چهارده اختر تابناك

مشخصات کتاب

سرشناسه : احمدی بیرجندی ، احمد، 1377 - 1301

عنوان و نام پديدآور : چهارده اختر تابناک : زندگانی چهارده معصوم علیهم السلام / تالیف احمد احمدی بیرجندی

مشخصات نشر : مشهد: آستان قدس رضوی ، موسسه چاپ و انتشارات ، 1364.

مشخصات ظاهری : [256] ص

فروست : (موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی 14)

شابک : بها:350ریال

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

يادداشت : چاپ نهم : 1372؛ 700 ریال

يادداشت : چاپ دهم : 1374؛ بهاآ: 2200 ریال

يادداشت : چاپ هفتم : 1369؛ بها: 400 ریال

يادداشت : چاپ هشتم : 1371؛ بها: 600 ریال

يادداشت : عنوان روی جلد: زندگانی چهارده معصوم علیه السلام .

یادداشت : کتابنامه : ص . []256

عنوان روی جلد : زندگانی چهارده معصوم علیه السلام .

عنوان دیگر : زندگانی چهارده معصوم علیهم السلام

موضوع : چهارده معصوم -- سرگذشتنامه

شناسه افزوده : آستان قدس رضوی . موسسه چاپ و انتشارات

رده بندی کنگره : BP36/5 /‮الف 3چ 9

رده بندی دیویی : 297/95

شماره کتابشناسی ملی : م 64-1048

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

از آنجا كه آشنايى با زندگينامه پيامبر مكرم (ص ) و پيشوايان راستين حق (ع ) بر همه عاشقان فضيلت و بر همه نوجوانان و جوانان حقيقت طلب مسلمان واجب است ؛ به يارى خداوند متعال دست به كار تهيه زندگينامه هاى (اختر تابناك ) آسمان رسالت و ولايت زدم . خود مى دانم كه با سرمايه اندك ، پيمودن اين راه ، كارى است بس دشوار؛ چه ، گنجاندن دريا در كوزه و كوتاه كردن زندگيهاى سراسر مبارزه و حق طلبى و راهنمايى يك يك پيشوايان ، كارى است نه بس آسان بلكه دشوار .

اميدوارم خداوند بزرگ اين توفيق را عنايت فرمايد و اين كتاب نيز در دسترس نوجوانان عزيز قرار گيرد و مقبول پيشگاه اللّه و رسول اكرم

و امامان معصوم (ع ) و عاشقان مكتب حق و فضيلت قرار گيرد . همچنان كه در پانوشتها ياد كرده ام در نوشتن اين جزوه از كتابهاى اهل دانش و بصيرت سود برده ام . تنها سعى من در اين بوده است كه همه جا ، مطالب فشرده تر و ساده تر عرضه شود .

اميد آنكه ، لطف و غفران پروردگار شامل حال اين خدمتگزار ناچيز گردد و اين خدمت نيز در شناساندن پيشوايان واقعى و رهروان و رهنمايان راه سعادت بشريت مفيد افتد .

بهار 1362 - مشهد - احمد احمدى بيرجندى

گلزار زهرا (عليهاالسلام )

اى ز نور چهره ات تابنده ماه و مشترى (1)

خيره ، چشم اختران گنبد نيلوفرى (2)

آفتاب برج عصمت ، گوهر درج عفاف (3)

شمع بزم آفرينش ، مهد (4) فضل و سرورى

در حريم (5) عفتش ، مريم (6) ز جان خدمتگزار

هاجر (7) آنجا ايستاده با ادب در چاكرى

آيت (8) عصمت ز خلاّق ازل (9) بر فاطمه

ختم شد ، چون بر محمّد (ص ) آيت پيغمبرى

قدر اين يكدانه گوهر را على دانست و بس

آرى آرى قدر گوهر را كه داند ؟ گوهرى (10)

زين چمن روئيده گلها وه چه گلهايى كه هست

روشن از رخسارشان آيات (11) فضل و برترى

سبزه رحمت حسن گنجينه حلم (12) و صفا

هم حسن در حسن سيرت (13) هم به نيكو منظرى (14)

لاله رضوان (15) سرور سينه زهرا حسين

رادمردى در شجاعت يادگار حيدرى

حجت (16) حق رحمت مطلق على بن الحسين

مظهر زهد و عفاف و طاعت و دين پرورى

خامس آل محمّد (17) آنكه علم و دانش است

موجى از امواج درياى علوم باقرى

گوهر بحر حقايق (18) جعفر صادق

كه هست

محكم اركان ديانت بر اساس جعفرى (19)

نور حق موسى بن جعفر منبع (20) جود و كرم

كاظم آن سرچشمه الطاف و فيض داورى

بلبل خوش نغمه بستان علم و دين رضاست

كرده نور حجتش (21) خلق جهان را رهبرى

اختر چرخ فضايل خسرو خوبان جواد

منبع بخشايش و سرچشمه دانشورى

كوكب صبح هدايت حضرت هادى كزوست

گلشن دين در طراوت رشگ گلبرگ طرى (22)

آيت رحمت (23) حسن شاهى كه در قدر و جلال

خاك درگاهش كند با چرخ گردون همسرى

ميوه بستان نرگس (24) والى ملك وجود(25)

قائم آل محمّد سرو باغ عسكرى

لطف اين شاهان (رسا) (26) كآيات فضل داورند(27)

دست گيرد بى پناهان را به روز داورى (28)

معصوم اوّل حضرت محمّد بن عبداللّه (ص ) پيامبر گرامى اسلام

حضرت محمّد بن عبداللّه (ص )

رخ زيبا يد بيضا دم عيسى دارى

آنچه خوبان همه دارند ، تو تنها دارى

بيش از هزار و چهارصد سال پيش در روز 17 ربيع الاول (برابر 25 آوريل 570 ميلادى ) كودكى در شهر مكّه چشم به جهان گشود .

پدرش عبداللّه (29) در بازگشت از شام در شهر يثرب (مدينه ) چشم از جهان فرو بست و به ديدار كودكش (محمّد) نايل نشد . زن عبداللّه مادر (محمّد) ، آمنه دختر وهب بن عبد مناف بود .

برابر رسم خانواده هاى بزرگ مكّه (آمنه ) پسر عزيزش ، محمّد را به دايه اى به نام حليمه سپرد تا در بيابان گسترده و پاك و دور از آلودگيهاى شهر پرورش يابد .

(حليمه ) زن پاك سرشت مهربان با اين كودك نازنين كه قدمش در آن قبيله مايه خير و بركت و افزونى شده بود؛ دلبستگى زيادى پيدا كرده بود . لحظه اى از پرستارى او غفلت نمى كرد . كسى

نمى دانست اين كودك يتيم كه دايه هاى ديگر از گرفتنش پرهيز داشتند؛ روزى و روزگارى پيامبر رحمت خواهد شد و نام بلندش تا پايان روزگار با عظمت و بزرگى بر زبان ميليونها نفر مسلمان جهان و بر ماءذنه ها (30) با صداى بلند برده خواهد شد ، و مايه افتخار جهان و جهانيان خواهد بود .

(حليمه ) بر اثر علاقه و اصرار مادرش ، آمنه ، محمّد را كه به سن پنج سالگىرسيده بود به مكه باز گردانيد . دو سال بعد كه (آمنه ) براى ديدار پدر و مادر وآرامگاه شوهرش عبداللّه به مدينه رفت ، فرزند دلبندش را نيز همراه برد . پس از يكماه ، آمنه با كودكش به مكه برگشت ، امّا در بين راه ، در محلى بنام (ابواء) جان بهجان آفرين تسليم كرد ، و محمّد در سن شش سالگى از پدر و مادر هر دو يتيم شد و رنجيتيمى در روح و جان لطيفش دو چندان اثر كرد .

سپس زنى به نام امّ ايمن اين كودك يتيم ، اين نوگل پژمرده باغ زندگى را همراه خود به مكه برد . اين خواست خدا بود كه اين كودك در آغاز زندگى از پدر و مادر جدا شود ، تا رنجهاى تلخ و جانكاه زندگى را در سرآغاز زندگانى بچشد و در بوته آزمايش قرار گيرد ، تا در آينده ، رنجهاى انسانيت را بواقع لمس كند و حال محرومان را نيك دريابد .

از آن آغاز در دامان پدر بزرگش (عبدالمطلب ) پرورش يافت .

(عبدالمطلب ) نسبت به نوه والاتبار و بزرگ منش خود كه

آثار بزرگى در پيشانى تابناكش ظاهر بود ، مهربانى عميقى نشان مى داد . دو سال بعد بر اثر درگذشت عبدالمطلب ، (محمّد) از سرپرستى پدر بزرگ نيز محروم شد . نگرانى (عبدالمطلب ) در واپسين دم زندگى بخاطر فرزند زاده عزيزش محمّد بود . به ناچار (محمّد) در سن هشت سالگى به خانه عموى خويش (ابوطالب ) رفت و تحت سرپرستى عمش قرار گرفت . (ابوطالب ) پدر (على ) بود .

(ابوطالب ) تا آخرين لحظه هاى عمرش ، يعنى تا چهل و چند سال با نهايت لطف و مهربانى ، از برادرزاده عزيزش پرستارى و حمايت كرد .

حتى در سخت ترين و ناگوارترين پيشامدها كه همه اشراف قريش و گردنكشان سيه دل ، براى نابودى (محمّد) دست در دست يكديگر نهاده بودند ، جان خود را براى حمايت برادرزاده اش سپر بلا كرد و از هيچ چيز نهراسيد و ملامت ملامتگران را ناشنيده گرفت .

آرامش و وقار و سيماى متفكر (محمّد) از زمان نوجوانى در بين همسن و سالهايش كاملا مشخص بود . بقدرى (ابوطالب ) او را دوست داشت كه هميشه مى خواست با او باشد و دست نوازش بر سر و رويش كشد و نگذارد درد يتيمى او را آزار دهد .

در سن 12 سالگى بود كه عمويش ابوطالب او را همراهش به سفر تجارتى - كه آن زمان در حجاز معمول بود - به شام برد . در همين سفر در محلى به نام (بصرى ) كه از نواحى (سوريه فعلى ) بود ، ابوطالب به (راهبى ) مسيحى كه نام وى (بحيرا) بود برخورد كرد

. بحيرا هنگام ملاقات (محمّد) - كودك ده يا دوازده ساله - از روى نشانه هايى كه در كتابهاى مقدس خوانده بود ، با اطمينان دريافت ، كه اين كودك همان پيغمبر آخرالزمان است .

باز هم براى اطمينان بيشتر او را به لات و عزى - كه نام دو بت از بتهاى اهل مكه بود - سوگند داد كه در آنچه از وى مى پرسد جز راست و درست بر زبانش نيايد . محمّد با اضطراب و ناراحتى گفت ، من اين دو بت را كه نام بردى دشمن دارم . مرا به خدا سوگند بده !

بحيرا يقين كرد كه اين كودك همان پيامبر بزرگوار خداست كه بجز خدا به كسى و چيزى عقيده ندارد . بحيرا به ابوطالب سفارش زياد كرد تا او را از شرّ دشمنان بويژه يهوديان نگاهبانى كند ، زيرا او در آينده ، ماءموريت بزرگى به عهده خواهد گرفت .

(محمّد) دوران نوجوانى و جوانى را گذراند . در اين دوران كه براى افراد عادى ، سن ستيزه جويى و آلودگى به شهوت و هوسهاى زودگذر است ، براى محمّد جوان ، سنى بود همراه با پاكى ، راستى و امانت بى مانند بود . صدق لهجه ، راستى كردار ، ملايمت و صبر و حوصله ، در تمام حركاتش ظاهر و آشكار بود . از آلودگيهاى محيط آلوده مكه بر كنار ، و دامنش از ناپاكى بت پرستى پاك و پاكيزه بود بحدى كه موجب شگفتى همگان شده بود ، آن اندازه مورد اعتماد بود كه به (محمّد امين ) مشهور گرديد ، (امين ) يعنى درست

كار و امانتدار .

در چهره محمّد از همان آغاز نوجوانى و جوانى آثار وقار و قدرت و شجاعت و نيرومندى آشكار بود . در سن پانزده سالگى در يكى از جنگهاى قريش با طايفه (هوازن ) شركت داشت و تيرها را از عموهايش برطرف مى كرد . از اين جا مى توان به قدرت روحى و جسمى محمّد پى برد .

اين دلاورى بعدها در جنگهاى اسلام با درخشندگى هر چه بيشتر آشكار مى شود چنانكه على (ع ) كه خود از شجاعان روزگار بود درباره محمّد (ص ) گفت :

(هر موقع كار در جبهه جنگ بر ما دشوار مى شد ، به رسول خدا پناه مى برديم و كسى از ما به دشمن از او نزديكتر نبود)با اين حال از جنگ و جدالهاى بيهوده و كودكانه پرهيز مى كرد .

عربستان در آن روزگار مركز بت پرستى بود . افراد يا قبيله ها بتهايى از چوب و سنگ يا خرما مى ساختند و آنها را مى پرستيدند . محيط زندگى (محمّد) به فحشا و كارهاى زشت و مى خوارى و جنگ و ستيز آلوده بود؛ با اين همه آلودگى محيط ، محمّد هرگز به هيچ گناه و ناپاكى آلوده نشد و دامنش از بت و بت پرستى همچنان پاك ماند .

روزى ابوطالب به عباس كه جوانترين عموهايش بود گفت :

(هيچ وقت نشنيده ام محمّد (ص ) دروغى بگويد و هرگز نديده ام كه با بچه ها در كوچه بازى كند . )

از شگفتيهاى جهان بشريّت است كه با آنهمه بى عفتى و بودن زنان و مردان آلوده در آن ديار كه حتى

به كارهاى زشت خود افتخار مى كردند و زنان بدكار بر بالاى بام خانه خود بيرق نصب مى نمودند ، محمّد (ص ) آنچنان پاك و پاكيزه زيست كه هيچكس - حتى دشمنان - نتوانستند كوچكترين خرده اى بر او بگيرند . كيست كه سيره و رفتار او را از كودكى تا جوانى و از جوانى تا پيرى بخواند و در برابر عظمت و پاكى روحى و جسمى او سر تعظيم فرود نياورد ؟ !

يادى از پيمان جوانمردان يا (حلف الفضول )

در گذشته بين برخى از قبيله ها پيمانى به نام (حلف الفضول ) بود كه پايه آن بر دفاع از حقوق افتادگان و بيچارگان بود و پايه گذاران آن كسانى بودند كه اسمشان (فضل ) يا از ريشه (فضل ) بود . پيمانى كه بعد عده اى از قريش بستند هدفى جز اين نداشت .

يكى از ويژگيهاى اين پيمان ، دفاع از مكه و مردم مكه بود در برابر دشمنان خارجى . امّا اگر كسى غير از مردم مكه و هم پيمانهاى آنها در آن شهر زندگى مى كرد و ظلمى بر او وارد مى شد ، كسى به دادش نمى رسيد . اتفاقا روزى مردى از قبيله بنى اسد به مكه آمد تا اجناس خود را بفروشد . مردى از طايفه بن سهم كالاى او را خريد ولى قيمتش را به او نپرداخت . آن مرد مظلوم از قريش كمك خواست ، كسى به دادش نرسيد . ناچار بر كوه ابوقبيس كه در كنار خانه كعبه است ، بالا رفت و اشعارى درباره سرگذشت خود خواند و قريش را به يارى طلبيد . دادخواهى او عده اى

از جوانان قريش را تحت تاءثير قرار داد . ناچار در خانه عبداللّه پسر جدعان جمع شدند تا فكرى به حال آن مرد كنند . در همان خانه كه حضرت محمّد (ص ) هم بود پيمان بستند ، كه نگذارند به هيچكس ستمى شود - قيمت كالاى آن مرد را گرفتند و به او برگرداندند . بعدها پيامبر اكرم (ص ) از اين پيمان ، به نيكى ياد مى كرد . از جمله فرمود: (در خانه عبداللّه جدعان شاهد پيمانى شدم كه اگر حالا هم (پس از بعثت به پيامبرى ) مرا به آن پيمان دعوت كنند قبول مى كنم . يعنى حالا نيز به عهد و پيمان خود وفا دارم . )(32)

محمّد (ص ) در سن بيست سالگى به اين پيمان پيوست ؛ امّا پيش از آن - همچنان كه بعد از آن نيز - به اشخاص فقير و بينوا و كودكان يتيم و زنانى كه شوهرانشان را در جنگها از دست داده بودند؛ محبت بسيار مى كرد و هر چه مى توانست از كمك نسبت به محرومان خوددارى نمى نمود .

پيوستن وى نيز به اين پيمان چيزى جز علاقه به دستگيرى بينوايان و رفع ستم از مظلومان نبود .

ازدواج محمّد (ص )

وقتى امانت و درستى محمّد (ص ) زبانزد همگان شد ، زن ثروتمندى از مردم مكه بنام خديجه دختر خويلد كه پيش از آن دوبار ازدواج كرده بود و ثروتى زياد و عفت و تقوايى بى نظير داشت ، خواست كه محمّد (ص ) را براى تجارت به شام بفرستد و از سود بازرگانى خود سهمى به محمّد (ص ) بدهد

. محمّد (ص ) اين پيشنهاد را پذيرفت . خديجه (ميسره ) غلام خود را همراه محمّد (ص ) فرستاد .

وقتى (ميسره ) و (محمّد) از سفر پرسود شام برگشتند ، ميسره گزارش سفر را جزء به جزء به خديجه داد و از امانت و درستى محمّد (ص ) حكايتها گفت ؛ از جمله براى خديجه تعريف كرد: وقتى به (بصرى ) رسيديم ، امين براى استراحت زير سايه درختى نشست . در اين موقع ، چشم راهبى كه در عبادتگاه خود بود به (امين ) افتاد . پيش من آمد و نام او را از من پرسيد و سپس چنين گفت : (اين مرد كه زير درخت نشسته ، همان پيامبرى است كه در (تورات ) و (انجيل ) درباره او مژده داده اند و من آنها را خوانده ام ) .

خديجه شيفته امانت و صداقت محمّد (ص ) شد . چندى بعد خواستار ازدواج با محمّد گرديد . محمّد (ص ) نيز اين پيشنهاد را قبول كرد . در اين موقع خديجه چهل ساله بود و محمّد (ص ) بيست و پنج سال داشت .

خديجه تمام ثروت خود را در اختيار محمّد (ص ) گذاشت و غلامانش را نيز بدو بخشيد . محمّد (ص ) بيدرنگ غلامانش را آزاد كرد و اين اولين گام پيامبر در مبارزه با بردگى بود . محمّد (ص ) مى خواست در عمل نشان دهد كه مى توان ساده و دور از هوسهاى زودگذر و بدون غلام و كنيز زندگى كرد .

خانه خديجه پيش از ازدواج پناهگاه بينوايان و تهيدستان بود . در موقع

ازدواج هم كوچكترين تغييرى - از اين لحاظ - در خانه خديجه بوجود نيامد و همچنان به بينوايان بذل و بخشش مى كردند .

حليمه دايه حضرت محمّد (ص ) در سالهاى قحطى و بى بارانى به سراغ فرزند رضاعى اش محمّد (ص ) مى آمد . محمّد (ص ) عباى خود را زير پاى او پهن مى كرد و به سخنان او گوش مى داد و موقع رفتن آنچه مى توانست به مادر رضاعى (دايه ) خود كمك مى كرد .

محمّد امين بجاى اينكه پس از در اختيار گرفتن ثروت خديجه به وسوسه هاى زودگذر دچار شود جز در كار خير و كمك به بينوايان قدمى بر نمى داشت و بيشتر اوقات فراغت را به خارج مكه مى رفت و مدتها در دامنه كوهها و ميان غار مى نشست و در آثار صنع خدا و شگفتيهاى جهان خلقت به تفكر مى پرداخت و با خداى جهان به راز و نياز سرگرم مى شد . سالها بدين منوال گذشت ، خديجه همسر عزيز و با وفايش نيز مى دانست كه هر وقت محمّد (ص ) در خانه نيست ، در (غار حرا) بسر مى برد . (غار حرا) در شمال مكه در بالاى كوهى قرار دارد كه هم اكنون نيز مشتاقان بدان جا مى روند و خاكش را توتياى چشم مى كنند . اين نقطه دور از غوغاى شهر و بت پرستى و آلودگيها ، جايى است كه شاهد راز و نيازهاى محمّد (ص ) بوده است بخصوص در ماه رمضان كه تمام ماه را محمّد (ص ) در آنجا بسر مى برد .

اين تخته سنگهاى سياه و اين غار ، شاهد نزول (وحى ) و تابندگى انوار الهى بر قلب پاك (عزيز قريش ) بوده است . اين همان كوه (جبل النور) است كه هنوز هم نور افشانى مى كند .

آغاز بعثت

محمّد امين (ص ) قبل از شب 27 رجب در غار حرا به عبادت خدا و راز و نياز با آفريننده جهان مى پرداخت و در عالم خواب رؤ ياهايى مى ديد راستين و برابر با عالم واقع . روح بزرگش براى پذيرش وحى - كم كم - آماده مى شد . در آن شب بزرگ جبرئيل فرشته وحى ماءمور شد آياتى از قرآن را بر محمّد (ص ) بخواند و او را به مقام پيامبرى مفتخر سازد .

(( (اقراء باسم ربك الذى خلق . خلق الانسان من علق . اقراء و ربك الا كرم . الذى علم بالقلم . علم الانسان ما لم يعلم . ) ))

يعنى : بخوان به نام پروردگارت كه آفريد . او انسان را از خون بسته آفريد . بخوان به نام پروردگارت كه گرامى تر و بزرگتر است . خدايى كه نوشتن با قلم را به بندگان آموخت . به انسان آموخت آنچه را كه نمى دانست .

محمّد (ص ) - از آنجا كه امّى و درس ناخوانده بود - گفت : من توانايى خواندن ندارم . فرشته او را سخت فشرد و از او خواست كه (لوح ) را بخواند . امّا همان جواب را شنيد - در دفعه سوم - محمّد (ص ) احساس كرد مى تواند (لوحى ) را كه در دست جبرئيل است

بخواند . اين آيات سرآغاز ماءموريت بسيار توانفرسا و مشكلش بود . جبرئيل ماءموريت خود را انجام داد و محمّد (ص ) نيز از كوه حرا پايين آمد و به سوى خانه خديجه رفت . سرگذشت خود را براى همسر مهربانش باز گفت .

خديجه دانست كه ماءموريت بزرگ (محمّد) آغاز شده . او را دلدارى و دلگرمى داد و گفت : (بدون شك خداى مهربان بر تو بد روا نمى دارد زيرا تو نسبت به خانواده و بستگانت مهربان هستى و به بينوايان كمك مى كنى و ستمديدگان را يارى مى نمايى ) .

سپس محمّد (ص ) گفت : (مرا بپوشان ) خديجه او را بپوشاند . محمّد (ص ) اندكى به خواب رفت .

خديجه نزد (ورقة بن نوفل ) عموزاده اش كه از دانايان عرب بود رفت ، و سرگذشت محمّد (ص ) را به او گفت . ورقه در جواب دختر عموى خود چنين گفت : - آنچه براى محمّد (ص ) پيش آمده است آغاز - پيغمبرى است و (ناموس بزرگ ) رسالت بر او فرود مى آيد .

خديجه با دلگرمى به خانه برگشت .

نخستين مسلمانان

پيامبر (ص ) دعوت به اسلام را از خانه اش آغاز كرد . ابتدا همسرش خديجه و پسر عمويش على به او ايمان آوردند . سپس كسان ديگر نيز به محمّد (ص ) و دين اسلام گرويدند . دعوتهاى نخست بسيار مخفيانه بود . محمّد (ص ) و چند نفر از ياران خود ، دور از چشم مردم ، در گوشه و كنار نماز مى خواندند . روزى سعد بن ابى وقاص

با تنى چند از مسلمانان در درّه اى خارج از مكه نماز مى خواند . عده اى از بت پرستان آنها را ديدند كه در برابر خالق بزرگ خود خضوع مى كنند . آنان را مسخره كردند و قصد آزار آنها را داشتند . امّا مسلمانان در صدد دفاع بر آمدند .

پس از سه سال كه مسلمانان در كنار پيامبر بزرگوار خود به عبادت و دعوت مى پرداختند و كار خود را از ديگران پنهان مى داشتند ، فرمان الهى فرود آمد (( (فاصدع بما تؤ مر . . . ) )) آنچه را كه بدان ماءمورى آشكار كن و از مشركان روى بگردان ) . (33)

بدين جهت ، پيامبر (ص ) ماءمور شد كه دعوت خويش را آشكار نمايد ، براى اين مقصود قرار شد از خويشان و نزديكان خود آغاز نمايد و اين نيز دستور الهى بود: (( و انذر عشيرتك الا قربين . )) (34) نزديكانت را بيم ده . وقتى اين دستور آمد ، پيامبر (ص ) به على كه سنش از 15 سال تجاوز نمى كرد دستور داد تا غذايى فراهم كند و خاندان عبدالمطلب را دعوت نمايد تا دعوت خود را رسول مكرم (ص ) به آنها ابلاغ فرمايد . در اين مجلس حمزه و ابوطالب و ابولهب و افرادى نزديك يا كمى بيشتر از 40 نفر حاضر شدند . امّا ابولهب كه دلش از كينه و حسد پر بود با سخنان ياوه و مسخره آميز خود ، جلسه را بر هم زد . پيامبر (ص ) مصلحت ديد كه اين دعوت فردا تكرار شود . وقتى

حاضران غذا خوردند و سير شدند ، پيامبر اكرم (ص ) سخنان خود را با نام خدا و ستايش او و اقرار به يگانگى اش چنين آغاز كرد:

( . . . براستى هيچ راهنماى جمعيتى به كسان خود دروغ نمى گويد .

به خدايى كه جز او خدايى نيست ، من فرستاده او به سوى شما و همه جهانيان هستم . اى خويشان من ، شما چنانكه به خواب مى رويد مى ميريد و چنانكه بيدار مى گرديد در قيامت زنده مى شويد ، شما نتيجه كردار و اعمال خود را مى بينيد . براى نيكوكاران بهشت ابدى خدا و براى بدكاران دوزخ ابدى خدا آماده است . هيچكس بهتر از آنچه من براى شما آورده ام ، براى شما نياورده ، من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده ام . من از جانب خدا ماءمورم شما را به جانب او بخوانم . هر يك از شما پشتيبان من باشد برادر و وصى و جانشين من نيز خواهد بود) .

وقتى سخنان پيامبر (ص ) پايان گرفت ، سكوت كامل بر جلسه حكمفرما شد . همه در فكر فرو رفته بودند . عاقبت حضرت على (ع ) كه نوجوانى 15 ساله بود برخاست و گفت : اى پيامبر خدا من آماده پشتيبانى از شما هستم . رسول خدا (ص ) دستور داد بنشيند . باز هم كلمات خود را تا سه بار تكرار كرد و هر بار على بلند مى شد . سپس پيامبر (ص ) رو به خويشان خود كرد و گفت :

اين جوان (على ) برادر و وصى و جانشين

من است ميان شما . به سخنان او گوش دهيد و از او پيروى كنيد .

وقتى جلسه تمام شد ، ابولهب و برخى ديگر به ابوطالب پدر على (ع ) مى گفتند: ديدى ، محمّد دستور داد كه از پسرت پيروى كنى ! ديدى او را بزرگ تو قرار داد !

اين حقيقت از همان سرآغاز دعوت پيغمبر (ص ) آشكار شد كه اين منصب الهى : نبوت و امامت (وصايت و ولايت ) از هم جدا نيستند و نيز روشن شد كه قدرت روحى و ايمان و معرفت علتى (ع ) به مقام نبوت بقدرى زياد بوده است كه در جلسه اى كه همه پيران قوم حاضر بودند ، بدون ترديد ، پشتيبانى خود را - با همه مشكلات - از پيامبر مكرم (ص ) اعلام مى كند .

دعوت عمومى

سه سال از بعثت گذشته بود كه پيامبر (ص ) بعد از دعوت خويشاوندان ، پيامبرى خود را براى عموم مردم آشكار كرد . روزى بر كوه (صفا) بالا رفت و با صداى بلند گفت :

(( يا صباحاه ! )) (اين كلمه مانند زنگ خطر و اعلام آمادگى است . )

عده اى از قبايل به سوى پيامبر (ص ) شتافتند . سپس پيامبر رو به مردم كرده گفتند: (اى مردم اگر من به شما بگويم كه پشت اين كوه دشمنان شما كمين كرده اند و قصد مال و جان شما را دارند ، حرف مرا قبول مى كنيد ؟ همگى گفتند: ما تاكنون از تو دروغى نشنيده ايم . سپس فرمود: اى مردم خود را از آتش دوزخ نجات دهيد . من شما

را از عذاب دردناك الهى مى ترسانم . مانند ديده بانى كه دشمن را از نطقه دورى مى بيند و قوم خود را از خطر آگاه مى كند ، من هم شما را از خطر عذاب قيامت آگاه مى سازم ) . مردم از ماءموريت بزرگ پيامبر (ص ) آگاه تر شدند . امّا ابولهب نيز در اين جا موضوع مهم رسالت را با سبكسرى پاسخ گفت .

نخستين مسلمين

به محض ابلاغ عمومى رسالت ، وضع بسيارى از مردم با محمّد (ص ) تغيير كرد . همان كسانى كه به ظاهر او را دوست مى داشتند ، بناى اذيت و آزارش را گذاشتند .

آنها كه در قبول دعوت او پيشرو بودند ، از كسانى بودند كه او را بيشتر از هر كسى مى شناختند و به راستى كردار و گفتارش ايمان داشتند . غير از خديجه و على و زيد پسر حارثه - كه غلام آزاد شده حضرت محمّد (ص ) بود ، جعفر فرزند ابوطالب و ابوذر غفارى و عمرو بن عبسه و خالد بن سعيد و ابوبكر و . . . از پيشگامان در ايمان بودند ، و اينها هم در آگاه كردن جوانان مكه و تبليغ آنها به اسلام از كوشش دريغ نمى كردند . نخستين مسلمانان : بلال - ياسر و زنش سميه ، خباب - ارقم - طلحه - زبير - عثمان - سعد و . . . رويهمرفته در سه سال اول عده پيروان محمّد (ص ) به بيست نفر رسيدند .

آزار مخالفان

كم كم صفها از هم جدا شد ، كسانى كه مسلمان شده بودند سعى مى كردند بت پرستان را به خداى يگانه دعوت كنند . بت پرستان نيز كه منافع و رياست خود را بر عده اى نادانتر از خود در خطر مى ديدند مى كوشيدند مسلمانان را آزار دهند و آنها را از كيش تازه برگردانند .

مسلمانان و بيش از همه شخص پيامبر عاليقدر از بت پرستان آزار مى ديدند . يكبار هنگامى كه پيامبر (ص ) در كعبه مشغول نماز خواندن

بود و سرش را پايين انداخته بود ، ابوجهل - از دشمنان سر سخت اسلام - شكمبه شترى كه قربانى كرده بودند روى گردن مبارك پيغمبر (ص ) ريخت .

چون پيامبر ، صبح زود ، براى نماز از منزل خارج مى شد ، مردم شاخه هاى خار را در راهش مى انداختند تا خارها در تاريكى در پاهاى مقدسش فرو رود . گاهى مشركان خاك و سنگ به طرف پيامبر پرتاب مى كردند . يك روز عده اى از اعيان قريش بر او حمله كردند و در اين ميان مردى به نام (عقبة بن ابى معيط) پارچه اى را به دور گردن پيغمبر (ص ) انداخت و به سختى آنرا كشيد بطورى كه زندگى پيامبر (ص ) در خطر افتاده بود . بارها اين آزارها تكرار شد .

هر چه اسلام بيشتر در بين مردم گسترش مى يافت بت پرستان نيز بر آزارها و توطئه چينى هاى خود مى افزودند . فرزندان مسلمان مورد آزار پدران و برادران مسلمان از برادران مشرك خود آزار مى ديدند . جوانان حقيقت طلب كه به اعتقادات خرافى و باطل پدران خود پشت پا زده بودند و به اسلام گرويده بودند به زندان ها در افتادند و حتى پدران و مادران به آنها غذا نمى دادند . امّا آن مسلمانان با ايمان با چشمان گود افتاده و اشك آلود و لبهاى خشكيده از گرسنگى و تشنگى ، خدا را همچنان پرستش مى كردند .

مشركان زره آهنين در بر غلامان مى كردند و آنها را در ميان آفتاب داغ و روى ريگهاى تفتيد مى انداختند تا اينكه پوست

بدنشان بسوزد . برخى را با آهن داغ شده مى سوزاندند و به پاى بعضى طناب مى بستند و آنها را روى ريگهاى سوزان مى كشيدند .

بلال غلامى بود حبشى ، اربابش او را وسط روز ، در آفتاب بسيار گرم ، روى زمين مى انداخت و سنگهاى بزرگى را روى سينه اش مى گذاشت ولى بلال همه اين آزارها را تحمل مى كرد و پى در پى (احد احد) مى گفت و خداى يگانه را ياد مى كرد . ياسر پدر عمار را با طناب به دو شتر قوى بستند و آن دو شتر قوى بستند و آن دو شتر را در جهت مخالف يكديگر راندند تا ياسر دو تكه شد . سميه مادر عمار را هم به وضع بسيار دردناكى شهيد كردند . امّا مسلمانان پاك اعتقاد - با اين همه شكنجه ها - عاشقانه ، تا پاى مرگ پيش رفتند و از ايمان به خداى يگانه دست نكشيدند .

روش بت پرستان با محمّد (ص )

وقتى مشركان از راه آزارها نتوانستند به مقصود خود برسند از راه تهديد (35) و تطميع (36) درآمدند ، زيرا روز بروز محمّد (ص ) در دل تمام قبايل و مردم آن ديار ، براى خود جايى باز مى نمود و پيروان بيشترى مى يافت .

مشركان در آغاز تصميم گرفتند دسته جمعى با (ابوطالب ) عم و يگانه حامى پيغمبر (ص ) ملاقات كنند . پس از ديدار ، به ابوطالب چنين گفتند:

(ابوطالب ، تو از نظر شرافت و سن بر ما برترى دارى . برادرزاده تو محمّد به خدايان ما ناسزا مى گويد و آيين ما و پدران ما

را به بدى ياد مى كند و عقيده ما را پست و بى ارزش مى شمارد . به او بگو دست از كارهاى خود بردارد و نسبت به بتهاى ما سخنى كه توهين آميز باشد نگويد . يا او را در اختيار ما بگذار و حمايت خود را از او بردار . )

مشركان قريش وقتى احساس كردند كه اسلام كم كم در بين مردم و قبايل نفوذ مى كند و آيات قرآن بر دلهاى مردم مى نشستند و آنها را تحت تاءثير قرار مى دهد بيش از پيش احساس خطر كردند و براى جلوگيرى از اين خطر بار ديگر با ابوطالب بزرگ قريش و سرور بنى هاشم ملاقات كردند و هر بار ابوطالب با نرمى و مدارا با آنها سخن گفت و قول داد كه به برادرزاده اش پيغام آنها را خواهد رساند . امّا پيامبر عظيم الشاءن اسلام در پاسخ به عمّش چنين فرمود:

(عموجان ، به خدا قسم هرگاه آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند كه دست از دين خدا و تبليغ آن بردارم حاضر نمى شوم . من در اين راه يا بايد به هدف خود كه گسترش اسلام است برسم يا جانم را در اين راه فدا كنم )

ابوطالب به برادرزاده اش گفت : (به خدا قسم دست از حمايت تو برنمى دارم . ماءموريت خود را به پايان برسان ) .

سرانجام فرعونيان مكه به خيال باطل خود ، از در تطميع در آمدند ، و پيغام دادند كه ما حاضريم هر چه محمّد (ص ) بخواهد از ثروت و سلطنت و

زنهاى زيبا روى در اختيارش قرار دهيم ، بشرط اينكه از دين تازه و بد گفتن به بتهاى ما دست بردارد .

امّا پيامبر (ص ) به سخنان آنها كه از افكارى شايسته خودشان سرچشمه مى گرفت اعتنايى نكرد و از آنها خواست كه به (اللّه ) ايمان بياورند تا بر عرب و عجم سرورى كنند .

آنها با انديشه هاى محدود خود نمى توانستند قبول كنند كه به جاى 360 خدا ، فقط يك خدا را بپرستند .

از اين به بعد - همانطور كه گفتيم - ابوجهل و ديگران بناى آزار و اذيت پيامبر مكرم (ص ) و ديگر مسلمانان را گذاشته و آنچه در توان داشتند در راه آزار و مسخره كردن پيامبر و مؤ منان به اسلام ، به كار بردند .

استقامت پيامبر (ص )

با اين همه آزارى كه پيامبر (ص ) از مردم مى ديد مانند كوه در برابر آنها ايستاده بود و همه جا و همه وقت و در هر مكانى كه چند تن را دور يكديگر نشسته مى ديد ، درباره خدا و احكام اسلام و قرآن سخن مى گفت و با آيات الهى دلها را نرم و به سوى اسلام متمايل مى ساخت . مى گفت : (اللّه ) خداوند يگانه و مالك اين جهان و آن جهان است . تنها بايد او را عبادت كرد و از او پروا داشت . همه قدرتها از خداست . ما و شما و همه ، دوباره زنده مى شويم و در برابر كارهاى نيك خود پاداش خواهيم داشت و در برابر كارهاى زشت خود كيفر خواهيم ديد . اى مردم

از گناه ، دروغ ، تهمت و دشنام بپرهيزيد .

قريش آن چنان تحت تاءثير آيات قرآنى قرار گرفته بودند كه ناچار ، براى قضاوت از (وليد) كه داور آنها در مشكلات زندگى و ياور آنها در دشواريها بود ، كمك خواستند . (وليد) پس از استماع آيات قرآنى به آنها چنين گفت :

(من از محمّد امروز سخنى شنيدم كه از جنس كلام انس و جن نيست . شيرينى خاصى دارد و زيبايى مخصوصى ، شاخسار آن پر ميوه و ريشه هاى آن پر بركت است . سخنى است برجسته و هيچ سخنى از آن برجسته تر نيست ) . (37)

مشركان وقتى به حلاوت و جذابيت كلام خدا پى بردند و در برابر آن عاجز شدند ، چاره كار خود را در اين ديدند كه به آن كلام آسمانى تهمت (سحر و جادو) بزنند ، و براى اينكه به پيامبرى محمّد (ص ) ايمان نياورند بناى بهانه گيرى گذاشتند . مثلا از پيامبر مى خواستند تا خدا و فرشتگان را حاضر كند ! از وى مى خواستند كاخى از طلا داشته باشد يا بوستانى پر آب و درخت ! و نظاير اين حرفها . محمّد (ص ) در پاسخ آنها چنين فرمود: من رسولى بيش نيستم و بدون اذن خدا نمى توانم معجزه اى بياورم .

مهاجرت به حبشه

در سال پنجم از بعثت يكدسته از اصحاب پيغمبر كه عده آنها به 80 نفر مى رسيد و تحت آزار و اذيت مشركان بودند ، بر حسب موافقت پيامبر (ص ) به حبشه رفتند . حبشه ، جاى امن و آرامى بود ، و نجاشى حكمرواى آنجا

مردى بود مهربان و مسيحى ، مسلمانان مى خواستند در آنجا ضمن كسب و كار ، خداى را عبادت كنند . امّا در آنجا نيز مسلمانها از آزار مردم مكه در امان نبودند . مكى ها از نجاشى خواستند مسلمانان را به مكه برگرداند و براى اينكه پادشاه حبشه را به سوى خود جلب كنند هديه هايى هم براى وى فرستادند . امّا پادشاه حبشه گفت : اينها از تمام سرزمينها ، سرزمين مرا برگزيده اند . من بايد تحقيق كنم ، تا بدانم چه مى گويند و شكايت آنها و علت آن چيست ؟ سپس دستور داد مسلمانان را در دربار حاضر كردند . از آنها خواست علت مهاجرت و پيامبر خود و دين تازه خود را معرفى كنند . جعفر بن ابيطالب به نمايندگى مهاجرين برخاست و چنين گفت :

(ما مردانى نادان بوديم . بت مى پرستيديم . از گوشت مردار تغذيه مى كرديم . كارهاى زشت مرتكب مى شديم . حق همسايگان را رعايت نمى كرديم . زورمندان ، ناتوانان را پايمال مى كردند . تا آنگاه كه خداوند از بين ما پيامبرى برانگيخت و او را به راستگويى و امانت مى شناسيم . وى ما را به پرستش خداى يگانه دعوت كرد . از ما خواست كه از پرستش بتهاى سنگى و چوبى دست برداريم . و راستگو ، امانتدار ، خويشاوند دوست ، خوشرفتار و پرهيزگار باشيم . كار زشت نكنيم . مال يتيمان را نخوريم . زنا را ترك گوييم . نماز بخوانيم . روزه بگيريم ، زكات بدهيم ، ما هم به اين پيامبر ايمان آورديم و پيرو

او شديم . قوم ما هم به خاطر اينكه ما چنين دينى را پذيرفتيم به ما بسيار ستم كردند تا از اين دين دست برداريم و بت پرست شويم و كارهاى زشت را دوباره شروع كنيم . وقتى كار بر ما سخت شد و آزار آنها از حد گذشت ، به كشور تو پناه آورديم و از پادشاهان تو را برگزيديم . اميدواريم در پناه تو بر ما ستم نشود) .

نجاشى گفت : از آياتى كه پيامبر (ص ) بر شما خوانده است براى ما هم اندكى بخوانيد .

جعفر آيات اول سوره مريم را خواند . نجاشى و اطرافيانش سخت تحت تاءثير قرار گرفتند و گريه كردند . نجاشى كه مسيحى بود گفت : به خدا قسم اين سخنان از همان جايى آمده است كه سخنان حضرت عيسى سرچشمه گرفته .

سپس نجاشى به مشركان مكه گفت : من هرگز اينها را به شما تسليم نخواهم كرد .

كفار قريش از اين شكست بى اندازه خشمگين شدند و به مكه باز گشتند .

محاصره اقتصادى

مشركان قريش براى اينكه پيامبر (ص ) و مسلمانان را در تنگنا قرار دهند و عهدنامه اى نوشتند و امضاء كردند كه بر طبق آن بايد قريش ارتباط خود را با محمّد (ص ) و طرفدارانش قطع كنند . با آنها زناشويى و معامله نكنند . در همه پيش آمدها با دشمنان اسلام همدست شوند . اين عهدنامه را در داخل كعبه آويختند و سوگند خوردند متن آنرا رعايت كنند . ابوطالب حامى پيامبر (ص ) از فرزندان هاشم و مطلب خواست تا در دره اى كه به نام

(شعب ابوطالب ) است ساكن شوند و از بت پرستان دور شوند . مسلمانان در آنجا در زير سايبانها زندگى تازه را آغاز كردند و براى جلوگيرى از حمله ناگهانى آنها برجهاى مراقبتى ساختند . اين محاصره سخت سه سال طول كشيد . تنها در ماههاى حرام (رجب - محرم - ذيقعده - ذيحجه ) (38) پيامبر (ص ) و مسلمانان از (شعب ) براى تبليغ دين و خريد اندكى آذوقه خارج مى شدند ولى كفار - بخصوص ابولهب - اجناس را مى خريدند و يا دستور مى دادند كه آنها را گران كنند تا مسلمانان نتوانند چيزى خريدارى نمايند . گرسنگى و سختى به حد نهايت رسيد . امّا مسلمانان استقامت خود را از دست ندادند . روزى از طريق وحى پيامبر (ص ) خبردار شد كه عهدنامه را موريانه ها خورده اند و جز كلمه (( (بسمك اللهم ) )) چيزى باقى نمانده . اين مطلب را ابوطالب در جمع مشركان گفت . وقتى رفتند و تحقيق كردند به صدق گفتار پيامبر پى بردند و دست از محاصره كشيدند . مسلمانان نيز نفس براحت كشيدند . . . امّا . . . امّا پس از چند ماهى خديجه همسر با وفا و ابوطالب حامى پيغمبر (ص ) دار دنيا را وداع كردند و اين امر بر پيامبر گران آمد . بار ديگر اذيت و آزار مشركان آغاز شد .

انتشار اسلام در يثرب (مدينه )

در هنگام حج عده اى در حدود شش تن از مردم يثرب با پيامبر (ص ) ملاقات كردند و از آيين پاك اسلام آگاه گرديدند . مردم مدينه به خاطر جنگ و جدالهاى

دو قبيله (اوس ) و (خزرج ) فشارهايى كه از طرف يهوديان بر آنها وارد مى شد ، گويى منتظر اين آيين مقدس بودند كه پيام نجات بخش خود را به گوش آنها برساند . اين شش تن مسلمان به مدينه رفتند و از پيغمبر و اسلام سخنها گفتند و مردم را آماده پذيرش اسلام نمودند .

سال ديگر در هنگام حج دوازده نفر با پيامبر (ص ) و آيين مقدس اسلام آشنا شدند . پيامبر (ص ) يكى از ياران خود را براى تعليم قرآن و احكام اسلام همراه آنها فرستاد . در سال ديگر نيز در محلى به نام (عقبه ) دوازده نفر با پيامبر بيعت كردند ، و عهد نمودند كه از محمّد (ص ) مانند خويشان نزديك خود حمايت كنند . به دنبال اين بيعت ، در همان محل ، 73 نفر مرد و زن با محمّد (ص ) پيمان وفادارى بستند و قول دادند از پيامبر (ص ) در برابر دشمنان اسلام تا پاى جان حمايت كنند . زمينه براى هجرت به يثرب كه بعدها (مدينه ) ناميده شد ، فراهم گرديد . پيامبر (ص ) نيز اجازه فرمود كه كم كم اصحابش به مدينه مهاجرت نمايند .

معراج - سفر به طائف

پيش از هجرت به مدينه كه در ماه ربيع الاول سال سيزدهم بعثت اتفاق افتاد ، دو واقعه در زندگى پيامبر مكرم (ص ) پيش آمد كه به ذكر مختصرى از آن مى پردازيم :

در سال دهم بعثت (معراج ) پيغمبر اكرم (ص ) اتفاق افتاد و آن سفرى بود كه به امر خداوند متعال و به همراه امين وحى (جبرئيل

) و بر مركب فضا پيمايى به نام (براق ) انجام شد . پيامبر (ص ) اين سفر با شكوه را از خانه امّ هانى خواهر اميرالمؤ منين على (ع ) آغاز كرد و با همان مركب به سوى بيت المقدس يا مسجدالاقصى روانه شد ، و از بيت اللحم كه زادگاه حضرت مسيح است و منازل انبياء (ع ) ديدن فرمود . سپس سفر آسمانى خود را آغاز نمود و از مخلوقات آسمانى و بهشت و دوزخ بازديد به عمل آورد ، و در نتيجه از رموز و اسرار هستى و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بى پايان حق تعالى آگاه شد و به (( (سدرة المنتهى ) )) (39) رفت و آنرا سراپا پوشيده از شكوه و جلال و عظمت ديد . سپس از همان راهى كه آمده بود به زادگاه خود (مكه ) بازگشت و از مركب فضا پيماى خود پيش از طلوع فجر در خانه (امّ هانى ) پايين آمد . به عقيده شيعه اين سفر جسمانى بوده است نه روحانى چنانكه بعضى گفته اند . در قرآن كريم در سوره (اسراء) از اين سفر با شكوه بدين صورت ياد شده است :

(منزّه است خدايى كه شبانگاه بنده خويش را از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى كه اطراف آن را بركت داده است سير داد ، تا آيتهاى خويش را به او نشان دهد و خدا شنوا و بيناست . )(40)

در همين سال و در شب معراج خداوند دستور داده است كه امت پيامبر خاتم (ص ) هر شبانه روز پنج وعده نماز بخوانند و عبادت پروردگار جهان نمايند ، كه

نماز معراج روحانى مؤ من است .

حادثه ديگر سفر حضرت محمّد (ص ) است به طائف . در سال يازدهم بعثت بر اثر خفقان محيط مكه و آزار بت پرستان و كينه توزى مكيان ، پيامبر (ص ) خواست به محيط ديگرى برود . يكه و تنها راه طائف را در پيش گرفت تا با سران قبايل ثقيف تماس بگيرد ، و آيين اسلام را به آنها بشناساند . امّا آن مردم سخت دل به سخنان رسول مكرم (ص ) گوش ندادند و حبشى بناى اذيت و آزار حضرت محمّد (ص ) را گذاشتند . رسول اكرم (ص ) چند روز در (نخله ) بين راه طائف و مكه ماند و چون از كينه توزى و دشمنى بت پرستان بيمناك بود؛ مى خواست كسى را بجويد - كه بنا به رسم آن زمان - او را در بازگشت به مكه امان دهد . از اين رو شخصى را به مكه فرستاد و از (مطعم بن عدى ) امان خواست . مطعم حفظ جان رسول مكرم (ص ) را به عهده گرفت و در حق پيامبر خدا (ص ) نيكى كرد . بعدها حضرت محمّد (ص ) بارها از نيكى و محبت او در حق خود ياد مى فرمود .

هجرت به مدينه

مسلمانان با اجازه پيامبر مكرم (ص ) به مدينه رفتند و در مكه جز پيامبر و على (ع ) و چند تن كه يا بيمار بودند و يا در زندان مشركان بودند كسى باقى نماند .

وقتى بت پرستان از هجرت پيامبر (ص ) با خبر شدند ، در پى نشست ها و مشورتها

قرار گذاشتند چهل نفر از قبيله را تعيين كنند ، تا شب هجرت به خانه پيامبر بريزند و آن حضرت را به قتل رسانند ، تا خون وى در بين تمام قبايل پخش گردد و بنى هاشم نتوانند انتقام بگيرند ، و در نتيجه خون آن حضرت پايمال شود .

امّا فرشته وحى رسول مكرم (ص ) را از نقشه شوم آنها با خبر كرد .

آن شب كه آدمكشان قريش مى خواستند اين خيال شوم و نقشه پليد را عملى كنند ، على بن ابيطالب (ع ) بجاى پيغمبر خوابيد ، و آن حضرت مخفيانه از خانه بيرون رفت . ابتدا به غار ثور (در جنوب مكه ) پناه برد و از آنجا به همراه ابوبكر به سوى (يثرب ) يا (مدينه النبى ) كه بعدها به (مدينه ) شهرت يافت ، هجرت فرمود:

ورود به مدينه

رسول اكرم (ص ) و همراهان روز دوشنبه 12 ماه ربيع الاول به (قبا) در دو فرسخى مدينه رسيدند . پيامبر (ص ) تا آخر هفته در آنجا توقف فرمود تا على (ع ) و همراهان برسند . مسجد قبا در اين محل يادگار آن روز بزرگ است .

على (ع ) پس از هجرت محمّد (ص ) ماءمور بود امانتهاى مردم را به آنها برگرداند ، و زنان هاشمى از آن جمله : فاطمه دختر پيامبر (ص ) و مادر خود فاطمه دختر اسد و مسلمانانى كه تا آن روز موفق به هجرت نشده بودند همراه ببرد . على (ع ) با همراهان به راه افتاد . راهى پر خطر و سخت .

على (ع ) با پاهاى خون

آلود و ورم كرده پس از سه روز به پيامبر اكرم (ص ) پيوست و مورد لطف خاص نبى اكرم (ص ) قرار گرفت . مردم مدينه با غريو و هلهله شادى - پس از سه سال انتظار - از پيامبر خود استقبال كردند .

اهميت هجرت

ورود پيامبر و مسلمانان به مدينه ، فصل تازه اى در زندگى پيغمبر اكرم (ص ) و اسلام گشود . مانند كسى كه از يك محيط آلوده و خفقان آور به هواى آزاد و سالم پناه برد . بى جهت نيست كه هجرت در راه خدا و براى گسترش دين خدا برابر با جهاد است و اين همه عظمت دارد .

هجرت ، يعنى دست از همه علاقه هاى قبلى كشيدن و پا بر روى عادات و آداب كهنه نهادن وبه سوى زندگى نوين رفتن . رفتن شخصى ازجهل به سوى نور و دانايى ، هجرت است . رفتن از ناپاكى به سوى پاكى هجرت است . هجرت پيامبر (ص ) و مسلمانان از مكه (محيط اختناق و آلودگى و كينه ) به سوى مدينه(شهر صفا و نصرت و برادرى ) و به سوى پى ريزى زندگى اجتماعى اسلامى ، نخستين گام بلند در پيروزى و گسترش اسلام و جهانى شدن آن بود . نظر به اهميتهجرت بود كه بعدها در زمان خليفه دوم به پيشنهاد على (ع ) اينسال مبداء تاريخ اسلام يعنى (هجرى ) شد .

نخستين گام

وقتى پيامبر اكرم (ص ) آن همه استقبال و شادى و شادمانى را از مردم مدينه ديد ، اولين كارى كه كرد اين بود كه ، طرح ساختن مسجدى را براى مسلمانان پى افكند . مسجد تنها محلى براى خواندن نماز نبود . در مسجد تمام كارهاى قضائى و اجتماعى مربوط به مسلمانان انجام مى شد .

مسجد مركز تعليم و تربيت و اجتماعات اسلامى از هر قبيل بود . شعرا اشعار خود را در مسجد

مى خواندند . مسلمانان در كنار هم و پيامبر اكرم (ص ) در كنار آنها با عشق و علاقه به ساختن مسجد پرداختند . پيامبر اكرم (ص ) خود سنگ بر دوش مى كشيد و مانند كارگر ساده اى كار مى كرد . اين مسجد همان است كه اكنون با عظمت برجاست و بعد از مسجدالحرام ، دومين مسجد جهان است .

پيامبر بين دو قبيله (اوس ) و (خزرج ) كه سالها جنگ بود ، صلح و آشتى برقرار كرد . بين (مهاجران ) و مردم مدينه كه مهاجران را در خانه هاى خود پذيرفته بودند يعنى (انصار) پيمان برادرى برقرار كرد . پيامبر ، توحيد اسلامى و پيوند اعتقادى و برادرى را جايگزين روابط قبيلگى كرد . با منشورى كه صادر فرمود در حقيقت (قانون اساسى ) جامعه اسلامى را در مدينه تدوين كرد و مردم مسلمان را در حقوق و حدود برابر اعلام فرمود . طوايف يهود را كه در داخل و خارج مدينه بسر مى بردند امان داد .

