده است، اول ایمان، دوم تقوا، آن هم تقوای مستمر و پرهیز از نافرمانی خدا به طور دائم و روزمره و تا پایان عمر، ( یتقون).(1)

برای روشن شدن اینکه امام علی (علیه السلام) از مصادیق قطعی اولیای خداوند متعال است، باید معنی «ولی» و «اولیاء» توضیح داده و شناخته شود.

اولیاء» جمع «ولی» (بر وزن غی) از ماده «ولی یلی» گرفته شده، و در اصل به معنای نبودن واسطه و حائل میان دو چیز است، به معنای نزدیک و قرار داشتن دو چیز در کنار هم بدون فاصله است. ( تلو).(2)

استعمال «ولی» در مورد سرپرست، مربی، صاحب اختیار، و دوست به همین مناسبت است.

قابل توجه اینکه هرگاه گفته شود «خدا ولی» است، «الله ولی الذین آمنوا» در

اینجا «ولی» به معنای سرپرست، مربی، رهبر متصرف در امور و شئون است -

ولی طفل، ولی و قیم یتیم، یعنی سرپرست و متکفل و صاحب اختیار طفل و یتیم - و هرگاه گفته شود (مثلا) سلمان ولی خدا است، در اینجا «ولی» به معنای دوست و نزدیک است.

البته دوستی مراتب متفاوت دارد، دوست زبانی، دوست نانی و دوست جانی و راستین.(3)

ص: 193


1- این معنا از کلمه «قون» استفاده می شود، به تفسیر المیزان، ج 10، ص 88، و ج 1، ص 304 مراجعه شود.
2- الولایة والولایة : القرابة. (اقرب الموارد)
3- رفیقان بر سه قسمند ار بدانی زبانی اند و نانی اند و جانی به نانی نان بده از در برانش نوازش کن تو یاران زبانی ولیکن یار جانی را بدست آر به جانش جان بده گر می توانی

دوست راستین کسی است که جز محبوب چیزی نمی بیند. و جز رضا و خواسته محبوب، خواسته و آرزویی ندارد، همه هستی اش وقف محبوب و در اختیار محبوب است، خود را همیشه و همه جا در زیر سایه محبوب می بیند.

بر این اساس «اولیاء خدا» افرادی هستند که میان آنها و خدا هیچگونه فاصله و حائلی وجود ندارد، از همه چیز دل کنده و تنها به او دل بسته اند، هیچگونه حجابی بر قلبشان سایه نیفکنده و از هر نوع ظلمت و تاریکی برکنارند، در پرتو ایمان کامل و نور معرفت و تقوای مستمر و روزمره، و به خاطر عبادات خالصانه و اعمال شایسته، خدا را با چشم دل می بینند و خود را متصل به وجود مطلق و قدرت بی نهایت پروردگار مشاهده می کنند، اولیاء خدا غرق صفات جمال و جلال خدا هستند، و غیر او را به فراموشی سپرده و به چیزی جز او فکر نکرده و دل نبسته و نمی بندند.

اولیاء خدا از هرگونه وابستگی به جهان ماده، رها و آزادند و «زه» حقیقی بر سراسر زندگی و وجودشان حاکم است، نه به خاطر از دست دادن چیزی جزع و بی صبری می کنند، و نه با به دست آوردن چیزی مغرور می شوند.

نه ریاست و مقام دنیوی و نعمتهای ظاهری فریبشان می دهد، و نه فقدان چیزی مأیوس و ناامیدشان می کند.

در نظر اولیاء خدا، ماسوای خدا ناچیز و بی ارزش و ناپایدار است، زیرا کسی که در کنار دریا قرار دارد، قطره در نظرش هیچ است، کسی که در تابش خورشید قرار گرفته، نور شمع خیره اش نمی کند، کسی که خود را در پرتو قدرت الهی و متصل به آن می بیند، از چیزی ترس و وحشت ندارد.

کسی که خدا را مالک الملک می شناسد، ریاست و قدرت دنیوی و نعمتهای ظاهری فریبش نمی دهد.

ص: 194

کسی که خود را وابسته و دل داده به نیروی غیبی و بی نهایت نموده، از مواجه با دشمن سرسخت و مخالف عنود و لجوج، اضطراب و هراس پیدا نمی کند.

کسی که می داند هرچه خدا خواسته، صلاح او در آن است، به خاطر حوادث و مشکلات جزع و بی تابی نمی کند.

و از اینجا روشن می شود که چرا اولیاء خدا ترس و اندوه به خود راه نمی دهند و ندارند. چرا از فقدان نعمتی غصه دار و اندوهگین نمی شوند، و چرا از دشمن کینه توز، ترس و نگرانی پیدا نمی کنند (الأخوف علیهم ولا هم یحزنون).

اکنون با توضیح مختصری که در معنای «اولیاء خدا» ( دوستان راستین خدا) داده شد، چنانچه کسی صفات، عبادات، اعمال و زندگی امام علی (علیه السلام) را در نظر آورد، بدون شک و تردید، از عمق وجودش اعتراف خواهد نمود که آن حضرت از مصادیق روشن، و در رأس «اولیاءالله» قرار دارد، و از دوستان راستین و واقعی پروردگار است و بی اختیار می گوید: «اشهد ان علیا أمیر المؤمنین و ولی الله» ( گواهی می دهم که علی ع امیر مومنان و دوست ( راستین) خداوند متعال است). «الحمد لله الذی جعلنا من التمسکین بولایته و ولایة الأئمة المعصومین من ذریته». صلوات الله و سلامه علیهم.

امیرالمؤمنین (علیه السلام) مثل أعلای صفات

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، در کمالات نفسانیه - مانند علم، حلم، شجاعت، سخاوت، حسن خلق، عفت، فتوت جوانمردی و غیر اینها بی نظیر بود. همچنین در کمالات جسمانی، -مثل قدرت، قوت، زور و بازو مانند نداشت.

آن حضرت مل اعلا و نمونه بارز صفات و خصوصیات امامت بود، در

ص: 195

ایمان، تقوا، پرهیزکاری، عدل و انصاف، همتا نداشت. در اجرای مقررات دین، بین آشنا و بیگانه فرق نمی گذاشت. در زندگی به حداقل ضرور اکتفا می کرد. و همیشه دلسوز یتیمان و مستمندان بود.

آری هرانسان با انصاف و بی غرضی، در حالات وصفات و روحیات آن حضرت تأمل کند و کلمات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را درباره او، مورد توجه و دقت و بررسی قرار دهد، خواه ناخواه بر تقدم و افضیلت آن امام والا مقام، اعتراف می کند.

امیرالمؤمنین (علیه السلام) در آیه تطهیر

(إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهرکم تطهیرا)(1)

خداوند فقط می خواهد پلیدی را از شما اهل بیت دور کند و به طور کامل شما را پاک سازد». .

به اتفاق همه مفسران شیعه و سنی، مراد از اهل بیت در این آیه شریفه، اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) است و بدیهی است که اهل بیت شامل صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله) و اجانب و بیگانگان نمی شود. همچنین زنان پیامبر (صلی الله علیه و آله) مشمول این آیه نبوده و نیستند.

در تفسیر نورالثقلین، 26 روایت از ائمه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین نقل کرده که آیه تطهیر در باره خمسه طیبه نازل شده است.

ما در اینجا از باب تیمن و تبرک به ترجمه چهار روایت از آنها اکتفا می کنیم.

1۔ حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) فرمودند: آیه «انما یرید الله...» در باره پیامبر و

علی بن ابی طالب و فاطمه و حسن و حسین صلوات الله علیهم نازل شد، و آن

چنین بود که: پیامبر (صلی الله علیه و آله) در اتاق همسرش ام سلمه استراحت می کرد و علی و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام) را دعوت فرموده و عبای خیبری را بر آنها پوشاند و

ص: 196


1- سوره احزاب (33)، آیه 33.

خود نیز زیر عبا قرار گرفت و گفت: «أللهم هؤلاء أهل بیتی وعدتنی فیهم ما وعدتنی، اللهم إذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهیرا»؛ «بار پروردگارا ! اینها اهل بیت من هستند، که در باره ایشان به من وعده مخصوص به آنها دادی، خدایا ! اینان را از هرگونه پلیدی و آلودگی دور فرما، و آنان را برای همیشه پاک دار».

ام سلمه گوید: به پیامبر (صلی الله علیه و آله) گفتم: من هم در این دعا با آنها شریکم؟ فرمود: «به تو مژده می دهم که عاقبتت خیر است» «ابشری یا أم سلمة فانک إلی خیر».(1)

2- امیرالمؤمنین علا در شورای مسلمانان برای تعیین خلیفه، برای اثبات خلافت خود فرمود: «انشدکم الله هل فیکم أحد أنزل الله فیه آیة التطهیر علی رسول الله : «انما یرید الله..» رسول الله (صلی الله علیه و آله) کساء خیبریا فضمنی فیه وفاطمة والحسن والحسین ثم قال: یا رب هؤلاء أهل بیتی و عترتی فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا غیری ؟ قالوا اللهم لا»، «شما را به خدا سوگند میدهم، آیا در میان شما کسی هست که خدا در باره اش آیه تطهیر را بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) نازل کرده باشد جز من؟ آیا چنین نبود که وقتی آیه تطهیر نازل شد، پیامبر(صلی الله علیه و آله) عبای خیبری را گرفت و من و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام) را در بر خود قرار داد و گفت: ای پروردگار! اینها اهل بیت من هستند، اینان را از هرگونه پلیدی برای همیشه پاکشان بدار؟ همه حاضران گفتند: خدا گواه است که سخنان تو صحیح است و جز آن نیست».(2)

3- ابوبصیر روایت مفصلی از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده که در ضمن آن فرمودند:

اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) شما را از راه هدایت به راه ض لالت نمی برند، و اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله) سکوت می کرد و اهل بیتش را معرفی نمی کرد، آل فلان و فلان ادعا

ص: 197


1- تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص 270، ح 84، ذیل تفسیر آیه تطهیر.
2- همان، ص 272، ح 90.

می کردند که ما هم اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) هستیم، و هنگامی که خداوند متعال آیه إنما یرید الله..» را در کتابش ( قرآن مجید نازل فرمود، علی و حسن و حسین و فاطمه (علیها السلام) در خانه ام سلمه بودند، پیامبر (صلی الله علیه و آله) آنها را زیر عبا برد و عرض کرد:

ای خدا! هر پیامبری خواص و اهلی ممتاز دارد که وزنه نبوت او هستند و این وزنه و ممتازها در نبوت من، کسی جز این چند نفر نیستند». ام سلمه گفت: ای پیامبر! فقط این چند نفر؟ مگر من از اهل و بستگان تو نیستم؟ فرمود: «تو پایان خوبی داری، ولی وزنه های نبوت من تنها علی و فاطمه و حسن و حسینند».

«ولکن الله عزوجل الله فی کتابه لنبیه إما یرید الله فکان علی والحسن والحسین و فاطمه (علیهم السلام) فادخلهم رسول الله تحت الکساء فی بیت أم سلمة، ثم قال: اللهم ان لکل نبی أهلا وثقلا و هؤلاء أهل بیتی و ثقلی. فقالت أم سلمة : ألست من أهلک؟ قال: إنک إلی خیر ولکن هؤلاء أهلی و ثقلی»(1)

4- در زمان خلیفه سوم، گروهی از مهاجر و انصار در مسجد گرد آمدند، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) سخنرانی فرمود، در خلال سخنان خود اشاره به آیه تطهیر نمود، و گفت: ای مردم! آیا آیه تطهیر در کتاب خدا نازل نگشته، مگر نه این بود که در خانه ام سلمه، رسول خدا، من و همسر و فرزندانم را زیر کساء برد و گفت:

ای خدا، اهل بیت من جز اینان کسی نیست، پروردگارا این نزدیکان و بافته شده از روح منند، رنج و گرفتاری آنها، مرا رنج می دهد، و سختی بر آنان مرا در تنگنا قرار می دهد، پس ای خدا! آنچه گزند و آفت و پلیدی است از آنان برطرف گردان و کاملا پاکشان دار. و مگر غیر از این بود که ام سلمه هم می خواست مشمول آیه باشد و در زمره اهل بیت قرار گیرد، و پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: نه، این آیه در حق من و برادر و دخترم و حسن و حسین... نازل شده؟

ص: 198


1- تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص 274، ح 97

راوی گوید: سخنان امیرالمؤمنین (علیه السلام) که به پایان رسید، همه حاضران، در پاسخ آن حضرت گفتند: صحیح است، ام سلمه هم این مطلب را خبر داد، و ما تنها به گفته او اکتفا نکردیم، بلکه از شخص پیامبر سؤال کردیم، فرمود: صحیح است و آنچه ام سلمه گفته بود پیامبر (صلی الله علیه و آله) یا تکرار کرد.(1)

و در روایات است که بعد از نزول آیه تطهیر، پیامبر (صلی الله علیه و آله) ، مدت شش ماه، هنگامی که برای نماز صبح از کنار خانه فاطمه (علیها السلام) می گذشت، صدا می زد:

الصلاة یا أهل البیت !! (إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا ؛ ای اهل بیت، وقت نماز است، خداوند می خواهد آلودگی را از شما اهل بیت دور کند و شما را پاک سازد.(2)

ضمنا در تفسیر المیزان فرموده است: «روایاتی که از طرق شیعه وارد شده که فرموده اند: آیه تطهیر در باره خمسه طیبه صلوات الله علیهم نازل شده، بیش از هفتاد روایت است، و این علاوه بر روایات بسیاری است که اهل سنت به طرق مختلف و فراوان از ام سلمه و عایشه و ابوسعید خدری و ... نقل کرده اند که طرق آنها قریب به چهل عدد می رسد.(3)

نکته: خداوند سبحان در آیه تطهیر پاکی اهلبیت (علیهم السلام) را به طور مطلق و بدون هیچ قید و شرطی اراده و بیان کرده است، ولی نسبت به زنان پیامبر(صلی الله علیه و آله) ، نبودن آنها را مانند سایر زنان، مشروط به تقوا کرد و فرموده است: ( یا نساء النبی لستن کأحد من النساء إن اتقیتن (4))، «ای زنان پیامبر! شما مانند هیچ یک از سایر زنان نمی باشید، اگر تقوا پیشه سازید).

ص: 199


1- تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص 272، ح 92.
2- شواهد التنزیل، ج 2، ص 11 و ص 28.
3- المیزان، ج 16، ص 329.
4- سوره احزاب (33)، آیه 36.

و در آیه دیگر پاداش اخروی آنها را مطلق قرار نداده، بلکه مشروط کرده و فرموده است: ( وإن کنتن تردن الله ورسوله والدار الآخرة فإن الله أعد للمحسنات منکن أجرأ عظیما (1)» ؛ «[ای زنان پیامبر!] و اگر خدا و رسولش و سرای آخرت را می خواهید، به راستی خدا برای نیکوکاران از شما (نه همه شما پاداش بزرگ آماده کرده است».

همچنین خداوند سبحان، افرادی را به عنوان صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله) معرفی و قرار داده که متصف به صفت ایمان و عمل صالح و تداوم دهنده این دو صفت تا آخر باشند. وصحابی بودن و پاداش یار پیامبر(صلی الله علیه و آله) بودن را مطلق و بدون قید و شرط قرار نداده و فرموده است: ( محمد رسول الله والذین معه... [تا آنکه فرموده است: ] الذین آمنوا وعملوا الصالحات منهم مغفرة وأجرأ عظیما)(2)، «محمد رسول خداست و کسانی که با او، و همراه و صحابه اویند... [از میان آنها تنها ] کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام دادند و تا به آخر به این دو صفت باقی مانده و به آن تداوم بخشیده، و در خط پیامبر (صلی الله علیه و آله) ثابت ماندند] خداوند به چنین صحابه ای وعده آمرزش و اجر عظیم داده است(3).» نه به همه صحابه .(4)

به هر حال تفاوت اهل بیت (علیهم السلام) با سایرین از همین آیات روشن می شود و خود این مطلب نیز یکی از قرائن است بر اینکه آیه تطهیر فقط در شأن أهل بیت (علیهم السلام) نازل شده و هرگز زنان پیامبر (صلی الله علیه و آله) مشمول آن نیستند.

ص: 200


1- سوره احزاب (33)، آیه 39.
2- سوره فتح (48)، آیه 29.
3- به شرحی که در کتاب «روزهای مدینه)، ص 691 بیان کرده ام.
4- شاهد روشن این مطلب روایات بسیاری است که از قول پیامبر (صلی الله علیه و آله) نقل کرده اند مبنی بر اینکه گروهی از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله) مرتد و جهنمی شدند، و بخاری در صحیحش و مسلم نیز در صحیحش روایات را نقل کرده اند، و آنها را در کتاب «روزهای مدینه»، ص 712 آورده ام.

زنان پیامبر (صلی الله علیه و آله) مشمول آیه تطهیر نیستند

گاهی می گویند : مراد از (أهل البیت ) در آیه تطهیر، زنان پیامبر (صلی الله علیه و آله) هستند، زیرا صدر و ذیل آیه مربوط به زنان آن حضرت و خطاب به آنها است.(1)

ولی غافلند از اینکه :

اولا: در خود آیه شاهد وجود دارد که مراد از «اهل البیت» زنان پیامبر(صلی الله علیه و آله) نیستند و آن شاهد ضمیرهای متعددی است که در صدر و ذیل آیه به صورت جمع مؤنث آمده است: (و قرن)، (بیوتکن)، (اقمن)، (آتین)، (اطعن)، (و اذکرن)،( فی بیوتکن ) که مخاطب زنان هستند. ولی در قسمت مربوط به «اهل البیت» ضمیرها به صورت جمع مذکر آمده است: ( عنکم)، ( ویطهرکم) که مخاطب در این قسمت مردان هستند، و مانعی ندارد که در یک آیه چند جمله خطاب به زنان و چند جمله خطاب به مردان باشد، همان گونه که در سورة یوسف آمده است: (یوسف أعرض عن هذا واستغفری لذنبک إنک کنت من المخاطئین )(2)

«ای یوسف! این حادثه را نادیده بگیر و تو [ای بانو از گناهت استغفار کن، زیرا تو از خطاکارانی». که ابتدا خطاب به حضرت یوسف است. (یوسف أعرض) و بلافاصله خطاب به زلیخا است. (واستغفری لذنبک) ، ( إنک کنت).

ثانیا : روایاتی که از کتابهای معتبر اهل سنت، در صفحات قبل نقل کردیم، مراد از «اهل البیت» را مشخص کرده و تصریح کردند بر اینکه زنان پیامبر(صلی الله علیه و آله) مشمول آیه تطهیر نیستند و مراد از «اهل البیت» تنها محمد، علی، فاطمه، حسن

ص: 201


1- وقرن فی بیوتکن ولا تبرجن تبرج الجاهلیة الأولی وأقمن الصلاة وآتین الزکاة وأطعن الله ورسوله إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت ویطهرکم تطهیرا * واذکرن ما یتلی فی بیوتکن من آیات الله والحکمة إن الله کان لطیفا خبیرا.
2- سورة یوسف / 29.

و حسین علیهم السلام اند.

ثالثا : عایشه که به هر مناسبتی تلاش می کرده برای خود مقام و امتیازی ثابت و بیان کند، اما در باره آیه تطهیر، هرگز ادعا نکرده که مشمول آیه بوده است، بلکه - طبق روایت 2 که در صفحه 163 از ثعلبی نقل کردیم - اعتراف کرده که این آیه مخصوص و منحصر به خمسه طیبه بوده، و پیامبر (صلی الله علیه و آله) او را طرد و کنار زده است.

رابعا : قرائن و شواهد خارجی نیز گویای این است که آیه تطهیر شامل زنان پیامبر(صلی الله علیه و آله) نمی شود، مثل جنگ جمل و آتش افروزیها و جنگ با امام واجب الاطاعة و مخالفت با صریح قرآن مجید، که سبب کشته شدن جمع کثیری از مسلمانان گردید، و این رفتار با اراده تطهیر از جانب خدا، صد در صد منافات دارد.

طبق روایات اهل سنت نیز، زنان پیامبر(صلی الله علیه و آله)مشمول آیه تطهیر نیستند

{1} در صحیح مسلم است که ابن حبان گوید: بر زید بن ارقم وارد شدیم و به او گفتیم: تو از صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله) هستی، با آن حضرت نماز خوانده ای و حدیث شنیده ای، از احادیثی که شنیده ای برای ما نقل کن.

زید گفت: روزی در غدیر خم - بین مکه و مدینه - رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ایستاد و خطبه خواند و موعظه کرد، تا آن که فرمود: «إنی تارک فیکم الثقلین أحدهما کتاب الله وأهل بیتی.. فقلنا له : من أهل بیته؟ نساؤه. قال: لا، وأیم الله، إن ألمرأة تکون مع الرجل العصر من ألدهر. ثم یطلقها فترجع إلی أبیها و قومها، آهل بیته أصله و عصبته الذین حرموا الصدقة بعده». .

از زید بن ارقم سؤال کردیم: اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) چه کسانی هستند؟ آیا زنان پیامبرند؟

ص: 202

زید گفت: نه، سوگند به خدا زنان پیامبر (صلی الله علیه و آله) اهل بیت پیامبر نیستند، همانا زن مدت زمانی با مرد است، سپس او را طلاق میدهد، پس زن به خانه پدر و وابستگانش برمی گردد، اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) اصل و رگ و ریشه آن حضرت هستند، آن چنان کسانی هستند که صدقه بر آنها حرام شده است.(1)

{2} «مسلم» در «صحیحش» با چند سند از صفیه، از عایشه نقل کرده است که گفت:

خرج النبی (صلی الله علیه و آله) غداه و علیه مرط مرحل، من شعر أسود. فجاء الحسن بن علی فادخله. ثم جاء الحسین فدخل معه. ثم جاءت فاطمه فأدخلها. ثم جاء علی فأدخله. ثم قال: (إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا )(2)

عایشه گوید: روزی رسول الله (صلی الله علیه و آله) [از حجره خارج شد و عبایی بافته شده از موی سیاه با آن حضرت بود، پس حسن بن علی علا آمد، رسول الله (صلی الله علیه و آله) او را داخل عبا کرد، پس از آن حسین بن علی (علیه السلام) آمد او را نیز داخل عبا کرد، سپس فاطمه (علیها السلام) آمد آن حضرت را نیز داخل عبا کرد، پس از آن علی (علیه السلام) آمد او را هم داخل عبا کرد و در این موقع گفت:

(إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا ) ؛ خدا فقط میخواهد آلودگی را از شما خاندان - پیامبر - بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند.(3)

{3} ثعلبی نیز در تفسیرش از ام سلمه نقل کرده که پیامبر (صلی الله علیه و آله) در خانه خود بود که فاطمه (علیها السلام) پارچه ای نزد آن حضرت آورد، پیامبر (صلی الله علیه و آله) می فرمود: شوهر و دو فرزندت حسن و حسین (علیهم السلام) را صدا بزن، فاطمه (علیها السلام) آنان را حاضر کرد، سپس با رسول خدا غذا خوردند، بعد پیامبر (صلی الله علیه و آله) عبا بر آنان افکند و گفت : «أللهم هؤلاء

ص: 203


1- صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب من فضائل علی بن ابی طالب عائلا، ح 37 - 2408.
2- سوره احزاب (33)، آیه 33.
3- صحیح مسلم، باب فضائل اهل بیت النبی . ح 2424.

أهل بیتی وعترتی فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا»؛ «خدایا ! اینان خاندان منند، پلیدی را از آنان دور، و از هر آلودگی پاکشان گردان». .

و در اینجا آیة وإنما یرید الله به نازل شد... [ ام سلمه گوید: من گفتم : آیا من هم با شما هستم ای رسول خدا ؟! فرمود: «انک إلی خیر» «تو بر خیر و نیکی هستی» [ اما در زمره این گروه نیستی]

{4} همچنین «ثعلبی» نقل کرده است: هنگامی که از عایشه در باره جنگ جمل و دخالت او در آن جنگ سؤال کردند گفت: این یک تقدیر الهی بود؛ و هنگامی که در باره علی ما از او سؤال کردند چنین گفت:

(تسألنی عن رجل کان من أحب الناس إلی رسول الله (صلی الله علیه و آله)، و کانت تحته ابنته وأحب الناس إلیه؟ لقد رأیت رسول الله (صلی الله علیه و آله) دعا علیا و فاطمه و حسنا و حسینا (علیهم السلام) فألقی علیهم ثوبا قال: أللهم هؤلاء أهل بیتی الله عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا. قالت: فدنوت منهم، فقلت: یا رسول الله (صلی الله علیه و آله) و أنا من أهل بیتک؟ فقال (صلی الله علیه و آله): تنحی فإنک إلی خیر».(1)

«از من در باره کسی سؤال میکنی که محبوب ترین مردم نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود، از کسی می پرسی که همسر محبوب ترین مردم نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود، من با چشم خود، علی و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام) را دیدم که پیامبر (صلی الله علیه و آله) آنها را در زیر لباسی جمع کرد و گفت :

خداوندا! اینها خاندان منند، رجس را از آنها ببر و از آلودگی ها پاکشان فرما، (عایشه گوید: من عرض کردم ای رسول خدا! آیا من هم از اهل بیت شما هستم؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: دور باش، کنار برو، تو بر خیر هستی [اما جزء این جمع نیستی]»

{5} احمد بن حنبل نیز از ابن عباس نقل کرده است که: «أخذ رسول الله (صلی الله علیه و آله)

ص: 204


1- این روایت و روایت قبل را ابن کثیر نیز در تفسیرش، ج 3، ص 493 و 494 آورده است.

