عنوان و نام پديدآور : زندگی به سبک جهادی/ تهیه و تولید اداره تولیدات فرهنگی حرم مطهر رضوی؛ به سفارش معاونت تبلیغات اسلامی آستان قدس رضوی؛ ارزیاب علمی جواد محدثی؛ ویراستار زبانی صوری مریم رمضانی.
مشخصات نشر : مشهد: آستان قدس رضوی، معاونت تبلیغات اسلامی، 1398.
مشخصات ظاهری : 40ص.: مصور؛ 5/11 × 5/15 س م.
فروست : همراه با مسابقه؛116.
شابک : 978-622-6090-78-0
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.
موضوع : مجتهدان و علما -- ایران -- سرگذشتنامه
موضوع : 'Ulama -- Iran -- Biography
موضوع : شهیدان -- ایران -- بازماندگان -- خاطرات
موضوع : Martyrs -- Iran --Survivors -- Diaries
شناسه افزوده : محدثی، جواد، 1331 -
شناسه افزوده : رمضانی، مریم، 1365 -، ویراستار
شناسه افزوده : آستان قدس رضوی. اداره تولیدات فرهنگی
شناسه افزوده : آستان قدس رضوی. معاونت تبلیغات اسلامی
رده بندی کنگره : BP55/2/ز92 1398
رده بندی دیویی : 297/996
شماره کتابشناسی ملی : 5599280
وضعيت ركورد : فاپا
ص:1
بسم الله الرحمن الرحیم
دعای مطالعه
«اَللّهُمَّ اَخْرِجْنى مِنْ ظُلُماتِ الْوَهْمِ وَ اَكْرِمْنِى بِنُورِ الْفَهْمِ اَللّهُمَّ افْتَحْ عَلَيْنا اَبْوابَ رَحْمَتِکَ وَ انْشُرْ عَلَيْنا خَزائِنَ عُلُومِکَ بِرَحْمَتِکَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمِينَ.»(1)
(خدايا، مرا از تاريكی های وهم خارج كن و به نور فهم گرامی ام بدار. خدايا، درهاى رحمتت را به روى ما بگشا و خزانه هاى علومت را برایمان باز كن؛ به مهربانی ات، اى مهربان ترينِ مهربانان!)
ص: 2
تقدیم به:
تقدیم به ارواح قدسیِ ائمۀ معصومین (علیهم السلام)، به ویژه مولا و مقتدای زمان، حضرت بقیةالله الاعظم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)؛ شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس؛ مدافعان مظلوم حرم اهل بیت و زائران آستان ملکوتیِ امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) !
ص: 3
زندگی به سبک جهادی
اداره تولیدات فرهنگی آستان قدس رضوی
ص: 4
مقدمه......... 9
خورشید مجاهدت ........ 11
ستیز با رأس فساد ....... 12
هدف های روشن.......... 12
آرمان گرایی به سبک امام (رحمة الله) ........ 13
فرمانده کل قوا خداست........ 14
قانونگرایی حتی در فرانسه ... 14
ایمان به مردم...... 15
مدار مجاهدت..... 16
امدادرسانی به محرومان........ 17
مبارزه در خط مقدم....... 18
مبارزهای هوشمندانه.... 18
ص: 5
پیامی که حجت شد...... 19
نداشتن تبعیض در برخورد با متخلف....... 20
مردی برای تمام فصول.......... 21
خدمت به جامعه؛ خدمت به خانواده ...... 22
تواضع دشمن شکن.... 23
مؤمنی که زیرک بود...... 24
مسیحِ مسیحیان........ 25
روح بی قرار .......... 26
هدفمند چون یک پدر .......... 27
به خاطر نمره، دست از هویتش نکشید... 28
راه برایش روشن بود .... 28
ابتکارش سد دشمن بود...... 29