بطور خلاصه ، پيامبر از مردمى كينه توز ، بى خبر از قانون و نظام اجتماعى و گمراه ، جامعه اى متحد ، برادر ، بلند نظر و فداكار بوجود آورد . بتدريج از سال دوم در برابر حملات دشمنان اسلام ، اقدامات رزمى و دفاعى صورت گرفت .

جنگها يا غزوه هاى پيغمبر (ص )

دشمن كينه توز ديرين اسلام يعنى كفار مكه در صدد بودند بهر صورتى امكان دارد - جامعه نوپاى اسلامى را با شكست مواجه كنند - بدين جهت به جنگهايى دست زدند . پيامبر اكرم (ص ) نيز براى دفاع دستور آمادگى مسلمانان

را صادر فرمود . بنابراين در مدينه از آغاز گسترش اسلام جنگهايى اتفاق افتاده است كه به اختصار از آنها ياد مى كنيم . اين نكته را هم بايد به ياد داشت : كه جنگهايى كه رسول اكرم (ص ) شخصا در آن شركت فرموده است (غزوه ) و بقيه جنگهايى را كه در زمان پيامبر (ص ) واقع شده (سريه ) مى نامند .

غزوه بدر

در سال دوم هجرت جنگ بدر پيش آمد . در اين جنگ نابرابر تعداد لشكر دشمن 950 نفر بود با آمادگى رزمى ، امّا عده مسلمانان فقط 313 نفر بود . مسلمانان با نيروى ايمان و با فداكارى كامل جنگيدند و در مدتى كوتاه دشمنان خود را شكست دادند . كفار با 70 كشته و 70 اسير و بر جاى گذاشتن غنائم جنگى بسيار فرار كردند و دشمن سرسخت اسلام ابوجهل نيز در اين جنگ كشته شد . اين پيروزى سر فصل پيروزيهاى ديگر شد .

تغيير قبله

در همين سال از سوى خداوند متعال دستور آمد مسلمانان از سوى (بيت المقدس ) بسوى (كعبه ) نماز بگزارند . علت اين امر آن بود كه يهوديان نداشتن قبله ديگرى را براى اسلام دين كامل ، نقص شمردند و به جهانى بودن اسلام باور نداشتند . مسجد ذوقبلتين (داراى دو قبله ) يادگار آن واقعه مهم است .

جنگ احد

يك سال بعد از جنگ بدر ، دشمنان اسلام با تجهيزاتى سه برابر جنگ بدر به قصدانتقام به سوى مدينه حركت كردند . پيامبر (ص ) با ياران مشورت كرد و در نتيجه قرارشد در كناره كوه احد صف آرايى كنند . در آغاز جنگ ، مسلمانان - با عده كم ولى با نيروىايمان زياد - پيروز شدند ، ولى بخاطر آنكه محافظان دره اى كه در پشت بود ، سنگر رابه طمع غنيمت هاى جنگى ترك كردند ، شكستى بر لشكريان اسلام وارد شد و عده اى ازجمله حمزه عموى دلاور پيامبر (ص ) كشته شدند ولى بر اثر فداكاريهاى على (ع ) كهزخم بسيار برداشته

بود و ديگر دلاوران و شيوه تازه اى كه پيامبر در جنگ احد بكاربست ، ديگر بار مسلمانان گرد آمدند و به تعقيب دشمن زبون شده پرداختند و سرانجاماين جنگ به پيروزى انجاميد .

غزوه خندق (يا احزاب )

جمعى از يهوديان از جمله قبيله (نبى نضير) در مدينه بسر مى بردند . پيامبر (ص ) در ابتداى كار يا آنان پيمان دوستى و همكارى بست ولى اينان هميشه با نفاق و دورويى در صدد بودند كه ضربت خود را بر اسلام وارد كنند . پيامبر مكرم (ص ) با همه راءفت و رحمت در برابر نفاق و توطئه ، گذشت نمى فرمود و منافق را تنبيه مى كرد .

طايفه بنى نضير وقتى در مدينه نقش هاى خود را نقش بر آب ديدند با مشركان مكه و چند طايفه ديگر همدست شدند و در سال پنجم هجرت ، سپاه عظيمى كه شامل ده هزار نفر مرد شمشير زن بود به فرماندهى ابوسفيان به قصد ريشه كن كردن اسلام به مدينه حمله كردند . زمان آزمايش و فداكارى بود . مسلمانان با مشورت سلمان فارسى و پذيرش پيامبر مكرم (ص ) خندقى در اطراف مدينه كندند . دشمن به مدينه آمد . يكباره با خندقى وسيع روبرو شد . يهوديان (بنى قريظه ) مانند ديگر يهوديان بناى خيانت و نفاق گذاشتند . لحظه هاى سخت و بحرانى در پيش بود .

پيامبر مكرم (ص ) با طرحهاى جالب جنگى صفوف دشمن را آشفته ساخت . عمرو بن عبدود ، سردار كم نظير مكه در جنگ تن به تن با على (ع ) كشته شد . با ضربتى كه از

عبادت جن و انس بيشتر ارزش داشت ضربتى كارى و مؤ ثر . دشمن به وحشت افتاد . بدبينى بين مهاجمان و يهوديان كمى آذوقه - تند بادهاى شديد شبانه - خستگى زياد - همه و همه باعث شد كه پيروزى نصيب لشكر اسلام گردد و لشكريان كفر به سوى مكه فرار كنند .

سال ششم هجرت - صلح حديبيه

پيامبر اكرم (ص ) در پى رؤ ياى شيرينى ديد كه ، مسلمانان در مسجدالحرام مشغول انجام فريضه حج هستند به مسلمانان ابلاغ فرمود براى سفر عمره در ماه ذيقعده آماده شوند . همه آماده سفر شدند . قافله حركت كرد . چون اين سفر در ماه حرام انجام شد و مسلمانان جز شمشيرى كه هر مسافر همراه خود مى برد چيزى با خود نداشتند و از سوى ديگر با مقاومت قريش روبرو شدند و بيم خونريزى بسيار بود ، پيامبر (ص ) با مكيان پيمانى برقرار كرد كه به نام (پيمان حديبيه ) شهرت يافت . مطابق اين صلحانه پيامبر و مسلمانان از انجام عمره صرف نظر كردند . قرار شد سال ديگر عمل عمره را انجام دهند . اين پيمان ، روح مسالمت جويى مسلمانان را بر همگان ثابت كرد . زيرا قرار شد تا ده سال حالت جنگى بين دو طرف از بين برود و رفت و آمد در قلمرو دو طرف آزاد باشد . اين صلح در حقيقت پيروزى اسلام بود ، زيرا پيامبر (ص ) از ناحيه دشمنى داخلى خطرناكى آسوده خاطر شد و مجال يافت تا فرمانروايان كشورهاى ديگر را به اسلام دعوت فرمايد .

نامه هاى رسول مكرم (ص ) به پادشاهان

مى دانيم كه به موجب آيات قرآن دين اسلام دين جهانى و پيامبر خاتم (ص ) آخرين سفير الهى به جانب مردم است . (41) بنابراين ماءموريت ، حضرت محمّد (ص ) به سران معروف جهان مانند: خسروپرويز - پادشاه ايران - هرقل (امپراطور روم ) ، مقوقس (فرمانرواى مصر) و . . . نامه نوشت و آنها را به دين اسلام دعوت

كرد . اين نامه ها را ماءمورانى با ايمان ، فداكار و با تجربه براى فرمانروايان مى بردند . درين نامه ها پيامبر (ص ) آنها را به اسلام و كلمه حق و برادرى و برابرى دعوت مى كرد و در صورت نافرمانى آنها را از عذاب خداوند بيم مى داد . همين پيامها زمينه گسترش جهانى اسلام را فراهم آورد .

جنگ خيبر

خيبر يا بهتر بگوييم وادى خيبر هفت دژ بود در سرزمين حاصلخيزى در شمال مدينه به فاصله سى و دو فرسنگ كه پناهگاه مهم يهوديان بود . يهوديان بيش از از پيش توطئه مى كردند و مزاحم مسلمانان بودند . پيامبر اسلام تصميم گرفت اين افراد مناطق را سر جاى خود بنشاند و شر آنها را دفع كند . بدين جهت دستور فرمود مسلمانان براى فتح خيبر عازم آن ديار شوند . پس از تلاش و مقاومت بسيار اين سنگرها - يكى پس از ديگرى - فتح شد . پس از فتح دژهاى خيبر يهوديانى كه در قريه (فدك ) در 140 كيلومترى مدينه مى زيستند - بدون جنگ و مقاومت تسليم شدند و سرپرستى پيامبر (ص ) را بر خود پذيرفتند . برابر قوانين اسلام جاهايى كه بدون جنگ تسليم مى شوند مخصوص پيامبر است . اين قريه را رسول مكرم (ص ) به دخترش فاطمه زهرا (ع ) بخشيد كه ماجراى غصب آن تا زمان عبدالعزيز در تاريخ ثبت است و ما در زندگينامه فاطمه زهرا (ع ) از آن سخن مى گوييم .

فتح مكه

در سال هشتم هجرت جريانى پيش آمد كه پيمان شكنى قريش را ثابت مى نمود . بدين جهت پيامبر مكرم (ص ) تصميم گرفت مكه را فتح كند و آنرا از ناپاكى بتها و بت پرستها پاك سازد . بنابراين با رعايت اصل غافلگيرى ، بى آنكه لحظه فرمان حركت و مسير و مقصد حركت براى كسى روشن باشد ، پيامبر (ص ) روز دهم ماه رمضان ، فرمان حركت صادر فرمود . ده هزار سرباز مسلمان به

حركت آغاز كرد .

شهر مكه بدون مقاومت تسليم شد . پيامبر (ص ) و مسلمانان وارد زادگاه پيامبر شدند . بتها درهم شكسته شد و اسلام به پيروزى بزرگى نائل آمد .

در اين فتح ، پيامبر (ص ) كه اختيار كامل داشت و مى توانست از دشمنان سرسخت ديرين خود انتقام بگيرد همه را مورد عفو و رحمت قرار داد و به تمام جهان ثابت كرد كه هدف اسلام گسستن بندها اسارت و بندگى از دست و پاى افراد بشر است و فرا خواندن آنها به سوى (اللّه ) و نيكى و پاكى و درستى . از اين سال به بعد گروه گروه به اسلام روى آوردند و با احكام حيات بخش و انسان ساز آن آشنا شدند .

پس از فتح مكه غزوه حنين و غزوه طائف و غزوه تبوك و . . . اتفاق افتاد . در دو غزوه اول پيروزى با مسلمانان بود ، امّا در غزوه تبوك ، اگر چه پيامبر (ص ) با دشمن روبرو نشد و نبردى نكرد ، ولى يك سلسله بهره هاى معنوى و روانى - در اين غزوه بسيار پر مشقت - عايد مسلمانان گرديد . پيامبر (ص ) با اين سفر پر رنج ، راه را براى فتح شام و روم هموار ساخت و شيوه جنگ با قدرتهاى بزرگ را به اصحاب وفادار خود آموخت .

فوت فرزند دلبند پيامبر (ص )

در سالهاى گذشته پيامبر اسلام با مرگ سه فرزند خود به نامهاى قاسم (42) و طاهر و طيب و سه دختر به نامهاى زينب و رقيه و امّ كلثوم روبرو شد و در فراق آنها متاءثر

گرديد .

امّا اين بار كودك دلبندش ابراهيم كه از ماريه بود ، قلب حساس پيامبر مكرم (ص ) را سخت آزرده كرد . پيامبر (ص ) در حالى كه ابراهيم را در آغوش داشت و آن نوگل بوستان رسالت جان به جان آفرين تسليم مى كرد اين كلمات آتشين را فرمود:

(ابراهيم عزيز ! كارى از ما براى تو ساخته نيست ، مقدر الهى نيز بر نمى گردد . چشم پدرت در مرگ تو گريان و دل او اندوهبار است ، ولى هرگز سخنى را كه موجب خشم خداوند باشد ، بر زبان جارى نمى سازم . . . ) .

برخى از اصحاب از گريه پيامبر (ص ) تعجب مى كردند . امّا پيامبر (ص ) در اين جا مثل همه مراحل به مسلمانان درسى بزرگ آموخت :

درس مهر و محبت نسبت به اولاد

(مهر و مودت به اولاد از عاليترين و پاك ترين تجليات روح انسانى است و نشانه سلامت و لطافت آن مى باشد) پيامبر عاليقدر (ص ) پيوسته مى فرمود: (( (اكرموا اءولادكم ) )) فرزندان خود را گرامى داريد و نسبت به آنها مهر بورزيد . بارى يگانه فرزندى كه از آن حضرت به يادگار ماند و رشته تابناك ولايت و امامت را - در صفحه روزگار - پايدار ساخت ، دخت ارجمند آن سرور (ص ) يعنى فاطمه زهرا (ع ) زوجه وصى آن حضرت على (ع ) بود .

حجة الوداع (آخرين سفر پيامبر (ص ) به مكه )

چند ماه از عمر پربار پيامبر عاليقدر اسلام (ص ) باقى نمانده بود . سال دهم هجرت بود . پيامبر (ص ) اعلام فرمود: مردم براى انجام مراسم عظيم حج آماده شوند . بيش از صد هزار نفر گرد آمدند . پيامبر مكرم (ص ) با پوشيدن دو پارچه سفيد از مسجد شجره در نزديك مدينه احرام بست و مسلمانان نيز همچنين .

صداى گوشنواز: (( لبيك اللهم لبيك ، لا شريك لك لبيك ، )) در فضا طنين انداز شد . هزاران نفر اين نداى ملكوتى پيامبر را تكرار مى كردند . شكوه عظيمى بود: وحدت اسلامى ، برابرى و برادرى تبلور يافت .

پيامبر مكرم (ص ) براى اولين و آخرين بار مراسم و مناسك حج را به مسلمانان آموخت . اين سفر بزرگ نمايشگر ثمرات بزرگ و تلاشهاى چند ساله پيغمبر اكرم (ص ) بود كه جان و مال و زندگى خود را خالصانه در راه تحقق آرمانهاى اسلامى و فرمانهاى الهى بذل كرد ، و پيامهاى الهى را به

مردم جهان رسانيد . پيامبر (ص ) در سرزمين عرفات - پس از نماز ظهر و عصر - هزاران نفر از مسلمانان پاك اعتقاد را ، مخاطب ساخته چنين فرمود:

(اى مردم ! سخنان مرا بشنويد - شايد پس از اين شما را در اين نقطه ملاقات نكنم - اى مردم خونها و اموال شما بر يكديگر تا روزى كه خدا را ملاقات نمائيد مانند امروز و اين ماه ، محترم است و هر نوع تجاوز به آنها حرام است ) .

سپس مردم را به برابرى و برادرى فرا خواند و به رعايت حقوق بانوان سفارش كرد و از شكستن حدود الهى بيم داد و از ستمكارى و تجاوز به حقوق يكديگر بر حذر داشت و به تقوى توصيه كرد .

در صحنه غدير خم

وقتى پيامبر اكرم (ص ) و دهها هزار نفر در بازگشت به مدينه به محلى به نام غدير خم رسيدند ، امين وحى ، جبرئيل بر پيامبر (ص ) وارد شد و پيام الهى را بدين صورت به پيامبر (ص ) ابلاغ كرد:

(اى پيامبر ، آنچه از سوى خداوند فرستاده شده به مردم برسان و اگر پيام الهى را به مردم نرسانى رسالت خود را تكميل نكرده اى ، خداوند تو را از شرّ مردم حفظ مى كند . )(43)

مردم مى پرسيدند آن چه چيزى است كه كامل كننده دين است و بى آن ، دين حق كامل نيست ؟ آن آخرين اقدام پيامبر است براى تعيين خط وصايت و امامت . پيامبر (ص ) بايد - به امر خدا - تكليف مردم را پس از خود معين كند .

در زير

آفتاب سوزان و در روى رملها و شنهاى داغ بيابان ، ضمن خطبه بلندى ، پيامبر حضرت على (ع ) را به عنوان (ولى ) و (جانشين ) خود به مردم معرفى فرمود ، و بويژه اين جمله را - كه محدثان شيعه و سنى همه نقل كرده اند - گفت :

(( من كنت مولاه فعلى مولاه . . . ))

مردم در آن روز كه هجدهم ماه ذيحجه بود ، با حضرت على (ع ) بيعت كردند .

دو ماه و چند روز بعد ، در اواخر صفر سال يازدهم هجرى ، پيغمبر اكرم (ص ) در مدينه چشم از جهان فرو بست و در جوار مسجدى كه خود ساخته بود مدفون شد .

اين قبر منور ، امروز زيارتگاه نزديك به يك ميليارد مردم مسلمان جهان است .

قرآن و عترت

حديثى از پيامبر گرانقدر اسلام (ص ) نقل شده است بدين صورت :

(( (انى تارك فيكم الثقلين ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا: كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى ) . ))

يعنى : من در ميان شما دو چيز گرانبها مى گذارم تا از آن دو پيروى نماييد هرگز گمراه نمى شويد اين دو چيز گرانبها عبارتند از: كتاب خدا (قرآن ) و عترتم ، اهل بيت من .

قرآن

قرآن شامل آياتى است كه در مدت 23 سال بتدريج بر حضرت محمّد (ص ) نازل شده است . قرآن شامل 114 سوره كوتاه و بلند و نزديك 6400 آيه است . همه سوره هاى قرآن با (( (بسم اللّه الرحمن الرحيم ) )) آغاز مى شود جز سوره (برائة ) يا (توبه ) . تنظيم آيات قرآن بر مبنايى است كه شخص پيامبر اكرم (ص ) دستور فرموده است .

سوره هايى كه در مكه نازل شده (مكى ) و آنها كه در مدينه نازل شده است (مدنى ) ناميده مى شود . هر سوره ، نامى دارد كه آن نام در متن سوره آمده است مانند: نحل ، بقره ، علق و . . . به محض اين كه سوره يا يك آيه يا چند آيه بر پيغمبر (ص ) نازل مى شد افراد مورد اعتمادى كه به آنها (نويسندگان وحى ) مى گفتند ، آيات را مى نوشتند . معروفترين آنها عبارتند از: على بن ابيطالب (ع ) - عبداللّه بن مسعود - زيد بن ثابت - معاذ بن جبل - ابى بن كعب و . . . امتياز قرآن بر ديگر

كتابهاى آسمانى اينست كه در قرآن كوچكترين تحريف و تغييرى وارد نشده است .

قرآن معجزه باقيه و هميشگى پيامبر اكرم (ص ) است . در چند جاى قرآن بصراحت آمده است كه اگر در قرآن شك و ترديد داريد چند سوره ، حتى يك سوره كوچك كه سه آيه است ؛ مانند آن را بياورند كه هرگز دشمنان اسلام به چنين كارى توفيق نيافته و نخواهند يافت .

قرآن فقط از جهت لفظ و فصاحت و شيوايى معجزه نيست ؛ بلكه از جهت معنى و دارا بودن احكام و نظامات استوار و قوانين ابدى نيز معجزه است - هر چه علم بشر پيشرفت كند و پرده از اسرار جهان بر گرفته شود رمز جاودانى اسلام و قرآن روشنتر خواهد شد - قرآن تاكنون به بيش از صد زبان دنيا و به فارسى و انگليسى و فرانسوى چندين بار ترجمه شده است . در قرآن بيش از همه چيز به پرستش خداى واحد و صفات جلال و جمال خداوند و عظمت دستگاه آفرينش و سير در آفاق و عوالم طبيعى و مطالع در احوال گذشتگان و قوانين و احكام عبادى ، اجتماعى و قضائى و روز رستاخيز و سرگذشت انبياء بزرگ الهى و پند گرفتن از زندگانى اقوام گذشته توجه داده شده است .

براى اينكه بتوانيم به لطف ظاهر و باطن عميق قرآن پى ببريم بايد - در درجه اول - با زبان فصيح و بليغ قرآن آشنا شويم .

قرآن راهنمايى است راستگو ، پايدار و خيرخواه .

عترت يا اهل بيت

همان على (ع ) و فرزندان پاك گوهرش و نيز فاطمه زهرا (ع )

دختر بسيار عزيز و فداكار پيامبر اكرم (ص ) است كه از طرف پدر بزرگوار خود به (( (ام ابيها) )) يعنى مادر پدرش ملقب گرديد . علتى (ع ) وصى و جانشين و امامى است كه بارها پيامبر (ص ) او را جانشين خود و در حكم هارون نسبت به موسى (ع ) معرفى مى فرمود و فرزندانى كه از صلب على (ع ) و بطن پاك فاطمه زهرا (ع ) به وجود آمدند و آخر آنها به حضرت مهدى موعود (ع ) ختم مى شود همه معصوم و از رجس و گناه بدورند . اولاد ديگر از اين شجره طيبه نيز بسيارند و در همه جا و همه وقت منشاء خير و بركت و فضل و فضيلت بوده و هستند .

زوجات رسول اكرم (ص ) يا زنان پيامبر

پيامبر اكرم (ص ) در طول عمر نه زن داشته است و اين امر زاييده اوضاع و احوال جامعه آن روز و موقعيت شخصى آن حضرت بوده است . پيش از اسلام تعدد زوجات به نحو گسترده و نامحدودى در ميان اقوام مختلف رواج داشته است . بعدها اسلام تا چهار زن را اجازه داد ، آن هم به شرط برقرارى عدالت بين آنان .

مى دانيم كه پيامبر (ص ) تا 25 سالگى زن نگرفت و در 25 سالگى با خديجه كه 15 سال از پيامبر (ص ) بزرگتر بود ، ازدواج كرد و در حدود 25 سال تنها با خديجه بود . پس از فوت خديجه (ع ) با زن بيوه ديگرى به نام سوده ازدواج كرد . سپس با عايشه ازدواج فرمود . زنان ديگرى كه پيغمبر گرفت

، بغير از سوده ، همه بعد از عايشه بودند و همه اينها بيوه زن و بزرگسال بودند . پيامبر حق و عدالت و نوبت را درباره آنها كاملا رعايت مى فرمود و با همه به مهربانى رفتار مى كرد .

زنانى كه پيغمبر اكرم (ص ) مى گرفت يا از بيوه زنانى بودند بى سرپرست كه شوهرشان در جنگ شهيد شده بودند ، يا از اسيران جنگى بودند كه در خانه پيغمبر با نهايت احترام زندگى مى كردند . ازدواج هاى پيغمبر عموما و بخصوص در ده سال آخر عمر جنبه اجتماعى و تحبيب قلوب داشته است و خويشاوندى با قبيله ها براى پيوند داشتن با كسانى كه مسلمان شدن آنها موجب تقويت اسلام و مسلمين بوده است . بر خلاف آنچه برخى از دشمنان اسلام يا مستشرقين خارجى (44) گفته اند؛ بهيچوجه نظر پيامبر (ص ) مسائل جنسى و لذت جويى نبوده است - بخصوص كه پيامبر اكرم (ص ) بنا بر آنچه در قرآن آمده است (45) ، يك ثلث و گاهى دو ثلت از شب را به عبادت و تلاوت قرآن مى گذراند - و روزها نيز در مسائل اجتماعى و جنگها اشتغالات فراوان داشته است ، و اين ازدواجها در سن جوانى نبوده است .

رفتار و خلق و خوى پيامبر (ص )

خداوند در حق رسول مكرمش محمّد بن عبداللّه (ص ) مى گويد: (( (انك لعلى خلق عظيم)) براستى كه بر خلق عظيمى هستى ) (سوره قلم آيه 4) بنده ناتوانى چه مىتواند در حق پيامبرى كه سراپا فضيلت و رحمت و منبع خير و نيكى و بزرگوارى استبگويد ؟

آنچه مى گويم قطره اى است از دريا .

خوى پيامبر و رفتار آن بزرگوار و كردار آن حضرت سرمشق مسلمين و بلكه نمونه عالى همه انسانها و در حقيقت تجسم اسلام . پيغمبر (ص ) به همه مسلمانان با چشم برادرى و با نهايت مهر و محبت رفتار مى كرد . آن چنان ساده و بى پيرايه لباس مى پوشيد و بر روى زمين مى نشست و در حلقه ياران قرار مى گرفت كه اگر ناشناسى وارد مى شد ، نمى دانست پيغمبر كدام است . در عين سادگى به نظافت لباس و بدن خيلى اهميت مى داد وضوى پيامبر هميشه با مسواك كردن دندان ها همراه بود . از استعمال عطر دريغ نمى فرمود . هميشه با پير و جوان مؤ دب بود . هميشه در سلام كردن پيشدستى مى كرد . تبسم نمكينى هميشه بر لبانش بود ولى از بلند خنديدن پرهيز داشت . به عيادت بيماران و تشييع جنازه مسلمانان زياد مى رفت .

مهمان نواز بود . يتيمان و درماندگان را مورد لطف خاص قرار مى داد . دست مهر بر سر يتيمان مى كشيد . از خوابيدن روى بستر نرم پرهيز داشت و مى فرمود: (من در دنيا همچون سوارى هستم كه ساعتى زير سايه درختى استراحت كند و سپس كوچ كند) . با همه مهر و نرمى

كه با زيردستان داشت در برابر دشمنان و منافقان بسيار شدت عمل نشان داد . در جنگها هرگز هراسى به دل راه نداد و از همه مسلمانان در جنگ به دشمن نزديكتر بود . از دشمنان سرسخت مانند كفار قريش در فتح مكه عفو فرمود و آنها همه مجذوب اخلاق پيامبر (ص ) شدند و دسته دسته به اسلام روى آوردند . از زر و زيور دنيا دورى مى كرد . اموال عمومى را ، هر چه زودتر بين مردم تقسيم مى كرد و با آنكه فرمانروا و پيامبر خدا بود هرگز سهمى بيش از ديگران براى خود بر نمى داشت . براستى آن وجود مقدس مظهر و نمونه و سرمشق براى همگان بود .

از سخنان حضرت محمّد (ص )

اينك چند سخن از كلام و كلمات آن سرور عالم :

1 - بهترين چيزى كه به مردم داده شد؛ زبانى است شكرگزار ، تنى است صابر و شكيبا و دلى است ذكر كننده و به ياد خدا .

2 - حقا كه شما هرگز نمى توانيد به مردمان به مال خود برسيد و آنها را راضى كنيد ، پس سعى كنيد به اخلاق خوش خود به آنها برسيد و از آنها دلجويى نماييد .

3 - بدترين مردم آن كس است كه عذرى را نپذيرد و لغزشى را نبخشايد .

4 - نهنده دانش در نااهلش مانند آويزنده گوهر و مرواريد است بر گردن خوكان .

5 - بالاترين و بهترين دو چيزى كه در يك نفر فراهم مى آيد حلم است و علم .

6 - اميد مايه رحمت امت من است ، اگر نور اميد در دلها

نبود هيچ مادرى فرزند خود را شير نمى داد و هيچ باغبانى نهالى نمى كاشت .

7 - كسى كه به بازار مى رود و تحفه اى براى خانواده خود مى خرد همچون كسى است كه مى خواهد به نيازمندانى كمك كند و هنگامى كه مى خواهد تحفه را تقسيم كند نخست بايد به دخترش و سپس آن را به پسرش بدهد .

8 - آيا شما را با خبر نسازم به كارى كه اگر انجام دهيد شيطان به اندازه فاصله مغرب از مشرق از شما دور مى شود ؟ گفتند چرا . فرمود: روزه ، شيطان را روسياه مى كند و صدقه كمر او را مى شكند و دوستى فقط به خاطر خدا و مداومت بر عمل صالح ، ريشه او را قطع مى كند . استغفار و توبه رگ گردن شيطان را قطع مى سازد ، براى هر چيزى زكات است و زكات جسم روزه است .

معصوم دوم - حضرت امام على بن ابيطالب (ع ) - امام اول

حضرت امام على بن ابيطالب

قتل على فى محرابه لشدة عدله .

(على (ع ) در محراب عبادت بخاطر شدت عدلش كشته شد . )

در شجاعت شير ربانيستى

در مروّت خود كه داند كيستى ؟

(مولوى )

حضرت على (ع ) چهارمين پسر حضرت ابوطالب (يعنى بعد از طالب و عقيل و جعفر) است كه 23 سال قبل از هجرت ، به دنيا آمد . مادرش فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف است . محل تولد حضرت على را خانه كعبه نوشته اند و آن 13 رجب مصادف با روز جمعه بوده است .

حضرت على (ع ) تا شش سالگى در خانه پدر بود ، از آن سال به

بعد به جهت خشكسالى در مكه ، زندگى ابوطالب دچار سختى شد و اين كار هم حكمتى داشت زيرا همين امر موجب شد كه حضرت على (ع ) در مكتب رسالت و در آغوش پر مهر محمّد (ص ) قرار گيرد . على (ع ) در سايه تربيت محمّد هرگز در سراسر عمر در مقابل بتها تواضع نكرد . و از بين مردان نخستين كسى بود كه به پيامبرى رسول مكرم (ص ) ايمان آورد؛ زيرا در حدود هفت سال با پيغمبر (ص ) و در خانه رسول خدا زندگى كرد تا بعثت رسول مكرم (ص ) پيش آمد . حضرت على (ع ) رسالت پيامبر را از دل و جان پذيرفت .

على (ع ) نيز در اين باره مى فرمايد: (چنانكه بچه به دنبال مادرش مى دود؛ پيوسته پيرو رسول خدا بودم و هر روز درسى از فضايل اخلاقى به من مى آموخت و مرا دستور داد از وى پيروى كنم ) .

از زمان بعثت پيامبر ، على (ع ) هميشه در كنار پيامبر و در غم و شاديش شريك و در تمام فراز و نشيبهاى زندگى همراه وى بود . در سختى هاى سيزده ساله مكه و در جنگهاى بدر و احد و خندق تا پيروزى فتح مكه و حنين و . . . در مدينه ، هميشه تلاش و فداكارى و ايثار كرد .

همگان ، على (ع ) را مظهر عدالت ، صداقت و فداكارى شناخته اند و چنين بود . شدت سختگيرى على (ع ) در اجراى عدالت و تحقق حق ، بين دوست و دشمن ، ضرب

المثل است و چنين است .

در سالهاى آغازين اسلام ، رسول خدا (ص ) براى نماز خواندن به دره هاى مكه مى رفت و على (ع ) را با خود همراه مى برد و با هم نماز مى گزاردند و شب بر مى گشتند . روزى حضرت ابيطالب فرزند خود را ديد با پسرعمويش مشغول نمازاند . اول مقدارى با رسول خدا صحبت كرد ، سپس به فرزندش چنين گفت : (پسرجان ، چه كار مى كنى ؟ ) .

گفت : پدرجان ، من اسلام آورده ام و براى خدا ، با پسرعموى خود نماز مى گزارم . ابوطالب گفت : (از وى جدا مشو كه البته ترا جز به خير و سعادت دعوت نكرده است ) .

آغاز فداكاريهاى على (ع )

حضرت على (ع ) چه در آغاز دعوت اسلام و چه در جنگها ، فداكاريهاى زيادى كرده است . هنگامى كه پيامبر (ص ) دعوت خود را آشكار نمود ، اذيت و آزارهاى قريش هم شروع شد . بسيارى از مواقع - در ابتداى امر - رسول خدا را در حال نماز اذيت مى كردند و انواع ناروائيها را بر آن حضرت روا مى داشتند . در اين موقع على بن ابيطالب (ع ) و گاه زيد بن حارثه به نوبت و گاه هر دو با هم از رسول خدا محافظت مى كردند على (ع ) در بسيارى از غزوات اسلام با از جان گذشتگى و برداشتن زخمهاى فراوان دست از دامن پيغمبر (ص ) برنداشت . سپر تيرها و بلاهايى بود كه از سوى كفار به جانب پيامبر روان مى شد .

در

لحظات بحرانى و خطر جان پيغمبر اكرم (ص ) را از خطر نجات مى داد .

در سال چهارم بعثت

وقتى از طرف خداوند امر شد (خويشان خود را از اين دعوت با خبر كن و آنها را بيم ده ) زخم زبان ابولهب و ديگران را به جان تحمل كرد و با شجاعت بى نظير آمادگى خود را براى كمك به پيامبر (ص ) اعلام كرد و در نوبت سوم كه تنها على در آن جمع برخاست ، پيغمبر اكرم فرمود:

بنشين كه تويى برادر من و وصى من و وزير من و وارث و خليفه بعد از من . اين مسؤ وليت سنگين از همان آغاز دعوت علنى بر دوش پرتوان على (ع ) قرار گرفت .

فداكارى ديگر

در مقابل عهدنامه اى كه قريش براى سركوب كردن بنى هاشم و در تنگنا قرار دادن پيامبر (ص ) امضاء كرده و در خانه كعبه آويخته بودند ، در اول محرم سال هفتم بعثت رسول خدا و ياران تصميم گرفتن در شعب ابوطالب ساكن شوند ، اين محاصره اقتصادى تا نيمه رجب سال دهم بعثت يعنى در حدود سه سال و شش ماه طول كشيد . در اين مدت پيامبر اكرم و خديجه و دختر نازنينش فاطمه در نهايت مضيقه و در عين گرفتارى بودند . حتى چند نفر با يك خرما زندگى مى كردند .

براى اينكه گزندى به جان عزيز پيامبر وارد نشود ، ابوطالب شبها چند ساعتى كه از شب مى گذشت پيغمبر را مى برد و در جاى ديگر مى خوابانيد ، و آن گاه پسرش على (ع ) را مى آورد و در بستر پيغمبر (ص ) مى خواباند تا اگر قريش ناگهان حمله كند ، فرزندش على (ع ) بجاى

پيغمبر (ص ) كشته شود .

شب هجرت و فداكارى على (ع )

در شهر مكه فقط چند تنى از مسلمانان مانده بودند . عده اى به حبشه هجرت كردند و چند تنى هم قبل از پيغمبر (ص ) به يثرب مهاجرت كرده بودند در مكه جز از محمّد (ص ) و على (ع ) و ابوبكر و چند تن از زنان و يا زندانيان كسى باقى نمانده بود . اختناق در مكه به حد اعلاى خود رسيده بود . عده اى از مسلمانان در زير تازيانه در زندان بسر مى بردند . اگر جوانانى بودند كه پنهانى به محمّد (ص ) و دين اسلام عشق مى ورزيدند ، جراءت ابراز عقيده نداشتند .

محمّد (ص ) تصميم بر هجرت به مدينه گرفته و راز خود را تنها به على (ع ) رازدار هميشگى خود ، گفته بود . قرار شد آن شب هولناك را هم على (ع ) در رختخوابش بيارامد و برد خضرمى سبز رنگش را روى خود اندازد ، و آن چنان عمل كند كه قريش كوچكترين گمانى در اين باره نبرند .

جوانان تبه روزگار قريش در اطراف خانه محمّد (ص ) منتظر انجام جنايت خود بودند . سكوت بر تمام شهر حكمفرما بود . شمشيرهاى كشيده برق مى زد . بسوى خوابگاه پيامبر (ص ) حمله بردند . محمّد است يا على ؟ خوابند يا بيدار ؟ چه كنند ؟

محمّد ديگر از چنگ آنها رها شده است !

على (ع ) را تحت فشار قرار مى دهند . با اصرار و پافشارى مخفيگاه محمّد را از على مى پرسند . او را تهديد به قتل مى كنند ولى جز اين كه محمّد از مكه خارج شده است چيزى از على

(ع ) نمى شنوند . على (ع ) در مكه مى ماند تا به سفارشهاى پيامبر (ص ) عمل كند . امانتها را به صاحبانشان رد كند . سپس با تنى چند از زنان و مردان راهى مدينه مى شود . اين همه فداكارى و سختى فقط براى خدا و پيغمبر خداست . على (ع ) مصداق اين آيه مباركه است :

(بعضى مردانند كه از جان خود در راه رضاى خدا در مى گذرند و خدا دوستدار چنين بندگان است ) . (46)

در جنگ احد

در جنگ احد ، آن چنان شجاعتى از على (ع ) ديده شد كه دوست و دشمن را به شگفت آورد . مسلمانان هفتصد تن و كفار قريش سه هزار سوار و دو هزار پياده با تجهيزات كامل به ميدان آمدند . على (ع ) با شمشير جانشكار خود كفار زيادى را كشت . هر زمان كه دشمنان كينه توز ، پيامبر اكرم (ص ) را در ميان مى گرفتند؛ على (ع ) حملات آنها را دفع مى كرد . قدرت جنگاورى علتى (ع ) باعث شد كه شمشيرش شكست . پيغمبر (ص ) شمشير خاص خود را كه (ذوالفقار) نام داشت به على (ع ) داد . بدن على (ع ) در اين جنگ بيش از شصت زخم برداشته بود . در همين جنگ بود كه پيغمبر پيك وحى را در ميان زمين و آسمان مشاهده كرد كه مى گويد:

(( لا سيف الا ذوالفقار و لا فتى الا على )) (شمشيرى جز ذوالفقار و جوانمردى جز على وجود ندارد . )

در جنگ خندق

اولين نمايش جنگى دشمن بدين طريق آغاز شد . عمرو بن عبدود از پهلوانان نامدار قريش سر تا پا پوشيده از اسلحه آهنين با چند تن از سپاهيان كفر از خندق گذشت . در اين سوى خندق علتى بن ابيطالب (ع ) با چند تن ديگر به استقبال آنها مى رود و راه را بر آنها مى بندد .

عمرو سه بار مبارز مى طلبد . على (ع ) داوطلب جنگ با اوست . رسول اكرم (ص ) در نوبت اول و دوم اجازه نمى فرمايد . در نوبت سوم رسول مكرم (ص

) اجازه مى دهد . على رو در روى عمرو قرار مى گيرد . در اين هنگام پيغمبر (ص ) فرمود: (( (برز الايمان كله الى الشرك كله ) )) يعنى تمام ايمان در برابر تمام كفر قرار گرفت .

شجاعت فوق العاده على (ع ) موجب مى شود كه عمر بن عبدود در اين جنگ به خاك در غلطد . رسول اكرم (ص ) در آن لحظه حساس فرمود:

(( ضربة على يوم الخندق افضل من اعمال امتى الى يوم القيامة . ))

يعنى : ضربت على روز خندق از اعمال امت من تا روز قيامت برتر است .

همين فتح نمايان و عوامل ديگر باعث ضعيف شدن لشكر دشمن كه ده هزار سپاهى مجهز بودند ، گرديد و همه بسوى مكه فرار كردند .

على (ع ) در جنگ خيبر

در سال هفتم هجرى جنگ خيبر پيش آمد و على (ع ) همراه رسول خدا (ص ) بود . در همين غزوه است كه محمّد (ص ) فرمود: (فردا علم سپاه را به دست كسى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند . او هرگز در جنگ فرار نمى كند بلكه حمله مى كند . بر نمى گردد تا خدا گره اين مشكل را به دست او بگشايد) .

در فتح مكه

على (ع ) همراه رسول خدا بود . بعضى نوشته اند كه براى واژگون كردن بتها در كعبه و براى ريشه كن ساختن بت پرستى پاى خود را بر شانه رسول خدا (ص ) گذاشت و براى شكستن بتها بالا رفت .

در جنگ حنين و طايف

نيز على (ع ) همراه رسول خدا بود . در جنگ حنين جز نه نفر از جمله حضرت على (ع ) كه در جنگ پايدارى كردند ، همه گريختند .

در غزوه تبوك

كه در سال نهم هجرت پيش آمد رسول خدا (ص ) على را به جانشينى خود در مدينه گذاشت و اين تنها غزوه اى بود كه بعد از 27 غزوه على (ع ) همراه رسول خدا (ص ) نبود . علتى (ع ) در ماندن در مدينه - اگر چه به دستور رسول خدا - بود كمى غمنده شد ، و ميل داشت كه همچنان در ركاب رسول اللّه بجنگد . رسول اكرم (ص ) به على فرمود: (مگر خشنود نيستى كه منزلت تو نسبت به من همان منزلت هارون نسبت به موسى باشد ؟ جز آنكه پس از من پيامبرى نيست ) .

اين حديث به (حديث منزلت ) شهرت يافت .

در سال دهم (حجة الوداع ) ، داستان (غدير خم ) پيش آمد . رسول خدا (ص ) به امر خداوند حضرت على (ع ) را در حضور دهها هزار نفر مسلمان به عنوان (وصى ) و (جانشين ) خود تعيين فرمود و آيه 4 از سوره مائده كه به (اكمال دين ) و (اتمام نعمت ) شهرت دارد نازل شد: (( (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا) . )) (47)

در آخرين لحظه هاى عمر رسول مكرم ، على (ع ) بر بالين آن سرور بود و در حالى كه سر مبارك رسول (ص ) بر روى سينه على بود چشم از جهان

فرو بست . على (ع ) خود بدن مقدس رسول گرامى را غسل داد و كفن كرد و با دستهاى خود - آن پيكر نازنين را - به درون قبر برد . على آخرين كسى بود كه از قبر منور محمّد (ص ) بيرون آمد .

سيماى على (ع ) در قرآن

بيش از صد مورد ، بر حسب مدارك قابل قبول ، آياتى است كه درباره على نازل شده ، ما در اين جا چند آيه را كه به اتفاق شيعه و سنى درباره على (ع ) نازل شده است نقل مى كنيم :

آيه مباركه (( (افمن كان مؤ منا كمن كان فاسقا لا يستوون - )) آيا پس كسى كه مؤ من باشد مانند كسى است كه فاسق باشد (چنين نيست ) اينان يكسان نيستند . سوره سجده آيه 19) . (48)

آيه مباركه : (( (انما انت منذر و لكل قوم هاد - )) جز اين نيست كه بيم دهنده اى و از براى هر قومى راهنمايى است سوره رعد آيه 9) فخر رازى در ذيل اين آيه منظور از (هادى ) را حضرت على (ع ) نقل مى كند . (49)

آيه مباركه (( (انما وليكم اللّه و رسوله و الذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوة و هم راكعون - )) جز اين نيست كه ولى شما خداست و رسولش و آنان كه بر پاى مى دارند نماز را و زكات را وقتى كه در ركوع اند مى دهند (سوره مائده - آيه 61) .

فخر رازى در ذيل آيه مباركه از ابوذر غفارى نقل مى كند و همچنين زمخشرى در تفسير كشاف در ذيل

آيه مباركه مى گويد: اين آيه درباره اميرالمؤ منين على (ع ) نازل شده است . (50)

على (ع ) مفسر قرآن بود و از رموز و اسرار آن با خبر بود زيرا از سرچشمه دانش و بينش پيغمبر (ص ) سيراب شده بود . على گام به گام با پيغمبر و شاهد نزول آيات كريمه قرآن بوده است و اين پيغمبر است كه در حق على (ع ) فرمود:

(على با قرآن است و قرآن با على است ، اين دو از هم جدا نمى شوند تا بر حوض كوثر وارد شوند) .

على (ع ) خود كاتب وحى پيغمبر (ص ) بود ، و آياتى را كه بر پيغمبر (ص ) نازل مى شد به امر آن حضرت بى درنگ حفظ و ضبط مى كرد . پس از وفات پيغمبر بلافاصله در خانه نشست و به جمع آورى قرآن پرداخت تا از پراكندگى و تحريف بر كنار باشد .

علتى (ع ) در تفسير و تبيين قرآن كريم از همه شايسته تر بود و اين قوليست كه جملگى (شيعه و سنى ) برآنند .

بعد از پيامبر اكرم (ص )

طبق سفارش پيغمبر بنا بود على (ع ) خليفه مسلمين باشد ، امّا وقتى اشخاص ديگرى در اين كار پيشدستى كردند و زمامدارى را به دست گرفتند ، با آنكه على (ع ) خلافت را حق خود مى دانست و جمعى از ياران و اصحاب هم بدين امر اعتراف و حتى اصرار داشتند ، ولى على (ع ) براى پيشگيرى از بروز اختلافات و جنگ داخلى با حالتى كه از آن به (خار در چشم و استخوان در گلو)

تعبير نموده ، صبر كرد و تنها با ارائه دلايل منطقى و حجت آوردن به دفاع از حق خود پرداخت .

طبق آنچه در مدارك تاريخى موجود است على (ع ) تا پس از وفات فاطمه (ع ) با ابوبكر بيعت نكرد و در زمان خليفه اول تقريبا از دخالت در اوضاع عمومى كناره گيرى فرمود . در مدت نزديك به 25 سال (از سال 11 هجرى تا سال 35 هجرى ) كه خلفاى سه گانه زمامدارى مى كردند ، اميرالمؤ منين با كمال بزرگوارى و نيكنامى و خيرخواهى دوره بسيار حساسى را گذراند . به مشكلات مردم و تربيت اصحاب رسيدگى مى كرد . به درختكارى و كشاورزى و حفر قنات و كارهاى سودبخش و عام المنفعه و عبادت پروردگار متعال اوقات خويش را صرف مى كرد . تا دوران خلافت آن حضرت فرا رسيد . امّا به محض اينكه علتى (ع ) بنا به خواهش مردم زمامدارى را به عهده گرفت و در ابتداى برنامه خود اعلام كرد: (هر چه را عثمان بى جهت به مردم داده به خدا قسم پس مى گيرم و به بيت المال بر مى گردانم ، اگر چه به مصرف مهر زنان و خريد كنيزان رسيده باشد) دسته اى سر از بصره در آوردند و جنگ جمل آغاز شد . از طرفين در اين جنگ 13 هزار نفر مسلمان كشته شدند . چندى بعد ، جنگ صفين راه افتاد و آن همه مشكلات براى على (ع ) و عالم اسلام پيش آمد و جريان حكميت ؛ كه براى اسلام گران تمام شد نتيجه اين جنگ اين بود كه

معاويه با دسيسه و حيله بر شام مسلط شد و به اغفال مردم پرداخت . چندى نگذشت كه جنگ (خوارج نهروان ) رخ نمود و گرفتارى ديگرى براى مولى علتى (ع ) پيش آمد . على (ع ) با خوارج سخن گفت و اتمام حجت كرد . عده اى هم توبه كردند و به حقانيت اميرالمؤ منين تسليم شدند ، امّا برخى از آنان بر جنگ اصرار كردند و چند نفر از ياران على (ع ) را كشتند .

ناچار على (ع ) دستور دفاع و جنگ صادر كرد و سرانجام به شكست خوارج انجاميد .

اين جنگها - در حقيقت - فرمايش رسول اكرم (ص ) را تحقق بخشيد .

حضرت رسول (ص ) به على (ع ) فرموده بود: بعد از من با سه دسته جنگ مى كنى - با (ناكثان ) يعنى پيمان شكنان ، همان اصحاب جمل كه ابتدا بيعت كردند و سپس بيعت را شكستند ، با (قاسطان ) يعنى ياغيان و زورگويان يعنى معاويه و اهل شام كه از ابتدا سر به طغيان و ياغيگرى برداشته بودند ، و با (مارقان ) يعنى آنها كه از اطاعت امام زمان خود و دولت قانونى و شرعى بيرون رفتند ، يعنى خوارج نهروان .

قتل على (ع ) و پايان حكومتش

سه تن از خوارج در مكه هم عهد و هم قسم شدند ، كه به گمان خود سه تن از زمامداران وقت را: معاويه و عمرو عاص و مولى على (ع ) را به قتل رسانند و زندگى مسلمانان را از آشوبها برهانند . از آن سه تن نگون بخت ، عبدالرحمن بن ملجم مرادى كشتن

اميرالمؤ منين را پذيرفت ، ابن ملجم به كوفه آمد و در ميان قبيله (تيم الرباب ) با زنى زيبا به نام (قطام ) دختر (اخضر تيمى ) آشنا شد . آن زن كه كينه ديرينه اى از على (ع ) در دل داشت ، كشتن على (ع ) را جزو مهريه خود قرار داد . ابن ملجم با دو نفر ديگر و آن زن فتنه انگيز شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرى به مسجد آمدند . آن بخت برگشته از كمينگاه بيرون آمد و با شمشيرى كه قبلا زهر داده بود فرق منوّر على (ع ) را در محراب عبادت شكافت . على (ع ) از بامداد روز نوزدهم تا حود ثلثى از شب بيست و يكم رمضان در بستر بود؛ در حال مرض و ضعف ، امّا با اين همه سخن مى گفت ، نصحيت مى كرد مخصوصا به فرزندان عزيزش حسن (ع ) و حسين (ع ) گفت :

(هميشه به تقوا آراسته باشيد ، به دنبال دنيا نرويد و بر آنچه از دنيا از دست مى دهيد افسوس نخوريد . حق را بگوييد . . . با ستمگران ستيزه كنيد و ستمديدگان را يارى نمائيد .

به دو فرزند دلبندش حسن و حسين فرمود: (( (كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا) )) دشمن ستمگر و ياور ستمديده باشيد .

آرى ، على پاك زيست و پاك از جهان رفت . هميشه با حق بود و حق نيز با علتى بود . آراسته به تقوا و عدالت . براستى همچنان كه خود فرمود: (( (فزت برب الكعبة ) )) راستى علتى رستگار

شد . و نه تنها نامش در نزد خدا و فرشتگان خدا و مسلمانان بويژه شيعيان ، بلكه در تاريخ بشريت يكى از مقدس ترين و بزرگترين و گرامى ترين نامهاى بشريت است و اين كلمه (على ) درخشندگى جالبى به صفحات تاريخ بخشيده است . و اين را نه تنها شيعيان و مسلمانان جهان ، بلكه پيروان اديان ديگر هم مى گويند .

پس از آنكه در بستر بيمارى ، ضعف و حالت نزع بر آن حضرت مستولى شده بود بارى چشمانش را گشود و نگاهى به يكايك فرزندان عزيزش كرد و اين آيه بر لبان نازنينش نقش بست :

(( (لمثل هذا فليعمل العاملون ) )) (آيه 61 سوره 37) . آرى ديگران هم بايد چنين عمل كنند ، تا چنين سرافراز بميرند .

آنگاه بر همه درود فرستاد و كلمه طيبه (( (لا اله الا اللّه ) )) را آن قدر تكرار كرد تا روح مقدسش از پيكر نازنينش جدا شد و به بهشت جاودان شتافت .

بدن مقدس على (ع ) در نجف اشرف مدفون شد . درود خدا بر او باد جاودانه .

امام و امامت

كسانى كه بعد از پيامبر (ص ) راهنمايى مردم را بر عهده دارند (امام ) ناميده مى شوند . همچنان كه دين را خدا - به وسيله پيامبر (ص ) - براى مردم مقرر مى دارد و سرچشمه الهى و منشاء خدايى دارد ، پيامبر و امام را هم خداوند براى مردم تعيين مى نمايد . خداوند كسانى را كه شايستگى رهبرى مردم را دارند بر مى گزيند . امام (ع ) علوم و معارف دينى را

از پيغمبر (ص ) و پيغمبر از طريق وحى از خداوند فرا مى گيرد . همچنان كه مردم محتاج دين هستند محتاج به امامان و رهبران دينى نيز مى باشند ، زيرا:

اولا ، اصول احكام و دستورهاى دينى به وسيله وحى به پيامبر ابلاغ مى شود؛ امّا تفسير و بيان تفصيلى آيات و احكام و حل مشكلات تازه مردم نياز به امامان و رهبرانى دارد كه در هر زمان مردم را با جزء جزء مسائل دين آشنا كنند و از منحرف شدن آنها جلوگيرى نمايند .

ثانيا ، دين اسلام ، دين كامل جامعى است كه هم شامل مسائل دينى و رهبرى دينى مى شود و هم داراى سازمان اجرايى حكومت است . امام است كه همچون زمان پيامبر (ص ) بايد و مى تواند با حق حاكميت خود در كارهاى فردى و اجتماعى مردم دخالت كند و با استنباط و درك صحيح مسائل مورد نياز ، آنها را دقيقا در خط سير قوانين و احكام الهى پيش برد و در اجراى دقيق آنها نظارت كند و در مسائلى كه تازه است نظر قاطع بدهد .

امام داراى صفاتى است ممتاز به شرح زير:

1 - چون رهبرى دينى و علمى با امام است بنابراين امام احاطه كامل به مسائل دينى و عقيدتى و اجتماعى دارد .

2 - امام داراى (عصمت ) است و از گناه و خطا به دور است . همچنان كه پيغمبر (ص ) از خطا و لغزش مصون است امام هم معصوم است . امام دچار نافرمانى خدا نمى شود و دستخوش هوا و هوس نمى گردد .

3 - امام

داراى فضيلت و تقواست و نمونه پاكى و راستى است و داراى كمالات اخلاقى و معنوى است . امامى كه مى خواهد مربى ديگران باشد ، خود بايد سرمشق فضيلت و تقوا و درستى گفتار و عمل براى همه و در همه اعصار و قرون باشد . امام در اجراى عدالت و رعايت حقوق مردم دچار كوچكترين انحرافى نمى شود و هرگز حق را فداى مصلحت نمى كند .

با توجه به شرايطى كه ياد كرديم ، امام را مردم نمى توانند تعيين كنند . امام را پيغمبر (ص ) به امر خدا - براى اين منصب الهى - تعيين فرموده و در احاديثى كه آمده ، پيغمبر (ص ) حضرت على (ع ) و امام حسن (ع ) و امام حسين (ع ) و نه فرزندش را تا حضرت مهدى موعود (ع ) تعيين فرموده است .

امامان معصوم در هر دوره و زمان با نشر و تفسير و بيان احكام معارف اسلامى و تربيت شاگردانى - كه هر يك خود شاگردان ديگرى داشته اند - و بيان روايات و احاديث كه در كتب شيعه و سنى گرد آمده است چراغ روشن دين اسلام را همچنان روشنى بخش و نورافشان نگاه داشته و به آيندگان خود سپرده اند .

نهج البلاغه

مجموعه اى است از خطبه ها و نامه ها و مواعظ و كلمات قصار (كوتاه و پر معنى ) حضرت على (ع ) كه نمونه فصيح ترين و بليغ ترين ادبيات زبان عرب است . پايين تر از قرآن و كلمات رسول اكرم (ص ) و بالاتر از سخنان افراد بشر است . در

نامه ها و دستورالعمل هايى كه على (ع ) به حاكمان و واليان زمان خود داده است ، بهترين دستورهاى سعادت بخش ديده مى شود . اين مجموعه بلند پايه به اكثر زبانهاى زنده دنيا ترجمه شده و شرحهاى گوناگونى بر آن تاكنون نگاشته شده است .

