موعود آسمانی : پژوهشی در امامت حضرت امام مهدی علیه السلام از دیدگاه مسلمانان

مشخصات کتاب

سرشناسه:حسینی میلانی، سیدعلی، 1326 -

عنوان قراردادی:الامام المهدی علیه السلام. فارسی

عنوان و نام پديدآور:موعود آسمانی : پژوهشی در امامت حضرت امام مهدی علیه السلام از دیدگاه مسلمانان/ سیدعلی حسینی میلانی ؛ ترجمه و ویرایش هیئت تحریریه انتشارات الحقایق.

مشخصات نشر:قم: مرکز حقایق اسلامی، 1390.

مشخصات ظاهری:[152] ص.

فروست:سلسله پژوهش های اعتقادی؛ 33.

شابک:20000ریال:978-600-5348-56-9

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

عنوان دیگر:پژوهشی در امامت حضرت امام مهدی علیه السلام از دیدگاه مسلمانان.

موضوع:محمدبن حسن (عج)، امام دوازدهم، 255ق -

موضوع:مهدویت

شناسه افزوده:مرکز الحقائق الاسلامیه

رده بندی کنگره:BP224/4/ح 54الف 8041 1390

رده بندی دیویی:297/462

شماره کتابشناسی ملی:2426029

ص :1

اشاره

موعود آسمانی

پژوهشی در امامت حضرت امام مهدی علیه السلام از دیدگاه مسلمانان

سیدعلی حسینی میلانی

ص :2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص :3

ص :4

فهرست نگاشته ها

ص :5

فهرست نگاشته ها

ص :6

فهرست نگاشته ها

ص :7

فهرست نگاشته ها

ص :8

سرآغاز

... آخرين و كامل ترين دين الهى با بعثت خاتم الانبياء، حضرت محمّد مصطفى صلى اللّه عليه وآله به جهانيان عرضه شد و آئين و رسالت پيام رسانان الهى با نبوّت آن حضرت پايان پذيرفت.

دين اسلام در شهر مكّه شكوفا شد و پس از بيست و سه سال زحمات طاقت فرساى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله و جمعى از ياران باوفايش، تمامى جزيرة العرب را فرا گرفت.

ادامۀ اين راه الهى در هجدهم ذى الحجّه، در غدير خم و به صورت علنى، از جانب خداى منّان به نخستين رادمرد عالم اسلام پس از پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله يعنى امير مؤمنان على عليه السلام سپرده شد.

در اين روز، با اعلان ولايت و جانشينى حضرت على عليه السلام، نعمت الهى تمام و دين اسلام تكميل و سپس به عنوان تنها دينِ مورد

ص:9

پسند حضرت حق اعلام گرديد. اين چنين شد كه كفرورزان و مشركان از نابودى دين اسلام مأيوس گشتند.

ديرى نپاييد كه برخى اطرافيان پيامبر صلى اللّه عليه وآله، - با توطئه هايى از پيش مهيّا شده - مسير هدايت و راهبرى را پس از رحلت پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله منحرف ساختند، دروازه مدينۀ علم را بستند و مسلمانان را در تحيّر و سردرگمى قرار دادند. آنان از همان آغازين روزهاى حكومتشان، با منع كتابت احاديث نبوى، جعل احاديث، القاى شبهات و تدليس و تلبيس هاى شيطانى، حقايق اسلام را - كه همچون آفتاب جهان تاب بود - پشت ابرهاى سياه شكّ و ترديد قرار دادند.

بديهى است كه على رغم همۀ توطئه ها، حقايق اسلام و سخنان دُرَرْبار پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله، توسّط امير مؤمنان على عليه السلام، اوصياى آن بزرگوار عليهم السلام و جمعى از اصحاب و ياران باوفا، در طول تاريخ جارى شده و در هر برهه اى از زمان، به نوعى جلوه نموده است. آنان با بيان حقايق، دودلى ها، شبهه ها و پندارهاى واهى شياطين و دشمنان اسلام را پاسخ داده و حقيقت را براى همگان آشكار ساخته اند.

در اين راستا، نام سپيده باورانى همچون شيخ مفيد، سيّد مرتضى، شيخ طوسى، خواجه نصير، علاّمۀ حلّى، قاضى نوراللّه، مير حامد حسين، سيّد شرف الدين، امينى و... همچون ستارگانى پرفروز مى درخشد؛ چرا كه اينان در مسير دفاع از حقايق اسلامى و تبيين

ص:10

واقعيّات مكتب اهل بيت عليهم السلام، با زبان و قلم، به بررسى و پاسخ گويى شبهات پرداخته اند....

و در دوران ما، يكى از دانشمندان و انديشمندانى كه با قلمى شيوا و بيانى رَسا به تبيين حقايق تابناك دين مبين اسلام و دفاع عالمانه از حريم امامت و ولايت امير مؤمنان على عليه السلام پرداخته است، پژوهشگر والامقام حضرت آيت اللّه سيّد على حسينى ميلانى، مى باشد.

مركز حقايق اسلامى، افتخار دارد كه احياى آثار پُربار و گران سنگ آن محقّق نستوه را در دستور كار خود قرار داده و با تحقيق، ترجمه و نشر آثار معظّمٌ له، آن ها را در اختيار دانش پژوهان، فرهيختگان و تشنگان حقايق اسلامى قرار دهد.

كتابى كه در پيش رو داريد، ترجمۀ يكى از آثار معظّمٌ له است كه اينك "فارسى زبانان" را با حقايق اسلامى آشنا مى سازد.

اميد است كه اين تلاش مورد خشنودى و پسند بقيّة اللّه الأعظم، حضرت ولىّ عصر، امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف قرار گيرد.

مركز حقايق اسلامى

ص:11

ص:12

موعود آسمانى

ص:13

ص:14

الحمد للّه ربّ العالمين و الصلاة و السلام على سيّدنا محمّد وآله الطيبين الطاهرين، ولعنة اللّه على أعدائهم أجمعين من الأوّلين والآخرين.

پيش گفتار

ما شيعيان پيشوايان دوازده گانه بر اين عقيده ايم كه امام مهدى عليه السلام فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام و از سلاله امام حسين عليه السلام، دوازدهمين پيشوا از اهل بيت عصمت و طهارت است.

ما معتقديم كه امام مهدى عليه السلام به دنيا آمده و زنده است، اما در پسِ پرده غيبت، به حيات مبارك خود ادامه مى دهد.

اين اعتقاد، از ضروريات مذهب ماست و هر شيعه اى كه در اين اعتقاد ترديد ايجاد نمايد، از دايره تشيّع خارج است.

براى گفت و گو با پيروان ديگر مذاهب و دعوت آن ها به پذيرش اين اعتقاد، ناگزير بايد از دليل هاى قابل قبول و روش هاى استوار

ص:15

استفاده نمود و به وسيله آن، عالمان و منصفان وابسته به مذاهب ديگر را مورد خطاب قرار داد.

البته در اين ميان افرادى وجود دارند كه استدلال هاى فراوان و موعظه حسنه، به حال آن ها سودى نمى بخشد و گفت و گو با آن ها فايده اى ندارد.

براى مثال پيروان ابن تيميه از اين دست افراد به شمار مى روند كه در مقابل هزاران دليل استوار، تنها حربۀ آنان دشنام، افترا و بهتان، است.

براى نمونه به نقل عبارات رهبر فكرى اين دسته از اهل سنّت مى پردازيم. ابن تيميّه در كتاب منهاج السنه با تمام جسارت درباره اعتقاد شيعه به امام مهدى عليه السلام، چنين مى نويسد:

«از ديگر حماقت هاى شيعه اين كه آنان براى مهدى منتظَر، جايگاه ها و اماكنى چند را قرار داده و در آن ها به انتظار او مى نشينند.

سرداب سامرّا كه به زعم شيعيان، محل غيبت مهدى منتظَر است از جمله اين اماكن به شمار مى رود.

آنان گاهى چارپايى هم چون قاطر، اسب و... را در محوطه اين سرداب مى گذارند تا منتظَر به هنگام ظهور بر آن سوار شود. در آغاز و پايان روز و ديگر اوقات، شخصى را مأمور مى كنند كه در مقابل

ص:16

سرداب بايستد و از مهدى منتظَر، چنين درخواست ظهور كند: اى مولاى ما! ظهور كن، اى مولاى ما! ظهور كن.

شيعيان در اين اماكن سلاح بر مى كشند، در حالى كه كسى در آن جا نيست تا با آنان بجنگند.

در ميان شيعيان افرادى هستند كه هميشه به هنگام نماز مى گويند:

نماز نمى خوانيم تا مبادا مهدى منتظَر ظهور نمايد و ما به خاطر اقامه نماز از ظهور و خدمتگزارى او باز مانيم؛ در حالى كه اين شيعيان در شهرهايى همانند مدينه كه دور از محل احتمالى ظهور اوست، اقامت دارند.

شيعيان در دهه آخر ماه رمضان و يا در روزهاى بهتر از آن به سمت مشرق رو مى كنند و با صداى بلند او را مى خوانند و خواهان ظهورش مى شوند.

پر واضح است كه اگر مهدى وجود داشته باشد و خداوند به او دستور ظهور دهد، ظهور خواهد كرد و صدا زدن و نزدن او از سوى شيعيان، هيچ تأثيرى در ظهورش نخواهد داشت؛ در صورت عدم اجازه خداوند، باز كار شيعيان بيهوده است، چرا كه مهدى نمى تواند دعوت شيعيان را براى ظهور بپذيرد.

ص:17

علاوه بر اين كه به هنگام ظهور نيز از حمايت خداوند برخوردار خواهد شد؛ به گونه اى كه مركبش را فراهم نموده و كسانى را به ياريش خواهد فرستاد. بنابراين، وى نياز ندارد تا برخى انسان هاى گمراه كه در گرداب تلاش هاى بى نتيجه خود دست و پا مى زنند و به خيال خام خود، كارهاى شايسته انجام مى دهند، پيوسته در انتظار وى بنشينند.

خداى سبحان در قرآن كريم به سرزنش كسانى مى پردازد كه در دعاهاى خود افراد و اشيايى را مورد خطاب قرار مى دهند كه به دعاى آنان پاسخى نمى دهند... در حالى كه اين سرزنش شوندگان در دوران جاهلى، بت هايى را مى پرستيدند كه وجود خارجى داشتند و گاه در درون اين بت ها شياطينى بودند كه خود را به مردم نشان مى دادند و با آنان سخن مى گفتند.

واضح است، وضعيت كسانى كه يك امر معدومى را كه وجود خارجى ندارد مورد خطاب قرار دهند از كسانى كه يك موجود - هر چند بى جان - را مخاطب خود قرار مى دهند، بدتر است.

پس كسانى كه مهدى منتظَر را با آن كه وجود خارجى ندارد مخاطب خود، قرار مى دهند از بت پرستان هم گمراه ترند.

ممكن است شيعيان در پاسخ بگويند: ما به وجود مهدى اعتقاد داريم.

ص:18

در پاسخ بايد گفت: اين سخن، به سخن بت پرستان مى ماند؛ چرا كه آنان نيز مى گفتند: ما معتقديم كه اين بت ها مى توانند در نزد خداوند از ما شفاعت كنند، همان طور كه خداوند درباره آنان اين گونه مى فرمايد:

«وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لايَضُرُّهُمْ وَلا يَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ»؛(1)

و به جاى خدا چيزهايى را مى پرستند كه نه به آنان زيان مى رساند و نه به آنان سود مى دهد و مى گويند: اين ها نزد خدا شفاعت گران ما هستند.

كوتاه سخن اين كه هم بت پرستان و هم شيعيان، از كسانى يارى مى طلبند كه سودى به حال آن ها ندارند؛ گرچه ميان اين دو فرقى وجود دارد كه بت پرستان، بت ها را شفيع و معبود خود مى دانستند و شيعيان، مهدى را امام معصوم مى پندارند تا آن جا كه همانند محبّت مشركان به خدايانشان، مهدى را معيار دوستى و دشمنى مى دانند.

همان گونه كه برخى مشركان، اعتقاد به خدايان را از اركان اساسى كيش خود مى پنداشتند، شيعيان نيز اعتقاد به مهدى را يكى از اركان ايمان، مى شمارند و معتقدند كه جز با چنين ايمانى، دين هيچ كس،

ص:19


1- (1) . سوره يونس: آيه 18.

كامل نمى شود...».(1)

ابن تيميه در جاى ديگرى مى گويد:

«هم چنين شناخت صاحب الزّمانى كه مردم را به پيروى از او تشويق مى كنند، آگاهى از اوامر، نواهى و معلومات او، براى هيچ كس امكان پذير نيست. بنابراين، اگر سعادت تك تك مسلمانان در گرو اطاعت از كسى باشد كه امر و نهى او مشخص نيست، لازم مى آيد كه هيچ كس در يافتن راه سعادت و نجات و اطاعت از خداوند، توفيقى حاصل ننمايد.

چنين تكليفى از بزرگ ترين مصاديق تكليف به محال است، اما شيعيان بيش از همه مردم، اين نوع تكليف را به عهده خود و ديگران مى گذارند.

ممكن است گفته شود: دستورات صاحب الزّمان از چارچوب اعتقادات و احكام موجود در ميان شيعيان دوازده امامى خارج نيست.

در پاسخ بايد گفت: در اين صورت وجود و حضور صاحب الزّمان هيچ ضرورتى ندارد؛ چرا كه دستورات مذهبى تشيّع، شناخته شده است و زنده بودن، مرگ، حضور و غيبت وى، چيزى را

ص:20


1- (1) . منهاج السنه: 1/44-47.

عوض نمى كند....

اما رافضى ها در شمار نادان ترين مردم جاى دارند؛ چرا كه انجام واجبات عقلى وشرعى و ترك امور ناپسند عقلى و شرعى از دو حال خارج نيست: يا متوقف بر شناخت اوامر و نواهى اين منتظَر هست و يا نيست.

در صورت اوّل كه شناخت اوامر و نواهى وى، ضرورى هست تكليف به محال، لازم مى آيد و انجام واجبات و ترك محرّمات، به چيزى مشروط مى شود كه عموم مردم - و يا حتى بايد گفت: هيچ فردى - توانايى دستيابى به آن را ندارد؛ زيرا در سرتاسر جهان، فردى را نمى يابيم كه صادقانه ادّعا نمايد اين منتظَر را ديده يا كلامش را شنيده است.

در صورت دوم كه به شناخت صاحب الزّمان براى انجام واجبات و ترك محرّمات نيازى نيست، مستلزم اين است كه انجام واجبات عقلى و شرعى و ترك امور ناپسند عقلى و شرعى، بدون اين منتظَر، امكان پذير باشد كه در اين صورت به او احتياجى نيست و وجود و حضور او ضرورتى ندارد...».(1)

ص:21


1- (1) . منهاج السنه: 1/87 و 88.

ابن تيميه در جاى ديگرى مى گويد:

«گروهى از بزرگان رافضى همانند ابن عود حلّى(1) بر اين باورند كه هر گاه اماميه بر سر دو ديدگاه متفاوت، دچار اختلاف شوند و تنها صاحب يكى از اين دو ديدگاه مشخص باشد، سخن و ديدگاهى حق و شايسته پيروى است كه گوينده آن مشخص نيست؛ چرا كه منتظَر معصوم در ميان اين افراد ناشناس قرار دارد.

اين امر، اوج نادانى و گمراهى است، زيرا - به فرض وجود منتظَر معصوم - مشخص نيست كه وى چنين ديدگاهى داشته باشد، چرا كه هيچ كس بى واسطه يا با واسطه اين نظريه را از قول او نقل نكرده است.

حال بايد پرسيد: با اين تفاصيل، چگونه مى توان يقين يافت كه او چنين ديدگاهى داشته باشد...؟

بنابراين، نتيجه مى گيريم كه دين رافضى ها بر پايه مجهول و معدوم بنا نهاده شده است...».(2)

ابن تيميه در جاى ديگرى مى نويسد:

«هر كسى را كه امام تصوّر كنيد اگر در بعضى از منافع دين و دنيا

ص:22


1- (1) . ابوالقاسم نجيب الدين بن حسين بن عود حلّى، متوفاى سال 679. ر. ك: اعيان الشيعه: 10/206.
2- (2) . منهاج السنّه: 1/89 و 90.

سودمند باشد اين امام، بهتر از كسى است كه هيچ سودى به حال مصالح امامت ندارد....

بنابراين، آيا افرادى را مى توان تصوّر كرد كه از اين شيعيان و رهپويان راه ندامت و پشيمانى، از هدف امامت و از خير و كرامت دورتر باشند؟».(1)

وى در جاى ديگرى مى افزايد:

«نه معتقدان به امام منتظَر و نه انكار كنندگان او، هيچ يك بهره و فايده اى از او نبرده اند».(2)

وى هم چنين مى گويد:

«بدى واضح و آشكار است كه از سوى اين مهدى منتظَر غايب و مفقود - چه بر طبق ديدگاه عموم مسلمانان مرده باشد، و چه بر طبق پندار شيعيان اماميه زنده باشد - هيچ مصلحت و لطفى براى هيچ انسانى حاصل نشده است. اجداد او نيز همين گونه بودند و نتوانستند هيچ مصلحت و لطف ناشى از يك امام معصوم داراى حاكميت را براى مسلمانان، محقق سازند...».(3)

ص:23


1- (1) . منهاج السنه: 1/100 و 101.
2- (2) . همان: 1/133.
3- (3) . همان: 3/378.

ابن تيميه در جاى ديگر مى گويد:

«هر كس كه زمام امور مردم را به دست بگيرد از امام معدوم منتظَرى كه رافضى ها او را جانشين و حجّت خدا مى دانند، بهتر و سودمندتر است...».(1)

وى مى گويد:

«در ميان برخى فرقه ها عدّه اى ادّعا كرده اند كه مهدى موعود هستند؛ از ميان اين افراد مى توان به مهدى قرمطيان (باطنيه)، مهدى ابن تومرت و... اشاره نمود....

به هر حال، مدّعيان مذكور از مهدى رافضى ها بهترند، چرا كه هيچ اثرى از اين مهدى يافت نمى شود...».(2)

ابن تيميه در ادامه مى نويسد:

«فراتر اين كه اعتقاد به وجود مهدى، مفاسد و رذايل بى شمارى را به ارمغان آورده است كه تنها پروردگار بندگان از آن اطلاع دارد».(3)

وى در جاى ديگرى مى گويد:

«محمّد بن جرير طبرى، عبدالباقى بن قانع و ديگر علماى تاريخ

ص:24


1- (1) . منهاج السنه: 1/548.
2- (2) . همان: 8/258 و 259.
3- (3) . همان: 8/259.

و تبارشناسى بر اين باورند كه حسن بن على عسكرى، هيچ فرزند و ذريه اى از خود به جا ننهاد».(1)

كتاب پيش رو، با بيان عقيده شيعه درباره حضرت امام مهدى عليه السلام به نقد و بررسى شبهه هاى طرح شده در اين زمينه مى پردازد و اين پژوهش را در سه بخش سامان مى دهد:

بخش يكم. مهدويّت و امام مهدى عليه السلام از ديدگاه مسلمانان،

بخش دوم. روايت هاى معارض،

بخش سوم. مسأله مهدويّت و پرسش ها و شبهه ها.

اميد است اين تلاش مورد رضايت و خشنودى حضرت بقية اللّه الاعظم ولى عصر امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف قرار بگيرد.

سيّد على حسينى ميلانى

ص:25


1- (1) . منهاج السنه: 4/87.

ص:26

بخش يكم: مهدويت وامام مهدى عليه السلام از ديدگاه مسلمانان

اشاره

ص:27

ص:28

در اين بخش از چند محور در زمينه مهدويّت و امام مهدى عليه السلام از ديدگاه مسلمانان بحث خواهيم كرد.

فصل يكم امت اسلام و امام مهدى

اشاره

همه مسلمانان بر اين باورند كه اين امّت، يك مهدى دارد و در اين باره هيچ اختلافى ندارند. رسول خدا صلى اللّه عليه وآله مردم را از آمدن او آگاه ساخته، آنان را به ظهورش مژده داده و نام ها، صفات، القاب و ديگر خصوصيات او را بيان نموده است.

رواياتى كه در اين زمينه در كتاب هاى شيعه و سنّى نقل شده از حد تواتر نيز بسيار فراتر رفته است. از همين رو براى مسلمانان در مورد اين اعتقاد جاى هيچ اختلافى وجود ندارد. هر كس بر اين احاديث اطلاع يابد و پس از تحقيق و بررسى، درستى آن ها را دريابد؛ آن گاه با چنين التفاتى به تكذيب اصل مهدويّت بپردازد، در واقع فرمايش رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را تكذيب كرده است.

ص:29

در كتاب هاى شيعه و سنّى در صحاح، سنن، مُسنَدها و جوامع روايى ديگر در اين زمينه رواياتى نقل شده است. علماى بزرگِ حال و گذشته، كتاب هايى را در همين زمينه به رشته تحرير درآورده و رواياتى را كه پيرامون امام مهدى عليه السلام از زبان رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله نقل شده، در آن ها ثبت و ضبط كرده اند.

علاوه بر اين، آيات فراوانى از قرآن كريم نيز به حضرت امام مهدى عليه السلام تفسير و تأويل شده است.

