ابراهیم غمر نواده امام حسن مجتبی علیه السلام و جد سادات طباطبایی

مشخصات کتاب

سرشناسه:سامانی، سیدمحمود، 1344 -

عنوان و نام پديدآور:ابراهیم غمر نواده امام حسن مجتبی علیه السلام و جد سادات طباطبایی [کتاب]/ سیدمحمود سامانی،محمدمهدی فقیه بحرالعلوم.

مشخصات نشر:تهران: نشر مشعر، 1394.

مشخصات ظاهری:132ص.: مصور.؛ 14/5×21/5س م.

شابک:35000 ریال: 978-964-540-581-4

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:کتابنامه:ص.125-132 ؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع:امامزاده ابراهیم غمر(کوفه)

موضوع:طباطبایی (خاندان)

موضوع:امامزاده ها -- عراق -- کوفه

موضوع:امامزادگان -- عراق -- سرگذشتنامه

شناسه افزوده:فقیه بحرالعلوم، محمدمهدی، 1351 -

رده بندی کنگره:BP53/3 /الف25 س2 1394

رده بندی دیویی:297/984

شماره کتابشناسی ملی:3746208

ص :1

اشاره

ص :2

ابراهیم غمر نواده امام حسن مجتبی علیه السلام و جد سادات طباطبایی

سیدمحمود سامانی

محمدمهدی فقیه بحرالعلوم

ص :3

ص :4

فهرست

ديباچه 7

مقدمه 9

فصل اول: معرفى ابراهيم غمر و خاندانش 11

اصل و نسب ابراهيم 11

معرفى پدر ابراهيم غمر 11

معرفى مادر ابراهيم غمر 21

كنيه و القاب ابراهيم 25

اوصاف و ويژگى هاى ابراهيم 28

ابراهيم غمر راوى حديث 29

فصل دوم: شهادت و مدفن ابراهيم 31

سرانجام ابراهيم غمر 31

مكان و چگونگى شهادت ابراهيم غَمر 34

1. زندان هاشميه 34

2. مسير كوفه 35

3. كوفه 36

آرامگاه ابراهيم الغمر 37

بازسازى هاى بقعه ابراهيم 38

ص:5

فصل سوم: نسل ابراهيم 41

1. همسران ابراهيم 41

2. فرزندان ابراهيم 41

فرزندان اسماعيل بن ابراهيم الغمر 47

فرزندان ابراهيم بن اسماعيل ملقب به طباطبا 51

پراكندگى جغرافيايى نسل طباطبا 58

1. سادات طباطبايى در يمن 58

2. سادات طباطبايى در مصر 62

3. سادات طباطبايى در عراق 65

4. سادات طباطبايى در شام 71

5. سادات طباطبايى در هندوستان 72

6. سادات آل طباطبا در ايران 72

الف) گيلان و مازندران 73

ب) اصفهان 78

ج) شيراز 90

د) رى 93

ه ) بروجرد 93

و) كرمان 94

ز) خوزستان 95

ح) يزد 98

ط) قم 101

ى) كهكيلويه 101

ك) تبريز 104

پيوست تصاوير 111

كتابنامه 125

ص:6

ديباچه

سعادت واقعى انسان و شرط پويايى جوامع بشرى در سايه شناخت و كارآمد كردن سيره اولياى الهى است. پر آشكار است كه سيره اولياى الهى به ويژه اهل بيت خاندان وحى(عليهم السلام) به عنوان متقن ترين آموزه هاى تربيتى و اساسى ترين مؤلفه در فرهنگ اسلامى است. شناخت واقعيت هاى زندگى آنان و بهره گيرى از روش و منش و رفتار و گفتارشان مى تواند زمينه هاى تعالى و سعادت واقعى انسان را فراهم سازد، از اين رو پژوهش در آثار اولياى الهى به ويژه جست وجو در احوال خاندان پاك نبوت كه در دامان پرمهر آنان كامل ترين انسان ها پرورش يافته اند به منظور الگوگيرى از آنان ضرورت انكارناپذير مراكز پژوهشى است.

گروه تاريخ و سيره پژوهشكده حج و زيارت در راستاى ايفاى رسالت خود براى ترويج فرهنگ اصيل اهل بيت(عليهم السلام)، به

ص:7

شرح حال شمارى از چهره هاى تأثيرگذار جهان اسلام در قالب تك نگارى هايى مستقل پرداخته و در اين كتاب ها براى دسترسى آسان علاقمندان، زندگينامه تفصيلى هر فرد و معرفى زيارتگاه هاى منسوب به وى و تاريخچه و اعتبار آن ارائه شده است.

در پايان پژوهشكده حج و زيارت لازم مى داند از تلاش مؤلف محترم و ارزيابان و همه دوستانى كه در واحد آماده سازى پژوهشكده در به ثمر رسيدن اين اثر تلاش نموده اند، سپاسگزارى نمايد.

انه ولى التوفيق

گروه تاريخ و سيره

پژوهشكده حج و زيارت

ص:8

مقدمه

ابراهيم غمر، از نوادگان امام حسن مجتبى(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، داراى نسبى والا و شخصيتى بافضيلت است. وى دانا به معارف دين و تربيت شده دامان حسن مثنى و فاطمه دختر امام حسين(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. او از راويان شيعه و فردى ثقه و در نشر معارف اهل بيت(عليهم السلام) كوشا معرفى شده؛ با اين همه درباره ابراهيم تا آنجا كه مطلعيم كتابى نوشته نشده است. در اين اثر كه در سه فصل كوتاه تنظيم شده، در فصل نخست به معرفى پدر و مادر ابراهيم، سپس كنيه، القاب، اوصاف و ويژگى هاى او و در پايان به راوى بودنش پرداخته ايم. در فصل بعد به چگونگى شهادت و بيان مرقد و بازسازى هاى بقعه او اشاره كرده ايم. در فصل سوم نيز به نسل ابراهيم، كه بيشتر آنان سادات طباطبايى هستند، را مورد بررسى قرار داده ايم و مراكز و پراكندگى جغرافيايى حضور

ص:9

اين دسته از سادات عظام در سرزمين هاى گوناگون و برخى از مراقد و بقعه هاى آنان را ذكر كرده ايم. اميد است اين اثر مورد عنايت خوانندگان محترم قرار گيرد و زمينه پژوهش هاى جديد را فراهم آورد.

والسلام عليكم

قم / ذى القعده 1435

سيد محمود سامانى و محمدمهدى فقيه بحرالعلوم

ص:10

فصل اول: معرفى ابراهيم غمر و خاندانش

اصل و نسب ابراهيم

ابراهيم الغَمر، سومين فرزند حسن بن حسن بن على بن ابى طالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، معروف به حسن مثنى (1)از نوادگان امام حسن مجتبى(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است؛ بنابراين نسبى والا و شريف دارد.

معرفى پدر ابراهيم غمر

پدر ابراهيم غمر، حسن مثنى است كه به دليل تشابه اسمى با پدر بزرگوارش، لقب مثنى به خود گرفته. او مردى باابهت، بزرگوار، فاضل، گرانقدر، زاهد و اهل وَرَع توصيف شده است. (2) از زندگى وى تا پيش از واقعه كربلا در

ص:11


1- . ازاين رو وى را حسن مثنى ناميده اند كه هم نام پدرش بود.
2- . الإرشاد، ج2، ص23؛ الفصول المهمه، ج2، ص159.

سال 61 قمرى اطلاعى در دست نيست. وى آن سال با فاطمه دختر امام حسين(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ازدواج كرد. (1) آمده است كه خودِ آن حضرت (امام حسين(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ))، حسن مثنى را در انتخاب دو دخترش فاطمه و سكينه آزاد گذاشت و او با فاطمه ازدواج كرد. (2) حسن مثنى همراه همسرش در واقعه عاشورا در ركاب عمويش امام حسين(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حضور داشت. (3) سن او آن زمان حدود نوزده يا بيست سال، و به گفته برخى نيز حدود هفده سال بود. (4)

حسن مثنى در نبرد با سپاه عبيدالله بن زياد مجروح شد. عصر عاشورا هنگام به اسارت بردن اهل بيت(عليهم السلام)، حسن را زنده و مجروح يافتند. يكى از بستگان مادريش به نام اسماء ابن خارجه فزارى، براى او از عمر بن سعد امان گرفت و خواست حسن را به او بسپارد تا عبيدالله بن زياد درباره اش تصميم بگيرد كه عمر موافقت كرد. اسماء بن خارجه نزد عبيدالله بن زياد رفت و از او خواست كه حسن مثنى را ببخشد و از قتلش صرف نظر كند. ابن زياد با تقاضاى او موافقت كرد.

ص:12


1- . لباب الانساب، ابن فندق، 1401ق، ج1، صص384 و 385.
2- . الأغانى، ج16، ص150 و ج 21، ص126؛ سرالسلسلة العلويه، شيخ ابونصر سهل بن عبدالله بخارى، 1381ق، ص28.
3- . تاريخ طبرى، محمدبن جرير الطبرى، 1967ق، ج5، ص469؛ الإرشاد، ج2، ص25؛ عمدة الطالب، ابن عنبه جمال الدين احمد بن على حسينى، بى تا، ص100.
4- . أعيان الشيعة، علامه سيد حسن امين، 1406ق، ج5، ص44.

اسماء بن خارجه حسن را به خانه خود در كوفه برد و پس از معالجه و بهبودى اش، او را روانه مدينه منوره كرد. (1)

باوجود اين گزارش ها، برخى سن حسن مثنى را در روز عاشورا كم دانسته اند و زنده ماندنش را به سبب نابالغ بودن وى مى دانند. (2) لازم به ذكر است كه مادر حسن مثنى، خوله بنت منظوربن زبان (ريان) بن سيار، از قبيله بنى فزاره (از عرب عدنانى) بود. (3)

حسن مثنى در مقطعى، از متوليان صدقات و موقوفات جدش امام على(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود. (4) چنان كه سيد جعفر اعرجى با عنوان «وكان يتولّي صدقات جدّه أميرالمؤمنين علي بن ابي طالب»، از توليت او بر صدقات امام على(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گزارش داده است. (5) اعرجى افزوده است كه امام سجّاد(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با حسن مثنى در توليت صدقات اميرالمؤمنين(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، منازعه كرد و سرانجام توليت آن را به حسن

ص:13


1- . الارشاد، ج2، ص25؛ [1] عمدة الطالب، ص100؛ الاصيلى، ابن طقطقى، 1418ق، صص62-64؛ [2] الفصول المهمه، ص160؛ اعيان الشيعه، ج5، ص44، قاموس الرجال، محمدتقى تسترى، 1375ش، ج3، ص144.
2- . تاريخ طبرى، ج5، ص469؛ الكامل، ابن اثير، 1358ق، ج4، 93؛ اعيان الشيعه، ج5، ص44.
3- . المعارف، ابن قتيبه، 1370ق، ص112؛ سرالسلسلة العلويه، ص216؛ تهذيب الانساب، ص33؛ [3] لباب الانساب، ج1، ص342.
4- . عمدة الطالب، ص184؛ اعيان الشيعه، ج5، صص43 و 44.
5- . مناهل الضرب، علامه نسّابه سيد جعفر الاعرجى نجفى حسينى، 1419ق، ص167.

مثنى واگذار كرد. (1) اعرجى ادامه مى دهد:

توليت حق امام سجاد(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود؛ زيرا توليت صدقات اميرالمؤمنين(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بايد در دست فرزندان فاطمه(عَلَيْها السَّلاَمُ) باشد؛ بنابراين پس از امام حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به امام حسين(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رسيد و پس از او، امام سجاد(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عهده دار شد؛ اما آن حضرت، توليت را به حسن مثنى واگذار كرد. (2)

صفدى در اين باره مى نويسد:

صدقات رسول الله(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ) پس از آن حضرت، ابتدا دست ابوبكر و سپس عمر افتاد و او به عباس بن عبدالمطلب و امام على(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) برگرداند. پس از شهادت اميرمؤمنان، صدقات پيامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ) به امام حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رسيد و سپس در اختيار امام حسين(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قرار گرفت و بعد از او در دست امام على بن الحسين(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و پس از آن حضرت در اختيار حسن مثنى بود و پس از او، برادرش زيد عهده دار آن شد. (3)

بنابراين حسن مثنى، هم صدقات حضرت رسول(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ) و على(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و هم بخشى از فدك را عهده دار بود.

ص:14


1- . عمدة الطالب، ص99.
2- . مناهل الضرب، ص167؛ چون امام سجاد(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ديد حسن مثنى از استرداد آن سر باز مى زند، به او واگذار كرد؛ ر.ك: سراج الانساب، سيد احمد بن محمد بن عبدالرحمن كياء گيلانى، 1409ق، ص36.
3- . الوافى بالوفيات، خليل بن ايبك صفرى، 1425ق، ج8، صص 169؛ الكواكب المشرقه، سيد مهدى رجايى موسوى، 1380ق، ج1، ص438؛ المحدّثون من آل ابى طالب، ج1، ص257.

زمانى كه حجاج بن يوسف ثقفى در سال هاى 72 و 73 قمرى حاكم مدينه بود، عمر بن على(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به حسن مثنى پيشنهاد كرد كه وى را در موقوفات پدرشان شريك گرداند. حسن نپذيرفت. عمر نزد حجاج رفت و شكايت كرد و او از حسن مثنى خواست كه عمر را در موقوفات اميرالمؤمنين(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مانند اهل بيت شركت دهد و سهمى از آن براى عمر بن على(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قرار دهد. حسن مثنى گفت:

جدّم اميرالمؤمنين(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در وقف نامه شرط كرده است تا زمانى كه فرزندانى از نسل فاطمه(عَلَيْها السَّلاَمُ) وجود دارند، به ساير فرزندان نمى رسد و چون مادر عمر، صهباء، دختر ربيعه تغلبيه است، از صدقات پدرش بهره اى نمى برد و من نمى توانم وقتى جدم اميرمؤمنان(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) معيّن فرموده، دخل و تصرف نمايم و آن را تغيير دهم.

حجاج گفت: «اگر تو نتوانى چنين كنى، من مى توانم و او را دخالت و شركت مى دهم». حسن چيزى نگفت و چون حجاج به ديگران پرداخت، حسن از موقعيت استفاده كرد و از نزد حجاج بيرون رفت و يكسره راهِ شام را در پيش گرفت. (1)

حسن حدود يك ماه در شام، مقابل دارالخلافه براى ديدار با عبدالملك بن مروان (حك: 65 - 86ه .ق) و شكايت از حجاج،

ص:15


1- . الارشاد، ص196؛ [1] مختصر تاريخ دمشق، 1415- 1421ق، ج6، ص330؛ كشف الغمه، محدث اربلى، 1421ق، ج1، ص541.

سرگردان بود و اجازه ملاقات به او نمى دادند تا آنكه روزى يحيى بن حكم او را ديد و پس از سلام و احوال پرسى، علت حضورش را در شام جويا شد. حسن ماجرا را براى وى تعريف كرد. يحيى وعده داد كه براى او اجازه ورود مى گيرد. پس نزد عبدالملك رفت و گفت:

حسن بن حسن بن على بن ابى طالب به قصد ديدار با شما، يك ماه است در شام به سر مى برد و اجازه ورود به او داده نشده. او و پدرش و جدش پيروانى دارند كه حاضرند جانشان را فداى آنان كنند و اگر خواسته اش را انجام دهى و وى را گرامى بدارى، ضرر نخواهى كرد.

عبدالملك اجازه حضور داد و حسن بر او وارد شد و مورد احترام قرار گرفت. حسن با آنكه جوان بود اما آثار پيرى در چهره اش ديده مى شد. عبدالملك خطاب به وى گفت: «چه زود پير شدى؟!» يحيى بن حكم بى درنگ گفت: «چگونه پير نشود؛ درحالى كه اهل عراق پيوسته هيئتى به سويش روانه مى كنند و او را به خلافت مى خوانند!» حسن خشمگين شد و گفت: «چنين نيست؛ بلكه ما خاندان پيامبر زود شكسته مى شويم».

در اين هنگام، عبدالملك پرسيد: با چه هدفى به شام آمده اى؟ حسن حكايت حجاج را درباره صدقات جدش بيان كرد. عبدالملك گفت: «حَجاج چنين اختيارى ندارد. من براى او نامه اى مى نويسم». او در نامه اش خطاب به حجاج نوشت:

ص:16

«مزاحم حسن بن حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در صدقات جدش نشود و كسى را كه جدش داخل در موقوفات نكرده، وارد نكند». او نامه را همراه جايزه اى به حسن مثنى داد و با عزت و احترام وى را روانه مدينه كرد. وقتى حسن از حضور عبدالملك خارج شد، يحيى را سرزنش كرد و گفت: «بد رفيقى هستى و با جان من بازى كردى!» يحيى گفت: «چنين نيست بلكه خيرخواه تو بودم؛ زيرا عبدالملك از اين پس همواره از تو مى ترسد و اگر از ترس نبود حاجت تو را برآورده نمى ساخت». (1)

از نسل حسن مثنى نيز برخى عهده دار توليت صدقات امام على(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بوده اند؛ چنان كه در دوره خلافت مأمون عباسى (198- 218ه .ق)، عهده دار توليت فدك، عبيدالله بن عبدالله بن حسن بن جعفر الخطيب بن حسن المثنى بن امام حسن مجتبى(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود. ابوالحسن عمرى نسابه دراين باره نوشته است: «ولّاه المأمون فدكاً و غيرها» (2)؛ «مأمون توليت فدك و غير آن را به او واگذار كرد».

امام فخر رازى نيز دراين باره مى نويسد: «وكان يلي صدقات عليّ و صدقات فاطمة و هي فدك» (3)؛ «عبيدالله توليت صدقات

ص:17


1- . مختصر تاريخ دمشق، ج6، ص330 ؛ تحفة لب اللباب، ضامن شدقم حسينى، 1376ق. صص 118 و 119؛ عمده الطالب، صص 99 و 100؛ الكواكب المشرقه، ج1، صص 437 و 438.
2- . المجدى، نجم الدين ابوالحسن، 1409ق، ص273. [1]
3- . الشجرة المباركه، امام فخر رازى، 1419ق، صص 52 و 53. [2]

على(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و صدقات فاطمه(عَلَيْها السَّلاَمُ) را كه فدك بود برعهده داشت».

ابن طقطقى حسنى با جمله اى او را ستايش مى كند:

ولاه المأمون الكوفه (1)، ثمّ مكّة، وكان يلي صدقات علي(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) في عصره و فدك صدقة فاطمة، مات بسرّ من رأى. (2)

مأمون، عبيدالله را والى كوفه و پس از آن والى مكه كرد. او در عصر مأمون توليت فدك را كه صدقه فاطمه(عَلَيْها السَّلاَمُ) بود برعهده داشت و در سامرا درگذشت.

شيخ مفيد درباره وى مى نويسد:

حسن مثنى شخصيتى جليل القدر، سرآمد خوبان روزگار، اهل فضل و تقوا و پارسايى و متولّى صدقات و امور خيريه جدش اميرمؤمنان على(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در عصر خود بود. (3)

سيد ضامن بن شدقم، تعابير جالبى درباره شخصيت حسن مثنى دارد. او مى نويسد:

كان الحسن المُثَنَّي يشبه بجدّه رسول الله(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ) وكان سيّداً شريفاً رئيساً، جليل القدر، رفيع المنزلة، عظيم الشأن، عَالِماً، عَامِلاً، فَاضِلاً، كَامِلاً، صَالحاً، عَابِداً، وَرِعاً زَاهِداً. (4)

ص:18


1- . سر السلسلة العلويه، ص46؛ تهذيب الأنساب، ص86؛ [1]المجدى، ص273؛ [2]عمدة الطالب، ص227.
2- . الأصيلى، ص125. [3]
3- . الارشاد، ج2، صص 23-26؛ « [4]كان رجلاً رئيساً فاضلاً ورعاً، وكان يلى صدقات أميرالمؤمنين فى وقته».
4- . تحفة لب اللباب، صص 117 و 118. [5]

حسن مثنى به جدش رسول الله(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ) شبيه بود. او سيدى شريف، رئيس، جليل القدر، بلندمرتبه، عالى قدر، دانشمند، اهل عمل، فاضل، كامل، صالح، عابد با ورع و زاهد بود.

حسن مثنى راوى حديث پدرش امام حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، عبدالله ابن جعفر (1) و همسرش فاطمه بنت الحسين(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود. (2) از حسن نيز كسانى مانند حنان بن سدير كوفى، سعيد بن ابى سعيد، عبدالله بن حفص بن عمر بن سعد، حسن بن محمد حنفيه و همچنين فرزندان خود حسن مثنى، يعنى ابراهيم، عبدالله، حسن مثلث (3)، سهيل، (4) زياد بن سوقه (5) روايت نقل كرده اند.

سرانجام حسن مثنى در سال 97ه .ق در سن 53 سالگى به دست امويان مسموم شد و به شهادت رسيد. پيش از اين، وقتى عبدالرحمن بن اشعث، عبدالملك بن مروان (حك:

65 - 86ه .ق) را از خلافت خلع و بر ضد او قيام كرد، به توصيه برخى فقها، براى خليفه شدن حسن مثنى از مردم عراق بيعت

ص:19


1- . تهذيب التهذيب، ج2، ص263. [1]
2- . الوافى بالوفيات، ج8، صص168 و 169.
3- . تهذيب التهذيب، ج2، ص253. [2]
4- . الجرح و التعديل، ج3، ص5.
5- . المحاسن، ابى جعفر احمد بن محمد، 1413ق، ج2، ص362؛ بحار الأنوار، محمدباقر مجلسى، 1403ق، ج66، صص 148 و 149.

