مهرورزی به اهل بیت علیهم السلام از دیدگاه قرآن و سنت : نگاهی به تفسیر آیه مودت

مشخصات کتاب

سرشناسه:حسینی میلانی، سیدعلی، 1326 -

عنوان قراردادی:تفسیر آیه الموده .فارسی

عنوان و نام پديدآور:مهرورزی به اهل بیت علیهم السلام از دیدگاه قرآن و سنت : نگاهی به تفسیر آیه مودت/ تالیف علی حسینی میلانی؛ ترجمه و ویرایش هیات تحریریه انتشارات الحقایق.

مشخصات نشر:قم: مرکز حقایق اسلامی، 1390.

مشخصات ظاهری:247 ص.

فروست:سلسله پژوهش های اعتقادی؛ 29.

شابک:35000 ریال978-600-5348-43-9 :

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

عنوان دیگر:نگاهی به تفسیر آیه مودت.

موضوع:خاندان نبوت در قرآن

موضوع:خاندان نبوت -- احادیث اهل سنت

موضوع:تفاسیر (سوره شوری. آیه موده)

موضوع:دوستی -- جنبه های مذهبی -- اسلام

موضوع:شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

رده بندی کنگره:BP102/22/ح5ت7041 1390

رده بندی دیویی:297/18

شماره کتابشناسی ملی:2405297

ص :1

اشاره

ص :2

مهرورزی به اهل بیت علیهم السلام از دیدگاه قرآن و سنت : نگاهی به تفسیر آیه مودت

تالیف علی حسینی میلانی

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

ص :7

ص :8

سرآغاز

آخرين و كامل ترين دين الهى با بعثت خاتم الانبياء، حضرت محمّد مصطفى صلى اللّه عليه وآله به جهانيان عرضه شد و آئين و رسالت پيام رسانان الهى با نبوّت آن حضرت پايان پذيرفت.

دين اسلام در شهر مكّه شكوفا شد و پس از بيست و سه سال زحمات طاقت فرساى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله و جمعى از ياران باوفايش، تمامى جزيرة العرب را فرا گرفت.

ادامۀ اين راه الهى در هجدهم ذى الحجّه، در غدير خم و به صورت علنى، از جانب خداى منّان به نخستين رادمرد عالم اسلام پس از پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله يعنى امير مؤمنان على عليه السلام سپرده شد.

در اين روز، با اعلان ولايت و جانشينى حضرت على عليه السلام، نعمت الهى تمام و دين اسلام تكميل و سپس به عنوان تنها دينِ مورد

ص:9

پسند حضرت حق اعلام گرديد. اين چنين شد كه كفرورزان و مشركان از نابودى دين اسلام مأيوس گشتند.

ديرى نپاييد كه برخى اطرافيان پيامبر صلى اللّه عليه وآله، - با توطئه هايى از پيش مهيّا شده - مسير هدايت و راهبرى را پس از رحلت پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله منحرف ساختند، دروازه مدينۀ علم را بستند و مسلمانان را در تحيّر و سردرگمى قرار دادند. آنان از همان آغازين روزهاى حكومتشان، با منع كتابت احاديث نبوى، جعل احاديث، القاى شبهات و تدليس و تلبيس هاى شيطانى، حقايق اسلام را - كه همچون آفتاب جهان تاب بود - پشت ابرهاى سياه شكّ و ترديد قرار دادند.

بديهى است كه على رغم همۀ توطئه ها، حقايق اسلام و سخنان دُرَرْبار پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله، توسّط امير مؤمنان على عليه السلام، اوصياى آن بزرگوار عليهم السلام و جمعى از اصحاب و ياران باوفا، در طول تاريخ جارى شده و در هر برهه اى از زمان، به نوعى جلوه نموده است. آنان با بيان حقايق، دودلى ها، شبهه ها و پندارهاى واهى شياطين و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقيقت را براى همگان آشكار ساخته اند.

در اين راستا، نام سپيده باورانى همچون شيخ مفيد، سيّد مرتضى، شيخ طوسى، خواجه نصير، علاّمۀ حلّى، قاضى نوراللّه، مير حامد حسين، سيّد شرف الدين، امينى و... همچون ستارگانى پرفروز مى درخشد؛ چرا كه اينان در مسير دفاع از حقايق اسلامى و تبيين

ص:10

واقعيّات مكتب اهل بيت عليهم السلام، با زبان و قلم، به بررسى و پاسخ گويى شبهات پرداخته اند....

و در دوران ما، يكى از دانشمندان و انديشمندانى كه با قلمى شيوا و بيانى رَسا به تبيين حقايق تابناك دين مبين اسلام و دفاع عالمانه از حريم امامت و ولايت امير مؤمنان على عليه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آيت اللّه سيّد على حسينى ميلانى، مى باشد.

مركز حقايق اسلامى، افتخار دارد كه احياى آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور كار خود قرار داده و با تحقيق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختيار دانش پژوهان، فرهيختگان و تشنگان حقايق اسلامى قرار دهد.

كتابى كه در پيش رو داريد، ترجمۀ يكى از آثار معظّمٌ له است كه اينك "فارسى زبانان" را با حقايق اسلامى آشنا مى سازد.

اميد است كه اين تلاش مورد خشنودى و پسند بقيّة اللّه الأعظم، حضرت ولىّ عصر، امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف قرار گيرد.

مركز حقايق اسلامى

ص:11

ص:12

ص:13

ص:14

الحمد للّه ربّ العالمين، والصّلاة والسّلام على خير خلقه وأشرف بريّته محمّد وآله الطيّبين الطّاهرين، ولعنة اللّه على أعدائهم أجمعين من الأوّلين والآخرين.

پيش گفتار

آيات بسيارى بر امامت و ولايت عامه اهل بيت عليهم السلام پس از پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله دلالت دارد. يكى از اين آيات، آيه «مودّت» است كه خداوند متعال مى فرمايد:

«قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فيها حُسْنًا إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ»؛(1)

بگو: من هيچ گونه اجر و پاداشى از شما بر اين دعوت درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم.

ص:15


1- . سوره شورا: آيه 23.

نوشتار پيش رو به تفسير اين آيه شريفه و بيان دلالت آن بر امامت و ولايت عامّه اهل بيت عليهم السلام پس از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله پرداخته است. در اين پژوهش فقط از كتاب ها و منابع اهل سنّت استفاده شده است.

اميد آن كه مورد استفاده دانش پژوهان و پژوهش گران قرار بگيرد و وسيله اى براى راهنمايى شايستگانِ هدايت، بوده و ذخيره اى براى روز رستاخيز ما باشد؛ روزى كه در آن فرزند و دارايى سودى نخواهد داشت.

اين نوشتار در چند بخش تنظيم شده است:

بخش يكم: «قربى» از ديدگاه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله؛

بخش دوم: بررسى و تصحيح سندهاى روايات آيۀ مودت؛

بخش سوم: رد شبهه هاى مخالفان؛

بخش چهارم: نزول آيۀ مودت، روايت ها و ديدگاه ها؛

بخش پنجم: دلالت آيه بر امامت و سرپرستى.

على حسينى ميلانى

ص:16

ص:17

ص:18

بخش يكم قربى از ديدگاه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله)

ذوى القربى چه كسانى هستند؟

آن گاه كه ما پيرو كتاب و سنّت باشيم و به راستى بخواهيم از نظر اعتقادى و عملى به آن چه در كلام خداى عزيز و رسول گرامى صلى اللّه عليه وآله آمده است، عمل كنيم، لازم و ضرورى است كه به شخص پيامبر صلى اللّه عليه وآله مراجعه كنيم و آن حضرت را در اختلاف هاى خود به داورى بپذيريم، آن سان كه خداوند سبحان به اين حقيقت امر فرموده است. آن جا كه مى فرمايد:

«فَلا وَرَبِّكَ لايُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لايَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْليًما»؛(1)

به پروردگارت سوگند كه آن ها ايمان نخواهند آورد مگر اين كه در اختلاف هاى خود تو را به داورى طلبند و پس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نكنند و به طور كامل تسليم باشند.

ص:19


1- . سوره نساء: آيه 65.

از مواردى كه در معناى آن اختلاف شده، آيه «مودّت» است.

خداى متعال مى فرمايد:

«ذلِكَ الَّذي يُبَشِّرُ اللّهُ عِبادَهُ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فيها حُسْنًا إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ»؛(1)

اين همان چيزى است كه خداوند بندگانش را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند به آن نويد مى دهد. بگو: من هيچ گونه اجر و پاداشى از شما بر اين دعوت درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم و هر كس كار نيكى انجام دهد بر نيكى اش مى افزاييم؛ چرا كه خداوند آمرزنده و قدردان است.

امّا پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله پيش تر معناى «قربى» را بيان كرده و مراد از آن را توضيح داده اند كه در روايت هاى شيعه و اهل سنّت آمده است. بنابراين، چرا بايد سخن آن حضرت پذيرفته نشود و اختلاف هم چنان باقى بماند؟!

به راستى پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله مراد از «قربى» را در آيه شريفه تعيين كرده است كه همان خويشاوندان آن حضرت؛ يعنى حضرت

ص:20


1- . سوره شورا: آيه 23.

على، فاطمه زهرا و دو فرزند آن ها عليهم السلام هستند.

بنابراين، منظور از «قربى» همين بزرگوارانند؛ آن سان كه منظور از اهل بيت در آيه تطهير با تعيين پيامبر همين سروران هستند.

راويان حديث قربى

عدّه بسيارى از صحابه و بزرگان تابعان اين روايت را در تفسير آيه «مودّت» از پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله نقل كرده اند كه عبارتند از:

1. امير مؤمنان على عليه السلام؛

2. سبط اكبر امام حسن مجتبى عليه السلام؛

3. سبط شهيد امام حسين عليه السلام؛

4. امام سجاد عليه السلام؛

5. امام باقر عليه السلام؛

6. امام صادق عليه السلام؛

7. عبداللّه بن عباس؛

8. عبداللّه بن مسعود؛

9. جابر بن عبداللّه انصارى؛

10. ابوأمامه باهلى؛

11. ابوطفيل عامر بن واثله ليثى؛

ص:21

12. سعيد بن جبير؛

13. مجاهد بن جبر؛

14. مقسم بن بجره؛

15. زاذان كندى؛

16. سدّى؛

17. فضّال بن جبير؛

18. عمرو بن شعيب؛

19. ابن مبارك؛

20. زرّ بن حبيش؛

21. ابواسحاق سبيعى؛

22. زيد بن وهب؛

23. عبداللّه نجّى؛

24. عاصم بن ضمره.

پيشوايان حديث و تفسير و آيه مودّت

نزول اين آيه مباركه دربارۀ اهل بيت عليهم السلام را پيشوايان مشهور اهل سنّت در تفسير، حديث و ديگر علوم كه در قرن هاى مختلف زندگى مى كردند، نقل نموده اند.

ص:22

امام شافعى اين روايت را به صورت قضيه اى مسلّم گرفته و براى آن شعرى سروده كه معروف است. اين شعر در كتاب هاى معتبر اهل سنّت مانند الصواعق المحرقه آمده است.

اينك اسامى برخى از آن ها را در ذيل مى آوريم:

1. سعيد بن منصور (درگذشته 227 ه)؛

2. احمد بن حنبل شيبانى (درگذشته 241 ه)؛

3. عبد بن حُميد (درگذشته 249 ه)؛

4. محمّد بن اسماعيل بخارى (درگذشته 256 ه)؛

5. مسلم بن حجّاج نيشابورى (درگذشته 261 ه)؛

6. احمد بن يحيى بلاذرى (درگذشته 276 ه)؛

7. محمّد بن عيسى ترمذى (درگذشته 279 ه)؛

8. ابوبكر بزّار (درگذشته 292 ه)؛

9. محمّد بن سليمان حضرمى (درگذشته 297 ه)؛

10. محمّد بن جرير طبرى (درگذشته 310 ه)؛

11. ابوبشر دولابى (درگذشته 310 ه)؛

12. ابوبكر ابن منذر نيشابورى (درگذشته 318 ه)؛

13. عبدالرحمان بن ابى حاتم رازى (درگذشته 318 ه)؛

14. هيثم بن كليب شاشى (درگذشته 335 ه)؛

ص:23

15. ابوالقاسم طبرانى (درگذشته 360 ه)؛

16. ابوالشيخ ابن حبّان (درگذشته 369 ه)؛

17. محمّد بن اسحاق ابن منده (درگذشته 395 ه)؛

18. ابوعبداللّه حاكم نيشابورى (درگذشته 405 ه)؛

19. ابوبكر ابن مردويه اصفهانى (درگذشته 410 ه)؛

20. ابواسحاق ثعلبى (درگذشته 427 ه)؛

21. ابونعيم اصفهانى (درگذشته 427 ه)؛

22. على بن احمد واحدى (درگذشته 468 ه)؛

23. محيى السنّة بغوى (درگذشته 516 ه)؛

24. جار اللّه زمخشرى (درگذشته 538 ه)؛

25. ملّا عمر بن محمّد بن خضر (درگذشته 570 ه)؛

26. ابوالقاسم ابن عساكر دمشقى (درگذشته 571 ه)؛

27. ابوالسعادات ابن اثير جزرى (درگذشته 606 ه)؛

28. فخر رازى (درگذشته 606 ه)؛

29. عزّالدين ابن اثير (درگذشته 630 ه)؛

30. محمّد بن طلحه شافعى (درگذشته 652 ه)؛

31. ابوعبداللّه انصارى قرطبى (درگذشته 656 ه)؛

32. ابوعبداللّه گنجى شافعى (درگذشته 658 ه)؛

ص:24

33. قاضى بيضاوى (درگذشته 685 ه)؛

34. محبّ الدين طبرى شافعى (درگذشته 694 ه)؛

35. خطيب شربينى (درگذشته 698 ه)؛

36. ابوالبركات نسفى (درگذشته 710 ه)؛

37. ابوالقاسم جزّى (درگذشته 741 ه)؛

38. علاء الدين خازن (درگذشته 741 ه)؛

39. ابوحيّان اندلسى (درگذشته 745 ه)؛

40. ابن كثير دمشقى (درگذشته 774 ه)؛

41. ابوبكر نورالدين هيثمى (درگذشته 852 ه)؛

42. ابن حجر عسقلانى (درگذشته 852 ه)؛

43. نورالدين ابن صبّاغ مالكى (درگذشته 855 ه)؛

44. شمس الدين سخاوى (درگذشته 902 ه)؛

45. نور الدين سمهودى (درگذشته 911 ه)؛

46. جلال الدين سيوطى (درگذشته 911 ه)؛

47. شهاب الدين قسطلانى (درگذشته 923 ه)؛

48. ابوالسعود عمادى (درگذشته 951 ه)؛

49. ابن حجر هيتمى مكّى (درگذشته 973 ه)؛

50. زرقانى مالكى (درگذشته 1122 ه)؛

ص:25

51. عبداللّه شبراوى (درگذشته 1162 ه)؛

52. محمّد صبّان مصرى (درگذشته 1206 ه)؛

53. قاضى القضاة شوكانى (درگذشته 1250 ه)؛

54. شهاب الدين آلوسى (درگذشته 1270 ه)؛

55. صدّيق حسن خان (درگذشته 1307 ه)؛

56. محمّد مؤمن شبلنجى (درگذشته بعد از سال 1308 ه).

حديث «مودّت» در كتاب هاى معتبر

حديث مودّت با متن هاى متفاوت و با سندهاى گوناگون در كتاب هاى معتبر (صحيح ها، مسندها، معجم ها و منابع ديگر اهل سنّت) نقل شده است.

روايت بخارى و مسلم

بخارى در ذيل آيه مودّت چنين مى نويسد:

محمّد بن بشّار، از محمّد بن جعفر، از شعبه نقل مى كند كه عبدالملك بن ميسره گويد:

از طاووس شنيدم كه مى گفت: از ابن عباس درباره اين آيه پرسيدند.

سعيد بن جبير با عجله گفت: منظور از قربى، آل محمّد عليهم السلام

ص:26

هستند.

ابن عباس گفت: در پاسخ شتاب كردى! به راستى تيره اى از قريش نبود مگر اين كه براى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در آن ها پيوند خويشاوندى بود كه آن حضرت فرمود: مگر اين كه خويشاوندى ميان من و خودتان را حفظ كنيد.(1) اين روايت را مسلم نيز؛ آن سان كه حاكم نيشابورى و ذهبى تصريح كرده اند، روايت كرده است.

روايت احمد بن حنبل

احمد بن حنبل در مسند خود مى نويسد:

عبداللّه از پدرش، از يحيى، از شعبه، از عبدالملك بن ميسره نقل مى كند كه طاووس گويد:

شخصى نزد ابن عباس آمد و درباره آيه مودّت پرسيد....

در سند ديگر سليمان بن داوود گويد: شعبه از عبدالملك نقل مى كند كه گويد:

از طاووس شنيدم كه مى گفت: مردى از ابن عباس درباره معناى آيه شريفه مودّت پرسيد.

ص:27


1- . صحيح بخارى: 502/3، كتاب تفسير.

سعيد بن جبير گفت: منظور از «قربى» قرابت و خويشاوندى محمّد صلى اللّه عليه وآله است.

ابن عباس گفت: در پاسخ شتاب كردى! به راستى هيچ تيره اى از قريش نبود مگر اين كه براى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در ميان آنان رابطه خويشاوندى بود. از اين رو خداوند اين آيه را نازل كرد:

«قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فيها حُسْنًا إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ»؛

بگو: من هيچ گونه اجر و پاداشى از شما بر اين دعوت درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم.

منظور حضرت اين است كه جز اين كه خويشاوندى ميان من و خودتان را حفظ كنيد.(1) احمد بن حنبل در كتاب المناقب خود نيز چنين آورده است:

از مواردى كه محمّد بن عبداللّه سليمان حضرمى براى ما نوشته اين كه حرب بن حسن طحّان از حسين اشقر، از قيس، از اعمش، از سعيد بن جبير چنين نقل كرد كه ابن عباس گويد:

هنگامى كه آيه مودّت نازل شد گفتند: اى رسول خدا!

ص:28


1- . مسند احمد: 229/1.

خويشاوندان تو كه مودّت آنان بر ما واجب است چه كسانى هستند؟

پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

عليٌ وفاطمة وابناها؛(1)

على، فاطمه و دو فرزند فاطمه عليهم السلام.

روايت ترمذى

ترمذى نيز به نقل اين روايت پرداخته و مى نويسد:

بندار، از محمّد بن جعفر، از شعبه، از عبدالملك بن ميسره اين گونه نقل مى كند: طاووس شنيد كه شخصى از ابن عباس درباره آيه مودّت پرسيد.

سعيد بن جبير در جواب گفت: منظور از قربى، آل محمّد عليهم السلام هستند.

ابن عباس به سعيد بن جبير گفت: آيا در پاسخ شتاب مى كنى؟! به راستى كه در هر تيره اى از قريش براى پيامبر رابطه خويشاوندى است؛ از اين رو فرمود: مگر اين كه خويشاوندى ميان من و خودتان را حفظ كنيد.

ص:29


1- . مناقب على بن ابى طالب عليه السلام، حديث 263. اين روايت را حافظان متعددى از اهل سنّت مانند محبّ طبرى در ذخائر العقبى: 25 و سخاوى در استجلاب ارتقاء الغرف: 36 نقل كرده و گفته اند: احمد بن حنبل در المناقب آورده است.

ترمذى در ذيل اين حديث مى نويسد: اين حديث حسن(1) و صحيح است. (2)

روايت طبرى

ابن جرير طبرى اين روايت را به چهار سند نقل كرده است.

سند نخست: محمّد بن عماره از اسماعيل بن ابان، از صباح بن يحيى مرى، از سدّى، از ابوديلم نقل مى كند:

هنگامى كه على بن الحسين عليهما السلام به اسارت وارد دمشق شد در ورودى شهر مردى از شاميان برخاست و گفت: سپاس خدايى را كه شما را كشت، ريشه شما را بركند و دو شاخ فتنه را بريد!

امام على بن الحسين عليه السلام به او فرمود:

أقرأت القرآن؛ آيا قرآن خوانده اى؟

پاسخ داد: آرى!

فرمود: أَفَقَرأتَ «آل حم»؟ آيا «آل حم» را خوانده اى؟

عرضه داشت: خوانده ام؛ ولى «آل حم» را نخوانده ام.

حضرت فرمود: آيا اين آيه را نخوانده اى كه مى فرمايد:

ص:30


1- . حديث حسن در اصطلاح اهل تسنّن، خبر مسندى است كه راويان آن، به درجه وثاقت نزديك باشند.
2- . صحيح ترمذى: 351/5، كتاب تفسير.

«قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فيها حُسْنًا إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ»؛

بگو: من هيچ گونه اجر و پاداشى از شما بر اين دعوت درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم.

گفت: به راستى شما همان «قربى» هستيد؟!

حضرت فرمود: آرى! (1)سند دوم: ابوكريب، از مالك بن اسماعيل، از عبدالسلام، از يزيد بن ابى زياد، از مقسم نقل مى كند كه ابن عباس گويد:

روزى انصار در مقام خودستايى مى گفتند كه ما چنين و چنان كرديم.

ابن عبّاس - يا عبّاس؛ اين ترديد از عبدالسلام است - در پاسخ آنان گفت: ما از شما برتريم.

اين سخن به سمع مبارك پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله رسيد. به مجلس آن ها وارد شد و فرمود:

ص:31


1- . اين روايت را ابوحيّان با سندى قوى و قطعى نقل كرده است، آن جا كه سخن حق را يادآور شده و مى گويد: و به همين معنا على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام قائل شده؛ آن گاه كه براى اسارت به شام برده شد، به اين آيه استشهاد كرد؛ البحر المحيط: 516/7.

يا معشر الأنصار! ألم تكونوا أذلّة فأعزّكم اللّه بي؟!

اى انصار! آيا شما مردمان خوار و ذليل نبوديد كه خداوند به وسيله من شما را عزّت بخشيد؟

عرضه داشتند: آرى، اى رسول خدا!

حضرت فرمود:

ألم تكونوا ضلّالاً فهداكم اللّه بي؟!

آيا شما گمراه نبوديد پس به واسطه من خداوند شما را هدايت كرد؟

عرض كردند: آرى، اى رسول خدا!

حضرت فرمود: آيا نمى خواهيد پاسخ مرا بدهيد؟

گفتند: چه بگوييم اى رسول خدا؟

فرمود: چرا نمى گوييد: آيا قوم تو، تو را بيرون كردند و ما به تو پناه داديم؟!

آيا نمى گوييد: آنان تو را تكذيب كردند و ما تو را تصديق نموديم؟

آيا نمى گوييد: آنان تو را تنها گذاردند و ما تو را يارى كرديم؟

ابن عباس گويد: پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله پيوسته چنين سخنانى را مى فرمود تا اين كه انصار بر روى دو زانو نشسته و به پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله عرضه داشتند: تمام دارايى و آن چه كه در نزد

ص:32

ماست از آنِ خدا و رسول اوست.

در اين هنگام اين آيه شريفه نازل شد:

«قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى»؛

بگو: من هيچ گونه اجر و پاداشى از شما بر اين دعوت درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم.

سند سوم: يعقوبى، از مروان، از يحيى بن كثير، از ابوالعاليه نقل مى كند كه سعيد بن جبير درباره اين آيه شريفه كه «قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى» گفت: منظور از «قربى» خويشاوندان رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله هستند.

سند چهارم: محمّد بن عماره اسدى و محمّد بن خلف، از عبيداللّه، از اسرائيل از ابواسحاق نقل مى كند كه گويد: از عمرو بن شعيب درباره آيه مودّت پرسيدم.

گفت: منظور از «قربى» خويشاوندان پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله هستند.(1) گفتنى است كه ابن جرير طبرى در معناى اين آيه شريفه چهار ديدگاه را مطرح كرده و ديدگاه دوم را به عنوان نزول آيه شريفه درباره

ص:33


1- . تفسير طبرى: 16/25 و 17.

اهل بيت عليهم السلام قرار داده و روايت هايى را در ذيل آن نقل كرده است.

وى ديدگاه نخست را به قرابت و خويشاوندى با قريش اختصاص داده است.

بنابراين، روايت طاووس، از ابن عباس كه احمد بن حنبل، بخارى و مسلم، آن را نقل كرده اند و حاوى سخن سعيد بن جبير است، بر نزول اين آيه شريفه در خصوص اهل بيت عليهم السلام نظر دارد.

ما در مباحث آينده به دو ديدگاه ديگر نيز خواهيم پرداخت.

روايت هيثم بن كليب

ابوسعيد، هيثم بن كليب شاشى نيز در اين زمينه در كتاب المسند الكبير و در بخش مسند عبداللّه بن مسعود روايتى را از زرّ بن حبيش اين گونه نقل مى كند:

حسن بن على بن عفّان، از محمّد بن خالد، از يحيى بن ثعلبه انصارى، از عاصم بن ابى النجود، از زرّ نقل مى كند كه عبداللّه بن مسعود گويد:

ما در مسيرى در خدمت رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بوديم. ناگاه عربى با صداى بلند فرياد زد: اى محمّد!

پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود: اين جا هستم.

ص:34

گفت: اى محمّد! نظر تو درباره شخصى كه قومى را دوست مى دارد؛ ولى همانند آن ها عمل نمى كند چيست؟

حضرت فرمود:

المرء مع من أحبّ؛

انسان با دوستدارش همراه است.

گفت: اى محمّد! به چه چيزى دعوت مى كنى؟

فرمود:

إلى شهادة أن لا إلّااللّه وأنّي رسول اللّه وإقام الصلاة وإيتاء الزكاة وصوم رمضان وحجّ البيت؛

به سوى شهادت «لا إله إلّااللّه» و اين كه من رسول خدا هستم و برپا داشتن نماز، پرداخت زكات، روزه ماه رمضان و حج خانه خدا.

آن مرد گفت: آيا به اين فراخوانى پاداشى را نيز مى خواهى؟

فرمود:

لا، إلّاالمودّة في القربى؛

نه، مگر اين كه به خويشان مودّت و مهر ورزيد.

گفت: اى محمّد! منظور تو، خويشان من است يا خويشان تو؟

فرمود:

بل أقرباي؛

منظورم خويشان من است.

ص:35

عرضه داشت: دستت را بده تا با تو بيعت كنم، چرا كه خيرى نيست در اين كه كسى تو را دوست بدارد؛ ولى خويشاوندان تو را دوست نداشته باشد. (1)

روايت طبرانى

در اين باره طبرانى نيز دو حديث نقل مى كند:

حديث نخست: محمّد بن عبداللّه، از حرب بن حسن طحّان، از حسين اشقر، از قيس بن ربيع، از اعمش، از سعيد بن جبير چنين نقل مى كند:

ابن عباس گويد: هنگامى كه آيه شريفه «قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى» نازل شد، مردم گفتند: اى رسول خدا! منظور كدام خويشاوندان شماست كه مهرورزى بر آن ها براى ما واجب است؟

پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود:

عليٌ وفاطمة وابناهما؛(2)

على، فاطمه و دو فرزند آنان.

حديث دوم. محمّد بن عبداللّه حضرمى، از محمّد بن مرزوق، از

ص:36


1- . مسند الصحابه: 127/2، حديث 664.
2- . المعجم الكبير: 47/3، حديث 2641 و 351/11، حديث 12259.

حسين اشقر، از نصير بن زياد، از عثمان ابواليقظان، از سعيد بن جبير نقل مى كند كه ابن عباس گويد:

روزى انصار در اجتماع خود گفتند: كاش براى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله مالى را جمع مى كرديم تا دستان او در امور مالى باز مى شد و به كسى در اين باره نيازى نداشت؛ از اين رو به خدمت ايشان شرف ياب شدند و گفتند: اى رسول خدا! ما مى خواهيم از اموال خود براى شما جمع كنيم.

در اين هنگام خداوند اين آيه شريفه را نازل كرد كه:

«قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى»؛

بگو: من هيچ گونه اجر و پاداشى از شما بر اين دعوت درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم.

انصار با اختلاف نظر در اين باره از حضور پيامبر خارج شدند.

برخى از آنان مى گفتند: آيا نديديد كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله چه فرمود؟ برخى ديگر نيز مى گفتند: اين سخن را به اين جهت فرمود كه ما اهل بيت او را يارى كنيم و در دفاع از آن ها بجنگيم....(1)

ص:37


1- . همان: 26/12، حديث 12384.

روايت حاكم نيشابورى

حاكم نيشابورى نيز در اين باره روايتى را نقل كرده و مى گويد:

ابومحمّد حسن بن محمّد بن يحيى فرزندِ برادر طاهر عقيقى حسنى، از اسماعيل بن محمّد بن اسحاق بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسين نقل مى كند كه گويد: عمويم على بن جعفر بن محمّد، از حسين بن زيد، از عمر بن على، از پدرش على بن الحسين اين گونه نقل كرد:

آن گاه كه على عليه السلام كشته شد، حسن بن على عليهما السلام براى مردم خطبه اى ايراد كرد و پس از حمد و ثناى خدا فرمود:

لقد قُبض في هذه الليلة رجل لا يسبقه الأوّلون بعمل ولا يدركه الآخِرون، وقد كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله وسلّم يعطيه رايته فيقاتل وجبريل عن يمينه وميكائيل عن يساره، فما يرجع حتّى يفتح اللّه عليه....

أيّها الناس! من عرفني فقد عرفني، ومن لم يعرفني فأنا الحسن بن عليّ، وأنا ابن النبيّ، وأنا ابن الوصيّ، وأنا ابن البشير، وأنا ابن النذير، وأنا ابن الداعي إلى اللّه بإذنه، وأنا ابن السراج المنير، وأنا من أهل البيت الّذي كان جبريل ينزل إلينا ويصعد من عندنا.

ص:38

وأنا من أهل البيت الّذي أذهب اللّه عنهم الرجس وطهّرهم تطهيراً، وأنا من أهل البيت الّذي افترض اللّه مودّتهم على كلّ مسلم. فقال تبارك وتعالى لنبيّه صلّى اللّه عليه وآله وسلّم : «قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى وَمَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْناً» فاقتراف الحسنة، مودّتنا أهل البيت؛(1)

اى مردم! شخصيتى باعظمت از ميان شما به سراى ديگر شتافت كه نه پيشينيان بر او پيشى گرفته اند و نه آيندگان عظمت او را درك خواهند كرد. (او گوى سبقت را از همگان ربود). به راستى آن گاه كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله پرچم اسلام را به او مى سپرد، در حالى كه جبرئيل از سمت راست و ميكائيل از سمت چپ او مى جنگيد و دست از جنگ برنمى داشت مگر آن كه خداوند او را فاتح و پيروز مى نمود....

خداوند جان او را در شبى گرفت كه جان وصىّ موسى در آن شب گرفته شد....

اى مردم! هر كس مرا مى شناسد، مى شناسد؛ و هر كه مرا نمى شناسد بداند كه من حسن، فرزند على هستم، من فرزند پيامبر صلى اللّه عليه وآله

ص:39


1- . المستدرك على الصحيحين: 172/3.

و فرزند وصى او هستم. من فرزند بشارت دهنده و بيم دهنده هستم.

من فرزند دعوت كننده به سوى خدا به اذن او و فرزند چراغ روشن گر هستم. من فرزند كسى هستم كه جبرئيل براى ما نازل مى شد و از نزد ما به عالم بالا، صعود مى نمود.

من از خاندانى هستم كه خداوند هر گونه رجس و پليدى را از آن ها زدود و پاك و پاكيزه شان ساخت. من از خاندانى هستم كه خداوند بزرگ مودّت و مهرورزى به آن ها را واجب كرد و در قرآن بر پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود: «بگو: من از شما پاداشى درخواست نمى كنم جز مودّت و مهربانى به خويشاوندان».

پس منظور از دريافت حسنه و نيكى، مودّت و دوستى ما خاندان رسالت است.

حاكم نيشابورى در تفسير اين آيه شريفه در بخش تفسيرى المستدرك على الصحيحين چنين مى نگارد:

بخارى و مسلم در تفسير اين آيه فقط به حديث عبدالملك بن ميسره زرّاد، از طاووس، از ابن عباس اتفاق نظر دارند كه منظور از «قربى» در آيه شريفه قرباى آل محمّد عليهم السلام هستند.(1)

ص:40


1- . همان: 444/2.

روايت ابونعيم اصفهانى

ابونُعيم اصفهانى نيز درباره اين آيه، دو حديث نقل كرده است.

حديث نخست. ابوعبداللّه حسين بن احمد بن على، از حسن بن محمّد بن ابى هريره، از اسماعيل بن يزيد، از قتيبة بن مهران، از عبدالغفور، از ابوهاشم، از زاذان نقل مى كند كه على عليه السلام فرمود:

پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

عليكم بتعلّم القرآن وكثرة تلاوته تنالون به الدرجات وكثرة عجائبه في الجنّة؛

بر شما باد به آموختن قرآن و تلاوت فراوان آن، تا به وسيله آن به درجه ها، مقام ها و شگفتى هاى بسيارى در بهشت دست يابيد.

آن گاه على عليه السلام فرمود:

وفينا آل حم، إنّه لا يحفظ مودّتنا إلّاكلّ مؤمن؛

و آل حم درباره ماست. به راستى كه مودّت و مهرورزى به ما را جز مؤمن، كسى حفظ نمى كند.

سپس اين آيه كريمه را قرائت فرمود:

«قُل لَّاأَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى»؛(1)

ص:41


1- . تاريخ اصفهان: 165/2.

بگو: من هيچ گونه اجر و پاداشى از شما بر اين دعوت درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم.

حديث دوم. ابوعبداللّه محمّد بن احمد بن على بن احمد بن مخلّد، از محمّد بن عثمان بن ابى شيبه، از عبادة بن زياد، از يحيى بن علاء، از امام صادق عليه السلام، از پدر بزرگوارش امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه جابر بن عبداللّه انصارى گويد:

روزى عربى باديه نشين به خدمت پيامبر صلى اللّه عليه وآله رسيد و گفت: اى محمّد! اسلام را بر من عرضه كن!

پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

تشهد أن لا إله إلّااللّه وحده لا شريك له وأنّ محمّداً عبده ورسوله؛

شهادت مى دهى كه معبودى جز خداوند يگانه نيست كه شريكى ندارد و همانا محمّد بنده و فرستاده اوست.

گفت: بر اين امر، اجر و پاداشى را درخواست مى كنى؟

فرمود:

لا، إلّاالمودّة في القربى؛

نه، جز مودّت و مهرورزى بر نزديكان.

گفت: نزديكان من يا نزديكان تو؟

ص:42

فرمود: نزديكان من.

عرضه داشت: بيا با تو بيعت كنم. پس بر هر كسى كه تو و نزديكانت را دوست ندارد، لعنت خدا باد.

پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود: آمين.

ابونعيم اصفهانى در ذيل اين حديث مى نويسد:

اين حديث، حديثى غريب از احاديث جعفر بن محمّد است كه من آن را فقط از حديث يحيى بن علاء كوفى قاضى القضات شهر رى نوشته ام. (1)

روايت ابوبشر دولابى

از ديگر كسانى كه به اين موضوع پرداخته است، ابوبشر دولابى است. وى خطبه سبط اكبر امام حسن مجتبى عليه السلام را با سندهاى گوناگونى چنين نقل مى كند:

سند اول: ابوالقاسم كهمس بن معمر به من گفت: ابومحمّد اسماعيل بن محمّد بن اسحاق بن جعفر بن محمّد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب، از عمويم على بن جعفر بن محمّد بن حسين بن زيد، از حسن بن زيد بن حسين بن على، از پدرش نقل

ص:43


1- . حلية الاولياء: 201/3.