توبه فوضعه علی علی و فاطمة و حسن و حسین فقال: (إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا (1)»؛ «رسول خدا (صلی الله علیه و آله) لباس خود را گرفت و بر علی، و فاطمه و حسن و حسین افکند و فرمود: خدا فقط می خواهد پلیدی را از شما اهل بیت ببرد، و شما را کاملا پاک کند».

{6} نیز احمد بن حنبل، از حکیم بن سعید نقل کرده است که گفت: نزد ام سلمه از علی (علیه السلام) باد کردیم، ام سلمه گفت: آیه ( إنما یرید الله ) در خانه من نازل شد، پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمد به خانه من و فرمود: اجازه مده کسی بر من وارد شود، ناگاه فاطمه (علیها السلام) آمد، نتوانستم مانع ورود او بر پدرش شوم، سپس حسن آمد، نتوانستم مانع ورود او بر جدش شوم، بعد حسین آمد، نتوانستم جلوی او را از ورود بر جدش بگیرم، سپس علی (علیه السلام) آمد، نتوانستم مانع ورود او شوم، پس هنگامی که جمع شدند، پیامبر (صلی الله علیه و آله) عبا را بر آنها افکند و گفت: «هؤلاء أهل بیتی فأهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا، فنزلت هذه الآیة حین اجتمعوا علی البساط. قالت: فقلت: یا رسول الله و أنا؟ قال : فوالله ما أنعم، وقال: إنک علی خیر»(2)؛ «اینان اهل بیت من هستند، پلیدی را از آنان دور گردان و آنان را به طور کامل پاکیزه ساز، پس در همان زمان که جمع بودند این آیه نازل شد، ام سلمه گوید: من گفتم: ای رسول خدا! من هم هستم؟ فرمود: تو به خیری».

امام علی (علیه السلام) در آیه مباهله

(فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع أبناء وأبناء کم ونساءنا

ص: 205


1- مسند احمد، ج 1، ط الحلبی، ص 330، وح 3062، ط المعارف.
2- مسند احمد 10: 177، ح 26570: و تفسیر ابن کثیر 3: 493.

ونساءکم وأنفسنا وأنفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علی الکاذبین)(1)

هرگاه کسانی بعد از علم و دانشی که به تو عطا شده [باز در باره عیسی (علیه السلام) با تو به ستیز و محاجه برخاستند، بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت کنیم، شما هم زنان خود را، ما خویشان نزدیک خود را دعوت کنیم، شما هم خویشان نزدیکتان را، سپس یکدیگر را نفرین نماییم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.

بعد از اینکه آیاتی در باره حضرت عیسی (علیه السلام) نازل شد و فرزند خدا، یا خدا بودن او را نفی کرد، گروهی از نصارای نجران آمدند خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و گفتند:

آیا ممکن است فرزندی بدون پدر متولد شود؟! در این هنگام این آیه نازل شد.

(إن مثل عیسی عند الله کمثل آدم»(2)، «مثل عیسی در نزد خدا همچون آدم است.»

این آیه دلیل کوتاه و روشن در پاسخ نصارا بود، که اگر حضرت عیسی (علیه السلام) بدون پدر به دنیا آمد جای تعجب نیست و دلیل بر فرزندی خدا، یا خدا بودن او نمی شود، بلکه خلقت حضرت آدم (علیه السلام) ، شگفت انگیز تر است، زیرا او بدون پدر و مادر به دنیا آمد. سرانجام پیامبر (صلی الله علیه و آله) نصارا را به همان گونه که خداوند در آیه مبارکه فرموده بود، دعوت به مباهله کرد، آنها یک روز مهلت خواستند و با اسقف ( روحانی بزرگشان) مشورت کردند، وی گفت: فردا نگاه کنید، اگر محمد (صلی الله علیه و آله) با فرزندان و خانواده اش آمد، از مباهله با او بترسید، اما چنانچه با اصحابش آمد با او مباهله کنید و نترسید، زیرا در این صورت معلوم می شود که او بر حق نیست. روز بعد دیدند پیامبر (صلی الله علیه و آله) با آرامش و وقار، در حالی که حسین (علیه السلام) را در آغوش گرفته و دست حسن (علیه السلام) را در دست دارد و علی (علیه السلام) در کنارش و

ص: 206


1- سورة آل عمران (3)، آیه 61.
2- سورة آل عمران (3)، آیه 59.

فاطمه (علیها السلام) پشت سر آن حضرت آمدند.

نصارا در حالی که اسقف آنها پیشاپیششان بود جلو آمدند، هنگامی که از نزدیک چشمشان به آن چهره های نورانی و درخشان افتاد متحیر شدند و پرسیدند: این افراد که محمد (صلی الله علیه و آله) همراه خود آورده است چه کسانی هستند؟ گفتند: آن دو کودک، حسن و حسین (علیهم السلام) فرزندان دخترش فاطمه اند، آن جوان، علی بن ابی طالب، پسر عمو و داماد و محبوب ترین خلق خدا نزد او است، و آن بانوی جوان، دخترش فاطمه زهرا (علیها السلام) ، عزیز ترین مردم و نزدیک ترین انسانها به قلب اوست.

نصارا به اسقف گفتند: مهیای مباهله باش، گفت: نه، من مردی را می بینم که عزیزترین عزیزانش را، با کمال جرأت برای مباهله آورده است و می ترسم راستگو باشد و چنانچه مباهله کند و به ما نفرین نماید، همه نصارا هلاک شوند.

من صورتهایی ملکوتی و آسمانی می بینم که اگر از خدا بخواهند کوه ها را از جا برکند، خداوند چنین خواهد کرد و دعایشان را مستجاب می کند. سپس خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمده، عرض کردند: ما با شما مباهله نمی کنیم و تقاضای مصالحه نمودند، پیامبر (صلی الله علیه و آله) تقاضای آنها را پذیرفت.(1)

روایات شیعه در این شأن نزول، از حد و حصر خارج است، اهل تسنن نیز روایات بسیاری در شأن نزول آیه مباهله، و همراه بردن پیامبر (صلی الله علیه و آله)، علی و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام) را برای مباهله نقل کرده اند که به خاطر اختصار در صفحه 656 برخی آنها را آورده ام و اینجا به یک روایت از صحیح مسلم اکتفا می کنیم.

عامر بن سعد بن ابی وقاص از پدرش نقل کرده که گفت: معاویه پسر ابوسفیان امر کرد به سعد و گفت: چه چیز سبب شده که ابوتراب را سب نمیکنی؟

ص: 207


1- به تفاسیر ذیل آیه، و به بحارالانوار، ج 2، ص 32 تا 356 مراجعه شود. روایات جمع بندی و تلخیص شد.

سعد گفت: سه چیز است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) درباره ابوتراب گفته است لذا من هرگز او را ست نمیکنم، و اگر یکی از آن سه چیز برای من بود دوست تر می داشتم از اینکه شتران قرمز (که بهترین و با ارزش ترین شترهاست) برایم می بود، و آن سه چیز عبارتند از:

1- در یکی از جنگها رسول خدا (صلی الله علیه و آله) علی را به جای خود گذاشت، علی (علیه السلام) گفت:

یا رسول الله (صلی الله علیه و آله) مرا با زنها و بچه ها می گذاری؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: آیا خشنود نمیشوی از اینکه نسبت به من بمنزلة هارون نسبت به موسی باشی، جز اینکه بعد از من نبوت نیست؟

2- شنیدم در جنگ خیبر پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: پرچم را میدهم به مردی که خدا را و رسول خدا را دوست می دارد، خدا و رسول خدا نیز او را دوست دارند. [سعد ادامه میدهد] پس ما همه گردن کشیدیم که شاید آن مرد که پرچم به او داده می شود ما باشیم ولی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: علی (علیه السلام) را نزد من حاضر کنید، علی (علیه السلام) را در حالی که چشمش درد می کرد آوردند، رسول خدا آب دهانش را بر دو چشم او افکند و پرچم را به او داد و خدا فتح و پیروزی برای او قرار داد.

3- وقتی این آیه نازل شد: ( فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءکم ) پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) علی وفاطمه و حسن و حسین: را طلبید و فرمود: بارپروردگارا اینها اهل من هستند.(1)

ص: 208


1- عن عامر بن سعد بن أبی وقاص، عن أبیه، قال: أمر معاویة بن أبی سفیان سعدة فقال: ما منعک أن تسب أبا الراب؟ فقال: أما ما ذکرت ثلاثا قالهن له رسول الله (صلی الله علیه و آله) ، فلن أسبه. لأن تکون لی واحدة من أحب إلی من حمر النعم. سمعت رسول الله (صلی الله علیه و آله) یقول له، خلقه فی بعض مغازیه، فقال له علی: یا رسول الله، خلفتنی مع النساء والصبیان ؟ فقال له رسول الله (صلی الله علیه و آله) : «أما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون من موسی. إلا أنه لا تبؤة بعدی» و سمعته یقول یوم خیبر: «لأعطین الرایة رجلا یحب الله و رسوله، و یحبه الله و رسوله، قال: فتطاولنا لها فقال: «أدعوا لی علیا» فأتی به أرمد. فبصق فی عینه ودفع الرایة إلیه. فتح الله علیه. و لما نزلت هذه الآیة: وفقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناء کم ) (الآیة) ( آل عمران/ 61) دعا رسول الله (صلی الله علیه و آله) علیا و فاطمة و حسن و حسینا فقال: «اللهم هؤلاء أهلی. «صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، (ص 1042)] باب: من فضائل علی بن ابی طالب، رضی الله عنه. 32- حدیث ( 2404).

از این روایت ( که در صحیح ترین کتب اهل تسنن آمده) معلوم می شود این

شأن نزول، از موضوعات مسلم و روشن و غیرقابل تردید بوده و معاویه هم

صد در صد آن را قبول داشته است. همچنین معلوم می شود فرموده پیامبر (صلی الله علیه و آله)که

علی (علیه السلام) محبوب خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله) است، و به منزله پیامبر (صلی الله علیه و آله) است، از موضوعات

مسلم و قطعی بوده و معاویه این فضائل را قبول داشته است، لذا هیچ یک از آنها

را انکار نکرد و سخن سعد را رد ننمود.

و در اینجا باید گفت: تعجب از معاویه است که با دانستن این فضائل و قبول داشتن این مناقب، چگونه و با چه جرئتی حاضر شد با آن حضرت، آن هم در آن حد، مخالفت و دشمنی کند، و سرانجام جنگ صفین را برپا نماید، و البته نبود این مخالفتها مگر به خاطر حب ریاست، و این همان است که حضرت رضا فرمودند: «ما ذئبان ضاریان فی قطیعة غنم بأضر فی دین المسلم من حب الریاستة (1)»، «ضرر دو گرگ درنده، در گله گوسفند، بیشتر نیست از ضرر حب ریاست در دین مسلمان».

آری،

چشم باز و گوش باز و این عمی

حیرتم از چشم بندی خدا

(فاعتبروا یا أولی الأبصار(2)»، «پس شما بینایان! عبرت بگیرید».

ص: 209


1- مجالس المؤمنین، ج 1، ص 412
2- سوره حشر ( 59)، آیه 2.

امام علی (علیه السلام) در سوره دهر

إِنَّ الأبْرَارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کَانَ مِزَاجُهَا کَافُورًا * عَیْنًا یَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَهَا تَفْجِیرًا *یُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَیَخَافُونَ یَوْمًا کَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیرًا * وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْکِینًا وَیَتِیمًا وَأَسِیرًا *إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزَاءً وَلا شُکُورًا *(1)

2- مفسران - شیعه (2)و سنی . در ذیل این آیات روایت کرده اند که آیات فوق، یا تمام سوره «هل اتی» در حق اهل بیت (علیهم السلام) نازل گردید، و سبب آن این بود که حسن و حسین ××× بیمار شدند، پیامبر (صلی الله علیه و آله) با جمعی از صحابه به عیادتشان رفتند و به حضرت امیر (علیه السلام) پیشنهاد دادند که برای شفای حسنین ××× نذری کند،

امیرالمؤمنین و فاطمه ××× و فضه - که در خدمت آنها بود - نذر کردند چنانچه آنها شفا یابند سه روز روزه بگیرند، و در برخی روایات است که حسن و حسین ××× نیز گفتند ما هم نذر می کنیم روزه بگیریم.

طولی نکشید که هر دو شفا یافتند، و این در موقعی بود که مواد غذایی نداشتند.

ص: 210


1- سوره دهر (76)، آیه 5 تا 9. این سوره به مناسبت الفاظی که در آن آمده است به سه نام نوشته شده: سوره «دهر»، سوره «انسان» و سوره «هل اتی». به طور یقین، نیکوکاران از جامی می نوشند که نوشیدنی اش آمیخته به کافور (سرد و سفید و معطر است، آن جام از چشمه ای است که همواره بندگان خدا از آن می نوشند، و آن را به دلخواه خود هرگونه که بخواهند جاری می سازند، آنان ( نیکوکاران همواره به نذرشان وفا می کنند، و از روزی که عذابش (گزندش گسترده است می ترسند، و غذا را در عین دوست داشتنش، به مسکین و یتیم و اسیر انفاق می کنند و می گویند: ما شما را فقط برای خوشنودی خدا اطعام می کنیم و انتظار هیچگونه پاداش و سپاسی از شما نداریم).
2- مثل تفسیر کشاف، ج 4، ص 270 و تفسیر فخر رازی، ج 20، ص 243.

حضرت امیر(علیه السلام) سه من جو قرض کرد و فاطمه (علیها السلام) یک سوم آن را آرد نمود و نان پخت، هنگام افطار فقیری بر در خانه آمد و گفت: السلام علیکم اهل بیت محمد (صلی الله علیه و آله) ؛ سلام بر شما ای خاندان محمد! من مسکینم، غذایی به من بدهید، خداوند به شما از غذاهای بهشتی بدهد، آنها همگی فقیر را بر خود مقدم داشتند و غذای خود را به او دادند و آن شب جز آب ننوشیدند.

روز دوم را همچنان روزه گرفتند و موقع افطار نان جو را سر سفره گذاردند، یتیمی بر در خانه صدا زد، آن روز نیز ایثار کردند و نان خود را به او دادند و با آب افطار نمودند و روز سوم باز روزه گرفتند و هنگام افطار اسیری در خانه آمد، باز همگی غذای خویش را به او دادند. هنگامی که صبح شد، علی (علیه السلام) دست حسن و حسین ××× را گرفته، خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمدند، وقتی پیامبر(صلی الله علیه و آله) آنها را دید، مشاهده کرد از گرسنگی بی تاب و لرزانند! فرمود: این چه حالی است که در شما می بینم و نگران شد و برخاست و با آنها وارد خانه فاطمه (علیها السلام) شدند، پیامبر(صلی الله علیه و آله) دید فاطمه (علیها السلام) در محراب ایستاده در حالی که از گرسنگی چشمانش به گودی فرو رفته است، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ناراحت شد. در این هنگام جبرئیل نازل گشت و گفت: ای محمد! این سوره را بگیر، خداوند با چنین اهل بیتی به تو تبریک می گوید، سپس سوره «هل اتی» را بر آن حضرت تلاوت کرد.

در برخی نقلها آمده است که از آیه «إن الأبرار» تا آیه «کان سعیکم مشکورا » که مجموعا هیجده آیه است، در این موقع نازل گشت.(1)

مفسران و علمای شیعه اتفاق نظر دارند که این هیجده آیه یا تمام این سوره در ماجرای فوق نازل شده است و همگی این واقعه و نزول این آیات را یکی از فضائل مهم و بی نظیر علی و فاطمه و حسن و حسین (علیهم السلام) دانسته اند.

ص: 211


1- الغدیر، ج 3، ص 107 تا ص 111 که به طور خلاصه نقل کردم.

و در الغدیر (1)از سی و چهار نفر از علمای معروف اهل سنت نام برده که این واقعه را در کتابهای خود آورده اند (با ذکر نام کتابها و شماره صفحه).

و خلاصه این واقعه و این فضیلت در میان اهل تسنن مشهور و معروف است، تا آنجا که محمد بن ادریس شافعی، یکی از ائمه چهارگانه اهل تسنن در شعر معروفش گفته است:

إلی م، إلی م، و حتی متی؟

أعاتب فی حب هذا الفتی؟

وهل زوجت فاطم غیره؟

وفی غیره هل آتی هل آتی؟!

تا کی، تاکی و تا چه زمانی مرا در محبت این جوانمرد (علی (علیه السلام)) سرزنش میکنید؟؟

و آیا فاطمه (علیها السلام) به غیر او تزویج شد؟ و آیا «هل اتی» در باره غیر او نازل شده است؟!»(2)

ضمنا «زمخشری» نیز در «تفسیر کشاف» شأن نزول آیات سوره مبارکه را در مورد نذر اهل بیت (علیهم السلام) نقل کرده است.(3)

آری، این آیات سندی گویا و روشن است بر افضلیت اهل بیت (علیهم السلام) و برتری آنها نسبت به سایر خویشاوندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) و همسران و صحابه آن حضرت و بدون شک این آیات مقام شامخ و باعظمت اهل بیت (علیهم السلام) را نشان می دهد و بر همه آشکار می سازد.

گفته نشود که چگونه می توان سه روز گرسنه ماند و تنها با آب افطار کرد، زیرا افرادی برای برخی معالجات پزشکی، گاهی تا بیست روز تمام، تنها با آب گذرانده اند و اصلا غذا نخورده اند، و این امساک از غذا باعث درمان بیماری آنها شده است، حتی یک پزشک غیر مسلمان، کتابی در باره آب درمانی نوشته است.

ص: 212


1- الغدیر، ج 3، ص 107.
2- احقاق الحق، ج 3، ص 158.
3- تفسیر کشاف، ج 4، ص 670.

امام علی (علیه السلام) در آیه «القربی»

قل لا أستکم علیه أجرا إلا الم فی القربی )(1)

ای پیامبر) بگو: از شما هیچ پاداشی جز دوست داشتن نزدیکانم را نمی خواهم.

هنگامی که پیامبر(صلی الله علیه و آله) وارد مدینه منوره شد و اسلام رو به رشد و شکوفایی نهاد و رفت و آمدها در خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله) زیاد گردید، انصار خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) عرض کردند: چنانچه مشکلات مالی پیدا شد، اموال ما، بدون هیچگونه قید و شرطی در اختیار شما قرار دارد، وقتی این سخن را گفتند: این آیه نازل گردید: (قل لا أسئلکم علیه أجرا إلا المودة فی القربی (2))، «بگو من مزدی از شما، در برابر ابلاغ رسالتم نمی خواهم، جز محبت نزدیکانم»، و آیه را برای آنان تلاوت کرد، سپس فرمود: نزدیکان مرا بعد از من دوست بدارید.(3)

علامه طباطبایی و در المیزان فرموده است: روایات بسیاری از طرق شیعه وارد شده که مراد از «القربی» خویشاوندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) که در این آیه دوستی آنها واجب شده، اهل بیت آن حضرت به علی، فاطمه، حسن و حسین (علیهم السلام) هستند.

ما در اینجا به نقل یکی از آنها اکتفا می کنیم.

از ابن عباس روایت شده که از پیامبر(صلی الله علیه و آله) سؤال کردند خویشاوندان شما که در این آیه دوستیشان واجب شده، چه کسانی هستند؟ فرمود: «علی، فاطمه و دو فرزند فاطمه». «قالوا: یا رسول الله من قرابتک هؤلاء الذین وجبت مودتهم؟ قال: علی و فاطمه وولداها» (4)

ص: 213


1- سوره شورا (42)، آیه 23.
2- سوره شورا (42)، آیه 23.
3- به تفاسیر، خصوصا تفسیر المیزان، ج 18، ص 42 تا 50 مراجعه شود.
4- المیزان، ج 18، ص 53.

همچنین علامه در المیزان فرموده است: در کتب اهل سنت نیز روایات متعددی وارد شده که مراد از «القربی» در آیه مزبور، علی، فاطمه، حسن و حسین (علیهم السلام) هستند که به نقل یکی از آنها اکتفا می کنیم.

احمد حنبل در فضائل صحابه، از سعید بن جبیر نقل کرده است که:

لما نزلت ( قل لا أسئکم علیه أجرا إلا المودة فی القربی ) «قالوا: یا رسول الله! من قرابتک؟ من هؤلاء الذین وجبت علینا مودتهم، قال : علی و فاطمه وابناهما (علیهم السلام)، و قالها ثلاثا (1)» ؛ هنگامی که این آیه نازل شد اصحاب عرض کردند:

ای رسول خدا! خویشاوندان شما که مودت و دوستی آنها بر ما واجب است کیانند؟ فرمود: علی، فاطمه، و دو فرزند آن دو، و این سخن را سه بار تکرار کرد.

گوشت و خون علی (علیه السلام) از گوشت و خون پیامبر است.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرمود:

ای علی من شهر دانشم و تو درب آنی و به شهر نیایند مگر از درب آن، دروغ گوید کسی که گمان کند مرا دوست داشته و تو را دشمن دارد، زیرا تو از منی و من از تو، گوشتت از گوشت من است و خونت از خون من، روحت از روح من و باطنت از باطن من، و ظاهرت ظاهر من، تو امام امت منی و خلیفه من پس از من، خوشبخت است آن کسی که فرمانت برد و بدبخت است آن کسی که نافرمانیت کند، سودمند است آن که دوستت دارد و زیانمند است کسی که دشمنت دارد، کامیاب است آن کسی که همراه تو و با تو است و هلاک است کسی که از تو جدا است، مثل تو و امامان پس از تو چون کشتی نوح است و هر کس بر آن سوار شد نجات یافت و هر کس تخلف کرد غرق شد، و مثل شما چون ستارگان است،

ص: 214


1- احقاق الحق، ج 3، ص 2.

هرگاه ستاره ای نهان شود، ستاره ای عیان گردد تا به روز قیامت.(1)

شهادت قاضی نورالله(قدس سره)

در رابطه با حدیث قبل و جمله «لحمک لحمی مناسب دیدم داستان و کیفیت شهادت عالم بزرگوار، مرحوم قاضی نورالله را به طور خلاصه بازگو کنم:

جناب قاضی نورالله از بزرگان علمای شیعه می باشد و نسب شریف آن مرحوم به امام سجاد زین العابدین (علیه السلام) منتهی می شود، در سال 956 در شوشتر به دنیا آمد و برای تکمیل تحصیلات خود به خراسان رفت و پس از آن که به مراتب عالیه علم و کمال دست یافت، بر آن شد که جهت ترویج مذهب حقه جعفری به هندوستان برود، و بعد از تهیه مقدمات در سال 993 به هندوستان رفت و مدتی در لاهور هند ماند.

مقام علمی و فضائل و کمالات نفسانی او شهرت یافت، به طوری که اکبرشاه تیموری - شاه هندوستان - با آن بزرگوار رابطه دوستی و رفاقت برقرار کرد سرانجام از آن عالم جلیل القدر تقاضا کرد که مقام قضاوت را قبول کند، مرحوم قاضی نورالله فرمود: من قبول می کنم به شرط این که به فتوای خود که مطابق

ص: 215


1- قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) لعلی ابن ابی طالب (علیه السلام) یا علی انا مدینة الحکمة و انت بابها و لن تؤتی المدینة الا من قبل الباب و کذب من زعم انه یحبنی و یبغضک لانک منی و انا منک لحمک من الحمی و دمک من دمی و روحک من روحی و سریر تک سریرتی و علانیتک علانیتی و انت امام امتی و خلیفتی علیها بعدی سعد من اطاعک و شقی من عصاک و ربح من تولاک و خسر من عاداک و فاز من لزمک و هلک من فارقک مثلک و مثل الأئمة من ولدک بعدی مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلف عنها غرق و مثلکم مثل نجوم کلما غاب نجم طلع نجم الی یوم القیامة (امالی شیخ صدوق، مجلس 45) و ( بحار ج 23، ص 126).

یکی از مذاهب چهارگانه اهل تسنن است، در بین مردم قضاوت کنم، شاه قبول کرد و منصب قاضی القضاة هند را به او محول کرد.

آن بزرگوار بر کرسی قضاوت و تدریس نشست و مذاهب چهارگانه اهل سنت را - حنفی، مالکی، حنبلی و شافعی - تدریس می کرد و در درس خود، و در مورد قضاوت، قول یکی از مذاهب چهارگانه را که مطابق مذهب شیعه بود اختیار می کرد و طبق آن حکم می فرمود.

عظمت و مقام علمی آن بزرگوار باعث شد که علمای هند به او حسد بردند و درصدد برآمدند موجبات کشتن او را فراهم کنند، تا این که روزی مرحوم قاضی، نام مبارک امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را برد و فرمود: علیه الصلاة والسلام. علمایی که پی بهانه می گشتند، به او اعتراض کردند که در دین بدعت گذارد زیرا صلوات و سلام مخصوص پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است و بر غیر او صلوات فرستادن، بدعت در دین است و هر کس در دین بدعت گذارد مهدورالدم و واجب القتل است و همه علمای اهل تسنن به شاه نامه نوشتند که کشتن قاضی نورالله واجب است، چون در دین بدعت گذاشته است.

