سرشناسه : روحانی، سیدمحمدصادق، 1303 -
عنوان و نام پديدآور : خاتم پیامبران و امیرمومنان علیهما السلام و مقام معصومین علیهم السلام [کتاب]/ درکلام سیدمحمدصادق روحانی.
مشخصات نشر : قم: مهر امیرالمومنین (ع) ، 1391.
مشخصات ظاهری : 146 ص.
فروست : مجموعه پرسش و پاسخ های اعتقادی؛ 5.
شابک : 30000 ریال 978-964-159-161-0 :
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
موضوع : محمد (ص)، پیامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق. -- سرگذشتنامه -- پرسش ها و پاسخ ها
موضوع : علی بن ابی طالب (ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- سرگذشتنامه -- پرسش ها و پاسخ ها
موضوع : چهارده معصوم -- پرسش ها و پاسخ ها
موضوع : اسلام -- پرسش ها و پاسخ ها
رده بندی کنگره : BP36/ر84خ2 1391
رده بندی دیویی : 297/95
شماره کتابشناسی ملی : 2833301
ص :1
ص :2
خاتم پیامبران صل الله علیه وآله وسلم و امیرمومنان علیه السلام و مقام معصومین علیهم السلام
درکلام سیدمحمدصادق روحانی
ص :3
ص :4
ص :5
ص :6
ص :7
ص :8
ص :9
ص :10
بسم الله الرحمن الرحيم الحَمدُللّه رَبِّ العالَمِين وَ صَلَّى اللّه عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطاهِرينَ وَاللَّعنُالدائِمِ عَلى أَعدائِهِم أَجمَعينَ أَبَدَ الآبِدينَ.
امروزه علوم در كنار رشد همه جانبه بشر به سوى تمدن و بالندگى فكرى، در حال تكامل هستند. اين مسأله، نه تنها مذهب را تحت الشعاع خويش قرار نداده بلكه موجب شده است تا نسل جوان، به دنبال روحيه كاوش گر و خداجوى خويش، بخواهند هر چه بيشتر بپرسند و در سايه رسيدن به پاسخ سؤالات دينى خود، روح جستجوگر خود را سيراب كنند.
در عصر كنونى، كتاب هاى بسيارى در اين مسير نگاشته و به زيور طبع آراسته شده است، اما با توجه به اشتغالات فراوان، كمتر اتفاق مى افتد مراجع معظم تقليد، قلم به دست گرفته و به جزئى ترين پرسش ها و ابهامات پاسخ دهند؛ مسأله پسنديده اى كه از امتيازات مجموعه مجلداتِ پاسخ به استفتائات اخلاقى و اعتقادى حضرت آيت اللّه العظمى روحانى (دامت بركاته) به شمار مى رود.
* معظم له در سال هاى اخير، تمامى سؤالات شرعى و اعتقادى و
ص:11
اخلاقى دريافتى را شخصاً بررسى و پاسخ داده اند كه به تدريج در حال آماده سازى و تدوين جهت چاپ به زبان هاى مختلف مى باشد. از اين مجموعه پرسش و پاسخ ها، تاكنون هفت جلد استفتائات شرعى به زبان فارسى و سه جلد استفتائات شرعى و اعتقادى به زبان عربى منتشر شده است؛ كه با توجه به كثرت استفتائات اعتقادى و اخلاقى، و تنوع موضوعى آنها، بر آن شديم تا ضمن دسته بندى پرسش ها، جهت سهولت استفاده مخاطبين، به ويژه جوانان عزيز، آنها را در مجلدات جداگانه اى منتشر نماييم كه تاكنون چهار جلد آن تحت عناوين فضائل و مصائب حضرت زهرا عليها السلام، عاشورا و قيام امام حسين عليه السلام، راه سعادت و امام زمان عليه السلام از ولادت تا ظهور به چاپ رسيده است و كتاب حاضر، پنجمين جلد آن مى باشد.
* نظر به اينكه سؤالات از سوى اقشار مختلف و با بيان هاى متفاوت، مطرح شده است، نياز به يكسان سازى و تغيير جمله بندى در آنها ديده مى شد كه اين مهم، در ويرايش مجموعه لحاظ شده است.
* نكته قابل ذكر ديگر اينكه، از آنجا كه بسيارى از پرسش و پاسخ ها به زبان عربى بوده است، دفتر استفتائات با كسب اجازه از معظم له اقدام به ترجمه آنها به فارسى نموده و منابع آيات و روايات شريفه را نيز به متن اضافه كرده است.
دفتر استفتائات
حضرت آيت اللّه العظمى روحانى (دام ظلّه العالى)
ص:12
ص:13
ص:14
س 1: عصمت چيست؟
ج: باسمه جلت اسمائه
نوعى آگاهى (علم) است كه از گمراهى جلوگيرى مى كند و ما حقيقت اين علم را نمى توانيم كامل بفهميم، ولى قرآن مجيد آن را گوشزد مى كند و مى فرمايد:
«وَ أَنْزَلَ اللهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ» (1) اين نازل كردن نوعى علم است. البته از آيات ديگر روشن مى شود كه اين آگاهى به صورت وحى و مكالمه نيز بوده است. هم چنين از اين آيه چنين استنباط مى شود كه آنچه بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شده دو نوع علم است: يكى تعليم از طريق وحى و نزول روح الامين، و ديگرى تعليم به روش پنهان و الهام الهى بدون نزول فرشته وحى.
از مجموع رواياتى كه در اين باره مطرح است چنين استفاده مى شود كه خداوند به پيامبرش علمى مى دهد كه با اسباب عادى قابل دستيابى نيست.
ص:15
س 2: الف) آيا ترك اولى براى ائمه معصومين عليهم السلام امكان داشته است؟ ب) آيا عدم معصيت با توجه به عصمت كمال مى باشد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
الف) اين بزرگواران بر اساس عصمت هرگز دست به رفتارى نمى زنند كه ترك اولى بر آن صدق نمايد لذا با وجودى كه امكان داشته اما از ايشان صادر نشده است.
ب) مسلماً كمال است، زيرا عصمت موجب سلب اختيار نمى شود تا آن كه اختيارى، نباشد و قائل به جبر شويم.
س 3: آيا عصمت درجاتى دارد كه چهارده معصوم عليهم السلام در درجات عاليه واقع شده باشند؟
ج: باسمه جلت اسمائه
مسلماً مراتب و درجاتى دارد و پيامبر صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام بالاترين درجات آن را دارا بوده اند.
س 4: ما در قرآن داريم كه خداوند در پاسخ به درخواست حضرت ابراهيم عليه السلام در مورد ذريه اش مى فرمايد: «عهد من به ظالمان نمى رسد»(1) و هيچ امتياز خاصى براى اصل و نسب فرزندانش قائل نيست و اين از
ص:16
آموزش هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله بوده كه قوم و قبيله و اجداد موجب برترى يا خاصيتى نمى باشد.
حال چگونه است كه در مذهب ما، امامانى به دليل اين كه فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله هستند، حتى قبل از سن تكليف سكاندار هدايت امت اسلامى شده اند؟ (مانند آنچه در آئين بودائى نيز هست) و در كودكى، داراى ولايت و بالاترين درجه اختيار بر جان و مال و ناموس مسلمين گرديده اند؟
ج: باسمه جلت اسمائه
امامت ائمه اطهار عليهم السلام مانند نبوت حضرت عيسى عليه السلام است كه همان گونه كه حضرت عيسى در اول تولد حرف زد، آنها هم چنين بودند و مانند ايشان كه از همان وقت مستعد براى نبوت بود آنها هم مستعد براى امامت بودند و خلقت شان با خلقت مردم عادى فرق داشت؛ در روايات است كه خلقت شان قبل از خلقت آدم عليه السلام بوده است؛(1) تفصيل را به كتب مراجعه كنيد.
س 5: كدام يك از آيات كلام الله مجيد بر عصمت ائمه اثنى عشريه صراحت يا دلالت دارد؟
ص:17
ج: باسمه جلت اسمائه
آيه تطهير در سوره احزاب(1) دال بر عصمت ائمه عليهم السلام است، اما اسماء ايشان به عللى در قرآن ذكر نشده است؛ يكى از اين علل آن است كه مخالفين درطول زمان به هر نحوى بود قرآن را تحريف و آن را از سنديت ساقط مى كردند، و لكن روايات متواتره از روات شيعه و سنى متضمن اسماء آنها است.(2)
س 6: اگر پيامبر صلى الله عليه و آله تمام احكام اسلامى را در زمان حياتشان بيان ننموده اند كه رسالتشان ناقص است و اين بر خلاف عقيده شيعه است. اگر يبيان نموده اند و احكام كامل به مسلمين رسيده است چه نيازى به وجود امام است كه از طرف خدا احكام را به مردم بگويد؟
به بيان ديگر، مگر امامان عليهم السلام همان سخنان رسول خدا صلى الله عليه و آله را بيان نمى كنند، پس چرا بايد امامان هم باشند؟ اگر هم سخنان پيامبر صلى الله عليه و آله را نمى گويند و نظر شخصى خود را مى گويند كه اين هم صحيح نيست.
جواب حضرت عالى راه گشاست.
ص:18
ج: باسمه جلت اسمائه
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تمام احكام اسلامى را آورده اند و در قرآن آمده است: «لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ»(1).
ولى فهم خصوصيات احكام بدون بيان ائمه طاهرين عليهم السلام ممكن نيست چراكه فهم كامل قرآن براى غير ائمه ميسر نمى باشد، به همين دليل مى بينيم كه رؤساى مذهب غير اثنى عشرى مانند ابوحنيفه و سايرين كه بيان احكام مى نمودند، شاگرد امام صادق عليه السلام يا شاگرد شاگرد آن حضرت بودند.
خود عُمر در مواردى كه احكام را نمى دانست به امام على عليه السلام مراجعه مى كرد و حداقل در صد مورد گفته است: «لولا على لهلك عمر»(2) قطع نظر از بيان حكم، ائمه عليهم السلام حافظ احكام نيز مى باشند. در حال حاضر، علماء به واسطه روايات، احكام را بيان مى نمايند و بدون آنها بيان احكام ممكن نيست. اين مختصرى از فوائد وجود امام است؛ تفصيل را از كتب ديگر استفاده كنيد.
س 7: بعضى افراد در كتاب هايشان نوشته اند كه: «شيعيان، ائمه اطهار عليهم السلام
ص:19
را وسيله اى براى برآوردن حاجات دنيوى قرار مى دهند با اينكه ايشان براى هدايت بشر آمده اند نه اينكه مسائل دنيوى مردم را حل نمايند، چون مسايل دنيوى تابع وسائل طبيعى است و از همين باب است كه بعضى ها وقتى به مزارات (زيارتگاه ها) و حرم ها مشرف مى شوند از قبور ائمه اطهار عليهم السلام حاجات دنيوى طلب مى كنند كه اين كار درست نيست و بدعت مى باشد، زيرا ائمه عليهم السلام فقط واسطه امور معنوى مى باشند و ارتباطى به امور تكوينى ندارند».
آيا ائمه اطهار عليهم السلام در حال حيات و بعد از حيات، تنها وسايل و بركات الهى در امور معنوى مى باشند و يا اينكه در امور دنيوى و تكوينى هم مى شود از آنها كمك خواست و آنها را وسيله قرار داد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
قطع نظر از دارا بودن ولايت تكوينى براى امام كه عبارت است از تصرف در عالم، ايجاداً و اعداماً، عالم طبيعت نيز مُنقاد آن بزرگواران است، البته نه به نحو استقلال، بلكه در طول قدرت خداوند تعالى و اختيار او. خداوند مى فرمايد: در طلب حاجات «وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ»(1) يعنى واسطه قرار دهيد نزد پروردگار و آن واسطه اهل بيت عليهم السلام مى باشند و خداوند به واسطه آنها حاجات شما را برآورده مى نمايد. به همين دليل - مثلاً - در وقت كم آبى مى فرمايند: خدا را به حق امام زمان قسم بدهيد، به واسطه آن بزرگوار باران رحمت الهى بر شما نازل مى گردد.
ص:20
س 8: آيا دوازده امام فقط بر انسان ها حجت هستند يا بر جنيان هم حجت هستند؟ بر فرشتگان چطور؟
ج: باسمه جلت اسمائه
پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم از طرف خدا براى جميع خلائق مبعوث شد وآيات كريمه قرآن - اعم از سوره جن و غير آن - و روايات متواتره دال بر آن است و ائمه عليهم السلام به مقتضى «حجة من قِبَل اللّه على جميع من كان الرسول نبياً له» حجت بر جميع مخلوقات هستند.
س 9: يكى از استدلال هاى متكلّمين بزرگوار اماميه بر عصمت امام عليه السلام اين است كه يكى از شؤون امامت، رياست دنيويه است و از فرائض اين منصب، گرفتن حق مظلوم از ظالم مى باشد و اين فريضه امكان پذير نيست مگر با عصمت.
در مقابل، متكلّمين عامه گفته اند كه اين امر با داشتن ملكه عدالت ممكن مى باشد و عصمت براى احقاق حق مظلوم از ظالم لازم نيست.
نظر حضرتعالى نسبت به اين امر چيست؟ با قطع نظر از ساير شؤون امامت و ساير ادله عصمت، آيا براى احراز رياست دنيويه داشتن ملكه عصمت شرط است؟
ج: باسمه جلت اسمائه
آن چه گفته شده است در مقام استدلال مربوط به رياست
ص:21
دنيويه نيست، مربوط به امامت است، و امامت به نصّ آيه كريمه بالاتر از منصب نبوت است؛ اما براى رياست دنيويه، عصمت شرط نيست.
س 10: آيا امامت جزء اصول دين است يا نه؟
ج: باسمه جلت اسمائه
اگر منظور شناخت مذهب حقيقى است، آرى امامت از اصول دين است و اگر منظور داشتن عنوان مسلمان است، گفتن شهادتين به تنهايى شرط حرمت و محفوظ بودن جان و مال و ناموس يك مسلمان محسوب مى شود و در اين صورت امامت جزء اصول دين به حساب نمى آيد.
س 11: يكى از همكلاسى هايمان كه اسماعيلى مذهب است به من گفت: اگر به كتاب هاى دوازده امامى ها مراجعه كنيد خواهيد ديد كه امام جعفر صادق عليه السلام آشكارا و در برابر عده زيادى از پيروانش اعلام كرد كه فرزند بزرگش اسماعيل پس از او امام است.
هنگامى كه خليفه عباسى وقت اين را شنيد، به دنبال امام جعفر صادق عليه السلام فرستاد و او را تهديد كرد كه يا مرا به عنوان امام بعد از خودت قرار مى دهى و يا وصىّ تو، امام اسماعيل كشته خواهد شد؛ آنچه نزد شما و ما معلوم است تعيين امام با خواست خداست نه بشر.
پس از مدت زمان كوتاهى خبر فوت امام اسماعيل، آن هم در زمان
ص:22
حيات پدرش امام جعفر صادق عليه السلام پخش شد. هنگامى كه امام موسى بن جعفر به مكانى كه جسد امام اسماعيل بود رفت، فرياد كنان بيرون آمد و گفت: پدر! برادرم زنده است و چشمانش را باز كرد. امام جعفر صادق عليه السلام به او گفت: «اكظم يا موسى» (فرو خور حالت را)، و همين سبب شد تا لقب كاظم بر او ماند.
از همان زمان امام اسماعيل پنهان و دوره غيبت او آغاز شد و برادر كوچكترش موسى امام و ساتر و حافظ برادرش اسماعيل گرديد تا از اين طريق، در برابر چشم ها و جاسوسان خليفه عباسى قرار گرفته و حافظ امام كه مستور حقيقى است باشد، يعنى همان كسى كه با نص صريح امام پيش از خودش، امامت به او انتقال يافته بود.
آنچه كه اشكال را عميق تر مى كند اين است كه چگونه ممكن است امام جعفر صادق عليه السلام امامى را كه خدا اراده كرده تعيين كند و در همان حال خدا هم مى داند اين امام در زمان حيات پدرش امام جعفر عليه السلام فوت مى كند.
اگر اين چنين مطلبى را اعلام كنيم ديگران (غير شيعه) خواهند گفت كه انتخاب امام از اختيارات بشرى بوده و به انتخاب خدا نيست. تمامى اين ها تأكيد بر اين دارند كه امام جعفر صادق عليه السلام هنگامى كه اسماعيل را تعيين مى كرد خطا نكرده بلكه خدا به او وحى كرده و شخصى را كه به عنوان امام تعيين مى كند در زمان حيات خودش خواهد مرد. پاسخ سخن ايشان چه خواهد بود؟
ص:23
ج: باسمه جلت اسمائه
آنچه همكلاسى اسماعيلى مذهب شما گفته، بيشتر نوعى تزوير است و اينگونه تزويرها از سوى برخى فرقه ها براى اصلاح ظاهرى راه باطل خود، صورت گرفته است؛ و اما پاسخ:
اول: كجاست آن روايت هايى كه از آن سخن مى گويند و كتاب هايى كه از آن نقل مى كنند و خيال مى كنند در كتاب هاى ماست؟ آدرس سندهاى اين نقل را بدهند تا ما هم ببينيم.
(چون چنين چيزى در كتب ما نيست)
دوم: در حديثى آمده كه: «امامان (شما) بعد از من دوازده نفر هستند» و اين حديث، بطور گسترده در بين عام و خاص نقل شده است.(1)
اگر آنگونه است كه شما مى گوييد، پس بگوييد چه كسانى امام اند؟ اين همكلاسى شما بايد تعداد امامان را بگويد و توضيح دهد چرا امامان نزد اسماعيليه - كه عقيده دارند امامت در نسل اسماعيل ادامه پيدا كرده - به صدها تن رسيده است؟
سوم: نام امامان دوازده گانه در لوح جابر موجود است. جابر اين لوح را كه در موقع تولد امام حسن عليه السلام به حضرت زهرا عليها السلام اهدا شده ديده است و تعدادشان هم، نه تغيير خواهد كرد و
ص:24
نه كم و زياد خواهد شد [و در اين لوح نامى از اسماعيل نيست.](1) چهارم: اين نقلى كه داشتيد - چنانكه گفتيد - ايراد وارد كردن بر امام صادق عليه السلام است، زيرا ممكن نيست كسى به خاطر برخى شرايط معين، با انتخاب اضطرارى امام شود، آن چنانكه اسماعيليه درباره امام كاظم عليه السلام مى گويند. در صورتى كه به ناچار از سوى خداوند متعال است كه امكان تكوينى تعيين امام فراهم مى شود و بنابر همين استدلال، كسى كه بدون آماده شدن از سوى خداوند ادعاى امامت كرده است - مانند جعفر كذّاب - رسوا مى گردد.
آيا امام موسى بن جعفر عليه السلام در امامتش شكست خورد؟ چه دليلى بر اين شكست دارند؟ از خداوند متعال خواستارم تا همكلاسى شما را هدايت نمايد و شما را هم بر قول حق و درست برقرار و پايدار بدارد.(2)
س 12: در ميان شيعيان معمول است كه همواره نام ائمه معصومين عليهم السلام را بر زبان جارى كرده و آنها را صدا مى زنند، مثلاً مى گويند: «ياعلى» و عقيده دارند كه ايشان در سختى ها به آنان كمك مى كنند. آيا حضرت على عليه السلام صداى ما را مى شنود؟ و مى داند كجا و چه زمانى او را صدا
ص:25
زده ايم؟ آيا اجابت نداى ما توسط آن حضرت، به واسطه قدرتى است كه خدا به او اعطا كرده است؟ يا ايشان از خداوند، درخواست مى كند تا دعاى ما را اجابت كند و خدا براى تكريم ايشان نياز ما را برآورده مى سازد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
معصوم عليه السلام با اذن خدا بر همه عالم سلطه دارد، به نحوى كه زمام گردش امور عالم به دست اوست. معصوم عليه السلام حاكميت كامل بر تمام امور دارد و مى تواند هرگونه كه بخواهد تصرف كند، ايجاد نمايد و يا از بين ببرد.
دنياى طبيعت تحت سلطه اوست، البته نه به طور مستقل، بلكه در طول قدرت الهى و سلطه خداوندى؛ به اين معنا كه خداوند متعال او را توانا كرده و به او حاكميت داده است، درست همان طور كه ما مسلّط بر اعمال ارادى خودمان هستيم، و اگر خداوند به او افاضه نكند و قدرت را از او بگيرد، اين توان و سلطه از بين خواهد رفت.
س 13: آيا اين عقيده صحيح است: «ما براى رسيدن به خدا نيازى به توسل به اهل بيت عليهم السلام نداريم، زيرا خداوند از رگ گردن به ما نزديك تر است»(1) ؟
ص:26
ج: باسمه جلت اسمائه
اين عقيده با آيات و روايات فراوانى كه مى گويد در اظهار نياز و درخواست، اهل بيت عليهم السلام را وسيله و شفيع خود به سوى خدا قرار دهيد، منافات دارد.(1)
س 14: شيعيان نيز مانند مسيحيان قائل به تثليث (سه گانه پرستى) كه همان «يا الله، يا محمد، يا على» است مى باشند، و به جاى يارى جستن از خدا قائل به عقيده اى هستند كه حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آل محمد به آن قائل نبودند و كمك جستن از غير خدا را تجويز نكرده اند. شيعيان اين آيات را فراموش كرده اند كه: «ألَيْسَ اللهُ بِكَاف عَبْدَهُ»(2) ؛ «وَكَفَى بِاللهِ وَكِيلاً»(3)؛ تفسير شما چيست؟
ج: باسمه جلت اسمائه
شيعيان معتقد به ولايت تكوينى معصومين عليهم السلام هستند و منظور از اين ولايت، قدرت تصرف در جهان، نه به طور مستقل
ص:27
بلكه در طول قدرت و سلطه الهى است.