مى كند كه آن گاه كه امير مؤمنان على عليه السلام كشته شد، امام حسن عليه السلام براى مردم اين گونه سخنرانى كرد....

سند دوم: ابوعبداللّه حسين بن على بن حسين بن على بن عمر بن حسن بن على بن ابى طالب، از پدرش، از حسين بن زيد، از حسن بن زيد بن حسن - در اين سند به نقل از پدرش نيامده است - وى مى گويد:

آن گاه كه على عليه السلام كشته شد، امام حسن عليه السلام براى مردم سخنرانى كرد....

سند سوم: احمد بن يحيى أودى، از اسماعيل بن ابان ورّاق، از عمر، از جابر از ابوطفيل و زيد بن وهب و عبداللّه بن نجى و عاصم بن ضمره، از حسن بن على عليهما السلام نقل مى كنند كه آن حضرت فرمود:

امشب شخصيّتى قبض روح شده كه.... (1)

روايت ابن عساكر

ابن عساكر نيز به نقل اين مطلب پرداخته است.

وى مى نويسد: ابوالحسن فرضى، از عبدالعزيز صوفى، از ابوالحسن بن سمسار، از ابوسليمان...؛

ص:44


1- . الذرية الطاهرة: 109-111.

هم چنين ابن سمسار، از على بن الحسن صورى، از سليمان احمد بن ايوب طبرانى لخمى در اصفهان، از حسين بن ادريس حريرى شوشترى، از ابوعثمان طالوت بن عباد بصرى صيرفى، از فضّال بن جبير نقل مى كنند كه ابواُمامه باهلى گويد:

پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

خلق اللّه الانبياء من أشجار شتّى وخلقني وعليّاً من شجرة واحدة، فأنا أصلها وعليّ فرعها وفاطمة لقاحها والحسن والحسين ثمرها. فمن تعلّق بغصن من أغصانها نجا، ومن زاغ هوى.

ولو أنّ عبداً عبد اللّه بين الصفاء والمروة ألف عام ثمّ ألف عام ثمّ ألف عام ثمّ لم يدرك محبتنا لأكبّه اللّه منخريه في النار، ثمّ تلا: «قُل لَّاأَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى»؛

خداوند پيامبران را از درخت هاى پراكنده آفريد و من و على را از يك درخت خلق كرد. من ريشه آن، على شاخه آن، فاطمه شكوفه و حسن و حسين ميوه آن هستيم. پس هر كس به شاخه اى از شاخه هاى آن بياويزد، نجات مى يابد و آن كس كه از (مسير) آن ها منحرف شود هلاك خواهد شد.

ص:45

اگر بنده اى خدا را در ميان صفا و مروه سه هزار سال عبادت كند آن گاه محبت ما را درك نكند، خداوند او را به رو به آتش دوزخ مى اندازد.

آن گاه حضرتش اين آيه شريفه را تلاوت فرمود:

«قُل لَّاأَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى».

على بن حسن صوفى اين حديث را يك بار ديگر از راوى ديگرى نقل مى كند و مى گويد: ابوالحسن فقيه سلمى طرسوسى، از عبدالعزيز كتّانى، از ابونصر بن جيّان، از ابوالحسن على بن الحسن طرسوسى، از ابوالفضل عباس بن احمد خواتيمى در طرسوس، از حسين بن ادريس شوشترى نقل مى كند....(1) ابن عساكر در موردى ديگر روايت خواستگارى مروان بن حكم از دختر عبداللّه بن جعفر را براى يزيد - كه به فرمان معاويه انجام شد - نقل مى كند.

بنا بر اين روايت، عبداللّه بن جعفر موضوع دخترش را به امام حسين عليه السلام واگذار كرد. امام حسين عليه السلام او را به ازدواج قاسم بن محمّد بن جعفر درآورد. آن حضرت در مسجد پيامبر در جمع

ص:46


1- . تاريخ مدينة دمشق، شرح حال امام اميرالمؤمنين على عليه السلام: 132/1 و 133.

بنى هاشم و بنى اميّه لب به سخن گشود و پس از حمد و ثناى خدا، چنين فرمود:

إنّ الإسلام دفع الخسيسة وتمّم النقيصة وأذهب اللائمة، فلا لوم على مسلم إلّافي أمر مأثم وأنّ القرابة الّتي عظّم اللّه حقّها وأمر برعايتها وأن يسأل نبيّه الأجر لَهُ بالمودّة لأهلها: قرابتنا أهل البيت...؛(1)

به راستى كه اسلام كارهاى فرومايه را زدود و كاستى ها را كامل كرد و سرزنش ها را از ميان برد؛ اكنون هيچ سرزنشى براى مسلمان نيست مگر در گناه. به راستى خويشاوندى كه خداوند حقّ آن را بزرگ داشته و به مردم رعايت آن را دستور داده و اين كه پيامبرش به عنوان پاداش مهرورزى به خاندانش را بخواهد؛ همان خويشاوندى ما اهل بيت است....

روايت ابن اثير

ابن اثير جزرى نيز به تفسير اين آيه پرداخته است. وى در روايتى در اين زمينه مى نويسد:

ص:47


1- . شواهد التنزيل با تعليقه و حاشيه علامه محمّد باقر محمودى: 144/2، و به نقل از انساب الاشراف، شرح حال معاويه و تاريخ مدينة دمشق، شرح حال مروان بن حكم.

حكيم بن جبير گويد: حبيب بن ابى ثابت گفت: من با بزرگانمان هم نشينى داشتم. روزى على بن الحسين عليهما السلام از كنار ما مى گذشت. ميان او و گروهى از قريش درباره زنى كه از آن ها گرفته بود و حضرتش به اين پيوند راضى نبود، نزاع و كشمكش بود.

بزرگان انصار گفتند: چرا ديروز ما را به جهت اختلافى كه ميان تو و بنى فلان وجود داشت فرا نخواندى؟ بزرگان ما براى ما اين گونه نقل كرده اند كه روزى گروهى از قبيله ها خدمت رسول خدا صلى اللّه عليه وآله رسيدند و گفتند: اى محمّد! آيا اجازه مى دهيد ما بخشى از املاك و اموالى را كه خداوند به خاطر تو، آن ها را در اختيار ما گذارده است و به وسيله تو ما را برترى داده و گرامى داشته، در اختيار شما قرار دهيم؟

در اين هنگام اين آيه مباركه نازل شد كه:

«قُل لَّاأَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى»؛

بگو: من هيچ گونه اجر و پاداشى از شما بر اين دعوت درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم.

اين روايت را ابن منده نقل كرده است.(1)

ص:48


1- . أسد الغابه فى معرفة الصحابه: 367/5.

روايت ابن كثير

ابن كثير نيز در ضمن گفتارى به تفسير اين آيه پرداخته و مى نويسد:

قول سوم را كه بخارى و ديگران نقل كرده اند، روايتى از سعيد بن جبير است... و سدّى از ابوديلم نقل كرده و مى گويد: هنگامى كه على بن الحسين عليهما السلام را به اسارت وارد شام كردند...

و ابواسحاق سبيعى نيز گويد: از عمرو بن شعيب درباره آيه شريفه مودّت پرسيدم، گفت: منظور از قربى، خويشاوندان پيامبر صلى اللّه عليه وآله هستند.

اين دو روايت را ابن جرير نقل كرده است؛ آن گاه ابن جرير مى گويد: ابوكريب از مالك بن اسماعيل، از عبدالسلام، از يزيد بن ابوزياد، از مقسم، از ابن عباس نيز روايت كرده است....

هم چنين اين روايت را ابن ابى حاتم، از على بن الحسين عليهما السلام، از عبدالمؤمن بن على، از عبدالسلام، از يزيد بن ابى زياد - كه از نظر نقل حديث ضعيف است - با سند خود نظير همين روايت و يا نزديك به همين مضمون را نقل مى كند.

به همين مضمون در صحيح بخارى و صحيح مسلم، در بخش غنيمت هاى جنگ حنين نقل شده؛ ولى در آن، از نزول اين آيه سخنى به

ص:49

ميان نيامده است.

ابن ابى حاتم گويد: على بن الحسين عليهما السلام از شخصى كه نامش را ذكر كرد، از حسين اشقر، از قيس، از اعمش، از سعيد بن جبير نقل مى كند كه ابن عباس گويد:

هنگامى كه آيه «قُل لَّاأَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى» نازل شد، مردم گفتند: اى رسول خدا! اينان كه خداوند به مودّت و دوستى آن ها امر فرموده چه كسانى هستند؟

پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود:

فاطمة وولدها رضي اللّه عنهم؛

فاطمه و فرزندان آن بانو، رضوان خدا بر آنان باد.

ابن ابى حاتم پس از نقل اين حديث مى گويد:

سند اين حديث ضعيف است؛ زيرا در اين حديث فرد مبهم و ناشناخته و منكرى است كه از راوى شيعى متعصب؛ يعنى حسين اشقر نقل كرده است.(1)

ص:50


1- . تفسير القرآن العظيم: 100/4.

روايت هيثمى

از كسانى كه به نقل اين حديث پرداخته، حافظ على بن ابوبكر هيثمى است. وى در اين زمينه در مجمع الزوائد چند حديث نقل كرده است.

حديث نخست: ابن عباس گويد: آن گاه كه آيه شريفه «قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى» فرو فرستاده شد، اصحاب عرضه داشتند: اى رسول خدا! خويشاوندان شما كه مودّت و دوستى آن ها بر ما واجب است چه كسانى هستند؟

پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

عليّ وفاطمة وابناهما؛

على، فاطمه و فرزندان آن دو.

اين حديث را طبرانى از حرب بن حسن طحّان، از حسين اشقر، از قيس بن ربيع نقل مى كند.

هيثمى مى افزايد: اين سه راوى را، علماى رجال توثيق كرده اند و معتبر دانسته اند؛ ولى گروهى ديگر آن ها را تضعيف كرده اند. البته ديگر راويان اين حديث موثق و مورد اعتماد هستند.(1)

ص:51


1- . مجمع الزوائد: 103/7.

هيثمى در ادامه مى نويسد:

اين حديث را بار ديگر طبرانى نقل كرده و مى گويد:

در اين سند جمعى از راويان، از نظر نقل حديث ضعيف هستند كه راوى شناسان آنان را موثق و مورد اعتماد دانسته اند.(1) آن گاه طبرانى خطبه امام حسن عليه السلام را در بخش خطبه حسن بن على عليهما السلام از ابوالطفيل اين گونه نقل مى كند:

ابوالطفيل گويد: امام حسن بن على بن ابى طالب عليهم السلام براى ما سخنرانى كرد و پس از حمد و ستايش خدا و ثناى او، از امير مؤمنان على عليه السلام به عنوان آخرين وصى الهى و وصى پيامبران و امين صدّيقان و شهيدان ياد كرد و فرمود:

يا أيّها الناس! لقد فارقكم رجل ما سبقه الأوّلون ولا يدركه الآخرون. لقد كان رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله يعطيه الراية فيقاتل جبريل عن يمينه وميكائيل عن يساره فما يرجع حتّى يفتح اللّه عليه ولقد قبضه اللّه في الليلة الّتي قبض فيها وصي موسى...؛

اى مردم! شخصيتى باعظمت از ميان شما به سراى ديگر شتافت كه نه

ص:52


1- . همان: 168/9.

پيشينيان بر او پيشى گرفته اند و نه آيندگان عظمت او را درك خواهند كرد. (او گوى سبقت را از همگان ربود). به راستى آن گاه كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله پرچم اسلام را به او مى سپرد، در حالى كه جبرئيل از سمت راست و ميكائيل از سمت چپ او مى جنگيد و دست از جنگ برنمى داشت مگر آن كه خداوند او را فاتح و پيروز مى نمود.

خداوند جان او را در شبى گرفت كه جان وصىّ موسى در آن شب گرفته شد....

آن گاه امام حسن عليه السلام چنين ادامه داد:

من عرفني فقد عرفني، ومن لم يعرفني فأنا الحسن بن محمّد صلّى اللّه عليه وآله.

ثمّ تلا هذه الآية قول يوسف: «وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَآئِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ»؛(1)

هر كس مرا مى شناسد، مى شناسد؛ و هر كه مرا نمى شناسد بداند كه من حسن فرزند محمّد صلى اللّه عليه وآله هستم.

آن گاه حضرتش اين آيه شريفه را تلاوت فرمود كه حضرت يوسف گفت: «من از آيين پدرانم، ابراهيم، اسحاق و يعقوب پيروى كردم».

ص:53


1- . سوره يوسف: آيه 38.

سپس امام حسن عليه السلام به آياتى از قرآن اشاره كرد و فرمود:

أنا ابن البشير، أنا ابن النذير، وأنا ابن النبيّ، أنا ابن الداعي إلى اللّه بإذنه، وأنا ابن السراج المنير، وأنا ابن الّذي أُرسل رحمةً للعالمين، وأنا مِن أهل البيت الّذين أذهب اللّه عنهم الرجس وطهّرهم تطهيراً، وأنا مِن أهل البيت الّذين افترض اللّه عزّوجلّ مودّتهم وولايتهم، فقال في ما أُنزل على محمّد صلّى اللّه عليه وآله : «قُل لَّاأَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى»؛

من فرزند بشارت دهنده و بيم دهنده هستم. منم فرزند پيامبرم. من فرزند دعوت كننده به سوى خدا به اذن او و فرزند چراغ روشن گر هستم. من فرزند كسى هستم كه براى جهانيان به عنوان رحمت فرستاده شد. من از خاندانى هستم كه خداوند هر گونه رجس و پليدى را از آن ها زدود و پاك و پاكيزه شان ساخت. من از خاندانى هستم كه خداوند بزرگ مودّت و مهرورزى و ولايت آن ها را واجب كرد و در قرآنى كه بر محمّد صلى اللّه عليه وآله فرو فرستاد فرمود: «بگو من از شما پاداشى درخواست نمى كنم جز مودّت و مهربانى به خويشاوندان».

هيثمى پس از نقل اين روايت مى نويسد: اين روايت را طبرانى در

ص:54

المعجم الاوسط و المعجم الكبير و ابويعلى به اختصار نقل كرده اند. نظير آن را بزّار نيز نقل كرده است. احمد بن حنبل شيبانى نيز با اختصارى بيشتر اين روايت را نقل كرده است.

گفتنى است كه سندهاى احمد بن حنبل و برخى از سندهاى بزّار و طبرانى در المعجم الكبير معتبر هستند. (1)

روايت سيوطى

حافظ جلال الدين سيوطى نيز اين حديث را با چند سند از طاووس از ابن عباس - آن سان كه گذشت - نقل كرده است كه برخى از آن ها را مى آوريم:

1. ابن مردويه به سند ابن مبارك نقل مى كند كه ابن عباس درباره «إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى» گفت: پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود:

تحفظوني في قرابتي؛

مرا درباره خويشانم مراعات كنيد.

2. ابن جرير، ابن ابى حاتم و ابن مردويه با سند مقسم نقل مى كنند كه ابن عباس گويد: روزى انصار گفتند....(2)

ص:55


1- . همان: 146/9.
2- . اين حديث پيش تر گذشت.

3. طبرانى در المعجم الاوسط و ابن مردويه با سندى ضعيف نقل كرده اند كه سعيد بن جبير گويد: روزى انصار در جمع خود گفتند....(1) 4. ابونعيم اصفهانى و ديلمى از طريق مجاهد نقل مى كنند كه ابن عباس گويد: پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله درباره آيه مودّت فرمود:

أن تحفظوني في أهل بيتي وتودّوهم بي؛

مرا درباره خاندانم مراعات كنيد و به خاطر من به آنان مهر بورزيد.

5. ابن منذر، ابن ابى حاتم، طبرانى و ابن مردويه با سند ضعيف از سعيد بن جبير نقل مى كنند كه ابن عباس گفت:

هنگامى كه آيه مودّت نازل شد، اصحاب گفتند: اى رسول خدا! منظور از خويشان شما كه مودّت به آن ها واجب است چه كسانى هستند؟

پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود:

عليٌ وفاطمة وولداها؛

على، فاطمه و دو فرزند او عليهم السلام.

6. سعيد بن منصور گويد: از سعيد بن جبير درباره آيه مودّت پرسيدم كه منظور از قربى چه كسانى هستند؟

ص:56


1- . ر. ك: صفحه 37 از همين كتاب.

گفت: خويشان رسول خدا صلى اللّه عليه وآله.

7. ابن جرير از ابوديلم نقل مى كند كه گويد:

هنگامى كه على بن الحسين عليهما السلام به اسارت وارد دمشق شد....(1) آن گاه سيوطى به نقل حديث ثقلين و ديگر احاديثى كه درباره سفارش پيامبر به پيروى از اهل بيت عليهم السلام و بر حذر داشتن از بغض و كينه ورزى با آن هاست، مى پردازد.... (2)

روايت آلوسى

دانشمند ديگرى از اهل سنّت كه پيرامون آيه مودّت سخن به ميان آورده، آلوسى است. وى در تفسير روح المعانى مى نويسد:

گروهى از علما در معناى آيه مودّت چنين اظهار نظر كرده اند كه منظور پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله اين بود كه من از شما هيچ پاداشى درخواست نمى كنم مگر مهرورزى شما به اهل بيت و خويشان من.

و در كتاب بحر المحيط آمده است: اين گفته ابن جبير، سدّى و عمرو بن شعيب است.

ص:57


1- . ر. ك: صفحه 30 از همين كتاب.
2- . الدر المنثور: 6/6 و 7.

آن گاه آلوسى به توضيح واژگان آيه (نكات ادبى) آن مى پردازد و مى نويسد:

حرف «فى» در آيه به معناى «ظرف مجازى» است و واژه «قربى» به معناى أقرباء؛ يعنى خويشاوندان است و جار و مجرور در جاى حال قرار گرفته است؛ بنابراين، معناى آيه اين گونه مى شود:

من از شما هيچ پاداشى درخواست نمى كنم جز مودّت و مهرورزى ثابت و استوار نسبت به خويشان من [و براى افاده اين معنا كلمۀ «فى» آمد و] نفرمود: «إلّا مودة القربى».

سپس آلوسى به نقل روايت مرفوعه اى مى پردازد و مى نگارد:

ابن منذر، ابن ابى حاتم، طبرانى و ابن مردويه با استناد به ابن جبير نقل مى كنند كه ابن عباس گويد: هنگامى كه آيه مودّت نازل شد....

آلوسى در ذيل اين حديث مى نويسد: آن سان كه جلال الدين سيوطى در الدرّ المنثور گفته، سند اين روايت ضعيف است.

از طرفى، ابن حجر عسقلانى در كتاب الكاف الشاف في تخريج أحاديث الكشّاف به ضعف سند اين حديث تصريح كرده است. هم چنين وى مى گويد كه اگر اين روايت صحيح بود، آن چنان كه در صحيح بخارى و مسلم و ديگر منابع آمده است و گذشت، ابن عباس نمى گفت: اى ابن جبير در پاسخ شتاب كردى...، مگر اين كه بگوييم گروهى از

ص:58

اهل بيت رواياتى نقل كرده اند كه اين معنا را تأييد مى كند؛ از جمله ابن جرير روايت كرده كه ابوديلم گويد: هنگامى كه حضرت على بن الحسين عليهما السلام را به اسارت وارد شهر شام كردند....

در روايت ديگرى زاذان از على عليه السلام چنين نقل مى كند كه آن حضرت فرمود:

فينا في آل حم آيةٌ لا يحفظ مودّتنا إلّامؤمن؛

دربارۀ ما در سوره آل حم، آيه اى است كه اشاره دارد به اين كه مودّت و دوستى ما را جز مؤمن نگاه نمى دارد.

آن گاه على عليه السلام اين آيه شريفه را قرائت كرد.

كميت شاعر نيز در سروده خود به اين سخن اشاره مى كند و مى سرايد:

وجدنا لكم في آل حم آيةتأوّلها منّا تقيّ ومعربُ

در سوره آل حم آيه اى وجود دارد كه همه ما نزول آن را دربارۀ شما مى دانيم.

آلوسى در ادامه مى نويسد: در اين زمينه چه زيبا سروده است، سيّد عمر هيتى يكى از سادات معاصر، آن جا كه گويد:

بأيّة آية يأتي يزيدُغداة صحائفُ الأعمال تُتلى

ص:59

وقام رسول ربّ العرش يتلو وقد صمّت جميع الخلق «قل لا»؛

يزيد در روز قيامت به هنگام قرائت نامۀ اعمال، با كدامين آيه خواهد آمد؛ در حالى كه فرستادۀ پروردگار عرش، در هنگام سكوت همه مردم اين چنين تلاوت مى كند كه «قل لا».

روشن است كه خطاب در اين آيه، همه امّت را در بر مى گيرد، نه فقط انصار را؛ گرچه برخى چنين توهّم كرده اند؛ چرا كه همه مردم به مودّت و دوستى اهل بيت عليهم السلام مكلّف و موظّف هستند.

آن گاه آلوسى از مسلم نيشابورى، ترمذى و نسائى حديث ثقلين و برخى از احاديث مناقب اهل بيت عليهم السلام را نقل كرده و مى گويد:

روايات ديگرى در اين باره نقل شده است كه به جهت فراوانى قابل شمارش نيستند. (1)

روايت شوكانى

شوكانى با نقل روايات بيشترى به تفسير اين آيه پرداخته است؛ همان رواياتى كه ما از الدرّ المنثور نقل كرديم. از جمله حديثى است كه پيشوايان حديث با سند مقسم از ابن عباس نقل كرده اند.

ص:60


1- . روح المعانى: 31/25 و 32.

شوكانى پس از نقل اين حديث مى نويسد: يكى از راويان اين حديث يزيد بن ابى زياد است كه از جهت نقل روايت ضعيف است.

شوكانى بار ديگر به روايت ابونعيم اصفهانى و ديلمى با سند مجاهد از ابن عباس مى پردازد و درباره سند آن، اشكالى نمى كند. آن گاه به روايت كسانى كه با سند سعيد بن جبير از ابن عباس نقل مى كنند، پرداخته و در ذيل آن مى نويسد: سيوطى گفته است: سند اين روايت ضعيف است.

شوكانى در ادامه به تعارض ميان خبرهايى كه از ابن عباس نقل شده، مى پردازد و رواياتى را كه در دو كتاب صحيح بخارى و مسلم آمده ترجيح داده و مى نويسد:

خداوند آل محمّد عليهم السلام را به جهت فضايل بسيار و امتيازات ارزشمندى كه به آنان ارزانى داشته از اين مودّت بى نياز ساخت كه ما برخى از اين امتيازات را به هنگام تفسير آيه تطهير بيان كرديم. (1)

نكته قابل توجه

دانشمندان اهل سنّت تلاش كرده اند تا خطبه امام حسن عليه السلام را به صورت كامل نقل نكنند و حتى به صورت ناقص كه مى آورند در

ص:61


1- . فتح القدير: 536/4 و 537.

متن خطبه تصرّف كرده اند. در اين باره مى توان به مسند و مناقب احمد بن حنبل شيبانى، المعجم الكبير طبرانى، تاريخ طبرى، المستدرك على الصحيحين حاكم نيشابورى، الكامل ابن عدى و مجمع الزوائد هيثمى مراجعه كرد.(1) پژوهش گر حقايق پس از مراجعه به اين منابع و تطبيق متن هاى اين خطبه با يك ديگر، متوجه اخلاص امينان حديث و حرص و ولع آن ها نسبت به حفظ و نقل بى كم و كاست حديث خواهد شد (!!)

سخنان امام حسن عليه السلام پس از شهادت پدر بزرگوارش

اينك ما به اين خطبه، آن سان كه ابوالفرج اصفهانى با سندهاى گوناگون نقل كرده، مى پردازيم.

وى مى گويد: احمد بن عيسى عجلى، از حسين بن نصر، از زيد بن معذل، از يحيى بن شعيب، از ابو مخنف، از اشعث بن سوار، از ابواسحاق سبيعى، از سعيد بن رويم؛

هم چنين على بن اسحاق مخرمى و احمد بن جعد، از عبداللّه بن عمر مشكدانه، از وكيع، از اسرائيل، از ابواسحاق، از عمرو بن حبشى؛

ص:62


1- . مسند احمد بن حنبل: 199/1، مناقب احمد بن حنبل، حديث 135 و 136، المعجم الكبير: 3، حديث هاى 2717-2725، تاريخ طبرى: 157/5، المستدرك على الصحيحين: 172/3، الكامل: 400/3، مجمع الزوائد: 146/9.

نيز على بن اسحاق، از عبداللّه بن عمر، از عمران بن عيينه، از اشعث بن ابواسحاق....

و محمّد بن حسين خثعمى، از عبّاد بن يعقوب، از عمرو بن ثابت نقل مى كنند كه عمرو بن ثابت گويد:

من سالى نزد ابواسحاق سبيعى رفت و آمد مى كردم تا درباره خطبه حسن بن على عليهما السلام از او بپرسم؛ ولى وى اين خطبه را براى من بيان نمى كرد. روزى نزد او رفتم. هوا گرم بود. او زير آفتاب، كلاه درازى بر سر گذارده بود؛ گويى سردرد داشت.

به من گفت: تو كيستى؟

من خود را به او معرفى كردم.

او گريست و گفت: پدر و خانواده ات چطور هستند؟

گفتم: خوبند.

گفت: براى چه يك سال است نزد من رفت و آمد مى كنى؟

گفتم: خطبه اى را كه حسن بن على عليهما السلام پس از وفات پدر بزرگوارش ايراد كرده، مى خواهم.

گفت: هبيرة بن يريم به من از محمّد بن محمّد باغندى و محمّد بن حمدان صيدلانى، از اسماعيل بن محمّد بن علوى نقل كرد كه اسماعيل گفت:

ص:63

من از عمويم على بن جعفر بن محمّد، از حسين بن زيد بن على بن حسين بن زيد بن حسن از پدرش(1) نقل كرد كه گفتند:

آن گاه كه امير مؤمنان على عليه السلام وفات يافت، امام حسن عليه السلام براى مردم چنين سخنرانى كرد:

لقد قُبض في هذه الليلة رجل لم يسبقه الأوّلون ولا يدركه الآخرون بعمل، ولقد كان يجاهد مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله فيقيه بنفسه، ولقد كان يوجّهه برايته فيكتنفه جبريل عن يمينه وميكائيل عن يساره، فلا يرجع حتّى يفتح اللّه عليه، ولقد توفّي في هذه الليلة الّتي عرج فيها بعيسى بن مريم، ولقد توفّي فيها يوشع بن نون وصيّ موسى، وما خلّف صفراء ولا بيضاء إلّاسبعمائة درهم بقيت من عطائه أراد أن يبتاع بها خادماً لأهله؛

در اين شب شخصيّتى از دنيا رخت بربست كه پيشينيان از نظر عمل و كردار بر او پيشى نگرفتند و آيندگان از نظر عمل و كردار به او نخواهند رسيد، او همراه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله جهاد مى نمود و با جان خود او را نگاه مى داشت.

ص:64


1- . صاحب مقاتل الطالبيين مى گويد: در نقل ها تفاوت هايى وجود دارد ولكن همگى در مضمون خبر متّفق هستند.

پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله با پرچم خويش او را به جنگ روانه مى ساخت؛ پس جبرئيل از سمت راست و ميكائيل از سمت چپ، او را حفظ مى كرد تا آن كه خداوند او را پيروز مى نمود.

او در شبى از دنيا رفت كه عيسى بن مريم در آن شب عروج داده شد، يوشع بن نون وصى موسى عليه السلام در آن شب از دنيا رفت.

شخصيّتى از دنيا رفت كه از طلا و نقره چيزى از خود باقى نگذاشت، مگر هفتصد درهمى كه خيرات و عطاياى خود بود كه براى تأمين خدمتگزار خانه اش كنار گذاشته بود.

آن گاه بغض گلويش را گرفت و اشك از ديدگانش جارى شد.

مردم نيز با آن حضرت گريستند. سپس فرمود:

أيّها الناس! من عرفني فقد عرفني، ومن لم يعرفني فأنا الحسن بن محمّد صلّى اللّه عليه وآله ، أنا ابن البشير، أنا ابن النذير، أنا ابن الداعي إلى اللّه عزّوجلّ بإذنه، وأنا ابن السراج المنير، وأنا من أهل البيت الّذين أذهب اللّه عنهم الرجس وطهّرهم تطهيراً، والّذين افترض اللّه مودّتهم في كتابه، إذ يقول: «وَمَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْناً» (1) فاقتراف الحسنة مودّتنا أهل البيت؛

ص:65


1- . سوره شورا: آيه 23.

اى مردم! هر كس مرا مى شناسد، شناخته است و هر كس مرا نشناخته، من خود را معرفى مى كنم: من حسن فرزند حضرت محمّد صلى اللّه عليه وآله هستم. من فرزند پيامبر مژده دهنده و بيم دهنده هستم، من فرزند دعوت كننده به سوى خدا به اذن او، هستم، من فرزند چراغ روشن گر هستم.

من از خاندانى هستم كه خداوند هر گونه پليدى و ناپاكى را از آنان زدوده و آن ها را پاك و پاكيزه ساخته است؛ خاندانى كه خداوند مودّت و دوستى آن ها را در كتابش فرض و واجب نموده است؛ آن گاه كه مى فرمايد: «و هر كس كار نيكى انجام دهد بر نيكى او مى افزاييم». پس منظور از دريافت حسنه و نيكى، مودّت و دوستى ما خاندان رسالت است.

ابومخنف در ادامه اين روايت از راويان خود چنين نقل مى كند:

آن گاه ابن عباس برخاست و در برابر امام حسن عليه السلام ايستاد و مردم را براى بيعت با آن حضرت فرا خواند.

مردم به اين بيعت پاسخ مثبت دادند و گفتند: ايشان، محبوب ما و شايسته ترين فرد بر خلافت است.

سپس با او بيعت كردند.

ص:66

آن گاه امام حسن عليه السلام از منبر پايين آمدند.(1) گفتنى است كه دانشمند شيعى، شيخ مفيد رحمه اللّه نيز با اسناد خود اين خطبه را همين گونه روايت كرده است.(2) مخفى نماند كه پايان بخش اين روايت، بهترين شاهد بر بطلان روايت طاووس از سعيد، از ابن عباس است.

ص:67


1- . مقاتل الطالبيّين: 61 و 62.
2- . الإرشاد: 7/2 و 8.

ص:68

ص:69

ص:70

بخش دوم بررسى و تصحيح سندهاى روايات آيه مودت

بررسى سندهاى روايات

ما در بخش يكم روايتى چند دربارۀ آيۀ مودّت آورديم كه منظور از «القربى» در اين آيه، همان اهل بيت عليهم السلام بودند. البته در برخى از روايات به صراحت بيان شده بود كه منظور از «القربى»، على، فاطمه، و دو فرزند آن دو بزرگوار عليهم السلام هستند.

ما اين روايت ها را از مهم ترين و مشهورترين كتاب هاى حديثى و تفسيرى اهل سنّت، از عالمان پيشين و متأخرين آن ها نقل كرديم. با اين بيان تمامى عالمان شيعه و اهل سنّت به طور اتفاق، نزول آيه مباركه مودّت را درباره اهل بيت عليهم السلام مى دانند.

اكنون راويان اين روايات را بررسى مى كنيم.

روايت طاووس

در اين روايت سعيد بن جبير به طور قطعى گفته است كه منظور از «القربى» فقط اهل بيت عليهم السلام هستند. اين روايت را محمّد بن

ص:71

اسماعيل بخارى، مسلم بن حجّاج نيشابورى، احمد بن حنبل شيبانى، ترمذى و ديگران نقل كرده اند.

ما در سند اين روايت ايرادى نديديم، گرچه ما در اين باره ديدگاه خاصى داريم كه در آينده بيان خواهد شد.

روايت احمد بن حنبل

اين روايت را احمد بن حنبل در بخش زيادات المناقب آورده است. گوينده اين سخن كه با عبارت «براى ما نوشت» آمده است؛ همان قطيعى (ابوبكر ابن جعفر حنبلى درگذشته 368 ه) مى باشد.

قطيعى روايت گر كتاب هاى المسند، الزهد و المناقب احمد بن حنبل است. افرادى كه از او روايت نقل كرده اند عبارتند از:

دارقطنى، حاكم نيشابورى، ابن رزقويه، ابن شاهين، برقانى، ابونعيم اصفهانى و ديگر پيشوايان علم و دانش اهل سنّت.

دارقطنى اين راوى را معتبر دانسته و گويد: قطيعى، فرد مورد اعتماد، زاهد و قديمى است. شنيده ام كه وى مستجاب الدعوه بوده است.

برقانى درباره او گويد: به نظر من قطيعى در ثبت و ضبط روايت دقيق و راست گو بود.

روزى در نزد حاكم نيشابورى اعتبار او را زير سؤال بردم. حاكم

ص:72

از من نپذيرفت و از قطيعى به خوبى ياد كرد و گفت: او استاد من بود.

برخى از راوى شناسان گفته اند: قطيعى در واپسين روزهاى زندگى خويش ناتوان شده و اختلال حواس پيدا كرده بود؛ از اين رو برخى در نقل روايت از او توقف كرده اند.

از اين جاست كه ذهبى در ميزان الاعتدال با تصريح به راست گويى وى مى نويسد:

ابوبكر احمد بن جعفر بن حمدان قطيعى راوى پذيرفته شده و راست گويى بود؛ گرچه اندكى دچار اختلال حواس شده بود.

خطيب بغدادى گويد: تا كنون كسى را نديدم كه احتجاج به سخنان او را ترك كند.

آن گاه ذهبى مورد اعتماد بودن قطيعى را از دارقطنى و ديگر عالمان نقل كرده و سخن كسانى را كه اختلال حواس او را در واپسين لحظات عمرش مطرح كرده اند(1) رد كرده است.

از راويان ديگر اين سند، محمّد بن عبداللّه سليمان حضرمى همان مطيّن است كه در سال 297 ه بدرود حيات گفته است.

دارقطنى دربارۀ او مى گويد: محمّد بن عبداللّه فرد مورد اعتماد

ص:73


1- . تاريخ بغداد: 73/4، المنتظم: 92/7، سير اعلام النبلاء: 210/16، ميزان الاعتدال: 87/1، الوافى بالوفيات: 290/6 و منابعى ديگر.

و استوارى بود.

خليلى گويد: او حافظ و مورد اعتماد بود.

ذهبى گويد: محمّد بن عبداللّه حضرمى، استاد، حافظ، راست گو و حديث شناس كوفه بود.

البته دربارۀ ديگر راويان به گونه اى كه صحّت سند و حجيّتِ آن را اثبات كند، سخن خواهيم گفت.

روايت طبرى

رواياتى كه ابن جرير طبرى به عنوان دليل بر شأن نزول آيۀ مودّت دربارۀ اهل بيت عليهم السلام نقل كرد، چهار روايت بود كه جز روايت دوم، اشكالى از ديگر روايات گرفته نشده است.