از میان علما یک نفر به منظور حفظ جان قاضی نورالله این شعر را نوشت و برای شاه فرستاد.

گر لحمک لحمی بحدیث نبوی هی

بی صل علی، نام علی بی ادبی هی

اگر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در باره علی (علیه السلام) فرموده است: «گوشت تو گوشت من است» پس نام علی را بدون صلوات بردن بی ادبی است. زیرا صلوات بر علی صلوات بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) است.

و چون این مطلب در نزد اهل تسنن معروف و مورد قبول بود که پیامبر به حضرت امیر (علیه السلام) فرمود: «لحمک من لحمی» لذا مرحوم قاضی تبرئه شد، تا این

ص: 216

که شاه (اکبرشاه) از دنیا رفت و پسرش جهانگیر شاه به جای پدر نشست.

چون جهانگیر شاه مردی خام و نادان بود و به اندک چیزی به غضب درمی آمد، لذا علمای اهل تسنن وقت را غنیمت شمردند و بر آن شدند که به هر وسیله ای شده، قاضی را از نظر شاه بیندازند ولی قاضی مواظب بود و کسی اطلاع پیدا نمی کرد که او شیعه و مذهبش جعفری است، تا این که آنان یک نفر از جوانان خود را به عنوان شاگردی و خدمت کار نزد قاضی گماشتند، شاید از وی چیزی که وسیله کشتن او شود به دست آورند.

آن جوان مدتی نزد قاضی رفت و آمد کرد، تا این که روزی کتاب «احقاق الحق» را که آن مرحوم در اثبات حقانیت شیعه و مذهب جعفری می نوشت دزدید و برای علمای اهل سنت برد، آنان کتاب را نزد جهانگیر شاه بردند و برای او خواندند و سخت او را به غضب درآوردند.

شاه از علمای اهل تسنن سؤال کرد، جزای چنین شخصی چیست؟ آنان بالاتفاق گفتند: جزای او این است که به بدترین شکل به قتل برسد.

شاه دستور داد شاخه های درخت خار دار آوردند و جناب قاضی را برهنه کردند و به قدری از شاخه های خاردار بر بدن شریف او زدند که گوشت بدن آن

عالم بزرگوار از استخوانش جدا شد، پس از آن دستور داد، یک ظرف مسی را پر از آتش کردند و بر سر برهنه آن بزرگوار گذاشتند که مغز سر آن مظلوم به جوش آمد و به درجه رفیعه شهادت رسید.

بدن شریف او را در اکبرآباد هند به خاک سپردند و فعلا قبر شریفش زیارتگاه عموم مسلمانان است و دارای بارگاه و حرم می باشد.(1)

ص: 217


1- مقدمه جلد اول «احقاق الحق»، ص 161

ای ز مهر حیدرم هر لحظه در دل صد صفاست

از پی حیدر حسن ما را امام و رهنماست

همچو کلب افتاده ام بر خاک درگاه حسن

خاک نعلین حسین اندر دو چشمم توتیاست

عابدین تاج سر و باقر دو چشم روشن است

دین جعفر بر حق است و مذهب جعفر رو است

ای موالی وصف سلطان خراسان را شنو

ذره ای از خاک قبرش دردمندان را دواست

پیشوای مؤمنان است ای مسلمانان تقی

ا گر نقی را دوست دارم در همه مذهب رواست

عسکری نور دو چشم عالم و آدم بود

همچو مهدی یک سپهسالار در میدان کجاست

شاعران از بهر سیم و زر سخنها گفته اند

احمد جامی غلام خاص شاه اولیاست

*

گر منظر افلاک شود منزل تو

وز کوثر اگر سرشته باشد گل تو

چون حب علی نباشد اندر دل تو

مسکین تو و سعی های بی حاصل تو

شهامت امیرالمؤمنین (علیه السلام)

روزی عمر بن خطاب مردم را مخاطب قرار داد و گفت: اگر شما را از آنچه می شناسید به سوی آنچه انکار می کنید برگردانم اگر شما را از اسلام به کفر دعوت کنم چه خواهید کرد؟ حاضران سکوت کردند و پاسخ عمر را ندادند. باردوم و سوم همان حرف را تکرار کرد و کسی پاسخ او را نداد، ( همه از او خائف

ص: 218

بوده جرأت پاسخگویی نداشتند)، از میان مردم، امیرالمؤمنین (علیه السلام) به پا خاست و فرمود: اگر چنین کاری بکنی توبه ات می دهیم، ( وادارت می کنیم توبه کنی) و چنانچه توبه کنی توبه ات را می پذیریم.

عمر گفت: اگر توبه نکنم چه می کنی؟

حضرت فرمود: در این صورت آنچه را که چشمانت در آن قرار دارد می زنیم.

سرت را از بدنت جدا می کنیم).

عمر گفت: حمد خدا را که در این امت کسی را قرار داده است که هرگاه ما کج و منحرف شویم، کجی ما را راست می کند.(1)

نمونه ای از زندگی امیرالمؤمنین (علیه السلام)

ابن جوزی حنفی نقل کرده است که :

قال سوید بن غقلة : دخلت علی علی(علیه السلام) یؤما و لیس فی داره سوئ حصیر رث وهو جالس علیه، فقلت یا أمیر المؤمنین انت ملک المسلمین وألحاکم علیهم و علی بیت المال و تأتیک ألوفود، ولیس فی بیتک سوئ هذا ألحصیر شئ؟

قال (علیه السلام) یا سوید إن اللبیب لا یتأثث فی دار النقلة، و أمامنا دار المقامة قد نقلنا متاعنا و نحن منقلبون إلیها عن قریب.

قال سوید: فابکانی والله کلامه.

ص: 219


1- محمد بن خالد الضبی قال: خطبهم عمر بن الخطاب فقال: لو صرفناکم عما تعرفون الی ما تنکرون ما کنتم صانعین؟ قال فسکتوا، قال: فقال ذلک ثلاث فقام علی الا فقال: اذا کنا نستتیبک، فان تبت قبلناک، قال: و ان لم اتب؟ قال: اذا نضرب الذی فیه عیناک، فقال: الحمد لله الذی جعل فی هذه الامة من اذا اعوججنا أقام اعوجاجنا. کشف الغمه، فی مناقبه علا وغزارة علمه.

سوید بن غفله گفت: روزی وارد شدم بر حضرت علی (علیه السلام)، دیدم در خانه چیزی - زیراندازی به وجود ندارد، جز حصیر کهنه، و آن حضرت روی آن نشسته بود، گفتم:

یا أمیر المؤمنین شما پادشاه مسلمانان و حاکم بر آنها و بر بیت المال هستید، و برای شما مهمان می آید، و در خانه ات جز این حصیر چیزی وجود ندارد؟

حضرت امیر (علیه السلام)فرمود: ای سوید انسان عاقل در خانه ای که باید از آن منتقل شود اثاث پهن نمی کند، اثاث گرد نمی آورد، وجلوی ماخانه ای است که در آنجا می مانیم، همانا مامتاع، و اثاث زندگی خود را به آنجا منتقل کرده ایم، و به زودی به آن خانه می رویم.

سوید گفت : به خدا سوگند سخنان حضرت مرا گریاند.(1)

امیرالمؤمنین (علیه السلام) ، با کار تأمین غذا می کرد.

امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: روزی در مدینه سخت گرسنه بودم، به منظور کاریابی رهسپار اطراف مدینه شدم، زنی را دیدم کلوخ جمع کرده، می خواهد آن را گل کند، با او قرار گذاشتم از چاه آب بکشم و برای هر دلو آب یک دانه خرما اجرت بدهد. شانزده دلو آب کشیدم و کلوخها را گل کردم، تا این که کف دستم پوست انداخت (تاول کرد) و مجروح شد، نزد پیرزن رفتم، آن زن شانزده عدد خرما شماره کرد و به من داد، آنها را برداشتم و خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسیدم و داستان را برای آن جناب بازگو کردم، و آن حضرت با من از آن خرما میل فرمود.(2)

زهد امیرالمؤمنین (علیه السلام)

روزی حضرت امیر(علیه السلام) در حالی که لباس وصله دار پوشیده بود، از منزل خارج شد، به آن حضرت گفتند: این لباس مناسب شأن شما نیست! آن جناب فرمود:

ص: 220


1- تذکرة الخواص ابن جوزی حنفی، ص 115.
2- کشف الغمه، فی انه علیه السلام ازهد الناس.

نفس انسان با پوشیدن لباس وصله دار فروتن و متواضع می شود، و مؤمنان ( فقرا) که لباس ندارند چون این لباس را بر تن من می بینند آرامش پیدا می کنند.(1)

همچنین نقل است که حضرت امیر(علیه السلام) از جلو دکان قصابی گذشت، قصاب گفت: یا امیرالمؤمنین گوشت خوبی آورده ام، اگر اجازه فرمایی مقداری برای خانه شما بفرستم؟ آن بزرگوار فرمود: پول ندارم، قصاب گفت: برای پولش صبر میکنم، حضرت فرمود: من بر خوردن گوشت صبر می کنم.(2)

نیز ابن عباس گوید: در سرزمین ذی قار (محلی است نزدیک بصره) خدمت امام مان رفتم. دیدم کفش خود را پینه می زد، وقتی مرا دید فرمود:

«ما قیمة هذا النعل؟ فقلت : لا قیمة لها ؛ فقال (علیه السلام): وألله لهی أحب إلی من إمرتکم، إلا أن أقیم حقا، أو أدفع باطلا»؛ «ای ابن عباس، قیمت این کفش چقدر است؟ گفتم: ارزشی ندارد، فرمود: به خدا سوگند، این کفش بی ارزش نزد من از حکومت بر شما محبوب تر است، مگر این که با آن حقی را بپا دارم، یا باطلی را دفع نمایم».(3)

در نظر امیرالمؤمنین (علیه السلام) دنیا بی ارزش است.

امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرموده است: «و إن دنیاکم عندی لأهون من ورقۃ فی فم جرادة تقضمها» ؛ «همانا دنیای شما در نظر من از برگی که ملخ آن را رد کرده، بی ارزش تر و پست تر است».(4)

و فرموده است : «وألله لدنیاکم هذه أهون فی عینی من عراق خنزیر فی ید

ص: 221


1- خرج یوما و علیه ازار مرقوع، فعوتب علیه فقال: یخشع القلب بلبسه و یقتدی بی المؤمن اذا رآه علی: کشف الغمه، فی أنه علیه السلام ازهد الناس.
2- انوار نعمانیه و سخنرانی های مرحوم راشد، ج 2، ص 493.
3- نهج البلاغه، خطبه 33.
4- نهج البلاغه، خطبه 224.

مجذوم» ؛ «به خدا سوگند، دنیای شما در نظر من از شکنبه خوکی که در دست آدم جذامی افتاده باشد، پست تر است».(1)

در جای دیگر فرموده است : «ولا لقیتم دنیاکم هذه أزهد عندی من عفطة عنز» ؛ «ای مردم می بینید که دنیای شما در نظر من از آب بینی بز بی ارزش تر است».(2)

و به مسلمانان فرموده است: «فلتکن الدنیا فی أعینکم أصغر من حثالته القرظ، وقراضه الجلم» ؛ «باید دنیا در نظر شما از رده های برگ درخت و ریزههای دم قیچی کوچکتر و بی ارزش تر باشد».(3)

برتری امیرالمؤمنین (علیه السلام) بر پیامبران

هنگامی که ضربت بر فرق مبارک امیرالمؤمنین (علیه السلام) وارد شده بود، و در بستر قرار داشت، صعصعة بن صوحان به آن حضرت عرض کرد: یا امیرالمؤمنین شما برترید یا آدم ابوالبشر؟ فرمود: «ترکیة المرء نفسه قبیح ؛ تعریف کردن انسان از خودش، زشت است، ولی چون سؤال کردی، پاسخ میدهم».

خداوند به آدم فرمود:

(یا آدم اسکن أنت وزوجک الجنة وکلا منها رغدا حیث شئتما ولا تقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین (4) )، «ای آدم تو و همسرت در بهشت ساکن شوید و از نعمتهای آن هرچه می خواهید بخورید ولی به این درخت نزدیک نشوید تا از ستمکاران بوده باشید».

ص: 222


1- همان، حکمت 236.
2- همان، خطبه 3.
3- همان، خطبه 32.
4- سوره بقره، آیه 34.

اما من بسیاری از چیزها را که خداوند بر من مباح کرده بود ترک کردم و نزدیک آنها نرفتم.

اما نوح (علیه السلام) وقتی تکذیب قوم خود را دید بر آنها نفرین کرد، ولی من در حق کسانی که به من ظلم کردند نفرین نکردم، وانگهی پسر نوح کافر شد و پسران من دو بزرگ و سرور جوانان اهل بهشتند.

اما موسی (علیه السلام) ، وقتی خداوند موسی را فرستاد برای دعوت فرعون، عرض کرد: خدایا! من یکی از اینها را کشتم، می ترسم مرا بکشند، تا این که خدا فرمود: نترس، همانا انبیا نزد من نمی ترسند. (سوره قصص، آیه 33 و سوره نحل، آیه

(11) ولی من در شبی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به غار ثور پناه برد، در بستر آن حضرت خوابیدم و از هیچ کس نترسیدم، و همچنین زمانی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مرا برای تبلیغ سوره برائة به سوی مشرکان فرستاد، با این که بسیاری از بزرگان قریش را کشته بودم، در عین حال سوره برائت را بردم و بر ایشان خواندم و از احدی نترسیدم.

اما عیسی (صلی الله علیه و آله) ، مادر عیسی در بیت المقدس بود، وقتی خواست عیسی را به دنیا آورد شنید گوینده ای از غیب می گوید: خارج شو، این جا خانه عبادت است نه خانه ولادت، اما هنگامی که مادر من خواست مرا به دنیا آورد، در حرم بود، دیوار کعبه شکافته شد و شنید گوینده ای می گوید: داخل شو، پس در خانه خدا داخل شد و من در آن خانه، به دنیا آمدم و از برای احدی غیر از من این فضیلت نیست، نه قبل از من، نه بعد از من.(1)

ص: 223


1- انوار نعمانیه /9، ط قدیم.

خداوند متعال پیامبر (صلی الله علیه و آله) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) را از نور واحد آفرید.

پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمودند: خداوند تبارک و تعالی چهارده هزار سال پیش از آن که آدم ابوالبشر را خلق کند من و علی را از نور واحد آفرید، چون آدم را خلق کرد، آن نور را در صلب او قرار داد و دائما آن نور نسلا بعد نسل، واحد بود، تا در صلب عبد المطلب به دو قسمت منقسم شد، پس نبوت در من است، و وصایت در علی (علیه السلام) .(1)

برخی شاخصه های امیرالمؤمنین (علیه السلام)

سعادت امیرالمؤمنین ما در زندگی

چنانچه سعادت انسان مورد توجه قرار گیرد ظهورش در ازدواج و همسرداری بیشتر تجلی می کند.

اگر سعادت در داشتن زن خوب است که جامع فضایل و دارای ملکات نفسانی و روحانی باشد، باید گفت: امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) سعادتمند ترین و خوشبخت ترین مردان عالم بوده است، زیرا یک زن به تمام معنا آراسته و پاک داشت، توافق اخلاقی، سادگی زندگی، بی آلایشی و بی تکلفی، بدون توقع از یکدیگر، احترام به عقیده یکدیگر، طهارت روح و علم و تقوا، زهد و قناعت، عبادت و اطاعت از خدا، ... و در یک کلام عواطف و احترام متقابل که اساس سعادت زن و شوهر است، در زندگی امیرالمؤمنین (علیه السلام) با فاطمه زهرا(علیها السلام) متجلی

ص: 224


1- خلقت انا و علی من نور واحد قبل أن یخلق الله آدم باربعة الآف عام، فلما خلق الله آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل شیئا واحدا حتی افترقنا فی صلب عبد المطلب فی النبؤة وفی علی الوصیة. ( ینابیع المودة، ص 256)

و حاکم بود. او در ابتدای زندگی همسری داشت که با کمال سادگی زندگی می کرد،

هرگز از شوهرش توقعی نکرد، حتی در بیماری و در هنگام کسالت که تمایل به انار

داشت، حیا مانع بود که از شوهر درخواست انار کند، و می گفت: پدرم فرموده

است: از شوهر تقاضایی مکن، مبادا نتواند انجام دهد و خجالت زده شود.

آری. زن و شوهر که در سخاوت، ایثار، صبر و تحمل، قناعت، عبادت و قرآن

خواندن، در کمک به ایتام و مساکین، برنامه مشترکی داشته باشند، از

خوشبخت ترین ها هستند، چنانچه در زندگانی روزانه امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و

فاطمه زهرا (علیها السلام) بنگریم، می بینیم تا چه اندازه وحدت نظر، وحدت کلمه، وحدت

عقیده، وحدت اخلاق، داشته اند و در حقیقت هم کفو و هم سنخ و همگون

بوده اند. آری، اگر علی (علیه السلام) نبود برای فاطمه (علیها السلام) کفوی نمی بود، و اگر فاطمه (علیها السلام)

نبود، برای علی (علیه السلام) کفوی نمی بود.

اگر سعادت در داشتن پدر و مادر ارزشمند و بزرگوار است باید گفت :

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) سعادتمندترین مردان عالم است، زیرا پدرش ابوطالب شیخ بطحا و کفیل و حامی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بوده، و مادرش فاطمه بنت اسد، از زنان ممتاز بوده است، که خداوند او را برای زایمان، به داخل کعبه راه داده و اول زنی است که بعد از حضرت خدیجه اسلام آورده، و اول زنی است که همراه فاطمه زهرا (علیها السلام) هجرت کرده، و تنها زنی است که لیاقت مادری امیرالمؤمنین (علیه السلام) را داشته است.

اگر سعادت در داشتن فرزندانی شایسته و صالح است، که بی مانند و قرة العین دنیا و آخرت، امام المجاهدین و متقین باشند. باید گفت: امیرالمؤمنین (علیه السلام) سعادتمندترین مردان عالم است.

اگر سعادت در داشتن ذریهای عالم، خدمتکار به اسلام و مسلمانان، در طول

ص: 225

تاریخ است، باید گفت : امیرالمؤمنین (علیه السلام) سعادتمندترین مردان عالم است.

زیرا بزرگان علما و محدثان، مانند سید مرتضی، سید رضی، تا مرحوم بروجردی و حکیم و خوئی و امام و گلپایگانی ... از ذریه آن بزرگوار هستند. اگر سعادت در شاگردان برجسته و احیا کننده گان آثار پیامبر (صلی الله علیه و آله) و اسلام و دین و مذهب است، باید گفت: امیرالمؤمنین (علیه السلام) سعادتمندترین همه انسانها است. زیرا علاوه بر مثل ابن عباس و ... اشخاصی مثل کلینی، صدوق، شیخ بهایی، تا صاحب جواهر و ..، همه این بزرگان و مراجع، از شاگردان و خوشه چینان خرمن علم امیرالمؤمنین (علیه السلام) و فرزندان معصوم آن حضرت (علیه السلام) بوده اند.

اشعار ذیل که منسوب به شخص امیرالمؤمنین صلوات الله وسلامه علیه است گویای همین مطلب است:

محمد النبی اخی و صنوی

و حمزه سید الشهداء عمی

وجع الذی یمسی و ضحی

یطیر مع الملائکة ابن أمی

و بنت محمد سکنی و عرسی

مسوط حمها بدمی و لحمی

و سبطا أحمد ولدائ منها

فأیکم له سهم کسمی

سبقتکم إلی الاسلام طرا

غلاما ما بلغت أوان حلمی

وصلیت الصلوة و کنت طفلا

مقرا بالنبی فی بطن أمی

انا الرجل الذی لا تنکروه

لیوم کریهة أو یؤم سلم

و أوجب لی ولایته علیکم

رسول الله یوم غدیر خم

قول ثم ویل ثم ویل

لمن یلقی الإلة غدا یظلمی(1)

- محمد که پیامبر(صلی الله علیه و آله) است، برادر و قرین من است و حمزه سیدالشهداء، عموی من.

ص: 226


1- احتجاج طبرسی، ج 1، ص 266.

-و جعفر طیار که در بهشت) با فرشتگان پرواز می کند، برادر من است. و فاطمه، دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله)، زوجه من است که گوشت و خون او آمیخته به گوشت و خون من است.

- و نواده های پیامبر (صلی الله علیه و آله) (حسنین (علیه السلام)) دو فرزند من از فاطمه اند، پس کدام یک از شما مانند من هستید؟

- بر همه شما، در اسلام آوردن سبقت گرفتم، در حالی که نوجوانی بودم که هنوز به حد بلوغ نرسیده بودم.

- و من در کودکی (با پیامبر (صلی الله علیه و آله)) نماز خواندم و در حالی که در شکم مادرم بودم، به نبوت او اقرار کردم.

- من آن مردی هستم که نمی توانید (خدمات او را انکار کنید، چه در روز جنگ و چه در موقع صلح.

-و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در غدیر خم، برای من، ولایتش را بر شما واجب کرد.

- پس وای به حال کسی، و باز، وای به حال کسی، و وای به حال کسی که فردای قیامت خدا را در حالی ملاقات کند که درباره من، ستم کرده باشد...(1)

تنها علی (علیه السلام) صلاحیت همسری فاطمه (علیها السلام) را داشت

از کتب اهل تسنن

انسانی در کتاب خصائص، از امتیازات منحصر به فرد حضرت امیر(علیه السلام) را با این عبارت بیان کرده است:

ذکر ما خص به علی رضی الله عنه دون الأولین والآخرین من فاطمة بنت

ص: 227


1- معاویه نامه ای به امیرالمؤمنین (علیه السلام) نوشت که : من دارای فضائل زیادی هستم، پدرم در جاهلیت، رئیس قریش بود و من خال المؤمنین و کاتب وحی پیامبر (صلی الله علیه و آله) بودم، علی (علیه السلام) در پاسخ نامه او اشعار فوق را برای وی فرستاد، وقتی معاویه آن را خواند گفت: این نامه را از اهل شام مخفی دارید، تا به پسر ابوطالب مایل نشوند. ( احتجاج مرحوم طبرسی، ج 1، ص 266)

رسول الله (صلی الله علیه و آله) و بضعة منه و سیدة نساء اهل الجنة (1)»، «از خصوصیات و امتیازات علی (علیه السلام) که اولین و آخرین، چنین خصوصیت را نداشتند، همسری آن جناب است با فاطمه دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ، پاره تن آن حضرت و سیده زنان اهل بهشت»..

مؤلف : نسائی، این محدث معروف و مقبول نزد اهل سنت، تصریح کرده است که ازدواج امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) با زهرا (علیها السلام) از امتیازات مخصوص آن حضرت است که اولین و آخرین، از آن محروم و چنین امتیاز بزرگ را نداشتند.

یعنی هیچ انسانی، هیچ صحابه و هیچ یک از وابستگان پیامبر (صلی الله علیه و آله) لیاقت همسری زهرا (علیها السلام) را نداشتند، احدی از اطرافیان پیامبر (صلی الله علیه و آله) شأنیت ازدواج با پاره تن پیامبر ، سیده و بزرگ بانوی نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) را نداشتند، مگر علی بن ابیطالب (علیه السلام) نسائی، اولین روایتی را که در این باب آورده است، خواستگاری ابوبکر و عمر از فاطمه (علیها السلام) است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) دست رد به سینه آنان زد و خودشان هم به یکدیگر گفتند که پیامبر(صلی الله علیه و آله) ما را رد کرد.

{1} ابن سعد در طبقات، از علباء بن احمد بشکری نقل کرده است که: «آن آبابکر خطب فاطمة إلی النبی (صلی الله علیه و آله)، فقال : یا أبابکر انتظر بها القضاء، فذکر ذلک أبوبکر لعمر، فقال له عمر: ردک یا ابابکر، ثم إن أبا بکر قال لعمر، أخطب فاطمة إلی النبی (صلی الله علیه و آله) ، فخطبها، فقال له مثل ما قال لأبی بکر: أنتظر بها القضاء، فجاء عمر إلی أبی بکر فأخبره، فقال له: ردک یا عمر، ثم ان أهل علی قالوا لعلی: أخطب فاطمة إلی رسول الله (صلی الله علیه و آله)، قال: بعد ابوبکر و عمر؟ فذکروا له قرابته من النبئ (صلی الله علیه و آله)، فخطبها فزوجه النبی(صلی الله علیه و آله) (2)» ابوبکر از پیامبر (صلی الله علیه و آله)، فاطمه (علیها السلام) را خواستگاری کرد،

ص: 228


1- خصائص نسائی : ص 31، ط قاهره.
2- طبقات ابن سعد، ص 11، 20، ج 2، (ط لیدن) و ج 8، ص 19، ط بیروت.

پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: ببینم قضای الهی چیست، ابوبکر این پاسخ را برای عمر نقل کرد، عمر گفت: پیامبر (صلی الله علیه و آله) ردت کرد، ابوبکر به عمر گفت: تو برو و فاطمه علی را خواستگاری کن، عمر آمد و پیامبر (صلی الله علیه و آله) همان پاسخ که به ابوبکر داده بود، به او هم داد، عمر آمد نزد ابوبکر و پاسخ پیامبر (صلی الله علیه و آله) را بیان کرد، ابوبکر گفت: تو را هم رد کرد، (دست رد بر سینه هر دو زد).