آیینۀ پاکی ... 30
حدیث نفس نمی نوشت....... 31
ص: 6
خداترسی اش به چشم می آمد ....... 32
چهرۀ نورانی اش همه را جذب می کرد....... 32
زندگی زیباست؛ اما... ........... 33
شاهکار ادبی..... 34
تلاش مؤثر و هدفمند........... 36
از همۀ ظرفیت زیرمجموعه بهره می برد........... 37
متخصص و دغدغه مند بود .......... 37
متکی به عشق و بدون انتظارِ فراهم آمدن همۀ جزئیات.. 38
مؤمن و متعهد... 38
کتابنامه..... 39
ص: 7
ص: 8
آنچه كه ملت ها را، هم در تاریخ و هم در دوران خودشان، در میان ملت های عالم سربلند می كند، مجاهدت است، تلاش است. این تلاش، البته شكل های گوناگونی دارد؛ هم تلاش علمی، هم تلاش اقتصادی، هم تلاش به معنای تعاون اجتماعی میان افراد، همه لازم است؛ اما در رأس همه این تلا شها، آمادگی برای جان فشانی است كه یک ملت را در میان ملت ها سرافراز می كند. اگر در میان هر ملتی كسانی وجود نداشته باشند كه آماده باشند از جان خود، از راحت خود، در راه رسیدن به آرمان ها صر فنظر كنند، آن ملت به جایی نخواهد رسید. (1) امروز جامعه ما بیش از زمانی به مجاهدت همه جانبه نیاز دارد.
نیاز ما به جهادِ همه جانبه از آن روست که اگر در هر بُعدی از ابعاد فردی و اجتماعیِ خودمان مجاهدت نداشته باشیم، در مسیر پیش برد اهداف متعالی انقلاب اسامی با مشکل روبه رو خواهیم شد.
انقلاب اسامی ایران، بستر رویش ستارگانی شد که
ص: 9
آیینه تمام نمای مجاهدت در راه خدا شدند. در این مجال کوتاه برآنیم تا جلوه هایی از سبک زندگی جهادی را در سیره این سروقامتان ساحت جهاد و پایداری، فراروی رهروان این راه متعالی ترسیم کنیم.
ص: 10
ص: 11
ما خدا را داریم
در ایام شهادت شهید مفتح، بحث محاصرۀ اقتصادی ایران از طرف کشورهای قدرتمند دنیا مطرح بود. امام خمینی (رحمة الله علیه) فرمودند: «گرچه ما را محاصرۀ اقتصادی کردند، اما ما خدا را داریم.»(1)
مردم به فرمان امام خمینی (رحمة الله علیه) در سفر شاه به قم، بازار را تعطیل کردند و در خانه ماندند. شاه که منتظر استقبال شاهانۀ مردم بود، در مصاحبۀ تلویزیونی اش، با عصبانیت، به روحانیان اهانت کرد. روز بعد، مطبوعات مجبور به حذف توهین های شاه شدند.(2)
در اوایل انقلاب، عوامل رژیم، قصد آسیب رساندن به جان امام خمینی (رحمة الله علیه) را داشتند. عده ای توصیه
ص: 12
کردند از شدت مبارزه کم شود؛ اما امام قبول نکردند. آن ها به امام گفتند: «آقا شما را می کُشند.» امام فرمودند: «بگذارید مرا بکشند. آن وقت شما از خون من، برای اسلام استفاده کنید.»(1)
آیت الله شهید سیدمحمدرضا سعیدی خدمت امام عرض کرد: «شما را تنها می گذارند!» امام فرمودند: «اگر جن و انس یک طرف باشند و من یک طرف، حرف همین است که می گویم.»(2)
رئیس سازمان امنیت عراق، نزد امام آمد و از ایشان خواست تا دست از فعالیت های سیاسی بردارند، امام گفتند: «من كارهایم را تعطیل نمی كنم.» او گفت: «ممكن است اخراجتان كنیم.» امام فرمودند: «خمینی، خمینی است، هر كجا كه برود. هر كجا بروم، همین هستم، چه در عراق باشم و چه در جای دیگر.»(3)