سند روايت دوم چنين است:

ابوكريب، از مالك بن اسماعيل، از عبدالسلام، از يزيد بن ابى زياد، از مقسم، از ابن عباس....

ابن كثير مى نويسد: همين طور ابن ابى حاتم از على بن الحسين، از عبدالمؤمن بن على، از عبدالسلام، از يزيد بن ابى زياد - كه از نظر نقل روايت، ضعيف است - سندى نظير و يا نزديك به آن را روايت كرده است.

شوكانى نيز از ابن كثير پيروى كرده؛ آن جا كه پس از نقل اين

ص:74

روايت مى نويسد: يكى از راويان آن، يزيد بن ابى زياد است كه از نظر نقل روايت، ضعيف است.

روايت پيشوايان بزرگ اهل سنّت

جلال الدين سيوطى روايتى را از پيشوايان عالمان اهل سنّت مانند ابن منذر، ابن ابى حاتم و طبرانى نقل كرده و سند آن حديث را تضعيف نموده است و شهاب الدين آلوسى نيز از او پيروى كرده است.

البته در اين باره، هيثمى، ابن كثير و ابن حجر عسقلانى از آن دو پيشى گرفته اند.

ابن حجر در شرح صحيح بخارى مى نويسد:

روايتى را كه سعيد بن جبير به طور قطع مطرح كرده است گاهى از خود سعيد به نقل از ابن عباس به صورت مرفوع نقل شده است؛ از اين رو طبرانى، ابن ابى حاتم با سند قيس بن ربيع، از اعمش، از سعيد بن جبير، از ابن عباس چنين نقل مى كند كه گويد:

هنگامى كه آيۀ مودّت نازل شد، مردم گفتند: اى رسول خدا! خويشاوندان واجب الاطاعه شما چه كسانى هستند....

ابن حجر در ادامه مى گويد كه سند اين حديث ضعيف است.

گروهى از مفسّران نيز به اين گونه تفسير يقين دارند و آنان به همين روايتى كه طبرانى، ابن ابى حاتم از ابن عباس نقل نموده اند

ص:75

اعتماد كرده اند، در حالى كه اسناد اين حديث سست و بى ارزش است؛ زيرا برخى راويان آن، از نظر نقل حديث، ضعيف و برخى رافضى هستند.(1) ابن حجر در كتاب الكاف الشاف في تخريج أحاديث الكشّاف در هنگام نقل اين احاديث مى نويسد:

اين حديث را طبرانى، ابن ابى حاتم، حاكم نيشابورى در كتاب مناقب الشافعى با سند حسين اشقر، از قيس بن ربيع، از اعمش، از سعيد بن جبير، از ابن عباس نقل كرده است؛ در حالى كه حسين اشقر از نظر نقل حديث، ضعيف و ساقط است.

ابن كثير نيز در اين باره چنين اظهار نظر كرده است: ابن ابى حاتم از على بن الحسين، از مردى كه نام برده، از حسين اشقر، از قيس، از اعمش از سعيد بن جبير، از ابن عباس نقل مى كند....

ابن كثير پس از نقل اين حديث از ابن ابى حاتم، مى نويسد: اين سند، ضعيف است؛ زيرا يكى از راويان آن فرد مبهم و ناشناخته و منكر است كه از بزرگ شيعى متعصب يعنى حسين اشقر نقل كرده است.

قسطلانى نيز از ديدگاه ابن كثير پيروى كرده است. آن جا كه

ص:76


1- . فتح البارى: 458/8.

مى گويد:

ابن ابى حاتم از ابن عباس نقل كرده كه گويد: هنگامى كه آيۀ مودّت نازل شد، گفتند: اى رسول خدا! كسانى كه خداوند به مودّت و دوستى آنان دستور داده است، چه كسانى هستند؟

فرمود:

فاطمة وولداها عليهم السلام؛

حضرت فاطمه و دو فرزند گرامى آن بزرگوار عليهم السلام.

قسطلانى پس از نقل اين حديث گويد: ابن كثير در ذيل اين حديث مى نويسد: سند آن ضعيف است؛ زيرا كه فرد مبهم و ناشناخته و منكرى در آن وجود دارد كه او فقط از شيعى متعصب يعنى حسين اشقر روايت مى كند.(1) هيثمى در اين رابطه گويد: اين روايت را طبرانى با سند حرب بن حسن طحّان، از حسين اشقر، از قيس بن ربيع نقل كرده كه راوى شناسان همه اين راويان را توثيق كرده اند؛ اما برخى ديگر آنان را ضعيف دانسته اند؛ ولى ديگر راويان آن مورد اعتماد هستند.(2)

ص:77


1- . ارشاد السارى: 331/7.
2- . مجمع الزوائد: 103/7.

حقيقت امر در روايت هاى اين بخش

همان گونه كه ملاحظه شد، روايت هايى كه بيان گر گفتار حق هستند و در كتاب هاى اهل سنّت روايت شده اند، بنا بر آراء و ديدگاه رجالى آن ها به سه قسمت تقسيم مى گردد:

1. روايت هايى كه به صحّت آن ها اتفاق نظر دارند. اين همان حديث طاووس، از سعيد بن جبير، از ابن عباس است.

2. روايت هايى كه در اين باب محدّثان نقل كرده اند و درباره سند آن اظهار نظر نكرده اند و حتى پيرامون آن هيچ سخنى به ميان نياورده اند؛ بلكه مى توان فهميد كه گريزى جز اعتراف به اعتبار اين روايت ها نيافته اند؛ مانند روايت هايى كه در آن ها مطرح شده كه عدّه اى از پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در قبال دعوتش درخواست اجر كردند... و خطبه امام حسن عليه السلام پس از شهادت پدر بزرگوارشان و هم چنين سخنان امام سجاد عليه السلام در شام و مواردى ديگر از اين قبيل.

3. روايت هايى كه در اين زمينه مطرح شده و درباره سند آن ها اظهار نظر شده است.

در بررسى اين سه دسته از روايت ها مى گوييم:

ما درباره دسته نخست ديدگاهى داريم كه در آغاز بخش چهارم مطرح خواهيم كرد.

ص:78

درباره دسته دوم از روايات به بيان صحت آن ها نيازى نيست؛ زيرا كه اهل سنّت خود به اين امر اعتراف و اقرار كرده اند.

آن چه كه در صدد بررسى و بحث پيرامون آن هستيم روايت هاى دسته سوم است. ما به طور مفصل در شرح حال راويانى كه در اين روايت ها تضعيف شده اند با تكيه بر سخنان بزرگان جرح و تعديل اهل سنّت، سخن خواهيم گفت تا روشن شود كه همۀ ادعاهاى آنان بى اعتبار و مردود است.

جايگاه راويان حديث مودّت

اكنون به شرح حال اين راويان مى پردازيم:

1. يزيد بن ابى زياد.

يزيد بن ابى زياد قرشى هاشمى كوفى، مولاى عبداللّه بن حارث بن نوفل و از راويان كتاب هاى شش گانه صحيح اهل سنّت است.

مزّى درباره او مى نويسد: بخارى در كتاب صحيح در بخش «لباس» پس از حديث عاصم بن كليب از ابوبرده چنين مى گويد: ما به على عليه السلام گفتيم: «قسيّه» چيست؟

و جرير از يزيد در حديث خود گويد: قسيّه همان پارچه ابريشمى و حرير راه راه است....

بخارى در بخش «بالا بردن دست هنگام تكبير نماز» و هم چنين

ص:79

در بخش «آداب» روايتى را از يزيد بن ابى زياد، نقل كرده است. مسلم نيشابورى نيز روايتى را به همراه راوى ديگرى از يزيد بن ابى زياد نقل كرده است و ديگر محدّثان به روايت وى استدلال كرده اند.(1) گروه بسيارى از پيشوايان بزرگ اهل سنّت هم چون: سفيان ثورى، سفيان بن عيينه، شريك بن عبداللّه، شعبة بن حجّاج، عبداللّه بن نمير و مانند ايشان از وى روايت، نقل كرده اند.(2) ذهبى در سير اعلام النبلاء مى نويسد:

شعبه با همه مهارت و خبرگى كه در نقد راويان دارد، از يزيد بن ابى زياد، حديث نقل مى كند.(3) گفتنى است كه در اعتماد بر يزيد بن ابى زياد و صحّت استدلال به حديث او همين كافى است كه نويسندگان كتاب هاى شش گانه صحيح و پيشوايان بزرگ اهل سنّت از او روايت نقل كرده اند. افزون بر اين كه مسلم بن حجّاج نيشابورى در مقدمه كتاب خود مى نويسد:

راويانى مانند عطاء بن سائب، يزيد بن ابى زياد، ليث بن ابى سليم و مانند آن ها كسانى هستند كه داراى خوبى، راست گويى و دريافت

ص:80


1- . تهذيب الكمال: 140/32.
2- . همان: 137/32، سير اعلام النبلاء: 129/6، تهذيب التهذيب: 287/11، شماره 531.
3- . سير اعلام النبلاء: 130/6.

علم و دانش اند.

عده اى از پيشوايان رجالى و راوى شناسِ اهل سنّت نيز يزيد بن ابى زياد را توثيق كرده اند.

ابن سعد مى گويد: وى فرد مورد اعتمادى بود؛ اما در سال هاى پايانى عمرش دچار حواس پرتى شده بود و روايت هاى عجيبى نقل مى كرد.

ابن شاهين در كتاب ثقات مى نويسد: احمد بن صالح مصرى مى گويد: يزيد بن ابى زياد از نظر نقل حديث، ثقه و مورد اعتماد است و در اين باره سخن كسانى كه از او ايراد گرفته اند مرا به شگفتى وانمى دارد و اعتماد مرا نسبت به او سلب نمى كند.

ابن حبّان گويد: او فردى راست گو بود؛ جز آن كه در دوره كهنسالى حافظه اش كم شد و دچار حواس پرتى گشت و با اين حال به نقل روايات مى پرداخت؛ از اين رو حديث هاى منكرى در حديث هاى وى وارد شد.

آجرى از ابوداوود چنين نقل مى كند: سراغ ندارم كسى احاديث او را ترك كند و نقل ننمايد؛ هر چند از او بهتر نزد من وجود دارد.

يعقوب بن سفيان گويد: گرچه راوى شناسان به خاطر

ص:81

حواس پرتى يزيد بن ابى زياد از وى ايراد گرفته اند؛ ولى او بر عدالت و وثاقت خود باقى است؛ گرچه او مانند حكم و منصور نيست.(1) گفتنى است كه با دقت در سخنان نقّادان راويان اهل سنّت، به رغم اين كه يزيد بن ابى زياد از راويان كتاب هاى شش گانه اهل سنّت بوده، آن سان كه بخارى و مسلم از او روايت نقل كرده و ديگر نويسندگان كتاب هاى شش گانه صحيح اهل سنّت به روايت هاى وى استدلال كرده اند؛ با اين وجود نخستين اشكالى كه بر او مى كنند اين است كه مى گويند: وى از بزرگان شيعه بوده است.(2) اينك مى پرسيم: منظور از شيعه چه كسانى هستند و از كجا شناخته مى شود كه يزيد بن ابى زياد از بزرگان شيعه است؟

در پاسخ مى گويند: احاديثى كه او نقل كرده بيان گر اين معناست و اهل سنّت اين احاديث را در زمره احاديث ساختگى نقل كرده اند؛ از جملۀ آن احاديث: وى از سليمان بن عمرو بن احوص نقل مى كند كه ابوبرزه گويد: معاويه و عمرو بن عاص آوازه خوانى مى كردند.

پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله دربارۀ آن دو فرمود:

ص:82


1- . ر. ك: تهذيب التهذيب: 288/6 و 289 و منابع ديگر.
2- . الكامل: 2729/7، تهذيب الكمال: 138/32، تهذيب التهذيب: 288/11.

اللهم اركسهما في الفتنة ركساً ودعّهما في النار دعّاً؛(1)

خدايا! آن ها را گرفتار فتنه كن و در آن واژگون نما و به سختى به سوى آتش دوزخ بينداز.

بنابر ديدگاه علماى اهل تسنّن اين حديث ساختگى است!(2) و يا حديثى غريب و منكر است؛(3) زيرا كه در اين حديث، معاويه سركرده گروه ستم پيشه «فئة باغيه» و عمرو بن عاص سركردۀ نفاق، سرزنش شده اند؛ از اين رو راوى اين حديث از بزرگان شيعه خواهد بود! حتى اگر از راويان صحاح و كتاب هاى ديگر باشد.

راوى شناسان اهل سنّت در دفاع از معاويه و عمرو بن عاص به اتّهام ساختگى بودن اين حديث و شيعه بودن راوى آن، بسنده نكرده اند؛ بلكه به تحريف متن حديث نيز روى آورده اند و واژه «فلان» و «فلان» را به جاى آن دو نام، قرار داده اند؛ از اين رو احمد بن حنبل در

ص:83


1- . اين حديث را احمد بن حنبل در مسند: 421/4، طبرانى و بزّار؛ آن سان كه در مجمع الزوائد: 121/8 آورده، نقل كرده اند.
2- . ابن جوزى اين حديث را در كتاب الموضوعات آورده؛ ولى به اين حديث ايراد نگرفته مگر از جهت يزيد بن ابى زياد و در اين باره جز اين سخن اظهار نظر نكرده كه «او در آخر عمرش هر آن چه به او گفته مى شد، باور مى كرد». از اين رو سيوطى سخن او را پى گرفته است كه در آينده خواهيم گفت.
3- . ميزان الاعتدال: 424/4.

مسند مى نويسد:

عبداللّه گويد: از پدرم، از عبداللّه بن محمّد - من از عبداللّه بن محمّد بن ابى شيبه شنيدم - از محمّد بن فضيل، از يزيد بن ابى زياد، از سليمان بن عمرو بن احوص نقل مى كند كه گويد: ابوهلال صاحب اين خانه به من گفت:

از ابوبرزه شنيدم كه مى گفت: روزى در سفرى همراه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بوديم. شنيديم كه دو مرد آوازه خوانى مى كنند و يكى به ديگرى به آواز پاسخ مى دهد....

پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود: بنگريد اين ها چه كسانى هستند؟

گفتند: فلانى و فلانى!

پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود:

اللهم اركسهما في الفتنة ركساً ودعاهما إلى النار دعّاً؛

خدايا! آن ها را گرفتار فتنه كن و در آن واژگون نما و به سختى به سوى آتش دوزخ بينداز.

گويى همين مقدار از تحريف، سوزش كينه و دشمنى آنان را شفا نبخشيده، يا اين تحريف به جهت ايجاد ابهام انجام شده است كه اين

ص:84

تحريف، مقدمه اى مى شود براى محدّث ديگرى تا بيايد و به جعل حديث دست بزند و دو واژه فلان و فلان را بردارد و به جاى آن ها معاويه و عَمرو ديگرى را قرار دهد.

جلال الدين سيوطى - پس از آن كه اين خبر ساختگى را از ابويعلى نقل مى كند و سخن ابن جوزى را پى مى گيرد، آن جا كه مى گويد:

اين حديث جعلى نيست؛ چرا كه احمد بن حنبل در مسند خود اين حديث را آورده و براى اين حديث از حديث ابن عباس نيز شاهدى است، طبرانى نيز در المعجم الكبير اين حديث را نقل كرده - مى نويسد:

ابن قانع در معجم خود، از محمّد بن عبدوس كامل، از عبداللّه بن عمر، از ابوالعباس سعيد تيمى، از سيف بن عمر، از ابوعمر مولى ابراهيم بن طلحه، از زيد بن اسلم، از صالح نقل مى كند كه شقران گويد:

شبى همراه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در سفرى بوديم. ناگاه پيامبر صدايى را شنيد و فرمود: اين صداى كيست؟

من رفتم ببينم چه كسى آوازه خوانى مى كند. ديدم معاوية بن رافع و عمرو بن رفاعة بن تابوت آوازه خوانى مى كنند.

نزد پيامبر آمدم و جريان را باز گفتم. پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود:

ص:85

اللهمّ اركسهما ودعّهما إلى جهنّم دعّاً؛

خدايا! آن ها را گرفتار فتنه كن و به سختى به سوى آتش دوزخ بينداز.

راوى مى گويد: در اثر اين نفرين عمرو بن رفاعه پيش از آن كه پيامبر از سفر باز گردد، از دنيا رفت.

جلال الدين سيوطى در ادامه مى نويسد:

اين روايت اشكال را از بين برد و روشن كرد كه در حديث نخست در واژه «ابن العاص» اشتباه رخ داده است كه او «ابن رفاعه» يكى از منافقان بود و معاوية بن رافع نيز يكى از منافقان به شمار مى رفت و خدا داناتر است.(1) گفتنى است كه خود سيوطى نيز واقعيت مطلب و حقيقت آن را مى داند، وگرنه خود را به نادانى نمى زد. پاسخ سيوطى را از دو جهت مى توان داد:

1. حديث نخست اشكالى نداشت و يا در آن اشتباهى رخ نداده بود تا اشتباه برطرف شود، نهايت چيزى كه مى توان گفت اين است كه در مسند احمد بن حنبل، واژه فلان و فلان به جاى معاويه و عمرو آمده بود و سيوطى مانند ديگر عالمان مى داند كه اين حديث تحريف شده،

ص:86


1- . اللآلى المصنوعه: 427/1.

اگر از روى عمد نباشد، از روى خطا خواهد بود؛ چرا كه او در ايراد بر حديث با ابن جوزى موافقت نكرده است؛ بلكه شواهدى را براى صحّت حديث آورده است.

2. اگر بپذيريم كه در حديث نخست ابهام و اشكالى وجود دارد، آيا مى توان اين ابهام و اشكال را با حديثى كه به طور مطلق سندش مورد پسند هيچ كس نيست از ميان برد؛ چرا كه يكى از راويان اين حديث سيف بن عمر است كه اينك به سخنانى كه عالمان رجالى درباره وى گفته اند نگاهى گذرا مى نماييم.

ابن معين مى گويد: سيف بن عمر از نظر نقل حديث ضعيف است.

ابوحاتم مى گويد: حديث او متروك است.

ابوداوود گويد: حديث او ارزشى ندارد.

نسائى و دارقطنى او را از نظر نقل حديث، ضعيف مى دانند.

ابن عدى نيز درباره وى مى گويد: برخى از احاديث او مشهور است؛ ولى عموم احاديث او منكر و قابل استناد نيستند.

ابن حبّان مى نويسد: سيف، روايات ساختگى از راويان مورد اعتماد نقل مى كند. مى گويند: او حديث جعل مى كرد و به زنديق بودن متّهم شده است.

ص:87

برقانى از دارقطنى نقل كرده كه سيف، فردى متروك بوده است.

حاكم نيشابورى نيز دربارۀ او اظهار نظر كرده و گفته: سيف به زنديق بودن متهم است و روايات او اعتبار ندارد.

شگفت اين كه سيوطى خود احاديث او را رد مى كند و مى گويد:

سيف، جاعل حديث بود.(1) اينك پژوهش گر با انصاف با دقت در آن چه كه آورديم ملاحظه خواهد كرد كه چگونه حديثى را كه اهل سنّت از شخصى كه صاحبان كتاب هاى شش گانه صحيح از او روايت كرده و بر او اعتماد نموده اند، رد مى كنند؛ چرا كه اين حديث در سرزنش پسر هند و پسر نابغه مى باشد و آنان پيروان آن دو هستند.

از طرفى، اين حديث را در برابر حديثى قرار مى دهند كه دربارۀ راوى آن اتفاق نظر كرده اند كه اعتبار ندارد و او را به جعل حديث و زنديق بودن متّهم كرده اند. بنگريد كه چگونه با دين و سنّت رسول رب العالمين بازى مى كنند.

گمان نكنيد كه اين گونه بازى با دين و سنّت فقط در بخش هاى فضائل و مثالب (عيب ها و ايرادها) به كار مى برند؛ بلكه اين روش را در

ص:88


1- . اللآلي المصنوعه: 199/1.

اصول اعتقادى، اصول فقه و فقه نيز به كار برده اند.

اينك به بحث خود باز مى گرديم و مى گوييم: يزيد بن ابى زياد در نزد اهل سنّت، مورد اعتماد است و از راويان كتاب هاى شش گانه صحيح بوده و او هيچ ايرادى ندارد جز اين كه درباره برخى از زشتى هاى پيشوايان آنان روايت نقل كرده است؛ از اين رو، او را از بزرگان شيعه شمرده اند؛ در صورتى كه شيعه؛ بلكه رافضى بودنِ راوى - طبق اصطلاح اهل سنّت - به وثاقت و مورد اعتماد بودنِ او ضررى نمى رساند. همان گونه كه در جاى خود نوشته اند و در موارد بسيارى بر همين مبنا عمل كرده اند.(1) كوتاه سخن اين كه روايت يزيد بن ابى زياد درباره نزول آيه مودّت در خصوص اهل بيت عليهم السلام صحيح است.

2. حسين اشقر.

ما در كتاب نگاهى به آيه تطهير به گوشه اى از شرح حال ابوعبداللّه حسين بن حسن اشقر فزارى كوفى پرداخته ايم و در آن جا گفته ايم كه او از راويان نسائى در كتاب صحيح اوست و عالمان رجالى اهل سنّت گفته اند كه شرطهايى را كه نسائى در صحيح خود براى پذيرش روايات

ص:89


1- . مقدمه فتح البارى شرح صحيح بخارى: 398.

برگزيده، از شرايط بخارى و مسلم نيشابورى سخت تر است.(1) از طرفى، پيشوايان بزرگ اهل سنّت مانند احمد بن حنبل شيبانى، ابن معين، فلّاس، ابن سعد و افرادى از اين قبيل از حسين اشقر روايت كرده اند.

حافظ ابن حجر عسقلانى در شرح حال حسين اشقر از عقيلى اين گونه حكايت كرده است: احمد بن محمّد بن هانى گويد: به احمد بن حنبل گفتم: آيا از حسين اشقر حديث نقل مى كنى؟

گفت: به نظر من او دروغگو نيست و آن گاه احمد بن حنبل اشاره به شيعه بودن وى نمود.

عباس بن عبدالعظيم به احمد بن حنبل گفت: او درباره ابوبكر و عمر حديث نقل مى كند.

احمد بن محمّد بن هانى گويد: من نيز به احمد بن حنبل گفتم: اى اباعبداللّه! حسين، كتابى را در معايب ابوبكر و عمر نوشته است!

احمد گفت: عباس بن عبدالعظيم شايستگى سخن گفتن از حسين اشقر را ندارد.(2)

ص:90


1- . تذكرة الحفّاظ: 700/2.
2- . تهذيب التهذيب: 291/2-292.

روشن است كه همين عمل حسين اشقر در نوشتن كتابى در معايب ابوبكر و عمر باعث شده جز احمد بن حنبل او را تضعيف كنند.

از جوزجانى نيز درباره او چنين نقل شده كه گفت: حسين اشقر غلوكننده و از دشنام دهندگان بر نيكان بود؛(1) از اين رو مى گويند: او روايت هاى منكرى داشت و نظير اين تعبيرها كه نشان گر ايراد علماى رجالى اهل سنّت در احاديث شخصى است كه در فضيلت على عليه السلام و در پستى دشمنان او روايت كرده است. در واقع در شخص چنين راوى ايراد نكرده اند؛ از اين رو يحيى بن معين گويد:

حسين اشقر از شيعيان غلوكننده بود.

از او پرسيدند: احاديث او چگونه است؟

پاسخ داد: ايرادى ندارند.

پرسيدند: آيا وى راستگو است؟

گفت: آرى! من از او روايت هايى نوشته ام.(2) بنابراين، حسين اشقر در نزد احمد بن حنبل، نسائى، يحيى بن معين، ابن حبّان فردى ثقه و راستگويى است. تنها گناه او شيعه بودن

ص:91


1- . تهذيب التهذيب: 291/2-292.
2- . همان.

اوست كه خود اهل سنّت تصريح كرده اند كه شيعه بودن، هيچ ضررى بر مورد اعتماد بودن راوى ندارد.

گفتنى است كه آن چه در اين جا مهم است، راستگو بودن حسين اشقر در نزد حافظ ابن حجر عسقلانى است. وى درباره او مى گويد:

حسين بن حسن اشقر فزارى كوفى، راوى راستگويى است كه نسبت به مذهب شيعه متعصّب بود و غلو مى كرد. وى در طبقه هاى رجالى در طبقه دهم قرار دارد و در سال 208 هجرى وفات كرد.(1) اين كه ما يك بار ديگر به شرح حال حسين اشقر پرداخته ايم به اين جهت است كه تأكيد كنيم كه خود ابن حجر در دو مورد سخنش را نقض كرده است:

1. او در كتاب الكاف الشاف في تخريج أحاديث الكشّاف حسين اشقر را تضعيف كرده با اين كه در تقريب التهذيب او را به راستگويى توصيف كرده است.

2. وى به حسين اشقر به سبب تشيع و يا رافضى بودن - طبق تعبير خودش - ايراد گرفته با اين كه در مقدمه فتح البارى به صراحت گفته است كه رافضى بودن - چه رسد به شيعه بودن - هيچ ضررى به وثاقت

ص:92


1- . تقريب التهذيب: 175/1.

راوى نمى زند.

بدين سان ايراد ابن حجر و هم چنين ديگران كه به پيروى از او چنين ايرادى را مطرح كرده اند در حديث ما فاقد اعتبار است.

ايرادهاى متفاوت

لازم به ذكر است كه ايرادكنندگان بر روايتى كه پيشوايان اهل سنّت نظير: طبرانى، ابن ابى حاتم، ابن منذر، حاكم نيشابورى، ابن مردويه، از حسين اشقر، از قيس بن ربيع، از اعمش، از سعيد بن جبير، از ابن عباس نقل كرده اند، با تعبيرهاى گوناگونى ايراد گرفته اند؛ از اين رو جلال الدين سيوطى فقط گفته است كه اين سند، ضعيف است و آلوسى نيز در اين اظهار نظر از وى پيروى كرده است.

ابن حجر در كتاب الكاف الشاف في تخريج أحاديث الكشّاف مى نويسد:

حسين اشقر از نظر نقل حديث ضعيف و ساقط است.

او جز اين تعبير، در جاى ديگر تعبير ديگرى ندارد؛ ولى در فتح البارى مى نويسد: اسناد حسين، بى ارزش است؛ زيرا او از نظر نقل حديث، ضعيف و رافضى است.

ابن كثير - و به پيروى از او قسطلانى - درباره حسين اشقر مى گويند: وى شيخ شيعى متعصبى بود. او در خصوص اسناد

ص:93

ابن ابى حاتم - كه در آن تعبير: «شخص نامبرده» آمده - مى افزايد: در اين سند شخص مبهم و ناشناخته منكرى وجود دارد.

هيثمى در اين باره زياده روى كرده و گويد: اين روايت را طبرانى با سند حرب بن حسن طحّان، از حسين اشقر، از قيس بن ربيع نقل كرده كه علماى رجالى نيز اين راويان را توثيق كرده و گروه ديگرى آن ها را تضعيف كرده اند و ديگر راويان اين روايت، ثقه و مورد اعتماد هستند.

بنابر آن چه كه در شرح حال حسين اشقر آورديم ديگر جايى براى سخن سيوطى و آلوسى نماند. سخن ابن كثير درباره اشقر نيز اين چنين است.

اما سخن او كه مى گويد: «در اين سند فرد ناشناخته و منكرى وجود دارد»، بايد بگوييم كه اگر او همان حرب بن حسن طحّان است كه ايرادى بر او وارد نيست. ما در آينده شرح حال او را خواهيم آورد و اگر آن فرد ناشناخته و منكر، راوى ديگرى است؛ پس اشكال به تبعيت از آن، رفع خواهد شد؟

با اين بيان سخن ابن حجر در كتاب الكاف الشاف في تخريج أحاديث الكشّاف نيز ساقط مى شود.

اما در مورد سخن او در فتح البارى مى توان گفت كه اين ايراد فقط

ص:94

براى اشقر وارد است، به اين كه او را به رافضى بودن وصف كرده و به اين جهت از نظر حديث، تضعيف نموده است و ممكن است منظور از ضعيف بودن غير از اشقرى باشد كه به رافضى بودن توصيف نموده است و اين ديدگاه به نظر واقع، نزديك تر است.

و به نظر مى رسد منظور او قيس بن ربيع است كه ديگران او را ضعيف پنداشته اند كه اينك به شرح حال قيس بن ربيع مى پردازيم.

3. قيس بن ربيع.

ابومحمّد قيس بن ربيع اسدى كوفى از راويان ابوداوود، ترمذى و ابن ماجه است.(1) عدّۀ بسيارى از پيشوايان حديث، در كتاب هاى شش گانه صحيح و منابع ديگر، مانند سفيان ثورى، شعبة بن حجّاج، عبدالرزّاق بن همام، ابونعيم فضل بن دكين، ابوداوود طيالسى، معاذ بن معاذ و ديگران از او روايت كرده اند.(2) اكنون برخى از سخنان آنان را در توثيق، مدح و ثناى او به اختصار مى آوريم.

ص:95


1- . ر. ك: تهذيب الكمال: 25/24، تهذيب التهذيب: 350/8 و منابع ديگر.
2- . تهذيب الكمال: 27/24.

ابوداوود طيالسى از شعبه چنين نقل مى كند كه از ابوحصين شنيدم كه قيس بن ربيع را مدح و تمجيد مى كرد. وى مى گويد: شعبه به به ما گفت: قيس را پيش از آن كه بميرد دريابيد.

عفّان گويد: به يحيى بن سعيد گفتم: آيا او را به دروغ گويى متهم مى كنيد؟

گفت: نه!

عفّان گويد: قيس، فردى ثقه و مورد اعتماد بود كه ثورى و شعبه او را توثيق مى كردند.

درباره قيس، حاتم بن ليث از ابوالوليد طيالسى چنين نقل مى كند:

قيس بن ربيع فردى ثقه و مورد اعتماد بود و احاديث معتبرى داشت.

احمد بن صالح گويد: به ابونعيم گفتم كه درباره قيس بن ربيع چيزى در دل داريد؟

گفت: نه!

عمرو بن على گويد: از معاذ بن معاذ شنيدم كه قيس را خوب تمجيد مى كرد.

از طرفى، يعقوب بن شيبه سدوسى گويد: قيس بن ربيع در نزد همه اصحاب ما، فرد راستگويى است. كتاب وى ارزشمند است؛ ولى

ص:96

جدّاً حافظه خوبى نداشت. احاديث او مضطرب، خطاهاى او فراوان و روايت هاى او ضعيفند.

ابن عدى گويد: همه روايات قيس، معتبر است و سخن درباره او همان است كه شعبه گفته است.

بنا بر آن چه گفته شد، چند نكته را مى توان مطرح نمود:

1. فرماندار بودن او، قيس فرماندار مدائن از جانب منصور بود كه مردم به علّت بدرفتارى او با آنان، از وى متنفر شدند.

2. شيعه بودن او. اين مطلب را ذهبى از احمد بن حنبل نقل كرده است.(1) 3. وجود حديث هاى منكر در نزد او.

حرب بن اسماعيل گويد: به احمد بن حنبل گفتم: چه چيزى باعث تضعيف قيس بن ربيع شده است؟

گفت: وى حديث هاى منكرى نقل كرده است؛ ولى گفته اند:

هنگامى كه قيس به كهن سالى رسيد، فرزندش اين احاديث را در احاديث او وارد كرد و او نيز اين احاديث را نقل كرد.(2)

ص:97


1- . ميزان الاعتدال: 393/3.
2- . تاريخ بغداد: 456/12-462، تهذيب الكمال: 25/24-37، سير اعلام النبلاء: 41/8-44، تهذيب التهذيب: 350/8-353.

و از آن جايى كه قيس ذاتاً فرد راستگو، ثقه و مورد اعتماد بود و اين روايت ها در روايت هاى او داخل شده بود و از او نبود؛ ذهبى مى گويد: قيس، ذاتاً فرد راستگويى است؛ ولى حافظه خوبى نداشت.(1) حافظ ابن حجر عسقلانى درباره وى گويد: قيس، فرد راستگو بود؛ هنگامى كه به سن كهن سالى رسيد، دچار اختلال حواس شد و فرزندش برخى احاديث را در احاديث او وارد كرد و او نيز اين احاديث را نقل كرد.(2) بنابر آن چه گفته شد، اگر منظور ابن حجر عسقلانى در مقدمه فتح البارى تضعيف اين راوى است، در واقع با اين سخن، گفتار پيشين خود را نقض كرده است.

4. حرب بن حسن طحّان

درباره حرب بن حسن سخنى از عالمان رجالى نقل نشده و مورد تضعيف قرار نگرفته است؛ جز از جانب هيثمى، با اين حال او به مورد اعتماد بودن حرب، تصريح كرده و به تضعيف كننده، اشاره اى نكرده و دليل تضعيف را نيز بيان ننموده است.

ص:98


1- . ميزان الاعتدال: 393/3.
2- . تقريب التهذيب: 128/2.

ابن ابى حاتم گويد: از پدرم درباره حرب بن حسن طحّان پرسيدم، در پاسخ گفت: او استاد حديث است.(1) ابن حجر نيز به نقل از ازدى درباره وى گويد: احاديث او مشكلى نداشتند.

از طرفى، ابن حبان نيز او را در زمرۀ راويان مورد اعتماد قرار داده است.

ابن نجاشى مى گويد: وى داراى كتابى بود كه از جهت اعتقادى شيعه بود و روايات اهل سنّت را نقل مى كرد. يحيى بن زكريا لؤلؤى از او روايت نقل كرده است.(2) ناگفته نماند كه نمى توان براى سخن ازدى ارزشى قائل شد؛ آن سان كه ذهبى تصريح كرده و مى گويد: نمى توان به سخن ازدى ارزش داد؛ چرا كه به راحتى ديگران را جرح و تضعيف مى كرد.

سخن پايانى

در پايان اين بخش، بيان دو مطلب ضرورى است.

مطلب يكم. حاكم نيشابورى خطبه امام حسن عليه السلام را از

ص:99


1- . الجرح والتعديل: 252/3.
2- . لسان الميزان: 184/2.

فرزندان اهل بيت عليهم السلام و ذريّه پاك پيامبر نقل كرده است. ذهبى پس از نقل اين حديث مى نويسد: اين حديث صحيح نيست.(1) از آن جايى كه اين ايراد به صورت اجمال و ابهام مطرح شده، ارزش پاسخگويى ندارد و به گمان ما، ايراد او از جهت متن و مفهوم حديث است، نه سند آن.

از طرفى، عذر ذهبى در ايراد گرفتن به مناقب و فضايل اهل بيت عليهم السلام روشن است.

مطلب دوم. ابن عساكر پس از نقل حديث ابى امامه باهلى به سند طبرانى مى نويسد: اين حديث منكر است و من آن را در كتاب طالوت بن عبّاد نيافتم.(2) حافظ ابوعبداللّه گنجى اين حديث را با همين متن با سند طبرانى نقل مى كند و مى نويسد: اين حديث حسن(3) و عالى است. طبرانى نيز آن را در كتاب المعجم خود - آن سان كه گذشت - با سندهاى همسان نقل كرده است؛ ولى محدّث شام آن را در كتابش با سندهاى پراكنده نقل

ص:100


1- . تلخيص المستدرك: 172/3.
2- . تاريخ مدينة دمشق، شرح حال اميرالمؤمنين عليه السلام: 103/1.
3- . ر. ك: صفحه 30 پاورقى شماره 1 از همين كتاب.