نزدیکان علی (علیه السلام) به آن حضرت گفتند: برو خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) و فاطمه (علیها السلام) را خواستگاری کن، علی (علیه السلام) گفت: بعد از آن که ابوبکر و عمر را رد کرد، مرا چگونه می پذیرد، اطرافیان علی (علیه السلام) گفتند: تو خویشاوند پیامبر(صلی الله علیه و آله) هستی و با آنان فرق داری، پس علی (علیه السلام) خواستگاری کرد و پیامبر (صلی الله علیه و آله)، فاطمه (علیها السلام) را به همسری علی (علیه السلام) درآورد.

{2} همچنین نسائی، دو روایت دیگر از خواستگاری ابوبکر و عمر را نقل کرده، و پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: فاطمه نان کم سال است، و علی (علیه السلام) خواستگاری کرد، پیامبر(صلی الله علیه و آله) او را رد نکرد، و فاطمه (علیها السلام) را به آن جناب تزویج کرد.(1)

مؤلف : در نقل همین دو روایت کفایت است و از اینها عدم صلاحیت دیگران آشکار شد، و معلوم گردید که تنها علی (علیه السلام) لیاقت همسری زهرا (علیها السلام) را داشته است نه فلان و فلان، و خودشان هم اعتراف کردند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پاسخ رد داد.

امیرالمؤمنین (علیه السلام) و بیت المال

از خصائص حضرت امیر (علیه السلام) این بود که از حیف و میل شدن بیت المال به شدت جلوگیری می کرد، و آن را به نحو عادلانه تقسیم می کرد و میان افراد

ص: 229


1- نسانی در کتاب النکاح، باب تزوج المرأة مثلها فی السن

سرشناس و خویشان و نزدیکان خود، با دیگران، هیچ تفاوتی نمی گذاشت. در این رابطه به برخی موارد اشاره می کنم:

مورد اول :

پس از آن که مسلمانان عثمان را به خاطر بی عدالتی و حیف و میل بیت المال و تقسیم آن میان وابستگان و اطرافیان خود و امتیاز دادن به عده ای خاص و... - کشتند، هجوم آورده و گرد امیرالمؤمنین (علیه السلام) را گرفتند و اصرار کردند که با آن حضرت بیعت کنند و با این که آن جناب فرمود: دست از من بردارید و شخص دیگری را برای این کار انتخاب کنید، ولی مسلمانان با اصرار زیاد از آن حضرت تقاضا کردند که دعوتشان را بپذیرد. و اظهار داشتند، از تو جدا نمی شویم تا با تو بیعت کنیم و سرانجام در مسجد النبی با آن حضرت بیعت کردند.(1)

طلحه و زبیر هم که خود را ممتاز می دانسته و طمع در حکومت برخی شهرها را داشتند، با آن حضرت بیعت کردند، و تنها عده ای انگشت شمار مانند سعد وقاص و عبد الله بن عمر، مروان بن حکم و برخی دیگر، از بیعت خودداری کردند.(2)

ص: 230


1- به خطبه سوم نهج البلاغه، خطبه معروف به «شقشقیه» مراجعه شود.
2- حجاج بن یوسف از جانب عبدالملک بن مروان، برای دستگیری عبدالله بن زبیر، به مکه لشکر کشید، پس از کشتن عبدالله، جنازه او را به دار آویخت، عبدالله بن عمر که از بیعت با امیرالمؤمنین خوداری کرد، در آن موقع مکه بود و همین که جنازه عبدالله بن زبیر را بر چوبه دار دید، از ترس جان خود نزد حجاج رفت و گفت: تو نماینده عبد الملک هستی و من آمده ام با او بیعت کنم، دستت را بده تا بیعت کنم، زیرا پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیة»؛ «کسی که بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مردن جاهلیت مرده است.» حجاج پای خود را دراز کرد و گفت: دستم مشغول است، [مشغول نوشتن بود با پایم بیعت کن، عبد الله بن عمر گفت: مرا مسخره می کنی؟ حجاج گفت: ای احمق! تو با علی (علیه السلام) بیعت نکردی و امروز می گویی کسی که بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت می میرد! آیا علی ع امام زمانت نبود؟! سوگند بخدا، تو را سخن پیامبر نزد من نیاوردبلکه ترس از چوبه داری که عبدالله بن زبیر به آن آویخته شده است، تو را نزد من آورد، [یعنی ترسیدی که به سرنوشت عبدالله زبیر گرفتار شوی، وگرنه نمی آمدی ]. (سفینه البحار)، واژه (عبد)، عبدالله.

فردای آن روز، حضرت به مسجد آمد و خطبه خواند و مردم را از برنامه کار و روش حکومت خود آگاه فرمود و پس از حمد و ثنای الهی و درود به پیامبر (صلی الله علیه و آله) چنین فرمود: بدانید که من شما را به راه حق خواهم راند و روش پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را که سالها متروک مانده است تعقیب خواهم کرد، من دستورات کتاب خدا را درباره شما اجرا خواهم کرد و کوچکترین انحرافی از فرمان خدا و سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله) نخواهم کرد، من همیشه آسایش شما را بر خود مقدم شمرده و هر عملی را که درباره شما انجام دهم به صلاح شما خواهد بود، ولی این صلاح و خیرخواهی یک مصلحت کلی است و من عموم مردم را در نظر خواهم گرفت نه یک عده مخصوص را، ممکن است در ابتدای امر اجرای این روش بر شما مشکل باشد ولی متحمل و بردبار باشید و بر سختی آن صبر کنید، خودتان بهتر می دانید که من نه طمع خلافت دارم و نه حاضر به قبول این تکلیف بودم بلکه به اصرار شما سرپرستی قوم را به عهده گرفتم و چون چشم ملت به من دوخته است باید بحق و عدالت در میان آنان رفتار کنم.

حال تا جایی که من خبر دارم بعضی ها دارای اموال بسیار و کنیزکان ماهرو و املاک حاصلخیز هستند، چنانچه این اشخاص بر خلاف حق و موازین شرع این ثروت و دارایی را اندوخته باشند من ایشان را مجبور خواهم کرد که اموالشان را به بیت المال مسلمین بازگردانند و شما باید بدانید که جز تقوا هیچ گونه امتیازی میان افراد مسلمان وجود ندارد و پاداش آن هم، در جهان دیگر داده خواهد شد،

ص: 231

بنابراین در تقسیم بیت المال همه مسلمانان در نظر من بی تفاوت و یکسان هستند و بنای حکومت من بر پایه عدالت و مساوات است، ستمدیدگان بینوا در نظر من عزیزند و نیرومندان ستمگر ضعیف و زبون.(1)

اشراف عرب مخصوصا بنی امیه که در دوران خلافت عثمان بیت المال را از آن خود می دانستند ناگهان در برابر یک حادثه غیر منتظره واقع شدند، آنان خیال نمی کردند علی (علیه السلام) با این صراحت لهجه با ایشان سخن گوید و در حقگویی و دادخواهی به این پایه اصرار ورزد، گویا در مدت 25 سال که از زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) میگذشت همه چیز فراموش شده بود و هر چه از آن زمان سپری می شد احکام دین بدون اجرا می ماند و تنها علی (علیه السلام) بود که پس از 25 سال فترت و هرج و مرج فرمود:

عرب و عجم، مالک و مملوک، سیاه و سفید در برابر قانون اسلام یکسانند و بیت المال باید بالویه تقسیم شود. و باز فرمود:

(و الله و وجدته قد تزوج به النساء و ملک به الإماء لرددته فان فی العدل سعه و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق (2)»؛ «به خدا سوگند [ زمین ها و اموالی را که عثمان به این و آن بخشیده ] اگر آنها را بیابم به مالک آن برگردانم، اگر چه با آن مالها زنهایی شوهر داده شده و یا کنیزانی خریده شده باشد، زیرا وسعت و گشایش در اجرای عدالت است و کسی که بر او عدالت تنگ گردد در این صورت جور و ستم بر او تنگ تر شود».

لذا دستور فرمود اموال شخصی عثمان را برای فرزندان او باقی گذارند و بقیه را که از بیت المال برداشته بود میان مسلمانان تقسیم کنند و از این تقسیم به هر نفر سه دینار رسید و هیچ کس را بر کسی مزیت نداد و غلام آزاد شده را با

ص: 232


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 2، چاپ بیروت، ص 171-3 در ضمن شرح خطبه 91
2- نهج البلاغه، خطبه 15.

اشراف عرب با یک چشم نگاه کرد.

روشن است که این روش عادلانه خوشایند گروهی نگردید، آن عده که به رسم جاهلیت خود را برتر از سایرین می دانستند و توقع داشتند که سهم آنان از بیت المال باید بیشتر از مردم عادی باشد. پیش خود گفتند که علی حرمت قومی و عنوان خانوادگی ما را ناچیز و حقیر شمرد و میان ما و غلامان سیاه و مردم گمنام فرقی نگذاشت. آیا ما می توانیم این روش را تحمل کنیم و با او کنار بیاییم؟ حضرت (علیه السلام) از اول می دانست که بیعت این قبیل اشخاص سست عنصر و جاه طلب، تا آخر ادامه پیدا نمی کند و چون آنان مردم سرشناس هستند عوام الناس را هم به زودی فریب داده و از طریق تقوا بیرون خواهند کرد، بدین جهت از ابتدا مایل به پذیرفتن مقام خلافت نبود.

همچنین سهل بن حنیف گفت: یا امیرالمؤمنین! این غلام که به او سه دینار دادی آزاد کرده من است و تو امروز مرا با او در سهمیه، برابر و با یک چشم نگاه میکنی؟ طلحه و زبیر و مروان بن حکم و سعید بن عاص و گروهی از قریش نیز نظیر این سخن را به زبان آوردند. اما امیرالمؤمنین (علیه السلام) کسی نبود که این شکوهها و اعتراضات در او مؤثر واقع شده و وی را از راه حق و عدالت منصرف کند و در پاسخ آنان فرمود: آیا به من دستور می دهید دربارۀ ظلم و ستم به کسی که نسبت به او زمامدار شده ام کمک کنم؟ به خدا سوگند! تا شب و روز در رفت و آمد بوده و ستارگان در آسمان گرد هم درگردشند چنین کاری نکنم، و اگر بیت المال مال شخصی من هم بود آن را بالسویه میان مسلمانان تقسیم می کردم در صورتی که بیت المال مال خدا است، پس چگونه یکی را به دیگری امتیاز دهم؟ سپس فرمود:

ألا وإن إعطاء المال فی غیر حقه تبذیر و اسراف، وهو یرفع صاحبه فی الدنیا و یضعه فی الآخرة، و یکرمه فی الناس ویهینه عند الله، ولم یضع امرؤ ماله فی غیر

ص: 233

حقه و عند غیر اهله الا حرمه الله شکرهم وکان لغیره؛ و دهم، فان زلت به النعل یوما فاحتاج إلی معونتهم فشر خدین و الآم خلیل(1)»؛ «بدانید که بخشیدن مال در راه غیر حق آن، تبذیر و اسراف است و چنین مالی که در راه غیر حق، اعطا شود بخشنده اش را در دنیا [نزد گیرندگان مال] بلند مرتبه کند و در آخرت (در پیشگاه الهی] پست و زبون کند، و در نزد مردم ارجمند کرده و در نزد خدا خوار و حقیر گرداند، و هیچ کس مالش را بی جا و به کسانی که استحقاق آن را نداشتند مصرف نکرد جز این که خداوند او را از سپاسگزاری آنها محروم کرد و دوستی آنان برای غیر او بود، پس اگر روزی حادثه ای برای او روی دهد و به کمک آنان نیازمند باشد آنان برای او بدترین رفیق و سرزنش کننده ترین دوست می باشند».

مورد دوم : نکوهش استاندار خیانتکار

یکی از استانداران منصوب از جانب امیرالمؤمنین (علیه السلام) که سابقه بسیار پسندیده و خوبی داشت و از وابستگان آن حضرت بود و از هر جهت مورد اعتماد و مردی مجاهد و شایسته، بشمار می رفت، همین که دید وضع اجتماعی حضرت در هم و برهم شده و از سوی ظالمان و پیمان شکنان، در گوشه و کنار شهرها شورش و اغتشاش و یاغیگری به پا گردیده، و موقعیت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را ضعیف شده تلقی کرد، از چنین وضع و چنین موقعیتی سوء استفاده کرد، و چشم حضرت را دور دید و اموال و موجودی بیت المال مسلمانان را به منظور استفاده شخصی خودش برداشت و از محل مسؤلیتش بصره، به حجاز گریخت.(2)

ص: 234


1- نهج البلاغه، خطبه 126.
2- در این که این استاندار خیانتکار چه کسی بوده است، اختلاف وجود دارد، برخی گفته اند: او ( عبد الله بن عباس)، پسر عم بزرگ، شاگرد ممتاز و سرشناس حضرت امیر(علیه السلام) بوده است، برخی نتوانسته اند قبول کنند که عبدالله با آن منزلت و مقام علمیش چنین خیانتی کرده باشد، لذا گفته اند: این استاندار، برادر عبدالله معروف به عبیدالله بوده است، ولی علامه مجلسی( ره) فرموده است: «این استاندار همان عبد الله بن عباس است» و ادله ای بر انحراف در پایان زندگی او ارائه کرده است. به سفینة البحار، واژه (عبد) کتابه الی ابن عباس، و به بحارالانوار، ج 69، ص225، مراجعه شود.

حضرت امیر(علیه السلام)نامه ذیل را به آن استاندار خائن نوشت:

پس از یاد خدا و درود، همانا من تو را در امانت خود شرکت دادم، و هم راز خود گرفتم، و هیچ یک از افراد خاندانم برای یاری و مددکاری، و امانت داری، چون تو مورد اعتمادم نبود. آن هنگام که دیدی روزگار بر پسر عمویت سخت گرفته، و دشمن به او هجوم آورده، و امانت مسلمانان تباه گردیده، و امت اختیارشان را از دست داده و پراکنده شدند، پیمان خود را با پسر عمویت دگرگون ساختی، و همراه با دیگرانی که از او جدا شدند فاصله گرفتی، تو هماهنگ با دیگران دست از یاری اش کشیدی، و با دیگر خیانت کنندگان خیانت کردی. نه پسر عمویت را یاری کردی، و نه امانت ها را رساندی.

گویا تو در راه خدا جهاد نکردی! و برهان روشنی از پروردگارت نداری، و گویا برای تجاوز به دنیای این مردم نیرنگ می زدی، و هدف تو آن بود که آنها را بفریبی! و غنائم و ثروت های آنان را در اختیار گیری، پس آن گاه که فرصت خیانت یافتی شتابان حمله ور شدی، و با تمام توان، اموال بیت المال را که سهم بیوه زنان و یتیمان بود، چونان گرگ گرسنه ای که گوسفند زخمی یا استخوان شکسته ای را می رباید، به یغما بردی، و آنها را به سوی حجاز با خاطری آسوده، روانه کردی، بی آن که در این کار احساس گناهی داشته باشی. گویا میراث پدر و مادرت را به خانه می بری! سبحان الله! آیا به معاد ایمان نداری؟ و از حسابرسی

ص: 235

دقیق قیامت نمی ترسی؟ ای کسی که در نزد ما از خردمندان بشمار می آمدی!

چگونه نوشیدن و خوردن را بر خود گوارا کردی در حالی که می دانی حرام می خوری! و حرام می نوشی! چگونه با اموال یتیمان و مستمندان و مؤمنان و مجاهدان راه خدا، کنیزان می خری و با زنان ازدواج می کنی؟ که خدا این اموال را به آنان واگذاشته، و این شهرها را به دست ایشان امن فرموده است. پس از خدا بترس، و اموال آنان را بازگردان، و اگر چنین نکنی و خدا مرا فرصت دهد تا بر تو دست یابم، تو را کیفر خواهم کرد، که نزد خدا عذرخواه من باشد، و با شمشیری تو را می زنم که به هر کس زدم وارد دوزخ گردید. سوگند به خدا؟ اگر حسن و حسین چنان می کردند که تو انجام دادی، از من روی خوش نمی دیدند و به آرزو نمی رسیدند تا آن که حق را از آنان باز پس ستانم، و باطلی را که به ستم پدید آمده نابود سازم.

به پروردگار جهانیان سوگند! اگر آنچه که تو از اموال مسلمانان به ناحق بردی، بر من حلال بود، خشنود نبودم که آن را میراث بازماندگانم قرار دهم؛ پس دست نگهدار و اندیشه نما، فکر کن که به پایان زندگی رسیده ای، و در زیر خاکها پنهان شده، و اعمال تو را بر تو عرضه داشتند، آنجا که ستمکار با حسرت فریاد می زند، و تباه کننده عمر و فرصت ها، آرزوی بازگشت دارد اما «راه فرار و چاره مسدود است» .(1)

ص: 236


1- أما بعد، فانی کنت أشرکتک فی أمانتی، و جعلتک شعاری و بطائتی، و لم یکن رجل من أهلی أوثق منک فی نفسی لمواساتی و موازرتی و أداء الأمانه الی؛ فلما رأیت الزمان علی ابن عمک قدکلب، و العدو قد کرب، و أمانة الناس قد خزیت (خربت)، و هذه الأمة قد فنکت و شعرت، قلبت لابن عمک ظهر المجن ففارقته مع المفارقین، و خذلته مع الخاذلین، و خنته مع الخائنین، فلا ابن عمک آست، و لا الأمانة أدیت. وکأنک لم تکن الله ترید (اردت) بجهادک، و کأنک لم تکن علی بیته من ربک، و کانک انما تکید تی هذه الأمة عن دنیاهم، و تنوی غرتهم عن فیهم، فلما أمکنتک الشدة فی خیانه الأمه أسرعت الکرة، و عاجلت الوثبة، و اختطفت ما قدرت علیه من أموالهم المصونه؛ لأراملهم و أیتامهم اختطاف الذئب الأزل دامیة المغزی الکسیرة، فحملته الی الحجاز رجیب الصدر بحلمه، غیر متأثم من أخذه، کأنک لا أبا لغیرک! [قوله «لا أبالغیرک» و هذه کلمة لا تقال الأ لمثله، فاما غیره من افناء الناس فان علیا کان یقول: «لا أبالک». (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 4، ص 64) ظاهرا این جمله مثل است که در مقام تحقیر و سرزنش شخص به کار می برند. حدرت الی أهلک ترائک من أبیک و أمک. فسبحان الله! أما تومن بالمعاد؟ أو ما تخاف یقاش الحساب؟! أیها المعدود - کان - عندنا من أولی الألباب، کیف تسیغ شرابا و طعاما و أنت تعلم أنک تأکل حراما، و تشرب حراما، و تبتاع الاماء و تنکح النساء من أموال الیتامی و المساکین و المؤمنین و المجاهدین، الذین أفاء الله علیهم هذه الأموال، و أحرز بهم هذه البلاد! فاتق الله و اردد الی هؤلاء القوم أموالهم، فانک ان لم تفعل ثم أمکسنی الله منک لاعدرن الی الله فیک، و لأضربتک بسیفی الذی ما ضربت به أحدا الا دخل النار؛ و والله لو أن الحسن و الحسین فعلا مثل الذی فعلت، ماکانت لهما عندی هوادة، ولا ظفرا منی بارادة، حتی آخذ الحق منهما، و أزیح الباطل عن مظلمتها، و أقسم بالله رب العالمین ما یسرنی أن ما أخذته من أموالهم حلالی لی، أترکه میراثا من بعدی؛ فضح رویدا، فکانک قد بلغت المدی، و دفنت تحت الثری، و عرضت علیک أعمالک المحل الذی ینایری الظالم فیه بالحسرة، و یتمنی المضی فیه الرجعة، «ولات حین مناص!» (نهج البلاغه، نامه 41).

مورد سوم : نامه توبیخ آمیز امیرالمؤمنین (علیه السلام) به عثمان بن حنیف

عثمان بن حنیف انصاری مردی بزرگوار و مورد علاقه حضرت امیر (علیه السلام) بود و از ارادتمندان خالص آن حضرت محسوب می شد. وی از جانب حضرت امیر (علیه السلام) به عنوان استاندار بصره منصوب گردید.

شخصی از سرمایه داران معروف بصره مجلس مهمانی تشکیل داد و ثروتمندان را دعوت کرد. عثمان بن حنیف را نیز دعوت کرد و او در جلسه مهمانی حضور یافت.

ص: 237

جزئیات جلسه و دعوت شدگان مهمانی به اطلاع حضرت امیر(علیه السلام) گزارش شد.

امام (علیه السلام) نامهای نسبتا مفصل، عتاب آمیز و هشداردهنده به عثمان بن حنیف نوشت.

این نامه از امام مسلمانان به شخصی مانند عثمان بن حنیف که مردی بسیار برجسته و بزرگوار و از ارادتمندان امام (علیه السلام) است، نوشته شده و همه مسئولان و کسانی را که در رأس امور و دارای پست و مقام و مسئولیت هستند، آموزش می دهد و برای یکایک دولتمردان و حتی عوامل و خدمتگزاران آنان الگو می باشد.

البته گمان نشود که شاید این استاندار از موقعیت خود استفاده کرده و از بیت المال میلیونها درهم و دینار اختلاس کرده و ربوده است، و به این جهت رهبر بزرگوار مسلمانان، امیرمؤمنان حضرت علی (علیه السلام) او را توبیخ و سرزنش کرده و چنین نامه طولانی و عتاب آمیز را به او نوشته و ضمن هشدار، او را نکوهش و از وی گلایه کرده است.

خیر، چنین نبوده است، بلکه گلایه امام و ناراحتی حضرت از آن روی بوده که نماینده و استاندار او به مهمانی ای رفته که در شأن نماینده آن حضرت نبوده است. در مجلسی شرکت کرده و سر سفرهای نشسته که اشراف و پولدارها و سرشناسان دعوت شده و غذاهای رنگارنگ و فراوان تدارک و تهیه شده است.

رنجش عمده امام (علیه السلام) این است که چرا مردم تهی دست و فقیر دعوت نشده اند، ناراحتی حضرت بیشتر از این است که چرا فقط اغنیا دعوت شده و از کسانی که قدرت مالی ندارند، دعوت به عمل نیامده و آنان حضور نداشته اند.

به علاوه، مگر مسلمان مجاز است هر دعوتی را بپذیرد و در هر مجلس و مهمانی شرکت کند و سر هر سفرهای بنشیند و با هر کس هم غذا شود؟

گذشته از اینها، چرا و به چه منظور از آقای استاندار پذیرایی ویژه و استثنایی به عمل آمده است؟!

ص: 238

از اینجا معلوم می شود که هر کس در رأس امور مسلمانان و به عنوان حاکم و رهبر جامعه شناخته می شود باید رفتار و کردار مسئولان زیردست و استانداران، فرمانداران، و همه کسانی را که در گوشه و کنار به سمتی گمارده و فعالیت می کنند، زیر نظر داشته باشد و از رفتار آنان مطلع شود و در صورت تخلف از انجام وظیفه، پیگیری های لازم را انجام داده و خطا و لغزش آنان را گوشزد و درصورت لزوم مورد عتاب و نکوهش قرار دهد و نباید میان مسئولان رده بالا و ارادتمندان و خواص با مردم عادی تفاوت بگذارد.

نکته قابل توجه این که نامه امام به استاندار که از افراد بزرگوار و سرشناس بوده است، بدون هیچ گونه عنوان والقاب و تشریفات و پیشوند و پسوند شروع و نوشته شده است:

متن نامه : «أما بعد، یا أبن حنیف ! فقد بلغنی أن رجلا من فتیة أهل البصرة دعاک إلی مأدبه فأسرعت إلیها...»

اما بعد، [یعنی پس از حمد و ثنای پروردگار و پس از درود بر پیامبر اسلام ای پسر حنیف! به من گزارش (1)رسیده است که شخصی از بزرگان و سرشناسان اهل بصره مجلس مهمانی ترتیب داده و تو را هم دعوت کرده است و تو [بدون این که توجه داشته باشی و فکر کنی که این مهمانی برای چیست و به چه منظوری برقرار شده و جنابعالی را به چه مقصودی دعوت کرده است و بدون این که فکر کنی هزینه این ضیافت آن مرد سرشناس و ثروتمند، از کجا و از چه راهی تأمین شده است، و چه شده که از بین مردم، تنها پولداران و ثروتمندان و اشراف شهر دعوت شده و

ص: 239


1- ظاهرا حضرت امیر علی گزارشگری داشته که قضایا را به طور دقیق به اطلاع آن حضرت می رسانده است.

غرضش از این دعوت و جلسه چه بوده است با شتاب و سرعت به آن مجلس رفته و آن دعوت را فورا پذیرفته ای، گویا از رفتن و حضور در آن مجلس خوشحال بوده و با میل و رغبت در آن مجلس حاضر شده ای.

چرا که گاه انسان را با زور و اجبار به بعضی از مجالس می برند ولی مجالسی که مطابق طبع و میلش باشد بلافاصله رهسپار آن می شود و تو با سرعت و شتاب به آن مجلس رفته ای! [تو استاندار، نماینده و مسئول از سوی علی بن ابی طالب هستی، نه استاندار فلانی و فلانی. تو نماینده کسی هستی که حتی یک وعده غذای اعیانی و اشرافی نخورده و هرگز سر چنان سفره هایی حاضر نشده است.]

ولی تو سر سفرهای حاضر شده ای که خوراک های گوناگون و غذاهای رنگارنگ و خوشمزه برایتان مهیا کرده و در حضورتان چیدهاند. مرتب پیش دستی ها، ظرفها و دیسها را عوض و غذایی دیگر با کیفیتی بهتر برای تو حاضر کرده اند.

