قیم اخلاقیه فی فقه الامام جعفر الصادق علیه السلام (معیارهای اخلاقی در فقه امام صادق علیه السلام)

مشخصات کتاب

عنوان و نام پديدآور : قیم اخلاقیه فی فقه الامام جعفر الصادق علیه السلام (معیارهای اخلاقی در فقه امام صادق علیه السلام)/محمدجواد مغنیه ؛ مترجم علی اکبر مهدی پور

مشخصات نشر : قم: تولی، 1388.

مشخصات ظاهری : 210ص.

فروست : معیارهای اخلاقی

وضعیت فهرست نویسی : در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

شماره کتابشناسی ملی : 2781201

ص :1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص :2

ص :3

قیم اخلاقیه فی فقه الامام جعفر الصادق(علیه السلام)

محمدجواد مغنیه

مترجم علی اکبر مهدی پور

ص :4

فهرست مطالب

سخن ناشر 9

يادداشت مؤلف 11

دفتر اول 13

ايمان منهاى اخلاق 15

حديث اهلبيت 15

ايمان از ديدگاه اهلبيت عليهم السّلام 16

1.ايمان قلب 17

2.ايمان زبان 19

3.ايمان گوش 21

4.ايمان چشم 23

5.ايمان دست 25

6.ايمان پاها 26

پيرامون فقه اسلامى 28

احكام و فلسفه آن 28

1.احكام توقيفى 28

2.احكام عرفى 30

3.امضاى شارع 30

4.احكام ويژه 31

5.قوانين طبيعى 33

احكام متغيّر 36

اسلام زير بناى اخلاق 37

چند نمونه از احكام اخلاقى 38

ص:5

اسلام و علوم روز 43

حكومت 48

شكل حكومت 51

حكومت و اجتماع 53

دفتر 2 56

ولايت معصوم 57

ولايت فقيه 58

فرمانرواى امّت اسلامى 60

حديث ثقلين 60

نمونه هائى از فقه جعفرى و حنفى 64

1.قضاوت بر اساس شهادت دروغين 64

2.وصى بدون وصيّت 66

3.ارث برادر و پدربزرگ 67

4.ادّعاى اجبار 67

5.ارث خنثى 68

6.مال غصبى تغيير يافته 69

7.حدّ وطى به شبهه 70

8.بريدن دست دزد 71

9.آزادى بردگان 72

10.سقوط زكات با مرگ 74

11.مال مختلط به حرام 74

12.ابو حنيفه و احاديث پيامبر صلّى اللّه عليه و آله 75

ديانت،شخصيّت و ثقافت 77

شخصيّت 77

ديانت و شخصيّت 78

ثقافت و ديانت 80

متانت رأى و سلامت تشخيص 82

نيروى تشخيص 82

ص:6

جهاد برتر 84

مرزهاى عقل 85

رابطه حقّ و اخلاق 86

معناى حقّ 86

اقسام حقّ 86

حقّ،زيربناى اخلاق 88

حقّ همسايه 90

مفاهيم انسانيّت در سخنان امام جعفر صادق عليه السّلام 92

پيش درآمد 92

روش تكاملى امام عليه السّلام 97

يكتائى خداوند 100

دفتر 3 103

بدعت گزار گمراه 105

زهد(پارسايى) 106

بلاغت 107

آزادى و خوشبختى 110

اصالت از آن عمل است و بس 113

عدالت و امنيّت 117

پيوند شيعه و تقوى 123

عزّت از آن اهل حق است 127

مشورت 130

علم و عمل 132

دريوزگى 134

پرهيز از رذيلتها خود فضيلت است 138

علم و عقل و نفس 143

آسايش جهانى 146

رابطه علم و خير 151

مرد نيكو 156

ص:7

چشم و گوش خود را تكذيب كن 159

حقّ اتفاق آور و باطل نفاق انگيز است 163

سبّ و لعن 166

دفتر 4 169

فرزند نيكوكار 172

شفاعت 179

شهيدان راه فضيلت 183

بيوگرافى اجمالى 191

ص:8

سخن ناشر:

فقه اسلامى نمايانگر شريعت مقدس الهى و برنامه زندگى انسانها در راستاى قرون و اعصار است.براى درك و عميق قوانين فقهى لازم است حقيقت انسان،ابعاد روحى انسان، كششهاى غريزى و احساسهاى فطرى او،دقيقا شناخته شود، ولى پژوهشگر تلاشگرى كه با حوصله افكار انديشمندان و متفكران را بررسى كند به نتايج سودمند و ارزشمندى از «معيارهاى اخلاقى»دست مى يابد،كه از فقه اسلامى استنتاج مى شود و افق فكرى انسان را روشن مى سازد،و روش و منش انسان اثر مى گذارد و او را به سوى والاترين ارزشهاى اخلاقى رهنمون مى شود.

يكى از اين پژوهشگران تلاشگر،كه در ابعاد مختلف معارف اسلامى تحقيق نموده و افق فكرى انسان ها را روشن ساخته است،نويسنده پرشور اسلامى علامه«علامه شيخ محمد جواد مغنّيه»است كه همه عمر با بركت خود را در راه تحقيق و تحليل و آموزش عميق معارف اسلامى صرف كرده است. (1)

و اينك يكى ديگر از آثار ارزشمند اين انديشمند بزرگ را به

ص:9


1- -بيوگرافى فشرده مؤلف بزرگوار در پايان كتاب آمده است.«مترجم»

جامعه اسلامى تقديم مى كنيم،كه با حجم كوچك خود مطالب و حقايق فراوانى را دربر دارد،و خواننده را با بعدى تازه از ابعاد فقه اسلامى آشنا مى سازد و گامى تازه به سوى شناخت انسان و ارزشهاى والاى اين موجود ناشناخته برمى دارد.

ص:10

يادداشت مؤلف:

بعد از سپاس و ستايش خداوند منان و درود بى پايان به پيشگاه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و اهل بيت عصمت و طهارت،به عرض خوانندگان گرامى مى رسد كه از نگارنده قبلا كتابى به نام«مفاهيم انسانيّه فى كلمات الامام جعفر الصادق عليه السّلام منتشر شده و تاكنون چندين بار تجديد چاپ شده است،و اينك اين كتاب را تحت عنوان:«قيم اخلاقيّة فى فقه الامام جعفر الصادق عليه السّلام»به جامعه ارزشمند اسلامى تقديم مى نمايد.

هر دو كتاب در يك زمينه نگارش يافته،جز اينكه در كتاب قبلى معيارهاى اخلاقى را از ديدگاه اخلاق و اجتماع مورد بررسى قرار داديم و در اين كتاب همان معيارها و ارزشها را از ديدگاه فقه غنى و پربار امام صادق عليه السّلام مورد مطالعه قرار مى دهيم.

از خداوند منان مى خواهيم كه ما را مشمول دعاى امام عليه السّلام قرار دهد كه مى فرمايد:

(رحم اللّه عبدا أحيى أمرنا)؛

«خداوند بيامرزد بنده اى را كه روش و شيوه ما را احيا كند.»

از امام عليه السّلام پرسيدند:«شيوه شما را چگونه احيا مى كنند؟»

امام عليه السّلام در پاسخ فرمود:

(يتعلّم علومنا،و يعلّمها النّاس،فانّ النّاس لو علموا محاسن كلامنا لا تّبعونا؛)

ص:11

«علوم ما را فراگيرد و آن را به مردم بياموزد،كه اگر مردم معارف عاليه ما را بدانند از ما پيروى مى كنند.»

خواننده گرامى توجه فرمائيد كه ما در اين مقطع حساس از زمان نياز مبرم داريم كه اين حقايق والاى اسلامى را از سرچشمه علوم و معارف اهلبيت فرا گرفته به تشنگان دانش و بينش بياموزيم.

درود بى پايان به پيشگاه اهلبيت عصمت و طهارت كه خداوند سبحان دوستى آنها را به دوستى خود و دشمنى آنها را به دشمنى خود مقرون ساخته است.

«محمد جواد مغنيّه»

ص:12

دفتر اول

اشاره

ص:13

ص:14

ايمان منهاى اخلاق

حديث اهلبيت

همه احاديث امامان اهلبيت براساس مبانى اخلاقى و مكارم انسانى استوار است و هركس مطلبى را به آنها نسبت دهد كه با اصول اخلاقى و اهداف انسانى سازگار نباشد به آنها تهمت زده است.

امام صادق عليه السّلام در اين رابطه مى فرمايد:

(انّ لكلامنا حقيقة،عليه لنورا،فما لا حقيقة له و لا نور فذلك قول الشّيطان)؛

«براى گفتار ما حقيقت و نورانيتى هست،آنچه نور و حقيقت نداشته باشد سخن شيطان است.»

آنگاه امام صادق عليه السّلام دليل حقيقت و نورانيت احاديث وارده از امامان اهلبيت عليه السّلام را چنين بيان مى فرمايد:

«ما نمى گوئيم كه فلانى چنين گفت و فلانى چنان،بلكه ما مى گوئيم:

خداوند چنين فرمود و رسول خدا چنان فرمود.سخن من سخن پدرم مى باشد،سخن پدرم سخن پدرش مى باشد،سخن او سخن پدرش امام حسين است،سخن او سخن برادرش امام حسن است،سخن او سخن پدرش امير مؤمنان است،سخن امير مؤمنان سخن رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است،و سخن رسول خدا سخن خداى تبارك و تعالى است.»

حقيقتى كه امام صادق عليه السّلام در اين حديث بيان مى فرمايد، تعارف نيست بلكه بيان واقعى است،و قرآن كريم نيز بر اين واقعيّت در آيه تطهير اشاره فرموده است:

ص:15

(إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) ؛

«خداوند اراده كرده است كه هر نوع پليدى را از شما اهلبيت دور سازد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.» (1)

احاديث رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله نيز اين حقيقت را بيان مى كند،آنجا كه مى فرمايد:

(تركت فيكم الثّقلين:كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى؛)

«در ميان شما دو امانت گرانبهايى گذاشتم كه يكى كتاب خدا و ديگرى عترت و اهلبيتم مى باشد.» (2)

بررسى تاريخ درخشان اهلبيت نيز حقيقت فوق را اثبات مى كند و هر پژوهشگر با انصافى را قانع مى سازد كه آنها معدن دانش و فضيلت،اسوه هاى شرف و تقوى،مشعلهاى نجات و هدايت و آويزه هاى متين و مورد اطمينان هستند،و هر دانشمند با انصافى تاريخ زندگى آنها را بخواند خود را در برابر عظمت جد بزرگوارشان حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله احساس مى كند.

ايمان از ديدگاه اهلبيت

اشاره

در كتاب اهلبيت عصمت و طهارت،ايمان به قلب اختصاص ندارد،بلكه همه اعضاء و جوارح تن آدمى را دربر مى گيرد.

ص:16


1- -احزاب،آيه 33.
2- 2) -منابع حديث ثقلين را در كتاب«دلائل الصّدق»از مرحوم مظفر و كتاب «فضائل الخمسة من الصّحاح الستة»از آقاى فيروزآبادى بخوانيد كه همه مصادرشان از كتب اهل سنت است.

در اين رابطه حديث مفصّلى از امام جعفر صادق عليه السّلام روايت شده كه در ضمن آن آثار و نشانه هاى ايمان دقيقا بيان شده و توضيح داده شده كه ثمرات ايمان در همه اعضا و جوارح آشكار مى شود و آثار ايمان به روشنى در آنها ديده مى شود.

و اينك فرازهائى از اين حديث شريف را در ضمن پنج فصل با مختصر توضيحى مى آوريم.

ما اين حديث را از كتاب شريف«اصول كافى»اثر ارزشمند «محمد بن يعقوب كلينى»محدّث جليل القدر قرن سوم هجرى و متوفّاى 329 هجرى،نقل مى كنيم. (1)

1.ايمان قلب

(فرض اللّه على القلب الايمان،و الإقرار و المعرفة بأن لا اله الاّ اللّه وحده لا شريك له،و أنّ محمّدا عبده و رسوله.؛)

«خداى تبارك و تعالى ايمان را بر دلها واجب گردانيده كه درك كنند و اعتراف نمايند كه جز خداى يكتا و بى همتا معبودى قابل پرستش نيست،و حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و فرستاده اوست.»

قلب مركز تصميم گيرى و ستاد فرماندهى كشور تن است،غم و شادى،خوف و رجا،شور و نشاط و همه عواطف و احساسات در آنجا نقش مى بندد.

اگر ايمان وارد قلب شود غرائز را تعديل مى كند،احساسها را

ص:17


1- -اصول كافى،جلد دوم، [1]ص 33،چاپ سوم

جهت مى دهد،انسان را به سوى عمل سوق مى دهد،و بالاخره قلبى كه سرشار از ايمان باشد انسان را به سوى حق و اعمال شايسته وا مى دارد و حق را در برابر انسان آن قدر جلوه مى دهد كه انسان عزيزانش را در راه آن تقديم مى كند و باطل را با همه زرق و برقش آن قدر پست مى نمايد كه انسان از آن متنفّر مى شود.

در مورد چنين قلبى در احاديث قدسى آمده است كه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد:

(ما وسعتنى ارضى و لا سمائى،و وسعنى قلب عبدى المؤمن.)؛

«من در آسمان و زمين نمى گنجم ولى در دل بنده مؤمنم مى گنجم.»

به مناسبت گفتگو از ايمان دل گفتارى را از«گاندى»نقل مى كنيم:

نمى تواند تو را نابود سازد،تا هنگامى كه بر ايمان و اعتقاد خود استوار هستى،كسى كه دين و درونت را از تو مى ربايد،او تو را به معناى واقعى كلمه نابود ساخته است.»

گاندى در فراز ديگرى از كتاب«مذهب من»مى گويد:

«خداوند در همه چيز،حتى در كفر كافران تجلى مى كند.

«هدف گاندى از تعبير فوق اين است كه هر كسى به خداوند ايمان دارد،حتى كسى كه بت را مى پرستد،در واقع مى خواهد خدا را بپرستد ولى در تطبيق آن اشتباه مى كند،هر كسى از روى فطرت ناخودآگاه به خدا ايمان دارد،ولى در مقام عمل يكى بت را مى پرستد،ديگرى انسانيت را،سومى حزب مورد علاقه اش را،چهارمى ثروت و مقام را،پنجمى هواى نفس را.

ص:18

در ميان معبودهاى باطل هواهاى نفسانى بيش از همه پيرو دارد و بيش از همه آنها در دلهاى افراد زبون نفوذ دارد،از اينجاست كه قرآن كريم از اين معبود به صورت مشخص بحث كرده است،آنجا كه مى فرمايد:

(أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ.)؛

«آيا ديدى آن كسى را كه خواسته هاى نفس خود را خداى خويش اخذ كرده است». (1)

و چه بسيارند كسانى كه از نظر اعتقاد و تئورى به خداى يكتاى بى همتا معتقدند،ولى در مقام عمل چون درهم و دينار مى بينند او را فراموش مى كنند و نمى شناسند و در عين حال كارهاى خلاف و ناشايست خود را از نظر مذهبى توجيه مى كنند و به آن رنگ مذهب مى زنند.

2.ايمان زبان

(فرض اللّه على اللّسان القول و التّعبير عن القلب بما عقد و اقرّ به)؛

«خداى منان بر زبان واجب كرده كه آنچه در دل به آن معتقد است همان را به زبان آورد و ترجمان دل باشد».

زبان بايد پيش از هر چيزى اعتقاد درونى خود به خداى منان را به زبان آورد،و از عقيده و توكل و تسليم فرمان خداى يكتا بودنش پرده بردارد.

ص:19


1- -سوره جاثيه-آيه 23

چنانكه خداى سبحان مى فرمايد:

(وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَى اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ؛

«چه كسى از جهت گفتار نيكوتر است از كسى كه به سوى خداوند دعوت كند و عمل شايسته انجام دهد و بگويد كه من از مسلمانان هستم.» (1)

يكى از شرايط اسلام،اعلام آنست،و مسلمانان اعلام اسلام را«شهادت»مى نامند و شخص مسلمان بايد شهادتين را به زبان جارى كند،و براى اعلام شهادتين است كه اين همه مسجد ساختند و گنبد و مناره ساختند و بانگ تكبير را در اعماق فضا به صدا در آوردند.

كسى كه بدون دليل شهادتين را مخفى بدارد در زمره مسلمانان قرار نمى گيرد نه در دنيا و نه در آخرت.هدف اصلى از اعلام شهادتين اين است كه همه دنيا بداند كه اسلام آئين توحيد است و حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و فرستاده پروردگار است،او را براى رهائى بشيريت از بهره كشى استعمارگران،و نجات انسانها از كرنش در برابر بتهاى چوبى و گوشتى و فلزى،فرستاده است.

او مبعوث شده كه انسانيّت را به سعادت و شرف و فضيلت انسانى برساند و به جامعه بشرى تفهيم كند كه جز خدا كسى سرپرست و قيّم مردم نيست.

ص:20


1- -سوره فصلت،آيه 33

از آثار ايمان زبان است كه جز حق و حقيقت نگويد،امر به معروف و نهى از منكر نمايد،در اصلاح و آشتى دادن بين مردم تلاش كند،دانش و فضيلت را در جامعه منشر كند،كسى را نيازارد،دروغ نگويد،غيبت نكند،تهمت نزند،جاسوسى نكند، در مورد چيزهائى كه آگاهى ندارد،بحث و جدل نكند.

افلاطون مى گويد:«آدم پست و فرومايه كسى است كه در مورد چيزى كه به او سودى ندارد زياد حرف بزند،و در مورد چيزى كه از او نمى خواهند بازگو كند.»

رسول گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله در اين رابطه مى فرمايد:

(هل يكبّ النّاس على مناخرهم فى النّار الاّ حصاد السنتهم.؛)

«آيا مردم را جز دست آوردهاى زبانشان روى دماغشان به جهنم مى افكند؟.» (1)

3.ايمان گوش

(فرض اللّه على السّمع ان يتنزه عن الاستماع الى ما حرّم اللّه.)؛

«خداوند بر گوش واجب كرده كه از گوش دادن به هر چيزى كه خداوند حرام كرده،شديدا پرهيز كند.»

گوش مؤمن بايد همواره به بهترين گفتار توجه داشته باشد و از گوش دادن به سخنان گزاف و باطل جدا پرهيز كند.

چنانكه قرآن كريم مى فرمايد:

ص:21


1- -اصول كافى،ج 2،ص 94

فَبَشِّرْ عِبادِ، اَلَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ؛

«بشارت بده بندگانم را،آنان كه سخن را گوش مى دهند و از بهترين آن پيروى مى كنند.» (1)

وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ.؛

«مؤمنان رستگار شدند...آنان كه از سخن بيهوده اعراض مى كنند.» (2)

خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ.؛

«گذشت را بگير،و امر به معروف كن و از جاهلان روى بگردان.» (3)

در اين آيات به گوش امر شده است كه از كنار جاهلان كريمانه بگذرد و سخنان گزاف بيهوده آنان را در خود جاى ندهد و در پيرامون گفتارشان نينديشد.

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

(من قال لك:ان قلت واحدة سمعت عشرا،فقل له:ان قلت عشرا لم تسمع واحدة.)؛

«كسى كه به تو مى گويد:«اگر يك كلمه بگوئى ده كلمه خواهى شنيد، در پاسخش بگو:اگر ده كلمه بگوئى يك كلمه نخواهى شنيد.»

مرد انديشمندى از كنار شخص فرومايه اى مى گذشت، شخص فرومايه او را دشنام داد،مرد انديشمند از او روى برتافت و قيافه ترش نكرد.ناظران به او گفتند:چرا به سخنان او اعتنا نكردى؟در پاسخ گفت:من هرگز از يك كلاغ انتظار ندارم كه همانند بلبل سخنان موزون و دلنشين بگويد.

ص:22


1- -سوره زمر آيه 18
2- 2) -سوره مؤمنون،آيه 3
3- 3) -سوره اعراف آيه 199

از نشانه هاى ايمان گوش اين است كه آنچه سخن ناشايست از برادر مسلمان و يا در حق برادر مسلمانش بشنود،آن را پوشيده بدارد و در ميان مردم شايع نكند.

امام صادق عليه السّلام در اين رابطه مى فرمايد:

(ادنى الكفر(ا يسمع الرّجل عن اخيه الكلمة فيحفظها عليه، يريد ان يفضحه بها.)؛

«حد اقل كفر اين است كه انسان از برادر مسلمانش سخنى را بشنود، آن را در حافظه اش نگهدارد،تا روزى او را با اين سخن رسوا سازد.»

مراد امام عليه السّلام اين است كه كسى كه برعليه برادر مسلمانش سند جمع مى كند و پرونده مى سازد،تا او را افشاء كند به كفر از اسلام نزديكتر است،

قرآن كريم مى فرمايد:

هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمانِ؛

«آنها در آن روز به كفر نزديكتر از ايمان بودند.» (1)

در اينجا مراد از كفر،انكار صانع نيست،بلكه منظور معناى وسيعتر آن است.

4.ايمان چشم

(فرض اللّه على البصر ان لا ينظر الى ما حرّم اللّه عليه.)؛

«خداوند بر چشم واجب كرده كه به سوى چيزى كه خداوند حرام كرده نگاه نكند.»

ص:23


1- -سوره آل عمران،آيه 167

خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد:

قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ؛

«مؤمنان را بگو كه ديدگان خود را فرو بندند و دامنهاى خود را پاكيزه نگهدارند.» (1)

«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ؛

«زنان با ايمان را بگو ديدگان خود را فرو بندند و دامنهاى خود را پاكيزه نگهدارند.» (2)

(إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً)؛

«بى گمان گوش و چشم و قلب،هر كدام مورد پرسش قرار خواهد گرفت.» (3)

آرى نشانه ايمان ديده فرو بستن آن از محرّمات الهى است،كه نگاه بذرافشانى شهوت در كشتزار دل و آغاز همه روابط نامشروع است،چنانكه«شوقي»مى گويد:

نظرة فابتامة فسلام فكلام فموعد فلقاء

«نگاهى،پس لبخندى،آنگه سلامى،سپس گفتارى،آنگاه،وعده اى، وانگهى ديدارى.»

در حديث آمده است:«نگاه اول از آن تو،و نگاه دوم برعليه توست.» (4)

ص:24


1- -سوره نور،آيه 30 [1]
2- 2) -سوره نور،آيه 31
3- 3) -سوره اسراء،36
4- 4) -منظور از نگاه اول،نگاه بى اراده است كه بر حسب تصادف نگاهش بيفتد و فورا چشم بپوشد و نگاه دوم نگاهى است كه از روى اراده واقع شود.

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

(النّظر سهم من سهام ابليس.)؛

«نگاه،تيرى از تيرهاى زهراگين شيطان است.»

ديده مؤمن همواره در جهان خلقت مى نگرد و آثار شگرف آفرينش را مورد مطالعه قرار مى دهد و با قدرت بى پايان و حكمت بيكران خداوند منان آشنا مى شود،كه اگر ديده و دل نبود،از اين همه دانش و تمدن و زندگى نام و نشانى نبود.

5.ايمان دست

(فرض اللّه على اليد ان لا يبطش بها فيما حرّم اللّه،و ان يبطش بها فيما امر اللّه،و فرض عليها الصّدقة و صلة الرّحم و الجهاد فى سبيل اللّه)؛

«خداوند بر دست واجب گردانيده كه هرگز به سوى محرّمات الهى دراز نشود و به سوى آنچه خداوند دستور فرموده دراز بشود.

خداوند همچنين صدقه،صله رحم و جهاد در راه خدا را بر آن واجب فرموده است.»

نشانه دست با ايمان اين است كه به طور مداوم در چيزهائى كه به سود جامعه است تلاش كند،و هرگز در چيزى كه به ضرر جامعه است به كار نرود،و از گناهان به شدّت پرهيز كند.

دكتر الكيس كارل،زيست شناس معروف فرانسوى،در كتاب معروف«انسان موجود ناشناخته»مى نويسد:

«دست كارهاى شگفتى انجام مى دهد،درحالى كه مشغول

ص:25

كارى هست،سرما و گرما و نرمى و خشن بودن اشياء را نيز حسّ مى كند،بر انجام كارهاى ابزار و ادوات مختلفى قادر است، مى تواند همانند چكش ضربه وارد كند،چون تبر درختان را بشكند،همانند خيش كشاورزان زمين را شخم بزند،چون هماوران دوران باستان شمشير به دست گيرد،هواپيماهاى عصر حاضر را هدايت كند،قلم موئيس هنرمندان را در دست بگيرد و تابلوئى ترسيم كند،قلم نويسندگان را در دست بگيرد و شاهكار ادبى بيافريند و يا ميل بافندگى را در دست بگيرد و پوشاك ببافد...آرى مى تواند نسلى را نابود كند و مى تواند دست نوازش بر سر بينوايان بكشد،مى تواند دزدى كند و مى تواند بخشش نمايد،مى تواند تخم بكارد و مى تواند بمب بيندازد.آرى دست نقش مؤثّرى در چيرگى انسان بر طبيعت دارد و سهم فراوانى در پيشرفت جامعه و بالا رفتن عقل و فرهنگ بشرى دارد.»

آرى هنگامى كه انسان يكى از قله هاى طبيعت را در پرتو تلاش و تجربه تسخير نمود و يكى از قلعه هاى شناخت را فتح نمود،مشكلات يكى پس از ديگرى حلّ مى شود و پلّه هاى پيشرفت را مى پيمايد،افقهاى جديدى در برابرش باز مى شود و در مسير تكاملى خود پيش مى رود.

6.ايمان پاها

(فرض اللّه المشى على الرّجلين الى طاعته لا الى معصيته)؛

«خداوند بر پاها واجب كرده كه همواره به سوى اطاعت پروردگار گام بردارد و هرگز به طرف معصيت و نافرمانى خداوند حركت نكند.»

ص:26

خداى تبارك و تعالى در قرآن كريم مى فرمايد:

وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ؛

«پاهاى آنها به آنچه انجام داده اند گواهى مى دهد.» (1)

با پاها روى زمين راه مى رويم،در آب پا مى زنيم،از كوهها و درختها بالا مى رويم،ولى بايد از حركت به سوى گناه و معصيت به شدّت پرهيز كنيم.

روايت جالب و جامع امام جعفر صادق عليه السّلام كه فرازهائى از آن را در شش بخش آورده ايم،بهترين تصوير و والاترين نمونه فضائل اخلاقى و صفات برجسته انسانى را براى ما ارائه مى دهد،و دين را مرادف و مساوى با اخلاق عاليه انسانى معرّفى مى كند و انسان را تنها در صورتى مؤمن مى شناسد،كه از صفات زشت كينه توزى،خودخواهى و خودمحورى پيراسته باشد و در برابر جامعه بشرى احساس مسئوليّت نمايد و معيارهاى عقلى،عاطفى،روحى و جسمى را دقيقا رعايت كند، به طورى كه هر عضوى را در مورد خود به كار ببرد،هر غريزه اى را در محدوده خود به كار بگيرد،و از حدودى كه براى آن تعيين شده تجاوز نكند.اين همان اسلامى است كه بر رسول گرامى اسلام حضرت محمّد بن عبد اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده است،كه خود مى فرمايد:

(انّما بعثت لاتمّم مكارم الاخلاق)؛

«جز اين نيست كه من براى تكميل فضائل اخلاقى برانگيخته شدم.»

ص:27


1- -سوره يس،آيه 65

اگر جامعه اسلامى تعاليم عاليه اسلامى را براساس اين حديث و ديگر كلمات گهربار امامان اهلبيت را بياموزند،راه حلّ صحيح و اساسى همه مشكلات زندگى را در آن خواهند يافت.

پيرامون فقه اسلامى

احكام و فلسفه آن

اشاره

در فقه اسلامى احكام و دستوراتى هست كه در قرآن و سنّت به طور صريح بيان و مقرّر شده،و قواعد و اصولى مى باشد كه از قرآن و سنّت سرچشمه گرفته است.براى هر حكمى از احكام اسلامى انگيزه و فلسفه اى هست كه به سبب آن وضع شده است،برخى از فلسفه هاى احكام حفظ آسايش و آرامش جامعه است،برخى از آنها حفظ توازن و تعادل در اجتماع و برخى ديگر براى جلب منفعت و يا دفع ضرر و يا درمان بيماريهاى اجتماعى است،كه در هر يكى از آنها مصلحت و منفعت فرد و اجتماع رعايت شده است.

احكام و مقرّرات شرع مقدّس اسلام بر چند گونه است كه برخى تشريع و برخى ديگر امضاى شارع است كه در چند بخش به تفصيل آن مى پردازيم:

1.احكام توقيفى

همه احكام و مقرّرات مربوط به عبادات از ابتكارات شارع مقدّس است و به اصطلاح«توقيفى»است يعنى موقوف به حكم

ص:28

شارع است،و عرف و عقل كوچكترين حقّ مداخله در آن ندارند،زيرا قدرت تشخيص و فهم آن را ندارند كه عبادت بايد به چه شكل انجام بگيرد و انگيزه آن چيست؟ولى لازمست كه اصل عبادت و شكل آن با عقل منافات نداشته باشد،زيرا اسلام با تمام معناى كلمه دين با عقل سازگار است و هرگز نبايد حكمى از احكام با عقل منافات داشته باشد به خلاف «حنبلى ها»و«ابن تيميّه»كه«دين»را ما فوق عقل تصوّر كرده اند!! ابن تيميّه معتقد است كه عقل نبايد در چيزى از امور دين مداخله كند،بلكه لازمست تمام تلاش خود را به مسائل مادّى چون زراعت،تجارت،طبّ و هندسه منحصر كند!

در اينجا عقيده ابن تيميّه با اعتقاد باستانى بسيارى از مردان كليسا موافق است،كه موضوعات دينى را از موضوعات عقلى جدا دانسته مى گويند:

«هر اقدامى براى وارد كردن عقل به حريم دين و ايمان به نابودى مسيحيّت منتهى مى شود كه دين را ما فوق عقل مى داند!و لذا تو بايد ايمان بياورى بدون اينكه عقل و انديشه ات را به كار اندازي!بلكه مسائل دينى و ايمانى هر قدر با عقل تضادّ داشته باشد،به همان اندازه ارزش آن بالا مى رود...روى اين بيان لازمست كه زبان عقل را بريد و راه انديشه را فروبست،كه عقل هرگز نمى تواند اين حقيقت مذهبى را بپذيرد كه به ما مى گويد:

«يك انسان ساده و متواضع پسر خداست،و حضرت مريم باكره مادر خداست»!! (1)

ص:29


1- -مجلّه«الفكر المعاصر»شماره سپتامبر 1970 ميلادى،مقاله«كسير كجور در چنگال هگل»همراه مصادر و منابع.

اين همان منطق وارونه است كه با هيچ منطقى سازگار نيست، كه همه پيامبران،مصلحان،دانشمندان و انديشمندان مسائل دينى را با عقل و برهان اثبات مى كنند و مردم را با اقامه دليل و برهان به سوى دين و آئين دعوت مى كنند.اين منطق برخلاف واقع است و لازمه جدائى عقل و دين،تضادّ دين و حقيقت و واقعيّت است.

2.احكام عرفى

منظور از احكام عرفى احكامى است كه از طرف شارع مقدّس بيان شده و عناوين آن از طرف عرف مشخص مى شود و حكم شارع تابع عناوين عرفى است،مانند حرام بودن خيانت در معامله و روابط نامشروع،و لزوم اداى دين و عمل به پيمان.به عنوان مثال:شارع مقدّس مى فرمايد:خيانت حرامست،امّا اينكه چگونه معامله اى خيانت است،آن را عرف تعيين مى كند.از اينجاست كه در زبان فقها متداول است كه مى گويند:«احكام تابع عناوين است.»كه اين عناوين از طرف عرف تعيين مى شود.

و شارع در آن مداخله نمى كند،و نيازى به دقّت عقلى و آزمايشهاى علمى ندارد.

3.امضاى شارع

برخى از احكام اسلام از طرف شارع مقدّس قانون گذارى و ابتكار نشده است،بلكه روابط متداول در ميان مردم از طرف

ص:30

شارع امضا شده است.در اين موارد احكام مربوط به اين روابط متداول از قبيل روابط تجارتى و تعاونى به صورت يك حكم مذهبى و قانونى تنظيم شده،تا جنبه هاى مختلف آن مورد توجّه قرار بگيرد و از ضمانت اجرائى قويترى برخوردار گردد.در اين موارد شارع مقدّس اصلاحاتى در روابط موجود به عمل آورده و جلو مفاسد و خطرات را گرفته است،در مواردى دائره آن را وسيعتر،و در مواردى تنگتر نموده است.ولى همه اين تصرّفات و تغييرات از باب راهنمائى و ارشاد به مصالح و جلوگيرى از مفاسد و تباهيها است،درست همانند باب امر به معروف و نهى از منكر.

4.احكام ويژه

برخى از احكام در يك مقطع زمانى خاصّ براى محيطى خاصّ قانون گذارى شده كه در زمان ديگر و براى اجتماعى ديگر الزامى نيست،مانند احكام ويژه بنى اسرائيل كه به برخى از آنها در قرآن كريم اشاره شده است:

وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُما إِلاّ ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما أَوِ الْحَوايا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِبَغْيِهِمْ وَ إِنّا لَصادِقُونَ؛

«بر كسانى كه يهودى شدند حرام كرديم هر صاحب ناخن را و از گاو و گوسفندان حرام كرديم بر آنها پيه هاى آن دو را،جز آنچه بر پشت آنها

ص:31

بچسبد يا در معده آنها باشد و يا به استخوانشان آميخته باشد،اين چنين مجازات كرديم آنها را در برابر ستمهايشان،كه بى گمان ما راستگويانيم.» (1)

فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ كَثِيراً، وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ؛

«به سبب ظلم و ستم كسانى كه يهودى شدند حرام كرديم بر آنها پاكيزه هائى را كه بر آنها حلال بود،و به سبب بازداشتشان عدّه بسيارى را از راه خدا،و به سبب ربا گرفتنشان،كه از آن نهى شده بودند،و به سبب خوردنشان اموال مردم را به ناحق.» (2)

اين حكم ويژه كه در مقطع زمانى خاصّى براى بنى اسرائيل قانون گذارى شده با وضع خاصّ آنها سازگار بود كه دچار بيمارى خودخواهى و خودبزرگ بينى شده،خود را قوم برگزيده خداوند و يكتا آيت و نشانه آفريدگار مى پنداشتند و تصّور مى كردند كه اگر نژاد اسرائيل نباشد براى خداوند آيتى نخواهد بود.مفهوم آن اينست كه وجود خداى تبارك و تعالى با قوم يهود نوعى ارتباط دارد!،كه خداوند از پندار ستمگران بسيار منزّه است. (3)

ص:32


1- -سوره انعام،آيه 146 [1]
2- 2) -سوره نساء،آيه 160
3- 3) -از مقاله علمى و پرمحتواى مجلّه مصرى«المجله»شماره ژانويه 1970 ميلادى تحت عنوان:«التّوراة»
5.قوانين طبيعى

يك سلسله احكام و مقرّراتى هست كه براى زندگى انسان لازم و ضرورى است،و هرگز زندگى اجتماعى انسانها در هيچ مقطعى بدون آن مقرّرات قابل تداوم نيست اين مقرّرات اجتماعى را قوانين طبيعى مى ناميم.قوانين طبيعى قابل نسخ نيست،زيرا نسخ اين مقرّرات زور و استبداد است،اين قوانين قابل جعل و قانون گذارى هم نيست،زيرا اين قوانين در اجتماع موجود است،و جعل مجدّد آن تحصيل حاصل است.روى اين بيان اگر در شريعت آسمانى،حكمى در مورد يكى از اين قوانين آمده باشد به عنوان قانون گذارى نيست،بلكه به عنوان بيان واقعيت است.در اينجا چند نمونه از آيات و احاديث وارده به عنوان بيان واقعيت را مى آوريم:

1. «يا أَيُّهَا النّاسُ كُلُوا مِمّا فِي الْأَرْضِ حَلالاً طَيِّباً؛

«اى مردم!بخوريد از آنچه حلال و پاكيزه در روى زمين است.» (1)

2. كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ؛

«بخوريد و دامهاى خود را بچرانيد.» (2)

پر واضح است كه خوردن نعمتهاى حلال پروردگار،حق طبيعى انسان،و چريدن در دشت و دمن،حق طبيعى حيوان است،درست همانند حقّ حركت و برخاستن و حق نفس كشيدن،و حق آشاميدن كه كسى نمى تواند اين حق را از انسان

ص:33


1- -سوره بقره،آيه 168
2- 2) -سوره طه،آيه 54.

سلب كند،يا اين حق را به انسان عطا كند.آرى مى توان اين حقوق را به خدا نسبت داد،زيرا او آفريدگار جهان است و آنچه در عالم هست او آفريده و او عطا فرموده است.

3. وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى؛

«برنمى دارد بردارنده اى بار گناه ديگرى را.» (1)

4. لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ ما آتاها؛

«خداوند كسى را جز در آنچه به او عطا فرموده،تكليف نمى كند.» (2)

اكنون كه در آئين عدل و حقّ تكليف بر غير مقدور جايز نيست برداشتن آن نيز معنى ندارد،وقتى كه بازخواست شخص بى گناه به سبب جرم ديگرى روا نيست،برداشتن آن نيز مفهوم ندارد، مگر از باب بيان واقعيت،توضيح مطلب،و يا اسناد شىء به علّة العلل،كه آفريدگار جهان هستى و طبيعت و پديد آورنده همه سنتها و قوانين است.

5. يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ؛

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد،اموال همديگر را در ميان خود به ناحق نخوريد،مگر اينكه دادوستدى بار رضايت شما باشد.» (3)

6. يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ؛

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد به قراردادها عمل كنيد.» (4)

فقها با آيه «تِجارَةً عَنْ تَراضٍ» بر صحّت معاملات استدلال

ص:34


1- -سوره انعام،آيه 164.
2- 2) -سوره طلاق،آيه 7.
3- 3) -سوره نساء،آيه 29. [1]
4- 4) -سوره مائده،آيه 7.

كرده اند و با آيه «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» بر لزوم وفا به پيمان و پايبندى به معاملات استدلال نموده اند.ولى در همه قوانين مجعول بشرى بدون استدلال به آيه و حديث بر لزوم عمل به پيمان تأكيد شده است،زيرا عمل به قرارداد يك وظيفه اجتماعى است كه بدون آن هيچ رابطه اجتماعى قابل تداوم نيس.روى اين بيان آيات فوق براى بيان واقعيت است نه تشريع احكام و امثال اينها در قرآن فراوان است.

در سنّت نيز احاديث فراوانى در مورد قوانين طبيعى وارد شده كه براى بيان واقع است،از آن جمله است:

1.(على اليد ما اخذت حتّى تؤدّى)؛

«چيزى را كه دستى گرفت،برعهده آنست،تا هنگامى كه آن را بپردازد.»

2.(لا ضرر و لا ضرار فى الاسلام)؛

«در اسلام ضرر و زيان روا نيست.»

3.(رفع القلم عن الصّبى حتّى يحتلم،و عن المجنون حتّى يفيق، و عن النّائم حتّى يستيقظ)؛

«از كودك قلم برداشته شده تا هنگامى كه بالغ شود،از ديوانه قلم برداشته شده تا وقتى كه عاقل گردد،و از خفته قلم برداشته شده تا موقعى كه بيدار شود.»