به اين معنا كه خداوند به ايشان توانايى داده است، همچنان كه ما در اعمال خودمان اختيار داريم و اگر خداوند اين قدرت را بگيرد و يا فيضش را قطع كند، اين قدرت تكوينى از بين مى رود.
با اين توضيح تفاوت عقيده شيعيان با مسيحيان روشن مى شود چرا كه آنان معتقدند خدا، سومين عضو خدايان سه گانه يعنى عيسى، روح القدس و الله مى باشد.
س 15: برخى مى گويند كه گفتن «يا الله» بهتر از گفتن «يا على» است، پس براى چه كلام بهتر را رها كنيم؟
ج: باسمه جلت اسمائه
ما از سوى خدا موظف شده ايم تا براى رسيدن به او، از «وسيله» استفاده كنيم چرا كه خداوند مى فرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ»(1)؛
بنابر اين گفتن: «يا رسول الله، يا على و يا زهرا عليهم السلام» و مانند آن اشكالى ندارد؛ زيرا انجام امر خداوند است.
هم چنين اگر فقط بگوييم «يا الله» و قبل يا بعد از آن، اين ذكر را با عبارتى مثل صلوات بر محمد و آل محمد وسيله توجه به
ص:28
سوى خدا قرار دهيم، نيز ترجيح دارد و متون اسلامى نيز به آن اشاره كرده اند. ولى اگر چنين نباشد، به اين صورت كه گوينده «يا الله» تصور كند كه به وسيله و واسطه بين خود و خداى خود نيازى ندارد، اشتباه است و نوعى تخلف از امر الهى مبنى بر به كارگيرى وسيله اى جهت رسيدن به او، محسوب مى شود.
س 16: اعمال آدميان چگونه بر ائمه عليهم السلام عرضه مى شود؟
ج: باسمه جلت اسمائه
در چندين روايت آمده است(1) كه اعمال آدميان به صورت ستونى از نور كه در برابر معصومين عليهم السلام برافراشته مى گردد، عرضه مى شود و آنها از (ستون نور) تمامى كارهاى آدميان را نگاه مى كنند.(2)
ص:29
س 17: آيا ولايت تكوينى اهل بيت عليهم السلام از مقام هاى ذاتى معصومين عليهم السلام بوده و يا از مقامات عَرَضى است؟
ج: باسمه جلت اسمائه
اگر منظور از ولايت تكوينى مقامى است ذاتى كه معصومين عليهم السلام به طور مستقل يافته و در خودشان دارند، قطعا غلط و باطل است، اما اگر منظور اين باشد كه اين مقام به اقتضاى خلقت شان كه از نور بوده، ذاتى ايشان شده است، درست است و اشكالى بر آن مترتب نيست.
س 18: آيا روايتى داريم كه نشان دهد يكى از امامان معصوم عليهم السلام، مرده اى را زنده كرده باشد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
رواياتى كه صدور برخى اقدامات از معصومين عليهم السلام به اقتضاى ولايت تكوينى شان را نشان مى دهد، بيش از حد شمارش است.
زنده كردن مردگان، يكى از آنها است و بلكه مهم تر از آن نيز از ايشان صادر شده است؛ به عنوان نمونه امام رضا عليه السلام تنها با اشاره به تصوير شير، آن را تبديل به شير درنده واقعى نمود.(1)
ص:30
س 19: معناى ولايت تكوينى اهل بيت عليهم السلام كه شيعيان به آن معتقدند چيست؟ و آيا شامل تفويض هم مى شود (يعنى خدا به آنها واگذار كرده)؟
آيا ولايت تكوينى، ملازم معصوم عليه السلام است، درست همان گونه كه ما كارهاى عادى خود را انجام مى دهيم؟ يا در وضعيت هاى خاصى بر معصوم عليه السلام عرضه مى گردد؟ حكم كسى كه منكر اين ولايت باشد چيست؟
ج: باسمه جلت اسمائه
ولايت تكوينى به معناى واگذارى امور جهان به دست معصومين عليهم السلام است تا همان گونه كه مى خواهند، با اذن پروردگار و به صورت ايجاد و يا نابودى، در آن ها دخل و تصرف كنند و اين مصداق تفويض نيست، گرچه از همان منشأ سرچشمه گرفته است. زيرا تفويض، فعل خداوند است ولى اين ولايت همواره معصوم را همراهى مى كند و به اقتضاى ذات نورانى ايشان چنين شده است. انكار اين ولايت در حكم انكار ديگر مقام هاى اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله است.
ص:31
س 20: آيا ائمه معصوم عليهم السلام ولايت تكوينى دارند؟ و آيا به اذن خدا علم غيب هم دارند؟
ج: باسمه جلت اسمائه
خداوند متعال از زبان حضرت عيسى عليه السلام چنين مى گويد: «أَنِّى أَخْلُقُ لَكُم مِّنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللهِ وَ أُبْرِئُ الاَْكْمَهَ وَ الاَْبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللهِ وَ أُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكُلُونَ وَ مَا تَدَّخِرُونَ فِى بُيُوتِكُمْ»(1).
در صورتى كه با اين آيه ولايت تكوينى و علم غيب براى حضرت عيسى ثابت شود، اثباتش براى محمد صلى الله عليه و آله و خاندان او حتمى است، چرا كه فضيلت ايشان بر تمامى پيامبران پيشين در جاى خودش ثابت شده و ممكن نيست كسى كه رتبه اش كمتر است چيزى را دارا باشد كه فرد داراى رتبه بالاتر آن را نداشته باشد.
س 21: امام معصوم عليه السلام چه موقعى از ولايت تكوينى استفاده مى كند؟ در روايتى نقل شده كه جابر بن يزيد كه نيازمند شده بود نزد امام باقر عليه السلام شكوه نمود و درخواست كمك كرد. امام باقر عليه السلام چنين فرمود: «اى جابر، ما فعلا درهمى پول نداريم. سپس كميت شاعر آمد و قصيده اى
ص:32
سرود، حضرت براى تقدير از او فرمود: اى غلام، از آن اتاق مبلغى بياور و به كميت بده و او همينطور آورد و پرداخت مى كرد تا به سى هزار درهم رسيد». جابر مى گويد: «من با خود گفتم: به من گفت درهمى ندارم ولى دستور داد سى هزار درهم به كميت دادند؟!»
امام عليه السلام فرمود: «اى جابر، بلند شو و برو داخل اتاق، من نيز برخاستم و به درون آن اتاق رفتم اما چيزى نيافتم و بيرون آمدم. امام عليه السلام به من فرمود:
«اى جابر، آنچه از شما پنهان مى كنيم بيشتر از چيزى است كه آن را براى شما آشكار مى سازيم». سپس دستم را گرفت، دوباره به درون اتاق برد و با پايش به زمين زد. ناگهان چيزى شبيه گردن شتر بيرون آمد كه از طلا بود. به من فرمود: «اى جابر، به اين نگاه كن ولى به كسى چيزى نگو، مگر كسانى كه از بين دوستانِ مورد اعتماد تو هستند و ظرفيت دارند. خداوند متعال ما را توانا كرده تا آن چه را كه بخواهيم انجام دهيم و اگر بخواهيم افسار زمين را به دست گرفته و به تمامى به كنترل خود در مى آوريم.»(1) چرا امام عليه السلام ولايت تكوينى خود را براى كميت به كار گرفت ولى براى جابر بن يزيد چنين نكرد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
اين كه معصومين عليهم السلام ولايت تكوينى داشته اند، اثبات شده است و ايرادى بر آن نيست، ولى بناى ايشان در هر زمانى عمل به ظاهر و انجام امور از راه طبيعى خود است مگر در موارد ويژه
ص:33
كه لازم ببينند و ولايت تكوينى شان را به كار گيرند.
درباره وضعيت جابر بن يزيد جُعفى بايد گفت كه او يكى از دارندگان معارف و اسرار معصومين عليهم السلام بود ولى كميت در حد او نبود؛ براى همين مى بينيم امام عليه السلام با اولى به گونه اى برخورد كرد كه عارف به اسرارشان است. چنانكه در آغاز مى گويد چيزى نيست و از نظر ظاهر توانايى كمك به تو را نداريم اما بعد قدرت تكوينى خارق العاده خود را به او نشان مى دهد. اين در حالى است كه امام باقر عليه السلام چيزى از آن نهان را به كميت نشان نمى دهد. و به پرداخت درهم اكتفا مى كند.
س 22: برخى از مخالفين شيعه مى گويند: دلايل فراوانى از قرآن كريم، سنت نبوى و اجماع مسلمانان وجود دارد مبنى بر اين كه ولايت تكوينى و تشريعى منحصراً در اختيار خداست و كسى از مخلوقاتش با او در اين ولايت شريك نيست. از مطالعه كتاب هاى دانشمندان و انديشمندان مسلمان در اين باره خواهيم ديد كه اختصاص ولايت به خداوند، اثبات شده است و ممكن نيست آن را به ديگرى نسبت دهيم. از بررسى آيات قرآنى و روايات رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام چنين به دست مى آيد كه:
1. معنى خلق همان اختراع و ابداع است كه منحصر به خداى سبحان است و ديگرى چنين توانى را ندارد، زيرا اين امر از صفات واجب الوجود است و ديگران ممكن الوجودند.
ص:34
2. آنچه گفته شده و گفته مى شود كه معجزه پيامبران، فعل خودشان و ساخته دست خودشان است بر خلاف معنى خلق - كه همان ايجاد و اختراع است كه پيشتر گفتيم - مى باشد زيرا اين موضوع، خارج از حد و قدرت بشرى است درحالى كه انبياء و اولياء نيز بشرى حادث و بندگانى مصنوع پروردگارند، نه خلق مى توانند كرد و نه رزق مى توانند داد.
3. ولايت تكوينى منحصر در خداوند متعال است چرا كه مقصود از ولايت، تصرف در عالم ملكوت و جهان، آفرينش، ايجاد و احياء (به وجود آوردن و زندگى بخشيدن) است كه اختصاص به خداوند سبحان دارد و كسى نمى تواند در حوزه سلطنت و ملك اش شريك او گردد. نظر حضرت عالى نسبت به اين كلام چيست؟
ج: باسمه جلت اسمائه
اول: اين نظر زمانى درست است كه بگوييم ولايت تكوينى، فقط آفريدن و ايجاد، يعنى همان اختراع است كه به خداوند سبحان اختصاص دارد در حالى كه ولايت تكوينى تنها اين نيست.
دوم: كسى كه معتقد به وجود ولايت تكوينى براى معصومين عليهم السلام است قائل به اين نيز هست كه اين ولايت نشأت گرفته از ولايت الله بوده و خداوند تعالى است كه چنين قدرتى را به ايشان داده است. چنين كسى معتقد به وجود اين ولايت مستقل از بارى تعالى نيست تا اين كه در برابر آن، انحصار اين ولايت براى الله اعلام شود.
به عبارت ديگر مدعى چنين نظريه اى، بين ولايت تكوينى
ص:35
مستقل و ولايت تكوينىِ افاضه شده از جانب خداى تعالى، خلط كرده است. واضح است كه اولى مختص واجب الوجود متعال است و دومى مختص ممكن الوجود. آنكه ولايت تكوينى را براى معصومين عليهم السلام به اثبات رسانده، معناى دوم را مدّ نظر قرار داده است و هر كسى كه ولايت تكوينى را براى الله در نظر گرفته، منظورش معناى اول است ولى، صاحب اين نظر بين دو ولايت خلط كرده است.
س 23: آيا معصوم عليهم السلام مى تواند در يك زمان، البته با اذن پروردگار، در بيشتر از يك مكان باشد؟ آيا داشتن چنين عقيده اى غلو به حساب نمى آيد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
اگر منظور شما از حضور در چند مكان يا چند زمان با جسم مادى باشد كه ممتنع و عقلاً غير ممكن مى باشد، زيرا قوانين حاكم بر طبيعت، مانع از وقوع چنين حالتى، يعنى حضور يك جسم در يك زمان در چند مكان، است؛ اما اگر منظور حضور با جسم مثالى و يا نورى باشد، بلى، ممكن است و بلكه واقع هم شده است.
س 24: آيا تمامى احكام توسط ائمه اطهار عليهم السلام بيان شده است يا نه؟ نظر حضرت عالى در اين باره چيست؟
ص:36
ج: باسمه جلت اسمائه
خداوند متعال مى فرمايد: «الْيَوْم َأَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى»(1) از اين آيه و مانند آن(2) چنين استفاده مى شود كه هر ضابطه و حكم شرعى كه بنا بوده ابلاغ شود، در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله ابلاغ گرديده و تمامى آن به وفور ثبت و ضبط شده است.
اما بيان برخى احكام، بنا به علل و موانعى به تأخير افتاد كه تمامى آنها نزد امام هر زمانى محفوظ است. به همين دليل در برخى متون آمده است هنگامى كه حضرت حجت (عج) ظهور مى كند، تمامى احكام نازل شده بر پيامبر صلى الله عليه و آله را تبيين مى كند تا جايى كه مردم گمان مى كنند او با دين جديدى پاى به عرصه گذارده است.(3)
س 25: آيا تشريع و تجويز زيارت نامه ها، دعاها و آداب و سننى مثل اعياد اسلامى از نمونه هاى ولايت تشريعى امامان معصوم عليهم السلام است؟
ص:37
ج: باسمه جلت اسمائه
تشريع كننده اصلى خداست و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رسولى از جانب خدا براى مردم بود و خدا آنچه را كه به عنوان دين براى مردم تشريع كرده به پيامبرش وحى نمود. امامان عليهم السلام نيز تمامى احكام شرعى را از او آموختند و سپس به ترتيب لازم براى مردمان تبيين كردند.
س 26: آيا ولايت تشريعى معصومين عليهم السلام مطلق است يا محدود؟
ج: باسمه جلت اسمائه
اگر منظور از مطلق، تصرف مستقل بدون اذن الهى است، خير؛ اما اگر منظور تدبير امور به تناسب وضعيت و مقتضيات و در تمامى جهات شرعى و نيز مسائل ضرورى زندگى باشد، درست و قطعى بوده و لازمه سرپرستى آنان بر دين است.
س 27: آيا تفويض دو ولايت تشريعى و تكوينى از سوى خداوند متعال به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام بالاصالة قطعى است از آن رو كه آنان، خلفاى خداوند بر زمين اند؟ و يا بالعرض قطعى است به اين معنا كه لطفى ويژه از بارى تعالى براى محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله مى باشد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
منافاتى بين دو جهت نيست و ولايت از دو جنبه تشريعى و تكوينى و گستره آن، هم لطف الهى در حق محمد و آل
ص:38
محمد صلى الله عليه و آله مى باشد و هم به اين جهت است كه ايشان خلفاى الهى در زمين هستند.
س 28: دلايل ولايت تشريعى از قرآن كريم را بيان فرماييد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
آيه ولايت بهترين دليل ولايت تشريعى است. خداوند در قرآن مى فرمايد: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُون»(1) وجه استدلال آيه چنين است كه: بدون شك پيامبر صلى الله عليه و آله ولايت تشريعى دارد، و از آنجا كه طبق اين آيه، ولايت امامان معصوم عليهم السلام عين ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله است، ولايت تشريعى بالضرورة براى امامان ثابت مى شود.
س 29: ولايت تشريعى كه براى امامان قطعى است، چيست؟
ج: باسمه جلت اسمائه
ولايت تشريعى به معناى اختيار تصرف در سرپرستى امور تشريعى دين از طريق بيان احكام - گاه احكام حقيقى و گاه ظاهرى - و نيز به معناى تأخير در تشريع احكام تا زمان مناسب و از اين گونه امور دينى مى باشد.
ص:39
س 30: آيا هر يك از امامان معصوم عليهم السلام، مسؤوليت كفن و دفن امام همانند خود را دارند؟
ج: باسمه جلت اسمائه
روايات موثَّق آشكارا مى گويد: معصوم عليه السلام را جز معصوم عليه السلام نبايد غسل و دفن نمايد، بلكه در تعدادى روايات آمده است كه امام بعدى كه جانشين امام قبلى است بايد او را دفن كند.(1)
س 31: آيا جسم معصوم عليه السلام بعد از مرگ در خاك مى ماند؟
ج: باسمه جلت اسمائه
شكى نيست كه جسم ايشان به آسمان رفته است. ولى اختلاف در اين است كه آيا به زمين باز گردانده شده و مانند ديگر بدن ها در زمين است يا خير؟ با اين تفاوت كه گوشت شان بر زمين حرام است تا مبادا طعمه آنها شود و بدن هايشان در طول زمان هيچ تغييرى نمى كند.
نظر ديگر اين است كه بدن هايشان به زمين بازنگشته است.
شيخ مفيد نظر دوم را پذيرفته است (در آسمان ماندن)، كراچكى هم نظر او را تأييد كرده و اين نظر را به فقهاى شيعه نسبت داده است. يكى از متأخرترين فقهاى شيعه يعنى
ص:40
محدث بحرانى در كتاب «اَلدُّرَّةُ النَّجَفيّه» اين نظر را پذيرفته است.
با اين حال نظريه اول به ويژه در قرون اخير شهرت بيشترى دارد چنان كه فيض كاشانى و علامه مجلسى بر آن تصريح نموده اند.
هريك از دو گروه نيز به متون متعدد تاريخى و روائى استدلال كرده اند و نظر من نيز بر پايه بيان آشكارى كه در روايات معتبر وجود دارد، قول اول است و مستندات نظر دوم و استدلالى كه به آن ها شده، به طور روشن چنين چيزى را نتيجه نمى دهد.
س 32: آيا معقول است كه خداوند، آسمان ها و زمين و كرات ديگر و انس و جن را تنها و تنها به خاطر وجود معصومين عليهم السلام، خلق كرده باشد و هدف نهايى او پنج تن آل عبا (يا اهل كسا) باشد به اعتبار اين كه ايشان، سرّ وجود ساير مخلوقات اند؟ اين عظمت در وجود اهل بيت عليهم السلام، از چه چيزى نشأت مى گيرد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
منظور از عبارت مطرح شده در سؤال، كه در حديث مبارك كسا - كه از بانوى برتر جهان (سيدة النساء العالمين) حضرت زهرا عليها السلام نقل شده - آمده آن است كه وجود معصومين عليهم السلام هدف نهايى آفرينش كائنات است، چرا كه وجود ايشان تجسم
ص:41
كامل ترين و بارزترين مصداق انسان كامل - كه هدف خلقت به شمار مى آيد - است.
همانطور كه هدف اصلى از كاشت يك درخت و آبيارى و رسيدگى به آن، دست يابى به ميوه رسيده آن است، وجود مبارك معصومين عليهم السلام نيز در خلقت اين عالم چنين است، چرا كه ايشان در سير تكاملى اين جهان، ميوه آن هستند، بنابراين، از بركت اين نوع متون(1) و مانند آن است كه مى توانيم مقدارى از رازهاى عظمت معصومين عليهم السلام و كمال آن ها را كشف كنيم و گرنه ما از شناخت ايشان و پى بردن به عمق وجودشان ناتوانيم و كسى جز خداوند متعال كه خالق ايشان است قدرشان را كامل نمى داند.
س 33: برخى مى گويند: هدف نهايى كه در اصطلاح حكما و فيلسوفان يكى از اجزاى علت تامه مى باشد آن است كه فاعل را از قوه به فعل و هم چنين از امكان به وجوب در مى آورد.
اين هدف آغاز تصور ذهنى و پايان تحقق وجودى شىء است و سبب خروج فاعل از حالت قوه به فعليت مى باشد، مثل نجارى كه اقدام به ساخت يك صندلى نمى كند مگر براى هدفى كه در پى آن است و اگر آن هدف را تصور نكند از حالت بالقوه به ميدان تحقق فعلى آن هدف نخواهد رسيد.
ص:42
بنابراين هدف نهائى نقش خاصى در تحقق معلول دارد و آن را از امكان موجود بودن به وجود داشتن در مى آورد، زيرا انگيزه فاعل در تلاش براى انجام آن محسوب مى شود. هدف خداوند از آفرينش، بندگى و پرستش است، هم چنان كه در آيه شريفه مى فرمايد: «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»(1)؛ بنابراين اعتقاد ما شيعيان و تاريخ حقيقى نيز گواه بر اين است كه امامان معصوم و اهل بيت عليهم السلام بودند كه خداوند را حقاً بندگى و عبادت كردند. بنابر اين مى توانيم بگوئيم كه ايشان علت غائى و هدف خلقت و واسطه فيض الهى اند؛ البته فقط با اين تفسير، نه اين كه مانند برخى جاهلان ايشان را در خلق و تدبير، شريك خدا بپنداريم». نظر شما در اين باره چيست؟
ج: باسمه جلت اسمائه
اهل بيت عليهم السلام علت غائىِ آفرينش هستند و ايرادى هم ندارد كه چند علت غائى در طول هم وجود داشته باشد. بديهى است كه علت غائى، عبادت است ولى از آنجا كه اين عبادت و مصداق كامل آن تنها با وجود معصومين عليهم السلام محقق مى شود، هم چنان كه در زيارت جامعه با عبارت: «مَنْ أَرادَ اللهَ بَدَأَ بِكُمْ، وَمَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُمْ، وَمَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُمْ»(2) ؛ بدان اشاره شده است،
ص:43
هيچ ايرادى ندارد تا وجود ايشان را نيز علت غائى بدانيم.