با اين تفاصيل نمى توان به ديدگاه هاى نادر شمار بسيار اندكى هم چون ابن خلدون تاريخ نگار، وقعى نهاد(1) تا جايى كه برخى علماى اهل سنّت نيز در پاسخ به ديدگاه وى در زمينه امام مهدى عليه السلام، كتاب هايى را نگاشته اند.

امام مهدى عليه السلام و نگارندگان مشهور اهل سنّت

اينك نام شمارى از مشهورترين نگارندگان و نويسندگان اهل سنّت را مى آوريم كه در طول قرن هاى مختلف تاريخ، به ثبت و نگارش احاديثى كه درباره امام مهدى عليه السلام آمده، اهتمام ورزيده اند.

ابوبكر بن ابى خيثمه، متوفاى سال 279.

ص:30


1- (1) . تاريخ ابن خلدون: 1/311، فصل پنجاه و دوم.

نعيم بن حمّاد مروزى، درگذشته سال 288.

ابوحسين ابن منادى، متوفاى سال 336.

ابونعيم اصفهانى، درگذشته سال 430.

ابوعلاء عطّار همدانى، متوفاى سال 569.

عبدالغنى مقدسى، درگذشته سال 600.

ابن عربى اندلسى، متوفاى سال 638.

سعدالدين حموى، درگذشته سال 650.

ابوعبداللّه گنجى شافعى، متوفاى سال 658.

يوسف بن يحيى مقدسى، درگذشته سال 658.

ابن قيم جوزيه، متوفاى سال 685.

ابن كثير دمشقى، درگذشته سال 774.

جلال الدين سيوطى، متوفاى سال 911.

شهاب الدين ابن حجر مكى، درگذشته سال 974.

على بن حسام الدين متقى هندى، متوفاى سال 975.

نورالدين على قارى هروى، درگذشته سال 1014.

محمّد بن على شوكانى قاضى، متوفاى سال 1250.

احمد بن صدّيق غمارى، درگذشته سال 1380.

اينان از مشهورترين نويسندگانى هستند كه از ديرباز درباره

ص:31

روايات امام مهدى عليه السلام، به تأليف كتاب پرداخته اند و در دوران كنونى نيز كتاب هايى در همين موضوع از سوى نويسندگان معاصر نوشته شده است كه به ذكر نام اين كتاب ها نيازى نيست.

صحابه، راويان احاديث امام مهدى عليه السلام

گفتيم كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله احاديثى را در موضوع مهدويّت و امامت حضرت مهدى عليه السلام بيان فرموده اند. راويان اين احاديث گروه بسيارى از بزرگان اصحاب آن حضرت هستند، علماى مسلمان اين احاديث را به نقل از اصحاب رسول خدا صلى اللّه عليه وآله آورده اند كه به علّت شمار فراوان اين راويان، تنها نام برخى از آنان را مى آوريم:

امام امير مؤمنان على بن ابى طالب عليهما السلام.

صدّيقه طاهره فاطمه زهرا عليها السلام.

سبط اكبر امام حسن مجتبى عليه السلام.

سيدالشهداء امام حسين عليه السلام.

عبداللّه بن مسعود.

ابوذر غفارى.

ابوايّوب انصارى.

عبداللّه بن عباس.

ص:32

عمّار بن ياسر.

ابوسعيد خدرى.

حذيفة بن يمان.

عمر بن خطّاب.

عبدالرحمان بن عوف.

عثمان بن عفان.

طلحة بن عبيداللّه.

جابر بن عبداللّه انصارى.

امّ المؤمنين امّ سلمه،

عايشه دختر ابوبكر.

عالمان اهل سنّت و تواتر احاديث امام مهدى عليه السلام

تعداد فراوانى از علماى اهل سنّت در سده هاى مختلف تاريخى، به صراحت تواتر احاديث حضرت امام مهدى عليه السلام را مطرح كرده اند كه به ذكر نام برخى از آنان بسنده مى كنيم:

حافظ جمال الدين مزّى، متوفاى سال 742.(1)

ص:33


1- (1) . تهذيب الكمال: 25/146.

فقيه و مفسّر بزرگ قرطبى، درگذشته سال 671.(1)

ابن قيّم جوزيه، متوفاى سال 751.(2)

ابن حجر عسقلانى، درگذشته سال 852.(3)

جلال الدين سيوطى، متوفاى سال 911.(4)

ابن حجر مكّى، درگذشته سال 974.(5)

شيخ على متّقى هندى، متوفاى سال 975.(6)

فقيه احمد زينى دحلان شافعى، متوفاى سال 1304.(7)

علماى اهل سنّت و صحّت روايات امام مهدى عليه السلام

گروه ديگرى از علماى اهل سنّت نيز، دست كم صحّت اين روايات را مورد تأكيد قرار داده اند، از جمله:

ترمذى صاحب كتاب سنن كه از صحاح ششگانه به شمار مى آيد.

ص:34


1- (1) . تفسير القرطبى: 8/121.
2- (2) . المنار المنيف: 135.
3- (3) . تهذيب التهذيب: 9/125، فتح البارى فى شرح صحيح البخارى: 6/385.
4- (4) . إبراز الوهم المكنون: 436 نگارش ابوالفيض غمارى.
5- (5) . الصواعق المحرقه: 162.
6- (6) . البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان: 178.
7- (7) . الفتوحات الإسلاميه: 2/211.

محمّد بن حسين ابرى، متوفاى سال 363.

ابوبكر بيهقى، صاحب كتاب السنن الكبرى.

فرّاء بغوى محيى السنة.

ابن اثير جزرى.

شمس الدين ذهبى.

نورالدين هيثمى.

با اين تفاصيل، ديگر جايى براى بحث و جدال بر سر اصل مهدويّت در اسلام، باقى نمى ماند و هر كس وجود امام مهدى عليه السلام را انكار نمايد به اجماع همه مسلمانان، كافر است.

فصل دوم امام مهدى عليه السلام و مهدويّت در احاديث متواتر

اشاره

ناگزير در هر عصر و زمانى، امامى وجود دارد كه مردم، امامتش را باور كنند، به او اقتدا نمايند، در همه مسائل از او اطاعت كنند و او را حجّت ميان خود و پروردگار قرار دهند كه

«لِئَلّا يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ»؛(1)

تا براى مردم در مقابل خدا، بهانه و حجّتى نباشد.

ص:35


1- (1) . سوره نساء: آيه 165.

و طبق آيه ديگر كه مى فرمايد:

«لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَيَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ»؛(1)

تا كسى كه بايد هلاك شود با دليلى روشن هلاك شود و كسى كه بايد زنده بماند با دليلى واضح زنده بماند.

و در آيه ديگر آمده است:

«للّهِِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ»؛(2)

برهان رسا ويژه خداوند است.

با مراجعه به سنّت قطعى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله با سه حديث متواتر درباره موضوع امامت رو به رو مى شويم كه در مجموع، ضرورت هميشگى وجود امام را به اثبات رسانده و تعداد ائمه را دوازده نفر از اهل بيت عليهم السلام اعلام مى نمايد.

1. وجوب شناخت امام هر زمان

اشاره

طبق حديث نخست، هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ دوران جاهلى مرده است.

هر عصر و زمانى به ضرورت به امامى نيازمند است كه شناخت

ص:36


1- (1) . سوره انفال: آيه 42.
2- (2) . سوره انعام: آيه 149.

او و ايمان به امامتش بر همگان واجب است و امّت اسلامى مكلّف به اطاعت از او هستند؛ به گونه اى كه اگر مسلمانى بدون شناخت امام زمان خود از دنيا برود به مرگ دوران جاهلى مرده است.

اين مضمون با اسنادهاى فراوان از قول راويان ثقه و مورد اطمينان، نقل شده است و گمان نمى كنم كسى اين جسارت را در درون خود بيابد كه در سند و مفاهيم اين روايات ترديد و خدشه وارد كند.

اين روايات در صحيح بخارى و مسلم، كتاب هاى مسند، سنن، و همه كتاب هاى روايى ثبت شده و مورد پذيرش شيعه و سنّى است.

مسلمانان در نقل اين روايت اتّفاق نظر دارند كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية؛

هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ دوران جاهلى مُرده است.

اين حديث با همين عبارات در برخى منابع، يافت مى شود. شيخ سعدالدين تفتازانى آن را به صورت مسلّم دانسته و بحث هاى كتاب شرح المقاصدِ خود را بر پايه آن بنا نهاده است.(1)

البته اين حديث با متون ديگرى نيز آمده است، ولى ما معتقديم

ص:37


1- (1) . شرح المقاصد: 5/239.

كه همه اين متون به ضرورت به يك معنا و مقصود ختم مى شود كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در پى بيان آن بوده است، همان معنايى كه اشاره شد؛ يعنى مسلمانان در همه دوران ها به امام و پيشواى هدايت گرى نيازمند هستند كه اقتدا به او واجب و اطاعت از او و كسب هدايت از وى بر همگان لازم است....

براى مثال در مسند احمد چنين آمده است: پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله مى فرمايد:

من مات بغير إمام مات ميتة جاهلية؛(1)

هر كس بدون امام از دنيا برود به مرگ دوران جاهلى مرده است.

عين اين متن در مسند ابوداوود طيالسى،(2)المعجم الكبير طبرانى و...

نيز آمده است.

در صحيح ابن حبّان نيز، چنين آمده است:

من مات وليس له إمام مات ميتة جاهلية؛(3)

هر كس بميرد و امامى نداشته باشد به مرگ دوران جاهلى از دنيا رفته است.

ص:38


1- (1) . مسند احمد: 4/96، حديث معاوية بن أبى سفيان.
2- (2) . مسند أبى داوود الطيالسى: 259.
3- (3) . صحيح ابن حبّان: 10/434، حديث 4573.

در برخى كتاب ها كلماتى چند به اين روايت اضافه شده است:

من مات ولم يعرف إمام زمانه فليمت إن شاء يهوديّاً وإن شاء نصرانيّاً؛(1)

هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد بايد به ميل خود يا يهودى بميرد و يا نصرانى.

تعدادى از علما اين روايت را با همين متون به نقل از كتاب المسائل الخمسون تأليف فخر رازى ذكر كرده اند.

اين روايت با برخى متون ديگر نيز در كتاب هاى صحيح، سنن و مسندها، آمده است كه ما به همين ميزان بسنده مى كنيم و برخى خصوصيّات موجود در متن آن را مورد اشاره قرار مى دهيم:

من مات ولم يعرف؛

هر كس بميرد و نشناسد.

با اندك تأمّلى در روايت روشن مى شود كه چنين معرفتى كه عدمش موجب مرگ دوران جاهلى است، مقدمه اى براى اعتقاد بايد باشد. بدين ترتيب معناى روايت اين گونه مى شود: «هر كس بميرد و به امام زمان خود اعتقاد نداشته باشد».

ص:39


1- (1) . المعجم الكبير: 19/388، حديث 910.

هم چنين روشن مى گردد كه مراد از اين امام، هر كسى كه رهبرى جامعه را به عهده بگيرد نيست؛ بلكه يك امام شرعى و بر حق است كه توسط خداوند سبحان به اين مقام منصوب شده است.

پس منظور از روايت اين است كه «هر كس بميرد و امام زمان خود را با مشخصاتى كه ذكر شد، نشناسد، به مرگ دوران جاهلى مُرده است».

وگرنه پرواضح است كه اگر همه حاكمان مسلّط بر جان و مال مسلمانان و مؤمنان، مصداق امام زمان، قلمداد شوند، نه شناخت آن ها واجب است، نه عدم شناخت آن ها انسان را به دوزخ سوق مى دهد و نه مرگ افرادى كه اين حكّام را نمى شناسند و از آن ها اطاعت نمى كنند، مرگ دوران جاهلى به شمار مى رود.

بنابراين، امامى كه شناخت او واجب است، ناگزير بايد امام بر حق و شرعى باشد كه در اين صورت بر انسان واجب است تا به امامت چنين شخصى ايمان آورد و او را حجّت ميان خود و پروردگار خويش قرار دهد؛ به گونه اى كه اگر به امامت اين امام ايمان نياورد و در اين حال از دنيا برود به مرگ دوران جاهلى مُرده است.

به عبارت ديگر:

فليمت إن شاء يهودياً وإن شاء نصرانياً؛

بايد به ميل خود يا يهودى بميرد و يا نصرانى.

ص:40

حديث شناخت امام و نمونه هاى تاريخى

مورّخان اين گونه نقل كرده اند:

عبداللّه بن عمر از بيعت با امير مؤمنان على عليه السلام سرباز زد و شبانه به خانه حجّاج رفت تا با او به عنوان نائب عبدالملك بيعت نمايد.

عبداللّه بن عمر نمى خواست كه آن شب را بدون امام سپرى كند و چنان كه خود مى گويد با رفتن به خانه حجّاج، قصد داشت تا به حديث

«من مات ولا إمام له مات ميتةً جاهليّة» عمل نمايد.

وى در آن شب درب خانه حجّاج را به صدا درآورد، وارد منزل شد و از حجّاج خواست تا بيعت او را بپذيرد.

عبداللّه بن عمر به حجّاج گفت: از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله شنيدم كه مى فرمود:

من مات ولا إمام له مات ميتةً جاهليَّة؛

هر كس بميرد و امامى نداشته باشد به مرگ دوران جاهلى مرده است.

با اين همه حجّاج در صدد تحقير وى برآمد و با دراز كردن پاى خود گفت: با پاى من بيعت كن!

عبداللّه بن عمر نيز چنين كرد و همان گونه كه حجّاج خواست با او بيعت نمود.

ص:41

آرى، نبايد تعجّب كرد، زيرا كسى كه از بيعت با شخصى چون امير مؤمنان على عليه السلام خودارى نمايد، ناچار روزى به ذلّت تن خواهد داد و به اين شكل با فردى چون حجّاج بيعت خواهد كرد.

در نمونه ديگر، يزيد بن معاويه در جريان واقعه حرّه، مدينه منوّره را به مدّت سه روز در اختيار سربازان خود قرار داد تا هر آن چه مى خواهند، انجام دهند.

بر كسى پوشيده نيست كه در جريان اين واقعه ده ها هزار نفر از مردم و صدها تن از صحابه و تابعين به قتل رسيدند، به دوشيزگان مسلمان تجاوز كردند و صدها فرزند نامشروع، حاصل اين جنايت ها بود.

مورّخان، هم در احوالات عبداللّه بن عمر و هم در گزارش واقعه حرّه مى گويند: به هنگام واقعه حرّه، عبداللّه بن عمر به نزد عبداللّه بن مطيع رفت.

عبداللّه بن مطيع گفت: بالشى براى ابوعبدالرحمان بياوريد!

عبداللّه بن عمر گفت: براى نشستن نيامده ام، بلكه مى خواهم حديثى را براى تو روايت كنم، از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله شنيدم كه مى فرمود:

من خلع يداً من طاعة لقى اللّه يوم القيامة لا حجّة له ومن مات

ص:42

وليس في عنقه بيعة، مات ميتة جاهليّة؛(1)

هر كس دست از اطاعت (امام خود) بردارد در روز قيامت، خدا را در حالى ملاقات خواهد نمود كه هيچ حجّت و بهانه اى ندارد، هر كس بميرد و بيعتى بر گردن او نباشد، به مرگ دوران جاهلى مرده است.

بر اين اساس، مسأله وجوب شناخت امام هر زمان، اعتقاد به امامت او و پايبندى به بيعت او، قطعى و مسلّم است و احاديث و سيره صحابه و سايرين نيز بر اين امر صحّه مى گذارد. براى نمونه، رفتار مذكور عبداللّه بن عمر - كه اهل سنّت او را الگوى خويش مى دانند - از قطعيّت لزوم شناخت و اطاعت از امام، پرده برمى دارد.

البته در تاريخ آمده است كه همين عبداللّه بن عمر بعد از آنى كه از بيعت با امير مؤمنان على عليه السلام خوددارى كرد و از جنگ با قاسطين كناره گيرى نمود، بر اين امر تأسف مى خورد.

براى اطمينان از صحّت اين سخن به كتاب هاى الطبقات ابن سعد،(2)المستدرك على الصحيحين حاكم

ص:43


1- (1) . صحيح مسلم: 3/1478، حديث 1851.
2- (2) . الطبقات الكبرى: 4/185 و 186. در اين منبع آمده است: عبداللّه بن عمر گفت: «تنهاچيزى كه در امور دنيوى به خاطر آن تأسف مى خورم اين است كه با قاسطين نجنگيدم. در دنيا سه چيز را از دست دادم و تنها به خاطر آن تأسف مى خورم: روزه دارى در روزهاى گرم سال، شب زنده دارى و نبرد با قاسطين كه به جنگ ما برخاسته بودند».

نيشابورى(1) و ديگر منابع مى توان مراجعه كرد.

به هر حال، ما در صدد بحث پيرامون عبداللّه بن عمر و ديگران نيستيم، بلكه تنها هدف ما اين بود كه با ذكر نمونه هايى از كتاب، سنّت و سيره صحابه، يكى از ضروريات عقايد اسلامى را روشن سازيم؛ همان موضوعى كه در هر زمانى، امامى بر حق و منصوب از جانب خداوند وجود دارد كه مسلمانان بايد به امامت او ايمان آورده و او را حجّت ميان خود و پروردگار قرار دهند.

هم چنين امير مؤمنان على عليه السلام در روايتى كه مورد اتّفاق مسلمانان است، مى فرمايد:

اللهمّ بلى لا تخلو الأرض من قائم للّه بحجّة إمّا ظاهراً مشهوراً، وإمّا خائفاً مغموراً لئلاّ تبطل حجج اللّه وبيّناته؛

آرى، خداوند گواه است كه زمين از برپاكننده حجّت براى خدا، خالى

ص:44


1- (1) . المستدرك على الصحيحين: 3/558. در اين منبع آمده: عبداللّه بن عمر گفت: «بر چيزى تأسف نمى خورم». اما در ادامه آن قسمتى از اين سطر از كتاب سفيد مانده كه احتمال دارد اين عبارت از قلم افتاده است: «مگر به اين خاطر كه به همراه على عليه السلام با قاسطين نجنگيدم».

نخواهد شد. اين حجّت، گاه آشكار و شناخته شده است و گاه از بيم دشمنان در گمنامى به سر مى برد، علّت حضور هميشگى حجّت حق آن است كه برهان ها و دليل هاى واضح و روشن خداوند باطل نگردد.

در اين زمينه ابن حجر عسقلانى مى گويد:

وفي صلاة عيسى عليه السلام

خلف رجل من هذه الاُمّة مع كونه في آخر الزمان وقرب قيام الساعة؛ دلالة للصحيح من الأقوال:

«إنّ الأرض لا تخلو من قائم للّه بحجّة»؛(1)

اين باور كه حضرت عيسى عليه السلام پشت سر مردى از اين امت، نماز مى گزارد و اين مرد در آخر الزمان و برهه اى نزديك به قيامت، هويدا خواهد شد، به صحّت اين روايت دلالت دارد كه مى فرمايد: «زمين از برپاكننده حجّت براى خدا، خالى نخواهد شد».

ابن ابى الحديد معتزلى در شرح سخن امير مؤمنان على عليه السلام مى نويسد:

«علت اين كه زمين از چنين شخصى خالى نيست اين است

ص:45


1- (1) . فتح البارى فى شرح صحيح البخارى: 6/385. اين حديث را مى توان در ديگر منابع اهل سنّت نيز ملاحظه نمود، از جمله: تفسير الرازى: 2/192، شرح المقاصد: 5/385، تاريخ بغداد: 6/379، العقد الفريد: 1/265، عيون الأخبار، ابوقتيبه: 7. در ميان كتاب هاى شيعه نيز مى توان اين حديث را در الكافى: 1/136، كمال الدين: 1/287 و... مشاهده نمود.

كه زمانه از فردى كه به خاطر خداوند، كنترل امور بندگان را به دست مى گيرد و بر آنان سيطره دارد، خالى نشود.

اين سخن تا حد زيادى، مذهب اماميه را مورد تأييد قرار مى دهد، اما همفكران ما ابدال(1) را مصداق سخن مذكور مى دانند».(2)

هم فكران ابن ابى الحديد معتزلى از كلمه «حجّت» غافل شده اند، چرا كه معصوم، تنها مصداق برپاكننده اين حجّت است و هيچ كس عصمت ابدال را تأييد نمى كند.

هم چنين هم فكران ابن ابى الحديد از قسمت پايانى روايت امير مؤمنان على عليه السلام يعنى «برهان ها و دليل هاى واضح و روشن خداوند باطل نگردد» غفلت ورزيده اند؛ چرا كه پس از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله، تنها امام منصوب از طرف خداوند متعال است كه مى تواند مضمون اين قسمت را محقق سازد؛ از اين رو اعتراف ابن ابى الحديد به حقانيت مذهب اماميه درست و به جاست.

ص:46


1- (1) . ابدال به تعدادى از نيكان و پارسايان مى گويند كه هيچ گاه تعدادشان كم نمى شود ويك نفر كه بميرد خدا ديگرى را به جاى او مى گمارد. (ر. ك: المنجد).
2- (2) . شرح نهج البلاغه: 18/351.

2. دو جانشين رسول خدا

اشاره

صلى اللّه عليه وآله

حديث دوم: «رسول خدا صلى اللّه عليه وآله دو جانشين را در ميان امّت بر جاى نهاد».

با عبارات مختلف و به صورت متواتر از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله نقل شده است كه ايشان، دو چيز را بر جاى نهاد و آن دو را به عنوان جانشينان خود در ميان امّت معرفى نمود؛ به گونه اى كه مسلمانان در صورت تمسّك به اين دو جانشين، هرگز گمراه نخواهند شد:

جانشين اول كتاب خدا.

