چشمه معارف رضوی : گزیده کتاب عیون اخبار الرضا شیخ صدوق

مشخصات کتاب

سرشناسه:ابن بابویه، محمدبن علی، 311 - 381ق.

Ibn Babawayh al-Qummi, Muhammad ibn Ali

عنوان قراردادی:عیون اخبار الرضا(ع) . فارسی. برگزیده

عنوان و نام پديدآور:چشمه معارف رضوی : گزیده کتاب عیون اخبارالرضا شیخ صدوق/[محمدعلی ابن بابویه] ؛ تلخیص و ترکیب محمدباقر پورامینی ؛ مترجم محمدمهدی رضایی ؛ ویراستار وحید حامد ؛ به سفارش معاونت تبليغات اسلامی آستان قدس رضوی.

مشخصات نشر:مشهد: آستان قدس رضوی، معاونت تبلیغات ، 1397.

مشخصات ظاهری:100ص.: مصور(رنگی)؛ 21/5×14/5 س م.

شابک:978-622-6090-46-9

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

عنوان دیگر:گزیده کتاب عیون اخبارالرضا شیخ صدوق.

موضوع:علی بن موسی (ع)، امام هشتم، 153؟ - 203ق. -- احادیث

موضوع:Ali ibn Musa, Imam VIII -- Hadiths

موضوع:احادیث شیعه -- قرن 4ق.

موضوع:Hadith (Shiites) -- Texts -- 10th century

شناسه افزوده:پورامینی، محمدباقر، 1347 -

شناسه افزوده:Pouramini, Mohammad Bagher

شناسه افزوده:رضایی، محمدمهدی، 1351 -، مترجم

شناسه افزوده:آستان قدس رضوی. معاونت تبلیغات اسلامی

رده بندی کنگره:BP129/الف2ع904212 1397

رده بندی دیویی:297/212

شماره کتابشناسی ملی:5485964

وضعيت ركورد:فیپا

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

دعای مطالعه

«اَللّهُمَّ اَخْرِجْنى مِنْ ظُلُماتِ الْوَهْمِ وَ اَكْرِمْنِى بِنُورِ الْفَهْمِ اَللّهُمَّ افْتَحْ عَلَيْنا اَبْوابَ رَحْمَتِکَ وَ انْشُرْ عَلَيْنا خَزائِنَ عُلُومِکَ بِرَحْمَتِکَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمِينَ.»(1)

(خدايا، مرا از تاريكی های وهم خارج كن و به نور فهم گرامی ام بدار. خدايا، درهاى رحمتت را به روى ما بگشا و خزانه هاى علومت را برایمان باز كن؛ به مهربانی ات، اى مهربان ترينِ مهربانان!)

ص: 2


1- . عباس قمی، مفاتیح الجنان، دعای مطالعه.

تقدیم به ارواح قدسیِ ائمۀ معصومین(علیهم السلام)، به ویژه مولا و مقتدای زمان، حضرت بقیةالله الاعظم(عجل الله تعالی فرجه الشریف)؛ شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس؛ مدافعان مظلوم حرم اهل بیت و زائران آستان ملکوتیِ امام علی بن موسی الرضا(علیهما السلام)!

ص: 3

چشمۀ حکمت رضوی

گزیدۀ عیون اخبار الرضا(علیه السلام)

تلخیص و ترکیب:محمدباقر پور امینی

ص: 4

فهرست

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

تصویر

ص: 7

تصویر

ص: 8

تصویر

ص: 9

تصویر

ص: 10

تصویر

ص: 11

ص: 12

مقدمه

سخنان و اخبار پیامبر(صلی الله علیه و اله)و اهل بیت(علیهم السلام) نوری است که زندگی را روشنی و گرما می بخشد؛ به گونه ای که توجه به آن، مهربانی به یکدیگر را جاری می سازد و در پرتو عمل بِدان، انسان به آگاهى و رشد و سعادت رهنمون می شود.(1)

عالمان بزرگی با شهامت و ابتکار، مجموعه های حدیثی پرشماری را برای انتقال روایات تدوین کرده اندتا مسیر زندگی ما با خط ترسیمی آنان تنظیم شود. دراین میان، شیخ صدوق؟ره؟ از پیشگامان حفظ، تبیین، تفسیر و نشر احادیث شیعه است.

***

ابوجعفرمحمد بن علی قمی،مشهوربه «ابن بابویه» و «شیخ صدوق» از مفاخر بزرگ شیعه در سدۀ چهارم هجری قمری است. او در عصر غیبت صغری و به یمن دعای امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در خاندانی اهل دانش و فضل دیده به جهان گشود.(2) او به مدت بیست سال در زادگاهش، شهر مقدس قم رشد کرد و بالید و با راهنمایی پدر فرزانه اش، علی بن حسین بابویه قمی بر سکوی دانش نشست. شیخ طوسی؟ره؟ می نویسد: «محمد بن علی حافظ احادیث،آگاه به فقه و رجال و حدیث شناس بود که در حفظ و کثرت علم، مثل او در میان قمی ها دیده نشد.»(3)

ابن بابویه؟ره؟ به درخواست بزرگان ری به آن شهر رفت و زمانی را با عزت در آن سامان سپری کرد. او سفر علمی خود را با حضور در مشهد مقدس

ص: 13


1- . «عَنْ أَبِی عَبْدِاللهِ(علیه السلام) قالَ أَحادِيثُنا تُعَطِّفُ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ فَإِنْ أَخَذْتُمْ بِها رَشَدْتُمْ وَ نَجَوْتُمْ» (محمدبن یعقوب کلینی، ج2، ص186).
2- . محمدبن علی بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، کمال الدین و تمام النعمة، ج2، ص502.
3- . محمدبن حسن طوسی، الفهرست، ص442 .

ادامه داد و به شهرهایی چون استرآباد، جرجان، نیشابور، سرخس، سمرقند، بلخ، همدان، بغداد، کوفه، مکه و مدینه مسافرت کرد و به فراگیری و نشر احادیث پیامبر(صلی الله علیه و اله) و اهل بیت(علیهم السلام) اهتمام ورزید؛ حتی برخی از آثارخود را در این سفرها تألیف کرد. نجاشی از حضور شکوهمند شیخ صدوق دربغداد چنین یاد می کند: «شیخ و فقیه ما... که وارد بغداد شد و با اینکه کم سن وسال بود، عالمان بزرگ شیعه از او حدیث می شنیدند.»(1)

شیخ صدوق؟ره؟ حدود هفتاد سال عمر کرد و درسال 381 قمری در ری درگذشت و در همان شهر به خاک سپرده شد. زمانی که در آغاز عصر قاجار، در سال 1238 قمری در پی سیلی شدید، قبر او شکافته و پیکر مطهر او سالم آشکار شد، شیعیان ری پیکر ابن بابویه را مجدداً با احترام دفن کردند و مرقدی بر روی مزار او ساختند.

***

هنر بزرگ شیخ صدوق؟ره؟، آثار فراوان و ارزنده و ماندگار اوست که شمار آن ها به سیصد اثر می رسد. الخصال، معانی الاخبار، التوحید، علل الشرایع و ثواب الاعمال از آثار شاخص اوست و کتابُ من لا یحضره الفقیه از کتب اربعه شیعه را می توان سرآمد آثار مکتوب این بزرگوار به شمار آورد.

عیون اخبار الرضا(علیه السلام) یکی از کتاب های مهم به یادگارمانده از شیخ صدوق؟ره؟ است. زمانی که صاحب بن عباد دیلمی (م. 385ق)، وزیر شیعۀ آن دوران، در مدح و ستایش علی بن موسی الرضا(علیه السلام) اشعاری را می سراید و آن را به شیخ صدوق هدیه می دهد، وی نیز کتاب عیون اخبار الرضا(علیه السلام) را به پاس زحمات صاحب بن عباد به او اهدا می کند و چنین می نویسد: «هدیه ای بهتر از این کتاب که از معارف بی کران

ص: 14


1- . احمدبن علی نجاشی، رجال النجاشی، ص389تا392.

امام رضا(علیه السلام) تألیف شده است، نیافتم تا در پاسخ دو قصیدۀ ابن عباد بفرستم.»

مقدمه ای وجود ندارد.

عیون اخبار الرضا(علیه السلام) کتابی حدیثی است که دربارۀ زندگی و آثار و روایات امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) و همچنین فضیلت زیارت آن امام همام نوشته شده است. این کتاب در 69 باب تنظیم شده و درموضوعات گوناگون اعتقادی، فقهی،اخلاقی و سیره، روایاتی را با محوریت امام رضا(علیه السلام) ارائه کرده است.

عیون اخبار الرضا(علیه السلام) مانند دیگر آثار شیخ صدوق؟ره؟، ازمنابع مهم روایی شیعه به شمار می آید و از ارزش و اعتبار خاصی برخوردار است. میرداماد (م.1040ق) حکیم و متکلم برجستة شیعی، با سرودن اشعاری در ستایش این کتاب گران سنگ، آن را مانند خورشید می داند که از نور هدایت می درخشد و آرزوی قلب آدمی را برآورده می کند.(1)

گرایش به ترجمه و شرح عیون اخبار الرضا(علیه السلام) از عصر صفوی آغاز شد و در سال 1275 قمری نیز این کتاب در تهران باچاپ سنگی منتشر شد. پس از آن، بارها در شهرهای بیروت و نجف و قم انتشار یافت.(2) در دهه های اخیر نیز این کتاب با تحقیق و تصحیح دقیق عرضه شده است. نسخۀ همراه با ترجمۀ فارسی آقایان علی اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید در سال 1372 شمسی و نسخة تحقیق شده از سوی مؤسسۀ آل البیت(علیهم السلام) در سال 1431قمری را می توان از بهترین نمونه های چاپ شدۀ کتاب عیون اخبار الرضا(علیه السلام) دانست.

***

ص: 15


1- . آقابزرگ طهرانی، الذریعة الی تصانیف الشیعة، ج15، ص376.
2- . آقابزرگ طهرانی، الذریعة الی تصانیف الشیعة، ج4، ص99و120و121 و ج15، ص375 و ج17، ص240 و ج23، ص375 و ج26، ص95.

و اما این کتاب

علاقۀ شیفتگان آستان امام رضا(علیه السلام) به میراث علمی عالم آل محمد(صلی الله علیه و اله) بهانه ای شد برای اینکه چشمه ای از معارف آن حضرت با الهام از عیون اخبار الرضا(علیه السلام) عرضه شود تا تشنگان هدایت برای فراگیری بیشتر معارف، به آن کتاب رهنمون شوند.

مهم ترین ویژگی نوشتۀ پیش رو، تلخیص و ترتیب و ترجمة کتاب عیون اخبار الرضا(علیه السلام) است که اجرای آن بِدین شرح صورت گرفت:

1. این کتاب گزیده و منتخب مهم ترین احادیث و گفته های عیون اخبار الرضا(علیه السلام) است که با معیار استفاده برای عموم علاقه مندان و شیفتگان خورشید هشتم(علیه السلام) به گزینی شده است. این تلخیص با محوریت نسخۀ منتشرشدۀ آقایان علی اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید انجام شد.

2. برای رعایت اختصار، سلسله سند روایات حذف شد و در برخی جاها، همچون پرسش وپاسخ ها، به درج نام آخرین راوی بسنده شد.

3. ترتیب متون انتخابی، فراتر از چینش کتاب عیون اخبار الرضا(علیه السلام) انجام شد و این اثر در سه فصل «زندگی» و «معارف» و «زیارت» امام رضا(علیه السلام) تنظیم شد. معارف و اندیشۀ تنظیمی در فصل دوم نیز در سه ردۀ «عقاید» و «احکام» و «اخلاق» ارائه شد؛ ازاین رو در این قسمت، نسبت به اصل کتاب عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، برش و جابه جایی های فراوانی صورت گرفته است.

4. این متن گزیده، با قلم شیوا و جذاب حجت الاسلاموالمسلمینآقایمحمدمهدیرضایی،به فارسی روان ترجمه شد.

گزیدۀ عیون اخبار الرضا(علیه السلام) که «چشمۀ معارف رضوی» نام گرفت، حاصل تلاش جمعی از دوستداران فرهنگ رضوی است که برای استفاده تقدیم شما می شود. راهنمایی ارزندۀ آیت الله سیدمحمدرضا حسینی جلالی، تلاش مترجم فرزانه، سعی ویراستاران محترم جناب آقای وحید حامد و سرکار خانم

ص: 16

سعیده سادات محمودزاده حسینی، همچنین همکاری خادمان آستان امام رئوف(علیه السلام) در مدیریت فرهنگی آستان قدس رضوی، به خصوص برادر ارجمند آقای جواد هاشمی را ارج می نهم.

محمدباقر پورامینی

ص: 17

ص: 18

فصل اول: زندگی امام رضا(علیه السلام)

اشاره

ص: 19

الف. ویژگی های فردی

ولادت

1. غیاث بن اسید: شنیدم گروهی از مردم مدینه می گفتند: «علی بن موسی الرضا(علیه السلام) در روز پنج شنبه 11ربیع الاول153ق، پنج سال پس از وفات امام صادق(علیه السلام) در مدینه زاده شدند.»

لقب

2. احمدبن محمدبن ابی نصر بزنطی: به ابوجعفر، امام جواد(علیه السلام) عرض کردم: «گروهی از مخالفان شما می پندارند این مأمون بود که به خاطر رضایت و خرسندی اش از ولایت عهدی پدر بز رگوارتان، آن حضرت را رضا نامید.»

امام(علیه السلام) فرمودند: «دروغ می گویند و حرف بیجا می زنند، بلکه خدای تعالی وی را به رضا ملقب کرد؛ چراکه ایشان در آسمان مایۀ خشنودی خداوند و در زمین مایۀ خرسندی رسول(صلی الله علیه و اله) و پیشوایان پس از خود بودند.»

گفتم: «مگر نه اینکه دیگر پدرانتان نیز مرضی خدا و رسول و امامان بودند؟!» فرمودند: «چنین است.»

گفتم: «پس چرا از این میان تنها به پدر شما رضا گفته می شود؟!» فرمودند: «چون دشمنان مخالف ایشان همچون دوستان موافقشان به ایشان راضی بودند و ولایت عهدی شان را پذیرفته بودند و چنین توافقی برای هیچ یک از پدران و نیاکان ایشان محقق نشده بود؛ از این رو از میان آنان، تنها به ایشان رضا گفته می شود.»

ص: 20

کُنیه

3. سلیمان بن حفص مروزی: موسی بن جعفر(علیه السلام) فرزندشان، علی را رضا صدا می کردند و می فرمودند: «فرزندم، رضا را نزد من بیاورید.» یا «به فرزندم رضا گفتم... .» یا «فرزندم رضا به من گفت... .» و چون با آن حضرت هم سخن می شدند، ایشان را اباالحسن خطاب می کردند.

پدر

4. عتّاب بن اسید، از بزرگان مدینه، نقل کرده که گفتند: «پانزده سال پس از خلافت هارون الرشید، سندی بن شاهک به دستور هارون در زندان معروف به دارالمسیب در باب الکوفه که سدره (درخت کُنار) در آن واقع است، به حجت خدا موسی بن جعفر(علیه السلام) زهری خوراند که ایشان به سبب آن زهر به شهادت رسیدند و در روز جمعه 25رجب183 ق در 54 سالگی به مقام رضوان و کرامت الهی بار یافتند. مزار شریفشان در سمت غربی مدینة السلام در باب التبن در گورستان معروف به مقابر قریش قرار دارد.»

5. سلیمان بن حفص مروزی: هارون الرشید در 179ق موسی بن جعفر(علیه السلام) را دستگیر کرد و ایشان در 25رجب183ق در زندان هارون در بغداد از دنیا رفتند و در گورستان مقابر قریش به خاک سپرده شدند. مدت امامت ایشان، 35سال و چند ماه بود. مادر حضرت، کنیزی ام ولد(1)به نام حمیده بود که مادر دو برادر دیگر امام، یعنی اسحاق بن جعفر و محمدبن جعفر نیز بود. امام کاظم(علیه السلام) دربارۀ امامت فرزندشان، علی بن موسی الرضا(علیه السلام) تصریح کرده بودند.

ص: 21


1- . کنیزی که از صاحب خود فرزند بیاورد.

مادر

6. محمدبن یحیی صولی: «ابوالحسن رضا، همان علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب(علیهم السلام)هستند. مادرشان کنیزی ام ولد بود که به او تکتم می گفتند و این نام زمانی بر او نهاده شد که به اختیار امام موسی بن جعفر(علیه السلام) درآمد.»

7. عون بن محمد کندی: از ابوالحسن علی بن میثم، که ندیدم کسی به اندازۀ او به زندگی و تاریخ و همسران امامان(علیهم السلام) آگاه تر باشد، شنیدم که می گوید: «جناب حمیدۀ مصفا، مادر ابوالحسن موسی بن جعفر(علیه السلام) که از اشراف و بزرگ زادگان عجم بود، کنیزکی اصیل و نیک نژاد به نام تکتم خریداری کرد. آن کنیز در عقل و دین و حرمت نهادن به مولای خود، حمیدۀ مصفا، جزو بهترین و برترین زنان بود؛ چنان که از روزی که جناب حمیده او را به ملک خود درآورد، وی به احترام و بزرگداشت بانوی خود، هرگز در برابر او ننشست و در محضرش پیوسته بر سر پا بود؛ از این رو حمیده خاتون به فرزندش، موسی(علیه السلام) گفت: ’پسرم، تکتم کنیزی است که بهتر از او ندیده ام و تردید ندارم اگر نسلی داشته باشد، خداوند آن را آشکار خواهد کرد. او را به تو بخشیدم. با او به خیر و نیکی باش!‘

وقتی جناب تکتم، حضرت رضا(علیه السلام) را به دنیا آورد، امام کاظم(علیه السلام) نام تکتم را طاهره گذاشتند. امام رضا(علیه السلام) بسیار شیر می خوردند و نوزادی درشت اندام بودند؛ از این رو مادرشان دایه ای خواست که به او کمک کند. امام کاظم(علیه السلام) فرمودند: ’آیا شیر شما کم شده است؟!‘ گفت: ’به خدا دروغ نمی گویم. شیرم کم نشده است؛ ولی من نمازها و ذکرهایی دارم که از هنگام تولد این فرزند، ناقص مانده است.‘»

ص: 22

چند تاریخ و رقم

8. غیاث بن اسید: شنیدم گروهی از مردم مدینه می گفتند: «عمر آن حضرت 49سال و 6ماه بود. 29سال و 2ماه از عمرشان را با پدرشان، امام موسی بن جعفر(علیه السلام) به سر بردند و پس از آن، روزگار امامتشان 20سال و 4ماه به طول انجامید. ایشان 29سال و 2ماه داشتند که به امامت رسیدند. دوران امامت حضرت، با ادامۀ حکومت هارون الرشید هم زمان بود. پس از هارون، محمد معروف به امین، فرزند زبیده 3سال و 25روز حکومت یافت. آنگاه برکنار و زندانی شد و عمویش ابراهیم بن شَکله را 14 روز بر تخت نشاندند؛ سپس محمد از زندان آزاد شد و بار دیگر برایش بیعت ستاندند و 1سال و 6ماه و 23روز مملکت داری کرد و پس از او برادرش، عبدالله مأمون، به مدت 20سال و 23روز بر مسلمانان حاکم شد.»

ب. امام رضا(علیه السلام) در جایگاه امامت

زمینه سازی امام کاظم(علیه السلام) برای امامت فرزند

9. مفضل بن عمر: خدمت امام موسی بن جعفر(علیه السلام) رسیدم؛ در حالی که ایشان فرزند خود، علی را در دامن نشانده بودند و می بوسیدند و زبانش را می مکیدند. او را بر دوش می گرفتند و به خود می چسباندند و می گفتند: «پدر و مادرم به قربانت! چه خوش بو و خوش خویی و فضل و برتری ات چه آشکار است!»

عرض کردم: «فدایتان شوم، محبتی به این فرزند در دلم افتاده که به هیچ کس دیگر جز خود شما، چنین محبتی ندارم.» فرمودند: «مفضل، او برای من چنان است که من برای پدرم بودم: «ذُرِّیَّةً بَعْضُهَا مِنْ

ص: 23

بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»(1) (فرزندانی که برخی از آنان از نسل برخی دیگرند و خداوند شنوایی داناست.)»

گفتم: «پس از شما، وی منصب امامت دارد؟» فرمودند: «آری، هرکه از او اطاعت کند، راه یابد و هرکس از او فرمان نبرَد، کافر شود.»

10. محمد بن سنان: 1 سال پیش از بردن امام کاظم(علیه السلام) به عراق، روزی نزد ایشان رفتم. فرزندشان علی پیش روی ایشان بود؛ در همان حال به من فرمودند: «محمد.»

گفتم: «بفرمایید.» فرمودند: «امسال حادثه ای رخ خواهد داد، به خاطر آن بی تابی نکن.»

پس اندکی سر به زیر افکندند و انگشت بر زمین کشیدند و آنگاه رو به من کردند و فرمودند: «وَيُضِلُّ اللَّهُ الظّالِمينَ وَ يَفعَلُ اللَّهُ ما يَشاءُ»(2) (خداوند ستمگران را گمراه می گذارد و خدا هرچه بخواهد، می کند.)»

عرض کردم: «فدایتان شوم، مسئله چیست؟!» فرمودند: «هرکس در حق این فرزند ستم کند و پس از من امامت او را منکر شود، به کسی ماند که در حق علی بن ابی طالب(علیه السلام) ستم روا داشته و امامت او پس از محمد(صلی الله علیه و اله) را منکر شده است.»

اینجا بود که دانستم امام(علیه السلام) با این سخن از مرگ خود به من خبر داده اند و مرا به امامت فرزندشان، علی رهنمون شده اند. گفتم: «به خدا سوگند، اگر خداوند عمرم را طولانی کند، حق ایشان را ادا خواهم کرد و امامتشان را خواهم پذیرفت و گواهی خواهم داد که ایشان پس از شما، حجت خدا بر مردمان و دعوت کننده به دین خدا هستند.» به من فرمودند:

ص: 24


1- . آل عمران، 34
2- . ابراهیم، 27

«محمد، خداوند به تو عمر دراز خواهد داد و تو مردم را به امامت فرزندم و امامت جانشین وی فرا خواهی خواند.»

پرسیدم: «جانشین ایشان کیست؟» فرمودند: «فرزندش محمد.»

گفتم: «راضی و فرمان بُردارم.» فرمودند: «بله، من تو را در کتاب امیرمؤمنان(علیه السلام) چنین یافته بودم. تو در میان شیعیان ما، از درخشش نور در شب دیجور و ظلمانی روشن تر و آشکارتری.»

سپس فرمودند: «محمد، مفضل بن عمر مایۀ انس و راحت و آرامش من بود و تو مایۀ انس و آرامش آن دو [یعنی امام رضا و امام جواد(علیهما السلام)] خواهی بود. بر آتش حرام است که به تو گزندی رساند.»

11. منصوربن یونس: روزی خدمت ابوالحسن، موسی بن جعفر(علیه السلام) رسیدم. ایشان به من فرمودند: «منصور، می دانی امروز چه کرده ام؟»

گفتم: «نه.» فرمودند: «فرزندم علی را به وصایت و جانشینی خود برگزیدم و کنیه و امامت پس از خود را به او بخشیدم. نزدش برو و این امر را به او شادباش و تهنیت بگو، و بگو که این کار را به دستور من می کنی.»

پس نزد علی بن موسی الرضا(علیه السلام) رفتم و تبریک گفتم و عرض کردم که پدر بزرگوارشان مرا به این کار فرمان داده است.

12. محمدبن اسماعیل هاشمی: بر ابوالحسن موسی بن جعفر(علیه السلام) وارد شدم؛ در حالی که از بیماری سختی در رنج بودند. عرض کردم: «اگر خدای ناکرده، اتفاقی برای شما رخ دهد، به چه کسی روی کنیم؟» فرمودند: «به فرزندم علی. نوشتۀ او نوشتۀ من و خود وصی و جانشینم پس از من است.»

13. داوودبن کثیر: روزی به امام صادق(علیه السلام) گفتم: «به قربان و پیش مرگ شما شوم، اگر پیشامدی کند و برای شما اتفاقی بیفتد، به

ص: 25

چه کسی مراجعه کنیم؟» فرمودند: «به فرزندم موسی.»

همین طور هم شد. به خدا، لحظه ای در امامت موسی بن جعفر(علیه السلام) دودل نبودم تا اینکه سی سال بعد، نزد امام کاظم(علیه السلام) رفتم و گفتم: «فدایتان شوم، اگر برای شما اتفاقی بیفتد، به چه کسی روی کنیم؟» فرمودند: «به فرزندم علی.»

بازم هم چنان شد که می بایست و من، به خدا سوگند، لحظه ای در امامت علی بن موسی(علیه السلام) تردید نکردم.

14. داوود رقّی: به ابوابراهیم موسی بن جعفر(علیه السلام) عرض کردم: «به قربانتان شوم، سنی از من گذشته است. به من بگویید امام پس از شما کیست؟»

امام کاظم(علیه السلام) به فرزندشان رضا(علیه السلام) اشاره کردند و فرمودند: «پس از من، این شخص امام و صاحب اختیار شماست.»

15. نصربن قابوس: به ابوابراهیم موسی بن جعفر(علیه السلام) گفتم: «من از پدر بزرگوارتان پرسیدم که پس از شما چه کسی امام است و ایشان به من خبر دادند که آن امام شما هستید. پس از رحلت امام صادق(علیه السلام) مردم هرکدام به سمت و سویی رفتند؛ اما من و اصحابم به شما معتقد شدیم. اکنون بفرمایید پس از شما، امام و هادی کیست؟» فرمودند: «فرزندم علی.»

وصیت به امامت

16. یزیدبن سلیط زیدی: امام موسی بن جعفر(علیه السلام) به من فرمودند: «ای اباعماره، حقیقت را به تو بگویم که من در حالی از خانه ام بیرون آمدم که در ظاهر تمام پسرانم را در وصیت، با علی شریک کردم؛ ولی در نهان، تنها او را وصی و جانشین خود قرار دادم. شبی رسول خدا(صلی الله علیه و اله) را با

ص: 26

امیرمؤمنان(علیه السلام) در خواب دیدم که با خود انگشتر و شمشیر و عصا و کتاب [قرآن] و عمامه ای داشتند. به آن حضرت عرض کردم: ’این ها چیست؟‘ فرمودند: ’عمامه نشانۀ سلطنت و حاکمیت خدا، شمشیر نماد عزت و غلبۀ خدا، کتاب علامت نور خدا، عصا نمودار قوت و صلابت خدا و انگشتری دربردارندۀ همۀ این هاست و امامت، به فرزند تو علی می رسد.‘

آنگاه رسول خدا(صلی الله علیه و اله) به توصیف او پرداختند و فرمودند: ’فرزندت علی کسی است که به نور خدا می نگرد و به تفهیم الهی می شنود و به حکمت او سخن می گوید، به درستی راه می پیماید و خطا نمی کند و می داند و جهالت نمی ورزد و از حکمت و دانش سرشار است، و چه اندک با او به سر خواهی برد، آن قدر اندک که گویا هیچ گاه به سر نبرده ای. چون از سفر بازگشتی، کار خود را بپرداز و سامان بده و از آنچه خواهی، هیچ اندیشه نکن؛ چراکه از آن ها جدا می شوی و مجاور چیزهای دیگر خواهی شد. فرزندانت را گرد آور و خداوند را بر همۀ آنان گواه بگیر که خداوند برای گواه بودن کافی است.‘

ای یزید! من امسال از دنیا خواهم رفت. پسرم علی، هم نام علی بن ابی طالب و علی بن حسین(علیهما السلام) است و به او فهم و دانش و پیروزی و ردای هیبت امیرمؤمنان(علیه السلام) عطا شده است. تا 4 سال پس از مرگ هارون، به سخن گفتن مجاز نیست؛ اما وقتی آن 4 سال بگذرد، هرچه خواهی از او بپرس که پاسخت را خواهد گفت، ان شاءالله تعالی.»

17. عبدالله بن مرحوم: به قصد مدینه از بصره بیرون رفتم که در میانۀ راه به ابوابراهیم موسی بن جعفر(علیه السلام) برخورد کردم. داشتند ایشان را به بصره می بردند. امام(علیه السلام) کسی را دنبال من فرستادند. وقتی خدمت ایشان رسیدم، چند کتاب به من دادند و فرمودند که آن ها را به مدینه برسانم.

گفتم: «فدایتان شوم، کتاب ها را به چه کسی بدهم؟» فرمودند: «به

ص: 27

فرزندم علی که جانشین و عهده دار کار من و بهترین فرزندانم است.»

18. علی بن حکم این سخن را از حیدربن ایوب نقل می کند: در شهر مدینه در محلۀ قبا جمع بودیم که محل زندگی محمدبن زیدبن علی بود. محمد پس از وقت معمول نزد ما آمد. به او گفتیم: «قربانت شویم، علت تأخیر چه بود؟»

گفت: «امروز ابوابراهیم موسی بن جعفر(علیه السلام) هفده تن از سادات از جمله مرا فراخواندند و همگی را بر وصیت و وکالت فرزندشان، علی، در زمان حیات و پس از وفات خویش گواه گرفتند و اینکه فرمان وی، چه به زیان حضرت کاظم(علیه السلام) باشد یا به سود او، در هر صورت مؤثر و نافذ است. حیدر، به خدا سوگند که موسی بن جعفر(علیه السلام) امروز عقد امامت را برای فرزندشان استوار کردند و شیعیان پس از او به ایشان معتقد خواهند شد.»

گفتم: «اما خداوند او را زنده نگه می دارد. این چه حرفی است که می گویی؟!»

گفت: «حیدر، وقتی امام فرزندشان را وصی خود کرده اند، یعنی زمام امامت را به ایشان سپرده اند.»

علی بن حکم گوید که حیدربن ایوب با شک و تردید در امامت علی بن موسی الرضا(علیه السلام) از دنیا رفت.

19. عبد الرحمن بن حجاج: ابوالحسن موسی بن جعفر(علیه السلام) فرزندشان علی را وصی خود قرار دادند و برای او متنی نوشتند و شصت تن از بزرگان مدینه را بر آن گواه گرفتند.

20. حسین بن بشیر: ابوالحسن موسی بن جعفر(علیه السلام) همچون رسول خدا(صلی الله علیه و اله) که در روز غدیر خم علی(علیه السلام) را به امامت منصوب کردند، فرزندشان علی را در برابر ما به عنوان امام مشخص کردند و فرمودند: «ای

ص: 28

مردم مدینه، [یا فرمودند: ای اهل مسجد] این علی، پس از من وصی من است.»

21. حسین بن علی خزاز: به همراه علی بن ابی حمزه که با خود اموال و کالاهایی داشت، رهسپار مکه شدیم. گفتیم: «این ها چیست؟»

گفت: «از آن عبد صالح(علیه السلام) است که فرموده اند به دست فرزندشان علی(علیه السلام) برسانم. ایشان فرزندشان را جانشین خود قرار داده اند.»

22. حسین بن مختار: از موسی بن جعفر(علیه السلام) که در زندان بودند، نامه هایی برای ما فرستاده می شد که در آن ها نوشته بود: «مقام امامت من به فرزند بزرگم می رسد.»

23. زیادبن مروان قندی: خدمت موسی بن جعفر(علیه السلام) رسیدم. فرزندشان علی نیز آنجا بودند. امام(علیه السلام) به من فرمودند: «زیاد، این شخص، نوشته اش نوشتۀ من، سخنش سخن من، فرستاده اش فرستادۀ من است و حق همان است که او می گوید.»ص

امامت حضرت رضا(علیه السلام)

24. عباس نجاشی اسدی: از امام رضا(علیه السلام) پرسیدم: «صاحب مقام امامت شمایید؟» فرمودند: «به خدا آری، امامت بر تمام انس و جن [از آن من است].»

رد بر واقفی ها

25. ابومسروق: گروهی از واقفی مذهبان که در میان ایشان افرادی همچون علی بن ابی حمزۀ بطائنی، محمدبن اسحاق بن عمار، حسین بن مهران و حسن بن ابی سعید مکاری حاضر بودند، خدمت

ص: 29

امام رضا(علیه السلام) رسیدند. علی بن ابی حمزه گفت: «قربانتان شوم، از پدرتان بگویید. حالشان چطور است؟»

امام(علیه السلام) به او فرمودند: «از دنیا رفته است.»

گفت: «به چه کسی وصیت کرد؟» فرمودند: «به من.»

گفت: «شما چیزی را ادعا می کنید که هیچ یک از پدرانتان، نه علی بن ابی طالب(علیه السلام) و نه جز او، چنین ادعایی نکرده است!» فرمودند: «اما بهترین و والامرتبه ترین آن ها، یعنی رسول الله(صلی الله علیه و اله) چنین ادعایی کرده اند و چنین سخنی گفته اند.»

گفت: «آیا از این قوم [یعنی بنی عباس] بر جان خود نمی ترسید؟» فرمودند: «اگر بترسم، آنان را بر ضد خود یاری کرده ام. روزی ابولهب به سراغ رسول خدا(صلی الله علیه و اله) رفت و ایشان را تهدید و ارعاب کرد. پیامبر(صلی الله علیه و اله) به او فرمودند: ’اگر ذره ای خدشه و آسیب از تو به من برسد، معلوم می شود که من دروغ گویم.‘ و این نخستین نشانه و معجزه ای بود که رسول الله(صلی الله علیه و اله) آشکار کردند و برای شما واقفی ها نیز این نخستین نشانۀ صدق من است که اگر از ناحیۀ هارون کوچک ترین گزندی به من رسید، بدانید که من دروغ زن و کذابم.»

حسین بن مهران گفت: «این در صورتی ما را قانع می کند که ادعای خود را آشکار کنید.» فرمودند: «منظورت چیست؟! می خواهی نزد هارون بروم و به او بگویم که من امامم و تو هیچ کاره ای؟! رسول خدا(صلی الله علیه و اله) نیز در آغاز دعوت خود چنین کاری نکردند و نبوت خود را نخست با خویشان و هواداران و افراد مورداعتماد خویش در میان نهادند و تنها آنان را به اسلام فراخواندند، نه دیگران را. شما به امامت پدران من باور دارید؛ اما نمی گویید که همین امر مانع می شود علی بن موسی، از سر تقیه، زنده بودن پدرش را

ص: 30

انکار کند. من در گفتن اینکه امام و پیشوای شمایم، تقیه نکردم؛ چگونه در ادعای زنده بودن پدرم، اگر زنده باشد، تقیه می کنم؟!»

26. یونس بن عبد الرحمن: وقتی ابوالحسن، موسی بن جعفر(علیه السلام) از دنیا رفتند، هریک از نمایندگان و کارگزاران وی اموال بسیاری در اختیار داشتند و همین سبب شده بود توقف کنند و درگذشت حضرت را منکر شوند؛ برای مثال نزد زیادبن مروان قندی هفتاد هزار دینار و نزد علی بن ابی حمزه بطائنی سی هزار دینار بود.

اما من وقتی دیدم قضیه از این قرار است و حق برایم روشن شد و به امامت ابوالحسن رضا(علیه السلام) پی بردم، لب به سخن گشودم و مردم را به سوی آن حضرت راه نمودم. زیاد و علی بن ابی حمزه به من پیغام دادند: «انگیزه ات برای این کار چیست؟ اگر مال و ثروت می خواهی، ما تو را بی نیاز می کنیم.» ده هزار دینار به من وعده دادند و گفتند: «دست بردار!» ولی من نپذیرفتم و گفتم: «ما خود از امام کاظم و امام صادق(علیهما السلام) روایت می کنیم که فرموده اند: ’هرگاه بدعت ها رخ نماید، هر عالم و دانایی باید علم خود را آشکار کند؛ وگرنه نور ایمان از او سلب می شود.‘ و من هرگز از تلاش و مجاهدت در راه امر الهی امامت، دست برنخواهم داشت.» بدین روی آن دو با من از در خصومت درآمدند و دشمنی خود را به رخ من کشیدند.

27. جعفربن محمد نوفلی: در قنطرۀ اربق(1) خدمت امام رضا(علیه السلام) رسیدم. بر ایشان سلام کردم، نشستم و گفتم: «فدایتان شوم، عده ای گمان می کنند که پدرتان زنده است.» فرمودند: «لعنت خدا بر آنان، دروغ می گویند! اگر پدر بزرگوارم زنده بودند، ارثشان را تقسیم نمی کردند و زنانشان به زنی گرفته نمی شدند؛ لکن به خدا سوگند ایشان طعم مرگ را

ص: 31


1- . شهری در خوزستان بوده است.

چشیدند؛ همچنان که علی بن ابی طالب(علیه السلام) چشیدند.»

گفتم: «می گویید من چه کنم؟!» فرمودند: «پس از من، فرزندم محمد را دریاب. من از دنیا و روی زمین خواهم رفت و به آن بازنخواهم گشت. خجسته باد قبری که در طوس است و دو قبر که در بغداد است.»

عرض کردم: «قربانت شوم، یکی [یعنی قبر موسی بن جعفر(علیه السلام)] را می شناسیم؛ اما آن دیگر کدام است؟» فرمودند: «به زودی آن را خواهی شناخت.»

آنگاه امام(علیه السلام) دو انگشت خود را به هم چسباندند و گفتند: «قبر من و هارون الرشید چنین به همین نزدیک اند.»

28. ابن ابی نجران و صفوان بن یحیی: حسین بن قیاما که از سردمداران واقفیه بود، از ما خواست از امام رضا(علیه السلام) برای او اذن ملاقات بگیریم و ما نیز چنین کردیم. چون با حضرت رضا(علیه السلام) روبه رو شد، پرسید: «شما امام هستید؟!» حضرت فرمودند: «آری.»

گفت: «اما من خدا را گواه می گیرم که شما امام نیستید.»

امام رضا(علیه السلام) مدتی سر به زیر افکندند و انگشت بر زمین زدند و آنگاه رو به حسین بن قیاما کردند و فرمودند: «از کجا می دانی که من امام نیستم؟!»

گفت: «چون از امام صادق(علیه السلام) برای ما روایت شده که امام عقیم و بی فرزند نتواند بود؛ در حالی که سنی از شما گذشته و هنوز فرزندی ندارید.»

امام(علیه السلام) لختی بیشتر، سر به زیر افکندند و آنگاه سر بالا آوردند و فرمودند: «و من خداوند را گواه می گیرم که پس از روزها و شب هایی چند، خدا به من پسری عطا خواهد کرد.»

ما از روزی که امام رضا(علیه السلام) این سخن را گفت، ماه شماری می کردیم و

ص: 32

منتظر بودیم تا اینکه در کمتر از یک سال، خداوند ابوجعفر محمدجواد(علیه السلام) را به ایشان عنایت فرمود.

در گذشته، همین حسین بن قیاما روزی در بین طواف بیت الله ایستاده بود و نمی دانست چه باید بکند. امام موسی بن جعفر(علیه السلام) با مشاهدۀ حال او به وی فرمودند: «خدا حیران و سرگشته ات کند، چه شده است؟!» در اثر این نفرین بود که ابن قیاما بر امام کاظم(علیه السلام) توقف کرد و امامت حضرت رضا(علیه السلام) را نپذیرفت.

29. عبدالله بن مغیره: من واقفی مذهب بودم و با همین عقیده به حج رفتم. چون به مکه رسیدم، شک و تردیدی به دلم راه یافت. خودم را به ملتزم(1) چسباندم و عرض کردم: «پروردگارا، تو نیاز و خواسته ام را می دانی؛ پس به نیکوترین عقیده و مذهب راهم بنما!» همان جا به ذهنم رسید که به دیدار علی بن موسی الرضا(علیه السلام) مشرف شوم. پس وارد مدینه شدم و پشت در خانۀ حضرت ایستادم و به غلام گفتم: «به مولای خود بگو مردی از اهل عراق پشت در است.» لحظه ای بعد، صدای ایشان را شنیدم که فرمودند: «عبدالله مغیره، وارد شو.» و چون نگاهشان به من افتاد، فرمودند: «خداوند دعایت را مستجاب کرد و به دین خود راهت نمود.»

گفتم: «اکنون گواهی می دهم که تو حجت خدا و امین او بر بندگانش هستی.»

ص: 33


1- . دیوار بین حجرالاسود و درِ کعبه.

ج. کوچ اجباری امام(علیه السلام) از مدینه به مرو

بدرودگفتن جد و خانواده

30. حسن بن علی بن فضال: علی بن موسی(علیه السلام) را دیدم که برای رفتن به عمره، به قصد وداع با پیامبر(صلی الله علیه و اله) پس از نماز مغرب، از بالای سر به قبر شریف نزدیک شدند و بر پیامبر(صلی الله علیه و اله) سلام دادند و خود را به قبر چسباندند. آنگاه از بالای سر بازگشتند و در گوشه ای دیگر کنار قبر به نماز ایستادند؛ سپس شانۀ چپ خود را به قبر تکیه دادند، نزدیک به ستونی که پایین تر از ستون بالای سر قرار داشت، و شش یا هشت رکعت نماز با نعلینی(1) که به پایشان بود، به جای آوردند. رکوع و سجده شان به اندازۀ گفتن سه تسبیح یا بیشتر طول کشید. پس از نماز به سجده رفتند و چندان طول دادند که قطره های عرقشان سنگ ریزه ها را تر کرد.

راوی گوید: «بعضی اصحاب امام گفته اند که ایشان صورت خود را بر زمین مسجد نهادند.»

31. مخول سجستانی: وقتی فرستادۀ خلیفه برای بردن امام رضا(علیه السلام) به خراسان وارد مدینه شد، من در مدینه بودم. امام(علیه السلام) به مسجد رفتند تا با پیامبر(صلی الله علیه و اله) وداع کنند؛ پس پی درپی وداع کردند. در هر بار، به سوی قبر باز می گشتند و صدایشان به گریه و زاری بلند می شد. من نزدیک ایشان رفتم و سلام کردم. سلامم را پاسخ گفتند و چون از بابت سفر خراسان به ایشان تبریک گفتم، فرمودند: «دست بردار! من از جوار جد بزرگوارم می روم و در غربت جان می دهم و در کنار هارون به خاک سپرده می شوم.»

من در مسیر سفر، پیگیر حال و همراه امام(علیه السلام) بودم تا روزی که در

ص: 34


1- . نعلین نوعی کفش عربی است و به وقت سجده، مانع رسيدن انگشت شست پا به زمین نیست.

طوس از دنیا رفتند و کنار هارون به خاک سپرده شدند.

32. حسن بن علی وشاء: امام رضا(علیه السلام) به من فرمودند: «وقتی خواستند مرا از مدینه بیرون ببرند، خانواده ام را گرد آوردم و گفتم بر من بگریند؛ به گونه ای که صدای گریۀ آنان را بشنوم. آنگاه دوازده هزار دینار در میان آنان تقسیم کردم و گفتم که دیگر به جمع آنان بازنخواهم گشت.»

وداع کردن خانۀ خدا

33. موسی بن سلام: ابوالحسن رضا(علیه السلام) عمره به جای آوردند و چون خانۀ خدا را بدرود گفتند، به سوی «باب الحناطین» آمدند تا بیرون روند. پس در صحن مسجد پشت کعبه ایستادند و دست به دعا برآوردند و چون متوجه ما شدند، فرمودند: «این بهترین جایی است که می توان از خدا حاجت خواست. نماز در این مکان به قدر شصت سال یا ماه [تردید از راوی است]، از نماز در جاهای دیگر بهتر و بافضیلت تر است.» و چون به باب الحناطین رسیدند، فرمودند: «خداوندا، من از خانه ات بیرون می روم، با این عقیده که جز تو معبودی نیست.»

حدیث سلسلة الذهب در نیشابور

34. اسحاق بن راهویه: وقتی ابوالحسن رضا(علیه السلام) به نیشابور رسیدند و خواستند از آنجا به سوی مأمون بیرون روند، راویان و محدثان پیرامون وی گرد آمدند و گفتند: «ای فرزند رسول الله(صلی الله علیه و اله)، از میان ما می روید و ما را به سخنی از سخنان جدتان رسول خدا(صلی الله علیه و اله) مهمان نمی کنید که از آن بهره مند شویم؟!»

امام رضا(علیه السلام) که بر پشت شتر و در کجاوه نشسته بودند، سر بیرون

ص: 35

آوردند و فرمودند: «از پدرم موسی بن جعفر(علیه السلام) شنیدم که فرمودند، از پدرم جعفربن محمد(علیه السلام) شنیدم که فرمودند، از پدرم محمدبن علی(علیه السلام) شنیدم که فرمودند، از پدرم علی بن حسین(علیه السلام) شنیدم که فرمودند، از پدرم حسین بن علی(علیه السلام) شنیدم که فرمودند، از پدرم امیرمؤمنان علی بن ابی طالب(علیه السلام) شنیدم که فرمودند، از پیامبر(صلی الله علیه و اله) شنیدم که فرمودند، از خدای عزوجل شنیدم که فرمود: ’جملۀ لااله الاالله قلعه و دژ استوار من است. هرکس به قلعۀ من وارد شود، از عذاب و کیفرم در امان می ماند.‘

چون شتر به حرکت درآمد، امام(علیه السلام) به آواز بلند ما را به شروط آن امنیت الهی یادآور شدند و فرمودند: «و من خود از جملۀ آن شروط هستم.»

35. علی بن موسی الرضا(علیه السلام)، از پدرانشان، از علی بن ابی طالب(علیه السلام)، از پیامبر(صلی الله علیه و اله) و از جبرئیل روایت کردند که خدای تعالی می فرماید: «ولایت علی بن ابی طالب(علیه السلام) برج و باروی استوار من است. هرکس وارد آن شود، از عذاب من در امان خواهد بود.»

حوادث بین راه

36. غلام عبد صالح موسی بن جعفر(علیه السلام): من و عده ای با امام رضا(علیه السلام) در بیابانی خشک و بی آب راه می پیمودیم. تشنگی شدیدی بر ما و چهارپایان ما چیره شده بود و می ترسیدیم از بی آبی تلف شویم. امام رضا(علیه السلام) محلی را برای ما توصیف کردند و فرمودند که اگر به آنجا برویم، آب خواهیم یافت. ما رفتیم و آنجا آبی یافتیم. هم خود از آن نوشیدیم و هم تمام قافله و چهارپایان سیراب شدند و کاروان به راه خود ادامه داد. امام(علیه السلام) فرمودند که بازگردیم و چشمۀ آب را جست وجو کنیم؛ ولی ما هرچه گشتیم، جز

ص: 36

پشکل شتر ندیدیم و اثری از چشمۀ آب نبود.

راوی این حدیث، محمدبن حفص، گوید: «من این ماجرا را برای پیرمردی از فرزندان قنبر که حدود صدوبیست سال داشت، گفتم و او همانند آن را برایم نقل کرد و گفت: ’من در آن زمان در خدمت امام رضا(علیه السلام) بودم و ایشان به سوی خراسان می رفتند.‘»

37. عبد السلام بن صالح هروی: چون علی بن موسی الرضا(علیه السلام) به سوی مأمون رهسپار شدند و در میانۀ راه به قریةالحمراء رسیدند، گفته شد: «یا ابن رسول الله(صلی الله علیه و اله)، ظهر شده است. آیا نماز نمی خوانید؟!»

حضرت فرود آمدند و فرمودند: «آبی برایم بیاورید.»

گفتند: «آبی نمانده است.»

امام(علیه السلام) با دست خود زمین را گود کردند و ناگاه آبی جوشیدن گرفت. ایشان با اصحابش به آن آب وضو ساختند [و نماز به جای آوردند]. اثر آن آب تا به امروز باقی مانده است. پس از ورود به سناباد، به کوهی که از سنگ های آن دیگ سنگی ساخته می شد، تکیه زدند و فرمودند: «خداوندا، این را مایۀ منفعت قرار بده و به آنچه در آن می نهند و به آنچه از آن می سازند، برکت عطا کن.» به دستور امام رضا(علیه السلام) برای حضرت از سنگ آن کوه دیگ هایی ساختند. ایشان فرمودند: «جز در این دیگ ها، برای من غذا پخته نشود.»

امام رضا(علیه السلام) کم خوراک بودند و غذاهای ساده می خوردند. از آن روز مردم به اهمیت سنگ آن کوه پی بردند و برکت دعای امام(علیه السلام) در آن آشکار شد.

ص: 37

د. پدیدۀ ولایت عهدی

انگیزه های مأمون در تحمیل ولایت عهدی بر امام رضا(علیه السلام)

38. محمدبن عرفه و صالح بن سعید کاتب که هر دو روایات مربوط به زندگی ابوالحسن رضا(علیه السلام) را گزارش کرده اند، گویند: چون کار خلیفۀ برکنارشده، امین، تمام شد و مأمون به خلافت رسید، وی نامه ای به امام رضا(علیه السلام) نوشت و ایشان را به خراسان فراخواند؛ اما حضرت به بهانه های بسیار از پذیرفتن دعوت مأمون سر باز زدند. مأمون بارها دراین باره به امام(علیه السلام) نامه نوشت و اصرار ورزید؛ چنان که ایشان دانستند خلیفه دست بردار نیست. پس حرکت کردند؛ در حالی که فرزندشان، ابوجعفر(علیه السلام) هفت ساله بود. مأمون به امام رضا(علیه السلام) نوشت که سفر خود را از مسیر کوفه و قم قرار ندهد؛ از این رو ایشان را از راه بصره و اهواز و فارس به سوی مرو حرکت دادند. چون به مرو رسیدند، مأمون پیشنهاد کرد که امام(علیه السلام) خلافت و حکومت را بر عهده گیرند. ایشان نپذیرفتند و در این موضوع گفت وگوی فراوان بین آن دو صورت گرفت و ماجرا دو ماه به طول انجامید و در این مدت، امام رضا(علیه السلام) از پذیرفتن پیشنهاد مأمون طفره می رفتند. چون گفت وگوها به درازا کشید، مأمون موضوع ولایت عهدی را پیش نهاد و امام(علیه السلام) پذیرفتند و فرمودند: «البته به چند شرط که مطالبه خواهم کرد.»

مأمون گفت: «هر شرط که خواهی بگذار.»

امام رضا(علیه السلام) چنین نوشتند: «من به این شرط ولایت عهدی را می پذیرم که در امور مملکتی هیچ امر و نهی و قضاوت و داوری نکنم و هیچ یک از احکام و قوانین موجود را تغییر ندهم و مرا از همۀ این ها معاف بداری.»

مأمون موافقت کرد و مسئله را با این شروط پذیرفت؛ پس تمام استانداران و

ص: 38

قاضیان و سرلشکران و چاکران و بنی عباس را به بیعت با امام رضا(علیه السلام) بر ولایت عهدی فراخواند و همگی حاضر شدند. اموال و جوایز بسیاری فراهم کرد و به سرلشکران عطایای فراوان بخشید و رضایتشان را به دست آورد؛ مگر سه تن از سرلشکران به نام های عیسی جلودی، علی بن ابی عمران و ابویونس که هدایای مأمون را نپذیرفتند و به بیعت با امام(علیه السلام) تن ندادند و مأمون آنان را به زندان افکند. به هر حال بیعت به انجام رسید و مأمون آن را به سراسر سرزمین های اسلامی ابلاغ کرد و درهم ها و دینارها به نام حضرت ضرب شد و بر منبرها به نام ایشان خطبه خواندند و مأمون برای این کار، پول های هنگفتی هزینه کرد.(1)

39. ریان بن صلت: بیشتر مردمی که در بیعت امام رضا(علیه السلام) حضور داشتند، یعنی سران سپاه و مردم عادی و نیز کسانی که کار را نمی پسندیدند، می گفتند: «مسئلۀ ولایت عهدی نتیجۀ تدبیر فضل بن سهل است.» چون این مطلب به گوش مأمون رسید، نیمه شب مرا خواست و نزد او رفتم. گفت: «ریان، شنیده ام مردم می گویند بیعت رضا به تدبیر فضل بن سهل بوده است!»

گفتم: «ای امیر، مردم چنین می گویند.»

گفت: «وای بر تو، ریان! آیا کسی جرئت می کند نزد خلیفه و خلیفه زاده ای که مردم عادی و سران سپاه فرمان بُردار اویند و خلافت و قدرت به دست اوست، بیاید و بگوید که خلافت را به دست خود به دیگری بسپار! آیا این خردمندانه است؟!»

گفتم: «به خدا سوگند، نه. امیر، هیچ کسْ گستاخیِ چنین کاری را ندارد.»

ص: 39


1- . دلایل پذیرش ولایت عهدی از جانب امام رضا(علیه السلام) در بخش 43 و 44 شرح داده شده است. – و.

گفت: «نه، هرگز چنین نیست که می گویند! من به تو خواهم گفت که سبب این امر چه بود: برادرم، محمد به من نوشت که نزد او بروم و من خود داری کردم و نرفتم. وی برای علی بن عیسی دستوری نگاشت و به او مأموریت داد که مرا در بند کند و غل و زنجیر بر گردنم نهد. چون این خبر به من رسید، هرثمة بن اعین را به سجستان و کرمان و توابع آن گسیل داشتم. او کار را تباه کرد و شکست خورد و صاحب السریر قیام کرد و به یکی از نواحی خراسان دست یافت. همۀ این حوادث، در هفته ای بر من وارد شد و من قدرت مقابله با آن ها را نداشتم و مال و ثروتی برایم نمانده بود که بدان قوی و نیرومند شوم؛ همچنین می دیدم که سرلشکران و مردان سپاهم دچار ضعف روحیه و وحشت اند. خواستم به پادشاه کابل بپیوندم؛ اما با خود گفتم او مردی کافر است و چه بسا محمد اموالی به او ببخشد و وی مرا تحویل دهد؛ پس راهی بهتر و مناسب تر از این ندیدم که از گناهانم به درگاه خداوند توبه کنم و از او در حل این دشواری ها یاری بجویم و به او پناهنده شوم.» پس به اتاقکی اشاره کرد و ادامه داد: «دستور دادم این اتاق را تمیز کنند و خود شست وشویی کردم و دو جامۀ سپید پوشیدم و چهار رکعت نماز به جای آوردم و هر مقدار قرآن که در یاد داشتم، خواندم و خدا را صدا کردم و به او پناه بردم و با صدق و خلوص نیت متعهد شدم که اگر خداوند زمام خلافت را به من بسپارد و گرفتاری های دشوار این امر بغرنج را از من بردارد، خلافت را به جایگاه الهی اش بازگردانم و به حق دارش واگذارم؛ پس قلبم قوت یافت و طاهر را به سوی علی بن عیسی فرستادم و همان شد که می بایست. هرثمة بن اعین را نیز به سرکوبی رافع بن اعین گسیل داشتم که بر او پیروز شد و او را بکشت. نیز کسی را نزد صاحب السریر روانه کردم و خواستم که صلح کند. هدایایی برایش فرستادم تا اینکه از مخالفت دست

ص: 40

برداشت. کار من روزبه روز قوت بیشتر می یافت و سرانجام بر سر محمد همان آمد که آمد و خداوند خلافت را یکسره به من واگذاشت و کار بر عهدۀ من قرار گرفت. وقتی خداوند به آنچه با او عهد کرده بودم، وفا کرد، من نیز خواستم عهد خود با خدا را به انجام رسانم. در این میان کسی جز ابوالحسن رضا را سزاوار خلافت ندیدم، بنابراین آن را به وی واگذاشتم؛ اما او نپذیرفت، مگر به صورتی که خود می دانی و سبب کار، این بود که گفتم.»