س 34: تفاوت علت غائى و علت فاعلى چيست؟ و چرا درست نيست كه بگوئيم اهل بيت عليهم السلام علت غائى هستند؟
ج: باسمه جلت اسمائه
علت فاعلى، آن ذاتى است كه مستقيماً با اراده فعل همراه است كه همان علت نزديك، بوده و وجود، قدرت، دانائى و اراده اش در فاعليت فعل (انجام فعل) تأثير مستقيم دارد؛ چنانچه محقق اصفهانى نيز همين تعريف را گفته است. اما علت غائى، مقصودى است كه در پسِ فعل مى باشد.
با اين تعريف روشن مى شود كه تعبير از اهل بيت عليهم السلام به علت غائى خلقت ايرادى وارد نمى آورد زيرا برخى اخبار و احاديث همين را تصريح كرده است، مانند اين حديث قدسى كه مى فرمايد:
«لَوْلاكَ لَما خَلَقْتُ الاَْفْلاكَ، وَ لَوْ لا عَلِيّ لَما خَلَقْتُكَ، وَ لَوْ لا فاطِمَةُ لَما خَلَقْتُكُما». (1)
س 35: به استناد حديث شريف كساء: «من آسمان برافراشته را نيافريدم و زمين گسترده را خلق نكردم... مگر براى محبت اين پنج تن...
ص:44
يعنى فاطمه عليها السلام، پدرش، همسرش و فرزندانش»(1) ؛ چنين مى فهميم كه تمامى خلايق براى محبت به اهل بيت عليهم السلام آفريده شده اند. با اين توصيفات، وجود دشمنان ايشان به چه معناست؟ و چه فلسفه اى دارد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
منظور از جملات ذكر شده، اين است كه خداوند براى محبت به محمد صلى الله عليه و آله و آل محمد عليهم السلام اين جهان را آفريده و نعمت وجود را به عالم موجود افاضه كرده است؛ نه به اين معنا كه خدا اين عالم را آفريده است تا همه خلق، محب و دوست دار پنج تن آل عبا باشند. بنابر اين جايى براى پرسش مذكور باقى نمى ماند.(2)
ص:45
س 36: اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله تا چه حدى با توحيد الهى پيوستگى دارند؟
ج: باسمه جلت اسمائه
در زيارت جامعه كبيره آمده است: مَنْ أَرادَ اللهَ بَدَأَ بِكُمْ، وَ مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُمْ.... وَ رَضِيَكُمْ خُلَفاءَ فى أَرْضِهِ،... وَ أَرْكاناً لِتَوْحِيدِهِ»(1) از امام رضا عليه السلام نيز سخنى در تفسير اين حديث قدسى نقل شده است: «سخن لا اله الاالله دژ (قلعه) من است، پس هر كس وارد اين دژ شود از عذابم در امان خواهد بود، شرايطى دارد و من از آن شرايط هستم.»(2) منظور از اين عبارات اين است كه توحيد كامل، كه رگه هاى شرك در آن نباشد، توحيدى است كه از مكتب اهل بيت عليهم السلام به دست آيد. چنانچه عقايد برخى از غير شيعه - كه دچار شائبه هايى از قبيل جسميت خداوند و تعطيل برخى افعال خداوند شده اند - شاهد بر اين مطلب است.
س 37: آيا معصوم عليه السلام پس از مرگ نيز راه كمال را ادامه مى دهد؟
ص:46
ج: باسمه جلت اسمائه
معصوم عليه السلام چون در زمان حيات خود به بالاترين درجات معنوى و كمال رسيده است، پس از مرگ نيازى به تكامل ندارد؛ زيرا با مرگ چيزى را از دست نمى دهد تا در صدد باشد به آن دست يابد و نقص خود را برطرف كند.
با اين حال، مى توان اعمالى مثل خواندن قرآن و حج را به ايشان اهدا كرد و فائده اين اعمال شامل حال عمل كننده است نه معصوم عليه السلام.
س 38: آيا تمامى اهل بيت عليهم السلام معصوم هستند؟
ج: باسمه جلت اسمائه
از مسائل روشن و قطعى اين است كه دوازده امام عليهم السلام و مادرشان فاطمه زهرا عليها السلام همانند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در بالاترين و بهترين مراتب عصمت - به معنا و مفهوم كامل آن - قرار داشته اند.
س 39: طبق نظريه اى اصل عصمت به علم لَدُنّى بازمى گردد؛ منظور از علم لدنى چيست؟ و آيا خواست خدا در آيه تطهير(1) اراده تكوينى است يا تشريعى؟
ص:47
ج: باسمه جلت اسمائه
بهترين تعريفى كه براى علم لدنى گفته شده اين است: «نورى است كه بر قلب، ظاهر شده و قلب پر ظرفيت مى گردد، غيب را مى بيند و بزرگ مى شود، بلاء و آزمون را تحمل و اسرار را حفظ مى كند. ديگر نشانه آن پرهيز از علاقه مندى به دنيا، توجه به آخرت و آمادگى براى مردن پيش از رسيدن آن است». اين را علم لدنى مى نامند و از اين سخن خداوند گرفته شده است:
«وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْما» (1).
علم لدنى بالاترين و برترين دانش هاست، بلكه دانش حقيقى و والاترين هدف هستى است. اين علم هنگامى به دست مى آيد كه قلب از هر چيز ديگر تهى و آماده پذيرش و يادگيرى مى شود، باطن خود را از رذيلت ها پاكيزه كرده و به فضيلت ها زيبا نمايد، از حكم شرع پيروى كرده و همواره با تقوا باشد، درست همانطور كه خداوند كريم مى فرمايد: «وَ اتَّقُوا اللهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللهُ»(2) ؛ و نيز حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين باره مى فرمايد:
«علم به زيادى يادگيرى نيست، بلكه نورى است كه خداوند هركه را بخواهد هدايت كند، بر قلب او مى افكند»(3).(4)
ص:48
معناى عصمت: در تعريف آن مى توان گفت: نيرويى است كه انسان را از وقوع در خطا و انجام معصيت باز مى دارد و از لغزش، دور مى كند. براى همين، از بين بردن آلودگى (رجس) در آيه تطهير به معناى عصمت تفسير شده است. پس منظور از «وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرا» از بين بردن آثار آلودگى از طريق وارد كردن ضد آلودگى پس از نابودى اصل آن است. معلوم است كه عقيده حق در برابر عقيده باطل قرار مى گيرد، بنابر اين تطهير ايشان به معناى تجهيزشان به درك كامل حق در عقيده و عمل است كه همان علم لدنى مى باشد. پس منظور از اراده و خواست الهى در آيه تطهير، اراده تشريعى نبوده است كه بخواهد تكاليف را به مكلَّف انتقال دهد.
خلاصه اين كه خداوند متعال اراده كرده است كه عنايتى ويژه به اهل بيت بكند به گونه اى كه همواره عقيده باطل و آثار كار زشت را از ايشان برطرف نمايد و توانى به آنان عطا كند كه آثار آن را از بين ببرند كه اين همان عصمت و علم لدنى است.
س 40: دليل عصمت امامان عليهم السلام از فراموشى و خطا چيست؟
ص:49
ج: باسمه جلت اسمائه
اين مسأله را مى توان از ديدگاه عقلى قاعده «قبح نقض غرض» اثبات نمود. شخصى كه از سوى خداوند به عنوان امام قرارداده شده تا مردم را هدايت كند و آيه قرآن نيز آشكارا مى فرمايد «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»(1)
اگر حتى در حالت ناخودآگاه و يا فراموشى مصون از خطا نباشد اعتماد مردم به او از بين رفته و از گرد او پراكنده مى شوند كه اين نقض غرض است. بنابراين بايد از فراموشى و خطا نيز معصوم باشند تا از نقض غرض، كه عقلاً قبيح است، پيشگيرى شود.
س 41: در صورتى كه ما ثابت كنيم آيه تطهير بر عصمت پنج تن اهل كساء (آل عبا عليهم السلام) دلالت مى كند چگونه مى توانيم ثابت كنيم كه ديگر امامان عليهم السلام نيز معصوم بوده اند؟
ج: باسمه جلت اسمائه
وقتى ما عصمت چهار نفر از اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله را با آيه كريمه قرآن ثابت كرديم معنايش اين است كه قول و عمل ايشان حجت است. لذا از آنجا كه ايشان در چندين روايت معتبر فرموده اند عنوان اهل بيت در آيه تطهير، بر خودشان و بر ديگر
ص:50
امامان صدق مى كند، بايد به فرموده ايشان توجه و عمل كرده و عنوان عصمت را به مابقى امامان عليهم السلام هم تعميم داد؛ با اين ديدگاه آنان نيز پاكيزه و معصوم از خطا هستند.
س 42: آيا معصوم عليه السلام در برخى امور مى تواند علم حصولى (اكتسابى) داشته باشد؟ و آيا اين علم دچار فراموشى مى شود؟ يا اين كه تمامى علوم ايشان حضورى بوده است؟
ج: باسمه جلت اسمائه
در اخبار فراوان است كه امام عليه السلام هيچ كارى را مگر به امر الهى، انجام نمى دهد و خداوند از او تعهد گرفته تا از امر الهى پيشى نگيرد. امامان عليهم السلام آنچه هست و خواهد بود را مى دانند و هيچ چيزى بر ايشان پنهان نمى ماند.(1)
س 43: برخى مى گويند: اگر معصوم عليه السلام، عالم به غيب باشد، پس سبب
ص:51
فوت خود را مى داند و اين به معناى اين است كه (در موقع فوت) خودكشى مى كند. پاسخ چيست؟
ج: باسمه جلت اسمائه
اشكالى ندارد كه معصوم عليهم السلام اقدام به كارى كند و علم داشته باشد كه همان كار سبب مرگ اوست. اين كار، خودكشى به حساب نمى آيد، زيرا وى اوامر الهى را انجام مى دهد، به اعتبار اين كه شهادت او به مصلحت دين خواهد بود. بنابر اين اقدام به كارى مثل جهاد كه سبب مرگ او در آن نهفته است نه تنها حرام نيست بلكه واجب هم است و به هلاكت فكندن خود و خودكشى به حساب نمى آيد.
س 44: آيا معصوم عليه السلام مى تواند از راه گفت و شنود (با فرشته اى كه از سوى خدا مأمور سخن گفتن با او شده باشد) به علم غيب دست يابد و به عبارت ديگرمحدَّث (مورد گفتگو) باشد؟ يا اينكه آنچه مى داند از تعاليم رسول خداست؟
آيا اين با آيه اى كه علم غيب را به خدا محدود مى كند، تناقض ندارد؟ زيرا او تنها علم غيب را به هر پيامبرى كه بخواهد تعليم مى دهد و ديگران را از اين تعليم، برخوردار نمى سازد.
ج: باسمه جلت اسمائه
از روايات زيادى كه به حد تواتر رسيده، چنين برمى آيد كه امامان عليهم السلام از آنچه بوده و خواهد بود آگاه اند، چيزى بر ايشان
ص:52
پنهان نمى ماند و خدا نيز چيزى به پيامبر صلى الله عليه و آله ياد نداده مگر آن كه وى را مأمور كرده تا آن را به اميرالمؤمنين عليه السلام تعليم دهد.
بنابر اين روشن مى شود كه علوم امامان عليهم السلام داراى منابع مختلف و اسباب متعدد است.(1)
س 45: امام معصوم عليه السلام با علم غيبى كه خدا به او افاضه كرده چه تعاملى دارد؟ آيا طبق علم غيب خود عمل مى كند؟ و يا طبق ظواهر امور عمل مى كند؟
ج: باسمه جلت اسمائه
در امور عادى زندگى، عمل او بر اساس ظاهر است و كارى به علم غيب خود ندارد. پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله نيز در مورد قضاوت بين مردم بر اين نظريه تصريح كرده اند و مى فرمايند:
«من بين شما با بينه (شهادت و اقرار) قضاوت مى كنم»(2) ، امامان نيز چنين اند و استثنايى در كار نيست مگر در مورد امام زمان (عج).
س 46: در ميان امامان عليهم السلام نيز همانند پيامبران و رسولان، تفاوت هايى به
ص:53
چشم مى خورد، سبب اين تفاوت بين معصومين عليهم السلام در چيست؟ سلسله مراتب تفاوت بين چهارده معصوم عليهم السلام چگونه است؟
ج: باسمه جلت اسمائه
شكى نيست كه جايگاه چهارده معصوم عليهم السلام از تمامى پيامبران، رسولان و فرشتگان به طور مطلق، برتر است. تفاوت مرتبه در بين معصومين عليهم السلام نيز به طور قطع تنها در مقايسه با رسول الله صلى الله عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام، امكانپذير است، اما نسبت به باقى معصومين عليهم السلام، بهتر آن است كه خود را وارد اين بحث نكنيم زيرا براى ما روشن نخواهد شد و دلايل كافى براى اين نداريم.
س 47: من به برترى اهل بيت عليهم السلام بر تمامى خلق جهان، پيامبران و رسولان به استثناى حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم رسول مكرم اسلام كه ريشه شجره طيبه اهل بيت عليهم السلام است عقيده دارم و البته دليل من نيز حديث شريف كساء مى باشد. ولى براى اثبات برترى مقام امامت بر نبوت و رسالت، البته به جز نبوت و رسالت پيامبر اعظم حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم، دليلى از قرآن مى خواهم كه همزمان بر برترى اهل بيت عليهم السلام بر ديگر پيامبران، رسولان و امامان به ويژه بر پيامبر خدا ابراهيم عليه السلام دلالت كند؟
ج: باسمه جلت اسمائه
دليل برترى امامت بر نبوت سخن خدا در قرآن است كه فرمود:
«وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَات فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ
ص:54
إِمَاماً قَالَ وَ مِن ذُرِّيَّتِى قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ»(1).
اين آيه دلالت دارد بر اين كه خداوند مقام امامت را در حالى به ابراهيم واگذار كرد كه وى پيامبر بود.
اين آيه نشان مى دهد كه مقام امامت از مقام نبوت و رسالت بالاتر است.
با ثابت شدن اين امامت براى ذريه ابراهيم عليه السلام يعنى معصومين، برترى ايشان بر ديگر انبياء نيز اثبات مى شود.
اما در مورد برترى ايشان بر حضرت ابراهيم بايد گفت: روايات زيادى داريم كه بر افضليت امامان عليهم السلام بر ابراهيم عليه السلام دلالت مى كند، برخى با اثبات مستقيم و برخى با اثبات ضمنى.
براى نمونه پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «اى على، خداوند تبارك وتعالى پيامبرانش را بر فرشتگان مقرَّب، برترى داد و مرا بر همه پيامبران و رسولان. اى على، اين برترى، بعد از من از آنِ تو و ائمه پس از توست و فرشتگان، خدمتگذاران ما هستند».(2)
س 48: آيا واجب است كه معصوم حتى از جهت قيافه و جسم زيباترين
ص:55
فرد در زمان خود باشد؟ و يا همين كه جسم او سالم بوده و عيوب بارز و مشخص نداشته باشد كافى است؟
ج: باسمه جلت اسمائه
دليل عقلى اى كه وجود دارد اين است كه امام نبايد معايب جسمى مشخص داشته باشد تا موجب نشود مردم از او پرهيز كرده و دور شوند. درباره اين كه حتما بايد زيباترين فرد در چهره و اندام باشد، دليل عقلى نداريم ولى دلايل نقلى اشاره به اين دارند كه اهل بيت عليهم السلام داراى چهره زيبا، سيماى تابناك، صورتى درخشنده و نيز افرادى با هيبت و متانت و بزرگوار بوده اند، در حالى كه ديگر افراد هيچ كدام چنين نبوده اند.
س 49: آيا معصومين عليهم السلام ارتباطى با افلاك و كرات آسمانى و ستارگان دارند؟ چگونه؟
ج: باسمه جلت اسمائه
از برخى روايات بر مى آيد كه ارتباطى بوده، براى نمونه روايتى هست كه مى گويد: امام صادق عليه السلام از مردى يمنى پرسيد:
«شما در علم نجوم خود زحل را چه تعبير مى كنيد؟»
مرد يمنى گفت: «ستاره اى بد يمن و نحس است».
امام صادق عليه السلام در جوابش فرمود: «چنين مگو، آن (زحل) ستاره اميرالمؤمنين و ستاره جانشينان و اوصياء است».(1)
ص:56
با اين همه، چگونگى ارتباط بين مثلا اين ستاره و معصومين عليهم السلام براى ما روشن نشده است.
س 50: آيا مادران ائمه عليهم السلام ويژگى خاصى نسبت به ديگر زنان داشته اند؟
ج: باسمه جلت اسمائه
از رواياتى كه درباره معصومين عليهم السلام نقل شده استفاده مى شود كه مادرانشان داراى شخصيتى جليل القدر بوده اند و با نقل يك روايت برخى از ويژگى هاى شخصيتى و مشترك ايشان روشن مى گردد. امام هادى عليه السلام مى فرمايد: «مادرم به حق من معرفت داشت، او از اهل بهشت خواهد بود، هيچ شيطان سركشى به او نزديك نمى شود. حيله ستمگرى به او نمى رسد، ديدگان بيدار خداوند نگهبان اوست و با مادران صديقين و صالحين تفاوتى ندارد (مانند آنان داراى فضائل است).»(1)
مى بينيم ذيل اين روايت بيانگر آن است كه مادر گرامى ايشان هم چون مادران امامان ديگر در خصالِ نيكو و فضايل، بى همانند مى باشد.
س 51: در روايتى از ائمه معصومين عليهم السلام آمده است: «نحن صنايع اللّه
ص:57
والخلق بعد صنايعنا (صنايعٌ لنا)»(1). مفهوم اين روايت چيست؟
ج: باسمه جلت اسمائه
چكيده مضمون روايت فوق اين است كه: خداوند سبحان، نعمت وجود را بى هيچ واسطه اى به معصومين عليهم السلام هديه داد و از همين رو مى توان گفت كه معصومين عليهم السلام، اثر صنع خدا هستند. اين در حالى است كه خداى متعال، ساير مردم را به واسطه ائمه عليهم السلام از نعمت وجود برخوردار ساخت و بر اين اساس، مردم در وجود خود، متّكى به اين بزرگواران هستند.
س 52: در روايت شريفى آمده است: «آنگاه همه چيز را آفريد و معصومين عليهم السلام را شاهد خلقت آنها قرار داد»(2).
معصومين عليهم السلام چگونه شاهد خلقت آسمان ها و زمين بودند و آيا اين امر را مى توان نوعى تفويض، تلقّى كرد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
شاهد قرار دادن با تفويض، تفاوتى آشكار دارد چرا كه شاهد قرار دادن به معناى اطلاع از آفرينش اشياست اما تفويضِ مورد تأييد شيعه بدين معناست كه: خداوند، اختيارات مورد نياز در سرپرستى دين و جانشينى خود در زمين را به معصومين عليهم السلام واگذار نمايد.
ص:58
ص:59
ص:60
س 53: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در يكى از احاديث خود به صراحت مى فرمايد:
«من، تنها براى تكميل مكارم اخلاق، مبعوث شده ام»(1) ، آيا تنها مأموريت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اين بود كه مكارم اخلاق را به تكامل برساند؟
ج: باسمه جلت اسمائه
اين حديث تنها در صدد بيان اهميت اخلاق و ابراز ناخشنودى از رذايل اخلاقى است و به دنبال منحصر كردن دين بر اخلاق نيست.
زيرا بر اساس ديدگاه علماى بلاغت، حصر موجود در اين روايت نه يك حصر حقيقى كه يك حصر اضافى است.
بر اين اساس معناى روشن حديث مذكور اين است كه بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با هدف تكميل فضايل اخلاقى در مقابله با كنار نهادن و به حاشيه راندن اخلاق، صورت پذيرفته است.
س 54: مقصود از عبارت موجود در حديث ثقلين كه «قرآن از
ص:61
اهل بيت عليهم السلام بزرگ تر است» چيست؟ و آيا بزرگ تر بودن، مستلزم برتر بودن نيز هست؟
ج: باسمه جلت اسمائه
مقصود از قرآنى كه ثِقل اكبر ناميده مى شود، سخن خداى تعالى است كه در لوح محفوظ قرار دارد، اما آياتى كه هم اكنون در اختيار ماست در واقع سايه قرآن موجود در لوح محفوظ به شمار مى رود.