و جانشين دوم اهل بيت و عترت رسول خدا.

پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله به مردم خبر داد كه اين دو جانشين هرگز از هم جدا نخواهند شد تا آن كه در روز قيامت و در كنار حوض كوثر بر ايشان وارد شوند. اكنون برخى منابع اين حديث و عبارات مختلف آن را مى آوريم.

به روايت زيد بن ثابت

احمد بن حنبل به اسناد خود از زيد بن ثابت چنين روايت مى كند: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

إنّي تارك فيكم خليفتين: كتاب اللّه حبل ممدود ما بين السماء والأرض، أو ما بين السماء إلى الأرض، وعترتي أهل، بيتي

ص:47

و إنّهما لن يفترقا حتّى يردا عليّ الحوض؛(1)

من دو جانشين در ميان شما باقى مى گذارم: يكى كتاب خدا كه هم چون ريسمانى، آسمان و زمين را به هم پيوند مى دهد و ديگرى عترت و اهل بيتم. اين دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا آن كه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

به روايت جابر بن عبداللّه انصارى

اين روايت را ترمذى به اسناد خود چنين نقل مى كند: جابر بن عبداللّه انصارى مى گويد:

در هنگام حج و در روز عرفه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را ديدم كه بر روى شتر قَصواى خود نشسته بود(2) و اين چنين براى مردم سخنرانى مى كرد:

أيّها الناس! قد تركت فيكم ما إن أخذتم به لن تضلّوا: كتاب اللّه وعترتي أهل بيتي؛(3)

اى مردم! من در ميان شما دو چيز را بر جاى مى نهم كه در صورت تمسّك به آن ها هرگز گمراه نخواهيد شد: يكى كتاب خدا و ديگرى عترت و اهل بيتم.

ص:48


1- (1) . مسند احمد: 5/181.
2- (2) . قصواء: به شترى گفته مى شود كه اندكى از نوك گوشش را بريده اند. (ر. ك: المنجد).
3- (3) . صحيح تِرمذى: 5/621.

ابن ابى شيبه صاحب المصنف نيز به اسناد خود از جابر بن عبداللّه اين گونه روايت مى كند:

رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

إنّي تركت فيكم ما لن تضلّوا بعدي إن اعتصمتم به: كتاب اللّه وعترتي أهل بيتي؛

من در ميان شما دو چيز را باقى مى گذارم كه در صورت تمسّك به آن ها هرگز پس از من گمراه نخواهيد شد: يكى كتاب خدا و ديگرى عترت و اهل بيتم.

به روايت ابوسعيد خدرى

ابن سعد، احمد بن حنبل و طبرانى حديثى را از ابوسعيد خدرى روايت كرده اند كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

يا أيّها الناس! إنّي تارك فيكم ما إن أخذتم به لن تضلّوا بعدي، أمرين أحدهما أكبر من الآخر: كتاب اللّه حبل ممدود ما بين السماء والأرض، وعترتي أهل بيتي، و إنّهما لن يتفرّقا حتّى يردا علي الحوض؛(1)

اى مردم! من در ميان شما دو چيز را به جا مى گذارم كه يكى از آن دو از

ص:49


1- (1) . الدر المنثور: 2/60.

ديگرى بزرگ تر است و در صورت تمسّك به آن ها، هرگز پس از من گمراه نخواهيد شد: يكى كتاب خدا كه هم چون ريسمانى، آسمان و زمين را به هم پيوند مى دهد و ديگرى عترت و اهل بيتم، اين دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا آن كه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

به روايت زيد بن ارقم

ترمذى به اسناد خود از زيد بن ارقم نقل مى كند كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

إنّي تارك فيكم ما إن تمسّكتم به لن تضلّوا بعدي، أحدهما أعظم من الآخر: كتاب اللّه حبل ممدود من السماء إلى الأرض وعترتي أهل بيتي، ولن يتفرّقا حتّى يردا علي الحوض، فانظروا كيف تخلفوني فيهما؛(1)

من در ميان شما دو چيز را باقى مى گذارم كه يكى از آن ها از ديگرى بزرگ تر است و در صورت تمسّك به آن ها هرگز پس از من گمراه نخواهيد شد: نخست كتاب خدا كه هم چون ريسمانى، آسمان و زمين را به هم پيوند مى دهد و ديگرى عترت و اهل بيتم.

اين دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا آن كه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند، پس بنگريد كه پس از من چگونه با آن ها رفتار مى كنيد.

ص:50


1- (1) . صحيح تِرمذى: 5/621.

حاكم نيشابورى نيز از ابوطفيل و او هم از زيد بن ارقم اين گونه نقل مى كند:

رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در بين راه مكّه و مدينه در مكانى كه درختان بزرگى داشت، در كنار پنج درخت از مركب خود پياده شد و مردم، محوطه درخت ها را جارو كردند، آن گاه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بعد از ظهر در آن جا استراحت فرمود، سپس نماز گزارد، سپس به سخنرانى پرداخت، آن حضرت در آغاز به حمد و ثناى خداوند پرداخت، مردم را موعظه نمود، هر آن چه را كه از طرف خداوند بدان مأمور بود، بيان كرد و آن گاه فرمود:

أيّها الناس! إنّي تارك فيكم أمرين لن تضلّوا إن اتبعتموها، وهما كتاب اللّه وأهل بيتي عترتي؛

اى مردم! من در ميان شما دو چيز را بر جاى مى نهم كه در صورت تبعيت از آن ها هرگز گمراه نخواهيد شد: يكى كتاب خدا و ديگرى اهل بيت و عترتم.

سپس سه بار فرمود:

أتعلمون أنّي أولى بالمؤمنين ومن أنفسهم؟

آيا مى دانيد كه من نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارترم؟

گفتند: آرى.

ص:51

در اين هنگام رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

من كنت مولاه فعلي مولاه؛(1)

هر كس كه من مولاى او هستم على مولاى اوست.

همين روايت را باز حاكم نيشابورى نقل مى كند، اما اين بار از طريق يحيى بن جعده كه او هم از زيد بن ارقم روايت مى كند. حاكم اين گونه مى گويد:

محمّد بن على شيبانى در كوفه براى من نقل كرد كه احمد بن حازم غفارى، از ابونعيم، از كامل ابوالعلاء، از حبيب بن ابوثابت، نقل مى كند كه يحيى بن جعده مى گويد: زيد بن ارقم براى من اين گونه روايت كرد:

روزى به همراه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به راه افتاديم تا آن كه به غدير خم رسيديم، آن حضرت دستور داد زير درختان را جارو بزنيم.

آن روز چنان گرم بود كه نظيرش را به چشم نديده بوديم، پيامبر پس از حمد و ثناى خداوند فرمود:

يا أيّها الناس! إنّه لم يبعث نبي قطّ إلاّ ما عاش نصف ما عاش الّذي كان قبله؛ وإنّي أوشك أن ادعى فاُجيب، وإنّي تارك فيكم

ص:52


1- (1) . المستدرك على الصحيحين: 3/110.

ما لن تضلّوا بعده: كتاب اللّه عزّوجلّ؛

اى مردم! هر پيامبرى كه از جانب خداوند مبعوث شده به اندازه نيمى از عمر پيامبر پيش از خود هم نزيسته است. به زودى مرا خواهند خواند و من اجابت خواهم نمود. من در ميان شما چيزى را باقى مى گذارم كه پس از آن هرگز گمراه نخواهيد شد: كتاب خداى عزّوجلّ.

آن گاه حضرتش برخاست و دست على عليه السلام را گرفت و فرمود:

يا أيّها الناس! من أولى بكم من أنفسكم؟

اى مردم! چه كسى از خودتان به شما سزاوارتر است؟

گفتند: خدا و رسولش بهتر مى دانند.

در اين هنگام رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

من كنت مولاه فعلي مولاه؛

هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست.

حاكم نيشابورى پس از نقل اين حديث مى گويد:

اسناد اين حديث، صحيح است، اما بخارى و مسلم آن را نياورده اند.

ص:53

ذهبى در تلخيص خود مى گويد: اين حديث، صحيح است.(1)

طبرانى نيز به اسناد خود اين حديث را از زيد بن ارقم نقل مى كند.

در نقل او آمده:

رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در روز جحفه از مركب خود پياده شد، آن گاه رو به مردم كرد و پس از حمد و ثناى خداوند، فرمود:

إنّي لا أجد لنبي إلاّ نصف عمر الّذي قبله وإنّي أوشك أن أدعى فاُجيب، فما أنتم قائلون؟

هر پيامبرى به اندازه نصف عمر پيامبر پيش از خود، در اين دنيا زيسته است، به زودى مرا خواهند خواند و من اجابت خواهم نمود، حال چه مى گوييد؟

گفتند: شما خيرخواه ما بوديد.

رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

أليس تشهدون أن لا إله إلاّ اللّه وأنّ محمّداً عبده ورسوله وأنّ الجنّة حق والنار حق وأنّ البعث بعد الموت حق؛

آيا شهادت نمى دهيد كه معبودى جز خدا نيست، محمّد بنده و فرستاده اوست و بهشت، دوزخ و برانگيخته شدن پس از مرگ حقيقت دارند؟

ص:54


1- (1) . المستدرك على الصحيحين (چاپ شده به همراه تلخيص المستدرك ذهبى): 3/533.

گفتند: شهادت مى دهيم.

در اين هنگام رسول خدا صلى اللّه عليه وآله دستانش را روى سينه اش نهاد و فرمود:

وأنا أشهد معكم؛

من نيز به همراه شما شهادت مى دهم.

آن گاه فرمود:

ألا تسمعون؟

آيا پذيراى سخنم هستيد؟

گفتند: بله.

فرمود:

فإنّي فَرطكم على الحوض وأنتم واردون على الحوض وإنّ عرضه أبعد ما بين صنعاء وبُصرى فيه أقداح عدد النجوم من فضّة، فانظروا كيف تخلفوني في الثقلين؛

من پيشاپيش شما بر حوض كوثر وارد مى شوم و شما نيز در كنار اين حوض به نزد من مى آييد. پهناى حوض كوثر از فاصله صنعا و بُصرى بيشتر است و در آن جا به تعداد ستارگان، جام هايى از نقره، نهاده اند؛ پس بنگريد كه پس از من با ثقلين چگونه رفتار مى كنيد؟

در اين هنگام فردى با صداى بلند گفت: اى رسول خدا!

ص:55

منظورتان از ثقلين چيست؟

فرمود:

كتاب اللّه، طرف بيد اللّه عزّوجل

، وطرف بأيديكم، فاستمسكوا به ولا تضلّوا، والآخر: عترتي. وإنّ اللطيف الخبير نبأني أنّهما لن يتفرقا حتّى يردا علي الحوض. وسألت ذلك لهما ربّي.

فلا تقدموهما فتهلكوا، ولا تقصّروا عنهما فتهلكوا، ولا تعلّموهم فإنّهم أعلم منكم؛

نخست: كتاب خدا كه يك طرف آن در دست خداى متعال و طرف ديگر در دستان شماست. پس به آن تمسّك جوييد و به گمراهى نرويد.

دوم: عترتم. خداوند مهربان و آگاه به من خبرداد كه اين دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا آن كه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند؛ من از پروردگارم خواستم تا قرآن و عترت را از هم جدا نگرداند.

بنابراين، از قرآن و عترت، پيشى نگيريد كه هلاك مى شويد، در مورد آن ها كوتاهى نكنيد كه هلاك مى شويد و چيزى به عترت نياموزيد؛ چرا كه آنان از شما داناترند.

آن گاه دست حضرت على عليه السلام را گرفت و فرمود:

من كنت أولى به من نفسه فعلي وليّه، اللهمّ وال من والاه، وعاد

ص:56

من عاداه؛(1)

هر كس كه من از او به خودش سزاوارترم، على مولاى اوست. خدايا! دوستان او را دوست و دشمنان او را دشمن بدار.

عالمان و دانشمندان دينى مى گويند: اين حديث، وصيّت رسول خدا صلى اللّه عليه وآله است.

ابن حجر مكّى مى گويد:

«اين وصيت آشكار نسبت به اهل بيت عليهم السلام در چندين روايت آمده است؛ از جمله اين حديث كه مى فرمايد:

إنّي تارك فيكم ما إن تمسّكتم به لن تضلّوا بعدي الثقلين أحدهما أعظم من الآخر: كتاب اللّه حبل ممدود من السماء إلى الأرض، وعترتي أهل بيتي، ولن يتفرقا حتّى يردا عليَّ الحوض، فانظروا كيف تخلفوني فيهما؛

من در ميان شما دو چيز گرانبها بر جاى مى نهم كه در صورت تمسّك به آن ها، هرگز پس از من گمراه نخواهيد شد. در ميان اين دو امانت گرانبها يكى از ديگرى عظيم تر است: نخست كتاب خدا كه هم چون ريسمانى، آسمان را به زمين پيوند مى دهد و دوم عترت و اهل بيتم،

ص:57


1- (1) . المعجم الكبير: 5/186 و 187.

اين دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا آن كه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند. پس بنگريد كه پس از من چگونه با قرآن و عترت رفتار مى كنيد؟

ترمذى پس از نقل اين حديث درباره آن مى گويد:

حسنٌ غريبٌ؛(1)

اين حديث، نيكو است، ولى كمتر كسى به نقل آن مى پردازد.

البته ديگر محدّثان و عالمان نيز اين حديث را ثبت و ضبط كرده اند و ابن جوزى به اشتباه آن را در العلل المتناهيه آورده است، چگونه چنين چيزى ممكن است و حال آن كه اين حديث در صحيح مسلم و ديگر كتاب هاى روايى، آمده است؟!».(2)

حافظ سخاوى در استجلاب ارتقاء الغرف مى نويسد:

«اين وصيت آشكار در مورد اهل بيت عليهم السلام، در ديگر احاديث نيز آمده است، براى مثال، از سليمان بن مهران اعمش نقل شده است كه...».(3)

حافظ سمهودى در جواهر العقدين مى نويسد:

ص:58


1- (1) . صحيح ترمذى: 5/329.
2- (2) . الصواعق المحرقه: 90.
3- (3) . استجلاب ارتقاء الغرف: 1/336.

«مطلب چهارم: پيرامون تشويق مردم از سوى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله براى تمسّك به كتاب خدا و اهل بيت ايشان، خوب رفتار كردن با اين دو ثقلين بعد از آن حضرت و نيز پيرامون اين كه آن حضرت در روز قيامت از كسانى كه بر حوض كوثر وارد مى شوند درباره ثقلين خواهد پرسيد و نيز در رابطه با اين كه خداوند از امّت اسلامى خواهد پرسيد كه پس از پيامبر، چه رفتارى با قرآن و عترت داشته اند و از وصيّت آن حضرت درباره اهل بيت خود چگونه پاس داشته اند و نيز پيرامون توصيه خداوند نسبت به اهل بيت عليهم السلام...».(1)

از اين گذشته، در يكى از متون حديث ثقلين آمده است:

أوصيكُم بِكتابِ اللّهِ وعِترَتي؛(2)

شما را به كتاب خدا و عترتم سفارش مى كنم.

هم چنين علما و دانشمندان دينى مى گويند: اين حديث نشان مى دهد كه تا روز قيامت، از اهل بيت كسانى هستند كه شايستگى تمسّك را دارند و مى توانند مردم را هدايت نمايند.

ص:59


1- (1) . جواهر العقدين: 231.
2- (2) . لسان العرب: ذيل واژه «عتر».

ابن حجر مكّى مى گويد:

احاديث تمسّك به اهل بيت عليهم السلام، نشان گر اين است كه تا روز قيامت، افراد شايسته اى از اهل بيت عليهم السلام حضور دارند كه همانند قرآن كريم، صلاحيّت تمسّك را دارا هستند و هيچ گاه زمين از وجود آن ها خالى نمى شود؛ از همين روست كه اهل بيت عليهم السلام، عامل امنيت زمينيان به شمار مى روند. اين مدّعاى ما را روايتى كه گذشت به اثبات مى رساند، آن جا كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

في كلّ خلفٍ من أمّتي عدولٌ من أهل بيتي؛(1)

در همه نسل هاى امت من، فرد بسيار عادلى از اهل بيتم حضور دارد.

حافظ شريف سمهودى در بخش تنبيهات حديث ثقلين مى نويسد:

مطلب سوم اين كه اين حديث نشان مى دهد كه تا روز قيامت در همه زمان ها و دوران ها، افرادى از اهل بيت و عترت پاك پيامبر حضور دارند تا اين امر و تشويق پيامبر نسبت به اهل بيت ايشان بى وجه نبوده باشد. هم چنان كه قرآن كريم نيز اين گونه است. از همين رو اهل بيت - چنان كه خواهد آمد - موجب امنيت زمينيان هستند و با رحلت آن ها،

ص:60


1- (1) . الصواعق المحرقه: 90.

ساكنان زمين نيز از ميان مى روند.(1)

مناوى در شرح الجامع الصغير و زرقانى مالكى در شرح المواهب اللدنيه نيز همين سخنان را بيان نموده و گفته هاى شريف سمهودى را نقل كرده اند...(2).

شريف سمهودى در ادامه مى گويد:

اين امر و تشويق رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بر تمسّك به اهل بيت و عترت پاك، نسبت به كسانى است كه به كتاب خداوند علم دارند؛ چرا كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله تمسّك به غير از عالمان به كتاب خدا را توصيه نمى كنند و اين علما، تنها كسانى هستند كه تا روز قيامت، ملازم قرآن هستند و هر دو در كنار حوض كوثر بر پيامبر وارد خواهند شد؛ به همين جهت است كه پيامبر فرمود:

لا تقدّموها فتهلكوا، ولا تقصّروا عنهما فتهلكوا، ولا تعلّموهم، فإنّهم أعلم منكم؛(3)

از آن دو پيشى نگيريد كه هلاك مى شويد، از آن ها عقب نيفتيد كه هلاك مى شويد و چيزى به اهل بيت نياموزيد، زيرا آنان از شما داناترند.

ص:61


1- (1) . جواهر العقدين: 244.
2- (2) . شرح الجامع الصغير: 3/15، شرح المواهب اللدنيه: 7/8.
3- (3) . جواهر العقدين: 243.

شيخ قارى نيز در اين باره اظهار نظر كرده است. وى در شرح المشكاة مى نويسد:

به اعتقاد من، روشن ترين مطلبى كه مى توان در مورد حديث مذكور گفت اين است كه در بيشتر مواقع، اهل بيت، صاحب خانه و احوال او را از هر كس ديگرى بهتر مى شناسند؛ بنابراين واژه اهل بيت، همه خويشاوندان رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را در بر نمى گيرد، بلكه تنها آن دسته از اين خويشاوندان را در بر مى گيرد كه اهل علم بوده و از سيره، روش، حكم و حكمت رسول خدا صلى اللّه عليه وآله آگاهى دارند. از همين رو اين دسته از اهل بيت، صلاحيت همسانى با كتاب خدا را يافته اند، چنان كه خداوند مى فرمايد:

«وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ»(1)؛(2)

و كتاب و حكمت به آنان بياموزد.

نظام الدين نيشابورى در تفسير خود، با استفاده از حديث ثقلين، تصريح مى كند كه عترت رسول خدا صلى اللّه عليه وآله «وارثان و جانشينان» آن حضرت هستند؛ وى در تفسير آيه «وَكَيْفَ تَكْفُرُونَ وَأَنْتُمْ تُتْلى

ص:62


1- (1) . سوره بقره: آيه 129، سوره آل عمران: آيه 164، سوره جمعه: آيه 2.
2- (2) . مرقاة المفاتيح فى شرح مشكاة المصابيح: 5/600.

عَلَيْكُمْ آياتُ اللّهِ وَفيكُمْ رَسُولُهُ»؛(1)«و چگونه كفر مى ورزيد با اين كه آيات خدا بر شما خوانده مى شود و پيامبر او ميان شماست؟» مى نويسد:

«كَيْفَ تَكْفُرُونَ؛ چگونه كفر مى ورزيد» استفهام و پرسشى از سر توبيخ و تعجّب است و در بيان معناى آن بايد گفت: چگونه به شما كفر راه مى يابد و حال آن كه در هر واقعه، آيات جديدى، از زبان رسول خدا صلى اللّه عليه وآله براى شما تلاوت مى شود و رسول خدا نيز در ميان شما حضور دارد، شبهات شما را برطرف مى سازد و شما را از همه كجروى ها نجات مى دهد؟!....

در مورد قرآن بايد گفت كه اين كتاب عزيز تا روز قيامت باقى خواهد ماند.

در مورد پيامبر صلى اللّه عليه وآله نيز بايد به اين نكته اشاره نمود كه هر چند ايشان در ظاهر به رحمت الهى پيوسته، اما نور وجودشان در ميان مؤمنان باقى است و از همين رو مى توان ادّعا كرد كه خود ايشان در ميان ما حضور دارند.

از اين گذشته عترت رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وارثان ايشان

ص:63


1- (1) . سوره آل عمران: آيه 101.

هستند و بر حسب ظاهر، جايگزين ايشان شده اند؛ از همين روست كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

إنّي تارك فيكم الثقلين...؛(1)

من در ميان شما دو چيز گرانبها باقى مى گذارم....

3. خلفاى دوازده گانه

حديث سوم اين كه خلفاى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله دوازده نفر هستند.

