ولایت تکوینی ائمه معصومین علیهم السلام

مشخصات کتاب

سرشناسه:قائمی، آفرین، 1347 -

عنوان و نام پديدآور:ولایت تکوینی ائمه معصومین علیهم السلام [کتاب]/ آفرین قائمی؛ تهیه و تدوین پژوهشکده حج و زیارت.

مشخصات نشر:تهران: نشر مشعر، 1395.

مشخصات ظاهری:304 ص..م س21/5 ×14/5 ؛

شابک:135000ریال: 978-964-540-660-6

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:کتابنامه: ص. [291] - 304؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع:ولایت تکوینی

موضوع:*Guardianship of genesis

موضوع:ولایت

موضوع:*Sainthood

شناسه افزوده:حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت. پژوهشکده حج و زیارت

رده بندی کنگره:BP223/8/ق2و8 1395

رده بندی دیویی:297/45

شماره کتابشناسی ملی:4305532

ص :1

اشاره

ص :2

ولایت تکوینی ائمه معصومین علیهم السلام

آفرین قائمی

تهیه و تدوین پژوهشکده حج و زیارت.

ص :3

ص :4

فهرست

ديباچه 11

مقدمه 13

فصل اول: مفاهيم و كليات

گفتار اول: مفاهيم 17

1. امام 17

2. ولايت 19

3. شيعه 21

4. سنّى 22

گفتار دوم: كليات 23

1. ولايت تكوينى 23

2. انسان كامل 24

3. خليفۀ الله 26

4. وهّابيت 28

فصل دوم: مبانى ولايت تكوينى

گفتار اول: مبانى انسان شناختى 31

1. ترسيم خلقت اوليه انسان از منظر غير اسلام 32

ص:5

الف) ديدگاه هاى طبيعت گرايانه 33

ب) ديدگاه يونانيان 35

ج) انسان كامل ارسطو 37

د) ترسيم خلقت اوليه انسان در عهدين 40

2. خلقت انسان و هدف آفرينش وى از منظر اسلام 43

الف) خلقت آدم 44

ب) خلقت حوّا 46

ج) ملاك خلافت كليه الهيه 48

د) اختصاصى نبودن مقام خلافت آدم 51 7

ه) كون جامع بودن انسان 53

و) ويژگى هاى خليفه و نسبت وى با ملائكه 54

3. چند ساحتى بودن انسان 57

الف) جايگاه تجرّد روح در شناخت انسان 58

ب) ادلّه نقلى تجرّد روح 61

ج) ادلّه عقلى و شواهد تجربى تجرّد روح 62

د) مراتب نفس انسان از منظر قرآن كريم 63

4. رابطه نفس و بدن 65

5. امتيازات انسان شناختى اسلامى بر غير آن 70

گفتار دوم: مبانى معرفت شناختى ولايت تكوينى 72

1. قواى نفس 73

2. فطرت الهى 74

3. عقل بالاتر از حس، و قلب بالاتر از عقل 80

4. شهود قلبى 83

الف) چيستى قلب و مراتب آن 83

ب) مقتضيات و موانع كشف و شهود قلبى 86

ج) امكان ادراك مراتب بالاى هستى با قواى باطنى 90

ص:6

فصل سوم: تمهيدات تشريعى - اكتسابى خداوند براى وصول انسان به مقام ولايت تكوينى

گفتار اول: هدايت تشريعى عام 95

1. ضرورت هدايت تشريعى عام 97

2. بى نياز نبودن از شريعت از تولد تا مرگ 99

گفتار دوّم: هدايت خاص 101

گفتار سوم: أهمّ تمهيدات تشريعى وصول به ولايت تكوينى 104

1. ايمان و يقين 105

2. عبوديت و تخلّق به اخلاق الهى 110

3. شب زنده دارى 116

4. اخلاص 118

5. صبر 121

6. بهره مندى از ولايت ولى (انسان كامل) 124

فصل چهارم: اثبات ولايت تكوينى امام 7

گفتار اول: ادله نقلى ولايت تكوينى ائمه: 127

1. ضرورت تجلّى اسم ولى در عالم امكان 128

2. ولى، مصداق صراط مستقيم 132

3. مهتدى و هادى به امر بودن امام 137

4. ائمه معصومين:، مصداق صادقين 140

5. شاهد امّت بودن، لازمه ولايت تكوينى 146

گفتار دوّم: ادلّه عقلى ولايت تكوينى امام 149 7

1. هدفمندى نظام آفرينش و خلقت انسان 150

2. ضرورت واسطه فيض، هميشه و براى همگان 154

3. ضرورت الگو و مربى، هميشه و براى همگان 157

گفتار سوم: شواهد و قراين اثبات ولايت تكوينى 162

ص:7

1. ارائه معجزات و كرامات 163

2. آگاهى بر علوم غيبى 169

3. صدور حكمت هاى ماندگار برخاسته از علوم غيبى 176

گفتار چهارم: محدوده و قلمروى ولايت تكوينى 179

1. اختلاف در قلمروى مصداقى ولايت تكوينى 181

الف) نفى ولايت از غير نبى اكرم 181 9

ب) اختصاص داشتن ولايت تكوينى به معصومين: 182

ج) انحصار ولايت تكوينى به مردان 182

د) امكان ولايت تكوينى براى هر انسانى به نحو تشكيكى 186

2. آراى مختلف در زمينه قلمروى زمانى ولايت تكوينى 188

الف) فقط در حيات دنيوى و اخروى 188

ب) استمرار در برزخ 190

3. تضارب آراء در مورد سعه عملى ولايت تكوينى 199

الف) تفويض 201

ب) متناسب با سعه وجودى و روحى سالك 205

فصل پنجم: پاسخ به شبهات ولايت تكوينى

گفتار اول: تنافى ولايت تكوينى با توحيد ذاتى 210

1. فِرَق غلات و تبعات غلوّ 212

2. ايهام غلوّ در عرفان اسلامى 217

3. نقد غلات و ايرادهايى بر مكتب ابن عربى 221

4. جمع بندى غلوّ و لوازم آن 243

گفتار دوّم: تنافى با توحيد افعالى و ربوبى 249

1. شبهه شرك 250

پاسخ شبهه 252

2. توارد علتين بر معلول واحد 259

ص:8

پاسخ شبهه.................................................................................................................... 260

گفتار سوم: تنافى ولايت تكوينى با توحيد عبادى 262

تقرير شبهه 263

پاسخ شبهه 268

الف) حقيقت عبادت 268

ب) تمايزات زيارت و لوازم آن از بت پرستى 270

ج) تعارض نداشتن سجده با توحيد عبادى در زيارتگاه ها 278

د) نيات و اغراض شيعه در زيارت 280

نتيجه گيرى و جمع بندى نهايى

حسن ختام: توصيه عارفانه امام خمينى رحمة الله عليه 289

كتابنامه 291

ص:9

ص:10

ديباچه

الحمدلله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين

امامت يكى از اركان اصلى مذهب اهل بيت عليهم السلام است. شيعه اعتقاد دارد رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در تبيين و توضيح دين مبين اسلام و هدايت بندگان به كمال و سعادت را برگزيدگان خاندان ايشان ادامه مى دهند و هرگز امر دين به مردم واگذار نمى شود. ازاين رو به شناخت امام در مكتب اهل بيت عليهم السلام، بسيار توصيه شده و مرگ بدون شناخت امام، مرگى جاهلى معرفى شده است. يكى از شئون امام كه بايد با آن آشنا شد، مقام ولايت تكوينى است. توان تصرف امام در عالم آفرينش و قلوب بندگان، موضوعى است كه نياز به تبيين و توضيح دارد.

كتاب پيش رو با عنوان «ولايت تكوينى ائمه معصومين عليهم السلام» كه با قلم سركار خانم آفرين قائمى نگارش شده است، به بيان قدرت و بسط يد امام در عالم آفرينش مى پردازد. اين اثر با اصلاحات و اضافاتى كه حجج اسلام آقايان حسن تركاشوند و غلامرضا رضايى انجام دادند، براى انتشار آماده شده است.

ص:11

اميد است كتاب حاضر مايه معرفت بيشتر به ساحت مقدس اهل بيت عليهم السلام شود و تلاش تمام فرهيختگانى كه در به بار نشستن اين كتاب زحمت كشيده اند، رضايت بارى تعالى و ائمه هدى عليهم السلام را در پى داشته باشد.

انه ولى التوفيق

گروه كلام و معارف

پژوهشكده حج و زيارت

ص:12

مقدمه

(الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللّهُ) (اعراف: 43)

سپاس مخصوص خدايى است كه ما را به اين امر هدايت كرده و اگر خداى متعال ما را هدايت نمى كرد، ما خود هرگز هدايت نمى شديم.

بر اساس مبانى عرفان شيعى برخاسته از تعاليم اهل بيت عليهم السلام، كمال نهايى انسان، خلافت الهى است و از انسان واصل به اين رتبه عالى انسانيت، به انسان كامل تعبير مى شود. از اين منظر در هر عصر و زمان، انسان كاملى حضور دارد كه بر عملكرد جهان و انسان هاى ديگر نظارت و بر آنان نفوذ خاص دارد كه به اين اعتبار او را واسطه فيض يا حجت نيز مى گويند. ثمره اين سير آن است كه انسان واصل، نوعى ولايت و قدرت تصرف بر عالم طبيعت و بواطن انسان ها پيدا مى كند و اكمل ايشان مى تواند در عالم ملكوت و مجردات نيز به اذن الهى تصرف داشته باشد. از اين سيطره علمى و قدرت نفوذ، به ولايت تكوينى تعبير مى شود.

ولى نقض، ابرام و شبهات فراوانى به دايره مصداقى، زمانى (دنيا، برزخ، قيامت) و تصرفى (كم و كيف تصرفات) ولايت تكوينى وارد شده است. وهابيت به تبعيت از ابن تيميه، اين مقام را به نبى اكرم صلى الله عليه و آله، آن هم به حيات دنيوى و اخروى ايشان منحصر

ص:13

دانسته و از ديگران نفى مى كند. از ديدگاه وهابيت، زيارت نبى صلى الله عليه و آله و ساير اولياى الهى و تبرك و توسل به ايشان بعد از مرگ، بسان بت پرستى و منافى توحيد ربوبى و عبادى است؛ زيرا از ديدگاه وهابيان، وقتى اولياى الهى مى ميرند، بسان ساير جمادات مى شوند كه هيچ درك و فعاليتى ندارند.

وهابيان طبق اين مبناى باطل، زيارت، تبرك، توسل و استشفاع ايشان را بدعت معرفى مى كنند؛ سپس به اباحه جان، مال و ناموس كسانى فتوا مى دهند كه اين مبانى را نپذيرفته و براى زيارت بارگاه اولياى الهى بار سفر مى بندند. برخى ديگر از برآيندهاى اين مبناى پوشالى عبارت است از: كشتار عزاداران و زائران عتبات عاليات در سيستان و بلوچستان، عراق، پاكستان، بحرين و سوريه و نيز تخريب اماكن تاريخى اسلامى و بقيع.

در مقابل، گروهى ديگر برخى اولياءالله مثل مسيح عليه السلام، نبى اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام را تا مقام الوهيت يا ربوبيت استقلالى بالا مى برند. از آن سو تصوف بيگانه و عرفان نماهاى نوظهور، با سوءاستفاده از بحران معنويت در جهان امروز، به اسم عرفان، كمال، آرامش روحى و روانى و... انسان هاى غافل را به منجلاب تباهى و غارت اموال و انديشه مى كشانند.

وهابيان با توجه به نياز طبيعى انسان به معنويت و وصول به كمال نهايى، گروهى را به عنوان وسايط يا اقطاب معرفى و ديگران را به احترام و پيروى بى چون و چرا از ايشان دعوت مى كند. امروزه صدها مشرب انحرافى با هزاران كتاب گمراه كننده كه در دسترس آسان جوانان و ميان سالان تشنه تعالى و آرامش قرار گرفته، به جاى تعالى و تكامل، مرموزانه ايشان را به سقوط، انحطاط و دوگانگى هويت مى كشاند. بنابراين در مقابل اين همه هجمه، تبيين دقيق مرام شيعه و پاسخ به شبهات، ضرورتى گريزناپذير است.

از آنجا كه يكى از اعتقادات شيعه، ولايت تكوينى اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام است، شايسته مى نمايد اين موضوع در چارچوب اصطلاحات فلسفى و عرفانى محدود نشود و با بيانى ساده در دسترس همه طالبان حقيقت قرار گيرد. ازاين رو اين نوشتار در صدد است به خواست خداى متعال، ولايت تكوينى ائمه هدى عليهم السلام را با توجه به

ص:14

آيات و روايات و با استفاده از منابع فلسفى، عرفانى، كلامى و اخلاقى اصيل و معتبر، اثبات كند و شبهات مربوط به آن را پاسخ دهد. ازاين رو در اين نوشتار، اين سؤالات بررسى و پاسخ داده مى شود:

1. حقيقت ولايت تكوينى چيست؟

2. دلايل عقلانى، قرآنى و روايى ولايت تكوينى ائمه اطهار عليهم السلام كدام است؟

3. مبانى، قراين و نمودهاى وصول به اين مقام والا چيست؟

4. دامنه و قلمروى مصداقى، زمانى و عملياتى آن تا چه حد است؟

5. شبهات مطرح در اين موضوع كدام است و پاسخ مناسب به آنها چيست؟

در پايان از سرورانى كه در پژوهشكده حج و زيارت اين اثر را ارزيابى كردند و ساير مسئولان ذى ربط اين مركز كه زمينه چاپ آن را فراهم ساختند، كمال سپاس و تشكر را دارم و پيشاپيش از پيشنهادات و انتقادات ديگر صاحب نظران و خوانندگان ارجمند استقبال مى كنم.

«و ما التوفيق إلا من عند الله العزيز الحميد»

ص:15

ص:16

فصل اول: مفاهيم و كليات

گفتار اول: مفاهيم

اشاره

برخى با ديد سطحى و يك امر غيرلازم و فرعى به مباحث مفهوم شناسى مى نگرند. درحالى كه در مفهوم شناسى، هم محل نزاع روشن مى شود، هم محدوده موضوع تعيين مى گردد و هم از مباحث خارج از موضوع پيش گيرى به عمل مى آيد. گاه در همين مفهوم شناسى است كه برخى نزاع ها مطرح و بررسى مى شود. نوشتار حاضر نيز از اين امر مستثنا نيست. واژگان اصلى اين نوشتار عبارت اند از: امامت، ولايت تكوينى، انسان كامل، خليفۀ الله، شيعه، سنى.

1. امام

واژه امام در لغت به معناى جلودار و پيشروست. امام كسى است كه به هر گونه اى از او پيروى مى كنند (پيروى از گفتار، كردار، نوشتار يا غير آن).(1) برخى ريشه آن را بسان امت از «أم يأُم» به معانى آهنگ، قصد و عزيمت، به دنبال مطلوب بودن و مانند

ص:17


1- . المفردات فى غريب القرآن، حسين بن محمد راغب اصفهانى، ج 1-2، ص 87.

آن گرفته اند. بر اساس اين تعريف، امام كسى است كه قصد شود و به نزدش بيايند، نه اينكه وى به دنبال مردم برود تا آنان را هدايت كند. امت نيز گروهى هستند كه به دنبال يك امام حركت مى كنند و در پى هدف واحدى هستند كه به هر يك از آنان، مأموم اطلاق مى شود. پس امام و مأموم و امت، متلازم با يكديگرند.(1)

امامت اصطلاحى، چنين تبيين شده است:

الإمامۀ رياسۀ عامّه فى امور الدّنيا و الدّين، لشخص من الأشخاص، نيابۀً عن النّبى صلى الله عليه و آله.

امامت، رياستى فراگير در امور دنيايى و دينى، براى فردى از افراد، به نيابت از پيامبر صلى الله عليه و آله است.(2)

امامت حقيقتى دارد؛ مثل مقام اطاعت، رياست دين و دنيا، وصايت، خلافت و جانشينى در روى زمين يا حكومت بين مردم. در واقع امامت، به معناى نشان دادن راه نيست، بلكه رساندن به هدف و مطلوب است كه از عهده هر نبى اى برنمى آيد. به عبارت ديگر مى توان گفت، نبوت راهنمايى است، ولى امامت رهبرى است. نبوت ابلاغ فرمان هاى الهى و اتمام حجت بر مردم است. نبى نيز فقط راه را نشان مى دهد، خواه مردم بپذيرند يا نپذيرند. اما امامت، رهبرى معنوى است؛ يعنى امام مردم را به سوى خدا هدايت مى كند.(3)

از منظر قرآن كريم، اين امام ممكن است بر باطل يا بر حق باشد. در قيامت نيز هر امتى با امامى كه برگزيده است، محشور مى شود و به دنبال وى راهى بهشت يا جهنم مى گردد:

- يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ (اسراء: 71)

روزى كه هر دسته از مردمان را به پيشوايشان بخوانيم.

ص:18


1- . ر. ك: تاج العروس، محمدمرتضى حسينى زبيدى، ص 1291؛ ر. ك: دانشنامه قرآن و قرآن پژوهى، بهاءالدين خرمشاهى، ص 815؛ الصحاح، اسماعيل بن حمار جوهرى، ج 3، ص 1037.
2- . شرح باب حادى عشر، حسن بن يوسف حلى، شارح: فاضل مقداد سيورى، ص 40؛ ر. ك: سرمايه ايمان، ملا عبدالرزاق لاهيجى، ترجمه: صادق لاريجانى، ص 107؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن، فضل بن حسن طبرسى، ج 1، ص 277.
3- . ر. ك: بيان التنزيل، عزالدين عمربن محمد نسفى، صص 208-217؛ ترجمه الميزان، محمد حسين طباطبايى، ترجمه: محمدباقر موسوى همدانى، ج 1، صص 409 و 420؛ امامت و رهبرى، مرتضى مطهرى، ص 92.

- فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ) (توبه: 12)

پس سران كفار را بكشيد.

چنان كه امام ممكن است انسان يا غيرانسان باشد: مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً) ؛ «و قبل از آن (قرآن كريم)، كتاب موسى جلودار و سبب رحمت بود». (احقاف: 12؛ هود: 17)

نزد شيعه امامت يك منصب الهى است كه مردم نمى توانند امام را عزل يا نصب كنند؛ اگرچه تحقق عينى آن در سطح جامعه، وابسته به بيعت و پيروى مردم از ايشان باشد:

وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ) (بقره: 124)

هنگامى كه پروردگارش، ابراهيم عليه السلام را به كلماتى آزمود، پس وى از عهده همه آنها به تمامه برآمد. [خداوند به وى] فرمود: هرآينه من تو را براى مردم پيشوا قرار دادم. گفت: و از فرزندان من هم [به اين مقام مى رسند]؟ فرمود: عهد من (امامت) به ستمكاران (غيرمعصومان) نخواهد رسيد.

امام رضا عليه السلام در زمينه جايگاه امام و انتصابى بودن اين مقام مى فرمايد:

الإمام واحد دهره لايدانيه أحدٌ و لايعادله عالمٌ و لايوجد منه بدلٌ و لا له مِثلٌ... و هو بحيث النّجم من يد المتناولين...؛ فأين الإختيار من هذا وَأين العقول عن هذا.(1)

امام، يگانه زمانه خويش است؛ كسى به منزلت وى نزديك نشود و هيچ عالمى به پاى وى نرسد و جايگزينى برايش يافت نگردد و مانندى ندارد... و وى بسان ستاره از دسترس به دور باشد....؛ عقل ها كجا توانند وى را دريابند و اين را با گزينش، چه نسبتى باشد؟ (انتصابش با خداوند است).

2. ولايت

ولى در لغت: به معناى قرب و نزديكى است... و هر كسى امر شخصى را متكفل شود و از عهده آن برآيد، ولى او خواهد بود... و ولايت با كسر (وِ) به معناى سلطان و

ص:19


1- . كافى، كلينى، ج 1، صص 201 و 202.

نيز با كسره و فتحه (وَ) به معناى نصرت آمده است.(1)

در مورد دو چيز كه كنار يكديگر و متصل به يكديگر باشند، كلمه ولاء يا ولى يا كلمه مولاه به كار برده مى شود؛ در نتيجه غالباً در دو معناى متضاد به كار مى رود. مثلاً به خداوند اطلاق مولا نسبت به بندگان شده و بالعكس؛ به آقا هم اطلاق شده و به غلام هم گفته مى شود. يكى از معانى كلمه مولا، «معِتق» يعنى آزادكننده است. به كسى كه آزاد مى شود، معتَق مى گويند. كلمه مولا هم به معتِق اطلاق شده است و هم به معتَق؛ يعنى هم به آزادكننده، مولا مى گويند و هم به آزادشده.(2)

اصل معناى ولايت، برداشته شدن واسطه اى است كه بين دو چيز حائل شده باشد؛ به طورى كه بين آن و غير آن واسطه اى باقى نماند و سپس براى نزديكى چيزى به چيز ديگر به چند صورت، به كار گرفته شده است: قرب نسبى، مكانى، منزلتى، صداقت و غير آ نها. به همين مناسبت به هر يك از دو طرف وَلايت، ولى گفته مى شود. خداى سبحان، ولى بنده مؤمن خود است و امورش را زير نظر مى گيرد و شئون وى را تدبير مى كند. مؤمن حقيقى و واقعى نيز ولى پروردگار است؛ زيرا خود را در اوامر و نواهى خداوند، تحت ولايت او درمى آورد؛ همچنين در تمامى بركت هاى معنوى، تحت ولايت خداوند خود است.(3)

ولى در اصطلاح به معناى سرپرست است و بسان امام، عام بوده و ممكن است حق يا باطل باشد:

- (اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا... وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطّاغُوتُ...) (بقره: 257؛ توبه: 23؛ نساء: 144؛ انفال: 73)

ص:20


1- . المفردات فى غريب القرآن، ج 1، ص 552؛ ر. ك: قاموس قرآن، سيد على اكبر قرشى، ج 3، ص 20؛ فرهنگ لاروس، خليل ابحرى، ماده ولى.
2- . آزادى معنوى، مرتضى مطهرى، صص 10 و 11.
3- . ترجمه الميزان، ج 6، ص 13 و ج 4، ص 8؛ صحاح اللغۀ، احمد عبدالغفور عطار، ج 6، ص 2528.

خداوند سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند... و كسانى كه كافر شدند، سرپرستشان شيطان است.

- (الَّذِينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطّاغُوتِ فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ) (نساء: 76)

كسانى كه كافرند، در راه طاغوت كارزار نمايند؛ پس مواليان شيطان را بكُشيد.

ولايت حق تعالى، ابعاد و اقسام مختلفى دارد: ولايت حقيقى بالذات تكوينى و تشريعى كه مختص خداوند متعال است و ساير ولايت ها، همه تبعى اند. ولايت حقيقى تبعى از آنِ بندگان خاص خداوند و ملائكه مقرب است كه بدان ولايت تكوينى اطلاق مى شود و ساير ولايت ها، همه اعتبارى تبعى محسوب مى شوند كه اگر به اذن و اراده الهى اعطاء و طبق شريعت عمل شود، به حق است؛ وگرنه به ناحق و باطل محسوب مى شود.

3. شيعه

واژه شيعه در لغت از شاع، يشيع، به معناى در پى رفتن و دنبال كردن و پا جاى پاى ديگرى نهادن است؛ ولى در معناى تبعيت و پيروى استعمال مى شود. مثل: (إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَإِبْراهِيمَ) ؛ «همانا از تابعان نوح، ابراهيم بود». (صافات: 83) يا اين عبارت:

يا شيعۀ آل أبى سفيان! إن لم يكن لكم دين و لاتخافون المعاد، فكونوا أحراراً فى دنياكم!(1)

اى پيروان آل ابوسفيان! اگر دينى برايتان نباشد و خوفى از روز قيامت نداريد، پس در دنياى خويشتن آزادمردان باشيد.

اما شيعه و تشيع، اصطلاحى است كه معمولاً به صورت مطلق يا مقابل ساير فِرَق به كار مى رود. شيعه تنها به پيروان امام على عليه السلام كه ايشان و يازده فرزندش عليهم السلام را خليفه بلافصل پيامبر أعظم صلى الله عليه و آله مى دانند، اطلاق مى شود. اگرچه برخى فِرَق مثل زيديه، اسماعيليه، واقفيه و برخى غلات مطرود، خود را منسوب به شيعه و امام على عليه السلام مى كنند، اما از اصطلاح شيعه اماميه كه منحصر در شيعه إثنى عشريه است، خارج و

ص:21


1- ر. ك: أطيب البيان فى تفسير القرآن، عبدالحسين طيب، ج 5، ص 102.

بالتبع از بحث ما نيز خارج اند.

اصطلاح شيعه در مورد مواليان، محبان و پيروان امام على عليه السلام، پس از نزول آيه هفتم سوره بينۀ، از سوى شخص پيامبر صلى الله عليه و آله با اين بيان به كار برده شد: «اين (على عليه السلام) و شيعيانش در روز قيامت از بهترين اهل زمين اند».(1) در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله نيز گروهى مثل عمار، سلمان، و... به شيعه على عليه السلام بودن شهرت داشتند؛ اگرچه در گذر زمان، امثال طلحه و زبير، تغيير مسير داده، در مقابل وى قد علم كردند.

4. سنّى

سنت در لغت به معناى راه و روشى است كه ميان مردم جا افتاده است و تقريباً همه از آن پيروى مى كنند. همين پيروى عمومى، وجه اعتبار و سبب ماندگارى آن مى شود كه به دو قسم سنت حسنه يا سيئه تقسيم پذير است. ولى در اصطلاح به سيره نبوى صلى الله عليه و آله اطلاق مى شود كه از سوى صحابه، پيگيرى و سپس در ميان مسلمانان متداول و در قالب برخى روايات يا تاريخ منتقل شد. اما سنت در لسان فقهاى شيعه، هرگاه قرين قرآن واقع شود، مراد مجموعه أحاديث و سيره عملى معصومين عليهم السلام است.

سنى در اصطلاح، در مقابل شيعه، به اكثريت مسلمانانى اطلاق مى شود كه در پى سقيفه، خلافت بلافصل اميرالمؤمنين، على عليه السلام را نپذيرفتند و وى را پس از خلفاى سه گانه، خليفه چهارم مى دانند. اينها فقه و معارف خود را از خلفا و ساير صحابه دريافت مى كنند؛ در نتيجه تمايزات شاخصى در عقايد و احكام نسبت به شيعه دارند؛ چراكه شيعيان، دين خود را از امام على و يازده فرزندش عليهم السلام دريافت مى كنند. البته سنى نيز به فرقه هاى بسيارى منشعب شده است. پس در ميان خود اهل سنت نيز از حيث عقايد و فتاوا، اختلافات بسيارى وجود دارد.(2)

ص:22


1- . ر. ك: تفاسير مختلف شيعه و سنى ذيل همين آيه.
2- ر. ك: كتب ملل و نحل يا فِرَق و مذاهب، از عبدالكريم شهرستانى، جعفر سبحانى و....

گفتار دوم: كليات

1. ولايت تكوينى

صاحب نظران در تعريف اصطلاحى ولايت تكوينى، بر يك امر مشترك كه همان قدرت انسان بر سيطره و اعمال قدرت در عالم است، اتفاق نظر دارند. اما برخى ديد وسيع ترى داشته، دامنه نفوذ قدرت انسان هاى مقرب را محدود به جهان ماده نمى دانند؛ بلكه نفوذ آنها را در برخى ملائك يا در نفوس مستعد انسانى براى هدايت يا مصالح ديگر، مؤثر مى دانند. البته اين ولايت، ولايت مستقل و بدون اذن خداوند نيست، بلكه از مناصب اعطايى حضرت حق به انسان برين است.(1)

از نظر شرعى و عقلى امكان دارد خداوند متعال به خواص از بندگان، به جهت اظهار رفعت و علوشان يا تأييد آنها و اتمام حجت بر ديگران يا مصالح ديگر، ولايت و قدرت در تصرف كاينات يا مأموريت هاى خاصى مثل تدبير امور عطا كند تا در مواردى كه فقط مأمورند، مأموريت هاى خود را انجام دهند و در موارد ديگر بر حسب مصالح و جهات ثانوى كه در داخل نظام كاينات پيش مى آيد، طبق آن مصلحت، تصرفاتى بنمايند.(2)

ولايت تكوينى به معناى تصرف در جهان طبيعت و آفرينش است كه ثبوت آن براى پيشوايان معصوم عليهم السلام ضرورى به نظر مى رسد؛ زيرا يكى از راه هاى اثبات امامت، معجزه است كه چيزى جز تصرف در عالم تكوين و انجام امورى خلاف جريان طبيعى عالم نيست.(3) در ادامه بحث، به شرح و بسط قلمروى عملكرد ولى و نيز ضرورت معجزه يا كرامت براى امام عليه السلام مى پردازيم.(4)

ص:23


1- . ر. ك: تفسير تسنيم، عبدالله جوادى آملى، ج 3، صص 92 و 93 و 116 و 117.
2- . حاكميت در اسلام يا ولايت فقيه، سيد محمدمهدى موسوى خلخالى، ص 85.
3- . امامت و ولايت، محسن كازرونى، ص 237؛ تجليات ولايت، على اكبر بابازاده، ص 157.
4- . ضرورت معجزه يا كرامت براى امام عليه السلام، خود نمود و شاهدى بر ولايت تكوينى ايشان است.

2. انسان كامل

مكتب ها و صاحب نظران مباحث انسان شناسى، هر يك تفسيرى خاص از انسان كامل بر اساس نظريه و مبناى فكرى خود دارند كه شرح آنها و تبيين و تشريح مطالب ذكرشده، در ضمن تعاريف مذكور، به اختصار در مباحث مبانى انسان شناختى ولايت تكوينى خواهد آمد. در بحث مفهوم شناسى، تنها اشاره اى مى شود به تعاريف مختلف از انسان كامل از منظر برخى صاحب نظران:

- انسان كامل آن است كه در شريعت و حقيقت و طريقت، كامل باشد.... اين انسان كامل را اسامى بسيار است:... شيخ، پيشوا، هادى، مهدى،... امام، خليفه، قطب، صاحب الزمان گويند و جام جهان نما و آيينه گيتى نما و ترياق بزرگ و اكسير اعظم گويند.... آدميان زبده و خلاصه كاينات اند و ميوه درخت موجودات اند و انسان كامل زبده و خلاصه موجودات آدميان است.(1)

- معناى انسان كامل اين است كه يك انسان تمام داريم، در مقابل انسانى كه... ناتمام است، يعنى اصلاً غيرانسان است.... او انسانى است كه همه ارزش هاى انسانى اش با هم رشد بكنند و رشدش هم به حد أعلاء برسد.(2)

- كسى كه مراحل تجرد برزخى و عقلى را طى كرده و به تجرد تام عقلى برسد، به دليل آنكه در طول علل قرار گرفته و به همه مراتب مادون، اشراف داشته و مسلط مى گردد، در علم و عمل از آگاهى و قدرت كامل برخوردار بوده، انسان كامل ناميده مى شود.(3)

- انسان كامل از جهت اول (مظهر حق تعالى بودن) دو قوس نزول و صعود را پى نهاده و به مصداق (دَنا فَتَدَلّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى) ؛ «پس نزديك شد و در كنار آمد تا اينكه بسان دو قوس، يا نزديك تر گرديد». (نجم: 8 و 9) به مقام قرب نهايى باريافته و از اين طريق به دليل وساطتى كه در اعطاى فيض به ما سواه دارد، مظهر ربوبيت حق

ص:24


1- . الإنسان الكامل فى معرفۀ الأواخر و الأوائل، عزالدين (عمر بن محمد) نسفى، ترجمه: ماريژان موله، صص 4 و 5.
2- . انسان كامل، مرتضى مطهرى، ص 5.
3- . انسان در اسلام، عبدالله جوادى آملى، ص 53.

شده است.... از جهت ديگر، انسان كامل به مصداق (إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ) ؛ [«همانا من بشرى بسان شما باشم» (كهف: 110؛ فصلت: 6 و ابراهيم: 11)] در عالم طبيعت به سر برده، با ديگران أكل و مشى نموده و بر عبوديت و بندگى خود افتخار مى نمايد.(1)

- انسان كامل، آيينه اى است كه... هر آنچه از جمال و كمال و جلال حق در آن تابيده، همان را نشان مى دهد.... انسان كامل گفتار، تقرير، سكوت و بالاخره همه شئون زندگى اش نشان دهنده خداست؛ چون همه چيز او براى خداوند متعال است. ازاين روست كه خداوند قول و فعل و تقرير او را حجت [و تبعيت و اطاعت از وى را واجب] كرده است.(2)

- شبسترى در ضمن تعريف خود از انسان كامل، خودآگاهى، تصفيه باطن، مكاشفه و سير به سوى تجرد را شرط وصول به ولايت تكوينى و پيدايش انسان كامل را هدف آفرينش مى شمارد:

اگر گفتى مسافر كيست در راه؟ كسى كو شد ز اصل خويش آگاه

مسافر آن بُود كو بگذرد زود ز خود صافى شود چون آتش از دود

سلوكش سير كشفى دان ز امكان سوى واجب به ترك شِين و نقصان

به عكس سير اول در منازل رود تا گردد او انسان كامل

بدان اول كه تا چون گشت موجود كه تا انسان كامل گشت مقصود(3)

جمع بندى تعاريف اصطلاحى يادشده چنين است: انسان كامل كه از وى با تعابير مختلف ياد مى شود، انسانى است كه قواى جسمانى و روحى خود را به طور كامل به كار مى گيرد و به نحو متعادل، همه نيازهاى جسمى، روحى و معنوى خويش را پاسخ مى گويد. در نتيجه تعديل قوا و تعديل غرايز، در پرتو تعاليم عقل، فطرت، وحى و

ص:25


1- . تحرير تمهيد القواعد، عبدالله جوادى آملى، صص 547، 548، 562، 553، 552-568.
2- . شميم ولايت، عبدالله جوادى آملى، ص 409.
3- . گلشن راز، محمود شبسترى، ترجمه: محمد موحد، ص 79.

الگوگيرى از اولياى واصل، روح را چنان تربيت و تقويت كرده است تا بتواند با عالم برين مرتبط شود و برخى قواى ماوراء طبيعى را نيز مسخر خود كند.

انسان كامل در پى اطاعت، عبادت و خلوص، مقام وساطت فيض، شفاعت و ولايت تكوينى مى يابد و توان هدايت و دست گيرى سايرين را نيز به دست مى آورد. پس با سيطره بر نفس و بر طبيعت و تا حدودى بر عالم غيب، از غيب آگاه و گاه به او خبر داده مى شود يا تصرفاتى غير عادى را در طبيعت يا نفوس انسان ها انجام مى دهد.

3. خليفۀ الله

خليفه به كسى گفته مى شود كه جانشين قبل از خود باشد و جمع آن «خلائف» است.(1) به بيان ديگر، به جانشين و جايگزين، خليفه گفته مى شود و چون به حاكم و فرمانروايى اضافه شود، آن را ادامه دهنده خط حكومتى گويند كه مضاف إليه مى شود.(2)

آيت الله جوادى آملى در تعريف خليفه و تفاوت آن با امام مى فرمايد:

خليفه يعنى جانشين سابق، نه كسى كه ملحوق به ديگرى است و پس از او بر جاى وى مى نشيند. گرچه برخى چنين پندارى را ارائه كردند. فرق بين خليفه و امام در اين است كه خليفه ناظر به گذشته و امام، ناظر به آينده است. چه سبق و لحوق زمانى باشد يا رتبى، اگر كسى به دنبال ديگرى جاى او را اشغال كند، خليفه نام دارد و اگر كسى راهنماى ديگران باشد و ديگران به او اقتداء كنند، امام نام دارد. البته ممكن است فردى، هم خليفه باشد و هم امام؛ خلافتش نسبت به كسانى است كه بر او مقدم بودند و امامتش نسبت به افرادى است كه از او متأخرند و انسان كامل چنين است. يعنى هم نسبت به مردم امام است و هم نسبت به موجود سابق بالذات، يعنى خداوند، خليفه است.(3)

ص:26


1- . لسان العرب، ابوالفضل جمال الدين محمد بن مكرم ابن منصور، ج 4، ص 183.
2- . معارف و معاريف، سيد مصطفى حسينى دشتى، ج 2، ص 881؛ ر. ك: تاج العروس، ج 8، ص 320؛ فروق اللغات، نورالدين حسينى موسوى، ص 122.
3- . تفسيرتسنيم، ج 3، ص 29.

خليفۀ الله در اصطلاح، به يك لحاظ به هر انسانى اطلاق مى شود؛ زيرا هر انسانى خليفه خدا بر زمين است. براى تصرف در نعمات و مخلوقاتى كه خداوند با ابزار عقل و تجربه، قدرت تصرف در آنها را به او عطا كرده است و كافر و مؤمن از اين حيث مشترك اند. اما خلافت برتر از آنِ انسان هايى است كه خليفه اجراى احكام شرعى، قضاوت، تشريع برخى احكام و مانند آن در ميان جامعه بشرى باشند.

اما خليفه مصطلح مورد بحث، انسان كاملى است كه واسطه نزول فيض بر عالم امكان و به ويژه انسان هاست. او با امكان تصرف غيرعادى در طبيعت و نفوس، هادى انسان به سوى هدف نهايى خلقتش مى شود، انسان را متوجه مقام استخلافش مى كند، انتظارات مستخلف عنه از وى را بيان مى كند و عمل به وظيفه استخلاف را از انسان خواهان مى شود.

مدار خليفه اصطلاحى مورد بحث، علم به اسماى الهى است؛... انسان امين وارسته كه مظهر همه اسماى الهى، اعم از تنزيهى و تشبيهى است، از خلافت سهمى دارد و خليفه خداست. البته خلافت داراى حقيقت تشكيكى است؛ زيرا علم اسماى حسناى الهى نيز حقيقت مشكك است. مثلاً در انسان كامل، همه آن اسماى حسناء، به نحو كمال يافت مى شود و در انسان متوسط يا ضعيف، همه آنها به طور متوسط يا ضعيف حضور دارد.... به بيان ديگر، خلافت الهى از سنخ كمال وجودى و مقول به تشكيك است و مراحل عالى آن در انسان هاى كامل نظير حضرت آدم عليه السلام و انبيا و أولياى ديگر يافت مى شود و مراحل مادون آن، در انسان هاى وارسته و متدين متعهد ظهور مى كند.(1)

محور اختيارات و فعاليت هاى هر خليفه و جانشينى، مرتبط به مقدار وظايف و اختياراتى است كه مستخلف عنه به او واگذار كرده است. پس نه حق كوتاهى از اين مسئوليت ها را دارد و نه حق تجاوز از آنها را، اصل استخلاف، جايى است كه مستخلف عنه، خود مستقيماً نمى خواهد در امورى مداخله كند و در عين اشراف بر خليفه و كسانى كه تحت امارت او هستند، خود را برتر از اين مى بيند كه مستقيماً به حل و فصل امور بپردازد.

ص:27


1- . تفسير تسنيم، ج 3، صص 55 و 56.

خليفه گماشتن خداوند به دليل قصور فاعل و مانند آن نيست، بلكه بدان دليل است كه همه مردم، اين ظرفيت و قابليت را ندارند كه مستقيماً با اله ماوراى طبيعى خود ارتباط مستقيم برقرار كنند. به علاوه حتماً حكمت هاى ديگرى نيز در كار است كه عقل قاصر ما به آنها نمى رسد. پس اين سؤال، بى مورد است كه خدايى كه عالم و قادر مطلق است و هيچ گاه از مخلوق و سيطره بر آنها غايب نيست، چرا براى خود خليفه قرار داده است؟(1)

4. وهّابيت

وهابيت يكى از فرقه هاى به ظاهر اسلامى است كه در نجد و حوالى آن در عربستان سعودى با حمايت انگليس شكل گرفت. مؤسس آن محمد بن عبدالوهاب نجدى (م 1206 ه. ق) است. پيروان وى كه خود را سلفى نيز مى نامند، مدعى پيروى از سلف صالح، يعنى صحابى صدر اسلام هستند. اين فرقه در بسيارى از احكام فقهى و عقيدتى و سيره عملى خويش، تابع بدعت هاى احمد بن تيميه (م 708 ه. ق) و شاگردش ابن قيم جوزى (م 751 ه. ق) هستند.

وهابيان با هر امر نوظهورى كه كم و كيف آن در آيات يا روايات نبوى صلى الله عليه و آله به صراحت نيامده باشد، مخالفت مى كنند و مرتكبين آنها را بدعت گذار و كافر مى دانند. مهم ترين ويژگى اين گروه، منع زيارت اموات، منع حضور زنان در قبرستان ها، تحريم ساختن قبه (گنبد) و بارگاه براى قبور، منع توسل، تبرك و استشفاع از اموات و مانند آن است.

وهابيان در پى اين مبانى باطل، جان، مال و ناموس ساير فرقه هاى اسلامى، به ويژه شيعيان را مباح و كشتار زائران و... را موجب وارد شدن به بهشت القاء مى كنند. آنان با اين بدعت شوم، كشتارهاى خونينى را ميان مذاهب اسلامى به راه انداخته اند و بسيارى از ابنيه تاريخى و باستانى اسلام را با خاك يكسان كرده و با تفرقه اندازى بين مسلمانان، زمينه سيطره استكبار را فراهم آورده اند.(2)

ص:28


1- ر. ك: تفسير تسنيم، ج 3، صص 128 و 129؛ معارف در قرآن، محمدتقى مصباح يزدى، ج 1-3، بحث خلافت الهى انسان.
2- . ر. ك: كتب مختلفى كه در زمينه وهابيت انتشار يافته اند؛ از جمله: وهابيت بر سر دو راهى، مكارم شيرازى، و....

فصل دوم: مبانى ولايت تكوينى

اشاره

انسان از حيث جسمانى، موضوع علوم تجربى، بيولوژى، پزشكى و امثال اين هاست؛ از حيث رفتار شخصى و حالات و صفات نفسانى، موضوع علم اخلاق، علوم تربيتى و نيز روان كاوى و روان شناسى است؛ ازحيث رفتارها و فعاليت هاى جمعى، موضوع علوم سياسى و جامعه شناسى و مانند آن است و از حيث اصل پيدايش و علت فاعلى و غايى و مانند آن، موضوع فلسفه و جهان بينى است. نگاه اخير جامع است و به همين حيث جامعيت، مؤثر بر ساير نگرش هاست.

همان گونه كه ايدئولوژى، مبتنى بر جهان بينى است، نوع معامله علوم مختلف با انسان، هرگونه برنامه ريزى خُرد و كلان و هر نحو ارزيابى شخصيت و هويت انسان نيز ارتباط مستقيمى با نوع نگرش به انسان و قواى ادراكى وى دارد. هر دانشمند يا مكتبى با نگرش خاصى كه به انسان دارد، هدف نهايى، كمال و عملكرد وى را تبيين يا تعيين مى كند. نگاه اسلام به انسان، نگاهى همه جانبه است، اما ساير مكاتب و اديان، تنها به بُعدى يا برخى ابعاد وجودى انسان نظر دارند و همين مسئله، سبب نقص تعامل آنان با انسان شده است.

ص:29

انگيزه فعاليت هاى انسان، تأمين نيازها و نيل به آرمان ها و ارزش ها و در نهايت، رسيدن به سعادت و كمال نهايى است. روش جهت دادن به كارها، به تشخيص صحيح هدف نهايى بستگى دارد كه همه تلاش هاى زندگى، براى دستيابى به آن صورت مى پذيرند. بنابراين شناخت هدف نهايى، نقش اساسى را در جهت دادن به گزينش ها و فعاليت ها ايفا مى كند. در واقع عامل اصلى تعيين خط مشى زندگى انسان، نوع نگرش و شناخت وى در مورد جايگاه، كمال و سعادت نهايى اش است.

كسى كه حقيقت خود را تنها مجموعه اى از عناصر مادى و فعل و انفعالات پيچيده آنها و حيات خود را منحصر به زندگى چند روزه دنيا مى داند، لذت، سعادت و كمالى را وراى آن نمى شناسد؛ در نتيجه رفتارهاى خود را به گونه اى تنظيم مى كند كه تنها نيازهاى دنيوى اش را تأمين كند. چنين انسانى طاقت چندانى براى تحمل مشكلات طاقت فرسا ندارد و به راحتى دست به خودكشى مى زند.

اما كسى كه حقيقت خود را فراتر از پديده هاى مادى و مرتبط با ملكوت عالم مى داند و مرگ را پايان زندگى محسوب نمى كند، بلكه آن را نقطه انتقال از جهان گذرا به جهان جاودان مى شناسد، رفتارهاى خود را وسيله اى براى رسيدن به سعادت و كمال ابدى مى داند كه همان قرب الهى و بهره ورى از خلافت و ولايت تكوينى است. به همين دليل برنامه زندگى دنيوى اش را به گونه اى طرح و اجرا مى كند كه هرچه بيشتر براى زندگى ابدى اش سودمند باشد. از سوى ديگر، سختى ها و ناكامى هاى زندگى دنيا، او را دلسرد و نااميد نمى كنند و از تلاش در راه انجام وظايف و كسب سعادت و كمال ابدى، باز نمى دارند.

تأثير و تمايز انحاء انسان شناسى، منحصر به زندگى فردى نيست، بلكه در خطمشى سياسى - اجتماعى و رفتارهاى متقابل افراد نسبت به يكديگر نيز تمايز شاخصى دارند. اعتقاد به نظارت دايمى اله، حيات اخروى و پاداش و كيفر ابدى، در رعايت حقوق ديگران و احسان و ايثار نسبت به نيازمندان، نقش مهمى ايفا مى كند. در جامعه اى كه چنين اعتقاداتى

ص:30

زنده باشد، براى اجراى قوانين و مقررات عادلانه و جلوگيرى از ظلم و تجاوز به ديگران، كمتر نياز به اعمال زور و فشار خواهد بود. در صورتى كه اين اعتقاد، جهانى و همگانى شود، مشكلات بين المللى هم به صورت چشمگيرى كاهش خواهند يافت.

اختلافات مطرح در مباحث ولايت تكوينى نيز بسان ساير منازعات انسان شناسانه و ساير رشته هاى مرتبط، ريشه در تفاوت بينش ها و گرايش ها دارد. بنابراين قبل از هر بحثى، لازم است با ماهيت و ابعاد وجودى انسان، از منظر خالق وى آشنا شويم و ابزارهاى تكوينى و تشريعى براى طى مسير تا قرب الهى را در قالب مبانى انسان شناسى و مبانى معرفت شناسانه (ابزارهاى كسب معرفت) و طريقت مطابق با قرآن و عترت بررسى كنيم تا زمينه اثبات و پذيرش اصل ولايت تكوينى انسان و به ويژه ولايت تكوينى ائمه اطهار عليهم السلام فراهم آيد.

گفتار اول: مبانى انسان شناختى

اشاره

انسان نزد اغلب انديشمندان، همواره در مقام يك تافته جدابافته از ساير موجودات بررسى شده است. اين موجود پيچيده و پررمز و راز، همچون كلاف سردرگمى است كه با تلاش هاى علمى متداول بشرى، نمى توان او را بررسى و شناسايى كرد و همه در برابر معرفى كامل وى، ابراز عجز مى كنند؛ تا آنجا كه فيلسوف معروفى چون الكسيس كارل، كتابى با عنوان «انسان، موجود ناشناخته» مى نگارد. در نتيجه، بهتر آن است كم و كيف پيدايش انسان را در ترسيمى كه خالقش مى نمايد، بررسى كنيم و پذيرا باشيم.

چنان كه در مصنوعات بشرى متداول است، اين هدف و غرض است كه كم و كيف طراحى و پردازش يك مصنوع را رقم مى زند؛ مثلاً ساختمانى كه براى محيط آموزشى ساخته مى شود، كاملاً متفاوت از ساختمان هايى است كه براى هتل، كارخانه، بيمارستان، يا مسكن يك خانواده و از اين قبيل بناها ساخته مى شود. مصنوعات و مخلوقات حكيم مطلق نيز بر همين منوال است. پيدايش و صورت گرى هر مخلوقى، از كرات آسمانى

ص:31

گرفته تا يك زنبور يا مورچه، همه و همه تابع نقشى است كه آن موجود بايد در نظام هستى ايفا كند و خالق اين نظام، آن را مدنظر داشته است؛ اگرچه انسان، به دليل محدوديت تحقيقات علمى اش، به حكمت همه آنها پى نبرد.

ساختار انسان نيز دقيقاً به گونه اى پردازش و صورت گرى شده است كه وى را به هدف نهايى خلقتش، يعنى ولايت تكوينى و خلافت الهى در زمين برساند. قوا و پيش نيازهاى تكوينى وصول به اين هدف عُليا، در وجود انسان تعبيه شده است. هدايت تشريعى، دستگير و مؤيّد اين قواى تكوينى مى شود تا سير الى الله انسان را تسريع و تسهيل ببخشد. اين مدعا را تنها مى توان در پى مقايسه تبيينى قرآن كريم از ساختار انسان، با ترسيمى كه ساير انديشمندان و مكاتب از خلقت و ساختار انسان ارائه مى كنند، بررسى و اثبات كرد. آنچه در ادامه مى آيد، اين هدف را دنبال كند.

از آنجا كه تفاصيل همه ديدگاه ها در ذيل عناوين مطرح شده در اين فصل و رساله، ممكن است خود، ده ها جلد كتاب و رساله را پر كند، در اين فصل، نخست اشاره اى مختصر به ساير ديدگاه ها در زمينه خلقت و ساختار انسان و كمال وى مى شود. سپس مبانى انسان شناسانه و معرفت شناسانه از ديدگاه اسلام با شرحى بيشتر، اما باز هم گذرا ارائه مى گردد تا با ترسيم خلقت الهى و ساختار تكوينى و قواى نفس انسان از منظر اسلام، زمينه اثبات و پذيرش ولايت تكوينى انسان و به ويژه ائمه عليهم السلام را فراهم آورد.

1. ترسيم خلقت اوليه انسان از منظر غير اسلام

اشاره

توجه به انسان و ترسيم مبدأ و منتهاى آن، دغدغه هميشگى بشر بوده، هر مكتب و روش فكرى، بنا بر جهان بينى خاص خويش، به انسان شناسى پرداخته و نظرات مرتبط با انسان شناختى خويش را در همان راستا پردازش كرده است. مادى گرايان، انسان را صرفاً در دنياى دنى جست وجو مى كنند و مبدأ و منتهاى وى را در لجنزارها و مرداب ها مى جويند. يونانيان بنا به فرض موهوم درگيرى خدايان و ارباب متعدد هستى با زمينيان،

ص:32

آدمى را ارزيابى كرده اند. اهل كتاب، متأثر از ايشان، دست به تحريف كتب مقدس خويش در اين زمينه زده اند. در اين مجال، اين آراء به صورت گذرا آورده مى شود تا سخافت آنها از يك سو و تأثيرپذيرى برخى اشكال تراشان مسلمان، از جمله برخى فلاسفه، عرفا و وهابيت، از اين نظريات غيراسلامى روشن شود.

الف) ديدگاه هاى طبيعت گرايانه

برخى بسان ماترياليست ها، آدمى را پديده اى كاملاً برآمده از تحولات مادى مى دانند. اينها انسان را بسان ماشينى معرفى كرده اند كه در پى فرسايش و تمام شدن توانش، از رده استفاده خارج و در گردونه بازيافت قرار مى گيرد. يعنى از متن طبيعت با جهش و مانند آن، پديد آمده و در پى مرگ، متلاشى و مضمحل مى شود و به چرخه طبيعت باز مى گردد و ديگر هيچ.

ديگران به تبع چارلز داروين (1809-1882 م.) زيست شناس معروف انگليسى، پيدايش انواع مختلف حيوانى و گياهى را زاييده انتخاب طبيعى، يعنى پشت سر نهادن، تغييرات تصادفى، تنازع بقا و انطباق با محيط شمرده و بالاخره انسان را از نسل ميمون يا ميمون تكامل يافته، معرفى مى كنند. اين داده ها علاوه بر مخالفت ها و اعتراضات عديده، در حد يك فرضيه باقى مانده، نهايتاً مى توانند توجيه گر تحولات درون يك نوع يا تحولات گونه هاى مشابه، مثل گربه سانان يا انواع لاله ها يا نژادهاى مختلف انسانى در مناطق مختلف جهان باشند؛ ولى از توجيه خلقت اوليه، عقل، روحيات و معنويات بشر، عاجز هستند.(1)

امروزه بطلان اين فرضيه با پيشرفت تحقيقات زيست شناسى و به ويژه ژنتيكى، كاملاً مبرهن است. اما بر فرض عدم ابطال نيز نمى تواند نظريه اى مقابل و مخالف با قرآن تلقى گردد، نه از جنبه بحث هاى توحيدى و نه از حيث مباحث انسان شناسى. از لحاظ بحث هاى توحيدى، مخالف قرآن كريم نيست؛ زيرا بر اساس اين نظريه، ماده نخست

ص:33


1- . ر. ك: ترجمه الميزان ج 1، صص 134-138 و 524؛ انسان از ديدگاه اسلام، احمد واعظى، صص 57-68.

با تحرك خود، مرحله هايى را گذرانده و تا انسان شدن، حركت را ادامه داده است.... نه ممكن است كه حركت، بدون حركت آفرين، موجود شود و نه ممكن است كه موجودى جامد و جاهل، فاعل و محرك خود باشد.

به لحاظ مباحث انسان شناسى نيز... اثبات نمى كند كه اين تنها راه تحقق انسان است.... در هر حال انسان هايى كه امروز بر پهنه زمين زندگى مى كنند، همگى فرزندان آدم و حوا عليهم السلام هستند؛ زيرا اگر بخشى از آنها ريشه در غير آدم داشتند، صحيح نبود كه قرآن كريم همه را بنى آدم بخواند. (يا بَنِي آدَمَ...) . (اعراف: 26، 27، 31، 35؛ يس: 60)»(1)

سيد جمال الدين اسدآبادى در كتاب نيچريه، نظريه داروين را در تعارض با كرامت قدسى انسان و موجب هم طرازى انسان و حيوان، بلكه ترفندى دروغين براى ابطال عقايد دينى، به ويژه اسلام، برآورد كرده است. محمدعلى فروغى نيز اين منظر را توجيه گر غيراخلاقى جواز جنگ ها و ديگركشى ها براى بقاى اقدر (نظر نيچه) مى شمارد.(2) بنابراين شايسته است در توجيه يا پذيرش نظريه تكامل داروين، بسان نظريه جهش، دقت بيشترى اعمال شود.

اساطير قديم ايران، كيومرث (نخستين انسان) را محصول برآمده از دو ساقه ريواس رسته از دل زمين معرفى مى كنند كه ساقه دوم، همسر اوست و ساير انسان ها از نسل اين دو به هم مى رسند! برخى آراى ديگر مثل خودزايى از لجن ها و مرداب ها، نزول مايه هاى حيات از آسمان بر زمين، منشأ حيات شدن برخى موجودات آتشين (سوپ بنيادين) و از اين دست چيزها نيز قبل از عهدين مطرح بوده اند كه ما در صدد بررسى آنها نيستيم.(3)

نگرش مادى - طبيعى صرف به انسان، وى را در حد يك ماده، نهايتاً يك حيوان متمدن، تنزل مى دهد؛ چه رسد وى را به تصور خلافت و ولايت الهى. انسانى كه با ديد مادى

ص:34


1- . صورت و سيرت انسان در قرآن، جوادى آملى، صص 25-31.
2- . ر. ك: سير حكمت در اروپا، محمدعلى فروغى، ص 614.
3- ر. ك: پيشينه مباحث جديد كلامى در ايران، محمد مشهدى، صص 114 و 115؛ فرضيه هاى تكامل، رواسانى، صص 6-12.

دنيوى به خود و بالتبع به ديگران مى نگرد، براى ادامه حيات خود و ديگران، ارزشى قائل نيست. چنين انسانى، دنيا را ميدان منازعه اى مى يابد كه اگر نزنى، مى خورى و اگر تو نبرى، ديگران خواهند برد و اگر تو نكُشى، ديگران تو را مى كُشند. اگر احياناً تن به رعايت قانون مى دهد نيز براى اين است كه با رعايت همه جانبه قانون، از سوى همنوعانش در امان باشد يا به اسم قانون، بيشتر و راحت تر و سريع تر بتواند چپاول كند!

درحالى كه نگرش الهى، او را از حيث مبدأ و غايت و نحوه فعاليت، از طبيعت محورى خارج مى كند و بر رأس هرم هستى مى نشاند. در اين نگرش، ماسوى الله همه از براى بهره ورى بشر ملكوتى آفريده شده تا با نيروى تجربه و عقل، همه را تسخير كند تا بالاخره با قوت روح و روان، به (فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ) ؛ «جايگاه صداقت نزد سلطان نيرومند» (قمر: 55) راه يابد و «آنچه اندر وهم نايد، آن شود».

انسان صاحب اين نگرش، همواره خود را در محضر

«الشاهد هو الحاكم»(1) مى يابد؛ پس در تلاش است تا از مواهب دنيوى، بيشترين توشه را در چارچوب شرع، براى حيات ازلى خود بردارد. وى هرگز به درنده خويى و قوانين جنگل تن در نمى دهد؛ نه ظلم مى كند و نه زير بار ظلم مى رود؛ چنان كه بسان چهارپايان سر در آخور نمانده است. بلكه برعكس، فعال در عرصه معنويت، با سرمايه عقل، فطرت و وحى، سالك قرب و كاسب خلافت و ولايت اله مى شود.

ب) ديدگاه يونانيان

ترسيم كتب يونانى آدميان، بدين شرح است:

در اصل آدميان... هم نر بود و هم ماده يا «نرماده». آدميان همه گِرد ساخته شده بودند.

ص:35


1- . نهج البلاغه، حكمت 324؛ امام على عليه السلام فرمود: «اتّقوا معاصى الله فى الخلوات فإنّ الشاهد هو الحاكم»؛ «در خلوت ها از نافرمانى خداوند بپرهيزيد؛ زيرا كسى كه شما را مى بيند، همان حاكم است»؛ نيز: بحارالانوار، ج 73، ص 364؛ تفسير اثناعشرى، حسين بن احمد حسينى شاه عبدالعظيمى، ج 13، ص 15؛ حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «اتّقوا المحقّرات من الذّنوب فانّ الشّاهد هو الحاكم»؛ «از كوچك ترين گناهان بپرهيزيد، زيرا شاهد، همان حاكم است».

چهار دست و چهار پا و سرى داشتند كه دو صورت داشت و چهار گوش.... چنان تندرفتار و چابك بودند كه در صدد برآمدند به آسمان برآيند و به خدايان حمله برند. در شوراى آسمان، از وحشت آدميان چهارپا، غوغا افتاد. خدايان درمانده بودند كه صاعقه اى بفرستند و همه را نابود كنند يا آنها را بجاى بگذارند. اما از نابود كردن آدميان، زيان بزرگى به آنها مى رسيد؛ چه ديگر پرستنده و قربانى دهنده اى نمى داشتند و به مقام خدايى آنان لطمه مى خورد.

عاقبت زئوس، خداى خدايان... بر آن شد كه آدميان را از ميان، دو نيم كند؛ تا هم از نيرومندى و خطر آنان بكاهد و هم پرستندگان خود را دو چندان كند؛ فرمان داد و چنين شد. در آغاز امر، نيمه ها در جست وجوى هم بر آمدند... و از خواب و خوراك غافل مى ماندند و بيم آن مى رفت كه نسل آدمى، يك باره منقطع شود. آن گاه زئوس در ساختمان آنان اصلاحى كرد و جفت گيرى را كه موجب تناسل است، ممكن ساخت و نوع آدمى برجا ماند.(1)

در جاى ديگر نيز آمده است:

چون آدميان فرزندان اجرام آسمانى بودند، شكلشان گِرد بود.... زئوس آدميان را به دو نيم كرد؛ چنان كه تخم مرغ را با مويى به دو نيم كنند. وقتى آنها را به دو نيم كرد، به آپولون (پسرش كه خداى طب، موسيقى و تيراندازى بود) دستور داد كه سر نيمه ها را به جلو برگرداند تا آنها آثار بريدگى خود را ببينند و از نخوت و غرورشان بكاهد. آپولون دستور داشت كه زخم بريدگى را خوب كند. پوست را از اطراف بكشد و روى شكم جمع كند و آن را مثل دهانه كيسه اى به هم آورد و بر آن گره زند. ناف كه بر شكم مى بينيم، جاى اين گره است.... هنوز هم اين خطر هست كه اگر فرمان خدايان را نبريم، به دو نيمه شويم و به شكل نيمرخ هايى كه حجاران بر سنگ نقش مى كنند يا به شكل چوب خط در آييم.(2)

ص:36


1- . ترجمه پنج رساله افلاطون، محمود صناعى، ص 264؛ ر. ك: دوره كامل آثار افلاطون، افلاطون، ترجمه: محمدحسن لطفى تبريزى و رضا كاويانى، ج 1، ص 438.
2- . ترجمه پنج رساله افلاطون، صص 302-306؛ نيز: ر. ك: دوره كامل آثار افلاطون، ج 1، ص 438.

برخى اساطير يونانى، انسان را حاصل ازدواج نابجاى دو خدا يا دو ديو يا جزئى كنده شده از برخى خدايان مثل مو، پوست و... يا اضافه شدن خون خدايان به خاك يا چيز ديگر مى شمارند؛ ولى در برخى اساطير از جمله اديان شرقى همچون آيين برهما، سيك، آيين هاى ژاپنى و...، توجه چندانى به خلقت اوليه انسان نشده و در ميان برخى سرخ پوستان، ترسيمى شبيه ترسيم عهدين يا قرآن كريم مطرح است!(1)

ج) انسان كامل ارسطو

از آنجا كه ارسطو به معلم اول شهرت يافته، آراى وى در زمينه هاى مختلف و به ويژه در فلسفه و اخلاق، محل مراجعه و استناد علماى بعدى واقع شده است. در اين ميان، تنها آراى وى در زمينه اهداف پيدايش و حيات انسان و معرفى برترين انسان، از ميان فلاسفه بنام، به اختصار مى آيد تا با ديدگاه اسلامى مقايسه و سنجش و ارزيابى شود.

در نظام فكرى ارسطو، رفتار و كردار آدمى، غايات سودجويى و خيرطلبى دارد كه البته بهترين سودها و خيرها، سعادت و خوشبختى است. انسان سعادت را به خاطر نفس سعادت مى جويد، نه براى دستيابى به چيز ديگر؛ درحالى كه امورى نظير لذت، ثروت، علم و دانش را به عنوان وسايلى براى رسيدن به سعادت در نظر مى آورد. زندگى سعادتمندانه بايد كسب شود تا به درجه عادت برسد و از آن پس ملكه وجود آدمى شود. فعل و عملى ارزشمند و اخلاقى به شمار مى آيد كه از روى تصميم و آگاهى، تحقق پذيرفته باشد.(2)

انسان كامل ارسطو كه از آن به عنوان انسان بزرگوار يا انسان فرزانه ياد مى كند، براى همگان ميسر نيست؛ زيرا مهم ترين صفت فرزانه اين است كه خود را سزاوار

ص:37


1- ر. ك: اسطوره هاى آفرينش در آيين مانى، ابوالقاسم اسماعيل پور، ص 30؛ آفرينش در اساطير آمريكا، حسن حسينى، صص 125-297؛ اساطير و فرهنگ ايرانى، رحيم عفيفى، ص 424؛ يشت ها، ابراهيم پورداود، ج 2، ص 42؛ اوستا، فقره 10، يسناى 26.
2- ر. ك: ترجمه اخلاق نيكوماخوس ارسطو، حسن لطفى، صص 5-17 و 42.

افتخار مى داند و اساسى ترين شرط آن اصالت خانوادگى و ثروتمندى است. مرد بزرگ منش، هميشه آرزومند حفظ تفوق خود است. او جز در اقدامات معدودى كه با اهميت هستند يا شهرت در پى دارند، مداخله نمى كند. در برابر گردن كشان، مى ايستد؛ زيرا كارى است صعب و مستوجب احترام و افتخار. وى همواره جوياى حقيقت است و از ابراز حقيقت، اگرچه مغاير با افكار عمومى باشد، پروايى ندارد. او بيشتر نگران حقيقت است تا آراى عمومى؛ پس قول و فعلش صريح است.(1)

فضايل مطلق، تنها براى مردان ميسور است و زنان صرفاً مى توانند به فضايلى نسبى دست يازند. زنان محتاج فضايل فرمانبرداران و مردان، محتاج فضايل فرمانروايان هستند. به همين دليل زنان و نيز غلامان، كارگران، صنعتگران، كشاورزان، كسبه و... صلاحيت اتصاف به فضايل را ندارند و به همين دليل، شهروند مدينه فاضله محسوب نمى شوند، گرچه خدمتكاران براى شهر ضرورى هستند، ولى فقط لشكريان و اعضاى مجلس بخشى از دولت شهر هستند. از آنجا كه در نظر وى تاريخ، شكل معتبرى براى تحقيق و معرفت و كسب عبرت يا الگوگيرى نيست، كمتر به تاريخ اهتمام داشته است.(2)

نقد آراى ارسطو

بر انسان كامل ارسطو، در عين بعضى ويژگى هاى مثبت آن، انتقادات مهمى وارد است:

1. اصالت خانوادگى و ثروتمندى و مانند آن، كه ارسطو از اساسى ترين شروط كمال انسانى مى داند، برخاسته از تفكر طبقاتى وى است. ارسطو براى بردگان، زنان و مردم عادى، انسانيت قائل نيست و ايشان را فقط يك ابزار جاندار مى داند؛ در نتيجه در اين باور است كه اين گروه توانايى دست يازيدن به مقام و منزلت انسان بزرگوار را ندارند. در حالى كه نه همواره فقر و بينوايى موجب خفت و خوارى است و نه انسان ثروتمند،

ص:38


1- ر. ك: ترجمه اخلاق نيكوماخوس، صص 109-113؛ نيز: ر. ك: فلسفه اخلاق در تفكر غرب از منظر مك اينتاير، شهريارى، صص 70-87.
2- . ر. ك: فلسفه اخلاق در تفكر غرب از منظر مك اينتاير، صص 115-118 و 397.

هميشه به دور از آز و طمع به سر مى برد و نه جنسيت، نژاد يا طبقه يا شغل مى توانند در انسانيت يا سلب آن مؤثر باشند.

2. تكيه بر افتخارطلبى و سايه افكندن آن بر اخلاقيات، سبب تضاد فوق العاده اى در انديشه انسان بزرگوار ارسطوست؛ زيرا انسانى كه از يك سو طالب خير و فضيلت و از ديگر سو خواهان افتخار و برترى طلبى است، به ناچار به رقابت هاى ناسالم و حسادت و از اين قبيل رذايل تن مى دهد.(1)

3. از منظر وى، تحقق فضايل به طور كلى و عدالت و عقل عملى به ويژه، ملازم با دولت شهر است كه بدون آن، امكان تحقق فضايل وجود ندارد؛ چنين شهرى، شهرى است با نظام سياسى، اقتصادى و اجتماعى مستقل كه تمام نيازمندى هاى خود را در درون خود تحصيل كند و نيازى به بيرون از خود نداشته باشد. اين در حالى است كه اين دولت شهر مفروض ارسطو، با مناسبات اجتماعى و بين المللى امروزى، امكان تحقق ندارد. پس بايد استنتاج شود كه پس از تحولات جهانى، راه فضيلت مندى و سعادت به كلى مسدود شده است كه هيچ خردمندى اين تبعات تفكر ارسطويى را پذيرا نيست.(2)

4. به نظر ارسطو، طبيعت و طبقه اجتماعى انسان، تغييرپذير نيست؛ مثلاً بربرها و برده ها نمى توانند از بردگى يا بربريت گذر كنند و شهروند يك شهر باشند. فقدان ديد تاريخى او مانع شده كه صورت هاى ديگرى از حيات جمعى را نيز موفق در تحصيل فضايل فرض كند. همچنين بى اعتبارى و نبود معرفت بخشى تاريخ در مكتب ارسطو، اصل درس و عبرت گيرى از تاريخ را ناديده مى گيرد.(3)

با اين تفاصيل، انسان كامل ارسطو، تنها بر مردان اشراف زاده و نجيبى اطلاق مى شود كه حياتى متأملانه يا حكمتى فلسفى دارند و بس. پس تعليم و تربيت اخلاقى،

ص:39


1- . ر. ك: ترجمه اخلاق نيكوماخوس ارسطو، صص 117-126 و 264.
2- . ر. ك: فلسفه اخلاق در تفكر غرب از منظر اينتاير، صص 111-120.
3- . ر. ك: همان، صص 396 و 397.

هيچ محلى نخواهد داشت؛ زيرا در اين مكتب، تغيير و تحولى امكان پذير نيست! درحالى كه در اسلام، همه انسان ها اين قابليت را دارند و هدف بعثت انبيا و انزال كتب آسمانى، تحول همگانى به سمت هدف نهايى خلقت بشر است. همچنين فضيلت طلبى، سعادت جويى، حكمت و حيات عقلانى، اولين قدم هاى سير به سمت تكامل معنوى است، نه نهايت آن. حذف مبدأ و معاد از صحنه زندگى و هستى، سبب اين لاطائلات در مكتب فلسفى، اخلاقى و معرفتى ارسطويى شده است.

د) ترسيم خلقت اوليه انسان در عهدين

عهدين، نزديك ترين كتب دينى به قرآن كريم است و از حيث زمانى نيز نسبت به ساير كتب، به زمان نزول قرآن كريم نزديك تر است. در عين حال به سبب تحريفات عمدى يا سهوى، بسى از آموزه هاى الهى فاصله گرفته اند. اين فاصله در زمينه خلقت انسان و هدف آفرينش وى نيز چشمگير است. اينك گوشه هايى از متون عهدين را عرضه و بررسى مى كنيم تا با عمق آموزه هاى ناب اسلامى، مقايسه و رجحان آموزه هاى اسلامى مشخص شود.

- خدا به غرفه اى از بهشت داخل شد كه طرف دست راستش، آب گوارايى بود؛ پس مشتى از آب برگرفت و منجمد و خشك كرد و گفت: «از تو تمام پيامبران را مى آفرينم». پس به غرفه ديگر كه در آن آب شور بود رفت، مشتى از آن را نيز منجمد و خشك كرد و گفت: «همه كافران و ستمكاران و... را از تو مى آفرينم». پس آن دو را مخلوط كرده و جلو عرش خود چسبانيد. بعد آدم را از آن بيافريد و چهل سال بى جان به شكل مجسمه بود.... پس وقتى خلقتش تمام شد و روح در وى دميده شد، بى درنگ سراغ آن خوشه رفت و آن را خورد.(1)

- در سفر پيدايش در باب اول آورده اند: «خدا گفت: آدم را به صورت ما و شبيه خود بسازيم تا بر ماهيان دريا و پرندگان آسمانى و بهائم و بر تمام زمين و همه حشراتى كه

ص:40


1- بحارالانوار، ج 11، صص 103، 112، 113 و 118؛ تكامل در قرآن، على مشكينى اردبيلى رحمة الله عليه، صص 58-61، با كمى دخل و تصرف.

بر زمين مى خزند، حكومت نمايد.

باب دوم: پس خداوند آدم را از خاك زمين بسرشت و در دماغ او دميد و آدم «نفس زنده» شد.

باب سوم: و خداوند گفت: خوب نيست كه آدم تنها باشد، پس برايش معاونى هم نوع وى بسازيم.

باب چهارم: و آدم زن خود را حوا نام نهاد؛ زيرا كه او مادر جميع زندگان است.

باب پنجم: و خدا ايشان را بركت داد و بديشان گفت: بارور و كثير شويد و زمين را پر سازيد و در آن حكومت نماييد.(1)

مسيحيان معتقدند، عصيان حضرت آدم و حوا در بهشت، از راه توالد و تناسل به نسل هاى بعد منتقل شد. بنابراين تمامى انسان ها با گناه ذاتى متولد مى شوند. خداى رحيم و عطوف، براى اينكه اين گناه را از نسل انسان بردارد، خود در قالب عيسى مسيح عليه السلام متجسم (متجسد)، از مريم عليها السلام متولد و پس از كشيدن مرارت هاى دنيا، بر دار رفت تا كفاره گناهان بشر باشد.

انسان بايد با تناول عشاء ربانى با گوشت و خون مسيح عليه السلام، متحد شود تا از آن آلودگى ذاتى، رهايى يابد. اين نهايت كمالى است كه يك انسان مى تواند به آن برسد. با پرداخت پول به ارباب كليسا مى توان از عذاب گناهان خلاصى يافت و بهشت را خريدارى كرد.

در مسئله انسان و نجات، مصلحان [مارتين لوتر، كالون و...] سخنان اگوستين قديس را كه در واقع سخن پولس بود، تكرار كردند... كه با گناه آدم عليه السلام، نسل او به وضعى دچار شد كه هرگز نمى توانست خود را نجات دهد. تنها با ايمان به مسيح... و با فيض أزلى خداوند، نجات آدمى ميسر مى شود... و عمل در اين راه تأثيرى ندارد. شايان ذكر است كه اين انديشه نيز مستند به رساله هاى پولس بود.(2)

ص:41


1- . انوار ملكوت، محمدحسين حسينى طهرانى، ج 1، ص 306؛ ر. ك: قاموس كتاب مقدس، جيمز هابس، ص 84؛ ر. ك: پژوهشى در روح و شبه، سپرى، صص 96 و 97، 101 و 102 به نقل از: روح در قلمروى دين و فلسفه، نصرالله حوائجى، ص 30.
2- . پژوهشى در روح و شبه، ص 250.

روشن است كه اين ترسيم و لوازم آن، با فطرت و كرامت قرآنى مرتبط با انسان و مسيح عليه السلام و بلكه با اصل توحيد از جهات عديده اى ناسازگار است. عصيان آدم، ترك أُولى بود كه پس از تلقى صيغه توبه و انجام مناسك حج، آثار آن پاك شد و گناهى نماند تا با وراثت! به همه انسان ها سرايت كند! تجسد يا تجسم خداى نامحدود مجرد، محال ذاتى است؛ به ويژه كه اين تجسد، با طى دوران جنينى، ولادت، تحمل مشكلات و مصايب، اعدام و لوازم آنها، همراه باشد! پس بستن راه توبه و گشودن بازار عشاء ربانى و خريد گناهان و فروش بهشت، بهانه اى بيش براى كشاندن مسيحيان بى فكر به كليسا و چاپيدن اموال آنها نيست.

با اين توضيحات روشن شد كه حتى مسيحيت، كه آخرين دين آسمانى قبل از اسلام و نزديك ترين دين به آن است، نتوانسته جايگاه انسان در نظام هستى را آن گونه كه مطابق حقيقت و توجيه گر هدف نهايى خلقت وى باشد، ترسيم كند. تحريفات و بدعت هايى كه در اين دين واقع شده، آن را از واقع نمايى ساقط و اعتماد مخاطبان را از خود سلب كرده است.

رهبانيت (دنياگريزى افراطى) كه از سوى ارباب كليسا تبليغ مى شود، در عين اينكه تنها منتج آسودگى و راحتى در بهشت است و بس، خلاف طبيعت انسانى و توصيه ناپذير است و از آن استقبال هم نمى شود. بنابراين طبق مسيحيت، خلافت و ولايت تكوينى انسان، هيچ مبنا و توجيهى نخواهد داشت و هدف نهايى انسان صرفاً كسب آرامش در دنيا و آخرت است. تناقضاتى كه بين گزارشات غير الهى از خلقت اوليه انسان وجود دارد، از آنجا كه نشان دهنده قصور فهم بشر از ترسيم دقيق خلقت اوليه خود است، از ارزش علمى آنها مى كاهد.

يكى آن را زاييده تصادم كرات آسمانى يا تناكح خدايان با هم يا با جنيان مى انگارد، ديگرى وى را برخاسته از لجنزارها يا از نسل ميمون. آن يكى انسان را مقهور خدايان كه با دو نيمه كردن وى، توان سير ملكوتى و ورود وى به مُلك خدايان را از او سلب

ص:42

كرده اند، معرفى و اين ديگرى وى را موجودى ملكوتى كه بر صورت خداوند خلق شده، معرفى مى كند كه در عين اينكه محور هستى و مسلط بر كون و مكان مى باشد، مجبور است كه بار گناه پدر اوليه را بر دوش كشد و بر طبق طينتش، صالح يا طالح باشد.

يكى دچار افراط و ديگرى دچار تفريط گرديده اند. به هر حال در اين مكاتب و مسالك، وصول به مقام خلافت الهى، امرى محال يا بى معنا يا در انحصار فرد يا افرادى خاص است و همه، از آموزه هاى اسلامى فاصله بسيارى دارند.

لكن مكتب اسلام، به ويژه مذهب تشيع، اصرار دارد كه طبق آموزه هاى قرآنى، علاوه بر اينكه خداوند يگانه را رب العالمين و خالق و مدير و مدبر هستى بداند، او را از هر عيب و نقص مبرا دانسته، در عين حال انسان را در ارتباط وثيق با اين رحمان و رحيم قرار دهد. پس انسان ها در اين زمينه سه گروه مى شوند:

1. منعَم عليهم و پيروانشان كه بر صراط مستقيم اند و از شرك، الحاد و عصيان برائت جسته و در ستيزاند.

2. مشركان، جاحدين و معاندان كه در مقابل خدا و دين او قد علم مى كنند؛ پس مغضوب عليهم هستند.

3. گمراهانى كه فكر مى كنند بر صراط مستقيم اند، اما دچار تحريفات عقيدتى و انحرافات عملى بسيار هستند.

بنابراين لازم است تا با تبيين مواضع اسلام ناب، حقيقت روشن شود و جويندگان صراط مستقيم نجات، هدايت شوند.

2. خلقت انسان و هدف آفرينش وى از منظر اسلام

اشاره

كمال هر چيز، رسيدن آن به وضعيتى است كه با ساختار همان موجود سازگار باشد؛ پس هر موجودى، يك سرى استعدادهاى تكوينى براى وصول به اهدافى از پيش تعيين شده دارد. آن هدف يا كمال مطلوب، در واقع همان به فعليت رسيدن تمامى استعدادهاى تعبيه شده در وجودش است كه با طبيعت وى همخوانى و سازگارى تام

ص:43

دارد. بنابراين كمال هر موجودى جز در پرتو شناسايى ساختار خلقت وى و اهداف آفرينش آن، تفسيرپذير نيست. تاكنون ساختار اوليه انسان از نگاه هاى مختلف ارزيابى شد و اينك خلقت و جايگاه انسان از پنجره جهان بينى اسلامى بررسى مى شود تا هدف واقعى خلقت وى، يعنى دستيابى به ولايت تكوينى، روشن و مبرهن شود.(1)

الف) خلقت آدم

طبق كرائم قرآنى، خالق هستى، پدر و مادر اوليه انسان ها را از خاك و سپس ساير انسان ها را از طريق نطفه و سير مراحل جنينى به وجود آورد و پس از اتمام خلقت جسمانى، روح بدان دميده شد و حيات طبيعى گرفت. در اين كتاب مقدس كه مهيمن بر ساير كتب آسمانى است (مائده: 48)، مسير خلقت جسمانى آدم از خاك، اين گونه ترسيم مى شود:

خاك بعد گِل (آل عمران: 59؛ روم: 20؛ سجده: 7)، سپس گل چسبنده شد (مؤمنون: 12؛ حجر: 26، 28 و 33)، پس شمه اى از آن گل، بدل به گلى شبيه گل كوزه گران و بعد گل نرم و صيقلى يافته شد و آماده صورت گرى اله گرديد. (صافات: 11؛ الرحمن: 14) تا پس از اتمام صورت گرى، روح الهى در آن دميده شود.

در مورد خلقت ساير انسان ها مى فرمايد:

هر آينه ما انسان را از شمه اى گل آفريديم. سپس وى را نطفه اى در جايگاهى با مكنت (محفوظ و مطمئن) قرار داديم. سپس از نطفه، خون بسته را بيافريديم و بعد علقه را گوشتى خوردشده گردانيديم و بعد از مضغه، استخوان را بيافريديم؛ بعد بر استخوان گوشت پوشانيديم. سپس يك خلقتى جديد ايجاد كرده [و روح در آن جسد دميديم]. پس بارك الله بر خداوند كه بهترين خالقان است. [زيرا بهترين و پيچيده ترين ممكنات را آفريده است]. (مؤمنون: 14؛ سجده: 9)

قرآن مجيد در مورد هدف خلقتِ اين گونه اى اين موجود جديد، با صراحت

ص:44


1- . ر. ك: انسان از ديدگاه اسلام، احمد واعظى، صص 164-169.

مى فرمايد: (وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً) ؛ «و ياد آور وقتى را كه پروردگارت به ملائكه گفت: هرآينه من در زمين جانشينى را قرار مى دهم». (بقره: 30) بين مفسران در تعيين مستخلف عنه، اختلاف افتاده است: برخى مستخلف عنه را أممى سابق بر خلقت آدم عليه السلام مى دانند (نسناس) كه منقرض شده بودند؛ برخى مستخلف عنه را خود ملائكه موكل بر زمين مى دانند و برخى نيز جن را كه هزاران سال قبل از انسان ساكن زمين بودند، مستخلف عنه مى انگارند. درحالى كه هم ملائكه موكل بر زمين، هنوز در آمد و شد و تدبير امورات زمينيان مانده اند و هم جن هنوز در زمين مستقر و چه بسا در تعامل با انسان اند.

اما اغلب مفسران، خليفه يعنى «انسان كامل» را مستخلف عنه خداوند متعال مى دانند و شاهد آن را اطلاق

«إنّى جاعل» مى گيرند؛ زيرا اگر مستخلف عنه ديگرى غير از فاعل منظور بود، حتماً در كلام به آن تصريح مى شد. به علاوه اين خلافت الهى است كه سبب كرامت انسان و مستتبع سجده مَلَك مى شود، نه خلافت از خود ملائكه يا مفسدين فى الأرض. همچنين جمله (نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ) شاهد ديگرى است بر اينكه هدف استخلاف، فراتر از تسبيح و تقديس صِرف است و اين با استخلاف از ملائكه يا موجودات مفسد قبلى، سازگار نيست.(1)

چون انسان نسخه جامع عالم است و عالم اكبر در او به وديعت نهاده شده [است] و از همه انواع كاينات، نمونه اى در او وجود دارد، باعث شده تا زمينه مساعدى براى مقام خليفۀ اللهى او فراهم گردد.... لازمه اش اين مى شود: چنان كه خداوند (بِكُلِّ شَيْ ءٍ مُحِيطٌ) (2) و (عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ) (3) است، خليفه او نيز بايد به اذن او بر همه عالَم احاطه داشته باشد و مظهر همه اسماى حسناى او باشد و چيزى به نام فعل و فيض حق وجود نداشته باشد، مگر اينكه خليفه خدا واجد كمال آن و قادر بر انجام آن باشد.

ص:45


1- ر. ك: تفسير تسنيم، ج 3، صص 57-61.
2- . بر هر چيزى احاطه دارد. (فصلت: 54)
3- . بر هر چيزى گواه است. (فصلت: 53)

و به تعبير ديگر آينه اى باشد كه همه اوصاف مستخلف عنه و صاحب صورت را نشان دهد و به اصطلاح، كون جامع باشد و چنين مقامى اختصاص به انسان كامل دارد و شامل انسان هايى كه (كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ) (1) يا (شَياطِينَ الْإِنْسِ) (2) يا (فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً) (3) هستند، نمى شود.(4)

اما عدم نفى فساد در زمين، بيانگر امكان وقوع آن است. نتيجه اينكه اگرچه قابليت خليفه شدن در همه انسان ها وجود دارد، ولى هر انسانى خليفه نمى شود؛ زيرا مفسد، اگرچه به زبان يا به جسم تكوينى، مسبح و تقديس گو باشد، براى استخلاف از خداى كامل مطلق، هيچ شايستگى نخواهد داشت. پس بايد گروهى باشند كه علاوه بر تسبيح و تقديس زبانى يا تكوينى و علاوه بر تنزه از فساد، در پى تعلم اسما و صفات إله، با كسب اختيارى كمالات و حذف نقايص، خود جلوه و آينه تقدس و تنزه اله بشوند تا اين گونه از ملك، افزون گشته و شايسته مسجود ملائكه واقع شدن باشند.

بنا بر تصريح آيات قرآن كريم، هدف خلقت انسان، رسانيدن وى به مقام خلافت و ولايت الهى است و اين هدف متعالى براى همه انسان ها لحاظ گرديده، تمهيدات تكوينى لازم براى دستيابى بدان در نهاد هر انسانى تعبيه و توسط تعليم الهى (وحى)، تأكيد و تكميل شده است. پس حضرت آدم عليه السلام در مقام نماينده انسان هاى وارسته (أولياء الله) مسجود ملك شد، ولى تنها برخى انسان ها به اوج آن بار مى يابند.(5)

ب) خلقت حوّا

در فصول آتى، يكى از مباحث، قلمرو مصداقى ولايت تكوينى است. از آنجا كه در اصلِ به خلافت رسيدن و ولايت تكوينى زنان، منازعه و اختلاف است و اين اختلاف

ص:46


1- . اينان بسان چهارپا، بلكه گمراه تر. (فرقان: 44)
2- . انسان هاى شيطان صفت. (انعام: 112)
3- . قلوبشان بسان سنگ يا سخت تر. (بقره: 74)
4- . تفسير تسنيم، ج 3، صص 61-63.
5- ر. ك: مباحث قلمروى مصداقى ولى الله در همين نوشتار (فصل 4، گفتار 4).

ريشه در نگرش صاحب نظران به خلقت اوليه زن از يك سو و جايگاه وى در نظام خلقت از سوى ديگر دارد، در اين مقام مناسب است به ديدگاه هاى مختلف در اين زمينه نيز اشاره اى گذرا بشود. برخى جوامع و حتى صاحب نظران مشهورى چون ارسطو، زن را جز خدمه مرد يا ابزار توليد نسل نمى دانند كه بايد در خدمت توليد، پرورش، رفاه و شهوت مردان باشند.

جاهليت عرب نيز از داشتن دختر، عار داشت، دختركان را در بدو تولد، زنده به گور مى كرد و دخترى كه زنده نگه داشته مى شد، از كمترين حقوق انسانى نيز بهره مند نبود. برخى جوامع متمدن امروز نيز، زنان را شهروند درجه دوم محسوب و آنان را از بسيارى حقوق فردى، خانوادگى و اجتماعى محروم مى كنند؛ زيرا تفكر مردسالارى در جوامع مختلف، نفوذ داشته و با زن، بسان يك حيوان اهلى برخورد مى كنند!

قرآن كريم، هم در خلقت و هم در حقوق انسانى، زن و مرد را مساوى قرار داد و تمامى حقوق انسانى را براى زن نيز قائل شد. قرآن كريم، مرد را خادم زن معرفى مى كند كه در عين قيموميت اجتماعى و رياست خانواده، وظيفه تأمين هزينه و نيازهاى زن را بر عهده وى مى گذارد. دو برابر بودن ارث و ديه و نيز اختصاص برخى مناصب اجتماعى مثل حكومت، قضاوت، امامت و نبوت به مردان نيز در همين راستا توجيه مى شوند. يعنى زن از اين مناصب معاف شده است تا با آسودگى خيال در كنار مردان به تعالى و تهذيب نفس، فراهم آوردن كانونى گرم براى آرامش اهل خانه، تربيت نسل سالم و تأمين آينده اى روشن براى اجتماع بپردازد.