40. محمدبن یحیی فارسی: روزی عبدالله بن مطرف نزد مأمون رفت. علی بن موسی الرضا(علیه السلام) نیز آنجا بودند. مأمون به عبدالله گفت: «نظرت دربارۀ اهل بیت(علیهم السلام) چیست؟»

گفت: «چه می توانم گفت دربارۀ طینت و سرشتی که با آب رسالت و نبوت آمیخته گشته و به آب وحی کاشته و پرورده شده است؟! آیا جز عطر هدایت و بوی خوش تقوا از آن استشمام می شود؟!»

مأمون جعبه ای که در آن مروارید بود، طلب کرد و دهان عبدالله را از آن انباشت.

41. جهم بن بکیر: مأمون پس از بیعت با علی بن موسی الرضا(علیه السلام) منبر رفت و گفت: «مردم! شما امروز با علی بن موسی بن جعفربن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب(علیهم السلام) پیمان ولایت عهدی بستید. به خدا سوگند اگر این نام های مقدس را بر گوش انسان کر و لال بخوانند، به اذن خداوند، شفا یابد.»

42. اسحاق بن حمّاد: مأمون جلسات بحث تشکیل می داد و مخالفان اهل بیت(علیهم السلام) را گرد می آورد و دربارۀ امامت علی بن ابی طالب(علیه السلام) و برتری او بر همۀ اصحاب سخن می گفت و این کار را برای به دست آوردن دل علی بن موسی الرضا(علیه السلام) و جلب محبت وی انجام می داد؛ اما

ص: 41

حضرت رضا(علیه السلام) به یاران مورد اعتمادشان می فرمودند: «فریب این سخنان مأمون را نخورید. به خدا سوگند، کسی جز او مرا نخواهد کشت؛ ولی من چاره ای جز شکیبایی ندارم تا عمرم به پایان رسد.»

اسباب پذیرش ولایت عهدی از سوی امام رضا(علیه السلام)

43. ریان بن صلت: خدمت امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) رسیدم و گفتم: «یا ابن رسول الله(صلی الله علیه و اله)، مردم می گویند چرا شما از یک سو به دنیا زهد و پارسایی نشان می دهید و از سویی ولایت عهدی را می پذیرید؟!»

فرمودند: «خدا خود می داند که این کار چه اندازه برایم ناخوشایند بود؛ اما وقتی مرا میان پذیرش ولایت عهدی و کشته شدن مخیر کردند، قبول ولایت عهدی را بر قتل خویشتن ترجیح دادم. وای بر ایشان! مگر نمی دانند یوسف(علیه السلام) که پیامبر و فرستادۀ خدا بود، وقتی ضرورت او را وا داشت که مسئولیت خزانه های عزیز مصر را بر عهده گیرد، گفت: ’مرا بر خزانه های این سرزمین بگمار که نگهبانی دانایم.‘(1)

مرا نیز ضرورت وا داشت که پس از قرارگرفتن در معرض هلاکت، به اکراه و زور ولایت عهدی را بپذیرم. با اینکه من در پذیرفتن ولایت همچون کسی هستم که آن را نپذیرفته است؛ پس شکایت را تنها به خدا باید برد و یاری کننده، تنها اوست.»

44. ابوالصلت هروی: مأمون به امام رضا(علیه السلام) گفت: «یا ابن رسول الله(صلی الله علیه و اله)، من از دانش و فضل و پارسایی و دوری کردن شما از محرمات و مراتب بندگی شما آگاهم و می بینم که از من به خلافت سزاوارترید.»

امام(علیه السلام) فرمودند: «من به بندگی خدای تعالی مباهات می کنم و با بی رغبتی به دنیا، امید نجات از گزند دنیا را دارم و با دوری کردن از

ص: 42


1- . یوسف، 55

محرمات فائزشدن به بهره های الهی را می جویم و با فروتنی و تواضع، بلندمرتبگی نزد پروردگار را خواهانم.»

مأمون گفت: «نظرم این است که خود از خلافت کناره بگیرم و این مقام را به شما واگذارم و با شما بیعت کنم.» امام(علیه السلام) به او فرمودند: «اگر این خلافت از آن توست و خداوند برای تو قرارش داده، تو نمی توانی خلعتی که خداوند بر اندامت پوشانده است، از تن به در کنی و بر دیگری بپوشانی؛ اما اگر خلافت حق تو نیست، باز هم نمی توانی چیزی را که در آن حقی نداری، به من واگذاری.»

گفت: «ای فرزند رسول خدا، به ناچار باید این امر را بپذیری.» فرمودند: «به اختیار خود هرگز چنین کاری نخواهم کرد.»

مأمون عباسی تا چندین روز پیاپی اصرار می ورزید و می کوشید امام رضا(علیه السلام) را به پذیرش خلافت راضی کند و سرانجام نتوانست و ناامید شد؛ پس ناگزیر پیشنهاد دیگری طرح کرد و گفت: «اگر خلافت را نمی پذیری و به بیعت من با خود تن نمی دهی، پس ولی عهد من باش تا پس از من، خلافت از آن تو باشد.»

فرمودند: «به خدا سوگند، پدرم از پدران بزرگوارشان، از امیرمؤمنان(علیه السلام) از رسول خدا(صلی الله علیه و اله) برای من روایت کرده اند که من پیش از تو مسموم و کشته می شوم و مظلومانه از دنیا می روم و فرشتگان آسمان و زمین بر من می گریند و در سرزمین غربت و در کنار هارون الرشید به خاک سپرده می شوم.»

مأمون گریست و گفت: «یا ابن رسول الله(صلی الله علیه و اله)، با وجود من چه کسی شما را می کشد یا می تواند به شما آسیب برساند؟!» فرمودند: «من اگر بخواهم، می گویم چه کسی مرا خواهد کشت.»

ص: 43

مأمون گفت: «ای فرزند رسول خدا، تو می خواهی با این سخنان در نپذیرفتن ولایت عهدی، کار را بر خود آسان کنی و به این امر نپردازی تا مردم بگویند که به دنیا رغبتی نداری.»

فرمودند: «به خدا سوگند از روزی که پروردگارم مرا آفریده است تا کنون، دروغ نگفته ام و دنیا را به خاطر دنیا ترک نکرده ام و من به خوبی می دانم که مقصود تو چیست.»

گفت: «قصد و نیتم چیست؟» فرمودند: «اگر راست بگویم، در امانم؟»

گفت: «در امانید.» فرمودند: «می خواهی مردم بگویند این علی بن موسی الرضا نیست که به دنیا بی رغبت شده؛ بلکه دنیاست که به او روی خوش نشان نمی دهد. نمی بینید که چگونه به طمع خلافت، ولایت عهدی را پذیرفته است؟!»

مأمون از این سخنان صریح به خشم آمد و گفت: «تو همیشه به گونه ای که دوست نمی دارم با من برخورد می کنی. گویا از قهر و قدرت من نمی اندیشی! به خدا سوگند، اگر ولایت عهدی را پذیرفتی که هیچ؛ وگرنه تو را به آن وامی دارم و در صورت خودداری، گردنت را می زنم.»

امام رضا(علیه السلام) فرمودند: «خداوند مرا از اینکه به دست خود، خویشتن را به هلاکت اندازم، نهی کرده است. اگر قضیه از این قرار است، پس هرچه می خواهی بکن و من می پذیرم؛ به این شرط که نه کسی را بگمارم و نه برکنار کنم و هیچ رسم و قانونی را برنیندازم و دورادور، مشیر و راهنمای حاکمیت باشم.»

مأمون به ولایت عهدی امام با این شروط راضی شد و ایشان را با وجود ناخشنودی و بی میلی شان، ولی عهد خود قرار داد.

45. محمدبن عرفه: از امام رضا(علیه السلام) پرسیدم: «یا ابن رسول الله(صلی الله علیه و اله)، چه چیزی

ص: 44

شما را به پذیرش ولایت عهدی واداشت؟»

فرمودند: «همان چیزی که جدم، امیرمؤمنان(علیه السلام) را به ورود در شورا ناگزیر ساخت.»

47. عبد السلام بن صالح هروی: به خدا سوگند که امام رضا(علیه السلام) به اختیار و رضایت خویش، ولایت عهدی را نپذیرفتند؛ بلکه به اجبار ایشان را به کوفه بردند و از آنجا، از راه بصره و فارس، روانۀ مرو کردند.

48. محمدبن اسحاق: وقتی کار بیعت با امام رضا(علیه السلام) به عنوان ولی عهد، انجام گرفت، مردم گرداگرد حضرت جمع شدند و تبریک و شادباش گفتند. امام(علیه السلام) به آنان اشاره کردند که خاموش مانند؛ سپس فرمودند: «... به درستی که مأمون ولایت عهدی خود و حکومت پس از خود را، اگر زنده بمانم، به من واگذارده است؛ پس هرکس پیمانی را که خداوند به محکم کردن آن فرمان داده است، در هم شکند یا دستاویزی را که خداوند تثبیت و استواری آن را خواسته است، از هم بگسلد، به حریم الهی دست درازی کرده و حرام خداوند را حلال شمرده است؛ زیرا با این کار، حق امام را ضایع کرده و پردۀ حرمت اسلام را دریده است. گذشتگان نیز، در باب جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و اله)، چنین کردند؛ اما وصی ایشان بر همۀ آن لغزش ها و خطاها صبوری کردند و پس از آن نیز معترض و متعرض خسارت های گذشته نشدند تا مبادا در دین تفرقه پدید آید و ریسمان وحدت مسلمانان سست و متزلزل شود؛ چراکه جاهلیت دور از دسترس نبود و منافقان در کمین فرصتی بودند که غنیمت شمرند و فاجعه ای به بار آورند و اکنون نیز نمی دانم بر سر ما و شما چه خواهد آمد. «إِنِ الْحُکْمُ إِلا لِلَّهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَیْرُ الْفَاصِلِینَ»(1) (حکم و فرمان جز به دست خداوند نیست که حق را

ص: 45


1- . انعام، 57

پی می گیرد و او بهترین جداکنندگان حق از باطل است.»

49. معمربن خلاد: امام رضا(علیه السلام) به من فرمودند: «روزی مأمون به من گفت: ’یکی از افراد مورداعتماد خود را معرفی کن تا او را به حکومت یکی از سرزمین هایی بگماریم که مردمش ضد ما خراب کاری می کنند.‘

به او گفتم: ’به عهدی که با من داری، وفا کن تا به عهدی که با تو دارم، وفا کنم. من ولایت عهدی را پذیرفتم؛ با این شرط که هیچ امرونهی نکنم، هیچ کس را نگمارم و برکنار نکنم و در پی کاری نفرستم تا روزی که خداوند، پیش از تو، مرگ مرا برساند. به خدا سوگند، خلافت چیزی است که هرگز در پی آن نبوده ام و فکرش را نیز نکرده ام. من در مدینه بودم و بر چهارپای خود، در کوچه هایش رفت وآمد می کردم و مردم آن شهر و دیگران از من نیاز می طلبیدند و من حاجتشان را می دادم و آنان همچون عموهای من شده بودند و نامه ها و نوشته های من در سرزمین های گوناگون، نافذ و پذیرفته بود و تو بر آنچه پروردگارم به من ارزانی داشته بود، چیزی نیفزودی.‘»

50. ابی الموج بن حسین: کسی که خود از امام رضا(علیه السلام) شنیده بود، برایم نقل کرد که ایشان می فرمودند: «سپاس خدایی را که آن حقی را که مردم از ما تباه کردند، خود برای ما نگه داشت و آن شخص را که [مردم] بی قدر و منزلت کردند، بلندمرتبه کرد. هشتاد سال بر منبرهای کفر دشنام و نفرین شنیدیم و فضایل ما پوشیده داشته شد و اموال بسیاری هزینه شد که بر ما دروغ ببندند؛ اما

خواست خداوند در حق ما جز این نبود که ما را بلندآوازه کند و فضل و برتری ما را نمایان سازد. به خدا سوگند، این ستم ها و دشمنی ها با ما نبود؛ بلکه با رسول خدا(صلی الله علیه و اله) بود و اینکه ما با آن حضرت قرابت و خویشاوندی داشتیم و سرانجام، کار امامت ما و روایت

ص: 46

ما از پیامبر(صلی الله علیه و اله) به آنجا رسید که باید آن را یکی از بزرگ ترین نشانه های پیامبر(صلی الله علیه و اله) و علائم نبوت او در آینده به شمار آورد.»

نماز عید

51. یاسر خادم: با آمدن عید، مأمون کسی را فرستاد که از امام رضا(علیه السلام) بخواهد سوار بر مرکب، در نماز عید حاضر شود و خطبه بخواند تا دل های مردمان آرام گیرد و همگان فضل و عظمت امام(علیه السلام) را دریابند و چشمشان به این دولت فرخنده روشن شود. امام رضا(علیه السلام) به مأمون پیغام دادند: «تو خود از شروطی که میان من و تو در پذیرش ولایت عهدی گذاشته شد، آگاهی و همه چیز را می دانی.»

مأمون گفت: «قصد من این است که این امر در دل های مردم عادی و لشکریان و چاکران استوار شود و اطمینان قلبی یابند و به فضیلت های خداداد تو معترف شوند.» این اصرار و انکار همچنان ادامه یافت تا اینکه امام(علیه السلام) در پاسخ به پافشاری مأمون، فرمودند: «ای امیر، اگر مرا از این کار معاف بداری، این برای من خوشایندتر است و اگر عذرم را نپذیری، به ناچار همچون رسول خدا(صلی الله علیه و اله) و امیرمؤمنان علی بن ابی طالب(علیه السلام) برای نماز بیرون خواهم رفت.»

مأمون گفت: «به هر شکل که دوست داری، برو.»

آنگاه به سران سپاه و مردم دستور داد که بامدادان بر در خانۀ امام رضا(علیه السلام) حاضر شوند. مردم همگی به انتظار ابوالحسن رضا(علیه السلام) از خانه ها به در آمدند و کوچه ها و پشت بام ها آکنده شد از مردان و زنان و بچه ها. سرلشکریان بر در خانۀ حضرت اجتماع کردند. خورشید که طلوع

ص: 47

کرد، امام رضا(علیه السلام) برخاستند و غسل کردند و عمامه ای سفید از پنبه به سر بستند و یک سوی آن را روی سینه و سر دیگر را به پشت انداختند و دامن لباس و پاچۀ شلوار خود را بالا زدند و به همۀ دوستان و اطرافیان خود فرمودند: «کاری را بکنید که من کردم.»

پس عصایی به دست گرفتند و بیرون آمدند؛ در حالی که ما همراهشان بودیم و ایشان پابرهنه بودند و شلوار و دامن لباس خود را بالا زده بودند. در این وقت، ناگاه امام(علیه السلام) سر به آسمان بلند کردند و چهار بار «الله اکبر» گفتند؛ به گونه ای که پنداشتیم هوا و در و دیوارها با او هم صدا شده اند و تکبیر می گویند. مأمون و مردم عادیْ بیرون خانه، آماده و صف بسته، حاضر بودند و لشکریان مجهز و سلاح در بر، به زیباترین شکل، جلوه ای پرشکوه پدید آورده بودند. وقتی ما با پاهای برهنه و جامه های بالازده از خانه خارج شدیم و امام(علیه السلام) به میان جمعیت آمدند، حضرت نزدیک در مکثی کردند و آنگاه با صدای بلند و رسا خواندند: «الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر که ما را راه نمود، الله اکبر که از گوشت چهارپایان به ما روزی داد، الله اکبر که به طاعت خود ما را آزمود». ما نیز هم نوا با ایشان، صدایمان را به تکبیرها بلند کردیم. ناگاه شهر مرو یکپارچه گریه و فریاد شد و به لرزه درآمد. امام(علیه السلام) سه بار تکبیرهای عید را تکرار کردند. سواران با دیدن وضع ظاهر امام رضا(علیه السلام) خود را از مرکب ها به زیر افکندند و کفش از پا به در آوردند و پابرهنه شدند. مرو یک صدا ضجه و زاری شد و مردم نتوانستند از ناله و شیون خودداری کنند. امام رضا(علیه السلام) هر ده گام که برمی داشتند، می ایستادند و چهار بار «الله اکبر» می گفتند و به نظر ما می آمد که آسمان و زمین و دیوارها با ایشان هم نوایی می کنند.

خبر این جریان به مأمون رسید. فضل بن سهل به او گفت: «ای امیر، اگر

ص: 48

رضا با این حالت به مصلی برسد، مردم فریفتۀ او می شوند و از تو برمی گردند. مصلحت آن است که از او بخواهی بازگردد.»

مأمون پیغام فرستاد و از امام رضا(علیه السلام) خواست که بازگردند. امام(علیه السلام) کفش های خود را خواستند، آن ها را به پا کردند و بازگشتند.

در مدح آن حضرت

52. هارون فروی: چون خبر بیعت مأمون با امام رضا(علیه السلام) بر سر ولایت عهدی، به مدینه رسید، [والی مدینه] عبد الجباربن سعید، در خطبه ای مردم را آگاه کرد و در پایان سخنش گفت: «آیا می دانید چه کسی ولی عهد شماست؟»

گفتند: «نمی دانیم.»

گفت: «او، علی بن موسی بن جعفربن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب(علیهم السلام) است.

چه پدرانی! هفت شخصیت بی نظیر

و بهترین کسانی که آب باران نوشیده اند»

53. هارون بن عبدالله: پس از بیعت مردم با امام رضا(علیه السلام) به ولایت عهدی، ابراهیم بن عباس و دعبل بن علی خزاعی خدمت حضرت رسیدند. دعبل این شعر را خواند:

«مدارس تبیین و تفسیر قرآن که از تلاوت تهی مانده

و جایگاه وحی الهی که همچون بیابان، خالی از سکنه است»

و ابراهیم بن عباس چنین سرود:

«پس از آن همه مصیبت ها، رنج و اندوهِ دل را زدوده است

بارگاه و مرقد فرزندان پیامبر خدا محمد(صلی الله علیه و اله)»

امام رضا(علیه السلام) به هریک ده هزار درهم از سکه هایی که به دستور مأمون

ص: 49

به نام حضرت ضرب شده بود، عطا کردند. دعبل با ده هزار درهم خود رهسپار قم شد و هر درهم را با ده درهم مبادله کرد و جمعاً صد هزار درهم به دست آورد؛ اما ابراهیم بن عباس مقداری از هدیۀ امام(علیه السلام) را بخشید و به خانواده اش داد و مابقی را تا پایان عمر با خود داشت و چون از دنیا رفت، هزینۀ کفْن و دفنش کردند.

54. علی بن محمد نوفلی: وقتی مأمون علی بن موسی الرضا(علیه السلام) را ولی عهد خود قرار داد، شاعران روانۀ دربار خلیفه شدند. مأمون چون دید که آنان حضرت رضا(علیه السلام) را مدح می گویند و مصلحت دیدِ او در ولایت عهدی را حق و بجا می شمارند، هدایای هنگفت به آنان بخشید؛ اما ابونواس شاعر نیامد و مدح امام(علیه السلام) را نیز نگفت. بعدها چون به دیدار مأمون رفت، مأمون به او گفت: «ابونواس، تو می دانی که علی بن موسی الرضا(علیه السلام) چه جایگاهی نزد من دارد و من چه اندازه او را گرامی می دارم؛ چرا به موقع او را مدح نکردی؛ در حالی که تو شاعر زمانۀ خود و یگانۀ روزگاری؟» ابونواس همان جا این ابیات را سرود:

«به من می گویند تو در میان تمام مردم یگانه ای

در فن بیان و سخنوری، و هوشمند و نکته سنجی

گوهر سخنانت شگفت و تحسین برانگیز است

و شنوندگانش را دُرّ و مروارید در دست می نهد

پس چرا مدح فرزند موسی نکردی

و نگفتی از خصال نیکو که در او جمع است؟!

گفتم: من هرگز به مدح امامی راه نمی توانم برد

که جبرئیل خدمتگزار پدر بزرگوارش بوده است»

مأمون گفت: «آفرین بر تو! نیکو گفتی.»

ص: 50

و به اندازۀ تمام آنچه به شاعران دیگر پرداخته بود، به ابونواس صله و انعام بخشید و او را بر همۀ آنان مقدم داشت.

ه. جلوه هایی از شخصیت امام رضا(علیه السلام)

وصف دانش حضرت

55. ابراهیم بن عباس: ندیدم از امام رضا(علیه السلام) چیزی بپرسند و ایشان پاسخ آن را ندانند و ندیدم کسی دربارۀ تاریخ، از آغاز تا روزگار آن حضرت، از ایشان داناتر و آگاه تر باشد. مأمون با هر چیز، امام(علیه السلام) را می آزمود و ایشان پاسخ درست می دادند. تمام سخنان و پاسخ ها و شواهد ایشان برگرفته از قرآن بود. هر سه شبانه روز، یک ختم قرآن می کردند و می فرمودند: «اگر بخواهم، در کمتر از این نیز قرآن را ختم می کنم؛ اما من به هر آیه که می رسم، در آن می اندیشم و اینکه در چه موضوعی و چه وقت نازل شده است؛ از این رو در هر سه روز یک ختم قرآن به جای می آورم.»

از جمله سخنان مشهور امام(علیه السلام) این است: «گناهان کوچک، راه های ارتکاب گناهان بزرگ اند و آن که در اندک از خدا نترسد، در فراوان از او نخواهد ترسید. اگر خداوند مردمان را به وعدۀ بهشت و آتش نترسانده بود، باز هم سزاوار بود او را اطاعت کنند و نافرمانی اش نکنند؛ چراکه در حق ایشان تفضل و احسان بی دریغ کرده و نعمت هایی را به آنان ارزانی داشته است که شایسته اش نبوده اند.»

56. حسن بن جهم: روزی در مجلس مأمون حاضر شدم و علی بن موسی الرضا(علیه السلام) نیز آنجا بودند... . مأمون گفت: «خدا کند پس از شما زنده نمانم، ای اباالحسن! به خدا سوگند، دانش صحیح و متقن جز

ص: 51

در میان شما اهل بیت یافت نمی شود و تمام دانش پدرانتان، در وجود شما خلاصه شده است؛ پس خداوند تو را از قِبَل اسلام و مسلمانان جزای خیر دهد!»

وصف عبادت حضرت

57. ابراهیم بن عباس: ... امام رضا(علیه السلام) شب ها کم می خوابیدند و بیشتر بیدار بودند و اکثر شب ها را به بیداری صبح می کردند. فراوان روزه می گرفتند و روزۀ سه روز در هر ماه را از دست نمی دادند و می فرمودند: «این، روزۀ یک عمر است». بسیار خیررسان و اهل صدقۀ پنهانی بودند و این کار را بیشتر در شب های یکسرتاریک انجام می دادند. پس هرکه می پندارد در فضل و بزرگی کسی مانند ایشان را دیده است، باورش نکن.

58. فضل بن شاذان: شنیدم که امام رضا(علیه السلام) در دعایشان عرضه داشتند: «پاک و منزه است خدایی که به قدرت خود خلق را بیافرید و به حکمت خود، آفریده ها را متقن و استوار ساخت و به دانش خود، هر چیزی را در جایگاه مناسب خویش نهاد. پاک و منزه است آن که از نگاه های دزدانه و آنچه در دل ها نهفته می دارند، خبر دارد و مانند او چیزی نیست و او شنوا و بیناست.»

59. رجاء بن ابی ضحاک: مأمون مرا فرستاد که علی بن موسی الرضا(علیه السلام) را از مدینه به مرو بیاورم و دستور داد ایشان را از راه بصره و اهواز و فارس حرکت دهم و به راه قم نبرم و شب و روز، خود مراقبشان باشم تا روزی که ایشان را تحویل خلیفه دهم. من از مدینه تا مرو پیوسته با حضرت بودم و ندیدم کسی در برابر خداوند از ایشان پرهیزکارتر باشد و به ذکر پروردگار در همۀ اوقات مشغول تر بوده و از مقام الهی بیمناک تر باشد.

چون سپیده می زد، نماز صبح می خواندند و پس از آن، تا برآمدن خورشید در مصلای خود به تسبیح و حمد و «الله اکبر» و «لااله الا الله» گفتن و صلوات

ص: 52

بر پیامبر(صلی الله علیه و اله) می پرداختند و آنگاه به سجده می رفتند و تا بالاآمدن روز، سر از آن برنمی داشتند؛ پس به سراغ مردم می رفتند و برای آنان حدیث می خواندند و تا نزدیک ظهر اندرزشان می دادند. پس دوباره وضو می گرفتند و به مصلای خود بازمی گشتند.

با رسیدن ظهر، شش رکعت نماز به جای می آوردند. در رکعت نخست پس از حمد، سوره جحد (کافرون) را تلاوت می کردند و در رکعت دوم پس از حمد، سوره توحید را می خواندند. در چهار رکعت دیگر، حمد و سورۀ توحید می خواندند و در هر دو رکعت یک سلام می دادند و در رکعت دومِ هر دو رکعت، پیش از رکوع و پس از قرائت، قنوت می خواندند؛ سپس اذان می گفتند و دو رکعت دیگر به جای می آوردند؛ بعد اقامه می گفتند و به نماز ظهر می ایستادند و چون سلام می دادند، هرچه می توانستند، ذکرهای «سبحان الله» و «الحمدلله» و «الله اکبر» و «لااله الا الله» را تکرار می کردند؛ بعد از آن، سجدۀ شکر به جای می آوردند و در سجده، صد بار «شکراًلله» می گفتند. باز برمی خاستند و شش رکعت دیگر می خواندند و در هر رکعت پس از حمد، سوره توحید قرائت می کردند و هر دو رکعت را یک سلام می دادند و در رکعت دوم هر دو رکعت، پیش از رکوع و پس از حمد و سوره، قنوت می گرفتند. آنگاه اذان می گفتند و دو رکعت نافله می خواندند و در رکعت دوم قنوت می خواندند و پس از سلام، به نماز عصر می ایستادند و پس از آن، در جای خود می نشستند و هرچه می توانستند، تسبیح و حمد و تکبیر و تهلیل می گفتند؛ آنگاه سجدۀ شکر به جای می آوردند و در آن، صد بار «حمداًلله» بر زبان جاری می کردند.

با غروب خورشید، تجدید وضو می کردند و سه رکعت نماز مغرب می خواندند با یک اذان و اقامه. در رکعت دوم پس از قرائت و پیش از

ص: 53

رکوع، قنوت می گرفتند و پس از نماز، در مصلای خود می نشستند و هرچه می توانستند، تسبیح و حمد و تکبیر و تهلیل می گفتند و سپس سجدۀ شکر به جای می آوردند و چون سر برمی داشتند، با کسی سخن نمی گفتند تا از چهار رکعت نافلۀ مغرب فارغ می شدند. هر دو رکعت [نافلۀ مغرب] را به یک سلام ختم می کردند و در رکعت دومِ هر نماز پس از قرائت و پیش از رکوع، قنوت می گفتند. در رکعت نخست پس از حمد، سورۀ جحد (کافرون) را می خواندند و در رکعت دوم سورۀ توحید قرائت می کردند و در رکعت های بعد، سورۀ حمد و توحید می خواندند و سلام می دادند و هرچه می توانستند، به تعقیبات می پرداختند؛ آنگاه روزه می گشودند و نزدیک به یک سوم شب را استراحت می کردند و سپس نماز عشا را به جای می آوردند، که چهار رکعت بود و در رکعت دوم پس از قرائت و پیش از رکوع قنوت می گرفتند. پس از سلام در مصلای خود می ماندند و به ذکر تسبیح و حمد و تکبیر و تهلیل می پرداختند و پس از آن سجدۀ شکر می گزاردند و برمی خاستند و به رختخواب می رفتند.

یک سوم پایانی شب را بیدار می شدند و با ذکر تسبیح و حمد و تکبیر و تهلیل و استغفار برمی خاستد و مسواک می کردند و وضو می ساختند و به نماز شب می ایستادند، که هشت رکعت بود و هر دو رکعت را به یک سلام تمام می کردند. در رکعت اول و دوم، پس از حمد، سی بار سورۀ توحید می خواندند. نیز چهار رکعت نماز جعفرطیار به جای می آوردند، هر دو رکعت را به یک سلام ختم می کردند و در هرکدام پس از تسبیح و پیش از رکوع قنوت می خواندند و آن را جزو نماز شب قرار می دادند؛ سپس برمی خاستند و دو رکعت دیگر می خواندند، رکعت اول را به یک حمد و سورۀ ملک [می گذراندند] و رکعت دوم را به یک حمد و سورۀ انسان؛ آنگاه به دو رکعت نماز «شفع» مشغول می شدند،

ص: 54

در هر رکعت، یک حمد و سه سورۀ توحید می خواندند و در رکعت دوم پیش از رکوع و پس از قرائت، قنوت می گرفتند و چون نماز را سلام می دادند، برمی خاستند و یک رکعت نماز «وتر» می گزاردند و در آن یک حمد می خواندند و سه سورۀ توحید و یک سورۀ فلق و یک سورۀ ناس و پیش از رکوع و پس از قرائت، قنوت می گرفتند و این دعا را می خواندند: «خداوندا، ما را در زمرۀ آنان که راه نموده ای، هدایت کن و در زمرۀ آنان که عافیت بخشیده ای، عافیت ببخش و در زمرۀ آنان که سرپرستی شان کرده ای، سرپرستی کن و آنچه ما را عطا کرده ای، پربرکت ساز و از گزند مقدرات خویش در امانمان بدار! این تویی که حکم می کنی و هیچ حکم و فرمانی بر تو نیست. آن که تو با او دوستی کنی، خوار نشود و آن که تو با او دشمنی ورزی، عز و عظمت نیابد. فرخنده و والامرتبه ای، ای پروردگار ما!» آنگاه هفتاد بار «استغفرالله و اسأله التوبه» می گفتند و پس از نماز، هرچه می خواستند برای تعقیبات می نشستند.

نزدیکی های صبح برمی خاستند و دو رکعت نافلۀ صبح به جای می آوردند. در رکعت نخست پس از حمد، سورۀ جحد (کافرون) تلاوت می کردند و در رکعت دوم، سورۀ توحید می خواندند. با طلوع فجر، اذان و اقامه می گفتند و دو رکعت نماز صبح برپا می داشتند و آنگاه تا طلوع آفتاب، تعقیبات نماز صبح را می خواندند؛ پس سجدۀ شکر می گزاردند و همچنان در سجده می ماندند تا بالاآمدن خورشید.

امام رضا(علیه السلام) در تمام نمازهای واجب خود، در رکعت اول حمد و سورۀ قدر قرائت می فرمودند و در رکعت دوم حمد و سورۀ اخلاص می خواندند؛ مگر نماز صبح و ظهر و عصر روزهای جمعه که حمد و سورۀ جمعه و منافقون را قرائت می کردند و در نمازعشای شب جمعه در رکعت نخست پس از حمد، سورۀ جمعه و در رکعت دوم، سورۀ اعلی را

ص: 55

می خواندند و در نماز روز دوشنبه و پنج شنبه در رکعت اول، حمد و سورۀ قدر و در رکعت دوم حمد و سورۀ غاشیه را قرائت می کردند.

نماز مغرب و عشاء و نماز شب و شفع و وتر و صبح را با صدای بلند می خواندند و نماز ظهر و عصر را با صدای آهسته به جا می آوردند و در دو رکعت آخر[به جای حمد و سوره] «سبحان الله و الحمدلله و لااله الا الله و الله اکبر» می گفتند.

و ذکر قنوت ایشان در همۀ نمازها این بود: «رب اغفر و ارحم و تجاوز عما تعلم، انک انت الاعز الاجل الاکرم» یعنی: (پروردگار من، بیامرز و رحم کن و از آنچه می دانی در گذر، که این تنها تویی که از هرچیز عزیزتر و پرشکوه تر و گرامی تری.)

اگر در مسافرت، ده روز در جایی می ماندند، روزه می گرفتند. افطار نمی کردند تا با فرا رسیدن شب، نخست نماز مغرب را به جا می آوردند و آنگاه روزه می گشودند؛ اما در مسیر سفر، نمازهایشان را دورکعتی می خواندند. همچنین نافلۀ شب، شفع، وتر و نافلۀ صبح را در سفر و حضر ترک نمی کردند؛ اما هیچ یک از نافله های روز را در سفر نمی خواندند. پس از هر نماز قصر و شکسته ای، سی بار ذکر «سبحان الله و الحمدلله و لااله الا الله و الله اکبر» می گفتند و می فرمودند این ذکر، کامل کنندۀ نماز است و ندیدم که در سفر و جز آن، نماز ضحی [از بدعت های عمر] را بخوانند و در سفر روزه نمی گرفتند.

امام(علیه السلام) هر دعای خود را با صلوات بر محمد(صلی الله علیه و اله) و خاندان او(علیهم السلام) آغاز می کردند و در نماز و غیر آن، بسیار صلوات می فرستادند.

شب ها در بستر خواب، پیوسته قرآن می خواندند و هرگاه به آیه ای

ص: 56

می رسیدند که در آن ذکری از بهشت و دوزخ بود، می گریستند و از خداوند بهشت را می طلبیدند و از آتش دوزخ به او پناه می بردند.

در همۀ نمازهای روز و شبشان، «بسم الله الرحمن الرحیم» را بلند می گفتند.

چون «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد» را می خواندند، پیش خود می گفتند: «الله احد» (خدا یکی است.) و چون سوره را به پایان می بردند، سه بار می گفتند: «کذلک الله ربنا» (چنین است خداوند پروردگار ما.)

هرگاه سورۀ جحد (کافرون) را قرائت می کردند، با خود می گفتند: «یا ایها الکافرون» (ای کافران) و پس از پایان آن، سه بار می فرمودند: «ربی الله و دینی الاسلام» (پروردگارم خداوند و دینم اسلام است.)

چون سورۀ تین را می خواندند، پس از آن می گفتند: «بلی و انا علی ذلک من الشاهدین» (آری چنین است و ما بر آن گواهانیم.)

چون سورۀ قیامت را قرائت می کردند، پس از آن می گفتند: «سبحانک اللهم» (پاک و منزهی تو، خداوندا!)

چون آیۀ «قُلْ مَا عِند اللَّهِ خَیرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ» (بگو آنچه نزد خداست، برای شما بسیار بهتر است از لهوولعب و تجارت) از سورۀ جمعه را می خواندند، می فرمودند: «للذین اتقوا» (برای آنان که تقوا پیشه کنند.) و سپس باقی آیه را می خواندند: «وَاللَّهُ خَیرُ الرَّازِقِینَ» (و خدا بهترین روزی دهنده است.)

چون از خواندن سورۀ حمد فراغت می یافتند، می فرمودند: «اَلْحَمْد لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» (حمد و ستایش خدای را که پروردگار جهانیان است.)

چون سورۀ اعلی را می خواندند، آهسته می گفتند: «سبحان ربی الاعلی» (پاک و منزه است پروردگار والامرتبۀ من.)

ص: 57

چون در هر سوره به «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا» می رسیدند، آهسته می گفتند: «لبیک، اللهم لبیک»؛ (گوش به فرمان و مهیایم. خداوندا، گوش به فرمان و مهیایم!)

علی بن موسی الرضا(علیه السلام) به هر شهری که وارد می شدند، مردم آنجا به دیدارشان می آمدند و مسائل و مشکلات دینی خود را از ایشان می پرسیدند و حضرت پاسخ آنان را می گفتند و فراوان از پدران بزرگوارشان و از رسول خدا(صلی الله علیه و اله) برای آنان روایت نقل می کردند.

وقتی ایشان را نزد مأمون بردم، مأمون از حال و کردار ایشان در راه پرسید و من تمام آنچه از رفتار و عملکرد شبانه روز و حرکت و اقامتشان دیده بودم، برای مأمون شرح دادم و تعریف کردم؛ سپس به من گفت: «یا ابن ابی ضحاک، این مرد بهترین مردم روی زمین و دانا ترین و بنده ترین آن هاست. آنچه را از وی مشاهده کرده ای، برای هیچ کس بازگو نکن تا فضل و برتری اش جز از زبان من بر کسی معلوم نشود و از خداوند کمک می خواهم که بتوانم او را از میان بردارم و بدی و آزار رسانم.»

60. عبدالسلام بن صالح هروی: من در سرخس به در خانه ای که حضرت رضا(علیه السلام) در آن زندانی بودند، رفتم. ایشان در قید و زنجیر بودند. از زندان بان درخواست ملاقات کردم. گفت: «نمی توانی او را ببینی.»

پرسیدم: «چرا؟» گفت: «چون در شبانه روز هزار رکعت نماز می گزارد و تنها ساعتی در آغاز روز نزدیک ظهر و نزدیک غروب آفتاب، در مصلای خود می نشیند و با پروردگارش رازونیاز می کند.»

گفتم: «برای من، در همین اوقات، از امام(علیه السلام) اجازۀ ملاقات بگیر.»

برایم اذن گرفت و من خدمت حضرت رسیدم و دیدم در مصلای خود،

ص: 58

به تفکر و تأمل نشسته اند.

گفتم: «یا ابن رسول الله(صلی الله علیه و اله)، این چه مطلبی است که مردم از شما حکایت می کنند؟» فرمودند: «کدام مطلب؟!»

گفتم: «می گویند شما ادعا دارید که مردم، بنده و بردۀ شمایند.» امام رضا(علیه السلام) عرضه داشتند: «خداوندا، ای آفریدگار آسمان ها و زمین، ای دانای هر پنهان و آشکار، تو گواهی که من خود هرگز چنین سخنی نگفته ام و از هیچ یک از پدرانم و نیاکانم نشنیده ام که گفته باشند. تو خود به ستم هایی که این مردم در حق ما کرده اند، آگاهی و این تهمت نیز نمونه ای از آن هاست.»

سپس رو به من کردند و فرمودند: «ای عبدالسلام، اگر به گفتۀ اینان، تمام مردم بردۀ ما هستند، ما آن ها را از که خریده ایم؟!»

گفتم:«شما درست می گویید، یا ابن رسول الله(صلی الله علیه و اله).»

فرمودند: «عبدالسلام، آیا تو نیز مانند دیگران ولایت ما را که خداوند واجب کرده است، انکار می کنی؟!»

گفتم: «پناه بر خدا! بلکه من ولایت شما را پذیرایم و به آن معترفم.»

وصف خلق وخوی حضرت

61. یاسر خادم: روش امام رضا(علیه السلام) این بود که هرگاه خلوت می کردند، تمام خادمان و کارگزارانشان، کوچک و بزرگ، را پیرامون خود گرد می آوردند و با آنان هم سخن می شدند و انس می گرفتند و دل خوش می کردند و چون سر سفره می نشستند، هیچ کوچک و بزرگی را از یاد نمی بردند و حتی تیمارکنندۀ اسب ها و حجامتگر را نیز کنار خود بر سر سفره می نشاندند.

62. ابراهیم بن عباس: ندیدم ابوالحسن رضا(علیه السلام) حتی به گفتن

ص: 59

کلمه ای در حق کسی جفا کنند و ندیدم رشتۀ سخن کسی را پیش از تمام شدنش، از هم بگسلند. ایشان اگر می توانستند حاجت کسی را برآورند، درخواست هیچ کس را بی پاسخ نمی گذاشتند. هرگز پای خود را پیش دیگران دراز نمی کردند و در حضور دیگران تکیه نمی دادند و ندیدم کسی از خادمان و بندگانشان را دشنام و ناسزا گویند و ندیدم آب دهان بیندازند و ندیدم به صدای بلند بخندند؛ بلکه خنده شان تبسم و لبخند بود و چون خلوت می شد و سفرۀ حضرت را می انداختند، غلامان و خدمتکاران، حتی دربان و تیمارگر را با خود بر سر سفره می نشاندند.

63. احمدبن محمدبن خالد به نقل از یکی از راویان شیعه: روزی امام رضا(علیه السلام) به قبر یکی از بستگان خود رسیدند و دست خود را روی آن گذاشتند.

64. احمدبن محمدبن ابی نصر بزنطی: امام رضا(علیه السلام) چهارپایی برایم فرستادند که سوار شوم و نزد ایشان روم. رفتم و تا پاسی از شب را خدمت حضرت بودم. چون خواستند برخیزند، به من فرمودند: «فکر نمی کنم بتوانی به مدینه بازگردی.»

گفتم: «قربانتان شوم، آری.» فرمودند: «پس امشب را نزد ما بمان و فردا به لطف و برکت خدا راهی شو.»

گفتم: «همین کار را می کنم.»

پس به کنیز خود فرمودند: «بستر مرا برای وی بگستران و ملحفۀ مرا که زیر آن می خوابم، رویش بینداز و بالش مرا زیر سرش بگذار.»

با خودم گفتم: «چه کسی مقام و منزلت امشب مرا دارد؟! خداوند جایگاهی نزد او به من بخشیده و افتخاری به من عطا کرده که به هیچ یک از اصحاب و هم کیشان من نداده است. مرکبشان را برایم

ص: 60

فرستادند و من سوار شدم. بستر خواب خود را برای من گستراندند. زیر روانداز ایشان می خوابم و بالششان زیر سر من است. هیچ یک از اصحاب ما را چنین ناز و نعمتی نصیب نشده است.»

من در این خیالات سیر می کردم و امام(علیه السلام) در کنارم نشسته بودند؛ پس به من فرمودند: «احمد، وقتی زیدبن صوحان بیمار بود، امیرمؤمنان(علیه السلام) به عیادتش رفتند. زید این را سبب افتخار خود گرفت و بدان بر مردم فخر و بزرگی می فروخت. تو هرگز به خود نناز و مباهات نکن و در پیشگاه خداوند خاکسار و فروتن باش.»

پس امام(علیه السلام) دست خود را تکیه گاه کردند و برخاستند.

وصف بی رغبتی حضرت به دنیا

65. ابی عبّاد: امام رضا(علیه السلام) در تابستان روی بوریا و حصیر می نشستند و در زمستان روی نمد. جامۀ ایشان از پارچه های زبر و خشن بود؛ مگر وقتی که به میان مردم می رفتند و خود را برای آنان زینت می دادند و لباس آراسته تری می پوشیدند.

و. کرامت های امام رضا(علیه السلام)

آب نطلبیده

67. محمد بن عبدالله قمی: نزد امام رضا(علیه السلام) بودم. احساس تشنگی شدید می کردم؛ ولی خوش نداشتم آب بطلبم. امام(علیه السلام) آبی خواستند و از آن چشیدند و به من دادند و فرمودند: «محمد، بنوش. گوارا و خنک است.»

و من نوشیدم.

ص: 61

دردی که شفا نیافت

68. محمدبن فضیل: وارد محلی به نام «بطن مَرّ» شدم. آنجا دردی که به آن عِرق مدینی (شبیه واریس) می گفتند، در پهلو و پای من پدید آمد. به مدینه و خدمت امام رضا(علیه السلام) رفتم.

فرمودند: «می بینم رنجور و دردمند شده ای!»

گفتم: «وقتی به بطن مر رسیدم، عرق مدینی در پهلو و پایم ظاهر شد.»

امام(علیه السلام) به جوش های چرکین زیر بغلم اشاره کردند و چیزی خواندند و آب دهان بر آن افکندند و فرمودند: «دیگر از این ناحیه درد نخواهی داشت.» سپس به جوش های پایم نگریستند و گفتند: «حضرت صادق(علیه السلام) فرموده اند: ’از شیعیان ما هرکس به دردی گرفتار آید و صبر کند، خداوند مانند پاداش هزار شهید را برایش ثبت می کند.‘»

با خود گفتم: «به خدا، درد پایم هرگز خوب نخواهد شد.»

هیثم بن ابی مسروق گوید که محمد بن فضیل تا پایان عمر می لنگید.

رؤیای صادق

69. ابی حبیب نباجی: در خواب دیدم رسول خدا(صلی الله علیه و اله) به نباج(1) آمده اند و در مسجدی که حج گزاران همه ساله در آن منزل می کنند، ساکن شده اند. گویا من نزد ایشان رفتم و سلام کردم و در برابر حضرت ایستادم و دیدم طبقی بافته شده از برگ نخل مدینه پیش روی حضرت قرار دارد که در آن خرمای صیحانی است. ایشان مشتی از آن خرما برگرفتند و به من دادند. شمردم، هجده عدد بود. این رؤیا را چنین تأویل کردم که فقط هجده سال دیگر زنده خواهم

ص: 62


1- . قریه ای در میانۀ راه بصره به حجاز.

ماند. پس از بیست روز، در زمینی که عده ای در آن کشت و کار می کردند، نشسته بودم که ناگاه کسی آمد و به من خبر داد که ابوالحسن رضا(علیه السلام) از مدینه وارد نباج شده اند و در مسجد منزل کرده اند. دیدم مردم به شتاب به آن سو می روند. من نیز به دیدن امام(علیه السلام) رفتم که در مسجد، همان جا که رسول خدا(صلی الله علیه و اله) را در خواب دیده بودم، نشسته بودند و همان حصیر زیر پای پیامبر(صلی الله علیه و اله) زیر پای ایشان بود و همان طبق برگ نخل با خرماهای صیحانی پیش رویشان قرار داشت. سلام کردم، جوابم گفتند و مرا پیش خود خواندند و مشتی از آن خرما به من دادند. شمردم، به همان تعداد بود که رسول خدا(صلی الله علیه و اله) در خواب به من داده بودند. گفتم: «یا ابن رسول الله(صلی الله علیه و اله)، بیشتر بدهید.»

فرمودند: «اگر رسول خدا(صلی الله علیه و اله) بیش از این داده بود، می دادم.»

درخواست فراموش شده

70. ریان بن صلت: وقتی خواستم برای رفتن به عراق حضرت رضا(علیه السلام) را بدرود گویم، با خود اندیشیدم که هنگام خداحافظی، یکی از لباس های تن حضرت را از ایشان بطلبم تا کفن من باشد و نیز چند درهم از اموال خاص وی را بخواهم تا با آن برای دخترانم انگشتری تهیه کنم؛ اما چون با امام(علیه السلام) وداع کردم، گریه و ناراحتی فراق ایشان، همه چیز را از خاطرم برد. بیرون آمدم. چند قدمی دور نشده بودم که مرا صدا کردند و فرمودند: «ریان بازگرد.» بازگشتم. فرمودند: «دوست نداری یکی از لباس های تن خود را به تو بدهم تا وقتی از دنیا رفتی، در آن کفنت کنند؟! آیا دوست نداری چند درهم به تو بدهم تا با آن برای دخترانت چند انگشتر تهیه کنی؟!»

ص: 63

گفتم: «مولای من، در نظرم بود چنین چیزهایی را از شما درخواست کنم؛ ولی اندوه جدایی از شما مانع شد.»

امام(علیه السلام) پشتی را بلند کردند و از زیر آن پیراهنی بیرون آوردند و به من دادند و نیز از زیر جانماز خود چند درهم برداشتند و به من دادند. شمردم، سی درهم بود.

نامۀ نانوشته خوانی

71. احمدبن محمد بزنطی: من در امامت حضرت رضا(علیه السلام) تردید داشتم. نامه ای به ایشان نوشتم و درخواست دیدار کردم. در نظر داشتم هنگام ملاقات، دربارۀ سه آیۀ قرآن از ایشان بپرسم و این، تصمیم جدی من بود.

چند روز بعد، پاسخ نامه ام آمد که در آن نوشته بود: «خداوند من و تو را عافیت بخشد؛ اما اذن ملاقات که خواسته بودی، این کار دشواری است و اینان راه های ارتباط با من را بسته اند و محدود کرده اند. فعلاً نمی توانی مرا ببینی. اگر خدا بخواهد، بعداً.»

در نامۀ امام(علیه السلام)، پاسخ پرسش های مربوط به سه آیۀ قرآن، که به خدا هیچ اشاره ای به آن ها نکرده بودم، نیز آمده بود. من پیوسته از آنچه امام رضا(علیه السلام) در پاسخ نامه ام نوشته بودند، در تعجب به سر می بردم و نمی دانستم در واقع پاسخ همان پرسش های ناگفته و نانوشتۀ من است تا اینکه با اشاره های خود امام(علیه السلام) به این مطلب پی بردم و به مضمون نوشته ها واقف شدم.

من همان بشرم

72. ابن ابی کثیر: چون موسی بن جعفر(علیه السلام) از دنیا رفتند، مردم در امامت

ص: 64

ایشان متوقف ماندند. در همان سال به حج رفتم و با امام رضا(علیه السلام) روبه رو شدم؛ پس مطلبی را در رابطه با حضرت به ذهن گذشت و با دیده شک و این آیه را خواندم: «أَبَشَرًا مِنَّا وَاحِدًا نَتَّبِعُهُ»(1) (آیا از بشری که هم جنس ماست، پیروی کنیم؟!) ناگاه علی بن موسی الرضا(علیه السلام) همچون برقی جهنده از کنارم گذشتند و فرمودند: «به خدا، من همان بشری هستم که باید از او پیروی کنی.»

گفتم: «از خداوند و از شما پوزش می طلبم و امید بخشش دارم.» فرمودند: «تو بخشیده شده ای.»

سکۀ مرموز طلا

73. ابومحمد غفاری: پول هنگفتی بدهکار بودم. پیش خود اندیشیدم کسی جز سرور و مولایم ابوالحسن علی بن موسی الرضا(علیه السلام) نمی تواند در ادای آن یاری ام کند.

صبح که شد، به در خانۀ امام(علیه السلام) رفتم و اجازۀ ورود خواستم. اذن دادند و داخل شدم. بی مقدمه به من فرمودند: «می دانم چه می خواهی. ما بدهکاری ات را می پردازیم.»

با رسیدن شب، برای افطار غذا پیش آوردند و ما خوردیم. حضرت فرمودند: «ابامحمد، می مانی یا می روی؟»

گفتم: «سرورم، اگر حاجتم را بدهید، بروم بهتر است.» حضرت از زیر فرش، مشتی سکه بیرون آوردند و به من دادند. از اتاق خارج شدم و زیر نور چراغ، سکه ها را نگاه کردم که دینارهای سرخ و زرد بودند. روی نخستین سکه ای که به دستم آمد، نوشته بود: «ابامحمد، سکه ها پنجاه دینار

ص: 65


1- . قمر، 24

است. بیست وشش دینار برای پرداخت قرض است و بیست وچهار دینار برای مخارج و هزینه های خانواده.»

فردا صبح، دینارها را زیرورو کردم؛ ولی از آن سکه اثری نیافتم و از پنجاه سکه چیزی کاسته نشده بود.

کار دست خداست

74. موسی بن عمر: دو کنیز داشتم که هر دو باردار بودند. نامه ای به امام رضا(علیه السلام) نوشتم و مطلب را به ایشان اطلاع دادم و درخواست کردم دعا کنند و از خداوند بخواهند آن دو حمل را پسر قرار دهد و فرزند پسر به من عنایت فرماید. امام(علیه السلام) به من نوشتند که ان شاءالله دعا خواهند کرد. آنگاه در نامه ای جداگانه به من نوشتند: «بسم الله الرحمن الرحیم. خداوند به رحمت خود، ما و شما را در دنیا و آخرت به نیکو ترین عافیت محفوظ بدارد. کارها به دست خداست و هرگونه که بخواهد و مصلحت بداند، مقدرات را جاری می کند. تو صاحب یک پسر و یک دختر می شوی، ان شاءالله. در سایۀ برکت خداوند، پسر را محمد نام کن و نام دختر را فاطمه بگذار.»

پس از چندی، همان طور که امام(علیه السلام) پیش بینی کرده بودند، صاحب یک پسر و یک دختر شدم.

نشان امامت

75. داوودبن رزین: اموالی از موسی بن جعفر(علیه السلام) نزد من بود. امام(علیه السلام) کسی را فرستادند، مبلغی را ستاندند و باقی را نزد من گذاشتند و فرمودند: «پس از من، هرکس آمد و بقیۀ اموال را خواست، او امام و پیشوای توست.»

پس از رحلت امام کاظم(علیه السلام) فرزندشان علی(علیه السلام) پیغام دادند که مابقی

ص: 66

پول را که فلان و فلان مقدار است، بفرست و من همه را برای آن حضرت فرستادم.

یادم رفت بپرسم

76. احمدبن محمد بزنطی: دلم می خواست وقتی خدمت امام رضا(علیه السلام) رسیدم، از ایشان بپرسم که چند سال دارند. سرانجام روزی نزد امام(علیه السلام) رفتم و روبه روی ایشان نشستم. به من خیره شدند و دقیق به چهره ام نگاه کردند و فرمودند: «چند سال از عمرت گذشته است؟»

گفتم: «قربانتان شوم، فلان مقدار.» فرمودند: «من از تو بزرگ ترم و چهل ودو سال عمر کرده ام.»

گفتم: «فدایتان شوم، در ذهنم بود سن و سالتان را بپرسم.» فرمودند: «برایت گفتم.»

جامۀ سعدیه

77. هشام عباسی: خدمت ابوالحسن رضا(علیه السلام) رسیدم؛ در حالی که در نظرم بود از ایشان بخواهم برای سردردی که به آن دچار شده بودم، دعا کنند و از جامه های خود، دو تکه برای احرام به من ببخشند. وقتی وارد شدم، سؤالاتی از آن حضرت پرسیدم و ایشان پاسخ گفتند و خواسته هایم را فراموش کردم. چون برخاستم که بروم و خداحافظی کنم، فرمودند: «بنشین.»

روبه روی امام(علیه السلام) نشستم. دستشان را روی سرم گذاشتند و دعایی خواندند؛ آنگاه دو قطعه از جامه های مخصوص خود را طلبیدند و آن ها را به من دادند و فرمودند: «در این ها احرام ببند.»

در مکه، هرچه گشتم تا دو جامۀ سعدیه بخرم، آن را که می خواستم

ص: 67

نیافتم. می خواستم یکی برای خودم و دیگری برای فرزندم بخرم. در راه بازگشت، به مدینه رفتم و خدمت علی بن موسی الرضا(علیه السلام) مشرف شدم. هنگام وداع و بازگشت، دو جامۀ سعدیه با نقش و نگار خاصی که منظور من بود، طلب کردند و به من دادند.

فرزندانی به دعای امام رضا(علیه السلام)

78. محمد بن اسحاق این ماجرا را از احمدبن عبدالله کرخی نقل می کند: فرزندانم زنده نمی ماندند و ده پانزده تن از آن ها مرده بودند. سالی به حج رفتم و با ابوالحسن رضا(علیه السلام) دیدار کردم. ایشان با لباسی سرخ فام و زیبا به سوی من آمدند. سلام کردم و دستشان را بوسه زدم و چند مسئله پرسیدم و آنگاه از نماندن فرزندانم به ایشان شِکوه کردم. حضرت درنگ طولانی کردند، دعایی خواندند و سپس رو به من فرمودند: «امیدوارم بازگردی و همسرت را باردار ببینی و پی درپی صاحب فرزندانی شوی و از آن ها در زندگی ات بهره مند و کامیاب باشی. خدای تعالی هرگاه بخواهد دعایی را به اجابت رساند، می رساند و او بر هر کاری قدیر و تواناست.»

از سفر حج به خانه بازگشتم و دیدم همسرم، که دختردایی ام بود، باردار است. پس برایم پسری آورد که نامش را ابراهیم گذاشتم. بار دیگر باردار شد و پسری دیگر زاد که او را محمد نام نهادم و کنیه اش را ابوالحسن. ابراهیم سی وچند سال زنده بود و محمد بیست وچهار سال عمر کرد. روزی هر دو بیمار و رنجور شدند. من به حج رفتم و چون بازگشتم، هر دو علیل و ناتوان شده بودند. دو ماه پس از بازگشت من از حج، در اول ماه ابراهیم مُرد و در آخر همان ماه، محمد از دنیا رفت.