(تسطاب لک الألوان، و تنقل إلیک الجقان!»(1)

حضرت در ادامه فرموده است: «و ما ظننت أنک تجیب إلی طعام قؤم، عائلهم مجفو، و غنیهم مدعو…....... .

ولی من باور نمی کردم نماینده مثل منی اصلا در چنین مجالسی حاضر و میان آن جماعت می نشست. من گمان نمی کردم تو با دیدن آن مجلس و با مشاهده آن دعوت شدگان در آن مجلس مینشستی و با آنان هم غذا شده و از خوردنی ها می خوردی! من احتمال نمیدادم تو سر سفرهای بنشینی

ص: 240


1- «الجنان» جمع «الجفن» به معنای کاسه های بزرگ است که در آنها گوشت ریخته و به مردم می خورانند.

که پولدارها و ثروتمندان دعوت شده ولی فقرا و عائله مندان و تهیدستان سر آن سفره نبوده اند و به آنان جفا شده است.

خلاصه آنچه که بیشتر امام (علیه السلام) را رنج می دهد، بی توجهی به فقرا و عائله مندانی تهی دست است، آنچه موجب ناراحتی امام (علیه السلام) شده، این است که نماینده او سر سفرهای نشسته و غذا خورده که دعوت شدگان آن توانگران و ثروتمندان بوده اند، مثل برخی ضیافت های زمان ما که برای ولیمہ حج و عمره و زیارات و خرید منزل و عروسی و ... در هتل ها و منازل تشکیل می گردد، و نه تنها از فقرا دعوت نمی شود و به آنان اجازه ورود نمی دهند، بلکه خویشاوندان بی بضاعت خویش را نیز به بهانه این که کلاس مجلسشان پایین می آید، دعوت نمی کنند. و بیشتر اوقات به قدری غذاهای اضافی تهیه می کنند که با دور ریخته می شود و یا به شکل تحقیرآمیزی به فقرا و مستمندان بیرون از مجلس داده می شود، البته هیچ فقیر آبرومندی به خود اجازه نمی دهد با مراجعه به این گونه مجالس شکم خود را سیر کند.

بلی، اشکال اساسی آن سفره این بوده که به فقرا و عائله مندان نیازمند

بی اعتنایی و به تعبیر امام عال در حق آنان جفا و ظلم شده و به حساب نیامده اند.(1)

ص: 241


1- بلکه باید به آن استاندار گفته شود: جناب استاندار! نماینده امیرمؤمنان علی الا! آیا هیچ با خود فکر کردی که صاحب این سفره، آن غذاهای رنگارنگ را با چه پولی و از چه راهی تهیه کرده است؟! آیا نمی دانستی که معمولا برپایی چنین ضیافت هایی از درآمد حلال و مشروع میسر نمی گردد. آیا توجه کردی که هدف از آن مهمانی و دعوت از شما چه بوده است؟! نقل است که یکی از علما را به مهمانی دعوت کردند، و ایشان خواه ناخواه شرکت کرد. پس از صرف غذا، صاحب منزل ورقهای جلوی آن عالم گذاشت و تقاضا کرد که آن را امضا کند، ایشان پس از مطالعه آن ورقه، متوجه شد که هدف از آن مهمانی، امضا گرفتن از وی بوده است و به نظرش آنچه در ورقه آمده مشروع نیست، لذا بدون این که نامه را امضا کند از جای برخاسته و با ناراحتی به صاحب خانه فرمود: این غذا چه زهرماری بود که به من خوراندی؟! و از اطاق خارج شده و کنار باغچه نشست و انگشت به دهان و گلوی خود زد و آنچه خورده، استفراغ کرد و از منزل خارج شد. و گویا این عالم ربانی، این برخورد را از همین فرمایش امامش امیرالمؤمنین علی علی آموخته بود.

حضرت در ادامه می فرماید: «اکنون که بر سر آن سفره رفتی»:] «قانظر إلی ما تقضمه من هذا المقضم، فما اشتبه علیک علمه فالفظه، وما أیقنت بطیب وجهه فنل منه».

خوب دقت کن، غذایی که جلوی تو گذارده اند و تو می جوی و میخوری، اگر بر تو مشتبه است و روشن نیست که از حلال تهیه شده یا از حرام، آن را نخور و اگر در دهان گذاشته ای آن را خارج کن و دور بینداز». [زیرا غذای شبهه ناک اثر خودش را بر جسم و جان انسان می گذارد و آنچه را یقین داری از راه حلال تهیه شده است میل کن. [اما اگر بدانی با پول نامشروع تهیه شده است حکمش مشخص است که نباید از آن غذا خورد].

فرمایش امام (علیه السلام) تا اینجا متوجه شخص عثمان بن حنیف است. اما در ادامه، کلام امام (علیه السلام) خطاب به همه مسلمانان و شیعیان و پیروانش می باشد که - ان شاء الله ما نیز یکی از آنان به حساب می آییم و باید بیشتر دقت و توجه کرده و بدان پایبند بود.

«ألا وإن لکل مأموم إماما، یقتدی به و یستضی بنور علمه»؛

«آگاه باشید. برای هر مأمومی امام و پیشوا و مقتدایی هست که به او اقتدا می کند و از نور علمش استفاده می کند».

ص: 242

امام (علیه السلام) یک قاعده کلی و همگانی را بیان می کند و آن قاعده این است که: همه انسان ها و همه مسلمانان، پیشوا و امامی دارند، هر کس که از احکام الهی آگاه نیست و دستورات خدا را نمی داند - به حکم قطعی عقل - یک امام آگاه، عالم و مورد اعتماد انتخاب کرده و از او پیروی می کند، از علمش استفاده و کسب نور می کند، در اعمال و کارهایش به او اقتدا و از او اطاعت می کند. سیره و عمل او را الگو قرار داده و در جای پای او گام می نهد.

«ألا وإن إمامکم قد اکتفی من دنیاه بطمریه (1)، ومن طعمه بقرصیه...»؛

«آگاه باشید. این امام شما، با همه قدرت و امکاناتی که در اختیار دارد، از دنیا به دولباس متوسط و عادی و چه بسا وصله دار قناعت کرده است و از غذا و خوردنی ها هم به دو قرص نان - در شبانه روز - بسنده کرده است».

آری، این روش امام است، و مأموم و شیعه به کسی گفته می شود که به روش امامش عمل کند، اما حضرت می داند که مسلمانان و شیعیانش، پیروانی پابرجا نیستند، می داند همه مانند سلمان و اباذر نیستند و از وی آن گونه که پسندیده است پیروی نمی کنند، لذا در ادامه می فرماید:

«ألا وإنکم لا تقدرون علی ذلک، و لکن أعینونی بورع وأجتهاد، و عفه و سداد...»؛

میدانم شما را یارای آن نیست که مانند علی (علیه السلام) زندگی کنید، و نمی توانید قناعت کنید. علی نیز چنین انتظاری از شما ندارد، امام شما آگاه است که شما تحمل چنین زندگی را ندارید. اما این بدان معنا نیست که با او هیچ همراهی نکنید، بلکه توقع امام شما این است که لااقل پیشوای خود را در

ص: 243


1- «طمر» به معنای لباس کهنه و مندرس است.

پارسایی و تقوا، در راستی و صداقت، در عفت و پاکدامنی، یاری کنید.

یاری رساندن به من، این است که شما ورع و ترس از خدا داشته باشید، سراغ کارهای حرام و نامشروع نروید، ظلم و حق کشی و رشوه خواری نکنید، حقوق دیگران را تضییع نکنید، عفت و پاکدامنی را پیشه کنید.

کاری را که به عهده گرفته اید یا بر عهده شما گذارده اند، خوب، محکم، صحیح و به موقع انجام دهید، در اموری که مربوط به شما است کوشش کنید و با جدیت آنها را انجام دهید، اهل کوشش و تلاش باشید و از کم کاری و بیکاری و تنبلی بپرهیزید.

سپس حضرت امیر(علیه السلام) عموم مسلمانان را مخاطب قرار داده و سوگند یاد کرده و فرموده است: «فوالله ما کنزت من دنیاکم تبرأ (1)، ولا ادخرت من غنائمها وفرا، ولا أعددت لبالی ثؤبی طمرة...»؛

سوگند به خدا در پست حکومت و در دوره ریاست خود هرگز از اموال شما، از بیت المال که متعلق به همه ملت است و مربوط به یکایک شما است چیزی ذخیره نکرده ام، از درآمدها و غنائم جنگی، از طلا و درهم و دینار و... چیزی نیندوختم. من به خاطر این که لباسم کهنه است، لباس دیگری تهیه نکردهام، [یعنی هر وقت لباسم پاره می شد و از قابلیت وصله کردن هم خارج می گشت، آن وقت لباس دیگری تهیه می کردم.]».

سپس در ادامه می فرماید:

«بلی! کانت فی أیدینا فدک بین کل ما أظلته السماء، فشحت علیها نفوس قوم، وسخت عنها نفوس قؤم آخرین»؛

«آری، از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده است، تنها فدک در دست ما بود.

ص: 244


1- «تبر» طلای غیر مسکوک یا آب نشده است که در قدیم ذخیره و پنهان می کردند.

ولی عده ای بر آن بخل ورزیدند و نتوانستند تحمل کنند و آن را از ما گرفتند و غصب کردند، ما هم وقتی چنین دیدیم سخاوتمندانه از آن صرف نظر کرده، و چشم پوشیدیم).

اما آنچه مایه آرامش روح و روان امام (علیه السلام) است . علاوه بر روح والا و بی مانندش به این حقیقت است که فرمود: «و نعم الحکم الله»؛

خوب داور و حاکمی است خدای سبحان، [در ظلمی که به ما شد و حق و ملکی را که از ما گرفتند و غصب کردند، خداوند در قیامت میان ما و آنان حکم خواهد کرد و خدا خوب حاکمی است.]

سپس می فرماید : «و ما أصنع بفدک وغیر فدک، والنفس مظانها فی غد جدث تنقطع فی ظلمته آثارها، و تغیب أخبارها، و حفره لو زید فی فسحتها، و أؤسعت یدا کافرها، لأضغطها آلحجر و المدار، و سد فرجها التراب المتراکم ...»؛

مرا با فدک و غیر فدک چه کار؟ فدک به چه درد ما می خورد؟ فدک چه دردی از ما دوا میکند؟ فدک چه فایده ای برای ما دارد؟ بر فرض که فدک را نگرفته بودند و سالانه هزاران دینار طلا عاید ما می شد، ولی سرانجام چه مشکلی را برای ما حل می کرد؟ و حال آن که خواه ناخواه در خانه قبر، منزل می کنیم، و سرانجام زیر خروارها خاک و در زمین نمناک جای می گیریم. خانه ما قبری تنگ و تاریک و سربسته است، ما را در دل خاک پنهان می کنند، جایی که احدی از درون آن باخبر نمی شود، هیچ کس نمی تواند احوال ما را بپرسد و از وضع ما در داخل قبر اطلاع یابد. ما به زودی در گودال تنگ و تاریک قبر قرار می گیریم که اگر فرضا گورکن، آن را توسعه دهد، اما سرانجام خاکها و سنگ ها آن را پر می کنند و راه ارتباط ما را با خارج مسدود می سازند، خبرهای دنیا به کلی از ما قطع

ص: 245

می شود، ثروت و باغ و خانه و فرزند و دوست، همه و همه از ما جدا می شوند. بنابراین نمی توان فدک را با خود برد، در حالی که جایگاه فردای آدمیان گور است که در تاریکی آن آثارش نابود و اخبارش پنهان می گردد. فرزندان و وابستگان و دوستان از خبرگیری مرد؛ مدفون شد؛

خود مأیوس می شوند، مرده، گم شده ای است که اگر کسی سراغش را بگیرد به قبرستان اشاره می کنند و به سراغ قبرش می روند.

مؤلف : آری، سرانجام دنیای ما قبر و گورستان و تنهایی است، و جایگاه ما وادی خاموشان است. اگر برای مدتی کوتاه در بازداشتگاه توقیف شویم، یا در بیمارستان بستری گردیم، دوستان و آشنایان و خویشاوندان به سراغمان می آیند و احوالپرسی می کنند و برای نجات و خروج از بازداشتگاه و بیمارستان به هر دری زده و چاره جویی می کنیم و برای بازگشت به خانه و زندگی لحظه شماری می کنیم.

اما در بازداشتگاه قبر، همه امیدها قطع و خبرها پوشیده و نامعلوم است.

حال که چنین است چه باید کرد و راه چاره و نجات چیست؟

حضرت امیر(علیه السلام) در ادامه راه نجات را بیان فرموده است :

( إنما هی نفسی أروضها بالتقوی لتأتی آمنه یوم الخوف الأکبر، وتثبت علی جوانب المزلق...»؛

من نفس خود را با تقوا و پرهیزکاری پرورش داده و ورزیده میکنم.

آری، علی (علیه السلام) مواظب است خود را با تقوا و پرهیزکاری تربیت و عادت دهد، و مواظب دین داری و پارسایی خود می باشد تا این که در روز خوف اکبر»، [یعنی «قیامت» که هراسناک ترین روزها است با امنیت و خاطری آسوده وارد صحرای محشر شود، تا این که روزی که قدمها میلغزد و اکثر مردم نیز می لغزند، آسوده و در امان باشد و از لغزش مصون بماند).

ص: 246

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در ادامه نامه خود چنین فرموده است:

(و لو شئت لا هتدیت الطریق إلی مصفی هذا العسل و لباب هذا القمح، ونسائج هذا القز. و لکن هیهات أن یغلبنی هوای، و یقودنی جشعی إلی تخیر الأطعمة - و لعل بالحجاز أو الیمامة من لا طمع له فی القرص، ولا عهد له بالشبع..»؛

این که من به دو قرص نان جو و به دو لباس ساده و فرسوده و حتی وصله دار قناعت کردم، نه برای این است که قدرت ندارم بلکه اگر بخواهم امکانات برایم فراهم است و می توانم برای خود زندگی مرفهی تهیه کنم، اگر بخواهم می توانم از عسل مصفا و مغز گندم و پارچه ابریشمی استفاده کنم، [و چنین نیست که کم مصرف کردن و سطح زندگی را پایین نگاه داشتن و فقیرانه زندگی کردن، به خاطر نداشتن و عدم تمکن باشد. ولی از انسانیت و جوانمردی به دور است.]

آری، از انصاف و مردانگی دور است که هوای نفس بر من غالب شود.

خدا چنان روزی را نیاورد که هوای نفس بر من غلبه کند و مرا به شکم پرستی و خوش گذرانی وادار سازد. هرگز چنین مباد که به فکر غذاهای خوشمزه و رنگین بیفتم. بسیار دور است که هوای نفس بر من غالب شود و حرص و هوای نفسانی، مرا وادار کند به این که لباس و غذای عالی و ممتاز اختیار کنم و حال آن که شاید در حجاز یا یمامه کسی باشد که از شدت فقر و درماندگی حتی ] امید به تهیه نان جو را نداشته باشد، و به یاد نداشته باشد که یک وعده غذای سیر خورده باشد.

حضرت در ادامه فرموده است: أو أبیت مبطانا و حولی بطون وغرثی، وأکباد حری، أو أکون کما قال القائل:

ص: 247

وحسبک داء أن تبیت ببطنه

وحولک أکباد تحن إلی القد؛(1)

چگونه ممکن است من [که امام و رهبر مردم هستم] شب را با شکم پر صبح کنم در حالی که چه بسا اطراف من شکمهای گرسنه و جگرهای تشنه وجود داشته باشد؟ آیا سزاوار است من مصداق شعر آن شاعر باشم که گفته است: این درد و ناجوانمردی تو را بس که شب را با شکم پر بخوابی و حال آن که در اطراف تو شکم هایی گرسنه و به پشت چسبیده باشد که در آرزوی تکه ای گوشت خشک شده باشند.

سپس حضرت امیر (علیه السلام) از خودش سؤال کرده و چنین می فرماید: «أأقنع من نفسی بأن یقال: هذا أمیر المؤمنین، ولا أشارکهم فی مکاره الدهر، أو أکون أسوة لهم فی جشوبة العیش !»؛

«آیا من، تنها بدان بسنده کرده و دل خوش کنم که به من امیرالمؤمنین بگویند، و مرا به عنوان امام و رهبر مسلمانان یاد کنند، ولی در گرفتاری ها، در مشکلات و سختی های زندگی مردم، با آنان همراه نبوده و مشارکت نداشته باشم؟ یا خود در دشواری های زندگی پیشگام نباشم؟ من سیر باشم و مردم گرسنه باشند؟! من که امام و رهبرشان هستم در رفاه و آسایش زندگی کنم و مردم سر و سامان و زندگی مناسب نداشته باشند؟!»

هم چنین حضرت به خود نسبت می دهد و می فرماید: «فما خلقت لیشغلنی أکل الطیبات، کالبهیمة المربوطة، همها علفها أو المرسلة شغلها تقممها، تکترش من أعلافها، و تلهو عما یراد بها، أو أترک سدی آؤ أهمل عابثا، أو أجر الضلالة، أو أعتسف طریق المتاهة !» ؛

ص: 248


1- «قد» به دو معنا آمده است یکی به معنای پوست خشک، پوست بزغاله خشک شده، و یکی به معنای گوشت های رد شده ای که زیر آفتاب خشک شده است، که به آن «قدید» می گویند.

آفرینش من برای این نیست که مرا خوردن غذاهای ممتاز مشغول کندخدا مرا خلق نکرده است که فقط به فکر شکم باشم) من آفریده نشده ام برای این که مثل چهارپایان به ریسمان بسته، یا چهارپایان رها که مشغول علف خوردن یا چریدن هستند، باشم. من خلق نشده ام که مثل گوسفندان و شتران که تمام همت و هدفشان آخور و علف و چراگاه است، باشم. من مثل چهارپایی که او را بسته و یا رهایش کرده اند و هدفش خوردن و چریدن و پر کردن شکمبه خود است، در حالی که از عاقبت امر خود غافل است، نیستم. من مانند چهارپایان که هر چه باشد می خورند و کاری به حلال یا حرام بودن، پاک یا نجس بودن آن ندارند، نیستم. خدا مرا چنین خلق نکرده که افسارم رها باشد تا هر جا که میلم کشید و مطابق شهوات نفسانی و خواهش های شیطانی است بروم، یا به بیراهه رفته و سرانجام در وادی تحیر و سرگردانی گرفتار شوم. خیر، چنین نیست.

حضرت در ادامه نامه خود، اشکال اشکال تراشان را مطرح و پاسخ دندان شکن به آنان داده و فرموده است: «وکانی بقائلکم (1)یقول: «إذا کان هذا قوت آبن أبی طالب، فقد قعد به آلضعف عن قتال الأقران، و منازلۃ الشجعان»؛

گویی برخی از شما بگوید: علی بن ابی طالب با چنین خوراک ساده و زاهدانه، به تدریج قوای خود را از دست داده و دیگر قدرت جنگیدن نخواهد داشت و مانند گذشته نمی تواند در میدان نبرد. با شجاعان همتای خود مقابله کند، علی (علیه السلام) دیگر مرد جنگ و مبارزه نخواهد بود و ضعف و ناتوانی، او را از رویارویی با هماوردانش بازخواهد داشت.

ص: 249


1- ظاهرا مقصود از «قائل» ( گوینده) معاویه است و حضرت در آخر نامه «وسأجهد فی أن اطهر...)به او اشاره فرموده است.

خیر، چنین نیست و پاسخ این اشکال باطل و این توهم و خیال واهی این است که :

«ألا وإن الشجرة البریة أصلب عودا، و الروائع الخضرة أرق جلودا، و النباتات البدویة أقوی وقودا و أبطأ خمودا»؛

آگاه باشید! درخت بیابانی که آب کمتری می خورد، چوبش محکم تر است ولی گیاهان و درختان پرورشی و شادابی که سبز و مند، صلابت و استحکام کمتری دارند. درختان و گیاهان کوهستانی و بیابانی در برابر حوادثی چون طوفان و سرما و گرما استقامت بیشتری دارند، گیاهان بیابانی آتش چوبشان شعله ورتر است و دیرتر خاموش می شوند و ذغال آنها محکم تر است و به زودی خاکستر نمی شوند.

خلاصه این که انسان در اثر خوردن زیاد و استفاده از غذاهای لذید و مقوی نیرومندتر و شکیباتر نمی شود، بلکه به عکس است. زیرا بهتر خوردن و نیکوتر زندگی کردن و زیباتر پوشیدن و در آسایش و رفاه به سر بردن، انسان را کم تحمل تر و ناتوان تر و در برابر حوادث و در مقابل دشمن سست اراده تر می کند.

پس این که گفته شود: چون علی با نان جو و غذای ساده زندگی می کند، و دیگر نمی تواند با شجاعان و هم ترازان خود نبرد کند، غلط است. و باید بدانند علی (علیه السلام) هر چند به خود و شکم و زندگی خود نمی پردازد، و در خدمت شکم خود نمی باشد، ولی همین علی (علیه السلام) است که در میدان نبرد شکست ناپذیر است و طوفان های سهمگین او را از جای نلغزانده و توان از بین بردن او را نخواهند داشت.

پس این پندار باطل را از مغز و اندیشه خود خارج ساخته و دور سازند و توهم پیروزی بر علی (علیه السلام)، در میدان نبرد را از فکر خام خود بیرون کنند.

آری، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) خود را به ناز و نعمت و تن پروری مشغول نکرده و زندگی خود را از این عادات و تشریفات به دور داشته و خود را نازک خور و

ص: 250

نازک پوش و راحت طلب بار نیاورده است.(1)

(أنا من رسول الله کالصنو (2)من الصنو"، والذراع من العضد» ؛

من و پیامبر دو درخت هستیم که از یک ریشه روییده ایم و مانند دست و بازو بهم پیوسته ایم».

علی (علیه السلام) می فرماید:

اگر زندگی دشوار، سبب سستی و شکست در برابر دشمن باشد، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) که از همان اول شکست می خورد و از میدان به در می رفت؛ زیرا همه می دانند که پیامبر (صلی الله علیه و آله) زندگی مرفه و غذای مناسبی نداشت و چندین سال در محاصره و در جنگ، با شکم گرسنه حاضر بود و در عین حال استقامت ورزید و به پیروزی رسید».

[ حضرت می فرماید:]

من از ابتدا با پیامبر (صلی الله علیه و آله) همگام بودم، در زندگی و خورد و خوراک با او همدوش بودم، مثل من با پیامبر، مثل ذراع (استخوان پایین دست) نسبت به بازو است.(3)

ص: 251


1- بحارالانوار، ج 34، ص 334. و در اشعار منسوب به آن حضرت است که فرمود: صید الملوک أرانب و ثغالب و إذا رکبت فصیدی الأبطال شکار پادشاهان خرگوش و روباه است ولی شکار من هنگامی که سوار بر مرکب نبرد شوم، قهرمانان اند.
2- «صنو» به درختی گفته می شود که در کنار درختی دیگر است و هر دو از یک ریشه روییده اند. صنوان» به دو درختی گفته می شود که از یک ریشه به وجود آمده اند.
3- برای این که شبهه نشود که علی (علیه السلام) خواسته است بگوید بین من و پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرقی نیست و ادب خود را هم نسبت به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اظهار کند، فرموده است: من نسبت به پیامبر ، همچون ذراعم نسبت به بازو. (ذراع، از سر انگشتان تا مرفق است) یعنی من در رتبه بعد از پیامبرم، چون ذراع قوه و نیرو را از طریق عضد و بازو می گیرد، زیرا اول عضد و بازو قرار دارد، بعد ذراع.

من همچون ذراع برای بازوی پیامبر (صلی الله علیه و آله) بودم. [نیرو در بازو و عضد است ولی اگر بخواهد کاری کند به وسیله ذراع می کند، ذراع کمک کننده بازو است. بنابراین همان گونه که پیامبر اکرم با زندگی زاهدانه و خوراک فقیرانه استقامت داشت و حوادث کمرشکن، او را نشکست و از میدان به در نبرد، من نیز همانند او هستم، و در مکتب او بزرگ شده ام». .

سپس قسم یاد کرده و فرموده است: «والله لو تظاهرت العرب علی قتالی لما ولیت عنها، ولو أمکنت الفرض بین رقابها لسارعت إلیها...»؛

به خدا سوگند! اگر اعراب در نبرد با من هم صدا و هم دست شوند و پشت به پشت یکدیگر بدهند، من از جنگ و نبرد با آنان روی برنتابم و خم به ابرو نیاورم و اگر فرصت داشته باشم به پیکار همه می شتابم»..

در پایان نامه راجع به منشأ فساد، معاویه پلید و ناپاک چنین مرقوم فرمود:

(و سالجهد فی أن أطهر الأرض من هذا الشخص المعکوس، و الجسم المرکوس، حتی تخرج المدرة من بین حب الحصید» (1)؛

و به زودی تلاش میکنم که زمین را از این شخص وارونه (معاویه)، این آدم مسخ شده و از انسانیت خارج گشته، این جسم و هیکل کج اندیش، پاک سازم تا از میان گل و کلوخ دانه های ریز (گندم) جدا گردد، خوب و بد، فاسد و صالح، مفسد و مصلح، خیرخواه و شرور و بدخواه از یکدیگر جدا و شناخته شود».

ص: 252


1- نهج البلاغه، نامه 25.

مورد چهارم : داستان رد امتیاز خواهی برادرش عقیل و آهن گداخته.