قرآن كريم در مورد خلقت اوليه زن مى فرمايد:

(رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثِيراً وَ نِساءً) (نساء: 1؛ اعراف: 189؛ حجرات: 13)

پروردگارتان آن است كه شما را از يك نفس آفريد و از او همسرش را بيافريد و از اين دو، مردان فراوان و زنانى را منتشر كرد.

ص:47

در سفر پيدايش، باب 2، آيه 7 چنين آمده است: «خداوند در بينى آدم پس از خلقت او روح دميد و آدم، نفس زنده شد» و يهوديان از اين بيان چنين فهميده اند كه تنها مردان، روح دارند و زنان فاقد آن اند و به جاى روح، موجود ديگرى به نام بعل زبول در جسد زنان حلول كرده است.(1)

از تحريفات ديگر عهدين: خلقت حوا از دنده چپ آدم است و معتقدند كه مردان به همين جهت يك دنده كمتر از زنان دارند؛ علاوه بر اينكه اين مدعا با پيشرفت علوم طرد شده، از سوى منابع اسلامى نيز رد شده است.(2)

صاحب نظران مسلمان نيز از نفوذ اين اسرائيليات به انديشه شان، در امان نمانده و مضمون آن را گهگاه در آثار علمى خود منعكس و به شرح و بلكه تبيين علمى آن پرداخته اند. در نتيجه چه بسا به كلى امكان وصول به خلافت و ولايت تكوينى را از زنان منتفى دانسته اند. اعتقاد نصارا به امام صادق عليه السلام عرضه شد؛ ايشان فرمود:

خدا از اين حرف، پاك و منزّه است. مگر خدا ناتوان بود يكى ديگر مثل آدم بيافريند كه مى بايست آن را از دنده چپ آدم بردارد، بلكه خدا حوّا را از زيادى خاك آدم بسرشت و روح در آن دميد.(3)

شرح مستند اقوال و بررسى و نقد آن در قلمرو مصداقى خواهد آمد.

ج) ملاك خلافت كليه الهيه

رمز خلافت و برترى انسان بر ملائكه، روح مجرد، به علاوه اختيار، تعقل و توانايى تعليم و تعلم به طور مطلق، به ويژه تعليم و تعلم اسما و صفات الهى در راستاى خودسازى براى خداگونه شدن، با اتصاف به همين اوصاف در حدود امكانى خويش است. درحالى كه

ص:48


1- . پژوهشى در روح و شبه، ص 96؛ ر. ك: همان، صص 97، 101 و 102، به نقل از: روح در قلمرو دين و فلسفه، نصرالله حوائجى، ص 30.
2- . تكامل در قرآن، على مشكينى اردبيلى، ص 61.
3- . ر. ك. تفاسير مذكور در فهرست منابع، ذيل بقره: 30، أعراف: 11 و طه: 117.

براى مَلَك، تعقل، اختيار و امكان تكامل و إرتقاء مقام نيست. (صافات: 164) چنان كه امكان تخلف از فرامين الهى و تنزل نيز در او نيست. (تحريم: 6) بر خلاف انسان كه توان سير به هر دو جهتِ انحطاط يا ترقى در او تعبيه شده است. (تكوير: 28)

به آدم همه اسما را آموخت [و آدم آنها را فرا گرفت]. سپس آنها را به ملائكه عرضه داشت، پس فرمود: اگر راست مى گوييد، مرا به آن أسماء، خبر دهيد. * گفتند: تو پاك و منزهى! مگر آنچه را تو به ما آموخته اى، ما چيزى نمى دانيم؛ زيرا تويى كه آگاه و حكيمى. * فرمود: اى آدم! تو ايشان را بر أسماء، آگاه نما؛ پس وقتى آدم آنها را باخبر كرد، فرمود: آيا به شما نگفتم كه من از نهان و آشكار آسمان و زمين آگاهم و مى دانم آنچه را كه مخفى مى داريد و آنچه را آشكار مى كنيد؟ (بقره: 31-33)

در اينكه دقيقاً نحوه تعليم، چگونه بوده و نيز اين اسما چه بوده اند، ميان روايات و بالتبع ميان مفسران اختلاف است. آنچه از همه بيشتر مناسب آن مقام به نظر مى رسد، اين است كه اين شهود، علم به اسما و صفات الهى يا شهود مسماى آنها باشد كه تجلى گر اسما و صفات الهى اند. يعنى شهود أرواح انبيا و أوصياى ايشان كه خليفه واقعى خدا در زمين اند و ارزش كار و تلاش آنها، آن قدر است كه فساد ديگران در مقابل اين همه عظمت ناچيز است.(1)

محتمل است كه عرضه اسما بر فرشتگان، همان ارائه حقيقت انسان كامل كه مظهر همه اسماى حسناى الهى است، باشد. يعنى انسان كامل كه عالم كبير در او منطوى است، به فرشتگان عرضه شد و به آنها گفته شد: چنين حقيقتى را كه كون جامع و مجمع اسماى الهى است، تعريف كنيد و هويت جمعى او را گزارش دهيد.(2)

اين بيان مؤيد به روايتى از امام صادق عليه السلام است كه فرمود:

إنّ الله تبارك و تعالى علّم آدم اسما حجج الله كلّها، ثمّ عرضهم و هم أرواح على

ص:49


1- . ر. ك. ترجمه الميزان، ج 1، صص 180-184؛ تفسير تسنيم، ج 3، صص 165-235؛ ساير تفاسير مختلف، ذيل بقره: 33.
2- . تفسير تسنيم، ج 3، ص 183.

الملائكه، فقال: (أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ)

بأنّكم أحقّ بالخلافه فى الأرض لتسبيحكم و تقديسكم من آدم.(1)

خداوند تبارك و تعالى همه اسامى حجت هاى خداوند را به آدم تعليم داد، سپس ايشان را درحالى كه ارواحى بودند، بر ملائكه عرضه كرد و فرمود: مرا به اسامى ايشان خبر دهيد، اگر راست مى گوييد كه همانا شما به جهت تسبيح و تقديستان، براى خلافت در زمين، از آدم سزاوارتر هستيد.

به هر حال هرچه بوده، اين مسلم است كه اين تعليم و تعلم آدم، شهودى منتج حق اليقين يا الهام نوعى علم غيب بوده كه ملائكه با آن قرب و علو رتبه، از معرفت مضامين آن در حجاب مانده بودند و اين تعلم خاص، مستلزم ولايت و خلافت تكوينى آدم، حتى بر ملائكه شده است؛ زيرا صِرف تعليم و تعلم اكتسابى مطلق علوم و حتى صِرف تعليم و تعلم اسما و صفات الهى و گذران عمر در علوم دينى و عرفانى و بلكه صِرف داشتن علم غيب و مانند آن، كمال نهايى محسوب نمى شود و تنها ابزار و شرطى براى وصول به ولايت تكوينى است.

اگر به لوازم اين علم به اسما و صفات، عمل نشود و خودسازى و دگرسازى در پى آن نباشد، خود اين معلومات، از يك سو حجت را بر وى تمام مى كنند و از سوى ديگر، خود حجاب و مانع اكبر بر سر راه تكامل وى مى شوند. (جمعه: 5) پس تا حقايق اسما و اوصاف جليله و جميله الهى در جان و عمق روح بشر شاكله نيابد، انسان به مقام خلافت مطلقه الهى نخواهد رسيد. گاه اين امر موهبتى است و سن نمى شناسد؛ پس ممكن است كودكى خردسال، سرور كون و مكان شود و فعال ما يشاء گردد. گاه اكتسابى است، يعنى به تلاش مجاهدانه بايد به اين مقام باريافت. در نتيجه، موهبتى

ص:50


1- . تفسير تسنيم، صص 186 و 187، به نقل از: نور الثقلين، ج 1، ص 54؛ تفسير تسنيم، ص 173، به نقل از: آلاء الرحمن، ص 84؛ تفسير تسنيم، ص 232، به نقل از: تفسير برهان، ج 1، ص 73، تفسير تسنيم، صص 233 و 234 از امام عسكرى عليه السلام، به نقل از تفسير برهان، ج 1، ص 73.

مختص معصومين است، اما قوه اكتساب و دستيابى به اين مقام، در نهاد هر انسانى تعبيه شده و ابزار تكوينى و تشريعى آن در اختيار همه قرار دارد.

د) اختصاصى نبودن مقام خلافت آدم

عليه السلام

با توجه به كرائم مرتبط با خلقت انسان و توضيحاتى كه گذشت، به دلايلى مى توان مدعى شد كه اين مقام، مختص آدم نيست:

1. در آيه يادشده، (إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً) جمله اسميه است كه استمرار خلافت را مى رساند.

2. اگر خليفه شدن مختص آدم بود، اعتراض ملائكه بر فساد و خونريزى در زمين وجهى نداشت؛ زيرا در مورد شخص آدم عليه السلام، خونريز بودن معنا نداشت.

3. مقام خلافت در قرآن به داوود عليه السلام هم نسبت داده شده است: (يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ) ؛ «اى داوود! ما تو را خليفه اى در زمين قرار داديم». (ص: 26) نيز مى فرمايد: (يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ) ؛ «شما را خليفه زمين بگرداند». (نمل: 62؛ يونس: 14؛ اعراف: 74 و 69)

4. امكان تسخير طبيعت و بهره ورى از امكانات آن براى همگان.

5. علم به اسماء، مختص آدم نيست.

6. حسادت شيطان و دشمنى وى با نوع بشر به دليل مقام خلافت آنان است، نه به صرف خلقت موجودى جديد، و اين دشمنى مختص آدم عليه السلام نيست.

7. در روايات، ادعيه و زيارات عديده، ائمه عليهم السلام نيز به عنوان خلفاى در زمين معرفى شده اند.(1) امام على عليه السلام فرمود:

«لاتَخلوُ الأرضُ من قائم لله بحجّۀ... أولئك خلفاءالله فى أرضه»؛(2) «زمين از كسى كه براى خداوند با حججى قيام نمايد، خالى نباشد.... اينان جانشينان

ص:51


1- . ر. ك: تفسير تسنيم، ج 3، صص 36-57؛ ترجمه الميزان، ج 15، ص 209 و ج 8، صص 23-27؛ انسان كامل، سيد على طباطبايى، صص 114-117.
2- . نهج البلاغه، ح 147.

خداوند در زمين هستند». امام رضا عليه السلام نيز فرمود:

«الأئمّۀ، خلفاء الله عزّ و جلّ فى أرضه»؛(1) «امامان، جانشينان خداوند عزيز و جليل در زمين هستند».

بر اساس توضيحات، وصول به ولايت تكوينى، نه مختص آدم عليه السلام و نه مختص معصومين عليهم السلام و نه مختص مردان است، بلكه امكان وصول بدان در هر انسانى، بالقوه است؛ ولى برخى از انسانيت ساقط و موجب فساد و خونريزى مى شوند. برخى نيز بر قله انسانيت واقع مى شوند. برخى ديگر نيز بين دو رتبه (مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ) ؛ «جايگاه صداقت نزد پادشاه نيرومند». (قمر: 55) و (أَسْفَلَ سافِلِينَ) ؛ «پَست ترين پَست ها». (تين: 5) به طور تشكيكى هستند.

انسانى كه بيشتر بهره گيرد و بهتر خود را خداگونه كند، مخاطب (يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * اِرْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبادِي * وَ ادْخُلِي جَنَّتِي) (2)قرار مى گيرد. برعكس هر آنكه راه عناد و عصيان در پيش گيرد، مصداق (إِنْ هُمْ إِلاّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً) (3) گردد.

پس شناخت بهينه نفس و به كارگيرى مواهب الهى در راه مناسب و به طور شايسته، تنها راه ارتقاى انسان از حيوانيت و تكامل وى تا مقام متعالى خلافت الهى است:

هر كه خود را... به گونه صحيح نشناسد، تدبير ولايتش به دست شيطان سپرده مى شود و شيطان با رسوخ در همه اعضاء و جوارح او و تسخير باطن وى، به جايش مى بيند و مى شنود، سخن مى گويد و كار مى كند، اما اگر كسى خود را به درستى تفسير و به صحت و كمال، خودسازى كند، ولايت و تدبيرش به دست خداست....

در نتيجه خدا در بخش صفات فعلى - نه در بخش ذات كه منطقه ممنوعه است -

ص:52


1- . كافى، ج 1، كتاب الحجه، باب أنّ الأئمّۀ خلفاءالله، ص 193.
2- . اى نفس به اطمينان رسيده [و بر هوا و هوس نفس اماره شهويه و سبعيه غالب آمده)، درحالى كه تو از خدايت راضى و خدايت از تو راضى است، به سوى خدايت مراجعت نما؛ پس در ميان بندگان خاص من وارد شو و به بهشت خاص من درآ». (فجر: 27)
3- . ايشان جز بسان چهارپا، بلكه از آنها گمراه تر نباشند. (فرقان: 44؛ أعراف: 179)

خودش زبان آن بنده مى شود كه با آن سخن مى گويد؛ گوش او مى شود كه با آن مى شنود و دست و چشم وى مى گردد. آرى ولايت الهى، ثمره ارزشمند تفسير صحيح انسان است كه جز در پرتو حاكميت جوهره وجود انسان (عقل) بر تمام ابعاد و اجزاى وجودى او به دست نخواهد آمد.(1)

ه) كون جامع بودن انسان

خداوند حكيم مطلق، اين موجود زمينى را به گونه اى و با تجهيزاتى آفريده است كه بتواند به عالم ملكوت بار يابد. شناسايى و بررسى اين ساختار و اين تجهيزات، سبب استفاده بهينه از اينها و سرعت گرفتن در سير و كنار زدن موانع و آفات راه است.

به امام على عليه السلام منسوب است كه فرمود:

أتزعم إنك جرم صغير و فيك انطوى العالم الاكبر

دوائك فيك و لاتشعر و دائك منك و ما تبصر

وأنت الكتاب المبين الذى بأحرفه أظهر المضمر

وأنت الوجود ونفس الوجود ما فيك موجود يحضر

تو فكر مى كنى كه جسمى كوچك هستى، درحالى كه جهانى بزرگ در تو نهفته است؛

دوايت در خودت است و تو هوشيار نيستى و درد تو هم در توست و چشم باز نمى كنى؛

و تو كتاب آشكارى هستى كه با حروف تو، پنهان آشكار گردد؛

و تو وجودى و حقيقت وجودى كه همه موجودات در تو حاضرند.(2)

فلاسفه و عرفا، انسان را عالم صغير و جهان هستى را عالم اكبر معرفى مى كنند. اين عالم صغير، عصاره و چكيده تمامى عناصر مادى و مجرد عوالم عالم اكبر است. همه آنچه خداوند در عالم كبير خلق فرموده، نمونه او را در انسان قرار داده، بلكه مظهر

ص:53


1- . تفسير انسان به انسان، جوادى آملى، صص 388-390؛ ر. ك: سه رسائل فلسفى، محمد صدرالمتألهين، تصحيح و تعليق: سيد جلال الدين آشتيانى، صص 51-50؛ ر. ك: شرح بر زاد المسافر، سيد جلال الدين آشتيانى، ص 117.
2- . به نقل از: ترجمه بيان السعادۀ فى مقامات العباده، ج 1، ص 627.

صفات ربوبى هم شده است. با همين جسم كوچك خود، همه تركيبات عناصر اصلى عالم (آب، خاك، باد و آتش) و غير اصلى (معادن و مانند آن) را در خود دارد و با عقل و روح مجرد و قلب خود، سرآمد عقول و نفوس مجرده عالم ملكوت است.(1)

اجزاى عالم كبير چون... نفوس ناطقه و منطبعه و طبايع عنصريه و صور جسميه ماديه و قواى معدنيه و نباتيه و حيوانيه و جواهر و اعراض - بأسرها - در انسان موجود است و حق تعالى، اين انسان كامل را روح عالم ساخت و بلندى و پستى را مسخر او گردانيد، از براى كمال صورتى كه انسان بر آن مخلوق است....

پس چنان كه در عالم، هيچ چيز نيست كه تسبيح حق نگويد و به حمد او قيام ننمايد، همچنين در عالم هيچ چيز نيست كه مسخر اين انسان نباشد، به واسطه فضيلتى كه حقيقت صورتش اعطاى آن مى كند و تسخر عالم مر انسان را به منزله تسبيح و تحميد حق است.... اين را انسان كامل درمى يابد كه صاحب كشف و عيان و اهل ذوق و وجدان است، نه آنكه به صورت انسان است و به معناى حيوان.(2)

اين ساختار ويژه انسان كه از سوى قرآن كريم تبيين و از سوى روايات تفسير شده، خود به خود طالب سير به سوى عوالم برين از عالم طبيعت است. درحالى كه ترسيمى كه از فلاسفه يونان و نيز از عهدين و مانند اينها گذشت، نمى توانند توجيه گر اين سير و كارآمد در اين راستا باشند؛ چنان كه رويكرد طبيعت گرايانه نيز انسان را از اين سير باز مى دارد و مانع وصول به مراتب عالى انسانيت در معرفت و اخلاق و ساير شئون انسانى مى شود.

و) ويژگى هاى خليفه و نسبت وى با ملائكه

با توجه به مطالب پيش گفته، ويژگى هاى ولى الله يا انسان كامل به اختصار چنين شد:

1. جامع همه عوالم و اكوان است: هم عقل و هم شهوت، هم غريزه و هم فطرت، هم عناصر مادى و هم قابليت هاى ملكوتى؛ پس جلوه گر كل اسما و صفات فعلى اله است.

ص:54


1- . ر. ك: صوفيسم و تائوئيسم، ايزوتسو، صص 231-246؛ ر. ك: أطيب البيان فى تفسير القرآن، عبدالحسين طيب، ج 8، ص 84.
2- . شرح فصوص الحكم، تاج الدين حسين بن حسن خوارزمى، ج 2، صص 727 و 728.

2. واسطه فيض براى ساير ممكنات بوده و هدف اصلى خلقت است.

3. معلم و نيز مسجود ملائكه گرديد و معلم برتر از شاگرد و مسجودله برتر از ساجد باشد.

4. كل مخلوقات از جمله مَلَك، خادم انسان اند و انسان كامل، قادر بر تصرف در همه است؛ پس نايب خدا در تصرف و هدايت و دستگيرى غير خود است.

5. آنى از مَلَك افزون شود كه خود و مقامات خود را نديده، مغرور نشود و خود متقاضى آن، همراه با منيت نباشد؛ زيرا خود را ديدن و طالب مقامات شدن، لغزشگاهى است كه سبب إغواء و در نتيجه هبوط آدم ملكوتى به عوالم ملكى شود.(1)

شيطان بدان ها گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نكرد، مگر به اين دليل كه اگر از آن بخوريد، يا فرشته يا جاودانه [چون خودش] مى شويد و قسم خورد كه هرآينه من خيرخواه شمايم. پس آنها را فريفت و آنها [به طمع جاودانه يا فرشته شدن] از آن درخت خوردند. (اعراف: 20-22)

وجه سجده در برابر خدا به دليل آفرينش چنين موجودى است كه جامع أضداد (ربوبيت در عين عبوديت، عقل در عين شهوت، تبعيت و عدم تخلف در عين اختيار و اراده) است و خود خدا هم براى آفرينش چنين موجودى به خود تبريك گفته است. (مؤمنون: 14) همچنين با همين توضيحات روشن شد؛ زيرا وقتى ملائكه عظمت انسان را مشاهده كردند، به عظمت خالق آن پى برده، در مقابل اين خالق و قادر و عالم مطلق، به سجده و تعظيم افتادند. (بقره: 34؛ حجر: 29-31؛ اعراف: 11)(2)

شرافت بر ملائكه كه ذكرش گذشت، از آنِ انسان كامل است. اما در مقايسه انسان به طور كلى با ملك، نمى توان همين قضاوت جزمى را داشت. بين دانشمندان در اين امر اختلاف است. بعضى ملائكه را افضل از انسان و بعضى انسان را افضل از ملائكه

ص:55


1- . ر. ك: انسان كامل، صص 310-333.
2- ر. ك. تفاسير مذكور در فهرست منابع، ذيل بقره: 34.

مى دانند. ملك و انسان دو سنخ متمايز و مختلف اند. به جهاتى مى توان گفت، چون حقيقت ملك، صرف روحانيت و نورانيت است و منسوب به ظلمت هيولانى ماده نيست، هميشه مشغول عبادت و مطيع امر پروردگار و غرق در مشاهده جلال و جمال احدى است؛ در نتيجه اشرف و افضل از انسان به شمار مى رود؛ به ويژه ملائكه مقربين، مثل جبرائيل، ميكائيل و ملائكه حمله عرش.

اگر ملك از بشر افضل نبود، چرا آدم و حواء به فريب شيطان، به اميد آنكه به خوردن آن، مَلَك يا جاودانه شوند، از شجره منهيه خوردند. به علاوه، رسالت انبيا به واسطه ملائكه بوده است: (نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ * عَلى قَلْبِكَ) ؛ «روح الأمين با قرآن بر قلب تو نازل شد». (شعراء: 193 و 194) درحالى كه انسان وقتى مراتبى را طى كرد و كامل شد و از ظلمت ماده و عالم طبيعت، رهايى يافت، ممكن است به اول درجه مَلَك برسد.

اما به لحاظ خصوصيات و جامعيتى كه در انسان مأخوذ است و آن قوا و استعداد غيرمتناهى كه براى ترقى و تعالى در بشر نهاده اند كه مَلَك فاقد آن و محدود به حد معينى است، انسان افضل از ملك است. جبرئيل، ملك مقرب در شب معراج مى گويد:

«لو دنوت انملۀ لاحترقت اجنحتى»؛(1) «اگر به قدر بند انگشتى نزديك شوم، بال هايم مى سوزند». ولى فرد كامل انسان، يعنى حضرت محمد صلى الله عليه و آله، از سدرۀ المنتهى مى گذرد و مى رسد به (قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى) ؛ «پس بسان دو كمان يا نزديك تر شد». (نجم: 9)

به علاوه ملائكه مدبر به امر پروردگار، براى حفظ و حراست انسان و تأمين آسايش و معاش وى، استخدام شدند و در ملك، قوه شهوت و غضب نيست كه با نفس مجاهده كند و از مقتضيات آنها خوددارى نمايد. پس انسانى كه با هواهاى نفسانى مخالفت و از عقل و شرع پيروى كند، بهتر از ملك است؛ پس به اين اعتبارات، مى توان گفت مؤمن كامل، بهتر و افضل از ملك است.(2)

ص:56


1- . ترجمه الميزان، ج 13، ص 21، به نقل از: مناقب، ج 1، ص 179.
2- . ر. ك: مخزن العرفان در تفسير قرآن، امين، ج 1، صص 253-255.

بنا به توضيحات پيش گفته، نه مى توان به طور مطلق انسان را برتر از ملك دانست و نه مى توان به طور مطلق ملك را برتر از انسان محسوب كرد؛ زيرا هم مراتب ولايت تكوينى و مظهر اسما و صفات فعليه اله بودن، تشكيكى است، پس همه انسان ها و بلكه همه انسان هاى كامل نيز در يك رتبه نيستند:

(تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ) (بقره: 253)

اينها فرستادگانى هستند كه ما برخى را بر برخى ديگر فضيلت بخشيده ايم؛ برخى از ايشان، آن اند كه با خداوند سخن گفتند و برخى را درجاتى بالا برده است.

ملائكه هم طبق مأموريت ها و جايگاهى كه بر عهده دارند، مقامات و درجات بسى متمايز و متفاوت دارند: (وَ ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ) ؛ «و كسى از ما نيست مگر اينكه جايگاهى مشخص دارد». (صافات: 164) بنابراين قضاوت در مورد افضليت ملك يا انسان، بستگى به اين دارد كه كدامين انسان با كدامين ملك سنجيده و مقايسه شود. به هر حال از ضروريات شيعه اين است كه شجره طيبه چهارده معصوم عليهم السلام بر جميع ملائك و ساير انسان هاى كامل برترى دارند تا آنجا كه حضرات ابراهيم عليه السلام (شعراء: 83) و يوسف عليه السلام (يوسف: 101) و امثال ايشان نيز آرزومند ملحق شدن به ايشان هستند.

3. چند ساحتى بودن انسان

اشاره

بنا به كرائمى كه در مباحث خلقت انسان گذشت، انسان دو ساحت متمايز، در عين حال مرتبط و متعامل مُلكى و ملكوتى، ناسوتى و لاهوتى، مادى طبيعى و مجرد فراطبيعى دارد كه هر يك قوا، مقتضيات و لوازم خاص خود را دارند. اما اغلب مكاتب غيراسلامى، ساحت مجرد ابدى انسان را پذيرا نشده، انسان را برآمده از طبيعت مى انگارند كه در نهايت، پس از مرگ نيز به چرخه طبيعت بازمى گردد و چيزى از او باقى نمى ماند؛ مگر اينكه خاكش، خود انسانى جديد شود كه هيچ ارتباطى با انسان قبلى ندارد.

با پذيرش و اثبات تجرد روحِ باقى است كه مى توان مباحث خلافت الهى و ولايت تكوينى انسان را طرح و بررسى كرد؛ و الا بدون پذيرش تجرد روح، اثبات و پذيرش

ص:57

حيات ملكوتى، صاحب كرامات و ولايت تكوينى شدن و فعاليت پس از مرگ، امكان ندارد؛ زيرا محدوديت جسمانى آن قدر زياد است كه با صرف نظر از روح، نمى توان فرضى براى تصرف در قلوب يا در طبيعت به صورت كرامت يا اعجاز نمود. به همين دليل براى اثبات ولايت تكوينى، بررسى تجرد روح و لوازم آن ضرورى است.

الف) جايگاه تجرّد روح در شناخت انسان

مادى گرايان، همان گونه كه منكر مبدأ و معاد هستند، منكر روح مجرد براى انسان نيز هستند. به همين دليل به مقتضيات روح، از جمله معنويت و ارتباط با ماوراء و انس بدان در دنيا و نيز لوازم حيات روح پس از مفارقت از بدن، در برزخ و قيامت، بى توجه هستند و بالتبع هيچ برنامه ريزى خاصى براى آن ندارند. چنانچه به زعم منكران تجرد روح، با مردن و تحليل رفتن و پوسيده شدن بدن، انسان نابود مى شود و بقايى ندارد تا بتواند در هستى مؤثر باشد.

در مورد روح و حيات پس از مرگ و معاد، توضيح چندانى در عهدين نيز نيامده است. به همين دليل «صِدوقيان» (منسوب به صادوق كاهن يهودى)، در مقابل «فريسيان» (عزلت گزينان) به معاد و فرشتگان معتقد نبودند. اما در مسيحيت، به ويژه در ميان متعصبان كاتوليك، آموزه روح و حيات پس از مرگ و لوازم آن، جدى تر گرفته مى شود.(1)

در نقطه مقابل، مسلمانان و به ويژه شيعيان، تكيه و تأكيد خاصى بر تجرد روح، معنويت و تقويت ارتباط روحى با خالق هستى و اولياءالله دارند. در اثر موج افكار مادى، برخى منكر شده اند كه تركيب انسان از روح و بدن، يك فكر اسلامى باشد و آن را فكرى دانسته اند كه از هندى ها به ديگران و از جمله به يونانيان سرايت كرده است. ولى با كمترين نظر در متون مقدس اسلامى، روشن مى شود كه مسئله دوگانگى روح و بدن از ضروريات اسلام است.(2)

ص:58


1- ر. ك: سيرى در اديان زنده جهان، سليمانى اردستانى، صص 186 و 187.
2- ر. ك: آشنايى با قرآن، ج 10، صص 220-233.

در دنياى اسلام، در پى آموزه هاى قرآنى، علماء اهتمام خاصى به آموزه روح و لوازم آن داشته اند؛ مثلاً ابن مسكويه (قرن 4 ه. ق) در اوايل كتاب اخلاقى خويش، تهذيب الأخلاق و تطهير الأعراق، هشت دليل عقلى بر تجرد روح مى آورد. ديگر علما در گرايش هاى مختلف علمى، به تناسب و ارتباط مباحث تفسيرى، فلسفى، كلامى يا اخلاقى با اين موضوع، به بررسى و اثبات و دفع شبهات آن پرداخته اند.(1)

تصرفات عادى در طبيعت، برخاسته از ابزار طبيعى انسان، يعنى ابزار تجربى و عقلانى است؛ ولى تصرفات خارق العاده در طبيعت، مشروط به قوت روح ملكوتى بشر است. به همين دليل است كه امام على عليه السلام مى فرمايد: «به خدا قسم! در قلعه خيبر را با قدرت جسمانى قلع نكردم، بلكه با نيروى ربّانى از جا كندم».(2) توجه به معنويات براى تقويت قواى روح، زمينه ساز سير باطنى انسان تا رسيدن به مقام خلافت و ولايت الهى است.

مقوله هايى مثل عبادات، مناسك، ادعيه، تهجد و زيارت، در همين راستا توصيه و در دسترس مؤمن قرار داده شده اند. از طريق اين امور، روح تقويت شده، آثارى شگفت انگيز و خارق العاده را از خود به منصه ظهور خواهد رسانيد. معجزات، كرامات، اخبار غيبى و مشاهدات قلبى از اين جمله اند. در اسلام توجه به آخرت، معنويت و اقتضائات روحانى، بسان رهبانيت مسيحى يا مرتاضان هندى نيست، بلكه با دنيا و التذاذ و بهره مندى از تمتعات آن، در حد رفع نيازهاى جسمانى - دنيوى سازگار است. ولى در موارد تزاحم، اولويت با روح، معنويت و لوازم حيات جاودان انسان در آخرت است.

چون حقيقت انسان روح اوست، بدون شناخت روح، شناسايى انسان ناممكن است. اين شناخت، اصل موضوع همه علوم انسانى است. بايد باور داشت كه تعيين اهداف و مسير زندگى و ارزش يا ضدارزش محسوب كردن امرى، مشروط بدان است كه چگونه به هويت و جايگاه انسان در نظام هستى و هدف آفرينش وى از يك سو و به خود آن

ص:59


1- ر. ك: ترجمه الميزان، ج 1، صص 521-558؛ بدايۀ الحكمه و نهايۀ الحكمه، سيد محمدحسين طباطبايى، مباحث تجرد روح.
2- . امالى، محمدبن نعمان (شيخ مفيد)، كريم فيضى تبريزى، ص 293.

امر از سوى ديگر نظر شود. اگر انسان جهان را بشناسد، ولى خويشتن خود و پيوندش با خدا، جهان و آينده را شناسايى نكند، به جاى اينكه طبيعت را در خدمت بگيرد، بشر را در تسخير طبيعت مى نهد.

مثلاً ژان كازنو، انسان را چنين معرفى مى كند:

به طور قطع انسان، حيوانى است متافيزيك؛ بدين معنا كه داراى آگاهى است و از شرايط و مقتضيات، آگاهى مى يابد؛ زيرا او مى داند كه خواهد مرد. همچنين خود را آزاد مى داند (يا چنين مى پندارد) و شعورى خاص نسبت به قواعد و امكانات دارد و مسائل ارزشى را بر خود مطرح مى كند. ممكن است تا حدودى جامعه انسانى را همچون جامعه مورچگان در نظر آوريم، ليك بايد... در مورد انسان، آگاهى بر رفتارِ حيوانى افزوده شود.(1)

اگر كسى بر پايه هستى شناسى توحيدى، حقيقت انسان را جان ملكوتى او بداند، هرگز او را با حيوان، يكسان ارزيابى نمى كند. ساحت ملكوتى انسان كه از پروردگار به صورت نفخ ملكوتى افاضه شده، حقيقتى بسان حبل آويخته به خالق خويش است، نه شبيه آب ريخته (مثل آب باران). حبلِ متينِ متصل به موجود ابدى، بى گمان معدوم نخواهد شد.(2)

تفاوت منظر دنياپرستان از ديدگاه قرآنى كه انسان را در سير بين مبدأ و معاد يافته و هدفش را خلافت الهى دانسته است (تا آنجا كه بتواند هم رديف ملك شود، بلكه از آن فراتر رود)، در ترسيم و ارزيابى اهداف و ارزش ها، بسى فاحش است. رتبه مورچگان آگاه روى زمينى كجا و بشر تكامل يافته برتر از ملك كجا؟ روشن است كه منويات، گرايش ها، اهداف، عملكردها و بالتبع ارزش هاى اجتماعى و هنجارهاى اخلاقى اين دو مكتب، در دو نقطه مقابل قرار مى گيرند.

ص:60


1- . جامعه شناسى وسائل ارتباط جمعى، ژان كازنو، ترجمه: باقر ساروخانى و منوچهر محسنى، صص 53 و 54.
2- . تفسير انسان به انسان، صص 73-75.
ب) ادلّه نقلى تجرّد روح

در قرآن كريم حدود 24 مورد واژه روح آمده كه در برخى موارد، در مورد انسان به كار رفته است؛ مثل: (فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ) ؛ «پس وقتى [جسم آدم را تمام كرده و] تسويه نمودم و از روح خودم در وى دميدم، پس برايش به سجده افتيد». (ص: 72؛ حجر: 29) در مورد حضرت عيسى عليه السلام نيز مى فرمايد: (كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ) ؛ «كلمه او و روحى از اوست كه وى را بر مريم افكنده است». (نساء: 171)

آيات دال بر حيات برزخى انسان، مثل آيات توفى، حيات شهدا، عذاب يا نعمات برزخى، سخن انسان پس از مرگ با فرشتگان و مانند اينها را نيز بايد بر آيات خلقت آدم عليه السلام، اضافه كرد؛ زيرا اگر روح، مجرد و ابدى نباشد، آيات مرتبط با برزخ نيز توجيه پذير نخواهند بود؛ به اين دليل كه بدن با رسيدن أجل، شروع به فرسوده شدن كرده، بالاخره پوسيده و تبديل به خاك مى شود، پس وقتى حيات برزخى معنا دارد كه هويت انسان، با بقاى روحش باقى بماند.

در نتيجه چون روح ملكوتى است، نه تنها با مرگ تن، نابود نمى شود، بلكه قوى تر نيز مى شود:

وَ صَارَتِ الْأَجْسَادُ شَحِبَۀً بَعْدَ بَضَّتِهَا وَ الْعِظَامُ نَخِرَۀً بَعْدَ قُوَّتِهَا وَ الْأَرْوَاحُ مُرْتَهَنَۀً بِثِقَلِ أَعْبَائِهَا، مُوقِنَۀً بِغَيْبِ أَنْبَائِهَا.(1)

اجساد بعد از شكوفايى و زيبايى [در پى مرگ تن] پوسيده شده، استخوان ها بعد از استحكام، از هم مى پاشند و ارواح در گرو اعمال خويش اند و به خبرهاى غيبى [كه پيش از آن به آنها داده شده بود] به يقين مى رسند.

در مورد حيات برزخى، در بحث قلمروى زمانى ولايت تكوينى اولياءالله، شرح بيشترى مى آيد. ولى از اين حديث روشن مى شود كه اصالت و حقيقت انسان به روح

ص:61


1- . نهج البلاغه، خطبه 83.

اوست، نه به تن؛ چنان كه امام صادق عليه السلام فرمود:

«أصلُ الإنسانِ لُبُّه»؛(1)«حقيقت انسان به درايت اوست». وقتى درايت، اصل انسان شد، روح نيز اصل انسان مى شود؛ زيرا اين روشن است كه درايت در واقع كار روح است، نه كار جسم يا قواى جسمانى.

ج) ادلّه عقلى و شواهد تجربى تجرّد روح

بين انسان خواب و بيدار، تفاوت بسيارى است، اين تفاوت ها، با مرگ به اوج خود مى رسد. انسان مرده بسيارى از توانايى فرد زنده را از دست داده، از حيات طبيعى معمولى ساير انسان ها باز مى ماند. همين كه انسان مُرد، بايد در جايى بدنش را دفن كنند يا دور از دسترس زندگان قرار دهند؛ زيرا چيزى نمى گذرد كه بسان ساير جنبندگان، جسمش بدل به لاشه اى متعفن، تحمل ناپذير و زيان بار مى شود. اين تفاوت فاحش ميان مرده و زنده و نيز خواب و بيدار، به ارتباط يا قطع يا تضعيف ارتباط روح با بدن مرتبط است. بدين دليل خود شاهدى بر غيرجسمانى بودن روح است.

براى تجرد روح، ادله تجربى و عقلانى فراوانى نقل شده است، از جمله: اصل خواب و خواب ديدن، خواب هاى صادقه، احضار ارواح و گرفتن اخبارى راست از آنها، خواب ديدن مردگان و دادن اخبارى صادق از سوى آنها، بروز كرامات و معجزات از ائمه عليهم السلام و ساير اولياءالله پس از رحلت از دنيا، درحالى كه جسد جسمانى آنها از فعاليت بازمانده است، موت اختيارى و خلع روح توسط برخى عرفا، وجود أبدال براى أولياءالله، مكاشفات مرتبط با برزخ و احوال مردگان پس از مرگ، هيپنوتيزم، تله پاتى (خواب مصنوعى)، كارهاى مرتاضان هندى، تبدل تمامى سلول هاى بدن در هر هفت سال در عين ثبات هويت و وحدت وجود انسان و مانند اين امور كه از هرگونه آزمون تجربى فراتر بوده، با تبيين هاى مادى توجيه پذير نيست.(2)

ص:62


1- . بحارالانوار، ج 1، ص 82.
2- . ر. ك: الإشارات و التنبيهات، حسين ابن سينا، ج 2، صص 292-296؛ اصول فلسفه و روش رئاليسم، طباطبايى، ج 2، صص 56-59.

حاصل اين ادله و شواهد اين است كه:

1. انسان غير از جسم، يك بُعد فارغ از خواص جسم دارد.

2. اين بُعد غيرجسمانى، هويت اصلى اوست.

3. اين هويت اصلى، در تمامى مراحل سير جسمانى و رشد يا تحليل آن، به قوت خود باقى است؛ پس سبب وحدت هويت و شخصيت فرد از اول تولد تا مرگ و بلكه براى ابد مى شود.

4. از آنجا كه هويت و همه ادراكات وابسته است، تكاليف (اوامر و نواهى) الهى و قوانين بشرى و بالتبع همه ثواب و عقاب ها و مدح و ذم ها و... متوجه روح است. بدن تنها ابزارى براى زندگى روح در جهان مادى و كسب قابليت لازم براى ورود به عالم عِلوى است.

5. حال كه روح مجرد است، انسان با مرگ تن نمى ميرد، بلكه تنها فعاليت و اكتسابات جسمانى آن متوقف شده، از عالمى پَست، به عالمى برتر، يعنى عالم ارواح (برزخ)، منتقل مى شود. در آن مرحله، متناسب با آن و همراه رهاورد كردارش، به حيات خود ادامه مى دهد.

6. چون قيامت بر پا شود، همه ارواح به ابدان قبلى خود عودت داده شده، وارد مرحله چهارم حيات خود (پس از دوران جنينى در رحم، حيات دنيوى و حيات برزخى) مى شوند. پس اگرچه يك بُعد انسان ناسوتى و ديگرى ملكوتى است، ولى اين دو مستقل از يكديگر نبوده، بلكه در تعامل شديد با يكديگر، براى دستيابى به هدف مشترك هستند. بنابراين براى تكامل و تعالى به سلامت و قوت يكديگر وابسته اند.(1)

د) مراتب نفس انسان از منظر قرآن كريم

نفس، در پى سير تكاملى و حركت ها و فعاليت هاى اختيارى، به مراحل مختلفى وارد شده، آثار مختلفى را از خود بروز مى دهد. نفس انسان در قرآن با پنج صفت معرفى شده،

ص:63


1- ر. ك: ترجمه الميزان، ج 7، صص 184 و 185 و ج 11، ص 407 و ج 17، ص 169.

كه هر يك از اين صفات، نشان دهنده يك درجه و يك مرتبه از آن است. اينها مراحل و دوران رشد نفس از صفر تا بى نهايت و وصل به پيشگاه باعظمت خداوند هستند:

يك - بشريت با نفس اماره: (إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ) ؛ «هرآينه نفس، دايماً امر كننده به بدى باشد». (يوسف: 53) نفس اماره، يعنى غرايز و شهوات سركش كه پيوسته انسان را به زشتى ها و بدى ها دعوت مى كند و تمتعات دنيوى و فجور را براى او زينت مى بخشد. آنان كه نفس اماره شان بر ساير مراتب غالب آيد، همواره در فكر شكم و شهوت بوده، در واقع حيوانى به صورت انسان هستند. در اين گونه نفوس، ديگر چيزى از انسانيت نمانده و جز اميال شهوانى و وسوسه هاى شيطانى، چيزى درونشان نيست.

دو - انسانيت با نفس ملهمه: (وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها) ؛ «قسم به نفس و آنچه وى را به راست دارد، پس خوبى ها و بدى ها را به وى الهام نمايد». (شمس: 7 و 8) خداوند به چنين نفسى كه عامل تربيت باشد، سوگند مى خورد. نفس ملهمه، فرقان بين حق و باطل است و خوبى ها (بايسته ها) و بدى ها (نبايسته ها) را به انسان مى نماياند.

سه - بنى آدم بودن با نفس لوامه (نفس ملامتگر): نفس لوامه، درست نقطه مقابل نفس اماره است؛ قوه اى كه از درون، مثل يك قاضى عادل، انسان را سرزنش مى كند: (لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ) ؛ «نه چنين باشد، من به نفس ملامتگر قسم مى خورم». (قيامت: 2) نفس لوامه، روحى است بيدار و نسبتاً آگاه كه هرچند هنوز در برابر گناه مصونيت نيافته است، ولى گاه مى لغزد و در دامان گناه مى افتد؛ اما كمى بعد بيدار شده، توبه مى كند و به مسير سعادت بازمى گردد. اين همان چيزى است كه از آن به عنوان وجدان اخلاقى ياد مى كنند. در بعضى از انسان ها اين محكمه درونى، بسيار نيرومند است و در بعضى، بسيار ضعيف؛ ولى به هر حال در هر انسانى وجود دارد.

چهار - نفس مطمئنه: (يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ) ؛ «اى نفس به اطمينان رسيده». (فجر: 27) نفس مطمئنه آن است كه نفس سركش را رام كرده، به مقام تقواى كامل و احساس مسئوليت رسيده است و ديگر نمى لغزد. اين نفس چون به حقيقت واصل شده، از

ص:64

هرگونه دغدغه، شبهه، غصه و واهمه رهايى و آرامش يافته و به طمأنينه رسيده است.

پنج - عبادالرحمن با نفس راضيه و مرضيه: (ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي) ؛ «درحالى كه تو از پروردگارت راضى و وى از تو راضى است، به سوى پروردگارت بازگرد؛ پس در بندگان من داخل شو و در بهشت من درآ. (فجر: 28-30) نفس راضيه مرضيه، آن است كه در معامله با خداوند، سود كامل برده و به سعادت نهايى، يعنى ولايت تكوينى، رسيده است. هم اين از خالق و خلقتش راضى است و هم خالقش از وى.(1)

بنابراين برخى مراتب نفس و قوا و ملكات نفسانى، مى توانند مهم ترين ياور و برخى ممكن است سخت ترين مانع سير ملكوتى انسان باشند. اين وابسته به اين است كه روح و قواى روحانى با نيروى عقل، فطرت و وحى، بر غرايز، شهوات و تمتعات دنيوى غالب آيند يا فريفته و مقهور اينها شوند كه اگر غالب شوند، نفس لوامه، ملهمه، مطمئنه ظهور خواهند يافت تا انسان را به مقام قرب، يعنى راضيه مرضيه برسانند، وگرنه ميدان براى نفس اماره باز مى شود و انسان را مقهور آمال، آرزوها و دسيسه هاى شيطانى مى كند.

4. رابطه نفس و بدن

در ميان حكما، سه نظريه عمده در مورد پيدايش نفس مطرح است. ديدگاه اول، نفس انسان را ذاتى روحانى و غيرمادى مى داند كه در پيدايش، نيازمند بدن نيست. بر اساس اين ديدگاه، نفس از ملكوت آمده، مدتى به تدبير و اداره بدن مى پردازد، سپس آن را رها كرده، به عالم مجردات و روحانيات باز مى گردد. طبق اين نظريه، نفس هم در وجود، روحانى و قديم است و هم در بقاء (روحانيۀ الوجود و البقاء). اين نظريه به افلاطون و پيروان فكرى او منسوب است.(2)

ص:65


1- ر. ك: آشنايى با قرآن، ج 10، صص 181-183؛ ترجمه مفردات، ج 1، پاورقى ص 216؛ برگزيده تفسير نمونه، ج 5، صص 341-343؛ آموزش عقايد، ج 1-2، صص 38 و 39 و ج 3، صص 28 و 29 و 31؛ نقد و بررسى مكاتب اخلاقى، صص 332-339.
2- ر. ك: مجموعه آثارافلاطون، ترجمه حسن لطفى و ديگران، ج 1، صص 483-563.

نظريه دوم كه به فلاسفه مشاء و در رأس آن، به بوعلى سينا منسوب است، بر همراه بودن نفس و بدن در پيدايش تأكيد دارد. بدن به عنوان شرط پيدايش (علت معدّه) نفس، ايفاى نقش مى كند. زمانى كه جنين، صاحب قلب و دماغ شد، نفس ناطقه از سوى خالق، بدان افاضه مى شود. پس روح، حادث و مجزا و در عين حال مرتبط با بدن است كه بعد از مرگ جسم، به حيات خود ادامه داده و در قيامت كه آخرين مرحله حيات وى است، به بدن تكامل يافته مناسب با حيات اخروى، برگشته و به حيات ابدى خود ادامه مى دهد. اين تبيين، بيش از دو مورد ديگر با آيات قرآن همخوانى دارد.

ديدگاه سوم كه از سوى ملاصدرا، مؤسس حكمت متعاليه مطرح شد، به تقدم وجودى جسم بر نفس ناطقه معتقد است. در اين نظريه، نفس اگرچه جوهرى مجرد و غيرمادى است، اما از بستر ماده برخاسته و جوهرى است كه در يك حركت استكمالى، پس از گذراندن مراتبى مادى، به مرتبه اى مجرد و غيرمادى رسيده، در بقاى ابدى خود كاملاً بى نياز از جسم خواهد بود. به عبارت ديگر، جسم علت مادى روح است و در حركت جوهرى، خود جسم بدل به روح مى شود.(1)

علامه طباطبايى رحمة الله عليه نظر اخير را مى پذيرند:

انسان در آغاز به جز يك جسمى طبيعى نبود و از بدو پيدايشش، صورت هايى گوناگون به خود گرفت تا در آخر، خداى تعالى همين موجود جسمانى و جامد و خمود را خلقتى ديگر كرد كه در آن خلقت، انسان داراى شعور و اراده گشت. (مؤمنون: 12-14؛ حجّ: 5؛ ص: 72؛ حجر: 29)

[روح] كارهايى مى كند كه كار جسم و ماده نيست؛ چون شعور و اراده و فكر و تصرف و تسخير موجودات و تدبير در امور عالم، به نقل دادن و دگرگون كردن و امثال آن، از كارهايى است كه از اجسام و جسمانيات سرنمى زند.

پس معلوم شد كه روح، جسمانى نيست؛ به خاطر اينكه موضوع و مصدر افعالى است

ص:66


1- ر. ك: اسفار اربعه، صدرالدين محمد شيرازى، ج 8، صص 136-146، 330-347 و 370-378.

كه فعل جسم نيست. پس نفس، بالنسبه به جسمى كه در آغاز مبدأ وجود او بوده - يعنى بدنى كه باعث و منشأ پيدايش آن بوده - به منزله ميوه از درخت و به وجهى به منزله روشنايى از نفت است. با اين بيان، تا حدى كيفيت تعلق روح به بدن و پيدايش روح از بدن، روشن مى گردد، و آن گاه با فرا رسيدن مرگ، اين تعلق و ارتباط قطع مى شود. ديگر روح با بدن كار نمى كند، پس روح در اول پيدايشش، عين بدن بود و سپس با انشائى از خدا از بدن متمايز مى گردد و در آخر با مردن بدن، به كلى از بدن جدا و مستقل مى شود.(1)

آيت الله جوادى آملى (حفظه الله) مى نويسند:

ترسيم هجران خليفه خدا و تصوير رنجورى وى از فراق جمال احدى بر مبناى روحانيۀ الحدوث بودن روح كه با آيات (نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي) (ص: 72) و مانند آن هماهنگ و با احاديث تقدم ارواح بر ابدان، مناسب است، آسان مى نمايد؛ ليكن تبيين آن بر محور جسمانيۀ الحدوث بودن روح كه با آيات (ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ) (مؤمنون: 14) و مانند آن هماهنگ است، دشوار خواهد بود.... غرض آنكه ترسيم بسيارى از مطالب خلافت و مباحث نفس انسانى بر مبناى روحانيۀ الحدوث بودن روح، هماهنگ است و تطبيق آن بر مبناى جسمانيۀ الحدوث، نيازمند تأمل و چاره جويى است.(2)

على رغم تمايزات و لوازم مختلفى كه اين آراء با يكديگر دارد و بررسى آنها در وسع اين رساله نيست، بنا به هر سه ترسيم، روح و جسم، دو ساحت وجودى بشر هستند كه اگرچه روح، مجرد و تن، مادى است و هر يك اقتضائاتى مختص به خود دارند، ولى حدقل در دنيا در تعامل شديد و وثيق با يكديگر هستند. پس فعاليت هر يك، وابسته، متناسب و تأثيرگذار بر ديگرى است.

ص:67


1- . ترجمه الميزان، ج 1، ص 529 و 530.
2- . تفسير تسنيم، ج 3، صص 222 و 223.

تعامل و تركيب انسان از روح و بدن از نوع هيچ يك از تركيبات مادى، يعنى اتحادى مثل مصنوعات بشرى از اجزاء يا مزجى مثل سوپ و آش از مواد؛ يا عنصرى مثل تركيب آب از هيدروژن و اكسيژن يا انحلالى مثل شربت از آب و شكر و نيز مثل رابطه گُل و گُلاب (تفاله و عصاره) يا شبيه رابطه لفظ و معنا و مانند اينها نيست. دقيق تر آن است كه رابطه نفس و بدن، رابطه تدبيرى از سوى نفس و ابزارى از سوى بدن (شبيه راكب و مركوب) است؛ به همين دليل با مرگ، ابزار فعاليت مادى و دنيوى از روح سلب مى شود، اما انسان نابود نمى شود؛ زيرا اصالت انسان به روح است.(1)

مجارى ادراكى حسى جسمانى، اولين ابزار شناخت پس از تولد انسان هستند كه روح انسان را با پيرامون خود مرتبط مى كنند. تجربه و آزمون، در خدمت جسم، و غرايز جسمانى و تسخير طبيعت، براى رفاه و بهره مندى بيش تر از آن است. ولى بيشتر دريافت هاى حسى، به ويژه ديدارى و شنيدارى، احساسات و عواطف را تحريك مى كند، قلب را تحت تأثير مستقيم خود قرار مى دهد و جوارح ديگر را به فعاليت مى كشاند. مشكلات و اكتسابات روحى - روانى، بر تن اثر مى گذارد و مشكلات و بيمارى هاى جسمانى، روح را دچار ضعف، افسردگى و... مى كند يا برعكس.

شادابى و كسالت روحى نيز به شدت و به سرعت بر توانايى و بُرد غرايز و ضعف يا تزلزل جسمانى تأثير مى گذارد. از آنجا كه بين روح و جسم، ارتباط و تعامل عميقى برقرار است، نمى توان به نيازهاى طبيعى جسمانى كه سبب صحت، بقاء و نيرومندى مى شود، بى اعتنا بود. به همين دليل اسلام با رهبانيت مسيحى و رياضت بودايى و صوفى و مانند آن، كه مستلزم سركوبى همه يا بخشى از غرايز است، به شدت مخالفت مى كند.(2)

اما از سوى ديگر اگر ارضاى غرايز جسمانى در اولويت قرار گيرند، انسان را اسير ناسوت مى كند و از سير ملكوتى باز مى دارد يا آن را كُند مى نمايند. پس ضرورى است

ص:68


1- ر. ك: ترجمه الميزان، ج 10، ص 174.
2- ر. ك: انسان از ديدگاه اسلام، چ 12، صص 30 و 31 و 52-57.

كه به نيازهاى جسمانى - دنيوى در حد رفع نياز بسنده شده، به امور روحانى - معنوى اصالت داده شود تا روح نيز پرورش يابد. با تصحيح بينش و گرايش، مى توان ابزار و اهداف جسمانى - تجربى را نيز در راستاى تعالى انسان قرار داد تا ارزش هاى اخلاقى و الهى نيز رشد يابند. اين گونه مى توان قواى جسمانى را در تقويت روح، تحصيل آخرت و وصول به مقام ولايت تكوينى به كار گرفت. رساله حقوق امام سجاد عليه السلام بهترين راهكارهاى به خدمت گيرى قواى جسمانى، براى تعالى روح را به نوع بشرِ خواهان ترقى و كمال، آموزش مى دهد.

جسم كه عبادت كرد و رياضت كشيد، روح قوى و با ملكوت عالم مرتبط مى شود؛ روح كه قوى شد، اعضاى جسمانى و حتى بزاق دهان ولى الله، صاحب اثر خارق العاده گرديده، چاهى را پر آب مى كند، بيمارى را شفا مى بخشد يا علومى را منتقل مى كند! پاى او سرعت سير يافته و در چشم بر هم زدنى از اين سر دنيا به آن سر ديگر طى الارض مى كند! دست او يدالله شده و دروازه اى را از جا مى كند و بر روى دست نگه مى دارد تا لشكرى از روى آن بگذرد، درحالى كه چهل مرد رزمنده، توان جابه جايى آن را ندارند!(1) نگاه وى صاحب نفوذ خارق العاده شده، قلوبى را مجذوب و دلباخته خويش كرده، مرده را زنده يا خشتى را به طلا تبديل مى كند.

فعاليت هاى خارق العاده مرتاضان هندى و نيز انبيا و اولياءالله، همه برخاسته از همين قانون است. ولى رياضات مرتاضان هندى، نوعاً شاق، خارج از تحمل انسان عادى، منافى عقل و ديانت، و مختل كننده زندگى عادى است. اما رياضات شرعى اولياءالله، سهل و تدريجى برنامه ريزى شده و در قالب تكاليف و مناسك دينى براى هر آنكه عاقل، بالغ و قادر باشد، تعيين شده است. اين دستورات، به گونه اى است كه در توان نوع بنى آدم بوده، روند زندگى روزمره فردى يا جمعى را مختل نمى كند.

(بقره: 233 و 286؛ انعام: 152؛ اعراف: 42؛ مؤمنون: 62)

ص:69


1- امالى، شيخ مفيد، ص 293.

5. امتيازات انسان شناختى اسلامى بر غير آن

انسان شناختى اسلامى، به طور عميقى با جهان بينى، روش و منش اخلاقى، برنامه ريزى هاى خرد و كلان فردى و سياست جمعى و خلاصه با تمامى ابعاد زندگى بشر در تعامل است و همه را تحت الشعاع خود قرار مى دهد. اين انسان شناسى، انسان را در مسيرى مستقيم كه موصل به هدف متعالى خلقت، يعنى نهادن تاج كرامت خلافت الهى بر سر خويش است، راهى كرده، وى را براى رسيدن به هدف، مصمم مى كند.

انسان از نظر قرآن، نفخه روح الهى است و خواه ناخواه، به سوى خداى خودش بازگشت مى كند. اين است كه شناسايى خدا و انسان از يكديگر جدا نيست و انسان تا خود را نشناسد، نمى تواند خداى خود را به درستى بشناسد. از طرف ديگر، تنها توأم با شناختن خداست كه انسان به واقعيت حقيقى خود پى مى برد. انسان در مكتب پيامبران - كه قرآن كامل ترين بيان آن است - با انسانى كه بشر از راه علوم مى شناسد، بسى متفاوت است....

انسانى كه بشر از راه علوم مى شناسد، در ميان دو پرانتز (تولد و مرگ) قرار دارد و قبل و بعد اين پرانتزها را تاريكى گرفته است و از نظر علوم بشرى مجهول است؛ ولى انسان قرآن، اين پرانتزها را ندارد، از جهان ديگر آمده است و در مدرسه دنيا بايد خود را تكميل كند و آينده اش در جهان ديگر، بستگى دارد به نوع فعاليت و تلاش يا تنبلى و سستى اى كه در مدرسه اين جهان انجام مى دهد. تازه انسانِ ميان تولد و مرگ، آن چنان كه بشر مى شناسد، بسى سطحى تر است از آنچه پيامبران مى شناسانند.(1)

انسان شناختى اسلامى بر محور كرامت مى چرخد، بر خلاف انسان شناختى هاى انحرافى كه جز اهانت به مقام انسانيت ثمره اى ندارند. معلم انسان شناسى اسلامى، يعنى خداوند متعال، خود كريم است: (اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ) ؛ «به نام پروردگار كريمت بخوان». (علق: 3؛ انفطار: 6؛ نمل: 40) خداوند در اوج كرامت است: (لا إِلهَ إِلاّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ) ؛

ص:70


1- وحى ونبوت، مطهرى، ص 86؛ ر. ك: فطرت در قرآن، صص 85 و 86؛ تفسير انسان به انسان، صص 70-72.

«معبودى جز وى كه پروردگار عرش كريمانه است، نباشد». (مؤمنون: 116) محتواى تنزيلى وى بر بشر كريم است: (إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ) ؛ «هرآينه آن، قرآنى بزرگوار باشد». (واقعه: 77؛ عبس: 13) واسطه آورنده آن براى انسان نيز كريم است: (بِأَيْدِي سَفَرَةٍ * كِرامٍ بَرَرَةٍ) ؛ «به دستان سفرايى بزرگوارِ نيك سرشت». (عبس: 15 و 16؛ تكوير: 19 و 20) ابلاغ كننده آن به ساير انسان ها هم كريم است: (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ) ؛ «همانا آن بيان فرستاده اى بزرگوار باشد». (حاقه: 40)

پيگيرى اين كرامت هاى پى درپى است كه به انسان درس كرامت داده، وى را به اوج كرامت مى رساند:

(وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلاً) (اسراء: 70)

هرآينه فرزندان آدم را بزرگ داشتيم و آنها را بر خشكى و دريا حمل كرديم و از پاكى ها، روزى بخشيديم و آنها را بر بسيارى از آنچه آفريده ايم، برترى داده ايم، آن چنان برترى!

خداوند مى فرمايد: (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ) ؛ «كريم ترين شما نزد پروردگار، باتقواترين شماست». (حجرات: 13) پس پاداشى كه بر اعتقاد و تقوا و عمل به اينها تعلق مى پذيرد، نيز كريم است: (لَهُمْ أَجْرٌ كَبِيرٌ) ؛ «براى ايشان پاداشى كريمانه است».

(حديد: 11 و 18؛ يس: 11؛ سبأ: 4؛ نور: 26؛ حج: 50؛ انفال: 4 و 74)

از منظر اسلام، كرامت انسان تا آنجاست كه بشر مى تواند حامل رسالت عظيم الهى باشد:

(إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ... إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً) (احزاب: 72)

ما امانت (تعهد، تكليف و ولايت الهيه) را بر آسمان ها، زمين و كوه ها عرضه داشتيم، اما آنها از حمل آن سر برتافتند و از آن هراسيدند. اما انسان آن را بر دوش كشيد.

كه همانا او بسيار ظالم و جاهل بود. [چون قدر اين مقام عظيم را نشناخت و به خود ستم كرد!].

ص:71

اين امانت الهى همان قابليت تكامل به صورت نامحدود، با اراده و اختيار است كه لازمه آن ولايت تكوينى الهى است.(1) اين در حالى است كه معلم انسان شناسى ساير مكاتب بشرى و انحرافى، دنياپرستان زرمدار هستند. درس اينان دون همتى و ثمره پيگيرى مرامشان درجا زدن در منجلاب خودمحورى و طمع است. نهايت استكمالى كه با اينها نصيب انسان مى شود، پرورش يك حيوان متمدن است كه از هر چهارپايى چپاولگرتر و شهوت پرست تر و از هر درنده اى ددمنش تر مى شود: (إِنْ هُمْ إِلاّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً) ؛ «ايشان مگر بسان چهارپايان نيستند، بلكه اينان گمراه تر هستند». (فرقان: 44؛ اعراف: 179)

هر كه وجود اصيل خود را بشناسد، به ارزش جاودانه آن پى مى برد و آن را در بازار جهاد و شهادت به خدا مى فروشد.... ولى آنكه خود اصيل را نشناسد، گرفتار طبيعت شده و در رهن ماده قرار مى گيرد و به آن مشغول مى شود و خويشتن را به بهايى ارزان حراج مى كند.... چون پيمودن راه سقوط و وادى هلاكت، مخالف با فطرت و حقيقت انسانى است، اگر كسى به ياد واقعيت انسانى خويش باشد، هرگز به پيمودن راه تبهكارى تن نمى دهد و چنانچه كسى راه انحراف را برگزيند، گرفتار كيفر الهى مى شود كه همانا خودفراموشى است.(2)

گفتار دوم: مبانى معرفت شناختى ولايت تكوينى

اشاره

با اينكه پژوهش هاى فلسفى، روان شناختى و فيزيولوژيكى، معرفت ما را درباره آگاهى به طور چشم گيرى افزايش داده اند، اما هنوز هم تبيين كم و كيف آن در هاله اى از ابهام است. از جمله محدوديت هاى روان شناسى انسان، تمركز بر جنبه هاى مكانيكى و نه جنبه هاى درونى يا كيفى ادراك، تفكر، قصد و عاطفه انسان است. اين شبيه همان

ص:72


1- . ر. ك: برگزيده تفسير نمونه، ج 3، صص 636 و 637.
2- . تفسير انسان به انسان، صص 66-70.

محدوديتى است كه در فلسفه، در مورد بررسى وجود ذهنى، به عنوان بخشى از بررسى واقعيت ها مطرح است.

امروزه معرفت شناسى، خود علم و رشته اى مستقل و مفصّل است و بررسى همه ابعاد آن در اين رساله، نه مى گنجد و نه ضرورى است. ما در اين رساله تنها منازعه غرب با اسلام در زمينه منابع شناخت و اعتبار و قلمرو هر يك را به مقدارى كه در اثبات و پذيرش ولايت تكوينى تأثيرگذار باشند، بررسى خواهيم كرد.

مشكل عمده محافل علمى غيردينى، انحصار منابع ادراك در حس، تجربه و نهايتاً عقل است. فلسفه مادى گراى غرب، عقل كلى استدلال گر، كشف و شهود قلبى، فطرت و وحى الهى را به عنوان منابع معتبر شناخت، پذيرا نيست؛ بلكه افراطگرايان، شك گرا نيز هستند. يعنى داده هاى حس و تجربه را نيز مفيد علم يقينى نمى شمارند. به همين دليل باب شناخت بسيارى از حقايق را بسته اند.

1. قواى نفس

با دقت در مطالب ارائه شده در زمينه ساختار انسان، وى نفسى مجرد (من علوى) و بدنى مادى طبيعى (من سفلى) دارد كه هر دوى آنها نيز دو نيروى «عالمه و درّاكه» و «عامله و محركه» دارند. نيروى دراكه بدن با مركزيت مخ، حواس خمسه و عواطف است و نيروى محركه آن غرايزى است كه بين انسان و حيوان مشترك اند. اگر انسان در همين حد از معرفت و تحريك بماند و بدان قانع باشد، در حد حيوانيت مانده، بلكه از حيوان نيز پست تر (بهيمه تر يا درنده خوتر) مى شود. ملحدان تجربه گرا يا متدينان دنياپرست، در اين دسته جاى دارند.

نيروى دراكه نفس با مركزيت قلب و عقل كلى استدلال گر، كشف و شهود و الهامات الهيه است و نيروى محركه آن، فطرت و گرايش هاى متعالى من عِلوى است. روشن است كه اهداف جسمانى - دنيوى، متفاوت از اهداف روحى - معنوى و اخروى است. براى كسى كه منكر تجرد روح و بقاى ابدى آن و بالتبع ثواب و عقاب اخروى باشد،

ص:73

تنها يك سرى اهداف گذرا و ظاهرى مطرح است و در موارد تزاحم، با ملاك لذت، سود و رفاه بيشتر، يكى بر ديگرى گزينش مى شود. مثل تزاحم لذت سياحت جهان با لذت تن آسايى!

در نتيجه، آن كه به تمايلات علوى روحى و معنوى نيز توجه دارد، غالباً بين اين دو سرى از گرايش هاى خود (من علوى و سفلى)، درگيرى و كشمكش دارد. اگر تمايلات نفسانى - حيوانى غالب آيند، بسان گروه قبل مى ماند (در حد يك حيوان، بلكه پست تر)؛ ولى اگر تمايلات عِلوى برترى يابند، انسان به تدريج مدارج انسانيت را طى مى كند، از حيوانيت خارج و با مجردات هم سلك مى شود و در نهايت مى تواند خليفۀ الله گردد.

نقش عقل در اين نزاع قواى نفسانى شيطانى با سفراى رحمانى، علاوه بر درك حقايق برتر، قضاوت و تعديل غرايز براى غلبه قواى من عِلوى انسان است. از آنجا كه گرايش هاى غريزى قوى هستند، وحى نيز در اين راستا مددكار عقل شده، فطرت را بيدار و شكوفا مى كند و با ترغيب بر كسب ثواب هاى پايدار اخروى، سبب غلبه عقل بر غرايز و تعديل آنها مى شود. بالتبع نفس از ناسوت به ملكوت عروج كرده، نگرشى الهى و سپس در پى ايمان و عمل صالح، وجودى ملكوتى كسب مى كند. در اين گفتار، اين مبانى و منابع مهم معرفت شناسانه و تأثير آنها بر وصول انسان به مقام ولايت تكوينى، به اختصار بررسى مى شوند.

2. فطرت الهى

بر خلاف برخى پندارها، طينت انسان خالى از هرگونه گرايش و بينش نيست، بلكه نفخه روح الهى، يك سرى بينش ها و گرايش هايى را به ارمغان دارد كه از آن در اصطلاح ابتكارى قرآن، به فطرت ياد مى شود. آموزه اى كه خلأ آن در مكاتب غيراسلامى به طور محسوسى مشهود است. اين عطيه الهى يكى از مهم ترين زمينه هاى وصول انسان به مقام عظماى خلافت الهى است. پس بسى بجاست كه با اين آموزه وحيانى و تفاسير مختلف آن نيز آشنا شود تا از اين نيروى خداداد استفاده بهينه را كند؛

ص:74

چنان كه با شرح آن، امتياز آموزه هاى اسلامى بر ساير تعاليم، بسى روشن تر خواهد شد.

براى فطرت، معانى مختلفى مثل ابداع و اختراع، شكافتن از طول، گشودن، ابراز كردن، آفرينش، خميره و سرشت، جبلت، طبيعت انسان، دين، سنت و الجبلۀ المتهيئۀ لقبول الدين ذكر كرده اند.(1)

جمع الجمع اين تعاريف يك خلقت هدايت يافته است؛ يك نوع وجود و معنا يا يك نوع وجود و شهود (معرفت وجودى يا علم حضورى) كه بايد گشوده و ابراز شود.... پس فطرت يك خلقت هدايت يافته تكوينى است كه زمينه ساز هدايت آينده خواهد بود.(2)

اين فطرت كه شناختى تكوينى است، در نهاد همه انسان ها تعبيه شده، همه جايى و هميشگى است. خداوند، منشأ زيبايى طلبى، حقيقت جويى، كمال خواهى و احساس وابستگى به زيبا، كامل و حق محض است. ريشه اين لغت، يعنى «ف - ط - ر» در قرآن كريم مكرر به كار رفته است، ولى «فطرۀ» مصطلح بر وزن «فِعلَۀ» - تنها در آيه ذيل به كار رفته است:

(فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللّهِ) (روم: 30)

پس روى خود را خالصانه به سمت دين حق نما كه اين دين همان فطرتى است كه خداوند، انسان ها را بر آن سرشته است. در آفرينش الهى هيچ دگرگونى نيست.

طبق اين آيه، آموزه هاى دينى، اعم از معارف، احكام و اخلاقيات، همه در واقع شرح و بسطى بر داده هاى فطرى است كه سبب شكوفايى و بارورى آن نيز مى شود. به همين دليل دل هاى پاكى كه مستعد باشند، به راحتى به دين حنيف (غيرمحرف) جذب شده، مريد پاكباخته آن مى شوند. از آنجا كه دريافت هاى فطرى شهودى اند، بى گمان خدشه ناپذير هستند.

ص:75


1- . ر. ك: لغتنامه دهخدا، فرهنگ معين، المنجد، اقرب الموارد، الصحاح و...، ريشه فطر.
2- . منظرى اسلامى به ارتباطات و رسانه، ابراهيم فياض، صص 341 و 352.

گاهى تعابيرى مثل طبيعت، غريزه و طينت به جاى فطرت به كار برده مى شوند و گاه برعكس. به همين دليل لازم است تمايزات اينها روشن شود تا از اين استعمالات شايع اما غلط، خوددارى شود.

طبيعت: در مورد بى جان ها و امور جسمانى، نيز خواص جسم انسان مثل وزن و حجم يا امور ژنتيكى مثل رنگ پوست و چشم و مزاج و مانند آنها به كار برده مى شود.

غريزه: تمايلاتى است كه بين حيوان و انسان مشترك بوده، در خدمت ارضاى نيازهاى جسمانى و بقاء تن است.

طينت: امورى است كه - اعم از روحيات يا ويژگى هاى اخلاقى - از بدو پيدايش انسان در رحم، از طريق ژنتيك (وراثت) يا صفات و حالات مادر در دوران باردارى، با وى قرين شده، ممكن است نگرش، گزينش و رفتار وى را تحت تأثير قرار دهند.

ولى فطرت، اگرچه مانند طبيعت، غريزه و طينت يك امر تكوينى است نه اكتسابى، اما فراجسمانى بوده، در مورد بينش ها و گرايش هايى كه در نهاد انسان تعبيه شده و در خدمت تمايلات روحى و گرايش هاى متعالى انسان است، به كار برده مى شود. عنايت و ارضاى فطريات است كه انسان را فراتر از جماد، نبات و حيوان قرار مى دهد. برعكس بى توجهى به اينها، سبب سقوط انسان به رديف حيوانات و بلكه پايين تر مى شود.(1)

برخى نيز فطريات را به عادات، آداب و رسوم، يا ملكات نفسانى ارجاع داده اند؛ درحالى كه بين اينها و فطريات نيز شاخصه هايى است كه اينها را از يكديگر متمايز مى كند. فطرت به رغم تفاوت ميزان آگاهى و معرفت انسان ها، براى همه درك پذير وجدانى است؛ زيرا بديهى بوده، بى نياز از دليل يا تعليم و تعلم يا تمرين و تكرار است و تنها نيازمند توجه، تنبه، تربيت و شكوفايى است.

به تبع اختلاف مناطق جغرافيايى، قومى، مكتبى و مذهبى، در فطريات تعارض و اختلافى نيست، بلكه نزد همه مشترك است. فطرت در گذر زمان يا تحولات اجتماعى

ص:76


1- ر. ك: فطرت، صص 33-34؛ تبيين براهين اثبات وجود خدا، جوادى آملى، صص 60-62.

و مانند آن، متغير نشده، ثابت مى ماند. درحالى كه آداب و رسوم يا عادات و ملكات و مانند اينها، كاملاً بر خلاف فطرت اند؛ يعنى مختلف، متعارض، متغير و نيازمند تعليم، تعلم و تمرين هستند.(1)

فطريات دو دسته اند:

الف) بينش ها: شناخت ها و علومى كه نيازمند تعليم و تعلم نيست و هر كسى از آن آگاه است. مثل علم به مصاديق حسن و قبح و علم به برخى علوم عقلى، بدون نياز به تفكر و تأمل، مثل اصل تناقض و احكام متماثلين و از اين قبيل امور.

ب) گرايش ها: مثل گرايش به خوبى و تنفر از بدى؛ همچنين علاقه به نيكى و نيكوكاران و تنفر از بدى و بيزارى از بدكاران. بينش ها و گرايش هاى فطرى در ابعاد مختلف، انسان را به سوى تكامل و تعالى نفس تا وصول به آرامش و اطمينان مطلق با تحصيل قرب حق تعالى سوق مى دهند.

توجه به فطريات و شكوفايى آنها در پرتو انوار رحمانى كرائم قرآنى و سيره و مناسك شرعى و روش و منش اولياءالله، مى تواند انسان را به هدف نهايى خلقت وى، يعنى ولايت تكوينى برساند. علماى اخلاق، انسان شناسى و نيز روان كاوى نوين، گرايش هاى كلى انسان را چهار مورد برشمرده اند: حس كنجكاوى، حس نيكى، حس زيبايى و حس مذهبى.(2) فطرت عشق به جست وجوگرى، كمال و زيبايى، منشأ تمام حركات و سكنات، زحمات و جديت هاى طاقت فرساى انسان ها در هر رشته علمى يا فنى است. اگرچه در تشخيص كمال و اينكه كمال چيست و محبوب و معشوق كيست، مردم نهايت اختلاف را دارند، اما هر يك مطلوب و معشوق خود را در چيزى پنداشته، آن را كعبه آمال خود قرار مى دهند و از دل و جان خواهان آن هستند.

ص:77


1- ر. ك. سيره و ميراث معنوى، رابطه فطرت و اخلاق، محمود رجبى، صص 95-97؛ نيز: منشور جاويد، جعفر سبحانى، ج 2، صص 34 و 35؛ فطرت، مرتضى مطهرى، كل كتاب.
2- . ر. ك: اخلاق در قرآن، ج 1، صص 281-297؛ منشور جاويد، ج 2، صص 52 و 53؛ تفسير نمونه، ج 16، صص 448-450.

ولى هر كس به فطرت خود رجوع كند، مى يابد كه قلبش به هرچه متوجه است، اگر مرتبه بالاترى از آن را بيابد، فوراً قلب از اولى منصرف، به ديگرى كه كامل تر است، متوجه مى شود و وقتى به آن كامل تر رسيد، به اكمل از آن متوجه مى شود و اين مسئله همين طور ادامه مى يابد. پس عقربه قلوب، متوجه به كمالى است كه نقصى نداشته، غنى مطلق است و عاشق بر جمال و جلالى است كه عيب نداشته، سبوح و قدوس باشد.(1)

با توجه به اين توضيحات، فطرت يكى از ابزارهاى تكوينى وصول به مقام ولايت تكوينى است كه به قدرت مطلقه و حكمت نافذ الهى از بدو خلقت در نهاد هر بشرى تعبيه شده است تا هم دستگير وى براى وصول به كمال نهايى و هدف خلقتش باشد (نفس ملهمه) و هم در مراحل مختلف و ابعاد گوناگون زندگى، حجت الهى را به صورت درونى (نفس لوامه) بر وى تمام كند تا با جهاد اكبر در مقابل نفس اماره و با اخلاص و تلاش مستمر، بتواند به مقام مطمئنه و راضيه و مرضيه برسد.

ما دو انسان داريم: يك انسان فطرى كه هر كسى بالفطره انسان متولد مى شود، همراه يك سلسله ارزش هاى عالى و متعالى،... تمام ارزش ها را بالقوه در خودش دارد. مثل درختى است كه بايد به او آب و نور و لوازم ديگر رساند تا رشد كند و اينها در او به وجود آيد.... در مرحله دوم با عمل خودش ساخته مى شود. منتها دو نوع ساخته مى شود: يك وقت آن چنان ساخته مى شود كه هماهنگ با ارزش هاى فطرى است؛ اين مى شود انسان راستين و يك وقت ساخته مى شود بر ضدارزش هاى فطرى؛ اين مى شود انسان مسخ شده.(2)

فطرت فعال، انسان را به سير ملكوتى و تحصيل خلافت و ولايت تكوينى سوق مى دهد؛ پس موانع شكوفايى آن، بعينه موانع وصول انسان به ولايت تكوينى است:

(وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها * قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكّاها * وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها) (شمس: 7-10)

ص:78


1- . ر. ك: شرح چهل حديث، امام خمينى، صص 182-185؛ ر. ك: تبيين براهين اثبات وجود خدا، صص 284-294.
2- شناخت، مطهرى، صص 241 و 242؛ ر. ك: فطرت، صص 18 و 19.

قسم به نفس و آنچه آن را به راستى وادارد. پس لغزشگاه ها و بازدارنده ها را به آن الهام نمايند؛ همانا هر آن كه آن را تزكيه نمايد، رستگار شود و هر آن كه آن را بپوشاند، خود را ببازد.

صاحب نظران، راهكارها و رهنمودهاى مختلفى براى فعال سازى فطرت و رفع و دفع موانع شكوفايى آن بيان كرده اند. مهم ترين عوامل شكوفايى فطرت، معرفت و تزكيه است كه همين ها از جمله اهداف بعثت پيامبران است. انبياء عليهم السلام هم با برنامه علمى، يعنى تعليم كتاب و حكمت و هم با برنامه عملى، يعنى تزكيه و تطهير، گنجينه هاى عقلى و فطرى انسان را شكوفا كرده، انسان را به انجام اعمال شايسته و ترك منكرات و زشتى ها سوق مى دهند. (نساء: 17)

اهم موانع شكوفايى فطرت، غفلت و عصيان است؛ اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود:

«الغفلۀ ضلال النّفوس»؛(1)«غفلت، گمراهى جان هاست». زيرا غفلت، دل را از نور ذكر و انس با حق دور مى دارد و انسانى كه دلش تيره شد، از شهود حق و گرايش به فضيلت باز مى ماند. تعلق به دنيا و محبت به آن، از علل عمده عصيانگرى و خمول فطرت است. به همين دليل در روايات آمده است:

«حبّ الدّنيا رأس كلّ خطييۀ»؛(2)«دوست داشتن دنيا، سرمنشأ هر لغزشى است». البته هرچه غفلت زا باشد و انسان را از ياد خدا باز دارد، دنياست، نه صرف متمول بودن و بهرمندى از تمتعات دنيوى. آنچه موجب زدودن اين موانع مى شود، بعد از بصيرت و تزكيه، عبارت است از توبه، زهد، رياضت، مراقبه، محاسبه، تقواى الهى و عبادت خالصانه.(3)

وقتى معرفت و گرايش فطرى شكوفا شد و به كمال خود رسيد، نفس تهذيب مى شود. در نتيجه با قوت بصيرت و طهارت باطن، انوار الهى بر جان سالك پرتوافشان

ص:79


1- . غرر الحكم، آمدى، حرف الغين.
2- . بحارالانوار، ج 70، ص 59، ح 5؛ الدر المنثور فى تفسير بالمأثور، جلال الدين عبدالرحمن سيوطى، ج 2، ص 2.
3- . ر. ك: فطرت در قرآن، صص 391-405؛ مراحل اخلاق در قرآن، صص 210-220؛ أنوارالحكمۀ، فيض كاشانى، صص 17-26؛ سيره و ميراث معنوى، محمود رجبى، صص 95-105.

شده، آن را به صورت چراغى تابان در مى آورد كه بدون نياز به تزريق روغن، نورافشانى كرده، چشمه هاى حكمت از درونش مى جوشد. پس چنين فردى با نور عالم تاب ولايت خويش، ديگران را نيز به صراط مستقيم هدايت مى كند و ممكن است امورى خارق العاده از وى صادر شود. (نور: 34-38) بنابراين يقظه، يعنى تنبه و بيدارى فطرت و تلاش براى شكوفايى آن، اولين گام مهم و بلندِ سير و سلوك إلى الله تا وصول به مقام خلافت و ولايت تكوينى محسوب مى شود.

3. عقل بالاتر از حس، و قلب بالاتر از عقل

لغت شناسان براى واژه عقل، معانى گوناگونى ذكر كرده اند: رشد، خرد، قوه و استعداد، درك و آگاهى، ضد حماقت و جهل، كنترل كننده غرايز، قلب، قوه تمييز، تأمل در كارها، قلعه و حصن، حبس كردن و از اين دست امور. در اين نوشتار، مراد از عقل، بخشى از نفس انسان است كه نيروى كنترل كننده غرايز، هدايتگر آنها با نيروى تمييز خوب و بد يا مفيد و مضر و تبيين حقايق با داده هاى حسى و استدلال منطقى است. همين نيرو توجيه گر انتخاب و اعمال اراده انسان است و سبب تفاضل نوع انسان بر ساير مخلوقات، حتى ملائكه مى شود.

خصوص واژه «عقل» در قرآن كريم به كار نرفته است، ولى مشتقات آن مانند: «

تعقلون، يعقلون و...»، حدود 50 بار در اين كتاب مقدس به كار رفته است. گاه از عقلا با واژه هاى

«أولى النُهى، ذى حجر، أولوا الألباب واولوا الأبصار» ياد شده است. در منظر قرآن كريم، اصل تعقل و تفكر (خردورزى) يك ارزش انسانى است تا آنجا كه نبود آن، سبب سقوط از انسانيت است. (بقره: 171؛ انفال: 22؛ يونس: 100) به همين دليل است كه عقل، فصل مميز انسان از ساير موجودات محسوب مى شود.

جايگاه عقل در تشخيص خوب و بد و تفكر در مبدأ و معاد، در روايات اسلامى تا آنجاست كه به دليل اهميت و كثرت روايات وارده در اين زمينه، اولين كتاب حديثى اصول كافى مرحوم كلينى و نيز بحارالأنوار مرحوم مجلسى، «كتاب العقل و الجهل» است.

ص:80

نيز كتاب عرفانى - اخلاقى امام رحمة الله عليه با عنوان «جنود عقل و جهل»، تنها در مورد يكى از همين احاديث نگارش شده است! عقل در استنباط مسائل فرعى فقهى، هم عرض نقل و اجماع، از منابع معتبر استنباط به حساب مى آيد.(1) فلسفه اسلامى نيز به لحاظ تنوع عملكرد عقل، به دو بخش «حكمت عملى» و «حكمت نظرى» تقسيم شده است.

در روايات، كاركردهاى مختلفى براى عقل ذكر شده است: اطاعت و عبادت خداوند متعال، انجام دادن واجبات و ترك نمودن محرمات، غلبه بر هوا و هوس، تعديل غرايز، آينده نگرى، مديريت زمان، تخليه رذايل و تحليه به فضايل، معرفت الله و حجج الله، صبر و استقامت بر حق و حقيقت، ارزش مدارى و پرهيز از ضدارزش ها و ناهنجارها، اقتصاد و اعتدال در زندگى، تعليم و تعلم و شناخت حقايق هستى.(2) در اينجا به سه روايت بسنده مى گردد:

- امام على عليه السلام «خداوند با چيزى بهتر از عقل پرستش نشده است».(3)

- امام صادق عليه السلام: «عقل گوهرى است كه به وسيله آن خداوند پرستش شود و بهشت ها به دست آيند».(4)

- امام كاظم عليه السلام: «خداوند بر مردم دو حجت دارد: حجت آشكار و حجت پنهان؛ حجت آشكار، رسولان، پيامبران (مبلغان) و امامان عليهم السلام هستند و حجت پنهان، عقول مردم است».(5)

كار عقل را به طور خلاصه مى توان در دو قسم دريافت هاى مرتبط با شناخت انسان

ص:81


1- . ر. ك: فقه و عقل، أبوالقاسم عليدوست، ج 1، كل كتاب.
2- . ر. ك: كافى، ج 1، كتاب العقل و الجهل؛ بحار الأنوار، ج 1، كتاب العقل و الجهل.
3- . كافى، ج 1، ص 21.
4- . كافى، ج 1، ص 11؛ معانى الأخبار، ص 239؛ المحاسن، ص 195؛ بحارالانوار، ج 1، ص 16: «قلت له: ما العقل؟ قال أبى عبدالله عليه السلام: ما عبد به الرّحمن و اكتسب به الجنان، قلت: و الّذى كان فى معاويۀ؟ قال: تلك النّكراء و تلك الشّيطنۀ و هى شبيهۀ بالعقل و ليست بالعقل».
5- . كافى، ج 1، ص 19.

و حقايق هستى و شناخت هاى مرتبط با عملكرد و تصميم گيرى انسان در مقام عمل، پس از تشخيص خير و شر و حسن و قبح، با كنترل غرايز جاى داد. البته شناخت حقايق هستى نيز در واقع مقدمه و پيش نياز شناخت ارزش ها و هنجارها از ضدارزش ها و نابهنجارى هاست. خداى سبحان انسان را با روح الهى ملازم با فطرت و جسم و غرايز شهوانى آفريده است و كنترل قوا و قضاوت و تصميم گيرى هنگام تزاحم آنها را به عقل سپرده است.

اگر عقل اصالت و اولويت را به فطريات و تعبد به شريعت مقدس داد و در مقام عمل به تعديل و هدايت غرايز پرداخت، انسان به كمال انسانيت خويش مى رسد و از ملك برتر مى شود؛ اما اگر اسير شهوات شد، از چرنده پست تر و اگر اسير غضب و عصبانيت گرديد، به مرتبه درندگان و گزندگان تنزل مى كند. اگر علاوه بر ضلالت خود، سعى در به انحراف و ضلالت كشيدن ديگران كرد، خود، شيطان، بلكه معلم شياطين مى شود.

پس (كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى شاكِلَتِهِ) ؛ «هر كس طبق شاكله اى كه به نفس خود داده، عمل خواهد كرد». (اسراء: 84) سپس سيره و روشى كه برگزيده، با تكرار و استمرار، ملكه جان و سيرت اصيل باطنش مى شود و در قيامت با آن ظاهر مى گردد. بدين دليل است كه صاحبان بصيرت در همين دنيا نيز قادر به ديدن سيرت اصيل افراد هستند. بدين ترتيب اگر انسان، عاقلانه و حكيمانه رفتار كرد و خود را تحت ولايت الهى قرار داد، خود محبوب خداوند متعال شده، رنگ خدايى به خود مى گيرد و در نهايت بنا به ظرفيت وجودى خويش به ولايت تكوينى نائل گشته، خود دستگير ديگران براى نجات از ضلالت مى شود. اما اگر تحت ولايت شيطان قرار گرفت، به سرازيرى دركات اسفل سافلين فرو مى غلتد.(1)

تذكر اين نكته مهم است كه اين همه كاركرد، از آنِ «عقل كلى» مطرح نزد «إلهيون» است، نه از آنِ «عقل ابزارى تجربه گرايان» كه عقل را به تيشه اى در دست يك نجار يا بنا تنزل داده، آن را در خدمت دنيا و تن مى شمارند و بس! اهداف و هنجارِ محصول

ص:82


1- . ر. ك: تفسير تسنيم، ج 2، صص 288-291.

عقلِ ابزارى مادى گرا، در حد رفع نيازهاى يك حيوان تنزل دارند كه از منظر الهى، ضدارزش محسوب مى شوند؛ درحالى كه اهداف و هنجار محصول عقل كلى، اگر به طور صحيح و مستمر به كار گرفته شوند، مى توانند انسان را از طبيعت، به اوج ملكوت صعود و عروج بخشند و انسان را به جايگاه واقعى اش در نظام هستى، يعنى مقام خلافت الهى سوق دهند.