بى ترديد ائمه اطهار عليهم السلام به عنوان كتاب ناطق خداوند، از كتاب صامتى كه در اختيار ماست، بزرگ تر و برترند و شناخت هيچ چيز چه قرآن كريم و چه ساير مسائل، جز به واسطه آنها ميسّر نمى شود. بنابراين هر چند كه اهل بيت عليهم السلام در مقايسه با كلام خداى تعالى، از موقعيت پايين ترى برخوردارند امّا به جهت تبيين كلام خدا، جايگاه والاترى از قرآن موجود دارند.(1)
س 55: حديث ثقلين، قرآن را به عنوان ثقل اكبر و اهل بيت عليهم السلام را به عنوان ثقل اصغر، معرفى مى كند، مقصود از ثقل اكبر چيست؟
ج: باسمه جلت اسمائه
حديث ثقلين به قرآن موجود اشاره نمى كند، بلكه در صدد
ص:62
معرفى قرآنى است كه تجلّى صفت فعلى و نه ذاتى خداوند بوده وقرآن كنونى، سايه آن به شمار مى رود. بنابراين قرآنى كه صفت فعلى خداوند است بى ترديد، ثقل اكبر محسوب مى شود.
س 56: از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه: «من در ميان شما دو چيز گرانقدر باقى مى گذارم: كتاب خدا و اهل بيتم، كه يكى از ديگرى بزرگ تر است»(1) ، ثقل اكبر، كتاب خداست يا اهل بيت عليهم السلام؟
ج: باسمه جلت اسمائه
ترديدى نيست كه اصل حديث ثقلين، متواتر بوده و به طور قطع از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است، اما اين بدان معنا نيست كه برخى ضميمه هاى موجود در تعدادى از طُرُق اين روايت هم از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم باشد.
عبارت پايانى پرسش شما از همين دسته است، زيرا اين عبارت از يك سو، در همه طرق حديث ثقلين نيامده و نمى توان تواتر آن را پذيرفت و از سوى ديگر از طرق معتبرى روايت نشده و نمى توان بدان استناد نمود، بلكه سند هيچ يك از طرق آن، خالى از اشكال نيست و با عبارات وارده در ساير طرق حديث ثقلين هم تعارض دارد.
به عنوان مثال در ارشادالقلوب ديلمى، اين روايت معتبر از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه: «من در ميان شما دو چيز گران بها باقى مى گذارم: يكى كتاب خدا و ديگرى على ابن
ص:63
ابى طالب عليه السلام كه على ابن ابى طالب عليه السلام براى شما از كتاب خدا، برتر است»(1). از برخى روايات چنين بر مى آيد كه بزرگان صحابه، اين موضوع مطرح شده در حديث ديلمى را نيك مى دانستند، امّا جاعلان حديث، به دستكارى آن پرداختند.
براى اثبات اين مطلب، همين بس كه شخصى به ابن عباس گفت: چه ديدگاهى درباره على ابن ابى طالب عليه السلام دارى؟ پاسخ داد: به خدا سوگند كه نام ثقل اكبر و نخستين مسلمانى را به زبان آوردى كه به سوى هر دو قبله نماز گزارد، دوبار بيعت كرد و...
ملاحظه مى كنيد كه وى اميرالمؤمنين عليه السلام را «ثقل اكبر» مى داند و اين بدان معناست كه صحابه، ثقل اكبر بودن اهل بيت عليهم السلام را به روشنى دريافته بودند.
س 57: آيا در احاديث و روايات از معصومين عليهم السلام درباره صلوات، بيان شده است كه آل محمد، فقط شامل حضرت زهرا عليها السلام امامان معصوم عليهم السلام است يا شامل سادات نيز مى شود؟
ج: باسمه جلت اسمائه
آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم حضرت زهرا عليها السلام وائمه معصومين عليهم السلام مى باشند و شامل سادات نيست.
ص:64
س 58: در حديثى آمده است: «خداى تعالى هم چنان يكتا بود، آنگاه محمّد، على و فاطمه را آفريد و آنان هزار روزگار زيستند، آنگاه خداوند همه موجودات را آفريد و اين سه تن را شاهد خلقت آنان قرار داد. اطاعت آنها را بر همه موجودات واجب كرد و امور مربوط به موجودات را به آنان واگذار نمود، از اين رو محمد، على و فاطمه آنچه را بخواهند حلال و آنچه را بخواهند حرام مى كنند، اما هرگز قادر نيستند بدون اراده خداوند، چيزى را اراده نمايند»(1).
آيا اين حديث، ولايت تشريعى معصومين عليهم السلام را به اثبات مى رساند؟ چگونه مى توان اين حديث را با حديث مشهور «حلال محمد تا روز قيامت، حلال و حرام او تا روز قيامت، حرام مى باشد»(2) تطبيق داد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
مقصود از تفويض و واگذارى در حديث نخست اين نيست كه معصومين عليهم السلام بر پايه ديدگاه هاى خود، چيزى را تشريع مى كنند بلكه مقصود اين است كه آنان به واسطه مسؤوليت تشريع، در پى تبليغ و اجراى قوانينى بر مى آيند كه
ص:65
خداى سبحان وضع كرده است چنانكه در پايان حديث نخست اين عبارت صريح را مشاهده مى كنيم كه: «و لن يشاؤوا إلاّ أن يشاء الله تبارك و تعالى».
با توضيحات فوق، مشخص مى شود كه اين دو حديث، هيچ تعارضى با هم ندارند.
ج: باسمه جلت اسمائه
س 59: در داستان مباهله(1) مى خوانيم كه پيامبر صلى الله عليه و آله به حضرت زهرا عليها السلام و همسر و دو فرزندش فرمود تا بيايند و چنين فرمود:
«إِذا دَعَوْتُ فَأَمِّنوا»
هنگامى كه دعا كردم شما هم آمين بگوييد.
برخى علما گفته اند معنى اين فرمايش اين است كه من، كه خاتم النبيين هستم بايد دعا كنم لكن شرط استجابت، نَفَس روحانى و معنوى فاطمه زهرا عليها السلام است و «آمين» اين بانو شرط اجابت دعا نزد خدا مى باشد.
زيرا اگر مقتضاى اجابت، فراهم باشد ولى شرط فراهم نباشد استجابت محال است.
بنابراين در مقام مباهله پيامبر صلى الله عليه و آله با مسيحيان نجران، قطعا پيامبر صلى الله عليه و آله مى بايست دست به آسمان بالا برده ولى به همراه آن، چهار دست ديگر لازم بود تا دعايش مستجاب گردد و مطلوب محقق شود. نظر شما در اين باره چيست؟
ص:66
ج: باسمه جلت اسمائه
احتمال دارد كه چنين باشد، ولى قطعى نيست. كارى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله كرد براى اين بود كه در درجه اول به حال خود يقين و اطمينان داشت و ديگر، باور داشت كه گفتارش راست و درست است.
زيرا آوردن عزيزترين افراد و پاره هاى جگرش و محبوب ترين مردم براى مباهله، تأكيد بر اين دارد كه اعتماد كامل به راستى و درستى ادعاى خود و دروغ و نادرست بودن ادعاى دشمن خود داشت تا با اين حركت و با حضور بهترين افرادش خصم خود را به استيصال و هلاكت برساند؛ البته در صورتى كه مباهله برگزار مى شد.
س 60: نظر حضرتعالى در اين باره كه صفات ظاهرى تمامى نام هاى نيكوى خداوندى (اسماء الله الحسنى) به جز «الله» در وجود مبارك پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام هويدا مى گردد چيست؟
ج: باسمه جلت اسمائه
از اميرالمؤمنين نقل شده كه فرمودند: «ما همان اسمائى هستيم كه اگر خدا را با آن بخوانى اجابت مى كند»(1) و از امام باقر عليه السلام نيز نقل شده كه فرمود: «ما همان اسمائى هستيم كه
ص:67
خداوند عملى را از بندگان نمى پذيرد مگر با معرفت ما»(1).
مى توان گفت كه مضمون سؤال شما به ميزان فراوانى در روايات معصومين عليهم السلام گفته شده است.
س 61: آيا پيش از حضرت آدم، بشر ديگرى در كره زمين و يا كرات ديگر بوده است؟ اگر بوده، آيا آنها نيز امامانى همچون اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله داشته اند؟ و اگر داشته اند، آيا آنان برتر بودند يا امامان ما؟
ج: باسمه جلت اسمائه
از روايات و اخبار چنين برمى آيد كه پيش از حضرت آدم، بشر بوده است و به اقتضاى قاعده لطف الهى لزوماً پيامبر و امام هم داشته اند هر چند كه ما اطلاع كافى درباره آنها نداريم؛ ولى چيزى كه حتمى بوده و شكى در آن نيست اين است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و امامان معصوم ما عليهم السلام از آغاز تا پايان هستى، برترين خلايق اند.
س 62: در روايات چنين آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اقدام به صدور برخى احكام شرعى نمود، مثل اضافه كردن دو ركعت به هر نماز واجب و اعلام نماز نافله و روزه ماه شعبان به صورت مستحبى؛ آيا براى اهل بيت عليهم السلام نيز صدور چنين احكامى اثبات شده است؟
ص:68
ج: باسمه جلت اسمائه
پيامبر صلى الله عليه و آله از جانب خودش چيزى را تشريع نكرد، بلكه از معيارهاى احكام دين آگاه شد و سپس از خدا اذن خواست تا برخى احكام را بر طبق آن ملاك ها تشريع كند و گرنه تشريع كننده اصلى خداست. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تمامى احكام شرعيه را كه بر او نازل شده بود، براى مردم و در زمان خودش تبيين كرد. از طرفى در قرآن كريم مى خوانيم: «وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ فِى كِتابٍ مُبِينٍ»(1) ، پس از پيامبر صلى الله عليه و آله، خداوند علم به احكام شرع را در نزد معصومين عليهم السلام به وديعه نهاد و ايشان نيز آنچه را كه در هر زمانى لازم بود، اظهار مى داشتند.
س 63: در بيشتر اوقات هنگامى كه فردى بخواهد دعا كند و حاجت بطلبد چنين مى گويد: «خدايا به حق محمد و آل محمد چنين و چنان كن»، پيامبر صلى الله عليه و آله و خاندان او چه حقوقى نزد خداوند متعال دارند كه ما خدا را به آن سوگند مى دهيم؟
ج: باسمه جلت اسمائه
منظور از حق، چيزى است كه اثبات شده و خداوند متعال نيز مسائلى را در قبال محمد صلى الله عليه و آله و خاندانش بر خود قطعى كرده تا ايشان را گرامى بدارد و لذا تعبير به حقوق درست است. از جمله امام باقر عليه السلام يك سخن قدسى از قول پروردگار مى گويد
ص:69
كه چنين است: «من چيزى را برخودم قطعى و حتمى كردم و آن اين است كه اگر بنده اى مرا به حق محمد و آل محمد سوگند دهد آنچه را كه بين من و اوست ببخشم.»(1) دعا كننده نيز براى رسيدن به خدا به چنين حقى توسل مى جويد.
س 64: اگر گفته مى شود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم طبق حديث و غيره شخصى را براى جانشينى خود انتخاب كرد آيا گفته و عمل آن حضرت بدون اذن پروردگار و ثبت در كتاب آسمانى مجاز بوده؟ اگر جواب مثبت است آدرس قرآنى را بفرماييد؟
شيعيان معتقدند حضرت على عليه السلام جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله است و ديگران حق او را غصب كردند؛ خلاصه اگر پيامبر صلى الله عليه و آله ما نياز به جانشين داشت خداوند خود مشخص و به مردم معرفى مى كرد، حال كه خداوند تعيين نكرده، آيا مردم از خداوند بهتر مى فهمند كسى جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله است؟
ج: باسمه جلت اسمائه
آيات كريمه «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ...»(2) و «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ»(3) و آيات ديگر كه در كتب عقايد به آنها اشاره شده
ص:70
است، دالّ بر اين است كه جانشينى حضرت على عليه السلام به امر الهى بوده است.
س 65: آيا امروزه شيعه نظريّات درباره سهو النبى(1) را قبول دارد يا آن را ضعيف مى داند؟
ج: باسمه جلت اسمائه
اصالت عدم سهو النبى صلى الله عليه و آله و سلم از مسلّمات شيعه مى باشد و روايات وارده هم دو قسم است؛ يك قسم ضعيف السند و ديگرى معتبر؛ قسم اول كه جوابش ظاهر است و قسم دوم به چند دليل مردود است: 1. آيات و روايات معارضه كه صحيح السند هم مى باشند؛ 2. ادله عقليه در امتناع سهو بر آن حضرت؛ 3. موافق با تقيه بودن.
س 66: آيا پيامبر اسلام حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم از خداوند درخواست تعيين جانشين كرده است يا خير؟
ج: باسمه جلت اسمائه
اخبار زيادى دال بر درخواست حضرت از خداى تعالى است.
س 67: آيا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم عصمتِ نسبى داشته اند يا مطلق؟ ساير پيامبران چطور؟
ص:71
ج: باسمه جلت اسمائه
پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم، عصمت از جميع جهات داشتند نه تنها عصمت تلقّى وحى، عصمت بيان احكام، عصمت عمل به وظائف شرعيه بلكه نسبت به خطا در امور عادى نيز معصوم بوده اند.
انبياى غير اولى العزم چنين نبودند، به عقيده من انبياى اولى العزم هم مانند پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله بودند.
س 68: صلوات بر پيامبر فرستادن به صورت ناقص و عدم ذكر خاندان (آل) چه حكمى دارد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم چنين نقل شده كه فرمود: «هركس بر من درود بفرستد ولى بر خاندان من درود نفرستد بوى بهشت را استشمام نخواهد كرد»(1).
روايتى نيز به همين مضمون در منابع اهل سنت به مقدار زياد نقل شده مبنى بر اينكه:
رسول خدا فرمود: صلوات بتراء (ناقص) بر من نفرستيد، پرسيدند صلوات بتراء چيست؟ فرمود: چنين بگوييد كه خدايا صلوات بفرست بر محمد و ادامه ندهيد، بلكه بگوييد خدايا صلوات بفرست بر محمد و بر خاندان محمد»(2).
ص:72
س 69: از امام صادق عليه السلام درباره معنى صلوات بر محمد صلى الله عليه و آله و آل او سؤال شد، چنين پاسخ دادند كه اين گونه صلوات فرستادن، اعتراف به ولايت است. بين صلوات فرستادن بر محمد صلى الله عليه و آله و آل او با ولايت چه ارتباطى وجود دارد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
صلوات بر محمد صلى الله عليه و آله و آل محمد عبارت است از درخواست از پروردگار متعال تا بر درود فرستنده نيز رحمت آرد و نيز عبارت است از درخواست تقرب به وسيله محمد و خاندانش به خدا، همانگونه كه در روايت صحيح صفوان از امام رضا عليه السلام آمده است. اما اگر اين دعا و درخواست بدون فهم معناى صلوات صورت گيرد، ممكن است گوينده صلوات حتى دشمن اهل بيت عليهم السلام باشد و نادانسته و بدون توجه به معناى آن بر اهل بيت نيز صلوات بفرستد؛ ولى صلوات بر محمد صلى الله عليه و آله و آل محمد با توجه به معناى مذكور و اخلاص در دعا تنها از كسى صادر مى شود كه به منزلت ايشان اقرار داشته، ايشان را دوست بدارد و از آنها پيروى كند.
ص:73
س 70: صفات پيامبر ما محمد صلى الله عليه و آله و سلم در قرآن مجيد كدام اند؟ و چرا خداوند متعال او را محمد ناميد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
بيان صفات پيامبر صلى الله عليه و آله در قرآن، در اين مختصر نمى گنجد ولى به يك آيه اكتفا مى كنيم: خداوند متعال مى فرمايد: «وَ إِنَّكَ لَعَلَى خُلُق عَظِيم»(1) نام او كه محمد است در لغت عربى به كسى گفته مى شود كه داراى مَحامِد باشد، مَحامِد جمع مَحمَده است و محمده يعنى كار ستايش برانگيز، و محمَّد به معناى ستوده و پسنديده است، چون كه داراى صفات نيكو و ستودنى است. در گفتار و كردار و وجود مباركش چيزى نبود جز آن كه ستودنى و ستايش برانگيز بود به گونه اى كه در هيچ كردار و گفتارى نمى توان او را مذمت و سرزنش كرد. (2)
س 71: برخى از عرفا چنين گفته اند: «آنكه فرشتگان بر او سجده كردند كسى بود كه پس از خلقت اش به مرحله انسانيت كامل رسيد، خداوند روح را در او دميد و چنين فرمود: «فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ»(3) ، اين مقام از آنِ گرامى ترين و بزرگ ترين
ص:74
مخلوق الهى يعنى محمد صلى الله عليه و آله و سلم مى باشد.
بر اين اساس چگونه مى توان سجده ملائكه در برابر حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم را با سجده آنان در برابر آدم عليه السلام تطبيق داد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
اين گفتار منسوب به بيانات اهل بيت عليهم السلام بوده و در تعدادى از روايات آمده است؛ از جمله روايتى از امام سجاد عليه السلام بنا به نقل از جدش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمود: هنگامى كه آدم ديد نورى از وجودش داراى درخشش است - زيرا خداوند ارواح ما را از بالاى عرش به كمر آدم انتقال داده بود نور را ديد ولى اشباح برايش هويدا نبود - گفت: پروردگارا! اين نورها كيانند؟
خداوند گفت: اين نورها ارواحى هستند كه از بهترين جايگاه هاى عرش خودم به كمر تو منتقل كردم و براى همين است كه به ملائكه امر كردم تا بر تو سجده كنند، زيرا ظرفى براى آن ارواح شده اى(1).
س 72: برخى از فضلا چنين گفته اند كه خلقت پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله پيش از همه و اول از همه بوده است و استدلال كرده اند به اين آيه شريفه كه:
ص:75
«قُلْ إِن كَانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِينَ» (1) ؛ بر اساس ديدگاه اين فضلا اين آيه نشان مى دهد كه خلقت محمد صلى الله عليه و آله پيش از همه بوده گرچه از نظر زمانى خاتم پيامبران شده است ولى من به جهت بى اطلاعى نمى توانم بفهمم منظورشان از اين استدلال لطيف چيست؟ از شما كمك مى طلبم تا اين مسأله را برايم به طور مفصّل تبيين كنيد.
ج: باسمه جلت اسمائه
در روايتى از امام باقر عليه السلام آمده است كه: «ما پيش از همه، خلق شديم، و پيش از همه خدا را عبادت كرديم و تسبيح گفتيم، ما بوديم كه سبب خلقت ديگران شديم و حتى سبب شديم تا ديگران تسبيح خداوند گويند و او را عبادت كنند، به وسيله ما خدا شناخته شد، به وسيله ما خلايق، خدا را يگانه دانستند و به وسيله ما خداوند پرستش شد»(2) و اين آيه را تلاوت فرمود:
«قُلْ إِن كَانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِين»؛ پس رسول خدا صلى الله عليه و آله اول از همه خدا را عبادت مى كرد و پيش از همه، وجود فرزند و شريك را براى خدا انكار كرد.»
البته مى توان نوعى ملازمت و همراهى را بين نبودِ فرزند براى خدا و وجود پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله كه نخستين موجودات است، در نظر گرفت و چنين گفت: اگر خدا فرزند داشت كه محال است و
ص:76
چنين نبوده و نخواهد شد پس وجود او دائمى بوده است. در حالى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بر اساس روايت اسحاق ابن عمار، چنين مى فرمايد: اگر خداوند فرزندى داشت من اولين عابد بودم يعنى او را اطاعت مى كردم، نتيجه اين كه وجود پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نخستين موجودات است و گرنه اولين بودن (در عالم دنيا و ظاهر) در عبادت و اطاعت بر او صدق نمى كند.
س 73: آيا منظور از تعبير حقيقت محمديه غير از وجود محمدى است، به اعتبار اين كه حقيقت محمديه، آفرينش نور محض بوده و آفرينش پيامبر صلى الله عليه و آله در اين جهان به صورت يك وجود بشرى است؟ و آيا آيه ذيل به پاسخ پرسش من ارتباطى دارد: «وَ لَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَا يَلْبِسُونَ»(1) ؟
ج: باسمه جلت اسمائه
در روايتى از امام موسى كاظم عليه السلام نقل شده است كه:
«خداوند هنگامى كه اراده كرد محمد صلى الله عليه و آله را از آن (نور) بيافريند آن نور را دو قسم كرد، از قسمت اول محمد صلى الله عليه و آله را آفريد و از قسمت ديگر على ابن ابى طالب عليه السلام را و از آن نور كسى ديگر را نيافريد.... هيچ يك از اين دو بدون ديگرى برقرار نمى شود، چهره و ظاهرشان بشرى بوده و درون و باطنشان لاهوتى
ص:77
(خدايى) است، با اندام ناسوتى (انسانى) براى خلق (آدميان) ظاهر شدند تا مردم بتوانند ديدارشان را تحمل كنند و اين معنى قول خداوند است كه فرمود: «وَ لَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَا يَلْبِسُونَ»(1).
از اين روايت چنين استفاده مى شود كه: ظهور پيامبر صلى الله عليه و آله در اين عالم با وجود نورى اش تفاوت دارد، زيرا سنخ و نوع آن وجود نورى نمى تواند با سنخ و نوع اين دنياى مادى تناسب داشته باشد؛ بنابراين معرفى وجود نورى وى با تعبير حقيقت محمديه و نيز معرفى وجود دنيايى اش با تعبير وجود محمدى، صرف اصطلاحات بوده و در متون شرعى نيامده است.
