آداب مناظره و گفت وگو در اصول دين

مشخصات کتاب

عنوان و نام پديدآورآداب مناظره و گفت و گو در اصول دین/علی حسینی میلانی

مشخصات نشر: قم: مرکز حقایق اسلامی، 1389

مشخصات ظاهری: 111ص.

وضعیت فهرست نویسیدر انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

يادداشت: چاپ 1

شماره کتابشناسی ملی:2246732

ص :1

اشاره

ص :2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص :3

ص :4

فهرست نگاشته ها

ص :5

فهرست نگاشته ها

ص :6

فهرست نگاشته ها

ص :7

فهرست نگاشته ها

ص :8

*27) آداب مناظره و گفت وگو در اصول دين

سرآغاز

... آخرين و كامل ترين دين الاهى با بعثت خاتم الانبياء، حضرت محمّد مصطفى صلّى اللّه عليه وآله به جهانيان عرضه شد و آئين و رسالت پيام رسانان الاهى با نبوّت آن حضرت پايان پذيرفت.

دين اسلام در شهر مكّه شكوفا شد و پس از بيست و سه سال زحمات طاقت فرساى رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و جمعى از ياران باوفايش، تمامى جزيرة العرب را فرا گرفت.

ادامۀ اين راه الاهى در هجدهم ذى الحجّه، در غدير خم و به صورت علنى، از جانب خداى منّان به نخستين رادمرد عالم اسلام پس از پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله يعنى امير مؤمنان على عليه السلام سپرده شد.

در اين روز، با اعلان ولايت و جانشينى حضرت على عليه السلام، نعمت الاهى تمام و دين اسلام تكميل و سپس به عنوان تنها دينِ مورد

ص:9

پسند حضرت حق اعلام گرديد. اين چنين شد كه كفرورزان و مشركان از نابودى دين اسلام مأيوس گشتند.

ديرى نپاييد كه برخى اطرافيان پيامبر صلّى اللّه عليه وآله، - با توطئه هايى از پيش مهيّا شده - مسير هدايت و راهبرى را پس از رحلت پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله منحرف ساختند، دروازه مدينۀ علم را بستند و مسلمانان را در تحيّر و سردرگمى قرار دادند. آنان از همان آغازين روزهاى حكومتشان، با منع كتابت احاديث نبوى، جعل احاديث، القاى شبهات و تدليس و تلبيس هاى شيطانى، حقايق اسلام را - كه همچون آفتاب جهان تاب بود - پشت ابرهاى سياه شكّ و ترديد قرار دادند.

بديهى است كه على رغم همۀ توطئه ها، حقايق اسلام و سخنان دُرَرْبار پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله، توسّط امير مؤمنان على عليه السلام، اوصياى آن بزرگوار عليهم السلام و جمعى از اصحاب و ياران باوفا، در طول تاريخ جارى شده و در هر برهه اى از زمان، به نوعى جلوه نموده است. آنان با بيان حقايق، دودلى ها، شبهه ها و پندارهاى واهى شياطين و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقيقت را براى همگان آشكار ساخته اند.

در اين راستا، نام سپيده باورانى همچون شيخ مفيد، سيّد مرتضى، شيخ طوسى، خواجه نصير، علاّمۀ حلّى، قاضى نوراللّه، مير حامد حسين، سيّد شرف الدين، امينى و... همچون ستارگانى پرفروز مى درخشد؛ چرا كه اينان در مسير دفاع از حقايق اسلامى و تبيين

ص:10

واقعيّات مكتب اهل بيت عليهم السلام، با زبان و قلم، به بررسى و پاسخ گويى شبهات پرداخته اند....

و در دوران ما، يكى از دانشمندان و انديشمندانى كه با قلمى شيوا و بيانى رَسا به تبيين حقايق تابناك دين مبين اسلام و دفاع عالمانه از حريم امامت و ولايت امير مؤمنان على عليه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آيت اللّه سيّد على حسينى ميلانى، مى باشد.

مركز حقايق اسلامى، افتخار دارد كه احياى آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور كار خود قرار داده و با تحقيق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختيار دانش پژوهان، فرهيختگان و تشنگان حقايق اسلامى قرار دهد.

كتابى كه در پيش رو داريد، ترجمۀ يكى از آثار معظّمٌ له است كه اينك "فارسى زبانان" را با حقايق اسلامى آشنا مى سازد.

اميد است كه اين تلاش مورد خشنودى و پسند بقيّة اللّه الأعظم، حضرت ولىّ عصر، امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف قرار گيرد.

مركز حقايق اسلامى

ص:11

ص:12

ص:13

ص:14

الحمد للّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على محمّد وآله

الطّيبين الطاهرين ولعنة اللّه على أعدائهم أجمعين.

پيش گفتار

هر انديشمند و صاحب ايده اى ترويج و تبليغ انديشه ها و عقايد خود را حقّى طبيعى مى داند؛ پيشرفت و موفقيت در تبليغ يك باور، به تحقق شروط معينى بسته است، آن سان كه ترويج يك انديشه نيز، ابزارهاى خاص خود را مى طلبد؛ به ويژه در شرايطى كه ديدگاه هاى مختلف در برابر هم قرار گيرند و طرفداران هر ديدگاهى، به ترويج ديدگاه خود بپردازند كه در اين صورت، كشمكش عقيدتى و فكرى روى مى دهد؛ چرا كه هر يك از طرفداران ديدگاه هاى مختلف، صحّت عقيده و حقّ را از آنِ خود مى دانند و در صدد غلبه و سيطرۀ فكرى بر ديگران برمى آيند.

ص:15

البته اصول و ابزارهاى پيروزى در ميدان كشمكش عقيدتى با اصول و ابزارهاى حاكم بر ميدان جنگ و رويارويى نظامى تفاوت دارد.

كتاب پيش رو، قواعد بحث و آداب مناظره و گفت و گو ميان دانشمندان اسلام، پيرامون اصول دين؛ به ويژه بحث هاى امامت و خلافت را به صورت مختصر بيان مى دارد.

در اين پژوهش، قواعد و آداب مناظره از كتاب، سنّت و حكم عقل سليم، استنباط شده است. اميد است كه براى محققان اين عرصه از علم سودمند باشد و توفيق همه از خداوند است....

على حسينى ميلانى

ص:16

ص:17

ص:18

بخش يكم: نگاهى به علم جدل

اشاره

عُقلا به عنوان اصحاب نظر و انديشه، براى كشمكش در اين عرصه، مرزهاى خاصى را تعيين نموده و براى پيروزى در آن، اصولى را بنيان نهاده اند كه معيار و ملاك پذيرش يا ردّ انديشه هاى ديگر به شمار مى آيد... روش ها و مسائل «جدل» كه در كتاب هاى منطق، مورد بررسى و بازنگرى قرار مى گيرد، در اثر تلاش هاى عقلا بنيان نهاده شده است.

انتخاب نام «جدل» براى اين علم يا صنعت، خوش سليقگى عقلا را نمايان مى سازد؛ چرا كه معناى لغوى «جدل»، پيوندى مستحكم با مقصود منطقى آن دارد.

جدال در لغت

راغب اصفهانى در واژه جدل مى گويد:

الجدال: المفاوضة على سبيل المنازعة والمغالبة وأصله من جدلت الحبل، أي: أحكمت فتله، ومنه الجديل، وجدلت البناء أحكمته، ودرع مجدولة، والأجدل: الصقر الحكم البنية

ص:19

والمجدل: القصر المحكم البناء ومنه الجدال، فكأنّ المتجادلين يفتل كلّ واحدٍ الآخر عن رأيه؛

جدال به معناى مباحثۀ مبتنى بر نزاع و برترى طلبى است. اصل اين واژه از «جَدَلتُ الحَبلَ» گرفته شده كه به معناى «تابيدن محكم طناب» است. «جديل» «طناب تابيده» نيز برگرفته از همين ريشه است.

«جَدَلتُ البناءَ»؛ يعنى ساختمان را مستحكم كردم. «دِرعٌ مجدولَة» به معناى زره مستحكم است. «أجدَل» بر باز شكارى و قوى پنجه اطلاق مى شود و «مجدل» نيز به معناى كاخ مستحكم است.

جدال از مادّۀ «جدل» برگرفته شده و بدين معناست كه هر يك از دو طرف مجادله، هم ديگر را از ديدگاه هاى سابق خود، منصرف مى كنند.

راغب اصفهانى در ادامه مى افزايد:

مى گويند: اصل جدال، كشمكش و مبارزه است كه طى آن يكى از دو طرف، ديگرى را بر روى جداله؛ يعنى زمين سخت، مى اندازد. (1)

جدال در قرآن

اشاره

اديان آسمانى، اسلوب جدال را پذيرفته اند و پيامبران پيشين،

ص:20


1- (1) . المفردات فى غريب القرآن: 87، مادّة «جَدَل».

جدال را به عنوان يكى از روش هاى تبليغى به كار گرفته اند. نمونه هايى از جدال پيامبران، در قرآن آمده است كه در ادامه خواهد آمد.

آن گاه كه پيامبر اسلام صلى اللّه عليه وآله به پيامبرى مبعوث شد از سوى خداى متعال اين گونه مورد خطاب قرار گرفت:

«يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّا أَرْسَلْناكَ شاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذيرًا * وَداعِيًا إِلَى اللّهِ بِإِذْنِهِ وَسِراجًا مُنيرًا»؛(1)

اى پيامبر! ما تو را گواه، مژده دهنده و بيم دهنده فرستاديم و تو را دعوت كننده به سوى خدا به فرمان او و چراغى روشنى بخش قرار داديم.

در آيه ديگر خداى متعال چگونگى و ابزار دعوت را براى پيامبر صلى اللّه عليه وآله مشخص كرده و مى فرمايد:

«ادْعُ إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ»؛(2)

(اى پيامبر!) مردم را به حكمت و برهان و موعظۀ نيكو به راه خدا فرا خوان!

خداوند در ادامه به پيامبر صلى اللّه عليه وآله دستور مى دهد كه در صورت مجادلۀ مشركان، با آن ها به جدال برخيز:

ص:21


1- (1) . سوره احزاب: آيه هاى 45 و 46.
2- (2) . سوره نحل: آيه 125.

«وَجادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ»؛(1)

و با آن ها به بهترين طريق، مجادله كن.

كوتاه سخن اين كه نخستين وظيفۀ پيامبر صلى اللّه عليه وآله همان ابلاغ پيام و دعوت به راه خداست. پس در صورتى كه كسى باشد كه حكمت در او تأثير كند، بايد از آن بهره گيرد و اگر از عموم مردم باشد، بايد او را از طريق نصيحت و موعظۀ نيكو به اسلام فرا خواند و اگر در ميان مردم، افرادى باشند كه در مقابل پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله بايستند و در صدد غلبه بر آن حضرت برآيند، ناگزير بايد راه جدال در پيش گرفته شود.

احتمال مى رود كه آيۀ مذكور، اهل كتاب را نشانه رفته باشد، چنان كه در آيۀ ديگرى آمده است:

«وَلا تُجادِلُوا أَهْلَ الْكِتابِ إِلّا بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ»؛(2)

و با اهل كتاب، جز به نيكوترين روش مجادله نكنيد.

بنابر آن چه گذشت، روشن مى شود كه جدال، گاه حق و گاه باطل است، چنان كه خداوند متعال مى فرمايد:

«وَيُجادِلُ الَّذينَ كَفَرُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ»؛(3)

ص:22


1- (1) . سوره نحل: آيه 125.
2- (2) . سوره عنكبوت: آيه 46.
3- (3) . سوره كهف: آيه 56.

كفرورزان با سخنان بيهوده و باطل مجادله مى كنند تا حق را به وسيله آن پايمال كنند.

قرآن كريم و تعليم روش استدلال

خداوند متعال در برخى آيات قرآن، روش استدلال را به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله مى آموزد. براى مثال در سوره يس چنين آمده است:

«وَضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَنَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَهِيَ رَميمٌ * قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ * الَّذي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ اْلأَخْضَرِ نارًا فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ * أَ وَلَيْسَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَهُوَ الْخَلّاقُ الْعَليمُ * إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ * فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»؛(1)

و براى ما مَثَلى زد و آفرينش خود را از ياد برد و گفت: كيست آن كه اين استخوان هاى پوسيده را زنده مى كند؟ بگو: آن كسى آن ها را زنده مى كند كه نخستين بار آن ها را حيات بخشيد و او به هر آفرينشى دانا است. همان كسى كه براى شما از درخت سبز آتش قرار داد تا وقتى بخواهيد از آن آتش بيفروزيد. آيا كسى كه آسمان ها و زمين را آفريده، قادر نيست همانند آنان را بيافريند؟

ص:23


1- (1) . سوره يس: آيه هاى 78-83.

آرى، البته قادر است و او آفرينندۀ داناست. فرمان او چنين است كه هر گاه چيزى را اراده كند به محض اين كه مى گويد: «موجود باش» فورى، موجود مى شود. پس پاك و منزّه است خدايى كه مالكيّت هر موجودى به دست قدرت اوست و به سوى او باز گردانده مى شويد.

در سورۀ بقره نيز اين گونه مى خوانيم:

«وَقالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلّا مَنْ كانَ هُودًا أَوْ نَصارى تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ»؛(1)

(يهودى ها) گفتند: هرگز جز يهود و نصارا به بهشت داخل نخواهد شد، (اى پيامبر! بگو:) اين آرزوى آن ها است. بگو: دليل و برهان خود را بياوريد، اگر راست مى گوييد.

در آيۀ ديگرى از سورۀ بقره مى خوانيم:

«قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدّارُ اْلآخِرَةُ عِنْدَ اللّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ»؛(2)

(اى پيامبر!) بگو: اگر خداوند سراى آخرت را تنها براى شما اختصاص داده نه به ديگر مردم، پس تمنّاى مرگ كنيد اگر راست مى گوييد.

در سوره مائده مى فرمايد:

ص:24


1- (1) . سوره بقره: آيه 111.
2- (2) . همان: آيه 94.

«لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللّهِ شَيْئًا إِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ وَمَنْ فِي اْلأَرْضِ جَميعًا * وَلِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما بَيْنَهُما يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَاللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ»؛(1)

همانا كافر شدند آن هايى كه گفتند: به راستى خدا، همان مسيح بن مريم است. (اى پيامبرا) بگو: كدام قدرت مى تواند كسى را از قهر و قدرت خدا نگه دارد، اگر بخواهد عيسى بن مريم و نيز مادرش مريم و هر كه در روى زمين است همه را هلاك گرداند؟ آسمان ها و زمين و هر چه در بين آن هاست همه ملك خداست و هرچه را بخواهد مى آفريند و خدا بر هر چيز تواناست.

در جاى ديگرى از سوره مائده آمده است:

«وَقالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَأَحِبّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ»؛(2)

يهود و نصارا گفتند: ما پسران خدا و دوستان او هستيم؛ بگو: اگر چنين است پس چرا شما را به گناهانتان عذاب مى كند؛ بلكه شما بشرى هستيد از آفريدگان او....

ص:25


1- (1) . سوره مائده: آيه 17.
2- (2) . همان: آيه 18.

در سورۀ انعام مى خوانيم:

«قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّهِ ما لايَنْفَعُنا وَلا يَضُرُّنا...»؛(1)

بگو: آيا غير از خدا، چيزى را بخوانيم كه نه سودى به حال ما دارد و نه زيانى به ما مى رساند؟

در سورۀ انبيا مى فرمايد:

«أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ اْلأَرْضِ هُمْ يُنْشِرُونَ * لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللّهُ لَفَسَدَتا... أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَذِكْرُ مَنْ قَبْلي»؛(2)

آيا آن ها معبودهايى از همين زمين برگزيدند و آن ها را جان آفرين پندارند كه اگر در آسمان و زمين جز خداى يكتا، خدايان ديگرى بود همانا نظام جهان هستى به هم مى خورد....

آيا آن ها معبودهايى جز او برگزيدند؟ بگو: برهانتان را بياوريد. اين سخن همراهان من و سخن كسانى است كه پيش از من بودند....

قرآن كريم و استدلال هاى پيامبران پيشين

افزون بر اين، موارد بسيارى از مجادلات و استدلال هاى پيامبران پيشين، در قرآن ذكر شده است. براى مثال، خداى متعال دربارۀ

ص:26


1- (1) . سوره انعام: آيه 71.
2- (2) . سوره انبيا: آيه هاى 21-24.