و جز اينها،از احاديث شريفه اى كه حقوق طبيعى را به صورت دستورات مذهبى و اصول شرعى بيان فرموده تا به صورت احكام شرعى درآيد كه بر پايه هاى محكم استوار باشد،

ص:35

و دستهاى بازيگر با آنها بازى نكند و حدّ و حريم آن معيّن باشد.

يكى از دانشمندان معاصر مى گويد:وقتى كه يكى از قوانين طبيعى رنگ مذهب به خود مى گيرد،از قداست و احترام خاصّى برخوردار مى گردد و ضمانت اجرائى پيدا مى كند،همه قوانين مجعول بشرى نيز آرزو مى كنند كه اى كاش آنها هم رنگ مذهبى داشتند و مورد احترام بودند!

احكام متغيّر

از ويژگيهاى احكام طبيعى اينست كه ثابت و تغيير ناپذير است،و هرگز با گذشت زمان دستخوش تغيير نمى شود،زيرا اين قوانين براى همه ملّتها در هر زمان و مكان است و به مقطع زمانى خاصّ اختصاص ندارد،زيرا فرض ما اينست كه اين احكام مطابق خلقت و طبيعت انسان است و قانونى كه با ناموس خلقت و آئين فطرت مطابق باشد تغييرناپذير است.و در مورد چنين قوانينى رسول گرامى اسلام فرموده است:

(حلال محمّد صلّى اللّه عليه و آله حلال الى يوم القيامة و حرام محمّد صلّى اللّه عليه و آله حرام الى يوم القيامة)؛

«حلال محمّد صلّى اللّه عليه و آله تا روز قيامت حلالست و حرام آن حضرت تا روز قيامت حرامست.»

امّا احكام متغيّر كه قابل تغيير و تبديل است،احكامى است كه در رابطه با وضع خاصّ يك جامعه جعل و تشريع شده،كه با تغيير يافتن آن وضع آن قانون نيز تغيير مى يابد،كه وجود و عدم اين قانون بستگى به وجود و عدم آن وضع دارد،در اين موارد

ص:36

ميزان و معيار در تغيير اين احكام،قوانين ثابت و جاويدان شرع مقدس اسلام است كه خطوط اصلى اين تغييرات را تعيين مى كند.

احكام متغيّر همانند نسخه دكتر است كه براى بيمارى با توجّه به وضع مزاجى و كيفيّت بيمارى او نوشته مى شود كه براى بيماريهاى ديگر و حتّى بيماران ديگر قابل استفاده نيست.احكام متغيّر نيز در ميان اقوام و اشخاص مختلف فرق مى كند.

در اينجا دو مثال براى احكام متغيّر مى زنيم:

(لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنْفِقْ مِمّا آتاهُ اللّهُ)؛

«صاحب وسعت بايد از وسعت خود انفاق كند و كسى كه روزى اش تنگ شده از آنچه خداوند عطايش فرموده انفاق كند.» (1)

مثال ديگر حكم جهاد با مشركان است كه مسلمانان در مكّه ضعيف بودند و سازوبرگ نظامى نداشتند مأمور به جهاد نبودند، هنگامى كه در مدينه قوّت يافتند به آنها اذن جهاد داده شد.

اسلام زير بناى اخلاق

هرگز دين و دانش صحيحى بدون معيارهاى اخلاقى و معنوى وجود نداشته است،دانش يك سلسله فرمولهاى علمى خشك نيست كه آن را در حافظه ها نگهدارند و در كتابها منعكس كنند،بلكه دانش و فرهنگ وسيله اى است كه براى مصالح مردم

ص:37


1- -سوره طلاق،آيه 7.

تلاش مى كند،براى بيماران دارو مى سازد،براى آسايش مردم خوراك و پوشاك مى سازد و براى حلّ مشكلات مردم شب و روز تلاش مى كند.

دين و آئين نيز عقيده و ايمان خالى نيست و ذكر خشك هم نيست كه با دانه هاى تسبيح در گردش باشد.بلكه درس صدق و صفا،اخلاص و وفا،و تلاش طاقت فرسا،براى زندگى بهتر و برتر در هر دو سرا مى باشد.

همه علماى اخلاق اتّفاق نظر دارند كه شرع مقدس اسلام بيش از هر مكتب و آئين ديگر معيارهاى اخلاقى را رعايت كرده، و در همه قواعد و احكام آن را منظور داشته است.

در اينجا چند نمونه از فقه اهلبيت را كه آئينه تمام نماى اصول و فروع اسلام است مى آوريم:

چند نمونه از احكام اخلاقى

مردى به خدمت امام صادق عليه السّلام شرفياب شد و عرضه داشت:«يك نفر يهودى هزار درهم به من خيانت كرد و سوگند ياد كرد.اينكه مقدارى از اموال او به دست من افتاده است،آيا مى توانم آن را به جاى هزار درهم خود بردارم؟»امام عليه السّلام در پاسخ فرمود:

(ان خانك فلا تخنه،و لا تدخل فيما عبته فيه،و لو لا انّك رضيت بيمينه فاحلفته لامرتك ان تأخذ ممّا تحت يدك،و لكنّك رضيت،و قد مضيت اليمين بما فيها)؛

ص:38

«اگر او به تو خيانت كرده،تو در حقّ او خيانت نكن.تو مرتكب چيزى مشو،كه ديگرى را براى آن نكوهش مى كنى.اگر نبود اينكه او را قسم دادى و به قسم او راضى شدى،به تو مى گفتم از آنچه در دست توست حقّ خود را بردار،ولى تو راضى شده اى و قسم او را امضا كرده اى.»

در اينجا امام صادق عليه السّلام به دو دليل اخلاقى،آن شخص را امر مى فرمايد و حقّ خودش را از يهودى استيفا نكند و معادل حقّ خويش از مال او برندارد:

دليل اول اينكه خيانت در برابر خيانت روا نيست،اگر او كار زشتى انجام داده تو نبايد به خيال مقابله به مثل،دست به كار زشت بزنى،چنانكه مى فرمايد:«اگر او به تو خيانت كرده تو هرگز خيانت نكن،تا مرتكب چيزى نشوى كه خود آن را نكوهش مى كنى.»

پيشواى پرهيزگاران در اين رابطه مى فرمايد:

(اكبر العيب ان تعيب ما فيك مثله)؛

«بزرگترين عيبها اينست كه ديگرى را در مورد چيزى كه خود نيز دارى سرزنش كنى.» (1)

خيانت يكى از بزرگترين صفات رذيله است كه از ستم،دوروئى، پستى و فرومايگى ريشه مى گيرد و شخص خائن از زمره مسلمانان بيرون است،چنانكه در حديث شريف آمده است:

(من غشّنا فليس منّا)؛

«كسى كه به ما خيانت كند از ما نيست.»

و در حديثى ديگر آمده است:

ص:39


1- -نهج البلاغه،كلمات قصار،شماره 353

(انّ اللّه آلى على نفسه ان لا يجاوره خائن)؛

«خداى تبارك و تعالى با خود عهد كرده كه هرگز شخص خيانت پيشه را به جوار قرب خود راه ندهد.»

و روشنتر از آن حديث ديگرى است كه از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله روايت شده است:

(من خان امانة فى الدّنيا و لم يردّها الى أهلها،ثمّ أدركه الموت مات على غير ملّتى)؛

«كسى كه در دنيا خيانت كند و حق را به صاحب حق رد نكند آنگاه مرگش فرا رسد،به غير آئين من مرده است.» (1)

در اينجا ممكن است خواننده گرامى تصوّر كند كه مورد بحث ما خيانت محسوب نمى شود،زيرا آن يهودى حقّ اين شخص را غضب كرده و به دروغ قسم خورده است،اگر اين شخص به مقدار حق خود از مال او بردارد،در واقع تقاصّ كرده و حقّ خود را استيفا نموده است و اين خيانت نيست.وانگهى سوگند ياد كردن يهودى حقّ اين شخص را اسقاط نمى كند و ذمّه يهودى را برىء نمى كند،بلكه سوگند صرفا براى ترك مخاصمه است و بس.

و معناى امضا كردن سوگند نيز ترك دعوى و مخاصمه است، و ديگر مدّعى حقّ اقامه دعوى ندارد،ولى حقّ به گردن منكر باقى مى ماند،و لذا به او واجب است كه توبه كند و حق را به صاحب حق برساند.

ازاين رو اگر صاحب حق به مقدار حقّ خود از مال او بردارد

ص:40


1- -سفينة البحار،ج 1،ص 433.

اين تقاصّ است نه خيانت.

در پاسخ بايد يادآور شويم كه امضاى سوگند دروغ به اين معناست كه شخص مدّعى از ادّعاى خود دست مى كشد و كار منكر را به خدا وامى گذارد،و لذا همه فقها گفته اند كه بايد سوگند به لفظ جلاله باشد و در حديث آمده است:

(من كان حالفا فليحلف باللّه او يذر)؛

«هركس بخواهد سوگند بخورد يا بايد به خدا سوگند بخورد و يا از سوگند منصرف شود.»

روى اين بيان كسى كه سوگند را امضا كرده كار منكر را به خدا تفويض نموده است،اگر بعدا بخواهد از مال او حقّ خود را تقاص كند معنايش اينست كه از تفويض خود باز مى گردد و آن پيمان شكنى آشكار است.دوّمين دليل اخلاقى در اين حديث اينست كه صاحب حق،سوگند منكر را امضا كرده و از مخاصمه خود دست كشيده است،و مادّه نزاع را از ريشه و بن بركنده است و منكر در برابر هيچ دادگاهى جز محكمه عدل الهى مسئوليّتى ندارد،اگر در اينجا به صاحب حق اجازه داده شود كه پس از سوگند حق خود را از مال منكر بردارد،ديگر هيچ منازعه و مخاصمه اى پايان نمى يابد،و دادگاهها لغو مى شود و سوگندها عبث مى گردد.

پيشواى ششم شيعيان مى فرمايد:هرگاه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله سريّه اى (1)را ترتيب مى داد،اميرش را صدا مى كرد و در كنار

ص:41


1- -جنگهائى كه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله شركت مى كرد«غزوه»ناميده مى شد،و جنگهائى كه آن حضرت شركت نداشت«سريّه»ناميده مى شد.

خود در ميان اصحاب مى نشاند و مى فرمود:

(سيروا باسم اللّه و فى سبيل اللّه و على ملّة رسول اللّه،و لا تغدروا،و لا تفعلوا،و لا تقطعوا شجرة الاّ ان تضطرّوا اليها،و لا تقتلوا شيخا فانيا،و لا صبيّا و لا امرأة)؛

«به نام خدا،در راه خدا و بر سيره رسول خدا حركت كنيد،حيله نكنيد،زياده روى نكنيد،درختى را قطع نكنيد مگر اينكه ناگزير شويد، پيرمردى را نكشيد،كودكى را نكشيد و زنى را نكشيد.»

جنگ به هر حال شرّ است،زيرا نابودى و خون و مرگ و آتش است،بر غالب و مغلوب.اگر براى از بين بردن زور و قلدرى، چاره اى جز توسّل به جنگ نباشد،بايد براساس قوانين انسانى و اخلاقى جهاد باشد،كه خون بى گناهان محفوظ بماند و بر حريم اموال و نواميس بى گناهان هيچ تجاوزى نشود،حتّى در مورد جنايتكاران نيز بيش از آنچه مستحق هستند،مؤاخذه نشود،كه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد:

مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلاّ مِثْلَها وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ؛

«هركس كار زشتى انجام دهد كيفر داده نمى شود مگر همانند آن را و آنها مورد ستم قرار نمى گيرند.» (1)

فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاّ عَلَى الظّالِمِينَ؛

«اگر دست بكشند،جز بر گروه ستمكاران تجاوز و تعدّى نيست.» (2)

در فراز بالا كه امام صادق عليه السّلام از جدّ بزرگوارش صلّى اللّه عليه و آله در رابطه با جهادگران روايت نموده است،همه مكارم اخلاق يكجا گرد

ص:42


1- -سوره انعام،آيه 160.
2- 2) -سوره بقره،آيه 193.

آمده است،زيرا جمله«به نام خدا،در راه خدا و بر سيره رسول خدا حركت كنيد»جامع همه صفات پسنديده است كه راه خدا،راه صفا و وفا،پاكى و پاكيزگى،پاى بندى به مقرّرات الهى و انسانى،و دورى از خواسته هاى نفسانى و شيطانى است.

خاورشناسان با انصاف،همگى اعتراف كرده اند كه در جنگهاى اسلامى همه ضوابط انسانى و اخلاقى رعايت مى شد، چنانكه«ارنست رنان»مى گويد:

«هرگز هيچ قوم پيروزى همانند فاتحان عرب،با اقوام شكست خورده،با عواطف انسانى رفتار نكرده است.» (1)

اسلام و علوم روز

دانشهائى كه زندگى جامعه بشرى بدون آنها امكان پذير نيست به حكم طبيعت و بداهت واجب و لازم است و هرگز شارع مقدّس نمى تواند از آن نهى كند،و نيازى به فرمان شارع نيست مگر از رهگذر ارشاد و امضاء،مانند پزشكى،رياضى، بازرگانى،تكنولوژى و كشاورزى.

برخى از ساده انديشان و يا دين فروشان گفته اند كه تحصيل علم پزشكى بدعت و ضلالت است!!جاى ترديد نيست كه اين گفتار ناروا،خود بدعت است،كه سخنى گزاف،و گفتارى بى اساس است.

تحصيل علم طبّ ضلالت نيست،بلكه گمراه كسى است كه از روى جهالت و يا تزوير چنين سخن باطل و گمراه كننده اى را به

ص:43


1- -مجالى الاسلام،ص 104،چاپ 1956 م.

زبان آورده و عدّه اى را به گمراهى انداخته است.

در مسائل اختلافى ممكن است جهالت عذر باشد ولى در مسائل مسلّم و ترديدناپذير كه براى همگان روشن است ديگر براى كسى جاى عذر نيست كه مسائل بديهى را هر كسى اعمّ از كودن و تيزفهم مى فهمند.

اگر كسى تصوّر كند كه مسائل بديهى نيز از امور نسبى است،و ممكن است كه چيزى در نزد كسى بديهى و در نظر ديگرى مخفى باشد،در پاسخ مى گوئيم،آرى برخى از مسائل ممكن است چنين باشد ولى لزوم تحصيل علم پزشكى در هر جامعه از آن مسائلى است كه هرگز ممكن نيست براى شخص عاقلى پوشيده باشد،درست همانند لزوم خوراك براى شخص گرسنه و لزوم آب براى شخص تشنه.

براى افراد لجوج و بيماردل چند نكته را يادآور مى شويم:

1.آيا ممكن است شخص عاقلى ترديد داشته باشد در اينكه خداى سبحان همه امور را به وسيله علل و اسباب انجام مى دهد،از خلقت انسان و حيوان و گياه،تا آفرينش دريا و نزول باران و خوراك و پوشاك و جز آنها،از پيدايش علوم تا شناخت اديان و ايمان،همه وهمه براساس اسباب و مسبّبات به وجود آمده است.عمل پزشكى و معالجه بيماران نيز يكى از همين پديده هاى متكّى به سبب و علّت مى باشد.

2.همه مذاهب اسلامى بدون استثناء اتّفاق نظر دارند كه دفع ضرر از خويش واجب است،چنانكه همگى اتفاق كرده اند بر اينكه به هلاكت انداختن خويشتن حرام است،چنانكه«شهيد ثاني»مى فرمايد:«حفظ نفس از تلف شدن واجب است و ترك

ص:44

آن حرام است و حرمت آن از حرمت شرب خمر شديدتر است.

هنگامى كه انسان از ارتكاب يكى از دو حرام ناگزير شود بايد ضعيف تر را انتخاب كند و قوى تر را ترك گويد.» (1)

شفا يافتن بيمار به وسيله استفاده از دارو به تقدير خدا و به فرمان خداست كه خداوند،آفريدگار همه موجودات است و خاصّيتى را به هر موجودى،او عطا فرموده است،چنانكه امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

«يكى از پيامبران بيمار شد و گفت:من هرگز به دكتر نمى روم تا آنكه مرا بيمار كرده خود شفايم دهد،خداوند به او وحى فرمود:

آرى شفا از منست ولى تا دارو نخورده اى من شفايت نخواهم داد.» (2)

و در حديثى ديگر در همين رابطه آمده است:

«كسى كه معالجه مجروح را ترك كند با كسى كه آن جراحت را وارد كرده شريك است.» (3)

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

«اهل هيچ شهرى از سه تن بى نياز نيست،كه اگر اين سه تن نباشد مردم آن شهر تباه مى شوند،اين سه تن عبارتند از:

فقيهى دانشمند و پرهيزگار

زمامدارى نيكوسرشت و مطاع

پزشكى آگاه و مورد اعتماد.» (4)

ص:45


1- -مسالك،باب اطعمه.
2- 2) -وسائل الشيعه،ج 2،ص 630.
3- 3) -همان مدرك،ص 629.
4- 4) -سفينة البحار،ج 2،ص 78.

روايات در اين زمينه بسيار فراوان و تأويل ناپذير است.

از اينجاست كه شيخ مفيد رضوان اللّه عليه در شرح عقايد صدوق مى فرمايد:

«علم پزشكى دانشى صحيح و استوار است كه از طريق وحى بدست ما رسيده و دانشمندان آن را از پيامبران آموخته اند.» (1)

دانشمندان اسلامى كتابهاى پرارجى در طبّ اهل البيت عليهم السّلام نوشته اند كه از آن جمله است:«طبّ النّبي»تأليف ابن قيّم جوزيه متوفّاى 751 هجرى و كتابهاى طبّ الصّادق و طبّ الرضا و جز آنها،كه شيخ حرّ عاملى قسمتى از احاديث آنها را در كتاب پرارج«وسائل الشّيعه»باب اطعمه و اشربه آورده است.

روى اين بيان تأثير علل طبيعى ترديدناپذير است و تأثير دارو و درمان در بهبودى بيماران از نظر عقل و شرع ثابت و قطعى است،امّا آيه شريفه اى كه از زبان حضرت ابراهيم عليه السّلام نقل مى كند كه وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ؛ «چون بيمار شوم او مرا شفا مى دهد.» (2)

معنايش اينست كه تأثير دارو نيز به تقدير حضرت احديّت و اراده پروردگار متعال است،چنانكه امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

(انّ لكلّ داء دواء،فاذا اصاب الدّواء الدّاء برىء باذن اللّه)؛

ص:46


1- -اوائل المقالات،ص 69،چاپ دوم.
2- 2) -سوره شعراء،آيه 80. [1]

«براى هر دردى درمانى هست،چون درمان با درد منطبق شود به فرمان خدا اثر خود را مى بخشد و بهبودى حاصل مى شود.»

بدين گونه مى بينيم كه اسلام سلامتى و تندرستى را به شدّت مورد توجّه قرار داده و رعايت موجبات سلامتى جسم و جان را توصيه فرموده است.

ولى براى شخص مضطّر به مقدار رفع اضطرار حكم تكليفى حرام را برداشته مى فرمايد:

فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ؛

«هر كسى مضطّر باشد به شرط اينكه از حد نگذرد و به حقوق ديگران تجاوز نكند گناهى نيست.» (1)

در جائى كه خداى سبحان در مقام ضرورت حكم حرام را بر مى دارد،چگونه ممكن است كه براى بيمار اجازه استفاده از داروهاى حلال را ندهد درحالى كه به آن نياز دارد!!

امّا مسئله توكّل به خدا،آن نيز مشروط به تلاش و كوشش است،چنانكه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله به آن اعرابى فرمود:«اعقلها و توكّل»؛«پاى شتر را ببند و آنگاه به خدا توكل كن.»

برخى از تازه به دوران رسيده ها،دين را آن چنان كه خود مى خواهند رنگ آميزى مى كنند،و به جاى اينكه افكار خود را با دين تطبيق كنند،دين را با افكار و سليقه هاى خود تطبيق مى كنند،تعجّب آورتر اينكه اين افراد به كسانى كه دين را دقيقا

ص:47


1- -سوره بقره،آيه 173.

تشخيص مى دهند خورده مى گيرند و آنها را مورد تحقير و تكفير قرار مى دهند و كار زشت خويش را نيكو مى پندارند،چنانكه قرآن كريم مى فرمايد:

اَلَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً؛

«آنان كه تلاششان در زندگى دنيا تباه شد و آنها خيال مى كنند كه كار نيكو انجام مى دهند.» (1)

حكومت:

انسان از جسم و روح آفريده شده و نيازهاى روحى و جسمى دارد،بر همه اديان و مكتبها لازمست كه پاسخگوى نيازهاى جسمى و روحى انسان باشد و در ميان روح و جسم انسان تعادل و توازن به وجود آورد.

ولى آئين مسيّحيت همه تلاش و دعوت خود را بر جنبه هاى روحى و تلاش براى جهان پس از مرگ معطوف داشته،و جنبه هاى جسمى و تلاشهاى مربوط به اقتصاد را جز در رابطه با سياست ناديده گرفته است.

در انجيل متّى آمده است:

«بنابراين به شما مى گويم از بهر جان خود انديشه مكنيد كه چه خوريد يا چه آشاميد،و نه براى بدن خود كه چه بپوشيد،آيا

ص:48


1- -سوره كهف،آيه 104.

جان از خوراك و بدن از پوشاك بهتر نيست؟مرغان هوا را نظر كنيد كه نه مى كارند و نه مى دروند و نه در انبارها ذخيره مى كنند، و پدر آسمانى شما آنها را مى پروراند،آيا شما از آنها به مراتب بهتر نيستيد؟...

لكن اول ملكوت خدا و عدالت او را بطلبيد،كه اين همه براى شما مزيد خواهد شد،پس در انديشه فردا مباشيد.» (1)

در باب نهم آن آمده است: (2)

«و خصى ها هستند كه به جهت ملكوت خدا خود را خصى كرده اند،آنكه توانائى قبول دارد بپذيرد.»

پرفسور بر اين مطلب پاورقى زده مى نويسد:«اين شيوه اخلاقى مسيحيت است كه مى خواهد انسان را از خودش دور كند،از خلقت و طبيعت و خلق و خوى بشرى جدا كند.»

و در انجيل مرقس آمده است:

«آنچه از قيصر است به قيصر ردّ كند،و آنچه از خداست به خدا.» (3)

و در انجيل متّى مى خوانيم:

«هركه به رخساره راست تو طپانچه زند،ديگرى را نيز به سوى او بگردان،و اگر كسى بخواهد با تو دعوى كند و قباى ترا

ص:49


1- -انجيل متى،باب ششم،بندهاى 35-26.
2- 2) -بلكه باب نوزدهم،بند 13
3- 3) -انجيل مرقس،باب دوازدهم،بند 18

بگيرد،عباى خود را نيز بدو واگذار.و هرگاه كسى ترا براى يك ميل مجبور سازد،دو ميل همراه او برو.» (1)

ولى كليسا،و به تعبير مسيحيت بسيارى از رجال كليسا،در قرون وسطى اين مطالب را بر مسيحيت و اناجيل خورده گرفتند و كليسا را با سياست و حكومت پيوند دادند و كليسا را به صورت مراكز عبادى سياسى در آوردند و آن قدر در ميان كليسا و حكومت ارتباط دادند كه گوئى كليسا يك مؤسسه دولتى است، و دولت يك گروه مذهبى است.

آنگاه بسيارى از اسقفها و كاردينالها در رديف سرمايه داران بزرگ و مالكان عمده قرار گرفتند و ثروتهاى را كه در پرتو مقامات معنوى خود اندوختند از طريق ارث به فرزندان خود منتقل نمودند.

پس از پيدايش تمدن جديد در اروپا و آغاز كشمكش طولانى در ميان دين و دانش،بين دين و سياست جدائى كامل برقرار شد،و كليسا به مسائل معنوى و جهان متافيزيك اختصاص يافت،و حكومت تنظيم مسائل سياسى و اقتصادى را به عهده گرفت.

بسيارى از رجال كليسا به تبشير و ميونرى روى آوردند،و در زير ماسك تبشير،مصالح صهيونيسم و امپرياليسم جهانى را تأمين نمودند و همكاريهاى رجال كليسا با صهيونيسم جهانى آغاز شد و شعارهاى تعاون مسيحى-يهودى بر سر زبانها افتاد و سرانجام كنگره جهانى كليساها در سال 1961 ميلادى در دهلى

ص:50


1- -انجيل متّى،باب پنجم،بندهاى 42-40

نو هرگونه عداوت و كينه توزى با يهود را محكوم كرد و اين پيمان به قطعنامه پاپ اعظم در مورد تبرئه يهود از خون حضرت مسيح انجاميد و على رغم متن صريح انجيل كه دربند 26 از باب 17 انجيل متّى صريحا يهود را مسئول خون حضرت مسيح مى داند،پاپ اعظم طى قطعنامه اى كه در سال 1965 ميلادى از واتيكان صادر كرد،يهود را از خون مسيح تبرئه نمود.و به دين سان كليساى غربى از مسيح و مسيّحيت،و رحمت و عطوفت حضرت مسيح عليه السّلام دورى گرفت و پيوند ناگسستنى با صهيونيسم بين المللى ايجاد نمود.

بسيارى از صاحب نظران معتقدند كه سبب اين نزديكى بين كليسا و صهيونيسم،حمله وحشيانه اسرائيل به سرزمين فلسطين و جنايات ددمنشانه اسرائيل در سرزمين اشغالى قدس مى باشد.

آرى به پاداش جنايات فجيعى كه اسرائيل در فلسطين و ديگر كشورهاى اسلامى انجام داد كليسا از تقصير يهود چشم پوشيد و عداوت ديرينه خود را فراموش كرد و دست يهود را از خون حضرت مسيح عليه السّلام شست.

شكل حكومت:

به هنگام نگارش تفسير(الكاشف)همه آيات قرآن كريم را تفسير كردم،از هيچ آيه اى بيان روشنى در تعيين چهارچوب حكومت و اركان و نظام آن نيافتم و شايد علت آن تغيير و دگرگونى شكل حكومت با تحول و تكامل اوضاع اجتماعى

ص:51

جهان باشد،كه به اين دليل تعيين يك شكل كلّى صحيح نباشد.

آنچه در قرآن به صورت قاطع بيان شده لزوم اطاعت از امامان عادل و حرمت نافرمانى آنهاست.قرآن كريم تصريح كرده كه امامان معصوم ولايت دارند و ستمگران ولايت ندارند،و پيروان و دست اندركاران آنها را به شدت مورد تهديد قرار داده است.

بديهى است كه اين مطالب ربطى به تعيين شكل حكومت و بيان مفهوم دولت ندارد.تصوّر مى كنم كه در سنّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز بيان روشنى در اين رابطه وجود ندارد.

بيعت مردم مدينه با رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله بيانگر معنى و مفهوم حكومت از نظر اسلام نمى باشد كه آن يك حادثه تاريخى براساس وضع استثنائى مسلمانان مكّه مى باشد و به عنوان يك دستور العمل كلّى براى جهان اسلام نيست.

گاهى تصوّر مى شود كه مسئله حكومت در اسلام به مردم واگذار شده،يعنى چيزى شبيه رژيمهاى دموكراسى،زيرا قرآن كريم مى فرمايد:

وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ؛

«امر آنها براساس مشاوره است.» (1)

ولى اين آيه هيچ ارتباطى به بيان شكل حكومت ندارد،بلكه سيره و شيوه زندگى يك گروه خاصّ را در تعاون و همكارى و مبادله افكار و اعتماد به يكديگر بيان مى كند.

ص:52


1- -سوره شورى،آيه 38. [1]

به طورى كه اين آيه مربوط به شكل حكومت نيست،آيه شريفه وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ؛ «در كارها با آنها مشورت كن» (1)نيز هيچ ارتباطى به شكل حكومت ندارد،بلكه يك دستور اخلاقى است،و به رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله امر مى كند در مسائل دينى در مواردى كه امرى از خداوند متعال نرسيده،با مردم مشورت كند.رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله نيز در مسجد مى نشست و در چنين مسائلى با ياران خود مشورت مى كرد،ولى هرگز قواعدى شبيه قانون انتخابات عصر ما تعيين نفرمود كه مسلمانان از آن پيروى كنند.

شيخ محمّد عبده در اين رابطه مى نويسد:«اگر رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله برحسب اختيارات زمان،قواعدى را براى شورى جعل مى كرد، امّت اسلامى آن را يك وظيفه شرعى مى پنداشتند و همواره در همه جا به كار مى بستند،ولى بدون ترديد چنين قواعدى وضع نكرده است.

و اگر چنين قواعدى را از طرف خودش مقرّر مى فرمود به مضمون آيه شورى عمل نكرده بود.»

حكومت و اجتماع

حكومت را مى توان چنين تعريف كرد:«حكومت يك نيروى مقتدرى است كه بر جامعه اى فرمانروائى مى كند و فرمانش بر آنها نافذ است.اين قدرت گاهى در يك فرد و گاهى در چند فرد

ص:53


1- -سوره آل عمران،آيه 159. [1]

متبلور مى شود.از مسئوليّتهاى اساسى آن گسترش امنيّت و عدالت و حكومت قانون در سطح كشور،و تلاش فراوان براى حمايت از خاك و جان و مال مردم در برابر دشمن خارجى است.»

اگر در مورد شكل حكومت بيان صريحى در قرآن و احاديث وجود ندارد،ولى در مورد لزوم تشكيل حكومت و مسئوليّتهاى حاكم مطالب فراوانى از امامام معصوم عليه السّلام به ما رسيده است كه در اينجا به نقل فرازى از نهج البلاغه بسنده مى كنيم:

(لا بدّ للنّاس من امير برّ او فاجر،يعمل فى إمرته المؤمن، و يستمتع فيها الكافر،و يجمع به الفىء،و يقاتل به العدوّ،و تأمن به السّبل،و يؤخذ به للضّعيف من القوىّ حتّى يستريح برّ،و يستراح من فاجر)؛

«به ناچار براى مردم اميرى لازمست خواه نيكوكار و يا بدكار،تا مؤمن در حكومت او در اطاعت خدا تلاش كند،و كافر با خيالى آسوده از لذائذ دنيا برخوردار شود،به وسيله او بيت المال فراهم گردد،و به فرمان او با دشمن نبرد شود،و راهها امن گردد،و حقّ ضعيف از ستمكار گرفته شود،تا شخص نيكوكار در آسايش باشد و جامعه از شرّ بدكار در امان باشد.» (1)

بيان مولاى متّقيان امير مؤمنان عليه السّلام دقيقا با منطق عقل منطبق است،كه براى پايان دادن به هرج ومرج داخلى،و تعيين وظيفه فرد در اجتماع،و واداشتن فرد به انجام وظيفه راهى جز اين وجود ندارد.

ص:54


1- -نهج البلاغه،خطبه 40. [1]

و اگر اين مطلب را ضميمه كنيم كه فقها مى گويند:«مقدّمه واجب،واجب است»،نتيجه مى گيريم كه تشكيل حكومت بر امّت اسلامى لازم و واجبست.

در اينجا مى توانيم به آياتى از قرآن كريم استشهاد كنيم،كه در آنها به تعاون و همكارى امر شده،و در مورد روابط بين المللى از جنگ و صلح و غيره گفتگو شده است:

وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمِينَ؛

«اگر نبود اينكه خداوند برخى از مردم را به وسيله برخى ديگر دفع مى كند،زمين تباه مى شد.» (1)

وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها؛

«اگر به صلح تمايل كنند تو نيز به آن گرايش كن.» (2)

وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا؛

«شما را تيره تيره و قبيله قبيله آفريديم،تا همديگر را بشناسيد.» (3)

لا يَنْهاكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ؛

«خداوند شما را نهى نكرده از اينكه در مورد كسانى كه در دين با شما نبرد نكردند و شما را از دينار خود بيرون نكردند،با نيكى رفتار كنيد و با آنها عدالت كنيد كه خداوند عدالت پيشگان را دوست مى دارد.» (4)

يك بار ديگر اشاره مى كنيم كه تعيين شكل حكومت غير از وظائف دولت مى باشد.

ص:55


1- -سوره بقره،آيه 251.
2- 2) -سوره انفال،آيه 61
3- 3) -سوره حجرات،آيه 13.
4- 4) -سوره ممتحنه،آيه 8.

دفتر 2

اشاره

ص:56

ولايت معصوم

شيعه اثنا عشرى معتقد است كه حكومت ظاهرى و معنوى از حقوق مسلّم پيشواى معصومى است كه از طرف خداوند متعال بى واسطه(مانند پيامبران)و يا با واسطه(مانند امامان) تعيين و منصوب گردد.

در مورد فقيه عادل در زمان غيبت،معتقديم كه در موارد زير ولايت دارد:

حقّ فتوى دارد.

حقّ قضاوت دارد.

حقّ تصرّف در اوقاف عمومى دارد،به شرط اينكه متولّى خاصّى از طرف واقف تعيين نشده باشد.

حقّ تصرّف در اموال شخصى كه مفقود شده و دسترسى به او و يا وكيلش نيست،دارد.

حقّ تصرّف در اموال اشخاص مهجور،مانند صغير و سفيه و ديوانه،به شرط اينكه پدر،جدّ پدرى،و وصى پدرى نداشته باشند دارد.

امّا در مورد امور حسبيّه،مشهور در ميان فقها اينست كه فقيه در امور حسبيّه نيز ولايت دارد،ولى ما معتقديم كه در امور حسبيّه همه ى مؤمنين و متدينّين ولايت دارند،اگرچه به فقيه دسترسى باشد،پس اگر جنازه ى مسلمان بى صاحب و بى سرپرست يافت شود،همه ى مؤمنين مى توانند نسبت به كفن و دفن او تصميم بگيرند.و در اين موارد اذن فقيه وسيله است،نه هدف.

ص:57

ولايت فقيه

ما به پيروى از بزرگان فقها و اركان فقه و شريعت چون مرحوم شيخ انصارى در«مكاسب»و مرحوم نائينى در«منية الطّالب» معتقديم كه ولايت فقيه به موارد پنجگانه ياد شده در بخش قبلى منحصر است،و شامل حكومت بر مردم و ولايت بر افراد بالغ و عاقل نمى باشد،اگرچه در علم و تقوى يگانه ى روزگار باشد، ولى برخى از علماى متأخّر به ولايت فقيه به معناى مصطلح امروزى معتقد شده،چنين گفته اند:

«در اينجا تعبيراتى در احاديث يافت مى شود كه دلالت دارد بر اينكه فقها حقّ حكومت بر مردم دارند،و مى توانند همانند سلاطين و زمامداران سياسى،بر مردم حكومت كنند،كه از آن جمله است تعبيرات زير:

(العلماء ورثة الانبياء)؛«علما وارثان پيامبرانند.»

(العلماء امناء الرّسل)؛«دانشمندان امينان پيامبرانند.»

(علماء امّتى كانبياء بنى اسرائيل)؛«علماى امّت من همانند پيامبران بني اسرائيل هستند.»

(مجارى الامور بيد العلماء باللّه،الأمناء على حلاله و حرامه)؛

«اجراى امور به دست دانشمندان الهى است كه امينان خدا بر حلال و حرام مى باشند»،و امثال اينها از روايات بيشمار.»

ولى ما در اينجا با مرحوم شيخ انصارى هم عقيده هستيم،كه مى فرمايد:

«پس از بررسى صدر و ذيل اين احاديث انصاف ايجاب مى كند كه

ص:58

انسان يقين پيدا كند كه اين احاديث در مقام بيان وظيفه ى فقها،از جهت تبليغ احكام شرعى مى باشند،و هرگز ارتباطى به اثبات جانشينى فقها از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و امامان معصوم عليهم السّلام در ولايت و حكومت ندارند.اگر كسى بخواهد برهان اقامه كند بر اينكه اطاعت فقيه همانند اطاعت امامان عليهم السّلام واجبست،از كندن خار با دست سخت تر است».

در اينجا بر گفتار شيخ بزرگوار اضافه مى كنيم كه:اگر هريك از فقها حقّ حكومت و سرپرستى جامعه اسلامى را داشته باشند در هر مجتمعى شمار زمامداران به شمار فقهاء آن مجتمع متعدّد مى شود،و اختلاف و نزاع آغاز مى شود و مردم گروه گروه از دين خدا بيرون مى روند.

مرحوم نائينى مى فرمايد:«در حديث العلماء ورثة الانبياء و امثال آن احتمال فراوان مى رود بر اينكه مراد از«علما»امامان معصوم عليهم السّلام باشند».

اگر از روايات بگذريم و در حوادث پيرامون خود بنگريم از رفتار و گفتار و كردار برخى از به اصطلاح رجال مذهبى،دچار شگفت مى شويم،و اينك به عنوان نمونه به نوشتارى از يك نويسنده مصرى در يكى از مجلات مصر اشاره مى كنيم:

در مجلّه ى«الكاتب»شماره اوت 1966 م.صفحه 102 مى نويسد كه يكى از مشاوران ممالك امپرياليستى در مقام خيرخواهى به استعمارگران،چنين گفت:«اعتماد استعمارگران به شخصيّتهاى مذهبى در جهان سوّم فكر خامى بيش نيست، بلكه لازمست كه جاسوسهاى كارآزموده اى در ميان صفوف

ص:59

جنبشهاى ملّى رخنه كنند و در ظاهر شعارهاى روشنفكر مآبانه و پرشورى بدهند،و در باطن صفهاى فشرده ى آنها را از داخل سست و پراكنده كنند»!!.

در شماره ى مارس 1966 همان مجلّه،مقاله مفصّلى تحت عنوان«الحلف الاسلامى»نوشته،و در آنجا با آمار و ارقام اثبات كرده كه همه ى تصميمات«الحلف الاسلامى»در روند مصالح استعمارگران و بر عليه اسلام و امّت اسلامى است.

فرمانرواى امّت اسلامى

جاى ترديد نيست كه براى انجام هر وظيفه ى مهمّ،كسى كه شايسته تر و نيرومندتر است،بر ديگران تقدّم دارد؛مثلا براى فرماندهى لشكر،كسى كه دليرتر و به فنون جنگ داناتر باشد،از ديگران مقدّم تر است؛و براى قضاوت،كسى كه پرهيزكارتر،و به ابعاد مسائل قضا آشناتر باشد،بر ديگران تقدّم دارد.

براساس اين قاعده فطرى و عقلى،ولايت و حقّ حكومت بر امّت اسلامى و فرمانروائى جهان اسلام،اختصاص به كسى دارد كه از هرگونه خطا و اشتباه معصوم باشد،چنانكه احاديث فراوانى به اين معنى دلالت دارد،كه از آن جمله است:

حديث ثقلين.

حديث:مثل اهل بيت من،مثل كشتى حضرت نوح است.

حديث:اهل بيت من،امان است براى امّت من،از اختلاف.

ص:60

و دهها حديث ديگر كه پيشوائى امّت را منحصرا از آن امامان اهل بيت مى داند.

پرواضح است كه اگر فرمانروائى امّت اسلامى به دست پيشواى معصوم سپرده شود،پيشرفت و ترقّى و تعالى ملل اسلامى را تضمين مى كند و آنها را از هرگونه ضلالت و جهالت كه عامل ركود و خمود و جمود است،دور نگه مى دارد.

اگر در زمانى چون زمان ما دسترسى به معصوم ممكن نباشد، بايد كسى را به حكومت و سلطنت انتخاب كنند كه آسايش همگانى را تأمين كند و با تمام قدرت به تأمين عدالت و امنيّت تلاش كند و مصلحت عموم را بر منافع شخصى ترجيح دهد،و نيكان را بر سر كار آورد،و شرّ بد سيرتان را از سر جامعه كوتاه نمايد.و به تعبير ديگر مقاصد عاليه دين مقدّس اسلام و اهداف مقدّسه شريعت غرّاى محمّدى صلّى اللّه عليه و آله را پياده كرده،مساوات و مواسات اسلامى را در جامعه حاكم نمايد.