س 74: اگر از سوى پروردگار به وجود رسول خدا صلى الله عليه و آله وحى مى شده، پس چرا رسول خدا صلى الله عليه و آله نتوانست همسرش عايشه را كشف كند؟ اگر عايشه در اين حد از بدى رفتار و كردار بود پس چرا پيامبر صلى الله عليه و آله با او ازدواج كرد، در حق او خوبى نمود و او را محترم داشت؟
ج: باسمه جلت اسمائه
پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در امور عادى و طبيعى، بر اساس علم
ص:78
غيب خود عمل نمى كرد، بلكه تكليف داشت تا بر اساس علم عادى و زندگى ظاهرى عمل كند، همان طور كه ازدواج او با برخى بانوان بر اساس برخى حكمت ها و مصلحت ها بوده كه ما توانسته ايم به برخى پى ببريم و چه بسا برخى هنوز برايمان روشن نشده است.
س 75: چرا پيامبر صلى الله عليه و آله با ابوبكر و عمر وصلت كرد در حالى كه مى دانست پس از فوتش چه خواهند كرد؟ و آيا چيزى درباره آنها گفته است يا نه؟ و آيا هر دو از «عشره مبشره»(1) به بهشت هستند؟
ج: باسمه جلت اسمائه
پيامبر صلى الله عليه و آله مأمور نبود تا به علم غيبى خود عمل كند، بلكه مأمور بود تا بر اساس موازين طبيعى و ظاهرى عمل نمايد، همان گونه كه امامان معصوم عليهم السلام نيز چنين بوده اند.
درباره روايت عشره مبشره نيز بايد گفت كه؛ اين روايت، هم در سند و هم در دلالت، ضعيف است و علامه امينى در كتاب ارزنده خود الغدير به حدّ كافى درباره آن توضيح داده و مى توانيد به «جلد دهم» كتاب «الغدير» يا ترجمه آن مراجعه كنيد.
ص:79
س 76: برخى مى گويند: منظور از عبس در آيه «عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى»(1) رسول الله بوده، آيا اين درست است؟
ج: باسمه جلت اسمائه
به چند جهت ممكن نيست بگوييم منظور از كسى كه عبوسى كرد (روى ترش كرد) پيامبر صلى الله عليه و آله اسلام بود:
استفاده از صيغه غايب عَبَسَ به منزله عدول از صيغه مخاطب يعنى «عَبَستَ» است به معناى «تو روى ترش كردى» كه حاضر و مخاطب است ولى:
1. خداوند متعال صيغه عَبَسَ را به كار برده كه غايب است و در علم بلاغت عرب، قاعده است كه اگر فردى حاضر است ولى با صيغه غايب و نه مخاطب درباره او سخن گفته شود به معناى تحقير است. آيا مى توان تصور كرد كه خداوند متعال نسبت به پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله چنين كند؟!
2. هريك از آيات شريفه قرآن دلالت بر ديگرى دارد (و سياق قرآن چنين است) و مى بينيم كه در يكى از آيات قرآن مجيد آمده است: «فَبِمَا رَحْمَة مِنَ اللهِ لِنتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّوا مِن حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ»(2).
ص:80
همين آيه آشكارا دلالت بر اين دارد كه «عابس» در «عَبَسَ وَ تَوَلَّى» نمى تواند رسول خدا صلى الله عليه و آله باشد زيرا با آيه «فبما رحمة» كه بيانگر دورى پيامبر از ترش رويى است، منافات پيدا مى كند.
3. ما روايات متعددى داريم كه مردى از بنى اميه را به عنوان مصداق عابس معرفى مى كنند. امام صادق عليه السلام فرمودند: «اين آيه درباره مردى از بنى اميه نازل شد كه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بود، در اين لحظه ابن ام مكتوم نزد او آمد اما وى وقتى او را ديد ناراحت شد، روى ترش كرد، روى برگرداند، خود را جمع كرد و از او حذر نمود. خداوند نيز درباره او سخن گفت و كارش را محكوم كرد.»(1).
س 77: حضرت ابراهيم پيامبر خدا دو مقام نبوت و امامت را به دست آورد، آيا پيامبر ما حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم نيز به اين دو دست يافت؟ و آيا درست است كه بگوييم هر كس به اين مقام برسد افضل از ديگران است؟
ج: باسمه جلت اسمائه
اين كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله داراى دو مقام نبوت و امامت است قطعى بوده و بدون ترديد چنين است؛ زيرا او شريف ترين خلق
ص:81
و سرور رسولان بوده، تمامى مقامات پيامبران را در خود دارد و بلكه بالاتر از ايشان است. اين مرتبه را خداوند متعال به ايشان و جانشينان طاهرش داده است چنانكه در زيارت جامعه چنين مى خوانيم: «داراى رتبه اى هستند كه هيچ يك از عالميان آن را ندارند»(1).
س 78: چه دليل نقلى وجود دارد كه تعيين كند اجداد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم متدين به دين مسيحيت بوده اند در حالى كه بيشتر محققين مى گويند آنان بر دين ابراهيم بوده اند؟
ج: باسمه جلت اسمائه
هر كدام از اجداد ايشان كه پيش از حضرت عيسى زيسته اند، بر دين پيش از مسيح، و هر كدام كه پس از حضرت عيسى زندگى كرده اند بر دين مسيح بوده اند و اين بديهى است؛ زيرا حكم خدا چنين بوده كه هر پيامبرى مبعوث مى شده مردم بايد به دين او ايمان مى آوردند، هم چنان كه پس از بعثت حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله نيز ديگر براى كسى جايز نبود تا بر دين پيامبران پيشين بماند.
بنابر اين روال بر اين بوده كه؛ هركس در هر زمانى، به دين بعدى ايمان بياورد نه دين سابق قبلى، زيرا دين سابق منسوخ مى شده است. اين كه گفته مى شود اجداد رسول اسلام صلى الله عليه و آله
ص:82
و خود آن حضرت پيش از بعثت بر دين حنيف بوده اند، منظور اين است كه برخى از تعاليم حضرت ابراهيم كه منسوخ نشده و در اديان بعدى نيز بوده، مشتركات را عمل مى كردند، چنان كه روايات مربوط به اين موضوع نيز چنين تبيين كرده اند.
س 79: آيا همسران پيامبر صلى الله عليه و آله معصوم از زنا بودند؟
ج: باسمه جلت اسمائه
آنان در ذات خود معصوم از زنا نبودند ولى بزرگوارى پيامبر صلى الله عليه و آله اقتضا مى كرد كه چنين باشند و خود را از محرمات به ويژه كبائر حفظ كنند. جايگاه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله نزد خدا بالاتر از اين مسائل بود تا بانويى همسر او شود كه از ارتكاب معاصى بزرگ خوددارى مى كند و ورع و تقوا را پيشه خود مى سازد.
س 80: خداوند رسولش را به عنوان خاتم انبياء و رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ فرستاد، چگونه مى شود كه ايشان رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ باشد و از طرفى سبب جهنمى شدن كافرين هم باشد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
البته كه داراى رحمت است منتهى رحمت، شرايط و موانع دارد. كافر به دليل كفرش كه مانع از رحمت است از رحمت پيامبر صلى الله عليه و آله محروم مى گردد و گر نه، اگر اين مانع را بر طرف
ص:83
نمايد در شمار افرادى قرار مى گيرد كه مشمول رحمت پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله مى شوند.
مى توان با مثالى مطلب را بيشتر روشن كرد، آتش به طور طبيعى مى سوزاند، ولى اگر شيئى رطوبت داشته و خيس باشد گرچه قابل احتراق است به دليل وجود مانع كه همان ترى است، نمى سوزد، آيا اين از نقص آتش است؟ خير، اقتضاى آتش، سوزاندن است ولى به شرطِ نبودِ مانع، پس اگر رطوبت آن جسم خشك شود و مانع برطرف گردد اثر آتش بر آن شىء مترتب مى گردد.
س 81: آيا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله علم غيب مى دانست؟ و اگر مى دانست، آن علم غيب چه ويژگى هايى داشت؟ تفاوت اين علم غيب با علم غيب خداوند چيست؟ و تفسير اين آيه كريمه چيست: «وَ لَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْر»(1) آيا امامان معصوم عليهم السلام نيز علم غيب داشتند؟ و در اين زمينه چه تفاوتى با علم پيامبر صلى الله عليه و آله داشتند؟
ج: باسمه جلت اسمائه
آيات متعددى در قرآن دلالت بر اين دارد كه علم غيب مخصوص خداست و او تنها كسى است كه همه غيب ها را مى داند. صدر المتألهين نيز به اين امر اشاره مى كند و مى گويد:
«ذات لايزال خداوندى پيش از هر فعل و ايجادى، عالِم به
ص:84
تمامى حقايق كلى و جزئى، آن هم با علم تفصيلى بوده است».
بنابراين ذات خداوندى به تمامى اشياء، علم تفصيلى و حضورى دارد و هر چه غير اوست (مخلوقات)، علمش به ديگرى، علمى حصولى است كه به ذاتش اضافه مى شود و از همين رو نمى تواند جز به اذن خدا و خواست او، علمى به دست آورد.
با اين همه يك استثنا وجود دارد:
«لا يُظهِر على غَيْبِهِ إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُول» (1) و اين به معناى آن است كه خداوند عزّوجلّ از علم غيبى كه مختص خود اوست، چيزهايى را براى رسولان خود آشكار مى كند.
خلاصه اين كه اگر آيات قرآن را در كنار يكديگر مطالعه كنيم روشن مى گردد كه خداوند، پيامبران را بر تمامى علم غيبى كه مى داند آگاه نمى كند، هم چنين علم غيب خداوند، ذاتى اوست ولى هر كه غير از خداست با اذن خدا و از خدا فرا مى گيرد.
و اما در مورد آيه «وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ» به آيه قبل آن نگاه كنيد: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاها»(2) ؛
اين نمونه مى تواند شاهد مثالى باشد براى اين حقيقت كه نفى علم در آيه، بيانگر نفى علم غيب به زمان برپايى قيامت است و
ص:85
يا حداقل، چكيده معنى آيه چنين است.
اگر هم مطلق علم غيب را در اين آيه فرض كنيم باز مى توان گفت كه نفى در آيه تنها شامل علم غيب ذاتى پروردگار است كه هيچ كس ديگر نمى داند و با آگاهى از علم غيب كه خداوند آن را به هر كس رضايت داشته باشد تعليم مى دهد، منافاتى ندارد.
در مورد ساير امامان عليهم السلام، روايات زيادى وجود دارد كه هر چه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله مى دانست امامان نيز مى دانستند و حال كه علم پيامبر صلى الله عليه و آله از تعليم خدا بوده، علم امامان عليهم السلام نيز چنين است.
س 82: خداوند عزّوجلّ در قرآن كريم چنين مى فرمايد: «وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِى أَنْعَمَ اللهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللهَ وَتُخْفِى فِى نَفْسِكَ مَا اللهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَراً زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لاَ يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِى أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَكَانَ أَمْرُ اللهِ مَفْعُولاً»(1) الف: زيد پسر خوانده رسول خدا صلى الله عليه و آله بود و عموم مردم آرزو نمى كنند تا
ص:86
روزى همسر ميهمان خود را چنانچه طلاق بدهد به همسرى بگيرند تا چه رسد به همسر پسرخوانده. چگونه مى توان تصور نمود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين كند؟
ب: چگونه مى شود رسول خدا صلى الله عليه و آله كه هيچ گاه در راه خدا از سرزنش سرزنش كنندگان بيم به خود راه نداده بود از مردم بترسد (مضمون آيه بالا) حتى بيشتر از ترس از خدا تا جايى كه كلامى از خدا نازل شود و حاوى نكوهش و سرزنش او باشد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
جواب الف: رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين آرزويى نداشته تا همسر زيد را بگيرد پس سؤال منتفى است، بلكه خداوند متعال به پيامبرش نام هاى همسرانش در دنيا را اطلاع داده بود و زينب همسر زيد (پسر خوانده رسول خدا صلى الله عليه و آله) يكى از آن ها بود، بدين ترتيب كه پيامبر صلى الله عليه و آله مى دانست كه اگر زيد او را طلاق دهد همسر وى خواهد شد.
اما اين مطلب را كه خدا به او گفته بود مخفى مى كرد. در عين حال هنگامى كه زيد براى طلاق دادن همسرش اقدام كرد و موضوع را به پيامبر اطلاع داد، پيامبر او را نصيحت كرد تا چنين كارى نكند و همسر خود را طلاق ندهد ولى زيد مى خواست طلاق دهد و اين اراده الهى بود كه توسط زيد و بدون آن كه بداند تحقق يافت تا زينب به همسرى پيامبر درآيد.
جواب ب: شكى نداريم كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در كار رسالت الهى
ص:87
خود بيمى از سرزنش كنندگان به خود راه نمى داد. بديهى است كه بيم او از مردم، با بيمى كه از خدا داشت قابل مقايسه نبود و هيچ ترس ديگرى به اندازه ترس از خدا برايش اهميت نداشت؛ بنابر اين درست نيست كه بگوييم ترس او از مردم، بيش از ترس او از خدا بود.
وانگهى حقيقت بيم او از مردم چه بود؟ آيا جز اين بود كه خود را از اذيت و آزارشان برهاند و بتواند خبر مربوط به موضوع زينب و همسرى با او در آينده را بعنوان سر پنهان بدارد؟ ولى وقتى خدا امر كرد كه اين راز را علنى نمايد تا بتواند سنت غلط جاهليت را باطل كند پيامبر صلى الله عليه و آله نيز اقدام نمود، موضوع را علنى كرد، دستور خدا را عملى ساخت و به هر آنچه كه در اين باره گفته مى شد اعتنا نكرد.
س 83: آيا درست است كه نبى مكرم صلى الله عليه و آله از شعرا بيزار بود؟
ج: باسمه جلت اسمائه
در سخنى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل است كه فرمود: «برخى از شعرها حكمت است».(1) هم چنين صاحب مجمع به موضوعى صحيح اشاره كرده و آن اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله به اشعار گوش فرا مى داد و شعر را مورد تشويق نيز قرار مى داد. ايشان به حسان بن ثابت چنين گفته است:
ص:88
«اى حسان، تو همواره و هميشه از طرف روح القدس مورد تأييد هستى تا زمانى كه با زبان (شعر گويت) ما را يارى مى كنى». (1)
س 84: زراره از قول امام باقر عليه السلام حديث صحيحى را درباره پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند و آن اينكه: «پيامبر صلى الله عليه و آله در يكى از سفرهايش خوابيد تا اين كه آفتاب طلوع كرد»، چگونه ممكن است كه نماز واجب پيامبر صلى الله عليه و آله قضا شود؟
ج: باسمه جلت اسمائه
ما درباره اين روايت كه از آن به عنوان يك روايت صحيح، ياد مى شود، تحقيق كرديم و متوجه شديم كه تنها در كتاب «الذكرى» تأليف شهيد اول، نقل شده است. وى گر چه از آن به «صحيحة السند» ياد كرده ولى سندى از آن نام نمى برد. خوب ممكن است نزد او صحيحه باشد ولى ما الزامى نداريم تا آن را صحيحه بدانيم مگر آن كه براى ما ثابت شود. نتيجه اين كه اعتبار روايت مذكور، نزد ما ثابت نشده است.
س 85: چه ارتباطى بين اسراء و معراج پيامبر صلى الله عليه و آله با كربلا و قبر امام حسين عليه السلام وجود دارد؟ با عنايت و توجه به حديث طولانى مفضل بن عمر
ص:89
درباره علائم ظهور كه آن را از امام صادق عليه السلام نقل مى كند و علامه مجلسى نيز در البحار و ساير كتب مثل نوائب الدهور علامه ميرجهانى، همان را نقل مى كند، به سؤال بنده پاسخ دهيد.
ج: باسمه جلت اسمائه
در حديث مفضل ابن عمر آمده است كه امام صادق عليه السلام لب به سخن گشود و در مورد كربلا چنين فرمود: «كربلا بهترين قطعه روى زمين است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله از همان جا عروج كرد»(1) ، و از آنجا كه معراج پيامبر صلى الله عليه و آله يكصد و بيست بار تكرار شده است، حديث مفضل دلالت دارد بر اين كه بعضى از معراج هاى پيامبر صلى الله عليه و آله از زمين مقدس كربلا صورت گرفته است.
س 86: آيا رسول مكرم اسلام صلى الله عليه و آله و سلم با جسم و روحش عروج كرد؟ و آيا بهشت و جهنمى كه وارد شد و رؤيت كرد در عالم دنيا بود يا آخرت؟
ج: باسمه جلت اسمائه
از ضروريات مذهب ما، اعتقاد به اين امر است كه عروج پيامبر صلى الله عليه و آله با جسم و روح بوده و بهشت و جهنمى كه حضرتش وارد شد، بهشت و جهنم آخرت بودند؛ زيرا متون قرآنى و روايات دلالت دارند كه بهشت و جهنمِ آخرت، آفريده شده اند و وجود دارند.
ص:90
س 87: منظور از اسراء يا معراج چيست؟ و چه تفاوتى ميان اين دو وجود دارد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
منظور از اسراء، سفر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از مكه به بيت المقدس است كه در شب رخ داد و منظور از معراج، عروج او از بيت المقدس به سوى عرش است ولى نظريه كامل اين است كه هر دو عنوان بر يك موضوع يعنى سفر معنوى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از زمين به سوى آسمان دلالت مى كنند و اخبار و روايات نيز همين را مورد تأييد قرار مى دهند.
در يكى از اين روايات، اسماعيل جعفى چنين نقل مى كند: «من در مسجد نشسته بودم و امام باقر عليه السلام نيز در گوشه اى نشسته بود، امام عليه السلام سرش را يك بار به سوى آسمان و يك بار به سوى كعبه بلند كرد و سپس اين آيه را سه بار تكرار كرد: «سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الاَْقْصَى»(1) سپس رو به من كرد و گفت: اى عراقى، بگو ببينم عراقى ها درباره اين آيه چه مى گويند؟ گفتم: مى گويند: «سير داده شده از مسجد الحرام به سوى بيت المقدس» امام باقر عليه السلام فرمود: آنطور نيست كه مى گويند، بلكه سير داده شد از اين به
ص:91
آن، و با دستش به كعبه و آسمان اشاره كرد». [كه منظور مسجدالاقصى اى است كه در آسمان چهارم قرار دارد و در همان مسجد پيامبران همگى به رسول خدا صلى الله عليه و آله اقتدا كردند و جبرئيل اذان گفت و نماز تشريح شد].
س 88: آيا عروج و اسراء بيش از يكبار رخ داد؟ اگر چنين بوده، كدام يك در قرآن ياد شده است؟
ج: باسمه جلت اسمائه
از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: پيامبر يكصد و بيست بار به آسمان عروج كرد و هيچ مرتبه اى نبود مگر آن كه خداوند متعال ولايت على ابن ابى طالب عليه السلام و امامان پس از او را به پيامبر صلى الله عليه و آله توصيه كرد به گونه اى كه اين توصيه از توصيه به واجبات دينى هم بيشتر بود».(1) از اين روايت چنين استنباط مى شود كه جريان معراج يك صد و بيست بار تكرار شده اما روايات به تفصيل درباره معراج سخن نگفته اند، مگر در مورد معراجى كه در سال هاى آغازين بعثت آن هم براى رويارويى با مشركين و ارائه حجت در برابرشان صورت پذيرفت، قرآن هم در چندين آيه به بيان همين معراج مى پردازد و روايات نيز درباره آن دقيق ترين مطالب را گفته اند.
ص:92
س 89: هنگام ميلاد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شهاب هاى آسمانى به سمت شياطين نشانه گرفته شد و بر خلاف گذشته، از شنيدن اخبار و اطلاعات آسمانى توسط آنان جلوگيرى به عمل آمد. آيا اين مطلب تا زمان كنونى ادامه دارد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
نهايت برداشتى كه از روايات مى شود اين است كه در شب ميلاد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شياطين توسط پرتاب شهاب سنگ از آسمان هاى هفتگانه دور شده اند و اين امر تا روز قيامت ادامه خواهد يافت. اين براى گرامى داشت مقام رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى باشد. اما روايات بيان نكرده اند كه پس از ميلاد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نيز دور شدن شياطين از آسمان ها به وسيله شهاب سنگ است يا خير؟
س 90: آياحضرت خديجه عليها السلام دخترانى قبل ازحضرت زهرا عليها السلام داشته اند؟
ج: باسمه جلت اسمائه
بعد از تحقيقات نزد اينجانب مشخص شد كه نظر بزرگانى مانند شيخ مفيد و سيد مرتضى در اين موضوع درست است كه حضرت خديجه عليها السلام پيش از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ازدواج ننموده و سن گرامى ايشان به هنگام ازدواج بيست و چند سال بيشتر نبوده است و دخترانى كه به ايشان نسبت داده شده اند،
ص:93
دختران خواهر ايشان هستند. اينك مجال توضيح بيشتر در اين باره نيست.