4. شهود قلبى

اشاره

شهود قلبى، ديدن بدون دخالت چشم سر، و ادراك، بدون استفاده از قواى حسى و مصنوعات بشرى، حتى بدون بكارگيرى عقل و استدلال ها و برهان هاى عقلى است؛ شبيه رؤيت خواب، اما در بيدارى و هوشيارى كامل! چشيدنى، نه شنيدنى يا خواندنى! يقينى و فارغ از هرگونه شك و ترديد، اما با محاسبات مادى، باورنكردنى! ارتباطى با ماوراى طبيعت، با بُعد ماورايى انسان، يعنى روح با مركزيت قلب! ارتباطى كه خود نمود ولايت تكوينى و در عين حال مؤثر در استدامه و ارتقاى انسان به مراتب بالاتر است.

الف) چيستى قلب و مراتب آن

قلب از حيث فيزيولوژى و پزشكى، يكى از اعضاى بدن است كه صنوبرى شكل بوده، معمولاً در سمت چپ قفسه سينه قرار دارد. منشأ حيات، اول به آنجا وارد و هنگام مرگ، از آنجا خارج مى شود! قلب در لغت به معانى دگرگونى، تحول، زير و رو شدن، وارونه گشتن آمده است، تقلب به معناى وارونه جلوه دادن و انقلاب به معناى دگرگون شدن است. قلب جسمانى را هم بدان دليل قلب گفته اند كه همواره در حال زير و رو كردن خون و تصفيه آن است. قلب مصطلح در معرفت شناسى نيز همواره در حال تحول و دگرگونى در پى دريافت هاى مختلف روانى يا شهودى است.

قرآن كريم، تعقل، تدبر و تفقه را به جاى مخ، به قلب نسبت مى دهد: (فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها) ؛ «پس براى ايشان قلب هايى باشد كه با آن تعقل نمايند». (حج: 46؛ اعراف:

ص:83

179؛ محمد: 24) چنان كه رؤيت يا كورى را نيز به قلب نسبت مى دهد:

- (ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى) ؛ «قلب آنچه را كه ديده، تكذيب نخواهد نمود». (نجم: 11)

- (فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ) ؛ «پس همانا چشم اينان كور نيست و لكن قلب اينها كه در سينه هاست، كور است». (حج: 46)

اما تلقى وحى در انحصار قلب است، نه ابزار يا مركزى ديگر: (نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ) ؛ «آن وحى را روح الأمين بر قلب تو نازل كرد». (شعراء: 193 و 194) قرآن كريم به نيروى عقل و با استدلال عقلانى براى پيامبر صلى الله عليه و آله حاصل نشد، بلكه اين قلب پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه استعداد درك و شهود آن حقايق متعالى را پيدا كرد. اساساً مخاطبِ بخش عمده اى از پيام قرآن كريم، دل انسان است؛ پيامى كه تنها گوش دل قادر به شنيدن آن و چشم دل قادر به ديدن آنهاست. سطح اين مسائل از حوزه درك عقل بالاتر است، اما ضد عقل و انديشه نيست.(1)

حالات اخلاقى مثبت و منفى بسيارى چون خوف، خشيت و إنابه، خشوع، رأفت و رحمت، رعب، وجل، خبت و لين (نرمى)، فراغت، اطمينان و سكونت، غفلت و تذكر، مرض و سلامت، طهارت و تقوا، لجاج و عناد، ثبات و تزلزل، الفت و اشمئزاز، استقبال و إبا، ايمان و نفاق، حميت و تعصب، غلظت و فظاظت، حسرت، غضب و قساوت نيز به قلب نسبت داده شده اند. بنابراين قلب مركزى در نفس است كه درك، انديشه، عواطف، تصميم گيرى، حب و بغض بدان منتسب است. به عبارت ديگر تمامى علايم حياتى - روحى فرد را مى توان به قلب يا فؤاد نسبت داد.

امكان، بلكه ضرورت مكاشفات قلبى براى تعالى انسان، امرى است كه شيعه و سنى بر آن اتفاق نظر دارند:

غزالى مى پنداشت كه اگر عالم ملك را با حواس جسمانى مى توان درك كرد، عالم ملكوت را نيز لابد مى توان به مدد قوايى ديگر درك كرد، وراء حس جسمانى. آنچه

ص:84


1- ر. ك: آشنايى با قرآن، ج 1، صص 66-72.

نفس انسان را از اتصال به اين عالم ملكوت باز مى دارد، در واقع تعلقى است كه به جسم دارد و جسمانيات. اگر نفس بتواند خود را از اين تعلقات آزاد كند، مى تواند به اين عالم ملكوت راه پيدا كند. نكته اين است كه نزد غزالى، معرفت... دوگونه است: حسى و شهودى. يكى از حس و عقل مايه مى گيرد و آن ديگرى مايه اش الهام است و ايمان قلبى.

شايد بتوان گفت كه قلب انسانى دو دريچه دارد: يكى بر دنياى مُلك باز مى شود كه عبارت است از دريچه احساس [و عواطف] و آن ديگر بر عالم ملكوت گشاده مى شود و عبارت است از دريچه شهود. اينجاست كه معرفت واقعى، حاجت به مراقبت باطن دارد و به عزلت و انزوا. اما اين معرفت كه راه نيل به آن كشف و شهود مستقيم است، امرى است وراى توصيف.... در تجارب زندگى عادى هم بسيار چيزها هست كه انسان مى انديشد يا حس مى كند و در عين حال، نمى تواند به بيان آورد.(1)

به تعبيرى ديگر مى توان گفت: خداوند علاوه بر چشم سر حسى، يك چشم دل باطنى نيز به انسان داده است كه با آن بتواند ملكوت عالم را با معرفت خود درك كند. سپس از معارف حاصل، در راه تعالى و تكامل خود و ديگران بهره گيرد و به صلاح و سداد خود و هم نوعانش تعميق بخشد. به يك لحاظ، انسان مجموعه از انديشه ها، آرزوها، ترس ها، اميدها، عشق ها و مانند اينهاست كه همه در حكم رودهايى هستند كه در دريايى ژرف به هم مى رسند و هنوز هيچ بشرى ادعا نكرده است كه توانسته از اعماق آن اطلاع پيدا كند.

آنچه قرآن كريم قلب مى نامد، آن درياست كه همه آنچه كه قواى نفس ناميده مى شوند، حتى خود عقل، نهرها و رودهايى است كه به اين دريا مى پيوندند. به تمثيلى ديگر، انسان شبيه هرمى است كه قلب در رأس آن قرار دارد و عقل، غريزه و فطرت، سه ضلع اصلى آن را مى سازند. اين

ص:85


1- . فرار از مدرسه، عبدالحسين زرين كوب، صص 124 و 125؛ ر. ك: مسائل توحيد، ابراهيم بن صالح خضيرى، ترجمه: نظام الدين نافع ابوبكر، صص 14 و 15.

سه ضلع در رأس هرم به هم پيوسته و با هم جمع مى شوند. به عبارت ديگر، قلب كانون همه احساسات و ادراكات حضورى و حصولى انسان است.

از آنجا كه قلب روحانى و معنوى، نه قلب صنوبرى جسمانى، كانون تمركز نفس و روح مجرد انسان است، مى تواند منشأ همه صفات عالى و انسانى يا برعكس، خاستگاه رذايل و تمايلات حيوانى و سبب سقوط انسان باشد؛ همان گونه كه فعاليت و كارآمد بودن قوا و حواس مادى انسان به سلامت قلب جسمانى او وابسته است، فعاليت و كارآمدى قوا و حواس معنوى او نيز به سليم بودن قلب معنوى اش بستگى دارد.(1)

كليدِ درِ قلب به دست خود انسان است؛ اگر خواست به روى ملائكه باز مى كند، وگرنه محل نفوذ شياطين مى شود و به روى شياطين باز خواهد شد. اگر انسان به مبادى عاليه توجه كرد و تسليم اوامر الهى و مخالف هواى نفس شد، از عالم ملكوت به وى الهام و وجودش تجلى گر خالق مى شود. ولى اگر به عالم فانى دلبسته شد و گِرد شهوات و هواهاى نفسانى گرديد، شيطان ولى او مى شود؛ پس همه حركات و سكناتش نيز شيطانى خواهد بود. مضمون آيۀ الكرسى (بقره: 256 و 257) مى تواند مؤيد و مبين همين مدعا باشد.(2)

ب) مقتضيات و موانع كشف و شهود قلبى

عارفان، علوم الهى را دو دسته مى دانند: «اكتسابى» و «لدنى». علوم اكتسابى يا رسمى، علومى است كه از طريق آموزش انسانى و به تدريج و همراه با رنج فراوان به دست مى آيد. علم لدنى الهى، علمى است كه از طريق مكاشفات يا الهام ربانى، در اندك زمانى، به راحتى حاصل شود. ممكن است انسان واجد علم رسمى يا صاحب علم لدنى يا داراى هر دو علم باشد. علم لدنى در قلبى كه از كدورت صفات نفسانى و

ص:86


1- . ر. ك: اخلاق در قرآن، صص 244-265؛ نيز: تفسير تسنيم، ج 2، صص 222-230.
2- ر. ك: أطيب البيان فى تفسير القرآن، طيب، ج 1، ص 78.

قذارت طبايع حيوانى و علايق دنيوى منزه است، مى جوشد و اسرار جهان غيب را براى وى آشكار مى سازد.(1)

امكان شهود بواطن هستى و انسان و اعمالش، براى هر انسانى بالقوه حاصل است؛ اما فعليت آن وابسته به ظرفيت و شرح صدر، صفاى باطن و دفع حُجُب ظلمانى (تمتعات دنيوى) و نورانى (غرور به علم و عبادت و مانند اينها)، سپس تلاش براى سير إلى الله است. در مراحل ابتدايى، اين شهودها و مكاشفه ها، ثمره تهجد و سير و سلوك اند؛ ولى اين مشاهدات و مكاشفاتِ خالى از ريا و غرور، راهنما و قوت قلب سالك براى ثبات قدم در استدامه مى شود.

قرآن كريم مراتب حجاب قلب يا موانع شهود را چنين ترسيم مى كند: اول: (رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ) ؛ «آنچه به دست آورده اند، بر قلب هاشان زنگار نشانده است». (مطففين: 14؛ انعام: 25؛ اسراء: 46) زنگار و حجاب قلب چيزى جز «نفس عمل طالح» نيست. پس معصيت، خود حجاب دل است، نه اينكه علت حجاب باشد. رتبه دوم، طبع قلب است: (طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ) ؛ «خداوند بر قلب هاشان مهر زده است». (توبه: 93)

رتبه سوم، ختم قلب است: (خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ) ؛ «خداوند بر قلب هاشان موم نهاده است». (بقره: 7؛ انعام: 46؛ جاثيه: 23) نهايت درجه حجاب دل، قفل قلب است: (عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها) ؛ «بر قلب ها قفل ها زده شده است». (محمد: 24) كورى دل كه به اين ميزان رسيد، كورى ابدى در آخرت را در پى خواهد داشت: (مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلاً) ؛ «هر آن كه در اين دنيا كوردل باشد، پس وى در آخرت كور و گمراه تر خواهد بود». (اسراء: 72)

در حديث شريف نبوى صلى الله عليه و آله آمده است:

«لولا أنّ الشّياطين يحومون على قلوب بنى آدم لنظروا إلى ملكوت السّماوات»؛(2)«اگر شياطين بر گِرد قلب هاى فرزندان آدم نمى چرخيدند، هرآينه اينان به ملكوت آسمان ها مى نگريستند». امام صادق عليه السلام نيز فرمود:

ص:87


1- . ر. ك: الميزان، ج 13، صص 474 و 486؛ اسرار عرفانى حج، محمدتقى افعالى، صص 255-265.
2- . بحارالانوار، ج 56، ص 163.

ما من قلب إلا و له أذنان على أحدهما ملك مرشد و على الآخر شيطان مفتن، هذا يأمره و هذا يزجره.(1)

هيچ قلبى نيست، مگر آنكه برايش دو گوش باشد؛ بر يكى ملكى است كه او را ارشاد مى كند و بر ديگرى شيطانى است كه وى را به فتنه مى افكند؛ اين يكى او را امر مى كند و آن يكى بازش مى دارد.

غلبه دادن الهامات مَلَكى بر وسوسه هاى شيطانى، نيازمند ايمان يقينى و اراده اى قوى، به علاوه آمادگى روحى است.

امام على عليه السلام فرمود:

إنّ للقلوب شهوۀ و اقبالاً و إدباراً فأتوها من قِبَل شهوتها و إقبالها، فإنّ القلب إذا أكره، عَمِى.(2)

همانا براى قلب ها خواسته ها و روى آورى و پشت كردنى است؛ پس با توجه به روى آورى و مطالباتش به سراغ قلب برويد؛ زيرا اگر قلب به اكراه واداشته شود، كور مى شود [و دركى نخواهد داشت].

شهوت و اقبال و ادبار قلوب در حديث ذيل از امام صادق عليه السلام چنين آمده است:

دل ها داراى إعراب چهارگانه است: رفع، فتح، خفض و وقف. رفع دل در ياد خدا و فتح دل در راضى بودن از خدا و خفض دل در سرگرمى به غير او و وقف دل در غفلت از خداست.(3)

قلب مؤمن آن گاه كه در مقام قرب الهى، به نور حقيقى نزديك شد، ديدگانش بينا مى شود؛ سپس آنچه تا آن مرحله از فهم او مستور بود، به وضوح و روشنى مى رسد:

(لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ) (ق: 22)

ص:88


1- . بحارالانوار، ج 65، ص 274.
2- . نهج البلاغه، حكمت 193 و خطبه هاى 88 و 109.
3- . مصباح الشريعه، ابن بابويه صدوق، ص 20.

همانا تو از اين امور در غفلت بودى، پس ما پرده هايت را از تو برداشتيم، سپس امروز تيزبين شده اى [و ناديده ها را مى بينى].

پس از اين شهود باطنى و فراگير و به دور از دست برد شياطين است كه امام على عليه السلام مى فرمايد:

«لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً»؛(1)«اگر پرده ها كنار روند، بر يقين من نيفزايند».

اين بر خلاف آنانى است كه در ناسوت با حس و تجربه يا وسوسه هاى شيطانى محصور شده، خود را از رؤيت ملكوت، محروم كرده اند. بدين ترتيب مقام كشف و شهود حقيقى از آنِ قلبى است كه به صفاى يقين فكرى و حكمت اخلاقى و تقواى عملى نائل آمده است؛ نه آن قلبى كه اسير هوا و هوس باشد.(2) در حالى كه:

«كَم مِنْ عَقِلٍ أسيرٍ تِحتَ هَوى أميرٍ»؛(3) «چه بسا عقلى كه اسير هوايى است كه امير شده است».

در جنگ عقل و نفس، راه پيروزى عقل بر نفس، فكر، ذكر و شكر، و راه پيروزى نفس بر عقل، مكر، ذهول و كفران نعمت است. شيوه تهاجم نفس بر عقل اين است كه ابتدا وى را وسوسه مى كند: (وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ) ؛ [«همانا ما انسان را آفريديم و هرآنچه را حديث نفس نمايد (با خود بگويد)، مى دانيم». (ق: 16)] و سپس باطل را آراسته، در چشم انسان زيبا جلوه مى دهد: (بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً) ؛ [«بلكه نفس شما اين امور را برايتان زيبا جلوه داده است». (يوسف: 18 و 83)] تا آنجا كه انسان فريفته نفس، سيئات خود را حسنات مى پندارد:

(هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً) ؛ [«همانا اينان آنچه به انجام رسانيده اند، را نيكو مى پندارند». (كهف: 104)](4)

حاصل اينكه انسان، داراى دو وضعيت ادراكى است: يكى ادراك ظاهرى كه براى

ص:89


1- . نهج البلاغه، خطبه 112؛ بحارالانوار، ج 67، ص 321؛ غررالكلم و درر الكلم، آمدى، ح 7569.
2- . ر. ك: تفسير تسنيم، ج 2، صص 230-237؛ اسرار عرفانى حج، صص 268-270؛ أشعه اللمعات، نورالدين عبدالرحمن جامى، ترجمه: هادى رستگارمقدم گوهرى، صص 143-149.
3- . نهج البلاغه، حكمت 211.
4- . تفسير تسنيم، ج 2، صص 258 و 259.

همه انسان ها با به كارگيرى قواى طبيعى حاصل مى شود؛ ديگر ادراك باطنى كه توسط باطن انسان، يعنى قلب او حاصل مى گردد. با به فعليت رسيدن قواى ادراكى ظاهرى، عالم طبيعت و معقولات براى وى شناسايى و تبيين مى شود. اگر قواى باطنى هم به فعليت برسند و چشم قلب گشوده شود، به تدريج بواطن نيز مشهود انسان عارف شده، بر بخشى از غيب مطلع مى گردد. خود اين مكاشفات، نمود وصول انسان به مراتبى از ولايت تكوينى است.

ج) امكان ادراك مراتب بالاى هستى با قواى باطنى

حكما، عوالم هستى را چهار قسمت كرده اند: عالم لاهوت، جبروت، ملكوت و ناسوت. لاهوت، عالم الوهيت حق است كه جز براى ذات مقدسش، علم و آگاهى بدان براى أحدى از مخلوقات، مگر به معرفى خودش از راه وحى ممكن نيست. جبروت، عالم مجردات، يعنى عقول و نفوس است كه نمى توان آن را ديد، اما از راه معراج يا وحى، مى توان از آن مكاشفه داشت يا مطلع شد؛ عالم ملكوت، باطن ناسوت از فوق عرش تا اعماق زمين است كه نيمه مجرد، يعنى مثالى (برزخى) است و با چشم بصيرت قلبى (برزخى) نمى توان آن را ديد. ناسوت، عالم كون و فساد يا همين ظواهر طبيعى است كه با حس و تجربه نيز دست يافتنى است.(1)

بدين بيان دنيا بواطنى دارد كه بر ظاهرش محيط، مسلط و حاكم است. در قيامت، بواطن عالم، مشهود همگان مى شود. ولى علم بر بخشى از آن ممكن است در ظرف دنيا هم حاصل شود. آن كه اهل ظاهر است، دنيابين مى شود؛ ولى هركس چشم قلب پيدا كند، ناظر به باطن جهان شده است. اينكه عالم هستى داراى مراتب و درجاتى است كه يكى ظاهر (شهادت) و بقيه عمق و باطن (غيب) است، هم بر اساس مبانى فلسفى اثبات پذير است و هم با كرائم قرآنى مى توان به آن رسيد.

ص:90


1- . ر. ك: تفسير تسنيم، ج 2، ص 234؛ أطيب البيان فى تفسير القرآن، ج 5، ص 118.

چندين آيه قرآن به ملكوت جهان اشاره دارد، از جمله:

- (كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ) (انعام: 75؛ اعراف: 185؛ مؤمنون: 88)

اين گونه ملكوت آسمان ها و زمين توسط ابراهيم ديده شد و براى اينكه از دارندگان يقين گردد».

- (سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا) (اسراء: 1؛ نجم: 7-18)

منزه باشد خدايى كه بنده خويش را شبانه از مسجدالحرام تا مسجد الأقصى كه پيرامونش با بركت است، سير داد تا اينكه نشانه هاى ما را نشانش دهند».

- (أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً) (لقمان: 20)

نعمات ظاهرى و باطنى خداوند بر شما سرازير گرديد

از اين آيات به دست مى آيد كه اولاً، ادراك ملكوت عالم با علوم حسى و عادى حاصل نمى شود، بلكه رؤيت ملكوتى، بصيرت قلبى و باطنى لازم دارد. ثانياً، اگر كسى به رؤيت معنوى نائل شد، نتيجه اش حصول علم و يقينى است كه در آن هيچ گونه شك و ترديدى نيست. (حق اليقين)(1)

نفس انسان هم داراى مراتب و درجاتى است؛ پس ظاهر و باطن دارد. كسانى به خودشناسى و خوديابى نايل آمده اند كه به عمق وجود خود رفته، به باطن خويش دست يافته باشند. باطن عمل در باطن انسان مى ماند. ظهور اين اسرار و واقعيات براى اغلب افراد در قيامت است كه اصطلاحاً به آن تجسم اعمال مى گويند: (يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ) ؛ «روزى كه نهفته ها آشكار گردند». (طارق: 9؛ انعام: 120 و 151؛ ق: 22)

آنان كه حتى به مراتب پايين ولايت تكوينى دست يافته و چشم قلبشان باز است، در همين دنيا نيز نيات، افكار، سيرت و باطن ايشان را آشكارا مشاهده مى كنند. ولى

ص:91


1- ر. ك: روح البيان، ج 7، ص 251؛ روح المعانى، ج 12، ص 132.

معمولاً كتوم هستند و تنها به هنگام ضرورت، مشاهدات خود را بيان مى كنند تا آبرو و اسرار افراد حفظ شود و خود نيز دچار غرور يا ريا نشوند. به هر حال اين مكاشفات و شهودات، علامات ابتدايى ورود سالك به اولين مراتب ولايت تكوينى است كه استدامه و استمرار آن مى تواند وى را با ثبات قدم در مسير قرب، به درجات عالى تر سوق دهد؛ البته در صورتى كه با غرور يا سمعه، خود بدل به حجاب اكبر نشود.(1)

حاصل توضيحات فصل، اين شد كه اصل هدف خلقت انسان از سوى خداوند متعال، قرار دادن خليفه اى در زمين است. به همين دليل ساختار تركيبى انسان را به گونه اى تنظيم و تسويه كرده كه با سرمايه هاى تكوينى خويش بتواند تا قرب الهى رشد و تكامل يابد و بالاخره به هدف خلقتش يعنى خلافت و كسب ولايت تكوينى الهى در زمين برسد. سرمايه هاى تكوينى كسب ولايت تكوينى، روح مجرد، فطرت الهى، عقل، تجربه و امكان مكاشفه و شهود عالم ماوراى طبيعت است.

انسان با روح مجردى كه از نفخه الهى برايش حاصل آمده، مى تواند در پى يك سرى اكتسابات اختيارى شرعى، چشم دل را بر ملكوت عالم و انسان گشوده، از مَلَك افزون شود و با مرگ متوقف نشده، جاودانه بماند. از آنجا كه در وجود انسان دو گرايش متضاد ناسوتى (مقتضيات حيوانى) و ملكوتى (مقتضيات روح الهى) در كشمكش هستند، از سوى خالق حكيم، هدايت تشريعى نيز بر سرمايه هاى تكوينى وى اضافه مى شوند تا حجت را بر انسان تمام و سير ملكوتى وى را تسهيل و تسريع بخشند. فصل آتى، عهده دار بررسى جايگاه هدايت تشريعى و نقش آن در رساندن انسان به خلافت الهى و ولايت تكوينى است.

ص:92


1- . ر. ك: ترجمه الميزان، ج 7، صص 178 و 179 و ج 9، ص 515 و ج 11، صص 461-465 و ج 19، ص 381 و ج 20، صص 82 و 83؛ اخلاق در قرآن، ج 1، صص 272 و 273؛ مخزن العرفان، نصرت امين، ج 1، صص 261 و 262.

فصل سوم: تمهيدات تشريعى - اكتسابى خداوند براى وصول انسان به مقام ولايت تكوينى

اشاره

چرخه عناصر، پيدايش گياهان و حيوانات، انتظامِ رشد آنها، همه بر اساس نظام هستى و به اصطلاح بر مبناى هدايت تكوينى انجام مى گيرد. انسان نيز در بُعد جسمانى همانند آنها بر اين اساس پديد آمده، رشد مى كند. اما بشر در كارهاى ارادى خود مانند يك سنگ نيست كه اگر او را از بالا رها كرده باشند، تحت تأثير جاذبه زمين خواه ناخواه به سمت زمين سقوط كند؛ همچنين مانند گياه نيست كه راهى بس محدود پيش رو دارد؛ همچنين مانند حيوان نيست كه به حكم غريزه، كارهايى ثابت، يكنواخت و محدود انجام دهد.(1)

از آنجا كه انسان تنها جسم نيست و داراى روح مجرد است، قسمتى از كمالات خود را در اثر آگاهى و اراده و تلاش خود به دست مى آورد. بشر هميشه خود را بر سر چهارراهى مى بيند. انتخاب و تعيين يكى از آنها به طرز فكر، گرايشات، تنوع طلبى و اهداف شخصى او مربوط است. جز انسان، اين كار از هيچ موجود ديگرى، حتى

ص:93


1- . ر. ك: عرفان عملى، يحيى يثربى، صص 23، 185 و 186.

فرشتگان برنمى آيد. پس از ميان همه پديده ها، انسان پديده اى مختار، مكلف و مسئول است كه بايد درست تشخيص دهد، انتخاب و عملكرد صحيح داشته باشد و استقامت ورزد تا به هدف نهايى خلقتش برسد.(1)

براى انسان به طور كلى دو راه وجود دارد: صراط مستقيم و انحراف به افراط يا تفريط. راه مستقيم انسانيت، همان راهى است كه انبيا معرفى كرده اند(2) و در نماز، اهتداء به آن و رهايى از ضلالت و غضب الهى، از خداوند طلب مى شود:

(اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ * صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّالِّينَ) (فاتحه: 6 و 7)

ما را به راه راست هدايت فرما. راه آنهايى كه به آنها نعمت دادى؛ نه راه آنان كه بر آنها غضب نموده اى و نه راه گمراهان».

در اين آيه به سه گروه اشارت شده است: هدايت يافتگان، مورد غضب واقع شدگان و گمراهان.

انسان مختار و مريد، بايد خود، راه سعادت را گزينش و آن را با عزم و استقامت ادامه دهد تا به مقصد و هدف نهايى خلقتش برسد. دريافت هاى فطرى، عقلى، تجربى و شهودى، نمى توانند نمايانگر تمامى معلومات لازم بشر براى شناسايى مقصد و مسير و زاد و توشه مناسب اين سفر ملكوتى باشند. نهايت ثمره معلومات بشرى، اگر درست تشخيص داده و دقيق به اجرا نهاده شوند، انتظام اجتماعى و رفاه و امنيت دنيوى است. درحالى كه به دليل محدوديت و تحولات اجتماعى و مانند اينها، نه تشخيص درست ميسور است و نه براى اجرا و پايبندى دقيق بدان ها، ضمانت هاى بشرى صِرف كفايت مى كند.

لطف و حكمت الهى، اقتضاء مى كند خداوند، راه هدايت ديگرى موسوم به وحى،

ص:94


1- ر. ك: انسان و سرنوشت، صص 58 و 59.
2- ر. ك: صحيفه نور، روح الله خمينى، ج 8، صص 411، 433-438؛ سخنرانى براى اساتيد دانشگاه تهران، 58/4/13(9 شعبان 1399 ه. ق)؛ صحيفه نور، ج 8، صص 324-323، سخنرانى براى مبلغان، 58/4/7، (3 شعبان 1399 ه. ق).

به همراه الگوهاى برين انسانيت، يعنى انسان هاى واصل را در اختيار انسان نهد تا هم طى مسير را سهل كند و هم حجت را بر معاندان، دنياپرستان، رفاه طلبان و امثال اينان تمام نمايد. دلايل ضرورت وحى و نبوت، همان دلايل ضرورت وجود انسان كامل در عصرى است كه خود صاحب ولايت تكوينى است. پس كسى كه ضرورت وحى و نبوت را پذيرفته است، نبايد در ضرورت وجود ولى ترديدى داشته باشد.(1)

گفتار اول: هدايت تشريعى عام

اشاره

هدايت هاى مختلفى به خداوند متعال انتساب دارند:

الف) هدايت تكوينى عام: اين هدايت براى كل موجودات است كه مستتبع نظم و اعتدال در نظام هستى و حكومت قوانين على و معلولى بر تمام تغييرات نظام هستى است. ولى بررسى اين نوع هدايت، خارج از موضوع اين رساله است.

ب) هدايت تكوينى خاص: اين هدايت براى انسان است؛ از حيث تركيب وى از جسم و روح و اعطاى لوازمى تكوينى مثل رشد و فعاليت جسمانى طبق قوانين قطعى طبيعت، عقل، فطرت، حواس پنچگانه، امكان تجربه و تصرف در طبيعت، اختيار و اراده. اين هدايت در مباحث خلقت، ساختار وجودى انسان و مبانى معرفت شناختى، بررسى شد؛ پس نيازى به تكرار نيست.

ج) هدايت تشريعى عام ابتدايى: خداوند متعال با ارسال رسل و انزال كتب، همه انسان ها - اعم از كافر، مشرك و موحد - را با تعابيرى چون «يا بَنِي آدَمَ...؛ يا أَيُّهَا النّاسُ... أَيُّهَ الثَّقَلانِ...؛ نَذِيراً لِلْبَشَرِ؛ هُدىً لِلنّاسِ؛ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ» و مانند اينها مخاطب خود قرار داده و حجت را بر همگان تمام كرده است.

د) هدايت تشريعى خاص مؤمنان: خداوند، تنها مؤمنان را با تعبير «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا...؛ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ» مخاطب قرار داده و دستورات عقيدتى، اخلاقى و عملى خاصى براى

ص:95


1- ر. ك: عرفان عملى، صص 138-140.

خودسازى و سير و سلوك إلى الله بر عهده شان گذاشته است.

ه) هدايت خاص جزايى: اين نوع هدايت، پاداشى براى مؤمنين مطيع است و آنان را در مواضع تحير و مانند آن، با الهامات قلبى به حق و صواب، رهنمون گشته، وساوس شياطين و نفس اماره را دفع نموده، بر استقامت، ايمان و ثبات قدم در راه حق دستگيرشان مى شود.

و) هدايت أخص: اين هدايت، مختص معصومان است. ايشان پيش از تولد تحت عنايت خاص الهى اند تا با سرمايه عصمت ذاتى موهبتى و علم لدنى، زمينه هدايت مردم، با اعتماد به اقوال و الگوگيرى از رفتار ايشان را مهيا سازند.

هدايت تكوينى عام و خاص در فصل قبل بررسى شد و در اينجا هدايت عام تشريعى و نقش آن در وصول انسان به مقام ولايت تكوينى، بررسى مى شود. ساير موارد در ادامه مى آيند.

اصل هدايت عام، لازمه جهان بينى توحيدى است. خداوند متعال حكيم به هر نوعى از انواع موجودات، در حدى كه براى آن موجود ممكن و شايسته است، تفضل و عنايت دارد و موجودات را در مسير كمالشان هدايت مى كند. ازاين روست كه قرآن واژه وحى را همچنان كه در مورد هدايت انسان به كار برده، در مورد هدايت جمادات (زلزال: 5؛ فصلت: 12) و حيوانات (نحل: 68) نيز به كار برده است. بدين بيان در هر موجودى، نوعى ميل و كشش به سوى مقصدى كه متناسب با اهداف خلقتش باشد، وجود دارد. اين ميل و گرايش قوى، همان است كه در علم كلام از آن به هدايت الهى عام (وحى به معناى عام) و در علوم تجربى به طبيعت يا غريزه تعبير مى شود.

عالى ترين درجه وحى و هدايت عامه، همان وحى مصطلح و معروف است كه از طريق سلسله پيامبران، معرفت و بصيرت بشر را ارتقاء بخشيده، او را به سوى مقصودى كه ماوراى افق محسوسات و ماديات است و خواه ناخواه منزلگاهش خواهد بود، راهنمايى مى كند. از طرف ديگر نياز جامعه انسانى به قانون در زندگى اجتماعى را

ص:96

برطرف ساخته، خلأهاى قانونى و ضمانت هاى اجرايى آن را پر مى كند.(1) از اين هدايت عامه كه مخصوص نوع انسان است، در علم كلام به هدايت تشريعى اختيارى در مقابل هدايت تكوينى جبرى تعبير مى شود.

1. ضرورت هدايت تشريعى عام

با توجه به محدوديت هاى امكانات تكوينى هدايت بشر (فطرت، عقل، غريزه، حس و شهود)، اگر ارسال رسل و انزال كتب صورت نپذيرد، احدى هدايت نمى شود؛ زيرا حتى حكماى بزرگ و دانشمندان سترگ كه دستشان از دامن انبيا كوتاه بوده، گاه لغزيده و در ضلالت افتاده اند: (ما كُنّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللّهُ) ؛ «اگر خدا ما را هدايت نكرده بود، ما هدايت شدنى نبوديم». (اعراف: 43)(2)

به اين دليل كه همه توان دريافت مستقيم وحى را ندارند و اگر قرار باشد، همه در ارتباط مستقيم با وحى بوده، بار رسالت را خويشتن بر دوش كشند، نظام اجتماعى و روند عادى، بلكه اختيار و ابتلاى انسان منتفى مى شود، لازم است عده اى معدود، بلكه تنها يك نفر در هر زمان، عهده دار اين مسئوليت عظيم شود و ديگران از سيره و ارشادات وى بهره برند تا به سعادت واقعى و هدف نهايى خلقت خويش، يعنى ولايت تكوينى دست يازند.

از آن سو افرادى كه اين توان فوق العاده روحى - عقلانى را يافته و عهده دار وظايف نبوت، رسالت يا امامت (وصايت) مى شوند، بر ديگران حق ولايت و اطاعت يافته، ديگران جيره خوار خوان هدايت آنان مى شوند. در نتيجه تمام انسان ها مديون ايشان شده، بنا به عقل و فطرت، در حضور و غياب آنان بايد تكريم، اقتداء و ارتباط با وى را حتى پس از رحلت ايشان، حفظ كنند.

ص:97


1- ر. ك: وحى و نبوت، صص 9-11.
2- . ر. ك: أطيب البيان فى تفسير القرآن، ج 5، ص 323.

از ضروريات اسلام اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله، مصداق بارز «خليفۀ الله» و «انسان كامل» است كه صلاحيت و توان دريافت وحى را يافته، سرآمد همه انسان ها قرار گرفته است. ايشان علاوه بر واسطه فيض تكوينى، واسطه فيض وحيانى خداوند است كه بدون وجود و حضور مقدس او در زمين، امكان نزول قرآن كريم و بهره مندى انسان هاى آخر الزمان از هيچ يك از زيبايى هاى آن ميسر نمى شد؛ زيرا تنها روح مطهر، والا و الهى او توان تحمل دريافت وحى از امين الهى (حضرت جبرئيل) را داشت، در غير اين صورت: «اگر ما قرآن را بر كوه ها نازل مى كرديم، هر آينه آن را مى ديدى كه از خشيت الله، خاشع و از هم متلاشى شود». (اعراف: 143 و 155)

پيامبر صلى الله عليه و آله بى كم و كاست، همانى را كه از جانب خداوند متعال دريافت كرد، به مخاطبان خويش اعلام فرمود. ايشان در صورت نياز، به تبيين، تشريح و اجراى آنها نيز همت گماشت. امام على عليه السلام در مورد انقطاع وحى تشريعى، خطاب به پيامبر مكرم اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: «با مرگ تو رشته اى گسست كه با مرگ ديگران گسسته نشده بود».(1) سيد بن طاووس قدس سره نقل كرده است:

امام صادق عليه السلام در نماز قرآن مى خواند و حالت غَش به آن حضرت دست داد. چون از آن حال باز آمد، سؤال شد: «چه چيز حال شما را بدين گونه كرد؟»

آن حضرت فرمود: «آن قدر آيه هاى قرآن را تكرار كردم تا آنكه به حالتى رسيدم كه گويى آيات را از كسى كه نازلشان فرموده، با مكاشفه و عيان مى شنوم. ازاين رو توان بشرى، تاب مقاومت مكاشفه جلال الهى را نياورد».(2)

با اين بيان روشن مى شود كه از ميان چهارده معصوم، توان دريافت وحى تشريعى، تنها در نبى اكرم صلى الله عليه و آله بود و ديگران، وحى را به واسطه ايشان در قالب قرآن كريم دريافت كرده، به تبيين و تفسير معصومانه آن پرداخته و در حد توان در جامعه به اجرا نهاده اند.

ص:98


1- . نهج البلاغه، خطبه 226.
2- . اسرار الصلوۀ، شهيد ثانى، ص 204.

بنابراين علم پيامبر صلى الله عليه و آله كه از جانب خداوند به ايشان وحى، الهام و تعليم شد، سرمنشأ علومى است كه از طريق جانشينان او در ميان مسلمانان و از آنجا به عالم انتقال مى يابد؛ چنان كه خود آن حضرت صلى الله عليه و آله فرمود:

أنَا مَدينَۀُ الْعِلْم وَ عَلِى بابُها، فَمَن أَرادَ الحِكمَۀ وَ العِلمَ فَليأتِها مِن بابِها.(1)

من شهر علمم و على عليه السلام دروازه آن است؛ پس هر كس اراده علم و حكمت آموزى دارد، از دروازه آن وارد شود.

2. بى نياز نبودن از شريعت از تولد تا مرگ

طبق آموزه هاى ناب قرآن، سنت و عترت، انسان تا در دنياست از تكليف جدا نيست؛ زيرا عبوديت و تكليف دائر مدار اراده و اختيار است. انسان تا در دنيا زندگى مى كند، از اين دو منفصل نشده، هر لحظه براى وى امكان تغيير مسير وجود دارد. بنابراين تا در دنيا هست بايد متعبد و بر صراط مستقيم ثابت قدم بماند تا به منزل ثبات و حساب گام نهد. نظريه استغناء از شريعت در پى طريقت و وصول به حقيقت، فكرى انحرافى و بدعتى خطرناك است كه از سوى برخى از صوفيان وارد عرفان شده و به ناحق به شيعه انتساب داده است.

طريق عبادت براى كسب معرفت و ولايت تكوينى، بسان مدرك تحصيلى نيست كه با به دست آوردن رتبه جديد، از قبلى استغناء حاصل شود؛ بلكه بسان حروف الفباء است كه از اول تا آخر تعليم و تعلم، ملازم هرگونه سير و حركت به سوى خداوند متعال است. جدايى از شريعت مساوى است با سقوط در دامن دسيسه هاى شيطانى و انحطاط به قهقراى اسفل سافلين؛ چنان كه سرنوشت خود ابليس چنين شد؛ يعنى با كبر، حسادت و عصيان، از اوج كرامت و روحانيت قرب، سقوط كرد و به نهايت ذلت و

ص:99


1- . أمالى، شيخ صدوق، ص 282؛ عيون أخبار الرضا، ج 2، صص 66 و 298؛ أمالى، شيخ طوسى، ج 2، ص 191؛ مستدرك الحاكم، ج 3، صص 126 و 127؛ الاستيعاب، ج 3، ص 38؛ مناقب ابن المغازلى، صص 80-85 و 120-126؛ شواهد التنزيل، ج 1، صص 334 و 459 و....

خسران هجران و عذاب دنيا و آخرت مبتلا شد!(1)

به همين دليل است كه عارف والايى چون امام على عليه السلام در محراب به شهادت رسيد و شهداى محراب انقلاب اسلامى ايران، در اين امر به ايشان اقتدا كردند. امام خمينى رحمة الله عليه نيز در آخرين لحظات عمر خويش، آخرين نماز خود را با ايماء و اشاره خواند، سپس جان سپرد. ساير عارفان واقعى نيز چنين اند، تا به همه بفهمانند كه تا انسان نفس مى كشد، اطاعت و عبادت از وى ساقط نخواهد شد؛ حال چه اينكه هنوز در مراحل اوليه بوده، به حد كمال وجودى اش نرسيده باشد، چه اينكه از حيث ايمان و عمل به مراتب عالى رسيده باشد.

با اين توضيحات فساد پندار متصوفه روشن مى شود كه ادعا مى كنند: «شريعت تنها طريقتِ وصول به حقيقت است. غرض از تكاليف عملى، تكميل انسان و رساندنش به نهايت درجه كمال اوست؛ وقتى به حقيقت رسيد و كامل شد، ديگر حاجتى به تكليف نداشته، بقاى تكليف در حق او مفهومى ندارد». بنابراين همه انسان ها محتاج بهره ورى از راهنمايى با هدايت تشريعى تا آخر عمر هستند. حال شخص، يا خودش نبى يا وصى صاحب ولايت تكوينى است يا وحى را به وساطت يك نبى يا وصى دريافت مى كند. پس براى دريافت وحى، وصول فرد به ولايت تكوينى يا به كسى كه او صاحب ولايت تكوينى باشد، ضرورى است.

در پى خاتميت شريعت با خاتميت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، نبوت و وحى بلاواسطه مسدود شد؛ ولى نياز انسان به هدايت تشريعى تا قيامت مستمر است. بدين دليل قرآنِ صامت و قرآن ناطق، يعنى ائمه هدى عليهم السلام، تا آخر دنيا پاسخگوى نياز به هدايت عام تشريعى بشريت هستند. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بعد از حجۀ الوداع در خطبه غدير چنين وصيت فرمود:

أيها النّاس إنّى فرطكم و إنّكم واردون على الحوض، فإنّى سائلكم حين تردّون على عن الثّقلين، فانظروا كيف تخلفونى فيهما: الثّقل الأكبر كتاب الله، سبب طرفه بيد الله و طرفه

ص:100


1- . ر. ك: ترجمه الميزان، ج 12، صص 293-295.

بأيديكم، فاستمسكوا به لاتضلّوا و لاتبدّلوا و عترتى أهل بيتى، فإنّه قد نبّأنى اللّطيف الخبير أنّهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض.(1)

اى مردمان! همانا من از شما جدا گردم (رحلت نمايم) و شما بر حوض (كوثر) بر من وارد مى شويد؛ سپس همانا من از شما هنگامى كه بر من وارد شويد، از دو چيز گران سنگ مى پرسم! پس ببينيد بعد از من با اين دو چگونه برخورد مى كنيد: يكى ثقل بزرگ تر، كتاب خداوند كه سببى است كه يك سر آن به دست خداوند و سر ديگر آن به دست شماست؛ پس بدان متمسك شويد تا گمراه و دگرگون نشويد؛ و [ثقل ديگر] عترت من، خاندان من باشند. همانا خداوند لطيف خبير، مرا آگاه كرده است كه اين دو از يكديگر جدا نشوند تا اينكه بر سر حوض بر من وارد شوند.

تعبير

«لن يفترقا» اطلاق رد و همان گونه كه زمان را تا آخر دنيا براى مسلمانان توسعه مى دهد، زمان را براى يكايك متمسكان مؤمن متعهد تا زمان مرگشان توسعه مى دهد. پس در عين اينكه الهامات و هدايت خاصه و أخص، همچنان جارى است، براى خلاصى از ضلالت و انحراف، تمسك به قرآن صامت و ناطق، به طور توأمان يك ضرورت است. بنابراين براى ايصال به هدف نهايى خلقت، حضور ولى مطلق در هر عصرى، حتى به صورت غايب يك ضرورت اساسى است كه شرح بيشتر آن در دلايل ولايت تكوينى امام عليه السلام مى آيد.

گفتار دوّم: هدايت خاص

هدايت خاص يا هدايت جزايى به شرطى تحقق مى يابد كه انسان به هدايت عام تشريعى گردن نهاده، با ايمان و عمل صالح، ارتباط خويش را با ماوراء الطبيعه گسترش

ص:101


1- . اين روايت با تعابير مشابهى در كتب مختلف روايى فريقين ذكر شده است؛ از جمله ر. ك: فضائل الخمسه من الصحاح الستۀ، سيد مرتضى حسينى فيروزآبادى، ج 2، صص 52-66؛ صحيح ترمذى، كتاب المناقب، مناقب اهل بيت النبى، ح 3786 و 3788؛ صحيح مسلم، كتاب فضائل الصحابه، باب فضائل على بن أبى طالب و ساير مسانيد و كتب.

دهد؛ سپس داراى شرح صدر شده، ظرفيت دريافت الهامات الهى را پيدا كند. با اين روند، مورد حمايت و عنايت خاص الهى قرار گرفته، از طريق القائات قلبى و الهامات رحمانى، بر بصيرت و ثبات قدمش بر صراط مستقيم افزوده مى شود. در پى آن به تدريج، روح قوت لازم را يافته، با توسعه وجودى، بيشتر به مقام عظماى خلافت الهى بار يافته، توان ولايت تكوينى را مى يابد و منشأ كرامات يا معجزات مى شود.(1)

دستيابى به اين الهامات در پى رعايت كامل تقوا و ورع، در واقع تحقق وعده خداست:

- (الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً) ؛ «آنان كه به راه هدايت درآيند، خداوند بر هدايتشان بيافزايد». (محمد: 17)

- (إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً) ؛ «اگر تقواپيشه شويد، خداوند براى شما فرقان (نيروى تمييز حق از باطل و خير از شر) قرار مى دهد». (انفال: 29)

پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله فرمود:

يقول الله (عز و جل): من عمل حسنۀً، فله عشر أمثالها و أزيد و من عمل سيئۀً فجزاؤها مثلها أو أغفر و من عمل قراب الأرض خطيئۀً ثم لقينى لايشرك بى شيئا، جعلت له مثلها مغفرۀ؛ و من اقترب إلى شِبراً، اقتربتُ إليه ذراعاً و من اقترب إلى ذراعاً، اقتربتُ إليه باعاً و من أتانى يمشى، أتيتُه هرولۀً و لايزال العبد يتقرب إلى بالنوافل حتى أحبه، فإذا أحببتُه، كنتُ سمعَه الذى يسمع به، و بصرَه الذى يبصر به.(2)

خداوند (عزيز و جليل در حديث قدسى) فرمايند: «هر آن كسى كه يك كار نيك نمايد، پس برايش ده برابر آن و بيشتر باشد و هر آن كسى بدى نمايد، پس جزايش مثل همان باشد يا وى را بيامرزم (انعام: 160؛ بقره: 245 و 261-262) و هر آن كه به اندازه

ص:102


1- ر. ك: شناخت، ص 72.
2- . مسند احمد، ج 5، ص 153؛ صحيح مسلم، باب توبه، ح 1؛ سنن الترمذى، باب دعاء، ح 131؛ سنن ابن ماجه، باب أدب، ح 58؛ مجمع البحرين، ج 2، ص 142؛ جامع المسانيد، ج 13، ص 715؛ التفسير الكبير، ج 27، ص 157.

قطعات زمين بدى نمايد، سپس درحالى كه به من شركى نورزيده باشد، مرا ملاقات نمايد، من برايش به همان اندازه مغفرت قرار مى دهم.

هر آن كس به اندازه يك وجب ( cm25-20) به من نزديك شود، من به اندازه يك ذراع ( cm60-50) به وى نزديك گردم و هر آن كس به اندازه يك ذراع به من نزديك گردد، من به اندازه يك باع (m2-5/1) (1) به او نزديك شوم و هر آن كس به كُندى به سوى من راه سپارد، من هروله كنان) به سرعت (به سويش گام بردارم و بنده آن قدر با نوافل به من نزديك مى شود تا آنجا كه من او را دوست بدارم. پس وقتى من او را دوست بدارم، من گوش وى گردم كه با من بشنود و من چشم وى گردم كه با من ببيند.

وقتى قدرت و هيبت خداوند، نافذ در چشم، گوش و ساير اعضاى انسان شود، آنها را در كنترل خود مى گيرد و عبد داراى فرقان گشته، در گرايش ها و گزينش ها نمى لغزد. هر آن كه از لغزش مصونيت بيابد، بر هدايت و ثبات قدمش بيفزايد. كسى كه به اينجا برسد، صاحب علم لدنى شده، طبق حكمت الهى، فعال ما يشاء، يعنى منشأ معجزات يا كرامات مى شود. دريافت الهامات و هدايت خاصه از راه القاى در قلب، ممكن است به واسطه نفوذ آيات قرآن كريم، تأثير ادعيه، مطالب يك كتاب حديثى يا دينى يا نصيحت ها و موعظه هاى دانشمندان باشد.

اين دريافت با احساس خاص درونى و دريافتى حضورى قرين است. اما لازم به تذكر است كه گاه دريافت ها و خطورات قلبى، از وسوسه هاى شيطان و در راستاى اهداف خصمانه اوست. القاى در قلب، اگر از دسيسه هاى شيطان باشد، وسوسه و اگر از جانب ملك، در راستاى سركوب نفس اماره باشد، الهام است.

براى تميز بين الهام و وسوسه، چندين راه وجود دارد:

ص:103


1- وجب: پهناى كف دست انسان، وقتى انگشت ها از يكديگر كاملاً باز شوند: ذراع: از سر انگشت وسط تا بازو و باع: از ريشه بوع، از سر انگشت وسط يك دست تا سر انگشت وسط دست ديگر، وقتى هر دو دست كاملاً از دو طرف كشيده شوند.

1. اگر خيالى كه در قلب انسان خطور كرده، در تعارض با شرع نيست، الهام، و اگر مخالف با آن باشد، وسوسه شيطان است.

2. اگر خواطر قلبى مطابق اصول و موازين عقلانى است، الهام، وگرنه وسوسه است.

3. هرگاه از طريق شرع و عقل نتوان به نتيجه رسيد، بايد با عقلا مشورت كرد تا صواب و خطا را نشان دهند. هرگاه از مشورت با آنان نيز خطا و صواب مشخص نشد، بايد توقف و خوددارى كرد.

از آنجا كه شرح علوم غيبى و ارتباط شهودى ولى الله در مباحث نمودها و شواهد ولايت ائمه عليهم السلام به طور مفصل خواهد آمد، در اينجا به همين مختصر بسنده مى كنيم.

گفتار سوم: أهمّ تمهيدات تشريعى وصول به ولايت تكوينى

اشاره

همان گونه كه يك سفر جسمانى نيازمند هدف و انگيزه براى سفر، تعيين مقصد و مركوب مناسب، دفترچه راهنما و نقشه، انتخاب بهترين، امن ترين و نزديك ترين مسير دستيابى به مقصد، برگرفتن زاد و توشه مناسب و به اندازه براى طول سفر و در مقصد و امثال اين امور است، در سفر معنوى نيز همه اين امور شرط است. پس خداوند حكيم كه با خطاب: (فَفِرُّوا إِلَى اللّهِ) ،(1) دعوت كننده انسان به سوى خويش است، بايد مسير و ساير امور پيش گفته را نيز به بشر بنماياند تا انسان با به كارگيرى آنها، زمينه ساز بهره مندى از هدايت خاص جزايى با حسن انتخاب خويش شود.

سپس بايد هر آنچه زاد و توشه راه محسوب مى شود، در دسترس بشر قرار گيرد تا مشتاقان وصول به هدف نهايى خلقت، بتوانند بر استدامه مسير، دلگرم و صبور باشند. اين بدان دليل است كه دست يابى به صراط مستقيم موصل به مقصد نهايى، يعنى ولايت تكوينى، بدون بهره مندى مستقيم از وحى و الهامات، همراه با الگوگيرى و ياريگرى استادى كه خود مستفيض از اين امكانات باشد، امكان ندارد. انبياء، اوصياء و اولياءالله

ص:104


1- . «همگى به سوى خداوند فرار كنيد». (ذاريات: 50)

در واقع بسان كاروان سالار و رانندگان ماهرى هستند كه مسافران را به سلامت به سرمنزل مقصود مى رسانند. در اين گفتار، زاد و توشه هاى مناسب سير و سفر إلى الله بررسى مى شوند.

1. ايمان و يقين

مهم ترين وجه امتياز انسان بر ساير مخلوقات، حتى ملائكه، يكى قوه تعليم و تعلم و ديگرى روح و نفخه خاص الهى است كه بر جسم مادى او دميده شده است. انسان با خود، فطرت الهى را به همراه دارد تا او را از حيوانيت بالاتر برده، به او اين امكان را بدهد كه با تعليم و تعلم و تلاش خود، از مَلَك افزون شود. معلومات بشرى نوعاً در معرض شك و ترديد قرار دارند. اما گاهى علم به مرتبه اى مى رسد كه نفس به آن اطمينان كرده، آن را بدون هيچ شك و ترديدى تصديق مى كند؛ اين حالت همان است كه يقين ناميده مى شود. يقين بالاترين مرحله شناخت است.(1)

معناى ايمان، تصديق است كه امرى درونى و قلبى است. ايمان مصطلح، تصديق وجود غيب (مبدأ، معاد، ملائك، وحى و...) و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله و گردن نهادن به لوازم آنهاست. اقرار زبانى و عمل به لوازم آن، كاشف از تصديق قلبى بوده، سبب تعميق معارف و ثبات قدم در مسير و نگهبان ايمان است. امام على بن موسى الرضا عليهم السلام به نقل از اجدادشان، از امام على عليه السلام فرمود:

«قال رسول الله صلى الله عليه و آله: الإيمان معرفۀ بالقلب و إقرار باللسان و عمل بالأركان»؛(2)«ايمان، شناسايى با قلب، اقرار به زبان و عمل با اعضاست».

امام على عليه السلام همين اركان را در بيان رابطه اسلام و يقين أخذ نموده، فرمود:

الإسلام هو التّسليم و التّسليم هو اليقين و اليقين هو التّصديق و التّصديق هو الإقرار و الإقرار هو الأداء و الأداء هو العمل.(3)

ص:105


1- ر. ك: نگاهى نو در اخلاق اسلامى، حسين مظاهرى، صص 19 و 20.
2- . البرهان فى تفسير القرآن، سيد هاشم بحرانى، ج 5، ص 120؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام، صص 227، 226 و 277.
3- . نهج البلاغه، حكمت 125.

اسلام همان تسليم و تسليم همان يقين و يقين همان تصديق و تصديق همان اقرار و اقرار همان اداء و اداء همان عمل است.

بنا به اين روايات، اسلام واقعى، تركيبى از يقين عقلى، تصديق قلبى، اقرار به زبان و التزام به لوازم آن با جديت در عمل متعبدانه خواهد بود. پس تمام اينها ملازم يكديگراند. به عبارتى هر يك اگر صحيح و واقعى باشد، ديگرى را به دنبال خود خواهد آورد، وگرنه اساساً اسلام و ايمان واقعى محقق نشده است.

يقين صحيح و واقعى به معارف دين، يعنى انسان مسبب تمامى موجودات را خداوند بداند. حتى اراده و ايمان و ساير فعاليت هاى خود را نيز از عنايات و عطاياى خداوند دانسته، هيچ گاه خود را مستقل نپندارد. انسان سپس بايد به اينكه خداوند بر تمام حالات او، حتى اسرار درون و باطن وى آگاه است، معرفت يابد تا هميشه خداوند را آن گونه عبادت و اطاعت كند كه گويا او را مى بيند. انسان بايد حساب و ثواب و عقاب اخروى را جدى گرفته، بداند هر عمل صالح و نيكى انجام دهد، پاداش آن را دريافت خواهد كرد و هر عمل ناپسندى مرتكب شود، جزاى آن را خواهد ديد. وقتى تصديق و يقين به اين امور، در قلب مستقر و قلب بدان ها اطمينان يافت، ايمان نام مى گيرد.(1) ولى «حقيقت يقين نورى است تشكيكى كه هم فزونى پذير است و هم حد خاصى ندارد».(2)

يقين و ايمان، مراتب و درجات بسيار دارند. با بصيرت و عمل صالح مى توان به درجات عالى ايمان و يقين دست يافت و از لوازم آنها بهره مند شد. در قرآن و سنت بر كسب معارف و عمل نيكى كه انسان را تعالى بخشد، ترغيب و تشويق بسيار شده است تا بر عمق ايمان به غيب و اخلاص در عمل بيفزايد.

(وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ) (آل عمران: 133؛ حديد: 21)

ص:106


1- . نهج البلاغه، خطبه 178.
2- . تفسير تسنيم، ج 2، ص 206.

به سوى مغفرتى از جانب پروردگار و بهشتى كه به پهناى آسمان ها و زمين براى تقواپيشه ها مهيا شده، سرعت [و سبقت] بگيريد.

نقش اساسى در خلافت الهى با علم است و ساير اسما در پرتو علم واقع شده و بر همين اساس با آنكه فرشتگان در جريان خلقت آدم، تسبيح و تقديس را مطرح ساختند، خداوند در جواب آنان نفرمود: انسان نيز اهل تسبيح و تقديس است، بلكه عالم بودن او را گوشزد كرد. اگرچه در بسيارى از موارد، پيامبران و ديگر انسان هاى كامل را به اسماى فعلى، چون مسبح، أواب، منيب و شكور مى ستايد، ليكن در محاوره با فرشتگان از آنها نام نمى برد؛ زيرا هيچ يك از اين اسما همتاى معرفت و علم نيست. آنچه به همه اين اسماى فعلى بها و رونق مى دهد و همه اين اسما به بركت آن حاصل مى شود، همان علم است؛ چنان كه ارزش عبادت نيز به علم و معرفت است؛ زيرا آنچه باعث كمال عبادت مى شود، خلوص است و آنچه سبب خلوص مى شود، معرفت است.(1)

قرآن كريم علت اعطاى موهبت هدايت خاصه به انبيا را دو چيز مى داند، يكى صبر و استقامت بر تمام امتحانات الهى و ديگرى يقين:

(وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ) (سجده: 24)

و بعضى از آنان را پيشوايانى كه مردم را به امر ما هدايت مى كردند قرار داديم براى آنكه در راه حق صبر و استقامت كردند و به آيات ما يقين داشتند.

هرقدر ميزان صبر و يقين مؤمنان متقى بيشتر باشد، قدرت ولايت و نفوذ آنان در عالم تكوين فراتر خواهد رفت. وقتى نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، مسئله روى آب راه رفتن بعضى از ياران حضرت عيسى عليه السلام مطرح شد، ايشان فرمود: «اگر يقين آنان از اين مرتبه بالاتر مى رفت، روى هوا حركت مى كردند».(2)

مراتب و درجات يقين بى شمار است و افراد مؤمن و اولياى الهى، هركدام صاحب

ص:107


1- . تفسير تسنيم، ج 3، ص 194.
2- . امالى، شيخ مفيد، ص 293.

مرتبه اى از آن هستند. علماى بزرگ اخلاق و عرفان به تبع كرائم قرآنى (حاقه: 51؛ تكاثر: 5-7؛ واقعه: 95)، يقين را به طور كلى به سه قسم تقسيم مى كنند: علم اليقين؛ عين اليقين و حق اليقين.(1) ولى مى توان مرحله اى ديگر، يعنى حق المبين را نيز بدان اضافه كرد: (إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ) ؛ «همانا تو بر حق آشكارى هستى». (نمل: 79؛ نور: 25) اين مرحله نهايى، آن است كه نه تنها آن كس كه با آن ملموس باشد، به حق اليقين مى رسد، بلكه براى ديگران كه با او همراه شوند نيز جاى ترديد باقى نمى ماند، مگر آنكه راه عناد و لجاج را در پيش گيرند.

در مرحله علم اليقين، مؤمن در همه تحركات و حالات، خدا را حاضر و ناظر مى يابد. در مرحله عين اليقين، انسان به طرف حقيقت مى رود تا به تمام حقايق، مثل برزخ، قيامت، ملائكه و ساير معارف دين به يقينى برسد كه گويا آشكارا همه را مى بيند. در مرتبه حق اليقين كه از آنِ مقربان الهى است، گويا در تمام حقايق، سير و با آنها زيست مى كند.(2) در مرحله حق المبين، خود جلوه گر و نماياننده ذات حق تعالى شده، هركه به وى بنگرد، به وجه الله نگريسته و بى اختيار به ياد خداوند متعال و هيبت و جلال و جمال او مى افتد.

رسيدن به اين مقامات در پى رؤيت و انس با ملكوت هستى تحقق مى يابد:

(وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ) ؛ «اين گونه بواطن آسمان ها و زمين به ابراهيم نمايانده شد تا از صاحبان يقين شود». (انعام: 75) طبق اين آيه، اين روند مشروط به اراده الهى بوده، تنها براى انسانى كه ظرفيت ادراك آن را فراهم كنند، حاصل مى شود؛ زيرا: (بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ) ؛ «ملكوت تمامى چيزها تنها به دست او (الله عزوجل) باشد و شما به سوى وى برمى گرديد». (مؤمنون: 88؛ اعراف: 185)

ص:108


1- . ر. ك: تفسير تسنيم، صص 205 و 206.
2- ر. ك: رحيق مختوم شرح حكمت متعاليه، جوادى آملى، ج 4، ص 362.

انسانى كه به حق المبين برسد، خود تجلى گاه حق المبين مى شود، عصمت دايمى مى يابد و از هرگونه عصيان، طغيان و لغزش در امان خواهد ماند. اين مقام پيش نياز انتصاب به امامت بر مردمان از طرف خداوند است: (إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً) ؛ «همانا من تو را پيشواى مردمان قرار دادم». (بقره: 124) وجود امام براى يك امت، حجت را بر آنان تمام كرده، وى دستگير و الگوى سير بر صراط مستقيم تا وصول به مقام قرب و دستيابى به ولايت تكوينى مى شود. پس به شرط تبعيت و انقياد مردم از ايشان، امام قطعاً موصل ايشان به مقصد نهايى است.(1)

راه تحصيل يقين، عبادت خالصانه است: (اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ) ؛ «دايم به پرستش پروردگارت مشغول باش تا به مقام يقين دست يابى». (حجر: 99) عبادت، نفس را از آلودگى ها و رذايل اخلاقى پاك و شايستگى افاضه يقين از سوى خداوند را بيشتر مى كند. هرچه عبادت استمرار و تعميق بيشترى يابد. عابد در مراتب يقين پيش تر برود. معناى آيه اين نيست كه وصول به يقين، غايت عبادت است، به طورى كه اگر كسى به يقين رسيد، عبادت را رها كند؛ بلكه مراد اين است كه يكى از ثمرات نهايى عبادت، يقين سعادت بخش است و به دست آوردن آن جز از طريق بندگى امكان پذير نيست. هرقدر يقين توسعه يابد، قابليت عبد براى ولايت تكوينى بيشتر مى شود.(2)

مرتبه عالى يقين براى تصور مدبريت، ربوبيت و معبوديتِ ديگرى، جايى نمى نهد. عبد در اين مرحله تمامى اسباب و مسببات را مرتبط با حق تعالى دانسته، هر كه و در هر مقامى كه باشد، هر كار خيرى را هم كه با توان ادراكى يا تحريكى خود انجام دهد، فعل خدا مى داند؛ زيرا اصل وجود، كمالات، ابزار تحريكى و ادراكى، قدرت و اراده خود و ديگران را عطاياى حق تعالى يافته است.

اين مقام يقين در تعامل دو سويه، عبادت را معنا و عمق بخشيده، با شرح صدر

ص:109


1- ر. ك: شميم ولايت، ص 92.
2- ر. ك: ترجمه الميزان، ج 6، صص 273 و 274؛ مخزن العرفان در تفسير قرآن، نصرت امين، ج 1، صص 96 و 97.

حاصل شده، دريافت الهامات و دستيابى به ولايت تكوينى و بهره ورى از آن را سهولت، سرعت و توسعه روزافزون مى بخشد. در پى آن هرقدر اعتقاد و ايمان بيشتر شود، جهان به همان نسبت در برابر او مطيع تر و رام تر خواهد شد. پس عبوديت زمينه ساز تقرب خداوند و ولايت تكوينى است.(1)

2. عبوديت و تخلّق به اخلاق الهى

(وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ) (نحل: 36)

همانا ما در ميان هر امتى فرستاده اى برانگيختيم تا اينكه خدا را عبادت نموده و از طاغوت (هر آنچه در مقابل خداوند قرار گيرد) اجتناب نمايند.

در اين آيه، عبادت معناى وسيعى دارد كه شامل عمل خالصانه به همه دستورات الهى مثل تفكر، معرفت، ورع، كسب حلال، نگاه به علماء يا پدر و مادر و مانند اينها مى شود.(2) انسان مؤمن مى تواند با لحاظ كسب رضايت الهى، همه كارها، افكار و آمال خود را صبغه الهى بخشيده، در زمره عبادات وارد كند. اگر انسان، خالق و مولا بودن خداوند متعال را دريافت، آگاهى او از همه شئون انسان و جهان را پذيرفت و در عمل نيز مطيع محض اوامر و نواهى خداوند شد، پله پله به قرب الهى مى رسد.(3)

قرآن كريم، مهم ترين كمال را همين عبوديت مطرح كرده است؛ به گونه اى كه عروج انسان كامل (إسراء: 1)، نزول كتاب الهى (كهف: 1؛ حديد: 9؛ فرقان: 1) و علم لدنى و ولايت تكوينى خضر عليه السلام (كهف: 71-89) را بر اصل عبوديت بنا مى نهد. مى توان گفت هر كمالى كه به افراد، اعم از پيامبر و غيرپيامبر نسبت داده شده، اول به جنبه عبوديت آنها نظر شده است. خداوند، انسان را براى اطاعت و بندگى آفريده (ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ) ؛ «ما جن و انسان را مگر براى اينكه عبادت كنند، نيافريديم». (ذاريات: 56)

ص:110


1- . ر. ك: نگاهى نو در اخلاق اسلامى، صص 19 و 20.
2- . ر. ك: تفسير تسنيم، ج 2، صص 380-390.
3- . ر. ك: شميم ولايت، ص 71.

اما عبادت، هدف متوسط است تا وى را به تدريج به پذيرش و بهره ورى از بناى رفيع ولايت تكوينى سوق دهد.(1)

امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

«العبوديۀُ: جوهرۀٌ، كنهها الرّبوبيۀ»؛ «عبوديت، گوهرى است كه ظاهرش عبوديت است و كنه (نهايت و باطنش) ربوبيت است».(2) معناى ربوبيت يعنى تسلط و صاحب اختيار بودن. از اين باب به خداوند متعال، رب گفته شده كه صاحب حقيقى تمام عوالم است. بندگى خدا خاصيتش اين است كه انسان هرچه راه بندگى خدا را بيشتر طى كند، بر تصاحب و قدرت و خداوندگارى اش بر نفس خودش و بر ساير ممكنات افزوده مى شود.

اولين درجه ربوبيت اين است كه انسان، مالك و مسلط بر نفس و جوارح خودش مى شود؛ يك درجه بالاتر، مالك خاطرات و خيالات ضمير خود مى شود. قوه خيال، حكم يك گنجشك را دارد كه دايماً از اين شاخه به آن شاخه مى پرد. اگر فردى در راه عبوديت قدم بردارد، آن چنان غرق عبادت مى شود كه كاملاً از حوادث اطرافش بى خبر مى ماند. بالاتر از اين، چنين انسانى، دست كم يك انسانِ مستجاب الدعوه در حق خود مى شود.

مرحله بعد آن است كه انسان بتواند روى بدن خود اثر نهاده، هر تصرفى كه بخواهد، در بدنش انجام دهد؛ مثلاً يك ساعت، جلوى حركت قلب خودش را بگيرد يا دو ساعت نفس نكشد و نميرد. در عين اينكه بدنش نيازمند به روح است، روحش از بدنش بى نياز شود؛ يعنى روح را از بدن خلع و جدا كند. ناظر بر بدنش باشد، ولى در جاى ديگر سير كرده، افق وسيع ترى را مشاهده كند. سپس قدرت پيدا مى كند كه با همين بدن، طى الأرض كند. به نظر شهاب الدين سهروردى و نيز ميرداماد: حكيم، حكيم نباشد، مگر در آن مرحله كه خلع بدن برايش ملكه شده باشد. يعنى هر وقت كه اراده كند، بتواند روح خودش را از بدنش مستقل و جدا كند.(3)

ص:111


1- . ر. ك: تفسير نمونه، ج 22، صص 396 و 397؛ عدل الهى، مطهرى، صص 274-279.
2- . مصباح الشريعۀ، ترجمه: حسن مصطفوى، ج 1، ص 536.
3- ر. ك: آزادى معنوى، مرتضى مطهرى، صص 42-72؛ جهان بينى توحيدى، صص 30-34 و 77-80؛ عدل الهى، صص 279-294؛ بيست گفتار، صص 155-165.

در گام بعدى، سالك محبوب خدا شده، مى تواند به قرب الهى برسد. نمودش آن است كه مى تواند در دنياى بيرون خودش هم تصرف كند. مثلاًً چوبى را تبديل به اژدها كند يا شترى شيرده از دل كوه بيرون آورد يا بدر (ماه شب چهارده) را دو نيم كند و مانند اين معجزات و كرامات. ولى باز تا آخرين نفس، واجب و لازم است عبادت تكرار شود تا هميشه يادش بماند كه بنده است و خدايى دارد؛ پس در كمالات، قدرت، اراده و افعالش مستقل نيست.

عارفى كه مجذوب حق المبين شود، اعتنايى به اين ربوبيت ها ندارد كه بخواهد منيت، غرور و تكبر پيدا كند. وقتى كه اين تذكر و تلقين در روحش وجود داشت، جلوى معصيت وى را گرفته، در اثر اين نيرو، همواره ايمانش تثبيت و اين ايمان سبب اخلاص و ورع وى مى شود. شاخصه همه انبيا و ائمه عليهم السلام و اولياءالله، اخلاص و عصمت در پى عبوديت و بندگى است؛ با اين تفاوت كه عصمت و خلوص انبيا و اوصيا، موهبتى و بالجذبه است و عصمت ساير أولياءالله، اكتسابى و در پى الگوگيرى و تبعيت از مخلَصين است.

(أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللّهِ أَكْبَرُ وَ اللّهُ يَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ) (عنكبوت: 45)

نماز را بپاى دار؛ زيرا نماز از زشتى ها و منكرات بازمى دارد و هرآينه ياد خداوند برتر باشد و خداوند مى داند كه چه مى كنيد.

با عنايت به توضيحات گذشته، عبادت حقيقى سبب ذكر دايم و آن سبب احساس حضور دايم در محضر ربوبى و آن مستتبع تقوا، ورع و عصمت است كه در نهايت روح تزكيه و تقويت شده، به مقصد ولايت تكوينى واصل مى شود.

برترين عبادت، عبادت عاشقانه است. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

أفضل الناس من عشق العبادۀ، فعانقها و أحبها بقلبه و باشرها بجسده و تفرغ لها فهو لايبالى على ما أصبح من الدنيا على عسر أم على يسرٍ.(1)

ص:112


1- بحارالانوار، ج 67، ص 253.

برترين مردم كسى است كه به عبادت عشق بورزد، پس آن را در آغوش كشد و با قلبش آن را دوست داشته باشد و با جسدش بدان مباشرت نموده و وقت خود را براى آن خالى نمايد؛ سپس بيمى ندارد كه دنيايش بر سختى يا بر آسانى بگذرد.

بندگانى كه تمام مراحل ربوبيت را به حد أعلى طى كرده باشند، محبوب قلوب سالم گردند؛ زيرا حب به كاملان در فطرت هر بشرى نهفته است. ديگران نيز با عشق به ايشان، از ايشان الگو گرفته، به صراط مستقيم هدايت مى شوند. قلوب سالم در پى مشاهده معجزات يا كرامات از ايشان در صراط مستقيم، ثبات قدم يافته، حاضر مى شوند تمام هستى خود را در راه آنان ايثار كنند. مراد از «ولايت تكوينى» همين است، نه اينكه خدا كار عالم را (العياذ بالله) به يك انسان واگذار كرده و خودش دست از خلقت و تدبير عالم برداشته باشد كه چنين چيزى بنا به فيض مطلق و مدام إله، محال است.(1) مولوى در ديوانش خطاب به خليفه حق تعالى خوش سرايد:

خِضرت چرا نخوانم، كه آب حيات خوردى پيشت چرا نميرم، چون يارِ يار گشتى

گِردت چرا نگردم، چون خانه خدايى پايت چرا نبوسم، چون پايدار گشتى

فاروق چون نباشى، چون از فراق رستى اكنون تو شهريارى، كو را غلام گشتى(2)

ابان بن تغلب از امام باقر عليه السلام چنين نقل مى كند:

هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در شب معراج از خداوند سؤال فرمود: پروردگارا! منزلت مؤمن نزد تو چگونه است؟ خداوند (عزوجل) فرمود: اى محمد! كسى كه به ولى اى از اولياى من اهانت نمايد، آشكارا با من به ستيز برخاسته است. من براى نصرت اولياى خود از هر كسى سريع ترم. سپس فرمود: هيچ بنده اى از بندگانم با وسيله اى محبوب تر از انجام فرايض به من تقرب نجويد. همان طور كه انجام فريضه موجب تقرب باشد، انجام نوافل نيز موجب تقرب مى شود. عبد سالك به وسيله نوافل و مستحبات به من

ص:113


1- ر. ك: آزادى معنوى، صص 42-72.
2- مثنوى معنوى، جلال الدين محمد بلخى مولوى.

نزديك مى شود تا آنجا كه او را دوست بدارم. پس زمانى كه او را به دوستى خود پذيرفتم، گوش شنوا و چشم بينا و زبان گويا و دست فعال او شوم.

حديث قدسى قرب نوافل در بيانى ديگر چنين آمده:

ما تقرب إلى عبدى بشىءٍ احبّ الى مما افترضت عليه و إنه ليتقرب إلى بالنافلۀ حتى أحبه،، فإذا أحببته كنت سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصر به و لسانه الذى ينطق به و يده التى يبطش بها، إن دعانى أجبته و إن سألنى أعطيته.(1)

بنده من به چيزى بسان آنچه بر وى واجب نموده ام، به من نزديك نشود و همانا وى به سبب مستحبات، آن قدر به من نزديك گردد كه دوستش بدارم. پس وقتى دوستش داشتم، من گوش وى شوم كه بدان بشنود و چشم وى باشم كه بدان ببيند و زبانش باشم كه بدان سخن گويد و دستش باشم كه بدان [اشياء را] برگيرد. اگر مرا بخواند، پاسخش دهم و اگر از من چيزى درخواست كند، به وى عطا نمايم.

اين بدان دليل است كه بنده، نوافل را از روى محبت و عشق به خداوند متعال به جاى مى آورد و آن قدر حركت در مسير محبت را ادامه مى دهد تا از محب خدا بودن به محبوب خدا شدن برسد. در اين حالت همه افكار، نيات، انگيزه ها و افعال او را خداوند به عهده مى گيرد. اگر چيزى را مى فهمد، با نور علم خدا مى فهمد و اگر كارى را انجام دهد، با قدرت و اراده الهى انجام دهد. در نتيجه اراده وى هرگز مخالف اراده تكوينى يا تشريعى خداوند اعمال نخواهد شد.

اين همان عصمت است كه در معصومين، موهبتى و در غير ايشان، اكتسابى است. اين پيش نياز ولايت تكوينى است كه عبد در سايه تلاش مستمر خود در مسير عبوديت حق تعالى به آن رسيده است. اين حق محورى تا آنجا پيش مى رود كه خود عبد، معيار و مدار تشخيص حق و باطل مى شود. بدين دليل حضرت رسول صلى الله عليه و آله در مورد حضرت

ص:114


1- وافى، ج 5، ص 734.

امير عليه السلام چنين تصريح فرمود:

«الحقّ مع على و على مع الحقّ، يدور معه حيث دار»؛(1) «حق با على است و على با حق است؛ حق با وى همان گونه كه او بگردد، مى چرخد».

سپس بنده، مظهر صفات ربانى و ولى الله شده، خوارق عاداتى از او سر مى زند كه از عهده ديگران برنيايد.(2) در حديث قدسى آمده است:

عبدى أطعنى حتى أجعلك مَثَلى، أنا أقول للشىءٍ كن فيكون؛ فأنت تقول للشىء كن فيكون.(3)

بنده من! مرا اطاعت نما تا تو را مانند خود كنم. من به چيزى مى گويم باش، ايجاد مى شود؛ تو هم بگو باش تا موجود شود.

يعنى همان طور كه اراده الهى مؤثر در اشياء است، بنده در اثر اطاعت و بندگى به مقامى مى رسد كه اراده او نيز به تبع مشيت الهى در پيدايش و تحول اشياء، مؤثر واقع شود.(4)

خلاصه اينكه عبادت، هم زمينه ساز ورود به سير و سلوك إلى الله است؛ هم سبب استقامت و استدامه بر صراط مستقيم است، هم تعميق يافتن آن نتيجه وصول به قرب حق تعالى و درك اوج جلالت و هيبت و جمال يار است. پس هر كس كه به مقام ولايت تكوينى باريافته، از بركت تعبد محض بوده است. همچنين هر عبدى كه ولايت تكوينى دارد، عبادتش بسى خالصانه تر، پرمغزتر و جانان پسندتر مى شود. از آنجا كه عبادت با دل و جان چنين عبدى آميخته شده، وجودش نيز محبوب حق تعالى شده است؛ پس عشق و محبتش در دل ديگران نيز مى افتد و دل ها به سويش مشتاق مى شود:

ص:115


1- . احقاق الحق، ج 5، صص 623-638، به نقل از: تفسير اثناعشرى، حسينى شاه عبدالعظيمى، ج 3، ص 419؛ خلاصۀ المنهج، فتح الله كاشانى، ترجمه: ابوالحسن شعرانى، ج 2، ص 88.
2- . ر. ك: نقد و بررسى مكاتب اخلاقى، ترجمه: احمدحسين شريفى، صص 343-345؛ ر. ك: همان، صص 325-352.
3- . بحارالانوار، ج 102، 165.
4- . ر. ك: صحيفه نور، ج 19، صص 47-51.

(إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا) (مريم: 96)

همانا كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند، خداوند رحمان برايشان [در دل مردمان] مهرشان را قرار دهد.

3. شب زنده دارى

شب زنده دارى (سُهر تا سحر) از رياضت هاى مؤثر و بسى سازنده در سير و سلوك براى وصول به مقام ولايت تكوينى است. به همين دليل خداوند متعال با دستور اكيد، تهجد و نماز شب را علاوه بر نمازهاى يوميه، بر نبى خاتم صلى الله عليه و آله واجب كرد:

(وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً) (اسراء: 79؛ مزمل: 20)

پس برخى از شب را به تهجد برخيز كه بر تو استحباب (وجوب) دارد تا اينكه پروردگارت تو را به مقامى مورد ستايش (شفاعت امت) برانگيزاند».

سپس علت تأثير عجيب شب زنده دارى براى تحقق مقام شفاعت را چنين شرح مى دهد:

(إِنَّ ناشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قِيلاً * إِنَّ لَكَ فِي النَّهارِ سَبْحاً طَوِيلاً) (مزمل: 6 و 7)

زيرا همانا وجدها [و دريافت ها و گام هاى] شبانه، وسيع تر و گفتار آن پايدارتر [و پرمحتواتر] است. همانا در روز براى تو شناگرى طولانى [در اشتغالات دنيوى روزمره] باشد، [پس تو را از فراغت دل در عبادت باز دارد؛ در حالى كه تا تمركز و فراغت دل نباشد، دريافت هاى شهودى وسيع و عميق و دقيق امكان ندارد].

جمعى از مفسران اتفاق كرده اند كه مراد از مقام محمود، مرتبه شفاعت كامله است كه در روز قيامت به آن حضرت صلى الله عليه و آله خواهند داد و او را به اين منزلت، اختصاص و امتياز خواهند بخشيد و از بعضى احاديث نيز اين معنا مستفاد مى گردد. چنان چه در كتاب روضۀ الواعظين روايت كرده كه:

«... قال رسول الله صلى الله عليه و آله: هو المقام الّذى أشفّع فيه لأمّتى»؛ [«آن همان مقامى است كه براى امتم شفاعت بنمايم»].(1)

ص:116


1- . تفسير شريف لاهيجى، محمد بن على شريف لاهيجى، ترجمه: ميرجلال الدين حسينى ارموى (محدث)، ج 2، صص 840 و 841؛ ر. ك: ترجمه الميزان، ج 13، صص 241 و 242.

ولى امثال مفسر كبير، مرحوم طيب، معناى محمود را تا مقام ولايت تكوينى در دنيا و آخرت توسعه مى دهند:

يكى از شئون مقام محمود، شفاعت كبراست؛ و الا مقام محمود مقامى است كه تمام ملائكه و انبيا و تمام خلق، ستايشش مى كنند در جميع شئون كه يكى از آنها مقام شفاعت است كه حتى انبيا، احتياج به شفاعت آن حضرت دارند.... و البته بايد يك ارتباطى تحصيل كنيم تا مشمول شفاعت شويم.(1)

خداوند روز را براى معاشرت، كسب و تحصيل معاش، ملاقات يكديگر، اصلاح امور و امثال اينها قرار داد؛ پس به دليل اشتغالات روزمره، مجال عبادت در آن كم است؛ خالى كردن عبادت از رياء و سمعه مشكل است؛ آن تمركز و توجهى كه در شب امكان دارد، در روز ميسور نيست؛ در خلوت شب، به طور معمول عبادت مستور مى ماند و استتار در عبادت، افضل از افشاء است، درحالى كه در روز امر برعكس است.

اما در شب، برنامه هاى عادى زندگى تعطيل و اشتغال فكرى بدان ها به حداقل مى رسد؛ آرامش و خاموشى همه جا را مى گيرد؛ امورى كه سبب مشغوليت حواس خمسه اند، در ظلمت شب محو مى شوند؛ خطر آلودگى عبادت به ريا كمتر وجود دارد؛ با اين شرايط، بهترين زمينه حضور قلب فراهم است. پس متهجد با تمام وجود رو به درگاه معبود آورده، سر بر آستان معشوق سوده، هرچه درد دل دارد، با فراغت بال با محبوب خويش در ميان مى گذارد. عبد با انس و ياد خداوند، جان تازه گرفته، پيمانه قلب خود را از مهر او لبريز مى كند. بنابراين:

جز شب تيره نيست آن ظلمات كه در او يافتند آب حيات

نشود آب زندگى ريزان مگر از ديده سحرخيزان

آنكه جُسته اى، خريدار است تو چه خُسبى؟ چو دوست بيدار است

دوست بيدار و دشمن اندر خواب فرصت اين است، فرصتى درياب

ص:117


1- . اطيب البيان فى تفسير القرآن، ج 8، ص 295.

خيز و در خواب كن مر اينان را باز كن چشم و ديده جان را

كنج گيران به گنج روح رسند شب نشينان بر اين فتوح رسند

تو بر آن گهر ار خريدارى نرسى جز به نور بيدارى(1)

با اين توضيحات، تأكيد و توصيه به تهجد شبانه، بدين دليل است كه در شب تاريك و ساكت، حواس انسان به ديدنى ها و شنيدنى ها، مشغول و مختل نمى شود و به جاى آن، دريچه قلب باز شده، ميدان مهيا مى گردد تا روحانيات و اشراقات ربانى بر آن وارد شوند. در مناجات شبانگاه، گاهى معلومات و بصاير، گاهى جلوه ها و مكاشفات و گاهى حالت ابتهاج از اتصال به عالم قدس روى مى دهد. درحالى كه چون در روز، حواس انسان مشغول به زندگانى دنيوى است، اين امور ميدانى نمى يابند؛ زيرا با مانع اشتغال به غير حق روبه رو مى شوند!(2)

4. اخلاص

اخلاص يعنى انسان قلب خود را مخصوص حق كند تا احدى جز خداوند در آن جاى نگيرد تا هر عملى را كه انجام داد، تنها براى جلب رضايت خدا باشد.(3) امام صادق عليه السلام فرمود:

«القلب السليم، الّذى يلقى ربّه و ليس فيه أحدٌ سواه»؛ «قلب سليم آن است كه خداوند را در حالى ملاقات كند كه در آن غير خداوند نباشد».(4) سپس ايشان دارا بودن قلب سليم را برترين نعمت شمرده اند:

ما أنعم الله (عزّ و جلّ) على عبد أجلّ من أن لايكون فى قلبه مع الله غيره.(5)

خداوند عزيز و جليل، به بنده نعمتى برتر از اين نداده است كه در قلبش، چيزى همراه خداوند نباشد.

ص:118


1- . اوحدى.
2- . ر. ك: مخزن العرفان در تفسير قرآن، سيده نصرت امين، ج 14، صص 162 و 163.
3- . ر. ك: سر الصلوة، روح الله موسوى خمينى، ص 76.
4- . بحارالانوار، ج 67، ص 239.
5- . همان، ص 198.

خلوص از شرك جلى و خفى، تنها در عبادت مصطلح نظير نماز و روزه نيست، بلكه در همه شئون زندگى انسان موحد ظهور دارد. كسى كه در هنگام بهره بردارى از چيزى يا گريز از چيز ديگر، غير خداوند را واقعاً نافع يا ضار مى داند و بيش از حد مظهر و آيت خدا بودن، درباره آن اعتقاد دارد، چنين باور ناصوابى با خلوص در توحيد سازگار نيست.(1)

به لحاظ اينكه انسان داراى دو شأن عقل نظرى و عقل عملى است، لازم است براى وصول به مقام ولايت تكوينى، در هر دو بُعد، خود را به كمال برساند. يعنى علاوه بر اينكه در بُعد عقل نظرى و كسب يقين به درجه والايى رسيده باشد، بايد در زمينه عقل عملى، يعنى اخلاص در عمل نيز به درجه والاى آن كه مقام مخلَصين است، باريابد.(2)

خداوند متعال مى فرمايد: «اين قرآن در مقام حق و همراهى با آن نازل شده است. پس [نه تنها در عبادت]، بلكه در سراسر دين، اخلاص را رعايت كن و بدانيد كه دين خالص از آن خداوند است». (زمر: 3) يعنى در سراسر دين، چيزى غير از خواسته خداوند راه ندارد. به اين دليل رعايت همه دستورات و قوانين دين نيز بايد تنها براى خداوند باشد؛ زيرا اگر عملى به اندازه ذره اى براى غير خداوند صورت گيرد، مورد قبول درگاه الهى قرار نمى گيرد.

اخلاص داراى درجاتى است. به طور عمده افراد خالص در دو دسته «مخلِصين» و «مخلَصين» قرار مى گيرند. دسته مخلِصين كسانى هستند كه در مبادى درجات ايمان قرار دارند. تحصيل اين اخلاص براى قبولى عبادت لازم است؛ زيرا عمل بدون آن فاسد و مردود است. مرتبه ديگر از آنِ مخلَصين است؛ يعنى انسان كاملى كه جز حق، چيزى در قلبش وجود ندارد و خداوند او را براى خود خالص كرده است: (جِئْتَ عَلى قَدَرٍ يا مُوسى * وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي) ؛ «تو بنا به تقديرى آمده اى و من تو را براى خود پرورانده ام». (طه: 40-41)

ص:119


1- . تفسير تسنيم، ج 2، ص 405.
2- . الميزان، ج 17، ص 265.

فرق اين دو دسته در اين است كه اولى در راه تحصيل خلوص است، ولى دومى به آن رسيده و به جذبه و عنايت الهى، ملكه عصمت برايش حاصل شده است.(1)

مخلَصين به دليل اينكه مظهر صفات حق شده و در نهايت تقرب او هستند، صفات خداوند را به حقيقت درك مى كنند. پس خداوند سبحان را به آنچه سزاوار اوست، حمد و ثنا مى كنند: «خداوند از اين اوصافى كه جز بندگان بااخلاص به او نسبت مى دهند، منزّه است». (صافات: 159 و 160) در راستاى همين ثمره اخلاص است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس چهل شبانه روز عمل خود را براى خداوند خالص كند، چشمه هاى حكمت از قلبش بر زبانش جارى مى شود».(2) اخلاص، سد راه نفوذ شيطان است: «قسم به عزّتت كه همه، مگر بندگان مخلصت را از آن ميان، گمراه مى كنم». (ص: 82 و 83؛ حجر: 39 و 40) بدين دليل مخلَصين هيچ گاه مرتكب عصيان يا لغزشى نمى شوند.