راوی گوید: خود احمدبن عبدالله پس از دو فرزندش، یک سال و نیم

ص: 68

زندگی کرد و آنگاه درگذشت. پیش از دعای امام رضا(علیه السلام) هیچ یک از بچه های او جز چند ماه زنده نمی ماندند.

دوشنبۀ دعای باران

79. امام حسن عسکری(علیه السلام)، از پدرشان، از جد بزرگوارشان(علیهم السلام): وقتی مأمون، علی بن موسی الرضا(علیه السلام) را ولی عهد خود کرد، چندی باران نیامد. برخی هواداران مأمون و مخالفان سرسخت امام رضا(علیه السلام) شروع به عقده گشایی کردند و گفتند: «از روزی که علی بن موسی به این سرزمین گام نهاده و ولی عهد ما شده، خداوند باران را از ما دریغ کرده است.»

خبر این سخن چون به مأمون رسید، بر او گران آمد؛ پس به امام رضا(علیه السلام) عرض کرد: «مدتی است باران نیامده. کاش از خدای تعالی بخواهید که بر این مردم باران بباراند!»

امام رضا(علیه السلام) فرمودند: «باشد.»

پرسید: «چه روزی این کار را می کنید؟» (و آن روز، جمعه بود.)

فرمودند: «روز دوشنبه. دیشب رسول خدا(صلی الله علیه و اله) به همراه امیرمؤمنان، علی(علیه السلام) به خوابم آمدند و فرمودند: ’فرزندم، تا روز دوشنبه منتظر باش. پس به صحرا برو و طلب باران کن. بی گمان خداوند مردمان را سیراب خواهد کرد؛ پس آنان را از حقایق زندگی شان آگاه کن که خدای متعال به تو نمایانده است، ولی خود از آن بی اطلاع اند، تا فضل و برتری و جایگاه خاص تو نزد پروردگارت، بیش ازپیش بر آنان روشن شود.‘»

صبح روز دوشنبه امام رضا(علیه السلام) رو به بیابان نهادند و مردمان نیز بیرون آمدند و همگی نظاره گر بودند که چه می شود. امام(علیه السلام) بر منبر رفتند و پس از حمد و ستایش خداوند عرضه داشتند: «خداوندا، پروردگارا، تو حق ما

ص: 69

اهل بیت را بزرگ داشتی و مردم، همچنان که دستور داده ای، به ما توسل جسته اند و فضل و رحمتت را می جویند و چشم توقع به احسان و نعمتت دارند؛ پس بارانی سودمند و فراگیر و بی وقفه و بی زیان بر آنان بباران. بارانی بباران که آغاز آن پس از بازگشت ایشان از این مجمع بزرگ به خانه ها و استراحتگاهشان باشد.»

سوگند به خدایی که محمد(صلی الله علیه و اله) را به حق به پیامبری برانگیخت، که ناگاه با وزش بادها ابرهای تیره به هم آمدند و رعدوبرقی به پا خاست. مردم تکانی خوردند، گویا می خواستند از زیر باران به کناری روند. امام رضا(علیه السلام) فرمودند: «مردم، آرام باشید! این ابر برای شما نیست؛ بلکه از آنِ فلان سرزمین است.» ابرها رفتند و نباریدند. ابری دیگر پدیدار شد، باز هم با رعدوبرق. مردم به جنبش درآمدند. امام(علیه السلام) دوباره فرمودند: «آرام باشید! این ابر برای شما نیست؛ بلکه از آن فلان شهر و دیار است.» این برنامه ادامه یافت تا مرتبۀ یازدهم که ابرها می آمدند و می غریدند و می رفتند و حضرت مردم را به قرار و آرامش دعوت می کردند و می فرمودند: «این ابر مال شما نیست و در سرزمینی دیگر خواهد بارید.» در مرتبۀ یازدهم، پاره ابری نمایان شد و امام رضا(علیه السلام) فرمودند: «مردم، این همان ابری است که خداوند برای شما فرستاده است. خدا را بر این زیادت و تفضل سپاس گویید. اکنون برخیزید و به قرارگاه و خانه هایتان روید. این ابر بالای سرتان می ماند و نمی بارد تا به منزلگاه خود برسید؛ آنگاه به مقداری که سزاوار لطف و کرم و جلالت خداوندی است، بر شما خیر و نیکی فرو می بارد.»

امام(علیه السلام) از منبر به زیر آمدند و مردم بازگشتند. ابر همچنان بود و نمی بارید تا همه به خانه هایشان نزدیک شدند؛ ناگاه بارانی سیل آسا

ص: 70

باریدن گرفت و رودها و استخرها و گودال ها و صحرا پر آب شد و مردم شروع به تبریک و تهنیت کردند و گفتند: «خجسته باد این کرامت های خدا بر فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و اله)!»

آنگاه امام رضا(علیه السلام) به میان جمعیت که بسیار بودند، آمدند و فرمودند: «مردم، دربارۀ نعمت های الهی تقوا پیشه کنید و آن ها را با نافرمانی و معصیت از خود نرانید؛ بلکه با اطاعت و شکر عطایای بی منت خداوند، آن ها را همیشگی کنید و بدانید که پس از ایمان به خدا و اعتراف به حقوق اولیای او از خاندان رسول خدا، محمد(صلی الله علیه و اله)، محبوب ترین وسیلۀ شکر و سپاس برای شما، یاری کردن برادران مؤمن است در آن فعالیت های دنیایی که آنان را به بهشت های پروردگارشان می رساند و هرکس چنین کند، از بندگان ویژۀ خدای تعالی خواهد بود.»

بی مقدمه فرمود

80. معمربن خلاد: زمانی که فضل بن سهل، ریان بن صلت را به ولایت بعضی شهرهای خراسان فرستاده بود، ریان در مرو به من گفت: «دوست دارم برای من از ابوالحسن(علیه السلام) اجازۀ ملاقات بگیری تا خدمتشان سلامی عرض کنم. دلم می خواهد یکی از جامه های خود و چند درهم از درهم هایی را که به نام ایشان سکه خورده است، به من بدهند.»

روزی نزد امام رضا(علیه السلام) رفتم. ایشان بی مقدمه به من فرمودند: «گویا ریان بن صلت می خواهد ما را ببیند و از ما جامه ای و چند درهم به یادگار داشته باشد. می تواند بیاید.»

ریان خدمت رسید و سلام داد و حضرت دو لباس و سی درهم از درهم های ضرب شده به نام خود را به او بخشیدند.

ص: 71

ز. شهادت امام رضا(علیه السلام)

عهد الهی

82. امام رضا(علیه السلام): «جز این نیست که همۀ ما کشته شده و کشته می شویم. به خدا سوگند، من به نیرنگ نامرد حقه بازی با زهر کشته خواهم شد. من از عهدی که از رسول خدا(صلی الله علیه و اله) به من رسیده و ایشان به واسطۀ جبرئیل از جانب پروردگار عالم دریافت کرده اند، به این مطلب پی برده ام.»

ترور نافرجام

83. هرثمۀ بن اعین: در خانۀ مأمون، قصد ملاقات با سرور و مولایم امام رضا(علیه السلام) را داشتم. آنجا مشهور شده بود که ایشان از دنیا رفته اند؛ در حالی که این سخن درست نبود. وارد خانه شدم که اجازه بگیرم. یکی از خادمان مورداعتماد مأمون، جوانی بود به نام «صبیح دیلمی» که به راستی مولایم را دوست می داشت؛ پس بیرون آمد و چون مرا دید، گفت: «هرثمه، تو می دانی که من در پنهان و آشکار معتمد مأمون هستم؟»

گفتم: «می دانم.»

گفت: «هرثمه، بدان که مأمون در اوایل شب، من و سی تن از غلامان رازدار خود را به حضور طلبید. بر او وارد شدم؛ در حالی که از بسیاریِ نور شمع ها و شعله ها، شب همچون روز شده بود و روبه روی امیر، شمشیرهایی برهنه و بران و زهرآگین قرار داشت. یکایک ما را فراخواند و به زبان خود از ما عهد و پیمان گرفت و جز ما کسی آنجا نبود. سپس گفت: ’باید به این عهد وفا کنید و دستورم را انجام دهید و هیچ تخلفی در کار نیاورید.‘

ما نیز سوگند وفاداری خوردیم.

ص: 72

مأمون ادامه داد: ’هرکدامتان شمشیری بردارید و خود را به حجرۀ علی بن موسی الرضا برسانید. اگر دیدید که ایستاده یا نشسته یا در خواب است، با او هیچ نگویید و شمشیرهایتان را بر او فرود آورید و گوشت و خون و موی و استخوان و مغزش را درهم بکوبید؛ آنگاه فرش ها را بر پیکرش وارونه کنید و شمشیرها را به آن ها بسابید و پاک کنید و نزد من بازگردید. در نظر دارم به خاطر این کار و پنهان داشتن آن، به هریک از شما ده کیسه درهم و ده قطعه زمین زراعی عالی پاداش دهم و تا زنده ام، شما از این عطایا بهره مند خواهید بود.‘

ما شمشیرها را به دست گرفتیم و وارد حجرۀ امام شدیم. دیدم ایشان به پهلو خوابیده اند و سرانگشتانشان را حرکت می دهند و سخنی می گویند که نفهمیدیم چیست. غلامان بی درنگ با شمشیر به سوی ایشان هجوم بردند و من شمشیرم را گذاشتم و ایستاده، صحنه را می نگریستم. گویی آن حضرت از شبیخون ما خبر داشتند؛ زیرا لباسی بر تنشان بود که شمشیر بدان کارگر نمی افتاد. غلامان بدن را لابه لای فرش ها در هم پیچیدند و بیرون رفتند و نزد مأمون بازگشتند. از آنان پرسید: ’چه کردید؟‘

گفتند: ’ای امیر، هرچه دستور داده بودید، کردیم.‘

گفت: ’از این ماجرا، چیزی با کسی نگویید.‘

با برآمدن صبح، مأمون سربرهنه و با دکمه های گشوده در جایگاه خود قرار گرفت و رحلت امام رضا(علیه السلام) را اعلان کرد و آمادۀ سوگواری شد؛ آنگاه با سروپای برهنه به راه افتاد تا از نزدیک پیکر امام(علیه السلام) را ببیند و من با او بودم. چون وارد حجره شد، صدای همهمه ای به گوشش خورد و بدنش به لرزه افتاد. گفت: ’چه کسی با اوست؟!‘

گفتم: ’ما نمی دانیم، ای امیر!‘

گفت: ’زود ببینید کیست!‘

ص: 73

ما به شتاب داخل رفتیم و با ناباوری دیدیم که حضرت در محراب خود نشسته اند و به نماز و تسبیح مشغول اند.

گفتم: ’ای امیر، در محراب امام، کسی نماز می خواند و تسبیح می گوید.‘

مأمون سرگشته و نگران شد و گفت: ’خدایتان لعنت کند! مرا فریب دادید.‘ (و از میان آن جمع رو به من کرد و گفت:) ’صبیح، تو چهرۀ او را می شناسی. ببین چه کسی در کنار او نماز می خواند.‘

من داخل حجره شدم و مأمون بازگشت. به آستانۀ در که رسیدم، صدای امام(علیه السلام) بود که به من فرمود: ’صبیح!‘

گفتم: ’بفرمایید، مولای من!‘ (و به رو درافتادم و بی هوش شدم.)

فرمودند: ’برخیز، رحمت خدا بر تو! «یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ»(1) (می خواهند با دهان خود نور خدا را خاموش کنند؛ در حالی که خداوند کامل کنندۀ نور خویش است؛ اگرچه کافران را ناخوش آید.)‘

نزد مأمون بازگشتم و دیدم رویش همچون شب تاریک، سیاه شده است. به من گفت: ’صبیح، پس از رفتن من، چه دیدی؟‘

گفتم: ’امیر، به خدا او در حجره اش نشسته بود و مرا صدا زد و با من سخن گفت.‘

مأمون دکمه های لباسش را بست و امر کرد جامه های سلطنتی اش را آوردند. آن ها را پوشید و گفت: ’بگویید علی بن موسی به علتی از هوش رفته بوده و اکنون بهبود یافته است.‘»

هرثمه گوید که من فراوان خدا را شکر و سپاس گفتم و خود را به مولایم امام رضا(علیه السلام) رساندم. نگاه حضرت که به من افتاد، فرمودند: «هرثمه، از این قضیه که صبیح برایت تعریف کرد، به هیچ کس چیزی نگو؛ مگر

ص: 74


1- . صف، 8

کسی که خداوند قلبش را به محبت و ولایت ما آزموده باشد.»

گفتم: «فرمان بُردارم، مولای من.»

فرمودند: «هرثمه، حیله و نیرنگ اینان هیچ آسیبی به ما نخواهد رساند؛ تا روزی که وقت رفتن فرا رسد.»

شهادت در طوس

85. غیاث بن اسید: شنیدم که عده ای از اهل مدینه می گویند: «... علی بن موسی الرضا(علیه السلام) در طوس، در قریه ای به نام سناباد از آبادی های نوقان رحلت کردند و در خانۀ حمیدبن قحطبۀ طایی، در بقعه ای که هارون در آن مدفون بود، در کنار وی، سمت قبله به خاک سپرده شدند.»

شهادت مسمومانه

86. جماعتی گفته اند: مأمون بر ضد علی بن موسی الرضا(علیه السلام) دسیسه و نیرنگ کرد و در بیماری حضرت، ایشان را مسموم کرد و به شهادت رساند و دستور داد وی را در سناباد طوس در کنار هارون الرشید به خاک سپارند و این در ماه صفر203ق بود و امام(علیه السلام) 52 سال داشتند و برخی گفته اند 55 سال.

87. حسن بن جهم: چون امام رضا(علیه السلام) از جلسۀ مأمون برخاستند و بیرون رفتند، دنبال ایشان به راه افتادم. به خانه بازگشتند. خدمت حضرت رسیدم و گفتم: «یا ابن رسول الله(صلی الله علیه و اله)، حمد و سپاس خداوند را که رأی و پیشنهاد نیکوی امیر را متوجه شما کرد و همین باعث شد که او به تکریم و احترام با شما رفتار کند و سخنتان را بپذیرد.»

امام(علیه السلام) فرمودند: «یا ابن جهم، این اکرام و حرف شنوی مأمون از من، تو را نفریبد. زود است که مرا به زهر جفا از پای درآورد و بر من ستم روا دارد.

ص: 75

این را من از عهدی دریافته ام که از پدرانم، از رسول خدا(صلی الله علیه و اله) به من رسیده است. تا زنده ام، این مطلب را پنهان بدار و با کسی در میان نگذار.»

من به هیچ کس از این قضیه چیزی نگفتم تا روزی که امام رضا(علیه السلام) در طوس مسموم شدند و از دنیا رفتند و در خانۀ حمیدبن قحتبۀ طایی در بقعه ای که قبر هارون الرشید در آن است، در کنار هارون به خاک سپرده شدند.

88. جعفربن محمد نوفلی: امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) فرمودند: «اما من این راه را خواهم رفت و بازگشتی در کار نیست. فرخنده و خجسته قبری که در طوس است و دو قبر که در بغداد است.»

عرض کردم: «فدایتان شوم، یکی از دو قبر موجود در بغداد را می شناسیم. دومی کدام است؟»

فرمودند: «به زودی خواهید دانست.» [پس دو انگشت خود را به هم چسباندند و فرمودند:] «قبر من و قبر هارون این گونه به هم نزدیک است.»

خاک سپاری غریبانه

89. امام جعفربن محمد صادق(علیه السلام): «یکی از فرزندان فرزندم موسی(علیه السلام) که هم نام امیرمؤمنان(علیه السلام) است، به شهر طوس در خراسان می رود و در آنجا به زهر جفا کشته می شود و غریبانه به خاک سپرده می شود.»

90. امام رضا(علیه السلام): «جز این نیست که همۀ ما کشته شده و کشته می شویم.»

گفتند: «یا ابن رسول الله(صلی الله علیه و اله)، چه کسی شما را می کشد؟»

فرمودند: «بدترین خلق خدا در این عصر مرا به زهر می کشد و در حجره ای تنگ و در سرزمین غربت به خاک می سپارد.»

ص: 76

فصل دوم: معارف و اندیشه های امام رضا(علیه السلام)

اشاره

ص: 77

الف. عقاید

یک. الهیات

توحید چیست؟

91. امام رضا(علیه السلام): «اصل و اساس اسلام گواهی دادن به یکتایی خداوند است که جز او معبودی نیست و شریک و انباز ندارد. معبود و یکتا و یگانه و بی همتا و مقصود نیازمندان و برپادارندۀ هستی و شنوا و بینا و توانا و بی آغاز و قائم به خویشتن و جاویدان است. دانایی است که جهالت نمی ورزد و قدرتمندی است که درمانده و ناتوان نمی شود و توانگری است که تهی دست و نیازمند نمی شود و عدل مطلقی است که ستم روا نمی دارد. او آفرینندۀ هر چیزی است و مانند او چیزی نیست. مشابه و رقیب و همتا و هم تراز ندارد و منظور از هر عبادت و دعا و خواهش و خوف و خشیتی، تنها اوست.»

92. عبدالعزیز بن مهتدی: از امام رضا(علیه السلام) دربارۀ توحید پرسیدم که فرمودند: «هرکس سورۀ «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد» را بخواند و به آن مؤمن شود، بی گمان معنای توحید را فهمیده است.»

گفتم: «چگونه آن سوره را بخواند؟» فرمودند: «همچنان که دیگران می خوانند و در پایان، سه بار بگوید: ’کذلک الله ربی‘ (این گونه است خدا، پروردگار من.)»

93. فتح بن یزید: از ابوالحسن رضا(علیه السلام) دربارۀ کمترین مرتبۀ شناخت خداوند پرسیدم که فرمودند: «[کمترین مرتبه] اعتراف به این است که جز او معبودی نیست و برای او هیچ مثل و شبیهی وجود ندارد و او ثابت و بی آغاز و موجودی ماناست و چیزی همانند او نیست.»

ص: 78

وجوب شناخت خداوند به یگانگی و یکتایی

94. امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام): «... اگر کسی بگوید چرا اعتراف و معرفت به وحدانیت و یگانگی خداوند بر مردمان لازم است، در پاسخ گفته می شود جهت های گوناگون دارد؛ از جمله اینکه اگر این اقرار و شناخت بر آنان لازم نباشد، جایز خواهد بود که برای عالم بیش از یک جهان دار و مدبر تصور کنند و در این صورت نمی توانند آفریدگار حقیقی خود را از دیگران تشخیص دهند؛ زیرا هیچ یک از ایشان نمی داند آفرینندۀ او چه کسی است. شاید کسی جز آفریدگار خود را می پرستد و جز او را فرمان می برد، بنابراین به راستی درنمی یابند که صانع و آفریدگارشان کیست و فرمان هیچ فرمانده و نهی هیچ نهی کننده ای برایشان اثبات نمی شود؛ چون شخص فرمان ده و نهی کننده را، جدای از دیگران، نمی شناسند و برای آنان معلوم و آشکار نیست.

دیگر اینکه اگر وجود دو خدا ممکن باشد، هیچ یک از آن دو در اطاعت و پرستش، سزاوارتر از دیگری نخواهد بود و امکان اطاعت از شریک، به این معناست که خداوند اطاعت نشود و تجویز نافرمانی و پرستش نکردن خداوند در واقع کفر به خدا و کفر به همۀ کتاب ها و رسولان الهی و اعتباربخشیدن به هر باطل و رهاکردن هر حق و حلال شمردن هر حرام و ارتکاب هر معصیت و دست کشیدن از هر اطاعت و مباح دانستن هر فساد و بی اثر کردن هر حق است.

دیگر اینکه اگر بیش از یک خدا امکان داشته باشد، ابلیس می تواند ادعا کند آن خدای دیگر اوست تا با خدای تعالی در همۀ امور و احکام برابری و مخالفت کند و بندگان را از پروردگارشان منصرف کرده و به خود متوجه کند و این البته بزرگ ترین کفر و قوی ترین مایه های نفاق را در خود دارد.»

ص: 79

چیزی همانند او نیست

95. امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام): «... اگر کسی بپرسد چرا اعتراف به خداوند و به مانندنداشتن او بر بندگان واجب است، گفته می شود که این جهات گوناگون دارد؛ از جمله اینکه در غیر این حالت نمی توانند با عبادت و بندگی خود، تنها به خدای یکتا متوجه شوند و در عین حال هیچ شبهه ای دربارۀ پروردگار و آفریننده و روزی دهنده شان در ذهن نداشته باشند.

دیگر اینکه اگر آنان ندانند که خداوند مثل و مانند ندارد، چه بسا باور کنند پروردگار و آفریدگار آنان همین بت هایی است که پدرانشان برای آنان باقی و برپا گذاشته اند و همین خورشید و ماه و آتش ها خدای ایشان اند و این وقتی است که امر بر آنان مشتبه و مردد باشد. در این مسئله تا حدی که اخبار خدایان و امر و نهی آنان به ایشان برسد، اسباب فساد و ترک طاعت و انجام محرمات فراهم است.

دیگر اینکه اگر دانستن این واقعیت که همانندی برای خداوند وجود ندارد، برای آنان بایسته نباشد، ممکن است گمان کنند ویژگی های معمول آفریدگان همچون ناتوانی و نادانی و دگرگونی و زوال و نابودی و دروغ و دشمنی و تعدی، بر خداوند نیز جاری و رواست؛ در حالی که هرکس دارای چنین ویژگی هایی باشد، از نابودی در امان نیست و به عدالتش اعتماد نتوان کرد و گفتار و نوید و تهدید و پاداش و عذابش تحقق نپذیرد و این موجب تباهی خلق و ابطال امر ربوبیت است.»

منزه است و شبیه ندارد

96. و فرمودند: «هرکس خداوند تعالی را به مخلوقاتش همانند کند، مشرک است و هرکس چیزی را که به او نسبت دهد، نباید،

ص: 80

بی گمان کافر است.»

97. و دربارۀ آیۀ «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَهٌ إِلی رَبِّها ناظِرَهٌ»(1) (در آن روز، چهره هایی خرم و شاداب اند و به پروردگارشان می نگرند.) فرمایش کردند: «یعنی نورانی و درخشنده اند و در انتظار پاداش پروردگارشان به سر می برند.»

98. عبدالسلام بن صالح هروی: به علی بن موسی الرضا(علیه السلام) عرض کردم: «ای فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و اله)، دربارۀ این سخن که اهل حدیث روایت کرده اند، چه می گویید: ’مؤمنان در جایگاه های خود در بهشت، پروردگارشان را ملاقت می کنند‘؟»

فرمودند: «ای اباصلت! خدای تعالی پیامبرش، محمد(صلی الله علیه و اله) را بر همۀ پیامبران و فرشتگان برتری داد و اطاعت از ایشان را اطاعت خود و پیروی از ایشان را پیروی خود و زیارتشان در دنیا و آخرت را زیارت خود به شمار آورد و فرمود: «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ»(2) (هرکه از پیامبر فرمان برد، بی گمان از خدا فرمان برده است.) و فرمود: «إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ»(3)(بی گمان کسانی که با تو بیعت می کنند، در واقع با خداوند بیعت کرده اند و دست عنایت خدا بالای دست های آنان است.) نیز پیامبر فرمودند: ’هرکس در زمان حیات من یا پس از آن به دیدار من آید، خداوند را دیدار کرده است.‘ مرتبۀ پیامبر(صلی الله علیه و اله) در بهشت بالاترین مراتب است. هرکس آن حضرت را در آن مقام و منزلت در بهشت دیدار کند، خدای تعالی را زیارت کرده است.»

پرسیدم: «ای فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و اله)، معنای این خبر چیست که روایت

ص: 81


1- . قیامت، 22 و 23
2- . نساء، 80
3- . فتح، 10

کرده اند: ’پاداش لااله الاالله، نگریستن به وجه خداست.‘؟» فرمودند: «ای اباصلت، هرکس برای خداوند وجه و صورتی همچون دیگر صورت ها لحاظ کند، کافر شده است. وجه خداوند، همان پیامبران و رسولان و حجت های اویند که مردمان به واسطۀ آن ها، به خداوند و دین و شناخت او توجه می یابند. خدای تعالی می فرماید: «کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ وَ یَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ ذُوالْجَلالِ وَالإکْرَامِ»(1)(هرکه روی زمین است، نابود است و تنها ذات

باعظمت و شکوهمند پروردگارت باقی می ماند.) و فرمود: «کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلا وَجْهَهُ»(2)(جز ذات خداوند، هر چیزی نابودشدنی است.) پس نگریستن به پیامبران خدا و به رسولان و حجت های او در منازل و مقامات بهشتی آنان در روز قیامت برای مؤمنان پاداش بزرگ به همراه دارد. پیامبر(صلی الله علیه و اله) فرمودند: ’هرکس با خاندان و عترت من دشمنی کند، روز قیامت نه او مرا می بیند و نه من او را.‘ و فرمودند: ’در میان شما کسانی هستند که پس از جداشدن از من، دیگر مرا نخواهند دید.‘ اباصلت، نمی توان گفت که خداوند جا و مکان دارد. او هرگز با دیده ها و اندیشه ها فهم و درک نمی شود.»

99. عبدالعظیم بن مسلم: از امام رضا(علیه السلام) دربارۀ آیۀ «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ»(3)(خدا را به فراموشی سپردند و خداوند نیز فراموششان کرد)، پرسیدم. فرمودند: «خدای تعالی فراموش نمی کند و غافل نمی شود. این آفریدۀ از عدم به وجودآمده است که چیزهایی را از یاد می برد و غفلت می کند. نشنیده ای که خدای عزوجل می فرماید: «وَ مَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیًّا»(4)(پروردگارت فراموش کار نیست)؟! پس معنای آیه این می شود که خداوند با کسانی که

ص: 82


1- . الرحمن، 26و27
2- . قصص، 88
3- . توبه، 67
4- . مریم، 64

او و دیدار روز قیامت را فراموش کرده اند، کاری می کند که آنان خود را از یاد ببرند و شخصیت خویش را تباه کنند؛ چنان که در قرآن فرموده است: «وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»(1)(و چون کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و او نیز آنان را به خود فراموشی دچار کرد. آنان همان بدکاران نافرمان اند.) و فرمود: «فَالْیَوْمَ نَنْسَاهُمْ کَمَا نَسُوا لِقَاءَ یَوْمِهِمْ هَذَا وَمَا کَانُوا بِآیَاتِنَا یَجْحَدُونَ»(2) (امروز آنان را از یاد می بریم؛ همچنان که آنان روبه روشدن با این روزشان را فراموش کردند)؛ یعنی چون آنان آمادگی دیدار با روز قیامت از دست نهادند، ما نیز آنان را وامی گذاریم و به خود رها می کنیم.»

100. ابراهیم بن ابی محمود: از امام رضا(علیه السلام) پرسیدم: «نظرتان چیست دربارۀ حدیثی که مردم از رسول الله(صلی الله علیه و اله) نقل می کنند که فرموده اند: ’خدای تعالی در هر شب جمعه به آسمان دنیا فرود می آید’؟» فرمودند: «نفرین خدا بر آنان که سخنان را از مواضع و معنای درست خود می گردانند و تحریف می کنند. به خدا که رسول الله(صلی الله علیه و اله) چنین سخنی نگفته اند. ایشان جز این نفرموده اند: ’خداوند در یک سوم پایانی هر شب و در آغاز هر شب جمعه فرشته ای را به آسمان دنیا فرو می فرستد و به او فرمان می دهد ندا در دهد که آیا نیازخواهی نیست تا به او عطا کنم؟ آیا توبه کننده ای نیست تا توبه اش را بپذیرم و آیا آمرزش خواهی نیست تا او را ببخشایم؟ ای طالب خیر و نیکی، پیش آی! و ای طالب شر و بدی، عاجز باش! و فرشته تا سپیده دمان پیاپی ندا می دهد و آنگاه با برآمدن صبح، به جایگاه خویش در ملکوت آسمان بازمی گردد.‘ این مطلب را پدرم از نیاکان بزرگوارشان تا

ص: 83


1- . حشر، 19
2- . اعراف، 51

از رسول خدا(صلی الله علیه و اله) برای من نقل کرده اند.»

اسماء و صفات الهی

101. حسین بن خالد: به امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) عرض کردم: «ای فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و اله)، مردم (اهل سنت) به خاطر روایاتی که از پدران بزرگوارتان در باب جبر و تشبیه نقل شده است، ما را به جبر و تشبیه متهم می کنند.»

امام(علیه السلام) فرمودند: «ای پسر خالد، آیا روایاتی که دربارۀ جبر و تشبیه از پدران من روایت شده، بیشتر است یا روایات منقول از پیامبر(صلی الله علیه و اله)؟!» گفتم: «آنچه در این باب از رسول خدا(صلی الله علیه و اله) روایت کرده اند، بیشتر است.» فرمودند: «در این صورت، آیا آن ها معتقدند رسول خدا(صلی الله علیه و اله) به جبر و تشبیه باور داشته اند؟» گفتم: «آن ها می گویند رسول خدا(صلی الله علیه و اله) چنین اعتقادی نداشته اند و این روایات دروغی است که بر ایشان بسته اند.» فرمودند: «پس دربارۀ پدران من باید همین سخن را بگویند که این روایات به قصد تهمت و اتهام، به

آنان نسبت داده شده است. بی گمان هرکس به شبیه بودن خداوند به مخلوقاتش و به مجبوربودن انسان بر افعالش معتقد باشد، کافر و مشرک است و ما در دنیا و آخرت از او بیزاریم. ای پسر خالد، روایات مربوط به تشبیه و جبر را غالیان که عظمت خدای تعالی را کوچک می شمارند، بر ضد ما جعل کرده اند.»

102. فتح بن یزید جرجانی: شنیدم که ابوالحسن(علیه السلام) در وصف خدای متعال می فرمودند: ««وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ»(1)(او لطیف و آگاه است.) شنوا و بینا و یکتا و یگانه و مقصود نیازمندان است که نزاییده و زاده نشده است و هیچ کس همتای او نیست. ایجادکنندۀ چیزها و تجسم بخش اجسام

ص: 84


1- . انعام، 103

و صورتگر چهره هاست. اگر خداوند چنان باشد که می گویند، آفریدگار از آفریده و ایجادکننده از ایجادشده بازشناخته نمی شود. لکن خداوند ایجادکننده است و فرق است بین او و آنچه تجسم بخشیده و صورتگری کرده و به وجود آورده است؛ چراکه هیچ چیز به او نمی ماند و او به چیزی همانند نیست.»

گفتم: «درست است، فدایتان شوم؛ اما شما گفتید که خدا یکتا و مقصود نیازمندان است و نیز گفتید چیزی شبیه او نیست؛ در حالی که خداوند یکی است و فرد انسان نیز یکی است. آیا این وحدانیت و یکی بودن به هم نمی ماند؟»

فرمودند: «ای فتح، که خداوند تو را ثُبات قدم دهد، سخن به ناروا گفتی! آن تشبیهِ ممنوع، در معانی و حقایق است؛ اما در الفاظ و عناوین، نام ها یکی است که از صاحب نام حکایت می کند؛ بنابراین می توان گفت انسان واحد و یکی است، اما این خبردادن از یکی بودن پیکر و ظاهر اوست و اینکه دوتا نیست، اما خود انسان به راستی واحد نیست؛ چون اعضا و جوارح او گوناگون و متعدد و رنگ هایش متفاوت و بسیار و بیش از یکی است. انسان مجموعه ای از اجزا و بخش هایی است که یکسان نیستند. خونش غیر از گوشت، گوشتش غیر از خون، رشته های عصبش غیر از رگ ها، مویش غیر از پوست و سیاهی اش غیر از سفیدی است. آفریدگان دیگر نیز این گونه اند، پس انسان به ظاهر و نام واحد است، نه به حقیقت و معنا؛ اما خداوند، واحد و یکتایی است که واحد دیگری جز او نیست و در او هیچ اختلاف و گوناگونی و زیاده و نقصانی راه ندارد؛ ولی انسان موجود ساخته و پرداخته ای است که از اجزای مختلف و مواد متعدد شکل یافته، هرچند که در کلْ یک چیز است.»

ص: 85

گفتم: «فدایتان شوم، خیالم را آسوده کردید. خداوند شما را آسوده خاطر کند! اما اینکه گفتید خداوند لطیف و آگاه است، این معنا را نیز همچون معنای واحد برایم روشن کنید. البته می دانم که لطف خداوند، با لطف آفریده هایش متفاوت است، چون میان خالق و مخلوق فرق هاست؛ اما دوست دارم شما این معنا را برایم توضیح دهید.»

امام(علیه السلام) فرمودند: «ای فتح، از این رو می گوییم خداوند لطیف است که مخلوقاتی دقیق و ظریف دارد و به چیزهای خرد و ظریف و غیرظریف آگاه است. در میان موجودات ظریف و حیوانات ریز همچون پشه و پشه ریزه و کوچک تر از آن ها، نمونه هایی وجود دارد که چشم به سختی آن ها را می بیند؛ بلکه چه بسا نتواند از فرط خردی، نر و ماده و نوزاد و بزرگ آن ها را از یکدیگر بازشناسد. حال وقتی به این موجودات کوچک و در عین حال ظریف می نگریم که چگونه به نحوۀ خاص آمیزش خود و گریختن از مرگ و گرد آوری آذوقه از قعر دریاها و میانۀ درختان و گسترۀ دشت ها و بیابان ها پی می برند و زبان یکدیگر را فهم می کنند و بچه ها منظور بزرگ ترشان را می فهمند و پدر و مادرها به بچه ها غذا می رسانند، یا وقتی به رنگ آمیزی آن ها می نگریم، قرمز با زرد، سفید با سبز و دیگر رنگ هایی که چشم ما توان دیدن آن ها را ندارد و نمی بیند و دست ما به آن ها نمی رسد، درمی یابیم آفریدگارِ این مخلوقات ظریف، خودْ لطیف و دقیق است و در آفرینش آن ها، بی هیچ وسیله و ابزار و آلتی، ظریف کاری ها کرده است. هر سازنده ای از چیزی یک چیز دیگر می سازد؛ اما خداوند خالق و ظریف کار و باعظمت، همه چیز را از هیچ آفریده و ساخته است.»

103. احمد بن محمد بن ابی نصر: عده ای از مردم «ماوراءالنهر» خدمت ابوالحسن(علیه السلام) رسیدند و گفتند: «آمده ایم سه مطلب از شما بپرسیم. اگر به

ص: 86

هر سه پاسخ دادید، درمی یابیم که شما عالم و دانایید.»

امام(علیه السلام) فرمودند: «بپرسید.» گفتند: «به ما بگویید خداوند کجا و چگونه است و اعتمادش بر چیست؟» فرمودند: «خداوند که چگونگی را ایجاد کرده، خود بدون چگونگی است و چون کجایی را او مشخص کرده، خود بدون کجایی است و تکیه و اعتماد او بر قدرت ذاتی اوست.»

آنان گفتند: «اینک گواهی می دهیم که تو عالم و دانایی.»

104. ابراهیم بن ابی محمد: از ابوالحسن رضا(علیه السلام) دربارۀ آیۀ «وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُمَاتٍ لا یُبْصِرُونَ»(1) (و آنان را در تاریکی هایی که چیزی نمی بینند، رها کند)، پرسیدم که حضرت فرمودند: «خداوند همچون مخلوقاتش به ’رهاکردن‘ و ’ترک کردن‘ توصیف نمی شود. ترک کردن خداوند بدین معناست که وقتی می داند آنان از بی ایمانی و گمراهی دست برنمی دارند، یاری و لطف خود را از آنان دریغ می کند و به اختیار خودشان وامی گذارد.»

راوی گوید: «همچنین دربارۀ آیۀ «خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ عَلَى سَمْعِهِمْ وَ عَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ»(2) (خداوند بر دل ها و گوش هایشان مهر نهاده است)، توضیح خواستم که امام(علیه السلام) فرمودند: «ختم و مهرنهادن یعنی روزنه های نفوذ هر خیری را بر دل های کافران بستن، به جزای کفر و بی ایمانی شان، و این همان سخن خدای عزوجل است که فرمود: «بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْهَا بِکُفْرِهِمْ فَلا یُؤْمِنُونَ إِلا قَلِیلا»(3) (بلکه خداوند به کیفر کفرشان، بر دل های آنان مهر نهاده و از این رو جز اندکی ایمان نمی آورند.)»

ص: 87


1- . بقره، 17
2- . بقره، 7
3- . نساء، 155

105. احمد بن سلیمان: شخصی از امام رضا(علیه السلام) که در حال طواف بودند، پرسید: «به من بگویید که جواد به چه معناست؟»

امام(علیه السلام) فرمودند: «این پرسش تو دو صورت دارد: اگر دربارۀ بندگان می پرسی، باید گفت جواد کسی است که آنچه خداوند بر او واجب کرده، به جای آورد و بخیل بنده ای است که دربارۀ واجبات الهی بخل بورزد؛ اما اگر منظور تو خداوند است، او همواره جواد است، چه ببخشد و چه منع کند؛ زیرا اگر به بنده اش عطا کند، چیزی را که از آنِ بنده نیست، به او عطا کرده و اگر دریغ کند، باز هم بنده در آن چیز حقی ندارد.»

اقرار به توحید

106. امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام): اگر کسی بپرسد نخستین واجب کدام است، به او گفته می شود: «اقرار به خدا و به رسول(صلی الله علیه و اله) و حجت او و آنچه وی از نزد خداوند به ارمغان آورده است.»

حال اگر کسی بگوید چرا بندگان به اقرار به خداوند و به رسول(صلی الله علیه و اله) و حجت او و آنچه وی از نزد خداوند به ارمغان آورده است، مأمور شده اند، گفته می شود: «این علت های پرشماری دارد؛ از جمله اینکه هرکس به خداوند اعتراف نکند، از گناهان نمی پرهیزد و از انجام کبایر خودداری نمی کند و در نیل به خواسته ها و مایه های لذت خویش از فساد و ستم در حق دیگران هیچ ملاحظه نمی کند؛ پس هرگاه مردم چنین روشی در پیش گیرند و همه در پی خواهش نفس و امیال خود بی رعایت بندگان خدا، هر عملی انجام دهند، این اسباب تباهی زندگی مردمان و بهانۀ درگیرشدن آنان با یکدیگر است. مرتکب زنا شوند و اموال به تاراج برند و ریختن خون ها و بهره کشی از زنان را مباح شمارند و بی هیچ حق و گناهی،

ص: 88

یکدیگر را به کشتن دهند و این، ویرانی دنیا و هلاکت مردمان و نابودی کِشت و نسل را در پی خواهد داشت.

دیگر اینکه می دانیم خداوند حکیم است. از سویی تنها آن کسی حکیم است و می توان او را حکیم خواند که مردمان را از شرارت و فساد بر حذر بدارد و به خیر و صلاح امر کند و از ستم پیش بگیرد و مانع ناهنجاری ها شود و البته این منع از فساد و امر به اصلاح و نهی از زشتی ها نخواهد بود، مگر پس از اعتراف به خدای متعال و شناخت آمر و ناهی؛ پس اگر مردم بدون اعتراف به خداوند و معرفت او، به حال خود رها شوند، نه امر به خیر و صلاح محقق می شود و نه نهی از شرارت و فساد؛ چراکه آمر و ناهی وجود ندارد.

دیگر اینکه می بینیم مردم چه بسا با کارهای پنهان و پوشیده از چشم دیگران مرتکب فساد می شوند. حال اگر اعتراف به خداوند و خوف غایبانه از او در قلب انسان ها نباشد، هیچ کس هنگام تنهاشدن با شهوت و ارادۀ خود، رعایت دیگری را نمی کند و از معصیت و حرمت شکنی و انجام گناهان کبیره دست برنمی دارد و هرگاه چنین اعمالی به دور از چشم مردم و بی ملاحظۀ احدی، امکان تحقق داشته باشد، زمینه ساز انحرافات و درگیری های سخت میان عموم مردم خواهد بود؛ بنابراین سامان و صلاح زندگی انسان ها جز در پرتو اقرار به خداوند علیم و آگاه به انجام نرسد که رازها و نهانی ترین امور را می داند، به خیر و صلاح فرمان می دهد و از بدی و فساد بازمی دارد و هیچ رازی بر او پوشیده نیست و مردمان با علم به این حقیقت، از هرگونه فسادی که آزادانه به آن دسترسی دارند، بپرهیزند و دوری کنند.»

ص: 89

عدل الهی

107. کسی از امام رضا(علیه السلام) پرسید: «آیا خداوند بندگان را بر آنچه نمی توانند تکلیف می کند؟» حضرت فرمودند: «او عادل تر از آن است که چنین کند.»

گفت: «آیا مردم هرچه را بخواهند، می توانند انجام دهند؟» فرمودند: «ایشان ناتوان تر از آن اند که چنین عمل کنند.»

108. امام رضا(علیه السلام) به مأمون نوشتند:

«بی گمان خداوند متعال هیچ کس را به بیش از توانایی اش تکلیف نمی کند.

کارهای بندگان آفریدۀ خداست؛ البته آفریدۀ تقدیری است که به اختیار انسان و فراهم بودن زمینه ها و شرایط وابسته است، نه آفریدۀ تکوینی [و بی دخالت و اراده و تصرف آدمی] و خداوند آفرینندۀ هر چیزی است.

ما نه به جبر قائلیم و نه به تفویض.

خداوند بی گناه را به جرم گناهکار بازخواست نمی کند.

خداوند فرزندان را به گناه پدران کیفر نمی کند و هیچ کس بار دیگری را بر دوش نخواهد کشید.

انسان جز حاصل تلاش خود، بهره ای نخواهد داشت.

خداوند مختار است که ببخشاید و به فضل و کرمش رفتار کند و به هر روی او بیداد و ستم روا نمی دارد؛ چراکه از این امور پاک و منزه است.

خداوند هرگز به فرمان بردن از کسی که می داند مردم را گمراه می کند و می لغزاند، دستور نداده و آن را واجب نکرده است.

از میان مردمان، آن بنده ای را برای رسالت خود برنگزیده است که می داند به خداوند و عبادت او کافر می شود و شیطان را فرمان می برد.

ص: 90

اسلام غیر از ایمان است. هر مؤمنی مسلمان است؛ ولی هر مسلمانی مؤمن نیست.

دزد به هنگام دزدی مؤمن نیست و زناکار به هنگام زنا ایمان ندارد.

کسانی که سزاوار حدود الهی اند، نه مؤمن اند و نه کافر؛ بلکه تنها مسلمان اند.»

109. ابراهیم بن ابی محمود: از ابوالحسن امام رضا(علیه السلام) پرسیدم: «آیا خداوند بندگانش را به گناه و معصیت وامی دارد؟» فرمودند: «نه؛ بلکه آنان را مخیر می کند و مهلتشان می دهد که توبه کنند.»

پرسیدم: «آیا آنان را به آنچه نمی توانند، تکلیف می کند؟» فرمودند: «چگونه چنین کند، در حالی که خود می فرماید: «وَ مَا رَبُّکَ بِظَلامٍ لِلْعَبِیدِ»(1) (پروردگارت اهل ستم کردن به بندگان نیست.)؟! پدرم موسی بن جعفر(علیه السلام) از پدرشان جعفر بن محمد روایت کردند که ایشان فرموده اند: ’هرکس پندارد که خداوند بندگانش را به گناه وادار می کند یا آنان را به آنچه طاقت ندارند، مکلف می سازد، از گوشت قربانی اش نخورید، شهادتش را نپذیرید، پشت سرش نماز نخوانید و از زکات، چیزی به او ندهید.‘»

110. حسن بن علی بن فضال: از ابوالحسن امام رضا(علیه السلام) پرسیدم: «ای فرزند رسول الله(صلی الله علیه و اله)، چرا خداوند مردمان را به گونه های مختلف آفریده و آنان را یک نوع قرار نداده است؟» فرمودند: «برای اینکه در توهم کسی نیاید که خداوند ناتوان است. خداوند از هر صورتی که در ذهنِ فردِ ملحد و انسان خدانشناس نقش ببندد، چیزی را آفریده است و هرکس بگوید آیا خداوند می تواند چیزی را به فلان شکل و صورت بیافریند، پاسخ خود را در میان آفریدگان الهی می یابد و با دقت نظر در انواع گوناگون جانداران پی

ص: 91


1- . فصلت، 46

می برد که خداوند بر هر چیزی قدیر و تواناست.»

111. عبدالسلام بن صالح هروی: به امام رضا(علیه السلام) عرض کردم: «یا ا بن رسول الله(صلی الله علیه و اله)، چرا خداوند در زمان نوح نبی(علیه السلام) تمام دنیا را غرق کرد؛ در حالی که در میان مردمان، کودکان و بی گناهان نیز بودند؟» امام(علیه السلام) فرمودند: «در آن میان، کودکی وجود نداشت؛ چون خداوند به مدت چهل سال، مردان و زنان قوم نوح(علیه السلام) را عقیم و نازا کرد و نسلشان را منقطع ساخت؛ پس همگی غرق شدند، در حالی که کودکی در میانشان نبود. هرگز چنین نیست که خداوند بی گناهان را به عذاب خود هلاک کند. آن دسته از قوم نوح(علیه السلام) که آن جناب را تکذیب کردند، غرق شدند و دیگران نیز چون به تکذیب آنان راضی بودند، به هلاکت رسیدند؛ بنابراین هرکس کاری را انجام ندهد، ولی به انجام آن خرسند باشد، همچون کسی است که با آن عمل روبه رو شده و به آن مبادرت کرده است.»

112. امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام): روزی ابوحنیفه راهی خانۀ امام صادق(علیه السلام) شد و موسی بن جعفر(علیه السلام) در را به روی او گشودند. ابوحنیفه گفت: «ای فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و اله)، گناه از چه کسی صادر می شود؟»

امام کاظم(علیه السلام) فرمودند: «از سه حالت بیرون نیست: گناه یا از سوی خدای تعالی است که البته چنین نیست و نمی شود که خداوند کریم بنده اش را به گناهِ نکرده، عذاب کند؛ یا هم از خدای عزوجل و هم از بنده است که در این صورت نیز باید گفت حاشا که شریک قوی بر شریک ضعیف ستم روا دارد؛ یا تنها از بنده است. آری، گناه از بنده سر می زند. حال اگر خداوند این بنده را عقوبت کند، به خاطر گناه کردن اوست و اگر از او درگذرد، این لطف و کرم و بخشش الهی است.»

ص: 92

تکلیف

113. امام رضا(علیه السلام) به مأمون نوشتند:

«...اگر کسی بگوید چرا خداوند بندگانش را امر و نهی کرده است، گفته می شود که بقای مردمان و خیر و صلاح زندگی ایشان جز با امر ونهی و بازداشتن آنان از فساد و منع کردنشان از دست اندازی به حقوق یکدیگر میسر نمی شود.

اگر کسی بپرسد چرا خداوند مردمان را به عبادت و بندگی خود برانگیخت، گفته می شود تا یاد او را فراموش نکنند و ادبش را فرونگذارند و از امر و نهی اش غافل نشوند که این تأمین کنندۀ صلاح و سامان و حافظ زندگی ایشان است. اگر مردم بدون عبادت و طاعت به حال خود رها می شدند، روزگاری دراز بر آنان می گذشت و دل هایشان سخت می شد.»

دو. پیامبری و نبوت

وجوب شناخت رسولان الهی

114. امام رضا(علیه السلام) به مأمون نوشتند:

«...اگر کسی بپرسد چرا مردم باید رسولان را بشناسند و به آنان اعتراف کرده و به اطاعت از ایشان اقرار کنند، گفته می شود که در ساختمان وجود آدمی و نیروهای ظاهری و باطنی او، آن مایه از قوت و توان نهاده نشده است که خود بتواند به کمک آن ها تمام مصالح زندگی خویش را به کمال رساند و از سویی آفریدگار بلندمرتبه، منزه از آن است که به چشم آید و نیز ناتوانی و درماندگی بندگان از ادراک وجود خداوند حقیقتی آشکار است؛ به همین دلیل به ناچار باید فرستاده ای معصوم میان ایشان و خداوند واسطه باشد تا امرونهی و ادب الهی را به آنان برساند و بر آنچه اسباب جلب منافع و دفع مضرات است، آگاهشان کند.

ص: 93

حال اگر شناخت چنین رسولی و پیروی از او بر مردمان واجب نباشد، آمدن پیامبران سودی به آنان نمی رساند و نیازی را برآورده نمی کند و امری بیهوده و خالی از سود و مصلحت خواهد بود و این در شأن خداوند حکیمی نیست که هر چیزی را متقن و بی نقص و خلل قرار داده است.»

معجزۀ پیامبران

115. ابن سکیت از ابوالحسن امام رضا(علیه السلام) پرسید: «چرا خداوند موسی بن عمران(علیه السلام) را با معجزۀ عصا و ید بیضا و ابزار سحر و عیسی(علیه السلام) را با طب و محمد(صلی الله علیه و اله) را با کلام و سخن به پیامبری برانگیخت؟»

ابوالحسن(علیه السلام) فرمودند: «آن هنگام که خداوند موسی(علیه السلام) را به رسالت برانگیخت، هنر معمول مردم، سحر و جادو بود. موسی(علیه السلام) نیز از سوی خداوند عملی را بر آنان عرضه کرد که بی سابقه بود و نمی توانستند مانندش را بیاورند. با آن، سحر و جادویشان را برمی انداخت و حجت پیامبری خویش را برای آنان اثبات می کرد.

اما خدای تعالی عیسی(علیه السلام) را در زمانه ای مبعوث کرد که بیماری های مزمن فراگیر شده بود و مردم به علاج و درمان نیاز داشتند و او طبابت و درمانی را از جانب خداوند به کار گرفت که در میان آن مردم سابقه نداشت. با آن به اذن خداوند مردگانشان زنده می کرد و نابینایان و مبتلایان پیسی را شفا می بخشید و دلیل پیامبری خویش را اثبات می کرد.

و خداوند بلندمرتبه محمد(صلی الله علیه و اله) را در روزگاری رسالت الهی داد که جریان غالب آن عصر، سخن و سخنوری [و گمان می کنم که فرمودند: و شعر] بود؛ از این رو مواردی از آیات کتاب خدا و مواعظ و احکام آن را به ایشان عرضه کرد که سخنان آنان را باطل و بی اثر می کرد و دلیل نبوت حضرت

ص: 94

را استوار می ساخت.»

ا بن سکیت گفت: «به خدا سوگند که من در این روزگار، مثل شما را هرگز ندیده ام. حجت امروز مردم، چه چیزی است؟»

فرمودند: «حجت امروز عقل است که آدمی به واسطۀ آن امام راستین و تأییدشده از سوی خداوند را بشناسد و تصدیق کند و نیز شخص دروغین و نامعتبر نزد خداوند را بشناسد و تکذیب کند.»

گفت: «به خدا که پاسخ درست و متقن همین است.»

عصمت پیامبران

116. وقتی مأمون متکلمان اسلامی، یهودی، نصرانی، مجوسی، صابئی و ادیان دیگر را برای مناظره با علی بن موسی الرضا(علیه السلام) گرد آورد، هرکدام که به مقابله برمی خاست، امام(علیه السلام) با پاسخ قاطع خودشان چنان او را محکوم و ساکت می کردند که گویی سنگ در دهانش انداخته اند تا اینکه علی بن محمد بن جهم برخاست و گفت: «ای فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و اله)، آیا شما پیامبران را معصوم می دانید؟» فرمودند: «آری.»

گفت: «در این صورت، با مضمون این آیات چه می کنید:

«وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى»(1) (آدم پروردگار خود را نافرمانی کرد و لغزید)؛

«وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ»(2) (و یونس را به یاد بیاور که خشمناک بیرون رفت و پنداشت که ما بر او سخت نخواهیم گرفت)؛

و دربارۀ یوسف فرمود: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ»(3) (زلیخا قصد یوسف کرد و وی نیز قصد او می کرد اگر ...)؛

ص: 95


1- . طه، 121
2- . انبیاء، 87
3- . یوسف، 24

و دربارۀ داوود فرمود: «وَ ظَنَّ دَاوُدُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ»(1) (و داوود دانست که ما او را آزموده ایم)؛

و دربارۀ پیامبرش محمد(صلی الله علیه و اله) فرمود: «وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ»(2) (و نزد خود چیزی را پنهان می کنی که خداوند آشکارکنندۀ آن است.)»

امام رضا(علیه السلام) فرمودند: «وای بر تو ای علی بن جهم! خدا را بپای و زشتی ها را به پیامبران الهی نسبت نده و کتاب خدا را با اندیشۀ ناقص خود تأویل و تفسیر نکن که خدای تعالی می فرماید: «وَ مَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»(3) (تأویل و حقیقت قرآن را جز خداوند و عالمان اصیل نمی دانند.)

اما سخن خداوند که دربارۀ آدم(علیه السلام) فرمود: ’آدم پروردگارش را نافرمانی کرد و به بیراهه رفت‘ توضیحش این است که خدا آدم(علیه السلام) را آفرید تا حجت او در زمین و جانشین او در سرزمین هایش باشد. آدم(علیه السلام) را برای بهشت نیافرید و معصیت آدم(علیه السلام) در بهشت بود، نه در زمین و آن عصمت که برای آدم(علیه السلام) لازم بود، عصمت در زمین بود تا مقدرات احکام الهی به کمال برسد. چون آدم(علیه السلام) به زمین هبوط کرد و حجت و خلیفۀ پروردگار خود شد، طبق این آیه به او عصمت داده شد: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ»(4) (خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم و عمران را برگزید و بر جهانیان برتری داد.)؛

اما آن سخن خداوند که فرمود: ‘و یونس را به خاطر بیاور که خشمناک بیرون رفت و پنداشت که ما بر او سخت نمی گیریم.‘ ظن و پندار

ص: 96


1- . ص، 24
2- . احزاب، 37
3- . آل عمران، 7
4- . آل عمران، 33

در این آیه به معنای یقین کردن است؛ یعنی یونس(علیه السلام) یقین داشت که خداوند در رزق وروزی بر او تنگ نمی گیرد. آیا این آیه را نشنیده ای: «وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ...»(1) (و اما هرگاه خداوند انسان را بیازماید و روزی اش را بر او تنگ گیرد... .) اگر یقین یونس(علیه السلام) این بود که خداوند ناتوان است و به او دست نمی یابد، بی گمان کافر شده بود.

اما سخن خداوند دربارۀ یوسف(علیه السلام) که فرمود: ’زلیخا قصد یوسف کرد و وی قصد او می کرد اگر...‘ به این معناست که آن زن قصد گناه (زنا) کرد و یوسف(علیه السلام) در صورت اجبار به گناه، به خاطر اهمیت قضیه، قصد کشتن او داشت؛ ولی خداوند گناه قتل و زنا را از او برداشت، آنجا که فرمود: «کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ»(2) (این چنین بدی و گناه [یعنی قتل و زنا] را از او دور کردیم.)

اما داوود(علیه السلام)، هواداران شما دربارۀ او چه می گویند؟» علی بن جهم گفت: «می گویند روزی داوود در محراب سرگرم عبادت بود که ابلیس به صورت زیباترین پرنده در برابرش نمایان شد. داوود نمازش را ناتمام رها کرد و برخاست تا پرنده را بگیرد. پرنده بیرون پرید و روی پشت بام خانه نشست. داوود به دنبال پرنده به پشت بام رفت. پرنده خود را در حیاط خانۀ اوریابن حنان انداخت. داوود داخل حیاط را نگریست و ناگاه چشمش به همسر اوریا افتاد که مشغول شست وشو و آب تنی بود و شیفتۀ او شد. اوریا یکی از سربازان بود و داوود او را به جنگ فرستاده بود. داوود به فرماندۀ لشکر نوشت که اوریا را پیشاپیش تابوت و در تیررس مستقیم دشمن قرار دهد. اوریا پیشاپیش تابوت با مشرکان جنگید و بر

ص: 97


1- . فجر، 16
2- . یوسف، 24

آنان پیروز شد. داوود از این داستان رنجید و برای بار دوم به فرمانده نوشت که اوریا را پیشاپیش تابوت به جنگ بفرستد. فرمانده چنین کرد و اوریا کشته شد. آنگاه داوود با همسر اوریا هم بستر شد.»