آنچه در اينجا در مورد زمان غيبت گفتيم،به آن اعتقاد راسخ داريم،ولى از احكام«تقريري»اسلام مى دانيم نه از احكام «انشائى»،و به تعبير ديگر توضيح چيزيست كه واقع مى شود،نه آنچه بايد بشود.

همه مردم براساس فطرت خدادادى خود ارزش اشخاص را با اعمالشان مى سنجند نه اينكه ارزش كار را با صاحبش بسنجند.

از اين رهگذر اگر قهرمانى را احترام مى كنند به اين دليل است كه از او كارهاى ارزنده و شايسته سراغ دارند.

ص:61

از اينجاست كه شكوه اسلام را در سيماى رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله، شكوه ادوات برقى را در چهره ى اديسون و شكوه رسانه هاى گروهى را در قيافه ماركونى مى بينند.لذا هرگز به معيارهاى اخلاقى و معنوى و نظرات علمى و فلسفى ارزشى قائل نيستند، مگر هنگامى كه مبدء و منشأ عملى شايسته قرار بگيرند،و بدون آن كسى را براى ابراز چنين نظر و انديشه اى تجليل و تكريم نمى كنند.

مگر نه اينست كه عظمت خالق يكتا را در زيبائيهاى جهان طبيعت جستجو مى كنند.

و اينك فرازى از نهج البلاغه را به عنوان شاهدى گويا بر مدّعاى خود مى آوريم:

(و اللّه لاسلّمنّ ما سلمت امور المسلمين،و لم يكن فيها جور الاّ على خاصّة) (1)؛

«به خدا سوگند اگر امور مسلمين و شئون زندگى آنان سالم باشد،و جز من بر كسى ستم نشود من رشته خلافت را به آنها تسليم مى كنم»

امير مؤمنان عليه السّلام مشكلات جامعه را مى بيند و از رژيم هاى حاكم انتقاد مى كند وگرنه حقّ خويشتن سبب اعتراض او نمى باشد.بايد از اين جمله پيروان آن حضرت پند بگيرند و تنها وضع خويش را ملاك قرار ندهند،بلكه به جنايتها و حق كشيهائى كه در جامعه واقع مى شود نگاه كنند و به وظيفه ى اسلامى و انسانى خود قيام كنند.

از سخنان حكيمانه امير مؤمنان عليه السّلام است:

ص:62


1- -نهج البلاغه،خطبه 27. [1]

(انظر الى القول لا الى القائل)؛

«به سخن بنگر،نه به سخنگوى».

و در حديث آمده است:

(الحكمة ضالّة المؤمن،فخذ الحكمة و لو من اهل النّفاق)؛

«حكمت گمشده مؤمن است.حكمت را فراگير،اگرچه گوينده از اهل نفاق باشد».

امير مؤمنان عليه السّلام در خطبه معروف«شقشقيّه»مى فرمايد:

لو لا ما أخذ اللّه على العلماء،أن يقارّوا على كظّة ظالم و لا سغب مظلوم،لالقيت حبلها على غاربها؛ (1)

«اگر نبود پيمانى كه خداوند از علما و دانايان گرفته،كه هرگز بر پرخورى ستمگر و گرسنگى مظلوم تحمّل نكنند،زمام شتر خلافت را بر كوهانش مى بستم و رها مى كردم».

آرى اگر پذيرش خلافت يك وظيفه شرعى و انسانى نبود، امير مؤمنان آن را نمى پذيرفت،كه خلافت از ديدگاه امير مؤمنان عليه السّلام وسيله است نه هدف.يك تكليف الهى است نه يك موقعيّت اجتماعى.

چه تعبير زيبا و سند گوياست كلام خداوند كه مى فرمايد:

وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمّا عَمِلُوا وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمّا يَعْمَلُونَ؛ (2)

«براى هركسى درجاتى است از آنچه انجام داده است،و هرگز پروردگار تو از اعمال آنها غافل نيست».

ص:63


1- -نهج البلاغه،خطبه 3. [1]
2- 2) -سوره انعام،آيه 132. [2]

نمونه هائى از فقه جعفرى و حنفى

1.قضاوت براساس شهادت دروغين

در كتاب«المنخول»و«فتح القدير»كه هر دو براساس فقه ابو حنيفه تأليف شده،چنين آمده است:

«در نزد ابو حنيفه قضاوتى كه براساس شهادت دروغين انجام پذيرد صحيح و نافذ است،چه از نظر حكم ظاهرى و چه از جهت حكم واقعى!!به عنوان مثال اگر تعدادى شاهد به دروغ شهادت دادند كه فلان زن،همسر بكر است، درحالى كه آن زن همسر زيد است،و قاضى طبق شهادت آنها شهادت داد كه او زن بكر است،اين زن بر بكر حلال و بر شوهر خود حرامست،بر او جايز است كه خود را در اختيار بكر قرار دهد،اگرچه خود يقين دارد كه او همسر زيد مى باشد،و براى بكر نيز جايز است كه با او درآميزد،اگرچه مى داند كه او همسر زيد بود»!! (1)

اين فتوى براساس يك قاعده غلط فقهى به نام«تصويب» داده شده است.معتقدان به تصويب كه به نام«مصوّبه»خوانده مى شوند مى گويند:«خداوند در مسائل اجتهادى حكمى ندارد، بلكه حكم خدا تابع تشخيص مجتهد است،نظر مجتهد به هر چيزى منتهى شود،حكم خدا همانست»!!.

ما تصويب را باطل مى دانيم،زيرا:

ص:64


1- -فتح القدير،تأليف:محمد بن على شوكانى،جلد دوم،ص 389 و المنخول من تعليقات الاصول،تأليف:ابو حامد غزالى،ص 503.

خداى متعال مى فرمايد: إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ؛ «حكم منحصرا از آن خداست و بس». (1)

رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد:

(اذا اجتهد الحاكم و أصاب فله أجران،و اذا إجتهد فاخطا فله أجر، انّما انا بشر،و انّكم لتختصمون الىّ،و عسى ان يكون بعضكم الحن بحجّته من الاخر،فاقضى له على نحو ما اسمع،فمن قضيت له بشيء من حقّ اخيه،فانّما اقطع له قطعة من نار،فلياخذها او يتركها)؛

«هنگامى كه حاكم اجتهاد كند و واقع را درك كند براى او دو پاداش است(يكى به جهت تلاش او و ديگرى به سبب درك واقع،)و اگر واقع را درك نكند و اشتباه كند،يك پاداش دارد(و آن پاداش تلاش اوست).

آگاه باشيد كه من يك انسان هستم،هنگامى كه شما براى رفع خصومت به نزد من مى آئيد،ممكن است يكى از شما براى اثبات حقّ خود از ديگرى قوى تر باشد،و من طبق آنچه از او مى شنوم داورى بكنم.اگر من براى يكى از شما چيزى از حقّ برادر مسلمانش را بدهم،در واقع يك قطعه از آتش جهنّم را به او داده ام.اين را بداند و آنگاه آن را بگيرد و يا ترك كند».

3.اگر تصويب صحيح بود احكام خدا مكرّر مى شد و لازم مى آمد كه در هر حادثه اى به تعداد فتاواى مجتهدين،خدا حكم داشته باشد،و همه مجتهدين از نظر درك واقع يكسان بودند و ديگر جائى براى بحث و مناقشه نبود.

4.افكار و آراء فقها برداشتى از دين و احكام الهى است و

ص:65


1- -سوره انعام،آيه 57. [1]

خود آن دين نيست،وگرنه مى بايست همه فقها در فهم دين و درك احكام الهى از هر خطا و لغزشى مصون و معصوم باشند،و آراء فقها همانند قرآن و سنّت حجّت باشد،براى چنين تصوّرى دليلى از قرآن و سنّت نداريم. (1)

2.وصى بدون وصيّت

در كتاب اختلاف ابى حنيفه و ابن ابى ليلى آمده است:

«ابو حنيفه مى گويد:اگر شخصى براى خود وصى تعيين كرد، و در حال حيات موصى وصى از دنيا رفت،پس موصى براى خود وصى ديگرى انتخاب كرد،در اينجا اين وصى از طرف هر دو،وصى خواهد بود؛يعنى هم از طرف موصى،و هم از طرف وصى درگذشته». (2)

ترديدى نيست در اينكه وصى اوّل هرگز به وصى دوم وصيّت نكرده است،ولى طبق فتواى ابو حنيفه،وصى دوّم،هم وصى موصى و هم وصى وصى نخستين است،يعنى وصّى بدون وصيّت.

من اين فتوى را خواندم و تلاش كردم كه مدركى براى اين فتوى پيدا كنم ولى هرگز نتوانستم،كه وصى بدون وصيّت مفهومى ندارد.نيازى به توضيح نيست كه نه در مذهب جعفرى

ص:66


1- -در جلد اول«اخبار القضا»تاليف«وكيع»آمده است:محمد بن عبيد بن ميمون گفته است:سه چيز هرگز داخل مدينه نمى شود:1.دجال،2.طاعون، 3.رأى ابو حنيفه(مؤلف).
2- 2) -اختلاف ابى حنيفه و عباس و ابن ابى ليلى،ص 90،چاپ 1358 ه

و نه در مذهب ديگرى كسى چنين اعتقادى ندارد،كه هيچ قاعده و اعتبارى با آن مساعد نيست.

3.ارث برادر و پدربزرگ

در كتاب ياد شده آمده است كه ابو حنيفه مى گويد:

«اگر شخصى از دنيا برود و يك پدربزرگ(پدر پدر)و يك برادر ابوينى(برادر تنى)داشته باشد همه ثروتش به پدربزرگش مى رسد و به برادرش چيزى نمى رسد» (1).

ولى در مذهب جعفرى برادر و پدربزرگ از نظر ارث در يك درجه هستند و مال را به طور مساوى تقسيم مى كنند،كه هر دو با يك واسطه با ميّت مربوط مى شوند،و واسطه در اينجا پدر ميّت است كه در حال حيات ميّت درگذشته است.در اينجا برادر و پدربزرگ نسبت به واسطه(پدر ميّت)فاصله مساوى دارند يكى پدر او و ديگرى فرزند اوست و لذا همانند مواردى كه پدر و فرزند ميّت يكجا جمع شوند،هر دو در كنار هم ارث مى برند.پس فتواى مزبور كه همه ى مال را به پدربزرگ مى دهد و برادر را محروم مى كند،ستمى آشكار است.

4.ادّعاى اجبار

و در كتاب مذكور آمده است كه ابو حنيفه مى گويد:

«اگر زنى چيزى را به شوهرش هبه كند و يا چيزى از مهريه اش را

ص:67


1- -اختلاف ابى حنيفه و ابن ابى ليلى،ص 83.

به او ببخشد،و بعدا ادّعا كند كه شوهرش او را مجبور ساخته بود و او آن را از روى اكراه و اجبار بخشيده است،بر قاضى واجبست كه سخن او را ردّ كند و گوش به گواهى بيّنه اش ندهد». (1)

ولى فقهاى مذهب جعفرى معتقد هستند كه در اين مسئله فرقى بين همسر و ديگرى نيست،و هركس ادّعاى اجبار كند به سخنش گوش مى دهند،به گواهى گواهان ترتيب اثر مى دهند.كه هيچ فرقى بين همسر و غير او در شرايط گواهان نيست،و لذا دليلى نيست كه در اينجا ادّعاى او با يك پيش داورى مردود شناخته شود؛و بيّنه اش ناديده گرفته شود.

5.ارث خنثى

در كتاب«فتح القدير»از ابو حنيفه نقل مى كند كه گفته است:

«خنثاى مشكل در ارث سهم دختر مى برد،و معناى خنثاى مشكل اينست كه كسى هم عضو تناسلى مرد و هم عضو تناسلى زن داشته باشد،و معلوم نباشد كه كداميك از اين دو عضو اصلى و كداميك زايد است» (2).

ولى بيشتر فقهاى شيعه ى جعفرى معتقدند كه به خنثاى مشكل،نصف ميراث پسر و نصف ميراث دختر داده مى شود، يعنى اگر كسى از دنيا برود و دو فرزند از او بماند يكى پسر و ديگرى خنثى،در اينجا يك مرتبه خنثى را پسر فرض مى كنند

ص:68


1- -اختلاف ابى حنيفه و ابن ابى ليلى،ص 45.
2- 2) -فتح القدير،جلد 8،ص 509.

و 12/24 براى او منظور مى كنند و يك مرتبه او را دختر فرض مى كنند و 8/24 براى او منظور مى كنند.آنگاه 8/12 را با هم جمع كرده تقسيم بر دو مى كنند و 10/24 به او مى دهند.

در اينجا اين روش معقول ترين و منطقى ترين راه است،زيرا اگر به او سهم دختر بدهيم احتمال پسر بودنش در جاى خود باقى است و اگر به او سهم پسر بدهيم احتمال دختر بودنش باقى مى ماند.پس بهتر اينست كه حدّ وسط را انتخاب كنيم.

اين در مورد خنثى است كه عضو تناسلى دختر و پسر را دارد، امّا در مورد كسى كه يك عضو تناسلى بيش ندارد كه نه شباهت به عضو تناسلى پسر دارد و نه شباهت به عضو تناسلى دختر،آيا در اينجا از نظر ارث چه بايد كرد؟

صاحب«مفتاح الكرامه»مى فرمايد:«بيشتر علما در اين مورد به خصوص،معتقدند كه برخلاف خنثى در اينجا بايد قرعه انداخت،و برخى از فقها بر آن ادّعاى اجماع كرده اند».

ما معتقديم كه قرعه هنگامى درست است كه دليل قطعى داشته باشيم بر اينكه انسان دو رقم بيشتر نيست و آن مرد و زن است،ولى دليل قاطعى بر اين مطلب نداريم،بلكه ممكن است انسان فرد سوّمى داشته باشد كه نه مرد و نه زن باشد،جز اينكه اين فرد بسيار نادر الوجود باشد.در اين صورت حكم چنين فرد نيز حكم خنثى(نصف پسر و نصف دختر)خواهد بود،نه قرعه.

6.مال غصبى تغيير يافته

در كتاب«فتح القدير»از ابو حنيفه نقل مى كند كه:

ص:69

«اگر انسان چيزى غصب كند و در آن تغييراتى بدهد كه عنوانش عوض شود،مثلا گندم را غصب كند و سپس آن را آرد كند،در اينجا ملك مالك از بين مى رود و اين جنس مال غاصب مى شود، و غاصب قيمت آن را براى مالك ضامن مى شود.» (1)

در اينجا فقهاى شيعه مى گويند:هرگز ملك مالك از بين نمى رود،بلكه در ملك مالك باقى است،و غاصب موظّف است كه آن را به صاحبش برگرداند.پس اگر در اثر تصرّف غاصب، ارزش آن پائين آمده باشد،بر غاصب لازمست كه عوض آن را به مالك بپردازد.و اگر در اثر تصرّف غاصب ارزش مال بالا رفته باشد،چيزى از مالك طلبكار نيست،زيرا كار غاصب ارزش و احترام ندارد.

اگر كسى تخم مرغى را غصب كند و از آن جوجه درآورد جوجه از آن مالك تخم مرغ است،و براى غاصب اجرتى نيست،زيرا مالكيّت بر عين متعلّق است،و صورت آن مورد نظر نيست.ولى اگر حيوان نرى را غصب كند و آن را با حيوان ماده بياميزد،در اينجا بچّه از آن صاحب حيوان ماده است،زيرا در هر عرفى حيوان تابع مادرش مى باشد،فقط به صاحب حيوان نر اجرت فحل را ضامن است.

7.حدّ وطى به شبهه

منظور از وطى به شبهه اينست كه انسان زن نامحرمى را همسر

ص:70


1- -فتح القدير جلد 7،ص 375.

خود بپندارد،و با او بياميزد كه مفصّلا در كتاب«فقه الامام الصّادق»در اين رابطه سخن گفته ايم. (1)

در كتاب«المنخول»مى نويسد:«اگر كسى زن نامحرمى را در بستر خود بيابد و آن را همسر خود خيال كند و با او درآميزد، ابو حنيفه حدّ زنا را واجب دانسته است». (2)

علماى شيعه معتقدند كه در اينجا حدّ نيست،زيرا رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرموده است:

(ادرؤا الحدود بالشّبهات)؛«با هر شبهه اى حدّ را دفع كنيد».

ابو حامد غزالى پس از نقل فتواى ابو حنيفه به او اعتراض مى كند كه اين عمل حرام محسوب نمى شود،زيرا انجام دهنده، آن را همسر خود تصوّر كرده است،و حدود مخصوص مواردى است كه كار حرام صريح انجام گيرد،يعنى احتمال حليّت نداشته باشد.

8.بريدن دست دزد

ابو حنيفه مى گويد:«اگر دزد يك بار به دزدى خود اعتراف كند دستش بريده مى شود». (3)

ولى فقهاى شيعه معتقد هستند كه:اگر دزدى يك بار اعتراف كند،بايد آنچه كه اعتراف كرده غرامت آن را بپردازد،ولى دستش

ص:71


1- -فقه الامام صادق،ج 6،ص 303.
2- 2) -المنخول،تاليف:ابو حامد غزالى،ص 502 و فتح الغدير،ج 4،ص 147.
3- 3) -اختلاف ابى حنيفه و ابن ابى ليلى،ص 152.

بريده نمى شود.و اگر دو بار اعتراف كند،هم بايد غرامت بپردازد،و هم دستش بريده مى شود.و اگر بعد از دو بار اقرار،از اقرار خود برگردد و بگويد دروغ گفتم،غرامت ثابت مى شود، ولى دستش بريده نمى شود.

از امام صادق عليه السّلام پرسيدند:دست دزد را بايد از كجا بريد؟

فرمود:فقط چهار انگشت او بريده مى شود،و كف دست و انگشت شست ترك مى شود.تا در نماز بر آنها تكيه كند و در وضو صورت را با آنها بشويد.ولى ابو حنيفه مى گويد:«دست دزد از آرنج بريده مى شود». (1)

9.آزادى بردگان

قرآن كريم براى مصرف زكات واجب،هشت مورد به قرار زير تعيين كرده است:

فقرا

مساكين

كاركنان بيت المال

مؤلّفة القلوب

بردگان

قرض داران

سبيل اللّه(هر راه خير كه به نفع عموم باشد).

ابن سبيل،(در راه و فرمانده). (2)

ص:72


1- -اختلاف ابى حنيفه و ابن ابى ليلى،ص 152.
2- 2) -سوره توبه،آيه 60.

در اين آيه به قرينه كلمه«فريضه»منظور از«صدقات»زكات واجبه است كه براساس اين آيه كسانى كه زكات واجب بر گردن دارند بايد زكات اموالشان را در موارد ياد شده مصرف كنند،كه يكى از آنها بردگان است.

در اين آيه در مورد بردگان كلمه«فى»به كار رفته تا دلالت كند بر اينكه زكات به بردگان داده نمى شود بلكه در راه آزاد كردن آنها خرج مى شود.ولى ابو حنيفه از صراحت آيه ى شريفه اعراض كرده مى گويد:«با زكات نمى شود كه برده اى را خريد و آن را آزاد كرد.زيرا زكات را فقير مالك مى شود ولى عبد نمى تواند مالك شود،بلكه عبد خريدارى مى شود كه آزاد گردد،و آزادى اسقاط ملكيّت است و ملك نيست.» (1)

در اينجا مى بينيم كه ابو حنيفه اجتهاد در مقابل نصّ كرده و با عقل جايز الخطاى خود از آيه ى شريفه كه وحى خدا و معصوم از خطاست صرف نظر نموده است،كه با كمال تأسّف پيروانش نيز از او پيروى كرده از قرآن و سنّت به آسانى دست برداشته، فتواى ابو حنيفه را بر قرآن و سنّت حاكم قرار مى دهند.

صاحب تفسير المنار در تفسير آيه 167 از سوره بقره،از كرخى كه يكى از علماى حنفى است نقل مى كند كه مى گويد:

«اصل در نزد ما عمل به فتواى ابو حنيفه است،پس اگر متن قرآن و اخبار با آن منطبق باشد چه بهتر،و اگر منطبق نباشد واجب است كه قرآن و سنّت را برطبق قول ابو حنيفه تأويل كنيم» (2)!!!

ص:73


1- -فتح القدير،ج 2،ص 21.
2- 2) -تفسير المنار،ج 2،ص 83.

معناى اين گفتار اينست كه قول ابو حنيفه بر قرآن و سنّت برترى دارد و قرآن و سنّت تابع آراء و افكار ابو حنيفه است!!با صاحب چنين اعتقادى ما بحث نداريم.

10.سقوط زكات با مرگ

در كتاب«منخول»از ابو حنيفه نقل مى كند«كسى كه زكات بر او واجب شده،اگر پيش از آنكه آن را پرداخت كند از دنيا برود،از گردنش ساقط مى شود» (1).

در اينجا مؤلّف كتاب ابو حامد غزالى،بر فتواى ابو حنيفه پاورقى زده و گفته است:آيا اين فتوا معنائى جز اين دارد كه هدف شارع مقدّس از تشريع زكات را از بين مى برد؟!

بيگمان زكات،دين واجب و لازمى است كه بر عين مال تعلّق مى يابد و بعد از تلف شدن عين به ذمّه منتقل مى شود،و به اتّفاق فقهاى شيعه و ديگر مذاهب اسلامى)به جز پيروان ابو حنيفه( هرگز هيچ دينى با فوت مديون ساقط نمى شود.قرآن كريم در مورد تقسم تركه ميّت مى فرمايد:

«مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ»؛

«پس از كسر مواردى كه به آن وصيّت مى كنيد و بعد از برداشت دينهائى كه مديون هستيد.» (2)

11.مال مختلط به حرام

ابن عابدين در حاشيه خود بر شرح فتح القدير مى نويسد:

ص:74


1- -المنخول،ص 504.
2- 2) -سوره نساء،آيه 12.

«اگر انسان مال غصبى را با مال خودش مخلوط كند،همه اش ملك او مى شود،اگر به حدّ نصاب برسد بايد زكاتش را بدهد و اگر بميرد به ورثه اش منتقل مى شود،زيرا مال غصبى به وسيله ى اختلاط،مستهلك شده است و استهلاك از وسائل انتقال ملك است)البته در نزد ابو حنيفه(پس عين مال غصبى به ملك غاصب منتقل مى شود و غاصب قيمت آن را بر مالك ضامن مى باشد». (1)

فقهاى مذهب جعفرى گفته اند كه استهلاك از اسباب انتقال ملك نيست تا به وسيله ى آن مال غصبى به ملك غاصب درآيد، بلكه اگر مال زيد به هر وسيله اى با مال بكر مختلط شود و طورى با يكديگر امتزاج پيدا كند كه جدا كردنش ممكن نباشد،مثل اينكه سركه اى با سركه اى مختلط شود،در اينجا شركت قهرى پديد مى آيد و هر مالكى به مقدار مال خود در آن شريك مى شود.و اگر امتزاج تامّ نشود،بلكه جدا كردنش مشكل باشد، مثل اينكه گندم با گندم مخلوط شود،در اينجا شركت حكمى به وجود مى آيد و احكام شركت بر آن بار مى شود،اگر چه شركت واقعى پديد نيامده است.

12.ابو حنيفه و احاديث پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

در مورد فقه مقارن،به نمونه هاى ياد شده،كه فتاوى ابو حنيفه

ص:75


1- -حاشيه ابن عابدين بر على المذاهب الحنفى،ج 2،ص 26،چاپ 1323 ه

را با فتاواى علماى شيعه نقل كرديم بسنده مى كنيم،و داورى را به عقل و وجدان خواننده ى گرامى موكول مى كنيم.در اينجا فقط به يك نكته اشاره مى كنيم و آن اينست كه:در ميان دانشمندان معروف است كه ابو حنيفه فقط 17 حديث از احاديث رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله را به درستى پذيرفته است،و فقط صحّت آنها در نزد ابو حنيفه ثابت شده است،ما نيز نخست آن را باور كرديم،ولى پس از بررسى آراء فقهى ابو حنيفه،به اين نتيجه رسيديم كه احاديث بسيارى در نزد او ثابت شده است،ولى او فقط حديث را پذيرفته است،زيرا فقط 17 مورد پيدا شده كه متن حديث با رأى و اجتهاد او منطبق شده است،و لذا آنها را پذيرفته و موارد ديگر را ناديده گرفته است.چنانكه در مورد آيات فراوانى كه با فتوايش منطبق نبوده،همين روش را معمول كرده است،چنانكه در مورد دو آيه در همين كتاب بحث كرديم و گفتيم:در مورد مصارف زكات آيه ى وَ فِي الرِّقابِ را ناديده گرفته و در مورد سقوط زكات از ذمّه مديون،آيه ى أَوْ دَيْنٍ را ترك نموده است!!

از اينجا سرّ كلام رسول گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله معلوم مى شود كه با يك پافشارى خاصّى اهل بيت عصمت و طهارت را بر همگان سفارش كرده و فرموده:«من در ميان شما دو امانت گرانبها به يادگار نهادم،يكى كتاب خدا و ديگرى اهل بيت منست،كه اهل بيت من امان است بر امّت من از اختلاف.»

امام باقر و امام صادق عليهما السّلام فرموده اند:«ما خازنان علم خدا و مترجمان وحى خدا هستيم».

ص:76

ما با داشتن اين عقيده در مورد امامان اهل بيت،معتقديم كه همه ى مذاهب اسلامى از جعفرى و حنفى و غيره،بايد برادرى اسلامى را دقيقا رعايت كنند و همه ى اهل قبله در برابر دشمنان مشترك،تعاون و همكارى كنند،مگر در مواردى كه كفر صريح باشد.

ديانت،شخصيّت و ثقافت

شخصيّت

دانشمندان روانشناس در پيرامون شخصيّت فردى انسان به تفصيل سخن گفته اند،و در بيان معانى و اقسام آن داد سخن داده اند.

منش و شخصيّت انسان،آن سان كه ما درك مى كنيم نوعى تقويت ذات و تأكيد نهاد،بين خودخواهى و ناخودآگاهى است.

شخصيّت و منش انسان را،از سيره و رفتار او باز مى شناسد، بهترين نشانه ى شخصيّت انسان را در عكس العمل معقول و منطقى او به هنگام نزول حادثه و بروز فاجعه،مى توان جستجو كرد،و ديگر نشانه هاى آن را در موضع گيريهاى زاهدانه او در برابر پستهاى حسّاس و مقامات جاذب و پركشش،و ايستادگى هاى او در برابر عواطف و اميال نفسانى مى توان يافت.امّا مقام پرستان و فرصت طلبان،كه در برابر هر زمامدار مقتدر سر تعظيم فرود مى آورند،و در هر موقعيّتى به رنگ محيط در مى آيند،و به اصطلاح نان به نرخ روز مى خورند،هيچ شخصيّتى ندارند،اگر چه به عالى ترين مقامات رسمى جهان راه يابند.

ص:77

از نشانه هاى شخصيّت اينست كه اگر صاحب شخصيت براى يك موضوع علمى و اجتماعى و اعتقادى دليل و برهانى بياورد بيشتر مردم آن را مى پسندند و قانع مى شوند،در صورتى كه اگر همان استدلال را يك فرد بى شخصيّت بازگو كند،مورد مسخره و ريشخند مردم قرار مى گيرد!

و اين دلالت مى كند بر اينكه واژه ها علاوه بر معناى لغوى خود با شخصيّت و ديگر ويژگيهاى گوينده نيز مربوط مى شوند.

و از اينجاست كه نويسنده ى معروف فرانسوى«بافون»مى گويد:

«شيوه ى گفتار،از منش انسان است»،يعنى شيوه ى گفتار و طرز استدلال يك انسان،آميخته اى از كلمات،افكار و شخصيّت اوست.

ديانت و شخصيّت

شخصيّت طبق معنائى كه گفته شد سنگ زيرين و هسته مركزى ايمان كامل مى باشد،زيرا فضايل و كمالات در دلى كه شخصيت و استقلال ندارد و تابع تندباد حوادث است و مسير خود را به تبع مسير باد برمى گزيند جاى نمى گيرد و رشد نمى كند.از اينجاست كه مى بينيم مردان معروف و برجسته اى يك مدّت طولانى به تقوى و فضيلت و امانت و ديانت شناخته شده اند،ولى هنگامى كه فرصتى براى آنها پيش آمده،خود را از هر قيدوبندى آزاد كرده اند،و هيچ مرزى را به رسميّت نشناخته اند،و از هر كار خيرى دورى گزيده اند.و لذا امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

ص:78

(ما اثنى اللّه على عبد الاّ بعد ان يبتليه،و يفى له بعد الابتلاء بحقّ العبوديّة)؛

«خداى تبارك و تعالى بنده اى را ستايش نمى كند مگر پس از آنكه او را به مصيبتى گرفتار سازد،و بعد از گرفتارى حقوق بندگى را به خوبى ادا نمايد».

گرفتارى و شكيبائى نقش به سزائى در پرورش روح ايمان دارد،كسى به ايمان نسبت داده نمى شود،مگر هنگامى كه فرازها و نشيبهائى براى او پيش آيد،و آزموده گردد،و در همه ى اين مراحل بر ايمان خود استوار بماند،آنگاه او را مؤمن مى نامند.

خداى متعال پيش از آنكه بنده اى را با حوادث مختلف گرفتار سازد،دقيقا از ميزان ايمان او آگاه هست و مى داند كه اگر او را مبتلا كند تا چه مقدار ثابت و استوار مى ماند،ولى هرگز برطبق علم خود رفتار نمى كند،بلكه در حكمت و مشيّت ازلى خود اراده فرموده كه انسان را در موارد بى شمارى آزمايش نمايد و به او عقل و قدرت و آزادى عمل عطا فرمايد،آنگاه با اراده ى خود هر راهى را برگزيند برطبق اعمالش او را پاداش و كيفر دهد،آن چنانكه در متد آموزشى،براى دانش پژوهى جز برطبق اوراق امتحانى نمره داده نمى شود.

در كتاب:«المذاهب الكبرى فى التّاريخ»آمده است:خداى تبارك و تعالى بيگمان بندگانش را آزمايش مى كند،چنانكه در قرآن كريم مى فرمايد:

ص:79

وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً؛

«البته كه شما را براى آزمايش با زشت و زيبا دچار مى كنيم» (1)

زيرا بدون يك چنين آزمون الهى هرگز فضايل اخلاقى تحقّق پيدا نمى كند.

ثقافت و ديانت

منظور ما از به كار بردن واژه ى«ثقافت»در اينجا،آگاهى، هشيارى و ژرف نگرى است،و لازم نيست كه شخص ژرف نگر حتما يكى از يگانه هاى روزگار باشد،بلكه همين مقدار بس كه دقيقا بفهمد پيرامون او چه مى گذرد؟و گول حيله و تزوير را نخورد،و تبليغات و توجيهات دروغين،انديشه او را از درك واقعيّت دور نسازد.و در حديث شريف آمده است:

(المؤمن كيّس فطن حذر)؛

«مؤمن بيدار،هشيار و خود نگهدار است.»

(المؤمن ينظر بنور اللّه)؛

«مؤمن با نور خدا مى بيند.» (2)

معناى حديث اينست كه كسى كه نيكى را دوست مى دارد ولى معناى نيكى را نمى داند و نيكى را از بدى تشخيص نمى دهد،ايمانش ارزش ندارد،چنانكه مولاى متّقيان امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السّلام مى فرمايد:

(اشهدوا من ترضون دينه و امانته و خلقه و صلاحه و عفّته و

ص:80


1- -سوره انبياء،آيه 35.
2- 2) -سفينة البحار،ج 1،ص 36.

تيقّظه فيما يشهد به،و تحصيله و تميزه،فما كلّ صالح مميّز،و ما كلّ مميّز صالح)؛

در مورد كسى كه شاهد مى گيريد پس از آنكه دين،امانت،اخلاق، عفت و شايستگى اش را پسنديدند،نيك بنگريد كه آيا هشيارى و قدرت تشخيص او در موضوعى كه بايد شهادت بدهد،چگونه است؟كه هر شخص شايسته،قدرت تشخيص ندارد،و هر صاحب تشخيص،شايسته نيست.»

در جزء اوّل«اصول كافي»رواياتى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه ايمان را به عقل مربوط مى سازد،از آن جمله است:

(العقل دليل المؤمن)؛

«عقل راهنماى مؤمن است.»

(العقل حجّة بين اللّه و عباده)؛

«عقل در ميان خدا و بندگان حجّت است.»

(من كان عاقلا كان له دين)؛

«كسى كه عاقل باشد متديّن خواهد بود.»

(انّ الثّواب على قدر العقل)؛

«پاداش اعمال به مقدار عقل آدمى است.»

ريشه همه ى اين مطالب در گفتار نغز و پرارج رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله است كه مى فرمايد:

(اصل دينى العقل)؛

«ريشه ى آئين من عقل است.»

ص:81

متانت رأى و سلامت تشخيص

رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السّلام وقتى از«عقل»سخن مى گويند، منظورشان از عقل،قدرت كشف و اختراع همانند عقل«ريستار كوس» (1)و«ليسيبوس» (2)و يا نيروى اسلحه سازى و اتم شكافى نيست،كه اينها از اعمال پليد شيطان و وسيله تقويت نابكاران و برنده ترين سلاح بر ضدّ عدالت و آزادى است،بلكه منظورشان از عقل همان مفهوم مقدّسى است كه در بخش«ثقافت و ديانت» گفتيم.

در روايات امامان اهل بيت عليه السّلام نشانه هائى براى مرد عاقل گفته شده،كه به برخى از آنها در سه فراز اشاره مى كنيم:

نيروى تشخيص

شخص عاقل بايد بين پرهيزكار و نابكار،بين اهل بهشت و اهل دوزخ،تشخيص بدهد،و آنگاه راهى را كه براى دين و دنيايش مفيدتر است آن را انتخاب كند،صحيحترين و استوارترين

ص:82


1- -ريستار كوس،دانشمند معروف عهد قديم است كه 280 سال،پيش از ميلاد مسيح،از گردش زمين به دور خورشيد،خبر داده است
2- 2) -ليسييوس،دانشمندى است كه دو هزار سال پيش ماده را متشكّل از ذرّات بسيار ريز و متحرّك دانسته است. نظرات پرارزش اين دو دانشمند براساس آزمايش و امكانات لابراتوارى نبود بلكه براساس نبوغ و نيروى دماغى آنان استوار بود.

راهها را برگزيند،چنانكه امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

(العقل ما عبد به الرّحمن،و اكتسب به الجنان،فقيل له و الّذى كان فى معاوية؟فقال:تلك الشّيطنة)؛

«عقل آنست كه به وسيله آن خداوند پرستيده شود و بهشت كسب شود.گفته شد:پس آنچه معاويه داشت چه بود؟فرمود:آن شيطنت بود.»

وظيفه ى عقل به كار انداختن انديشه و درك عميق حقايق اشياء و تشخيص دقيق خير و شر است.آرى عقل،خير و شرّ را تشخيص مى دهد،به خير فرمان مى دهد و از شرّ باز مى دارد.در اين مطلب هيچ ترديد نيست،ولى آنجا كه تصميم به دست انسان باشد و زمام آن را به دست عقل نسپارد،بايد به خداى قادر متعال پناه برد.

اگر انسان عقلش را به كار ببرد،و نيروى انديشه اش را در جائى كه خداوند امر فرموده به كار اندازد،او را به انجام كارهاى نيك و تحصيل خشنودى حضرت پروردگار موفّق مى سازد،و عقلش يك نيروى عقلانى الهى مى شود.ولى اگر آن را در راه حيله و خدعه به كار اندازد،و آن را وسيله ى خيانت و جنايت قرار دهد، يكپارچه شرّ خواهد شد،و عقلش يك نيروى شيطانى خواهد بود.

كوتاه سخن اينكه عقل با آن همه نورانيّت و قداستى كه دارد يك خدمتگذار فرمانبردار است،اگر صاحبش آن را به خير فرمان دهد وسيله فضيلت و هدايت مى شود و اگر صاحبش آن را به شرّ فرمان دهد،وسيله ى زشتى و پليدى مى گردد.معاويه تصميم

ص:83

گرفت كه آن را در خدمت شيطان قرار دهد نه در خدمت رحمان.

يكى از حكماى يونان باستان مى گويد:

«عقل يك مركب راهوار است،آن را به هر طرف متوجّه كنى در آن مسير حركت مى كند.اگر آن را در مسير دين و آئين قرار دهى، راه تقويت درك و بينش مذهبى را در پيش مى گيرد و اگر در راه دنيا به كار اندازى راه ثروت اندوزى و ابزار تأمين آسايش را در پيش مى گيرد.»

جهاد برتر

پيشواى ششم شيعيان امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

(افضل الجهاد من اصبح لا يهمّ بظلم احد)؛

«برترين جهاد از آن كسى است فكر ستم به كسى را در دل نپرواند.»

(اعبد النّاس من اجتنب محارم اللّه)؛

«عابدترين مردم كسى است كه از محرّمات الهى اجتناب كند.»

(افضل العبادة العفاف)؛

«برترين عبادتها،عفّت نفس است.»

(من كفّ اذاه كان فى الجنّة ملكا محبورا)؛

«كسى كه از آزار مردم خود را نگه دارد(نگذارد كه آزارش به مردم برسد(خداوند او را در بهشت همانند فرشته اى زيبا در مى آورد.»

كسى كه احاديث وارده از پيشوايان اهل بيت را در اين رابطه مورد مطالعه قرار دهد،به اين نتيجه مى رسد كه امامان معصوم جلوگيرى از آزار مردم را يكى از پايه هاى ايمان و يكى از اركان

ص:84

اسلام مى شمارند.كه اين تنها راه ايجاد امنيّت و آرامش و عدالت و آزادى است.آنچه در دنيا از جنگ و فتنه و كشت و كشتار پديد مى آيند،به آزار هم نوع و تجاوز انسان به حقوق برادر هم نوع خود برمى گردد،و همه ى آنها در جمله ى تجاوز زورمندان به حقوق بى نوايان خلاصه مى شود.

مرزهاى عقل

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

(العاقل لا يحدّث من يخاف تكذيبه،و لا يسأل من يخاف منعه، و لا يعد ما لا يقدر عليه،و لا يقدم على ما يخاف فوته بالعجز عنه)؛

«شخص عاقل به كسى كه گمان مى كند كه او را تكذيب خواهد كرد حديث نمى گويد،و از كسى كه گمان دارد كه او را محروم سازد چيزى مطالبه نمى كند،و چيزى را كه قدرت ندارد وعده نمى كند،و به چيزى كه گمان دارد كه توان انجام آن را نخواهد داشت اقدام نمى كند».

آرى شخص عاقل هر چيزى را در جاى خود انجام مى دهد و از مواردى كه مورد تهمت واقع مى شود پرهيز مى كند.چيزى را كه توانش را ندارد ترك مى كند و به چيزى كه در توانش مى باشد روى مى آورد.كسى كه به يكى از اينها كه در حديث شريف از آن بازداشته شده اقدام كند خود را در معرض اعتراض و محكوميّت قرار داده است و آن چيزى جز حماقت نمى باشد.

از بررسى احاديث وارده به اين نتيجه مى رسيم كه براى ايمان حقيقى دو پايه است:يكى اخلاق پسنديده،ديگرى استقامت

ص:85

در حق و حقيقت،كه بدون اين دو پايه ايمان بلكه انسانيّت مفهوم ندارد.