س 91: چرا پيامبر اسلام حضرت فاطمه را نور چشم خود مى دانست، او را بزرگ مى داشت و دست او را مى بوسيد با اينكه فرزندان ديگرى هم داشت؟
ج: باسمه جلت اسمائه
چون ماده جسد حضرت زهراء عليها السلام از ماده اين عالم نبود، بلكه از بهشت و از ميوه هاى آن بود همانگونه كه شيعه و سنى نقل كرده اند. و اما روح متناسب با آن بدن از اسرار است كه ما آن را نمى فهميم و فقط از اخبار چنين مى فهميم كه روح آن حضرت از نور عظمت خداى تعالى است. در معانى الاخبار صدوق نقل كرده است: قال رسول الله صلى الله عليه و آله خلق نور حضرت فاطمه قبل أن تخلق الارض والسماء فقال بعض الناس يا بنى الله فليست هى النسيه فقال صلى الله عليه و آله حضرت فاطمه حوراء انسيه خلقها الله عزّوجلّ من نوره قبل أن يخلق آدم الحديث.
س 92: آيا بوسيدن دست حضرت فاطمه عليها السلام توسط پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سنديت دارد و آيا اسناد آن صحيح مى باشد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
بوسيدن رسول خدا صلى الله عليه و آله دستِ سيد النساء حضرت فاطمه الزهراء عليها السلام را شيخ طوسى در امالى ج 2 و بحارالانوار ج 43 و
ص:94
از عامه هم حاكم نيشابورى نقل كرده و آن را صحيح دانسته اند.
س 93: آيا اين مطلب كه رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم به خاطر مسموميت از دنيا رفته اند، صحيح مى باشد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
نتيجه تحقيقات به دست آمده اين است كه: رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم روز دوشنبه 28 صفر سال يازدهم هجرى در 63 سالگى و در مدينه مسموم شده و رحلت نمودند. روايات ويژه اى بر اين مطلب دلالت مى كند و روايت عامِ «هيچ يك از ما نيست مگر اينكه كشته و يا مسموم شده باشد»(1) ، كه داراى سند معتبرى نيز مى باشد، همين مطلب را تأييد مى كند.
س 94: مسموم نمودن رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم توسط چه كسى صورت گرفته است؟
ج: باسمه جلت اسمائه
در اين باره بايد گفت كه به طور يقين و بدون هيچ ترديدى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به وسيله سم به شهادت رسيده اند ولى جزئيات چگونگى شهادت ايشان به صورت قطعى مشخص
ص:95
نمى باشد، زيرا برخى از روايات بر شهادت ايشان بر اثر سم توسط زن يهودى در روز خيبر اشاره دارد و برخى روايات بر مسموم نمودن حضرتش در روزهاى بيمارى آخرش دلالت دارد. در ماهيت سمِّ مورد استفاده نيز اختلاف نظرهايى وجود دارد. روشن است كه اگرچه هيچ اختلافى ميان اين روايات نيست، از اين نظر كه مُثبِتات هستند و در نتيجه احتمال دارد تمامى اين موارد در مسموميت و شهادت حضرتش تأثير داشته باشند؛ كه البته دليل قطعى در اين زمينه در دست نيست.
س 95: روايت شده است كه هنگام نزديكى رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حضرت زهرا عليها السلام اين شعر را قرائت نمودند: «و آن درخشان رو كه ابرها از چهره اش سيراب مى گردند؛ او يارى رسان يتيمان و تكيه گاه بيوه زنان است»(1). آيا اين روايت صحيح و معتبر مى باشد؟ و اگر درست مى باشد با توجه به عصمت حضرت زهرا عليها السلام و اين مطلب كه ايشان كلام نابجايى بيان نمى نمايند، چرا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ايشان را از اين گفته نهى فرمودند؟
ج: باسمه جلت اسمائه
ظاهراً رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به دليل دلسوزى نسبت به دختر گرامى اش حضرت زهرا عليها السلام و معناى جانگداز اين ابيات در آن
ص:96
لحظه، حضرتش را از بيان آنها منع نمود و به همين سبب پس از نهى ايشان از اين موضوع فرمودند: به جاى آن بگو: «وَ مَا مُحمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ»(1) و به نظر مى رسد كه حضرتش مى خواست با بيان اين مطلب ايشان عليها السلام را تسلى بخشد.
اين اعتقاد كه اجداد رسول الله صلى الله عليه و آله بر دين حنيف بوده اند تناقض ندارد؟ در ضمن آيا نذر عبدالمطلب نذرى حرام نبوده است؟
ج: باسمه جلت اسمائه
در اكثر كتب تاريخى قضيه ذبح حضرت عبدالله آمده است و اين مسئله با دين ايشان منافات نداشته چون در دين قبل از اسلام جايز بوده است و اين نذر هم طبق آن شريعت بوده و در دين اسلام ممنوع شده است. براى روشن شدن مطلب به كتب عقائد رجوع نماييد.
ص:98
ص:99
ص:100
س 97: راز ميلاد حضرت على عليه السلام درون خانه كعبه چه مى باشد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
شيخ مفيد در كتاب ارشاد مى فرمايد: «پيش و پس از حضرتش هيچ نوزادى در خانه خداوند متعال زاده نشده و اين كرامتى است كه از سوى خداوند متعال به دليل بزرگداشت مقام والايش براى ايشان قرار داده شده است».(1)
ص:101
س 98: برخى علماى اهل سنت جريان ولادت امير المؤمنين على ابن ابى طالب عليه السلام در داخل كعبه را ضعيف دانسته اند، پاسخ شما چيست؟
ج: باسمه جلت اسمائه
جريان ولادت حضرت در داخل كعبه شريفه چيزى است كه شيعه و سنى نقل كرده اند.
آلوسى در شرح خود بر كتاب «عينيه» نوشته عبدالباقى العمرى مى نويسد: «ولادت امير المؤمنين كه در بيت الله، كعبه متولد شده امرى مشهور درتمام دنياست و در كتاب هاى دو طايفه سنى و شيعه آمده است». در كتاب «الفصول المهمه» آمده است:
«ولادت او (اميرالمؤمنين) در مكه مكرمه و در كعبه مشرفه بود».
ص:102
و مانند اين ها در «مروج الذهب» مسعودى، «السيرة الحلبية» و كتاب هاى ديگر موجود است.
س 99: شخصى بر اين مطلب كه اميرالمؤمنين از پيامبران و رسولان گذشته برتر است شبهه وارد كرده، نظر حضرتعالى چيست؟
ج: باسمه جلت اسمائه
برترى اميرالمؤمنين عليه السلام بر تمامى پيامبران و رسولان گذشته، از جمله مسائل قطعى و حتمى است و اگر كسى هنوز به اين نتيجه نرسيده، شايد به اين دليل است كه به اندازه كافى در روايات و اخبار وارده در اين موضوع بررسى و تحقيق نكرده است. (1)
س 100: در روايتى آمده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند: «على عليه السلام
ص:103
براى من همانند هارون است براى موسى»(1) ، پرسش اينجاست كه هارون نه وصى و جانشين موسى كه يكى از پيامبران الهى بود و يوشع ابن نون، وصايت و جانشينى موسى را برعهده گرفت، حال چگونه مى توان براى اثبات امامت على ابن ابى طالب عليه السلام به اين روايت، استناد نمود؟
ج: باسمه جلت اسمائه
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با گفتن اين مطلب كه: «أنت منّى بمنزلة هارون من موسى» تنها درصدد اثبات وصايت و جانشينى اميرالمؤمنين عليه السلام نيست و به همين خاطر ايشان را به يوشع ابن نون، تشبيه نمى كند بلكه در پى اثبات فضايلى بزرگ تر همانند اخوّت، اعلم بودن، وزارت و... براى اميرالمؤمنين عليه السلام است و از همين رو ايشان را به هارون تشبيه مى كند. (2)
س 101: آيا مقام فاطمه بنت اسد عليها السلام مادر حضرت على عليه السلام، از مقام مريم دختر عمران عليها السلام مادر حضرت عيسى عليه السلام بالاتر مى باشد؟
ص:104
ج: باسمه جلت اسمائه
بله، حضرت فاطمه بنت اسد عليها السلام از حضرت مريم عليها السلام والاتر است. زيرا حضرت مريم عليها السلام هنگام زايمان دستور داشت تا در حالت نفاس از محل عبادتش خارج شود در حالى كه حضرت فاطمه بنت اسد عليها السلام با دستورى تكوينى(1) از خارج شدن از خانه خدا منع شدند. قابل توجه اين است كه مقام خانه كعبه از مقام محل عبادت حضرت مريم عليها السلام گرامى تر مى باشد.
س 102: آيا امكان دارد كه نسب پاكيزه مادر گرامى حضرت على عليه السلام خانم فاطمه بنت اسد عليها السلام را براى ما برشماريد و مختصرى از زندگانى شريف ايشان را بيان نماييد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
ايشان فاطمه دختر اسد فرزند هاشم فرزند عبدمناف فرزند قصى فرزند كلاب فرزند كعب فرزند فهر فرزند مالك فرزند نضر فرزند مدركه فرزند الياس فرزند مضر فرزند معد فرزند عدنان مى باشند. ايشان اولين هاشمى هستند كه با يك هاشمى ازدواج نمودند و مادر ديگر فرزندان حضرت
ص:105
ابوطالب عليها السلام مى باشند. ايشان در مقام مادر حضرت رسول صلى الله عليه و آله قرار داشتند زيرا حضرت در دامن ايشان پرورش يافتند و او را مادر صدا مى زدند.
ايشان حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را در نيكى نمودن بر تمام فرزندان خود مقدم مى داشت. حاكم در مستدرك روايت مى كند كه: ايشان در دوره رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در درجه والايى از ايمان قرار داشتند و جزء اولين مسلمانان بوده و به مدينه مهاجرت كردند.
سعيد بن مسيب از حضرت على ابن الحسين عليه السلام از پدرش از جدش امير مؤمنان على ابن ابى طالب عليه السلام روايت مى نمايد كه:
«هنگامى كه فاطمه بنت اسد از دنيا رفت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را در پيراهن مبارك خود كفن فرمود و بر او نماز گذاشت و هفتاد مرتبه بر او تكبير گفت»(1).
س 103: روايتى از حضرت امام سجاد عليه السلام درباره ايمان حضرت ابوطالب عليه السلام بر جاى مانده كه مضمون آن از اين قرار است: خداوند متعال رسول گرامى اش صلى الله عليه و آله و سلم را از تأييد ازدواج زن مسلمان با يك كافر نهى فرمود و مشخص است كه حضرت فاطمه بنت اسد عليها السلام از نخستين ايمان آورندگان بود و با اين وجود تا زمان مرگ حضرت ابوطالب عليه السلام همسر
ص:106
ايشان بودند [به معناى ديگر امكان كافر بودن ابوطالب عليه السلام وجود ندارد].
برخى بر اين استدلال امام عليه السلام اشكالى وارد كرده اند و آن اينكه آيه نهى مورد نظر، آيه اى مدنى از سوره ممتحنه مى باشد و اين آيه دست كم، بعد از صلح حديبيه نازل شده است، بدين معنى كه سال ها بعد از وفات حضرت ابوطالب عليه السلام نازل شده است، چگونه مى توان به اين اشكال پاسخ داد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
اين اشكال از پايه بى اساس است، زيرا استدلال امام عليه السلام بر پايه آيه نهى از تأييد ادامه زندگى زناشويى ميان يك زن مسلمان و يك مرد كافر نيست، بلكه بر پايه منع كلى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از سوى خداوند متعال بر پذيرفتن نكاح ميان زن مسلمان و مرد كافر مى باشد.
لزومى ندارد كه اين منع يك منع برآمده از قرآن باشد، چه بسيارى از احكام شرعى بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وحى شده اما در قرآن كريم نيامده است و يا در قرآن نيز آمده ولى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم پس از نزول آن بر خود و پيش از نزول آن در قرآن، آن را ابلاغ نموده است. قابل ذكر است كه حتى اگر تمامى اين موارد ذكر شده جهت اثبات ايمان حضرت ابوطالب عليه السلام را كامل ندانيم، ادله در اثبات ايمان حضرت ابوطالب بسيار فراوان مى باشد و كامل نبودن يك دليل، ضررى به قوت دلايل ديگر وارد نمى كند.
ص:107
س 104: «أشهد أن علياً ولى الله» اولين بار در تاريخ بوسيله چه كسى در اذان و اقامه گفته شد؟
بعد از غدير خم كه حضرت منصوب به خلافت شدند، در بين اصحاب شيوع پيدا كرد. آن چه در ذهن من است، اول كسى كه اين جمله را بعد از شهادتين گفته است، حضرت سلمان است و خود پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز امضا فرمودند. عمر هم در همان غدير خم گفت، «بَخٍّ بَخٍّ لك يا على عليه السلام أَصبحتَ مَولاىَ و مَولى كُلِّ مؤمنٍ و مؤمنةٍ»(1) ؛ روايات از ائمه عليهم السلام متعدد است.
س 105: به چه علت اميرالمؤمنين عليه السلام با ابوبكر بيعت كردند؟ با توجه به اينكه بيعت با وى تأييد خلافت و دليل به حق بودن او شمرده مى شود؟
ج: باسمه جلت اسمائه
به خطبه هاى نهج البلاغه و به خصوص خطبه شقشقيه رجوع كنيد.(2)
ص:108
س 106: ما وقتى به كتب روايى مراجعه مى كنيم مى بينيم در تعدادى از روايات كه كم هم نيستند، از امامان معصوم عليهم السلام نقل شده كه در جاهايى خطاب به خلفاى عصر خود گفته اند: «يا اميرالمؤمنين» در حالى كه معروف چنين است كه اين لقب ويژه على ابن ابى طالب بود و هيچ كس ديگر را بدان نمى خواندند. توضيح اين چگونه است؟ آيا راويان كلمه مؤمنين را به «يا امير» اضافه كرده اند؟ به گونه اى كه امامان عليهم السلام فقط يا امير خطاب مى كرده اند ولى راويان، مؤمنين را نيز اضافه كرده اند؟ و يا وجه ديگرى دارد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
لقب «امير المؤمنين» بدون ترديد، ويژه حضرت على عليه السلام بود ولى درگذشت زمان ظالمان حق و مقام آن حضرت را غصب و اين لقب را نيز تصاحب كردند.
امامان عليهم السلام كه از خاندان على عليه السلام بودند حاكمان و خلفا را نه از اين جهت كه معتقد به آن بودند، بلكه از باب پيشگيرى شر و
ص:109
خطر حكام و خلفا، آنها را با نامى كه خود براى خود گذارده بودند صدا مى زدند. (1)
س 107: چرا حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام شب هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه در بستر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله خوابيد [تا پيامبر صلى الله عليه و آله در امان بماند] خدا را شكر كرد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
اگر پرسش در مورد فلسفه شكرگزارى حضرت على عليه السلام در شبى است كه در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله خوابيد، روشن تر از آن است كه گفته شود؛ زيرا ماندن آن شبِ ايشان در بسترِ پيامبر صلى الله عليه و آله موجب شد تا پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در امان بماند؛ آيا نعمتى از اين برتر هست كه كسى جان رسول خدا صلى الله عليه و آله را نجات دهد؟ و آيا چنين نعمتى جاى شكرگزارى ندارد؟
س 108: آيا معصوم عليه السلام وقت مرگ خود را مى داند؟ اگر پاسخ آرى است، فرق معصوم با غير معصوم در برخورد با سختى ها و بيمارى ها چيست؟ به عنوان مثال، اميرالمؤمنين عليه السلام كه در ليلة المبيت(2) در بستر پيغمبر صلى الله عليه و آله
ص:110
خوابيد، از اينكه در آن شب نمى ميرد، آگاه بود. آيا امام عليه السلام به آنچه كه خواهد شد علم دارد و همان گونه كه در بسيارى روايات آمده، او به تمامى حوادث علم دارد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
فضيلت و برترى معصوم عليه السلام در يقين او نهفته است. اگر مثلاً پيامبر صلى الله عليه و آله به شخصى غير معصوم خبر دهد كه مرگ او بعد از ليلة المبيت خواهد بود و سپس از او بخواهد تا آن شب را در جايش بخوابد تا پيامبر صلى الله عليه و آله را از شمشير مشركين حفظ كند، بدانيد كه هنگام هويدا شدن برق شمشيرها در اطراف خود پا به فرار خواهد گذارد، حتى اگر پيامبر صلى الله عليه و آله هم به او گفته باشد كه در اين حادثه نمى ميرد. اين فضيلت است كه اميرالمؤمنين عليه السلام و امامان معصوم عليهم السلام را نسبت به ديگران برجسته مى كند.
ايشان گر چه به عاقبت خود و زمان آن نيز آگاه بودند ولى يقين شان جداى از علمشان نبود و عملشان هم مطابق با علمشان بود.(1)
ص:111
س 109: آيا اين حديث امام على عليه السلام كه فرمود: «من با پيامبران بودم ولى پنهانى، اما با رسول خدا صلى الله عليه و آله علنى حضور داشتم»(1) ، درست است؟ آيا اميرالمؤمنين عليه السلام به اذن الهى پيامبران را يارى مى كرد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
آرى، اين حديث صحيح است و اشكالى ندارد. البته بايد گفت كه ايشان پيامبران را با وجود نورانى خود به صورت پنهانى يارى مى كرد اما با وجود انسانى خود، نبى اسلام صلى الله عليه و آله را علنى يارى نمود.
س 110: در بسيارى از موارد، اميرالمؤمنين عليه السلام را به «قائدُ الغُرِّ المُحَجَّلين» توصيف مى كنند؛ معنى و منظور چيست؟
ج: باسمه جلت اسمائه
«تحجيل» به سفيدى روى ساق چهارپاى اسب گفته مى شود كه آن را زيبا مى كند، «غرّ» نيز جمع أغَرّ است و به معناى چهره مى باشد. از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه: «امت من،
ص:112
سفيدرو و سفيدپا هستند»(1). حضرت در اين حديث به سفيدى (نورانيت) مواضع وضو در دست ها و پاهاى مؤمنين اشاره مى كند و سپيدى صورت و دست و پاى اسب را استعاره مى گيرد تا نورانيت مسلمانان را نشان دهد. حضرت على عليه السلام نيز چون رهبر بود «قائد الغرّ المحجّلين» خوانده شده است، زيرا رهبر عده اى بود كه مواضع وضويشان - هنگامى كه در رأس گواهان، دعوت شوند و يا به سوى بهشت مى روند - به خاطر درخشش نور آن، بسيار سفيد است.
س 111: برخى از اهل سنت مى پرسند، حال كه حضرت على عليه السلام نزد مؤمنين در قبرهاشان مى رود آيا نزد پيامبرانى هم چون عيسى و موسى هم حاضر شده است؟
ج: باسمه جلت اسمائه
رواياتى كه درباره حضور على ابن ابى طالب عليه السلام در قبر مؤمنان سخن مى گويند، هيچ دلالتى بر وجود اين ويژگى در اميرالمؤمنين عليه السلام حتى پيش از ولادت و وجودش در اين دنيا ندارند.
س 112: نقل شده كه اميرالمؤمنين عليه السلام به حارث همدانى فرمود: «يا حار همدان، مَن يمت يرنى...»؛ اى حارث همدانى، هركس بميرد
ص:113
مرا خواهد ديد. آيا اين اتفاق (ديدار حضرت با مردگان) در زمان زندگى حضرت هم رخ داده و يا اينكه تنها بعد از شهادتش اتفاق افتاده است؟(1)ج: باسمه جلت اسمائه
عبارت: «يا حار همدان، مَن يمت يرنى» سخن حضرت نيست بلكه سروده مرحوم سيد حميرى است كه مضمون كلام حضرت را به نظم درآورده است. به هر حال ظاهر عبارت هاى نقل شده در روايات، دلالت بر حضور ائمه عليهم السلام نزد محتضر دارند و اين امر، نه تنها پس از شهادت اين بزرگان بلكه در جريان حياتشان هم رخ داده است. (2)
س 113: نظر شما در مورد واقعه بازگشت خورشيد (رجوع الشمس) براى اميرمؤمنان عليه السلام چه مى باشد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
اين واقعه از مسلَّمات ترديد ناپذير است و تنها افراد بيماردل
ص:114
در آن ترديد مى نمايند.
س 114: برخى تلاش كرده اند با دلايلى كه ذيلا نقل مى كنيم حديث ردّ الشمس(1) را انكار كنند:
اول: ممكن نيست كه حضرت على عليه السلام نماز خود را از اول وقت تا هنگام غروب خورشيد به تأخير بيندازد و نقل شده كه حضرت على عليه السلام نماز را حتى در سخت ترين شرايط و شديدترين موقعيت ها و هنگام چكاچك شمشيرها و نيزه ها و جنگ هم بر پاى مى داشت.
دوم: نگه داشتن خورشيد از حركت خود به سمت مغرب و يا برگرداندن آن از غرب به شرق، بر حركت مدار (فلك) تأثير دارد و موجب به عقب افتادن هر چند اندك زمان مى گردد. چنين چيزى هم قابل اخفا نمى باشد اما در عين حال، تاريخ نيز گزارش نداده كه مردمى چنين حادثه مهمى را ديده باشند.
سوم: در روايتى نقل شده كه روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حالت دريافت وحى، به حضرت على عليه السلام تكيه داده بود كه در اين هنگام، بى حال شد و تا غروب خورشيد به هوش نيامد. با اين همه، چنين حادثه اى هم نمى تواند عذر شرعى به تأخير انداختن وقت نماز قلمداد شود.