امام رضا(علیه السلام) با شنیدن این سخنان، با دست بر پیشانی خود زدند و فرمودند: «انا لله وانا الیه راجعون! بدین ترتیب یکی از پیامبران الهی را به سستی و کاهلی در نماز متهم می کنید که نماز خود را به خاطر پرنده ای نیمه تمام رها کرده است، و به او نسبت زنا و قتل می دهید!»

علی بن جهم گفت: «ای فرزند رسول الله(صلی الله علیه و اله)، پس خطای داوود(علیه السلام) چه بود؟»

فرمودند: «وای بر تو! داوود گمان می کرد خداوند موجودی عالم تر از وی نیافریده است. «وَ هَلْ أَتَاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرَابَ... فَاحْکُمْ بَیْنَنَا بِالْحَقِّ وَلا تُشْطِطْ وَاهْدِنَا إِلَى سَوَاءِ الصِّرَاطِ إِنَّ هَذَا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِیَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَکْفِلْنِیهَا وَعَزَّنِی فِی الْخِطَابِ قَالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِکَ إِلَى نِعَاجِهِ...»(1) (آیا حکایت آن [دو فرشته به صورت] خصم به تو رسیده است که از بالای غرفۀ عبادتگاه [داوود بی اجازه] بر او وارد شدند؟ گفتند که ما دو مدعی هستیم که یکی بر دیگری ستم کرده است. میان ما به درستی داوری کن و بیداد نکن و ما را به راه راست رهنمون باش. این شخص برادر من است که 99 میش دارد و من 1 میش. او می گوید آن را نیز به من واگذار و در سخن بر من چیرگی دارد. داوود(علیه السلام) گفت: بی گمان او با خواستن میش تو بر

ص: 98


1- . ص، 22تا24

تو ستم کرده است... .)

او از مدعی، بیّنه و دلیل بر ادعایش نطلبید و آنگاه به سراغ مدعی علیه نرفت و به او نگفت که چه می گوید. این خطای راه و رسم داوری داوود(علیه السلام) بود؛ نه آن گناه که شما معتقدید. آیا نشنیده ای که خدای تعالی می فرماید: «یَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الأرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوَى»(1) (ای داوود، ما تو را در زمین خلیفه قرار دادیم؛ پس در میان مردم به حق داروی کن و از هوای نفس پیروی نکن.)؟»

ا بن جهم پرسید: «پس قصۀ داوود با اوریا چه بوده است؟»

امام(علیه السلام) فرمودند: «در دوران داوود(علیه السلام) رسم چنین بود که هرگاه زنی شوهرش می مرد یا کشته می شد، هرگز پس از او ازدواج نمی کرد. داوود(علیه السلام) نخستین کسی بود که خداوند برای او مباح کرد با زنی که شوهرش مرده یا کشته شده است، ازدواج کند. چون اوریا کشته شد، داوود(علیه السلام) پس از پایان عدۀ همسرش، با او ازدواج کرد و این همان چیزی بود که دربارۀ اوریا، بر مردم دشوار و ناپذیرفته آمد.

اما حضرت محمد(صلی الله علیه و اله) و سخن خداوند متعال دربارۀ او که فرمود: ’در دل خویش چیزی را پنهان می کنی که خدا آشکارکنندۀ آن است و از مردم می ترسی و خداوند به ترسیدن سزاوارتر است‘، مطلب این بود که خداوند پیامبر(صلی الله علیه و اله) را بر نام همسران دنیایی و آخرتی اش آگاه کرد و به پیامبر فرمود که آنان ام المؤمنین هستند و نام یکی از ایشان زینب دختر حجش است. زینب در آن زمان همسر زید بن حارثه بود. پیامبر(صلی الله علیه و اله) نام وی را در

ص: 99


1- . ص، 26

دل پنهان می داشتند که مبادا منافقان بگویند که او زن شوهردار را همسر خود و یکی از ام المؤمنین می داند. حضرت از این سخن و واکنش منافقان بیمناک بودند؛ از این رو خداوند فرمود: ’از مردم می ترسی؛ در حالی که خداوند به ترسیدن سزاوارتر است‘؛ یعنی در دل خود، از این گفته بیم داری.

خداوند عهده دار تزویج هیچ مرد و زنی از بندگان خود نبوده است؛ جز حوا(علیها السلام) که او را به همسری آدم(علیه السلام) درآورد و جز زینب که او را همسر رسول خدا(صلی الله علیه و اله) قرار داد، آنجا که فرمود: «فَلَمَّا قَضَى زَیْدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاکَهَا»(1) (چون زید کام خویش از او بگرفت، او را به همسری تو درآوردیم.) و نیز فاطمه(علیها السلام) را که به همسری علی(علیه السلام) درآورد.»

پس علی بن جهم گریست و گفت: «یا ا بن رسول الله(صلی الله علیه و اله)، من توبه می کنم که پس از این دربارۀ پیامبران خدا سخنی جز آنچه شما گفتید، بر زبان برانم.»

117. عبدالسلام بن صالح هروی: به امام رضا(علیه السلام) عرض کردم: «به من بگویید درختی که آدم و حوا(علیهما السلام) از آن خوردند، چه بود؟ مردم دراین باره اختلاف دارند. گروهی روایت می کنند که گندم، برخی روایت می کنند که انگور و بعضی دیگر روایت می کنند که درخت حسادت بوده است.»

امام(علیه السلام) فرمودند: «همۀ این اقوال درست است.»

گفتم: «معنای این وجوه با این اختلاف، چه می تواند باشد؟»

فرمودند: «ای ابوالصلت، یک درخت بهشتی، بار و میوه های گوناگون دارد. بوتۀ گندم حامل انگور نیز هست. درخت بهشتی مانند درخت دنیایی نیست. آنگاه که خداوند آدم را گرامی داشت و فرشتگان را به سجده بر او واداشت و وارد بهشتش کرد، وی با خود گفت که آیا خداوند

ص: 100


1- . احزاب، 37

بشری برتر و بهتر از من آفریده است؟! خداوند دانست که آدم پیش خود چه می اندیشد. پس او را صدا کرد و فرمود: ’ای آدم! سرت را بالا بگیر و به پایۀ عرش بنگر.‘ آدم سر بلند کرد و به پایۀ عرش نگاهی افکند و دید بر آن نوشته شده است: ’معبودی جز خداوند یکتا نیست و محمد(صلی الله علیه و اله)، رسول خداست و علی بن ابی طالب(علیه السلام)، امیرمؤمنان است و همسرش فاطمه(علیها السلام)، سرور زنان جهان است و حسن و حسین(علیهما السلام) سرآمد جوانان بهشتی اند.‘ آدم(علیه السلام) گفت: ’پروردگارا! این ها کیست اند؟!‘

خدای عزوجل فرمود: ’این ها از نسل تواند. از تو و از همۀ مردمان بهترند و اگر این چند تن نبودند، تو را نمی آفریدم و بهشت و آتش و آسمان و زمین را خلق نمی کردم. مبادا به ایشان به چشم حسادت بنگری که تو را از جوار رحمت خود بیرون می رانم‘؛ اما آدم(علیه السلام) به آن وجودهای مقدس حسودانه نگریست و مقام و منزلتشان را آرزو کرد. پس شیطان بر او چیره شد؛ چندان که از درختی که از آن منع شده بود، خورد. نیز بر حوا(علیها السلام) که به فاطمه(علیها السلام) به چشم حسادت نگریسته بود، چیره شد و او نیز همچون آدم(علیه السلام) از آن درخت تناول کرد. آنجا بود که خداوند هر دو را از بهشت بیرون راند و از جوار رحمت خود به زمین هبوط داد.»

ویژگی های پیامبران

118. امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام): «اما اینکه خدای تعالی می فرماید: «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلا»(1) (خداوند هرگز برای کافران راهی نگشاده است.) یعنی حجت و دلیل قاطعی بر ضد مؤمنان در درست کافران قرار نداده است. آری، خداوند خود بیان کرده است که کافران

ص: 101


1- . نساء، 141

چگونه به ناحق پیامبران را می کشتند و بااین همه درست است که گفته شود خداوند از طریق آوردن حجت و دلیل روشن بر حقانیت رسولان، هیچ راهی برای کافران نگذاشته است که پیامبرکشی خود را توجیه و تصحیح کنند.»

پیامبران اولوالعزم

119. و فرمودند: «به بعضی پیامبران اولوالعزم گفته می شود؛ چون آنان دین و شریعت خاص داشتند، بدین ترتیب که پس از جناب نوح(علیه السلام) تا زمان حضرت ابراهیم(علیه السلام)، هر پیامبری به آیین و روش نوح(علیه السلام) عمل می کرد و پیرو کتاب او بود و هر پیامبری در زمان ابراهیم(علیه السلام) و پس از آن، شریعت و روش او را داشت و آموزه های کتاب او را دنبال می کرد و این تا زمان موسی(علیه السلام) بود. در عصر

موسی(علیه السلام) و پس از آن، هر پیامبری دنباله رو شریعت و آیین وی و پیرو تعالیم کتاب او بود تا روزگار عیسی(علیه السلام). در دوران زندگی عیسی(علیه السلام) و پس از آن تا عصر پیامبر خاتم(صلی الله علیه و اله)، همۀ پیامبران بر روش عیسی(علیه السلام) و شریعت و تبعیت از کتاب او حرکت می کردند. این پنج پیامبر اولوالعزم اند و افضل پیامبران و رسولان به شمار می آیند. آیین محمد(صلی الله علیه و اله) تا روز قیامت برنخواهد افتاد و پس از ایشان تا قیامت پیامبری نخواهد بود؛ پس هرکه پس از ایشان ادعای پیامبری کند یا بعد از قرآن کتابی بیاورد، خونش مباح است و هرکس این ادعا را از کسی بشنود، باید او را بُکشند.»

نوح نبی(علیه السلام)

120. و فرمودند: «پدرم از پدرشان امام صادق(علیه السلام) روایت

ص: 102

کردند که خدای تعالی به جناب نوح(علیه السلام) فرمود: «یَا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ»(1)(ای نوح، این فرزند از خاندان تو نیست)؛ چراکه او با پدرش، نوح(علیه السلام) مخالف بود. خداوند با این سخن، پیروان نوح(علیه السلام) را جزو اهل بیت او به شمار آورده است.»

راوی گوید که امام رضا(علیه السلام) از من پرسیدند: «مردم این آیه را که دربارۀ پسر نوح(علیه السلام) است، چگونه می خوانند؟»

گفتم: «به دو صورت: ’او عملی ناشایست است‘ و ’او عمل ناشایست انجام داده است‘.»

فرمودند: «دروغ می گویند. او به راستی فرزند نوح بود؛ اما خداوند به خاطر مخالفت فرزند با آیین پدرش نوح(علیه السلام)، او را از خاندان وی ندانست و نفی کرد.»

ابراهیم خلیل(علیه السلام)

121. امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام)فرمودند: شنیدم که پدرم از پدرشان روایت می کردند: «خداوند تنها به این دلیل ابراهیم(علیه السلام) را رفیق شفیق خود گرفت که او دست هیچ نیازمندی را رد نمی کرد و جز از خدای متعال چیزی نمی خواست.»

122. امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) فرمودند که خدای تعالی به ابراهیم(علیه السلام) دستور داد به جای فرزندش، اسماعیل، قوچی را که برایش فرستاده بود، ذبح کند. ابراهیم آرزو کرد که ای کاش اسماعیل را به دست خود سر می برید و به کشتن قوچ به جای او مأمور نمی شد تا در قلب خود درد و رنج پدری را احساس می کرد که عزیزترین فرزندش را به دست خود ذبح کرده

ص: 103


1- . هود، 46

است و بدین وسیله سزاوار بالاترین مرتبۀ پاداش صبر بر مصائب می شد. پس خداوند به او وحی فرستاد: «ای ابراهیم! محبوب ترین مردم نزد تو کیست؟» گفت: «پروردگارا! هنوز کسی را نیافریده ای که از حبیبت، محمد(صلی الله علیه و اله) نزد من محبوب تر باشد.»

خداوند به او وحی کرد: «ای ابراهیم! او را بیشتر دوست می داری یا خودت را؟»

گفت: «بلکه او را بیش از خودم دوست می دارم.»

فرمود: «فرزند او نزد تو محبوب تر است یا فرزند خودت؟»

گفت: «فرزند او.»

فرمود: «ذبح شدن فرزند او به ظلم و ستم دشمنانش، بیشتر قلب تو را به درد می آورد یا اینکه فرزندت را در راه اطاعت من به دست خود ذبح کنی؟»

گفت: «پروردگارا! ذبح شدن او به دست دشمنانش، برای من دردناک تر است.»

فرمود: «ای ابراهیم! گروهی که می پندارند از امت محمد(صلی الله علیه و اله) هستند، فرزندش حسین(علیه السلام) را به ظلم و دشمنی، همچون قوچ می کشند و ذبح می کنند و با این کارشان، سزاوار خشم و غضب من می شوند.»

پس ابراهیم بی تابی کرد و قلبش به درد آمد و شروع به گریستن کرد و خداوند به او وحی فرستاد: «ای ابراهیم! با این بی تابی و جزع که بر حسین و کشته شدن او کردی، ناراحتی و اندوهت بر اسماعیل را، در صورتی که او را به دست خود ذبح می کردی، پذیرا شدم و والا ترین مراتب پاداش بر مصائب را بر تو لازم کردم.»

این همان سخن خدای تعالی است که فرمود: «وَ فَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ

ص: 104

عَظِیمٍ»(1)(و ما او را به ذبحی بزرگ بازخریدیم.) ولاحول ولاقوة الابالله العلی العظیم.

یوسف صدیق(علیه السلام)

123. امام رضا(علیه السلام) فرمودند: در میان بنی اسرائیل داوری و قانون این گونه بود که اگر کسی دزدی می کرد و دزدی اش اثبات می شد، او را به بردگی می گرفتند. یوسف(علیه السلام) در کودکی نزد عمه اش بود و وی او را دوست می داشت. اسحاق(علیه السلام) کمربندی داشت که آن را بر تن فرزندش یعقوب(علیه السلام) پوشانده بود و بعدها به دست دختر اسحاق(علیه السلام) (عمۀ یوسف(علیه السلام)) افتاد. یعقوب(علیه السلام) از خواهرش خواست که یوسف(علیه السلام) را نزد او بفرستد. عمۀ یوسف(علیه السلام) غصه دار شد و به برادرش گفت: «بگذار باشد تا خودم راهی اش کنم.» و پیش از آنکه یوسف(علیه السلام) را بفرستد، کمربند یعقوب(علیه السلام) را زیر لباس های او به کمرش بست. چون یوسف(علیه السلام) خدمت پدر رسید، عمه اش آمد و گفت که کمربند دزدیده شده است. پس به جست وجو پرداخت و آن را بسته به کمر یوسف(علیه السلام) یافت؛ از این رو وقتی یوسف(علیه السلام) پیمانۀ شاهی را در خورجین برادرش پنهان کرد، برادران گفتند: «اگر دزدی کرده، پیش از این برادرش نیز دزدی کرده است.» یوسف(علیه السلام) به آنان گفت: «کیفر آن که پیمانه در خورجین او یافت شده است، چیست؟» گفتند: «خودش جزای آن دزدی است.» و این همان رسمی بود که در میانشان جریان داشت. «فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِنْ وِعَاءِ أَخِیهِ»(2) (یوسف پیش از بار برادرش، به

ص: 105


1- . صافات، 107
2- . یوسف، 76

بازرسی بارهای آنان پرداخت و آنگاه پیمانه را از بار برادرش، بنیامین بیرون کشید.) به همین علت، برادران یوسف گفتند: «اگر دزدی کرده، پیش از این برادرش نیز دزدی کرده است.» منظورشان دزدی ساختگی کمربند بود. «فَأَسَرَّهَا یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَلَمْ یُبْدِهَا لَهُمْ»(1) (یوسف این سخنان را در دل خود پنهان داشت و برای آنان آشکار نکرد.)

موسی(علیه السلام)

124. ابراهیم بن محمد همدانی: از ابوالحسن علی بن موسی الرضا(علیه السلام) پرسیدم: «چرا خداوند فرعون را غرق کرد؛ در حالی که او به وی ایمان آورد و به توحیدش اقرار کرد؟»

فرمودند: «چون با دیدن عذاب، ایمان آورد و ایمان به وقت مشاهدۀ عذاب پذیرفته نیست. این، حکم خدای تعالی دربارۀ گذشتگان و آیندگان است که فرمود: «فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَکَفَرْنَا بِمَا کُنَّا بِهِ مُشْرِکِینَ فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمَانُهُمْ»(2) (چون عذاب ما را دیدند، گفتند: به خداوند یگانه ایمان آوردیم و به آنچه شریک خدا می پنداشتیم، کافریم؛ ولی آنگاه که عذاب ما را مشاهده کردند، دیگر ایمانشان برای آنان سودی نداشت.) و در جای دیگر فرمود: «یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْسًا إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْرًا»(3) (و روزی که پاره ای از نشانه های پروردگارت پدید آید، کسی که پیش از این ایمان نیاورده یا خیری در ایمان آوردن خود کسب نکرده است، ایمانش سودی نمی بخشد.) همچنین فرعون به هنگام

ص: 106


1- . یوسف، 77
2- . غافر، 84و85
3- . انعام، 158

غرق شدن گفت: «حَتَّى إِذَا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِیلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ»(1) (ایمان آوردم که هیچ معبودی جز آن که فرزندان اسرائیل به او گرویده اند، نیست و من از تسلیم شدگانم.) پس به او گفته شد: «آلآنَ وَقَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَکُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً»(2) (اکنون؟! در حالی که پیش از این نافرمانی می کردی و از نابکاران بودی؛ پس امروز پیکر زره پوش تو را بر بلندی می افکنیم تا برای کسانی که از پی تو می آیند، آیت و عبرتی باشد.)

با اینکه فرعون از سر تا قدم مسلح بود و زره آهنین بر تن داشت، خداوند او را پس از هلاکت، بر بلندایی انداخت تا برای آیندگان نشانه و عبرتی باشد. پس می نگرند که با همۀ سنگینی آهن و زره، بر بلندی قرار گرفته است؛ حال آنکه طبیعت هر چیز سنگین، فرورفتن در آب است، نه بالاآمدن و این خود نشانه و آیتی بود.

علت دیگر که خداوند فرعون را غرق کرد، این بود که او به هنگام فرورفتن در آب، از موسی(علیه السلام) کمک خواست و به خدای تعالی پناه نبرد. خداوند به موسی(علیه السلام) وحی کرد: ’ای موسی، به فریاد فرعون نرس؛ چون تو او را نیافریده ای. اگر از من یاری می خواست، نجاتش می دادم.‘»

سلیمان(علیه السلام)

126. و به نقل از پدر بزرگوارشان، از جدشان امام صادق(علیه السلام) دربارۀ آیۀ «فَتَبَسَّمَ ضَاحِکًا مِنْ قَوْلِهَا»(3) (سلیمان از سخن

ص: 107


1- . یونس، 90
2- . یونس، 91و92
3- . نمل، 19

آن مورچه لب به خنده گشود)، فرمودند: «وقتی مورچه گفت: «یَا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ»(1) (ای مورچگان! به خانه هاتان داخل شوید؛ مبادا سلیمان و سپاهیانش نادانسته شما را پایمال کنند)، امواج هوا این صدا را به گوش سلیمان(علیه السلام) رساند. در آن حال سلیمان(علیه السلام) در هوا راه می پیمود و باد او را می برد؛ پس ایستاد و مورچه را خواست. چون او را آوردند، سلیمان(علیه السلام) گفت که ای مورچه، آیا نمی دانی من پیامبر خدایم و در حق کسی ستم نمی کنم؟! مورچه گفت: ’می دانم.‘ سلیمان(علیه السلام) گفت: ’پس چرا آن ها را از ظلم من به هراس افکندی و گفتی به لانه هاتان بروید؟!‘ گفت: ’ترسیدم زیب و زینت و تجملات تو را ببینند و فریفته شوند و از یاد خدا دور بمانند... . ای سلیمان، آیا می دانی چرا از میان این همه موجوداتِ این ملک، تنها باد مُسخّر تو شده است؟!‘ سلیمان(علیه السلام) گفت: ’نمی دانم.‘ مورچه گفت: ’قصد خداوند این بوده است که به تو بفهماند اگر تمام مملکت مثل این باد به اختیار تو گذاشته شود، همچون باد نیز نابود می شود و از دستت می رود.‘

اینجا بود که سلیمان(علیه السلام) از شنیدن سخن مور به خنده افتاد.

عیسی(علیه السلام)

127. صفوان بن یحیی: ابوقره دوست جاثلیق از من خواست که او را خدمت امام رضا(علیه السلام) ببرم. از امام(علیه السلام) اجازه خواستم. ایشان فرمودند: «او را نزد من بیاور.» وقتی ابوقره بر امام رضا(علیه السلام) وارد شد، فرش زیر پای حضرت را بوسه زد و گفت: «این رسم دین ماست که با بزرگان عصر خود

ص: 108


1- . نمل، 18

چنین رفتار می کنیم. خدا شما را به سلامت دارد. نظرتان چیست دربارۀ گروهی که ادعایی را مطرح می کند و گروه دیگری که به عدالت متصف است و آن ادعا را تصدیق می کند؟» فرمودند: «ادعایشان ثابت و حق است.»

گفت: «حال اگر گروهی ادعایی داشته باشند و جز خودشان تصدیق کننده ای نیابند، چه باید بکنند؟» فرمودند: «ادعایشان باطل است.»

گفت: «اکنون ما مدعی هستیم که عیسی روح خدا و کلمۀ اوست که آن را به سوی مریم افکند و مسلمانان در این ادعا با ما موافق و هم داستان اند؛ اما مسلمانان ادعا دارند که محمد پیامبر است و ما با آن ها در این امر مخالفیم و آنچه ما دو گروه بر آن متفقیم بهتر است از آنچه در آن اختلاف داریم.» امام(علیه السلام) پرسیدند: «نامت چیست؟»

گفت: «یوحنا.» فرمودند: «یوحنا، ما به عیسی بن مریم(علیهما السلام)، روح الله و آن کلمۀ خدایی ایمان داریم که به محمد(صلی الله علیه و اله) مؤمن بوده است و به آمدن او بشارت داده و اعتراف کرده که بنده و پروردۀ خداوند است. حال اگر عیسی ای که تو می گویی، روح الله و کلمۀ خداست و همان عیسایی نیست که به محمد(صلی الله علیه و اله) ایمان آورده و بشارت داده و به عبودیت و پروردگاری خداوند اعتراف کرده است، ما از او بیزاریم. پس نقطۀ اجتماع و اتفاق ما کجاست؟»

ابوقره برخاست و به صفوان بن یحیی گفت: «برخیز که از این جلسه طرفی نبستیم و سودی عایدمان نشد.»

128. علی بن حسن بن علی بن فضال به نقل از پدرش: از امام رضا(علیه السلام) پرسیدم: «چرا به هواداران عیسی(علیه السلام)، حواریون می گفتند؟»

ص: 109

فرمودند: «به عقیدۀ مردم، به این دلیل به آن ها حواریون گفته می شد که رخت شور بودند و چرک و آلودگی لباس ها را می شستند و پاکیزه می کردند. این نام از خبز حورا(1) گرفته شده است؛ اما علت این نام گذاری نزد ما آن است که آنان هم خود پاک و خالص بودند و هم با موعظه و تذکر، دیگران را از چرک گناه و معصیت پاک می کردند.»

گفتم: «چرا به نصارا، نصرانی می گویند؟» فرمودند: «چون اهل شهری به نام ناصره از شهرهای شام بودند که مریم و عیسی(علیهما السلام) پیش از بازگشت از مصر، در آن فرود آمدند و منزل کردند.»

اوصاف پیامبر اکرم(صلی الله علیه و اله)

129. امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) به مأمون نوشتند: «... و حقیقت ناب اسلام آن است که گواهی دهی محمد(صلی الله علیه و اله) بنده و فرستاده و رسول و امین و برگزیده و منتخب خداوند از میان آفریدگان است و سرآمد رسولان و خاتم پیامبران و برترینِ هستی هاست. پیامبری پس از او نیست و دین و آیینش تغییرناپذیر است و هرآنچه محمد بن عبدالله(صلی الله علیه و اله) [از سوی خداوند برای بشر] آورده، جملگی حقی است روشن و روشنگر و تصدیق کنندۀ وی و تمام رسولان و پیامبران و حجت های الهی.»

130. حسن بن علی بن فضال: از ابوالحسن(علیه السلام) پرسیدم: «چرا به پیامبر(صلی الله علیه و اله) ابوالقاسم می گفتند؟» فرمودند: «چون فرزندی به نام قاسم داشت، چنین کُنیه ای یافت.»

گفتم: «آیا مرا لایق دانستن بیشتر دراین باره می بینید؟» فرمودند: «آری، می دانی که رسول خدا(صلی الله علیه و اله) فرمود: ’من و علی پدران این امتیم‘؟

ص: 110


1- . نانی که از آرد خالص و نرم و الک شده خمیر کنند و بپزند.

گفتم: «می دانم.» فرمودند: «می دانی که رسول خدا(صلی الله علیه و اله) پدر همۀ امت است که علی(علیه السلام) نیز از جملۀ آن هاست؟»

گفتم: «آری.» فرمودند: «این را نیز می دانی که علی(علیه السلام) تقسیم کنندۀ بهشت و آتش است؟»

گفتم: «می دانم.» فرمودند: «به پیامبر(صلی الله علیه و اله) ابوالقاسم می گویند؛ چون پدر کسی است که بهشت و آتش را تقسیم می کند.»

عرض کردم: «معنای این سخن که گفتید، چیست؟» فرمودند: «شفقت و مهربانی پیامبر(صلی الله علیه و اله) در حق امتش، همچون دل سوزی پدران بر فرزندان است و برترین شخص در میان امت، علی(علیه السلام) است. در مرتبۀ بعد محبت علی(علیه السلام) بر مردمان همچون مهر و محبت پیامبر(صلی الله علیه و اله) است. او وصی و جانشین رسول الله(صلی الله علیه و اله) و پیشوای پس از اوست؛ از این رو فرمودند که من و علی پدران این امتیم. روزی پیامبر(صلی الله علیه و اله) بر منبر رفتند و فرمودند: ’هرکس قرضی یا عیالی بر جای گذارد، بر عهدۀ من است که قرضش را بپردازم و بازماندگان

بی سرپرستش را سروسامان دهم و هرکس اموالی باقی گذارد، مالش از آنِ وارثان است.‘ بدین ترتیب پیامبر(صلی الله علیه و اله) بر امور مؤمنان، از پدران و مادران و خودشان سزاوارتر است و پس از آن حضرت، آنچه برای رسول خدا(صلی الله علیه و اله) جایز بوده، در حق امیرمؤمنان(علیه السلام) نیز جاری و جایز است.

دین اسلام

131. امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) فرمودند: «... حمد و ستایش خداوند را که برای دین اسلام قانون و برنامه ای نهاد و آن را بر همۀ ادیان برتری و بزرگی و شرافت و مکرمت بخشید و آن را دینی استوار قرار داد که غیر خود را برنمی تابد،

ص: 111

و آن را راه راستی تعیین کرد که هرکس در آن پای نهد، گمراه نشود و هرکس از آن روی بگرداند، راه نیابد و در آن، نور و برهان و شفا و بیان به ودیعت نهاد. آنگاه اسلام را به وسیلۀ یکی از فرشتگان برگزیده اش به سوی بنده ای گسیل داشت که در میان امت های پیشین و روزگاران گذشته به رسالت انتخاب کرده بود، تا نوبت به رسالت محمد مصطفی(صلی الله علیه و اله) رسید و خداوند با آمدن او، سلسلۀ پیامبران را به پایان رساند و او را دنبالۀ رسولان مقرر کرد و به پیامبری اش برانگیخت تا مایۀ رحمت جهانیان و نویدبخش مؤمنان تصدیق کننده و بیم دهندۀ منکران تکذیبگر باشد و بدین وسیله حجت او بر همگان رسا و کامل شود تا هرکس به نابودی افتد، با وجود حجت و دلیل افتد و هرکس حیات و زندگی یابد نیز با وجود حجت و دلیل یابد. بی گمان خداوند شنوا و داناست.»

قرآن کریم

132. و فرمودند: «و حقیقت ناب اسلام آن است که به کتاب راست و عزیز خداوند باور یابی، به کتابی ایمان بیاوری که «لا یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ»(1) (باطل از هیچ سو به آن راه ندارد و فرودآمده از جانب خداوند حکیم و ستوده است) و تصدیق کنی که قرآن دربردارندۀ دیگر کتاب ها و مسلط بر آن هاست و از آغاز تا پایانش حق است. به آیات محکم و متشابه و خاص و عام و وعده ها و تهدیدها و ناسخ و منسوخ و قصه ها و گزارش هایش باور یابی و معتقد باشی هیچ یک از بندگان را توان آوردن همچون آن نیست.»

133. روزی امام رضا(علیه السلام) از قرآن یاد کردند و دربارۀ دلایل و آیات و

ص: 112


1- . فصلت، 42

شگفتی های نظم و ترتیب آن به عظمت سخن گفتند و فرمودند: «قرآن ریسمان محکم خداوند و رشتۀ ناگسستنی و روش بی مانند او برای رسیدن به بهشت و نجات دهنده از آتش است. با گذشت زمان کهنه و مندرس نمی شود و بر زبان های گوناگون، سست و ناهموار نمی آید؛ زیرا قرآن برای دوره ای خاص فرود نیامده، بلکه روشنی تمام برهان ها و حجت بر همۀ انسان هاست: «لا یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَلا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ»(1) (باطل از هیچ سو بدان راه ندارد و نازل شده از جانب خداوند حکیم و ستوده است.)

134. و به نقل از پدر بزرگوارشان، موسی بن جعفر(علیه السلام) فرمودند: مردی از امام صادق(علیه السلام) پرسید: «علت چیست که قرآن هرچه دامنۀ تعالیمش گسترده تر می شود و بیشتر آن را می خوانند، جز بر تازگی و طراوتش نمی افزاید؟» حضرت فرمودند: «چون خداوند آن را برای زمان و مردم خاصی نازل نکرده است؛ از این رو تا قیامت، در هر زمانی نوست و نزد هر جماعتی تازه و باطراوت است.»

135. و فرمودند: «هرکس آیات متشابه قرآن را به آیات محکم آن بازگرداند، به راه راست هدایت شده است.»

136. و فرمودند: «شنیدم که پدرم از پدرشان چنین روایت می کردند: ’نخستین سوره ای که نازل شد، سورۀ علق بود و آخرین سوره، سورۀ نصر بود.»

137. ریان بن صلت: به امام رضا(علیه السلام) عرض کردم: «یا ا بن رسول الله(صلی الله علیه و اله)، دربارۀ قرآن چه نظری دارید؟» فرمودند: «کلام خداست. از مرزها و حدود آن درنگذرید و هدایت را در غیر آن جست وجو نکنید که گمراه می شوید.»

ص: 113


1- . همان.

138. و به نقل از نیاکان پاک سرشتشان، از رسول خدا(صلی الله علیه و اله) نقل کردند که ایشان فرمودند: «قرآن را با صدای خوش بخوانید؛ چراکه صوت نیکو بر حسن و زیبایی قرآن می افزاید [آنگاه این آیه را خواندند:] «یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ مَا یَشَاءُ»(1) (و خداوند هرچه بخواهد، در آفرینش می افزاید.)

سه. امامت

اصل وجود امام

139. حسن بن علی وشاء: به امام رضا(علیه السلام) گفتم: «آیا زمین بدون امام باقی می ماند؟» فرمودند: «نه.»

گفتم: «ما چنین روایت می کنیم که زمین بدون امام باقی نماند؛ مگر اینکه خداوند بر بندگانش غضب کند.» فرمودند: «باقی نمی ماند؛ وگرنه اهلش را فرو خواهد برد.»

140. سلیمان بن جعفر حمیری: از امام رضا(علیه السلام) پرسیدم: «آیا زمین هیچ گاه از وجود حجت الهی تهی می ماند؟» فرمودند: «اگر زمین لحظه ای از حجت تهی شود، اهلش را در خود فرو می برد.»

141. امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) از پدران گرامی شان، از علی بن ابی طالب(علیه السلام)، از رسول خدا(صلی الله علیه و اله) نقل کردند که ایشان فرمودند: «هرکس بمیرد و امامی از فرزندان من نداشته باشد، به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است و دربارۀ آنچه در جاهلیت و اسلام کرده است، بازخواست می شود.»

ص: 114


1- . فاطر، 1

142. امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) فرمودند: «... اگر کسی بپرسد چرا ممکن نیست در یک زمان، دو امام یا بیشتر روی زمین وجود داشته باشد، گفته می شود که این امر چند علت دارد: یکی اینکه یک نفر، کار و مدیریتش یکسان است و اختلاف ندارد؛ اما دو تن کارها و مدیریت های مختلف و ناسازگار با یکدیگر دارند. این است که ما هرگز ندیده ایم دو تن در خواست و اراده، هیچ اختلاف و ناهمگونی نداشته باشند. اگر دو تن امام باشند و آنگاه در خواست و اراده و تدبیر امور با یکدیگر اختلاف کنند و اطاعت هر دو نیز واجب باشد، نسبت این اطاعت به هر دو یکسان است و اطاعت یکی بر اطاعت از دیگری ترجیح ندارد و این موجب درگیری و نزاع مردمان و فساد امور می شود و چون هرکس از یکی از ایشان فرمان ببرد، به ناچار دیگری را نافرمانی کرده، [و بدین شکل] همۀ اهل زمین به گونه ای نافرمان و گناهکار خواهند بود و با وجود این، راهی به اطاعت و ایمان نخواهند یافت و این گرفتاری نیز از جانب آفریدگار است که با امرکردن آنان به پیروی از دو امامِ ناسازگار در فعل و تدبیر، باب اختلاف و نزاع و فساد را گشوده است.

دوم اینکه اگر دو امام وجود داشته باشد، هریک از دو طرف دعوا می تواند به هر امامی که خود مایل بود، مراجعه کند و دیگری را نیز به حضور نزد آن امام فراخواند، اما هیچ کدام در پذیرفتن فراخوان دیگری، اولویت ندارد؛ در نتیجه حقوق و احکام و حدود، باطل و بی اثر می شود.

سوم اینکه در صورت وجود دو امام، هیچ یک در صدور فرمان و داوری و امر و نهی کردن، سزاوارتر از دیگری نخواهد بود و چون چنین است، هر دو باید با هم شروع به سخن کنند و یکی حق ندارد از دیگری به گفتن کلامی پیش افتد؛ چراکه هر دو در مقام امامت یکسان اند و میان آنان ترجیحی نیست. هرگاه روا باشد یکی سکوت کند، سکوت دیگری نیز جایز است و

ص: 115

چون هر دو سکوت کنند، حقوق و احکام باطل شود و حدود معطل ماند و مردم چنان شوند که گویا هیچ امام و پیشوایی ندارند.»

143. امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) فرمودند: «ما در دنیا پیشوایانیم و روی زمین، فرمان روایان.»

عصمت امام

144. و به نقل از پدرانشان، از علی(علیه السلام)، از پیامبر(صلی الله علیه و اله) نقل کردند که ایشان فرمودند: «بی گمان علی و فرزندان او(علیهم السلام) بهترین بندگان خدا و برگزیدۀ اویند و آنان هستند که از هر گناه و خطا معصوم اند.»

ویژگی های امام

145. امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) فرمودند: «امام نشانه ها و ویژگی هایی دارد. از همۀ مردم داناتر، حکیم تر، باتقواتر، بردبارتر، دلیرتر، باسخاوت تر و عابدتر است... . بوی او خوش تر از رایحۀ مشک است. از همۀ مردم به خود آنان سزاوارتر و از پدران و مادران بر آنان مهربان تر و مشفق تر است. از همه بیشتر در برابر خداوند فروتنی پیشه می کند و به فرمان او سر می نهد و از نهی اش می پرهیزد. دعایش مستجاب است، چندان که اگر دعا کند که صخره ای به دو نیم شود، می شود. سلاح و شمشیر رسول خدا(صلی الله علیه و اله) ذوالفقار نزد اوست. نزد او نوشته ای است که نام شیعیان اهل بیت(علیهم السلام) تا قیامت در آن آمده است و نوشته ای دارد که نام دشمنان ایشان تا قیامت در آن ذکر شده است؛ ’جامعه‘ نیز نزد اوست و آن نوشته ای است به طول هفتاد ذراع، شامل تمام آنچه بنی آدم به آن نیازمندند؛ همچنین جفر اکبر و جفر اصغر که از پوست بز و پوست قوچ است و همۀ علوم و معارف حتی مجازات یک

ص: 116

خراش و زدن یک یا نیم یا ثلث تازیانه در آن ثبت شده است و مصحف فاطمۀ زهرا(علیها السلام) نیز نزد اوست.»

146. در روایتی دیگر فرمودند: «امام تأییدشده به روح القدس است. بین او و خداوند ستونی از نور وجود دارد که اعمال بندگان را در آن می بیند و به هرچه نیاز داشته باشد، به وسیله ای بر آن آگاه می شود. خداوند گاه آن عمود نور را می گستراند و [امام آنچه را باید] می داند و گاه آن عمود به هم می آید و [آنچه را لازم نیست] نمی داند.»

147. و فرمودند: «... اگر کسی بپرسد که چرا امام نباید از غیرجنس، یعنی از غیرخاندان رسول الله(صلی الله علیه و اله) باشد، گفته می شود که این چند علت دارد: یکی اینکه چون اطاعت امام واجب است، به ناچار باید دلیل و نشانه ای او را به مردم بشناساند و از دیگران متمایزش کند و این نشانه، همان خویشی و قرابت مشهور و وصیت آشکار است که با آن از غیر خود شناخته شده و به طور مشخص و کامل معرفی می شود.

دوم آنکه اگر امام از غیرجنس و غیرخاندان رسول خدا(صلی الله علیه و اله) باشد، لازم می آید کسی که پیامبر نیست، بر پیامبران برتری یابد، چون در این صورت فرزندان رسول(صلی الله علیه و اله) پیرو فرزندان دشمنان او همچون ابوجهل و ا بن ابی معیط خواهند شد؛ زیرا به گمان ایشان جایز است که امامت از خاندان پیامبر(صلی الله علیه و اله) به فرزندان دشمنان آنان، اگر ایمان داشته باشند، منتقل شود. نتیجه این می شود که فرزندان رسول(صلی الله علیه و اله) تابع و فرمان بردار، و فرزندان دشمنان خدا و رسول(صلی الله علیه و اله) متبوع و فرمان روا باشند؛ در حالی که رسول الله(صلی الله علیه و اله) به این امر و فضیلت، سزاوارتر و حق دارتر است.

سوم آنکه هرگاه مردم به رسالت پیامبر(صلی الله علیه و اله) اذعان کنند و به طاعت فرمان او سر نهند، هیچ کس بر خود سخت و سنگین نمی بیند که تابع

ص: 117

فرزندان او باشد و اطاعت ذریۀ او کند و این بر دل مردمان گران و نامقبول نمی آید؛ اما اگر امامت در غیر فرزندان رسول(صلی الله علیه و اله) باشد، هرکس خود را نسبت به دیگری در امامت شایسته تر می بیند و دچار نخوت و خودبزرگ بینی می شود و دیگر کسی زیر بار اطاعت از دیگری که کمتر از اوست، نخواهد رفت و این خود انگیزه ای برای فساد و دورویی و اختلاف است.»

148. ابوالصلت هروی: امام رضا(علیه السلام) با هرکسی با زبان خاص خودش سخن می گفتند. ایشان در سخن گفتن به زبان های گوناگون، شیواترین [بیان را داشتند] و داناترین انسان ها بودند. روزی به ایشان عرض کردم: «ای فرزند رسول الله(صلی الله علیه و اله)، من از آشنایی شما به این زبان های گوناگون در شگفتم.»

امام(علیه السلام) فرمودند: «ای اباالصلت، من حجت خدا بر مردمانم و این گونه نیست که خداوند کسی را حجت بر مردمی قرار دهد که زبان ایشان را نمی داند. آیا این سخن امیرمؤمنان(علیه السلام) به تو نرسیده است که فرموند: ’فصل الخطاب به ما داده شده است‘؟ آیا فصل الخطاب چیزی جز آشنایی به زبان های گوناگون است؟»

مقام امامت

149. عبدالعزیز بن مسلم: در زمان حیات علی بن موسی الرضا(علیه السلام) در مرو بودیم. در آغاز ورود به شهر در روز جمعه در مسجد جامع گرد هم آمدیم. مردم دربارۀ امامت و اختلاف بسیار در آن بحث و گفت وگو می کردند. من خدمت سرور و مولایم، امام رضا(علیه السلام) رسیدم و به اطلاع حضرت رساندم که مردم در چه موضوعی بحث و نزاع می کنند. امام(علیه السلام) لبخندی زدند و فرمودند: «ای عبدالعزیز، مردم نادان اند و به نیرنگ از دین خود بیراه

ص: 118

شده اند. خدای تعالی جان پیامبرش را موقعی ستاند که دین اسلام را برای او کامل کرده بود و قرآن را که در آن تفسیر و بیان هر چیزی است، فرو فرستاده بود و حلال و حرام و حدود و احکام و تمام نیازمندی ها را به طورکامل مشخص کرده و فرموده بود: «مَا فَرَّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِنْ شَیْءٍ»(1) (ما در این کتاب از هیچ امری فروگذار نکرده ایم.) و در حجة الوداع که در پایان عمر پیامبر(صلی الله علیه و اله) بود، این آیه را نازل کرد: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِینًا»(2) (امروز دینتان را برای شما کامل کردم و نعمتم را بر شما به پایان رساندم و اسلام را به عنوان دین برای شما پسندیدم). مسئلۀ امامت تمام کننده و کمال بخش دین است. رسول خدا(صلی الله علیه و اله) پیش از رحلت خود، آموزه های دین را برای مردم تشریح کردند و راه را به آنان نشان دادند و در طریق حق به راهشان انداختند و علی(علیه السلام) را به عنوان راهنما و امام بر ایشان گماردند و هرچه را امت به آن نیازمند بودند، بیان فرمودند؛ پس هرکس گمان کند خداوند دینش را کامل نکرده است، در حقیقت کتاب خدا را انکار کرده و کافر است. آیا مردم قدر و ارزش امامت و موقعیت آن را در میان امت می دانند تا روا باشد که در این زمینه به اختیار و انتخاب دست زنند؟!

امامت گران ارج تر، باشکوه تر، بلندمرتبه تر، استوارتر و عمیق تر از آن است که مردم با عقل خود به آن دست یابند یا با اندیشۀ خود آن را به دست آوردند و به اختیار خویش امامی برگزینند.

بی گمان امامت مرتبه ای است که خداوند پس از نبوت و دوستی خالصانه آن را به ابراهیم خلیل(علیه السلام) مختص کرد. منزلت سوم و فضیلتی

ص: 119


1- . انعام، 38
2- . مائده، 3

عظیم بود که به واسطۀ آن ابراهیم(علیه السلام) را شرافت بخشید و نامش را بلند و پابرجا کرد و فرمود: «إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا»(1) (من تو را امام مردم قرار دادم). ابراهیم(علیه السلام) با شادمانی عرض کرد: «قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ»(2) (و از نسل من نیز امامی خواهد بود؟ و خداوند متعال فرمود: عهد من به ستمکاران نمی رسد.) این آیه امامت هر ستمگری را تا روز قیامت باطل اعلام کرد و بدین ترتیب امامت در وجود انسان های پاک و مخلص ادامه یافت. خداوند نسل ابراهیم(علیه السلام) از پاکان و خالصان قرار داد و بدین شکل او را گرامی داشت و فرمود: «وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً وَکُلا جَعَلْنَا صَالِحِینَ وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاةِ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ»(3) (و اسحاق و یعقوب را همچون نعمتی افزون به او بخشیدیم و همگان را شایستگان مقرر داشتیم و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت می کردند و انجام دادن کارهای نیک و برپا داشتن نماز و دادن زکات را به ایشان وحی کردیم و آن ها پرستندۀ ما بودند.) امامت به همین روال در نسل او باقی ماند و یکی پس از دیگری و نسلی در پی نسلی، آن را به ارث بردند تا اینکه این میراث به رسول خدا(صلی الله علیه و اله) رسید. خدای

تعالی فرمود: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ»(4) (سزاوار ترین مردم در انتساب به ابراهیم کسانی بودند که از وی و از این پیامبر پیروی کردند و نیز کسانی بودند که ایمان آوردند و خداوند ولی و هم بستۀ مؤمنان است.)

ص: 120


1- . بقره، 124
2- . بقره، 124
3- . انبیاء، 72و73
4- . آل عمران، 67

پس امامت خاص پیامبر خاتم(صلی الله علیه و اله) شد و او به امر خدای تعالی و به گونه ای که خداوند واجب فرموده بود، آن را بر عهدۀ علی(علیه السلام) نهاد و این امر در نسل خالص و پاک و برگزیدۀ آن حضرت قرار گرفت که خداوند به آنان دانش و ایمان عطا کرده بود، و دراین باره فرمود: «وَ قَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالإیمَانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی کِتَابِ اللَّهِ إِلَى یَوْمِ الْبَعْثِ فَهَذَا یَوْمُ الْبَعْثِ وَلَکِنَّکُمْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(1) (و کسانی که دانش و ایمان یافته اند، گویند: هرآینه شما طبق کتاب خدا، تا روز رستاخیز درنگ کردید و اکنون روز رستاخیز است؛ ولی شما نمی دانستید.) پس امامت تا روز رستاخیز در نسل و فرزندان علی(علیه السلام) باقی خواهد بود؛ چراکه پس از محمد(صلی الله علیه و اله) پیامبری نخواهد آمد. حال چگونه این نادان ها می خواهند انتخاب کنند؟!

امامت مقام بلند پیامبران و میراث جانشینان است؛

امامت نمایندگی از خداوند و جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و اله) و مقام امیرمؤمنان(علیه السلام) و میراث حسن و حسین(علیهما السلام) است؛

امامت ملاک و میزان دین، نظام دنیا و آخرت مسلمانان، صلاح و سامان این جهان و اسباب عزت مؤمنان است؛

امامت اساس بالندۀ اسلام و شاخۀ رفیع و بلندبالای آن است؛

به واسطۀ امام است که نماز و زکات و روزه و حج و جهاد به کمال خود می رسد و فیء(2) و صدقات می افزاید و حدود و احکام جریان می یابد و مرزها حفظ و حراست می شود؛

امام حلال خدا را حلال و حرام او را حرام می داند و حدود الهی را جاری کرده و از دین خدا دفاع می کند و با حکمت و پند نیکو و دلیل روشن،

ص: 121


1- . روم، 56
2- . غنایمی که بدون جنگ و خون ریزی به دست آید.

مردمان را به راه پروردگارش فرا می خواند؛

امام برای جهان، همچون خورشید درخشان است. خورشیدی است در افق، به دور از دسترس دست ها و دیده ها؛

امام ماه تابان و چراغ رخشان و نور نمایان و ستارۀ راهنما در دل تاریکی ها و صحراهای خشک و موج خیز دریاهاست؛

امام آب خوش گوار در تشنگی ها و نشان هدایت و مایۀ نجات از هلاکت است؛

امام آتشی بر بلندای بیابان ها و گرمایی برای ازسرماگریختگان و دلیل در مهلکه هاست و هرکس از او جدا شود، نابود است؛

امام ابر پرباران و باران سرریز و خورشید تابنده و زمین دامن گستر و چشمۀ جوشان و برکه و بوستان است؛

امام امین همراه و پدر مهربان و برادر مشفق و پناه مردمان در حوادث و مصیبت هاست؛

امام امانت دار خدا در زمین، حجت خدا بر بندگان، خلیفۀ خدا در سرزمین ها، دعوت کننده به سوی خدا و مدافع حرم خداست؛

امام از گناهان پاک، از عیب و نقص ها مبرا، مختص شده به علم و دانش، نشان دار به حکم و بردباری، نظام بخش دین، عزت مسلمانان، خشمگین بر منافقان و نابودکنندۀ کافران است؛

امام یگانۀ عصر خود است. هیچ کس به مقام او نزدیک نشود و هیچ عالمی با او برابری نکند و هیچ کس به جای او ننشیند و هیچ مثل و مانندی ندارد. همۀ فضایل و ارزش ها از آن اوست، بی آنکه بجوید و در پی کسب آن ها باشد؛ بلکه این اختصاص، از جانب خداوند فضیلت بخش بخشاینده است؛

ص: 122

حال کیست که به شناخت حقیقی امام دست یابد و بتواند او را گزینش کند؟!

نه، هرگز، هرگز! در توصیف شأنی از شئون و فضیلتی از فضایل امام، خِرَدها بیراهه روند و اندیشه ها سرگردان شوند و عقول به حیرت آیند و چشم ها ضعیف و ناتوان شوند و بزرگان احساس کوچکی کنند و حکیمان متحیر مانند و بردباران کم آورند و سخنوران در تنگنا قرار گیرند و خردمندان نادانی کنند و شاعران بی زبان شوند و ادیبان سخن نتوانند گفت و خوش سخنان به عجز آیند و همگی به ناتوانی و کوتاهی خود اعتراف کنند.

چگونه می توان امام را توصیف کرد و حقیقت امر او را در بیان آورد یا جلوه ای از امامت او را دریافت یا کسی را پیدا کرد که جانشین او شود و همچون او نیازهای انسانی را برآورد؟! نه، چگونه و کی چنین چیزی ممکن است؛ در حالی که نسبت او و توصیف وصف کنندگان همچون نسبت ستارۀ سهیل و دست کوتاه مردمان است؛ پس انتخاب مردم کجا و امامت کجا و عقل ها کجا و درک این مقام کجا! و کجا می توان کسی همچون امام را یافت؟!

آیا می پندارند که امامت در غیرخاندان رسول(صلی الله علیه و اله) یافت می شود؟ به خدا سوگند، به خودشان دروغ می گویند و باطل، آنان را به آرزوی محال انداخته است. بی گمان بر پرتگاهی سخت بی بنیاد گام نهاده اند که پاهایشان از آن فرو خواهد لغزید. می خواهند با خردهای حیران و تعطیل و ناقص و اندیشه های گمراه خود، امام را گزینش و منصوب کنند؛ ولی جز دوری از حقیقت، چیزی دستگیرشان نمی شود: «قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ»(1) (خدایشان بکشد! چگونه از حق رویگردان می شوند؟!) در صدد

ص: 123


1- . توبه، 30

کاری بس دشوار برآمدند و سخن ناصواب گفتند و به گمراهی عمیق دچار شدند و به حیرت افتادند که با آگاهی، امام را رها کردند: «وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَکَانُوا مُسْتَبْصِرِینَ»(1) (و شیطان اعمالشان را در نظرشان آراست و از راه خدا بازشان داشت؛ با اینکه بصیر و بینا بودند.) آنان از انتخاب خدا و رسولش، به انتخاب خود روی آوردند؛ در حالی که قرآن با صدای بلند به آنان خطاب می کند: «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَیَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ»(2) (و پروردگارت هرچه خواهد، می آفریند و برمی گزیند. آنان را انتخابی نیست. منزه است خداوند و از آنچه شریک او قرار می دهند، برتر است)، نیز می فرماید: «وَ مَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»(3) (و هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد که چون خدا و رسولش به کاری فرمان دهند، برای آنان در کارشان اختیاری باشد.) و می فرماید: «مَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ أَمْ لَکُمْ کِتَابٌ فِیهِ تَدْرُسُونَ إِنَّ لَکُمْ فِیهِ لَمَا تَخَیَّرُونَ أَمْ لَکُمْ أَیْمَانٌ عَلَیْنَا بَالِغَةٌ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ إِنَّ لَکُمْ لَمَا تَحْکُمُونَ سَلْهُمْ أَیُّهُمْ بِذَلِکَ زَعِیمٌ أَمْ لَهُمْ شُرَکَاءُ فَلْیَأْتُوا بِشُرَکَائِهِمْ إِنْ کَانُوا صَادِقِینَ»(4) (شما را چه شده است؟! چگونه داوری می کنید؟! یا کتابی دارید که از آن فرامی گیرید و هرچه را انتخاب کنید، برای شما در آن هست؟! یا شما بر عهدۀ ما تا روز قیامت عهدهایی استوار دارید که هرچه حکم کنید، برای شما خواهد بود؟! از آنان بپرس کدامشان چنین امری را ضمانت می کند؟! یا معبودانی دارند که شریک خدا می پندارند؟!

ص: 124


1- . عنکبوت، 38
2- . قصص، 68
3- . احزاب، 36
4- . قلم، 36تا41

پس اگر راست می گویند، شریکان خود را بیاورند.) و می فرماید: «أَفَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا»(1) (آیا در قرآن نیک نمی اندیشند یا بر دل هایشان قفل ها نهاده شده است؟!) یا خداوند بر دل هایشان مهر نهاده و دیگر نمی فهمند یا« قَالُوا سَمِعْنَا وَهُمْ لا یَسْمَعُونَ إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْرًا لأسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ»(2) (گفتند: شنیدیم؛ در حالی که نمی شنیدند. همانا بدترین جنبندگان نزد خداوند، ناشنوایان و گنگ هایی هستند که نمی اندیشند و اگر خداوند در آنان خیری می شناخت، شنوایشان می کرد و اگر آنان را شنوا می کرد، باز هم پشت می کردند و رویگردان بودند.) و گفتند: شنیدیم و نافرمانی کردیم؛ بلکه این امامت« ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ»(3) (بخشش خداوند است که به هرکس بخواهد، می بخشد و خدا دارای بخشش بزرگ است.)

پس چگونه می توانند امام را انتخاب کنند؛ در حالی که امام دانایی است که جهالت نمی ورزد و فرمان روایی است که تندی و بدرفتاری نمی کند؛ معدن قداست و پاکی و عبادت و بی رغبتی به دنیا و دانش و بندگی است و دعای پیامبر(صلی الله علیه و اله) تنها در حق او بوده است؛ او از نسل زنی پاک و بی عیب به دنیا آمده است و در نسل او هیچ ننگ و نقصی نیست و هیچ انسان شریفی به پای او نرسد؛ نسب از قریش، پشت و پناه از هاشم، خویشی از خاندان رسول(صلی الله علیه و اله) و خرسندی از خدای تعالی دارد؛ شریف ترینِ بزرگ زادگان و از نسل عبدمناف است؛ علم و دانشش فزاینده، بردباری اش

ص: 125


1- . محمد، 24
2- . انفال، 21تا23
3- . حدید،21

به کمال، پیشوایی اش متعهدانه و پرتوان، دانا به سیاست، اطاعتش واجب، برپادارندۀ امر الهی، خیرخواه بندگان خدا و نگهبان دین خداست.