سرگذشت حضرت ابراهيم عليه السلام مى فرمايد:

«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذي حَاجَّ إِبْراهيمَ في رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللّهُ الْمُلْكَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّيَ الَّذي يُحْيي وَيُميتُ قالَ أَنَا أُحْيي وَأُميتُ قالَ إِبْراهيمُ فَإِنَّ اللّهَ يَأْتي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذي كَفَرَ وَاللّهُ لايَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ»؛(1)

آيا نديدى كسى كه خدا حكومتى به او داده بود با ابراهيم درباره پروردگارش جدل و گفت و گو كرد؛ آن گاه كه ابراهيم گفت: خداى من كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند؛

گفت: من نيز زنده مى كنم و مى ميرانم.

ابراهيم گفت: خداوند خورشيد را از طرف مشرق مى آورد، تو آن را از مغرب بياور!

پس آن كافر، بهت زده از پاسخ واماند و خداوند ستمكاران را راهنمايى نمى كند.

خداوند در جاى ديگرى مى فرمايد:

«وَحاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونّي فِي اللّهِ وَقَدْ هَدانِ وَلا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ إِلّا أَنْ يَشاءَ رَبّي شَيْئًا وَسِعَ رَبّي كُلَّ شَيْءٍ عِلْمًا أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ»؛(2)

ص:27


1- (1) . سوره بقره: آيه 258.
2- (2) . سوره انعام: آيه 80.

و قوم او (ابراهيم) با وى به گفت و گو و ستيز پرداختند. گفت: آيا با من درباره خدا گفت و گو مى كنيد؟ و حال آن كه به واقع خدا مرا هدايت كرده و از آن چه شما شريك او مى خوانيد هيچ بيمى ندارم مگر آن كه پروردگارم چيزى بخواهد، آگاهى پروردگار من همه چيز را دربرمى گيرد؛ آيا شما متذكر اين حقيقت نمى شويد؟

در سورۀ انبيا مى فرمايد:

«قالُوا ءَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهيمُ * قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ * فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظّالِمُونَ * ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ * قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لايَنْفَعُكُمْ شَيْئًا وَلا يَضُرُّكُمْ * أُفٍّ لَكُمْ وَلِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ»؛(1)

گفتند: اى ابراهيم! آيا تو اين كار را با خدايان ما چنين كرده اى؟

گفت: بلكه اين كار را بزرگ آن ها (بت ها) كرده است. از آن ها بپرسيد اگر سخن مى گويند.

آن ها با خود فكر كردند و با خود گفتند: به راستى كه شما ستمكاريد.

سپس همه سر به زير شدند و گفتند: تو مى دانى كه اين ها سخن نمى گويند.

ص:28


1- (1) . سوره انبيا: آيه هاى 62-67.

(ابراهيم) گفت: آيا جز خداى يكتا چيزى را مى پرستيد كه نه سودى براى شما دارد و نه زيانى به شما مى رساند؟ اف بر شما و بر آن چه جز خداى يكتا مى پرستيد. آيا نمى انديشيد؟

هم چنين در مورد حضرت نوح عليه السلام در قرآن كريم اين گونه مى خوانيم:

«قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبّي وَآتاني رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَ نُلْزِمُكُمُوها وَأَنْتُمْ لَها كارِهُونَ... قالُوا يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا...»؛(1)

گفت: اى قوم من! اگر من (نوح) دليل روشنى از پروردگار داشته باشم و از نزد خود حجتى به من داده باشد و بر شما پوشيده مانده، آيا ما مى توانيم شما را به پذيرش آن مجبور سازيم با اين كه شما كراهت داريد؟....

گفتند: اى نوح! تو با ما گفت و گو و جدل بسيار كردى....

البته درباره ديگر پيامبران نيز، آيات مشابهى در قرآن كريم يافت مى شود.

ص:29


1- (1) . سوره هود: آيه هاى 28-32.

جدل حق: استفاده از حجّت معتبر

خداوند از «جدال باطل» به «جدال عارى از برهان» تعبير كرده و مى فرمايد:

«إِنَّ الَّذينَ يُجادِلُونَ في آياتِ اللّهِ بِغَيْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ إِنْ في صُدُورِهِمْ إِلّا كِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغيهِ»؛(1)

آنان كه در آيات خدا بدون دليل و برهانى كه براى آن ها آمده باشد، ستيزه جويى مى كنند جز تكبّر، چيزى در دل ندارند كه به خواسته دل خود نخواهند رسيد.

در اين آيه كلمه «سلطان» به معناى «حجّت» است؛ چرا كه حجّت، دل ها را به سيطره و تسلّط خود وامى دارد.(2) از آن چه گذشت، روشن مى شود كه «جدال حق» به معناى «جدال برهانى» است.

اما بايد گفت كه «برهان» تنها در صورتى دل ها را تسخير مى كند كه به تعبير قرآن كريم «بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ»؛ (3)«به بهترين روش» انجام شود؛ به همين جهت است كه خداوند، استفاده از نيكوترين روش را

ص:30


1- (1) . سوره غافر: آيه 56.
2- (2) . ر. ك: المفردات فى غريب القرآن: 244، مادّة «سلط».
3- (3) . سوره نحل: آيه 125.

توصيه مى كند و همين طريق، به آداب بحث، مناظره و جدل اشاره دارد....

گفتنى است كه در منابع تفسيرى «نيكوترين روش» اين گونه تفسير شده: روشى كه نتيجه بخش تر و سودمندتر باشد...(1) و اين تفسير، تفسيرى صحيح است كه با موارد استعمال عبارت «نيكوترين روش» در قرآن كريم تناسب دارد، چنان كه در موردى اين واژه به همين معنا به كار رفته است. خداى متعال در جايى مى فرمايد:

«وَلا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ إِلّا بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ حَتّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ»؛(2)

به مال يتيم، نزديك نشويد مگر به نيكوترين روش تا آن كه به حدّ بلوغ برسد.

بدين معنا كه بايد به گونه اى، به مال يتيم نزديك شويد كه براى او سودمندتر باشد.(3) در سوره اسراء نيز به همين معنا به كار رفته است. آن جا كه مى فرمايد:

ص:31


1- (1) . براى آگاهى از عبارات نزديك به اين عبارت ر. ك: تفسير الكشّاف: 435/2، تفسير البحرالمحيط: 549/5، تفسير الطبرى: 141/10.
2- (2) . سوره انعام: آيه 152، سوره اسراء: آيه 34.
3- (3) . ر. ك: تفسير الطبرى: 393/5، مجمع البيان: 183/4.

«وَقُلْ لِعِبادي يَقُولُوا الَّتي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ»؛(1)

و به بندگانم بگو: هميشه سخن بهتر را بر زبان آرند؛ چرا كه شيطان ميان آن ها فتنه و فساد مى نمايد.

بدين معنا كه مؤمنان بايد به گونه اى با مشركان سخن بگويند كه اهداف شيطان مبنى بر وقوع درگيرى ميان مؤمنان و مشركان، محقّق نشود....(2) بنابراين، خداوند متعال از مؤمنان مى خواهد كه جدال خود را به امورى مجهّز كنند كه آنان را در استدلال، قانع كردن دشمنان و پيروزى حق بر باطل، يارى نمايد.

كوتاه سخن اين كه شرع و عقل، جدالى را مى پذيرند كه با حجّت معتبر و رعايت آداب مجادله باشد....

حجّت معتبر: كتاب و سنّت

همۀ مسلمانان «قرآن كريم» و «سنّت نبوى» را حجّت معتبر مى دانند؛ به گونه اى كه مسلمانان در همۀ مسائل اختلافى و بحث برانگيز، به كتاب و سنّت، رجوع مى كنند؛ اين روش عمل به دستور خداوند متعال است، آن جا كه مى فرمايد:

ص:32


1- (1) . سوره اسراء: آيه 53.
2- (2) . ر. ك: تفسير الكشّاف: 453/2، تفسير البحر المحيط: 49/6.

«... فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ»؛(1)

... و آن گاه كه در امرى نزاع داشتيد، حكم آن را به خدا و رسول بازگردانيد.

در آيۀ ديگرى مى فرمايد:

«فَلا وَرَبِّكَ لايُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْليمًا»؛(2)

به پروردگارت سوگند كه آن ها ايمان نخواهند آورد مگر اين كه در خصومت و نزاعشان تنها تو را به داورى طلبند و آن گاه از داورى تو هيچ گونه اعتراضى در دل نداشته باشند و به طور كامل تسليم باشند.

در آيۀ ديگرى از قرآن كريم مى خوانيم:

«وَما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»؛(3)

و هيچ مرد و زن مؤمنى حق ندارد آن گاه كه خدا و رسول او به امرى حكم كنند اختيارى داشته باشد.

بنابراين، امّت اسلامى بايد تمامى نزاع ها و اختلافات خود را به

ص:33


1- (1) . سوره نساء: آيه 59.
2- (2) . همان: آيه 65.
3- (3) . سوره احزاب: آيه 36.

«خدا و رسول» ارجاع دهند و هيچ كدام «در كارى كه خدا و رسول او حكم كنند، اراده و اختيارى ندارند».

فراتر اين كه «به پروردگارت سوگند» كه هيچ يك «ايمان نخواهند آورد» مگر آن كه پيامبر را داور قرار دهند و درباره حكم پيامبر «هيچ گونه اعتراضى در دل نداشته باشند و به طور كامل، تسليم باشند».

آرى، رجوع به قرآن كريم، آن چنان روشن است كه نمى توان در مورد آن ترديدى به دل راه داد؛ چرا كه به تعبير قرآن، اين كتاب آسمانى «لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبينٌ»؛(1) به «زبان عربى روشن» نازل شده است و در صورت امكانِ فهم معانى الفاظ قرآن - حتّى از طريق مراجعه به فرهنگ هاى لغت و كتاب هاى مخصوص شرح معانى الفاظ قرآن - بايد به قرآن رجوع نمود و هم چنين، بايد سنّت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله را - كه براى هدايت امّت مبعوث شده است - ملاك عمل قرار داد.

از طرف ديگر، مسلمانان به سنّت معتبر نبوى، نيازمند هستند؛ چرا كه سنّت نبوى، دومين منبع حقّ و حقيقت به شمار مى آيد و براى فهم الفاظ مبهم قرآنى، شناخت قيود يك عبارت مطلق، يا تخصيص زننده هايى كه در مورد آيات در ظاهر عام وجود دارند و...،

ص:34


1- (1) . سوره نحل: آيه 103.

بايد به سنّت نبوى رجوع كرد.

بنابراين، كتاب و سنّت، «حجّت معتبر» در عرصۀ جدال به شمار مى آيند.

البتّه هيچ ترديدى در حجّيت كتاب وجود ندارد و مسلمانان در تصديق كتاب و احتجاج به آن در اختلافات، اتّفاق نظر دارند.

هم چنين حجّيت سنّت و لزوم تصديق و احتجاج به آن در همۀ مسائل، مورد اجماع و اتفاق نظر مسلمانان است، اما همان گونه كه روشن است مسلمانان در شيوۀ اثبات سنّت، با يك ديگر اختلاف دارند....

بنابراين، «مجادله كننده» بايد به آن بخش از سنّت نبوى احتجاج نمايد كه براى طرف مقابل، حجيّت داشته باشد....

به سخن ديگر، احتجاج مسلمانان با يك ديگر در بيشتر موارد با محوريت قرآن و سنّت، انجام مى پذيرد. حجّيّت قرآن، مورد اجماع و اتفاق نظر همۀ مسلمانان است، امّا در مورد سنّت، اين چنين نيست؛ به گونه اى كه بخش هايى از سنّت، مورد تصديق همۀ مسلمانان است و مرجع حل اختلافات به شمار مى آيد. در مقابل، بخش هاى ديگرى از سنّت، محل اختلاف است كه در اين حالت، هر يك از فرقه هاى اسلامى بايد به بخش هاى مورد تأييد طرف مقابل، احتجاج نمايند؛ چرا كه در غير اين صورت احتجاج آنان، حجّت معتبر، تلقّى نمى شود.

ص:35

آرى، همۀ مسلمانان به اين مسأله اذعان دارند كه در اين جا به ذكر اظهارات يكى از علماى مشهور، بسنده مى كنيم.

ابن حزم اندلسى درباره احتجاج اهل سنّت عليه اماميّه مى نوسيد:

نبايد در احتجاج عليه شيعيان از روايات اهل سنّت، استفاده نمود؛ چرا كه آنان، روايات ما را قبول ندارند. هم چنان كه احتجاج شيعيان عليه ما در پرتو روايات شيعى، معنايى ندارد؛ زيرا كه ما روايات آنان را قبول نداريم.

بنابراين، طرف هاى منازعه بايد به امورى احتجاج كنند كه طرف مقابل، آن را قبول داشته باشد؛ خواه خود احتجاج كننده، آن امور را باور داشته و خواه، باور نداشته باشد؛ زيرا لازمۀ تصديق يك امر، باور داشتن آن يا باور داشتن به امرى است كه علم يقينى آن را موجب مى شود. در اين صورت تمسّك يك فرد به اعتقادات باطل خود - با وجود پذيرش نادرستى باور خود - نشانۀ لجاجت و افسار گسيختگى وى محسوب مى گردد.(1) بنابراين، در «جدال حق» بايد از چنين «حجّت معتبرى» بهره گرفت.

ص:36


1- (1) . الفصل فى الملل والأهواء والنحل: (12/3): لا معنى لاحتجاجنا عليهم برواياتنا، فهم لا يصدّقونها، ولا معنى لاحتجاجهم علينا برواياتهم، فنحن لا نصدّقها....

نگاهى به آداب مناظره و جدل

در جدلِ مبتنى بر حقيقت كاوى و حق طلبى، هر دو طرف منازعه علاوه بر استفاده از حجّت معتبر، بايد آداب مناظره و جدل را مراعات نمايند. اكنون مهم ترين آداب مناظره را كه در قرآن كريم با عبارت «بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ»(1) بدان اشاره شده، بيان مى نماييم. در صورتى كه بحث و جدل نوشتارى باشد رعايت آداب ذيل ضرورى است:

1. هر دو طرف، بايد با رعايت كامل مدارا، آرامش و وقار، ديدگاه و حجّت معتبر خود را ارائه نمايند.

2. هر دو طرف، بايستى از الفاظ روشن و عبارات زيبا براى بيان مقصود خود استفاده نمايند.

3. هر دو طرف، بايستى ازبد گويى و دشنام بپرهيزند.

4. هر دو طرف، بايد از روش هاى پيچيده و خروج از موضوع بحث - كه سازمان فكرى طرف مقابل را به هم مى ريزد - خوددارى كنند.

5. هر دو طرف، بايد از افزودن يا كاستن از سخنان طرف مقابل، بپرهيزند و از انتساب باورها يا حجّت هاى موهوم به وى، خوددارى كنند.

ص:37


1- (1) . سوره نحل: آيه 125.

امّا در صورت گفتارى بودن بحث و جدل، آداب ديگرى نيز بدان افزوده مى گردد از جمله اين كه:

1. طرفين مناظره نبايد سخن يك ديگر را قطع نمايند.

2. طرفين نبايد صداى خود را بيش از حدّ معمول بالا ببرند و....

از آن چه كه گذشت، روشن مى شود كه جدل به دو نوع حق و باطل، تقسيم مى شود و جدل حق، بدين معناست كه ضمن رعايت آداب و اخلاق والاى نيكو، از حجّت معتبر و مورد قبول دو طرف يا طرف مقابل نيز استفاده گردد. اكنون اين پرسش ها مطرح اند:

آيا علمِ جدل، همان علم مناظره است؟

آيا علمِ جدل، در پى كشف راه هاى ابطال و نقض استدلال هاى رقيب است؟

و آيا علمِ جدل، آداب بحث و مناظره را مورد بحث و بررسى قرار مى دهد؟

علما درباره اين مسائل، اختلاف نظر دارند، البته ما در آغاز بحث - كه مبتنى بر آيات قرآن بود - در پى پاسخ گويى به اين پرسش ها نبوده ايم؛ هم چنين ما در مباحث اين كتاب، تفاوتى ميان «جدل»، «احتجاج» و «مناظره» قائل نيستيم و خوانندگان محترم نيز نبايد اين موضوع را ناديده بگيرند.

ص:38

ص:39

ص:40

بخش دوم: جدل در علم كلام

دانشمندان اسلامى و تعريف علم كلام

اشاره

همان گونه كه اشاره شد، علمِ جدل به موضوع يا مطلب معيّنى، اختصاص ندارد؛ بلكه در انواع موضوعات اختلافى همانند فقه، حديث، فلسفه، اقتصاد، سياست و ديگر علوم، به كار گرفته مى شود.

