موعود ادیان : پاسخ به شبهاتی پیرامون امام زمان (عج)

مشخصات کتاب

سرشناسه:منتظری، حسینعلی، 1301 - 1388.

عنوان و نام پديدآور:موعود ادیان: پاسخ به شبهاتی پیرامون امام زمان (عج)/ زیرنظر حسینعلی منتظری .

وضعيت ويراست:ویراست 2 .

مشخصات نشر:تهران : خردآوا، 1387.

مشخصات ظاهری:551 ص .

شابک:40000 ریال: 964-95808-9-1

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

يادداشت:چاپ پنجم .

یادداشت:کتابنامه: ص. [539] - 548 ؛ همچنین به صورت زیرنویس .

موضوع:مهدویت-- دفاعیه ها و ردیه ها

رده بندی کنگره:BP224/م764م8 1384

رده بندی دیویی:297/462

شماره کتابشناسی ملی:1203755

ص :1

اشاره

ص :2

موعود ادیان: پاسخ به شبهاتی پیرامون امام زمان (عج)

زیرنظر حسینعلی منتظری

ص :3

ص :4

فهرست مطالب

پيش گفتار 17

مقدمه 21

فصل اوّل هدايت الهى در كتاب و سنّت 25

محور اوّل: دلالت صريح قرآن بر حجّيت سنّت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)27

محور دوّم: حجيّت عترت پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) براساس احاديث نبوى 30

حديث ثقلين 30

روايات متواتر ديگر از طريق اهل سنّت 33

بخش اوّل: روايات دالّ بر وجود دوازده وصىّ براى پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)33

منظور پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از اوصياء و خلفا 35

تطبيق خلفا بر ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) از ديدگاه فاضل قندوزى 37

بخش دوّم: علوم و فضائل ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ )38

روايت غدير 38

كلمۀ «مولى» در حديث غدير 41

ساير روايات دالّ بر فضائل حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )45

بخش سوّم: تصريح پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بر نام ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ )51

امامت و عبد اللّه بن سبأ 56

شهرت نام ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) در زمان خلفا 58

ص:5

فصل دوّم اشارات قرآن به امام زمان (عج)61

اوّل: عدم لزوم ذكر تمام معارف دينى در قرآن 63

دوّم: عدم ذكر بسيارى از معارف دينى در قرآن 65

سوّم: تطبيق آياتى بر حضرت مهدى (عج) از ديدگاه اهل سنّت و 66

فصل سوّم تواتر روايات مهدى موعود (عج) در كتب اهل سنّت 77

اوّل: گفتار علماى اهل سنّت دربارۀ تواتر روايات مهدى (عج)79

دوّم: يگانگى امام زمان مورد ادعاى شيعه با مهدى موعود در روايات اهل سنّت 86

سوّم: اشاره به حضرت مهدى (عج) در صحيح مسلم 88

فصل چهارم حضرت مهدى (عج) و دين جديد؟95

آيا حضرت مهدى (عج) دين جديد و كتابى غير از قرآن مى آورد؟97

اوّل: عمل حضرت مهدى (عج) به قرآن و سنّت مطابق روايات شيعه 97

دوّم: خلافت رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) جز عمل به قرآن و سنّت او نيست 102

بررسى روايات «غربت اسلام در آخر الزمان»104

روايات شيعه 104

روايات اهل سنّت 106

الف: عدم اختصاص روايات تجديد دين به شيعه 108

ب: بررسى سند روايات شيعه 108

ج: مقصود از كتاب جديد 109

د: مقاتلۀ اهل تأويل قرآن با مهدى موعود 109

ص:6

فصل پنجم تفاوتهاى ادعاشده بين امام زمان شيعه و مهدى موعود اهل سنّت 111

تفاوت اوّل: نام حضرت مهدى (عج)113

تفاوت دوّم: نسل حضرت مهدى (عج)113

پاسخ 114

روايات اهل سنّت 114

رواياتى كه حضرت مهدى (عج) را فرزند امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى داند 122

شهادت تاريخ 123

پنج فرضيۀ باطل 124

حمل روايات مطلق بر مقيّد 127

تفاوت سوّم: غير طبيعى بودن حمل، ولادت، طول عمر و محل زندگى امام زمان شيعه 127

پاسخ 128

موضوع اوّل: طبيعى بودن حمل و ولادت حضرت مهدى (عج) در روايات شيعه 128

موضوع دوّم: بررسى طول عمر و غيبت حضرت مهدى (عج)130

اوّل: امكان ذاتى و وقوعى طول عمر 130

امكان ذاتى 130

امكان وقوعى 132

طول عمر از منظر قرآن 133

اهل سنّت و زنده بودن حضرت عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )136