ص: 13
در آستانۀ عملیات «والفجر 8» نگرانیِ فرماندهان برای عبور نیرو ها از اروندرود تشدید شده بود؛ زیرا تجربۀ عبور ناموفق رزمندگان از رودخانۀ سرکش اروند، کار را غیرممکن می کرد. در محضر امام (رحمة الله علیه) وضعیت از روی نقشه توضیح داده شد و نگرانی ها ابراز شد. امام فرمودند: «شما به خداوند اعتماد داشته باشید. اصلاً فرمانده کل قوا خداست. همان خدایی که بهشما مأموریت داده [است] که نماز بخوانید، همان خدا به شما امر کرده [است] که دفاع بکنید. بروید و مطمئن باشید که پیروزید.»(1)
همراهان امام خمینی در نوفل لوشاتو، برای مصرف گوشت حلال، گوسفندی را قربانی کردند. طبق قانون فرانسه، ذبح هر حیوانی در خارج از کشتارگاه، به دلیل رعایت مسائل بهداشتی ممنوع است. تا امام از چنین قانونی اطلاع یافتند، فرمودند: «چون تخلف
ص: 14
از قانون حکومت اینجا شده است، من از این گوشت نمی خورم.»(1)
کارها زیاد و نیروی قابل اعتماد کم بود. اوضاع به هم ریخته بود. همه به امام پیام می دادند که انقلاب به بن بست رسیده است. امام فرمودند: «تا مردمِ کوچه و بازار هر مشکل و بن بستی را درهم می شکنند، انقلاب به بن بست نمی رسد. این شمایید که به بن بست رسیده اید.»
ص: 15
ص: 16
مسجد امام حسن مجتبی (علیه السلام) محل حضور و تجمع نیروهای انقلابی، بازاری، حوزوی و دانشگاهی بود. از جمله مباحثی که آنجا تدریس می کردند، نهج البلاغه و درس و طرح کلی اندیشه های اسلام بود. جلسات به شیوۀ کلاسی اداره می شد؛ به این معنا که جوان های حاضر بیانات ایشان را یادداشت می کردند و جلسۀ بعد، کنفرانس می دادند. در واقع، به تمام معنا، بستری بود برای تربیت انسان های آگاه به معارف دینی. آن موقع، ایشان فقط سی وپنج سال داشتند.(1)
در زلزلۀ شهریور1347، در جنوب خراسان، رهبر معظم انقلاب با کمک جمعی از بازاریان مشهد و تعدادی از هم رزمان، «پایگاه امدادی روحانیت» را در شهر فردوس راه اندازی کردند. این پایگاه با وجود ممانعت ساواک، به محل دریافت کمک های خیرین و علمای
ص: 17
سراسر کشور تبدیل شده بود. حتی دو ماه بعد از زلزله، بین بیش از دو هزار خانوادۀ آسیب دیده، پشم و نخ قالی بافی توزیع کردند.(1)
مقام معظم رهبری، در ایام انقلاب، وقتی خبر محاصرۀ بیمارستان و احتمال قتل عام مردم توسط نیروهای ساواک را شنیدند، به سرعت با خیل عظیم مردم، به سمت بیمارستان حرکت کردند و در مقابلِ سربازان مسلح و آماده به شلیک صفکشیدند. ایشان روحانی ها را به صف اولِ مردم هدایت کردند و پیشتازانه و با شجاعت و بدون لحظه ای تردید، به طرف صف نظامی ها حرکت کردند و با ایجاد شکاف در صف سربازان، وارد بیمارستان شدند.(2)
منوچهری با شمایلی نتراشیده، مقابلش ایستاد و
ص: 18
پرسید: «خامنه ای تو هستی؟»
گفت: «بله.»
پرسید: «مرا می شناسی؟»
گفت: «نه.»