به اين ترتيب كه هر دو صاحب نظر، براى اثبات ادعا يا ديدگاه خود، حجّت معتبرى را ذكر مى كنند و آن گاه بر اساس قواعد و اصول موضوعه، به مناظره با يك ديگر مى پردازند تا حق از باطل و درست از غلط، مشخص گردد.

«علم كلام» از جمله علومى است كه مجادلات فراوانى پيرامون مسائل آن، صورت پذيرفته است.

به نظر مى رسد كه علما در تعريف و فايدۀ علم كلام و نيز هدف از پايه گذارى آن، اختلاف نظر عمده اى ندارند. براى نمونه به ديدگاه چند تن از دانشمندان اشاره مى نماييم.

ص:41

قاضى ايجى

قاضى عضدالدين ايجى(1) درگذشته سال 756 هجرى در اين باره مى گويد:

كلام، علمى است كه از طريق احتجاج و دفع شبهات، اثبات عقايد دينى را ميسّر مى سازد.

او در ادامه مى گويد: فوايد علم كلام، عبارتند از:

1. رهايى از بند تقليد و دستيابى به اوج يقين.

2. راهنمايى هدايت جويان از طريق آشكار نمودن مسير، و مجبور كردن معاندان به ارائه برهان.

3. پاس دارى از اصول دين در برابر شبهات دروغگويان.

4. بنيان نهادن علوم شرعى بر پايۀ علم كلام؛ چرا كه اين علم، پايه

ص:42


1- (1) . نام كامل او عضدالدين ابوالفضل عبدالرحمان بن احمد بن عبدالغفّار بن احمد ايجى شيرازى شافعى است كه به منصب قضاوت، اشتغال داشت، وى پس از سال هفتصد هجرى در «ايج» از توابع شيراز به دنيا آمد و در علم اصول، معانى، بيان، نحو، فقه و كلام تبحّر يافت. از تأليفات وى مى توان به الرسالة العضدية فى الوضع، جواهر الكلام، الفوائد الغياثيه، شرح مختصر ابن الحاجب و المواقف فى علم الكلام، اشاره نمود. ايجى به سال 756 ه در حالى كه در قلعۀ «دريميان» زندانى بود، درگذشت. براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر. ك: طبقات الشافعية الكبرى - اثر سبكى -: 46/10، شماره 1369، الدرر الكامنه: 196/2، شماره 2279، معجم المؤلّفين: 76/2، شماره 6756، الأعلام: 295/3.

و اساس علوم شرعى محسوب مى شود.

5. تصحيح نيّت ها و عقيده هايى كه پذيرش اعمال، به آن بستگى دارد.

هدف نهايى از اين موارد نيل به سعادت دنيا و جهان آخرت است. (1)

سعدالدين تفتازانى

(2)

سعدالدين تفتازانى در اين باره مى نويسد:

علم به عقايد دينى بر اساس ادلّۀ يقينى را علم كلام مى نامند.

هدف اين علم، آراسته كردن ايمان به يقين است و دستيابى به شيوۀ

ص:43


1- (1) . المواقف فى علم الكلام: 7 و 8.
2- (2) . نام كامل وى سعدالدين مسعود بن عمر بن عبداللّه تفتازانى است كه به سال 712 و به قولى 733 هجرى در تفتازان به دنيا آمد. تفتازان، روستايى بزرگ از توابع نَسا - يكى از شهرهاى خراسان - است كه در پشت كوه قرار دارد. تفتازانى از جمله پيشوايان زبان عربى، بيان و منطق بود و در فقه، اصول، تفسير و كلام نيز تبحّر داشت. وى كتاب هاى فراوانى را به رشتۀ تحرير در آورد كه از جملۀ آن ها مى توان به تهذيب المنطق، المطوّل فى البلاغة، حقائق التنقيح فى الأصول، حاشية على تفسير الكشّاف، زمخشرى، شرح العقائد النسفيّة و شرح المقاصد، اشاره نمود. تفتازانى به سال 792 و به قولى 791 يا 793 هجرى در سمرقند، وفات يافت. براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر. ك: الدرر الكامنة: 214/4، شماره 4933، معجم البلدان: 41/2، شماره 2545 و ج 325/5، شماره 11997، البدر الطالع: 164/2، شماره 548، معجم المؤلّفين: 849/3، شماره 16856، الأعلام: 219/7.

زندگى و نجات از عذاب اخروى، فايدۀ اين علم محسوب مى شود. (1)

فياض لاهيجى

(2)

فيّاض لاهيجى از علماى شيعه و شارح التجريد در كتاب شوارق الإلهام فى شرح تجريد الكلام، هر دو تعريف فوق را ذكر مى كند.(3) بنابراين، هدف علماى اسلام از تأسيس علم كلام اين بوده كه «به نيكوترين روش»، به اثبات اصول دين از طريق ارائۀ حجّت معتبر عقلى و نقلى، بپردازند تا هدايت جويان را راهنمايى كنند، معاندين را محكوم نمايند و از قواعد دينى در برابر شبهات دروغگويان، پاسدارى

ص:44


1- (1) . شرح المقاصد فى علم الكلام: 163/1 و 175.
2- (2) . نام كامل وى، شيخ عبدالرزّاق بن على بن حسين لاهيجى گيلانى، ملقب به فيّاض است. لاهيجى از علماى محقّق، دقيق و حكيم در علم كلام بود كه در قم تدريس مى كرد. وى از شاگردان مولى صدرالدين محمّد شيرازى و داماد ايشان بود. از تأليفات لاهيجى مى توان به شوارق الأنوار و بوارق الأسرار في الحكمه، الكلمات الطيّبه في المحاكمة بين ملاصدرا وبين الميرداماد، ديوان شعر فارسى، حواش على حاشية الخضرى و شوارق الإلهام فى شرح تجريد الكلام، نام برد. گفته اند كه لاهيجى به سال 1051 هجرى درگذشت، اما آقابزرگ تهرانى، آن را اشتباه دانسته و سال وفات او را سال 1072 هجرى مى داند. براى آگاهى بيشتر در احوالات او ر. ك: رياض العلماء: 114/3، أعيان الشيعة: 470/7، طبقات أعلام الشيعة: 141/2، شماره 7185، الأعلام: 352/3.
3- (3) . شوارق الإلهام: 5/1.

كنند؛ چرا كه عقايد دينى، پايه و اساس علوم شرعى و احكام عملى به شمار مى آيد و به همين جهت، صحّت عقايد دينى موجب قبولى اعمالى شرعى مى شود. چگونه ممكن است كه اعمال مبتنى بر عقايد باطل و نيز اعمال آنان كه به دين خود شك دارند، مورد قبول واقع شود؟!

بنابراين، علم كلام - با توجّه به موضوع آن - يكى از مهم ترين علوم ضرورى براى امّت اسلامى محسوب مى شود؛ چرا كه اين علم، واجبات اعتقادى مكلّفين را روشن مى سازد؛ درست همان گونه كه علم فقه، واجبات و منهيّات عملى مكلّفين را در اختيار آنان مى گذارد؛ با اين تفاوت كه تقليد در فقه جايز است، امّا در كلام، جايز نيست.

و از طرفى همان گونه كه بقاى احكام فرعى شريعت مقدّس اسلام، در گرو علم فقه و تلاش هاى فقهاست، پاسداشت اصول اعتقادى نيز از رهگذر علم كلام و آثار متكلّمان، حاصل مى شود.

پر واضح است كه آگاهى انسان از دليل ها و برهان هاى مرتبط با اعتقادات صحيح و به حق، موجبات دفاع از اين عقايد و پاسخ گويى به شبهات مطرح شده پيرامون آن را فراهم مى آورد و بالاتر اين كه، ترويج نوشتارى و گفتارى عقايد مذكور را نيز ميسّر مى سازد....

ص:45

اصول دين و كتاب هاى اماميه

گفتنى است كه توجّه فراوان علما به علم كلام، از ضرورت فوق نشأت مى گيرد؛ به گونه اى كه مذاهب مختلف اسلامى، كتاب هاى بسيارى را با محوريت علم كلام به رشتۀ تحرير درآورده اند....

اكنون برخى كتاب هاى علماى اماميه درباره اصول دين را - كه در سده هاى مختلف به نگارش درآمده است - نام مى بريم:

1. أوائل المقالات: اثر شيخ ابوعبداللّه محمّد بن محمّد بن نعمان بغدادى، ملقّب به مفيد، متوفّاى سال 413.

2. الذخيرة في علم الكلام: نوشتۀ سيّد مرتضى علم الهدى على بن حسين موسوى بغدادى، متوفّاى سال 436.

3. تقريب المعارف: به قلم شيخ ابوصلاح تقى الدّين حلبى، متوفّاى سال 447.

4. كنز الفوائد: اثر شيخ ابوالفتح كراجكى، متوفّاى سال 449.

5. الاعتقاد الهادى إلى طريق الرّشاد: نوشتۀ شيخ ابوجعفر طوسى، متوفّاى سال 460.

6. الاعتصام في علم الكلام: به قلم شيخ زين الدين على بن عبدالجليل بياضى از دانشمندان قرن ششم.

7. المنقذ من التقليد: اثر شيخ سديدالدين محمود حمصى رازى از

ص:46

علماى قرن ششم.

8. تجريد الاعتقاد: نوشتۀ شيخ نصيرالدّين محمّد بن محمّد طوسى، درگذشته سال 672.

9. المسلك في أصول الدين: به قلم شيخ نجم الدّين ابوالقاسم جعفر بن حسن، محقّق حلّى، متوفّاى 676.

10. قواعد المرام في علم الكلام: اثر شيخ كمال الدين ميثم بن على بن ميثم بحرانى، متوفّاى سال 679.

11. مناهج اليقين فى أصول الدين.

12. كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد.

13. نهج الحقّ وكشف الصّدق.

14. نهج المسترشدين في أصول الدين.

15. الباب الحادى عشر في اصول الدين.

پنج كتاب اخير، اثر شيخ ابومنصور حسن بن يوسف بن مطهّر حلّى درگذشته 726 است كه علاوه بر آن، كتاب هاى ديگرى را نيز دربارۀ اصول دين به رشتۀ تحرير درآورده است.

اصول دين و كتاب هاى اهل سنّت

از مشهورترين كتاب هاى اهل سنّت درباره اصول دين، مى توان به كتاب هاى ذيل اشاره نمود:

ص:47

1. تمهيد الأوائل: اثر باقلانى.

2. الأربعين فى أصول الدين: نوشتۀ فخر رازى.

3. العقائد: تأليف نسفى.

4. شرح العقائد النسفية: به قلم تفتازانى.

5. المواقف فى علم الكلام: اثر ايجى.

6. شرح المواقف: تأليف شريف جرجانى.

7. شرح المقاصد: نوشتۀ تفتازانى.

8. الإبانة عن أصول الديانة: به قلم اشعرى.

9. بحر الكلام: اثر نسفى.

10. الصحائف: تأليف سمرقندى.

11. طوالع الأنوار: نوشتۀ بيضاوى.

12. زبدة الكلام: نگارش صفى الدين هندى ارموى.

13. أبكار الأفكار: اثر آمدى.

14. مشارق النّور: تأليف عبدالقادر بغدادى.

15. شرح التجريد: نوشتۀ علاء قوشجى.

موضوعات كتاب هاى اصول دين

اشاره

موضوعات كتاب هاى اصول دين، در اصل عبارتند از: اثبات آفريدگار و صفات او، مسائل مربوط به عدل، نبوّت، امامت و معاد.

ص:48

هر چند متكلّمان در كتاب هاى خود درباره اصول دين، شيوه هاى متفاوتى را در پيش گرفته اند، امّا روش متعارف آنان، اين است كه ابتدا برخى مسائل مربوط به «معلوم» را به عنوان مقدّمه، ذكر نموده و آن را به موجود و معدوم، تقسيم مى كنند؛

آن گاه موجود را به ممكن و واجب، و ممكن را به جوهر و عرض، تقسيم مى نمايند و احكام و اقسام جوهر و عرض را بيان مى دارند.

متكلّمان در مرحلۀ بعد به اثبات واجب الوجود مى پردازند و آن گاه صفات واجب الوجود همانند قدرت، علم، حيات، اراده، ادراك، تكلّم و... و نيز صفات ممتنع وى را هم چون همانندى با غير، مركّب بودن، مكان داشتن، ظهور امور حادث در وى، محال بودن رؤيت او از سوى غير و... بحث و بررسى مى كنند....

متكلّمان در ادامه وارد مسائل مربوط به عدل مى شوند و به بررسى مسألۀ حُسن و قُبح عقلى، جبر و اختيار و... مى پردازند.

آن گاه نوبت به مباحث نبوّت و صفات پيامبر هم چون عصمت و نظير آن مى رسد و آن گاه مسألۀ امامت را بررسى مى نمايند؛ اين جاست كه همۀ مسائل اختلافى پيرامون امامت و امام پس از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله مطرح مى شود.

ص:49

متكلّمان در مرحلۀ بعد، موضوع معاد و مسائل فراوان آن را مورد بحث و بررسى قرار مى دهند....

آيا علم كلام از عوامل شكست هاى ماست؟

با عنايت به جايگاه علم كلام در اسلام و ميزان تأثير آن در پاسداشت دين و شريعت مقدّس اسلامى ضرورت يادگيرى، تحوّل و گسترش اين علم، آشكار مى گردد. اكنون اين پرسش مطرح است كه با اين اوصاف چگونه مى توان گفت علم كلام از عوامل شكست هاى مسلمانان در برابر دشمنان اسلام، قرار دارد؟!

علم كلام مى تواند در شمار بهترين عوامل وحدت اسلامى و پايدارى و مقاومت در برابر دشمنان قرار گيرد به شرط آن كه اصول اعتقادى بر پايۀ حقّ، كتاب، سنّت صحيح و عقل سليم بنا نهاده شود، بحث در زمينۀ همۀ مسائل اعتقادى مورد اختلاف، با هدف دستيابى به حقيقت و واقعيت، انجام پذيرد و طرف هاى مباحثه - به ويژه در مرحلۀ اقامۀ برهان عليه يك ديگر - به عدالت، انصاف، اخلاق فاضله و اصول مناظره و مباحثه، پايبند باشند؛ خداوند نيز در اشاره به همين اصول و رفتارهاست كه مجادله بر اساس «بهترين روش» را مورد تأكيد قرار مى دهد.

البتّه انتخاب «غلبه بر رقبا» - حتّى به قيمت فحش و ناسزا - به

ص:50

عنوان هدف علم كلام و به كارگيرى آن، روشى بيهوده تلقى مى شود كه پراكندگى صفوف مسلمانان و شكست در برابر دشمنان را به ارمغان خواهد آورد.

بنابراين، اعتقاد بى قيد و شرط به اين كه «اسلوب علم كلام از گذشته تا حال ناكام بوده» و اين علم به عنوان «يكى از عوامل شكست مسلمانان است»،(1) صحيح نيست.

خلاصه اين كه، علم كلام در زمرۀ علوم اساسى اسلامى قرار مى گيرد و اين علم هيچ گاه به عنوان عامل ضعف و شكست مسلمانان عمل نكرده است؛ بلكه به عكس، هر گاه علم كلام با رعايت همۀ شرايط و روش هاى درست آن، مورد استفاده قرار گرفته، وحدت، يكپارچگى و پايدارى مسلمانان در برابر دشمنان را موجب شده است.

به راستى نمى توان اين موضوع را انكار نمود كه برخى متكلّمان، علم كلام را به عنوان ابزار توجيه عقايد باطل و انديشه هاى فاسد خود، به كار بسته اند، امّا بايد توجّه داشت كه اين امر به علم كلام مختص نيست و ديگر علوم اسلامى نيز به عنوان دستاويزى براى تحقّق اهداف و اغراض ناهمگون با حق و دين، مورد استفاده قرار گرفته اند.

ص:51


1- (1) . مجلۀ الغدير: شماره هاى 8 و 9، صفحۀ 90.

بنابراين، استفادۀ نابه جاى برخى متكلّمان از علم كلام، گردى بر دامن اين علم نمى نشاند؛ بلكه مردم مى بايست ميان متكلّمان، تفاوت قائل شوند؛ به گونه اى كه با شناخت متكلّمانِ حقّ مدار، به تبعيّت از آن ها بپردازند و با كشف متكلّمانِ مغرض، راه خود را از آن ها جدا نمايند.

اعتقاد قطعى ما بر اين است كه طرح مسائل مورد اختلاف علما، ارزيابى آن بر اساس كتاب، سنّت، عقل سليم و منطق صحيح و مورد پذيرش عقلا و نيز استناد به ادلۀ استوار و حجّت هاى معتبر، از بهترين روش هاى تحقّق وحدت در ميان مسلمانان به شمار مى آيد....