كلام دو نفر از علماى اهل سنّت 137

دوّم: طول عمر و غيبت حضرت مهدى (عج) در روايات اهل سنّت 140

سوّم: نظر علماى اهل سنّت دربارۀ ولادت حضرت مهدى (عج)144

موضوع سوّم: داستان سرداب و ريشۀ تاريخى آن 151

محل زندگى و ظهور آن حضرت از نظر روايات شيعه 154

ص:7

تفاوت چهارم: ظهور براى نصرت اسلام يا انتقام از مردگان و اعراب؟157

پاسخ 157

روايات انتقام حضرت مهدى (عج) از مردگان 158

روايات كراهت آن حضرت از اعراب 160

نكاتى دربارۀ روايات فوق 164

تفاوت پنجم: انتقام امام زمان از ياران رسول خدا و امّ المؤمنين 172

پاسخ 172

اوّل: آتش زدن ياران پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و انتقام از آنان 173

دوّم: حدّ زدن بر عايشه 179

تفاوت ششم: آبادانى مساجد توسط مهدى حقيقى و تخريب آنها توسط امام زمان 182

پاسخ 182

تفاوت هفتم: عمل مهدى راستين به كتاب خدا و سنّت رسول (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و فرمان 184

پاسخ 184

اوّل: كتاب و سنّت اساس كار حضرت مهدى (عج)184

دوّم: شباهت رفتار حضرت مهدى (عج) با ساير پيامبران 185

سوّم: احكام ويژۀ زمان ظهور حضرت مهدى (عج)187

تفاوت هشتم: ظهور مهدى راستين از مشرق و ظهور امام زمان از چاه سرداب 191

پاسخ 191

تفاوت نهم: تكميل دين توسط امام زمان و اجراى آن توسط مهدى راستين 191

پاسخ 192

فصل ششم شباهت هاى مسيح مزعوم يهود و امام زمان شيعه 193

شباهت اوّل: جمع نمودن يهوديان در بيت المقدس توسط مسيح و 195

پاسخ 195

ص:8

روايات اهل سنّت 196

روايات شيعه 200

جمع بندى روايات 203

شباهت دوّم: زنده نمودن مرده ها و تشكيل ارتش از آنان 204

پاسخ 204

شباهت سوّم: شكنجۀ جثه هاى مخالفان يهود و مخالفان شيعه 208

پاسخ 208

شباهت چهارم: محاكمه و قصاص دشمنان يهود و دشمنان شيعه 209

پاسخ 209

شباهت پنجم: كشتن دو سوّم بشر 209

پاسخ 209

روايات شيعه و بررسى متن و سند آنها 210

روايات اهل سنّت 229

جمع بندى روايات شيعه و سنّى 230

شباهت ششم: تغيير اجسام يهوديان و شيعيان و طولانى شدن عمر آنان 230

پاسخ 231

شباهت هفتم: فراوانى نعمت ها و خيرات هنگام قيام مسيح مزعوم و امام زمان 232

پاسخ 232

روايات اهل سنّت 233

روايات شيعه 237

دلايل شباهت هاى هفت گانه 238

پاسخ 239

اوّل: آيا امام زمان (عج) خدا را به زبان عبرى مى خواند؟239

دوّم: تابوت و سنگ و عصاى موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همراه امام زمان (عج)241

الف-در روايات اهل سنّت 241

ص:9

ب-در روايات شيعه 244

ملاحظه اى پيرامون روايات شيعه و سنّى 248

سوّم: آيا امام زمان (عج) به حكم داود (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حكم مى كند؟251

چهارم: تشابهات حرفى در باورها و كردار 251

بشارتها و پيشگويى هاى تورات كه مستند نويسنده قرار گرفته است.252

پاسخ 254

بشارت و پيشگويى عهدين در مورد پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و چهارده معصوم (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) و 256

اوّل: پيشگويى انجيل در مورد چهارده معصوم (عَلَيْهِم السَّلاَمُ )256

دوّم: پيشگويى عهد عتيق نسبت به پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و حضرت مهدى (عج)258