كرده است.(1) حافظ ابن حجر عسقلانى نيز اين حديث را نقل كرده است.(2) حاكم حسكانى نيشابورى نيز اين حديث را در شواهد التنزيل نقل كرده است؛ البته نه با سند و طريق طبرانى.(3) روشن است كه نبود آن در جزئى كه در دست ابن عساكر بود؛ از حديث طالوت بن عبّاد، ضررى به سند نمى زند.

از سوى ديگر منكر بودن حديث در كدام فراز آن است؟ آيا در حديث شجره است و يا در آن بخش از سخن رسول خدا صلى اللّه عليه وآله كه فرمود: «اگر بنده اى خدا را سه هزار سال در ميان صفا و مروه عبادت كند...»(4) و يا در تلاوت آيه مودّت كه در اين باره آمده است؟

درباره حديث «شجره» مى گوييم: اين حديث را گروه بسيارى از پيشوايان حديث روايت كرده اند.(5) و به اين حديث امير مؤمنان

ص:101


1- . كفاية الطالب فى مناقب على بن أبي طالب عليهما السلام: 317.
2- . لسان الميزان: 434/4.
3- . شواهد التنزيل: 141/2.
4- . ر. ك: صفحه 45 و 46 از همين كتاب.
5- . ر. ك: نفحات الازهار في خلاصة عبقات الأنوار، ج 5. در اين كتاب رواياتى آمده كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله و اميرالمؤمنين عليه السلام از يك نور و از يك شجره آفريده شده اند.

على عليه السلام نيز در نهج البلاغه اشاره فرموده؛(1) و هيچ كس نگفته كه اين حديث منكر است.

روشن شد كه آيه مودّت دربارۀ على، فاطمه و دو فرزند آن ها عليهم السلام نازل شده است.

و اما اين كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود: «و اگر بنده اى خدا را سه هزار سال در ميان صفا و مروه عبادت كند...» گمان مى كنم منظور ابن عساكر از اين كه «منكر» است همين جمله باشد، كه البته اين سخن ارزشمندى است و معناى دقيق و ژرفى دارد. چكيده بيان آن، چنين است كه مهرورزى و دوست داشتن وسيله اى براى پيروى و قرب و نزديكى به خداى تعالى است؛ بنابراين، هر عملى كه بدون درك حب و مهر پيامبر صلى اللّه عليه وآله باشد، موجب تقرّب به درگاه خدا نخواهد بود و هر عملى كه موجب تقرّب و نزديكى به خداوند متعال نشود، باطل است و انجام دهنده آن از دوزخيان بوده و دوزخ بدجايگاهى است.

البته آن چه گفته شد در صورتى است كه به ظاهر كلام آن حضرت تكيه كنيم؛ ولى در صورتى كه سخن آن حضرت كنايه از بغض و كينه ورزى باشد، مطلب روشن تر است؛ چرا كه بغض و كينه ورزى

ص:102


1- . نهج البلاغه: 162.

به پيامبر و خاندان او، موجب دورى از خداوند متعال خواهد بود و با اين اعتقاد هيچ عملى سود نخواهد داشت.

خداوندا! ما را از مهرورزان پيامبر و خاندان او قرار ده و به وسيله آن ها ما را مقرّب درگاه خود قرار ده.

ص:103

ص:104

ص:105

ص:106

بخش سوم رد شبهه هاى مخالف

ابن تيميّه و شبهه در آيه مودّت

صحّت حديث هايى كه پيرامون نزول آيه مباركه مودّت درباره اهل بيت عليهم السلام بود، ثابت شد؛ حتى احاديثى كه سندهاى آن ها را زير سؤال برده بودند. از اين رو بعد از سقوط ادله اى كه دست آويز آن ها بود، همه شبهه هايى كه پيرامون اين آيه مطرح كرده اند، رد مى شود.

با اين حال ما برخى از ديدگاه هاى اهل سنّت را در اين زمينه مى آوريم و با دليل ها و شاهدهاى محكم و استوار از آن ها پاسخ مى دهيم؛

«... لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَيَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ»؛(1)

... تا كسى كه بايد هلاك شود، با دليلى روشن، هلاك گردد و كسى كه بايد زنده شود با دليلى واضح، زنده بماند.

ص:107


1- . سوره اسراء: آيه 42.

به نظر مى رسد متعصب ترين اهل سنّت در مخالفت با اين آيه، ابن تيميّه است. از اين رو ما ديدگاه او را پيش از همه مطرح مى نماييم.

وى در كتاب منهاج السنّه چنين مى نويسد:

در صحيح بخارى از سعيد بن جبير اين گونه آمده است: از ابن عباس درباره آيه مودّت سؤال شد كه منظور از مودّت قربى و نزديكان، چه كسانى هستند؟

من گفتم: منظور اين است كه نزديكان محمّد صلى اللّه عليه وآله را دوست داشته باشيد.

ابن عباس گفت: در پاسخ شتاب كردى! به راستى تيره اى از قريش نبود مگر اين كه براى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در آن ها پيوند خويشاوندى بود كه آن حضرت فرمودند: «مگر اين كه در خويشاوندى ميان من و خودتان به من مهرورزى نماييد».(1) ابن تيميّه پس از نقل اين حديث مى نويسد: ابن عباس از بزرگان اهل بيت و داناترين آن ها به تفسير قرآن بوده است و اين تفسير نيز از او درباره اين آيه شريفه ثابت شده است.

دليل بر اين مطلب، اين است كه ابن عباس نگفت: «إلّا المودة لذوى القربى»؛ بلكه گفت: «إلّا المودّة في القربى»؛ مگر نمى دانى

ص:108


1- . ر. ك: صفحه 26 و 27 از همين كتاب.

آن گاه كه خداوند متعال سخن از خويشاوندان پيامبر خدا به ميان مى آورد مى فرمايد:

«وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبى».(1)

در اين باره گفته نمى شود: «إلّا المودّة في ذوى القربى»؛ بلكه گفته مى شود: «المودّة لذوى القربى»؛ بنابراين، چگونه مى شود كه خداوند متعال فرموده است: «إلّا المودّة في القربى».

توضيح اين سخن اين است كه اساساً پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله اجر و پاداشى از مردم نمى خواهد؛ چرا كه پاداش او به عهدۀ خداست و آن چه به عهده مسلمانان است موالات و دوستى اهل بيت است؛ ولى اين دوستى با دليل هاى ديگرى جز اين آيه، ثابت مى شود و موالات ما به اهل بيت عليهم السلام چيزى از پاداش پيامبر را در بر نمى گيرد.

از طرفى اين آيه، از آيات مكّى است و در آن موقع، على با فاطمه ازدواج نكرده بود و هنوز وى، فرزندى نداشت.(2) ابن تيميّه در جايى ديگر مى نويسد:

اين كه گفته مى شود آيۀ مودّت دربارۀ اهل بيت نازل شده، دروغ

ص:109


1- . سوره انفال: آيه 41.
2- . منهاج السنّه: 25/4-27.

آشكارى است؛ زيرا اين آيه، در سوره شورا آمده و بدون ترديد سوره شورا مكّى است و پيش از ازدواج على با فاطمه نازل شده است... ما پيش تر درباره اين آيه سخن گفتيم كه منظور از اين آيه، همان است كه ابن عباس توضيح داده است.... اين روايت را بخارى و ديگران نيز نقل كرده اند.

از طرفى، گروهى از نگارندگان سنّى و شيعه از ياران احمد بن حنبل و ديگران حديثى را از پيامبر صلى اللّه عليه وآله اين گونه نقل كرده اند:

هنگامى كه اين آيه نازل شد، مردم گفتند: اى رسول خدا! اينان چه كسانى هستند؟

پيامبر فرمود:

علي وفاطمة وابناهما؛

على، فاطمه، و دو فرزند آن ها.

اين حديث به اتّفاقِ نظر اهل معرفت دروغ است!(1) ابن تيميّه در جاى جاى كتاب منهاج السنّه تكرار مى كند كه اين حديث دروغ است و اين آيه در سوره شورا آمده، كه اين سوره مكّى است و على در مدينه با فاطمه ازدواج كرده است و آن تفسيرى كه در

ص:110


1- . همان: 562/4 و 563.

صحيح بخارى و مسلم آمده با اين حديث تناقض دارد.

آن گاه مى نويسد: از ابن عباس درباره آيه مودّت پرسيدند... و پس از پاسخ ابن عباس مى نويسد: خداوند نفرمود: «إلّا المودّة للقربى» و نفرمود: «المودّة لذوى القربى» آن سان كه در آيه خمس فرموده است و از طرفى، پيامبر اجر و پاداشى براى تبليغ رسالت پروردگار خويش از مردم نخواست؛ بلكه اجر و پاداش او به عهده خداوند بود. از سوى ديگر، واژه «القربى» با الف و لام تعريف آمده. پس بايد مراد از «قربى» نزد مخاطبان معلوم باشد.

ابن تيميّه مى افزايد: ما پيش تر گفتيم هنگامى كه اين آيه نازل شد، نه حسن و نه حسين آفريده شده بودند و نه على با فاطمه ازدواج كرده بود؛ بنابراين، قربى و خويشاوندان مورد خطاب و شناخته شده پيامبر نمى تواند اينان باشند؛ بر خلاف قربى و خويشاوندانى كه پيش روى پيامبر بودند و نزد مردم شناخته شده و معلوم بودند. (1)

آيه مودّت و شبهه هاى ديگر

اشاره

عالمان ديگرى از اهل سنّت نيز اشكال هايى پيرامون اين آيه مطرح كرده اند.

ص:111


1- . همان: 95/7-103.

ابن حجر عسقلانى در كتاب الكاف الشاف في تخريج أحاديث الكشّاف به اين آيه اشكال كرده كه اين حديث معارض دارد. وى مى نويسد: اين حديث با روايتى كه از جهت اعتبار برتر است، معارضه دارد؛ همان حديثى كه در صحيح بخارى آمده است....(1) وى در فتح البارى مى افزايد: مؤيّد ديدگاه ما اين است كه اين سوره در مكه نازل شده است.(2) ابن كثير نيز در اين باره اظهار نظر كرده است. وى مى نويسد:

اين كه بگوييم اين آيه در مدينه نازل شده بعيد است؛ زيرا كه اين سوره مكّى است و در آن زمان فاطمه عليها السلام فرزندى نداشته است؛ زيرا با على عليه السلام ازدواج نكرده بود؛ بلكه ازدواج آن ها در سال دوم هجرى پس از جنگ بدر انجام شد. حقيقت اين است كه تفسير اين آيه همان گونه است كه حبر (دانشمند) امت ابن عباس تفسير كرده است....(3) قسطلانى در اين باره مى نويسد:

اين آيه مكّى است و در آن زمان فاطمه عليها السلام اصلاً فرزند

ص:112


1- . الكاف الشاف چاپ شده به همراه كتاب الكشّاف: 220/4.
2- . فتح البارى: 458/8.
3- . تفسير القرآن العظيم: 101/4.

نداشت؛ زيرا كه با على عليه السلام پس از جنگ بدر در سال دوم هجرى ازدواج كرد. بنابراين، تفسير آيه به همان تفسيرى كه حبر (دانشمند) امت و ترجمان قرآن؛ يعنى ابن عباس گفته صحيح تر و شايسته تر است.(1) شوكانى در اين مورد فقط به معارضه بسنده كرده و حديث طاووس از ابن عباس را ترجيح داده است.(2) ابن روزبهان نيز در اين باره اظهار نظر كرده و گفته است: ظاهر آيه با توجه به اين معنا شامل تمامى خويشاوندان پيامبر صلى اللّه عليه وآله مى شود.(3) عبدالعزيز دهلوى توضيح بيشترى در اين باره داده كه حاصل كلام وى چنين است:

گرچه اين حديث را احمد بن حنبل و طبرانى از ابن عباس نقل كرده اند؛ ولى بيشتر محدّثان آن را تضعيف كرده اند؛ چرا كه تمامى سوره شورا در مكه نازل شده است و در آن موقع حسن و حسين متولد نشده بودند و على پس از آن با فاطمه ازدواج كرده است... از طرفى

ص:113


1- . ارشاد السارى: 331/7.
2- . فتح الغدير: 537/4.
3- . ابطال الباطل چاپ شده به همراه احقاق الحق: 20/3.

برخى از راويانِ حديث، از شيعيان غالى هستند؛ گرچه محدّثان آنان را به راستگويى توصيف كرده اند. گمان قوى اين است كه راوى دروغ نگفته است؛ بلكه فقط حديث را نقل به معنا كرده است؛ چرا كه در متن حديث «اهل بيتى» آمده است. از اين رو شيعيان آنان را به چهار نفر مخصوص كرده اند.... اين معنايى كه ذكر شده مناسب شأن و مقام نبوّت نيست؛ بلكه از شأن اهل دنيا است. هم چنين اين روايت با آيات بسيارى منافات دارد، آن جا كه مى فرمايد:

«قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلّا عَلَى اللّهِ»؛(1)

بگو: هر گونه پاداشى كه از شما خواستم، آن پاداش براى خودتان، پاداش من فقط بر عهدۀ خداست.

بنابراين، اگر خاتم پيامبران خواهان اجر و پاداش بود، لازم مى آمد كه جايگاه وى از ديگر پيامبران پايين تر باشد و اين بر خلاف اجماع مسلمانان است.(2) آن چه آورديم شبهاتى است كه از طرف بزرگان اهل سنت در اين باره مطرح شده است. اينك به ترتيب، شبهه ها را پاسخ مى دهيم.

ص:114


1- . سوره سبأ: آيه 47.
2- . تحفة اثنا عشريه: 205.

مكى بودن سوره شورا و نبود حسنين

عليهما السلام

شبهه نخست اين بود كه سوره شورا مكّى است و در آن زمان حسنين عليهما السلام متولد نشده بودند.

به نظر مى رسد مهم ترين و اساسى ترين شبهه در اين زمينه همين شبهه است. ما درباره اين شبهه در دو محور بحث مى كنيم:

محور نخست. آيه مباركه از ديدگاه روايات؛

محور دوم. آيه مباركه با قطع نظر از روايات.

درباره ديدگاه نخست مى گوييم: با توجه روايت هاى مختلفى كه درباره آيه مباركه وارد شده؛ چه روايت هايى كه آيه را به اهل بيت عليهم السلام تفسير كرده اند، يا روايت هايى كه گفته اند اين آيه به جهت گفتار انصار نازل شده، در هر صورت آيه، مدنى است و در مدينه نازل شده است. از اين رو گروهى از عالمان گفته اند: سوره شورا، مكّى است جز چند آيه از آن، كه در مدينه نازل شده است.

قرطبى در اين باره گويد: بنابر نظر حسن، عكرمه، عطاء و جابر، سورۀ شورا مكّى است. ابن عباس و قتاده مى گويند: اين سوره مكّى است جز چهار آيه از آن، كه در مدينه نازل شده است و آيه مودّت در

ص:115

زمرۀ اين آيه هاى چهارگانه است.(1) ابوحيّان در اين باره مى نويسد: ابن عباس مى گويد: سوره شورا مكّى است، مگر چهار آيه از آن؛ از آيه مودّت تا پايان چهارمين آيه، در مدينه نازل شده است.(2) شوكانى نيز مى نويسد: از ابن عباس و قتاده روايت شده كه سوره شورا مكّى است، مگر چهار آيه از آن - از جمله آيه مودّت - كه در مدينه نازل شده است.(3) آلوسى در تفسير روح المعانى مى نويسد: در البحر المحيط آمده است كه سوره شورا مكّى است، جز چهار آيه از آن، از آيه مودّت تا پايان چهارمين آيه.

اما مقاتل گويد: در اين سوره آياتى مدنى است؛ آيه اى خداوند متعال مى فرمايد:«ذلِكَ الَّذي يُبَشِّرُ اللّهُ عِبادَهُ» و برخى از مفسّران آيه «أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى» را استثناء كرده اند؛ البته جايز است به اعتبار اغلب، اطلاق آورده شود.(4)

ص:116


1- . تفسير قرطبى: 1/16.
2- . البحر المحيط: 507/7.
3- . فتح القدير: 525/4.
4- . روح المعانى: 10/25.

ما از گفتار علما در اين باره به همين مقدار بسنده مى كنيم. البته وجود آيه هاى مدنى در سوره هاى مكّى و يا عكس آن بسيار است و در اين باره هيچ فردى، اشكالى ندارد؛ از اين رو، اين شبهه به روشنى دفع مى شود.

اينك بنابر محور دوم، با قطع نظر از روايات از اين شبهه پاسخ مى دهيم.

آيه مودّت بر لزوم «مودّت قربى»؛ يعنى خويشاوندان پيامبر صلى اللّه عليه وآله دلالت دارد و مخاطب آيه، مسلمانان هستند نه ديگران.

اين لزوم از آيه به ذهن متبادر است كه بسيارى از پيشوايان اهل سنّت به اين تبادر اذعان و اعتراف كرده اند از جمله:

1. كرمانى؛ نگارنده الكواكب الدرارى فى شرح صحيح بخارى.

2. عينى؛ نويسنده عمدة القارى فى شرح صحيح البخارى.

وى در شرح حديث طاووس مى نويسد:

چكيده سخن ابن عباس اين است كه همۀ قريش خويشاوندان پيامبر صلى اللّه عليه وآله هستند و منظور آيه، بنى هاشم و نظير آنان نيست؛ آن سان كه ذهن انسان از سخن سعيد بن جبير چنين مطالبى را

ص:117

برداشت مى كند.

اما اين كه گفتيم مخاطب اين آيه مسلمانان هستند، از چند جهت مى توان اثبات كرد، از جمله سياق آيات است؛ چرا كه خداى سبحان مى فرمايد:

«تَرَى الظّالِمينَ مُشْفِقينَ مِمّا كَسَبُوا وَهُوَ واقِعٌ بِهِمْ وَالَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ في رَوْضاتِ الْجَنّاتِ لَهُمْ ما يَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبيرُ * ذلِكَ الَّذي يُبَشِّرُ اللّهُ عِبادَهُ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فيها حُسْنًا إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ * أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا فَإِنْ يَشَإِ اللّهُ يَخْتِمْ عَلى قَلْبِكَ وَيَمْحُ اللّهُ الْباطِلَ وَيُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ إِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ * وَهُوَ الَّذي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَيَعْفُوا عَنِ السَّيِّئاتِ وَيَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ * وَيَسْتَجيبُ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ وَيَزيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَالْكافِرُونَ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ»؛(1)

(در روز قيامت) ستمكاران را مى بينى كه از اعمالى كه انجام داده اند، بسيار بيمناكند و همان را كه مرتكب شده اند، بر آنان فرود مى آيد

ص:118


1- . سوره شورا: آيه 22-26.

و كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، در باغ هاى سرسبز بهشت هستند، براى آنان هر چه را كه بخواهند نزد پروردگارشان فراهم است، اين همان فضل بزرگ است.

اين است چيزى كه خدا آن را به آن بندگانش كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته انجام داده اند، مژده مى دهد. بگو: از شما [در برابر ابلاغ رسالتم] هيچ پاداشى جز مودّت نزديكان [يعنى اهل بيتم] را نمى خواهم و هر كس كار نيكى كند، بر نيكى اش مى افزاييم يقيناً خدا بسيار آمرزنده و عطا كننده پاداش فراوان، در برابر عمل اندك است.

بلكه [منافقان سبك مغز] مى گويند: [در نزول آيه مودّت] بر خدا دروغ بسته است! پس اگر خدا بخواهد، بر دل تو مهر مى نهد [تا از دروغ بستن باز ايستى، ولى تو از دروغ بستن بر خدا منزهى، اين تهمت بزرگ است كه اين بيماردلان بر تو مى بندند] و خدا باطل را محو مى كند و حق را با كلمات استوارش [و سخنان منطقى و مستدلش] پابرجا مى سازد. به يقين او به نيّت ها و اسرار سينه ها داناست.

و اوست كه توبه را از بندگانش مى پذيرد و از گناهان درمى گذرد و آن چه را انجام مى دهيد، مى داند.

ص:119

و درخواست كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، اجابت مى كند و از فضل و احسانش بر آنان مى افزايد و براى كافران عذابى سخت خواهد بود.

همان گونه كه ملاحظه مى شود، آيه مودّت پس از «ذلِكَ الَّذي يُبَشِّرُ اللّهُ عِبادَهُ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ» آمده است.

شايد كسى بگويد: پس از آيه مودّت، اين گونه آمده است:«أَمْ يَقُولُونَ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا».

در پاسخ وى مى گوييم: منظور از اين افراد، مشركان نيستند، بلكه منظور كسانى هستند كه به ظاهر مسلمان و در باطن منافق هستند.

بيان گر اين معنا گفتار بعدى خداوند متعال است كه مى فرمايد:

«وَهُوَ الَّذي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَيَعْفُوا عَنِ السَّيِّئاتِ وَيَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ».

بنابراين، مخاطب آيه مشركان نيستند؛ زيرا كه واژه «توبه» در قرآن كريم جز درباره مسلمانان معصيت كار، به كار نرفته است.

اگر كسى بپرسد كه آيا در مكه منافقان نيز در شمار مسلمانان بوده اند؟

در پاسخ وى مى گوييم: آرى! در اين زمينه به گفتار پژوهش گران

ص:120

درباره سوره مدّثر رجوع كنيد و آن را با گفتار مفسران بسنجيد.(1) بنابر آن چه گفته شد، بر تمامى مسلمانان واجب است كه به اقربا و خويشاوندان پيامبر صلى اللّه عليه وآله مهر بورزند و مودّت داشته باشند....

به راستى آيا به دوست داشتن و مودّت عموها و عموزادگان پيامبر امر شده ايم؟!

به طور قطع درباره مشركانِ آن ها چنين امرى نرسيده است، اما درباره مؤمنانِ از خويشاوندان پيامبر، به هنگام نزول آيه يا پس از آن؛ براى آنان در آن زمان، در مكّه جايگاهى مشخص نبود....

از اين رو، منظور از خويشاوندان، على عليه السلام است؛ چرا كه شرك ورزان همواره بغض و كينه آن حضرت را در دل داشتند و با او به ستيز برمى خاستند. منافقان به او حسد مى ورزيدند و عناد مى كردند و مؤمنان، او را دوست مى داشتند و به او مهر مى ورزيدند.

ناگفته نماند كه دو واژه «مودّت» و «يقترف» نشان گر همين معنا است.

پس از همه اين مطالب، آن گاه كه در مدينه از پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله

ص:121


1- . در اين باره مى توانيد به تفسيرهاى قرآنى شيعه و اهل سنّت مراجعه كنيد؛ به ويژه در تفسير سوره مدثر، همان سوره اى كه در نزد همه مفسران اهل سنّت، مكّى است.

درباره معناى واژه «قربى» در آيه مباركه پرسيدند كه منظور از اينان چه كسانى هستند؟ حضرتش فرمود:

علي وفاطمة والحسن والحسين؛

علىّ، فاطمة، حسن و حسين عليهم السلام.

2. پيامبر درخواست اجر نكرد

به راستى پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله از جانب خداى سبحان در برابر تبليغ و رسالت خويش هيچ گونه پاداشى از مردم درخواست نكرد و همانا اجر و پاداش او بر خدا بود؛ آن سان پيامبران پيشين نيز همين گونه بودند. حضرت نوح على نبينا وآله وعليه السلام به قوم خود چنين گفت:

«إِنّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمينٌ * فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَطيعُونِ * وَما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلّا عَلى رَبِّ الْعالَمينَ»؛(1)

به راستى من براى شما پيامبرى امين هستم. پس تقواى خدا پيشه كنيد و از من اطاعت نماييد. من براى اين دعوت، هيچ پاداشى نمى خواهم؛ پاداش من تنها بر پروردگار جهانيان است.

هود پيامبر على نبينا وآله وعليه السلام نيز مى گويد:

ص:122


1- . سوره شعراء: آيه 107-109.

«يا قَوْمِ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ أَجْرِيَ إِلّا عَلَى الَّذي فَطَرَني أَ فَلا تَعْقِلُونَ»؛(1)

اى قوم من! من براى رسالت خويش از شما پاداشى نمى خواهم؛ پاداش من، تنها بر كسى است كه مرا آفريد، آيا نمى انديشيد؟!

صالح پيامبر على نبينا وآله وعليه السلام نيز به قوم خود چنين مى گويد:

«إِنّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمينٌ * فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَطيعُونِ * وَما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلّا عَلى رَبِّ الْعالَمينَ»؛(2)

به راستى من براى شما پيامبرى امين هستم. پس تقواى خدا پيشه كنيد و از من اطاعت كنيد. من براى اين دعوت، هيچ پاداشى نمى خواهم؛ پاداش من تنها بر پروردگار جهانيان است.

با توجه به اين آيات، برخى از دانشمندان اهل سنّت پافشارى كرده اند كه استثنا موجود در اين آيات استثناء منقطع است و برخى ديگر مانند زمخشرى و گروهى ديگر، جايز دانسته اند كه استثناء هم مى تواند متصل و هم منقطع باشد.

از سوى ديگر، پيامبر ما نيز همين گونه بودند كه در ازاى تبليغ

ص:123


1- . سوره هود: آيه 51.
2- . سوره شعراء: آيه هاى 143-145.

رسالت خويش از مردم اجر و پاداش درخواست نكردند؛ آن سان كه در آيات متعددى به اين مطلب اشاره شده است. آن جا كه مى فرمايد:

«قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَما أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفينَ * إِنْ هُوَ إِلّا ذِكْرٌ لِلْعالَمينَ»؛(1)

بگو: در برابر اين رسالت پاداشى از شما نمى خواهم و من از متكلفان نيستم (و بيهوده سخن نمى گويم). اين، فقط يادآورى براى جهانيان است.

در آيه اى ديگر مى خوانيم:

«قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلّا عَلَى اللّهِ وَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهيدٌ»؛(2)

بگو: هر پاداشى از شما خواسته ام براى خود شماست؛ پاداش من فقط بر خداوند است و او بر همه چيز گواه است.

در آيه ديگرى نيز آمده است:

«قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلّا مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبيلاً»؛(3)

ص:124


1- . سوره ص: آيه هاى 86 و 87.
2- . سوره سبأ: آيه 47.
3- . سوره فرقان: آيه 57.

بگو: من براى رسالت خويش از شما هيچ پاداشى نمى خواهم؛ مگر كسى كه بخواهد راهى به سوى پروردگارش برگزيند.

شبهه اى كه درباره اين آيات مطرح است، همان استثناء است كه مفسّران از شيعه و اهل سنّت به كيفيت هاى بسيارى از آن پاسخ داده اند؛ ولى در دو تفسير خازن و خطيب شربينى به دو وجه از آن پاسخ داده شده است؛ لكن اگر اين آيات با دقت بررسى گردد، روشن مى شود كه آيه هايى كه درباره پيامبر ما صلى اللّه عليه وآله آمده بر چهار گونه است:

1. آياتى كه به عدم درخواست اجر مربوط مى شود؛

2. آياتى كه شامل درخواست اجر مى شود، ولى با واژه «لكم».

3. آياتى كه شامل عدم درخواست اجر مى شود و از طرفى درخواست «گزينش راهى به سوى خدا» از روى اختيار مى شود.

4. آياتى كه شامل درخواست اجر است و آن همان مودّت و مهرورزى به خويشاوندان است.

اكنون مى پرسيم: به راستى اى انسان هاى منصف! چه تنافى ميان اين آيه ها وجود دارد؟

پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در قبال تبليغ رسالت خويش از مردم اجر و پاداشى درخواست نكرد و فقط به آن ها فرمود: «در اين باره راهى به سوى خدا برگزينيد» و آن «وظيفه شماست» و اين وظيفه جز با مودّت

ص:125

و مهرورزى به اهل بيت عليهم السلام محقق نمى شود؛ از اين رو در روايتى از اهل بيت عليهم السلام آمده است كه فرمودند:

نحن السبيل؛(1)

ما همان راه برگزيده شده هستيم.

آرى، آنان همان راه ها به سوى خدا هستند؛ به ويژه «آن گاه كه دنيا را هرج و مرج فرا گيرد، فتنه ها آشكار شوند و راه ها بسته شود»(2) در اين هنگام اهل بيت عليهم السلام همان راه هستند.

معناى آيه كريمه در قرآن كريم همين است كه گفتيم و لازمه هاى اين دليل بر كسى مخفى نيست. پس اى پژوهش گر حقايق! خوب اين مطلب را بگير و غنيمت بشمار و «با حكمت و موعظۀ نيكو به سوى راه پروردگارت فرا خوان و با آنان به نيكوترين روش استدلال و مناظره كن...»(3) و خداوند براى ما كافى است و او بهترين وكيل و حامى ماست.

ص:126


1- . ينابيع المودة: 22 به نقل از فرائد السمطين.
2- . مجمع الزوائد: 165/9.
3- . سوره نحل: آيه 125.

3. چرا آيه نفرمود: «إلّا المودّة للقربى»؟

اين شبهه را دهلوى و ابن تيميّه مطرح كرده اند. جالب اين كه چنين شبهه اى از شخصى هم چون دهلوى بعيد نيست؛ ولى از شخصى هم چون ابن تيميّه كه ادّعاى فهم زبان عربى دارد، عجيب و شگفت آور است و اى كاش او در اين باره به سخنان متخصّصان در فن زبان عربى مراجعه مى كرد.

زمخشرى در الكشّاف مى نويسد:

در اين آيه جايز است كه استثنا متصل باشد؛ به اين معنا كه «لا اسألكم أجراً إلّاهذا وهو أن تودّوا أهل قرابتي؛ من در مقابل رسالت خويش هيچ پاداشى از شما نمى خواهم مگر اين كه خويشان مرا دوست بداريد».

در واقع اين اجر و پاداشى نيست، زيرا كه خويشان او همان خويشان مردم نيز هستند؛ از اين رو صله و مهرورزى به آن ها در مروّت و جوان مردى لازم است.

از طرفى، استثنا مى تواند منقطع هم باشد؛ به اين معنا كه «لا أسألكم أجراً قطّ ولكنّني أسألكم أن تودّوا قرابتي الّذين هم قرابتكم ولا تؤذوهم؛ من از شما درخواست هيچ اجر و پاداشى نمى كنم، ولى از شما مى خواهم خويشان مرا كه خويشان شما نيز هستند، دوست

ص:127

بداريد و آن ها را آزار ندهيد».

زمخشرى در ادامه با طرح يك پرسش مى نويسد:

شايد كسى بپرسد: چرا گفته نشد: «إلّا مودّة القربى» يا «إلّا المودّة للقربى» و معناى «إلّا المودّة في القربى» چيست؟

در پاسخ او مى گويم: منظور اين است كه براى مودّت و مهرورزى مكان و جايگاهى قرار داده شده است؛ مثل اين كه بگويى:

«لي في آل فلان مودّة ولي فيهم هوى وحبّ شديد»؛ مى خواهى بگويى:

من فلان خاندان را دوست دارم و آنان، جايگاه و محل مهرورزى من هستند.

در اين جا حرف «في» صله براى مودّت نيست، همان گونه كه «لام» در «إلّا المودة للقربى» صله است، بلكه حرف «في» به واژه محذوفى متعلّق است كه ظرف بدان متعلّق شده؛ مانند «المال في الكيس؛ مال در كيسه است». آن چه كه در جمله در تقدير قرار گرفته، چنين است: مگر مودّتى كه ثابت در قربى و متمكّن در آن هاست.

از طرفى، واژۀ «قربى» همانند واژه هاى «زلفى» و «بشرى» مصدر و به معناى قرابت است و منظور از آن، اهل قربى و خويشاوندان است.

در روايتى آمده است: آن گاه كه اين آيه نازل شد، گفته شد: اى رسول خدا! خويشان شما كه مهرورزى به آن ها براى ما لازم است چه

ص:128

كسانى هستند؟

فرمود:

علي وفاطمة وابناهما؛

على، فاطمه، و دو فرزند آن ها عليهم السلام.

روايتى كه از على عليه السلام نقل شده بيان گر همين معناست. آن جا كه گويد: روزى به پيامبر شكوه كردم، كه اى رسول خدا! مردم به من حسادت مى كنند، پيامبر فرمود:

أما ترضى أن تكون رابع أربعة: أوّل من يدخل الجنّة أنا وأنت والحسن والحسين وأزواجنا عن أيماننا وشمائلنا وذرّيتنا خلف أزواجنا؛(1)

آيا راضى و خشنود نيستى كه چهارمين نفر از اين چهار نفر باشى؟ نخستين كسى كه وارد بهشت مى شود، من، تو، حسن، حسين عليهم السلام، همسران ما سمت راست و چپ ما هستند و فرزندان و ذريه ما پشت سر همسران ما وارد بهشت مى شوند.

فخر رازى نيز به تقرير اين سخن پرداخته و مى نويسد:

صاحب الكشّاف سؤالى را مطرح كرده و گفته است كه «چرا گفته

ص:129


1- . الكشّاف: 219/4-220.

نشد: «إلّا مودّة القربى» يا «إلّا المودّة للقربى» و معناى «إلّا المودّة في القربى» چيست؟

آن گاه پاسخ داده كه منظور اين است كه براى مودّت و مهرورزى مكان و جايگاهى قرار داده شده است، مثل اين كه بگويى: «لي في آل فلان مودّة ولي فيهم هوى وحب شديد؛ مى خواهى بگويى: من فلان خاندان را دوست دارم و آنان جايگاه و محل مهرورزى هستند».(1) ابوحيان نيز به اين مطلب اشاره كرده و آن را نيكو شمرده است.(2) نيشابورى نيز گويد: آن گاه خداوند متعال به پيامبرش چنين فرمان داد كه بگويد: «من» در ازاى اين تبليغ «از شما هيچ اجر و پاداشى درخواست نمى كنم جز مودّت و مهرورزى بر خويشاوندان» كه اين مودّت بر آن ها ثابت است؛ يعنى آن ها را جايگاه و محل استقرار مودّت خويش قرار دهيد؛ از اين رو نفرمود: «مودّة القربى» ويا «المودّة للقربى».

گفتنى است كه واژۀ «القربى» مصدر و به معناى قرابت است؛ يعنى در اهل قربى و در حق آن ها.(3) ابوالسعود نيز در اين باره اظهار نظر كرده است. وى پس از آن كه

ص:130


1- . التفسير الكبير: 167/27.
2- . البحر المحيط: 516/7.
3- . تفسير نيشابورى: چاپ شده در حاشيه تفسير طبرى: 33/25.

استثنا در آيه را استثنا متصل قرار داده مى نويسد:

گفته شده استثنا در آيه منقطع است؛ بنابراين، معناى آيه چنين مى شود: «من هرگز از شما هيچ اجر و پاداشى درخواست نمى كنم؛ ولى از شما درخواست مودّت بر خويشان را مى خواهم».

وى در ادامه مى نويسد: «فى القربى» بيان حال از مودّت است؛ يعنى مودّتى كه در قربى ثابت و در اهل آن، يا در حقّ قرابت متمكّن و استوار است و واژۀ «قربى» همانند واژه «زلفى» مصدر و به معناى قرابت است. در روايتى آمده: آن گاه كه اين آيه نازل شد، به پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله گفته شد: اى رسول خدا! خويشان شما چه كسانى هستند؟.... (1)

4. تعارض

چهارمين و آخرين شبهه اى كه براى اين آيه ارائه كرده اند، تعارض است. اين شبهه به روايتى كه احمد و ديگران از ابن عباس نقل كرده اند بستگى دارد كه ما پاسخ اين شبهه را به تفصيل در بخش چهارم خواهيم داد.