ج: باسمه جلت اسمائه
قبح تأخير نماز از وقت معين آن به لحاظ فوت شدن نماز از
ص:115
وقت مشخص شده مى باشد و هيچ مصلحتى جايگزين آن نمى شود؛ اگر فرض را بر اين بگيريم كه اين مصلحت از دست نرود به گونه اى كه دو وقت، يكى قبل از بازگرداندن خورشيد و يكى بعد از بازگرداندن خورشيد، براى حضرت فراهم باشد، نه تنها قبحى صورت نگرفته كه حتى تأخير وقت نماز هم صدق نمى كند و امام عملاً نماز را در وقت خودش به جاى آورده است.
طبيعتاً هر كس دقت كند اين را متوجه مى گردد و در نتيجه پاسخ دلايل اول و سوم را روشن درك مى كند.
در دليل دوم به اين موضوع اشاره شده است كه اگر خورشيد برگردانده و يا نگه داشته شود، بر وضعيت فلكى تأثير مى گذارد، در پاسخ بايد گفت كه اين امر در صورتى است كه انجام اين كار تابع شرايط و عوامل طبيعى باشد ولى اگر به صورت معجزه الهى اتفاق بيفتد تابع شرايط حاكم نخواهد بود.
و اما اين كه گفته ايد تاريخ، اين حادثه را نقل نكرده، اگر منظورتان تاريخ مسلمانان است به عكس، متون تاريخى شيعه و سنى به مقدار فراوان اين حادثه را نقل كرده اند؛ اما اگر منظورتان تاريخ ملل ديگر است ادعاى اين كه آنان اين حادثه را نقل نكرده اند نياز به جستجو و پى گيرى دارد (كه آيا نقل كرده اند و يا نكرده اند؟).
اگر فرض را بر اين بگيريم كه ادعاى شما درست باشد چه بسا به اين دليل است كه بسيارى از ملل مذكور در آن زمان مشخص، در حال سپرى كردن شب بوده اند و به علت نبودِ خورشيد،
ص:116
امكان اطلاع از موضوع را نداشته اند. البته ممكن است در اين مورد دلايل ديگرى هم وجود داشته باشد.
س 115: برخى ايراد گرفته اند كه اگر امير المؤمنين عليه السلام به برخى اصحابش مانند رُشَيد الهَجَرى و سلمان فارسى، علم منايا و بلايا (اجل ها و حوادث) را ياد داده، بنابراين خود آن حضرت به طريق اولى چنين علمى داشته و به اجل و سرنوشت خود آگاه بوده است. با توجه به اين موضوع، فضيلت اميرالمؤمنين عليه السلام در قضايايى مانند خوابيدن در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله در شب هجرت آن حضرت به مدينه، رويارويى با عمرو ابن عبدود در جنگ خندق و ديگر موقعيت ها كه با مرگ خود روبرو شد، چيست؟
ج: باسمه جلت اسمائه
پيش از اين نيز به سؤالى در همين موضوع پاسخ داديم و گفتيم كه فضيلت معصوم عليهم السلام در يقين او نهفته است. اگر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مثلاً به شخصى غير معصوم خبر مى داد كه در شب ليلة المبيت نخواهد مرد و سپس از او مى خواست تا در خوابگاهش بماند و پيامبر صلى الله عليه و آله را از خطر شمشيرهاى مشركين حفظ كند، بدون ترديد هنگام ديدن برق شمشيرها در اطراف خود، پا به فرار مى نهاد. اين است كه فضيلت اميرالمؤمنين عليه السلام و ديگر امامان معصوم عليهم السلام را بر ديگران روشن مى كند، زيرا آنان گرچه به سرنوشت و عاقبت كار خود و زمان آن آگاه و دانا
ص:117
بودند ولى يقينى داشتند كه از علمشان جدا نبود بلكه قرين و همراه تمامى آن آگاهى بود و همين ارزش كار را بالا مى بَرَد و فضيلت را برملا مى كند.
س 116: حضرت امام على عليه السلام درباره وضعيت فدك در دوره خلافت خود چگونه عمل نمودند؟
ج: باسمه جلت اسمائه
گروهى بر اساس اين كلام اميرمؤمنان عليه السلام در نهج البلاغه كه:
«بله فدك در اختيار ما قرار داشت»(1) چنين برداشت كرده اند كه زمين فدك در دوره خلافت ايشان در دست حضرتش بوده است، ولى اين برداشت بسيار بعيد به نظر مى رسد، بويژه آنكه، اين فرموده در دوره خلافت حضرت عليه السلام و به صيغه ماضى بيان شده است به گونه اى كه استنباط مى شود فرموده ايشان اشاره به دوره پيش از خلافت حضرتش دارد.
در هر صورت شواهد تاريخى در زمينه عملكرد حضرت امام على عليه السلام در مورد فدك در هنگام خلافت ايشان در دسترس نمى باشد و مشخص نيست كه ايشان آن را باز پس گرفتند و سود آن را در اختيار وارثان حضرت زهرا عليها السلام قرار دادند يا آن را با توجه به شرايط زمان به شكل گذشته اش
ص:118
باقى گذاردند.
س 117: به چه دليل امام اميرالمؤمنين عليه السلام، زياد ابن أبيه (لعنة الله عليه) را به عنوان والى منصوب نمود؟ به چه دليل رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عمرو ابن العاص را به رياست يكى از سريه ها(1) انتخاب فرمودند؟ در حالى كه تبهكارى و حرام زادگى آنها آشكار بود.
مسأله ديگر اين كه بر اساس عرف آن دوره، امامت نماز جماعت نيز از وظايف والى و فرمانده سريه بوده وآنچنان كه معلوم است هر دوى آنها زنازاده بوده اند. اين درحالى است كه طبق دلايل موجود، امامت نماز جماعت بر زنازاده جايز نمى باشد؛ پس چگونه مى توان سرپرستى و فرماندهى آنان را صحيح دانست؟ آيا استلحاقِ(2) تنها در اين مورد كافى است يا به دليل ديگرى هم نيازمنديم؟
ج: باسمه جلت اسمائه
امام عليه السلام همانند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر اساس ظاهر افراد عمل مى نمايد، همين طور است در زمينه نسب افراد كه بر اساس قاعده «فرزند از آن بستر است»، يعنى بر اساس ظاهر و نه واقعيت، عمل مى شود. در زمينه منصوب نمودن افرادى كه به فساد و تبهكارى معروف هستند، اين مورد بر اساس مصالح برترى صورت مى گيرد كه تنها معصوم عليه السلام از آن آگاه مى باشد و
ص:119
نه صرفاً به دليل صلاحيت فرماندهان و واليان. داستان سپاه اسامه بهترين دليل از اين دست مصلحت بينى ها مى باشد.
اما در زمينه امامت جماعت، واضح است كه حتى به فرض وجود تلازم ميان تصدى مقام ولايت بر مردم با امام جماعت بودن احراز صلاحيت امام از وظايف نمازگزار مى باشد و نه وظيفه كسى كه او را به ولايت و فرماندهى منصوب كرده است.
س 118: آيا امام على عليه السلام به جز از حضرت زهرا عليها السلام از زنان ديگر خود نيز دخترانى داشته است؟ آنها چه كسانى هستند و مادرانشان كدام اند؟
ج: باسمه جلت اسمائه
ايشان چند دختر داشته است: 1. رقيه كه مادرش ام حبيب دختر ربيعة تغلبيه است؛ 2. ام الحسن؛ 3. رمله كبرى؛ و 4. ام كلثوم صغرى كه مادرشان ام سعد دختر عروة ابن مسعود ثقفى است؛ 5. و دخترى كه در كودكى درگذشته و مادرش مخباة كلبيه است؛ 6. ام هانى؛ 7. ميمونه؛ و 8. زينب صغرى، كه مادرشان ام ولد است.
و نيز 9. رمله صغرى؛ 10. رقيه صغرى؛ 11. فاطمه؛ 12. امامه؛ 13. خديجه؛ 14. ام الكرام؛ 15. جمانه كه به ام جعفر مشهور است؛ و 16. نفيسه، كه از مادران ديگرى مى باشند.
ص:120
س 119: نظر شيعه درباره عصمت افرادى مثل حضرت زينب عليها السلام يا حضرت عباس عليه السلام چيست؟ آيا اين بزرگواران جزء اهل بيتِ منظور در آن آيه شريفه مى باشند يا خير؟
ج: باسمه جلت اسمائه
علماء شيعه عصمت در اسلام را به چهارده معصوم عليهم السلام منحصر مى دانند، ولى اين دو بزرگوار هر مقام عالى كه تصور كنيد غير از عصمت، واجد بودند بلكه بعضى از بزرگان درباره حضرت زينب عليها السلام - چون اسرار امامت براى حفظ جان امام سجاد عليه السلام به ايشان سپرده شده بود - نوشته اند: «اگر كسى بگويد آن حضرت ولو در آن مدت داراى عصمت بودند من اعتراضى نمى كنم»، به هر حال آن دو بزرگوار از افرادى بودند كه بقاء اسلام به واسطه اعمال آنان است.
س 120: يك مسأله مدام ذهن مرا به خود مشغول كرده كه برايم غير قابل تحمل شده است و آن اين كه هميشه از غيرت اهل بيت عليهم السلام در مناسبت هاى مختلف خوانده و شنيده ام، از آن جمله عملكرد امام حسين عليه السلام هنگام شهادت فرزند بزرگوارش على اكبر عليه السلام كه از ترس هتك حرمت خواهر گرامى شان حضرت زينب عليها السلام به سوى ايشان شتافتند و بدن مبارك فرزند بزرگوار خود را در ميدان كربلا رها نمودند. حال اين سؤال به ذهن مى رسد كه هنگام يورش ستمگران به بانوى گرامى حضرت زهرا عليها السلام، حضرت امام على عليه السلام كجا بودند؟ موضع ايشان چه بود؟ و چه دلايلى پيرامون اين موضع گيرى ايشان داريم؟!
ص:121
ج: باسمه جلت اسمائه
بر كسى پوشيده نيست كه ما به عنوان پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام در وهله نخست بايد نسبت به عملكرد ايشان حالت تسليم و رضايت داشته باشيم، حتى اگر مقصود و هدف امور بر ما پوشيده باشد، زيرا ممكن است رازى در ميان باشد و يا ما توانايى فهم امور را نداشته باشيم.
در اين مورد از اهل بيت عليهم السلام روايت شده است: «امور ما بسيار سخت و دشوار است به گونه اى كه جز براى فرشته اى مقرب يا پيامبرى فرستاده و يا بنده اى كه خداوند قلبش را با ايمان آزموده باشد قابل تحمل نمى باشد»(1).
اما درباره واكنش حضرت اميرمؤمنان عليه السلام در مقابل اين واقعه بايد بگوييم كه: بى ترديد حضرت اميرمؤمنان عليه السلام سرور و آقاى تمام غيرتمندان مى باشند ولى اگر بقاى دين الهى به قيمت صبر آن حضرت عليه السلام بر تحمل تمامى سختى ها و دشوارى ها توسط ايشان و اهل بيت گرامى شان قرار گيرد بى گمان ايشان صبر و شكيبايى خواهند نمود، بخصوص اگر اين مصائب پيش از اين توسط رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ايشان اطلاع داده شده باشد و او را به صبر و شكيبايى دعوت نموده باشد. با اين وجود ايشان غيرت علوى خود را آشكار نمودند و اظهار
ص:122
فرمودند كه اگر وصيت و سفارش رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نبود از آنها باك و هراسى نداشتند، چنانكه در برخى از روايات آمده است:
«على عليه السلام به سمت عمر يورش برد، گريبانش را گرفت، او را به زمين زد، ضربه اى به بينى و گردن او نواخت و قصد نمود او را به قتل برساند، اما به ياد فرموده و سفارش رسول خدا صلى الله عليه و آله افتاد و فرمود:
اى پسر صهاك (منظور عمر ابن خطاب است) به خداوندى كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم را به نبوتش گرامى داشت سوگند كه اگر امر و عهد خداوند به رسولش صلى الله عليه و آله و سلم نبود هرگز قدرت داخل شدن به منزلم را نداشتى»(1).
س 121: آيا سخنان حضرت زهرا عليها السلام خطاب به حضرت على عليه السلام كه فرمودند: «يا بن أبي طالب اشتملت شملة الجنين وقعدت حجرة الضنّين، نقضت قادمة الجدل فخانك ريش الأعزل، هذا ابن أبي قحافة يبتزّني نحلتي وبلغة ابني، ويلاه في كل شارق ويلاه في كل غارب، مات العمد ووهن العضد... إلى آخره» اعتراض به مقام امامت مى باشد يا بيان فضيلت ايشان؟
ص:123
ج: باسمه جلت اسمائه
مثال «همچون جنين در شكم مادر زانوانت را بغل كرده اى» به اين معناست كه فانى فى الله مى باشى و اصلا متوجه مسائل دنيا مانند رياست، حكومت و... نيستى، مانند كودكى كه از مسائل خارج از شكم مادر بى خبر است و كسى كه براى رضاى خدا با اينكه قدرت بر انجام هر كارى دارد تحمل اذيت بكند و آن كار را انجام ندهد در نظر مردم متهم محسوب مى شود، اين نتيجه كارى است كه براى خدا نموده تا عين فناء فى ذات الله باشد و اين لباس فناء فى ذات الله را اراده و اختيار نموده نه براى قصور يا تقصير، اين همان لباس بى اعتنائى به دنيا و كافران است و براى همين «لا تأخذ فى الله لومة لائم».
س 122: آيا اين درست است كه دو نفر اول كه حق اميرالمؤمنين عليه السلام را در خلافت غصب كردند با اهل بيت عليهم السلام دشمنى نداشتند، بلكه تنها براى دست يابى به مقام و رياست كل مملكت اسلامى با اهل بيت عليهم السلام مخالفت كردند؟
ج: باسمه جلت اسمائه
اگر شما قبول داريد كه حق امام على عليه السلام را غصب كردند، پس دشمنى يا عدم دشمنى آنان، تأثيرى ندارد؛ براى اين كه گناه ترك تمام واجبات دينى از غصب خلافت سبك تر است. اينان چه كارها كه در حق صديقه طاهره، فاطمه زهرا عليها السلام - كه جانمان
ص:124
فداى او باد - نكردند؟! كارهايى كه آن قدر عيان بود كه حاجت به بيان ندارد. آيا دشمنى و خصومتى بدتر از اين سراغ داريد؟
س 123: برخى افراد به دليل كناره گيرى و خانه نشينى حضرت امام على عليه السلام پس از درگذشت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از ايشان عيب جويى مى نمايند و حال آنكه مصيبت ها و سختى هاى بزرگى براى ايشان و همسر گرامى شان حضرت فاطمه عليها السلام پيش آمده است. شما چه پاسخى براى اين افراد داريد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
حضرت اميرمؤمنان على عليه السلام خود دليل كناره گيرى و دست كشيدن از مطالبه حق خود را در بسيارى از سخنان بيان فرموده اند، از جمله اين سخنان در خطبه شقشقيه كه مى فرمايد: «هان! به خدا سوگند كه پسر ابى قحافه (ابوبكر) جامه خلافت را پوشيد در حالى كه مى دانست خلافت جز مرا نشايد، كه سنگ آسياب تنها گرد استوانه به گردش در مى آيد.
كوه بلند را مانم كه سيلاب از ستيغ من ريزان است و مرغ از پريدن به قله ام گريزان، [چون چنين ديدم] دامن از خلافت بر چيدم و ژرف بينديشيدم كه چه بايد كرد و از اين دو كدام را بايد انتخاب نمود؟ با دست تنها بستيزم يا صبر پيش گيرم در حالى كه جهان تيره است، بلايى كه پيران در آن فرسوده شوند و خردسالان پير مى گردند و ديندار تا روز ملاقات خداى خود در
ص:125
چنگال رنج اسير مى باشد! چون نيك سنجيدم، شكيبايى را خردمندانه تر ديدم و به صبر گراييدم در حالى كه ديده از خار غم خسته بود و آوا در گلو شكسته، ميراثم ربوده اين و آن و من بدان نگران».
و نيز از فرمايشات حضرت على عليه السلام است كه:
«به خدا سوگند تا زمانى كه امور مسلمانان به سامان باشد راضى هستم و در اين حالت تنها بر من ستم رفته است، اميدوارم خداوند مرا در مقابل آن اجر عنايت فرمايد و نسبت به زيورهاى دنيوى كه در مورد آنها با هم رقابت نموديد زاهد و پارسا گرداند».
س 124: به چه دليل امام على عليه السلام قاتلان عثمان را محاكمه نفرمودند؟
ج: باسمه جلت اسمائه
احتمالاً دليل عدم محاكمه قاتلان توسط امام على عليه السلام به خاطر ماهيتِ كشندگان، بوده است مانند آن زن كه گفت: «اين پير نادان را بكشيد كه كافر شده است».(1)
هم چنين آن گروهى كه از مصر و جاهاى ديگر آمده بودند
ص:126
به يكباره و به صورت ناگهانى به منزل او يورش بردند و به همين خاطر امكان شناسايى قاتل وجود نداشت تا او را محاكمه نمايند.
س 125: تعداد صحابه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه در واقعه غدير حاضر بودند به چند نفر مى رسيد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
روايات بسيارى كه از شيعه و اهل سنت نقل شده است مشخص مى نمايد كه حاضرين در واقعه غدير بيش از صد هزار نفر بوده اند.
س 126: در روايتى آمده است كه حضرت على عليه السلام به دليل محبت نسبت به عثمان ابن مظعون، فرزند خود را عثمان نام نهاده اند. منبع اين روايت را بيان فرماييد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
اين روايت توسط ابوالفرج اصفهانى در كتاب «مقاتل الطالبين» آورده شده و نص روايت اين است كه از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده كه فرمودند:
«همانا او را به نام برادرم عثمان ابن مظعون نامگذارى كردم»(1).
ص:127
س 127: آيا اميرمؤمنان عليه السلام و ساير ائمه اطهار عليهم السلام در نمازهايشان به خلفا و ستمگران زمان خود اقتدا مى نمودند؟ و آيا اين عمل هميشگى بوده است يا موقت؟ زيرا در روايتى خواندم كه خالد ابن وليد، ابوبكر و عمر قصد ترور حضرت على عليه السلام را داشتند و از مضمون روايت مشخص مى شود كه حضرت عليه السلام در نماز خود به ابوبكر اقتدا فرموده بود، در عين حال روايت ديگرى در دست داريم كه بيان مى دارد، حذيفه به منافقان اقتدا نمى نمود، چگونه است كه حذيفه از اقامه نماز به امامت منافقان امتناع مى كند ولى اميرالمؤمنين عليه السلام امتناع نمى فرمايند؟
ج: باسمه جلت اسمائه
از جمله آموزه هاى دينى، تقيه از روى هراس و بيم مى باشد كه خداوند آن را جهت پايدارى دين خود به وسيله حفظ جان اهلش تشريع نموده است و از همين رو به آنان اجازه فرموده تا براى حفظ خون ها، جان ها، اموال و ناموس خود هنگام ضرورت بر خلاف آنچه در موقعيت هاى عادى موظف به انجامش هستند، عمل نمايند.
از جمله كارهايى كه در فراگير نمودن دين خداوند متعال و بالا بردن موقعيت اسلام و مسلمانان دخالت دارد، تقيه مدارايى مى باشد.
منظور از اين نوع تقيه هم زيستى نيكو با اهل سنت است كه شامل: نمازگزاردن همراه ايشان، عيادت از بيمارانشان،
ص:128
شركت در مراسم ترحيم درگذشتگان و به طور كلى هر موردى مى شود كه همبستگى اسلامى، پشتيبانى از دين خدا و بزرگداشت مقام اسلام و مسلمين در برابر كفار و مشركين را به ارمغان مى آورد.
هر موردى كه حاكى از برخورد نيكوى بعضى از معصومين عليهم السلام با سركشان دوره خود باشد - البته در صورتى كه ثابت شود - زاييده يكى از اين دو نوع تقيه مى باشد.
از آنجا كه اين مسأله با توجه به جايگاه و شرايط افراد نسبت به هم تفاوت مى كند بنابراين امكان دارد كه معصوم عليه السلام با عمل به تقيه، رفتارى را انجام دهد كه انجام آن براى شخص ديگرى كه ملزم به تقيه نيست جايز نباشد.(1)
س 128: آيا در اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حضرت اميرمؤمنان على عليه السلام را از پيوستن به اردوى سپاه اسامة ابن زيد مستثنى نموده است، دليل نقلى در دست داريم؟
ص:129
ج: باسمه جلت اسمائه
مطمئناً امام على عليه السلام به سپاه اسامه نپيوسته است. اين موضوع از دو حالت خارج نيست: يا اينكه اين نپيوستن واجب و جائز بوده و يا اينكه حرام بوده است.