رسول خدا صلى اللّه عليه وآله تعداد پيشوايان و امامان را مشخّص فرمودند، همان ها كه شناختشان واجب است و هر كس بدون شناخت آن ها از دنيا برود به مرگ دوران جاهلى مرده است؛ همان پيشوايانى كه تا روز قيامت، ملازم قرآن هستند و قرآن نيز از آن ها جدا نمى گردد. اين موضوع در روايات چنين مطرح شده است:

احمد از مسروق اين گونه روايت مى كند:

روزى در كنار عبداللّه بن مسعود نشسته بوديم، او به تلاوت قرآن مشغول بود. مردى به او گفت: اى ابوعبدالرحمان! آيا از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله سؤال كرديد كه اين امّت، چند خليفه خواهد داشت؟

ص:64


1- (1) . غرائب القرآن (تفسير نيشابورى): 1/347.

عبداللّه گفت: از آن زمان كه به عراق آمده ام هيچ كس در اين باره سؤالى از من نكرده است.

آن گاه گفت: آرى، ما از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله پرسيديم و ايشان فرمود:

اثني عشر كعدّة نقباء بني اسرائيل؛(1)

دوازده نفر همانند تعداد مراقبان و سرپرستان بنى اسرائيل هستند.

در اين باره مسلم بن حجاج نيشابورى روايت مى كند كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

لا يزال الدين قائماً حتّى تقوم الساعة، أو يكون عليكم اثنا عشر خليفة كلّهم من قريش؛(2)

اين دين تا برپايى روز قيامت پابرجا خواهد بود تا آن زمانى كه دوازده خليفه كه همگى از قريش هستند بر شما حكومت مى كنند.

بخارى نيز به نقل حديثى در اين زمينه پرداخته است.

وى در صحيح خود مى نويسد: جابر بن سمره مى گويد: از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله شنيدم كه مى فرمود:

ص:65


1- (1) . مسند احمد: 5/90.
2- (2) . صحيح مسلم: 2/119.

يكون اثنا عشر أميراً؛

دوازده امير خواهد بود.

آن گاه پيامبر صلى اللّه عليه وآله سخنى را بر زبان جارى نمود كه آن را نشنيدم. در اين هنگام پدرم گفت: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

كلّهم من قريش؛(1)

همگى آن ها از قريش هستند.

فصل سوم مهدى عليه السلام از اهل بيت عليهم السلام است

اشاره

سومين مطلب قابل بحث اين كه حضرت امام مهدى عليه السلام از اهل بيت علهيم السلام است.

رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به صراحت بيان مى دارد كه مهدى عليه السلام از اهل بيت ايشان است، همو كه زمين را پس از فراگير شدن ظلم و جور، از عدل و داد سرشار خواهد كرد.

اين كه مهدى عليه السلام از اهل بيت است، به صورت متواتر در احاديث پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله مورد تأكيد قرار گرفته است، هم چنان كه پيش تر اين مطلب را در عبارات بعضى از علماى اهل سنّت مشاهده

ص:66


1- (1) . صحيح بخارى: 4/164.

نموديد... حال به برخى از اين احاديث اشاره مى كنيم:

احمد بن حنبل، ابوداوود، ترمذى و ديگران با عبارات مختلف اين روايت را ذكر كرده اند كه ما به نقل آن از مسند احمد بسنده مى كنيم، او اين گونه آورده است كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

لا تقوم الساعة حتّى يلي رجل من أهل بيتي يواطئ اسمه اسمي؛(1)

قيامت برپا نخواهد شد مگر آن كه پيش از آن، مردى از اهل بيت من كه هم نام من است، سرپرستى جامعه را به عهده مى گيرد.

ابن ماجه در باب «خروج المهدى» مى نويسد:

على عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

المهدي منّا أهل البيت يصلحه اللّه في ليلة؛(2)

مهدى از ما اهل بيت است كه خداوند كار او را در يك شب، سامان مى دهد.

احمد بن حنبل نيز در اين باره حديثى را از ابوسعيد خدرى نقل مى كند كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

لا تقوم الساعة حتّى تمتلئ الأرض ظلماً وعدواناً.

قال: ثمّ يخرج رجل من عترتي - أو من أهل بيتي - يملأها قسطاً

ص:67


1- (1) . مسند احمد: 1/376، سنن ابى داوود: 4/151، صحيح ترمذى: 3/343.
2- (2) . سنن ابن ماجه: 2/1367.

وعدلاً كما ملئت ظلماً وعدواناً؛(1)

قيامت برپا نخواهد شد مگر آن كه زمين از ظلم و تجاوز پر شود، آن گاه مردى از عترت - يا اهل بيت -(2) من ظهور مى كند و پس از فراگير شدن ظلم و تجاوز، زمين را از عدل و داد پر مى سازد.

حاكم نيشابورى نيز همين حديث را با همين سند و با عبارت «اهل بيتى؛ اهل بيت من» و بدون ترديد بين «عترتى» و «اهل بيتى» نقل كرده، آن گاه مى نويسد:

اين حديث شرايط صحّت از نظر بخارى و مسلم را داراست، اما آن ها اين حديث را در صحيح خويش ثبت نكرده اند.

شمس الدين ذهبى نيز در تلخيص خود، با ديدگاه حاكم نيشابورى موافقت كرده است.(3)

حاكم نيشابورى در جاى ديگرى همين حديث را با لفظ «مِن عترتى؛ از عترت من» از ابوسعيد خدرى نقل مى كند و مى گويد: اين حديث شرايط صحّت از نظر مسلم را داراست.

ذهبى نيز اين ديدگاه حاكم را تأييد كرده است.(4)

ص:68


1- (1) . مسند احمد: 3/36.
2- (2) . ترديد از راوى است.
3- (3) . المستدرك على الصحيحين (چاپ شده به همراه تلخيص المستدرك ذهبى): 4/557.
4- (4) . همان: 4/558.

مهدى عليه السلام از فرزندان فاطمه عليها السلام

دسته اى ديگر از روايات، مهدى عليه السلام را از فرزندان فاطمه عليها السلام دانسته اند. در زير اين روايات را مى آوريم:

ابوداوود، ابن ماجه و ديگران با عبارات مختلف نقل مى كنند كه امّ سلمه مى گويد: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

المهدي من عترتى من ولد فاطمة؛(1)

مهدى از عترت من و از فرزندان فاطمه است.

حاكم نيشابورى و ذهبى نيز از سعيد بن مسيّب روايت كرده اند كه امّ سلمه مى گويد:

از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله شنيدم كه از مهدى عليه السلام ياد مى كرد و مى فرمود:

نعم، هو حقّ وهو من بني فاطمة؛(2)

آرى، او يك حقيقت و از فرزندان فاطمه است.

صاحب كتاب التاج اسناد ابوداوود و حاكم نيشابورى را صحيح دانسته است.(3)

ص:69


1- (1) . التاج الجامع للأصول: 5/343، سنن ابى داوود: 2/310 و ر. ك: المستدرك على الصحيحين: 4/557، سنن ابن ماجه: 2/1368.
2- (2) . المستدرك على الصحيحين (چاپ شده به همراه تلخيص المستدرك ذهبى): 4/557.
3- (3) . التاج الجامع للأصول: 5/343.

مهدى عليه السلام از فرزندان امام حسين عليه السلام

در روايات فراوان ديگرى آمده است كه مهدى عليه السلام در شمار فرزندان امام حسين عليه السلام قرار دارد. در اين جا به ذكر سه مورد از اين روايات بسنده مى كنيم:

روايت نخست. رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

لولم يبق من الدنيا إلاّ يوم واحد لطوّل اللّه عزّوجلّ

ذلك اليوم حتّى يبعث فيه رجلاً من ولدي اسمه اسمي؛

اگر تنها يك روز از عمر دنيا باقى مانده باشد خداوند آن روز را طولانى مى كند تا مردى از فرزندانم را كه هم نام من است در آن روز برانگيزد.

در اين هنگام سلمان فارسى برخاست و گفت: اى رسول خدا! او از نسل كدام يك از فرزندان شماست؟

رسول خدا صلى اللّه عليه وآله دستش را بر روى شانه امام حسين عليه السلام زد و فرمود:

من وَلَدي هذا؛

از نسل اين فرزندم.

اين روايت در منابع مختلف نقل شده است. از جمله ابوالقاسم طبرانى، ابن عساكر دمشقى، ابونعيم اصفهانى، ابن قيم جوزيه، يوسف بن يحيى مقدسى، شيخ الإسلام جوينى و ابن حجر مكّى

ص:70

صاحب كتاب الصواعق المحرقه آن را نقل كرده اند.(1)

روايت دوم. رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در آخرين روزهاى زندگى خويش كه در بستر بيمارى به سر مى برد به پاره تن خود حضرت زهرا عليها السلام چنين فرمود:

ما يبكيك يا فاطمة! اما علمت أنّ اللّه اطّلع إلى الأرض إطّلاعة فاختار منها أباك فبعثه نبيّاً؛ ثمّ اطّلع ثانية فاختار بعلك.

فأوحى إلي فأنكحته إيّاك واتّخذته وصيّاً.

أما علمت أنّك بكرامة اللّه إيّاك زوّجك اعلمهم علماً، وأكثرهم حلماً، وأقدمهم سلماً؛

فاطمه! چرا گريه مى كنى؟ مگر نمى دانى كه خداوند به زمين نگاهى افكند، پدرت را از ميان اهل زمين برگزيد و او را به پيامبرى مبعوث كرد؟

و ديگر بار خداوند به زمين نگاه كرد، همسر تو را برگزيد. پس من به وحى فرمود كه تو را به ازدواج او درآوردم و او را به عنوان وصى خود انتخاب نمودم؟

مگر نمى دانى كه خداوند براى تعظيم و بزرگداشت تو كسى را به همسريت درآورد كه نخستين مسلمان، عالم ترين و بردبارترين مردم است؟

ص:71


1- (1) . المعجم الكبير: 10/166، حديث 10222، با اندكى تفاوت، عقد الدرر فى أخبار المنتظر: 56، فرائد السمطين: 2/325، به نقل از حذيفة بن يمان، الصواعق المحرقه: 249.

در اين هنگام فاطمه عليها السلام خنديد و شاد شد؛ رسول خدا صلى اللّه عليه وآله كه مى خواست بيش از پيش فاطمه عليها السلام را خوشحال كند به او فرمود:

ومنّا مهدي الاُمة الّذي يصلّي عيسى خلفه؛

افزون بر اين، مهدى اين امت كه عيسى پشت سرش نماز مى گزارد، از ماست.

آن گاه دست بر شانه امام حسين عليه السلام نهاد و فرمود:

من هذا مهدي الاُمة؛

مهدى اين امت از نسل اين است.

ابوالحسن دارقطنى، ابوالمظفر سمعانى، ابوعبداللّه گنجى و ابن صبّاغ مالكى اين روايت را نقل كرده اند.(1)

روايت سوم. رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

يخرج المهدي من ولد الحسين من قبل المشرق، لو إستقبلته الجبال لهدمها واتّخذ فيها طرقاً؛

مهدى كه از فرزندان حسين است، از سمت مشرق، قيام و ظهور مى كند و اگر كوه ها در برابر او قرار گيرند آن ها را نابود و راه هايى در دل آن ها ايجاد خواهد نمود.

ص:72


1- (1) . البيان فى أخبار صاحب الزمان تأليف گنجى شافعى (چاپ شده در ضمن كفاية الطالب): 502، الفصول المهمّه تأليف ابن صبّاغ مالكى: 296.

اين روايت را نعيم بن حمّاد در كتاب الفتن، طبرانى، ابونعيم اصفهانى و مقدسى نگارنده كتاب عقد الدرر فى أخبار المنتظر نقل كرده اند.(1)

فصل چهارم موعود تولّد يافته

مطلب چهارم اين كه حضرت امام مهدى عليه السلام متولّد شده و فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام است.

تا كنون در پرتو احاديث متواتر و مورد اتفاق مسلمانان به نتايج ذيل دست يافتيم:

اول. اين امّت يك مهدى دارد و اعتقاد به او از ضروريات اين دين حنيف به شمار مى رود.

دوم. مهدى عليه السلام از اهل بيت رسول خدا صلى اللّه عليه وآله و عترت پاك ايشان است؛ همان بزرگوارانى كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به تمسّك و پيروى از آنان فرمان داده و نسبت به مخالفت با آنان و پيشى گرفتن بر آنان، هشدار داده است....

ص:73


1- (1) . الفتن: 1/171، حديث 1095، عقد الدرر فى أخبار المنتظر: 282، به نقل از طبرانى وابونعيم اصفهانى. براى آگاهى بيشتر ر. ك: الحاوى للفتاوى: 2/66. در اين منبع اين روايت به نقل از ابن عساكر آمده است.

سوم. مهدى عليه السلام در شمار همان دوازده نفرى قرار دارد كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله آنان را به عنوان خلفا و پيشوايان پس از خود، معرفى نموده است؛ همان پيشوايانى كه اطاعت آنان لازم و اقتدا به آنان واجب است و از دايره اهل بيت پيامبر، خارج نيستند.

چهارم. مهدى عليه السلام از فرزندان حسين بن على عليهما السلام شهيد كربلا است، از همين رو آن بزرگوار، فرزند امام حسن عسكرى فرزند امام هادى، فرزند امام جواد، فرزند امام رضا، فرزند امام كاظم، فرزند امام صادق، فرزند امام باقر، فرزند امام سجّاد، فرزند امام حسين و فرزند امام على بن ابى طالب عليهم السلام به شمار مى رود.

نتيجه هاى به دست آمده در كنار روايات، از سويى گوياى اين نكته است كه هيچ گاه زمين از پيشوايان حق خالى نمى شود و اين پيشوايان از اهل بيت رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بوده و شمار آنان دوازده نفر است و از سوى ديگر به طور قطع و يقين روشن مى سازد كه مهدى عليه السلام دوازدهمين امام مسلمانان بوده، به دنيا آمده و هم اكنون زنده است.

از همين رو ملاحظه مى شود كه بسيارى از علماى اهل سنّت به تولّد، زنده بودن و وجود امام مهدى عليه السلام اعتراف مى كنند و ايشان را فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام مى دانند كه اينك تنها به ذكر نام برخى از اين علما اشاره مى كنيم:

ص:74

احمد بن محمّد بن هاشم بلاذرى، متوفاى سال 279.

ابوبكر عمر بيهقى، متوفاى سال 458.

ابومحمّد عبداللّه بن خشّاب، درگذشته سال 567.

ابن ازرق تاريخ نگار، متوفاى سال 590.

فخر رازى، متوفاى سال 606.

ابن اثير، متوفاى سال 630.

ابن عربى اندلسى، درگذشته سال 638.

كمال الدين ابن طلحه، متوفاى سال 652.

سبط ابن جوزى، متوفاى سال 654.

ابو عبداللّه گنجى شافعى، متوفاى سال 658.

صدرالدين قونوى، متوفاى سال 672.

شمس الدين ابن خلّكان، متوفاى سال 681.

صدرالدين حموئى، متوفاى سال 723.

شمس الدين ذهبى، متوفاى سال 748.

عمر بن وردى، متوفاى سال 749.

صلاح الدين صفدى، درگذشته سال 764.

شمس الدين ابن جزرى، متوفاى سال 833.

ابن صبّاغ مالكى، متوفاى سال 855.

ص:75

جلال الدين سيوطى، متوفاى سال 911.

شيخ عبدالوهّاب شعرانى، متوفاى سال 973.

ابن حجر مكّى، متوفاى سال 974.

شيخ على قارى، متوفاى سال 1013.

شيخ عبدالحق دهلوى، درگذشته سال 1052.

شاه ولى اللّه دهلوى، متوفاى سال 1176.

شيخ قندوزى حنفى، متوفاى سال 1294.

ص:76

بخش دوم: روايت هاى معارض

اشاره

ص:77

ص:78

در برخى كتاب هاى اهل سنّت، رواياتى ديده مى شود كه با روايات متواترى كه از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله نقل شد، مخالف است.

بعضى با طرح اين روايات و ادّعاى معارضه، مى خواهند حجيّت روايات متواتر گذشته را زير سؤال ببرند.

ما اين بخش را به بررسى و نقد روايات مذكور اختصاص مى دهيم تا هم كتاب از اين ناحيه پربارتر باشد و هم شك و ترديدى پيرامون مهدويّت كه مورد اتفاق مسلمانان است، باقى نماند.

اين دست روايات، همگى يا جعلى هستند، يا تحريف شده اند و يا نادرند و از همين رو نمى توانند در برابر احاديث صحيح يا متواتر قرار گيرند.

اينك به بررسى اين روايات مى پردازيم:

ص:79

1. مهدى، همان عيسى بن مريم

اشاره

اهل سنّت در حديثى نقل كرده اند كه مهدى، همان عيسى بن مريم است.

اين حديث، تنها توسط ابن ماجه روايت شده است.

وى مى نويسد:

يونس بن عبدالاعلى، از محمّد بن ادريس شافعى، از محمّد بن خالد جندى، از ابان بن صالح، از حسن، از انس بن مالك براى ما چنين نقل كرد: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

هر چه دنيا، پيش رود بر سختى ها افزوده مى شود، دنيا به انسان ها بيشتر پشت مى كند و مردم روز به روز بخيل تر مى شوند، قيامت زمانى خواهد آمد كه مردم به بدى خو گرفته اند و مهدى، همان عيسى بن مريم است.(1)

روايت نادرست و راويان غير معتبر

اشاره

به نظر ما روايات نقل شده از اهل بيت عليهم السلام و ديگر رواياتى كه در زمينه امام مهدى عليه السلام به طور متواتر توسط اهل سنّت، نقل شده، نادرست بودن اين حديث را آشكار مى سازد؛ از اين رو بزرگانى

ص:80


1- (1) . سنن ابن ماجه: 2/1340.

هم چون حاكم نيشابورى، بيهقى و ديگران حديث مذكور را ضعيف دانسته اند.(1)

1. محمّد بن خالد جَنَدى

از طرف ديگر علماى اهل سنّت به نقد راويان آن پرداخته اند. آنان نوشته اند: يكى از راويان اين حديث، محمّد بن خالد جَندى است. او تنها راوى اين حديث است، از اين رو به هنگام نوشتن شرح حال او، حديث مذكور را هم آورده اند:

مزّى مى نويسد: محمّد بن خالد جَندى صنعانى مؤذّن، از ابان بن صالح، از حسن، از انس روايت كرده است كه مهدى، همان عيسى بن مريم است....

اين حديث توسط ابن ماجه ثبت و ضبط شده است....

ابوبكر بن زياد مى گويد:

هذا حديث غريب؛

كمتر كسى به نقل اين حديث پرداخته است....

حافظ ابوبكر بيهقى مى نويسد: اين حديث را تنها محمّد بن خالد جَندى روايت كرده است.

ص:81


1- (1) . التاج الجامع للأصول: 5/341.

ابوعبداللّه حافظ مى گويد: محمّد بن خالد، مردى ناشناخته است و علما بر سر افرادى كه بين جَندى و رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله واسطۀ در نقل اين حديث هستند اختلاف نظر دارند....(1)

ذهبى نيز در اين باره اظهار نظر كرده است. وى مى نويسد:

شافعى از محمّد بن خالد جَندى روايت نقل نموده و خود محمّد بن خالد نيز از ابان بن صالح روايت كرده است.

ازدى مى گويد: احاديث او مورد قبول نيست.

ابوعبداللّه حاكم نيشابورى مى نويسد: او فردى ناشناخته است.

آن گاه ذهبى چنين مى نويسد: به نظر من حديث محمّد بن خالد جَندى كه «مهدى، همان عيسى بن مريم است» و توسط ابن ماجه نقل شده، حديثى منكر و ناشناخته به شمار مى آيد....(2)

ابن حجر در اين باره مى نويسد:

محمّد بن خالد جَنَدى - با فتح حرف جيم و نون - مؤذّن، ناشناس و جزء طبقه هفتم محدّثان به شمار مى آيد، وى از راويان سنن ابن ماجه قزوينى است.(3)

ص:82


1- (1) . تهذيب الكمال: 25/151.
2- (2) . ميزان الاعتدال: 3/535.
3- (3) . تقريب التهذيب: 2/157.
2. ابان بن صالح

گفتنى است گرچه اهل سنّت مى گويند: همه علماى ما بر اين عقيده اند كه «ابان بن صالح» مورد اطمينان است، اما چنان كه ابن حجر نقل مى كند ابن عبدالبرّ و حافظ ابن حزم او را ضعيف دانسته اند.(1)

ذهبى مى نويسد: اما ابن صلاح در امالى خود مى نويسد: گفته شده:

ابان بن صالح، هيچ حديثى از حسن نشنيده است.(2)

3. حسن بصرى

منظور از «حسن»، همان حسن بصرى معروف و مشهور است كه در برخى كتاب ها او را در شمار دشمنان حضرت على عليه السلام قرار داده اند؛ از اين رو در رواياتى كه از اهل بيت عليهم السلام رسيده، او مورد سرزنش قرار گرفته است، تا جايى كه برخى از علما اين روايات را متواتر دانسته اند.(3)

از طرفى اهل سنّت نيز با آن كه در صحاح شش گانه از او، رواياتى را نقل كرده اند و او را در شمار زاهدان هشتگانه قرار داده اند، اما در عين حال

ص:83


1- (1) . تهذيب التهذيب: 1/82.
2- (2) . ميزان الاعتدال: 3/535.
3- (3) . تنقيح المقال: 1/269.