گرفت. حسن با وجود ترديد و ترس از بيعت شكنى مردم، با اصرار برخى قيام كنندگان، بيعت را پذيرفت و برخى علما مانند شعبى، حسن بصرى و ابن سيرين با او بيعت كردند. (1) پس از كشته شدن ابن اشعث در سال 85ه .ق (2) حسن مثنى نيز متوارى شد. بنى اميه كه كينه او را به دل داشتند، در صدد قتل او برآمدند.

سرانجام فرستادگان وليد بن عبدالملك (حك: 86 - 96ه .ق) او را مسموم و شهيد كردند. (3) پيش از آن نيز، خليفه اموى به امير مدينه منوره فرمان داده بود تا به حسن مثنى تازيانه زند و او را در ملأ عام نگهدارد؛ اما حسن با دعايى كه امام زين العابدين(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به او آموخته بود، نجات يافت. (4)

بنا به روايتى، حسن مثنى به دست دستياران سليمان بن عبدالملك بن مروان (حك: 96 - 99ه .ق) مسموم شد. مدفن حسن مثنى در قبرستان بقيع است؛ اما اكنون جاى آن مشخص نيست. به نظر مى رسد مزار او كنار مدفن بنى هاشم واقع شده باشد.

ص:20


1- . المصابيح، ص344.
2- . تاريخ طبرى، ج6، ص389.
3- . عمدة الطالب، صص100 و101؛ المصابيح، ص345.
4- . تاريخ دمشق، ابن عساكر، 1415 - 1421ق، ج13، ص66.

معرفى مادر ابراهيم غمر

فاطمه مادر ابراهيم، بزرگ ترين دختر امام حسين(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) (1)است كه مادرش ام اسحاق، دختر طلحة بن عبيدالله تيمى مى باشد. (2)زمان دقيق تولدش مشخص نيست؛ اما با توجه به اينكه ام اسحاق پس از شهادت امام حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، در سال 49 و يا50ه .ق، به همسرى امام حسين(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در آمد، به نظر مى رسد كه تولد فاطمه، حدود سال 51 هجرى باشد. (3) ايشان را از نظر چهره و سيما به جده اش حضرت فاطمه(عَلَيْها السَّلاَمُ) تشبيه كرده اند. (4)

فاطمه پيش از رخداد بزرگ كربلا، با پسر عمويش حسن مثنى (5) ازدواج كرد و به همراه خاندان امام حسين(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، در حادثه عاشورا حضور داشت. (6) به نقل از امام باقر(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، سيدالشهدا(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پيش از شهادتش، ودايع، امانات و وصاياى مكتوب خود را به دخترش

ص:21


1- . الطبقات الكبرى، ابن سعد، 1410ق، ج3، ص214؛ تاريخ الطبرى، ج5، ص464؛ الكامل فى التاريخ، ج2، ص577.
2- . الطبقات الكبرى، ج8، ص473؛ تاريخ دمشق، ج70،ص 15؛ الارشاد، ج، ص؛ بحارالانوار، ج، ص.
3- . دانش نامه امام حسين(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ): بر پايه قرآن و حديث، محمدى رى شهرى، 1388ش، ص351.
4- . عمدة الطالب، ص184؛ اعيان الشيعه، ج5، صص43 و44؛ [1] مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهانى، 1405ق، ص122؛ الارشاد، ج2، ص25. [2]
5- . المعارف، ص213؛ تاريخ دمشق، ج70، ص17؛ الطبقات الكبرى ج 8، ص473.
6- . الشجرة المباركه، ص18؛ عمدة الطالب، ص93؛ تهذيب الانساب، ص34.

فاطمه سپرد و او بعداً آنها را به امام سجاد(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تحويل داد. (1)

دختر امام حسين(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و همسر حسن مثنى، شاهد عينى برخى از رخدادهاى غمبار كربلا از جمله هجوم دشمن در عصر عاشورا به خيمه ها بود. فاطمه پس از عاشورا، با كاروان اسرا به كوفه و پس از آن به شام برده شد و به عنوان يكى از پيام آوران عاشورا، كشتار خاندان اهل بيت(عليهم السلام) و وقايع غمبار دوران اسارت را به ديگران منتقل مى كرد.

فاطمه دختر شجاع و عالمه امام حسين(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، اصالت و شخصيت را از جد، جده، پدر، عمه و برادرش به ارث برده و در كانون تربيتى آنان پرورش يافته و دانش اندوخته بود. همچنين در جوانى شاهد حوادث و توفان هاى سخت روزگار و واقف به عمق ستم كارى امويان بود. ايشان در دوران اسارت، بسيار تلاش مى كرد تا چهره كريه بنى اميه را به عنوان قاتلان اهل بيت(عليهم السلام) برملا سازد؛ به همين سبب او پس از خطابه زينب كبرا(عَلَيْها السَّلاَمُ)، در ميان ازدحام جمعيت و مراقبت شديد مزدوران عبيدالله بن زياد، با شجاعتى شگرف، نزد مردم كوفه خطابه اى پرشور و عالمانه ايراد كرد. همچنين در شام نيز با سخنان كوبنده خود، در پيام رسانى انقلاب عاشورا نقش داشت.

ص:22


1- . بصائر الدرجات، صص 182 و 183؛ الكافى، كلينى، 1362ش، ج1، ص303. [1]

فاطمه دختر سيدالشهدا(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، پس از بازگشت از كربلا، به زندگى با شوهر آزاد شده اش در مدينه منوره ادامه داد. در كانون گرم و باصفاى اين زوج، فرزندانى مؤمن و شجاع، به نام هاى عبدالله، ابراهيم، حسن و زينب تربيت يافتند كه هر كدام به نوعى ادامه دهنده راه مبارزاتى امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) بر ضد حكومت غاصبانه اموى بودند.

شايان ذكر است كه فاطمه پس از درگذشت حسن مثنى، با نواده عثمان بن عفان به نام عبدالله بن عمرو بن عثمان ازدواج كرد كه حاصل اين وصلت، سه فرزند به نام هاى محمد ديباج، قاسم و رقيه بود.

بيشتر فرزندان و نوادگان فاطمه، در جريان مبارزه با عباسيان، به دست دستگاه خلافت، زندانى يا شهيد شدند.

در پى درگذشت عبدالله بن عمرو بن عثمان، عبدالرحمان ابن ضحاك فهرى، والى مدينه (حك: 101 - 104ه .ق) از فاطمه خواستگارى و حتى تهديد كرد كه اگر با او ازدواج نكند، پسرش عبدالله را به تهمت شرب خمر تازيانه خواهد زد؛ اما دختر امام حسين(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به او پاسخ منفى داد. پس از آن فاطمه براى شكايت از حاكم مدينه، نزد يزيد بن عبدالملك بن مروان (حك: 101 - 105ه .ق) رفت كه نتيجه اش عزل عبدالرحمن بن

ص:23

ضحاك از امارت مدينه شد. (1)

فاطمه در مدينه منوره درگذشت (2)؛ اما زمان دقيقش مشخص نيست. ابن جوزى تاريخ درگذشت ايشان را حدود سال 117ه .ق ذكر كرده است. (3) ابن عساكر نيز وفات فاطمه را زمان خلافت هشام بن عبدالملك (حك: 105 - 125 ه .ق) نقل كرده است. (4) برخى مدت عمر فاطمه را نود سال ذكر كرده اند (5) كه بعيد به نظر مى رسد؛ زيرا با توجه به سن كم ايشان در واقعه عاشورا و احتمال تولدش در سال 51 هجرى، مى توان سن فاطمه را حدود هفتاد سال تخمين زد.

فاطمه از تابعين و از راويان حديث بود. او از پدرش امام حسين(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ابن عباس، اسماء بنت عميس خثعمى حديث نقل كرده است. (6) همچنين وى احاديثى به صورت مرسل از جده اش حضرت زهرا(عَلَيْها السَّلاَمُ)، پدرش امام حسين(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، و عمه اش زينب(عَلَيْها السَّلاَمُ) و برادرش امام سجاد(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل كرده است. عبدالله،

ص:24


1- . انساب الاشراف، بلاذرى، 1399ق، ج2، صص 197 و 198؛ تاريخ طبرى، ج7، ص13.
2- . تدكرة الخواص، سبط ابن جوزى، بى تا، ص280.
3- . همان، ص280.
4- . تاريخ مدينة دمشق، ج70، ص17.
5- . كتاب الثقات، ابن حبّان، 1393ق، ج5، ص301.
6- . تاريخ مدينة دمشق، ج70، ص10؛ تهذيب الكمال، يوسف بن عبدالرحمان، 1405ق، ج35، صص 254 و 255.

حسن و ابراهيم، پسران فاطمه از حسن مثنى بن حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و نيز نوادگانش، محمد بن عبدالله بن عمرو، شيبة بن نعامه، يعلى ابن ابى يحيى، عايشه دختر طلحه، عمارة بن غزيه، ام ابى مقداد هشام بن زياد و ام الحسن دختر جعفر بن حسن بن حسن، از راويان حديث فاطمه هستند. (1) فاطمه را ثقه و از طبقه چهارم راويان حديث دانسته اند. (2)

كنيه و القاب ابراهيم

مشهورترين كنيه ابراهيم، ابواسماعيل است. (3) ابوالحسن (4) و ابواسحاق (5) نيز از كنيه هاى اوست.

بارزترين لقب ابراهيم، «غَمر» است كه به سبب زيبايى، سخاوت و فضايل اخلاقى به آن ملقب گرديد. اين لقب هميشه پس از نام ابراهيم و به صورت ابراهيم الغَمر آورده مى شود. ابن عنبه نسّابه، علت شهرت يافتن ابراهيم به غَمر را چنين مى نويسد: «لُقِّب الغمر لجوده» (6)؛ «به دليل بخشش زيادش به غمر ملقب شد».

ص:25


1- . تاريخ مدينة دمشق، ج70، ص10؛ [1] تهذيب الكمال، ج35، ص254.
2- . تقريب التهذيب، ج2، ص657.
3- . عمدة الطالب، ص197.
4- مراقد المعارف، ج1، ص34؛ مقاتل الطالبيين، ص215.
5- . سر السلسلة العلوية، ص39.
6- . عمدة الطالب، ص197. [2]

سيد ضامن بن شدقم حسينى نيز درباره وجه تسميه اين لقب نوشته است:

انّما لُقّب بالغَمر لكثرة اغماره للناس بالجود والكرم... . (1)

همانا او از اين رو به غمر ملقب شد كه نسبت به مردم، بخشش زياد داشت.

ابراهيم با داشتن القابى مشهور، از سادات علوى ديگر متمايز بود كه عبارت اند از: شبيه، صاحب صندوق و مظلوم.

شبيه: از ميان كسانى كه به رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ) شباهت داشتند، يكى ابراهيم الغمر است. (2) شباهت زياد ابراهيم به پيامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ) سبب شده بود كه از وى با عنوان «ابراهيم الشبيه» ياد شود. ابونصر بخارى (متوفاى 341 ه .ق) از او با عنوان «كان اشبه الناس برسول الله(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ )» ياد مى كند. (3) ابوالفرج اصفهانى (4)، ابن طباطباى نسابه، (5) خطيب بغدادى (6) و فخر رازى (7)، تعبيرى مانند بخارى را درباره ابراهيم آورده اند. ابن ابى الحديد معتزلى پس از تمجيد

ص:26


1- . تحفة لب اللباب، ص46. [1]
2- . مقاتل الطالبيين، ص172. [2]
3- . سر السلسلة العلوية، ص39.
4- . مقاتل الطالبيين، ص215.
5- . منتقلة الطالبية، علامه نسابه ابواسماعيل ابراهيم بن ناصر بن طباطبا، 1377ش، ص265.
6- . تاريخ بغداد، ج6، ص54، ش 3080.
7- . الشجرة المباركة، ص37. [3]

از ابراهيم غمر، با اين عبارت ايشان را وصف مى كند: «كان مقدّماً في اهله، يقال: انه اشبه زمانه برسول الله(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ )» (1)؛ «ابراهيم غمر بزرگ خاندانش بوده و گفته مى شود شبيه ترين اهل زمانش به رسول خداست».

برخى منابع ديگر نيز درباره ايشان آورده اند: «شبيه ترين افراد هم عصر خود، به رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ) محسوب مى گرديد».

مشهور است هنگامى كه مسلمانان دلشان براى رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ) تنگ مى شد يا مى خواستند چهره رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ) را تجسم كنند، به ابراهيم غمر نگاه مى كردند و صلوات مى فرستادند. حتى افراد از راه دور مى آمدند و كنار خانه ابراهيم غمر مى نشستند تا او از خانه بيرون آيد و سيماى زيباى رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ) را در چهره او نظاره كنند.

صاحب صندوق: از القاب مشهور ابراهيم كه پس از درگذشت وى بر سر زبان ها افتاد، صاحب صندوق است. ابن طباطبا، نخستين دانشمند نسب شناس، از او با اين لقب ياد كرده و مى نويسد: «وهو صاحب الصندوق في برّية الكوفه ويزار» (2)؛ «او صاحب صندوق در بيابان كوفه است كه مورد زيارت مردم قرار مى گيرد».

ص:27


1- . شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد معتزلى، 1963م، ج15، ص290.
2- . منتقلة الطالبية، ص127. [1]

پس از او، ابن طقطقى با جمله «وهو صاحب الصندوق بالكوفه يزار قبره» (1)، و ابن فوطى نيز با جمله «انه دفنه حياً في صندوق بظاهر الكوفه» (2)، به وى اشاره مى كند.

اين مطلب با آشكار شدن صندوقى در «حى كنده» به وسيله حفاران، مطابقت دارد؛ ازاين رو ابراهيم به صاحب صندوق مشهور است.

مظلوم: اين لقب، به سبب شهادت مظلومانه ابراهيم بر او گذاشته شده است. علامه نمازى، درباره وى در «مستدركات علم رجال الحديث» مى نويسد: «يقال له المظلوم وكان سيداً شريفاً» (3)؛ «به او مظلوم گفته مى شود و او سيدى شريف بود».

اوصاف و ويژگى هاى ابراهيم

برخى منابع تراجم نگارى و تاريخى درباره او نوشته اند: ابراهيم بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بزرگ خاندان خود و شخصيتى محترم و برجسته بود. وى را به بزرگوارى و شرافت ستوده اند. برخى ديگر نيز از ايشان با وصف سيدى بزرگوار، جليل القدر، شريف، بخشنده (4)، عالمى از

ص:28


1- . الاصيلى، ص111. [1]
2- . مجمع الآداب، عبدالرزاق بن احمد (ابن فوطى)، 1416ق، ج2، ص428.
3- . مستدركات علم رجال الحديث، نمازى شاهرودى، 1384ش، ج1، ص135.
4- . مقاتل الطالبيين، صص172 و 173؛ تحفة لب اللباب، ص46: « [2]وكان سيداً جليل القدر، رفيع المنزلة، عظيم الشأن، جمّ المحاسن و الفضائل، حسن الاخلاق و الشمائل، زكى الاعراق، عديم المماثل، ذا عفّة وصيانة وديانة،. ..، ذا فصاحة وبلاغة وكمال ادب وبراعة ومروّة وشهامة وفرسة وشجاعة، وكان معزّزاً مكرّماً عند ابى السفاح».

عالمان آل محمد(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ) و بزرگى از بزرگان هاشمى ياد كرده اند. (1)

ضامن بن شدقم حسينى، از او به شايستگى ياد كرده و با مبالغه در مدح ايشان نوشته است: «او سيد جليل القدر، والامرتبه، داراى شأنى بزرگ و واجد تمام خوبى ها و فضايل بود». (2)

ابراهيم غمر راوى حديث

ابراهيم از راويان مشهور و بزرگ حديث در ميان علويان بود. (3) او از طريق پدرش حسن مثنى (4) و جدش امام على(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، از پيامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ) حديث نقل مى كرد. (5) همچنين راوى حديث مادرش فاطمه بنت الحسين(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود. (6) به نقل شيخ صدوق، اسماء بنت عُميس خثعمى نيز، در طريق روايت ابراهيم قرار دارد. (7)

ص:29


1- . «كان من ائمة الحديث ورواته، عالماً من علماء آل محمد، وزعيماً من زعماء الهاشميين.» كتاب المزار، ص188. [1]
2- . تحفة لب اللباب، ص46، ش3.
3- . المجدى، ص256.
4- . الجرح والتعديل، ج2، ص92، ش239؛ صحيح بخارى، بخارى، 1401ق، ج1، ص273، ش897.
5- . صحيح بخارى، ج1، ص273.
6- . الثقات، ج3، ص178؛ امالى طوسى، صص 576 و 577.
7- . مشيخة من لا يحضره الفقيه، ج4، صص 438 و 439.

از حسن نيز، كسانى مانند فضيل بن مرزوق (1) و ابوعقيل يحيى بن متوكل (2) روايت نقل كرده اند. ابن حجر عسقلانى، حديث ردّ شمس براى امام على(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را از فضل بن مرزوق و او از ابراهيم غمر روايت كرده است. (3)

شيخ طوسى، روايت چهار خصال مؤمن را از ابراهيم غمر نقل كرده است. (4) شجرى نيز روايت چگونگى تعزيت و تهنيت رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ) را از طريق او روايت كرده. (5) تعداد و محتواى روايات او در برخى منابع آورده شده است. (6)

ص:30


1- . المحدّثون من آل ابى طالب، ج1، ص7؛ كتاب الثقات، ج3، ص178؛ لسان الميزان، ج1، ص36.
2- . التحفة اللطيفة، ج1، ص68، ش 32.
3- . لسان الميزان، ابن حجر عسقلانى، 1390ق، ج1، ص36، ش107.
4- . الامالى، شيخ طوسى، يحيى بن حسين صنعاء، 1403ق، صص 576-577، ش1190؛ بحار الانوار، ج69، ص404، حديث 106.
5- . الامالى، شجرى، ج2، ص300.
6- . المحدثون من آل ابى طالب، ج1، صص 6 - 8.

فصل دوم: شهادت و مدفن ابراهيم

سرانجام ابراهيم غمر

از زندگى ابراهيم در سال هاى پايانى حكومت بنى اميه اطلاعى در دست نيست؛ اما او زمان خلافت سفّاح، نخستين خليفه عباسى (حك: 132 - 136ه .ق)، از احترام فوق العاده اى برخوردار بود. بنا به نقلى، سفاح از عبدالله المحض بن حسن المثنّى درباره دو فرزندش محمد (نفس زكيه) و ابراهيم مى پرسيد و مى خواست از جاى آنها (مخفيگاه) آگاه شود. عبدالله از اين مطلب به برادرش ابراهيم غَمر شكايت كرد. ابراهيم به او گفت: اگر سفاح بار ديگر از تو در مورد آنها پرسيد به او بگو: «عموى آنها از حال برادرزاده هايش بهتر خبر دارد». عبدالله گفت: «آيا سفاح به آن راضى خواهد شد»؟ ابراهيم گفت: «آرى».

ص:31

سفاح از ابراهيم غمر مخفيانه درباره دو فرزند برادرش پرسيد. ابراهيم به سفاح گفت: «اى اميرمؤمنان، با تو همچون كسى كه با سلطان خود حرف مى زند، سخن بگويم يا مانند كسى كه با پسر عمويش صحبت مى كند»؟ سفاح گفت: آن گونه كه شخص با پسر عمويش صحبت مى كند. ابراهيم گفت: «اى اميرمؤمنان! گمان مى كنى اگر خداوند مقدّر نموده باشد كه از اين امر براى آنها چيزى باشد، آيا تو و تمام اهل زمين مى توانيد آن را دفع كنيد»؟ سفاح جواب داد: «نه به خدا»! ابراهيم گفت: «پس شما را چه مى شود كه نعمتى كه به اين شيخ (عبدالله) عنايت مى كنى، آن را برايش بى فايده مى كنى»؟ پس سفاح به فكر فرو رفت و گفت: «به خدا بعد از اين خبر، آنها را از عبدالله نخواهم گرفت». (1)

پس از مرگ سفاح، هنگامى كه منصور دوانيقى(حك: 136 - 158ه .ق) به خلافت رسيد، ابراهيم غمر و برادرش عبدالله محض را بازداشت كرد؛ چرا كه فرزندان عبدالله، يعنى محمد و ابراهيم

ص:32


1- . مراقد المعارف، ج1، صص 35 و 36. تحفة لبّ اللباب، ص46: [1] خليفه جواب ابراهيم را چنين پاسخ داد: «جَزاكَ الله عنّى خيراً فى نُصحك لى. والله لقد ارحتَ قلبى، الا و انّ ذلك قد صدر منّى من كثرة وسواس النفس الامّارة بالسوء، فاقسم بالله العظيم البارّ الرحيم لم قطّ اعيد ذكرهما لأبيهما ولا لغيره من العباد، ويفعل الله ما يشاء، فلم يزل بارّاً قسمه الى ان مات.»؛ ر.ك: عمدة الطالب، ص198.

پنهان بودند. در برخى از منابع آمده است كه ابراهيم غمر با آگاه شدن از بازداشت برادرش عبدالله، نزد منصور عباسى رفت كه خليفه او را نيز به زندان انداخت.

احمد بن سعيد از عيسى بن عبدالله نقل كرده است:

هنگامى كه حسن بن حسن بن حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، معروف به حسن مثلث (1) نزد برادرش ابراهيم غمر رفت و ديد وى مشغول علوفه دادن به شتران خويش مى باشد، با ناراحتى گفت: آيا شترانت را علوفه مى دهى با اين كه عبدالله ابن حسن در زندان است؟ سپس به غلام ابراهيم رو كرد و گفت: پاى بند شتران را باز كن. غلام به دستور حسن ابن حسن عمل كرد و پاى بند از پاى آنها برگشود. حسن فريادى بر آنها زد و همه شتران را رم داد و ديگر اثرى از آنها به دست نيامد. سپس ابراهيم نزد منصور رفت و او نيز ابراهيم را در زندان هاشميه انداخت. (2)

سرانجام ابراهيم غمردر ربيع الاول سال 145هجرى، در زندان منصور، خليفه عباسى به شهادت رسيد. مدت زندانى شدن وى به طور دقيق مشخص نيست. او نخستين شخص از اولاد امام حسن مجتبى(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود كه در بازداشت منصور جان سپرد. برخى مرگ ابراهيم را بين سال هاى 147 يا 149 هجرى مى دانند.