رابطه حقّ و اخلاق

معناى حقّ

براى حق معانى مختلفى هست كه منظور از آن در اينجا ثابت و قطعى و ترديدناپذير است.گفته مى شود:(حقّ الامر)؛يعنى فلان موضوع تحقّق يافت و هرگونه شك و ترديد از بين رفت.

فرق بين«حقّ»و«حقيقت»اينست كه«حقيقت»زائيده ى استدلال و برهان است و نشانه ى آنست كه اين انديشه از متن واقع است و ترديدى در آن نيست.ولى«حقّ»زائيده ى زندگى اجتماعى و روابط اجتماعى مردم است و اگر پيوندهاى اجتماعى نبود،از حقّ رائج در عرف مردم،نشانى نبود.روى اين بيان،حقّ لازمه ى زندگى اجتماعى است و همانند آب و نان براى هر اجتماع و روابط دو فرد،دو گروه،و فرد و اجتماع،لازم و اجتناب ناپذير است.

اقسام حقّ

توصيف كامل و جامع حقّ با مفهوم گسترده ى آن بسيار دشوار است،زيرا اقسام بسيارى دارد كه با توجّه به ابعاد مختلف آن،به انواع و اقسام بى شمارى تقسيم مى گردد.

واژه ى حقّ به يك اعتبار به حقوق مالى و حقوق ادبى تقسيم

ص:86

مى گردد،حقوق مالى همانند حق مالكيّت و حق تصرّف در اشياء،و حقوق ادبى همانند حقّ گزينش و حقّ حضانت. (1)

حقوقى مالى نيز به حقوق شخصى و حقوق عينى تقسيم مى گردد،كه در حقوق شخصى،صاحب حق بر اشخاص،حقّ پيدا مى كند،مثلا طلبكار حق دارد كه از بستانكار بخواهد كه طلب او را پرداخت نمايد،و كارفرما حق دارد كه از كارگر بخواهد كه كار مورد معاهده را انجام دهد،و صاحب امانت حق دارد كه امانت خود را از امانتدار مطالبه نمايد،و يا از او بخواهد كه در امانت تصرّف نكند.ولى در حقوق عينى،صاحب حق،حقّ تصرّف در عين اشياء و يا منافع آن دارد.

و به اعتبار ديگر،به حقوق خاصّه و حقوق عامّه تقسيم مى شود.

در حقوق خاصّه،صاحب حقّ و يا ولى آن مى توانند حقّ خود را استيفا كنند،مثلا اگر جنحه و جنايتى واقع شده،شخص مصدوم و يا ولى مقتول حقّ دارند كه حقّ خود را از مرتكب جنايت به صورت قصاص و يا ديه استيفا كنند،و يا از حقّ خود بگذرند و طرف را مورد عفو قرار دهند.اين دسته از حقوق را

ص:87


1- -حقّ نگهدارى،سرپرستى و رعايت مصالح كودك را،حقّ حضانت گويند،كه از آن پدر و مادر است و به هنگام طلاق،حق حضانت پسر تا دو سالگى و دختر تا هفت سالگى از آن مادر است(فقه الامام جعفر الصادق، جلد 5،ص 313).« [1]مترجم»

«حقّ النّاس»مى گويند.ولى حقوق عامّه همانند حدود و ديگر مقرّرات شرع مقدّس اسلام است،كه براى حفظ آسايش و آرامش جامعه،در مورد كيفر تبهكاران مقرّر شده است.اين دسته از حقوق را«حقّ اللّه»مى نامند كه هيچكس حقّ عفو و گذشت در اين حقوق ندارد. (1)

حقّ،زيربناى اخلاق

علم اخلاق،راه و روش زندگى را تعيين مى كند،و آنچه را كه انسان بايد انجام دهد و يا شايسته است كه انسان ترك كند،به او مى آموزد.بدون ترديد«حق»آنست كه بايد از آن پيروى كرد،و باطل چيزى است كه بايد از آن اجتناب نمود.و از همين جا رابطه ناگسستنى حقّ و اخلاق روشن مى شود،و ثابت مى شود كه «حقّ»زيربناى اخلاق است و شالوده ى تعاليم اخلاقى براساس حق استوار مى باشد.آرى مرزبانى اخلاق را،حق به عهده دارد، مرزهاى آن را تعيين مى كند و از پايمال شدن حدود آن حراست مى كند.و بر صاحب حقّ واجب و لازم مى شمارد،كه از حدود آن خارج نشود،و در گرفتن حقّ،از شيوه ى ناپسنديده دورى گزيند،و پاى از گليم خود بيرون نگذارد.

ص:88


1- -جامع ترين كتاب در مورد حقوق،«رساله ى الحقوق»از امام زين العابدين عليه السّلام مى باشد،كه مرحوم علاّمه مجلسى متن آن را در جلد پنجم بحار الانوار آورده است.بر اين كتاب پرارج شرحهاى بسيارى نوشته شده،كه بهترين آنها«شرح رسالة الحقوق»مرحوم قبانچى است.«مترجم»

تعاليم اخلاقى بر حقوق ناشى از پيمان و قرارداد،اهميّت بسيارى قائل شده،و بر وفا به عهد و عمل به تعهّد،تأكيد فراوان نموده است.و لذا كسى كه پيمان بسته،دقيقا بايد به پيمان خود پاى بند باشد،مگر در مواردى كه در زير اشاره مى كنيم؟

اگر دو نفر با ميل و رغبت خود قراردادى را امضا كردند،و يا شخصى به وسيله ى عهد و نذر و سوگند چيزى را بر خود واجب كرد،آيا به هرحال بايد آن را انجام دهد،و يا در مواردى مى تواند از آن تخلّف كند؟

در پاسخ بايد يادآور شويم كه عمل به پيمان و وفا به عهد فقط در جائى ضرورى و اجتناب ناپذير است كه با هيچيك از معيارهاى اخلاقى منافات نداشته باشد،اگر در موردى عهد و پيمان برخلاف معيارهاى اخلاقى باشد،هرگز انسان به انجام آن موظّف نمى باشد،مانند پيمانهاى اجبارى و يا در مواردى كه طرف ديگر قرارداد،غشّ در معامله و تدليس در كالا انجام دهد، و يا جنس معيوب تحويل دهد،و يا مغبون كند و اجحاف نمايد، در همه اين موارد انسان حقّ فسخ دارد،و لازم نيست كه به پيمان و قرارداد خود وفا كند.روى اين بيان آنچه در ميان مردم شايع است كه هركس پيمانى ببندد و قراردادى را امضا كند،حتما بايد به پيمان خود وفادار باشد،همه جا صادق نيست،بلكه در مواردى صادق است كه بر پايه ى موازين شرعى و معيارهاى اخلاقى باشد،وگرنه به صورت يك جانبه هم مى توان قرارداد را به هم زد و به مضمون آن عمل نكرد.پس معيارهاى اخلاقى پايه

ص:89

و اساس پيمانها و قراردادها مى باشد و تنها محور و ميزان در فسخ و يا استحكام پيمانها و تعهّدها همان معيارهاى اخلاقى مى باشد.

و بدين گونه قاعده ى نفى عسر و حرج هر مورد مشقّت بار را شامل مى شود،حتّى اگر انسان از روى ميل باطنى خود به آن تن دهد.

حقّ همسايه

روشن ترين مثالى كه از پيوند ناگسستنى حقّ و اخلاق پرده برمى دارد،حقوق همسايه در اسلام است.

آئين مقدّس اسلام بر صاحب حق،فرض و لازم مى دارد كه در ملك خود هرگز تصرّفى نكند كه موجب ضرر و ناراحتى همسايه باشد،به ويژه در مواردى كه بيرون از حدّ متعارف باشد.

اگر انسان در ملك خود ساختمان بلند و بالا بسازد،كه مورد نياز زندگى و يا به خاطر دفع خطر)چون دزد(نباشد،بلكه براى سلب آسايش همسايه،و به منظور جلوگيرى از نور و هوا باشد، شديدا ممنوع است،و هرگز حدود آزادى و اختيار مالك در ملك خود به اين وسعت و گسترش نيست.

آرى حق تصرّف مالك،همانند واژه ى آزادى،محدود و مشروط به اينست كه سلب آزادى از ديگران نشود.

آئين مقدّس اسلام در مقام قانون گذارى،به انسان والاترين ارزشها را قائل شده،و او را محور و نقطه ى پرگار در مصالح و

ص:90

مفاسد قرار داده،كه ميزان مشروعيّت در نفى و اثبات بر محور آن مى چرخد.

روى اين بيان،لازمست كه همه ى قوانين عاليه ى اسلام را بر اين اساس تفسير كنيم،و هر حكمى برخلاف آن يافت شود،آن را كنار بزنيم و از كتابهاى فقه اسلامى به دور اندازيم.

يكى از وكلاى دادگسترى بيروت،در گفتار مفصّلى كه در سرمقاله ى مجلّه ى دادگسترى بيروت،چاپ و منتشر شد،چنين نوشت:

«آئين مقدّس اسلام،نخستين آئين اجتماعى است كه قوانين اخلاقى را در يكجا گرد آورد،و معيارهاى اخلاقى را به صورت قانون درآورد و به آنها قدرت قانون بخشيد.و راستى و درستى و شرافت و مروّت را بر پايه ى حقّ استوار ساخت،كه بدون آن سست و بى بها خواهند بود.

افق تعاليم حياتبخش اسلام،از همه ى اديان و مذاهب گسترده تر است،كه عقل و اخلاق دو زيربناى مستحكم آن را تشكيل مى دهند.پس آنچه عقل سليم بپذيرد و معيارهاى اخلاقى بر آن منطبق باشد،از احكام شريعت مقدّس اسلامى به شمار مى رود». (1)

آئين مقدّس اسلام از نظر اينكه آئين همه ى انسانها در طول اعصار و قرون است،بايد پاسخگوى همه ى نيازمنديهاى جامعه بشريّت باشد.و براى اينكه يك آئين،پاسخگوى همه ى

ص:91


1- -مجلّه المحامى،سال 16 شماره 4،چاپ بيروت.

نيازمنديها باشد،لازمست كه توجّه خاصّى به مصالح انسانها داشته باشد،و هر چيزى را كه به حال جامعه سودمند باشد، استخدام كند،تا انسان را به سوى زندگى بهتر سوق دهد،و در اين راه از به كار گرفتن هيچ دانش و فرهنگ و فلسفه و اخلاقى فروگذار نباشد.

مفاهيم انسانيّت در سخنان امام جعفر صادق عليه السّلام

پيش درآمد

پس از استمداد از آفريدگار جهان و تقديم درود بيكران بر خاتم پيامبران،و اهل بيت عصمت و طهارت،عصر ما،عصر برخورد افكار و آراء،و غربال شدن عقايد گوناگون،و تشخيص افكار سودمند از آراى فاسده است.

غربال كردن افكار به معناى صحيح آن،بدون احاطه به همه ى مسائل مربوطه و مقايسه ى همه ى آنها در تمام ابعاد، امكان پذير نيست.

يك پژوهشگر،همانند قاضى كه به گفتار متخاصمين گوش فرا مى دهد و براساس قوانين مربوطه به داورى مى نشيند؛بايد به همه ى ابعاد مختلف موضوع مورد نظر احاطه پيدا كند،تا بتواند افكار و عقايد درست را از نادرست باز شناسد، پذيرفتني ها را بپذيرد و دور انداختني ها را دور بيندازد.

كسانى كه در قضاوت شتاب مى كنند و در برخورد با يك نظريه،كه براى آنها تازگى دارد،ادّعا مى كنند كه اين نظريّه يك

ص:92

پديده ى تازه است،و از ابتكارات عصر حاضر است،و اين داوريها را بدون بحث و كنكاش ابراز مى دارند،از شيوه ى پژوهشگران خارج مى شوند،و از حدود دانش و عدالت بيرون مى روند،كه چنين داورى شتابزده از دائره ى علم و عدالت بيرون است.

نگارنده در اين صفحات در پى آنست كه در دل جوانان و نونهالان،عشق به تحقيق و اشتياق به كنكاش ايجاد كند،تا در مورد آنچه مى خوانند و مى شنوند،شتابزده قضاوت نكنند،و هر چيزى را بدون تحقيق،تازه و ابتكارى نپندارند،كه اين داوريها با سرنوشت آنها مربوط مى شود،و تاريخ پرافتخار نياكانشان را بى فائده و توخالى جلوه مى دهد،و ضرر آن به خودشان باز مى گردد،كه رابطه ى آنها را با ميراث گرانبهاى نسلهاى گذشته، قطع مى كند و ارزش والاى افكار و اقوال پيشينيان را از بين مى برد.

من به خداى بزرگ سوگند مى خورم،كه كتابهاى بسيارى خواندم و افكار و نظريّات بسيارى از دانشمندان شرق و غرب،از گذشته ى بسيار دور تا عصر جديد را مورد تحقيق و كنكاش قرار دادم،چيزى مفيد به حال جامعه نيافتم،جز اينكه ريشه ى آن را در فرهنگ غنى و پرمايه ى اسلام يافتم،و به جرأت ادّعا مى كنم كه ريشه همه افكار و اقوال سودمند در سخنان اهل بيت،و به ويژه در سخنان گهربار امير مؤمنان عليه السّلام و امام صادق عليه السّلام موجود است.

قسمتى از كلمات درربار امير مؤمنان عليه السّلام را در كتاب«على و

ص:93

القرآن»آوردم و اينك نمونه هائى از سخنان پرارج امام صادق عليه السّلام را در اين صفحات مى آورم.

در اينجا فرازهائى از سخنان آن بزرگوار را در مورد:حقيقت دين،شناخت،حقّ،خير،آزادى،بلاغت و ديگر پايه هاى زندگى آوردم و آنها را با نظريّات و افكار به اصطلاح ابتكارى مقايسه نمودم،و اثبات كردم كه پيشواى ششم آنها را صدها سال پيش از مدّعيان ابتكار بيان فرموده است.

امام صادق عليه السّلام،مشكلات زندگى را كه همه با آن دست وپنجه نرم مى كنند،بازگو كرده،راه حل آن را نيز بيان فرموده است.

راه حلّى كه آن حضرت ارائه مى دهد بسيار ساده و همه فهم است،شخص بى سواد آن را مى فهمد و شخص تحصيل كرده نيز از آن بهره مى برد.زيرا او متن واقع را بيان مى كند و ويژگى واقع، روشنى و سادگى آنست.

جالب توجّه اينكه،در احاديث اهل بيت عصمت و طهارت تصريح شده كه گفتگوى آنان از حلّ مشكلات زندگى،ارائه راه حلّ گذرا نيست،بلكه شيوه ى علمى حلّ مشكل،و درمان قطعى مشكلات و ريشه كن ساختن آن نيز در دست آنهاست.فى المثل،امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

(ثلاثة اشياء،يحتاج اليها النّاس:الامن و العدل و الخصب)؛

«سه چيز است كه همگان به آن نياز دارند:

1.امنيّت،

2.عدالت،

ص:94

3.آسايش.

و مى فرمايد:

(ان يسلم النّاس من ثلاثة،كانت سلامة شاملة:

لسان السّوء،و يد السّوء،و فعل السّوء)؛

«براى تندرستى همگانى بايد از سه چيز سالم باشند:

زبان بد،

دست بد،

رفتار بد.

صدور اين حقايق والا از خاندان عصمت و طهارت،جاى شگفت نيست،كه دانشهاى آنها يا از قرآن كريم سرچشمه مى گيرد كه روشنگرى هر چيزى در آنست،و يا از علوم رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله الهام مى گيرد كه هرگز به هواى نفس سخن نگويد.

بسيار نزديك است روزى كه همه ى مردم جهان معتقد شوند كه آنچه اهل بيت پيامبر گفته اند همه اش حقّ است و ترديدى در آن نيست،آن سان كه در مورد كروى بودن زمين،پس از اختلاف طولانى،اتّفاق نظر يافتند.

هنگامى كه در اين صفحات از مفاهيم انسانى و معيارهاى اخلاقى،از ديدگاه امام صادق عليه السّلام سخن مى گوئيم،در واقع از معيارهاى اخلاقى در قرآن كريم و سنّت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله گفتگو مى كنيم،كه سخنان امامان اهل بيت با متن قرآن و احاديث رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله موبه مو مطابقت دارد،چنانكه امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

«هرگز سخنى برخلاف قرآن از ما نپذيريد،كه هرگاه ما سخن بگوئيم،

ص:95

برطبق قرآن كريم مى گوئيم و برطبق سنت پيامبر سخن مى گوئيم.ما فقط از خدا و پيامبر خدا،حديث مى گوئيم.ما هرگز از فلان و بهمان سخن نمى گوئيم تا در سخنان ما تناقض يافت شود.سخن آخرين ما همانند سخن اوّلين ماست،و سخن نخستين ما گواه سخن آخرين ماست.

هركس به جز اين از ما سخن بگويد،آن را به سوى گوينده اش باز گردانيد و بگوئيد:شما داناتريد به آنچه آورده ايد،گفتار ما با نور و حقيقت همراه است،هر سخنى كه عارى از حقيقت و خالى از نور باشد،گفتار شيطان است».

بايد اضافه كنم:آنچه در اينجا آورده ام،همه ى كلمات پرارج امام جعفر صادق عليه السّلام در اين زمينه نمى باشد،بلكه فقط قطره اى از درياى سخنان حكيمانه و تعاليم حياتبخش آن حضرت است، كه همين مقدارش براى اثبات هدف و مقصد ما كافى است. (1)

خواننده ى گرامى از لابه لاى اين سخنان حكيمانه،در مى يابد كه معارف عاليه ى اسلام بسيار غنى و پرمايه است،و هرگز نيازى ندارد به آنكه از تعاليم جديد غربى يا شرقى چيزى بر آن افزوده شود.و به اين نتيجه مى رسد كه فرهنگ اسلام حقايق فراوانى براى صدور دارد و نيازى به واردات ندارد.

از خداوند منّان به احترام پيامبر و اهل بيتش خواهانم،كه توفيق دنبال كردن اين سرى از معارف را به ما عنايت فرمايد،كه

ص:96


1- -سخنان گرانسنگ امام جعفر صادق عليه السّلام را علامه ى فقيد،آية اللّه سيد محمد كاظم قزوينى قدس سره در مجموعه اى به نام«موسوعة الامام الصادق» گرد آورده كه 30 جلد از آن تاكنون منتشر شده است.

سپاس و ستايش در آغاز و فرجام از آن اوست.

روش تكاملى امام عليه السّلام

به خدمت امام صادق عليه السّلام گفته شد:

«شالوده ى كار خود را بر چه اساسى بنياد نهادي؟».

حضرت فرمود:

«دانستم كه ديگرى وظيفه ى مرا انجام نخواهد داد،پس خود تلاش كردم.و دانستم كه خداوند بر من احاطه ى علمى دارد،پس از او شرم كردم و دانستم كه روزى مرا ديگرى نخواهد خورد،پس آرامش يافتم،و دانستم كه فرجام كار من مرگ است،پس خود را مهيّا ساختم».

سؤال كننده به خوبى مى داند كه هدف اصلى امام در زندگى تأمين معاش و تحصيل ثروت و به دست آوردن جاه و مقام نيست،بلكه هدف آن حضرت پيمودن راه خير و كمال است،و راهى كه آن حضرت دنبال كند،اسوه و سرمشق همگان است،از اين رهگذر از راه و روش آن حضرت مى پرسد،تا آن را باز شناسد و در زندگى خود از آن سرمشق بگيرد،كه آن راه حقيقت و فضيلت است.پس امام عليه السّلام به او فرمود كه شيوه رفتار خود را بر چهار پايه استوار نموده است:

1.به خوبى مى داند كه براى انسان جز از آنچه خود تلاش كرده،سود نخواهد برد،و هرگز كشته ى ديگرى را درو نخواهد كرد،و اگر در وظايف خود سستى كند،چيزى و يا كسى به او سود نخواهد داد،پس اگر كسى شرافت و كرامت خود را دريابد

ص:97

و بخواهد به مقام والائى برسد،هرگز نبايد در تلاش خود سستى كند و به غير خدا توكّل نمايد.

پرواضح است كه هيچكس از تعاون و همكارى ديگرى بى نياز نيست،اگرچه از مقام ارجمندى برخوردار باشد،ولى تعاون غير از دلبستگى است،كه دلبستگى به غير خدا،از ارزش انسان مى كاهد و او را از هستى ساقط مى كند.

ولى همكارى با ديگران همانند استخدام ديگر اعضاى بدن است،كه انسان با استمداد از اعضا و جوارح خويش و استخدام ديگر انسان ها به اهداف والاى خود قدرت پيدا مى كند.

2.شرم از خدا پايه ى همه ى فضائل انسانى است،هركس از خدا بترسد و از او شرم كند،هرگز سستى نمى كند،دوروئى نمى كند،دروغ نمى گويد،دامنش را آلوده نمى سازد،دست به اموال ديگران دراز نمى كند،و از غير خدا فرمان نمى برد؛و در اين صورت همه ى حقايق بر او كشف مى شود و با شجاعت و ايمان وصف ناپذير به فرمانهاى پروردگار عمل مى كند.ولى كسى كه از مردم بترسد،شخصيّت خود را از دست مى دهد،و از فضيلت شجاعت و صداقت و حقيقت محروم مى شود،و با پليدى ريا و دروغ و دوروئى آلوده مى گردد.

3.اطمينان كامل بر اينكه روزى انسان تضمين شده است و هرگز ديگرى نمى تواند روزى انسان را بخورد.

در اينجا يك پرسش مطرح مى شود و آن اينكه:چگونه ادّعا مى كنيد كه هرگز كسى نمى تواند روزى انسان را بخورد.در

ص:98

صورتى كه هزاران نفر از خون و پول ديگران زندگى مى كنند؟!و امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:«درهم حلال يكجا جمع نشود».

و جدّ بزرگوارش امير مؤمنان مى فرمايد:(ما جاع فقير الاّ بما متّع به الغنيّ)؛

«هيچ بى نوائى گرسنه نمى شود،جز به سبب رفاه طلبى و لذّت جوئى ثروتمند».

و فرمود:(ما رأيت نعمة موفورة.الاّ والى جانبها حقّ مضيّع)؛

«هيچ نعمت گسترده اى نديدم،جز اينكه تباه شدن حقّ ديگرى را در كنار آن ديدم».

در پاسخ بايد توجّه داشت كه منظور امام صادق عليه السّلام از فراز ياد شده،اين نيست كه راه اجحاف و تعدّى و تجاوز بسته شده، بلكه منظور اينست كه اين همه درگيرى و كشمكش،كه در ميان مردم رائج است،كارى بيجا و بى فائده است و انگيزه اى جز جهالت ندارد،و تا هنگامى كه انسان برحسب متعارف تلاش كند،روزى تعيين شده خواهد رسيد.

و لذا مى بينيم كه در حديث ديگرى آمده است:

(ما اخطأك لم يكن ليصيبك،و ما اصابك لم يكن ليخطئك، و لو اجتمع النّاس على ان ينفعوك لم ينفعوك،الاّ بشىء كتبه اللّه عليك)؛

«آنچه از دست تو در رفت،هرگز مقدّر نبود كه به تو برسد،و آنچه به تو رسيد،مقدر نبود كه از تو ضايع شود.اگر همه ى مردم جمع شوند كه فائده اى به تو برسانند،جز آنچه را كه خداوند مقدّر فرموده،به تو

ص:99

نخواهند رسانيد».

هنگامى كه واقعيّت جهان چنين است،شايسته است كه هيچكس جز به خدا توكّل نكند،و جز به تلاش خويش چشم ندوزد،و با همگان با شيوه اى نيكو رفتار كند،و از هرگونه كشمكش و منازعه دورى گزيند.

4.آمادگى براى مرگ،كه موجب ترس از عاقبت و پا برجائى در اعمال خير و تلاش براى رهائى از خطرات و دورى از شهوات و لذايذ مادى و مسابقه در خيرات و اعمال شايسته مى باشد.

يكتائى خداوند

از محضر امام صادق عليه السّلام پرسيدند:

«دليل يكتائى خداوند چيست؟».فرمود:

(ما بالخلق من حاجة الى اكثر)؛

«جهان خلقت نيازى به بيشتر ندارد.»

علماى كلام به اين بيان امام ششم اعتماد نموده،دليلى بر يكتائى خداى متعال و نفى شريك حق تعالى آورده اند،كه توضيح آن چنين است:

اگر در جهان هستى دو خداوند باشد،اگر يكى از آنها بدون همكارى ديگرى،بر آفرينش جهان هستى،توانا باشد،وجود ديگرى بيهوده خواهد بود،كه خداى حكيم از كار عبث منزّه مى باشد.و اگر يكى از آنها بدون همكارى ديگرى قادر به آفرينش نباشد،عاجز خواهد بود،كه شخص عاجز به درد

ص:100

خدائى نمى خورد،پس به ناچار بايد خداوند يكى باشد و شرك محال است.

به تعبير ديگر:مفهوم«الوهيّت»ايجاب مى كند كه از نظر قدرت،سلطنت و آفرينش جهان،يكى باشد،و گرنه عنوان الوهيّت صادق نخواهد بود.

از امام صادق عليه السّلام پرسيدند:دليل وجود آفريدگار چيست؟

فرمود:چه شغلى دارى؟گفت:براى تجارت مسافرت دريائى مى كنم.

فرمود:آيا تاكنون اتّفاق افتاده كه سوار كشتى شوى،كشتى بشكند،روى تخته چوبى بمانى،و دستخوش امواج دريا شوي؟ آيا در چنين حالى متوجّه قدرتى شده اى و از اعماق دل به او ستايش و نيايش نموده اى؟!

گفت:آرى.

امام عليه السّلام فرمود:همان قدرتى كه در آن لحظات انقطاع،به او متوجّه و متوسّل شده اى،خداوند متعادل است.

علماى كلام و فلاسفه ى اسلام،كتابهاى بسيارى در اثبات صانع نوشته اند،كه همين عبارت كوتاه امام عليه السّلام ما را از كتابهاى قطورى كه در اين زمينه نوشته شده،و به استدلال و برهان پرداخته شده،بى نياز مى كند،كه اعتقاد به وجود آفريدگار با سرشت انسان آميخته است،و نياز به استدلال ندارد و به اصطلاح«فطرى»است.

در برخى از مكتبهاى فلسفى كه در عصر ما رواج دارد،آمده

ص:101

است:شناخت پروردگار بر تجربه و برهان نياز ندارد،بلكه احساس درونى و دريافت باطنى است،كه انسان آن را از اعماق دلش در مى يابد.

گاندى مى گويد:«خداوند متعال همان قدرت بيكرانى است كه به وهم نيايد و در مغز نگنجد،او همان قدرتى است كه ما قادر به شناخت او نيستيم،بلكه او را از درون خود درمى يابيم و مى دانيم كه قدرت ناپيدا كرانه اى بر ما سيطره دارد و از ناخن، نسبت به گوشت انگشت،به ما نزديكتر است.به راستى خداوند در درون هر يك از ما موجود و محسوس است».

ص:102

دفتر 3

اشاره

ص:103

ص:104

بدعت گزار گمراه

امام صادق عليه السّلام فرمود:

(من دعا النّاس الى نفسه و فيهم من هو اعلم منه،فهو مبتدع ضالّ)؛

«كسى كه مردم را به سوى خودش دعوت كند، درحالى كه در ميان مردم داناتر از او وجود داشته باشد،او بدعتگزار و گمراه است.»

هنگامى كه دو نفر دانشمند موجود باشند و يكى از آنها داناتر از ديگرى باشد،بر كسى كه اعلم نيست واجبست كه مردم را به سوى اعلم راهنمائى كند،به شرط اينكه به دين و عدالت او اطمينان داشته باشد،ولى اگر دين و عدالت او مورد اعتماد نباشد،راهنمائى كردن به سوى او حرامست و عمل كردن به گفتار او جايز نيست اگرچه از نظر علمى به مراحل بسيار والائى رسيده باشد.امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

(كفى بخشية اللّه علما،و كفى بالاغترار باللّه جهلا،انّ اللّه يغفر للجاهل سبعين ذنبا،قبل ان يغفر للعالم ذنبا واحدا،و من تعلّم و عمل للّه دعى فى ملكوت السّموات عظيما)؛

«دانشى بالاتر از خوف و خشيت پروردگار نيست،و جهالتى بالاتر از گستاخى در برابر خداوند نيست؛خداوند متعال هفتاد گناه جاهل را مى آمرزد پيش از آنكه از يك گناه عالم بگذرد؛كسى كه براى خدا دانش فراگيرد و براى خدا به آن عمل كند در ملكوت آسمانها بزرگ خوانده مى شود.»

ص:105

زهد(پارسايى)

از محضر امام صادق عليه السّلام پرسيدند:معيار زهد چيست؟

فرمود:ميزان«زهد»گفتار خداوند تبارك و تعالى است كه مى فرمايد:

(لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ)؛

«بر آنچه از شما گذشته اندوهگين نباشيد و بر آنچه بر شما عطا فرموده شادمان نباشيد.» (1)

شخص عاقل هرگز در مورد چيزى كه واقع شده،نمى گويد، اى كاش نمى شد،و در مورد چيزى كه واقع نشده نمى گويد:

اى كاش مى شد.

آورده اند كه«بزرگمهر»هرگز شادمان و يا اندوهگين ديده نشد،در اين رابطه از خود وى پرسيدند،در پاسخ گفت:«آنچه از دست رفته هرگز با اشك حسرت ريختن برنمى گردد،و آنچه رخ مى دهد با اظهار وجد و سرور جاودانه نمى شود».

و در حديث آمده است كه واژه«لو»(اگر،اى كاش)كليد رمز اعمال شيطانى است.

به خاطر دارم كه در ضمن مطالعات خود چنين خواندم:يكى از تجّار بزرگ آمريكا همه ثروت خود را كه به چند ميليون مى رسيد در ضمن يك آتش سوزى از دست داد،يكى از آشنايانش براى تسلّى به ديدارش شتافت و او را بسيار عادى

ص:106


1- -سوره حديد،آيه 23.

يافت،گوئى هيچ حادثه اى برايش روى نداده است،از او پرسيدند:چگونه است كه ترا مضطرب و نگران نمى بينم؟در پاسخ گفت:«حزن و اندوه بر آنچه از دست رفته سودى ندارد، من هم اكنون همه انديشه ام را صرف اين معنى كرده ام كه چگونه آن ثروت را از نو به دست آورم؟و اين براى من از هر موضوع ديگرى مهمتر است.»

بلاغت

امام صادق عليه السّلام فرمود:

(من عرف شيئا قلّ كلامه،و انّما سمّى البليغ،لانّه يبلّغ حاجته بايجاز)؛

«كسى كه چيز فهم باشد كمتر سخن مى گويد،به آدم بليغ از اين جهت بليغ مى گويند كه مقصود خود را با كلمات كوتاهى بيان مى كند.»

و فرمود:

(ثلاثة فيها البلاغة:

القرب من المعنى و البعد عن حشو الكلام و الدّلالة بالقليل على الكثير لجست البلاغة بجدّة الّسان،و لا بكثرة الهذيان،و لكنّها اصابة المعنى و قصد الحجّة)؛

«سه چيز نشانه بلاغت است:

نزديك شدن به معناى مقصود

ص:107

دورى جستن از سخن بيهوده

بيان كردن معانى بلند با الفاظ كوتاه

بلاغت با بلبل زبانى،و رطب و يابس به هم يافتن نيست،بلكه بلاغت عبارت از رسيدن به معناى مقصود با رعايت اقتصاد در استخدام الفاظ مى باشد.»

بسيارى از دانش پژوهان دو واژه«ادب»و«بلاغت»را با يكديگر اشتباه مى كنند و آنها را يك واقعيت مى پندارند، درصورتى كه فرق در ميان آن دو بسيار است.

بر واژه«ادب»مراحل مختلفى گذشته،كه در هر مرحله اى به يك معنى دلالت مى كرده است،در عهد جاهلى به معناى كمال نفسانى به كار مى رفت و به صاحب اخلاق شايسته،اديب گفته مى شد.و از اينجاست كه در حديث شريف آمده است:(ادّبنى ربّى فاحسن تأديبى)؛يعنى

«پروردگارم مرا تربيت نمود و تربيتم را به نحو شايسته اى فرمود.»

و در عصر امويان به طبقه معلّمان اطلاق مى شد و به آموزگار واژه«مؤدّب»را به كار مى بردند.

و در عصر عبّاسيان در مورد كسانى كه با شعر و لغت و مثل و جنگ آشنا بودند،به كار مى رفت.

ولى در عصر ما واژه«اديب»در مورد گويندگان،نويسندگان، و دانشمندانى به كار مى رود كه از زندگى عمومى انسانها و حوادث مختلف توده ها سخن مى گويند و با احساسات و خيالات خود آن را رنگ آميزى مى كنند و با معيارهاى خويش در

ص:108

پيرامون آنها به داورى مى پردازند و آن را خير و يا شرّ مى نامند و مردم را در جهت اميال و اهداف خود سوق مى دهند.و در مواردى شخص اديب كارى با زندگى جامعه بشرى ندارد و همه همّتش اينست كه يك قطعه ادبى به نظم و يا به نثر پديد آورد كه براى شنوندگان جالب و جاذب باشد.

امّا واژه«بليغ»از روز پيدايش علم بلاغت تا به امروز،به معناى گوينده ايست كه بتواند منظور خود را به روشنى و اختصار و به زبان عربى فصيح بيان كند و از محدوده موضوع خارج نشود.

كوتاه ترين تعبيرى كه در تعريف بلاغت گفته شده همان تعبير امام صادق عليه السّلام است كه فرمود:

«بيان كردن معانى بلند با الفاظ كوتاه»و يا:

«رسيدن به معناى مقصود با رعايت اقتصاد در استخدام الفاظ،و ميانه روى در آوردن دليل و برهان.»

پس هركسى كه بتواند معناى مورد نظرش را با الفاظ كوتاه و بيان روشن ادا نمايد او بليغ است،خواه اين بيان براى مردم سودى داشته باشد و يا به جز زيبائى و گيرائى هيچ سود ديگرى نداشته باشد.

آرى رعايت قواعد عربى و نكات ادبى،لازمه بلاغت است و هرگز از آن جدا نمى شود،اگر چه ممكن است در مواردى بلاغت از آن جدا شود،زيرا امكان دارد كه انسان از مطلب و مقصود خود با تعبير زيبا و اسلوب شيوا به اختصار سخن بگويد و در

ص:109

عين حال اطّلاعات گسترده اى از فنون ادبى نداشته باشد،و در نتيجه مى توان گفت:«هر اديبى بليغ است،ولى هر بليغى اديب نيست.»

آزادى و خوشبختى

امام صادق عليه السّلام فرمود:

(خمس خصال من لم تكن فيه واحدة منها فليس فيه كثير مستمتع:

الوفاء و التدبير و حسن الخلق و الخامسة تجمع هذه الخصال كلّها و هى الحريّة)؛

«پنج خوى پسنديده هست كه هركس يكى از آنها را نداشته باشد،او چندان سودمند نيست،آن پنج خصلت عبارتند از:

وفا

تدبير

حياء

اخلاق پسنديده

حريّت و آزادى،كه جامع آن خصلتهاى پسنديده است.»

و فرمود

(و خمس خصال من فقد واحدة لم يزل ناقص العيش،زائل العقل، مشغول القلب،و هى صحّة البدن،و الأمن،و السّعة فى الرّزق، و الانيس الموافق).

ص:110

قيل له:و ما الانيس الموافق؟قال:

(الزّوجة الصّالحة،و الولد الصّالح،و الخليط الصّالح،و الخامسة و هى تجمع هذه الخصال كلّها الدّعة)؛

«پنج خصلت است كه هركس يكى از آنها را نداشته باشد همواره زندگي اش دچار كمبود و عقلش دستخوش اضطراب و دلش مضطرب و نگرانست،آن پنج خصلت عبارتند از:

صحت بدن

امنيّت

وسعت روزي

انيس موافق

گفته شد:انيس موافق چيست:فرمود:

«همسر شايسته،فرزند شايسته،رفيق شايسته»

امّا پنجمى كه همه اينها را دربردارد عبارتست از آسايش و آرامش».

اگر يك نويسنده جامعه شناس كتابهاى قطورى را در پيرامون سعادت و خوشبختى بنويسد و اصول آن را ريشه يابى كند،جز همان پايه هاى چهارگانه را نخواهد يافت،و جز به همان نتيجه نخواهد رسيد كه امام ششم استنتاج فرموده است.

آرى آسايش و آرامش نتيجه طبيعى صّحت بدن،امنيّت،رفاه و يار دمساز مى باشد كه انسان همواره براى آنها تلاش مى كند و از آنها دفاع مى كند و براى پيشرفت توده ها و بالا رفتن سطح افكار ملّتها و ايجاد عدالت و اخلاص در حكومتها،از آنها اسوه و الگو

ص:111

انتخاب مى كند،و همه انسانها با اختلاف زياد در طرز تفكّر و آداب و رسوم و اديان،در اين هدف همگام و همراهند و همگى به سوى ايجاد امنيّت،آسايش،آرامش و تندرستى گام مى سپارند.

ممكن است گفته شود كه پيوند آسايش و آرامش با امنيت و تندرستى و رفاه زندگى بديهى است كه نيازى به شرح و تفصيل ندارد ولى رابطه وفا و حيا و تدبير و حسن خلق با آزادى چيست؟و چگونه است كه امام عليه السّلام فرموده است:حريّت و آزادى همه آنها را در بردارد!

در پاسخ مى گوئيم:واژه«حريّت»گاهى به معناى رهائى از شهوات و هواهاى نفسانى به كار مى رود،و گاهى به معناى رهائى از تقليد و دنباله روى مى آيد،و هنگامى به معناى رهائى از نيروى مهاجم و دشمن متجاوز استعمال مى شود،حريّت به هر كدام از معانى سه گانه باشد،از دست دادن آن مستلزم از دست دادن اراده و شخصيت است،زيرا كسى كه اسير عواطف و تأثّرات روحى است و يا گرفتار پيروى قهرى از فرمان ديگرى است،توان تدبير امور و عمل به پيمان و سلوك اخلاقى و به كار بستن اصول عفّت نفس ندارد و چاره اى جز تسليم و خضوع برايش وجود ندارد.

از اينجاست كه امام صادق عليه السّلام آزادى را ريشه همه فضائل اخلاقى،و بردگى و بندگى را ريشه همه رذائل اخلاقى دانسته،و عامل همه مشكلات فردى و اجتماعى را در آن جستجو مى كند.

به جرأت مى توان گفت:اگر نسل جوان از راهنمائيهاى ارزنده

ص:112

امام صادق عليه السّلام آگاه باشند،هرگز فكر بى بندوبارى و بى اعتنائى به تعاليم مذهبى را به مغز خود راه نمى دهند،و ايمان قطعى پيدا مى كنند كه عقايد مذهبى رابطه محكم و ناگسستنى با شئون زندگى دارد،و خير و سعادت جامعه بشرى را در رأس اهداف خود قرار داده است.و باور مى كنند هرچه به سود و صلاح جامعه است در ريشه مذهب جاى دارد.

اين طور نيست كه دين فقط منافع مادّى و يا روح معنوى باشد، بلكه آنچه در زندگى بشر از خير و شر،سود و ضرر،زشت و زيبا يافت مى شود،آنچه خير و زيباست و مفيد به حال انسان است آن دين است،خواه مادّى باشد يا معنوى.