علم كلام نيز دقيقاً به همين منظور، بنيان نهاده شده است؛ چرا كه اين علم، در واقع، وحدت و همگرايى را ترويج مى كند و مسلمانان را از تفرقه و خصومت، برحذر مى دارد.

از اين رو، علم كلام نه تنها منافاتى با وحدت مسلمانان ندارد؛ بلكه در صورت استفادۀ صحيح از اين علم و به كارگيرى آن در جهت دستيابى به حق و راستى، زمينه ساز وحدت مسلمانان نيز مى شود.

توفيق همه از خداست.

ص:52

تأثير علم كلام در گرايش به تشيّع

همان گونه كه گذشت، دل هاى حقّ طلب و دوست دار خير و رستگارى، بى ترديد تحت تأثير استدلال هاى منطقى، مباحثات سالم و ادلۀ متّكى بر مسلّمات - كه چاره اى جز پذيرش آن نيست - قرار مى گيرند و در واقع، راز تأكيد قرآن بر «جدال احسن» را نيز بايد در همين نكته جست و جو كرد.

«جدال احسن» از نخستين روش هاى پيامبران، اوصيا و ديگر مصلحان براى هدايت بشر به صراط مستقيم، محسوب مى شود.

پيشرفت مذهب اماميّه و گرايش ملت ها به تشيّع نيز مرهون علم كلام و جدال صحيحِ مبتنى بر كتاب، سنّت، عقل و حجّت هاى معتبر و مقبول، بوده است....

براى مثال، صدها تن از مردم كشورهاى مختلف جهان به بركت كتاب المراجعات اثر آيت اللّه سيّد عبدالحسين شرف الدين قدّس سرّه به شيعه گرويده اند.

هم چنين تك مناظرۀ علاّمه حلّى رحمه اللّه با علماى بزرگ اهل سنّت در ايران موجب شد كه همۀ مردم آن روز ايران، شيعه شوند.

بر اساس نقل علماى بزرگ منطقۀ جبل عامل، گسترش تشيّع در

ص:53

اين منطقه توسّط ابوذر غفارى رضى اللّه عنه، صورت گرفته است.(1) يكى از علماى اهل سنّت در ضمن حمله به علم كلام، خاطر نشان مى كند كه «شيعه شدن اهل سنّت، تنها به صورت فردى و گرايش شخصى، صورت پذيرفته است»؛(2) امّا با توضيحات كوتاه فوق، بطلان ادّعاى اين عالم اهل سنّت روشن مى شود.

برخى مسائل اختلافى در علم كلام

به نظر مى رسد مهم ترين مسائل مورد اختلاف شيعۀ اثنا عشرى و ديگر فرقه هاى اسلامى در مسائل ذيل باشد:

1. صفات بارى تعالى و عين ذات بودن يا زائد بر ذات بودن آن ها.

اماميه بر اين باور است كه صفات حق تعالى، عين ذات اوست و زايد بر آن نيست.

2. جسم پندارى خداوند.

اماميه، جسم بودن خداوند را نفى مى كند و اعتقاد بدان را كفر مى داند، امّا برخى فرقه هاى اسلامى معتقدند كه خداوند، دست و پا دارد، بالا و پايين مى رود و... بايد گفت كه خداوند متعال از چنين

ص:54


1- (1) . أمل الآمل فى علماء جبل عامل: 13/1، تأسيس الشيعة لعلوم الإسلام: 351.
2- (2) . مجلۀ الغدير: شماره هاى 8 و 9، صفحۀ 90.

صفاتى، كاملاً پاك و منزّه است.

3. قرآن.

اماميه حادث بودن و ديگران قديم بودن قرآن را خاطر نشان مى سازند. جريانات و حوادثى پيرامون اين مسأله رخ داده است كه مى توان با مراجعه به كتاب هاى سيره و تاريخ، به مطالعۀ آن پرداخت.

4. اعمال بندگان.

برخى فرقه ها، به جبر و برخى ديگر به تفويض (اختيار تامّ) معتقد هستند، امّا اماميه به هيچ يك از اين دو مقوله قائل نيست و به امرى بين جبر و تفويض اعتقاد دارند.

5. مسائل مربوط به عدل.

اماميه بر آن است كه خداوند فعل قبيح را انجام نمى دهد و خواستار اطاعت است، گناهان را نمى پسندد، از افعال خود غرض و حكمتى دارد، جز به اندازه توان، تكليف نمى كند و....

6. امامت و خلافت پس از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله.

اماميّه معتقد است كه بر اساس نصّ و سخن آشكار خدا و رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله، على بن ابى طالب عليهما السلام خليفۀ مسلمانان پس از رسول خداست، امّا اهل سنّت، بر مبناى انتخاب مردم، ابوبكر فرزند ابوقحافه را خليفۀ رسول خدا صلى اللّه عليه وآله مى دانند.

ص:55

امامت و اصول دين

اشاره

امامت، حساس ترين و مهم ترين بحث و مسألۀ اختلافى در ميان مباحث اصول دين بوده است تا جايى كه به لحاظ جايگاه و زمان از ديگر بحث ها، پيشى گرفته است؛ به همين جهت گفته اند:

أعظم خلاف بين الاُمّة خلاف الإمامة، إذ ما سُلّ سيف في الإسلام على قاعدة دينية مثل ما سُلّ على الإمامة في كلّ زمان؛(1)

مسألۀ امامت، بزرگ ترين مسألۀ اختلافى مسلمانان است؛ چرا كه بر هيچ يك از اصول دين در هيچ عصرى، به اندازۀ مسألۀ امامت، چالش نشده و شمشير كشيده نشده است.

وجوب امامت

اصل امامت نه تنها مورد اختلاف مسلمانان نيست؛ بلكه محلّ اجماع و اتفاق نظر آنان است و علماى بزرگ شيعه و سنّى، اين اصل را مورد تأكيد قرار داده اند.

ابن حزم اندلسى در اين باره مى گويد:

اتّفق جميع أهل السنّة وجميع المرجئة وجميع المعتزلة

ص:56


1- (1) . الملل والنحل: 13/1

وجميع الشيعة وجميع الخوارج على وجوب الإمامة، وأنّ الاُمّة فرض واجب عليها الإنقياد لإمام عادل يقيم فيهم أحكام اللّه، ويسوسهم بأحكام الشريعة الّتي أتى بها رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله ... والقرآن والسنة قد وردا بإيجاب الإمام...؛(1)

فرد فرد اهل سنّت، مرجئه، معتزله، شيعه و خوارج، در وجوب امامت، اتّفاق نظر دارند و معتقدند كه اطاعت از امام دادگر، مجرى احكام الاهى و شريعت نبوى بر همۀ آحاد امّت اسلامى، واجب است... قرآن و سنّت نيز وجوب امام را مورد تصريح قرار داده اند....

همان گونه كه خواهد آمد شيعۀ اثناعشرى، مسألۀ امامت را جزء لا ينفكّ اصول دين مى دانند و به همين جهت توجه فراوانى به آن نشان مى دهند. در روايات ائمۀ شيعه عليهم السلام، درباره امامت اين گونه آمده است:

إنّ الإمامة اسّ الإسلام النامي وفرعه السامي....

إنّ الإمامة زمام الدين ونظام المسلمين وصلاح الدنيا وعزّ

ص:57


1- (1) . الفصل فى الملل والأهواء والنحل: 3/3.

المؤمنين؛(1)

امامت، پايۀ رو به رشد اسلام و شاخۀ بلند آن است....

امامت، زمام دين، نظم دهندۀ مسلمانان، صلاح دنيا و عزّت مؤمنان است.

امامان شيعه عليهم السلام دربارۀ امام نيز چنين فرموده اند:

بالإمام تمام الصلاة والزكاة والصيام والحج والجهاد وتوفير الفيء والصدقات وإمضاء الحدود والأحكام ومنع الثغور والأطراف؛(2)

تكميل نماز، زكات، روزه، حج و جهاد، جمع آورى غنايم و صدقات، اجراى حدود و احكام و دفاع از مرزها و اقصى نقاط سرزمين اسلام، تنها و تنها به وسيلۀ امام امكان پذير است.

علاّمه حلّى رحمه اللّه در مقدمۀ كتاب منهاج الكرامة فى معرفة الإمامة مى نويسد:

فهذه رسالة شريفة، ومقالة لطيفة، اشتملت على أهمّ المطالب في أحكام الدين، وأشرف مسائل المسلمين، وهي مسألة الإمامة، الّتي يحصل بسبب إدراكها نيل درجة

ص:58


1- (1) . الكافى: 224/1، إكمال الدين وإتمام النعمة: 677، معانى الأخبار: 97.
2- (2) . همان.

الكرامة، وهي أحد أركان الإيمان المستحقّ بسببه الخلود في الجنان والتخلص من غصب الرحمان؛(1)

اين رساله و كتاب نغز به بررسى مهم ترين حكم دينى و گران قدرترين مسألۀ مسلمانان؛ يعنى مسألۀ امامت مى پردازد كه ادراك آن، موجبات نيل به مرتبۀ كرامت را فراهم مى آورد.

امامت يكى از اركان دين است كه شناخت آن، جاودانگى در بهشت و رهايى از خشم پروردگار را به ارمغان مى آورد.

امامت چيست؟

تعريف يكسان مسلمانان از امامت، اهميّت و عظمت آن را نمايان مى سازد. براى نمونه به مواردى از تعريف دانشمندان اسلامى اشاره مى نماييم.

قاضى ايجى مى گويد:

برخى گفته اند: امامت به رياست عامّ در امور دين و دنيا اطلاق مى شود. اما اين تعريف جامع و مانع نيست و نبوّت را نيز دربر مى گيرد. بهتر آن است كه گفته شود: امامت به معناى خلافت رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در برپايى دين است؛ به گونه اى كه اطاعت از آن بر همۀ امّت،

ص:59


1- (1) . نگاه كنيد به: شرح منهاج الكرامة: 15/1 ط 1.

واجب است.(1) سعدالدين تفتازانى در اين باره مى گويد:

امامت به معناى رياست عامّ در امر دين و دنياست كه به جانشينى از پيامبر صورت مى گيرد....(2) علاّمه حلّى رحمه اللّه در تعريف امامت مى گويد:

امامت به معناى رياست عامّ يك فرد در امور دين و دنياست كه به جانشينى از پيامبر صلى اللّه عليه وآله، صورت مى پذيرد.(3) دانشمند فاضل، مقداد سيورى(4) در شرح خود مى نويسد:

ص:60


1- (1) . المواقف فى علم الكلام: 395.
2- (2) . شرح المقاصد: 232/5.
3- (3) . الباب الحادى عشر: 82.
4- (4) . نام كامل وى شرف الدّين ابوعبداللّه مقداد بن عبداللّه بن عبداللّه بن محمّد بن حسين سيورى حلّى اسدى است. وى در زمرۀ علما، فضلا، متكلّمان، محقّقان و اهل دقّت و نظر قرار داشت و از شاگردان شهيد اوّل شيخ محمّد بن مكّى عاملى بود. از آثار سيورى مى توان به شرح نهج المسترشدين فى أصول الدّين، كنز العرفان فى فقه القرآن، شرح مبادئ الأصول، تجويد البراعة فى شرح تجريد البلاغة و النافع يوم الحشر فى شرح الباب الحادى عشر، اشاره نمود. سيورى در 25 جمادى الآخر سال 826 هجرى، در نجف اشرف ديده از جهان فرو بست. براى آگاهى بيشتر از شرح حال او ر. ك: أمل الآمل: 325/2، شماره 1002، طبقات أعلام الشيعة / (قرن 9 و 10):138/4، الذريعة: 18/24، شماره 94، معجم المؤلّفين: 906/3، شماره 17200، الأعلام: 282/7.

امامت به معناى رياست عامّ يك فرد انسانى در امور دين و دنياست. بنابراين، رياست، جنس قريب است و انتساب امامت به يك شخص، جنس بعيد به شمار مى رود. عامّ بودن امامت نيز فصل تعريف است كه باعث مى شود اين مفهوم از ولايت قُضات و نمايندگان، جدا گردد و آنان را دربرنگيرد و قيد «در امور دين و دنيا» نشان گر عرصۀ امامت و دائرۀ رياست آن است؛ به گونه اى كه دين و دنيا را به طور مساوى دربرمى گيرد.

از سوى ديگر استفاده از عبارت «يك فرد انسانى»، به دو مسأله اشاره دارد:

1. فردِ شايستۀ امامت، بايد شخصى منتصب از جانب خدا و رسول او باشد، نه هر شخصى كه اتّفاق افتاد.

2. در يك زمان واحد، فقط يك شخص، شايستگى امامت را دارد.

البته برخى از دانشمندان قيد اصالت را نيز افزوده و در تعريف امامت مى گويند:

امامت به معناى رياست عامّ يك فرد انسانى در امور دين و دنيا، به

ص:61

اصالت است.

اين تعريف، امامت نيابى را شامل نمى شود كه امام، عموم ولايت را به او تفويض كرده است؛ زيرا كه رياست نايب امام، عامّ است، امّا اصالتى در رياست او وجود ندارد.

واقعيت اين است كه تعريف مذكور، رياست عامّ را از نايب امام سلب مى كند؛ چرا كه نايب مذكور، هيچ رياستى بر امام خود ندارد و به همين جهت، رياست او، عامّ تلقّى نمى شود.

با اين همه، تعريف مذكور، نبوّت را نيز دربرمى گيرد؛ به همين دليل اين قيد نيز افزوده شده كه: امامت، با حق نيابت از پيامبر صلى اللّه عليه وآله يا به واسطۀ يك انسان، صورت مى پذيرد.(1) فيّاض لاهيجى در شرح التجريد، هر دو تعريف ايجى و تفتازانى را آورده و پسنديده است.(2) اين نشان مى دهد كه اختلاف الفاظ و تنوّع تعاريف، به هدف مشترك خدشه اى وارد نمى آورد.

بنابراين، نكتۀ شايان توجه در موضوع مورد بحث، اين است كه علماى شيعه و سنّى در تعريف امامت، اختلافى با هم ندارند.

ص:62


1- (1) . النافع يوم الحشر فى شرح الباب الحادى عشر: 44.
2- (2) . شوارق الالهام فى شرح تجريد الكلام: 5/1.

امامت، جزء اصول دين است

از اين تعريف - كه شيعه و سنّى در آن اتفاق نظر دارند - مشخص مى شود كه امامت، از اصول دين است، نه از فروع دين؛ چرا كه امامت، در جايگاه نيابت پيامبر صلى اللّه عليه وآله قرار مى گيرد و به همين جهت جزء شؤون و متعلّقات نبوّت، به شمار مى آيد.

افزون بر اين، احاديثى درباره امامت وجود دارد كه مورد اتّفاق نظر شيعه و سنّى است. براى مثال رسول خدا صلى اللّه عليه وآله مى فرمايد:

من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية؛

هر كس بميرد و امام عصر خويش را نشناسد به مرگ دوران جاهلى مُرده است.

هر چند كه اين حديث با عبارات متفاوتى نقل شده، امّا مراد همۀ اين عبارات، يكى است و همگى آن ها بر معانى واژه هاى همين روايت دلالت دارند. اين حديث با همين الفاظ در بسيارى از كتاب ها - همانند شرح المقاصد (1)- نقل شده است.

در مسند احمد و برخى ديگر از كتاب ها، چنين آمده است كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

ص:63


1- (1) . شرح المقاصد: 239/5، شرح العقائد النسفيه: 232.

من مات بغير إمام مات ميتة جاهلية؛(1)

هر كس بدون امام، بميرد به مرگ دوران جاهلى مرده است....

در برخى كتاب ها نيز اين گونه آمده است:

من مات وليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهلية؛(2)

هر كس بميرد و بيعتى بر ذمّۀ او نباشد به مرگ دوران جاهلى مرده است.