ص:33


1- . وى به حسن مثلث مشهور است.
2- . مقاتل الطالبيين، ص173. [1]

بنا به نقل ابوالفرج، فرزندان حسن مثنى به نام هاى ابراهيم، يعقوب، اسحاق و محمد، هر كدام به طرز فجيعى در زندان منصور كشته شدند. به دستور منصور، ابراهيم غمر را زنده به گور كردند و بر سر عبدالله بن الحسن، سقف اتاق را فرود آوردند. (1)

مدت عمر ابراهيم غمر دقيقاً مشخص نيست. برخى سن ايشان را هنگام شهادت، 69 سال و برخى 67 سال ثبت كرده اند. (2)

مكان و چگونگى شهادت ابراهيم غَمر

اشاره

درباره درگذشت و يا شهادت ابراهيم و مكان آن سه ديدگاه مطرح است: زندان هاشميه، مسير كوفه و كوفه.

1. زندان هاشميه

ابونصر بخارى و ابوالفرج اصفهانى معتقدند كه ابراهيم غَمر در زندان هاشميه (3) - شهرى نزديك كوفه - در ربيع الاول سال

ص:34


1- . مقاتل الطالبيين، ص173. [1]
2- . همان.
3- . هاشميه شهرى در نزديكى حلّه و نخستين پايتخت عباسيان بوده است. در اين شهر ابوالعباس سفّاح و ابوجعفر منصور خلافت كردند و منصور پس از ساختمان بغداد به آنجا منتقل شد. ده ها نفر از سادات جليل القدر بنى الحسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به دست اين دو تن، در اين شهر به شهادت رسيدند. برخى از آنها را از مدينه به اين شهر آورده و زندان نمودند و سپس در گورهاى دسته جمعى دفن كردند و يا در ديوارها و ستون ها جاى دادند و بر آنها ساختمان بنا كردند.

145ه .ق به شهادت رسيد و هنگام مرگ 67 سال داشت كه با اين حساب، سال 78ه .ق به دنيا آمده است. گفته شده ابراهيم، نخستين شخص از آل حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود كه در زندان هاشميه از دنيا رفت. (1) زندانيان بر جنازه او نماز خواندند و ظاهراً همان جا دفنش كردند. (2)

2. مسير كوفه

به نقل ابن خداع، پيش از آنكه ابراهيم از مدينه به زندان منتقل شود، در مسير راه، از دنيا رفته بود؛ زيرا لباس هاى او را باز كرده و محمل شترش را برداشته بودند و در مسير راه به كوفه، گرما چنان شديد بود كه بر اثر تابش آفتاب، گونه هاى صورتش از بين رفت و همان باعث شد كه قبل از رسيدن به كوفه دار دنيا را وداع گويد. (3)

ابوالحسن عُمرى از قول خداع مى نويسد: «مات قبل

ص:35


1- . مقاتل الطالبيين، ص127؛ [1] سر السلسلة العلوية، ص40؛ المجدى، ص256؛ منتقلة الطالبية، ص265؛ لباب الانساب، ج1، ص386؛ الاصيلى، صص 111 و 112؛ عمدة الطالب، ص161.
2- . لباب الانساب، ج1، ص407.
3- . «مات قبل از يصل الى الحبس، لأنهم جردوه الثياب وكشفوا المحامل عليه وهم فى الطريق، فسقط خدّه من حرّ الشمس، فمات قبل وصول الكوفة». منتقلة الطالبية، ص265. [2]

الكوفة بمرحلة» (1)؛ «قبل از رسيدن به كوفه و به فاصله يك منزلى آن، وفات يافت». بر همين اساس، سيد عبدالحميد نسّابه اعتقاد دارد كه قبر ابراهيم در كوفه است. (2)

3. كوفه

ابن فوطى معتقد است كه ابراهيم را زنده در ميان صندوقى اطراف كوفه دفن كردند و مى نويسد: «انه دفن حياً في صندوق بظاهر الكوفة بقرية الهاشمية». (3)

چنانچه زندان هاشميه را محل وفات ابراهيم غَمر بدانيم، همان طور كه اجماع مورخان اين مطلب را تأييد مى كند، بنابراين قبر ابراهيم بايد در هاشميه باشد، نه در حى كنده كوفه. در همين باره نويسنده «الحدائق الورديه» مى نويسد:

ابراهيم طباطبا بن اسماعيل ديباج بن ابراهيم غمر بن حسن مثنّى، مهدى عباسى او را محبوس ساخت تا خود جان داد. سپس در زندان موسى و هارون ماند و گويند كه وى در زندان هارون جان سپرد.

همچنين مى گويد:

آشكارتر آن است كه قبر موجود در پشت سمت راست

ص:36


1- . المجدى، ص256؛ [1] عمدة الطالب، ص197.
2- . الاصيلى، ص112.
3- . مجمع الآداب، ج2، صص 428 و 429. [2]

راه نجف، قبر ابراهيم طباطباست و اينكه صاحب فلك النجاة، آن قبر را به ابراهيم بن حسن مثنّى نسبت داده، اشتباه مى باشد؛ زيرا بر اساس آنچه پيش از اين گفته شد، قبر او در هاشميه است. (1)

همين مطلب را سيد مهدى قزوينى در كتاب المزار يادآورى كرده و قبر كنونى در حى كنده را متعلق به ابراهيم طباطبا ابن اسماعيل ديباج بن ابراهيم غَمر، نوادة سيد ابراهيم غَمر مى داند. (2)محمد بن سلام جُمحى مى گويد: «ابراهيم در بغداد وفات يافت». (3) در صورت پذيرش اين خبر، احتمال شهادت ابراهيم در سال 145ه .ق، بعيد به نظر مى رسد.

آرامگاه ابراهيم الغمر

مشهور است كه بقعه و بارگاه ابراهيم در كوفه، سمت غرب قبر ميثم تمار در محله اى به نام «حَى كِندَه»، در فاصله يك

ص:37


1- . «ذكر حميد الشهيد الزيدى فى الحدائق الوردية [1]فى ترجمة محمد بن ابراهيم طباطبا، قال: فأما ابوه ابراهيم فكان يلقب طباطبا، وكان قد حبسه خليفة الملقب بالمهدى حتى توفى، ثم اقام فى حبس موسى وهارون وقيل انه مات فى الحبس. قلت: والأظهر ان القبر الذى هو مما يلى يمين طريق النجف قبره، وما نسبه فى فلك النجاة انه لابراهيم الحسن المثنى اشتباه لان قبره بالهاشمية على ما تقدّم ذكره»؛ ر.ك: مشاهد العترة الطاهرة، سيد عبدالرزاق كمونه حسينى، 1387ق، ص280؛ آرامگاه هاى خاندان پاك پيامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ) و بزرگان صحابه و تابعين، سيد عبدالرزاق كمونه حسينى، 1375ش، ص354.
2- . كتاب المزار، ص188. [2]
3- . تاريخ بغداد، ج6، ص54، ش 3080.

كيلومترى مسجد جامع كوفه قرار دارد و از ديرباز زيارتگاه بوده است. (1) اين زيارتگاه باشكوه، كنار جاده اى در محله «كنده» واقع شده است. اين جاده به طرف كوفه، از نجف اشرف عبور مى كند. در اواخر قرن دوازدهم هجرى، هنگامى كه عده اى جهت كشف سنگ هاى باستانى كوفه، اطراف منطقه حى كنده را خاك بردارى مى كردند، سنگ بزرگى يافتند كه نام ابراهيم غمر بر آن ثبت شده بود. هنگامى كه اين خبر را به مرحوم آيت الله سيد محمدمهدى بحرالعلوم طباطبايى(رحمه الله) رساندند، ايشان پس از تأييد صحت انتساب قبر به ابراهيم غَمر، دستور داد بارگاهى بر قبر او بنا كنند. (2)

بازسازى هاى بقعه ابراهيم

بقعه و زيارتگاه ابراهيم، در چند نوبت مرمت شده است كه به اجمال اشاره مى كنيم:

الف) تا پيش از قرن بيستم ميلادى از چگونگى بناى احداث شده بر قبر ابراهيم غمر و بازسازى هاى آن اطلاع چندانى در دست نيست. ملك فيصل بن حسين هاشمى - نخستين پادشاه عراق از نسل اشراف حسنى - ، پس از جنگ جهانى اول و در

ص:38


1- . ر.ك: المجدى، ص72؛ الأصيلى، ص112.
2- . مراقد المعارف، ج1، ص34.

دوران پادشاهيش، آرامگاه ابراهيم غمر حسنى را بازسازى نمود. (1)

ب) مدتى پس از بازسازى و ساخت اين زيارتگاه، مرجع بزرگ و مجاهد، آيت الله سيد محسن طباطبايى حكيم، دستور ساختن صحنى بزرگ را در اطراف آرامگاه ابراهيم صادر كرد. (2)

ج) در سال 1994 ميلادى، اداره اوقاف نجف اشرف، به تعمير بناى مرقد ابراهيم اقدام كرد. (3)

ساختمان بقعه كه بنايى مستطيل شكل است، ايوانى با چهار ستون دوتايى، به ابعاد شش در دو و ارتفاع هشت متر دارد كه سراسر با كاشى هاى فيروزه اى مزين گشته و آيات قرآن، زيارت نامه امامزاده ابراهيم و زندگى نامه ايشان را در بر دارد.

ساختمان ياد شده شبستانى نسبتاً وسيع دارد كه در پايان آن، مرقد امامزاده ابراهيم واقع شده است و ضريحى آهنى از مرقد حفاظت مى كند. بر فراز بقعه، گنبدى به شكل كلاه خودى

ص:39


1- . قابل يادآورى است كه انگليسى ها پيش از جنگ جهانى اول، به شريف حسين - از نسل امام حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )- پادشاه حجاز قول داده بودند كه در صورت همراهى با آنان براى مقابله با امپراتورى عثمانى و شوراندن اعراب بر ضد اين دولت، به تشكيل دولت بزرگ عربى به رياست شريف حسين اقدام خواهند كرد؛ اما پس از شكست عثمانى در جنگ ياد شده، انگليسى ها ضمن تجزيه قلمرو عثمانى، برخى فرزندان اين شريف را بر سرزمين هاى عرب نشين به عنوان پادشاه انتخاب كردند كه ملك فيصل در عراق از آن جمله است.
2- . آرامگاه هاى مشهور، ج1، صص 32 و 33.
3- . معجم المراقد والمزارات فى العراق، ثامر عبدالحسن العامرى، بى تا، ص31.

بزرگ به قطر هشت و ارتفاع بيش از پانزده متر قرار دارد كه در ساقه آن پنجره هايى جهت نورگيرى طراحى شده است. نماى خارجى گنبد با كاشى كارى هاى فيروزه اى تزيين شده و نماى داخلى آن گچ اندود است. صحن زيارتگاه كاشى كارى و دورتادور آن حصار كشيده شده و مزين به كاشى است.

گفتنى است ابراهيم الغمر، جد اعلاى سادات طباطبايى است كه در صفحات بعد به آنان مى پردازيم.

ص:40

فصل سوم: نسل ابراهيم

1. همسران ابراهيم

از همسران او، جز رميحه (ذبيحه) كه از تيره بنى مخزوم قريش و آزاد بود، بقيه كنيز بودند كه عبارت اند از: عابده، خريده، عاليه(عافيه) و مذهبه كه ابراهيم از آنان فرزندانى داشت.

2. فرزندان ابراهيم

ابراهيم غمر يازده فرزند داشت كه نسلش فقط از اسماعيل ديباج ميسر شد. (1) برخى براى او هفت پسر و پنج دختر ثبت كرده اند.

دختران ابراهيم عبارت انداز:

1. رقيه: نام مادر وى ربيحه يا ذبيحه است. وى دختر محمد بن عبدالله بن ابى امية بن مغيرة، از تيره بنى مخزوم قريش مى باشد. (2)

ص:41


1- . المجدى، صص 256 و 257.
2- . مقاتل الطالبيين، ص265؛ عمدة الطالب، ص198؛ لباب الانساب، ج2، صص 450 و451؛ منتقلة الطالبية، ص265.

اطلاعى از زندگى او و همسر و فرزندانش در دست نيست؛ جز اينكه گفته شده وى همسر ابراهيم بن عبدالله محض بن الحسن المثنى فرزند امام حسن مجتبى(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بوده است. ابراهيم، عالم، عابد، زاهد و شجاع بود و سال 145ه .ق بر عليه ابوجعفر منصور قيام كرد و پس از جنگ و خونريزى عظيمى به دست لشكريان به شهادت رسيد. سر او را بريدند و به هاشميه پايتخت منصور - نزديك حلّه - آوردند. امروزه بر جايگاه سر او، در هاشميه، نزديك رودخانه «الجربوعيه» آرامگاهى ساخته اند.

2. خديجه: مادر وى نيز همان ربيحه يا ذبيحه دختر محمد ابن عبدالله بن ابى امية بن مغيره از تيره بنى مخزوم قريش بود. در منابع راجع به ايشان، مطلب ديگرى ارائه نشده است.

3. حسنه: با وجود جست وجو در منابع، اطلاعى از اين بانو به دست نيامد.

4. فاطمه: از ايشان نيز اخبارى در منابع انعكاس نيافته است.

5. ام اسحاق. (1)

پسران ايشان عبارت اند از:

1. يعقوب: نام مادر وى رميحه دختر عبدالله بن ابى اميه مخزومى است. يعقوب در كودكى درگذشت.

2. محمداكبر: در منابع از وى اخبارى ارائه نشده است.

ص:42


1- . عمدة الطالب، ص198؛ لباب الانساب، ج2، صص 450 و 451؛ منتقله الطالبيه، ص265.

3. محمد ديباج اصغر: وى را به سبب زيبا بودنش، محمد ديباج مى خواندند. (1) زبير بن بلال مى گويد: مردم دسته دسته به تماشاى محمد بن ابراهيم مى آمدند؛ زيرا جوانى بسيار زيبا بود. مادر او ام ولد (كنيز) بود كه به نام عاليه (عافيه) خوانده مى شد. (2)

وى از جمله سادات حسنى بود كه منصور دوانيقى آنها را دستگير كرد و به شهادت رساند. بنا به گزارشى، هنگامى كه محمد را نزد منصور عباسى آوردند، نگاهى به او انداخت و گفت: تو ديباج اصغر هستى؟ محمد گفت: بله. منصور با خشونت گفت: «به خدا سوگند، تو را چنان بكشم كه تاكنون كسى از خاندان تو را چنين نكشته ام». سپس دستور داد وى را در ميان جرز ساختمان بگذارند و بر سرش دوغاب گچ بريزند. (3) بدين ترتيب به دستور اين خليفه عباسى، محمد بن ابراهيم را زنده زنده دفن كردند؛ به همين سبب قتل او را از فجيع ترين قتل ها دانسته اند.

برخى مورخان مشهور نوشته اند:

محمد ديباج در زمان منصور دوانيقى، در سال 145ه .ق گرفتار منصور شد و او را به قصر ابن هبيره واقع

ص:43


1- . الكامل فى التاريخ، ج5، ص527.
2- . مقاتل الطالبيين، ص181. [1]
3- . البدايه و النهايه، اسماعيل بن عمر (ابن كثير)، 1932م، ج10، ص82.

در شرق كوفه بردند و چون منصور فهميد كه وى از فرزندان امام حسن مجتبى(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است، گفت: به گونه اى تو را مى كشم كه مثل تو كسى كشته نشده باشد و دستور داد او را زنده زنده ميان ديوارى قرار داده و دور او را ستونى ساختند و او در ميان ستون جان داد و فرزندى از او باقى نماند. (1)

مرقد محمد ديباج در حله عراق معروف به مرقد هاشميه مى باشد. پنج قبر كنار هم قرار دارد كه يكى از آنها مزار سيد محمد ديباج اصغر است. (2) از وى نسلى برجاى نماند.

4. اسحاق: او برادر تنى يعقوب، و مادرشان ام ولد بود. از تنها فرزند وى، عبدالله، نسلى باقى نماند. (3) ابوالفرج اصفهانى نام مادر او را رقيه بنت عبدالله بن الحسن بن الحسن دانسته است. عبدالله بن اسحاق را از كسانى مى دانند كه همراه حسين بن على،

ص:44


1- . الكامل فى التاريخ، ج5، ص527.
2- . مقاتل الطالبيين، ص136؛ الكامل فى التاريخ، ج5، ص526؛ تاريخ الكوفة، سيد حسين ابن احمد البراقى النجفى، 1388ق، سيد براقى، ص405.
3- . المجدى، ص256.

شهيد فخ سال 169ه .ق به شهادت رسيد. (1)

5. على: مادر وى كنيز بود و مذهبه نام داشت. كنيه على ابوزيد و أبوقرمه (ابن قُربه) بود. او در قيام حسين بن على شهيد فخ، در سال 169ه .ق شركت داشت. (2) گفته شده كه از وى نسلى باقى نماند؛ اما برخى نوشته اند او فرزندى به نام حسن و يا حسين داشت كه ملقب به مطوق و ساكن مصر بود. از نسل او احمد بن حسين مطوق است كه در سميساط به قتل رسيد. (3) از نسل حسين، دخترى بود كه در بلدشير با فردى كُرد تبار به نام تربده ازدواج كرد. (4)

همچنين گفته شده است كه على در ارمنستان نسلى دارد كه به «بنى زنكل» و «بنى المطوق» شناخته مى شوند. (5)

6. اسماعيل ديباج: ابوابراهيم اسماعيل ديباج، ملقب به شريف خلاص، مادرش ربيحه يا ذبيحه دختر محمد بن عبدالله بن ابى امية بن مغيره از تيره بنى مخزوم قريش بود. اسماعيل از كسانى بود كه همراه ديگر نوادگان امام حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به دستور منصور عباسى دستگير و مدت ها زندانى و شكنجه شد؛ اما جان سالم به در برد.

بنا به نقلى از عبدالله بن موسى، عبدالرحمن بن ابى المولى در زندان هاشميه با سادات بنى الحسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) زندانى بود. از او

ص:45


1- . مقاتل الطالبيين، صص365 و 382. [1]
2- . مقاتل الطالبيين، ص382.
3- . ر.ك: المنتقلة الطالبيه، ص187.
4- . المجدى، ص259.
5- . مناهل الضرب فى انساب العرب، ص328؛ موسوعة انساب آل بيت النبوى، ص291.

پرسيدم: «چگونه آل حسن بن على(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، در آن سياه چال وحشت به سر مى بردند»؟ در جوابم گفت: «اين قوم مردمى صبور و بردبار بودند. ميانشان مردى بود كه خصلت طلا را داشت؛ هر چه بيشتر در آتش مى ماند، جلوه و جلايش بيشتر تشعشع و درخشش مى گرفت». دوباره پرسيدم: «اين مرد كه بود»؟ گفت: «اين مرد، اسماعيل پسر ابراهيم بن الحسن بود كه هر چه بيشتر شكنجه مى ديد، بيشتر صبر مى كرد». (1)

اسماعيل ديباج در سال 169ه .ق، در قيام حسين بن على (شهيد فخ) بر ضد حكومت هادى عباسى شركت داشت. وى به اتفاق برخى ديگر از نوادگان امام حسن مجتبى(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مانند يحيى، ادريس، على وعمر افطس، امير منصوب عباسيان را از مدينه بيرون كردند و در نهايت در واقعه فخ كه اطراف مكه رخ داد، به همراه فرزندش حسن التج به شهادت رسيدند. (2)

البته طبق روايتى، اسماعيل ديباج فرزند ابراهيم غمر، در سال 145ه .ق، در زندان منصور دوانيقى به شهادت رسيده و قبرش در كوفه، هم اكنون نيز معروف و زيارتگاه است.

برخى مرقد اسماعيل را در اصفهان دانسته اند كه پس از

ص:46


1- . مقاتل الطالبيين، ص180. [1]
2- . البدأ و التاريخ، مطهر بن طاهر مقدسى، 1916م، ج6، ص99؛ عمدة المطالب، ص162؛ المجدى، 68؛ مقاتل الطالبيين، ص191. [2]

رحلت، در قبرستان سنبلستان دفن شده است. بعدها به دستور شاه سلطان حسين صفوى، آخرين پادشاه صفويه، گنبد و رواق و ضريحى مجلل براى اسماعيل ساخته شد. كتيبه سر در صحن امامزاده، به خط ثلث سفيد بر زمينه كاشى خشت لاجوردى چنين است: «... هذه القبر للسيد الجليل اسماعيل بن حسن بن زيد ابن حسن بن على بن ابي طالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )...». بر پنجره چوبى مشرف به كوچه، كه بالاى سر امامزاده است، كتيبه اى هست كه بر آن به خط نسخ نوشته شده: «اسماعيل بن زيد بن حسن بن على ابن ابى طالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )».

قبر امامزاده اسماعيل واقع در خيابان هاتف داراى بقعه، حرم، صحن و حجرات بسيار مجلل است كه از گذشته تاكنون، محل سكونت طلاب علوم دينى مى باشد.

فرزندان اسماعيل بن ابراهيم الغمر

اسماعيل ديباج دو فرزند پسر و يك دختر داشت. حسن، ابراهيم و ام اسحاق.

پسران اسماعيل ديباج در نهضت شهيد فخ شركت داشتند و ابراهيم طباطبا از آن حادثه جان سالم به در برد. آنها پس از ماجراى فخ، در قرن دوم هجرى از حجاز به سوى ايران هجرت كردند و در آنجا ساكن شدند.