در حديث قدسى آمده است: «اخلاص از اسرار من است؛ آن را در قلب كسى كه دوستش دارم، به امانت گذاشته ام».(3) طبق اين روايت، تنها راه كسب اخلاص، محبوب خدا شدن و طبق كرائم قرآنى، تنها راه محبوب خدا شدن، پيروى از انسان كاملى چون وجود مقدس پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است:

(قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ) (آل عمران: 31)

بگو اگر خداوند را دوست داريد، پس مرا تبعيت كنيد تا خداوند، شما را دوست بدارد و گناهانتان را درگذرد كه خداوند آمرزشگرى مهربان است.

اگر به اين آيه و روايت، كريمه: (فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي) ؛ «هر آن كه مرا پيروى كند از من است». (ابراهيم: 36) را اضافه كنم، نتيجه اين مى شود كه هر كس تابع و متعبد به شريعت

ص:120


1- . ر. ك: نقطه هاى آزاد در اخلاق عملى، محمدرضا مهدوى كنى، ص 414؛ نيز: ر. ك: دو رساله در سير و سلوك، سيد حسين قزوينى، ص 77.
2- . بحارالانوار، ج 67، ص 242.
3- . مستدرك الوسائل، حسين نورى، ج 1، ص 101.

شود، به مقام مخلَصين و محبوبين حق تعالى مى رسد. پس ساير انسان ها، حتى مخلِصين، بايد تلاش كنند با تعبد محض و الگوگيرى از مخلَصين، محبوب خدا شوند.(1) انسانى كه محبوب خداوند شد، خداى سبحان مجارى ادراكى (فهم) و تحريكى (عمل) او را برعهده گرفته، اين گونه به مرتبه اى از ولايت تكوينى مى رسد. در اين مقام، جلوه گاه صفات فعلى خداوند متعال شده، مى تواند در ما سوى الله، تصرفاتى خارق العاده بنمايد.(2)

هر آن كس به اين مقام دست يافت و بر آن ثبات قدم داشت، از جمله اولياءالله و صاحب ولايت تكوينى است. هركس با صبر و استقامت بر استمرار سلوك، به خواص أولياءالله رسيد، مخاطب اين آيات مى شود:

(يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * اِرْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبادِي * وَ ادْخُلِي جَنَّتِي) (فجر: 27-30)

اى نفس به اطمينان رسيده! به سوى پروردگارت، درحالى كه تو از او راضى و او از تو راضى است، بازگرد. سپس به بندگان خاص من و به بهشت مخصوص من وارد شو.

اين خطاب، نهايت تكريم رب به عبد است؛ پس اوج لذت و بهجت و سعادت را براى مخاطبش در بر دارد.

5. صبر

يكى ديگر از شرايط اصلى و مراحل كليدى وصول به ولايت تكوينى، صبر در ابتلا و آزمايش است. انسان در مسير عبوديت، همواره با امتحان هايى از سوى خداوند متعال مواجه مى شود كه صبر در برابر آنها، زمينه به فعليت رسيدن استعدادهاى درونى و افزودن بر سعه وجودى انسان را فراهم مى كند.(3) ابتلا به معناى امتحان و آزمايش كردن

ص:121


1- . ر. ك: ولايت در قرآن، ص 72؛ أشعۀ اللمعات، صص 200-213.
2- . ر. ك: مخزن العرفان در تفسير قرآن، ج 14، صص 167-169.
3- . ر. ك: ترجمه الميزان، ج 11، ص 182.

است؛ به اين ترتيب كه كارى به كسى سپرده مى شود تا صفات باطنى و درونى وى شكوفا شود.(1) امام على عليه السلام فرمود:

«فى تقلّب الأحوال، عُلم جواهر الرّجال»؛ «در دگرگونى هاى روزگار است كه جوهره و توانايى افراد شناسايى مى شود».(2)

قرآن كريم در بيان جايگاه صبر فرمايد: (اصْبِرْ عَلى ما أَصابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ) ؛ «بر آنچه به تو برسد، صبر و تحمل نما كه آن نشانه اى از عزم ثابت در امور است». (لقمان: 17) صبر داراى ابعاد و صورت هاى گوناگونى است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «صبر سه گونه است: صبر به هنگام مصيبت و ابتلا، صبر بر انجام طاعت و صبر بر دورى از معصيت».(3) ابتلا از سنت هاى خداوند است. انسان از زمانى كه مكلف مى شود تا آخرين لحظه حيات، در معرض امتحانات خداوند قرار دارد و اين سنت فراگير، همه را در بر مى گيرد.(4) اميرمؤمنان على عليه السلام در اين باره فرمود:

- «خدا شما را از اينكه بر شما ستم كند، مصون داشته، ولى از آزمايش مصون نداشته است».(5)

- «از سختى ها دورى گزيدن، موجب ضعف و ناتوانى مى شود؛ زندگى در شرايط دشوار، آدمى را نيرومند و چابك مى سازد و جوهر هستى او را آبديده و توانا مى گرداند».(6)

- «هرگز نبايد از خدا خواست كه ما را در بوته امتحان قرار ندهد؛ بلكه از امتحان هاى طاقت فرسا، بايد به خداوند متعال پناه برد».(7)

خدا براى تربيت و پرورش جان انسان ها، دو برنامه تشريعى و تكوينى دارد و در هر برنامه، شدايد و سختى ها را گنجانيده است. در برنامه تشريعى، عبادات را فرض كرده

ص:122


1- . ر. ك: ابتلا از ديدگاه قرآن و سنت، مجتبى بيگلرى، ص 10.
2- . بحارالانوار، ج 71، ص 154.
3- . اصول كافى، ج 2، ص 145.
4- . ر. ك: ترجمه الميزان، ج 10، ص 30 و ج 8، ص 252؛ معارف قرآن، ج 1-3، صص 170-179 و 356-374.
5- . نهج البلاغه، خطبه 16.
6- . همان، نامه 5.
7- . همان، حكمت 93.

و در برنامه تكوينى، مصايب را در سر راه بشر قرار داده است. روزه، حج، جهاد، انفاق، نماز، شدايدى است كه با تكليف ايجاد گرديده و صبر و استقامت در انجام آنها، موجب تكميل نفوس و پرورش استعدادهاى عالى انسانى است. گرسنگى، ترس، تلفات مالى و جانى، شدايدى است كه در تكوين پديد آورده شده است و به طور قهرى انسان را در بر مى گيرد. ازاين روست كه وقتى خدا نسبت به بنده اى از بندگانش لطف مخصوصى دارد، او را گرفتار سختى ها مى كند. جمله معروف «البلاء للولاء»، مبين همين اصل است.(1)

اولياى خدا به دليل صبرى كه در مصايب و مشكلات دارند، توان روحى شان، افزايش يافته و به تدريج بر مقام ولايتشان افزوده مى شود؛ تا آنجا كه امام مردم و خليفه الهى در زمين مى شوند. هر قدر ابتلا، سخت تر باشد، به نسبت همان صبرى كه در مقابلش مى كنند، در مراتب بالاترى از قرب الهى قرار مى گيرند و تجليات عميق تر و پيچيده ترى در نظام آفرينش از ايشان ديده خواهد شد.(2)

مقام امامت كه به گواهى آيات قرآن كريم، بالاتر از منصب نبوت است، وابسته به سرافراز بيرون آمدن از ابتلائات الهى در پرتو صبر و استقامت است: «به ياد آر هنگامى كه خداوند ابراهيم عليه السلام را به امورى امتحان كرد و او همه را به انجام رسانيد. خداوند به او گفت: من تو را امام براى مردمان قرار دادم». (بقره: 124) يكى از علل ترقى و تكامل آن حضرت، اين بود كه ايشان بارها در معرض امتحان هاى سخت الهى قرار گرفته و توانست به خوبى از عهده همه آنها برآمده، به كمال نهايى انسان، يعنى امامت برسد.(3)

اين مقام در اواخر عمر به حضرت ابراهيم عليه السلام اعطا شد. در آن هنگام حضرت ابراهيم عليه السلام از مقام نبوت برخوردار بود. پس امامت غير از نبوت و مقامى عالى تر و والاتر از آن است؛ زيرا در پى صبر بر ابتلائات مرتبط با نبوت، به ايشان كرامت گرديد.

ص:123


1- . عدل الهى، ص 154؛ ر. ك: همان، صص 139-172.
2- . ر. ك: امام شناسى، سيد محمدحسين حسينى طهرانى، ج 1، ص 335.
3- . ر. ك: تفسير نمونه، ج 17، ص 166 و ساير تفاسير، ذيل بقره: 124.

بر اين اساس انسان زمانى كه در مسير قرب الهى قرار مى گيرد، براى توسعه وجودى اش، بايد سختى هايى را متحمل شود تا از قيد اين جهان ماده رها و به عوالم بالاتر نائل شود.

6. بهره مندى از ولايت ولى (انسان كامل)

هر سالكى به مقدار نيل خود از كمال انسانى به راز عبادت مى رسد. كامل ترين انسان ها، معصومان عليهم السلام هستند كه به سر نهايى عبادت واصل شده اند؛ ازاين رو صراط مستقيم و ميزان اعمال اند.(1) پس اگرچه شرط قبولى اعمال، اخلاص و تقوى است،(2) ولى قبول تقوا، مرهون ولايت انسان كامل است؛ زيرا هيچ عبادتى حتى تقوا، بدون تولى معصومان عليهم السلام مقبول نيست.(3) پس پذيرش ولايت انسان كامل، سر هر عبادتى است.

منشأ افتراق اساسى شيعه و سنى در مسئله امامت در همين امر نهفته است. اهل سنت نقش وصى و خليفه را تنها در بُعد سياسى و اداره جامعه منحصر دانسته، نيازى به اشتراط عصمت، نص و علم غيبى نمى بيند؛ ولى شيعه نقش امام را در هادى به امر و موصِل به هدف نهايى بودن ارزيابى مى كند كه سياست جامعه دينى، تنها بخش كوچكى از اين مسئوليت است. بدين دليل عصمت، نص و علم غيبى را از شروط اساسى انتصاب الهى امام به مقام هدايت به امر قرار مى دهد.(4)

با لحاظ اين امور است كه از منظر شيعه، پذيرش اصل امكان وصول به ولايت تكوينى و پذيرش ولايت ره يافتگان وصال، يعنى معصومان عليهم السلام، از شروط مبنايى گام نهادن و توفيق در اين حركت صعودى است، وگرنه حركتى شروع نشده يا به مقصد

ص:124


1- . ر. ك: وسائل الشيعه، ج 1، صص 7-19 و 90-96؛ كافى، ج 1، صص 416، 419 و 433.
2- . (إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ)؛ «همانا خداوند فقط از متقين مى پذيرد». (مائده: 27)
3- . ر. ك: جرعه اى از صهباى حج، ص 158.
4- . ر. ك: پژوهشى در پرسمان امامت، كمال حيدرى، تدوين: جوادعلى كسار، ترجمه: نورالهدى توفيق، صص 29-40، 75-87 و 131-145.

مطلوب نخواهد رسيد. با توجه به نقش عظيم الگو و نمونه عينى، تأثير استاد و نظارت ولى راه يافته كه مربى و مذكر شود، امرى است كه در روند تربيت، بسى تجربه شده، بديل ناپذير است. در صورت فقدان استاد يا دشوار بودن دستيابى به ايشان، مطالعه روش و منش وارستگان واصل به مقصود نهايى، بسى مى تواند دستگير سالك شود و فراز و نشيب راه را به وى بنماياند.

حاصل مباحث اين فصل اين است كه براى وصول انسان به هدف نهايى خلقتش يعنى ولايت تكوينى، علاوه بر تمهيدات تكوينى اله، از حيث تشريعى نيز وحى و الگوهاى متمثل انسان كامل، در اختيار وى نهاده شده تا با حسن انتخاب خود، راه قرب الهى را در پيش گيرد. سپس با ايمان، يقين، عبادت، اخلاص، تهجد و از اين قبيل امور، روح خويش را تقويت و وجود خويش را توسعه دهد تا به مقام خلافت و ولايت الهى بار يابد.

پس ولايت تكوينى، تنها نصيب كسانى مى شود كه خود را در مسير تهذيب نفس و قرب به إله، از راه ايمان، عمل صالح، الگوگيرى و تبعيت از ولى الله و لوازم آنها قرار دهند. وقتى چنين افرادى داراى نفوسى مستعد دريافت الهامات، مكاشفات و ارتباطات فراطبيعى شدند، از هدايت هاى خاص الهى بهره مند شده، با سعه وجودى اى كه پيدا مى كنند، داراى قدرتى فوق طبيعى مى شوند كه هر كار ممكنى را به اذن اله و بنا به مصلحت و إقتضاى شرايط، مى توانند انجام دهند.

بنابراين سعه فعاليت أولياءالله (معجزات يا كرامات ايشان) متناسب با مقدار سير و ميزان سعه وجودى و روحى خود آنهاست كه با همين قوت روح، به برزخ منتقل شده و از آنجا نيز مى توانند دخل و تصرفاتى را در دنيا بنمايند. در نتيجه مقام ولايت تكوينى، مقوله اى تشكيكى و ذو مراتب، بسان مراتب تشكيكى نور و منابع آن است.

ص:125

ص:126

فصل چهارم: اثبات ولايت تكوينى امام عليه السلام

اشاره

پس از بيان تمهيدات خداى متعال و پيش نيازهاى تكوينى و تشريعى وصول انسان خاكى به عالم فراتر از افلاك، يعنى كسب ولايت تكوينى و قدرت تصرف غيرعادى در طبيعت و نفوس، نوبت به اثبات اين مقام عظماى ائمه اطهار عليهم السلام، طبق ادله عقلى و شواهد نقلى و بررسى قلمروى آن از ديدگاه هاى مختلف مى رسد. اگرچه تاكنون به طور پراكنده به ولايت تكوينى ايشان اشاره هايى شده است، ولى اين فصل عهده دار بررسى ادله مختلف اثبات ولايت تكوينى اين واسطه هاى فيض و اولياى نعم و بررسى گستره عملياتى آنها، به نحو متمركز است.

گفتار اول: ادله نقلى ولايت تكوينى ائمه عليهم السلام

اشاره

براى اثبات ولايت تكوينى چهارده معصوم عليهم السلام، دلايل و شواهد فراوانى از ميان آيات قرآن و نصوص روايى مى توان ارائه كرد. از آنجا كه بسيارى از روايات در واقع تفسيرى بر آيات قرآنى است، تفكيك آنها دشوار، بلكه بى مورد و سبب تطويل بى فايده است؛ زيرا هم مخل و هم ملال آور مى شود. به همين لحاظ تفكيك مطالب در اين فصل بر طبق عناوينى است كه ممكن است چندين آيه و روايت را در ضمن خود پوشش

ص:127

دهد، نه طبق دسته بندى متداول كتب قديمى كه طبق تفكيك ميان آيات و روايات، مطالب را فصل بندى و ارائه مى كردند.

1. ضرورت تجلّى اسم ولى در عالم امكان

اسم ولى يكى از اسماى امهات اله است كه انحاى مختلف تصرفات الهى در عالم امكان، مثل رزق، احياء و إماته، هدايت، نصرت و مانند اينها از آن نشأت گرفته و در قرآن كريم، بارها به ساحت اقدس اله نسبت داده شده است؛ از قبيل:

- (اللّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ) (آل عمران: 68)

و خداوند سرپرست مؤمنان است.

- (أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ فَاللّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَ هُوَ يُحْيِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ) (شورى: 9، 29 و 44؛ يوسف: 101؛ ق: 16؛ انفال: 24؛ محمد: 11)

آيا آنها غير از خدا را ولى خود برگزيدند؟ در حالى كه «ولى» فقط خداوند است و اوست كه مردگان را زنده گرداند و اوست كه بر هر كارى تواناست.

ولايت خداوند بر جهان هستى و بر مؤمنان، ولايت اعتبارى و قراردادى نيست، بلكه ولايتى حقيقى و برخاسته از خالقيت و ربوبيت آن ذات اقدس است. اسم «ولى» بسان ساير اسماى الهى، بايد تجلى گاه داشته باشد؛ همان گونه كه تجلى اسم خالق، مخلوقات او و تجلى اسم هادى، هدايت تكوينى و تشريعى اوست، تجلى اسم ولى نيز اعمال ولايت او در عالم وجود است. ولى سنت پروردگار هستى بر اين است كه تجليات او با واسطه اسباب و علل صورت پذيرد:

«أبى الله أن يجرى الأشياء إلا بأسباب»؛(1) «خداوند إبا دارد از اينكه امور، جز به اسباب آن جريان يابد».

اميرمؤمنان على عليه السلام مى فرمايد:

«الحمد لله المتجلّى لخلقه بخلقه»؛(2) «حمد خدايى را كه متجلى

ص:128


1- . كافى، ج 1، ص 183.
2- . نهج البلاغه، خطبه 108.

براى خلق به وسيله خلق است». به همين دليل براى اسماى فعليه إله، علاوه بر تجلى آنها توسط ملائكه(1) در ميان انسان ها نيز تجلى گاه هاى مختلف مى توان يافت. ولايت اعتبارى بر اموال، اولاد و مردم يا ولايت حقيقى طبيعى انسان بر قواى نفسانى خويش و همچنين اوصافى چون خالقيت، رازقيت، إحياء و إماته (كشاورزى، ولادت، پزشكى و مانند اينها)، رحمانيت، عطوفت، مودت و مانند اين كمالات، در انسان هاى مختلف همواره در حال بروز و نمود است.

ولى مظهريت اتم اسماى فعليه، از جمله اسم مبارك ولى، تنها در انسان كاملى كه حجت الله است، تحقق مى يابد. بازگشت تجلى ساير صفات فعليه اله از جانب ولى الله نيز به همين أم الصفات است و همه به نوعى از فروع آن محسوب مى شوند. خالقيت، رازقيت، شفاعت، رحمت، هدايت تشريعى، هدايت به امر و مانند اينها، همه از فروع و تجليات اصل مقام ولايت اند؛ زيرا همه به نوعى تصرف در انسان و غير انسان و ايجاد گونه اى تغيير و تحول در آن هستند.

بدين ترتيب از آنجا كه ولايت بالذات خداوند متعال، داراى تجليات مختلفى است، انسانى كه به مبدأ هستى نزديك مى شود، مى تواند از اشعه هاى معدن نور بهره مند شده، در حد ظرفيت وجودى خويش، منعكس كننده انوار ولايت الهى شود. يعنى همان گونه كه خود از آن مستفيض مى شود، آن را به ديگران نيز رسانيده، طالبان وصول را نيز تحت نور ولايت خود رهبرى مى كند و به هدف نهايى خلقت - البته در حد ظرفيت روحى و تلاش خودشان -، مى رساند.(2)

همان گونه كه خداوند مى فرمايد: (اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ) ؛ «خداست ولى كسانى كه ايمان آورده اند و لذا آنان را از ظلمات به سوى نور بيرون مى آورد».

ص:129


1- . (فالمدبرات أمراً)؛ «تدبيركنندگان امور» (نازعات: 5)
2- . ر. ك: الممد الهمم فى شرح نصوص الحكم، حسن حسن زاده آملى، ص 340؛ تكمله در شرح صد كلمه در معرفت نفس، صاعدى سميرمى، اثر: حسن زاده آملى، ص 273؛ كليات عرفان اسلامى، همايون همتى، ص 197.

(بقره: 257؛ آل عمران: 68؛ جاثيه: 19؛ احزاب: 36) قرآن تأكيد مى فرمايد كه: (النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ) ؛ «پيغمبر صلى الله عليه و آله به تدبير امور مؤمنين از خود ايشان سزاوارتر است». (احزاب: 6 و 36؛ نساء: 59 و 105؛ شورى: 52؛ جمعه: 2؛ نحل: 44؛ مائده: 49) اگرچه شأن نزول اين آيه با ولايت اجتماعى - حكومتى مرتبط است، ولى شأن نزول، مخصص محسوب نشده، اصل ولايت نبى صلى الله عليه و آله بر نفوس مؤمنان، عام است و ولايت باطنى و هدايت به امر را نيز شامل مى شود.

اما تفاوت ولايت تكوينى با ولايت تشريعى در اين است كه در ولايت تشريعى، مردم حق انتخاب اطاعت يا عصيان، حتى پس از رؤيت معجزه را دارند، ولى در ولايت تكوينى، تأثير ولى، قطعى است و نيازى به انتخاب مولى عليه نيست. تنها كافى است ولى اراده امرى را در مولى عليه بنمايد، همين اراده سبب تحقق ضرورى مريد وى در خارج مى شود. به عبارت ديگر همان گونه كه ولى در تصرف (يعنى در كلمه كن) جلوه حق مى شود، در «فيكون» نمودن نيز تجلى گاه حق تعالى مى شود؛ بر خلاف ولايت اعتبارى كه جلوه ها و مجارى آن از گستره وسيعى برخوردار است؛ مانند ولايت والدين بر فرزندان، حاكم بر رعيت، و مالك بر مايملك خود. اما ولايت تكوينى عالى ترين مرتبه آن، منحصر در افراد خاص است:

(إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ) (مائده: 55)

همانا تنها ولى شما، خداوند و رسولش و كسانى هستند كه نماز را بپاى داشته و در حال ركوع زكات (صدقه) بپردازند.

زيرا به اقرار مفسران شيعه و سنى، تنها مصداق «الذين آمنوا» در اين آيه، امام على عليه السلام است.(1)

ص:130


1- . ر. ك: ترجمه الميزان، ج 6، صص 3-34؛ (ادله و روايات عديده از شيعه و سنى، دال بر اينكه مراد از «الّذين يؤتون الزّكوه و هم راكعون» على عليه السلام است، ملاحظه شوند).

نكته ديگر اينكه هميشه بايد يك ولى به عنوان حجت خداى متعال در زمين، مستقر و مصداق خليفه الله باشد؛ خواه نبى، خواه وصى.(1) البته رسالت و نبوت ممكن است منقطع شود، ولى زمين از مظهر اسم ولى، خالى نخواهد ماند. ازاين رو امام باقر عليه السلام فرمود:

والله ما ترك الله أرضاً منذ قبض آدم عليه السلام إلا و فيها إماماً يهتدى به إلى الله و هو حجّته على عباده و لاتبقى الأرض بغير امام حجّۀ لله على عباده.(2)

به خدا سوگند از روزى كه آدم عليه السلام قبض روح شد، خداوند زمين را از امامى كه به واسطه وى، [مردم بلاد] هدايت شوند و وى حجت خدا بر بندگانش باشد، رها نكرد و زمين بدون امامى كه حجت خداوند بر بندگانش باشد، باقى نماند.

به همين لحاظ امام صادق عليه السلام فرمود: «

لو بقيت الأرض بغير امامٍ، لساخت، أى إنهدمت وانخسفت بأهلها»؛(3) «اگر زمين بدون امام باقى بماند، اهلش را در خود فروبرد؛ يعنى منهدم شده و اهل خود را مى بلعد».

با توجه به مطالب يادشده (لزوم مصداق اسم ولى و وجود روايات) و به ضميمه ادله خاتميت، حال كه نبوت به كلى خاتمه يافته، ضرورت وجود ائمه عليهم السلام، يكى پس از ديگرى، به عنوان ولى الله كه حجت را بر همگان تمام كنند، اثبات مى شود. به ويژه كه هدايت به صراط مستقيمِ دين حنيف و رستگارى انسان ها، به شناخت و تبعيت از ايشان منوط شده است:

اللّهمّ عرّفنى نفسك، فإنّك إن لم تعرّفنى نفسك، لم أعرف نبيك؛ اللّهمّ عرّفنى رسولك، فإنّك إن لم تعرّفنى رسولك لم أعرف حجّتك؛ اللّهمّ عرّفنى حجّتك، فإنّك إن لم تعرّفنى حجّتك ضللت عن دينى.(4)

خداوندا! خودت را به من بشناسان كه اگر خودت را به من نشناسانى، رسولت را

ص:131


1- . ر. ك: ممدّ الهمم، صص 339 و 340.
2- . كافى، ج 1، ص 178 و 179.
3- . همان، ص 179.
4- . همان، ص 337؛ مفاتيح الجنان، قمى، دعا در غيبت امام زمان [.

نخواهم شناخت. خداوندا! رسولت را به من بشناسان كه اگر او را به من نشناسانى، حجت تو را نخواهم شناخت. خداوندا! حجتت را به من بشناسان كه اگر حجتت را به من نشناسانى، از دينم گمراه خواهم شد.

حاصل اينكه أم الصفات فعليه، يعنى «ولى» نيز بسان ساير اسماء، نيازمند تجلى گاه در ميان مخلوقات است. اين صفت (ولى) به نحو اتمّ و اكمل، تنها در افراد خاصى كه ظرفيت وجودى آنها با بهره گيرى بهينه از تمهيدات تكوينى و تشريعى اله به حد كمال رسيده باشد (معصومان عليهم السلام)، تجلى پذير است. به همين دليل بيشتر انسان ها از ولايت تكوينى محروم و برخى از آنان نيز تنها داراى درجاتى ضعيف از آن هستند.

بنابراين همه ائمه هدى عليهم السلام، داراى ولايت تكوينى بوده اند و ازاين روى به تبع آياتى كه ذكر شد، صفت ولى الله، أولياءالله و حجۀ الله، بارها در ادعيه، زيارات و روايات، به عنوان يك صفت شاخص و بارز، به ائمه هدى عليهم السلام نسبت داده شده است.

2. ولى، مصداق صراط مستقيم

صراط به معناى راه راست و درست كه در آن هيچ اعوجاجى نباشد، داراى دو مصداق است: يكى صراط قيامت، پلى بر روى جهنم كه همه بايد از آن عبور كنند. كيفيت عبور مردم از اين صراط متناسب با درجات ايمان، اخلاق فاضله و اعمال صالحه آنان مختلف است و چون براى غيرمؤمن امكان عبور از آن نيست، در نتيجه در جهنم سقوط مى كند.

ديگرى صراط دنياست كه نمود و ظهور صراط آخرت بود و تضمين كننده سعادت و رستگارى به شرط پيروى از شريعت است. به بيان ديگر صراط قيامت در واقع تجلى همين صراط مستقيم دنيوى است كه موصل به قرب الهى مى شود. هر كه اين طريق را طى كند، به سعادت دنيا و آخرت نائل مى شود. نكته مهم اينكه ثبات قدم بر صراط مستقيم دنيايى، مشروط به بهره مندى از ولايت كليه الهيه خواهد بود و اين بهره مندى يا به طور مستقيم از طريق ارتباط بلاواسطه با اله حاصل مى شود كه اين راه، مختص

ص:132

پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام است يا تبعى از طريق پذيرش ولايت ولى الله است. به اين دليل در آيات، اخبار و ادعيه، از قرآن مجيد، پيامبراكرم صلى الله عليه و آله، دين اسلام، اميرالمؤمنين عليه السلام و ائمه طاهرين عليهم السلام، به صراط مستقيم تعبير شده است؛ زيرا در واقع همه آنها نورى واحد و جلوه هاى يك حقيقت، يعنى تجلى اسم ولى هستند.(1)

مظهر صراط بودن ولى، يعنى اينكه وجود مقدس ولى، مظهر صفات جلال و جمال الهى است. ازاين رو انسانى كه به ايشان توجه و از ايشان پيروى كند، نيز قهراً به صفات و عظمت خداوند متعال آشنا شده، با الگوگيرى از صراط مستقيم متجسم (ولى بر حق)، به سمت اهداف نهايى خلقت رهسپار مى شود.

چون صراط مستقيم الهى يك صراط بيش نيست، هر راه و سبيلى غير صراط اسلام و هر كتابى غير قرآن و هر طريقى غير روش و منش ائمه هدى عليهم السلام، مسير انحرافى بوده كه حركت در آن به معناى پذيرش ولايت شيطان و سوق دهنده به اعوجاج و ضلالتى است كه سرانجام آن ورود به آتش قهر الهى است.(2)

چنان كه در سوره مباركه حمد، راست قامتان صراط مستقيم را صاحبان نعمت خاص الهى، نه مورد غضب واقع شده ها و نه گمراهان مى شمارد (حمد: 6 و 7) در جاى ديگر مصاديق

«أنعمت عليهم» را چنين معرفى مى كند:

(وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً) (نساء: 69؛ مريم: 58)

هر آن كس كه خداوند و رسولش را اطاعت كند، پس ايشان با كسانى اند كه خداوند به ايشان نعمت بخشيده است، از جمله انبيا، راستگويان، شهدا، نيكوكاران و ايشان چه نيكو دوستانى اند.

در اين آيه، اطاعت از خداوند و رسول، شرط محشور شدن همراه انبيا، صديقين،

ص:133


1- . ر. ك: أطيب البيان فى تفسير القرآن، ج 1، صص 115-118.
2- . تفسير روشن، حسن مصطفوى، ج 5، صص 404 و 405.

شهدا و صالحان ذكر شده است؛ چنان كه پيش تر گذشت، اطاعت از ولى اعظم خداى متعال، يعنى ائمه هدى عليهم السلام، در طول اطاعت از خدا و رسول است (نساء: 59 و...)؛ زيرا رسول و وصى او با اعمال ولايت خويش، تابعان ثابت قدم خود را در دنيا و آخرت بر صراط مستقيم استوار نگاه خواهند داشت. ازاين رو در آخرت نيز با آنان محشور خواهند شد.

بنا به روايات متعددى كه ذيل كرائم يادشده آمده است، ائمه هدى عليهم السلام، اهم مصاديق و شاخصه هاى صراط مستقيم اند و از آنجا كه صراط مستقيم مهيمن و مسلط بر تمامى سُبُل متفرقه و پرچمداران آنهاست، پس ائمه عليهم السلام نيز بايد مهيمن بر ساير معاصران و مسلط بر نفوس همه انسان ها، حتى صاحبان ولايت تكوينى در مراتب پايين تر از خويش باشند. بدين ترتيب أعلى درجه ولايت كليه الهيه، در بين معاصرانشان از آنِ ايشان خواهد بود.

قرآن كريم شاخصه هاى صراط مستقيم و رهروان آن را چنين بيان مى نمايد:

الف) اهتدا به صراط مستقيم در واقع پاداش مخصوص الهى به مجاهدات ايشان در مقابل دشمن درون و برون است: (لَآتَيْناهُمْ مِنْ لَدُنّا أَجْراً عَظِيماً * وَ لَهَدَيْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً ً)؛ «ما از نزد خود پاداشى بزرگ به ايشان داده و ايشان را حتماً به راه مستقيم هدايت خواهيم كرد». (نساء: 67 و 68)

ب) هدايت به صراط مستقيم نشانه تماميت نعمت اله بر عبد مهتدى به آن است: (وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً) ؛ «نعمتش را بر تو تمام و به راه راست هدايتت نمايد». (فتح: 2)

ج) اين اهتدا و اتمام نعمت، همان فضل و رحمت مخصوص خداوند به اين مهتديان است:

(فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِراطاً مُسْتَقِيماً) (نساء: 175)

ص:134

پس آنان كه به خداوند ايمان آورده و بدو متمسك شوند، خداوند ايشان را در رحمت و فضلى از جانب خود داخل و آنها را به سَمتش، راه راست هدايت نمايد.

د) كسى كه به صراط مستقيم راه يابد، خود حجت و نشانه اى از خداوند، براى ساير رهروان خواهد شد: (لِتَكُونَ آيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ وَ يَهْدِيَكُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً) ؛ «تا اينكه نشانه اى براى مؤمنين باشيد و شما را به راه راست هدايت نمايد». (فتح: 20)

ه) همان گونه كه در قيامت، بيش از يك صراط مستقيم نخواهد بود، ازاين رو در دنيا نيز در هر عصرى، تنها يك نفر مصداق اصيل صراط مستقيم خواهد بود و ديگران در پيمودن مسير سعادت، بايد به دنبال او حركت كرده، از ايشان تبعيت محض كنند:

(وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ) (انعام: 153)

همانا اين يگانه راه درست من است، پس اين صراط را تبعيت كنيد و راه هاى بيراهه را نپيماييد كه از راهش شما را متفرق نمايد. اين براى شما، همان سفارشى است كه شايد بدان تقواپيشه شويد.

در غير اين صورت راه هاى انحرافى، نه تنها طى طريق را سخت و كُند مى كنند، بلكه به كلى انسان را منحرف و از مقصد بازمى دارند. بنابراين اگر كسى بخواهد به طور صحيح، رهسپار وادى ايمن قرب حق شود و به سهولت و به سرعت گام بردارد، گريز و گزيرى جز پيمايش صراط مستقيم ندارد.

اگر در مضامين آيات پيش گفته و روايات ذيل آنها انديشه شود، روشن مى گردد كه صراط مستقيم در دنيا در وجود و رفتار ولى الله معصوم عليهم السلام متبلور شده، سايرين با پذيرش ولايت وى و سرسپارى به فرامين و تبعيت از روش و منش او، وارد صراط مستقيم مى شوند؛ زيرا غيرمعصوم از لغزش و ضلالت مصون نخواهد بود، بلكه دانسته يا ندانسته، به عمد يا به سهو، ممكن است هم خود منحرف شود و هم تابعان را به ضلالت بكشاند. بدين ترتيب هرگز امكان ندارد غيرمعصوم، مصداق صراط مستقيم دنيايى باشد.

ص:135

به دليل دارا بودن مقام عصمت است كه خُلق نبى اكرم صلى الله عليه و آله از سوى برخى از همسران آن حضرت به قرآن كريم تشبيه شده است. وقتى از عايشه در مورد اخلاق پيامبر صلى الله عليه و آله مى پرسند، پاسخ دهد: «

كان خلقه القرآن»؛(1) «اخلاقشان همان قرآن بود». به همين دليل است كه اميرالمؤمنين نيز خود را قرآن ناطق معرفى مى فرمود: «

ذلك الكتاب الصامت و أنا الكتاب الناطق»؛(2) «آن كتاب ساكت و من كتاب گويا هستم».

قرآن كريم از سوى ملائكه از تحريف و نابودى محافظت مى شود و خداى متعال در توصيف آن مى فرمايد:

(إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ * لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ) (فصلت: 41-42)

همانا اين كتابى عزيز است كه باطل از پيش رو و پشت سر بر آن نيايد، (زيرا) نازل شده اى از جانب حكيم حميد باشد.

قرآن كريم به همان وزان در مورد رسولان نيز مى فرمايد:

(عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً * إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً * لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى كُلَّ شَيْ ءٍ عَدَداً) (جن: 26-28)

تنها پروردگارت عالم به غيب است كه آن را بر هيچ كس، مگر رسولانى كه از ايشان رضايت دارد، ظاهر ننمايد؛ زيرا ايشان را از پيش رو و پشت سر محافظانى است؛ تا خداوند بداند كه همانا ايشان رسالات پروردگار خويش را [به مردمان] مى رسانند و خداوند بر آنچه نزد اينان است، احاطه دارد و عدد هر چيزى را به شمارش آورد.

در نتيجه همان گونه كه قرآن و پيامبران محفوظ هستند، ولى خدا نيز كه تجلى

ص:136


1- . شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد معتزلى، ج 6، ص 340؛ المسند، احمدبن حنبل، ج 6، صص 111 و 216؛ الدر المنثور فى تفسير المأثور، ج 6، ص 25.
2- . بحارالانوار، ج 39، ص 272.

صراط مستقيم و قرآن كريم است، از لغزش و انحراف محافظت مى شود.

ابن بابويه از حضرت امام زين العابدين عليه السلام و حضرت رضا عليه السلام روايت كرده است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «يا على تو باب و راه خدا و حجت پروردگار و نبأ عظيم و صراط مستقيم و مَثَل أعلى هستى».(1)

نتيجه اينكه هر سالكى براى وصول به قرب حق، نيازمند حركت در صراط مستقيم ائمه معصومين عليهم السلام در هر مرحله و مقامى است و در صورت محروميت از فيض و افاضه ولايت تكوينى و تشريعى ايشان، از هدايت و قرب به حق تعالى محروم مى ماند.

3. مهتدى و هادى به امر بودن امام

خداوند متعال پس از شرح حال برخى انبيا (حضرت ابراهيم، اسحاق و يعقوب عليهم السلام) تأكيد مى فرمايد:

(جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ) (انبيا: 73؛ سجده: 24)

ما ايشان (انبيا) را پيشوايانى قرار داديم كه به امر ما هدايت نمايند و به ايشان انجام كارهاى خير را وحى نموديم.

اين هدايت مسلما هدايت غريزى و حتى هدايت تشريعى نيست؛ زيرا اولى از محل بحث خارج است و دومى نيز قبلاً در مورد ايشان و مخاطبانشان تحقق يافته است؛ پس مى ماند هدايت موصل به هدف كه مستلزم تصرف در نفوس انسان هاست. از آنجايى كه تصرف در نفوس، كارى نيست و مستلزم دارا بودن ولايت تكوينى و وصول خود ايشان به هدف نهايى خلقت قبل از آن است، مقام ولايت كليه الهيه براى آنان اثبات مى شود.

علامه طباطبائى قدس سره در تفسير آيه شريفه فرمودند: ظاهر جمله «يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» اين است

ص:137


1- . تفسير جامع، سيد محمد ابراهيم بروجردى، ج 7، ص 321؛ ر. ك: بصائر يا قرآن و اهلبيت، ابوالقاسم عبيدالله بن حسكان قرشى عامرى نيشابورى حنفى حاكم حسكانى، ترجمه: شيخ حسنعلى نجابت، صص 51-67.

كه هدايت به امر، جارى مجرا و مفسر معناى امامت است و ما در ذيل آيه (إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً) در جلد اول اين كتاب بحثى در معناى هدايت امام به امر خدا گذرانديم. اما آنچه در خصوص اين مقام خاطر نشان مى كنيم، اين است كه اين هدايت كه خدا آن را از شئون امامت قرار داده، هدايت به معناى راهنمايى نيست؛ چون مى دانيم كه خداى تعالى، ابراهيم عليه السلام را وقتى امام قرار داد كه سال ها داراى منصب نبوت بود. معلوم است كه نبوت، منفك از منصب هدايت تشريعى عام نيست؛ پس هدايتى كه لازمه منصب امام است، نمى تواند غير از رساندن به مقصد، معنايى داشته باشد.

اين مرحله مستلزم يك نوع تصرف باطنى در نفوس است. با آن تصرف، جان و عزم مولى عليه تحت هدايت مخصوص ولى قرار گرفته، عبد با حسن انتخاب خود، به سير إلى الله سوق داده شده، مدارج تعالى را به سهولت و با سرعت بيشترى طى مى كند. بدين ترتيب اين نحوه تصرفات غير عادى مستلزم ولايت تكوينى است.

با اين بيان هدايت به امر، از فيوضات معنوى و مقامات باطنى است كه اوليا الله به واسطه آن قدرت مى يابند با تصرف در قلوب افراد مستعد، آنان را به صراط مستقيم سوق دهند تا به قرب پروردگارشان برسند. چون امام به وسيله امر هدايت مى كند، مستلزم آن است كه خود امام قبل از هر كس، متلبس به آن هدايت مخصوص، بلكه واصل به مقصد باشد. در غير اين صورت نمى تواند بر سرائر افراد و استعدادات ايشان آگاه شده، رابط ميان آدميان و پروردگارشان در اخذ فيوضات ظاهرى و باطنى شود.(1)

اين بدان دليل است كه هدايت به حق و صراط مستقيم، از شئون آن روح قدسى است كه در اثر عظمت و قدرت روح، هرگز به گناهان تمايل نداشته، در عين حال مؤيد به الهامات غيبى اله و ارتباط مدام با عالم غيب باشد. همچنين لازمه دعوت به حق و هدايت به امر، آن است كه وى بر عقيده و اعمال جوارحى و جوانحى آدميان

ص:138


1- ر. ك: ترجمه الميزان، ج 14، صص 414 و 428-434.

احاطه داشته و بر سيرت نيك و بد آنها آگاه باشد تا بتواند هدايت و دعوت را به موقع و بجا اعمال كند و نتيجه بهينه را بگذارد. يعنى او سعى مى كند تا بيمارى بيماران را يافته، به مداواى آنان بپردازد. او چشمه اى جوشان است كه مى تواند تمامى تشنگان معنويت را شفا بخشيده و سيراب كند.

امام على عليه السلام در توصيف پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ، قَدْ أَحْكَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ، يَضَعُ ذَلِكَ حَيْثُ الْحَاجَۀُ إِلَيْهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْىٍ وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَۀٍ بُكْمٍ، مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَۀِوَ مَوَاطِنَ الْحَيْرَۀِ.(1)

پيامبر صلى الله عليه و آله، طبيبى بود كه با طبابتش مى گشت [و بيماران معنوى - اخلاقى را مى يافت]؛ همانا مرهم هاى وى كارساز بود و داغ هايش سوزاننده، آنها (مرهم ها و داغ هايش) را در هرجا بدان نياز بود، مى گذاشت؛ مانند قلب هاى كور و گوش هاى ناشنوا و زبان هاى لال [از فهم، ديدن و شنيدن و گفتن حق و حقيقت]. داروهايش را بر مواضع غفلت و موارد حيرانى و سرگردانى مى نهاد [تا بيماردلان غافل و شكاك را نجات بخشد].

قرآن كريم در مقام احتجاج بر منحرفان و معاندان، فطرت سليم را به قضاوت فرا خوانده، مى فرمايد:

(أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاّ أَنْ يُهْدى) (يونس: 35)

آيا آن كسى كه به حق هدايت مى كند، براى تبعيت سزاوارتر است يا آن كه هدايت نمى كند. مگر آنكه هدايت يافته باشد [يا آنكه در ضلالت افتاده و خود محتاج هدايت است].

طبق مفهوم اين آيه، كسى كه هدايت موهبتى (هدايت به أمر) نيافته، با عدم وصول به مقصد نهايى، از حيات معنوى راستين بى بهره مانده، براى هدايت ديگران صلاحيت ندارد؛ زيرا توان آن را ندارد.

نكته مهم اينكه براى تأثيرگذارى بيشتر اين هدايت و استمرار آن، بر حكيم مطلق ضرورى است تا الگوگيرى و پيروى از روش و منش داعى به حق را بر جامعه بشر واجب

ص:139


1- نهج البلاغه، خطبه 108.

فرمايد تا بدون قيد و شرط از او تبعيت كنند. ولى از آنجا كه ساحت پروردگار پيراسته از آن است كه گفتار و رفتار كسى را كه امكان خطا و اشتباه در او مى رود، بر مردم تحميل كند، انبيا و ائمه هدى عليهم السلام كه توفيق، بلكه مسئوليت هدايت به امر را يافته اند، حتماً بايد عالم به غيب، داراى مقام عصمت، صاحب نفوذ باطنى و تأثيرات غيرعادى بر قلوب بوده، به اصطلاح داراى ولايت تامه تكوينى و خليفه خداوند متعال در زمين باشند.(1)

بدين ترتيب آيه يادشده از چند جهت بيانگر نمودهاى مختلف ولايت تكوينى ائمه هدى عليهم السلام و مُثبِت آن است:

الف) اين هدايت مسلماً غير از هدايت غريزى و تشريعى است.

ب) تحقق اين هدايت، مترتب و منوط به بهره گيرى عبد از تمهيدات تكوينى و تشريعى اله در مرحله قبل است.

ج) هاديان به امر از الهامات مخصوصه اله برخوردارند، دايم الذكر و دايم العبادۀ بوده، همواره در ارتباط با عالَم ربوبى و آگاه بر بخشى از غيب هستند.

د) اين هاديان، بايد از هرگونه خطا و لغزش در امان باشند تا بتوانند اسوه كامل ديگران شوند.

ه) هاديان براى هدايت سالكان به مطلوب، بايد از ضمير افراد و بلكه آينده آنان باخبر باشند تا بتوانند رهروان را بر صراط مستقيم استوار بدارند.

و) نفوس اين هاديان بايد داراى چنان نفوذ خارق العاده اى در سالكان باشد كه موعظه ها و نصيحت هاى آنان بدون تعلل و تسامح به كار افتد.

4. ائمه معصومين عليهم السلام، مصداق صادقين

قرآن كريم در آيه (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ) ؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! تقوا پيشه كرده و با صادقان بمانيد». (توبه: 119) دستور به معيت مؤمنانِ متقى با

ص:140


1- . ر. ك: انوار درخشان، ج 8، صص 217-220؛ بصائر، صص 226-228 و 261-263.

صادقان را صادر نموده است. بودن با صادقان غير از صادق بودن و كاذب نبودن خود افراد است. از آنجا كه سياق اين آيه، غير از سياق آيات كثيرى است كه بر منع مؤمنان از كذب، نفاق، ريا و امثال اين رذايل دلالت مى كند، در نتيجه چيزى مضاعف بر صداقت ظاهرى و باطنى متقيان را طالب است؛ همان چيزى كه در اصطلاح، بدان تولى اطلاق مى شود و به عنوان فروع دين، از واجبات محسوب مى گردد.

صادق حقيقى، شخصى است كه عقيده، صفات، افعال و زبانش همه با هم منطبق و برخاسته از يكديگر باشند؛ علاوه بر آن هيچ شائبه تزلزل و لغزش در افكار، حالات و رفتارش نبوده، همواره بر صراط مستقيم ثابت قدم بماند. اين حقيقت در عصر نزول قرآن كريم جز بر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اوصياى ايشان عليهم السلام كه از طهارت و عصمت موهبتى و بالتبع از صداقت ذاتى بهره مند هستند، منطبق نمى شود. لازمه تحقق صدق ذاتى موهبتى، علم موهوبى غيبى است كه با وحى يا الهامات غيبى اعطا مى شود. اين عنايات خاص، اساس هر فضيلت و شرط انتصاب ايشان به مناصب الهى (رسالت، نبوت يا امامت) است.(1)

از آنجا كه صداقت واقعى، تجلى تمامى ابعاد توحيد در تمامى شئون وجودى مؤمن متقى و به عبارتى تحقق اخلاص نظرى و عملى است، در نتيجه مستلزم ولايت تكوينى مخلَص خواهد بود. اين بدان دليل است كه علت و معلول از يكديگر تفكيك ناپذيرند. با تحقق توحيد همه جانبه، عبد هم رنگ رب شده، با اتصاف به صفات جلاليه و جماليه رب العالمين، در حد ظرفيت امكانى خود، عالم به غيب و فعال ما يشاء، بر مدار حكمت و مصلحت مى شود، كه اين همان ولايت تكوينى مصطلح است.

در روايات عديده، ذوات مقدس معصومين عليهم السلام، مصاديق صادقان معرفى شده اند. در تفسير برهان از ابن شهر آشوب از تفسير ابى يوسف بن يعقوب بن سفيان روايت كرده است كه گفت:

مالك بن انس از نافع از ابن عمر براى ما حديث كرد كه گفت: خداوند در آيه

ص:141


1- . ر. ك: انوار درخشان، ج 8، صص 27 و 28 و 135-138.

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ) ، صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله را دستور داده كه از خدا بترسند؛ آن گاه گفته است كه مقصود از صادقين در جمله كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت آن جناب عليهم السلام هستند.(1)

در الدر المنثور از ابن عباس و نيز از ابن عساكر از ابى جعفر آورده است كه در تفسير آيه: (وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ) گفته اند: «مقصود از صادقين، على بن ابى طالب عليه السلام است».(2) در اين معنا روايات بسيارى از امامان اهل بيت عليهم السلام نيز وارد شده است.(3)

سليم بن قيس هلالى نقل مى كند كه روزى اميرمؤمنان عليه السلام با جمعى از مسلمانان گفت وگو داشت؛ از جمله فرمود:

شما را به خدا سوگند مى دهم آيا اين چنين نيست كه وقتى آيه (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ) نازل شد، سلمان عرض كرد: «اى رسول خدا! آيا منظور از آيه عام است يا خاص؟» پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «مأموران به اين دستور همه مؤمنان هستند، اما عنوان صادقين، مخصوص برادرم على و اوصياى بعد از او عليهم السلام تا روز قيامت است». همه حاضران فرمايش حضرت صلى الله عليه و آله را تأييد كرده، گفتند: «آرى اين سخن را از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيديم».(4)

از امام باقر عليه السلام نيز در تفسير اين آيه نقل شده است كه فرمود:

با على بن ابى طالب و خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله باشيد؛ زيرا آنجا كه خداوند فرمود: «برخى از مؤمنان به عهد خود وفا كرده، بر سر پيمان سر نهادند»، مراد حضرت حمزه، فرزند عبدالمطلب است و آنجا كه فرمود: «برخى ديگر منتظرند و تغييرى در قضاى الهى نخواهد بود، منظور على عليه السلام است».(5)

ص:142


1- . البرهان فى تفسير القرآن، ج 2، ص 170.
2- . الدر المنثور، ج 3، ص 290؛ به نقل از: ترجمه الميزان، ج 9، ص 556؛ ر. ك: منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ملا فتح الله كاشانى، ج 4، صص 340 و 341؛ تفسير برهان، ج 2، صص 170-172.
3- . ر. ك: البرهان فى تفسير القرآن، ج 2، صص 864 و 865 و ج 4، ص 329.
4- . ر. ك: ترجمه تفسير الميزان، ج 9، صص 553-556.
5- . تفسير الصافى، ج 4، صص 181-183.

ازاين رو در آن زمان، وصف صديق از شاخصه هاى بارز ايشان شد و در بين دوست و دشمن به اين خصوصيت شناخته مى شدند؛ زيرا هيچ كس از ايشان دروغ، بدعت، لغزش، عصيان، طغيان، خيانت و مانند اينها را نه ديده و نه شنيده است. حتى كسى جرئت انتسابِ اين رذايل به ايشان را نيز نداشته است.(1) علاوه بر موارد يادشده طبق ادعيه مأثوره و شواهد ديگر نيز مصداق اصيل «صادقين» پس از شخص پيامبر صلى الله عليه و آله، همانا امامان معصوم عليهم السلام هستند.

به هر حال از تعبير «مع» در آيه شريفه استفاده مى شود كه اين آيه (توبه: 119) با صراحت به پذيرش ولايت و بالتبع تبعيت از ايشان در تمامى ابعاد حيات دنيوى و معنوى امر مى كند، زيرا معيت با ايشان، نمى تواند صرفاً جسمانى و محدود به زمان يا مكان خاص باشد؛ حتى مراد معيت رتبى و منزلت اجتماعى نيز نمى تواند باشد؛ زيرا امور يادشده صورى و اعتبارى بوده، كمال خاصى براى معاصران و حتى همراهان و ياران محسوب نمى شود. در غير اين صورت بايد مشركان و منافقان هم وطن و معاصر رسول خدا صلى الله عليه و آله از خيل مؤمنانِ متقى آن حضرت صلى الله عليه و آله و اوصياى كرامش عليهم السلام برتر و افضل باشند. درحالى كه هيچ مسلمان عاقلى چنين احتمالى را در مورد اين خطابِ فراگير نمى دهد و چنين تحليلى را نخواهد پذيرفت.

معيت با صادقان و پذيرش تام و كامل ولايت ايشان، در واقع همگون سازى كل وجود، افعال و حالات مؤمن متقى با اين بزرگواران است كه جز با تبعيت، اطاعت، نصرت، تولى و تبرى در قول و عمل، در پى الگوگيرى همه جانبه از ايشان، محقق نخواهد شد. اين معيت است كه صاحب آن را مشمول دعاى پيامبر صلى الله عليه و آله مى كند:

اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله.(2)

خداوندا! هر آن كس على عليه السلام را همراهى كند، همراهى اش نما و هر آن كس

ص:143


1- . ر. ك: آيات ولايت در قرآن، صص 133-149 و 345-350؛ تفاسير مختلف ذيل آيه 119 توبه.
2- . الكافى، ج 1، صص 290 و 291؛ الغدير، علامه امينى، ج 1، صص 230-232.

دشمنى اش نمايد، او را دشمنى نما و يارى كن هر آن كس او را يارى رساند و خوار نما هر كس وى را بى مقدار پندارد.

به بيان ديگر

الف) خداوند گمراهى و انحراف بندگان را هيچ گاه اراده و بدان امر نفرموده است؛ زيرا در همين سوره تصريح شده است:

(ما كانَ اللّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ) (توبه: 115)

خداوند چنين نيست كه گروهى را بعد از اينكه هدايتشان نمود، گمراه كند تا اينكه هرآنچه را بدان متقى شوند، برايشان تبيين نمايد.

ب) خداوند در اين آيه (توبه: 119) دستور به معيت با صادقان را داده است.

ج) صدق در اصطلاح قرآنى، مستلزم عصمت كبراست كه حتى در وهم و خيال معصوم، فكر و برنامه ريزى براى عصيان و طغيان راه نيابد.

د) شرط وصول به هدف خلقت و قرب الهى، معيت با صادقين است وگرنه به معيت دستور داده نمى شد، بلكه هر كس خود به سراغ قرآن و سنت مى رفت و واصل مى شد.

با جمع بندى چهار مقدمه پيش گفته، اين نتيجه به دست مى آيد كه آيه، دستور تبعيت از استاد و مرشد راه يافته اى را مى دهد كه از لغزش مصون شده، بتواند خود هادى به امر باشد و ديگران را نيز به هدف برساند و صرف ارائه طريق نباشد. در مباحث قبل روشن شد كه معصومينِ هاديان به امر، همان صاحبان ولايت تكوينى اند؛ زيرا ايصال به مطلوب، نيازمند گونه اى سيطره و نفوذ باطنى بر قلوب سالكان است كه اين امر بدون بهره مندى از ولايت تكوينى امكان پذير نخواهد بود.

طى اين مرحله بى همرهى خضر مكن ظلمات است بترس از خطر گمراهى!

بنابراين از آيه (كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ) ، به كمك روايات تفسيرى ذيل آن، كه معصومان را تنها مصاديق آن معرفى مى كند و با توجه به لوازم دستور به اين معيت از سوى خداوند حكيم و مراد واقعى از معيت و با توجه به شرط بودن معيت براى رسيدن به هدف خلقت،

ص:144

عصمت، هادى به امر بودن، ولايت تكوينى ائمه عليهم السلام و ساير لوازم آن اثبات مى شود.

دليل ديگرى كه ثابت مى كند از «صادقين» در آيه شريفه، گروه خاصى از مؤمنان اراده شده اند، اين است كه در آيه، دو دستور صادر شده است: نخست دستور به تقوا و سپس دستور به همراه بودن با صادقين. اگر در واقع مفهوم صادقين در آيه عام بود و همه مؤمنان راستين و بااستقامت را شامل مى شود بايد گفته مى شد: «و كونوا من الصادقين»، نه اينكه بفرمايد: (كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ) . اين تغيير بيان، به روشنى ثابت مى كند كه مراد از «صادقين» در آيه، گروه خاصى هستند.

نكته ديگر اينكه اگرچه واژه صادقين به لحاظ مفهوم كلى است و شامل افراد زيادى مى شود، ولى از روايات بسيارى استفاده مى شود كه منظور از اين مفهوم در اينجا، تنها معصومان هستند و دليل عصمت آنان اين است كه اگر كسى معصوم نباشد، ممكن نيست بدون قيد و شرط، دستور به پيروى و همگامى با او صادر كرد.

جالب توجه اينكه فخر رازى، مفسر معروف اهل سنت نيز اين حقيقت را اذعان كرده و گفته است:

خداوند مؤمنان را به همراه بودن با صادقين دستور داده است. بنابراين آيه بر اين دلالت دارد كه آنها كه جايزالخطا هستند، بايد به كسى اقتدا كنند كه معصوم است تا در پرتو او از خطا مصون بمانند و اين معنا در هر زمانى خواهد بود و هيچ دليلى بر اختصاص آن به عصر پيامبر صلى الله عليه و آله نداريم.

البته وى در ادامه در تعيين مصداق صادقين به خطا رفته و گفته است كه ما معصوم را مجموع امت مى دانيم! نه يك فرد.(1)

اگر او به اين نكته كه در متن آيه آمده است توجه مى كرد، نيمه دوم راه را نيز به طور صحيح مى پيمود و آن اينكه اگر منظور از صادقان، مجموع امت باشد، خود اين پيرو نيز جزء آن مجموع است؛ پس در واقع پيرو، جزئى از پيشوا مى شود و اين اتحاد

ص:145


1- . مفاتيح الغيب، ج 16، صص 166-168.

تابع و متبوع خواهد شد؛ در حالى كه ظاهر آيه اين است كه پيروان از پيشوايان و تابعان از متبوعان جدا هستند. نتيجه اينكه آيه پيش گفته از آياتى است كه دلالت بر وجود معصوم در هر عصر و زمان مى كند.(1)

براى اينكه مسلمانان در تفسير اين آيه و امثال آن دچار اين دست لغزش ها نشوند، امام صادق عليه السلام در دعاى بعد از نماز غدير فرمود:

ربنا انك أمرتنا بطاعۀ ولاۀ أمرك و أمرتنا ان تكونوا مع الصادقين فقلت: (أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ)

وقلت: (اتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ)

فسمعنا و أطعنا ربنا فثبت أقدامنا و توفنا مسلمين مصدقين لأوليائك.(2)

پروردگارا! تو ما را به اطاعت واليان امر و همراهى با صادقان امر نموده اى. پس فرموده اى: «خدا و رسول و صاحبان امر را اطاعت كنيد» و فرموده اى كه «با راستگويان و درست كرداران باشيد». پروردگارا! ما شنيديم و اطاعت كرديم؛ پس ما را ثابت قدم بدار و جزو مسلمانانى كه اولياى تو را تصديق كردند، بميران.

5. شاهد امّت بودن، لازمه ولايت تكوينى

از سويى قرآن كريم مى فرمايد:

- (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً) ؛ «اى پيامبر! ما تو را به عنوان شاهد و بشارت دهنده و بيم دهنده فرستاديم». (احزاب: 45؛ مزمل: 15؛ فتح: 8)

- (أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ) ؛ «آيا كسى كه معجزاتى از سوى پروردگارش دارد و شاهدى از خودش به دنبالش مى آيد». (هود: 17)

از سويى روايات بسيارى اين شاهد را شخص اميرالمؤمنين عليه السلام معرفى مى كنند.(3) البته

ص:146


1- . تفسير نمونه، ج 8، ص: 183؛ ر. ك: تفسير نور الثقلين، ج 2، صص 182-280؛ شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج 1، صص 345-346؛ البرهان فى تفسير القرآن، ج 2، صص 845-863.
2- . تفسير نور الثقلين، ج 2، ص 282.
3- . ر. ك: بصائر، صص 236-243 و تفاسير مختلف ذيل كريمه هود: 17.

اگر چه در آيه (لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ) ،(1) مقام شهادت در ظاهر به امت اسلامى نيز نسبت داده شده است، اما بايد توجه كرد كه مراد از شهدا در آيه شريفه، ائمه معصومين عليهم السلام هستند، نه عموم مؤمنان؛ چنان كه علامه طباطبايى قدس سره در ذيل آيه شريفه مى فرمايد:

معلوم است كه چنين مقام كريمى شأن همه امت نيست؛ چون كرامت خاصه اى است براى اولياى طاهرين از ايشان. اما صاحبان مرتبه پايين تر از اوليا كه مرتبه افراد عادى و مؤمنين متوسط در سعادت است، چنين شهادتى ندارند، تا چه رسد به افراد جلف و توخالى. از آن پايين تر، فرعون هاى طاغى اين امت، [كه هيچ عاقلى جرئت نمى كند بگويد اين طبقه از امت نيز مقام شهادت بر باطن اعمال مردم را دارا هستند].(2)

از اين گذشته در بعضى روايات نيز به اين نكته اشاره شده است. شواهد التنزيل از سليم بن قيس از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: «آيه (لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ) ، ما اوصياء را اراده نموده كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله شاهد و گواه بر ما اهل بيت عليهم السلام است و ما گواهان پروردگار و حجّت او بر مردم هستيم.(3)

نكته مهم اين است كه در آيه (كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً) ،(4) شاهد بودن امت را به وسط بودن و در حد اعتدال حركت كردن او و به تعبيرى، اجتناب از افراط و تفريط، مشروط كرده است. بديهى است كه اين شرط تنها در افراد معدودى كه داراى مقام عصمت هستند، تحقق پذير است و آنان نيز كسى جز ائمه اهل بيت عليهم السلام نيستند.

نكته ديگر اينكه چون اين شهادت، وسيع و مطلق است، در نتيجه مستلزم آگاهى بر

ص:147


1- . «براى اينكه رسول شاهدى بر شما و شما شاهدانى بر مردم باشيد». (حج: 78)
2- . الميزان فى تفسير القرآن، ج 1، ص 321.
3- . ر. ك: انوار درخشان، ج 2، صص 110-113.
4- . «اين گونه ما شما را امت وسط قرار داديم، براى اينكه شما شاهدانى بر مردمان و رسول، شاهدى بر شما باشد». (بقره: 143)

سرائر اعمال و احاطه معنوى افراد است كه جز در مورد صاحبان ارواح قدسيه مرتبط با عالم غيب، تحقق پذير نيست. ازاين رو در قيامت اذن سخن به كسى داده مى شود كه داراى علم محيط بر نيات و خلوات و سرائر مردمان (مشهود عليه يا له) باشد تا بتواند هنگام رستاخيز با معلومات خود درباره افراد يا گروه ها، در پيشگاه پروردگار گواهى دهد يا شفاعتى بجا بنمايد:

(يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً) (نبأ: 38)

روزى كه ملائكه و روح به صف بايستند، كسى هيچ سخنى نخواهد گفت؛ مگر آن كس كه رحمان بدو اجازه فرمايد و سخن صواب بگويد.

در صورتى سخن صواب خواهد بود كه از روى آگاهى و بجا، شهادت (شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ) (زخرف: 86) دهد.

گذشته از اين بسيارى از روايات نيز بر سريان داشتن شهادت و شفاعت در ساير معصومين از اهل بيت عليهم السلام بعد از نبى اكرم صلى الله عليه و آله دلالت دارند؛(1) زيرا ايشان به تبع مقام وصايت از پيامبر صلى الله عليه و آله، داراى مقام وسطيت در فيوضات الهى و وساطت در تبليغ احكام و شهادت بر آحاد امت بوده و تالى تلو رسول اكرم صلى الله عليه و آله هستند. به اين معنا كه اوصياى پيامبر صلى الله عليه و آله نيز بسان رسول اكرم صلى الله عليه و آله در اين جهان در اثر موهبت پروردگار به سرائر اعمال و منويات افراد بشر آگاه شده، در اثر همين احاطه، هنگام رستاخيز، گواهى هر يك از آنها، ميزان سنجش ايمان و اعمال افراد مى شود.

بديهى است كه اين احاطه علمى بر سرائر، بواطن و خفيات مردمان، يك امر معمول نيست، بلكه برخاسته از ولايت تكوينى ايشان است؛ چنان كه بجا و صواب بودن شهادت و شفاعت ايشان نيز برخاسته از عصمت و طهارت ذاتى موهبتى آنان است. احاطه جامع علمى و مقام عصمتى كه به هيچ وجه در شأن ساير مؤمنان، حتى صحابه

ص:148


1- . ر. ك: تفاسير مختلف ذيل رعد: 43.

نزديك پيامبر صلى الله عليه و آله، نبوده و نيست.(1)

(قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ) ؛ «بگو هرچه مى خواهيد بكنيد! پس بزودى خداوند و رسولش و مؤمنان اعمال شما را خواهند ديد». (توبه: 105) اين آيه، از ديگر كرائمى است كه مى توان براى اثبات مقام شهادت اهل بيت عليهم السلام به آن تمسك كرد؛ زيرا بنا به روايات بسيار، مراد از «مؤمنون»، ائمه عليهم السلام هستند.(2) پروردگار بالإصاله و بالذات بر اعمال و سرائر قلوب بشر احاطه وجودى و علمى دارد. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ساير معصومين صلى الله عليه و آله نيز در پرتو مقام ولايت كليه الهيه، به سرائر اعمال مردم احاطه مى يابند.

بنابراين اثبات مقام شهادت و شفاعت اولياءالله در قيامت، مستلزم اثبات ولايت تكوينى آنان در دنياست و اثبات اين دو مقام براى معصومين عليهم السلام در قيامت، از ضرورياتِ متفق عليه مذهب حقه شيعه، بلكه بيشتر مسلمانان محسوب مى شود. بنابراين در اثبات ولايت تكوينى ايشان نيز نبايد ترديدى وجود داشته باشد.(3)

گفتار دوّم: ادلّه عقلى ولايت تكوينى امام عليه السلام

اشاره

در مباحث مرتبط با انسان شناسى در فلسفه، در مباحث امامت در مباحث كلامى و همچنين در مباحث انسان كامل در عرفان اسلامى، ادله و شواهد بسيارى بر جايگاه اصيل انسان و هدف نهايى خلقت اين اعجوبه خلقت و جايگاه امامت امام عليه السلام آمده است كه شايسته توجه و بررسى است. ولى بر اصل ولايت تكوينى امام عليه السلام تمركز چندانى نشده است. به همين دليل اگرچه اين رساله براى اثبات ولايت تكوينى از همان مقدمات مذكور در ساير كتب مدد مى گيرد، ولى استنتاجى كه از آنها مى شود، به نحوى متمايز و بسى فراتر از اثبات اصل امامت سياسى - اجتماعى، يعنى اثبات ولايت تكوينى امام عليه السلام است.

ص:149


1- . ر. ك: انوار درخشان، ج 9، صص 518 و 519.
2- ر. ك: كافى، ج 1، صص 219 و 220؛ وسائل الشيعه، ج 16، كتاب جهاد النفس، باب وجوب الحذر من عرض العمل على الله و رسوله و الأئمه، احاديث 1-25.
3- . ر. ك: انوار درخشان، ج 15، ص 335.

با توجه به اين روند، مطالب اين فصل، به ويژه مطالب اين گفتار، از جهاتى نو بوده، از جهات بسيارى نيازمند تكميل و تتميم به طور مستقل در مطالعات گسترده تر و عميق تر است.

1. هدفمندى نظام آفرينش و خلقت انسان

طبق قانون ثابت و ضرورى هدايت عمومى تكوينى، هر يك از انواع آفريده ها از راه مختص خويش، به سوى كمال و هدف نهايى نوعِ خاص خود هدايت و راهبرى مى شوند. قرآن كريم اين كشش و رهسپارى جبرى به سمت هدف مطلوب را به هدايت تكوينى اله نسبت مى دهد:

- (قالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى) (طه: 50)

[موسى] گفت: پرودگار ما كسى است كه به هر موجودى، آنچه را لازمه آفرينش او بوده، داده، سپس هدايت كرده است.

- (الَّذِي خَلَقَ فَسَوّى * وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى) (أعلى: 1-3)

او همانى است كه خلق نموده، سپس درست و راست كرده و همانى است كه تقدير نموده، سپس هدايت كرده است».

بديهى است نوع انسان نيز كه يكى از انواع آفريده هاست، از اين قانون عمومى مستثنا نيست. هدايت تكوينى كه بر همه انواع، حكومت مى كند، در مورد جسم و قواى جسمانى انسان نيز حاكم است. ولى نوع انسان داراى روح مجرد، قوا و تمايلات خاص آن نيز هست. اين بُعد به روش خاصى بايد هدايت شود تا سعادت دنيا و آخرتش را تأمين كند. خداوند به انسان مى فرمايد: (خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً) ؛ «آنچه در زمين است را براى شما آفريدم». (بقره: 29)

بنا به حكم عقل و نقل و با توجه به حكمت پرودگار، وقتى كه تمام اجزاى هستى در خدمت انسان هستند، بايد هدف مهم و مقدسى براى انسان تعيين شده باشد. با ضميمه كردن آيات و روايات مرتبط با انسان، روشن مى شود كه آن هدف نهايى، پس

ص:150

از علم و معرفت به اسما و صفات الهى، وصول به مقام عبوديت و قرب حق است.

قرآن كريم اين حقيقت را چنين مطرح كرده است:

(اللّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللّهَ قَدْ أَحاطَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عِلْماً) (طلاق: 12)

خداوند همان كسى است كه هفت آسمان و از زمين، همانند آنها را آفريد، فرمان او پيوسته در ميان آنها فرود مى آيد تا بدانيد خداوند بر هر چيز تواناست و اينكه علم او به همه چيز احاطه دارد.

توجه يافتن انسان به احاطه علمى اله، حتى بر افكار و نيات او، مانع عصيان و طغيان، بلكه عارض شدن فكر گناه مى شود و اين رويكرد، او را به هدف نهايى مى رساند.

در جوامع بشرى، صدها فرقه و مسلك، انسان را به سوى خويش دعوت كرده، هر يك مدعى اند كه تنها آنان مى توانند انسان را به سعادت و هدف نهايى برسانند. مرتاض هندو مى گويد: دست از كار و كسب و تشكيل خانواده بكش و بسان من در گوشه اى بنشين تا به كمال برسى. ديگرى مى گويد: كمال انسانى در سايه سرمايه دارى يا برعكس، اشتراك اقتصادى است. بعدى مى گويد: كمال انسان به آزاد بودن او از هر قيد و بند، حتى قيد بندگى حق تعالى است و ديگرى قدرت و بعدى لذت و رفاه را به عنوان كمال نهايى مى شمرند و....(1)

با اين اختلافات فراوان در بينش ها، آمال و اهداف بشرى كه بى گمان بعضى ناقص و بعض ديگر بى راهه اند، هر انسان خداشناس موحدى قاطعانه حكم مى كند كه بنا به اقتضاى عنايت و حكمت خدايى، لازم است اشخاصى از سوى خالق بشر تعيين شوند كه از اسرار خلقت جهان و انسان آگاه باشند تا مسير، زاد و توشه و مقصد نهايى سير انسان را از راه وحى درك، به مردم ابلاغ و طالبان وصال را تا رسيدن به مقصود نهايى دستگيرى كنند.(2)

ص:151


1- . ر. ك: انسان كامل، كل كتاب.
2- . ر. ك: شيعه در اسلام، صص 263 و 264.

در غير اين صورت جهان و خلقت آن، همچون مدرسه اى عظيم مى ماند كه با مصالح و طرح بسيار عالى ساخته شده، دانش آموزان فراوانى ثبت نام شده اند، اما معلم و مدرس نداشته باشد. هر عاقلى حكم مى كند كه ساختن اين مدرسه، عبث و بيهوده است. آرى جهان، مدرسه است و آدميان دانش آموزان اين مدرسه اند؛ پس بايد معلم و مربى وجود داشته باشد كه اين دانش آموزان را به اهداف عاليه واصل گرداند. آن معلم و مربى حاذق و ماهر، كسى جز منتخب و منصوب خالقِ مدير و مدبرش نخواهد بود. در غير اين صورت، نقض غرض شده، خلقت جهان و انسان، عبث و بيهوده خواهد بود.(1)

پس انسان بر اساس قانون هدايت عمومى و لزوم وصول وى به كمال خويش، از سويى محتاج به وحى و دين است كه به وسيله انبيا و حجج الهى ارائه شود و از سوى ديگر براى اكمال هدايت و اتمام حجت بر همگان، اشخاصى بايد پيوسته وجود داشته باشند كه دين خدا را آن طور كه نازل شده، نگهدارى كنند و صحيح و سالم بر مردم عرضه بدارند. ازاين رو همان دلايلى كه ضرورت وجود انبيا را تثبيت مى كند، لزوم استمرار امامت و ولايت را نيز تثبيت مى كند.

اگر پيامبر عظيم الشأن اسلام صلى الله عليه و آله، سلسله نبوت را ختم نمى فرمود، لازم بود تا قيامت، انبيا و رسولان در ميان مردم باشند اما چون بنا به حكمت خالق هستى با وجود ايشان نبوت ختم شد، با تمهيد نصب مستمر امامت و ولايت تا قيامت، هدايت و اتمام حجت، براى همگان، براى هميشه و در همه جا برقرار مانده است.(2)

هشام، شاگرد زبردست امام صادق عليه السلام، با دلايل ساده اما استوار، عمرو بن عبيد را كه منكر وجود حجت خدا بود، قانع كرد كه جهان بدون حجت خدا، همچون بدن انسان بدون قلب است. هشام به عالم بصرى گفت: «آيا تو چشم دارى؟» جواب داد: «بلى». هشام پرسيد: «چه فايده اى دارد؟» او فوايد چشم را بيان كرد و به همين منوال سؤال از

ص:152


1- ر. ك: ترجمه الفكوك (يا كليد اسرار فصوص الحكم قونوى)، محمد خواجوى، ص 95، پاورقى متعلق به ملا صدرا.
2- . ر. ك: دوازده گفتار درباره دوازدهمين حجت خدا، حسين اوسطى، صص 33-43.

دست و پا و زبان و گوش و فوايد آنها كرد و او جواب داد.

در آخر پرسيد: «تو قلب هم دارى؟» جواب داد: «بلى». هشام گفت: «قلب، چه فايده اى دارد؟» او گفت: «اگر خطايى براى اعضا رخ دهد، مثلاً شبحى را از دور مى نگريم و نمى دانيم كه جماد است يا نبات يا حيوان يا انسان، به قلب مراجعه مى كنيم و آن رفع شبهه مى كند. مثلاً مى گويد، چون آن شبح حركت مى كند، جماد نيست و چون روى دو پا حركت مى كند، حيوان نيست و انسان است و نيز گوش صدايى را از پشت ديوار مى شنود و نمى فهمد كه صاحب صدا كيست. نيروى عقل بلافاصله مى گويد، اين صداى فلان شخص است».

هشام گفت: «خداوند حكيمى كه براى بدن يك انسان با داشتن چند عضو مختصر، امامى قرار داده كه شبهات را براى آنها رفع كند، آيا مى توان گفت براى كاروان بشريت، با اين همه اختلافات و سليقه هاى متفاوت، امام و راهنمايى معين نكرده است؟» عمرو ابن عبيد، مات و مبهوت ماند و نتوانست چيزى بگويد. امام صادق عليه السلام از اين مناظره باخبر شد.... فرمود: «اين استدلال را چه كسى به تو آموخته بود؟ عرض كرد: از شما ياد گرفتم. حضرت فرمود: به خدا قسم اين دليل، در صحف ابراهيم و موسى عليهم السلام مذكور است».(1)

مكرر گذشت كه پيش نياز و پيش شرط انتصاب الهى شخصى به مقام امامت و خلافتى كه انسان هاى قابل را هدايت كرده، به هدف خلقت واصل كند، داشتن ولايت تكوينى و خلافت باطنى است؛ زيرا لازمه توفيق در اين امور، اهتدا به امر، اتصال به علوم غيبى، توان تصرف در طبيعت و نفوس انسان ها، عصمت و صداقت ظاهرى و باطنى است. شخصيتى كه براى امامت بر مردم از طرف خداوند منصوب مى شود، بايد داراى ولايت تكوينى تام و در أعلى درجه باشد تا بتواند بر ساير اولياءالله كه در

ص:153


1- . كافى، ج 1، صص 170-172.

درجات پايين تر هستند نيز اعمال ولايت و امامت نموده و همه را تحت يك چتر حمايتى يگانه و مطيع خود قرار دهد تا اينكه وصول همه سالكان مصمم، به مقصد قرب تضمين و از تشتت و انحراف جلوگيرى شود.(1)

2. ضرورت واسطه فيض، هميشه و براى همگان

ذات اقدس إله، بسى فراتر و متعالى تر از آن است كه با يكايك مخلوقات در ارتباط مستقيم باشد. ازاين سو نيز همه پديده ها، استعداد و صلاحيت ارتباط با ملكوت عالم و كسب فيوضات حق تعالى، به طور مستقيم را ندارند تا چه رسد كه داراى مقام وساطت بين حضرت حق و عالَم غيب با عالَم مُلك و شهادت باشند.

بنابراين لازم است موجودى كه صلاحيت لازم را دارد، از سويى واسطه إفاضه فيض از ذات مجرد محض بر مخلوقات باشد و از سوى ديگر، ممكنات نيز بتوانند به راحتى و بدون دغدغه يا اضطرابِ روبه رو شدن با هيبت و جلالت حق تعالى، با وى در ارتباط باشند. با اين روند حجت بر همگان تمام شده، بهانه اى براى تغافل يا تجاهل از شناخت حق تعالى و تبعيت از اله براى شكر منعم، نخواهند يافت. اين واسطه و مجلاى مناسب فيض، به انسان كامل موسوم است.(2)

آرى خداوند متعال به بركت وجود ولى الله است كه به ساير مخلوقات نظر كرده، همه را مورد رحمت خويش قرار مى دهد؛ زيرا در بيان هشام گذشت كه انسان كامل براى نظام هستى، به منزله قلب براى انسان است كه خون هدايت حيات بخش و ساير فيوضات را در شريان هاى خلقت به جريان مى اندازد. پس به حيات و تحرك اوست كه سايرين حيات و فعاليت دارند، وگرنه همه از حركت، بلكه هستى ساقط مى شدند. به تمثيلى ديگر نقش انسان كامل براى عالم، مانند نگين انگشترى است كه تمام قيمت و

ص:154


1- . ر. ك: صحيفه نور، ج 20، صص 113 و 114.
2- . ر. ك: انسان كامل از ديدگاه امام خمينى و عرفاى اسلام، محمد امين صادقى ازگانى، ص 53.

ارزش انگشتر بدان وابسته است. وى صاحب آن نقش و علامتى است كه أم الكتاب و خزاين ملكوت هستى به واسطه وى مُهر شده، سپس به عالم طبيعت نازل مى شود.(1)

به واسطه حضور ولى در ميان انسان ها، نه تنها بركات نازل مى شود، بلكه بلايا و مصايب نيز از مردم برداشته و برطرف مى گردد. چنان چه در مورد اقوام عاصى مثل قوم شعيب، لوط، صالح، هود و امثال ايشان، اول به نبى دستور خروج از ميان قوم داده شد، سپس بر آنها عذاب نازل گرديد. در مورد مسلمانان نيز فرمود:

(وَ ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ) (انفال: 33)

خداوند اين گونه نباشد كه ايشان را درحالى كه تو در ميانشان باشى، عذاب كند و خدا اين گونه نيست كه عذاب كننده اينان باشد، درحالى كه ايشان از او طلب آمرزش مى كنند.

امام على عليه السلام فرمود:

- بايد بدانيد كه جايگاه من نسبت به امور مسلمانان، مانند قطب آسياب است. سيل معارف از قله بلند دانش من سرازير مى شود. هيچ مرغ بلندپروازى را توان رسيدن به بلنداى دانش من نيست.(2)

- بدون ترديد، من قطب آسيابى هستم كه بر محور من دور مى زند و در جايگاهى قرار دارم كه اگر از آن فاصله بگيرم، مدار آن دچار لرزش گرديده، سنگ زيرين آن دچار اضطراب مى شود.(3)

با اين بيانات گهربار و امثال آن، به ويژه با توجه به رواياتى كه ائمه هدى عليهم السلام را نور واحد معرفى مى نمايند، روشن مى كند كه بعد از نبى خاتم صلى الله عليه و آله، واسطه هاى فيض، وجود پربركت ائمه هدى عليهم السلام هستند.

ص:155


1- ر. ك: شرح فصوص الحكم، صص 61-73.
2- . نهج البلاغه، نامه 853.
3- . همان، خطبه 119.

در اين دو بيان عميق اميرالمؤمنين على عليه السلام، هم به محوريت انسان كامل براى نظام هستى تأكيد شده است و هم بر علم وافر ايشان كه أحدى از معاصران را ياراى دست يابى بدان نيست. اين دو امر از نمادهاى ولايت تكوينى است؛ زيرا محوريت نظام هستى، تعبير ديگرى از واسطه وصول فيض از حق تعالى به بندگان است كه اگر اين ستون يا حلقه اتصال برداشته شود، نظام هستى از هم گسسته شده، «زمين أهلش را در خودش فرو مى برد»:(1)

«لساخت الأرض بأهلها». علم وافر نيز لازمه همين اتصال و ارتباط با مبدأ هستى است. اين دو نيز بدون رسيدن به نهايت قرب خداى متعال، امكان پذير نيست. نهايت قرب نيز تعبيرى ديگر از مقامى است كه بارها از آن به ولايت تكوينى ياد شده است.

بنابراين وقتى خلافت و وساطت فيض انسان كامل اثبات شد، بالتبع ولايت تكوينى و قدرت تصرف در طبيعت و نفوس انسان هاى مستعد نيز اثبات مى شود؛ زيرا بين خلافت انتصابى اله با وساطت در فيض و ولايت تكوينى، تفكيك و جدايى متصور نبوده، اين سه، لازم و ملزوم يكديگرند؛ حتى مفهوم هر يك سبب تداعى آن دو نيز مى شود!

گفتنى است در بين اديان و مذاهب مختلف، اين افتخار براى شيعه اماميه است كه با اعتقاد به وجود مبارك مهدى موعود عليه السلام و امامت و خلافت ايشان از سوى خداى متعال، استمرار رابطه خدا و خلق و واسطه فيض بودن آن حضرت در همه اعصار و اماكن را معتقد است.

به گفته هانرى كُربن:

مذهب تشيع به علت وجود مهدى موعود [، تنها مذهبى است كه رابطه ميان خدا و خلق را براى هميشه باز نگه داشته و به طور استمرار و پيوسته، ولايت را زنده و پابرجا مى دارد؛ زيرا مذهب يهود، نبوت را... در حضرت كليم عليه السلام ختم كرد و پس از آن به حضرت مسيح و حضرت محمد صلى الله عليه و آله اذعان ننمود و رابطه مزبور را قطع مى كند و

ص:156


1- . ر. ك: تفسير نور الثقلين، ج 4، صص 369 و 370.

همچنين نصارى در حضرت مسيح عليه السلام متوقف شد و اهل سنت از مسلمانان نيز در حضرت محمد صلى الله عليه و آله توقف نموده و با ختم نبوت در ايشان، ديگر رابطه اى ميان خالق و خلق قائل نيستند.

اين تنها مذهب تشيع است كه نبوت را با حضرت محمد صلى الله عليه و آله، ختم شده مى داند، ولى ولايت را كه همان رابطه هدايت و تكميل است، بعد از حضرت ختمى مرتبت براى هميشه زنده مى داند - رابطه اى كه از اتصال عالم انسانى به عالم الوهيت حكايت مى كند و بعد از حضرت محمد صلى الله عليه و آله به واسطه ولايت جانشينان وى، زنده بوده و خواهد بود.(1)

علاوه بر رواياتى كه پيش از اين دال بر ضرورت امام براى بقاى هستى و استمرار حجت تا قيامت ذكر شد، در زيارت جامعه كبيره نيز امام هادى عليه السلام به شيعيان آموزش مى دهد كه معصومين عليهم السلام را چنين ستايش كنند:

أنتم نور الأخيار و هداۀ الأبرار و حجج الجبّار بكم فتح الله و بكم يختم و بكم ينزّل الغيث و بكم يمسك السّماء أن تقع على الأرض إلا بإذنه و بكم ينفّس الهمّ و يكشف الضّرّ و عندكم ما نزلت به رسله و هبطت به ملائكته.(2)

شما نور برگزيدگان و هدايتگر نيكان و حجت هاى (خداوند) جبار (داراى جبروت) هستيد. به واسطه شماست كه خداوند بگشايد و به واسطه شماست كه به پايان رساند و به دليل شماست كه باران فرو ريزد و به واسطه شماست كه آسمان از اينكه بر زمين فرو غلتد، مگر به اذنش، بازداشته مى شود و به واسطه شماست كه گره ها، گشوده و گرفتارى ها برطرف شود و آنچه بر رسولان نازل شده و ملائكه آن را پايين آورده اند، نزد شماست.

3. ضرورت الگو و مربى، هميشه و براى همگان

تربيت به معناى پرورش تمامى استعدادها و توانايى هاى انسان، وقتى ارزشمند است كه تمام وجود انسان را در برگرفته، او را از بند تعلقات دنيوى رها كرده، انسانيت او را

ص:157


1- . شيعه در اسلام، ص 265.
2- . مفاتيح الجنان، زيارت جامعه كبيره.

تحقق بخشيده، وى را از ساير مخلوقات ممتاز كند. نحوه تربيت، بر شناخت مربى از متربى و گستره تربيت و اهدافى كه بر پايه آن دو تعيين مى شوند، مبتنى است. آن مربى كه انسان را حيوان متمدنِ ابزارساز دانسته، گستره تربيت او را محدوده دنيا و در نتيجه هدفش را رفاه و آرامشِ در آن مى داند، تربيت را سازگار كردن انسان با دنيا، براى رسيدن به رفاه و آرامش مى شمارد؛ سپس در مقام تربيت، تلاش مى كند كه خود را الگوى مجسم انسان به هدف رسيده جلوه دهد!

اما كسى كه انسان را موجودى مختار، با توان نظارت و مديريت بر خويش دانسته، گستره تربيت او را تمام گستره هستى، هدفش را رشد و مقصدى بى نهايت بشناسد، تربيت را فراهم كردن زمينه هاى انتخاب صحيح و مديريت او بر خويش براى سيطره بر تمامى گستره هستى مى داند، كه مبتنى بر شناخت امكانات و نيازهاى انسان در مراحل مختلف حركت رشد اوست. انسان در گام اول نيازمند شناختى متقن است كه او را به انتخاب صحيح برساند. در مرحله بعد نياز به الگو و دست گيرى واصلانى دارد كه وى را در مسير مستقيم سير دهند و با هشدارها و يادآورى ها، او را از انحرافات و آفات تا رسيدن به مقصد محافظت كنند.

اين مراحل بدان دليل است كه نوع بشر اين گونه است كه با صرف تعليم و تعلم تربيتى - اخلاقى، هدايت لازم را نيافته، نتيجه مطلوب را به منصه ظهور نمى رساند. آموزش و تربيت، وقتى به كمال خود نزديك مى شود كه با الگوهاى عينى و عملى همراه شوند. هدايت انسان ها به طريق سعادت و كسب قرب و ولايت الهى نيز از اين قانون مستثنا نيست؛ به ويژه كه سير و سلوك إلى الله (عزوجل) راهى پرفراز و نشيب بوده، وصول به مقام ولايت را - به ويژه طبق ترسيم عرفا - دور از دسترس مى نماياند.

حال اگر در ميان مردم، كسى از خودشان باشد كه الگو و نمونه واصلان كامل باشد، اين سد و استبعاد از بين رفته، انگيزه حركت و استقامت در راه براى ديگران نيز ايجاد شده، راه بهانه بر معاندان، رفاه طلبان و تنبل ها بسته مى شود.(1)

ص:158


1- . ر. ك: ترجمه الميزان، ج 11، صص 236-238.

شايد در تربيت هاى معمول عصمت و علم لدنّى شرط نباشند، اما در الگوگيرى براى وصول به خلافت الهى ولايت تكوينى، عصمت، علم غيب و قدرت تصرف از سوى الگو، شرط است؛ زيرا تا خود نرسيده باشد، نتواند الگوى وصال براى ديگران منصوب باشد.

به همين دليل لطف و حكمت الهى، اقتضاء مى كند براى اتمام نعمت هدايت و اكمال دين، هميشه انسان هاى كامل و داراى ولايت تكوينى باشند تا هم حجت بر همگان، حتى معاندان لجوج و ديرباوران تمام شود و هم معصوم به عنوان الگو و نمونه مورد اعتماد، در دسترس همه ره پويان راه سعادت و قرب الهى قرار گيرد؛ زيرا اگر الگو معصوم نباشد، براى وصول به قرب الهى، آن چنان كه بايد مورد اعتماد و الگوگيرى واقع نخواهد شد.