و در پايان اين بخش از خوانندگان گرامى مى پرسيم:

شما كه تاكنون صدها صفحه در پيرامون آزادى و خوشبختى از نويسندگان شرق و غرب خوانده ايد،آيا تاكنون به گفتارى بهتر از سخن نغز و پرمغز امام صادق عليه السّلام در اين رابطه برخورد كرده ايد؟ و آيا تعبيرى بهتر و گوياتر از سخنان آن حضرت ديده ايد كه دريافتهاى دلتان را بهتر از ايشان در قالب الفاظ بيان كند؟

اصالت از آن عمل است و بس

به خدمت امام صادق عليه السّلام گفته شد:گروهى از مردمان خدا را معصيت مى كنند و مى گويند:از خداوند اميد آمرزش داريم!! فرمود:

(كذبوا،انّ من رجا شيئا طلبه،و من خاف من شىء هرب منه)؛

«دروغ مى گويند،اگر كسى به راستى چيزى را اميدوار باشد به

ص:113

جستجويش برمى خيزد،و كسى كه از چيزى به راستى بيمناك باشد از آن مى گريزد».

هنگامى كه شما در مورد كسى داورى مى كنيد و مى گوئيد او اهل خير است و يا اهل شرّ است،پرواضح است كه شما در اين داورى بر مجموعه اى از صفات برجسته انسانى و يا بر مجموعه اى از صفات نكوهيده اخلاقى تكيه نموده،در مورد صاحب آن صفات داورى مى كنيد،آيا ملاك داورى شما گفتار آن شخص است؟يا كردار او؟و يا تصميم و نيّت او؟

اين تعبير امام صادق عليه السّلام كه فرمود:«هركس به چيزى اميد داشته باشد،آن را جستجو مى كند»مى رساند كه اصالت از آن عمل است و فقط بايد كردار انسان ملاك داورى باشد.

جدّ بزرگوارش امير مؤمنان عليه السّلام نيز در اين رابطه تعبير لطيفى دارند كه شبيه تعبير امام ششم است،آنجا كه مى فرمايد:

(يدّعى انّه يرجو اللّه،كذب و العظيم،ما باله لا تبيّن رجاؤه فى عمله؟!كلّ من رجا،عرف رجاؤه فى عمله)؛

«ادّعا مى كند كه اميد آمرزش از خداوند دارد،به خداوند بزرگ سوگند ياد مى كنم كه دروغ مى گويد،چرا آثار اميدوارى در كردارش ظاهر نمى شود؟!هركسى كه چيزى را اميدوار باشد در اعمالش آشكار مى شود».

اين تعبير صريح است در اينكه هركس چيزى را ادّعا كند كه در اعماق دلش به عنوان يك واقعيّت رسوخ دارد،ولى آثار آن در رفتار و كردارش با چشم قابل رؤيت نباشد،و با دست قابل

ص:114

لمس نباشد،دروغ مى گويد.پس اگر كسى ادّعا كند كه به چيزى دلبستگى دارد و داشتن توان و امكانات به سوى آن گام نسپارد و تلاش نكند،در ادّعاى خود كاذب است،آرى گاهى انسان خيال مى كند كه به چيزى رغبت و دلبستگى دارد،ولى تا هنگامى كه آثار آن در اعمالش لمس نشود خيالى بيش نيست.

نيازى نمى بينم كه درصدد اثبات اين معنى برآيم كه«اصالت عمل»قول مشهور بين فلاسفه غرب است،بلكه فقط اشاره مى كنم كه دين مقدّس اسلام پيش از دانشمندان معاصر و پايه گذاران دانش جديد،اصالت را از آن عمل دانسته است،و عمل را معيار سنجش منش انسان قرار داده است.

از اين رهگذر ما نيز مى توانيم همان سوگند امير مؤمنان عليه السّلام را به زبان آوريم و بر خداى بزرگ سوگند ياد كنيم و بگوئيم:هركس ادّعاى خدمت و خلوص نسبت به دين و ميهن داشته باشد،تا هنگامى كه آثار صدق و اخلاص در كردارش لمس نشود، دروغگو و نفاق پيشه است.

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

(المقيم على الذّنب و هو يستغفر،كالمستهزي)؛

«شخص گنهكارى كه على رغم استغفارش بر گناهان خود ادامه مى دهد همانند كسى است كه خدا را مورد استهزاء قرار بدهد».

و نيز فرمود:

(المؤمن قليل الكلام كثير العمل،و المنافق كثير الكلام قليل العمل)؛

ص:115

«مؤمن كمتر حرف مى زند ولى بيشتر عمل مى كند،امّا منافق- برعكس-بسيار سخن مى گويد و كمتر به عمل گرايد.»

در سال 1965 ميلادى بسيارى از كشورهاى اسلامى كه نام اسلام را يدك مى كشند ديديم كه در كنار فرانسه و انگلستان و اسرائيل قرار گرفتند و در كنفرانس لندن،در مورد اشغال«پورت سعيد» (1)عليه مصر موضع گرفتند،و ديديم كه كشور هند اگرچه كشور اسلامى نيست از حقوق مصر دفاع كرد و بر لزوم اداره كانال سوئز توسّط دولت مصر بدون مداخله قدرتهاى خارجى تأكيد نمود.

دولت هند با اين حمايت قاطع خود عملا اثبات كرد كه به حقوق حقّه ملّتها و استقلال و آزادى توده ها ارج مى نهد و در حدّ توان خود از آن حمايت مى كند،ولى آن دسته از كشورهاى به ظاهر مسلمان،با حمايت خود از نيروهاى مهاجم عملا اثبات

ص:116


1- -پورت سعيد از بنادر بسيار جالب مصر است كه به سال 1859 ميلادى توسط خديو مصر سعيد پاشا در مدخل شمالى كانال سوئز تأسيس شده است و مركز استان«پورت سعيد»مى باشد و از جهت شهرسازى در رديف شهرهاى اروپائى قرار دارد و بر كرانه درياى مديترانه و درياچه منزله واقع است و در شمال شرقى قاهره در انتهاى كانال سوئز قرار دارد. بندر زيباى پورت سعيد به سال 1956 ميلادى توسّط دو غول جهانخوار فرانسه و انگليس اشغال نظامى شد و برخى از زمامداران به ظاهر مسلمان براى حمايت اربابان خود عليه مصر موضع گرفتند،امّا پس از پذيرش آتش بس اعراب و اسرائيل آنجا نيز بازسازى گرديد.«مترجم»

كردند كه حق حاكميّت كشورهاى جهان سوّم را به رسميّت نمى شناسند.

كوتاه سخن اينكه اين شعارهاى فريبنده و ادّعاههاى به ظاهر آراسته كارى از پيش نمى برد و دروغ و نيرنگى بيش نيست.

عدالت و امنيّت

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

(ثلاثة اشياء يحتاج اليها جميع النّاس:الامن و العدل و الخصب)؛

«سه چيز هست كه همه توده ها به آن نياز دارند:

امنيّت

عدالت

آسايش».

يكى از نويسندگان تازه به دوران رسيده نوشت:«دين در سراشيبى سقوط است و به زودى از بين خواهد رفت،چنانكه افسانه ها و خرافه ها از بين رفت»!

واژه«دين»در پندار پوچ و باطل اين نويسنده گزافه گو،با واژه هائى چون افسانه و خرافه توأم است و به سرنوشت شوم آنها دچار خواهد شد.

ما نيز معتقديم كه آن دينى كه آتش افروزان جنگ و سوداگران مرگ،آن را يدك مى كشند،در سراشيبى سقوط است و دير يا زود نابود خواهد شد،امّا آئين مقدّس اسلام كه رسول اكرم و اهل بيت عصمت و طهارت اسوه هاى آن هستند،و همواره در نبرد

ص:117

حق و باطل،در كنار پيكاگران براى گسترش عدالت و امنيّت،و آسايش و آرامش،قرار دارد؛هيچ خطرى آن را تهديد نمى كند و تا آسمان و زمين هست،آن نيز جاودانه است.

آرى اين هدف و دعوت اسلام است،كه اعتراف به حق،و تلاش براى ايجاد عدالت و امنيّت،و پيكار براى برقرارى آسايش و آرامش،در سرلوحه اهداف و احكام آن قرار دارد.و به جرأت مى توان گفت:هيچ دانش و فلسفه اى،هيچ قانون و سياستى،و هيچ فيلم و مجلّه اى،كه انسان را از ترس و ظلم و فقر رهائى نبخشد،ارج و اعتبارى ندارد.

همه دولتهاى پيشرفته تلاش مى كنند كه قوانين خود را بر اين سه پايه استوار سازند كه تنها راه حلّ مشكلات اجتماعى است، و درمان بنيادى دردهاى جامعه بشرى است.

آرى به وسيله رفاه و آسايش،نيازها برطرف مى شود و كمبودها جبران مى گردد؛و در سايه امنيّت و آرامش،امكانات دولتها صرف بهبود كشاورزى و تأسيس مدارس و كارگاهها و مراكز بهداشتى مى شود،و در پرتو عدالت و آزادى،حقوق و ذى و اجتماعى تأمين مى گردد و شئون زندگى بر پايه هاى صحيح تنظيم مى شود.

و اينجاست كه همه يك صدا و يكدل مى گويند:اسلام چه آئين پرارج و سودمندى است.

همه توده ها در هر سرزمينى كه هستند به اين حقيقت اعتراف دارند كه نياز مبرمى به آسايش و آرامش دارند،از اين رهگذر با

ص:118

برگزارى كنگره ها و سمينارها و شركت در تظاهرات و راه پيمائي ها،مسابقات تسليحاتى را محكوم مى كنند و جنگهاى خانمان سوز اتمى و غير اتمى را تحريم مى كنند و ابرقدرتها نيز نمى توانند بانگ توده ها را نشنيده بگيرند،ازاين رو خود را ناگزير مى بينند كه خواه ناخواه در صدد ايجاد قراردادهاى صلح و آتش بس برآيند و گامهائى را در تحريم سلاحهاى اتمى بردارند تا زمينه خلع سلاح جهانى فراهم گردد.

در اينجا بى مناسبت نيست كه به نكته اى اشاره كنم كه بر بسيارى از مردم پوشيده است،و آن اينكه:

مردمان بسيارى را مى شناسيم كه براى همگان آرزوى امنيّت و عدالت و آسايش مى كنند و براساس سرشت پاك خود به سوى كارهاى نيكو جذب مى شوند و تعاليم مذهبى و محيط تربيتى نيز آنان را به سوى كارهاى خير سوق مى دهد،آنان آرزو مى كنند نه هرگز انسانى به انسان ديگر ستم نكند،و هيچ فردى به فرد ديگر زور نگويد،و آرزو مى كنند كه همگان در آسايش و آرامش زندگى كنند،و همه توليدات از كارگاهها به سوى بازارها، و از بازارها به سوى خانه ها سرازير شود،و هرگز چيزى از كارخانه اى به ميدان جنگ و ستيز روانه نشود،و هرگز تلاش انسانها طعمه حريق نشود و در كام جنگهاى خانمان سوز نرود،در صورتى كه ميليونها انسان با گرسنگى دست به گريبان هستند و براى لقمه اى نان و قطعه اى لباس،در تلاشى جانكاه به سر مى برند.

ص:119

اين گروه پاك نهاد،عدالت و امنيّت را از اعماق دل دوست دارند و از روى خلقت پاك و اعتقاد سالم و اخلاص بى شائبه، براى ايجاد آن تلاش مى كنند،درحاليكه رژيمهاى دنيا به دو بلوك شرق و غرب تقسيم مى شوند و از نظر نظام و سياست به كلّى با يكديگر متفاوت هستند:

بلوك غرب براساس بازرگانان و كارفرمايانى استوار است كه شب و روز براى به دست آوردن سود تلاش مى كنند و از اين رهگذر رفام جهان را به دست گرفته اند و چيزى جز انباشتن ثروت،و جذب اموال از اقطار و اكناف جهان،به سوى بانكهاى خود،آنها را اشباع نمى كند.

پرواضح است كه نظامى كه استثمار افراد و احتكار اموال را در سرلوحه اهداف خود قرار داده است،بدون جنگ و ستيز،و بدون استعمار و استثمار نمى تواند به زندگى سراسر ننگ خود ادامه دهد.

از اينجاست كه برخى از كشورهاى غربى تا مى توانند آتش جنگ را روشن نگه مى دارند و در مواردى كه نمى توانند بر افكار توده ها چيره شوند و افكار عمومى را برعليه جنگ افروزى مى يابند،جنگ سرد را براى آنها اختراع مى كنند كه سود حاصله از تلاش انسانها به ميدان جنگ سرازير گردد،نه به سوى خانه و كاشانه،و به مصرف جنگ و ستيز برسد نه به مصرف خوراك و پوشاك.

بلوك شرق نيز اگرچه با افكار جنگ طلبى مبارزه مى كند ولى

ص:120

نه به جهت علاقه به صلح و صفا،بلكه براى مخالفت با نظام غرب و دشمنى با سيستم سرمايه دارى.و بسيار به ندرت اتفاق مى افتد كه انگيزه آن صرف ثروت و توليدات خود در نيازهاى ضرورى،نه جنگهاى جهنّمى باشد.و احيانا انگيزه هاى سياسى ديگر در كار باشد.به هرحال هدف و انگيزه شان حق و يا باطل باشد با جنگ طلبى و ستيزه جوئى مخالف مى باشند.

در اينجا مؤمنان پاك نهاد كه طرفدار عدالت و امنيّت و آسايش مى باشند با گروه صلح طلب شرقى هم عقيده مى شوند و با آتش افروزان غربى متضّاد مى باشند،ولى اين هماهنگى و آن تضادّ برحسب تصادف است و غير اختيارى است،و اگر اين صلح دوستان به جنگ و ستيز روى آورند و آن جنگ افروزان به صلح و آشتى گرايند،قضيّه برعكس مى شود،و مؤمنان با اينها هماهنگ شوند و با آنان در دو قطب متضادّ قرار مى گيرند.

روى اين بيان طرفدارى مؤمنان از امنيّت و عدالت براى دشمنى با غرب و يا دوستى با شرق نيست،بلكه از ايمان به خدا و اخلاص در عمل و اعتقاد به مصالح جامعه بشرى سرچشمه مى گيرد.

اين يك واقعيت است و دليلش با خودش مى باشد ولى غافلان از آن بى خبرند و مغرضان از آن چشم مى پوشند و خود را به جهالت مى زنند و تهمتهاى پوچى را به مؤمنان و موحّدان نسبت مى دهند،و از اين رهگذر دانسته و يا ندانسته به ظلم و ستم كمك مى كنند و جور عدوان را گسترش مى دهند.

ص:121

ولى مؤمنان كه طرفدار عدالت و امنيّت و رفاه توده ها هستند، براى رضاى پروردگار و به قصد قربت و به انگيزه علاقه به خير، راه خود را ادامه خواهند داد،و به ياوه سرائى ابلهان،و تهمت پراكنى فرومايگان،اعتناء نخواهند كرد.

يك بار ديگر تأكيد مى كنيم كه عشق به صلح و آرامش جهانى به انگيزه دين و به داعى عقيده چيزى است و ستيز شرق با بلوك غرب به انگيزه هاى سياسى چيز ديگرى است.

ما به عنوان يك مسلمان وظيفه دينى داريم كه براى ايجاد امنيّت و عدالت و آسايش تلاش كنيم و تاريخ گذشته و ميراث پيشينيان ما نيز شاهد اين مدّعاست.

ما وظيفه خود مى دانيم از دوست و دشمن آنچه را كه به نفع جامعه ماست و ما را به اهداف والاى خود مى رساند فراگيريم، و آنچه را كه با عقايد عاليه و مقدّسات ساميه و سنن گرانمايه خود منافات دارد،كنار بزنيم،خواه از شرق سرچشمه گرفته باشد،يا از غرب.

و به عبارت ديگر آيا مى توان گفت كه امام صادق عليه السّلام نظام شرق را تأييد مى كند؟!نه،هرگز.

شخصى كه آثار راستگوئى در پيشاني اش ظاهر بود به من خبر داد كه به او اطّلاع داده اند كه برخى از سفارتها بودجه اى را براى جاسوسى اختصاص داده،و بودجه اى را براى جلب و به كارگيرى افرادى اختصاص داده،كه هر ماه مبلغى به آنها داده شود و نام افرادى در اختيار آنها گذارده شود،تا آنها در ميان مردم

ص:122

بگردند و از آن افراد نام ببرند و به اصطلاح آنها را افشا كنند و تهمتهاى ناروائى را عليه آنها شايع كنند.

مسبّبين اين اعمال با اين شيوه نكوهيده خود،با يك تير به دو هدف نشانه مى روند،و با يك سنگ به دو هدف مى زنند،از يك سو افراد متشخّص و مخالف برنامه هاى استعمارى را متّهم مى كنند و اين سدّ را از جلو اهداف استعمارى خود برمى دارند، و از سوى ديگر در صفهاى مخالفين رخنه مى كنند و صفهاى مخالفان را درهم مى شكنند،و از متشكّل شدن جبهه حق در برابر باطل جلوگيرى مى كنند.

پيوند شيعه و تقوى

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

(انّ اللّه جمع ما يتواصى به المتواصون من الاوّلين و الاخرين فى خصلة واحدة،هى التّقوى.قال عزّ و جلّ: وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا (1)فبالتّقوى جماع كلّ عبادة صالحة،و بها وصل من وصل الى الدّرجات العلى،و من عاش مع اللّه بالحياة الطيّبة،و الانس الدّائم.قال سبحانه: إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ، فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ؛ (2)

«آنچه اوّلين و آخرين يكديگر را به آن توصيه مى كنند،خداوند همه اش را در يك جمله خلاصه كرده و به آن توصيه نموده است و آن عبارت از«تقوي»است،آنجا كه مى فرمايد:

ص:123


1- -سوره نساء،آيه 131. [1]
2- 2) -سوره قمر،آيه 55. [2]

ما به كسانى كه پيش از شما به آنها كتاب داده شده بودند و به شما توصيه نموديم كه از خداوند تقوى كنيد.

همه ى صفات پسنديده در تقوى گرد آمده،و همه ى آنان كه به درجات عاليه رسيده اند به وسيله تقوى به آن دست يافته اند،و همه ى كسانى كه زندگى نيكو و ارتباط دائم با خداى خود داشته اند در پرتو تقوى به آن مقام دست يازيده اند،چنانكه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد:

پرهيزكاران در باغها و نهرهاى بهشتى،در جايگاه صدق و صفا،در پيشگاه پادشاهى بس مقتدر مى باشند».

پيشواى پنجم شيعيان امام باقر عليه السّلام در اين رابطه مى فرمايد:

(و اللّه ما شيعتنا الاّ من اتّقى اللّه و اطاعه)؛

«به خدا سوگند شيعيان ما تنها كسانى هستند كه از خدا تقوى كنند و از او اطاعت كنند.»

نخستين پيشواى شيعيان امير مؤمنان على عليه السّلام مى فرمايد:

(التّقوى رأس الاخلاق)؛

«تقوى سرآمد اخلاق پسنديده است.»

جابر بن يزيد جعفى مى گويد:هجده سال تمام افتخار خدمتگزارى امام محمد باقر عليه السّلام را داشتم،هنگامى كه خواستم از محضر آن حضرت مرخّص شوم،ايشان را توديع كردم و گفتم:

«اى فرزند پيامبر!از معارف خود مرا بهره مند فرمائيد.»

امام باقر عليه السّلام فرمود:

«آيا پس از گذشتن هجده سال چنين مى گوئى اى جابر؟.»

ص:124

گفتم:آرى،اى سرور من!زيرا شما اقيانوس بى كرانى هستيد كه هرگز شناورى به قعر آن نمى رسد.امام عليه السّلام فرمود:

(بلّغ شيعتى عنّى السّلام،و اعلمهم انّه لا قرابة بيننا و بين اللّه، و لا يتقرّب اليه احد الاّ بالتّقوى.يا جابر!من اطاع اللّه و احبّنا فهو وليّنا.و من عصى اللّه لم ينفعه حبّنا.جعلنا اللّه و ايّاكم من الّذين يخشون ربّهم بالغيب،و هم من السّاعة مشفقون)؛

«به شيعيانم از من سلام برسان،و آنها را آگاه ساز كه هرگز در ميان ما و خداوند،خويشاوندى نيست،و هرگز كسى جز از راه تقوى نمى تواند به او نزديك شود.

اى جابر!هركس از خدا اطاعت كند و ما را دوست بدارد او دوست ماست،ولى هركس از خدا فرمان نبرد،دوستى ما به او سودى نمى رساند.

خداوند ما و شما را از كسانى قرار دهد كه در پنهانى از خداوند تقوى مى كنند و از روز رستاخيز هراسناكند.»

از جمع بندى مطالب ياد شده به اين نتيجه مى رسيم كه معناى«دين،اخلاق و تشيّع»در نزد خاندان عصمت و طهارت به يك چيز برمى گردد،و آن«تقوى»است كه سرچشمه ى همه ى اعمال شايسته است.

هنگامى كه تاريخ تشيّع را ورق مى زنيم و شرح زندگى رجال برجسته ى شيعه را مى خوانيم مى بينيم كه همه ى آنها در طول تاريخ با صفات برجسته اى چون:اخلاص،فداكارى،تواضع، تقوى،قيام در برابر زور و زورمندان،امانت،وفا،ياد خدا، عبادت،تلاوت قرآن،شب زنده دارى،مناجات با خدا،بخشش،

ص:125

رسيدگى به دوستان و همسايگان،راستى در گفتار،و خويشتن دارى از آزار ديگران،شناخته شده اند.

اوراق تاريخ را بررسى كنيد،خواهيد ديد كه همواره صفحات تاريخ با نام نيك رجال برجسته اى از شيعيان مزيّن است كه آئينه تمام نماى عظمت آئين و اخلاق برجسته ى مذهب بوده اند،و از اين رو همواره با قدرتهاى ستمگر زمان خود در ستيز بودند، گروهى با شمشير بر زمامداران خودسر تاختند،گروهى از دست ستمگران در حال فرار و تبعيد بودند،گروهى با تمام قدرت و صلابت ايستادند،تا در برابر زورگوئى آنها سر فرود نياورند و على رغم فريبكارى آنها هرگز با آنها همكارى نكنند.

از مفاخر جهان تشيّع است كه هرگز با هيچ زمامدارى در هيچ قرن و عصرى همكارى نكرده است،برخلاف ديگران كه همواره همساز زورمداران بوده اند.و اين راز دورى رجال شيعه از حكومتها و پستهاى دولتى است،و اين،امتداد سيره امامان معصوم است،كه همواره به دور از بازيهاى سياسى،عمر خود را سپرى كردند.

روزى منصور به امام صادق عليه السّلام نوشت:«چرا همانند ديگران به سوى ما نمى آئيد؟».

امام صادق عليه السّلام در پاسخ نوشت:

(ليس لدينا شيء من الدّنيا نخافك عليه،و ليس لديك شىء من الاخرة نرجوك به)؛

«چيزى از دنيا پيش ما نيست كه از تو بر آن نگران باشيم،و چيزى از

ص:126

آخرت در نزد تو نيست كه به طمع آن به سويت روان شويم.»

منصور بار دوّم به خدمت آن حضرت نوشت:«با ما مصاحبت كنيد،تا ما را نصيحت فرمائيد.»

امام عليه السّلام در پاسخ نوشت:

(من اراد الاخرة لا يصحبك،و من اراد الدّنيا لا ينصحك)؛

«كسى كه طالب آخرت باشد با تو مصاحبت نمى كند،و كسى كه طالب دنيا باشد ترا نصيحت نمى كند.»

عزّت از آن اهل حق است

امام صادق عليه السّلام فرمود:

(ما ترك الحقّ عزيز الاّ ذلّ)؛

«هيچ عزيزى از حق جدا نشد جز اينكه به ذلّت و زبونى دچار گشت.»

على عليه السّلام نيز در اين رابطه فرمود:

(الغالب بالشرّ مغلوب)؛

«كسى كه از راه پليدى چيره شود او در واقع شكست خورده است.»

عزّت و شرف در منطق دين و خرد،اختصاص به اهل حق دارد،و اهل باطل هركسى باشد هيچ شرف و آبروئى ندارد.

گفته مى شود:آرى از نظر اديان آسمانى هيچ ارزشى براى اهل باطل نيست،ولى چه سود كه همواره مردم در برابر جاه و مقام پيشانى بر زمين مى سايند و همواره به دنبال زورمندان و ثروتمندان در حركت هستند،و از حق جز در صفحات كتاب گفتگو نمى شود.

ص:127

حتّى فيلسوفى كه در كتابش حق را مى ستايد،و سخنرانى كه در عرشه منبر داد سخن مى دهد،و نماينده اى كه در مجلس قانون گذارى در پيرامون حق قانون مى گذارد،هنگامى كه با خواسته هاى دروني اش آن را مخالف مى يابد هرگز به آن عمل نمى كند،مگر اينكه از پى آمدهاى آن نگران باشد.

پس اينكه امام عليه السّلام مى فرمايد:«هركس حق را ترك گويد دچار ذلّت مى شود»مربوط به جهان آخرت خواهد بود نه اين جهان»!!

در پاسخ مى گوئيم:اولا عزّت و شرف واقعى همان عزّت و كرامت جهان آخرت است كه جاه و مقام اين جهان زودگذر است و شخص عاقل بايد از آن برحذر باشد،زيرا كه غالبا انسان را به لبه ى پرتگاه مى برد و از قلّه هاى شرف و فضيلت به دور مى سازد.

ثانيا:آنان كه در برابر اهل باطل به خاطر ثروت و مقامشان كرنش مى كنند،افراد پليدى هستند كه دين و شرف و ميهن خود را در برابر بهائى اندك مى فروشند،امّا صاحبان شرف و فضيلت در هر قرن و عصرى در برابر زمامداران خيره سر و زورمندان تبهكار قيام كرده اند،و از نثار جان خود در راه آزادى و شرف انسانى دريغ نكرده اند.

حق در نظر اهل شرف والاترين نمونه ى شرف و شخصيّت است،آنها براى جاه و مقام هيچ ارزشى قائل نيستند،و لذا هر كسى كه از راه قلدرى به قدرت و مقام برسد شكست خورده است،اگرچه اهل باطل طوق بندگى او را بر گردن نهند.

صحابه ى گرانقدر«عمّار ياسر»در جنگ صفّين،كه در ركاب

ص:128

امير مؤمنان عليه السّلام با معاويه تبهكار مى جنگيد فرمود:

«و اللّه لو ضربونا حتّى يبلغوا بناسعفات هجر لعلمنا انّا على حقّ و انّهم على باطل» (1)؛

«اگر ما را آن قدر بزنند كه تا نخلستانهاى مدينه عقب برانند،باز هم مى دانيم كه ما بر حق،و آنها بر باطل هستند.»

از روزى كه اين جمله را خوانده ام هرگز آن را فراموش نكرده ام، و هرگز جمله اى از جملاتى كه شنيده ام و يا خوانده ام اين چنين در اعماق دلم تأثير نكرده است.

براى عمّار همه چيز فراهم بود،اگر حق بود،براى او هرگز مهم نبود كه بر دشمن چيره شود يا نشود،آنچه برايش مهم بود اين بود كه هرگز از حقّ و حقيقت جدا نشود.

او مى دانست كه پيروز كسى است كه دين و ايمانش محفوظ باشد،امّا زندگى چيز زودگذرى است كه سرانجام از انسان جدا خواهد شد اگرچه طول بكشد.

معاويه به امير مؤمنان نامه اى نوشت و در آن،امام را نكوهش كرد كه«همانند شتر مهار شده اى آن حضرت را كشيدند تا بيعت نمايد.»

امام عليه السّلام در پاسخ آن نوشت:

(قلت:انّى كنت اقاد كما يقاد الجمل المخشوش حتّى ابايع، و لعمر اللّه لقد اردت ان تذمّ فمدحت،و ان تفضح فافتضحت،و ما

ص:129


1- -سعفات به معنى نخلستان و هجر اشاره به مدينه است(مجمع البحرين، ج 5،ص 71) [1]

على المسلم من غضاضة فى ان يكون مظلوما،ما لم يكن شاكّا فى دينه،او مرتابا فى يقينه،و هذه حجّتى عليك و على غيرك)؛

«گفته اى كه مرا همانند شتر مهارشده اى كشيدند تا بيعت بگيرند،به خدا سوگند كه خواسته اى مرا نكوهش كنى ولى ستايش كرده اى، خواسته اى مرا رسوا كنى و خود رسوا شده اى،زيرا هر مسلمانى كه در دين خود صاحب يقين باشد و در يقينش استوار باشد هيچ باكى نيست از اينكه مظلوم واقع شود،و اين حجّت و برهان حقّانيّت منست بر تو و ديگران.» (1)

مشورت

امام صادق عليه السّلام فرمود:

(لا تشر على من استبدّ برأيه و لا على وغد،و لا على متلّون،و لا على لجوج،و خف اللّه فى موافقة هوى المستشير)؛

«هرگز با شخص مستبدّ مشورت مكن،با شخص فرومايه و خيره سر و لجاجت پيشه نيز مشورت نكن،و از خدا بترس كه مطابق ميل مشورت كننده پاسخ دهي.»

كسى كه در رأى خود مستبدّ باشد هرگز به گفتار ديگرى ارج نمى گذارد،آدم تبهكار و فرومايه رأيى ندارد و شخص لجوج و عنادپيشه نه صاحب رأى است و نه از رأى كسى پيروى مى كند.

و آدم خيره سرى كه هر لحظه به رنگى درمى آيد همه را از خود قياس مى كند و به احدى اعتماد نمى كند.

ص:130


1- -نهج البلاغه،نامه شماره 28، [1]صبحى صالح،ص 387. [2]

من افرادى را مى شناسم كه هرگز در مورد كسى احتمال نمى دهند كه از روى صدق و صفا سخنى بگويد،زيرا خود هرگز سخنى از روى صدق و صفا بر زبان نياورند و لذا بر ديگران نيز گمان نمى برند كه از روى صفا و وفا سخنى گفته باشند،اگر چه دلايل كافى بر حسن نيّت آنها موجود باشد.

آورده اند كه مردى نبّاش بود،قبرها را نبش مى كرد و كفن مردگان را مى دزديد،هنگامى كه مرگش فرا رسيد به اولادش وصيّت كرد كه پس از مرگ او جنازه اش را بسوزانند تا نبّاش ديگرى براى دزديدن كفنش قبر او را نبش نكند،چنانكه او با ديگران رفتار مى كرد.

اما اظهار نظر كردن برطبق اميال مشورت كننده،خيانت بر بشريّت است،زيرا هركس در برابر اشتباه ديگران سكوت كند و آنان را بر اشتباه خود واقف نسازد،و در مواردى كه اميد خير و هدايت است ديگران را به راه صحيح رهنمون نشود به جامعه ى بشرى خيانت ورزيده است.

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

(من راى اخاه على امر يكرهه فلم يردعه عنه،و هو قادر عليه،فقد خانه)؛

«كسى كه برادر ايمانى اش را ببيند كه كارى انجام مى دهد كه او ناخوش دارد،پس او را از آن باز ندارد.درحالى كه بر آن قدرت دارد،به او خيانت ورزيده است.»

و سپس افزود:

ص:131

(و ما لقى العبد خالقه بعمل افضل من النّصح للّه فى خلقه)؛

«هرگز بنده اى خالقش را ملاقات نكرده با عملى كه از خيرخواهى مردم،براى رضاى پروردگار،بهتر و برتر باشد.»

علم و عمل

امام باقر،پدر بزرگوار امام صادق عليه السّلام فرموده است:

(لا يقبل عمل الاّ بمعرفة،و لا معرفة الاّ عرف دلّته معرفته على العمل،و من لم يعرف فلا عمل له)؛

«هيچ عملى بدون شناخت پذيرفته نيست،و هيچ شناختى بدون عمل پشيزى نمى ارزد،هركس شناخت دارد،شناخت او را به سوى عمل رهنمون مى شود و هركس شناخت ندارد،او را عملى نيست.»

برخى گمان مى كنند كه دو واژه ى«علم»و«عمل»از يكديگر جدا هستند و در وجود خارجى ربطى به يكديگر ندارند و امكان آن هست كه يك نفر سخنان عالمان را فراگيرد و در ارزيابى مطالب اظهارنظر كند و بگويد عقل و منطق در اين رابطه چنين داورى مى كند،ولى در مقام عمل هيچ عملى مطابق عملش از او صادر نشود و درست همانند يك نادان رفتار كند و در عين حال نام عالم را نيز يدك بكشد.

ولى امام عليه السّلام يك پيوند ناگسستنى در ميان شناخت و عمل معتقد است و از هر يكى معيارى براى ديگرى بيان مى فرمايد،و اين تعبير ديگرى است از نظريّه اى كه مى گويد:«هرگز شناخت از نشاط عملى جدا نمى گردد.»

ص:132

اگر اين سخن را يكى از سالكان علم در عصر ما مى گفت هيچ شگفت نبود،زيرا كه امروزه علم در تمام شئون زندگى از بزرگ و كوچك داخل شده است،ولى بازگو نمودن اين حقيقت در روزگار كهن كه هر صنعتى با دست،هر زراعتى با چارپا،و هر مسافرتى با شتر انجام مى گرفت،واقعا شگفت انگيز است.

على رغم گذشت دوازده قرن از عصر بازگو شدن اين حقايق، گوينده اش به دوران باستان متعلّق نمى باشد،چنانكه به عصر حاضر نيز اختصاص ندارد،بلكه همانند كسى كه در طول اين دوازده قرن با مردم همه ى قرون و اعصار بوده باشد،اظهارنظر نموده است.

پس هر علمى كه بر قدرت و توانائى انسان نيفزايد و او را در شئون مختلف زندگى يارى ننمايد،از نظر پيشوايان اهل بيت ناكام است و بى ثمر.

در اينجا يادآورى اين نكته نيز ضرورى به نظر مى رسد كه آن عملى كه امام عليه السّلام آن را ستوده و ميزان علم معرّفى كرده،آن عملى است كه سود و منفعت آن به جهان بشريّت برسد،و امّا آن علم و عملى كه بمب هاى مرگ زا مى سازد و انسان ها را به صورت دسته جمعى رهسپار ديار نيستى مى نمايد،و با فشار دكمه اى هزاران انسان را به زير آوارها مى فرستد،و زندگى ملّتها را به سود استعمارگران در معرض خطر قرار مى دهد،آن علم نيست و جهل از آن هزاران مرتبه بهتر است. (1)

ص:133


1- -در جائى خواندم كه برخى از سلاحهاى جنگى 47 تن وزن دارد و ساختن آن بيش از وزن خود شمش طلا خرج برداشته است.

دريوزگى

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

(لو عرف النّاس ما فى المسالة،لم يسال احد احدا)؛

«اگر مردم مى دانستند چه ذلّتى در سؤال كردن هست،هرگز احدى دست حاجت به پيش كسى دراز نمى كرد.»

امام صادق عليه السّلام در پرسش و اظهار حاجت،ذلّت و زبونى عجيبى مى بيند و لذا آن را ناخوش دارد حتّى اگر پرسش از راه باشد،چنانكه جدّ بزرگوارش امير مؤمنان عليه السّلام مى فرمايد:

(نهى الرّسول عن التّسوءّل باساليب شتّى)؛

«رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله از سؤال و دريوزگى به هر شكلش نهى فرمود.»

فرمود:خداوند حضرت ابراهيم را به دوستى خود برگزيد زيرا كه هرگز سائلى را دست خالى برنگردانيد،و هرگز حاجتى را از غير خداى تبارك و تعالى مسئلت ننمود.

از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله روايت شده كه براى گروهى از انصار از طرف خداوند براى بهشت ضمانت كرد به شرط اينكه هرگز چيزى از كسى مطالبه نكنند.

روزى مردى به خدمت آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله رسيد و گفت:

«اى پيامبر خدا،چيزى به من ياد بده كه هرگز بين آن و بهشت،چيزى حائل نشود.»فرمود:

(لا تغضب،و لا تسال النّاس،و ارض لهم ما ترضى لنفسك)؛

«خشمگين مباش،از كسى چيزى مخواه،براى مردم همان را بپسند كه

ص:134

براى خويشتن مى پسندى.»

و فرمود:

(من استغنى اغناه اللّه،و من فتح على نفسه باب المسالة،فتح اللّه عليه سبعين بابا من الفقر،لا يسدّها شىء،انّ يد السائل هى السّفلى الى يوم القيامة)؛

«هركس خود را بى نياز نشان دهد،خداوند او را بى نياز سازد،و هر كس درب سؤال را به روى خود باز كند،خداوند در فقر به رويش مى گشايد،كه هرگز چيزى آن را مسدود نسازد،كه بى گمان دست سائل تا روز رستاخيز دست زيرين است.»

امام صادق عليه السّلام فرمود:

«هيچكس بدون نياز از مردم سؤال نمى كند جز اينكه خداوند او را به آن نيازمند مى سازد و آتش جهنّم را بر او حتمى مى سازد.»

«هركس بدون نياز،دست به سوى كسى دراز كند،همانند كسى است كه سنگ مى خورد.»

«كسى كه خوراك سه شبانه روز داشته باشد و از مردم چيزى بخواهد،در حالى خدا را ملاقات كند كه گوشتهاى صورتش ريخته باشد.»

«هرگز در ميان شيعيان ما كسى پيدا نمى شود كه همانند سنگ زوزه بكشد،و يا مانند كلاغ طمع بورزد و يا دست گدائى به سوى مردم دراز نمايد.»

از جمع بندى اين سخنان نغز و پرمغز به اين نتيجه مى رسيم

ص:135

كه سؤال و دريوزگى آب چهره را مى برد،شرف و كرامت را نابود مى سازد،جامعه را به قهقرى مى كشد و دچار انحطاط مى سازد.

انسانى كه خداوند او را«خليفة اللّه»قرار داده،و آن را امين خود در روى زمين نام نهاده،و اسرار خود را در نزد او به وديعت گذاشته،به او آن قدر نيرو عطا فرموده كه از شرف و كرامت خود حفاظت كند،و بتواند از ماه و خورشيد شريفتر،و از موجود برجسته اى باارزشتر شود.

ولى با كمال تأسّف اين انسان،با اين همه ويژگيها شرف و بزرگوارى خود را زير پا مى گذارد و دست ذلّت به سوى ديگران دراز مى نمايد و آلودگيهاى دست ديگران را از آنها پذيرا مى شود!!

از اين رو در رژيمهاى شايسته تلاشهاى فراوان مى شود كه هرگز احدى دست گدائى به سوى كسى دراز نكند،و براى هركسى كه توان كار دارد ابزار كار تأمين مى شود،و براى هر فردى كه توان كافى ندارد حقوق كافى تعيين مى گردد.

گاهى مى پرسند:اگر دريوزگى اين قدر زشت است،پس چرا اسلام به صدقات مستحبّى اين همه تشويق نموده،و از ردّ سائل نهى فرموده است؟

مگر اين كار راه را بر گدايان هموار نمى سازد؟!

در پاسخ بايد گفت:فرمان اسلام به صدقات مستحبّى به عنوان راه علاج،و راه ريشه كن نمودن فقر نيست،بلكه به عنوان رفع نياز موقّتى است،كه عواطف انسانى آن را ايجاب مى كند.

ص:136

زيرا بيمارى كه پول دواى خود را ندارد و گرسنه اى كه گرده نانى براى سدّ جوع ندارد،راهى جز پذيرفتن صدقات مستحبّى ندارد،او چگونه منتظر بماند تا سازمانهائى تأسيس شود تا مقرّري هائى در نظر بگيرد و اوضاع دگرگون شود و در پرتو وضع جديد پول نسخه او فراهم شود.