ص:47

حسن: به ابن الهلاليه شهرت داشت. نام فرزند وى نيز حسن و ملقب به التجّ بود. (1) حسن التجّ بيش از بيست سال در زندان عباسيان به سر برد. نسل حسن فقط به بنو التجّ شناخته مى شوند. آل معيّه (بنومعيه) نيز از تبار حسن هستند. در ميان اين خاندان، بزرگان بسيارى از نقبا و خطبا بوده اند؛ از جمله نقيب حاج الدين جعفر كه او را از غايت فصاحت لسان آل حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى گفتند. نقباى حله و شيراز و اصفهان، از اولاد حسن التجّ بن اسماعيل الديباج هستند. (2)

ابراهيم: وى معروف ترين فرزند اسماعيل و ملقب به طباطبا بود. (3) او جد سادات طباطبايى است. (4) دو علت براى نام گذارى ابراهيم به طباطبا، نقل شده:

1. برخى معتقدند كه زمان كودكى ابراهيم، پدرش اسماعيل خواست براى او جامه اى بدوزد و يا بخرد و او را ميان جبّه و قبا مخيّر ساخت؛ پس به او گفت: «پيراهن مى خواهى يا قبا»؟ چون زبان ابراهيم هنوز باز نشده يا كمى سنگين بود، خواست بگويد قبا قبا، گفت: «طبا طبا». ازاين رو به آن لقب مشهور شد.

ص:48


1- . المجدى، ص257.
2- . نفائس الفنون فى عرائس العيون، شمس الدين محمد آملى، 1379ق، ج2، ص294. [1]
3- . الشجرة المباركة، ص38.
4- . اماكن زيارتى و سياحتى عراق، ص43. [2]

2. هنگامى كه ابراهيم از زندان منصور دوانيقى در سال 158ه .ق آزاد و به اجبار ساكن عراق شد، نبطيان ساكن عراق اين سيد جليل القدر بين النهرين را طباطبا يعنى سيدالسادات مى ناميدند. البته اين روايت به واقعيت نزديك تر است. ابن عنبه از ناصر اطروش نقل مى كند كه طباطبا در زبان نبطيان، به معناى سيد سادات است؛ بنابراين لقب طباطبا را اهل سواد عراق به او دادند. (1)

محقق معاصر، مرحوم استاد سيدمحمد محيط طباطبايى كه از سلسله سادات طباطبا بوده، كلمه طباطبا را لفظى نبطى مى داند كه معنى آن سيدالسادات است. سخن وى دراين باره چنين است:

به اعتبار وجود ريشه هاى طوبى و طوبيا و طوب و نظير آنها در لهجه هاى عبرى و آرامى و عربى به معناى خوش و خوب، اشتقاق و اتخاذ طباطبا از ريشه نبطى بعيد به نظر نمى رسد؛ زيرا صورت ظاهر كلمه، عربى نيست و براى قبول صورت هاى ديگر نيز مجوز قوى نداريم. پس بهتر است كه طباطبا را از طباطباى نبطى به معناى سيدالسادات بدانيم. (2)

ص:49


1- . عمدة الطالب، ص199؛ المجدى فى انساب الطالبيين، ص72؛ [1] الاصيلى فى انساب الطالبيين، صص 116 و117.
2- . ر.ك: مصاحبه كيهان با استاد خسرو شاهى، روايت 25 سال حضور در محضر علامه طباطبايى(قسمت اول)/ پايگاه انديشوران ( www.andishvaran.com).

ابراهيم در مدينه زاده شد و مردى با تدبير و جلالت بود. وى در ميان خاندان خويش بر ديگران برترى داشت و پيوسته مردم را به ايجاد حكومتى دعوت مى كرد كه مورد رضايت اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) باشد. شيخ طوسى در كتاب رجال خود ابراهيم طباطبا را از اصحاب و راويان امام جعفر صادق(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شمرده است. برخى رجاليون ديگر نيز ابراهيم را از شاگردان و ياران امام جعفرصادق(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و راويان حديث برشمرده اند. (1) همچنين گفته شده كه ايشان عقايد خود را محضر امام رضا(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عرضه داشته و از شك و گمان منزه نموده است.

نجم الدين محمد عمرى، نسب نگار شهير قرن پنجم هجرى، پيرامون شخصيت گران مايه جد سادات طباطبايى (ابراهيم طباطبا) مى نويسد: «ابراهيم طباطبا مردى بزرگ بود و در ميان قوم خود بر ديگران تقدم داشت. وى شخصيت خود را آشكار ساخت و مردم را به حكومت مورد رضاى آل محمد(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ) دعوت مى كرد».

ابراهيم از معترضان خلافت عباسى بود؛ چنان كه در قيام معروف شهيد فخ كه سال 169ه .ق، به وسيله گروهى از سادات و علويان عليه خاندان بنى عباس شكل گرفت، كنار حسين بن على شهيد فخ بود؛ اما از آن معركه جان سالم به در

ص:50


1- . تنقيح المقال، عبدالله مامقانى، 1341ش، ج1، ص14.

برد. وى پيوسته تحت تعقيب عباسيان بود و مدتى زندانى شد. سرانجام ابراهيم در كوفه درگذشت. (1)

قابل ذكر است كه نسل امام حسن مجتبى(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، فقط از طريق دو فرزندش زيد بن حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حسن بن حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، معروف به حسن مثنى ادامه يافت. نسل حسن بن حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز، از فرزندانش عبدالله المحض، حسن مثلت، جعفر بن الحسن، داود بن الحسن و ابراهيم الغمر ادامه يافت. نسل ابراهيم غمر هم تنها از طريق اسماعيل ديباج، در سه شعبه باقى مانده است:

1. آل معيه كه از اولاد ابوالقاسم على بن الحسن بن اسماعيل الديباج مى باشند؛

2. آل التج كه از بازماندگان ابوجعفر محمد بن الحسين بن الحسن بن اسماعيل الديباج هستند؛

3. آل طباطبا كه از بازماندگان ابراهيم بن اسماعيل الديباج مى باشند.

فرزندان ابراهيم بن اسماعيل ملقب به طباطبا

ابراهيم، يازده فرزند داشت: جعفر، ابراهيم، اسماعيل، موسى، هارون، على، ابومحمد عبدالله، حسن، ابوعبدالله احمدالرئيس، ابومحمد القاسم الرسى، ابوعبدالله احمد الرئيس.

نسل ابراهيم از سه فرزندش قاسم الرسى، احمد الرئيس

ص:51


1- . عمدة الطالب، ص161.

و حسن ادامه يافت كه به ترتيب، به آنان و شاخص ترين نسلشان مى پردازيم.

1. احمد طباطبا: او كنيه ابوعبدالله داشت. نسل او از ابى جعفر و ابى اسماعيل ادامه يافت. ابوالبركات و ابوالمكارم نيز از نسل او هستند.

بيشتر سادات طباطبايى ايران و عراق، به ويژه سادات طباطبايى شهرستان بروجرد، از تبار آل ابوعبدالله سيد احمد مى باشند. اين دسته از سادات، اصيل ترين خاندان شيعه هستند كه همواره در اعصار مختلف، پرچمدار فقاهت و پاسدار مرزهاى مكتب پوياى جعفرى(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بوده اند. برخى از ستارگان اين خاندان نامدار در عرصه دانش و فضيلت عبارت اند از:

- علامه سيد مهدى بحرالعلوم طباطبايى؛

- آيت الله سيد على طباطبايى(1161 - 1231ه .ق)، نويسنده كتاب «رياض المسائل» (1)؛

- آيت الله سيد محمد مجاهد، فرزند سيد على طباطبايى، نويسنده «مفاتيح» در اصول و «مناهل» در فقه؛

- فقيه دورانديش، سيد محمد طباطبايى يزدى؛

ص:52


1- . سيماى كربلا حريم حريت، محمد صحتى سردرووى، 1388ش، ص96.

- مرجع عالى قدر شيعه، آيت الله حاج آقا حسين طباطبايى قمى؛

- مرجع عالى قدر شيعه، آيت الله حاج آقا حسين طباطبايى بروجردى؛

- مرجع عالى قدر شيعه، آيت الله سيد محسن طباطبايى.

2. قاسم: كنيه وى ابومحمد است و به جهت فرود او در جبل الرّس، رسّى نام گرفت. ايشان مردى عفيف و زاهد بود و نسل او از هفت پسرش ادامه يافت. اين دسته از آل طباطبا به آل القاسم الرسّى شناخته مى شوند.

يحيى رسّى: وى والى رمله فلسطين بوده و آنجا داراى نسل است.

حسن رسّى: او مدتى حاكم مدينه منوره بود. عليان بن حسن از اولاد اوست.

اسماعيل رسّى: تداوم نسل او از طريق پسرش ابى عبدالله محمد شعرانى، نقيب طالبيان مصر بوده است. نسل محمد شعرانى از پسرش اسماعيل است كه در مصر منصب نقابت داشت. پس از او و ابى القاسم احمد، نقيب بود و نقباى مصر همه شعرانى بودند و سليمان رسّى قسيم عدل از اولاد اوست و بنو تورون در بصره، از اولاد محمد بن ابراهيم بن سليمان هستند.

حسين رسّى: وى سيدى كريم، عابد و ملقب به ابوعبدالله و از انديشوران طبرستان بود.

ص:53

محمد: او ملقب به ابن طباطبا بود كه همراه ابى السرايا، در سال 199ه .ق با شعار «الرضا من آل محمد» در كوفه قيام كرد و حكومتش دو سال دوام آورد. (1) دلايلى براى قيام محمد ذكر كرده اند. برخى سبب آن را جايگزين ساختن حسن بن سهل، به جاى طاهر بن حسين دانسته اند. (2)

قيامى كه محمد بن ابراهيم طباطبا بن اسماعيل الديباج بن ابراهيم الغمر بن الحسن المثنى بن الإمام الحسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، در سال 199ه .ق به راه انداخت، در آغاز حكومت مأمون، ضربه هولناكى بر پيكر عبّاسيان وارد كرد. محمد با كمك ابوالسرايا سرى بن منصور كه با لشكرش به او پيوسته بود، به پيروزى هاى مهمى نايل شد. هدف محمد از قيام، مانند هدف زيد(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، دعوت مردم به رضاى آل محمد(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ) بود. قيام محمد تا اندازه اى به ثمر رسيد و بر بلاد عراق چيره شد و ارتش مأمون را در هم شكست و دامنه فتوحات او تا حجاز كشانده شد. حسين بن حسن بن جعفر، معروف به «افطس»، در مدينه مردم را به بيعت و پيوستن به محمد دعوت نمود و مردم به او دست يارى دادند.

در اين قيام، بزرگان حجاز و عراق، فقها و شعرا و سران قبايل شركت داشتند و فرزندان ابوطالب(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقش فعالى ايفا

ص:54


1- . تاريخ خليفه، ص311.
2- . تاريخ الطبرى، ج8، ص529.

كردند. دامنه نهضت محمد بسيار توسعه يافت؛ به طورى كه موفق شدند به نام نهضت خود، سكه بزنند و روى سكه ها اين آيه منقوش بود:

( إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ ) (صف: 4)

همانا خداوند دوست مى دارد آن كسانى كه در راه او نبرد كنند و به طور صف زده و منظم و همانند بنايى استوار باشند.

اين قيام با كشته شدن ابوالسرايا، فرمانده جنبش، از هم پاشيد. مأمون كه ديد به يكباره بسيارى از قلمرو حكومتش، مانند كوفه، بصره، واسط، اهواز، يمن، مكه، مدينه و بخش هايى از شام، به دست سادات علوى افتاده است، براى مقابله با آنان، لشكر عظيمى به فرماندهى هرثمة بن اعين ترتيب داد و بسيارى از سادات و هواخواهان آنان را در جنگ هاى پى درپى دستگير كرد و به قتل رساند.

پس از اين شكست، سپاه مأمون عازم بصره و يمن شد و عاقبت پس از چند نبرد، زيد بن موسى(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و ابراهيم بن موسى(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تسليم شدند و آنان را به مرو نزد مأمون فرستادند. مأمون در اثناى قيام سادات علوى، به فكر ولايتعهدى امام رضا(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) افتاد و توانست تا حدودى مردم را فريب دهد و قيام سادات علوى را خاموش نمايد.

ص:55

محمد بن ابراهيم طباطبا، فقيهى سخنور و اديبى شاعر بود. ايشان در مدينه به دنيا آمد و در سال 199ه .ق، دولت تأسيس كرد. وى در سال هايى كه ميان امين و مأمون بر سر خلافت نزاع بود، قيام كرد و مردم را به بيعت با امام رضا(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرا خواند.

محمد با هم پيمان شدن با ابوالسرايا، سپاهى سبز جامه فراهم آوردند و در سال 199ه .ق، در حمله اى غافلگيرانه بر كوفه مسلط شدند. مردم اين شهر ضمن استقبال از اقدام آنان، با محمد به عنوان اميرالمؤمنين و خليفه بيعت كردند. (1) شعار محمد اجراى احكام قرآن و عمل به سنت نبوى بود و آيه قرآنى:

( إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ ) (صف: 4) را بر خاتم خود نقش كرده بود. (2)

محمد به ناگاه درگذشت. گفته شده او به دست ابوالسرايا مسموم گشت. انگيزه اين اقدام، چنين آورده شده كه محمد از ابوالسرايا گله كرد كه چرا قبل از آنكه طبق سنت اسلامى، مردم كوفه را به تسليم بخواند، با شبيخون و هجوم ناگهانى وارد كوفه شده است، و اين گفته بر ابوالسرايا گران آمد. همچنين گفته اند او از ابوالسرايا خواست تا تمام اموال غارت

ص:56


1- . البدايه و النهايه، ج10، ص244.
2- . البدأ و التاريخ، ج6، ص109.

شده كوفيان را برگرداند، اما ابوالسرايا مخالفت كرد. همچنين گفته اند كه ابوالسرايا از نفوذ و محبوبيت ابن طباطبا هراسان بود و او را مانع سلطه جويى خويش مى ديد. (1)

3. حسن: نسل وى به آل الحسن بن طباطبا مشهورند. تمام سادات طباطبايى، از بازماندگان ابراهيم بن اسماعيل الديباج بن ابراهيم الغمر بن الحسين المثنى بن الامام ابى محمدالحسن بن على بن ابى طالب(عليهم السلام)، معروف به ابراهيم طباطبايى و يا ابراهيم طباطبا مى باشند. از خاندان مشهور سادات طباطبايى مى توان موارد زير را برشمرد:

آل بحرالعلوم، آل حكيم، آل مدرسى، آل خاتمى، آل فهرى، آل صراف، آل بروجردى، آل طباطبايى، آل رُسّى، آل تبريزى، آل شيخ الاسلامى، آل اردستانى و آل نائينى كه شمار آنان را قريب به ده ميليون نفر دانسته اند. (2)

از ميان خانواده بزرگ سادات طباطبايى، فقها، ادبا، مورخين و دانشمندان بسيارى برخاستند و كارنامه درخشانى براى اين خاندان رقم زدند. اين خاندان، در شهرها و كشورهاى مختلف پراكنده اند كه به برخى از شاخص ترين آنها مى پردازيم.

ص:57


1- . ر.ك: دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج2، ص57.
2- . معجم المراقد والمزارات فى العراق، ص31؛ المعقبون من آل ابى طالب، سيد مهدى رجايى، 1385، ج1، صص 240 و 395.

پراكندگى جغرافيايى نسل طباطبا

اشاره

بسيارى از فرزندان ابراهيم طباطبا به سبب مبارزات و قيام بر ضد عباسيان به شهادت رسيدند. صفدى دراين باره مى نويسد: «خرج من بيته جماعة وطلبوا الامر، وجرت لهم امور». (1) شيخ على نمازى نيز مى نويسد: «انتهت اليه الرئاسة الدينية والدنيوية الى بيته». (2)

دسته ديگرى از آنان نيز به سبب وضعيت سخت حجاز و عراق، به مناطق ديگر هجرت كردند و در اقصى نقاط جهان اسلام منتشر شدند.

خاندان طباطبا از ديرباز، معروفيت ويژه اى ميان تاريخ نگاران و نسب شناسان داشته اند. مهم ترين كانون هاى حضور سادات طباطبايى را مى توان چنين برشمرد:

1. سادات طباطبايى در يمن

يمن از ديرباز پناهگاه و خاستگاه برخى قيام هاى سادات حسنى، به خصوص سادات طباطبايى بوده است. آنان در قرون متمادى، در عرصه هاى سياسى، اجتماعى و فرهنگى نقش آفرين بودند. از شاخص ترين چهره هاى آنان، مى توان به موارد زير اشاره كرد:

ص:58


1- . الوافى بالوفيات، ج5، ص342، ش2414. [1]
2- . مستدركات علم رجال الحديث، ج1، ص135.

- يحيى بن حسين بن قاسم بن اسماعيل بن ابراهيم طباطبا: وى ملقب به «الهادى الى الحق المبين» بود (1) كه نزد زيديه با عنوان «الامام يحيى الهادى» شهرت، و عظمت به سزايى دارد. وى كه از نسل ابراهيم غمر است، در يمن حكومت را به دست گرفت.

پدر يحيى، ابى عبدالله الحسين، ملقب به جواد، فرزند قاسم رسّى ملقب به «ترجمان الدين» است. قاسم سال 169ه .ق به دنيا آمد و در مدينه همواره از بيم مأمون، در كوه رس، نزديك ذى الحليفه، مخفيانه زندگى مى كرد تا اينكه در سال 264ه .ق در سن 77 سالگى از دنيا رفت.

يحيى در سال 245ه .ق در مدينه متولد شد. (2) وى در نيمه قرن سوم هجرى، هنگامى كه سرزمين هاى اسلامى دستخوش حوادث شده بودند و حكومت عباسيان رو به ضعف بود، (3) در يمن قيام كرد؛ ولى به دليل استقبال نكردن مردم به حجاز بازگشت. او دوباره به سال 280ه .ق (4)، به يمن بازگشت و بر ضد معتضد عباسى قيام كرد و به عنوان امام زيديه از مردم

ص:59


1- . جيل شهرى درصعده در يمن است.
2- . هادى الى الحق، يحيى بن حسين، همان، ج2.
3- . تحول و تطور دولت زيديه يمن، صص 9 - 82.
4- . برخى معتقدند كه سال ورود او به يمن 284ه. ق بوده است.

بيعت گرفت. (1) او توانست در اين مرحله، سلسله امامان زيدى يمن را پايه گذارى كند. (2)

سرانجام يحيى در سال 298ه .ق، در صعده - از شهرهاى يمن - مسموم شد و به شهادت رسيد. وى داراى كتاب هايى در فقه و كلام است و فتاواى منحصر به فردى از ايشان نقل شده است. يحيى الهادى، مؤسس مكتب فقهى - كلامى هادويه است. نام اين مكتب با نام امام هادى الى الحق، يحيى بن حسين بن قاسم رسّى پيوند خورده است.

سلسله حكومتى كه يحيى تأسيس كرد، با فراز و نشيب هايى بيش از ده قرن دوام يافت و حدود پنجاه امام در رأس آن قرار گرفتند. هادى الى الحق، صعده را مركز فعاليت خود قرار داد و امروزه نيز مركز زيديه با گرايش هادويه است. البته تذكر اين نكته ضرورى است كه هادى و جانشينان او، تا قرن ها موفق نشدند بر تمام يمن تسلط پيدا كنند. دوران امامت آنان معمولاً با كشمكش ها و درگيرى با ساير حكومت ها و رقيبان، اعم از داخلى و خارجى همراه بود. (3)

- سيد ابوالحسن احمد الناصر: وى از جمله سادات طباطبايى

ص:60


1- . الافادة فى تاريخ ائمة الزيدية، يحيى بن حسين هارونى، 1417ه. ق، ص1.
2- . تحول و تطور دولت زيديه يمن، صص77 و 117.
3- . آشنايى با زيديه، فصل نامه هفت آسمان، ش 11، ص92.

است كه در سال 301ه .ق به حكومت يمن رسيد و مردم رسماً با او به امامت زيديه و خلافت اسلامى بيعت كردند.

ايشان حدود 24 سال با عدل و داد بر يمن حكومت كرد و عاقبت در سال 324ه .ق، در صعده يمن درگذشت و بدنش را در جوار پدرش دفن كردند. او علاوه بر اينكه چهره اى سياسى بود، عالمى فرزانه، قهرمانى بى بديل و از فقها و مفسران و متكلمان عصر خود به شمار مى رفت و تأليفات فراوانى داشت. (1)

شايان ذكر است كه در دوره اى بنى سليمان بن داوود بن حسن المثنى، از مكه به يمن آمدند و با تسلط بر صعده، بر سادات طباطبايى يمن يا همان بنى الرسى غلبه يافتند؛ اما امامان صعده دوباره به امارت خود بازگشتند. (2)

اين سلسله، جز مدتى كوتاه كه تحت سلطه امپراتورى عثمانى قرار گرفت، تداوم يافت و در سال 1962ميلادى با كودتاى عبدالله سلال و اعلان جمهورى، منقرض شد.

حسين بدرالدين حوثى (سيد حسين طباطبايى حوثى)، نيز از سادات طباطبايى است. ايشان تا سال 2003ميلادى، رهبر شيعيان يمن بود.

ص:61


1- . عمدة الطالب، ص159؛ تاريخ ابن خلدون، ج3، ص157. [1]
2- . همان، ج3، ص161.