منوچهری گفت: «من منوچهری ام.» سپس توی چشم هایش نگاه کرد تا اثر حرفش را ببیند. با اینکه آوازۀ قساوت و شکنجه گری منوچهری را شنیده بود، به روی خودش نیاورد. منوچهری ادامه داد: «من تو را خوب می شناسم. تو همان کسی هستی که مثل ماهی از دست بازجو لیز می خوری. تک تک کارهای تو چیزی نیست؛ اما مجموعه اش خدا می داند که چیست.»(1)
در وضعیت بحرانی جنگ که تعداد شهدا به دلیل حملات شیمیاییِ دشمن زیاد شده بود، رهبر معظم انقلاب در پیامی فرمودند: «من به عنوان امام جمعۀ تهران، نه [به عنوان] رئیس جمهور، به جبهه ها
ص: 19
می روم و ائمۀ جمعه هم بیایند.» پس از پیام معظم له، با هجوم مردم به جبهه ها، پادگان ها ظرفیت خالی نداشتند.(1)
به دستور یکی از مسئولان لشکری، به شیوۀ غیرقانونی، مکانی مصادره شده بود. سازمان قضایی نیروهای مسلح، گزارش حادثه را خدمت رهبر معظم انقلاب ارسال کرد. ایشان ذیل گزارش فرموده بودند: «با متخلف برخورد کنید؛ ولو پسر من باشد.»(2)
ص: 20
ص: 21
با شروع جنگ داخلی ویرانگر در لبنان، امام موسی صدر، برای پایان پذیری آن، در مسجدی خارج از بیروت، اعتصاب غذا کرد؛ اما با حملۀ مسلمان افراطی به تعدادی از روستاهای مسیحی، اعتصاب غذا را شکست و با ضعف بدنی شدید، چهار روز متوالی، برای آرامش بعلبک تلاش کرد. ایشان گفته بود: «اگر در بیروت، پسرم را بکشند، اجازه نخواهم داد در بعلبک یک مسیحی بی گناه کشته شود.»(1)
امام موسی صدر، در شبانه روز 18 ساعت کار مفید و مؤثرِ بدون تعطیلی انجام می داد. گاهی اوقات روزها و هفته ها خانواده اش را نمی دید. یک بار در بازگشت از سفر، مستقیم به سخنرانی رفت. در حال صحبت برای مردم، خانوادۀ ایشان از پشت پنجره او را می دیدند و آرام می گریستند.
ص: 22
برخی از برادران به امام موسی صدر اعتراض کرده بودند. پرسیده بودند: «آیا این ظلم نیست؟ بالاخره خانواده هم حقی دارد.» امام موسی صدر ضمن تصدیق آن ها، جواب داده بود: «اگر من حق این جامعه را ادا کنم، حق خانواده ام نیز ادا می شود؛ اما عکس مسئله صادق نیست.»(1)
در نشست سران کشور لبنان و رهبران فرقه ها، تریبون به دست یک شخصیت لبنانی رسید. با صراحت و بی ادبی گفت: «اگر می خواهید لبنان آرامش و امنیت و صلح را ببیند، باید موسی صدر را از خاک لبنان بیرون کنید.» سخنان او که پایان یافت، نوبت به امام موسی صدر رسید. او سخنانش را با تجلیل کم نظیر از او آغاز کرد و ادامه داد: «اگر می خواهید عزت وکرامت را در این کشور احیا کنید و دانش دوستی و تکریم بزرگان و فرهیختگان را به ملت بیاموزید، باید تصویر علامه شیخ محمدجواد مغنیه را در قاب طلا بگیرید و در هر
ص: 23
کوی و برزن نصب کنید. ما همگی مرهون شیخ جواد مغنیه هستیم.»