سيد رضى كه خود از اولاد على (ع ) است و در سخنورى و شاعرى در عصر خود بى نظير بوده است ؛ در نيمه دوم قرن چهارم هجرى بخشى از خطبه ها و نامه هاى آن حضرت را بنا به ذوق خود برگزيده و به يادگار بر جاى نهاده است . همين مجموعه به نام (نهج البلاغه ) شهرت دارد . با خواندن اين اثر ، بدرستى مى توان دريافت كه على فقط مرد شمشير نبوده بلكه در ملك سخنورى ، نيز پهلوانى بى همتا و سخندانى بى نطير بوده است . همچنان كه در ساير ابعاد مردى نامتناهى و امامى راستين بوده است .

زنان و فرزندان مولى على (ع )

پسران و دختران على (ع ) را بيست و هفت تن نوشته اند كه چهار نفر ايشان امام حسن (ع ) و امام حسين (ع ) و زينب كبرى و ام كلثوم و مادرشان حضرت فاطمه زهرا (ع ) بوده است .

فرزندان ديگر آن حضرت عبارتند از:

محمّد (ابوالقاسم ) كه مادر او خوله حنفيه است معروف به محمّد حنفيه كه مردى شجاع و قوى بود و در جنگ جمل و صفين در ركاب پدر بزرگوار شجاعتها از خود بروز داد .

عمر و رقيه كه هر دو تواءم از مادر متولد شدند . مادرشان امّ حبيب دختر ربيعه است .

حضرت عباس و جعفر و عثمان و عبداللّه اكبر كه مادرشان امّالبنين بوده و در واقعه كربلا شهيد شدند . شجاعت و رشادت و وفادارى حضرت اباالفضل العباس و ديگر بزرگواران در داستان كربلا ضرب المثل است . محمّد اصغر و عبداللّه كه مادرشان ليلا دختر مسعود دارميه است و در كربلا شهيد شدند . يحيى كه مادرش اسماء دختر عميس مى باشد .

ام الحسن و رمله كه مادرشان ام سعيد است .

نفيسه - زينب صغرى - رقيه صغرى - ام هانى - ام الكرام - جمانه - امامه - ام سلمه - ميمونه - خديجه - فاطمه .

حضرت على (ع ) تا زمانى كه حضرت فاطمه زهرا (ع ) زنده بودند با زن ديگرى ازدواج نفرمود؛ بعد از وفات حضرت فاطمه (ع ) بنابر وصيت آن مخدره حضرت على (ع ) با امامه دختر خواهر حضرت زهرا (ع ) ازدواج فرمود .

از سخنان على عليه السلام

1 - جهاد و مبارزه درى از درهاى بهشت است كه خداوند به روى دوستان خويش گشوده است . جهاد لباس تقوا و زره محكم و نگهبان و سپر مستحكم خداوند است .

كسى كه از جهاد روى بگرداند ، خداوند لباس ذلت و خوارى بر او مى پوشاند و او را در گرفتارى و بلا غوطه ور مى سازد و زبون و حقير و بيچاره اش مى كند ، رحمت خدا از دلش بيرون مى رود و بى خرد مى شود . با ضايع كردن جهاد از حق دور شده و به ذلت دچار مى گردد و از عدالت و انصاف محروم مى شود .

2 -

در دگرگونى اوضاع ، حقيقت و گوهر اشخاص معلوم مى گردد .

3 - هر روزى كه در آن نافرمانى خدا نشود آن روز عيد است .

4 - ما با رسول خدا (ص ) (در ميدانهاى جنگ براى يارى دين ) چنان بوديم كه با پدران ، فرزندان ، برادران ، عموهاى خدا جنگ و نبرد مى كرديم و اين نبرد و قتال ، ايمان ما را به خدا بيشتر و تسليم و اطاعت ما را در برابر خدا و ثبات و استقامت ما را زيادتر مى كرد ، و ما را در برابر مصائب و مشكلات و اندوهها بردبارتر و تلاش و جديت ما را در نبرد با دشمنان (و جهاد با كفار) بيشتر مى ساخت .

5 - خداوند هنگامى پيامبر (ص ) را مبعوث كرد كه مردم گمراه و سرگردان و در فتنه و فساد فرو رفته و در هواپرستى و آز غوطه ور بودند . كبر و نخوت موجب لغزشها و اشتباهات آنان شده و جهل و نادانى خوار و زبونشان كرده بود . در كار خويش حيران و سرگردان و مضطرب بوده و جهل و نادانى سراسر وجودشان را فرا گرفته بود . پيامبر (ص ) در هدايت و نصيحت آنان تلاش فراوان كرد و آنان را به راه راست به سوى حكمت و دانش و پند و موعظه نيكو فرا خواند .

(از: نهج البلاغه )

معصوم سوّم - حضرت فاطمه زهراء (ع )

حضرت فاطمه زهراء

فاطمه پاره تن من است

هر كه او را شاد گرداند مرا شادمان كرده

و هر كه او را بيازارد مرا آزرده است .

محمّد رسول اللّه (ص )

بدون ترديد ، در ميان

زنان و بانوان اسلامى فاطمه زهرا (ع ) محبوب ترين چهره دينى ، علمى ، ادبى ، تقوايى و اخلاقى در ميان مسلمانان و ديگر مردم جهان به شمار مى رود . شخصيت فاطمه زهرا (ع ) (( سيدة نساء العالمين )) (سرور زنان جهان ) اسوه و الگويى تام و تمام براى تمام زنان عاشق عفت و فضيلت است .

در دامن پاك فاطمه زهرا (ع ) بود كه دو امام بزرگوار و دو شخصيت ممتاز عالم بشرى ، حضرت امام حسن (ع ) مظهر حلم و وقار و حضرت امام حسين (ع ) سرور شهيدان تربيت يافتند ، و نيز زينب كبرى (ع ) حماسه مجسم و مجسمه شجاعت و نمونه يكتا در سخنورى و حق طلبى كه پيام حسينى و حماسه عاشورا را در جهان اعلام كرد و نقاب شرك و و ريا و پستى و دنياپرستى را از چهره يزيد و يزيديان به يك سو زد . كيست كه نداند كه مادر در تربيت فرزندان بويژه دختران ، سهم بسيار زيادى دارد . و فاطمه زهرا (ع ) بود كه روح آموزش و پرورش اسلامى را در مهد عفت و كانون تقواى خانوادگى به پسران خود آموخت .

پدر و مادر

فاطمه يگانه دختر بازمانده پيغمبر (ص ) از خديجه كبرى مى باشد . چه بگوييم درباره پدر كه پيغمبر خاتم و حبيب خدا و نجات دهنده بشر از گمراهى و سيه كارى بود ؟ چه بگوييم درباره پدرى كه قلم را توان وصف كمالات اخلاقى او نيست ؟ و فصيحان و بليغان جهان در توصيف سجاياى او عاجز مانده اند ؟ و

امّا مادرش خديجه دختر خويلد از نيكوترين و عفيف ترين زنان عرب قبل از اسلام و در دوره اسلامى نخستين زنى كه به پيامبر اكرم (ص ) ، شوهرش ، ايمان آورد و آن چه از مال دنيا در اختيار داشت - در راه پيشرفت اسلام - كريمانه بذل كرد .

درجه وفادارى خديجه (ع ) نسبت به پيامبر (ص ) را در بذل مال و جان و هستى اش ، تاريخ اسلام هرگز فراموش نخواهد كرد . همچنان كه پيامبر اكرم (ص ) تا خديجه زنده بود زنى ديگر نگرفت و پيوسته از فداكاريهاى او ياد مى كرد .

از عايشه ، زوجه پيامبر (ص ) ، نقل شده است كه گفت : (احترام هيچ يك از زنان به پايه حرمت و عزت خديجه نمى رسيد . رسول اللّه (ص ) پيوسته از او به نيكى ياد مى كرد و به حدى او را محترم مى شمرد كه گويا زنى مانند خديجه نبوده است . )

عايشه سپس نقل مى كند: روزى به پيغمبر (ص ) گفتم : او بيوه زنى بيش نبوده است ، پيغمبر سخت برآشفت به طورى كه رگ پيشانى اش برآمد . سپس فرمود: (به خدا سوگند بهتر از خديجه كسى براى من نبود . روزى كه همه مردم كافر و بت پرست بودند او به من ايمان آورد . روزى كه همه مرا به جادوگرى و دروغگويى نسبت مى دادند ، او مرا تصديق كرد ، روزى كه همه از من روى مى گردانيدند خديجه تمام اموال خود را در اختيار من گذاشت و آنها را در راه من بى

دريغ خرج كرد . خداوند از او ، دخترى به من بخشيد كه مظهر پاكى و عفت و تقوا بود . عايشه سپس مى گويد: به پيغمبر عرض كردم از اين سخن نظر بدى نداشتم و از گفته خود پشيمان شدم ) .

بارى ، فاطمه زهرا (ع ) چنين مادرى داشت و چنان پدرى .

گفته اند: خديجه از پيغمبر (ص ) هفت فرزند آورد:

قاسم كه كنيه ابوالقاسم براى پيغمبر از همين فرزند پيدا شد . وى قبل از بعثت در دو سالگى درگذشت . عبداللّه يا طيب كه او هم قبل از بعثت فوت شد . طاهر ، كه در آغاز بعثت متولد شد و بعد از بعثت درگذشت . زينب كه به ازدواج ابوالعاص درآمد . رقيه كه ابتدا با عتبه و پس از آن با عثمان بن عفان ازدواج كرد و در سال دوم هجرت درگذشت . امّ كلثوم كه او نيز به ازدواج عثمان - پس از رقيه - درآمد و در سال چهارم هجرت درگذشت . (51) هفتم فاطمه زهرا كه به ازدواج حضرت على (ع ) درآمد و سلاله پاك امامان بزرگوار ما ثمره اين ازدواج پر شوكت و بركت است .

ولادت فاطمه زهرا (ع ) را روز بيستم جمادى الثانى سال پنجم بعثت مى دانند كه در مكه اتفاق افتاد . بنابراين در هنگام هجرت ، سن آن بانوى يگانه نزديك نه سال بوده است .

نامها و لقبهايى كه فاطمه (ع ) دارد ، همه بازگوينده صفات و سجاياى ملكوتى اوست مانند صديقه طاهره ، زكيه ، زهرا ، (( سيدة النساء العالمين )) و

خيرالنساء و بتول . . .

كنيه هاى آن حضرت : امّ الحسن ، امّ الحسنين ، امّ الائمة . . .

و شگفت تر از همه (امّ ابيها) يعنى (مادر پدرش ) مى باشد كه نشان دهنده علاقه بسيار زياد فاطمه (ع ) است به پدر بزرگوارش و اينكه با همه كمى سن از آغاز كودكى پناهگاه معنوى و تكيه گاه روحى - بعد از خداوند متعال - مانند خديجه براى پدر بزرگوارش بوده است .

لقب امّ ابيها را پيغمبر (ص ) به دختر عزيزش عنايت كرد . چون كلمه (ام ) علاوه بر مادر ، به معنى اصل و منشاء هم به كار مى رود و مانند (امّ الخبائث ) كه به شراب (سرچشمه همه زيانها و بديها) مى گويند و (امّ القرى ) كه به مكه معظمه گفته مى شد ، بنابراين امّ ابيها به معنى منشاء و اصل و مظهر نبوت و ولايت است ، و براستى زهرا درخت سايه گسترى بود كه ميوه هاى شيرين امامت و ولايت را به بار آورد .

دوران زندگى فاطمه زهرا (ع )

فاطمه زهرا وارث صفات بارز مادر بزرگوارش خديجه بود - در جود و بخشش و بلندى نظر و حسن تربيت وارث مادر و در سجاياى ملكوتى وارث پدر و همسرى دلسوز و مهربان و فداكار براى شوهرش على (ع ) بود . در لوح دلش جز خداپرستى و عبادت خالق متعال و دوستدارى پيامبر (ص ) نقشى نبسته و از ناپاكى دوران جاهليت و بت پرستى به دور بود .

نه سال در خانه پر صفاى مادر و در كنار پدر و نه سال ديگر

را در كنار شوهر گرانقدرش على مرتضى (ع ) دوش بدوش وى در نشر تعليمات اسلام و خدمات اجتماعى و كار طاقت فرساى خانه ، زندگى كرد . اوقاتش به تربيت فرزند و كار و نظافت خانه و ذكر و عبادت پروردگار مى گذشت .

فاطمه (ع ) دخترى است كه در مكتب تربيتى اسلام پرورش يافته و ايمان و تقوا در ذرات وجودش جايگزين شده بود .

فاطمه در كنار مادر و آغوش پر مهر پدر تربيت شد و علوم و معارف الهى را از سرچشمه نبوت فرا گرفت و آنچه را به سالها آموخته در خانه شوهر به مرحله عمل گذاشت و همچون مادرى سالخورده و كدبانويى آزموده كه تمام دوره هاى زندگى را گذرانده باشد - به اهل خانه و آسايش شوهر و تربيت فرزندان - توجه مى كرد و نيز آنچه را در بيرون خانه مى گذشت مورد توجه قرار مى داد و از حق خود و شوهرش دفاع مى كرد .

چگونگى ازدواج فاطمه (ع ) و على (ع )

از آغاز معلوم بود و همه مى دانستند كه جز على (ع ) كسى همسر (كفو) فاطمه دختر پيامبر عاليقدر اسلام نيست . با وجود اين ، بسيارى از ياران و كسانى كه خود را به پيغمبر (ص ) نزديك احساس مى كردند ، به اين وصلت چشم داشتند و اين آرزو را در دل مى پروردند .

نوشته اند: پس از اين آزمونها عده اى از اصحاب به حضرت على (ع ) مى گفتند: چرا براى ازدواج با يگانه دختر پيغمبر (ص ) اقدام نمى كنى ؟

حضرت على (ع ) مى فرمود: چيزى ندارم كه

براى اين منظور قدم پيش نهم .

آنان مى گفتند: پيغمبر (ص ) از تو چيزى نمى خواهد .

سرانجام حضرت على (ع ) زمينه را براى طرح اين درخواست آماده ديد .

روزى به خانه رسول اكرم (ص ) رفت . امّا شدت حيا مانع ابراز مقصود شد . نوشته اند دو سه بار اين عمل تكرار گرديد . سومين بار پيغمبر اكرم (ص ) از على (ع ) پرسيد: آيا حاجتى دارى ؟

على (ع ) گفت : آرى ، پيغمبر فرمود: شايد براى خواستگارى زهرا آمده اى ؟ على عرض كرد: آرى . چون مشيت و امر الهى بر اين كار قرار گرفته بود و پيامبر از طريق وحى بر انجام دادن اين مهم آگاه شده بود مى بايست اين پيشنهاد را با دخت گراميش نيز در ميان بگذارد و از نظر او آگاه گردد .

پيامبر (ص ) به دخترش فاطمه گفت : تو على را خوب مى شناسى ، على نزديكترين افراد به من مى باشد در اسلام ، سابقه فضيلت و خدمت دارد . من از خدا خواستم براى تو بهترين شوهر را برگزيند .

خداوند مرا به ازدواج تو با على امر فرموده است . بگو چه نظر دارى ؟

فاطمه ساكت ماند . پيغمبر سكوت او را موجب رضا دانست و مسرور شد و صداى تكبيرش بلند شد . آن گاه پيامبر (ص ) بشارت اين ازدواج را به على (ع ) فرمود و مهر فاطمه را /400 مثقال نقره قرار داد و در جلسه اى كه عده اى از اصحاب بودند خطبه عقد را قرائت كرد

و اين ازدواج فرخنده انجام شد . گفتنى است كه على (ع ) جز يك شمشير و يك زره و شترى براى آب كشى چيزى در اختيار نداشت . پيغمبر (ص ) به على فرمود: شمشير را براى جهاد نگهدار - شترت را هم براى آب كشى و سفر حفظ كن - امّا زره خود را بفروش تا وسائل ازدواج فراهم شود . پيغمبر (ص ) به سلمان فرمود: اين زره را بفروش . سلمان زره را به پانصد درهم فروخت . سپس گوسفندى را كشتند و وليمه عقد ازدواج دادند . اين جشن در ماه رجب سال دوم هجرت انجام شد . تمام وسايلى كه به عنوان جهيزيه به خانه فاطمه زهرا (ع ) دخت گرامى پيامبر (ص ) آورده شده است ، از 14 قلم تجاوز نمى كند:

چارقد سرانداز - دو عدد لنگ - يك قطيفه - يك طاقه چادر پشمى 4 بالش - يك تخته حصير - قدح چوبى - كوزه گلى - مشك آب - تنگ آبخورى - تختخواب چوبى - يك طشت لباسشويى - يك آفتابه - يك زوج دستاس - و مقدارى عطر و بخور ، اين است جهيزيه و تمام اثاث خانه فاطمه زهرا زوجه على (ع ) سرور زنان عالم . در شب زفاف - به جاى خديجه كه به جهان باقى شتافته بود ، سلمى دختر عميس مواظبت از فاطمه زهرا را بر عهده داشت - و رسول اكرم (ص ) خود شخصا با عده اى از مهاجر و انصار و ياران باوفا در مراسم عروسى شركت فرمود - از بانك تكبير و تهليل فضاى كوچه

هاى مدينه روحانيتى خاص يافته بود و موج شادى و سرور بر قلبها مى نشست . پيامبر گرامى دست دخترش را در دست على گذاشت و در حق آن زوج سعادتمند دعاى خير كرد و آنها را به خداوند بزرگ سپرد . و بدين سان و با همين سادگى عروسى بهترين مردان و بهترين زنان جهان برگزار شد .

از شادى تا اندوه

در سال يازدهم هجرى در آخر ماه صفر رحلت جانگداز پيامبر (ص ) پيش آمد و چه دردآور بود جدايى اين پدر و دختر - پدرى چون پيامبر گرامى كه هميشه هنگام سفر با آخرين كسى كه وداع مى كرد و او را مى بوئيد و مى بوسيد؛ دخت گراميش بود و چون از سفر باز مى گشت اولين ديدار را با دخترش داشت - پيوسته از حالش جويا مى شد و رازى از رازها را در گوش جانش مى گفت و دخترى كه پيوسته از كودكى در كنار پدر بود و از او پرستارى مى كرد؛ گاهى با زنان هاشمى به ميدان جنگ مى شتافت تا حال پدر را جويا شود . چنانكه در جنگ احد كه به دروغ آوازه در افتاد كه پيامبر (ص ) در جنگ كشته شده به دامنه كوه احد شتافت و سر و صورت خونين پدر را شستشو داد و از خاكستر حصيرى كه سوخته بود بر جراحات پدر پاشيد و از زخمهاى آن حضرت مواظبت كرد تا بهبود يافت - دخترى كه لحظه به لحظه كه از كارهاى خانه دارى و بچه دارى فراغت مى يافت به خدمت پدر مى رسيد و از ديدارش بهره مند مى شد

. . . آرى لحظه جدايى اين چنين پدر و دخترى فرا رسيد و چه زود فرا رسيد . پيامبر (ص ) در بستر بيمارى افتاد و رنگ رخسارش نمايانگر واپسين لحظات عمرش بود .

عايشه روايت مى كند كه پيغمبر (ص ) در حالت جان دادن و آخرين رمقهاى حيات دختر عزيزش فاطمه (ع ) را خواست و نزديكش نشانيد و در گوش او رازى گفت كه فاطمه سخت به گريه افتاد . پس از آن سخن ديگرى گفت كه ناگهان چهره فاطمه شكفته شد . همگان از ديدن اين دو منظره متضاد متعجب شدند . راز اين رازگويى را از حضرت فاطمه زهرا خواستند فرمود: نخست پدرم خبر مرگ خود را به من گفت بسيار محزون شدم و عنان شكيبايى از دستم بشد؛ گريه كردم . او نيز متاءثر شد ، ديگر بار در گوشم گفت : دخترم ! بدان كه تو نخستين كسى از خانواده هستى كه بزودى به من ملحق خواهى شد . به شنيدن اين بشارت خوشحال شدم . پدرم فرمود: راضى هستى كه (( (سيدة نساء العالمين و سيدة نساء هذه الامه ) )) باشى ؟ فاطمه گفت : به آنچه خدا و تو بپسنديد راضى ام .

بارى ، فاطمه سرور زنان عالم و سرور زنان اين امت - اين نوگل خندان باغ رسالت بر اثر تند بادهاى حوادث ، زود پرپر شد - چندى بعد از پدر بزرگوارش به وى پيوست . وه كه چه كوته بود عمر آن ملكه اسلام . پس از رحلت پيامبر اكرم (ص ) چه غوغاها پيش آمد ؟ و چه حق

كشى ها روى نمود ؟ چه مى گويم ؟ هنوز على (ع ) و عده اى از جوانان هاشمى و نزديكان و ياوران پيامبر مشغول غسل و كفن و دفن پيغمبر بودند كه در زير سايبانى كه به نام (سقيفه بنى ساعده ) معروف بود و پشت مسجد بود ، عده اى گرد آمدند و نقشه خود را در گرفتن بيعت از مردم و سوار شدن بر مركب خلافت عملى كردند و سخنان پيامبر اكرم را درباره وصايت على ناشنيده گرفتند و حرمت پيامبرى كه در مدت 23 سال رنجهاى بسيار كشيد و در تربيت امت مسلمان لحظه اى از كوشش دريغ نكرد و در رعايت جانب كتاب خدا و اهل بيتش سفارشها كرد ، ناديده گرفتند .

حضرت على (ع ) پس از رحلت پيامبر (ص ) در خانه نشست تا قرآن را جمع كنند . امّا بازيگران صحنه سقيفه آن حضرت را آرام نگذاشتند و كم كم در صدد بيعت گرفتن از آن حضرت بر آمدند .

چنانكه تاريخ نويسان نوشته اند: عمر با بسيارى از كسان خود به خانه على (ع ) آمد . فاطمه عليهاالسلام هم پشت در آمد . عمر گفت : سوگند به خدايى كه جانم در قبضه قدرت اوست ، اگر براى بيعت با خليفه از خانه خارج نشويد خانه را بر سر شما خراب مى كنم و آتش مى زنم .

بارى ، پس از گفت و گوى بسيار آتش افروختند تا در خانه على (ع ) نيم سوخته شد . سپس در را شكستند و بند بر گردن على (ع ) انداختند و آن حضرت را

به مسجد بردند . گفته اند مردى بى شرم و سخت دل به نام قنفذ اين ماءموريت دردآور و بهتر بگوييم شرم آور را انجام داد .

و نيز مورخان گفته اند: بر اثر ضربتى كه قنفذ بر بازوى حضرت زهرا زد و فشارى كه به در وارد كرد ، كودكى كه در رحم دخت رسول خدا (ص ) و زوجه على (ع ) بود سقط شد و سرانجام ، زهراى اطهر بر اثر همين مصائب و دورى از پدر مهربان گرانقدرش رسول مكرم (ص ) چشم از جهان فرو بست .

اين چنين نوگل باغ رسالت پرپر شد .

سياهكاريهاى ستمگران را تاريخ هميشه به ياد داشته و خواهد داشت .

و امّا داستان فدك

آنكه رست از جهان فدك چه كند ؟

آنكه جست از جهت ، فلك چه كند ؟

داستان فدك يا يك حقيقت تاريخى

فدك ، سرزمين آبادى بود در نزديك مدينه به فاصله 140 كيلومترى . فدك از اموال خالصه بود . زيرا فدك سرزمينى بود كه هرگز به جنگ و غلبه فتح نگرديد ، بلكه هنگامى كه خبر خيبريان به دهكده فدك رسيد ، همگى حاضر شدند كه با پيامبر گرامى از در صلح وارد شوند و نيمى از اراضى فدك را در اختيار پيامبر (ص ) بگذارند و نيمى ديگر را به خود اختصاص دهند و در برابر آن در انجام مراسم مذهبى كاملا آزاد باشند و حكومت اسلامى امنيت منطقه آنان را حفظ كند .

مى گويند وقتى آيه (( (و آت ذالقربى حقه . . . ) )) نازل گرديد ، پيامبر گرامى فدك را به دختر گرامى

خود فاطمه (ع ) بخشيد . از مرگ پيامبر (ص ) ده روز نگذشته بود كه به زهرا (ع ) خبر رسيد كه ماءموران خليفه ، ابوبكر ، كارگران او را از سرزمين فدك بيرون كرده و رشته كار را به دست گرفته اند . از اين جهت فاطمه (ع ) با گروهى از زنان بنى هاشم به قصد باز گرفتن حق خويش ، پيش خليفه رفت و گفتگوهايى بين دخت پيامبر و خليفه انجام گرفت . دختر پيامبر (ص ) به ابوبكر مى گويد: چرا مرا از حق خويش بازداشتى و كارگرانم را بيرون كردى ؟ خليفه مى گويد: من از پدرت شنيده ام كه پيامبران از خود چيزى به ارث نمى گذارند . فاطمه (ع ) فرمود: فدك را پدرم در حال حيات به من بخشيده بود و من در زمان حيات پدرم مالك فدك بودم . خليفه گفت : آيا براى اين امر گواهانى هم دارى ؟ فاطمه (ع ) فرمود گواهان من عبارتند از على ، امّ ايمن و به عقيده بعضى امام حسن (ع ) و امام حسين (ع ) و همه گواهى دادند . سپس على (ع ) به ابوبكر گفت : هرگاه من مدعى مالى باشم كه در دست مسلمانى است از چه كسى شاهد مى طلبى ؟ از من شاهد مى طلبى كه مدعى هستم يا از شخص ديگرى كه مال در اختيار و تصرف اوست ؟ خليفه گفت : در اين موقع من از تو گواهى مى طلبم . على (ع ) فرمود: مدتهاست كه فدك در اختيار و تصرف ماست ، اكنون كه مسلمانان مى

گويند فدك از اموال عمومى است بايد آنان شاهد بياورند . (52)

خليفه براى اينكه (فدك ) را از تصرف زهراى اطهر (ع ) خارج كند به حديثى متوسل شد كه خلاصه آن چنين است : (پيامبران چيزى از خود به ارث نمى گذارند و تركه آنان پس از درگذشتشان صدقه مى باشد) .

اين حديث را وقتى بر قرآن عرضه كنيم معلوم مى گردد كه درست نيست و از جهت عقل هم صحيح نمى باشد كه پيامبران براى فرزندان خود ارثى نگذارند همچنان كه در سوره مريم (آيه 5 و 6) آمده است : (حضرت زكريا در مقام دعا يادآور مى شود: من از پسرعموها پس از درگذشت خويش مى ترسم زن من نازاست ، خداوندا مرا فرزندى عطا كن كه از من و خاندان يعقوب ارث ببرد . پروردگارا او را پسنديده قرار بده ) .

و نيز در سوره نمل آيه 16 خداوند مى فرمايد: (( (و ورث سليمان داود) ، )) يعنى : سليمان از داود ارث برد ، خليفه وقت بنا به تحريك اطرافيان مى خواست دختر پيامبر (ص ) و شوهرش على (ع ) از درآمد فدك بى نصيب باشند تا نتوانند صدقات را به مردم بينوا و ديگران بدهند و در نتيجه كسانى كه به طمع مال دنيا به گرد آنها جمع شده اند پراكنده شوند . ديگر آنكه عده اى در زمان ابوبكر از پرداخت زكات خوددارى كردند و عايدات خزانه بيت المال روبه كاهش گذاشت . فدك سرزمينى آباد با نخلستانهاى فراوان بود كه در سال نزديك هفتاد هزار دينار عايدى داشت ؛ بدين جهت ابوبكر

فدك را از دست دخت پيامبر (ص ) خارج كرد و بسيارى ديگر از خلفاى اموى و عباسى از او پيروى كردند . نخستين بار عمر بن عبدالعزيز (فدك ) را به اولاد زهرا (ع ) و بنى هاشم باز گردانيد .

بارى ، وقتى خبر غصب فدك را براى فاطمه اطهر (ع ) آوردند خويشاوندان و نزديكان خود را طلبيد و در مسجد رسول خدا (ص ) آمد و در پشت پرده قرار گرفت . مهاجر و انصار وقتى ناله دردناك و آه سوزناك فاطمه را كه از خالى بودن جاى پدر و ستم مسلمانان از نهادش برخاست شنيدند ، بشدت گريستند . فاطمه اندكى صبر كرد تا سكوت حكمفرما شد آنگاه خطبه غرّايى ايراد فرمود .

در آغاز در ستايش و سپاس خداوند چنين گفت : (سپاس و ستايش پروردگارى را كه دست بخشنده او از آستين آفرينش بيرون آمد و به مخلوقات جهان كه در صحراى عدم بودند رنگ هستى بخشيد . سپاس خداى را كه ما بندگان را درس سپاسگزارى آموخت و شكرگزارى را وظيفه ما گردانيد . او پروردگارى است كه قبل از هر چيز بوده و پس از هر چيز خواهد بود) . آنگاه فرمود: (اين منم فاطمه دختر پيغمبر كه بر يگانگى اللّه گواهى مى دهم و اعتراف مى كنم كه محمّد ، پدر من ، بنده و فرستاده اوست . شما اى گروه مهاجر و انصار با پيغمبر خود پيمان بستيد كه دين وى را با دستان خويش بگردانيد و دنياى بشريت را در گرد محور دين او گردش دهيد) .

آنگاه درباره اسلام و كتاب خدا

و عترت پيامبر و بر پاى داشتن نماز و روزه و حج و جهاد سخن گفت و سپس فرمود:

(اى مردم مسلمان ! به شما سفارش شده است كه ما را ترك نگوييد و فرزندان پيغمبر خود را تنها نگذاريد و عترت او را پاس داريد) .

ديگر بار خود را معرفى كرد و فرمود: ( . . . در برابر اين قبر مقدس كه ايستاده ام كسى را ياراى دروغ گفتن نيست . من سخنى به گزاف نمى گويم . . . اين پدر من است كه اكنون در اين مزار خفته . . . پدرم محمّد (ص ) آمد و شما را در مدرسه فضيلت و اخلاق ، درس اخلاق و فضيلت داد و آيين انسانيت را به شما آموخت . اين شما هستيد كه تا او جان به جانان تسليم كرد به عهد قديم و دوره جاهليت برگشتيد و سر ناسازگارى پيش گرفتيد . . . و آهنگ نفاق و فراق پيش گرفته ايد . . . گمان مى كنم شيطان به مغزهاى شما سلطه يافته و پاى بى پرواى شما را از راه به بيراهه كشانده است ) . سپس كلماتى گفت كه همچون پتك بر مغز غاصبان حقش فرود آمد . فرمود: (چه كسى گفته فاطمه از ميراث پدر محروم است . آن كيست كه حصار قانونى ارث را شكسته و آيات قرآنى را به هواى نفس خود تفسير مى كند . اى مهاجر و انصار ، من از گفتار اين پيرمرد غرق حيرتم ابوبكر چنين فكر مى كند كه خود مى تواند ميراث ابوقحافه را در اختيار گيرد ، امّا

ميراث محمّد بر فاطمه حرام است . كسى حق ندارد در برابر قرآن از پدرم حديث نقل كند) . آنگاه فاطمه زهرا (ع ) آياتى از قرآن مجيد تلاوت فرمود: از سوره نمل آيه (( (و ورث سليمان داود) )) كه قرآن از ميراث خوارى سليمان و ميراث گذارى داود سخن مى گويد . سپس از سوره آل عمران گفتار زكريا و از سوره نساء دستور ارث را بر مهاجر و انصار فرو خواند و سپس فرمود:

(اى مهاجر و انصار با اين آيات روشن چه مى گوييد و چگونه مى خواهيد يك قانون عمومى را به يك روايت فردى متزلزل سازيد ؟ چگونه مى خواهيد فاطمه دختر محمّد را كه جگر گوشه او و پرورش يافته اوست از ميراث پدرش محروم سازيد ؟ ) و سپس روى به ابابكر كرد و با خشم و تندى فرمود: (من در روز رستاخيز گريبان تو را خواهم گرفت و حق پايمال شده امروز را از تو باز خواهم ستاند) .

سپس روى به جوانان مدينه و بعد از آن روى به قبايل و انصار كرد و فرمود: (اى جوانان غيرتمند ! اى ياران و ياوران فداكار اسلام ! اين چه سستى و سهل انگارى است كه پيش گرفته ايد ؟ اى گروه انصار چرا همچون يخ فسرده ايد و خاموشيد در حالى كه مشتى رياكار و ناسزاوار ، حق مرا و يادگار پدرم را از كفم مى ربايند . شما كه زر در كف و زور در بازو داريد چه شده است كه از جاى نمى جنبيد ؟ كو آن بازوان كمانكش و كجاست آن مشتهاى كوه فرسا

كه به جنگ كفار مى رفتيد ؟ چه نيكو برخاستيد و چه نكوهيده بر جاى نشستيد و خاموش شديد ؟ ) . ابوبكر در برابر منطق كوبنده دخت پيامبر چاره اى جز تسليم نداشت ولى بدخواهان نگذاشتند كه حق به حق دار رسد و خلافت و ولايت در موضع اصلى خود قرار گيرد . سخنان آتشين زهرا (ع ) آن چنان تاءثيرى بر جاى گذاشت كه بيم انقلاب و شورش همه قدرتمندان را دچار هراس بزرگى كرد . زهراى اطهر (ع ) سوگند خورد كه ديگر با ابوبكر و عمر سخن نخواهد گفت . آنگاه روى از مردم به سوى قبر مطهر پدر بزرگوارش گردانيد و خود را با حال پريشانى روى قبر پدر انداخت و فرمود: (پدرم آنها بر من ستم كردند بزودى در روز رستاخيز كيفر كردار خويش را خواهند گرفت . پدرم تا زنده ام بر تو مى گريم و چشم من از ريختن اشك باز نخواهد ايستاد . . . ) .

زنان بنى هاشم بسيار گريستند و دختر پيغمبر (ص ) را از قبر پدر كنار كشيدند و افتان و خيزان به خانه بردند .

همسر فاطمه زهرا (ع ) على مرتضى (ع ) نيز در اين زمان تاريك كه ابرهاى فتنه ، خورشيد حقيقت را پوشانده بود ، فاطمه (ع ) را به صبر و شكيبايى دعوت كرد و خود نيز - براى اينكه درخت نوپاى اسلام از ريشه نخشكد - 25 سال (خار در چشم و استخوان در گلو) صبر كرد .

فاطمه زهرا دخت گرامى پيامبر بر اثر مصائبى كه (اگر بر روزهاى روشن مى ريخت آنها

را به شبهاى تار مبدل مى كرد) كم كم ناتوان و ضعيف شد و به روايتى سوم ماه جمادى الاخره پس از 75 يا 95 روز بعد از وفات پدر بزرگوار خود چشم از جهان فرو بست .

فاطمه زهرا (ع ) به همسر گرامى اش وصيت كرد: جنازه ام را شبه برداريد و شب دفن كنيد . و چنان كردند كه فرموده بود ، جانگدازتر از همه آنكه محل قبر دختر يگانه رسول اكرم (ص ) هنوز روشن نيست ، برخى آنرا در بقيع و بعضى در كنار قبر منور رسول اكرم (ص ) مى دانند .

على (ع ) با چشمانى اشكبار جنازه عزيز خود را در قبر پنهان كرد و آن را - پى آنكه علامتى بر روى آن نهد - از خاك بياكند و اين اشعار را با ديدگانى اشكبار و حالتى پريشان زمزمه كرد:

(( نفسى على زفراتها محبوسة

يا ليتها خرجت مع الزفرات

لا خير بعدك فى الحيوة و انما

ابكى مخافة ان تطول حياتى )) (53)

و دست فرزندان عزيز و يتيمان زهرا (ع ) حسن و حسين و زينب و امّ كلثوم را گرفت و به ماتمكده اى كه جاى زهرا در آن خالى بود باز گشت . (54)

از سخنان فاطمه زهرا (سلام اللّه عليها)

خداوند ايمان را موجب پيراستگى از شرك ، و نماز را سبب دورى جستن از تكبر و گردنكشى و پيروى از خاندان رسالت را عامل نظام ملت اسلام ، و امامت ما را موجب جلوگيرى از تفرقه و جهاد را سبب عزت اسلام قرار داد .

سپاس و ستايش پروردگار را كه دست بخشنده او از آستين آفرينش بيرون آمد و

به مخلوقات جهان كه در صحراى عدم بودند رنگ هستى بخشيد .

سپاس و ستايش خداى را كه ما بندگان را درس سپاسگزارى آموخت و شكرگزارى را وظيفه ما گردانيد . (اللّه ) پروردگارى است كه قبل از هر چيز بوده و پس از هر چيز خواهد بود .

اى مردم مسلمان ، به شما سفارش شده كه ما را ترك نگوييد و فرزندان پيغمبر خود را تنها نگذاريد و عترت او را پاس داريد .

پدرم محمّد (ص ) آمد و شما را در مدرسه فضيلت و اخلاق درس اخلاق و فضيلت داد و آيين انسانيت را به شما آموخت .

اى گروه انصار ، چرا همچون ، يخ فسرده ايد و خاموشيد ؟ شما كه زر در كف و زور در بازو داريد چه شده است كه از جاى نمى جنبيد ؟ كو آن بازوان كمانكش و كجاست آن مشتهاى كه فرسا كه به جنگ كفار مى رفتيد ؟

(قسمتى از خطبه كوبنده فاطمه زهرا (ع ) در مسجد مدينه )

معصوم چهارم - امام حسن مجتبى (ع ) - امام دوم

امام حسن مجتبى

به خدا سوگند ، اگر يارانى مى يافتم شب و روز را در (جهاد) با معاويه مى گذرانيدم .

امام حسن امام حسن (ع ) فرزند اميرمؤ منان على بن ابيطالب و مادرش مهتر زنان فاطمه زهرا دختر پيامبر خدا (ص ) است .

امام حسن (ع ) در شب نيمه ماه رمضان سال سوّم هجرت در مدينه تولد يافت . وى نخستين پسرى بود كه خداوند متعال به خانواده على و فاطمه عنايت كرد .

رسول اكرم (ص ) بلافاصله پس از ولادتش ، او را گرفت و در گوش راستش

اذان و در گوش چپش اقامه گفت . سپس براى او گوسفندى قربانى كرد ، سرش را تراشيد و هموزن موى سرش - كه يك درم و چيزى افزون بود - نقره به مستمندان داد . پيامبر (ص ) دستور داد تا سرش را عطرآگين كنند و از آن هنگام آيين عقيقه و صدقه دادن به هموزن موى سر نوزاد سنت شد . اين نوزاد را حسن نام داد و اين نام در جاهليت سابقه نداشت . كنيه او را ابومحمّد نهاد و اين تنها كنيه اوست .

لقب هاى او: سبط ، سيد ، زكى ، مجتبى است كه از همه معروفتر (مجتبى ) مى باشد . (55)

پيامبر اكرم (ص ) به حسن و برادرش حسين علاقه خاصى داشت و بارها مى فرمود كه حسن و حسين فرزندان منند و به پاس همين سخن على به ساير فرزندان خود مى فرمود: شما فرزندان من هستيد و حسن و حسين فرزندان پيغمبر خدايند .

امام حسن هفت سال و خرده اى زمان جد بزرگوارش را درك نمود و در آغوش مهر آن حضرت بسر برد و پس از رحلت پيامبر (ص ) كه با رحلت حضرت فاطمه دو ماه يا سه ماه بيشتر فاصله نداشت ، تحت تربيت پدر بزرگوار خود قرار گرفت . (56)

امام حسن (ع ) پس از شهادت پدر بزرگوار خود به امر خدا و طبق وصيت آن حضرت ، به امامت رسيد و مقام خلافت ظاهرى را نيز اشغال كرد ، و نزديك به شش ماه به اداره امور مسلمين پرداخت . در اين مدت ، معاويه كه دشمن

سرسخت على (ع ) و خاندان او بود و سالها به طمع خلافت (در آغاز به بهانه خونخواهى عثمان و در آخر آشكارا به طلب خلافت ) جنگيده بود؛ به عراق كه مقر خلافت امام حسن (ع ) بود لشكر كشيد و جنگ آغاز كرد . ما در اين باره كمى بعدتر سخن خواهيم گفت .

امام حسن (ع ) از جهت منظر و اخلاق و پيكر و بزرگوارى به رسول اكرم (ص ) بسيار مانند بود . وصف كنندگان آن حضرت او را چنين توصيف كرده اند:

(داراى رخسارى سفيد آميخته به اندكى سرخى ، چشمانى سياه ، گونه اى هموار ، محاسنى انبوه ، گيسوانى مجعد و پر ، گردنى سيمگون ، اندامى متناسب ، شانه ايى عريض ، استخوانى درشت ، ميانى باريك ، قدى ميانه ، نه چندان بلند و نه چندان كوتاه . سيمايى نمكين و چهره اى در شمار زيباترين و جذاب ترين چهره ها) .

ابن سعد گفته است كه (حسن و حسين به رنگ سياه ، خضاب مى كردند) .

كمالات انسانى

امام حسن (ع ) در كمالات انسانى يادگار پدر و نمونه كامل جدّ بزرگوار خود بود . تا پيغمبر (ص ) زنده بود ، او و برادرش حسين در كنار آن حضرت جاى داشتند ، گاهى آنان را بر دوش خود سوار مى كرد (57) و مى بوسيد و مى بوييد .

از پيغمبر اكرم (ص ) روايت كرده اند كه درباره امام حسن و امام حسين (ع ) مى فرمود: اين دو فرزند من ، امام هستند خواه برخيزند و خواه بنشينند (كنايه از اين كه

در هر حال امام و پيشوايند) .

امام حسن (ع ) بيست و پنج بار حج كرد ، پياده ، در حالى كه اسبهاى نجيب را با او يدك مى كشيدند . هرگاه از مرگ ياد مى كرد مى گريست و هرگاه از قبر ياد مى كرد مى گريست ، هرگاه به ياد ايستادن به پاى حساب مى افتاد آن چنان نعره مى زد كه بيهوش مى شد و چون به ياد بهشت و دوزخ مى افتاد؛ همچون مار گزيده به خود مى پيچيد . از خدا طلب بهشت مى كرد و به او از آتش جهنم پناه مى برد . چون وضو مى ساخت و به نماز مى ايستاد بدنش به لرزه مى افتاد و رنگش زرد مى شد . سه نوبت دارائيش را با خدا تقسيم كرد و دو نوبت از تمام مال خود براى خدا گذشت . گفته اند: (امام حسن (ع ) در زمان خودش عابدترين و بى اعتناترين مردم به زيور دنيا بود) .

در سرشت و طينت امام حسن (ع ) برترين نشانه هاى انسانيت وجود داشت . هر كه او را مى ديد به ديده اش بزرگ مى آمد و هر كه با او آميزش داشت ، بدو محبت مى ورزيد و هر دوست يا دشمنى كه سخن يا خطبه او را مى شنيد ، به آسانى درنگ مى كرد تا او سخن خود را تمام كند و خطبه اش را به پايان برد . محمّد بن اسحاق گفت : (پس از رسول خدا (ص ) هيچكس از حيث آبرو و بلندى قدر به حسن بن على نرسيد

. بر در خانه اش فرش مى گستردند و چون از خانه بيرون مى آمد و آنجا مى نشست راه بسته مى شد و به احترام او كسى از برابرش عبور نمى كرد و او چون مى فهميد؛ بر مى خاست و به خانه مى رفت و آن گاه مردم رفت و آمد مى كردند) . در راه مكه از مركبش فرود آمد و پياده به راه رفتن ادامه داد . در كاروان همه از او پيروى كردند حتى سعد بن ابى وقاص پياده شد و در كنار آن حضرت راه افتاد .

ابن عباس كه از امام حسن (ع ) مسن تر بود ، ركاب اسبشان را مى گرفت و بدين كار افتخار مى كرد و مى گفت : اينها پسران رسول خدايند .

با اين شاءن و منزلت ، تواضعش چنان بود كه : روزى بر عده اى مستمند مى گذشت ، آنها پاره هاى نان را بر زمين نهاده و خود روى زمين نشسته بودند و مى خوردند ، چون حسن بن على را ديدند گفتند: (اى پسر رسول خدا بيا با ما هم غذا شو) . امام حسن (ع ) فورا از مركب فرود آمد و گفت : (خدا متكبران را دوست نمى دارد) و با آنان به غذا خوردن مشغول شد . آنگاه آنها را به ميهمانى خود دعوت كرد ، هم غذا به آنان داد و هم پوشاك .

در جود و بخشش امام حسن (ع ) داستانها گفته اند . از جمله مدائنى روايت كرده كه :

حسن و حسين و عبداللّه بن جعفر به راه حج مى رفتند

. توشه و تنخواه آنان گم شد . گرسنه و تشنه به خيمه اى رسيدند كه پيرزنى در آن زندگى مى كرد . از او آب طلبيدند . گفت اين گوسفند را بدوشيد و شير آن را با آب بياميزيد و بياشاميد . چنين كردند . سپس از او غذا خواستند . گفت همين گوسفند را داريم بكشيد و بخوريد . يكى از آنان گوسفند را ذبح كرد و از گوشت آن مقدارى بريان كرد و همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند . هنگام رفتن به پيرزن گفتند: ما از قريشيم به حج مى رويم . چون باز گشتيم نزد ما بيا با تو به نيكى رفتار خواهيم كرد . و رفتند . شوهر زن كه آمد و از جريان خبر يافت ، گفت : واى بر تو گوسفند مرا براى مردمى ناشناس مى كشى آنگاه مى گويى از قريش بودند ؟ روزگارى گذشت و كار بر پيرزن سخت شد ، از آن محل كوچ كرد و به مدينه عبورش افتاد . حسن بن على (ع ) او را ديد و شناخت . پيش رفت و گفت : مرا مى شناسى ؟ گفت نه . گفت : من همانم كه در فلان روز مهمان تو شدم . و دستور داد تا هزار گوسفند و هزار دينار زر به او دادند . آن گاه او را نزد برادرش حسين بن على فرستاد . آن حضرت نيز همان اندازه به او بخشش فرمود . او را نزد عبداللّه بن جعفر فرستاد او نيز عطايى همانند آنان به او داد . (58)

حلم و گذشت امام

حسن (ع ) چنان بود كه به گفته مروان ، با كوهها برابرى مى كرد .

بيعت مردم با حسن بن على (ع )

هنگامى كه حادثه دهشتناك ضربت خوردن على (ع ) در مسجد كوفه پيش آمد و مولى (ع ) بيمار شد به حسن دستور داد كه در نماز بر مردم امامت كند ، و در آخرين لحظات زندگى ، او را به اين سخنان وصى خود قرار داد: (پسرم ! پس از من ، تو صاحب مقام و صاحب خون منى ) . و حسين و محمّد و ديگر فرزندانش و رؤ ساى شيعه و بزرگان خاندانش را بر اين وصيت گواه ساخت و كتاب و سلاح خود را به او تحويل داد و سپس فرمود: (پسرم ! رسول خدا دستور داده است كه تو را وصى خود سازم و كتاب و سلاحم را به تو تحويل دهم . همچنانكه آن حضرت مرا وصى خود ساخته و كتاب و سلاحش را به من داده است و مرا ماءمور كرده كه به تو دستور دهم در آخرين لحظات زندگيت ، آنها را به برادرت حسين بدهى ) . امام حسن (ع ) به جمع مسلمانان درآمد و بر فراز منبر پدرش ايستاد . خواست درباره فاجعه بزرگ شهادت پدرش ، على عليه السلام با مردم سخن بگويد . آنگاه پس از حمد و ثناى بر خداوند متعال و رسول مكرم (ص ) چنين گفت : (همانا در اين شب آن چنان كسى وفات يافت كه گذشتگان بر او سبقت نگرفته اند و آيندگان بدو نخواهند رسيد) . و آن گاه درباره شجاعت و جهاد و كوشش هايى كه على (ع

) در راه اسلام انجام داد و پيروزيهايى كه در جنگها نصيب وى شد ، سخن گفت و اشاره كرد كه از مال دنيا در دم مرگ فقط هفتصد درهم داشت از سهميه اش از بيت المال ، كه مى خواست با آن خدمتكارى براى اهل و عيال خود تهيه كند .

در اين موقع در مسجد جامع كه مالامال از جمعيت بود ، عبداللّه بن عباس بپا خاست و مردم را به بيعت با حسن بن على تشويق كرد . مردم با شوق و رغبت با امام حسن بيعت كردند . و اين روز ، همان روز وفات پدرش ، يعنى روز بيست و يكم رمضان سال چهلم از هجرت بود .

مردم كوفه و بصره و مدائن و عراق و حجاز و يمن همه با ميل با حسن بن على بيعت كردند جز معاويه كه خواست از راهى ديگر برود و با او همان رفتار پيش گيرد كه با پدرش پيش گرفته بود .

پس از بيعت مردم ، به ايراد خطبه اى پرداخت و مردم را به اطاعت اهل بيت پيغمبر (ص ) كه يكى از دو يادگار گران وزن و در رديف قرآن كريم هستند تشويق فرمود ، و آنها را از فريب شيطان و شيطان صفتان بر حذر داشت .

بارى ، روش زندگى امام حسن (ع ) در دوران اقامتش در كوفه او را قبله نظر و محبوب دلها و مايه اميد كسان ساخته بود . حسن بن على (ع ) شرايط رهبرى را در خود جمع داشت زيرا اولا فرزند رسول خدا (ص ) بود و دوستى او

يكى از شرايط ايمان بود ، ديگر آنكه لازمه بيعت با او اين بود كه از او فرمانبردارى كنند .

امام (ع ) كارها را نظم داد و واليانى براى شهرها تعيين فرمود و انتظام امور را بدست گرفت . امّا زمانى نگذشت كه مردم چون امام حسن (ع ) را مانند پدرش در اجراى عدالت و احكام و حدود اسلامى قاطع ديدند ، عده زيادى از افراد با نفوذ به توطئه هاى پنهانى دست زدند و حتى در نهان به معاويه نامه نوشتند و او را به حركت به سوى كوفه تحريك نمودند ، و ضمانت كردند كه هرگاه سپاه او به اردوگاه حسن بن على (ع ) نزديك شود ، حسن را دست بسته تسليم او كنند يا ناگهان او را بكشند . (59)

خوارج نيز بخاطر وحدت نظرى كه در دشمنى با حكومت هاشمى داشتند در اين توطئه ها با آنها همكارى كردند .

در برابر اين عده منافق ، شيعيان على (ع ) و جمعى از مهاجر و انصار بودند كه به كوفه آمده و در آنجا سكونت اختيار كرده بودند . اين بزرگمردان مراتب اخلاص و صميميت خود را در همه مراحل - چه در آغاز بعد از بيعت و چه در زمانى كه امام (ع ) دستور جهاد داد - ثابت كردند .

امام حسن (ع ) وقتى طغيان و عصيان معاويه را در برابر خود ديد با نامه هايى او را به اطاعت و عدم توطئه و خونريزى فرا خواند ولى معاويه در جوانب امام (ع ) تنها به اين امر استدلال مى كرد كه (من در حكومت

از تو با سابقه تر و در اين امر آزموده تر و به سال از تو بزرگترم همين و ديگر هيچ ! ) .

گاه معاويه در نامه هاى خود با اقرار به شايستگى امام حسن (ع ) مى نوشت : (پس از من خلافت از آن توست زيرا تو از هر كس بدان سزاوارترى ) و در آخرين جوابى كه به فرستادگان امام حسن (ع ) داد اين بود كه (برگرديد ، ميان ما و شما بجز شمشير نيست ) .

و بدين ترتيب دشمنى و سركشى از طرف معاويه شروع شد و او بود كه با امام زمانش گردنكشى آغاز كرد . معاويه با توطئه هاى زهرآگين و انتخاب موقع مناسب و ايجاد روح اخلالگرى و نفاق ، توفيق يافت . او با خريدارى وجدانهاى پست و پراكندن انواع دروغ و انتشار روحيه ياءس در مردم سست ايمان ، زمينه را به نفع خود فراهم مى كرد و از سوى ديگر ، همه سپاهيانش را به بسيج عمومى فرا خواند .

امام حسن (ع ) نيز تصميم خود را براى پاسخ به ستيزه جويى معاويه دنبال كرد و رسما اعلان جهاد داد . اگر در لشكر معاويه به كسانى بودند كه به طمع زر آمده بودند و مزدور دستگاه حكومت شام مى بودند ، امّا در لشكر امام حسن (ع ) چهره هاى تابناك شيعيانى ديده مى شد مانند حجر بن عدى ، ابو ايوب انصارى ، و عدى بن حاتم . . . كه به تعبير امام (ع ) (يك تن از آنان افزون از يك لشكر بود) . امّا در برابر

اين بزرگان ، افراد سست عنصرى نيز بودند كه جنگ را با گريز جواب مى دادند ، و در نفاق افكنى توانايى داشتند ، و فريفته زر و زيور دنيا مى شدند . امام حسن (ع ) از آغاز اين ناهماهنگى بيمناك بود .

مجموع نيروهاى نظامى عراق را 350 هزار نوشته اند .

امام حسن (ع ) در مسجد جامع كوفه سخن گفت و سپاهيان را به عزيمت بسوى (نخيله ) تحريض فرمود . عدى بن حاتم نخستين كسى بود كه پاى در ركاب نهاد و فرمان امام را اطاعت كرد . بسيارى كسان ديگر نيز از او پيروى كردند .

امام حسن (ع ) عبيداللّه بن عباس را كه از خويشان امام و از نخستين افرادى بود كه مردم را به بيعت با امام تشويق كرد ، با دوازده هزار نفر به (مسكن ) كه شمالى ترين نقطه در عراق هاشمى بود اعزام فرمود . امّا وسوسه هاى معاويه او را تحت تاءثير قرار داد و مطمئن ترين فرمانده امام را ، معاويه در مقابل يك ميليون درم كه نصفش را نقد پرداخت به اردوگاه خود كشاند . در نتيجه ، هشت هزار نفر از دوازده هزار نفر سپاهى نيز به دنبال او به اردوگاه معاويه شتافتند و دين خود را به دنيا فروختند .