2. سادات طباطبايى در مصر

عده اى ديگر از سادات طباطبايى به مصر مهاجرت كردند و در پى تأسيس دولتى شيعى - اسلامى بودند كه متأسفانه موفق نشدند. چند تن از فرزندان و نوادگان قاسم رسّى و برخى از برادران وى، يعنى حسن بن ابراهيم و احمد بن ابراهيم و فرزندان عبدالله بن ابراهيم به مصر رفتند و آنجا ماندگار شدند. (1) آنان خاندان بزرگى در مصر پديد آوردند كه چندين سده، عالمان و فقيهان و گاه انقلابيون نام آورى از آن برخاستند. برخى از عالمان طباطبايى مصر به شرح زيرند:

- احمد بن عبدالله بن ابراهيم طباطبا: بنا به نقل ابن اثير - كه او را احمد بن محمد بن عبدالله بن ابراهيم دانسته - در 255ه .ق و به نقل ابن عنبه، در 270ه .ق، در جايى بين برقه و اسكندريه مصر، با ادعاى خلافت قيام كرد و پس از آنكه به صعيد رفت، پيروانش افزون شدند و فعاليتش اوج گرفت. احمد بن طولون حاكم(220 - 270ه .ق)، دست نشانده عباسيان، سپاهيانى براى سركوب او گسيل داشت. بنابراين احمد كشته شد و پيروانش پراكنده شدند (2)؛

- محمد بن اسماعيل بن قاسم رسّى معروف به شعرانى: او

ص:62


1- . عمدة الطالب، صص 172 - 178. [1]
2- . الكامل، ج7، ص217؛ عمدة الطالب،ص 172.

عالم محدث و نقيب سادات طباطبايى مصر بود. با درگذشت وى در سده سه قمرى، منصب نقابت در مصر به فرزندش اسماعيل و پس از آن به فرزند ديگرش احمد (281 - 345 يا 346ه .ق) رسيد (1)؛

- احمد: او عالم، اديب و شاعر بود. از زندگى اش او مطلبى در دست نيست؛ اما معلوم است كه در مصر درگذشته و همان جا دفن شده. اشعارى از او در «يتيمة الدهر» ثعالبى و جاهاى ديگر آمده است؛

- ابوالبركات هادى بن حسين بن محمد علوى رسّى، عالم و محدث؛

- ابوعبدالله حسن بن ابراهيم رسّى؛

- ابوابراهيم اسماعيل بن ابراهيم: او كه از نوادگان حسن بن ابراهيم طباطباست، در 337ه .ق در مصر درگذشت؛

- ابوالحسن بن ابى محمد حسن بن على، ملقب به جمل: او از نسل حسن بن ابراهيم طباطباست كه در مصر زيست و همان جا درگذشت؛

- محمد بن احمد بن على بن حسن بن ابراهيم طباطبا: مشهور به محمد صوفى مصرى، عالم و اهل تصوف؛

ص:63


1- . وفيات الاعيان، ج1، صص 129 و 130.

- محمد شجاع بن احمد بن حسن بن طباطبا: معروف به المستجد و محمد الرئيس، بنيان گذار مستجدية مصر است؛

- ابوالحسن على بن محمد صوفى: از نسل احمد بن حسن و بنيان گذار سلسله كركى در مصر؛

- على بن محمد بن موسى، معروف به ابن بنت فرعه، از نوادگان قاسم رسّى است؛

- ابومحمد عبدالله بن احمد بن على بن حسن بن ابراهيم طباطبا (286 - 348ه .ق)، از عالمان و ثروتمندان بنام طباطبايى مصر است. وى در حجاز زاده شد و سپس به مصر رفت و همان جا زيست و درگذشت. او به سخاوت و گشاده دستى شهره بود؛

- ابوالحسن على بن حسن بن ابراهيم طباطبا؛

- محمد بن احمد بن على؛

- محمد بن طاهر بن على بن احمد، از بزرگان و محدثان مشهور خاندان طباطبائى است؛

حسن بن عبدالله بن محمد بن قاسم (1)؛

همچنين نقل شده است كه شرفاى حسنى (سعدى) كه از سال 951 تا 1069ه .ق و شرفاى فلالى كه از 1075 تا 1311ه .ق در مراكش حكومت كردند، از نسل ابراهيم طباطبا هستند. (2)

ص:64


1- . دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج2، صص 64 و 65.
2- . اندلس، محمد ابراهيم آيتى، 1363ش، ص218.

3. سادات طباطبايى در عراق

در عراق شاخه سادات طباطبايى فراوان اند كه از مشهورترين آنان، مى توان به خاندان هاى زير اشاره كرد:

آل بحرالعلوم

از اين خاندان، چهره هاى علمى شاخص و سرشناس بسيارى در سده هاى اخير برخاسته اند كه به معرفى آنان مى پردازيم:

سيد محمدمهدى طباطبايى نجفى بحرالعلوم (1155 - 1212ه .ق)، فقيه، محدث، حكيم، اديب و سرسلسله آل بحرالعلوم بود. ايشان رئيس حوزه علميه نجف و مرجع شيعيان در روزگار خود بود. از ابتكارات او تقسيم كار ميان عالمان و فقيهان برجسته، به منظور اداره حوزه و پاسخ گويى سريع تر به مراجعات مردم بود.

سيد محمدرضا بحرالعلوم (1189 - 1253ه .ق)، فرزند سيد محمدمهدى، فقيه، اصولى، محدث و رجالى و همچنين تنها پسر بازمانده از پدرش است. او در نجف به دنيا آمد و تحصيلات علمى خود را در زادگاهش، نزد پدر و فقيهان برجسته اى از جمله شيخ جعفر كاشف الغطاء (متوفاى 1228ه .ق)، شيخ محمّد سعيد دينورى، سيد محمد قصير خراسانى (متوفاى 1255ه .ق) به پايان برد و از استادان خود اجازه روايت گرفت. او پس از پدر زعامت حوزه نجف و مرجعيت دينى را برعهده داشت.

ص:65

سيدحسين بحرالعلوم(1221 - 1306ه .ق)، فرزند سيد محمدرضا، در نجف زاده شد و در همان شهر پرورش يافت و مراحل علمى را پيمود. ايشان فقه و اصول و كلام را نزد بزرگانى چون شريف العلماى مازندرانى، شيخ حسن كاشف الغطاء و شيخ محمدحسن نجفى معروف به صاحب جواهر آموخت. بيشترين شهرت سيد حسين، در شعر و ادب است؛ تا آنجا كه او را در اين فن، همتاى سيدرضى(404ه .ق) دانسته اند.

سيد محمدتقى (1219 - 1289ه .ق) فرزند سيد محمدرضا، از فقيهان بنام آل بحرالعلوم بود و در نجف پا به جهان نهاد. ايشان نزد پدر مقدمات علوم را فرا گرفت و سپس فقه و اصول را نزد عالمان روزگارش، مانند شيخ محمدحسن نويسنده جواهر الكلام فرا گرفت؛ اما پس از آن به كشاورزى پرداخت. با اين همه موقعيت علمى اش به حدى بود كه پس از مرگ پدر، به رهبرى دينى و اجتماعى عراق دست يافت.

سيد على (1224 - 1298ه .ق) فرزند سيد محمدرضا، از عالمان و فقيهان و اديبان بزرگ آل بحرالعلوم بود. وى در نجف اشرف زاده شد و در همان شهر درگذشت. سطوح و خارج اصول را نزد ملا مقصودعلى كاظمى و فقه را نزد شيخ محمدحسن نجفى نويسنده جواهر الكلام و شيخ على، فرزند شيخ جعفر

ص:66

كاشف الغطاء (متوفاى 1253ه .ق) آموخت. او آثارى در فقه و اصول پديد آورده كه مهم ترين آنها «البرهان القاطع فى شرح المختصر النافع» است.

سيد ابراهيم (1248 - 1319ه .ق) فرزند سيدحسين، اديب و شاعر نامى آل بحرالعلوم بود. فقه، اصول، كلام و ادب و شعر را از پدرش آموخت. ايشان در بيست سالگى به ادبيات و شعر روى آورد و از شاعران پرآوازه عراق شد. شاعران نامدارى چون شيخ على اشرفى، شيخ محمدرضا شبيبى، شيخ عبدالمحسن كاظمى، شيخ محمد سماوى و شيخ عبدالحسين خياط، نزد او تربيت شده يا از محضر او بهره برده اند.

سيد محمد (1261 - 1326ه .ق) فرزند سيد محمدتقى در نجف چشم به جهان گشود. فقه را نزد عمويش سيد على، شيخ راضى و سيد حسين ترك كوه كمرى و اصول را نزد ميرزاعبدالرحيم نهاوندى و فلسفه را نزد حكيم الهى، ميرزا محمدباقر نجفى (متوفاى 1290ه .ق) آموخت. ايشان پس از درگذشت عمويش سيد على، در سطوح عالى به تدريس پرداخت و سرانجام رياست حوزه نجف را به دست گرفت و مرجع تقليد مردم گرديد. وى كتابخانه بزرگى بنياد نهاد كه به گفته محسن امين، از نظر كتب فقهى و اصولى و روايى،

ص:67

جامع ترين كتابخانه در عراق بود. اثر مشهور او كتاب فقهى «بلغة الفقيه» است كه شامل شانزده رساله فقهى مى شود.

سيد جعفر بحرالعلوم (1281 - 1377ه .ق)، در نجف پا به جهان گذاشت و در كودكى پدرش را از دست داد و تحت سرپرستى جدش سيد على درآمد. وى مقدمات علوم را فراگرفت و سپس سطوح عالى فقه و اصول را نزد سيد كاظم يزدى، سيد محمد بحرالعلوم و آخوند خراسانى آموخت و از آنان اجازه روايت گرفت. او در تاريخ، رجال و درايه، چيره دست بود. در مباحث فقهى و اصولى، تقريرات يزدى و خراسانى از او باقى مانده است.

سيد حسن بحرالعلوم (1282 - 1355ه .ق) فرزند سيد ابراهيم، بيشترين شهرتش در شعر، ادب و تاريخ بود. وى در نجف متولد شد و همان جا نيز درگذشت. او پس از فراگيرى ادبيات و ديگر مقدمات علوم نزد پدرش، فقه و اصول را نزد سيد محمدكاظم يزدى (1247 - 1337ه .ق)، شيخ الشريعه اصفهانى و شيخ عبدالله مازندرانى (1259 - 13030ه .ق) فراگرفت.

سيد محمدمهدى بحرالعلوم (1283 - 1351ه .ق)، در كربلا متولد شد و در همان شهر علوم اسلامى و ادبيات را فراگرفت. در سال 1920ميلادى، در انقلاب عراق شركت جست. وى در كابينه عبدالرحمان نقيب وزير فرهنگ شد و پس از آن تا آخر

ص:68

عمر در كربلا زيست و همان جا درگذشت. او از پيشوايان دين و سياست بود و نفوذ كلام بسيارى داشت.

سيد مهدى بحرالعلوم (1302 - 1335ه .ق)، فرزند سيد محسن، از عالمان مشهور آل بحرالعلوم بود. وى در نجف پا به جهان نهاد. سيد مهدى مقدمات علوم را نزد استادان مربوط خواند و سطوح عالى فقه و اصول را نزد سيد محمد بحرالعلوم، شيخ عبدالهادى همدانى و آخوند ملاكاظم خراسانى (1329ه .ق) آموخت. او از علماى پركار و اهل نقد و نظر و تأليف بود. شاگردان بسيارى در حوزه درس ايشان تربيت و از عالمان زمان خود شدند. «حاشيه بر معالم الاصول» و «منظومه اى در اصول» از آثار اوست. سرانجام وى در نجف درگذشت.

سيد محمدعلى بحرالعلوم (1287 - 1355ه .ق)، از مشاهير روحانيون خاندان بحرالعلوم بود. در نجف تولد يافت و نزد پدر و عالمان ديگر، ادبيات و ساير علوم را فراگرفت. وى در مبارزه هاى سياسى مردم عراق با استعمار انگليس و سپس قيام مردم عراق - قيام 1340ه .ق، معروف به «ثورة العشرين» - شركت و رهبرى داشت؛ ازاين رو دستگير و به اعدام محكوم شد كه ظاهراً از ترس شورش مردم، حكم اجرا نشد. بعدها رهبران جنبش و علماى عراق او را به عضويت مجلس سنا (مجلس اعيان) برگزيدند.

ص:69

سيد على (1314 - 1380ه .ق)، فرزند هادى، در نجف به دنيا آمد. پس از فراگيرى مقدمات علوم ادبى و منطق، سطوح عالى فقه و اصول را نزد نايينى و سيد ابوالحسن اصفهانى آموخت. وى پس از درگذشت عمويش سيد محمدعلى بحرالعلوم، با رسيدگى به امور اجتماعى به رياست دينى رسيد. در جنگ جهانى اول (1914 - 1918م) و در نبردهاى ملى سال هاى بعد، كنار عالمانى مانند حبوبى، شيخ الشريعه، سيد محمدعلى بحرالعلوم و ميرزاى شيرازى به پيكار با استعمار انگليس پرداخت. او از انديشمندان بزرگ و صاحب نظر و مؤثر در پيشرفت هاى علمى حوزه نجف به شمار مى آمد. وى در بغداد درگذشت و در نجف به خاك سپرده شد.

سيد محمدتقى (1318 - 1396ه .ق) فرزند سيد حسن، فقيه و اصولى بود. از اساتيد او مى توان به ميرزا محمدحسين نائينى، آقا ضياءالدين عراقى، شيخ محمّدحسين اصفهانى و سيد ابوالحسن اصفهانى اشاره كرد. كتاب هاى «حاشيه بر مكاسب شيخ انصارى»، «واقعه طف» و «حاشيه بر بلغة الفقيه» از آثار اوست.

سيد محمدصادق بحرالعلوم، فرزند سيدحسن (1315 - 1399ه .ق)، اديب، شاعر، محقق و كتاب شناس معروف شيعى بود. وى تحصيلاتش را نزد ميرزاى نائينى، ميرزا ابوالحسن مشكينى و

ص:70

سيد ابوالحسن اصفهانى فراگرفت و در تفسير، شاگرد بلاغى و در علم درايه و حديث، شاگرد شيخ ابوتراب خوانسارى بود.

آل حكيم

خاندان مشهور حكيم در عراق نيز از سادات طباطبايى هستند. برخى از چهره هاى شاخص آنها عبارت اند از:

سيد محسن حكيم، از مراجع شيعه عراقى در سده چهاردهم؛

شهيد سيد محمدباقر حكيم، رهبر اسبق مجلس اعلاى اسلامى عراق؛

مرحوم سيد عبدالعزيز حكيم، رهبر سابق مجلس اعلاى اسلامى عراق؛

سيد عمار حكيم، رهبر كنونى مجلس اعلاى اسلامى عراق؛

سيد محمدسعيد حكيم، از مراجع تقليد شيعه در عراق.

4. سادات طباطبايى در شام

در اين سرزمين نيز برخى سادات طباطبايى از سده سوم هجرى ساكن شدند. يحيى بن قاسم بن ابراهيم معروف به رَسّى از آن جمله است كه توانست اداره شهر رمله را به دست بگيرد. قاسم بن محمد بن احمد، قاضى شام نيز از سادات طباطبايى است. (1)

ص:71


1- . عمدة الطالب، صص 175 و 176. [1]

5. سادات طباطبايى در هندوستان

به نظر مى رسد از روزگارى كه قاسم رسّى به هندوستان تبعيد شد، گروهى از خاندان طباطبايى و نيز جمعى از سادات حسنى به اين سرزمين مهاجرت كرده و ماندگار شدند. با اينكه در سده هاى ميانه و اخير، سادات طباطبايى در هندوستان، نقش سياسى، دينى و اجتماعى مهمى داشتند، از ايشان اطلاعى چندان در دست نيست. سيد على بن عزيزالله طباطبايى حسنى در 1003ه .ق كتابى با عنوان «تاريخ برهان مآثر» نوشته كه در 1355ه .ق، در دهلى چاپ شده است. وى در آن كتاب، نام چند تن از بزرگان طباطبايى هندوستان را آورده است؛ از جمله سيد شاه مير طباطبا از عالمان و اميران اين سلسله كه در هند مى زيست. (1)

6. سادات آل طباطبا در ايران

اشاره

ايران از كانون هاى مهم حضور سادات علوى بود. دورى برخى مناطق ايران از مركز خلافت و نارضايتى مردم ايران از سياست هاى دستگاه خلافت، سادات علوى را براى مهاجرت به ايران ترغيب مى كرد؛ ازاين رو سادات در چند مرحله به ايران مهاجرت كردند و در شهرهاى مختلف آن ساكن شدند.

ص:72


1- . دايرة المعارف بزرگ اسلامى، ج2، ص57.
الف) گيلان و مازندران

طبرستان و ديلم (مازندران و گيلان) از جمله مناطقى است كه سادات طباطبايى با لقب «كيا» در اين سرزمين ها رحل اقامت افكندند. اينان نقش مذهبى، سياسى و اجتماعى مهمى در اين خِطه ايفا كردند؛ از جمله «خرم كيا» كه مزارش در لاهيجان است. وى در 674ه .ق به قتل رسيد و نامش بر كتيبه اى كه سال 1105ه .ق نوشته شده، آمده است. اين دسته از سادات ملقب به «كيا»، غير از سادات حسينى هستند كه به مدت طولانى از 769 تا 1000ه .ق، به بخش عمده اى از گيلان و قسمتى از مازندران حكمرانى داشتند. (1) هنگامى كه حكومت طباطبايى در صعده يمن تشكيل شد، سادات طباطبايى ايران و بقيه سادات، به ويژه به لحاظ سياسى و عقيدتى، جانب آنان را گرفتند و حتى از رساندن كمك هاى نظامى نيز دريغ نكردند.

در مناطق شمالى ايران، امامزادگانى از سادات طباطبايى مدفون هستند كه برخى از آنها عبارت اند از:

امامزاده سيد يحيى

نسب اين امامزاده شريف، چنين است: يحيى بن حسن الاتج بن محمد المرتضى لدين الله بن يحيى الهادى بن حسين

ص:73


1- . فرمانروايان گيلان، رابينو، ص131. [1] به نقل از دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج،2، ص56.

ابن قاسم الرسّى بن ابراهيم طباطبا بن اسماعيل الديباج بن ابراهيم الغمر بن حسن المثنى بن امام حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ).

مرقد اين امامزاده جليل القدر، در روستاى توساكوتى (1) تنكابن، ميان جنگل واقع شده است كه بقعه اى ساده و گنبدى مدور و آجرى دارد. به نظر مى رسد كه او پدربزرگ امامزاده سيد مختار، مدفون در روستاى فقيه آباد نشتارود شهرستان تنكابن باشد. امامزاده يحيى، فرزندى به نام ابوالعساف محمد داشت كه از وى سيد مختار، سيد حسين و سيد حسن به دنيا آمدند. (2)

امامزاده محمود جويبار

نسب شريف اين امامزاده، با دوازده واسطه به امام دوم شيعيان مى رسد: سيد محمود بن محمد بن مسلم بن محمد ابن قاسم بن اسماعيل بن احمد الناصر بن يحيى الهادى بن حسين بن قاسم الرُّسّى بن ابراهيم طباطبا بن اسماعيل الديباج ابن ابراهيم الغمر الحسن المثنى بن امام حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ).

بقعه اين امامزاده، در نُه كيلومترى شمال شهر جويبار،

ص:74


1- . توساكوتى به معناى تپّه اى است كه زير درخت توسكا قرار دارد. نام ديگر اين روستا، توساكو است. دهستان سه هزار نيز شامل سى روستاست.
2- . التذكره، ص67؛ تحفة الازهار، ضامن بن شدقم حسينى مدنى، 1378ش، ج1، ص279؛ عمدة الطالب، ص177؛ مناهل الضرب، صص358 و 359؛ [1] سيرى در تاريخ علويان غرب مازندران، مصطفى خلعتبرى، 1382ش، ص98.

روبه روى پاسگاه انتظامى و در ميان گورستان محل، واقع شده است. بنايى تازه ساختِ مستطيل شكل به ابعاد شانزده در هفت مترى كه شامل دو اتاق تودرتو مى باشد. دو در از جانب شمال و جنوب به بقعه راه مى يابد. قبر امامزاده در اتاق بزرگ تر قرار گرفته و صندوق چوبى كوچكى به ارتفاع سى سانتى متر، از قبر محافظت مى كند. روى بامِ پشم سيمانى (ايرانيت) مزار، گنبدى گرد به ارتفاع يك متر قرار داده اند. غسّالخانه و سرويس هاى بهداشتى در جنوب بقعه است. حياط زيارتگاه، حدود چهار هزار مترمربع است. حاج اصغر و حاجيه اولياى غفارى، به نام فرزند شهيدشان مهران، تكيه اى آنجا بنيان نهاده اند.

رابينو مى نويسد: «بين ده و ساحل دريا، امامزاده كوچك محمود واقع شده است». به نظر مى رسد كه سيد محمود، شخصيّت مدفون در بقعه، ساكن سارى بوده باشد؛ زيرا جمعى از فرزندان عموى وى، در سارى، آمل و خوزستان سكونت داشتند كه مى تواند مؤيّدى بر سكونت سيد محمود در سارى باشد. وفات وى در دهه نخست قرن ششم هجرى، بين سال هاى 505 تا 510 ه .ق مى باشد. ايشان فرزندى به نام سيد على داشتند كه او نيز دو فرزند به نام هاى محمود

ص:75

و حسن داشت كه سيد محمود، در قلعه سرسفلى پايين نكا مدفون است. (1)

شايان ذكر است كه در منطقه جيل و ديلم، سادات حسنى و حسينى قيام هاى بسيارى را بر ضد دستگاه خلافت عباسى انجام دادند كه نخستين آنان يحيى بن عبدالله الحسن بن الامام الحسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است كه قيام او در خلافت هارون الرشيد (حك :170 - 193ه .ق) صورت گرفت.