تواضع امام، او را آب کرد. بدون هیچ تأخیری تریبون را در دست گرفت و گفت: «من در برابر این کوه عظمت و صبر و اسوۀ تواضع و فروتنی، سر کُرنش فرود می آورم و در حضور شما بزرگان لبنان، با او بیعت می کنم.»(1)
امام موسی صدر با سخنرانیِ جذاب در یک کلیسا، همه را مجذوب خود کرد. در آخر سخنرانی، خانمی جوان و زیبا که از توفیق یافتن عالِمی مسلمان بسیار دلخور بود، به دوستانش گفت: «می دانم چطور ضایعش کنم.» بلافاصله، درحالی که همه را متوجه خود کرده بود، جلو رفت و دستش را به طرف ایشان دراز کرد. ایشان دستش را طبق عادت روی سینه گذاشت. دختر پرسید: «می خواهید نجس نشوید؟» ایشان با زیرکی، بلافاصله پاسخ دادند: «...بلکه برعکس؛ تو آن قدر باارزش و پاک هستی که چنین تماس هایی
ص: 24
حریم قدسی و زنانۀ تو را می آلاید.» جمعیت مسیحیِ حاضر بیشتر به وجد آمدند و به ایشان ارادت بیشتری پیدا کردند.(1)
با آتش زدن کلیسای مارمارون و نوشتن «لا اله الا الله» روی تخته سیاهِ مدرسۀ کلیسا، روابط مسلمان و مسیحیان منطقه متشنج شده بود. در نزدیکیِ کلیسا، بنا بود مسجدی برای شیعیان ساخته شود. امام موسی صدر در میان اجتماع بزرگ شیعیان گفت: «امروز می خواهیم پول جمع کنیم؛ اما هر چه جمع شود، برای ساختن این مسجد و کلیسای مارمارون نصف می کنیم.» سخنان ایشان آرامش را به منطقه بازگرداند و حتی کشیشِ صاحب نفوذِ حاضر در مراسم، به توصیف ایشان پرداخت و گفت: «این انسان امتداد روح مسیح است.»(2)
ص: 25
ص: 26
به عنوان یکی از دانشمندان در فیزیک کوانتوم مطرح بود. پیشنهاد دادند که جزو چهار مردی باشد که در توسعۀ صنایع نظامی آمریکا، یعنی صنایع موشک های دوربرد و ساخت هواپیمای فانتوم همکاری کند. همکاری نکرد. به دیگران هم توصیه کرد وارد این گروه نشوند. می گفت: «این سلاح ها را آمریکا در اختیار اسرائیل می گذارد و با آن، مردم مسلمان را هدف قرار می دهند. این همکاری، عملی بر ضد خداست و من نمی خواهم در این گروه شرکت کنم.»(1)
مصطفی یک عده از بچه های یتیم جنوب لبنان را به صورت مجانی، در مدرسۀ شبانه روزی «جبل عامل» دور خود جمع کرده بود.(2) ماهی یک بار، با بچه ها مدرسه می رفتند و زباله های شهر را جمع می کردند. دکتر می گفت: «شهر تمیز می شود، غرور بچه ها هم می ریزد.» برای این چند صد دانش آموز،
ص: 27
مثل پدر بود.(1)
در دانشگاه آمریکا، استادی بود که روی کروات زدن دانشجویانش تعصب داشت. استاد موقع امتحان، دو نمره از مصطفی به خاطر کراوات نزدن کم کرد. با این حال، او برترین نمرۀ کلاس، هیجده را آورد.(2)
گفتند دکتر نیست. همۀ پادگان را گشتیم، نبود. شایعه شد دکتر را دزدیده اند. نارنجک و اسلحه برداشتیم رفتیم شهر. سر ظهر، توی مسجد پیدایش کردیم، تک وتنها وسط صف نماز جماعت اهل تسنن.(3)
ص: 28
توی منطقه، آب کارون را منحرف کرده بود. عراقی ها با این باتلاق، توان حرکت به جلو را نداشتند. اگر عراقی ها روی آب کارون سد می زدند، بچه ها منفجرش می کردند.(1)