پس از عبيداللّه بن عباس ، نوبت فرماندهى به قيس بن سعد رسيد . لشكريان معاويه و منافقان با شايعه مقتول او ، روحيه سپاهيان امام حسن (ع ) را ضعيف نمودند . عده اى از كارگزاران معاويه كه به (مدائن ) آمدند و با امام حسن (ع

) ملاقات كردند ، نيز زمزمه پذيرش صلح را بوسيله امام (ع ) در بين مردم شايع كردند . از طرفى يكى از خوارج تروريست نيزه اى بر ران حضرت امام حسن زد ، بحدى كه استخوان ران آن حضرت آسيب ديد و جراحتى سخت در ران آن حضرت پديد آمد . بهر حال وضعى براى امام (ع ) پيش آمد كه جز (صلح ) با معاويه ، راه حل ديگرى نماند .

بارى ، معاويه وقتى وضع را مساعد يافت ، به حضرت امام حسن (ع ) پيشنهاد صلح كرد . امام حسن (ع ) براى مشورت با سپاهيان خود خطبه اى ايراد فرمود و آنها را به جانبازى و يا صلح - يكى از اين دو راه - تحريك و تشويق فرمود . عده زيادى خواهان صلح بودند . عده اى نيز با زخم زبان امام معصوم را آزردند . سرانجام ، پيشنهاد صلح معاويه ، مورد قبول امام حسن واقع شد ولى اين فقط بدين منظور بود كه او را در قيد و بند شرايط و تعهداتى گرفتار سازد كه معلوم بود كسى چون معاويه دير زمانى پاى بند آن تعهدات نخواهد ماند ، و در آينده نزديكى آنها را يكى پس از ديگرى زير پاى خواهد نهاد ، و در نتيجه ، ماهيت ناپاك معاويه و عهد شكنى هاى او و عدم پاى بندى او به دين و پيمان ؛ بر همه مردم آشكار خواهد شد . و نيز امام حسن (ع ) با پذيرش صلح از برادر كشى و خونريزى كه هدف اصلى معاويه بود و مى خواست ريشه شيعه

و شيعيان آل على (ع ) را بهر قيمتى هست ، قطع كند ، جلوگيرى فرمود . بدين صورت چهره تابناك امام حسن (ع ) - همچنان كه جد بزرگوارش رسول اللّه (ص ) پيش بينى فرموده بود - بعنوان (مصلح اكبر) در افق اسلام نمودار شد . معاويه در پيشنهاد صلح هدفى جز ماديات محدود نداشت و مى خواست كه بر حكومت استيلا يابد . امّا امام حسن (ع ) بدين امر راضى نشد مگر بدين جهت كه مكتب خود و اصول فكرى خود را از انقراض محفوظ بدارد و شيعيان خود را از نابودى برهاند .

از شرطهايى كه در قرارداد صلح آمده بود؛ اينهاست :

معاويه موظف است در ميان مردم به كتاب خدا و سنت رسول خدا (ص ) و سيرت خلفاى شايسته عمل كند و بعد از خود كسى را بعنوان خليفه تعيين ننمايد و مكرى عليه امام حسن (ع ) و اولاد على (ع ) و شيعيان آنها در هيچ جاى كشور اسلامى نينديشد . و نيز سب و لعن بر على (ع ) را موقوف دارد و ضرر و زيانى به هيچ فرد مسلمانى نرساند . بر اين پيمان ، خدا و رسول خدا (ص ) و عده زيادى را شاهد گرفتند . معاويه به كوفه آمد تا قرارداد صلح در حضور امام حسن (ع ) اجرا شود و مسلمانان در جريان امر قرار گيرند . سيل جمعيت بسوى كوفه روان شد .

ابتدا معاويه بر منبر آمد و سخنى چند گفت از جمله آنكه : (هان اى اهل كوفه ، مى پنداريد كه به خاطر نماز و روزه

و زكات و حج با شما جنگيدم ؟ با اينكه مى دانسته ام شما اين همه را بجاى مى آوريد . من فقط بدين خاطر با شما به جنگ برخاستم كه بر شما حكمرانى كنم و زمام امر شما را بدست گيرم ، و اينك خدا مرا بدين خواسته نائل آورد ، هر چند شما خوش نداريد . اكنون بدانيد هر خونى كه در اين فتنه بر زمين ريخته شود هدر است و هر عهدى كه با كسى بسته ام زير دو پاى من است ) .

و بدين طريق عهدنامه اى را كه خود نوشته و پيشنهاد كرده و پاى آنرا مهر نهاده بود زير هر دو پاى خود نهاد و چه زود خود را رسوا كرد !

سپس حسن بن على (ع ) با شكوه و وقار امامت - چنانكه چشمها را خيره و حاضران را به احترام وادار مى كرد - بر منبر بر آمد و خطبه تاريخى مهمى ايراد كرد .

پس از حمد و ثناى خداوند جهان و درود فراوان بر رسول اللّه (ص ) چنين فرمود:

( . . . به خدا سوگند من اميد مى دارم كه خيرخواه ترين خلق براى خلق باشم و سپاس و منت خداى را كه كينه هيچ مسلمانى را به دل نگرفته ام و خواستار ناپسند و ناروا براى هيچ مسلمانى نيستم . . . ) سپس فرمود: (معاويه چنين پنداشته كه من او را شايسته خلافت ديده ام و خود را شايسته نديده ام . او دروغ مى گويد . ما در كتاب خداى عزوجل و به قضاوت پيامبرش از همه كس به

حكومت اوليتريم و از لحظه اى كه رسول خدا وفات يافت همواره مورد ظلم و ستم قرار گرفته ايم ) . آنگاه به جريان غدير خم و غصب خلافت پدرش على (ع ) و انحراف خلافت از مسير حقيقى اش اشاره كرد و فرمود: (اين انحراف سبب شد كه بردگان آزاد شده و فرزندانشان - يعنى معاويه و يارانش - نيز در خلافت طمع كردند) .

و چون معاويه در سخنان خود به على (ع ) ناسزا گفت ، حضرت امام حسن (ع ) پس از معرفى خود و برترى نسب و حسب خود بر معاويه نفرين فرستاد و عده زيادى از مسلمانان در حضور معاويه آمين گفتند . و ما نيز آمين مى گوييم .

امام حسن (ع ) پس از چند روزى آماده حركت به مدينه شد . (60)

معاويه به اين ترتيب خلافت اسلامى را در زير تسلط خود آورد و وارد عراق شد ، و در سخنرانى عمومى رسمى ، شرايط صلح را زير پا نهاد و از هر راه ممكن استفاده كرد ، و سخت ترين فشار و شكنجه را بر اهل بيت و شيعيان ايشان روا داشت .

امام حسن (ع ) در تمام مدت امامت خود كه ده سال طول كشيد ، در نهايت شدت و اختناق زندگى كرد و هيچگونه امنيتى نداشت ، حتى در خانه ، نيز در آرامش نبود . سرانجام در سال پنجاهم هجرى به تحريك معاويه بدست همسر خود (جعده ) مسموم و شهيد و در بقيع مدفون شد .

همسران و فرزندان امام حسن (ع )

دشمنان و تاريخ نويسان خود فروخته و مغرض در مورد تعداد همسران

امام حسن (ع ) داستانها پرداخته و حتى دوستان ساده دل سخنانى بهم بافته اند . امّا آنچه تاريخ هاى صحيح نگاشته اند همسران امام (ع ) عبارتند از:

(ام الحق ) دختر طلحة بن عبيداللّه - (حفصه ) دختر عبدالرحمن بن ابى بكر - (هند) دختر سهيل بن عمر و (جعده ) دختر اشعث بن قيس .

بياد نداريم كه تعداد همسران حضرت در طول زندگيش از هشت يا ده به اختلاف دو روايت تجاوز كرده باشند . با اين توجه كه (ام ولد)هايش هم داخل در همين عددند .

(ام ولد) كنيزى است كه از صاحب خود داراى فرزند مى شود و همين امر موجب آزادى او پس از مرگ صاحبش مى باشد . (61)

فرزندان آن حضرت از دختر و پسر 15 نفر بوده اند بنامهاى : زيد ، حسن ، عمرو ، قاسم ، عبداللّه ، عبدالرحمن ، حسن اثرم ، طلحه ، ام الحسن ، ام الحسين ، فاطمه ، ام سلمه ، رقيه ، ام عبداللّه و فاطمه .

نسل او فقط از دو پسرش حسن و زيد باقى ماند و از غير اين دو انتساب به آن حضرت درست نيست . (62)

سخنان حضرت امام حسن (ع )

1 - با نيكوكارى از كارهاى ناپسند جلوگيرى كنيد .

2 - شدايد و مشكلات را با صبر چاره كنيد .

3 - دين خود را حفظ و محبت مردم را به خود جلب كنيد .

4 - درد بيچارگان را پيش از آنكه بگويند درمان كنيد .

5 - در كارها از مشورت مضايقه مكنيد .

6 - خويشاوند كسى است كه به انسان محبت

دارد ، اگر چه بيگانه باشد .

7 - با مردم در زندگى بسازيد تا با شما مهربان شوند .

8 - از سخن بيفايده احتراز كنيد .

9 - مردم حريص فقيرند (زيرا هيچوقت راضى نيستند و هميشه بايد تلاش كنند) .

10 - پستى و ناكسى اينست كه شكر نعمت نكنى .

11 - چيزى كه شرّ ندارد شكر بر نعمت است و صبر بر ناگوار .

12 - هرگاه يكى از شماها به برادر خود برخورد كند بايد محل نور پيشانى او را ببوسد (يعنى محل سجده در پيشانى ) .

13 - هيچ مردمى با هم مشورت نكنند جز اينكه بدرستى رهبرى شوند .

14 - بكار بردن حرص (در طلب روزى ) بكار بردن گناه است .

(( (تحف العقول ) ))

معصوم پنجم - حضرت سيدالشهداء (ع ) - امام سوّم

حضرت سيدالشهداء

پيامبر (ص ) فرمود:

حسين منى و انا من حسين . احب اللّه من احب حسينا

حسين از من و من از حسينم . خداوند هر كسى كه حسين (ع ) را دوست بدارد دوست مى دارد

صحيح ترمذى ص 307 ج 2

امام حسين (ع ) فرزند دوم على (ع ) از فاطمه (ع ) دختر پيغمبر اكرم (ص ) ، در سال چهارم هجرى در سوم شعبان چشم به جهان گشود . آن حضرت پس از شهادت برادر بزرگوارش امام حسن (ع ) به امر خدا و بنا به وصيت برادر به امامت رسيد .

چنانكه در زندگى معصوم چهارم حضرت امام حسن (ع ) اشاره كرديم ، حضرت امام حسن (ع ) به علت نفاق عده زيادى از لشكريان خود و فرار عبيداللّه بن عباس سردار لشكرش به اردوى

معاويه و فريفته شدن جمعى ديگر كه به نقل تاريخ ، دو سوم تمام لشكر بود و عهد شكنى هاى بقيه سپاه و اخلال خوارج و اوج تهمتها و سخنان ناروايى كه به امام (ع ) مى گفتند . ناچار به پيشنهاد معاويه ، براى صلح حاضر شد و ضمن قرار داد صلح ، معاويه قبول كرد كه : ياران على (ع ) و پيروان و شيعيان او در همه بلاد اسلامى از تعرض مصون و محفوظ باشند و عليه آنها مكرى و حيله اى نينديشد و پس از خود ، كسى را به جانشينى انتخاب نكند . امّا پس از صلح ، در اندك زمانى نشان داد كه براستى به پيمان خود پاى بند نيست . امام حسن (ع ) براى مصالح اسلامى و عدم آمادگى اوضاع به نفع آل على (ع ) و جلوگيرى از برادر كشى ، پيشنهاد معاويه را براى صلح پذيرفته و معاويه هم به ظاهر تمام مواد صلحنامه را قبول كرده بود؛ ولى در حقيقت به اسلام عقيده اى نداشت و مانند پدرش ابوسفيان ، اسلام ظاهرى را از ترس يا بخاطر بهره منديهاى دنياى پذيرفته و بتدريج پرده از كار برگرفت و هدف خود را كه قدرت و حكومت است براى همگان بيان كرد و بى پايگى ايمان خود را - كم كم - روشن ساخت .

معاويه پس از صلح با امام حسن (ع ) بيست سال زمامدار مطلق شام بود . ده سال در حيات امام حسن (ع ) و ده سال ديگر در زمان امامت امام حسين (ع ) .

معاويه به علت سابقه و

نفوذ امام حسن (ع ) و همچنين به سبب عهدنامه اى كه بسته بود ، مجبور بود و اگر چه به ظاهر - طغيان و تجاوز خود را محدود كند و گاهى با سازش و فريب ، براى خود دوستانى فراهم كند و چون امام حسن (ع ) را - در هر حال - مخالف بسيارى از هدفهاى ضد اسلامى و جاه طلبانه خود مى ديد ، توطئه شهادت آن حضرت را - با فريب جعده زوجه امام حسن (ع ) - ترتيب داد و سبط اكبر پيامبر (ص ) را در اواخر سال پنجاهم هجرى شهيد كرد . پس از شهادت امام حسن (ع ) معاويه خود را براى اجراى مقاصد شوم خود آزادتر ديد . به زجر و آزار و قتل شيعيان و هواخواهان حضرت على (ع ) - بيش از پيش - روى آورد . اين دوران وحشت بار مصادف بود با امامت حضرت امام حسين (ع ) . امام حسين (ع ) ده سال امامت نمود و تمام اين مدت - بغير از شش ماه آخر عمر - در خلافت معاويه گذشت . اوضاع و احوال به ناگوارترين صورت و در نهايت اختناق مى گذشت . بازگشت به دوران جاهليت و گستردن بساط سلطنت و شكوه دربارى و حيف و ميل بيت المال مسلمين و بخششهاى ناروا و ظلم و ستمهايى كه به نام اسلام صورت مى گرفت ، محروم كردن كسانى كه از طرفدار آل على (ع ) بودند از حق مسلم خود از بيت المال و بخشيدن آنها به متملقين و چاپلوسان دربارى و بالاتر از همه بى اعتبار

كردن قوانين دين و احكام اسلامى و تباه كردن حدود الهى و بى اعتنايى به اوامر و نواهى خدا و رسول خدا (ص ) همه موجبات نهضت بزرگ حسين (ع ) را فراهم مى كرد .

معاويه و دستياران او تلاش بسيار داشتند كه اهل بيت پيامبر (ص ) را گوشه نشين كنند ، و شيعيانشان را - به هر قيمت و به هر حيله - نابود و نام على (ع ) و آل على (ع ) را محو نمايند . و اگر نامى از آن بزرگوار مى برند با ناسزا همراه باشد و دستگاه تبليغ شام به مردم بقبولاند كه ناسزاگويى به بزرگمردى چون على (ع ) اجر و پاداش اخروى دارد و عبادت است !

معاويه با برنامه هاى پليد و مزوّرانه خود در صدد بود پايه هاى حكومت و سلطنت فرزند پليدش يزيد شرابخوار فاسق را كم كم استوار سازد . وقتى نقشه معاويه درباره فرزندش يزيد كه به فسق و بدكارى مشهور بود . كم كم آشكار شد ، گروهى از مسلمانان از اين امر خشنود نبودند و زمزمه مخالفت ، ساز كردند؛ ولى معاويه براى جلوگيرى از ظهور مخالفت به سختگيريهاى تازه ترى دست زد .

امام حسين (ع ) به خوبى مى دانست كه خانواده ابوسفيان اصولا با اسلام و نام محمّد بن عبداللّه (ص ) مخالفند و براى خاموش كردن نور اسلام هر چه در توان داشته اند بكار بسته اند . اين نيت پليد را ، بيش از همه معاويه داشت . براى درك اين مطلب به نقل روايتى مى پردازيم كه در كتابهاى معتبر آمده است

.

( . . . مطرف بن مغيره گفت : من با پدرم در شام مهمان معاويه بوديم .

پدرم در دربار معاويه رفت و آمدى داشت . شبى از شبها پدرم از نزد معاويه برگشت ولى زياد اندوهگين و ناراحت بود . من سبب آنرا پرسيدم . گفت : اين مرد يعنى معاويه مردى بسيار بد بلكه پليدترين مردم روزگار است . گفتم مگر چه شده ؟ گفت من به معاويه پيشنهاد كردم اكنون كه تو به مراد خود رسيدى و دستگاه خلافت اسلامى را صاحب گشتى ، بهتر است كه در آخر عمر با مردم به عدالت رفتار نمايى و با فرزندان هاشم اين قدر بدرفتارى نكنى ، چون آنها هم خويش تو از ارحام تواند و اكنون چيز ديگرى براى آنها باقى نمانده كه بيم آن داشته باشى كه بر تو خروج كنند . معاويه گفت : هيهات ! هيهات ! ابوبكر خلافت كرد و عدالت گسترى نمود و بيش از اين نشد كه بمرد و نامش هم از بين رفت و نيز عمر و عثمان همچنين مردند با اينكه با مردم نيكو رفتار كردند امّا جز نامى باقى نگذاشتند و هلاك شدند ولى نام اين مرد هاشمى (يعنى رسول خدا) را هر روزه پنج نوبت در ماءذن هاى دنياى اسلام فرياد مى كنند: (( اشهد ان محمدا رسول اللّه . ))

حال پس از آنكه نام خلفاى سه گانه بميرد و نام (محمّد) زنده باشد ديگر چه عملى باقى خواهد ماند جز آنكه نام (محمّد) دفن شود و اسم او هم از بين برود) . (63)

امام حسين (ع ) و معاويه

امام حسين (ع ) -

تا برادر بزرگوارش زنده بود - نمى بايست با تصميم برادرش كه حجت خدا و امام (ع ) بود ، امامى كه اطاعت از او بر هر مسلمانى واجب است و اطاعتش همانند اطاعت از خدا و رسول بود ، مخالفت كند . از سوى ديگر ، علت هايى كه امام حسن (ع ) را به صلح مجبور مى كرد از نظر حضرت امام حسين (ع ) پوشيده نبود . امام مجتبى (ع ) كارى جز به فرمان عقل و مصلحت مسلمانان انجام نداد تا برادرش با آن موافق نباشد ، و اگر امام حسين (ع ) بجاى برادر مى بود ، همان كارى را مى كرد كه امام حسن (ع ) در زمان خود انجام داد . خط امامت و رهبرى در هر حال يكى است ، امّا در روش (تاكتيك ) به اقتضاى زمان تفاوت وجود دارد: زمانى صلح زمانى شمشير ، زمانى دعا و زمانى ديگر ارشاد و تعليم بكار مى آيد . چنانكه هر يك از پيشوايان بزرگوار - در هر زمان - به نحوى با دستگاه جبار ستيزه كرده و پرچم حق را بر پا داشته اند .

بارى معاويه كم كم نقشه پليد خود را آشكار و مقدمات آن را فراهم مى كرد . معاويه مى خواست قدرت و سلطنت را در خاندان خود موروثى كند و با اين عمل خطرناك ، ريشه اسلام را بخشكاند .

مى خواست يزيد را امير مؤ منين و زمامدار مسلمانان قرار دهد . يزيدى كه جز عيش و مستى و لباس رنگارنگ پوشيدن هنرى نداشت . يزيدى كه به آسانى حرام محمّد

(ص ) را حلال مى كرد و كوچكترين پروايى نداشت . آرى يزيد است كه مى گويد:

(( و ان حرمت يوم على دين احمد

ادرها علتى دين مسيح بن مريم ))

يعنى : (اگر باده و شراب به دين محمّد (ص ) حرام شده است ، جام مى را به كيش مسيح پسر مريم به گردش درآور) .

يزيد كسى بود كه از ازدواج با محارم خود - در حال مستى و بى خبرى - پرهيزى نداشت . (64)

يزيد پيوسته در عياشى و شرابخوارى و ميمون بازى و لهو و لعب غرق بود . يزيد كسى بود كه آنچه در دل داشت ، يعنى كفر و الحاد و عدم اعتقاد به دين اسلام را در هنگام باده نوشى اين چنين زمزمه مى كرد:

(همنشينان من برخيزيد و به نواى مستى افزاى خوانندگان گوش دهيد . جامهاى پى در پى سر كشيد و مذاكرات معانى علمى را كنار گذاريد . نغمه دلپذيرى كه از دل چنگ و عود بيرون كشيده مى شود مرا از نداى (( (اللّه اكبر) )) باز مى دارد . من حوران بهشت را با دردهاى ته خم شراب عوض نمودم . اين آهنگ هيجان انگيز موسيقى و اين رقص اغوا كننده و اين رقاصه ها كه از اندام موزونشان موج شهوت مى ريزد و آن پياله هاى شراب عقيقى براى من بس است ، نه حوران بهشتى خواهم و نه غير آن ) .

معاويه براى چنين فرزند پليدى به زور از مردم بيعت گرفت .

ابتدا معاويه كار بيعت را در شهرهايى غير از مدينه صورت داد . چون مى دانست اهميت مدينه

از همه شهرها بيشتر است . ابتدا به مروان بن حكم دستور داد تا از مردم آن شهر بيعت بگيرد . . . حتى از حسين بن على (ع ) و . . .

براى زمينه سازى معاويه به قصد حج از شام بيرون آمد و به مدينه رفت و با حسين بن على (ع ) و فرزند زبير و فرزند عمر با خشونت سخن گفت . سپس مردم را در مسجد جمع كرد و درباره شايستگى يزيد براى آنها سخن گفت و ضمن سخنرانى گفت : تمام مسلمانان جز شما بيعت كرده اند . . .

امام حسين (ع ) برخاست و سخن او را بريد و فرمود: به خدا قسم كسى را كه پدرش از پدر و مادرش از مادر يزيد و خودش از خود يزيد بهتر و شايسته تر است كنار مى گذارى و يزيد را جلو مى كشى ؟

معاويه گفت : مثل اينكه خودت را مى گويى ؟

فرمود: آرى .

معاويه گفت : امّا سخن تو كه مادرت از مادر يزيد بهتر است ، صحيح است زيرا كه فاطمه دختر رسول خدا است و دين و سابقه درخشان وى بر كسى پوشيده نيست . . . و امّا اينكه مى گويى پدرت از يزيد بهتر بود ، خدا پدر يزيد را بر پدر تو برترى داد .

امام فرمود: اين نادانى براى تو بس است كه دنياى زودگذر را بر آخرت جاويدان برترى مى دهى .

معاويه گفت : و امّا اينكه مى گويى خودت از يزيد بهتر هستى به خدا قسم يزيد براى امت محمّد (ص ) از

تو بهتر و شايسته تر است .

امام (ع ) فرمود: اين سخن دروغ و بهتان است . آيا يزيد شرابخوار و لاابالى از من بهتر است ؟

معاويه چون اين مخالفت آشكار را ديد دستور داد در انجمنى كه مى خواهد بيعت بگيرد بالاى سر هر يك از آنها دو نفر ماءمور مسلح بگذارند تا اگر حرفى از دهان آنها خارج شد هماندم كارشان را بسازند . - امّا اين كار از نظر امام حسين (ع ) پذيرفتنى نبود و تلاش معاويه بجايى نرسيد . بررسى حالات حضرت حسين (ع ) نشان مى دهد كه آن حضرت در زمان معاويه هميشه به فكر قيام عليه حكومت ظالمانه آل ابوسفيان بود و پيوسته بدعت و خلافكاريهاى او را يادآورى مى فرمود ، امّا صلح برادر بزرگوارش حضرت مجتبى (ع ) و وجود معاويه را مانع از قيام مى ديد و در انتظار فرصت مناسب بسر مى برد تا مردم ، خود در جريان فساد دستگاه اموى قرار گيرند و از تبليغات زهرآگين عليه خاندان على (ع ) بخوبى آگاه شوند . براى اين كار سالها وقت لازم بود كه مردم مزه تلخ حكومت ديكتاتورى را بچشند تا ارزش قيام پاكمردى چون حسين (ع ) را دريابند و آن را سرمشق خود - براى هميشه - قرار دهند .

اگر امام حسين (ع ) در عصر معاويه نهضت خود را آغاز مى كرد ، معاويه با حيله گرى و تدبيرهاى مكارانه خود هم مى توانست آن حضرت را بكشد و هم مى توانست اثر خون پاك آن حضرت را خنثى نمايد . امّا سقوط دستگاه معاويه

در راه منكرات و ستم و ناپاكى ، كم كم زمينه را مساعد كرد و اين امر در زمان يزيد به اوج خود رسيد . بناچار قيام خونين و حماسه جاويد فرزند پيامبر (ص ) نيز به حد رشد خود رسيد و آماده ظهور شد .

مقدمات حماسه جاويد كربلا

در سال شصتم از هجرت ، روز پانزدهم رجب ، معاويه از دنيا رفت و پسرش يزيد بر تخت نشست . پيش از همه كار ، تصميم گرفت از حسين بن على (ع ) بيعت بگيرد . بدين منظور نامه اى به وليد بن عتبه كه حاكم مدينه بود ، نوشت و از او خواست كه هر چه زودتر از حسين بن على (ع ) بيعت بگيرد و به تاءخير اين كار اجازه ندهد . وليد همان شب ماءمورى نزد امام حسين (ع ) فرستاد و آن حضرت را به كاخ خود دعوت كرد . امام جماعتى از بستگان خود را فرا خواند و فرمود تا مسلح شوند و در ركاب وى به دارالحكومه بيايند و به آنان گفت : وليد مرا خواسته ، گمان مى كنم كارى پيشنهاد كند كه من نتوانم انجام دهم . شما تا در خانه همراه من باشيد ، هرگاه صداى من بلند شد ، وارد شويد و شرّ او را از من دفع كنيد . سپس امام (ع ) نزد وليد آمد . وليد با خوشرويى و تواضع از امام (ع ) استقبال كرد ، سپس نامه را خواند و موضوع بيعت را در ميان نهاد . مروان بن حكم نيز در مجلس حضور داشت . امام به وليد فرمود: (گمان نمى

كنم كه به بيعت پنهانى من قانع شوى . اگر خواستار بيعت من هستى بايد اين امر در حضور مردم باشد . ) وليد گفت : آرى بهتر است . امام (ع ) فرمود: بنابراين تا بامداد فردا صبر كن . وليد گفت بفرمائيد برويد تا فردا در جلسه همگانى شركت كنيد . مروان براى خوش خدمتى گفت : مگذار حسين بن على بيرون رود . ديگر چنين فرصتى بدست نخواهد آمد . يا او را زندانى كن ، يا از او بيعت بگير ، يا گردنش را هم اكنون بزن . امام از جاى برخاست و آثار خشم در چهره نازنينش نمودار شد و فرمود:

اى پسر زن كبود چشم ، تو مرا خواهى كشت يا وليد ؟ به خدا قسم دروغ گفتى و گناهكار شدى . اين بگفت و از نزد وليد بيرون رفت .

چون امام حسين (ع ) بهيچ وجه با بيعت موافق نبود به فاصله يك روز يعنى شب شنبه بيست و نهم ماه رجب سال 60 هجرى از مدينه خارج شد و راه مكه را در پيش گرفت .

امام (ع ) وقتى با خانواده و عده اى از بستگان خود از مدينه خارج شد با قبر جد بزرگوارش (ص ) و فاطمه زهرا (ع ) و برادرش وداع كرد ، براى برادرش محمّد حنفيه كه مردى بزرگوار و شجاع و باتقوا بود وصيت نامه اى نوشت و در آن علاوه بر اعلام نهضت خود ، جهت قيام خويش را نيز بيان فرمود و روشن نمود كه در اين قيام قصدى جز امر به معروف و نهى از منكر و

زنده كردن دين خدا و روش جدش رسول خدا (ص ) و پدرش على مرتضى (ع ) ندارد . نامه اى نيز به بنى هاشم نوشت و آنان را به يارى خويش دعوت كرد . نامه اى نيز به اهل بصره نوشت و فلسفه قيام خود را براى آنها روشن نمود .

بارى ، امام حسين (ع ) كه پاسدار حق و عدالت اسلامى بود به مكه وارد شد ، تا در آنجا كه مركز آمد و رفت مسلمانان از همه سرزمينهاى اسلامى بود به اقدامات لازم دست زند و از طريق خطبه هاى بليغ و روشن و نامه ها و گفتگوها مردم را به خطرى كه اسلام را تهديد مى نمايد آگاه سازد . چند ماه در مكه بود و براى معرفى يزيد و نشان دادن چهره زشت و بدنام وى و كارگزارانش و بيدار كردن مردم مذاكرات و مكاتبات بسيار كرد .

اقامت امام حسين (ع ) در مكه ادامه داشت تا موسم حج فرا رسيد .

مسلمانان جهان اسلام ، دسته دسته ، گروه گروه ، وارد مكه و آماده انجام دادن اعمال حج شدند . در اين موقع امام (ع ) از هر موقع و هر موضع براى تبليغ دين و ارشاد مردم و روشن كردن هدفهاى مقدس خود و نابسامانى روزگار اسلام و مسلمين ، براى مسلمانان سخن مى گفت و نامه مى نوشت . در اين هنگام ، امام (ع ) اطلاع حاصل كرد كه جمعى از كسان يزيد بنام حج و در معنى براى ترور و قتل امام (ع ) به سوى مكه گسيل شده اند و ماءموريت

دارند با سلاحى كه در زير لباس احرام پوشيده اند در ماه حرام و در كنار كعبه ، خون پاك فرزند پيغمبر (ص ) را بريزند . بدين جهت امام (ع ) حج تمتع را به عمره مفرده تبديل فرمود و براى گروهى از مردم ايستاده ، سخنرانى كوتاهى كرد ، و از آمادگى خود براى شهادت جهت زنده كردن دين جدش سخن گفت ، و از مسلمانان در اجراى اين مقصود كمك خواست ، و فرداى آن روز - هشتم ذيحجه - با خاندان و گروهى از ياران و برادران و خويشاوندان رهسپار سفر عراق شد . عده اى از بزرگان قوم خواستند مانع حركت آن حضرت شوند امّا امام فرمود: من نمى توانم با يزيد بيعت كنم و حكومت ظلم و فسق را بپذيرم ، اكنون براى رعايت حرمت خانه خدا ، مكه را ترك مى كنم .

دعوت مردم كوفه

مردم كوفه در مدت پنج سال حكومت عادلانه علتى (ع ) با گوشه هايى از فضايل مولى (ع ) آشنايى داشتند و به زهد و تقوا و عدالت على (ع ) و خاندانش معتقد بودند . كوفيان شنيدند كه امام حسين (ع ) از بيعت با يزيد امتناع فرموده و به مكه آمده است . بدين جهت نامه هاى فراوانى به حضرت حسين (ع ) نوشتند و او را براى عزيمت به كوفه دعوت نمودند .

امام حسين (ع ) ابتدا عموزاده خود - مسلم بن عقيل - را كه مردى كاردان ، رشيد ، شجاع و فداكار بود به كوفه فرستاد تا مردم را بيازمايد و بدرستى دعوت آنها پى ببرد . كوفيان

ابتدا مقدمش را گرامى داشتند و 12 هزار نفر با وى بيعت كردند و با شور و شعف چشم به راه امام حسين (ع ) نشستند . مسلم به امام (ع ) نامه نوشت و اوضاع مساعد كوفه و اشتياق مردم آن سامان را به امام گزارش داد .

از طرفى دستگاه اموى كه از اين دعوت هراسان شده بود عبيداللّه بن زياد را كه مردى خونخوار و بى رحم بود به حكومت كوفه تعيين كرد . عبيداللّه به كوفه آمد و مردم را با تهديد و تطميع از دور مسلم بن عقيل پراكنده كرد ، بطورى كه در پايان امر مسلم تنها ماند . سرانجام سربازان خونخوار عبيداللّه ، مسلم را محاصره كردند . مسلم با شجاعت و مقاومت شگفت انگيزى در برابر آنها ايستاد ، ولى سرانجام دستگير و شهيد شد . حرّ بن يزيد رياحى كه چندى بعد در صف ياران و شهداى كربلا درآمد ، ماءمور شد راه را بر حسين بن على (ع ) كه به طرف كوفه روان بود ببندند؛ امّا حسين (ع ) كه براى فداكارى و جنگ با يزيد تصميم قاطع گرفته بود ، در بين راه كوفه از مرگ مسلم عموزاده اش اطلاع حاصل كرد با وجود اين به راه خود ادامه داد .

حرّ خواست به دستور عبيداللّه پسر زياد آن حضرت را وادار به تسليم نمايد ، امّا فرزند پيامبر (ص ) حاضر به تسليم نشد ، و راه خود را به سمت ديگر كج كرد تا روز دوم محرم در سرزمينى كه (كربلا) ناميده مى شود فرود آمد .

امام حسين (ع )

پيش از آنكه به كربلا وارد شود در محلى به نام (بيضه ) خطبه اى ايراد فرمود و در آن خطبه كه خطاب به حرّ و لشكريان وى و حاضران در آن محل بود ، درباره نهضت مقدس خود و علتهاى آن سخن گفت ، اينك فرازهايى از آن خطبه مهم :

(اى مردم ، هر كس ببيند كه حكومتى ستم پيشه كرده و به حريم قوانين الهى تجاوز مى كند ، و عهد و پيمان خدا را مى شكند ، و با سنت و روش رسول خدا (ص ) مخالفت مى نمايد ، در اين موقع هر كس از عمل ستمگرانه او جلوگيرى ننمايد ، بر خداوند حق است كه چنين كسى را با ستمكار عذاب كند . . . ) . سپس اشاره به حكومت جابرانه يزيد كرد و فرمود: (ايشان اطاعت خدا را پشت سر انداخته اند ، و پيروى از شيطان را پيش گرفته اند . حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام مى دانند . اينك من كه فرزند على بن ابيطالب (ع ) و فاطمه زهرا (ع ) دختر رسول خدا هستم ، از همه شايسته ترم كه در مقام جلوگيرى از اين كارها برآيم . . . اگر همچنان كه در نامه هاى خود نوشته ايد حاضريد مرا يارى كنيد به سعادت ابدى خواهيد رسيد) .

سپس امام حسين (ع ) در منزل (شراف ) با ياران خود و لشكريان حرّ بن يزيد نماز خواند ، و همگى در نماز ظهر و عصر با امام (ع ) نماز خواندند و بعد از نماز به آن مردم فرمود:

(اى

مردم اگر شما مردمى با تقوا باشيد و حق را از آن اهل حق بدانيد اين كار ، خدا را خشنود مى سازد . ما خاندان پيغمبر (ص ) شايسته تريم كه پيشوا و زمامدار شما باشيم ، از اين كسانى كه امروز بر سر كارند و بر شما ستم و تعدى مى كنند . اگر راءى شما غير آن است كه نامه ها و فرستادگان شما حكايت مى كند ، بر مى گردم ) .

حرّ بن يزيد گفت : به خدا قسم كه من از اين نامه ها اطلاعى ندارم . امام (ع ) به يكى از ياران خود فرمود دو ظرف از نامه هاى مردم كوفه را پيش حرّ بريزد . حرّ گفت : من از نامه ها خبرى ندارم بلكه ماءموريت دارم شما را به نزد ابن زياد ببرم . امام فرمود: مرگ از اين كار به تو نزديكتر است . سپس امام (ع ) به ياران خود دستور داد سوار شوند و برگردند . حرّ مانع شد و به گمان خود به نصيحت امام (ع ) پرداخت و گفت : تو را به خدا قسم جنگ مكن كه اگر جنگ كردى كشته مى شوى . امام (ع ) برآشفت و فرمود: آيا مرا با مرگ مى ترسانى ؟ مگر با كشتن من آسوده خواهيد شد و مشكلتان حل خواهد گرديد ؟

سخنان گهربار حضرت حسين (ع ) را همه شنيدند ، امّا تنها يك دل آگاه بود كه آنرا شنيد و در آن اثر كرد ، و آن خود حرّ بود كه بامداد روز عاشورا به اردوگاه حق پيوست و

در راه حسين (ع ) شهيد شد .

روز پنجشنبه دوم ماه محرم سال شصت و يكم امام حسين (ع ) در يكى از نواحى نينوا به نام (كربلا) فرود آمد ، و خيمه و خرگاه خاندان عصمت و طهارت برافراشته شد . فرداى آن روز عمر بن سعد با چهار هزار نفر از كوفه رسيد و در مقابل امام عليه السلام جاى گرفت .

از آن روز به بعد مذاكرات فراوانى صورت گرفت كه حاصل آنها اين پيشنهاد بود كه امام حسين (ع ) براى تسليم در برابر يزيد و بيعت با او آماده گردد . حسين بن على (ع ) مى فرمود: (من زير بار ذلت نمى روم و دست در دست يزيد نمى گذارم . من مرگ در راه خدا را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز هلاكت و بدبختى نمى دانم ) .

آرى :

مرد خداى تن به مذلت نمى دهد

انسان به كسب عزت و ذلت مخير است

سرانجام در روز عاشوراى سال 61 هجرى مهمترين حادثه غم انگيز و در عين حال درخشان و حماسى تاريخ اسلام بلكه جهان به وقوع پيوست .

امام حسين (ع ) و فرزندانش و يارانش تا پاى جان مردانه ايستادگى كردند ، و هر گونه مصيبت را - براى زنده نگهداشتن اسلام و بر پا داشتن حق - به جان خريدند ، و جان عزيز را فدا كردند تا كاخ ستم دودمان ظلم و فساد بنى اميه را واژگون كنند ، و چهره زشت ستم را به مردم بشناسانند .

امام حسين (ع ) از آغاز تا پايان روز عاشورا با مصيبتها و

سختى هايى روبرو شد . كه كوچكترين آنها به تنهايى آدمى را از پاى در مى آورد ، ولى آن مرد حق ، با ايمان كامل و اعتمادى كه به خداوند داشت از همه آن امتحانها و رنجها با سر بلندى بيرون آمد ، و تن و روح بلند خود را به ذلت و خوارى نسپرد ، و با كمال شهامت فرمود:

(به خدا قسم دستم را مانند فردى ذليل پيش شما نمى آورم ، و همچون بردگان از پيش شما فرار نمى كنم ) . بارى ، روز عاشورا جنگ به شدت آغاز شد . غلامان و ياران و اصحاب و بنى هاشم هر يك به نوبه خود با چند تن جنگيدند و رجز مى خواندند و با اشعار و رجزهاى بليغ و فصيح و كوتاه خود حقيقت قيام خود را روشن مى ساختند و دليل حمايت خود را از امام (ع ) بيان مى كردند . حضرت زينب (ع ) خواهر امام حسين (ع ) در اين گير و دار شگفت انگيز ، چون كوهى استوار و پا بر جا به آرام كردن زنان و كودكان و يارى امام (ع ) و همراهى با آورندگان اجساد مطهر شهيدان و از همه مهمتر مواظبت از فرزند عزيز امام (ع ) - حضرت سجاد (ع ) - كه بنا به مصلحت الهى در آن روزها مريض و تبدار بود با دقت مى كوشيد . زينب (ع ) از پايان كار و اسرار جهاد بزرگ حسينى با خبر بود . بردبارى و شكيبايى خود را حفظ مى فرمود .

هر چه فشار بيشتر مى شد و ياران

عزيز امام به خاك مى افتادند و تعدادشان رو به كاهش مى گذاشت ؛ امام (ع ) چون گل بهارى شكفته تر مى شد ، و بر روى شاهد شهادت لبخند مى زد . جنگ تا عصر عاشورا ادامه يافت . شايد هشت ساعت بدون وقفه نبرد تن به تن و حملات دسته جمعى 72 نفر با سى هزار نفر بطول انجاميد - چه واقعه شگفت آورى ! يك تن و يك دريا لشكر ! آرى حسين (ع ) جام بلاى عشق را يكجا بسر كشيد و سر بر خاك داغ كربلا نهاد ، در حالى كه سراسر بدنش پر از زخمهاى جانكاه بود و خون چون فواره از زخمها فوران مى كرد . امّا در اين حال - مثل هميشه - به ياد محبوب و معشوق خود خدا بود ، و چنين مناجات مى كرد:

(( رضا بقضائك و صبرا على بلائك ، لا معبود سواك يا غياث المستغثين . )) به قضا و حكم تو راضى ام ، بر بلايى كه تو فرستى شكيبايم ، جز تو معبود و مقصودى ندارم ، اى فريادرس ستمديدگان و فرياد خواهان .

بعد از اين ، آتش زدن خيمه ها و اسارت خاندان پاك سيدالشهدا و رفتن به كوفه و شام و سرانجام رسيدن به مدينه پيش مى آيد كه هر يك واقعه ايست جانكاه ، و هر گام آن خون از ديده شيعه و دوستانشان جارى مى سازد .

(درود خدا بر تو باد اى سرور شهيدان ) .

از سخنان حضرت سيدالشهداء عليه السلام

1 - مردم بندگان دنيا هستند ، دين بر سر زبان آنها قرار دارد ، تا

آنجا كه دين زندگى مادى آنان را تاءمين مى نمايد به آن تظاهر مى كنند ولى هنگامى كه گرفتار شدند (و دين در جهتى مخالف منافع آنان قرار گرفت ) در اين هنگامه ها دينداران واقعى كم اند .

2 - چون پاى امتحان در ميان آيد ، مردم را مى توان شناخت (آن گاه مى توان دانشت كه ديندار واقعى كيست ؟ )

3 - نيكوكارى و احسان بايد مانند باران رحمت شامل حال آشنا و بيگانه هر دو بشود .

4 - هنگام سفر به كربلا مى فرمود: راستى اين دنيا دگرگونه و ناشناس شده ، و خيرش رفته و از آن جز نمى كه بر كاسه نشيند نمانده ، و جز زندگى وبال آورى . راستى كه من مرگ را جز سعادت نمى دانم و زندگى با ظالمان را جز هلاكت نمى شناسم . . .

5 - به مردى كه در نزد آن حضرت از ديگرى بد مى گفت فرمود:

(دست از غيبت بردار كه غيبت نان خورش سگهاى دوزخ است ) .

6 - غافلگير كردن خدا بنده را در اين است كه به او نعمت فراوان دهد و شكرگزارى را از او بگيرد .

7 - فرمود: چنين نيست كه احسان كردن به نا اهل هدر باشد ، بلكه احسان به مانند باران تند است كه به نيك و بد هر دو مى رسد .

معصوم ششم - حضرت امام زين العابدين (ع ) - امام چهارم

حضرت امام زين العابدين

هذا الذى تعرف البطحاء و طاءته و البيت يعرفه و الحل و الحرم

اين ، كه تو او را نمى شناسى ، همان كسى است كه سرزمين (بطحا) جاى گامهايش را مى شناسد و كعبه و

حلّ و حرم در شناسائيش همدم و همقدمند . اين ، فرزند بهترين همگى بندگان خداست . . .

اين ، همان على است ، كه پدرش پيامبر خداست . اين ، فرزند فاطمه سرور بانوان جهان است . . .

آرى ، او به قلّه مجد و عظمت و ستيغ جلال و عزّتى نسب همى برد كه مسلمانان عرب و عجم از رسيدن به آن فرو مانده و به زانو در آمده اند . . . (ترجمه از قصيده فرزدق )

نام معصوم ششم على (ع ) است . وى فرزند حسين بن على بن ابيطالب (ع ) و ملقب به (سجاد) و (زين العابدين ) مى باشد . امام سجاد در سال 38 هجرى در مدينه ولادت يافت . حضرت سجاد در واقعه جانگداز كربلا حضور داشت ولى به علت بيمارى و تب شديد از آن حادثه جان به سلامت برد ، زيرا جهاد از بيمار برداشته شده است و پدر بزرگوارش - با همه علاقه اى كه فرزندش به شركت در آن واقعه داشت - به او اجازه جنگ كردن نداد . مصلحت الهى اين بود كه آن رشته گسيخته نشود و امام سجاد وارث آن رسالت بزرگ ، يعنى امامت و ولايت گردد . اين بيمارى موقت چند روزى بيش ادامه نيافت و پس از آن حضرت زين العابدين 35 سال عمر كرد كه تمام آن مدت به مبارزه و خدمت به خلق و عبادت و مناجات با حق سپرى شد .

سن شريف حضرت سجاد (ع ) را در روز دهم محرم سال 61 هجرى كه بنا به وصيت پدر و

امر خدا و رسول خدا (ص ) به امامت رسيد به اختلاف روايات در حدود بيست و چهار سال نوشته اند . مادر حضرت سجاد بنا بر مشهور (شهربانو) دختر يزدگرد ساسانى بوده است . (65)

آنچه در حادثه كربلا بدان نياز بود ، بهره بردارى از اين قيام و حماسه بى نظير و نشر قيام شهادت حسين (ع ) بود ، كه حضرت سجاد (ع ) در ضمن اسارت با عمه اش زينب (ع ) آن را با شجاعت و شهامت و قدرت بى نظير در جهان آن روز فرياد كردند . فريادى كه طنين آن قرنهاست باقى مانده و - براى هميشه - جاودان خواهد ماند . واقعه كربلا با همه ابعاد عظيم و بى مانندش پر از شور حماسى و وفا و صفا و ايمان خالص در عصر روز عاشورا ظاهرا به پايان آمد؛ امّا ماءموريت حضرت سجاد (ع ) و زينب كبرى از آن زمان آغاز شد . اهل بيت اسير را از قتلگاه عشق و راهيان بسوى (اللّه ) و از كنار نعش هاى پاره پاره به خون خفته جدا كردند . حضرت سجاد (ع ) را در حال بيمارى بر شترى بى هودج سوار كردند و دو پاى حضرتش را از زير شكم آن حيوان به زنجير بستند . ساير اسيران را نيز بر شتران سوار كرده روانه كوفه نمودند . كوفه اى كه در زير سنگينى و خفقان حاكم بر آن بهت زده بر جاى مانده بود ، و جراءت نفس كشيدن نداشت ، زيرا ابن زياد دستور داده بود رؤ ساى قبايل مختلف را به زندان اندازند

و مردم را گفته بود بدون اسلحه از خانه ها خارج شوند . در چنين حالتى دستور داد سرهاى مقدس شهداء را بين سركردگان قبايلى كه در كربلا بودند تقسيم و سر امام شهيد حضرت اباعبداللّه الحسين را در جلو كاروان حمل كنند . بدين صورت كاروان را وارد شهر كوفه نمودند . عبيداللّه زياد مى خواست وحشتى در مردم ايجاد كند و اين فتح نمايان خود را به چشم مردم آورد . با اين تدبيرهاى امنيتى چه شد كه نتوانستند جلو بيانات آتشين و پيام كوبنده زن پولادين تاريخ حضرت زينب را بگيرند ؟ گويى مردم كوفه تازه از خواب بيدار شده و دريافته اند كه اين اسيران اولاد على (ع ) و فرزندان پيغمبر اسلام (ص ) مى باشند كه مردانشان در كربلا نزديك كوفه به شمشير بيداد كشته شده اند . همهمه از مردم برخاست و كم كم تبديل به گريه شد . حضرت سجاد (ع ) در حال اسارت و خستگى و بيمارى به مردم نگريست و فرمود: اينان بر ما مى گريند ؟ پس عزيزان ما را چه كسى كشته است ؟ زينب خواهر حسين (ع ) مردم را امر به سكوت كرد و پس از حمد و ثناى خداوند متعال و درود بر پيامبر گرانقدرش ، حضرت محمّد (ص ) فرمود: ( . . . اى اهل كوفه ، اى حيلت گران و مكر انديشان و غداران ، هرگز اين گريه هاى شما را سكون مباد . مثل شما ، مثل زنى است كه از بامداد تا شام رشته خويش مى تابيد و از شام تا صبح بدست خود

باز مى گشاد . هشدار كه بناى ايمان بر مكر و نيرنگ نهاده ايد . . . ) .

سپس حضرت زينب (ع ) مردم كوفه را سخت ملامت فرمود و گفت :

(همانا دامان شخصيت خود را با عارى و ننگى بزرگ آلوده كرديد كه هرگز تا قيامت اين آلودگى را از خود نتوانيد دور كرد . خوارى و ذلت بر شما باد . مگر نمى دانيد كدام جگر گوشه از رسول اللّه (ص ) را بشكافتيد ، و چه عهد و پيمان كه بشكستيد ، و بزرگان عترت و آزادگان ذريه او را به اسيرى برديد ، و خون پاك او به ناحق ريختيد . . . ) .

مردم كوفه آن چنان ساكت و آرام شدند كه گويى مرغ بر سر آنها نشسته !

سخنان كوبنده زينب (ع ) كه گويا از حلقوم پاك على (ع ) خارج مى شد ، مردم بى وفاى كوفه را دچار بهت و حيرت كرد . شگفتا اين صداى على (ع ) است كه گويا در فضاى كوفه طنين انداز است . . .

امام سجاد (ع ) عمه اش را امر به سكوت فرمود .

ابن زياد دستور داد امام سجاد (ع ) و زينب كبرى و ساير اسيران را به مجلس وى آوردند ، و در آن جا جسارت را نسبت به سر مقدس حسين (ع ) و اسيران كربلا به حد اعلا رسانيد ، و آنچه در چنته دنائت و رذالت داشت نشان داد ، و آنچه لازمه پستى ذاتش بود آشكار نمود .

پيام خون و شهادت

ابن زياد با پسر مرجانه اسيران كربلا را پس

از مكالماتى كه در مجلس او با آنان روى داد ، دستور داد به زندانى پهلوى مسجد اعظم كوفه منتقل ساختند ، و دستور داد سر مقدس امام (ع ) را در كوچه ها بگردانند تا مردم دچار وحشت شوند .

يزيد در جواب نامه ابن زياد كه خبر شهادت حسين (ع ) و يارانش و اسير كردن اهل و عيالش را به او نوشته بود ، دستور داد: سر حسين (ع ) و همه يارانش را و همه اسيران را به شام بفرستند . بر دست و پا و گردن امام همام حضرت سجاد زنجير نهاده بر شتر سوارش كردند و اهل بيت را چون اسيران روم و زنگبار بر شتران بى جهاز سوار كردند و راهى شام نمودند . اهل بيت عصمت از راه بعلبك به شام وارد شدند . روز اول ماه صفر سال شصت و يكم هجرى - شهر دمشق غرق در شادى و سرور است زيرا يزيد اسيران كربلا را كه اولاد پاك رسول اللّه هستند ، افراد خارجى و ياغيگر معرفى كرده كه اكنون در جنگ آنهايند - يزيد دستور داد اسيران و سرهاى شهداء را از كنار (جيرون ) كه تفريحگاه خارج از شهر و محل عيش و عشرت يزيد بود عبور دهند . يزيد از منظر جيرون اسيران را تماشا مى كرد و شاد و مسرور به نظر مى رسيد . همچون فاتحى بلامنازع !

در كنار كوچه ها مردم ايستاده بودند و تماشا مى كردند . پيرمردى از شاميان جلو آمد و در مقابل قافله اسيران بايستاد و گفت : (شكر خداى را كه شما را

كشت و شهرهاى اسلام را از شرّ مردان شما آسوده ساخت و اميرالمؤ منين يزيد را بر شما پيروزى داد) .

امام زين العابدين (ع ) به آن پيرمردى كه در آن سن و سال از تبليغات زهرآگين اموى در امان نمانده بود فرمود: (اى شيخ ، آيا قرآن خوانده اى ؟ ) . گفت : آرى . فرمود: اين آيه را قرائت كرده اى : (( قل لا اءسئلكم عليه اءجرا الا المودة فى القربى . )) (66) گفت : آرى .

امام (ع ) فرمود: آن خويشاوندان كه خداوند تعالى به دوستى آنها امر فرموده ، و براى رسول اللّه اجر رسالت قرار داده مائيم . سپس آيه تطهير را كه در حق اهل بيت پيغمبر (ص ) است تلاوت فرمود:

(( (انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا . ) )) (67)

پيرمرد گفت : اين آيه را خوانده ام . امام (ع ) فرمود: (مراد از اين آيت مائيم كه خداوند ما را از هر آلايش ظاهر و باطن پاكيزه داشته است . (پيرمرد بسيار تعجب كرد و گريست و گفت چقدر من بى خبر مانده ام . سپس به امام (ع ) عرض كرد: اگر توبه كنم آيا توبه ام پذيرفته است ؟ امام (ع ) به او اطمينان داد . اين پيرمرد را بخاطر همين آگاهى شهيد كردند .

بارى ، قافله اسيران راه خدا را در جلو مسجد جامع دمشق متوقف ساختند . سپس آنها را در حالى كه به طنابها بسته بودند به زندانى منتقل كردند . چند روزى را در زندان گذراندند .

زندانى خراب . بهر حال يزيد در نظر داشت با دعوت از برجستگان هر مذهب و سفيران و بزرگان و چاپلوسان دربارى مجلسى فراهم كند تا پيروزى ظاهرى خود را به همه نشان دهد . در اين مجلس يزيد همان جسارتى را نسبت به سر مقدس حضرت سيدالشهداء انجام داد كه ابن زياد دست نشانده پليدش در كوفه انجام داده بود . چوبدستى خود را بر لب و دندانى نواخت كه بوسه گاه حضرت رسول اللّه (ص ) و على مرتضى و فاطمه زهراء عليهماالسلام بوده است . وقتى زينب (ع ) اين جسارت را از يزيد مشاهده فرمود و اولين سخنى كه يزيد به حضرت سيد سجاد (ع ) گفت چنين بود (شكر خداى را كه شما را رسوا ساخت ) بى درنگ حضرت زينب (ع ) در چنان مجلسى بر پا خاست . دلش به جوش آمد و زبان به ملامت يزيد و يزيديان گشود و با فصاحت و بلاغت علوى پيام خون و شهادت را بيان فرمود ، و در سنگر افشاگرى پرده از روى سيه كارى يزيد و يزيديان برداشت ، و خليفه مسلمين را رسواتر از مردم كوفه نمود . امّا يزيد سر به زير انداخت و آن ضربات كوبنده و بر باد دهنده شخصيت كاذب خود را تحمل كرد ، و تنها براى جواب بيتى خواند كه ترجمه آن اينست :

(ناله و ضجه از داغديدگان رواست و زنان اجير نوحه كننده را مرگ در گذشته آسان است . )

امام سجاد (ع ) در دمشق

علاوه بر سخنانى كه حضرت سجاد (ع ) با استناد به قرآن كريم فرمود و حقيقت را آشكار كرد ،

حضرت زين العابدين (ع ) وقتى با يزيد روبرو شد - در حالى كه از كوفه تا دمشق زير زنجير بود - فرمود: اى يزيد ، به خدا قسم ، چه گمان مى برى اگر پيغمبر خدا (ص ) ما را به اين حال بنگرد ؟ اين جمله چنان در يزيد اثر كرد كه دستور داد زنجير را از آن حضرت برداشتند ، و همه اطرافيان از آن سخن گريستند .