سوّم: بشارت و پيشگويى تورات نسبت به ائمۀ اثنا عشر (عَلَيْهِم السَّلاَمُ )260

اشارات اناجيل چهارگانه به ظهور منجى 262

اشارات متون زرتشت به منجى 266

اوّل: آمدن منجى 266

دوّم: ويژگى هاى منجى 267

سوّم: ويژگى هاى زمان ظهور 269

چهارم: دوران قبل از ظهور 271

بشارتهاى بوديسم 272

بشارتهاى هندوييسم 274

نتيجه گيرى 277

نجات بخش از ديدگاه عقل 278

فصل هفتم شبهاتى پيرامون ولادت و غيبت حضرت مهدى (عج)281

شبهۀ اوّل: ساختگى بودن ولادت حضرت مهدى (عج) به اعتقاد برخى از علماى شيعه 283

پاسخ 283

ص:10

برداشت نادرست از كلام بزرگان 283

چند نكته 285

نكتۀ اوّل: تصريح به ولادت حضرت مهدى (عج) در كتابهاى مورد اشاره 285

ناآشنايى نويسنده با كتب شيعه 286

نكتۀ دوّم: ولادت و غيبت حضرت مهدى (عج) در روايات اهل سنّت.289

سؤال و پاسخ 293

نكتۀ سوّم: دلالت قرآن بر حجيّت عترت 296

نكتۀ چهارم: تصريح بزرگان اهل سنّت بر ولادت حضرت مهدى (عج)297

شبهۀ دوّم: مخفى ماندن تولد مهدى (عج) از چشم بنى هاشم 297

پاسخ 297

الف: حساسيت حكومت و مخفى نمودن ولادت 297

ب: ويژگى هاى حضرت مهدى (عج) در اخبار شيعه و سنّى 298

ج: حوادث غير عادى زمان ظهور در اخبار اهل سنّت 299

د: تكرار سنن امتهاى گذشته 303

روايات اهل سنّت 303

روايات شيعه 304

شبهۀ سوّم: اختلاف در تولد حضرت مهدى (عج)305

پاسخ 306

فصل هشتم غيبت حضرت مهدى (عج) و ترس برجان 307

محور اوّل: قرآن و ترس بر جان 310

محور دوّم: نصرت الهى و زمينه هاى آن 311

پاسخ 312

نقش ابتلائات در انقطاع بشر از غير خداوند 314

ص:11

1-بن بست بشريت زمينه ساز ظهور 315

2-انقطاع از علل مادى و نزول نصرت الهى 317

3-انجام كارهاى بشرى به دست بشر 318

4-پيروزى حضرت مهدى (عج) با كمك يارانش 319

فصل نهم انتفاع از حضرت مهدى (عج) در زمان غيبت 321

محور اوّل-اتهام نادرست به شيعه 323

محور دوّم-فوايد حضرت مهدى (عج) در غيبت 324

فوايد ظاهرى 324

فوايد باطنى 328

1-علت غايى بودن براى جهان 328

2-واسطۀ فيض بودن امام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )330

عرضۀ اعمال بر پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و امام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )333

اشكال و پاسخ 335

يك پرسش از نويسندۀ جزوه 335

محور سوّم-تعطيلى بسيارى از احكام دين در زمان غيبت 336

فصل دهم علم امامان به حوادث و كتب آسمانى 339

موضوع اوّل-علم امامان (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) به گذشته و آينده 341

امكان اطلاع انسان از غيب 342

ديدگاه بو على سينا 342

نظر فخر رازى 344

اظهارات سهروردى 345

ص:12

اظهارات ارسطو يا فلوطين 348

قرآن و علم غيب 349

آيا علم امامان همانند علم ديگران است؟353

حديث اوّل 353

حديث دوّم 356

مراجعۀ اصحاب پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در امور مشكل 357

اظهارات ابن ابى الحديد 359

اظهارات ابن خلدون 364

سخن ملاّ على قوشچى 366

امامت و زمينۀ آن از نظر علامۀ طباطبايى 368

موضوع دوّم-علم ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) به كشته و يا مسموم شدن خويش 370

اشكال جبر و پاسخ آن 371

موضوع سوّم-علم ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) و پاسخهاى متفاوت آنان 373

موضوع چهارم-تشكيك بعضى از اصحاب نسبت به علم ائمّه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ )374

پاسخ اين شبهه 376

1-تقيه بين امامان و خواص اصحاب 376

2-تجليل امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از خواص اصحاب خود 379

فصل يازدهم شجاعت ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) و رابطۀ آنان با حكّام ستمگر و 381

اوّل: وظيفۀ اساسى امامان (عَلَيْهِم السَّلاَمُ )383

دوّم: معناى شجاعت و مرز آن با تهوّر و جبن 384

فلسفۀ سكوت بعضى از امامان در مقابل خلفا 387

سوّم: رابطۀ ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) با قيام كنندگان عليه حكّام ستمگر 389

ص:13

چهارم: بررسى صلح امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )391

عوامل تحميل صلح مشروط به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )394

فصل دوازدهم چند شبهۀ دربارۀ ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ )399

1-تعيين وصىّ توسط هر امام 401

2-انحصار امامت فقط در فرزند بزرگتر 402

3-غسل امام فقط توسط امام 403

4-سلاح و زره پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نشانۀ امامت 405

تابوت السكينة حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )406

تشبيه سلاح و زره پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به تابوت السكينة 407

5-روايت دالّ بر اينكه امام ده علامت دارد 409

الف: متفاوت بودن جنبۀ بشرى امام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از مردم 410