ص: 29
ص: 30
فیلمی بدون مجوزِ اکران نمایش دادند. سالن از هنرمندان پر بود. در جایی از فیلم، به حضرت زهرا (علیها السلام) آگاهانه یا ناآگاهانه توهین شد. افراد حاضر در سالن، متوجه بی ادبی شدند؛ اما کسی واکنش نشان نداد و قضیه را با خودشان حل کردند که چون کارگردان هنرمند بزرگی است؛ حتماً این کارش انتقاد از فرهنگ مردم است. سیدمرتضی تحمل سکوت را نداشت و فریاد زد: «خدا لعنتت کند! چرا توهین می کنی؟!»(1)
«با شروع انقلاب، تمام نوشته هایم، اعم از تراوشات فلسفی، داستان های کوتاه، اشعار و... را در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که چیزی که ’حدیث نفس‘ باشد، ننویسم و دیگر از ’خودم‘ سخنی به میان نیاورم و... . بر این تصمیم وفادار ماندم.»(2)
ص: 31
درگیریِ خیلی تندی بین من و سیدمرتضی پیش آمد. وقتی فکر کردم، مطمئن شدم که من مقصر بودم. نیم ساعت بعد، یکی از بچه ها دنبالم آمد و گفت: «مرتضی از وقتی که بحث تمام شده است، درِ اتاق را بسته و نماز می خواند.» دو ساعت بعد که همدیگر را دیدم، احوالپرسی خیلی گرمی کرد که از خجالت، عرق سرد روی پیشانی ام نشست.(1)
روز خاک سپاری سیدمرتضی، برنامۀ رهبر معظم انقلاب شركت در مراسم تشییع نبود. در اولین ساعات روز، آقا تماس گرفتند و فرمودند: «من دلم گرفته، دلم غم دارد، می خواهم بیایم تشییع پیكر پاک شهید آوینی... . این آقای آوینی را آدم وقتی سیما و چهره نورانی اش را می بیند، همین طور دوست دارد به ایشان علاقه مند بشود.»(2)
ص: 32
در برنامۀ شهر آسمانی، مستند روایت فتح، چنین می گفت: «ای شهید، ای آنکه بر کرانۀ ازلی و ابدی ِ وجود برنشسته ای، دستی برآر و ما قبرستان نشینانِ عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش. ...زندگی زیباست؛ اما شهادت از آن زیباتر است. سلامت تن زیباست؛ اما پرندۀ عشق، تن را قفسی می بیند که در باغ نهاده باشند. و مگر نه آنکه گردن ها را باریک آفریده اند تا در مقتل کربلای عشق، آسان تر بریده شوند؟ و مگر نه آنکه از پسر آدم، عهدی ازلی ستانده اند که حسین را از سر خویش، بیشتر دوست داشته باشد؟ و مگر نه آنکه خانۀ تن، راه فرسودگی می پیماید تا خانۀ روح آباد شود؟ و مگر این عاشق بی قرار را بر این سفینۀ سرگردان آسمانی که کرۀ زمین باشد، برای ماندن در اسطبل خواب و خور آفریده اند؟ و مگر از درون این خاک، اگر نردبانی به آسمان نباشد، جز کرم هایی فربه و تن پرور برمی آید؟»(1)
ص: 33
سال 66، در دیدار خصوصیِ عوامل روایت فتح با رهبر معظم انقلاب، ایشان پرسیدند: «نویسندۀ این برنامه کیست؟» سیدمرتضی از قبل به ما سپرده بود، دربارۀ او صحبت نکنیم. با تکرار و تأکید بر سؤال، ما به ناچار گفتیم. آقا فرمودند: «این متون شاهکار ادبی است و من آن قدر هنگام شنیدن و دیدن برنامه لذت می برم که قابل وصف نیست.»(1)
ص: 34
ص: 35
گروهی از دانشجوها، از سخت گیری دکتر، به رئیس دانشکده شکایت کرده بودند که «ایشان خیلی به ما فشار می آورد.»