فرصت بهترى كه در شام به دست امام چهارم آمد روزى بود كه خطيب رسمى بالاى منبر رفت ، و در بدگويى على (ع ) و اولاد طاهرينش و خوبى معاويه و يزيد داد سخن داد . امام سجاد (ع ) به يزيد گفت : به من هم اجازه مى دهى روى اين چوبها بروم ، و سخنانى بگويم كه هم خدا را خشنود سازد و هم براى مردم موجب اجر و ثواب باشد ؟ يزيد نمى خواست اجازه دهد ، زيرا از علم و معرفت و فصاحت و بلاغت خانواده عصمت عليهم السلام آگاه بود و بر خود مى ترسيد . مردم اصرار كردند . ناچار يزيد قبول كرد . امام چهارم (ع ) پاى به منبر گذاشت و آن چنان سخن گفت كه دلها از جا كنده شد و اشكها يكباره فرو ريخت ، و شيون از ميان زن و مرد برخاست . خلاصه بيانات امام (ع ) چنين بود:

(اى مردم شش چيز را خدا به ما داده است و برترى ما بر ديگران بر هفت پايه است . علم نزد ماست ، حلم نزد ماست ، جود و كرم نزد ماست

، فصاحت و شجاعت نزد ماست ، دوستى قلبى مؤ منين مال ماست . خدا چنين خواسته است كه مردم با ايمان ما را دوست بدارند ، و اين كارى است كه دشمنان ما نمى توانند از آن جلوگيرى كنند .

سپس فرمود: پيغمبر خدا محمّد (ص ) ، از ماست ؛ وصى او على بن ابيطالب از ماست ، حمزه سيدالشهداء از ماست ، جعفر طيار از ماست ، دو سبط اين امت حسن و حسين (ع ) از ماست ، مهدى اين امت و امام زمان از ماست ) .

سپس امام خود را معرفى كرد و كار به جايى رسيد كه خواستند سخن امام را قطع كنند ، پس دستور دادند تا مؤ ذن اذان بگويد . امام (ع ) سكوت كرد . تا مؤ ذن گفت : (( اشهد ان محمدا رسول اللّه . )) امام عمامه از سر بر گرفت و گفت : اى مؤ ذن ترا به حق همين محمّد خاموش باش . سپس رو به يزيد كرد و گفت : آيا اين پيامبر ارجمند جد تو است يا جد ما ؟ اگر بگويى جد تو است همه مى دانند دروغ مى گويى ، و اگر بگويى جد ماست پس چرا فرزندش حسين (ع ) را كشتى ؟ چرا فرزندانش را كشتى ؟ چرا اموالش را غارت كردى ؟ چرا زنان و بچه هايش را اسير كردى ؟ سپس امام (ع ) دست برد و گريبان چاك زد و همه اهل مجلس را منقلب نمود . براستى آشوب بپا شد . اين پيام حماسى عاشورا بود كه به گوش

همه مى رسيد . اين نداى حق بود كه به گوش تاريخ مى رسيد .

يزيد در برابر اين اعتراضها زبان به طعن و لعن ابن زياد گشود ، و حتى بعضى از لشكريان را كه همراه اسيران آمده بودند - بظاهر - مورد عتاب و سرزنش قرار داد . سرانجام بيمناك شد و از آنان روى پوشيد و سعى كرد كمتر با مردم تماس بگيرد .

بهر حال ، يزيد بر اثر افشاگريهاى امام (ع ) و پريشان حالى اوضاع مجبور شد در صدد استمالت و دلجويى حال اسيران برآيد . از امام سجاد (ع ) پرسيد: آيا ميل داريد پيش ما در شام بمانيد يا به مدينه برويد ؟ امام سجاد (ع ) و زينب كبرى فرمودند: ميل داريم پهلوى قبر جدمان در مدينه باشيم .

حركت به مدينه

در ماه صفر سال 61 هجرى اهل بيت عصمت با جلال و عزت بسوى مدينه حركت كردند . نعمان بن بشير با پانصد نفر به دستور يزيد كاروان را همراهى كرد . امام سجاد و زينب كبرى و ساير اهل بيت به مدينه نزديك مى شدند . امام سجاد (ع ) محلى در خارج شهر مدينه را انتخاب فرمود و دستور داد قافله در آنجا بماند . نعمان بن بشير و همراهانش را اجازه مراجعت داد . امام (ع ) دستور داد در همان محل خيمه هايى برافراشتند . آنگاه به بشير بن جذلم فرمود مرثيه اى بسراى و مردم مدينه را از ورود ما آگاه كن . بشير يكسره به مدينه رفت و در كنار قبر رسول اللّه (ص ) با حضور مردم مدينه ايستاد

و اشعارى سرود كه ترجمه آن چنين است :

(هان ! اى مردم مدينه شما را ديگر در اين شهر امكان اقامت نماند ، زيرا كه حسين (ع ) كشته شد ، و اينك اين اشكهاى من است كه روان است . آوخ ! كه پيكر مقدسش را كه به خاك و خون آغشته بود در كربلا بگذاشتند ، و سرش را بر نيزه شهر به شهر گردانيدند) . شهر يكباره از جاى كنده شد . زنان بنى هاشم صدا به ضجه و ناله و شيون برداشتند . مردم در خروج از منزلهاى خود و هجوم به سوى خارج شهر بر يكديگر سبقت گرفتند . بشير مى گويد: اسب را رها كردم و خود را به عجله به خيمه اهل بيت پيغمبر رساندم . در اين موقع حضرت سجاد (ع ) از خيمه بيرون آمد و در حالى كه اشكهاى روان خود را با دستمالى پاك مى كرد به مردم اشاره كرد ساكت شوند ، و پس از حمد و ثناى الهى لب به سخن گشود و از واقعه جانگداز كربلا سخن گفت . از جمله فرمود: (اگر رسول اللّه (ص ) جد ما به قتل و غارت و زجر و آزار ما دستور مى داد ، بيش از اين بر ما ستم نمى رفت ، و حال اينكه به حمايت و حرمت ما سفارش بسيار شده بود . به خدا سوگند به ما رحمت و عنايت فرمايد و از دشمنان ما انتقام بگيرد) .

سپس امام سجاد (ع ) و زينب كبرى (ع ) و ياران و دلسوختگان عزاى حسينى وارد مدينه شدند . ابتدا

به حرم جدّ خود حضرت رسول اللّه (ص ) و سپس به بقيع رفتند و شكايت مردم جفا پيشه را با چشمانى اشك ريزان بيان نمودند . مدتها در مدينه عزاى حسينى برقرار بود . و امام (ع ) و زينب كبرى از مصيبت بى نظير كربلا سخن مى گفتند و شهادت هدفدار امام حسين (ع ) را و پيام او را به مردم تعليم مى دادند و فساد دستگاه حكومت را بر ملا مى كردند تا مردم به عمق مصيبت پى ببرند و از ستمگران روزگار انتقام خواستن را ياد بگيرند .

آن روز در جهان اسلام چهار نقطه بسيار حساس و مهم بود: دمشق ، كوفه ، مكه و مدينه حرم مقدس رسول اللّه (ص ) مركز يادها و خاطره اسلام عزيز و پيامبر گرامى (ص ) . امام سجاد (ع ) در هر چهار نقطه نقش حساس ايفا فرمود ، و به دنبال آن بيدارى مردم و قيامها و انقلابات كوچك و بزرگ و نارضايتى عميق مردم آغاز شد . از آن پس تاريخ اسلام شاهد قيامهايى بود كه از رستاخيز حسينى در كربلا مايه مى گرفت ، از جمله واقعه حرّه كه سال بعد اتفاق افتاد ، و كارگزاران يزيد در برابر قيام مردم مدينه كشتارهاى عظيم به راه انداختند . اولاد على (ع ) هر يك در گوشه و كنار در صدد قيام و انتقام بودند تا سرانجام به قيام ابومسلم خراسانى و انقراض سلسله ناپاك بنى اميه منتهى شد .

مبارزه و انتقاد از رفتار خودخواهانه و غير عادلانه خلفاى بنى اميه و بنى عباس به صورتهاى مختلف در

مسلمانان بخصوص در شيعيان امام على (ع ) در طول تاريخ زنده شد و شيعه به عنوان عنصر مقاوم و مبارز كه حامل پيام خون و شهادت بود در صحنه تاريخ معرفى گرديد . گرچه شيعيان هميشه زجرها ديده و شكنجه ها بر خود هموار كرده اند ، ولى هميشه اين روحيه انقلابى را حتى تا امروز - پس از چهارده قرن - در خود حفظ كرده اند .

امام سجاد (ع ) گرچه به ظاهر در خانه خود نشست ولى هميشه پيام شهادت و مبارزه را در برابر ستمگران به زبان دعا و وعظ بيان مى فرمود و با خواص شيعيان خود مانند (ابوحمزه ثمالى ) و (ابوخالد كابلى ) و . . . در تماس بود ، و در عين حال به امر به معروف و نهى از منكر اشتغال داشت ، و شيعيان خاص وى معارف دينى و احكام اسلامى را از آن حضرت مى گرفتند ، و در ميان شيعيان منتشر . مى كردند ، و از اين راه ابعاد تشيع توسعه فراوانى يافت . بر اثر اين مبارزات پنهان و آشكار بود كه براى بار دوم امام سجاد را به امر عبدالملك خليفه اموى ، با بند و زنجير از مدينه به شام جلب كردند ، و بعد از زمانى به مدينه برگرداندند . (68)

امام سجاد (ع ) در مدت 35 سال امامت با روشن بينى خاص خود هر جا لازم بود ، براىبيدارى مردم و تهييج آنها عليه ظلم و ستمگرى و گمراهى كوشيد ، و در موارد بسيارى بهخدمات اجتماعى وسيعى در زمينه حمايت بينوايان و خاندانهاى

بى سرپرست پرداخت ، ونيز از طريق دعاهايى كه مجموعه آنها در صحيفه سجاديه گرد آمده است ، به نشر معارفاسلام و تهذيب نفس و اخلاق و بيدارى مردم اقدام نمود .

صحيفه سجاديه

كه از ارزنده ترين آثار اسلامى است شامل 57 دعا است كه مشتمل بر دقيق ترين مسائل توحيدى و عبادى و اجتماعى و اخلاقى است ، و بدان زبور آل محمّد (ص ) نيز مى گويند .

يكى از حوادث تاريخ كه دورنمايى از تلا لؤ شخصيت امام سجاد (ع ) را به ما مى نماياند - گرچه سراسر زندگى امام درخشندگى و شور ايمان است - قصيده اى است كه فرزدق شاعر در مدح امام (ع ) در برابر كعبه معظمه سروده .

مورخان نوشته اند: (در دوران حكومت وليد بن عبدالملك اموى ، وليعهد و برادرش هشام بن عبدالملك به قصد حج ، به مكه آمد و به آهنگ طواف قدم در مسجدالحرام گذاشت . چون به منظور استلام (69) حجرالا سود به نزديك كعبه رسيد ، فشار جمعيت ميان او و حطيم حائل شد ، ناگزير قدم را پس نهاد و بر منبرى كه براى وى نصب كردند ، به انتظار فرو كاستن ازدحام جمعيت بنشست و بزرگان شام كه همراه او بودند در اطرافش جمع شدند و به تماشاى مطاف پرداختند . در اين هنگام كوكبه جلال حضرت على بن الحسين عليهما السلام كه سيمايش از همگان زيباتر و جامه هايش از همگان پاكيزه تر و شميم نسيمش از همه طواف كنندگان دلپذيرتر بود ، از افق مسجد بدرخشيد ، و به مطاف در آمد ، و چون

به نزديك حجرالا سود رسيد ، موج جمعيت در برابر هيبت و عظمتش واپس نشست و منطقه استلام را در برابرش خالى از ازدحام ساخت ، تا به آسانى دست به حجر بسود و به طواف پرداخت .

تماشاى اين منظره موجى از خشم و حسد در دل و جان هشام بن عبدالملك برانگيخت ، و در همين حال كه آتش كينه در درونش زبانه مى كشيد ، يكى از بزرگان شام رو به او كرد و با لحنى آميخته به حيرت گفت : اين كيست كه تمام جمعيت به تجليل و تكريم او پرداختند ، و صحنه مطاف براى او خلوت گرديد ؟ هشام با آنكه شخصيت امام را نيك مى شناخت ، امّا از شدت كينه و حسد از بيم آنكه درباريانش به او مايل شوند و تحت تاءثير مقام و كلامش قرار گيرند ، خود را به نادانى زد و در جواب مرد شامى گفت : (او را نمى شناسم ) . در اين هنگام روح حساس ابوفراس (فرزدق ) از اين تجاهل (70) و حق كشى سخت آزرده شد و با آنكه خود شاعر دربار اموى بود ، بدون آنكه از قهر و سطوت هشام بترسد و از درنده خويى آن امير مغرور خودكامه بر جان خود بينديشد ، رو به مرد شامى كرد و گفت :

(اگر خواهى تا شخصيت او را بشناسى از من بپرس ، من او را نيك مى شناسم ) .

آن گاه فرزدق در لحظه اى از لحظات تجلى ايمان و معراج روح ، قصيده جاويدان خود را كه از الهام وجدان بيدارش مايه مى گرفت

با حماسه هاى افروخته و آهنگى پر شور سيل آسا بر زبان راند و اينك دو بيتى از آن قصيده و قسمتى از ترجمه آن :

(( هذا الذى تعرف البطحاء و طاءته

و البيت يعرفه و الحل و الحرم

هذا الذى احمد المختار والده

صلى عليه الهى ماجرى القلم ))

(اينكه تو او را نمى شناسى ، همان كسى است كه سرزمين (بطحاء) جاى گامهايش را مى شناسد و كعبه و حل و حرم در شناسائيش همدم و همقدمند) .

اين كسى است كه احمد مختار پدر اوست ، كه تا هر زمان قلم قضا در كار باشد ، درود و رحمت خدا بر روان پاك او روان باد . . . اين فرزند فاطمه ، سرور بانوان جهان است و پسر پاكيزه گوهر وصى پيغمبر است ، كه آتش قهر و شعله انتقام خدا از زبانه تيغ بى دريغش همى درخشد . . . ) .

و از اين دست اشعارى سرود كه همچون خورشيد بر تارك آسمان ولايت مى درخشد و نور مى پاشد .

وقتى قصيده فرزدق به پايان رسيد ، هشام مانند كسى كه از خوابى گران بيدار شده باشد ، خشمگين و آشفته به فرزدق گفت : (چرا چنين شعرى - تاكنون - در مدح ما نسروده اى ؟ فرزدق گفت : (جدى به مانند جد او و پدرى همشاءن پدر او و مادرى پاكيزه گوهر مانند مادر او بياور تا تو را نيز مانند او بستايم ) .

هشام بر آشفت و دستور داد تا نام شاعر را از دفتر جوائز حذف كنند و او را در سرزمين (عسفان ) ميان مكه و

مدينه به بند و زندان كشند .

چون اين خبر به حضرت سجاد (ع ) رسيد دستور فرمود دوازده هزار درم به رسم صله و جايزه نزد فرزدق بفرستند و عذر بخواهند كه بيش از اين مقدور نيست . فرزدق صله را نپذيرفت و پيغام داد (من اين قصيده را براى رضاى خدا و رسول خدا و دفاع از حق سروده ام و صله اى نمى خواهم ) . امام (ع ) صله را باز پس فرستاد و او را سوگند داد كه بپذيرد و اطمينان داد كه چيزى از ارزش واقعى آن ، در نزد خدا كم نخواهد شد . (71)

بارى ، اين فضايل و ارزشهاى واقعى است كه دشمن را بر سر كينه و انتقام مى آورد .

چنانكه نوشته اند: سرانجام به تحريك هشام ، خليفه اموى ، به دست وليد بن عبدالملك امام زين العابدين و سيدالساجدين (ع ) را مسموم كرد و در سال 95 هجرى درگذشت و در بقيع مدفون شد .

كلمات حضرت سجاد (ع )

اى صاحب آيات درخشان و اى نقشبند دستگاه آسمان و اى آفريننده روان انسان ، سپاس تو را سپاسى كه به دوام تو دائم ماند ، و سپاس تو را سپاسى كه به نعمت تو جاويد بپايد ، و سپاس تو را سپاسى كه با كردار و احسانت برابر باشد . . . پروردگارا ! رحمت فرست بر پاكيزه تران از اهل بيت محمّد (ص ) كه ايشان را براى قيام به امر خود برگزيده اى ، و خزانه داران علم و نگهداران دين و جانشينان خويش در زمين و حجت هاى خويش بر بندگان

خود قرار داده اى ، و ايشان را به خواست خود ، از پليدى و آلودگى يك باره پاك كرده اى ، و وسيله توسل به خود و راه بهشت خود ساخته اى .

پروردگارا ! رحمت فرست بر محمّد و آلش ، چنان رحمتى كه بوسيله آن بخشش و اكرامت را درباره ايشان بزرگ گردانى ، و همه چيز از عطايا و تبرعات خود را درباره ايشان كامل سازى ، و بهره ايشان را از عوايد و فوايد خود سرشار كنى . پروردگارا ! رحمت فرست بر او و بر ايشان ، رحمتى كه آغازش را حدى و مدتش را فرجامى و آخرش را پايانى نباشد . پروردگارا ! بر ايشان رحمت فرست ، به وزن عرش خود و آنچه زير عرش است ، و به گنجايش آسمانهايت ، و آنچه بالاى آنهاست و به شمار زمينهايت و آنچه در زير آنها و ميان آنهاست . چنان رحمتى كه ايشان را بوسيله آن به كمال قريب خود رسانى و براى تو و ايشان مايه خشنودى شود ، و جاودانه به نظاير آن رحمتها پيوسته باشد . خدايا تو در هر زمان دين خود را بوسيله پيشوايى تاءييد فرموده اى كه او را براى بندگانت بعنوان علم و در كشورهايت بجاى نورافكن بر پا داشته اى ، پس از آن كه پيمان او را به پيمان خود در پيوسته و او را وسيله خشنودى خود ساخته اى و طاعتش را واجب كرده اى و از نافرمانيش بيم داده اى و به اطاعت فرمانهايش و به باز ايستادن در برابر نهيش و به سبقت جستن بر

او و واپس نماندن از او فرمان دادى . پس او ، نگهدار پناهندگان و ملجاء مؤ منان و دستاويز متمسكان و جمال جهانيان است . (72)

معصوم هفتم - امام محمّد باقر عليه السلام - امام پنجم

امام محمّد باقر عليه السلام

نهال گلشن دين ، نور ديده زهرا سپهر دانش و بينش محيط علم و ادب شه سرير ولايت محمّد بن على (ع ) كه آمدش ز خدا (باقرالعلوم ) لقب .

(دكتر رسا)

نام مبارك امام پنجم محمّد بود . لقب آن حضرت باقر يا باقرالعلوم است ، بدين جهت كه : درياى دانش را شكافت و اسرار علوم را آشكارا ساخت . القاب ديگرى مانند شاكر و صابر و هادى نيز براى آن حضرت ذكر كرده اند كه هر يك باز گوينده صفتى از صفات آن امام بزرگوار بوده است .

كنيه امام (ابوجعفر) بود . مادرش فاطمه دختر امام حسن مجتبى (ع ) است . بنابراين نسبت آن حضرت از طرف مادر به سبط اكبر حضرت امام حسن (ع ) و از سوى پدر به امام حسين (ع ) مى رسيد . پدرش حضرت سيدالساجدين ، امام زين العابدين ، على بن الحسين (ع ) است .

تولد حضرت باقر (ع ) در روز جمعه سوم ماه صفر سال 57 هجرى در مدينه اتفاق افتاد . در واقعه جانگداز كربلا همراه پدر و در كنار جدش حضرت سيدالشهداء كودكى بود كه به چهارمين بهار زندگيش نزديك مى شد .

دوران امامت امام محمّد باقر (ع ) از سال 95 هجرى كهسال درگذشت امام زين العابدين (ع ) است آغاز شده و تاسال 114 ه يعنى مدت 19 سال و چند ماه ادامه داشته است . در

دوره امامت امام محمّد باقر (ع) و فرزندش امام جعفر صادق (ع ) مسائلى مانند انقراض امويان و بر سر كار آمدنعباسيان و پيدا شدن مشاجرات سياسى و ظهور سرداران و مدعيانى مانند ابوسلمهخلال و ابومسلم خراسانى و ديگران مطرح است ، ترجمه كتابهاى فلسفى و مجادلاتكلامى در اين دوره پيش مى آيد ، و عده اى از مشايخ صوفيه و زاهدان و قلندران وابستهبه دستگاه خلافت پيدا مى شوند . قاضى ها و متكلمانى به دلخواه مقامات رسمى و صاحبقدرتان پديد مى آيند و فقه و قضاء و عقايد و كلام و اخلاق را - بر طبق مصالح مراكزقدرت خلافت شرح و تفسير مى نمايند ، و تعليمات قرآنى - بويژه مساءله امامت و ولايترا ، كه پس از واقعه عاشورا و حماسه كربلا ، افكار بسيارى از حق طلبان را به حقانيتآل على (ع ) متوجه كرده بود ، و پرده از چهره زشت ستمكاران اموى و دين به دنيا فروشانبر گرفته بود ، به انحراف مى كشاندند و احاديث نبوى را در بوته فراموشى قرارمى دادند . برخى نيز احاديثى به نفع دستگاه حاكمجعل كرده و يا مشغول جعل بودند و يا آنها را به سود ستمكاران غاصب خلافت دگرگونمى نمودند . اينها عواملى بود بسيار خطرناك كه بايد حافظان و نگهبانان دين در برابرآنها بايستند . بدين جهت امام محمّد باقر (ع ) و پس از وى امام جعفر صادق (ع ) از موقعيتمساعد روزگار سياسى ، براى نشر تعليماتاصيل اسلامى و معارف حقه بهره جستند ، و دانشگاه تشيع و علوم اسلامى را پايه ريزىنمودند . زيرا اين امامان بزرگوار

و بعد شاگردانشان وارثان و نگهبانان حقيقىتعليمات پيامبر (ص ) و ناموس و قانون عدالت بودند ، و مى بايست به تربيتشاگردانى عالم و عامل و يارانى شايسته و فداكار دست يازند ، و فقهآل محمّد (ص ) را جمع و تدوين و تدريس كنند . بهمين جهت محضر امام باقر (ع ) مركز علماءو دانشمندان و راويان حديث و خطيبان و شاعران بنام بود . در مكتب تربيتى امام باقر (ع )علم و فضيلت به مردم آموخته مى شد . ابوجعفر امام محمّد باقر (ع ) متولى صدقاتحضرت رسول (ص ) و اميرالمؤ منين (ع ) و پدر و جد خود بود و اين صدقات را بر بنىهاشم و مساكين و نيازمندان تقسيم مى كرد ، و اداره آنها را از جهت مالى بعهده داشت . امامباقر (ع ) داراى خصال ستوده و مؤ دب به آداب اسلامى بود . سيرت و صورتش ستودهبود . پيوسته لباس تميز و نو مى پوشيد . دركمال وقار و شكوه حركت مى فرمود . از آن حضرت مى پرسيدند: جدت لباس كهنه و كمارزش مى پوشيد ، تو چرا لباس فاخر بر تن مى كنى ؟ پاسخ مى داد: مقتضاى تقواىجدم و فرماندارى آن روز ، كه محرومان و فقرا و تهيدستان زياد بودند ، چنان بود . من اگرآن لباس بپوشم در اين انقلاب افكار ، نمى توانم تعظيم شعائر دين كنم .

امام پنجم (ع ) بسيار گشاده رو و با مؤ منان و دوستان خوش برخورد بود . با همه اصحاب مصافحه مى كرد و ديگران را نيز بدين كار تشويق مى فرمود .

در ضمن سخنانش مى فرمود: مصافحه كردن كدورتهاى درونى را از بين مى برد و گناهان دو طرف - همچون برگ درختان در فصل خزان - مى ريزد . امام باقر (ع ) در صدقات و بخشش و آداب اسلامى مانند دستگيرى از نيازمندان و تشييع جنازه مؤ منين و عيادت از بيماران و رعايت ادب و آداب و سنن دينى ، كمال مواظبت را داشت . مى خواست سنت هاى جدش رسول اللّه (ص ) را عملا در بين مردم زنده كند و مكارم اخلاقى را به مردم تعليم نمايد .

در روزهاى گرم براى رسيدگى به مزارع و نخلستانها بيرون مى رفت ، و با كارگران و كشاورزان بيل مى زد و زمين را براى كشت آماده مى ساخت . آنچه از محصول كشاورزى - كه با عرق جبين و كدّ يمين - بدست مى آورد در راه خدا انفاق مى فرمود .

بامداد كه براى اداى نماز به مسجد جدش رسول اللّه (ص ) مى رفت ، پس از گزاردن فريضه ، مردم گرداگردش جمع مى شدند و از انوار دانش و فضيلت او بهره مند مى گشتند .

مدت بيست سال معاويه در شام و كارگزارانش در مرزهاى ديگر اسلامى در واژگون جلوه دادن حقايق اسلامى - با زور و زر و تزوير و اجير كردن عالمان خود فروخته - كوشش بسيار كردند . ناچار حضرت سجاد (ع ) و فرزند ارجمندش امام محمّد باقر (ع ) پس از واقعه جانگداز كربلا و ستمهاى بى سابقه آل ابوسفيان ، كه مردم به حقانيت اهل بيت عصمت (ع ) توجه كردند ،

در اصلاح عقايد مردم بويژه در مساءله امامت و رهبرى ، كه تنها شايسته امام معصوم است ، سعى بليغ كردند و معارف حقه اسلامى را - در جهات مختلف - به مردم تعليم دادند؛ تا كار نشر فقه و احكام اسلام به جايى رسيد كه فرزند گرامى آن امام ، حضرت امام جعفر صادق (ع ) دانشگاهى با چهار هزار شاگرد پايه گذارى نمود ، و احاديث و تعليمات اسلامى را در اكناف و اطراف جهان آن روز اسلام انتشار داد . امام سجاد (ع ) با زبان دعا و مناجات و يادآورى از مظالم اموى و امر به معروف و نهى از منكر و امام باقر (ع ) با تشكيل حلقه هاى درس ، زمينه اين امر مهم را فراهم نمود و مسائل لازم دينى را براى مردم روشن فرمود .

رسول اكرم اسلام (ص ) در پرتو چشم واقع بين و با روشن بينى وحى الهى وظايفى را كه فرزندان و اهل بيت گرامى اش در آينده انجام خواهند داد و نقشى را كه در شناخت و شناساندن معارف حقه به عهده خواهند داشت ، ضمن احاديثى كه از آن حضرت روايت شده ، تعيين فرموده است .

چنان كه در اين حديث آمده است :

روزى جابر بن عبداللّه انصارى كه در آخر عمر دو چشم جهان بينش تاريك شده بود به محضر حضرت سجاد (ع ) شرفياب شد . صداى كودكى را شنيد ، پرسيد كيستى ؟ گفت من محمّد بن على بن الحسينم ، جابر گفت : نزديك بيا . سپس دست او را گرفت و بوسيد و عرض كرد:

روزى

خدمت جدت رسول خدا (ص ) بودم . فرمود: شايد زنده بمانى و محمّد بن على بن الحسين كه يكى از اولاد من است ملاقات كنى . سلام مرا به او برسان و بگو: خدا به تو نور حكمت دهد . علم و دين را نشر بده . امام پنجم هم به امر جدش قيام كرد و در تمام مدت عمر به نشر علم و معارف دينى و تعليم حقايق قرآنى و احاديث نبوى (ص ) پرداخت .

اين جابر بن عبداللّه انصارى همان كسى است كه در نخستين سال بعد از شهادت حضرت امام حسين (ع ) به همراهى عطيه كه مانند جابر از بزرگان و عالمان با تقوا و از مفسران بود ، در اربعين حسينى به كربلا آمد و غسل كرد ، و در حالى كه عطيه دستش را گرفته بود در كنار قبر مطهر حضرت سيدالشهداء آمد و زيارت آن سرور شهيدان را انجام داد . بارى ، امام باقر عليه السلام منبع انوار حكمت و معدن احكام الهى بود . نام نامى آن حضرت با دهها و صدها حديث و روايت و كلمات قصار و اندرزهايى همراه است ، كه بويژه در 19 سال امامت براى ارشاد مستعدان و دانش اندوزان و شاگردان شايسته خود بيان فرموده است . بنا به رواياتى كه نقل شده است ، در هيچ مكتب و محضرى دانشمندان خاضع تر و خاشع تر از محضر محمّد بن على (ع ) نبوده اند . (73)

در زمان اميرالمؤ منين على (ع ) گوئيا ، مقام علم و ارزش دانش هنوز - چنان كه بايد - بر

مردم روشن نبود ، گويا مسلمانان هنوز قدم از تنگناى حيات مادى بيرون ننهاده و از زلال دانش علوى جامى ننوشيده بودند ، و در كنار درياى بيكران وجود على (ع ) تشنه لب بودند و جز عده اى معدود قدر چونان گوهرى را نمى دانستند . بى جهت نبود كه مولاى متقيان بارها مى فرمود: (( سلونى قبل ان تفقدونى )) پيش از آنكه مرا از دست بدهيد از من بپرسيد . و بارها مى گفت : من به راههاى آسمان از راههاى زمين آشناترم . ولى كو آن گوهرشناسى كه قدر گور وجود على را بداند ؟ امّا بتدريج ، بويژه در زمان امام محمّد باقر (ع ) مردم كم كم لذت علوم اهل بيت و معارف اسلامى را درك مى كردند ، و مانند تشنه لبى كه سالها از لذات آب گوارا محروم مانده و يا قدر آنرا ندانسته باشد ، زلال گواراى دانش امام باقر (ع ) را دريافتند و تسليم مقام علمى امام (ع ) شدند ، و به قول يكى از مورخان : (مسلمانان در اين هنگام از ميدان جنگ و لشكركشى متوجه فتح دروازه هاى علم و فرهنگ شدند) . امام باقر (ع ) نيز چون زمينه قيام بالسيف (قيام مسلحانه ) در آن زمان - به علت خفقان فراوان و كمبود حماسه آفرينان - فراهم نبود ، از اين رو ، نشر معارف اسلام و فعاليت علمى را و هم مبارزه عقيدتى و معنوى با سازمان حكومت اموى را ، از اين طريق مناسب تر مى ديد ، و چون حقوق اسلام هنوز يك دوره كامل و

مفصل تدريس نشده بود ، به فعاليت هاى ثمربخش علمى در اين زمينه پرداخت . امّا بدين خاطر كه نفس شخصيت امام و سير تعليمات او - در ابعاد و مرزهاى مختلف - بر ضرر حكومت بود ، مورد اذيت و ايذاء دستگاه قرار مى گرفت . در عين حال امام هيچگاه از اهميت تكليفى شورش (عليه دستگاه ) غافل نبود ، و از راه ديگرى نيز آن را دامن مى زد: و آن راه ، تجليل و تاءييد برادر شورشى اش زيد بن على بن الحسين بود .

رواياتى در دست است كه وضع امام محمّد باقر (ع ) كه خود - در روزگارش - مرزبان بزرگ فكرى و فرهنگى بوده و نقش مهمى در نشر اخلاق و فلسفه اصيل اسلامى و جهان بينى خاص قرآن ، و تنظيم مبانى فقهى و تربيت شاگردانى (مانند امام شافعى ) و تدوين مكتب داشته ، موضع انقلابى برادرش (زيد) را نيز تاءييد مى كرده است چنانكه نقل شده امام محمّد باقر (ع ) مى فرمود: خداوندا پشت مرا به زيد محكم كن .

و نيز نقل شده است كه روزى زيد بر امام باقر (ع ) وارد شد ، چون امام (ع ) زيد بن على را ديد ، اين آيه را تلاوت كرد:

(( (يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء للّه ) )) (74) يعنى : (اى مؤ منان ، بر پاى دارندگان عدالت باشيد و گواهان ، خداى را) .

آنگاه فرمود: (( انت و اللّه يا زيد من اهل ذلك . )) اى زيد ، به خدا سوگند تو نمونه عمل به

اين آيه اى

مى دانيم كه زيد برادر امام محمّد باقر (ع ) كه تحت تاءثير تعليمات ائمه (ع ) براى اقامه عدل و دين قيام كرد . سرانجام عليه هشام بن عبدالملك اموى ، در سال (120 يا 122) زمان امامت جعفر صادق (ع ) خروج كرد و دستگاه جبار ، ناجوانمردانه او را به قتل رساند . بدن مقدس زيد را سالها بر دار كردند و سپس سوزانيدند . و چنانكه تاريخ مى نويسد: گرچه نهضت زيد نيز به نتيجه اى نينجاميد و قيامهاى ديگرى نيز كه در اين دوره بوجود آمد ، از جهت ظاهرى به نتايجى نرسيد ، ولى اين قيامها و اقدامها در تاريخ تشيع موجب تحريك و بيدارى و بروز فرهنگ شهادت عليه دستگاه جور بشمار آمده و خون پاك شيعه را در جوشش و غليان نگهداشته و خط شهادت را تا زمان ما در تاريخ شيعه ادامه داده است . امام باقر (ع ) و امام صادق (ع ) گرچه به ظاهر به اين قيامها دست نيازيدند ، كه زمينه را مساعد نمى ديدند ، ولى در هر فرصت و موقعيت به تصحيح نظر جامعه درباره حكومت و تعليم و نشر اصول اسلام و روشن كردن افكار ، كه نوعى ديگر از مبارزه است ، دست زدند . چه در اين دوره ، حكومت اموى رو به زوال بود و فتنه عباسيان دستگير شاگردان و آزادگان و ترسيم خط درست حكومت ، پيش آمده بود و در حقيقت مبارزه سياسى به شكل پايه ريزى و تدوين اصول مكتب - كه امرى بسيار ضرورى بود - پيش آمد .

امّا چنانكه اشاره شد ، دستگاه خلافت آنجا كه پاى مصالح حكومتى پيش مى آمد و احساس مى كردند امام (ع ) نقاب از چهره ظالمانه دستگاه بر مى گيرد و خط صحيح را در شناخت (امام معصوم (ع )) و امامت كه دنباله خط (رسالت ) و بالاخره (حكومت اللّه ) است تعليم مى دهد ، تكان مى خوردند و دست به ايذاء و آزار و شكنجه امام (ع ) مى زدند و گاه به زجر و حبس و تبعيد . . .

براى شناخت اين امر ، به بيان اين واقعه كه در تاريخ ياد شده است مى پردازيم :

(در يك از سالها كه هشام بن عبدالملك ، خليفه اموى ، به حج مى آيد ، جعفر بن محمّد ، امام صادق ، در خدمت پدر خود ، امام محمّد باقر ، نيز به حج مى رفتند . روزى در مكه ، حضرت صادق ، در مجمع عمومى سخنرانى مى كند و در آن سخنرانى تاءكيد بر سر مساءله پيشوايى و امامت و اينكه پيشوايان بر حق و خليفه هاى خدا در زمين ايشانند نه ديگران ، و اينكه سعادت اجتماعى و رستگارى در پيروى از ايشان است و بيعت با ايشان و . . . نه ديگران . اين سخنان كه در بحبوحه قدرت هشام گفته مى شود ، آن هم در مكه در موسم حج ، طنينى بزرگ مى يابد و به گوش هشام مى رسد . هشام در مكه جراءت نمى كند و به مصلحت خود نمى بيند كه متعرض آنان شود . امّا چون به دمشق مى رسد ،

ماءمور به مدينه مى فرستد و از فرمانبردار مدينه مى خواهد كه امام باقر (ع ) و فرزندش را به دمشق روانه كند ، و چنين مى شود .

حضرت صادق (ع ) مى فرمايد: چون وارد دمشق شديم ، روز چهارم ما را به مجلس خود طلبيد . هنگامى كه به مجلس او در آمديم ، هشام بر تخت پادشاهى خويش نشسته و لشكر و سپاهيان خود را در سلاح كامل غرق ساخته بود ، و در دو صف در برابر خود نگاه داشته بود . نيز دستور داده بود تا آماج خانه اى (جاهايى كه در آن نشانه براى تيراندازى مى گذارند) در برابر او نصب كرده بودند ، و بزرگان اطرافيان او مشغول مسابقه تيراندازى بودند . هنگامى كه وارد حياط قصر او شديم ، پدرم در پيش مى رفت و من از عقب او مى رفتم ، چون نزديك رسيديم ، به پدرم گفت : (شما هم همراه اينان تير بيندازيد) پدرم گفت : (من پير شده ام . اكنون اين كار از من ساخته نيست اگر مرا معاف دارى بهتر است ) . هشام قسم ياد كرد: (به حق خداوندى كه ما را به دين خود و پيغمبر خود گرامى داشت ، تو را معاف نمى دارم ) . آن گاه به يكى از بزرگان بنى اميه امر كرد كه تير و كمان خود را به او (يعنى امام باقر (ع ) بده تا او نيز در مسابقه شركت كند . پدرم كمان را از آن مرد بگرفت و يك تيز نيز بگرفت و در زه گذاشت و به قوت

بكشيد و بر ميان نشانه زد . سپس تير ديگر بگرفت و بر فاق تير اول زد . . . تا آنكه نه تير پياپى افكند . هشام از ديدن اين چگونگى خشمگين گشت و گفت : (نيك تير انداختى اى ابوجعفر ، تو ماهرترين عرب و عجمى در تيراندازى ، چرا مى گفتى من بر اين كار قادر نيستم ؟ . . . بگو: اين تيراندازى را چه كسى به تو ياد داده است ) . پدرم فرمود: (مى دانى كه در ميان ما اهل مدينه ، اين فن شايع است . من در جوانى چندى تمرين اين كار كرده ام ) . (75)

سپس امام صادق (ع ) اشاره مى فرمايد كه : هشام از مجموع ماجرا غضبناك گشت و عازم قتل پدرم شد . در همان محفل هشام بر سر مقام رهبرى و خلافت اسلامى با امام باقر (ع ) سخن مى گويد . امام باقر (ع ) درباره رهبرى رهبران بر حق و چگونگى اداره اجتماع اسلامى و اينكه رهبر يك اجتماع اسلامى بايد چگونه باشد ، سخن مى گويد . اينها همه هشام را - كه فاقد آن صفات بوده است و غاصب آن مقام - بيش از پيش ناراحت مى كند . بعضى نوشته اند كه : امام باقر را در دمشق به زندان افكند . و چون به او خبر مى دهند كه زندانيان دمشق مريد و معتقد به امام (ع ) شده اند ، امام را رها مى كند و به شتاب روانه مدينه مى نمايد . و پيكى سريع ، پيش از حركت امام از دمشق

، مى فرستد تا در آباديها و شهرهاى سر راه همه جا عليه آنان (امام باقر و امام صادق - ع ) تبليغ كنند تا بدين گونه ، مردم با آنان تماس نگيرند و تحت تاءثير گفتار و رفتارشان واقع نشوند . با اين وصف امام (ع ) در اين سفر ، از تماس با مردم - حتى مسيحيان - و روشن كردن آنان غفلت نمى ورزد .

جالب توجه و قابل دقت و يادگيرى است كه امام محمّد باقر (ع ) وصيت مى كند به فرزندش امام جعفر صادق (ع ) كه مقدارى از مال او را وقف كند ، تا پس از مرگش ، تا ده سال در ايام حج و در منى محل اجتماع حاجى ها براى سنگ انداختن به شيطان (رمى جمرات ) و قربانى كردن براى او محفل عزا اقامه كنند . توجه به موضوع و تعيين مكان ، اهميت بسيار دارد . به گفته صاحب (( الغدير )) - زنده ياد علامه امينى - اين وصيت براى آنست كه اجتماع بزرگ اسلامى ، در آن مكان مقدس با پيشواى حق و رهبر دين آشنا شود و راه رشاد در پيش گيرد ، و از ديگران ببرد و به اين پيشوايان بپيوندد ، و اين شهادت حرص بر هدايت مردم است و نجات دادن آنها از چنگال ستم و گمراهى . (76)

شهادت امام باقر (ع )

حضرت امام محمّد باقر (ع ) 19 سال و ده ماه پس از شهادت پدر بزرگوارش حضرت امام زين العابدين (ع ) زندگى كرد و در تمام اين مدت به انجام دادن وظايف خطير امامت ، نشر

و تبليغ فرهنگ اسلامى ، تعليم شاگردان ، رهبرى اصحاب و مردم ، اجرا كردن سنت هاى جد بزرگوارش در ميان خلق ، متوجه كردن دستگاه غاصب حكومت به خط صحيح رهبرى و راه نمودن به مردم در جهت شناخت رهبر واقعى و امام معصوم ، كه تنها خليفه راستين خدا و رسول (ص ) در زمين است ، پرداخت و لحظه اى از اين وظيفه غفلت نفرمود .

سرانجام در هفتم ذيحجه سال 114 هجرى در سن 57 سالگى در مدينه به وسيله هشام مسموم شد و چشم از جهان فرو بست . پيكر مقدسش را در قبرستان بقيع - كنار پدر بزرگوارش - به خاك سپردند .

زنان و فرزندان

فرزندان آن حضرت را هفت نفر نوشته اند: ابوعبداللّه جعفر بن محمّد الصادق (ع ) و عبداللّه كه مادرشان امّ فروه دختر قاسم بن محمّد بن ابى بكر بود . ابراهيم و عبيداللّه كه از امّ حكيم بودند و هر دو در زمان حيات پدر بزرگوارشان وفات كردند . على و زينب و امّ سلمه كه از ام ولد بودند .

از سخنان امام محمّد باقر (ع )

1 - اسلام بر پنج پايه استوار است : نماز ، زكات ، حج ، روزه ، ولايت از ولايت مى پرسند ، امام مى فرمايد: با ولايت امور مسلمانان نظم و نظام پيدا مى كند .

2 - هيچ چيز در نزد خداوند بهتر از سؤ ال و عرض حاجت بدو نيست .

3 - هيچ چيز در دفع بلاها و حوادث ناگوار بهتر از دعا نيست .

4 - بزرگترين عيب آن است كه انسان چشم خود را به عيبهاى مردم بدوزد و از عيب خود چشم پوشى كند . مردم را به كارهايى امر كند كه خود از انجام دادن آنها ناتوان است . همنشين و دوست خود را كه ياور و مددكارى ندارد ، آزار دهد و به كمك او نشتابد .

5 - هنگامى كه نزد دانشمندى نشستى ، به شنيدن ، حريص تر از گفتن باش ، و نيكو شنيدن را بياموز ، همانطور كه نيكو گفتن را مى آموزى ، و سخن هيچكس را قطع مكن .

6 - اگر بندگان وقتى نمى دانند ، توقف كنند (و اظهار نظر ننمايند) و آنچه را كه درك نكرده اند انكار نكنند ، كافر نمى شوند .

7

- دانشمندى كه مردم از دانس وى سود ببرند از هفتاد هزار عابد برتر است .

8 - هر كس كه خدا او را با واعظ خودش قرار ندهد ، پندهاى ديگران او را سودى نخواهد بخشيد .

معصوم هشتم - حضرت امام جعفر صادق (ع ) - امام ششم

حضرت امام جعفر صادق

ما راءت عين و لا سمعت اذن و لا خطر على قلب بشر افضل من جعفر بن محمّد

چشمى نديده و گوشى نشنيده و به دلى خطور نكرده كه كسى از جعفر بن محمّد فاضل تر باشد

مالك رئيس مذهب مالكى

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام رئيس مذهب جعفرى (شيعه ) در روز 17 ربيع الاول سال 83 هجرى چشم به جهان گشود .

پدرش امام محمّد باقر (ع ) و مادرش (امّ فروه ) دختر قاسم بن محمّد بن ابى بكر مى باشد .

كنيه آن حضرت : (ابوعبداللّه ) و لقبش (صادق ) است .

حضرت صادق تا سن 12 سالگى معاصر جد گراميش حضرت سجاد بود و مسلما تربيت اوليه او تحت نظر آن بزرگوار صورت گرفته و امام (ع ) از خرمن دانش جدش خوشه چينى كرده است .

پس از رحلت امام چهارم مدت 19 سال نيز در خدمت پدر بزرگوارش امام محمّد باقر (ع ) زندگى كرد و با اين ترتيب 31 سال از دوران عمر خود را در خدمت جد و پدر بزرگوار خود كه هر يك از آنان در زمان خويش حجت خدا بودند ، و از مبداء فيض كسب نور مى نمودند گذرانيد .

بنابراين صرف نظر از جنبه الهى و افاضات رحمانى كه هر امامى آن را دارا مى باشد ، بهره مندى از محضر پدر و جد بزرگوارش موجب شد كه آن حضرت با استعداد ذاتى و شمّ علمى و ذكاوت بسيار ، به حد كمال علم و ادب رسيد و در عصر خود بزرگترين قهرمان علم و دانش گرديد .

پس از درگذشت پدر بزرگوارش 34 سال

نيز دوره امامت او بود كه در اين مدت (مكتب جعفرى ) را پايه ريزى فرمود ، و موجب بازسازى و زنده نگهداشتن شريعت محمدى (ص ) گرديد .

زندگى پربار امام جعفر صادق (ع ) مصادف بود با خلافت پنج نفر از بنى اميه (هشام بن عبدالملك - وليد بن يزيد - يزيد بن وليد - ابراهيم بن وليد - مروان حمار) كه هر يك بنحوى موجب تاءلم و تاءثر و كدورت روح بلند امام معصوم (ع ) را فراهم مى كرده اند ، و دو نفر از خلفاى عباسى (سفاح و منصور) نيز در زمان امام (ع ) مسند خلافت را تصاحب كردند و نشان دادند كه در بيداد و ستم بر امويان پيشى گرفته اند . چنانكه امام صادق (ع ) در 10 سال آخر عمر شريفش در ناامنى و ناراحتى بيشترى بسر مى برد .

عصر امام صادق (ع )

عصر امام صادق (ع ) يكى از طوفانى ترين ادوار تاريخ اسلام است ، كه از يك سو اغتشاش ها و انقلابهاى پياپى گروههاى مختلف ، بويژه از طرف خونخواهان امام حسين (ع ) رخ مى داد ، كه انقلاب (ابوسلمه ) در كوفه و (ابومسلم ) در خراسان و ايران از مهمترين آنها بوده است . و همين انقلاب سرانجام حكومت شوم بنى اميه را برانداخت و مردم را از يوغ ستم و بيدادشان رها ساخت . ليكن سرانجام بنى عباس با تردستى و توطئه ، بناحق از انقلاب بهره گرفته و حكومت و خلافت را تصاحب كردند . دوره انتقال حكومت هزار ماهه بنى اميه به بنى عباس طوفانى ترين و پر هرج

و مرج ترين دورانى بود كه زندگى امام صادق (ع ) را فرا گرفته بود .

و از ديگر سو عصر آن حضرت ، عصر برخورد مكتبها و ايده ئولوژى ها و عصر تضاد افكار فلسفى و كلامى مختلف بود ، كه از برخورد ملتهاى اسلام با مردم كشورهاى فتح شده و نيز روابط مراكز اسلامى با دنياى خارج ، بوجود آمده و در مسلمانان نيز شور و هيجانى براى فهميدن و پژوهش پديد آورده بود .

عصرى كه كوچكترين كم كارى يا عدم بيدارى و تحرك پاسدار راستين اسلام ، يعنى امام (ع ) ، موجب نابودى دين و پوسيدگى تعليمات حيات بخش اسلام ، هم از درون و هم از بيرون مى شد .

اينجا بود كه امام (ع ) دشوارى فراوان در پيش و مسؤ وليت عظيم بر دوش داشت . پيشواى ششم در گير و دار چنين بحرانى مى بايست از يك سو به فكر نجات افكار توده مسلمان از الحاد و بدبينى و كفر و نيز مانع انحراف اصول و معارف اسلامى از مسير راستين باشد ، و از توجيهات غلط و وارونه دستورات دين بوسيله خلفاى وقت جلوگيرى كند .

علاوه بر اين ، با نقشه اى دقيق و ماهرانه ، شيعه را از اضمحلال و نابودى برهاند ، شيعه اى كه در خفقان و شكنجه حكومت پيشين ، آخرين رمقها را مى گذراند ، و آخرين نفرات خويش را قربانى مى داد ، و رجال و مردان با ارزش شيعه يا مخفى بودند ، و يا در كرّ و فرّ و زرق و برق حكومت غاصب ستمگر ذوب

شده بودند ، و جراءت ابراز شخصيت نداشتند ، حكومت جديد هم در كشتار و بى عدالتى دست كمى از آنها نداشت و وضع به حدى خفقان آور و ناگوار و خطرناك بود كه همگى ياران امام (ع ) را در معرض خطر مرگ قرار مى داد ، چنانكه زبده هايشان جزو ليست سياه مرگ بودند .

(جابر جعفى ) يكى از ياران ويژه امام است كه از طرف آن حضرت براى انجام دادن امرى به سوى كوفه مى رفت . در بين راه قاصد تيز پاى امام به او رسيد و گفت : امام (ع ) مى گويد: خودت را به ديوانگى بزن ، همين دستور او را از مرگ نجات داد و حاكم كوفه كه فرمان محرمانه ترور را از طرف خليفه داشت از قتلش به خاطر ديوانگى منصرف شد .

جابر جعفى كه از اصحاب سر امام باقر (ع ) نيز مى باشد مى گويد: امام باقر (ع ) هفتاد هزار حديث به من آموخت كه به كسى نگفتم و نخواهم گفت . . .

او روزى به حضرت عرض كرد مطالبى از اسرار به من گفته اى كه سينه ام تاب تحمل آنرا ندارد و محرمى ندارم تا به او بگويم و نزديك است ديوانه شوم .

امام فرمود: (به كوه و صحرا برو و چاهى بكن و سر در دهانه چاه بگذار و در خلوت چاه بگو: (( حدثنى محمّد بن على بكذا و كذا . . . )) (يعنى امام باقر (ع ) به من فلان مطلب را گفت ، يا روايت كرد) .

آرى ، شيعه مى رفت

كه نابود شود ، يعنى اسلام راستين به رنگ خلفا درآيد ، و به صورت اسلام بنى اميه اى يا بنى عباسى خود نمايى كند .

در چنين شرايط دشوارى ، امام دامن همّت به كمر زد و به احياء و بازسازى معارف اسلامى پرداخت و مكتب علمى عظيمى بوجود آورد كه محصول و بازده آن ، چهار هزار شاگرد متخصص (همانند هشام ، محمّد بن مسلم و . . . ) در رشته هاى گوناگون علوم بودند ، و اينان در سراسر كشور پهناور اسلامى آن روز پخش شدند .

هر يك از اينان از طرفى خود ، بازگو كننده منطق امام كه همان منطق اسلام است و پاسدار ميراث دينى و علمى و نگهدارنده تشيع راستين بودند ، و از طرف ديگر مدافع و مانع نفوذ افكار ضد اسلامى و ويرانگر ، در ميان مسلمانان ، نيز بودند .

تاءسيس چنين مكتب فكرى و اين سان نوسازى و احياگرى تعليمات اسلامى ، سبب شد كه امام صادق (ع ) به عنوان رئيس مذهب جعفرى (تشيع ) مشهور گردد .

ليكن طولى نكشيد كه بنى عباس پس از تحكيم پايه هاى حكومت و نفوذ خود ، همان شيوه ستم و فشار بنى اميه را پيش گرفتند و حتى از آنان هم گوى سبقت را ربودند .

امام صادق (ع ) كه همواره مبارزى نستوه و خستگى ناپذير و انقلابيى بنيادى ، در ميدان فكر و عمل بوده ، كارى كه امام حسين (ع ) به صورت قيام خونين انجام داد ، وى قيام خود را در لباس تدريس و تاءسيس مكتب و انسان سازى

انجام داد و جهادى راستين كرد .

جنبش علمى

اختلافات سياسى بين امويان و عباسيان و تقسيم شدن اسلام به فرقه هاى مختلف و ظهور عقايد مادى و نفوذ فلسفه يونان در كشورهاى اسلامى ، موجب پيدايش يك نهضت علمى گرديد . نهضتى كه پايه هاى آن بر حقايق مسلم استوار بود . چنين نهضتى لازم بود ، تا هم حقايق دينى را از ميان خرافات و موهومات و احاديث جعلى بيرون كشد و هم در برابر زنديق ها و مادى ها با نيروى منطق و قدرت استدلال مقاومت كند و آراء سست آنها را ، محكوم سازد . گفتگوهاى علمى و مناظرات آن حضرت با افراد دهرى و مادى مانند (ابن ابى العوجاء) و (ابوشاكر ديصانى ) و حتى (ابن مقفع ) معروف است . بوجود آمدن چنين نهضت علمى در محيط آشفته و تاريك آن عصر ، كار هر كسى نبود ، فقط كسى شايسته اين مقام بزرگ بود كه ماءموريت الهى داشته باشد و از جانب خداوند پشتيبانى شود ، تا بتواند به نيروى الهام و پاكى نفس و تقوا وجود خود را به مبداء غيب ارتباط دهد ، حقايق علمى را از درياى بيكران علم الهى بدست آورد ، و در دسترس استفاده گوهر شناسان حقيقت قرار دهد .

تنها وجود گرامى حضرت صادق (ع ) مى توانست چنين مقامى داشته باشد ، تنها امام صادق (ع ) بود كه با كناره گيرى از سياست و جنجالهاى سياسى از آغاز امامت در نشر معارف اسلام و گسترش قوانين و احاديث راستين دين مبين و تبليغ احكام و تعليم و تربيت مسلمانان كمر

همت بر ميان بست .

زمان امام صادق (ع ) در حقيقت عصر طلايى دانش و ترويج احكام و تربيت شاگردانى بود كه هر يك مشعل نورانى علم را به گوشه و كنار بردند و در (خودشناسى ) و (خداشناسى ) مانند استاد بزرگ و امام بزرگوار خود در هدايت مردم كوشيدند .

در همين دوران درخشان - در برابر فلسفه يونان - كلام و حكمت اسلامى رشد كرد و فلاسفه و حكماى بزرگى در اسلام پرورش يافتند .