ب: جنب نشدن امام 413

روايات مخالف قرآن و سنّت قطعى 416

جعل و تحريف روايات در تاريخ 416

سؤال 417

پاسخ 418

ضميمۀ شماره يك: متن سؤالات آقاى دكتر اميد دربارۀ امام زمان (عج)423

پاسخ حضرت آيت اللّه العظمى منتظرى 427

ضميمۀ شماره دو: پاسخ به شبهاتى پيرامون كتاب موعود اديان 433

مقدّمه 435

ص:14

بحث جدّى و اساسى از نظر نويسنده 437

تفسير عترت در كتب اهل سنّت 439

مقصود از اهل البيت در آيۀ تطهير 444

روايات شيعه 444

روايات اهل سنّت 446

شأن نزول آيۀ تطهير در كتب اهل سنّت 450

اهل البيت از نظر عايشه 455

روايت ثقلين زيربناى اعتقاد شيعيان 459

سند روايت ثقلين 460

تعداد راويان حديث ثقلين 461

ردّ بدون دليل حديث ثقلين 462

استدلال يا فرضيه يا رؤيا؟463

بررسى روايت: «اثنا عشر خليفة»465

مطلب اوّل: روايت: «اثنا عشر خليفة» در كتابهاى اهل سنّت 465

تواتر روايات: «خلفائى اثنا عشر»467

توجيهات گوناگون اهل سنّت و سستى آنها 467

توجيهات، دليل بر قبولى صحّت صدور 469

مطلب دوّم: انطباق حديث «اثنا عشر خليفة» بر مذهب شيعه 470

مطلب سوم: قرائن موجود در حديث «خلفائى اثنا عشر»471

لازمۀ پيوستگى رشتۀ خلافت، در حديث: «خلفائى اثنا عشر»473

اشكال و پاسخ 475

مطلب چهارم: پاسخ به اشكال عدم تطابق مضمون حديث «خلفائى اثنا عشر»475

مطلب پنجم: اعلام اسامى خلفاى دوازده گانه توسّط پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم 476

اسامى خلفاى پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم در كتابهاى اهل سنّت 479

ص:15

بحث دوازده امام در قرن دوّم و سوّم 484

چند اشكال و پاسخ 493

اشكال اوّل: پديد آمدن فرقه هاى مختلف در زمان ائمّه عليهم السّلام 493

اشكال دوّم: عدم اطّلاع زراره، از جانشين امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ؟495

اشكال سوّم: سؤال اصحاب از ائمّه اخير عليهم السّلام دربارۀ جانشين آنان 498

نامۀ مهم امام جواد عَلَيْهِ السَّلاَمُ به على بن مهزيار 504

اشكال چهارم: اختلاف نظر شديد دربارۀ امام بعد از امام حسن عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ 506

روايت: «من مات و لم يعرف امام زمانه. . .»509

تطبيق روايت «من مات و لم يعرف امام زمانه. . .» بر ائمۀ معصومين عليهم السّلام 511

روايت: «أهل بيتي أمان لأهل الأرض»512

تواتر روايت 514

بررسى دلالت روايت بر مدّعا 515

اشكال و پاسخ 517

بشارت تورات و نقد نويسنده و پاسخ آن 518

ادّعاهاى بدون دليل 521

ادّعاى اوّل:521

ادّعاى دوّم:523

ادّعاى سوّم:524

طرح مسألۀ غيبت در قرن اوّل و دوّم 526

استبعاد شيعه نسبت به طولانى بودن غيبت 528

برخورد شيعه با فرقۀ واقفيّه 530

پاسخ به ترديد علمى و تاريخى، در ولادت حضرت مهدى (عج)531

كتابنامه 539

ص:16

پيش گفتار:

اخيرا جزوه اى تحت عنوان «مهدى موعود يا مهدى موهوم» براى سايت اينترنتى حضرت آيت اللّه العظمى منتظرى دامت بركاته ارسال شده است. جزوۀ مذكور ردّى بر پاسخ آيت اللّه العظمى منتظرى به سؤالهاى آقاى دكتر مسعود اميد از نيويورك در رابطه با اثبات وجود امام زمان (عج) مى باشد.

جهت اطلاع بيشتر خوانندگان محترم متن كامل سؤالهاى آقاى دكتر اميد در رابطه با امام زمان (عج) همراه با پاسخ حضرت آيت اللّه العظمى منتظرى، در پايان اين نوشتار خواهد آمد.

نويسندۀ جزوۀ مزبور ابتدا مقدمه اى تحت عنوان: «ترديد در فرضيۀ امام زمان و تفاوت بزرگ آن با مهدى موعود» آورده، كه در آن به دو موضوع پرداخته است:

1-صفات مسيح منتظر و موعود يهوديان

2-صفات و رفتار امام زمان و تشابه آن با اعمال مسيح مزعوم يهود.

نامبرده در خلال نوشتۀ خود نيز تفاوتهاى نه گانه اى را بين امام زمان شيعه با مهدى موعود اهل سنّت ادعا مى كند؛ همچنين با استناد به بعضى از كتابهاى يهود مثل تلمود و تورات شباهت هاى هفت گانه اى را بين مسيح مزعوم يهود و امام زمان شيعه ارائه مى دهد و نتيجه مى گيرد كه ريشۀ اعتقاد به امام زمان شيعيان همان نوشته هاى يهود مى باشد.