گفتنى است كه اين حديث به صورت هاى ديگرى نيز نقل شده است.(3)

ص:64


1- (1) . مسند أحمد: 96/4. هم چنين ر. ك: صحيح مسلم: 22/6، مسند طيالسى: 259، حديث 1913، المعجم الكبير، طبرانى: 388/19، حديث 910، مسند الشاميّين: 437/2، حديث 1654، حلية الأولياء: 224/3. ابونعيم اصفهانى پس از نقل اين حديث مى گويد: «اين حديث، صحيح و ثابت شده است و مسلم بن حجّاج در صحيح خود، آن را از عمرو بن على، از ابن مهدى، از هشام بن سعد، از زيد، نقل كرده است». حديث مذكور، پيش از اين نيز نقل شد. جامع الأحاديث، سيوطى: 384/7، حديث 23114 و 23116، كنز العمّال: 103/1، حديث 464 و 65/6، حديث 14863.
2- (2) . السنن الكبرى، بيهقى: 156/8. ر. ك: صحيح مسلم: 22/6، المعجم الكبير، طبرانى: 334/19، حديث 769، إتحاف السادة المتّقين: 122/6.
3- (3) . ر. ك: السنة، ابن ابوعاصم: 489، حديث 1057، مسند ابويعلى: 366/13، حديث 7375، المعجم الكبير، طبرانى: 289/10، حديث 10687، المعجم الأوسط: 127/1، حديث 227، و 128/6، حديث 5820، شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد: 242/13، الإحسان بترتيب صحيح ابن حبّان: 49/7، حديث 4554، مجمع الزوائد: 225/5، جامع الأحاديث، سيوطى: 384/7، حديث 23113، كنز العمّال: 103/1، حديث 463.

بنابراين، حديث مذكور به صراحت، نشان مى دهد كه شناخت امام، پيروى و اطاعت از او و اعتقاد به ولايت الاهى وى، واجب است و هر كس امام را نشناسد، يا او را انكار كند، در حال كفر مى ميرد؛ درست همانند كسى كه از شناخت نبوّت پيامبر صلى اللّه عليه وآله باز مى ماند و آن را انكار مى كند.

با آن چه كه گفته شد، به ذكر ادله ديگرى نيازى نيست. بر همين اساس، از برخى اشاعره - همانند قاضى بيضاوى - نقل شده است كه آن ها همانند اماميّه، امامت را جزء اصول دين دانسته اند؛(1) امّا برخى ديگر همانند سعدالدين تفتازانى ترجيح داده اند كه امامت را در زمرۀ فروع دين قرار دهند.(2) مشهور اين است كه بيشتر علماى اهل سنّت، امامت را جزء مسائل فرعى به شمار مى آورند.

ص:65


1- (1) . منهاج الوصول فى معرفة علم الأصول (كه همراه كتاب الابتهاج بتخريج أحاديث المنهاج به چاپ رسيده است): 167.
2- (2) . شرح المقاصد: 232/5.

تعيين امام با كيست؟

اشاره

در پاسخ اين پرسش كه تعيين امام با كيست؟ ديدگاه شيعه و اهل سنّت را بيان مى كنيم.

1. ديدگاه اهل سنّت
اشاره

گفتيم كه بيشتر علماى اهل سنّت، امامت را جزء فروعِ مرتبط با اعمال مكلّفين مى دانند؛ گويى مقصود اين ديدگاه اين است كه نصب امام، بر امّت واجب است نه بر خداوند. سعدالدين تفتازانى در اين باره مى نويسد:

از ديدگاه ما و عموم معتزله، نصب امام از سوى مردم واجب نقلى است. اما برخى معتزله، نصب امام از سوى مردم را واجب عقلى مى دانند. شيعيان معتقدند كه نصب امام بر خداوند، واجب است... ما براى اثبات اعتقاد خود، مستندات و دلايلى داريم....

نخستين و عمده دليل ما اجماع و اتفاق نظر صحابه است تا جايى كه نصب امام را از مهم ترين واجبات دانسته و به جاى دفن رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به نصب امام پرداختند....(1) جاى شگفتى است كه اهل سنّت، نصب امام را واجب مى دانند...

امّا معتقدند كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله بى هيچ وصيّتى در اين زمينه، به

ص:66


1- (1) . شرح المقاصد: 235/5 و 236.

سوى رفيق اعلى شتافت! آنان معتقدند كه هيچ نصّ و سخن آشكارى يا تعيينى دربارۀ امامتِ فردى مشخّص، از خدا و رسول او صادر نشده است....

و به همين جهت وجوب نصب امام، از وظايف مكلّفين به شمار مى رود. (1)

نقد ديدگاه اهل سنّت

آرى، اهل سنّت عمده دليل اعتقاد خود را اجماع صحابه مى دانند تا جايى كه صحابه، نصب امام را از مهم ترين واجبات به شمار آورده و به جاى دفن رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به نصب امام پرداختند....

اگر عمده دليل اهل سنّت، اجماع صحابه باشد، قضيه به راحتى حلّ و فصل مى شود؛ چرا كه اين دليل از چند صورت، قابل نقد است(2)

ص:67


1- (1) . ر. ك: تثبيت الإمامة، ابونعيم اصفهانى: 70-73، حديث 27-30، غياث الأمم، جوينى: 55-65، الأربعين فى أصول الدين، فخر رازى: 255/2 و 256.
2- (2) . اهل سنّت، نصب امام پس از پيامبر صلى اللّه عليه وآله را از مهم ترين واجبات مى دانند تاجايى كه برخى صحابه جنازۀ پيامبر صلى اللّه عليه وآله را بر روى زمين رها كردند - كه خود موجب وهن اسلام و پيامبر بود - و به تعيين خليفه و امام پرداختند؛ اگر ادعاى اهل سنّت درست باشد بايد پرسيد: چرا خود پيامبر صلى اللّه عليه وآله اين مهم ترين واجبات را ترك نمود و - آن سان كه آنان مى پندارند - اسلام و مسلمانان را در معرض هواهاى نفسانى قرار داد؟

يكى از آن دليل ها عبارت است از: عدم تحقّق اجماع صحابه!

آرى، ابوبكر، عمر و عدّه اى ديگر پيكر رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را بر روى زمين رها كردند و به سوى سقيفۀ بنى ساعده شتافتند؛ جايى كه برخى انصار براى بررسى موضوع خلافت، گرد آمده بودند... اين دسته از انصار پس از انتخاب ابوبكر، به نزد بنى هاشم و ديگر اصحاب - كه جنازۀ پيامبر را رها نكرده بودند - آمدند و خواستار بيعت آنان با ابوبكر شدند!

بنابراين، تنها گروهى از صحابه - و نه همۀ آنان - نصب امام را از مهم ترين واجبات دانسته و آن را بر دفن پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله ترجيح دادند.

اين در صورتى است كه اجتماع انصار در سقيفه، به منظور بحث و گفت و گو پيرامون خلافت صورت گرفته باشد.

امّا اگر علّت اجتماع آنان را - بر طبق برخى ديدگاه ها - رايزنى پيرامون برخى مسائل خاص و دستيابى به اتحاد و هم رأيى خويش در رويارويى با مهاجران و... بدانيم، مسأله روشن تر خواهد بود.

ص:68

2. ديدگاه شيعه

درباره تعيين امام، شيعه بر اين باور است كه:

1. امر امامت به دست خداى متعال است.

2. نصب امام بر خداوند واجب است.

3. خداوند امام را نصب كرده است.(1) در توضيح اين سه موضوع مى گوييم: كتاب و سنّت، بيان گر اين مطلب است كه امر امامت در دست قدرت الاهى جاى دارد.

سيره نويسان مطلبى را نقل كرده اند كه از گوياترين دلايل سنّت در اين امر به شمار مى آيد.

ابن اسحاق مى گويد: پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله، خود را به يكى از تيره هاى قبايل كنده و كلب به نام بنى عبداللّه، معرفى كرد و به آن ها فرمود: خداوند، نام نيكويى براى پدر شما - يعنى عبداللّه - قرار داده است.

- پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در حديثى فرمود:

محبوب ترين نام ها در پيشگاه خداى عزّوجلّ، عبداللّه و عبدالرّحمان است -.

ص:69


1- (1) . براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر. ك: الإفصاح فى إمامة أمير المؤمنين عليه السّلام: 27-29، المقنع فى الإمامة: 47-54، الألفين: 31-34.

آن گاه پيامبر صلى اللّه عليه وآله به بنى عبداللّه پيشنهاد داد تا اسلام بياورند. امّا آن ها پيشنهاد وى را نپذيرفتند.

پيامبر صلى اللّه عليه وآله همين پيشنهاد را به بنى حنيفه و بنى عامر بن صعصعه ارائه داد. در اين هنگام، مردى از ميان آنان گفت: اگر در اين امر با تو بيعت كنيم و آن گاه خداوند تو را بر مخالفان، پيروز گرداند، آيا بعد از تو، امر (حكومت) براى ما مى شود؟

پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود:

الأمر إلى اللّه يضعه حيث شاء؛

اين امر با خداست و آن را به هر كه خواهد عطا نمايد.

آن مرد گفت: آيا براى حمايت از تو با اعراب بجنگيم - و بنا به روايت ديگرى: آيا سينۀ خود را آماج تيرهاى اعراب قرار دهيم - امّا اگر خداوند تو را پيروز گرداند، امر (حكومت) از آنِ ديگران شود؟! ما را به امر تو نيازى نيست.

به اين ترتيب، قبايل مذكور از پذيرش اسلام، سر باز زدند.(1) همان گونه كه ملاحظه مى كنيد، اين حديث، شايان توجه دقيق است.

ص:70


1- (1) . السيرة النبوية، ابن هشام: 271/2 و 272، السيرة الحلبية: 154/2.

رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به هنگام ورود خود به قبيلۀ مذكور و دعوت آنان به توحيد، در سخت ترين شرايط قرار دارد و - بر پايۀ اين اخبار - از آنان خواست تا به او ايمان آورده و او را از مكر و اذيّت شرك ورزان، در امان نگه دارند.

اما پاسخ آن ها به دعوت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله بسيار زشت و زننده بود كه مى گفتند: خانواده و عشيره تو از حقيقت تو آگاه ترند؛ كه از تو پيروى نمى كنند.

براى پيامبر صلى اللّه عليه وآله اهميّت داشت كه حتّى يك فرد، ايمان بياورد، از او اطاعت نمايد و آزار و اذيت قريش و ديگران را از آن حضرت دور كند.

با اين همه، هنگامى كه قبيلۀ مذكور از او خواستند تا در صورت پيروزى بر مخالفان، رياست را به آنان واگذار نمايد، با صراحت تمام و بدون هيچ ترديدى فرمود:

الأمر إلى اللّه يضعه حيث شاء؛

اين امر با خداست و آن را به هركه بخواهد عطا نمايد.

يعنى: امر خلافت پس از پيامبر صلى اللّه عليه وآله در اختيار ايشان نيست. هم چنان كه نبوّت نيز به اختيار ايشان نبوده است....

اين حادثۀ تاريخى از محكم ترين دلايل سمعى است كه نشان مى دهد

ص:71

نصب امام، در اختيار خداى سبحان است و پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله نه تنها نمى تواند تعيين امام را به مردم واگذارد كه حتى خود ايشان نيز اجازۀ نصب امام را ندارد!

درباره وجوب نصب امام بر خداوند متعال دلايلى وجود دارد كه وجوب لطف الاهى از جمله دلايل آن به شمار مى آيد.

اما در مورد اين كه خداوند متعال امام را نصب كرده است آيات فراوان قرآن كريم و احاديث قطعى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله نشان مى دهد كه خداوند، تكليف امامت را پس از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله روشن نموده و امام را تعيين فرموده است. علماى اماميّه نيز در كتاب هاى امامت خود، به اين آيات و احاديث، استناد كرده اند.

امام بعد از پيامبر كيست؟

اكنون اين پرسش مطرح است كه پس از پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله، امامت بر عهدۀ كيست؟!

شيعه معتقد است كه خداى سبحان و پيامبر او، حضرت على عليه السلام را تعيين نموده و او را به عنوان خليفۀ مسلمانان پس از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله، منصوب كرده اند.

اهل سنّت بر آنند كه خلافت پس از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله از آنِ ابوبكر بوده كه به واسطۀ رأى مردم، صورت پذيرفته است.

ص:72

ادلّه شيعه بر امامت حضرت على

عليه السلام

شيعۀ اماميّه براى اثبات امامت حضرت على عليه السلام پس از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله، استدلال هاى خود را به سه بخش تقسيم مى نمايد.

1. دليل هايى از كتاب و سنّت

در اين بخش ادلّۀ امامت حضرت على عليه السلام را از كتاب و سنّت ارائه مى كند.

2. دليل عقلى

دليل عقلى بر امامت حضرت على عليه السلام از قياسى منطقى تشكيل مى شود كه حديث، سيره و تاريخ، صغراى آن محسوب مى شود؛ يعنى على عليه السلام پس از پيامبر، برترين مردم بود؛ كبراى اين قياس برگرفته از عقل است به اين معنا كه تقدّم مفضول (كسى كه مقامش پايين تر است) بر فاضل (كسى كه مقامش از همگان بالاتر است) قبيح و زشت است.

3. موانع امامت خلفاى سه گانه

با توجه به تعريف و هدف امامت، شروط قطعى امام و... امامت ابوبكر، عمر و عثمان، جايز نيست.

شيعۀ اماميّه، حجّت هاى معتبر خود را در سه بخش مذكور؛ «بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ»؛ «با بهترين روش» ارائه نموده اند.

ص:73

شيعه اماميه و پايبندى به جدال احسن

شيعۀ اماميّه بر اساس اصلى ترين قاعدۀ مناظره، براى ردّ ادعاى امامت ابوبكر از استدلال ها و برهان هاى مورد تأييد اهل سنّت، بهره مى گيرند و به كتاب ها و گفته هاى علماى آنان، استناد مى نمايند.

نمونه هايى از استدلال هاى شيعه

اشاره

براى مثال، استدلال به حديث غدير خم براى اثبات امامت امير مؤمنان على عليه السلام چنين صورت مى پذيرد:

شيعه مى گويد: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرموده است:

ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم؟

آيا من از مؤمنان به خودشان سزاوارتر نيستم؟!

گفتند: بله.

فرمود:

فمن كنت مولاه فعلي مولاه، اللهمّ والِ من والاه، وعاد من عاداه...؛

هر كس من مولاى او هستم پس على مولاى اوست، خدايا! دوست داران او را دوست و دشمنانش را دشمن بدار....

ص:74

ممكن است برخى از اهل سنّت بگويند: اين دروغ است(1) و رسول خدا صلى اللّه عليه وآله چنين سخنانى را نگفته است!

شيعه در پاسخ مى گويد: چندين تن از علماى بزرگ اهل سنّت، حديث فوق را نقل كرده اند.(2) ممكن است طرف مقابل بگويد: على در آن روز كجا بود؟ او در آن روز در يمن بود....(3) شيعه ناگزير است در پاسخ بگويد: بازگشت او از يمن را فلانى و فلانى... از علماى اهل سنّت، نقل كرده اند.(4)

ص:75


1- (1) . همانند ابن تيميّه در منهاج السنّة: 313/7-314.
2- (2) . براى مثال نگاه كنيد به: سنن ابن ماجه: 43/1، حديث 116، سنن ترمذى: 591/5، حديث 3713، السنن الكبرى، نسائى: 107/5، حديث 8397، مسند أحمد: 84/1 و چندين جاى ديگر، مصنّف ابن ابى شيبه: 494/7، حديث 2 و چندين جاى ديگر، التاريخ الكبير: بخارى: 375/1، حديث 1191، السنّة، ابن ابوعاصم: 590-513، حديث 1354-1376 از طرق گوناگون، زوائد عبداللّه بن أحمد بن حنبل: 413-419، حديث 197-201، الذرّية الطاهرة: 168، حديث 228، مسند بزّار: 133/2، حديث 492 و چندين جاى ديگر، مسند ابى يعلى: 428/1، حديث 567، صحيح ابن حبّان: 42/9، حديث 6892، المعجم الكبير: 180/3، حديث 3052 و چندين جاى ديگر، المعجم الأوسط: 10/2، حديث 1115 و چندين جاى ديگر.
3- (3) . همانند ايجى در المواقف: 405.
4- (4) . براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر. ك: صحيح مسلم: 40/4، سنن ابى داوود: 191/2، حديث 1905، السنن الكبرى، نسائى: 144/5، سنن ابن ماجه: 1024/2، حديث 3074، مسند أحمد: 320/3، سنن دارمى: 34/2، حديث 1851.

ممكن است طرف مقابل چنين بگويد: صدر حديث: «ألست أولى...» پايه و اساس ندارد.(1) شيعه در پاسخ مى گويد: جملۀ «ألست أولى...» را فلانى و فلانى...