ص:131


1- . تفسير ابى السعود: 30/8. براى آگاهى بيشتر در اين زمينه مى توان به تفسيرهاى بيضاوى، نسفى، شربينى و ديگر تفسيرهاى اهل سنت مراجعه كرد.

ص:132

ص:133

ص:134

نزول آيه مودّت روايت ها و ديدگاههاه ها

نزول آيه مودّت درباره اهل بيت

اشاره

تا كنون روشن شد كه نزول آيه مباركه مودّت در مورد اهل بيت عليهم السلام همان چيزى است كه به ذهن خطور مى كند و اعتقاد به اين نظر، به دلايل استوار و متينى در كتاب هاى اهل سنّت تكيه دارد و از امامان خاندان پيامبر: امير مؤمنان على عليه السلام - كه به اتفاق، داناترين عالم به قرآن در ميان ياران پيامبر مى باشد - و حسن سبط پيامبر خدا، حسين شهيد، امام سجاد، امام باقر، امام صادق عليهم السلام روايت شده است.

هم چنين اين حديث را تعداد زيادى از بزرگان صحابه پيامبر نقل نموده اند.

از طرف ديگر، ابن عباس نيز بنابر روايتى كه از او به طريق سعيد بن جبير، مجاهد، كلبى و ديگران نقل شده، به همين معنا معتقد بوده است؛ بلكه ابوحيان آن را بدون سند و به صورت حتم و مسلّم

ص:135

گرفته است، كه گفتار او را خواهيم آورد.

هم چنين نظر سعيد بن جبير، عمرو بن شعيب، سدّى و گروهى ديگر از صحابه پيامبر همين است.

دلايل و شواهدى ديگر

اينك دلاليل و شواهد ديگرى بر نظريه نزول آيه در مورد اهل بيت عليهم السلام مى آوريم:

اين نظريه را مفسران بسيارى و عالمان ديگرى نقل كرده و آن را رد نكرده اند؛ بلكه هيچ نظرى را بر آن برترى نداده اند. فراتر اين كه در اين زمينه شواهد و دلايلى از اخبار و روايات براى اثبات آن يادآور شده اند كه برخى از آن ها را نام مى بريم.

ديدگاه زمخشرى

جاراللّه زمخشرى اين نظريه را ذكر نموده است و روايتى نيز درباره آن آورده است. وى در اين باره حديثى را نقل مى كند كه آمده است: «وقتى اين آيه نازل شد، گفته شد: اى پيامبر خدا! چه كسى خويشاوند توست؟...».

زمخشرى پس از نقل اين حديث مى گويد: روايتى كه از على نقل شده، بيان گر همين معناست... البته ما پيش تر آن را آورده ايم.

ص:136

آن گاه زمخشرى مى گويد: در حديثى آمده است كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

حرّمت الجنّة على مَن ظلم أهل بيتي وآذاني في عترتي، ومن اصطنع صنيعةً إلى أحدٍ من وُلد عبد المطّلب ولم يجازه عليها فأنا أُجازيه عليها غداً إذا لقيني يوم القيامة؛

بهشت بر كسى كه به اهل بيت و خاندان من ستم روا بدارد و مرا در مورد خاندانم بيازارد، حرام شده است و هر گاه شخصى احسانى به يكى از فرزندان عبدالمطلب نمايد و كسى پاداشى به او ندهد، پس خودم در روز قيامت آن هنگام كه مرا ملاقات نمايد، پاداش خواهم داد.

سپس روايت «انصار را نقل كرده...» كه ما قبلاً آورده ايم و افزوده است: پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

من مات على حبّ آل محمّد مات شهيداً.

ألا ومن مات على حبّ آل محمّد مات مغفوراً له.

ألا ومَن مات على حبّ آل محمّد مات تائباً.

ألا ومَن مات على حبّ آل محمّد مات مومناً مستكمل الإيمان.

ألا ومن مات على حبّ آل محمّد بشّره مَلك الموت

ص:137

بالجنّة ثمّ منكر ونكير.

ألا ومن مات على حبّ آل محمّد يزفُّ إلى الجنّة كما تُزفّ العروس إلى بيت زوجها.

ألا ومن مات على حبّ آل محمّد جعل اللّه قبره مزار ملائكة الرحمة.

ألا ومَن مات على حب آل محمّد مات على السُنّة والجماعة.

ألا ومَن مات على بغض آل محمّد لم يشمّ رائحة الجنّة؛(1)

هر كس بر دوستى خاندان محمّد از دنيا رود، شهيد از دنيا رفته است.

آگاه باشيد! هر كس بر دوستى خاندان محمّد از دنيا رود، بخشوده شده از دنيا رفته است.

آگاه باشيد! هر كس بر دوستى خاندان محمّد از دنيا رود، بر توبه كامل از دنيا رفته است.

آگاه باشيد! هر كس بر دوستى خاندان محمّد از دنيا رود، مؤمنى با ايمان كامل از دنيا رفته است.

آگاه باشيد! هر كس بر دوستى خاندان محمّد از دنيا رود، فرشته مرگ

ص:138


1- . الكشّاف: 220/4-221.

او را به بهشت نويد دهد، سپس دو فرشته مأمور سؤال برزخ به او نويد بهشت دهند.

آگاه باشيد! هر كس بر دوستى خاندان محمّد از دنيا رود، او را با احترام و شادى به سوى بهشت برند، آن سان كه عروس به خانه داماد برده مى شود.

آگاه باشيد! هر كس بر دوستى خاندان محمّد از دنيا رود، خداوند قبر او را زيارتگاه فرشتگان رحمت خود قرار مى دهد.

آگاه باشيد! هر كس بر دوستى خاندان محمّد از دنيا رود، بر سنّت پيامبر و همه مسلمانان از دنيا رفته است.

آگاه باشيد! هر كس بر دشمنى و كينه خاندان محمّد از دنيا رود، هيچ گاه بوى بهشت به مشام او نخواهد رسيد.

ديدگاه فخر رازى

فخر رازى نيز درباره نزول آيه مودّت سخن گفته است. آن جا كه گويد: كلبى از ابن عباس چنين روايت كرده است:

هنگامى كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله به مدينه آمدند، مشكلات و گرفتارى هاى مالى فراوانى داشتند و هيچ گونه دارايى در دست نداشتند. انصار گفتند: خداوند شما را به وسيله اين مرد به راه راست هدايت و ارشاد نمود و او پسر خواهر از قبيله و همسايه شما در

ص:139

شهرتان مى باشد، پس بخشى از دارايى خود را براى او گرد آوريد! آنان چنين كردند و بخشى از دارايى خود را خدمت پيامبر آوردند. حضرت آن ها را باز گرداند و اين آيه مباركه فرود آمد:

«قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا...»؛

بگو: بر اين [رسالت و پيامبرى] هيچ مزدى از شما نمى خواهم.

يعنى بر ايمان و هدايت شدنتان هيچ پاداشى نمى خواهم مگر دوستى نزديكان و خاندانم.

پس آن ها را بر دوستى با خاندان خود برانگيخت.

آن گاه فخر رازى روايت زمخشرى را به طور كامل آورده و گفته است:

من مى گويم: خاندان محمّد، همان كسانى هستند كه تمامى كارهايشان با محمّد در ارتباط است. پس هر كس ارتباطش با آن حضرت كامل تر و بيشتر باشد، خاندان او به شمار مى آيد و بى ترديد فاطمه، على، حسن و حسين بيشترين و شديدترين ارتباط را داشتند كه بر همگان به صورت تواتر روشن است. پس آن ها به طور مسلّم همان خاندان هستند.

فخر رازى در ادامه مى افزايد:

مردم در معناى كلمه «آلخاندان» اختلاف نظر دارند، و گفته

ص:140

شده: منظور نزديكان پيامبر هستند، و بعضى ديگر گفته اند: منظور امّت پيامبر هستند.

پس در صورتى كه «آل» را بر نزديكان معنا كنيم، پس آنان خاندان پيامبر خواهند بود، و اگر به معناى امّت او بگيريم كه دعوت او را پذيرفتند. باز هم آنان خاندان پيامبر خواهند بود. پس ثابت شد كه در همۀ حالات آنان، خاندان پيامبر هستند.

اما آيا غير آنان از خاندان، كسى ديگر نيز شامل كلمه «آل» مى شود، در اين باره اختلاف نظر وجود دارد. زمخشرى صاحب الكشّاف نقل كرده است:

هنگامى كه اين آيه بر پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله نازل شد، پرسيدند:

نزديكان شما كه دوستى و مهرورزى به آنان بر ما لازم شد، چه كسانى هستند؟

فرمودند:

علي وفاطمة وابناهما؛

على، فاطمه، و دو فرزند آن ها عليهم السلام.

پس روشن مى شود كه اين چهار نفر نزديكان پيامبر هستند.

و هر گاه اين مطلب ثابت شد، آن ها به اين احترام و بزرگداشت، اختصاص پيدا مى كنند كه چند دليل بر آن قابل عرضه است:

ص:141

يكم. حرف استثنا «إلّا» در آيه، كه نحوه استدلال به آن گذشت.

دوم. بدون ترديد پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله، فاطمه عليها السلام را دوست مى داشت و در حق ايشان فرموده اند:

فاطمة بضعة منّي يؤذيني ما يؤذيها؛

فاطمه پاره اى از وجود من است، هر آن چه او را بيازارد مرا آزرده است.

و هم چنين به روايت متواتر از پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله ثابت شده است كه آن بزرگوار، على، حسن و حسين عليهم السلام را دوست مى داشت و وقتى دوستى پيامبر نسبت به ايشان ثابت شود، اين دوستى و محبّت بر تمامى امت اسلامى نيز لازم مى آيد؛ چرا كه خداوند متعال مى فرمايد:

«وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»؛(1)

و او را پيروى نماييد بسا كه از هدايت شدگان باشيد.

در آيه ديگر مى فرمايد:

«لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»؛(2)

همانا در فرستاده خداوند براى شما الگو و نمونه خوب و كاملى مى باشد.

ص:142


1- . سوره اعراف: آيه 158.
2- . سوره احزاب: آيه 21.

سوم. به راستى كه دعا براى خاندان، مقام و مرتبۀ بزرگى را ثابت مى نمايد و به همين منظور اين ادعا در انتهاى تشهّد نماز قرار گرفته كه:

اللهم صلّ على محمّد وآل محمّد وترحّم على محمّد وآل محمّد؛

خداوندا! بر محمّد و بر خاندان او درود بفرست و بر محمّد و خاندان او رحمت قرار بده.

اين بزرگداشت در مورد شخص ديگرى غير از خاندان پيامبر وارد نشده است. در اين زمينه شافعى اين گونه سروده است:

يا راكباً قف بالمحصّب من منى واهتف بساكن خيفها والناهضِ

سحراً إذا فاض الحجيج إلى منى فيضاً كما نظم الفرات الفائِض

إن كان رفضاً حبّ آل محمّد فليشهد الثقلان أنّي رافضي(1)

اى سواره! در قسمت سنگريزه هاى دشت منا بايست و به ساكنان خيف (قسمتى از منا است كه مسجد مشهورى نيز دارد) چه ايستاده

ص:143


1- . التفسير الكبير: 166/27.

يا نشسته؛

سحرگاهان در آن هنگام كه حاجيان به سوى منا سرازير مى شوند؛ همان گونه كه رود فرات متصل سرازير مى شود با صداى بلند ندا كن:

هر گاه مهرورزى به خاندان محمّد رفض (خروج از دين و كفر) باشد، پس تمام موجودات گواهى دهند كه من كافر و رافضى هستم.

ديدگاه قرطبى

قرطبى نيز درباره آيه مودّت اظهار نظر كرده است: وى مى گويد:

«گفته شده: منظور از كلمه «القربى» نزديكان پيامبر صلى اللّه عليه وآله يعنى: از شما هيچ مزد و پاداشى نمى خواهم مگر مهرورزى و دوستى نزديكان و خاندانم را همان طور كه خداوند به بزرگداشت و احترام آنان فرمان داده.

اين، نظر امام زين العابدين عليه السلام، عمرو بن شعيب و سدّى است. در روايت سعيد بن جبير آمده كه ابن عباس گويد:

هنگامى كه خداوند متعال آيه مودّت را نازل فرمودند، همگان از پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله پرسيدند: اى پيامبر خدا! اينان چه كسانى هستند كه بر ما لازم است تا آنان را دوست بداريم؟

فرمودند:

ص:144

علي وفاطمة وابناؤهما؛

على، فاطمه و دو فرزند گراميشان.

هم چنين روايتى كه از حضرت على عليه السلام نقل شده بيان گر اين مطلب است، آن جا كه فرمود:

از حسدِ مردم به پيامبر شكايت كردم... و پيامبر فرمود: بهشت حرام شده است بر كسى كه....

وى مى افزايد: هر كس بگويد: «تقرّب و نزديكى به خداوند در فرمان بردارى از او و دوستى پيامبر او صلى اللّه عليه وآله مى باشد و دوستى اهل بيت و خاندان او، باطل و لغو است» در زشتى و بدى گفتارش همين بس كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرموده است:

مَن مات على حبّ آل محمّد مات شهيداً، ومَن مات على حبّ آل محمّد جعل اللّه زوّار قبره الملائكة والرحمة، (1) ومَن مات على بغض آل محمّد جاء يوم القيامة مكتوباً بين عينيه: «أيس اليوم من رحمة اللّه».

ومَن مات على بغض آل محمّد لم يرح رائحة الجنّة، ومَن مات على بغض آل بيتي فلا نصيب له في شفاعتي؛

ص:145


1- . در اين كتاب اين گونه آمده است.

هر كس بر دوستى خاندان محمّد بميرد، شهيد از دنيا رفته است.

هر كس بر دوستى خاندان محمّد بميرد، خداوند فرشتگان رحمت را زائران قبر او قرار مى دهد.

و هر كس بر كينه و دشمنى خاندان محمّد بميرد، در روز واپسين او را حاضر نمايند در حالى كه بين چشمان او نوشته شده است: «از رحمت و بخشش الهى نااميد است».

و هر كس بر دشمنى خاندان محمّد بميرد، هيچ گاه بوى بهشت به مشام او نمى رسد.

و هر كس بر دشمنى و كينه خاندان محمّد بميرد، هيچ بهره اى از شفاعت و دستگيرى من به او نمى رسد.

آن گاه مى گويد: اين حديث را زمخشرى در تفسير خود به صورت كامل تر آورده است.... (1)

ديدگاه خطيب شربينى

خطيب شربينى نيز درباره آيه مودّت سخن به ميان آورده است.

وى مى گويد: گفته شده: منظور از خاندان پيامبر، فاطمه، على

ص:146


1- . تفسير قرطبى: 23/16.

و فرزندانشان هستند و درباره آنان آيه تطهير نازل شده، آن جا كه مى فرمايد:

«إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرًا»؛(1)

همانا خداوند اراده فرموده هر گونه پليدى و گناه را از شما اهل بيت و خاندان پيامبر دور بدارد و شما را به طور كامل پاك و پاكيزه دارد. (2)

ديدگاه آلوسى

مفسر ديگرى كه به تفصيل به آيه مودّت پرداخته، آلوسى است.

وى مى نويسد: بعضى گفته اند: منظور از «القربى» على، فاطمه و فرزندانشان هستند. در اين باره حديث به صورت مرفوعه روايت شده است: ابن منذر، ابن ابى حاتم، طبرانى و ابن مردويه از ابن جبير نقل مى كنند كه ابن عباس گويد: هنگامى كه آيه مودّت نازل شد....

ولى گروهى به نقل از اهل بيت عليهم السلام در تأييد آن، روايت هاى ديگرى آورده اند.

آن گاه آلوسى حديث ابن جرير از ابى ديلم را نقل مى كند، آن جا كه

ص:147


1- . سوره احزاب: آيه 33.
2- . السراج المنير: 537/3-538.

مى گويد: «زمانى كه على بن الحسين عليهما السلام را وارد شام...»، سپس حديث زاذان از على عليه السلام را به صورت كامل آورده و گفتار كميتِ شاعر و هيتى - يكى از نزديكانش - را نقل نموده است كه پيش تر همه اين ها نقل شد.

سپس حديث ثقلين را روايت نموده. آن گاه مى گويد:

ترمذى حديثى را نقل نموده و آن را پسنديده است و طبرانى، حاكم نيشابورى و بيهقى در كتاب شعب از ابن عباس نقل مى كنند كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمودند:

أحبّوا اللّه تعالى لما يغذوكم به من نعمة، وأحبّوني لحبّ اللّه تعالى وأحبّوا أهل بيتي [لحبّي]؛

خداوند را به خاطر نعمت هاى فراوانى كه به شما ارزانى داشته دوست بداريد و مرا به خاطر دوستى تان به خداوند دوست بداريد و اهل بيت و خاندانم را [به خاطر دوستى با من] دوست بداريد.

حديث ديگرى را ابن حبّان و حاكم نيشابورى از ابوسعيد نقل كرده اند كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمودند:

والّذي نفسي بيده، لا يبغضنا أهل البيت رجل إلّاأدخله اللّه تعالى النار؛

به كسى كه جان من در دست اوست؛ سوگند، هيچ كس ما اهل بيت را

ص:148

دشمن نمى دارد مگر آن كه خداوند او را در آتش اندازد.

آلوسى مى افزايد: در اين زمينه روايت هاى بسيارى نقل است كه قابل شمارش نيست. در بعضى از روايت ها، مطالبى آمده كه بر عموم نزديكان دلالت دارد و آن را شامل فرزندان عبدالمطلب نيز مى نمايد. از جمله روايتى كه احمد بن حنبل، ترمذى و نسائى از مطّلب بن ربيعه نقل كرده اند و ترمذى آن را تصحيح نموده است. در آن روايت آمده است:

روزى عباس عموى پيامبر، خدمت آن حضرت رسيد و گفت: هر گاه به ميان قريش مى رويم و در حال گفت و گو باشند، ساكت مى شوند.

پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله خشمگين شدند و عرق پيشانى مباركشان بين دو چشم جارى شد، آن گاه فرمودند:

واللّه، لا يدخل قلب امرئ مسلم إيمان حتّى يحبّكم للّه تعالى ولقرابتي؛

به خدا سوگند! هيچ گاه ايمان داخل قلب مسلمانى نمى شود مگر اين كه شما را به خاطر خدا و نزديكى با من دوست بدارد.

اگر منظور از «القربى» مؤمنان از آن ها باشد، اين معنا روشن است و اگر اين گونه نباشد، پس گفته شده حكم الهى لغو و نسخ شده است و اين مطلب اشكال دارد.

ص:149

حقيقت اين است كه دوستى نزديكان او به خاطر نزديكى و خويشاوندى با ايشان هر گونه كه باشند، واجب و لازم است؛ و چه نيكو سروده است:

داريتُ أهلك في هواك وهم عِدىولأجل عين ألفُ عينٍ تكرمُ

با خانواده ات به خاطر عشق و مهر تو مدارا و دوستى نمودم؛ در حالى كه دشمنان من بودند و به خاطر يك فردى كه مورد محبت و احترام است؛ هزار نفر، مورد احترام قرار مى گيرند.

و هر مقدار نزديكى و خويشاوندى قوى تر باشد، بايد مهرورزى شديدتر و بيشتر باشد. پس با توجه به عموم «القربى» محبّت و دوستى علويان واجب تر از دوستى عباسيان بايد باشد.

بنابر قول اختصاص مهرورزى به اهل بيت عليهم السلام، اين حالت با توجّه به مقام ها و رتبه ها تفاوت پيدا مى كند و آثار آن دوستى، بزرگداشت و احترام و برآوردن وظايف در مقابل آن ها به صورت كامل، نتايج مختلفى به همراه دارد.

گفتنى است كه بسيارى از مردمان در اين وظيفۀ مهم كوتاهى كرده اند تا آن جا كه دوستى آن ها را رفض (نپذيرفتن دين و كفر) مى دانند. من نيز در اين زمينه همان گفتار شافعى را مى گويم كه

ص:150

شفادهنده گمراهان و دانشمندان است. آن جا كه مى گويد: اى سواره! در سنگزارهاى منا بايست....(1) آرى، به نظر ما قول اول - نازل شدن آيه در مورد على، فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام - همان قول درست مى باشد و در صورتى كه كوتاه بياييم و بپذيريم كه عموم «القربى» تمامى خويشان پيامبر را در برمى گيرد، روايات خاصى كه درباره اهل بيت آمده، مودّت را به آن بزرگواران محدود مى نمايد.

بررسى و ردّ ديگر نظريات

در برابر نظريه مورد قبول، نظريات ديگرى نيز آمده، كه مودّت را در آن بزرگواران منحصر مى كند:

1. معناى «القربى» نزديكى و خويشاوندى بين پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله و قريش است كه موجب قرابت مى شود. از اين روست كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

إلّا أن تصلوا ما بيني وبينكم من القرابة؛

مگر اين كه بين من و خويشانم همواره دوستى را حفظ كنيد.

2. منظور از «قربى» نزديكى و ارتباط با خداوند است. پس در

ص:151


1- . روح المعانى: 31/25 و 32.

واقع معناى آيه اين گونه مى شود: مگر اين كه با كارهاى شايسته به خداوند مهرورزى نماييد.

3. منظور از «قربى» خويشان و نزديكان مى باشد؛ ولى نه خويشان پيامبر بلكه با كسانى از خويشان خود مهرورزى داشته باشيد كه با شما ارتباط و دوستى دارند.

4. آيه مودّت به آيه «قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ»؛(1) «(اى پيامبر!) بگو: هر آن چه از شما مزد و اجر خواستم پس براى شماست» نسخ شده و حكم آن از بين رفته است.

نظريۀ چهارم را همه دانشمندان رد كرده اند، تا جايى كه برخى از علما بر زشتى آن به روشنى سخن رانده اند. البته ما بيان كرديم كه بين دو آيه هيچ منافاتى نيست، بلكه يكى از آن دو آيه تأكيدى بر آيه ديگر است.

امّا نظريه سوم، شايسته بحث و بررسى نيست؛ چرا كه هيچ گونه دليلى ندارد و ارزش بحث ندارد، به همين جهت صاحبان تفسير به آن نپرداخته اند.

نظريه دوم كه منظور از «قربى» تقرّب و نزديكى به خداوند است؛

ص:152


1- . سوره سبأ: آيه 47.

از حسن بصرى نقل شده است(1) و از ظهور گفتار عينى حنفى معلوم مى شود كه آن را پذيرفته است(2) و ابن حجر عسقلانى در كتاب فتح البارى به روايت احمد از مجاهد از ابن عباس به آن استدلال نموده است، كه پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود:

«قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا» على ما جئتكم به من البيّنات والهدى إلّاأن تقرّبوا إلى اللّه بطاعته؛

«بگو: هيچ گونه اجر و مزدى» براى هدايت و خواندن آيات الهى «نمى خواهم» مگر اين كه با فرمان بردارى از خداوند به او نزديك شويد.

ولى ابن حجر گفته است: در سند اين روايت، ضعف و سستى است.(3) اين نظريه نيز به طور كامل مردود است؛ زيرا از طرفى بر خلاف معناى متبادر از آيه مى باشد و از طرف ديگر، با روايات صريح مخالفت دارد و نيز با ذوق سالم و صحيح ناسازگار است.

ص:153


1- . تفسير رازى: 165/27، فتح البارى: 458/8 و ديگر منابع.
2- . عمدة القارى: 157/19.
3- . فتح البارى شرح صحيح بخارى: 458/8.

بررسى و نقد ديدگاه اول

1. بررسى سند

ابن تيميّه فقط همين نظر را يادآور شده و ديگر نظريات را نقل نكرده است. ابن حجر آن را برگزيده و شوكانى آن را بر بقيه نظريات برترى داده است. اينان دليل آن را روايت احمد، بخارى و مسلم از طاووس، از سعيد بن جبير، از ابن عباس قرار داده اند كه در ابتداى نقل روايت ها گذشت، ولى به اين روايت از دو جهت مهم، ايرادهايى وارد است:

جهت يكم: بررسى سند روايت

1. شعبة بن حجّاج

راوى اصلى اين روايت «شعبة بن حجّاج» مى باشد و اين شخص دروغ گو و درباره اهل بيت عليهم السلام بسيار دروغ پرداز بوده است.

شريف مرتضى رحمه اللّه مى گويد:

اين شخص از جعفر بن محمّد (امام صادق عليه السلام) روايت كرده است كه حضرتش ابوبكر و عمر را دوست داشته!(1) كسى كه چنين دروغى را بسازد، هيچ بعيد نيست كه روايتى را از

ص:154


1- . الشافي في الامامه: 116/4.

ابن عباس درباره نزول اين آيه نيز بسازد.

2. يحيى بن عباد ضبعى بصرى

راوى ديگر اين حديث از شعبه، نزد احمد «يحيى بن عباد ضبعى بصرى» مى باشد. خطيب بغدادى گويد: يحيى در بغداد ساكن شد و از شعبه روايت كرد... احمد بن حنبل از او روايت مى كند....(1) ابن حجر عسقلانى او را از رجال «بخارى» كه مورد بحث و بررسى قرار داده اند، آورده و از ساجى نقل كرده است كه او، در نقل روايت ضعيف و سست مى باشد. از ابن معين نيز نقل شده است كه او قابل اعتماد نيست، اگرچه او را راستگو دانسته است.(2) خطيب با سند خويش از ابن مدينى روايت كرده است كه از پدرم شنيدم كه مى گفت: يحيى بن عبّاد كسى نيست كه من از او روايت نقل كنم، بشّار خفّاف از او بهتر است.

آن گاه با سند خود از يحيى بن معين روايت كرده است كه او قابل اعتماد نبود، مطالبى را شنيده و فردى راست گو بوده است، ولى نزد او آمديم، پس نوشته و كتابى را نشان داد كه نمى توانست آن را خوب بخواند. پس ما نيز از او روى برگردانديم.

ص:155


1- . تاريخ بغداد: 144/14.
2- . مقدمه فتح البارى: 452.

هم چنين با سند خويش از ساجى روايت كرده است كه يحيى بن عباد در نقل روايت، ضعيف و سست است. بعضى از مردم بغداد از او روايت مى نمايند.

شنيدم كه حسن بن محمّد زعفرانى كه از طريق او از شعبى و غير او روايت مى كرد و هيچ كس از راويان بصره مانند بندار و ابن مثنى از او روايت نكرده اند. و ذهبى در ميزان الاعتدال خود، فقط تضعيف او را از ساجى آورده است.(1) 3. محمّد بن جعفر

راوى ديگر اين روايت، از شعبه در نقل بخارى، محمّد بن جعفر غندر مى باشد. ابن حجر و ذهبى او را در بخش كسانى كه مورد اختلاف نظر هستند، آورده اند و قول آن دو برگرفته از گفتار ابوحاتم است، آن جا كه مى گويد: «حديث او از غير شعبه نوشته مى شود، و به او مى توان احتجاج كرد».(2) 4. محمّد بن بشار

راوى ديگر اين حديث از غندر، محمّد بن بشار مى باشد و بيشتر بزرگان اهل سنّت در او حرف دارند و ابن حجر اسم او را در بخش

ص:156


1- . ميزان الاعتدال: 387/4.
2- . مقدمه فتح البارى: 437، ميزان الاعتدال: 502/3.

موارد اختلافى آورده و تضعيف او را در نقل روايت از ابن فلّاس نقل كرده است.

يحيى بن معين نيز او را ضعيف مى دانسته و از ابوداوود نقل كرده كه: «اگر پاكى و راستى او نبود، حديث هايش به كنار نهاده مى شد».(1) ولى ابن حجر در ميزان الاعتدال گفته است: فلّاس او را دروغ پرداز دانسته است و از دورقى نقل كرده است كه «نزد ابن معين بوديم، سخن از بندار به ميان آمد، ديدم كه يحيى به حديث هاى او ارزشى نمى نهد و او را ضعيف مى داند».

و نيز گفته است: قواريرى را ديدم كه او را نمى پسندد، و او كبوترباز بود! (2)

سخن منصفانه

آن چه بررسى شد وضع و حال بيشتر سندهاى روايت طاووس از ابن عباس بود و انصاف اين است كه اين روايت حجيّت ندارد تا چه رسد به اين كه با روايت هاى صحيح و درست معارضه كند.

افزون بر اين كه سخن حاكم نيشابورى در كتاب تفسير، صراحت

ص:157


1- . مقدمه فتح البارى: 437.
2- . ميزان الاعتدال: 490/3.

دارد بر اين كه روايت بخارى و مسلم از طريق طاووس از ابن عباس كلام حقى است. اين همان كلام حاكم نيشابورى است كه «بخارى و مسلم در تفسير اين آيه فقط بر حديث عبدالملك بن ميسرة زرّاد از طاووس از ابن عباس اتفاق نظر دارند؛ كه عباس گفته است: آيه فقط در خويشان خاندان محمّد صلى اللّه عليه وآله نازل شده است.

از طرف ديگر، ابوحيّان آن را به گونه اى قطعى از ابن عباس نقل كرده است؛ چرا كه او بعد از نقل نظر حق، گفته است: و همين مطلب را على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام گفته است و اين آيه را در هنگام اسارت در شام، شاهد قرار داده است.

البتّه نظر ابن جبير، سدّى و عمرو بن شعيب نيز همين گونه است و بنابر همين معنا، ابن عباس گفته است: از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله پرسيدند: چه كسانى خويشاوندان تو هستند كه مهرورزى به آنان بر ما واجب شده است؟

فرمودند:

علي وفاطمة وأبناهما؛(1)

على و فاطمه و فرزندانشان عليهم السلام.

ص:158


1- . البحر المحيط: 516/7.

2. بررسى عميق در فهم حديث

در اين باره بيان چند نكته لازم است:

نخست آن كه معقول نيست كه خداوند و فرستاده اش مشركان را مورد خطاب قرار داده و از آنان پاداش و اجر و مزد رسالت بخواهند، زيرا كه مشركان، كفر ورزيده و اصل اين رسالت را تكذيب كرده اند.

پس چگونه مى شود از آنان اجر و مزد خواست؟

دوم آن كه اين آيه در مدينه نازل شده است، ما پيش تر در دليل نزول آن، روايت هايى را دربارۀ انصار نقل كرديم.

سوم آن كه همان گونه كه گذشت در صورتى كه اين آيه را مكّى بدانيم، روى سخن با مسلمانان خواهد بود نه مشركان.

بعد از همۀ اين اشكالات، اگر سند و معناى اين حديث را كه در مسند احمد و صحيح بخارى و مسلم از طاووس از ابن عباس آمده، قبول نماييم؛ شكى نيست كه در همين روايت، سعيد بن جبير به قول حق معتقد بوده است. اما نظر ابن عباس متعارض است و تعارض در دو حديث به سقوط و بى ارزشى هر دو مى انجامد.

بنابراين، دليلى بر اين كه، مراد از خويشاوندى بين پيامبر و قريش است، نخواهد ماند؛ زيرا فرض بر اين است كه تنها دليل، همين روايت بود.

ص:159

ولى سخن درست اين است كه ابن عباس از پيروان و شاگردان مدرسه اهل بيت عليهم السلام مى باشد و هيچ گاه با گفتار و نظر آن ها مخالفت نمى نمايد و پيش تر ثابت شد كه امير مؤمنان على عليه السلام و امام سجاد عليه السلام به صراحت و روشنى فرمودند كه آيه درباره خودشان نازل شده و هيچ كس در سند اين دو روايت خدشه ننموده است و هم چنين دو سبط و نواده پيامبر و دو امام راستگو؛ يعنى امام باقر و صادق عليهما السلام نيز بر اين معنا تصريح دارند. پس چگونه ابن عباس در رأى با آن ها مخالفت مى نمايد؟!

هرگز، اين گونه نبوده است؛ بلكه برخى از اين گروه در جانب گرايى و تقلّب، زياده روى كرده اند و بر زبان ابن عباس مطالبى قرار دادند و به او ناسازگارى و مخالفت با امير مؤمنان على عليه السلام را مانند قضيّه ازدواج موقّت نسبت دادند. به گونه اى در اين باره روايتى را جعل كرده اند كه على عليه السلام ازدواج موقّت را حرام مى دانست، به آن حضرت خبر رسيد كه ابن عباس آن را حلال مى داند، حضرت به او فرمود: تو مردى فراموش كار هستى! با اين حال ابن عباس از نظر خود برنگشته و هم چنان آن را حلال مى دانسته است!(1)

ص:160


1- . براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر. ك تحريم دو حكم حلال از سلسله پژوهش هاى اعتقادى، شماره 26 از همين نگارنده.

البتّه از اين گونه نمونه ها بسيار است كه قصد طولانى كردن سخن را نداريم. منظور ما اين بود كه وقتى اين گروه متعصّب و جانب گرا، ديدند بيشتر صحابه و ياران پيامبر با سندهاى محكم و معتبر نزول آيه درباره اهل بيت عليهم السلام را روايت مى نمايند و امامان اهل بيت عليهم السلام بر اين نظريه اتّفاق كاملى دارند؛ ابتدا تلاش كردند كه احاديث را سست و بى پايه جلوه دهند، سپس در مقابل آن، حديثى را از قول عالمى كه خود پيرو اهل بيت است، جعل و تزوير نمايند تا بين آن ها تعارض ايجاد كنند و به پندار خودشان بين آنان اختلاف بيندازند.

آن گاه در آينده كسانى مانند ابن تيميّه و پيروانش پا به عرصه وجود بگذارند و به همين حديث جعلى، استدلال كنند و حديث صحيح مورد اتفاق تمامى مسلمانان را دروغ بدانند.

دو يادآورى مهم

در اين جا تذكر دو نكته مهم ضرورى است:

نخست آن كه فخر رازى بعد از آوردن دليل ها و حجّت هاى زياد بر لزوم دوستى اهل بيت عليهم السلام و پيروى و احترام آن ها و ناروا دانستن كينه ورزى و دشمنى با آن ها، فهميده است كه اين مطالب با امامت ابوبكر و عمر و بزرگداشت تمامى صحابه، به خاطر اعمالى كه آن ها نسبت به اهل بيت عليهم السلام روا داشته اند منافات و تناقض دارد؛

ص:161

از اين رو تلاش كرده است كه آن را جبران نمايد و گفته است: «در آيۀ «إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى» مقام و رتبه بزرگى براى صحابه پيامبر ثابت مى شود؛ زيرا خداوند فرموده است:

«السّابِقُونَ السّابِقُونَ * أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ»؛(1)

آنان كه پيشى گرفتند، همانان نزديك و مقرّب هستند.

پس هر كس از خداوند اطاعت كند نزد خداوند مقرّب و نزديك تر است و شامل معناى آيه مودّت مى شود.

فخر رازى بعد از اين بيان، چنين نتيجه مى گيرد و مى گويد:

آيه به لزوم دوستى خاندان پيامبر و دوستى اصحاب او دلالت دارد و اين رتبه بزرگ فقط بنابر نظر اصحاب ما اهل سنّت و جماعت كه محبّت و دوستى بين خاندان پيامبر و اصحاب او را جمع كرده اند، صحيح و درست مى باشد.