اين نفوذ باطنى روحى - روانى و علمى مربى است كه مى تواند متربى را به وى جلب و جذب كند و وى را خودبه خود به تقليد از مربى و رعايت تقوا و ورع بكشاند. آن كس كه عهده دار تربيت كل جامعه انسانى است، حتماً بايد داراى چنان جذبه، نيرو و سيطره اى باشد كه بتواند خيل عظيم انسان ها را به دنبال خود بكشاند تا همه افراد مستعد، به تناسب ظرفيت و وضعيت خود، بتوانند از وى درس گرفته، بهره لازم براى سير إلى الله را از وى دريافت كنند.

قرآن كريم، انبيا و اوصياى ايشان را به عنوان هاديان و الگوهاى برين انسانيت معرفى مى كند:

(لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللّهَ كَثِيراً) (احزاب: 21)

همانا به تحقيق براى شما در رسول الله الگويى است نيكو براى كسى كه اميد به خداوند و روز قيامت داشته و خداوند را زياد ياد كند.

چنان كه همه انبيا چنين بوده اند: (لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ) ؛ «همانا به تحقيق در

ص:159

ايشان براى شما الگويى شايسته است». (ممتحنه: 6) به ويژه حضرت ابراهيم عليه السلام: (قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْراهِيمَ وَ الَّذِينَ مَعَهُ) ؛ «همانا براى شما در ابراهيم و آنان كه با وى همراه شدند، الگويى شايسته است». (ممتحنه: 4)

پيشوايى متقين، مستلزم اقتدا و الگوگيرى از ايشان است. حال كه انبيا و ائمه هدى عليهم السلام به عنوان الگو و اسوه انسانيت از طرف خداوند به جامعه بشريت معرفى شده اند، لازم است در اوج عصمت و انسانيت واقع شوند تا بتوانند به عنوان مربى، شايسته ترين الگو و نمونه متربيان خويش باشند. جامعيت همه جانبه و وسيع مربى جامعه بشرى، جز در پرتو علم غيبى، عصمت و ولايت تكوينى (ارائه معجزات و تصرف در نفوس انسان ها) ايشان متصور نخواهد بود؛ زيرا بدون تحقق آن، اين همه سيطره و نفوذ معنوى به محال ذاتى مى ماند. به ويژه كه تربيت مربى بايد با شناخت كاملى از استعدادها، ظرفيت ها و توانمندى هاى متربى همراه باشد.

اين امامت (جلودارى سير قافله انسان ها به سوى انسانيت كامل) و الگودهى نبى اكرم صلى الله عليه و آله، پس از ايشان به اهل بيت عليهم السلام منتقل شده است:

ابان بن تغلب گويد: از حضرت صادق عليه السلام در مورد فرموده خداوند تعالى: (الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً) [يعنى: كسانى كه مى گويند: پروردگارا! به ما از همسرانمان و فرزندانمان روشنايى چشم ببخش و ما را براى پرهيزگاران پيشوا قرار ده». (فرقان: 74)] پرسيدم؛ ايشان فرمود: «كسانى كه اين معنا (امامت متّقين) را خواهان گرديدند، ما اهل بيت عليهم السلام هستيم و موجب روشنايى چشم پيامبر صلى الله عليه و آله ماييم».(1)

امام صادق عليه السلام به يكى از صحابه نزديك خويش فرمود:

يا عبدالعزيز القراطيسى إن الإيمان عشر درجات بمنزلۀ السُّلَّم، يصعد منه مرقاۀ بعد

ص:160


1- . بصائر، ص 351، (با كمى ويراستارى).

مرقاۀ، فلايقولن صاحب الإثنين لصاحب الواحد لستَ على شىءٍ حتى ينتهى إلى العاشر فلاتسقط من هو دونك فيسقطك من هو فوقك... و لاتحملن عليه ما لايطيق فتكسره فإن من كسر مؤمناً فعليه جبره.(1)

اى عبدالعزيز قراطيسى! ايمان ده درجه باشد، بسان نردبانى كه پله پله از آن بالا مى روند. پس كسى كه در پله دوم است، نبايد به كسى كه در پله اول است بگويد: تو بر چيزى نيستى و همين گونه تا (نفرى كه در پله) دهم قرار دارد. پس كسى كه از تو پايين تر است را ساقط منما كه آن كس كه در بالاتر از تو باشد، تو را ساقط خواهد كرد... و بر فرد پايين تر آنچه در توانش نباشد را تحميل منما، كه آن را مى شكنى و هر كس مؤمنى را بشكند، بايد [شخصيت] وى را بازسازى كند! [كه بسى صعب بلكه ناممكن باشد].

نكات كليدى مبانى تربيت اسلامى مذكور در اين روايت، بسى شايان تفصيل و تبيين، حتى در حد يك مقاله مفصل است. اما به اختصار مى توان گفت، علاوه بر تأكيد بر مخاطب شناسى دقيق در مقام تبليغ و تدريس و تربيت، تحقير نكردن ديگران، غرور نداشتن به مقام و موقعيت خويش و مانند اينها، تأكيدى بر درجات ايمان است كه شناسايى آن در مقام تربيت، بسى مهم است. ولى ايمان افراد، امرى باطنى است كه شناسايى دقيق آن، تنها در توان معصومين عالم به غيب و سرائر انسان هاست و در توان افراد معمولى نيست. چنانچه تأثير تربيتى قطعى بر نفوس مؤمنين، نيازمند نفوذ باطنى و معنوى است.

اين همه از لوازم ولايت تكوينى است. بنابراين امامت بدين لحاظ نيز، نمى تواند منفك از ولايت تكوينى فرض شود. به ويژه كه مربى الهى بايد خود قبلاً به تربيت ربوبى پرورش يافته و آموزه هاى لازم غيبى را دريافته باشد تا به مقام امامت و اسوه مؤمنان منصوب گردد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «

أدّبنى ربّى فأحسن تأديبى»؛ «مرا پروردگارم تأديب نموده، پس تأديبى نيكو به انجام رسانيد».(2)

ص:161


1- . كافى، ج 2، ص 45؛ ر. ك: كافى، صص 32، 42-44.
2- . همان، ج 1، ص 266؛ ر. ك: الجامع الصغير، سيوطى، ج 1، ص 51.

امام صادق عليه السلام در ذيل اين حديث نبوى، فرمود:

إن الله (عزوجل) أدب نبيه فأحسن أدبه، فلما أكمل له الأدب قال: (إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ)

، ثم فوض إليه أمر الدين و الأمۀ ليسوس عباده، فقال (عزوجل): (ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا) .(1)

همانا خداوند (عزيز و جليل) به بهترين ادب ها پيامبرش را تأديب نمود. چون تأديب وى كامل شد، فرمود: «همانا تو بر اخلاقى عظيم هستى». (قلم: 4) بعد امر دين و امت را به وى واگذاشت تا ايشان را سياست نمايد. سپس خداوند (عزيز و جليل) فرمود: «آنچه پيامبر به شما دهد، از وى بگيريد و از هر آنچه نهى تان نموده، دست بكشيد». (حشر: 7)

امام على عليه السلام نيز مى فرمايد: «

نحن صنائع الله و الخلق بعد صنائع لنا أو صنائعنا»؛ «ما ساخته هاى خداوند و مخلوقات (مردمان) پس از آن ساخته براى ما يا ساخته هاى ما هستند».(2)

گفتار سوم: شواهد و قراين اثبات ولايت تكوينى

اشاره

با توضيحات پيش گفته، روشن شد كه ولايت تكوينى، مقام و قدرتى معنوى است كه در اثر تصفيه و تزكيه روح با طى مراحلى دشوار براى انسان حاصل مى شود. اين ولايت، حقيقتى تشكيكى و صاحب مراتب است كه هر مؤمنى به تناسب تعالى و تقرب روحى خود به حضرت حق تعالى، قدرت ابراز تجلياتى از آن را پيدا خواهد كرد. در مراتب نخستين، انسان بر افكار و قواى نفسانى خود غالب مى شود تا اينكه بر بدن خود تسلط يابد.

در مراتب بعد، ولى خدا كم كم از دايره نفوذ بر خويش پا را فراتر گذاشته و قدرت

ص:162


1- . كافى، ج 1، ص 366.
2- . نهج البلاغه، نامه 28؛ ر. ك: بحارالانوار، ج 35، ص 178؛ الاحتجاج، طبرسى، ج 2، ص 278؛ الغيبۀ، طوسى، ص 173، به همين مضمون از پيامبر صلى الله عليه و آله نيز نقل شد است.

ولايت او، عالم خارج را نيز تحت تأثير قرار مى دهد و كارهاى خارق العاده اى نظير «معجزه» و «كرامت» از او ظهور يافته، مى تواند به علت توان روحى فوق العاده خود، حقايقى را از «عالم غيب» دريافت كند. علم به غيب نيز خود يكى از مصاديق معجزه و كرامت، يعنى از نوع خارق العاده هاى علمى (در مقابل عينى و مادى) محسوب مى شود. مثل اخبار حضرت عيسى عليه السلام به ذخيره ها و اعمال مخفيانه مخاطبانش.(1)

در اين گفتار، مشتى از خروار معجزات و كرامات ائمه عليهم السلام ارائه مى شود تا شاهد صدقى بر ولايت تكوينى ايشان باشد.

1. ارائه معجزات و كرامات

يكى از واقعيات هستى كه هيچ شك و ترديدى در آن نيست، خوارق عادات است. ارائه خوارق عادات از سوى ولى الله، گتره اى و بى هدف نيست؛ چنان كه هدف از آن امور دنيوى مثل كسب شهرت، مال، مقام و مانند اينها نيز نيست. همين شاخصه مهم وجه تمايز كرامات و معجزات الهى از ساير امور خارق العاده مثل سحر، جادو، كهانت، شعبده و از اين قبيل كارهاست. به علاوه، امور يادشده از راه تعليم، تمرين و تكرار قابل انتقال و ارائه هستند؛ بر خلاف كرامت و اعجاز كه با نيروى الهى ارائه شده و بدون نياز به تعليم يا تمرين و تكرار به انجام مى رسند.

به طور كلى مى توان گفت انسان با حركت جوهرى در هر دو طرف خباثت و سعادت، مى تواند قوت و قدرت پيدا كند. در طرف سعادت از ولايت الهى بهره مى برد و قدرتى كه در اين مسير كسب مى كند، شكست ناپذير است. در طريق باطل نيز كسانى كه به تمرين و رياضت بپردازند، صاحب نفس قوى مى شوند، اما اين نفس قوى كه - قدرتش از محدوده عالم مثال نيز بالاتر نمى رود - در قلمروى اقتدار شيطان است.

علاوه بر اين، آنان توانايى انجام هر كارى را نيز ندارند، درحالى كه معجزات و

ص:163


1- . آل عمران: 49.

كرامات اوليا، محدود به نوع خاصى نبوده، با توجه به قوت عقلى و قداست روحى برخاسته از مقام مخلَصين، تا عالم مجردات عقلى نيز ممكن است سير كنند و به اشراف بالاترى در عالم وجود دست يابند كه حتى گاه صرفاً به اذن و اراده اله و بدون توجه و اراده قبلى خود ولى يا نبى به كم و كيف اين امور، از طريق ايشان نمود و بروز مى يابند (مثل يد بيضاء و تبديل عصا به مار جنبنده در اولين برخورد موسى عليه السلام با آنها).(1)

اين نوع خارق عادات به اين دليل تعبير به معجزه مى شوند كه ديگران از تحدى و آوردن مثل آن عاجزند؛ چنان كه تفاوت معجزه و كرامت نيز در اين است كه اگر اين نوع خارق عادت مقرون به دعوى امامت يا نبوت باشد، معجزه است و اگر نباشد، كرامت است.(2)

بسيارى از متكلمان اشاعره و معتزله معتقدند كه معجزه مخصوص پيامبران است و كس ديگرى نمى تواند آن را بياورد؛ ولى دانشمندان شيعه عقيده دارند كه امامان معصوم عليهم السلام هم مى توانند معجزه داشته باشند.(3) سيد مرتضى مى گويد:

عقيده اصحاب ما اين است كه معجزات به دست امامان عليهم السلام هم ظاهر مى شود و گاهى ظهور معجزه به دست آنان لازم مى شود. مخالفان ما از ساير فرقه ها، غير از اصحاب حديث، عقيده دارند كه معجزات تنها به دست پيامبران ظاهر مى شود.(4)

اختلاف شيعه با ديگران در اين مورد يك اختلاف مبنايى است و آن مربوط به مفهوم امامت مى شود. از نظر شيعه امامت منصبى چون نبوت و تالى تلو آن است و از جانب خدا تفويض مى شود؛ بنابراين همان گونه كه نبوت احتياج به اثبات دارد و يكى از راه هاى اثبات آن معجزه است، امامت نيز به عنوان يك منصب الهى، احتياج به اثبات

ص:164


1- . ر. ك: رحيق مختوم، عبدالله جوادى آملى، ج 8، ص 258؛ ادب فناى مقربان، ج 3، ص 50؛ خدا و پيامبران، صص 46-53؛ ولايت تكوينى و تشريعى از ديدگاه علم و فلسفه، ص 10.
2- . ر. ك: وحى و نبوت، ص 72.
3- . ر. ك: كشف المراد، حلى، ص 351.
4- . ر. ك: الذخيره فى علم الكلام، سيد مرتضى، ص 332؛ ر. ك: همان، صص 332-334.

دارد و خداوند با اجراى معجزه به دست امام، راستگويى او را تأييد مى كند.(1)

ولى فرقه هاى ديگر امامت را چنين معنا نمى كنند و آن را تنها نوعى رياست بر مسلمانان مى دانند كه نه از جانب خدا، بلكه از سوى مردم به آن شخص واگذار مى شود و اگر امامت اين باشد، ديگر نيازى به معجزه و اثبات اين ادعا وجود ندارد.

براى همين قاضى عبدالجبار معتزلى كه ظهور معجزه به دست امامان را به شدت نفى مى كند، در جايى اظهار مى دارد:

اگر شما امام را كسى مى دانيد كه امر دين از او شناخته مى شود و براى همين هم معجزه مى كند، ما با تو سخنى نداريم و در چنين شرايطى، داشتن معجزه براى او خوب است؛ ولى بحث ما در خود اين صفت است و ما براى امام چنين مقامى قائل نيستيم.(2) و(3)

منشأ انكار اعجاز و حتى كرامت از غيرانبيا يا غيرمعصومين، تلازم اعجاز با عصمت و علم لدنى است؛ درحالى كه در منظر قائلان به تعميم، ظرفيت وصول به درجات پايين تر ولايت تكوينى در هر انسانى نهاده شده و انبيا و اوصياى آنان، تلاش نموده اند تا همگان را بدين مسير رهنمون شوند؛ هرچند افراد اندكى اين ظرفيت را به فعليت مى رسانند.(4)

كراماتى كه از اولياى خدا سر مى زند، در اثر ايمان و تقوا و مداومت در انجام فرايض و نوافل است كه بنده را به مقام قرب الهى مى رساند و او را محبوب خدا مى كند. چون انسان به اين مقام رسيد، چشم، گوش، دست و پاى او كارهاى خدايى مى كند.(5) از آنجا

ص:165


1- . ر. ك: تلخيص المحصل، خواجه نصيرالدين محمد بن الحسن طوسى، ص 431؛ قواعد المرام فى علم الكلام، مبحث امامت؛ بحارالأنوار، ج 46، ص 29.
2- . ر. ك: المغنى فى ابواب التوحيد، قاضى عبدالجبار معتزلى، ج 15، ص 247.
3- . تفسير كوثر، يعقوب جعفرى، ج 3، صص 300-303.
4- . ولاءها و ولايت ها، مطهرى، صص 97-99؛ ر. ك: در جست وجوى عرفان، محمدتقى مصباح يزدى، ص 293؛ أطيب البيان فى تفسير القرآن، ج 5، صص 409 و 410.
5- . ر. ك: كافى، ج 2، ص 352؛ صحيح بخارى، ج 8، ص 189.

كه ولى خدا در حكمت و مصلحت نيز مظهر اسماى الهى است، هيچ گاه از اين نيرو در راه خلاف مصلحت و مشيت تكوينى و تشريعى اله يا در امور بى فايده و بى مورد استفاده نمى كند. از اين رو اعمال آن حكيمانه و خداپسندانه خواهد بود، نه بى حساب و كتاب.(1) امام صادق عليه السلام فرمود:

قلوبنا أوعيۀ لمشيئۀ الله؛ فإذا شاء شئنا و الله يقول: (وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اللّهُ) (انسان: 30)(2)

قلب هاى ما ظروفى براى اراده و خواست خداوند است؛ هرگاه او بخواهد، ما مى خواهيم و خداوند مى فرمايد: «و چيزى را نمى خواهند، مگر اينكه خداوند بخواهد».

موارد اعجاز ائمه اطهار عليهم السلام فراوان است(3) كه در اينجا به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:

الف) اسماعيل حقى در «روح البيان» آورده است:

حضرت سليمان عليه السلام در راه خدا آن همه اسبان فدا كرد و دل از آن زينت و آرايش دنيا برداشت و به عبادت الله پرداخت؛ رب العزه او را به [بهتر] از آن عوض داد. به جاى اسبان، باد را مركب او ساخت و به سبب آن اندوه كه به وى رسيد بر فوت عبادت، فرشته قرص آفتاب از مغرب باز گردانيد از بهر وى تا نماز ديگر به وقت خويش

بگزارد و آن وى را معجزه گشت و چنان كه اين معجزه از بهر سليمانِ پيغمبر پيدا گشت، در اين امت از بهر اميرالمؤمنين على عليه السلام از روى كرامت پيدا گشت. در خبر است مصطفى صلى الله عليه و آله سر بر كُنار [ران] على عليه السلام نهاد و بخفت. على نماز ديگر [نماز عصر] نكرده بود، نخواست كه خواب بر رسول قطع كند. همچنان مى بود تا قرص آفتاب به مغرب فرو شد. مصطفى صلى الله عليه و آله از خواب درآمد. على گفت: «يا رسول اللّه وقت نماز ديگر فوت شد و من نماز نكردم». رسول گفت: «اى على چرا نماز نكردى؟» گفت: «نخواستم كه لذّت خواب بر تو قطع كنم». جبرئيل آمد كه: «يا محمد [صلى الله عليه و آله] حقّ تعالى

ص:166


1- . ر. ك: تفسير روان جاويد، محمد ثقفى تهرانى، ج 3، صص 370-372؛ معجزه شناسى، محمدباقر سعيدى روشن، ص 45.
2- . بحارالانوار، ج 25، ص 337؛ كافى، ج 1، ص 441.
3- . ر. ك: ارشاد، ج 1، صص 348-354؛ برگزيده تفسير نمونه، ج 1، صص 285 و 286.

مرا فرمود تا قرص آفتاب را از مغرب باز آرم تا على نماز ديگر به وقت بگزارد». بعض ياران گفتند: قرص آفتاب را چندان باز آورد كه شعاع آفتاب ديديم كه بر ديوارهاى مدينه مى تافت.(1)

وى از قول كاشفى مى افزايد:

آنكه آفتاب به دعاى حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله در صهباى خيبر بعد از غروب بازگشت و به جاى عصر آمد تا حضرت على عليه السلام نماز گزارد و نزد محدثان مشهور است و امام طحاوى در شرح آثار خويش فرمود: كه روات اين، ثقات اند و از احمد بن صالح رحمة الله عليه نقل كرده كه اهل علم را سزاوار نيست كه تغافل كنند از حفظ اين حديث كه از علامات نبوت [بلكه امامت نه غلو] است.(2)

چنان كه مشابه همين جريان پس از عروج پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در شهر بابِل نيز تكرار شد.(3)

ب) از جمله معجزات مشهور امام على بن ابى طالب عليه السلام، كندن در قلعه خيبر است. ايشان پس از اينكه از چشم درد شديد خويش به بركت آب دهان مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله رهايى يافت، به جنگ خيبريان رفت و پس از كشتن برخى از آنان، متوجه در خيبر شد؛ آن را از جا كند و به عنوان سپر خويش از آن استفاده كرد. سپس آن را پل نمودند تا لشكريان از روى آن عبور كرده، وارد خيبر شده و كار خيبريان را يكسره كنند. مردى به آن حضرت عرض كرد: «از برداشتن آن در، سنگينى حس نكردى؟» فرمود: «زيادتر از سنگينى سپرى كه در جاهاى ديگر به دست مى گرفتم، نبود». تاريخ نويسان يادآور شده اند كه آن گاه كه مسلمانان از جنگ فارغ شدند، خواستند آن در را بردارند، اما كمتر از هفتاد نفر كه به يكديگر كمك دادند، نتوانستند آن در را از جاى بردارند؛ درحالى كه امام يك تنه آن را برداشته و چند متر آن طرف تر پرتاب كردند.(4)

ص:167


1- . تفسير روح البيان، اسماعيل حقى بروسوى، ج 8، ص 30.
2- . همان.
3- . ر. ك: الإرشاد فى معرفۀ حجج الله على العباد، ج 1، صص 346-348؛ ارشاد، ج 1، ص 104.
4- . ر. ك: ارشاد، ج 1، صص 84-96، 113-114، 150، 309-311.

ج) يكى از ياران امام حسن مجتبى عليه السلام مى گويد: نزد آن حضرت نشسته بوديم، درحالى كه عصا و وسايل زراعت ايشان نيز در كنارشان بود. هرگاه حضرت مى خواستند آب بنوشند، (بسان موساى كليم الله عليه السلام) با عصايشان بر سنگ زده و از آن آب مى جوشيد. براى همراهان نيز از سنگ، طعام بيرون آوردند.(1)

د) كثير بن شاذان گويد: خدمت امام حسين عليه السلام بودم كه فرزندش على اكبر عليه السلام در غير فصل انگور، از او انگور خواست. حضرت دست به ستون مسجد زد؛ انگور و موزى بيرون آورد، به او خوراند و فرمود: «آنچه براى دوستان خدا نزد اوست، بيشتر است».(2)

ه) راوى گويد: از امام موسى بن جعفر عليهم السلام پرسيدم: «راه هاى شناخت امام چيست؟» فرمود: به چند ويژگى:

يك - وصيت و نصى كه پدرش (معصوم قبلى) بر حجت بودن وى نموده باشد.

دو - اگر از او بپرسى، جواب شنوى (هيچ گاه از جواب درمانده نشود) و اگر ساكت بمانى، (ذهنت را خودش خوانده و) خود ابتداءً جوابت را مى دهد.

سه - از فردا و آينده خبر مى دهد.

چهار - به تمامى زبان هاى دنيا سخن مى گويد.

پس فرمود، بنشين تا نشانت دهم. لحظاتى بعد مردى از خراسان بر امام عليه السلام وارد و به عربى سؤالاتى پرسيد؛ ولى امام عليه السلام به فارسى جوابش را داد و سائل متحير شد. گفت من فكر كردم شما فارسى نمى دانيد. امام عليه السلام فرمود: سبحان الله اگر من به خوبى نتوانم پاسخ تو را بدهم، پس برترى من بر تو در شايستگى منصب امامت در چيست؟ همانا امام كسى است كه زبان هر يك از مردم دنيا و حتى زبان هر پرنده و جاندارى را مى داند.(3)

ص:168


1- . ر. ك: اثبات الهداه، محمد بن حسن حر عاملى، ج 5، ص 372.
2- . همان.
3- . ارشاد، ج 2، ص 217.

2. آگاهى بر علوم غيبى

از نظر معارف اسلامى، عالم هستى دو قسم است: عالم شهود و عالم غيب. هر چيزى كه با يكى از حواس ظاهرى ادراك شود، در عالم شهود است و هر چيزى كه با هيچ يك از حواس مصنوعات بشرى ادراك پذير نباشد، غيب نام دارد.(1) علم غيب يعنى نوعى آگاهى كه از راه هاى طبيعى و با ابزار عادى يا با تعليم و تعلم معمولى حاصل نشود.(2)

الهام كه منشأ بسيارى از علوم غيبى است، در واقع تحقق وعده الهى در مورد اولياى خود است. خداوند متعال وعده صادق قطعى داده است كه:

- (اتَّقُوا اللّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللّهُ وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ) (بقره: 282)

تقواى الهى پيشه كنيد و خداوند به شما تعليم دهد كه خداوند به هر چيزى آگاه است».

- (وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ) (عنكبوت: 69)

كسانى كه فقط در راه ما تلاش كنند، همانا ما حتماً ايشان را به راه هاى خود هدايت مى كنيم؛ زيرا خداوند با نيكوكاران است».

- (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً... وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ) (انفال: 29)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر تقوا پيشه كنيد، براى شما نيروى تشخيص حق و باطل قرار مى دهيم... و خداوند داراى فضل بزرگى است.

بدين ترتيب الهام غيبى از جمله هدايت خاصه الهى است كه از ويژگى هاى ولى خدا محسوب مى شود كه به دليل تصفيه قلب و طهارت روحانى، شرح صدر لياقت دريافت اين هدايت را كسب نموده است و اين الهام يكى از ابعاد و نشانه هاى ولايت تكوينى محسوب مى شود.(3)

ص:169


1- . ر. ك: ادب فناى مقربان، ج 5، ص 414.
2- . ر. ك: رسالت جهانى پيامبران، جعفر سبحانى، ص 70.
3- . ر. ك: علم اليقين فى اهوال الدين، مولى محسن فيض كاشانى، ص 36.

ميبدى در «كشف الاسرار» ذيل آيه شريفه: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً) (انفال: 29)، چنين آورده است:

مؤمنان را گويد كه اگر به راه تقوا رويد و به همه حال تقوا را پناه خويش گيريد، شما را فرقانى دهد از علم و الهام كه به وى، حق و باطل از هم جدا كنيد، و راست راهى و گمراهى از هم بشناسيد. شما كه عالمانيد به علم تمام و شما كه عارفانيد به الهام درست. عالم ادله شرع است و برهان روشن به بذل مجهود و كسب بندگى و فرقان عارف نورى است غيبى و آئينه روشن به موهبت الهى و الهام ربانى.(1)

علامه طباطبايى قدس سره معتقد است:

داخل شدن انسان در تحت ولايت الهى و تقربش به ساحت قدس و كبريايى خداى تعالى، انسان را به آگاهى هايى موفق مى كند كه آن آگاهى ها را با منطق و فلسفه نمى توان به دست آورد؛ درى به روى انسان از ملكوت آسمانها و زمين باز مى كند كه از آن در، حقايقى را مى بيند كه ديگران نمى توانند آنها را ببينند و آن حقايق، نمونه هايى از آيات كبراى خدا و انوار جبروت اوست؛ أنوارى كه خاموشى ندارد.... خداى تعالى هم فرموده است: (الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ) (عنكبوت: 69)... و آيه شريفه ديگر كه مى فرمايد: (كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ) (تكاثر: 7) و نيز فرموده: (إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ كِتابٌ مَرْقُومٌ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ) (مطففين: 18-21)... رسيدن به ملكوت آسمان ها و زمين موهبتى است الهى كه خداى تعالى هر يك از بندگان خود را كه بخواهد، به آن اختصاص مى دهد.(2)

در تفسير قمى در ذيل آيه: (الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ) گفته است: «در روايت ابى الجارود از ابى جعفر عليه السلام آمده است كه فرمود: «اين آيه در باره

ص:170


1- . كشف الأسرار و عدۀ الأبرار، احمد بن محمد ميبدى، 1371، ج 4، ص 39.
2- . ترجمه تفسير الميزان، ج 5، صص 442 و 443؛ ر. ك: همان، ج 7، ص 142؛ تفسير نمونه، ج 23، ص 399.

آل محمد صلى الله عليه و آله و شيعيان ايشان است».(1)

وقتى محمد بن حنفيه انسان كاملى چون امام حسين عليه السلام را وصف مى كند، مى گويد:

«أعلمنا علماً، أثقلنا حلماً و أقربنا من رسول الله رَحِماً»؛ «از همه ما عالم تر است؛ در فضيلت هاى عقل عملى از همه ما حليم تر و بردبارتر است؛ از همه ما به رسول الله نزديك تر است». وى در ادامه دو وصف ديگر را نيز بيان مى دارد كه برتر از زمان [و حالت عادى] است: نخست اينكه او پيش از آن كه آفريده شود، فقيه بود: «

كان فقيهاً قبل أن يخلق»؛ يعنى اسرار و علوم الهى را به همراه خود آورد و آن را از كسى نياموخت، بلكه به مكتب نرفته، با غمزه، مسئله آموز صدها مدرس شد. دوم اينكه پيش از آنكه به زبان بيايد، وحى را قرائت كرد: «

وقرأ الوحى قبل أن ينطق»؛ يعنى پيش از اينكه وحى به مقام لفظ، تنزل كند و در كسوت كلمات و حروف درآيد، معلوم آن حضرت بود يا پيش از آنكه آن حضرت به سن تكلم بالغ شود، همانند عيسى عليه السلام آشناى به وحى بود، بدون آنكه نيازمند مكتب و آموختن از راه سمع و بصر باشد.(2)

براى شناخت بيشتر الهام، بهتر آن است كه الهام را با وحى مقايسه كنيم تا تمايز مقام ولايت با نبوت روشن شود:

الف) نزول وحى با خاتمه نبوت پايان يافت، ولى الهام به قلوب، ادامه دارد؛ بنابراين وحى از خواص نبوت، اما الهام يكى از ابعاد ولايت است.

ب) منبع وحى همواره براى پيامبر مشخص است؛ يعنى پيامبر مى داند كه از جانب خداوند به او وحى مى شود؛ ولى منبع الهام كاملاً مشخص نيست و ممكن است اين منبع الهام، خداوند، ملك يا يكى از ارواح طيبه اولياءالله باشد.

ج) محتواى وحى، احكام و معارف ضرورى براى كمال و رشد انسان است؛ به همين دليل پيامبر صلى الله عليه و آله وظيفه ابلاغ وحى به مردم را دارد؛ اما الهام، شخصى است و صاحب آن، اين وظيفه را ندارد.

ص:171


1- . تفسير القمى، ج 2، ص 151.
2- . تفسير تسنيم، ج 3، ص 117؛ شرح حديثى از كافى، ج 1، ص 302.

د) محتواى وحى براى غيرگيرنده آن نيز حجت است؛ ولى الهام فقط براى صاحب آن ممكن است يقين آور باشد. البته الهام ائمه هدى عليهم السلام به دليل عصمت ايشان، مى تواند براى ديگران نيز حجت و مرجع علمى براى دست يابى به آموزه هاى ناب اسلامى محسوب شود، ولى الهامات غير معصومين براى ديگران اساساً حجت نيست.(1)

دفع شبهه: جمع آيات مرتبط به آگاهى بر غيب

بسيارى از آيات قرآن كريم و روايات، دلالت مى كنند كه علم غيب، مخصوص خداوند است و جز او كسى عالم به غيب نيست، بلكه كل عالم مشهود خداوند است و غيب براى آن ذات اقدس معنا ندارد، و اين براى ممكنات است كه غيب و شهادت، آن هم به طور نسبى معنا مى يابد: (عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ) ؛ «كليدهاى غيب نزد اوست و جز او كسى آن را نمى داند». (انعام: 59)

برخى ديگر از آيات، علم غيب را تنها مخصوص ذات پروردگار ندانسته، آن را براى برخى بندگان برگزيده (انسان كامل) جايز مى دانند:

(عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ) (جن: 26 و 27)

تنها خداوند عالم به غيب است؛ پس غيب را مگر براى برخى رسولان كه راضى باشد، آشكار نخواهد كرد.

راه جمع ميان اين دو دسته آيات اين است كه علم اله به غيب، شهودى، بالفعل، بالذات، نامتناهى و ابدى است؛ ولى علم اوليا به غيب، بالقوه، اكتسابى، بالغير، متناهى و در معرض زوال است. يعنى آنان هر وقت و به هر اندازه كه خدا بخواهد و نيز خودشان طالب شوند، از غيب آگاهى مى يابند. به ويژه كه آگاهى آنان به غيب، به نسبت مرتبه آنان متفاوت است كه مرتبه عالى، در اختيار انسان كاملى است كه در بالاترين مرتبه قرب قرار

ص:172


1- . ر. ك: مفاتيح الغيب، صص 145 و 146.

دارد؛ ولى الهام به برخى افراد عادى مثل مادر حضرت موسى عليه السلام (طه: 38 و 39) يا حضرت خضر عليه السلام (كهف: 60-82) يا آصف بن برخيا (نمل: 38 و 39) نيز نسبت داده شده است.(1)

البته ناگفته نماند كه بعضى از حقايق مانند ذات خداى متعال و برخى امور غيبى مثل زمان قيامت و مانند آن، اساساً در معرض اين آگاهى نيست؛ چون آنها غيب مطلق اند كه جز ذاتش، كسى بر آنها مطلع نيست:

(لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَ ما مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاّ نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ) (اعراف: 188)

اگر من به غيب (بيش از آنكه به من وحى شده) آگاه بودم، همانا خير را مى افزودم و بدى به من نمى رسيد. من جز ترساننده و بشارت دهنده، براى گروهى كه ايمان بياورند، نيستم.

اگرچه شواهد، در مورد علم غيب ائمه عليهم السلام و برخوردارى آنان از مكاشفات و الهامات الهى فراوان است، اما در اينجا به بيان چند مورد ا آنها اكتفاء مى كنيم:

1. قرآن كريم مى فرمايد:

آن كسى كه بخشى از علم كتاب الهى را دارا بود، گفت: «من پيش از پلك چشم زدنى، تخت را به اينجا مى آورم». پس سليمان تخت را نزد خود مشاهده كرده، گفت: «اين توانايى از فضل خداى من است». (نمل: 40)

اين كرامتى كه از آصف بن برخيا مشاهده شد، به دليل داشتن مقدارى از علم به كتاب بود كه سبب ولايت وى بر هستى شد.

در اين آيه، علم به كتاب، با «

مِن» جزئيه همراه شده است؛ يعنى آصف ابن برخيا به اندكى از اسماى اعظم الهى علم داشت، ولى خداوند كسى را كه به تمام كتاب آگاهى دارد، به عنوان شاهد بر نبوت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله معرفى كرده، مى فرمايد: «كافران گويند كه

ص:173


1- . ر. ك: أطيب البيان فى تفسير القرآن، ج 6، صص 49-51.

تو رسول خدا نيستى؛ بگو: گواه بين من و شما، خدا و كسى كه علم كتاب را دارد، كافى است». (رعد: 43)

بر طبق روايات صحيحى كه از طريق شيعه و بيش از بيست روايت كه در كتاب هاى أهل سنت در اين باره نقل شده،(1) اين شخص، حضرت على عليه السلام است كه به علت داشتن تمامى علم كتاب، قدرت تصرف او در نظام عالم، به طور قطع وسيع تر و قوى تر خواهد بود. يعنى امام على عليه السلام شاهدى است كه جامع جميع اسماى الهى است و اين جامعيت، ولايت تكوينى حضرتش را بانفوذتر قرار مى دهد و دامنه سيطره ولايت ايشان، تمام نظام تكوين را تحت تأثير قرار مى دهد.(2)

طبق روايات رسيده،(3) منظور از علم به كتاب، آگاهى بر «ام الكتاب» است كه حوادث گذشته و آينده، يك جا در آن جمع باشد و راهيابى به آن سبب كسب علم غيبى مى شود. ممكن است مراد، علم به اسماى اعظم الهى باشد كه منظور از آن، مظهريت انسان از اين اسامى است كه در نهايت به ولايت و قرب الهى منجر مى شود. مضاف بر اينكه در مورد ائمه عليهم السلام، مى تواند به معناى علم لدنى به ظواهر، بواطن، تفاسير و تأويل هاى قرآن كريم، بلكه عهدين اصيلِ غير محرف نيز باشد.(4)

2. سند به امام باقر عليه السلام مى رسد كه فرمود:

همانا نام اعظم بر 73 حرف است و از آن نزد آصف يك حرف بود كه به آن يك حرف سخن گفت و زمينى را كه ميان او و تخت بلقيس بود، درهم پيچيد و دست دراز كرد و تخت را با دست خود برگرفت. سپس زمين به همان حالتى كه بود بازگشت و اين جريان در فاصله اى كمتر از يك چشم به هم زدن اتفاق افتاد و از آن

ص:174


1- . ر. ك: بصائر، صص 261-266؛ ر. ك: ولايت و علم امام (دلائل الولايه)، محمد حسن كوه كمره اى، ص 207.
2- . ر. ك: الأمالى، طوسى، ص 52؛ آيات ولايت در قرآن، صص 317-324.
3- . بحارالانوار، ج 7، ص 105.
4- . ر. ك: ترجمه الميزان، ج 15، صص 517-519، 527 و 528 و ج 11، صص 526-533.

اسم اعظم 72 حرف نزد ماست و يك حرف آن نزد خداى تعالى است كه آن را در عالم غيب براى خود اختصاص داده و حول و قوه اى نيست، جز با خداى على عظيم.(1)

چنان كه امام صادق عليه السلام به سينه مبارك خويش اشاره كرد و فرمود: «

علم الكتاب و الله كله عندنا»؛(2) «به خداوند سوگند! تمامى علم الكتاب نزد ماست».

3. تحقق پيش بينى هاى حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد يارانى چون اباذر، مقداد، ميثم تمار و... در دل تاريخ ثبت و ضبط شده است. اين همه نمونه هايى از اخبار غيبى اند كه از سوى أولياى الهى به انسان ها رسيده و تاريخ، گواه تحقق اين اخبار و صداقت آنها بوده است(3)؛ چنان كه قضاوت هاى دقيق و عادلانه ايشان كه در طول تاريخ، درسى براى همه قضات و داوران قرار گرفته اند، خود شاهد ديگرى بر علم غيبى و داشتن علم الكتاب ايشان است.(4)

4. رسول الله صلى الله عليه و آله در مورد قرآن كريم فرمود:

«انَّ لِلْقُرآنِ ظَهراً وَ بَطْناً وَ لِبَطْنِهِ بطْناً الى سَبْعَۀِ أَبْطُنٍ»؛(5)«به درستى كه قرآن، ظاهرى و باطنى دارد و باطنش نيز تا هفت بطن، باطن دارد». امام باقر عليه السلام علم به اين بطون را در انحصار ائمه عليهم السلام مى دانند: «

ما يَسْتَطيعُ أحَدٌ أنْ يَدَّعِى إنَّ عِنْدَهُ جَميعَ الْقُرآنِ كُلِّهِ ظاهِرِهِ وَ باطِنِهِ غَيْرُ الْأوْصِياء»؛(6) «جز اوصياى پيامبر صلى الله عليه و آله، كسى را نرسد كه ادعا كند، همانا ظاهر و باطن تمام قرآن نزد اوست».

5. امام على عليه السلام در كتاب ويژه اى، موسوم به «جفر يا جامعه»، اخبار غيبى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر ايشان املاء كردند كتابت نمود و آن را به همراه متممش يعنى صحيفه فاطميه، در ميان

ص:175


1- . كنزالعمال، علاءالدين حسام الدين الهندى، ج 3، ص 665، به نقل از: صحيفه نور، ج 21، پاورقى ص 393؛ شرح دعاى سحر، امام خمينى، ترجمه: سيد احمد فهرى.
2- . كافى، ج 1، ص 257؛ ر. ك: همان، ص 229؛ پرسمان امامت، حيدرى، صص 405-417 و 165-173.
3- . ر. ك: ارشاد، ج 1، صص 29 و 30، 315-345؛ صحيفه نور، ج 21، صص 390-393.
4- . ر. ك: ارشاد، ج 1، صص 183-216 و همان، ج 2، صص 273-277.
5- . تفسير الصّافى، ج 1، ص 8.
6- . كافى، ج 1، ص 228؛ ر. ك: شب هاى پيشاور، سلطان الواعظين شيرازى، مباحث مفصل علم امام عليه السلام.

اوصياى خويش به ارث نهاد كه استفاده از آن در انحصار ايشان قرار گرفت و اين مكتوبات محل ارجاع ائمه عليهم السلام در موضوعات دينى و آينده امت اسلام بوده و هست.(1)

امام على عليه السلام خود در اين باره فرمود:

إن رسول الله صلى الله عليه و آله علمنى ألف باب من الحلال و الحرام و مما كان و مما يكون إلى يوم القيامۀ؛ كل باب منها يفتح ألف باب، فذلك ألف ألف باب حتى علمت علم المنايا و البلايا و فصل الخطاب.(2)

همانا رسول الله صلى الله عليه و آله هزار در از حلال و حرام و آنچه را تا روز قيامت خواهد شد، به من آموخت كه از هر در، هزار در ديگر گشوده شد. پس اين هزاران هزار (ميليون ها) در شد تا آنجا كه من علم خواب، بلايا و قضاوت عادلانه را دانستم.

با توجه به اين داشته ها بود كه نبى اكرم صلى الله عليه و آله درباره اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «

أنا مدينۀ العلم و على بابها و لايؤتى المدينۀ إلّا من بابها»؛ «من شهر دانشم و على دروازه آن است و كسى وارد شهر، جز از دروازه آن نشود».(3) با استفاده از همين بهره هاى غيبى بود كه ائمه عليهم السلام، استاد همه انديشمندان مسلمان، در تمامى رشته ها، به طور مستقيم يا غيرمستقيم گرديدند و دوست و دشمن از شرق و غرب عالم، بدان اذعان دارند.(4)

3. صدور حكمت هاى ماندگار برخاسته از علوم غيبى

علوم غيبى ائمه عليهم السلام، سرچشمه حكمت هاى فراوانى است كه بخش اندكى از آن در بيان و بنان آن بزرگواران، زمينه بروز و تجلى يافته است و از آن مقدار، سخنان

ص:176


1- ر. ك: وسائل الشيعه، باب طهارت تا ديات؛ بحارالانوار، ج 26، صص 18-66؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 125؛ الاحتجاج، طبرسى، ج 1، ص 282؛ ارشاد، ج 2، ص 180.
2- . موسوعۀ الإمام على بن أبى طالب، محمد محمدى رى شهرى، ج 10، حديث 16 به بعد.
3- . مجمع البيان، ج 1-2، ص 284؛ تفسير قمى، ج 1، ص 6 به نقل از: الأمالى، صدوق، ص 282. اين حديث متواتر در منابع عديده شيعه و سنى به طرق مختلف آمده است.
4- . ر. ك: امام شناسى، ج 1، صص 119-260.

حكيمانه كه بروز يافته است نيز تنها بخش ناچيزى به يادگار مانده است كه همين مقدار ناچيز نيز براى هميشه بشريت، تشنه معارف ناب را سيراب كرده و خواهد كرد.

امام على عليه السلام درباره علم غيب نهفته در سينه خود فرمود:

ها إنّ هاهنا لَعلماً جمّا (و أشار بيده إلى صدره).(1)

همانا در اين سينه، علومى انباشته است كه حامل آن را نمى يابم كه به او آموزش دهم و بر مخاطبانم ايمن نيستم كه آن را در راه دين به كار گيرند و آن را در راه جمع زخارف دنيا و امثال آن به كار نيندازند! به همين دليل علوم، با مرگ حاملان آن مى ميرند!

به اقرار سيد رضى رحمة الله عليه، نهج البلاغه تنها بخشى گزينشى از فرمايشات مولاى متقيان است كه خاص و عام را در پيشگاه بيان معجزه آساى خود به اعجاب و امثال جرج جرداق مسيحى را خاضعانه به ستايشش واداشته است.(2)

معاصران ائمه هدى عليهم السلام در مناظرات و مباحثات مختلف، اقرار كرده اند كه ايشان اعلم امت بوده، در علم و حكمت سرآمد روزگار خويش و دوران هاى پس از خويش بوده و هستند.

شرح مناظرات آل الله با منحرفان، معاندان يا علماى اهل كتاب، كتب خاصى مثل احتجاج طبرسى، علل الشرائع صدوق و مانند اينها را به خود اختصاص داده است؛ اما هنوز هم شرح جديد و بررسى هاى تازه و به روزشده اى را مى طلبد. اين حكمت ها و مناظرات، حكمت ها و مناظراتى است كه با وجود همه تحولات علمى، هنوز هم بر تارك علوم فلسفى، اخلاقى و تربيتى درخشيده و اعجاب بشريت را حتى در عصر ارتباطات برانگيخته است.(3)

ص:177


1- . نهج البلاغۀ، ح 147.
2- ر. ك: آيات ولايت در قرآن، صص 455-464؛ مقدمه نهج البلاغه، مقدمه شروح آن، جرج جرداق، صوت العداله الإسلاميه و....
3- . ر. ك: بصائر، صص 75-78، 94-98، 126 و 289-292؛ ارشاد، ج 1، صص 216-304 و ج 2، صص 155-166 و 177-195؛ احتجاج طبرسى و تفاسير مختلف: ذيل بقره: 249.

بهره هايى كه از روايات عديده آن حضرت عليه السلام در جاى جاى اين رساله نصيب گرديد، تنها قطره اى از درياى بى كران حِكَم و مواعظ ايشان است و اين رساله بيش از مدار موضوع خويش، مجال بهره ورى از آنها را ندارد.

علاوه بر نهج البلاغه، شاهد ديگر اين مدعا، زبور آل محمد صلى الله عليه و آله است كه در خود آن چنين آمده است:

پروردگارا! درود فرست بر پاكان از اهل بيت عليهم السلام كه ايشان را براى امرت برگزيدى و ايشان را گنجينه علم خود و حافظ دينت و جانشينانت در زمين و حجتت بر بندگان قرار دادى.(1)

چنان كه مى توان بر اين مجموعه ها بحار الأنوار، كافى، تحف العقول عن آل الرسول، عيون اخبار الرضا و ساير منابع روايى شيعه را اضافه كرد.

اين منابع روايى معتبر شيعه، انبوهى از حكمت ها، مواعظ و معارف ناب را كه ملهَم از غيب و برخاسته از اخلاص كامل و توحيد همه جانبه (عصمت الهيه) است، در اختيار طالبان حقيقت و ره پويان راه وصال حق تعالى قرار مى دهد؛ تا آنجا كه بشريت را در امور معنوى و معرفت عرفانى - اخلاقى و دينى و فلسفى، اشباع نموده، از بيگانگان بى نياز نمايد. اما دريغ كه تاكنون آن چنان كه شايسته و بايسته است، اين معارف، تنظيم، تدوين و به روز نشده و در اختيار حقيقت جويان و پژوهش گران قرار نگرفته است:

آب در كوزه و ما تشنه لبان مى گرديم يار در خانه و ما گِرد جهان مى گرديم

سال ها دل طلب جام جم از ما مى كرد و آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مى كرد

حاصل اينكه نمودهاى شايان توجه و جهان گير علوم و اخبار غيبى تحقق يافته يا در شُرُف تحقق ائمه هدى عليهم السلام در دوران آخرالزمان، حكمت هاى عميق و دقيقِ ماندگار آنان كه در گذر بيش از چهارده قرن، با وجود تلاش بى وقفه و گسترده دشمنان براى محو اين آثار،

ص:178


1- . صحيفه سجاديه، دعاى 47، بند 56-60.

هنوز سرآمد همه مواعظ و حِكَم قرار دارند، مى تواند اشاره اى به ولايت تكوينى آنان باشد.

اين بدان دليل است كه هر معلولى به حكم عقل سليم، دلالت صريحى بر علت موجبه و تامه خويش داشته، معلول و مسبب را نمى توان بدون علت و سبب فرض كرد. حال كه اين همه شواهد و دلايل بر معجزات، كرامات، علم غيبى و سرآمدى ايشان در علوم مختلف وجود دارد، اين نمودها، بالضروره وجود منشأ و مبدأ خويش، يعنى قوت صاحب خويش بر تصرفات تكوينى (ولايت تكوينى) را اثبات مى كند.

گفتار چهارم: محدوده و قلمروى ولايت تكوينى

اشاره

بنا به توضيحاتى كه قبلا گذشت، روشن شد كه مادى گرايان و منكران تجرد روح، به طور كلى منكر امكان تصرفات ماورايى براى انسان هستند. در ميان مسلمانان نيز مجبره و اشاعره كه انسان را اساساً مختار، خالق و فاعل محسوب نمى كنند و وى را تنها كاسب مى شمارند، نمى توانند پذيراى موضوع ولايت تكوينى انسان باشند. اينها فاعل معجزات انبيا را نيز مستقيماً خود خداوند مى شمارند.

افراطيون نيز منكر قدرت اله بر اعطاى اين نيرو به انسان هستند. به زعم اينان خداوند مستقيماً خالق همه افعال انسان بوده، اعتقاد به غير اين، مستلزم تحديد اله، غلو و منافى توحيد است!(1) اثبات عموميت قدرت اله، در عين حال مختار بودن انسان و رد جبر، از حيطه اين رساله خارج و خود موضوعاتى بس مفصل و پرمنازعه است؛ اما عدم تنافى آن با توحيد و نيز بررسى و رد غلو در فصل بعد خواهد آمد.

اما آنان كه اصل امكان وصول انسان به مقام ولايت تكوينى را پذيرفته اند نيز در ابعاد مختلف قلمرو و سعه آن اختلاف دارند. قلمرو و محدوده ولايت تكوينى در سه محور مورد نزاع است:

الف) قلمرو مصداقى؛

ص:179


1- . ر. ك: مقلات الإسلاميين و إختلاف المصلين، ج 1-2، صص 280 و 281، 393-395 و 408-410.

ب) قلمرو زمانى؛

ج) قلمرو عملكردى و حيطه قدرت ولى الله.

حاصل مباحثى كه تاكنون گذشت، اين است كه از منظر اغلب فلاسفه، عرفا، متكلمان و مفسران شيعه، خلافت، مختص حضرت آدم عليه السلام نيست، بلكه در همه نسل ها سارى و جارى است. اما خلافت تمام عيار، مختص گروه معدودى از انسان هاست كه به انبيا، اوصيا و اولياى الهى موسوم اند.

چنان كه بين خود صاحبان ولايت نيز درجات مختلف است: (لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ) ؛ «برخى از انبيا را بر برخى ديگر برترى بخشيديم». (إسراء: 55) بين ساير انسان هاى مؤمن هم در رسيدن به مقام هاى معنوى، درجات، بسيار متفاوت و به تعدد نفوس آنهاست؛ زيرا «هر انسانى از راهى در سير و حركتِ سخت و پررنجى به سوى پروردگارش هست و همه بالاخره او را ملاقات خواهند نمود». (انشقاق: 6) ولى مخفى نماند كه خلافت كليه الهيه (به معناى ولايت بر تصرف كلى و زعامت) در هر عصرى تنها در يك نفر منحصر است كه حجت الله خوانده مى شود.

آن حجت خداى متعال، واسطه فيض ديگران گشته، از ديگران براى رسيدن به مقصد، دستگيرى نموده، الگوى حركت براى همگان است:

ببقائه بقيت الدّنيا و بيمنه رزق الورى و بوجوده ثبتت الأرض و السّماء.(1)

به هستى اوست كه دنيا باقى است و به بركت اوست كه ديگران روزى داده شوند و به واسطه وجود اوست كه زمين و آسمان پابرجاست.

امام صادق عليه السلام نيز فرمود:

«لولا الحجّۀ لساخت الأرض بأهلها»؛(2) «اگر حجت الهى نبود، زمين اهلش را در خود فرو مى برد». آنچه در ذيل مى آيد، بررسى آراى متشتت در اين زمينه است تا منظر اغلب علماى شيعه كه منظر منتخب نويسنده اين رساله نيز هست، اثبات گردد.

ص:180


1- . مفاتيح الجنان، دعاى عديله.
2- . كافى، ج 1، ص 179.

1. اختلاف در قلمروى مصداقى ولايت تكوينى

اشاره

پس از پذيرش اصل ولايت تكوينى، در تعيين مصداق يا مصاديق آن، بين مسلمانان اختلاف افتاده است. برخى چون وهابيت، تنها انبياء، از جمله نبى خاتم صلى الله عليه و آله، آن هم تنها در حال حيات دنيوى با ارائه معجزاتى محدود و در آخرت در قالب شفاعت را صاحب ولايت مى شمارند و بس.(1) برخى نيز تنها معصومان را داراى ولايت تكوينى مى دانند.

اما نظر اغلب عرفا و محققان شيعه بر اين است كه امكان وصول به ولايت تكوينى، براى همه انسان ها بالقوه است. پس همه در صورت طى مراحل سلوك، مى توانند به نحو تشكيكى، سعه وجودى يافته، متناسب با همان مرتبه، منشأ امورى خارق العاده، به اذن إله، طبق حكمت و مصلحت شوند. در عين اينكه از اين ميان، تنها برخى معدود به اوج كرامت و عصمت بار يافته و امام متقين مى شوند. اين اقوال مختلف، در ذيل به نحو مستند ذكر و در وسع رساله بررسى مى شود.

الف) نفى ولايت از غير نبى اكرم صلى الله عليه و آله

به اعتقاد يكى از فرق صوفيه كه به اهل حق معروف اند،(2) مرتبه ولايت كليه، مخصوص سيد كاينات است؛ زيرا تنها او انسان كامل است.

و قوله...:

«لولاك لما خلقت الافلاك»؛ [اگر تو نبودى هرآينه من فلك ها را نمى آفريدم.]» دليل واضح است بر اين مطلوب كه افضل و اشرف و اكمل جميع مخلوقات، ذات مقدس آن حضرت است.(3)

اين قول چون با آيات قرآنى، نصوص روايى و توضيحاتى كه تاكنون گذشت، در

ص:181


1- . ر. ك: فتاوى نور على الدرب، عبد العزيز بن عبدالله بن باز، ج 1، ص 151.
2- . ترجمه و تفسير رهنما، زين العابدين رهنما، ج 2، ص 483؛ اهل حق يا اهل السر: يكى از فِرَق صوفيه كه به ايشان على اللهى نيز گويند.
3- . انواريه، محمد شريف هروى، ترجمه و شرح: حكمۀ الاشراق سهروردى، ص 166.

تضاد آشكار و مخالف با اعتقاد اكثر قريب به اتفاق علماى اسلام است، مطرود بوده، ارزش توجه و بررسى ندارد.

ب) اختصاص داشتن ولايت تكوينى به معصومين عليهم السلام

انبياى الهى همه متصل به يك حقيقت و نور واحد بوده، صاحب معجزات عديده و الگو و نمونه هاى انسان صاعد هستند كه به صراط مستقيم و توحيد ناب دعوت كرده اند. همان گونه كه اسماى حسنى مراتب دارند، انبيا هم كه مجلاى تبلور اين صفات در ميان مردمان هستند، در عين حال كه همه وسايط فيض خداى سبحان و سفراى الهى هستند، هر كدام مرتبه اى داشته و در رتبه خاصى قرار گرفته اند. بنابراين افضليت پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله بر همه بشريت و همچنين تفاضل ساير پيامبران بر يكديگر، بر اساس فضيلت هاى حقيقى و عينى است.(1)

نتيجه اينكه انسان كامل، فقط منحصر در معصومين عليهم السلام است كه عبارت اند از: انبياء عليهم السلام، ائمه اطهار عليهم السلام و اوصياى انبيا. اكمل از همه نيز وجود مقدس ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله است.(2)

ج) انحصار ولايت تكوينى به مردان

در مباحث خلقت انسان گذشت كه از منظر عهدين، يونانيان و برخى تابعان ايشان، زن موجودى درجه دو است كه فقط ابزارى در خدمت اطفاى شهوت مردان، تولد مردان آينده، پرورش مردان و خدمت به ايشان است و بس. پس هيچ حقوق انسانى و شهروندى براى طايفه زنان قائل نيستند. عقيده به ولايت تكوينى نيز از سرايت اين انحراف در امان نمانده و رسوب اين انحراف فكرى مردسالارانه، سبب تحت تأثير واقع شدن برخى علماى مسلمان شده و بر آن مبناى متوهم و بلكه بر خلاف عقل و فطرت،

ص:182


1- . ر. ك: تفسير المحيط الأعظم و البحر الخضم، سيد حيدر آملى، ج 1، ص 154.
2- . أطيب البيان فى تفسير القرآن، ج 12، ص 370؛ تفسير أحسن الحديث، ج 2، ص 83.

نفى ولايت تكوينى از زنان را بنا نهاده اند.

حكيم انسان شناس، ملا هادى سبزوارى، در يك خطاب، انسان را به عنوان وجودى مخاطب قرار مى دهد كه وجودش از سر تا بن كرامات است. اما با تمام اين اوصاف، جاى شگفتى است كه مى نگريم وجود «زن» را ناقص تر از وجود «مرد» مى داند؛ آنجا كه تحت عنوان يكى از «سِر» هاى «اسرار الحكم» اظهار مى دارد:

... در عبادات تكوينيه، هرگز مرد و زن برابر نبوده اند و «بالعدل قامت السّموات و الأرض؛ [به واسطه عدل (نظم) است كه آسمان ها و زمين پابرجا باشند».](1) و عدل، وضع شىء است در موضعش.(2)

اما در نقطه مقابل، علامه حسن زاده آملى، «فص حكمۀ عصمتيۀ على كلمۀ فاطميۀ» را بر فصوص ابن عربى افزوده و بينش خويش در مورد زن را چنين مى نويسند:

انسان كامل، خواه مرد، خواه زن، ميوه درخت وجود است؛ يعنى انسان كامل، غايت حركت ايجادى و وجودى است. پس راز مطلق آفرينش، بلكه راز ويژه آفرينش انسان، پيدايش اين ميوه از درخت وجود است؛ پس، زن كارگاه صنع الهى است.... زن مانند شجره طيبه اى است كه ريشه آن محكم و شاخه هاى آن در آسمان است و در همه اوقات به اذن پروردگارش ميوه مى دهد.

... «اوست كه در رحم هاى زنان آن گونه كه مى خواهد شما را صورتگرى مى كند». [آل عمران: 6؛ أحقاف: 15؛ إسراء: 23 و 24؛ بقره: 223؛ واقعه: 64]... از ابن عباس روايت شد كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «من درختم و فاطمه حمل آن و على لقاح آن و

ص:183


1- . اصل اين تعبير به عنوان روايت در مجامع روايى يافت نشد؛ ولى ر. ك: تفسير الصافى، ملامحسن فيض كاشانى، ترجمه: حسين اعلمى، ج 5، ص 10؛ تفسير بيضاوى، ج 5، ص 108؛ ظاهراً اين تعبير شايع، مأخوذ از اين روايت باشد: «أخرج أبو داوود عن ابن عباس قال: «افتتح رسول الله خيبر، و اشترط أنّ له الأرض و كلّ صفراء و بيضاء،... قالوا: هذا الحقّ و به تقوم السّماء و الأرض، قد رضينا أن نأخذه بالّذى قلت». سنن أبى داوود، به نقل از پاورقى: المفردات فى غريب القرآن، ص 551.
2- . اسرار الحكم، صص 36 و 37.

حسن و حسين ميوه آن اند و دوستداران اهل بيت عليهم السلام، حقيقتاً برگ بهشتى آن».

انسان كامل اگر مرد باشد، مظهر و صورت عقل كل است و اگر زن باشد، مظهر و صورت نفس كل است. بنابراين، سيد أوصياء و سِرّ پيامبران و رسولان حضرت على عالى اعلى، صورت و مظهر عقل كلى به تمام ترين وجه ممكن است و حقيقت ام الكتاب، سيدۀ نساء عالمين، فاطمه زهراى بتول، صورت و مظهر نفس كلى بر وجه اتم است.(1)

علامه طباطبايى رحمة الله عليه نيز وصول به مقام ولايت تكوينى و صاحب كرامت شدن را مختص به مردان نمى داند:

معجزات و موهبت هايى كه از مختصات مسيح عليه السلام است، از قبيل ولادت بدون پدر و تأييد به روح القدس و آفريدن مرغ و شفاى كور مادرزاد و پيسى و زنده كردن مردگان به اذن خدا، همگى براى مريم نيز نعمت و كرامت است. پس مسيح و مريم هر دو متنعم به اين نعمت هاى الهى هستند؛ چنان كه خداى تعالى هم آن نعمت ها را به هر دو نسبت داده و فرموده:

«نِعْمَتِى عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ؛ نعمت من بر تو و مادرت را بياد آور.» (مائده: 110) و آيه (وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمِينَ) ؛ «[و ما مريم و فرزندش را معجزه براى عالميان قرار داديم». (انبياء: 91)] نيز به همين معناى اشاره دارد؛ زيرا هر دو را يك آيه و معجزه شمرده است.(2)

ملا فتح الله كاشانى پس از شرح كرامات مختلف حضرت مريم عليها السلام، اضافه مى كند:

به اتفاق علماى اماميه، مراد از اصطفاى مريم بر عالميان، برگزيدن او بود بر زنان آن روزگار، نه مطلقا. چه سيده زنان عالميان على الاطلاق، فاطمه زهرا عليها السلام است؛ زيرا او بضعه سيد ولد آدم و خاتم رسل است. حيث قال: «

فاطمۀ بضعۀ منّى من أذاها فقد أذانى و من أذانى فقد أذى الله»؛ [«فاطمه عليها السلام جگرگوشه من است، هر كه او را بيازارد، مرا آزرده و هر كه مرا بيازارد، هر آينه خداى را آزرده است».] و ابن عباس روايت كرده

ص:184


1- . ممدّ الهمم در شرح فصوص الحكم، صص 665-667؛ ر. ك: صحيفه نور، ج 7، صص 337 و 338، 341 و 342.
2- . ترجمه الميزان، ج 6، ص 318.

از رسول صلى الله عليه و آله...

: «امّا ابنتى فاطمۀ سيّدۀ النّساء العالمين»؛ «اما دختر من فاطمه عليها السلام، سيّده زنان عالميان است از خلق اولين و آخرين و او، پاره اى از من و نور چشم و ميوه دل من و روح من است.... و همچنان كه [خدا] در حقّ مريم گفت: (وَ اصْطَفاكِ) در حق اهل بيت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: (وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) همچنان كه مريم عليه السلام بتول بود، فاطمه عليه السلام من نيز بتول [مبرّا از عادات ماهيانه زنانه] است.(1)

هنگامى كه نفس ناطقه انسانى، خواه مرد و خواه زن، مستعد شود، صور ملكى و ملكوتى برايش متمثل مى شود. خداى سبحان درباره مريم عليها السلام فرمود: (فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا) ؛ «پس روح ما براى وى بسان بشرى راست قامت، متمثل گرديد». (مريم: 17) همچنين در كافى به اسناد خويش از امام ابى عبدالله عليه السلام روايت كرد كه آن حضرت فرمود:

فاطمه عليها السلام بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله 75 روز زندگى كرد و اندوهى شديد در فراق پدر بر وى وارد شد و جبرئيل به نزد وى مى آمد و باعث حسن صبر و دلجويى آن حضرت بر پدرش مى شد و نفس او را آرام مى ساخت و از پدرش و مكان و منزلت وى به حضرت فاطمه عليها السلام خبر مى داد و به وى خبر مى داد كه در ذرّيه وى، چه اتفاقى خواهد افتاد و على عليه السلام آن را مى نوشت.

در علل الشرايع به اسنادش از عيسى بن زيد بن على عليه السلام نقل شده است كه وى گفت: «از ابوعبدالله عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: فاطمه عليها السلام از آن رو محدّثه نام گرفت كه ملائكه از آسمان، بر وى فرود مى آمدند».(2)

با توجه به توضيحات پيش گفته، اگرچه مقام نبوت و امامت به معناى حكومت و خلافت ظاهرى اجتماعى بر مردم، مختص مردان است، ولى ولايت و خلافت باطنى و امكان تصرف در ماسواه بإذن الله، مختص مردان نبوده، به طور يكسان براى زنان نيز بالقوه است. پس هر انسانى، چه زن و چه مرد، سائر إلى الله است و مى تواند به لقاى

ص:185


1- . تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ملا فتح الله كاشانى، ص 220.
2- . ممد الهمم، ص 679.

جنت و رضوان الهى بار يابد و متصرف بر ماسواه، به اذن اله گردد. ولى تغليب شهرت مردان به اين امر، به دليل حضور بيشتر مردان در صحنه اجتماع و بروز كرامات ايشان در ديد عموم مردم، و بر عكس در انزوا زيستن و كتوم بودن نوع زنان است.(1)

د) امكان ولايت تكوينى براى هر انسانى به نحو تشكيكى

با توجه به مطالبى كه در مبحث اختصاص نداشتن خلافت به حضرت آدم عليه السلام يا به معصومان يا به مردان گذشت، روشن شد كه جامعيت انسان، سبب خلافت او شده و آنچه معيار خلافت است، برخوردارى از همين امكانات بالقوه اى است كه درجات فعليت آن به عدد انسان ها و به رقم شرايط و اوصاف آنان متفاوت است. هر انسانى بر اثر اينكه استعداد او در حد معينى به فعليت مى رسد، از درجه خاصى از خلافت برخوردار و جانشين خدا در زمين مى شود؛ جانشينى كه چون آيت و مظهر خداوند مى تواند خلق و ابتكار داشته باشد و در موجودات عالم تصرف كند و استعدادها و امكانات بالقوه زمين و غيرزمين را به فعليت برساند.

حاصل اينكه اين مقام، امانتى است كه بر دوش هر انسانى گذاشته شده است؛ اگرچه بعضى از آنها به جاى آنكه از اين امانت در راه اراده صاحب امانت بهره گيرند، ظلم و جهالت پيشه كردند، ظلوم و جهول شدند، آن را در مسير خواست هاى شيطان به كار گرفتند و دشمن را بر سر سفره دوست نشاندند. در مقابل عده اى ديگر حق اين منصب را ادا كردند و بعضى از اين عده (انسان هاى كامل) همه شئون خلافت را رعايت كردند و به همه وظايفى كه مستخلف عنه براى آنان معين كرده بود، لباس عمل پوشاندند.(2)

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

- «دانشمندان امت من همانند [يا برتر از] انبياى بنى اسرائيل اند».(3)

ص:186


1- . ر. ك: زن در آيينه جمال و جلال، جوادى آملى، كل كتاب.
2- . تفسير تسنيم، ج 3، صص 48 و 49؛ ر. ك: همان، صص 39-57.
3- تفسير المحيط الأعظم و البحر الخضم، ج 1، ص 514؛ به نقل از: عوالى اللئالى، ابن ابى جمهور، ج 4، ص 77؛ علماء هذه الأمّۀ كأنبياء سائر الأمم، ابن عربى، ج 3، ص 359؛ علم اليقين، فيض كاشانى، ج 2، ص 750.

- «برخى از بندگان خدا، جزو انبيا و شهدا نيستند، ولى پيامبران و شهدا در روز قيامت به خاطر مكانت و منزلت آنها نزد خداوند، غبطه مى خورند».(1)

بدين ترتيب ممكن است يك انسان عادى در طى مدارج ايمان، اخلاص، تقوا، صبر و يقين، به جايى برسد كه برخى انبيا واصل شدند و در پى استقامت و ثبات قدم از ايشان نيز برتر شود. هر انسان كاملى كه روزى اش شد تا به منزل احسان عروج كند، واجد مقام مشاهده و كشف و عين مى گردد.

مقام مشاهده، مقامى روحى است كه از جمله [خصائص] مقامات پنج گانه نفس است و آن مقامات عبارت اند از: ظاهر و باطن و قلب و روح و سر؛ چنان كه اين مقامات را در كلام سيد أوصيا، امام على مرتضى عليه السلام مى يابى؛ آنجا كه فرمود: «خدايا ظاهر مرا به طاعت و باطنم را به محبّت و قلب مرا به معرفت و روح مرا به مشاهده خود و سرّم را به استقلال در اتصال به حضرتت منور كن، اى صاحب جلالت و كرم».(2)

بدين ترتيب هر انسانى بالقوه خليفه خداوند متعال بر روى زمين است، ولى به فعليت رسيدن آن و توسعه و ضيقش، وابسته به بهره ورى بهينه فرد از سرمايه هاى تكوينى و تشريعى است كه رب العالمين حكيم در اختيارش نهاده است. بسان دانشجويان يك مركز علمى كه از سوى مسئولان ذى ربط، تمامى تمهيدات لازم براى تحقيقات و پژوهش هاى آنان و سير در مدارج علمى، حتى تا هيئت علمى شدن براى يكايك آنان فراهم شده است. ولى در نهايت گروهى انگشت شمار با قابليت ها و تلاش مستمر خويش، به رتبه هيئت علمى باريافته، برخى در ميانه راه متوقف شده و برخى به كلى مردود يا اخراج مى شوند.

در دانشگاه انسانيت نيز همين اوضاع حاكم است. كسى كه از تمهيدات تكوينى و

ص:187


1- . تفسير اثناعشرى، ج 14، ص 65، به نقل از: فضائل شيعه، ص 31؛ بحارالانوار، ج 7، ص 180.
2- . ممدّ الهمم، صص 676-682؛ ر. ك: شرح فصوص الحكم، ج 1، صص 97 و 287؛ تفسير كوثر، يعقوب جعفرى، ج 3، صص 467 و 468.

تشريعى اله بهره مناسب ببرد و استعدادهاى خود را شكوفا كند، از آن بهره ها برده است. چنين فردى اگر با صبر و استقامت، امتحانات و مشكلات را با امتياز بالا يا مطلوب پشت سر نهاده، به تعبد، اخلاص و ورع خود ادامه دهد، مى تواند ثمره تلاش خود را بچيند و در قالب امام متقين، خود مدرس، الگو و راهبر سالكان بعدى شود. ولى تنبلان آسايش طلب و دون همّتان، پس از اندكى از مسير تكامل و ترقى بازمانده و از انسانيت فاصله مى گيرند؛ سپس به جرگه چارپايان يا درندگان وارد شده و قلوبشان از سنگ سخت تر مى شود.

2. آراى مختلف در زمينه قلمروى زمانى ولايت تكوينى

اشاره

انسان چند مرحله حيات را از سر مى گذراند: دوران رحم كه از نطفه شروع و معمولاً پس از نُه ماه با طى مراحلى كه جسم و روح وى آمادگى حيات جديدى را يافت، از رحم به دنياى بيرون رانده مى شود. در دنيا، تا مدتى اقامت مى كند و پس از رسيدن أجل مسمى يا أجل اخترامى (ناگهانى در پى حوادث يا بلايا و مانند اينها) به مرحله سوم يعنى عالم برزخ (فاصله مرگ تا برپايى قيامت و حشر موجودات) منتقل مى شود. پس از حشر نيز داراى حيات تازه اى شده، با وضعيت متناسب با حيات چهارم، وارد محشر مى شود. اين مرحله نهايى، ابدى است و زوال و انتقال به مرحله ديگرى ندارد.

دوران رحم، جبرى طبيعى است؛ پس بالاتفاق در اين مرحله ولايتى از آنِ انسان نيست؛ در ميان قائلان به ولايت تكوينى، امكان اعمال ولايت با شفاعت در آخرت، به ويژه در مورد نبى اكرم صلى الله عليه و آله، مورد وفاق است. ولى امكان اعمال ولايت از سوى روح ايشان و بروز كرامات و معجزات از قبور آنان در عالم برزخ، چه از نبى يا وصى، محل نزاع است.

الف) فقط در حيات دنيوى و اخروى

وهابيت به پيروى از ابن تيميه، اعمال ولايت توسط نبى صلى الله عليه و آله را منحصر به حيات دنيوى يا اخروى وى مى دانند. پس در پى رحلت، بلكه شهادتشان، اين ولايت قطع مى شود.

ص:188

مانند مادى گرايان؛ اينان معتقدند انبيا نيز بسان ساير مردگان، پس از مرگ، چون چوبى خشك، بدون درك و بى اثر هستند. با همين مبنا زيارت، تبرك، توسل و استشفاع از ايشان و ديگران در برزخ را بدعت، مستلزم ارتداد و تكفير مى دانند.

به همين دليل معتقدان به اين امور (شيعه و برخى ديگر از مذاهب اسلامى) را غيرمسلمان دانسته و خون، مال و ناموسشان را مباح مى دانند، كشتن آنان را مايه وصول به بهشت معرفى مى كنند و ميدان را براى تفرقه مذهبى و فتنه، باز كرده اند! محمد بن عبدالوهاب در بحث توسل به انبيا و اوليا مى گويد: «اين امر در دنيا و آخرت جايز است، ولى بعد از وفات آنان جايز نيست».(1) إبن قيم جوزيه نيز مى گويد: «از انواع شرك، حاجت خواستن از اموات و استعانت از آنان و توجه به آنان است و اين اصل و اساس شرك در عالم است».(2)

در كتاب «پناهگاه توحيد» آمده است:

مرده بعد از مرگ، مالك چيزى نيست... و انسانى كه از عقل سليم برخوردار باشد، ممكن نيست بتواند اثبات نمايد كه فردى كه مرده و حركت از او ساقط شده است و اعضايش از كار افتاده باشد، بتواند بعد از مرگ به خود سودى رساند، چه برسد به اينكه به ديگرى سود برساند. پيامبر صلى الله عليه و آله توانايى انسان بر انجام هر عملى را بعد از مرگش نفى كرده است:

«إذا مات إبن آدم إنقطع عمله إلّا من ثلاث: صدقه جاريه أو علم ينفع به أو ولد صالح يدعوا له»؛(3) «هرگاه فرزند آدم بميرد، عملش منقطع مى گردد، مگر از سه جهت: صدقه جاريه يا عملى كه از آن سود برده شود يا فرزند صالحى كه براى او دعا كند».

ص:189


1- . كشف الشبهات، محمد بن عبد الوهاب، ص 70، به نقل از: شيعه شناسى، على اصغر رضوانى، ص 142.
2- . فتح المجيد، ابن القيم جوزيه، ص 68، به نقل از شيعه شناسى؛ ر. ك: كشتى نجات، محمد عريفى، ترجمه: أبوزبير، كل كتاب و به ويژه صص 57-72؛ حراست التوحيد، عبدالعزيز بن عبدالله بن باز، كل كتاب.
3- . بحارالانوار، ج 6، صص 293 و 294؛ ر. ك: مجمع البيان، ج 1، ص 321؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 1255؛ سنن الدارمى، كتاب المقدمۀ، باب 4.

از اين معلوم مى گردد كه مرده، خود نياز دارد تا كسى براى او دعا و استغفار نمايد و زنده نيازى به دعاى مرده ندارد.... پس ما چگونه معتقد باشيم كه مرده داراى حياتى است كه امكان ارتباط و امكان هر نوع امدادى را به او مى دهد، درحالى كه بينواست و تهى دست و توان بخشش ندارد و هر اندازه مرده را فرياد زند، امكان شنيدن فرياد و دعا را ندارد. (فاطر: 13-14؛ يونس: 106-107)

... امكان ندارد فرد عاقلى كه از فطرت سليم بهره مند باشد، بتواند باور كند كه مرده بعد از اينكه روح از كالبدش بيرون رفت و حركتش از بين رفت و كرم ها جسم او را خوردند و كالبدش تبديل به استخوان هاى پوسيده شد و توانايى انجام هيچ كارى را نداشته باشد، كارى بكند [مثل شفاى مريضى كه دكترها جوابش كرده اند يا فلج مادرزاد و از اين دست كارها] كه محال است زنده ها قادر به انجام آن باشند.(1)

كتب وهابيت از نفى و انكار حيات برزخى و استمرار ولايت تكوينى از همگان، حتى نبى اكرم صلى الله عليه و آله مشحون است. اينها با تبليغات گسترده خود، مرده را بسان بت و زيارت و لوازم آن را بت پرستى شمرده، زائران و متوسلان را مشرك و مهدورالدم مى انگارند. درحالى كه انكار حيات برزخى با صريح آيات قرآنى و نصوص روايى فريقين، در تنافى و تعارض آشكار است. اما سلفيون متحجر با تأويل سليقه اى از آيات و روايت بر عصبيت خويش اصرار ورزيده و تعصب كور آنان هر روزه ده ها قربانى مى گيرد كه البته بررسى شبهات سلفيون و دفع آنها در فصل بعد مى آيد.

ب) استمرار در برزخ

برزخ به معناى حائل و فاصل بين دو چيز است كه از حيث ويژگى، برخى صفات اين طرف را دارد و برخى صفات آن طرف را. حيات روحى انسان پس از مرگ تا قيامت، بدين دليل برزخ ناميده شده كه به طور كامل از دنيا بريده نيست، بلكه از سويى

ص:190


1- . پناهگاه توحيد: توسل به انبيا و صالحين، ناصر بن عبدالكريم العقل، صص 89-100؛ ر. ك: حراسۀ التوحيد، ص 108.

بنا به وضعيت اعمال و ظرفيت وجوديش، مى تواند به دوستان و خاندانش سر بزند و از سويى مى تواند پاداش سنت هاى حسنه يا سيئه يا خيرات و مبرات بازماندگان و دوستان را دريافت كند. ولى از آنجا كه زندگى معمولى طبيعى جسمانى او متوقف شده، بدن خاكى اش در دل زمين نهفته و با تجسم برخى اعمالش به صورت نعمت يا عذاب و امثال اينها روبه روست، ويژگى هاى آخرت را دارد.

بنا به نصوص و شواهد قرآنى و بلكه عقلى و تجربى بسيار كه در قسمت تجرد روح بدان ها اشاره شد، در اصل وجود حيات برزخى و عموميت آن براى همگان، حتى براى انبيا و اوصيا، جاى شك و ترديد نيست. ولى در اينكه آيا ولايت تكوينى ولى، پس از مرگ هم سريان و جريان دارد يا خير، محل ترديد و نزاع است.

قبل از هر قضاوتى بايد توجه كرد، همان گونه كه درجات معنوى انسان ها در دنيا، به تبع ايمان، اعمال و ظرفيت روحى شان بسى متفاوت و مختلف است، ارواح برزخى آنان نيز از حيث سعه و ضيق وجودى و ضعف و قوت امكان تصرف در دنيا، بسى متمايز و داراى شدت و ضعف بسيارى است. به عبارتى همان گونه كه سعه قلمروى ولايت تكوينى و بالتبع نمودهاى آن براى انسان، در دنيا تشكيكى است، در برزخ و قيامت نيز چنين است.

عموم برزخيان كه جزو متوسطان محسوب مى شوند و چندان با ملكوت مرتبط نبوده اند، روحشان در برزخ نيز در عين حيات، به حالت خواب رفته، بسان بدنشان از حركت متوقف مى شود؛ شبيه انسانى كه در دو سوم اول خوابيدنش زنده است، اما خوابى هم نمى بيند. ولى اولياءالله كه ارتباطشان با ملكوت عالم در حيات دنيوى قوى بوده، در برزخ از قفس تن و محدوديت هاى جسمانى رها شده، نه تنها از حركت باز نمى ايستند، بلكه سعه وجودى و عملكردى نيز مى يابند.

اعتقاد به حيات برزخى، امكان احضار و مشاوره با ارواح يا گرفتن اخبارى از ايشان، تجسم مثالى يافتن برخى ارواح براى بستگان، خواب ديدن مردگان و دريافت اخبارى از

ص:191

آنان يا طلب درخواستى از ايشان و مانند آن، مختص مسلمانان نيست، در ميان نوع بشر رواج داشته است و بسيارى از انسان ها در طول تاريخ، ارتباط با برزخ را به نحوى تجربه كرده اند. مناسب است براى رد استبعاد حيات برزخى و فعاليت ارواح قوى در برزخ و سيره عقلا در زيارت قبور و تبرك و توسل جستن به مردگان و مانند آن، به برخى نمونه هاى تاريخى و مختصرى از توضيحات برخى فلاسفه بزرگ استناد كنيم.

يك - در كتاب «تاريخ الحكما» آمده است:

پس از مرگ ارسطو، مردم شهر اصطاغيرا، استخوان هاى او را در ظرفى از مس نهاده و در موضعى كه معروف به ارسطاطاليس بود، دفن كردند و آن را مجمعى ساختند. هرگاه ايشان را حل مسئله اى از حكمت دشوار مى شد، به آن موضع مى آمدند. آمدن ايشان به آن موضع باعث تزكيه عقول و تصحيح اذهان و تلطيف افكار ايشان مى شد.(1)

چنان كه فخر رازى نيز در «المطالب العاليۀ» دوبار داستان حضور شاگردان ارسطو بر قبر استاد خود براى حل مشكلات علمى را نقل كرده است.(2)

دو - در تورات در باب 28 كتاب سموئيل به شرح ارتباط با برزخ و احضار روح سموئيل نبى، از سوى شائول، پادشاه بنى اسرائيل، از طريق زنى عرافه (فالگير)، در محلى به نام عين دور پرداخته شده است.(3)

سه - شيخ الرئيس معتقد است: انسانى كه به زيارت قبور مى رود، نفس او همراه با بدن مادى است، ولى چون نفس صاحب قبر مفارق از ماده است، شباهت به عقول داشته و مى تواند تأثير زيادى داشته باشد. به همين دليل وقتى به زيارت قبور مى رويم، روح شخص زيارت شده، تأثير بسيارى بر روح زيارت كننده مى گذارد و خيرهاى زيادى

ص:192


1- . ر. ك: تاريخ الحكماء، ص 190.
2- ر. ك: المطالب العاليه من العلم الالهى، ج 7، صص 131 و 228.
3- . پژوهشى در روح و شبح، صص 99-102؛ ر. ك: «زيارات و نيايش ها در متون مقدس»، مرتضى بدخشان، جمعى از نويسندگان، مجموعه مقالات هم انديشى زيارت، ج 1، ص 179.

را متوجه او و ضررهايى را از او دور مى سازد. به همين دليل است كه در مكان هاى زيارتى، نفوس مردم آمادگى بيشترى براى پذيرش عقايد صحيح دارند.

به گفته او، فوايد معنوى و نفسانى زيارت قبور بسيار بوده، مقايسه پذير با فوايد مادى آن نيست. ضمناً شخص زائر مى تواند سر خود را همانند آيينه اى در برابر روح شخص زيارت شده قرار دهد و كاملاً خود را فراموش كند. در اين صورت لذت هاى معنوى و حقيقى در نهان او نقش خواهد بست.(1)

چهار - شيخ شهاب الدين سهروردى مى گويد:

اينان با خلوص نيت و صبر، در خانه هاى نور را مى كوبند و فرشتگان با تحفه هاى ملكوتى از آنان استقبال مى كنند. خود از نور خدا بهره برده و به افراد پايين نيز بهره مى رسانند.(2)

پنج - محمد شريف نظام الدين احمد بن هروى در ترجمه و شرح كلام شيخ اشراق گفته است:

از آن نفوس كاملان - كه به آن مراتب عقليه عروج نموده اند - انوار و اشراقات بر نفوس ناقصان فائض مى شود. از اين عبارت معلوم شد كه توجه به مرشد و استاد كامل در حال حيات و ممات او نافع است و توسل به ارواح اوليا و علماء متورع نيز مفيد است البته.(3)

شش - فخرالدين رازى براى تفسير فلسفى زيارت قبور، ابتدا اين سه مقدمه را بيان كرده است: مقدمه اول: با فنا شدن بدن، روح فانى نمى شود. مقدمه دوم: روحى كه از بدن جدا شد، چون از جهتى قوى تر از روحى است كه متعلق و وابسته به بدن است، همه علوم و معارف را فرامى گيرد. مقدمه سوم: ارتباط روح و بدن، ارتباط عاشقانه است و پس از مرگ، اين ارتباط بى درنگ قطع نمى شود.

ص:193


1- . ر. ك: الإشارات و التنبيهات، ج 3، ص 386.
2- . مجموعه مصنفات، شهاب الدين سهروردى، ترجمه: نجف قلى حبيبى، ج 2، ص 246.
3- . انواريه، ص 232.

وقتى انسان نزد قبرى مى رود، روح زائر با آن تربت و خاك قبر، ارتباط پيدا مى كند و چون روح ميت نيز با آن تربت ارتباط دارد. در اين هنگام اين دو روح با يكديگر ملاقات نموده و مثل دو آيينه متقابل هستند كه شعاع و نور از هر كدام به ديگرى سرايت مى كند و علوم، اخلاق و معارف هر كدام به ديگرى مى رسد. به اين دليل زيارت قبور، هم براى زائر مفيد است، هم براى زيارت شده.(1)

هفت - ميرداماد معتقد است: نفس ناطقه از دو جهت علاقه تدبيرى با بدن دارد: يكى از جهت ماده بدن و ديگرى از جهت صورت جوهرى آن. ولى با مرگ، ارتباط تدبيرى روح با بدن از جهت صورت جوهرى آن قطع مى شود؛ به همين روى صورت آن بدن عوض مى شود. اما ارتباط روح با ماده آن محفوظ مى ماند. به همين دليل روح به وسيله همين بدنى كه متلاشى شده نيز مى تواند با دنيا ارتباط برقرار كند يا از بدن مثالى بهره گيرد.(2)

بنا به تجارب مختلفى كه از حيات برزخى اوليا حاصل شده و نيز با صراحت برخى اذن دخول ها مانند: «

أشهد أنّك ترى مكانى، و تسمع كلامى و تردّ سلامى» و همچنين آياتى كه اولياءالله را شاهد و شافع روز جزا معرفى مى كند، در حيات برزخى أولياءالله و استمرار ولايت تكوينى ايشان در برزخ نبايد ترديدى باقى بماند. اما جاى تأسف و عجب است، مفسرانى كه خود، اين امور را دال بر ولايت تكوينى دانسته اند، به جاى استنتاج حيات برزخى أولياءالله، از اين دست قراين و كرائم، عكس آن را استنتاج كرده اند!

نويسنده انوار درخشان، ذيل آيه شريفه: (وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ) ؛ «و روزى كه از هر امتى شاهدى از خودشان را بر ايشان برانگيزانيم». (نحل: 84 و 89) مى گويد:

ص:194


1- . ر. ك: المطالب العاليه فى شرح المباحث المشرقيه، ج 7، ص 228.
2- . ر. ك: زيارت از ديدگاه عقل و نقل، على رضا حاجيان با هميارى على و مهدى حاجيان، مجموعه مقالات هم انديشى زيارت، صص 422-428؛ ر. ك: تعليقات على شرح فصوص الحكم، صص 175، 232-246.

آيه شريفه بيان حوادثى است كه از شئون روز قيامت و بررسى اعمال بشر معرفى مى شود:

اول - هر يك از اجتماعات بشرى كه در قيامت براى بررسى به اعمال آنان به پيشگاه كبريائى احضار مى شوند، رسول يا پيامبرى كه در دنيا، پروردگار او را به سِمَت شهادت بر گروهى يا اقوامى از اجتماعات بشرى گمارده او را نيز احضار خواهد فرمود كه... درباره هر يك از افراد امت زمان خود و مردم آن عصر گواهى دهد... و بدون اداى شهادت رسول يا وصى او، بررسى اعمال هيچ يك از افراد بشر انجام نخواهد يافت.

دوم - شهادت و گواهى بر عقايد و اعمال هر يك از اجتماعات بشرى اختصاص به همان رسول يا وصى او دارد كه در آن عصر مى زيسته و با مردم و آن جامعه هم زمان بوده و متصدى تعليم و تبليغ احكام الهى به آنها بوده است.

سوم - شاهد و شهيد فقط در حال حيات متصدى شهادت و گواهى و معاينه حضورى اعمال آن مردم است، از نظر احاطه معنوى و تصرف باطنى كه بر سرائر افراد آن اجتماع دارد و پس از رحلت وى، وظيفه احاطه و شهود به رسول ديگر محول مى شود. پس در هر عصر و زمان بر اجتماعات بشرى يك رسول و يا وصى به طور تناوب عهده دار معاينه و شهادت و آگهى بر اعمال مردم است.