يكى ديگر از ساداتى كه در اين منطقه قيام نمود، أبوهاشم (أبوالحسن)، على بن ابى عبدالله محمد و ميان كلاه بن على بن سليمان بن القاسم الرسى بن ابراهيم طباطبا بن اسماعيل ديباج ابن ابراهيم الغمر بن الحسن المثنى بن الامام الحسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. او در قرن پنجم، زمان مؤيد بالله ابى الحسين هارونى، در گيلان قيام نمود. بنابراين وى با نه واسطه به امام حسن مجتبى(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، نسب مى رساند. نامش على و ملقب به ابوهاشم است، و به جهت قيام جاودانه اش به امامزاده هاشم شهرت يافته. متأسفانه در منابع موجود، ذكرى از تاريخ تولد، وفات يا شهادت او به ميان نيامده؛ اما با برخى از قراين مى توان دريافت كه در ثلث

ص:76


1- . مناهل الضرب، ص359؛ المشجّر الكشاف، محمد بن احمد بن عميد الدين حسنى نجفى، 1422ق، ج2، ص13؛ تحفة الازهار، ج1، ص279؛ التذكره، ص67؛ الدرّة الذهبيّه، محمدمهدى فقيه محمدى جلالى بحرالعلوم گيلانى، ج2، ص386.

آخر قرن چهارم، در طبرستان به دنيا آمده و در نيمه نخست قرن پنجم، در گيلان قيام و به شهادت رسيده است؛ زيرا همچنان كه از قول ابن طباطبا اشاره شد، او زمان ابوالحسين هاروى قيام نمود و او نيز در همين سالى كه اشاره شد، تولد و وفات نموده است. (1)

امامزاده سلطان جلال الدين

طبق گفته سيد احمد كياى گيلانى، يكى از نوادگان امام حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، در نيمه نخست قرن دهم هجرى مى زيست و در گيلان مدفون شده است. نسب وى چنين است: سيد سلطان جلال الدين بن سيد شمس الدين محمد بن سيد كمال الدين ابن زين الدين اميرعلى بن سيد صدرالدين بن سيد فخرالدين ابن سيد همايون بن سيد عمادالدين محمود بن سيد جلال الدين شاهى بن سيد تاج الدين حسن بن سيد شهاب الدين على بن سيد عمادالدين بن سيد ابوالمجد عباد بن على بن حمزة بن طاهر بن على بن محمد بن احمد بن محمد بن احمد بن ابراهيم طباطبا بن اسماعيل بن ابراهيم الغمربن حسن المثنى ابن امام حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ).

ص:77


1- . بدايع الأنساب، علامه نسابه سيدمهدى بن مصطفى تفرشى، 1319ش، ص62؛ اختران تابناك، ج1، ص573؛ تاريخ انقلاب، صص 235 و 236؛ خونينه هاى دارالمرز، ص86؛ منتقلة الطالبيّه، ص235؛ لباب الأنساب، ج1، ص186.
ب) اصفهان

از نسل ابراهيم طباطبا، برخى در اواخر قرن سوم به اصفهان مهاجرت كردند. آنان در شهرهاى زواره و اردستان ساكن شدند. بيشتر سادات طباطبايى ايران از نسل ايشان اند. زواره، يكى از محل هاى استقرار سلاله هاى مطهر آل على(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به ويژه سادات طباطبايى بوده است. اكنون نيز بسيارى از مردم شهر را سادات طباطبايى تشكيل مى دهد. از شاخص ترين چهره هاى آنان، مى توان افراد زير را نام برد:

سيد كمال الدين

يكى از مشهورترين نوادگان ابراهيم طباطبا، سيد كمال الدين حسن است كه اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم هجرى مى زيست. وى فردى وارسته و نيكوكار بود. بسيارى از علماى برجسته جهان تشيع، همچون آيت الله العظمى سيد حسين بروجردى، آيت الله العظمى حاج آقا حسين قمى، آيت الله شهيد سيد حسن مدرس، آيت الله سيد على قاضى طباطبايى و آيت الله علامه طباطبايى(رحمه الله)، منسوب به اين سيد جليل القدر هستند.

سيد كمال الدين حسن، همراه بسيارى از ذريه پيامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ) در شهر زواره مى زيست و به همين دليل، اين شهر به مدينة السادات شهرت داشت. اين عالم ربانى، در زواره داراى

ص:78

حوزه درسى بود و بسيارى از مشتاقان علوم اسلامى را به سوى خود جذب مى كرد. همچنين پناهگاه عوام در امور شرعى و فقهى بود و سرانجام در مكتب خانه خويش درگذشت و همان جا دفن شد.

سيد ابوالحسن

نسب شريف امامزاده سيد ابوالحسن، با هفت واسطه به امام حسن مجتبى(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى رسد كه از قرار ذيل است: سيد ابوالحسن محمد بن احمد بن محمد بن احمد بن ابراهيم طباطبا بن اسماعيل الديباج بن ابراهيم الغمر بن حسن المثنى بن حسن بن على بن ابى طالب(عليهم السلام). وى از عالمان محقق و شاعران بزرگ است كه در دوره غيبت صغرا، در اصفهان مى زيست. وى كه معروف به «ابن طباطبا» و از نوادگان ابراهيم طباطباست، در سال 258ه .ق در اصفهان متولد شد. مادرش را كنيز، و همسرش ام ابيها را دخترحسين بن قاسم بن اسيد از قبيله بنى احجم خزاعى دانسته اند.

ابوالحسن تا پايان عمر در همان شهر زيست؛ ازاين رو به ابن طباطباى اصفهانى شهرت يافت. تمام توجه ايشان، پرداختن به كارهاى علمى و ادبى به خصوص شعر و شاعرى بود. همچنين رفاه و دارايى بسيار داشت. دركتاب هاى تاريخى

ص:79

و شخصيت نگارى ايشان را در رديف عالمان، اديبان، شاعران، محققان و نويسندگان ترسيم كرده اند. سيد ابوالحسن، به حدت ذهن، زيركى، ذوق سرشار، هوش بسيار، ديانت و عفت نفس موصوف بود. بيشترين شهرت ايشان توجه به شعر و شاعرى به زبان عربى است؛ تا جايى كه شعر او را در نهايت خوبى وصف كرده اند.

ابن طباطبا از دوستداران و مدافعان حريم ولايت اهل بيت(عليهم السلام) بود و علامه امينى، ايشان را دررديف اديبانى ذكر نموده كه واقعه غديرخم را به نظم كشيده اند.

يا من يسر لي العداوة ابدها و اعمد لمكروهي بجهدك اوذر لله عندي عاده مشكور] فيمن يعاديني فلا تتحير انا واثق بدعاء جدي المصطفى ابي غداه «غدير خم» فاحذرو الله اسعدنا بارث دعائه فيمن يعادي او يوالي فاصبر.

اى كسانى كه در نهان به دشمنى ام پردازى، يا اظهار كن و تا مى توانى به آزارم برخيز، يا مرا رها كن. سوگند به خدا من با دشمنانم خوى پسنديده اى دارم. شما از آن به شگفت نيفتيد. من به دعاى جدم مصطفى درباره پدرم، روز غدير خم، اطمينان دارم. شما هشيار باشيد. خداوند ما را از ميراث دعايش درباره دشمنان و دوستان او سعادتمند كند، شما بايد تحمل كنيد.

ص:80

سيد ابوالحسن محمد

بارگاه امامزاده سيد ابوالحسن، در روستاى كَچورُستاق از توابع شهرستان اردستان در استان اصفهان واقع شده است. مردم اردستان و مناطق پيرامون آن، احترام خاصى براى اين امامزاده جليل القدر قائل اند و پيوسته به زيارت آن مى روند. بناى بقعه متبركه اين امامزاده، به همت اهالى خود روستا، در حال بازسازى است. بناى قديم ساختمان با مصالح خشت و گل بوده كه طبق شواهد، قدمتى هزار ساله داشته و روى سنگ مزار، نام امامزاده نوشته شده است. اين بنا كه در تاريخ 1380ه .ش به دست هيئت امنا و اداره اوقاف شهرستان اردستان و مهندسين اوقاف استان اصفهان در حال بازسازى بوده است، در حال حاضر گنبدى به ارتفاع سى متر دارد و در آينده گلدسته هايى به ارتفاع پنجاه متر براى آن خواهند ساخت. زيربناى ساخت اين زيارتگاه نيز، حدود دو هزار متر خواهد بود كه شامل دو رواق، حرم و شبستان هاى اطراف آن مى شود. داخل حرم ضريحى فلزى به ابعاد سه درسه روى سنگ مزار قرار دارد كه در طرح جديد ساختمان، تعويض خواهد شد. هم اكنون ساختمان، فاقد هرگونه تزيينات گچ برى، كاشى كارى و يا آيينه كارى مى باشد. در زيات نامه امامزاده سيد ابوالحسن نوشته شده است:

ص:81

السَّلامُ عَلَيكَ ايهَا الشَّخصُ الشَّريفُ الطّاهِرُ الكَريمِ العالِمُ العارِفُ العابِدُ الشَّهيدُ؛ السَيد ابُوالحَسَن، مُحَمَّدِ بنِ احمَدِ بنِ حَسَنِ بنِ عَلِي بنِ ابِي طالِب(عليهم السلام).

همان گونه كه در زيارت نامه مى خوانيم، اين امامزاده بزرگوار، از نوادگان امام حسن مجتبى(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى باشد. بر اساس اسناد موجود در كتاب عمدة الطالب و همچنين مشاهده نوشته روى سنگ قبر: «العالِمُ العارِفُ العابِدُ الشَّهيدُ؛ السَيد ابُوالحَسَن، مُحَمَّدِ...»، مشخص است كه اين بزرگوار، از فرزندان حسن بن حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) معروف به حسن مثنى است كه در عاشوراى سال 61 هجرى، در كربلا مجروح شده است.

احمد رئيس، پسر ديگر ابراهيم كه جد اعلاى سادات طباطبايى ايران و از اجداد دودمان مدرسى به شمار مى رود، به ايران آمد و چون چراغى، آسمان ايران را روشنى افزود. نويسنده عمدة الطالب مى نويسد: احمد رئيس فرزند ابراهيم طباطبا دو پسر داشت. نام فرزندان او ابوجعفر محمد و ابواسماعيل ابراهيم بود و تمام بازماندگان احمد رئيس، به ابوالحسن، شاعر اصفهانى، يعنى محمد بن احمد بن محمد ابن احمد باز مى گردند. (1) ابوالحسن از نياكان دودمان مدرسى و از نوادگان ابراهيم طباطباست كه نسب او با هفت واسطه به

ص:82


1- . عمدة الطالب، ص156. [1]

امام حسن مجتبى(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى رسد.

نويسنده «تاريخ اردستان» مى نويسد: آنچه از مطالعه سلسله انساب سادات طباطبا معلوم مى شود، سادات طباطبايى اصفهان، اردستان، زواره، نطنز، نايين، كاشان، يزد، قم، بروجرد، قهپايه، آذربايجان و خلاصه تمام شهرهاى ايران، از فرزندزادگان احمد ابن ابراهيم طباطبا ملقب به رئيس و با كنيه ابوالعباد مى باشند، كه در اصفهان متولد شده بود. (1)

از آنجا كه شهرهاى زواره و اردستان در سده هاى نخست اسلامى، موقعيت ويژه و آبادانى داشته، سادات طباطبايى ساكن اصفهان كه از نسل طاهر بن على نواده ابوالحسن شاعر اصفهانى بودند، آنجا را براى سكونت انتخاب مى كنند. عامل مهم ديگرى كه سادات طباطبايى از نسل طاهر را به آن سو راهى كرد، موقوفاتى بود كه حاكمِ عالم دوست و متمكن اصفهان، «احمد بن محمد بن رستم قرشى» براى آنان در زواره در نظر گرفته بود.

در اينجا ذكر حكايتى از حاكم اصفهان خالى از لطف نيست: حاكم اصفهان كه مردى نابارور بود، نذر مى كند كه اگر خداوند فرزندى به او بدهد، او را با يكى از سادات طباطبا پيوند دهد؛ ازاين رو خداوند دخترى به نام فاطمه به

ص:83


1- . تاريخ اردستان، ص25.

او عنايت مى كند. او فاطمه را به عقد شهاب الدين على در مى آورد كه ثمره اين ازدواج طاهر است كه با نُه واسطه به امام حسن مجتبى(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نسبت مى رساند. فرزندان طاهر و فاطمه را سادات زواره اى مى نامند. سادات شهر زواره كه به سبب آنها شهر از سده چهارم هجرى به «مدينة السادات» معروف شده بود، تا اوايل قرن هفتم هجرى به آسودگى، امنيت و آرامش مى زيستند؛ اما اين آسايش ديرى نپاييد و آن روشن انديشان كه كوهى از دشوارى را پشت سر نهاده بودند، مصيبتى سهمگين را پيش رو داشتند؛ چراكه اين شهر، چون شهرهاى ديگر ايران، اوايل قرن هفتم بر اثر حمله مغول ويران شد و ساكنان آن به ناچار در اطراف زواره و نايين پراكنده شدند. همچنين حمله افاغنه نيز سبب شد كه سادات آن ديار به شهرهاى ديگر ايران به خصوص يزد كوچ كنند.

سيد بهاءالدين حيدر

آرامگاه سيد بهاءالدين حيدر، هنوز نزديك حسينيه بزرگ زواره، يعنى همان منزلش، قرار دارد و به مناسبت اينكه سادات زواره خود را از اولاد و نوادگان او مى دانند، بسيار مورد احترام است. چند قرن است كه تعداد بى شمارى از مردم زواره پايان

ص:84

هر هفته، به پاس قدردانى از سيد بزرگوارى كه حماسه بشرى شورانگيزى را آفريد، بر مزارش حاضر مى شوند و براى شادى روحش فاتحه مى خوانند.

ميرزا ابوالحسن جلوه

وى از دانشوران جهان تشيع است كه در عصر قاجار، همچون ستاره اى فروزان در آسمان حكمت درخشيد و با تلاشى ارزشمند و فراوان، مشعل حكمت را در اين عصر روشن نگاه داشت. حكيم جلوه از لحاظ نسب به سلسله اى از سادات طباطبا انتساب دارد كه از پدر، به امام حسن مجتبى(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و از مادر، به امام حسين(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى رسد و يكى از اجداد او سيد بهاءالدين حيدر است كه در قرن هفتم، در زواره مى زيست و زمانى كه قوم وحشى مغول به اين شهر يورش آوردند، اين سيد وارسته، همچون شير، رهبرى مردم شهر را در مقابل مهاجمان عهده دار شد و سرانجام به دست خونخواران مغول به شهادت رسيد. حكيم جلوه را در خانه اش دفن كردند و اكنون مرقدش زيارتگاه مردم است.

نسب جلوه پس از شش واسطه، به متكلم و حكيم مشهور ميرزا رفيعاى نائينى مى رسد كه خود جلوه در نامه دانشوران ناصرى، ذيل شرح زندگانى خويش به اين نكته اشاره دارد.

ص:85

رفيع الدين طباطبايى يكى از حكماى معروف شيعه است كه با استفاضه از محضر علمايى چون شيخ بهايى، ميرفندرسكى و شيخ شوشترى در اقيانوس انديشه به غواصى پرداخت و ثمره تلاش هاى علمى او تأليفات ارزشمندى چون «حاشيه بر صحيفه سجاديه»، «شرح اصول كافى» و «ثمره شجره الهيه» است كه از عمق تفكرش حكايت دارد. علامه مجلسى او را سومين استاد اجازه حديث ذكر مى كند.

دوران كودكى و نوجوانى جلوه: سيد محمد مظهر، پدر جلوه از شعرا و حكماى دوره قاجاريه است كه براى تكميل دانسته هاى طبى و ادبى خويش راهى هندوستان شد و مدت ها در اين سرزمين اقامت داشت و سال 1238ه .ق در احمدآباد گجرات هند، صاحب فرزندى شد كه او را ابوالحسن ناميد كه بعدها به ميرزا ابوالحسن جلوه مشهور شد.

مظهر، به تقاضاى برادرش مير محمدحسين دوم كه انسانى فاضل و خدا ترس بود، همراه خانواده از هند به اصفهان آمد و بيشتر در مولد و موطن خود، يعنى زواره، اقامت داشت تا اينكه در سال 1252ه .ق در اين شهر دار فانى را وداع گفت و مقابل بقعه پدرش - فقيه نامدار، مير محمدصادق طباطبايى - دفن گرديد.

ص:86

جلوه در آن زمان نوجوانى و چهارده ساله بود. او تحصيلات مقدماتى، قرائت و ادبيات فارسى و بخشى از علوم عربى و حتى خط و كتابت را در زواره فراگرفت و با وجود آنكه از دست دادن پدر روانش را آزرده بود، از كسب دانش دست برنداشت.

جلوه بسيار سخت كوش بود؛ از اين رو با وجود فراهم نبودن امكانات، جهت پيگيرى تحصيلات، موطن خود را به قصد اصفهان ترك كرد. مدرسه اى كه حكيم جلوه در آن اقامت گزيد، از بناهاى امير محمدمهدى، معروف به حكيم الملك - از نوادگان سيد روح الله طباطبايى اردستانى - است. حجره اى كه جلوه انتخاب و در آن بيتوته نمود، همان جايى است كه سيد حسين طباطبايى، متخلص به «مجمر»، شاعر زواره اى، در سال 1209ه .ق، در آن اقامت داشت.

شوق تحصيل، تفكر و تحقيق، در وجود جلوه موج مى زد و طبع حقيقت جوى او با انديشه هاى دينى، به خصوص افكار فلسفى و عرفانى آشنا شد؛ چنان كه ايشان مى نويسد: «چون فطرت ها در ميل به علوم مختلف است، خاطر من ميل به علوم عقليه كرد و در تحصيل علوم معقول از الهى و طبيعى و رياضى، اوقاتى صرف كردم». (1)

ص:87


1- . تاريخ حكما و عرفاى متأخرين صدرالمتأهلين، ص160. به نقل از گلشن ابرار، ج1، ص394.

جلوه در اصفهان از محضر علمايى همچون ميرزا حسن نورى، ميرزا حسن چينى و ملا عبدالجواد تونى خراسانى بهره برد و در پيمودن طريق حكمت، به موازات شركت در كلاس اين اساتيد، مطالعات شخصى نيز داشت. ايشان در اين راه، آنى نياسود و در بحث هاى فلسفى و عرفانى با طلاب، كاملاً موفق بود.

در سال 1273ه .ق، جلوه در سن 35 سالگى، اصفهان را به قصد تهران ترك كرد. وى در تهران در مدرسه اى به نام «دارالشفا» اقامت گزيد. اين مكان ابتدا به دستور فتح على شاه براى بيمارستان ساخته شد؛ ولى بعدها به صورت مدرسه درآمد.

جلوه 41 سال در اين مدرسه به تدريس حكمت و فلسفه و رياضيات مشغول بود. آن زمان، آقا محمدرضا قمشه اى، آقا على مدرسى و جلوه، سه استاد كامل فلسفه و حكمت به شمار مى رفتند كه كاروانى از دانشوران و مشتاقان معرفت، از حوزه تدريس آنان استفاده مى كردند. با رحلت آن دو حكيم بزرگوار در دوره ناصرى، علوم عقلى به مجلس درس جلوه انحصار يافت و پس از حاج ملا هادى سبزوارى، فلسفه در مكتب وى جان تازه اى يافت.

ايشان در گوشه اين مدرسه، پارسا و بى پيرايه، فروتن و انديشمند مى زيست و مى كوشيد تا جان هاى تاريك را به نور حكمت روشن كند. جلوه فارغ از نام و نشان، زندگى زاهدانه اى

ص:88

را مى گذراند و در حدود نيم قرن، پرتويى از انديشه هاى خود را در اختيار شاگردانش قرار داد كه آنان نيز در عصر خويش دانشوران مشهورى به حساب مى آمدند.

ميرزا رفيع الدين محمد طباطبايى نائينى

ميراز رفيع الدين مشهور به ميرزا رفيعا، از علماى بزرگ عهد صفويه است. اجداد وى سادات طباطبايى زواره بودند كه در نائين اقامت داشتند.

ميرزا رفيعا در اصفهان نزد دانشمندان بزرگ اين شهر همچون شيخ بهايى، ميرفندرسكى، ميرداماد و ملا عبدالله شوشترى، به تحصيل پرداخت و در انواع علوم و فنون زمانه خود، همچون فقه، كلام، حديث، حكمت، رياضيات، منطق و ادبيات، مهارت يافت.

او در اصفهان حوزه درسى مهمى داشت و دانشمندان و فضلايى همچون علامه ملا محمدباقر مجلسى، سيد نعمت الله جزايرى و مير محمدمعصوم حسينى قزوينى از آن بهره مند مى شدند.

ميرزا رفيعا كتب ارزشمندى از جمله «اقسام التشكيك و حقيقته»، «حاشيه بر اصول كافى»، «حاشيه بر شرح اشارات خواجه نصيرالدين طوسى»، «الشجرة الالهيه» و «ثمره» در تلخيص شجره الهيه، از خود به جاى نهاده است.

ص:89

او از نظر فلسفى پيرو اساتيدش ميرداماد و ميرفندرسكى بود و فلسفه مشاء را آميخته با ذوق اشراقى تدريس مى كرد.

ميرزا رفيعا گاهى شعر مى سرود كه اندكى از آنها در تذكره ها آمده است.

اين عالم عالى قدر در سال 1082ه .ق، به ديار باقى شتافت. پيكرش را به تخت فولاد بردند و به خاك سپردند. به دستور شاه سليمان صفوى، بقعه اى باشكوه با گنبدى كاشى كارى، بر مزارش ساخته شد.

ج) شيراز

در اين شهر نيز برخى سادات طباطبايى ساكن شدند كه سيد زيدالاسود از آن جمله است. وى پيش تر در بيت المقدس به عبادت مشغول بود و از زاهدان و عابدان زمان خود به شمار مى رفت.