ص:17

وى در خلال سخن خود ضمن طرح موضوعات چهارگانۀ ذيل تلاش مى كند آنها را به اثبات رساند:

1-عدم ثبوت ولادت امام زمان موردنظر شيعه

2-بيهودگى غيبت مهدى مزعوم شيعه

3-عدم وجود هيچ منفعتى براى اين موهوم

4-چرا روحانيت اماميه اين دروغ خطرناك را ساخته و ولادت اين معدوم را جعل كرده اند؟

نويسنده در اين جزوه حدود سى شبهه در مورد حضرت مهدى (عج) و نيز ساير ائمۀ معصومين (عَلَيْهِم السَّلاَمُ) ايراد كرده است.

از آنجا كه او يكى از مسلّمات مذهب تشيع، يعنى وجود و غيبت حضرت مهدى (عج) و بعضى از فضائل ائمۀ اطهار (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) مانند علم آنها را زير سؤال برده و با تحريف و تمسك به رواياتى ضعيف و غير مستند تهمت هايى به مذهب شيعه و علماى بزرگوار آن وارد نموده است، و از طرفى شبهات و تشكيكات ذكر شده در جزوه چه بسا در اذهان بعضى از افراد ديگر نيز پيدا شده باشد، حضرت آيت اللّه العظمى منتظرى لازم ديدند مطالب مطرح شده در اين جزوه مورد بررسى و نقد قرار گيرد و به شبهات آن پاسخ داده شود.

گفتنى است نويسندۀ جزوه كه خود را متعصب به اسلام نشان مى دهد و روحانيت شيعه را متهم به ضدّيت با اسلام صحيح و امام زمانش را ضدّ عرب و ضدّ اسلام واقعى معرفى مى كند، مردم را فراخوان مى كند كه به نداى مصلحانى چون كسروى گوش كنند؛ در حالى كه كسروى خود يكى از سردمداران ضدّ عرب و زبان عربى بود؛

ص:18

و اين نيست مگر اين كه نويسنده داراى اغراض ديگرى مى باشد.

لازم به ذكر است كه نويسندۀ جزوۀ مورد نقد، خود را منتسب به اهل سنّت كرده است ولى با اندك تأمل در نوشتۀ نامبرده و مصادرى كه از آنها استفاده كرده چنين به دست مى آيد كه وى متمايل به فرقۀ وهابيت بوده و عمدۀ منابع و مآخذ خود را از وهابى ها گرفته است. با اين همه در اين نوشته استناد در مسائل مربوط به امام زمان (عج) بيشتر به كتابها و مصادر روايى و تفسيرى اهل سنّت معطوف گشته است، و باتوجه به تعدد چاپها و اختلاف نسخۀ كتابهاى مذكور سعى شده است ذكر مآخذ و منابع از چاپهاى جديد و معروف نقل شود؛ با اين حال ممكن است در بعضى موارد مختصرى ناهماهنگى بين چاپهاى مختلف مآخذ وجود داشته باشد.

همچنين در نقل روايات طولانى كه مشتمل بر مطالب گوناگونى بوده، سعى شده است به طور اختصار به همان قسمت موردنظر و محل استشهاد اكتفا شود.

اميد است اين اقدام ناچيز مقبول خداوند متعال و مرضىّ حضرت بقيّة اللّه ارواحنا لتراب مقدمه الفداء قرار گيرد.

دفتر حضرت آيت اللّه العظمى منتظرى

(بخش پاسخ به پرسشهاى دينى)

ص:19

ص:20

مقدمه:

بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمد للّه ربّ العالمين و الصّلوة و السلام على خير خلقه محمّد و آله الطاهرين سيّما بقية اللّه فى الارضين.

موضوع مهدى موعود (عج) از مهم ترين و بحث انگيزترين موضوعاتى است كه از گذشته هاى دور ميان مسلمانان مطرح بوده است؛ در صدر اسلام نيز پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم و پيشوايان معصوم عليهم السّلام به ظهور هدايتگرى عدالت گستر از نسل پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم بشارت داده و ويژگى هاى او را برشمرده اند؛ حتى ساير اديان الهى در آموزه هاى دينى خود به ظهور نجات دهنده اى اصلاحگر در آخر الزمان بشارت داده اند. علاوه بر اين دلايل نقلى، دليل عقلى نيز بر اين امر اقامه شده است.