چهارم - همان طور كه تبليغ احكام، اختصاص به زمان حيات رسول يا پيامبر دارد، همچنين تصدى شهادت و معاينه و احاطه بر عقيده و بر اعمال نيك و بد مردم، اختصاص به زمان حيات او دارد.(1)

اين استنتاج چون در مقابل نصوصى است كه مثبِت شاهد بودن اولياءالله، حتى پس از مرگ و عرضه اعمال امت در هر روزه يا در شب هاى جمعه هر هفته به نبى اكرم صلى الله عليه و آله است، پس بى محل و مردود است. امام صادق عليه السلام فرمود:

تعرض الأعمال على رسول الله صلى الله عليه و آله كلّ صباحٍ، أبرارها و فجّارها، فاحذروها و هو قول

ص:195


1- . انوار درخشان، ج 9، صص 517 و 518.

الله تعالى: (اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ) (توبه: 105)(1)

اعمال خوب و بد، صبحگاهان بر رسول الله صلى الله عليه و آله عرضه مى شوند؛ پس مراقب باشيد [كه چه مى كنيد]. اين همان فرموده خداوند تعالى است كه فرمود: «هرچه مى خواهيد، بكنيد كه به زودى خدا و رسولش و مؤمنان، اعمال شما را خواهند ديد».

امام رضا عليه السلام نيز فرمودند: «

والله إنّ أعمالكم لتعرض علىّ فى كلّ يوم و ليلۀ»؛ «به خدا قسم! همان اعمالتان هر شبانه روز به من عرضه مى شود». سپس درباره مؤمنانى كه طبق آيه 105 سوره توبه شاهد اعمال هستند، فرمود:

«هو والله على بن ابى طالب عليه السلام»؛ «به خدا قسم كه وى على بن ابى طالب عليه السلام است».(2)

امام صادق عليه السلام نيز فرمود:

ما لكم تسوؤون رسول الله صلى الله عليه و آله؟! فقال رجل: كيف نسوؤوه؟! فقال أما تعلمون أن أعمالكم تعرض عليه فإذا رأى فيها معصيۀ سائه ذلك؛ فلاتسوؤوا رسول الله و سرّوه.(3)

چرا شما رسول الله صلى الله عليه و آله را ناراحت مى كنيد؟ مردى پرسيد: ما چگونه او را ناراحت مى كنيم؟ فرمود: آيا نمى دانيد كه اعمال شما بر ايشان عرضه مى شود؟ پس وقتى معصيتى در آن ببينند، اين امر، ايشان را ناراحت مى كند؛ پس ايشان را ناراحت نكنيد و [با انجام طاعات و عبادات] خوشحالشان كنيد.

علاوه بر دلايل يادشده در آيات متعدد سوره مباركه صافّات بر سلام به انبيا تأكيد شده است:

- (سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ) (صافات: 79)

- (سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ) (صافات: 109)

- (سَلامٌ عَلى إِلْياسِينَ) (صافات: 130)

ص:196


1- . كافى، ج 1، ص 219.
2- . همان، صص 219 و 220.
3- . همان، ص 219؛ ر. ك: وسائل الشيعه، أبواب جهاد النفس، باب وجوب الحذر من عرض العمل على الله و....

- (سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ) (صافات: 120)

- (سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ) (صافات: 181)

بنابراين سلام خداوند حكيم بر انبيا نيز دليل مستقل ديگرى بر حيات برزخى ايشان است.

اينكه برخى اجساد مثل پيكر مطهر انبيا، اوليا، اوصيا، برخى شهدا و صلحا، از گزند پوسيدگى، استحاله و خاك شدن در امان مانده اند نيز، دليل ديگرى بر حيات برزخى و تصرف تكوينى آنان در عالم دنيايى است؛ چنان كه در كتاب «اجساد جاويدان»،(1) تعداد 136 نفر كه اجساد مطهرشان دست نخورده باقى مانده است، معرفى شده اند.

احاديث فراوانى نيز از پيامبر صلى الله عليه و آله به نقل شيعه و سنى روايت شده است: «خداوند گوشت پيامبران را بر زمين حرام كرده است».(2) امام صادق عليه السلام نيز فرمودند: «خداوند استخوان هاى ما را بر زمين و گوشت هاى ما را بر كرم ها حرام كرده است».(3)

مواردى از اجساد سالم كه وهابيان به شدت آن را مخفى كرده اند، بدين شرح است:

- جسد مطهر اسماعيل، فرزند امام جعفر صادق عليه السلام است. حدود 35 سال قبل، هنگام تخريب قبرستان بقيع.

- جسد مطهر على بن جعفر عُرَيضى در مردادماه 1381 ه. ش برابر با جمادى الاولى 1423 ه. ق در قريه عريض مدينه.

- اجساد مطهر شهداى احد در قرن اخير.

- اجساد مطهر شهداى فخ در مكه در اواخر دهه شصت از قرن چهارده هجرى.

- اجساد مطهر ياسر و سميه هنگام تخريب قبرستان شبيكه مكه، حدود ده سال پيش.(4)

ص:197


1- . اجساد جاويدان، على اكبر مهدى پور.
2- . مستدرك صحيحين، ج 4، ص 560؛ مسند أحمد بن حنبل، ج 4، ص 8.
3- . مستدرك الوسائل، ج 2، ص 50.
4- . ر. ك: «راز جاودانگى خاندان پاك پيامبر صلى الله عليه و آله»، ابوالفضل زنگنه، فصلنامه ميقات حج، ش 72، صص 107-122.

شرح حال شهداى مشهد اردهال كاشان، جسد مرحوم ابن بابويه (صدوق)، مجلسى، حر بن يزيد رياحى و امثال ايشان در جريان بازسازى مزار و بارگاه شريفشان نيز شواهدى بر اين امر است.

روشن است كه با باقى و سالم ماندن جسد، ارتباط و علقه مخصوص روح با جسد نيز همچنان مستمر خواهد بود. ازاين رو مسافرت زائران به مكانى كه جسد مطهر اين بندگان مقرب الهى در آن جاى گرفته، در واقع به منظور زيارت روح مرتبط با اين جسد و استمداد از اوست، نه زيارت جسدى كه ارتباطش با روح قطع شده است! بنابراين سفر براى زيارت قبور اولياءالله، تحمل مشكلات سفر بدين منظور، تبرك جستن به تربت آنان و امثال آن، امورى كاملاً موجه است.

در روايات بى شمارى نيز پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به زيارت قبر مطهر خود سفارش كرده اند:

- من زارنى بعد موتى، فكأنّما زارنى فى حياتى.(1)

هر كس پس از مرگم مرا زيارت نمايد، هرآينه گويا در حياتم مرا زيارت كرده است.

- من زارنى بعد وفاتى و سلّم علىّ، رددت عليه السّلام عشراً و زاره عشرۀ من الملائكۀ يسلّمون عليه و من سلّم علىّ فى بيتٍ ردّ الله علىّ روحى حتّى أُسلّم عليه.(2)

هر كس پس از وفاتم مرا زيارت كند و بر من سلام دهد، من ده بار پاسخ سلامش را مى دهم و ده مَلَك به زيارتش رفته و بر وى سلام دهند و هر كس در هر خانه اى بر من سلام دهد، خداوند روح من را برگرداند تا سلامش را پاسخ دهم.

نتيجه اينكه أولياى الهى حتى پس از مرگ و فاصله گيرى از حيات جسمانى نيز از راه شفاعت، دعا، نفرين و مانند آن، به اذن الهى منشأ نفع مواليان يا اضرار معاندان شده، رحمت يا غضب الهى به واسطه ايشان نيز به مستحقان واصل مى شود.

ص:198


1- . كنز العمال، ج 5، ص 135.
2- . سنن ابى داوود، ج 2، ص 218؛ ر. ك: طبقات الشافعيه، ج 3، صص 406-408.

3. تضارب آراء در مورد سعه عملى ولايت تكوينى

اشاره

پس از پذيرش اصل ولايت تكوينى و نيز پذيرش توسعه مصداقى و زمانى آن، سعه عملى و نحوه عملكرد ولى نيز از امور مورد منازعه است. برخى به صورت افراطى، ولى را در عمل، مستقل از خداى متعال دانسته، او را تا مقام ربى مستقل و بلكه مظهر اسم جلاله «الله» بالا مى برند. برخى نيز به صورت تفريطى، تنها معجزاتى معدود و انگشت شمار را به اولياءالله نسبت داده، حيطه عملكردى وى - و لو به اذن الهى - را بسى محدود مى كنند. ولى طبق معمول، شيعه اماميه اثناعشرى، راه اعتدال را در پيش گرفته، از افراط و تفريط به دور است.

شيعه اماميه، حيطه عملكرد ولى به اذن اله را منوط به سعه وجودى خود و ابراز آن را دائر مدار حكمت، مصلحت و ضرورت مى داند؛ به گونه اى كه اعمال ولايت تكوينى و تصرفات خارق العاده ايشان در طبيعت و نفوس انسان ها، به هيچ وجه روند طبيعى زندگى ايشان و ساير انسان ها را به هم نمى ريزد و دچار بى نظمى يا هرج و مرج نمى كند. اين توانايى فقط گهگاه قدرت اله را به اذن الهى، به دست ولى به نمايش نهاده، دستگير محتاجان شده، حجت را بر معاندان تمام مى كند.(1)

امام صادق عليه السلام فرمود:

سئل عن اميرالمؤمنين عليه السلام: بما عرفت ربك؟ قال: «بفسخ العزائم و نقض الهمم؛ لما هممتُ، فحيل بينى و بين همى و عزمتُ فخالف القضاء عزمى، فعلمتُ أن المدبر غيرى.(2)

از اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيده شد: چگونه پروردگارت را شناختى؟ ايشان فرمود: به واسطه برهم خوردن اراده هاى قطعى و نقض شدن همت ها. وقتى همت گماشتم، پس بين من و همتم فاصله افتاد و عزم نمودم، پس قضا بر عزمم مخالفت كرد. پس دانستم كه مدبر، غير من است.

ص:199


1- . أطيب البيان، ج 1، صص 109-111؛ ر. ك: همان، ج 5، صص 429 و 430؛ كلم الطيب، ج 1، صص 137-146.
2- . توحيد، صدوق، ص 288؛ غرر الحكم، ص 500؛ نهج البلاغه، حكمت 250.

اين حديث شريف در واقع تعبير ديگرى از امر بين الأمرين، حتى در مورد اولياءالله است. در مسئله جبر و اختيار انسان، برخى چون اشاعره، انسان را هيچ كاره و خداوند متعال را فاعل تمامى حركات و سكنات انسان مى دانند كه انسان در اين ميان تنها كاسب است؛ بسان ظرفى خالى كه مى توان در آن آب يا شربت ريخت و آن را طيب و طاهر نگه داشت يا در آن شراب يا مسكرى ديگر ريخت و آن را نجس كرد. كسب طاعت و عصيان در عبد، دقيقاً بسان طاهر يا نجس كردن اين ظرف است كه انسان هيچ گزينشى از خود ندارد. بهانه اينان عموميت قدرت و اراده الهى و علم ازلى اله به افعال انسان است.

در نقطه مقابل، معتزله به تفويض قائل اند و انسان را تام الاختيار و مستقل فرض كرده اند. از ديدگاه آنان، خداوند كار انسان را به خودش وانهاده، هيچ دخالتى در كار انسان ندارد. خداوند قدرت و اراده خويش را به انسان داده و انسان در حركات و سكناتش كاملاً مستقل است. بهانه ايشان تنزيه اله از ارتكاب عصيان و قبايح و لوازم امكانى عباد و نيز ظلم در حق ايشان و نقض غرض از ارسال رسل و انزال كتب است. ولى ائمه هدى عليهم السلام به بيانات مختلف، هم جبر و هم تفويض را مردود دانسته و فرموده اند: «

لاجبر و لاتفويض؛ بل أمر بين الأمرين»؛ «نه جبر و نه تفويض [نه افراط و نه تفريط]، بلكه چيزى ميان اين دو است».(1)

بدين معنا كه انسان، نه كاملاً به خود وانهاده شده است و نه كاملاً مسلوب الاختيار است؛ چنان كه در حديث پيش گفته كه از حضرت امير عليه السلام گذشت، انسان - اگرچه خود ولى الله باشد - خود اراده كارى كرده، بر انجام امرى عزم خود را جزم و بر تحقق آن اهتمام مى ورزد؛ در عين حال كه همه مقدمات كار را فراهم نموده، در اراده و همت سست شده، امرى مرموز، ناخواسته مانع اقدام فاعل و انجام فعل مى شود.

ص:200


1- . ر. ك: كافى، ج 1، ص 160؛ عيون اخبار الرضا، ج 1، صص 101 و 114.

امام عليه السلام نتيجه گرفتند كه حاكم بر هستى و بر انسان، امرى فراطبيعى است كه ممكن است بنا به حكمت و مصلحت، مانع به انجام رسيدن امورى شود يا برعكس امورى پيش بينى نشده را به واسطه همين انسان هاى مختار و مريد، بدون هيچ اكراه و اضطرارى تحقق بخشد. در نتيجه مدبر كل و نهايى خداوند است. اگرچه انسان نيز در اين ميان خود صاحب اراده و قدرتى است كه خداوند به وى اعطا نموده تا سعادت يا شقاوت خويش را خود رقم بزند.

به عبارت ديگر انسان طبق قضا و قدر الهى، مختار آفريده شده و با اختيار خود در مجارى قضا و قدر علمى، عينى، تشريعى و تكوينى اله گام برمى دارد. با اين بيان، هم اله از قبايح و عصيان و لوازم امكانى افعال انسان مبرا خواهد بود، هم عموميت اراده، قدرت، علم و عدل الهى محفوظ مى ماند و هم با حفظ اراده و اختيار انسان، تكليف و انزال كتب و ارسال رسل ضرورت مى يابد.(1)

همان گونه كه در مورد جبر و اختيار ميان صاحب نظران اختلاف است و به سه نظريه عمده جبر، تفويض و امر بين الأمرين منشعب شده اند، در زمينه عملكرد ولايى اولياءالله نيز همين بحث اطاله يافته است. برخى به دليل عصمت و الهامات غيبى، ايشان را مجبور انگاشته اند و برخى به دليل قدرت ماورايى، ايشان را مستقل در فعاليت انگاشته و معتقدند، خداوند اراده، قدرت و فاعليت (خالقيت و ربوبيت) خويش را به ايشان تفويض كرده است؛ ولى درس آموختگان مكتب جعفرى، هم جبر و هم تفويض را مردود دانسته، قائل به امر بين الأمرين هستند.

الف) تفويض

بعضى از اهل تصوف و غلات قائل شده اند كه خداوند امر رزق، خلق، إماته، إحياء و نحو اينها را به حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه طاهرين عليهم السلام تفويض فرمود و آنان

ص:201


1- . ر. ك: ترجمه الميزان، ج 1، صص 150-168.

مستقلاً خلق مى كنند، روزى مى دهند، مى ميرانند و زنده مى كنند. مستند اين گروه، اخبار ضعيفى است كه اعتنايى به آنها نمى شود.(1)

يك دسته ديگر از مفوضه گفته اند كه جعل احكام به رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام تفويض شده، هرچه را بخواهند واجب، حرام، مستحب، مكروه يا مباح مى كنند. اين قول هم مخالف ضرورت دين و صريح قرآن و در تنافى با توحيد افعالى بوده، آيات و اخبار معتبر بسيارى در مذمت اين ادعا وجود دارد؛ از جمله:

(ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى) (نجم: 3-5)

از روى هوس سخن نراند؛ اين نيست مگر وحيى كه بر وى وحى شده است؛ آن را [جبرئيل] پرقدرت به وى آموزش داده است.

آيه ذيل به صراحت تفويض مصطلح را رد مى كند:

(لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْ ءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ) (آل عمران: 128)

براى تو از اين امر چيزى نيست؛ يا خداوند گناه آنها را بخشد يا آنكه آنها را عذاب مى فرمايد. پس همانا آنها ظالم هستند.

پس همه تصرفات ايشان به اذن تكوينى و تشريعى اله و طبق مصلحت و عزت است، نه از روى هوا و هوس يا احياناً در نقطه مقابل خواست خداوند متعال:

(وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ) ؛ «و چيزى را نمى خواهيد، مگر آنچه را خداوند بخواهد». (تكوير: 29؛ دهر: 30)

قول حق و صحيح اين است كه اگرچه خداوند (تبارك و تعالى) به نص آيه شريفه: (النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ) ؛ «پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به مؤمنين، از خودشان ولايت بيشترى دارد» (احزاب: 6) و آيه «همانا ولى شما تنها خداوند و رسولش و آنان كه ايمان آورده اند، همانان كه در حال ركوع نماز، زكات (صدقه) مى دهند» (مائده: 55)، به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و

ص:202


1- . بحارالانوار، ج 7، صص 244، 259 و 264.

ائمه عليهم السلام، منصب ولايت كليه الهيه اعطاء فرموده است، اما چنان كه گذشت، اين ولايت بى حد و حصر و خارج از گستره ولايت الهى و به نحو تفويض پيش گفته نيست؛ چنان كه به مقتضاى مقام عصمتى كه براى آنان متصور است، اعمال ولايت يادشده نيز از روى هوا و هوس و خارج از مصالح و ضرورت نخواهد بود.(1)

به بيان ديگر، شرع، عقل، فطرت، مصلحت و حكمت، مرزهايى هستند كه براى فعاليت اختيارى همه انسان ها كشيده شده است. اولياءالله نيز در اعمال ولايت و انجام معجزات يا كرامات، از اين قاعده عمومى انسانى مستثنا نيستند. همين محدوديت هاست كه در عين قدرت ولايت تكوينى، ايشان را عبدالله محض قرار مى دهد و با همه مرتبت و توانى كه مى يابند، نمى توان و نبايد ايشان را هم طراز رب، قادر، عالم، خالق، رازق و شافى مستقل (جل جلاله) قرار داد.

علاوه بر اين، ايشان در هر رتبه اى هم كه واقع شوند، اگرچه به دليل همين قدرت فوق طبيعى شان بر ما سوى الله امتياز داشته و سيطره پيدا مى كنند، ولى تا زنده اند، مضطر به رفع نيازهاى طبيعى و غريزى خود، مثل خوراك، خواب، نكاح، تلاش براى كسب روزى حلال و از اين قبيل امور هستند.

اين مطلب مكرر در قرآن كريم مورد تأكيد واقع شده است:

- (قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ يَمُنُّ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ ما كانَ لَنا أَنْ نَأْتِيَكُمْ بِسُلْطانٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ) (ابراهيم: 11؛ فصلت: 6؛ كهف: 110)

رسولان به ايشان گفتند ما جز بشرى بسان شما نيستيم! ولى خداوند بر هر يك از بندگانش كه بخواهد، منت مى گذارد و ما اين توان را نداريم كه بدون اذن الهى براى شما معجزه اى ارائه كنيم و مؤمنان [راستين، به ويژه انبيا و ساير اولياءالله] تنها بر خداوند توكل مى كنند.

ص:203


1- . أطيب البيان فى تفسير القرآن، ج 3، صص 345-348؛ ر. ك: همان، ج 12، ص 7 و ج 14، صص 16 و 17.

- (وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلاّ إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ يَمْشُونَ فِي الْأَسْواقِ) (فرقان: 20)

و ما قبل از اين هيچ پيامبرى را نفرستاديم، مگر آنكه همانا همه غذا مى خوردند و در بازار رفت و آمد مى نمودند.

بنا به صراحت اين آيات، تنها اسمى كه هيچ موجودى - حتى كامل ترين انسان، يعنى وجود ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله و ساير معصومان عليهم السلام، و لو به نحو مقيد و به اذن اله - نمى تواند مظهرى براى آن واقع شود، اسم جلاله «الله» است؛ زيرا هرچه بنده بالا رود، باز از قيود بندگى و قيود طبيعى بشرى نرسته و به مقام الوهيت نمى تواند برسد.(1) تعبير «عبده» (إسراء: 1؛ كهف: 1؛ مريم: 2)، «عبدين» (تحريم: 10) «عبداً من عبادنا» (كهف 65/18) يا «عبادى» (حجر: 40 و 42؛ إسراء: 53 و 65)، شيرين ترين و لطيف ترين خطابى است كه خداوند متعال به انبيا و اوليا مقرب خويش مى نمايد.

رسيدن به مرحله عبوديت و اخلاص و يقين، نشانه يك عمر رياضت و مبارزه با نفس، زهد از دنيا و متعلقات آن مثل شهرت، مال، مقام و پرداختن به مناجات و عبادات خاشعانه است. به تعبير علماى اخلاق، تا تنبه و بيدارى، توبه، مشارطه، مراقبه، محاسبه، مؤاخذه، معاتبه و بالاخره تهذيب نفس كامل تحقق نپذيرد، انسان به مرحله مكاشفه و شهود و بالاخره به لقاءالله و ولايت تكوينى نخواهد رسيد. به عبارت ديگر تا نفس اماره، مهار و كنترل و با لوامه مؤاخذه نشود، ملهمه نشده و به مقام مطمئنه و راضيه مرضيه نمى رسد. (فجر: 27-30)

قرآن كريم ولايت تكوينى و تمامى معجزات حضرت عيسى عليه السلام را مقيد به «بإذنى» مى كند:

(إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِي) (مائده: 110)

وقتى كه به اذن من، تو از خاك به شكل پرنده اى ساختى، سپس در آن دميدى، پس به اذن من پرنده اى شد و كور و برص مادرزاد را به اذن من شفا بخشيدى و مرده را

ص:204


1- . توضيحات و مستندات بيشتر در فصل شبهات، بحث غلو خواهد آمد.

به اذن من [از قبر] خارج كردى.

اميرمؤمنان عليه السلام نيز در نامه خويش به سهل بن حنيف مى نويسد:

والله ما قلعت باب خيبر و رميت به خلف ظهرى أربعين ذراعاً، بقوۀ جسديۀ و لاحركۀ غذائيۀ، لكنى أيدتُ بقوۀ ملكوتيۀ و نفس بنور ربها مضيئۀ.(1)

به خدا قسم من در خيبر را با قوت بدنى و حركت [نيروى برگرفته از] غذا از جاى نكندم و به پشت سرم به فاصله 40 ذراع نيفكندم؛ بلكه من به واسطه نيرويى ملكوتى و روحى كه به نور پروردگارش روشن شده، مؤيد گرديدم.

در واقع اين تحقق وعده الهى بود كه: (هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ) ؛ «او همانى است كه تو (پيامبر صلى الله عليه و آله) را با ياريش و به واسطه مؤمنان دست گيرى مى كند». (انفال: 62) بالاخره در اين آيات و روايات، افعال، هم به خداوند و هم به نبى و ولى به صورت طولى نسبت داده شده اند تا هم توحيد ناب حفظ شود و هم ولايت تكوينى ولى و قوت روح و اراده وى دخيل باشد.

ب) متناسب با سعه وجودى و روحى سالك

توضيحاتى كه در مباحث قبل (اعم از مفهوم شناسى و مبانى انسان شناسانه و معرفت شناسانه و ادله) گذشت، همه مثبِت اين نظريه است كه تمامى كسانى كه بر حسب مراتب وجودى خود، به مراتبى از ولايت تكوينى دست يافته باشند، متناسب با همان مرتبه قوى يا ضعيف، توان تصرف در طبيعت و نفوس انسان ها را مى يابند؛ زيرا هستى داراى درجاتى است كه پايين ترين آن، عالم طبيعت و عالى ترين آن، حقيقت هستى، يعنى ذات مقدس الهى است. بين پايين ترين درجه هستى و ذات مقدس پروردگار، مراتب و درجات نامتناهى وجود دارد.

ص:205


1- . مفاتيح الغيب، ج 21، ص 436؛ بحارالانوار، ج 21، ص 26.

صدور خارق العاده از انسان، دائر مدار قوت اراده و ظرفيت روح او است كه خود مراتبى از شدت و ضعف دارد و چون چنين است، ممكن است بعضى از اراده ها، اثر بعضى ديگر را خنثى سازد. همان طور كه مى بينيم معجزه موسى عليه السلام، سحر ساحران را باطل مى كند. يا آنكه اراده بعضى از نفوس در بعضى از نفوس مؤثر نيفتد؛ چون ممكن است نفس صاحب اراده، ضعيف تر از طرف مقابل باشد و اين اختلاف ها در فن تنويم مغناطيسى و احضار ارواح مسلم است.(1)

اين مسئله بدان دليل است كه انسان كه داراى نفس مجرد (غيرمادى) است، در تحصيل كمال و ارتقاى در مراتب وجود، داراى استعداد نامتناهى است. اگر انسان استعدادهاى درونى خود را شكوفا كند، در تحصيل كمالات و درجات وجود بالاتر رفته، به همان نسبت به ساحت قدس ربوبى نزديك تر و مقرب تر گشته، بر سعه وجودى او افزوده شده و از آثار معنوى آن بهره مند مى شود.

ازاين رو همان گونه كه دستيابى به مقام ولايت تكوينى تشكيكى است، امكان تصرف ايشان در بدن و نفوس و تخيل خود يا در طبيعت و نفوس ديگران، بلكه در عالم مجردات نيز تشكيكى است. پس همه از يك مرتبت، يك توان و يك حيطه عملى مشخص و معين برخوردار نيستند.(2)

حوزه خلافت انسان كامل، زمين نيست؛ بلكه زمين، مسكن و مقر وجود مادى و جسمانى اوست و كلمه «فى الأرض» در آيه [خلقت آدم] بدين معناست كه در قوس صعود، مبدأ حركت تكاملى انسان، زمين است؛ نه اينكه موطن خلافت و قلمروى مظهريت او زمين باشد و او فقط كارهايى را كه خداوند بايد در زمين انجام دهد، انجام مى دهد؛ به بيان ديگر كلمه «فى الأرض»، قيد جعل است، نه قيد خلافت. به ويژه با

ص:206


1- . ر. ك: ترجمه الميزان، ج 1، صص 366-368؛ ر. ك: ترجمه بيان السعادۀ، رضا خانى و حشمت الله رياضى، ج 2، صص 169 و 170.
2- . ر. ك: ولاءها و ولايت ها، مرتضى مطهرى، صص 86-88.

توجه به اينكه خليفه كسى است كه فرشتگان آسمان در برابر او ساجدند و اگر او تنها خليفه خدا در زمين باشد، فرشتگان خليفه خدا در آسمان ها خواهند بود و سجده آنها براى انسان كامل، معنا ندارد و در اين صورت انسانِ خليفه، به همه نظام آفرينش نيز آگاهى ندارد.(1)

سيطره نفوس كامله انسانى كه به اعلاى درجه مقام خلافت رسيده باشد، بر تمامى عالم امكان، از جمله عالم مجردات، بدان دليل است كه نفس انسان در سير صعودى به سمت قرب الهى، به مرتبت تجرد اتم، كه مقام فوق تجرد عقلى است، مى رسد و وقتى با حسن اختيار، تعبد و تلاش پيوسته خويش، به اذن اله به تجرد عقلى رسيد، حتى از ملائكه برتر شده، مافوق ايشان قرار مى گيرد. پس بر ايشان ولايت يافته، به عبارتى مسلط بر ايشان مى شود. بدين ترتيب مى تواند در همه كاينات، بنا به حكمت و مصلحت، تصرفاتى را به اذن خداوند انجام دهد. به اين دليل است كه ملائكه، خدمت گزار، بلكه ساجد بر وى مى شوند.

حاصل اين فصل اينكه ولايت تكوينى امام عليه السلام با ادله مختلف نقلى، عقلى و شواهد تاريخى، اثبات شدنى است؛ زيرا پيش نيازهاى لاينفك ولايت تكوينى، مثل مجراى فيض بودن براى ماسواه، صداقت، عصمت تام حقيقى و امكان دستيابى سهل به علوم غيبى از راه ارتباط با ملائكه يا مشاهده ملكوت، در ايشان متمركز شده است. ازاين رو ايشان كامل ترين مظهر و مصداق خليفه و ولى خداى متعال در زمين هستند كه در ممكنات بنا به مصلحت و حكمت تصرف كرده، نفوس انسانى را به صراط مستقيم اله در دنيا هدايتگر شده، در قيامت شاهد و شافع امت مى شوند.

هر مؤمن سالكى كه به ايشان اقتدا كند، بر صراط مستقيم وصول به قرب گام برداشته و با الگوگيرى از اخلاص و تعبد ايشان، بالاخره به مقصد نهايى بهشت رضوان و مقام ولايت تكوينى خواهد رسيد؛ وگرنه خود را از فيوضات ربانى ايشان محروم و

ص:207


1- . تفسير تسنيم، ج 3، ص 116.

خويش را دچار انحراف و ضلالت كرده است. پس جز سقوط در قعر جهنم سوزان، بُعد از الله و درگيرى با طواغيت و تجسم ناخوشايند تمتعات دنيوى، سرنوشتى در انتظارش نخواهد بود.

اين ولايت، به تبع سعه وجودى و قوت روحى ولى، مى تواند پس از مفارقت روح از بدنش، در برزخ نيز استمرار يافته، همان گونه كه در حال حيات، شاهد و شافع امت بود و با ارائه معجزات و كرامات، قدرت و اراده اله را تجلى مى بخشيد، در حيات برزخى نيز منشأ بركات، كرامات و معجزات فراوان باشد و دست گير زائران و متوسلان به خويش شده، حجت را بر معاندان تمام كند.

ص:208

فصل پنجم: پاسخ به شبهات ولايت تكوينى

اشاره

چنان كه گذشت، نظريات در مورد ولايت تكوينى امام، بسى متفاوت است: دسته اى از متفلسفان طبيعى و كسانى كه منكر روح مجرد الهى براى انسان اند، سيطره بر طبيعت را در محدوده امكانات تجربى، تكنولوژى و نهايتاً روانكاوانه و روان شناسانه سودمحورى يا اومانيسم ترسيم كرده، منكر هرگونه عوالم برين از طبيعت و بالتبع منكر امكان نفوذ ماورايى يا ارتباط با آن هستند.

دسته ديگر، در مقامات انسان كامل دچار غلو و شرك شده، اولياى الهى را مقام خدايى بخشيده اند. دسته سوم، متعصبان منجمدالفكرند كه قائلان به استمرار ولايت تكوينى اولياءالله در برزخ را مشرك انگاشته و آن را منافى توحيد افعالى، ربوبى يا عبادى مى پندارند. دسته چهارم، تابعان ائمه هدى عليهم السلام و بهره مندان از راهبردهاى ايشان اند. اين گروه از افراط و تفريط به دور شده و با تاكيد بر امكان ولايت تكوينى طولى انسان از جانب الله تعالى و به اذن آن ذات اقدس يگانه، ولى الله واصل در اوج را نيز جز بنده و مجراى فيض اله نمى دانند.(1)

ص:209


1- . ر. ك، آيات ولايت در قرآن كريم، صص 351-370.

از اين منظر، اولياءالله به اذن و اراده و قدرت الهى، به علوم غيبى آگاه و منشأ صدور امورى خارق العاده طبق حكمت و مصلحت مى شوند. بنابراين نه به رتبه الوهيت يا ربوبيت و خالقيت استقلالى مى رسند و نه از جاده طاعت و عبادت حق تعالى، حتى براى لحظه اى و بلكه حتى در فكر و خيال، خارج مى شوند.

سايرين - چه در حيات و چه در ممات ايشان - موظف به تكريم، اطاعت، زيارت، توسل و تبرك - نه عبادت - ايشان اند تا بتوانند از سيره و شفاعتشان در دنيا و آخرت بهره مند شوند. اين فصل در پى بررسى شبهات و تحليل پاسخ هاى داده شده در زمينه ولايت تكوينى اولياءالله و قلمروى آن است. اميد است در طريق تبيين حقايق ناب اسلامى و رفع و دفع اختلافات مذهبى و فرقه اى مفيد افتد.

گفتار اول: تنافى ولايت تكوينى با توحيد ذاتى

اشاره

زيربناى همه معارف وحيانى كه انبياى الهى در كتب آسمانى و تبيين هاى خويش از آنها، بر آن تأكيد ورزيده اند، گرايش به توحيد و گريز از شرك است كه ساير آموزه هاى دينى - مستقيم يا غيرمستقيم - از آن متأثر مى شود. اصل امكان وصول انسان به ولايت تكوينى در طول فصول قبل، به تفصيل بررسى و اثبات شد. ولى شبهات ديگر كه عمدتاً از سوى صاحب نظران مسلمان مطرح شده اند، بر محور تنافى اين عقيده با شاخه هاى مختلف توحيد مى چرخند. به همين دليل موجه است كه قبل از بررسى شبهات، اهم اقسام و مراتب توحيد كه در اين بحث مورد استنادند، با توجه به قرآن كريم به اختصار بررسى شوند:

توحيد در ذات: منظور از توحيد ذاتى، يگانگى خداوند متعال و شبيه نداشتن اوست؛ زيرا وجود مثل و مانندى براى او، محال و ناممكن است. خداوند در قرآن مى فرمايد: (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ) ؛ «هيچ چيز همانند و شبيه او نيست و او شنوا و بيناست». (شورى: 11)

ص:210

توحيد در خالقيت: يعنى در صحنه گيتى، خالق و پديدآورنده اى مستقل كه از غير خود به كلى بى نياز باشد، غير از خداوند متعال نيست و هر آنچه هستى يافته، اصل وجود، افعال و آثارشان، همه مخلوق و معلول اوست. اسباب، علل، مسببات و معلول ها، جملگى آفريده مستقيم يا باواسطه حق تعالى هستند: (قُلِ اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهّارُ) ؛ «بگو خدا خالق همه چيز است و او يكتا و پيروز است». (رعد: 16؛ زمر: 62؛ انعام: 102)

توحيد در ربوبيت: تدبير جهان به دست مدبر يگانه و مستقلى است كه هيچ موجودى ياريگر او نيست:

(إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ) (يونس: 3؛ رعد: 2)

پروردگار شما، خداوند است كه آسمان ها و زمين را در شش روز (شش دوره و مرحله) آفريد؛ سپس بر تخت [قدرت و حكومت] قرار گرفت و به تدبير كار [جهان] پرداخت.

پس رب و مدبر مستقل و واجب بالذاتى، جز خداوند نيست و رب و مدبر مخلوقات، همان خالق هستى، به وجود آورنده آن و ضامن استمرار خلقت است.

پس ساير خالق ها و مدبرها، همه مخلوق و مأذون تكوينى يا تشريعى از سوى خداوند متعال هستند. اين مطلب از آيات بسيارى كه آثار را به مؤثر طبيعى و معاليل را به علل قريب آنها نسبت مى دهد، استفاده مى شود:

- (فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً ً)؛ «و آنها كه امور را تدبير مى كنند». (نازعات: 5)

- (وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً) ؛ «او بر بندگان خود تسلط كامل دارد و مراقبانى بر شما مى گمارد». (انعام: 61)

نتيجه اينكه خالقيت، ربوبيت و ولايتى كه در خداوند است، خالقيت، ربوبيت و ولايت مستقل و غيروابسته و بدون تكيه گاه است؛ اما خالقيت، ربوبيت و ولايتى كه براى مخلوقات مطرح شده، وابسته و متكى به امر و اذن خداوند و تابع قدرت و اراده

ص:211

اوست. پس هر خالق، ولى و مدبرى در عالم هستى مانند فرشتگان، انبيا و اولياءالله، و نيز ساير علل و اسباب، مظهر اراده و مجرى و مجلاى اراده و قدرت او هستند.(1)

1. فِرَق غلات و تبعات غلوّ

برخى با توجه به اينكه الوهيت، مختص اله است و با اين پندار كه هرگونه تصرف در كاينات و خلق و ايجاد، از لوازم لا ينفك الوهيت است، هرگونه دخل و تصرف را در انحصار ذات اقدس اله مى دانند. اينان با اين مبانى، قائل شدن به ولايت تكوينى مخلوقين را با اصل الوهيت خداوند در تضاد دانسته و مستلزم غلو مى دانند. در حالى خلق و ايجاد از صفات فعليه و از شئون ربوبيت و خالقيت اله است، نه الوهيت ذات اقدسش. خالق و موجد و متصرف، داراى تجليات عديده اى در سراسر هستى است؛ ولى الوهيت، اسم ذات بوده، هيچ متجلى اى در ميان مخلوقات ندارد!

به اجماع مسلمانان، شكى نيست كه اگر واقعاً كسى غلو كند، يعنى كسى را در الوهيت، ربوبيت و خالقيت، هم عرض و هم رتبه خداوند متعال و فاعل مستقل در تصرفاتش قرار دهد، غالى محسوب شده، به شرك يا ارتداد و نجاست وى حكم مى شود.

ولى بايد بررسى كرد كه آيا عقيده همه قائلان به ولايت تكوينى، به اين فرآيند مطرود منتهى مى شود يا خير؟ به عبارت ديگر، به كدامين تفسير، ولايت تكوينى مستتبع غلو بوده و شرك است و به كدامين تفسير در طول توحيد در ابعاد مختلف آن، واقع شده و منافاتى با آن نخواهد داشت، بلكه مكمل و مروج آن بنا به حكمت الهى و حفظ نظام هستى است؟

«ماده غلو به معناى تجاوز از حق كردن است؛ منتها هنگامى كه در مورد تجاوز مقام و منزلت كسى باشد، غلو گفته مى شود. اگر در... قيمت باشد، غَلاء گفته مى شود و اگر در مورد تير باشد، غَلو (بر وزن دَلو) مى گويند و اينكه به جوشش، غَلَيان... و به حيوانى

ص:212


1- . ر. ك: مرزهاى توحيد و شرك در قرآن، صص 31-36.

كه فوق العاده سركش است، غَلواء مى گويند، همه از همين ماده است. بعضى معتقدند كه غلو هم در طرف افراط گفته مى شود، هم در تفريط؛ در حالى كه بعضى ديگر آن را منحصر به طرف افراط مى دانند و نقطه مقابل آن را تقصير مى گويند.(1)

از آنجا كه انسان به خود و متعلقات خود علاقه دارد، ميل دارد كه رهبران و پيشوايان مذهب خويش را بيش از آنچه هستند، نشان دهد تا بر عظمت خود بيافزايد. گاهى نيز آن را به بهانه ايمان، عشق و علاقه به آنان مطرح مى كند. غلو درباره پيشوايان، همواره يكى از سرچشمه هاى انحراف در اديان آسمانى بوده است كه ريشه اصلى معارف وحيانى، يعنى خداپرستى و توحيد را خراب مى كند. به همين دليل اسلام درباره غلات سخت گيرى شديدى كرده است و در كتب عقايد و فقه، غلات از بدترينِ كفار معرفى شده اند.(2)

سيره ائمه عليهم السلام بدان دليل كه حامل، حافظ و ضابط شريعت هستند، چنين بوده كه شيعيان را بر تمام آنچه در شريعت از تغيير و تحريف واقع شده و خواهد شد، آگاه مى كردند. ايشان اصحاب خاص و نوابى از ثقات داشتند كه محرم اسرارشان بوده، تمامى بدعت ها و تحريفات را براى ايشان تبيين مى كردند تا آنها نيز ترتيب اثر داده، پيگيرى نمايند يا به ديگران برسانند. از جمله اين امور مواضع ايشان در مقابل غلات سرشناس بود.

غلات مصطلح، شامل گروه هاى مختلفى مى شود كه قائل به الوهيت فرد يا گروهى از انسان ها شده يا همه صفات ثبوتيه را براى فردى از بشر اثبات كنند. برخى قائل به الوهيت همه انبياء، يهود قائل به الوهيت عزير عليه السلام، نصارى قائل به الوهيت عيسى عليه السلام و در ميان مسلمانان، برخى الوهيت پيامبر صلى الله عليه و آله، برخى الوهيت همه ائمه عليهم السلام، برخى براى امام على عليه السلام، برخى براى محمد بن اسماعيل بن جعفر الصادق عليه السلام و امثال ايشان

ص:213


1- . تفسير نمونه، ج 5، ص 41، پاورقى.
2- . همان، ج 4، ص 221.

قائل به الوهيت شده اند.(1)

پس اعتقاد به الوهيت على بن ابى طالب عليه السلام كه منسوب به عبدالله بن سبأ است يا الوهيت جعفر بن محمد عليهم السلام چنان كه به محمد بن مقلاص اسدى مكنى به ابى الخطاب يا مغيرۀ بن سعيد نسبت داده شده است.(2) يا الوهيت امام على بن محمد الهادى عليهم السلام و امام حسن عسكرى عليه السلام، چنان كه به فارِس بن حاتم بن ماهويه قزوينى نسبت داده شده و بنا به امر امام عسكرى عليه السلام، به دست جنيد به قتل رسيد؛ همگى كفر و غلو است.(3)

در مورد غلاتى چون حسن بن محمد بن بابا، محمد بن نصير نميرى، ابى طاهر بن محمد بن على بن بلال، احمدبن هلال كرخى، حسين بن منصور حلاج، ابن ابى عزافر، ابوبكر بغدادى، ابى دلف مجنون، محمد بن على شلمغانى و بسيارى ديگر از كسانى كه خود را شيعه مى دانستند و سخنانى چند در غلو، اباحه، تناسخ و مانند اينها از آنها ظاهر شد، از ناحيه مقدس امام زمان [توقيعاتى دال بر لعن، كفر و بيزارى جستن از ايشان صادر شده است.(4)

تمام آنها را شيخ طوسى رحمة الله عليه در كتاب غيبت و كَشى در رجال، بيان كرده اند و اصحاب ائمه عليهم السلام به مجرد تشخيص غلو، از اشخاص اجتناب مى كردند. احمد بن محمد ابن عيسى قمى كه در ميان شيعيان قم نفوذ داشت، احمد بن خالد برقى را به جرم غلو از اين ديار اخراج كرد؛ ولى چون مبرا بودن وى از آن تهمت آشكار شد، احمد برقى را به قم برگردانيد و هنگام وفاتش با پاى پياده جنازه وى را تشييع كرد تا مردم بدانند كه وى از تهمتى كه به او زده اند، منزه بوده است.

چنان كه ايشان مردم را از آنكه از سهل بن زياد حديثى بشنوند و روايت كنند، منع

ص:214


1- . ر. ك: مقالات الإسلاميين، صص 25-32 و ساير كتب ملل و نحل، بحث غلات.
2- ر. ك: جريان شناسى غلو، صفرى، فصلنامه علوم حديث، ش 1، صص 150-160.
3- ر. ك: ترجمه بيان السعادۀ، ج 1، صص 82 و 83؛ تفسير أم الكتاب، ميرجهانى، صص 239-241.
4- . ر. ك: بحارالانوار، ج 13، صص 697-718.

كرد. محمد بن حسن وليد نيز مردم را از اينكه از برخى روات مثل محمد بن يحيى اشعرى، محمد بن على صيرفى، ابن سميه، محمد بن سنان، يونس بن ظبيان، يزيد صايغ و غير اينها حديثى بشنوند و روايت كنند، منع كرد كه در كتب رجال، شرح حال ايشان آمده و اين رساله، مجال شرح بيشتر را ندارد.(1)

اغلب قريب به اتفاق علماى شيعه بسان شيخ مفيد در تصحيح الإعتقاد، صفحه 238؛ شهيدين در لمعه و شرحش، جلد 3، صفحه 180 و سيد يزدى در عروۀ الوثقى، جلد 1، صفحه 68، حكم به كفر و نجاست غلات و مفوضه (قائلين به استقلال ائمه عليهم السلام در كرامات، شفاعت و امثال آن) داده اند و آيت الله حكيم در مستمسك عروه، جلد 1، صفحه 386 بر اين فتوا ادعاى اجماع كرده است.(2)

مشكل اينجاست كه گروه هاى غلات، مانند مغيريه و خطابيه، افكار مخرب خويش را با حديث سازى وسيع ترويج داده و حديث را با سند آن جعل مى كردند. متهم شدن برخى از صحابه مخلص و موثق، به غلو، بى اعتبار شدن حديث صحيح آنان و لزوم احتياط در پذيرش احاديث ائمه عليهم السلام، تنها عارضه اين دست بردها نبود و واكنش منفى برخى متعصبان سنى به اين جريان، براى تمامى شيعيان مسئله ساز شده است.

مثلاً وقتى نزد ابوحنيفه از غدير خم سخن به ميان آمد، وى گفت: «به اصحابم گفته ام جريان غدير را نقل نكنند». هيثم صيرفى مى پرسد: «چرا چنين دستورى داده اى؟ مگرحديث غدير برايت روايت نشده است؟» وى در پاسخ مى گويد: «اين حديث برايم روايت شده و پيش من ثابت است؛ اما از آنجايى كه عده اى از مردم غالى شده اند، دستور داده ام كه اين حديث را نقل نكنند».(3)

توصيه وى بر غالب سنيان به گوش جان پذيرش شد؛ تا آنجا كه در صحيح بخارى،

ص:215


1- . ر. ك: تفسير جامع، ج 7، صص 11-13.
2- . ر. ك: موضع تشيع در برابر تصوف در طول تاريخ، داود الهامى، صص 81-100 و 286-305.
3- . امالى، صدوق، ص 27.

از اين حديث مفصل و خطبه غديريه پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله، خبرى نيست. گويا توصيه وى وحى منزل بوده و خطبه غديريه يك سخنرانى؟

امثال اين گروه، آن قدر غلو در شيعه را بزرگ نمايى كرده اند كه نام شيعه با غلو گره خورده و نگاه بيشتر سنيان به شيعيان، نگاه به يك گروه غالى است. درحالى كه شديدترين برخود با غاليان را ائمه شيعه إثناعشرى و پيروان ايشان داشته و غاليان را كافر و نجس محسوب كرده اند! چنان كه دشمن آگاه يا دوست نادان، تمام سنيان را نيز در نظر شيعيان، ناصبى جلوه داده اند؛ درحالى كه دوستداران غيرتابع اهل بيت عليهم السلام نيز در ميان سنيان كم نيستند!

از اين بدتر اينكه در قرون اوليه، حوزه حديثى شيعى بغداد، حوزه حديثى قم و رى، غير از صدوق رحمة الله عليه را به غلو متهم كرده، خود سهو النبى فى الصلاۀ را تأييد كردند؛ زيرا نپذيرفتن آن را مصداق غلو تلقى مى كردند و منكران آن را احياناً سب و لعن مى كردند! از اين طرف قميون، بغداديون را به قصور و تقصير در معرفت پيامبر و ائمه عليهم السلام متهم مى كردند!

به هر حال جريان غلو، چه جريانى جاهلانه باشد يا جريانى كه از سوى دشمنان زيرك يهودى، مسيحى و صوفى راه اندازى شد، توانست ضربه اى سخت بر پيكره اسلام و به ويژه مذهب شيعه وارد كند؛ ضربه اى كه پيامدهايش تا امروز هم سارى است.(1)

امروزه غاليان و على اللهى ها، عده اى قليل و شناخته شده اند. پس نبايد اين اتهام را متوجه همه شيعيان كرد و با اين بهانه، افراد بى اطلاعِ بى گناه را قربانى دسيسه هاى استكبارى يا جهالت كرد.

فرقه اهل حق (غلات) در ايران و مخصوصاً در كردستان منتشرند. اين فرقه شاخه هاى خود را در عراق و تركيه و پاكستان و هند و افغانستان گسترده است. كتاب هاى مذهبى آنها بيشتر به زبان گورانى است كه گاهى با جمله هاى كردى

ص:216


1- . ر. ك: جريان شناسى غلو، صص 51-55.

درآميخته است. محققان خارجى، مخصوصا مينورسكى، و از ايرانيان دكتر مكرى، تحقيقاتى جالب درباره اين فرقه به عمل آورده اند.... خوانندگان، خود مى توانند به دائرۀ المعارف اسلامى و به كتاب «راز مگو و سنگ سياه»، تأليف آقاى دكتر مكرى رجوع كنند.(1)

2. ايهام غلوّ در عرفان اسلامى

از ديرباز، برخى فقها و ديگر صاحب نظران، عرفان برخاسته از مكتب ابن عربى را آميخته با غلو دانسته اند. اگر آموزه هاى وحدت وجود يا فناء فى الله، به گونه اى تبيين شود كه مستلزم حلول يا اتحاد باشد، بنا به فتاواى بيشتر علماى شيعه، اين دسته از عرفا، به غلو و ارتداد محكوم و گاه بسان حسين بن منصور حلاج به بالاى دار فرستاده شده اند.

در مورد شخصيت و مذهب واقعى ابن عربى اختلاف بسيار است؛ چنان كه برخى براى توجيه شطحيات ابن عربى در امثال فتوحات مكيه، آنها را از تحريفات و اضافات بر مكتوبات ابن عربى شمرده و ابن عربى را از آن مطالب تبرئه كرده اند. يكى وى را پدر عرفان مى خواند و ديگرى آن را ناصبى! حتى برخى بزرگان از جهاتى وى را ستوده و از جهات ديگر او را تخطئه و خود را از تمسك به وى تبرئه كرده اند.(2)

معضل عرفان فعلى ابن عربى، آن است كه از آيين هندو، رهبانيت مسيحى و گاه از عرفان يهود (قبالا يا كابالا) تأثير پذيرفته و اساساً شيعه بودن ايشان از سوى محققان مختلف، مورد ترديد، بلكه تكذيب است:

ص:217


1- . ترجمه فصوص الحكم رهنما، ج 2، ص 483؛ نيز ناگفته نماند كه: «تفسير بيان السعاده فى مقامات العباده» نيز از جمله منابع صوفيه است كه در قرن چهاردهم، از سوى سلطان محمد گنابادى، ملقب به سلطان على شاه به نگارش درآمد؛ مقدمه آن به قلم مصححِ چاپ دوم، حسين تابنده گنابادى است كه در شهريور 1344 نوشته است؛ ترجمه بيان السعادۀ، ج 1، ص 86. نعمت اللهى ها و قاديانى ها هم به غلو شهرت دارند.
2- . ر. ك: روح مجرد، حسينى تهرانى، صص 309-470.

- محيى الدين عربى اندلسى است و اندلس جزو سرزمين هايى است كه اهالى آن نه تنها سنى بودند، بلكه به شيعه عناد داشتند و بويى از ناصبى گرى در آنها بود. علتش اين است كه اندلس را ابتدا اموى ها فتح كردند و بعد هم خلافت اموى تا سال هاى زيادى در آنجا حكومت مى كرد.

اموى ها هم كه دشمن اهل بيت عليهم السلام بودند و لهذا در ميان علماى اهل تسنن، علماى ناصبى، اندلسى هستند و شايد در اندلس شيعه نداشته باشيم و اگر داشته باشيم، خيلى كم است، محيى الدين اندلسى است،... و اصلاً سنى متعصبى است.(1)

- تعليمات عرفا و متصوفه خودمان، نكات برجسته و تعليمات عالى زيادى دارد؛ ولى يكى از خسارت هاى بزرگى كه اسلام از راه تعليمات عرفا و متصوفه ديد، اين بود كه اينها تحت تعليمات مسيحيت از يك طرف، تعليمات بودايى از طرف ديگر و تعليمات مانوى از سوى ديگر، در مسئله مبارزه با نفس و به اصطلاح خودشان نفس كشتن و در مسئله خود را فراموش كردن، حساب از دستشان در رفت.(2)

از جمله مباحثى كه ميراث تفكرات و نوشته هاى ابن عربى بود، كاملاً بوى غلو از آن استشمام مى شد و توجيهات مختلف، اين مطلب را از غلو پيراسته نكرد، بحث «مظهريت انسان كامل، يعنى: نبى خاتم صلى الله عليه و آله از اسم جلاله (الله)» است كه عرفاى شيعه تابع وى، آن را به ائمه عليهم السلام نيز سرايت داده، در اين امر هيچ تفاوتى ميان ايشان قائل نيستند. قيصرى در شرح فصوص الحكم ابن عربى چنين مى نويسد:

همانا اسم «الله» (عزّوجلّ) مشتمل بر تمامى اسما است و در همه، به حسب مراتب الهى و مظاهر آن متجلى است و بالذات و بمرتبت بر باقى صفات مقدم است. بنابراين مظهر آن كه همان حقيقت انسانى است، نيز بر تمامى مظاهر آن مقدم است و در همه، بر حسب مراتب آنان متجلى مى شود...؛ زيرا ظاهر و مظهر در وجود يك چيزند؛ نه

ص:218


1- . امامت و رهبرى، صص 202 و 203.
2- . آزادى معنوى، ص 206؛ ر. ك: همان، صص 157-160 و 170-172؛ آشنايى با علوم اسلامى، صص 186-202.

كثرتى در آنهاست و نه تعددى و در عقل است كه اينها هر يك از ديگرى بازشناسى مى شوند...؛ زيرا همانا كل، مگر در صورت اجزايش ظاهر نشود و وقتى اين مطلب يعنى اتحاد ظاهر و مظهر در اسم جلاله را دانستى، بدان كه همانا حقايق عالم در علم و عين، مظاهرى براى حقيقت انسانى است كه او مظهر اسم جلاله است. پس ارواح ايشان نيز همه جزئيات روح اعظم انسانى هستند.(1)

در شرح خوارزمى آمده است:

مرتبه انسان كامل عبارت است از جمع جميع مراتب الهيه و كونيه، از عقل و نفوس كليه و جزويه و مراتب طبيعت تا آخر تنزلات وجود. و اين را مرتبه عماء نيز گويند، از براى مشابهت اين مرتبه به مرتبه الهيه و فرق در ميان اين دو مرتبه به ربوبيت و مربوبيت است و لهذا سزاوار خلافت حق و مظهر اسما و صفات جناب مطلق اوست.(2)

شيخ نجم الدين رازى در مرصاد العباد گويد: از جمله، آفرينش نفس انسان بود كه آيينه جمال و جلال نماى حضرت الوهيت خواست بود و مظهر جملگى صفات و اشارت «خلق آدم على صورته» بدين معناى باشد.... خواست تا مجموع را در حقيقتى چون مرآت مشاهده فرمايد، حقيقت محمدى صلى الله عليه و آله را كه انسان كامل بود، ايجاد كرد در حضرت علم خود... و خاتم رسل صلى الله عليه و آله مظهر اسم جامع حق است كه ظاهر او رسالت و باطن او ولايت است و همه اسما در تحت اسم جامع داخل اند.(3)

آيت الله جوادى آملى نيز معتقد است:

- فرمان الهى مقتضى، صورتى اعتدالى است كه در آن وحدت ذاتى يا كثرت امكانى بر يكديگر غلبه نداشته باشند، تا آنكه بتواند براى حق، مظهرى از اسماى تفصيليه و

ص:219


1- . شرح فصوص الحكم، صص 140 و 141؛ ر. ك: همان، صص 165-170؛ تمهيد القواعد، ابن تركه، صص 176-178.
2- . شرح فصوص خوارزمى، ج 1، صص 20 و 21؛ ر. ك: همان، ص 24؛ اسرار الحكم، ملاهادى محقق سبزوارى، ترجمه: كريم فيضى، ص 37.
3- . شرح فصوص الحكم، خواجه محمد پارسا، با مقدمه دكتر مسكرنژاد، ص 36؛ ر. ك: مخزن العرفان، نصرت امين، ج 15، ص 372.

وحدت حقيقيه آن باشد و آن صورت اعتدال كه از عدالت كبرا برخوردار است، همان انسان كامل است كه احاطه بر جميع مراتب مطلقه ذاتى و مقيده كونى دارد و از يك سو به واحديت كه در دائره الوهيت و فوق آن است، مرتبط است و از ديگر سو به عالم طبيعت وابسته مى باشد.(1)

- چهره باطنى انسان كامل، همان مظهر كلى است كه وجوب بحت يا امكان صرف نبوده، بلكه برزخ جامع وجوب و امكان است. يعنى تمام تعينات و حقايق وجوبى و امكانى را واجد مى باشد. چهره ظاهر انسان كامل، همان كون جامع است كه مربوط به نشئه عنصرى و آخرين مرتبه از تنزلات وجود است و اين چهره مقتضى تداوم هستى انسان كامل در طبيعت... است.(2)

ملاصدرا مى نويسد:

از باب آنكه ولى كامل، مظهر اسم الله است و از باب اتحاد ظاهر و مظهر، حقيقت انسان كامل و ولى مطلق واسطه در ظهور كلمات وجوديه و مبدأ تحقق عقول طوليه و عرضيه و حقيقت مقدسه او، متجلى در مرائى آفاق و انفس است كه فرمود:

«إن ذكر الخير كنتم أوّله و آخره».(3)

اين در حالى است كه «الله» - چه مأخوذ از ألِهَ به معناى معبود و اشاره به مقام معبوديت حقه حقيقى ذات اقدس بارى باشد كه تمام ممكنات سر تعظيم و عبوديت در پيشگاه مقدس او فرود آورند و چه مأخوذ از وَلِهَ به معناى تحير باشد كه تمام عقول حكما و دانشمندان در ذات او متحير و سرگردان اند - عَلَم براى ذات اقدس و مستجمع جميع كمالات و منزه از همه عيوب و نواقص است. پس اين اسم، مختص به ذات مقدس اوست؛ زيرا غير او نه جامع جميع كمالات است و نه منزه از همه عيوب و نواقص امكانى.

ص:220


1- . عين نضاخ (تحرير تمهيد القواعد)، جوادى آملى، صص 551 و 552.
2- . تحرير تمهيد القواعد (ابن تركه)، صص 562 و 563؛ جرعه اى از صهباى حج، ص 245؛ ر. ك: نقد النصوص، ترجمه: ويليام چتيك، صص 60 و 61.
3- . سه رسائل فلسفى، ص 179.

چنان كه رحمان از اسماى خاصه حق است و اطلاق آن بر غير خدا، جايز نيست؛ زيرا احدى غير از ذات حق، رحمتش اين اندازه توسعه ندارد كه تمام اشيا را فرا گيرد. ديگر اينكه اسماى حق توقيفى است. يعنى اطلاق نامى بر خداوند، هرچند دلالت بر كمال يا سلب نقصى داشته باشد، بدون ورود از جانب شرع مقدس، جايز نيست؛ مانند اطلاق علت يا علت العلل كه در لسان حكما است يا اطلاق عاشق و معشوق كه در لسان عرفاء است.

بنابراين همان گونه كه هر نام و وصفى قابل اطلاق بر كامل مطلق نيست، اسما و اوصاف خاص خداوند متعال كه شاخصه اين ذات اقدس محسوب مى شوند نيز قابل اطلاق بر مخلوقات نيست؛ هرچند به (قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى) (نجم: 9) رسيده باشد.(1)

3. نقد غلات و ايرادهايى بر مكتب ابن عربى

كمال انسان كامل و اولياءالله، در بندگى محض خداوند است و در پرتو همين بندگى است كه مظهر حق تعالى مى شوند. اعمال قدرت ولايت از سوى ايشان، همه به اذن و خواست خداوند و در محدوده مجاز شرعى است. يعنى خواست خداوند اين است كه انسان، خليفه او و مظهر صفات فعلى حق شود. هرچه كه در عالم صورت گيرد، فعل خداوند است، نه چيز ديگر؛ زيرا هيچ كس و هيچ چيزى، به تنهايى از خود قدرتى ندارد، بلكه قدرت خداوند در آنها، تجلى كرده است.

بنابراين اعتقاد به دخالت شروط و تمهيدات مورد نياز در پيدايش يك پديده يا دخالت فواعل طبيعى و انسانى كه براى تحقق آن در سلسله علل طولى عالم قرار مى گيرند، زمانى صحيح نخواهد بود كه به صمديت و قيوميت خداوند كه لازمه اش عدم فاعليت استقلالى غير او در عالم وجود است، خدشه وارد سازد.(2) درحالى كه همه اين

ص:221


1- . ر. ك: أطيب البيان فى تفسير القرآن، ج 1، صص 95-97.
2- . ر. ك: شميم ولايت، ص 422.

دخالت ها تحت اسم ناظم و حكيم و طبق هدايت تكوينى يا تشريعى اله سير مى كنند. پس از قلمروى اله و سنن تكوينى وى كه حاكم بر هستى باشد، گريزى ندارند.

در مورد برخى مواضع مكتب ابن عربى و صوفيه، توجه به ايرادات ذيل ضرورى است:

الف) اصل چينش وسايط براى پيدايش اوليه همه مخلوقات، حتى پيدايش ملائكه، از جانب الله تعالى - چه به صورت عقول عشره افلاطونى فلسفى و چه به حسب مراتب و چينش عرفانى اسمايى و صفاتى - كه مستلزم تفويض و كنار نهادن اله از خلقت ساير ممكنات باشد، با آموزه هاى قرآنى قابل انطباق نبوده، بلكه متناقض با صريح آيات عديده اى از آن است:

يك - بسان محرك اول ارسطويى (قرن دوم ق. م)، مستلزم دست بسته شدن إله، طبق زعم يهود (حداقل قرن پنجم ق. م) است:

(وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ) (مائده: 64)

و يهود گفتند: دستان خداوند در زنجير است؛ دستان خودشان در زنجير باد و به سبب اين گفته شان از رحمت خدا به دور افتند؛ بلكه دستان خداوند گشوده است.

دو - با ربوبيت، نظارت و تدبير مستقيم و دايمى اله بر مخلوقات نيز در تعارض است:

- (يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ) (الرحمن: 29)

هر آن كس كه در آسمان ها و زمين باشد، از وى درخواست نمايند؛ تمامى روزها در شأن (فعاليت و تدبير) آن [قادر مطلق] است.

- (وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ) (بقره: 186)

و وقتى بندگان من از تو در مورد من مى پرسند، پس من هرآينه نزديكم و دعاى دعاكننده را وقتى كه مرا مى خواند، پاسخ مى دهم.

سه - با آيات فراوانى كه خلقت ممكنات مختلف، به ويژه آسمان، زمين و انسان را مستقيماً به خود الله نسبت داده است و ملائكه را صِرفاً مدبرات امور و عباد مطيعِ

ص:222

مقرب معرفى مى كند، سازگار نيست:

(هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ * لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ * يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ) (حديد: 4-6)

تنها اوست كه آسمان ها و زمين را در شش روز بيافريد، سپس بر عرش، استواء يافت [پس از اتمام خلقت اوليه، به ربوبيت، حكومت و تدبير ممكنات پرداخت]. از آنچه در زمين فرو رود و آنچه از آن خارج شود و آنچه از آسمان فرود آيد و آنچه در آن بالا رود، آگاه است؛ و هرجا كه باشيد، او با شماست و الله بدانچه مى كنيد، بيناست. سلطنت آسمان ها و زمين از آنِ وى باشد و امور تنها به سوى او بازگشت نمايند. شب را در روز، فرو برد و روز را در شب داخل نمايد و بدانچه در دورن سينه ها بگذرد (نيات و افكار)، آگاه است.

بنابراين:

همه عوامل مؤثر در پيدايش و پرورش پديده ها، مجارى فيض و سربازان الهى هستند: (وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) ؛ [«و لشكريان آسمان ها و زمين، براى خداوند است». (فتح: 4)] چنين نيست كه خداوند تنها سرحلقه سلسله علل باشد، بلكه ربوبيت الهى نامحدود است و در كارهاى جزئى ظاهرى هم دست خدا را مى توان ديد: (فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ) ؛ [«و به هر سو روى بنمايى، پس آنجا وجه الله است». (بقره: 115)].... ازاين رو قرار دادن خداوند در سرسلسله حلقات على و معلولى (در بحث هاى بطلان دور و تسلسل)، تنها براى آشنايى ذهن است؛ وگرنه خداوند در همه حلقات بدون امتزاج، اتحاد و حلول، حضور مستقيم دارد.(1)

ب) در كرائم قرآن با تعابير مختلف، أنبيا، عباد مأمور ابلاغ رسالت معرفى و غاليان

ص:223


1- . تفسير تسنيم، ج 2، ص 397؛ ر. ك: همان، ص 400.

به شدت تهديد شده اند:

يك - آيات فراوانى كه انبياى عظام، از جمله رسول ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله را صرفاً عبادالرحمن معرفى كرده و از رب و اله قرار دادن ايشان به شدت منع مى كند:

- (هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آياتٍ بَيِّناتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ) (حديد: 9؛ اسراء: 1)

تنها اوست كه بر بنده اش نشانه هاى آشكار (آيات قرآنى و ساير معجزات) را فرو فرستد تا هرآينه شما را از تاريكى (جهالت و خباثت)، به نور (علم و ايمان) خارج كند.

- (ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللّهُ الشّاكِرِينَ) (آل عمران: 144؛ احزاب: 40؛ فتح: 29)

نيست محمد صلى الله عليه و آله جز رسولى كه همانا قبل از وى رسولانى درگذشته اند (از دنيا رفته اند). آيا اگر وى پس از اين بميرد يا كشته شود، شما به گذشته هاتان (به دوران جاهليت، بلكه حدود هزار سال قبل، يعنى دوران يونان باستان و يهود و حتى دوران شمنى هاى چين) برمى گرديد و هر كس كه بدان ها برگردد، هيچ ضررى را هرگز متوجه خداوند ننمايد و خداوند به زودى شكرگزاران (مقيد به تعاليم الهى) را پاداش خواهد داد.

- (وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّى يُؤْفَكُونَ * اِتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِلهَ إِلاّ هُوَ سُبْحانَهُ عَمّا يُشْرِكُونَ) (توبه: 30-31)

و يهود گفت: عزير، پسر خداست و نصارى گفته: مسيح پسر خدا است، اين گفته شان با دهانشان، هماهنگ (هم آوا و هم سو) با گفتار كسانى است كه از قبل كفر ورزيدند! خداوند ايشان را بكشد! چگونه دروغ مى بندند؟ اينان ديرنشينان، راهبان و مسيح، پسر

ص:224

مريم عليه السلام را به جاى خداوند، ارباب (خدايان) خويش مى شمرند، درحالى كه مگر به پرستش خداى يگانه امر نشده اند. هيچ معبودى جز او نيست، كه از آنچه آنان شرك ورزند، منزه باشد.

در اينكه اعتقاد به الوهيت غيرخداوند متعال، برخاسته از بدعت ها و انحرافات آموزه هاى مسيحى است كه در عرفان اسلامى نيز به نحوى نفوذ يافته، شكى نيست:

- تئودوسيوس در سال 381 [تقريباً 200 سال قبل از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله] دومين شوراى جهانى، يعنى شوراى جهانى قسطنطنيه را فراخواند. در آنجا آموزه نيقيه، تعريف راست كيشى كاتوليك گرديد و اعلام شد كليساى كاتوليك مسيحيان، «طرفدار تثليث» است.... يعنى مسيحيت تثليثى، يگانه دين رسمى و قانونى امپراطورى اعلان گشت و هر دين ديگر و هر قرائت ديگر از مسيحيت، غيرقانونى اعلام شد.... همه مردم... بايد به اين اعتقاد داشته باشند كه يك خداى پدر و پسر و روح القدس با شأنى مساوى در تثليث، مقدس هستند!(1)

- افزون بر اين در كليساى شرق، مريم به عنوان «مادر خدا» مورد پرستش قرار مى گيرد و موجودى فرابشرى دانسته مى شود. درحالى كه در [كليساى] غرب، احترام به اين حد نيست. در شعائر هفت گانه نيز بين اين دو كليسا، اختلافى جزئى وجود دارد. اختلاف ديگر بر سر عبارتى است كه كاتوليك ها بر قانون ايمان افزوده اند و آن اينكه روح القدس از پدر و پسر صادر شده؛ در حالى كه كليساى ارتدوكس مى گويد، فقط از پدر.(2)

ابن عربى در فصوص با تفسير خاص خود، به تثليثى متناسب با مبانى خود تصريح مى كند:

و از اين حضرت الهى (مرتبه اى كه حق ديگر احد نيست [!]، بلكه فرد است با سه گانگى درونى) است كه عالم به وجود آمد. لذا او تعالى مى گويد: «جز اين نيست كه سخن ما به يك چيز، چون اراده وجود او را كرديم، آن است كه بگوييم كن

ص:225


1- . پژوهشى در روح و شبح، ص 231.
2- . پژوهشى در روح و شبح، صص 241 و 242؛ ر. ك: تاريخ جامع اديان، جان بى. ناس، ص 634؛ تاريخ كليساى قديم، ص 244؛ سيرى در اديان زنده جهان، صص 225-227.

(باش) و آن هست شود». (نحل: 40) بنابراين ما (سه گانگى) ذات، اراده و كلمه را مى يابيم. پس هيچ چيز به وجود نمى آيد، مگر به دليل: 1. ذات، 2. اراده آن (اراده اى كه ذات به ايجاد يك شىء خاص برمى انگيزد) و 3. كلمه «كن» كه در همان لحظه كه اراده ذات را در آن مسير قرار مى دهد، به شىء گفته مى شود.(1)

ابن عربى براى اينكه مادر مقدس نيز بى نصيب نماند، همه علل دخيل در آفرينش، حتى ذات را مؤنث مى داند:

حتى همسر آدم نيز از نفس آدم [!] كه مؤنث است، آفريده شده است. همين طور است اصل همه اصل ها كه در بالاى او بالاتر نيست [!]. از اين اصل با كلمه «حقيقت» تعبير مى شود (يعنى اسمى مؤنث)... همين طور كلمه هاى عين و ذات و همه الفاظ مؤنث هستند.... يعنى انوثت ريشه و خزانه هر آن چيزى است كه از آن صدور يافته است. (... حق كه منشأ حقيقى و نهايى آفرينش است، داراى عنصرى مؤنث در خود است؛ چنان كه با اسم مؤنث «ذات» نشان داده شده است!(2)

درحالى كه به صراحت كرائم قرآنى:

(ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنّاسِ كُونُوا عِباداً لِي مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لكِنْ كُونُوا رَبّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ * وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْباباً أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ) (آل عمران: 79-80؛ نحل: 48-52 و مائده: 116)

هيچ بشرى را نباشد كه خداوند به وى كتاب و حكومت و نبوت بخشد، سپس وى به مردم گويد: به جاى خداوند، بنده من باشيد؛ و لكن [گويد:] به سبب آنچه از كتاب فراگرفته و آنچه بدان آموزش داده شده ايد، علماى ربّانى، (مقيد به ديانت) باشيد و شما را امر نكند كه ملائكه و انبيا را ارباب (إله) خود بگيريد. آيا پس از آنكه مسلمان شده ايد، شما را به كفر امر مى كند؟

ص:226


1- . شرح فصوص الحكم كاشانى، صص 115 و 116 و 139 و 140، به نقل از صوفيسم و تائوئيسم، ص 213.
2- . همان، صص 274 و 275، به نقل از: صوفيسم و تائوئيسم، صص 217 و 218.

دو - آياتى كه جهات امكانى و بشرى انبيا را برجسته نموده، غاليان را شديداً تهديد مى كنند:

- (لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ) (مائده: 17)

هر آينه كافر شدند آنان كه گفتند: هرآينه خداوند همان مسيح، پسر مريم است؛ بگو: اگر خدا بخواهد، مسيح، پسر مريم و مادرش و همه آنان كه در زمين باشند را هلاك نمايد، پس چه كسى، چه توانى در برابر خدا دارد، [تا مانع وى شود.] درحالى كه مُلك آسمان ها و زمين و آنچه بين اينهاست، از آنِ الله است. هرچه را بخواهد، مى آفريند و خداوند بر هر چيزى تواناست.

- (لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَ قالَ الْمَسِيحُ يا بَنِي إِسْرائِيلَ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النّارُ وَ ما لِلظّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ * لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاّ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ * أَ فَلا يَتُوبُونَ إِلَى اللّهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَهُ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ * مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآياتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنّى يُؤْفَكُونَ... * قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ * لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ) (مائده: 72-78)

همانا كافر شدند كسانى كه گفتند: هرآينه الله همان عيسى، پسر مريم است؛ درحالى كه مسيح گفت: اى بنى اسرائيل! الله را كه پرورنده من و پروردگار شماست، بپرستيد. همانا هر آن كس كه به خدا شرك ورزد، خداوند بهشت را بر وى حرام نمايد و جايگاهش جهنم باشد و ستمكاران، هيچ ياورى ندارند. چرا درحالى كه

ص:227

خداوند آمرزنده مهربان است، به سوى خداوند باز نمى گردند و از وى آمرزش نمى طلبند؟ نيست مسيح پسر مريم جز رسولى كه پيش از وى رسولانى درگذشته اند و مادرش راست كردار است. اين دو هميشه غذا خورده اند. بنگر كه ما چگونه دلايل را برايشان تبيين مى كنيم، سپس ببين كه چگونه دروغ مى بندند. (تا دم مرگ دست از لجبازى برنمى دارند).

بگو اى اهل كتاب، در دين خودتان به نابجا غلو نكنيد و ياوه هاى گروهى را كه هر آينه پيش از اين به گمراهى رفتند و كثيرى را به گمراهى كشاندند و از راه درست به گمراهى افتادند، تبعيت ننماييد. از بنى اسرائيل، گروهى كه كفر ورزيدند به زبان داود عليه السلام و عيسى، پسر مريم لعنت شدند و اين بدان دليل بود كه عصيان نموده، هميشه از حد مى گذراندند [و به افراط كشيده مى شدند].

جالب اينكه اين آيات، چهار آيه پس از آيه ابلاغ ولايت در غدير (مائده: 67) جاى دارند! پس بايد نبى اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه هدى عليهم السلام را در همان جايگاهى قرار داد كه قرآن كريم مسيح عليه السلام را در همان حد معرفى كرده و قرار داده است؛ نه جايگاهى كه مسيحيت محرف، مسيح و مادرش عليهم السلام را در آن جاى مى دهند!

سه - برخى عرفا به حديث علوى «

وما لله آيتٌ أكبر منّى»؛(1) «و براى خداوند آيتى بزرگ تر از من نيست». براى توجيه مظهريت ايشان از اسم جلاله «الله» تمسك مى كنند؛ درحالى كه بنا به آيات پيش گفته و آيه ذيل، آيت واقع شدن، دليل مظهر الله واقع شدن نيست؛ چنان كه در مسيح و مادرش نبود:

(وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً وَ آوَيْناهُما إِلى رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ) (مؤمنين: 50)

و ما پسر مريم و مادرش را آيت قرار داده و اين دو را در يك بلندى داراى آرامش و امنيت و آبى گوارا، پناه بخشيديم.

تفاوت مظهر با آيه در اين است كه آيه تنها نشانگر است و راه را نشان مى دهد؛ پس

ص:228


1- . كافى، ج 1، صص 161 و 207.

لزومى ندارد كه تمامى ويژگى هاى مقصد و مدلول را دارا باشد؛ مثل دلالت لفظ بر معنا يا دود بر علتش (آتش) يا دلالت علايم راهنمايى و رانندگى بر مسير صحيح يا هشدارهاى رانندگى. ولى مظهر در همان جهت مظهريت، ويژگى هاى مظهرمنه را به خود مى گيرد.

البته متجلى و تجلى يكسان نيست؛ چنان كه قرآن وقتى در مرحله نزديك ظهور مى كند، با حواس، ديده و شنيده مى شود؛ ولى ذات اقدس خداوند درحالى كه نزديك است نيز با حواس درك نمى شود و سر اين تفاوت آن است كه خداوند ذاتاً بسيطالحقيقه است و اين حقيقت بسيط نامتناهى است. ازاين رو در همه مراحل هستى، ظهور بسيط و مجرد تام دارد؛ بر خلاف شئون و اوصاف فعلى او كه بر اثر تركب و تنزل، محسوس هم خواهد شد.(1)

ج) اين بيانات عرفا با آيه ذيل و سوره توحيد، در تعارض آشكار است؛ زيرا با اين بيانات عرفا، انسان كامل مماثل خداوند مى شود:

(لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ * لَهُ مَقالِيدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ) (شورى: 11-12)

بسان وى هيچ چيز نيست و تنها وى شنواى بيناست. كليدهاى آسمان ها و زمين از آنِ اوست؛ رزق را براى هر كس كه بخواهد توسعه و [براى هر كس كه بخواهد] به اندازه دهد؛ زيرا وى بر هر چيزى آگاه است.

اين در حالى است كه اين امر با اثبات توحيد ذاتى و توضيحاتى كه همين بزرگواران در آن مباحث دارند، در تنافى آشكار است؛ زيرا وجوب وجود ازلى، دوبردار نيست:

خداى سبحان داراى أسماى حسناى فراوانى است كه برخى جزو مستأثرات است و احدى را به آن بارگاه منيع بار نيست. عنوان ربوبيت و كبريايى از اين قبيل است؛ چنان كه حضرت اميرالمؤمنين، على بن ابى طالب عليه السلام در اين باره فرمود:

ص:229


1- . تفسير تسنيم، ج 2، صص 148 و 149.

الحمد لله الّذى لبس العزّ و الكبرياء واختارهما لنفسه دون خلقه و جعلهما حمى و حرماً على غيره و اصطفاهما لجلاله.(1)

[ستايش مخصوص خدايى است كه عزت و كبريا را پوشيده و اين دو را براى خودش، نه ديگران، انتخاب نموده و اين دو را مرز و حرمى بر غير خودش قرار داده و اين دو را براى جلالت خودش برگزيده است].

بنابراين كسى كه خليفه خداست، خواه بى واسطه و خواه باواسطه، بايد رتبه خود را هماره بشناسد و از آن تعدى نكند.(2)

حضرت امير عليه السلام همچنين فرمود:

اياك و مساماۀ الله فى عظمته و التّشبّه به فى جبروته؛ فإنّ الله يذلّ كلّ جبّار و يهين كلّ مختال.(3)

[اى مالك اشتر!] از اينكه خود را با الله در عظمتش هم سطح انگاشته يا در جبروتش مشابه بپندارى، بر حذر باش؛ زيرا خداوند هر سركشى را خوار و هر گردن فرازى را پَست گرداند.

آيا امكان دارد حضرت أميرالمؤمنين عليه السلام مالك اشتر را به چيزى امر كند كه خود بدان عامل نباشند؟ درحالى كه قرآن كريم مى فرمايد:

- (أَ تَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ) ؛ «آيا مردمان را به نيكى فرا مى خوانيد و خود را فراموش مى كنيد؟» (بقره: 44)

- (كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ) ؛ «خشم بزرگى نزد خداوند دارد كه چيزى را بگوييد كه بدان عمل نكنيد». (صف: 3)

حضرت على عليه السلام فرمود:

والله ما أمرتُكم بطاعۀ إلا و قد ائتمرتُ بها و لانهيتُكم عن معصيۀ إلا و قد انتهيتُ عنه.(4)

ص:230


1- . نهج البلاغه، خ 192.
2- . تفسير تسنيم، ج 3، ص 103.
3- . نهج البلاغه، نامه 53.
4- . تفسير كنزالدقائق و بحرالغرائب، محمد قمى مشهدى، ترجمه: حسين درگاهى، ج 3، ص 196.

به خداوند قسم! شما را به طاعتى امر نكردم، مگر اينكه همانا خودم بدان عمل كرده باشم و شما را از معصيتى نهى ننمودم، مگر اينكه خود از آن دست كشيده باشم.

به ويژه كه نزد اينها، انسان كامل داراى مصاديق متعدد است و حداقل چهارده ولى معصوم عليهم السلام به ترتيب در مقام واسطه فيض لحاظ مى شوند. اين تعدد و تكثر كه با توحيد منافات صريح دارد، با مختلف شدن زمان ولايت و امامت ايشان، بر اصل مماثل بودن ايشان خللى وارد نمى كند. امام صادق عليه السلام فرمود: «

خلقنا واحد و علمنا واحد و فضلنا واحد و كلّنا واحد عند الله (عزّوجل) فى مبتدأ خلقنا، أوّلنا محمد، و أوسطنا محمّد، و آخرنا محمد، فكلّنا محمّد».(1) يا «

أشهد أنّ... أرواحكم و نوركم و طينتكم واحدۀ».(2) چنانچه تعابير «نا»، «كلنا»، «كم» و «أول و أوسط و آخر» وقتى معنا دارند كه علاوه بر مماثلت و مشابهت، تكثر، تعدد و تمايزى نيز در كار باشد.

خود ابن عربى، 27 فصّ كتاب خود را بر مظهريت 27 انسان كامل (انبيا) از الله - عزوجل - بنا نهاده است:

آن 27 كلمه تامه و انسان كامل به ترتيب كتاب عبارت اند از: آدم، شيث، نوح، ادريس، ابراهيم، اسحاق، اسماعيل، يعقوب، يوسف، هود، صالح، شعيب، لوط، عزير، عيسى، سليمان، داود، يونس، ايوب، يحيى، زكريا، الياس، لقمان، هارون، موسى، خالد و محمد - صلوات الله و سلامه عليهم -.(3)

قونوى (م 673 ه. ق) نيز تصريح كرده است: «گويد: انسان كامل، الهى مثل خداست و به تمامه بر صورت اوست، لذا مقتضى ذاتش، ظهور و تلبس به هرچه كه گفته شده، هست!».(4)

عجب اينكه برخى بزرگان در اين مطلب (تكثر در عين وحدت!) نيز ولى الله را

ص:231


1- . بحارالانوار، ج 25، ص 363.
2- . مفاتيح الجنان، زيارت جامعه كبيره.
3- . ممد الهمم، صص 641 و 642.
4- . ترجمه النفحات الإلهيۀ (صدرالدين قونوى)، محمد خواجوى، صص 41 و 241.

مظهر الله شمرده، بالقوه بودن اين مظهريت براى اولياءالله معاصر را با مظهر واجب الوجود بودن ايشان در تنافى نمى دانند:

چون انسان كامل مظهر تام «ليس كمثله شىء» است، همواره بيش از يكى نيست و لذا هرگاه دو نفر كه داراى صلاحيت امامت اند، در عصرى قرار گيرند، حتماً يكى از آن دو امام و ديگرى مأموم است؛ زيرا آن ديگرى فعلاً فاقد برخى از مظاهر است، اگرچه در عصر امامت خويش واجد همه آنها خواهد بود.... البته اين نكته هست كه اگر تكثر و تعدد انسان كامل به لحاظ زمان ها و عصرهاى مختلف اثبات شود، اين كثرت كه ناظر به ابدان آنهاست، مانع از وحدت آنها به لحاظ مقام جمعى انسان كامل نمى باشد [!]

و شاهد اين مدعا گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله به على بن ابى طالب عليه السلام است كه:

«يا على! أنت تسمع ما أسمع و ترى ما أرى، إلّا إنّك لست بنبى و لكنّك وزير»؛ «[اى على! تو هر آنچه را من بشنوم، مى شنوى و هر آنچه را من ببينم، مى بينى؛ مگر اينكه همانا نبى نبوده و لكن وزير هستى.](1) و نيز آيه كريمه اى است كه در بيان جريان مباهله (آل عمران: 61) از على عليه السلام به عنوان نفس نبى صلى الله عليه و آله ياد مى كند.(2)

برخى ديگر در متن آيه نيز دخل و تصرف كرده اند تا مقصود خود را اثبات كنند: «انسان كامل - كما مر - وحدت حقه ظليه دارد، نه عدديه و يكى از وجوديه ليس كمثله شىء، اين بود كه ليس كمثله الأعلى شىء».(3) چنان كه در معناى معهود و مشهور عبدالله نيز تصرفى عجيب تر كرده اند:

هر يك از افعال نماز را مندوبى است:... بلكه، مصلى، هدايت انسان كامل را بايد طالب باشد كه هدايت به سوى مظهريت اسم جلاله باشد - كه «الله» است - چه، انسان كامل ملقب به «عبدالله» است كه عبدالله پيش اهل الله، آن است كه حق بر او تجلى كند، با جميع اسمائه الحسنى و همه را آيينه شود؛ زيرا كه آن كه حق بر او تجلى كند،

ص:232


1- . نهج البلاغه، خ 192.
2- . تحرير تمهيد القواعد، صص 565-568؛ جرعه اى از صهباى حج، ص 246.
3- . اسرار الحكم، ص 578.

به اسمه العليم «عبدالعليم» و آن كه تجلى كند بر او به اسمه الحكيم، «عبدالحكيم»، و آن كه به اسمه الجواد بر او تجلى كند، «عبدالجواد» باشد. و همچنين در اسم «قدير» و «قادر» نسبت به مظهر آنها، تا آخر اسماء. و اما آن كه حق بر او تجلى كند، به جميع اسماى حسنى و متعلم شود به تعليم تكوينى، همه را. پس اوست «انسان كامل» و «عبدالله».(1)

اما با دقت در مفهوم عبوديت و لوازم آن، روشن است كه عبوديت و عبدالله شدن انسان، عين تعبد محض و خاكسارى و تذلل عبد در برابر مولاى خويش است. حال در هر رتبه و مقامى كه واقع شده باشد؛ زيرا ممكن بالذات بودن، اصلاً از ممكن جداشدنى نيست.

حال اين امكان ذاتى چگونه با مظهريت مطلق از واجب بذاته مطلق و اين مخلوق بالذات متناهى و محدود و ناقص، چگونه با مظهريت مطلق و همه جانبه از نامتناهى و نامحدود و كامل مطلق قابل جمع انگاشته مى شود، تناقض و تعارضى آشكار است كه به هيچ وجه قابل جمع و رفع و توجيه نيست. نگاهى به احاديث نبوى ذيل كه سرآمد تمامى انسان ها حتى ملائكه، اقرار به بُعد امكانى خويش مى نمايند، مقصود را بيشتر مى رساند:

يك - الفقر فخرى و به افتخر على سائر الأنبياء و المرسلين؛ [فقر مايه مباهات من است و من بدان بر ساير انبيا افتخار مى كنم.]...

دو - الفقر سواد الوجه فى الدارين؛ [فقر رو سياهى در دو عالم باشد.]... سواد وجه موجودات، همان فقر وجودى آنهاست... پس سيه رويى كه عبارت از ظلمت و نيستى وجه امكانيت است، هرگز از ممكن جدا نباشد؛ چون انفكاك شىء، از نفس خود محال است.(2)

سيه رويى ز ممكن در دو عالم جدا هرگز نشد و الله أعلم(3)

سه - تعابير «برزخى ميان كثرت امكانى و وحدت وجوبى يا جامع وحدت و كثرت

ص:233


1- . اسرار الحكم، ص 627.
2- . جامع الأسرار و منبع الأنوار، سيد حيدر آملى، ص 48.
3- . گلشن راز، شبسترى.

بودن نيز جامع حيث وجوبى و امكانى شدن و برزخى بين واجب و ممكن بودن» قائلين را به همان معضلى دچار مى كند كه معتزله با قول به «حال: برزخى بين وجود و عدم» بدان دچار گرديده اند.

چهار - برخى عرفا در اثبات مدعاى خود به اين تعابير از ائمه عليهم السلام متمسك شده اند:

يؤيد ما ذكرنا قول اميرالمؤمنين عليه السلام ولى الله فى الأرضين، قطب الموحدين، على بن أبى طالب فى خطبۀ يخطبها للناس: أنا نقطه باء بسم الله، أنا جنب الله الذى فرطتم فيه و أنا القلم، و أنا اللوح المحفوظ و أنا العرش، و أنا الكرسى و أنا السموات السبع و الأرضون.(1)

مؤيد آن چيزى كه ما ذكر كرديم، اين فرموده اميرالمؤمنين، ولى الله در زمين ها، قطب موحدان، على بن ابى طالب عليه السلام است، در خطبه اى كه براى مردم مى خواند: «من نقطه باء بسم الله هستم، من آن جنب الله هستم كه در حقم كوتاهى كرديد و من قلم، لوح محفوظ، عرش، كرسى، آسمان ها و زمين هاى هفت گانه هستم.