همزمان با نهضت علمى و پيشرفت دانش بوسيله حضرت صادق (ع ) در مدينه ، منصور خليفه عباسى كه از راه كينه و حسد ، به فكر ايجاد مكتب ديگرى افتاد كه هم بتواند در برابر مكتب جعفرى استقلال علمى داشته باشد و هم مردم را سرگرم نمايد و از خوشه چينى از محضر امام (ع ) باز دارد . بدين جهت منصور مدرسه اى در محله (كرخ ) بغداد تاءسيس نمود .

منصور در اين مدرسه از وجود ابوحنيفه در مسائل فقهى استفاده نمود و كتب علمى و فلسفى را هم دستور داد از هند و يونان آوردند و ترجمه نمودند ، و نيز مالك را - كه رئيس فرقه مالكى است - بر مسند فقه نشاند ولى اين مكتب ها نتوانستند وظيفه ارشاد خود را چنانكه بايد انجام دهند .

امام صادق (ع ) مسائل فقهى و علمى و كلامى را كه پراكنده بود بصورت منظم درآورد ، و در هر رشته از علوم و فنون شاگردان زيادى تربيت فرمود كه باعث گسترش معارف اسلامى در جهان گرديد . دانش گسترى امام (ع )

در رشته هاى مختلف فقه ، فلسفه و كلام ، علوم طبيعى و . . . آغاز شد . فقه جعفرى همان فقه محمّدى يا دستورهاى دينى است كه از سوى خدا به پيغمبر بزرگوارش از طريق قرآن و وحى رسيده است . بر خلاف ساير فرقه ها كه بر مبناى عقيده و راءى و نظر خود مطالبى را كم يا زياد مى كردند ، فقه جعفرى توضيح و بيان همان اصول و فروعى بود كه در مكتب اسلام از آغاز مطرح بوده است . ابوحنيفه رئيس فرقه حنفى درباره امام صادق (ع ) گفت :

من فقيه تر از جعفرالصادق كسى را نديده ام و نمى شناسم .

فتواى بزرگترين فقيه جهان تسنن شيخ محمّد شلتوت رئيس دانشگاه الا زهر مصر كه با كمال صراحت عمل به فقه جعفرى را مانند مذاهب ديگر اهل سنت جايز دانست - در روزگار ما - خود اعترافى است بر استوارى فقه جعفرى و حتى برترى آن بر مذاهب ديگر . و اينها نتيجه كار و عمل آن روز امام صادق (ع ) است .

در رشته فلسفه و حكمت حضرت صادق (ع ) هميشه با اصحاب و حتى كسانى كه از دين و اعتقاد به خدا دور بودند مناظراتى داشته است . نمونه اى از بيانات امام عليه السلام كه در اثبات وجود خداوند حكيم است ، به يكى از شاگردان و اصحاب خود به نام (مفضّل بن عمر) فرمود كه در كتابى به نام (توحيد مفضّل ) هم اكنون در دست است . مناظرات امام صادق (ع ) با طبيب هندى كه موضوع كتاب (اهليلجه ) است

نيز نكات حكمت آموز بسيارى دارد كه گوشه اى از درياى بيكران علم امام صادق (ع ) است . براى شناسايى استاد معمولا دو راه داريم ، يكى شناختن آثار و كلمات او ، دوم شناختن شاگردان و تربيت شدگان مكتبش .

كلمات و آثار و احاديث زيادى از حضرت صادق (ع ) نقل شده است كه ما حتى قطره اى از دريا را نمى توانيم به دست دهيم مگر (نمى از يمى ) .

امّا شاگردان آن حضرت هم بيش از چهار هزار بوده اند ، يكى از آنها (جابر بن جيان ) است . جابر از مردم خراسان بود . پدرش در طوس به دارو فروشى مشغول بود كه بوسيله طرفداران بنى اميه به قتل رسيد . جابر بن حيان پس از قتل پدرش به مدينه آمد . ابتدا در نزد امام محمّد باقر (ع ) و سپس در نزد امام صادق (ع ) شاگردى كرد . جابر يكى از افراد عجيب روزگار و از نوابغ بزرگ جهان اسلام است . در تمام علوم و فنون مخصوصا در علم شيمى تاءليفات زيادى دارد ، و در رساله هاى خود همه جا نقل مى كند كه (جعفر بن محمّد) به من چنين گفت يا تعليم داد يا حديث كرد . از اكتشافات او اسيد ازتيك (تيزآب ) و تيزاب سلطانى و الكل است . وى چند فلز و شبه فلز را در زمان خود كشف كرد . در دوران (رنسانس اروپا) در حدود 300 رساله از جابر به زبان آلمانى چاپ و ترجمه شده كه در كتابخانه هاى برلين و پاريس ضبط است .

(77)

حضرت صادق (ع ) بر اثر توطئه هاى منصور عباسى در سا 148 هجرى مسموم و در قبرستان بقيع در مدينه مدفون شد . عمر شريفش در اين هنگام 65 سال بود . از جهت اينكه عمر بيشترى نصيب ايشان شده است به (شيخ الائمه ) موسوم است .

حضرت امام صادق (ع ) هفت پسر و سه دختر داشت .

پس از حضرت صادق (ع ) مقام امامت بنا به امر خدا به امام موسى كاظم (ع ) منتقل گرديد .

ديگر از فرزندان آن حضرت اسمعيل است كه بزرگترين فرزندان امام بوده و پيش از وفات حضرت صادق از دنيا رفته است . طايفه اسماعيليه به امامت وى قائلند .

خلق و خوى حضرت صادق (ع )

حضرت صادق (ع ) مانند پدران بزرگوار خود در كليه صفات نيكو و سجاياى اخلاقى سرآمد روزگار بود . حضرت صادق (ع ) داراى قلبى روشن به نور الهى و در احسان و انفاق به نيازمندان مانند اجداد خود بود . داراى حكمت و علم وسيع و نفوذ كلام و قدرت بيان بود . با كمال تواضع و در عين حال با نهايت مناعت طبع كارهاى خود را شخصا انجام مى داد ، و در برابر آفتاب سوزان حجاز بيل بدست گرفته در مزرعه خود كشاورزى مى كرد و مى فرمود: اگر در اين حال پروردگار خود را ملاقات كنم خوشوقت خواهم بود ، زيرا به كدّ يمين و عرق جبين آذوقه و معيشت خود و خانواده ام را تاءمين مى نمايم .

ابن خلكان مى نويسد: امام صادق (ع ) يكى از ائمه دوازده گانه مذهب اماميه و از سادات

اهل بيت رسالت است . از اين جهت به وى صادق مى گفتند كه هر چه مى گفت راست و درست بود و فضيلت او مشهورتر از آنست كه گفته شود . مالك مى گويد: با حضرت صادق (ع ) سفرى به حج رفتم ، چون شترش به محل احرام رسيد ، امام صادق (ع ) حالش تغيير كرد نزديك بود از مركب بيفتد و هر چه مى خواست لبيك بگويد صدا در گلويش گير مى كرد . به او گفتم : اى پسر پيغمبر ناچار بايد بگويى لبيك ، در جوابم فرمود: چگونه جسارت كنم و بگويم لبيك ، مى ترسم خداوند در جواب بگويد: (( لا لبيك و لا سعديك . ))

از كلمات حضرت صادق (ع )

1 - بى نيازترين مردم كسى است كه گرفتار حرص نباشد .

2 - بى رغبتى نسبت به دنيا موجب راحتى قلب و سلامت بدن است .

3 - چون خدا خير بنده اى بخواهد او را نسبت به دنيا بى رغبت و نسبت به دين دانشمند كند و او را به عيوبش آگاه گرداند و به هر كه اين خصلتها داده شود خير دنيا و آخرت داده شده است .

4 - پيروان ما كسانى هستند كه در كارهاى نيك پيشقدمند و از انجام اعمال بد خوددارى مى كنند . نيكويى را آشكار مى كنند و به كارهاى خوب پيشى مى گيرند ، و براى علاقه اى كه به رحمت خداوند جليل دارند . اينان از ما هستند و هر كجا كه ما باشيم با ما هستند .

5 - براى مؤ من چقدر زشت است خواهشى داشته باشد كه

در راه خواستن آن خوار گردد .

6 - مؤ من از آهن سخت تر است ، زيرا اگر آهن در آتش گداخته شود رنگش تغيير پيدا مى كند ، ولى مؤ من اگر كشته شود و دوباره زنده گردد و مجددا او را بكشند ، دل او از ايمان بر نمى گردد .

7 - حضرت صادق (ع ) در آخرين لحظه هاى عمر كه همه خويشانش گرداگردش جمع بودند فرمود: شفاعت ما شامل حال كسى كه نماز را سبك بشمارد نخواهد شد .

مناظره امام جعفر صادق (ع ) با ابوحنيفه

در زندگينامه هاى پيشوايان بزرگوار (ع ) سخن از احتجاجات (مناظره هاى ) آنها با دهرى ها (مادى ها) و مردم فرقه هاى ديگر به ميان آمد .

براى نمونه يكى از مناظره هاى قاطع و كوبنده و در عين حال مختصر حضرت صادق (ع ) را نقل مى كنيم تا به درجه قدرت كلام و منطق امام (ع ) تا حدى پى بريد كه (مشت نمونه خروار است ) .

روزى ابوحنيفه (78) براى ملاقات با امام صادق (ع ) در خانه امام آمد ، و اجازه ملاقات خواست امام اجازه نداد . ابوحنيفه گويد: دم در مقدارى توقف كردم تا اينكه عده اى از مردم كوفه آمدند ، و اجازه ملاقات خواستند ، به آنها اجازه داد . من هم با آنها داخل خانه شدم وقتى به حضورش رسيدم گفتم : (شايسته است كه شما نماينده اى به كوفه بفرستيد و مردم آن سامان را از ناسزا گفتن به اصحاب محمّد نهى كنيد . بيش از ده هزار نفر در اين شهر به ياران پيامبر ناسزا مى

گويند) .

امام : مردم از من نمى پذيرند .

ابوحنيفه : چگونه ممكن است سخن شما را نپذيرند در صورتى كه شما فرزند پيامبر خدا هستيد ؟

امام : تو خودت يكى از همانها هستى كه گوش به حرف من نمى دهى . مگر بدون اجازه من داخل خانه نشدى ؟ و بدون اينكه بگويم نشستى ؟ و بى اجازه شروع به سخن گفتن ننمودى ؟ شنيده ام كه تو بر اساس قياس فتوا مى دهى . (79)

ابوحنيفه : آرى .

امام : واى بر تو اولين كسى كه بر اين اساس نظر داد شيطان بود .

وقتى كه خداوند به او دستور داد كه به آدم سجده كند ، گفت : من سجده نمى كنم ، زيرا كه مرا از آتش آفريدى و او را از خاك و (آتش گرامى تر از خاك است ) .

(سپس امام براى باطل بودن قياس مواردى از قوانين اسلام را كه بر خلاف اين اصل است ذكر نمود) و فرمود:

به نظر تو كشتن كسى به ناحق مهمتر است يا زنا ؟

ابوحنيفه گفت : كشتن كسى به ناحق .

امام : بنابراين اگر عمل كردن به قياس صحيح باشد ، پس چرا براى اثبات قتل دو شاهد كافى است ولى براى ثابت نمودن زنا چهار شاهد لازم است ؟ آيا اين قانون اسلام با قياس سازگار است ؟

ابوحنيفه : نه .

امام : بول كثيف تر است يا منى ؟ (80)

ابوحنيفه : بول .

امام : پس چرا خداوند در مورد اول مردم را به وضو گرفتن امر كرده ، ولى در مورد

دوم دستور غسل كردن صادر فرموده ؟ آيا اين حكم با قياس سازگار است ؟

ابوحنيفه : نه .

امام : نماز مهمتر است يا روزه ؟

ابوحنيفه : نماز .

امام : پس چرا بر زن حائض قضاى روزه واجب است ولى قضاى نماز واجب نيست ؟ آيا اين حكم با قياس سازگار است ؟

ابوحنيفه : نه .

امام فرمود: شنيده ام كه اين آيه را (( (ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم ) )) (81) يعنى (در روز قيامت بطور حتم از نعمتها سؤ ال مى شويد) چنين تفسير مى كنى كه : خداوند مردم را از غذاهاى لذيذ و آبهاى خنك كه در فصل تابستان مى خورند مؤ اخذه و بازخواست مى كند .

ابوحنيفه گفت : درست است من اين آيه را اين طور تفسير كرده ام .

امام فرمود: اگر مردى تو را به خانه اش دعوت كند و با غذاى لذيذ و آب خنكى از تو پذيرايى كند و بعد براى اين پذيرايى به تو منت بگذارد ، درباره چنين كسى چگونه قضاوت مى كنى ؟

ابوحنيفه گفت : مى گويم آدم بخيلى است .

امام فرمود: آيا خداوند بخيل است تا اينكه در روز قيامت در مورد غذاهايى كه به ما داده ما را بازخواست كند ؟

ابوحنيفه گفت : پس مقصود از نعمتهايى كه قرآن مى گويد انسان مؤ اخذه مى شود چيست ؟

امام فرمود: مقصود نعمت دوستى ما خاندان رسالت و اهل بيت است . (82)

معصوم نهم - حضرت امام موسى بن جعفر (ع ) - امام هفتم

حضرت امام موسى بن جعفر

السلام على المعذب فى قعر السجون و ظلم المطامير ، ذى الساق المرضوض بحلق القيود

درود بر آن سرورى

كه در تنگناى زندان ها و در تاريكيهاى زير زمين ها ، حلقه هاى زنجير پاهاى مباركش را مجروح ساخته بود

نام امام هفتم ما ، موسى و لقب آن حضرت كاظم (ع ) كنيه آن امام (ابوالحسن ) و (ابوابراهيم ) است . شيعيان و دوستداران لقب (باب الحوائج ) به آن حضرت داده اند . تولد امام موسى كاظم (ع ) روز يكشنبه هفتم ماه صفر سال 128 هجرى در (ابواء) اتفاق افتاد . دوران امامت امام هفتم حضرت موسى بن جعفر (ع ) مقارن بود با سالهاى آخر خلافت منصور عباسى و در دوره خلافت هادى و سيزده سال از دوران خلافت هارون كه سخت ترين دوران عمر آن حضرت به شمار است .

امام موسى كاظم (ع ) از حدود 21 سالگى بر اثر وصيت پدر بزرگوار و امر خداوند متعال به مقام بلند امامت رسيد ، و زمان امامت آن حضرت سى و پنج سال و اندكى بود و مدت امامت آن حضرت از همه ائمه بيشتر بوده است ، البته غير از حضرت ولى عصر (عج ) .

صفات ظاهرى و باطنى و اخلاق آن حضرت

كاظم (ع ) داراى قامتى معتدل بود . صورتش نورانى و گندمگون و رنگ مويش سياه و انبوه بود .

بدن شريفش از زيادى عبادت ضعيف شد ، ولى همچنان روحى قوى و قلبى تابناك داشت . (83) امام كاظم (ع ) به تصديق همه مورخان ، به زهد و عبادت بسيار معروف بوده است . موسى بن جعفر از عبادت و سختكوشى به (عبد صالح ) معروف و در سخاوت و بخشندگى مانند نياكان بزرگوار خود بود . بدره هاى

(كيسه هاى ) سيصد دينارى و چهارصد دينارى و دو هزار دينارى مى آورد و بر ناتوانان و نيازمندان تقسيم مى كرد . (84) از حضرت موسى كاظم (ع ) روايت شده است كه فرمود: (پدرم (امام صادق - ع ) پيوسته مرا به سخاوت داشتن و كرم كردن سفارش مى كرد) .

امام (ع ) با آن كرم و بزرگوارى و بخشندگى خود لباس خشن بر تن مى كرد ، چنانكه نقل كرده اند: (امام بسيار خشن پوش و روستايى لباس بود) (85) و اين خود نشان ديگرى است از بلندى روح و صفاى باطن و بى اعتنايى آن امام به زرق و برقهاى گول زننده دنيا .

امام موسى كاظم (ع ) نسبت به زن و فرزندان و زيردستان بسيار با عاطفه و مهربان بود . هميشه در انديشه فقرا و بيچارگان بود ، و پنهان و آشكار به آنها كمك مى كرد . برخى از فقراى مدينه او را شناخته بودند امّا بعضى - پس از تبعيد حضرت از مدينه به بغداد - به كرم و بزرگواريش پى بردند و آن وجود عزيز را شناختند .

امام كاظم (ع ) به تلاوت قرآن مجيد انس زيادى داشت . قرآن را با صدايى حزين و خوش تلاوت مى كرد . آن چنانكه مردم در اطراف خانه آن حضرت گرد مى آمدند و از روى شوق و رقت گريه مى كردند . بدخواهانى بودند كه آن حضرت و اجداد گراميش را - روى در روى - بد مى گفتند و سخنانى دور از ادب به زبان مى راندند ، ولى آن حضرت با بردبارى

و شكيبايى با آنها روبرو مى شد ، و حتى گاهى با احسان آنها را به صلاح مى آورد ، و تنبيه مى فرمود . تاريخ ، برخى از اين صحنه ها را در خود نگهداشته است . لقب (كاظم ) از همين جا پيدا شد . كاظم يعنى : نگهدارنده و فرو خورنده خشم . اين رفتار در برابر كسى يا كسانى بوده كه از راه جهالت و نادانى يا به تحريك دشمنان به اين كارهاى زشت و دور از ادب دست مى زدند . رفتار حكيمانه و صبورانه آن حضرت (ع ) كم كم ، بر آنان حقانيت خاندان عصمت و اهل بيت (ع ) را روشن مى ساخت ، امّا آنجا كه پاى گفتن كلمه حق - در برابر سلطان و خليفه ستمگرى - پيش مى آمد ، امام كاظم (ع ) مى فرمود: (( (قل الحق و لو كان فيه هلاكك ) )) يعنى : حق را بگو اگر چه آن حقگويى موجب هلاك تو باشد . ارزش والاى حق به اندازه اى است كه بايد افراد در مقابل حفظ آن نابود شوند . در فروتنى - مانند صفات شايسته ديگر خود - نمونه بود . با فقرا مى نشست و از بينوايان دلجويى مى كرد . بنده را با آزاد مساوى مى دانست و مى فرمود همه ، فرزندان آدم و آفريده هاى خدائيم .

از ابوحنيفه نقل شده است كه گفت : (او را در كودكى ديدم و از او پرسشهايى كردم چنان پاسخ داد كه گويى از سرچشمه ولايت سيراب شده است . براستى امام موسى بن جعفر

(ع ) فقيهى دانا و توانا و متكلمى مقتدر و زبر دست بود) . محمّد بن نعمان نيز مى گويد: (موسى بن جعفر را دريايى بى پايان ديدم كه مى جوشد و مى خروشيد و بذرهاى دانش به هر سو مى پراكند) .

امام (ع ) در سنگر تعليم حقايق و مبارزه

نشر فقه جعفرى و اخلاق و تفسير و كلام كه از زمان حضرت صادق (ع ) و پيش از آن در زمان امام محمّد باقر (ع ) آغاز و عملى شده بود ، در زمان حضرت امام موسى كاظم (ع ) نيز به پيروى از سيره نياكان بزرگوارش همچنان ادامه داشت ، تا مردم بيش از پيش به خط مستقيم امامت و حقايق مكتب جعفرى آشنا گردند ، و اين مشعل فروزان را از وراى اعصار و قرون به آيندگان برسانند .

خلفاى عباسى بنا به روش ستمگرانه و زياده روى در عيش و عشرت ، هميشه در صدد نابودى بنى هاشم بودند تا اولاد على (ع ) را با داشتن علم و سيادت از صحنه سياست و تعليم و ارشاد كنار زنند ، و دست آنها را از كارهاى كشور اسلامى كوتاه نمايند . اينان براى اجراء اين مقصود پليد كارها كردند ، از جمله : چند تن از شاگردان مكتب جعفرى را تشويق نمودند تا مكتبى در برابر مكتب جعفرى ايجاد كنند و به حمايتشان پرداختند . بدين طريق مذاهب حنفى ، مالكى ، حنبلى و شافعى هر كدام با راه و روش خاص فقهى پايه ريزى شد . حكومتهاى وقت و بعد از آن - براى دست يابى به قدرت - از اين مذهبها پشتيبانى كرده و اختلاف

آنها را بر وفق مراد و مقصود خود دانسته اند .

در سالهاى آخر خلافت منصور دوانيقى كه مصادف با نخستين سالهاى امامت حضرت موسى بن جعفر (ع ) بود (بسيارى از سادات شورشى - كه نوعا از عالمان و شجاعان و متقيان و حق طلبان اهل بيت پيامبر (ص ) بودند و با امامان نسبت نزديك داشتند - شهيد شدند . اين بزرگان براى دفع ستم و نشر منشور عدالت و امر به معروف و نهى از منكر ، بپا مى خاستند و سرانجام با اهداء جان خويش ، به جوهر اصلى تعاليم اسلام جان مى دادند ، و جانهاى خفته را بيدار مى كردند . طلوعها و غروبها را در آباديهاى اسلامى به رنگ ارغوانى در مى آوردند و بر در و ديوار شهرها نقش جاويد مى نگاشتند و بانگ اذان مؤ ذنان را بر ماءذنه هاى مساجد اسلام شعله ور مى ساختند) . (86)

در مدينه كارگزاران مهدى عباسى فرزند منصور دوانيقى در عمل ، همان رفتار زشت دودمان سياه بنى اميه را پيش گرفتند ، و نسبت به آل على (ع ) آنچه توانستند بدرفتارى كردند . داستان دردناك (فخ ) (87) در زمان هادى عباسى پيش آمد . علت بروز اين واقعه اين بود كه (حسين بن على بن عابد) از اولاد حضرت امام حسن (ع ) كه از افتخارات سادات حسنى و از بزرگان علماى مدينه و رئيس قوم بود ، به يارى عده اى از سادات و شيعيان در برابر بيدادگرى (عبدالعزيز عمرى ) كه مسلط بر مدينه شده بود ، قيام كردند و با شجاعت و رشادت

خاص در سرزمين فخ عده زيادى از مخالفان را كشتند ، سرانجام دشمنان دژخيم اين سادات شجاع را تنگناى محاصره قرار دادند و به قتل رساندند و عده اى را نيز اسير كردند . مسعودى مى نويسد: بدنهايى كه در بيابان ماند طعمه درندگان صحرا گرديد . (88)

سياهكاريهاى بنى عباس منحصر به اين واقعه نبود . اين خلفاى ستمگر صدها سيد را زير ديوارها و ميان ستونها گچ گرفتند ، و صدها تن را نيز در تاريكى زندان ها حبس كردند و به قتل رساندند . عجب آنكه اين همه جنايتها را زير پوشش اسلامى و به منظور فرو خواباندن فتنه انجام مى دادند .

حضرت موسى بن جعفر (ع ) را هرگز در چنين وضعى و با ديدن و شنيدن آن همه مناظر دردناك و ظلمهاى بسيار ، آرامشى نبود . امام به روشنى مى ديد كه خلفاى ستمگر در پى تباه كردن و از بين بردن اصول اسلامى و انسانى اند . امام كاظم (ع ) سالها مورد اذيت و آزار و تعقيب و زجر بود ، و در مدتى كه از 4 سال تا 14 سال نوشته اند تحت نظر و در تبعيد و زندان ها و تك سلولها و سياهچالهاى بغداد - در غل و زنجير - بسر مى برد .

امام موسى بن جعفر (ع ) بى آنكه - در مراقبت از دستگاه جبار هارونى - بيمى به دل راه دهد به خاندان و بازماندگان سادات رسيدگى مى كرد و از گردآورى و حفظ آنان و جهت دادن به بقاياى آنان غفلت نداشت . آن زمان كه امام (ع

) در مدينه بود ، هارون كسانى را بر حضرت گماشته بود تا از آنچه در گوشه و كنار خانه امام (ع ) مى گذرد ، وى را آگاه كنند . هارون از محبوبيت بسيار و معنويت نافذ امام (ع ) سخت بيمناك بود . چنانكه نوشته اند كه هارون ، درباره امام موسى بن جعفر (ع ) مى گفت : (مى ترسم فتنه اى برپا كند كه خونها ريخته شود) (89) و پيداست كه اين (قيامهاى مقدس ) را كه سادات علوى و شيعيان خاص رهبرى مى كردند و گاه خود در متن آن قيامها و اقدامهاى شجاعانه بودند از نظر دستگاه حاكم غرق در عيش و تنعم بناحق (فتنه ) ناميده مى شد . از سوى ديگر اين بيان هارون نشانگر آن است كه امام (ع ) لحظه اى از رفع ظلم و واژگون كردن دستگاه جباران غافل نبوده است . وقتى مهدى عباسى به امام (ع ) مى گويد (آيا مرا از خروج خويش در ايمنى قرار مى دهى ) (90) كه دستگاه ستمگر عباسى از امام (ع ) و ياران و شيعيانش داشته است . براستى نفوذ معنوى امام موسى كاظم (ع ) در دستگاه حاكم به حدى بود كه كسانى مانند على بن يقطين صدراعظم (وزير) دولت عباسى ، از دوستداران حضرت موسى بن جعفر (ع ) بودند و به دستورات حضرت عمل مى كردند .

سخن چينان دستگاه از على بن يقطين در نزد هارون سخنها گفته و بدگوئيها كرده بودند ، ولى امام (ع ) به وى دستور فرمود با روش ماهرانه و تاكتيك خاص اغفالگرانه (تقيه )

كه در مواردى ، براى ردّ گمى حيله هاى دشمن ضرورى و شكلى از مبارزه پنهانى است ، در دستگاه هارون بماند و به كمك شيعيان و هواخواهان آل على (ع ) و ترويج مذهب و پيشرفت كار اصحاب حق ، همچنان پاى فشارد - بى آنكه دشمن خونخوار را از اين امر آگاهى حاصل شود . . .

سرانجام بدگوئى هايى كه اطرافيان از امام كاظم (ع ) كردند در وجود هارون كارگر افتاد و در سفرى كه در سال 179 ه به حج رفت ، بيش از پيش به عظمت معنوى امام (ع ) و احترام خاصى كه مردم براى امام موسى الكاظم (ع ) قائل بودند پى برد . هارون سخت از اين جهت ، نگران شد . وقتى به مدينه آمد و قبر منور پيامبر اكرم (ص ) را زيارت كرد ، تصميم بر جلب و دستگيرى امام (ع ) يعنى فرزند پيامبر گرفت . هارون صاحب قصرهاى افسانه اى در سواحل دجله ، و دارنده امپراطورى پهناور اسلامى كه به ابر خطاب مى كرد: (ببار كه هر كجا ببارى در كشور من باريده اى و به آفتاب مى گفت بتاب كه هر كجا بتابى كشور اسلامى و قلمرو من است ! ) آن چنان از امام (ع ) هراس داشت كه وقتى قرار شد آن حضرت را از مدينه به بصره آورند ، دستور داد چند كجاوه با كجاوه امام (ع ) بستند و بعضى را نابهنگام و از راههاى ديگر ببرند ، تا مردم ندانند كه امام (ع ) را به كجا و با كدام كسان بردند ، تا

ياءس بر مردمان چيره شود و به نبودن رهبر حقيقى خويش خو گيرند و سر به شورش و بلوا بر ندارند و از تبعيدگاه امام (ع ) بى خبر بمانند . و اين همه بازگو كننده بيم و هراس دستگاه بود ، از امام (ع ) و از يارانى كه - گمان مى كرد - هميشه امام (ع ) آماده خدمت دارد مى ترسيد ، اين ياران با وفا - در چنين هنگامى - شمشيرها برافرازند و امام خود را به مدينه بازگردانند . اين بود كه با خارج كردن دو كجاوه از دو دروازه شهر ، اين امكان را از طرفداران آن حضرت گرفت و كار تبعيد امام (ع ) را فريبكارانه و با احتياط انجام داد .

بارى ، هارون ، امام موسى كاظم (ع ) را - با چنين احتياطها و مراقبت هايى از مدينه تبعيد كرد .

هارون ، ابتدا دستور داد امام هفتم (ع ) را با غل و زنجير به بصره ببرند و به عيسى بن جعفر بن منصور كه حاكم بصره بود ، نوشت ، يك سال حضرت امام كاظم (ع ) را زندانى كند ، پس از يك سال والى بصره را به قتل امام (ع ) ماءمور كرد . عيسى از انجام دادن اين قتل عذر خواست . هارون امام را به بغداد منتقل كرد و به فضل بن ربيع سپرد . مدتى حضرت كاظم (ع ) در زندان فضل بود . در اين مدت و در اين زندان امام (ع ) پيوسته به عبادت و راز و نياز با خداوند متعال مشغول بود . هارون

، فضل را ماءمور قتل امام (ع ) كرد ولى فضل هم از اين كار كناره جست .

بارى ، چندين سال امام (ع ) از اين زندان به آن زندان انتقال مى يافت .

در زندان هاى تاريك و سياهچالهاى دهشتناك ، امام بزرگوار ما با محبوب و معشوق حقيقى خود (اللّه ) راز و نياز مى كرد و خداوند متعال را بر اين توفيق عبادت كه نصيب وى شده است سپاسگزارى مى نمود .

عاقبت آن امام بزرگوار در سال 183 هجرى در سن 55 سالگى به دست مردى ستمكار به نام (سندى بن شاهك ) و به دستور هارون مسموم و شهيد شد .

شگفت آنكه ، هارون با توجه به شخصيت والاى موسى بن جعفر (ع ) پس از درگذشت و شهادت امام نيز اصرار داشت تا مردم اين خلاف حقيقت را بپذيرند كه حضرت موسى بن جعفر (ع ) مسموم نشده بلكه به مرگ طبيعى از دنيا رفته است ، امّا حقيقت هرگز پنهان نمى ماند .

بدن مطهر آن امام بزرگوار را در مقابر قريش - در نزديكى بغداد - به خاك سپردند . از آن زمان آن آرامگاه عظمت و جلال پيدا كرد ، و مورد توجه خاص واقع گرديد ، و شهر (كاظمين ) از آن روز بنا شد و روى به آبادى گذاشت . (91)

زنان و فرزندان حضرت موسى بن جعفر (ع )

تعداد زوجات حضرت موسى بن جعفر (ع ) روشن نيست . بيشتر آنها از كنيزان بودند كه اسير شده و حضرت موسى كاظم (ع ) آنها را مى خريدند و آزاد كرده يا عقد مى بستند . نخستين زوجه آن

حضرت (تكتم ) يا (حميده ) يا (نجمه ) داراى تقوا و فضيلت بوده و زنى بسيار عفيفه و بزرگوار و مادر امام هشتم شيعيان حضرت رضا (ع ) است .

فرزندان حضرت موسى بن جعفر (ع ) را 37 تن نوشته اند: 19 پسر و 18 دختر كه ارشد آنها حضرت على بن موسى الرضا (ع ) وصى و امام بعد از آن امام بزرگوار بوده است .

حضرت احمد بن موسى (شاهچراغ ) كه در شيراز مدفون است .

حضرت محمّد بن موسى نيز كه در شيراز مدفون است .

حضرت حمزة بن موسى كه در رى مدفون مى باشد .

از دختران آن حضرت ، حضرت فاطمه معصومه در قم مدفون است ، و قبه و بارگاهى با عظمت دارد . ساير اولاد و سادات موسوى هر يك مشعلدار علم و تقوا در زمان خود بوده اند ، كه در گوشه و كنار ايران و كشورهاى اسلامى پراكنده شده ، و در همانجا مدفون گرديده اند ، روحشان شاد باد .

صفات و سجاياى حضرت موسى بن جعفر (ع )

موسى بن جعفر (ع ) به جرم حقگويى و به جرم ايمان و تقوا و علاقه مردم زندانى شد . حضرت موسى بن جعفر (ع ) را به جرم فضيلت و اينكه از هارون الرشيد در همه صفات و سجايا و فضايل معنوى برتر بود به زندان انداختند . شيخ مفيد درباره آن حضرت مى گويد: (او عابدترين و فقيه ترين و بخشنده ترين و بزرگ منش ترين مردم زمان خود بود ، زياد تضرع و ابتهال به درگاه خداوند متعال داشت . اين جمله را زياد تكرار مى كرد

(( (اللهم انى اءساءلك الراحة عند الموت و العفو عند الحساب ) )) (خداوندا در آن زمان كه مرگ به سراغم آيد راحت و در آن هنگام كه در برابر حساب اعمال حاضرم كنى عفو را به من ارزانى دار) . امام موسى بن جعفر (ع ) بسيار به سراغ فقرا مى رفت . شبها در ظرفى پول و آرد و خرما مى ريخت و به وسائلى به فقراى مدينه مى رساند ، در حالى كه آنها نمى دانستند از ناحيه چه كسى است . هيچكس مثل او حافظ قرآن نبود ، با آواز خوشى قرآن مى خواند ، قرآن خواندنش حزن و اندوه مطبوعى به دل مى داد ، شنوندگان از شنيدن قرآنش مى گريستند ، مردم مدينه به او لقب (زين المجتهدين ) داده بودند . مردم مدينه روزى كه از رفتن امام خود به عراق آگاه شدند ، شور و ولوله و غوغايى عجيب كردند . آن روزها فقراى مدينه دانستند چه كسى شبها و روزها براى دلجويى به خانه آنها مى آمده است .

از سخنان موسى بن جعفر (ع )

1 - كوشش كنيد اوقات شبانه روزى خود را به چهار بخش قسمت كنيد: بخشى براى نيايش با خدا بخشى ديگر براى تاءمين معاش و زندگى ، بخش سوم براى معاشرت با برادران دينى كه مورد اعتماد شما هستند و مى توانند لغزشهاى شما را ياد آورند و در باطن خيرخواه شما مى باشند ، و بخش چهارم براى پرداختن به تفريحات سالم و لذات مشروع ، شما در پرتو اين برنامه مى توانيد وظايف خود را در سه مورد ديگر نيز بخوبى انجام دهيد .

2 - هرگز با خود از فقر سخن نگوييد ، و به عمر طولانى نينديشيد زيرا هر كس خود را فقير پندارد يا در فكر فقر در آينده باشد بخل مى ورزد ، و هر كس به عمر طولانى بينديشد آزمند مى شود . در زندگى دنيا از لذتهاى حلال و آنچه به آبروى شما لطمه نمى زند و اسراف شمرده نمى شود ، بهره مند شويد و از اين راه به انجام وظايف دينى كمك بگيريد ، زيرا: هر كس كه دنياى خود را به خاطر دين ، يا دين را به خاطر دنيا ترك نمايد از ما نيست .

3 - خود را از غضب خدا حفظ كن و سخن حق را بى پروا بگو هر چند نابودى تو در آن باشد . امّا بدان كه حق موجب نابودى نيست بلكه نجات دهنده است . باطل را همواره رها كن . هر چند نجات تو در آن باشد و هرگز باطل نجات بخش نيست ، بالاخره سبب نابودى است .

4 - دانشمند را بخاطر علمش بزرگ بدار و از مجادله با او بپرهيز ، و نادان را بخاطر نادانيش كوچك دار ، ولى طردش نكن بلكه او را نزديك بخوان و به او دانش بياموز .

معصوم دهم - حضرت امام رضا عليه السلام - امام هشتم

حضرت امام رضا

اى رضا مظهر اسماى الهى به عدد

خرم آن نامه كه با نام تو گردد آغاز

بر عجم تافت چو خورشيد ولايت ز عرب

پرچم كشور ما يافت از او زيب و طراز

مغتنم مقدم مهمان گرامى شمريد

كه ولى نعمت ما آمده از راه دراز

دكتر رسا

دهمين معصوم و هشتمين امام شيعيان حضرت على بن موسى (ع ) ملقب به (رضا) مى باشد .

حضرت رضا (ع ) در روز يازدهم ذيقعده سال 148 هجرى در مدينه چشم به جهان گشود . مادر بزرگوارش (تكتم ) بود كه او را (نجمه ) نيز مى ناميدند .

پس از شهادت امام هفتم ، حضرت موسى بن جعفر (ع ) در زندان بغداد ، به امر خدا و معرفى پدران بزرگوارش در سن 35 سالگى عهده دار مقام امامت و رهبرى مسلمانان و نگهبانى و نشر معارف و حقايق اسلام گرديد .

حضرت ابوالحسن الرضا (ع ) در آغاز امامت با هارون الرشيد و پس از وى با پسرش امين و سرانجام با ماءمون همزمان بود .

محل اقامت آن حضرت مدينه بود و از آنجا به عراق و ايران آمد .

دوران امامت آن حضرت مجموعا 20 سال بود كه ده سال اول مقارن خلافت هارون و 5 سال بعد با خلافت امين و 5 سال آخر با دوره خلافت ماءمون در خراسان سپرى شد ، و سال شهادت حضرت رضا (ع ) 203 هجرى بوده است ، بنابراين عمر شريف آن حضرت 55 سال مى باشد .

پس از مرگ هارون ، بين دو پسرش امين و ماءمون اختلافات شديدى بروز كرد ، كه سرانجام با جنگهاى خونين و كشته

شدن امين اختلاف به آرامش ظاهرى انجاميد ، و ماءمون توانست به قدرت برسد و زمام حكومت كشورهاى اسلامى را به دست گيرد .

خلفاى عباسى نسبت به آل على (ع ) يعنى سادات علوى رفتارى بسيار خصمانه داشتند . قيامهاى پى در پى سادات علوى دستگاه خلافت را در چند گاه يكبار به نوعى تهديد مى كرد ، اگر چه امامان بزرگوار و جانشينان حقيقى پيامبر مكرم اسلام با اين نوع قيامهاى خونين همراهى نمى كردند ، امّا دستگاه فاسد خلافت كه بساط اشرافى هزار و يكشب و بسيار تجملى گسترده بودند ، و در خوش گذرانى غوطه ور بودند ، با اين قيامها دچار تزلزل و وحشت مى گرديدند . پيروان ائمه اطهار (ع ) كه عده شان در آن زمان رو به افزونى گذاشته بود ، از دستگاه اشرافى عباسيان روى گردان و بيزار بودند و اطاعت از ائمه اطهار (ع ) را واجب و لازم مى دانستند . بيدادگرى هارون و ديگر خلفاى عباسى نيز موجب شده بود كه ايرانيان ميل قلبى عميقى نسبت به آل على (ع ) پيدا كنند .

از جمله ستمگريهاى خاندان عباسى يكى آن بود كه هارون به والى (فرماندار) خود حميد پسر قحطبه اختيار كامل داده بود ، طرفداران شيعه و پيروان آل على (ع ) را هر جا پيدا كنند به قتل برسانند . همين والى ستمگر بى رحم در يك شب 60 هزار از افراد محترم و بيگناه شيعه را كه در زندان بسر مى بردند سر بريد و اجساد آنها را در چاه افكند . (92)

و نيز همين حميد بن قحطبه

عبداللّه افطس برادر حضرت رضا (ع ) را در زمان هارون به زندان انداخت ، و پسرش يحيى را با آنكه به ظاهر امان داده بود دستور داد هر روز صد تازيانه بزنند ، و سرانجام يحيى نوه موسى بن جعفر (ع ) را از گرسنگى كشتند و بدنش را زير پايه ساختمان نهادند . (93) اين كارها باعث افزايش نفرت مردم از دستگاه خلافت عباسى شد .

اگر چه در ابتدا گمان مى رفت ، كه عباسيان در ترويج دين اسلام و محبت و دوستى با فرزندان على (ع ) كه بنى اعمام و خويشان آنها بودند كوشش كنند ، امّا بتدريج و در عمل ، سادگى زندگى پيامبر اكرم (ص ) و خلفاى اوليه و برابرى و برادرى و عدالت و اعتقاد به تقوا و فضيلت و روز رستاخيز در حكومت عباسيان مانند عهد امويان ، دستخوش فراموشى و زوال شد ، و همان اعتقادات زمان جاهلى و اشراف منشى هاى دوران جاهليت در زير نقاب مسلمان نمايى دوباره زنده شد . تقوا و علم و فضيلت جاى خود را به فخر فروشى هاى قومى و زندگى شاهانه داد . در نتيجه ، ائمه بزرگوار كه قدم جاى قدم رسول اللّه (ص ) و اجداد طاهرين خود مى گذاشتند ، و در همه موارد طرفدار عدالت و حق محض و تحقق آرمانهاى اسلامى در جامعه بودند ، تحت زجر و آزار و زير نظر جاسوسان و حكام ستمكار خلفاى ظاهر فريب اموى و عباسى بسر مى بردند . داشتن تقوا و علم و فضيلت براى پيشوايان بزرگوار ما گناه به حساب مى آمد

و مورد حسد و كينه خلفاى عباسى قرار مى گرفت .

چرا حضرت رضا عليه السلام به خراسان دعوت شدند ؟

پس از آنكه امين شكست خورد و به قتل رسيد ، ميدان براى خلافت و فرمانروايى ماءمون - به كمك طرفداران ايرانى اش - آماده شد . در زمان هارون ، ماءمون كه پس از امين برادرش ، مى بايست به خلافت برسد ، والى خراسان شده بود . وقتى امين از ميدان خلافت رانده شد و ماءمون بر خلافت اسلامى تسلط پيدا كرد ، و مركز خلافت را از بغداد به مرو منتقل نمود .

ماءمون براى اينكه به دربار خود حشمت و موقعيت علمى بدهد ، و از سوى ديگر نارضايتى طرفداران آل على (ع ) كم كند و جبران ستمگريهاى گذشته را بنمايد ، به فكر افتاد حضرت رضا عليه السلام را از مدينه به مرو دعوت نمايد . ماءمون پس از مشورت با اطرافيان خود ، مخصوصا فضل بن سهل كه امور كشورى و لشكرى را در دست داشت و مردى باهوش و استعداد بود ، با اصرار و پافشارى از حضرت رضا عليه السلام خواست از مدينه به خراسان بيايند . نظر ماءمون با اين دعوت استوارى پايگاه قدرت خود و شايد با كشاندن حضرت رضا (ع ) به دستگاه حكومت وقت تضعيف موقعيت امام عليه السلام بود . ماءمون خود مردى دانشمند و زيرك بود و بيش از همه به دانش وسيع و تقوا و فضيلت امام رضا عليه السلام آگاهى داشت . فضل بن سهل نيز قدرت معنوى امام عليه السلام را مى دانست و آگاه بود

كه آوازه دانش و پاكى و صفاى فرزند پيامبر (ص ) به سراسر جهان رسيده و زمينه روحى مردم براى قبول رهبرى امام (ع ) به حد كافى و مساعد فراهم شده است .

پس از تصميم بر دعوت از آن حضرت ، ماءمون (رجاء بن ابى ضحاك ) را با برخى از درباريان مورد اعتماد خود به مدينه گسيل داشت ، تا حضرت رضا (ع ) را به سفر خراسان وادار نمايد . ابتدا حضرت رضا (ع ) دعوت آنان را قبول نفرمود ، تا به آنها و مردم بفهماند كه دستگاه حكومت در دعوت از آن حضرت ، چه مقاصد پنهان و آشكارى دارد . عاقبت ، پس از اصرار فراوان ؛ حضرت رضا (ع ) قبول فرمود كه از طريق مكه و عراق به سوى خراسان روان گردد . حضرت رضا (ع ) در مدينه با قبر منوّر جدّ بزرگوارش رسول اكرم (ص ) و همه اعضاى خانواده و حتى تنها فرزند عزيز و جانشين گرامى اش حضرت امام محمّد تقى جواد عليه السلام وداع فرمود ، و داعى سوزناك و شكيب سوز .

موكب و محمل و هودجهاى مجلل كه به دستور دستگاه خلافت فراهم شده و همراهان آن حضرت كه والى مدينه و بزرگان قوم بودند تا بصره با شكوه و عظمت چشمگيرى براه افتادند . ماءمون كه كشتن امين و آوردن سر برادرش را به پايتخت و بر پا كردن جشن و سرور جايزه دادن را مقصد و مقصود خود قرار داده بود ، چگونه مى توانست از خلافت چشم بپوشد و آنرا به آل على (ع ) واگذار

نمايد ؟ اين امر باور كردنى نبود . امّا آنچه در تجليل و بزرگداشت حضرت رضا عليه السلام ظاهرا انجام مى داد ، وسيله اى براى قدرت و شوكت بخشيدن به خلافتش و كارها و نقشه هايى بود كه به دستور (فضل بن سهل ) وزير با سياستش انجام مى داد .

بارى ، امام هشتم (ع ) از طريق بصره ، خرمشهر و اهواز و اراك و قم و رى و نيشابور در دهم شوال سال 201 هجرى به مرو ورود فرمود .

مردم اين شهرها مقدم يگانه يادگار رسول خدا (ص ) را از هر جهت گرامى و مغتنم مى دانستند و از فرصت با ارزشى كه پيش آمده بود براى حل مشكلات دينى و دنيايى خود از آن حضرت كمك مى خواستند .

حديث (( (سلسلة الذهب ) - )) در نيشابور (94)

مردم نيشابور مشتاق زيارت حضرت رضا (ع ) بودند . از حضرت تقاضا كردند اندكى توقف فرمايد تا چهره جذاب و متين آن يادگار رسول را ببينند . امام (ع ) در حالى كه لباس ساده اى بر تن داشت ، در برابر مردم قرار گرفت . مردم در ديدن آن حضرت بى تابانه فرياد شوق برداشتند . دو نفر از حافظان حديث بنام ابوذرعه و محمّد بن اسلم مردم را به سكوت دعوت مى كردند و كلمات درربار آن حضرت را براى مردم - با صداى بلند - بيان مى فرمودند . حضرت رضا عليه السلام حديثى را كه مربوط به (توحيد و يگانگى ذات حق ) است بدين سان بيان فرمود:

(( (كلمة لا اله الا اللّه حصنى فمن قالها دخل حصنى و من دخل حصنى امن

من عذابى ) )) يعنى (كلمه طيبه (( لا اله الا اللّه ) )) دژ استوار من است ، هر كس آن را بگويد در اين دژ استوار داخل مى شود ، و اگر در آن وارد شد از عذاب روز رستاخيز در امان خواهد بود . (و سپس هنگامى كه موكب آن حضرت مى خواست به راه افتد ، براى تكميل اين سخن والا و ارزنده سر از هودج و كجاوه بيرون آورد .

مردم همه متوجه شدند كه امام (ع ) قصد بيان مطلبى فرموده است .

ديگر بار سكوت بر همه جا حكمفرما شد . امام (ع ) بدنبال حديث افزود:

(( (و لكن بشرطها و انا من شروطها) . ))

يعنى : و امّا به شرط و شروطش (و با اشاره به خود فرمود:) و من از شروط آن هستم .

منظور امام از بيان حديث قدسى (95) سه نكته بود:

اول آنكه با نقل نام پدران و اجداد خود كه هر كدام از ديگرى حديث را روايت كرده اند تا به پيغمبر اكرم (ص ) و اينكه آن حضرت از طريق جبرئيل امين از مقام ربوبى ، اين حديث را شنيده است پدران بزرگوار خود را كه همه امامان شيعه و خلفاى واقعى حق اند به مردم باز گفت و آنها را به ياد مردم آورد .

دوم آنكه ، موضوع يگانه پرستى و خدا پرستى را كه پايه همه اعتقادات است به ياد مردم آورد كه گول طاغوتهاى زمان و زورمندان طاغوت صفت نخورند .

سوم آنكه ، يگانه پرستى واقعى و خالى از شرك و روى و ريا مستلزم و همراه

(ولايت ) اهل بيت (ع ) است و تا رهبرى عادلانه در جامعه مسلمانان برقرار نشود ، بتها و بت نماها و طاغوتها نخواهند گذاشت توحيد در مسير درست قرار گيرد .

در تاريخ آمده است كه : هنگام نوشتن اين حديث مردم مشتاق آن چنان آمادگى داشتند كه 24 هزار قلمدان در اختيار گرفته بودند ، تا در نوشتن كلمات گهربار فرزند پيغمبر (ص ) بكار گيرند . (96)

در مرو

هنگام ورود موكب حضرت رضا (ع ) به مرو ، ماءمون و فضل بن سهل و عده زيادى از بزرگان دربارى و حكومتى تا چند فرسنگ به استقبال امام (ع ) رفتند . پس از چند روز ماءمون مقصد خود را - كه واگذارى خلافت به حضرت رضا (ع ) بود - با آن حضرت در ميان گذاشت تا به خيال خود با يك تير دو نشانه را هدف سازد: هم قيامهاى علويان را عليه دستگاه حكومت از بين ببرد يا از آن بكاهد و هم با وارد كردن حضرت رضا (ع ) به دستگاه حكومتى كه هميشه مورد انتقاد و بد گويى آل على (ع ) بود و كارگردانان حكومت را ناپاك و آلوده مى دانستند ، از وجهه معنوى و تقوايى امام (ع ) بكاهد . و با اين نقشه همبستگى مذهبى علويان و شيعيان آل على (ع ) را از بين ببرد ، تا ديگر خطرى دستگاه خلافت را تهديد ننمايد . بعد ماءمون و دار و دسته اش با خيال راحت به حكمرانى خود ادامه خواهند داد .

ولى حضرت رضا (ع ) - بر خلاف انتظار ماءمون و

فضل بن سهل و دنيا پرستان متملق - از پذيرفتن اين پيشنهاد امتناع فرمود .

حضرت رضا (ع ) از دستگاه فاسد و نابسامان خلفاى عباسى و از بخشش هاى فراوان و افراطهايى كه از نيم قرن پيش در دستگاه اشرافى عباسيان آغاز شده بود و به عنوان (حق السكوت ) به اين و آن داده مى شد و انحراف محور حكومت از مسير حق و حقيقت ، در زير نقاب مسلمان نمايى و ديندارى و سپردن كارهاى مهم اسلامى و حكومتى به دست افراد فاسد و زراندوز و رياكار كاملا آگاه بود ، چنين وضع نابسامانى را چگونه ولى حق و امام معصوم مى توانست تحمل كند ؟

امام (ع ) وقتى زمام حكومت را به دست مى گيرد كه بتواند دست ستمگرى را از سر مظلومى كوتاه كند و ستمديده اى را به حقش برساند ، حق را به حقدار باز پس دهد و الاّ بايد حكومت و خلافت را رها سازد .

ولايت عهدى

وقتى ماءمون از پذيرفتن خلافت بوسيله امام (ع ) نااميد شد ، با مشاوران خود طرح ديگرى انداخت تا بتواند كارهاى خوب و بدش را با رضايت ضمنى امام رضا (ع ) جنبه اسلامى و بر حق بدهد و مردم را اغفال نمايد . چه كند ؟ خوب است از امام (ع ) بخواهد كه ولايت عهدى ماءمون را بپذيرند و البته بعد از ماءمون زمامدار امور مسلمين شوند . امّا امام (ع ) به اين پيشنهاد رضا نمى دهد . چه بايد كرد ؟ ناچار ماءمون با اصرار زياد حضرت رضا (ع ) را به قبول ولايت عهدى

وادار مى كند . حضرت رضا (ع ) با اين شرط كه در عزل و نصب و ديگر كارهاى حكومتى دخالتى نفرمايد و اين قبيل امور را به حاكمان و زمامداران حكومتى واگذار نمايد ولايت عهدى را مى پذيرند .

ماءمون (نوشته اى ) به خط و مهر خود در نهم رمضانسال 201 هجرى نوشت و در آن حضرت رضا (ع ) را به عنوان مظهر پاكى ، تقوا ، دانش وپاكدامنى معرفى كرد ، و بعد نوشت كه تمام مسلمانان بايد بيعت خود را ابتدا با اميرالمؤمنين ( ماءمون ) و سپس با على بن موسى (ع ) استوار سازند .

حضرت رضا (ع ) در پشت آن نوشته با خط خود مطالبى بدين شرح نوشت : (ستايش خاى جهان را كه آنچه بخواهد مى كند و قضا و حكم او را رد كننده اى نيست . او از خيانت چشمها و اسرار پنهانى سينه ها آگاه است و درود خدا بر محمّد (ص ) كه آخرين پيامبرش مى باشد ، و بر آل او كه پاكان و نيكانند . )

سپس در روز دهم ماه رمضان سال 201 ه همه بزرگان كشورى و لكشرى دست بيعت به آن حضرت دادند . از اين موقع دستور داده شد كه لباس سياه كه شعار عباسيان است به لباس سبز و شعار سبز كه شعار آل على (ع ) و سادات علوى است مبدل شود .

نتيجه انتقال خلافت و گرايش آن به علويان

حسودان و دنيا پرستانى كه در گوشه و كنار امپراطورى اسلامى بودند و دستهاشان تا مرفق به خود بى گناهان رنگين بود و زندگانى اشرافى و اعيانى داشتند از اين

امر ناراضى شدند . اينها بخوبى مى دانستند كه حضرت رضا (ع ) نمى تواند ظلم و ستم را يك لحظه تحمل كند . اين على (ع ) فرزند همان على (ع ) است كه دنيا و خلافت دنيا در نظرش ارزشى ندارد ، و اگر حكومت را مى پذيرد تنها به عنوان وسيله اى براى اجراى عدالت و احقاق حق و خدمت به اجتماع و مردم ستمديده است و بس .

بنابراين با چنين روش قاطع و انحراف ناپذير نمى توانستند عاشقان زرق و برق دنيا و خفاش صفتان متملق چرب زبان را راضى نگهدارند . ماءمون و وزيرش و اطرافيانش از همان آغاز ، در صدد بر آمدند قبولى ولايت عهدى را از سوى حضرت رضا (ع ) نقطه ضعفى جلوه دهند و به مردم بقبولانند كه امام (ع ) شيفته دنيا و مقام ظاهرى دنيا شده است ، هيهات ! چقدر اين شيوه تفكر از هدف عالى امام (ع ) بدور است ؟

بارى ، آفتاب حقيقت زير ابر نمى ماند: سادگى و بى آلايشى رفتار و كردار على بن موسى الرضا (ع ) و علم و دانش وسيع و تقواى راستين آن حضرت ، پرتو افشانى آغاز كرد ، و بزودى همه و همه به حقانيت امام معصوم و وسعت دانش آن حضرت پى بردند . جلسات بحث و مناظره كه در حضور ماءمون و امثال يحيى بن اكثم فقيه بزرگ دربار و كسان ديگرى كه دم از علم و اطلاع مى زدند؛ تشكيل مى شد؛ آفتاب حقيقت ولايت و امامت را روشن كرد . همگان ، حتى پيشوايان اديان ديگر

، به درجه دانش و بصيرت امام (ع ) پى بردند و دانستند كه در مقابل عالم آل محمّد (ص ) قدرت سخن گفتن و اظهار نظر ندارند . اين بود كه چاره اى جز تعظيم و تسليم در برابر امام (ع ) نداشتند . بناچار تلاش دشمن در اين مورد نيز ، نه تنها به نتيجه اى نرسيد؛ بلكه نتيجه معكوس داد .