آن گاه فخر رازى به سخن يكى از گويندگان اشاره مى كند و مى گويد:

از گوينده اى شنيدم كه مى گفت: پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

مثل أهل بيتي كمثل سفنية نوح من رَكِبَ فيها نجا؛

مثل اهل بيت من مانند كشتى نوح است، هر كس در آن سوار شود نجات پيدا مى كند.

ص:162


1- . سوره واقعه: آيه 10 و 11.

پيامبر در سخن ديگرى:

أصحابي كالنجوم بأيّهم اقتديتم اهتديتم؛

اصحاب من مانند ستارگان هستند، از هر كدام پيروى نماييد، هدايت مى شويد.

ما هم اكنون در درياى تكليف قرار داريم و امواج شبهه ها و فتنه ها به ما برخورد مى نمايد و هر كس در اين دريا باشد به دو چيز احتياج دارد:

1. كشتى بى عيب و نقص از هر گونه رخنه اى.

2. ستارگان نورانى و آشكار.

هر گاه كسى به آن كشتى سوار شود و نگاهش بر آن ستارگان بيفتد، اميد سلامتى وى بيشتر است.

پس همين طور است كه هم كيشان ما به كشتى دوستى خاندان محمّد سوار شدند و چشمانشان را بر ستارگان صحابه قرار دادند و اميدوارند كه خداوند امنيت و سلامتى دنيا و آخرت را براى ايشان رقم بزند.(1) گفتنى است كه نيشابورى نيز همين عبارت فخر رازى را آورده و گفته است: يكى از گويندگان گويد: پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود:

ص:163


1- . تفسير رازى: 166/27.

مثل أهل بيتي كمثل سفينة نوح من ركب فيها نجا ومن تخلف عنها غرق؛

مثل اهل بيت من مانند كشتى نوح است هر كس در آن سوار شود نجات مى يابد و هر كس تخلّف كند، غرق خواهد شد.

پيامبر در سخن ديگرى فرمود:

أصحابي كالنجوم بأيّهم اقتديتم اهتديتم؛

اصحاب من همانند ستارگان هستند به هر كدام كه اقتدا كنيد هدايت خواهيد شد.

اينك ما بر كشتى محبّت آل محمّد عليهم السلام سوار مى شويم و به ستارگان درخشان - كه همان آثار اصحاب است - مى نگريم تا از درياى تكليف و تاريكى نادانى و امواج شبهه ها و گمراهى ها نجات يابيم.(1) آلوسى نيز عبارت رازى را آورده و آن را حكيمانه دانسته است و بعد درباره لزوم محبت و دوستى اهل بيت عليهم السلام و پيروى از آنان و حرمت دشمنى و كينه و مخالفتشان، گفته است:

«با همۀ اين توصيفات (پيرامون اهل بيت عليهم السلام) آن چه را بزرگان اهل سنّت درباره صحابه پيامبر اعتقاد دارند كاملاً درست مى دانيم و دوستى اصحاب را واجب روشنى مى شماريم؛ زيرا شارع آن

ص:164


1- . تفسير نيشابورى: چاپ شده در حاشيه تفسير طبرى: 35/25.

را واجب و لازم دانسته و دليل هاى روشنى بر آن برپا شده است و از ظرافت هاى حكيمانه، همان سخنى است كه امام رازى از بعضى گويندگان نقل كرده است.... (1)

بررسى اين گفتار

به راستى نيشابورى و آلوسى، راه درست را پيش رفته اند كه از سخنِ آغازين فخر رازى پيروى نكرده اند؛ چرا كه ما متوجّه نشديم كه آن مطلب با آيه مودّت چه ارتباطى دارد. علاوه براين كه اشكالات اساسى دارد؛ از جمله آيه «وَالسّابِقُونَ السّابِقُونَ * أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ» در كتاب هاى شيعه و سنّى اين آيه به امير مؤمنان على عليه السلام تفسير و معنا شده است.(2) اما درباره داستان حكيمانه آن شخص گوينده بايد بگوييم كه از بخت بد اين گوينده - و اين گونه گويندگان - گفتار روشن و صريح ده ها امام و محدّث قابل اعتماد سنّى، بر باطل بودن حديث ستارگان و جعلى بودن آن دلالت دارد. براى نمونه:

احمد بن حنبل درباره آن مى گويد: اين حديث صحيح و درست نيست.

ص:165


1- . روح المعانى: 32/24.
2- . مجمع الزوائد: 102/9.

بزّار مى گويد: اين گفتار از پيامبر، صحيح نمى باشد.

دارقطنى مى گويد: اين حديث سست و بى پايه است.

ابن حزم مى گويد: اين روايت دروغين، جعلى و پوچ است و هرگز درست نيست.

بيهقى اين گونه اظهار نظر مى كند: تمامى سندهاى آن، ضعيف و سست است.

ابن عبدالبر مى گويد: سندهاى آن درست نيست.

ابن جوزى مى گويد: اين حديث درست نيست.

ابوحيان مى گويد: رسول خدا چنين حديثى نگفته است، اين حديث جعلى است كه درست نيست به پيامبر خدا نسبت داده شود.

ذهبى مى گويد: اين حديث پوچ و باطل است.

ابن قيّم نيز به برخى از سندهاى آن اشاره مى كند و مى گويد: هيچ كدام از آن ها درست نيست.

دانشمندان ديگرى نيز هم چون ابن حجر عسقلانى، جلال الدين سيوطى، سخاوى، متقى هندى، مناوى، خفاجى، شوكانى و... آن را ضعيف و بى پايه دانسته اند.(1)

ص:166


1- . براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر. ك حقيقت صحابه شماره 25 از سلسله پژوهش هاى اعتقادى، از همين نگارنده.

يادآورى دوم

فخر رازى در جهات بزرگداشت بسيار اين چهار وجود پاك از خاندان پيامبر چنين مى نگارد:

جهت سوم: دعا براى خاندان پيامبر رتبه و مقام بزرگى است و براى همين اين دعا را در انتهاى تشهّد هر نماز قرار داده اند كه:

خداوندا! درود فرست....

يكى از دانشمندان ما، مطالبى شگفت انگيز دارد كه به صورت كامل آن را در اين جا مى آوريم. وى در ضمن نكته سودمندى مى نويسد:

قاضى نعمانى مى گويد: خداوند در كتاب خود قرآن فرموده است:

«إِنَّ اللّهَ وَمَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْليًما»؛(1)

همانا خداوند و فرشتگان او بر پيامبر درود و سلام مى فرستند، اى كسانى كه ايمان آورديد! بر او درود و سلام فرستيد و كاملاً پيرو فرمان او باشيد.

ص:167


1- . سوره احزاب: آيه 56.

پس پيامبر صلى اللّه عليه وآله براى امّت خود آن را روشن نمودند و دوستان و خاندان خود را بعد از خود قرار دادند و اين باعث افتخار آن هاست و در غير آن ها يافت نمى شود و در غير آن ها دانسته نشده است.

پس وقتى از ايشان چگونگى درود و سلام را پرسيدند، فرمود:

بگوييد:

اللهم صلّ على محمّد وآل محمّد كما صلّيت على إبراهيم وآل إبراهيم إنّك حميد مجيد؛

خداوندا! بر محمّد و خاندان او درود فرست همان طور كه بر ابراهيم و خاندان او درود فرستادى، همانا تو ستوده و باشكوه هستى.

بنابراين، درود بر پيامبر و خاندان او كه از جانب خداوند امر شده، فقط دعا براى آن ها نيست، آن گونه كه اهل سنّت مى پندارند؛ زيرا كسى را نمى شناسيم كه بر پيامبر دعا نموده باشد و ايشان پسنديده باشند، و هيچ گاه كسى را نمى شناسيم كه پيامبر به او فرمان دهد كه به حضرتش دعا كند و اگر حضرت فرمان مى دادند بايد آن شخص شفيع و واسطه، رها مى شد و اگر جواب آيه «صلّو عليه: بر او درود فرستيد» همان صلوات و درود بر محمّد و خاندان محمّد باشد؛ فرمان الهى مردود مى شد، مانند كسى كه به ديگرى بگويد: اين كار را انجام بده،

ص:168

آن گاه بگويد: خودت اين كار را انجام بده.

و در صورتى كه منظور از درود، دعا باشد، گفتار ما «خداوندا! بر محمّد و خاندان محمّد درود بفرست» به اين معنا خواهد بود كه «خداوندا! براى او دعا كن» كه اين معنا صحيح و درست نيست.

از طرفى، صحابه پيامبر همواره بر او و خاندان او درود مى فرستادند. پس هنگامى كه امويان بر مردم چيره شدند، درود بر خاندان را در نامه ها و گفتارشان حذف كردند و گويندگان آن را مجازات نمودند، فقط به خاطر كينه و دشمنى كه با خاندان او كه دوستى آنان لازم بوده است، داشتند.

با عنايت به اين كه آن ها روايت كرده اند: روزى پيامبر شنيد كه مردى فقط بر او درود و صلوات مى فرستد و بر خاندان او درود نمى فرستد، فرمودند:

لا تصلّوا عليّ الصلاة البترة؛

بر من درود ناقص و دم بريده نگوييد.

آن گاه او را به آن صلوات كه در ابتداى مطلب گفتيم، آموزش داد.

او در ادامه مى نويسد: و هنگامى كه عباسيان بر مردم چيره شدند درود بر خاندان پيامبر را باز گرداندند و مردم را به آن فرمان دادند و تا به

ص:169

امروز تعدادى از آنان مانده اند كه به هنگام ذكر پيامبر، بر خاندان او صلوات نمى فرستند.

عملكرد آنان اين گونه بود و آنان هيچ گاه درنيافتند كه معناى درود بر آن ها، غير از دعا مى باشد - و در اين معنا، اندكى پايين آوردن مقام و درجه آن هاست - زيرا آن ها به دعاى رعيت و مردم نيازمند مى شوند؛ پس چگونه خواهد بود اگر بدانند كه معناى صلوات و درود در اين جا به معناى پيروى مى باشد؟ و به همين معنا است «اسب مصلّى»؛ يعنى اسب تابع و پيرو.

پس نخستين كسى كه صلوات فرستاد، پيامبر بود. هنگامى كه جبرئيل به او صلوات را آموخت، از او پيروى كرد، سپس حضرت على عليه السلام از پيامبر پيروى كرد و صلوات فرستاد؛ زيرا او اولين كسى است كه با اين صلوات و درود از پيامبر پيروى نمود. پس خداوند پيامبر را نويد داد كه در امت او كسى را به جاى او قرار مى دهد كه صلوات و پيروى از او مى نمايد و اين هنگامى بود كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله از خداوند خواست و عرضه داشت:

«وَاجْعَلْ لي وَزيرًا مِنْ أَهْلي اشْدُدْ بِهِ أَزْري»؛

و از خاندان من ياور و وزيرى - يعنى على را - قرار بده. او را پشت گرمى من قرار بده.

ص:170

آن گاه فرمود:

«صَلُّوا عَلَيْهِ».

يعنى ولايت و محبّت على عليه السلام را پذيرا شويد و به فرمان او گردن نهيد.

پيامبر فرمود: بگوييد: «خداوندا! بر محمّد و خاندان محمّد درود بفرست». اين بدين معناست كه از خداوند بخواهيد كه ولايت و سرپرستى فرماندارانى را برپا نمايد كه هر كدام از ديگرى پيروى مى نمايند؛ همان طور كه در خاندان ابراهيم عليه السلام اين گونه بود.

پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمود: «و بر آن ها بركت و فراوانى ببخشاى»؛ يعنى زيادى و فزونى را در آن ها قرار بده و امامت را از آن ها قطع نفرما.

و كلمه «آل» اگر چه عموميت بر ديگران نيز دارد؛ ولى معناى مورد نظر، همان بزرگواران هستند؛ زيرا در پيروان و خاندان و فرزندان ايشان هم كافر و هم بدكار وجود دارد كه شايسته نيست بر آن ها درود فرستاده شود.

بنابر آن چه گذشت، روشن شد كه درود و صلوات بر آل محمّد، همان باور داشت سرپرستى او و امامان از فرزندان پاك و پاكيزه ايشان مى باشد؛ زيرا دين مردمان به وسيله آن ها به رشد واقعى و كمال مى رسد و نعمت و رفاه بر آنان به نهايت مى رسد و آنان همان نمازى هستند كه

ص:171

خداوند فرموده است، موجب دورى از زشتى ها و پليدى ها مى شود؛ زيرا نمازهاى واجبى كه خوانده مى شود در بسيارى از موارد اين گونه نيستند. (1)

روشنى دلالت آيه

كوتاه سخن اين كه معناى اين آيه بر لزوم مهرورزى اهل بيت عليهم السلام كاملاً روشن است.

1. چه اين كه آيه در مدينه فرود آمده باشد و چه در مكه با در نظر گرفتن روايت ها يا بدون در نظر گرفتن آن ها.

2. و چه استثنا منقطع باشد، آن سان كه نظريه بسيارى از دانشمندان سنّى مى باشد.

از طرفى، يكى از دانشمندان بزرگوار ما هم چون شيخ مفيد بغدادى رحمه اللّه با توجه به اين كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله هيچ گاه مزد و پاداشى براى رساندن وحى و پيامبرى نمى خواهد، مى نويسد:

اين نظريه كه خداوند مزد پيامبرش را دوستى اهل بيت او عليهم السلام قرار داده است، درست نيست و هم چنين مزد خود ايشان نيز نمى تواند باشد؛ زيرا مزد پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله همان پاداش

ص:172


1- . الصراط المستقيم: 190/1 و 191.

هميشگى است كه در هم جوارى و نزديكى با خداوند مى باشد.

از سوى ديگر، به خاطر اين كه دادگسترى و بخشندگى خداوند بر عهده خودش مى باشد و سزاوار نيست كه بندگان وظيفه اى در برابر اين گونه كارها قرار دهند؛ زيرا بايد تمامى كارها خالص براى خداوند باشد و هر كارى بر او باشد، مزد ايشان نيز بر عهده خود خداوند است، نه ديگران.

افزون بر اين كه خداوند متعال مى فرمايد:

«وَيا قَوْمِ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالاً إِنْ أَجرِيَ إِلّا عَلَى اللّهِ»؛

و اى قبيله و امت من! از شما هيچ پاداش و مالى نمى خواهم، فقط پاداش من بر عهده خداوند مى باشد.

در آيه ديگرى مى فرمايد:

«يا قَوْمِ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ أَجْرِيَ إِلّا عَلَى الَّذي فَطَرَني»؛

اى قبيله من! هيچ پاداشى از شما نمى خواهم، پاداش من فقط بر عهده كسى است كه مرا آفريد.

بنابراين، اگر شخصى از معناى آيه مودّت سؤال كند كه مگر خداوند از آن ها در برابر انجام وظيفه الهى پاداش نخواسته است؟ پاسخ مى دهيم: مطلب اين گونه نيست؛ زيرا به دليل عقلى روشن و آيات

ص:173

شريفه قرآن توضيح داديم و استثنا در اين آيه از معناى جمله قبل از «إلّا» نمى باشد؛ بلكه استثنا منقطع و خارج از جمله است. پس معنا بدين گونه مى شود: «بگو از شما پاداشى نمى خواهم، ولى دوستى و مهرورزى خاندان خود را لازم مى دانم و شما را نسبت به آن بازخواست مى كنم».

بنابراين، جمله اول آيه كاملاً معناى جداگانه دارد و استثناء «إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى» جمله ديگرى است كه فائدۀ آن، لزوم مهرورزى در خويشاوندان مخصوص پيامبر است.

اين گفتار، همانند آيه ديگرى از قرآن است كه مى فرمايد:

«فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلّا إِبْليسَ»؛

پس تمامى فرشتگان سجده نمودند مگر ابليس.

در اين آيه «إلا ابليس» به معناى وليكن ابليس مى باشد، و از جمله قبلى خود استثنا نشده است.

و نيز مانند آيه ديگرى است كه مى فرمايد:

«فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لي إِلاّ رَبَّ الْعالَمينَ»؛

پس آنان دشمنان من هستند مگر پروردگار جهانيان.

معناى آن، چنين است كه پروردگار جهانيان دشمن من نيست.

هم چنين مانند گفتار شاعر است كه مى گويد:

وبلدةٍ ليس لها انيس إلّا اليعافير وإلّا العيس؛(1)

و چه بسيارند شهرهايى كه هيچ دوست و مونسى ندارد؛ مگر آهوى وحشى و شتران بيابانگرد.

3. و چه استثنا متّصل باشد كه بعضى از علماى اهل سنّت هم چون زمخشرى، نسفى و ديگران آن را پذيرفته اند.(2) البته از بزرگان مذهب ما نظير شيخ طوسى رحمه اللّه نيز آن را جايز دانسته است. وى در تفسير تبيان مى نويسد:

در اين استثنا دو ديدگاه وجود دارد:

نخست اين كه استثنا منقطع است، زيرا مهرورزى به خاندان از پاداش و مزد مالى نمى باشد كه در اين حديث معنا اين گونه مى شود:

«شما را به دوستى نزديكان پند و موعظه مى نمايم».

دوم اين كه استثنا متّصل و واقعى باشد كه معنا در اين صورت اين گونه مى شود: «مزد من دوستى اهل بيت و خاندانم هست» البته گويا كه مزد من است، اگر چه واقعاً اجر و مزد نيست.(3) دانشمند ديگرى از بزرگان شيعه اين ديدگاه را جايز دانسته است.

ص:174


1- . تصحيح الاعتقاد - شيخ مفيد -: 140-142.
2- . الكشّاف: 221/4، تفسير نسفى (كه در حاشيه الخازن چاپ شده): 94/4.
3- . تبيان فى تفسير القرآن: 158/9.

ص:175

شيخ طبرسى رحمه اللّه مى نويسد:

«... در إلّاالمودّة» دو قول وجود دارد:

نخست آن كه استثنا منقطع است؛ زيرا اين مهرورزى با اسلام آوردن جبران مى شود. پس پاداش پيامبرى نمى شود.

دوم آن كه استثنا متصل باشد كه معنا اين گونه مى شود: «از شما پاداشى نمى خواهم مگر آن چه را خود به عنوان پاداش پذيرا شوم و به آن خشنود گردم»؛ همان طور كه از ديگرى كارى مى خواهى پس طرف مقابل در برابر آن پولى مى خواهد، مى گويى: «پول مرا، برآورده شدن كار من قرار بده».

در واقع معنا اين گونه مى شود كه هيچ پاداشى نمى خواهم، و اگر پاداشى بخواهم، نفع و بهرۀ آن به خودتان مى رسد. پس گويى پاداشى از شما نخواسته ام.

البته توضيح اين بحث در آيه «قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ»؛ «بگو: هر پاداشى از شما بخواهم پس براى شماست» گذشت.

شيخ طبرسى در ادامه به حديثى اشاره مى كند و مى گويد:

ابوحمزه ثمالى در تفسير خود گفته است: عثمان بن عمير، از سعيد بن جبير، از عبداللّه بن عباس اين گونه روايت نموده است:

هنگامى كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله به مدينه قدم نهادند و پايه هاى دين

ص:176

اسلام را محكم و استوار نمودند، انصار در بين خود گفتند: نزد رسول خدا مى رويم و مى گوييم: گرفتارى هاى مالى زياد بر تو روى آورده، پس اين دارايى هاى ما را بپذير.... (1)

اصل در استثنا

اين بود مطالبى كه درباره استثنا آيه مطرح شده است؛ ولى در جاى خود روشن و ثابت شده است كه هر گاه شك داشتيم كه استثنا متصل است يا منقطع، اصل در اين جا، حكم به اتصال استثنا مى كند و تا آن جا كه ممكن باشد بايد به همان معنا حمل شود، به همين جهت برخى از علماى اهل سنّت مانند بيضاوى از ذكر نظريه استثنا متصل طرفدارى كرده و استثنا منقطع را به عنوان قولى، مطرح كرده اند؛ بلكه بعضى از بزرگان ما استثنا منقطع را نپذيرفته اند. شهيد شوشترى رحمه اللّه در اين باره مى نويسد:

نزد پژوهش گران زبان عربى و لغت دانان ثابت شده است كه استثنا منقطع مجاز و بر خلاف اصل مى باشد و هيچ گاه بر آن حمل نمى شود، مگر آن كه نتوان آن را به متصل معنا كرد، بلكه چه بسيار است كه معناى ظاهرى كلمه را كه به ذهن تبادر مى كند، كنارى نهاده اند فقط

ص:177


1- . مجمع البيان: 29/9.

به خاطر اين كه استثنا را متصل معنا نمايند، همان گونه شارح عضدى به آن تصريح نموده است، آن جا كه گويد:

واقعيت اين است كه استثنا متصل روشن تر است. پس كلمۀ «إلا» مشترك بين اين دو معنا نمى باشد و بلكه وضع اصلى آن در استثنا متصل مى باشد و در منقطع مجاز مى باشد و براى همين گفته اند: عبارت هايى مثل: «صد درهم از او نزد من است مگر پيراهنى» و «شترى از او نزد من است مگر گوسفندى»، به معناى مگر بهاى پيراهن يا بهاى گوسفندى است.

پس در اين جا كلمه اى را در تقدير مى گيرند كه بر خلاف ظاهر است؛ به هدف اين كه استثنا متصل شود و اگر استثناى منقطع اصل بود معناى ظاهرى عبارت را عوض نمى كردند.(1)

ص:178


1- . احقاق الحق وازهاق الباطل: 21/3 و 22.

ص:179

ص:180

بخش پنجم دلالت آيه بر امامت و سرپرستى

جهاتى در دلالت آيه

اشاره

بنابر آن چه گذشت، اين آيه مباركه هر گونه كه معنا بشود بر امامت و سرپرستى امير مؤمنان على و خاندان پيامبر اكرم عليهم السلام، از چند جهت دلالت دارد:

1. خويشاوندى خاندانى و امامت

اشاره

اگر براى نسبت خويشاوندى ارزشى در ايجاد سرپرستى و امامت، نباشد بدون شك اميرالمؤمنين عليه السلام، از همۀ جهات ديگر به نحو كامل، برترين فرد موجود بوده اند كه استحقاق امامت را داشته اند... لكن با اين حال، عنوان خويشاوندى در اين جا دخل و ارزشى پيدا كرده است؛ همان طور كه به زودى خواهيد ديد.

سيد ابن طاووس حلّى رحمه اللّه در ردّ رساله عثمانيه جاحظ؛ سخن بسيار زيبايى دارد. وى مى گويد:

ص:181

فرقه عثمانيه باور دارند كه هيچ گاه شخصى به رياست و سرپرستى دين نمى رسد مگر با دين. آن ها در ادامه مطلب با عبارت هاى بسيار طولانى و بى پايه، كتاب خود را پر نموده و سخنانى نظم گونه و كلماتى درست و نادرست را دستاويز خود قرار داده اند.

آن گاه سيد بن طاووس در بيان اين باور مى افزايد:

نظر شيعه اين نيست كه شايستگى سرپرستى و رياست فقط به خويشاوندى منحصر است - با اين بيان تمام آن اشكالاتى را كه مطرح كرده اند، از بين مى رود - بلكه شيعيان مى گويند: اگر خويشاوندى دليلى براى شايستگى باشد، بنى هاشم سزاوارترند و از ميان بنى هاشم، على عليه السلام نيز از همه آنان سزاوارتر است.

اگر به پيوند سببى باشد، باز على عليه السلام برتر است؛ زيرا او تنها داماد پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله مى باشد.

اگر هم به پرورش و تربيت است؛ باز على عليه السلام بالاتر از ديگران است، و اگر به ولادت از بهترين زنان است، پس باز على عليه السلام والاتر است.

اگر به مهاجرت باشد، پس باز على عليه السلام به جاى پيامبر در بستر آن حضرت خفت و سبب مهاجرت پيامبر شد. پس تمام مهاجران جز پيامبر، بر سر سفره ايثار و از خود گذشتى او قرار دارند.

ص:182

اگر به كارزار و جهاد باشد، باز على عليه السلام از همگان والاتر است و اگر به حفظ قرآن باشد، پس على عليه السلام برتر است.

و اگر به تفسير آن باشد، باز على عليه السلام برتر است و اگر به دانايى و دانش باشد باز على عليه السلام والاتر و دانشمندتر از ديگران است و اگر به سخنورى باشد، پس على عليه السلام برتر و سخنران تر است و اگر به سرودن شعر باشد، باز على عليه السلام برتر است.

صولى در اين زمينه روايت كرده است كه ابوبكر و عمر شاعر بودند؛ ولى على از همه شاعرتر بود.

و اگر به گشودن درهاى بحث اعتقادى و كلامى باشد، پس على عليه السلام از همگان والاتر است و اگر به نيك كردارى است، پس على عليه السلام برتر است، زيرا عمر، بهترين گواه آن است.

و اگر به يارى مستمندان و كارهاى خير باشد، پس على عليه السلام والاتر است، و اگر به قدرت جسمى باشد، پس على عليه السلام برتر است؛ دليل آن، درِ خيبر است.

و اگر به زُهد و پارسايى باشد، باز على عليه السلام برتر است؛ چرا كه در تحمّل سختى ها، گريه، بى نيازى، عبادت، پيشى گرفتن در ايمان و...

از همگان برتر بود.

و اگر همۀ فضيلت ها و صفت هاى نيكويى كه از پيامبر صلى اللّه عليه وآله

ص:183

نقل شده، وجود نداشته باشد؛ باز على عليه السلام والاترين مقام و رتبه را دارد، به بيانى كه در فصل هاى پيشين روايت هايى را از احمد بن حنبل و ديگران آورديم.

و اگر به قدرت درك و هوشيارى است، پس على عليه السلام برتر است؛ به خاطر اين گفتار پيامبر صلى اللّه عليه وآله كه فرمود:

إنّ اللّه أمرني أن ادنيك ولا اقصيك وأن اعلّمك وتعي، وحق على اللّه أن تعي؛

خداوند به من فرمان داده است تا تو را نزديك سازم و دور ننمايم و تو را بياموزم، تو نيز فراگيرى و درك نمايى و اين حكم خداوند است كه تو درك نمايى و هوشيار باشى.

و اگر به قضاوت و تدبير است، پس على عليه السلام والاتر است، به دليل گواهى پيامبر به دانش و فرزانگى ايشان.

پس از بيان اين مطالب، روشن مى شود كه هدف ما از بيان معناى رابطه خويشاوندى چيست؟ و به همين جهت است كه حضرت امير مؤمنان على عليه السلام، از كسانى تعجب مى كند كه تنها ويژگى صحابه پيامبر بودن را در به دست آوردن خلافت، بر دو ويژگى صحابى و خويشاوندى با پيامبر (كه در خود ايشان جمع بود) ترجيح دادند.

آن گاه سيد بن طاووس حلّى رحمه اللّه مى گويد:

ص:184

جاحظ در اين گفته اشتباه نموده كه «هيچ كس به امامت در دين نمى رسد مگر اين كه ملاك هاى دينى داشته باشد»؛ زيرا اگر رهبر دينى از استحكامى كه مورد نياز امامت است، برخوردار نباشد، هيچ گاه شايسته امامت و رياست نيست؛ در حالى كه او آن را فقط به ديانت محدود كرده بود و استثنا از نفى، مثبت است....

به راستى خويشاوندى تأثير محكمى در امامت و رهبرى دارد، به اين دليل كه هر گاه شخصى بر شرافتمندان خاندانى از غير خودشان، پيشى بگيرد و كسى كه در شكوه به آن ها نمى رسد و شباهت به آن ها ندارد بر آنان رياست كند؛ آنان از او گريزان خواهند بود و با او به پستى برخورد مى نمايند و هر گاه بر رهبران حقيقى، كسى ديگر پيشى بگيرد و امامت بر آن ها را غريب و ناآشنايى از غير خاندانشان به عهده بگيرد، همواره از وى دورى مى گزينند و او را به كنارى مى نهند و اين باعث خرابى دين و دنيا مى شود و گاهى به صورت اتفاقى صورت مى پذيرد؛ ولى روش معمول همان است كه به آن اشاره نموديم و به تحقق آن، كارها پيش مى رود.

آن گاه سيد بن طاووس رحمه اللّه به دلالت آيه مودّت اشاره مى كند و مى گويد:

به راستى كه قرآن مجيد به دوستى و توجّه به نزديكان خاندان

ص:185

پيامبر خدا عليهم السلام فرمان داده است، همين دليل باعث مقدّم بودن ايشان بر ديگران است، با اين كه آنان شايستگى هاى ديگرى دارند كه افراد ديگرى نمى توانند بر آن ها برترى پيدا كنند. پس چگونه كسى بر آن ها پيشى بگيرد كه نسبتى ندارد و آن شايستگى ها و فضيلت ها را دارا نيست؟!

ثعلبى بعد از آن كه در ذيل آيه مودّت سخنى نقل مى كند، مى گويد:

حسين بن محمّد، از برهان بن على صوفى، از حرب بن الحسن طحّان، از حسين اشقر، از قيس، از اعمش، از سعيد بن جبير براى من اين گونه نقل كرد كه ابن عباس گفت:

هنگامى كه اين آيه فرود آمد، مردم گفتند: اى پيامبر خدا! چه كسانى خويشان شما هستند كه دوستى آنان را بر ما لازم دانستى؟

پيامبر فرمود:

علي وفاطمة وابناهما؛

على و فاطمه و فرزندانشان.

آن گاه ثعلبى مطالب زيادى را كه ايجاد انگيزه در دوستى اهل بيت عليهم السلام مى كند، روايت كرده است. از جمله مى گويد:

ابوحسان مزكّى، از ابوالعباس محمّد بن اسحاق، از حسن بن على بن زياد سرى، از يحيى بن عبدالحميد حمانى، از حسين اشقر، از قيس، از

ص:186

اعمش، از سعيد بن جبير نقل مى كند كه ابن عباس گفت:

هنگامى كه آيه مودّت نازل شد، مردم گفتند: اى رسول خدا! اينان كه خداوند به مودّت و مهرورزى آنان فرمان داده است چه كسانى هستند؟

پيامبر فرمود:

علي وفاطمة وولدهما؛

على، فاطمه و فرزندان آن ها.

ثعلبى روايت ديگرى را اين گونه نقل مى كند: ابوبكر بن حرث، از ابوالسبح، از عبداللّه بن محمّد بن زكريا، از اسماعيل بن يزيد، از قتيبة بن مهران، از عبدالغفور ابوصباح، از ابوهاشم رمّانى، از زاذان نقل كرده كه على عليه السلام فرمود:

فينا في آل حم آية إنّه لا يحفظ مودّتنا إلّاكلّ مؤمن؛

در شأن و مرتبه ما در آل حم (سوره هاى حم دار) آيه اى دربارۀ ما نازل شد كه طبق آن، هيچ كس مودّت و دوستى ما را نگه نمى دارد مگر شخص باايمان و پارسا.

آن گاه حضرتش اين آيه را تلاوت فرمودند كه «قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى».

كلبى در اين باره گويد: بگو: به خاطر رسالتم از شما هيچ پاداشى

ص:187

نمى خواهم مگر آن كه خويشان مرا دوست بداريد.

آن گاه سيد بن طاووس رحمه اللّه مى نويسد: بهتر ديدم آياتى را كه درباره آن ها آمده است، براى او بازگو كنم. (1)

تحليل و بررسى

ترديدى نيست كه خويشاوندى و نزديكى نسبى تأثيرگذار است و به راستى توجّه و خواست الهى به نزديكان پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله؛ يعنى على و زهرا پاره تن پيامبر و فرزندانشان، دليل و حكمتى دارد كه در احاديث پيامبر شواهد زيادى وجود دارد كه به صورت خلاصه به برخى اشاره مى نماييم:

مسلم، ترمذى، ابن سعد و ديگران از واثله روايت كرده اند كه گويد: از پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله شنيدم كه مى فرمايد:

إنّ اللّه عزّوجلّ اصطفى كنانة من وُلد إسماعيل عليه الصلاة والسلام ، واصطفى قريشاً من كنانة، واصطفى من قريش بني هاشم، واصطفاني من بني هاشم؛(2)

خداوند بزرگ و با شكوه از فرزندان اسماعيل عليه السلام كنانه را

ص:188


1- . بناء المقالة الفاطمية في نقض رسالة العثمانيه: 387-391.
2- . جامع الاصول: 396/9، به نقل از مسلم و ترمذى، طبقات الكبرى: 20/1، الشفا بتعريف حقوق المصطفى: 62.

برگزيد و از كنانه، قريش و از قريش، فرزندان هاشم و مرا از فرزندان هاشم برگزيد.

حافظ ابونعيم اصفهانى فصل دوم كتاب خود را در برترى پيامبر صلى اللّه عليه وآله از جهت پاكى زادگاه، خاندان و ديگر خوبى ها قرار داده و روايت هاى زيادى را با سندهاى آن، آورده است كه بعضى از آن ها را پيش تر آورديم، از جمله اين روايت است كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

إنّ اللّه عزّوجلّ حين خلق الخلق جعلني من خير خَلقِه، ثمّ حين خلق القبائل جعلني من خير قبيلتهم، وحين خلق الأنفس جعلني من خير أنفسهم، ثمّ حين خلق البيوت جعلني من خير بيوتهم، فأنا خيرهم أباً وخيرهم نفساً؛(1)

همانا خداوند متعال هنگامى كه تمام هستى را آفريد، مرا از بهترين آفريدگانش قرار داد. سپس هنگام آفرينش تمام گروه ها و قبيله ها، مرا از بهترين آنان قرار داد و هنگام آفرينش جان ها مرا از بهترين و والاترين جان ها قرار داد، سپس هنگامى كه خاندان ها را مى آفريد، مرا از بهترين و پاك ترين خاندان ها آفريد. پس من بهترين آنان از جهت پدر و از جهت جان، هستم.

ص:189


1- . دلائل النبوه: 16/66 «ذِكر اصطفائهم» و «ذِكر أنّهم خير الخلق».

حافظ محبّ الدين طبرى نيز برخى ديگر از اين روايت ها را در عنوان «يادآورى برگزيدگى آنان» و «يادآورى اين كه آنان بهترين آفريدگان هستند» آورده است.(1) قاضى عياض در اين زمينه گويد: باب دوم: «خداوند محاسن خلقت و حسن معاشرت و تمام فضايل دينى و دنيوى را يك جا در ايشان تكميل كرده است».

آن گاه در اين باب عبارت هاى بسيار سودمندى را به صورت طولانى آورده است.(2) بنابراين، بين آيه مودّت و آيه تطهير و روايت هايى «برگزيدگى آنان» و روايت هاى «بهترين آفريده خداوند بودن» وابستگى كاملى برقرار است.

بعد از اين، روايت هاى سقيفه و دليل هايى كه بين دو گروه انصار و مهاجر رد و بدل شد، به روشنى بر آن دلالت مى نمايد. در اين باره بخارى اين گونه روايت مى كند:

ابوبكر مردم را مخاطبِ سخن خود قرار داد و گفت: هيچ گاه

ص:190


1- . ذخائر العقبى فى مناقب ذوى القربى: 10.
2- . الشفا بتعريف حقوق المصطفى: 46. «الباب الثاني في تكميله تعالى له المحاسن خلقاً وخلقاً وقرانه جميع الفضائل الدينية والدنيوية فيه نسقاً».