پيروان اديان آسمانى-دست كم سه دين: اسلام، مسيحيت و يهود- در اين عقيده مشترك هستند كه آيندۀ جهان از آن صالحان و خداپرستان است، و كسى كه بشريت را از ضلالت و گمراهى نجات خواهد داد از ذريۀ ابراهيم عَلَيْهِ السَّلاَمُ مى باشد؛ اما در اينكه اين منجى موعود از ذريۀ كدام يك از فرزندان ابراهيم عَلَيْهِ السَّلاَمُ است ميان آنها اختلاف نظر وجود دارد.

ص:21

يهوديان و مسيحيان او را از فرزندان اسحاق و يعقوب عليهما السّلام مى دانند؛ با اين تفاوت كه مسيحيان مى گويند: وى همان عيسى بن مريم عَلَيْهِ السَّلاَمُ است كه خداوند او را در آخر الزمان براى نجات بشريت زنده مى گرداند، و يهوديان بر اين گمانند كه او هنوز به دنيا نيامده است، و مسلمانان همگى بر اين اعتقادند كه او از ذريۀ اسماعيل عَلَيْهِ السَّلاَمُ و نوادگان پيامبر اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم و حضرت فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ بوده و آيين وى اسلام است و براساس شريعت محمدى صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم حكم مى راند.

از ميان مسلمانان، شيعه با استناد به منابع مورد قبول خود و ديگر مذاهب معتقد است كه مهدى موعود عَلَيْهِ السَّلاَمُ از نوادگان امام حسين عَلَيْهِ السَّلاَمُ و فرزند امام حسن عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ است كه در سال 255 يا 256 و يا 258 هجرى به دنيا آمده و دوازدهمين و آخرين وصىّ از اوصياى پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم-بنابر تصريح آن حضرت-مى باشد، و داراى دو غيبت صغرى و كبرى است كه پس از سپرى شدن غيبت صغرى (كه حدود 69 سال بوده است) تاكنون در غيبت كبرى به سر مى برد. گروهى اندك از علماى اهل سنّت نيز دراين باره با شيعه هم عقيده اند؛ امّا بيشتر اهل سنّت معتقدند كه وى هنوز متولد نشده و در آخر الزمان به دنيا خواهد آمد.

به هرحال ميان مسلمانان و مسيحيان و يهوديان در اينكه در آخر الزمان هدايتگرى خواهد آمد كه جهانيان را از ظلم و ستم و گمراهى نجات مى دهد اتفاق نظر است و در كيفيت و خصوصيات آن دچار اختلاف شده اند.

ص:22

با طولانى شدن غيبت كبراى حضرت مهدى عَلَيْهِ السَّلاَمُ سؤالات و شبهات دربارۀ وجود آن حضرت رو به فزونى گذاشته است و نياز به پاسخگويى به آنها بيش از گذشته احساس مى شود. در اين ميان به دنبال انتشار پاسخ اجمالى اينجانب به سؤالاتى پيرامون حضرت مهدى عَلَيْهِ السَّلاَمُ جزوه اى از طريق ايميل به دست من رسيد كه نويسندۀ آن در ردّ پاسخ ارائه شده و انكار وجود امام زمان عَلَيْهِ السَّلاَمُ پافشارى كرده است.

نويسندۀ مزبور در اين جزوه حدود سى شبهه در مورد امور مربوط به حضرت مهدى عَلَيْهِ السَّلاَمُ و ساير ائمّۀ معصومين عليهم السّلام ايراد كرده است، و يكى از اصول مسلّم مذهب تشيّع يعنى وجود و غيبت حضرت مهدى عَلَيْهِ السَّلاَمُ و نيز بعضى از فضائل ائمۀ اطهار عليهم السّلام را زير سؤال برده، و با تحريف و تمسك به رواياتى ضعيف و غير مستند تهمت هايى به مذهب شيعه و علماى بزرگوار آن زده است.

هرچند لحن و ادبياتى كه از سوى نويسندۀ مذكور به كار گرفته شده دور از شأن و منزلت گفتگو و تحقيق علمى است، امّا پاسخ نگفتن به شبهات و افترائات وى نيز ممكن است زمينۀ مشوب شدن برخى از اذهان عمومى و يا سوءاستفادۀ معاندان را فراهم آورد.

گفتنى است آنچه در اين مجموعه آمده به منظور تحقيقى كامل پيرامون حضرت مهدى عَلَيْهِ السَّلاَمُ نبوده است؛ زيرا پرداختن به اين موضوع به تدوين چندين كتاب قطور نيازمند است. هدف از

ص:23

نوشتۀ حاضر تنها پاسخ به شبهاتى است كه در جزوۀ مورد اشاره نوشته شده و اين جانب را مورد خطاب قرار داده است.

در پايان ضمن تشكر از فضلايى كه در تدوين اين مجموعه تشريك مساعى داشته اند، از خداوند متعال سلامتى و تعجيل در ظهور خورشيد تابان امامت، ولىّ عصر حضرت مهدى عَلَيْهِ السَّلاَمُ را طلب مى كنم، و از همۀ خوانندگان محترم التماس دعا دارم.