ماءمون كه خود درس خوانده و دانشمند بود كاملا به عظمت علمى و روحى امام (ع ) پى برده بود ، امّا بر افكار و اسرار پنهانى خود ظاهرا سر پوش مى نهاد ، و تظاهر به محبت و ارادت مى كرد .

در عيد فطر سال 202 هجرى ، ماءمون از امام رضا عليه السلام با اصرار خواست كه نماز عيد فطر را براى مسلمانان اقامه فرمايد . در ابتدا امام (ع ) از اين كار هم سر باز زد تا ماءمون و اطرافيان و مردم بدانند كه امام (ع ) نمى تواند و نمى خواهد آلت اجراى مقاصد حكومت باشد . علاوه بر اين ، امام (ع ) نمى خواست اجرا كننده تشريفات ظاهرى دين باشد در حالى كه خانه دين از پاى بست ويران است . ماءمون و اطرافيان و مردم اصرار كردند ، عاقبت امام (ع ) اين پيشنهاد را قبول فرمود با اين شرط:

(من حاضرم نماز عيد فطر را برگزار كنم منتهى با همان سنتى كه جدم رسول خدا (ص ) آنرا در زمان خود اجرا مى فرموده است ) . مردم بسيار كنجكاو شدند تا شيوه پيامبر اكرم (ص ) بجاى تشريفات ظاهرى دربار اجرا

گردد . ماءمون دستور داد كه همه درباريان با كبكبه و جلال و شكوه لباسهاى فاخر خود را بپوشند و بر اسبهاى زرين لگام سوار شوند و در ركاب امام (ع ) در نماز عيد فطر شركت نمايند .

امّا ، حضرت رضا عليه السلام به روش جد بزرگوارش غسل كرد و پيراهنى سپيد و ساده كه از پنبه بافته شده بود ، پوشيد . عمامه اى سفيد بر سر بست و دو طرف آن را از روى سينه و پشت رها كرد . خود را ، خوشبو ساخت . دامن پيراهن به كمر زد . با پاى برهنه به راه افتاد وقتى به فضاى باز رسيد ، سر بسوى آسمان بلند كرد و با صداى رسا گفت : (( اللّه اكبر ، اللّه اكبر . ))

مردم وقتى صداى امام (ع ) را شنيدند با شكوهى خبره كننده همه : (( اللّه اكبر ، )) گفتند . و تكرار كردند لشكريان و كشوريان و درباريان نيز تحت تاءثير روحانيت و جذابيت معنوى امام (ع ) قرار گرفتند . از اسبها پياده شدند . پاها را از چكمه ها در آوردند با پاى پياده به دنبال امام (ع ) راه افتادند . بر تعداد جمعيت دقيقه به دقيقه افزوده مى شد . صداى ملكوتى امام و ديگران در فضاى باز ، طنين انداز بود . سيل جمعيت به سوى بيابان در حركت بود . وضع عجيبى بود . جريان را به ماءمون گزارش دادند . ماءمون دچار وحشت شد . فكر كرد اگر بگذارد كه امام (ع ) با همين وضع به صحرا برود و سپس

دو خطبه غرّا و مهم ايراد فرمايد ، بيقين سخنان آتشين و از دل برخاسته امام (ع ) بر دلها خواهد نشست و زلزله بر اركان حكومتش خواهد افتاد . بايد دست به كار شد؛ زيرا احتمال دارد سخنان مؤ ثر امام منتهى به انقلابى در دستگاه حكومت شود . بدين جهت ، در نيمه راه ، به امام (ع ) پيام فرستاد كه نماز گزاردن بدين صورت براى شما ايجاد زحمتى خواهد كرد . امام (ع ) از نيمه راه برگشت و فرد ديگرى ماءمور شد بجاى آن حضرت نماز عيد فطر را برگزار نمايد . بيقين اين كار چقدر به بدبينى مردم نسبت به دستگاه سلطنت ماءمون كمك كرده ، و ماهيت دستگاه حكومت را برملا نموده است ، خدا مى داند .

آخرين دسيسه و نيرنگها

عده اى كه شيوه عادلانه و عالمانه حضرت رضا (ع ) را در جهت زيان مادى خود مى ديدند ، دست به كار توطئه شدند تا هم حضرت رضا (ع ) و هم ماءمون و هم فضل بن سهل را از ميان بردارند . ابتدا فضل بن سهل را در حمام معروف سرخس قطعه قطعه كردند . ماءمون براى اينكه خود را بى تقصير نشان دهد و تبرئه كند در صدد قتل حضرت رضا (ع ) برآمد و آن امام بزرگوار را - كه خود به خراسان دعوت كرده بود ، مسموم و شهيد كرد .

شگفت اين بود كه ماءمون و دستگاه خلافتش كوشش مى كرد شهادت حضرت رضا (ع ) را مرگ طبيعى جلوه دهد . از اين پيشامد ناگوار اظهار تاءسف بسيار مى كرد و اين

امر هم بخاطر وحشتى بود كه از طرفداران آن حضرت و خاندان علوى داشت .

محل دفن حضرت رضا عليه السلام

مى دانيم كه هارون الرشيد پدر ماءمون در سفرى كه آخر عمرش براى دفع شورشى از سوى مردم ستمديده به خراسان آمد؛ بيمار شد و چندى بعد جان سپرد و در باغ حميد بن قحطبه به خاك سپرده شد .

وقتى حضرت رضا (ع ) با زهر جانگداز ماءمون شهيد گرديد ، دستور داد آن حضرت را در كنار پدرش هارون دفن كنند . در آن موقع باغ حميد در محلى بنام سناباد واقع بود كه بعد از شهادت حضرت رضا عليه السلام به مشهد الرضا و بعدها به مشهد شهرت يافت . مدفن آن حضرت از همان آغاز دفن (در سال 203 هجرى ) محل ظهور فيوضات و بركات الهى و زيارتگاه شيعيان و مزار اهل اخلاص و ايمان گرديد ، و بتدريج به جايى رسيد كه جلال و شكوه آستان قدس ، همه مظاهر ديگر را تحت الشعاع خود قرار داد .

آثار و كلمات حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام

همانطور كه اشاره كرديم ، حضرت رضا (ع ) بارها با پيشوايان ساير اديان زردشتى ، كليمى ، مسيحى و حتى دهريها و ماديها بحث و مناظره مى فرمود خوشبختانه آن مناظرات و مباحثات تحت عنوان (احتجاجات ) در كتابهاى معتبر ثبت شده و به دست ما رسيده است .

احاديث و اخبار و كلمات گرانمايه آن حضرت در كتابهاى (( (عيون اخبار الرضا) )) بوسيله شيخ صدوق در قرن چهارم هجرى و (( (علل الشرايع ) )) و (( (تحف العقول ) )) و كتابهاى ديگر معتبر بر جاى مانده و روشنى بخش جهان اسلام و تشيع است .

از كلمات حضرت رضا عليه السلام

1 - دوست هر كس عقل اوست و نادانى اش دشمن اوست .

2 - اظهار دوستى با مردم نصف عقل است .

3 - هر كسى كه از نعمتى برخوردار است بر او واجب است كه در زندگى افراد خانواده خود گشايشى فراهم كند .

4 - از حضرت رضا عليه السلام درباره توكل پرسيدند ، فرمود: توكل اين است كه جز از خدا از ديگر كسى نترسى .

5 - كمك تو به ناتوان بهتر از صدقه دادن است .

6 - سزاوار است مردم در مورد افراد عائله خود تسهيلات لازم را فراهم نمايند و رفتار آنان طورى نباشد كه اعضاى خانواده آرزومند مرگ سرپرست خود باشند .

7 - بكوشيد اوقات شبانه روزتان به چهار بخش تقسيم شود: قسمتى مخصوص عبادت و راز و نياز با پروردگار - ساعتى براى تاءمين امور زندگى - بخشى خاص معاشرت با دوستان مورد اعتمادى كه عيبهايتان را به شما باز گويند و در

دوستى خالص باشند . ساعاتى را هم به استراحت و بهره مندى از تفريحات سالم و لذتهاى مشروع بگذرانيد؛ چه استفاده مطلوب از اين قسمت شما را بر انجام دادن آن سه بخش ديگر توانايى خواهد بخشيد .

8 - در بر آوردن نيازمنديهاى افراد با ايمان و شادمان ساختن و دفع و رفع ناگواريهايشان نهايت كوشش را بكار بريد و بدانيد كه هيچ عملى نزد پروردگار متعال ، بعد از انجام دادن فرائض و واجبات ، بهتر از شادمان كردن افراد مؤ من نيست .

9 - خبر و خوبى را نسبت به هر اهل و نااهلى روا دار؛ اگر كسى در خور و شايسته آن خوبى بود كه بود ، اگر نبود تو خود لايق و سزاوار آنى .

10 - هيچ پرهيزگار مفيدتر از دورى كردن از محرمات (چيزهاى حرام ) و خوددارى از آزار رساندن به افراد مؤ من نيست . (97)

معصوم يازدهم - حضرت امام محمّد تقى جوادالائمه (ع ) - امام نهم

حضرت امام محمّد تقى

السلام عليك ايها الا ية العظمى

السلام عليك ايها الحجة الكبرى

السلام عليك ايها المطهر من الزلاّت . . .

درود خدا بر تو باد اى نشانه بزرگ الهى

درود خدا بر تو باد اى حجت كبراى الهى

درود خدا بر تو باد اى امامى كه از لغزشها پاك و بر كنار بوده اى ،

سلام بر تو اى ابن الرضا . . .

امام نهم شيعيان حضرت جواد (ع ) در سال 1095 هجرى در مدينه ولادت يافت . نام نامى اش محمّد معروف به جواد و تقى است .

القاب ديگرى مانند: رضى و متقى نيز داشته ولى تقى از همه معروفتر مى باشد .

مادر گرامى اش سبيكه يا

خيزران است كه اين هر دو نام در تاريخ زندگى آن حضرت ثبت است .

امام محمّد تقى (ع ) هنگام وفات پدر حدود 8 ساله بود .

پس از شهادت جانگداز حضرت رضا عليه السلام در اواخر ماه صفر سال 203 ه مقام امامت به فرزند ارجمندش حضرت جوادالائمه (ع ) انتقال يافت .

ماءمون خليفه عباسى كه همچون ساير خلفاى بنى عباس از پيشرفت معنوى و نفوذ باطنى امامان معصوم و گسترش فضائل آنها در بين مردم هراس داشت ، سعى كرد ابن الرضا را تحت مراقبت خاص خويش قرار دهد .

(از اينجا بود كه ماءمون نخستين كارى كه كرد ، دختر خويش امّ الفضل را به ازدواج حضرت امام جواد (ع ) درآورد ، تا مراقبى دائمى و از درون خانه ، بر امام گمارده باشد . رنجهاى دائمى كه امام جواد (ع ) از ناحيه اين ماءمور خانگى برده است ، در تاريخ معروف است ) . (98)

از روشهايى كه ماءمون در مورد حضرت رضا (ع ) بكار مى بست ، تشكيل مجالس بحث و مناظره بود . (99) ماءمون و بعد معتصم عباسى مى خواستند از اين راه - به گمان باطل خود - امام (ع ) را در تنگنا قرار دهند . در مورد فرزندش حضرت جواد (ع ) نيز چنين روشى را بكار بستند . بخصوص كه در آغاز امامت هنوز سنى از عمر امام جواد (ع ) نگذشته بود . ماءمون نمى دانست كه مقام ولايت و امامت كه موهبتى است الهى ، بستگى به كمى و زيادى سالهاى عمر ندارد .

بارى ، حضرت

جواد (ع ) با عمر كوتاه خود كه همچون نوگل بهاران زودگذر بود ، و در دوره اى كه فرقه هاى مختلف اسلامى و غير اسلامى ميدان رشد و نمو يافته بودند و دانشمندان بزرگى در اين دوران ، زندگى مى كردند و علوم و فنون ساير ملتها پيشرفت نموده و كتابهاى زيادى به زبان عربى ترجمه و در دسترس قرار گرفته بود ، با كمى سن وارد بحثهاى علمى گرديد و با سرمايه خدايى امامت كه از سرچشمه ولايت مطلقه و الهام ربانى مايه ور بود ، احكام اسلامى را مانند پدران و اجداد بزرگوارش گسترش داد و به تعليم و ارشاد پرداخت و به مسائل بسيارى پاسخ گفت . براى نمونه ، يكى از مناظره هاى ( احتياجات ) حضرت امام محمّد تقى (ع ) را در زير نقل مى كنيم :

(عياشى در تفسير خود از ذرقان كه همنشين و دوست احمد بن ابى دؤ اد بود ، نقل مى كند كه ذرقان گفت : روزى دوستش (ابن ابى دؤ اد) از دربار معتصم عباسى برگشت و بسيار گرفته و پريشان حال به نظر رسيد . گفتم : چه شده است كه امروز اين چنين ناراحتى ؟ گفت : در حضور خليفه و ابوجعفر فرزند على بن موسى الرضا جريانى پيش آمد كه مايه شرمسارى و خوارى ما گرديد . گفتم چگونه ؟ گفت : سارقى را به حضور خليفه آورده بودند كه سرقتش آشكار و دزد اقرار به دزدى كرده بود . خليفه طريقه اجراى حد و قصاص را پرسيد . عده اى از فقها حاضر بودند ، خليفه دستور داد بقيه

فقيهان را نيز حاضر كردند ، و محمّد بن على الرضا را هم خواست .

خليفه از ما پرسيد:

حد اسلامى چگونه بايد جارى شود ؟

من گفتم : از مچ دست بايد قطع گردد .

خليفه گفت : به چه دليل ؟

گفتم : بدليل آنكه دست شامل انگشتان و كف دست تا مچ دست است ، و در قرآن كريم در آيه تيمم آمده است : (( فامسحوا بوجوهكم و ايديك . )) بسيارى از فقيهان حاضر در جلسه گفته مرا تصديق كردند .

يك دسته از علماء گفتند: بايد دست را از مرفق بريد .

خليفه پرسيد: به چه دليل ؟

گفتند: به دليل آيه وضو كه در قرآن كريم آمده است : . . . (( و ايديكم الى المرافق . )) و اين آيه نشان مى دهد كه دست دزد را بايد از مرفق بريد .

دسته ديگر گفتند: دست را از شانه بايد بريد چون دست شامل تمام اين اجراء مى شود .

و چون بحث و اختلاف پيش آمد ، خليفه روى به حضرت ابوجعفر محمّد بن على كرد و گفت :

يا اباجعفر ، شما در اين مسئله چه مى گوييد ؟

آن حضرت فرمود: علماى شما در اين باره سخن گفتند . مرا از بيان مطلب معذور بدار .

خليفه گفت : به خدا سوگند كه شما هم بايد نظر خود را بيان كنيد .

حضرت جواد فرمود: اكنون كه مرا سوگند مى دهى پاسخ آن را مى گويم . اين مطالبى كه علماى اهل سنت درباره حد دزدى بيان كردند خطاست . حد صحيح اسلامى آنست كه

بايد انگشتان دست را غير از انگشت ابهام قطع كرد .

خليفه پرسيد: چرا ؟

امام (ع ) فرمود: زيرا رسول اللّه (ص ) فرموده است سجود بايد بر هفت عضو از بدن انجام شود: پيشانى ، دو كف دست ، دو سر زانو ، دو انگشت ابهام پا ، و اگر دست را از شانه يا مرفق يا مچ قطع كنند براى سجده حق تعالى محلى باقى نمى ماند ، و در قرآن كريم آمده است : (( (و ان المساجد للّه . . . ) )) سجده گاه ها از آن خداست ، پس كسى نبايد آنها را ببرد .

معتصم از اين حكم الهى و منطقى بسيار مسرور شد ، و آن را تصديق كرد و امر نمود انگشتان دزد را براى حكم حضرت جواد (ع ) قطع كردند .

ذرقان مى گويد: ابن ابى دؤ اد سخت پريشان شده بود ، كه چرا نظر او در محضر خليفه رد شده است . سه روز پس از اين جريان نزد معتصم رفت و گفت :

يا اميرالمؤ منين ، آمده ام تو را نصيحتى كنم و اين نصيحت را به شكرانه محبتى كه نسبت به ما دارى مى گويم . معتصم گفت : بگو .

ابن ابى دؤ اد گفت : وقتى مجلسى از فقها و علما تشكيل مى دهى تا يك مسئله يا مسائلى را در آن جا مطرح كنى ، همه بزرگان كشورى و لشكرى حاضر هستند ، حتى خادمان و دربانان و پاسبانان شاهد آن مجلس و گفتگوهايى كه در حضور تو مى شود هستند ، و چون مى بينند

كه راءى علماى بزرگ تو در برابر راءى محمّد بن على الجواد ارزشى ندارد ، كم كم مردم به آن حضرت توجه مى كنند و خلافت از خاندان تو به خانواده آل على منتقل مى گردد ، و پايه هاى قدرت و شوكت تو متزلزل مى گردد .

اين بدگويى و اندرز غرض آلود در وجود معتصم كار كرد و از آن روز در صدد برآمد اين مشعل نورانى و اين سرچشمه دانش و فضيلت را خاموش سازد . (100)

اين روش را - قبل از معتصم - ماءمون نيز در مورد حضرت جوادالائمه (ع ) بكار مى برد ، چنانكه در آغاز امامت امام نهم ، ماءمون دوباره دست به تشكيل مجالس مناظره زد و از جمله از يحيى بن اكثم كه قاضى بزرگ دربار وى بود ، خواست تا از امام (ع ) پرسشهايى كند ، شايد بتواند از اين راه به موقعيت امام (ع ) ضربتى وارد كند . امّا نشد ، و امام از همه اين مناظرات سربلند در آمد .

روزى از آنجا كه (يحيى بن اكثم ) به اشاره ماءمون مى خواست پرسشهاى خود را مطرح سازد ماءمون نيز موافقت كرد ، و امام جواد (ع ) و همه بزرگان و دانشمندان را در مجلس حاضر كرد . ماءمون نسبت به حضرت امام محمّد تقى (ع ) احترام بسيار كرد و آن گاه از يحيى خواست آنچه مى خواهد بپرسد ، يحيى كه پيرمردى سالمند بود ، پس از اجازه ماءمون و حضرت جواد (ع ) گفت : اجازه مى فرمايى مساءله اى از فقه بپرسم ؟ حضرت جواد

فرمود:

آنچه دلت مى خواهد بپرس .

يحيى بن اكثم پرسيد: اگر كسى در حال احرام قتل صيد كرد چه بايد بكند ؟

حضرت جواد (ع ) فرمود: آيا قاتل صيد محلّ (101) بوده يا محرم ؟ عالم بوده يا جاهل ؟ به عمد صيد كرده يا به خطا ؟ محرم آزاد بوده يا بنده ؟ صغير بوده يا كبير ؟ اول قتل او بوده يا صياد بوده و كارش صيد بوده ؟ آيا حيوانى را كه كشته است صيد تمام بوده يا بچه صيد ؟ آيا در اين قتل پشيمان شده يا نه ؟ آيا اين عمل در شب بوده يا روز ؟ احرام محرم براى عمره بوده يا احرام حج ؟

يحيى دچار حيرت عجيبى شد . نمى دانست چگونه جواب گويد ، سر به زير انداخت و عرق خجالت بر سر و رويش نشست . درباريان يكديگر نگاه مى كردند . ماءمون نيز كه سخت آشفته حال شده بود در ميان سكوتى كه بر مجلس حكمفرما بود ، روى به بنى عباس و اطرافيان كرد و گفت :

- ديديد و ابوجعفر محمّد بن على الرضا را شناختيد ؟ (102)

سپس بحث را تغيير داد تا از حيرت حاضران بكاهد .

بارى ، موقعيت امام جواد (ع ) پس از اين مناظرات بيشتر استوار شد .

امام جواد (ع ) در مدت 17 سال دوران امامت به نشر و تعليم حقايق اسلام پرداخت ، و شاگردان و اصحاب برجسته اى داشت كه : هر يك خود قله اى بودند از قله هاى فرهنگ و معارف اسلامى مانند:

ابن ابى عمير بغدادى ، ابوجعفر محمّد بن

سنان زاهرى ، احمد بن ابى نصر بزنطى كوفى ، ابو تمام حبيب اوس طائى ، شاعر شيعى مشهور ، ابوالحسن على بن مهزيار اهوازى و فضل بن شاذان نيشابورى كه در قرن سوم هجرى مى زيسته اند .

اينان نيز (همچنانكه امام بزرگوارشان هميشه تحت نظر بود) هر كدام به گونه اى مورد تعقيب و گرفتارى بودند . فضل بن شاذان را از نيشابور بيرون كردند . عبداللّه بن طاهر چنين كرد و سپس كتب او را تفتيش كرد و چون مطالب آن كتابها را - درباره توحيد و . . . به او گفتند قانع نشد و گفت مى خواهم عقيده سياسى او را نيز بدانم .

ابوتمام شاعر نيز از اين امر بى بهره نبود ، اميرانى كه خود اهل شعر و ادب بودند حاضر نبودند شعر او را - كه بهترين شاعر آن روزگار بود ، چنانكه در تاريخ ادبيات عرب و اسلام معروف است - بشنوند و نسخه از آن داشته باشند . اگر كسى شعر او را براى آنان ، بدون اطلاع قبلى ، مى نوشت و آنان از شعر لذت مى بردند و آن را مى پسنديدند ، همين كه آگاه مى شدند كه از ابوتمام است يعنى شاعر شيعيت معتقد به امام جواد (ع ) و مروّج آن مرام - دستور مى دادند كه آن نوشته را پاره كنند . ابن ابى عمير - عالم ثقه مورد اعتماد بزرگ - نيز در زمان هارون و ماءمون ، محبت هاى بسيار ديد . او را سالها زندانى كردند ، تازيانه ها زدند . كتابهاى او را كه ماءخذ

عمده علم دين بود ، گرفتند و باعث تلف شدن آنها شدند و . . . (103) بدين سان دستگاه جبار عباسى با هواخواهان علم و فضيلت رفتار مى كرد و چه ظالمانه !

شهادت حضرت جواد (ع )

اين نوگل باغ ولايت و عصمت گرچه كوتاه عمر بود ولى رنگ و بويش مشام جانها را بهره مند ساخت . آثار فكرى و رواياتى كه از آن حضرت نقل شده و مسائلى را كه آن امام پاسخ گفته و كلماتى كه از آن حضرت بر جاى مانده ، تا ابد زينت بخش صفحات تاريخ اسلام است . دوران عمر آن امام بزرگوار 25 سال و دوره امامتش 17 سال بوده است .

معتصم عباسى از حضرت جواد (ع ) دعوت كرد كه از مدينه به بغداد بيايد . امام جواد در ماه محرم سال 220 هجرى به بغداد وارد شد . معتصم كه عموى امّ الفضل زوجه حضرت جواد بود ، با جعفر پسر ماءمون و امّ الفضل بر قتل آن حضرت همداستان شدند .

علت اين امر - همچنان كه اشاره كرديم - اين انديشه شوم بود كه مبادا خلافت از بنى عباس به علويان منتقل شود . از اين جهت ، در صدد تحريك امّ الفضل بر آمدند و به وى گفتند تو دختر و برادرزاده خليفه هستى ، و احترامت از هر جهت لازم است و شوهر تو محمّد بن على الجواد ، مادر علتى هادى فرزند خود را بر تو رجحان مى نهد .

اين دو تن آن قدر وسوسه كردند تا امّ الفضل - چنانكه روش زنان نازاست - تحت تاءثير حسادت قرار گرفت

و در باطن از شوهر بزرگوار جوانش آزرده خاطر شد و به تحريك و تلقين معتصم و جعفر برادرش ، تسليم گرديد . آنگاه اين دو فرد جنايتكار سمى كشنده در انگور وارد كردند و به خانه امام فرستادند تا سياه روى دو جهان ، امّ الفضل ، آنها را به شوهرش بخوراند . امّ الفضل طبق انگور را در برابر امام جواد (ع ) گذاشت ، و از انگورها تعريف و توصيف كرد ، و حضرت جواد (ع ) را به خوردن انگور وادار و در اين امر اصرار كرد . امام جواد (ع ) مقدارى از آن انگور را تناول فرمود . چيزى نگذشت آثار سم را در وجود خود احساس فرمود و درد و رنج شديدى بر آن حضرت عارض گشت . امّ الفضل سيه كار با ديدن آن حالت دردناك در شوهر جوان ، پشيمان و گريان شد؛ امّا پشيمانى سودى نداشت .

حضرت جواد (ع ) فرمود: چرا گريه مى كنى ؟ اكنون كه مرا كشتى گريه تو سودى ندارد . بدان كه خداوند متعال در اين چند روزه دنيا تو را به دردى مبتلا كند و به روزگارى بيفتى كه نتوانى از آن نجات يافت .

در مورد مسموم كردن حضرت جواد (ع ) قولهاى ديگرى هم نقل شده است . (104)

زنان و فرزندان حضرت جواد (ع )

زن حضرت جواد (ع ) ام الفضل دختر ماءمون بود . حضرت جواد (ع ) از ام الفضل فرزندى نداشت . حضرت امام محمّد تقى زوجه ديگرى مشهور به امّ ولد (105) و به نام سمانه مغربيه داشته است . فرزندان آن حضرت را 4 پسر

و 4 دختر نوشته اند بدين شرح :

1 - حضرت ابوالحسن امام على النقى (هادى )

2 - ابواحمد موسى مبرقع

3 - ابواحمد حسين

4 - ابوموسى عمران

5 - فاطمه

6 - خديجه

7 - امّ كلثوم

8 - حكيمه

حضرت جواد (ع ) مانند جده اش فاطمه زهرا كوتاه زندگانى و عمرى سراسر رنج و مظلوميت داشت . بدخواهان نگذاشتند اين مشعل نورانى نورافشانى كند . امام نهم ما در آخر ماه ذيقعده سال 220 ه به سراى جاويدان شتافت . قبر مطهرش در كاظميه يا كاظمين است ، عقب قبر منور جدش حضرت موسى بن جعفر (ع ) زيارتگاه شيعيان و دوستداران است .

از سخنان حضرت جواد (ع )

1 - اعتماد به خداوند متعال بهاى هر چيز گران است و نردبانى است به سوى هر بلندى .

2 - عزت مؤ من در بى نيازى او از مردم است .

3 - ولى و دوستدار خدا در آشكار و دشمن خدا در پنهانى مباش .

4 - هر كه به برادرى به جهت خداوند تعالى ، بهره دهد (يا بهره گيرد) خانه اى در بهشت بهره داده (يا بهره گرفته ) است .

5 - كسى كه خداوند متعال يذيرنده تعهد اوست چگونه تلف شود ؟ كسى كه از خدا بريد و به ديگرى پيوست چگونه نجات يابد ؟ كسى كه از راه غير علم (يعنى از طريق جهالت و نادانى ) عمل كند ، بيش از آنكه اصلاح امور كند موجب فساد و تباهى خواهد شد .

6 - از دوستى با آدم نادان و بد بپرهيز ، زيرا مانند شمشير كشيده است ، منظرش نيكوست ولى آثارش زشت مى باشد

.

7 - كسى كه امين خيانتكاران باشد ، همين كار در دغلى و خيانتش كافى است .

8 - شخص مؤ من نيازمند به خصلت است : توفيق از جانب حق تعالى ، واعظى از نفس خود كه پيوسته او را پند دهد و قبول كند ، پذيرش نصيحت از آنكه او را به هدايت وادارد و نصحيت كند . (106)

معصوم دوازدهم - حضرت امام على النقى الهادى (ع ) - امام دهم

حضرت امام على النقى الهادى

ز نسل احمد مرسل ز دوده حيدر

ز نور فاطمه طاووس باغ عليين

ستاره اى كه ز انوار چهره روشن كرد

فضاى كون و كمان را به نور علم و يقين

مه سپهر فضيلت محيط جود و كرم

شه سرير ولايت چراغ شرع مبين

به سالكان حقيقت دهيد مژده كه گشت

امام هادى (ع ) فرمانروا و رهبر دين

دكتر رسا

تولد امام دهم شيعيان حضرت امام على النقى (ع ) را نيمه ذيحجه سال 212 هجرى قمرى نوشته اند . پدر آن حضرت ، امام محمّد تقى جوادالائمه (ع ) و مادرش سمانه از زنا درست كردار پاكدامنى بود كه دست قدرت الهى او را براى تربيت مقام ولايت و امامت ماءمور كرده بود ، و چه نيكو وظيفه مادرى را به انجام رسانيد و بدين ماءموريت خدايى قيام كرد . نام آن حضرت - على - كنيه آن امام همام (ابوالحسن ) و لقب هاى مشهور آن حضرت (هادى ) و (نقى ) بود . حضرت امام هادى (ع ) پس از پدر بزرگوارش در سن 8 سالگى به مقام امامت رسيد و دوران امامتش 33 سال بود . در اين مدت حضرت على النقى (ع ) براى نشر احكام اسلام و آموزش و پرورش و شناساندن مكتب و مذهب جعفرى و تربيت شاگردان و اصحاب گرانقدر گامهاى بلند برداشت .

نه تنها تعليم و تعلم و نگاهبانى فرهنگ اسلامى را امام دهم (ع ) در مدينه عهده دار بود ، و لحظه اى از آگاهانيدن مردم و آشنا كردن آنها به حقايق مذهبى نمى آسود ، بلكه در امربه معروف و نهى از منكر و مبارزه پنهان و آشكار با خليفه

ستمگر وقت - يعنىمتوكل عباسى - آنى آسايش نداشت . به همين جهت بود كه عبداللّه بن عمر والى مدينه بنابر دشمنى ديرينه و بدخواهى درونى ، به متوكل خليفه زمان خود نامه اى خصومت آميزنوشت ، و به آن امام بزرگوار تهمتها زد ، و نسبت هاى ناروا داد و آن حضرت را مركزفتنه انگيزى و حتى ستمكارى وانمود كرد و در حقيقت آنچه در شاءن خودش و خليفه زمانشبود به آن امام معصوم (ع ) منسوب نمود ، و اين همه به جهت آن بود كه جاذبه امامت و ولايتو علم و فضيلتش مردم را از اطراف جهان اسلام به مدينه مى كشانيد و اين كوته نظراندون همت كه طالب رياست ظاهرى و حكومت مادى دنياى فريبنده بودند ، نمى توانستندفروغ معنويت امام را ببينند . و نيز (مورخان و محدثان نوشته اند كه امام جماعت حرمين (مكه و مدينه ) از سوى دستگاه خلافت ، به متوكل عباسى نوشت : اگر تو را به مكه ومدينه حاجتى است ، على بن محمّد (هادى ) را از اى ديار بيرون بر ، كه بيشتر اين ناحيه رامطيع و منقاد خود گردانيده است )(107)

اين نامه و نامه حاكم مدينه نشان دهنده نفوذ معنوى امام هادى (ع ) در سنگر مبارزه عليه دستگاه جبار عباسى است .

از زمان حضرت امام محمّد باقر (ع ) و امام جعفر صادق (ع ) و حوزه چهار هزار نفرى آن دوران پربار ، شاگردانى در قلمرو اسلامى تربيت شدند كه هر يك مشعلدار فقه جعفرى و دانشهاى زمان بودند ، و بدين سان پايه هاى دانشگاه جعفرى

و موضع فرهنگ اسلامى ، نسل به نسل نگهبانى شد و امامان شيعه ، از دوره حضرت رضا (ع ) به بعد ، از جهت نشر معارف جعفرى آسوده خاطر بودند ، و اگر اين فرصت مغتنم در زمان امام جعفر صادق (ع ) پيش نيامده بود ، معلوم نبود سرنوشت اين معارف مذهبى به كجا مى رسيد ؟ بخصوص كه از دوره زندانى شدن حضرت موسى بن جعفر (ع ) به بعد ديگر چنين فرصت هاى وسيعى براى تعليم و نشر براى امامان بزرگوار ما كه در برابر دستگاه عباسى دچار محدوديت بودند و تحت نظر حاكمان ستمكار - چنانكه بايد و شايد پيش نيامد .

با اين همه ، دوستداران اين مكتب و ياوران و هواخواهان ائمه طاهرين - در اين سالها به هر وسيله ممكن ، براى رفع اشكالات و حل مسائل دينى خود ، و گرفتن دستور عمل و اقدام - براى فشرده تر كردن صف مبارزه و پيشرفت مقصود و در هم شكستن قدرت ظاهرى خلافت به حضور امامان والاقدر مى رسيدند و از سرچشمه دانش و بينش آنها ، بهره مند مى شدند (108) و اين دستگاه ستمگر حاكم و كارگزارانش بودند كه از موضع فرهنگى و انقلابى امام پيوسته هراس داشتند و نامه حاكم مدينه و مانند آن ، نشان دهنده اين هراس هميشگى آنها بود . دستگاه حاكم ، كم كم متوجه شده بود كه حرمين (مكه و مدينه ) ممكن است به فرمانبرى از امام (ع ) درآيند و سر از اطاعت خليفه وقت در آورند . بدين جهت پيك در پيك و نامه در پى

نامه نوشتند ، تا متوكل عباسى دستور داد امام هادى (ع ) را از مدينه به سامرا - كه مركز حكومت وقت بود - انتقال دهند . متوكل امر كرد حاجب مخصوص وى حضرت هادى (ع ) را در نزد خود زندانى كند و سپس آن حضرت را در محله عسكر سالها نگاه دارد تا همواره زندگى امام ، تحت نظر دستگاه خلافت باشد .

برخى از بزرگان مدت اين زندانى و تحت نظر بودن را - بيست سال - نوشته اند . پس از آنكه حضرت هادى (ع ) به امر متوكل و به همراه يحيى بن هرثمه كه ماءمور بردن حضرت از مدينه بود ، به سامرا وارد شد ، والى بغداد اسحاق بن ابراهيم طاهرى از آمدن امام (ع ) به بغداد با خبر شد ، و به يحيى بن هرثمه گفت : اى مرد ، اين امام هادى فرزند پيغمبر خدا (ص ) مى باشد و مى دانى متوكل نسبت به او توجهى ندارد اگر او را كشت ، پيغمبر (ص ) در روز قيامت از تو بازخواست مى كند . يحيى گفت : به خدا سوگند متوكل نظر بدى نسبت به او ندارد . نيز در سامرا ، متوكل كارگزارى ترك داشت به نام وصيف تركى . او نيز به يحيى سفارش كرد در حق امام مدارا و مرحمت كند . همين وصيف خبر ورود حضرت هادى را به متوكل داد . از شنيدن ورود امام (ع ) متوكل به خود لرزيد و هراسى ناشناخته بر دلش جنگ زد . از اين مطالب كه از قول يحيى بن هرثمه ماءمور

جلب امام هادى (ع ) نقل شده است درجه عظمت و نفوذ معنوى امام در متوكل و مردان دربارى بخوبى آشكار مى گردد ، و نيز اين مطالب دليل است بر هراسى كه دستگاه ستمگر بغداد و سامرا از موقعيت امام و موضع خاص او در بين هواخواهان و شيعيان آن حضرت داشته است . بارى ، پس از ورود به خانه اى كه قبلا در نظر گرفته شده بود ، متوكل از يحيى پرسيد: على بن محمّد چگونه در مدينه مى زيست ؟ يحيى گفت : جز حسن سيرت و سلامت نفس و طريقه ورع و پرهيزگارى و بى اعتنايى به دنيا و مراقبت بر مسجد و نماز و روزه از او چيزى نديدم ، و چون خانه اش را - چنانكه دستور داده بودى - بازرسى كردم ، جز قرآن مجيد و كتابهاى علمى چيزى نيافتم .

متوكل از شنيدن اين خبر خوشحال شد ، و احساس آرامش كرد .

با آنكه متوكل از دشمنان سر سخت آل على (ع ) بود و بنا به دستور او بر قبر منور حضرت سيدالشهداء (ع ) آب بستند و زيارت كنندگان آن مرقد مطهر را از زيارت مانع شدند ، و دشمنى يزيد و يزيديان را نسبت به خاندان رسول اكرم (ص ) تازه گردانيدند ، با اين همه در برابر شكوه و هيبت حضرت هادى (ع ) هميشه بيمناك و خاشع بود .

مورخان نوشته اند: مادر متوكل نسبت به مقام امام على النقى (ع ) اعتقادى بسزا داشت . روزى متوكل مريض شد و جراحتى پيدا كرد كه اطباء از علاجش درماندند .

مادر متوكل نذر كرد اگر خليفه شفا يابد مال فراوانى خدمت حضرت هادى هديه فرستد . در اين ميان به فتح بن خاقان كه از نزديكان متوكل بود گفت : يك نفر را بفرست كه از على بن محمّد درمان بخواهد شايد بهبودى يابد . وى كسى را خدمت آن حضرت فرستاد امام هادى فرمود: فلان دارو را بر جراحت او بگذاريد به اذن خدا بهبودى حاصل مى شود . چنين كردند ، آن جراحت بهبودى يافت .

مادر متوكل هزار دينار در يك كيسه چرمى سر به مهر خدمت امام هادى (ع ) فرستاد . اتفاقا چند روزى از اين ماجرا نگذشته بود كه يكى از بدخواهان به متوكل خبر داد دينار فراوانى در منزل على بن محمّد النقى ديده شده است . متوكل سعيد حاجب را به خانه آن حضرت فرستاد . آن مرد از بالاى بام با نردبان به خانه امام رفت . وقتى امام متوجه شد ، فرمود همان جا باش تا چراغ بياورند تا آسيبى به شما نرسد . چراغى افروختند . آن مرد گويد: ديدم حضرت هادى به نماز شب مشغول است و بر روى سجده نشسته . امام فرمود: خانه در اختيار توست . آن مرد خانه را تفتيش كرد . چيزى جز آن كيسه اى كه مادر متوكل به خانه امام فرستاده بود و كيسه ديگرى سر به مهر در خانه وى نيافت ، كه مهر مادر خليفه بر آن بود . امام فرمود: زير حصير شمشيرى است آن را با اين دو كيسه بردار و به نزد متوكل بر . اين كار ، متوكل و بدخواهان

را سخت شرمنده كرد .

امام كه به دنيا و مال دنيا اعتنايى نداشت پيوسته با لباس پشمينه و كلاه پشمى روى حصيرى كه زير آن شن بود مانند جد بزرگوارش على (ع ) زندگى مى كرد و آنچه داشت در راه خدا انفاق مى فرمود .

با اين همه ، متوكل هميشه از اينكه مبادا حضرت هادى (ع ) بر وى خروج كند و خلافت و رياست ظاهرى بر وى بسر آيد بيمناك بود . بدخواهان و سخن چينان نيز در اين امر نقشى داشتند . روزى به متوكل خبر دادند كه : (حضرت على بن محمّد در خانه خود اسلحه و اموال بسيار جمع كرده و كاغذهاى زياد است كه شيعيان او ، از اهل قم ، براى او فرستاده اند) .

متوكل از اين خبر وحشت كرد و به سعيد حاجب كه از نزديكان او بود دستور داد تا بى خبر وارد خانه امام شود و به تفتيش بپردازد . اين قبيل مراقبت ها پيوسته - در مدت 20 سال كه حضرت هادى (ع ) در سامره بودند - وجود داشت .

و نيز نوشته اند: (متوكل عباسى سپاه خود را كه نود هزار تن بودند از اتراك و در سامرا اقامت داشتند امر كرد كه هر كدام توبره اسب خود را از گل سرخ پر كنند ، و در ميان بيابان وسيعى ، در موضعى روى هم بريزند . ايشان چنين كردند . و آن همه به منزله كوهى بزرگ شد . اسم آن را تل (مخالى ) (109) نهادند آن گاه خليفه بر آن تل بالا رفت و حضرت امام

على النقى (عليه السلام ) را نيز به آنجا طلبيد و گفت : شما را اينجا خواستم تا مشاهده كنيد سپاهيان مرا . و از پيش امر كرده بود كه لشكريان با آرايشهاى نظامى و اسلحه تمام و كمال حاضر شوند ، و غرض او آن بود كه شوكت و اقتدار خود را بنماياند ، تا مبادا آن حضرت يا يكى از اهل بيت او اراده خروج بر او نمايند) . (110)

در اين مدت 20 سال زندگى امام هادى (ع ) در سامرا ، به صورتهاى مختلف كارگزاران حكومت عباسى ، مستقيم و غير مستقيم ، چشم مراقبت بر حوادث زندگى امام و رفت و آمدهايى كه در اقامتگاه امام (ع ) مى شد ، داشتند از جمله : (حضور جماعتى از بنى عباس ، به هنگام فوت فرزند امام دهم ، حضرت سيد محمّد - كه حرم مطهر وى در نزديكى سامرا (بلد) معروف و مزار است - ياد شده است . اين نكته نيز مى رساند كه افرادى از بستگان و ماءموران خلافت ، همواره به منزل امام سر مى زده اند . (111)

اصحاب و ياران امام دهم (ع )

در ميان اصحاب امام دهم ، بر مى خوريم به چهره هايى چون (على بن جعفر ميناوى ) كه متوكل او را به زندان انداخت و مى خواست بكشد . ديگر اديب معروف ، ابن السكيت كه متوكل او را شهيد كرد . و علت آن را چنين نوشته اند كه دو فرزند متوكل خليفه عباسى در نزد ابن سكيت درس مى خواندند . متوكل از طريق فرزندان خود كم كم ، متوجه شد كه ابن سكيت

از هواخواهان على (ع ) و آل على (ع ) است . متوكل كه از دشمنان سرسخت آل على (ع ) بود روزى ابن سكيت را به حضور خود خواست و از وى پرسيد:

آيا فرزندان من شرف و فضيلت بيشتر دارند يا حسن و حسين فرزندان على (ع ) ؟

ابن سكيت كه از شيعيان و دوستداران با وفاى خاندان علوى بود ، بدون ترس و ملاحظه جواب داد:

فرزندان تو نسبت به امام حسن (ع ) و امام حسين (ع ) كه دو نوگل باغ بهشت و دو سيد جنت ابدى الهى اند قابل قياس و نسبت نيستند . فرزندان تو كجا و آن دو نور چشم ديده مصطفى كجا ؟

آنها را با قنبر غلام حضرت (ع ) هم نمى توان سنجيد .

متوكل از اين پاسخ گستاخانه سخت برآشفت . در همان دم دستور داد زبان ابن سكيت را از پشت سر درآوردند و بدين صورت آن شيعى خالص و يار راستين امام دهم (ع ) را شهيد كرد . (112)

ديگر از ياران حضرت هادى (ع ) حضرت عبدالعظيم حسنى است . بنا بر آنچه محدث قمى در (( منتهى الا مال )) آورده است : (نسب شريفش به چهار واسطه به حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام منتهى مى شود . . . از اكابر محدثين و اعاظم علماء و زاهدان و عابدان روزگار خود بوده است و از اصحاب و ياران حضرت جواد (ع ) و حضرت امام هادى (ع ) بود . صاحب بن عباد رساله اى مختصر در شرح حال آن جناب نوشته .

نوشته اند: (حضرت عبدالعظيم

از خليفه زمان خويش هراسيد و در شهرها به عنوان قاصد و پيك گردش مى كرد تا به رى آمد و در خانه مردى از شيعيان مخفى شد . . . ) . (113)

(حضرت عبدالعظيم ، اعتقاد راسخى به اصل امامت داشت . چنين استنباط مى شود كه ترس اين عالم محدث زاهد از قدرت زمان ، به خاطر زاهد بودن و حديث گفتن وى نبوده است ، بلكه به علت فرهنگ سياسى او بوده است . او نيز مانند ديگر داعيان بزرگ و مجاهد حق و عدالت ، براى نشر فرهنگ سياسى صحيح و تصحيح اصول رهبرى در اجتماع اسلامى مى كوشيده است ، و چه بسا از ناحيه امام ، به نوعى براى اين كار ماءموريت داشته است . زيرا كه نمى شود كسى با اين قدر و منزلت و ديانت و تقوا ، كسى كه حتى عقايد خود را بر امام عرضه مى كند تا از درست بودن آن عقايد ، اطمينان حاصل كند - بطورى كه حديث آن معروف است - اعمال او ، بويژه اعمال اجتماعى و موضعى او ، بر خلاف نظر و رضاى امام باشد . حال چه به اين رضايت تصريح شده باشد ، با خود حضرت عبدالعظيم با فرهنگ دينى و فقه سياسى بدان رسيده باشد) . (114)

صورت و سيرت حضرت امام هادى (ع )

حضرت امام دهم (ع ) داراى قامتى نه بلند و نه كوتاه بود . گونه هايش اندكى بر آمده و سرخ و سفيد بود . چشمانش فراخ و ابروانش گشاده بود . امام هادى (ع ) بذل و بخشش بسيار مى كرد . امام آن چنان

شكوه و هستى داشت كه وقتى بر متوكل خليفه جبار عباسى وارد مى شد او و درباريانش بى درنگ به پاس خاطر وى و احترام بر مى خاستند .

خلفايى كه در زمان امام (ع ) بودند: معتصم ، واثق ، متوكل ، منتصر ، مستعين ، معتز ، همه به جهت شيفتگى نسبت به قدرت ظاهرى و دنياى فريبنده با خاندان علوى و امام همام حضرت هادى (ع ) دشمنى ديرينه داشتند و كم و بيش دشمنى خود را ظاهر مى كردند ولى همه ، به خصال پسنديده و مراتب زهد و دانش امام اقرار داشتند ، و اين فضيلتها و قدرت هاى علمى و تسلط وى را بر مسائل فقهى و اسلامى به تجربه ، آزموده و مانند نياكان بزرگوارش (ع ) در مجالس مناظره و احتجاج ، وسعت دانش وى را ديده بودند . شبها اوقات امام (ع ) پيوسته به نماز و طاعت و تلاوت قرآن و راز و نياز با معبود مى گذشت . لباس وى جبّه اى بود خشن كه بر تن مى پوشيد و زير پاى خود حصيرى پهن مى كرد . هر غمگينى كه بر وى نظر مى كرد شاد مى شد . همه او را دوست داشتند . هميشه بر لبانش تبسم بود ، با اين حال هيبتش در دلهاى مردم بسيار بود .

شهادت امام هادى (ع )

امام دهم ، حضرت هادى (ع ) در سال 254 هجرى به وسيله زهر به شهادت رسيد . در سامرا در خانه اى كه تنها فقط فرزندش امام حسن عسكرى بر بالين او بود . معتمد عباسى امام دهم را

مسموم كرد . از اين سال امام حسن عسكرى پيشواى حق شد و بار تعهد امامت را بر دوش گرفت . و در همان خانه اى كه در آن بيست سال زندانى و تحت نظر بود ، سرانجام به خاك سپرده شد .

زن و فرزندان امام هادى (ع )

حضرت هادى (ع ) يك زن به نام سوسن يا سليل و پنج فرزند داشته است .

1 - ابومحمّد حسن عليه السلام (امام عسكرى (ع ) يازدهمين اختر تابناك ولايت و امامت است ) . . .

2 - حسين . . .

3 - سيد محمّد كه يك سال قبل از پدر بزرگوارش فوت كرد ، جوانى بود آراسته و پرهيزگار كه بسيارى گمان مى كردند مقام ولايت به وى منتقل خواهد شد . قبر مطهرش كه مزار شيعيان است در نزديكى سامرا مى باشد .

4 - جعفر

5 - عايشه ، يا به نقل شادروان شيخ عباس قمى (عليّه ) .

از سخنان حضرت هادى (ع )

1 - هر كه از خود راضى و خودپسند باشد مردم بر او خشمناك مى شوند .

2 - مصيبت شخص صبر كننده يكى است ، امّا براى آن كه در مصيبت جزع و بى تابى كند دوتاست .

3 - بيهوده گويى و شوخى كردن ، خوش منشى بيخردان و صفت نادانان است .

4 - بيدارى بسيار موجب افزايش لذت خواب مى شود ، و گرسنگى بسيار ، خوشى و خوبى طعام را افزون مى كند .

5 - مقدرات ، چيزهايى را به تو نشان دهد كه حتى به دل تو خطور نكرده اند .

6 - حكمت در طبعهاى فاسد تاءثير نمى كند .

7 - خدا را بقعه هاست كه دوست دارد در آنها به درگاه او دعا شود ، و او آن دعاها را به اجابت رساند و حائر حسين (ع ) يكى از آنهاست .

8 - هر كه از خدا پروا كند

مردم از او پروا كنند . هر كه خدا را اطاعت كند ، از او اطاعت كنند . هر كه مطيع خداست باك از خشم مخلوق ندارد ، هر كه خدا را به خشم آورد ، بايد يقين كند كه به خشم مخلوق دچار مى شود .

9 - براستى خدا را نتوان وصف كرد ، جز بدانچه خودش خود را وصف كرده . كجا وصف شود آنكه حواس از دركش عاجز است و اوهام بدو نرسد .

معصوم سيزدهم - امام حسن عسكرى (ع ) - امام يازدهم

امام حسن عسكرى

وارث ديهيم ولايت حسن

آيت دانايى و دانشورى

نوگل (قائم ) دمد از گلشنى

با گل (نرگس ) چو كند همسرى

گلشن ايام نيارد دگر

غنچه ، بدين لطف و صفا و طرى

شادروان دكتر رسا

امام حسن عسكرى (ع ) در سال 232 هجرى در مدينه چشم به جهان گشود . مادر والاگهرش سوسن يا سليل زنى لايق و صاحب فضيلت و در پرورش فرزند نهايت مراقبت را داشت ، تا حجت حق را آن چنان كه شايسته است پرورش دهد . اين زن پرهيزگار در سفرى كه امام عسكرى (ع ) به سامرا كرد همراه امام بود و در سامرا از دنيا رحلت كرد .

كنيه آن حضرت ابامحمّد بود .

صورت و سيرت امام حسن عسكرى (ع )

امام يازدهم صورتى گندمگون و بدنى در حد اعتدال داشت . ابروهاى سياه كمانى ، چشمهاى درشت و پيشانى گشاده داشت . دندان ها درشت و بسيار سفيد بود . خالى بر گونه راست داشت . امام حسن عسكرى (ع ) بيانى شيرين و جذاب و شخصيتى الهى با شكوه و وقار و مفسرى كم مانند براى قرآن مجيد بود . راه مستقيم عترت و شيوه صحيح تفسير قرآن را به مردم و بويژه براى اصحاب بزرگوارش - در ايام عمر كوتاه خود - روشن كرد .

دوران امامت

بطور كلى دوران عمر 29 ساله امام حسن عسكرى (ع ) به سه دوره تقسيم مى گردد: دوره اول 13 سال است كه زندگى آن حضرت در مدينه گذشت .

دوره دوم 10 سال در سامرا قبل از امامت .

دوره سوم نزديك 6 سال امامت آن حضرت مى باشد .

دوره امامت حضرت عسكرى (ع ) با قدرت ظاهرى بنى عباس رو در روى بود . خلفايى كه به تقليد هارون در نشان دادن نيروى خود بلند پروازيهايى داشتند .

امام

حسن عسكرى (ع ) از شش سال دوران اقامتش ، سه سال را در زندان گذرانيد . زندانبان آن حضرت صالح بن وصيف دو غلام ستمكار را بر امام گماشته بود ، تا بتواند آن حضرت را - بوسيله آن دو غلام - آزار بيشترى دهد ، امّا آن دو غلام كه خود از نزديك ناظر حال و حركات امام بودند تحت تاءثير آن امام بزرگوار قرار گرفته به صلاح و خوش رفتارى گرائيده بودند . وقتى از اين غلامان جوياى حال امام شدند ، مى گفتند اين زندانى روزها روزه دار است و شبها تا بامداد به عبادت و راز و نياز با معبود خود سرگرم است و با كسى سخن نمى گويد .

عبيداللّه خاقان وزير محمّد عباسى با همه غرورى كه داشت وقتى با حضرت عسكرى ملاقات مى كرد به احترام آن حضرت بر مى خاست ، و آن حضرت را بر مسند خود مى نشانيد . پيوسته مى گفت : در سامره كسى را مانند آن حضرت نديده ام ، وى زاهدترين و داناترين مردم روزگار است .

پسر عبيداللّه خاقان مى گفت : من پيوسته احوال آن حضرت را از مردم مى پرسيدم . مردم را نسبت به او متواضع مى يافتم . مى ديدم همه مردم به بزرگواريش معترفند و دوستدار او مى باشند .

با آنكه امام (ع ) جز با خواص شيعيان خود آميزش نمى فرمود ، دستگاه خلافت عباسى براى حفظ آرامش خلافت خود بيشتر اوقات ، آن حضرت را زندانى و ممنوع از معاشرت داشت .

(از جمله مسائل روزگار امام حسن عسكرى (ع )

يكى نيز اين بود كه از طرف خلافت وقت ، اموال و اوقاف شيعه ، به دست كسانى سپرده مى شد كه دشمن آل محمّد (ع ) و جريانهاى شيعى بودند ، تا بدين گونه بنيه مالى نهضت تقويت نشود . چنانكه نوشته اند كه احمد بن عبداللّه بن خاقان از جانب خلفا ، والى اوقاف و صدقات بود در قم ، و او نسبت به اهل بيت رسالت ، نهايت مرتبه عداوت را داشت ) .