اگر يك كشتى مسافربرى درهم شكست و مسافرانش در معرض مرگ قرار گرفتند،آيا عقل ايجاب مى كند كه با تمام قدرت براى رهائى دادن آنها تلاش كنيم،يا آنها را به حال خود بگذاريم و با تمام نيرو به تأسيس كشتي هاى استوارتر و مقاومتر بپردازيم؟!

داستان صدقات مستحبّى در اسلام،همانند نجات دادن غريق است،كه تا در آب غرق نشده بايد او را نجات داد.

نتيجه اينكه اگر اسلام از سؤال و دريوزگى نهى فرموده،از اوضاع و اعمالى نيز كه فقر و فلاكت را در جامعه ايجاد مى كند به شدّت نهى فرموده است.

شگفت انگيز است كه شخص سائل به هنگام سؤال،به انسان يادآورى مى كند كه پاداش صدقه چيست؟و سخنان پيامبر و اهل بيت آن حضرت را در زمينه صدقه ى و احسان به ياد مردم مى آورد،ولى خود فراموش مى كند كه آن بزرگواران در مورد دريوزگى چه نكوهشها فرموده اند!!

برخى از سائلان به عشق على عليه السّلام از مردم سؤال مى كنند،در حالى كه على عليه السّلام به هنگام ورود به مدينه حتّى براى يك وعده هم حاضر نشده كه در خانه ى انصار مهمان شود-همانند ديگر

ص:137

مهاجران-بلكه به نزد يهودى رفت و در نخلستان او به آبيارى درختان پرداخت و در برابر هر سطل آبى كه از چاه درآورد يك دانه خرما از او اجرت گرفت.

شگفت انگيز اينكه در مدينه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دريوزگانى به چشم مى خورد كه در هيچ شهر ديگرى،در آن سطح گسترده به چشم نمى خورد.درحالى كه طلاى سياه،بى حدّ و حساب از زير قدمهايشان مى جوشد و بر روى زمين مى ريزد.

پرهيز از رذيلتها خود فضيلت است

امام جعفر صادق عليه السّلام از پدران بزرگوارش از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده كه وصيتهاى بسيارى به حضرت علي عليه السّلام توصيه فرموده است،كه از آن جمله است:

(يا على!افضل الجهاد من اصبح لا يهمّ بظلم احد،انّ اللّه احبّ الكذب فى الصّلاح،و ابغض الصّدق فى الفساد،و من ترك الشّرّ بغير اللّه سقاه من الرّحيق المختوم)؛

«اى على بهترين جهادها از آن كسى است كه هرگز تصميم نمى گيرد به احدى ستم كند.بى گمان خداوند دروغ گفتن را به خاطر اصلاح بين دو نفر دوست دارد،ولى راست گفتن را در موردى كه فساد ايجاد مى شود ناخوش دارد.

كسى از كار ناشايستى پرهيز مى كند،اگرچه براى خدا هم نباشد خداوند او را از شراب ناب بهشتى كه عطر مشك از آن ساطع است، سيراب مى فرمايد.»

امير مؤمنان على عليه السّلام پرسيد:«حتّى اگر براى خدا نباشد؟.»

ص:138

فرمود:آرى،حتّى اگر براى حفظ آبرو و شخصيّت خودش باشد،باز خداوند او را پاداش مى دهد.

سپس فرمود:

(يا علي!ثلاثة لا تطيقها هذه الامّة:

المساواة للاخ فى ماله،

و انصاف النّاس من نفسه،

و ذكر اللّه على كلّ حال.

و ليس هو سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الاّ اللّه و اللّه اكبر،و لكن اذا ورد على ما يحرم عليه،خاف اللّه عزّ و جلّ و تركه)؛

«اى علي!سه چيز است كه از اين امّت احدى نمى تواند آن را به طور كامل انجام دهد:

1.برابرى با برادران ايمانى در مسائل اقتصادي

2.انصاف دادن ديگران از خويشتن

3.به ياد خدا بودن در هر حال.

منظور از ياد خدا،گفتن:«سبحان اللّه،و الحمد للّه،و لا اله الاّ اللّه،و اللّه اكبر«نيست،بلكه منظور اينست كه هنگامى كه با حرام روبرو شد از خداى تبارك و تعالى بترسد و آن را فرو گذارد.»

از وصاياى تابناك رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله حقايق فراوانى استفاده مى شود كه از آن جمله است:

1.اخلاق،مجموعه اى از صفات برجسته ى ثابت و غير قابل تغيير نيست،كه در هيچ شرائطى قابل تغيير و تحوّل نباشد،بلكه هر چيزى كه سرچشمه خير و كمالات انسانى باشد،آن يك

ص:139

فضيلت است.و هر چيزى كه موجب پديد آمدن فتنه و فساد شود آن يك رذيلت است.

پس تا هنگامى كه راستگوئى موجب صلح و صفا و صميميّت است خوب است،و تا هنگامى كه دروغ به ضرر جامعه است كار زشتى است.ولى در موردى كه وضع برعكس باشد،يعنى از دروغ به اجتماع سود برسد و راست موجب فتنه و فساد شود، قضيّه برعكس مى شود.از اينجاست كه فقها فرموده اند:

«اگر دفع ستم ستمگر جز با دروغ ممكن نباشد،دروغگوئى جايز مى شود،و اگر راستگوئى موجب فتنه و فساد و ريخته شدن خون ناحق شود حرام مى گردد.»

فقها رضوان اللّه عليهم چنين مثال مى زنند:اگر يكى از افراد پاك سرشت،از ترس رژيم ستمگر در جائى مخفى شود تا از شرّ دشمن در امان باشد،كسى كه از جاى او آگاه است حقّ اظهار كردن و افشاى جاى اختفاى او را ندارد و اگر از او پرسيده شود، بايد اظهار بى اطّلاعى كند.

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

«اگر از كسى در مورد مسلمانى پرس وجو شود و او راست بگويد كه از راست گفتنش به او آسيب برسد،از دروغگويان به شمار مى آيد،ولى اگر از او سؤال شود و او دروغ بگويد و به اين وسيله به او سود برساند از راستگويان محسوب مى شود.»

2.هر عمل شايسته اى كه از نظر منطق و خرد خوب باشد از نظر خداوند نيز زيبا و شايسته است،اگرچه شخص آن را به قصد

ص:140

رضايت پروردگار انجام ندهد،زيرا از ماهيت كار خير اينست كه سرانجام به سوى ذات پروردگار برگردد،از اينجاست كه اگر كسى كارهاى ناشايست را فقط براى اينكه كار زشتى است و با شأن او سازگار نيست ترك كند،خداوند به او پاداش مى دهد و از او خشنود مى شود،همانند كسى كه حق را به خاطر حق برمى گزيند،نه براى ترس از عقاب و يا به اميد پاداش.

گاندى مى گويد:«خداوند بزرگترين دموكرات جهان است.» زيرا هيچوقت براى فرد شايسته بودن،ضرورتى ندارد كه به قصد فرمانبرى و اطاعت اوامر و نواهى او كارى را انجام داد و يا از كارى دورى جست،البته به جز مسائل عبادى،كه صرفا بايد به نيّت امتثال اوامر الهى انجام گيرد.

پس هركسى كه كار شايسته اى انجام مى دهد،او در راه خدا گام مى سپارد،و از عنايات خاصّ پروردگار برخوردار مى شود، مگر اينكه منكر وجود خدا باشد،كه چنين كسى از پاداشهاى اخروى محروم است،چنانكه در كتاب«الآخرة و العقل» مشروحا بحث كرده ايم.

3.نماز و روزه و تسبيح و تهليل و امثال اينها در نزد پروردگار هنگامى ارزش دارد كه از تقوى سرچشمه بگيرد،و اگر انسان از گناهان اجتناب نكند و در برابر شهوات خويشتن دارى نداشته باشد،در نزد خداوند پشيزى نمى ارزد،چنانكه امام صادق عليه السّلام فرموده است:

(من احبّ ان يعلم ما يدرك من نفع صلاته،فلينظر،فاذا كانت قد

ص:141

حجزته صلاته عن الفواحش و المنكر،فانّما ادرك من نفعها بقدر ما احتجز)؛

«هركس مى خواهد بداند كه از نمازش چقدر سود مى برد،نگاه كند كه نماز چقدر او را از گناهان و منكرات باز مى دارد،كه بى گمان سود و بهره اش از نماز به مقدارى است كه نماز او را از گناهان باز داشته است.»

از رسول گرامى خدا حضرت موسى عليه السّلام روايت شده كه از كنار مردى عبور كرد كه در حال سجده بود،او را در حال سجده گذاشت و رفت،چون بازگشت او را در حال سجده يافت.

موسى عليه السّلام به او فرمود:«اگر حاجت تو در دست من بود من آن را برآورده مى كردم.»خداوند متعال به حضرت موسى وحى فرمود:

لو سجد حتّى ينقطع عنقه ما قبلته،حتّى يتحوّل عمّا اكره الى ما احبّ؛

«اگر اين مرد آن قدر سجده كند كه گردنش شكسته شود من آن را نخواهم پذيرفت،تا هنگامى كه خودش عوض شود،و از حالى كه من دوست ندارم به وضعى برگردد كه من دوست مى دارم.»

اگر مقصود از عبادت،اطاعت و فرمانبردارى است،هيچ عبادتى برتر و والاتر از ترك گناهان نمى باشد،و به تعبير ديگر اطاعت پروردگار در مواردى كه با خواسته هاى نفسانى برخورد ندارد،اطاعت به شمار نمى آيد،مگر اينكه در جاهائى كه با اميال و مشتهيات نفسانى نمى سازد،نيز از او فرمان ببرى و اراده و فرمانش را مدّ نظر قرار بدهى.

ص:142

براساس آنچه در روايات آمده است شيطان يك سجده ى طولانى كرد كه چهار هزار سال طول كشيد ولى هنگامى كه به او فرمان داده شد يك لحظه به حضرت آدم سجده كند امتناع كرد، زيرا با هواى نفس و احساس غرورش وفق نمى داد.

از اينجاست كه امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

(لا تنظروا الى طول ركوع الرّجل و سجوده،فانّه شىء قد اعتاده، فلو تركه استوحش،و لكن انظروا الى صدق حديثه و اداء امانته)؛

«به طول ركوع و سجود كسى نگاه نكنيد،اى بسا عادت كرده و اگر ترك كند دچار اضطراب شود،بلكه به راستى گفتار و اداء امانتش توجّه كنيد.»

علم و عقل و نفس

امام صادق عليه السّلام از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله روايت نموده كه فرمود:

«العلم رائد،و العقل سائق،و النّفس حرون»

«دانش پيشتاز است،خرد سوق دهنده،و نفس چموش است.»

دانش هنگامى پيشوا و پيشتاز است كه آئينه واقع باشد،و آنچه در آئينه ذهن انسان از درس و بحث و مطالعه نقش مى بندد، هنگامى به آن دانش گفته مى شود كه واقع در آن منعكس باشد و گرنه جدل و شعر و سفسطه نام دارد،چنانكه در عمل منطق تصريح شده است.

امّا خرد،همواره انسان را به سوى اعمال شايسته سوق مى دهد و از اعمال ناشايست باز مى دارد،ولى در بيشتر اوقات

ص:143

نفس بر آن چيره مى شود و خواسته هاى خود را طورى توجيه مى كند كه بر عقل تحميل مى كند،اگرچه در واقع آنها با دعوت عقل سازگار نباشد.

آنچه نقش اساسى را در افعال ما بازى مى كند«عاطفه»است كه نقش عقل و دين در مرحله ى بعدى است و تحت تأثير عواطف و احساسات مى باشد.

از اينجاست كه امام عليه السّلام نفس را«چموش»تعبير فرموده است.

زيرا نقش عقل در چهارچوب سخنرانيها و مقالات و نصيحتها محدود مى شود و در مقام عمل تأثير چندانى ندارد،ولى عواطف و احساسات در اعمال ما نقش اصلى را بازى مى كند.

بسيارى از مردم كه تحت تأثير احساسات خود كارهاى فراوانى را انجام مى دهند در عالم خيال تصوّر مى كنند كه رفتار و كردار آنها از عقل و آئين سرچشمه مى گيرد،و اميال و هوسهاى نفسانى خود را به صورت قوانين مذهبى و منطق عقل توجيه مى كنند و رنگ عقل و دين به آن مى دهند،اين بينوايان همواره قربانى نادانيهاى خود مى شوند.

امام صادق عليه السّلام در حديث ديگرى تصريح نموده است كه هر كسى كه راه شايسته را برنمى گزيند عاقل نيست.

يكى از اصحاب از امام صادق عليه السّلام پرسيد:معيار عقل چيست؟

فرمود:

«ما عبد به الرّحمن،و اكتسب به الجنان»

ص:144

«عقل آنست كه به وسيله ى آن خداى پرستيده شود و بهشت تحصيل شود.»

راوى پرسيد:پس آنچه معاويه داشت چه بود؟!

فرمود:«آن فطانت و شيطنت بود كه شبيه عقل بود و عقل نيست.»

كسى كه سخنان درربار امام صادق عليه السّلام را به دقّت بررسى كند به روشنى متوجّه مى شود كه آن حضرت در ميان الفاظ و اعمال رابطه اى ناگسستنى معتقد هستند،از اين رهگذر هر واژه اى كه در بيرون،مدلول قابل لمس نداشته باشد،از واژه هاى مهمل و بى خاصيّت است،و يا بايد به معناى ديگرى تفسير شود، چنانكه امام عليه السّلام عقل معاويه را به شيطنت تفسير فرمود.

پس واژه هائى چون:حقّ،خير،جمال،علم،عقل،و نظائر اينها،يك سلسله معانى قابل لمسى دارند كه در خارج احساس و مشاهده مى گردند،درست همانند واژه هاي:كتاب و قلم.

اين مطلب از سخنان فراوانى از امام صادق عليه السّلام استفاده مى شود،از جمله از عبارت زير كه فرمودند:

«احسن من الصّدق قائله،و خير من الخير فاعله»

«زيباتر از سخن راست گوينده ى آنست،و نيكوتر از كار خير انجام دهنده ى آنست.»

بسيار جاى شگفت است كه مسلمانان از خرد و كلان،پير و جوان از اين گنجهاى والائى كه در سرلوحه عزّت و شرف آنان قرار دارد،بى خبر باشند و جوان تحصيل كرده اى كه ادّعاى آگاهى از فرهنگ اسلامى دارد اين حقايق را از فراورده هاى عصر حاضر بداند.

ص:145

پژوهشگران عصر حاضر در تجزيه و تحليل خود به هر مقامى برسند،هرگز نمى توانند به پاى اهل بيت برسند،و جهان دانش على رغم همه ى تقدّم و پيشرفت شگفت انگيزش هرگز نمى تواند به نكته اى پى ببرد كه امير مؤمنان و فرزندان بزرگوارش از آن غافل باشند.

اگر راه بر اهل تحقيق هموار مى شد،و پرده هاى ابهام و غموض از كتابهاى قديمى برداشته مى شد و تحقيقات علماى قديمى به دور از اصطلاحات پيچيده و به زبان روز در اختيار جوانان قرار داده مى شد،جهان با عظمت وصف ناپذير اهل بيت آشنا مى شد.تازه من معتقدم كه اهل بيت عصمت و طهارت همه ى معارف و علوم خود را بازگو نكرده اند،بلكه به مقدار استعداد مردم با آنها سخن گفته اند.

آسايش جهانى

امام صادق عليه السّلام فرمود:

«ان يسلم النّاس من ثلاثة كانت سلامة شاملة:لسان السّوء و يد السّوء،و فعل السّوء»

«اگر مردم از سه چيز در امان باشند،آسايش همگان تأمين مى شود و آنها عبارتند از:

1.زبان زشت

2.دست زشت

3.كار زشت.»

ص:146

آرى اگر بخواهيم امنيّت و آسايش همه ى انسانها را از سفيد و سياه،در شرق و غرب،و در هر زمان و مكانى فراهم كنيم،امكان پذير نخواهد شد،مگر اينكه بتوانيم ريشه هاى گفتار زشت،رفتار زشت و كردار زشت را بخشكانيم.

گوئى امام عليه السّلام عصر ما را ديده،روزنامه ها و مجلاّت ما را خوانده،به اخبار راديو و تلويزيون گوش داده،پس از ارزيابى دروغ پراكنى هاى رسانه هاى گروهى،قضاوت نموده است.

از فراورده هاى تمدّن و فرهنگ جديد بهره اى كه ما مى بريم اينست كه دستگاههاى مخابراتى،دروغها و تهمتهاى فراوانى توليد كرده به كمپانيهاى خبرپراكنى داده،با مهارت خاصّى تنظيم و تلفيق نموده،بر عليه مخالفان خود نثار مى كنند و در سطح جهانى پخش مى كنند.

خبرگزاريهاى جهان در عصر ما كارى جز اين ندارند كه افرادى را كه با آن ها هم عقيده نيستند پيدا كنند،كسانى را كه از اطاعت اربابشان سرباز زده اند شناسائى كنند،آنگاه لبه ى تيز تهمتهاى خود را متوجّه آنها كنند،ديگر كارى ندارند كه با پخش يك خبر دروغ از يك بنگاه خبرپراكنى،و يا با درج يك خبر دروغ در يك روزنامه،چه خونهاى بى گناهانى ريخته مى شود،چه آبروهائى بر باد مى رود،چه ثروتهائى به تاراج مى رود؟!

يكى از دانشمندان مى گويد:عقل با معقولات سروكار دارد، دست با ملموسات،گوش با شنيدنيها،چشم با ديدنيها؛ولى زبان همه ى اينها را دربر دارد،از اين رهگذر اگر زبان با نفاق و ريا

ص:147

و ديگر آفتها آلوده شود،همه ى شئون زندگى را فساد و تباهى فرا مى گيرد.

من افرادى را ديده ام كه سخنان باور نكردنى جعل مى كند، رطب و يابس را به هم مى بافد و سخنانى به دروغ مى سازد كه عقل و منطق و وجدان آن را تكذيب مى كند،من حتّى افرادى را ديده ام كه خودش گفتار خويش را دروغ مى داند و آمار و ارقامى از سخنان دروغ خودش ارائه مى دهد.

از ديدگاه قرآن و سنّت،هرگز شخص با ايمان دروغ نمى گويد، چنانكه در حديث آمده:

از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله پرسيدند:«آيا ممكن است شخص با ايمان دروغ بگويد؟.»

فرمود:«نه»زيرا كه خداوند متعال مى فرمايد:

إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللّهِ

«هرگز دروغ نمى بندد جز كسانى كه به آيات پروردگار ايمان نياورده باشد.» (1)

پيامبر رحمت فرمود:

لا يستقيم ايمان العبد حتّى يستقيم قلبه،و لا يستقيم قلبه حتّى يستقيم لسانه

«ايمان بنده اى درست نمى شود مگر هنگامى كه قلبش درست باشد، و قلب كسى درست نمى شود جز آن هنگام كه زبانش درست باشد.»

اگر گفته شود:ما افراد بسيارى را مى شناسيم كه نماز

ص:148


1- -سوره نحل،آيه 105.

مى خوانند و روزه مى گيرند و دروغ نيز مى گويند،پس چگونه قرآن گفته كه شخص مؤمن هرگز دروغ نمى گويد؟!

در پاسخ مى گوئيم:اين مردم هستند كه خيال مى كنند او ايمان دارد،بلكه از نظر خداوند او ايمان ندارد،و آنچه دارد عاريتى است.

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

(من لم يكن فعله موافقا لقوله فايمانه مستودع)؛

«كسى كه رفتارش با گفتارش سازگار نباشد ايمانش عاريتى است.»

آرى معاويه هم نماز مى خواند ولى چه تهمتها كه به دروغ به حضرت على عليه السّلام نمى زد؟او به مردم شام وانمود مى كرد كه على نماز نمى خواند!!

در جنگ صفّين يك جوان شامى خود را به لشكر حضرت على عليه السّلام زد،شمشير مى زد و فحش و ناسزا مى گفت.

هاشم مرقال به او گفت:اى جوان از خدا بترس،زيرا خداوند ترا از اين كردارت خواهد پرسيد.او در پاسخ گفت:

«من با شما مى جنگم،زيرا صاحب شما على بن ابى طالب نماز نمى خواند»!!!

على بن ابى طالبى كه با همه ى مشركان،و در رأس آنها معاويه و ابو سفيان،براى نماز مى جنگيد،و خود در محراب عبادت در حال نماز به شهادت رسيد،او نماز نمى خواند ولى معاويه نماز مى خواند!!

در روز عاشورا شمر به امام حسين عليه السّلام گفت:«خداوند از تو نماز را نمى پذيرد»!

ص:149

شگفتا نماز امام حسين سرور شهيدان پذيرفته نيست،ولى از شمر كه سرور جوانان بهشت و ريحانه ى پيامبر رحمت را كشته، پذيرفته است!!!

ابن زياد در خطبه اش گفت:«سپاس خداوندى را كه حسين را كشت و يزيد را بر او نصرت داد»!

امروز هم رهروان راه يزيد و معاويه،و پيروان شمر و ابن زياد، چقدر زيادند.

كوتاه سخن اينكه تعبير«گفتار زشت»شامل دروغ،تهمت، سخن چينى،فحش،ناسزا،استهزاء،و ديگر سخنان ناشايستى است كه روابط مردم را با يكديگر قطع مى كند و رشته ى محبّت امّت را مى گسلد.

رفتار زشت نيز از سرقت،احتكار،قتل،غارت،ظلم،اختناق، سلب آزادى،جنگ،ستيز،تجاوز به حقوق مستضعفان،تا خريد و فروش تجهيزات جنگى را دربر مى گيرد.

اين سه واژه اى كه معصوم عليه السّلام از آن برحذر داشته:

1.گفتار زشت

2.رفتار زشت

3.كردار زشت

معانى بسيار ژرف و گسترده اى دارد،كه شخص آشنا با معارف اسلام چندين مجلّد كتاب ضخيم مى تواند در پيرامون آنها به رشته ى تحرير درآورد.

آرى اين همه سمينارها،كنگره ها،تلاشها و كوششها براى پيكار

ص:150

با آنها برگزار مى گردد،و سرانجام ريشه ى پليد آنها خشكانيده خواهد شد،زبانهاى زشت بريده خواهد شد،دستهاى زشت كوتاه خواهد شد،از فتنه و فتنه انگيز نشانى نخواهد بود،از غاصبان حقوق و تجاوزگران به حقوق ديگران اثرى نخواهد ماند.انشاء اللّه.

مى پرسند:اين وعده كى جامه عمل خواهد پوشيد؟!

بگو: أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِيبٌ

«آگاه باشيد كه پيروزى خداوند نزديك است.»

مگر نمى بينيد كه فرياد دادخواهى از همه جا بلند است و همه به سوى حق و براى حق فرياد مى كشند.

رابطه علم و خير

امام صادق عليه السّلام مى فرمايند:پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

«العلم رأس الخير كلّه،و الجهل رأس الشّرّ كلّه»

«دانش سرسلسله ى همه ى كارهاى خير،و نادانى سرسلسله ى همه ى كارهاى زشت است.»

من در اينجا در آن صدد نيستم كه در مقام شرح اين حديث، سودهاى بيشمار دانش را بشمارم،و قدرت بى همتاى دانش را در پيشرفت همه جانبه ى زندگى انسانها رقم بزنم،و استدلال كنم كه آنچه از پيشرفتهاى جهان در جدول افتخارات بشرى ثبت شده،همه وهمه در پرتو دانش بوده است،و بدون آن هيچكدام از اين افتخارات نصيب او نمى شد.

ص:151

تازه همه ى اينها قدمهاى نخستين است،از جائى كه به آن رسيده آغاز مى كند،از زمين به سوى ماه،از آن به سوى خورشيد، مريخ و ديگر كره هاى ثابت و سيّار،كه در عقل نگنجد و...

ما ترديدى نداريم كه بشر با اين عقل و دانش خدادادى در همه ى كرات راه خواهد يافت،و از امكانات آنها استفاده خواهد كرد،آن چنان كه استعدادهاى كره زمين را كشف كرده،از همه ى آنها بهره مند شده است و همه آنها را در راه رفاه و آسايش خويش به كار بسته است.

من در مورد هيچكدام از اينها نمى خواهم سخن بگويم،زيرا براى خواننده مطلب تازه اى ارائه نمى دهد.بلكه مى خواهم به رابطه ى«علم»و«خير»اشاره كنم،كه چه رابطه اى در ميان دانش و ارزشهاى معنوى هست؟

به موجب حديث فوق،همه ى آنچه به وسيله ى آن گياهان اصلاح مى شود،درختان پرثمر مى شود،دامها پرورش مى يابد، همه اش از نظر اسلام«خير»محسوب است.پيشرفت تكنولوژى، افزايش توليد،خوراك و پوشاك خير است،عرضه ى آنها بر مصرف كنندگان خير است،شناخت و درمان بيماريها،و راههاى پيشگيرى از آنها خير است،ترابرى و تسهيلات حمل و نقل كالا از نقطه اى به نقطه ى ديگر خير است،همه ى اينها،و هر چيزى كه پاسخگوى نيازهاى جامعه ى بشرى باشد و بارى از دوش انسانها بردارد و از رنج و مشقّت آنها بكاهد،از نظر اسلام«خير» است.

ص:152

از اينجا نتيجه مى گيريم كه آنان كه از اندوخته هاى علمى بهره مند شده اند و ادوات و ابزارهاى علمى را در راه اعتلاى بشرى به كار مى برند،تا از راه راست منحرف نشده اند،و دانش را در راه نامشروع به كار نبرده اند،از ارزشهاى والاى معنوى برخوردارند.

پاشيده شدن اخلاق و انحطاط آن،از سرقت و ترور و رشوه و تبهكارى،بيشتر از فقر و فلاكت سرچشمه مى گيرد، درحالى كه با دانش مى توان بر همه ى موجبات فقر و فلاكت پيروز شد.

اين بلاهاى خانمان سوز كه امروز دامنگير جامعه ى بشرى است،با احساسات،صدقات،پند و اندرز روحانيان،سياست زمامداران و هنر هنرمندان،از ريشه و بن كنده نمى شود،ولى با دانش و علم،و بالا رفتن سطح فرهنگ قابل درمان مى باشد.از اينجاست كه رسول گرامى اسلام فرموده است:

«دانش سر سلسله همه كارهاى خير است.»

جاى شگفت است كه برخى از فلاسفه از پيشرفت علم دچار وحشت و اضطراب بشوند و بگويند:پيشرفت علوم قدرت شگرفى در دست بشر قرار داده،كه در اثر آن به همه ى ارزشهاى معنوى پشت پا زده،ديگر ضامن اجرائى بر رعايت مظاهر تمدّن و فرهنگ انسانى باقى نمانده است.

اين ترس و وحشت هنگامى شايسته بود كه دانش اسير دست يك عدّه استعمارگر ديو سيرت بود،ولى خوشبختانه چنين نيست،بلكه اين نعمت الهى در دست همه ى انسانهاست،و هر

ص:153

لحظه سطح و فرهنگ عمومى بالا مى رود،و در نتيجه دست آوردهاى تمدّن و فرهنگ در قلعه محكم و دژ نفوذناپذير جاى مى گيرد.

پديد آمدن دانش به خاطر انسان است،دانش پديد آمده كه مصائب و مشكلات انسان را برطرف كند،انسان پديده نيامده كه اسير دست دانش شود،پس هنگامى كه شخص منحرفى بخواهد اين گوهر تابناك را از راه صحيح خود منحرف كند و در راه انتقامجوئى و كينه توزى از آن بهره بجويد،مجال زيادى نخواهد داشت و ميدان گسترده اى نخواهد يافت.بلكه دانش به طبيعت خود مسير خود را طى خواهد نمود.

دانشمند با تجربه اى گفته است:«من هرچه تلاش كردم كه دانش را براى غير خدا طلب كنم،او سرباز زد از اينكه جز براى خدا واقع شود.» (1)

پس هنگامى كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله دانش را سرآمد و سر سلسله ى همه ى كارهاى خير مى شمارد،منظورش از دانش، دانشى است كه نيازهاى بشرى را برآورده كند،مشكلات او را حل كند،و مصداق حديث شريف باشد كه مى فرمايد:

(اللّه فى عون العبد،ما دام العبد فى عون اخيه)

ص:154


1- -اين مضمون به تعبير لطيف ترى از امير مؤمنان عليه السّلام نقل شده است كه فرمود: «تعلمّوا العلم و لو لغير اللّه،فانّه سيصير للّه»؛دانش را فرا گيريد اگرچه براى خدا نباشد كه سرانجام براى خدا انجام خواهد پذيرفت.(شرح نهج البلاغه ابن حديد، ج 20،ص 267).

«خدا يار و ياور انسان است تا هنگامى كه او يار و مددكار برادرش باشد.»

خداوند شأن و مقام كسانى را كه براى خلق خدا تلاش كنند و براى خدمت به انسانها كوشش كنند،بسيار والا قرار داده است، چنانكه امام كاظم عليه السّلام مى فرمايد:

«براى خداوند عرشى هست كه در زير سايه آن جا نمى دهد جز كسى را كه كار نيكى براى يكى از برادرانش انجام دهد،يا اندوهى را از كسى بزدايد،و يا حاجت او را روا سازد،و يا بهجت و شادى به دل كسى وارد نمايد.»

امام زين العابدين عليه السّلام در اين رابطه مى فرمايد:

(من قضى لاخيه حاجة فبحاجة اللّه بدأ)

«كسى كه حاجت برادرش را برآورده سازد به حاجت پروردگار آغاز كرده است.»

هيچ دين و آئينى از اديان آسمانى،و هيچ مكتب و سازمانى از مؤسّسات خيريه جهانى سراغ ندارم كه همانند دين مقدّس اسلام انسان را به خدمت جامعه ى بشرى تشويق نموده باشد.

خدمت به انسان از نظر اسلام عبادتى بزرگ و راهى راست به سوى سعادت ابدى است،ديگر بعد از تعبير امام سجّاد عليه السّلام تعبيرى يافت نمى شود كه همسنگ(فبحاجة اللّه بدأ)باشد.

پس اگر خدمت به يك فرد،يك چنين مقام والائى باشد، خدمت به جامعه چقدر بلند و پرارج مى باشد.

در علم اصول گفته شده كه لفظ يك دلالت منطوقى دارد و

ص:155

يك دلالت مفهومى.پس هنگامى كه خداوند مى فرمايد: فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ به منطوق دلالت مى كند بر اينكه بر پدر و مادر افّ مگو،و به مفهوم دلالت مى كند كه هرگز هيچ بدى،از ضرب و شتم و جز آن در حقّ پدر و مادر انجام نده.

اهميّت خدمات گسترده ى بشرى نيز از مفهوم حديث فوق به روشنى معلوم مى شود،كه هرچه خدمت گسترده تر باشد،اجر و پاداش آن در نزد پروردگار بزرگتر و والاتر است.

مرد نيكو

امام صادق عليه السّلام فرمود:

(نعم الرّجل من اذا غضب لم يخرجه غضبه عن الحقّ،و اذا رضى لم يخرجه رضاه الى الباطل،اذا قدر لم يأخذ اكثر من حقّه)

«مرد نيكو كسى است كه چون خشمگين شود از حق خارج نشود،و چون خرسند شود خرسندى او را به طرف باطل نكشد،و چون نيرو پيدا كند بيش از حقّ خود نگيرد.»

مردم در قضاوت هاى خود براساس روابط خود با آنها داورى مى كنند،مرد خوب از نظر مردم به كسى گفته مى شود با آنها برخورد نيكو داشته باشد،هر كارى انجام دهند او ستايش كند، اگرچه سازش و ستايش او از راه دروغ و ريا باشد،و مرد پليد از نظر آنها كسى است كه با آنها هم عقيده نباشد،و در ضلالت و گمراهى با آنها همساز و دمساز نشود و به روز رستاخيز معتقد باشد و براى آن روز كار كند.

ص:156

پس ميزان در قضاوت مردم رفتار و كردار خودشان مى باشد، امّا قرآن و سنّت پيامبر و عقل و وجدان به هيچ وجه ميزان و الگو نمى باشد.و همه ى اينها تا با مشتهيات نفسانى آنها سازگار نباشد ارزشى ندارد.

اين گروه شباهت زيادى به سوفسطائي ها دارند كه همه چيز را مولود وهم و خيال مى دانند،آنها حتّى موجودات جهان هستى را تابع عقيده ى انسان مى دانند،آنها مى گويند:اگر كسى بگويد زمين بالاى آسمان است،دوّمى بگويد زمين زير آسمان است و سوّمى بگويد زمين همسطح آسمان است،واقع نيز تابع عقيده آنها خواهد شد،و نسبت زمين و آسمان نسبت به اوّلى بالاتر،نسبت به دوّمى پست تر و نسبت به سوّمى همسطح خواهد بود.

امّا مقياس صحيح براى شناخت مرد نيكو از نظر امام صادق عليه السّلام گرد آمدن سه خصلت نيكو در اوست:

1.رعايت عدل و انصاف در مورد همگان،اگرچه يك طرف دشمن او و طرف ديگر خويشاوند او باشد،ولى اگر در مورد دوستان و خويشان چشم بپوشد و گناهش را ناديده بگيرد و به ناحق از او دفاع كند،صرفا براى اينكه دوست يا فاميل اوست،از عدالت خارج شده و خود را ما فوق عدالت دانسته،و از راه معاويه پيروى كرده كه پسرش يزيد را به ولايت عهدى تعيين كرد،اگرچه مى دانست كه او دشمن خدا و بشريّت است.

2.قدرت ايمان و توان روحى او در حدّى باشد كه حتّى در

ص:157

حال خشم و غضب،او را از كار زشت و گفتار ناشايست باز دارد، و به انگيزه ايمان خشم خود را فرو برد،همانند كسى كه داروى تلخ را به اميد شفا يافتن بيماري اش سر مى كشد.

ولى كسى كه از حيله و دسيسه بازى پرهيز نمى كند و با هر كسى كه با او ستيز كند-اگرچه به حق باشد-با تمام قدرت مقابله مى كند،و يا صرفا براى اينكه او از فضل خدا برخوردار است با او به دشمنى برمى خيزد،مشمول اين آيه ى شريفه است كه خداوند مى فرمايد:

وَ إِذا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ

«چون به او گفته شود از خدا تقوى كن،او را تكبّر فرا گيرد به گناه، جهنم او را بس است،وه چه جايگاه زشتى است.» (1)

امير مؤمنان،امام على عليه السّلام به فرزند دلبندش امام حسن مجتبى عليه السّلام وصيّت فرمود:

(و تجرّع الغيظ،فانّى لم ار جرعة احلى منها عافية،و لا الذّ منها مغبّة)

«خشم خود را جرعه جرعه بنوش،كه من نوشابه اى سراغ ندارم كه از نظر عاقبت از آن شيرين تر باشد،و در پايان از آن گواراتر باشد.»

امام حسن عليه السّلام نيز به نيكوترين شكلى به وصيّت پدر عمل كرد،تا جائى كه دشمن نيز به آن اعتراف نمود:

پس از شهادت امام حسن عليه السّلام،مروان بن حكم در تشييع

ص:158


1- -سوره بقره،آيه 206.

جنازه ى آن حضرت شركت نمود و تابوت را بر دوش گرفت،امام حسين عليه السّلام به او فرمود:«يك عمر خشم و غضب به او خوراندى، و اينك زير تابوتش رفته اى»؟!

مروان گفت:«من با كسى چنين كردم كه حلم او با كوهها برابرى مى كرد.»

3.به وظائف خود اعتراف كند،وظيفه اش را با طيب نفس انجام دهد،آنچه را كه حقّ او نيست مطالبه نكند،خود را بالاتر از آنچه كه هست خيال نكند.

اگر ميزان و معيار در قضاوت اين سه موضوع باشد،شايد ما پليدترين موجود روى زمين باشيم،زيرا هريك از ما بيش از حقّ خود مطالبه مى كند،و خود چيزى از وظائف خود را ادا نمى كند.

ولى مرد نيكو هرگز از حق جدا نمى شود،چيزى او را از حق باز نمى دارد،در تمام عمر يكنواخت پيش مى رود،در همه فراز و نشيب زندگى،در حال ترس و امنيّت،در حال رضا و غضب،و در حال فراخى و تنگى،دستخوش تغيير و دگرگونى نمى شود.

چشم و گوش خود را تكذيب كن

امام صادق عليه السّلام فرمود:

(المؤمن اصدق على نفسه من سبعين مؤمنا)

«مؤمن در مورد خويشتن از هفتاد مؤمن ديگر راستگوتر است.»

يكى از اصحاب به خدمت امام جعفر صادق عليه السّلام عرض كرد:

گاهى در مورد يكى از برادران ايمانى چيزى مى شنوم كه دوست

ص:159

ندارم،هنگامى كه از خودش مى پرسم تكذيب مى كند و نمى پذيرد.

درحالى كه افراد مورد اعتماد آن را گفته اند.

امام صادق عليه السّلام فرمود:

(كذّب سمعك و بصرك عن اخيك،فان شهد عندك خمسون قسامة،فصدّقه و كذّبهم،تاوّل ما تستنكره منه سبعين تأويلا)

«چشم و گوشت را درباره ى برادر ايمانى خود تكذيب كن،و اگر پنجاه نفر شاهد اقامه شود و سوگند ياد كنند(كه او كارى انجام داده،ولى او خودش انكار كند)او را تصديق كن و آنها را تكذيب كن.»

«چيزى را كه از برادرت دوست ندارى و او خود آن را انكار مى كند، تا هفتاد شكل تأويل كن و حمل بر صحّت كن.»

امير مؤمنان على عليه السّلام در همين رابطه مى فرمايد:

(لا تظنّنّ بكلمة خرجت من اخيك سوءا،و انت تجد لها من الخير محملا)

«هرگز با سخنى كه از زبان برادرت صادر مى شود به او سوءظن نكن،تا جائى كه مى توانى بر آن محملى پيدا كنى و آن را حمل بر صحّت كني.»

اين چه منطق است؟چگونه هفتاد نفر مؤمن براى يك نفر تكذيب شود و او به تنهائى تصديق شود؟حتّى انسان چشم و گوش خويش را تكذيب كند و او را تصديق نمايد؟!

مگر نه اينست كه انساب و اموال،حتّى ديه ى قتل با دو شاهد عادل ثابت مى شود ولى يك كلمه سخن با هفتاد نفر ثابت نمى شود!!

ص:160

ولى اگر دقّت كنيم و تأمّل نمائيم تعجّب ما رفع مى شود،زيرا اسلام عشق و علاقه ى خاصّى به حسن سلوك مردم دارد،اسلام مى خواهد مردم با يكديگر در نهايت صلح و صفا زندگى كنند، اعتماد متقابل به يكديگر داشته باشند،و در مسائل عمومى و مصالح اجتماعى با يكديگر همكارى كنند.

پرواضح است كه حلّ مشكلات زندگى جز از طريق صلح و صفا و ترك تهديد و اولتيماتوم امكان پذير نيست.و راه پيشرفت جامعه به انس و الفت و حسن معاشرت،و ترك عداوت و كينه توزى نياز مبرم دارد.

از اين رهگذر اسلام دستور اكيد داده كه از هر چيزى كه موجب عداوت و دشمنى مى شود چشم پوشى شود،و در مقابل از حيله و خدعه ى ارباب مكر و فساد برحذر باشيم.

زندگى نبايد همه اش مسامحه و سهل انگارى باشد،و نبايد همه اش متّه روى خشخاش گذاشته شود،بلكه با دوستان و خويشان و همسايگان مسامحه شود،كه در اينجاها چشم پوشى فضيلت است،ولى در مواردى كه غضب مورد رضاى خدا و پيامبر است آنجا نيز از نيروى غضب استفاده شود.