تأكيد كرده اند كه روايات مرسل او فراوان بوده و بسيار تدليس(1) مى كرد.(2)

4. يونس بن عبدالاعلى

علماى اهل سنّت، گرچه يونس بن عبدالأعلى را مورد اطمينان دانسته اند، اما او در اين روايت، به دروغگويى متّهم شده است.

حافظ مزّى در اين باره مى نويسد:

حافظ ابوالقاسم در تاريخ مدينة دمشق به سند خود از احمد بن محمّد بن رشدين، از ابوالحسن على بن عبيداللّه واسطى چنين نقل مى كند: محمّد بن ادريس شافعى را در خواب ديدم و از او شنيدم كه مى گفت: يونس در حديث جَنَدى - يعنى حديثى كه توسط حسن از قول انس پيرامون مهدى عليه السلام به رسول خدا صلى اللّه عليه وآله نسبت داده شده است - به دروغ از زبان من سخن گفته است.

شافعى گفت: اين حديث از احاديث من نيست و من آن را نقل

ص:84


1- (1) . تدليس در اصطلاح علم حديث در يك تقسيم بندى كلّى دو نوع است: الف) تدليس در اسناد، به اين معنا است كه راوى، حديث را از كسى نقل مى كند كه او را نديده يا حديث را از او نشنيده باشد، يا يك راوى ضعيف را اسقاط كند، تا حديث «حسن» يا «صحيح» تلقى شود. در مورد تدليس گفته شده است: تدليس برادر دروغ است. ب) تدليس در صفات راوى توسّط ناقلين، به اين معنا است كه به قصد مخفى داشتن حقيقت راوى را با صفاتى يا كنيه اى غير واقعى وصف كند يا بنامد.
2- (2) . تقريب التهذيب: 1/165.

نكرده ام، بلكه يونس به دروغ آن را به من نسبت داده است.(1)

از اين گذشته، ذهبى مى نويسد: اين حديث، ضعف ديگرى نيز دارد و آن اين كه....(2)

حضرت عيسى عليه السلام در حضور امام مهدى عليه السلام

در مقابل اين حديث ساختگى، احاديث صحيح و فراوانى اين حقيقت را در دل خود جاى داده اند كه به هنگام ظهور حضرت امام مهدى عليه السلام، عيسى بن مريم عليهما السلام از آسمان فرود مى آيد و پشت سر آن حضرت نماز مى گزارد. براى نمونه چند حديث مى آوريم.

بخارى و مسلم به سند خود از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله چنين نقل كرده اند:

روزى رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

كيف أنتم إذا نزل ابن مريم فيكم وإمامكم منكم؛(3)

چگونه خواهيد بود هنگامى كه عيسى بن مريم در ميان شما فرود آيد در حالى كه امام شما كسى از خود شما باشد؟

ص:85


1- (1) . تهذيب الكمال: 25/149.
2- (2) . ميزان الاعتدال: 3/535.
3- (3) . صحيح بخارى: 4/143، باب نزول عيسى عليه السلام من كتاب بدء الخلق، صحيح مسلم: 1/94.

احمد بن حنبل شيبانى نيز در اين باره به سند خود حديثى را نقل مى كند كه نام دجّال در آن آمده است. وى مى گويد:

رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

فإذا هم بعيسى بن مريم فتقام الصلاة، فيقال له: تقدّم يا روح اللّه!

فيقول: ليتقدم إمامكم فيصلّ بكم؛

در اين هنگام عيسى بن مريم را مى بينند و هنگام نماز مى رسد و مردم براى اقامه نماز جمع مى شوند، به عيسى مى گويند: اى روح اللّه! پيشاپيش ما بايست.

عيسى مى گويد: بايد امام شما پيشاپيش شما بايستد و امام جماعت باشد.(1)

مناوى مى نويسد:

عيسى عليه السلام به هنگام نماز صبح بر روى مناره سفيد واقع در شرق دمشق، فرود مى آيد و امام مهدى عليه السلام را در حال آماده شدن براى اقامه نماز مى بيند. در اين هنگام امام مهدى عليه السلام، متوجّه حضور او مى شود و عقب مى رود تا عيسى عليه السلام امام جماعت باشد.

اما عيسى عليه السلام ايشان را پيشاپيش قرار مى دهد و خود پشت سر وى نماز مى گزارد، وه كه چه فضل و شرف بزرگى نصيب اين امت شده است!(2)

ص:86


1- (1) . مسند احمد: 3/367.
2- (2) . فيض القدير - شرح الجامع الصغير: 6/17.

ابوالحسن آبرى پيرامون امام مهدى عليه السلام مى نويسد:

بسيارى از راويان، اخبار متواتر و مستفيضى را از قول رسول خدا صلى اللّه عليه وآله درباره مهدى عليه السلام نقل كرده اند. در اين احاديث آمده است كه مهدى عليه السلام در شمار اهل بيت پيامبر قرار دارد، هفت سال حكومت مى كند، زمين را از عدل و داد پر مى نمايد. در آن دوران، عيسى بن مريم ظهور مى كند و در دروازه «لد» در سرزمين فلسطين، براى قتل دجّال به يارى او مى شتابد. مهدى عليه السلام امامت جماعت اين امّت را بر عهده مى گيرد و در طول زندگانى او عيسى صلوات اللّه عليه پشت سر او نماز مى گزارد.(1)

جلال الدين سيوطى در پاسخ به منكران اين مسأله مى نويسد:

سخنان اينان بسيار شگفت آور است؛ چرا كه نماز خواندن عيسى عليه السلام به امامت امام مهدى عليه السلام، در تعدادى از روايات صحيح از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله نقل شده است. رسول خدا پيامبرى است صادق كه راستگويى او را همگان تأييد مى كنند و همۀ پيش بينى هاى ايشان تحقق مى يابد.(2)

ص:87


1- (1) . تهذيب الكمال: 25/149.
2- (2) . الحاوى للفتاوى: 2/167.

بطلان ديدگاه تفتازانى

بنابر آن چه آورديم نادرستى و بطلان ديدگاه سعدالدين تفتازانى نيز روشن شد، چرا كه او مى گويد:

اين كه مى گويند: عيسى به مهدى اقتدا مى كند و يا بالعكس، معتبر و مستند نيست و نبايد به آن اطمينان نمود.(1)

2. مهدى از فرزندان حسن

اشاره

حديث ساختگى ديگر، حديثى است كه مى گويد: مهدى عليه السلام از فرزندان امام حسن عليه السلام است.

صاحب كتاب المشكاة از ابواسحاق چنين نقل مى كند:

روزى حضرت على عليه السلام به پسرش حسن عليه السلام نگاه كرد و فرمود: اين پسرم، به فرموده رسول خدا صلى اللّه عليه وآله سيّد و سرور است و از نسل او مردى خواهد آمد كه همنام پيامبر شماست، او در اخلاق به رسول خدا صلى اللّه عليه وآله شباهت دارد، اما از نظر قيافه و اندام با ايشان متفاوت است.

آن گاه آن حكايت را كه او زمين را از عدل و داد پر مى كند، نقل كرد.

ص:88


1- (1) . شرح المقاصد: 5/313.

ابوداوود اين روايت را نقل كرده، اما حكايت مذكور را نياورده است.(1)

قارى در شرح كتاب مشكاة المصابيح در ذيل اين حديث مى نويسد:

اين حديث به روشنى، سخنان پيشين ما را تأييد مى كند و نشان مى دهد كه مهدى از فرزندان حسن است و براى جمع بين اين روايت و روايات ديگر بايد گفت: مهدى تنها از طرف مادر، به حسين منتسب است.

بر اين اساس، سخن شيعيان مبنى بر اين كه «مهدى، محمّد بن حسن عسكرى، قائم و منتظَر است، چرا كه وى به اتّفاق همگان از نسل حسين است» از اعتبار ساقط مى شود.

ممكن است برخى چنين ادعا كنند: شايد على عليه السلام، در مورد شخصى غير از مهدى سخن گفته باشد.

در پاسخ بايد گفت: حكايتِ «زمين را از عدل و داد پر مى كند»، اين ادّعا را باطل مى نمايد؛ چرا كه در ميان سادات حسينى و حسنى، مهدى موعود تنها كسى است كه به عنوان پركننده عدل و داد در زمين، شناخته مى شود.(2)

ص:89


1- (1) . مشكاة المصابيح: 3/1503.
2- (2) . مرقاة المفاتيح فى شرح مشكاة المصابيح: 5/168.

بررسى و نقد اين ديدگاه

در منابع شش گانه اى كه اهل سنّت آن ها را صحاح مى نامند جز حديث پيشين، هيچ دليل ديگرى مبنى بر اين كه «مهدى» از فرزندان «حسن» است، وجود ندارد. اين حديث نيز تنها در سنن ابى داوود ثبت شده است.

ابن اثير مى نويسد: ابوداوود از ابواسحاق عمرو بن عبداللّه سبيعى اين گونه نقل مى كند: «على عليه السلام به فرزندش حسن عليه السلام نگاه كرد و... آن گاه آن حكايت را كه او زمين را از عدل و داد پر مى كند، ذكر نمود»، ابوداوود اين روايت را ثبت كرده، اما حكايت مذكور را نياورده است.(1)

ديدگاه شيخ منصور

شيخ منصور مى نويسد: نقل شده است: روزى على عليه السلام به فرزندش حسن عليه السلام نگاه كرد و فرمود: اين پسرم، به فرموده رسول خدا صلى اللّه عليه وآله سيّد و سرور است و از نسل او مردى خواهد آمد كه هم نام پيامبر شماست، در اخلاق به رسول خدا صلى اللّه عليه وآله شباهت دارد، اما از نظر قيافه و اندام با ايشان متفاوت است.

ص:90


1- (1) . التاج الجامع للاُصول: 11/49.

هم چنين در روايت ديگرى على عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود: مردى از ماوراء النهر ظهور خواهد كرد....

اين دو حديث را ابوداوود نقل كرده است.(1)

بررسى سند حديث

به نظر ما كسانى كه «مهدى» را از فرزندان امام «حسن عليه السلام» مى دانند، حديث مذكور را به عنوان تنها دليل خود براى اثبات اين ادّعا مطرح مى كنند، در اين صورت تأمّل در سند، لفظ و مفهوم اين حديث، اجتناب ناپذير مى نمايد.

در مورد سند اين حديث بايد گفت: در سنن ابوداوود اين گونه آمده است:

قال أبو داود: حدّثت عن هارون بن المغيرة، قال: حدّثنا عمرو بن أبي قيس، عن شعيب بن خالد، عن أبي إسحاق، قال:

قال علي عليه السّلام

... تمّ ذكر قصّة «يملأ الأرض عدلاً»؛(2)

ابوداوود مى گويد: براى من نقل شده است كه هارون بن مغيره، از عمرو بن ابوقيس، از شعيب بن خالد، از ابواسحاق چنين روايت نمود كه على عليه السلام گفت... آن گاه آن حكايت را كه «زمين را از عدل و داد پر مى كند» ذكر نمود.

ص:91


1- (1) . همان: 5/343 و 344.
2- (2) . صحيح ابى داوود: 2/208.

براى سست بودن اين حديث، قسمت آغازين و پايانى سند آن كافى است، چرا كه ابوداوود مى نويسد: «از هارون بن مغيره، براى من روايت شد»، حال بايد پرسيد: چه كسى اين حديث را براى ابوداوود نقل نموده است؟

در پايان سند نيز نام ابواسحاق سبيعى ديده مى شود كه در دوران زندگى خود تنها يك بار على عليه السلام را ديده و در آن يك بار نيز سخنى ميان آن ها رد و بدل نشده بود. از اين رو ترديدى نيست كه ابواسحاق اين روايت را از فرد ديگرى شنيده است، اما در متن حديث، نام و نشان اين فرد وجود ندارد.

افزون بر اين در حاشيه جامع الأصول از حافظ منذرى چنين نقل شده است:

منذرى مى گويد: اين حديث، منقطع(1) است، زيرا ابواسحاق تنها يك بار على عليه السلام را ديده و در آن يك بار هم با او سخن نگفته بود، هم چنين ابوداوود در آغاز اين حديث مى گويد: «از هارون بن مغيره، براى من روايت شد».

در حاشيه المشكاة نيز آمده است: اسناد اين حديث، ضعيف است.

ص:92


1- (1) . به حديثى كه يكى از راويان در سلسله سند ذكر نشده باشد، منقطع گويند، ر. ك: دراية الحديث: 113.

بررسى متن حديث

در مورد لفظ حديث مذكور بايد گفت:

هم آغاز و هم پايان آن، به صورت هاى متفاوت نقل شده است؛ به گونه اى كه در آغاز آن برخى از «حسن» و برخى ديگر از «حسين» نام برده اند. قندوزى حنفى مى نويسد:

از ابواسحاق نقل شده است كه على عليه السلام به فرزندش حسين عليه السلام نگاه كرد و گفت: اين فرزندم سيّد و سرور است....

آن گاه آن حكايت را كه «زمين را از عدل و داد پر مى كند» نقل كرد.

ابوداوود اين روايت را نقل كرده، اما حكايت مذكور را نياورده است.(1)

اين روايت عيناً در جامع الأصول و المشكاة به نقل از ابوداوود آمده است با اين تفاوت كه به جاى «حسن» نام «حسين» ديده مى شود.

ديگر احاديث موجود پيرامون اين مسأله كه در برخى از كتب ديگر آمده نيز به همين اشكال مبتلا هستند. براى مثال سلمى شافعى در كتاب عقد الدرر فى أخبار المنتظر از اعمش، از ابووائل، حديث ابواسحاق را روايت كرده است، اما نسخه هاى اين كتاب با يكديگر تفاوت دارند،

ص:93


1- (1) . ينابيع المودة: 518.

به گونه اى كه در نسخه اصلى و نيز نسخه استنساخ شده از خط نويسنده، آمده است: «به حسين عليه السلام نگاه كرد».

ولى در برخى نسخه هاى ديگر اين كتاب، عبارت «به حسن عليه السلام نگاه كرد» ديده مى شود.

سلمى شافعى از كتاب صفة المهدى حافظ ابونعيم اصفهانى، حديث حذيفه را كه از كتاب ذخائر العقبى اقتباس شده است، روايت مى كند، اما در نسخه اصلى كتاب كه به دست نوشت سلمى شافعى نگاشته شده و هم چنين نسخه اى كه از خط وى استنساخ شده، اين گونه آمده است: «آن گاه با دستش بر شانه حسين عليه السلام زد».

ولى در برخى ديگر از نسخه ها نام «حسن عليه السلام» در برابر ديدگان خواننده قرار مى گيرد.(1)

آيا اين اختلاف به خاطر تشابه نگارشى دو واژه «حسن» و «حسين»، به وجود آمده است يا اين كه برخى مغرضان به عمد، اصل روايت را دستكارى كرده اند تا حقايق به همان شكلى كه هست در اختيار امّت قرار نگيرد و مسلمانان از روايات اهل بيت عليهم السلام كه بيش از هر كس ديگرى از سيره رسول خدا صلى اللّه عليه وآله آگاهى داشته

ص:94


1- (1) . عقد الدرر فى أخبار المنتظر: 23 و 24.

و عالم ترين مردمان به علوم او هستند، محروم گردند؟

هر چند احتمال نخست، دور از انتظار نيست، اما احتمال دوم، درست تر به نظر مى رسد؛ چرا كه شواهد فراوانى به ويژه در ارتباط با اهل بيت عليهم السلام، اين احتمال را تقويت مى كند.

در اين مورد به خصوص، قرينه و دليل مستحكمى وجود دارد كه نشان مى دهد برخى عالمان اهل سنّت در جهت كتمان اين حقيقت كه «مهدى عليه السلام از فرزندان حسين عليه السلام است»، تلاش مى كردند و يا دست كم از بيان صريح آن سرباز مى زدند. اما اين كه علّت رفتار اين علما چه بوده است، خداوند بهتر مى داند!

براى مثال، ابوالحسين احمد بن جعفر بن منادى و ابوعبداللّه بن حمّاد - كه هر دو از پيشوايان و حافظان اهل سنّت هستند - از قتاده چنين روايت مى كنند: به سعيد بن مسيّب گفتم: آيا مهدى حق است؟

گفت: آرى.

گفتم: از كدام قبيله است؟

گفت: از قريش.

گفتم: از كدام تيره قريش؟

گفت: از بنى هاشم.

گفتم: از كدام بنى هاشم؟

ص:95

گفت: از فرزندان عبدالمطلب.

گفتم: از كداميك از فرزندان عبدالمطلب؟

گفت: از فرزندان فاطمه.

گفتم: از كداميك از فرزندان فاطمه؟

گفت: تا همين جا كافى است.(1)

حال بايد پرسيد: چرا «تا همين جا كافى است»؟ اللّه أعلم (!!)

حال به بررسى قسمت پايانى اين حديث، مى پردازيم، همان گونه كه گذشت ابوداوود مى گويد:

ثمّ ذكر قصّة، «يملأ الأرض عدلاً»؛

سپس آن حكايت را كه «زمين را از عدل و داد پر مى كند» ذكر كرد.

پرسش اين جاست كه چه كسى حكايت مذكور را ذكر كرد؟

و همان گونه كه ابن اثير، خطيب تبريزى صاحب المشكاة و ديگران نيز گفته اند، ابوداوود اين حكايت را نقل نكرده است. علت اين كار چه بوده است؟

وانگهى صاحب كتاب التاج به طور كلى اين قسمت از روايت را - يعنى «سپس آن حكايت را كه «زمين را از عدل و داد پر مى كند» نقل كرد» - از قلم انداخته است. اين خود نشان مى دهد كه جمله مذكور، جزء حديث نيست.

ص:96


1- (1) . عقد الدرر فى أخبار المنتظر: 23.

در اثبات و تأكيد هر چه بيشتر اين ادّعا همين بس كه حافظ بيهقى در كتاب البعث و النشور روايت مذكور را از قول ابواسحاق نقل مى كند و بدون اشاره به جمله مذكور، اين روايت را با عبارت «در اخلاق به رسول خدا صلى اللّه عليه وآله شباهت دارد، اما از نظر قيافه و اندام با ايشان متفاوت است»، پايان مى دهد.(1)

بررسى مفاد و مدلول حديث

در مورد مفاد و مضمون روايت مذكور بايد گفت:

بعد از آن كه دانستيم لفظ و متن اين حديث، داراى تشويش و اضطراب است، روشن مى گردد كه اين حديث، قابل اعتنا نيست.

بنابراين، ديگر وجهى براى سخنان شيخ على قارى باقى نمى ماند و ادّعاى او مبنى بر اين كه حديث مذكور، عقيده شيعه اماميه را از درجه اعتبار ساقط مى كند، اعتبار ندارد.

هم چنين ايرادى كه ايشان در قالب عبارت «ممكن است برخى ادّعا كنند كه شايد على عليه السلام...» بيان كرده، درست نيست؛ چرا كه بر فرض ذكر واژه «حسن» در حديث مذكور، معلوم نيست كه عبارت «زمين را از عدل و داد پر مى كند» توسط على عليه السلام ايراد شده باشد.

ص:97


1- (1) . عقد الدرر فى أخبار المنتظر: 31.

3. پدرش هم نام پدر پيامبر

اشاره

حديث سوم اين كه طبق اين حديث پيامبر فرموده: «پدرش هم نام پدر من است».

درباره اين حديث در دو محور بحث خواهيم كرد:

1. اين كه پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرموده اند: «او هم نام من است» و نفرموده اند: «پدرش، هم نام پدر من است».

2. بررسى عبارت «پدرش هم نام پدر من است» و اين كه راويان آن كدام است؟ اسناد آن چگونه است؟

هم نامى با پيامبر

درباره موضوع اوّل مى گوييم:

احمد بن حنبل در مسند عبداللّه بن مسعود، از عمر بن عبيد، از عاصم بن ابى النجود، از زر بن حبيش، از عبداللّه چنين نقل مى كند:

رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

لا تنقضى الأيّام ولا يذهب الدهر حتّى يملك رجل من أهل بيتي اسمه يواطئ اسمي؛(1)

روزگار به سر نمى رسد مگر آن كه مردى از اهل بيتم كه هم نام من است، حكومت را در دست مى گيرد.

ص:98


1- (1) . مسند احمد: 1/376.

احمد در ادامه، از يحيى بن سعيد، از سفيان، از عاصم، از زر، از عبداللّه اين گونه روايت مى كند: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

لا تذهب الدنيا - أو قال: لا تنقضى الدنيا - حتّى يملك العرب رجل من أهل بيتي ويواطئ إسمه إسمي؛(1)

روزگار به انتها نمى رسد مگر آن كه مردى از اهل بيتم كه هم نام من است، بر اعراب حكومت مى نمايد.

احمد در جاى ديگرى، روايت مذكور را با همين سند و لفظ، ذكر كرده است.(2)

وى در بخش ديگرى از مسند خود، اين حديث را با لفظى كه اول ذكر شد و به نقل از عمر بن عبيد طنافسى، از عاصم، از زر، از عبداللّه، ثبت نموده است.(3)

ترمذى، اين حديث را اين چنين نقل مى كند:

عبيد بن اسباط بن محمّد قرشى كوفى، از پدرش، از سفيان ثورى، از عاصم بن بهدله، از زر، از عبداللّه براى ما روايت كرد كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

ص:99


1- (1) . همان: 1/377.
2- (2) . همان: 1/430.
3- (3) . همان: 1/448.