پیامبران و امامان را خداوند توفیق و کامیابی می دهد و از علم و حکمت اندوختۀ خود چیزهایی به آن ها می بخشد که به دیگران نداده است؛ در نتیجه علم آنان بر همۀ علم های اهل زمانه برتری و تفوق دارد. خداوند می فرماید: «أَفَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمْ مَنْ لا یَهِدِّی إِلا أَنْ یُهْدَى فَمَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ»(1) (آیا آن که به حق رهنمون می شود، سزاوار تر است که پیروی اش کنند یا آن که راه نمی یابد، مگر اینکه هدایت شود؟! چه بر سرتان آمده است؟! چگونه داوری می کنید؟!) و می فرماید: «وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا»(2) (هرکس را حکمت دهند، خیر فراوان به او داده شده است.)، نیز دربارۀ طالوت(علیه السلام) می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ»(3) (خداوند او را بر شما برتری داده و بر دانش و نیروی بدنی او افزوده است و خداوند پادشاهی خود را به هرکه خواهد، ببخشد و خداوند نعمت گستری داناست.) و به پیامبرش می فرماید: «وَ کَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیمًا»(4) (و فضل و بخشش خداوند، همواره در حق تو بزرگ بوده است.) و دربارۀ امامان از خاندان و عترت و فرزندان پیامبر(صلی الله علیه و اله) می فرماید: «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنَا آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْنَاهُمْ مُلْکًا عَظِیمًا فَمِنْهُمْ

ص: 126


1- . یونس، 35
2- . بقره، 269
3- . بقره، 247
4- . نساء، 113

مَنْ آمَنَ بِهِ وَمِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَکَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِیرًا»(1) (بلکه نسبت به مردم، در آنچه خداوند از فضل خود به آنان عطا کرده است، رشک می برند. به یقین ما به خاندان ابراهیم کتاب و حکمت دادیم و ایشان را فرمان روایی بزرگ بخشیدیم. برخی از آنان به آن ایمان آوردند و عده ای از ایشان از آن روی برگرداندند و دوزخ پرآتش برای آنان بس است.)

هرگاه خداوند بنده ای را برای ادارۀ امور مردمان برگزیند، به او شرح صدر و توانایی کامل آن کار را عنایت می کند و در قلبش چشمه های حکمت جاری می کند و دانش را تمام و کمال به او الهام می فرماید. از آن پس او از هیچ پاسخی درنمی ماند و در کار خود از مسیر راستی و درستی منحرف نمی شود و او معصوم و مؤید و توفیق یافته و در طریق حق محکم و پابرجا و از خطاها و لغزش ها و فروافتادن ها در امان است. خداوند تنها امام را این گونه قرار داده است تا حجت او بر بندگان و گواه بر مردمان باشد: «ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ»(2) (و این فضل خداست که به هرکس بخواهد، می بخشد و خداوند را افزون بخشی بزرگ است.) حال آیا بر چنین فضل و بخششی قدرت دارند که امام را برگزینند؟! آیا منتخب آنان این صفات را داراست که بر دیگران مقدمش بدارند؟! به خانۀ خدا سوگند که از حق تجاوز کرده اند و کتاب خدا را پشت سرافکنده اند. گویا هیچ نمی دانند؛ در حالی که در کتاب خدا هر شفا و هدایتی وجود دارد و آنان رهایش کرده اند و تابع خواهش های نفس خود شده اند؛ لذا خداوند آنان را سرزنش کرده، بر آنان خشم گرفته و نابودشان کرده است. می فرماید: «وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنَ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَیْرِ هُدًى مِنَ اللَّهِ إِنَّ

ص: 127


1- . نساء، 54و55
2- . حدید، 21

اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ»(1) (و کیست گمراه تر از آن که بی رهنمودی از خداوند خواهش نفس خود را پیروی می کند؟! بی شک خداوند گروه ستمکاران را هدایت نمی کند.) و می فرماید: «فَتَعْسًا لَهُمْ وَأَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ»(2) (پس نگونساری و هلاک بر آنان باد! و خداوند کردارهایشان را تباه کرد.) و می فرماید: «کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذَلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ»(3) (این نزد خداوند و مؤمنان، سخت دشمنی برانگیز است. این گونه خداوند بر قلب هر متکبر و زورگویی مهر می نهد.)»

150. امام رضا(علیه السلام): «در روایات ما متشابه و محکمی همچون متشابه و محکم قرآن وجود دارد. پس متشابه روایات را به محکمش برگردانید و متشابه را جدا از محکمات دنبال نکنید که گمراه می شوید.»

اطاعت از امام

151. امام رضا(علیه السلام) این آیه را تلاوت کردند: «لا یَسْتَوِی أَصْحَابُ النَّارِ وَأَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائِزُونَ»(4) (جهنمیان و بهشتیان برابر نیستند و بهشتیان همان رستگاران اند.) و سپس از قول پدران بزرگوارشان، از علی بن ابی طالب(علیه السلام) و ایشان از رسول خدا(صلی الله علیه و اله) در تفسیر این آیه فرمودند: «بهشتیان کسانی هستند که مرا اطاعت کنند و پس از من، تسلیم فرمان علی بن ابی طالب(علیه السلام) باشند و به ولایتش اقرار کنند و جهنمیان کسانی اند که به ولایت ابراز نفرت و ناخشنودی کنند و

ص: 128


1- . قصص، 50
2- . محمد، 8
3- . غافر، 35
4- . حشر، 20

پیمان بشکنند و پس از من با او کارزار کنند.»

152. و به همان نقل، از رسول خدا(صلی الله علیه و اله): «امامان از نسل حسین اند؛ هرکه از آنان پیروی کند، پیروی خدا کرده است و هرکه از فرمانشان سربپیچد، خدا را نافرمانی کرده است. دستاویز محکم الهی و واسطۀ درگاه خداوند، فقط آن هایند.»

153. امام(علیه السلام) فرمودند: «... اگر کسی بپرسد چرا خداوند، اولوالامر قرار داد و به اطاعت از آن ها امر فرمود، گفته می شود که به علل متعدد: اول. همین که مردم حدی از حدود را تشخیص دهند و دستور یابند که برای پیشگیری از فساد، از آن حد درنگذرند، برای ثبوت و تحقق آن حد کافی نیست و اجرای آن جز با نصب انسان امینی صورت نمی گیرد که مردم را از تعدی و قانون شکنی و ورود به ممنوعات جلوگیر باشد؛ زیرا اگر چنین نباشد، هیچ کس لذت و منفعت خود را به خاطر فسادی که برای دیگران در بر دارد، فروگذار نمی کند؛ پس خداوند برای آنان سرپرست و قیم قرار داد که از فسادشان بازدارد و حدود و احکام را در میان آن ها برقرار کند.

دوم. ما هیچ گروه و ملتی را سراغ نداریم که بدون داشتن سرپرست و رئیس در امور ضروری دین و دنیا، باقی مانده و به زندگی اجتماعی خود ادامه داده باشد؛ پس در آیین حکمت خداوندِ حکیم هرگز روا نباشد که مردمان را از آنچه می داند ضروری زندگی آنان و مایۀ قوام و سامان یافتن امور ایشان است، محروم گذارد؛ پس با وجود اولی الامر است که مسلمانان با دشمنان خویش می ستیزند و غنایم و اموال عمومی را قسمت می کنند

ص: 129

و او جمعیت و جماعت آنان را برپا می دارد و دست ستم کاران را از ستم دیدگانشان کوتاه می کند.

سوم. اگر خداوند امام و سرپرستی امین و نگهبان و مورداعتماد بر مردمان نگمارد، دین و آیین مندرس می شود و از بین می رود، سنت ها و احکام تغییر می یابد و بدعت گذاران بر آن می افزایند و بی خدایان از آن می کاهند و دین حق را بر مسلمانان مشتبه می سازند؛ زیرا ما می بینیم که آدمیان موجوداتی کوته نظر و نیازمند و نارسیده به کمال اند و افزون بر این، دچار اختلاف و خواسته های گوناگون و روش های ناهماهنگ اند. حال اگر خداوند سرپرست و محافظ آیین پیامبر(صلی الله علیه و اله) بر آنان نگمارد، همچنان که گفتیم، امور را به تباهی می کشانند و شرایع و سنت ها و احکام و اساس ایمان دگرگون می شود و نتیجۀ آن نابودی تمام انسان هاست.»

ولایت اهل بیت(علیهم السلام)

154. ابوالحسن علی بن موسی الرضا(علیه السلام) از پدرانشان، از علی بن ابی طالب(علیه السلام) و ایشان از رسول خدا(صلی الله علیه و اله) روایت فرمودند: «هرکس می خواهد بر کشتی نجات برآید و به دستاویز ناگسستنی خدا درآویزد و به ریسمان مستحکم الهی چنگ زند، باید پس از من با علی(علیه السلام) دوستی ورزد و از دشمنانش بیزاری جوید و به امامان هدایتگر که از نسل من اند، اقتدا کند. آنان پس از من، خلفا و جانشینان من و حجت های خدا بر مردم و پیشوایان امت من و راهبران پرهیزکاران به بهشت اند. حزب آنان حزب من و حزب من، حزب خداست و حزب دشمنان آنان، حزب شیطان است.»

155. و به همان نقل، از رسول خدا(صلی الله علیه و اله): «من و این شخص [یعنی علی(علیه السلام)] در روز قیامت همچون این دو انگشت [دو انگشت مبارکشان را

ص: 130

به هم چسباندند] کنار هم خواهیم بود و پیروان ما نیز با ما هستند و هرکه مظلوم ما را یاری کند نیز با ماست.»

156. پیامبر(صلی الله علیه و اله) فرمودند: «هرکس می خواهد به دستاویز محکم خدا چنگ زند، باید به رشتۀ محبت علی و خاندان من(علیهم السلام) درآویزد.»

157. رسول خدا(صلی الله علیه و اله) به علی(علیه السلام) فرمودند: «هرکه تو را دوست بدارد، در قیامت با پیامبران و در مرتبۀ آنان خواهد بود و هرکس با بغض و دشمنی تو بمیرد، مهم نیست که یهودی بمیرد یا نصرانی.»

158. همچنین فرمودند: «علی، تو و دو فرزند من، بندگان برگزیده و محبوب خدایید.»

159. و نیز فرمودند: «هرکس ما اهل بیت را دوست بدارد، خداوند در قیامت او را در امنیت کامل به محشر می آورد.»

160. و فرمودند: «در قیامت، گرداگرد عرش، منبرهایی برای شیعیان من و شیعیان اهل بیت من که در ولایت ما خالص باشند، گذاشته می شود و خدای متعال به آنان می فرماید: ’بندگان من، زودزود نزد من آیید تا لطف و کرامت خود را بر شما بگسترانم؛ چراکه در دنیا، آزار و اذیت بسیار دیده اید.‘»

161. ابراهیم بن عباس صولی: روزی روبه روی علی بن موسی الرضا(علیه السلام) نشسته بودیم که به من فرمودند: «در این دنیا نعمت حقیقی وجود ندارد.»

یکی از فقیهان که در آن جلسه حاضر بود، به امام(علیه السلام) گفت: «خداوند می فرماید: «ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ»(1) (در آن روز حتماً دربارۀ نعمت ها از شما بازخواست می شود.) آیا این نعمت، همان آب سرد و گواراست؟»

امام رضا(علیه السلام) با صدای بلند فرمودند: «شما آیه را این گونه معنا می کنید

ص: 131


1- . تکاثر، 8

و در آن احتمالات گوناگون می دهید. بعضی می گویند که آن نعمت آب گواراست، برخی دیگر غذای لذیذ می دانند و دیگرانی خواب خوش و راحت می گویند؛ در حالی که به روایت پدرم وقتی در تفسیر همین آیه این احتمالات و سخنان نزد امام صادق(علیه السلام) بیان شد، حضرت به خشم آمدند و فرمودند: ’خداوند هرگز از افزونی و فضلی که به بندگان عطا کرده است، نخواهد پرسید و با آن بر ایشان منت نخواهد گذاشت.‘ منت نهادن به احسان و نیکی، در میان مردم کار زشت و ناپسندی است؛ چه رسد که بخواهند چیزی را که مخلوق بدان راضی نیست، به آفریدگار متعال نسبت دهند. بی گمان منظور از آن نعمت، دوستی و ولایت ما خاندان است که خداوند پس از توحید و نبوت، دربارۀ آن از بندگان بازخواست می کند؛ زیرا بنده اگر حق این محبت و ولایت را به جای آورده باشد، این امر او را به نعمت های بی زوال بهشت خواهد رساند. این مطلب را پدرم از اجداد طاهرینشان، از امیرمؤمنان(علیه السلام) برایم روایت کردند که رسول خدا(صلی الله علیه و اله) فرمودند: ’ای علی، نخستین مسئله ای که پس از مرگ آدمی از او می پرسند، گواهی دادن است به اینکه معبودی جز خداوند یکتا نیست و محمد رسول خداست و تو به واسطۀ حقی که از جانب خداوند و من برایت معیّن شده است، ولی و سرپرست مؤمنانی. هرکس به این معنا اعتراف کند و باور آورد، به گسترۀ نعمت های جاودان الهی درآید.‘»

162. امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام): «و حمد و ستایش خداوند را که مواریث پیامبران را برای خاندان رسولش باقی گذاشت و علم و حکمت را نزد آنان به ودیعت نهاد و آنان را کانون امامت و رهبری پس از پیامبر(صلی الله علیه و اله) قرار داد و دوستی شان را واجب کرد و جایگاهی والا به آنان عطا کرد و پیامبرش را فرمود که دوستی و مودت آنان را از امتش بخواهد: «قُلْ لا

ص: 132

أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى»(1) (بگو: من بر رسالت خود پاداشی جز مودت به اهل بیتم از شما نمی خواهم.) و توصیفشان کرد که پلیدی و ناپاکی را از آنان می زداید و به حقیقت پاک و پاکیزه شان می کند: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا»(2) (جز این نیست که خداوند می خواهد هر پلیدی را از شما اهل بیت بزداید و شما را به شایستگی پاک کند.)

163. عبدالسلام بن صالح هروی: از ابوالحسن علی بن موسی الرضا(علیه السلام) شنیدم که فرمودند: «رحمت خدا بر کسی که امر ما را زنده کند.»

گفتم: «چگونه زنده کند؟» فرمودند: «دانش ها و معارف ما را بیاموزد و به مردمان بیاموزاند؛ چراکه مردم اگر زیبایی های سخن ما را دریابند، از ما پیروی می کنند.»

گفتم: «ای فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و اله)، از امام صادق(علیه السلام) برای ما روایت شده است که هرکس علمی بیاموزد تا به آن با سفیهان بحث و مجادله کند و به عالمان فخر و بزرگی بفروشد و جلب توجه مردم کند، سرانجامش آتش است.» فرمودند: «جدم راست گفته اند. آیا می دانی سفیهان چه کسانی اند؟»

گفتم: «نه.» فرمودند: «آنان مخالفان داستان پرداز مایند. آیا می دانی عالمان چه کسانی اند؟»

گفتم: «نه.» فرمودند: «دانشوران آل محمد(صلی الله علیه و اله) که خداوند اطاعت و دوستی شان را واجب کرده است. آیا می دانی منظور از ’جلب توجه مردم‘ در روایت حضرت صادق(علیه السلام) چیست؟»

ص: 133


1- . شورا، 23
2- . احزاب، 33

گفتم: «نه.» فرمودند: «به خدا سوگند منظور ادعای بیجای امامت است و هرکس چنین ادعایی کند، در جهنم خواهد بود.»

164. از امام رضا(علیه السلام) دربارۀ این دو سخن رسول خدا(صلی الله علیه و اله) سؤال شد: «اصحاب من همچون ستارگان اند و به هرکدام که اقتدا کنید، رهیاب می شوید» و «اصحابم را به من واگذارید». ایشان پاسخ دادند: «این سخنان درست است؛ اما منظور اصحابی است که پس از رسول خدا(صلی الله علیه و اله) تغییر نکردند و در دین، تغییری پدید نیاوردند.»

پرسیده شد: «از کجا بدانیم تغییر کرده اند و دین را تغییر داده اند؟» فرمودند: «از آنجا که خود روایت کرده اند پیامبر(صلی الله علیه و اله) فرموده اند: ’در روز قیامت بعضی از اصحاب من از حوض کوثر رانده می شوند؛ چنان که شتران غریب و ناآشنا را از آبشخور می رانند. در آن روز من صدا می زنم که پروردگارا! اصحابم، اصحابم! و خداوند به من می گوید که نمی دانی پس از تو، چه کارها کردند. پس آنان را می گیرند و به جانب چپ می برند و من می گویم که دور باشند از رحمت خدا و نابود باشند!‘ [امام(علیه السلام) به آن شخص فرمودند:] به نظر تو، این نفرین رسول خدا(صلی الله علیه و اله) در حق کسی است که تغییر نکرده و در دین، تغییر پدید نیاورده است؟!»

165. و فرمودند: «ما خاندانی هستیم که رسول خدا(صلی الله علیه و اله) رعایت حقمان را واجب کرده است؛ پس هرکس از سوی رسول الله(صلی الله علیه و اله) صاحب حقی شود و مثل آن را در حق دیگران ادا نکند، هیچ حقی نخواهد داشت.»

166. و فرمودند: «ما هرگاه کسی را ببینیم، حقیقت ایمان و حقیقت نفاق را در چهرۀ او تشخیص می دهیم.»

167. و فرمودند: «درودفرستادن بر محمد(صلی الله علیه و اله) و خاندان او، در

ص: 134

پيشگاه خداوند برابر با تسبيح و تهليل و تكبير گفتن(1) است.»

168. و فرمودند: «هرکس نمی تواند کفارۀ گناهانش را، چنان که باید، بپردازد، پس فراوان بر محمد(صلی الله علیه و اله) و خاندان او درود و صلوات بفرستد که این کار گناهان را ریشه کن می کند.»

169. امام رضا(علیه السلام) به مأمون عباسی نوشتند: «صلوات و درود بر رسول خدا(صلی الله علیه و اله) در هر مکان و هنگام عطسه و ذبح حیوانات و مانند آن، لازم و شایسته است.»

امامت به نص و تصریح است

170. ابوالحسن علی بن موسی الرضا(علیه السلام) به نقل از پدران بزرگوارشان، از امیرمومنان(علیه السلام) و ایشان از رسول خدا(صلی الله علیه و اله) روایت فرمودند: «جبریل به من خبر داد که خدای تعالی فرموده است: ’علی بن ابی طالب حجت من بر بندگان و ملزم کنندۀ آنان به دین من است. از صلب او پیشوایانی را به وجود می آورم که امر مرا اقامه می کنند و به راه من فرامی خوانند. به واسطۀ آن هاست که حوادث و گرفتاری ها را از مردان و زنان دور می کنم و رحمت خود را فرومی فرستم.‘»

171. به نقل از پدرانشان، و ایشان از فاطمۀ زهرا(علیها السلام) فرمودند: «پیامبر، که سلام و درود بر او باد، دربارۀ علی(علیه السلام) فرمودند: ’هرکه من ولی و سرپرست اویم، علی نیز ولی و سرپرست اوست و هرکس من امام و پیشوای اویم، علی پیشوای اوست.‘»

ص: 135


1- . سبحان اللَّه و لااله الا اللَّه و اللَّه اكبر.
شمار امامان

172. امام رضا(علیه السلام) به مأمون عباسی نوشتند: «حقیقت ناب اسلام آن است که بدانی... پس از پیامبر(صلی الله علیه و اله) دلیل راه و حجت بر مؤمنان و زمام دار امور مسلمانان و سخن گوی قرآن و دانای به احکام آن، برادر آن حضرت و جانشین و وصی و سرپرست خاندانش علی بن ابی طالب(علیه السلام) امیرمؤمنان و سردستۀ سپیدرویان و برترین اوصیا و میراث دار علم پیامبران و رسولان است که نسبت او با پیامبر(صلی الله علیه و اله) نسبت هارون به موسی است، و پس از او حسن و حسین(علیهما السلام) سرآمد جوانان بهشتی اند، و آنگاه علی بن حسین، زین العابدین و سپس محمدبن علی، شکافندۀ علم پیامبران و پس از او جعفربن محمدصادق، میراث دار علم اوصیا و آنگاه موسی بن جعفرکاظم و سپس علی بن موسی الرضا و پس از او محمدبن علی و آنگاه علی بن محمد و سپس حسن بن علی و در پایان، حجت قائم منتظر، که درودهای خدا بر همۀ آنان باد. گواهی می دهم که ایشان وصی و پیشوایان دین اند و زمین در هیچ عصر و زمانه ای از وجود حجت خداوند بر خلق تهی نخواهد بود و آنان دستاویز محکم خدا و امامان هدایتگر و حجت بر مردم دنیایند تا روزی که خداوند زمین و هرچه بر روی آن است، به میراث برد و هستی به پروردگار خویش بازگردد. هرکس با ایشان از در ناسازگاری درآید، گمراه و گمراه کننده و تارک حق و هدایت است. آنان تبیین کنندگان معارف قرآن و سخن گویان رسول خدایند و هرکس بمیرد و ایشان را نشناسد، به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.»

ص: 136

فضایل و ولایت علی بن ابی طالب(علیه السلام)

173. امام رضا(علیه السلام) فرموده اند که اجداد طاهرینشان، از امیرمؤمنان(علیه السلام) و ایشان از رسول خدا(صلی الله علیه و اله) نقل کرده اند: «من و علی، از یک نور آفریده شده ایم.»

174. و فرمودند: رسول خدا(صلی الله علیه و اله) دربارۀ آیۀ «وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ»(1) (و آنان را بازدارید که باید پاسخ گو باشند)، فرموده اند: «از ولایت علی(علیه السلام) از آنان می پرسند.»

175. و پیامبر اکرم(صلی الله علیه و اله) به امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمودند: «تو از منی و من از توام.»

176. و رسول الله(صلی الله علیه و اله) خطاب به حضرت علی(علیه السلام) فرمایش کردند: «ای علی، تو بهترین انسانی و جز کافر در حقانیت تو تردید نکند.»

177. و همچنین فرمودند: «هرکس من مولا و سرپرست اویم، علی مولای اوست. خداوندا، دوست دارانش را دوست بدار و دشمنانش را دشمن بدار. کمک کارانش را کمک برسان و یاری دهندگانش را یاری کن و مأیوس کنندگانش را ناامید فرما و دشمنانش را درمانده ساز و او و فرزندانش را بسنده باش و فرجام کارشان را به خیر کن و در عطایای خود به آنان برکت قرار ده و به روح القدس مؤید و کامیابشان بدار و به هر جای زمین که روند، حفظشان کن و امامت را در آنان مقرر فرما و پیروانشان را جزای نیکو بده و نافرمانانشان را هلاک کن که تو نزدیک و اجابت کننده ای.»

178. و فرمودند: «علی نخستین کسی بود که مرا اطاعت کرد و پس از آمدن قیامت، اول کسی است که با من مصافحه می کند.»

179. و فرمایش کردند: «علی، تو تعهد و مسئولیت مرا به انجام

ص: 137


1- . صافات، 24

می رسانی و تو خلیفه و جانشین من در میان امت منی.»

180. و فرمودند: «قیامت برپا نشود تا اینکه قیام کنندۀ به حق که از ما خاندان است، مأموریت خود را آغاز کند و این هنگامی است که خدای تعالی به او اذن قیام دهد. هرکس پیروی اش کند، نجات یابد و هرکس از فرمانش سر بپیچد، هلاک شود. خدا را، خدا را، ای بندگان خدا! او را دریابید و به سویش روید، اگرچه بر یخ و برف؛ زیرا او خلیفة الله و جانشین من است.»

181. رسول خدا(صلی الله علیه و اله) دست علی(علیه السلام) را در دست گرفتند و فرمودند: «هرکس این شخص را دوست نمی دارد و می پندارد که مرا دوست دارد، دروغ می گوید.»

182. و فرمایش کردند: «علی جان، تو از درخت و اصلی که من از آن خلق شده ام، آفریده شده ای. من ریشۀ آن درختم و تو تنۀ آن و حسن و حسین، شاخه های آن اند و دوستداران ما برگ های آن درخت اند؛ هرکس به جزئی از این درخت درآویزد، خداوند به بهشتش می برد.»

183. و فرمودند: «فاطمه را به همسری علی درنیاوردم؛ مگر هنگامی که خداوند مرا به این ازدواج فرمان داد.»

184. امام رضا(علیه السلام) به نقل از پدران بزرگوارشان از علی(علیه السلام) روایت کرده اند: «رسول خدا(صلی الله علیه و اله) به من فرمودند: ’ای علی، مردانی از قریش مرا در مسئلۀ ازدواج فاطمه سرزنش می کنند و می گویند که ما فاطمه را از تو خواستگاری کردیم؛ ولی ندادی و او را همسری علی درآوردی. من به آنان گفتم: به خدا سوگند من مانع نشدم و ازدواج او به اختیار من نبود؛ بلکه خدای تعالی شما را مانع شد و او را به همسری داد؛ پس جبریل نزد من فرود آمد و گفت ای محمد،

ص: 138

خدای متعال می فرماید: اگر علی را نیافریده بودم، برای دخترت فاطمه در روی زمین از آدم تا به آخر هم شأن و همسری وجود نداشت.‘»

185. ابوالصلت هروی: روزی مأمون به امام رضا(علیه السلام) گفت: «ای ابوالحسن، به من بفرما که چگونه و به چه معنا جدتان امیرمؤمنان(علیه السلام) قسیم بهشت و آتش هستند که من زیاد دراین باره اندیشیده ام.»

امام(علیه السلام) به او فرمودند: «ای امیر، آیا از پدرت، از نیاکانت، از عبدالله بن عباس برایت نقل نکرده اند که گفت: ’شنیدم رسول خدا(صلی الله علیه و اله) می فرمایند که دوستی علی ایمان و دشمنی با او کفر است؟‘»

مأمون گفت: «آری، نقل کرده اند.» فرمودند: «اگر بهشت و آتش بر اساس دوستی و دشمنی او تقسیم می شود، پس وی قسمت کنندۀ بهشت و دوزخ است.»

گفت: «پس از تو خداوند مرا عمر ندهد، ای ابوالحسن! گواهی می دهم که تو میراث دار علم رسول خدایی.»

وقتی امام رضا(علیه السلام) به خانۀ خود بازگشتند، نزد ایشان رفتم و گفتم: «یا ا بن رسول الله(صلی الله علیه و اله)، چه خوب پاسخ مأمون را دادید!»

فرمودند: «ای ابوالصلت، من به همان طریق که آن را حجت می دانست، با او سخن گفتم. شنیدم که پدرم از پدرانشان، از جدم امیرمؤمنان(علیه السلام) روایت می کردند که رسول خدا(صلی الله علیه و اله) فرمودند: ’ای علی، در روز قیامت، تقسیم کنندۀ بهشت و آتش تویی. به آتش می گویی: این شخص از من، آن شخص از تو.‘»

186. به گوش امام رضا(علیه السلام) رسید که یکی از اصحابشان می گوید: «نفرین خدا بر کسانی که با امیرمؤمنان(علیه السلام) جنگیدند.» پس به او فرمودند: «بگو [نفرین بر آن هایی که جنگیدند] مگر آنان که توبه کردند و

ص: 139

به اصلاح خود پرداختند. گناه کسی که از فرمان علی(علیه السلام) سرپیچی کند و توبه نکند، بزرگ تر است از گناه آن که علیه او جنگیده و توبه کرده است.»

187. حسن بن علی بن فضال: از ابوالحسن رضا(علیه السلام) پرسیدم: «چرا مردم با اینکه به فضل و برتری و پیشینۀ علی(علیه السلام) در اسلام و جایگاه او نزد رسول الله(صلی الله علیه و اله) آگاه بودند، از او رویگردان شدند و به دیگران روی کردند؟»

فرمودند: «علت اینکه با وجود معرفتشان به فضل و عظمت امیرمؤمنان(علیه السلام) از او روی برتافتند و به غیر او گرویدند، این بود که آن حضرت بسیاری از پدران و نیاکان و برادران و عموها و دایی ها و نزدیکان آنان را که با خدا و رسولش مضادّه و دشمنی داشتند، کشته بود و از این رو در دل هایشان با وی حقد و کینه می ورزیدند و نمی خواستند بر آنان حاکم باشد، اما به دیگران چنین احساسی نداشتند؛ چون آن دیگران همچون علی(علیه السلام) در میدان جهاد در رکاب پیامبر(صلی الله علیه و اله) نقش آفرینی نکرده بودند. بدین سبب مردم از او روی برگرداندند و به دیگران متوجه شدند.»

188. هیثم بن عبدالله رمانی: از علی بن موسی الرضا(علیه السلام) سؤال کردم: «برایم بگویید که چرا علی بن ابی طالب(علیه السلام) تا بیست وپنج سال پس از رسول الله(صلی الله علیه و اله) به شمشیر دست نبردند و با دشمنانشان نجنگیدند و آنگاه در ایام حکومتشان با آنان پیکار کردند؟»

امام(علیه السلام) فرمودند: «ایشان از رسول خدا(صلی الله علیه و اله) الگو گرفتند که در سیزده سال مکه، پس از نبوتشان، و نوزده ماه در مدینه، پس از هجرت، با مشرکان جهاد نکردند؛ چون یاران و هوادارانشان اندک بودند. علی(علیه السلام) نیز به خاطر شمار اندک یاران، با دشمنانشان به جهاد نپرداختند؛ پس همچنان

ص: 140

که با جهادنکردن رسول خدا(صلی الله علیه و اله) در مدت سیزده سال و نوزده ماه، نبوت آن حضرت باطل نشد، امامت علی(علیه السلام) نیز با ترک جهاد بیست وپنج ساله باطل نمی شود؛ چون علت مانع جهاد برای هر دو بزرگوار یکسان بوده است.»

189. جعفر بن عیینه: امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) فرمودند: «علی(علیه السلام) پس از هجرت از مکه تا روزی که خداوند جان شریفشان را ستاند، حتی یکی شب در مکه به سر نبردند.»

به امام(علیه السلام) عرض کردم: «چرا؟» فرمودند: «نمی خواستند شب را در شهری بمانند که از آن هجرت کرده بودند؛ از این رو نماز عصر را در مکه می خواندند و بیرون می رفتند و شب را در جای دیگر می گذراندند.»

190. حسن بن علی بن فضال: از ابوالحسن رضا(علیه السلام) سؤال کردم: «چرا امیرمؤمنان(علیه السلام) پس از رسیدن به حکومت، فدک را باز پس نگرفتند؟»

فرمودند: «این ویژگی ما اهل بیت است که وقتی خداوند ما را به ولایت و حاکمیت می رساند، جز خود او، کسی حق ما را از ظالمان و ستم کاران نمی گیرد. ما سرپرست مؤمنان هستیم، به سود آنان داوری می کنیم و حق آنان را از بیدادگران می ستانیم، نه حق خود را.»

191. امام جواد(علیه السلام) از امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) از پدران بزرگوارشان، از حسین بن علی بن ابی طالب(علیه السلام) روایت فرموده اند که نزد رسول خدا(صلی الله علیه و اله) رفتم، در حالی که ابی بن کعب خدمت حضرت بود. پیامبر(صلی الله علیه و اله) با دیدن من فرمودند: «خوش آمدی ای اباعبدالله، ای زینت بخش آسمان ها و زمین!»

ابی بن کعب گفت: «ای رسول خدا(صلی الله علیه و اله)، چگونه جز شما کسی می تواند زینت بخش آسمان ها و زمین باشد؟!»

ص: 141

فرمودند: «ای ابی، به خدایی که به حق مرا به پیامبری برانگیخت سوگند که مقام حسین بن علی در آسمان ها باعظمت تر از جلوۀ شخصیت او در زمین است و بر سمت راست عرش خداوند دربارۀ او نوشته شده است که چراغ هدایت و کشتی نجات و پیشوای قوی و خستگی ناپذیر و نماد عزت و افتخار و علم و ذخیرۀ الهی است. خداوند در صلب او نطفه ای پاک و پربرکت و ناب قرار داده است. دعاهایی به او تعلیم شده که هرکس آن ها را بخواند، خداوند وی را با آن حضرت محشور می کند و امام در آخرت شفیع او خواهد بود و خداوند اندوهش را می زداید و قرضش را به واسطۀ آن ادا می کند و کارش را آسان می کند و راهش می نمایاند و او را در برابر دشمنانش نیرو می بخشد و پردۀ حرمتش را نمی درد.»

ابی بن کعب گفت: «ای رسول خدا(صلی الله علیه و اله)، آن دعاها کدام است؟» فرمودند: «پس از نماز در حالی که نشسته ای، می گویی: ’خداوندا، از تو می خواهم به حق کلماتت و به جلوه های شکوهمند عرشت و به ساکنان آسمان هایت و به پیامبران و رسولانت پاسخم را بدهی که سختی و گره در کارم افتاده است. از تو می طلبم که بر محمد و خاندان محمد درود نثار کنی و برای من در کارهایم گشایش و آسانی پدید آوری.‘ بی گمان خداوند کارت را آسان می کند و به تو شرح صدر و تحمل می دهد و به هنگام مردن، گواهی به وحدانیت خود را به تو می فهماند و تلقین می کند.»

ابی گفت: «ای رسول خدا(صلی الله علیه و اله)، آن نطفه که در صلب حبیب من حسین(علیه السلام) قرار دارد، چیست؟» پیامبر(صلی الله علیه و اله) فرمودند: «حکایت این نطفه،

ص: 142

حکایت ماه است. نطفۀ روشنگری و بیان حقایق است. هرکه از او پیروی کند، به رشد و تعالی برسد و هرکس از او منحرف شود، گمراه است.»

ابی گفت: «نامش چیست و دعایش کدام است؟» رسول خدا(صلی الله علیه و اله) فرمودند: «نام مبارکش علی است و دعایش این است: ’ای جاودانه، ای حق ثابت، ای زنده، ای پاینده، ای غم گسار، ای اندوه زدا، ای برانگیزانندۀ رسولان و ای وعده هایت همه راست!‘ هرکس این دعا را بخواند، خداوند با علی بن حسین(علیه السلام) محشورش کند و آن حضرت راهنمای او به بهشت خواهد بود.»

ابی گفت: «ای رسول خدا(صلی الله علیه و اله)، آیا ایشان وصی و جانشین دارد؟» فرمودند: «آری، و میراث های آسمان ها و زمین از آن اوست.»

پرسید: «میراث های آسمان ها و زمین یعنی چه؟» فرمودند: «یعنی داوری کردن به حق، حکومت بر اساس دین، بیان حقیقت احکام و پرده برداشتن از حوادث آینده.»

سؤال کرد: «نام ایشان چیست؟» فرمودند: «نامش محمد است و فرشتگان در آسمان ها با او انس و الفت دارند و دعایش این است: ’خداوندا، اگر از من راضی و خشنودی و دوستم می داری، مرا بیامرز و نیز تمام برادران و شیعیانم را که از من پیروی کنند. نطفه ای را که در صلب من است، ناب و خالص کن.‘ خداوند نیز در صلب او نطفه ای پاک و پربرکت و خالص قرار دهد. جبرئیل به من ندا داد که خدای عزوجل این نطفه را پاک و عطرآگین کرده و نامش را جعفر نهاده و رهنما و هدایت یافتۀ

ص: 143

خرسند و پسندیده قرارش داده است. پروردگارش را می خواند و در دعایش می گوید: ’ای که نزدیکی، بدون غفلت و بی سهل انگاری، ای مهربان ترین مهربانان! برای شیعیانم سپری از آتش قرار بده و از آنان خرسند باش و گناهانشان را بیامرز و امورشان را آسان بفرما و قرض هایشان را بپرداز و عیب هایشان بپوشان و گناهان کبیره ای که تنها خود می دانی، از آنان ببخش! ای که از جور و جفای ستم کاران نمی هراسد و چرت و خواب او را نمی گیرد، هر غم و اندوه مرا برطرف کن.‘ هرکس این دعا را بخواند، خداوند او را با رویی گشاده و نورانی به همراه جعفر بن محمد محشور می کند و به بهشت می برد.

ای ابی، خداوند متعال در این وجود مقدس نطفه ای پاک و پرخیر و ناب قرار داده و رحمت بر آن نازل کرده و نامش را نزد خود، موسی نهاده است.»

ابی گفت: «ای رسول الله(صلی الله علیه و اله)، گویا ایشان پی درپی اوصاف یکدیگر را می نمایانند و به دنیا می آیند و از یکدیگر ارث می برند و یکدیگر را توصیف می کنند.» فرمودند: «این جبرئیل بود که از جانب پروردگار هستی ها، آنان را برای من توصیف کرد.»

پرسید: «آیا موسی بن جعفر(علیه السلام) غیر از دعای پدرانشان، دعایی خاص خود دارند؟» فرمودند: «در دعایش عرضه می دارد:یَا خَالِقَ اَلْخَلْقِ وَ یَا بَاسِطَ اَلرِّزْقِ وَ یَا فَالِقَ اَلْحَبِّ وَ یَا بَارِئَ اَلنَّسَمِ وَ مُحْیِیَ اَلْمَوْتَی وَ مُمِیتَ اَلْأَحْیَاءِ وَ دَائِمَ اَلثَّبَاتِ وَ مُخْرِجَ اَلنَّبَاتِ اِفْعَلْ بِی مَا أَنْتَ أَهْلُهُ( ’ای آفریدگار خلق،

ص: 144

ای گسترانندۀ روزها، ای شکافندۀ دانه ها و هسته ها، ای زندگی بخش، ای زنده کنندۀ مردگان، ای میرانندۀ زنده ها، ای همیشه پابرجا و ای رویانندۀ هر گیاه! در حق من آن کن که سزاوار توست.‘ هرکه این دعا را بخواند، خداوند هر نیازش را برمی آورد و در قیامت او را با موسی بن جعفر محشور می کند. خداوند در صلب وی نطفه ای پربرکت و ناب و خرسند و پسندیده قرار داده و نامش را نزد خود علی نهاده است. وی در میان بندگان از لحاظ علم و حکمت، مایۀ خشنودی خداوند است و خدا او را حجت و دلیل شیعیان قرار می دهد که در قیامت، به وجود او [بر اعمال خود] احتجاح و استدلال کنند. دعای او این است: ’خداوندا، مرا هدایت کن و بر آن [هدایت] ثابت قدم بدار و در کمال امنیت، با آن محشورم فرما. امنیت کسی [را برایم مقدر فرما] که هیچ ترس و اندوه و بی تابی ندارد. بی گمان تو سزاوار تقوایی و اهل آمرزشی.‘

خدای تعالی در صلب وی نطفه ای پرخیر و خالص و خرسند و پسندیده قرار داده و او را محمد بن علی نام نهاده است. او شفاعت کنندۀ شیعیان و میراث دار علم نیای خویش است. نشانه ای آشکار و حجتی نمایان دارد. چون زاده شود، گوید: ’معبودی جز خداوند یکتا نیست و محمد(صلی الله علیه و اله) رسول خداست.‘ در دعایش می گوید: ’ای آن که مثل و مانندی نداری، تو خدایی هستی که جز تو نه معبودی هست، نه آفریدگاری. هستی ها را فانی می کنی و خود باقی می مانی. از آن که نافرمانی ات کند، در می گذری

ص: 145

و خشنودیِ تو در آمرزش است.‘ هرکس این گونه دعا کند، محمد بن علی در قیامت شفیع او می شود.

خدای متعال در صلب وی، نطفه ای قرار داده که نه ستم کار است و نه طغیانگر؛ بلکه نیکوکار و فرخنده و پاک و مطهر است و نزد خود او را علی بن محمد نام نهاده است و بر تن او جامه ای از متانت و وقار پوشانده و علوم و اسرار نهان را در او به ودیعت نهاده است. هرکس با او ملاقات کند و در دلش چیزی پنهان باشد، وی می گوید که چیست و شخص را از دشمنش بر حذر می دارد. در دعایش می گوید: ’ای نور، ای دلیل آشکار، ای تابناک و روشنگر، پروردگارا، مرا از گزند بدی ها و آفت های روزگار در امان بدار و از تو می خواهم در آن روز که در صور دمیده شود، نجاتم دهی.‘ هرکس با این کلمات دعا کند، علی بن محمد از او شفاعت کند و او را به بهشت برد. خداوند در صلب وی نطفه ای نهاده و نزد خود نامش را حسن گذاشته است و او را نوری در سرزمین های خود و جانشینی در زمین خود و مایۀ عزت امت جدش و هدایتگر شیعیانش و شفاعت کنندۀ آن ها نزد پروردگارش و بهانۀ عذاب مخالفانش و حجت دوستدارانش و برهان کسانی قرار داده است که او را پیشوای خود می دانند. در دعای خود عرض می کند: ’ای به غایت عزیز در عزت خود، چه عزیز است آن که در عزت خود عزیز باشد. ای عزیز! به عزت خود عزیزم فرما و به نصرت خود یاری ام ده و وسوسه های شیطان را از من دور بدار و

ص: 146

به حمایت خود مرا حامی باش و به قدرت نفوذناپذیر خویش مرا استواری بخش و از بهترین و گزیده ترین مردم قرارم بده. ای یکتا، ای یگانه، ای بی همتا و ای مقصود همۀ نیازمندان.‘ هرکس این دعا را بخواند، خداوند او را با حسن بن علی محشور کند و گرچه سزاوار آتش باشد، از آتش برهاند.

خدای متعال در صلب حسن نطفه ای مبارک و پاک و ناب و بی گناه و مطهر نهاده است و همۀ مؤمنانی که خداوند از آنان تعهد و پیمان بر ولایت گرفته، به او راضی و خشنودند و همۀ منکران به او کافر و بی اعتقادند. او پیشوایی پرهیزکار و پاک و مسرت بخش و راهنما و هدایت یافته است. به عدل و داد حکم می راند و به آن امر می کند. او به خدای تعالی مصدق و باورمند است و خداوند نیز سخنش را تصدیق می کند. چون علامت ها و نشانه ها ظاهر شود، قیام خود را از تهامه می آغازد. گنج هایی دارد، نه از طلا و نقره؛ بلکه گنج هایش اسب های خوش نژاد و اصیل و مردان کاری و شناخته شده اند. خداوند از دورترین سرزمین ها، سیصدوسیزده تن را به شمار مجاهدان جنگ بدر پیرامون او گرد می آورد. با او طوماری مهرشده است شامل نام و نشان اصحابش با ذکر اصل ونسب و شهر و خلق وخوی و چهره و کنیۀ آنان. همگی شان مردانی جنگاور و در اطاعت از امام خویش پرتلاش و کوشایند.»

ابی از پیامبر(صلی الله علیه و اله) پرسید: «علایم و نشانه های او چیست؟»

حضرت فرمودند: «وقتی زمان قیام وی فرا رسد، با او پرچمی است که خودبه خود از هم گشوده می شود و خداوند آن را به زبان می آورد. پرچمْ حضرت قائم را ندا می دهد: ’ای ولی خدا، برخیز و دشمنان خدا را بکش.‘ و این دو [یعنی بازشدن خودبه خود پرچم و سخن گفتن آن]، دو نشانه و علامت اند. نیز شمشیری غلاف شده دارد که چون هنگام قیام شود، از

ص: 147

نیام خود بیرون آید و خداوند آن را به سخن در آورد. پس شمشیر وی را ندا می دهد: ’ولی خدا، دیگر برای تو روا نیست از پیکار با دشمنان خدا باز ایستی.‘ اینجاست که وی قیام می کند و دشمنان را، هرجا بیابدشان، به قتل می رساند و حدود الهی را اجرا می کند و به حکم خدا فرمان می راند. جبرئیل از سمت راست و میکائیل از سمت چپ او با وی همراه و همگام می شوند. این حقایق که برایتان گفتم، اگرچه پس از روزگارانی، بر شما معلوم می شود و من کار خود را به خدا می سپارم.

ای ابی بن کعب، خوشا کسی که به دیدارش توفیق یابد و خوشا آن که دوستش بدارد و خوشا کسی که به او باور داشته باشد. خداوند اینان را به واسطۀ او و به سبب اقرار به خدا و رسولش و به جمیع امامان رستگار می کند و درهای بهشت را به رویشان می گشاید. ایشان در زمین به عطر مُشکی می مانند که از خود بوی خوش می پراکنند و هرگز تغییر نمی کنند و در آسمان همچون ماه درخشنده اند که هرگز بی نور و تاریک نمی شوند.»

ابی گفت: «ای رسول خدا(صلی الله علیه و اله)، حالات و اوصاف این امامان، از جانب خداوند چگونه بیان شده است؟»

فرمودند: «خدای تعالی دوازده نوشته بر من فروفرستاده است که نام هر امامی بر مُهر هریک از آن نوشته ها نقش بسته و اوصاف او در متن نوشته ذکر شده است.»

حسین شهید(علیه السلام)

192. ریان بن شبیب: در نخستین روز از ماه محرم خدمت امام رضا(علیه السلام) رسیدم. به من فرمودند: «یا ا بن شبیب، آیا روزه ای؟»

گفتم: «نه.» فرمودند: «در چنین روزی زکریا به درگاه پروردگارش

ص: 148

دعا کرد و گفت: «رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاءِ»(1) (پروردگارا، فرزندی پاک به من بخش که تو شنوندۀ دعایی) و خداوند دعای وی را اجابت کرد و به فرشتگان دستور داد به زکریا که در محراب به نماز ایستاده بود، بگویند: ’خداوند تو را به تولد یحیی نوید می دهد.‘ پس هرکس این روز را روزه بدارد و به درگاه الهی دعا کند، خدای متعال همچنان که دعای زکریا را مستجاب کرد، دعای او را نیز اجابت می کند.

ای فرزند شبیب، محرم ماهی است که مردمان عصر جاهلیت به حرمت این ماه، ظلم و جنگ را حرام می دانستند؛ اما این امت، احترام این ماه و حرمت پیامبر خود را نگه نداشتند. آنان در این ماه، فرزندان او را کشتند و زنانش را به اسارت بردند و بار و بنه اش را چپاول کردند. خداوند هرگز گناه این کارشان را نیامرزد!

یا ا بن شبیب، اگر می خواهی بر چیزی بگریی، بر حسین بن علی بن ابی طالب(علیه السلام) گریه کن که ایشان را همچون گوسفند سر بریدند و از خاندانشان، هجده تن که مانندشان روی زمین نبود، به همراه ایشان کشته شدند و هفت آسمان و هفت زمین، بر شهادت وی گریستند. چهارهزار فرشته برای یاری او به زمین فرود آمدند؛ اما اجازه نیافتند. آنان تا روزی که قائم قیام کند، ژولیده روی و آشفته موی، کنار قبر او هستند و از مهدی یاوران خواهند بود و شعارشان این است: ’ای خون خواهان حسین!‘

ای پسر شبیب، پدرم از پدرشان، و ایشان از جدشان برای من روایت کردند که چون جد بزرگوارم، حسین(علیه السلام) کشته شد، آسمان خون و خاک سرخ بارید. ای فرزند شبیب، اگر بر حسین(علیه السلام) بگریی و اشک بر

ص: 149


1- . آل عمران، 38

گونه هایت جاری شود، خداوند هر گناهی که کرده ای، کوچک یا بزرگ، کم یا زیاد، می آمرزد. یا ا بن شبیب، اگر دوست داری پاک و بی معصیت خدا را دیدار کنی، حسین(علیه السلام) را زیارت کن. ای فرزند شبیب، اگر می خواهی در غرفه های مستحکم بهشتی با پیامبر(صلی الله علیه و اله) هم خانه شوی، کشندگان حسین(علیه السلام) را نفرین کن. یا ا بن شبیب، اگر می خواهی همانند پاداش کسانی را داشته باشی که در رکاب حسین بن علی(علیه السلام) به شهادت رسیده اند، پس هرگاه از او

یاد کردی، بگو: ’ای کاش با آنان بودم و به فوز رستگاری بزرگ می رسیدم.‘ ای فرزند شبیب، اگر دوست داری در عالی ترین مراتب بهشت با ما باشی، در اندوه ما اندوهگین باش و در شادی ما شادی کن و هرگز ولایت ما را از دست نده. اگر کسی سنگی را دوست داشته باشد، خداوند در روز قیامت، او را با همان سنگ محشور می کند.»

193. امام رضا(علیه السلام): «هرکس مصائب ما را به یاد آورد و بگرید و بگریاند، در روز گریستن چشم ها، چشمش نگرید و هرکس در جلسه ای بنشیند که امر ولایت ما در آن احیا می شود، در آن روز که دل ها می میرند، دلش نمی میرد.»

مهدی منتظر(عجل الله تعالی فرجه الشریف)

194. حسن بن علی بن فضال: ابوالحسن علی بن موسی الرضا(علیه السلام) فرمودند: «انگار می بینم که شیعیان وقتی سومین فرد از فرزندانم را از دست می دهند، به دنبال امام و سرپرست می گردند و او را نمی یابند.»

عرض کردم: «چرا، ای فرزند رسول الله(صلی الله علیه و اله)؟» فرمودند: «چون

ص: 150

امامشان از چشم آنان غایب می شود.»

پرسیدم: «این غیبت برای چیست؟» فرمودند: «تا در هنگامۀ قیام با شمشیر، بیعت کسی بر گردن او نباشد.»

195. امام رضا(علیه السلام): «به ناچار فتنه ای سهمگین و خون ریز به پا خواهد شد که در آن هرگونه وابستگی و رفاقت و دوستی بی اعتبار می شود و این هنگامی است که شیعه، سومین فرد از فرزندانم را از دست می دهد و آسمان و اهل زمین و هر مرد و زن تشنه و هر ماتم زده و ستم دیده ای بر او می گریند. پدر و مادرم فدای آن فرزند که هم نام جدم و شبیه من و شبیه موسی بن عمران است. جامه های نور بر تن دارد که از پرتو نور قدسی روشنی می گیرند. چه بسیار زنان مؤمن تشنه کام و چه بسیار مردان مؤمن و متأسف و سرگردان و اندوهگین که آب زلال و خوش گوار نمی یابند. گویا می نگرم که چه ناامید و مأیوس اند؛ اما ناگاه ندایی که گوش های دور و نزدیک آن را می شنوند، آنان را به خود می آورد. این ندا بر مؤمنان رحمت است و بر کافران، عذاب و عقوبت.»

196. عبدالسلام بن صالح هروی: به ابوالحسن رضا(علیه السلام) عرض کردم: «نظرتان چیست دربارۀ سخنی که از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرموده اند: ’وقتی قائم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) قیام کند، فرزندان قاتلان حسین(علیه السلام) را به جرم پدرانشان خواهد کشت‘؟»

امام(علیه السلام) فرمودند: «چنین است که می گویند.»

پرسیدم: «در این صورت معنای آیۀ «وَ لا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى»(1) (هیچ کس بار گناه دیگری را به دوش نمی کشد.) چه خواهد بود؟!»

فرمودند: «خداوند در تمام گفته هایش صادق است؛ اما فرزندان قاتلان

ص: 151


1- . انعام، 164

حسین(علیه السلام) به اعمال پدرانشان خشنودند و به آن می بالند و هرکس به کاری راضی باشد، همانند کسی است که آن را انجام داده است. اگر کسی در مشرق عالم کشته شود و دیگری در مغرب عالم به این قتل رضایت دهد، وی نزد خداوند، شریک قاتل است. قائم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) پس از قیام، آن فرزندان را که به جنایت پدرانشان خشنودند، خواهد کشت.»

گفتم: «قائم شما در آغاز قیام خود چه می کند؟»

فرمود: «نخست دستان بنی شیبه را که دزدان خانۀ خدا بودند، می بُرد.»

197. عبدالسلام بن صالح هروی: شنیدم که دعبل بن علی خزاعی می گوید:

قصیده ام را با این مطلع برای سرورم، علی بن موسی الرضا(علیه السلام) خواندم:

مدارس تفسیر و تبیین آیات الهی که از تلاوت نهی شده

و منزلگاه وحی که متروک و خالی از سکنه است

وقتی به این دو بیت رسیدم:

و قیام امامی که ناگزیر قیام خواهد کرد

و حرکتش را به نام خداوند و برکات او می آغازد

و در میان ما هر حقی را از باطل جدا می کند

و اعمال نیک و بد را جزا و پاداش می دهد،

امام(علیه السلام) به سختی گریستند و آنگاه سر به سوی من بلند کردند و فرمودند: «ای خزاعی، روح القدس با این دو بیت از زبان تو سخن گفته است. آیا می دانی این امام قائم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) کیست و چه وقت قیام می کند؟!»

گفتم: «نه سرورم، نمی دانم. تنها شنیده ام امامی از شما اهل بیت(علیهم السلام)، علم قیام برمی افرازد و آلودگی های فساد و تباهی را از چهرۀ زمین می زداید و

ص: 152

جهان را از عدل و داد آکنده می کند.»

فرمودند: «ای دعبل، پس از من، فرزندم محمد امام است و پس از او، فرزندش علی و بعد از او، فرزندش حسن و در پی حسن، فرزندش حجت قائم که در غیبتش منتظَر است و به هنگام ظهورش، همگان فرمان بردار اویند. اگر تنها یک روز از عمر دنیا باقی مانده باشد، خداوند آن روز را چندان دراز می کند که حجت ما قیام کند و زمین را که از ستم و بیداد آکنده شده است، پر از عدل وداد کند. اما کی؟! این خبردادن از هنگام ظهور است. پدرم از پدران بزرگوارشان، از امیرمؤمنان علی بن ابی طالب(علیه السلام) برای من نقل کردند که به رسول خدا(صلی الله علیه و اله) گفته شد: ’قائم از نسل شما، کی ظهور خواهد کرد؟‘

پیامبر(صلی الله علیه و اله) فرمودند: ’حکایت وقت ظهور، همچون وقت برپا شدن قیامت است که جز خداوند آن را به وقتش آشکار نمی کند. ظهور قائم، بر آسمان ها و زمین، امری عظیم و شکوهمند است و یک باره و ناگهان به سراغتان می آید.‘»

رجعت

198. مأمون گفت: «ای ابوالحسن، دربارۀ رجعت چه می گویی؟»

امام رضا(علیه السلام) فرمودند: «حقیقتی است. در امت های پیشین نیز سابقه داشته و قرآن نیز از آن سخن گفته است و رسول خدا(صلی الله علیه و اله) فرموده اند: ’هرچه در امت های گذشته رخ داده است، موبه مو در این امت نیز اتفاق خواهد افتاد. مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) که از فرزندان من است، چون قیام کند، عیسی بن مریم(علیه السلام) فرود می آید و پشت سر وی نماز می گزارد. اسلام در آغاز

ص: 153

غریب بود و باز هم غریب خواهد شد. خوشا به حال غریبان!‘

گفته شد: ’ای رسول خدا(صلی الله علیه و اله)، پس از آن چه خواهد شد؟‘

فرمودند: ’حق به اهل و جایگاه خود بازمی گردد.‘»

بعضی شاخصه های دین داری امامان(علیهم السلام)

200. امام رضا(علیه السلام) به مأمون عباسی نوشتند: «حقیقت ناب اسلام این است که معتقد باشی [این کارها] از جمله شاخصه های دین داری امامان(علیهم السلام) است: خودداری از امور شبهه ناک، پاک دامنی، راستی و درستی، پایداری و مجاهدت، امانت داری در حق نیکان و بدان، سجدۀ طولانی، روزه داشتن و شب زنده داری، دوری از محرمات، انتظار صبورانۀ فرج، شکیبایی در مصائب و خوش رفتاری.»