درس ایشان واقعاً سنگین بود. جلسۀ بعد که دکتر آمد، به جای اعتراض، عذرخواهی کرد و گفت: «معذرت می خواهم اگر کدورتی پیش آمده است.»(1)
استاد شهریاری سنگ بنای علمیِ رشتۀ «کاربرد پرتو ها» را گذاشت. با تلاش فراوان، لیست دروس ترمیک دانشگاه های معتبر را پیدا کرد و با دقت و پشتکار، همۀ اطلاعات را کلاسه بندی کرد و یک پایۀ علمی برای این رشته ساخت؛ حال آنکه این روش علمی در کشور سابقه نداشت.(2)
ص: 36
علاقه مندی و پشتکارش سبب می شد که نیروهای رشته های تخصصی دیگر هم جذبش شوند. یکی دو جلسه با بچه های کشاورزی صحبت کردیم. خیلی زود کارشان به مبادلۀ شماره تلفن رسید. اگر با متخصصان سازمان فضایی صحبت می کردیم، دکتر می گفت: «باید یک کلاس ویژه بگذارم تا ادبیاتمان را یکی کنیم.» برای گردآوری افراد با تخصص های مختلف قدرت عجیبی داشت. با محوریت دکتر و معنویتی که بر فضای کار حاکم می شد، همه نیروها با تمام وجود کار می کردند.(1)
درحالی که جوان بود، دانشجویان بسیاری تربیت کرده بود. طبق آمار، تا آن زمان، سی رسالۀ کارشناسی ارشد را مدیریت کرده بود؛ یعنی سی کارشناس ارشد،
ص: 37
در صنعت هسته ای کشور پخش کرده بود.(1)
کار آموزشی استاد، سبب دوری اش از خدمات دیگر نشد؛ بلکه با استفاده از دانش هسته ای، روی پروژۀ درمان سلول های سرطانی کار می کرد.(2)
پول پروژه ها را در بانک پس انداز نمی کرد. درآمد علمش را، صرف کارهای علمی می کرد. مقداری از امکانات دانشکده با هزینۀ شخصی او تهیه شده بود. با اینکه وظیفۀ دانشگاه بود؛ اما با هزینۀ شخصی او، دانشکده سامان گرفت. سیستم های رایانه ای و سِرور گران قیمت دانشکده را با هزینۀ شخصی خریداری کرد.(3)
هیچ وقت دیر به کلاس نمی آمد و زود هم نمی رفت. تمام دو ساعت کلاس، به درس و بحث می گذشت. روز
ص: 38
شهادت حضرت زهرا (علیها السلام) چند کتاب عربی و فارسی، همراهش سر کلاس آورده بود. حدود نیم ساعت دربارۀ حضرت زهرا (علیها السلام) صحبت کرد. نمی دانم در ذهنش چه گذشت که ناگهان با صدای بلند، شروع به گریه کرد.(1)
1. بصیرت منش، حمید، صحیفۀ دل، تهران: عروج، 1385 .
2. تاجدینی، علی، همسفر خورشید، تهران: نماد اندیشه،1390.
3. حدادی، محمدرضا، سیدمرتضی آوینی، تهران: میراث اهل قلم، 1391 .
4. رجایی، غلامعلی ، برداشت هایی از سیرۀ امام خمینی (رحمة الله) ، ج 3، تهران: عروج، 1392 .
5. رسول فر، رهی، یادگاران: کتاب چمران، تهران: روایت فتح، 1389 .
6. شیرازی، علی، پرتوی از خورشید، قم: بوستان کتاب، 1390 .
ص: 39
7. صادقی گیوی، امیر، مصطفی چمران، تهران: میراث اهل قلم، 1390 .8. گیوی، امیر صادقی، امام موسی صدر، تهران: میراث اهل قلم، 1394 .
9. مجلۀ نور علم، دورۀ سوم، ش 31.
10. مختاری مجاز، علی، راز خون، تهران: مؤلف، 1396 .
11. مرادی نیا، محمدجواد، امام خمینی و هیأت های دینی مبارز، تهران: عروج، 1387 .
12. مروتی، حسین، شهید علم، تهران: نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگا هها، 1397 .
13. مؤسسۀ تنظیم و نشر آثار امام خمینی (رحمة الله) ، امام و دفاع مقدس، تهران: موسسه چاپ و نشر عروج، 1377 .
www.irdc.ir
www.khamenei.ir
www.imam-sadr.com
navideshahed.com
ص: 40