اگر مورد اول باشد كه اشكالى ايجاد نمى شود و اگر بگوييم مورد دوم بوده در اين صورت مخالف فرموده رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى باشد كه «على عليه السلام همراه حق است و حق همراه اوست»، و نيز اين فرموده كه «او [على] همراه قرآن است و قرآن همراه او مى باشد». اضافه مى كنم كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل نشده كه او را مانند ديگران از نزد خود بيرون كرده و اجازه نشستن در كنار بستر خود را هنگام احتضار به او نداده باشد، نيز هيچ يك از مسلمانان ادعا نمى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هنگام مرگ از او ناراضى بوده در صورتى كه اين مطلب در مورد ديگران گفته شده است.
س 129: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايند: «فاطمه را از همه بيشتر دوست مى دارم و على را از همه گرامى تر مى دانم»(1) ، مفهوم اين روايت چيست؟
ج: باسمه جلت اسمائه
به نظر مى آيد كه نوعى ملازمت ميان دوست داشتن يك چيز و
ص:130
گرامى داشتن آن وجود دارد، زيرا كسى كه ديگرى را دوست داشته باشد او را گرامى نيز مى دارد و هر كه شخصى را گرامى بدارد در واقع دوست دار او هم هست.
بر اين اساس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با گفتن عبارت «فاطمة أحبّ إليَّ، وعليٌّ أعزّ عليَّ»، در صدد آن است كه محبت و گرامى داشت همسان خود نسبت به فاطمه زهرا عليها السلام و اميرالمؤمنين عليه السلام را آشكار سازد.
چرا كه محبوب ترين شخص براى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از ديدگاه ايشان عزيزترين هم هست و عزيزترين فرد براى وى، در واقع محبوب ترين انسان ها نزد وى هم به شمار مى رود؛ بر اين اساس مى توان گفت كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در بيان مقصود خود، از تنوّع واژگان بهره گرفته و به عنوان خداوندگار فصاحت و بلاغت، معناى زيباى مورد نظر خود را با الفاظ زيبا بيان نموده است.
نتيجه آنكه حديث نبوى «فاطمة أحبّ إليَّ» هيچ تعارضى با حديث «الطائر المشوى»(1) ندارد، چرا كه خداى متعال و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، على و فاطمه عليهما السلام را از همه مردم، بيشتر دوست دارند.
ص:131
س 130: در برخى روايات آمده «پيش از حضرت آدم، هزار هزار آدم ديگر بوده است»؛ يعنى سابقاً دوره هاى مختلف بشرى غير از دوره ما وجود داشته است.
هم چنين نقل شده در اين كُرات آسمانى كه مى بينيد، موسايى مانند موساى خودتان و ابراهيمى مانند ابراهيم شما وجود دارد. آيا در خلق خدا و در جهانيان كسانى هستند كه در فضيلت، مساوى با اصحاب كساء (پنج تن آل عبا) باشند؟ يا اصحاب كساء به طور مطلق افضل از خلايق اند، به نحوى كه برترى فضايلشان شامل دوران حضرت آدم و تمامى دوره هاى پيش از حضرت آدم نيز مى شود؟
ج: باسمه جلت اسمائه
در روايات فراوانى - با اختلاف مضمون - آمده است كه بين وجود واجب الوجود و وجود ممكن الوجودها (مخلوقات) مرتبه وجودى با شرافتى وجود دارد كه وجود ممكنات از آن مرتبه تراوش كرده و فيض از مبدأ (واجب الوجود) به ممكنات جارى شده است.
اين روايات به طور اجمال چنين تعبير مى شود كه خداوند تعالى از نور خود اين نور را آفريد، سپس نورهاى ديگر را از اين نور آفريد و يا بگوييم آن را شكافت (مشتق نمود) و نورهاى ديگر را از آن پديدار كرد.
بنابر اين آنچه از وى در آغاز آفرينش صادر شد، موجود با
ص:132
شرافتى است كه در اوج نورانيت بود و او از مبدأ وجود داراى نورى شد كه تمامى عالم را فراگرفت. مظهر و تجلّى اين نور در عالم طبيعت، جسم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود.
سپس جانشين او كه نفس و جان او به حساب مى آيد، هم چنين دخترش كه پاره تن اوست و امامان معصوم عليهم السلام كه زاده هاى دخترش و نسل او هستند. همگى نورى يگانه اند. طبعاً ايشان نسبت به تمامى مخلوقات (افضليت و) برترى دارند زيرا اگر نبودند (ممكنات ديگر) آفريده نمى شدند.
س 131: صحّت حديث نبوى «تنها مؤمنان او را دوست دارند و تنها منافقان با او دشمنى مى كنند»(1) در مورد اميرالمؤمنين عليه السلام مورد تأييد و پذيرش مسلمانان است.
اكنون چگونه مى توان محبّت غُلات (غلو كنندگان) نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام را تفسير كرد و حال آنكه اينان محكوم به كفرند؟
ج: باسمه جلت اسمائه
از دلايل ويژه اين امر، چنين بر مى آيد كه محبّت مردم نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام بايد برآمده از پذيرش بندگى ايشان در برابر خداوند باشد و اين محبّت است كه مورد رضاى خداى متعال و امير المؤمنين عليه السلام قرار مى گيرد. امّا اگر كسى اميرالمؤمنين عليه السلام
ص:133
را به عنوان خدا، دوست داشته باشد، محبّت او نه يك محبّت واقعى كه ادعاى محض است.
س 132: اميرالمؤمنين عليه السلام در نامه خود به معاويه مى نويسد:
«همان مردمى كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردند بر همان مبنا با من هم بيعت نموده اند، پس كسى كه در اين بيعت حاضر بوده است، حقى ندارد كه كس ديگرى را انتخاب كند و كسى كه غايب بوده است، نمى تواند آن را رد كند و جز اين نيست كه شورا در اختصاص مهاجرين و انصار است. پس اگر دور مردى جمع شدند و او را امام ناميدند چنين كارى مورد رضاى خداوندى است.»(1) اين سخنان اميرالمؤمنين عليه السلام را چگونه تفسير مى كنيد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
اميرالمؤمنين عليه السلام نامه هاى ديگرى هم به معاويه نوشته است، به عنوان مثال در نامه هفتم نهج البلاغه خطاب به معاويه چنين آمده است: «پس از حمد و ثناى خداوندى و درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و دودمان او، پندى از تو كه از جملاتى به هم چسبيده و رساله اى آرايش كرده تشكيل يافته، به من رسيد.
ص:134
آن را با رأى فاسد خود امضا كرده اى. اين نامه از مردى است كه براى او نه بينايى هدايت كننده اى وجود دارد و نه راهنمايى كه او را به رشد و كمالش برساند.
[نويسنده نامه] مردى است كه هوى او را خوانده و او اجابتش كرده است و گمراهى او را رهبرى نموده است، او هم از آن پيروى نموده است. در نتيجه اين نابكارى ها، سخنى گفته است با مغلطه كارى، و گمراهى را پيش گرفته است در جهل ساقط كننده»(1).
با نگاهى به نامه هاى اميرالمؤمنين عليه السلام به معاويه مشخص مى شود كه ايشان بر اساس اعتقاد عموم مردم با معاويه سخن گفته است چرا كه ايشان از رهگذر مدارا و تقيه، با مردم معاشرت مى كرد و از همين رو درصدد آن بود تا بر پايه اعتقادات معاويه، وى را به كرنش در برابر استدلال خود وادار نمايد.
س 133: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: «لاتسبّوا عليّاً؛ فإنّه ممسوس فى ذات الله تعالى»(2) ، مقصود از عبارت «ممسوس فى ذات الله تعالى» چيست؟
ص:135
ج: باسمه جلت اسمائه
گاهى اوقات، واژه ممسوس به معناى ديوانه به كار مى رود كه در اين صورت، روايت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بدين معناست كه اميرالمؤمنين عليه السلام آنقدر خداى تعالى را دوست دارد و رضاى او را دنبال مى كند كه گويا در راه عشق به او ديوانه شده است؛ در مورد صفات مؤمنين كامل نيز آمده است كه هر كس به آنان بنگرد گمان مى كند ديوانه شده اند، اين احتمال هم وجود دارد كه معناى مجازى ممسوس، مدّ نظر باشد كه در اين صورت، آميخته شدن عشق خداوند با گوشت و خون اميرالمؤمنين عليه السلام از آن برداشت مى شود.
س 134: از امام باقر عليه السلام روايت شده است كه: «همه مردم زنازاده اند جز شيعيان ما»(1) ؛ هم چنين در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است: «خداوند بهشت را پاك و مطهّر آفريده و تنها كسانى وارد آن مى شوند كه حلال زاده باشند»(2) ، ايشان در روايت ديگرى مى فرمايند:
«اگر زنازاده نجات مى يافت قطعاً سايح بنى اسرائيل نجات پيدا مى كرد»(3) ، مقصود از زنازاده در اين روايات چيست؟ آيا معناى لغوى و
ص:136
عرفى آن مدّ نظر است؟ چگونه مى توان اين احاديث را با آيه «وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى»(1) تطبيق داد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
عبارات بعدى حديث نخست، معناى زنازادگان را مشخص مى كند چه در آن آمده است: «ما صاحبان خمس و غنايم هستيم و جز شيعيان، آن را بر همه مردم حرام نموده ايم. اى ابوحمزه! به خدا سوگند كه هر سرزمينى فتح شود و هر خمسى پرداخت گردد و چيزى از آن، در اختيار كسى قرار گيرد حرام است چه به صورت زن و همسر باشد و چه به صورت مال و ثروت»(2).
ساير روايات مربوط به زنازادگان را، هم مى توان به معناى روايت نخست، دانست و هم معناى حقيقى را از آنها برداشت نمود و آن اينكه زنازاده به خاطر رفتار منحرف و مسائل وراثتى نمى تواند عاقبت به خير شود چنان كه زياد ابن ابيه و بسيارى از جنايتكاران تاريخ چنين بوده اند.
س 135: در حديثى آمده است: «شيطان با مادر دشمن على عليه السلام زنا
ص:137
مى كند»،(1) لطفاً منابع اين حديث در كتب روايى شيعه و سنّى را ذكر نماييد و بفرماييد اعتبار اين حديث و صحّت سند آن چگونه است؟
ج: باسمه جلت اسمائه
در روايات متواتر معصومين عليهم السلام مى خوانيم كه دشمن اميرالمؤمنين عليه السلام، زنازاده است و از آنجا كه واژه شيطان در قرآن كريم، در مورد انسان هم به كار رفته، بنابراين مراد از شيطان در روايت مذكور، انسان شيطان صفتى است كه با مادر دشمن على عليه السلام زنا مى كند؛ هم چنين احتمال مى رود كه مقصود از شيطان در روايت مذكور، ابليس باشد چرا كه عامل زنا بوده و عامل زنا، زناكار محسوب مى شود چه در برخى مواقع، علّت يك عمل از انجام دهنده آن عمل، قوى تر است.
س 136: اگر امامت يكى از اصول دين است، پس اهميت آن از توحيد و نبوت و عدل و معاد كمتر نيست، پس چرا آشكارا وجوب آن در قرآن مطرح نشده است؟
ج: باسمه جلت اسمائه
حديث غدير كه شيعيان با آن امامت را اثبات مى كنند از نظر شيعه و سنى، مسلم و قطعى است زيرا هم از طرف شيعه و هم
ص:138
سنى به تواتر نقل شده است. اين حديث آشكارا بيان داشته كه پيامبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را به امر الهى به جانشينى خود منصوب نمود. در عين حال، خداوند متعال در اين باره تأكيد نموده و تعهد كرده تا جان پيامبر صلى الله عليه و آله در امان باشد و در اثر اعتراض مردم به انجام اين كار گزندى به او نرسد.
ايرادى كه بر جانشينى حضرت على عليه السلام وارد كردند اين بود كه چرا آشكارا نام على عليه السلام در قرآن نيامده؟ ولى روشن شده كه اگر نام مبارك حضرت على عليه السلام و امامان ديگر كه از فرزندان او هستند در قرآن مى آمد، قرآن تحريف مى شد. و اين است راز عدم ذكر نام على عليه السلام و ائمه عليهم السلام در قرآن....؛ علاوه بر اين نقل صحيحى از ابى بصير است كه گفت: «از امام صادق عليه السلام پرسيدم مردم مى گويند: براى چه نام على و اهل بيتش در قرآن نيامده است؟» امام صادق عليه السلام فرمودند: «به ايشان بگوييد حكم نماز بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل شد و خداوند تعداد ركعات كه سه يا چهار باشد را معين نكرد و اين رسول خدا صلى الله عليه و آله بود كه نماز را چنين تفسير كرد».(1) از اين روايت روشن مى شود كه تمامى روايت هايى كه بر ذكر نام ائمه عليهم السلام در قرآن دلالت مى كند منظورشان تفسير و تبيين و يا بيان شأن نزول و تأويل است بدون آنكه خداوند، ابلاغ صريح اين مسأله را امر كرده باشد.
ص:139
س 137: بين شيعيان رايج شده كه هنگام نشست و برخاست «يا على و يا حسين» مى گويند. بانوان نيز هنگام زايمان و يا كارهاى سخت، اين سخنان را بر زبان مى رانند. اين سخنان چگونه با قول خدا كه مى فرمايد: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»(1) و نيز: «فَاسْتَعِذْ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ»(2) قابل جمع است؟
ج: باسمه جلت اسمائه
ما براى شفاى بيمارى از پزشك كمك مى گيريم و اين كار با آيات مذكور منافاتى ندارد، زيرا شخصى كه از پزشك درخواست كمك مى كند بر اين باور نيست كه او مى تواند بدون اراده و قدرت الهى كمك كند، بلكه عقيده دارد وى يكى از وسايل شفاى بيمارى است كه خداوند متعال سيستم هستى را به آن پيوند داده است. طلب يارى از اهل بيت عليهم السلام نيز چنين است و منافاتى با قدرت الهى ندارد، زيرا خود خداوند، ايشان را وسيله تقرب به خود قرار داده است.
س 138: روايتى كه مى گويد امير المؤمنين عليه السلام هنگام غسل دادن بدن حضرت زهرا عليها السلام گريست، پس علت گريه را از حضرت پرسيدند، فرمود:
ص:140
«اثر تازيانه كه هنوز در بدن باقى است مرا به گريه آورد»(1) آيا سند معتبر دارد؟
ج: باسمه جلت اسمائه
سند معتبر هم نداشته باشد مقتضى قاعده هم اين است كه اين خبر كه حضرت براى دوام اثر تازيانه گريه كرده بودند، صحيح است.
س 139: اضافه نمودن شهادت بر ولايت اميرالمؤمنين (عليه آلاف التحية و الثناء) و فرزندان گرامى اش در تشهد نماز چيست؛ آيا جائز است؟ در اذان و اقامه چطور؟
ج: باسمه جلت اسمائه
ولايت به حكم شرع از مقومات ايمان و كمال دين است به مقتضى آيه كريمه (اليوم اكملت لكم دينكم) و يكى از پنج چيزيست كه مبناى اسلام مى باشد و در اين زمان از شعائر مذهب شيعه بلكه اجلى شعار و ابرز امور تشيع است بنابراين همان گونه كه در بعضى روايات است كه بعد از شهادت به رسالت نبى اكرم صلى الله عليه و آله شهادت به ولايت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مطلوب و آن روايت هم مطلق است پس شكى باقى نمى ماند در مطلوبيت شهادت به ولايت فى نفسها، ولى در تشهد من نمى گويم و فتوى به جواز نمى دهم.
ص:141
س 140: آيا حضرت على عليه السلام در زمان خلافت ابوبكر، عمر و عثمان در نماز جماعت هاى آنها شركت مى كردند؟
ج: باسمه جلت اسمائه
ثابت نيست بلكه به ديگران هم فرموده اند كه اگر به اقتداء مضطر شديد، قصد جماعت نكنيد و خودتان حمد و سوره را قرائت كنيد، بنابراين اقتداء حضرت به آنان اصل ندارد.
ص:142
ص:143
به مناسبت عيد غدير (عيد الله الاكبر)(1)
بسم الله الرحمن الرحيم
بار خدايا! به دليل نعمت هدايت ما به راه دوستى و پيروى از اولى الامر خود و اوصياى پس از پيامبر، شايسته ستايش هستى. هدايت به راه همان پيشوايان هدايتگرى كه آنان را پايه هاى توحيد، اكمال دين و اتمام نعمت خود قرار داده و به واسطه دوستى و پيروى آنان، اسلام را به عنوان آيين ما برگزيدى، پروردگارا از اين رو تنها تو شايسته ستايشى، به تو ايمان آورديم و فرستاده و رسول مُنذر تو را تصديق كرديم و از اوصياى بعد از او پيروى كرديم. دوستشان را دوست و دشمنشان را دشمن دانستيم و تا قيامت از انكار كنندگان، پيمان شكنان و تكذيب كنندگان برائت مى جوييم.
برادران و خواهران مؤمن:
عيد سعيد غدير، بزرگترين عيد اسلام را به يكايك شما تبريك گفته و از خداوند بزرگ مى خواهم در حالى اين روز را درك كنيد كه از نعمت درك خاتم ولايت كبرى حضرت مهدى عليه السلام و شادى ديدار طلعت فروزان او بهره مند باشيد.
برادران و خواهران: در روايات فراوان امامان معصوم عليهم السلام براى روز عيد غدير اعمال بسيارى بيان شده كه شايسته است در اين روز انجام شوند؛ از جمله پيراستن خود، روزه گرفتن، اطعام مومنان و رفتن به ديدار
ص:144
آنان و... و همه اين آموزه هاى دينى براى بيان اهميت اهتمام ورزيدن به اين عيد مبارك است. عيدى كه نزد خداوند، شريف ترين و بزرگترين اعياد است؛ زيرا غدير، روزى است كه خداوند بلند مرتبه با اعلام عمومى امامت امير المومنين عليهم السلام به همه مسلمانان، دين خود را در آن روز كامل و نعمت خود را تمام نموده است.
شايان ذكر است كه اين اعلام امامت الهى، با بسيارى از برنامه ها و طرح هاى دشمنان براى انجام اقداماتى بر ضد جان پيامبر صلى الله عليه و آله همراه بود.
اين آيه از قرآن كريم كه «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» به همين سوء قصدها اشاره دارد. اما پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله بدون توجه به حوادث و توطئه هايى كه وجود شريفشان را تهديد مى كرد، نسبت به ابلاغ ولايت اميرالمومنين عليه السلام به همه جهانيان اقدام فرمودند و اين بدان معناست كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله جان پاك خود را فداى امامت الهى نمودند و همچنين نشان دهنده اهميت فراوان مسأله امامت است.
درس مهمى كه از اين رفتار مى آموزيم، لزوم محوريت داشتن مسأله امامت و ولايت در تمامى شئون زندگى ما مى باشد. چرا كه مى دانيم جان پاك رسول الله صلى الله عليه و آله شريف ترين جانهاست، با اين وجود ايشان در راه تأكيد بر مسأله امامت از جان خود گذشتند. پس براى ما آشكار مى شود كه جان همه ما - كه در برابر جان رسول الله صلى الله عليه و آله بى ارزش است - در صورت لزوم بايد در راه دفاع از حريم ولايت فدا شود. همچنانكه در شرايط كنونى نيز ضرورت اين جانفشانى، به دليل وجود ديدگاه هاى نادرست، انبوه گمراهى ها و شبهات، به خوبى احساس مى شود.
آنچه تاكنون گفتيم به اين معناست كه اصل امامت - مانند اصول
ص:145
توحيد، نبوت و معاد - ، اصلى سازش ناپذير است و ما حاضر نيستيم حتى ذره اى از آن كوتاه بياييم و در اين راه هر هزينه اى را به جان مى خريم.
كسى كه نفس اماره اش او را به سازش - خواه اندك و خواه فراوان - بر سر اين اصل تشويق مى كند، بايد به دنبال مذهبى ديگر براى گرويدن به آن باشد؛ چرا كه مذهب شيعه - در طول تاريخ - هرگز سازش پذير نبوده و نخواهد بود. اميد است كه خواهران و برادران ما همچون سپرى نفوذ ناپذير، در برابر منحرفان، با جان و مال خود، از حريم ولايت صيانت كنند.
در پايان دست تضرع به آستان خداوند تعالى، بلند مى كنيم و عرضه مى داريم: پروردگارا ما به تو ايمان آورده و به پيمانمان عمل نموده و فرستادگانت را تصديق كرديم و از اوصياى بعد از ايشان پيروى نموديم و آنها را به عنوان پيشوا و رهبر و مولا پذيرفتيم. كسى را جز آنها شايسته اين منصب ندانسته و جز آنان تكيه گاهى انتخاب نكرديم. پروردگارا! ما را با دوستى و تسليم در برابر آنها و برائت از دشمنانشان زنده بدار! و چون زمان مرگ ما فرا رسيد با وفادارى به تو و عهد و پيمانمان بميران! و در آن زمان ما را از منكران و پيمان شكنان و تكذيب كنندگان آنها قرار مده! پروردگارا! از تو مى خواهم به گوهرحقيقتى كه در وجود آنها نهادى، يارى دين خود را در ركاب ولى امر هدايتگر از اهل بيت پيامبرت، - آن قائم رشيد و هدايتگر و هدايت شده - روزى ما گردان! و ما را تحت فرمان او و در زمره ياران او قرار بده به گونه اى كه در راه تو و يارى دين تو كشته شويم.
والحمد لله رب العالمين.
محمد صادق حسينى روحانى
ص:146