جاحظ مى گويد:«امام محمد باقر عليه السّلام همه مصالح دنيا را در يك جمله خلاصه كرده است،آنجا كه مى فرمايد:

(صلاح جميع المعايش و التّعاشر ملىء مكيال،ثلثان فطنة، و ثلث تغافل)

«اگر همه ى مصالح زندگى و معاشرت انسانها را يك پيمانه ى پر به

ص:161

حساب بياوريم،دو سوم آن فطانت و زيركى،و يك سوّم آن تغافل و چشم پوشى است.»

اگر گفتار گهربار امام عليه السّلام را دقيقا بررسى كنيم خواهيم ديد كه جاحظ،آن مرد تجربه اندوخته و دنيا ديده،گزاف نگفته است، و جدا مصالح دنيا در اين جمله گرد آمده است.

اين دنيا جز معيشت و معاشرت چيزى نيست،و حلاوت زندگى و سعادت و عدالت و فضيلتها در اينست كه زندگى انسان مورد رضايت پروردگار و به دور از حيله و كينه و جنگ و جدل باشد،و براى تداوم حلاوت زندگى،تعاون و همكارى ضرورى است،براى ادامه ى تعاون،آگاهى و هشيارى لازمست،و براى تداوم روح برادرى،مسامحه و چشم پوشى لازم است.

در اين دنياى پرآشوب كه هر لحظه انسان با يك سلسله حوادث جانكاه روبروست،اگر انسان بخواهد با همه مسائل يك جور برخورد كند،به مانند كسى خواهد بود كه بخواهد همه ى بيماريها را با يك دارو درمان كند!.

ولى اگر در برابر حيله گران هشيار باشد و با اشخاص ساده لوح با اغماض و مسامحه رفتار كند،روش صحيح و حكيمانه اى خواهد داشت.

گفتار حضرت مسيح عليه السّلام نيز به همين معنى اشارت است كه فرمود:

«همانند مار هشيار و فرزانه باشيد،و مانند كبوتر صاف و ساده باشيد.»

ص:162

چقدر اسلام دين شگرف و شگفت انگيزى است،كه همه ى احكامش براساس دليل و برهان استوار است،زيرا كه دين زنده و زندگى است و آئين حق و جاويد است،از يك طرف قتل و سرقت را با دو شاهد ثابت مى داند تا جان و مال مردم محفوظ بماند،و مورد دستبرد تجاوزگران نباشد،و سخنان تفرقه انگيز و اختلاف آميز را با هفتاد نفر ثابت نمى داند،حتّى با چشم و گوش هم ثابت نمى داند،تا روابط حسن معاشرت در ميان مردم محفوظ بماند و بر اعتماد و اطمينان مردم گرد ننشيند.

حقّ اتفاق آور و باطل نفاق انگيز است

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

«افراد نيك چون به يكديگر برسند سريعتر از آميزش آب باران با آب رودخانه ها،با يكديگر انس مى گيرند و با يكديگر مى آميزند،اگرچه با زبان اظهار محبّت نكنند،ولى اشخاص تبهكار چون به يكديگر برسند، با زبان اظهار محبّت و مودت كنند،ولى همانند چارپايان از يكديگر به دورند و در درون رابطه و عاطفه اى احساس نمى كنند،اگرچه روزگار درازى در چمنزارى در كنار يكديگر بچرند.»

دو نفر دوست صميمى در كمال رفاقت و صميميّت در كنار ميز قمار مى نشينند و پيش از آنكه از جاى خود برخيزند،داد و فرياد بلند مى شود،و به روى يكديگر اسلحه مى كشند.

دو يا چند دوست صميمى در كنار يكديگر در كنار سفره ى مشروب مى نشينند و از جاى خود برنخاسته،سخنان ناشايست

ص:163

در ميانشان ردّ و بدل مى شود و احيانا كار به جاهاى بدتر كشيده مى شود.

دزدان بر سر تقسيم غنائم با يكديگر نزاع مى كنند، درحالى كه به هنگام سرقت كمال همكارى را با يكديگر داشتند.

جهان سياست نيز در عصر ما همانند دزدى و ميگسارى و قماربازى شده است،نخست دور هم گرد آمده،همكارى و هميارى نموده،سپس بر سر تقسيم قدرت به جنگ و ستيز بر مى خيزند.

چنانكه در جنگ جهانى دوّم هنگامى كه«هيتلر»مى خواست بر شرق و غرب سيطره پيدا كند،شرق و غرب بر عليه او متّحد شدند،هنگامى كه از او رهائى يافتند با يكديگر به جنگ سرد پرداختند و از پاى ننشستند.

آمريكا و فرانسه و انگليس بر استعمار ثروتهاى خاور زمين هم پيمان شدند،ولى به هنگام تقسيم ثروتهاى يغما شده با يكديگر به ستيز برخاستند،و براى به دست آوردن بازارهاى جهانى به مسابقه پرداختند.

كوتاه سخن اينكه در ميان اهل باطل هيچ وحدت و قدر مشترك يافت نمى شود،زيرا كه همگى درصدد به دست آوردن منافع شخصى خود مى باشند.

هر قراردادى كه به انگيزه ى منافع شخصى بسته شود،هرگز ربطى به صدق و صفا نخواهد داشت،زيرا«صداقت»از مادّه ى «صدق»است،و آن به معناى راستگوئى مى باشد،پس

ص:164

شالوده صدق براساس راستى و درستى نهاده مى شود،و هدف اصلى آن همكارى و هميارى به نفع جامعه ى بشرى مى باشد،و آن پشتوانه ى استوارى براى اجتماع است و عامل اصلى از عوامل پيشرفت و تحوّلات جامعه است.

پس اگر قراردادى در جامعه بسته شود كه براى يك طرف عامل ترقّى و پيشرفت و سود فراوان باشد،و براى طرف ديگر عامل ركود و عقب گرد باشد،چنين پيمانى از روى صدق و صفا نيست،و آن را نمى توان پيمان صداقت و تعاون و همبستگى ناميد،چنانكه پيمانهاى شرق و غرب در عصر ما اين چنين است،كه همه اش براى حفظ فرمانروائى غرب و استعمار و استثمار ثروتهاى شرق مى باشد.

امامان اهل بيت حقيقت صداقت را براى ما بازگو نموده اند و حدود آن را كه عبارت از برادرى براى خداست بيان فرموده اند.

محبّت و مودّتى كه شما براى برادر ايمانى در خود احساس مى كنيد،يك محبّت شخصى نيست،بلكه يك محبّت بنيادى است،شما او را دوست داريد براى اينكه صفات كمالى در او هست،از قبيل:دانش،اخلاص،صدق،وفا و...او نيز شما را دوست دارد به همين انگيزه،و براى داشتن همين امتيازات.

يك چنين محبّت و مودّتى بر پايه اى محكم استوار است، هرگز شالوده اش فرسوده نشود و بنيادش متزلزل نگردد،زيرا با ذات اقدس الهى مربوط مى شود،آن سان كه نور خورشيد با خورشيد ارتباط دارد.

ص:165

از اينجا روشن مى شود كه چرا بعضى از دوستي ها زودگذر است،و در مدّتى كوتاه به دشمنى مبدّل مى شود و ستيز و دشمنى تا پايان زندگى ادامه مى يابد،زيرا از اوّل دوستى براساس يك سلسله اميال شيطانى آغاز شده و سرانجام به مسائلى انجاميده كه موجب خشنودى شيطان و خشم رحمان گردد.

در پايان يك بار ديگر توجّه شما را به تعبير امام عليه السّلام جلب مى كنم كه فرموده:«اين دلها از يكديگر به دور است،اگرچه مدت درازى در يك چمنزار در كنار يكديگر به چرا بپردازند.»كه با اين تعبير چهره زشت افراد سودجو و فرصت طلب را به روشنى ترسيم فرموده است.

سبّ و لعن

امام صادق عليه السّلام فرمود:

(اذا تلاعن اثنان فتباعد منهما،فانّ ذلك مجلس تنفر منه الملائكة)

«هنگامى كه دو نفر با يكديگر به لعن و نفرين پرداختند،از آنها دورى كن،زيرا آنجا مجلسى است كه فرشتگان از آنجا مى گريزند.»

و فرمود:

(اذا خرجت اللّعنة من فم صاحبها تردّدت،فان وجدت مساغا، و الاّ رجعت على صاحبها)

«هنگامى كه لعنت از زبان كسى بيرون آمد در هوا مى گردد تا جاى

ص:166

مناسبش را پيدا كند،اگر پيدا نكند به صاحبش برمى گردد.»

پيشواى ششم شيعيان به اصحاب خود نوشت:

(ايّاكم و السّبّ،فانّ اللّه يقول: وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ (1).

«از سبّ و ناسزا گفتن بپرهيزيد،زيرا كه خداوند مى فرمايد:به كسانى كه جز خدا را مى پرستند ناسزا نگوئيد كه آنان نيز از روى جهالت و عداوت به خداى ناسزا بگويند.»

همين حديث شريف براى بيزارى شيعيان از سبّ و ناسزا كافى است،و آنچه نسبت سبّ و لعن به شيعيان داده شود،دروغ و تهمت است.

اما چرا اين تهمت به شيعيان زده مى شود؟دليلش را امام رضا عليه السّلام در حديثى بيان فرموده است:

«دشمنان ما رواياتى را در فضائل ما جعل كرده اند و آنها را بر سه نوع قرار داده اند،يك نوع آن غلوّ در حقّ ماست،نوع ديگرش تفريط و تقصير در حقّ ماست،نوع سوّمش بيان رسوائي هاى دشمنان ماست.

سبب جعل اين سه نوع نيز اينست كه مردم مطالب غلوّآميز را بشنوند و به غلو مبتلا شوند،آنگاه رسوائيهاى دشمنان ما را با نام و نشان بشنوند،تا آنها نيز ما را با نام و نشان،سخنان ناشايست بگويند، درحالى كه خداوند مى فرمايد:آنان را كه جز خدا را مى خوانند ناسزا نگوئيد،كه آنها نيز خدا را ناسزا بگويند.» (2)

ص:167


1- -سوره انعام،آيه 108. [1]
2- 2) -سوره انعام،آيه 108.

آنها خواستند پيشوايان ما را سبّ و ناسزا بگويند،هيچ بهانه اى پيدا نكردند،از اين رهگذر به شيعيان تهمت سبّ و لعن زدند،تا خود را ذى حقّ قلمداد كنند.

ما هرگز تعجّب نمى كنيم كه چرا اين همه ورق پاره نوشته مى شود و در آنها به شيعيان تهمت زده مى شود،زيرا مى دانيم كه همه ى اينها به دستور سياستمداران و گردانندگان سياستهاى بين المللى تنظيم و جعل مى شود و به دست ايادى آنها پخش مى شود.ما فقط از كسانى تعجب مى كنيم كه به آنها اعتماد مى كنند و آنها را ملاك قضاوت و داورى خود قرار مى دهند!.

ص:168

دفتر 4

اشاره

ص:169

ص:170

يكى از شيعيان به امام صادق عليه السّلام گفت:اى فرزند پيامبر!مردم به ما تهمتهاى بزرگى مى زنند و نسبتهاى ناروائى مى دهند! سينه هاى ما بسيار تنگ شده است!.

امام صادق عليه السّلام فرمود:

«خشنودى مردم هرگز به دست نمى آيد و زبانهايشان قابل كنترل نيست،شما چگونه مى توانيد از زبان مردم در امان باشيد، درحالى كه پيامبران و اولياى خداوند از زبان مردم در امان نبودند،مگر نگفتند كه:

حضرت ايّوب در مقابل گناهانش مبتلا شد!!

حضرت داود به همسر اوريا عاشق شد!!آنگاه بر شوهرش حيله كرد و او را به كشتن داد!!و سپس با زنش ازدواج كرد!!

آيا به پيامبر عظيم الشأنى چون موسى نسبت عنين بودن ندادند؟!!

مگر به همه ى پيامبران نسبت دروغ ندادند؟!!و همه را دنياپرست نخواندند؟!!

مگر به مريم تهمت نزدند كه براى حضرت عيسى از يوسف نجّار حامله گشت؟!

مگر به رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله تهمت شعر و جنون نزدند و نگفتند كه به همسر زيد بن حارثه علاقه پيدا كرد و از او طلاق گرفت تا به همسرى خود درآورد؟!!

مگر در مورد ذات اقدس الهى سخنان ناروا نگفتند و نسبتهاى نامناسبى كه هرگز با شأن پروردگار نمى سازد،نزدند؟!!.»

ص:171

فرزند نيكوكار

امام صادق عليه السّلام فرمود:

(عقوق الوالدين من الكبائر،و من العقوق ان ينظر الرّجل الى والديه فيحدّ النّظر اليهما،و أن يقول لهما:افّ،و لو علم اللّه عزّ و جلّ شيئا اهون منه لنهى عنه)

«عاقّ والدين بودن از گناهان كبيره است،از مراتب عاقّ بودن است كه انسان به سوى پدرومادرش نگاه كند و چشمهايش را تيز كند،و يا به آنها«افّ»بگويد،و اگر خداوند چيزى كمتر از آن مى دانست از آن نهى مى فرمود.»

امام عليه السّلام به آيه ى شريفه اشاره مى كند كه در مورد پدر و مادر مى فرمايد:

(فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ)

«هرگز به آنها مگو كه اف بر شما باد.» (1)

يكى از شيعيان به خدمت امام صادق عليه السّلام عرض كرد:من پدر و مادرى دارم كه با من همكيش و هم عقيده نيستند،امام صادق عليه السّلام فرمود:

(كن برّا بهما،كما لو كانا على ما تعتقد)

«با آنها نيكوكار باش،درست همان طور كه اگر با تو هم آئين و هم مذهب بودند.»

همه مى دانيم كه از وظائف پدر در مورد فرزند،تعليم و تربيت

ص:172


1- -سوره اسراء،آيه 23.

و تأمين هزينه ى زندگى اوست،و مى دانيم كه پدران چه رنجهائى را در رابطه با فرزندانشان بر خود هموار مى كنند،ولى بسيارى از ما موقعيّت والاى پدر و مادر را در نزد پروردگار نمى دانيم،از اين رهگذر پيشوايان معصوم از اهل بيت عصمت و طهارت،حقايق فراوانى در اين رابطه بيان فرموده اند،كه در ضمن آن حقوق پدر و مادر،لزوم قدردانى از آنان،و وجوب فرمان بردن از آنان را شرح داده اند،به جز در معصيت پروردگار،كه اطاعت هيچ مخلوقى در معصيت خالق روا نيست.

ما در اين رابطه به نقل فرازهائى از صحيفه ى كامله ى سجّاديه بسنده مى كنيم.

كتاب پرارج«صحيفه سجّاديه»كه بعد از قرآن كريم گرانبهاترين ميراث اسلامى است،از طريق شيعيان زيدى و اثنى عشرى با سندهاى متّصل و متواتر از امام زين العابدين عليه السّلام به دست ما رسيده است.هر انسانى از هر رنگ و نژادى كه آن را خوانده به يك حالت معنوى خاصّى دست يافته،كه كمتر انسانى در طول زندگى،به يك چنين شور و نشاط روحى رسيده است.

از روزى كه با اين كتاب بى نظير آشنا شدم،آن چنان در اعماق دلم جاى گرفت كه خود را از انديشيدن در واژه هاى شيوا و معانى گيراى آن ناگزير ديدم.تلاش كردم كه مطالبش را بفهمم به ديگران نقل كنم،در ضمن نوشته هايم جاى دهم،از اين رهگذر بخشهائى را در مجموعه آثارم به آن اختصاص دادم:

1.در كتاب«مع الشّيعة الاماميّة»بخش مناجات.

ص:173

2.در كتاب«اهل بيت»بخش تسبيحات امام زين العابدين عليه السّلام.

3.در كتاب«الاسلام مع الحياة»بخش عزّت ظاهرى و ذلّت باطنى.

4.در كتاب«الآخرة و العقل»بخش خداوند كريم. (1)

من نسخه هائى از كتاب«صحيفه ى سجّاديه»را به اساتيد مصر و لبنان و فلسطين اهدا كردم،و نسخه اى را به جناب پولس معوشى اسقف بزرگ مارونى تقديم نمود،و چند روز بعد او را ديدم،از من تشكّر فراوان نمود،گفتم:جناب مطران!چه موضوعى در اين كتاب توجّه شما را به خود جلب كرد؟گفت:

هنگامى كه نيايشهاى امام سجّاد را در پيرامون پدرومادرش خواندم،تأثير عجيبى در دل من گذاشت.

آرى چه كسى مى تواند فراز زير را بخواند و تحت تأثير قرار نگيرد:

(اللّهمّ اجعلنى اهابها هيبة السّلطان العسوف،و ابرّهما برّ الامّ الرّؤف،و اجعل طاعتى لوالدىّ و برّى بهما اقرّ لعينى من رقدة الوسنان،و اثلج لصدرى من شربة الظّمآن،حتّى اوثر على هواى هواهما،و اقدّم على رضاى رضاهما،و استكثر برّهما بى و ان قلّ، و استقلّ برّى بهما و ان كثر)

ص:174


1- -همين عشق سرشار مرحوم«مغنيّه»به كتاب«صحيفه سجّاديّه»او را بر آن داشت كه شرح ارزنده اى بر اين كتاب بنويسد،اين شرح به سال 1399 هجرى به نام«فى ظلال الصّحيفة السجّاديّة»در بيروت منتشر گرديد.

«خداوندا مرا چنان كن كه از پدرومادرم همانند پادشاهى ستم پيشه بترسم،و چون مادرى مهربان با آنها خوشرفتارى كنم،خدايا فرمانبردارى و نيكوكارى درباره ايشان را در نظرم از لذّت خواب در چشم خواب آلوده لذيذتر،و در كام دلم از آب گوارا در مذاق آدم تشنه گواراتر ساز.تا خواسته ى آنان را برخواسته ى خويشتن مقدّم بدارم،و خشنودى ايشان را بر خشنودى خود برگزينم،و نيكوئى ايشان را درباره ى خودم-هر چند كم باشد-افزون بينم،و نيكوئى خويش را درباره ايشان،گرچه بسيار باشد،كم شمارم.» (1)

چه كسى مى تواند از كنار اين سخنان بى تفاوت بگذرد و در اعماق دلش تأثير نكند.اينكه مى فرمايد:«چون پادشاهى ستم پيشه از آنها بترسم»با آن همه نزديك بودن و در كنار هم زندگى كردن،و آگاهى داشتن از اينكه از خودش به او مهربانتر هستند، ترس احترام و تعظيم است،نه ترس حساب و كتاب،و عتاب و خطاب.

منظور آن هيبت پدرى است كه جز عارفان نمى توانند عمق آن را دريابند.

زهراى مرضيّه سلام اللّه عليها كه محبوبترين خلق در نزد پيامبر اكرم،و پاره ى تن آن حضرت بود،مى فرمايد:«هيبت پيامبر مانع آن بود كه با آن حضرت سخن بگويم.»

در نظر پدر و مادر چيزى گرانبهاتر از نيكوكارى فرزندان نيست،و على رغم اينكه بر فرزندان يك وظيفه است و اداى

ص:175


1- -صحيفه سجّاديه،نيايش بيست و چهارم.

برخى از حقوق خويش است،ولى پدر و مادر از اين انجام وظيفه اولاد خوشحال مى شوند كه چيزى با آن برابرى نمى كند،درست همانند باغبانى كه ببيند درختانش ثمر مى دهد و يا دانشمندى كه اسرار جهان هستى را در برابرش كشف شده مى يابد.

فرزندان نيكوكار نيز هنگامى كه خوشوقتى پدر و مادر را احساس كنند،و از خشنودى آنان مطمئن شوند،احساس خوشوقتى و خوشبختى مى كنند.

و اينك دنباله ى نيايش هاى امام سجاد عليه السّلام را مى خوانيم:

«خدايا هر تندى كه در گفتار با من كرده اند،يا هر زياده روى كه درباره ى من داشته اند،يا هر حق كه از من فرو گذاشته اند،يا هر وظيفه كه در انجامش درباره ى من كوتاهى كرده اند،پس من آن را به ايشان بخشيدم،و آن را وسيله ى احسان درباره ى ايشان ساختم،و از تو مى خواهم كه بار وبال آن را از دوش ايشان فروگذارى،زيرا كه من نسبت به خود گمان بد به ايشان نمى برم،و ايشان را در مهربانى نسبت به خود مسامحه كار نمى دانم،و از آنچه درباره ام انجام داده اند ناراضى نيستم.»

«اى پروردگار مهربان،رعايت حقّ ايشان بر من واجبتر،احسانشان به من قديم تر،و نعمتشان نزد من بزرگتر از آنست كه ايشان را در گرو عدالت قرار دهم،و يا نسبت به ايشان مقابله به مثل كنم،وگرنه طول اشتغال ايشان به پرورش من،و شدّت رنجشان در پاس داشتنم چه خواهد شد؟و تنگى و مشقّتى كه در راه رفاه من تحمّل كرده اند،كجا به شمار خواهد آمد؟هرگز آنها نمى توانند حقّ خود را از من استيفا نمايند،

ص:176

و من هرگز نمى توانم حقوقى را كه بر ذمّه ى من دارند،تدارك كنم.» (1)

«حقّ»چيزى است كه بايد براى تو انجام دهند،و«وظيفه» چيزى است كه تو بايد در حقّ ديگران انجام دهى،كه انجام هر دو بسيار سخت و گران است،و كوتاهى در«حق»و اداى«وظيفه» است كه پيوندهاى مردم را با يكديگر سست مى كند.

تو در وظيفه ات كوتاهى مى كنى و در نتيجه نمى توان حقوق خود را از مردم باز ستانى،ولى اين واقعيّت را نمى توان در مورد پدر و مادر پياده كرد،زيرا اگر فرض كنيم كه پدر و مادر در وظائف خود كوتاهى كردند و همه ى حقوق فرزند را ادا نكردند،ديگر حقوق آنها از گردن اولاد ساقط نمى شود.زيرا حقوق پدر و مادر آن قدر بزرگ و گسترده است كه چيزى با آن برابرى نمى كند، و هرگز از دوش فرزند ساقط نمى شود.آنها همواره خود را به زحمت و مشقّت انداختند،تا تو در رفاه و آسايش باشى،آنها خود را خوار و زبون ساختند تا تو از سعادت و سرفرازى برخوردار گردى،چقدر از پدران ديندار مى بينيم كه در مراحلى از زندگى به خاطر فرزندانشان مرتكب معصيت و گناه نيز مى شوند!!و بعد از همه ى اينها فرزندان براى مسائل جزئى پدران را متّهم مى سازند و آنان را زير سؤال مى برند!.

جوانان تحصيل كرده و روشنفكر زمان ما پدران و مادران خود را به هر خدمتى در برابر اولادشان موظّف مى دانند،ولى خود از وظائف سنگينى كه در برابر پدر و مادر دارند،سرباز مى زنند،و

ص:177


1- -صحيفه سجاديه ترجمه ى استاد صدر بلاغى،ص 291.

اصولا خودشان را مسئول نمى دانند.

در اينجا به عنوان نمونه فرازى از نوشته ى نويسنده معروف «احمد امين مصرى»را از كتابش:«زندگانى من»مى آوريم:

«از خانه ام كه در محلّه منشئه بود تا مدرسه ام در الازهر پياده مى رفتم،و از الازهر تا منزل با پاى پياده برمى گشتم،و چيزى را كه توانش نداشتم بر دوش مى گرفتم و با خود حمل مى كردم، پدرم به من خوشنويسى مى آموخت،از اين رهگذر در كودكستان شاگرد اوّل شدم،ولى جاى شگفت نبود كه ديگران با اتوبوسهاى درجه يك،و يا در قسمت لوكس ترامواى مى آمدند،و احيانا تقاضاى ماشين شخصى مى كردند،ولى پدرم مرا براى چيز بى ارزشى كتك مى زد،ولى من تحمّل مى كردم،عصبانى نمى شدم،چيزى به او نمى گفتم.ولى امروز پسرانم از يك كلمه خفيفى مى رنجند،و بر من خشم مى كنند و سخنان درشت مى گويند.من از پدرم براى محروميّتم از ضروريّات اوليّه دلگير نبودم،ولى اينها مرا بازخواست مى كنند كه چرا امكانات بيشترى براى اسراف در تجمّلات در اختيارشان نمى گذارم!.»

تازه،بچّه هاى احمد امين تحصيل كرده و روشنفكر بودند در رشته هاى حقوق و فنّ،ليسانس و مهندس بودند،و شايد در مقايسه با بسيارى از ديگران براى پدرشان كمتر هزينه و گرفتارى داشتند.

ما با اعتراف به تغيير و دگرگونى زمان،و باور به اينكه همه چيز به قوانين عمومى حركت تاريخ برمى گردد،دليل اين همه

ص:178

طغيان نسل جديد را درباره ى پدر و مادر درك نمى كنيم،و نمى دانيم چرا نسل معاصر،پدر و مادر را همانند گاو شيرده تصوّر مى كنند كه صرفا براى شير دادن آفريده شده اند،و يا مانند دستگاه بى روحى هستند كه براى رفع نيازهاى اولاد ساخته شده اند.دليلى جز غرور،خودمحورى،نامردى،و افسرده شدن روح جوانمردى نمى دانيم.

امروز جوانان ما به پدر و مادر اعتماد نمى كنند و لذا به ركود و دنباله روى از ديگران كشيده مى شوند،و هيچ عقب گردى بدتر از دنباله روى نيست،كه انسان آلت دست ديگران شود و به دنبال هر تاراجگرى به راه افتد و براساس منافع و مقاصد شوم آنان مسير زندگى انسان تنظيم گردد.

در پايان:واژه«پدر»يك دنيا محبّت و مودّت و جلالت را تداعى مى كند و هر فرزندى در پيشگاه خدا و خلق و وجدان، وظيفه ى احترام و اطاعت از پدر را دارد.

شفاعت

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

(ليس بين اللّه و بين احد من خلقه،ملك مقرّب،و لا نبىّ مرسل، و لا من دون ذلك من خلقه،كلّهم،الاّ طاعتهم له،فاجتهدوا فى طاعة اللّه،ان سرّكم ان تكونوا مؤمنين حقّا)

«بين خدا و احدى از مخلوقات،از فرشته مقرّب،تا پيامبر مرسل،و يا هركسى كه پائين تر از آنهاست،هيچ رشته اى،جز رشته اى بندگى و

ص:179

اطاعت از او نيست،پس اگر شما مى خواهيد كه به راستى مؤمن باشيد،در اطاعت پروردگار كوشا باشيد.»

امير مؤمنان علي عليه السّلام فرمود:

(انّ محاسن الاخلاق صلة بين اللّه و عباده)

«خصلت هاى نيكوست كه رشته ى اتّصال خدا و بندگان است.»

در اين مضمون روايات بى شمارى در كتب شيعه از پيشوايان معصوم نقل شده كه به حدّ تواتر مى رسد،ولى مى بينم كه گروهى با كمال بى شرمى و پرروئى به شيعه تهمت مى زنند كه آنان پيشوايان خود را در حدّ الوهيّت و يا نيمه الوهيّت مى دانند!!

در حالى كه شيعه معتقد است كه تنها عمل صالح وسيله ى جلب رضاى پروردگار است و چيزى جز بندگى و اخلاق نيكو و اعمال شايسته،رشته ى پيوند خدا و خلق نيست.

امّا امامان معصوم از نظر شيعه،پناه مردمان در شناخت حلال و حرام،و مرجع مطمئن در مسائل مذهبى و اعتقادات دينى مى باشند.

امّا در مورد شفاعت بايد بگوئيم كه همه ى مسلمانان-از شيعه و سنّى-در اصل شفاعت اتّفاق نظر دارند،و آنچه مورد اختلاف است اينست كه آيا شفاعت فقط در مورد اطاعت پيشگان است يا اهل معصيت را نيز شامل مى شود؟

گروه معتزله گفته اند كه شفاعت به اهل اطاعت اختصاص دارد و هرگز پيامبر رحمت در مورد اهل معصيت شفاعت نمى كند،به دليل اين آيه ى شريفه كه مى فرمايد:

ص:180

ما لِلظّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ،وَ لا شَفِيعٍ يُطاعُ؛

«براى ستم پيشگان دوست و يا شفاعت كننده اى كه شفاعتش مقبول افتد نيست.» (1)

ولى شيعيان،اشعرى ها،و گروه مرجئه مى گويند:پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در مورد گناه كاران امّت شفاعت خواهد فرمود،و با اين گفتار بين دو آيه را جمع مى كنند:

يكى آياتى كه شفاعت را به طور كلّى نفى كرده،همانند آيه ى فوق.

ديگرى آياتى كه شفاعت را فى الجمله اثبات مى كند،مانند آيه ى شريفه زير:

وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضى؛

«شفاعت نمى كنند جز در مورد كسانى كه او بپسندد.» (2)

و بدين گونه شفاعت را از كافران نفى كرده به عاصيان از مؤمنان اثبات كرده اند.

آنچه من معتقدم اينست كه پيامبر اكرم به كسى كه به ديگران ظلم كرده و به حقوق آنان تجاوز كرده،شفاعت نمى كند و به كسى كه از ربقه ى ايمان خارج شده شفاعت نمى كند،ولى به كسانى كه به خود ستم كرده،و در وظائفى كه بين او و پروردگارش هست كوتاهى نموده است،ولى ضررش به ديگرى نرسيده است،شفاعت مى كند.گواه اين گفتار حديث شريفى است كه مى فرمايد:

ص:181


1- -سوره غافر،آيه 19.
2- 2) -سوره انبياء،آيه 28.

(لا ينال شفاعتى رجلان:سلطان عسوف غشوم،و زنّاء مارق فى الدّين)

«شفاعت من به دو نفر نمى رسد:

يكى پادشاه ستم پيشه ى تجاوزگر

ديگرى شخص زناكار بيرون از دين و آئين.»

در حديث مشهور كه شيعه و سنّى نقل كرده اند آمده است:

«شخص مؤمن در حال ايمان هرگز مرتكب زنا نمى شود،و هر كس اين كار را انجام دهد ايمان از او كنده مى شود همانند پيراهنى كه از تن آدمى كنده مى شود.»

علماى اسلامى از شيعه و سنّى در پيرامون اين حديث گفتگوى فراوان نموده اند و گفته اند:اين حديث از احاديث مشكل و مشتبه است،زيرا به صراحت دلالت مى كند كه شخص زناكار از ايمان خارج است،درحالى كه همه ى مسلمانان از نظر ازدواج،ارث،نماز ميّت و دفن در قبرستان مسلمانان،با او معامله ى يك فرد مسلمان مى كنند و تفسير و تأويل اطمينان آورى نكرده اند.

حقيقت امر اينست كه هركسى كه شهادتين را به زبان آورد، به وحدانيّت خدا و رسول پيامبر اكرم اعتراف نمود،دو جهت در اينجا منظور است،يكى اينكه ما با او چگونه معامله كنيم؟ديگر اينكه خداوند با او چگونه معامله خواهد نمود؟!

امّا وظيفه ى ما اينست كه با او معامله ى مسلمان كنيم،در مسائل نكاح،ارث و غير آن،و هيچ عملى از اعمال او در اين

ص:182

مسئله تأثير ندارد،چنانكه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله با منافقان چنين مى كرد،اگرچه مى دانست آنها دروغگو و چند چهره هستند.و به طورى كه در روايت آمده است:

«هر كس بگويد:لا اله الاّ اللّه،محمّد رسول اللّه،جان و مالش حرام است.»

امّا اينكه خداوند؛با او چه معامله اى خواهد داشت؟طبيعى است كه او معامله ى كسى خواهد كرد كه به خدا و پيامبر و روز رستاخيز ايمان نداشته باشد،چنانكه در حديث مورد بحث از كنده شدن ايمان چون كنده شدن پيراهن تعبير شده است.

و معناى حديث اين خواهد بود كه شخص زناكار در مسائل ظاهرى و روابط عمومى در حكم مسلمان است،و در مسائل اخروى همانند يك كافر محاسبه و مجازات خواهد شد.

شهيدان راه فضيلت

امام صادق عليه السّلام فرمود:

(انّ المؤمن لو قتل،ثمّ نشر،ثمّ قتل،ثمّ نشر،لم يتغيّر قلبه)

«اگر مؤمن كشته شود،سپس محشور گردد،آنگاه كشته شود و يك بار ديگر زنده شود،هرگز دلش دگرگون نگردد.»

امام صادق عليه السّلام در حديث ديگرى مى فرمايد:

(الحرّ حرّ فى جميع احواله،و ان نابته نائبة صبر،و ان تداكت عليه المصائب لم تكسره،و ان اسر او قهر،او استبدل باليسر عسرا)

«شخص آزاد مرد همواره آزاد مرد است،اگر حادثه اى بر او روى

ص:183

دهد استقامت مى كند،اگر مصيبتها بر او فرو ريزد او هرگز شكسته نمى شود،اگرچه به اسارت برود و يا شكست بخورد و يا پس از فراخى به تنگى و مشقّت بيفتد.»

تاريخ شهيدان،تاريخ آئين و عقيده است،تاريخ تمسّك به مبادى عقيدتى است،اگر خون شهيدان نبود،از اسلام نام و نشانى نمانده بود.هر مذهب و آئينى كه در جامعه باقى مانده در پرتو خون شهيدانش باقى مانده است.

دكتر گوستاولوبون در كتاب«انقلاب و فرانسه»مى نويسد:

«قربانيانى كه خون خود را تقديم نمودند به انتشار مذهب پروتستان كمك كردند،از خون هر كشته اى تعدادى به آئين جديد گرويدند،اين كشتارها و اين افرادى كه زنده زنده در آتش سوختند،بيشتر از هر كتاب و سخنرانى به پيشرفت و ازدياد آئين پروتستان موجب شدند.»

اين داستان در مورد آئين تشيّع نيز صادق است،اگر كشتار كربلا نبود،و اگر شهادت افرادى چون:حجر بن عدى،رشيد هجرى،عمرو بن حمق،كميل بن زياد و امثال آنها نبود،كجا اين شور و عشق و اين حماسه و علاقه در دل ميلونها انسان در بلنداى تاريخ براى اهل بيت عصمت و طهارت به وجود مى آمد.

البّته نقش دانشمندان و خطباى يك مذهب در پيشرفت آن مذهب بسيار زياد است،ولى اين تلاشها اگر با خون شهيدان و نام و ياد دلاوريها و جانبازيهاى آنان توأم شود،بى گمان تأثير بيشترى خواهد داشت.

ص:184

پيكارگران راه عقيده،نقد جانشان را در راه عقيده دادند و سرهاى خود را در طبق اخلاص نهادند،ولى ذرّه اى از عقيده و ايمان خود را از دست ندادند.

زيرا آنان به حقّ و حقيقت،بيش از منافع شخصى خود ارج نهادند،و مصالح فردى خود را فداى مصالح اجتماعى نمودند، زيرا منافع مادّى سرانجام از بين خواهد رفت،ولى حقّ و حقيقت ثابت و پابرجاست و هرگز از بين نمى رود.

مؤمنان مخلص نيز ايمانى استوار و دلى پابرجا دارند كه هرگز دستخوش تغيير و تبديل نمى شود،و اگر كشته شوند و سپس زنده گردند،باز كشته و زنده شوند،در اعتقاد آنها ضعف و سستى پديد نيايد،كه آنها نمونه هاى روشن عظمت و عمق حقّ و حقيقت هستند.

اين واقعيّت در سخنان گرانقدر«مسلم بن عوسجه»در شب عاشورا به زيباترين شكل تجلّى مى كند،آنجا كه خطاب به امام حسين عليه السّلام عرضه داشت:

«به خدا سوگند،اگر من بدانم كه كشته مى شوم،سپس زنده مى شوم،باز كشته مى شوم و ذرّات بدنم در هوا پاشيده مى شود، و اين كار هفتاد بار تكرار مى شود،باز هم از يارى تو دست بر نمى دارم.»

زهير بن قين نيز عرضه داشت:

«من دوست دارم كه هزار مرتبه كشته شوم و زنده شوم،ولى بتوانم از تو حمايت كنم و خداوند بدين وسيله قتل را از تو دفع نمايد.»

ص:185

پر واضح است كه پيكارگران راه عقيده در تمام قرون و اعصار،بيشترين فداكارى و جانبازى را از خود نشان دادند و شديدترين بلاها را تحمّل كردند،زيرا آنها در راه اظهار حق و پيشبرد حقيقت،سر از پا نمى شناسند و از هيچ فاجعه اى نمى هراسند،و از نكوهش نكوهشگران باكى ندارند؛و براى اهل باطل چيزى سنگين تر از كلمه ى حقّ و مردان حق وجود ندارد، از اين رهگذر هركجا بانگ حق برخيزد با تمام قدرت به كوبيدن، نابود كردن و پايمال كردن آن بسيج مى شوند،جهان را پر از جنجال و هياهو كنند تا بانگ حق در لابلاى آن گم شود،زيرا كه اهل حق در گمراهى آنها با آنها همكارى نمى كنند و بافت وجودى آنها با طرز تفكّر آنان نمى سازد.

در گذشته نيز با پيامبران الهى چنين كردند،در برابرشان ايستادند،دندان تيز كردند،لبه ى تيز اتّهامات را متوجّه آنان نمودند،آنها را اندوهگين و دلتنگ ساختند،زيرا كه دشمنانشان هيچ مرزى نمى شناختند،حتّى از نعمت وجدان نيز برخوردار نبودند.از اين رهگذر خداوند آنان را به صبر و بردبارى توصيه نمود و آنان را تسلّى داد.

چنان كه قرآن كريم در مورد رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله از پروردگار متعال خطاب به آن حضرت بيان مى فرمايد:

وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ، فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ كُنْ مِنَ السّاجِدِينَ؛

«ما به راستى مى دانيم كه دلت با گفتار آنان تنگ مى شود،ولى با

ص:186

حمد پروردگارت تسبيح بگوى و از سجده كنان باش.» (1)

يعنى اى حبيب ما!راهت را ادامه بده،به سخنان بيهوده ى آنان گوش مده،راه تو راه تسبيح و تقديس است و كار آنها زوزه كشيدن و نعره زدن.هركسى مطابق آنچه ساخته شده رفتار مى نمايد.

يك بار ديگر خطاب به پيامبرش مى فرمايد:

قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظّالِمِينَ بِآياتِ اللّهِ يَجْحَدُونَ؛

«ما آگاه هستيم كه گفته هاى آنها ترا اندوهگين مى سازد،و لكن آنها ترا تكذيب نمى كنند،بلكه آيات پروردگار را انكار مى كنند.» (2)

آرى آنها با رسول اكرم عداوت شخصى ندارند،و آنها درصدد تكذيب پيامبر نيستند،بلكه آنها دشمن حقّ و حقيقت هستند،و چون پيامبر را تبلور حق مى يابند با او به جنگ و ستيز برمى خيزند.

از اينجا مى توانيم به يك حقيقت محسوس و ملموس دست بيابيم،و از پرسشى كه همواره در دل ما خلجان مى كرد پاسخ بگوئيم،و آن اينكه:

«اين نابخردان،كه ما هرگز كارى به كارشان نداريم،چرا شب و روز تلاش مى كنند كه به ما آزار برسانند؟!.»