و السلام علينا و على جميع عباد اللّه الصالحين.

تيرماه 1384-جمادى الاولى 1426

المنتظر لظهوره (عج) -حسينعلى منتظرى

ص:24

فصل اوّل: هدايت الهى در كتاب و سنّت

اشاره

ص:25

ص:26

هدايت الهى در كتاب و سنّت

نويسندۀ جزوه بحث خود را چنين آغاز مى كند:

«پرواضح است كه هر مسلمانى بايد معتقدات دينى خود را از كتاب آسمانى خود قرآن كه تنها حجت الهى بر زمين است اخذ نمايد؛ چون هدايت الهى منحصر به قرآن است و لهذا خداوند قرآن را هادى و راهنماى مسلمين قرار داده است و مى فرمايد: قُلْ إِنَّ هُدَى اَللّهِ هُوَ اَلْهُدى يعنى: «هدايت فقط هدايت خداوند است» ، و خود حضرت پيامبر نيز از آن پيروى مى كرده است، إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحى إِلَيَّ.»

پاسخ مطلب فوق را در دو محور بيان مى كنيم:

محور اوّل: دلالت صريح قرآن بر حجيّت سنّت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)

در اينكه قرآن تنها كتاب آسمانى امت اسلامى است كه براى هدايت مردم جهان در دسترس مى باشد شكى نيست؛ و لكن منحصر نمودن حجت الهى و طريق هدايت به قرآن صحيح نيست، زيرا عقل و ادراكات قطعى آن نيز يكى ديگر از طرق هدايت بلكه اساس همۀ استدلالها و حجت ها مى باشد؛ و حتى حجت بودن خود قرآن و فهم و برداشت از آن و نيز رسيدن به اصول دين از راه عقل و استدلالهاى صحيح مى باشد.

علاوه بر آن سنّت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) يكى ديگر از حجج و منابع دينى مى باشد.

ص:27

در اين راستا به بعضى از آياتى كه دلالت بر حجيّت كلام و سنّت پيامبر دارد اشاره مى كنيم:

1- وَ ما آتاكُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (1)«آنچه را پيامبر به شما داد پس بايد آن را بگيريد و آنچه را نهى نمود از آن باز ايستيد» .

2- فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (2)«اگر نمى دانيد از اهل ذكر (اهل علم) بپرسيد» .

و به اتفاق فريقين بارزترين مصداق اهل ذكر، پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و اهل بيت او هستند.

3- وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ اَلذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ (3)«و ما قرآن را به تو نازل كرديم تا آن را براى مردم بيان كنى» .

اين آيه صريح در اعتبار و حجت بودن بيان پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) مى باشد نسبت به آنچه از طرف خداوند براى هدايت نازل شده است.

4- فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اَللّهِ وَ اَلرَّسُولِ (4)«پس اگر در چيزى نزاع و اختلاف پيدا كرديد آن را به خدا و رسول ارجاع دهيد» .

اگر سنّت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) حجت نمى بود قرآن او را براى رفع منازعات و اختلافات بشرى در كنار خداوند به عنوان داور قرار نمى داد.

5- فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً (5)«نه، هرگز! به خدايت سوگند اينان مؤمن نخواهند بود مگر وقتى كه تو را در اختلافاتشان حكم قرار دهند

ص:28


1- -سورۀ حشر، آيۀ 7. [1]
2- -سورۀ نحل، آيۀ 43. [2]
3- -سورۀ نحل، آيۀ 44. [3]
4- -سورۀ نساء، آيۀ 59. [4]
5- -سورۀ نساء، آيۀ 65. [5]

و از آنچه قضاوت مى كنى در دل خود نگرانى احساس نكنند و كاملا تسليم تو باشند» .

در اين آيه قضاوت پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به طور كلى و تسليم كامل مردم در برابر آن ملاك ايمان قرار داده شده است.

6- ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى، وَ ما يَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوى، إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى (1)«مصاحب شما [پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)]نه گمراه است و نه جاهل، و از هواى نفس سخن نمى گويد، اين نيست مگر وحيى كه به او مى شود» .

7- قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اَللّهُ (2)«بگو اگر خدا را دوست داريد از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد» .

8- فَلْيَحْذَرِ اَلَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ (3)«بايد بترسند كسانى كه از دستورات او سرپيچى مى كنند» .

9- إِنَّما كانَ قَوْلَ اَلْمُؤْمِنِينَ إِذا دُعُوا إِلَى اَللّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ أُولئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (4)«همانا سخن مؤمنان-آنگاه كه به سوى خدا و پيامبرش خوانده شوند تا ميانشان داورى كند-اين است كه گويند: شنيديم و فرمان برديم؛ و اينانند رستگاران» .