مردم عرب امر جانشينى را در غير قريش نمى دانند و آن ها بهترين خاندان در نَسب و منزلت هستند.(1) بديهى است كه هيچ عاقلى در شرافت و بلندى مرتبه على عليه السلام بر تمامى مهاجر و انصار، هيچ گونه ترديدى نمى نمايد.

پس واجب و بايسته است كه همو امام و رهبر باشد.

فراتر اين كه طبرى و ديگران سخنانى روشن تر و واضح تر از اين آورده اند. طبرى گويد: حضرت على عليه السلام در سخنان خود اين گونه فرمود:

فخصَّ اللّه المهاجرين الأوّلين من قومه بتصديقه والإيمان به والمواساة له والصبر معه على شدّة أذى قومهم لهم ولدينهم، وكلّ الناس لهم مخالف زارٍ عليهم، فلم يستوحشوا لقلّة عددهم وشنف الناس لهم وإجماع قومهم عليهم.

فهم أوّل من عَبَدَ اللّه في الأرض وآمن به وبالرسول، وهم أولياؤه وعشيرته وأحق الناس بهذا الأمر من بعده، ولا ينازعهم في ذلك إلاّ ظالم؛(2)

خداوند مهاجران اولين را از قوم او قرار داد و آنان را به صفاتى

ص:191


1- . صحيح بخارى: كتاب حدود باب 31، طبرى: 203/3، سيره ابن هشام: 657/2 و ديگر منابع.
2- . تاريخ طبرى: 219/3.

ويژه اختصاص داد؛ تصديق رسول اللّه، ايمان آوردن به پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله؛ و هم چنين در حالى كه قوم آن ها، ايشان را به خاطر دين شان مورد آزار و اذيت قرار مى دادند، با پيامبر همراه شده، صبر و شكيبايى ورزيدند و اين در حالى بود كه تمام مردمان نسبت به ايشان عيب جو و ناسازگار بودند. پس هيچ گاه به خاطر تعداد اندكشان و روى گردانى مردم از آنان و ناسازگارى همگانى قوم خويش، نهراسيدند.

پس آنان اولين افرادى هستند كه روى زمين خداوند را پرستيدند و به او ايمان آوردند و پيامبرش را باور داشتند و آنان دوستان او و خانواده او و سزاوارترين مردم به خلافت و سرورى بعد از او بودند و فقط ظالم و ستمگر با آنان جنگ و ناسازگارى مى نمايد.

در روايت ابن خلدون اين گونه آمده است كه حضرت على عليه السلام فرمودند:

نحن أولياء النبيّ وعشيرته وأحقّ الناس بأمره ولا ننازع في ذلك؛(1)

ما دوستان پيامبر و خاندان او و سزاوارترين آنان به جانشينى هستيم كه در اين باره نبايد با ما نزاعى صورت بگيرد.

ص:192


1- . تاريخ ابن خلدون: 854/2.

و در روايت محب طبرى از موسى بن عقبه، از ابن شهاب آمده است كه آن حضرت فرمودند:

فكنّا - معشر المهاجرين - أوّل الناس إسلاماً، ونحن عشيرته وأقاربه وذوو رحمه، ونحن أهل الخلافة، وأوسط الناس أنساباً في العرب، ولدتنا العرب كلّها، فليس منهم قبيلة إلّالقريش فيها ولادة، ولن تصلح إلاّ لرجل من قريش...؛(1)

پس ما گروه مهاجران، اولين مردمان بوديم كه به اسلام گرويديم و ما قوم و قبيله و خويشان او (حضرت رسول) هستيم، خلافت از آنِ ماست، ما (قريش) با همه قبائل عرب نسبت داريم، و حكومت شايسته كسى جز رجال قريش نيست....

حال، ما مى گوييم: اگر چنين باشد به راستى آيا اين ويژگى ها در والاترين پايه هاى آن و برترين مقام ها، در غير على عليه السلام گرد آمده است؟!

همانا على عليه السلام تنها كسى است كه تمام اين ويژگى ها در او گرد هم آمده است. پس همو «ذوو رحمه» (خانواده پيامبر)، «عشيرة النبى» (خويشاوند نزديك)، «دوست» و «نخستين كسى كه خداوند را

ص:193


1- . الرياض النضره: 213/1.

بر زمين پرستيد». پس همو «شايسته ترين مردمان به جانشينى بعد از او مى باشد و جز ستم گر كسى با او در رياست، جنگ و ناسازگارى نمى نمايد».

و به همين دليل مى بينيم، امير مؤمنان على عليه السلام در جلسۀ شورا، قرابت خود به پيامبر را به عنوان دليل و برهان اقامه مى كند و مى فرمايد:

أُنشدكم باللّه، هل فيكم أحد أقرب إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله وسلّم في الرحم منّي، ومَن جعله نفسه وأبناءه أبناءه ونساءه نساءه؟!

قالوا: اللّهمّ لا»... الحديث؛(1)

شما را به خداوند قسم مى دهم! آيا در ميان شما كسى به پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در خويشاوندى از من نزديك تر هست؛ كسى كه پيامبر او را، جان خود، فرزندانش را فرزندان خود و زنانش را زنان خود معرفى كند؟

پس همگان گفتند: به خدا سوگند! هرگز....

در اين راستا است كه طلحه و زبير نيز به آن اقرار و اذعان نمودند؛ زمانى كه مردم بعد از كشتن عثمان به حضور آن حضرت باز گشتند تا

ص:194


1- . الصواعق المحرقه: 93 به نقل از دارقطنى.

پيمان فرمان بردارى او را بپذيرند - بنابر روايت ابن حنفيّه، كه مى گويد: - حضرت على عليه السلام فرمودند: «مرا به سرورى و خلافت نيازى نيست، بر شما باد طلحه و زبير».

مردم گفتند: شما نيز همراه ما بياييد. على عليه السلام به همراه گروهى از مردم كه من نيز با آنان بودم، بيرون آمديم؛ تا اين كه نزد طلحة بن عبيداللّه آمديم. حضرت به او فرمود: مردم، همگان براى پيمان بستن به نزد من آمده اند و مرا به پيمان آنان نيازى نيست، پس دست خويش فرا آر تا بر قرآن و سنّت پيامبرش با تو هم پيمان شوم.

طلحه به ايشان گفت: همانا تو از من سزاوارتر و شايسته ترى؛ به خاطر پيشى گرفتن تو (در ايمان) و خويشاونديت و قطعاً مردمانى تو را پذيرفته اند كه با من ناسازگارند.

على عليه السلام فرمود: مى ترسم پيمان خود را بشكنى و به من بى وفايى نمايى.

طلحه گفت: از آن نترس، به خداوند سوگند! از جانب من كارى كه ناپسند تو باشد، نخواهى ديد.

على عليه السلام فرمودند: خداوند عهده دار و گواه تو باشد.

آن گاه حضرتش نزد زبير بن عوّام آمد در حالى كه ما همراه او بوديم و آن چه به طلحه فرموده بود، تكرار نمود و او نيز همان گونه

ص:195

پاسخ داد.(1) اين مطلب روشن شد؛ ولى جاحظ در نوشته خود كه براى دفاع از عثمانيه قرار داده بر آن بسيار لجاجت و عناد ورزيده است. اما سيد بن طاووس حلّى رحمه اللّه در پاسخ او گفته است: جاحظ آيه اى از قرآن را دستاويز قرار داده است، آن جا كه مى فرمايد:

«وَأَنْ لَيْسَ لِْلإِنْسانِ إِلّا ما سَعى»؛

و انسان جز حاصل كوشش خويش ندارد.

در صورتى كه اين آيه هيچ گونه ردّى به مسألۀ به خويشاوندى وارد نمى آورد؛ خويشاوندى به علاوۀ دينداراى و شايستگى موجب برترى ديگران و سزاوارى در رسيدن به رياست بر افراد ديگر است.

دستاويز ديگرى كه به آن چنگ زده حديثى است كه از پيامبر صلى اللّه عليه وآله نقل شده كه آن حضرت به گروهى از فرزندان عبدالمطّلب فرمودند:

إنّي لا اغني عنكم من اللّه شيئاً؛

من در امور الهى، هرگز از شما بى نياز نيستم.

اين روايت سندى ندارد و به هيچ كتابى آن را نسبت نداده است

ص:196


1- . كنز العمال: 747/5-750.

و جواب آن، روايت ثعلبى است كه از يعقوب بن سرى، از محمّد بن عبداللّه الحفيد، از عبداللّه بن احمد بن عامر، از پدرش، از على بن موسى الرضا، از پدرش موسى بن جعفر، از پدرش جعفر بن محمّد صادق، از پدرش محمّد بن على باقر، از پدرش على بن الحسين سجاد، از پدرش حسين بن على، از على بن ابى طالب عليهم السلام نقل شده كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمودند:

حرّمت الجنّة على من ظلم أهل بيتي وآذاني في عترتي، ومن اصطنع صنيعة إلى أحد من وُلد عبدالمطّلب ولم يجازه عليها، فأنا جازيه [به] غداً إذا لقيني في القيامة؛

بهشت بر كسى كه به اهل بيت من ظلم كند و مرا با آزار ايشان بيازارد، حرام شده است و هر كه خدمتى به يكى از فرزندان عبدالمطّلب نمايد و كسى پاداش به او ندهد، خودم در روز واپسين هنگام ديدن او، پاداش وى را خواهم داد.

حديث ديگرى را شيخ دانشمند ابوعبداللّه محمّد بن عمران بن موسى مرزبانى در كتاب في ما نزل من القرآن في أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليهما السلام آورده كه نقشه جاحظ را نقش بر آب نموده است.

وى مى نويسد:

آياتى كه در سورۀ نساء درباره آن حضرت نازل شده در اين

ص:197

روايت است كه على بن محمّد، از حسن بن حكم حبرى، از حسن بن حسين، از حيّان، از ابن كلبى، از ابوصالح نقل مى كند كه ابن عباس درباره آيۀ «وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذي تَسائَلُونَ بِهِ وَاْلأَرْحامَ إِنَّ اللّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقيبًا»(1) گفت:

اين آيه درباره پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله و خاندان و بستگان آن حضرت نازل شده است؛ چرا كه هر رابطه و نسبت خويشاوندى در روز واپسين بريده خواهد شد مگر خويشاوندى و وابستگى به پيامبر.

از طرف ديگر، روايتى از عمر نقل شده، گواه معناى اين روايت است، زيرا او بر نسبت پيدا كردن با امير مؤمنان على عليه السلام بسيار اصرار ورزيد.

دست آويز ديگر جاحظ آيه اى است كه مى فرمايد:

«وَاتَّقُوا يَوْمًا لاتَجْزي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئًا وَلا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَلا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَلا هُمْ يُنْصَرُونَ»؛(2)

و بترسيد از روزى كه كسى به كار كسى نمى آيد و از او عوض و بدلى قبول نگيرند و كسى آن ها را يارى نرساند.

ص:198


1- . سوره نساء: آيه 1؛ و از خدايى كه به نام او از يك ديگر چيزى درخواست مى كنيد، پروا نماييد و از (قطع ارتباط با) خويشاوندان بپرهيزيد، به يقين خدا هميشه مراقب شماست.
2- . سوره بقره: آيه 48.

با توجه به اين آيه، به راستى جاحظ يا نادان است يا خود را به نادانى زده است؛ چرا كه اين آيه درباره كافران نازل شده، نه درباره رهبران و سروران مسلمانان يا نزديكان پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله؛ زيرا كه در پايان آيه مى فرمايد:

«وَلا هُمْ يُنْصَرُونَ»؛

و كسى آن ها را يارى نرساند.

آيۀ ديگرى كه جاحظ دست آويز قرار داده؛ خداوند مى فرمايد:

«يَوْمَ لايُغْني مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَيْئًا»؛

و روزى كه هيچ دوستى به دوستش نمى تواند يارى رساند.

اين آيه را به خاطر پنهان كارى و ناراستى يا نادانى يا به علت هاى ديگر، به صورت ناقص آورده است، كه دليل هاى اول نزديك تر است؛ زيرا خداوند آن را به اين صورت كامل و تمام آورده و فرموده است:

«وَلا هُمْ يُنْصَرُونَ * إِلّا مَنْ رَحِمَ اللّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ»؛(1)

و نه آنان يارى مى شوند، مگر كسى را كه خداوند او را مورد رحمت قرار دهد. همانا خداوند آن بى همتاى قدرتمند رحمت گستر است.

بنابراين، فرزندان پاك پيامبر مورد رحمت و بخشايش خداوند

ص:199


1- . سوره دخان: آيه هاى 41 و 42.

هستند و آيات و احاديث فراوانى در اين باره داريم. پس رشتۀ دستاويز او پاره شد؛ البته همۀ كسانى كه مورد رحمت الهى و متديّن هستند سزاوارى رياست در دين را ندارند.

دستاويز ديگر جاحظ آيه اى است كه مى فرمايد:

«يَوْمَ لايَنْفَعُ مالٌ وَلا بَنُونَ * إِلّا مَنْ أَتَى اللّهَ بِقَلْبٍ سَليمٍ»؛(1)

روزى كه مال و فرزندان هيچ بهره اى ندارد، مگر كسى كه با دلى پاك و سليم به نزد خدا آيد.

اين آيه شريفه نيز با بيان آغازين سخنش، سازگارى ندارد، با اين همه، پاسخ آن بسيار روشن است؛ زيرا تمامى مفسّران قرآن يا برخى درباره معناى «سليم» گفته اند كه منظور، شرك نورزيدن است و درست همين است.

دستاويز ديگر جاحظ اين آيه است كه مى فرمايد:

«يا أَيُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ وَاخْشَوْا يَوْمًا لايَجْزي والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَلا مَوْلُودٌ»؛(2)

اى مردم! تقواى پروردگارتان را پيشه كنيد و از روزى كه هيچ پدرى كيفر فرزند را به عهده نگيرد و هيچ فرزندى كيفر پدر را عهده دار نمى شود، بترسيد.

ص:200


1- . سوره شعراء: آيه هاى 87 و 88.
2- . سوره لقمان: آيه 33.

اين آيه هيچ ارتباطى با رهبرى و رياست در دنيا ندارد. اين جايگاه با توجّه به حديث امام رضا عليه السلام مخصوص خويشان رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله است.

علاوه بر اين كه مفسران گفته اند:

آيۀ «عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقامًا مَحْمُودًا»؛(1) «اميد است پروردگارت تو را به مقام پسنديده برساند». به معناى شفاعت است. پس اگر پيامبر گرامى دربارۀ همۀ مردم مى تواند شفاعت نمايد، پس فرزندان و خويشان وى نسبت به ديگران سزاوارترند.

هم چنين در آيۀ «وَلَسَوْفَ يُعْطيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى»؛(2) «و خداوند تو را آن چنان خواهد بخشيد تا خشنود گردى» نيز گفته اند: به معناى شفاعت است.

دستاويز ديگر جاحظ اين آيه است كه مى فرمايد:

«وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ»؛(3)

و بر آنان خبر و داستان دو فرزند حضرت آدم را بخوان.

اين آيه نيز هيچ ربطى به آنچه گفته ندارد.

آن گاه جاحظ داستان نوح عليه السلام و كنعان را دستاويز كرده است

ص:201


1- . سوره اسراء: آيه 79.
2- . سوره ضحى: آيه 5.
3- . سوره مائده: آيه 27.

كه اين داستان نيز ارتباطى به خواسته او ندارد؛ زيرا كجا مقام كنعان به سروران و مهتران امت اسلامى مى رسد؟

آيۀ ديگرى كه جاحظ آن را دستاويز قرار داده اين است كه مى فرمايد:

«لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ»؛(1)

پيمان من به ستمكاران نمى رسد.

گفتنى است كه علماى مذهب شيعه درباره اين آيه تحقيق هاى محكمى دارند؛ زيرا آنان گفته اند: هر آن كه كفر و بى دينى از او بروز نموده است بى ترديد در گذشته ستمگر بوده است، پس برازنده جايگاه رهبرى و رياست نمى باشد. پس اين آيه به ضرر جاحظ است نه به نفع او. از طرفى علماى شيعه در اين باره رواياتى را از طريق اهل سنّت نيز نقل كرده اند. (2)

2. لزوم مهرورزى سبب لزوم پيروى و اطاعت

معناى مودّت در اين جا فقط دوستى صرف نيست، به خصوص در آيه اى كه مى فرمايد:

«ذلِكَ الَّذي يُبَشِّرُ اللّهُ عِبادَهُ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَمَنْ يَقْتَرِفْ

ص:202


1- . سوره بقره: آيه 124.
2- . بناءُ المقالة الفاطمية في نقص الرسالة العثمانيه: 391-397.

حَسَنَةً...»؛

اين همان پاداشى است كه خداوند بندگان خود را كه باور دارند و كارهاى شايسته كرده اند بدان مژده داده است، بگو: به ازاى آن [رسالت] پاداشى از شما خواستار نيستم مگر دوستى دربارۀ خويشاوندان، و هر كس نيكى به جاى آورد و طاعتى اندوزد براى او در ثواب آن خواهيم افزود....

پس در اين آيه بنابر آن كه استثنا متصل باشد مودّت و مهرورزى پاداش و بهاى رسالت و پيامبرى قرار گرفته و روشن است كه اگر تناسب و برابرى بين چيزى و مقابل آن، نباشد، عنوان پاداش بر آن صدق نمى كند. در اين صورت اگر به بزرگى رسالت محمّدى در پيشگاه خداوند و نزد مردمان بنگريم به عظمت و مرتبه بزرگ اين پاداش دست خواهيم يافت كه همان مهرورزى به نزديكان خواهد بود.

هم چنين است اگر استثنا منقطع باشد؛ زيرا در روايت ها آمده است كه مسلمانان مى خواستند به پيامبر دارايى هاى زيادى را در عوض اجر پيامبرى بپردازند تا ايشان در راحتى و آسايش باشند، پس ايشان - بنابر اين نظريه - قبول نفرمودند و هيچ پاداشى را از آن ها نخواستند، سپس فرمودند: ولى مهرورزى خاندان خود را بر شما واجب مى دانم و آن را از شما مى خواهم.

ص:203

پس واجب نمودن مهرورزى - در جايى كه امكان داشت پيامبر از آن ها چيز ديگرى هم بخواهد نشان دهنده اين است كه اين كار - از همۀ چيزها نزد خداوند و پيامبرش مهم تر بوده است.

كوتاه سخن اين كه آن چه خواسته شده مهرورزى و دوستى به تنهايى نيست، بلكه دوستى و مهرورزيى است كه اطاعت و پيروى را در پى دارد. خداوند متعال مى فرمايد:

«قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللّهُ»؛(1)

بگو: اگر خداوند را دوست مى داريد، پس مرا پيروى نماييد تا خداوند شما را دوست بدارد.

پيروى يعنى فرمان بردارى از دستورات الهى؛ همان طور كه در آيۀ مباركه آمده است:

«وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُوني وَأَطيعُوا أَمْري»؛(2)

و او پروردگار شما (خداى) رحمان است، پس مرا پيروى نماييد و از فرمان من اطاعت كنيد.

بنابراين، پيروى، گردن نهادن كامل و فرمان بردارى مطلق، همان معناى امامت و ولايت است.

ص:204


1- . سوره نساء: آيه 21 و به تفاسير ديگر مانند تفسير رازى: 17/8 رجوع كنيد.
2- . سوره نور: آيه 54.

علامه حلى رحمه اللّه در بحث امامت على عليه السلام از ديدگاه قرآن مى نويسد:

چهارمين آيه، آيه مودّت است، آن جا كه مى فرمايد:

«قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى».

و وجوب مهرورزى با ايشان مستلزم وجوب اطاعت از ايشان است.(1) در جاى ديگر مى فرمايد: «دليل هفتم: آيۀ مودّت است كه شأن نزول آن را احمد بن حنبل روايت كرده است....

و به جز على عليه السلام از صحابه و آن سه تن، دوستى هيچ كس لازم نيست، پس على والاتر است. پس همو رهبر و امام مى باشد و رويارويى و درگيرى با او هيچ گاه با دوست داشتن او سازگارى ندارد و با انجام دستورات او، مهرورزى به او صورت مى گيرد. بنابراين، پيروى و فرمان بردارى از او لازم مى شود كه همان معناى امامت است. (2)

3. دوستى مطلق (همه جانبه) باعث برترى در تمام جهات

على عليه السلام كسى است كه دوستى او از همه جهات واجب

ص:205


1- . نهج الحق: 175.
2- . منهاج الكرامه: 74. (نسخه اى كه در انتهاى جلد دوم منهاج السنه به چاپ رسيده است).

و لازم شده است. اين يك مقدمه و مقدمه دوم اين كه: و هر كس دوستى با او اين گونه مورد سفارش خداوند قرار بگيرد همو از ديگران محبوب تر و دوست داشتنى تر است و مقدمه سوم اين كه: هر كس نزد خدا و رسول محبوب تر باشد، او از ديگران افضل است و مقدمه چهارم اين كه: هر كس اين گونه باشد امام و رهبر است. پس على عليه السلام امام و رهبر بعد از پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله مى باشد.

اما مقدمۀ نخست روشن و به طور كامل از آيه استفاده مى شود.

و مقدمۀ دوم نيز روشن است. از احاديثى كه بيان گر محبوب ترين شخص نزد خداوند و پيامبرش مى باشد، حديث طائر است؛ زيرا وقتى به پيامبر گرامى اسلام پرندۀ بريانى پيشكش شد، فرمودند:

اللهم ائتني بأحبّ خلقك إليك؛

خداوندا! بهترين بندگان خود را براى من بفرست.

پس على عليه السلام آمد و به همراه ايشان از آن غذا تناول فرمودند.

اين حديث را بسيارى از صحابه پيامبر روايت نموده اند، مانند:

1. امير مؤمنان على عليه السلام،

2. عبداللّه بن عباس،

3. ابوسعيد خدرى،

4. سفينه،

ص:206

5. ابوطفيل عامر بن واثلة،

6. انس بن مالك،

7. سعد بن ابى وقّاص،

8. عمرو بن عاص،

9. ابومرازم يعلى بن مرّه،

10. جابر بن عبداللّه انصارى،

11. ابورافع،

12. حبشى بن جناده.

و از تابعين(1) ده ها تن از بزرگان روايت كرده اند و از بزرگان معروف و مشهور در هر قرن نيز افراد بسيارى آن را نقل نموده اند، مانند:

ابوحنيفه (پيشواى حنفى ها)،

احمد بن حنبل (پيشواى حنبلى ها)،

ابى حاتم رازى،

ابوعيسى ترمذى،

ابوبكر بزاز،

ص:207


1- . راويان حديث از صحابه را تابعى گويند.

ابوعبدالرحمان نسائى،

ابوالحسن دارقطنى،

ابوعبداللّه حاكم نيشابورى،

ابوبكر ابن مردويه،

ابونعيم اصفهانى،

ابوبكر بيهقى،

ابوعمر بن عبدالبر،

ابومحمّد بغوى،

ابوالحسن عبدرى،

ابوالقاسم ابن عساكر،

ابن جحر عسقلانى،

جلال الدين سيوطى و....

خلاصه اين كه اين روايت به روشنى نشان مى دهد كه على عليه السلام از تمام بندگان نزد خداوند و پيامبرش دوست داشتنى تر است.(1)

ص:208


1- . اين روايت جلد 13 و 14 از كتاب بزرگ ما: نفحات الأزهار في خلاصة طبقات الأنوار في إمامة ائمة الأطهار را تشكيل مى دهد.

مقدمه سوم نيز بسيار روشن است؛ چرا كه بسيارى از علماى اهل سنّت به آن تصريح دارند؛ حافظ قسطلانى و ابن حجر مكّى از ولى الدين ابن عراقى اين گونه روايت كرده اند:

دوستى و مهرورزى دينى با برترى آن فرد ملازمه دارد. پس هر كسى برتر باشد مهرورزى دينى ما به او بيشتر خواهد بود.(1) فخر رازى نيز در تفسير آيۀ:«قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللّهُ»؛ «بگو: اگر خداوند را دوست داريد پس مرا پيروى نماييد تا خداوند شما را دوست بدارد» مى گويد: منظور از دوستى خداوند به انسان اين است كه به او ثواب عطا كند.(2) بديهى است هر كس نزد خداوند دوست داشتنى تر است ثواب او بيشتر خواهد بود و هر كس ثوابش بيشتر باشد، ناگزير همو برترين خواهد بود.

پيش تر گفتيم كه علامه حلّى رحمه اللّه مى نويسد: دوستى با غير على عليه السلام يعنى با آن سه نفر واجب، نيست.

ابن تيميّه در اين باره گويد: اين گفتار در نزد بيشتر علماى

ص:209


1- . مواهب اللدنيّه بالمنح المحمّديه، الصواعق المحرقه: 97.
2- . تفسير رازى: 17/8.

اهل سنّت باطل است؛ بلكه دوستى اين سه تن نزد اهل سنّت از دوستى على لازم تر است؛ زيرا لزوم دوستى و مهرورزى به اندازه برترى است، پس هر كه برتر باشد دوستى ما با او كامل تر خواهد بود....

از طرفى، در روايت صحيح آمده كه عمر در روز سقيفه به ابوبكر گفت: تو سرور ما و بهترين و دوست داشتنى ترين فرد ما نسبت به پيامبر خدا هستى.(1) تفتازانى نيز در اين باره اظهار نظر كرده است. وى مى گويد: با توجه به ادلۀ افضليت ابوبكر و عمر مى توان «أحبّ خلقك» را تخصيص زد.(2) به هر حال، اين مقدمه نيز بسيار روشن است و هيچ كس در آن اختلاف و ناسازگارى ندارد.

اما براى مقدمه چهارم، دليل هاى عقلى و نقلى بسيارى داريم و بيشتر بزرگان اهل سنّت اعتراف دارند تا آن جا كه رواياتى را از صحابه پيامبر روايت نموده اند كه آن ها را در بخش شبهات آورده ايم. شريف جرجانى دربارۀ شورا و اين كه چرا مشورت فقط در اين شش نفر قرار

ص:210


1- . منهاج السنه: 106/7 و 107. گفتنى است كه اين سخن از نظر سند و دلالت مردود است.
2- . شرح المقاصد: 299/5. روشن است كه هيچ دليل با ارزشى بر اين برترى وجود ندارد.

داده شده، گفته است: «علّت اين كه عمر شورا را فقط در بين آنان قرار داد، براى اين بود كه آنان را از ديگران برتر مى دانست و براى امامت و مهترى فقط آنان را شايسته ديد».(1) ابن تيميّه به گروه بسيارى از دانشمندان نسبت داده كه رهبرى و سرورى فردى كه برترى ندارد، در حالى كه شخص برترى وجود دارد، ستم بزرگى است.

محب الدين طبرى گويد: «اعتقاد ما اين است كه هيچ گاه ولايت براى كسى كه برترى ندارد با وجود فرد برتر، برقرار نمى شود».(2) البته علماى ديگر نيز اين گونه گفته اند... و به آوردن گفتار آنان نيازى نيست. و علامه حلّى رحمه اللّه در گفتار گذشته اش به اين جهت اشاره نموده است و محقق طوسى رحمه اللّه در دليل هاى افضليت (برترى) امير مؤمنان على عليه السلام گفته است: «لزوم مهرورزى به او».

علامه در توضيح اين عبارت مى نويسد:

اين نوزدهمين جهت بحث مى باشد و شرح آن اين گونه است:

به راستى فقط دوستى و مهرورزى على عليه السلام لازم و بايسته

ص:211


1- . شرح المواقف: 365/8.
2- . الرياض النضره: 216/1، باب خلافت ابوبكر.

است؛ نه ديگر صحابه پيامبر، پس همو برترين صحابه مى شود.

آن گاه به شرح مقدمۀ نخست مى پردازد و مى نويسد:

حضرت على عليه السلام از خويشاوندان (قربى) پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله بوده است، پس مهرورزى به او لازم مى باشد؛ چرا كه خداوند متعال مى فرمايد:

«قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى»؛(1)

بگو: من هيچ گونه اجر و پاداشى از شما بر اين دعوت درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم.

4. لزوم دوستى مطلق (همه جانبه) باعث پاكدامنى و ناآلودگى

هم چنين دستور به مهرورزى ايشان به طور مطلق بر عصمت آنان دلالت دارد و زمانى كه عصمت ثابت شود، امامت و رهبرى ايشان ثابت مى گردد و اين مطلب روشن است.

اما دستور مهرورزى مطلق به ايشان - كه بر اطاعت مطلق دلالت دارد - دليل بر پاكدامنى و ناآلودگى كامل آنان است.

در اين باره گفتار رازى در تفسير آيۀ:«أَطيعُوا اللّهَ وَأَطيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ»؛ «خداى را فرمان بريد و پيامبر و صاحبان امر

ص:212


1- . كشف المراد: 310.

خويش را فرمان بريد» بس است. متن گفتار فخر رازى اين گونه است:

خداوند بلند مرتبه در اين آيه به پيروى از صاحبان امر به صورت قطعى و حتمى فرمان داده است و هر كس خداوند به صورت قطعى به پيروى او فرمان داده است ناگزير بايد از هر گونه اشتباه و خطايى پاك باشد؛ زيرا اگر از اشتباه نگهداشته نباشد، در صورت اشتباه و كار ناشايسته، خداوند فرمان به پيروى او داده بود. پس همان فرمان خداوند به انجام اشتباه خواهد بود در حالى كه اشتباه همواره مورد منع و بازداشت مى باشد، پس به اجتماع امر و نهى در يك مطلب و در يك جهت منجر مى شود كه ناممكن است.

پس روشن شد كه خداوند به پيروى از صاحبان امر به صورت قطعى و حتمى فرمان داده است و استوار گشت كه هر كس خداوند به صورت قطعى به پيروى از او فرمان داده است بايد پاك و ناآلوده از هر گونه اشتباه باشد و استوار گشت كه صاحبان امر در اين آيه به صورت قطعى معصوم (ناآلوده و پاك) هستند.(1) به همين مقدار براى گواه از گفتار فخر رازى بسنده مى نماييم، اما صاحبان امرى كه فرمان داده شد تا از آنان پيروى كنيم چه كسانى

ص:213


1- . تفسير رازى: 144/10.

هستند؛ سخن ديگرى است كه در جاى خود بايد به آن پرداخته شود.

كوتاه سخن اين كه لزوم پيروى و فرمان بردارى مطلق (همه جانبه) كه از لزوم مهرورزى مطلق (همه جانبه) به دست مى آيد باعث پاكى و ناآلودگى كامل مى شود و به اين جهت بيشتر بزرگان و دانشمندان دينى ما به آن اشاره نموده اند.

بياضى عاملى رحمه اللّه در اين باره گويد:

خداوند مزد پيامبرى پيامبرش را در مهرورزى به خاندانش قرار داده است، در آيه اى مى فرمايد:

«قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى»؛(1)

بگو: من هيچ گونه اجر و پاداشى از شما بر اين دعوت درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم.

گفته اند: معناى قربا در فرمان بردارى است؛ يعنى در پيروى و فرمان بردارى نزديكان.

در جواب مى گوييم: قاعدۀ زبان عربى اين است كه كلمه اى را در تقدير نگيرند و اگر اين تقدير را قبول نماييم پس فرمان دوستى مطلق (همه جانبه) آنان فقط با پاكدامنى و منزّه بودن مطلق سازگار است.

ص:214


1- . كشف المراد: 310.

گفته اند: روى سخن در آيه با كفرورزان است؛ يعنى فرزندان و نسل مرا مواظبت نماييد كه همان قبيله قريش باشند.

در جواب مى گوييم: كفرورزان براى پيامبر هيچ مزدى را نمى پذيرند تا اين كه روى سخن قرار گيرند، علاوه بر اين كه تمام روايت هاى مورد قبول همۀ مسلمانان با هر دو جهت ناسازگار است، پس در صحيح بخارى آمده است....(1) سيد شبّر رحمه اللّه در اين باره مى نويسد:

لزوم مهرورزى باعث لزوم پيروى و فرمان بردارى است؛ زيرا مهرورزى فقط با پاكدامنى و ناآلودگى همه جانبه لازم مى آيد؛ زيرا در صورت اشتباه از جانب آنان، از مهرورزى به آنان بايد دورى شود.

همان گونه كه خداوند متعال مى فرمايد:

«لا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ اْلآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ»؛(2)

هيچ گاه گروهى را كه به خداوند و روز قيامت باور دارند، نمى يابى كه با دشمنان خداوند و پيامبرش دوستى داشته باشند.

ص:215


1- . الصراط المستقيم: 188/1.
2- . سوره مجادله: 22/58.

و همگان مى گويند كه هيچ كس غير از خاندان پيامبر معصوم نيست، پس على و دو فرزندش مهتران و سروران هستند. (1)

بررسى و نقد شبهه ها

اينك به بررسى و نقد شبهاتى مى پردازيم كه پيرامون دلالت آيه بر امامت ايراد شده است.

سيد شهيد شوشترى رحمه اللّه سخنى را در ردّ ابن روزبهان دارد؛ همو كه بر گفتار علامه حلّى رحمه اللّه ايراد گرفته است.

ابن روزبهان گويد: ما مى گوييم: مهرورزى بر او بر هر مسلمانى لازم است و مهرورزى هم با پيروى و فرمان بردارى همراه است، ولى هر كسى كه مورد اطاعت قرار مى گيرد، لازم نيست داراى رهبرى و امامت كبرا باشد.

سيد شهيد شوشترى رحمه اللّه در پاسخ مى گويد:

گفته او كه آيه بر خلافت حضرت على عليه السلام دلالت ندارد؛ از روى نادانى كامل يا نادانى نمايى خالص است؛ زيرا دلالت آيه بر لزوم مهرورزى به امير مؤمنان على عليه السلام به طور كامل روشن و واضح است، چنان كه خداوند پاداش پيامبرى كه بايد هميشگى باشد،

ص:216


1- . حق اليقين في معرفه اصول الدين: 270/1.

مهرورزى به نزديكان و خاندان قرار داده است و اين فقط با عصمت مطلق آنان سازگار است؛ زيرا در صورت اشتباه از جانب آنان، مهرورزى به ايشان ناروا مى گردد؛ همان گونه كه مى فرمايد:

«لا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ اْلآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ»؛(1)

گروهى را نمى يابى كه به خداوند و روز واپسين ايمان داشته باشند و كسانى را كه با خدا و رسولش مخالفت كرده اند... دوست بدارند.

پس فقط امير مؤمنان على عليه السلام به نظر همگان پاك و داراى عصمت مطلق مى باشد، پس به اثبات رسيد كه همو امام و مهتر است.

و از طرفى، ابن حجر در باب يازدهم الصواعق المحرقه از پيشواى شافعى خودشان بر خلاف ميل دشمنان اهل بيت عليهم السلام شعرى را اين گونه مى آورد:

يا أهل بيت رسول اللّه حبّكم فرض من اللّه في القرآن أنزله

كفاكم من عظيم القدر أنّكم من لم يصلّ عليكم لا صلاة له

اى خاندان پيامبر خدا! دوستى شما واجبى از جانب خداوند است كه در قرآن آمده است.

همين بس در بلنداى مرتبت و مقام شما كه هر نمازگزارى بر شما درود و صلوات نفرستد، گويا نماز نخوانده است.