از علماى اهل سنّت نقل كرده اند.(2) ممكن است طرف مقابل، «مولى» را به معناى «أولى» (سزاوارتر) نگيرد.(3) شيعه در پاسخ او، ليستى از زبان شناسان بزرگ اهل سنّت را ارائه مى كند كه كلمه «مولى» را به معناى «أولى» دانسته اند.(4)

ص:76


1- (1) . همانند تفتازانى در شرح المقاصد: 274/5.
2- (2) . براى آگاهى بيشتر از راويان صدر حديث مذكور ر. ك: سنن ابن ماجة: 43/1، حديث 116، مسند أحمد: 118/1 و جاهاى ديگر، مصنّف ابن ابى شيبه: 503/7، حديث 55 و يك جاى ديگر، السنّه، ابن ابى عاصم: 591، حديث 1361 و يك جاى ديگر، مسند بزّار: 133/2، حديث 492 و يك جاى ديگر، مسند ابى يعلى: 429/1، حديث 567، و چندين موضع از معاجم سه گانۀ طبرانى.
3- (3) . همانند باقلانى در تمهيد الأوائل: 451، آمدى در غاية المرام فى علم الكلام: 378 و دهلوى در تحفة إثنا عشريه: 208.
4- (4) . اين معنا از كلبى، زجّاج، فرّاء و ابوعبيده در تفسير فخر رازى: 228/29 آمده است، هم چنين براى آگاهى بيشتر ر. ك: صحيح بخارى: 259/6، تنوير المقباس من تفسير ابن عبّاس: 577.

استدلال به حديث «مدينة العلم»

شيعه، در استدلال ديگر به اين سخن رسول خدا صلى اللّه عليه وآله استدلال مى كند كه آن حضرت فرمود:

أنا مدينة العلم وعلي بابها، فمن أراد المدينة فليأتها من بابها؛

من شهر علم هستم و على دروازۀ آن است؛ پس هر كس بخواهد وارد اين شهر شود بايد از دروازۀ آن وارد شود.

برخى اهل سنّت به اين استدلال اعتراض مى كنند و مى گويند:

اين حديث را به پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله دروغ بسته اند.(1) شيعه در پاسخ او مى گويد: فلانى و فلانى و... از برخى علماى اهل سنّت آن را نقل كرده(2) و فلانى و فلانى و... آن را صحيح

ص:77


1- (1) . همانند ابن جوزى در الموضوعات: 354/1 و ابن تيميّه در الفتاوى الكبرى: 27/3.
2- (2) . ناقلان اين حديث عبارتند از: يحيى بن معين در معرفة الرّجال: 79/1، حديث 231 وج 242، شماره 831 و 832، احمد بن حنبل در فضائل الصّحابه: 789/2، حديث 1081 با اين متن: «أنا دار الحكمة وعلي بابُها؛ من خانۀ حكمتم و على درِ آن است»، ترمذى در سنن: 596/5، حديث 3723 و نيز در الفضائل، طبرانى در المعجم الكبير: 55/11، حديث 11061، حاكم نيشابورى در المستدرك على الصحيحين: 137/3-138، حديث هاى 4637-4639، ابونعيم اصفهانى در حلية الأولياء: 64/1، ابن عبدالبرّ در الاستيعاب: 1102/3، خطيب بغدادى در تاريخ بغداد: 348/4 و 173/7 و 48/11 و 49، ابن مغازلى در مناقب الإمام على عليه السّلام: حديث هاى 115-120-129، ديلمى در فردوس الأخبار: 42/1، حديث 109، بغوى در مصابيح السنّه: 174/4، حديث 4772، ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق: 378/42-382.

دانسته اند.(1) ممكن است طرف مقابل بگويد: ابوبكر و... نيز دروازه هاى شهر علم هستند!(2) اما شيعى در پاسخ او در پرتو كتاب هاى اهل سنّت جهل و نادانى ابوبكر، عمر و عثمان را ثابت مى كند كه آن ها از ساده ترين مسائل دينى

ص:78


1- (1) . از جمله كسانى كه اين حديث را صحيح دانسته اند مى توان به اين علما اشاره نمود: يحيى بن معين در نقل كنز العمّال: 148/13، حديث 36464، ابن جرير طبرى در تهذيب الآثار به نقل از فتح الملك العلى: 33، حاكم نيشابورى و خطيب بغدادى كه در پاورقى قبل اشاره شد، حافظ ابومحمّد حسن بن احمد سمرقندى در بحر الأسانيد فى صحاح المسانيد به نقل از فتح الملك العلى: 5، جلال الدين سيوطى در جمع الجوامع به نقل از فتح الملك العلى: 33، متّقى هندى در كنز العمّال: 149/13، احمد بن محمّد بن صدّيق غمارى در فتح الملك العلى.
2- (2) . ديدگاه فوق برگرفته از حديث «أصحابى كالنجوم...؛ اصحاب من مثل ستارگانند» و نيز اين روايت ديلمى است كه در فردوس الأخبار: 42/1، حديث 108 آمده: «أنا مدينة العلم وأبوبكر أساسها، عمر حيطانها و عثمان سقفها...؛ من شهر علم هستم، ابوبكر پى آن، عمر ديوارهاى آن و عثمان سقف آن را تشكيل مى دهند...».

نيز بى اطلاع بوده اند تا جايى كه اصحابِ نادانى چون مغيرة بن شعبه و ديگران، آن ها را با مسائل مذكور آشنا كرده اند.(1) ممكن است در اين موقع برخى از اهل سنّت ناچار باشند كه بگويند: «على» در حديث مذكور، عَلَم (يا اسم خاص) نيست؛ بلكه، صفت دروازه و به معناى «مرتفع» مى باشد.(2) در پاسخ او بايد گفت: چندين تن از علماى اهل تسنّن، ديدگاه فوق را تقبيح نموده و تعدادى نيز به تمسخر آن پرداخته اند.... (3)

استدلال به حديث «طير»

شيعه در استدلال ديگر، به حديث طير اشاره مى كند و مى گويد:

در روايتى آمده است: روزى براى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله پرنده بريانى را آوردند تا ميل نمايد. در اين حال فرمودند:

ص:79


1- (1) . از جملۀ اين مسائل مى توان به مسأله كلاله، واژه أبّ، چگونگى تيمّم و مسأله ارث و مهريۀ زنان اشاره نمود. براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر. ك: دايرة المعارف الغدير اثر علاّمه امينى قدّس سرّه جلدهاى 6-8.
2- (2) . خوارج و برخى ديگر، اين ادّعا را مطرح كرده اند، ر. ك: زين الفتى فى شرح سورة هل أتى: 163/1، حديث 62.
3- (3) . همانند ابن حجر مكّى در المنح المكيّة - شرح القصيدة الهمزيّة، و مناوى در فيض الغدير شرح الجامع الصّغير: 60/3، حديث 2704 و كتاب هاى ديگر.

اللهم ائتني بأحب خلقك إليك وإلى رسولك يأكل معي من هذا الطير؛

خدايا! محبوب ترين فرد براى خود و رسولت را بفرست تا همراه من از اين پرنده تناول نمايد.

پس از اندكى حضرت على عليه السلام آمد و همراه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله از آن پرنده ميل كرد.

اكنون به تشويش و اضطراب بزرگان اهل سنّت در مقام پاسخ گويى به اين استدلال شيعه توجه كنيد:

يكى از اهل سنّت، ادعاى دروغ و جعلى بودن اين حديث را مطرح كرده است!(1) اما بايد گفت كه تعدادى از پيشوايان بزرگ اهل سنّت، اين حديث را نقل كرده اند. اين حديث از سندهاى فراوان و راويان مورد اعتماد بهره مى برد و علماى جرح و تعديل اهل سنّت، موردِ اعتماد بودنِ آن ها را تأكيد كرده اند.(2)

ص:80


1- (1) . منهاج السنّة: 371/7.
2- (2) . براى مثال ر. ك: سنن ترمذى: 595/5، حديث 3721، السّنن الكبرى، نسائى: 107/5، حديث 8398، مسند ابى يعلى: 105/7، حديث 1297، المعجم الكبير: 253/1، حديث 730، المعجم الأوسط: 418/6، حديث 6561، المستدرك على الصحيحين: 142/3، حديث 132، مجمع الزوائد: 126/9.

عالمان اهل سنّت - در ردّ اين حديث صحيح كه به صراحت، برترى امير مؤمنان على عليه السلام را مورد تأكيد قرار مى دهد - دست به دامن احتمالات توخالى و دلايل بى ارزش شده و چنين گفته اند:

احتمال دارد دعاى پيامبر صلى اللّه عليه وآله از آن رو بوده كه تنهايى غذا خوردن را دوست نداشته است!

احتمال دارد على عليه السلام، تنها در تناول غذا، محبوب ترين فرد براى خدا و رسول بوده است!

احتمال دارد مقصود پيامبر از «خدايا! محبوب ترين فرد براى خود و رسولت را بفرست...» اين بوده است كه: خدايا! فردى را بفرست كه جزء محبوب ترين انسان ها براى تو و رسولت باشد...!

اين احتمالات ادامه مى يابد و سرانجام احتمال آخر اين گونه مطرح مى گردد:

احتمال دارد ابوبكر و عمر در آن موقع، در مدينۀ منوّره حضور نداشته اند!!

ص:81

موضع شيعه در برابر هجوم مخالفان

اشاره

همان گونه كه پيش تر اشاره شد، شيعه اماميه اثناعشريه كتاب هايى را در زمينه اصول دين؛ به ويژه در امامت به رشته تحرير درآورده اند. در اين زمينه فعاليت علماى شيعه را در نگارش اين كتاب ها مى توان به دو بخش، تقسيم كرد:

1. نگارش كتاب هاى استدلالى

علماى شيعه به منظور اثبات استدلالىِ اصول دين و به ويژه امامت، كتاب هايى نگاشته اند. در اين كتاب ها عقايد شيعه و ادلّۀ آن مورد اشاره قرار گرفته و گاه با عقايد ديگر فرقه هاى اسلامى، مقايسه شده است. از اين كتاب ها مى توان به موارد ذيل اشاره نمود:

1. اوائل المقالات: اثر شيخ مفيد بغدادى.

2. الذخيرة فى علم الكلام: نوشتۀ سيد مرتضى موسوى بغدادى.

3. الإقتصاد الهادى إلى الرّشاد: تأليف شيخ ابوجعفر طوسى.

4. تجريد الاعتقاد: اثر شيخ نصيرالدين طوسى.

هم چنين كتاب هاى علاّمه حلّى رحمه اللّه همانند كتاب نهج الحقّ وكشف الصّدق كه به تفصيل درباره آن سخن خواهيم گفت.

2. نگارش كتاب هايى در رد مخالفان

علماى شيعه در مقام پاسخ گويى يا نقض كتاب هاى ضدّ شيعى

ص:82

مخالفان نيز كتاب هايى نوشته اند.

به نظر مى رسد كه اين بخش از كتاب هاى علماى شيعه، افزون تر از كتاب هاى بخش نخست است؛ چرا كه مخالفان شيعه از زمان هاى دور، از روى لجاجت و انكار حقايق، عقايد شيعه را با فحش و ناسزاهاى خود، مورد حمله قرار داده و در اين راه از هيچ تلاشى فروگذار نكرده اند....

براى نمونه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در حديثى فرموده اند:

مثل أهل بيتي فيكم كمثل سفينة نوح، من ركبها نجا ومن تخلّف عنها هلك؛(1)

اهل بيت من در ميان شما هم چون كشتى نوح هستند. هر كس سوار آن شود نجات مى يابد و هر كس از آن روى گرداند هلاك مى شود.

برخى از اهل سنّت به راحتى اين حديث را انكار كرده و مى گويند: اين حديث، دروغ و جعلى است!(2)

ص:83


1- (1) . براى مثال ر. ك: المعارف، ابن قتيبه: 146 در ضمن شرح حال ابوذر غفارى، المعجم الكبير، طبرانى: 45/3، حديث 2636-2638، المعجم الأوسط: 147/6، حديث 5870، المستدرك على الصحيحين: 163/3، حديث 4720، مشكاة المصابيح: 378/3، حديث 6173 به نقل از احمد بن حنبل، الصواعق المحرقه: 234 به نقل از مسلم.
2- (2) . ذهبى در ميزان الإعتدال: 499/6، شماره 8734 در شرح حال مفضّل بن صالح مى گويد: «حديث كشتى نوح، بسيار ناشناخته است»!

هم چنين پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله در حديث ديگرى فرمود:

خلقت أنا وعلي من نور واحد؛(1)

من و على از يك نور، آفريده شده ايم.

برخى از اهل سنّت به آسانى مى گويند: اين حديث به اجماع اهل سنّت، جعلى و ساختگى است....(2) هم چنين پيش تر گذشت كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در حديثى فرمود:

اللهمّ ائتني بأحب خلقك إليك وإلى رسولك...؛(3)

خدايا! محبوب ترين فرد براى تو و رسولت را بفرست....

آنان به راحتى مى گويند: هيچ يك از نويسندگان صحاح اين حديث را نقل ننموده و ائمۀ حديث نيز، صحّت آن را تأييد نكرده اند.(4) هم چنين آنان به آسانى مى توانند در مورد حديث غدير(5) بگويند:

ص:84


1- (1) . براى آگاهى بيشتر ر. ك: فضائل الصّحابه، احمد بن حنبل: 823/2، حديث 1130، المناقب، خوارزمى: 145 حديث 169 و 170، فردوس الأخبار: 187/2 حديث 4884، تاريخ مدينة دمشق: 67/42.
2- (2) . ر. ك: تحفة إثنا عشريه: 215 و 216.
3- (3) . ر. ك صفحۀ 80 از همين كتاب.
4- (4) . ر. ك: منهاج السّنة: 371/7.
5- (5) . ر. ك صفحۀ 74 از همين كتاب.

هيچ يك از ائمه، واژۀ «مولى» را به معناى «أولى» نمى دانند.(1) نمونه ديگر حديث ثقلين است. در آن حديث ارزشمند پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

إنّي تارك فيكم الثقلين، أحدهما أكبر من الآخر: كتاب اللّه حبل ممدود من السماء إلى الأرض، وعترتي أهل بيتي، وإنّهما لن يفترقا حتّى يردا علَيَّ الحوض؛(2)

من دو چيز گرانبها را در ميان شما باقى مى گذارم كه يكى از ديگرى بزرگ تر است: كتاب خدا كه هم چون ريسمانى از آسمان به سوى زمين كشيده شده است و عترتم اهل بيتم، اين دو هيچ گاه از هم جدا نمى شوند تا اين كه در كنار حوض بر من وارد شوند.

برخى از اهل سنّت به راحتى اين حديث را تغيير داده و مى گويند: پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود: «... كتاب خدا و سنّتم».(3) پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در حديث بستن درها فرمود:

ص:85


1- (1) . ر. ك صفحۀ 76 از همين كتاب.
2- (2) . براى نمونه ر. ك: سنن ترمذى: 621/5 و 622، حديث 3786 و 3788، مسند أحمد: 14/3 و 17 و 26 و 59، سنن درامى: 292/2، حديث 3311، المستدرك على الصحيحين: 118/3، حديث 4586 و 4577، السنن الكبرى، بيهقى: 30/7، مجمع الزوائد: 163/9.
3- (3) . الموطّأ: 785، حديث 3، سنن دارقطنى: 136/4، حديث 4559.

اُمرت بسدّ الأبواب إلّاباب علي؛(1)

خداوند به من فرمان داد تا همۀ درها را ببندم به جز در خانه على.

در اين باره به آسانى مى گويند: اين فضيلت از آنِ ابوبكر است، امّا شيعيان آن را به نفع على تغيير داده اند!....(2) پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در حديث منزلت به امير مؤمنان على عليه السلام فرمود:

أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى؛(3)

آيا خشنود نيستى كه براى من، هم چون هارون براى موسى باشى؟

برخى از اهل سنّت به راحتى مى گويند: اين حديث بر عموم منزلت دلالت نمى كند.(4)

ص:86


1- (1) . سنن ترمذى: 599/5، حديث 3732، السنن الكبرى، نسائى: 113/5، حديث 8409 و ص 118، حديث 8423 و 8425، مسند أحمد: 175/1، مسند ابى يعلى: 61/2، حديث 703، المعجم الكبير: 246/2، حديث 2031 و ج 78/12، حديث 12594، المستدرك على الصحيحين: 135/3، حديث 4631 و ص 144، حديث 4652.
2- (2) . ر. ك: الموضوعات، ابن جوزى: 366/1، تذكرة الموضوعات، فتنى: 95.
3- (3) . براى مثال نگاه كنيد به: صحيح بخارى: 89/5، حديث 202، صحيح مسلم: 120/7، سنن ترمذى: 599/5، حديث 3731، سنن ابن ماجه: 42/1، حديث 115، السنن الكبرى، نسائى: 44/5، حديث 8138، مسند أحمد: 170/1 و 177، مسند بزّار: 278/3، حديث 1068.
4- (4) . ر. ك: به مفهوم اين سخن در الإرشاد، جوينى: 335.