با توجه به اين مقام است كه در تفسير آيه كريمه (وَ لِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى) (اعراف: 180) مى فرمايد:

«نحن الأسماء الحسنى الّتى لايقبل الله من العباد عملاً إلا بمعرفتنا».(2) يعنى: ما همان اسماى حسنى هستيم كه خداوند هيچ عملى را [از بندگان]، بدون معرفت ما قبول نمى كند.(3)

كمتر تأملى در تفاسير مختلف، ذيل تعابير و اصطلاحات قرآنى مستفاد در روايات مذكور، مبين اين است كه همه اين موارد، از اسباب تدبير يا علم به كاينات و ثبت و ضبط قضا و قدر علمى يا عينى و نيز ثبت اعمال و نيات انسان ها و به عبارتى مرتبط با مقام شهادت اولياءالله بر افعال امت است؛ بنابراين مظهريت اولياءالله براى اسم جلاله از

ص:234


1- . شرح فصوص الحكم، ص 142؛ ر. ك: مشارق انوار اليقين، ص 21؛ ينابيع الموده، ج 1، ص 68؛ التوحيد، ص 164.
2- . نور الثقلين، ج 2، ص 103.
3- . تحرير تمهيد القواعد، ص 553.

اين دست روايات، به هيچ وجه مستفاد نمى شود.

چنان كه منع از تفريط فى جنب الله و نيز توصيه به استفاده از معرفت و اسامى آل الله نيز، مربوط به مقام دعا، توسل و استشفاع است و اصلاً مشير به اين نيست كه اين ذوات مقدس، وسايطى اوليه در پيدايش اصل مخلوقات يا مظهر ألوهيت محسوب شوند. نهايتاً اين تعابير مشير به مظهريت ايشان از مقام ربوبيت به اذن الهى هستند كه مرتبط به تدبير مخلوقات، به ويژه انسان مختار و مقام فعل است، نه الوهيت و مقام ذات.

حق اين است كه اين تعابير و توضيحات عرفا در اين مقام (مظهريت انسان از اسم جلاله و لوازم آن) از ساحت قدس ربوبى به دور و ذات اقدسش از هرگونه مماثل يا محدوديت در فيض و فاعليت منزه باشد. اگر نگارنده اين رساله با طعنه «چون عرفان را نفهميده، انكار نموده» تخطئه شود، نمى توان تمامى متكلمان يا فقها و بزرگانى كه به دليل همين بيانات و مشابه آن، تصوف و عرفان ابن عربى را مشوب به شرك و منتهى بدان شمرده، از ترويج و دفاع از آن منع كرده اند، تخطئه و همه را به جهالت متهم كرد. علاوه بر متكلمين و فقهاى عظام، معظم فلاسفه نيز با ايشان در اين امر همراه نيست:

شيخ الرئيس در نحوه رجوع خلايق به حق و كيفيت رجوع آنان به مبدأ وجود و قسط انبيا و اوليا، خصوصاً حقيقت محمديه صلى الله عليه و آله از تعينات وجودى و نهايت سير آنان در مقام عروج، مطلب عميقى [!] ذكر نكرده است. در بعضى از مواضع كتب خود، نهايت سير انسان كامل را تا مرتبه عقل مدبر نظام عالم ماده مى داند و در بعضى از موارد، نهايت سير انسان كامل را تا رتبه عقل اول دانسته [است].(1)

پنج - يكى ديگر از معضلات عرفان ابن عربى، مجهول مطلق دانستن ذات حق است. از جمله استدلال هاى وى، به كارگيرى ضمير غايب «هو» است.(2) درحالى كه به تصريح

ص:235


1- . شرح بر زاد المسافر، محقق لاهيجى، ص 97؛ نيز براى مطالعه تاريخچه و اقسام عرفا ر. ك: ترجمه الميزان، ج 6، صص 281-283؛ جامع الأسرار، سيد حيدر آملى، صص 411-562.
2- . ر. ك: شرح فصوص الحكم، صص 120 و 146؛ به نقل از: صوفيسم و تائوئيسم، ص 65.

مفسران، به كارگيرى ضمير «هو»، نه براى غيبت يا مجهول مطلق بودن إله، بلكه براى جلب توجه بندگان به تعظيم مقام رفيع و منيع ربوبى است؛ چنان كه در مواردى ديگر با ضماير أنا يا اياى و اياك به آن ذات اقدس خطاب شده تا انس و محبت را برانگيزاند. پس براى محيط و حاضر و ظاهر مطلق، به كارگيرى ضمير غايب، صرفاً براى تفخيم است.(1)

چنان كه اطلاق غيب بر خداوند، وحى، ملائكه و مانند آنها در مقابل شهادت، يعنى محسوسات است، نه غيب از هرگونه علم و حضور و ظهورى؛ زيرا اگر غيب مطلق باشد كه حتى قابل علم شهودى و وحيانى نباشد، ايمان بدان بى معنا خواهد بود. درحالى كه هر انسان بالغ و عاقلى، مكلف به ايمان به مبدأ، ملائكه، وحى و معاد است.(2)

شش - ابن عربى تمايزى عجيب بين «حق» و «الله» مى گذارد. از «حق» به عنوان حقيقت اصلى و در عين حال سارى در كل هستى ياد مى كند كه غيب الغيوب و مجهول مطلق است. در مقابل «الله» را در مرتبه سوم هستى جاى داده، مرتبه نازله حق مى انگارد كه مورد شناخت انسان هاى كامل يا ملائكه قرار مى گيرد؛ زيرا حق در اين مرحله «الوهيت»، نوعى تعين اسمى و رسمى مى يابد.

هستى (حق) از يك مرتبه تشكيل نشده و بلكه داراى شش مرتبه مى باشد: مرتبه اول: هستى (حق) در اين مرحله رهاى از هر محدوديتى است.... در اين مرتبه هنوز تجلى در كار نيست؛... مرتبه دوم:... حق در اين مرحله هم چنان واحد باقى مى ماند؛ اين واحد هنوز به تكثر نرسيده است. با اين حال يك حالت كم رنگ و اظهار ذاتى وجود دارد. به عبارت ديگر حق بالقوه اظهار شده است.

مرتبه سوم: اين مرحله احديت الهى يا مرحله الله است. مرحله اى است كه در آن همه تحديدهاى فاعلى و مؤثر به عنوان يك كل متكامل صورت بسته است. مرتبه چهارم: در اين مرحله احديت الهى به تحديدهاى مستقل تقسيم مى شود؛ يعنى اسماى الهى.

ص:236


1- . ر. ك: تفسير تسنيم، ج 2، صص 151 و 152.
2- همان، صص 160-165 و 171-174.

مرتبه پنجم:... اين مرتبه نماينده وحدت اشياى ممكن و مخلوق در عالم صيرورت [تكثير شدن] است. مرتبه ششم:... اين مرتبه عالم است. همه اجناس، انواع، افراد، اعضا و اعراض و نسبت ها در اين مرحله تحقق مى يابند.(1)

اين مبنا نيز از چند جهت خلاف صريح آيات قرآنى و نصوص روايى است:

اول - دقيقاً خلاف موضع و تبيين ابن عربى، در فرهنگ قرآنى - روايى، «الله» - جل جلاله - عَلَم خاص ذات اقدس اله فرض شده است كه با اوصاف مختلف از جمله «حق»، معرفى مى شود و مورد شناسايى بندگان قرار مى گيرد: (أَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ) ؛ «همانا الله تنها حقيقت آشكار است». (حديد: 16) پس در اين فرهنگ، تمايز رتبى بين الله و حق، تصورپذير نيست.

دوم - «اَللّهِ» در تعبير قرآن و روايات، يعنى ذاتى كه مستجمع جميع كمالات بالفعل است. ازاين رو كلمه «اَللّهِ» موصوف براى هر صفتى مى شود؛ مانند: «اَللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» يا «اَللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ» ؛ درحالى كه براى هيچ موصوفى، صفت واقع نمى شود. ازاين رو، «غفورٌ الله» يا «عليمٌ الله» و امثال اينها صحيح نيست. در ذكر روز پنج شنبه و نيز حرز امام سجاد عليه السلام چنين آمده است:

«

لا إله إلا الله الملك الحقّ المبين»؛ «هيچ معبودى جز الله نيست كه مَلِكِ حق آشكار است».(2) پس جابه جا كردن مورد استعمال اين صفت و موصوف، به اين دليل نيز خلاف استعمالات قرآنى است؛ به ويژه كه ابن عربى، أعيان ثابته و هكذا عمده، بلكه كل صفات فعليه را در مرحله سوم (الوهيت) بالقوه فرض مى كند.

سوم - اغلب استعمالات حق در موردى است كه شناسايى آن امر، كاملاً ممكن و ابهامى در آن نباشد:

ص:237


1- . شرح فصوص الحكم، ص 239، به نقل از: صوفيسم و تائوئيسم، صص 167 و 168؛ ر. ك: صوفيسم و تائوئيسم، صص 109-132 و 232-240.
2- . مفاتيح الجنان، حرز امام سجاد، صفحاتى قبل از مناجات خمس عشرۀ.

- (إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ) ؛ «همانا تو بر حق آشكارى هستى». (نمل: 79)

- (الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ) ؛ «حق از جانب پروردگار توست، پس از شك و ترديدكنندگان مباش». (بقره: 26، 42، 71، 91، 144، 146، 147، 149 و...)

چنان كه در آيه 25 سوره مباركه نور و حرز امام سجاد عليه السلام، خود خداوند متعال به «حق مبين» توصيف شده است. جالب اينكه مبين در كنار هيچ يك از اوصاف ديگر الهى ذكر نشده است.

در نتيجه مجهول مطلق انگاشتن «حق»، هم مخالف معناى لغوى آن است، هم مخالف صريح استعمال قرآنى و روايى آن در مورد خداوند متعال. پس تمايز بين حق و الله - تبارك وتعالى - بسى بى مورد است؛ زيرا وصف و موصوف از يكديگر منفك نمى شوند؛ چنان كه در مرتبه سوم هستى، قرار دادن الله - عزوجل - و بالقوه بودن اوصاف در آن، با استعمالات قرآنى و قدوسيت ذات حق تعالى، ناسازگار است.

جاى تأسف است كه مدافعان مكتب ابن عربى براى فرار از غلو مطرود، به همين مبناى پوچ ابن عربى تمسك جسته، انسان كامل را مظهر «الله» مى شمارند (مرحله سوم، يعنى مقام تعين اسمى و رسمى)! نه مظهر مرتبه دوم (أحديت جمعى)! و نه مظهر «حق» (اصل ذات سارى در همه كاينات كه هيچ تعينى ندارد و مجهول مطلق است). حال چگونه مى توان مظهر اسم (الله) را از مظاهر مسمى (الوهيت، واجب الوجوب بالذات و معبوديت) تهى كرد تا شرك پيش نيايد، معضلى است كه هيچ گريزگاهى نخواهد يافت!

هفت - از ديگر معضلات عرفان ابن عربى، مردمك چشم دانستن انسان كامل براى الله است كه اگر انسان كامل نباشد، خداوند به مخلوقاتش آگاه نخواهد شد:

انسانيت او به دليل عالم بودن نشئه او و در بر گرفتن همه حقايق به وسيله اوست. او در برابر حق، به منزله مردمك چشم براى چشم است كه ديدن از طريق آن ميسر است.... به وسيله اوست كه حق به خلقش مى نگرد.(1)

ص:238


1- . شرح فصوص الحكم، صص 49 و 50؛ به نقل از: صوفيسم و تائوئيسم، ص 240.

قرآن مى فرمايد: (هُوَ اللّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ) ؛ «او الله است كه معبودى جز او كه آگاه بر غيب و شهات است، نيست». (حشر: 22)

امام على عليه السلام نير فرمود:

- «

عالمٌ إذ لا معلوم»؛(1) «او عالم بود، وقتى كه هيچ معلوم (مخلوقى) نبود».

- «

بصير إذ لا منظور إليه من خلقه»؛(2) «خداوند بينا باشد، حتى وقتى كه ديدنى [در ميان مخلوقاتش] نبود».

منوط كردن علم الهى به بهره گيرى از انسان كامل، علاوه بر معضل نياز خداوند در اتصاف ذات به صفات و خلو ذات از صفت كمالى، مستلزم تشبيه و تجسيم نيز هست. به عبارت ديگر تمامى ايرادات بر قول به زيادت صفات بر ذات، بى كم و كاست، اينجا نيز وارد مى شوند.

هشت - دأب ابن عربى اين شده كه مكرر آيات و تعابير صريح قرآنى را حتى گاه از معناى لغوى و صريح آن برگردانده، طبق مبانى و رأى شخصى خود ترجمه و تفسير مى كند و برداشتى عجيب و غريب به ويژه در مورد انبياى عظام و انسان كامل ارائه مى دهد.(3) توضيحات و بياناتى كه در تفسير حروف مقطعه قرآن كريم ارائه مى دهد در تقابل و ناسازگارى آشكار با رواياتى است كه از ائمه شيعه عليهم السلام ارائه شده است.

اما موضع بزرگان دين، احتياط تام در تفسير قرآن، استمداد از خود قرآن كريم و سنت مأثور در برداشت، تفسير از قرآن كريم و طرد تفاسير شاذ و نادر است. به همين دليل علامه بزرگوار آيت الله جوادى پس از نقل آراى ابن عربى در زمينه حروف مقطعه

ص:239


1- . نهج البلاغه، خ 152.
2- . نهج البلاغه، خ 1.
3- . ر. ك: شرح فصوص الحكم، صص 48 و 49، 53-58، 64-68، 72-76، 89-91، 101-118، 125-130، 151-153، 182-185، 191-193، 200-211، 231-233، 247، 261 و 273-276، به نقل از: صوفيسم و تائوئيسم، صص 89-97، 101-105، 111-116، 140-144، 185-187، 260-263 و 290.

مى فرمايد: «جمع ميان دو بيان مزبور، قابل تأمل است؛ زيرا در ابتداى امر، ناهماهنگ به نظر مى رسد».(1) ولى در بررسى روايات وارده مى فرمايد:

روايات تفسيرى معتبر، معانى گوناگونى براى حروف مقطعه بيان مى كند و چون اينها از قبيل «مثبتات» است، بدين معنا كه هر يك امرى را اثبات مى كند و هيچ يك مفاد ديگرى را نفى نمى كند؛ پس مطالب آنها قابل جمع است و ممكن است همه آنها درست باشد و راهى براى تخصيص يا تصحيح نيست.... پس در بررسى روايات تفسيرى حروف مقطعه، بايد گفت: پس از شناسايى روايات ضعيف و اسرائيليات و رها كردن آنها، بقيه قابل قبول است و بر تعدد مراتب و مصاديق حمل مى شود، نه بر تعدد مفاهيم.(2)

اين حزم و احتياط بدان دليل است كه در روايات عديده اى از تفسير به رأى، منع و آن را عامل هلاكت و گمراهى خود و ديگران برشمرده اند. امام باقر عليه السلام به قتاده، فقيه اهل بصره تأكيد فرمود:

يا قتاده إن كنت إنّما فسّرت القرآن من تلقاء نفسك فقد هلكتَ و اهلكتَ و إن كنت قد فسّرته من الرّجال، فقد هلكتَ و أهلكتَ! ويحك يا قتاده! إنّما يعرف القرآن من خوطب به.(3)

اى قتاده! اگر قرآن كريم را از جانب خود تفسير مى كنى، كه هم خود را به هلاكت افكنده اى و هم ديگران را، و اگر آن را طبق آراى مردان (غيرمعصومين) تفسير مى كنى، هم خود را به هلاكت افكنده اى و هم ديگران را. واى بر تو اى قتاده! همانا قرآن را كسانى (معصومين) مى فهمند كه مورد خطاب قرآن هستند.

در نقطه مقابل، آنان كه قرآن را پاره پاره كردند (حجر: 91)، طعن و سرزنش مى شوند. عرضه احاديث و مطالب به قرآن كريم، ملاك صحت يا سقم آن است.

ص:240


1- . تفسير تسنيم، ج 2، ص 110؛ نيز: ر. ك: همان، صص 496-497 و 619-620.
2- . همان، ص 127؛ براى تشريح ر. ك: همان، صص 107-129.
3- . وسائل الشيعه، ج 18، ص 136؛ ر. ك: همان، ص 30؛ بحارالانوار، ج 89، ص 91؛ نهج البلاغه، خ 18، 91 و 158.

امام صادق عليه السلام فرمود:

كلّ شىءٍ مردود إلى الكتاب و السّنه و كلّ حديث لايوافق كتاب الله، فهو زخرف.(1)

هر چيزى بايد به كتاب و سنت ارجاع داده شود و هر حديثى كه با كتاب خدا موافق نباشد، پوچ است.

در عين اينكه فهم ظاهرى مفاهيم قرآنى به عرف و استعمال رايج عرب ارجاع داده شده است:

كتاب الله بين أظهركم ناطق لايعيا لسانه و بيت لاتهدم اركانه.(2)

كتاب خداوند در ميان دستان شماست؛ زبانش لكنت و پيچيدگى ندارد و خانه اى است كه پايه هايش فرو نمى ريزد.

به هر حال دأب مفسران و دانشمندان بر اين است كه تفاسير شاذ و نادر را بر تفسير به رأى حمل نكنند كه بيشتر برداشت هاى هستى شناسانه و انسان شناسانه ابن عربى از كرائم قرآنى در اين قسم جاى مى گيرند.(3) متأسفانه اين رساله بيش از اين اشارات، مجال بررسى تفصيلى آنها را ندارد.

نه - از ديگر معضلات عرفان ابن عربى، تمسك گسترده به روايت «خلق الله آدم على صورته» است كه نمونه هاى آن در ايهام غلو گذشت. محتواى اين حديث كه پايه يا محور بسيارى از مباحث انسان شناسانه ابن عربى و تابعانش قرار گرفته است، از مسلمات مسيحيان به شمار مى رود؛ تا آنجا كه امثال دكتر چارلز وينسترا (استاد ارتباطات در كالج دورت در ايالت ايواى آمريكا) اين امر را مبناى اخلاق مسيحيت قرار داده، ساير لوازم اخلاقى را از آن استنتاج مى كنند.(4)

ص:241


1- . كافى، ج 1، ص 59؛ ر. ك: همان، ص 67؛ وسائل الشيعه، ج 18، صص 80-84.
2- . نهج البلاغه، خ 133؛ ر. ك: همان، خ 110، 127، 156، 91، 176؛ بحارالانوار، ج 89، صص 89 و 98.
3- . ر. ك: تفسير تسنيم، ج 1، صص 52-141.
4- . نگاهى ديگر به اخلاق رسانه اى، جمعى از نويسندگان، ترجمه: جمعى از مترجمان، مقاله چارلز وينسترا: «اخلاق ارتباطات: رويكردى بر مبناى مسيحيت»، صص 23، 59-75.

پس بنا به اين مطلب و بنا به روايات و توضيحات پيش گفته، از آنجا كه اين آموزه هاى غلوآميز با سراسر زيارات و ادعيه مأثوره قطعى در تعارض است، بايد گفت، آموزه «خلق الله آدم على صورته» كه بارها از سوى عرفا به آن استناد شده است نيز، مثل قدم قرآن و كفاره گناهان امت شدن امام حسين عليه السلام، از اسرائيليات و مجعولات مسيحيت است تا عقيده خود را در اسلام نيز وارد و آن را تحريف كند.(1)

اين بيان به هر شكلى كه توجيه شود، از ايهام جسمانيت و محدوديت ذات اقدس إله، مفرى نخواهد يافت؛ چراكه انسان كامل را بالا برده، هم رديف الله مى نشاند. ولى (العياذ بالله تعالى) مستلزم طرو نقص و محدوديت بر ذات اقدس اله و تنزيل خداوند از قدوسيت و سبوحيت اوست. به همين دليل علامه طباطبايى رحمة الله عليه نيز نزد اين روايت توقف كرده، آن را تأييد نمى كند و به شرح يا تفسير آن نمى پردازد.(2)

نرى مختلقات توراتيۀ - هى من مصادر روايات الرؤيۀ البصريۀ - نقول: إن الله خلق آدم على صورته كما فى (التكوين 3:1:5) «هذا كتاب مواليد آدم. يوم خلق الله الإنسان على شبه الله عمله. ذكرا أو أنثى خلقه و باركه و دعا اسم آدم يوم خلق»(3) و ما يروى عن النبى صلى الله عليه و آله: «إن الله خلق آدم على صورته» هى بين مقطعۀ و مأولۀ.(4)

ما كتاب مختلقات تورات كه از مصادر ديدن خداوند با چشم سر است را ديده ايم، گوييم: «همانا خداوند آدم را بر صورتش خلق نموده، همان است كه در سفر تكوين چنين بيان شده: اين كتاب پيدايش آدم است. روزى كه خداوند انسان - چه زن و چه

ص:242


1- . سفر پيدايش در باب اول (26)؛ ر. ك: بحار الأنوار، ج 11، صص 103، 112، 113 و 118؛ تكامل در قرآن، على مشكينى اردبيلى رحمة الله عليه، صص 58-61؛ انوار ملكوت، ج 1، ص 306؛ قاموس كتاب مقدس، جيمز هابس، ص 84؛ روح در قلمروى دين و فلسفه، ص 30؛ تاريخ جامع اديان، بى. ناس، جان، ترجمه: على اصغر حكمت، ص 634؛ تاريخ كليساى قديم، ص 244؛ سيرى در اديان زنده جهان، صص 225-227.
2- . ر. ك: الميزان، ج 1، ص 215.
3- . ر. ك: مسند احمد، ج 2، ص 244؛ صحيح بخارى، ج 6، ص 362؛ صحيح مسلم، ح 2841 و....
4- . الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، ج 11، ص 296؛ ر. ك: فتح القدير، ج 5، ص 567.

مرد - را شبيه الله خلق كرد و بدان بركت بخشيد و روز آفرينش آدم را با نامش خواند» و آنچه از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده: «خداوند آدم را بر صورتش آفريد» برخى مقطوع اند و برخى تأويل يافته اند».

چنان كه در مركزيت زمين اين اشرف كاينات نيز متأثر از آموزه هاى كليسا در تبعيت از هيئت بطليموسى و نيز آموزه هاى مؤسس اومانيسم، يعنى اگوست كنت است:

قلب تمامى صورت هاى وجودى، انسان كامل حقيقى است كه برزخ بين وجوب و امكان است و آينه اى تمام نما براى ذات و مرتبه، از صفات قدم و احكام آن را - و همين طور حادثات را - مى باشد. ازاين رو [خداوند] محل خلافت وى را زمين قرار داد كه مركز دايره وجودى است.... به اين علت است كه با رفتنش از مركز زمين كه عبارت از صورت حضرت جمع و احديت وى و منزل خلافت الهى اوست، كرسى و عرش مجيد كه محيط به آسمان ها و زمين اند، نظام و رشته آنها گسيخته و از هم پاره مى شود و زمين و آسمان ها تبديل مى يابند.(1)

4. جمع بندى غلوّ و لوازم آن

(يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ واحِدٌ سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كَفى بِاللّهِ وَكِيلاً * لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلّهِ وَ لاَ الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَ مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعاً) (نساء: 171-172)

اى اهل كتاب! در دينتان غلو نكنيد و بر خداوند جز به حقيقت چيزى مگوييد. هرآينه مسيح، عيسى پسر مريم، رسول الله و نشانه و روحى از اوست كه بر مريم افكنده شد.

ص:243


1- . ترجمه الفكوك (يا كليد اسرار فصوص الحكم قونوى)، محمدجواد خواجوى، صص 94 و 95.

پس به خدا و رسولش ايمان بياوريد و به تثليث قائل نباشيد، [از اعتقاد به تثليث] دست بكشيد كه اين بهتر است.

همانا خداوند معبودى يگانه است كه از اينكه داراى فرزند (مماثلى) باشد، منزه است. آنچه در آسمان ها و زمين است از آنِ وى است و اعتماد بر خداوند كفايت كند. مسيح و ملائكه مقرب از اينكه عبادالله باشند و عبادتش نمايند، ابائى ندارند و هر آن كس كه از عبادت اله خوددارى كرده، استكبار ورزد، پس همه به سوى خدا بازگشته [و به حسابشان رسيدگى مى شود].

اين همه تأكيد بدان دليل است كه بين الوهيت و عبادت خلق، رابطه اى مستقيم است. اگرچه برخى براى دفع شبهات غلو، معانى و مفاهيم اين دو را از يكديگر تفكيك نموده و منشأ شبهه را مترادف گرفتن الوهيت با معبوديت دانسته اند،(1) ولى در عين حال كه اين دو مترادف نيستند، در مقام تحقق، اين دو لازم و ملزوم يكديگر بوده، معناى هر يك، ديگرى را تداعى مى بخشد؛ بسان معانى آب و رطوبت يا آتش و حرارت.

از ديد اغلب محققان، «نام مقدس «الله»، در اصل «اله» بوده و اله به معناى «مألوه»، يعنى «معبود يا متحيرٌ فيه» است. مألوه بودن خداوند از آن روست كه همه عقل ها و دل ها درباره آن ذات اقدس، متحير و سرگردان اند.(2) امام رضا عليه السلام فرمود:

معنى قول القائل «بسم الله»، أى أَسِمُ نفسى بِسِمۀ من سِمات الله (عزّوجلّ) و هى العبادۀ.(3)

مراد از گفته گوينده بسم الله، اين است كه خود را به نشانى از علايم الله عزيز و جليل، نشانه مى زنم [و مُهر مى كنم]، كه اين نشانه، همان عبادت است.

پس تنها معبود واقعى، همان الله است و الله، تنها معبود واقعى است؛ زيرا ساير

ص:244


1- . ر. ك: شيعه شناسى و پاسخ به شبهات، صص 136-137.
2- . تفسير تسنيم، ج 1، ص 309.
3- . تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 11.

معبودها، نه واجب الوجود و سرمدى اند و نه در هيچ حالى از احوالات خويش بى نياز از خداوند و ساير مخلوقات هستند؛ زيرا بسان ساير ممكنات، فناپذير، متحول، متغير بوده و در وجود و تمامى كمالات، حركات، سكنات و تأثيرات، وابسته و مأذون تكوينى يا تشريعى از سوى الله تعالى هستند.

پس چون غير از خداوند تعالى، كسى مقام الوهيت (جامعيت مطلق كل كمالات) را ندارد، كسى جز او معبود واقعى نيست. انحراف اعتقادى مسيحيت، همين غلو در مقام عيسى و رسانيدن وى به مقام الوهيت است. يعنى حضرت مسيح را كه عبد و رسول خداست، فرزند خدا و در عرض خدا قرار مى دهند. اين غلو، بزرگ ترين غلو و مستلزم شرك و كفر است. به همين دليل سنگين ترين تحريم ها و توبيخ ها، متوجه مروجان آن شده است.(1)

در مورد ردّ و برائت از غلات، احاديث بسيارى رسيده است؛(2) از جمله امام باقر عليه السلام فرمود:

آنها كسانى هستند كه ما را برتر از مقام و منزلتمان مى دانند و به ما چيزهايى را نسبت مى دهند كه ما خود به آنها معتقد نيستيم. اين گونه افراد از ما نيستند و ما هم از آنها دورى مى جوييم.(3)

حضرت امام رضا عليه السلام فرمود:

- قال اميرالمؤمنين عليه السلام لاتتجاوزوا بنا العبوديۀ، ثم قولوا فينا ما شئتم و لن تبلغوا و اياكم و الغلو كغلو النصارى فانى برىء من الغالين.(4)

حضرت امير المومنين على عليه السلام فرمود: نسبت به ما از عبوديت تجاوز نكنيد. پس در حق ما، هر چه مى خواهيد، بگوييد و هرگز مبالغه نكنيد و از غلو مانند غلو نصارى بپرهيزيد. پس به درستى كه من از غلوكنندگان بيزارم».

ص:245


1- . ر. ك: توحيد در قرآن، صص 524-526 و 613.
2- . ر. ك: تفسير اثنا عشرى، ج 2، صص 158 و 159.
3- . كافى، ج 2، ص 276؛ ر. ك: نهج البلاغه، خ 2.
4- . احتجاج، ج 2، ص 233.

-

فمن ادّعى للأنبياء ربوبيّۀ او ادّعى للأئمّۀ ربوبيّۀ او نبوّۀ أو لغير الائمّۀ إمامۀ، فنحن براء منه فى الدّنيا و الآخرۀ.(1)

هر كه براى پيغمبران، ربوبيت را ادعا كند يا براى ائمه، ربوبيت يا نبوت يا براى غير ائمه، امامت را ادعا كند، پس ما از او در دنيا و آخرت بيزار هستيم.

- خداوندا! من از حول و قوه برى هستم. هيچ قدرت و نيرويى جز از تو نيست. خداوندا! به تو پناه مى برم و از كسانى كه براى ما، آنچه حق ما نيست، ادعا مى كنند، به آستانت بيزارى مى جويم. خدايا! من از آنان كه درباره ما چيزى مى گويند كه خودمان درباره خويش نگفته ايم، به درگاهت بيزارى مى جويم.... خدايا! پروردگارى، جز براى تو سزاوار نيست و الوهيت و خدايى جز شايسته تو نيست....

خداوندا! ما بندگان تو و فرزندان بندگان توايم. براى خودمان مالك سود و زيان و مرگ و نشور نيستيم. خدايا! هر كه ما را پروردگار پندارد، از او بيزاريم. هر كس خيال كند، خلقت و روزى به دست ماست، ما از او بيزاريم؛ آن گونه كه حضرت عيسى عليه السلام از مسيحيان بيزار است. خداوندا! ما آنان را به آنچه ادعا مى كنند، نخوانده ايم؛ پس ما را به آنچه مى گويند، مؤاخذه مكن. آنچه را ادعا مى كنند، بر ما ببخشاى و هيچ يك از آنان را روى زمين زنده نگذار. همانا اگر آنان را واگذارى، بندگانت را گمراه مى كنند و جز فاجر و كافر به دنيا نمى آورند.(2)

حضرت صادق عليه السلام نيز دستور فرمود:

يا أبا محمّد! أَبرِء ممّن زعم انّا أرباب. قلت: برء الله منه. قال: أَبرِء ممّن زعم انّا أنبياء. قلت: برء الله منه.(3)

اى ابامحمد! از كسى كه ما ائمه را ارباب گمان نمايد، برى باش. گفتم: خدا از او بيزار

ص:246


1- . بحارالانوار، ج 25، ص 272.
2- . همان، ص 343.
3- . همان، ص 297.

است. پس حضرت فرمود: از كسى كه ما را انبيا بداند، برى باش. من عرض كردم: خدا از او برى است.

در زيارات مختلفِ پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام و نيز ادعيه مأثوره از ايشان، هيچ شاهد و مؤيدى بر غلو يافت نمى شود؛ حتى برعكس، تأكيد مى شود كه آنان عبد خدا، فرزند پدر و اجدادشان و وارث ساير انبيا بودند. آنان، جان، توان و مال و سرمايه خود را در راه تبليغ دين خدا و هدايت مردم به كار گرفتند. تضرعات و اظهار خضوع و خشوع ذليلانه معصومان عليهم السلام، درسى براى همه عباد مخلص الله تعالى، براى حضور در محضر رب العالمين است.

مقام بشر هرچه باشد، مقام خاتم النبيين بالاترين مقام [است]؛ لكن وقتى كه اين مقام را با مقام الوهيت ملاحظه بكنيم كه خود آنها مى بينند، هيچ است در مقابل همه چيز. آنى كه آنها فهميدند از عظمت خدا، آنها را وادار كرده است آن طور راز و نياز كنند و اعتراف به تقصير.... ما چطور بعيديم از اين معانى، چه معارفى در اين ادعيه هست كه ما محروميم از آن معارف؟(1)

ما خيال مى كنيم كه اين حرف هايى كه فلاسفه مى گويند، اين حرف هايى كه عرفاى علمى مى گويند، اين حرف هايى كه حكما مى گويند،... نمونه اى از آن مسائلى است كه براى ولى اعظم، ولى الله اعظم و براى اولياى بزرگ خدا حاصل شده است. اينها... غير آن معنايى است كه بايد باشد.... همه اش طبيعى است؛ حتى عرفان هم طبيعى است؛ حتى حكمت هم طبيعى است و حتى فلسفه هم طبيعى است.(2)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به امام على عليه السلام فرمودند:

همانا مَثَل تو در اين امت، مانند عيسى بن مريم است. گروهى او را دوست داشتند؛ پس با جهل، بعضى سخن هاى بى جا از آنها صادر شد و گروهى او را دشمن داشتند؛ پس زياده روى كردند در دشمنى».(3)

ص:247


1- . صحيفه نور، ج 20، صص 54 و 55.
2- . همان، صص 359-361.
3- . بصائر، صص 511-517.

امام على عليه السلام نيز خود فرمود:

دو طايفه در مورد من هلاك شوند: يكى دوستدار نادانى كه درباره من، به آنچه در من نيست، زياده روى مى كند و دشمن بهتان زننده كه دشمنى اش او را وامى دارد به من بهتان زند. آگاه باشيد كه من پيغمبر نيستم و بر من وحى نمى شود، ولى دانا به قرآن هستم.(1)

پس در آراى بشرى، حتى برداشت هاى برخى بزرگان بنام، نبايد شهرت و كثرت استناد به اقوال يكى از ايشان، سبب ناديده گرفتن عيوب و نقايص فكرى يا عملى ايشان از سوى ساير صاحب نظران شود، پس نبايد عظمت علمى و شهرت ارجاعى يا مانند آن، سبب احتراز از نقد علمى آراى بزرگان شود. خود را در اين امور تخطئه كردن، هميشه نشانه شكسته نفسى و تواضع علمى نبوده، بلكه چه بسا از مصاديق كتمان حقيقت و واقعيت محسوب مى شود.(2)

به ويژه در عقايد دينى، مباحث خداشناسى، نبوت و امام شناسى كه ريشه ساير معارف دينى، اعم از مسائل كلامى، اخلاقى و فقهى محسوب شده، نزاع و اختلافات در اينها سبب تفرقه و منازعات شوم قوم گرايى شده است. اين در حالى است كه اغلب محققان، به احترام استاد خويش، از نقد آثار وى و اساتيدش اجتناب كرده، همين روال، سبب شهرت آن استاد اول شده است. غافل از اينكه اين روند، سبب جمود عقل علما شده، پيشرفت هاى علمى را متوقف نموده، چه بسا در توجيه اشتباهات فاحش برخى اساتيد غلو كرده و از حد حقيقت طلبى و حقيقت گويى منصفانه، در عين احترام به بزرگان، خارج شده اند.

بنابراين انتساب برخى غاليان به شيعه يا طرح برخى مباحث غلوآميز در عرفان ابن عربى نسبت به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سرايت آن به برخى عرفاى شيعه در مورد اهل بيت عليهم السلام، نبايد سبب توجه اتهام غلو به تمامى علماى شيعه، بلكه همه منتسبان و مواليان

ص:248


1- . بصائر، صص 511-517.
2- . ر. ك: نفسير انسان به انسان، صص 388-390؛ ر. ك: حدوث العالم، عمر بن الغيلان البلخى، صص 9-15.

امام على عليه السلام و ذريه اطهر ايشان شود. در نتيجه نبايد حقايق بسيارى را از طالبان حقيقت كتمان و بى گناهان كثيرى را در اين راه قربانى كرد كه اين نهايت بى اطلاعى، كم انصافى و بلكه اختلاف افكنى و فتنه طلبى است. همچنين بجاست تا بزرگان دين، در عرفان بازنگرى كرده و به جاى اخذ آن از امثال ابن عربى، عرفان ناب را از بيانات، ادعيه و زيارات ائمه عليهم السلام استخراج و روح تشنگان معنويت را از زلال زمزم الهى ايشان سيراب نمايند.

گفتار دوّم: تنافى با توحيد افعالى و ربوبى

اشاره

وهابيان در نوشته ها و فتاواى مختلف خود، لوازم اعتقاد شيعه به اصل ولايت تكوينى اولياءالله و استمرار ولايت تكوينى در برزخ، يعنى زيارت، تبرك، توسل، طلب شفاعت، عزادارى و مانند اينها را به باد انتقادهاى شديد گرفته، اصل اعتقاد را شرك اكبر و لوازم آن را شرك اصغر مى شمارند. آنان افكار و تبليغات خود را در قالب كتابچه ها و بروشورها، به زبان هاى مختلف دنيا ترجمه و در بين حجاج و معتمرين، به صورت رايگان توزيع و مسلمانان را از شيعه و مرام ايشان تحذير و آنان را عليه شيعيان تحريك و بر كشتار آنان ترغيب مى كنند.

البته وهابيان به اين اقدامات بدان اكتفا نكرده و با در اختيار گرفتن بيش از هشتاد سايت اينترنتى و برخى رسانه هاى پرمخاطب، تبليغات خود را جهانى و فراگير نموده و روش و منش شيعى را به چالش جدى كشانيده اند. در اين ميان توزيع گسترده اين كتب و جزوات در ميان خود شيعيان، سبب تزلزل فكرى و اضطراب روحى مى شود. وهابيان از سوى ديگر با استخدام اعداميان زندان هاى خويش يا تروريسم بين الملل، يا فريب برخى جوانان فقير مسلمان، به كشتار وسيع شيعيان در پاكستان، عراق، سوريه، ايران و افغانستان مى پردازند تا از گرايش به شيعيان بكاهند.

بنا به تحولات جهانى بايد گفت كه ديگر دوران موضع انفعالى و تقيه شيعيان سرآمده و ضرورى است تا با چرخشى جدى، در مقابل مواضع فكرى و عمليات انحرافى و

ص:249

بدعت هاى وهابيت جبهه گيرى كنند. همچنين ضرورى است كه خرافات و مطالب شبهه برانگيز از عملكرد و متون دينى شيعه زدوده شود تا هرگونه بهانه از دست اين دشمنان دين و ديانت گرفته و ماهيت اسلام ناب به جهانيان معرفى شود تا عملكرد غيرانسانى، خلاف فطرت و متحجرانه وهابيان، سبب اسلام گريزى و اسلام ستيزى عموم جهانيان نشود. مطالب ذيل در حد توان علمى و مجال اين رساله، به اين مهم پرداخته است.

1. شبهه شرك

اشاره

شرك بر دو نوع است: شرك اكبر كه به معناى اين است كه شخصى در عبادت خداوند، كس ديگر را شريك او سازد. به اين معنا كه غير خدا را بخواند يا به غير او اميد ببندد يا از غير خدا بترسد يا غير خدا را دوست داشته باشد، آن چنان كه خداوند را دوست مى دارد يا برايش نوعى از انواع عبادت را تخصيص دهد. اين گونه اشخاص مشرك اند و خداوند آنان را وارد دوزخ مى كند.

شرك اصغر: عبارت است از اقوال و افعالى كه به انجام دادن آنها، شخص به شرك اكبر داخل مى شود؛ مانند قسم خوردن به غير نام خداوند، ريا كردن در افعال و اعمال و اخلاص نداشتن در عملى كه بايد به منظور رضاى خداوند صورت گيرد.(1)

همين مضامين در تبيين انواع استغاثه نيز تكرار شده است:

استغاثه به سه نوع است، اول: استغاثه اى كه در آن از خداوند چيزى طلب شود. واجب است كه اين استغاثه خالص براى خداوند و از خداوند باشد و اين استغاثه به جز از خداوند، از كس ديگرى صورت نگيرد. دوم: استغاثه اى ممنوع و حرام است و آن عبارت از استغاثه اى است كه از غير خداوند چيزهايى خواسته شود كه آن چيز را به جز خداوند، كسى قدرت انجام دادن آن را ندارد؛ مانند طلب كردن نفع يا دفع ضرر از مرده ها يا افراد غايب. اين نوع استغاثه حرام و شرك است. سوم: درخواست

ص:250


1- . مسائل توحيد، ص 33.

كمك و مساعدت از زنده حاضر كه قدرت كمك كردن را دارد. اين نوع استغاثه جائز است.(1)

با كمترين تأمل در اين بيانات، روشن مى شود كه قلم نويسندگان، كاملاً مغرضانه است و به دنبال ترويج توحيد ناب نيستند! مثال هايى كه براى انحاى شرك مى زنند، با صراحت كامل متوجه مراسم مرتبط با زيارت، توسل به ائمه، نذورات، مراسم عزا يا شادى براى ايشان و تبرك به حرم ها و مزار اين بزرگواران است؛ وگرنه مشابهت با مشركان مكه و مظاهر شرك، در ميان خود وهابيان كم نيست.

مثل پذيرش ولايت و سلطه مشركان و همكارى كردن با دشمنان قسم خورده اسلام در مقابل آياتى چون:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ) (ممتحنه: 1؛ إسراء: 2؛ توبه: 23؛ مائده: 55)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دشمن من و دشمن خودتان را ولى نگيريد و به ايشان اظهار ارادت نكنيد؛ درحالى كه اينان به آن حقى كه بر شما نازل شده (قرآن)، كافر مى باشند.

درحالى كه خداوند مى فرمايد: (مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ) ؛ «هر آن كس از شما كه ولايت اينان (يهود و نصارى) را بپذيرد، همانا از اين قوم محسوب مى شود». (مائده: 51) محو آثار فرهنگى - دينى مسلمانان، به جاى «تعظيم شعائرالله» (حج: 32؛ مائده: 2)، غارت اموال، كشتار و ترور بى رحمانه زنان و كودكان غير وهابى، در طول تاريخ سخيف دويست ساله پيدايش وهابيت، اقداماتى است كه رفتار شيعيان در ميان اين همه بدعت، ظلم و بيدادگرى، ناپيداست.(2)

ص:251


1- . مسائل توحيد، صص 52 و 53؛ ر. ك: همان، صص 54-68، 92-93 و 106.
2- ر. ك: تاريخ البلاد العربيۀ السعوديه، منير عجلانى، ص 126؛ تاريخ العربيۀ السعوديه من القرن الثامن عشر حتى نهايۀ القرن العشرين، اليكسى فاسيليف، صص 52، 124-126، 131-133، 152، 161، 288، 295-297، 301 و 368؛ عنوان المجد فى تاريخ النجد، عثمان بن عبدالله بن بشر، ج 1، صص 44، 60، 87، 257 و 258، 236 و 237، 216 و 217، 119 و 120، 171-173؛ تاريخ نجد، حسين ابن غنام، ترجمه: ناصرالدين اسد، صص 13-15، 95-138 و 170-183.

اين تحجرها، غرض ورزى ها و تعصبات كور، مصداق اين آيه است:

(أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا) (اعراف: 176)

اينان به زمين چسبيده و از هوا و هوس خود پيروى مى كنند؛ پس مثال اينان بسان سگى است كه اگر او را متعرض شوى، پارس كند و اگر رهايش كنى هم پارس مى كند. اين مثال كسانى است كه آيات ما را تكذيب مى كنند.

خداوند مى فرمايد:

(وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ) (اعراف: 179؛ جاثيه: 23؛ فرقان: 43-44)

همانا براى جهنم بسيارى از جن و انس را مهيا كرده ايم كه قلب برايشان باشد، اما با آن نمى انديشند و برايشان چشمى باشد كه با آن نمى بينند و برايشان گوشى باشد كه با آن شنوا نباشند. اينان بسان چهارپا، بلكه گمراه ترند؛ اينان همان غافلان هستند»

اين حافظان و قاريان قرآن، كه از هرگونه مناظرات و مباحثات فكرى و علمى فرارى و تنها زبان ثروت، زر و زور و خشونت و ترور را مى دانند؛ معلوم نيست وقتى آيه پيش گفته را تلاوت مى كنند، چگونه خود را تنزيه كرده يا به نفهمى زده، احتمال نمى دهند كه چه بسا خود مصداق آن باشند و به راحتى از آن عبور مى كنند.

پاسخ شبهه

صفات خداوند سه گونه است: صفات ذاتى، صفات فعل و صفات مشترك.

صفات ذاتى: اوصافى هستند كه با لحاظ خود خداوند به آن ذات اقدس، نسبت داده مى شوند و براى اتصاف به اين صفات، نياز به لحاظ چيزى جز ذات نيست. اهم صفات ذات عبارت اند از: الوهيت، قيوميت، صمديت، سرمديت و قدوسيت كه خاستگاه و

ص:252

منشأ ساير صفات محسوب مى شوند. اين صفات عين يكديگر و عين ذات بوده، تغاير آنها فقط مفهومى است، نه مصداقى. به همين دليل مظهربردار و بالتبع قابل انتساب به هيچ مخلوقى نيستند.

صفات فعل: صفاتى هستند كه از فعل خداوند، يعنى رابطه موجودات ممكن با خداوند متعال و بالعكس انتزاع شده، به ذات منتسب مى شوند؛ مانند: خالقيت، ربوبيت، رازقيت، تواب بودن و مانند اينها. به عبارت ديگر هر صفت فعل، بيانگر نحوه اى از رابطه خدا با جهان خلقت است. همه اوصاف فعلى، به صفات ذات، به ويژه قيوميت، قدرت، اراده و علم برمى گردند.

صفات مشترك: اوصافى هستند كه گاهى به عنوان وصف ذات و گاه به عنوان وصف فعل خداوند، لحاظ مى شوند؛ مانند: قدرت، اراده، حيات و علم. از آنجا كه صفات ذات، عين ذات اند، حكم ذات را داشته، مانند ذات، نامحدود و مطلق اند. پس غير آن ذات اقدس، حتى انسان كامل اطلاق ناپذيرند؛ زيرا اوصاف ذاتى اله با امكان، قابل جمع نيست، درحالى كه ما سوى الله، همه ممكن و محدود هستند.

با توجه به اين تقسيم بندى، در پاسخ بايد گفت اين اشكال (شبهه شرك) در صورتى وارد است كه مقصود از استخلاف، يا مظهريت خليفه و ولى از صفات ذات باشد يا تفويض و واگذارى صحنه باشد. چنين استخلافى به خداوند نيز، مدعاى علماى شيعه نيست؛ زيرا نه مورد تأييد عقل است، نه مستفاد از نقل. آنچه در مورد استخلاف از خداوند متصور است، مظهريت خاص و مرآتيت ويژه در صفات فعليه است. يعنى مراد از خلافت انسان از خداوند، اين است كه او مظهر صفات خداوند و مرآت افعال اوست.

به بيان ديگر، نه بسان فلسفه يونان و امثال آن، خالى شدن صحنه وجود از خداوند مراد است، نه بسان مزعوم مشركان، واگذارى مقام ربوبيت و تدبير به انسان يا ملك يا بت. بنابراين استقلال انسان در تدبير امور، پذيرفتنى نيست؛ چون انسان ممكن و فقير، ذاتاً و مستقلاً از اداره امور خود عاجز است، چه رسد به تدبير كار ديگران. انسان كامل

ص:253

تنها مجراى صدور فعل و نمود قدرت و اراده رب است. در زيارت اول حضرت سيدالشهداء عليه السلام، معروف به زيارت قتيل الله، آمده است:

إرادۀ الرّب فى مقادير أموره، تهبط اليكم و تصدر عن بيوتكم.(1)

اراده پروردگار در تقدير و مقدرات كارهاى او به سوى شما فرود آمده و از خانه شما [براى ديگران] صادر مى شود.

اگر بخواهيم ظاهر مفهوم خلافت (تحقق كار مستخلف عنه به دست خليفه) حفظ شود، بايد گفت: چنان كه خدا محيط، شاهد و قادر بر هر چيز است، خليفه او نيز اين گونه است. تنها تفاوت در اين است كه خداوند اين صفات را بالأصالۀ و بالذات دارد و خليفه او بالتبع و بالعرض و در واقع تفاوت بالأصالۀ و بالتبع، بلكه بالذات و بالعرض بودن به اين نكته برمى گردد كه خداوند «از» همه چيز بى نياز است، ولى خليفه او «به» وسيله نيرو و اراده الهى و وسايلى ديگر، نياز خود و ديگران را رفع مى كند.(2)

ولى الله كه خليفۀ الله شده يا نايب او قرار گرفته، در همه شئون خود بايد دستور مستخلف عنه و رضاى منوب عنه را ملحوظ دارد؛ زيرا خليفه و نايب در احراز اين مقام و انتصاب بدان نيز استقلالى ندارند. خود اين سِمَت ها براى آنان به نحو امانت ثابت است، نه به نحو مطلق.(3) پس: (وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى) ؛ «وى از روى هوس سخن نرانده، اين (قرآن) مگر وحيى كه بر وى وحى شده، نيست». (نجم: 3-4) درحالى كه خداوند مى فرمايد:

(وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ * لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ * فَما مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزِينَ) (حاقه: 44-47)

ص:254


1- . مفاتيح الجنان، زيارت اول از زيارات مطلق امام حسين عليه السلام؛ ر. ك: ترجمه مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج 26، ص 191؛ كامل الزيارات، ص 200؛ بحارالانوار، ج 98، ص 153.
2- . ر. ك: تفسير تسنيم، ج 3، صص 108 و 109.
3- . همان، ج 3، صص 112 و 113.

اگر بر ما برخى مطالب را [به دروغ] ببندد * همانا ما دست راست او را گرفته * سپس رگ قلب او را قطع مى كنيم * پس هيچ كدامين شما نمى تواند از وى دفاع كند.

چنان كه در مسئله نبوت و تشريع چنين است، در مسئله ولايت تكوينى و توسل و شفاعت نيز همين امر حاكم است. شفاعت صرفاً وساطت است؛ نه دخالت يا امر يا حكومت بر خداوند متعال يا غلبه بر اراده تكوينى يا تشريعى إله. بنابراين كار شفيع، صرفاً درخواست و تقاضاست كه ممكن است پذيرفته يا مردود يا تعديل و تصحيح شود. اين مطلب از تمامى آيات و روايات مرتبط با توسل و شفاعت مستفاد است و چنين تفسير و برداشتى، اصلاً موهم شرك يا كفر نخواهد بود؛ زيرا هيچ استقلال يا تفويضى را در بر نداشته و شفيع مجراى رسيدن فيض رحمت و جود به بندگان محتاج است و بس.

هم رتبه خداوند در ربوبيت و خالقيت شدن، منوط به علم و قدرت بى نهايت و مطلق و شناسايى كنه ذات و صفات ذاتى است؛ درحالى كه موجود محدود، اساساً قدرت ادراك و شهود كنه ذات و صفات ذاتى را ندارد، هرچند آن موجود، انسان كامل باشد. بدين دليل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «

ما عبدناك حقّ عبادتك و ما عرفناك حقّ معرفتك»؛(1) «ما آن گونه كه شايسته عبادتت باشد، عبادتت نكرده ايم و تو را آن گونه كه شايسته شناسايى ات باشد، نشناخته ايم».

در قدرت و ارده نيز قدرت ممكنِ محتاجِ محدود، به هيچ وجه به ميزان قدرت أزلى و بى نهايت رب مطلق نخواهد رسيد. هرچند در (كُنْ فَيَكُونُ) (يس: 82) نيز جلوه و مظهر خالقش شود.(2) بنابراين چنان كه به تفصيل گذشت، مشابهت و هم عرضى و حتى مظهريت براى اسماى ذاتى مثل سبوح، قدوس، صمد، أحد و به ويژه اسم جلاله الله،

ص:255


1- . بحارالانوار، ج 68، ص 23؛ مرآۀ العقول، ج 8، ص 146 و ج 71، ص 23؛ «قال: لاأحصى ثناء عليك، أنت كما أثنيت على نفسك»؛ ر. ك: نهج البلاغۀ، خ 1.
2- . ر. ك: تفسير تسنيم، ج 3، صص 109 و 110.

براى آنها امكان ندارد. اما صفات فعلى يا مشترك به لحاظ فعلى بودن آنها، اين گونه نيستند؛ بلكه راه معرفت و شهود آنها از طريق وحى، سنت قطعيه، عقل و قلب سليم باز است و انسان ها مى توانند با تعلم و تزكيه، آنها را درك و در خود اجرا كنند و در حد تلاش و ظرفيت خود، مظهر آنها بشوند.(1)

بدين ترتيب در توحيد ذاتى، اثبات و اقرار مى شود كه ذات و صفات ذاتى خداوند متعال، دوبردار نبوده، نه تنها شريكى برايش فرض پذير نيست، بلكه مظهرى هم برايش

فرض پذير نيست تا مماثل يا هم عرض آن ذات اقدس فرض شود. به عبارت ديگر، خداوند چون وجوب ذاتى ازلى دارد، مماثل، مشابه و مظهرپذير نيست.

معيار تمايز بين واجب و ممكن، همان وجوب و امكان وجود است كه يكى غنى محض و واجد همه كمال هاى وجودى به نحو نامحدود و ديگرى فقير صرف و فاقد همه آنهاست.(2)

معناى صحيح توحيد افعالى و صفاتى نيز، استقلال و بى نيازى مطلق اله در صدور افعال و اتصاف به كمالات بى نهايت، از هر چيز و هر كس است. اين ترسيم با انتساب طولى افعال و كمالات به مخلوقات، به نحو اتصال به منبع فاعليت و قدرت، يعنى ذات اقدس الهى منافات نخواهد داشت؛ زيرا در اين صورت نيز هر كس، هر آنچه از كمال و فعاليت و قدرت دارد، مظهر قدرت و كمالى از كمالات خداوند است. اين اعتقاد، تأكيد بر توحيد است، نه در تعارض با آن، پس به شرك منتهى نخواهد شد.(3)

برهان حكم مى كند به سريان فقر و وابستگى و حاجت در تمامى موجودات عالم، به خاطر اينكه همه در ذات و آثار ذاتشان ممكن الوجودند و چون حاجت همه آنها به خداى تعالى در مقام ذات آنهاست، ديگر محال على الاطلاق است كه در چيزى از

ص:256


1- . ر. ك: شميم ولايت، ص 409؛ تفسير تسنيم، ج 1، ص 322.
2- . تفسير تسنيم، ج 3، ص 96.
3- . ر. ك: ادب فناى مقربان، ج 3، ص 394.

خداى تعالى مستقل باشند؛ زيرا اگر براى چيزى از وجود يا آثار وجودش استقلال فرض شود و به هر نحوى كه فرض شود، چه در حدوث و چه در بقايش - قهراً در آن جهت از خداى تعالى - خالق خود، بى نياز خواهد بود و محال است كه ممكن الوجود از خالقش بى نياز باشد.(1)

به تعبير فلسفى، انقلاب ماهيت پيش مى آيد كه محال ذاتى است. در نتيجه بنا به مبانى فلسفى و كلامى شيعه كه در جاى خود به اثبات رسيده اند، هم نفى عليت ماورايى و منحصر نمودن عليت در علل تجربى (بسان مادى گرايان) مردود و مستلزم كفر و الحاد است، هم نفى قانون عليت طبيعى و قول به جبر مطلق با انتساب مستقيم و بدون واسطه كليه تحولات و تغييرات به خداوند (بسان اشاعره) از منظر قرآن و عقل مطرود است و هم تفويض مطلق به انسان و أولياءالله (بسان معتزله) مردود و مستلزم شرك است.

بنابراين تنها نظريه صحيح در توحيد افعالى و صفاتى كه مورد تأييد عقل و قرآن كريم است، انتساب انحصارى فاعليت اصلى و استقلالى به خداوند متعال و انتساب تبعى و به اذن اله، به نحو طولى به ساير فواعل فراطبيعى، طبيعى و انسانى است تا اينكه نه مستلزم نفى عليت شود، نه جبر را يدك بكشد و نه مستتبع كفر يا شرك و ضلالت باشد! ولى توجه و رسيدن به كنه اين مطالب و وصول به توحيد و اخلاص ناب در همه افراد، يكسان نيست؛ زيرا درجات ايمان و بينش و ظرفيت درك انسان ها در اين زمينه، بسى متفاوت است.(2)

برخى افراد در عين اظهار اسلام، كارها را به اسباب، وسايط، نيروى خود و عوامل طبيعت منتسب مى كنند. برخى به زبان اقرار دارند كه همه كارها تحت تقدير اله است، ولى باز در نيت، همه را به وسايط، مستند مى كنند. آنان كه به حقيقت توحيد رسيده، اگرچه نظر به وسايطى مانند ملائكه، انبياء، ائمه، صلحاء و اسباب طبيعى دارند، ولى

ص:257


1- . ترجمه الميزان، ج 10، صص 315-318.
2- . ر. ك: تفسير تسنيم، ج 3، ص 99.

معتقدند تا مشيت حق تعلق نگيرد، يك برگ از درخت ساقط نشود و اگر تعلق گرفت، احدى نمى تواند جلوگيرى كند.(1)

پس نمى توان هر عملكردى را منتسب به شرك كرد، بلكه همه وابسته به بينش، اعتقاد و نيت افراد است. بنابراين بايد گوش جان به قرآن كريم سپرد:

(لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللّهِ مَغانِمُ كَثِيرَةٌ) (نساء: 94)

به كسى كه [نزد شما اظهار اسلام كرده و] به شما سلام مى كند، براى طلبيدن متاع دنيا [سيطره بر بلاد و اموال آنان كه از مرام سخيف شما تبعيت نمى كنند]، نگوييد مؤمن نيستيد [مشرك يا مرتد هستيد]؛ زيرا غنيمت هاى بسيار نزد خداوند است.

رب يا ربوبيت نيز تدبير، برنامه ريزى، پرورش و سوق دادن هر چيزى از جمله گياه يا حيوان يا انسانى به سمت كمال مطلوب آن است و رب كسى است كه شأن او سوق دادن مربوب به سوى كمال با تربيت بهينه آن است؛ يعنى اين صفت به صورتى ثابت در وى باشد. مفاهيمى همچون مالكيت، مصاحبت، سيادت، قيمومت، ملازمت، تداوم بخشيدن، تعليم، برآوردن حاجت يا ارتزاق جسمى، روانى و معنوى و مانند اين امور، همه از لوازم و آثار ربوبيت بوده، به اقتضاى موارد، گوناگون و هر يك مصداقى از مصاديق تربيب(2) است.

كلمه رب، بدون قيد و به طور مطلق، جز بر ذات مقدس خداوند اطلاق نمى شود. ولى به صورت مضاف و مقيد بر غير خداوند نيز اطلاق مى شود؛ مانند رب الدار و رب الإبل و اگر كلمه ارباب به طور جمع استعمال شده است، مانند (أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ) ؛

ص:258


1- . ر. ك: اطيب البيان، ج 4، صص 318 و 338 و 339 و ج 5، ص 390 و ج 6، صص 236 و 237 و ج 7، صص 231 و 232 و ج 8، ص 272 و ج 9، ص 644 و ج 10، صص 98، 185 و 228.
2- . «در مصدر باب تفعيل از رب، نبايد به جاى تربيب، تربيت به كار برد؛ زيرا رب از نظر صرفى مضاعف و مربى ناقص واوى است و مربى از ريشه ربو به معنى رشد و زيادت است». تفسير تسنيم، ج 1، ص 332.

«آيا خداوندگاران پراكنده» (يوسف: 39) به لحاظ باورهاى باطل و ثنيين آمده است، وگرنه در جهان هستى، بيش از يك رب مستقل و كاملاً بى نياز از غير نيست.(1) چنان كه تعابير رب الدار و رب الإبل و مانند اينها كنايه از مالكيت اعتبارى است؛ نه ربوبيت تكوينى و نه تربيب اخلاقى - دينى.

كسى كه خودش مربوب، يعنى پروريده شده خداست، صفت ربوبيت در او ظاهر مى شود كه فرد اجلا و اتم آن در اين باب، وجود نبى و امام است. رب در اينجا به معناى مربى است و به حول و قوه خداى تعالى در همه فيض هايى كه از خدا مى رسد، تربيت كليه همه ممكنات با ايشان است و اين امر، منحصر به حيات دنيوى يا اخروى ايشان نيست و در برزخ نيز به دليل بقاى او و بقاى نيروى روحانى - معنوى، ضرورتاً استمرار دارد.(2)

بنابراين مربى گرى ولى الله براى مواليان خود، چه از باب هدايت تشريعى و چه از باب هدايت موصل به هدف (ولايت باطنى) و چه از باب تصرفات ولايت تكوينى در قالب اعجاز يا كرامات و شفاى مريضان و رفع مشكلات مالى، علمى و جسمانى، همه به اذن اله و در طول ربوبيت اله است، نه مستقل و بدون ارتباط با خالق هستى. به عبارت ديگر در همه اين امور، ولى، واسطه ايصال قدرت، اراده، رحمت و عنايت خداوند متعال به بندگان خداوند است و خود نيز عبد مقرب، محبوب و مورد رضوان الهى است.

2. توارد علتين بر معلول واحد

اشاره

بهانه ديگر كسانى كه ولايت تكوينى انسان ها را منكر مى شوند، به ويژه مجبره، اين است كه قول به ولايت تكوينى، سبب اجتماع دو علت تامه بر معلول واحد مى شود و يك

ص:259


1- . ر. ك: تفسير تسنيم، ج 1، صص 331 و 332.
2- . ر. ك: تفسير أم الكتاب، صص 163-155؛ ر. ك: أنوار العرفان فى تفسير القرآن، ابوالفضل داورپناه، ج 12، صص 74 و 75؛ معارف قرآن، ج 1، ص 80.

فعل، معلول دو فاعل تامه واقع مى گردد و اين عقلاً محال است. پس بنا به عموميت علم، قدرت، اراده الهى و توحيد افعالى و ربوبى، تنها فاعل، خالق، مربى و مدبر عالم هستى، خداوند است و لاغير. به همين دليل، اينان به طور كلى تمسك و تعلق به عوامل طبيعى يا غيرطبيعى را شرك ربوبى و سبب كنار زدن اله از دخالت در هستى مى دانند.

پاسخ شبهه

در پاسخ به اين شبهه بايد گفت كه انتساب يك فعل به دو فاعل به صورت طولى صحيح است. يعنى هم مى توان گفت، حاكم جانى را كشت و هم مى توان گفت، سرباز جانى را كشت. همين گونه، فاعليت طولى خداوند و بنده ترسيم مى شود. يعنى فاعليت خداوند متعال به اعطاى اذن و قدرت و زمينه عمل به عبد است و فاعل بودن عبد به واسطه بهره گيرى از اذن و نعماتى است كه خداوند در اختيار وى نهاده است.

در قرآن كريم انتساب طولى يك پديده به دو فاعل، چندين نمونه دارد. خداوند در قرآن كريم افعالى را گاه به فرشتگان، زمانى به بندگان و گاهى عين آنها را به خودش نسبت داده است؛ با اين تفاوت كه خداوند فاعل مستقل آن فعل و فواعل ممكن، فاعل وابسته و تابع حق هستند: (ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى) ؛ «وقتى تو تير انداختى، تو تير نينداختى، بلكه خداوند تير انداخت». (انفال: 17) اين كاربردها با يكديگر تناقض ندارند.(1)

همچنين قرآن كريم در آيه اى مى فرمايد: (اللّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها) ؛ «خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند». (زمر: 42) ولى در جاى ديگر فرمود: (قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ) ؛ «بگو جان شما را ملكى كه بر اين امر گماشته شده (عزرائيل) مى گيرد». (سجده: 11) قرآن كريم در آيه اى ديگر تعميم مى دهد: (حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا) ؛ «تا اينكه وقتى مرگ يكى از شما فرا رسد، فرستادگان ما (زيردستان عزرائيل)

ص:260


1- ر. ك: راه روشن (ترجمه المحجۀ البيضاء)، ملامحسن فيض كاشانى، ترجمه: سيد محمد صادق عارف، ج 7، صص 493-496.

جان او را مى گيرند». (انعام: 61) خداوند مستقلاً و بدون نياز به موجودى ديگر مى ميراند، اما عزرائيل يا ملائكه موكل مرگ، با تكيه بر قدرت، اراده و امر خداوند، مى ميرانند؛ همچنين است نزول وحى، بارش باران، كتابت نامه عمل انسان و از اين قبيل امور.

بنابراين توحيد در تدبير و تأثير، به معناى بى تأثير دانستن ممكنات و تأثيرگذارى مستقيم و بى واسطه خداوند نيست، بلكه به معناى آن است كه خداوند متعال به لحاظ اينكه بر همه چيز احاطه و در همه جا حضور دارد، هم بر ظاهر و هم بر باطن عالم اشراف داشته،(1) جايى براى غير باقى نمى گذارد تا آن غير، فاعل يا موصوف به صفت كمالى به طور مستقل باشد و اگر فعلى يا وصفى به غير خداوند سبحان نسبت داده مى شود، به نحو طولى و تبعى است.(2)

علل و اسباب طبيعى در عين آنكه داراى تأثير واقعى هستند، اما تأثير آنها با كسب قدرت و اراده از خداوند صورت مى گيرد. خورشيد و ماه واقعاً نورافشانى مى كنند و آتش حقيقتاً مى سوزاند، اما همگى مظهر و آيينه اراده و امر خداوند هستند و هرگاه خداوند اراده كند، مى تواند اثر آنها را خنثى نمايد؛ مثل سرد شدن آتش بر ابراهيم عليه السلام، نه ديگران (انبياء: 69) يا بدون نياز به اسباب، پديده اى را حاصل نمايد؛ مثل ناقه صالح (شعراء: 155-158). پس در عين پذيرش تأثير علل و عوامل، آنها را نبايد شرط كافى يا مستقل از خالق دانست، چنان كه نبايد همه معاليل و مسببات را مستقيماً و بلاواسطه منتسب به خداوند دانست.(3)

هنگامى كه خداوند، حاكم بر مخلوقات و حوادث و قوانين جارى در نظام هستى شناخته شود، نه محكوم آن، چه مانعى دارد كه امورى به فرمان او در موارد استثنايى، تغيير شكل داده و از طرق غيرعادى، يعنى از طريق اولياءالله به وجود آيد؛ درحالى كه

ص:261


1- . حديد: 13.
2- . ر. ك: شميم ولايت، ص 409.
3- . ر. ك: مرزهاى توحيد و شرك در قرآن، ص 36-39.

وقوع اين حوادث، مشروط به «اذن اله» است.

منظور از ولايت تكوينى نيز چيزى جز اين نيست. در واقع مى توان گفت معجزات و كرامات، هم كار اولياءالله است؛ زيرا به وسيله آنها انجام مى شود، هم كار خداست؛ زيرا با استمداد از نيروى پروردگار و به اذن او انجام مى شود.(1)

خلاصه اينكه اگر اولياى الهى و انسان هاى كامل، مظهر صفات فعلى خداوند لحاظ شوند، نه مظهر ذات يا اسم جلاله يا ساير صفات ذاتى، جايى براى شبهه شرك و اجتماع علتين بر معلول واحد باقى نمى ماند؛ زيرا مظهريت صفات حق شدن، هيچ منافاتى با توحيد نداشته، بلكه اين از لوازم و آثار حكمت و رحمت خداوند متعال است كه انسان را به هدف خلقتش برساند. در ولايت تكوينى، فاعل حقيقى، فقط خداوند است و اولياءالله، فاعل مستقل از خداوند نبوده، بلكه نشان دهنده اسما و صفات كمالى فعلى خداوند هستند.(2)

گفتار سوم: تنافى ولايت تكوينى با توحيد عبادى

اشاره

مفاد توحيد عبادى آن است كه غير از خداوند سبحان، خواه به نحو استقلالى يا مظهريت، كسى سزاوار و لايق عبادت نيست و همه مخلوقات، حتى سرور كاينات، حضرت رسول صلى الله عليه و آله، جز وظيفه بندگى و عبادت خداوند، مقامى ندارند. حقيقت عبوديت كه غايت تذلل، انكسار و خاكسارى است، مختص ذات واجب الوجود، مالك الرقاب، ولى و صاحب اختيار حقيقى و ذاتى، حضرت حق تبارك و تعالى است.(3) پس مقام الوهيت و معبود واقع شدن، بسان ساير صفات ذاتيه، مثل قيوميت و سرمديت، مختص

ص:262


1- . ر. ك: تفسير نمونه، ج 2، صص 557-559.
2- . ر. ك: تقويم الايمان و شرحه كشف الحقائق، محمدباقر ميرداماد، شارح: السيد احمد علوى، ترجمه: على اوجبى، صص 70 و 71.
3- . ر. ك: أطيب البيان فى تفسير القرآن، ج 1، صص 112 و 113.

اله است و قابل اطلاق بر هيچ مخلوقى نبوده، هيچ موجودى، شايستگى معبود واقع شدن را ندارد.(1)

عبادت مصطلح، خضوع و خشوعى است كه همراه با اعتقاد به الوهيت باشد. در اصل اين عقيده است كه به عمل، رنگ عبادى مى بخشد و بدون آن، عمل، روح عبادت ندارد.(2) اگر تكريم و خضوع و خشوع نزد مخلوقى، همراه با اعتقاد به الوهيت آن بوده و به تبع آن، ملازم با اعتقاد به خالقيت و ربوبيت استقلالى موجودى غير از الله باشد، باعث مى شود كه آن خضوع به عملى مشركانه و در تضاد با توحيد عبادى تبديل شود.(3)

بنابراين اگر خضوع و تكريم يا استمداد از غيرخدا با اين انديشه همراه باشد كه آن موجود به صورت مستقل و بدون نياز به اذن الهى، مى تواند حاجتِ انسان را برطرف كند، اين تواضع و تذلل يا يارى جستن، با توحيد مغاير است. ولى اگر انسان به مخلوقات به اين ديد بنگرد يا مراجعه كند كه وسايط فيض بوده، هر كدام در حوزه خاصى با قدرت و اذن الهى و بر اساس خواست خداوند، منشأ أثر يا صدور فعلى هستند، قطعاً با توحيد عملى و عبادى ناسازگار نيست؛ زيرا اساساً اعتقاد به الوهيت يا قصد عبادتى در كار نيست. بنابراين استمداد از موجودات عالم، اگر در طول استمداد از خداوند باشد، عملى مشركانه و مستلزم ارتداد نيست.(4)

تقرير شبهه

اشاره

از منظر وهابيان، هرگونه احترام، تكريم، زيارت، نذر، توسل، تبرك به اولياءالله، بوسيدن ضرايح و مزار ايشان، برگزار كردن محافل جشن و عزا، در واقع پرستش آنان بوده و شرك عبادى محسوب مى شود؛ زيرا شيعه ايشان را در كرامت و اعجاز، مستقل

ص:263


1- . ر. ك: توحيد در قرآن، ص 516.
2- . ر. ك: آيين وهابيت، ص 168.
3- . ر. ك: تفسير تسنيم، ج 2، صص 360-377.
4- . ر. ك: منشور جاويد، ص 41؛ روح مجرد، صص 197-208.

دانسته، ائمه خويش را تا مقام الوهيت بالا برده، هم طراز خداوند قرار داده و با اين قبيل كارها به پرستش اين مخلوقات و متعلقات ايشان مثل ضرايح و در و ديوار حرم ها مى پردازد. درحالى كه عبادت و مناسك شرعى، اختصاص به خداوند داشته و احدى در اين مقام، انباز خداوند محسوب نمى شود.

و لايجوز لأحدٍ أن يسأل الرسول قضاء حاجه أو تفريج كربۀ أو شفاء مريض أو نحو ذلك لأن ذلك كله لايطلب إلا من الله سبحانه و طلبه من الأموات شرك بالله و عباده لغيره.... فلايطلب منهم شىءٌ لاالشفاعۀ و لاغيرها، سواء كانوا انبياء و غيرالأنبياء، لأن ذلك لم يشرع و لأن الميت قد انقطع عمله إلا مما استثناه الشارع....

و إنما جاز طلب الشفاعۀ من النبى فى حياته و يوم القيامه، لقدرته على ذلك، فإنه يستطيع أن يتقدم فيسأل ربه للطالب، اما فى الدنيا فمعلوم و ليس ذلك خاصاً به، بل هو عام له و لغيره، فيجوز للمسلم أن يقول لأخيه: إشفع لى إلى ربى فى كذا و كذا؛ بمعنى: أدع الله لى و يجوز للمقول له ذلك، أن يسأل الله و يشفع لأخيه إذا كان ذلك المطلوب مما أباح الله طلبه و اما يوم القيامه فليس لأحدٍ أن يشفع إلا بعد إذن الله سبحانه....

و اما حالۀ الموت فهى حالۀ خاصۀ لايجوز إلحاقها بحال الإنسان قبل الموت و لابحاله بعد البعث و النشور لإنقطاع عمل الميت.... و إنما بسطنا الكلام فى هذه المسئلۀ لدعاء الحاجۀ إليه بسبب كثرۀ من يشبه فى هذا الباب و يدعوا إلى الشرك و عبادۀ الأموات من دون الله.... و اما ما يفعله بعض الزوار من رفع الصوت عند قبره و طول القيام هناك فهو خلاف المشروع....

و هكذا ما يفعله بعض الزوار و غيرهم من تحرى الدعاء عند قبره مستقبلاً للقبر رافعاً يديه يدعو؛ فهذا كله خلاف ما عليه السلف الصالح من أصحاب رسول الله و أتباعهم بإحسانٍ، بل هو من البدع المحدثات.... و هكذا ما يفعله بعض الزوار عند السلام عليه صلى الله عليه و آله من وضع يمينه على شماله فوق صدره أو تحته كهيئۀ المصلى، فهذه الهيئۀ لاتجوز عند السلام عليه و لا عند السلام على غيره من الملوك و الزعماء و غيرهم؛ لأنها هيئۀ ذل

ص:264

و خضوع و عبادۀ لاتصلح إلا لله....

و كذا ما يفعله بعض الناس من استقبال القبر الشريف من بعيد و تحريك شفتيه بالسلام أو الدعاء، فكل هذا من جنس ما قبله، من المحدثات و لاينبغى للمسلم أن يحدث فى دينه ما لم يأذن به الله... و القول بشرعيۀ شد الرحال إلى قبره يفضى إلى... الغلو.... أن الزيارۀ الشرعيۀ للقبور، يقصد منها تذكر الآخرۀ و الإحسان إلى الموتى و الدعاء لهم و الترحم عليهم.

فأما زيارتهم لقصد الدعاء عند قبورهم أو العكوف عندها أو سؤالهم قضاء الحاجات أو شفاء المرضى أو سؤال الله بهم أو بجاههم و نحو ذلك، فهذه زيارۀ بدعيۀ منكرۀ لايشرعها الله و لا رسوله و لا فعلها السلف الصالح.... و هذه الأمور المذكورۀ تجتمع فى كونها بدعۀ و لكنها مختلفۀ المراتب، فبعضها بدعۀ و ليس بشرك، كدعاء الله سبحانه عند القبور و سؤاله بحق الميت و جاهه و نحو ذلك و بعضها من الشرك الأكبر كدعاء الموتى و الإستعانۀ بهم و نحو ذلك.»(1)

و براى هيچ كس جايز نيست كه از رسول صلى الله عليه و آله برآوردن حاجت يا رفع غصه يا شفاء مريض و امثال اينها را درخواست كند؛ بدين دليل كه همانا همه اينها، امورى است كه فقط از خداوند سبحان طلب مى شود و طلب اينها از مردگان، شرك به خدا و عبادت غير خداوند است.... پس از ايشان هيچ چيز، نه شفاعت و نه غير آن، چه اينكه مرده ها انبيا باشند يا غير انبيا، طلب نشود؛ زيرا [اين طلبيدن از مرده] تشريع نشده و بدين دليل كه همانا عمل مرده [با مرگش] مگر از امورى كه شارع، آنها را استثنا كرده (علم، فرزند صالح، باقيات الصالحات) قطع شده است....

و همانا طلب شفاعت از نبى صلى الله عليه و آله، تنها در زمان حياتش و در روز قيامت جايز است؛ زيرا بر آن قدرت دارد و مى تواند پيش افتد و از پروردگارش براى طلب كننده، چيزى را درخواست نمايد و اما در دنيا كه معلوم است و اختصاص به وى ندارد و شامل وى و

ص:265


1- . التحقيق و الإيضاح، عبدالعزيز بن عبدالله ابن باز، صص 93-107.

ديگران مى شود. پس براى مسلمان رواست كه به برادر خود بگويد، در فلان و بهمان براى من از پروردگارم شفاعت نما، به اين معناى كه از خدا براى من دعا كن و براى آن طرف نيز رواست كه اگر مطلوب وى از مباحات باشد، براى برادرش شفاعت كرده، مطلوبش را از خدا درخواست كند و اما روز قيامت، هيچ كس حق شفاعت ندارد، مگر پس از اذن الله سبحانه....

و اما حالت مرگ، يك وضعيت خاصى است كه نمى توان آن را به حالت انسان در دنيا يا حالت زنده شدن در قيامت ملحق كرد؛ زيرا عمل مرده قطع شده است.... و همانا ما سخن را در اين مسئله گسترديم؛ زيرا حاجت، ما را بدان كشاند، به سبب كثرت كسانى كه در اين امر مردم را به اشتباه افكنده و به شرك و عبادت مرده ها، به جاى خداوند دعوت مى كنند.... و اما آنچه كه برخى زائران مى كنند، مثل بالا بردن صدايشان نزد قبر ايشان صلى الله عليه و آله و طول دادن ايستادن در آنجا، خلاف شرع است....

و همچنين آنچه كه برخى زائران و ديگران مى كنند كه روبه روى قبر ايستاده، دست ها را براى دعا بلند كرده و دعا مى خوانند، همه خلاف آن چيزى است كه سلف صالح از اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله و پيروان نيكشان انجام مى دادند. بلكه اينها نوآورى در دين [و ممنوع] هستند.... و همچنين آنچه كه برخى زائران هنگام سلام بر ايشان صلى الله عليه و آله انجام مى دهند، به اينكه دست راست را بر بالا يا پايين سينه چپ به شكل نمازگزار (سنى) مى نهند.

اين قيافه نه هنگام سلام بر ايشان جايز است نه هنگام سلام بر ديگران، مثل ملوك و رهبران و امثال اينها؛ زيرا اين حالت فروتنى و خضوع و عبادت است كه مگر براى خداوند شايسته نيست.... و همچنين كارى كه برخى مردم از راه دور، رو به قبر ايستاده و لبان خود را به سلام يا دعا حركت مى دهند. كه اين همه از نوآورى هايى است كه براى مسلمان، اينكه در دينش به چيزى كه خداوند اذن نداده، نوآورى نمايد، جايز نيست....

و اعتقاد به شرعى بودن بار سفر بستن براى زيارت قبر رسول صلى الله عليه و آله، منجر به... غلو و... مى شود.... زيارت شرعى براى قبرها وقتى است كه از آن يادآورى آخرت و نيكى بر

ص:266

اموات يا دعا و طلب رحمت براى مرده ها باشد؛ و اما زيارت ايشان به قصد دعا نزد قبرهاى ايشان يا معتكف شدن نزد قبور، يا درخواست رفع حاجات و شفاى مريضان يا تقاضا از خداوند به واسطه ايشان يا به آبرو و منزلت ايشان و امثال اينها، يك زيارتى است كه بدعت مردود بوده و نه خداوند و نه رسولش آن را تشريع نكرده و نه سلف صالح چنين كرده اند....

و همه اين امور در اينكه اينها بدعت هستند، جمع و يكسان است؛ لكن مراتبشان مختلف است. پس بعضى از اينها بدعت هستند، اما شرك نيستند، مثل خواندن خداوند نزد قبور و درخواست از وى به حق ميت و آبروى وى و امثال آن و برخى شرك اكبر هستند، مثل خواندن خود مرده و طلب كمك از وى و امثال آن.

وهابيت برخى اسامى شيعيان را در تعارض با توحيد ارزيابى مى كند؛ اسم هايى همچون: عبدالمحمد، عبدالعلى، عبدالحسين، عبدالرضا، غلام على، غلام حسين، غلام رضا و مانند اينها:

ابومحمد ابن حزم اندلسى مى گويد: علما اتفاق نموده اند بر تحريم هر اسمى كه در آن عبد باشد و براى غير خداوند مسمى گردد؛ زيرا اين شرك در ربوبيت و الوهيت خداوند مى شود؛ چراكه همه مخلوق، ملك خداوند و خداوند معبود و پروردگارشان است. پروردگارى كه به جز او كسى سزاوار پرستش نيست.(1)

از جمله مستمسكات وهابيان براى تكفير شيعه، تمسك به آياتى است كه مخاطب آن مشركان مكه هستند كه از بت پرستى و خواندن بت ها، منع و به توحيد ناب دعوت مى شوند. اين تمسك بدان بهانه است كه مراسم دعا، زيارت، عزادارى و از اين دست رفتارهاى شيعيان، هماهنگ و شبيه رفتار مشركان با بتان است. پس شيعه نيز با اين كارها، مشرك شده و خونش مباح است!

ص:267


1- . مسائل توحيد، خضيرى، ص 111؛ ر. ك: زيارت قبر از ديدگاه قرآن، طه حامد دليمى، ترجمه: محمد عبداللطيف انصارى، كل كتاب؛ كشتى نجات، كل كتاب.

خواندن انبيا و اوليا و استغاثه به ايشان و نذر براى آنان و مانند آن، بزرگ ترين شرك است؛ چون اينها شبيه همان كارى است كه كفار قريش با بت هايشان مى كردند.... بت پرستان اعتقاد داشتند بت ها حاجاتشان را برآورده مى كنند، بيمارشان را شفا مى دهند و آنان را عليه دشمنانشان يارى مى رسانند. همان گونه كه خداوند سبحان از قول آنان در اين آيه خبر داد: (وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ) ؛ «و غير از خداوند آنچه را كه مى پرستند به ايشان ضرر يا نفعى نمى رسانند و مى گويند اينان شافعان ما نزد خداوند هستند». (يونس: 18)

پس خداوند [در ادامه كريمه] پندار آنان را با اين فرموده رد مى كند: (قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ) ؛ «آيا خداوند را بدانچه در آسمان ها و زمين نمى داند، خبر مى دهيد؟ خداوند از آنچه شما شريك قرار دهيد، برتر و منزه است». (يونس: 18) به تبع ابن تيميه، استناد به اين آيه و آيات مشابه آن، براى اتهام شرك به شيعه، در غالب كتب وهابيان با تعابير مشابه، تكرار و مورد تأكيد و اصرار قرار گرفته است.(1)

پاسخ شبهه
اشاره

براى تحليل و بررسى پاسخ هاى داده شده، نياز است مقدماتى چند در حقيقت عبادت، تمايزات رفتار مشركانه از عبادت، زيارت و مناسك شيعى در حرم ها و مجالس مذهبى، اغراض شيعه از زيارت و مانند آن ارائه شود تا بتوان پاسخ نهايى را بررسى و ارائه كرد.

الف) حقيقت عبادت

الوهيت يعنى مستجمع جميع كمالات و صاحب خلق و تدبير نظام هستى بودن و ملازم با معبود واقع شدن است. اين ويژگى از شاخصه هاى اختصاصى ذات اله بوده، احدى با ذات اقدسش در اين امر مماثل يا شريك نيست؛ پس جز خداوند متعال هيچ

ص:268


1- . رساله اى به شيخ واعظزاده، عبدالعزيز بن باز، ص 14، به نقل از: 12 نكته... تبرك و زيارت، مجمع العالمى لأهل البيت عليهم السلام، فتح الله نجارزادگان، صص 18 و 19؛ ر. ك: شيعه شناسى، ج 1، صص 154-199.

موجودى لياقت معبود واقع شدن را ندارند و به همين دليل تنها عبادت او واجب و لازم است: (يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ) ؛ «اى قوم من! خداوند را پرستش كنيد كه معبودى جز او براى شما نيست». (اعراف: 59 و 65، 73 و 85؛ هود: 50 و 61؛ انبياء: 92 و...)

عبادت، خضوع و كُرنشى است كه از اعتقاد به الوهيت معبود سرچشمه گرفته باشد. چنانچه گفتار يا رفتارى ناشى از اين اعتقاد نباشد، عبادت محسوب نمى شود. سرزنش و طرد مشركان مكه در قرآن كريم به دليل پرستش غير خداوند به اين دليل است كه خضوع آنها برخاسته از اعتقاد به رب مستقل بودن بت ها و لازمه آن اعتقاد به الوهيت آنهاست. هرچند مشركان در زبان به توحيد الوهى يا خالقى اقرار مى كردند، ولى در مقابل بت ها يا براى ملائكه، خضوع و كرنش كرده، آنها را «رب» مستقل دانسته، شأنى از شئون وجود و زندگى خود را در دنيا و آخرت در اختيار آنها مى شمردند.

عبادت معبود به دليل ربوبيت استقلالى او، ملازم ضمنى با اعتقاد به الوهيت آن صورت مى گيرد. گواه اين تعريف، آياتى است كه دليل منحصر بودن عبادت به خداوند را، يگانه رب بودن او مى داند؛ مانند: (إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ) ؛ «همانا خداوند پروردگار من و پروردگار شماست. او را بپرستيد؛ راه راست اين است». (آل عمران: 51؛ انبياء: 92؛ مائده: 72؛ يونس: 43؛ حجر: 99، 65؛ مريم: 36؛ زخرف: 64)

چنان كه خضوع نزد كسى يا چيزى، همراه با اعتقاد به اينكه امور هستى به او تفويض شده است نيز ملازم ضمنى اعتقاد به الوهيت معبود و مستلزم شرك خواهد بود. حال چه امور تكوينى مانند خلق، رزق، زنده كردن و ميراندن به او تفويض شده باشد، چه امور تشريعى مانند قانون گذارى، شفاعت و مغفرت.

انسان موحد معتقد است كليه امور تكوينى و تشريعى به دست خداوند است و هيچ يك از اين امور به مخلوقات او تفويض نشده است و به همين دليل خداوند را مى پرستد. اما مشرك اگرچه آلهه و رب ها را مخلوق حق مى داند، اما برخى يا تمام امور را به آنها تفويض شده مى انگارد و بر اساس همين اعتقاد از ستاره ها، بت ها يا ملائكه

ص:269

طلب باران، شفاعت، يارى رساندن و پيروزى در جنگ مى كند.

پس هر اطاعت و خشوع و خضوعى كه ناشى از اعتقاد به الوهيت يا ربوبيت يا تفويض كارى به مخلوقات باشد، عبادت آن موجود و در تعارض با توحيد عبادى، بلكه در تعارض با توحيد در ربوبيت، خالقيت و الوهيت محسوب مى شود؛ زيرا اينها لازم و ملزوم يكديگر و تفكيك ناپذيرند.