هنگامى كه سلطان عضدالدوله ديلمى به حج رفته بود، خواست با يكى از سادات حسنى به نام زيدالاسود بن ابراهيم ابن محمد بن قاسم الرُسّى بن ابراهيم طباطبا بن اسماعيل ديباج بن ابراهيم الغمر بن حسن المثنى بن امام حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه سيدى جليل، شريف و از بزرگان سادات حسنى در قرن چهارم بود، همچنين از زاهدان و عابدان زمان خود در بيت المقدس

ص:90

بود، براى خلافت، بيعت كند؛ اما او نپذيرفت. سپس شاه او را اكرام كرد و مقدمش را گرامى داشت.

حكايت شده است كه سلطان عضدالدوله از زيدالاسود خواست تا خواهرش فاطمه را به عقدش درآورد؛ زيرا خواب رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ) را ديده بود كه به او فرمود خواهرش با زيدالاسود ازدواج كند. همچنين خواهرش نيز پيش از ازدواج خواب ديد كه به حج مشرف شده و رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ) او را به ازدواج مردى به شكل زيد اسود درآورده است. او خوابش را كتمان كرد تا به مكه مشرف شد و با زيد ازدواج نمود و خوابش تعبير شد. هنگامى كه فاطمه درگذشت، سلطان عضدالدوله دخترش شاهان دخت را به ازدواج جناب زيد درآورد و از او چندين فرزند به دنيا آمد.

عضدالدوله ديلمى از اين ازدواج بسيار خرسند بود و نزد پادشاهان افتخار مى كرد و مى گفت: «و قد التحم نسل رسول الله بنسلي»؛ «نسل رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ )، با نسل من درآميخته است».

بنابراين عضدالدوله ديلمى پس از ازدواج دختر و خواهرش با يكى از بارزترين شخصيت هاى حسنى، بيشتر سادات را به خود معطوف نمود و به آنان نيكى و احترام مى كرد. آل قاورد نيز با اين عمل، بلكه فراتر از آن، دخترى به زيد و

ص:91

هشت دختر ديگر به فرزندان وى دادند تا در اين شرافت، از شاهان ديلمى و آل بويه سبقت گيرند.

سادات انجويه در شيراز از نسل زيدالاسود هستند كه ميان ايشان چهره هاى درخشان علمى و فقهى ظهور يافتند. (1)

زيد چهار فرزند به اسامى ابراهيم، على، محمد ابوجعفر و حسين ابوعبدالله داشت، وفات وى پس از سال 335ه .ق اتفاق افتاد و در شيراز، در حرم على بن حمزه(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دفن شده است. پس از مرگش، فرزند ارشدش حسين ابوعبدالله، نقابت و سرپرستى سادات شيراز و موقوفات آنجا را به عهده گرفت و صاحب دو فرزند شد. يكى از فرزندانش ابوالحسن زيد نام داشت كه به جهت مهاجرت و سكونت به سيراف، به عزالدين سيرافى مشهور شد. از نوادگان عزالدين سيرافى، مى توان به سيد حسين بن اسحاق بن جعفر بن حسن بن زيد ابى الحسين السيرافى حسنى اشاره كرد كه به جهت تقوا و حُسن شهرتش به «شاه حسين» معرف بود. وى در سال 550ه .ق، در سيراف درگذشت و در شهر بنك دفن شد.

از سيد حسين سه فرزند به اسامى اسحاق، زين العابدين على و محمود به يادگار ماند كه در بوشهر و نواحى آن مى زيستند.

ص:92


1- . الفصول الفخريه، جمال الدين احمد بن عنبه، 1347ش، ص130.

امامزاده حسين بنك

نسب شريف اين امامزاده جليل القدر كه در شهر بنك شهرستان كنگان مدفون است، با چهارده واسطه به امام حسن مجتبى(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) منتهى مى شود:

سيد حسين بن اسحاق بن جعفر بن ابى محمد حسن بن زيد ابى الحسين السيرافى بن حسين بن زيدالاسود بن ابراهيم بن ابى عبدالله محمد بن ابى محمد قاسم الرسّى بن ابراهيم طباطبا ابن ابراهيم الغمر بن حسن المثنى بن امام حسن مجتبى(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ).

وى سيدى جليل القدر و عظيم الشأن بود كه اكثر اجدادش از مشاهير سادات فارس و سيراف به شمار مى آمدند.

د) رى

برخى از اولاد ابراهيم غمر نيز، به رى هجرت كردند.

ه) بروجرد

آيت الله العظمى سيد حسين بروجردى(رحمه الله) نسبش با 28 واسطه به ابراهيم غمر مى رسد. (1)

ص:93


1- . نسب كامل وى چنين است: السيد حسين بن السيد على بن السيد احمد بن السيد على نقى بن السيد محمد جواد بن السيد مرتضى بن السيد محمد الطباطبائى بن السيد عبدالكريم بن السيد مراد بن الشاه اسدالله بن جلال الدين امير بن الحسن ابن مجدالدين بن قوام الدين بن اسماعيل بن عباد بن ابى المكارم بن عباد بن ابى المجد بن عباد بن على بن حمزة بن طاهر بن على بن محمد بن احمد بن محمد بن احمد بن ابراهيم طباطبا بن اسماعيل الديباج بن ابراهيم الغمر بن حسن المثنى بن حسن بن على بن ابى طالب عليهم الاف التحيه والثناء.
و) كرمان

در اين سرزمين نيز امامزادگانى از نسل ابراهيم طباطبا مدفون اند.

يك - امامزاده شيخ حيدر در زرند

برخى نسب شريف او را چنين معرفى كرده اند: سيد حيدر ابن محمد بن أبى طاهر بن عبدالله بن على بن حيدر بن على ابن محمد بن جعفر بن حسين بن محمد بن زيد بن حسين ابن زيد بن ابراهيم بن محمد بن قاسم بن ابراهيم طباطبا ابن اسماعيل الديباج بن ابراهيم الغمر بن حسن المثنى بن امام حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ).

از زندگى او اطلاعى در دست نيست. درگذشت اوبه احتمال قوى در نيمه نخست قرن هفتم هجرى بوده است. (1) اين زيارتگاه در 39 كيلومترى شمال غرب شهر زرند، ميان قبرستان روستاى بنان بالا، روى تپّه اى مشرف بر روستا، با چشم اندازى فوق العاده زيبا قرار دارد.

دو - امامزاده ابويعلى حمزة بن على در راين

نسب ايشان را چنين آورده اند: حمزة بن على بن محمد بن زيدالاسود بن ابراهيم بن محمد بن قاسم الرُسّى بن ابراهيم

ص:94


1- . فرهنگ جغرافيايى آبادى هاى استان كرمان، شهرستان زرند، صص 135 و137؛ سراج الانساب، صص 64 و 65.

طباطبا بن اسماعيل الديباج بن ابراهيم الغمر بن الحسن المثنى ابن امام حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ).

آرامگاه پدر حمزه، ابوالحسن على نيز در راين است؛ هرچند نخست در جيرفت سكونت داشت. ابويعلى حمزه از نقباى بزرگ كرمان بود. ايشان به احتمال قوى در ثلث اول قرن ششم هجرى مى زيست؛ اما از زندگى او اخبارى در دست نيست.

ز) خوزستان

امامزاده بى بى زينب خاتون

نسب اين امامزاده والامقام با هشت واسطه به امام حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى رسد: حضرت بى بى زينب دختر ابوالحسن احمدالناصر بن يحيى الهادى بن حسين بن قاسم الرسّى بن ابراهيم طباطبا بن اسماعيل الديباج بن ابراهيم الغمر بن حسن المثنى بن امام حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ). ايشان بانويى فاضله و متديّنه و از بيت علم و سيادت، نقابت و جهاد و شهادت بوده است.

پدرش در سال 324ه .ق، در صعده يمن درگذشت و سپس سيده زينب با برخى از برادران و برادرزادگان خود عازم خوزستان شدند و در رامهرمز سكونت كردند.

متأسفانه در منابع موجود، ذكرى از تاريخ وفات ايشان نيست؛ اما احتمال اينكه وى در ثلث آخر قرن چهارم هجرى، يعنى

ص:95

بين سال هاى 370 تا 450ه .ق درگذشته باشد، بعيد نيست.

مادرش زينب، دختر ابوالقاسم عبدالله بن محمد بن جعفر ابن عبدالرحمن الشجرى بن قاسم بن الحسن الامير بن زيد ابن امام حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى باشد كه او نيز از زنان فاضل و ديندار زمان خود به شمار مى رفت و مادر برادر زينب، ابوالقاسم محمدالمهدى، نيز بود.

پدر بزرگوار سيده زينب(عَلَيْها السَّلاَمُ)، از فرزندان و نوادگان احمد الناصر بن يحيى الهادى بن حسن بن قاسم الرسّى بن ابراهيم طباطبا بن اسماعيل الديباج بن ابراهيم الغمر بن حسن المثنى ابن امام حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است كه در خوزستان ساكن شدند و رياست علمى، معنوى و قضايى شهر را به دست گرفتند و مورد احترام و عزت و افتخار مردم خوزستان، به خصوص اهالى رامهرمز بودند و آنان را بزرگ مى شمردند.

كنيه احمد الناصر، ابوالحسن، و لقبش الناصرلدين الله بود. وى سيدى والامقام و فرزند امام هادى يحيى الرسّى از ائمه زيديه يمن است. ابوالحسن احمد الناصر، مردى باوقار، عالم، شجاع و از ائمه زيديه و مفسّران شيعه زيديه محسوب مى شد.

در سال 301ه .ق، هنگامى كه مردم يمن برادرش، ابوالقاسم محمدالمرتضى را به جهت بى لياقتى از خلافت و امامت زيديه

ص:96

عزل نمودند، با وى بيعت كردند و او را به امامت برگزيدند. او حدود 24 سال با عدل و داد بر مردم يمن حكومت كرد و عاقبت در سال 324ه .ق، در صعده يمن درگذشت و او را در مشهد، نزد پدرش يحيى الرسى به خاك سپردند.

ابوالحسن عمرى، درباره وى مى نويسد: «ابوالحسن احمد الناصر الجليل، امام الزيديه، و كان الناصر نقرس، و ربما هاج به فمنعه من القتال و...». (1)

ابوالحسن بيهقى متوفاى 565 ه .ق، از او با عنوان «عالماً بطلا» ياد مى كند و سال وفاتش را 325 ه .ق مى داند. (2)

مادرش زنى نجيب و پاكدامن بود و از عابدات الصالحات محسوب مى شد. نام وى را فاطمه، دختر حسن بن قاسم ابن ابراهيم طباطبا بن اسماعيل الديباج بن ابراهيم الغمر بن حسن المثنى بن امام حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نوشته اند.

وى با وجود آنكه به اوضاع مملكت مى پرداخت و فردى كاملاً سياسى بود، در علومى همچون فقه، اصول، تفسير، كلام و اخبار، تسلط كافى داشت و هرگز از تأليف و تدريس نمى گريخت. از ايشان تصنيفاتى به يادگار مانده است كه عبارت اند از: «تفسير القرآن»، «علوم القرآن»، «التوحيد فى نهاية

ص:97


1- . المجدى، ص267. [1]
2- . لباب الانساب، ص322.

البيان و التهذيب»، «النجاة»، «مسائل الطبريين»، «التنبيه»، «الدامع»، «اجاب به الخوارج الاباضيه».

وى از بزرگ ترين ائمه زيديه محسوب مى شود و نزد آنان از احترام فوق العاده اى برخودار است.

بقعه بى بى زينب خاتون، در شهر رامهرمز، محلّه علمدار، خيابان شيخ فضل الله نورى واقع شده است و اخيراً توجه خاصى به آن مى شود.

ح) يزد

در اين شهر نيز از گذشته هاى دور، سادات بسيارى ساكن بوده اند كه برخى از آنان سادات طباطبايى هستند.

سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى

وى معروف به صاحب عروه، از فقهاى نامدار شيعه و نويسنده كتاب «عروة الوثقى» است. اين سيد والامقام در يزد و اصفهان و مشهد به تحصيل پرداخت و سپس به نجف اشرف مهاجرت كرد و آنجا به درجات عالى فقاهت رسيد و بعدها نيز مرجع شيعيان جهان شد.

وجود امكانات و سهولت ارتباطات در زمان ايشان و موفقيت علمى چشمگيرى كه داشت، باعث شد مرجعيت ايشان به تمام شيعيان جهان برسد. اين تحول چشمگير، شكل تازه اى

ص:98

به نهاد مهم مرجعيت داد و آن را از محدوده محلى يا كشورى بيرون آورد. نقش سياسى ايشان در حركت هاى نظامى انگلستان در عراق و همچنين مسائل بحرانى دوره مشروطه در ايران بسيار قابل توجه بوده است. (1)

براساس اطلاعات گردآورى شده، امروزه 277 نفر از نوادگان سيد محمدكاظم يزدى در آسيا، 17 نفر در اروپا، 21 نفر در آمريكا و 3 نفر در استراليا زندگى مى كنند. (2)

مشهورترين اعضاى خانواده سيد محمدكاظم، چنين نقل شده است:

سيد محمد فرزند سيد محمد كاظم: وى از برادران خود بزرگ تر بود و به مدارج والاى فقهى رسيد و از خود آثار علمى بر جاى نهاد. سرانجام زمان حيات پدرش، با شركت در حركت عليه استعمار انگليس، از دنيا رفت. فرزندان ديگر سيد، مانند سيد على در نجف به موقعيت هاى علمى والايى رسيدند.

سيد احمد، فرزند سيد محمدكاظم: ايشان مدتى كه مقيم تهران بود، در وقايع مشروطه، با شيخ فضل الله نورى ارتباط داشت. بعدها نيز خاندان طباطبايى يزدى در نجف، از خاندان هاى علمى مشهورى بود كه با اداره كتابخانه و مدرسه

ص:99


1- . دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج2، صص 64 و65.
2- . http://www.tabatabaiyazdi.com

سيد و تأسيس مدرسه اى ديگر - به دست سيد اسدالله طباطبايى فرزند ديگرش - چراغ فقاهت و علم خاندان سيد را همچنان روشن نگاه داشتند.

مدرسه سيد، از بهترين مدارس نجف بود كه حوزه نجف در دوره شكوه خود در سده گذشته، بيشترين فعاليت را آنجا داشت. عالمان بسيارى در آنجا تدريس و تحصيل كردند كه بعدها با مهاجرت به كشورهاى ديگر، از شخصيت هاى علمى و اجتماعى بلاد شيعه شدند.

علامه محقق سيد عبدالعزيز طباطبايى: وى از نسل سيد محمدكاظم و بسيار مشهور است. او كتاب شناس و نسخه پژوه بزرگ معاصر مى باشد.

از ديگر سادات طباطبايى يزد، مى توان به موارد زير اشاره كرد:

سيد ضياءالدين طباطبايى

وى روزنامه نگار و نخست وزير ايران پس از كودتاى 1299 شمسى بود كه به كودتاى سياه معروف است. وى از عوامل انگليس به شمار مى رفت و با سياست هاى اين دولت استعمارگر همراهى داشت.

سيد محمد محيط طباطبايى

وى از پژوهشگران و مورخان منتقد، و از ادباى معاصر ايران است. آرامگاه وى در رى، كنار برج طغرل قرار دارد.

ص:100

ط) قم

در شهر مقدس قم نيز، بسيارى از سادات طباطبايى ساكن بودند كه سيد محمدحسين طباطبايى (علم الهدى)، روحانى قرآن پژوه ايرانى از آن جمله است.

ى) كهكيلويه

در اين بخش از ايران نيز، برخى سادات طباطبايى مدفون هستند:

امامزاده شيخ ولى

وى مشهور به «پير ولى» است. درباره شخصيّت مدفون در بقعه لردگان دلى سردشت، دو ديدگاه است:

سيد ابوسعيد موسوى معتقد است كه اين مكان مدفن سيد ولى كمال الدين از اعقاب امام موسى كاظم(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است كه از شوشتر به چهار محال مهاجرت نموده و در اين مكان درگذشت و نسب شريف او از قرار ذيل است: سيد ولى كمال الدين بن محمد بن احمد بن عبدالله بن شمس الدين بن احمد بن تاج الدين بن شرف الدين بن صدرالدين بن عالى بن صدرالدين ابن نظام الدين بن محمود بن جمال الدين بن محمود بن صدرالدين بن مظفرالدين بن احمد بن عبدالله بن امام موسى كاظم(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ). وى دو فرزند به نام هاى سيد شمس الدين محمد و سيد حبيب الله داشت كه بازماندگانى بسيار از او به وجود آمد كه به سادات گوشه معروف شدند.

ص:101

برخى محققان معتقدند كه سيد ولى عرب شاه على، از نوادگان امام حسن مجتبى(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است و نسب شريف او با چهارده واسطه به آن حضرت مى رسد.

سيد عرب شاه على، مشهور به شاه ولى بن ابى القاسم بن قاسم بن ابى القاسم محمد بن ابى محمد قاسم بن ابى محمد حسن المخمل بن ابى الحمد داوود بن ابى الحسن احمد الناصر ابن ابى عبدالله الحسين بن ابى محمد قاسم الرسّى بن ابراهيم طباطبا بن اسماعيل الديباج بن ابراهيم الغمر بن حسن المثنى ابن امام حسن(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ).

اكثر اجداد او از بزرگان سادات حسنى اهواز و رامهرمز به شمار مى آمدند و برخى از آنان از نقبا و قضات اين شهر بودند.

سيد ابوالحسن احمدالناصر، جد امامزاده شاه ولى است كه در سال 301ه .ق به حكومت يمن رسيد و رسماً با او براى امامت زيديه و خلافت اسلامى بيعت كردند. ايشان حدود 24 سال با عدل و داد، بر مرو و يمن حكومت كرد و عاقبت سال 324ه .ق در صعده يمن درگذشت و بدنش را در جوار پدرش دفن كردند. سيدابوالحسن علاوه بر اينكه چهره اى سياسى بود، عالمى فرزانه، قهرمانى بى بديل و از فقها، مفسران، متكلمان و نويسندگان عصر خود به شمار مى رفت.

ص:102

پس از وفات سيد ابوالحسن، برخى از فرزندانش، از جمله عبدالله، ابوالحمد داوود و اسماعيل به خوزستان مهاجرت كردند. فرزند ابوالحمد داوود، توانست در مدتى كوتاه، لياقت و علم سرشارى كه از جدش آموخته بود، به رخ ديگران بكشد و قضاوت شهر اهواز را به دست گيرد. او صاحب شش فرزند شد كه يكى از آنان، سيد ابومحمد قاسم نام داشت كه از او پسرى به نام ابوالقاسم محمد به وجود آمد كه مهترى و سرپرستى سادات رامهرمز را به عهده داشت. او نيز فرزندى به نام قاسم داشت كه از او ابوالقاسم و از ابوالقاسم، سيد عرب شاه على به وجود آمد كه مشهور به شاه ولى شد. در برخى از تذكره ها آمده است كه شاه ولى، علاقه فراوان به شكار و نفوذى بسيار در خوزستان داشت. وى مسيرش به سردشت افتاد و همان جا ساكن شد و از او فرزندى به نام محمد به دنيا آمد. سيد محمد به زهد و تقوا آراسته بود. گوشه انزوا برگزيد و كمتر با مردم رفت و آمد داشت؛ ازاين رو به پير محمد على مشهور شد. وفات وى را سال 584ه .ق نوشته اند.

بقعه اين امامزاده ميان درّه اى است كه به آن درّه لى مى گويند و در چهل كيلومترى جنوب غرب شهر لردگان قرار دارد. بقعه ميان قبرستان قديمى روستاست و درختان تنومند چنار، باعث

ص:103

جذب گردشگران مى شود؛ چرا كه تنه برخى از آنها دو متر و ارتفاعشان به بيش از هيجده متر مى رسد.

ساختمان نوساز به ابعاد هشت در چهار و داراى دو ستون در وسط است. در قسمت شرق و غرب، دو در، در شمال و جنوب دو پنجره دارد. شالوده بنا از سنگ لاشه و ملاط سيمان ساخته شده و كارش در سال 1386ه .ش به اتمام رسيده است.

ك) تبريز

برخى سادات طباطبايى به تبريز مهاجرت كردند كه زمان دقيق آن مشخص نيست. از طوايف سادات آل طباطبا در تبريز و آذربايجان، مى توان به موارد زير اشاره كرد:

يكى از نوادگان سيد كمال الدين كه جد گروهى از سادات طباطبايى تبريز مى باشد، مير عبدالغفار طباطبايى است. وى زمان هجوم مغول به شهر زواره، كه موجب خسارت هاى معنوى و مادى بسيار شد، همانند بسيارى از سادات خاندان طباطبايى، زواره را ترك كرد و در تبريز ساكن شد.

عارف بى همتا آيت الله سيد على قاضى طباطبايى، از نوادگان اين ذريه رسول خدا(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ) به شمار مى رود. (1)

ص:104


1- . مرحوم آيت الله العظمى سيد على قاضى طباطبايى در تعليقه اى كه بر كتاب شريف ارشاد، تأليف شيخ مفيد(رحمه الله) نگاشته اند، نسب شريف خويش را چنين مرقوم فرموده اند: اقل الخليفه، السيد على بن المولى الحاج الميرزا حسين بن الميرزا احمد قاضى بن الميرزا رحيم القاضى بن الميرزا تقى القاضى بن الميرزا محمد القاضى بن الميرزا محمد على القاضى بن الميرزا صدرالدين محمد بن الميرزا يوسف نقيب الاشرف بن الميرزا صدرالدين محمد بن مجدالدين بن سيد اسماعيل بن الامير على اكبر بن الامير عبدالوهاب بن الامير عبدالغفار بن سيد عمادالدين امير حاج بن فخرالدين حسن بن كمال الدين محمد بن سيد حسن بن شهاب الدين على بن عمادالدين على بن سيد احمد بن سيد عماد بن ابى الحسن على بن ابى الحسن محمد بن ابى عبدالله احمد بن محمد الاصغر و يعرف بابن الخزاعية بن ابى عبدالله احمد بن ابراهيم طباطبا بن اسماعيل الديباج بن ابراهيم الغمر بن الحسن المثنى بن الامام ابى محمد الحسن المجتبى بن الامام الهمام، على بن ابى طالب عليه و عليهم السلام و ام ابراهيم بن الحسن فاطمة بنت سيدالشهداء، الحسين بن على عليهم الصلوة والسلام.