روشن است كه هر يك از گفته هاى مذكور، از يك يا دو خطّ فراتر نمى رود، امّا چنان كه پيداست، پاسخ گويى به آن ها، مباحثات فراوانى را مى طلبد و چه بسا به يك كتاب مستقل نياز داشته باشد.

و از اين روست كه تأليفات اماميّه در پاسخ گويى و نقض شبهات مخالفان، فراوان شده است و علماى شيعه غالباً در مقام دفاع از مبانى مذهب جعفرى و اصول دين هستند و چه بسا هيچ كتابى را نيابيم كه نوشتن آن به منظور حمله به مخالفان صورت گرفته باشد.

جاحظ و سيد بن طاووس

جاحظ، متوفّاى سال 255 هجرى كتاب عثمانيه را در حمله به شيعه تأليف كرد و آن را از دروغ، انكار ضروريّات و ردّ بديهيات پر كرد تا جايى كه كوشيد شجاعت امير مؤمنان على عليه السلام را نيز انكار كند.(1) مسعودى در اين باره مى گويد: هدف جاحظ از نگارش اين كتاب ميراندن حق و مخالفت با اهل حق بود، اما خداوند نور خود را كامل مى كند، هر چند كفرورزان را خوش نيايد.(2) اما خود جاحظ بعدها به نقض كتاب خود پرداخت و نخستين

ص:87


1- (1) . رك: العثمانيه: 45-50.
2- (2) . مروج الذهب: 237/3.

كسى بود كه در مقام پاسخ گويى به كتاب عثمانيه برآمد.(1) پس از او گروهى از علماى اماميّه و ديگران در پاسخ به كتاب عثمانيّه، به نگارش پژوهش هايى پرداختند كه به «نقض عثمانيه» شهرت يافت. از اين علما مى توان ابوجعفر اسكافى معتزلى، متوفّاى سال 240، مسعودى نگارنده مروج الذّهب، متوفّاى سال 346 و سيد جمال الدين ابن طاووس حلّى، متوفّاى سال 673 در كتاب چاپ شدۀ بناء المقالة الفاطميه را نام برد.

قاضى عبدالجبّار و سيد مرتضى

قاضى عبدالجبّار بن احمد معتزلى، متوفاى سال 415 هجرى نيز كتاب المغنى را به رشتۀ تحرير درآورد و طى آن به ردّ و نقد عقايد اماميّه به ويژه در بخش امامت پرداخت.

در مقدمۀ كتاب الشافى آمده است:

قاضى عبدالجبّار در كتاب المغنى جمع آورى شبهات را به اوج رساند و استدلال هاى مستحكم مورد استناد شيوخ خود را نقل كرد؛ وى به اجتهاد خود، مقدارى بر استدلال هاى مذكور افزود و به ابتكار

ص:88


1- (1) . الفهرست، ابن نديم: 294.

خود به جرح و تعديل برخى مواضع پرداخت.(1) سيّد مرتضى، متوفّاى سال 436 هجرى در پاسخ به قاضى عبدالجبّار، كتاب الشافى فى الإمامه را به رشتۀ تحرير درآورد؛ بعدها شيخ ابوجعفر طوسى، شاگرد سيّد مرتضى و متوفّاى سال 460، كتاب استادش را خلاصه نويسى كرد كه اين كتاب با نام تلخيص الشافى شهرت يافت.

شهاب الدين شافعى و شيخ نصيرالدين قزوينى

شهاب الدين شافعى حنفى رازى - از بنى مشّاط - نيز كتابى به نام بعض فضائح الروافض را تأليف كرد و طى آن، تشيّع را مورد حمله قرار داد.

به همين جهت شيخ نصيرالدين عبدالجليل بن يوسف ابوالحسن قزوينى (2)- كه در عصر شهاب الدين شافعى مى زيست - در پاسخ به وى، كتاب مثالب النّواصب فى نقض بعض فضائح الروافض را به رشتۀ تحرير درآورد. شايان ذكر است كه اين كتاب به چاپ رسيده است.

ص:89


1- (1) . الشافى فى الإمامه: 33/1.
2- (2) . وى به سال 556، در قيد حيات بود. براى آگاهى بيشتر در اين باره ر. ك: معجم المؤلفين: 49/2، شماره 6558.

ابن تيميّه حرّانى و پاسخ به ديدگاه او

بعدها احمد بن عبدالحليم حرّانى ابن تيميّه، كتاب منهاج السُنّه را تأليف و ادّعا نمود كه اين كتاب را در پاسخ به كتاب منهاج الكرامه اثر علاّمه حلّى رحمه اللّه نگاشته است.

امّا بايد گفت كه كتاب ابن تيميّه از آغاز تا پايان، از ناسزا و افترا مملو است و در مجموع، دشمنى با امير مؤمنان على عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام در آن موج مى زند.

يكى از معاصرين ابن تيميّه در پاسخ به او، كتاب الإنصاف والإنتصاف لأهل الحقّ من أهل الإسراف را به سال 757 به رشتۀ تحرير درآورد.

سيّد مهدى قزوينى، درگذشتۀ سال 1348 هجرى نيز كتاب منهاج الشريعه را در پاسخ به كتاب ابن تيميّه تأليف نمود.

بنده نيز در اين زمينه، كتاب دراسات فى منهاج السنّة را نگاشته ام. اين كتاب وزين به چاپ رسيده است و در كشورهاى ديگر در دست رس همگان قرار دارد.

هم چنين كتاب شرح منهاج الكرامة را نيز در پاسخ به منهاج السنّة به رشتۀ تحرير درآورده ام كه جلد اوّل آن به چاپ رسيده است.

ص:90

يوسف اعور واسطى و شيخ عزّ الدين حلّى

يوسف اعور واسطى شافعى نيز كتاب الرّسالة المعارضة فى الرّد على الرافضه را تأليف كرده است.

شيخ عزّ الدين حسن بن شمس الدّين مهلّبى حلّى در سال 840، كتاب الأنوار البدرية فى كشف شبه القدريه را در پاسخ به كتاب يوسف اعور، نگاشته است. وى مى گويد:

من در اين كتاب، تنها به آن بخش از احاديث نبوى استناد كرده ام كه توسّط مخالفان (اهل سنّت) به ثبوت رسيده است و از روش بحث و شيوۀ اين ناصبى (يوسف اعور) در كتاب الرّسالة المعارضة فى الرّد على الرافضه پرهيز نموده ام.(1) شيخ نجم الدّين خضر بن محمّد حبلرودى رازى نيز در پاسخ به كتاب يوسف اعور، كتاب التوضيح الأنور فى دفع شبه الأعور را به سال 839 در شهر حلّۀ عراق، به رشتۀ تحرير درآورده است.

ابن حجر هيتمى مكّى و قاضى نور اللّه شوشترى

ابن حجر هيتمى مكّى، متوفاى سال 974 نيز كتاب الصواعق المحرقة فى الرّد على أهل البدع والزندقه را تأليف نمود. وى در مقدّمۀ اين

ص:91


1- (1) . نگاه كنيد به: الذريعة: 419/2، شماره 1657.

كتاب مى نويسد:

در گذشته از من خواستند تا كتابى در اثبات صحّت خلافت ابوبكر صدّيق و امارت عمر بن خطّاب، بنويسم؛ من نيز در راستاى خدمت گزارى هر چه سريع تر به ايشان، به اين درخواست پاسخ دادم و به حمد اللّه، كتابى را تأليف كردم كه الگويى دلنشين، روشى گران قدر و راهى استوار به شمار مى رود!

آن گاه از من خواستند تا به جهت فزونى شيعيان، رافضى ها و مانند آن ها - كه اكنون در مكّۀ مكرّمه گران قدرترين سرزمين اسلامى حضور دارند - كتاب فوق را در رمضان سال 950 در مسجد الحرام قرائت نمايم. من هم درخواست آن ها را اجابت نمودم به اين اميد كه برخى گمراه شدگان از روشن ترين راه، هدايت يابند....(1) قاضى نور اللّه شوشترى كه به سال 1019 در هندوستان به شهادت رسيد در مقام پاسخ گويى به ابن حجر، كتاب الصوارم المهرقة فى الردّ على الصواعق المحرقه را تأليف نمود كه تا كنون چندين بار به چاپ رسيده است.

فردى به نام محمّد نصر اللّه كابلى - كه نامش ناشناخته و احتمال دارد مستعار باشد - كتاب الصواقع الموبقة را به رشتۀ تحرير درآورد.

ص:92


1- (1) . الصواعق المحرقة: 9.

مولوى عبدالعزيز دهلوى و سيد مير حامد حسين لكهنوى

آن گاه مولوى عبدالعزيز دهلوى، درگذشته سال 1239 هجرى مطالب محمّد نصر اللّه كابلى را اقتباس نمود و در كتاب خود به نام تحفه اثنا عشريه - كه به زبان فارسى نگارش يافته است - راه وى را در پيش گرفته است... اين كتاب، شيعۀ اثنا عشرى را در زمينه هاى اصول، فقه و... آماج هجوم خود قرار مى دهد.

نعمان آلوسى بغدادى، چكيدۀ كتاب مذكور را به زبان عربى و با نام مختصر التحفة الإثنا عشريه منتشر نمود. بعضى از پيروان بنى اميّه و دشمنان دين اسلام، دروغ ها و ياوه گويى هاى خود را در قالب حواشى به اين كتاب افزود و دست هاى گنهكار كه از دنباله روان كفر جهانى بودند، چندين بار آن را به چاپ رسانده اند.

علماى بزرگ شيعه در هندوستان، كتاب هاى فراوانى را در پاسخ به ابواب مختلف تحفه اثنا عشريه به رشتۀ تحرير در آوردند، همۀ ادّعاها و تحريفات اين كتاب را تكذيب نموده و سخنان باطل آن را برملا ساختند.

سيد مير حامد حسين نيشابورى لكهنوى، متوفّاى سال 1306 در كتاب بزرگ عبقات الأنوار فى إثبات إمامة الأئمّة الأطهار، به بخش امامت تحفه اثنا عشريه پاسخ داد و به بررسى و نقد آن پرداخت.

ص:93

البته كتاب هاى ديگرى نيز در پاسخ به مختصر التحفه به نگارش در آمده است.

براى اطلاع از جزئيات كتاب عبقات الأنوار و ديگر نقدها بر كتاب تحفه اثنا عشريه مى توانيد به كتاب دراسات فى كتاب العبقات(1) تأليف نگارنده، مراجعه نماييد.

گفتنى است كه نگارش كتاب هاى ضد شيعى تا زمان معاصر ادامه يافته و حتى رو به فزونى نيز نهاده است. علماى اهل سنّت هم چنان به تكرار ناسزاگويى ها، دروغ ها، تهمت ها و سخنان باطل گذشتگان خود ادامه مى دهند و علماى اماميّه نيز به نيكويى در مقام پاسخ گويى به تهمت ها و دروغ هاى آنان برمى آيند.

علماى اماميّه هم چنان در موضع دفاع از مذهب خود قرار دارند و هجوم تبليغاتى كشورهاى مختلف را پاسخ مى گويند.

نگاهى به كتاب نهج الحقّ و كشف الصّدق

همان گونه كه پيش تر اشاره شد كتاب نهج الحقّ وكشف الصّدق، نوشتۀ علاّمه حلّى رحمه اللّه، از كتاب هاى شيعى در زمينۀ اصول دين به

ص:94


1- (1) . اين كتاب هم به طور مستقل و هم در مقدمۀ جلد نخست نفحات الأزهار فى خلاصة عبقات الأنوار به چاپ رسيده است.

شمار مى رود. اكنون به معرّفى اجمالى اين كتاب مى پردازيم تا از اين طريق با موضوعات كتاب هاى شيعه و شيوه هاى علماى اماميّه در پرداختن به اصول دين، آشنا شويم.

علاّمه حلّى رحمه اللّه اين كتاب را به بررسى اصولين و فقه، اختصاص داده است. كتاب مذكور، ديدگاه هاى شيعه پيرامون اين علوم سه گانه را با نظرات مخالفان، مقايسه نموده است و يكى از بهترين كتاب هاى تطبيقى در ميان كتاب هاى اسلامى به شمار مى رود.

علاّمه حلّى رحمه اللّه در مقدّمۀ اين كتاب مى نويسد:

ما در اين كتاب كه نهج الحقّ وكشف الصّدق نام دارد، به اختصار سخن گفته و از پرگويى پرهيز نموده ايم. در اين كتاب، به بررسى معدودى مسائل آشكار و واضح اكتفا كرده و براى مقلّدانِ وابسته به فرقه هاى ضدّ شيعى روشن ساخته ايم كه رؤسا و مجتهدان آن ها، قضاياى بديهى را انكار مى كنند، در مشاهدات حسى، لجاجت مى ورزند، در زمرۀ فرق سوفسطايى جاى مى گيرند و احكامى را صادر مى كنند كه هيچ عاقل انديشمندى آن را نمى پسندد.

ما از آن جهت مقلدان مذكور را مورد خطاب قرار مى دهيم كه مى دانيم منصفان آن ها در صورت آگاهى از مكتب مراجع تقليد خود،

ص:95

از آن ها بيزارى جسته و راه خود را تغيير مى دهند. اين دسته از مقلدان در صورت كسب آگاهى، به اشتباه و لغزش خود پى مى برند و مخالفت قول و عمل خود با حق را در مى يابند.

اگر تودۀ مردم به انصاف تن در دهند، لجاجت و مخالفت را رها كنند، به اذهان سالم و خصلت پاك خود باز گردند و تقليد از نياكان و اتّكا به سخن رؤساى دنيا طلب، لذّت پرست و بى اعتنا به سختى هاى جهان آخرت دست بردارند، به عدالت دست مى يابند، به اخلاص نزديك مى شوند و بالاترين بهره از نجات و رهايى را از آنِ خود مى كنند.

اما اگر تودۀ مردم، تنها و تنها بر تقليد خود اصرار ورزند خود را به آتش دوزخ خواهند افكند و مصداق اين آيه خواهند شد كه مى فرمايد:

«إِذْ تَبَرَّأَ الَّذينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذينَ اتَّبَعُوا وَرَأَوُا الْعَذابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ اْلأَسْبابُ»؛(1)

آن هنگام پيشوايان باطل از پيروان خود بيزارى جويند؛ و عذاب خدا را مشاهده كنند و هر گونه وسيله و اسباب از آن ها قطع شود.

ص:96


1- (1) . سوره بقره: آيه 166.

ما اين كتاب را براى خدا، كسب ثواب و رهايى از عذاب دردناك دوزخ، به رشتۀ تحرير در آورديم؛ چرا كه كتمان حق و ترك راهنمايى مردم، عذاب دوزخ را به ارمغان مى آورد....(1) عناوين مسائل كتاب نهج الحقّ وكشف الصدق عبارتند از:

1. ادراك.

2. نظر.

3. صفات بارى تعالى.

4. نبوّت.

5. امامت.

6. معاد.

7. اصول فقه.

8. مسائل مربوط به فقه

علاّمه حلّى رحمه اللّه در هر يك از فروع اين مسائل مى نويسد:

«اماميّه معتقد است»، «اشاعره معتقدند» و «معتزله معتقدند».

وى در استدلال ها و نقل ديدگاه هاى ديگران، به مشهورترين و محكم ترين كتاب هاى اهل سنّت استناد مى كند همانند:

ص:97


1- (1) . نهج الحقّ وكشف الصدق: 37.

1. صحاح ششگانه...

2. الجمع بين الصحيحين...

3. مسند أحمد بن حنبل...

4. كتاب الأم، شافعى...

5. السنن الكبرى، بيهقى...

6. مصابيح السنّة، بغوى...

7. المغازى، واقدى...

8. تاريخ طبرى...

9. أنساب الأشراف، بلاذرى...

10. الاستيعاب، ابن عبدالبرّ...

11. إحياءُ علوم الدين، غزّالى...

12. المغنى، قاضى عبدالجبّار...

13. الكشّاف، زمخشرى...

14. التفسير الكبير، رازى...

علاّمه حلّى رحمه اللّه در اغلب موارد - پس از دو يا چند نقل قول - خوانندگان و طرفداران ديگر مذاهب را مورد وعظ و نصيحت قرار مى دهد؛ براى مثال در يكى از قسمت هاى كتاب وى اين گونه مى خوانيم:

ص:98

خوانندۀ خردمند بايد هر دو سخن و مذهب را نيك بنگرد، در ترجيح يكى بر ديگرى انصاف به خرج دهد، دليل واضح و صحيح را مورد استناد قرار دهد، تقليد نياكان و شيوخ هوسران و شيفتۀ زندگى دنيا را رها سازد، خود را نصيحت نمايد و به ديگران اتّكا نكند؛ چرا كه در روز قيامت عذرهايى چون «من از فلان شيخ تقليد كردم» و «پدران و نياكانم را بر اين اعتقاد يافتم»، پذيرفته نيست و سودى به حال انسان نخواهد داشت؛ همان گونه كه خداى تعالى در قرآن كريم تصريح مى كند كه در روز قيامت پيشوايان از پيروان خود بيزارى جسته و از آن ها مى گريزند.