و آن به گونه ای که خود حضرت بیان فرموده، چنین است:

به خدا سوگند! برادرم عقیل را دیدم که به شدت تهی دست شده و از من درخواست داشت تا یک من از گندم های بیت المال را به او ببخشم. کودکانش را دیدم که از گرسنگی دارای موهای ژولیده، و رنگشان تیره شده، گویا با نیل رنگ شده بودند. پی در پی مرا دیدار و درخواست خود را تکرار می کرد، چون به گفته های او گوش دادم پنداشت که دین خود را به او واگذار می کنم، و به دلخواه او رفتار و از راه و رسم عادلانه خود دست برمی دارم، روزی آهنی را در آتش گداخته به بدنش نزدیک کردم تا او را بیازمایم، پس چونان بیمار از درد فریاد زد و نزدیک بود از حرارت آن بسوزد. به او گفتم: ای عقیل! گریه کنندگان بر تو بگریند، از حرارت آهنی می نالی که انسانی به بازیچه آن را گرم ساخته است؟ اما مرا به آتش دوزخی می خوانی که خدای جبار با خشم خود آن را گداخته است؟ تو از حرارت ناچیز می نالی و من از حرارت آتش الهی ننالم؟(1)

مورد پنجم : پاسخ رد به برادرش عقیل

در دوران حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) ، برادرش عقیل که از آن حضرت بزرگتر

ص: 253


1- و الله لقد رأیت عقیلا و قد أملق (املق، انفق ما له حتی افتقر، أملق الدهر ما له: اذ هبه و اخرجه من یده.) حتی استماحی من برکم صاعا، ورأیت صبیانه شعث الشعور، غبر الألوان، من فقرهم، کانما سودت وجوههم بالعظلم، و عاودنی مؤکدا. وکرر علی القول مرددا، فأصغیت الیه سمعی،فظن أنی أبیعه دینی، و أتبع قیاده مفارقا طریقتی، فأحمیت له حدیدة، ثم أدنیتها من جسمه؛ لیعتبر بها، فضج ضجیج ذی دنف من ألمها، وکاد أن یخترق (یخرق) من میسمها، فقلت له: ثکلتک الثواکل، یا عقیل؛ أتئن من حدیدة أحماها انسانها للعبه، و تجرنی الی نار سجرها جبارها لقضبه ! أتئن بمن الأذی ولا أئن من لظی؟! نهج البلاغه، خطبه 224

بود، وارد بر آن بزرگوار شد، امیرالمؤمنین (علیه السلام) به فرزندش امام حسن (علیه السلام) فرمود:

عمویت عقیل را لباس بپوشان. امام حسن (علیه السلام) پیراهن و ردا به او پوشاند، و شام حاضر کردند، شام نان و نمک بود، عقیل گفت: شام همین نان و نمک است؟

حضرت امیر (علیه السلام) فرمود: مگر نان و نمک از نعمتهای خدا نیست، إله الحمد کثیرة. عقیل گفت: مبلغی پول به من بده تا قرضم را ادا کنم و هر چه زودتر مرا مرخص کن از نزد شما بروم، «آعطنی ما أقضی به دینی وعجل سراحی حتی ارحل عنک».

حضرت سؤال کرد: قرضت چه مقدار است؟ گفت: صد هزار درهم، حضرت فرمود: نه به خدا سوگند، این مقدار پول نزد من نیست و من مالک صد هزار درهم نیستم، ولی صبر کن، وقتی ماهانه ام ( حقوقم) به دستم رسید، مقداری از آن را به تو می دهم و اگر مخارج عائله بر عهده ام نبود، همه حقوقم را به تو میدادم.

عقیل گفت: بیت المال در دست تو است و به من می گویی صبر کنم تا ماهانه ام پرداخت شود؟، مگر حقوق شما چه مقدار است؟

حضرت فرمود: «من و تو در سهیم بودن و حق استفاده از بیت المال، با دیگر مسلمانان فرق نمی کنیم»، «ما أنا و أنت فیه الا بمنزلة رجل من المسلمین».

این سخنان در حالی بین حضرت امیر (علیه السلام) و عقیل رد و بدل می شد که آنان بالای بام دارالاماره بودند و بر صندوقهای اهل بازار اشراف داشتند، حضرت امیر (علیه السلام) به عقیل فرمود: اگر آنچه را گفتم نمی پذیری و قبول نمی کنی، برو پایین و قفل برخی از این صندوقها را بشکن و موجودی داخل آنها را بردار، عقیل گفت:

در این صندوقها چیست؟، فرمود: مال التجاره مردم است، عقیل گفت: آیا به من دستور می دهی صندوقهای مردم را که با توکل بر خدا اموالشان را در آنها گذارده اند، بشکنم و اموالشان را بردارم؟، امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: آیا تو به من دستور می دهی درب بیت المال مسلمانان را باز کنم و اموال آنان را به تو بدهم و حال این که بر خدا توکل کرده و در بیت المال را قفل زده اند؟

ص: 254

سپس حضرت امیر (علیه السلام) به عقیل فرمود: «و اگر خواستی شمشیر برداریم و با هم برویم به سوی شهر حیره، در حیره تجار پول دار هستند، بر برخی از آنان وارد می شویم و مالشان را به زور شمشیر میگیریم»، عقیل گفت: «آیا برای دزدی آمده ام؟» حضرت امیر (علیه السلام) فرمود: «از یک نفر دزدی کنی بهتر است تا این که از

همه مسلمانان دزدی کنی». عقیل گفت: «به من اجازه می دهی نزد معاویه بروم؟».

حضرت امیر (علیه السلام) فرمود: «اجازه ات دادم».

عقیل گفت: «پس خرج سفر مرا بپرداز».

حضرت به امام حسن (علیه السلام) فرمود: «چهار صد درهم به عمویت عقیل بپرداز».

عقیل پول را گرفت و از نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) خارج شد....(1)

در روایت دیگر است که وقتی عقیل از امیرالمؤمنین (علیه السلام) تقاضا کرد که مبلغی از بیت المال به او بدهد، حضرت فرمود: صبر کن تا روز جمعه.

روز جمعه پس از نماز جمعه، به عقیل فرمود: نظر تو نسبت به کسی که به این مردم خیانت کند، چیست؟، عقیل گفت: چنین شخصی بد انسانی است، «بئس الرجل ذاک»، حضرت فرمود: «تو میگویی من به همه این مردم خیانت کنم و اموال آنان را به تو ببخشم»؟.(2)

در روایت دیگر است که: دیدند حسن و حسین ××× نان و سبزی و سرکه می خورند، به ایشان گفتند: شما نان و سرکه می خورید و حال این که همه چیز در دست شما است و دستتان باز است؟. فرمودند: «از امیرالمومنین (علیه السلام) غافل هستید یعنی از سختگیری آن حضرت از جهت مصرف کردن بیت المال غافل هستید].(3)

ص: 255


1- بحارالانوار ج 41، ص 113.
2- همان، ص 114.
3- همان، ص 113.

علی (علیه السلام) و تقسیم عادلانه بیت المال

{1} از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) روایت است که فرمود:

روزی که امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) متولی امور شد، رفت بالای منبر و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: آگاه باشید! به خدا سوگند، من تا وقتی در مدینه درخت خرما دارم، [که با خرمای آن امرار معاش کنم حتی یک درهم از بیت المال برای خود برنمی دارم، و نباید کسی توقع داشته باشد که چیزی از بیت المال به او اضافه دهم، بلکه هر چه را که هست به طور مساوی تقسیم خواهم کرد.

از میان جمعیت، عقیل بپا خواست و گفت: آیا مرا با سیاه پوستی که در مدینه است، از بیت المال بطور مساوی می دهی و فرقی نمی گذاری]؟ حضرت فرمود:

بنشین! کسی غیر از تو نبود صحبت کند؟ [سپس فرمود: تو بر سیاه پوست برتری نداری مگر به تقوا.(1)

{2} و از ابی مخنف نقل است که: گروهی از شیعیان امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) خدمت آن حضرت عرض کردند: بیت المال را میان سران و اشراف تقسیم کن و آنها را بر ما مقدم بدار و پس از آنکه بطور کامل بر اوضاع و بر حکومت مسلط شدی با عدالت و آن گونه که خدا عادت تو قرار داده است، عادلانه عمل کنم وبیت المال را میان همه بطور مساوی توزیع فرما۔

حضرت امیر (علیه السلام) فرمود: «أتأمرونی ویحکم أن أطلب النصر بالظلم والجور فی من ولیت علیه بین أهل الإسلام؟ لأ والله لا یکون ذلک ما سمر السمیر (2)وما رأیت فی السماء نجما، والله لو کانت أموالهم ملکی لساویت بینهم، فکیف و إنما هی

ص: 256


1- وسائل الشیعه، چاپ آل البیت، ج 15، ص 105، باب 39، ابواب الجهاد، ح 1.
2- المیر : الدهر، ای لا یکون ذلک ابدة. (الصحاح - سمر).

أموالهم (1)»؛ وای بر شما ! آیا از من می خواهید طلب پیروزی کنم به وسیله ظلم و ستم درباره اهل اسلام که عهده دار سرپرستی آنها شده ام؟ نه به خدا سوگند! اید، هرگز، من تا زمانی که ستاره ای در آسمان ببینم چنین کاری نخواهم کرد، به خدا سوگند، اگر بیت المال ملک شخصی خودم بود، بین افراد فرق نمی گذاشتم و بالسوه تقسیم می کردم، تا چه رسد به اینکه بیت المال، متعلق به خود مسلمانان و از اموال عموم است.

{3} و در روایت دیگر است که: گروهی از شیعیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) متوجه شدند که بسیاری از مردم، علی (علیه السلام) را رها کرده و برای به دست آوردن دنیا، که نزد معاویه است، به سوی وی می روند. لذا خدمت حضرت امیر(علیه السلام) آمده، عرض کردند: خوف آن است که گروهی از سران و اشراف قریش به سوی معاویه بروند، برای جلوگیری آنها از رفتن نزد معاویه، آنان را بر موالی و عجم (غیرعرب) مقدم دار و از بیت المال، سهم بیشتری به ایشان عطا فرما۔

امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: آیا از من می خواهید که با جور و ستم به پیروزی برسم، نه به خدا سوگند! چنین کاری را نخواهم نمود، مادام که آفتاب طلوع می کند و در آسمان ستاره وجود دارد، این ترجیح و تفاوت گذاشتن را مرتکب نخواهم شد، به خدا سوگند، اگر بیت المال ملک شخصی من بود، همه آن را به طور مساوی تقسیم می کردم، تا چه رسد به اینکه مال همه مسلمانان است.(2)

{4} همچنین روایت است که: روزی حضرت امیر(علیه السلام) مشغول تقسیم بیت المال بود، دو زن، یکی عرب و دیگری از موالی و غیر عرب، آمدند. امام (علیه السلام) به هر یک بیست درهم و یک کیل طعام داد، زن عرب گفت: ای امیرالمؤمنین! من زن عرب هستم و این زن عجم (غیر عرب) است، چرا بین ما فرق نگذاشتی؟ آن

ص: 257


1- وسائل الشیعة، چاپ آل البیت، ج 15، ص 105، باب 39، ابواب الجهاد، ح 2.
2- همان، ص 107، ح 6.

بزرگوار فرمود: «والله لا أجد لبنی إسماعیل فی هذا القیء فضلا علی بنی اسحاق (1)» ، به خدا سوگند، در این اموال، نیافتم که فرزندان اسماعیل (که عرب هستند) برتر و افضل از فرزندان اسحاق ( که غیر عربند) باشند.

{5} نیز مرحوم کلینی (قدس سره )روایت کرده است که: امام حسن بن علی (علیه السلام) پس از بازگشت از دفن امیرالمؤمنین (علیه السلام) در جمع مردم، ضمن سخنانی فرمود: پدرم علی (علیه السلام) هنگام مرگ، از مال دنیا فقط هفتصد درهم داشت که می خواست با آن برای خانواده اش خادمی تهیه کند.(2)

و غیر اینها از روایات و بیانات خود حضرت امیر (علیه السلام) در نهج البلاغه که شیوۀ آنجناب را نسبت به بیت المال و حفظ و توزیع عادلانه آن محرز و قطعی می نماید، اما:

توزیع صد در صد ناعادلانه عثمان

وی در حفظ بیت المال مسلمین سهل انگار بود و از بذل و بخششهای بی مورد دریغ نمی کرد، در یک روز از بیت المال، دویست هزار درهم به ابوسفیان و چند هزار درهم به مروان بخشید. صد هزار درهم به داماد خود، حارث بن حکم داد، سیصد هزار درهم به حکم بن عاص بخشید، بسیاری از املاک عمومی مسلمانان را در اختیار بستگان خود قرار داد، چراگاه های عمومی را در انحصار اطرافیان خود قرار داد، خمس غنائم جنگ با آفریقا را به مروان حکم بخشید، از بصره اموال فراوانی فرستاده شد، تمام آنها را بین فرزندانش تقسیم نمود، حکم بن عاص را مسئول جمع آوری زکات یکی از مناطق نمود و

ص: 258


1- وسائل الشیعه، چاپ آل البیت، ج 15، ص 105، باب 39، ابواب الجهاد، ح 4.
2- اصول کافی، ج 1، باب مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام)، ص 457.

بعد همه زکات را به او بخشید.(1)

علی (علیه السلام) و تسریع در تقسیم بیت المال

1- هلال بن مسلم از جدش نقل کرده است که: خدمت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بودم که نزدیک غروب آفتاب، مقداری بیت المال آوردند، حضرت امیر (علیه السلام) به مأموران فرمود: این اموال را تقسیم کنید. مأموران گفتند: اجازه بده تا فردا تقسیم کنیم. آن جناب فرمود: شما تعهد می کنید که من تا فردا زنده بمانم؟! تقسیم را تأخیر نیندازید، لذا شمع روشن کردند و اموال را تقسیم نمودند.(2)

2- نیز روایت است که: علی بن ابی طالب (علیه السلام) پس از تقسیم بیت المال زمین بیت المال را جاروب می زد و آب می پاشید و می فرمود: ای زمین! روز قیامت شهادت بده که من اموال مسلمانان را نگه نداشتم.(3)

3- از ابوحیان نقل است که: علی بن ابی طالب (علیه السلام) هر جمعه ای، بیت المال را جارو می زد و آب می پاشید و دو رکعت نماز می خواند و می گفت: روز قیامت برای من شهادت دهید.(4)

4- ضحاک بن مزاحم نقل کرده است که: علی بن ابی طالب (علیه السلام) فرمود: دوست من پیامبر (صلی الله علیه و آله) چیزی از اموال بیت المال را برای روز بعد نگه نمی داشت. ابوبکر هم همین طور عمل می کرد، ولی عمر نویسنده و دفتر تهیه کرد و تقسیم بیت المال را تا یکسال به تأخیر می انداخت، اما من همان گونه عمل می کنم که

ص: 259


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ( چهار جلدی، چاپ بیروت) ج 1، ص 66، و ص 233، و حق الیقین شبر، ج 1، ص 189 .
2- وسائل الشیعة، چاپ آل البیت، ج 15، ص 108، باب 40، ابواب الجهاد، ح 1.
3- همان، ص 109، ح 4.
4- همان، ص 108، ح 2.

خلیلم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) عمل کرد، [ راوی گوید: و علی (علیه السلام) جمعه به جمعه هر چه بود میان مردم تقسیم می کرد و می فرمود:

هذا جنای و خیاره فیه

أذ کل جان یده إلی فیه

این میوه ای است که من چیده ام و خوبش در آن موجود است، ولی هر میوه چینی دستش به سوی دهانش است.(1)

5- نیز از مسلم بجلی نقل است که : مقداری اموال (بیت المال) از اصفهان آوردند، علی (علیه السلام) فرمود: صبح اول وقت بیایید و هرکس سهمش را بگیرد، به خدا سوگند! من انباردار شما نیستم، «فوالله ما أنا لکم بخازن» و پس از تقسیم، بیت المال را جارو زد و آب پاشید و دو رکعت نماز خواند و فرمود: ای دنیا غیر مرا فریب ده: «یا دنیا غیری غیری».(2)

6- در روایت دیگر است که: امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می فرمود: ای مردم کوفه! اگر من از شهر شما غیر از مرکب و خادمم، چیزی خارج کردم، به شما خیانت کرده ام. و غذای آن حضرت در کوفه، از گندم و خرمایی تهیه می شد که از مزرعه اش «ینبع» که در مدینه بود، به دست می آمد.(3)

ص: 260


1- وسائل الشیعه، چاپ آل البیت، ج 15، ص 108، ح 3. توضیح : نقل است که این شعر مثل است که در ابتدا «عمرو بن اخت» گفته است و داستان آن چنین بوده که عمرو بن اخت با دیگر خادمان شاه برای چیدن میوه به بوستان رفتند، خادم ها هر میوه خوب را خودشان خوردند ولی عمرو بن اخت همه را نزد شاه برد و این شعر را خواند، بعدا این شعر مل شد. و مقصود حضرت امیر (علیه السلام) از تمثل به این شعر این است که من از بیت المال چیزی مصرف نکردم، بلکه همه را تقسیم نمودم. ( سفینة البحار، ج 1، ص 688، ماده «جنی» ). ضمنا «چنا» به معنای میوه، و «جنی» در اینجا به معنای چیدن میوه است.
2- همان : ح 6.
3- همان : ح 5.

ضمنا: از نقل شیوه دیگران که بیت المال را در اختیار داشته و دارند، و از انباشته کردن و ولخرجی های آنان و بذل و بخشش های بدون حساب و کتاب به اطرافیانشان، و اسم آن را شأن و شئونات گذاشتن معذورم. همین قدر می گویم که:

از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل است که فرمودند: «احمق الناس من باع آخرته بدنیاه واحمق منه من باع آخرته بدنیا غیره» ؛ «احمق ترین مردم کسی است که آخرتش را به دنیایش بفروشد و احمق تر از او کسی است که آخرتش را به دنیای غیر بفروشد.»(1)

آری، فضائل و مناقب امیرالمؤمنین (علیه السلام) فوق تصور و فوق این حرفها است.

کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست

که تر کنی سر انگشت و صفحه بشماری

البته توجه به این نکته ضروری است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) علی (علیه السلام) را با فرشتگان مقرب و با پیامبران بزرگ و اولوا العزم و با جبرئیل و میکائیل مقایسه فرمود نه با صحابه و برخی افرادی که سالهای متمادی در منجلاب شرک و کفر و بت پرستی به سر بردند.

پرهیز امیرالمؤمنین (علیه السلام) از ظلم و ستم

آن حضرت در دوران حکومتش، در شهر کوفه سخنرانی کرده و ضمن سخنانی خطاب به مسلمانان فرمود: سوگند به خدا! اگر تمام شب را بر روی خارهای سعدان (2) به سر ببرم، و یا با غل و زنجیر، به این سو یا آن سو کشیده شوم، خوش تر دارم تا خدا و پیامبرش را در روز قیامت، در حالی ملاقات کنم که

ص: 261


1- مواهب الرحمن فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 57.
2- خار سعدان، خاری است سه شعبه و سخت گزنده .

به بعضی از بندگان ستم، و چیزی از اموال عمومی را غصب کرده باشم. چگونه بر کسی ستم کنم برای نفس خویش، که به سوی کهنگی و پوسیده شدن پیش می رود، و در خاک، زمانی طولانی اقامت می کند؟(1)

همچنین در ادامه داستان، برادرش عقیل فرموده است. به خدا سوگند! اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمان هاست به من دهند تا خدا را نافرمانی کنم و پوست جوی را از مورچه ای ناروا بگیرم، چنین نخواهم کرد! و همانا این دنیای آلوده شما نزد من از برگ جویده شده دهان ملخ پست تر است! علی را با نعمت های فناپذیر، و لذتهای ناپایدار چه کار؟! به خدا پناه می بریم از خفتن عقل، و زشتی لغزش ها، و از او یاری می جوییم.(2)

فقط در خانه امیرالمؤمنین (علیه السلام) به سوی مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله) بازماند

از قضایایی که بیانگر مقام والای امیرالمؤمنین (علیه السلام) در میان همه مسلمانان بعد از شخص پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است، بستن درب خانه ها، جز درب خانه امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، و داستان آن چنین است.

هنگامی که مسلمانان از مکه به مدینه مهاجرت کردند، خانه و سر پناه نداشتند، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) که برای خود و همسرانش در جنب مسجد اطاق و خانه ساخت، برای امیرالمومنین (علیه السلام) و حضرت زهرا (علیها السلام) نیز اطاق و خانه ای در کنار

ص: 262


1- و الله لأن أبیت علی حسک السعدان مسهدا، أو أجر فی الأغلال مصمدا، أحب إلی من أن ألقی الله ورسوله یوم القیامة ظالما لبعض العبا، و غاصبا لشیء من الحطام، وکیف أظلم أحدا لنفس یسرع إلی البلی قفولها، ویطول فی النری حلولها؟! نهج البلاغه، خطبه 225.
2- و الله لو أعطیت الأقالیم السبعة بما تحت أفلاکها، علی أن أعصی الله فی نملة أسلبها جلب (خلمه) شعیرة ما فعلته، و إن دنیاکم عندی لأهون من ورقة فی قم جرادة تقضمها. ما لعلی و لنعیم یفتی، ولده لا تبقی! نغوذ بالله من سباب العقل، و قبح الزکل. و به نستعین. همان.

خانه پیامبر (صلی الله علیه و آله) ساخته شد، برای هر یک از مهاجران نیز اطاق و محل سکونت ساخته شد و برای تمام خانه ها دری به داخل مسجد گشوده می شد. تا این که خداوند سبحان دستور داد درب خانه ها که به سوی مسجد گشوده شده است بسته شود جز درب خانه امیرالمؤمنین (علیه السلام) سیوطی» که از دانشمندان معروف اهل سنت است، در تفسیر «درالمنثور) چنین نقل می کند:

«روزی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) دستور داد تمام درب خانه هایی که به داخل مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله) گشوده می شد به جز درب خانه علی (علیه السلام) - بسته شود، این امر بر مسلمانان گران آمد تا آن جا که «حمزه» عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله) از این کار گله مند شد که چگونه درب خانه عمویت و ابوبکر و عمر و عباس را بستی، اما درب خانه پسر عمویت را باز گذاردی؟ [و او را بر دیگران ترجیح دادی]. هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه و آله) متوجه شد که این امر بر آنان گران آمده است مردم را به مسجد دعوت فرمود، و خطبه بی نظیری در تمجید و توحید خداوند ایراد کرد، سپس افزود: «ایها الناس ما انا سددتها، و لا انا فتحتها، و لأ انا اخرجتکم و اسکنته، ثم قرأ و والنجم إذا هوی ما ضل صاحبکم وما غوی * وما ینطق عن الهوی إن هو إلا وحی یوحی )(1)

«ای مردم! من شخصا درها را نبستم و نگشودم، و من شما را از مسجد بیرون نکردم، و علی را ساکن نکردم سپس آیات مزبور را تلاوت کرد) »

نیز مرحوم سید هاشم بحرانی در غایة المرام ( چاپ تهران، ص 639) علاوه بر روایات خاضه، 29 روایت از عامه، درباره مطلب مزبور نقل کرده است.

نسائی در خصائص، یکی از فضائل بی مانند و منحصر به فرد حضرت امیرالمؤمنین علی ما را تحت عنوان : «قول البی (صلی الله علیه و آله) أمرت بسد هذه الأبواب غیر

ص: 263


1- تفسیر در المنثور، ج 6، ص 122، ذیل تفسیر آیه 1-4، سوره والنجم.

باب علی (علیه السلام)» در ضمن پنج روایت با سندهای مختلف نقل کرده است.(1)

ترمذی (2) و احمد حنبل (3) نیز روایات بسیاری به همین مضمون نقل کرده اند که به خاطر اختصار، از آوردن آنها صرف نظر شد.

در ینابیع المودة، باب 7، از حذیفه نقل کرده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روزی درهای خانه ها را که به مسجد باز می شد بست، عده ای ناراحت شدند، پیامبر بپا ایستاد و فرمود: گروهی از بیرون راندن آنان از مسجد، و باقی ماندن علی (علیه السلام) در مسجد ناراحت هستند، به خدا سوگند من به اختیار خود آنان را بیرون نکردم، و علی را باقی گذاردم، بلکه خدا دستور اخراج آنان و باقی گذاشتن علی (علیه السلام) را داد. [ تا آن که فرمود: علی برادر من است، و کسی که جنب است نمی تواند در مسجد رفت و آمد کند، مگر علی (علیه السلام) .(4)

در وفاء الوفاء سمهودی پانزده روایت از کتاب های خودشان آورده است که : پیامبر دستور داد تمام دربهایی که به مسجد باز می شد بسته شود، جز درب خانه علی (علیه السلام) .(5)

خوخه ابوبکر

در اینجا مناسب است اشاره ای به جریان خوخه (6)ابوبکر بشود.

همان گونه که نقل کردیم، وقتی مسجدالنبی را بنا کردند، در اطراف مسجد

ص: 264


1- خصائص نسائی، ط قاهره، ص 19.
2- ترمذی، کتاب المناقب: 20، باب حدثنا سفیان بن وکیع .
3- مسند احمد حنبل، ج 1 و 24 و 26، ط الحلبی.
4- ینابیع المودة، باب 17.
5- وفاء الوفاء سمهودی، ج 2، ص 474.
6- خوخه به معنای روزنه، درب کوچک و پنجره است.