افزون بر اين، دليل آوردنِ شيعيان در مقابل سنيان بايسته و لازم نيست؛ بلكه استحبابى است. زيرا تمامى اهل سنّت به همراه شيعيان بر امامت و سرورى ايشان بعد از پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله هم نظر هستند و اهل سنّت فقط كسانى را واسط و بينابين قرار مى دهند و شيعيان آن ها را قبول ندارند و دليل آوردن به عهده كسى است كه واسطه بودن را ادّعا مى كند؛ نه بر منكر آن. مگر اين كه امامت او را - با از بين بردن اجماع (اتفاق نظر همگان) - از ريشه نپذيرند. در اين صورت بر شيعه بايسته مى شود كه دليل بياورند و خداوند همواره به سوى راه درست هدايت مى نمايد.1 شيخ مظفر رحمه اللّه نيز پس از سخنى در پاسخ ابن روزبهان مى گويد:

پس روشن شد كه معناى آيه فقط چهار نور پاك هستند و اين آيه

ص:217


1- . احقاق الحق في الردّ على ابن روزبهان: 23/3.

ص:218

بر افضليت و برترى، عصمت و برگزيدگى آن ها از جانب خدا دلالت مى نمايد؛ زيرا اگر اين گونه نبودند فقط مهرورزى به آنان بايسته نمى شد و دوستى آنان در حدّى نبود كه مانند نداشته باشد؛ زيرا پاداش و بهاى پيامبرى قرار گرفته كه هيچ حق و پاداشى مانند آن نيست. از اين رو خداوند دوستى نزديكان و خاندان نوح و هود را پاداش و مزد پيامبرى آنان قرار نداده است؛ بلكه به نوح فرموده است:

«وَيا قَوْمِ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالاً إِنْ أَجرِيَ إِلّا عَلَى اللّهِ»؛

اى قوم من، از شما هيچ مالى نمى خواهم و پاداش من فقط بر عهدۀ خداوند است.

هم چنين به هود فرمود:

«يا قَوْمِ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِنْ أَجْرِيَ إِلّا عَلَى الَّذي فَطَرَني أَ فَلا تَعْقِلُونَ»؛

اى قوم من، از شما هيچ پاداشى نمى خواهم و پاداش من فقط بر عهده خداوندى است كه مرا آفريد، آيا درك نمى كنيد؟

بنابراين، امامت در خاندان پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله مخصوص و محدود شده است؛ زيرا هيچ گاه مهترى كسى كه برترى ندارد بر فرد برتر درست نمى باشد؛ به خصوص با وجود چنين برترى روشن و بلندمرتبه اى.

ص:219

افزون بر آن چه كه گفتيم لزوم مهرورزى مطلق (همه جانبه) باعث لزوم پيروى و اطاعت مطلق مى باشد؛ زيرا سرپيچى و نافرمانى كردن با دوستى مطلق (همه جانبه) سازگار نيست و لازمه پيروى مطلق، پاكى و ناآلودگى كامل است كه شرط امامت و مهترى مى باشد و هيچ معصومى - بنابر نظر همگان - جز آن بزرگواران وجود ندارد. پس امامت و سرورى در آنان منحصر مى شود؛ مخصوصاً كه خداوند اطاعت آن ها را بر جميع افراد امّت واجب كرده است.

و ياران پيامبر دلالت آيه را بر امامت و مهترى مى فهميدند، از اين رو بعضى از آنها پيامبر صلى اللّه عليه وآله را متهم نمودند و گفتند: او مى خواهد ما را بعد از خود به نزديكانش ترغيب نمايد و آن ها را به مهترى ما برگزيند، آن سان كه در روايات گذشته خوانديم.(1) از طرف ديگر، هر شخصى كه داراى فهم است آن معنا را از آيه دريافت مى دارد؛ ولى اهل سنّت از اذعان و اقرار بر حقيقت و پرداخت پاداش پيامبرى امتناع ورزيدند و هر گاه از آنان، جمله اى درست بروز كند قوم گرايى و تعصّب او را رها نمى كند تا اين كه سخنى بر خلاف آن بگويد....(2)

ص:220


1- . ر. ك: المعجم الكبير: 26/12 و ديگر مصادر.
2- . دلائل الصدق لِنهج الحق: 125/2-126.

و با دقت در جهاتى كه آورده ايم و بزرگان ما به روشنى آن ها را گفته اند، پاسخ گفتار سعد تفتازانى - هنگامى كه همان دلايل ما را در برترى امير مؤمنان على عليه السلام آورده است - روشن مى شود، آن جا كه مى گويد:

كسانى كه به برترى على عليه السلام باور دارند به قرآن، سنّت و عقل چنگ زده اند. آنان نخستين آيه اى كه مى آورند اين است كه مى فرمايد:

«فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَكُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَكُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَكُمْ...»؛(1)

بگو: بياييد فرزندانمان و فرزندانتان را و زنانمان و زنانتان و خودمان و خودتان را دعوت نماييم....

آيۀ ديگر، آن جا كه مى فرمايد:

«قُلْ لاأَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى».

آن گاه اين روايت را مى آورند كه سعيد بن جبير گويد: هنگامى كه اين آيه فرود آمد، گفتند: اى پيامبر خدا! اينان چه كسانى هستند كه ما آنان را دوست بداريم؟

پيامبر فرمودند:

ص:221


1- . سوره آل عمران: آيه 61.

علي وفاطمة وولداها؛

على و فاطمه و دو فرزندش.

ترديدى نيست كه هر كس دوستى با او لازم باشد به حكم روشن قرآن همو برترين است.

هم چنين برتر كسى است كه يارى او به پيامبر در آيۀ شريفه با عطف بر نام خداوند و جبرئيل ثابت شده و كلمه «صالح المؤمنين» را براى او به كار برده اند. آن جا كه مى فرمايد:

«فَإِنَّ اللّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَجِبْريلُ وَصالِحُ الْمُؤْمِنينَ»؛(1)

پس به راستى فقط خداوند و جبرئيل و مؤمنان شايسته، يار و پشتيبان او هستند.

از ابن عباس روايت شده است كه منظور از مؤمنان شايسته، على عليه السلام است....

تفتازانى پس از نقل دليل شيعيان به پاسخ آن مى پردازد و مى نويسد:

پاسخ اين است كه در فراگيرى خوبى ها و برترى هاى فراوان حضرت على عليه السلام و ممتاز بودنش به بزرگوارى هاى بسيار هيچ ترديدى نيست؛ ولى هيچ كدام از اين ها به معناى برترى و بزرگى نزد

ص:222


1- . سوره تحريم: آيه 4.

خداوند نيست، بعد از اين كه ثابت شده از اتفاق نظر مسلمانان - كه جارى مجراى اجماع است - بر برترى ابوبكر سپس عمر و اقرار على عليه السلام به اين برترى (!)

علاوه بر اين كه در اين فضايل گفته شده اشكالاتى هست كه بر دانش آموختگان اين علم پنهان نيست، مانند اين كه معناى «انفسنا» خود پيامبر است؛ همان گونه كه گفته مى شود: خود را دعوت نمودم و اين كه لزوم مهرورزى و قطعى بودن نصرت - بنابر تحقق آن - درباره على عليه السلام فقط به او مخصوص نمى باشد.(1) در پاسخ او مى گوييم: فهميدى كه آيۀ مباركه بر لزوم دوستى على عليه السلام و لزوم دوستى مطلق (همه جانبه) به معناى اين است كه او نزد خداوند و پيامبرش از همه محبوب تر و دوست داشتنى تر است و هر كه دوست داشتنى تر باشد همو برتر است.

و هم چنين لزوم دوستى مطلق (همه جانبه) باعث پاكى و عصمت مى شود كه لازمۀ امامت و سرورى است.

و امّا ادعاى برترى ابوبكر و عمر «اول الكلام» است... مانند ادّعاى مخصوص نبودن امير مؤمنان على عليه السلام بر آن فضايل ذكر

ص:223


1- . شرح مقاصد: 295/5-299.

شده؛ زيرا همگان اتفاق نظر دارند كه ابوبكر و عمر معصوم و پاك از خطا نبوده اند.

ابن تيميّه در اين باره بسيار آشفته و پريشان شده است. او مى گويد: «ما قبول داريم كه دوستى و مهرورزى و موالات على عليه السلام بدون دليل آوردن از آيه لازم است؛ ولى در اين لزوم موالات و دوستى دليلى كه باعث اختصاص امامت و رهبرى به او شود، نيست.

و اما اين كه بگوييم: دوستى آن سه نفر واجب و لازم نيست، پس اين كلام ممنوع است؛ بلكه دوستى و موالات آن ها نيز واجب است؛ زيرا ثابت شده است كه خداوند آنان را دوست مى داشت و هر كس را خداوند دوست بدارد بر ما واجب است او را دوست بداريم. پس دوستى و دشمنى براى خدا، لازم و اين محكم ترين دستاويز ايمان است و آن ها نيز از بزرگان دوستان خداوند و پرهيزگاران بودند و خداوند موالات آنان را لازم كرده؛ بلكه به تصريح قرآن ثابت شده است كه خداوند از آنان راضى و آنان نيز از خداوند راضى و خشنود گشتند و هر كس خداوند از او خشنود گردد او را دوست مى دارد و خداوند پرهيزگاران، نيكوكاران، دادگران و صبركنندگان را دوست مى دارد...».(1)

ص:224


1- . منهاج السنه: 103/7 و 104.

به راستى كه ابن تيميّه خود را محكوم نموده است؛ زيرا اعتراف به لزوم دوستى پرهيزگاران، نيكوكاران، دادگران و صبركنندگان...؛ بلكه تمام مؤمنان نموده است؛ زيرا هيچ كس اين مطالب را انكار نمى نمايد، و چه كسى مى گويد كه مؤمن اگر حقيقتاً باايمان باشد، لازم نيست او را دوست بداريم؛ به خصوص اگر از اهل پرهيزگارى و نيكوكارى و صبر باشد؟!

ولى تمامى سخن در دوستى مطلق (همه جانبه) است و محبوب ترين نزد خداوند و پيامبرش مى باشد كه باعث برترى و پاكى و عصمت و لزوم پيروى و فرمانبردارى مى شود... و اين همان ويژگى هايى است كه در غير از امير مؤمنان على عليه السلام يافت نمى شود؛ به خصوص پاكى و عصمت؛ زيرا اتفاق همگان بر اين است كه در ديگران يافت نمى شود.

سپس ابن تيميّه شروع به استدلال به روايت هايى نموده كه اهل سنّت در معرفى محبوب ترين فرد نزد رسول خدا صلى اللّه عليه وآله، نقل مى نمايند كه روايت مى كنند نزد پيامبر عائشه از همه دوست داشتنى تر بود و گفته شده: از مردان چه كسى؟ فرموده اند: پدرش (!)

و اين كه عمر در روز سقيفه به ابوبكر گفت: تو آقاى ما و بهترين ما و دوست داشتنى ترين ما نزد پيامبر خدا هستى؟

ص:225

البته هر خردمندى مى فهمد كه استدلال به اين روايت ها چه اشكالات زيادى دارد.

آلوسى از اين جهت كه به اين روايت ها استدلال ننموده كار نيكويى كرده است؛ بلكه روش عبدالعزيز دهلوى را پيش گرفته و بر آن تكيه نموده است، ولى تمامى گفتار دهلوى را نياورده و آخر آن را رها كرده است كه به زودى به آن اشاره خواهيم كرد.

آلوسى در اين باره گويد:

و بعضى از شيعيان آيه مودّت را در استدلال به امامت و سرورى على عليه السلام آورده اند و گفته اند: دوستى على عليه السلام لازم است و دوستى هر كس لازم باشد، فرمان بردارى و پيروى از وى واجب مى شود و فرمان بردارى از هر كس لازم باشد، مهترى و امامت او روشن است و در نتيجه على عليه السلام مهتر و سرور است.

البته اشكال اين گفتار از چند جهت بر كسى مخفى نيست:

نخست آن كه استدلال به آيه در ابتداى گفتارشان زمانى درست مى شود كه معناى آيه اين گونه باشد كه «از شما هيچ مزدى نمى خواهم مگر اين كه نزديكان و خاندان مرا دوست بداريد» و بيشتر علما بر خلاف اين معنا را گفته اند و بعضى آن را بى احترامى به ساحت پيامبر دانسته اند. زيرا بيشتر دنياداران خدمات و كارهايى انجام مى دهند

ص:226

و چيزى را در عوض آن مى خواهند كه به سود فرزندان و خاندانشان مى باشد.

هم چنين با آيه ديگر اندكى منافات دارد، آن جا كه مى فرمايد:

«وَما تَسْئَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ»؛(1)

و تو هيچ گاه بر آن [رسالت و پيامبرى] از آن ها اجر و پاداشى نمى خواهى.

دوّم آن كه ما قبول نداريم دوستى هر كس لازم باشد، پيرويش نيز لازم باشد؛ زيرا ابن بابويه (شيخ صدوق) در كتاب اعتقادات خود گفته است: شيعه بر لزوم دوست داشتن علويان اتفاق نظر دارند، با اين كه فرمان بردارى و پيروى از همۀ آنان را لازم نمى دانند.

سوم آن كه ما قبول نداريم پيروى و فرمان بردارى از هر كس لازم باشد، مهتر و سرور باشد؛ يعنى رياست و رهبرى كل به او برسد، وگرنه هر پيامبرى در زمان زندگانى خود به آن مى رسيد. از طرفى خداوند متعال مى فرمايد:

«إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكًا»؛(2)

به راستى خداوند طالوت را به پادشاهى شما برانگيخت.

ص:227


1- . سوره يوسف: آيه 104.
2- . سوره بقره: آيه 247.

و همين آيه با چنين ديدگاه، سازگار نيست.

پس آيه اقتضاى صغراى استدلال را دارد كه عبارت از لزوم اطاعت است و زمانى كه صغراى استدلال اين باشد آن نتيجه اى را كه ذكر مى كنند نخواهد داشت؛ حتى اگر همۀ آن مقدمات استدلال را بپذيريم. بلكه نتيجه اين گونه مى شود كه خاندان پيامبر، مهتران و امامان هستند، در صورتى كه آنان به صورت فراگير آن را نمى پذيرند.

البته اشكالات ديگرى نيز وجود دارد كه بايد بيشتر دقت كنى و غافل نشوى.(1) گفتنى است كه آن چه گفته شد عين گفتار دهلوى است كه در تحفه اثنا عشريه آمده است. دهلوى بعد از اين گفتار به روايت هاى مختلفى استدلال كرده است.

دهلوى گويد: ابوطاهر سلفى در مشيخه خود از انس روايت كرده كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرموده است: «دوستى ابوبكر و سپاس از او بر همه امّت من لازم است».

نظير اين روايت را ابن عساكر از او و به طريق ديگر از سهل بن سعد ساعدى روايت كرده است.

ص:228


1- . روح المعانى: 33/29.

روايت ديگرى را حافظ عمر بن محمّد بن خضر ملاّ در كتاب تاريخ خود از پيامبر آورده است كه آن حضرت فرمود: «خداوند بر شما دوستى ابوبكر و عمر و عثمان و على را واجب و لازم دانسته همان گونه كه نماز، روزه و حج را واجب و لازم كرده است».

ابن عدى از انس از پيامبر صلى اللّه عليه وآله روايت كرده است كه فرمود: «دوستى ابوبكر و عمر ايمان و دشمنى آنان، دورويى و نفاق است».

نظير اين روايت را ابن عساكر از جابر روايت كرده است.

روايت ديگرى را ترمذى نقل مى كند كه جنازه اى را نزد پيامبر آوردند، ولى ايشان بر آن نماز نگزاردند و فرمودند: «او عثمان را دشمن مى داشت، پس خداوند نيز او را دشمن مى دارد».

سپس دهلوى متوجه شده كه شيعيان را نمى توان به روايت هاى كه فقط اهل سنّت نقل مى كنند، مجبور كرد، از اين رو در اين باره گفته است: اگر چه اين روايت ها فقط در كتاب هاى اهل سنّت يافت مى شود، ولى چون شيعيان خواسته اند اهل سنّت را به روايت خودشان وادار نمايند؛ پس ناگزير هستيم تمام روايت هاى اهل سنّت را از نظر بگذرانيم و با يك روايت نمى توان آنان را وادار نمود.

و اگر بخواهند دايره استدلال را بر ما تنگ بگيرند، مى توان لزوم

ص:229

دوستى هر سه خليفه اى را در برابر جنگ كنندگان با مرتدّان اثبات نمود و اين سه تن، بزرگانى بودند كه در برابر بى دينان قرار گرفتند و خداوند هر كس را دوست بدارد، دوستى او لازم است و از اين گونه قياس ها.(1) در جواب دهلوى بايد گفت:

روشن است كه نمى توان طرف مقابل را در بحث ملزم كرد مگر با آن چه خود او مى پذيرد و روايت مى نمايد، يا هر دو بر آن اتفاق نظر دارند. اين در صورتى است كه روايتى را استدلال گر آورده كه نزد خودش درست باشد و اگر نزد خود آن ها اين روايت ها مورد پذيرش نباشد چگونه مى توان طرف مقابل را به پذيرش وادار نمود؟

و اى كاش دهلوى مانند ابن تيميّه به دو كتاب بخارى و مسلم كه به دو كتاب صحيح و درست معروف شده اند، دليل مى آورد؛ زيرا همۀ روايت هايى كه دهلوى آورده است به تمامى از ناحيه سند بى ارزش و باطل هستند و به اين دليل آلوسى از نقل اين روايت ها روى گردانيده است.

بهترين اين روايت ها، روايتى است كه ترمذى در صحيح خود - كه يكى از كتاب هاى شش گانه اهل سنّت مى باشد - نقل نموده است كه

ص:230


1- . تحفه اثنا عشريه: 205.

پيامبر صلى اللّه عليه وآله از نماز بر جنازه اى خوددارى كرد.

ترمذى گويد: فضل بن ابوطالب بغدادى و ديگران گفته اند:

عثمان بن زفر، از محمّد بن زياد، از محمّد بن عجلان، از ابى زبير، از جابر روايت كرده است كه روزى جنازه اى را نزد پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله آوردند تا بر آن نماز بگزارد، ولى ايشان بر آن نماز نخواندند. از ايشان پرسيدند: اى پيامبر خدا! ما نديديم قبل از اين نماز بر كسى را ترك نماييد؟!

فرمودند: او عثمان را دشمن مى داشت، پس خداوند نيز او را دشمن داشت.

ولى اين روايت از ناحيه سند بى ارزش است؛ حتّى نزد راوى آن ترمذى. وى پس از نقل اين روايت مى گويد:

هذا حديث غريب لا نعرفه إلّامن هذا الوجه، ومحمّد بن زياد صاحب ميمون بن مهران ضعيف في الحديث جدّاً؛(1)

اين روايت غريب است و تا كنون به غير از اين طريق اين گونه روايتى را نديده ايم و محمّد بن زياد يكى از راويان آن دوست ميمون بن مهران است كه در نقل روايت بسيار سست و بى پايه است.

ص:231


1- . صحيح ترمذى: 588/5.

جالب اين كه ابن جوزى اين روايت را در زمره روايت هاى جعلى از دو طريق آورده و گفته است: «هر دو طريق نقل روايت به محمّد بن زياد مى رسد كه احمد بن حنبل درباره او گفته است:

محمّد بن زياد دروغگو و بسيار پليد بود و جعل حديث مى كرد.

يحيى درباره او گفته است: او دروغگويى پليد است.

سعد و دارقطنى درباره او گفته اند: او دروغگو است.

بخارى، نسائى، فلاس و ابوحاتم درباره او گفته اند: روايت او متروك است.

ابن حبّان گفته است: محمّد بن زياد روايت را بر افراد مورد اعتماد مى بست و آوردن نام او مگر براى طعن و بدگويى به او روا نيست».(1) بنابراين، علت اين كه ترمذى گفت: «او جدّاً ضعيف است» روشن مى شود.

البته او تمام حقيقت را نگفته است و آلوسى كار بسيار درستى انجام داده است كه به اين روايت ها دليل نياورده و آن چه آورده از دهلوى بهتر است.

از اين رو، از دهلوى بسيار بايد شگفت زده شد كه چگونه به

ص:232


1- . موضوعات: 332/2-333.

اين گونه روايتى دليل مى آورد و مى خواهد شيعه را به آن وادار نمايد، آن هم در يك مسأله اصلى و پايه اى دينى؟

البته اگر فرصت اجازه مى داد وضع ديگر روايت ها را نيز روشن مى نموديم؛ ولى وقتى وضع بهترين آن ها اين گونه است، به نقل ديگر روايت ها نيازى نيست.

اينك به جهاتى كه آلوسى با دهلوى همراهى نموده است باز گرديم و آن ها را باطل نماييم، پس مى گوييم:

پاسخ دليل نخست: صغراى استدلال ما تمام و درست است همان طور كه به صورت كامل گفتيم و مزد خواهى فقط بنابر نظريه استثنا متصل مى باشد و حقيقت اين اجر را دانستى كه بازگشت آن به خود مسلمانان است. پس هيچ ترديد و نسبت ناروايى در ميان نيست؛ ولى اگر استثنا منقطع باشد، هيچ اشكالى ديگر نيست.

پاسخ دليل دوم: شيعيان بر لزوم دوستى علويان بلكه هر مؤمنى از مؤمنان اتفاق نظر دارند، ولى آيۀ شريفه به معناى دوستى مطلق با على، فاطمه زهرا، حسن و حسين عليهم السلام است. پس هيچ اختلافى نيست و از اين روست كه هيچ كس از آنان به لزوم دوستى مطلق (همه جانبه) غير از اين چهار نور پاك و امامانى ديگر نظر نداده است...

و گفتار ما در دوستى مطلق (همه جانبه) است، نه فراگيرى دوستى، پس

ص:233

آن چه گفته اند يا نادانى است يا نادانى نمايى.

پاسخ دليل سوم: جواب آن از مطالب گفته شده روشن است.

پس ما دوستى مطلق و همه جانبه اى را كه باعث پاكى و عصمت است اراده مى كنيم. بنابراين هر گاه عصمت يافت شود، رياست و امامت كبرا همراه آن خواهد بود و اگر نباشد، آن هم نخواهد بود.

پاسخ دليل چهارم: جواب آن نيز از آن چه گفتيم روشن مى شود.

آن چه گذشت همه مطالبى بود كه در تفسير اين آيه شريفه و چگونگى معناى آن بر مهترى و سرورى امير مؤمنان على و خاندان پاكش عليهم السلام آمده است. خداوند متعال در ادامه آيه مى فرمايد:

«وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً»؛

و هر كه نيكويى ورزد و طاعتى به جا آورد براى او در ثواب آن خواهيم افزود.

معناى آن، همان دوستى و مهروزى است، همان گونه كه از امامان پاك خاندان پيامبر روايت شده است، مانند امام حسن عليه السلام نواده پاكيزه پيامبر كه در سخنرانى كه بيان فرموده و حاكم نيشابورى آن را روايت نموده است و هم چنين بيشتر تفسيرهاى اهل سنّت كه آن را از ابن عباس، سدى و ديگران نقل نموده اند.

قرطبى مى گويد: «آيۀ «وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً» به معناى به

ص:234

دست آوردن مى باشد و ريشه «قرف» به معناى اندوختن و به دست آوردن است.

ابن عباس در اين باره مى گويد: «نيكى» در آيه ياد شده، مهرورزى و دوستى خاندان محمّد عليهم السلام مى باشد و «نَزِدْ لَهُ فيها حُسْنًا»؛ بر نيكى هاى آن مى افزاييم» به اين معناست كه هر نيكى را ده برابر يا بيشتر مى نماييم.

«إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ»؛

همانا خداوند بخشاينده و ارزش شناس مى باشد.

قتاده گفته است: بخشنده گناهان و ارزش شناس نيكى ها مى باشد و سدّى گفته است: بخشاينده گناهان خاندان محمّد عليهم السلام و سپاسگزار نيكى هاى آنان.(1) ابوحيّان در اين باره مى گويد: از ابن عباس و سدّى روايت شده است كه منظور از «نيكى» دوستى و مهرورزى به خاندان پيامبر خدا عليهم السلام مى باشد....

سدّى گفته است: بخشاينده گناهان خاندان محمّد و سپاسگزار و ارزش شناس نيكى هاى آنان.(2)

ص:235


1- . تفسير قرطبى: 24/16.
2- . البحر المحيط: 516/7.

و آلوسى نيز آن را از ابن عباس و سدّى روايت كرده است.(1) آرى، همين مقدار بس است و براى دل و جان بى دغل درمان و براى ادّعاى حق، بسنده است. درود و صلوات الهى بر سرور و آقاى ما محمّد و خاندان بزرگوار و پاكيزه و پاكش باد.

ص:236


1- . روح المعانى: 33/25.

كتابنامه

1. قرآن كريم.

2. نهج البلاغه.

الف

3. ابطال الباطل: فضل اللّه بن روزبهان خنجى شيرازى.

4. احقاق الحق: قاضى نور اللّه مرعشى شوشترى، كتابفروشى اسلاميه، تهران.

5. الإرشاد في معرفة حجج اللّه على العباد: ابوعبداللّه محمّد بن محمّد بن نعمان عكبرى بغدادى، معروف به شيخ مفيد، مؤسسه آل البيت عليهم السلام، قم، چاپ دوم، سال 1414.

6. إرشاد السارى: احمد بن محمّد بن ابو بكر قسطلانى، دار احياء التراث العربى، بيروت.

7. استجلاب ارتقاء الغرف: شمس الدين سخاوى.

8. أُسد الغابه: ابوالحسن على بن محمّد شيبانى معروف به ابن الاثير، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان.

9. أنساب الأشراف: سمعانى، دار الفكر، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1408.

ص:237

ب

10. البحر المحيط في تفسير القرآن: ابوحيان اندلسى، مؤسسة تاريخ عربى، دار احياء التراث العربى، بيروت، لبنان، سال 1411.

11. بناء المقالة الفاطمية في نقض الرسالة العثمانيه: سيد جمال الدين احمد بن موسى بن طاووس حسنى حلّى رحمه اللّه.

ت

12. تاريخ ابن خلدون: ابن خلدون، دار الكتاب لبنانى.

13. تاريخ اصفهان (ذكر اخبار اصفهان): ابونعيم احمد بن عبداللّه اصفهانى، مطبعة بريل، سال 1934 م.

14. تاريخ الطبرى: محمّد بن جرير طبرى، از منشورات كتابفروشى اروميّه، قم، ايران.

15. تاريخ بغداد: خطيب بغدادى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1417.

16. تاريخ مدينة دمشق: ابن عساكر، دار الفكر، بيروت، لبنان، سال 1415.

17. التبيان في تفسير القرآن: شيخ طوسى رحمه اللّه، مؤسسه نشر اسلامى، سال 1413.

ص:238

18. تحفه اثنا عشريه: شاه عبدالعزيز دهلوى، نورانى، كتابخانه، پيشاور، پاكستان.

19. تذكرة الحفّاظ: ذهبى، دار احياء التراث العربى، بيروت، لبنان.

20. تصحيح اعتقادات الإماميّة: ابوعبداللّه محمّد بن محمّد بن نعمان عكبرى بغدادى، معروف به شيخ مفيد.

21. تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم): ابن كثير، دار المعرفه، بيروت، چاپ سوم، سال 1409.

22. تفسير أبى السعود: قاضى القضاة امام ابى سعود، دار احياء التراث العربى، بيروت.

23. التفسير الكبير: فخر رازى، دار الفكر، بيروت، لبنان، سال 1415 و دار احياء التراث العربى، بيروت، چاپ سوم.

24. تفسير روح المعانى: شهاب الدين سيد محمود آلوسى، دار احياء التراث العربى، بيروت، چاپ چهارم، سال 1405.

25. تفسير طبرى (جامع البيان في تفسير القرآن): محمّد بن جرير طبرى، دارالمعرفه، بيروت، سال 1412.

26. تفسير نسفى: (مدارك التنزيل) امام عبداللّه بن احمد بن محمود نسفى، دار المعرفه، بيروت.

ص:239

27. تفسير نيشابورى (غرائب القرآن ورغائب الفرقان): نظام الدين نيشابورى، چاپ شده در حاشيه تفسير طبرى، دار المعرفه، بيروت، لبنان، سال 1412.

28. تقريب التهذيب: ابن حجر عسقلانى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1415.

29. تلخيص المستدرك: ذهبى، دار المعرفه، بيروت، لبنان.

30. تهذيب التهذيب: ابن حجر عسقلانى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415 و دار الفكر، بيروت، سال 1404.

31. تهذيب الكمال فى أسماء الرجال: جمال الدين ابى الحجّاج يوسف مزى، مؤسسه الرساله، بيروت، لبنان، چاپ پنجم، سال 1415.

ج

32. جامع الأُصول: مبارك بن محمّد شيبانى معروف به ابن الاثير، دار الفكر، بيروت، چاپ اول، سال 1417.

33. الجامع لاحكام القرآن (تفسير قُرْطُبى): محمّد بن احمد انصارى قرطبى، دار احياء التراث عربى، افست از چاپ دوم.

34. الجرح والتعديل: ابن ابى حاتم رازى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1422.

ص:240

ح

35. حديث أصحابي النجوم: سيد على حسينى ميلانى، نشر الحقائق، قم، چاپ يكم، سال 1429.

36. حق اليقين في معرفه اصول الدين: سيد عبداللّه شبّر.

37. حلية الأولياء: ابونعيم اصفهانى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1418.

د

38. الدر المنثور فى التفسير بالمأثور: دار الكتب علميّه، بيروت، چاپ اول، سال 1421.

39. دلائل الصدق: شيخ محمّد حسن مظفر، دار المعلّم، قاهره، مصر، سال 1322.

40. دلائل النبوه: ابونعيم احمد بن عبداللّه اصفهانى.

ذ

41. ذخائر العقبى: محب الدين طبرى، مكتبة الصحابه، جدّه، الشرقيّه، مكتبة التابعين، قاهره، مصر، چاپ يكم، سال 1415.

42. الذرّية الطاهره: محمّد بن احمد انصارى رازى دولابى، تحقيق سيّد محمّد جواد حسينى جلالى، مؤسّسۀ نشر اسلامى، قم، ايران، سال 1407.

ص:241

ر

43. الرياض النّضره: محبّ الدين طبرى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان.

س

44. السراج المنير: شمس الدين محمّد احمد شربينى قاهرى شافعى معروف به خطيب شربينى.

45. سير اعلام النبلاء: ذهبى، مؤسسه الرساله، بيروت، لبنان، چاپ نهم، سال 1413.

46. سيره ابن هشام (السيرة النبويّة): ابن هشام، دار احياء التراث العربى، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1415.

ش

47. شرح المقاصد: تفتازانى، منشورات شريف رضى، قم، ايران، چاپ اول، سال 1409 و دار المعارف نعمانيه، پاكستان، چاپ اول سال 1401.

48. شرح المواقف: سيد شريف جرجانى، منشورات شريف رضى، قم، ايران، چاپ اول، سال 1412.

49. شرح المواهب اللدنيّه: قسطلانى، دار المعرفه، بيروت، لبنان، سال 1414.

ص:242

50. الشفا بتعريف حقوق المصطفى: قاضى عياض، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان.

51. شواهد التنزيل: حافظ عبيداللّه بن احمد، معروف به حاكم حسكانى، مجمع احياء الثقافة الاسلاميه، چاپ اول، سال 1411.

ص

52. صحيح بُخارى: محمّد بن اسماعيل بُخارى جُعفى، دار ابن كثير، دمشق، بيروت، يمامه، چاپ پنجم، سال 1414.

53. صحيح تِرمذى: محمّد بن عيسى بن سوره تِرمذى، دار الفكر، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1403.

54. الصراط المستقيم إلى مستحقّي التقديم: شيخ زين الدين على بن يونس عاملى نباطى بياضى، مكتبه مرتضويه.

55. الصّواعق المُحرقة: احمد بن محمّد بن محمّد بن على بن حجر هيتمى مكّى، تحقيق عبدالرحمان بن عبداللّه تركى و كامل محمّد خرّاط، مؤسسه رسالت، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1417.

ط

56. الطبقات الكبرى: محمّد بن سعد، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1418.

ص:243

ع

57. عمدة القارى: بدر الدين العينى، دار الفكر، بيروت، لبنان.

ف

58. فتح البارى فى شرح صحيح البُخارى: ابن حجر عسقلانى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1410.

59. فتح القدير: محمّد بن على بن محمّد شوكانى، عالم الكتب.

60. فرائد السّمطين: ابراهيم بن محمّد حموئى جوينى خراسانى، مؤسسۀ محمودى، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1398.

ك

61. الكاف الشاف في تخريج أحاديث الكشّاف: شهاب الدين احمد بن حجر عسقلانى (چاپ شده با الكشّاف)، مصر.

62. الكامل: ابن اثير، دار الفكر، بيروت، لبنان، سال 1399.

63. الكشّاف: امام زمخشرى، دار الكتاب علميّه، بيروت، چاپ اول، سال 1415.

64. كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد: علامه حلّى، جامعه مدرسين، قم، سال 1407.

65. كفاية الطالب في مناقب على بن ابى طالب عليهما السلام: محمّد بن يوسف گنجى شافعى، مطبعه حيدريه، نجف اشرف، سال 1390.

ص:244

66. كنز العُمّال: متّقى هندى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1419.

ل

67. اللآلى المصنوعه في الأحاديث الموضوعه: جلال الدين سيوطى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1417 ه.

68. لسان الميزان: ابن حجر عسقلانى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1416.

م

69. مجمع البيان: شيخ طبرسى، دار احياء التراث العربى، بيروت، لبنان، سال 1412.

70. مجمع الزوائد: هيثمى، دار الفكر، بيروت، لبنان، سال 1412.

71. المستدرك على الصحيحين: حاكم نيشابورى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1411.

72. مسند احمد بن حنبل: احمد بن حنبل شيبانى، دار احياء التراث عربى، بيروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

73. مسند الصحابه: ابوسعيد هيثم بن كليب شاشى.

74. المعجم الكبير: سليمان بن احمد لخمى طبرانى، دار احياء التراث، چاپ دوم، سال 1404.

ص:245

75. مقاتل الطالبيّين: ابوالفرج اصفهانى، مكتبه حيدريه، نجف اشرف، چاپ دوم، سال 1385.

76. مقدمه فتح البارى: ابن حجر عسقلانى، دار احياء التراث عربى، بيروت، لبنان.

77. مناقب على بن ابى طالب عليهما السلام: احمد بن حنبل شيبانى.

78. المنتظم في تاريخ الملوك والامم: ابن جوزى، دار الكتب علميّه، چاپ اول، سال 1413.

79. منهاج السنة النبويه: ابن تيميّه حرانى، مكتبه ابن تيميّه، قاهره، مصر، چاپ دوم، سال 1409.

80. منهاج الكرامة في معرفة الامامه: حسن بن يوسف بن مطهّر، معروف به علامه حلّى.

81. الموضوعات: ابن جوزى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1415.

82. ميزان الإعتدال: ذهبى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1416.

ن

83. نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار: سيد على حسينى ميلانى، نشر الحقايق، قم، چاپ دوم، سال 1426.

ص:246

و

84. الوافى بالوفيات: صفدى، دار احياء، بيروت، چاپ اول، سال 1420.

85. ينابيع الموده: قندوزى، منشورات شريف رضى، قم، سال 1417.

ص:247

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109