ردّ بر غُلات و مفوّضه

202. یاسر خادم: به امام رضا(علیه السلام) عرض کردم: «نظر شما دربارۀ مسئلۀ تفویض چیست؟»

فرمودند: «خدای تعالی کار دین خود را به پیامبرش(صلی الله علیه و اله) سپرده و فرموده است: «وَ مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»(1) (هرچه را پیامبر به شما دهد، به جان بپذیرید و از هرچه شما را بازدارد، دست بکشید)؛ اما کار آفرینش و روزی دادن را نه. پروردگار یکتا می فرماید: «اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ»(2) (خداوند آفریدگار همه چیز است) و می فرماید: «اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ ثُمَّ رَزَقَکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ هَلْ مِنْ شُرَکَائِکُمْ

ص: 154


1- . حشر، 7
2- . رعد، 16

مَنْ یَفْعَلُ مِنْ ذَلِکُمْ مِنْ شَیْءٍ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ»(1) (خداوند همان است که شما را آفرید و به شما روزی داد و آنگاه شما را می میراند و سپس زنده می کند؛ آیا هیچ یک از شریکان شما چیزی از این کارها انجام می دهند؟! پاک و منزه و برتر است خداوند از آنچه شریک و همتای او قرار می دهند.)»

203. مأمون به امام رضا(علیه السلام) گفت: «به من رسیده است که جماعتی دربارۀ شما غلو می کنند و سخن را از حد می گذرانند.»

فرمودند: «پدرم موسی بن جعفر(علیه السلام) از پدرانشان، و ایشان از رسول خدا(صلی الله علیه و اله) برای من روایت کردند که فرمودند: ’مرا بالاتر از حدی که حق من است، قرار ندهید؛ زیرا خداوند پیش از آنکه مرا رسول خویش کند، بندۀ خود خوانده است و در کتاب خود فرموده است: «مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَادًا لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَبِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ وَ لا یَأْمُرَکُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِکَةَ وَالنَّبِیِّینَ أَرْبَابًا أَیَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ»(2) (هیچ بشری را نرسد که خداوند به او کتاب و حکمت و پیامبری دهد و آنگاه او به مردم بگوید: به جای خداوند، بندگان من باشید؛ ولی [باید بگوید:] مردمی الهی باشید؛ چراکه شما کتاب خدا را تعلیم می دادید و درس می گرفتید و سزاوار نیست که به شما فرمان دهد فرشتگان و پیامبران را به خدایی گیرید. آیا شما پس از مسلمانی خود به کفر فرمان می دهید؟!)‘ علی(علیه السلام) فرموده اند: ’دو گروه دربارۀ من هلاک شدند و مرا گناهی نیست؛ یکی دوست زیاده گو و افراطی و دیگر دشمن کم گوی و بی انصاف.‘ و

ص: 155


1- . روم، 40
2- . آل عمران، 79و80

من به درگاه خدا بیزاری می جویم از هرکس که دربارۀ ما زیاده روی کند و ما را بالاتر از حدمان نشاند؛ همچون عیسی بن مریم(علیه السلام) که از نصارا برائت جست. خدای تعالی فرماید: «إِذْ قَالَ اللَّهُ یَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلَهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قَالَ سُبْحَانَکَ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلا أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلامُ الْغُیُوبِ مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلا مَا أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ وَکُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهِیدًا مَا دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَأَنْتَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ»(1) (و یاد آور که خداوند به عیسی پسر مریم فرمود: آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را همچون دو خدا به جای خداوند بپرستید؟! گفت: منزهی تو! مرا نسزد که چیزی را که حق من نیست، بگویم. اگر آن را گفته بودم، به یقین آن را می دانستی. آنچه در دل من است، می دانی و من آنچه در ذات توست، نمی دانم؛ زیرا تو دانندۀ نهانی هایی. من به آنان نگفتم جز آنچه مرا بدان فرمان دادی که خدایی را که پروردگار من و پروردگار شماست، بپرستید و تا در میان ایشان به سر می بردم، بر آنان گواه بودم و چون مرا نزد خود فرا بردی، تو خود مراقب آنان بودی و تو بر هر چیزی گواهی)، نیز می فرماید: «لَنْ یَسْتَنْکِفَ الْمَسِیحُ أَنْ یَکُونَ عَبْدًا لِلَّهِ وَلا الْمَلائِکَةُ الْمُقَرَّبُونَ»(2) (مسیح ابا و اکراه ندارد که بندۀ خدا باشد و فرشتگان مقرب نیز [همین گونه اند]) و می فرماید: «مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کَانَا یَأْکُلانِ الطَّعَامَ»(3) (و مسیح فرزند مریم، پیامبری بیش نبود که پیش از او نیز پیامبرانی آمده بودند و مادرش زنی بسیار راست کردار بود و هر دو

ص: 156


1- . مائده، 116و117
2- . نساء، 172
3- . مائده، 75

غذا می خوردند)؛ یعنی هر دو قضای حاجت می کردند. پس هرکس برای پیامبران(علیهم السلام) ربوبیت و برای امامان(علیهم السلام) ربوبیت یا نبوت و برای دیگران امامت ادعا کند، ما در دنیا و آخرت از او بیزاریم و برائت می جوییم.»

چهار. معاد

مرگ، نابودکنندۀ لذت ها

204. امام رضا(علیه السلام) به نقل از پدران بزرگوارشان، از علی بن ابی طالب(علیه السلام) روایت کردند: شنیدم که رسول خدا(صلی الله علیه و اله) می فرمایند: «از نابودکنندۀ لذت ها [یعنی مرگ] فراوان یاد کنید.»

205. امام رضا(علیه السلام) از پدرشان، موسی بن جعفر(علیهما السلام) نقل کرده اند: به حضرت صادق(علیه السلام) گفته شد: «مرگ را برای ما توصیف کنید.»

فرمودند: «مرگ برای مؤمن همچون خوشایندترین بویی است که استشمام می کند. از خوشی آن مدهوش می شود و خستگی و درد از وجودش رخت برمی بندد؛ اما برای کافر، مرگ چونان نیش افعی و عقرب، بلکه گزنده تر است.»

گفتند: «بعضی معتقدند مرگ از تکه تکه شدن با اره و مقراض و درهم کوبیده شدن با سنگ ها و از گردش سنگ آسیاب بر حدقۀ چشمان دردناک تر است.»

فرمودند: «برای بعضی کافران و بدکاران، این چنین است. آیا بعضی از این افراد را ندیده اید که این سختی ها را می کشند؟! و از این دشوارتر و بیچاره کننده تر، عذاب آخرت است که از عذاب دنیا فاجعه بارتر است.»

عرض شد: «پس چرا ما می بینیم بعضی کافران آسان جان می دهند و

ص: 157

در حال صحبت و خندیدن و سخن گفتن از دنیا می روند و برخی مؤمنان نیز چنین حالتی دارند؛ ولی مؤمنان و کافرانی هم به هنگام مدهوشی مرگ، دچار این شداید می شوند؟!»

فرمودند: «آسودگی مؤمن در آن هنگام، پاداش زودرس است و سختی هایی که متحمل می شود، مایۀ پاک شدن از گناهان است تا پاک و بی گناه به آخرت درآید و بی هیچ مانعی، سزاوار پاداش ابدی شود.

اما مرگ آسان برای کافر از آن روست که اجر نیکی های دنیایی خود را به طور کامل دریافت کند و در حالی وارد آخرت شود که جز آنچه موجب عذاب اوست، برای او باقی نمانده باشد و سختی جان کندن برای او، طلیعۀ عذاب الهی است؛ چراکه خداوند عدل مطلق است و ستم نمی کند.»

206. ابوالحسن رضا(علیه السلام):

«تو در سرایی زندگی می کنی که زمانی محدود دارد

و در آن تنها کار کسی که عمل و عبادتی کند، پذیرفته می شود

آیا نمی نگری که مرگ آن را از همه سو در بر گرفته است

و در آن امیدها و آرزوها بی سرانجام و بر باد است؟!

در پی آنچه خواهش نفس توست، به گناه می شتابی؛

اما توبه را امید داری که در آینده بدان موفق شوی

در حالی که مرگ ناگهان آدمی را درمی یابد

این نمی تواند روش انسان دوراندیش و خردمند باشد»

حالت های قبر و قیامت

207. امام رضا(علیه السلام) به مأمون عباسی نوشتند: «مسلمان باید به عذاب قبر و آمدن منکر و نکیر و برانگیخته شدن پس از مرگ و وجود میزان و صراط

ص: 158

ایمان داشته باشد.»

208. و فرمودند: «دهشت انگیزترین موقعیت ها برای انسان، سه جاست: روزی که زاده می شود و از شکم مادرش بیرون می آید و دنیا را می بیند و روزی که می میرد و آخرت و اهلش را به چشم می نگرد و روزی که زنده و برانگیخته می شود و چیزهایی را مشاهده می کند که در دنیا ندیده است.

خداوند در این سه موقعیت عظیم بر جناب یحیی(علیه السلام) سلام و تحیت نثار کرده و وحشتش را فرونشانده و فرموده است: «وَ سَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَیَوْمَ یَمُوتُ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا»(1) (سلام بر او در آن روز که زاده شد و روزی که جان می دهد و هنگامی که زنده برانگیخته می شود) و عیسی فرزند مریم نیز در این سه موقعیت، بر خود سلام فرستاده و سلامت خواسته است: «وَالسَّلامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَیَوْمَ أَمُوتُ وَیَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا»(2) (و درود و سلام بر من، روزی که زاده شدم و روزی که بمیرم و روزی که زنده برانگیخته شوم.)»

بهشت و جهنم

209. امام رضا(علیه السلام) به مأمون نوشتند:

«خداوند مؤمنی را که وعدۀ بهشت به او داده است، به جهنم نمی برد و کافری را که به آتش جاودان تهدید کرده است، از آتش به در نمی آورد و گناه شرک به خود را نمی آمرزد و کمتر از آن را برای هرکه بخواهد، می آمرزد. گنهکاران موحد در آتش نمی مانند و از آن بیرون می آیند و شفاعت در حق آنان روا می شود.»

ص: 159


1- . مریم، 15
2- . مریم، 33

ب. احکام

یک. طهارت

وضو

210. امام رضا(علیه السلام) به مأمون عباسی نوشتند: «آنگاه وضوست؛ چنان که خداوند در کتابش فرمان داده است: ’شستن صورت و دو دست از آرنج و مسح سر و پاها یک مرتبه.‘»

فلسفۀ وضو

211. و در پاسخ به پرسش های محمدبن سنان مرقوم داشتند: «وضو، که باید برای آن صورت و دست ها را شست و سر و پا را مسح کشید، فلسفه اش این است که انسان به هنگام نماز با تمام اعضا و جوارح ظاهری خود در پیشگاه خدای تعالی و رو به او برپا می ایستد و فرشتگان نویسنده و باکرامت را ملاقات می کند. شستن صورت برای سجده و فروتنی است و شستن دست ها برای آن است که در قنوت آن ها را رو به خداوند برمی گرداند و اظهار رغبت و بیم و توجه به معبود می کند و مسح کردن سر و پاها از آن روست که این دو عضو در همۀ حالت ها مکشوف و برهنه اند و آن مایه از خضوع و توجه که در صورت و دست هاست، در آن ها نیست.»

212. و فرمودند: «اگر کسی بپرسد چرا مردم به وضو مأمور شده اند و نماز با آن آغاز می شود، در پاسخ او گفته می شود که تا بنده هنگام ایستادن در پیشگاه خداوند جبار و در هنگام مناجات با او، پاکیزه باشد و فرمان بر

ص: 160

دستورهای او، بی هیچ گونه پلیدی و ناپاکی؛ افزون بر این، وضو کسالت و خواب آلودگی را از بین می برد و قلب را برای ایستادن در حضور خدای جبار، صاف و زلال می کند.

و اگر کسی بپرسد چرا در وضو فقط صورت و دست ها را باید شست و سر و پاها را مسح کرد، گفته می شود: ’زیرا وقتی انسان در برابر خداوند جبار می ایستد، آن اعضا و جوارح را آشکار می کند که در وضو به کار می آیند و با آن ها نماز به جای می آورد؛ با صورتش سجده و خضوع می کند و با دستش می طلبد و بیم و رغبت و توجه نشان می دهد و عبادت می کند و با سر، روبه قبله رکوع و سجده می گزارد و با پاها می نشیند و برمی خیزد.‘

و اگر کسی بپرسد چرا باید صورت و دست ها را شست و مسح، تنها بر سر و پاهاست و چرا شستن همه یا مسح کردن همه واجب نشده است، پاسخ داده می شود: ’این جهات مختلف دارد: اول. مهم ترین و برترین شکل عبادت، رکوع و سجده است و این دو با صورت و دستان انجام می شود و نه با سر و پاها.

دوم. مردم نمی توانند همیشه سر و پاها را بشویند و این کار در سرما و سفر و بیماری و ساعت های گوناگون روز و شب بر آنان دشوار است؛ اما شستن صورت و دستان آسان تر و کم هزینه تر از شستن سر و پاهاست. واجبات الهی در حد کم توان ترین مردم سالم مقرر شده و آنگاه به قوی و ضعیف تعمیم داده شده است.

سوم. سر و پاها به خاطر وجود کفش و کلاه و عمامه و مانند آن، همانند صورت و دست ها، همیشه ظاهر و آشکار نیستند.‘»

ص: 161

فلسفۀ غسل جنابت

213. و در پاسخ پرسش های محمدبن سنان نوشتند: «علت غسل جنابت پاکیزگی است تا انسان خود را از آلودگی و پیامدهای ناخوشایند جنابت تطهیر کند؛ اما شستن همۀ بدن در این غسل برای آن است که جنابت از تمام بدن سرچشمه می گیرد و بیرون می ریزد، بنابراین انسان باید تمام بدنش را شست وشو دهد و علت آسان گیری در خروج ادرار و مدفوع آن است که موارد آن نسبت به جنابت بیشتر و همیشگی تر است، پس به خاطر بسیاری [دفعات] و مشقت زابودن و بی اختیار و بی شهوت بودن دفع، در آن به وضو بسنده شده است؛ اما جنابت جز به لذت بردن و با اختیار شخص و اقدام کردن او محقق نمی شود.»

فلسفۀ غسل عید فطر و عید قربان و جمعه

214. و در پاسخ به محمدبن سنان نوشتند: «... علت غسل عید فطر و عید قربان و جمعه و مانند آن، این است که بنده با انجام آن ها پروردگارش را بزرگ می دارد و به خداوند کریم و باعظمت روی می کند و آمرزش می طلبد تا عید برای او روزی معروف و بااهمیت به شمار رود که در آن گرد هم می آیند و یاد خدای تعالی می کنند. این غسل قرار داده شده است برای بزرگداشت و برتری آن روز بر دیگر روزها و افزون شدن نافله ها و عبادت ها، و این غسل مقرر شده است تا طهارت و پاکی ای باشد از جمعه ای تا جمعۀ دیگر.»

غسل های مستحب

215. و به مأمون عباسی نوشتند: «غسل روز جمعه، مستحب و سنت است و نیز غسل عیدین و غسل ورود به مکه و مدینه و غسل زیارت و غسل احرام

ص: 162

و غسل نخستین شب ماه رمضان و شب هفدهم و نوزدهم و بیست ویکم و بیست وسوم این ماه. این ها غسل های مستحب اند.»

فلسفۀ غسل میت

216. و در پاسخ پرسش های محمدبن سنان مرقوم داشتند: «... دربارۀ علت غسل میت باید گفت که او با این غسل پاک می شود و از آلودگی های مربوط به بیماری ها و عوامل دیگر تطهیر می یابد. او با فرشتگان دیدار می کند و با اهل آخرت ملازم و همراه می شود؛

پس مستحب و نیکوست که هنگام حضور در پیشگاه خداوند و دیدار با پاکان و تماس متقابل با ایشان، طاهر و پاکیزه باشد و با این حالت، به خداوند رو کند و مطلوب و مورد شفاعت قرار گیرد.

دیگر اینکه به هنگام مردن، منی ای که شخص از آن آفریده شده است، از وی بیرون می ریزد و جنب می شود؛ پس این غسل برای آن است.

اما اینکه غسل دهنده و لمس کنندۀ مرده باید غسل کند، علتش پاک شدن از چرک و پلیدی میت است؛ زیرا وقتی روح از بدن شخص به در می رود، بیشتر آفت ها در بدنش باقی می ماند؛ از این رو پس از تماس با او باید تطهیر کرد و وی را نیز پاکیزه کرد.»

کفن کردن میت

217. و فرمودند: «... اگر کسی بپرسد چرا باید مرده را کفن کنند، گفته می شود تا با بدنی پاک به دیدار پروردگارش برود و عورتش بر حاملان و دفن کنندگان جنازه آشکار نشود، مردم بعضی حالت های ناپسند و زشتی بدن و بدبویی او را درنیابند و انسان بر اثر نگریستن بسیار به چنین منظرۀ

ص: 163

پر عیب و آفتی، سنگ دل نشود.

دیگر اینکه این کار برای زنده ها مطلوب تر است و باعث می شود دوستان میت، از او بیزار نشوند و یاد و محبتش را به فراموشی نسپارند و چنان نشود که در حفظ میراث و عمل به وصیت و سفارش های واجب یا مستحب او کوتاهی کنند.»

نماز میت

218. و فرمودند: «... اگر کسی بپرسد چرا نماز میت را بدون وضو جایز می دانید، پاسخ داده می شود که چون رکوع و سجده ندارد و چیزی جز دعا و درخواست نیست و روشن است که دعاکردن به درگاه خداوند و طلب حاجت از او، در هر حالتی ممکن است. وضو تنها برای نمازی واجب است که رکوع و سجده دارد.

اگر کسی بپرسد در این صورت چرا مردم باید نماز میت بخوانند، گفته می شود که تا برای او شفاعت کنند و از خداوند برایش آمرزش بخواهند؛ چون میت در آن ساعت بیش از هر زمان دیگر به شفاعت و دعا و طلب آمرزش نیازمند است.

اگر کسی بگوید چرا در نماز میت پنج تکبیر قرار داده شده است و نه چهار یا شش تکبیر، گفته می شود که این پنج تکبیر، از پنج نماز واجب در شبانه روز گرفته شده است.

اگر کسی بپرسد چرا این نماز، رکوع یا سجده ندارد، پاسخ این است که چون نماز میت تنها برای شفاعت خواستن در حق بنده ای است که از آنچه بر جای گذاشته، دستش کوتاه شده است و به آنچه از پیش فرستد، نیازمند است.»

ص: 164

219. حسن بن نضر: از امام رضا(علیه السلام) پرسیدم: «علت چیست که بر میت پنج تکبیر گفته می شود؟»

فرمودند: «می گویند از پنج نماز واجب روزانه گرفته شده و این ظاهر حدیث است؛ اما از جهت دیگر، خداوند پنج فریضۀ نماز و زکات و روزه و حج و ولایت را بر مردمان واجب کرده و مقرر داشته است که به ملاحظۀ هر فریضه، یک تکبیر بر میت گفته شود. هرکس ولایت اهل بیت(علیهم السلام) را پذیرفته باشد، پنج تکبیر دارد و هرکس نپذیرفته باشد، چهار تکبیر؛ از این رو شما پنج تکبیر می گویید و مخالفان شما چهار تکبیر.»

خاک سپاری میت

220. و فرمودند: «... اگر کسی سؤال کند که چرا باید میت را به خاک سپرد، گفته می شود تا مردم فاسدشدن پیکر و بدمنظری بدن و بدبویی جسمش را درنیابند و زنده ها از بوی تعفن و آفت ها و گندیدگی که عارض وی می شود، زیان و آزار نبینند و از چشم دوستان و دشمنان پوشیده بماند تا دشمنان نکوهش نکنند و دوستان آزرده خاطر نشوند.»

221. و به مأمون عباسی نوشتند: «مرده را باید از طرف پاها، به قبر سرازیر کنند و این کار را به آرامی و مدارا انجام دهند.»

دو. نماز

حکمت امر به نماز

222. امام رضا(علیه السلام): «نماز، تقرب بخش هر انسان پرهیزکار به خداست.»

ص: 165

223. و فرمودند: «... اگر کسی بپرسد که چرا مردم به نماز دستور داده شده اند، گفته می شود زیرا در نماز اعتراف به ربوبیت خداوند نهاده شده و این به صلاح عموم انسان هاست؛ چون این اعتراف یعنی کوتاه کردن دست معبودهای دیگر و حضور در پیشگاه خداوند جبار، در نهایت خواری و فروتنی و خشوع و اعتراف و درخواست آمرزش گناهان گذشته و نهادن پیشانی بر زمین در هر روز و شب، تا اینکه بنده پیوسته به یاد خدای تعالی باشد و او را فراموش نکند و در محضر او سرافکنده و ترسان و بی مقدار و خواهان و مشتاق افزونی دین و دنیای خود باشد؛ بیش از این، در نماز نفرت و انزجار از فساد و تباهی نهفته است. نماز در هر روز و شب بر آدمی مقرر شده است تا مدبر امور و پروردگار و آفریدگار خویش را از یاد نبرد و به خودخواهی و سرمستی و نافرمانی دچار نشود. از سوی دیگر، بودن در مسیر اطاعت آفریدگار و قیام به وظایف بندگی در پیشگاه پروردگار مانعی برای آدمی در برابر گناهان و سدی استوار در مقابل انواع فساد است.»

نماز اول وقت

224. و به مأمون عباسی مرقوم داشتند: «نماز در اول وقت ارزش و فضیلت بیشتری دارد.»

قسمت اذان

225. امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) فرمودند: «اگر کسی بپرسد چرا مردم به اذان مأمور شده اند، پاسخ داده می شود که علت های بسیار دارد؛ از جمله اینکه اذان یاد آورندۀ فراموش کاران و تنبه بخش غافلان و اعلام کنندۀ وقت است برای آن که نمی داند و به کاری جز نماز سر گرم شده است. دیگر

ص: 166

اینکه اذان فراخوان بندگان است به عبادت آفریدگار، و برانگیزانندۀ آنان است به نماز، و نشانۀ اعتراف آنان به یگانگی خداوند محسوب می شود. نماز آشکارکنندۀ ایمان و جلادهندۀ اسلام و به یادآورندۀ نماز برای کسی است که آن را فراموش کرده است. مؤذن را به این دلیل مؤذن می گویند که به نماز فرامی خواند.

اگر کسی بپرسد چرا در اذان الله اکبر پیش از لااله الاالله گفته می شود، پاسخ این است که خداوند خواسته است اذان با یاد و نام او آغاز شود و چون نام خدای تعالی در تکبیر، کلمۀ اول و در تهلیل، کلمۀ پایانی است، خداوند اذان را با جمله ای آغاز کرده است که نام الله در آغاز آن است، نه در پایان.

اگر کسی بپرسد چرا فرازهای اذان، دو تا دو تاست، گفته می شود یکی اینکه تکرار و تأکیدی در گوش شنوندگان است که اگر از یکی غافل شدند، دیگری را بشنوند و دیگر اینکه چون نماز دو رکعت دو رکعت است، اذان نیز دو بار دو بار تشریع شده است.

اگر کسی بگوید چرا الله اکبر در آغاز اذان چهار بار گفته می شود، پاسخ این است که چون اذان یک دفعه و بدون کلامی آغاز می شود که از پیش شنونده را متوجه کند، این تکرار، تنبه و هشداری است که شنوندگان به ادامۀ اذان گوش فرادهند.

اگر کسی بپرسد چرا پس از الله اکبر گواهی به توحید و رسالت مقرر شده است، گفته می شود زیرا نخستین و مهم ترین مرتبۀ ایمان، توحید و اعتراف به وحدانیت خداوند و آنگاه اعتراف به رسالت پیامبر(صلی الله علیه و اله) است و اینکه اطاعت و معرفت خداوند و رسولش به یکدیگر مقرون و پیوسته اند و اساس ایمان، جز گواهی دادن به این حقیقت نیست؛ به همین سبب

ص: 167

شهادتین در اذان لحاظ شده است، همچنان که در موارد حقوقی دیگر نیز دو شهادت و گواهی لازم است. پس هرگاه بنده به یگانگی خدای تعالی و به رسالت پیامبر(صلی الله علیه و اله) اعتراف کند، در واقع به همۀ ایمان اعتراف کرده است؛ چراکه بنیاد ایمان بر اقرار به خدا و رسول اوست.

اگر کسی بپرسد چرا پس از شهادتین، به نماز دعوت شده است، گفته می شود زیرا اذان در اصل به خاطر اهمیت نماز، تشریع شده و فراخوانی به نماز است؛ از این رو این دعوت در میان اذان قرار گرفته است و مؤذن پیش از آن، چهار تکبیر و دو شهادت می گوید و پس از آن، چهار فراز دیگر که عبارت اند از: ’دو بار حَیَّ عَلی الْفَلاحِ که برانگیختن به نیکی و رستگاری است و دو بار حَیَّ عَلیَ خَیْرِ الْعَمَلِ که دعوت به نماز به عنوان بهترین کار و ایجاد شوق به انجام و ادای آن است. آنگاه مؤذن دو بار ندای اَللّهُ ُاَکْبَر و دو بار بانگ لااِلهَ اِلّااَللّه سر می دهد و چهار فراز پس از حَیَّ عَلی الْصَلاةِ را کامل می کند تا کلامش همچنان که با اَللّه آغاز شده است، با گفتن اَللّه نیز به انجام برسد.

اگر کسی بپرسد چرا اذان با لااِلهَ اِلّااَللّه پایان می یابد و نه با اَللّهُ ُاَکْبَر، گفته می شود چون کلمۀ آخر در تهلیل اَللّه است و خداوند خواسته است اذان با نام او پایان یابد؛ همچنان که آغاز شده است.

اگر کسی بپرسد چرا خداوند در اذان به جای لااِلهَ اِلّااَللّه، سُبْحانَ اَللّه یا اَلْحَمْدُلِلّه را قرار نداده است که اَللّه در هر دو، واژۀ پایانی است، در پاسخ گفته می شود زیرا لااِلهَ اِلّااَللّه گفتن، اعتراف به یگانگی و وحدانیت خداوند و بی اعتباردانستن معبودهای غیرخداست و این نخستین و برترین مرتبۀ ایمان محسوب می شود و از تسبیح و تحمید مهم تر است.»

ص: 168

تکبیرة الاحرام

226. و فرمودند: «... اگر کسی بپرسد چرا انسان به هنگام گفتن اَللّهُ ُاَکْبَر دست ها را بالا می برد، گفته می شود چون این کار، نوعی اظهار خاکساری و دل بریدن از غیرخدا و فروتنی در برابر پروردگار است و خدای بلندمرتبه دوست داشته است بنده به هنگام یادکرد او، خاکسار و بریده از غیر و فروتن باشد. دیگر اینکه بالابردن دستان، زمینه ساز به ذهن آوردن نیت و توجه قلبی به نماز و اذکار آن است.»

چرا هر قرائت نماز، با سورۀ حمد آغاز می شود؟

227. امام رضا(علیه السلام) به مأمون عباسی نوشتند: «بلند و آشکار گفتن بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ در همۀ نمازها، سنت است.»

228. علی بن موسی الرضا(علیه السلام) فرمودند: «... اگر کسی بپرسد چرا در هر قرائت نماز، سورۀ حمد خوانده می شود و نه سوره های دیگر، پاسخ این است که در هیچ جای قرآن و سخنان دیگر، به اندازۀ سورۀ حمد، پرمایه ترین خیرات و اندیشه های حکمت الهی یک جا جمع نشده است. توضیح آنکه:

اَلْحَمْدلِلّه، بیان و ادای شکری است که خدای تعالی بر بندگانش لازم کرده و سپاس گفتن خداست که بنده را توفیق خیرات و خوبی ها عنایت فرموده است.

رَبِّ الْعالَمِینَ، حمد و ستایش خداوند و اعتراف به آفریدگاری و فرمان روایی او بر تمام هستی هاست.

الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، جلب رحمت الهی و یادکرد نعمت های ظاهری و باطنی خداوند در حق همۀ آفریدگان است.

مالِک یوْمِ الدینِ، اعتراف به رستاخیز و بازگشت و محاسبۀ اعمال

ص: 169

و کیفر و پاداش است و اینکه فرمان روایی و مالکیت آن جهان، همچون این جهان، از آنِ خداوند بلندمرتبه است.

إِیاک نَعْبُد، گرایش و تقرب به خدای تعالی و اظهار بندگی و عمل خالصانه برای اوست.

وَ إِیاک نَسْتَعِین، خواستنِ توفیق روزافزون بر عبادت پروردگار و تداوم آن در زندگی به پاس نعمت هایی است که خداوند به انسان بخشیده و آگاهی هایی که عطا کرده است.

اِهْدنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ، یعنی هدایت جستن از خداوند در فهم ادب و آیین او و تمسک به ریسمان الهی و درخواست شناخت بیش ازپیش پروردگار و به عظمت و شکوه او واقف تر شدن.

صِرَاطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ، تأکیدی است بر دعا و درخواست و خواهش بنده وار و نیز یادکرد نعمت ها و دهش های پیشین خداوند در حق دوستدارانش که اکنون نمازگزار، همانند آن را از خدا می خواهد.

غَیرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیهِمْ، پناه بردن به خدای تعالی است که مبادا در زمرۀ دشمنان و بی خدایان و خوارشمرندگان مقام پروردگار و دستورهای او قرار گیرد.

وَ لاَ الضَّآلِّینَ، باز هم توسل به ذات پاک الهی است که مبادا جزو گمراهانی باشد که بدون شناخت و معرفت، از راه خدا منحرف شده اند و به گمان خویش، کار درست و نیکویی کرده اند. بی گمان در این سوره خیرات جامع و آموزه های حکیمانه ای در باب دنیا و آخرت گرد آمده است که در هیچ سخن و سورۀ دیگری وجود ندارد.»

ص: 170

تسبیح گفتن در رکوع و سجده

229. و فرمودند: «... اگر کسی بپرسد چرا در رکوع و سجده باید تسبیح گفت، پاسخ او چنین است که این چند علت دارد: ’یکی اینکه بنده در حالی که سرشار از فروتنی و خشوع و بندگی و بی رغبتی به دنیا و بیچارگی و تذلل و تواضع و نزدیکی به پروردگار است، او را تقدیس و ستایش و تسبیح و فرمان بری کند و بزرگ بدارد و آفریدگار و روزی دهندۀ خویش را سپاسگزار باشد و افکار و خیالات و آرزوها، توجهش را به غیرخدا نگرداند... .»

سجدۀ شکر

230. ابوالحسن رضا(علیه السلام) به سلیمان بن حفص مروزی نوشتند: «در سجدۀ شکر، صد بار بگو شُکْراً و اگر خواستی، بگو عَفْواً»

231. حسن بن علی بن فضال: امام رضا(علیه السلام) فرمودند: «سجدۀ شکر خداوند، پس از هر نماز واجب، در واقع شکر و یادکرد توفیقی است که خدا در انجام نماز به بندۀ خود داده است. کمترین ذکر در این سجده، آن است که سه بار بگوید: شُکْراًلِلّه.»

گفتم: «معنای این ذکر چیست؟» فرمودند: «یعنی این سجدۀ من، بابت شکر خدای تعالی است که مرا به خدمتگزاری خویش و انجام واجباتش موفق کرده است. شکر و سپاس موجب افزونی است؛ پس اگر در نماز نقص و کاستی ای باشد که با نوافل جبران نشود، با این سجده کامل می شود.»

232. امام رضا(علیه السلام): «نزدیک ترین حالت انسان به

ص: 171

خدای تعالی در سجده است؛ همان که فرمود: «وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ»(1) (سجده کن و نزدیک آی.)»

فضیلت نماز جماعت

233. امام رضا(علیه السلام) به مأمون عباسی نوشتند: «فضیلت نماز جماعت، بیست وچهاربرابر نماز فُراد است.»

234. و فرمودند: «اگر کسی بپرسد فلسفۀ نماز جماعت چیست، گفته می شود برای این است: اول. اخلاص و یکتاپرستی و اسلام و عبادت خداوند جز به صورت آشکار و بی پرده و روشن ابراز نشود؛ چراکه این اعلان، حجت و نشانۀ توحید خدای تعالی بر ساکنان شرق و غرب عالم است؛ دوم. انسان منافق و سبک شمرندۀ نماز، آنچه را اعتراف کرده، به ظاهر مسلمانی و مراقبت خود، به جای آورد؛ سوم. گواهی دادن مردم به اسلام یکدیگر ممکن شود؛ چهارم. نماز جماعت زمینۀ مساعدی است برای نیکوکاری و تقوا و پرهیز از بسیاری گناهان و منهیات خدای تعالی.»

235. و به مأمون عباسی نوشتند: «نماز مستحب را به جماعت خواندن جایز نیست؛ چون این کار، بدعت است و هر بدعتی، گمراهی و هر گمراهی، سرانجامش آتش است.»

نماز شب

236. امام رضا(علیه السلام) دربارۀ این آیه «وَرَهْبَانِیَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا کَتَبْنَاهَا عَلَیْهِمْ إِلا ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللَّهِ»(2) (و گوشه گیری و رهبانیتی را که از پیش خود

ص: 172


1- . علق، 19
2- . حدید، 27

برساختند، ما بر آنان مقرر نکردیم؛ جز آنکه برای رسیدن به خشنودی خداوند چنین کردند)، فرمودند: «منظور نماز شب است.»

237. و به مأمون عباسی نوشتند: «... اگر کسی بپرسد چرا مسافر و بیمار می تواند نماز شب را در آغاز شب بخواند، گفته می شود که چون مسافر کار و اشتغالاتی دارد و بیمار، ضعیف و ناتوان است. حال برای اینکه نماز شب از دستشان نرود، آن را در اول شب می خوانند تا بیمار به استراحت خود برسد و مسافر به کار و تدارک مقدمات سفر بپردازد.»

نماز جمعه

238. و فرمودند: «اگر کسی پرسید چرا نماز ظهر جمعه، با امام دو رکعت است و بدون امام چهار رکعت، گفته می شود به چند دلیل: اول. مردم از دوردست ها به نماز جمعه می آیند و خدای تعالی دوست دارد به خاطر سختی ای که متحمل می شوند، بر آنان سهل و آسان بگیرد؛ دوم. امام مردم را برای خطبه نگه می دارد و آنان باید منتظر نماز باشند. هرکس منتظر نماز باشد، در نمازی به حکم نماز تمام واقع است؛ سوم. نماز با امام، تام ترین و کامل ترین نماز است، به خاطر علم و دانش دینی و عدالت و برتری او بر دیگران؛ چهارم. جمعه روز عید است و نماز عید، دو رکعت است و با وجود این، شکسته نیست؛ چون دو خطبه دارد.

اگر کسی بپرسد که خطبه برای چیست، گفته می شود که نماز جمعه یک گردهمایی عمومی است و خداوند خواسته است این بهانه ای باشد که امام مردم را موعظه کند و به طاعت خدا برانگیزاند و از معصیت بیم دهد و به مصالح دنیا و آخرت آگاهشان کند و به آنان خبر دهد که در حوزۀ حکومتش بر او چه گذشته و آنان را به اوضاع و شرایطی که سود و زیانشان

ص: 173

در آن است، آگاه کند.»

نماز مسافر

239. امام رضا(علیه السلام) به مأمون عباسی نوشتند: «اگر کسی بپرسد چرا نماز در سفر شکسته می شود، پاسخ آن است که در آغاز تنها ده رکعت نماز در شبانه روز واجب شده بود و آنگاه هفت رکعت دیگر بر آن افزوده شد. پس خداوند آن زیاده را بر مسافر ببخشید و تخفیف داد، به خاطر رنج ها و مشکلات سفر و مشغولیات شخصی و مسائل سفر و اقامت، تا از کارهای ضروری خود بازنماند. این رحمت و لطف خدای تعالی در حق مسافر است.»

نماز آیات

240. و به مأمون نوشتند: «... اگر کسی پرسید چرا برای خورشیدگرفتگی نماز وضع شده است، گفته می شود چون این حادثه، آیتی از آیات الهی است و کسی نمی داند سرانجامش رحمت است یا عذاب؛ از این رو پیامبر(صلی الله علیه و اله) دوست داشتند امتشان در چنین لحظه هایی به آفریدگار و خدای مهربان خود پناهنده شوند تا شر و بدی این واقعه را از آنان بردارد و از پیامدهای ناخوشایند آن در امانشان دارد؛ همچنان که با قوم یونس(علیه السلام) چنین کرد، پس از آنکه به درگاه پروردگارشان تضرع و زاری کردند.

اگر کسی بپرسد چرا در نماز آیات ده رکوع است، گفته می شود نخستین نمازی که حکمش از آسمان به زمین فرود آمد، دو رکعت برای شبانه روز بود که ده رکوع داشت و تمام آن ده رکوع، در این نماز جمع شده است. دلیل قرارگرفتن سجده در نمازِ آیات این است که هر نمازِ دارای

ص: 174

رکوع، باید سجده نیز داشته باشد؛ دلیل دیگر اینکه بندگان نماز خود را با سجدۀ خشوع و افتادگی در برابر پروردگارشان به پایان برند. اما وضع چهار سجده در نماز، از این روست که هر نماز که کمتر از چهار سجده داشته باشد، اصلاً نماز نیست؛ چون کمترین تعداد سجدۀ واجب در هر نماز، چهار سجده است.

اگر کسی بپرسد چرا به جای رکوع، سجده افزوده نشد، گفته می شود چون اولاً نماز ایستاده، افضل از نماز نشسته است. ثانیاً انسان ایستاده، گرفتگی و بازشدن خورشید را می بیند؛ اما در حال سجده نمی تواند ببیند.»

نماز با انگشتر عقیق

241. امام رضا(علیه السلام) به نقل از پدرانشان، از علی بن ابی طالب(علیه السلام) فرمودند: «روزی رسول خدا(صلی الله علیه و اله) در حالی که انگشتری با عقیق یمانی در دست داشتند، به جمع ما وارد شدند و با ما نماز گزاردند و آنگاه انگشتر عقیق خود را به من دادند و فرمودند: ’علی جان، این انگشتر را به دست راست کن و با آن نماز به جای آور. آیا نمی دانی که یک نماز با انگشتر عقیق، هفتاد نماز محسوب می شود؟ این انگشتر تسبیح می گوید و استغفار می کند و پاداش آن برای صاحبش خواهد بود، و عصمت و توفیق با خداست.‘»

سه. زکات

فلسفۀ زکات

242. و به مأمون نوشتند: «در هر دویست درهم، پنج درهم زکات واجب است و در کمتر از آن واجب نیست. تا یک سال بر مال زکاتی نگذرد،

ص: 175

زکات آن واجب نمی شود. زکات را به غیرشیعۀ امامی و کسی که در زمرۀ معروفان به تشیع نیست، نمی توان داد. گندم و جو و خرما و مویز چون به پنج وسق(1)

رسید، یک دهم آن را باید به عنوان زکات پرداخت. زکات فطره بر هر فرد، کوچک و بزرگ، آزاد و برده، مردوزن، واجب است. از گندم و جو و خرما و مویز، هر نفر یک صاع که چهار مُد(2) است. پرداخت زکات فطره به غیرشیعۀ امامی جایز نیست.»

243. امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) در پاسخ پرسش های محمد بن سنان نوشتند: «زکات برای تأمین خوراک بینوایان و حفظ دارایی توانگران وضع شده است؛ چون خدای تعالی تن درستان را به سرپرستی امور زمین گیران و مبتلایان مکلف کرده و فرموده است: «لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ»(3) (به یقیق در رابطه با اموال و جان های خود آزموده خواهید شد)، در اموالتان، به پرداختن زکات و در جان هایتان، با عادت دادن خود به صبر و شکیبایی؛ افزون بر این، زکات به جای آوردن شکر نعمت های خداوند و امید زیادت داشتن است؛ نیز در آن ارزش هایی چون شفقت بر ضعیفان و توجه مهربانانه به مسکینان و برانگیختن بندگان به مواسات و هم دردی با مستمندان و تقویت و اعانت آنان در انجام امور و تکالیف دینی نهفته است و این بینوایان و تهی دستان، خود پند و اندرزی برای توانگران اند که با مشاهدۀ حال و روز آنان، به وضع رقت بار فقیران آخرت پی ببرند و این انگیزه در آنان ایجاد شود که آنچه را خداوند در اختیارشان نهاده و به آنان عطا کرده است، شکر گویند و خدا را به دعا و تضرع بخوانند و بترسند از روزی که آنان نیز در بسیاری از امور همچون پرداخت زکات و صدقات و

ص: 176


1- . هر وسق، شصت صاع و هر صاع چهار مُد است.
2- . هر مُد 750 گرم است.
3- . آل عمران، 186

دستگیری از خویشان و انجام خیرات، همچون مستمندان و نیازمندان شوند و کار و خدمتی از ایشان برنیاید.»

چهار. روزه

فضیلت ماه رمضان

244. مولایمان علی بن موسی الرضا(علیه السلام) فرموده اند: «... اگر کسی بپرسد چرا روزه در ماه رمضان قرار داده شده است و نه در ماه های دیگر، گفته می شود زیرا ماه رمضان، ماه نزول قرآن است و در آن، میان حق و باطل جدایی و تمایز افکنده شده است؛ چنان که

خدای تعالی فرموده: «شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنَّاسِ وَبَیِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ»(1) (ماه رمضان که قرآن در آن فرو فرستاده شده است. [قرآن] کتابی است که راهبر مردم و دربردارندۀ دلایل آشکار و جدایی حق از باطل است.) در این ماه به محمد(صلی الله علیه و اله) وحی شد و در آن، شب قدری است که از هزار ماه ارزشمندتر است و در آن شب، هر کار محکم و استواری فیصله داده می شود. ماه رمضان آغاز سال است و هر خیر و شر و سود و زیان و رزق و مدت عمری، در آن مقدر می شود؛ از این رو به آن شب، شب قدر گفته می شود.»

245. امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) از پدران بزرگوارشان، به نقل از علی(علیه السلام) و ایشان از رسول خدا(صلی الله علیه و اله) فرمایش کردند: «ماه رمضان به حق ماه باعظمتی است. خداوند در این ماه، بر خیرات و خوبی ها می افزاید و بدی ها و گناهان را می زداید و مراتب انسانی را بالا می برد.

ص: 177


1- . بقره، 185

هرکس در این ماه چیزی صدقه بدهد، خدایش می آمرزد و هرکس به زیردستان خود احسان کند، خدایش می آمرزد و هرکس خوش اخلاقی ورزد، خدایش می آمرزد و هرکس از بستگان خود دستگیری کند، خدایش می آمرزد.

این ماه شما همچون دیگر ماه ها نیست. این ماه چون به شما روی کند، با برکت و رحمت روی می آورد و چون بگذرد، با آمرزش گناهان به شما پشت می کند و می رود. این ماهی است که خوبی ها در آن دوچندان می شود و نیکوکاری ها مقبول می افتد. هرکس در این ماه، تنها برای خدا دو رکعت نماز مستحب بخواند، خدایش می آمرزد.

تیره بخت ترین انسان کسی است که این ماه بر او بگذرد و گناهانش را نبخشایند؛ در نتیجه روزی که نکوکاران با دریافت جوایز پروردگار کریم خود به سعادت و رستگاری می رسند، او تهی دست و زیان کار می ماند.»

فلسفۀ روزه

246. و فرمودند: «... اگر کسی بپرسد چرا مردم به روزه امر شده اند، گفته می شود تا درد تشنگی و گرسنگی را بچشند و به فقر و نداری آخرت راه برند و تا روزه دار خشوع و خواری و مسکنت بیابد و پاداش بیند و به حساب خداوند، تحمل سختی کند و حق شناس شود و بر آزار گرسنگی و عطش بردباری کند و آنگاه سزاوار اجر و پاداش الهی شود. روزه چیرگی شهوات را درهم می شکند و اندرزدهندۀ امروز و آماده کنندۀ انسان برای انجام تکالیف و رهنمودی برای آینده و آخرت است تا روزه داران بفهمند تشنگی و گرسنگی در دنیا با مردمان نیازمند و خاک نشین چه می کند؛ پس حقوقی را که خداوند در اموالشان برای آنان واجب کرده است، به جای آورند و بپردازند.

ص: 178

اگر کسی بپرسد چرا فقط باید ماه رمضان را روزه بدارند و نه کمتر و نه بیشتر، گفته می شود زیرا روزۀ این ماه در توان همۀ بندگان است، قوی باشند یا ضعیف، و خداوند احکامش را تنها به ملاحظۀ حال بیشترینۀ مردم و توان عمومی واجب می کند. پس ضعیفان را رخصت داده است که به همان مقدار بسنده کنند و قویان را به روزۀ بیشتر برانگیخته و تشویق کرده است. حال اگر به کمتر از ماه رمضان مصلحتشان تأمین می شد، از روزه ها می کاست و اگر به بیش از آن نیاز داشتند، بر آن می افزود.»

247. امام رضا(علیه السلام) به مأمون نوشتند: «روزۀ ماه رمضان واجب است. با دیدن هلال روزه آغاز می شود و با دیدن هلال به پایان می رسد.»

248. و به مأمون نوشتند: «هرگاه نمازت شکسته بود، باید افطار کنی و هرکس افطار نکند، روزه اش در سفر کافی نخواهد بود و باید قضا کند؛ چون در سفر روزه ای بر او واجب نبوده است.»

روز عید فطر

249. و فرمودند: «... اگر کسی بپرسد چرا روز فطر را عید گذاشته اند، گفته می شود تا فرصتی باشد برای گردهمایی مسلمانان که جمع شوند و خود را در معرض رحمت خدای تعالی قرار دهند و او را به پاس نعمت روزه، حمد و ستایش گویند. روز فطر، روز عید و روز اجتماع و روز روزه گشودن و روز زکات و روز اشتیاق و روز زاری به درگاه پروردگار است. دیگر اینکه روز فطر، نخستین روز سال است و خوردن و آشامیدن در آن رواست؛ چون نزد حق باوران، ماه رمضان اولین ماه سال است و خداوند دوست دارد بندگانش در این روز، اجتماع کنند و به حمد و ستایش و تقدیس او بپردازند.

اگر کسی بگوید چرا تکبیرهای این نماز بیش از دیگر نمازهاست، گفته

ص: 179

می شود زیرا تکبیر در نماز عید فطر، چیزی جز بزرگداشت مقام پروردگار و نکوداشت و ستایش او در برابر نعمت هدایت و تن درستی نیست؛ همچنان که خود فرموده است: «وَلِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ وَلِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاکُمْ وَلَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ»(1) (تا شمار روزه ها را کامل کنید و خداوند را که هدایتان کرده است، به بزرگی یاد آورید و بستایید؛ باشد که سپاس گویید.)»

روزه های مستحب

250. و فرمودند: «... و اگر کسی بپرسد چرا روزۀ سنت و مستحب مقرر شده است، گفته می شود تا روزۀ واجب با آن تکمیل شود.

اگر کسی بپرسد چرا خداوند در هر ماه سه روز و در هر ده روز، یک روزۀ مستحب قرار داده است، گفته می شود چون خدای تعالی می فرماید: «مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا»(2) (هرکس کار نیکی به جای آورد، ده برابر آن پاداش دارد)؛ بنابراین هرکس در هر ده روز، یک روزه بگیرد، چنان است که تمام عمر را روزه داشته است؛ همچنان که سلمان فارسی6 گفت: ’روزۀ سه روز در هر ماه، روزۀ تمام عمر است؛ پس هرکس بیرون از عمر خود روز دیگری یافت، آن را روزه بدارد.‘

اگر کسی بپرسد چرا روزۀ پنج شنبۀ اول و آخر ماه و چهارشنبۀ وسط، سنت شده است، گفته می شود که اما پنج شنبه، طبق گفتۀ امام صادق(علیه السلام) است که فرموده اند: ’در هر پنج شنبه اعمال بندگان بر خدای تعالی عرضه می شود. من دوست دارم کار بنده، در حال روزه بر خداوند عرضه شود.‘

اگر کسی بپرسد آخرین پنج شنبه برای چیست، گفته می شود

ص: 180


1- . بقره، 185
2- . انعام، 160

زیرا بی گمان عرضه شدن اعمال هشت روز انسان با وجود روزه، بهتر و بافضیلت تر از عرضۀ اعمال دو روز در حال روزه است؛ اما علت استحباب روزه در چهارشنبۀ وسط ماه آن است که امام صادق(علیه السلام) فرمودند: ’در این روز بود که خداوند آتش را آفرید و اقوام گذشته در چنین روزی نابود شدند و آن، روزِ شومِ مستمرِّ است. من دوست می دارم انسان با روزۀ خود، شومی این روز را دفع و دور کند.‘»

روزۀ ماه رجب

251. و فرمودند: «هرکس به امید پاداش الهی، نخستین روز ماه رجب را روزه بگیرد، بهشت بر او لازم شود و هرکس روز نیمۀ آن را روزه بدارد، به اندازۀ مردم دو قبیلۀ ربیعه و مضر را شفاعت تواند کرد و هرکس آخرین روز ماه را روزه باشد، خداوند او را از شهریاران بهشت قرار می دهد و شفاعتش را در حق پدر و مادر و فرزندان و خواهر و برادر و عمه و عمو و خاله و دایی و خویشان و دوستان و همسایگانش پذیرا می شود؛ اگرچه در میان آن ها کسی سزاوار آتش باشد.»

روزۀ ماه شعبان

252. و فرمودند: «هرکس در طلب ثواب خداوند، یک روز از ماه شعبان را روزه بگیرد، به بهشت رود و هرکس در هر روز آن، هفتاد بار از خداوند آمرزش بخواهد، خدا در روز قیامت او را با پیامبر(صلی الله علیه و اله) محشور می کند و تکریم الهی ملازم او خواهد بود و هرکس در شعبان چیزی به اندازۀ تکه ای خرما تصدق کند، خداوند پیکرش را به آتش نسوزاند و هرکس سه روز از این ماه را روزه بدارد و آن را به روزۀ ماه رمضان بپیوندد، خداوند روزۀ دو ماه

ص: 181

پی درپی را برایش ثبت می کند.»

253. به نقل از پدران بزرگوارشان، از علی بن ابی طالب(علیه السلام) روایت کرده اند: «روش رسول خدا(صلی الله علیه و اله) این بود که با آمدن ماه شعبان، سه روز نخست و سه روز وسط و سه روز از پایان آن ماه را روزه می داشتند و دو روز مانده به ماه رمضان را روزه نمی گرفتند و آنگاه روزۀ واجب را آغاز می کردند.»

پنج. حج خانۀ خدا

فلسفۀ حج

254. امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام): «... اگر کسی بپرسد چرا مردم باید حج بگزارند، گفته می شود که علت وجوب حج، کوچ کردن به سوی خداوند و زیادت طلبیدن و بیرون شدن از آلودگی های گناه است و اینکه انسان از گذشتۀ ناصواب خود روی برگرداند و همه چیز را از نو آغاز کند. فایدۀ دیگر حج، هزینه کردن اموال و به زحمت افتادن بدن ها و ممنوعیت از شهوات و لذت ها و نزدیکی به خدای تعالی و اظهار فروتنی و افتادگی و انکسار در برابر پروردگار و رهسپار کوی دوست شدن در گرما و سرما و در حال امنیت و ناامنی و بیم خطر است، به گونه ای خستگی ناپذیر و پیوسته.

حج تأمین منافع تمام انسان ها و ایجاد شوق و رغبت به خداوند و ترس از عظمت او را در خود دارد. آدمی در حج سنگ دلی و گستاخی نفس و بی یاد خدا بودن و ناامیدی و بی عملی را از خود دور می کند و رسیدگی به حقوق دیگران و خودداری از فساد نفس را بر خویشتن ضروری می داند. مصالح و منفعت تمام انسان ها در غرب و شرق گیتی در خشکی ها و دریاها، حج گزار باشند یا نباشند، همه در گرو انجام مراسم حج است، از بازرگان

ص: 182

و واردکننده و فروشنده و خریدار و کاسب، تا مستمند و چاروادار و نیازمند؛ نیز تأمین مایحتاج مردم اطراف مکه و محل های ممکن برای اجتماع حاجیان وابسته به برگزاری مراسم حج است، تا همگان بهره های خویش را دریابند؛ افزون بر این، پیگیری مسائل دینی و نقل روایات امامان(علیهم السلام) به هر گوشه و ناحیه ای نیز از فواید بزرگ حج است. همچنان که خدای تعالی می فرماید: «فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ»(1) (پس چرا از هر گروه ایشان عده ای رهسپار نمی شوند که در دین، آگاهی و بصیرت یابند و چون نزد قوم خود بازگردند، آنان را بیم دهند؟ باشد که بترسند و خودداری کنند) و تا منافع خویش را دریابند.

اگر کسی بپرسد چرا هنگام حج، دهۀ نخست ذی حجه است، گفته می شود چون خداوند دوست دارد در ایام تشریق(2)

با اعمال حج پرستش شود. در این روزها بود که فرشتگان برای نخستین بار حج گزاردند و بیت الله را طواف کردند. پس خداوند مقرر فرموده است که این تا قیامت سنت و هنگام گزاردن حج باشد. پیامبران، یعنی آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد(علیهم السلام) و نیز دیگر انبیای الهی هم در این زمان حج به جای آوردند و این تا قیامت میان فرزندان ایشان یک سنت و قانون باقی ماند.»

علت احرام

255. و فرمودند: «اگر کسی بپرسد چرا مردم باید احرام ببندند، گفته

ص: 183


1- . توبه، 122
2- . روزهای یازدهم و دوازدهم و سیزدهم ذی حجه.

می شود برای اینکه پیش از ورود به حرم خدای تعالی و فضای امن آن، تسلیم و فروتن باشند و به چیزی از جلوه های دنیا و زینت ها و لذت های آن، سرگرم و مشغول نشوند و با همۀ وجود خود و با تلاش و جدیت تمام به کاری بپردازند که قصد آن دارند و بدان روی کرده اند؛ افزون بر این، حج گزاران با احرام بستن، خدای تعالی و خانه اش را بزرگ می دارند و خویشتن را به هنگام توجه به خداوند و کوچیدن به سوی او، ذلیل و بی مقدار می نمایانند. امیدوار به پاداش

الهی و ترسان از عذاب او و با اظهار درماندگی و عجز و افتادگی، به سوی معبود خویش ره می سپارند و به او روی می کنند و صلی الله علی محمد وآله وسلم.»

لبیک گفتن در حج

256. سلیمان بن جعفر: از ابوالحسن رضا(علیه السلام) دربارۀ لبیک گفتن و علت آن پرسیدم که فرمودند: «وقتی مردم جامۀ احرام بر تن می کنند، خداوند بزرگ آنان را ندا می دهد و می فرماید: ’بندگان من، همچنان که شما برای من احرام بسته اید، من نیز بی گمان آتش را بر شما حرام کرده ام.‘ و آنان در پاسخ این ندای نویدبخش الهی می گویند: ’لبیک، اللهم لبیک.‘»

علت طواف

257. امام رضا(علیه السلام) در پاسخ پرسش های محمد بن سنان نوشتند: «علت وجوب طواف کعبه آن است که خدای تعالی به فرشتگان فرمود: «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ»(1) (من در زمین خلیفه و جانشینی

ص: 184


1- . بقره، 30

خواهم گماشت. گفتند: آیا کسی را در آن می گماری که تباهی می کند و خون ها می ریزد؛ در حالی که ما تو را با سپاس، به پاکی می ستاییم و تقدیس می کنیم)، فرشتگان از این پاسخ دادن خود در برابر خداوند شرمنده شدند و به عرش پناه بردند و آمرزش خواستند؛ از این رو خدای متعال می خواست که مردم به عبادت فرشتگان او را بپرستند، پس در آسمان چهارم در برابر عرش، خانه ای به نام ضُراح بنا کرد و آنگاه در برابر ضراح، در آسمان دنیا خانه ای به نام المعمور بنیان نهاد و پس از آن، در برابر بیت المعمور، روی زمین کعبه را ساخت و آدم(علیه السلام) را به طواف کردن آن مأموریت داد. آدم(علیه السلام) کعبه را طواف کرد و خداوند توبه اش پذیرفت و این عمل تا قیامت در میان بنی آدم مرسوم و معمول شد.»