برای عده ای از مهاجران، حجره هایی ساخته شد، درب حجره ها به مسجد باز می شد و رفت و آمد از داخل مسجد انجام می گرفت، تا آن که پیامبر (صلی الله علیه و آله) به امر خدا، دستور داد درب ها را بستند، جز درب حجره علی (علیه السلام) ، برخی افراد از حجره خود، خوخه و پنجره ای به مسجد باز کردند، ابوبکر هم چنین کرد.

در صحیح بخاری است که: پیامبر (صلی الله علیه و آله) دستور داد خوخه ها را مسدود کنند، ابوبکر تقاضا کرد خوخه اش باز بماند، و پیامبر (صلی الله علیه و آله) به لحاظ پیرمردی او پذیرفت و خوخه اش باز ماند.(1)

البته این موضوع فضیلتی را ثابت نمی کند، چون به امر خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله) نبوده است برخلاف درب خانه امیرمؤمنان علی (علیه السلام) که به امر خدا بود.

جهاد و جان نثاری امیرالمؤمنین(علیه السلام)

در رابطه با جهاد و فداکاریهای امیرالمؤمنین (علیه السلام) کتابهای بسیاری نوشته شده است، و هر نویسنده ای گوشه ای از آنها را بررسی و به رشته تحریر در آورده است.

این حقیر نیز قطره ای از آن دریا را یادآور می شوم و فداکاریها و مبارزات آن حضرت را از دوران کودکی آن بزرگوار که در خدمت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بود، تا رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ، به طور خلاصه بازگو می کنم:

سر و گوش بچه ها را درهم می کوبید

چون حضرت حمزه ایمان آورد، کفار قریش جرأت نمی کردند مستقیم و در بین مردم، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را اذیت و آزار کنند، لذا اطفال خود را وادار می کردند، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را اذیت کنند، چون این عمل تکرار شد، و حضرت امیر (علیه السلام) از

ص: 265


1- صحیح بخاری، کتاب الصلاة، باب الخوخة و... فی المسجد، ح 466.

رفتار کودکان نسبت به پیامبر (صلی الله علیه و آله) مطلع گردید، عرض کرد یا رسول الله! هرگاه از منزل خارج می شوید مرا همراه ببرید، پیامبر(صلی الله علیه و آله) با همراهی امیرالمؤمنین (علیه السلام) خارج شد، اطفال طبق مرسوم بنای جسارت و اذیت را گذاردند، امیرالمؤمنین (علیه السلام) [که به حسب ظاهر کودک و هم سن و سال آن اطفال بود آنان را می گرفت سر و گوش و بینی آنان را در هم می شکست، [و حسابی گوش مالی می داد، اطفال با سر و گوش درهم کوبیده به خانه ها می رفتند و به مادران خود می گفتند: «قضمنی علی»، ( علی (علیه السلام) مرا در هم کوبید). پس از آن هرگاه چشم اطفال بر امیرالمؤمنین عال می افتاد فرار می کردند و می گفتند: «جاء قضم، جاء قضم»، درهم کوبنده آمد، درهم کوبنده آمد.»(1)

در «حیات القلوب» و «منتهی الآمال» است که: در جنگ احد، هنگامی که طلحة بن ابی طلحه دید امیرالمؤمنین (علیه السلام) به میدان او آمد، گفت: «ای قضم» [ای درهم کوبنده] دانستم که جز تو کسی جرأت جنگ با من را ندارد. و این کلمه یاد آور دوران کودکی امیرالمؤمنین (علیه السلام) و همراهی او با پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مکه و فراری دادن کودکان مشرکان بود، که بر سر زبانها مانده بود.

خوابیدن امیرالمؤمنین (علیه السلام) به جای رسول خدا (صلی الله علیه و آله) (لیلة المبیت)

گروهی از قریش و اشراف مکه از قبایل مختلف جمع شدند تا در «دارالندوة» محل انعقاد جلسات مشورتی بزرگان مکه) دربارۀ خطری که از ناحیه پیامبر(صلی الله علیه و آله) عقاید و خرافات آنان را تهدید می کرد، بیندیشند.

در اثنای راه پیر مرد خوش ظاهری به آنان برخورد کرد که در واقع همان شیطان بود ( یا انسانی بود دارای روح و فکر شیطانی از او پرسیدند کیستی؟

ص: 266


1- حیات القلوب - ناسخ التواریخ و حمله های حیدری.

گفت: پیرمردی از اهل نجد هستم، چون از تصمیم شما با خبر شدم خواستم در مجلس شما حضور یابم و عقیده و خیرخواهی خود را از شما دریغ ندارم.

گفتند: بسیار خوب داخل شو! او همراه ایشان وارد دارالندوه شد.

یکی از حاضران رو به جمعیت کرد و گفت: درباره این مرد ( پیامبر اسلام) باید فکری کنید، زیرا به خدا سوگند بیم آن می رود که بر شما پیروز گردد [و آیین و عظمت شما را در هم پیچد.

یکی پیشنهاد کرد: او را «حبس» کنید تا در زندان جان دهد...

پیرمرد نجدی این نظر را رد کرد و گفت: بیم آن می رود که طرفدارانش در یک فرصت مناسب او را از زندان آزاد کنند و او را از این سرزمین بیرون ببرند، باید فکر اساسی تری کنید.

دیگری گفت: او را از میان خود بیرون کنید تا از دست او راحت شوید، زیرا همین که از میان شما بیرون برود هر کار کند ضرری به شما نخواهد زد و سر و کارش با دیگران است.

پیرمرد نجدی گفت: به خدا سوگند این هم عقیده درستی نیست، مگر شیرینی گفتار و طلاقت زبان و نفوذ او را در دل ها نمی بینید، اگر این کار را انجام دهید به سراغ سایر عرب می رود و گرد او را می گیرند، سپس با انبوه جمعیت به سراغ شما باز می گردد و شما را از شهرهای خود می راند و بزرگان شما را به قتل می رساند، جمعیت گفتند: به خدا راست می گوید فکر دیگری کنید.

«ابوجهل» که تا آن وقت ساکت بود به سخن درآمد و گفت: من عقیده ای دارم که غیر از آن را صحیح نمی دانم ! گفتند: چه عقیده ای؟ گفت: از هر قبیلهای جوانی شجاع و شمشیرزن را انتخاب می کنیم و به دست هر یک شمشیر برندهای می دهیم تا در فرصتی مناسب، دسته جمعی به او حمله کنند، و هنگامی که به این

ص: 267

صورت او را به قتل برسانید خونش در میان همه قبائل پخش می شود، و باورنمی کنم طایفه بنی هاشم بتوانند با همه طوایف قریش بجنگند، و مسلما در این صورت به خونبها راضی می شوند، و ما هم از او راحت خواهیم شد.

پیرمرد نجدی [با خوشحالی گفت: به خدا رأی صحیح همین است که این جوانمرد گفت، من هم غیر از آن عقیده ای ندارم و به این ترتیب این پیشنهاد به اتفاق عموم پذیرفته شد و آنان با این تصمیم پراکنده شدند. آن گاه خداوند این آیه را توسط جبرئیل فرستاد و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را از نقشه کفار مطلع کرد: (واذیمکر بک الذین کفروا لیثبتوک أو یقتلوک أو یخرجوک و یمکرون ویمکر الله و الله خیر ألمکرین (1)). [به یاد آرا هنگامی را که کافران نقشه می کشیدند که تو را به زندان بیفکنند، یا به قتل برسانند، و یا از مکه) خارج سازند، آنها چاره می اندیشیدند [و تدبیر می کردند و خداوند هم تدبیر می کرد و خدا بهترین چاره جویان (و مدبران) است.

پس از نازل شدن این آیه مبارکه، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را طلبید و فرمود: یا علی! روح الامین از جانب رب العالمین آمد و مرا خبر داد که قریش اتفاق کردند بر کشتن من، و حق تعالی مرا مأمور به هجرت کرده است که امشب به غار ثور بروم، و تو را امر کنم که در جای من بخوابی تا ندانند که من رفته ام، تو چه می گویی و چه می اندیشی؟

امیرالمؤمنین(علیه السلام) عرض کرد: یا نبی الله! اگر من به جای شما بخوابم؟ آیا شما به سلامت خواهید ماند.

ص: 268


1- سوره انفال ( 8)، آیه 30. (مکر» به معنای تدبیر و چاره اندیشی و نقشه کشیدن است برای این که دیگری را از رسیدن به هدفش باز دارد. که هم شامل چاره اندیشی های سودمند می شود و هم زیانبخش، البته آنچه در زبان فارسی رایج است موارد زیانبخش آن است. و همین گونه است کلمه «حیله).

فرمود: بلی، آنگاه امیرالمؤمنین (علیه السلام) خندان شد و برای شکر الهی بر سلامتی آن حضرت و بر جان فدا کردن خود به سجده افتاد، و این اولین سجده شکری بود که در این امت واقع شد و صورت خود را بر زمین گذاشت و چون سر از سجده برداشت، عرض کرد: برو به هر طرف که خدا تو را مأمور ساخته است، جانم فدای تو باد! گوش و چشم و قلب من متوجه شماست و به هر چه خواهی مرا امر فرما که به جان منت دارم و به هر نحو که خاطر خواه تو است انجام می دهم، و در این باب وهر باب توفیق از پروردگار خود می طلبم.

حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) فرمود: خدای تعالی شباهت مرا بر تو خواهد افکند، پس بر فراش من بخواب و برد حضرمی مرا بر روی خود بکش و بدان یا علی! حق تعالی دوستان خود را به اندازه ایمان و درجاتشان امتحان می کند، پس بلا و امتحان پیامبران از همه کس بیشتر است و بعد از ایشان هر که نیکوتر است ابتلای او عظیم تر است، ای برادر! خدا تو را امتحان کرده است و مرا نیز درباره تو امتحان کرده است، مانند امتحان ابراهیم خلیل و اسماعیل ذبیح و خوابانیدن من تو را در زیر تیغ دشمنان، با این که از جان من گرامی تری، نزد من، عظیم تر است از خوابانیدن ابراهیم اسماعیل را برای کشتن و به طیب خاطر راضی شدن تو که در زیر تیغ دشمنان بخوابی عظیم تر است از خوابیدن اسماعیل در زیر تیغ پدر مهربان، پس صبر نیکو کن ای برادر! که رحمت خدا نزدیک است به نیکوکاران، پس حضرت او را در بر گرفت و بسیار گریست و او نیز از مفارقت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) گریست و حضرت او را به خدا سپرد و جبرئیل آمد و دست حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) را گرفت و از خانه بیرون آورد. در آن هنگام قریش دور خانه حضرت را گرفته بودند، حضرت این آیه را خواند: ( و جعلنا من بین أیدیهم سدا

ص: 269

ومن خلفهم سدا فأغشیناهم فهم لا یبصرون (1)) و کفی خاک برداشت و بر روی ایشان پاشید و فرمود: «شاهت الوجوه»، یعنی: قبیح باد چهره های شما که با پیامبر خود چنین می کنید! جبرئیل عرض کرد: یا رسول الله! به جانب کوه و غار ثور(2) برو و در غار پنهان شو. حضرت امیر در جای حضرت خوابید و ردای آن حضرت رابر خود کشید، چون دیوار خانه ها کوتاه بود، کفار قریش حضرت را می دیدند و گمان می کردند که رسول خداست.

در این هنگام حق تعالی وحی کرد به سوی جبرئیل و میکائیل که من شما را با یک دیگر برادر قرار دادم و عمر یکی را از دیگری زیادتر می کنم، کدام یک از شما برادر خود را بر خود اختیار می کند که عمر او درازتر باشد؟ هیچ یک دیگری را اختیار نکردند، پس خدا به ایشان وحی فرستاد که چرا مانند علی بن ابی طالب (علیه السلام) نبودید که من او را با محمد برادر گردانیدم و به جای او خوابیده است و جان خود را فدای او کرده است، اکنون به زمین بروید و او را از شر دشمنان حراست کنید، آن گاه جبرئیل و میکائیل فرود آمدند و جبرئیل نزد سر آن حضرت و میکائیل نزد پای آن حضرت نشستند و جبرئیل گفت: «به به، آفرین به تو ای علی! خداوند به واسطه تو بر فرشتگان مباهات می کند و در این هنگام این آیه نازل شد: ( و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله )(3)

(و برخی از مردم جان خود را در برابر خوشنودی خدا می فروشند».

کفار قریش خواستند آن شب در خانه حضرت بریزند، ابولهب که یک تن از

ص: 270


1- سوره یس (36)، آیه 8. «و بر پیش روی آنان سدی قرار دادیم و در پشت سرشان سدی، و چشمانشان را پوشاندیم، لذا نمی بینند».
2- غار ثور، در کوه های شرقی مکه است.
3- سوره بقره / 207.

ایشان بود مانع شد، و گفت: نمی گذارم که شب داخل خانه شوید، زیرا در این خانه اطفال و زنان هستند، امشب او را حراست می کنیم صبح بر او می ریزیم.

هنگامی که صبح شد و به خانه ریختند و جستجو کردند علی (علیه السلام) را در بستر پیامبر (صلی الله علیه و آله) دیدند. بدین ترتیب خداوند نقشه های آنان را نقش بر آب کرد، کفار صدا زدند پس محمد (صلی الله علیه و آله) کجاست؟ حضرت امیر(علیه السلام) فرمود: نمی دانم. پس از آن، کفار به دنبال رد پای پیامبر حرکت کردند تا به کوه و به نزدیکی غار رسیدند، اما با تعجب دیدند که تار عنکبوتی جلوی غار را پوشانده است، به یکدیگر گفتند: اگر او در این غار بود اثری از این تارهای عنکبوت بر در غار وجود نداشت. لذا مأیوسانه باز گشتند.

پیامبر سه روز در غار ماند و هنگامی که دشمنان همه بیابان های مکه را جستجو کردند و خسته و مأیوس باز گشتند وی به سوی مدینه حرکت کرد.(1)

لیلة المبیت به نقل از اهل تسنن

{1} ثعلبی، مفسر مشهور اهل تسنن گفته است: شب هنگام، مشرکان خانه پیامبر را به قصد کشتن آن حضرت محاصره کردند، رسول خدا دستور داد علی (علیه السلام) در بستر او بخوابد، در این وقت خداوند به جبرئیل و میکائیل وحی کرد که من بین شما برادری ایجاد کردم و عمر یکی از شما را طولانی تر قرار دادم، کدام یک از شما حاضر است ایثار به نفس کند و زندگی دیگری را بر خود مقدم دارد؟ هیچ کدام پاسخ ندادند و حاضر نشدند.

خداوند به آنها وحی کرد، اکنون علی (علیه السلام) در بستر پیامبر من خوابیده و آماده

ص: 271


1- مجمع البیان، ذیل آیه 30، سوره انفال و آیه فوق.

شده جان خویش را فدای او سازد، به زمین بروید و حافظ و نگهبان او باشید.

جبرئیل بالای سر و میکائیل پایین پای علی (علیه السلام) قرار گرفتند، جبرئیل عرض کرد: به به، آفرین بر تو ای علی (علیه السلام) ! خداوند به واسطه تو بر فرشتگان مباهات می کند.

در این هنگام آیه ( و من الناس من یشری نفسه أبتغاء مرضات الله.) .. چه نازل گردید، و به همین لحاظ آن شب فراموش نشدنی، به نام «لیلة المبیت» نامیده شد.(1)

{2} احمد حنبل از ابن عباس نقل کرده است که گفت: «و شری علی نفسه، لبس ثوب النبی(صلی الله علیه و آله) ثم نام مکانه، و کان المشرکون یرمون رسول الله (صلی الله علیه و آله) »؛ علی، جان خویش را فروخت، لباس پیامبر(صلی الله علیه و آله) را پوشید و جای آن حضرت خوابید و مشرکان، پیامبر را سنگ باران می کردند».

ابوبکر آمد، گمان کرد پیامبر (صلی الله علیه و آله) در بستر است، ناگاه متوجه شد علی (علیه السلام) است، پرسید پیامبر (صلی الله علیه و آله) کجاست؟ علی (علیه السلام) فرمود: پیامبر (صلی الله علیه و آله) به جانب چاه میمون رفت، ابوبکر دنبال پیامبر (صلی الله علیه و آله) رفت تا با آن حضرت داخل غار ثور شد. «وجعل علی یؤمی بالحجارة کما کان یرمی نبی الله و هو یتضور قدلف رأسه فی الثوب الأخرجه حتی أصبح ثم کشف عن رأسه...» مشرکان بر علی (علیه السلام) سنگ پرتاب می کردند، همان گونه که به پیامبر (صلی الله علیه و آله) سنگ پرتاب می کردند، و او از شدت درد به خود می پیچید و ناله می کرد و سرش را با روانداز می پوشاند و به همان حال ماند تا صبح شد، آنگاه روانداز را از روی سر خویش کنار زد...(2)

در تفسیر مواهب الرحمن، در ذیل آیه فوق فرموده است: جمع کثیری از مفسران و محدثان اهل تسنن روایت کرده اند که آیه ( ومن الناس من یشری

ص: 272


1- به نقل از الغدیر، ج 2، ص 48
2- مسند احمد، ج 1، ص 330 ط الحلبی وح 3062، ط المعارف.

نفسه... و در شأن علی (علیه السلام) در لیلة المبیت نازل شده است.

حافظ ابونعیم از ابن عباس نقل کرده، ابوالسعادات در فضائل العشرة، حاکم در مستدرک، ذهبی در تلخیص مستدرک، اخطب خوارزم در مناقب، جوینی در فضائل الصحابة، و فرائد، احمد بن حنبل، مسلم از ابوداود طیالسی، نسائی در خصائص، غزالی در احیاء، باب الایثار، قرطبی در تفسیر خود، و غیر اینها، نقل کرده و گفته اند آیه فوق در شأن علی (علیه السلام) در لیلة المبیت نازل شده است.(1)

علامه امینی در الغدیر (2)" از ابو جعفر اسکافی نقل کرده که گفت : حدیث لیلة المبیت به تواتر ثابت شده و آن را انکار نمی کند مگر دیوانه، یا کسی که با مسلمانان رابطه ندارد، و همه مفسران نقل کرده اند که قول خداوند متعال: (ومن الناس من یشری نفسه... که در شأن علی (علیه السلام) در شبی که در بستر پیامبر (صلی الله علیه و آله) خوابید، نازل شد. سپس روایت چگونگی ماجرا را از تفسیر ثعلبی نقل کرده است که ما در ابتدا ترجمه آن را آوردیم - بعد از آن فرموده است: غزالی در احیاء العلوم روایت ثعلبی را، علی رغم طولانی بودن آن، کاملا نقل کرده، و همچنین کنجی در کفایة الطالب، صفوری در نزهة المجالس، ابن صباغ مالکی در فصول، ابن جوزی در تذکره، شبلنجی در نورالأبصار نقل کرده اند.

پس از آن، از سه کتاب اخیر این اشعار را که ابن عباس از علی (علیه السلام) شنیده، آورده است:

وقیت بنفسی خیر من وطیء الحصا

و أکرم خلق طاف بالبیت والحجر

وبت أراعی منهم مایسؤنی

و قد صبرت نفسی علی القتل والأسر

و بات رسول الله فی الغار آمنا

وما زال فی حفظ الإله و فی الستر

ص: 273


1- تفسیر مواهب الرحمن، ج 3، ص 206
2- الغدیر، ج 2، ص 47.

با جان خود نگه داشتم بهترین کسی را که پا بر زمین نهاد - و گرامی ترین کسی را که طواف کعبه و حجر اسماعیل نمود.

و شب را صبح کردم و مراقبت و نگران بودم از آنچه از جانب آنها مرا آزار می داد و بر کشته شدن و اسارت صبر کردم.

و پیامبر (صلی الله علیه و آله) در غار با امنیت شب را به صبح رساند، و همیشه در حفظ و ستر خدا بود.

علامه امینی در ادامه فرموده است:

حدیث لیلة المبیت در کتاب های ذیل موجود است:

۔ مسند احمد، ج 1، ص 348. 2- تاریخ طبری، ج 2، ص 3. 99- طبقات ابن سعد، ج 1، ص 213. 4- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 29. 5- سیره ابن هشام، ج 2، ص 291. 6- العقد الفرید، ج 3، ص 290. 7- تاریخ خطیب بغدادی، ج 13، ص 191. 8- تاریخ ابن اثیر، ج 2،ص 42. 9- تاریخ ابی الفدا، ج 1، ص 126، 10، مناقب خوارزمی، ص 75.

مؤلف : از آنچه به طور خلاصه نقل کردیم معلوم شد که جریان لیلة المبیت به تواتر ثابت شده و نزول آیه وو آلاس من یشری نفسه... و در شأن علی (علیه السلام) غیر قابل انکار است.

نیز : این آیه مبارکه گواه روشنی است بر یکی از فضایل بزرگ حضرت امیر (علیه السلام) این فضیلت به قدری با اهمیت بوده است که معاویه توان تحمل آن را نداشته، تا آن که 400 درهم به سمرة بن جندب داد و از او خواست حدیث جعل کند که این آیه در شأن عبد الرحمن بن ملجم نازل شده است، و آن ناپاک، حدیثی در این باره جعل کرد، اما احدی آن حدیث ساختگی را نپذیرفت.(1)

نکته بسیار با اهمیت : در این آیه شریفه، فروشنده علی (علیه السلام) است، خریدار خداوند متعال است، متاع جان، و بها، رضا و خوشنودی خدا است. و حال اینکه

ص: 274


1- مواهب الرحمن، ج 3، ص 207.

در آیه مبارکه ( إن الله اشتری من المؤمنین أنفسهم وأموالهم بأن لهم الجنة )(1)

بهای معامله بهشت است.

در این آیه هدف تجارت و خرید بهشت است، در آن آیه تمام مقصد، جلب رضا و خوشنودی پروردگار است

دقت شود در این آیه «اشتری» آمده است، یعنی خدا می خرد، در آن آیه بشری» آمده است، یعنی علی (علیه السلام) ابتداء جان خود را می فروشد. و تفاوت این و آن زمین تا آسمان است.

بر این اساس، علی (علیه السلام) با ارزش ترین معاملات را با خدا انجام داد.

امام علی (علیه السلام) امین پیامبر(صلی الله علیه و آله)

پیامبر (صلی الله علیه و آله) از میان همه فامیل و نزدیکان خود، تنها علی (علیه السلام) را امین بر اموال امانتی قریش و ناموس خود دانست و این از فضائل بسیار والای امیرالمؤمنین (علیه السلام) است.

شیخ مفید (رحمه الله) نقل کرده که قریش اموال قیمتی خود را به نحو امانت نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله) می گذاشتند، هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه و آله) به طور ناگهانی و بدون اطلاع مردم از مکه خارج و راهی مدینه شد، در میان فامیل و نزدیکان، جز علی (علیه السلام) کسی را نیافت تا امانات قریش را به او بسپارد تا او به صاحبانش تحویل دهد و سپس دختران و خانواده اش را به مدینه منتقل کند، لذا این امر مهم را بر عهده علی (علیه السلام) واگذار کرد.

ص: 275


1- سوره توبه (9)، آیه 111. «خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خریداری کرده، که (دربرابرش) بهشت برای آنان باشد».

امیرالمؤمنین (علیه السلام) پس از هجرت پیامبر(صلی الله علیه و آله) امانات مردم را به صاحبانش بازگرداند و خانواده پیامبر(صلی الله علیه و آله) را که فاطمه زهرا (علیها السلام) در میان آنها بود، به سمت مدینه حرکت داد، و خود پیاده همراه آنان به راه افتاد، و در طول راه، محافظتشان کرد و از شر دشمنان، ایمنشان ساخت و آرامش خاطرشان را فراهم نمود و نگذاشت هیچ گونه نگرانی به آنها دست دهد تا وارد مدینه شدند.(1)

مورخین ( مثل ناسخ التواریخ و غیره) نقل کرده اند که: چون علی (علیه السلام) زنان را از مکه بیرون برد، و قریش از این جریان با خبر شدند، هفت نفر از شجاعانشان را در پی علی (علیه السلام) فرستادند که آن حضرت و زنان را از رفتن به مدینه باز دارند و به مکه برگردانند.

آن هفت نفر در بین راه، خود را به علی (علیه السلام) و زنان رساندند و از آن حضرت خواستند که به مکه برگردند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) قبول نکرد و سرانجام با یکدیگر درگیر شدند، علی (علیه السلام) یک تنه با آنها به جنگ پرداخت و با کمال رشادت و جوانمردی، برخی از آنها را به هلاکت رساند و بقیه فرار کردند، و پس از دفع دشمن، زنان را با آرامش خاطر حرکت داد و به سلامت وارد مدینه شدند.

پیامبر (صلی الله علیه و آله): علی از من است و من از علی (علیه السلام)

جبرئیل: و من از شمایم

در روایات بسیاری از طرق شیعه و اهل سنت نقل شده که پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند:

( ان علیا منی و انا منه (2)»؛ علی (علیه السلام) از من است و من از علی (علیه السلام).

این سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله) که به طور مکرر و در مناسبتهای مختلف، و با الفاظ و

ص: 276


1- ارشاد شیخ مفید، ضمن بیان فضائل حضرت امیر(علیه السلام)
2- کشف الغمه، ج 1، فی محبة الرسول له للامام علی بن ابی طالب (علیه السلام).