(نيز اصحاب امام حسن عسكرى ، متفرق بودند و امكان تمركز براى آنان نبود ، كسانى چون ابوعلى احمد بن اسحاق اشعرى در قم و ابوسهل اسماعيل نوبختى در بغداد مى زيستند ، فشار و مراقبتى كه دستگاه خلافت عباسى ، پس از شهادت حضرت رضا (ع ) معمول داشت ، چنان دامن گسترده بود كه جناح مقابل را با سخت ترين نوع درگيرى واداشته بود . اين جناح نيز طبق ايمان به حق و دعوت به اصول عدالت كلى ، اين همه سختى را تحمل مى كرد ، و لحظه اى از حراست (و نگهبانى ) موضع غفلت نمى كرد) . (115)

اينكه گفتيم : حضرت هادى (ع ) و حضرت امام حسن عسكرى (ع ) هم از سوى دستگاه خلافت تحت مراقبت شديد و ممنوع از ملاقات با مردم بودند و هم امامان بزرگوار ما - جز با ياران خاص و كسانى كه براى حل مشكلات زندگى مادى و دينى خود به آنها مراجعه مى نمودند - كمتر معاشرت مى كردند به جهت آن بود كه دوران غيبت حضرت مهدى (ع ) نزديك بود ، و

مردم مى بايست كم كم بدان خو گيرند ، و جهت سياسى و حل مشكلات خود را از اصحاب خاص كه پرچمداران مرزهاى مذهبى بودند بخواهند ، و پيش آمدن دوران غيبت در نظر آنها عجيب نيايد . بارى ، امام حسن عسكرى (ع ) بيش از 29 سال عمر نكرد ولى در مدت شش سال امامت و رياست روحانى اسلامى ، آثار مهمى از تفسير قرآن و نشر احكام و بيان مسائل فقهى و جهت دادن به حركت انقلابى شيعيانى كه از راههاى دور براى كسب فيض به محضر امام (ع ) مى رسيدند بر جاى گذاشت .

در زمان امام يازدهم تعليمات عاليه قرآنى و نشر احكام الهى و مناظرات كلامى جنبش علمى خاصى را تجديد كرد ، و فرهنگ شيعى - كه تا آن زمان شناخته شده بود - در رشته هاى ديگر نيز مانند فلسفه و كلام باعث ظهور مردان بزرگى چون يعقوب بن اسحاق كندى ، كه خود معاصر امام حسن عسكرى بود و تحت تعليمات آن امام گرديد .

در قدرت علمى امام (ع ) - كه از سرچشمه زلال ولايت و اهل بيت عصمت مايه ور بود - نكته ها گفته اند . از جمله : همين يعقوب بن اسحاق كندى فيلسوف بزرگ عرب كه دانشمند معروف ايرانى ابونصر فارابى شاگرد مكتب وى بوده است ، در مناظره با آن حضرت درمانده گشت و كتابى را كه بر ردّ قرآن نوشته بود سوزانيد و بعده از دوستداران و در صف پيروان آن حضرت در آمد .

شهادت امام حسن عسكرى (ع )

شهادت آن حضرت را روز جمعه هشتم ماه ربيع الاول سال

260 هجرى نوشته اند . در كيفيت وفات آن امام بزرگوار آمده است : فرزند عبداللّه بن خاقان گويد روزى براى پدرم (كه وزير معتمد عباسى بود) خبر آوردند كه ابن الرضا - يعنى حضرت امام حسن عسكرى - رنجور شده ، پدرم به سرعت تمام نزد خليفه رفت و خبر را به خليفه داد . خليفه پنج نفر از معتمدان و مخصوصان خود را با او همراه كرد . يكى از ايشان نحرير خادم بود كه از محرمان خاص خليفه بود ، امر كرد ايشان را كه پيوسته ملازم خانه آن حضرت باشند ، و بر احوال آن حضرت مطلع گردند . و طبيبى را مقرر كرد كه هر بامداد و پسين نزد آن حضرت برود ، و از احوال او آگاه شود . بعد از دو روز براى پدرم خبر آوردند كه مرض آن حضرت سخت شده است ، و ضعف بر او مستولى گرديده . پس بامداد سوار شد ، نزد آن حضرت رفت و اطبا را - كه عموما اطباى مسيحى و يهودى در آن زمان بودند - امر كرد كه از خدمت آن حضرت دور نشوند و قاضى القضات (داور داوران ) را طلبيد و گفت ده نفر از علماى مشهور را حاضر گردان كه پيوسته نزد آن حضرت باشند . و اين كارها را براى آن مى كردند كه آن زهرى كه به آن حضرت داده بودند بر مردم معلوم نشود و نزد مردم ظاهر نسازند كه آن حضرت به مرگ خود از دنيا رفته ، پيوسته ايشان ملازم خانه آن حضرت بودند تا آنكه بعد از گذشت چند

روز از ماه ربيع الاول سال 260 ه ق آن امام مظلوم در سن 29 سالگى از دار فانى به سراى باقى رحلت نمود . بعد از آن خليفه متوجه تفحص و تجسس فرزند حضرت شد ، زيرا شنيده بود كه فرزند آن حضرت بر عالم مستولى خواهد شد ، و اهل باطل را منقرض خواهد كرد . . . تا دو سال تفحص احوال او مى كرد . . . (116)

اين جستجوها و پژوهش ها نتيجه هراسى بود كه معتصم عباسى و خلفاى قبل و بعد از او - از طريق روايات مورد اعتمادى كه به حضرت رسول اللّه (ص ) مى پيوست ، شنيده بودند كه از نرگس خاتون و حضرت امام حسن عسكرى فرزندى پاك گهر ملقب به مهدى آخرالزمان - همنام با رسول اكرم (ص ) ولادت خواهد يافت و تخت ستمگران را واژگون و به سلطه و سلطنت آنها خاتمه خواهد داد . بدين جهت به بهانه هاى مختلف در خانه حضرت عسكرى (ع ) رفت و آمد بسيار مى كردند ، و جستجو مى نمودند تا از آن فرزند گرامى اثرى بيابند و او را نابود سازند .

براستى داستان نمرود و فرعون در ظهور حضرت ابراهيم (ع ) و حضرت موسى (ع ) تكرار مى شد . حتى قابله هايى را گماشته بودند كه در اين كار مهم پى جويى كنند . امّا خداوند متعال - چنانكه در فصل بعد خواهيد خواند - حجت خود را از گزند دشمنان و آسيب زمان حفظ كرد ، و همچنان نگاهدارى خواهد كرد تا ماءموريت الهى خود را انجام دهد

.

بارى ، علت شهادت آن حضرت سمى مى دانند كه معتمد عباسى در غذا به آن حضرت خورانيد و بعد از كردار زشت خود پشيمان شد . بناچار اطباى مسيحى و يهودى كه در آن زمان كار طبابت را در بغداد و سامره به عهده داشتند ، بويژه در ماءموريت هايى كه توطئه قتل امام بزرگوارى مانند امام حسن عسكرى (ع ) در ميان بود ، براى معالجه فرستاد . البته از اين دلسوزيهاى ظاهرى هدف ديگرى داشت ، و آن خشنود ساختن مردم و غافل نگهداشتن آنها از حقيقت ماجرا بود .

بعد از آگاه شدن شيعيان از خبر درگذشت جانگداز حضرت امام حسن عسكرى (ع ) شهر سامره را غبار غم گرفت . و از هر سوى صداى ناله و گريه برخاست . مردم آماده سوگوارى و تشييع جنازه آن حضرت شدند .

ماجراى جانشين بر حق امام عسكرى

ابوالاديان مى گويد: من خدمت حضرت امام حسن عسكرى (ع ) مى كردم . نامه هاى آن حضرت را به شهرها مى بردم . در مرض موت ، روزى مرا طلب فرمود و چند نامه اى نوشت به مدائن تا آنها را برسانم . سپس امام فرمود: پس از پانزده روز باز داخل سامره خواهى شد و صداى گريه و شيون از خانه من خواهى شنيد ، و در آن موقع مشغول غسل دادن من خواهند بود .

ابوالا ديان به امام عرض مى كند: اى سيد من ، هرگاه اين واقعه دردناك روى دهد ، امامت با كيست ؟

فرمود: هر كه جواب نامه مرا از تو طلب كند .

ابوالاديان مى گويد: دوباره پرسيدم علامت ديگرى

به من بفرما .

امام فرمود: هر كه بر من نماز گزارد .

ابوالا ديان مى گويد: باز هم علامت ديگرى بگو تا بدانم .

امام مى گويد: هر كه بگويد كه در هميان چه چيز است او امام شماست .

ابوالاديان مى گويد: مهابت و شكوه امام باعث شد كه نتوانم چيز ديگرى بپرسم . رفتم و نامه ها را رساندم و پس از پانزده روز برگشتم . وقتى به در خانه امام رسيدم صداى شيون و گريه از خانه امام بلند بود . داخل خانه امام ، جعفر كذاب برادر امام حسن عسكرى را ديدم كه نشسته ، و شيعيان به او تسليت مى دهند و به امامت او تهنيت مى گويند . من از اين بابت بسيار تعجب كردم پيش رفتم و تعزيت و تهنيت گفتم . امّا او جوابى نداد و هيچ سؤ الى نكرد .

چون بدن مطهر امام را كفن كرده و آماده نماز گزاردن بود ، خادمى آمد و جعفر كذّاب را دعوت كرد كه بر برادر خود نماز بخواند . چون جعفر به نماز ايستاد ، طفلى گندمگون و پيچيده موى ، گشاده دندانى مانند پاره ماه بيرون آمد و رداى جعفر را كشيد و گفت : اى عمو پس بايست كه من به نماز سزاوارترم .

رنگ جعفر دگرگون شد . عقب ايستاد . سپس آن طفل پيش آمد و بر پدر نماز گزارد و آن جناب را در پهلوى امام على النقى عليه السلام دفن كرد . سپس رو به من آورد و فرمود: جواب نامه ها را كه با تو است تسليم كن .

من جواب نامه را به آن كودك دادم . پس (حاجزوشا) از جعفر پرسيد: اين كودك كه بود ، جعفر گفت : به خدا قسم من او را نمى شناسم و هرگز و را نديده ام .

در اين موقع ، عده اى از شيعيان از شهر قم رسيدند ، چون از وفات امام (ع ) با خبر شدند ، مردم به جعفر اشاره كردند . چند تن از آن مردم نزد جعفر رفتند و از او پرسيدند: بگو كه نامه هايى كه داريم از چه جماعتى است و مالها چه مقدار است ؟ جعفر گفت : ببينيد مردم از من علم غيب مى خواهند ! در آن حال خادمى از جانب حضرت صاحب الامر ظاهر شد و از قول امام گفت :

اى مردم قم با شما نامه هايى است از فلان و فلان و هميانى (كيسه اى ) كه در آن هزار اشرفى است كه در آن ده اشرفى است با روكش طلا .

شيعيانى كه از قم آمده بودند گفتند: هر كس تو را فرستاده است امام زمان است اين نامه ها و هميان را به او تسليم كن .

جعفر كذاب نزد معتمد خليفه آمد و جريان واقعه را نقل كرد . معتمد گفت : برويد و در خانه امام حسن عسكرى (ع ) جستجو كنيد و كودك را پيدا كنيد . رفتند و از كودك اثرى نيافتند . ناچار (صيقل ) كنيز حضرت مام عسكرى (ع ) را گرفتند و مدتها تحت نظر داشتند به تصور اينكه او حامله است . ولى هر چه بيشتر جستند كمتر يافتند . خداوند آن

كودك مبارك قدم را حفظ كرد و تا زمان ما نيز در كنف حمايت حق است و بظاهر از نظرها پنهان مى باشد . (117) درود خداى بزرگ بر او باد .

سخنان امام حسن عسكرى (ع )

1 - دو صفتى كه برتر از آن چيزى نيست :

ايمان به خداوند عالم و كمك و نفع رساندن به برادران دينى ات .

2 - هيچ عزيز و صاحب اقتدارى حق را ترك نكرد مگر آنكه ذليل و خوار شد و هيچ ذليلى به حق تمسك نكرد مگر آنكه عزيز شد .

3 - چه بد بنده اى است آنكه دو رو باشد ، و نسبت به برادران دينى خود دو زبان داشته باشد . در حضور ، آنها را بستايد و از آنها تعريف كند و در غياب از آنها مذمت و نكوهش نمايد و غيبت نمايد . اگر همان برادر دينى به او بخشش كند حسد ورزد ، و اگر مبتلا شود خيانت نمايد .

4 - خشم و غضب كليد همه زشتى هاست .

5 - پارساترين و پرهيزكارترين مردم آن كسى است كه حرام را ترك كند .

6 - شرك به خدا در مردم مخفى تر است از راه رفتن مورچه بر سنگ سياه در شب تاريك .

7 - خدا و مرگ را پيوسته به ياد آوريد و بر تلاوت قرآن و درود بر پيغمبر (ص ) مواظبت كنيد .

8 - عبادت تنها به روزه گرفتن و نماز گزاردن نيست بلكه در اين است كه درباره آثار عظمت حق و عالم خلقت تفكر كنيد . (118)

معصوم چهاردهم - حضرت حجة بن الحسن العسكرى (ع ) - امام دوازدهم

حضرت حجة بن الحسن العسكرى

اى حجت حق :

صاحب الامرى و منجى بشر مصلح كل

چهره بگشاى كه اوضاع جهان گشت وخيم

عهد كردى كه گشايى گره از مشكل ما

اى شه دادرس از ياد مبر عهد قديم

پرچم نصر من اللّه بر افراز و بيا

كه به فرمان تو

گردد همه عالم تسليم

پرچم صلح و عدالت ز نو گردد بر پا

پايه دين و فضيلت ز تو بايد تحكيم

دكتر رسا

ولادت حضرت مهدى صاحب الزمان (ع ) در شب جمعه ، نيمه شعبان سال 255 يا 256 هجرى بوده است .

پس از اينكه دو قرن و اندى از هجرت پيامبر (ص ) گذشت ، و امامت به امام دهم حضرت هادى (ع ) و امام يازدهم حضرت عسكرى (ع ) رسيد ، كم كم در بين فرمانروايان و دستگاه حكومت جبار ، نگرانى هايى پديد آمد . علت آن اخبار و احاديثى بود كه در آنها نقل شده بود: از امام حسن عسكرى (ع ) فرزندى تولد خواهد يافت كه تخت و كاخ جباران و ستمگران را واژگون خواهد كرد و عدل و داد را جانشين ظلم و ستم ستمگران خواهد نمود . در احاديثى كه بخصوص از پيغمبر (ص ) رسيده بود ، اين مطلب زياد گفته شده و به گوش زمامداران رسيده بود .

در اين زمان يعنى هنگام تولد حضرت مهدى (ع ) ، معتصم عباسى ، هشتمين خليفه عباسى ، كه حكومتش از سال 218 هجرى آغاز شد ، سامرا ، شهر نوساخته را مركز حكومت عباسى قرار داد .

اين انديشه - كه ظهور مصلحى پايه هاى حكومت ستمكاران را متزلزل مى نمايد و بايد از تولد نوزادان جلوگيرى كرد ، و حتى مادران بى گناه را كشت ، و يا قابله هايى را پنهانى به خانه ها فرستاد تا از زنان باردار خبر دهند - در تاريخ نظايرى دارد . در زمان حضرت ابراهيم (ع ) نمرود چنين كرد

. در زمان حضرت موسى (ع ) فرعون نيز به همين روش عمل نمود . ولى خدا نخواست . همواره ستمگران مى خواهند مشعل حق را خاموش كنند ، غافل از آنكه ، خداوند نور خود را تمام و كامل مى كند ، اگر چه كافران و ستمگران نخواهند .

در مورد نوزاد مبارك قدم حضرت امام حسن عسكرى (ع ) نيز داستان تاريخ به گونه اى شگفت انگيز و معجزه آسا تكرار شد .

امام دهم بيست سال - در شهر سامرا - تحت نظر و مراقبت بود ، و سپس امام يازدهم (ع ) نيز در آنجا زير نظر و نگهبانى حكومت به سر مى برد .

(به هنگامى كه ولادت ، اين اختر تابناك ، حضرت مهدى (ع ) نزديك گشت ، و خطر او در نظر جباران قوت گرفت ، در صدد بر آمدند تا از پديد آمدن اين نوزاد جلوگيرى كنند ، و اگر پديد آمد و بدين جهان پاى نهاد ، او را از ميان بردارند . بدين علت بود كه چگونگى احوال مهدى ، دوران حمل و سپس تولد او ، همه و همه ، از مردم نهان داشته مى شد ، جز چند تن معدود از نزديكان ، يا شاگردان و اصحاب خاص امام حسن عسكرى (ع ) كسى او را نمى ديد . آنان نيز مهدى را گاه بگاه مى ديدند ، نه هميشه و به صورت عادى ) . (119)

شيعيان خاص ، مهدى (ع ) را مشاهده كردند

در مدت 5 يا 4 سال آغاز عمر حضرت مهدى كه پدر بزرگوارش حيات داشت ، شيعيان خاص به حضور حضرت مهدى (ع )

مى رسيدند . از جمله چهل تن به محضر امام يازدهم رسيدند و از امام خواستند تا حجت و امام بعد از خود را به آنها بنماياند تا او را بشناسند ، و امام چنان كرد . آنان پسرى را ديدند كه بيرون آمد ، همچون پاره ماه ، شبيه به پدر خويش . امام عسكرى فرمود: (پس از من ، اين پسر امام شماست ، و خليفه من است در ميان شما ، امر او را اطاعت كنيد ، از گرد رهبرى او پراكنده نگرديد ، كه هلاك مى شويد و دينتان تباه مى گردد . اين را هم بدانيد كه شما او را پس از امروز نخواهيد ديد ، تا اينكه زمانى دراز بگذرد . بنابراين از نايب او ، عثمان بن سعيد ، اطاعت كنيد) . (120) و بدين گونه ، امام يازدهم ، ضمن تصريح به واقع شدن غيبت كبرى ، امام مهدى را به جماعت شيعيان معرفى فرمود ، و استمرار سلسله ولايت را اعلام داشت . (121)

يكى از متفكران و فيلسوفان قرن سوم هجرى كه به حضور امام رسيده است ، ابوسهل نوبختى مى باشد .

بارى ، حضرت مهدى (ع ) پنهان مى زيست تا پدر بزرگوارش حضرت امام حسن عسكرى در روز هشتم ماه ربيع الاول سال 260 هجرى ديده از جهان فرو بست . در اين روز بنا به سنت اسلامى ، مى بايست حضرت مهدى بر پيكر مقدس پدر بزرگوار خود نماز گزارد ، تا خلفاى ستمگر عباسى جريان امامت را نتوانند تمام شده اعلام كنند ، و يا بدخواهان آن را از مسير

اصلى منحرف كنند ، و وراثت معنوى و رسالت اسلامى و ولايت دينى را به دست ديگران سپارند . بدين سان ، مردم ديدند كودكى همچون خورشيد تابان با شكوه هر چه تمامتر از سراى امام بيرون آمد ، و جعفر كذاب عموى خود را كه آماده نمازگزاران بر پيكر امام بود به كنارى زد ، و بر بدن مطهر پدر نماز گزارد .

ضرورت غيبت آخرين امام

بيرون آمدن حضرت مهدى (ع ) و نماز گزاردن آن حضرت همه جا منتشر شد . كارگزاران و ماءموران معتمد عباسى به خانه امام حسن عسكرى (ع ) هجوم بردند ، امّا هر چه بيشتر جستند كمتر يافتند ، و در چنين شرايطى بود كه براى بقاى حجت حق تعالى ، امر غيبت امام دوازدهم پيش آمد و جز اين راهى براى حفظ جان آن (خليفه خدا در زمين ) نبود؛ زيرا ظاهر بودن حجت حق و حضورش در بين مردم همان بود و قتلش همان . پس مشيت و حكمت الهى بر اين تعلق گرفت كه حضرتش را از نظرها پنهان نگهدارد؛ تا دست دشمنان از وى كوتاه گردد ، و واسطه فيوضات ربانى ، بر اهل زمين سالم ماند . بدين صورت حجت خدا ، هر چند آشكار نيست ، امّا انوار هدايتش از پس پرده غيبت راهنماى مواليان و دوستانش مى باشد . ضمنا اين كيفر كردار امت اسلامى است كه نه تنها از مسير ولايت و اطاعت اميرالمؤ منين على (ع ) و فرزندان معصومش روى برتافت ، بلكه به آزار و قتل آنان نيز اقدام كرد ، و لزوم نهان زيستى آخرين امام را براى

حفظ جانش سبب شد .

در اين باب سخن بسيار است و مجال تنگ ، امّا براى اينكه خوانندگان به اهميت وجود امام غايب در جهان بينى تشيع پى برند؛ به نقل قول پروفسور هانرى كربن - مستشرق فرانسوى - در ملاقاتى كه با علامه طباطبائى داشته ، مى پردازيم :

(به عقيده من مذهب تشيع تنها مذهبى است كه رابطه هدايت الهيه را ميان خدا و خلق ، براى هميشه ، نگهداشته و بطور استمرار و پيوستگى ولايت را زنده و پا بر جا مى دارد . . . تنها مذهب تشيع است كه نبوت را با حضرت محمّد - صلى اللّه عليه و آله و سلم - ختم شده مى داند ، ولى ولايت را كه همان رابطه هدايت و تكميل مى باشد ، بعد از آن حضرت و براى هميشه زنده مى داند . رابطه اى كه از اتصال عالم انسانى به عالم الوهى كشف نمايد ، بواسطه دعوتهاى دينى قبل از موسى و دعوت دينى موسى و عيسى و محمّد - صلوات اللّه عليهم - و بعد از حضرت محمّد ، بواسطه ولايت جانشينان وى (به عقيده شيعه ) زنده بوده و هست و خواهد بود ، او حقيقتى است زنده كه هرگز نظر علمى نمى تواند او را از خرافات شمرده از ليست حقايق حذف نمايد . . . آرى تنها مذهب تشيع است كه به زندگى اين حقيقت ، لباس دوام و استمرار پوشانيده و معتقد است كه اين حقيقت ميان عالم انسانى و الوهى ، براى هميشه ، باقى و پا برجاست ) (122) يعنى با اعتقاد به امام

حىّ غايب .

صورت و سيرت مهدى (ع )

چهره و شمايل حضرت مهدى (ع ) را راويان حديث شيعى و سنى چنين نوشته اند: (چهره اش گندمگون ، ابروانى هلالى و كشيده ، چشمانش سياه و درشت و جذاب ، شانه اش پهن ، دندان هايش براق و گشاد ، بينى اش كشيده و زيبا ، پيشانى اش بلند و تابنده ، استخوان بندى اش استوار و صخره سان ، دستان و انگشتهايش درشت ، گونه هايش كم گوشت و اندكى متمايل به زردى - كه از بيدارى شب عارض شده - بر گونه راستش خالى مشكين . عضلاتش پيچيده و محكم ، موى سرش بر لاله گوش ريخته ، اندامش متناسب و زيبا ، هياءتش خوش منظر و رباينده ، رخساره اش در هاله اى از شرم بزرگوارانه و شكوهمند غرق ، قيافه اش از حشمت و شكوه رهبرى سرشار . نگاهش دگرگون كننده ، خروشش درياسان ، و فريادش همه گير) . (123)

حضرت مهدى صاحب علم و حكمت بسيار است و دارنده ذخاير پيامبران است . وى نهمين امام است از نسل امام حسين (ع ) اكنون از نظرها غايب است . ولىّ مطلق و خاتم اولياء و وصى اوصياء و قائد جهانى و انقلابى اكبر است . چون ظاهر شود ، به كعبه تكيه كند ، و پرچم پيامبر (ص ) را در دست گيرد و دين خدا را زنده و احكام خدا را در سراسر گيتى جارى كند . و جهان را پر از عدل و داد و مهربانى كند .

حضرت مهدى (ع ) در برابر خداوند و جلال خداوند فروتن است .

خدا و عظمت خدا در وجود او متجلى است و همه هستى او را فرا گرفته است . مهدى (ع ) عادل است و خجسته و پاكيزه . ذره اى از حق را فرو نگذارد . خداوند دين اسلام را به دست او عزيز گرداند . در حكومت او ، به احدى ناراحتى نرسد مگر آنجا كه حدّ خدايى جارى گردد . (124)

مهدى (ع ) حق هر حقدارى را بگيرد و به او دهد . حتى اگر حق كسى زير دندان ديگرى باشد ، از زير دندان انسان بسيار متجاوز و غاصب بيرون كشد و به صاحب حق باز گرداند . به هنگام حكومت مهدى (ع ) حكومت جباران و مستكبران ، و نفوذ سياسى منافقان و خائنان ، نابود گردد . شهر مكه - قبله مسلمين - مركز حكومت انقلابى مهدى شود . نخستين افراد قيام او ، در آن شهر گرد آيند و در آنجا به او بپيوندند . . . برخى به او بگويند ، با ديگران جنگ كند ، و هيچ صاحب قدرتى و صاحب مرامى ، باقى نماند و ديگر هيچ سياستى و حكومتى ، جز حكومت حقه و سياست عادله قرآنى ، در جهان جريان نيابد . آرى ، چون مهدى (ع ) قيام كند زمينى نماند ، مگر آنكه در آنجا گلبانگ محمدى : (( اشهد ان لا اله الا اللّه ، و اشهد ان محمّدا رسول اللّه ، )) بلند گردد .

در زمان حكومت مهدى (ع ) به همه مردم ، حكمت و علم بياموزند ، تا آنجا كه زنان در خانه ها با كتاب

خدا و سنت پيامبر (ص ) قضاوت كنند . در آن روزگار ، قدرت عقلى توده ها تمركز يابد . مهدى (ع ) با تاءييد الهى ، خردهاى مردمان را به كمال رساند و فرزانگى در همگان پديد آورد . . .

مهدى (ع ) فريادرسى است كه خداوند او را بفرستد تا به فرياد مردم عالم برسد . در روزگار او همگان به رفاه و آسايش و وفور نعمتى بى مانند دست يابند . حتى چهارپايان فراوان گردند و با ديگر جانوران ، خوش و آسوده باشند . زمين گياهان بسيار روياند آب نهرها فراوان شود ، گنجها و دفينه هاى زمين و ديگر معادن استخراج گردد . در زمان مهدى (ع ) آتش فتنه ها و آشوبها بيفسرد ، رسم ستم و شبيخون و غارتگرى برافتد و جنگها از ميان برود .

در جهان جاى ويرانى نماند ، مگر آنكه مهدى (ع ) آنجا را آباد سازد .

در قضاوتها و احكام مهدى (ع ) و در حكومت وى ، سر سوزنى ظلم و بيداد بر كسى نرود و رنجى بر دلى ننشيند . (125)

مهدى ، عدالت را ، همچنان كه سرما و گرما وارد خانه ها شود ، وارد خانه هاى مردمان كند و دادگرى او همه جا را بگيرد .

شمشير حضرت مهدى (ع )

شمشير مهدى ، (( سيف اللّه و سيف اللّه المنتقم )) است . شمشيرى است خدايى ، شمشيرى است انتقام گيرنده از ستمگران و مستكبران . شمشير مهدى شمشير انتقام از همه جانيان در طول تاريخ است . درندگان متمدن آدمكش را مى كشد ، امّا بر سر ضعيفان

و مستضعفان رحمت مى بارد و آنها را مى نوازد .

روزگار موعظه و نصيحت در زمان او ديگر نيست . پيامبران و امامان و اولياء حق آمدند و آنچه لازمه پند دادن بود بجاى آورند . بسيارى از مردم نشنيدند و راه باطل خود را رفتند و حتى اولياء حق را زهر خوراندند و كشتند . امّا در زمان حضرت مهدى بايد از آنها انتقام گرفته شود .

مهدى (ع ) آن قدر از ستمگران را بكشد كه بعضى گويند: اين مرد از آل محمّد (ص ) نيست . امّا او از آل محمّد (ص ) است يعنى از آل حق ، آل عدالت ، آل عصمت و آل انسانيت است .

از روايات شگفت انگيزى كه مورد حضرت مهدى (ع ) آمده است ، خبرى است كه از حضرت امام محمّد باقر (ع ) نقل شده و مربوط است به 1290 سال قبل . در اين روايت حضرت باقر (ع ) مى گويند:

(مهدى ، بر مركبهاى پر صدايى ، كه آتش و نور در آنها تعبيه شده است ، سوار مى شود و به آسمانها ، همه آسمانها سفر مى كند) .

و نيز در روايت امام محمّد باقر (ع ) گفته شده است كه بيشتر آسمانها ، آباد و محل سكونت است . البته اين آسمان شناسى اسلامى ، كه از مكتب ائمه طاهرين (ع ) استفاده مى شود ، ربطى به آسمان شناسى يونانى و هيئت بطلميوسى ندارد . . . و هر چه در آسمان شناسى يونانى ، محدود بودن فلك ها و آسمانها و ستارگان مطرح است ، در

آسمان شناسى اسلامى ، سخن از وسعت و ابعاد بزرگ است و ستارگان بى شمار و قمرها و منظومه هاى فراوان . و گفتن چنين مطالبى از طرف پيامبر اكرم (ص ) و امام باقر (ع ) جز از راه ارتباط با عالم غيب و علم خدايى امكان نداشته است . (126)

غيبت كوتاه مدت يا غيبت صغرى

مدت غيبت صغرى بيش از هفتاد سال بطول نينجاميد (از سال 260 ه تا سال 329 ه) كه در اين مدت نايبان خاص ، به محضر حضرت مهدى (ع ) مى رسيدند ، و پاسخ نامه ها و سؤ الات را به مردم مى رساندند . نايبان خاص كه افتخار رسيدن به محضر امام (ع ) را داشته اند ، چهار تن مى باشند كه به (نواب خاص ) يا (نايبان ويژه ) معروفند .

1 - نخستين نايب خاص مهدى (ع ) عثمان بن سعيد اسدى است . كه ظاهرا بعد از سال 260 هجرى وفات كرد . و در بغداد به خاك سپرده شد . عثمان بن سعيد از ياران و شاگردان مورد اعتماد امام دهم و امام يازدهم بود و خود در زير سايه امامت پرورش يافته بود .

2 - محمّد بن عثمان : دومين سفير و نايب امام (ع ) محمّد بن عثمان بن سعيد فرزند عثمان بن سعيد است كه در سال 305 هجرى وفات كرد و در بغداد به خاك سپرده شد . نيابت و سفارت محمّد بن سعيد نزديك چهل سال به طول انجاميد .

3 - حسين بن روح نوبختى : سومين سفير ، حسين بن روح نوبختى بود كه در سال 326

هجرى فوت كرد .

4 - على بن محمّد سمرى : چهارمين سفير و نايب امام حجة بن الحسن (ع ) است كه در سال 329 هجرى قمرى درگذشت و در بغداد دفن شد . مدفن وى نزديك آرامگاه عالم و محدث بزرگ ثقة الاسلام محمّد بن يعقوب كلينى است .

همين بزرگان و عالمان و روحانيون برجسته و پرهيزگار و زاهد و آگاه در دوره غيبت صغرى واسطه ارتباط مردم با امام غايب و حل مشكلات آنها بوسيله حضرت مهدى (ع ) بودند .

غيبت دراز مدت يا غيبت كبرى و نيابت عامه

اين دوره بعد از زمان غيبت صغرى آغاز شد ، و تاكنون ادامه دارد . اين مدت دوران امتحان و سنجش ايمان و عمل مردم است .

در زمان نيابت عامه ، امام (ع ) ضابطه و قاعده اى به دست داده است تا در هر عصر ، فرد شاخصى كه آن ضابطه و قاعده ، در همه ابعاد بر او صدق كند ، نايب عام امام (ع ) باشد و به نيابت از سوى امام ، ولى جامعه باشد در امر دين و دنيا .

بنابراين ، در هيچ دوره اى پيوند امام (ع ) با مردم گسيخته نشده و نبوده است . اكنون نيز ، كه دوران نيابت عامه است ، عالم بزرگى كه داراى همه شرايط فقيه و داناى دين بوده است و نيز شرايط رهبرى را دارد ، در راءس جامعه قرار مى گيرد و مردم به او مراجعه مى كنند و او صاحب (ولايت شرعيه ) است به نيابت از حضرت مهدى (ع ) . بنابراين ، اگر نايب امام (ع ) در اين

دوره ، حكومتى را درست و صالح نداند آن حكومت طاغوتى است ، زيرا رابطه اى با خدا و دين خدا و امامت و نظارت شرعى اسلامى ندارد . بنابر راهنمايى امام زمان (عجل اللّه فرجه ) براى حفظ و انتقال موجوديت تشيع و دين خدا ، بايد هميشه عالم و فقيهى در راءس جامعه شيعه قرار گيرد كه شايسته و اهل باشد ، و چون كسى - با اعلميت و اولويت - در راءس جامعه دينى و اسلامى قرار گرفت بايد مجتهدان و علماى ديگر مقام او را پاس دارند ، و براى نگهدارى وحدت اسلامى و تمركز قدرت دينى او را كمك رسانند ، تا قدرتهاى فاسد نتوانند آن را متلاشى و متزلزل كنند .

گرچه دورى ما از پناهگاه مظلومان و محرومان و مشتاقان - حضرت مهدى (ع ) - بسيار دردآور است ، ولى بهر حال - در اين دوره آزمايش - اعتقاد ما اينست كه حضرت مهدى (ع ) به قدرت خدا و حفظ او ، زنده است و نهان از مرم جهان زندگى مى كند ، روزى كه (اقتضاى تام ) حاصل شود ، ظاهر خواهد شد ، و ضمن انقلابى پر شور و حركتى خونين و پر دامنه ، بشريت مظلوم را از چنگ ظالمان نجات خواهد داد ، و رسم توحيد و آيين اسلامى را عزت دوباره خواهد بخشيد .

اعتقاد به مهدويت در دوره هاى گذشته

اعتقاد به دوره آخرالزمان و انتظار ظهور منجى در دينهاى ديگر مانند: يهودى ، زردشتى ، مسيحى و مدعيان نبوت عموما ، و دين مقدس اسلام ، خصوصا ، به عنوان يك اصل مسلم مورد قبول

همه بوده است .

اعتقاد به حضرت مهدى (ع ) منحصر به شيعه نيست

عقيده به ظهور حضرت مهدى (ع ) فقط مربوط به شيعيان و عالم تشيع نيست ، بلكه بسيارى از مذاهب اهل سنت (مالكى ، حنفى ، شافعى و حنبلى و . . . ) به اين اصل اعتقاد دارند و دانشمندان آنها ، اين موضوع را در كتابهاى فراوان خود آورده اند و احاديث پيغمبر (ص ) را درباره مهدى (ع ) از حديثهاى متواتر و صحيح مى دانند . (127)

قرآن و حضرت مهدى (ع )

در قرآن كريم درباره حضرت مهدى و ظهور منجى در آخرالزمان و حكومت صالحان و پيروزى نيكان بر ستمگران آياتى آمده است از جمله :

(ما در زبور داوود ، پس از ذكر ( تورات ) نوشته ايم كه سرانجام ، زمين را بندگانشايسته ما ميراث برند و صاحب شوند) . (128)

حضرت امام محمّد باقر (ع ) درباره (بندگان شايسته ) فرموده است :

منظور اصحاب حضرت مهدى در آخرالزمان هستند .

و نيز: (ما مى خواهيم تا به مستضعفان زمين نيكى كنيم ، يعنى : آنان را پيشوايان سازيم و ميراث براى زمين ) . (129)

(( بسم اللّه الرحمن الرحيم . انا انزلناه فى ليلة القدر . . . ))

ما قرآن را در شب قدر فرو فرستاديم ، تو شب قدر را چگونه شبى مى دانى ؟ شب قدر از هزار ماه بهتر است . در آن شب ، فرشتگان و روح (جبرئيل ) به اذن خدا ، همه فرمانها و سرنوشتها را فرود مى آورند . آن شب ، تا سپيده دمان ، همه اسلام است و سلامت .

چنانكه از آيه هاى (سوره قدر) به روشنى فهميده مى شود ،

در هر سال شبى هست كه از هزار ماه به ارزش و فضيلت برتر است . آنچه از احاديثى كه در تفسير اين سوره ، و تفسير آيات آغاز سوره دخان فهميده مى شود ، اين است كه فرشتگان ، در شب قدر ، مقدرات يك ساله را به نزد (ولى مطلق زمان ) مى آورند و به او تسليم مى دارند . در روزگار پيامبر اكرم (ص ) محل فرشتگان در شب قدر ، آستان مصطفى (ع ) بوده است .

هنگامى كه در شناخت قرآنى ، به اين نتيجه مى رسيم كه (شب قدر) در هر سال هست ، بايد توجه كنيم پس (صاحب شب قدر) نيز بايد هميشه وجود داشته باشد وگرنه فرشتگان بر چه كسى فرود آيند ؟ پس چنانكه (قرآن كريم ) تا قيامت هست و (حجت ) است ، صاحب شب قدر هست و همو (حجت ) است . (حجت ) خدا در اين زمان جز حضرت ولى عصر (ع ) كسى نيست .

چندانكه حضرت رضا عليه السلام مى فرمايد: (امام ، امانتدار خداست در زمين ، و حجت خداست در ميان مردمان ، و خليفه خداست در آباديها و سرزمينها . . . ) .

فيلسوف معروف و متكلم بزرگ و رياضى دان مشهور اسلامى ، خواجه نصيرالدين طوسى مى گويد:

(در نزد خردمندان روشن است كه لطف الهى منحصر است در تعيين امام (ع ) و وجود امام به خودى خود لطف است از سوى خداوند ، و تصرف او در امور لطفى است ديگر ، و غيبت او ، مربوط به خود ماست . (130)

طول عمر امام زمان (ع )

درازى عمر امام (ع ) با در نظر گرفتن عمرهاى درازى كه قرآن بدان ها گواهى مى دهد ، و در كتابهاى تاريخى نيز افراد معمر (داراى عمر دراز) زياد بوده اند ، و در گذشته و حال نيز چنين كسانى بوده و هستند ، عمر زياد حضرت مهدى (ع ) به هيچ دليلى محال نيست ، بلكه از نظر عقلى و ديد وسيع علمى و امكان واقع شدن به هيچ صورت بعيد نيست . از اينها گذشته اگر از نظر قدرت الهى ، بدان نظر كنيم ، امرى ناممكن نيست . در برابر قدرت خدا - كه بر هر چيز تواناست - عمرهايى مانند عمر حضرت نوح (ع ) و عمر بيشتر از آن حضرت و يا كمتر از كاملا امكان دارد . براى خدا قدير و حكيم ، كوچك و بزرگ ، كم و بسيار ، همه و همه مساوى است . بنابراين حكمت كامل و بالغ او ، تا هر موقع اقتضا كند بنده خود را در نهايت سلامت زنده نگاه مى دارد .

پس طبق حكمت الهى ، امام دوازدهم ، مهدى موعود (ع ) بايد از انظار غايب باشد و سالها زنده بماند و رازدار جهان و واسطه فيض براى جهانيان باشد تا هر وقت خدا اراده كند ظاهر گردد ، و عالم را پس از آنكه از ظلم و جور پر شده ، از قسط و عدل پر كند .

انتظار ظهور قائم (ع )

بر خلاف آنان كه پنداشته اند انتظار ظهور يعنى دست روى دست گذاشتن و از حركتهاى اصلاحى جامعه كنار رفتن و فقط (گليم ) خود را از آب

بيرون بردن ، و به جريانات اسلام دينى و اجتماعى بى تفاوت ماندن ، هرگز چنين پندارى درست نيست . . . بر عكس ، انتظار يعنى در طلب عدالت و آزادگى و آزادى فعاليت كردن و در نپذيرفتن ظلم و باطل و بردگى و ذلت و خوارى ، مقاومت كردن و در برابر هر ناحقى و ستمى و ستمگرى ايستادن است .

(مجاهدات خستگى ناپذير و (فوران هاى خونين شيعه ) در طول تاريخ ، گواه اين است كه در مكتب ، هيچ سازشى و سستى راه ندارد . شيعه در حوزه (انتظار) يعنى ، انتظار غلبه حق بر باطل ، و غلبه داد بر بيداد ، و غلبه علم بر جهل ، و غلبه تقوا بر گناه ، همواره آمادگى خود را براى مشاركت در نهضتهاى پاك و مقدس تجديد مى نمايد ، و با ياد تاريخ سراسر خون و حماسه سربازان فداكار تشيع ، مشعل خونين مبارزات عظيم را بر سر دست حمل مى كند) .

اينكه به شيعه دستور داده اند كه به عنوان (منتظر) هميشه سلاح خود را آماده داشته باشد ، و با ياد كردن نام (قائم آل محمّد (ص )) قيام كند ناشى از همين آمادگى است . ناشى از همين قيام و اقدام است .

پايان اين بحث را از نوشته زنده ياد آية اللّه طالقانى ، عالم مبارز اسلامى بهره مى بريم كه مى گويد:

( . . . توجه دادن مردم به آينده درخشان و دولت حق و نويد دادن به اجراى كامل عدالت اجتماعى ، و تاءسيس حكومت اسلام و ظهور يك شخصيت خدا ساخته

و بارز ، كه مؤ سس و سرپرست آن حكومت و دولت است ، از تعاليم مؤ سس اديان است ، و در مكتب تشيع ، كه مكتب حق اسلام و حافظ اصلى معنويات آن است ، جزء عقيده قرار داده شده . . . و پيروان خود را به انتظار چنين روزى ترغيب نموده ، و حتى انتظار ظهور را از عبادات دانسته اند ، تا مسلمانان حق پرست ، در اثر ظلم و تعدى زمامداران خودپرست و تسلط دولتهاى باطل ، و تحولات اجتماعى و حكومت ملل ماده پرست ، اعم از شرقى و غربى ، خود را نبازند و دل قوى دارند و جمعيت را آماده كنند .

و همين عقيده است كه هنوز مسلمانان را اميدوار و فعال نگاه داشته است ، اين همه فشار و مصيبت از آغاز حكومت دودمان دنائت و رذالت اموى ، تا جنگهاى صليبى و حمله مغول ، و اختناق و تعديهاى دولتهاى استعمارى ، بر سر هر ملتى وارد مى آمد ، خاكسترش هم به باد فنا رفته بود . ليكن دينى كه پيشوايان حق آن دستور مى دهند كه چون اسم صريح (قائم ) مؤ سس دولت حقه اسلام برده مى شود ، بپا بايستيد و آمادگى خود را براى انجام تمام دستورات اعلام كنيد ، و خود را هميشه نيرومند و مقتدر نشان دهيد ، هيچ وقت ، نخواهد مرد . . . (131)

پی نوشتها

1-ستاره برجيس - بزرگترين سيارات منظومه شمسى

2-آسمان كبود رنگ - آبى

3-جعبه كوچك جواهر پاكى و پاكدامنى

4-گهواره

5-گرداگرد خانه - مكانى كه حمايت آن واجب است

6-مادر حضرت عيسى (ع

)

7-زوجه حضرت ابراهيم (ع ) مادر اسمعيل (ع )

8-نشانه

9-خداوندى كه از اول بدون اول (هميشه ) بوده است

10-جواهر فروش

11-جمع آيه : نشانه ها

12-بردبارى

13-طريقه - مذهب - روش

14-زيبايى

15-بهشت

16-برهان - دليل

17-پنجمين امام معصوم (ع ) حضرت امام محمّد باقر (ع )

18-جمع حقيقت ( اصل چيزى - حق - راستى و درستى )

19-پايه مذهب جعفرى (شيعه اماميه )

20-چشمه - سرچشمه - محل جوشيدن آب - اصل

21-دليل - برهان

22-با طراوت و شاداب و خرم

23-مهربانى - بخشش و احسان

24-نرگس خاتون مادر حضرت حجة بن الحسن (ع )

25-هستى

26-شادروان دكتر قاسم رسا

27-خداوند حكيم

28-حكومت - سنجش اعمال - منظور روز قيامت است .

29-عبداللّه پسر عبدالمطلب و عبدالمطلب پسر هاشم و او پسر عبد مناف است .

30-جاهايى كه بر آن مى ايستند و اذان مى گويند مانند مناره هاى مسجد.

32-فروغ ابديت ، ص 152.

33-سوره حجر آيه 94.

34-سوره شعرا، آيه 214.

35-ترساندن .

36-كسى را به طمع چيزى انداختن .

37-(( دلائل النبوه )) بيهقى ، ترجمه دكتر مهدوى دامغانى ، ج 1 ص 287 (باب اعتراض مشركان قريش به اعجاز قرآن و اينكه قرآن شبيه لغات آنها نيست ).

38-در اين ماهها جنگ و ستيز را حرام مى دانستند.

39-درخت كنار است بر فلك هفتم ، كه منتهاى اعمال مردم و نهايت رسيدن علم خلق و منتهاى رسيدن جبرئيل عليه السلام است و هيچكس از آن نگذشته مگر پيغمبر (ص ) (لغتنامه دهخدا - ذيل حرف (س ) ص 375).

40-نخستين آيات سوره اسراء.

41-(( و ما ارسلناك الا كافة الناس بشيرا و نذيرا )) (سوره سبا آيه 28). يعنى : (اى محمّد ما تو را براى همه مردم بشارت دهنده و بيم دهنده فرستاديم ).

42-كنيه حضرت محمّد (ص

) بهمين جهت : ابوالقاسم بود. در اول كنيه كلمه (اب ) و يا (ام ) مى آيد.

43-مائده آيه 67.

44-دانشمندان خارجى كه درباره اسلام و شرق مطالعه مى كنند.

45-سوره مزمل آيه 25.

46-سوره بقره آيه 203.

47-امروز دين شما را به حد كمال رسانيدم و بر شما نعمت را تمام كردم و اسلام را كه بهترين آيين است براى شما آوردم . (مائده آيه 4).

48-ر.ك : (( اسباب النزوال )) واحدى صفحه 263 - مؤ لف كتاب مى گويد: اين آيه درباره على (ع ) است كه مؤ من اوست : نيز: تفسير طبرى ، ج 21 ص 68.

49-ر.ك : (( مستدرك الصحيحين ، )) حاكم نيشابورى ، ج 3، ص 129 نيز: از تفسير نمونه ، ج 10، ص 131.

50-تفسير طبرى ، ج 6 ص 186 - نيز: ر.ك : تفسير نمونه ج 4، ص 421.

51-لقب (ذوالنورين ) براى عثمان از همين جا پيدا شد.

52-برابر قوانين حقوق اسلام ، مدعى بايد شاهد بياورد و كسى كه انكار مى كند قسم ياد كند.

53-جانم با آه و ناله هاى سوزناكم زندانى است ، كاش مرغ جان از اين قفس پرواز مى كرد و با ناله هايم خارج مى شد. براستى بعد از تو (اى همسر گرامى ) در زندگانى من سودى نيست . گريه من از اين جهت است كه مى ترسم زندگى من بعد از تو به درازا كشد (و در فراقت همچنان بسوزم ).

54-در نوشتن اين فصل بيشتر از كتاب (چهارده معصوم ) حسين عمادزاده از صفحه 212 به بعد بهره برده ام .

55-صلح امام حسن نوشته شيخ راضى آل ياسين ترجمه سيد على خامنه اى

ص 37.

56-شيعه در اسلام ، علامه طباطبايى صفحه 130.

57-ماءخذ قبل صفحه 131.

58-صلح امام حسن ص 43.

59-كتاب ارشاد مفيد و (( اعلام الورى )) طبرسى . (به نقل از صلح امام حسن ، ص 100).

60-صلح امام حسن ، شيخ راضى آل ياسين ترجمه سيد على خامنه اى (با تلخيص و تغيير).

61-صلح امام حسن (ع ) ص 38.

62-ماءخذ قبل ص 39.

63-مقدمه بررسى تاريخ عاشورا، دكتر محمّد ابراهيم آيتى ، صفحه 17.

64-ترجمه بيت و مطالب مربوط به آن از كتاب (زينب ع ) تاءليف دبير حاج سيد جوادى - حاج سيد حسن صفحه 59 نقل شده است .

65-مادر امام سجاد يعنى شهربانو دختر يزدگرد آخرين پادشاه ساسانى ايران در حدود 24 سال پيش از واقعه كربلا وفات كرده بود. نقل از (بررسى تاريخ عاشورا) دكتر محمّد ابراهيم آيتى ص 124.

66-سوره شورى ، آيه 22.

67-سوره احزاب ، آيه 42.

68-(( جلاء العيون ، )) مرحوم مجلسى .

69-دست كشيدن - بوسيدن - اداى احترام كردن .

70-تجاهل : خود را به نادانى و نفهمى زدن .

71-با تلخيص و تغيير اندك (صحيفه سجاديه ) ترجمه آقاى صدر بلاغى صفحه 12 و 16 و 17 بخشى از دعا كه نقل شده است نيز به ترجمه همين مترجم است .

72-به (صحيفه سجاديه ) به ترجمه صدر بلاغى صفحه 521 مراجعه فرماييد.

73-ر.ك : چهارده معصوم ، حسين عمادزاده صفحه 175.

74-سوره نساء آيه 135.

75-بخصوص كه (سبق و رمايه ) جزو آداب اسلامى است .

76-امام در عينيت جامعه ، محمّد رضا حكيمى ، از صفحه 53 به بعد (با تغييراتى مختصر).

77-حضرت صادق (ع )، تاءليف فضل اللّه كمپانى ، چاپ آخوندى .

78-نامش نعمان بن ثابت

رئيس فرقه حنفى (يكى از چهار مذهب اهل سنت ).

79-سنجش دو مطلب كه هر كدام حكم جداگانه اى دارد با هم مثل اينكه بگوئيم : هر گردى گردوست .

80-آبى كه از مرد در موقع شهوت خارج مى شود.

81-سوره تكاثر آيه 8.

82-مناظره ، محمدى رى شهرى ، ص 130، به نقل از (( بحارالانوار. ))

83-چهارده معصوم عمادزاده ، ص 306.

84-اسلام در ايران ، توضيحات آقاى محمّد رضا حكيمى ، صفحه 490.

85-ماءخذ قبل ، همان صفحه .

86-امام در عينيت جامعه ، محمّد رضا حكيمى ، ص 57.

87-فخ بر وزن (حق ) محلى است در يك فرسنگى مكه از راه مدينه .

88-چهارده معصوم ، حسن عمادزاده به نقل از (( مروج الذهب )) مسعودى ...

89-امام در عينيت جامعه ، محمّد رضا حكيمى ص 59 به نقل از (( (منتهى الا مال ) )) شيخ عباس قمى .

90-ماءخذ قبل به نقل از (( (وفيات الاعيان ) )) ابن خلكان ج 2 ص 256.

91-چهارده معصوم (ع ) عمادزاده ، ص 336، به نقل از تاريخ يعقوبى ، ص 145.

92-على غفورى ، يادبود هشتمين امام شيعيان ، امام رضا (ع )، صفحه 17 به نقل از (( عيون اخبار الرضا ج 1 ص 108.

93-ماءخذ قبل .

94-حديثى كه راويان آن تا حضرت ختمى مرتبت (ص ) همه معصوم و امام باشند كه ترجمه آن (زنجيره زرين ) است .

95-حديثى كه از عالم ربوبيت بر قلب مقدس پيامبر (ص ) نازل شده باشد.

96-حاج شيخ عباس قمى ، (( منتهى الامال )) ص 40 (بخش حالات حضرت رضا عليه السلام ).

97-(( دررالكلام : )) سخنان گوهربار حضرت امام على بن موسى الرضا (ع )...،

حسين حائرى كرمانى ، 1363، سازمان چاپ مشهد.

98-امام در عينيت جامعه ، محمّد رضا حكيمى ص 76.

99-در فصل قبل بدين مطلب اشاره شد.

100-چهارده معصوم حسين عمادزاده ص 511 با تلخيص و تغيير.

101-به كسى كه براى انجام اعمال حج لباس سفيد احرام پوشد محرم (بر وزن ممكن ) مى گويند و به كسى كه اين لباس را بر تن ندارد مُحل مى گويند.

102-چهارده معصوم عمادزاده ص 501. براى جوابهاى امام مراجعه كنيد به همين ماءخذ ص 505.

103-امام در عينيت جامعه ، محمّد رضا حكيمى ص 77 با تغيير اندك .

104-چهارده معصوم ، عمادزاده ، ص 520.

105-درباره اين كلمه در صفحه 102 توضيح داده شد.

106-از (( منتهى الا مال . ))

107-امام در عينيت جامعه ، محمّد رضا حكيمى ص 82.

108-ماءخذ قبل صفحات 84 و 85 با تلخيص و اندكى تغيير.

109-مخالى جمع (مخلاة ) است يعنى توبره .

110-امام در عينيت جامعه ، ص 95 - به نقل از (( منتهى الا مال . ))

111-همان ماءخذ ص 88.

112-جاذبه و دافعه على عليه السلام ، استاد شهيد مطهرى ، ص 24.

113-از (( منتهى الا مال )) شيخ عباس قمى با اندكى تغيير.

114-امام در عينيت جامعه .

115-امام در عينيت جامعه ، محمّد رضا حكيمى ص 91.

116-امام در عينيت جامعه ، ص 92، به نقل از (( منتهى الا مال . ))

117-(( منتهى الا مال - )) شيخ عباسى قمى ، با تلخيص و تغيير اندك .

118-(( تحف العقول ، )) ابى محمّد حسن بن على الحرّانى . از صفحه 516 به بعد كتابفروشى اسلاميه ، تهران .

119-خورشيد مغرب ، محمّد رضا حكيمى ، ص 21 و 22 (مشخصات در

ماءخذ بيايد).

120-خورشيد مغرب ، ص 24 به نقل از (( (منتخب الا ثر) )) ص 355.

121-خورشيد مغرب ، ص 24 به نقل از (( (منتخب الا ثر) )) ص 355.

122-مكتب تشيع ، سالنامه 2 (ارديبهشت 1339 ه ش )، مصاحبات استاد علامه طباطبائى با پروفسور هانرى كربن فرانسوى درباره شيعه ، ص 20 - 21.

123-خورشيد مغرب ، ص 32، 34، با تلخيص و اندك تغيير.

124-خورشيد مغرب ، ص 32، 34، با تلخيص و اندك تغيير.

125-مآخذ قبل ، به نقل از (( (المهدى الموعود) )) با تلخيص و اندك تغيير.

126-ر.ك : خورشيد مغرب ، ص 46 به بعد.

127-رجوع كنيد: خورشيد مغرب ، از ص 76 به بعد.

128-سوره نساء آيه 105.

129-سوره قصص آيه 5 - در قرآن كريم آيات ديگرى نيز آمده است . ر.ك : خورشيد مغرب از ص 140 به بعد.

130-ماءخذ قبل ص 195.

131-خورشيد مغرب ، محمّد رضا حكيمى ص 338، به نقل از مجله (مجموعه حكمت ) شماره 1 و 2 و سال 3. مطالب اين فصل از كتاب بسيار پر ارزش (خورشيد مغرب ) به اختصار نقل شده است .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109