لا تذهب الدنيا حتّى يملك العرب رجل من أهل بيتي يواطئ اسمه اسمي؛

دنيا به سر نمى رسد مگر آن كه مردى از اهل بيتم كه هم نام من است، بر اعراب حكومت نمايد.

ابوعيسى مى گويد: در اين باره، رواياتى از على، ابوسعيد، امّ سلمه و ابوهريره يافت مى شود و حديث مذكور، حَسَن(1) و صحيح است.(2)

نام او هم نام پدرم

درباره موضوع دوم مى گوييم:

حديث فوق، در نقل هاى ابوداوود نيز به همين صورت، ثبت و ضبط شده است. در يكى از اسنادها، عبارتِ «پدرش هم نام پدر من است» وجود دارد، حال متن سنن ابوداوود را كه توسط فرزندش جمع آورى شده مى آوريم:

مسدّد از عمر بن عبيد؛

محمّد بن علاء از ابوبكر - يعنى ابن عياش -؛

مسدّد، از يحيى، از سفيان؛

ص:100


1- (1) . حديث حسن به اصطلاح اهل تسنّن، خبر مسندى است كه راويان آن، نزديك به درجه وثاقت باشند.
2- (2) . صحيح تِرمذى: 4/438.

احمد بن ابراهيم، از عبيداللّه بن موسى، از زائده،

و نيز احمد بن ابراهيم از فطر، اين معناى واحد را براى ما نقل كرده اند كه عاصم، از زر، از عبداللّه روايت نمود كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

لولم يبق من الدنيا إلّايوم؛

اگر تنها يك روز از عمر دنيا باقى باشد.

زائده ادامه حديث را اين گونه نقل مى كند:

لطوّل اللّه ذلك اليوم حتّى يبعث فيه رجل منّي أو من أهل بيتي، يواطئ اسمه اسمي واسم أبيه اسم أبي؛

خداوند آن روز را طولانى خواهد كرد تا مردى از من يا از اهل بيت مرا برانگيزد؛ اين مرد هم نام من بوده و نام پدرش با نام پدر من، يكسان است.

در نقل فطر اين اضافه هم وجود دارد:

يملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلماً وجوراً؛

پس از آن كه زمين از ظلم و ستم پر شود آن را از عدل و داد پر خواهد كرد.

رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به نقل سفيان اين گونه فرموده اند:

لا تذهب - أو لا تنقضي - الدنيا حتّى يملك العرب رجل من أهل بيتي يواطئ اسمه اسمي؟

دنيا به انتها نمى رسد مگر آن كه مردى از اهل بيتم كه هم نام من است، بر اعراب حكومت نمايد.

ص:101

ابوداوود مى گويد: متن حديثى كه عمر و ابوبكر نقل كرده اند، از نظر معنا همانند متن حديث سفيان است.(1)

بنابراين، روشن مى شود كه احمد، ترمذى و ابوداوود، روايت عبداللّه بن مسعود را به صورت مشابه، نقل كرده اند كه اين امر، با عقيده شيعيان اماميه كاملاً مطابقت دارد.

از اين گذشته، بسيارى ديگر از علماى اهل سنّت، مهدى را با نام «محمّد بن حسن عسكرى» معرفى نموده اند و بر اين اساس نام ايشان، هم سان نام جدّشان رسول خدا صلى اللّه عليه وآله است.

از ميان علماى مذكور، ابوداوود تنها كسى است كه حديث فوق را با سندى كه نام «زائده» در آن به چشم مى خورد، آورده و اين جمله بدان افزوده شده است كه: «پدرش هم نام پدر من است».

علماى شيعه و سنّى، معناى اين بخش از روايت ابوداوود و سند آن را زير سؤال برده اند و به اشكال گوناگون، آن را رد كرده اند.

بنابراين، بحث و بررسى بيشتر اين موضوع، ضرورتى ندارد، زيرا همان گونه كه ثابت شده است، بايد روايات شاذّ و نادر را به كنارى نهاد و احاديث مورد اجماع را - كه شك و ترديدى در آن ها راه ندارد - مورد استناد قرار داد.

ص:102


1- (1) . سنن ابى داوود: 2/207.

بخش سوم: مسأله مهدويت وپرسشها وشبهه ها

اشاره

ص:103

ص:104

تفتازانى و ديدگاهى شگفت

سعدالدين تفتازانى از متكلّمان اهل سنّت مى نويسد:

شيعيان اماميه بر اين باورند كه محمّد بن حسن عسكرى، از بيم دشمنان از ديدگان مردم پنهان شده است و او نيز همانند نوح، لقمان و خضر عليهم السلام از عمرى طولانى بهره مى برد. اين در حالى است كه ديگر فرقه هاى اسلامى، ادّعاى شيعيان را انكار مى كنند؛ چرا كه اين، ادّعا امرى بسيار بعيد است و پنهان شدن طولانى مدّت امام از ديد خلايق - به گونه اى كه تنها نامى از او بر جاى ماند - بسيار دور از واقعيّت مى نمايد.

از اين گذشته، منصوب كردن او براى امامت با اين همه غيبت، امرى بيهوده است و اگر چنين امامى وجود داشت، سزاوار بود كه در ميان مردم حضور داشته باشد.

بنابراين، آن چه گفته شده و يا گفته مى شود كه عيسى پيامبر خدا به

ص:105

مهدى در نماز جماعت اقتدا مى كند و يا بالعكس، مستند نيست و نمى توان به آن تكيه كرد.(1)

پاسخى متين

اگر اين پرسش ها به عنوان بحث هاى علمى و مناظره مطرح شود ايرادى ندارد؛ اى كاش چنين بود و به هنگام طرح اين پرسش ها به جاى دشنام، حمله، لودگى و استهزا، ادب، اخلاق و متانت رعايت مى شد.

هر چند برخى نويسندگان معاصر و نيز برخى علما در مباحثات خود اين امر را مورد توجّه قرار داده اند، امّا با مراجعه به كتاب منهاج السنة ملاحظه مى شود كه ابن تيميه در فصل مربوط به مهدى عليه السلام، كتاب خود را از كينه، دشمنى، عناد، دشنام، لودگى و تكذيب حقايق، آكنده ساخته است؛ به گونه اى كه گردآورى مباحث مربوط به مهدى و دشنام هاى او در كتاب منهاج السنة، خود به كتابى مستقل نياز دارد.

براى آگاهى مختصر از اين دشنام ها مى توانيد به نمونه هاى مذكور در مقدمه همين كتاب، مراجعه نماييد.

برخى نويسندگان معاصر نيز كه از پيروان اين شيوه ابن تيميه هستند، درباره مسائل مربوط به مهدى عليه السلام و اعتقادات شيعه در

ص:106


1- (1) . شرح المقاصد: 5/313.

اين مورد، راه او را در پيش گرفته اند و با فاصله گرفتن از ادب و نزاكت، ضمن حمله و دشنام، به ما شيعيان دروغ هايى را نسبت مى دهند.

تأسف بارتر آن كه عدّه اى اين كتاب هاى را مى خوانند و در برخى محافل نيز افرادى چند به تبليغ اين كتاب ها مى پردازند.

حقيقت اين است كه گاه برخى پژوهش گران، يا در مورد احاديث مربوط به مهدى عليه السلام، دچار ترديد مى شوند، يا به بيان اشكال در مورد احاديث «ائمه دوازده گانه» مى پردازند و يا حديثِ «من مات ولم يعرف إمام زمانه؛ هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد» را قبول نمى كنند.

خوب اين شيوه از حيث آداب مناظره قابل قبول است. اينان با اصرار، بر ديدگاه خود باقى مى مانند و مى گويند: ما صحّت اين احاديث را نمى پذيريم؛ حال كه اين دسته از پژوهش گران، احاديث ثبت شده در كتاب هاى روايى و به ويژه روايات علماى مذهب خود را نمى پذيرند، بايد از سخن گفتن با آنان پرهيز نمود و مناظره پايان مى پذيرد.

اما با توجّه به اين نكات كه اين احاديث در صحاح، سنن، مسانيد و كتاب هاى معتبر، ثبت و ضبط شده اند و همه مسلمانان آن ها را پذيرفته اند و در نتيجه، اعتقاد به مهدى عليه السلام، اعتقاد به شناخت امام در همه زمان ها و هم چنين ايمان به مهدى عليه السلام به عنوان

ص:107

دوازدهمين امام امت اسلامى - با توجّه به روايت مشهور و مورد اجماع مسلمانان - بر همگان واجب است، اگر پژوهشگران اين روايات و صحّت آن ها را بپذيرند، بايد به گونه ديگرى با آنان بحث نمود، زيرا پذيرش اين روايات و اعتقاد به مهدى عليه السلام به عنوان فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام، ضرورتاً اعتقاد به ولادت مهدى عليه السلام را در پى خواهد داشت. چنان كه اعتقاد مذكور در دل و جان برخى علماى اهل سنّت، جاى گرفته است و ما در صفحات پيشين، بسيارى از آنان را نام برديم.

مسأله مهدويّت و پرسش هاى مهم

اشاره

اكنون، مناسب است به پرسش هايى كه در اين زمينه مطرح است، بپردازيم.

1. حضرت امام مهدى عليه السلام و عمر طولانى

اشاره

از مسائل مطرح شده، مسأله طول عمر شريف حضرت امام مهدى عليه السلام است.

برخى علماى اهل سنّت همانند سعدالدين تفتازانى طول عمر حضرت امام مهدى عليه السلام را بعيد دانسته اند و معتقد هستند كه زنده ماندن بسيار طولانى يك انسان در دنيا، به آسانى قابل باور نيست.

ص:108

تفتازانى اين حقيقت را انكار نمى كند كه مهدى عليه السلام به عنوان فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام ديده به جهان گشوده است، بلكه تنها طولانى شدن غير معمول عمر امام را بعيد مى داند.

از همين رو ملاحظه مى شود كه برخى علماى اهل سنّت بر اساس دلايل و شواهد موجود، ولادت امام مهدى عليه السلام را مى پذيرند و آن گاه مدّعى مى شوند كه ايشان از دنيا رفته است؛ چرا كه طولانى شدن غير طبيعى عمر يك انسان در اين دنيا را با عقل خود، سازگار نمى بينند.

اما اين اعتقاد با حديثِ پيامبر خدا صلى اللّه عليه وآله در تعارض است، آن جا كه فرمود:

من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية؛

هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ دوران جاهلى مُرده است.

زيرا چنان كه گذشت، اين حديث نشان مى دهد كه زمانه هيچ گاه از وجود امام، خالى نمى شود.

از همين رو ملاحظه مى شود كه برخى ديگر از علماى اهل سنّت، ابعاد مسأله را بهتر متوجّه شده و به جاى آن كه از وفات امام مهدى عليه السلام، سخن بگويند، مى نويسند: «نمى دانيم چه شده»، مى گويند: متولّد شده است، اما نمى دانيم چه شده و چه اتفاقى براى ايشان رخ داده است؟

ص:109

اينان تداوم زندگى امام مهدى عليه السلام را بعيد مى دانند و از همين رو بدان اعتراف نمى كنند.

از طرف ديگر چون علماى مذكور مى دانند ردّ مسأله تداوم حيات امام مهدى عليه السلام، در تعارض با احاديث قرار مى گيرد، بقاى زندگانى ايشان را نفى نمى كنند، در نتيجه ولادت ايشان را مى پذيرند، اما از سرنوشت وى اظهار بى اطّلاعى مى كنند.

به نظر مى رسد كه علماى مذكور، خود را مجبور به پذيرش اين احاديث، مى دانند و از همين رو بايد ولادت و وجود امام مهدى عليه السلام را نيز بپذيرند.

چرا بعيد و دور از ذهن؟

وانگهى «بعيد دانستن يك مسأله» هميشه و در مورد همه چيز وجود دارد، اما اگر آن مسأله بعيد و دور از ذهن، يكبار اتّفاق بيفتد، بعيد بودن آن از بين مى رود.

براى مثال، اگر شما به عدم وجود چيزى و يا محال بودن امرى يقين داشته باشيد، اما آن امر، براى يك بار اتّفاق بيفتد، يقينى و صددرصد بودن اعتقاد شما به نود درصد كاهش خواهد يافت.

حال اگر همين امر براى دو، سه يا چهار بار رخ دهد، يقينى بودن اعتقاد شما، نيز به هشتاد، هفتاد و شصت درصد كاهش خواهد يافت

ص:110

و اين روند نزولى با وقوع مصاديق بيشتر، ادامه پيدا خواهد كرد.

حال در پاسخ به تفتازانى بايد گفت:

خداوند متعال با اراده خود، توانست عمرى بسيار طولانى به حضرت نوح عليه السلام، ارزانى كند و خضر و عيسى عليهما السلام را اين همه سال، زنده نگاه دارد، به طورى كه اعتقاد به زنده بودن عيسى عليه السلام از ضروريات اعتقادات مسلمانان است و هيچ كس نمى تواند وجود عيسى عليه السلام را انكار نمايد.

هم چنين در روايات موجود در منابع اهل سنّت آمده است كه دجّال، هم اكنون زنده است و آنان به زنده بودن دجّال تا به امروز باور دارند.

حال كه افراد، مصاديق و شواهد فراوانى در جهان يافت مى شود، دور از ذهن بودن مسأله طول عمر امام مهدى عليه السلام نيز روز به روز، اعتبار خود را بيشتر از دست مى دهد.

همان گونه كه اكتشافات و اختراعاتى كه هر روز شاهد آن هستيم، امورى را كه محال شمرده مى شد امكان پذير ساخته و اين محال دانستن ها را از ميان برده است.

با اين تفاصيل، روشن مى شود كه تفتازانى و امثال او چاره اى جز بعيد دانستن مسأله ندارند، اما اين اعتقاد آنان روز به روز كمرنگ تر مى شود.

ص:111

برخى علماى ما در اين زمينه اين گونه مثال مى آورند:

اگر كسى ادّعا كند كه مى تواند روى آب راه برود حاضران او را تكذيب مى كنند. اما اگر يك بار روى آب راه برود و از رودخانه عبور نمايد، به مقدار همين يك بار، تعجّب حاضران و دور از ذهن پنداشتن اين كار، كم مى شود.

حال اگر فرد مذكور، اين عمل را چندين و چند بار تكرار نمايد، مسأله طبيعى مى شود و پذيرش آن براى همه آسان مى گردد؛ به گونه اى كه بعيد دانستن و دور از ذهن پنداشتن عمل مذكور - پس از وقوع نمونه هاى ديگر - به كلّى رنگ مى بازد.

ابن تيميّه و انكار زنده بودن حضرت خضر

ابن تيميه با درك اين حقيقت، زنده بودن حضرت خضر عليه السلام را از اساس، منكر مى شود و مى نويسد: اكثر علما بر اين باورند كه خضر عليه السلام از دنيا رفته است.(1)

ابن تيميه از روى اجبار، اين ادّعا را مطرح كرده است؛ چرا كه با ردّ مصداق هاى مذكور، مجدّداً مى تواند زنده بودن امام مهدى عليه السلام را به عنوان مسأله اى دور از ذهن، مطرح نمايد.

ص:112


1- (1) . منهاج السنه: 4/93.
مخالفان ديدگاه ابن تيميّه

با اين وجود براى مثال با مراجعه به كتاب الإصابه ابن حجر عسقلانى ديده مى شود كه وى، خضر عليه السلام را در شمار صحابه قرار مى دهد.(1)

هم چنين حافظ نووى كه از علماى قرن ششم يا هفتم است، در كتاب تهذيب الأسماء واللغات تصريح مى كند كه به اعتقاد اكثر علما، خضر عليه السلام هم چنان در قيد حيات است.(2)

اين امر نشان مى دهد كه خضر عليه السلام تا زمان نووى زنده بوده است.

با مطالعه كتاب هاى علمايى چون قارى - در كتاب مرقاة المفاتيح فى شرح مشكاة المصابيح(3)- و شارح المواهب اللدنيه كه پس از نووى مى زيسته اند، مشخص مى شود كه همگى آنان بر زنده بودن خضر عليه السلام تا زمان خود تأكيد دارند تا جايى كه داستان ها و حكايات برخى افراد را - كه به ملاقات خضر عليه السلام و گوش سپردن به روايات و اخبار او موفّق شده اند - نقل كرده اند.

ص:113


1- (1) . الإصابة: 1/429.
2- (2) . تهذيب الأسماء واللغات: 1/176، رقم 147.
3- (3) . مرقاة المفاتيح: 9/962.

با اين تفاصيل، تكذيب وجود خضر عليه السلام از سوى ابن تيميه بى حساب و كتاب، صورت نگرفته است، زيرا وى مى دانسته كه وجود خضر عليه السلام مى تواند به عنوان بهترين دليل، ادّعاى «دور از ذهن بودنِ» حيات طولانى امام مهدى عليه السلام را از اعتبار ساقط كند.

قدرت و حكمت الهى

از اين گذشته، اگر خداوند متعال كه بر همه چيز قادر است، از روى حكمت خود بخواهد فردى را هزاران سال زنده نگه دارد، اين كار را انجام خواهد داد و خواست او اجرا خواهد شد.

بنابراين، مسأله طول عمر در دوران معاصر، به راحتى قابل حل و پاسخ بدان بسيار آسان است.

با توضيحات فوق، پاسخ پرسش نخست كه احتمالاً مهم ترين پرسش هم باشد، داده شد.

2. علت غيب امام زمان چيست؟ و چگونه مى توان از وجود ايشان استفاده برد؟

اشاره

ابن تيميه و سعد تفتازانى بر اين باورند كه تنها نامى از مهدى بر جاى مانده و هيچ كس حتى آنان كه به وجود مهدى اعتقاد دارند، بهره اى از او نبرده اند!

ص:114

فخر رازى در چند بخش از تفسير خود، اين نكته را بازگو مى كند كه شناخت مهدى مورد ادّعاى شيعيان و بهره مندى از او، تكليفى است كه از عهده هيچ كس بر نمى آيد.

غيبت امام مهدى عليه السلام و روايات

ما در چند محور به اين پرسش پاسخ مى دهيم:

نخست آن كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله كه راستگو در نزد همگان و مورد تصديق خداوند متعال است، چندين سال پيش از ولادت مهدى عليه السلام به غيبت ايشان اشاره نموده و امامت آن حضرت را مورد تأكيد قرار داده است.

روايت هاى مربوط به غيبت و امامت مهدى عليه السلام هم فراوان هستند و هم سندهاى صحيح دارند؛ اين روايات نشان مى دهند كه:

1. مهدى عليه السلام، امام و منصوب از جانب خداوند متعال است.

2. از نظرها پنهان مى شود.

3. وجود و نصب مهدى عليه السلام به امامت، مفيد فايده است، چرا كه خداوند، كار بيهوده انجام نمى دهد.

اينك به برخى از اين روايات اشاره مى كنيم:

طبق روايتى جابر بن عبداللّه انصارى مى گويد:

هنگامى كه خداوند متعال آيه «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ

ص:115

وَأَطيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي اْلأَمْرِ مِنْكُمْ»؛(1)«اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا اطاعت كنيد و از پيامبر و اولياى امر خود نيز اطاعت كنيد» را بر پيامبرش حضرت محمّد صلى اللّه عليه وآله نازل كرد، عرض كردم: اى رسول خدا! ما خدا و رسولش را مى شناسيم، حال مى خواهم بدانم اين اولى الامرى كه خداوند اطاعت از آنان را در رديف اطاعت از شما آورده است، كيستند؟

پيامبر صلى اللّه عليه وآله فرمودند:

هم خلفائي يا جابر! وأئمّة المسلمين (من) بعدي؛ أوّلهم عليُّ بن أبي طالب، ثمّ الحسن والحسين، ثمّ عليُّ بن الحسين، ثمّ محمّد بن عليّ المعروف في التوراة بالباقر، وستدركه يا جابر! فإذا لقيته فأقرئه منّي السلام.

ثمّ الصادق جعفر بن محمّد، ثمّ موسى بن جعفر، ثمّ عليّ بن موسى، ثمّ محمّد بن عليّ، ثمّ عليُّ بن محمّد، ثمّ الحسن بن عليٍّ.

ثمّ سميّي وكنيّي حجّة اللّه في أرضه، وبقيّته في عباده ابن الحسن بن عليّ، ذاك يفتح اللّه تعالى ذكره

على يديه مشارق الأرض ومغاربها، ذاك الّذي يغيب عن شيعته وأوليائه غيبة لا يثبت فيها على القول بإمامته إلّامن امتحن اللّه قلبه للإيمان؛

ص:116


1- (1) . سوره نساء: آيه 59.

اى جابر! آن ها جانشينان من هستند كه پس از من، امامت مسلمانان را عهده دار مى شوند؛

نخستينِ آنان على بن ابى طالب است، آن گاه به ترتيب حسن، حسين، على بن حسين و محمّد بن على به امامت خواهند رسيد.

اى جابر! محمّد بن على در تورات با نام باقر، معرفى شده است و تو او را خواهى ديد؛ هر گاه او را ديدى، سلام مرا به او برسان.

ائمه بعدى عبارتند از: جعفر بن محمّد صادق، موسى بن جعفر، علىّ بن موسى، محمّد بن علىّ، علىّ بن محمّد، حسن بن على.