تعبیرهای گوناگون، ایراد فرموده،(1) تماما به منظور آگاه ساختن مسلمانان بر موقعیت و مساوات امیرالمؤمنین (علیه السلام) با وجود مبارک خودش بوده است، و جا دارد به این نکته توجه و ملاحظه شود که: پیامبر (صلی الله علیه و آله) در باره سلمان فقط فرمود: «سلمان منی»(2)

سلمان از من است». و همین بیان باعث فضیلت و برتری سلمان بر سایر صحابه شد. ولی در باره حضرت امیر (علیه السلام) به این مقدار بیان اکتفا نکرده و بارها فرموده است:

علی منی و انا ممثه»؛ «علی از من است و من از علی». و علی (علیه السلام) را از رتبه سلمان گذرانده و به مرتبه و درجه خود رسانده است. و این تعبیر گویای این است که

ص: 277


1- گاهی فرموده است: «أما ترضی أن تکون منی بمنزلة هارون بن موسی». ( همان، ص 86) گاهی فرموده است: «یا علی انت أخی و انا اخوک فی الدنیا والآخرة». (همان، ص 97) گاهی فرموده است: «فانت منی و انا منک، ولا نبئ بعدی» (همان، ص 107) گاهی فرموده است: «لحمه من لحمی و دمه من دمی». (همان، ص 108) گاهی فرموده است: «علی بن أبی طالب ولیی و انا ولیه» (همان، ص 109) گاهی فرموده است: «انا و علی حجة الله علی خلقه». ( همان، ص 109) گاهی در پاسخ برخی افراد فرموده است: «او ما علمت أن علیا بیتی و انا منه». (همان، ص 111) گاهی فرموده است: «و اما انت یا علی فختنی و أبو ولدی ومنی والی و أحب القوم إلی». (همان،ص 114). گاهی فرموده است: «من أحب علیا قد أحبنی ومن ابغض علیا فقد ابغضنی». ( همان، ص 117) گاهی فرموده است: «من تولا علیا فقد تولانی ومن تولانی قد تؤلا الله». ( همان، ص 122) گاهی فرموده است : «من کنت مولاه فهذا علی مولاة». (همان، 123) گاهی فرموده است: «علی یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله». ( همان، 124) گاهی فرموده است: «یا علی من سبک فقد سبنی و من سبنی فقد سب الله». ( همان، 123) گاهی خطاب به اصحاب فرموده است: «احبوا علیا بحبی وأکرموه بکرامتی». (همان، ص 125) گاهی فرموده است: «انا و أنت یا علی! ابوا هذه الأمة». (منتهی الامال، شهادت حضرت امیر) و غیر اینها، که پیامبری (صلی الله علیه و آله) چنین تعبیرهایی را برای احدی غیر از امیرالمؤمنین (علیه السلام) نفرموده است.
2- سفینة البحار، ج 4، ص 243.

پیامبر (صلی الله علیه و آله) و علی (علیه السلام) هر یک اصل و اساس اسلامند، و هریک نازل منزله یکدیگرند.

در کشف الغمه از ابن جریر طبری و ابن اثیر جزری نقل کرده که در جنگ احد، هنگامی که بیشتر مسلمانان فرار کردند و مشرکین به قصد کشتن پیامبر(صلی الله علیه و آله) هجوم آوردند، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به علی (علیه السلام) فرمود: شر اینها را از من دفع کن.

علی (علیه السلام) با کمال رشادت و جوانمردی، شر آنها را دفع و از نزدیک شدنشان به پیامبر (صلی الله علیه و آله)جلوگیری نمود، جبرئیل از جانب پروردگار نازل شد و گفت: «ای محمد (صلی الله علیه و آله)، امروز علی ع در باره تو کمال گذشت و مواسات را انجام داد».. پیامبر (صلی الله علیه و آله)فرمود: «هو منی وأنا منه» ؛ «او از من است و من از او». جبرئیل گفت: (و انا منکما»؛ «و من از هر دوی شمایم».

اکنون در این فضیلت و منزلت ملاحظه کنید که جبرئیل امین خود را در آن مرتبت و مقام گنجانده، و خویش را در رتبه آن دو بزرگوار قرار داده است، و این امر نشان می دهد که منزلت با پیامبر یکی بودن و از یکدیگر بودن، در چه حد والا و با ارزش است.

آری، این امتیاز، منحصر به مقام شامخ امام علی (علیه السلام) است و بس، صلوات الله و سلامه علیه .

نام و یاد امیرالمؤمنین (علیه السلام) همه جا هست و عبادت است

از خصوصیات امیرالمؤمنین (علیه السلام) این است که نام و یاد آن حضرت در همه جا بوده و هست و خواهد بود، همان گونه که روایات زیر گویای این حقیقت است.

1- پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «[در معراج داخل بهشت شدم، دیدم بر درب بهشت با طلا نوشته است: «لا إله إلا الله، محمد حبیب الله، علی بن ابی طالب

ص: 278

ولی الله ، فاطمه امه الله، الحسن والحسین صفوة الله، وعلی مبغضیهم لعنه الله»..(1)

2- از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل است که فرمود: «همانا حلقه و کوبه درب بهشت از یاقوت سرخی است بر صفحه ای از طلا که هرگاه حلقه و کوبه را بر درب می کوبند، صدایی از آن طنین افکن می شود و می گوید: یا علی.(2)

3- از همان حضرت نقل است که فرمود: «ذکر و یاد خدا عبادت است، و یاد من عبادت است، و ذکر و یاد علی عبادت است، و ذکر و یاد امامان از ذریه علی عبادت است».(3)

4- از امام صادق (علیه السلام) نقل است که فرمود: «هرگاه گروهی در مجلسی جمع شوند، و در آن مجلس ذکر و یاد خدا نکنند، و ذکر و یاد ما (اهل بیت) نکنند، در روز قیامت، مجلسشان حسرت و افسوس آنان خواهد بود»، سپس امام (علیه السلام) فرمود:

«همانا ذکر و یاد ما، ذکر و یاد خدا است و ذکر و یاد دشمن ما، ذکر شیطان است.(4)

ص: 279


1- عن النبی (صلی الله علیه و آله) قال : قال دخلت الجنه فرأیت علی بابها مکتوبة بالذهب «لا اله الا الله، محمد حبیب الله ، علی بن ابی طالب ولی الله، فاطمة امة الله، الحسن و الحسین صفوة الله، علی مبغضیهم لعنة الله ( فوائد الرضویه، ج 2، ص 390 به نقل از کتاب «صد منقبت فضل بن شاذان القمی(ره)»)
2- عن النبی (صلی الله علیه و آله) قال : ان حلقة باب الجنة من یاقوتة حمراء علی صفائح الذهب، فاذا دقت الحلقة علی الصفحة طتت و قالت یا علی (امالی مرحوم شیخ صدوق، مجلسی 86، حدیث 13).
3- و عنه (صلی الله علیه و آله) قال : ذکرالله عبادة و ذکری عبادة و ذکر علی عبادة و ذکر الائمة من ولده عبادة (مستدرک الوسائل، ج 1، کتاب الصلوة، ابواب الذکر، باب 1، حدیث 1، مسند عن اختصاص شیخ مفید از شیخ صدوق «ره»).
4- و عن الصادق (علیه السلام) ما اجتمع فی مجلس قوم لم یذکروا الله و لم یذکرونا الأکان ذلک المجلس حسرة علیهم یوم القیامة. ثم قال أبو جعفر (علیه السلام) : أن ذکرنا من ذکر الله و ذکر عدونا من ذکر الشیطان ( وسایل الشیعه، ج 4، ص 1215) مرحوم مجلسی در مرآة العقول، ج 12، ص 120 در شرح این حدیث فرموده است: ذکر خدا بدون ذکر ائمه (علیهم السلام) متصور نیست( قال : ان الخبر یدل علی أن ذکر الله تعالی لا یتصور بدون ذکر الائمة (علیهم السلام)).

5 - امام صادق (علیه السلام) از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نقل کرده است که فرمود: «ذکر و یاد علی بن ابی طالب عبادت است، و از نشانه های منافق این است که از ذکر و یاد و نام علی، اظهار تنفر می کند، و گوش دادن به داستانهای دروغ و افسانه های مجوس را، بر شنیدن فضائل علی ترجیح می دهد»، پس از آن، امام (علیه السلام) این آیه را قرائت کرد:

(وإذا ذکر الله وحده اشمازت قلوب الذین لا یؤمنون بالآخرین وإذا ذکر الذین من دونه إذا هم یستبشرون (1)» ؛ «هنگامی که خداوند به یگانگی یاد می شود، دلهای کسانی که به آخرت ایمان ندارند مشمئز (ومتنفر) می شود، اما هنگامی که از معبودهای دیگر یاد می شود، آنان خوشحال می گردند».

سپس از حضرت، از تفسیر آیه سؤال شد، فرمود: آیا نمی دانید که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: علی بن ابی طالب را در مجالستان یاد کنید، همانا یاد او یاد من است و یاد من یاد خداوند متعال است.(2)

6. از امام جعفر صادق (علیه السلام) روایت است که فرمود: هنگامی که خداوند عزوجل عرش را آفرید، بر آن نوشت : لا إله إلا الله محمد رسول الله علی أمیر المؤمنین (تا آن که فرمود: پس هرگاه یک نفر از شما گفت: لا إله إلا الله،

ص: 280


1- سوره زمر (39)، آیه 45.
2- و فی اللؤلؤ و المرجان عن النبی (صلی الله علیه و آله) قال : ذکر علی بن ابی طالب (علیه السلام) عبادة و من علامات المنافق ان یتنقر عن ذکره و یختار القصص الکاذبة و اساطیر المجوس علی استماع فضائله ثم قرء (علیه السلام) (إذا ذکر الله وحده آشمات قلوب الذین لا یؤمنون بالآخرة وإذا ذکر الذین من دونه إذا هم یستبشرون (سوره زمر، آیه 45) فسئل عن تفسیرها، قال : أما تدرون ان رسول(صلی الله علیه و آله) انه قال : اذکروا علی بن ابی طالب (علیه السلام) فی مجالسکم، فان ذکره ذکری و ذکری ذکر الله تعالی ...( لؤلؤ و مرجان، ص 211

محمد رسول الله، پس باید بگوید: علی أمیر المؤمنین.(1)

7- از امام باقر (علیه السلام) نقل است که فرمود: همانا شیطان وقتی بشنود ندا دهنده ای ندا دهد یا محمد، یا علی، آب می شود، همان گونه که سرب آب می شود.(2)

8- در روایت دیگر است که فرمود: وقتی رکعت چهارم نماز را خواندی، در تشهد آن بگو: «بسم الله و بالله و الحمدلله اشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن محمدا عبده ورسوله، ارسله بالحق بشیرا و نذیرا أشهد أنک نعم الرب و أن محمدا نعم الرسول و آن علی بن أبی طالب نعم الولی و ان الجنة حق والنارحق (3)......

و در روایت دیگر است که فرمود: إذا قلت تکبیر السابعة تقول وجهت وجهی للذی فطر السموات والأرض، حنیفا مسلما علی ملة إبراهیم و دین محمد و ولایة أمیر المؤمنین علی بن ابی طالب - صلوات الله علیهم - وما أنا من المشرکین...(4)

9- از امام صادق نقل است که فرمود: میان تکبیرهای هفتگانه مستحبی که قبل از تکبیرة الإحرام نماز میگویی، بگو: «علی ملة إبراهیم و دین محمد و منهاج علی بن ابی طالب (علیه السلام) (و در ذیل این روایت از حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه چنین آمده است:) علی ملة إبراهیم و دین محمد(صلی الله علیه و آله) و هدئ علی أمیر المؤمنین (علیه السلام) ».(5)

ص: 281


1- و عن الصادق (علیه السلام)(فی ذیل خبر) قال : ان الله عزوجل لما خلق العرش کتب علیه لا اله الا الله محمد رسول الله علی امیرالمؤمنین (علیه السلام) (الی ان قال) ثم قال (علیه السلام) فاذا قال احدکم لااله الاالله محمد رسول الله فلیقل علی امیرالمؤمنین ( بحارالانوار، ج 84، ص 112)
2- عن أبی جعفر (علیه السلام) قال : «إن الشیطان إذا سمع منادیا ینادی یا محمد یا علی، ذاب کما یذوب الرصاص» (کافی، ج 6، ص 20، و عدة الداعی، 77).
3- مستدرک الوسائل، کتاب الصلوة ابواب التشهد، باب کیفیة التشهد، حدیث 3.
4- مستدرک الوسائل، کتاب الصلاة، ابواب التشهد باب کیفیة التشهد.
5- وسائل الشیعه، ابواب تکبیرة الإحرام، ج 4، ص 724، باب 8، ذیل ح 3.

یادآور می شوم: از این روایات استفاده می شود که شهادت به ولایت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) ، بعد از شهادت به رسالت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ، مطلوب است و در این جهت فرقی بین اذان و اقامه وجود ندارد.

نیز از این روایات استفاده می شود که، یاد و نام امیرالمؤمنین و ائمه (علیهم السلام) عبادت است، و گفتن «یا محمد (صلی الله علیه و آله)»، و «یا علی (علیه السلام) »، همانند گفتن «یا اللله» ذکر است و همان مطلوبیتی که در گفتن «یا الله» وجود دارد در گفتن «یا محمد (صلی الله علیه و آله)» و یا علی (علیه السلام)» نیز وجود دارد.(1)

ص: 282


1- در این جا مناسب است معنای ذکر به طور خلاصه بیان شود تا در موارد دیگر نیز که گفته می شود ذکر یا ذکر مطلق، معنای آن روشن باشد. قال المجلسی فی مرأة العقول ج 84، ص 113: والمراد بالذکر کل ما یصیر سببة لخطورالله سبحانه بالبال و اطاعة أوامره و نواهیه ... و ذکر اصفیاء الله من انبیائه و حججه و ذکر مناقبهم و فضائلهم و دلائل امامتهم فقد ورد فی الأخبار : ان ذکرنا من ذکر الله تعالی. و قال ( ره) ایضا فی بحارالانوار،ج 84، ص 113 : و هذا من اشرف الأدعیة والأذکار. وفی صحیح الحلبی عن الصادق ع قال : کلما ذکرت الله عزوجل به او النبی فهو من الصلوة وسائل الشیعة، ج 4، ص 944 ابواب الرکوع باب 20، حدیث 4). نتیجه از آنچه نقل شد، استفاده می شود که شهادت به ولایت، ذکر و دعا و عبادت است. و همانطور که در کتاب «العروة الوثقی»، مسأله 9، مبطلات نماز فرموده است: ذکر و دعا در تمام حالات نماز بی اشکال است. بنابراین شهادت به ولایت به قصد ذکر مطلق، در اذان و غیر آن، اشکال ندارد و ضرر به نماز نمی رساند. البته باید توجه داشت که اگر شهادت به ولایت موجب اختلاف یا برخلاف تقیه باشد، جایز نیست و چه بسا حرام باشد.

نوشته بر در فردوس کاتبان قضا

نبی رسول و ولیعهد حیدر کرار

علی امام و علی ایمن و علی ایمان

و علی امیر و علی سرور و علی سردار

علی علیم وعلی عالم و علی اعلم

علی حکیم و علی حاکم و علی

علی نصیر و علی ناصر و علی منصور

علی مظفر وغالب علی سپه سالار

علی عزیز و علی عترت و علی افضل

علی لطیف و علی انور وعلی انوار

علی است فتح فتوح و علی است راحت روح

علی است بحر سخا و علیست کوه وقار

علی سلیم وعلی سالم و علی مسلم

علی بود اسدالله قاتل الکفار

علی (علیه السلام) ز بعد محمد (صلی الله علیه و آله) ز هر که هست به است

اگر تو مؤمن پاکی بکن بر این اقرار

که نیست دین خدا را به قول پاک رسول

امام، غیر علی (علیه السلام) بعد احمد (صلی الله علیه و آله) مختار

ص: 283

هشدار امیرالمؤمنین (علیه السلام) از افراط و تفریط

در ادامه این روایات لازم است به نکته ای که حضرت امیر (علیه السلام) تذکر داده، توجه شود، و آن چنین است که فرمود:

«سیهلک فی صنفان : محب مفرط یذهب به الحب إلی غیر الحق، ومبغض مفرط یذهب به البعض إلی غیر الحق، و خیر الناس فئ حالا النمط الأوسط فالزموه، و الزموا السواد الأعظم فإن الله مع الجماعة. و إیاکم والفرقة؛ فإن الشاذ من الناس للشیطان، کما أن الشاذ من الغتم للذئب. ألا من دعا إلی هذا الشعار فاقتلوه، و لو کان تحت عمامتی هذه»(1)؛ «به زودی دو گروه نسبت به من هلاک می گردند : کسانی که در دوستی من افراط و زیاده روی کنند و به غیر حق کشانده شوند (مانند کسانی که آن حضرت را خدا خوانده، خدا پنداشتند، و دشمنی که در کینه توزی با من زیاده روی کرده، به راه باطل درآید، بهترین مردم نسبت به من گروه میانه رو هستند، از آنان جدا نشوید، همواره با جمعیت باشید. زیرا دست خدا با جماعت است. و از تک روی پرهیز کنید که انسان تنها و تک رو بهره شیطان است، همان گونه که گوسفند تک رو طعمه گرگ است. آگاه باشید، هر کس مردم را به تفرقه و جدایی دعوت کند، او را میدان ندهید، او را از میان بردارید، هر چند در پناه من و در زیر عمامه من خود را پنهان کرده باشد».

گفته شافعی در باره فضائل علی (علیه السلام)

در «حدیقة الشیعه» است که: از شافعی ( یکی از چهار امام اهل سنت)، ازاوصاف امیرالمؤمنین (علیه السلام) سؤال کردند، گفت: چه گویم در حق کسی که دوستانش مدایح و صفات نیکویش را از ترس دشمنان او پنهان کرده و تقیه کردند، و

ص: 284


1- نهج البلاغه، خطبه 127.

دشمنانش مناقبش را از روی دشمنی پنهان نمودند، در عین حال مناقب و فضائل او مشرق و مغرب را پر کرده است.

نیز شافعی در مدح اهل بیت (علیهم السلام) چنین گفته است:

إذا فی مجلس ذکروا علیا

و شبلیه و فاطمة الزکیه

یقال تجاوزوا یاقوم هذا

فهذا من حدیث الرافضیة

هربت إلی المهیمن من اناس

یرون الرفض حب الفاطمیة

علی آل الرسول صلوه ربی

ولعنته لتلک الجاهلیة(1)

هنگامی که در مجلسی، علی و دو فرزندش و فاطمه پاکیزه یاد شوند، گفته می شود: ای مردم! این یادآوری علی و دو فرزند و همسرش از احادیث طردشدگان شیعیان) است. من پناه می برم به خدا از مردمی که محبت فاطمه را از طردشدگان می دانند. بر آل پیامبر صلوات پروردگارم و لعنت خدا بر این نادانی.

همچنین، شافعی گفته است:

کفئ فی فضل مولانا علی

وقوع الشک فیه انه الله

ومات الشافعی و لیس بدری

علئ ربه ام ربه الله(2)

جهاد و فداکاریهای امیرالمؤمنین (علیه السلام) در راه اسلام

از سال دوم هجرت تا هشت سال که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در قید حیات بود، حدود هشتاد جنگ با کفار و یهود به وقوع پیوست، فداکاری و از خود گذشتگی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این جنگها بر احدی پوشیده نماند و جز جنگ

ص: 285


1- منتخب التواریخ، باب هشتم، در ذکر حالات ائمه اربعه اهل تسنن، ص 486
2- ریحانة الادب، ج 3، ص 163 و مجموعه مقالات آیت الله سید عبدالحسین لاری، ص 151، ومناقب مرتضوی، طبع بمبئی، ص 15.

تبوک که به دستور پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در مدینه ماند، در تمام جنگها شرکت داشت و همیشه پرچم فتح در دست آن حضرت بود.

از جنگهای مهم که پیامبر(صلی الله علیه و آله) با مشرکان و یهود داشت، می توان جنگ بدر و احد و جنگ بنی نضیر و جنگ احزاب (خندق) و جنگ خیبر و فتح مکه و جنگ حنین و طائف را نام برد.

چون بنابر تلخیص است لذا از علل بروز این جنگها و جزئیات آنها صرف نظر کرده، به خلاصه ای از مبارزات و فداکاریهای امیرالمؤمنین (علیه السلام) که در این جنگها اتفاق افتاده است اکتفا می کنیم:

شجاعت بی مانند امام علی (علیه السلام)

از شاخصه های منحصر به فرد امام علی (علیه السلام) شجاعت بی نظیر آن حضرت است، در نامه ای که به معاویه نوشته فرموده است :

«فأنا أبو حسن قاتل جدک وأخیک و خالک شدخا یوم بدر، و ذلک السیف معی، و بذلک القلب ألقی عدوی»(1)؛ ای معاویه! من ابوالحسن قاتل جد و دایی و برادرت هستم، که آنان را در جنگ بدر در هم کوبیدم، هم اکنون آن شمشیر با من است و با همان قلب دشمنم را دیدار می کنم.

و در نامه ای که به عثمان بن حنیف نوشت فرمود:

«والله لو تظاهرت العرب علی قتالی لما ولیت عنها(2)»؛ به خدا سوگند اگر تمام اعراب به پشتیبانی یکدیگر به جنگ من به میدان بیایند، من از آنها روگردان نمی شوم و پشت به جنگ نمیکنم. تمام این نامه در صفحه 237 همین کتاب آمده است).

ص: 286


1- نهج البلاغه، نامه 10.
2- نامه 45 نهج البلاغه.

و فرموده است: «أنا وضعت فی الصغر بکلا کل العرب، وکسرت نواجم قرون ربیعة و مضر(1)»؛ «من در خردسالی سرکشان عرب را به زمین انداختم و شاخ قدرت دو قبیله ربیعه و مضر را در هم شکستم». .

حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) در شام، بالای منبر مسجد، در حضور یزید و شامیان، در ضمن معرفی امام علی، جد بزگوارش چنین فرمود:

أنا بن علی المرتضی، أنا بن من ضرب خراطیم الخلق حتی قالوا لا إله إلا الله، أنا بن ضرب بین یدی رسول الله بسیفین، و طعن برحمین..... ، و قاتل ببدر و حنین، ولم یکفر بالله طرفة عین... أنا بن قامع الملحدین، ونور المجاهدین، و قاتل المارقین والناکثین والقاسطین...، و قاصم المعتدین، و مبید المشرکین، و سهم من مرامی الله علی المنافقین، قاطع الأصلاب و مفترق الأحزاب، اربطهم عنانا، واثبتهم جنانا امضاهم عزیمة، وأشدهم شکیمة، اسد باسل یطحنهم فی الحروب إذا از دفلت الأسنه ، و قربت الاعنه، طحن الرحا، و یذروهم فیها ذروالریح الهشیم، لیث الحجاز، و کبش العراق، بدری، احدی، شجری، بین العرب سیدها، ومن الوغی لیثها..، ذاک جدی علی بن ابی طالب.

من فرزند علی مرتضی (علیه السلام) هستم، من پسر کسی هستم که سران مشرکین را کوبید تا گفتند: لا اله الا الله، من پسر کسی هستم که پیشاپیش رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با دو شمشیر با دشمن جنگید، و با دو نیزه نبرد کرد..، من پسر کسی هستم که در جنگ بدر و حنین با دشمن جنگ کرد، و به اندازه یک چشم به هم زدن کافر نشد..، من پسر نابود کننده ملحدان، و مایه روشنی چشم مجاهدانم، من پسر آن کسی هستم که با خارج شدگان از دین جنگید و با بیعت شکنان و یاغیان نبرد کرد، و با دشمنان ناصبی مبارزه

ص: 287


1- نهج البلاغه، خطبه 189، معروف به خطبه قاصعه.

نمود، من فرزند کوبنده متجاوزان و نابودکننده مشرکان و تیری از تیرهای خدا بر منافقان، و حامی دین خدایم، من پسر قطع کننده پشت های مشرکان، و پراکنده کننده حزبهای کفر، از همگان پر جرئت تر و قوی دل تر، و با صلابت تر، و خلل ناپذیرتردر برابر کافران، شیری دلاور بود، و کافران را مانند څرد کردن سنگ آسیا، رد میکرد و می کوبید، و مانند طوفان سخت که خار و خاشاک را در هم می ریزد و له می کند، دشمنان را در هم می ریخت و آنها را نابود می کرد، آن کس که شیر حجاز، و یکه تاز عراق، و سردار بدر و احد بود، او آقا و بزرگ عرب، و پهلوان میدانهای نبرد بود، این شخص ج من علی بن ابی طالب (علیه السلام) است.(1)

این اوصاف را امام سجاد (علیه السلام) در میان مردمی بیان کرد که با تبلیغات معاویه دید بسیار ناپسندی نسبت به امام علی (علیه السلام) پیدا کرده بودند.

امام سجاد (علیه السلام) فضائل امام علی (علیه السلام) را به طور اشاره برشمرد و به مردم شام فهماند که امام علی (علیه السلام) آن گونه که معاویه معرفی کرده نیست و نبوده بلکه آن حضرت مظهر صفات کمال و عنصر شجاعت و به تمام معنی از عباد و پرهیزکاران بوده است.

این تعریف، بیان حقیقت بوده که یک امام از امام دیگر نموده است.

شیخ مفید (رحمه الله) شجاعت امام علی (علیه السلام) را از نشانه ها و معجزات خداوند دانسته و فرموده است:

از