امّا بايد پرسيد: گوش هاى شنوا و دل هاى آگاه كجا هستند؟!

آيا هيچ عاقلى درمورد صحّت يكى از دو ديدگاه مذكور ترديدى به دل راه مى دهد؟!

آيا شكّى وجود دارد كه ديدگاه اماميّه، بهترين و شبيه ترين ديدگاه به دين است؟!....(1) هم چنين علاّمه حلّى رحمه اللّه در جاى ديگرى از اين كتاب مى نويسد:

ص:99


1- (1) . نهج الحق وكشف الصّدق: 79.

خردمندان منصف، بايد اين مسأله را به عقل خود ارجاع دهند، حكم عقل را بپذيرند و از دنباله روى خطاكارانى كه در اين مسأله به گمراهى رفته اند، بپرهيزند؛ چرا كه در روز قيامت چنين عذرهايى پذيرفته نيست.

خردمندان منصف، نبايد خود را در گروهى جاى دهند كه خداى تعالى درباره آن ها مى فرمايد:

«وَإِذْ يَتَحاجُّونَ فِي النّارِ فَيَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذينَ اسْتَكْبَرُوا إِنّا كُنّا لَكُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنّا نَصيبًا مِنَ النّارِ»؛(1)

و به خاطر بياور هنگامى را كه در آتش دوزخ چون با هم ديگر به احتجاج و مجادله برآيند و ضعيفان به مستكبران مى گويند: ما از شما پيروى كرديم، آيا مى توانيد امروز شما نيز به عوض آن، سهمى از آتش را به جاى ما بپذيريد؟(2) عبارات فوق بيان گر روش علامه حلّى رحمه اللّه در اين كتاب و نيز روش همۀ علماى اماميّه است.

وآخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمين.

ص:100


1- (1) . سوره غافر: آيه 47.
2- (2) . نهج الحق و كشف الصّدق: 103

كتابنامه

1. قرآن كريم.

الف

2. الابتهاج بتخريج أحاديث المنهاج: عبداللّه بن محمد الصديق بن احمد حسنى ادريسى.

3. اتحاف السادة المتقين: زبيدى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان.

4. الاحسان بترتيب صحيح ابن حبان: ابوالحسن على بن بلبان فارسى حنفى.

5. الأربعين فى اصول الدّين: فخرالدين رازى، مكتبه كليات الأزهر، قاهره، مصر، چاپ يكم، سال 1406.

6. الإرشاد إلى قواطع الأدلّة في اصول الاعتقاد: ابوالمعالى عبدالملك بن يوسف، معروف به امام الحرمين جوينى.

7. الإستيعاب في معرفة الأصحاب: ابن عبدالبرّ، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1415.

8. الاعلام: زركلى، دار العلم للملايين، بيروت، لبنان، سال 1997 م.

9. الإفصاح فى إمامة أمير المؤمنين عليه السلام: ابوعبداللّه محمّد بن محمّد بن نعمان عكبرى بغدادى، ملقب به شيخ مفيد رحمه اللّه.

10. إكمال الدين وإتمام النعمة: ابوجعفر محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى، معروف به شيخ صدوق رحمه اللّه، مكتبه صدوق، تهران، سال 1390.

11. الألفين في إمامة أمير المؤمنين عليه السلام: جمال الدين حسن بن يوسف مطهّر حلّى، مكتبة الألفين، كويت، سال 1405.

ص:101

12. أعيان الشيعه: سيد محسن امين، دار التعارف، بيروت، لبنان، سال 1403.

13. أمل الآمل فى علماء جبل عامل: شيخ محمّد بن حسن حرّ عاملى.

ب

14. الباب الحادى عشر: ابومنصور حسن بن يوسف بن مطهّر حلّى، مركز نشر الكتاب، تهران، 1370 ش.

15. بحر الأسانيد فى صحاح المسانيد: ابومحمّد حسن بن احمد سمرقندى.

16. البحر المحيط في تفسير القرآن: ابوحيّان محمّد بن يوسف بن على بن يوسف بن حيّان اندلسى جيانى، دار احياء التراث العربى، بيروت، لبنان.

17. البدر الطالع بمحاسن من بعد القرن السابع: محمّد بن على بن محمّد شوكانى، دار المعرفه، بيروت.

ت

18. تأسيس الشيعة لعلوم الإسلام: سيد حسن صدر، از منشورات اعلمى، تهران.

19. تاريخ الكبير: محمد بن اسماعيل بخارى جعفى، دار الفكر، بيروت، لبنان.

20. تاريخ بغداد: احمد بن على خطيب بغدادى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1417.

21. تاريخ مدينة دمشق: حافظ ابوالقاسم على بن حسن، معروف به ابن عساكر، دار احياء التراث العربى، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1421.

22. تثبيت الإمامة وترتيب الخلافه: ابونعيم احمد بن عبداللّه اصفهانى.

23. تحفة إثنا عشريه: شاه عبدالعزيز دهلوى، نورانى، كتابخانه، پيشاور، پاكستان.

ص:102

24. تذكرة الموضوعات: محمّد طاهر بن على هندى فتنى.

25. تفسير الطبرى (جامع البيان): محمّد بن جرير طبرى، دار الفكر، بيروت، لبنان، 1415.

26. تفسير الكشّاف: ابوالقاسم جاراللّه محمود بن عمر زمخشرى، شركت مكتبه و مطبعه مصطفى بابى حلبى، مصر، سال 1385.

27. تفسير فخر رازى (تفسير الكبير): فخر رازى، دار احياء التراث العربى، بيروت، چاپ سوم.

28. تمهيد الأوائل وتلخيص الدلائل: قاضى ابوبكر محمد بن طيب باقلانى، مؤسسة الكتاب الثقافيه، بيروت، لبنان.

29. تنوير المقباس من تفسير ابن عبّاس: ابوطاهر محمّد بن يعقوب فيروزآبادى.

30. تهذيب الآثار: محمّد بن جرير طبرى، مطبعه مدنى، مؤسسه السعوديه، مصر، سال 1402.

ج

31. جامع الأحاديث: جلال الدين سيوطى، دار الفكر، بيروت، سال 1414 ه.

32. جمع الجوامع: جلال الدين سيوطى.

ح

33. حلية الأولياء: ابونعيم احمد بن عبداللّه اصفهانى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1418.

ص:103

د

34. الدرر الكامنة في أعيان المائة الثامنة: احمد بن على بن حجر عسقلانى، دار الجيل، بيروت، لبنان، سال 1414.

ذ

35. الذريعة إلى تصانيف الشيعه: شيخ آقا بزرگ تهرانى، دار الأضواء، بيروت، لبنان، سال 1403.

36. الذرّية الطاهره: محمّد بن احمد انصارى رازى دولابى، تحقيق سيّد محمّد جواد حسينى جلالى، مؤسّسۀ نشر اسلامى، قم، ايران، سال 1407.

ر

37. رياض العلماء وحياض الفضلاء: عبداللّه افندى اصفهانى، كتابخانه آيت اللّه مرعشى نجفى، قم، سال 1407.

ز

38. زوائد مسند أحمد: عبداللّه بن احمد بن حنبل شيبانى.

39. زين الفتى في شرح سورة هل أتى: احمد بن محمّد عاصمى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، سال 1418.

س

40. سنن ابن ماجه: ابوعبداللّه محمّد بن يزيد قزوينى، مشهور به ابن ماجه، دار الفكر، بيروت، لبنان.

41. سنن ابى داود: ابى داوود سليمان بن اشعث سجستانى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1416.

ص:104

42. السنن الكبرى: احمد بن حسين بيهقى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1414.

43. السنن الكبرى: احمد بن شعيب نسائى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، سال 1411.

44. سنن تِرمذى: محمّد بن عيسى بن سوره تِرمذى، دار الفكر، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1403.

45. سنن دارقطنى: على بن عمر دارقطنى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان.

46. سنن دارمى: عبداللّه بن رحمان دارمى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان.

47. السنّة: ابن ابى عاصم.

48. السيرة الحلبيّة: على بن برهان الدين حلبى، مكتبة التجارية الكبرى، قاهره، مصر، سال 1382.

49. السيرة النبويه: عبدالملك بن هشام حميرى، قاهره، مصر، سال 1383.

ش

50. الشافى فى الامامه: سيد مرتضى على بن حسين موسوى، اسماعيليان، قم، چاپ دوم، سال 1410.

51. شرح المختصر فى الاصول: عثمان بن عمر بن حاجب مالكى، مكتبه اميريه، مصر، چاپ يكم، سال 1316.

52. شرح المقاصد فى علم الكلام: سعدالدين بن مسعود بن عمر تفتازانى، از منشورات شريف رضى، قم، ايران، چاپ يكم، سال 1409.

ص:105

53. شرح منهاج الكرامة في معرفة الإمامه: سيد على حسينى ميلانى، نشر الحقائق، چاپ يكم، سال 1428.

54. شرح نهج البلاغه: عزّالدين عبدالحميد بن ابى الحديد معتزلى، دار احياء التراث العربى، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1387.

ص

55. صحيح ابن حبان: عبداللّه بن حبان، مؤسسه الرساله، بيروت، لبنان، سال 1414.

56. صحيح بُخارى: محمّد بن اسماعيل بُخارى جُعفى، دار ابن كثير، دمشق، بيروت، يمامه، چاپ پنجم، سال 1414.

57. صحيح مُسلم: مُسلم بن حجّاج نيشابورى، مؤسسه عز الدين و دار الفكر، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1407.

58. الصّواعق المُحرقه: احمد بن محمّد بن محمّد بن على بن حجر هيتمى مكّى، تحقيق عبدالرحمان بن عبداللّه تركى و كامل محمّد خرّاط، مؤسسه رسالت، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1417.

ط

59. طبقات أعلام الشيعة: شيخ آقابزرگ تهرانى، دار الكتاب عربى.

60. طبقات الشافعيّه الكبرى: ابونصر عبدالوهاب بن تقى الدين سُبكى، دار احياء الكتب العربيّه.

ص:106

ع

61. العثمانية: ابوعثمان عمرو بن بحر بن محبوب ليثى بصرى، ملقّب به جاحظ، دار الكتاب، مصر.

غ

62. غاية المرام فى علم الكلام: سيف الدين ابوالحسن على بن ابوعلى آمدى.

63. الغدير: علامه عبدالحسين احمد امينى، مركز الغدير، قم، ايران، چاپ يكم، سال 1416.

64. غياث الأمم فى التياث الظلم: ابوالمعالى عبدالملك بن عبداللّه جوينى.

ف

65. الفتاوى الكبرى: احمد بن عبدالحليم مشهور به ابن تيميه حرّانى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان.

66. فتح الملك العلى بصحة حديث باب مدينة العلم على عليه السلام: احمد بن محمّد بن صديق عمارى مغربى، كتابخانه عمومى امام اميرالمؤمنين عليه السلام، اصفهان، ايران.

67. فردوس الأخبار: شيرويه بن شهردار بن شيرويه ديلمى، دار الفكر، بيروت، لبنان، سال 1418.

68. الفصل فى الأهواء والملل والنحل: ابن حزم اندلسى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1416.

69. فضائل الصحابه: احمد بن حنبل شيبانى، جامعة امّ القرى، مركز بحث العلم واحياء التراث الاسلامى، مكه، عربستان سعودى، چاپ يكم، سال 1403.

ص:107

70. الفهرست: محمد بن اسحاق وراق بن نديم، دار المعرفه، بيروت، لبنان.

71. فيض القدير فى شرح الجامع الصغير: عبدالرؤوف مَناوى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1415.

ك

72. الكافى: محمّد بن يعقوب كلينى رحمه اللّه، دار صعب، دار التعارف، بيروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1401.

73. كنز العُمّال: علاء الدين على متّقى بن حسام الدين هندى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1419.

م

74. مجمع البيان: امين الاسلام ابوعلى فضل بن الحسن طبرسى، دار احياء التراث العربى، بيروت، لبنان، سال 1412.

75. مجمع الزوائد ومنبع الفوائد: نورالدين على بن ابى بكر هيثمى، دار الفكر، بيروت، لبنان، سال 1412.

76. مروج الذهب: على بن الحسين مسعودى، دار المعرفه، بيروت، لبنان.

77. المستدرك على الصحيحين: حاكم نيشابورى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1411.

78. المسند: حافظ ابو يعلى احمد بن على بن مثنى تميمى موصلى، دار المأمون للتراث، دمشق.

79. مسند احمد بن حنبل: احمد بن حنبل شيبانى، دار احياء التراث العربى و دار صادر، بيروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

ص:108

80. مسند البزّار: احمد بن عمرو بن عبدالخالق عتكى البزّار.

81. مسند الشاميّين: ابوالقاسم سليمان بن احمد بن ايوب لخمى طبرانى، مؤسسه الرساله، بيروت، لبنان.

82. مسند طيالسى: سليمان بن داوود طيالسى، دار المعرفه، بيروت، لبنان.

83. مشكاة المصابيح: محمد بن عبداللّه، معروف به خطيب تبريزى، دار الفكر، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1411.

84. مصابيح السنّه: حسين بن مسعود بغوى، دار المعرفه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1407.

85. المصنّف: عبداللّه بن ابى شيبه كوفى، دار الفكر، بيروت، چاپ يكم، سال 1409.

86. المعارف: ابومحمّد عبداللّه بن مسلم بن قُتَيْبَه، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1407.

87. معانى الأخبار: محمّد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى، معروف به شيخ صدوق، مكتبه، صدوق، تهران، سال 1379.

88. المعجم الاوسط: سليمان بن احمد بن ايّوب لخمى طبرانى، دار الحرمين، سال 1415.

89. معجم البلدان: ابوعبداللّه ياقوت حموى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1410.

90. المعجم الكبير: ابوالقاسم سليمان بن احمد بن ايوب لخمى طبرانى، دار احياء التراث، چاپ دوم، سال 1404.

ص:109

91. معجم المؤلّفين: عمر رضا كحاله، دار احياء التراث العربى، بيروت، لبنان.

92. معرفة الرّجال: يحيى بن معين.

93. المفردات في غريب القرآن: ابوالقاسم حسين بن محمّد، معروف به راغب اصفهانى، دار القلم، دمشق، سال 1412.

94. المقنع فى الإمامه: شيخ عبيداللّه بن عبداللّه اسدآبادى.

95. الملل والنحل: ابوالفتح محمد بن عبدالكريم بن ابى بكر احمد شهرستانى، دار السرور، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1368.

96. مناقب الإمام على عليه السلام: ابوالحسن على بن محمد بن مغازلى شافعى، دار الاضواء، بيروت، لبنان.

97. المناقب: موفّق بن احمد بكرى مكّى حنفى خوارزمى.

98. المنح المكيّة في شرح القصيدة الهمزيه: شهاب الدين احمد بن حجر هيتمى مكّى.

99. منهاج السنّه النبويّه: احمد بن عبدالحليم، مشهور به ابن تيميّه حرّانى، مكتبة ابن تيميّه، قاهره، مصر، چاپ دوم، سال 1409.

100. منهاج الوصول فى معرفة علم الأصول: ناصر الدين بيضاوى، چاپ شده با الابتهاج بتخريج أحاديث المنهاج.

101. المواقف فى علم الكلام: قاضى عضدالدين عبدالرحمان بن احمد ايجى، عالم الكتب، بيروت.

102. الموضوعات: عبدالرحمان بن على بن محمد بن جوزى بكرى بغدادى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1415.

ص:110

103. الموطأ: مالك بن انس، دار احياء التراث العربى، بيروت، لبنان، سال 1406.

104. ميزان الإعتدال فى نقد الرجال: ابوعبداللّه محمد بن احمد بن عثمان ذهبى، دار المعرفه و دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1382 ه.

ن

105. النافع يوم الحشر فى شرح الباب الحادى عشر: فقيه فاضل مقداد سيورى، دار الاضواء، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1417.

10. نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار: سيد على حسينى ميلانى، قم، نشر الحقايق، چاپ دوم، سال 1426.

107. نهج الحقّ وكشف الصدق: ابومنصور حسن بن يوسف بن مطهر حلّى.

ص:111

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109