از ديگر اجداد آيت الله العظمى قاضى طباطبايى، مرحوم حاج ميرزا يوسف تبريزى است كه از مجتهدان و نام آوران عصر خويش بود و مرجع قضايى و شرعى به شمار مى رفت. چون ايشان فردى مستجاب الدعوه بود، خاندانشان از ديرباز مورد توجه مردم بودند. لازم به ذكر است كه مرحوم آيت الله حاج ميرزا يوسف تبريزى، از اجداد آيت الله العظمى سيد شهاب الدين مرعشى نجفى نيز محسوب مى شود. گويا ايشان در منزل، تصويرى از حاج ميرزا يوسف تبريزى داشته است.

همچنين جد سوم آيت الله قاضى، مرحوم ميرزا محمدتقى قاضى طباطبايى مى باشد كه از دانشوران بنام جهان تشيع است. ايشان جد سوم مرحوم علامه طباطبايى نيز بودند؛ بنابراين اين

ص:105

دو بزرگوار در نسب با يكديگر اشتراك دارند. علامه طباطبايى در كتاب خطى «انساب آل عبدالوهاب» درباره مرحوم آيت الله ميرزا محمدتقى قاضى نوشته است:

مقام شامخ عملى و علمى و اعتبار دولتى و ملى حضرت ايشان، ماوراى حد و وصف است. در اوايل عمر به عتبات مقدسه انتقال و خدمت استاد كل، آيت الله وحيد بهبهانى و مرحوم شيخ محمدمهدى فتونى و آيت الله بحرالعلوم، تلمذ داشته و به خط آن مرحوم اجازه اى به تاريخ 1173ه .ق گرفته و به طورى كه معلوم مى شود، در منقول و معقول جامع بوده است. در حوالى 1175 قمرى، به شهر تبريز مراجعت فرموده، مصدريت تام و مقبوليت عامى پيدا مى كند و از ناحيه كريم خان زند منصب قضاوت داشته است. در زمان خودش اسناد شرعيه منحصر بوده به مهر شريف ايشان و مرحوم ميرزا عطاءالله شيخ الاسلام... . معلوم مى شود كه وجاهت و مقبوليت و موثوقيت و حسن سيرت و سريرت مرحوم قاضى چنان كه در اول ترجمه شان ذكر يافت، فوق حد وصف بود... وفاتشان مقارن 1220ه .ق اتفاق افتاد.

ازاين رو خاندان طباطبايى، همواره اهل علم و حكمت و فقاهت و اخلاق بودند. آيت الله سيد حسين طباطبايى، پدر مرحوم قاضى طباطبايى نيز، فقيهى ژرف انديش بود. وى در تبريز متولد شد و در قم از محضر بزرگانى چون آيت الله

ص:106

سيد محمدحجت استفاده اى شايان مى نمود و از شاگردان برجسته ايشان به شمار مى آمد و پس از مهاجرت به عراق نيز، از شاگردان ممتاز آيت الله العظمى ميرزا محمدحسن شيرازى بود و از ايشان اجازه اجتهاد و روايت داشت.

مرحوم سيدالاعلام، حاج سيد احمد قاضى طباطبايى نيز عابدى عالم و زاهدى كامل بود كه در تبريز سكونت داشت و با كناره گيرى از اجتماع، گوشه منزل خود به انزوا، تزكيه نفس و تهذيب روح و اخلاق خويش پرداخت.

سيد محمدحسين طباطبايى، مشهور به علامه طباطبايى (1281 - 1360 ه .ش)، مفسر، فليسوف، متكلم، اصولى، فقيه، عارف و اسلام شناس بزرگ، تأثيرگذارترين عالِم شيعه در فضاى فكرى و مذهبى ايران در سده چهارده هجرى قمرى بود. او نويسنده «تفسيرالميزان»، و كتاب هاى فلسفى «بداية الحكمة» و «نهاية الحكمة»، و كتاب مشهور «اصول فلسفه و روش رئاليسم» است. شاگردان ايشان همچون مطهرى، جوادى آملى، مصباح يزدى و بهشتى را مى توان از مؤثرترين و معروف ترين روحانيان شيعه ايران، در چهار دهه پايانى قرن چهارده دانست. نشست هاى علمى او با «هانرى كربن» فيلسوف و شيعه شناس فرانسوى، زمينه ساز معرفى تشيع به اروپاييان شد.

ص:107

عبدالوهاب تبريزى طباطبايى، فقيه امامى، عارف و شيخ الاسلام آذربايجان در قرن نُه؛

شهيد سيد محمدعلى قاضى طباطبايى، امام جمعه تبريز كه به دست گروهك فرقان ترور شد؛

سيد محمد طباطبايى، از مجتهدان شيعه و از آزادى خواهان و رهبران جنبش مشروطه ايران؛

سيد محمد مجاهد طباطبايى، از مراجع تقليد شيعه؛

سيد حسن طباطبايى قمى، از روحانيون معاصر ايران؛

سيد محمدحسن الهى طباطبايى، از عرفاى معاصر شيعه؛

سيد على قاضى، معروف به علامه قاضى؛

محقق طباطبايى، از علماى شيعه معاصر قرن چهارده.

از طوايف متعدد سادات طباطبايى در تبريز مى توان به موارد زير اشاره كرد.

1. طايفه ميرعبدالغفار يا وهابيه

ميرعبدالغفار طباطبايى جد گروهى از سادات طباطبايى تبريز، هنگام يورش مغول ها به زواره، و به نقل ديگر، زمان امير تيمور گوركانى، زواره را به قصد تبريز ترك نمود. مير عبدالغفار طباطبايى در دستگاه سلسله آق قويونلو، به قضاوت مشغول بود و مقام شيخ الاسلامى به او اختصاص داشت. ميرعبدالوهاب، فرزند ميرعبدالغفار، جد سادات طباطبايى تبريز است.

ص:108

2. طايفه ميرشاهمير

مير على اكبر، از فرزندزادگان ميرعبدالوهاب، مردى عالم، مقتدر و صاحب تأليفاتى بوده است. معروف ترين كتاب او «رساله اى در تعيين قبله شرعى»، «حاشيه بر شرح شمسيه» و «حاشيه اى بر حاشيه ملاعبدالله يزدى» است.

3. طايفه ميرزا صدرالدين صدر

اين طايفه نيز به خاندان وهابيه متصل و به طايفه ميرزا صدرالدين محمد معروف اند. وى مردى عالم و رياضى دان بود و حاشيه اى بر خلاصه حساب شيخ بهايى نوشته است.

4. طايفه حاجى ميرزا كاظم وكيل الرعايا

جمعيت اين طايفه از سادات طباطبايى بسيار زياد است و بزرگان و انديشورانى از ميان آنان برخاسته اند كه در گذر زمان، از نسل هر كدام از آنان طايفه اى در آذربايجان پديد آمده است.

5. طايفه سادات ديبا

جدّ اعلاى خانواده ديبا، حاج ميرزا على اصغر مستوفى، پسر ميرزا رفيع بن ميرابى طالب وزير بوده كه نسبت آن بزرگوار پس از 32 پشت، به امام حسن مجتبى(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى رسد. در وجه تسميه اين خاندان به ديبا گفته شده است كه چون يكى از اجداد آنان به نام مير اسماعيل هميشه زربفت حريرى

ص:109

مى پوشيد، به اسماعيل ديباج مشهور بود. تبار او نيز به اين لقب شهرت يافتند. در سال 1313 شمسى، در جمعى خانوادگى، حرف «ج» از ديباج حذف شد و كلمه ديبا، پس از طباطبايى به نام خانوادگى اين سادات اضافه شد. البته در حال حاضر، نام خانوادگى عده اى از افراد خانواده، ديبا و عده اى ديگر طباطبايى ديبا مى باشد.

ص:110

پيوست تصاوير

ص:111

ص:112

تصویر

ص:113

تصویر

ص:114

تصویر

ص:115

تصویر

ص:116

تصویر

ص:117

تصویر

ص:118

تصویر

ص:119

تصویر

ص:120

تصویر

ص:121

تصویر

ص:122

تصویر

ص:123

تصویر

ص:124

كتابنامه

1. آرامگاه هاى خاندان پاك پيامبر(صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ) و بزرگان صحابه و تابعين؛ سيد عبدالرزاق كمونه، ترجمه عبدالعلى صاحبى، بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، چاپ دوم، مشهد، 1375ه .ش.

2. آشنايى با زيديه، فصل نامه هفت آسمان، ش11.

3. الارشاد، ترجمه محمدباقر ساعدى خراسانى، اسلاميه، 1351ه .ش.

4. الاصيلى فى انساب الطالبيين، صفى الدين محمد بن تاج الدين على (ابن طقطقى)، قم، كتابخانه آيت الله مرعشى، 1418ه .ق.

5. اعيان الشيعة، علامه سيد حسن امين، بيروت، 1406ه .ق.

6. الافادة فى تاريخ ائمة الزيدية، يحيى بن حسين هارونى، محقق: محمد يحيى سالم عزان، چ1، يمن، دارالحكمة اليمانيه، 1417ه .ق.

7. الامالى شجرى، يحيى بن حسين (صنعاء) بيروت، عالم الكتاب، 1403ه .ق.

8. امالى طوسى، تحقيق مؤسسه بعثت، قم، دارالشتافه، 1414ه .ق.

9. اندلس، محمدابراهيم آيتى، تهران، 1363ه .ش.

10. انساب الاشراف؛ بلاذرى، قسم انساب الطالبيين، تحقيق محمدباقر

ص:125

محمود، بيروت 1399ق و قسم انساب العباس ولده، تصحيح عبدالعزيز الدورى، بيروت، فرانتش شتانير، 1398ه .ق.

11. بحارالانوار؛ محمدباقر مجلسى، بيروت، مؤسسّة الوفاء، 1403ه .ق.

12. بحرالانساب موسوم به رياض الانساب و مجمع الالقاب، ميرزا ملك الكتاب شيرازى، چاپ بمبئى، 1335ه .ش.

13. البدأ و التاريخ، مطهر بن طاهر مقدسى، به كوشش كلمان هوار، پاريس، 1916 م.

14. بدايع الانساب فى مدفن الأطياب، سيد مهدى بن مصطفى تفرشى (بدايع نگار)، تهران، چاپخانه عالى، 1319ه .ش.

15. البدايه و النهايه، اسماعيل بن عمر(ابن كثير)، قاهره، 1351ه .ق.

16. تاريخ ابن خلدون، عبدالرحمن، ترجمه، عبدالمجيد آيتى، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1363ه .ش.

17. تاريخ اردستان، ابوالقاسم رفيعى مهرآبادى، 1367ه .ش.

18. تاريخ الطبرى، محمد بن جرير الطبرى، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، چاپ دوم، بيروت، دارالتراث، 1967م.

19. تاريخ الكوفة، سيد حسين بن أحمد البراقى النجفى، سيد محمد صادق بحرالعلوم، چاپ سوم، نجف، 1388ه .ق.

20. تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، محقق: على شيرى، بيروت 1415 - 1421ه .ق.

21. تاريخچه آل طباطبا و شرح سادات ابركوه، سيد على علوى نيا ابرقويى، انديشمندان يزد، 1393ه .ق.

22. تحفه لب اللباب فى ذكر نسب سادة الانجاب، ضامن بن شدقم حسينى مدنى، تحقيق: سيد مهدى رجايى، قم، كتابخانه آيت الله

ص:126

مرعشى، 1376ه .ش.

23. تحفة الازهار و زلال الانهار، ضامن بن شدقم حسينى مدنى، تحقيق: سلمان الجبورى، آيينه ميراث با همكارى كتابخانه تخصصى تاريخ اسلام و ايران، 1378ه .ش.

24. تحول و تطور دولت زيديه يمن، دانشگاه معارف اسلامى، قم.

25. تذكرة الخواص، سبط ابن جوزى، يوسف بن فرغلى، تهران، ناصرخسرو، مكتبة نينوى الحديثه، بى تا.

26. تقريب التهذيب، ابن حجر عسقلانى، به كوشش محمد عوامه، دمشق، دار الرشيد، 1406ه .ق.

27. تنقيح المقال، عبدالله ما مقانى، چاپ نجف، 1341ه .ش.

28. تهذيب الانساب، عبيدلى، تحقيق محمدكاظم محمودى، كتابخانه آيت الله مرعشى نجفى.

29. تهذيب التهذيب، ابن حجر عسقلانى، دار الكتب العلميه، بيروت، 1405ه .ق.

30. تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، يوسف بن عبدالرحمان مزّى، بيروت، چاپ بشار عوّاد معروف، 1405ه .ق.

31. الجرح و التعديل، ابن ابى حاتم رازى، بيروت، دار الفكر، 1372ه .ق.

32. دانشنامه امام حسين(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) برپايه قرآن و حديث، محمدى رى شهرى، قم، دارالحديث، 1388ه .ش.

33. دايرة المعارف بزرگ اسلامى، مدخل آل طباطبا.

34. الدّرة الذهبية فى إكمال منتقلة الطالبيه، محمدمهدى فقيه محمدى جلالى بحرالعلوم گيلانى، زير چاپ.

ص:127

35. رجال النجاشى، ابوالعباس احمد بن على بن احمد بن عباس النجّانى اسدى كوفى، چاپ ششم، قم، مؤسسه نشر اسلامى وابسته به جامعه مدرسين، 1418ه .ق.

36. سرّ السلسلة العلويّه، شيخ ابونصر سهل بن عبدالله بخارى، تحقيق: سيد محمدصادق بحرالعلوم، نجف، منشورات مكتبه حيدريّه، 1381ه .ق.

37. سراج الأنساب، سيد احمد بن محمد بن عبدالرحمن كياء گيلانى، قم، كتابخانه آيت الله مرعشى، 1409ه .ق.

38. سيرى در تاريخ علويان غرب مازندران، مصطفى خلعتبرى، تهران، 1382ه .ش.

39. سيماى كربلا حريم حريت، محمد صحتى سردرودى، تهران، نشر مشعر، 1388ه .ش.

40. شاخه اى از سادات طباطبايى نوادگان مير عماد، سيد حسين فاطمى، نشر فاطمى، 1382ه .ش.

41. الشجرة المباركة فى انساب الطالبيه، امام فخر رازى، چاپ دوم، قم، كتابخانه آيت الله مرعشى، 1419ه .ق.

42. شخصيّت و قيام زيد بن على(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، سيد ابوفاضل رضوى اردكانى، چاپ دوم، قم، دفتر انتشارات اسلامى، وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1375ه .ش.

43. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد معتزلى، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره، 1963م.

44. صحيح بخارى، بخارى، گردآورنده: ابن باز، استانبول، دارالفكر، 1401ق.

ص:128

45. الطبقات الكبرى، ابن سعد، گردآورنده: محمد عبدالقاتر عطا، بيروت، دارالكتب العلميه، 1410ه .ق.

46. عمدة الطالب فى انساب آل ابى طالب، جمال الدّين احمد بن على حسينى(ابن عنبه)، بيروت، لجنة احياء تراث، منشورات دارالكتب الحياة، بى تا.

47. فاطمه دختر امام حسين، احمد صادقى اردستانى، قم، 1377ه .ش.

48. الفخرى فى أنساب الطالبييّن؛ اسماعيل بن الحسين بن محمّد ابن الحسين بن احمد المروزى الازورقاى، قم، كتابخانه آيت الله مرعشى، 1409ه .ق.

49. فرهنگ جغرافيايى آبادى هاى استان كرمان، شهرستان زرند، تهران، سازمان جغرافيايى نيروهاى مسلح، 1384ه .ش.

50. الفصول الفخريّة؛ جمال الدّين احمد بن عنبه، گردآورنده: ميرجلال الدين حسينى ارموى محدّث، دانشگاه تهران، 1347ه .ش.

51. الفصول المهمه، على بن محمد(ابن صباغ مالكى)، بيروت، دارالاضواء، 1409ه .ق.

52. قاموس الرجال؛ محمدتقى تسترى، قم، انتشارات جامعه مدرسين، 1375ه .ش.

53. الكافى، كلينى، چاپ دوم، تهران، اسلاميه، 1362ه .ش.

54. كتاب الثقات، ابن حِبّان، الكتب الثقافيه، 1393ه .ق.

55. كتاب المزار مدخل لتعيين قبور الأنبياء والشهداء و أولاد الأئمة والعلماء، سيد مهدى قزوينى، تحقيق: جودت قزوينى، بيروت، دار الرافدين، 2005م.

ص:129

56. كتاب المزار، مدخل لتعيين قبور الانبياء والشهدا، سيد مهدى قزوينى، عقيق جودت قزوينى، بيروت.

57. كشف الغمة فى معرفة الأئمة، محدث اربلى، قم، رضى، 1421ه .ق.

58. الكامل فى التاريخ، ابن اثير، بيروت، دار صادر، 1358ه .ق.

59. الكواكب المشرقة فى أنساب و تاريخ و تراجم الأسرة العلويّة الزاهرة; سيد مهدى رجايى موسوى، قم، كتابخانه آيت الله مرعشى، 1380ه .ش.

60. گلشن ابرار، جمعى از پژوهشگران، نشر معروف، قم، چاپ سوم، 1385ه .ش.

61. لباب الانساب و الألقاب و الاعقاب، ابوالحسن على بن زيد بيهقى (ابن فندق)، قم، كتابخانه آيت الله مرعشى، 1410ه .ق.

62. لسان الميزان، أحمد بن على ابن حجر عسقلانى، الطبعة الثانية، بيروت، منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1390ه .ق.

63. المجدى فى انساب الطالبييّن، نجم الدين ابوالحسن على بن محمد العلوى العمرى، چاپ اول، قم، كتابخانه آيت الله مرعشى، 1409ه .ق.

64. مجمع الآداب فى معجم الالقاب، عبد الرزاق بن احمد (ابن فوطى)، تحقيق: محمد كاظم، تهران، وزارة الثقافة و الارشاد الاسلامى، موسسة الطباعة و النشر، 1416ه .ق.

65. المحاسن، ابوجعفر أحمد بن محمد بن خالد البرقى، تحقيق السّيّد مهدى الرّجائى، چاپ اول، قم، المجمع العالمى لأهل البيت، 1413ه .ق.

ص:130

66. المحدثون من آل ابى طالب، سيد مهدى رجايى، قم، الانساب، 1386ه .ش.

67. مختصر تاريخ دمشق، ابن منظور، به كوشش رياض، مراد، دمشق، دارالفكر، 1404ه .ق

68. مراقد المعارف، علامه محمد حرزالدّين، قم، انتشارات سعيد بن جبير، افست نجف 1391ه .ق.

69. مستدركات علم رجال الحديث، نمازى شاهرودى، قم، 1384ه .ش.

70. مشاهد العترة الطاهرة؛ سيد عبدالرزاق كمونه حسينى، نجف اشرف، مطبعة الاداب، 1387ه .ق.

71. المشجّر الكشّاف لتحقيق اصول السادة الاشراف، محمد بن احمد ابن عميدالدّين حسينى نجفى، تحقيق: عارف احمد عبدالغنى و عبدالله بن حسين السادة، بيروت، دارالكتب للطباته و النشر و التوزيع، 1422ه .ق.

72. المصابيح، احمد بن ابراهيم حسنى، عمان، مؤسسة الامام زيد ابن على الثقافيه، 1415ه .ق.

73. المعارف، ابن قتيبه، بيروت، چاپ محمداسماعيل عبدالله صاوى، 1390ه .ق.

74. معجم المراقد والمزارات فى العراق، ثامر عبدالحسن العامرى، بى جا، بى نا، بى تا.

75. المعقبون من آل ابى طالب، اعقاب الامام الحسن المجتبى، سيدمهدى رجايى، قم، مؤسسه عاشورا، 1385ه .ش.

76. مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهانى، تحقيق: احمد صقر، بيروت،

ص:131

مؤسسة الاعلمى، 1408ه .ق.

77. مناهل الضرب فى انساب العرب، علاّمه نسابه سيد جعفر الاعرجى نجفى حسينى، قم، كتابخانه آيت الله مرعشى، 1419ه .ق.

78. منتقلة الطالبيّه، علامه نسابه ابواسماعيل ابراهيم بن ناصر بن طباطبا، تحقيق: علامه سيد محمد مهدوى، سيدحسن خرسان، نجف اشرف، انتشارات مكتبة حيدريه، 1388ق. قم، افست، 1377ه .ش.

79. موسوعة انساب آل البيت النبوى.

80. نسب نامه خاندان طباطبايى (اولاد امير سراج الدين عبدالوهاب)، علامه سيد محمدحسين طباطبايى، نسل نور، سيد محمدكاظم مدرسى، قم، مؤسسه بوستان كتاب.

81. نفايس الفنون فى عرايس العيون، شمس الدين محمد آملى، تصحيح: سيد ابراهيم ميانجى، تهران، كتاب فروشى اسلاميه، 1379ه .ق.

82. نقد الرجال، سيد مصطفى تفرشى، قم، مؤسسّه آل البيت لاحياء تراث، بى تا.

83. الوافى بالوفيات، خليل بن ايبك (صفدى)، بيروت، دارالفكر، 1425ه .ق.

84. وفيات الاعيان، ابن خلكان، احمد بن محمد، به كوشش حسان عباس، بيروت، دارصادر.

85. هادى الى الحق، يحيى بن حسين.

86. هديه آل عبا نسب آل طباطبا، حسين على نقيب زاده طباطبايى، تهران، كتابخانه مجلس،1331ه .ش.

ص:132

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109