258. احمد بن موسی بن سعد: به هنگام طواف با ابوالحسن رضا(علیه السلام) همراه شدم. چون به مقابل «رکن یمانی» رسیدیم، امام(علیه السلام) ایستادند و دستانشان را به دعا بلند کردند و عرضه داشتند: «خداوندا، ای دارندۀ عافیت، ای آفرینندۀ عافیت، ای روزی کنندۀ عافیت، ای بخشندۀ عافیت، ای منت گذارنده به عافیت و ای افزون دهندۀ عافیت به من و تمامی بندگان! ای رحمان و ای رحیم دنیا و آخرت! بر محمد و خاندان محمد درود فرست و در دنیا و آخرت به ما عافیت و دوام و کمال و شکر عافیت ارزانی کن، ای مهربان ترین مهربانان.»

ص: 185

شش. ازدواج

فلسفۀ چندزنی و تک شوهری

259. امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) در پاسخ پرسش های محمدبن سنان نوشتند: «علت اینکه مرد می تواند تا چهار همسر داشته باشد، ولی ازدواج با بیش از یک مرد بر زن حرام است، این است که هرگاه مردی چهار زن بگیرد، همۀ فرزندان، از هر زنی که باشند، به او منسوب اند؛ اما زن اگر دو شوهر یا بیشتر داشته باشد، دانسته نمی شود که فرزند از کدام یک است. شوهران در نکاح و آمیزش با زن مشترک اند و در این صورت، انساب و ارث و آموزه های شریعت، از اساس باطل می شود.»

وجوب مهریه بر مرد

260. و در پاسخ محمدبن سنان نوشتند: «علت وضع مهریه که مردان باید بپردازند و نه زنان، برای آن است که هزینۀ زندگی زن بر عهدۀ شوهر است. دیگر اینکه زن فروشندۀ خویش است و مرد خریدار او و هیچ فروشی بدون بها و قیمت و هیچ خریدی بدون پرداخت آن قیمت ممکن نیست؛ از سوی دیگر زنان برای واردشدن به تعاملات روزانه و تجارت و کسب درآمد، با موانع و محظورات درونی و بیرونی بسیاری مواجهند. البته علت های فراوان دیگر نیز وجود دارد.»

حرمت زنا

261. و در پاسخ محمدبن سنان نوشتند: «خداوند زناکردن را حرام کرد، به خاطر پیامدهای فسادانگیز آن، همچون آدم کشی و ازبین رفتن نسب ها

ص: 186

و روابط خویشاوندی و بی تربیت ماندن بچه ها و اختلال در مواریث و مفاسد دیگری ازاین دست.

علت اینکه باید تازیانه را هرچه محکم تر بر بدن زناکار نواخت، آن است که وی با بدن خود زنا کرده و همۀ پیکرش از آن خوشی و لذت یافته است؛ پس تازیانه برای وی کیفر است و برای دیگران، درس عبرت. زنا از بزرگ ترین جنایت هاست.»

علت تحریم هم جنس بازی

262. و در پاسخ محمدبن سنان مرقوم داشتند: «علت حرام شدن هم جنس بازی مردان و زنان، به طبیعت بدنی و روانی مرد و زن بازمی گردد [که هریک دیگری را می طلبد، نه هم جنس خود را]. دیگر اینکه هم جنس بازی برافتادن نسل انسان و به هم ریختگی امور زندگی و خرابی دنیا را در پی دارد.»

نگاه به موی زنان

263. و در پاسخ محمدبن سنان نوشتند: «نگریستن به موی زنان شوهردار و زنان دیگر حرام شده است؛ زیرا نتیجۀ آن برانگیخته شدن مردان و در پی آن، بروز بی بندوباری و انجام کارهای حرام و ناشایست است. نگاه کردن به جاهای دیگر بدن زن همچون موها نیز همین حکم را دارد؛ مگر زنانی که در این سخن خدای تعالی استثنا شده اند: «وَالْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ اللاتِی لا یَرْجُونَ نِکَاحًا فَلَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُنَاحٌ أَنْ یَضَعْنَ ثِیَابَهُنَّ غَیْرَ مُتَبَرِّجَاتٍ بِزِینَةٍ»(1) (و بر زنان ازکارافتاده ای که دیگر امید زناشویی ندارند، گناهی نیست

ص: 187


1- . نور، 60

که پوشش خود را کنار نهند؛ بی آنکه زینت خود را بنمایانند.) منظور از پوشش، چادر و روسری است. پس نگریستن به چنین زنانی مانع ندارد.»

احکام نوزادان

264. امام رضا(علیه السلام) به مأمون عباسی نوشتند: «عقیقه کردن برای نوزاد لازم است؛ همچنین نام گذاری و تراشیدن سر در روز هفتم و صدقه دادن طلا یا نقره به قدر موهایش، دختر باشد یا پسر، [انجام شود]. ختنه کردن، سنتی واجب برای مردان است [که در روز هفتم باید انجام شود].»[(علیه السلام)«1]

هفت. جهاد

وجوب جهاد

265. امام رضا(علیه السلام) به مأمون عباسی نوشتند: «جهاد با حضور پیشوای عادل، واجب است و هرکس به خاطر حفظ اموال خود کشته شود، شهید به شمار می رود. در زمان و سرزمین تقیه، حتی یک تن از کافران و ناصبی ها را نباید کشت؛ مگر اینکه قاتل باشد و در پی تبهکاری و فساد برود. این جواز نیز در صورتی است که دربارۀ خود و اصحاب و بستگانت احساس ترس و خطر نکنی. تقیه کردن در زمان و موقعیت تقیه واجب است و هرکس برای دورکردن ظلم و ستم از خود، از روی تقیه سوگند بخورد، شکستن آن گناه نیست و کفاره ندارد.»

حرمتِ گریختن از حملۀ دشمن

266. امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) در پاسخ به پرسش های محمدبن سنان

ص: 188

مرقوم داشتند: «خداوند گریختن از میدان جهاد را حرام فرموده است؛ زیرا این کار باعث سستی و سهل انگاری در دین و بی ارزش شدن کار پیامبران و پیشوایان عادل و یاری نکردن آنان در برابر دشمنان است و این برای گریختگان، عذاب و کیفر به دنبال دارد که با فرار خود عملاً دعوت پیامبران به اعتراف به ربوبیت و آشکارکردن عدالت و ستم نکردن و خشکاندن ریشه های فساد را نادیده گرفته اند و انکار کرده اند و این البته دشمنان را در برابر مسلمانان گستاخ تر می کند و در آن، اسارت و کشتار و تباه شدن دین خدا و مفاسد بسیار دیگر است.»

کفر پس از ایمان

267. و در پاسخ محمدبن سنان نوشتند: «و خداوند حرام فرمود که کسانی پس از هجرت، به عربیت جاهلی خود بازگردند که این به معنای بازگشتن از دین و حمایت نکردن رسولان و حجت های الهی است و فساد و بی اعتبارشدن حقوق انسانی را سبب می شود؛ نه اینکه سکونت در بادیه، به خودی خود، حرام باشد. همچنین اگر کسی دین را به درستی دریافت و شناخت، نباید با جاهلان و کسانی که از ناحیۀ آن ها بر دین و ایمان خود می ترسد، نشست وبرخاست و زندگی کند؛ زیرا در این صورت تضمینی وجود ندارد که شخص، علم و معرفت خود را زیر پا نگذارد و همچون مردم نادان و بی اعتقاد رفتار نکند و در عمل، دچار افراط و زیاده روی نشود.»

هشت. امر به معروف و نهی از منکر

268. امام رضا(علیه السلام) به مأمون نوشتند: «امربه معروف و نهی ازمنکر دو واجب اند؛ در صورتی که زمینه فراهم باشد و جان انسان در خطر نباشد.»

ص: 189

نُه. تولی و تبری

وجوب دوستی و دشمنی، تنها برای خدا

269. امام رضا(علیه السلام) به مأمون عباسی نوشتند: «دوستی و محبت با دوستان خدا و نیز دشمنی با دشمنان خدا و بیزاری جستن از آنان و از پیشوایانشان واجب است.»

بیزاری از ستم کنندگان در حق خاندان محمد(صلی الله علیه و اله)

270. و به مأمون نوشتند: «[بیزاری جستن از این افراد واجب است:]

اول. کسانی که در حق آل محمد(علیهم السلام) جفا کردند، همان هایی که به اخراج ایشان از شهر و دیار خویش همت گماشتند و ستم بر آنان را معمول داشتند و شیوۀ پیامبرشان را دگرگون کردند؛

دو. اظهار بیزاری از پیمان شکنان و جورپیشگان و منحرفانی مفروض است که حجاب حرمت رسول خدا(صلی الله علیه و اله) را دریدند و بیعت امام خود را شکستند و آن زن را از خانه به در آوردند و با امیرمؤمنان(علیه السلام) به جنگ پرداختند و شیعیان متقی و پرهیزکار را، که رحمت خدا بر آنان باد، کشتند؛

سوم. بیزاری جستن از کسی واجب است که نیکان را تبعید و آواره کرد و طردشدگان و ملعونان را پناه داد و اموال مسلمانان را در میان توانگران به گردش درآورد و بی خردانی چون معاویه و عمرو بن عاص را که هر دو نفرین شدۀ رسول خدا(صلی الله علیه و اله) بودند، به کار گماشت؛

چهارم. بیزاری از هواداران بنی امیه و کسانی که با امیرمؤمنان(علیه السلام) کارزار کردند و انصار و مهاجران و برجستگان و راستان سابق در اسلام را به شهادت رساندند، [بر عهدۀ شیعیان است]؛

ص: 190

پنجم. بیزاری از قدرت طلبان شورا و از ابوموسی اشعری و هم پیمانانش واجب است، «الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا»(1) (همان ها که سعی و تلاششان در زندگی دنیا تباه شده است و خود می پندارند که نیکوکارند. آنان اند که به آیات پروردگارشان [و به ولایت امیرمؤمنان(علیه السلام)] و دیدار خدا کافر شدند [که او را بی قبول امامت علی(علیه السلام) ملاقات کردند]؛ پس کارهایشان تباه و بی اعتبار شد و از این رو در قیامت میزانی برای آنان برپا نخواهیم کرد) و آنان سگان اهل دوزخ اند؛

ششم. اظهار نفرت و بیزاری از آن بت ها و ازلام که پیشوایان گمراهی و راهبران جفاکاری اند، واجب است، از همۀ آنان، از اولین و آخرینشان؛

هفتم. بیزاری از کسانی [بر شیعیان فرض است] که به پی کنندگان ناقۀ صالح، آن نگون بخت ترین انسان ها، می مانستند و نیز از پیروان و حامیان ایشان.

و دوستی کردن با امیرمؤمنان(علیه السلام) و تمام کسانی ضروری است که در راه پیامبرشان(صلی الله علیه و اله) گام زدند و چیزی از آموزه های وی را تغییر ندادند و چیز دیگر به جای آن نیاوردند، همچون سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد بن اسود و عمار بن یاسر و حذیفة بن یمانی و ابوالهیثم بن تیِّهان و سهل بن حنیف و عبادة بن صامت و ابوایوب انصاری و خزیمة بن ثابت ذوالشهادتین و ابوسعید خُدری و امثال ایشان که خدا از آنان خشنود باشد و رحمت خداوند نثارشان باد.»

ص: 191


1- . کهف، 104و105
دوستی و همبستگی با پیروان آل محمد(صلی الله علیه و اله)

271. و به مأمون نوشتند: «و دوستی و همبستگی با پیروان و هواداران و هم حزبان اهل بیت(علیهم السلام) که به راهبری ایشان هدایت یافته اند و مسلک و مرام آل محمد(صلی الله علیه و اله) را دنبال می کنند، که خداوند از همه شان خرسند باد، واجب است.»

ده. دادوستدها

فلسفۀ حرمت ربا

272. امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) در پاسخ به پرسش های محمدبن سنان مرقوم داشتند: «علت حرام شدن ربا نهی الهی است؛ چراکه ربا اموال را تباه می کند. وقتی انسان یک درهم را به دو درهم بخرد، در حالی که قیمت یک درهم همان یک درهم است، ارزش درهم دوم باطل شده و نادیده گرفته شده است؛ پس معاملۀ ربوی در همه حال، هم برای خریدار و هم برای فروشنده، خسارت محض است. خداوند ربا را به خاطر فسادی که در اموال و سرمایه ها پدید می آورد، حرام کرده است؛ همچنان که فرموده است اموال شخص سفیه و کم خرد را تا وقتی که رشد عقلی و معیشتی در او دیده شود، در اختیار وی نگذارند؛ چون بیم آن است که آن ها را تباه کند، به همین علت خداوند ربا و خریدوفروش مستقیم یک درهم به دو درهم را حرام کرد.

راز تحریم ربا پس از دانسته شدن حکم و دلیل، آن است که در صورت ربا، یک حکم معلوم الحرمه، کوچک شمرده شده است و این کار، پس از بیان و تحریم الهی، گناه کبیره است و جز استخفاف و بی اهمیت انگاشتن

ص: 192

حرام شرعی چیز دیگری نیست و چنین بی ارزش کردنی، زمینه ساز ورود به کفر است.

اما فلسفۀ حرمت ربای قرضی، ازبین رفتن کار خیر و تلف شدن سرمایه ها و گرایش مردم به سود و قرض ندادن و ادانکردن حقوق واجب و به نیکی ها نپرداختن است و این همه، فساد و شیوع ستم و نابودی اموال را در پی دارد.»

خوردن مال یتیم

273. و در پاسخ محمدبن سنان نوشتند: «خداوند خوردن ظالمانه و ناحق مال یتیم را حرام کرده است؛ به علت های فراوانی که همه موجب فساد است: نخست اینکه چون آدمی مال یتیم را به ستم بخورد، به کشتن او کمک کرده است؛ زیرا یتیم بی نیاز نیست و نمی تواند زندگی خود را سروسامان دهد و راه به کار خود نمی برد و کسی را ندارد که همچون پدر و مادر به او برسند، پس اگر کسی مال او را بخورد، چنان است که او را کشته و به فقر و بیچارگی کشانده است؛ افزون بر این، خداوند مردمان را از پیامدهای ناگوار این کار ترسانده و برای آن در این آیه، کیفر مشخص کرده است: «وَلْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّةً ضِعَافًا خَافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ»(1) (کسانی که اگر فرزندان ناتوانی از خود بر جای نهند، از آیندۀ آنان بیم دارند، باید [از ستم در حق یتیمان مردم نیز] بترسند؛ پس باید از خداوند پروا کنند.) علت دیگر، سخن ابوجعفر امام باقر(علیه السلام) است که فرموده اند: ’خداوند برای خوردن مال یتیم، دو کیفر قرار داده است: کیفری در دنیا و کیفری در آخرت؛ پس علت تحریمِ خوردن مال یتیم،

ص: 193


1- . نساء، 9

تداوم زندگی یتیم و بر سرپاماندن اوست و اینکه فرزندان کسانی که مال یتیمان در دست آنان است، از چنین سرنوشتی (که اموالشان خورده شود) به سلامت مانند؛ زیرا خداوند چنین کیفری را یادآور شده است.‘ دیگر اینکه چون یتیم به حد رشد و کفایت برسد، درصدد انتقام برمی آید و کار به انزجار و دشمنی و کینه ورزی و نابودی یکدیگر می انجامد.»

یازده. خوردنی ها و نوشیدنی ها

آنچه به نام غیرخدا کشته شود

274. امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) در پاسخ به پرسش های محمدبن سنان نوشتند: «خداوند حیوانی را که به نام غیرخدا کشته شده باشد، حرام کرده است؛ زیرا بر مردم واجب فرموده به یگانگی اش اعتراف کنند و هنگام کشتن حیوانات حلال گوشت، نام او ببرند تا میان آنچه مایۀ تقرب به خداست و آنچه پرستش شیاطین و بت هاست، همسانی نباشد؛ چون در بردن نام خدا، اعتراف به ربوبیت و توحید نهاده شده و در نام بردن از غیرخدا، شرک و تقرب به آن غیر. پس یاد خدا و گفتن بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم در هنگام کشتن حیوان، نقطۀ تمایز حلال و حرام الهی است.

خداوند همۀ پرندگان شکاری و وحوش را که مردار و گوشت انسان و مدفوع و مانند آن می خورند، حرام کرده است. خدای تعالی نشانه هایی برای تشخیص وحوش و پرندگان حلال از حرام قرار داده است؛ همچنان که پدرم(علیه السلام) فرموده اند: ’هر حیوان وحشی و درنده که دندان نیش دارد و هر پرندۀ چنگال دار حرام است و هر پرندۀ دارای سنگدان، حلال گوشت است.‘ فرق دیگر میان پرندۀ حلال گوشت و حرام گوشت آن است که

ص: 194

پدرم(علیه السلام) فرمودند: ’آن پرنده را که در پرواز، یک سره بال می زند، بخور و آن را که بیشترْ بال هایش بی حرکت است، از گوشتش نخور.‘»

حرمت گوشت خوک

275. و در پاسخ محمدبن سنان مرقوم داشتند: «خداوند خوردن گوشت خوک را حرام کرده؛ چون زشت و بدمنظر است و خدای تعالی آن را مایۀ پند و عبرت و بیم بندگان و نشان چیزهایی قرار داده است که به صورت این حیوان مسخ شده اند؛ علت دیگر اینکه غذایش بدترین و پلیدترین نجاسات است و به علت های فراوان دیگر.»

فلسفۀ تحریم شراب

276. امام رضا(علیه السلام) به مأمون عباسی نوشتند: «از نمونه های حقیقت ناب اسلام، یکی حرمت شراب و خمر و حرمت هر مایع مست کننده است، اندک باشد یا زیاد. هر چیزی که بسیارش مستی آور باشد، اندک آن نیز حرام است و انسان مضطر و ناچار نیز نباید شراب بنوشد؛ چراکه او را می کشد.»

277. ابوالحسن علی بن موسی الرضا(علیه السلام): «خداوند خوردن خمر را حرام کرده است؛ چون در آن فساد بسیار قرار دارد و عقل و فکر شراب خوار را به هم می ریزد و او را به انکار خداوند و دروغ بستن به او و رسولان الهی وامی دارد؛ همچنین فسادهای دیگر در آن است، همچون آدم کشی و تهمت جنسی و زنا و پروانکردن از هیچ گناه و مانند آن، از این رو حکم کردیم که هر نوشیدنی مست کننده ای حرام مسلّم باشد؛ چون آثار و پیامدهای آن، همان آثار و تبعات خوردن خمر است؛ پس هرکس به خدا و روز قیامت ایمان دارد و از ولایت ما برخوردار است و دوستی ما را ادعا می کند، باید

ص: 195

از آن و از هر مست کنندۀ دیگری بپرهیزد. بی گمان هیچ گاه میان ما و شراب خوار هیچ پردۀ امانی وجود نخواهد داشت.»

278. امام رضا(علیه السلام): «خدای تعالی هیچ پیامبری را به رسالت برنینگیخت؛ مگر اینکه خمر را حرام می دانست و معترف بود که خداوند هرچه بخواهد، می کند.»

دوازده. قضاوت

حرمت دزدی

279. و در پاسخ محمدبن سنان نوشتند: «علت حرام بودن دزدی آن است که اگر جایز باشد، باعث فساد و ازبین رفتن اموال و قتل و خون ریزی می شود. دزدی، غصب کردن اموال، آدم کشی و نزاع و به یکدیگر حسادت ورزیدن را به دنبال دارد و به رکود در معامله و صناعات و کسب وکار منجر می شود. اینکه هرکس هر مالی را بخواهد، به دست آورد، به این معنی است که همه در مالی که با کوشش فردی به دست آمده است، حق برابر داشته باشند.»

علت قطع کردن دست راست دزد

280. و در پاسخ محمدبن سنان مرقوم داشتند: «علت بریدن انگشتان دست راست دزد این است که وی با دست راست کار انجام داده که مهم ترین و سودمندترین و کارآمدترین عضو بدن اوست؛ پس بریدن آن، کیفر دزدی و مایۀ پند و عبرت برای دیگران است تا در پی دزدی و ربودن ظالمانۀ اموال مردم نباشند؛ علت دیگر این است که بیشتر دزدی ها با

ص: 196

دست راست صورت می گیرد.»

حرمت غصب

281. و در پاسخ محمدبن سنان نوشتند: «... غصب کردن اموال و دارایی دیگران و برداشتن آن بدون مجوز شرعی، حرام شده است؛ زیرا انواع فساد و آفت های فردی و اجتماعی بر آن مترتب می شود و فساد چون به نابودی و تباهی می انجامد، حرام است و مفاسد دیگری نیز در این باب وجود دارد.»

شهادت در زنا

282. و در پاسخ محمدبن سنان مرقوم داشتند: «علت لزوم چهار شهادت در زنا و کافی بودن دو شهادت در دیگر حقوق، سخت گیری در اجرای حد بر زن و مرد همسردار است؛ زیرا در آن، سنگسار و کشتن است و شهادت باید دوچندان و دقیق تر باشد، چون نتیجۀ چنین عملی، کشتن و بی نسب شدن فرزندان و تباهی میراث است.»

آدم کشی

283. و در پاسخ محمدبن سنان نوشتند: «خداوند قتل و آدم کشی را حرام کرده است؛ چون اگر حلال می شد، زندگی مردم به تباهی می کشید و نابودی و هرج ومرج و نابسامانی به بار می آمد.»

ص: 197

سیزده. ارث و میراث

چرا زن نصف مرد ارث می برد؟

284. امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) در پاسخ به پرسش های محمدبن سنان نوشتند: «علت اینکه زنان، نیمِ مردان ارث می برند، این است که زن چون ازدواج کند، مالی می ستاند، اما مرد مالی می دهد؛ از این رو سهم و درآمد مردان افزون شده است. علت دیگر که به مرد دوبرابر زن ارث داده می شود، این است که زن اگر نیازی داشته باشد، عیال و نان خور مرد قلمداد می شود و وی باید او را سرپرستی کند و نفقه اش را بپردازد؛ اما زن تأمین کنندۀ نیازهای مرد نیست و در صورت احتیاج، دربارۀ نفقۀ وی هیچ مسئولیتی ندارد. بدین خاطر خداوند مردان را افزون تر بخشیده است و دلیل دیگر این سخن خدای تعالی است که فرموده: «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ»(1) (مردان سرپرست زنان اند؛ بدان روی که خداوند برخی را بر بعض دیگر برتری داده و به این دلیل که مردان از اموال خود می بخشند.)»

ص: 198


1- . نساء، 34

ج. اخلاق

یک. رفتار با خویشتن

رفتار شناسی بخیل و سخی

285. ابوالحسن امام رضا(علیه السلام): «آدم سخاوتمند از غذای مردم می خورد تا از غذایش بخورند و انسان بخیل از غذای مردم نمی خورد تا از غذایش نخورند.»

دنیای بی وفا

286. به نقل از جد بزرگوارشان امام صادق(علیه السلام) فرموده اند: «هرگاه دنیا به کسی روی کند، خوبی های دیگران را به او می بخشد و چون به او پشت کند، خوبی های خودش را نیز از او می گیرد.»

مؤمن راستین

287. و فرمودند: «مؤمن به راستی مؤمن نخواهد بود؛ مگر اینکه سه ویژگی در او باشد: سنتی از پروردگارش و سنتی از پیامبرش و سنتی از امامش. سنت پروردگارش، رازپوشی است. خدای تعالی فرموده است: «عَالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَدًا إِلا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ»(1) (غیب و نهان را می داند. پس هیچ کس را بر غیب خود آگاه نکند؛ مگر پیامبری را که از او خشنود باشد)؛ اما سنت پیامبرش سازگاری و مدارا با مردم است. خداوند پیامبرش محمد(صلی الله علیه و اله) را به مدارا با مردم فرمان داده و فرموده است:

ص: 199


1- . جن، 26و27

«خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِینَ»(1) (گذشت پیشه کن و به نیکی فرمان بده و از نادانان روی بگردان)؛ اما سنت امامش شکیبایی در سختی ها و گرفتاری هاست. خدای تعالی می فرماید: «وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ»(2) (و شکیبایان در سختی ها و تنگ دستی ها.)»

سکوت فقیهانه

288. و فرمودند: «از جمله نشانه های انسان فقیه، بردباری و دانش و خاموشی است. سکوت دری از درهای حکمت است و محبت و علاقه می آورد و راهنما به هر خیری است.»

دوست و دشمن حقیقی

289. و فرمایش کردند: «دوست حقیقی هرکس خرد او و دشمنش نادانی اوست.»

آزرم و ایمان

290. و فرمودند: «شرم و حیا از ایمان است.»

پیشامدهای پندآموز یک پیامبر

291. و فرمودند: «خداوند به یکی از پیامبرانش وحی فرستاد که صبحگاهان با نخستین چیزی که روبه رو شدی، آن را بخور و دومی را بپوشان و سومی را بپذیر و چهارمی را ناامید نکن و از پنجمی بگریز. بامداد فردا به راه افتاد

ص: 200


1- . اعراف، 199
2- . بقره، 177

و نخست با کوهی سیاه و بزرگ مواجه شد. ایستاد و گفت: ’پروردگارم فرموده است این را بخورم!‘ پس حیران شد و پیش خود گفت: ’پروردگار شوکت مند من هرگز مرا به کاری که توانش را ندارم، فرمان نمی دهد.‘ آنگاه به سوی کوه رفت تا آن را بخورد. هر گام که نزدیک می شد، کوه کوچک تر می شد. تا وقتی به آن رسید، دید لقمه ای است. آن را خورد و از هر غذایی، لذیذترش یافت؛ پس به راه خود ادامه داد و تشتی از طلا دید. گفت: ’پروردگارم فرمان داده است این را پنهان کنم.‘ گودالی کند و تشت را در آن نهاد و روی آن خاک ریخت و گذشت. چون پشت سر خود را نگریست، تشت نمایان شده بود. گفت: ’کاری را کردم که پروردگارم دستور داده بود.‘ در ادامۀ راه، چشمش به پرنده ای افتاد که بازِ شکاری در پی اش بود. پرنده بالای سر پیامبر شروع به چرخیدن کرد. پیامبر گفت: ’پروردگارم فرموده است این را بپذیرم.‘ پس آستین خود را گشود و پرنده داخل آن شد. بازِ شکاری گفت: ’صید مرا گرفتی که چند روز است دنبالش می کنم.‘ پیامبر با خود گفت: ’پروردگارم فرمایش کرده است این را ناامید نکنم.‘ پس پاره ای از ران خود جدا کرد و به سوی باز انداخت. آنگاه به راه افتاد و در مسیر، به گوشت متعفن و کرم زدۀ مرداری رسید. گفت: ’پروردگارم فرموده است از آن بگریزم.‘ پس گریخت و به خانه اش بازگشت. شب در خواب دید که گویا به او می گویند: ’تو به آنچه دستور یافته بودی، عمل کردی. آیا دانستی حقیقتش چه بود؟‘ گفت: ’نه.‘ گفته شد: ’آن کوه نماد خشم انسان بود که وقتی غضبناک می شود، خود را نمی بیند و از شدت و بزرگی خشم، قدر و ارزش خود را فراموش می کند. پس هرگاه خویشتن داری کند و قدر خود را بشناسد و غضبش آرام گیرد، نتیجه اش چنان لقمۀ پاک و خوش مزه ای است که می خورد. اما تشت طلا عمل صالح بنده است که چون آن را

ص: 201

پوشیده دارد، بنای خداوند آن است که آشکارش کند تا افزون بر پاداش ذخیره شدۀ آخرت، بنده را بدان عمل نیک بیاراید. اما پرنده مثال آن کسی است که به خیرخواهی نزد تو می آید. او را بپذیر و نصیحتش را به کار گیر. اما باز شکاری نمودار شخصی است که به حاجت خواهی نزد تو می آید، پس ناامیدش نکن. اما مردار متعفن، همان غیبت است. از آن گریزان باش.‘»

خوی ثروت اندوزی

292. و فرمودند: «مال و ثروت انباشته نمی شود، مگر به پنج خصلت: بخل بیش ازحد، آرزوی دراز، حرص غالب، گسستن از خویشان و ترجیح دنیا بر آخرت.»

گناهان کبیره، به استناد قرآن

293. و فرمودند که پدرم موسی بن جعفر(علیه السلام) فرمایش کردند: «روزی عمرو بن عبید خدمت ابی عبدالله(علیه السلام) رسید و نزد ایشان نشست و این آیه را قرائت کرد: «الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الإثْمِ»(1) (کسانی که از گناهان کبیره می پرهیزند) و ساکت شد. ابوعبدالله صادق(علیه السلام) به او فرمودند: ’چرا ساکت شدی؟‘

گفت: ’دوست دارم بدانم گناهان کبیره از روی کتاب خدای تعالی چه چیزهایی است.‘

فرمودند: ’خوب است، ای عمرو.

1. بزرگ ترین گناه کبیره، شرک به خداست. خداوند دراین باره می فرماید: «إِنَّهُ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا

ص: 202


1- . نجم، 32

لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ»(1) (هرکس به خدا شرک ورزد، خداوند بهشت را بر او حرام می کند و جایگاهش آتش است و ستمگران هیچ یاوری نخواهد داشت.)

2. ناامیدی از روح و رحمت خدا، زیرا خدای تعالی می فرماید: «وَلا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْئَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ»(2) (از رحمت خدا ناامید نباشید. بی گمان جز کافران و خداناباوران کسی از رحمت خدا مأیوس نمی شود.)

3. خود را از مکر خدا ایمن دانستن، چراکه خدای متعال می فرماید: «فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ»(3) (جز مردم زیان کار کسی خود را از مکر خدا در امان نمی داند.)

4. عاق پدر و مادر شدن، چراکه خداوند عاق شده را از زبان عیسی(علیه السلام) جبار و نگون بخت نامیده است. «وَبَرًّا بِوَالِدَتِی وَلَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّارًا شَقِیًّا»(4) ([عیسی گفت:] و مرا نسبت به مادرم نیکوکار قرار داده و گردن کش و نگون بخت نکرده است.)

5. کشتن کسی که خداوند حرام کرده است، مگر به حق و طبق شرع، زیرا خدای عزوجل می فرماید: «وَمَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِیهَا وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِیمًا»(5) (هرکس به عمد مؤمنی را بکشد، کیفر او دوزخ است که تا ابد در آن می ماند...)؛

6. نسبت زنا دادن به زنان پاک دامن، چراکه خدای تعالی می فرماید:

ص: 203


1- . مائده، 72
2- . یوسف، 87
3- . اعراف، 99
4- . مریم، 32
5- . نساء، 93

«إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلاتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ»(1) (به راستی آنان که به زنان پاک دامن بی خبر مؤمن تهمت زنا می زنند، در دنیا و آخرت لعنت شده اند و برای آنان عذابی سهمگین خواهد بود)؛

7. خوردن مال یتیم، به خاطر این سخن خداوند که فرموده است: «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیرًا»(2) (کسانی که اموال یتیمان را به ستم می خورند، جز این نیست که آتشی در شکم خود فرومی برند و زود است که به آتشی افروخته درآیند)؛

1. گریز از حملۀ دشمن، که خداوند می فرماید: «وَمَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ»(3) (و هرکس در آن روز به آنان پشت کند مگر آنکه برای نبردی دوباره یا پیوستن به جمعی دیگر از مبارزان کناره گیری کند، بی گمان به خشم خدا گرفتار خواهد شد و جایگاهش دوزخ است و چه بد سرانجامی است)؛

2. رباخواری، زیرا خداوند می فرماید: «الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لا یَقُومُونَ إِلا کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ»(4) (کسانی که ربا می خورند، به شکلی از گورها برمی خیزند که انگار شیطان بر اثر تماس با آن ها، آشفته سرشان کرده است)؛

3. سحر و جادو، که خدای تعالی می فرماید: «وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا

ص: 204


1- . نور، 23
2- . نساء، 10
3- . انفال، 16
4- . بقره، 275

لَهُ فِی الآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ»(1) (و خوب می دانستند که هرکس خریدار آن جادو باشد، در آخرت بهره ای ندارد)؛

4. زناکردن، زیرا خداوند می فرماید: «وَمَنْ یَفْعَلْ ذَلِکَ یَلْقَ أَثَامًا یُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَیَخْلُدْ فِیهِ مُهَانًا إِلا مَنْ تَابَ»(2) (و هرکس زنا کند، کیفر خواهد دید. عذابش در قیامت دوچندان می شود و به خواری در آن عذاب خواهد ماند؛ مگر کسی که توبه کند)؛

5. سوگند دروغ، که خدای تعالی می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَیْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِیلا أُولَئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ»(3) (کسانی که پیمان با خداوند و سوگندهای خود را به بهای ناچیز می فروشند، آنان را در آخرت نصیبی نباشد)؛

6. خیانت، زیرا خدای عزوجل می فرماید: «وَمَنْ یَغْلُلْ یَأْتِ بِمَا غَلَّ یَوْمَ الْقِیَامَةِ»(4) (هرکس خیانت کند، در قیامت با خیانتی که کرده است، به محشر می آید)؛

7. زکات واجب را نپرداختن، چون خداوند می فرماید: «یَوْمَ یُحْمَى عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هَذَا مَا کَنَزْتُمْ لأنْفُسِکُمْ فَذُوقُوا مَا کُنْتُمْ تَکْنِزُونَ»(5) (روزی که آن زر و سیم را در آتش دوزخ بگدازند و با آن بر پیشانی و پهلو و پشت آنان داغ نهند و گویند: این همان چیزی است که برای خود می انباشتید. اکنون بچشید آنچه می انباشتید)؛

ص: 205


1- . بقره، 102
2- . فرقان، 68و69
3- . آل عمران، 77
4- . آل عمران، 161
5- . توبه، 35

8. شهادت باطل و کتمان شهادت، زیرا خداوند می فرماید: «وَالَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ»(1) (و آنان که گواهی دروغ نمی دهند) و می فرماید: «وَمَنْ یَکْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ»(2) (و هرکس شهادت را پنهان دارد، دلش گنهکار است)؛

9. شراب خواری، زیرا خداوند این کار را با بت پرستی برابر دانسته است.

10. ترک عمدی نماز یا هر واجب دیگر، چراکه رسول خدا(صلی الله علیه و اله) فرموده است: «هرکس به عمد و بی دلیل نماز نخواند، رابطه اش را با خدا و رسولش قطع کرده و از ولایت آنان بیرون رفته است»؛

11. عهدشکنی و گسستن از خویشان، زیرا خداوند می فرماید: «أُولَئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ»(3) (لعنت و بدفرجامی، نصیب آنان است).

پس عمرو بن عبید در حالی از جلسه بیرون رفت که با صدای بلند می گریست و می گفت: ’به خدا سوگند، هرکس خودرأیی ورزد و با شما در فضل و دانش هماوردی کند، هلاک خواهد شد.‘»

خشم و خوش اخلاقی

294. فاطمه دخت علی بن موسی الرضا(علیه السلام) روایت کرده است که از پدرم علی(علیه السلام) شنیدم که از پدران بزرگوارشان برای ما روایت کردند که پیامبر(صلی الله علیه و اله) فرموده اند: «هرکس خشم خود را نگه دارد، خداوند عذاب خود را از او بازمی گیرد و هرکس خوش خلقی پیشه کند، خداوند او را به مرتبۀ انسان روزه دار شب زنده دار می رساند.»

ص: 206


1- . فرقان، 72
2- . بقره، 283
3- . رعد، 25
پرهیزهای بزرگ

295. امام رضا(علیه السلام) به مأمون نوشتند: «از نشانه های حقیقت اسلام، یکی پرهیز از گناهان کبیره است؛ یعنی آدم کشی (مگر به حکم شرع) زنا، دزدی، شراب خواری، عاق پدر و مادر شدن، گریز از حملۀ دشمن، خوردن مال یتیم به ناحق، خوردن مردار و خون و گوشت خوک و آنچه نام غیرخدا بر آن برده شده است بدون ضرورت، رباخوردن پس از دانستن آن، مال حرام، قمار، کم فروشی و تهمت زنا زدن به زنان پاک دامن، لواط، گواهی دروغ، ناامیدی از رحمت خدا، ایمن دانستن خود از مکر خداوند، ناامیدی از بخشایش الهی، کمک به ستم کاران و اعتماد به آن ها، سوگند دروغ، نپرداختن حقوق واجب با وجود توانایی، دروغ، خودبزرگ بینی، اسراف، ریخت وپاش نعمت، خیانت، اهمیت ندادن به حج، جنگ با اولیاءالله، سرگرمی به ساز و آواز و اصرار بر گناهان.»

غنا حرام است؟

296. ریان بن صلت: روزی در خراسان، از امام رضا(علیه السلام) پرسیدم: «مولای من، ابراهیم بن هاشم عباسی از شما نقل کرده است که به او اجازۀ گوش کردن به غنا و آواز حرام داده اید.»

فرمودند: «این بی دین دروغ می گوید! او دراین باره از من سؤالی کرد و من برایش روایت کردم که شخصی از ابوجعفر، امام باقر(علیه السلام) در موضوع غنا و حرمت یا حلیت آن پرسید و ایشان به او فرمودند: ’هرگاه خداوند حق و باطل را از هم متمایز کرده باشد، غنا جزو کدام است؟‘ سائل گفت: ’جزو باطل است.‘ و امام(علیه السلام) فرمودند: ’به حق، حکم کردی.‘»

ص: 207

در نکوهش انسان

297. ریان بن صلت: امام رضا(علیه السلام) این شعر عبدالمطلب را برایم خواندند:

«مردم همگی از عصر و زمانه بد می گویند؛

اما زمانه را جز خود ما عیب و نقصی نیست

بر زمانه و روزگار خود عیب می گیریم و عیب در ماست

و اگر روزگار به زبان می آمد، ما را هجو و رسوا می کرد

گرگ گوشت گرگ را نمی خورد؛ اما

ما آشکارا گوشت یکدیگر را می خوریم

برای فریب کاری ظاهر خود را می آراییم

وای بر غریبه و ناآشنا که نزد ما آید»

دو. رفتار با خانواده

جز در معصیت با خدا

298. امام رضا(علیه السلام) به مأمون عباسی نوشتند: «... نیکی کردن به پدر و مادر، اگرچه مشرک باشند، واجب است. البته در معصیت و نافرمانی خدا، نه از پدر و مادر و نه از هیچ کس دیگر نباید اطاعت کرد؛ زیرا در معصیت خالق، فرمان بردن از هیچ مخلوقی جایز نیست.»

عاق والدین

299. علی بن موسی الرضا(علیه السلام) در پاسخ به پرسش های محمدبن سنان نوشتند: «و خدای تعالی عاق شدن از جانب پدر و مادر و ناخشنود کردن آنان را حرام کرده است؛ چون این کار به معنای حرمت ننهادن به دستور خداوند

ص: 208

و بی احترامی به پدر و مادر و ناسپاسی نعمت و برچیدن بساط شکر است و به کم شدن نسل و فرزند می انجامد؛ زیرا در عقوق و نافرمانی از والدین، نادیده گرفتن جایگاه باعظمت پدر و مادر و حق ناشناسی در برابر آنان نهفته است که سبب می شود روابط خویشی بریده شود و والدین به فرزند خود رغبتی نداشته باشند و در تربیت او نکوشند؛ چون فرزند به آنان نیکی و احسان نکرده است.»

ارزش های همراه

300. و فرمودند: «خداوند متعال به سه چیز که با سه چیز دیگر همراه است، امر فرموده: نخست به نماز همراه با زکات؛ پس هرکس نماز به جای آورد و زکات نپردازد، نمازش را نمی پذیرد. دوم به سپاسگزاری از خداوند همراه با تشکر از پدر و مادر؛ پس هرکس شکر پدر و مادر نگوید، خداوند را سپاس نگفته است. سوم به تقوای الهی همراه با صله رحم؛ پس هرکس پیوند خویشاوندی را رعایت نکند، از خدای تعالی پروا نکرده است.»

سه. رفتار با دیگران

دوستی و خویشاوندی

301. امام رضا(علیه السلام) فرمودند: «دوستی بیست ساله، نوعی خویشاوندی است و دانش، بهتر از پدران [خیر و سعادت را] برای دارندگانش فراهم می کند.»

ص: 209

هرچه کنی، به خود کنی

302. «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لأنْفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا»(1) (اگر نیکی کنید، به خود نیکی کرده اید و اگر بدی کنید نیز به خود کرده اید)، امام رضا(علیه السلام) دربارۀ این آیه فرمودند: «یعنی اگر بدی کنید، پروردگاری هست که آن را می آمرزد.»

بخشش، بی سرزنش

303. و دربارۀ آیۀ «فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ»(2) (پس به نیکویی، از آنان درگذر)، فرمودند: «منظور از صفح و گذشت نیکو، بخشیدن بدون سرزنش است.»

شکر ناقص

304. و فرمودند: «هرکس از بندۀ احسان کنندۀ خدا تشکر نکند، خداوند را شکر و سپاس نگفته است.»

رسم مسلمانی

305. و فرمایش کردند: «مؤمن هرگاه نیکی و احسان کند، شاد شود و چون بدی کند، بخشش خواهد.»

306. و فرمودند: «مسلمان کسی است که مسلمانان از زبان و دستش در امان باشند.»

307. و فرمودند: «از ما نیست کسی که همسایگانش از آزار او ایمن نباشند.»

ص: 210


1- . اسراء، 7
2- . حجر، 85
توکل چیست، تواضع یعنی چه؟

308. حسن بن جهم: از امام رضا(علیه السلام) پرسیدم: «فدایتان شوم، تعریف توکل چیست؟» فرمودند: «اینکه با وجود خداوند، از هیچ کس نترسی.» گفتم: «تعریف تواضع چیست؟» فرمودند: «با مردم چنان معامله و رفتار کنی که دوست داری با تو معامله و رفتار کنند.»

گفتم: «فدایتان شوم، می خواهم بدانم من نزد شما چگونه ام.» فرمودند: «بنگر که من نزد تو چگونه ام.»

نگاهی که عبادت است

309. امام رضا(علیه السلام): «نگاه کردن به نسل و ذریۀ ما عبادت است.» گفته شد: «ای فرزند رسول الله(صلی الله علیه و اله)، نگاه به امامان شما عبادت است یا نگریستن به تمام فرزندان و نسل پیامبر(صلی الله علیه و اله)؟» فرمودند: «نگاه کردن به همۀ آن ها عبادت است، تا جایی که از روش رسول الله(صلی الله علیه و اله) جدا نشوند و خود را به گناه آلوده نکنند.»

سلام خداناپسندانه

310. و فرمودند: «هرکس با فقیر مسلمانی روبه رو شود و بر او سلامی کند، متفاوت با سلامش با شخص توانگر، در روز قیامت خداوند را در حالی دیدار کند که بر او خشمگین است.»

به اهل و نااهلش

311. به نقل از پدران بزرگوارشان، از علی(علیه السلام) و ایشان از رسول خدا(صلی الله علیه و اله) روایت کردند: «خیر برسان و نیکی کن به اهل و نااهلش؛ چه اگر سزاوار آن خیر باشد، که هست و اگر نباشد، تو سزاوار آنی.»

ص: 211

حق مهمانی

312. به نقل از پدران مطهرشان، از رسول خدا(صلی الله علیه و اله) فرموده اند: «از جمله حقوق مهمان این است که با او بروی و تا بیرون رفتن از حریم خانه ات او را همراهی کنی.»

سزای تحقیر مؤمن

313. و به روایت از علی بن ابی طالب(علیه السلام) از رسول خدا(صلی الله علیه و اله) روایت فرموده اند: «هرکس مؤمنی را به خاطر فقر و نیازمندی اش خرد و حقیر شمارد، خداوند در قیامت بر پل دوزخ او را رسوا کند.»

ترساندن ممنوع

314. فاطمه، دختر امام رضا(علیه السلام) از پدرش از علی بن ابی طالب(علیه السلام) نقل کرده است: «جایز نیست مسلمانی، مسلمان دیگر را بترساند.»

عذرش را بپذیر

315. ابوالفیاض حسن کاتب: در حضور علی بن موسی(علیه السلام) نشسته بودیم. مردی از برادرش گله کرد. امام(علیه السلام) این ابیات را برای او خواندند:

«برادرت را در لغزش ها و زشتی هایش معذور بدار

و عیب و نقص هایش را بپوشان و پرده بیفکن

بر تهمت انسان بی خرد، بردبار باش

و نیز بر مصائب و سختی های روزگار

بزرگواری و آقایی کن و پاسخش را نده

و ستم پیشه را به انتقا م گیرنده اش واگذار»

ص: 212

فصل سوم: زیارت امام رضا(علیه السلام)

اشاره

ص: 213

الف. اجر و پاداش زیارت

بهشتِ واجب

316. امام باقر(علیه السلام) از پدر بزرگوارشان، از امام حسین(علیه السلام)، از امیرمؤمنان(علیه السلام) روا یت کرده اند که رسول خدا(صلی الله علیه و اله) فرمودند: «زود است که پاره ای از تن من در سرزمین خراسان به خاک سپرده شود. هر مؤمنی او را زیارت کند، خدای عزوجل بهشت را بر او واجب می سازد و پیکرش را به آتش نمی سوزاند.»

شست وشو در زلال زیارت

317. امیرمؤمنان علی بن ابی طالب(علیه السلام): «زود است که یکی از فرزندانم به ظلم و ستم و با زهر در سرزمین خراسان کشته شود. او هم نام من، و پدرش هم نام موسی بن عمران(علیه السلام) است. هرکس او را در غربتش زیارت کند، خداوند گناهان گذشته و آینده اش را می آمرزد؛ هرچند که آن گناهان، به شمار ستارگان و دانه های باران و برگ های درختان باشد.»

تسلی بخش

318. زبدۀ جانشینان و وارث علم پیامبران، ابوجعفر امام محمدباقر(علیه السلام)، از سرور عابدان علی بن حسین(علیه السلام)، از سالار شهیدان حسین بن علی(علیه السلام)، از علی بن ابی طالب امیرمؤمنان(علیه السلام) برای من نقل کردند که رسول خدا(صلی الله علیه و اله) فرموده اند: «زود است که پارۀ تن من در سرزمین خراسان به خاک سپرده شود. هر دردمند و مصیبت زده ای او را زیارت کند، خداوند درد و اندوهش را از دل بردارد و هر گنهکاری به زیارتش رود، خدا گناهش را بیامرزد.»

ص: 214

به سانِ اجر مجاهدان و منفقان

319. امام جعفربن محمد صادق(علیه السلام): «هرکس با حق شناسی و معرفت، علی بن موسی(علیه السلام) را زیارت کند، خداوند پاداش کسانی را به او می بخشد که پیش از فتح مکه، در راه خدا انفاق کرده اند و جنگیده اند.»

زیارت با معرفت یعنی چه؟

320. حمزة بن حمران: امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «نوادۀ من در سرزمین خراسان و در شهری به نام طوس کشته می شود. هرکس با حق شناسی و معرفت به آن شهر برود و او را زیارت کند، من در قیامت دستش را می گیرم و او را به بهشت می برم؛ هرچند گناهان بزرگ مرتکب شده باشد.»

گفتم: «فدایتان شوم، منظور از حق شناسی و معرفت چیست؟» فرمودند: «این است که زائر بداند ایشان پیشوایی است که باید از او اطاعت کرد و او شهید و کشتۀ راه حق و فضیلت و بندگی خداوند است. هرکس با چنین شناختی، علی بن موسی(علیه السلام) را زیارت کند، خداوند او را پاداش هفتادهزار تن را که به حقیقت و راستی پیش چشم رسول خدا(صلی الله علیه و اله) به شهادت رسیده اند، عطا خواهد کرد.»

ملاقات با خدا در عرش

321. سلیمان بن حفص مروزی: از ابوالحسن موسی بن جعفر(علیه السلام) شنیدم که فرمودند: «هرکس قبر فرزندم، علی(علیه السلام) را زیارت کند، نزد خداوند پاداش هفتاد حج خالصانه دارد.»

پرسیدم: «هفتاد حج؟!» فرمودند: «آری، بلکه هفتادهزار حج؛ زیرا بسا حجی که پذیرفته نمی شود. هرکس فرزندم را زیارت کند یا شبی را در کنار

ص: 215

مزار او به صبح رساند، چنان است که خداوند را در عرش دیدار کرده است.»

گفتم: «دیدار خداوند در عرش؟!» فرمودند: «آری. چون روز قیامت فرا رسد، چهار تن از پیامبران نخستین، یعنی نوح، ابراهیم، موسی و عیسی(علیهم السلام) و چهار تن از واپسین بندگان زبدۀ خداوند، یعنی محمد، علی، حسن و حسین(علیهم السلام) بر عرش پروردگار قرار گیرند؛ سپس حصار و مرزی مشخص شود و زائران قبور ائمه(علیهم السلام) با ما نشینند؛ با این تفاوت که زائران قبر فرزندم، علی(علیه السلام)، نسبت به دیگران بلندمرتبه تر و از لطف و عطای الهی برخوردارترند.»

مثل زیارت رسول الله(صلی الله علیه و اله)

322. ابوالحسن موسی بن جعفر(علیه السلام): «فرزندم، علی(علیه السلام)، با زهر و به ناحق کشته می شود و در طوس در کنار هارون به خاک سپرده می شود. هرکس او را زیارت کند، چنان است که رسول الله(صلی الله علیه و اله) را زیارت کرده است.»

323. عبدالسلام بن صالح هروی: چون علی بن موسی الرضا(علیه السلام) نزد مأمون رفتند... وارد خانۀ حمیدبن قحطبۀ طایی شدند و به اتاقی که قبر هارون در آن بود، رفتند و پهلوی قبر، خطی با دست خود کشیدند و فرمودند: «این قبر من است و در آن به خاک سپرده می شوم و خداوند به زودی این مکان را محل آمدوشد شیعیان و محبان من قرار می دهد. به خدا هرکدام از ایشان مرا زیارت کند و بر من سلام دهد، خداوند به شفاعت ما اهل بیت، آمرزش و رحمت خود را بر او واجب می کند.»

پس رو به قبله، چند رکعت نماز به جای آوردند و دعاهایی خواندند و آنگاه سر به سجده ای طولانی نهادند. شمردم، پانصد «سُبْحانَ اللّه» گفتند و برخاستند.

ص: 216

سفری خاصِ مرقد امامان معصوم(علیهم السلام)

324. علی بن موسی الرضا(علیه السلام): «برای زیارت هیچ قبری جز قبور ما امامان نباید بار سفر بست. بدانید که من با زهر و به ناحق کشته می شوم و در سرزمین غربت به خاک سپرده خواهم شد.»

فرصت نجات

325. و فرمودند: «هرکس با وجود دوری قبر و بارگاهم مرا زیارت کند، من در روز قیامت در سه موقعیت خطیر نزد وی آیم و او را از هول و هراس آن مواقع نجات دهم: آنگاه که نامه های اعمال به راست و چپ پراکنده شود، در کنار صراط و هنگام نهادن میزان و حساب رسی.»

قدمگاه فرشتگان

326. امام علی بن موسی(علیه السلام): «در خراسان قطعه زمینی است که روزگاری محل آمدوشد فرشتگان خواهد شد. پیوسته گروهی از آسمان فرود می آیند و گروهی بالا می روند، تا روزی که در صور دمیده شده و قیامت برپا شود.»

گفته شد: «ای فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و اله)، این کدامین قطعه زمین است؟»

فرمودند: «جایی است در سرزمین طوس. به خدا سوگند این زمین نمونه ای از باغ های بهشت است. هرکس مرا در این مکان زیارت کند، چنان است که رسول خدا(صلی الله علیه و اله) را زیارت کرده و خدای تعالی پاداشی به اندازۀ هزار حج خالصانه و هزار عمرۀ پذیرفته برای او مقرر می فرماید و من و پدرانم، در روز بازپسین شفاعت کنندگانش خواهیم بود.»

ص: 217

هم نشینی با خورشید

327. امام رضا(علیه السلام): «بدانید که هرکس در غربتِ من، مرا زیارت کند، خداوند پاداش صدهزار شهید و صدهزار انسان راستین و صدهزار حج گزار و عمره گزار و صدهزار مجاهد در راه خدا برایش می نویسد و او را در جمع ما به محشر می آورد و در بالاترین مراتب بهشت، با ما همراه و هم نشین می کند.»

هزاران حج

328. احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی: نامۀ ابوالحسن علی بن موسی(علیه السلام) را خواندم که نوشته بودند: «به گوش شیعیان ما برسان که زیارت من نزد خداوند، برابر است با هزار حج.»

روزی به فرزند ایشان، امام جواد(علیه السلام) گفتم: «هزار حج؟!»

فرمودند: «به خدا آری، و هزارهزار حج برای کسی که با حق شناسی و معرفت، او را زیارت کند.»

امانت پیغمبر(صلی الله علیه و اله)

329. مردی خراسانی به علی بن موسی الرضا(علیه السلام) گفت که در خواب رسول خدا(صلی الله علیه و اله) را دیدم که گویا به من می فرمودند: «چگونه خواهید بود، آنگاه که پارۀ تن من در سرزمین شما به خاک سپرده شود و از شما بخواهند امانت مرا حفظ و رعایت کنید و کوکب درخشان من در خاک شما ناپدید و غایب شود؟» امام رضا(علیه السلام) فرمودند: «من آن پارۀ تن پیغمبر(صلی الله علیه و اله) هستم که در سرزمین شما مدفون می شود و همان امانت و آن کوکب درخشنده ام. بدانید هرکس در حالی به زیارت من آید که آن حق و اطاعت مرا به درستی شناخته که خداوند بر او واجب کرده است، من و پدرانم در روز بازپسین

ص: 218

شفاعت کنندگان او خواهیم بود و هرکس شفیعانی چون ما داشته باشد، بی گمان نجات می یابد؛ هرچند گناهان جن و انس بر شانه اش سنگینی کند. پدرم از جدم و ایشان از پدران گرامی شان برای من نقل کرده اند که رسول خدا(صلی الله علیه و اله) فرمودند: ’هرکس در خواب مرا ببیند، در حقیقت مرا زیارت کرده است؛ زیرا شیطان هرگز به صورت من و به صورت جانشینان من و به صورت یکی از شیعیان من درنمی آید و متمثل نمی شود و خواب راست، بخشی از هفتاد جزء نبوت است.‘»

تولدی دیگر

330. ابوصلت هروی: خدمت امام رضا(علیه السلام) بودم که گروهی از مردم قم وارد شدند و بر حضرت سلام کردند. امام(علیه السلام) سلام آنان را پاسخ گفتند و نزدیکشان آوردند و به آنان فرمودند: «خوش آمدید، صفا آوردید! به راستی شما شیعۀ ما هستید و روزی خواهد رسید که قبر مرا در طوس زیارت می کنید. آگاه باشید که هرکس غسل کند و به زیارت من آید، همچون روزی که از مادر زاده شده است، از آلودگی گناه پاک و پاکیزه شود.»

عهد امامت

3331. امام رضا(علیه السلام): «هر امامی را بر گردن پیروان و دوستدارانش عهد و پیمانی است و آنچه وفا به این عهد و پیمان و انجام نیک آن را به کمال می رساند، زیارت قبر آن پیشوایان است. پس هرکس امامان(علیهم السلام) را با شور و اشتیاق و از سر باور به امور مطلوب ایشان زیارت کند، آن وجود های مقدس در قیامت از او شفاعت خواهند کرد.»