و آن گاه هم نام و هم كنيه من كه حجّت خدا در روى زمين و بقية اللّه در ميان بندگان است. او فرزند حسن بن على است كه خداوند متعال، مشرق و مغرب زمين را به دست او فتح مى كند. او سال هاى سال از ديدگان شيعيان و دوست دارانش نهان مى شود تا جايى كه در اين مدّت، تنها برخى افراد - كه خداوند، دل هايشان را براى ايمان، آزموده است - در ايمان به امامت او استوار خواهند بود.

جابر مى گويد: عرض كردم: اى رسول خدا! آيا شيعيانش در طول دوران غيبت، از او بهره مند مى شوند؟

رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

إي والّذي بعثني بالنبوّة، إنّهم يستضيئون بنوره وينتفعون بولايته في غيبته كانتفاع الناس بالشمس وإنْ تجلّلها سحاب.

ص:117

يا جابر! هذا من مكنون سرّ اللّه، ومخزون علمه، فاكتمه إلّا عن أهله؛(1)

آرى، سوگند به خدايى كه مرا به پيامبرى مبعوث نمود، آن ها در دوران غيبت، از پرتو نور او كسب روشنى و از ولايتش بهره مند مى شوند، درست همان گونه كه خورشيد در پس ابر، مردم را بهره مند مى كند.

اى جابر! اين موضوع رازى از رازهاى پنهان خداوند و ذخاير دانش اوست، پس آن را از نااهلان مخفى نگاه دار.

در روايت ديگرى آمده است: امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

لابدّ للغلام من غيبة.

فقيل له: ولم يا رسول اللّه؟

قال: يخاف القتل؛(2)

اين جوان (يعنى امام زمان عليه السلام) چاره اى جز غيبت ندارد.

به ايشان عرض كردند: اى رسول خدا! چرا؟

فرمود: بيم آن دارد كه او را به قتل برسانند.

روايت ديگرى را در اين زمينه امام صادق عليه السلام از پدران خود نقل مى فرمايد: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

ص:118


1- (1) . كمال الدين: 1/253.
2- (2) . علل الشرائع: 1/243.

المهدي من ولدي، اسمه اسمي وكنيته كنيتي، أشبه الناس بي خلقاً وخلقاً، تكون له غيبة وحيرة حتّى تضلّ الخلق عن أديانهم، فعند ذلك يقبل كالشهاب الثاقب، فيملؤها قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلماً وجوراً؛(1)

مهدى از فرزندان من، هم نام و هم كنيه من است و از نظر اخلاق و آفرينش، از همه بيشتر به من شباهت دارد، غيبتش آن قدر طولانى خواهد شد كه مردم، متحيّر شده و از دينشان برمى گردند. در اين شرايط همانند شهاب درخشانى كه تاريكى ها را از بين مى برد، ظهور خواهد كرد و جهان آكنده از ظلم و ستم را از عدل و داد سرشارِ خواهد نمود.

در روايت ديگرى امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

طوبى لمن أدرك قائم أهل بيتي وهو مقتد به قبل قيامه، يأتم به وبأئمة الهدى من قبله ويبرأ إلى اللّه عزّوجلّ

من عدوّهم، أولئك رفقائي واكرم امتي عليّ؛(2)

خوشا به حال آنان كه قائم اهل بيتم را ببينند به شرط آن كه پيش از قيامش به او اقتدا كنند، و او و ائمه هدايت گر پيش از او را امام و رهبر

ص:119


1- (1) . كمال الدين: 1/287.
2- (2) . همان.

خود قرار دهند و در مسير نزديكى و تقرّب به خدا از دشمنانشان بيزارى بجويند. اينان دوستان من و گرامى ترين افراد امتم هستند.

در نقل ديگرى امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

طوبى لمن أدرك قائم أهل بيتي وهو يأتم به في غيبته قبل قيامه ويتولّى أوليائه ويعادي أعدائه، ذلك من رفقائي وذوي مودّتي وأكرم أمتي إلى يوم القيامة؛(1)

خوشا به حال كسى كه قائم اهل بيت مرا ببيند در حالى كه در زمان غيبت، او را امام و رهبر خود قرار داده باشد، دوستانش را دوست بدارد و با دشمنانش دشمنى كند. چنين فردى از دوستان، محبّان و گرامى ترين افراد امّت من تا روز قيامت خواهد بود.

امام صادق عليه السلام در جاى ديگرى مى فرمايد: «رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

من أنكر القائم من ولدي في زمان غيبته فمات، فقد مات ميتة جاهليّة؛(2)

هر كس قائم را كه از فرزندان من است در دوران غيبتش، انكار كند و بميرد، به مرگ دوران جاهلى مُرده است.

ص:120


1- (1) . همان: 1/286.
2- (2) . همان: 2/412 و 413.

در روايت ديگرى امام صادق عليه السلام از پدران بزرگوارشان چنين نقل كرده است كه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود:

القائم من ولدي اسمه اسمي، وكنيته كنيتي، وشمائله شمائلي، وسنّته سنّتي، يُقيم الناس على ملّتي وشريعتي، ويدعوهم إلى كتاب ربّي عزّوجلّ.

من أطاعه فقد أطاعني، ومن عصاه فقد عصاني، ومن أنكره في غيبته فقد أنكرني، ومن كذبه فقد كذبني، ومن صدقه فقد صدقني، إلى اللّه أشكو المكذبين لي في أمره، والجاحدين لقولي في شأنه، والمضلّين لأمتي عن طريقته «وَسَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ»(1)؛(2)

قائم از فرزندان من است، كنيه اش كنيه من، نامش نام من، شمايلش شمايل من و سنّت و روشش سنّت و روش من است. مردم را بر طبق شريعت و آيين من به پيش مى برد و آن ها را به كتاب پروردگارم، فرا مى خواند.

هر كس از او اطاعت نمايد به تحقيق از من اطاعت نموده و هر كس از او فرمان نبرد در واقع از من نافرمانى كرده است. هر كس در دوران

ص:121


1- (1) . سوره شعراء: آيه 227.
2- (2) . كمال الدين: 2/411.

غيبت، او را انكار نمايد به تحقيق مرا انكار نموده، هر كس او را تكذيب كند به تحقيق مرا تكذيب كرده و هر كس او را تصديق نمايد به تحقيق مرا تصديق نموده است.

به خدا شكايت مى برم از كسانى كه در مورد او مرا تكذيب كنند، سخنان مرا درباره او رد نمايند و امتم را از راه او منحرف سازند «و كسانى كه ستم كرده اند به زودى خواهند دانست به كدام بازگشتگاه برخواهند گشت».

روايت ديگرى را امام صادق عليه السلام از امير مؤمنان على عليه السلام نقل مى كند كه حضرتش مى فرمايد:

... وليبعثنّ اللّه رجلاً من ولدي في آخر الزمان، يطالب بدمائنا، وليغيبنّ عنهم تمييزاً لأهل الضلالة حتّى يقول الجاهل: ما للّه في آل محمّد من حاجة؛(1)

... و خداوند در آخر الزمان، مردى از فرزندان مرا برخواهد انگيخت كه انتقام خون هاى ما را مى گيرد؛ او براى مشخص شدن گمراهان، از ديدگان نهان خواهد شد تا جايى كه نادانان مى گويند: در راه خدا هيچ احتياجى به آل محمّد نيست.

در روايت ديگرى امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

ص:122


1- (1) . كتاب الغيبة، نعمانى: 140.

إنّ لصاحب هذا الأمر غيبةً لابدّ منها، يرتاب فيها كلّ مبطل؛(1)

صاحب اين امر، غيبتى خواهد داشت كه ناگزير واقع خواهد شد، اين غيبت به حدى است كه همه باطل گرايان در مورد آن به ترديد مى افتند.

لزوم شناخت امام زمان

دوم آن كه در احاديث متواتر شيعه و سنّى مى خوانيم كه شناخت امام در همه زمان ها، واجب است و ائمه، دوازده نفر از اهل بيت رسول خدا صلى اللّه عليه وآله هستند، مقتضاى احاديث مذكور اين است كه مهدى عليه السلام، امام دوازدهم بوده، متولّد شده و در قيد حيات باشد.

بر اين اساس، اكنون كه مهدى عليه السلام، در ميان مردم حضور ندارد، بايد پذيرفت كه ايشان از نظرها نهان و غايب است.

عدم تعارض غيبت با امامت

سوم آن كه غيبت با امامت در تعارض قرار نمى گيرد، زيرا تنها هدف خداوند از انتصاب امام اين است كه مردم را به وسيله او هدايت نمايد و او را حجّت خود بر آنان قرار دهد. ولى عامل غيبت او نه خداوند است و نه خود امام.

ص:123


1- (1) . علل الشرائع: 1/245.
امام مهدى عليه السلام و لطف الهى

چهارم آن كه استاد محققان، شيخ نصيرالدين طوسى رحمه اللّه در اين زمينه چنين مى نويسد:

وجوده لطف، وتصرّفه لطف آخر وعدمه منّا؛

وجود ايشان لطف خداوند است و تصرّفات و رفتار ايشان لطفى ديگر از خداوند است و عدم حضور ايشان از خودمان است.

علاّمه حلّى رحمه اللّه شارح كتاب شيخ نصيرالدين طوسى رحمه اللّه در شرح اين فراز، چنين مى نگارد:

اشكال مى كنند كه امام، تنها در صورتى لطف است كه به وسيله امر و نهى، در جامعه تصرّف نمايد و تأثيرگذار باشد. اما شما اين عقيده را نداريد، بلكه به وجوب چيزى كه آن را لطف مى دانيد، اعتقادى نداريد و آن چه وجوبش را لازم مى دانيد، لطف محسوب نمى شود.

در پاسخ بايد گفت: وجود امام به خودى خود، از چند جهت لطف است.

1. او دين را پاس مى دارد و آن را از افزايش و كاهش، در امان نگه مى دارد.

2. پرواضح است كه اگر مكلّفين در همه شرايط زمانى، به وجود امام و لزوم اجراى حكم وى در مورد خودشان، ايمان داشته باشند

ص:124

از فساد دست مى كشند و به درستكارى نزديك مى شوند.

3. بى ترديد دخل و تصرّف امام، لطف است و اين لطف جز با وجود ايشان، جامه عمل به خود نمى پوشد. از همين رو هم وجود امام و هم دخل و تصرّف ايشان، لطف الهى به شمار مى آيند.

در تحقيق و توضيح مطلب مى توان گفت: لطف در مورد امامت از چند طريق، تحقق مى يابد:

1. بر خداوند متعال، واجب است كه امام را بيافريند، به واسطۀ اعطا قدرت و علم به وى، او را توانا سازد و نام و نَسَبش را براى مردم، با صراحت و بدون هيچ اجمالى بيان نمايد؛ خداى متعال اين مهم را به انجام رسانيده است.

2. بر امام واجب است كه بار امامت را بر دوش گيرد و آن را بپذيرد؛ امام نيز، اين وظيفه را پذيرفته است.

3. بر مردم، واجب است كه به همكارى و يارى امام بشتابند، اوامر ايشان را قبول كرده و اطاعت كنند. اما از انجام اين وظيفه سرباز زده اند.

بنابراين، نه خدا و نه امام، بلكه خود مردم، خويشتن را از لطف كامل، محروم كرده اند.(1)

ص:125


1- (1) . كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد: 491-492.
فوايد وجود امام غايب

پنجم آن كه منتقدان، از فوايد حاصل از وجود امام در زمان غيبت، اطلاعى ندارند، چرا كه به چنين مسائلى، دست نمى يابند و نمى توانند از آن آگاه شوند.

به عنوان نمونه، برخى علماى شيعه و حتى غير علما كه مورد اطمينان نيز هستند، خدمت امام زمان عليه السلام تشرّف يافته و ماجراهاى آنان توسط راويان ثقه و مورد اعتماد در كتاب هاى مربوطه، ثبت و ضبط شده است.

شيعيان در بسيارى از مسائل - از جمله مسائل شخصى - به امام زمان عليه السلام مراجعه نموده و مشكل خود را با راهنمايى ايشان، حل و فصل كرده اند.

اما منافقان و دشمنان ائمه عليهم السلام اين دست اخبار را نمى پذيرند.

البته اين امر، طبيعى است و ما بر عدم اعتقاد آن ها خرده نمى گيريم.

افزون بر اين، خداوند سبحان، در همه امت ها پيامبران و امامانى را براى هدايت مردم، منصوب كرده است تا به وسيله آنان، حجت بر مردم تمام شود؛ چه بسيار پيامبرانى كه در همان روز نخست نبوّت و دعوت مردم به راه راست، شهد شهادت نوشيده، يا به صليب، كشيده شدند؛ چه بسيار پيامبرانى كه مخالفان با آن ها جنگيدند، آن ها را آواره

ص:126

كردند و از شهر و ديارشان اخراج نمودند. آيا مى توان به خداى متعال گفت: بعثت اين رسولان و پيامبران، عبث و بيهوده بوده است؟

كوتاه سخن اين كه، موانع چندى نه از سوى خدا و امام زمان عليه السلام؛ بلكه از سوى مردم، بر سر راه ظهور ايشان قرار گرفته است و امام عليه السلام پس از فراهم شدن زمينه لازم، ظهور كرده، حكومت الهى را بنيان نهاده و زمين را از عدل و داد پر خواهد نمود.

امّا اين كه ظهور ايشان چه زمان، اتفاق مى افتد، مسأله اى است كه علمش نزد خداوند متعال مى باشد.

3. امام مهدى عليه السلام در كجا زندگى مى كند؟

اشاره

از پرسش هاى مطرح شده در زمينه امام مهدى عليه السلام و غيبت ايشان اين است كه حضرتش در كجا زندگى مى كند؟

پيش از پاسخ به اين سؤال، لازم است اين پرسش مطرح شود كه خضر عليه السلام و ساير بزرگانى كه مسلمانان بر اساس روايات، به تداوم حيات آنان ايمان دارند، در كجا زندگى مى كنند؟

در برخى كتاب هاى شيعه آمده است:

امام زمان عليه السلام در محلى به نام جزيره خضراء، زندگى مى كند و از ظاهر سخنان برخى از بزرگان علماى شيعه چنين برمى آيد كه با عقيده مذكور، موافق هستند، واللّه عالم.

ص:127

ادّعاى واهى ابن تيميه و ابن خلدون

در كلامى كه از ابن تيميه گذشت، لوده گويى ها و اهانت هاى وى پيرامون اين محور مى چرخيد كه شيعيان معتقدند امام زمان عليه السلام در سردابى واقع در شهر سامرّا از ديدگان، پنهان شده است....

ابن خلدون مغربى نيز همين حرف ها را تكرار مى كند و مى نويسد:

«شيعيان خيال مى كنند كه دوازدهمين امام آن ها - يعنى محمّد بن حسن عسكرى كه او را مهدى لقب داده اند - پس از آن كه همراه مادرش بازداشت شد وارد سردابى واقع در خانه پدرى خود در حلّه شده و در آن جا رخ در نقاب غيبت كشيده است. او همان فردى است كه در آخر الزمان ظهور مى كند و زمين را آكنده از عدل و داد مى سازد.

اين باور شيعيان به حديثى اشاره دارد كه در كتاب ترمذى پيرامون مهدى آمده است. آنان تا همين لحظه، در انتظار ظهور مهدى هستند و از همين جهت او را منتظَر نام نهاده اند.

شيعيان هر شب پس از نماز مغرب كنارِ درِ اين سرداب مى ايستند، مَركبى را آماده مى كنند، نام مهدى را فرياد مى زنند و از او مى خواهند ظهور نمايد، آنان با گسترش تاريكى هوا، متفرق شده و همين كار را به صورت پيوسته در شب هاى بعد نيز انجام مى دهند تا به

ص:128

عهد خود مبنى بر انتظار مهدى عمل كنند...».(1)

اين دست سخنان، از جمله دروغ ها و افتراهايى است كه عليه شيعه مظلوم، به كار گرفته مى شود تا جايى كه يكى از دشمنان اهل بيت، قصيده اى را در همين زمينه، ساخته و پرداخته و آن را چنين آغاز كرده است:

أما آن للسّرداب أن يلد الّذي...؛

آيا گاه آن نرسيده است كه سرداب، كسى را بزايد كه....

پاسخ عالمان شيعى

اى كاش اين افراد لااقل به يك حديث يا يك سخن از علماى شيعه استناد مى كردند و به وسيله آن، برخى ادّعاها و تهمت هاى خود را به اثبات مى رساندند.

بزرگان متأخّر و متقدّم شيعه با قاطعيت تمام، اين تهمت ها را رد كرده اند كه در ذيل به برخى سخنان آن ها اشاره مى رود:

شيخ اربلى رحمه اللّه مى نويسد:

«كسانى كه به وجود امام عصر عليه السلام اعتقاد دارند ادّعا نمى كنند كه ايشان در درون سرداب، زندگى مى كند، بلكه بر اين باورند كه امام

ص:129


1- (1) . مقدمة ابن خلدون: 352.

عصر عليه السلام زنده است و به اقامت و جا به جايى در مناطق مختلف زمين، مى پردازد...».(1)

شيخ نورى طبرسى رحمه اللّه مى نويسد:

«ما هر چقدر تحقيق و تفحص كرديم، اثرى از صدق ادّعاهاى اينان نيافتيم و بالاتر اين كه در احاديث نيز هيچ نامى از سرداب به ميان نيامده است».(2)

سيد صدر رحمه اللّه مى نويسد:

«برخى گفته هاى تعدادى از عوام شيعه كه بسيارى از خواص اهل سنّت، آن را به ما نسبت مى دهند، من هيچ سند و مدركى دالّ بر اثبات اين گفته ها پيدا نكردم».(3)

علاّمه شيخ عبدالحسين امينى رحمه اللّه در اين باره مى نويسد:

«تهمت سرداب از همه تهمت هاى ديگر، اهانت بارتر است و هر چند پيش از او، برخى ديگر از علماى اهل سنّت نيز اين تهمت را مطرح كرده اند، اما او بر شدّت تهمت افزوده و خران را نيز به اسبان اضافه نموده است.

ص:130


1- (1) . كشف الغمة فى معرفة الأئمة: 3/283.
2- (2) . كشف الأستار عن وجه الإمام الغائب عن الأبصار: 212.
3- (3) . المهدى عليه السلام: 155.

وى ادّعا مى كند كه شيعيان همه شب، اين مراسم را انجام مى دهند و بيش از هزار سال است كه بر آن پاى مى فشرند؛

در حالى كه شيعيان به غايب بودن امام در سرداب، اعتقادى ندارند، نه خود، ايشان را در سرداب، مخفى كرده اند و نه خود حضرت از آن جا ظهور مى كند، بلكه اعتقاد برآمده از روايات شيعى اين است كه حضرت امام مهدى عليه السلام در مكه مكرمه و در برابر خانه خدا ظهور خواهند كرد.

هيچ كس مدّعى نيست كه سرداب، محل غايب بودن آن نور الهى به شمار مى رود، بلكه سرداب مذكور، همان زيرزمين خانه ائمه در سامرّاست كه به رسم آن روزگار براى در امان ماندن از گرماى شديد هوا، ساخته شده است.

سرداب مذكور تنها از آن جهت اين همه ارج و منزلت يافته كه به پيشوايان دين، تعلّق دارد و همانند ساير اتاق هاى اين خانه مبارك، محل سكونت سه تن از ائمه شيعه بوده است. ديگر خانه ها نيز كه متعلق به اين پيشوايان و در صدر آنان متعلق به رسول خدا صلى اللّه عليه وآله باشد، در هر نقطه اى كه باشد، مورد احترام شيعيان مى باشند. زيرا خداوند چنين اجازه داده و فرموده است:

ص:131

«في بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ»؛(1)

در خانه هايى كه خدا رخصت داده كه [قدر و منزلت] آن ها رفعت يابد و نامش در آن ها ياد شود.

اى كاش اين دروغ بافان به نتيجه واحدى در مورد دروغ سرداب، دست مى يافتند تا نشانه هاى جعل و افترا در كلامشان ظاهر نمى شد و در دام رسوايى گرفتار نمى آمدند.

براى مثال ابن بطوطه در سفرنامه خود مى نويسد: سردابى كه بدان اشاره رفت در حلّه قرار دارد.(2)

قرمانى در أخبار الدول مى نويسد: اين سرداب در بغداد قرار دارد.

برخى ديگر نوشته اند: اين سرداب در سامرّا قرار دارد.

قميصى نيز كه در دوران پس از افراد مذكور مى زيست از محل قرار گرفتن سرداب، چيزى نمى دانست و تنها براى پوشاندن عيب خود، از واژه سرداب، استفاده مى كرد....

بنابراين، مشخص مى شود كه سويدى و ديگران براى اثبات ادّعاى خود نتوانسته اند از اخبار و روايات و يا سخنان حتى يكى از

ص:132


1- (1) . سوره نور: آيه 36.
2- (2) . سفرنامه ابن بطوطه: 2/198.

علما، سندى براى گفته هاى خود بيابند، همان گونه كه بزرگان حديث شناس اهل سنّت و افرادى كه به روايات و منابع روايى احاطه كامل دارند، نتوانسته اند سندى بيابند».(1)

سرداب سامرّا، بقعه مبارك

به نظر ما بلكه به عكس، بسيارى از علماى اهل سنّت همانند قاضى القضاة ابن خلّكان(2) و حافظ گنجى اين مسأله را مسلّم دانسته اند، و از آن دفاع نموده و با ذكر برخى شواهد، صحّت آن را مورد تأكيد قرار داده اند.(3)

خاطر نشان مى شود كه سخنان علماى شيعه - كه بدان اشاره رفت - با تكريم سرداب شهر سامرّا واقع در جوار مرقد امام هادى عليه السلام و امام حسن عسكرى عليه السلام هيچ تعارضى ندارد. چرا كه اين سرداب، بقعه مباركى است كه منزل اهل بيت پاك بوده و از همين روست كه مؤمنان به زيارت آن مى شتابند.