اين آيه شريفه پرده از راز آن برمى دارد و به ما مى فرمايد:اينها با شما عداوت ندارند،اينها با حق و حقيقت دشمنى دارند،و نبرد حق و باطل هميشگى است،اينها با فضيلت دشمنى دارند،

ص:187


1- -سوره حجر،آيه 98.
2- 2) -سوره انعام،آيه 33.

و ستيز فضيلت و رذيلت دائمى است،اينها دشمن دانش هستند و پيكار علم و جهل جاويد است،اينها با امانت سر ستيز دارند و ناسازگارى امانت و خيانت ابدى است.

كارمندانى را مى شناسم كه در يك اداره كار مى كنند،يكى پاك و پاكيزه است و ديگرى خائن و كلاهبردار.اين فرد امين و پاكيزه در چشم آن همكار خائن و رشوه بگير،از قاتل پدرش بدتر است و هرگز چشم ديدن او را ندارد،شب و روز تلاش مى كند كه او را متّهم سازد،همواره برايش توطئه مى چيند،و پرونده مى سازد،و هيچ دليلى ندارد جز اينكه همكارى او با اين فرد خائن،و قرار گرفتنش در كنار ميز او،موجب مى شود كه زشتي هاى او آشكار شود و به چشم بخورد،و بدين گونه او تحقير شود و رسوا گردد.

در طول تاريخ نيز داستان از اين قرار بود،همواره نيكان در دست زشتخويان مبتلا بودند،و نيكان هرچه بيشتر به مبانى عقيدتى خود پاى بند بودند،به همان مقدار در دست آنان گرفتار بودند.و شايد يكى از دلائل گرفتارى انبيا همين بود كه امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

(اشدّ النّاس بلاء الانبياء،ثمّ الّذين يلونهم،الأمثل فالامثل)

«شديدترين مردمان از نظر گرفتارى پيامبران بودند،سپس كسانى كه يك درجه پائين تر بودند،سپس كسانى كه به آنها شبيه تر بودند،سپس يك درجه پائين تر.»

در پايان مقال،يك بار ديگر يادآور مى شوم كه آنچه در اين صفحات از كلمات درربار امام صادق عليه السّلام به خوانندگان گرامى

ص:188

تقديم نمودم،در مقايسه با آنچه از رويدادهاى زمان محفوظ مانده و از فرمايشات آن بزرگوار،در كتابهاى تفسير و حديث و اخلاق و احكام و سيره و تاريخ نقل شده است،بسيار ناچيز است،و آنچه در ذيل سخنان آن حضرت بيان كردم شرح و تفسير نيست،بلكه چيزى شبيه به حاشيه و پاورقى است،و همانند اينست كه مطالبى كه هر يك از آنها چندين مجلّد شرح و تفسير مى خواست در چند كلمه اى كه از عدد انگشتان تجاوز نمى كرد بررسى نمودم.

پر واضح است انسان هنگامى مى تواند شرح و بسط دهد كه خود مغز سخن و جان مطلب را درك كند،ولى من كجا و درياى معارف اهل بيت كجا؟كه بتوانم با اين دست و پاى ناتوان در اقيانوس بى كران معارف آنان شنا كنم و انتظار داشته باشم كه به ژرف اين درياى ناپيدا كرانه برسم!

من به اين حقيقت باور دارم كه اگر همه ى دانشمندان عصر دست به دست هم بدهند و بخواهند هر يكى از دريچه فنّ اختصاصى خود سخنان برجاى مانده از اهل بيت عصمت و طهارت را بررسى كنند،با پهندشتى روبرو خواهند شد كه هرگز مجال گردش در جوانب آن را نخواهند يافت،و با دريائى بيكران مواجه خواهند شد كه حتّى در طول ساليان دراز توان رسيدن به سرچشمه ى آن را پيدا نخواهند كرد.

و اگر دامن همّت به كمر ببندند و ساليان متمادى با تعاون و همكارى به بحث و بررسى آن بپردازند و چندين مجلّد در اين

ص:189

رابطه در دهها رشته تأليف كنند،به قطره اى از اقيانوس بيكران آن دست نخواهند يافت.

اين يك واقعيّت است كه بر ارباب بصيرت آشكار است و آن را انكار نمى كند جز كسى كه از مقام والاى امامت بى اطّلاع باشد و از عظمت امير مؤمنان و فرزندان و نوادگان معصوم آن حضرت بيگانه باشد.-كه درود بيكران ايزد منّان بر امير مؤمنان و اولاد بزرگوار آن حضرت باد- (1)

ص:190


1- -ترجمه اين كتاب به روز هفدهم ربيع المولود 1410 هجرى قمرى، سالروز ولادت با سعادت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و فرخنده روز ميلاد مسعود رئيس مذهب،امام به حق ناطق،جعفر صادق عليه السّلام،در حوزه ى علميه قم،حرم اهل بيت عصمت و طهارت به پايان رسيد.«مترجم»

يادى از مؤلّف گرانقدر،علاّمه ى بزرگوار:

آيت اللّه حاج شيخ محمّد جواد مغنيّه قدس سره

بيوگرافى اجمالى

در پايان اين اثر ارزشمند،از دانشمند بزرگ و انديشمند سترگ، فقيد علم و ادب،اسوه ى تقوى و فضيلت،اسطوره ى تلاش و استقامت،الگوى صفا و صميميّت،نمونه ى بارز حريّت و فتوّت، ستاره ى درخشان جهان ثقافت،صاحب تأليفات فراوان و گران قيمت،فقيد دانش و فضيلت،علاّمه ى بزرگ«آيت اللّه حاج شيخ محمّد جواد مغنيّه»تغمّده اللّه بغفرانه،شايسته است كه بيوگرافى فشرده اى از آن دانشمند كم نظير،به دوستداران تقوى و فضيلت، تقديم گردد.

نگارنده ساليان درازى از فيض مصاحبت و معاشرت آن علاّمه ى گرانقدر برخوردار بود،از اين رهگذر بر خود وظيفه مى داند كه براى اداى برخى از حقوق آن عالم ربّانى،از صفا و صداقت،و روح اخلاص و فتوّت،و ديگر ويژگيهاى آن بزرگمرد-كه در عصر ما اين صفات برجسته ى انسانى،كم فروغ و نادر الوجود گشته-بسيار فشرده و خلاصه وار يادى بنمايد،تا شايد موجب علوّ درجات آن فقيد سعيد شده،و مورد استفاده ى خوانندگان ارجمند قرار بگيرد:

مؤلّف بزرگوار علاّمه مغنيّه،به سال 1322 هجرى قمرى(برابر 1904 ميلادى)در دهكده ى«طيردبا»از توابع شهر«صور»ديده به جهان گشود.

ص:191

صور كه امروز يكى از بنادر مهمّ لبنان است،در گذشته يكى از دو بندر مهمّ كشور باستانى فينيقيّه بود كه از آغاز پيدايش اسلام با ولايت اهل بيت عصمت و طهارت آشنا شدند،و شالوده ى اسلام با شور و عشق خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در اين منطقه و ديگر مناطق جبل عامل استوار گرديد.

زادگاه مؤلّف از مراكز اصيل تشيّع است كه به دست صحابى بزرگ ابو ذر غفارى با سرچشمه ى اصيل فرهنگ اهل بيت آشنا شده اند و هرگز از مسير صحيح تشيّع منحرف نشده اند،و دانشمندان بزرگى چون:شهيد اوّل،شهيد دوّم،شيخ بهائى،شيخ حرّ عاملى،و ديگر استوانه هاى استوار جهان تشيع،از اين سرزمين برخاسته اند.

در عصر ما نيز شخصيّتهاى برجسته اى چون نخبه هاى آل شرف الدّين،آل صدر و آل مغنيّه از اين آب وخاك برخاسته اند و بر تارك جهان دانش درخشيده اند.

آل مغنيّه،از بيوتات مشهور علم در جبل عامل است (1)و به تعبير علاّمه محمّد مهدى شمس الدّين:«ريشه دارترين بيت علمى لبنان است» (2)و به طورى كه شيخ سليمان ظاهر در كتاب«معجم قرى جبل عامل»نوشته:نياكان مرحوم مغنيّه از هشت قرن پيش همه اهل دانش و فضيلت بوده اند،و هرگز در طول هشت قرن خاندان مغنيّه از دانشمندى شايسته تهى نبوده است.

پدر مغنيّه،از رجال برجسته ى دين،صاحب تأليفات ارزشمند، شيخ محمود مغنيّه،بن شيخ محمد،بن شيخ مهدى آل مغنيّه،متولّد

ص:192


1- -اعيان الشيعه،ج 5،ص 315. [1]
2- 2) -تجارب محمد جواد مغنيّه،ص 582.

1289 و متوفّاى 1334 هجرى قمرى است،كه به تعبير سيد محسن امين:عالم،فاضل،شاعر،و صاحب اخلاق حسنه و سجاياى كريمه بوده،پس از سپرى كردن دوران تحصيل و رسيدن به مقامات عاليه، به جبل عامل بازگشته،در دهكده ى«عباسيّه»اقامت گزيده است.

شيخ محمود مغنيّه كه عالمى ارزشمند و شاعرى گرانقدر بود به سال 1334 ه در اثناى جنگ جهانى فوت كرده،در طيردبا مدفون گرديد.و طبق فرموده ى سيد حسن صدر در ميان دانشمندان عرب كمتر كسى در درك مطالب و تحقيق دقايق به پايه ى او مى رسيد. (1)

جدّ مغنيّه،شيخ محمّد مغنيه،از شخصيّتهاى برجسته ى جبل عامل،كه جامع زعامت دينى و نفوذ سياسى بود،به سال 1253 ه تولّد يافته،در محضر پدر بزرگوارش شيخ مهدى آل مغنيّه تحصيلاتش را تكميل كرده،سپس به نجف اشرف رهسپار گشته، بعد از سپرى شدن دوران تحصيل با اندوخته ى علمى فراوان به موطن خود«طيردبا»مراجعت نموده،به ارشاد و هدايت مردم پرداخته،سرانجام در همانجا وفات كرده و در همان سامان مدفون شده است.

از آثار ارزشمند شيخ محمد مغنيّه«جواهر الحكم و نفائس الكلم»مى باشد،كه شرح حال برخى از رجال آل مغنيّه را در آنجا نوشته است. (2)

جدّ اعلاى مغنيّه،علاّمه محقّق،شيخ مهدى،بن محمد،بن على،بن حسن،بن حسين،بن محمود،بن محمّد آل مغنيّه العاملى،

ص:193


1- -تكمله امل الآمل،ص 396.
2- 2) -الذريعه جلد 5،ص 268. [1]

متوفّاى 1265 هجرى،از دانشمندان گرانقدر،از فقهاى نامدار،و از شاگردان برجسته ى صاحب جواهر است،كه بعد از مراجعت از نجف اشرف،در زادگاه خود«طيردبا»رحل اقامت افكنده،حوزه ى علميّه تأسيس نموده،شاگردان زيادى تربيت نمود. (1)

پسرش شيخ محمّد مغنيّه،شرح حال مفصّلى از ايشان در كتاب خود«جواهر الحكم»نوشته است.

على بن محمّد سبيتى نيز بيوگرافى او را در كتاب«الجوهر المجرّد»آورده است.و بدين سان«آل مغنيّه»در طول هشت قرن گذشته،از رجال برجسته،از شخصيّتهاى شايسته،و از ستارگان فروزان دانش و فضيلت بوده،و بيت مغنيّه از بيوتات قديمى دانش و زعامت مى باشد. (2)

مادر مرحوم مغنيّه نيز از خاندان دانش و فضيلت،از بيت معروف آل شرف الدّين بود. (3)

«مغنيّه»نام شهرى در الجزائر است،و مرحوم مغنيّه احتمال داده است كه نياكانش در اصل اهل الجزائر باشند و در قرن ششم هجرى از آنجا به جبل عامل هجرت نموده باشند.

برادر بزرگتر مرحوم مغنيّه،فقيه گرانقدر شيخ عبد الكريم مغنيّه، متولّد 1311 ه و متوفّاى 1354 ه است كه تأليفات بسيار ارزنده اى در قضاوت،طهارت،عدالت،ارث،و اصول فقه از خود به يادگار گذاشته است.

ص:194


1- -اعيان الشيعه،ج 10،ص 166. [1]
2- 2) -تكمله امل الامل،ص 409.
3- 3) -تجارب محمد جواد مغنيه ص 22.

به هنگام رحلت او قصائد فراوانى در سوگ او گفته شده كه هفت نمونه ى آن را در اعيان الشّيعه-بخش مستدرك-آورده است. (1)

از برادر كوچكتر مرحوم مغنيّه،شيخ احمد مغنيّه نيز كتاب ارزشمندى در پيرامون شخصيّت امام جعفر صادق عليه السّلام منتشر شده، كه توسّط سيد جعفر غضبان به فارسى برگردان شده است. (2)

استاد علاّمه،شيخ محمّد جواد مغنيّه،ثمره ى پرارج اين شجره ى طيّبه،و شاخه ى پربار اين خاندان ريشه دار،و يادگار ده ها دانشمند ارزشمند آل مغنيّه در بلنداى قرون و اعصار، به طورى كه يادآور شديم،به سال 1322 هجرى قمرى،در دهكده ى«طيردبا»از توابع شهر«صور»در جبل عامل ديده به جهان گشود،تا چهار سالگى در زير سايه پدر و مادر،در آسايش و آرامش پرورش يافت، ولى در چهار سالگى از نعمت مادر محروم گرديد و همانند اكثر نوابغ عالم،در سنين كودكى مزه ى تلخ يتيمى را چشيد.

پدر بزرگوارش شيخ محمود مغنيّه متصدّى تربيت او گرديد،تا در سال 1334 ه او نيز جوار رحمت حق را برگزيد و مرحوم مغنيّه دو سال ديگر تحف كفالت برادر بزرگوارش شيخ عبد الكريم مغنيّه بر فراز و نشيب روزگار فائق آمد،به سال 1336 ه برادرش براى تكميل دروس خود به قديمي ترين آكادمى علمى شيعه،حوزه ى علميه ى نجف اشرف،رهسپار گرديد و مرحوم مغنيّه با برادرش شيخ احمد مغنيّه در ميان بحران طوفان با مشكلات زندگى دست به گريبان گرديد.

ص:195


1- -اعيان الشيعه،ج 8،ص 39.
2- 2) -فهرست مشار،ج 1،ص 328.

علاّمه مغنيّه داستانهاى ظريفى از روزگار تلخى كه پس از مهاجرت برادرش سپرى كرده به قلم خود نوشته كه در كتاب پرارجش«من هنا و هناك»به چاپ رسيده،و اخيرا در ضمن«تجارب محمد جواد مغنيّه»نيز منتشر شده است،كه ياد آنها در اين سطور نمى گنجد.

مرحوم مغنيّه گاهى تا سه شبانه روز طعم غذا را نمى چشيد،ولى چون همه ى مردان خود ساخته ى جهان،از همه ى اين محروميّتها پلّه هائى مى ساخت كه به وسيله ى آنها به والاترين كمالات عاليه ى علمى و معنوى راه مى يافت.

ناپلئون همه موفقّيتهاى خود را محصول گرسنگى اش مى دانست و مى گفت:«شدائد و آلام،هوش انسان را تيزتر و محصول خيزتر مى سازد.»

گوته مى گفت:«طوفانها و بحرانها،اخلاق و روحيات انسان را تقويت مى كند.»

مرحوم مغنيّه از زادگاه خويش براى به دست آوردن لقمه اى نان، با پاى پياده رهسپار بيروت گرديد و چهار سال تمام تلاش كرد تا لقمه اى بى منّت به دست آورد و با حفظ شرافت و عفّت نفس زندگى كند.

پس از آنكه علاّمه مغنيّه به شهرت جهانى دست يافت،سه تن از حسودان در مطبوعات پر تيراژ لبنان مقالات تندى نوشتند و به او حمله كردند كه در جوانى براى لقمه اى نان در كوچه و بازار حلوا مى فروخت!!يكى ديوانه شد،دوّمى دست به گدائى گشود،سوّمى

ص:196

جوان مرگ شد (1).ولى مرحوم مغنيّه از همه محروميّتها و گرسنگي ها پل پيروزى ساخت.

چهار سال تمام در بيروت كار كرده،هزينه ى سفر گرد آورده، رهسپار نجف اشرف گرديد،سطح را در خدمت برادرش شيخ عبد الكريم مغنيّه،و سيد محمد سعيد فضل الله فرا گرفته،و سطوح عاليه را در محضر حضرت آيت الله خوئى-كه در آن ايّام هنوز به مرجعيت اعلى نرسيده بود و مدّرس عالى مقامى بود-فرا گرفت.

آنگاه شش سال تمام در درس خارج مرحوم آيت الله حمّامى شركت نمود.

علاّمه مغنيّه 15 سال تمام در نجف اشرف به تحصيل و تدريس، تأليف و تحقيق پرداخت،همانند برادر،پدر و نياكانش به مقام اجتهاد رسيد و در رشته هاى مختلفى كه در حوزه علميّه نجف رائج بود به مقامى برجسته دست يافت.

ايّام اقامت علامه مغنيّه در نجف اشرف،يكى از بهترين مقاطع حسّاس تاريخ هزار ساله ى نجف اشرف بود،كه سه شاهباز بلند پرواز قلّه ى تحقيق،آيات عظام آقايان:ميرزا حسين نائينى،شيخ محمد حسين كمپانى و آقا ضياء عراقى،همزمان در افق بيكران فقاهت در پرواز بودند.

در سال 1354 هجرى شيعيان لبنان با رحلت فقيه نامدار آل مغنيّه،مرحوم حاج شيخ عبد الكريم در ماتمى بزرگ فرو رفت.

پس از درگذشت ايشان،شيعيان لبنان به برادر ارجمندش

ص:197


1- -تجارب محمد جواد مغنيه،ص 29.

مرحوم علاّمه حاج شيخ محمد جواد مغنيّه روى آوردند،و او را براى سرپرستى از ايتام آل محمد صلّى اللّه عليه و آله به جبل عامل دعوت نمودند.

علاّمه مغنيّه دعوت آنان را اجابت نمود و به جنوب لبنان عزيمت نموده،در زادگاه خود رحل اقامت انداخت و مسئوليت ارشاد شيعيان آن سامان را چون پدرى مهربان به عهده گرفت.سه سال بعد به«طير حرفا»منتقل شده،به مدّت ده سال در آن سامان به تأليف و تحقيق و تدريس و تبليغ پرداخت.

به سال 1367 ه به بيروت مهاجرت نمود،تا در سطحى وسيع تر خدمات علمى و تبليغى خود را دنبال نمايد.

در اوايل ورود به بيروت از او دعوت شد كه منصب قضاوت را بپذيرد،او نيز على رغم نداشتن ميل قلبى به مناصب دولتى،به دليل مظلوميّت شيعيان جبل عامل آن را پذيرفت،شايد بتواند گامى بردارد و حق مظلومى را باز ستاند.

يك سال بعد مستشار دادگاه عالى شيعيان شد و به سال 1370 ه به رياست ديوان عالى كشور برگزيده شد.

علاّمه مغنيّه هرگز به جاه و مقام،و مال ومنال علاقه نداشت، بلكه عاشق خدمت و تشنه رفع ستم از شيعيان ستمكش كشور بود، ازاين رو هرگونه پيشنهاد خدمت در هر پستى مى شد مى پذيرفت، به شرط اينكه عزّت،شرف و حيثيت مذهبى و عقايد دينى او صدمه نخورد.

به سال 1375 ه در مورد يك خانواده ى لبنانى مقيم شيلى داستانى پيش آمد كه وزير دادگسترى لبنان(كاظم خليل)از مرحوم مغنيّه خواست كه درباره ى آن خانواده لبنانى حكم خلافى صادر كند و دو فرزند آنها را از ارث پدرشان محروم كند،مرحوم مغنيّه زير بار نرفت.وزير دادگسترى هر قدر در تطميع او كوشيد مؤثّر نشد،به

ص:198

تهديد پرداخت،باز هم نتيجه نگرفت.سرانجام در تاريخ بيست و هشتم دسامبر 1955 ميلادى(برابر 12 جمادى الاول 1375 ه) حكم تاريخى خود را بر عليه وزير دادگسترى صادر كرد. (1)

پس از صدور اين حكم گروهى از نمايندگان مجلس به تحريك وزير دادگسترى و رئيس مجلس،با مراجعه ى مكرّر به رياست جمهورى مقدّمات عزل مرحوم مغنيّه را فراهم كردند.مرحوم مغنيّه از رياست ديوان عالى كشور عزل شد و به عنوان مستشار عالى دادگسترى باقى ماند،تا سرانجام به سال 1388 ه بازنشست گرديد.

در آن ايّام از طرف مرجعيّت اعلاى تشيّع،براى تدريس در حوزه ى علميّه قم،از ايشان دعوت به عمل آمد و مرحوم مغنيّه به دنبال اين دعوت رهسپار حوزه علميه قم گرديد،و چند سالى شاگردان مكتب امام جعفر صادق عليه السّلام را در حرم اهل بيت و عشّ آل محمد صلّى اللّه عليه و آله از سرچشمه ى زلال معارف اهل بيت سيراب نمود.

نخستين سفر علاّمه مغنيّه به ايران به سال 1382 ه به قصد عتبه بوسى حضرت ثامن الحجج عليه السّلام بود.يك سال بعد به قاهره رفت و با اساتيد«الازهر»به خصوص با شيخ محمود شلتوت،شيخ الازهر،و صاحب فتواى تاريخى«جواز تعبّد به فقه جعفرى»ملاقات نمود.

علاّمه مغنيه به سال 1384 ه به حجّ رفت و با علماى آن سامان مباحثات فراوان نمود و زمينه تأليف:«هذه هى الوهّابيّه»فراهم آمد.

علاّمه مغنيه به سال 1386 ه براى القاى خطابه به بحرين دعوت شد،و به مدّت ده شب مردم بحرين را از بيانات گرم خود

ص:199


1- -متن اين حكم در دادگاه عالى شيعيان لبنان به شماره 108 در دفتر 23 ثبت است.

مستفيض نمود.

در سالهاى اقامت خود در قم چندين بار براى آستان بوسى امام هشتم به شهر مقدّس مشهد مشرف شد،و يك بار به قصد ديدار نادره ى دوران،نابغه ى زمان،شخصيّت بى مانند خطّه آذربايجان، «آية اللّه حاج ميرزا عبد اللّه مجتهدى»تغمّده اللّه بغفرانه،به شهر تبريز تشريف بردند،و در ايّام اقامت خود در تبريز،به ديگر شهرهاى آذربايجان نيز دعوت شدند و پذيرائى شايسته اى به عمل آمد.

از ملاقاتهاى تاريخى علاّمه مغنيّه در ايران،ملاقات معظّم له با دكتر محمد فحّام(شيخ الازهر)و علاّمه كفتارو(مفتى اعظم سوريه) و دكتر حسن خالد(مفتى اعظم لبنان)بود،كه همه ى اين ملاقاتها در قم،و در سالن دار التّبليغ اسلامى قم انجام گرفت.

از علاّمه پژوهشگر استاد مغنيّه،آثار قلمى فراوانى به يادگار مانده است،كه اكثر قريب به اتّفاق آنها چندين بار به زيور طبع آراسته است،كه در زير،اسامى قسمتى از آنها را به ترتيب الفبا مى آوريم:

1.الآخرة و العقل

2.الاثنا عشريّة

3.الاثنا عشريّة و اهل البيت

4.الاحكام الشّرعيّة للمحاكم الجعفريّه

5.الاحوال الشخصيّة على المذاهب الخمسة

6.اسرائيليّات

7.الاسلام بنظرة عصريّه

8.الاسلام و الحياة

ص:200

9.اصول الاثبات فى الفقه الجعفري

10.اللّه و العقل

11.امامة على و العقل

12.اهل البيت[كه توسّط سيد جعفر غضبان به فارسى ترجمه شده، و به نام«خاندان نبوت»منتشر شده است].

13.بين اللّه و الانسان

14.تجارب محمّد جواد مغنيّه بقلمه

15.التّضحية

16.التفسير الكاشف[در هفت مجلّد].

17.التّفسير المبين

18.تقريرات درس آيت اللّه حمّامى

19.الحجّ على المذاهب الخمسة

20.الحسين و بطلة كربلا[شامل دو كتاب:المجالس الحسيّنية و بطلة -كربلا].

21.الحسين و القرآن

22.حياة الامام على بن موسى الرّضا عليه السّلام[توسط غضبان به فارسى ترجمه شده است].

23.حياة الامام موسى الكاظم[توسط جعفر غضبان به فارسى ترجمه شده است].

24.دعبل

25.دليل الموالى لاهل البيت

26.دول الشّيعه

27.الرّد على صاحب الخطوط العريضة

28.الزّواج و الطّلاق على المذاهب الخمسه

ص:201

29.سلسلة من وحى الاسلام[شامل دهها رساله از مؤلّف].

30.شبهات الملحدين و الاجابة عنها

31.شرح رسائل

32.شرح كفايه

33.شرح معالم

34.الشّيعة و الحاكمون[اين كتاب هم توسّط مصطفى زمانى به فارسى ترجمه شده و به نام«شيعه و زمامداران خودسر»چندين بار انتشار يافته است].

35.صفحات لوقت الفراغ

36.عقليات اسلاميّة[شامل 11 جلد كتاب از مؤلّف].

37.علم اصول الفقه

38.على و الفلسفه

39.على و القرآن[اين كتاب يك بار توسط يوسف صديق عربانى،و يك بار ديگر توسّط محسن بهبانى و محمّد حسن جعفريان به فارسى ترجمه شده است].

40.الفصول الشّرعيّه.

41.فضائل الامام على بن ابى طالب عليه السّلام.

42.فقه الامام الصّادق عليه السّلام[يك دوره فقه،منحصرا از روايات واصله از رئيس مذهب امام صادق عليه السّلام در 6 جلد.

43.الفقه على المذاهب الخمسة[يك دوره فقه مقارن،بين فقه شيعه و چهار مذهب معروف اهل سنّت،كه ترجمه فارسى آن تحت عنوان:«فقه تطبيقى مذاهب پنجگانه»برگردان«كاظم پور جوادي» منتشر شده است].

44.فلسفات اسلاميّه[شامل 6 كتاب از مؤلّف].

ص:202

45.فلسفة الاخلاق فى الاسلام.

46.فلسفة التّوحيد و الولايه[از سلسله بحثهاى مؤلّف در حوزه علميّه قم].

47.فلسفة المبدء و المعاد.

48.فى ظلال الصّحيفة السّجاديّة[شرح مزجى صحيفه ى كامله].

49.فى ظلال نهج البلاغة[شرح مزجى نهج البلاغه در چهار مجلّد بزرگ].

50.قيم اخلاقيّة فى فقه الامام الصّادق[كتاب حاضر].

51.الكميت

52.المجالس الحسينيّه[اين كتاب توسّط حريرچى به فارسى ترجمه شده]

53.المختصر الجامع[آخرين اثر مؤلّف،كه به جهت درگذشت مؤلّف ناتمام ماند].

54.مذاهب و مصطلحات

55.المرآة[كتاب كشكولى مؤلّف،شامل اشعار و نصائح].

56.معالم الفلسفه[كه توسّط محمد رضا عطائى به فارسى ترجمه شده،و به نام«خطوط برجسته اى از فلسفه و كلام اسلامى»انتشار يافته است.

57.مع بطلة كربلا[توسّط حريرچى به فارسى برگردان شده است].

58.مع الشيعة الاماميّه

59.مع علماء النّجف

60.مفاهيم انسانيّه فى كلمات الامام الصّادق[توسط مصطفى زمانى به فارسى ترجمه شده و تحت عنوان«مردان پاك از نظر امام صادق» انتشار يافته است].

ص:203

61.من آثار اهل البيت

62.من ذا و ذاك

63.من زوايا الادب

64.من هنا و هناك

65.من وحى الاسلام[در چندين مجلّد به صورت سلسله بحثهائى در پيرامون مسائل گوناگون اسلامى].

66.المهدى المنتظر[كه توسّط ابراهيم وحيد دامغانى و عزيز اللّه حسينى اردكانى به فارسى ترجمه،و به نام زمامدار آينده منتشر شده است].

67.النّبوّة و العقل

68.نظرات

69.نظرات فى التّصوّف

70.نفحات محمّدية صلّى اللّه عليه و آله

71.هذه هى الوّهابيّه[توسط سيد ابراهيم سيد علوى به فارسى ترجمه،و به نام«اينست آئين وهابيّت»منتشر شده است].

72.الوجوديّة و الغثيان

73.الوصايا و المواريث على المذاهب الخمسة

74.الوقف على المذاهب الخمسة[كه بعدها به ضميمه نكاح وارث و وصايا تحت عنوان«الاحوال الشخصية»منتشر شده است].

75.الوضع الحاضر فى جبل عامل[نخستين اثر مؤلّف است،كه به سال 1364 ه آن را تأليف كرده و به سال 1366 ه منتشر نموده است].

***

از علاّمه مغنيّه صدها مقاله در دهها روزنامه و مجلّه منتشر شده

ص:204

كه نام برخى از آنها به عنوان نمونه برده مى شود:

1.مجلّه ى رسالة الاسلام-چاپ قاهره-

2.مجله ى العرفان-چاپ صيدا-

3.مجله ى الهادى-چاپ قم-

4.مجله ى النشرة القضائيه-چاپ بيروت-

و روزنامه هاى:

1.التليغراف

2.الجريدة

3.السّفير

4.نداء الوطن

5.الهدف

به علاوه سخنرانيهاى پرشورى كه در سمينارها،كنگره ها،و اجتماعات بزرگ در لبنان،ايران،بحرين و غير آنها ايراد كرده و در جرايد منعكس شده است.

***

علاّمه مغنيّه هر روز بين 14 الى 18 ساعت به تحقيق و تأليف مى پرداخت،و در همه ى نوشته هايش دفاع از حقّ و حقيقت را نصب العين خود قرار مى داد،ازاين رو همواره آماج تيرهاى سهمگين دشمنان ولايت بود.هر روز دهها نامه ى تهديد به قتل به دستش مى رسيد و بدون اينكه وقت عزيزش را صرف خواندن آنها كند،آنها را در دريا مى ريخت.

از استاد بزرگوار،علاّمه ى گرانقدر،استاد محمد تقى جعفرى نقل شده كه روزى در بيروت مهمان علاّمه مغنيّه بودم،قرار شد به كنار

ص:205

دريا برويم،وقتى خواستيم از منزل حركت كنيم،مرحوم مغنيّه كيفى برداشت و 50-تا 60 نامه كه هنوز پاكتش باز نشده بود در آن نهاد، چون به كنار دريا رسيديم،بدون اينكه آنها را باز كند،پاره مى كرد و در دريا مى ريخت،گفتم:استاد!اينها چيست؟

فرمود:نامه هاى فحش و ناسزا و تهديد به قتل!!گفتم:چرا؟

فرمود:چون من از ولايت امير مؤمنان عليه السّلام دفاع مى كنم،دشمنان امير مؤمنان مى خواهند اعصابم را خورد كنند.گفتم:شايد در ميان اينها مطلب ديگرى باشد،گفت:نه هرگز،گفتم:از كجا؟فرمود هر كدام را مى خواهى بخوان.

يكى را باز كردم از اوّل تا آخر فحش و ناسزا بود،دوّمى،سوّمى، و هكذا.گفتم:استاد!چگونه است كه با اين وضع به كار خود ادامه مى دهى؟فرمود:چون مطمئن هستم كه هرگز اينها نمى توانند به من آسيب برسانند.گفتم:از كجا؟فرمود:زيرا مطمئن هستم كه دعاى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مستجاب است،گفتم:كدام دعا؟

فرمود:دعايش در روز عيد غدير،كه فرمود:«و انصر من نصره».

[يعنى:خدايا!يار و ياور كسى باش كه از على حمايت كند].

او جدّا به امير مؤمنان عشق مى ورزيد و با نام او و ياد او زنده بود،فراموش نمى كنم كه روزى در قم در يكى از سخنرانيهاى پرشور خود،نام امير المؤمنين عليه السّلام را برد و يك مرتبه در پشت تريبون به سوى نجف اشرف برگشت و گفت:«صلّى اللّه عليك يا ابا الحسن.»

اين سلام آن چنان از دل پر از عشق و سوز برآمد كه يك مرتبه موج گريه ى عشق از مجلس برخاست.

او در تمام گفتارها و نوشتارها متعهّد بود كه از حق دفاع كند و از باطل بيزارى جويد.

ص:206

مرحوم مغنيّه مى گفت:من اگر در كسى اخلاص ببينم براى خدا از او حمايت مى كنم،و اگر عكس آن بر من روشن شد براى خدا به جنگ او برمى خيزم.

او به قدرى عاشق حق بود كه در كتاب«مرآت»تراجم برخى از معاصران را آورد،سپس در مورد برخى از آنها كشف خلاف شد، آنگاه كتابش را در ميان شعله هاى آتش سوزانيد كه مبادا در آينده در مورد برخى ديگر نيز كشف خلاف شود و مطالب خلاف واقعى از او در ميان مردم منتشر شده باشد.

كسانى كه با استاد فقيد از نزديك آشنا بودند از شجاعت علمى، امانت در نقل،عشق به حق،و بى باكى او در دفاع از حق،دچار شگفت مى شدند.

***

استاد مغنيّه پس از مراجعت از نجف اشرف 22 سال تمام به تحقيق و تأليف در فقه و اصول پرداخت و كتابهاى ارزشمندى چون «الفقه على المذاهب الخمسة»و«فقه الامام جعفر الصّادق»از خود به يادگار گذاشت،آنگاه به تفسير قرآن پرداخت و تفسير گرانقدر «الكاشف»را در هفت مجلّد تأليف كرد و سپس فشرده ى آن را در تفسير«المبين»منتشر نمود.

سپس به شرح و تفسير نهج البلاغه پرداخت،و در كنار تدريس رشته هاى مختلف در حوزه علميه قم،شرح نهج البلاغه را در چهار مجلد بزرگ منتشر نمود.

آنگاه به شرح و تفسير زبور آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله روى آورد و فى ظلال الصّحيفة السجاديّة را منتشر نمود.

اوّلين كتابى كه از علاّمه مغنيّه انتشار يافت،كتاب:«الوضع

ص:207

الحاضر فى جبل عامل»بود،كه به سال ه منتشر شد،و آخرين كتابى كه از او به يادگار ماند،كتاب«المختصر الجامع فى فقه الامام جعفر الصادق»مى باشد،كه به سبب ارتحالش ناتمام ماند.

آخرين صفحه اين كتاب را در عصر روز جمعه،هجدهم محرم الحرام 1400 هجرى،چند ساعت پيش از ارتحالش نوشته است،و آخرين كلمه اى كه در آخرين سطر آن نوشته،نام معشوق و محبوبش:«علي»است، (1)كه اميدواريم مورد پذيرش مولايش على عليه السّلام قرار بگيرد و در زير لوايش محشور گردد.

علاّمه مغنيّه پس از 76 سال تلاش و كوشش،كنكاش و پژوهش، سرانجام در شب شنبه نوزدهم محرم الحرام هجرى(برابر 8/12/1979 م.و 17/9/1358 شمسى)مقارن ساعت 10 شب، در بيروت درگذشت و پيكر پاكش به سوى نجف اشرف منتقل گرديد،حوزه ى علميه نجف اشرف به احترام تشييع آن فقيد سعيد تعطيل شد،و جنازه ى عاشق شيداى امير مؤمنان،روى دست علما و فضلاى حوزه علميه نجف،و با حضور مراجع بزرگ آن حوزه مقدسه،در يكى از مقبره هاى صحن مطهّر امير مؤمنان به خاك سپرده شد. (2)

مراسم بزرگداشت آن دانشمند گرانقدر سه روز در نجف اشرف، سپس در بيروت و شهرهاى مختلف جبل عامل برگزار گرديد.

جاى تعجب است كه استاد حسن امين،در بخش استدراكى

ص:208


1- -دستنويس آخرين صفحه«المختصر الجامع»در مقدّمه ى كتاب«تجارب محمد جواد مغنيّه»ص 6 چاپ شده است.
2- 2) -تجارب محمد جواد مغنيّه،ص 539.

«اعيان الشّيعه»در ضمن بيوگرافى علاّمه مغنيّه مى نويسد:«در محرم 1400 ه در بيروت وفات كرده،جنازه اش به دهكده ى طيردبا منتقل شد.» (1)

ما از استاد حسن امين انتظار داريم بيش از اين دقت به خرج دهد و كتاب پرارج اعيان الشّيعه را ضعيف تر نسازد.

در مجالس بزرگداشت آن دانشمند بزرگ،رجال برجسته و شخصيّتهاى ارزنده ى علمى و مذهبى سخنرانى كردند و ابعاد مختلف شخصيّت آن فقيد سعيد را بازگو نمودند:

1.دكتر حسن خالد،مفتى اعظم لبنان،از جامعيّت،وسعت اطلاعات،مجاهدات،صداقت،روشنگرى،بلند نظرى،مبارزات پى گير با استعمار و صهيونيسم،و تلاش مداوم او براى نجات جنوب لبنان سخن گفت.

2.پطرس ديك،رئيس دانشگاه بيروت،از جرأت،شجاعت،و دليرى او در مقام مبارزات و در زمينه ى مباحثات،و نكته سنجى او در تفسير قرآن،شرح نهج البلاغه،شرح صحيفه و فقه امام صادق،و ويژگيهاى اخلاقى او به تفصيل سخن گفت.

3.استاد رياض طاها،صاحب مجلّه الكفاح،از حماسه هائى كه مرحوم مغنيّه براى فلسطين و جنوب لبنان آفريده،و از پيكارهائى كه در راه عقيده انجام داده،و از اعلام خطرى كه نموده و گفته:نبايد به نام دفاع از فلسطين،جنوب لبنان لگدمال شود،سخن گفت و مواضع او را ستود.

4.دكتر حسن عواضه،از تفوّق فكرى و روحى،دقت نظر،

ص:209


1- -اعيان الشّيعه،ج 9،ص 205.

وسعت دامنه ى اطّلاعات،و نمونه هائى از پيش بيني هاى صائب او سخن گفت و افزود:«كتابهاى پرارج او راه را بر مشايخ الازهر باز كرد تا راه تأليف الفقه على المذاهب الثّمانية هموار گرديد.»

5.استاد احمد ابو سعد،رئيس اتّحاديّه ى نويسندگان لبنان،از آزادانديشى،آزادمنشى،احساس مسئوليت،مبارزه با امپرياليسم، برداشت صحيح از دين مقدّس اسلام،و نوآوريهاى او در عين تقيّد به مبانى اسلام و متشرّع بودن به مبانى اعتقادى سخن گفت.

6.دكتر عمر فروخ،از تأثير كتاب«الفقه على المذاهب الخمسة» و زمينه سازى اش براى فتواى مهم و معروف شلتوت،به جواز تعبّد به مذهب شيعه،سخن گفت و او را به عنوان فقيهى مجدّد و دانشمندى اصلاح طلب ستود.

7.محمّد مهدى شمس الدّين،نائب رئيس مجلس اعلاى شيعيان،از آثار،افكار،نياكان،مبارزات جهانى و تلاش بى امانش براى نجات جنوب و پيكار مداومش براى تقريب بين مذاهب اسلامى،بلكه بين اديان آسمانى،و زمينه سازى اش براى«دائرة المعارف الفقه الاسلامى»كه از قاهره منتشر مى شود،سخن گفت.

8.متن اين گفتارها را فرزند مؤلّف،در پايان شرح حال استاد آورده است. (1)

يادش گرامى و راهش پر رهرو باد.

ص:210


1- -تجارب محمد جواد مغنيه،ص 583-545.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109