ص: 219

کشتۀ شفاعت

332. ابوالحسن علی بن موسی الرضا(علیه السلام): «من با زهر جفا و در سرزمین غربت کشته می شوم. این واقعیتی است که من از وعدۀ پدرم، به نقل از اجداد طاهرینشان، از امیرمؤمنان(علیه السلام) از رسول خدا(صلی الله علیه و اله) به آن پی برده ام؛ بنابراین هرکس در غربتم مرا زیارت کند، من و پدرانم

در روز بازپسین از او شفاعت می کنیم و هرکه ما شفاعت کنندگان او باشیم، نجات می یابد؛ اگرچه بار گناهان جن و انس را بر دوش داشته باشد.»

ماجرای شعر دعبل

333. روزی دعبل بن علی خزاعی در مرو خدمت امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) رسید و گفت: «ای فرزند رسول الله(صلی الله علیه و اله)، من دربارۀ شما قصیده ای گفته ام و با خود عهد کرده ام شما نخستین کسی باشید که آن را برایش می خوانم.»

امام(علیه السلام) فرمودند: «شعرت را بخوان.» و دعبل شروع به خواندن کرد:

«مدارس تفسیر و تبیین آیات الهی که از تلاوت تهی شده

و منزلگاه وحی که متروک و خالی از سکنه است...»

تا رسید به این بیت:

«می بینم که غنیمت و حقشان در میان دیگران تقسیم شده

و دست ایشان از غنیمت و حقشان کوتاه مانده است...»

در این هنگام، امام رضا(علیه السلام) شروع به گریستن کردند و به دعبل فرمودند: «ای خزاعی، راست گفتی!»

دعبل ادامه داد و به این بیت رسید:

«چون هدف تیرهای نامردمی و ستم قرار گیرند

دستان بستۀ خویش را به سوی دشمن گشایند...»

ص: 220

امام(علیه السلام) کف دو دستشان را این سو و آن سو کردند و فرمودند: «آری، به خدا سوگند این دست ها منقبض و فروبسته است.»

دعبل شعر را این طور ادامه داد:

«من در دنیا و روزهای زندگی ام همواره در بیم و هراس بوده ام

اما امیدم همه آن است که پس از مرگ در امان باشم»

آنگاه امام(علیه السلام) با شنیدن این بیت فرمودند: «خداوند تو را از آن روز پرهراس قیامت در امان دارد!»

چون دعبل این بیت را خواند:

«و قبری است در بغداد، از آن شخصیتی پاک و مقدس

که خداوند رحمان او را در غرفه های بهشت ساکن کرده است»

حضرت به او فرمودند: «آیا پس از این بیت، دو بیت نیفزایم که قصیده ات با آن کامل شود؟» دعبل گفت: «بفرمایید ای فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و اله).»

و امام رضا(علیه السلام) این دو بیت را افزودند:

«و قبری است در طوس که وا حسرت و مصیبت از آن

مصیبتی که شعله هایش اندرون را می سوزاند و می گدازد

تا روز حشر، مگر که خداوند قائمی را برانگیزاند

و او درد و رنج ما را فروکاهد و به آرامش رساند»

دعبل گفت: «ای فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و اله)، این قبری که در سرزمین طوس است، از آن کیست؟»

امام(علیه السلام) فرمودند: «قبر من است و دیری نخواهد پایید که طوس محل رفت وآمد شیعیان و زائران من خواهد شد. بدان هرکس مرا در دوران غربتم در طوس زیارت کند، روز قیامت با من هم رتبه خواهد بود و آمرزیده می شود.»

ص: 221

پس از پایان یافتن شعر دعبل، امام(علیه السلام) برخاستند و به دعبل فرمودند که از جای خود برنخیزد. پس به درون اتاق رفتند. دقایقی بعد، خادم امام(علیه السلام) وارد شد و صد دینار که سکه اش به نام حضرت بود، به دعبل داد و گفت: «مولایت فرمودند این دینارها را هزینۀ راه و سفر خود کنی.»

دعبل گفت: «به خدا سوگند من برای این به اینجا نیامده ام و این شعر را به این طمع نسروده ام که چیزی به من دهند.»

دعبل کیسۀ زر را بازگرداند و خواست که یکی از پیراهن های حضرت را به او بدهند تا بدان تبرک جوید و مایۀ افتخار او باشد.

امام رضا(علیه السلام) جبه ای از جنس خز با همان کیسۀ زر را توسط خادمش برای دعبل فرستادند و به خادم فرمودند: «به دعبل بگو این دینارها را بگیرد که به زودی به آن ها محتاج می شود و آن را بازنگرداند.»

دعبل هدایای حضرت را پذیرفت و بازگشت و با کاروانی رهسپار مرو شد. در منطقۀ «میان قوهان» دزدان به کاروان حمله کردند و همه چیز را به غارت بردند و دستان اهل کاروان را بستند و به تقسیم اموال و کالاها پرداختند. دعبل نیز جزو دست بستگان بود. در هنگام تقسیم اموال دزدی، یکی از راهزنان در توصیف آن موقعیت، این بیت از قصیدۀ دعبل را خواند:

«می بینم که غنیمت و حقشان در میان دیگران تقسیم شده و دست ایشان از غنیمت و حقشان کوتاه مانده است»

وقتی صدای مرد به گوش دعبل رسید، از او پرسید: «این بیت شعر از کیست؟» گفت: «از شاعری خزاعی به نام دعبل بن علی.» گفت: «دعبل منم. سرایندۀ قصیده ای هستم که این بیت یکی از ابیات آن است.»

مرد به شتاب خود را به رئیس راهزنان رساند، که شیعه بود و بالای

ص: 222

تپه ای نماز می خواند، و ماجرای دعبل را برایش بازگو کرد. وی شخصاً نزد دعبل آمد و گفت: «تو دعبلی؟» گفت: «آری.» گفت: «پس قصیده ات را برایم بخوان.»

دعبل قصیده اش را خواند. سردستۀ دزدان، بند از دست و بازوی او و دیگر کاروانیان گشود و به احترام دعبل، اموال غارت شده را به آنان بازگرداند.

دعبل در ادامۀ سفر، به شهر قم رسید. مردم قم از او خواستند شعر معروفش را برای آنان بخواند. دعبل به آنان گفت که در مسجد جامع گرد هم آیند؛ پس بر فراز منبر رفت و شروع به خواندن قصیده کرد. در پایان مردم اموال و هدایای بسیاری به شاعر تقدیم کردند و چون از داستان «جبۀ خز» آگاه شدند، از وی خواستند آن را در عوض هزار دینار به آنان بفروشد که دعبل نپذیرفت. گفتند: «پس پاره ای از آن را به هزار دینار به ما بفروش.» باز هم نپذیرفت و از قم راهی شهر و دیار خود شد.

هنوز چند قدمی از آبادی های اطراف قم دور نشده بود که دسته ای از جوانان عرب از پشت سر به او دست یافتند و جبه را از او ربودند و با خود بردند. دعبل به قم بازگشت و خواست جبه را به او پس دهند. جوانان نپذیرفتند و حرف بزرگ ترها مبنی بر پس دادن جبه را نشنیده گرفتند و به دعبل گفتند: «به جبه نخواهی رسید. هزار دینار قیمتش را بگیر و برو.» دعبل قبول نکرد و چون از بازستاندن جبه ناامید شد، درخواست کرد که تکه ای از آن را به وی بدهند. جوانان راضی شدند و پاره ای از جبه را به دعبل پس دادند و قیمت باقی را به او پرداخت کردند.

دعبل خزاعی به شهر خود بازگشت و چون وارد خانه اش شد، دید دزدان داروندارش را برده اند. پس متوجه آن صد دینار شد که امام رضا(علیه السلام)

ص: 223

به وی بخشیده بودند و هر دینار آن را به صد درهم به شیعیان بفروخت و ده هزار درهم به دست آورد. آنجا بود که سخن حضرت را به خاطر آورد که فرموده بودند: «تو به این دینارها نیاز خواهی داشت.»

در ضمن دعبل کنیزی داشت که سخت به وی علاقه مند بود. کنیز به چشم درد سختی دچار شد و دعبل طبیبان را بر بالین وی آورد. معاینه کردند و گفتند: «چشم راست را نمی شود کاری کرد و از دست رفته است؛ ولی می کوشیم چشم چپ بهبود یابد و امید درمان داریم.» دعبل سخت اندوهگین شد و بسیار بی تابی کرد. ناگاه به یاد تکه ای از جبه افتاد که با خود داشت. آن را بر دو

چشم کنیزش مالید و با رشته ای از آن، شبی تا صبح چشمان وی را بست. فردای آن شب، چشمان کنیزک به برکت امام رضا(علیه السلام) شفا یافت و سالم تر از پیش شد.

شفاعت در قیامت

334.امام رضا(علیه السلام): «هرکدام از پیروان و دوستانم با حق شناسی و معرفت مرا زیارت کند، تک تکشان را در قیامت شفاعت خواهم کرد.»

خاک قدسی طوس

335. امام محمد جواد(علیه السلام): «زمین میان دو کوهِ طوس، مشتی از خاک بهشت است که هرکس در آن گام نهد، در روز قیامت از آتش در امان ماند.»

به شرط معرفت

336. و فرمودند: «هرکس با حق شناسی و معرفت پدرم را در طوس زیارت

ص: 224

کند، من از جانب خداوند بهشت را برایش ضمانت کنم.»

کدام را زیارت کنم؟

337. عبدالعظیم بن عبدالله حسنی: به امام جواد(علیه السلام) عرض کردم: «من میان زیارت قبر اباعبدالله حسین(علیه السلام) و زیارت مرقد مطهر پدرتان در طوس سرگشته ام که کدام را به جای آورم. نظر شما چیست؟» فرمودند: «باش تا بازگردم». پس وارد خانه شدند و لحظه ای بعد بیرون آمدند و در حالی که اشک بر گونه های مبارکشان جاری بود، فرمودند: «زائران قبر ابی عبدالله(علیه السلام) بسیارند؛ ولی قبر پدرم در طوس زائرانی اندک دارد.»

به جای حج مستحب

338. محمد بن سلیمان: از ابوجعفر محمد بن علی جواد(علیه السلام) پرسیدم: «فردی حج اسلام را به جای آورده و از عمرۀ تمتع به حج پرداخته و خداوند او را توفیق حج و عمره عنایت کرده و آنگاه به مدینه آمده و پیامبر(صلی الله علیه و اله) را سلام داده، سپس به زیارت پدرتان امیرمؤمنان(علیه السلام) مشرف شده، در حالی که حق طاعت او را می شناخته و می دانسته که او حجت خداوند بر خلق و راه ورود به رحمت پروردگار است. بعد به زیارت ابا عبدالله الحسین(علیه السلام) توفیق یافته و در آخرین مرحله وارد بغداد شده و به موسی بن جعفر(علیه السلام) سلام داده و به شهر و دیار خود بازگشته است و در همان روزها، بار دیگر خداوند هزینۀ حج دیگری را روزی او کرده است. نظر شما دراین باره چیست: چنین کسی که حج واجب خود را به جای آورده، آیا دوباره رهسپار حج شود یا عزم خراسان کند و به پابوس پدرتان علی بن موسی الرضا(علیه السلام) برود و بر ایشان سلام دهد؟»

امام جواد(علیه السلام) فرمودند: «بهتر و بافضیلت تر آن است که راهی خراسان

ص: 225

شود و به پدرم سلام دهد و ا ین باید در ماه رجب باشد، نه هم اکنون که ماه ذی حجه و موسم زیارت خانۀ خداست؛ زیرا زمان، زمانۀ تقیه است و حکومت وقت، چنین زیارتی را بر ما و شما عیب می گیرد و رسوایمان می کند.»

بر منبری از نور و امان

339. امام جواد(علیه السلام): «هرکس در طوس قبر پدرم را زیارت کند، خداوند گناهان گذشته و آینده اش را می بخشاید و چون رستاخیز برپا شود، برای او منبری در کنار پیامبر(صلی الله علیه و اله) قرار می دهند و او بر آن منبر باشد تا اینکه خداوند حساب رسی بندگان را به پایان رساند.»

زیارت برتر

340. علی بن مهزیار: به ابوجعفر امام جواد(علیه السلام) عرض کردم: «فدايتان شوم، زیارت امام رضا(علیه السلام) فضیلت و برتری بیشتری دارد یا زیارت ابی عبدالله حسین(علیه السلام)؟»

فرمودند: «زیارت پدرم افضل است؛ زیرا ابی عبدالله(علیه السلام) را همگان زیارت می کنند، اما پدرم(علیه السلام) را جز خواص شیعه زیارت نکنند.»

رهایی از آتش

341. امام هادی(علیه السلام): «مزار جدم، رضا(علیه السلام) از مکان های بهشت است و هر مؤمنی آن را زیارت کند، خداوند او را از بند آتش می رهاند و در سرای جاودان ساکن می کند.»

ص: 226

رنج و رحمت

342. امام علی بن محمدهادی(علیه السلام): «مردم قم و مردم آبه(1)

که جدم، علی بن موسی الرضا(علیه السلام) را در طوس زیارت می کنند، آمرزیده اند. بدانید هرکس رهسپار زیارت وی شود و در راه، قطره ای باران بر او ببارد، خداوند پیکرش را بر آتش حرام کند.»

ب. آداب زیارت

ادب حاجت خواهی

343. امام هادی(علیه السلام): «هرکس نیاز و حاجتی از خداوند می خواهد، باید در حالی که غسل کرده است، قبر جدم علی بن موسی الرضا(علیه السلام) را زیارت کند. بالای سر ایشان دو رکعت به جای آورد و حاجت خود را در قنوت از خداوند بخواهد. مادام که عمل گناه و قطع پیوند خویشاوندی را درخواست نکرده باشد، دعایش به اجابت می رسد.»

این گونه زیارت کنیم

344. محمدبن حسن در کتاب جامع خود گوید: هرگاه خواستی امام رضا(علیه السلام) را در طوس زیارت کنی:

پیش از بیرون رفتن از خانه غسل کن و هنگام غسل کردن بگو: «خداوندا، پاکم کن و قلبم را مطهر ساز و سینه ام را فراخ فرما و حمد و ثنای

ص: 227


1- . در قدیم دهی بوده است میان قم و ساوه.

خویش را بر زبانم جاری کن. بی گمان هیچ دگرگونی و نیرویی جز به ارادۀ تو محقق نشود. خداوندا، این غسل را مایۀ پاکی و تندرستی ام قرار بده.»

هنگام خروج از خانه بگو: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ إِلَی اللَّهِ وَ إِلَی ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ حَسْبِیَ اللَّهُ ......تَوَکَّلْتُ عَلَی اللَّهِ اللَّهُمَّ إِلَیْکَ تَوَجَّهْتُ وَ إِلَیْکَ قَصَدْتُ وَ مَا عِنْدَکَ أَرَدْتُ به نام خدا و به یاری خدا و به سوی خدا و به سوی فرزند رسول خدا(صلی الله علیه و اله). خداوند کفایت کننده است و امید و توکل من نیز به خداست. خداوندا، رو به سوی تو کرده ام و قصد و نیتم تویی و آنچه را نزد توست، می خواهم.»

پس بر درگاه خانه ات بایست و بگو: اَللَّهُمَّ إِلَيْكَ وَجَّهْتُ وَجْهِي وَ عَلَيْكَ خَلَّفْتُ أَهْلِي وَ مَالِي وَ مَا خَوَّلْتَنِي وَ بِكَ وَثِقْتُ فَلاَ تُخَيِّبْنِي يَا مَنْ لاَ يُخَيِّبُ مَنْ أَرَادَهُ وَ لاَ يُضَيِّعُ مَنْ حَفِظَهُ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ اِحْفَظْنِي بِحِفْظِكَ فَإِنَّهُ لاَ يَضِيعُ مَنْ حَفِظْتَه «خداوندا، رو به سوی تو آورده ام و اهل و مال و فرزندان و آنچه به من بخشیده ای، همه را به تو می سپارم و می روم و به تو اعتماد دارم؛ پس مرا ناامید و ناکام نکن. ای آن که خواهان خویش را محروم نمی کنی و بندۀ موردحمایت خود را به حال خویش وانمی گذاری، بر محمد و خاندان محمد درود فرست و به حفظ خود مراقب من باش که هرکس تو از او مراقبت کنی، تباه و نابود نشود.»

چون به سلامت به مشهدالرضا(علیه السلام) رسیدی، بار دیگر غسل کن و هنگام غسل کردن بگو:اَللَّهُمَّ طَهِّرْنِي وَ طَهِّرْ قَلْبِي، وَ اِشْرَحْ لِي صَدْرِي، وَ أَجْرِ عَلَى لِسَانِي مِدْحَتَكَ وَ مَحَبَّتَكَ وَ اَلثَّنَاءَ عَلَيْكَ، فَإِنَّهُ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِكَ، وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ قُوَّةَ دِينِي اَلتَّسْلِيمُ لِأَمْرِكَ، وَ اَلاِتِّبَاعُ لِسُنَّةِ نَبِيِّكَ، وَ اَلشَّهَادَةُ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِكَ، اَللَّهُمَّ اِجْعَلْهُ لِي شِفَاءً وَ نُوراً إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ. «خداوندا، مرا

ص: 228

پاک فرما و قلبم را مطهر کن و سینه ام را فراخ فرما و مدح و محبت و ستایش خود را بر سر زبانم انداز. بی گمان هیچ نیرویی جز به ارادۀ تو تحقق نیابد و من می دانم که قوّت دین و ایمان من در فرمان برداری محض از تو و پیروی از آیین پیامبرت و گواه بودن بر تمام آفریدگان توست. خداوندا، برای من شفا و نوری مقرر فرما؛ چراکه تو بر کار، قدیر و توانایی.»

پس پاکیزه ترین لباس خود را بپوش و پابرهنه حرکت کن؛ در حالی که از آرامش و طمأنینه برخورداری و «اَللّهُ اَکْبَر» و «لااِلهَ اِلّااَللّه» و حمد خداوند بر لب داری و گام های کوتاه برمی داری.

هنگام ورود به حرم بگو: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ. بِسْمِ اللهِ وَ بِاللهِ وَ عَلَی مِلَّهِ رَسُوْلِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ. أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِیْکَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَ رَسُوْلُهُ وَ أَنَّ عَلِیًّا وَلِیُّ اللهِ.به نام خدا و به یاری خدا و به راه و آیین رسول خدا(صلی الله علیه و اله). گواهی می دهم که معبودی جز خداوند یکتا نیست و او یگانه است و شریک ندارد و گواهی می دهم که محمد(صلی الله علیه و اله) بنده و رسول خداست و گواهی می دهم که علی(علیه السلام) ولی و حجت خدا بر خلق است.»

پس حرکت کن تا به قبر شریف برسی و روبه روی آن قرار گیری. آنگاه پشت به قبله بایست و بگو:

أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّهُ سَيِّدُ اَلْأَوَّلِينَ وَ اَلْآخِرِينَ وَ أَنَّهُ سَيِّدُ اَلْأَنْبِيَاءِ وَ اَلْمُرْسَلِينَ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ وَ نَبِيِّكَ وَ سَيِّدِ خَلْقِكَ أَجْمَعِينَ صَلاَةً لاَ يُطِيقُ إِحْصَاءَهَا غَيْرُكَ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَبْدِكَ وَ أَخِي رَسُولِكَ اَلَّذِي اِنْتَجَبْتَهُ لِعِلْمِكَ وَ جَعَلْتَهُ هَادِياً لِمَنْ شِئْتَ مِنْ خَلْقِكَ وَ اَلدَّلِيلَ عَلَى مَنْ بَعَثْتَهُ بِرِسَالاَتِكَ وَ دَيَّانَ اَلدِّينِ بِعَدْلِكَ وَ فَصْلَ قَضَائِكَ بَيْنَ خَلْقِكَ وَ اَلْمُهَيْمِنَ عَلَى ذَلِكَ كُلِّهِ وَ اَلسَّلاَمُ

ص: 229

عَلَيْهِ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُاَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى فَاطِمَةَ بِنْتِ نَبِيِّكَ وَ زَوْجَةِ وَلِيِّكَ وَ أُمِّ اَلسِّبْطَيْنِ اَلْحَسَنِ وَ اَلْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ اَلطُّهْرِ اَلطَّاهِرَةِ اَلْمُطَهَّرَةِ اَلتَّقِيَّةِ اَلرَّضِيَّةِ اَلزَّكِيَّةِ سَيِّدَةِ نِسَاءِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ أَجْمَعِينَ صَلاَةً لاَ يَقْوَى عَلَى إِحْصَائِهَا غَيْرُكَ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى اَلْحَسَنِ وَ اَلْحُسَيْنِ سِبْطَيْ نَبِيِّكَ وَ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ اَلْقَائِمَيْنِ فِي خَلْقِكَ وَ اَلدَّالَّيْنِ عَلَى مَنْ بَعَثْتَهُ بِرِسَالاَتِكَ وَ دَيَّانَيِ اَلدِّينِ بِعَدْلِكَ وَ فَصْلِ قَضَائِكَ بَيْنَ خَلْقِكَ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَبْدِكَ اَلْقَائِمِ فِي خَلْقِكَ وَ اَلدَّلِيلِ عَلَى مَنْ بَعَثْتَهُ بِرِسَالاَتِكَ وَ دَيَّانِ اَلدِّينِ بِعَدْلِكَ سَيِّدِ اَلْعَابِدِينَ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَبْدِكَ وَ خَلِيفَتِكَ بَاقِرِ عِلْمِ اَلنَّبِيِّينَ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلصَّادِقِ عَبْدِكَ وَ وَلِيِّ دِينِكَ وَ حُجَّتِكَ عَلَى خَلْقِكَ أَجْمَعِينَ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَبْدِكَ اَلصَّالِحِ وَ لِسَانِكَ اَلنَّاطِقِ فِي خَلْقِكَ بِحِكْمَتِكَ وَ اَلْحُجَّةِ عَلَى بَرِيَّتِكَ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى اَلرِّضَا اَلْمُرْتَضَى عَبْدِكَ وَ وَلِيِّكَ اَلْقَائِمِ بِعَدْلِكَ اَلدَّاعِي إِلَى دِينِكَ وَ دِينِ آبَائِهِ اَلصَّادِقِينَ صَلاَةً لاَ يَقْوَى عَلَى إِحْصَائِهَا غَيْرُكَ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ اَلتَّقِيِّ اَلنَّقِيِّ اَلرَّضِيِّ صَلاَةً لاَ يُحْصِيهَا غَيْرُكَ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ حُجَّتِكَ عَلَى عِبَادِكَ صَلاَةً لاَ يَقْوَى عَلَى إِحْصَائِهَا غَيْرُكَ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى اَلْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ اَلْعَامِلِ بِأَمْرِكَ اَلْقَائِمِ بِحَقِّكَ وَ حُجَّتِكَ اَلْمُؤَدِّي عَنْ نَبِيِّكَ وَ شَاهِدِكَ عَلَى خَلْقِكَ اَلْمَخْصُوصِ بِكَرَامَتِكَ اَلدَّاعِي إِلَى طَاعَتِكَ وَ طَاعَةِ رَسُولِكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى حُجَّتِكَ وَ وَلِيِّكَ اَلْقَائِمِ فِي خَلْقِكَ صَلاَةً تَامَّةً نَامِيَةً بَاقِيَةً تُعَجِّلُ بِهَا فَرَجَهُ وَ تَنْصُرُهُ وَ تَجْعَلُنَا مَعَهُ فِي اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ اَللَّهُمَّ إِنِّي أَتَقَرَّبُ إِلَيْكَ بِحُبِّهِمْ وَ أُوَالِي وَلِيَّهُمْ وَ أُعَادِي عَدُوَّهُمْ فَارْزُقْنِي بِهِمْ خَيْرَ اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ وَ اِصْرِفْ عَنِّي بِهِمْ شَرَّ اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ وَ اِكْفِنِي أَهْوَالَ يَوْمِ اَلْقِيَامَةِ «گواهی می دهم که معبودی جز

ص: 230

خداوند یکتا نیست و او یگانه است و شریک ندارد و گواهی می دهم که محمد(صلی الله علیه و اله) بنده و رسول خداست و او مولای نخستین و واپسین انسان ها و سالار پیامبران و فرستادگان الهی است. خداوندا، بر محمد(صلی الله علیه و اله) که بنده و رسول و پیامبر تو و سرآمد جمیع بندگان توست، سلام و درود فرست. درودی فرست که جز تو کسی شمارش آن نتواند. خداوندا، بر امیرمؤمنان علی بن ابی طالب(علیه السلام) که بندۀ تو و برادر رسول توست نیز درود نثار فرما، هم او که به علم خود برگزیدی و راهنمای آن بندگان که خواستی، قرارش دادی و نشان راه پیامبرت که برانگیختی، بود و به طریق عدالت، مردمان را به اطاعت و دین داری وامی داشت و فیصله بخش حکم قاطع تو در میان آنان بود و بر همۀ این امور، مسلط و مراقب بود. سلام و رحمت و برکات خداوند بر او باد.

خداوندا، درود فرست بر فاطمۀ زهرا(علیها السلام) دخت پیامبرت و همسر ولی ات و مادر حسن و حسین(علیهما السلام)، سرآمدان جوانان بهشت، آن بانوی بی آلایش و پاک سرشت و مطهر و پرهیزکار و زبده و خرسند و پسندیده و مهذب و فخر بانوان بهشت. درود و تهیتی فرست که جز تو کسی شمارش آن نتواند.

خداوندا، درود فرست بر حسن و حسین(علیهما السلام) نوادگان پیامبرت و سرآمدان جوانان بهشت که در میان مردم، به حق قیام کردند و نشانه های راه پیامبرت بودند که به رسالت مبعوثش کردی و به طریق عدالت، بندگانت را به اطاعت و دین داری وا می داشتند و فیصله بخش حکم قاطع تو در حق آنان بودند.

خداوندا، بر علی بن حسین(علیه السلام) درود فرست که بندۀ تو و برپاکنندۀ پرچم دین تو در میان مردم بود و نشانۀ راه پیامبرت بود که به رسالت برانگیختی؛ نیز به طریق عدالت، بندگان را به اطاعت و دین داری وامی داشت و

ص: 231

فیصله بخش حکم قاطع تو دربارۀ آنان و مولای پرستشگران بود.

خداوندا، بر محمدبن علی(علیه السلام) درود نثار کن که بندۀ تو و جانشین تو در زمین و روشنگر و شکافندۀ علم پیامبران بود.

خداوندا، بر بنده ات و عهده دار امور دینت و دلیل و حجت روشنت بر تمام بندگان، آن انسان راستین و شایسته، جعفربن محمد صادق(علیه السلام) درود فرست.

خداوندا، بر بندۀ صالح خود و زبان گویای خود در میان بندگان و تبیین کنندۀ احکام خود و حجت خود بر مردمان، موسی بن جعفر(علیه السلام) درود فرست.

خداوندا، بر علی بن موسی الرضا المرتضی(علیه السلام)، آن بندۀ تو که عهده دار امور دینت بود و برپادارندۀ عدالت و دعوت کننده به دین تو و دین پدران راستین و بااخلاص خویش بود، درود و سلامی نثار کن که جز تو کسی شمارش آن نتواند.

خداوندا، بر بنده و حجت و برپادارندۀ دین و دعوت کننده به راهت، محمدبن علی جواد(علیه السلام) درود فرست.

خداوندا، بر بنده و عهده دار امور دینت، علی بن محمد هادی(علیه السلام) درود و تحیت نثار کن.

خداوندا، درود فرست بر حسن بن علی عسکری(علیه السلام)، آن بندۀ عامل به فرمانت، قیام کنندۀ به حق در میان بندگانت، حجت رسالت گزار در نبود پیامبرت، گواه بر آفریدگانت، ویژه و شایسته به دریافت کرامتت و دعوت کنندۀ خلق به فرمان برداری از تو و پیروی از رسولت که درود های تو بر همۀ آنان باد.

خداوندا، بر حجت و ولی خود که برپاکنندۀ حق در میان مردمان است،

ص: 232

درود و صلواتی نثار کن که کامل و فزاینده و ماندگار باشد و با آن در کار حضرتش گشایش پدید آوری و او را یاری رسانی و در دنیا و عقبی، ما را با او و در کنار او قرار دهی.

خداوندا، من با محبت ایشان، به تو تقرب می جویم و با دوستانشان دوستی می کنم و با دشمنانشان دشمنم. به شفاعت و دستگیری این وجودهای شریف، خیر دنیا و آخرت را نصیبم کن و بدی های دنیا و آخرت و نیز بیم و هراس قیامت را از من بگردان.»

پس بالای سر حضرت بنشین و بگو: السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّهَ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا نُورَ اللَّهِ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا عَمُودَ الدِّینِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا وَارِثَ آدَمَ صَفِیِّ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا وَارِثَ نُوحٍ نَجِیِّ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا وَارِثَ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا وَارِثَ إِسْمَاعِیلَ ذَبِیحِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا وَارِثَ مُوسَی کَلِیمِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا وَارِثَ عِیسَی رُوحِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا وَارِثَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ وَ حَبِیبِ رَبِّ الْعَالَمِینَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا وَارِثَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَلِیِّ اللَّهِ وَ وَصِیِّ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا وَارِثَ فَاطِمَهَ الزَّهْرَاءِ سَیِّدَهِ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا وَارِثَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ سَیِّدَیْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا وَارِثَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ زَیْنِ الْعَابِدِینَ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا وَارِثَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ بَاقِرِ عِلْمِ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا وَارِثَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ الصِّدِّیقِ الْبَارِّ الْأَمِینِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا وَارِثَ أَبِی الْحَسَنِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ الْکَاظِمِ الْحَلِیمِ السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ الشَّهِیدُ السَّعِیدُ الْمَظْلُومُ الْمَقْتُولُ السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْوَصِیُّ الْبَارُّ التَّقِیُّ أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاهَ وَ آتَیْتَ الزَّکَاهَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ عَبَدْتَ اللَّهَ مُخْلِصاً حَتَّی أَتَاکَ الْیَقِینُ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا الْحَسَنِ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِیدٌ لَعَنَ اللَّهُ

ص: 233

أُمَّهً قَتَلَتْکَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّهً ظَلَمَتْکَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّهً أَسَّسَتْ أَسَاسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ وَ الْبِدْعَهِ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ.«سلام بر تو ای ولی خدا، سلام بر تو ای حجت آشکار خدا، سلام بر تو ای نور خدا در تاریکی ها و تیرگی های زمین، سلام بر تو ای اساس استوار دین، سلام بر تو ای میراث دار آدم(علیه السلام)، برگزیدۀ خدا، سلام بر تو ای میراث دار نوح(علیه السلام)، بندۀ پاک و خالص خدا، سلام بر تو ای میراث دار ابراهیم(علیه السلام)، رفیق یک دل خدا، سلام بر تو ای میراث دار اسماعیل(علیه السلام)، فدایی خدا، سلام بر تو ای میراث دار موسی(علیه السلام)، هم سخن خدا، سلام بر تو ای میراث دار عیسی(علیه السلام)، روح خدا، سلام بر تو ای میراث دار محمدبن عبدالله(صلی الله علیه و اله)، واپسین حلقۀ پیامبران و محبوب پروردگار جهانیان، سلام بر تو ای میراث دار علی بن ابی طالب(علیه السلام)، امیرمؤمنان و ولی خدا، سلام بر تو ای میراث دار فاطمۀ زهرا(علیها السلام)، فخر بانوان عالم، سلام بر تو ای میراث دار حسن و حسین(علیهما السلام)، سرآمدان جوانان بهشت، سلام بر تو ای میراث دار علی بن حسین(علیه السلام)، سرور عبادت کنندگان، سلام بر تو ای میراث دار محمدبن علی(علیه السلام)، روشنگر و شکافندۀ علم اولین و آخرین، سلام بر تو ای میراث دار جعفربن محمد(علیه السلام)، بندۀ راستین و شایسته و امانت دار، سلام بر تو ای میراث دار موسی بن جعفر(علیه السلام)، بندۀ خویشتن دار به هنگام خشم، و بردبار، سلام بر تو ای شهید و سعادتمند و ستمدیده و کشتۀ راه حق، سلام بر تو ای امام راستین و جانشین به حق و شایسته و پرهیزکار، گواهی می دهم که تو نماز را برپا داشتی و حق زکات را ادا کردی و به خوبی ها امر کردی و از بدی ها و منکرات بازداشتی و تا واپسین روز زندگی، مخلصانه بندگی و عبادت خدا کردی. سلام بر تو ای ابوالحسن و رحمت و برکات خدا بر تو باد! دور باد از رحمت خدا مردمی

ص: 234

که شما را کشتند! دور باد از رحمت خدا مردمی که بر شما ستم کردند! دور باد از رحمت خدا مردمی که ظلم و بیداد و بدعت بر ضد شما خاندان پیامبر(صلی الله علیه و اله) را بنیان نهادند!»

آنگاه خود را به قبر بچسبان و بگو: أَللّهُمَّ إِلَیْکَ صَمَدْتُ مِنْ أَرْضِی وَقَطَعْتُ الْبِلادَ رَجاءَ رَحْمَتِکَ فَلاَ تُخَیِّبْنِی وَلاَتَرُدَّنِی بِغَیْرِ قَضاءِ حاجَتِی وَارْحَمْ تَقَلُّبِی عَلَی قَبْرِ ابْنِ أَخِی رَسُو لِکَ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَآلِهِ بِأَبِی أَ نْتَ وَأُمِّی یَامَوْلایَ أَتَیْتُکَ زائِراً وافِداً عائِذاً مِمَّا جَنَیْتُ عَلَی نَفْسِی وَاحْتَطَبْتُ عَلَی ظَهْرِی فَکُنْ لِی شافِعاً إِلَی اللّهِ یَوْمَ فَقْرِی وَفاقَتِی فَلَکَ عِنْدَ اللّهِ مَقامٌ مَحْمُودٌ وَأَ نْتَ عِنْدَهُ وَجِیهٌ .«خداوندا، من از شهر و سرزمینم رهسپار کوی تو شدم و به امید رحمت تو شهرها را پیمودم و پشت سر نهادم؛ پس ناامیدم نکن و بی آنکه حاجتم را برآوری، بازم نگردان و بر این شهربه شهر گشتن و آمدن من به زیارت قبر فرزند برادر پیامبرت، که درود های تو بر او و خاندانش باد، رحمت آور.

پدر و مادرم به فدای تو امام! در حالی نزد شما آمده ام که زائر و مهمان شمایم و از شر بدی هایی که در حق خویش کرده ام و بار گناهی که بر شانه دارم، به شما پناه آورده ام. پس در روز نیاز و تنگ دستی و بیچارگی، نزد خداوند از من شفاعت کنید؛ زیرا شما در پیشگاه خدا از مقام و منزلتی شایسته برخوردارید و نزد او آبرو و عزت بسیار دارید.»

پس دست راست را بلند کن و دست چپ را بر قبر بگذار و بگو: اَللّهُمَّ اِنّی اَتَقَرَّبُ اِلَیْکَ بِحُبِّهِمْ وَبِوِلایَتِهِمْ، اَتَوَلّی آخِرَهُمْ بِما تَوَلَّیْتُ بِهِ اَوَّلَهُمْ، وَاَبْرَءُ مِنْ کُلِّ وَلیجَه دُونَهُمْ، اَللّهُمَّ الْعَنِ الَّذینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَکَ، وَاتَّهَمُوا نَبیَّکَ، وَجَحَدُوا بِایاتِکَ، وَسَخِرُوا بِاِمامِکَ، وَحَمَلُوا النّاسَ عَلی اَکْتافِ آلِ مُحَمَّد، اَللّهُمَّ اِنّی اَتَقَرَّبُ اِلَیْکَ بِالْلَّعْنَهِ عَلَیْهِمْ وَالْبَراءَهِ مِنْهُمْ فی الدُّنْیا وَالاْخِرَهِ یا رَحْمنُ .«خداوندا، من با محبت و ولایت ایشان به تو تقرب می جویم و به واپسین ایشان چنان وابسته و سرسپرده ام که به اولینشان،

ص: 235

و از همدم و هم پیمانی جز آنان نزد خداوند متنفر و بیزارم. خداوندا، از رحمت خود دور کن کسانی را که دینت را دگرگون کردند و نعمتتت را تغییر دادند و پیامبرت را متهم کردند و آیات و نشانه هایت را منکر شدند و امام منصوب از سوی تو را به سخره گرفتند و مردمان را ضد خاندان محمد(صلی الله علیه و اله) برانگیختند و تحریک کردند. خداوندا، من با لعن و نفرین بر آن ها و بیزاری جستن از آن ها در دنیا و آخرت خود را به تو نزدیک می کنم، ای خداوند رحمان!»

سپس به پایین پاهای امام(علیه السلام) بازگرد و بگو: صَلَّی اللّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا الْحَسَنِ صَلَّی اللّهُ عَلَی رُوحِکَ وَبَدَنِکَ، صَبَرْتَ وَأَ نْتَ الصَّادِقُ المُصَدَّقُ، قَتَلَ اللّهُ مَنْ قَتَلَکَ بِالاْءَیْدِی وَالاْءَ لْسُنِ .«صلوات و درود خداوند بر تو ای ابوالحسن، صلوات و درود خدا بر روح و پیکرت. شکیبایی پیشه کردی؛ در حالی که در ادعای امامت خود راستگو و تصدیق شده بودی. از رحمت خدا دور باشند کسانی که با دست و زبان تو را به شهادت رساندند.»

آنگاه در لعن و نفرین بر قاتل امیرمؤمنان(علیه السلام) و کشندگان امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) و تمام دشمنان جانی اهل بیت(علیهم السلام) اصرار و تضرع و زاری کن.»

حال بار دیگر از پشت قبر به بالای سر بازگرد و دو رکعت نماز به جای آور. در یک رکعت «حمد» و «یاسین» بخوان و در دیگری «حمد» و «الرحمن» و اگر این دو سوره را در حفظ نداری، در هر دو رکعت، سورۀ «اخلاص» بخوان و برای مردان و زنان مؤمن، به ویژه پدر و مادرت، دعا کن و در دعا و درخواست و تضرع و زاری به درگاه پروردگار بکوش و بسیار در حق خود و پدر و مادر و برادران دینی ات از خداوند نیاز بخواه و هرقدر خواستی، بالای سر بمان. البته نماز را باید نزدیک قبر بخوانی.

ص: 236

چون خواستی امام رضا(علیه السلام) را وداع کنی، بگو: السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا مَوْلاَیَ وَ ابْنَ مَوْلاَیَ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ أَنْتَ لَنَا جُنَّهٌ مِنَ الْعَذَابَ وَ هَذَا أَوَانُ انْصِرَافِنَا عَنْکَ غَیْرَ رَاغِبٍ عَنْکَ وَ لاَ مُسْتَبْدِلٍ بِکَ وَ لاَ مُؤْثِرٍ عَلَیْکَ وَ لاَ زَاهِدٍ فِی قُرْبِکَ وَ قَدْ جُدْتُ بِنَفْسِی لِلْحَدَثَانِ وَ تَرَکْتُ الْأَهْلَ وَ الْأَوْطَانَ وَ الْأَوْلاَدَ فَکُنْ لِی شَافِعاً یَوْمَ حَاجَتِی وَ فَقْرِی وَ فَاقَتِی یَوْمَ لاَ یُغْنِی عَنِّی حَمِیمِی وَ لاَ قَرِیبِی یَوْمَ لاَ یُغْنِی عَنِّی وَالِدَیَّ (1) أَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِی قَدَّرَ رَحِیلِی إِلَیْکَ أَنْ یُنَفِّسَ بِکَ کُرْبَتِی وَ أَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِی قَدَّرَ عَلَیَّ فِرَاقَ مَکَانِکَ أَنْ لاَ یَجْعَلَهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ رُجُوعِی وَ أَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِی أَبْکَی عَلَیْکَ عَیْنِی أَنْ یَجْعَلَهُ لِی سَبَباً وَ ذُخْراً وَ أَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِی أَرَانِی مَکَانَکَ وَ هَدَانِی لِلتَّسْلِیمِ عَلَیْکَ وَ زِیَارَتِی إِیَّاکَ أَنْ یُورِدَنِی حَوْضَکُمْ وَ یَرْزُقَنِی مُرَافَقَتَکُمْ فِی الْجِنَانِ السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا صَفْوَهَ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَی مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ السَّلاَمُ عَلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَصِیِّ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ قَائِدِ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِینَ السَّلاَمُ عَلَی الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ سَیِّدَیْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّهِ السَّلاَمُ عَلَی الْأَئِمَّهِ وَ تُسَمِّیهِمْ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ السَّلاَمُ عَلَی مَلاَئِکَهِ اللَّهِ الْحَافِّینَ السَّلاَمُ عَلَی مَلاَئِکَهِ اللَّهِ الْمُقِیمِینَ الْمُسَبِّحِینَ الَّذِینَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ السَّلاَمُ عَلَیْنَا وَ عَلَی عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِینَ اللَّهُمَّ لاَ تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیَارَتِی إِیَّاهُ فَإِنْ جَعَلْتَهُ فَاحْشُرْنِی مَعَهُ وَ مَعَ آبَائِهِ الْمَاضِینَ وَ إِنْ أَبْقَیْتَنِی یَا رَبِّ فَارْزُقْنِی زِیَارَتَهُ أَبَداً مَا أَبْقَیْتَنِیإِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ

«سلام بر تو ای سرور و فرزند مولای من، رحمت و برکات خداوند نثار تو باد! تو سپر بلا و عذاب مایی و اگر اجازه فرمایی، نزدیک است از خدمت شما مرخص شوم؛ بی آنکه از شما رویگردان باشم و به دیگران بپردازم و کسی را بر شما ترجیح دهم و نزدیک بودن به شما را نخواهم. من به خاطر شما خود را با ناملایمات و حوادث سفر به زحمت افکندم و خانواده و فرزندان

ص: 237

و سرزمینم را رها کردم؛ پس در روز نیاز و تنگ دستی و بیچارگی ام، مرا شفاعت کن. در روزی شفاعتم فرما که نه دوست صمیمی و نزدیکانم به کار آیند و نه پدر و مادر و فرزندانم مرا کفایت توانند کرد. از خداوند که سفر زیارت شما را بر من مقدر فرمود، می خواهم به واسطۀ شما رنج و اندوهم را بزداید و از هم او که جدایی از این مکان شریف را برایم رقم زد، می طلبم که این زیارت را آخرین زیارت و آمدن من به پیشگاه شما قرار ندهد و از خدایی که چشمان مرا بر تو گریان کرد، می خواهم که این اشک و گریه را وسیلۀ سعادت و اندوختۀ آخرتم کند و از خدایی که بارگاه شما را به من نمایاند و مرا به زیارت و نثار درود بر شما راه نمود، می طلبم که مرا بر حوض شما درآورد و همراهی با شما در بهشت را روزی ام کند.

سلام بر تو ای برگزیدۀ خدا، سلام بر امیرمؤمنان(علیه السلام) و جانشین رسول پروردگار جهانیان و پیشوای بندگان سپیدروی خدا، سلام بر حسن و حسین(علیهما السلام) سرآمدان جوانان بهشت و سلام بر همۀ پیشوایان (و یکایک را نام می بری) و رحمت و برکات خدا بر آنان باد، سلام بر فرشتگان الهی که گرداگرد این مرقد شریف در حرکت اند، سلام بر فرشتگان الهی

که در این حرم مقیم و تسبیح گوی اند؛ همان ها که به فرمان خداوند عمل می کنند. سلام بر ما و بندگان شایستۀ خدا.

خداوندا، چنان کن که این زیارت، آخرین زیارت من از امام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) نباشد و اگر هست، پس مرا با ایشان و با پدران و نیاکان بزرگوارشان محشور فرما؛ ولی پروردگارا، اگر مقدر است که مرا عمر دهی و باقی گذاری، پس مادام که زنده ام، زیارتشان را روزی ام کن که تو بر هر کار، قدیر و توانایی.

سْتَوْدِعُكَ اَللَّهَ وَ أَسْتَرْعِيكَ وَ أَقْرَأُ عَلَيْكَ اَلسَّلاَمَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ

ص: 238

بِمَا دَعَوْتَ إِلَيْهِ اَللَّهُمَّ فَاكْتُبْنٰا مَعَ اَلشّٰاهِدِينَ اَللَّهُمَّ فَارْزُقْنِي حُبَّهُمْ وَ مَوَدَّتَهُمْ أَبَداً مَا أَبْقَيْتَنِي اَلسَّلاَمُ عَلَى مَلاَئِكَةِ اَللَّهِ وَ زُوَّارِ قَبْرِكَ يَا اِبْنَ نَبِيِّ اَللَّهِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ مِنِّي أَبَداً مَا بَقِيتُ وَ دَائِماً إِذَا فَنِيتُ اَلسَّلاَمُ عَلَيْنَا وَ عَلَى عِبَادِ اَللَّهِ اَلصَّالِحِينَ.

شما را به خدا و سایۀ حمایت او می سپارم و بدرود می گویم. من به خدا و به محتوای دعوت شما ایمان دارم.

خداوندا، نام ما را در زمرۀ گواهان بنویس. خداوندا، در همۀ عمر، عشق و دوستی ایشان را روزی ام فرما. سلام بر فرشتگان خدا و زائران قبر شریف تو ای فرزند پیامبر(صلی الله علیه و اله)، سلام من بر تو چندان که زنده ام و تا همیشه، آنگاه که بمیرم. سلام بر ما و بندگان شایستۀ خدا.»

هنگام بیرون رفتن از محوطۀ زیر گنبد، روی برنگردان و پشت نکن تا آنجا که دیگر قبر را نبینی. ان شاءالله تعالی!

ج. آثار و بهره های زیارت

دلیل آفتاب

345. محمدبن عمر نوقانی: شبی تاریک و ظلمانی در شهر نوقان در بالاخانه خوابیده بودم. نیمه های شب بیدار شدم و نگاهم به سمت سناباد، مشهد علی بن موسی الرضا(علیه السلام) افتاد. ناگاه نوری دیدم که بالا آمد و تمام آن منطقه را در بر گرفت و چنان روشنایی و درخشندگی ای ایجاد کرد که گویا روز است. من در امامت حضرت رضا(علیه السلام) تردید داشتم و نمی دانستم که او برحق است. مادرم که در اتاق خوابیده بود و او نیز مخالف امام(علیه السلام) بود، بیدار شد و پرسید: «چه شده است فرزندم؟» گفتم: «نوری دیدم که از مشهد علی بن موسی الرضا(علیه السلام) ساطع شد و اکنون تمام مشهد را در بر گرفته است.»

ص: 239

او را به جایی که خوابیده بودم، بردم و نور را نشانش دادم. با دیدن آن، اظهار تعجب و دهشت کرد و پروردگار را حمد و ستایش گفت؛ ولی همچون من، ابراز ایمان و یقین و اعتراف به امامت حضرت نکرد.

پس همان ساعت خود را به مشهد امام(علیه السلام) رساندم. در بسته بود. عرضه داشتم: «خداوندا، اگر امامت علی بن موسی الرضا(علیه السلام) امر حقی ا ست، این در را بر من بگشا.» در را فشار دادم. ناگاه باز شد. با خود گفتم شاید اصلاً آن گونه که باید قفل نشده بود. در را بستم و محکم قفل کردم. آنگاه گفتم: «خداوندا، اگر امامت حضرت رضا(علیه السلام) امر حقی است، این در را بر من بگشا.» بار دیگر در را فشار دادم و باز شد. داخل رفتم و زیارت کردم و نماز به جای آوردم و حقیقت در باب امامت حضرت مثل روز بر من روشن شد. از آن پس هر شب جمعه، از نوقان خود را به حرم امام رضا(علیه السلام) می رسانم، زیارت می خوانم و کنار قبر شریفشان نماز می گزارم.

در آرزوی فرزند

346. ابومنصور بن عبدالرزاق به حاکم طوس، معروف به بیوردی گفت: «آیا فرزند داری؟» بیوردی گفت: «نه.» گفت: «چرا به حرم حضرت رضا(علیه السلام) نمی روی و آنجا از خدا نمی خواهی که به تو فرزندی عنایت کند؟ من در این مکان مقدس چیزهای بسیار از خدای تعالی خواسته و به آن ها رسیده ام... .»

حاکم بیوردی گوید: «پس از این ماجرا به حرم حضرت رضا(علیه السلام) رفتم و در کنار قبر شریف، از خداوند فرزند خواستم. چیزی نگذشت که خدای تعالی فرزند پسری به من روزی کرد. بعداً نزد ابومنصور بن عبدالرزاق رفتم و گفتم که خداوند در حرم حضرت رضا(علیه السلام) دعایم را مستجاب کرد. وی خوش حال شد

ص: 240

و به خاطر این قضیه، هدایایی به من بخشید و مرا احترام و تکریم کرد.»

مشهد اجابت

347. مؤلف کتاب عیون اخبارالرضا(علیه السلام)، جناب شیخ صدوق گوید: در سال 352 از رکن الدوله اجازه خواستم که به زیارت امام رضا(علیه السلام) مشرف شوم. در رجب همان سال این اجازه به من داده شد. هنگام خداحافظی، رکن الدوله رو به من گفت: «آنجا بارگاه پرخیروبرکتی ا ست. من پیش از این، آن را زیارت کرده ام و حاجت هایی را که در نظرم بوده است، از خدای تعالی خواسته ام و خداوند همه را به اجابت رسانده است؛ پس آنجا از دعا در حق من و زیارت از سوی من کوتاهی نکن که دعا در آن مشهد مستجاب است.» قول دادم که چنین کنم و کردم. چون از مشهد، که بر ساکنش درود و سلام باد، بازگشتم و نزد رکن الدوله رفتم، به من گفت: «آیا برای ما دعا کردی و عوض ما زیارت به جای آوردی؟» گفتم: «آری.» گفت: «بسیار کار خوبی کردی. برای من یقین شده که دعا در آن مکان و مشهد مستجاب است.»

کرامتی از زبان دشمن اهل بیت(علیهم السلام)

348. ابونصر احمدبن حسین ضَبّی که من ناصبی تر از او ندیده بودم و از شدت دشمنی اش با اهل بیت(علیهم السلام) در صلوات بر جملۀ «ٱللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ» بسنده می کرد و «وَ آلِ مُحَمَّدٍ» را نمی گفت، برای ما روایت کرد که شنیدم ابوبکر حمّامی فراء که از اهل حدیث بود، در «سکةالحرب»(1)

می گفت: «شخصی نزد من چیزی به امانت گذاشته بود. من آن را در خاک

ص: 241


1- . محله ای در نیشابور.

پنهان کردم و بعدها مکان آن را از یاد بردم. مانده بودم که چه کنم. مدتی از این قضیه گذشت تا اینکه یک روز صاحب امانت نزد من آمد و مالش را خواست. اصل مطلب را برایش گفتم؛ اما او نپذیرفت و مرا به دروغ گویی متهم کرد. غمگین و سرگشته از خانه بیرون رفتم. دیدم جماعتی قصد رفتن به مشهدالرضا دارند. با آن ها همراه شدم و در حرم امام، زیارتی کردم و از خدا خواستم که جای امانت را به من بنمایاند. همان جا شبی در خواب دیدم که گویا کسی نزد آمد و گفت: ’امانت را در فلان مکان دفن کرده ای.‘ پس بازگشتم و نزد صاحب امانت رفتم و او را به جایی که در خواب به من گفته بودند، راه نمودم؛ در حالی که خود باور درستی به آن خواب نداشتم؛ اما او رفت و همان مکان را حفر کرد و مال خویش را با همان مُهری که بر آن نهاده بود، یافت. از آن پس بارها این ماجرا را برای مردم بازمی گفت و آنان را به زیارت مضجع شریف امام رضا، که بر او سلام و تحیت باد، تشویق و تحریض می کرد.»

مکاشفه در نیمه شب

349. علی بن حسن قهستانی: من در مرو رود بودم. آنجا مرد رهگذری به نام حمزه از اهالی مصر را دیدم. او سرگذشت خود را برایم تعریف کرد و گفت که به قصد زیارت مشهدالرضا(علیه السلام)، از مصر رهسپار طوس شدم. نزدیکی های غروب به حرم رفتم، زیارت کردم و نماز خواندم. زائری جز من آنجا نبود. نماز مغرب را که خواندم، خدمتکار حرم خواست مرا بیرون کند و در را ببندد. گفتم: «می مانم، تو در را قفل کن. بگذار در حرم باشم. از سرزمین دوری آمده ام. نیازی به بیرون رفتن ندارم و می خواهم تا صبح به عبادت بپردازم و نماز بخوانم.»

ص: 242

خادم پذیرفت و مرا به حال خود واگذاشت و رفت و در را پشت سر قفل کرد. تا پاسی از شب در تنهایی، چندان به نماز ایستادم که خسته شدم. نشستم و برای استراحت، لختی سرم را روی زانوها نهادم. چون سر برداشتم، روبه رویم بر دیوار، تکه کاغذی دیدم که این دو بیت بر آن نقش بسته بود:

«هرکه می خواهد قبری را ببیند که با دیدن آن

خداوند غم و اندوه زائرش را برطرف می کند

باید این قبر را زیارت کند که خداوند یک تن از

دودمان پیامبر برگزیدۀ خود را در آن جای داده است»

پس برخاستم و تا سحر به نماز ایستادم. آنگاه بار دیگر نشستم و سر روی زانوها گذاشتم؛ اما این بار چون سر بلند کردم، روی دیوار چیزی نبود. آن نوشته که دیده بودم، چنان بود که گویا تازه و در همان لحظه نوشته شده است. با دمیدن صبح، در گشوده شد و من از حرم بیرون آمدم.

بگو لااِلهَ اِلّااَللّه

350. ابونصر مؤذن نیشابوری: به بیماری سختی دچار شده بودم که بر اثر آن، زبانم سنگینی می کرد و قدرت سخن گفتن نداشتم. به ذهنم آمد به زیارت امام رضا(علیه السلام) مشرف شوم و در کنار قبر ایشان، خداوند را بخوانم و حضرت را برای بهبودی بیماری و بازشدن زبانم شفیع و واسطه قرار دهم. بر الاغی سوار شدم و آهنگ مشهد کردم. به زیارت رفتم و بالای سر امام(علیه السلام) دو رکعت نماز خواندم و سر به سجده گذاشتم و با حال دعا و گریه و تضرع، صاحب قبر شریف را در درگاه خداوند واسطه قرار دادم که مرا از بیماری نجات بخشد و گره از زبانم بگشاید. در همان حال، خواب مرا در ربود و در رؤیا دیدم که گویا قبر از هم شکافته شد و مردی میان سال و سخت گندمگون بیرون

ص: 243

آمد و به من نزدیک شد و گفت: «ای ابونصر، بگو لااِلهَ اِلّااَللّه.»

با اشاره به او فهماندم که با این زبان گرفته چگونه «لااِلهَ اِلّااَللّه» بگویم! ناگاه بر سرم فریاد کشید و گفت: «آیا قدرت خدا را انکار می کنی؟! بگو لااِلهَ اِلّااَللّه!»

پس به یک باره زبانم باز شد و «لااِلهَ اِلّااَللّه» گفتم. از مشهد تا خانه ام را با پای پیاده بازگشتم و در راه یک سره «لااِلهَ اِلّااَللّه» می گفتم. آری، زبانم باز شده بود و پس از آن هیچ گاه بسته نشد.

ص: 244

ص: 245

ص: 246

ص: 247

ص: 248

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109