ص:133


1- (1) . الغدير فى الكتاب والسنة والأدب: 3/308.
2- (2) . وفيات الأعيان: 1/372.
3- (3) . البيان فى أخبار صاحب الزمان: (چاپ شده به همراه كفاية الطالب).

4. امام مهدى عليه السلام چه هنگام ظهور خواهد كرد؟

اشاره

پيش تر به اين نكته اشاره رفت كه ظهور حضرت امام مهدى عليه السلام به فراهم شدن شرايط مناسب بستگى دارد و به همين جهت در روايات شيعه مى خوانيم كه حضرتش مى فرمايد:

إنّما أمرنا بغتة؛(1)

امر ما قطعاً ناگهانى خواهد بود.

چگونگى داورى امام مهدى عليه السلام

نكته ديگر آن كه: در روايات شيعه(2) آمده است كه قضاوت و داورى امام مهدى عليه السلام همانند قضاوت و داورى پيامبر خدا داوود عليه السلام است، حال به شرح اين موضوع مى پردازيم:

در حديثى آمده رسول خدا صلى اللّه عليه وآله مى فرمايد:

إنّما أقضى بينكم بالبيّنات والأيمان، وبعضكم ألحن بحجّته من بعض، وأيّما رجلٍ قطعت له قطعةً فإنّما أقطع له قطعة من نار؛(3)

من در ميان شما تنها از روى بيّنه و سوگند، قضاوت مى كنم. برخى از

ص:134


1- (1) . كتاب المزار، شيخ مفيد: 9، الاحتجاج: 2/324.
2- (2) . بصائر الدرجات: 259، كتاب الغيبة، نعمانى: 314، بحار الأنوار: 52/319.
3- (3) . الكافى: 7/414، حديث 1، با اندكى اختلاف در الفاظ.

شما در آوردن بينه و حجّت ظاهرى از ديگران تواناتر و چيره دست تر هستند و هر كدام از شما كه بدين وسيله چيزى از مال ديگرى را براى او جدا سازم در واقع پاره اى از آتش را برايش جدا نموده ام.

در شرح اين روايت بايد گفت:

هر گاه دو نفر بر سر مالكيت يك چيزى با هم اختلاف مى كردند به نزد رسول خدا صلى اللّه عليه وآله مى رفتند و ايشان از شاكى درخواست دليل و بينه مى كرد؛ حال اگر شاكى، بينه اى اقامه مى كرد، رسول خدا صلى اللّه عليه وآله آن چيز را از طرف مقابل مى گرفت و به شاكى مى داد.

به عبارت ديگر، مبناى قضاوت ايشان بر اساس بينه و دليل ظاهرى، استوار بود. رسول خدا صلى اللّه عليه وآله مى فرمايد: «من تنها از روى دليل و بينه ميان شما قضاوت مى كنم، امّا اگر بينه شاكى، كذب باشد و از اين طريق، چيزى را تصاحب نمايد، بايد بداند كه پاره اى از آتش جهنم را از آنِ خود كرده است».

معناى سخن رسول خدا صلى اللّه عليه وآله اين است: وظيفه من قضاوت بر اساس بينه و دليل ظاهرى است، اما اگر شاكى بداند كه چيز مورد اختلاف از آنِ او نيست، نبايد آن را بگيرد.

بنابراين، داورى و قضاوت اسلامى در مورد اختلافات مردم چه در زمان پيامبر و چه بعد از ايشان، بر پايه قواعد و اصول مورد اتّفاق،

ص:135

صورت مى گيرد و اين قواعد از حدّ ادلّه عادى و مرسوم ظاهرى، فراتر نمى رود.

در حالى كه امام مهدى عليه السلام پس از ظهور، بر طبق اين قواعد و احكام ظاهرى حكم نمى كند و تنها بر اساس واقعيت بيرونى در ميان مردم، قضاوت مى كند.

براى مثال، اگر ايشان ملاحظه نمايد كه فلان كتاب از آنِ «زيد» است و شخص ديگرى به نام «عَمْرو» آن را تصاحب كرده، كتاب مذكور را مى گيرد و به وى باز مى گرداند و هر گاه مشاهده نمايد كه شخصى در خانه فردى ديگر، منزل گزيده است، آن را از او مى گيرد و به صاحب اصلى خانه، بازمى گرداند، گرچه اين غاصب، ادله محكمه پسند ظاهرى نيز در اختيار داشته باشد.

بنابراين، در پرتو حكومت امام زمان عليه السلام بر اساس واقعيت امر، عمل مى شود و كليه حقوق به صاحبان آن بازمى گردد.

انتظار و وظيفه منتظران

حال كه ظهور امام زمان عليه السلام ناگهانى است و ايشان بر اساس واقعيات و حقايق، قضاوت خواهند كرد، تكليف ما در مورد مسائل شخصى و اجتماعى، حقوق خداوند بر ما و حق الناس چيست؟

ص:136

اهميت اين تكليف، زمانى روشن مى شود كه به دو نكته توجه كنيم:

يكى اين كه هر لحظه ممكن است امام مهدى عليه السلام ظهور فرمايند.

ديگر آن كه امام مهدى عليه السلام به هنگام ظهور، نه بر اساس قواعد ظاهرى، بلكه بر پايه واقعيات و حقايق، حكومت خواهند كرد.

با اين تفاصيل، تكليف فرد فرد ما چيست؟

بله، اينك روشن مى شود وجه و معناى روايتى كه مى فرمايد:

أفضل الأعمال انتظار الفرج؛(1)

بهترين اعمال، انتظار فرج است.

با دقّت در اين حقايق متوجّه مى شويم كه چرا ائمه عليهم السلام اصحاب را از شتاب زدگى در طلب ظهور امام زمان عليه السلام باز مى داشتند و تنها براين نكته تأكيد مى كردند كه انسان بايد از پروردگار خود اطاعت نموده و براى ظهور آن حضرت، آماده باشد.

به عبارت ديگر، مسأله انتظار و لحظه شمارى براى حاكميت حكومت حق، بهترين وسيله براى اصلاح فرد و جامعه است و اگر اصلاح شويم، به تحقيق زمينه ظهور امام مهدى عليه السلام را فراهم آورده ايم و در شمار ياران و اصحاب ايشان قرار خواهيم گرفت.

ص:137


1- (1) . الخصال، صدوق: 616.
انتظار و دعا براى ظهور

از همين روست كه به ما گفته اند: براى فرج معصومين عليهم السلام، بسيار دعا كنيد و در انتظار ظهور آنان باشيد.

انتظار بدين معناست كه انسان پيش از ظهور امام عليه السلام به خويشتنِ خويش بازگردد و خود را با واقعيات و حقايقى كه حضرت بر اساس آن حكومت خواهند كرد، وفق دهد؛ قبل از آن كه حضرت تشريف آورد و او را به اجبار بر قبول واقع وادار نمايد؛ چه بسا در ميان ما افرادى باشند كه با امام زمان عليه السلام روبه رو شوند و ايشان همه دارايى هاى آن ها را - كه در واقع، از آنِ آنان نيست - مصادره و به مالكان حقيقى آن بازگرداند.

بنابراين، با مراقبت از نفس و پايبندى عملى به اعتقادات در عرصه مسائل شخصى و اجتماعى مى توان در زمره كسانى قرار گرفت كه زمينه لازم را براى ظهور امام مهدى عليه السلام، فراهم مى آورند.

در پايان به سخنى از امير مؤمنان على عليه السلام كه به همين موضوع، مربوط مى شود، اشاره مى كنيم، حضرتش در نهج البلاغه مى فرمايند:

ولا تستعجلوا بما لم يعجّله اللّه لكم، فإنّه من مات منكم على فراشه وهو على معرفة حقّ ربّه وحقّ رسوله وأهل بيته،

ص:138

مات شهيداً؛(1)

براى چيزى كه خداوند در تحقق آن براى شما، شتاب ننموده، عجله نكنيد؛ زيرا هر كس در بستر خود بميرد، اما از حق پروردگار، رسول او و اهل بيت ايشان، آگاه باشد، شهيد به شمار مى رود.

در روايات شيعى آمده است:

هر كس خصوصيات فوق را داشته باشد و پيش از ظهور امام زمان عليه السلام از دنيا برود، پاداش او همانند كسى است كه در خدمت حضرت امام مهدى عليه السلام باشد و در ركاب ايشان، شمشير بزند.

در روايتى امام عليه السلام مى فرمايد:

فإنّه من مات منكم على فراشه وهو على معرفة حقّ ربّه وحقّ رسوله وأهل بيته مات شهيداً، ووقع أجره على اللّه، واستوجب ثواب ما نوى من صالح عمله، وقامت النيّة مقام إصلاته لسيفه، فإنّ لكلّ شيء مدّة وأجلاً؛(2)

هر كس در بستر خود بميرد اما از حق پروردگار، رسول خدا و اهل بيت ايشان، آگاه باشد شهيد و اجرش از طرف خدا تضمين شده است؛ چنين معرفتى سبب مى شود كه خداوند متعال ثواب اعمال صالحى را به او

ص:139


1- (1) . نهج البلاغه: 282-283، خطبة 190.
2- (2) . تأويل الآيات: 642، بحار الأنوار: 52/144، حديث 63.

بدهد كه فقط نيّت انجام آن ها را داشته، ولى به انجام آن ها موفق نگرديده است و نيّت چنين شخصى جايگزين بر كشيدن شمشير از نيام مى شود. به راستى كه هر چيزى، مدّت و سرآمد خاص خود را دارد.

انتظار و آمادگى براى ظهور

ما در عين حال كه موظفيم براى تعجيل فرج، دعا كنيم، مى بايست خويشتن را براى خدمت به حضرت امام مهدى عليه السلام نيز به طور كامل آماده سازيم؛ اگر فرد فرد شيعيان به وظيفه خود عمل كنند و حق پروردگار بزرگ، حق رسول خدا صلى اللّه عليه وآله و حق اهل بيت عليهم السلام را بشناسند زمينه مناسب براى ظهور حضرت امام مهدى عليه السلام، فراهم مى شود و دست كم اين است كه شيعيان در اين حالت، به تكاليف و وظايف خود در قبال امام عصر عليه السلام عمل كرده اند.

هدف ما اين بود كه برخى قسمت هاى اين كتاب را خلاصه تر بيان كنيم تا مجال بررسى بيشتر اين موضوع اخير - كه بدان پرداختيم - فراهم گردد.

خدا را سپاس مى گوييم كه بر اين امر موفّق شديم و دليل عقلى و روايى مربوط به وجوب پايبندى عملى تك تك شيعيان به وظايفشان

ص:140

را در قبال پروردگار، رسول خدا و اهل بيت عليهم السلام توضيح داديم.

از خداوند سبحان مى خواهيم ما را با حق خود، رسولش، ائمه اطهار و امام عصر عليهم السلام، آشنا نمايد و ما را در جهت انجام وظايف و تكاليف محوّله توفيق، عنايت فرمايد.

وصلّى اللّه على محمّد وآله الطاهرين.

ص:141

ص:142

كتاب نامه

1. قرآن كريم.

2. نهج البلاغه.

الف

3. إبراز الوهم المكنون: احمد بن محمّد بن صديق، ابوالفيض غمارى حسنى ازهرى شافعى مغربى.

4. الاحتجاج: ابومنصور احمد بن على بن ابى طالب طبرسى، مؤسسه اعلمى، بيروت، لبنان.

5. استجلاب ارتقاء الغرف: شمس الدين سخاوى.

6. الإصابه فى تمييز الصحابه: احمد بن على بن حجر عسقلانى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1415.

7. أعيان الشيعه: سيد محسن امين، دار التعارف، بيروت، لبنان، سال 1403.

ب

8. بحار الأنوار: محمّد باقر مجلسى، دار احياء التراث العربى، بيروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1403.

9. البرهان فى علامات مهدى آخر الزمان: شيخ على متقى هندى، مطبعة خيام، قم.

ص:143

10. بصائر الدرجات: ابوجعفر محمّد بن حسن بن فروخ صفّار، منشورات اعلمى، تهران، سال 1404.

11. البيان فى أخبار صاحب الزمان: ابوعبداللّه محمّد بن يوسف بن محمّد قرشى گنجى شافعى، چاپ شده با كفاية الطالب، حيدريه، نجف اشرف، سال 1390.

ت

12. تأويل الآيات: سيد شرف الدين على حسينى استرآبادى نجفى، تحقيق ونشر: مدرسه امام مهدى عليه السلام، قم، سال 1407.

13. التاج الجامع للأصول فى احاديث الرسول: شيخ منصور على ناصف، دار احياء التراث العربى، بيروت، لبنان.

14. تاريخ ابن خلدون: عبدالرحمان بن خلدون مغربى، دار الكتاب لبنانى.

15. تاريخ بغداد: خطيب بغدادى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1417.

16. تفسير فخر رازى (مفاتيح الغيب): امام فخر رازى، دار الفكر، بيروت، لبنان، سال 1415.

17. تفسير نيشابورى. غرائب القرآن ورغائب الفرقان: نظام الدين نيشابورى، چاپ شده در حاشيه تفسير طبرى.

ص:144

18. تقريب التهذيب: احمد بن على بن حجر عسقلانى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1415.

19. تنقيح المقال في علم الرجال: شيخ عبداللّه محمّد حسن بن مولا عبداللّه مامقانى نجفى.

20. تهذيب الأسماء واللغات: نَوَوى، دار الفكر، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1416.

21. تهذيب التهذيب: احمد بن على بن حجر عسقلانى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1415.

22. تهذيب الكمال في أسماء الرجال: جمال الدين ابوالحجاج يوسف مزى، مؤسسه الرساله، بيروت، لبنان، چاپ پنجم، سال 1415.

ج

23. جامع الأُصول: مبارك بن محمّد شيبانى معروف به ابن الاثير، دار الفكر، بيروت، چاپ يكم، سال 1417.

24. الجامع لأحكام القرآن (تفسير قُرْطُبى): محمّد بن احمد انصارى قرطبى، دار احياء التراث عربى، افست از چاپ دوم.

25. جواهر العقدين: على بن داوود حسينى سمهودى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1415.

ص:145

ح

26. الحاوى للفتاوى: جلال الدين سيوطى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، سال 1408.

خ

27. الخصال: محمّد بن على بن حسين بن موسى بن بابويه، معروف به شيخ صدوق، انتشارات جامعه مدرسين، قم.

د

28. الدر المنثور فى التفسير بالمأثور: جلال الدين سيوطى، دار الكتب علميّه، بيروت، چاپ يكم، سال 1421.

س

29. سنن ابن ماجه: ابوعبداللّه محمّد بن يزيد قزوينى، مشهور به ابن ماجه، دار الفكر، بيروت، لبنان.

30. سنن ابى داوود: ابوداوود سليمان بن اشعث سجستانى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1416.

ش

31. شرح المقاصد: سعد الدين تفتازانى، منشورات شريف رضى، قم، ايران، چاپ يكم، سال 1409 و دار المعارف نعمانيه، پاكستان، چاپ يكم، سال 1401.

ص:146

32. شرح المواهب اللدنيّه: زرقانى مالكى، دار المعرفه، بيروت، لبنان، سال 1414.

33. شرح نهج البلاغه: عبدالحميد بن ابى الحديد معتزلى، دار احياء التراث العربى، بيروت، لبنان.

ص

34. صحيح ابن حبان: عبداللّه بن حبان، مؤسسه الرساله، بيروت، لبنان، سال 1414.

35. صحيح بُخارى: محمّد بن اسماعيل بُخارى جُعفى، دار ابن كثير، دمشق، بيروت، يمامه، چاپ پنجم، سال 1414 و دار الفكر، بيروت، سال 1401.

36. صحيح تِرمذى: محمّد بن عيسى بن سوره تِرمذى، دار الفكر، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1403.

37. صحيح مُسلم: مُسلم بن حجّاج نيشابورى، مؤسسه عز الدين و دار الفكر، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1407.

38. الصّواعق المُحرقة: احمد بن محمّد بن محمّد بن على بن حجر هيتمى مكّى، تحقيق عبدالرحمان بن عبداللّه تركى و كامل محمّد خرّاط، مؤسسه رسالت، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1417.

ص:147

ط

39. الطبقات الكبرى: محمّد بن سعد، دار صادر، بيروت، لبنان، سال 1405.

ع

40. عقد الدرر فى أخبار المنتظر: يوسف بن يحيى بن على بن عبدالعزيز مقدسى شافعى، مكتبة عالم الفكر، قاهره، مصر، سال 1399.

41. العقد الفريد: ابوعمر احمد بن عبد ربّه قرطبى، دار الكتاب العربى بيروت، لبنان، سال 1403.

42. علل الشرائع: محمّد بن بابويه معروف به شيخ صدوق، انتشارات شريف رضى، قم، چاپ يكم، سال 1421.

43. عيون الأخبار: ابومحمّد عبداللّه بن مسلم بن قتيبه دينورى، منشورات شريف رضى، قم، سال 1415.

غ

44. الغدير فى الكتاب والسنة والأدب: شيخ عبدالحسين احمد امينى نجفى، دار الكتاب عربى، بيروت، لبنان.

45. الغيبة: ابوعبداللّه محمّد بن ابراهيم بن جعفر نعمانى، منشورات انوار الهدى، قم، سال 1422.

ص:148

ف

46. فتح البارى فى شرح صحيح البُخارى: احمد بن على بن حجر عسقلانى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1410.

47. الفتن: نعيم بن حمّاد، مكتبه التوحيد، قاهره، مصر، سال 1412.

48. الفتوحات الإسلاميه: احمد زينى دحلان مكّى شافعى، مصطفى محمّد، مصر.

49. فرائد السّمطين: ابراهيم بن محمّد حموئى جوينى خراسانى، مؤسسۀ محمودى، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1398.

50. الفصول المهمّة في معرفة الأئمّه: ابن صباغ مالكى، مكتبة دار الكتب التجاريه.

51. فيض القدير فى شرح الجامع الصغير: عبدالرؤوف مَناوى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1415.

ك

52. الكافى: محمّد بن يعقوب كلينى رحمه اللّه، دار صعب، دار التعارف، بيروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1401.

53. كشف الأستار عن وجه الإمام الغائب عن الأبصار: شيخ حسين نورى طبرسى.

54 كشف الغمّة في معرفة الأئمة: ابوالحسن على بن عيسى بن ابى الفتح اربلى، دار الأضواء، بيروت، لبنان.

ص:149

55 كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد: علامه جمال الدين حسن بن يوسف حلّى، جامعه مدرسين، قم، سال 1407.

56 كفاية الطالب في مناقب على بن ابى طالب عليهما السلام: محمّد بن يوسف گنجى شافعى، مطبعه حيدريه، نجف اشرف، سال 1390.

57 كمال الدين وتمام النعمة: ابوجعفر محمّد بن على بن حسين بن بابويه قمى، معروف به شيخ صدوق، مكتبه صدوق، تهران، سال 1390.

ل

58 لسان العرب: جمال الدين محمّد بن مكرم بن منظور افريقى مصرى، دار الفكر، بيروت، لبنان.

م

59 مرقاة المفاتيح في شرح مشكاة المصابيح: ملّا على قارى هروى، دار احياء التراث عربى، بيروت، لبنان.

60 المزار: محمّد بن نعمان عُكبرى بغدادى معروف به شيخ مفيد، مدرسۀ امام مهدى عليه السلام، قم.

61 المستدرك على الصحيحين: ابوعبداللّه حاكم نيشابورى، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1411.

62 مسند احمد بن حنبل: احمد بن حنبل شيبانى، دار احياء التراث العربى و دار صادر، بيروت، لبنان، چاپ سوم، سال 1415.

ص:150

63 مشكاة المصابيح: خطيب تبريزى، دار الفكر، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1411.

64 المعجم الكبير: سليمان بن احمد بن ايّوب لخمى طبرانى، دار احياء التراث، چاپ دوم، سال 1404.

65 مقدمة ابن خلدون: عبدالرحمان بن خلدون مغربى.

66 المنار المنيف فى الصحيح والضعيف: ابن قيم جوزيه، دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان.

67 منهاج السنّة النبويّه: ابن تيميّه حرّانى، مكتبه ابن تيميه، قاهره، مصر، چاپ دوم، سال 1409.

68 المهدى عليه السلام: سيد محمّد باقر صدر.

69 ميزان الإعتدال فى نقد الرجال: شمس الدين ابى عبداللّه محمّد بن احمد ذهبى، دار المعرفه و دار الكتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ يكم، سال 1382 ه.

و

70 وفيات الأعيان: شمس الدين احمد بن محمّد بن خَلّكان، دار صادر، بيروت، لبنان.

ى

71 ينابيع الموده: شيخ سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى، منشورات شريف رضى، قم، سال 1417.

ص:151

Series Researches Doctrinal

(33).

The Divine Promised A study on theImamate of Imam Mahdi( peacebeonhim )Fromthe Viewpoint of Muslims Ayatollah Sayyid Ali Husayni Milani.

ص:152

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109