اما اگر خضوع انسان، بدون اين انديشه و اعتقاد باشد، اين خضوع و خشوع، عبادت نيست؛ بلكه تعظيم و بزرگداشت شمرده مى شود و نه انسان خاضع مشرك است و نه عمل او شرك آميز. پس اعمالى مانند بوسيدن قرآن مجيد، ضريح انبيا و چيزهايى كه به گونه اى به آنها مربوطاند، در صورتى كه همراه با اعتقاد به الوهيت و ربوبيت ايشان يا تفويض نباشد، عبادت آنها محسوب نمى شود.(1)

اگرچه در كتب لغت، لفظ عبادت به معناى خضوع و اظهار تذلل، تفسير شده است؛ ولى اين تعبير اهل لغت به دو دليل نمى تواند معناى دقيق و صحيح و كامل لفظ عبادت باشد. اگر عبادت با خضوع مرادف باشد، نمى توان در جهان هستى كسى را موحد خواند؛ زيرا بشر فطرتاً در برابر كمال مادى و معنوى انسان هاى بالاتر و برتر، خاضع و خاشع مى شود؛ مانند شاگرد در برابر آموزگار. همچنين قرآن مجيد به فرزندان دستور مى دهد كه بال هاى ذلت را در برابر والدين فرود آورند. (اسراء: 24) بنابراين اگر كمر خضوع خم كردن، نشانه عبادت طرف باشد، بايد فرزندان مطيع، مشرك شمرده شوند و فرزندان عاق، موحد قلمداد گردند.(2)

ب) تمايزات زيارت و لوازم آن از بت پرستى

از اهمّ لوازم اعتقاد شيعه به ولايت تكوينى ائمه عليهم السلام و استمرار آن پس از حيات دنيوى در برزخ، اصرار بر برقرارى ارتباط با اولياءالله از طريق بار سفر بستن و رفتن به زيارت

ص:270


1- . ر. ك: مرزهاى توحيد و شرك در قرآن، جعفر سبحانى، صص 63-68.
2- . آيين وهابيت، ص 198؛ ر. ك: أطيب البيان فى تفسير القرآن، ج 7، صص 4 و 5 و ج 8، صص 334 و 335.

قبور ايشان و تبرك، توسل، طلب شفاعت، استمداد از بارگاه و وجاهت ايشان نزد خداوند متعال است. در پى اين اهتمام است كه بازسازى قبور، بناى گنبد و بارگاه، برپايى مجالس شادى يا عزا براى ايشان، نذر يا قسم به نام ايشان و مانند اينها صورت مى پذيرند. وهابيان اين اعمال را شرك و شيعيان را مرتد و كافر مى دانند. در نتيجه جان و مال و ناموس شيعه را مباح اعلام كرده، كشتار شيعيان را راهكار دخول در بهشت القاء مى كنند!

درحالى كه سريان حكم مشركان بر شيعه با صِرف قياس مشابهت گفتار مشركان با معتقدات شيعه ((هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ ؛ «اينها شفيعان ما نزد خدا هستند» (يونس: 18)؛ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى) ؛ «براى اينكه جايگاه ما را نزد خداوند نزديك نمايند». (زمر: 3)) قياسى بى مورد و مع الفارق است. مشركان، به نبوت و معاد ايمان نداشتند تا اين امور، مصحح اعتقاد آنها به اصل شفاعت باشد؛ ايمان نداشتن و اطاعت نكردن از نبى، شايستگى شفاعت شدن را از ايشان سلب مى كرد.

به علاوه بت ها جماداتى بى جان و بى ارتباط و بدون انتساب به خداوند و به تمام معناى «من دون الله» محسوب مى شوند؛ درحالى كه ارواح مجرد اولياءالله، مرتبطين به حق تعالى هستند و اطاعت و استمداد از ايشان در طول استمداد و اطاعت از خداوند است؛ نه بدون ارتباط و نه مستقل از رب. پس اطلاق من دون الله بر ايشان صحيح نيست؛ زيرا ايشان وسايط فيض و رابط بين خداوند متعال و افراد عادى بشر هستند. بنابراين اولياءالله حتى در برزخ نيز قدرت رسانيدن نفع و دفع ضرر را دارند (ينفع و يضر)؛ بر خلاف بت ها كه كاملاً در اين راستا، خنثى و بدون اثر (لاينفعهم و لايضرهم) هستند.

اما مشكل استمرار اين مظهريت و توان بهره ورى از عوائد آن در برزخ، مشكل هر تنگ نظرى است كه يا تجرد روح و بقاى آن پس از مرگ را به كلى منكر شود يا مشكل اين گروه متحجر است كه پنداشته روحى كه پس از مرگ به ملكوت سفر مى كند، ديگر هيچ نظارت و ارتباطى نمى تواند بر قبر و جسد خود و ساير حوادث دنيا داشته باشد. پس دست انسان پس از مرگ، به كلى از دنيا قطع شده، توان هيچ گونه تصرفى در دنيا نتواند داشت.

ص:271

اين قضاوت ها از يك سو برخاسته از مبناى ظاهرگروى اينان در برداشت از ظواهر آيات و برخى روايات ضعيف است و از سوى ديگر تحجر و خشك انديشى است كه هر امر نو و تازه اى كه در صدر اسلام از سوى صحابه به كار نرفته است را بدعت مى انگارند و از سوى سوم اشتباهى است كه در مراد از عبادت و هيئت آن مرتكب شده اند.

معضل ديگر فكر منجمد اينان، انكار امكان فعاليت روح در برزخ و به عبارتى يكسان انگارى مرده با بت و سنگ است. بررسى يكايك دعاوى شيوخ وهابى از مجال اين رساله خارج است. آنچه بدان نياز بود، يعنى مراد از عبادت، تجرد روح، استمرار ولايت تكوينى در برزخ و نحوه وساطت طولى اولياءالله از خداوند در تصرفات، گذشت و نيازى به تكرار نيست.

خلاصه آنكه طبق مبانى تجرد روح و هدفمندى نظام آفرينش و حكمت الهى و لوازم آنها، روح انسان يك حقيقت نورانى است كه از ويژگى هاى طبيعت و ماده منزه و مجرد است. اگرچه با مرگ علقه روح و بدن به نحو تدبيرى و فعاليت طبيعى قطع مى شود، اما رابطه محبت و نظارت، به ويژه در ارواح قوى و اولياءالله، نه تنها قطع نمى شود، بلكه چه بسا قوى تر و گسترده تر مى گردد. بنا به ادله نقلى و عقلى و تجربى، حيات برزخى و استمرار ولايت در برزخ، شدرحال، زيارت، تبرك، توسل و استشفاع، توجيه عقلانى و شرعى يافته، نبايد خلاف شرع و عقل محسوب شود.

اگر مرده بسان سنگ و چوب بت پرستان است و هيچ درك و شعورى ندارد، چگونه سؤال نكير و منكر و عذاب يا تنعم برزخى توجيه پذير مى شود:

زمانى كه انسان مى ميرد و در قبر خود گذاشته مى شود، اگر مؤمن باشد، نعمت هاى خداوند به وى نثار مى شود و اگر كافر باشد، به عذاب مبتلا مى شود. دليل آن فرموده پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله است:

«القبر اما روضه من رياض الجنّه و اما حفره من حفر النّار»؛ «قبر، يا باغى از باغ هاى بهشت يا گودالى از گودال هاى آتش است».(1)

ص:272


1- . مسائل توحيد، ص 22.

آيات نافى شفاعت(1) از يك سو تنها براى خداوند، مثبت شفاعت استقلالى است و از سوى ديگر نافى شفاعت خداوند، أولياءالله، مؤمنان و ملائكه براى كفار، مشركان، منافقان و متعصبان معاند و لجوج است. ولى يك سرى ديگر از آيات،(2) علاوه بر تثبيت شفاعت الهى، مشروط به شرايط ذيل، مثبت شفاعت ديگران است:

1. اذن الهى؛

2. بحق و بجا شفاعت كردن؛

3. از روى علم و در پى شهود و احاطه علمى شفاعت كردن؛

4. طبق مرضى حق بودن.

پس نفى شفاعت بت ها يا ملائكه يا مؤمنان براى بت پرستان در آيات قرآنى، بدان دليل است كه مشركان براى بت ها، ولايت و شفاعت استقلالى قائل بودند، نه به اذن خدا. آنان راهى هم براى توجيه و اعتقاد به آن نداشتند؛ زيرا اذن الهى مشروط به اعتقاد متوسل به وحى، نبوت و معاد است، ولى مشركان قائل به نبوت و معاد نبودند؛ هرچند به الوهيت و خالقيت اله اقرار داشتند! پس شفاعت، شامل مؤمنان مى شود كه اينها اساساً مؤمن نبودند.(3)

هرگونه نوآورى كه به عنوان مناسك دينى منصوص و حكم شرعى نباشد، بدعت مستلزم شرك و مطرود نيست. اگر چنين باشد كه هرگونه نوآورى در دين مردود است و بايد استفاده از صنعت چاپ و نشر در تكثير و توزيع قرآن كريم از سوى خادم الحرمين، تذهيب كذايى پرده كعبه، مراسم كذايى در ديدارها، مراسم كذايى سران با شيوخ وهابى يا با سران كفار، استفاده از بلندگو و رسانه هاى مختلف در ترويج فتواها

ص:273


1- . بقره: 48؛ يونس: 18؛ روم: 13؛ انعام: 94، 51 و 70؛ زمر: 3، 43 و 44؛ سجده: 4؛ شعراء: 100؛ مدثر: 40-48؛ منافقون: 5 و 6.
2- . بقره: 255؛ نساء: 64؛ اسراء: 79؛ ضحى: 5؛ يونس: 3؛ طه: 109؛ سبأ: 23؛ انبياء: 28؛ نجم: 26؛ زخرف: 86.
3- . ر. ك: ترجمه الميزان، ج 7، ص 140.

و افكار قرن هفتم زاييده شده وهابى و بهره گيرى از ترن كهربائى و مانند اينها در مراسم هاى دينى، بدعت در دين و خلاف سيره رسول صلى الله عليه و آله و صحابه قلمداد شود.

شيعه با تلاوت قرآن كريم، ادعيه مأثوره از خاندان نبوت و شريعت، انجام مراسم دعا يا نماز خالصانه براى خداوند در مواقف كريمه و مشاهد مشرفه، بنا به روايات بسيار، از اهم مصاديق اين آيه است: (فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ) ؛ «در خانه هايى كه خداوند اجازه داده تا بالا رفته و نام خداوند در آن يادآورى شود». (نور: 36)

بدين ترتيب عبادت به معناى تذلل، خضوع و انكسار همراه با اعتقاد به معبوديت و الوهيت است كه لازمه اين معناى اطاعت و فرمانبردارى از اله و مولاست. ولى طبق نصوص قرآن كريم، اين اطاعت و تبعيت، داراى مراتبى است: اطاعت بنده از اله و مولاى اصيل خود كه به حكم عقل و شرع واجب است و اطاعت افراد از كسانى كه ولايت شرعى بر وى دارند، مانند: آباء و اجداد و حُكام شرع و اطاعت از اوُلى الأمر و صاحب اختيارانى كه خدا معين فرموده است؛ چون خداوند در مورد پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمه هدى صلى الله عليه و آله مى فرمايد: (أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ) ؛ «خداوند و رسول و صاحبان امر از ميان خودتان را اطاعت نماييد». (نساء: 59؛ مائده: 92؛ نور: 54؛ تغابن: 12؛ محمد: 33)

اطلاق عبوديت به همه اين مراتب، از همان جنبه اطاعت و فرمانبردارى از دستورات مستقيم خداوند متعال است. زيارت و لوازم آن نزد شيعه به دليل عبادت به معناى اطاعت از خدا و رسول صلى الله عليه و آله و اولوا الأمر معصوم عليهم السلام است كه عين شريعت باشد، نه بدعتى در آن. اگر اهل سنت پس از سقيفه بنى ساعده راه خود را از نبى صلى الله عليه و آله جدا كرد و بدون توجه به آيات ولايت (مائده: 55)، اكمال دين (مائده: 3)، ابلاغ آخرين پيام رسالت (مائده: 67) و... همچنين احاديث يوم الدار، منزلت، سفينه، غدير و ساير روايات دال بر مناقب حضرت على عليه السلام، راه تغافل يا تجاهل را در پيش گرفت و پيرو سلف صحابه اى همچون خالدبن وليد، معاويۀ بن ابى سفيان، زياد بن ابيه و ابوهريره و مانند اينها شد، شيعه بر بيعت و عهد خود با نبى در غدير خم استقامت ورزيد و امانت الهى را به اهلش، يعنى سلف

ص:274

صالح معصوم عليه السلام سپرد. (نساء: 58-65) پس آنانى كه به تمام معناى كلمه، پيرو سلف به تمام معنا صالح هستند، شيعيان اثناعشرى جعفرى اند، نه سنى سلفى!

بنابراين صِرف ادعاى توحيد و پيروى از سلف صالح كافى نيست و بايد اين را در مقام عمل انسانى، عقلايى و دينى اثبات كرد. چنانچه صِرف مشابهت تعظيم و تكريم نمى تواند بدعت يا عبادت باشد؛ بلكه اين نيت و بينش و گرايش قلبى فرد است كه عملى را ريا، نفاق، شرك و بدعت يا خالصانه، صادقانه و نامعارض با شرع مقدس مى كند.

ولى حى يا ميت نيز به اذن اله و در حيطه حكمت و شرع عمل مى كند، نه بر خلاف آن. ولايت تصرف و استمرارش در برزخ، تنها شأن بنده اى است كه از هواجس نفسانى به كلى پاك شده (معصوم)، روح خود را تقويت نموده و توسعه داده، پس خود را به منبع قدرت لايزال الهى (علم غيب) متصل كرده باشد.(1)

رسولان و اولياءالله، هرگز صرفاً بر وفق خواسته و منافع شخصى دنيوى خود به عملى اقدام نمى كنند. پس بر حسب مقام عصمت و ولايت كليه الهيه كه ساحت پروردگار بر رسولان دارد و روح قدسى كه به آنان موهبت فرموده، هرگز اراده اى نخواهند داشت جز آنچه كه پروردگار از آنان بخواهد و اراده كند. ايشان صرفاً وسايط فيوضات تكوينى و تشريعى خواهند بود و لازم اين مقام آن است كه هرچه از انسان كامل سرزند، جلوه گاه اراده ساحت پروردگار باشد.(2)

در اين مسائل، مشكل ريشه اى امثال ابن تيميه، ابن جوزى، ابن باز، عثيمين، خضيرى، جبرين و... اين است كه براى غلو در مقام صحابه و قول به عدالت همه صحابه، بدون استثنا! حتى پيامبر صلى الله عليه و آله را از مقام و رتبه وساطت وحى پايين تر نشانده و هم رتبه امثال خالد بن وليد و معاويه قرار داده اند و ائمه اربعه فقه را از اقرباى پيامبر صلى الله عليه و آله

ص:275


1- . ر. ك: ولاءها و ولايت ها، صص 60-68، 70-86 و 86-88؛ آزادى معنوى، صص 57-62؛ خلافت انسان و گواهى پيامبران، صص 6-18.
2- . انوار درخشان، ج 14، ص 76.

بالاتر برده و به جاى اقربا و خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله، مقلد يكى از اين ائمه، بلكه مفتيان دربارى امروزى و در واقع مجرى نيات پليد صهيونيسم بين الملل، شده اند!

اما شيعه، اگرچه كه به (إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ) ؛ «من جز بشرى بسان شما نيستم» اقرار دارد، اما دنباله آيه را نمى بُرد كه: (يُوحى إِلَيَّ) ؛ «بر من وحى شده است». (كهف: 110) همچنين شيعه به آيه ذيل بيش از اينان پايبند است تا مبادا به شكايت نبى أعظم صلى الله عليه و آله، به عذاب دردناك جهنم دچار شود:

(النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ إِلاّ أَنْ تَفْعَلُوا إِلى أَوْلِيائِكُمْ مَعْرُوفاً كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُوراً * وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً * لِيَسْئَلَ الصّادِقِينَ عَنْ صِدْقِهِمْ وَ أَعَدَّ لِلْكافِرِينَ عَذاباً أَلِيماً) (احزاب: 6 و 7)

نبى اكرم صلى الله عليه و آله بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر باشد و همسرانش، مادران مؤمنان هستند و در كتاب خداوند، برخى از ارحام نسبت به برخى ديگر از مهاجران و مؤمنان سزاوارترند؛ مگر اينكه نسبت به اولياى خود به معروف رفتار نماييد!! اين در كتاب، مسطور و ضبط شد... تا راستگويان را از صداقتشان بپرسند و براى ناسپاسان، عذابى دردناك مهيا باشد».

اميرمؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام فرمود:

لايُقاسُ بِآلِ مُحَمدٍ عليهم السلام مِنْ هذِهِ الأمۀِ أحَدٌ ولايُسَوى بِهِم مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُم عَلَيهِ أبَداً. هُمْ أساسُ الدينِ وعِمادُ اليَقينِ. إلَيْهِمْ يَفِىءُ الغالى، وَبِهِمْ يُلْحَقُ التالى، وَلَهُمْ خَصائِصُ حَق الْولايَهِ، وَفيهِمُ الْوَصِيهُ وَالْوِراثَهُ.(1)

هيچ يك از اين امت با خاندان محمد صلى الله عليه و آله مقايسه پذير نيست و آنان كه نعمت هدايت

ص:276


1- . نهج البلاغه، خ 1، 2 و 182.

بر ايشان جريان يافت، هرگز با اينان مساوى نگردند. ايشان اساس دين و ستون يقين اند. غلوكننده به ايشان برگردد و آن كس كه عقب مانده، به ايشان ملحق شود و ويژگى هاى حق ولايت، تنها در ايشان منحصر گشته و وصيت و وراثت [از نبى] به ايشان رسيده است [نه ديگران].

يعنى هرگز هيچ فرد عادى، از صحابى و سلف صالح صدر اسلام، مثل سلمان، اباذر و عمار يا امثال امام خمينى قدس سره يا ساير عرفا و زهاد، با خاندان عصمت و طهارت قياس نمى شوند؛ زيرا اساساً قياس شدنى نيستند. انسان هاى كامل و خلفاى واقعى الهى را با يكديگر مقايسه مى كنند، نه با افراد عادى. اينان اهل بيت وحى عليهم السلام، ذواتى نورانى و ملكوتى، مظهر اسماى حُسناى خداوند و مجارى و ولى نعمات تكوينى و معنوى هستند و سايرين هر كه و در هر رتبه اى باشند، به بركت وساطت شرعى و تكوينى ايشان، به هستى گام نهاده و بدان رتبه، هدايت يافته اند.

هيچ گاه مُتَنعم را با مجراى نعمت و واسطه انعام، قياس نتوان كرد تا چه رسد كه در يك رتبه قرار گيرند و بلكه پايين تر. اين عين بى عدالتى و ظلم در حق ولى نعمت، به جاى شكر منعم و كفران نعمت محسوب مى شود! شيعيان به دليل اطاعت از دستور اكيد اين معصومين از اهل بيت عليهم السلام (احزاب: 33)

«أدرى بما فى البيت» و به تبعيت از نصوص قرآنى است كه به زيارت قبورشان مى روند تا با تجديد بيعت و پيمان، ضمانت شفاعت كبرا از سوى نبى اكرم و خاندانش عليهم السلام را دريافت كنند.(1)

هرچند وهابيت متحجر، همه اينها را بدعت انگاشته و همه آيات مرتبط را تأويل و تفسير به رأى نموده و احاديثى را كه به مذاق اربابانشان خوش نيايد، جعلى و دروغين معرفى كرده اند. سپس با تبليغات گسترده خويش، راه هدايت به صراط مستقيمِ دين ناب خاتم الأنبياء را كه در شيعه إثناعشرى متبلور شده است، سد كرده اند و پيروان خود

ص:277


1- . ر. ك: شفاء السقام فى زيارت خير الأنام، تقى الدين على سبكى؛ تتمۀ المنتهى فى تاريخ الخلفاء، شيخ عباس قمى، ترجمه: على محدث زاده، كامل الزيارات، بحارالانوار، ج 101 و 102.

را به ضلالت مى كشانند.(1)

وهابيان بر خلاف صريح (لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ) ؛ «هيچ زور و اجبارى در دين نيست». (بقره: 256)، به زورِ شرطه ها يا مأموران اداره امر به معروف و نهى از منكر يا وزارت ارشاد، مسلمانان را در حج و عمره تحت فشار زور و سيطره خود بر حرمين شريفين، از انجام آزادانه زيارت رسول و ائمه بقيع يا مدفونان در قبرستان حجون يا أحد و اماكن ديگر محروم مى كنند؛ يا به طور ناجوانمردانه و غير انسانى و بر خلاف حقوق بين المللى، زنان و كودكان بى دفاع را در مسير زيارتگاه ها يا مساجد و محافل به خاك و خون مى كشند.

ج) تعارض نداشتن سجده با توحيد عبادى در زيارتگاه ها

متحجران وهابى، به سجده شكر رفتن شيعيان و دوستداران اهل بيت عليهم السلام، بر توفيق زيارت و نيز پرداختن به عبادت و دعا در كنار قبور ايشان را عبادت اين بندگان خداوند محسوب كرده، اين اعمال را بدعت گذارى مشركانه، كفر يا ارتداد مى شمرند. شبيه اين دسته شبهات، در مورد سجده ملائكه بر آدم عليه السلام و سجده يعقوب و خانواده اش عليهم السلام بر يوسف عليه السلام ايراد شده و مفسران شيعه و سنى به توجيه آن سجده ها پرداخته و هيچ يك ملائكه يا آل يعقوب عليه السلام را مشرك محسوب نكرده اند. هر توجيهى كه در آنجا جريان بيابد، در مقام اعتقاد به ولايت تكوينى اولياءالله و عبادت الله تعالى در زيارتگاه ها نيز بايد جارى شود.

شبهه افكنان گمان كرده اند يا عامدانه تبليغ كرده اند كه هيئت سجده يا دست به سينه ايستادن در مقابل افراد يا قبور، ذاتاً عبادت است. درحالى كه اين تصور باطل است؛ زيرا ممكن است كسى سجده و نماز را به انگيزه اى غير از تعظيم، عبادت و اطاعت از خداوند متعال انجام دهد؛ مثلاً براى ريا و تظاهر يا مسخره و استهزاء طرف مقابل بر او سجده كند يا صِرفاً براى التماس يا معذرت خواهى به پاى كسى بيافتد و هيئت سجده به خود بگيرد.

ص:278


1- . ر. ك: التحقيق والإيضاح، صص 102-103 و 80-87.

از اينها گذشته، ممكن است بيمارى دل درد، كسى را مستأصل كرده و به اين وضعيت درآورد! درحالى كه اگر عبادت، ذاتى سجده بود، اين امور هم شرك محسوب مى شد. بنابراين ممنوعيت سجده بر غير خداوند، در موردى است كه انسان با سجده، براى مسجودله (غيرخدا) معتقد به الوهيت يا خالقيت و ربوبيت استقلالى باشد.

صرف تواضع و كرنش و تكريم، عبادت محسوب نشده و بدون اعتقاد به ربوبيت يا فاعليت طرف يا شىء مقابل، مستلزم شرك نخواهد بود. به اعتقاد شيعه، اولياءالله صرفاً واسطه معبودند نه خود معبود! آن هم واسطه اى كه مرتبط به معبود هستند، نه بريده يا مطرود درگاه الهى.

پس قصد شيعه به اطاعت از خداوند، تعظيم شعائر الهى و الگوگيرى از انسان هاى مظهر كمالات الهى براى وصول به هدف نهايى است: (مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ) ؛ «هر آن كس شعائر الهى را بزرگ دارد، اين نشانه تقواى قلوب آنان است». (حج: 32)

ولى اگر تواضع و تكريم و خشوع، صرفاً يك نحو از تعارف و تحيت باشد، نه دليل شرعى و نه عقلى بر حرمت چنين سجده اى وجود ندارد. نتيجه آنكه، خضوع و خشوع، رعايت أدب و دست به سينه سلام دادن و حتى سجده براى شكر خدا در اين مكان هاى خاص جايز است، در صورتى كه منظور از آن، احترام و تكريم آن غيرخدا، به دليل خضوع و اطاعت امر خدا باشد. پس ملائكه واقعاً براى خداوند به دليل خلقت عظيم موجود پيچيده اى چون آدم عليه السلام سجده كردند و در عين اينكه از خود نهايت تذلل نسبت به آدم عليه السلام را نشان دادند، ولى او را عبادت نكردند، بلكه اطاعت امر خداوند را كردند. (بقره: 30-34)

با آنكه روى دعوت تمام پيامبران الهى، به سمت عبادت خداست، قرآن در سوره يوسف عليه السلام (آيه 100) ماجراى سجده يعقوب پيامبر عليه السلام بر يوسف عليه السلام را نقل مى كند. حال آنكه از آن به عنوان يك عمل شايسته و حداقل مجاز ياد شده است. سجده يعقوب و همراهانش به قصد معبود قرار دادن يوسف عليه السلام نبود تا يوسف عليه السلام را با نيت الوهيت و استقلال در ذات سجده كنند. بلكه قصد آنان صرفاً تكريم و احترام يا سجده شكر براى

ص:279

خداوند، به دليل مقامات يوسف و نجات از قحطى بود.

نظير اينكه ما هنگام نماز، رو به سوى كعبه نماز مى گزاريم، ولى هرگز كعبه معبود ما نيست؛ بلكه تنها براى عبادت خداوند است. پس سجده بر يوسف عليه السلام براى تكريم او و شكر حيات و امارت و ملاقات وى و حمد خداوند بر نجات بنى اسرائيل از قحطى بود، نه اينكه شخص يوسف مسجودله يعقوب پيامبر عليه السلام و برادرانش باشد.

درست است كه سجده مظهرِ نهايت تذلل نزد اله است، ولى نبايد به ظاهر نگريست. بلكه بايد در نيت ها، عقيده ها و انگيزه هاى فاعل دقت كرد. بنابراين تذلل و تواضع در زيارتگاه ها را نيز بايد به حساب سجده شكر و عبادت خالصانه خداوند متعال نهاد، نه پرستش مزور يا ضريح و قبر وى!(1) چنان كه حكم فقهى سجده بر مُهر نيز چنين است، ولى بررسى آن خارج از حوزه اين رساله است.

د) نيات و اغراض شيعه در زيارت

چنان كه گذشت، وهابيان را گمان بر اين است كه شيعه به نيت پرستش به سراغ اولياءالله و زيارت قبور ايشان رفته يا ايشان را در فاعليت مستقل مى داند؛ ولى اشاره شد كه اعتقادات و نيات شيعه، كاملاً در نقطه مقابل اين گمان است. اعتقادات و نيات شيعه در حفظ احترام مقربين درگاه خداوند به تعظيم، تكريم و زيارت قبور آنان، همراه اعتقاد به الوهيت يا ربوبيت و فعاليت استقلالى اولياءالله نيست تا عبادت ايشان محسوب و شرك لازم آيد؛ زيرا اولاً، اين امور از سوى شيعيان براى اطاعت خداوند است، نه اينكه بسان بت پرستان، به وهم خود اقدام به عبادت سنگ و طلا كنند. قصد شيعيان، امتثال امر الهى بر اداى اجر رسالت است:

(قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيها حُسْناً إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ) (شورى: 23)

ص:280


1- . ر. ك: توحيد در قرآن، ص 536؛ نيز: منشور جاويد، ج 1، ص 45.

بگو من از شما پاداشى جز مودت به نزديكانم نمى خواهم و هر آن كس از احسان به ايشان توشه برگيرد، ما برايش در حُسنش بيافزاييم؛ زيرا همانا خداوند بخشنده شكرگزار است.

زيارت قبور اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام، مظهرى از محبت و گوشه اى از وظايف مؤمنان نسبت به اين خاندان است. البته خود مؤمنان، از اين عمل بهره مى برند: (قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ) ؛ «بگو: هر آن مزدى كه از شما خواستم به نفع خودتان باشد». (سبأ: 47)

پس بنا به اين آيات و آيات ذيل تجليل از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله به عنوان يك شعار اسلامى، هميشه - در زمان حيات آن حضرت و پس از آن - زنده است؛ زيرا مقام رسالت رسول اكرم صلى الله عليه و آله همواره زنده است.(1)

(إِنّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً * لِتُؤْمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ) (فتح: 8 و 9)

همانا ما تو را شاهد و بشارت دهنده و ترساننده فرستاديم تا اينكه به خدا و رسولش ايمان بياوريد و وى را عزيز داشته و تكريم كنيد.

ثانياً، استعانت از خداوند متعال بر دو وجه است: يكى استعانت مستقيم از ذات اله با قسم دادن به ذات الهى - جل جلاله - يا به صفات سبحانى: (وَ لِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها) ؛ «و براى الله نام هاى نيكوست؛ پس با اين نام ها، خداوند را بخوانيد». (اعراف: 180) دوم استعانت به وسايلى كه خداوند تعالى، خود براى رسيدن به مقصودى مشروع و مباح مقرر فرموده است؛ اعم از وسايل و علل طبيعى يا وسايط معنوى مانند طلب شفاعت از اولياءالله به درگاه الهى در قالب دعا و توسل به ايشان براى رفع حوايج و مطالب.

توحيد در توكل و استعانت (توحيد عملى) به اين نيست كه انسان از هيچ ابزار و وسيله طبيعى يا معنوى براى رفع نيازهاى جسمانى و روحى - روانى اش بهره نگيرد؛ بلكه به اين است كه در عين مراجعه و استفاده از اين امور، مدبر و خالق اصلى و مطلق

ص:281


1- . ر. ك: جرعه اى از صهباى حج، صص 246-252.

را خداوند بداند كه همه اين وسايط را آفريده و اين خواص را در آنها قرار داده است و اگر بخواهد، مى تواند آنها را از اثر و عليت ساقط كند. رب العالمين، خود در قرآن كريم حكم فرمود: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ) ؛ «اى كسانى كه ايمان داريد، تقواى الهى پيشه كنيد و به سويش وسيله اى برگيريد». (مائده: 35)

از بهترين وسايل تقرب به خداوند كه ابتغاء و اعتصام به آن، مورد امر پروردگار قرار گرفته، ارتباط با اولياءالله از طريق ذكر مناقب آل طاها و ياسين و احساس سرور در مواليد آنان و تألم و اندوه در مصايب آنهاست؛ زيرا ارتباط عقلى و عاطفى به آن ذوات نورى كه انسان هاى كامل اند، مايه بهره ورى از معارف قرآن و استفاده از سنتِ معصومين عليهم السلام است. چنان كه تعهد الهى نيز در پرتو پيوند با خليفه خدا تأمين مى شود. پس ايشان «

من دون الله»؛ «بريده و منقطع از خداوند» نيستند. بلكه عباد وابسته به ذات احديت اند كه به اذن اله، حتى پس از مرگ مى توانند طبق حكمت و مصلحت، در طبيعت و نفوس عباد تصرف كنند.(1)

امام على بن موسى الرضا عليهم السلام فرمود:

إِنّ لِكُل إِمَامٍ عَهْداً فِى عُنُقِ أَوْلِيَائِهِ وَشِيعَتِهِ وَ إِنّ مِنْ تَمَامِ الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ وَحُسْنِ الْأَدَاءِ زِيَارَهَ قُبُورِهِمْ، فَمَنْ زَارَهُمْ رَغْبَهً فِى زِيَارَتِهِمْ وَتَصْدِيقاً بِمَا رَغِبُوا فِيهِ كَانَ أَئِمتُهُمْ شُفَعَاءَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَۀِ.(2)

همانا براى هر امامى تعهدى بر گردن مواليان و پيروانش باشد و همانا كمال وفاى به آن عهد و حسن اداى آن، در زيارت قبورشان عليهم السلام است. پس هر آن كس با شوق در زيارتشان، به زيارت قبورشان رود و آنچه را آنان رغبت داشتند، تصديق كند، امامانشان در روز قيامت شافعان آنان خواهند شد.

زيارت، حضور مُحب در پيشگاه محبوب است و ابراز ارادت و فروتنى و محبت به

ص:282


1- . تفسير اثنا عشرى، ج 2، ص 160.
2- . كافى، ج 4، ص 567.

پيشوايان دين، در واقع اظهار انقياد از دين و بزرگداشت اعلام ايمان و شعائر ديندارى است؛ زيرا اولاً، دين جز محبت نيست؛(1) ثانياً، حب محبوب خدا، حب خداست و زيارت جلوه اى از اين محبت است. افزون بر اين، كسى كه مظهر محبت كامل حق و حبيب او، يعنى رسول اكرم صلى الله عليه و آله را دوست دارد، از او اطاعت كرده، پيروى از آن محور محبت الهى، انسان را متعالى و محبوب خدا مى كند؛ (إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ) ؛ «اگر الله را دوست داريد، از من تبعيت كنيد تا الله، شما را دوست بدارد». (آل عمران: 31)

انَس مى گويد:

مردى باديه نشين از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله پرسيد: «رستاخيز چه روزى فرا مى رسد؟» همزمان با اين پرسش، هنگام نماز شد. حضرت رسول صلى الله عليه و آله پس از نماز، آن مرد را به حضور طلبيد و فرمود: «براى آن روز چه ذخيره اى فراهم كرده اى؟» عرض كرد: «سوگند به خداوند كه نماز و روزه فراوانى براى قيامت ذخيره نكرده ام، ولى خدا و پيامبرش را دوست مى دارم». آن گاه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: «انسان با محبوب خويش محشور مى شود». انَس مى گويد: «مسلمانان را پس از رهايى از جاهليت و نيل به اسلام، نديدم به چيزى به اين اندازه خوشحال شده باشند».(2)

اميرمؤمنان امام على عليه السلام فرمود:

مردى از انصار به حضور رسول اكرم صلى الله عليه و آله شرفياب شد و گفت: «من توان تحمل فراق و هجران شما را ندارم؛ در منزل يا محل كار، هرگاه به ياد شما مى افتم، دست از كار مى كشم و به ديدارتان مى شتابم. اين بى تابى از آن روست كه شما را دوست دارم. اكنون به اين فكر افتاده ام كه روز قيامت كه شما وارد بهشت شده و به اعلى عليين عروج كرديد، من چه كنم؟»

در اين هنگام اين آيه شريفه نازل شد: (مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ

ص:283


1- . بحارالانوار، ج 27، صص 94 و 95.
2- . همان، ج 17، ص 13.

عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً) ؛ «پيروان خدا و پيامبر، با انبيا و صديقان و شاهدان و صالحان محشور مى شوند و آنها رفقاى خوبى هستند». (نساء: 69) زيرا خسته دلانِ قافله را پشت سر نمى گذارند، بلكه تا نهايت قرب الهى، آنها را همراه خود مى برند. پس از نزول اين آيه، پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله آن مرد را به حضور طلبيد و آيه را بر وى تلاوت كرد و به او بشارت داد.(1)

نتيجه دفع شبهات مطروحه اين شد كه الوهيت، ربوبيت، خالقيت و حتى ساير كمالاتى مثل علم، قدرت، حيات و اراده بالأصالۀ، فقط و فقط از آن خداوند متعال است. صفت ذاتى الوهيت به هيچ وجه و با هيچ توجيهى اطلاق پذير بر غير خداوند، حتى متعالى ترين ولى الله يعنى رسول الله و ائمه معصومين عليهم السلام نيست؛ وگرنه معتقد شدن به الوهيت يا معبود بودن موجودى غير خداوند متعال، به اجماع مسلمانان، اعم از شيعه، سنى و وهابى، بسان يهود و نصارى، مستلزم غلو و خروج از دين محسوب مى شود.

اما ساير كمالات به اذن و مشيت تكوينى و تشريعى اله، ممكن است بر افرادى كه شايستگى لازم را دارند، اطلاق شود. از آنجا كه تصرفات تكوينى يا شرعى اولياءالله به اذن و با وابستگى به اله است، اعتقاد به ولايت تكوينى ايشان، نمى تواند مستلزم شرك و اباحه جان، مال و ناموس ايشان باشد.

بالتبع، شد الرحال (بار سفر بستن براى زيارت)، زيارت قبور، تبرك، توسل، عبادت و دعا نزد قبور ايشان براى الله تعالى، تحافل (مجلس گرفتن) در شادى ها يا عزاى ايشان و نهايتاً اعتقاد به شفاعت ايشان در دنيا و حتى در برزخ و بالاخره در قيامت كبرا، هم سيره معصومين عليهم السلام، هم سيره سلف صالح و ساير مسلمانان تا قرون اخير (قرن 11 ه. ق)، قبل از پيدايش وهابيت بوده و نزد هيچ مسلمان عاقلى، با هيچ يك از ابعاد توحيد ذاتى يا افعالى يا ربوبى يا عبادى در تعارض و تنافى نبوده و نيست؛ بلكه در استدامه و در طول آن قرار مى گيرد.

ص:284


1- . بحارالانوار، ج 8، ص 188.

اما حاصل فصل اينكه اعتقاد به ولايت تكوينى، نه تنها در تعارض با ابعاد مختلف توحيد نيست، بلكه در استدامه توحيد ناب و تأكيدى بر قدوسيت و سبوحيت خداوند متعال است. جريان غلو، يك مشى انحرافى است كه اگرچه خود را به دروغ به شيعه منتسب مى كند، ولى منظر شيعه نيز، بسان اغلب مذاهب اسلامى، مطرود و بلكه نجس العين است. برخى تعابيرى كه در كتب شيعه داراى ايهام غلو است، از واردات اين گروه و از مرام ائمه شيعه به دور است و ائمه هدى عليهم السلام در هر فرصتى، در روايات و موضع گيرى هاى خود، آرائشان را ابطال و برائت خود از اينان را به طور صريح و بارها اعلام كرده اند. علماى بيدار و هوشيار شيعه نيز به تبع ائمه خويش عليهم السلام، همواره غلات را از ميان خود رانده اند.

بنابراين انتساب غلو به كل شيعيان به دليل انتساب بى مورد عده اى قليل و شناخته شده از غاليان به شيعه يا وجود برخى روايات جعلى در برخى منابع روايى شيعه يا برخى مطالب ابن عربى صوفى در كتب عرفانى شيعى، انتسابى بى محل و سخيف است. پس اعتقاد به ولايت تكوينى و لوازم آن، با تبيين از آن به عنوان وسايط فيض حق - كه خود عبدالله محض و متعبد به دين الله هستند -، نه در تعارض با توحيد ذاتى و الوهى است و نه در تعارض با توحيد افعالى يا ربوبى؛ چنان كه در تعارض با توحيد عبادى نيز نيست؛ زيرا زيارت، توسل، تبرك، خضوع، خشوع و تكريم ائمه هدى عليهم السلام از سوى شيعه، هرگز همراه با معبود انگاشتن ايشان نيست. شيعيان تنها حرم هاى مطهر ايشان را از مصاديق بيوت الله مى دانند كه ذكر حق تعالى و دعا و نماز در آن، به قبول و اجابت نزديك تر است؛ چنان كه در روايات فريقين براى ثواب وافر بر نماز در مسجدين شريفين مكه و مدينه، همين فلسفه ذكر شده است.

بنابراين شيعيان، تكريم اولياءالله و تبعيت از ايشان و الگوگيرى از روش و منش شان را به دستور كرائم قرآنى به دليل هدايت به صراط مستقيم و به دليل اداى مزد رسالت، بر خود فرض دانسته و آن را به هيچ وجه با پيرايه هاى شرك آميز، مثل توهم استقلال

ص:285

ايشان در تأثير يا شفاعت نمى آلايند. به ويژه كه از منظر شيعه، بنا به كرائم قرآنى و نصوص روايى، روح ولى پس از مرگ نيز به قوت و قدرت معنوى خويش باقى و داراى حيات برزخى است.

ص:286

نتيجه گيرى و جمع بندى نهايى

اشاره

يكى از معتقدات شيعه، ضرورت وجود امام يا انسان كامل در همه زمان هاست. انسان كامل كسى است كه همه ارزش هاى انسانى اش با هم رشد كرده و آيينه اى است كه جز جمال و جلال خداوند، چيزى را نشان نمى دهد، كه در اصطلاح، خليفۀ الله ناميده مى شود. مقام خلافت الهى براى انسان كامل، بالجذبه و بالتبع، بالفعل و براى انسان هاى ديگر، بالقوه و اكتسابى است. يكى از ابعاد وجودى خليفۀ الله، ولايت تكوينى است. ولايت مطلق، استقلالى و نامتناهى، تنها براى خداوند است كه به برخى بندگان خاص از روى حكمت و به تناسب ظرفيت آنان عطا مى شود.

منظور از ولايت تكوينى، امكان و توانايى تصرف در عالم طبيعت و نفوس انسان هاست. جهان آفرينش، تحت نفوذ قدرت معنوى ولى الله، قرار گرفته و او به اذن الهى مى تواند طبق حكمت و مصلحت، در آن تصرف غيرطبيعى و غيرمعمول كند كه در قالب معجزات و كرامات يا اخبار غيبى بروز و نمود مى يابند.

نفوس انسان ها نيز تحت قدرت معنوى و هدايت باطنى ولى خدا قرار گرفته و ايشان با تصرف در قلوب و نيات و افكار، آنها را به سمت سعادت حقيقى سوق مى دهند. از اين قدرت در اصطلاح به امامت باطنى نيز تعبير مى شود.

ولايت تشريعى تنها به برخى از بندگان الهى (انبياى اولوا العزم) و به طور محدود به

ص:287

معصومين عليهم السلام عطا مى شود؛ ولى راه دستيابى به ولايت تكوينى براى هر كس كه با تعبد به قرب الهى رسيده، گشوده است، اما همه در يك مرتبه و رتبه واقع نمى شوند.

آنچه اين رساله درصدد بررسى آن برآمده، اثبات ولايت تكوينى براى امام عليه السلام بود كه با بهره گيرى از منابع تفسيرى، كلامى، عرفانى و فلسفى از صاحب نظران گرانقدر مختلف، پردازش شد.

بايد توجه داشت كه گروهى در مسئله ولايت تكوينى اولياءالله، به افراط يا تفريط كشيده شده اند. تفريط در آن به اين معناى است كه عده اى به دليل درك نكردن مفهوم صحيح ولايت تكوينى، آن را منافى با مقام الوهى (توحيد ذاتى)، افعالى يا ربوبى و عبادى اله دانسته، منكر آن شده اند و افراط در آن نيز منجر به غلو در مقام اولياى الهى شده است. اين غاليان خوارق عاداتى را كه از بندگان مقرب الهى صادر شده است، فراتر از توان بشرى و كارى صرفاً الهى شمرده، به ايشان مقام الوهيت نسبت مى دهند يا امور را به ايشان تفويض شده مى انگارند.

در پاسخ به گروه اول، گفته مى شود، بنا به تفسير صحيح ولايت تكوينى كه مبتنى بر توحيد افعالى و صفاتى اله است، كامل مطلق و فاعل حقيقى فقط خداوند متعال است و أولياءالله تنها آينه و نشان دهنده اسما و صفات كمالى و جلوه گر و مجرى صفات فعليه اله در ميان مخلوقات هستند؛ زيرا اشراف وجودى اله بر كل هستى، جايى براى غير باقى نمى گذارد تا آن غير، كامل يا فاعلى مستقل يا هم عرض الله عزوجل - باشد.

پس اسناد فعل و كمالى به غير خداوند، به نحو طولى، يعنى به واسطه و تبعى است. در پاسخ به گروه دوم نيز گفته مى شود، انسان كامل و اولياى الهى، تنها مظهر صفات فعلى خداوند مى شوند، نه صفات ذاتى. پس مظهريت «الوهيت» (معبوديت) از آنِ هيچ بنده اى، حتى خاتم الأنبياء صلى الله عليه و آله نيست.

در حقيقت بنده الله، با يقين، صبر و عبادت خالصانه خود، حقيقت اسما الهى را درك و به لوازم اين معرفت، يعنى تعبد و رياضات شرعى عمل نموده، در نتيجه مقرب درگاه خداوند شده است. در سايه رسيدن به اين مراتب، ولى الهى، قدرت بروز خوارق عاداتى از

ص:288

جمله معجزه، كرامت و آگاهى بر غيب را كسب مى كند. نمونه هاى فراوانى از اينها در قرآن كريم و روايات اسلامى از اوليا مشاهده شده است كه بررسى آنها، ما را به مفهوم صحيح ولايت تكوينى و قدرت خارق العاده بشر از نظر روحى، رهنمون مى كند.

طبق عقيده شيعه، غير از مصاديق قطعى اولياءالله، كه انبيا عليهم السلام هستند، اين مقام مصاديق قطعى ديگرى (امام على و معصومين از ذريه ايشان عليهم السلام) نيز دارد كه بر اين ادعا شواهد فراوان عقلى، نقلى و تاريخى مى توان ارائه كرد. با اين همه براى ساير انسان ها راه بسته نيست؛ بلكه هر انسانى به فراخور تلاش، تعبد، يقين، صبر و خلوص خود مى تواند توشه و بهره اى از آن، در حد سعه وجودى خود برگيرد؛ زيرا وصول به اين مقام، هدف اصلى خلقت است و نبود امكان دستيابى بدان، نقض غرض و خلاف حكمت است.

اين بدان دليل است كه خداوند متعال، تمهيدات تكوينى مثل روح ملكوتى مجرد، عقل، فطرت و امكان تسخير طبيعت را براى انسان فراهم كرده است. سپس با تمهيدات تشريعى، يعنى ارسال پيامبران و انزال وحى و شريعت، و با در اختيار نهادن زاد و توشه آن، يعنى عبادات و مناسك، كسب ايمان، يقين، اخلاص، ورع و صبر، به اضافه الگوهاى برين انسانيت، حجت را بر همگان تمام كرد تا همه بتوانند سالك قرب شوند و بدان مقام برسند. اگر با توجه به اين تمهيدات، انسان نتواند به اين مقصود و مطلوب برسد، هدف خلقت انسان، منتفى و نقض غرض مى شود كه اين بر حكيم على الإطلاق محال است.

بنابراين شيعه اماميه اثنى عشريه، تنها امت وسطى است كه در پى ائمه عليهم السلام خويش در قيامت در مقام شاهد بر ساير امت ها به عرصه محشر وارد خواهد شد و سپس با ثبات قدم از صراط مستقيم عبور كرده، به رضوان الهى رسيده، بر سر حوض كوثر به رسول خويش با روى سپيد وارد خواهد شد.

حسن ختام: توصيه عارفانه امام خمينى رحمة الله عليه

اى نفس!... بپرهيز و بر حذر باش - خداوند متعال در اوُلى و اخرى يارت باد - از اينكه همت خويش صرف به دست آوردن لذات شهوات حيوانى كنى كه اين شأن چهارپايان است يا به چيرگى بر نزديكان و همانندان بپردازى - اگرچه غلبه در علوم و

ص:289

معارف باشد - كه اين منزلت درندگان است يا هم خويش به رياست هاى ظاهرى دنيا صرف كرده، تدبير و انديشه را بر آن بگمارى كه مقام شياطين است.

بلكه حتى پوسته و ظاهر عبادات را نيز منظر نظر قرار نده و نه اخلاق معتدل يا نيكو را و نه فلسفه كليه يا مفاهيم مبهم را و نه شيوايى گفتار ارباب تصوف و عرفان ظاهرى و نظم كلام ايشان را و نه غرش رعد اهل خرقه و آذرخش ايشان، هيچ كدام را در برابر چشمانت قرار نده كه همه آنها حجابى است اندر حجاب و ظلماتى است انباشته بر هم و صَرف كوشش در آنها مرگ و هلاكت است و چنين كارى، زيان آشكار و محروميت ابدى و ظلمتى است بى پايان.

بلكه همت تو بايد در همه حركات و سكنات و انديشه و فكرت در توجه به خداوند متعال و ملكوت او باشد؛ چراكه به سوى خداى متعال مسافرى و ممكن نيست در اين سفر با قدم نفْس، راه پيمودن. پس چاره اى نيست جز آنكه با قدم خدا و رسول صلى الله عليه و آله سفر كنى كه مهاجرت از سراى نفس با گام هاى آن نتوان. پس تا هنگامى كه با قدم نفس ره مى سپارى، هنوز از ديار نفس خارج نشده و به سفر نپرداخته اى، در حالى كه مى دانى كه مسافرى غريبى.(1)

(رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادِي لِلْإِيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ * رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ) (آل عمران: 193-194)

بار الها! همانا ما نداى دعوت كننده اى كه براى ايمان صدا برداشت كه به پروردگارتان ايمان بياوريد را شنيديم، پس ايمان آورديم. پروردگار ما! [الوعده وفا] پس گناهان ما را بيامرز و لغزش هاى ما را جبران نما و ما را با نيكان دريافت نما (بميران). پروردگار ما! و آنچه را كه به رسولانت وعده فرمودى، به ما بده و روز قيامت ما را خوار (و پَست) مگردان؛ زيرا كه همانا تو وعده هايت را تخلف نخواهى نمود.

«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين»

ص:290


1- . صحيفه نور، ج 1، صص 9-11.

كتابنامه

كتابنامه

قرآن كريم، ترجمه: محمّدكاظم معزّى، 1342 ه. ش.

نهج البلاغه، ترجمه: محمّد دشتى، نشر ائمّه، قم، چاپ 3، 1380 ه. ش.

صحيفه كامله سجّاديۀ، ترجمه: سيد احمد سجّادى، پيام آزادى، تهران، چاپ 1، 1386 ه. ش.

1. ابتلا از ديدگاه قرآن و سنّت، مجتبى بيگلرى، رمز، تهران، چاپ 1، 1380 ه. ش.

2. اثبات الهداه بالنصوص و المعجزات، محمدبن حسن حر عاملى، دارالكتب الاسلاميه، تهران، بى چا، 1390 ه. ق.

3. اجساد جاويدان، على اكبر مهدى پور، حاذق، قم، بى چا، بى تا.

4. اخلاق در قرآن، محمّدتقى مصباح يزدى، 3 جلدى، مؤسّسه... امام خمينى رحمة الله عليه، قم، چاپ 9، 1383 ه. ش.

5. اخلاق ناصرى، خواجه نصيرالدّين (محمدبن الحسن) طوسى، خوارزمى، تهران، چاپ 2، بى تا.

6. اخلاق نيكوماخوس، ارسطو، محمّد حسن لطفى تبريزى، طرح نو، تهران، چاپ 2، 1385 ه. ش.

7. ادب فناى مقربان، عبدالله جوادى آملى، اسراء، قم، چاپ 3، 1382 ه. ش.

8. الإرشاد فى معرفۀ حجج الله على العباد، محمّد بن محمّد بن نعمان (شيخ مفيد) عكبرى بغدادى، ت: سيدهاشم رسولى محلاتى، علميه اسلاميه، تهران، بى چا، بى تا.

9. اساطير و فرهنگ ايرانى در نوشته هاى پهلوى، رحيم عفيفى، توس، تهران، بى چا، 1383 ه. ش.

ص:291

10. اسرار الحكم، ملاهادى سبزوارى، مقدّمه از استاد صدوقى و تصحيح از كريم فيضى، مطبوعات دينى، قم، چ 1، 1383 ه. ش.

11. اسرار عرفانى حجّ، محمّدتقى افعالى، مشعر، قم، چاپ 1، 1386 ه. ش.

12. اسطوره آفرينش در آيين مانى، ابوالقاسم اسماعيل پور، فكر روز، تهران، بى چا، 1375 ه. ش.

13. اسفار اربعه، صدرالدّين محمّد (ملاصدرا) شيرازى، چاپ 7، تهران، مكتبه مصطفوى، 1412 ه. ق.

14. اسلام و تعليم و تربيت، ابراهيم امينى، بوستان كتاب، قم، چاپ 1، 1384 ه. ش.

15. الإشارات و التّنبيهات، شرح خواجه طوسى، حسين بن عبدالله ابوعلى سينا، چاپ 5، تهران، دفتر نشر كتاب، 76.

16. أشعّه اللّمعات، نورالدّين عبدالرّحمن جامى، هادى رستگار مقدّم گوهرى، بوستان كتاب، قم، چاپ 1، 1383 ه. ش.

17. اصول فلسفه و روش رئاليسم، سيد محمّد حسين طباطبايى، تعليق: مرتضى مطهّرى، چاپ 5، تهران، صدرا، 1365 ه. ش.

18. اصول كافى، محمّد بن يعقوب كلينى، دارالكتب الاسلاميه، تهران، بى چا، 1365 ه. ش.

19. اطيب البيان فى تفسير القرآن، سيّد عبد الحسين طيّب، انتشارات اسلام، تهران، چاپ 2، 1378 ه. ش.

20. الأمالى، خواجه نصيرالدّين (محمدبن الحسن) طوسى، دارالثّقافه، قم، بى چا، 1414 ه. ق.

21. امالى، محمّد بن محمّد بن نعمان (شيخ مفيد) عكبرى بغدادى، كريم فيضى تبريزى، كتابچى، تهران، بى چا، 1386 ه. ش.

22. امام شناسى، سيد محمّد حسين حسينى طهرانى، نشر علامه طباطبايى، مشهد، بى چا، 1375 ه. ش.

23. امامت و رهبرى، مرتضى مطهرى، صدرا، تهران، چاپ 22، 1378 ه. ش.

24. امامت و ولايت، محسن كازرونى، نهضت، قم، بى چا، 1374 ه. ش.

25. امام شناسى، حسين گنجى، مجمع جهانى شيعه شناسى، قم، چاپ 1، 1386 ه. ش.

26. امدادهاى غيبى در زندگى بشر، مرتضى مطهرى، نشر اسلامى، قم، بى چا، بى تا.

27. انسان از ديدگاه اسلام، احمد واعظى، پژوهشكده حوزه و دانشگاه، قم، چاپ 7، 1385 ه. ش.

28. الإنسان الكامل فى معرفۀ الأواخر والأوائل، عزّالدّين عمربن محمد نسفى، ت: ماريژان موله، بى تا، حيدرى، تهران، 1350 ه. ش.

ص:292

29. انسان شناسى، سيد حسين ابراهيميان، نشر معارف، قم، چاپ 1، 1381 ه. ش.

30. انسان كامل از ديدگاه امام خمينى و عرفاى اسلام، محمّدامين صادقى ارگانى، دفتر تبليغات اسلامى، تهران، چاپ 1، 1382 ه. ش.

31. انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه، حسن حسن زاده آملى، قيام، قم، چاپ 1، 1379 ه. ش.

32. انسان كامل، سيد على طباطبايى، مطبوعات دينى، قم، چاپ 3، 1389 ه. ش.

33. انسان كامل، سيد محمّد حسين طباطبايى، مطبوعات دينى، قم، بى چا، 1384 ه. ش.

34. انسان كامل، مرتضى مطهرى، صدرا، تهران، چاپ 12، 1372 ه. ش.

35. انسان و سرنوشت، مرتضى مطهرى، صدرا، تهران، چاپ 28، 1384 ه. ش.

36. انسان شناسى، محمود رجبى، مؤسّسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى رحمة الله عليه، قم، چاپ 1، 1379 ه. ش.

37. انوار الحكمۀ، ملا محسن فيض كاشانى، بيدار، قم، چاپ 1، 1383 ه. ش.

38. أنوار العرفان فى تفسير القرآن، ابوالفضل داور پناه، صدر، تهران، چاپ 1، 1375 ه. ش.

39. انوار درخشان، سيد محمّد حسين حسينى همدانى، ت: محمّد باقر بهبودى، كتابفروشى لطفى، تهران، چاپ 1، 1404 ه. ق.

40. انوار ملكوت، سيد محمّد حسين حسينى طهرانى، علامه طباطبايى، مشهد، چاپ 2، 1368 ه. ش.

41. آدم از ديدگاه قرآن و عهدين، احمدعلى ناصح، رايزن، تهران، بى چا، 1387 ه. ش.

42. آزادى معنوى، مرتضى مطهرى، صدرا، تهران، چ 47، 1389 ه. ش.

43. آفرينش انسان، محمّدتقى جعفرى، شركت سهامى انتشار، تهران، بى چا، 1351 ه. ش.

44. آفرينش در اساطير آمريكا، حسن حسينى، اديان، قم، چاپ 1، 1383 ه. ش.

45. آيات ولايت در قرآن، ناصر مكارم شيرازى، نسل جوان، قم، چاپ 1، 1381 ه. ش.

46. آيين وهابيت، جعفر سبحانى، مؤسّسه امام صادق عليه السلام، قم، 1382 ه. ش.

47. باب حادى عشر، حسن بن يوسف حلّى، شرح فاضل مقداد، كتابفروشى مصطفوى، تهران، چاپ 2، 1399 ه. ق.

48. بحارالانوار، محمّد باقر مجلسى، مؤسّسه الوفاء، بيروت، بى چا، 1404 ه. ق.

49. بررسى مسائل كلّى امامت، ابراهيم امينى، دفتر تبليغات حوزه علميه، قم، بى چا، بى تا.

50. البرهان فى تفسير القرآن، سيّدهاشم بحرانى، بنياد بعثت، تهران، چاپ 1، 1416 ه. ق.

ص:293

51. بصائر يا قرآن و اهلبيت، ترجمه شواهد التنزيل حاكم حسكانى، شيخ حسن على نجابت، سيد فخرالدّين كسائى (مصطفوى)، شيراز، چاپ 1، 1357 ه. ش.

52. به سوى خودسازى، محمدتقى مصباح يزدى، مؤسّسه... امام خمينى رحمة الله عليه، قم، بى چا، 1380 ه. ش.

53. بيان التّنزيل، عزّالدّين عمربن محمد نسفى، انجمن آثار مفاخر فرهنگى، تهران، چاپ 1، 1379 ه. ش.

54. بيان السّعادۀ فى مقامات العباده، سلطان محمّد گنابادى، رضا خانى و حشمت الله رياضى، دانشگاه پيام نور، تهران، چاپ 1، 1372 ه. ش.

55. بيست گفتار، مرتضى مطهرى، صدرا، تهران، چاپ 32، 1389 ه. ش.

56. پژوهشى در پرسمان امامت، كمال حيدرى، تدوين: جوادعلى كسّار، نورالهدى توفيق، دار فراقد، بى جا، چاپ 1، 1382 ه. ش.

57. پژوهشى در تعليم و تربيت اسلامى، سيد مهدى صانعى، سناباد، مشهد، چاپ 1، 1378 ه. ش.

58. پژوهشى در روح و شبح...، فريدون سپرى، كليدر، قم، چاپ 2، 1380 ه. ش.

59. پيش نيازهاى مديريت اسلامى، محمّدتقى مصباح يزدى، مؤسّسه... امام خمينى رحمة الله عليه، قم، بى چا، 1376 ه. ش.

60. پيشينه مباحث جديد كلامى در ايران، محمّد مشهدى نوش آبادى، دانشگاه تبريز، تبريز، بى چا، 1383 ه. ش.

61. تاج العروس، محمّد مرتضى حسينى، دارالهدايه، بيروت، بى چا، بى تا.

62. تاريخ البلاد العربيۀ السّعوديه...، منير عجلانى، رياض، چاپ 2، 1413 ه. ق.

63. تاريخ العربيۀ السّعوديه من القرن الثّامن عشر حتى نهايۀ القرن العشرين، اليكسى فاسيليف، شركۀ المطبوعات، بيروت، 1995 م.

64. تاريخ جامع اديان، جان بى. ناس، على اصغر حكمت، نشر آموزش انقلاب اسلامى، تهران، چاپ 5، 1372 ه. ش.

65. تاريخ فلسفه يونان و روم، فردريك كاپلستون، ت: سيد جلال الدّين مجتبوى، ج 1، انتشارات علمى، فرهنگى و نشر سروش، تهران، بى چا، 1368 ه. ش.

66. تاريخ نجد، حسين إبن غنام، ناصرالدّين اسد، دارالشّروق، بيروت، 1994 م.

67. تأملى در معناى مناسك حجّ، محمد نقى زاده، مشعر، تهران، چاپ 1، 1385 ه. ش.

68. تتمّۀ المنتهى در تاريخ خلفاء (ج 3 منتهى الآمال)، عبّاس قمى، على محدّث زاده، پيام آزادى، تهران، چاپ 1، 1379 ه. ش.

ص:294

69. تجلّى امامت و ولايت الهى، محمّد اسدى گرمارودى، ماهنامه معارف، ش 77، تير 1389 ه. ش.

70. تجليات ولايت، على اكبر بابازاده، قدس، تهران، بى چا، 1373 ه. ش.

71. تحرير تمهيدالقواعد، عبدالله جوادى آملى، الزّهراء، تهران، چاپ 1، 1372 ه. ش.

72. التّحقيق و الإيضاح، عبدالعزيزبن عبدالله بن باز، وزاره الشّؤون الإسلاميه و الأوقاف و الدّعوه و الإرشاد، رياض، چاپ 24، 1427 ه. ق.

73. تحقيقى پيرامون ولايت فقيه، حبيب الله طاهرى، دفتر تبليغات اسلامى، قم، بى چا، 1368 ه. ش.

74. ترجمه الفكوك (يا كليد اسرار فصوص الحكم)، محمّد خواجوى، مولى، تهران، چاپ 1، 1371 ه. ش.

75. ترجمه النّفحات الإلهيۀ (صدرالدّين قونوى)، محمّد خواجوى، مولى، تهران، چاپ 1، 1375 ه. ش.

76. ترجمه فصوص الحكم رهنما، زين العابدين رهنما، كيهان، تهران، بى چا، 1346 ه. ش.

77. ترجمه و تفسير رهنما، زين العابدين رهنما، كيهان، تهران، بى چا، 1346 ه. ش.

78. ترجمه و شرح حكمۀ الاشراق سهروردى، محمّد شريف هروى انواريه، امير كبير، تهران، چاپ 2، 1363 ه. ش.

79. تعليق على رسالتين بين الشّيخ واعظزاده و الشّيخ إبن باز، سيد حسن سقاف، تهران، مشعر، بى چا، 1426 ه. ق.

80. تفسير اثناعشرى، حسين بن احمد حسينى شاه عبدالعظيمى، ميقات، تهران، چاپ 1، 1363 ه. ش.

81. تفسير الصافى، ملا محسن فيض كاشانى، حسين اعلمى، الصدر، تهران، چاپ 2، 1415 ه. ق.

82. تفسير المحيط الأعظم و البحر الخضم، سيّدحيدر بن على آملى، سيّد محسن موسوى تبريزى، وزارت ارشاد اسلامى، تهران، چاپ 3، 1422 ق.

83. تفسير أمّ الكتاب، سيّدحسن ميرجهانى، صدر، تهران، بى چا، بى تا.

84. تفسير انسان به انسان، عبدالله جوادى آملى، إسراء، قم، چاپ 4، 1383 ه. ش.

85. تفسير آسان، محمّدجواد نجفى خمينى، اسلاميّه، تهران، چاپ 1، 1398 ه. ق.

86. تفسير تسنيم، عبدالله جوادى آملى، إسراء، قم، چاپ 3، 1387 ه. ش.

87. تفسير جامع، سيّدمحمّد ابراهيم بروجردى، صدر، تهران، چاپ 6، 1366 ه. ش.

88. تفسير جوامع الجامع، ابوعلى فضل بن الحسن طبرسى، مترجمان، آستان قدس رضوى، مشهد، چاپ 2، 1377 ه. ش.

ص:295

89. تفسير راهنما، اكبر هاشمى رفسنجانى، بوستان كتاب، قم، چاپ 1، 1380 ه. ش.

90. تفسير روان جاويد، محمّد ثقفى تهرانى، برهان، تهران، چاپ 3، 1398 ه. ق.

91. تفسير روح البيان، اسماعيل حقّى بروسوى، دارالفكر، بيروت، بى چا، بى تا.

92. تفسير روشن، مصطفوى، حسن، مركز نشر كتاب، تهران، چاپ 1، 1380 ه. ش.

93. تفسير شريف لاهيجى، محمّد بن على شريف لاهيجى، مير جلال الدّين حسينى ارموى (محدّث)، داد، تهران، چاپ 1، 1373 ه. ش.

94. تفسير طبرى، محمّد بن جرير طبرى، مترجمان، توس، تهران، چاپ 2، 1356 ه. ش.

95. تفسير كوثر، يعقوب جعفرى، هجرت، قم، چاپ 1، 1376 ه. ش.

96. تفسير مجمع البيان، ابوعلى فضل بن الحسن طبرسى، مترجمان، فراهانى، تهران، چاپ 1، 1360 ه. ش.

97. تفسير مراغى، احمد مصطفى مراغى، دار إحياء التّراث العربى، بيروت، بى چا، بى تا.

98. تفسير نمونه، ناصر مكارم شيرازى، دارالكتب الإسلاميه، تهران، چاپ 23، 1384 ه. ش.

99. تفسير نور الثّقلين، عبد علىّ بن جمعه عروسى الحويزى، تعليق سيّد هاشم الرسولى المحلاتى، مطبعۀ العلميّه، قم، بى چا، بى تا.

100. تفصيل وسائل الشّيعه إلى تحصيل مسائل الشريعۀ، محمّد بن حسن حرّ عاملى، مؤسّسه آل البيت، قم، بى چا، 1416 ه. ق.

101. تفكّر در عهد باستان، ترنس اروين، محمّد سعيد حنايى كاشانى، قصيده، تهران، چاپ 2، 1380 ه. ش.

102. تكامل در قرآن، على مشكينى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، بى چا، بى تا.

103. تكمله در شرح صد كلمه در معرفت نفس، حسن حسن زاده آملى، صاعدى سميرمى، برگزيده، قم، بى چا، 1384 ه. ش.

104. تلخيص المحصّل، خواجه نصيرالدّين (محمدبن الحسن) طوسى، دارالأضواء، بيروت، 1405 ه. ق.

105. تمهيد القواعد، صائن الدّين على بن محمّد إبن تركه، علامه حسن حسن زاده آملى، نشر: الف لام ميم، قم، چاپ 1، 1381 ه. ش.

106. توحيد در قرآن، عبدالله جوادى آملى، رجاء، تهران، بى چا، 1375 ه. ش.

107. تهذيب الأخلاق و تطهير الأعراق، ابوعلى احمد بن محمّد ابن مسكويه، ذوالقربى، قم، چاپ 3، 1426 ه. ق.

ص:296

108. جامع الأسرار و منبع الأنوار، سيّدحيدر بن على آملى، هنرى كربن، نشر علمى فرهنگى، تهران، بى تا.

109. جامعه شناسى وسائل ارتباط جمعى، ژان كازنو، ت: باقر ساروخانى و منوچهر محسنى، چاپ 10، تهران، اطّلاعات، 1387 ه. ش.

110. جرعه اى از صهباى حجّ، عبدالله جوادى آملى، حسن واعظى محمّدى، إسراء، قم، چاپ 1، 1388 ه. ش.

111. جريان شناسى غلوّ، نعمت الله صفرى، فصلنامه علوم حديث، ش 1 و 2، پاييز و زمستان 1375 ه. ش.

112. جهان بينى توحيدى، مرتضى مطهرى، صدرا، تهران، چاپ 22، 1385 ه. ش.

113. حاكميت در اسلام يا ولايت فقيه، سيد محمّد مهدى موسوى خلخالى، دفتر انتشارات اسلامى، قم، بى چا، 1361 ه. ش.

114. حدوث العالم، عمر ابن الغيلان بلخى، موسّسه مطالعات اسلامى، چاپ 1، تهران، 1377 ه. ش.

115. حديث نور، ابراهيم رستمى، جمال، قم، بى چا، 1383 ه. ش.

116. خدا از ديدگاه قرآن، محمّد حسين بهشتى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، بى چا، 1362 ه. ش.

117. خدا و پيامبران، جعفر سبحانى، دفتر تبليغات اسلامى، قم، بى چا، 1364 ه. ش.

118. خلافت انسان و گواهى پيامبران، محمّدباقر صدر، دكتر جمال موسوى، بى جا، بى چا، بى تا.

119. خلقت انسان، يدالله سحابى، شركت سهامى انتشار، تهران، چاپ 13، 1375 ه. ش.

120. خودشناسى براى خودسازى، محمّدتقى مصباح يزدى، مؤسّسه در راه حقّ، قم، بى چا، 1371 ه. ش.

121. دانش نامه قرآن و قرآن پژوهى، بهاءالدين خرمشاهى، دوستان، تهران، چاپ 2، 1377 ه. ش.

122. الدرّ المنثور فى تفسير بالمأثور، جلال الدّين عبدالرّحمن سيوطى، كتابخانه مرعشى، قم، چاپ 1، 1404 ه. ق.

123. در جست وجوى عرفان، محمّدتقى مصباح يزدى، مؤسّسه... امام خمينى رحمة الله عليه، قم، چاپ 1، 1378 ه. ش.

124. درآمدى بر كلام جديد، هادى صادقى، طه و معارف، قم، چاپ 3، 1382 ه. ش.

125. دروس اتّحادّ عاقل به معقول، حسن حسن زاده آملى، قيام، قم، چاپ 1، بى تا.

126. دروس فلسفه، محمّدتقى مصباح يزدى، مؤسّسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، تهران، بى چا، 1363 ه. ش.

ص:297

127. دو رساله در سير و سلوك، محمدمهدى بحرالعلوم، سيد حسين قزوينى، به اهتمام رضا استادى، بنياد فرهنگى امام رضا عليه السلام، تهران، 1401 ه. ق.

128. دوازده گفتار درباره دوازدهمين حجّت خدا، حسين اوسطى، مشعر، تهران، چاپ 1، 1385 ه. ش.

129. دوازده نكته در بررسى و ارزيابى ادلّه توسل، شفاعت، تبرك و زيارت، فتح الله نجّارزادگان، مجمع جهانى أهل البيت عليهم السلام، قم، بى چا، 1381 ه. ش.

130. دوره كامل آثار افلاطون، افلاطون، محمّد حسن لطفى تبريزى و رضا كاويانى، خوارزمى، تهران، چاپ 2، 1380 ه. ش.

131. راز جاودانگى خاندان پاك پيامبر صلى الله عليه و آله، ابوالفضل زنگنه، فصلنامه ميقات حجّ، ش 72، سال 1389 ه. ش.

132. راه روشن (ترجمه المحجّۀ البيضاء)، ملا محسن فيض كاشانى، سيّد محمّد صادق عارف، آستان قدس رضوى، مشهد، چاپ 1، 1372 ه. ش.

133. رحيق مختوم، عبدالله جوادى آملى، شرح حكمت متعاليه، اسراء، قم، چاپ 1، 1382 ه. ش.

134. رسالت جهانى پيامبران، جعفر سبحانى، مكتب اسلام، تهران، بى چا، 1374 ه. ش.

135. رسالت جهانى پيامبران، ملا محسن فيض كاشانى، برهان رسالت، مكتب اسلام، تهران، بى چا، 1374 ه. ش.

136. روح مجرّد، سيد محمّد حسين حسينى طهرانى، نشر علامه طباطبايى، مشهد، چاپ 9، 1420 ه. ق.

137. زيارات و نيايش ها در متون مقدّس، مرتضى بدخشان، جمعى از نويسندگان، مجموعه مقالات هم انديشى زيارت، ج 1، مشعر، تهران، چاپ 1، 1387 ه. ش.

138. زيارۀ المسجد النّبوى، عبدالله جبرين، دار الوطن للنّشر، رياض، چاپ 1، 1420 ه. ق.

139. زيارت از ديدگاه عقل و نقل، على رضا حاجيان با هميارى على و مهدى حاجيان، مجموعه مقالات هم انديشى زيارت، ج 1، مشعر، تهران، چاپ 1، 1387 ه. ش.

140. زيارت قبر از ديدگاه قرآن، طه حامد دليمى، محمّد عبداللّطيف انصارى، دارالنّشر زمزم، رياض، بى چا، 1424 ه. ق.

141. سرّالصلوۀ، روح الله موسوى خمينى، مؤسسه نشر آثار امام خمينى، تهران، بى چا، 1360 ه. ش.

142. سرمايه ايمان، ملا عبدالرّزاق لاهيجى، ت: صادق لاريجانى، الزهراء، تهران، چاپ 3، 1372 ه. ش.

143. سفينۀ البحار، عباس قمى، فراهانى، اسوه، قم، چاپ 2، 1416 ه. ق.

ص:298

144. السّلوك إلى الله، سيد عبدالله بن محمّدرضا شبّر (حسينى)، دارالكتب الإسلاميه، قم، چاپ 2، 1425 ه. ق.

145. سه رسائل فلسفى، صدرالدّين محمّد (ملاصدرا) شيرازى، سيّد جلال الدّين آشتيانى، دفتر تبليغات اسلام، قم، چاپ 3، 1387 ه. ش.

146. سير حكمت در اروپا، محمّد على فروغى، زوّار، تهران، بى چا، 1381 ه. ش.

147. سيرى در اديان زنده جهان، عبدالرّحيم سليمانى اردستانى، آيت عشق، قم، چاپ 1، 1386 ه. ش.

148. سيماى انسان كامل از ديدگاه مكاتب، عبدالله نصرى، دانشگاه علامه طباطبايى رحمة الله عليه، تهران، چاپ 4، بى تا.

149. سيماى انسان كامل در قرآن، جعفر سبحانى، دفتر تبليغات اسلامى، قم، چاپ 4، 1371 ه. ش.

150. سيماى عقايد شيعه، جعفر سبحانى، مشعر، تهران، چاپ 2، 1387 ه. ش.

151. شبهاى پيشاور، سلطان الواعظين شيرازى، دار الكتب الإسلاميه، تهران، چاپ 12، 1380 ه. ش.

152. دعاى سحر، روح الله موسوى خمينى، سيّد احمد فهرى، اطّلاعات؛ تهران، بى چا، 1370 ه. ش.

153. شرح فصوص الحكم، داوود قيصرى، تحقيق علامه حسن حسن زاده آملى، بوستان كتاب، قم، چاپ 3، 1382 ه. ش.

154. شرح فصوص الحكم، تاج الدّين حسين بن حسن خوارزمى، مولى، تهران، چاپ 2، 1368 ه. ش.

155. شرح فصوص الحكم، خواجه محمّد پارسا، مركز نشر دانشگاهى، تهران، چاپ 1، 1366 ه. ش.

156. شرحى بر زاد المسافر، سيد جلال الدّين آشتيانى، بوستان كتاب، قم، چاپ 3، 1381 ه. ش.

157. شفاء السّقام فى زيارت خير الأنام، تقى الدّين على سبكى، بى جا، بى نا، بى چا، 1419 ه. ق.

158. شميم ولايت، عبدالله جوادى آملى، اسراء، قم، چاپ 3، 1386 ه. ش.

159. شناخت، مرتضى مطهرى، صدرا، چاپ 1، تهران، چاپ 17، 1375 ه. ش.

160. شيعه در اسلام، سيد محمّد حسين طباطبايى، نشر اسلامى، قم، چاپ 12، 1376 ه. ش.

161. صحاح اللّغۀ، احمد عبدالغفور عطّار، دفتر نشرفرهنگى، تهران، چاپ 2، 1404 ه. ق.

162. الصّحاح، جوهرى، اسماعيل بن حمار؛ دارالعلم للملايين، قاهره، بى چا، 1407 ه. ق.

163. صحيفه نور، روح الله موسوى خمينى، موسّسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى رحمة الله عليه، تهران، چاپ 4، 1386 ه. ش.

ص:299

164. صوفيسم و تائوئيسم، توشيهيكو ايزوتسو، محمّدجواد گوهرى، روزنه، تهران، چاپ 4، 1389 ه. ش.

165. صهباى حجّ، عبدالله جوادى آملى، حسن واعظى محمّدى، إسراء، قم، چاپ 10، 1388 ه. ش.

166. عدل الهى، مرتضى مطهرى، صدرا، تهران، چاپ 24، 1385 ه. ش.

167. عرفان عملى، يحيى يثربى، بوستان كتاب، قم، چاپ 2، 1390 ه. ش.

168. عرفان نظرى، حسن معلّمى، هاجر، قم، بى چا، 1388 ه. ش.

169. علم اخلاق اسلامى، محمدمهدى نراقى، جلال الدّين مجتبوى، حكمت، تهران، چاپ 8، 1385 ه. ش.

170. علم اليقين فى اصول الدّين، ملا محسن فيض كاشانى، نشر بيدار، قم، بى چا، 1358 ه. ش.

171. عنوان المجد فى تاريخ النّجد، عثمان بن عبدالله إبن بشر، مكتبۀ الرّياض الحديثه، رياض، بى تا، بى چا.

172. العين، خليل بن احمد فراهيدى، تحقيق مهدى مخزومى، دارالهجرۀ، قم، بى چا، 1409 ه. ق.

173. فتح القدير، محمّدبن على شوكانى، دار ابن كثير و دار الكلم الطيّب، دمشق، بيروت، چاپ 1، 1414 ه. ق.

174. الفتوحات المكيه، محى الدّين إبن عربى، مشعر، تهران، چاپ 1، 1371 ه. ش.

175. فرار از مدرسه (انديشه غزالى)، عبدالحسين زرّين كوب، اميركبير، تهران، چاپ 8، 1385 ه. ش.

176. الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، محمد صادقى تهرانى، نشر فرهنگ اسلامى، قم، چاپ 2، 1365 ه. ش.

177. فروق اللّغات، فرهنگ اسلامى، نورالدّين حسينى موسوى، تهران، بى چا، 1373 ه. ش.

178. فرهنگ فارسى، محمّد معين، دارالكتب الإسلاميه، تهران، چاپ 18، 1375 ه. ش.

179. فرهنگ لاروس، خليل جر ابحرى، سيد حميد طبيبيان، اميركبير، تهران، چاپ 1، 1367 ه. ش.

180. فطرت و اخلاق، مجموعه آثار امام رحمة الله عليه، محمود رجبى، مؤسّسه نشر آثار امام رحمة الله عليه، قم، چاپ 1، 1382 ه. ش.

181. فطرت، صدرا، مرتضى مطهرى، چاپ 14، تهران، 1382 ه. ش.

182. فقه و عقل، ابوالقاسم عليدوست، مؤسّسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر، تهران، چاپ 1، 1381 ه. ش.

ص:300

183. فلسفه اخلاق در تفكّر غرب: از ديدگاه السّدير مك اينتاير، حميد شهريارى، سمت، تهران، چاپ 1، 1385 ه. ش.

184. فلسفه اخلاق، ويليام كى. فرانكنا، هادى صادقى، كتاب طه، قم، چاپ 2، 1383 ه. ش.

185. قاموس قرآن، سيد على اكبر قرشى، دارالكتب الاسلإميه، تهران، بى چا، 1372 ه. ش.

186. قواعد المرام فى علم الكلام، إبن ميثم بحرانى، مكتبه المرعشى، قم، 1406 ه. ق.

187. قيام الأئمّه بإحياء السّنّه، سيد مرتضى عسكرى، نشر توحيد، تهران، بى چا، 1414 ه. ق.

188. كامل الزّيارات، ابوالقاسم... إبن قولويه قمى، محمّد جواد ذهنى تهرانى، پيام حقّ، تهران، چاپ 1، 1377 ه. ش.

189. كتاب التّوحيد، محمد بن إسحاق ابن خزيمه، شركت أبناء الشريف الأنصارى، صيدا، بيروت، چاپ 1، 1427 ه. ق.

190. كشتى نجات، محمّد عريفى، ابو زبير، شبكه الآل، رياض، چاپ 1430، 1 ه. ق.

191. كشف الوجوه... (شرح طائيه إبن فارض)، عزّالدّين محمود كاشانى، ت: محمّد بهجت، آيت اشراق، قم، چ 1، 1389 ه. ش.

192. كليات عرفان اسلامى، همايون همّتى، اميركبير، تهران، بى چا، 1362 ه. ش.

193. كنزالعمّال، حسام الدّين هندى، مكتبۀ التّراث الإسلامى، بيروت، بى چا، 1379 ه. ق.

194. كشف المراد فى شرح تجريد الإعتقاد، حسن بن يوسف حلّى، مكتبه الإسلاميه، تهران، بى چا، بى تا.

195. گلشن راز، محمود شبسترى، ت: محمّد موحّد، طهورى، تهران، چاپ 5، 1386 ه. ش.

196. لسان العرب، ابوالفضل جمال الدّين محمّد بن مكرّم ابن منصور، دارصادر، بيروت، چاپ 4، 1410 ه. ق.

197. لغت نامه، على اكبر دهخدا، مجلس شوراى اسلامى، تهران، بى چا، 1335 ه. ش.

198. مباحث علمى در الميزان، سيد محمّد حسين طباطبايى، دفتر انتشارات اسلامى، قم، چاپ 2، 1384 ه. ش.

199. مبادى اخلاق در قرآن، عبدالله جوادى آملى، إسراء، قم، چاپ 3، 1379 ه. ش.

200. مبانى انسان شناسى در قرآن، عبدالله نصرى، دانش و انديشه معاصر، تهران، چاپ 1، 1379 ه. ش.

201. مبانى رسالت انبيا در قرآن، عبدالله نصرى، جهاد دانشگاهى، تهران، بى چا، 1365 ه. ش.

ص:301

202. مثنوى معنوى، جلال الدّين محمّد بلخى مولوى، پژوهش، تهران، بى چا، 1371 ه. ش.

203. مجموعه مصنّفات، شهاب الدّين سهروردى، نجف قلى حبيبى، پژوهشگاه علوم انسانى، تهران، چاپ 2، 1373 ه. ش.

204. مخزن العرفان در تفسير قرآن، سيّده نصرت امين، نهضت زنان مسلمان، تهران، بى چا، 1361 ه. ش.

205. مراحل اخلاق در قرآن، عبدالله جوادى آملى، إسراء، قم، چاپ 3، 1379 ه. ش.

206. مرزهاى توحيد و شرك در قرآن، مهدى عزيزان، مدرسه امام صادق عليه السلام، قم، 1380 ه. ش.

207. مسائل توحيد، ابراهيم بن صالح خضيرى، نظام الدّين نافع ابوبكر، دار أضواء زمزم للنّشر، رياض، بى چا، 1424 ه. ق.

208. مستدرك الوسائل، ميرزا حسين نورى طبرسى، آل البيت، قم، چاپ 2، 1407 ه. ق.

209. مصباح الشّريعۀ، إبن بابويه صدوق، تحقيق: حسن مصطفوى، عبدالرّزاق گيلانى، پيام حقّ، تهران، بى چا، 1377 ه. ش.

210. المطالب العاليه فى شرح المباحث المشرقيه، فخرالدّين رازى، بيدار، قم، چاپ 2، 1411 ه. ق.

211. المظاهر الإلهيه، صدرالدّين محمّد (ملاصدرا) شيرازى، جلال الدّين آشتيانى، بوستان كتاب، قم، چاپ 3، 1387 ه. ش.

212. معارف قرآن، 3 جلدى، محمّدتقى مصباح يزدى، در راه حقّ، قم، چاپ 1، 1376 ه. ش.

213. معارف و معاريف، سيد مصطفى حسينى دشتى، دانش، قم، بى چا، 1376 ه. ش.

214. معجزه شناسى، محمّدباقر سعيدى روشن، مؤسّسه فرهنگى دانش و انديشه طاهر، تهران، بى چا، 1379 ه. ش.

215. معجم الوسيط، سعيد اشرتوتى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، بى چا، 1367 ه. ش.

216. معراج السّعادۀ، احمد بن محمدمهدى نراقى، هجرت، قم، چاپ 11، 1384 ه. ش.

217. مفاتيح الغيب، صدرالدّين محمّد (ملاصدرا) شيرازى، نشر دانشگاهى، تهران، بى چا، 1372 ه. ش.

218. المفردات فى غريب القرآن، حسين بن محمد راغب اصفهانى، صفوان عدنان داودى، دارالعلم، بيروت، چاپ 1، 1412 ه. ق.

219. مقالات الإسلاميين و إختلاف المصلّين، ابوالحسن على بن اسماعيل اشعرى، ج 1-2، مكتبه العضريه، صيدا، لبنان، چاپ 1430، 1 ه. ق.

ص:302

مقالات:

220. مقائيس اللّغه، ابوأعين احمد بن فارس إبن زكريا، مكتبه الأعلام الإسلاميه، تهران، بى چا، 1404 ه. ق.

221. الممدّ الهمم فى شرح فصوص الحكم، حسن حسن زاده آملى، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى.

222. من مخالفات الحجّ و العمره، عبدالعزيز بن محمّد سدحان، إداره التوعيه و التّوجيه، رياض، چاپ 2، 1428 ه. ق.

223. المنجد، معلوف لوييس، محمّد بندر ريگى، نشر ايران، تهران، چاپ 3، 1380 ه. ش.

224. منشأ انواع، چاپارلز داروين، نورالدّين فرهيخته، زرّين، تهران، بى چا، 1380 ه. ش.

225. منشور جاويد، جعفر سبحانى، موسّسه امام صادق عليه السلام، قم، چاپ 3، 1373 ه. ش.

226. منهج الصّادقين فى الزام المخالفين، ملا فتح الله كاشانى، كتابفروشى محمّد حسن علمى، تهران، بى چا، 1336 ه. ش.

227. موضع تشيع در برابر تصوّف در طول تاريخ، داود الهامى، مكتب اسلام، قم، چاپ 1، 1378 ه. ش.

228. الميزان، سيد محمّد حسين طباطبايى، سيّد محمّد باقر موسوى همدانى، دفتر انتشارات اسلامى، قم، چاپ 5، 1374 ه. ش.

229. نقد النّصوص، نورالدّين عبدالرّحمن جامى، ويليام چتيك، انجمن فلسفه ايران، تهران، چاپ 1، 1318 ه. ق.

230. نقد و بررسى مكاتب اخلاقى، محمّدتقى مصباح يزدى، مؤسّسه... امام خمينى رحمة الله عليه، قم، چاپ 1، 1384 ه. ش.

231. نقطه هاى آغاز در اخلاق عملى، محمّدرضا مهدوى كنى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، تهران، بى چا، 1373 ه. ش.

232. نگاهى ديگر به اخلاق رسانه اى، جمعى از نويسندگان، جمعى از مترجمان، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى (مركز مطالعات و تحقيقات رسانه ها)، تهران، چاپ 1، 1375 ه. ش.

233. نگاهى نو در اخلاق اسلامى، حسين مظاهرى، ذاكر، تهران، بى چا، 1383 ه. ش.

234. واكاوى ولايت و ابعاد اجتماعى آن، محمّدعلى شمالى، فصلنامه الهيات اجتماعى، س 1، ش 1، مؤسّسه شيعه شناسى، بهار و تابستان 1388 ه. ش.

ص:303

235. وجود متعالى انسان، تصميم بگيريد آزاد باشيد، دبليو. وين داير، محمدرضا آل ياسين، هامون، تهران، چاپ 5، 1385 ه. ش.

236. وحى و قرآن، سيد محمّد حسين طباطبايى، بنياد علوم اسلامى، تهران، بى چا، 1360 ه. ش.

237. وحى و نبوّت، مرتضى مطهرى، صدرا، تهران، چاپ 28، 1389 ه. ش.

238. ولاءها و ولايت ها، مرتضى مطهرى، صدرا، تهران، چاپ 15، 1372 ه. ش.

239. ولايت تكوينى و تشريعى از ديدگاه علم و فلسفه، جعفر سبحانى، مؤسّسه امام صادق عليه السلام، قم، بى چا، 1382 ه. ش.

240. ولايت تكوينى و تشريعى از نظر قرآن مجيد، ملا محسن فيض كاشانى، انتشارات امام صادق عليه السلام، قم، بى چا، 1382 ه. ش.

241. ولايت در قرآن، عبدالله جوادى آملى، إسراء، قم، چاپ 1، 1379 ه. ش.

242. ولايت فقيه، ولايت فقاهت و عدالت، عبدالله جوادى آملى، اسراء، قم، چاپ 1، 1378 ه. ش.

243. ولايت و علم امام (دلائل الولايه)، محمّد حسن كوه كمره اى، اميركبير، تهران، بى چا، 1387 ه. ش.

244. وهّابيت بر سر دو راهى، ناصر مكارم شيرازى، مدرسه الإمام على إبن ابى طالب، قم، چاپ 3، 1384 ه. ش.

245. هزار و يك نكته، حسن حسن زاده آملى، مركز نشر فرهنگى رجاء، تهران، بى چا، 1365 ه. ش.

246. يشت ها، ابراهيم پورداود، اساطير، تهران، چاپ 2، 1377 ه. ش.

ص:304

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109