10- وَ مَنْ يُطِعِ اَللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَخْشَ اَللّهَ وَ يَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ اَلْفائِزُونَ (5)«و هركه خدا و پيامبر او را فرمان برد و از خدا بترسد و از [نافرمانى]او بپرهيزد، پس آنان همان رستگارانند» .

ص:29


1- -سورۀ نجم، آيات 2،3 و [1] 4.
2- -سوره آل عمران، آيۀ 31. [2]
3- -سورۀ نور، آيۀ 63. [3]
4- -سورۀ نور، آيۀ 51. [4]
5- -سورۀ نور، آيۀ 52. [5]

11- قُلْ أَطِيعُوا اَللّهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَيْكُمْ ما حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا وَ ما عَلَى اَلرَّسُولِ إِلاَّ اَلْبَلاغُ اَلْمُبِينُ (1)«بگو-اى پيامبر- دستور خدا و رسول را اطاعت نماييد؛ پس اگر اعراض كرديد هم آنان و هم شما تكليف خاص خود را خواهيد داشت. و اگر دستور رسول را اطاعت كرديد هدايت مى شويد. و بر رسول جز تبليغ آشكار نيست» .

12- وَ أَقِيمُوا اَلصَّلاةَ وَ آتُوا اَلزَّكاةَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (2)«نماز را به پا داريد و زكات را بپردازيد و از رسول اطاعت كنيد تا مورد رحمت خدا قرار گيريد» .

علاوه بر اين، آيات 80 سورۀ نساء،157 و 158 سورۀ اعراف، 66 سورۀ احزاب، و تمام آياتى كه پيامبر را بشير و نذير و هادى خوانده است همگى دلالت بر حجيت و صحت هدايتگرى پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دارند؛ زيرا بدون حجيّت سنّت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وجوب اطاعت مطلق از او و توبيخ مخالفت با او از طرف خداوند حكيم صحيح نخواهد بود. بنابراين راه هدايت الهى منحصر به قرآن نيست و قول و فعل و حتى تقرير پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از آن جهت كه مبيّن احكام الهى است نيز حجت و طريق هدايت خداوند است.

محور دوّم: حجيّت عترت پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) براساس احاديث نبوى

حديث ثقلين

طبق روايت متواتر بين فريقين يعنى حديث «ثقلين» پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) سنّت و عترت خود را در كنار قرآن به عنوان مرجع هدايت قرار داده و فرموده

ص:30


1- -سورۀ نور، آيۀ 54. [1]
2- -سورۀ نور، آيۀ 56. [2]

است: «همانا من دو چيز گرانبها و ارزشمند را بين شما برجا مى گذارم:

كتاب خدا و عترتم-سنّت خودم-چيزى كه اگر به آنها چنگ زنيد هرگز گمراه نخواهيد شد» . (1)

در اكثر كتابهايى كه اين حديث نقل شده است كلمۀ «عترتى» وجود دارد، و بر فرض اينكه «سنّتى» نقل شده باشد دلالت بر عدم انحصار حجيّت به قرآن دارد.

اين روايت در كتب صحاح و سنن و مسانيد اهل سنّت با عبارات مختلف مطرح شده كه تفاوتى در دلالت بر معناى موردنظر ندارد؛ و راويان آن از طريق اهل سنّت آن قدر زيادند كه مرحوم علامه سيد حامد حسين هندى آنها را در دو جلد كتاب بزرگ به نام «عبقات الانوار» جمع آورى كرده است. در ميان روايات اسلامى شايد روايتى تا اين حد به صورت متواتر نقل نشده باشد. اين روايت را پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در مواقف حساسى همچون روز عرفه در حجة الوداع، هجدهم ذى الحجة در غدير خم، بر منبر خود در مسجد مدينه، و در نهايت در حجرۀ مبارك خويش در هنگام ارتحال ايراد فرموده است. (2)

ص:31


1- - «إنى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى (سنّتى) ما إن تمسكتم بهما لن تضلّوا أبدا» .
2- -به «دراسات فى ولاية الفقيه و فقه الدولة الاسلامية» ، ج 1، ص 58 [1] مراجعه شود. در اين رابطه ابن حجر در كتاب خود به نام «الصواعق المحرقة» (ص 149 و 150) حديث «ثقلين» را با متجاوز از بيست طريق نقل نموده و سپس گفته است: «در بعضى از طرق آمده است پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) اين حديث را در روز عرفه در حجة الوداع ايراد فرموده، و در بعضى آمده در غدير خم ايراد فرموده است، و در بعضى طرق آمده-

يادآورى مى شود: بنابر تحقيق صاحب كتاب «الكشّاف المنتقى» در صد و بيست و نه كتاب از كتابهاى اهل سنّت، حديث فوق با كلمۀ «و عترتى اهل بيتى» نقل شده است. همچنين هفت كتاب مستقل توسط علماى اهل سنّت در رابطه با حديث ثقلين-كه در آن كلمۀ «و عترتى و اهل بيتى» وجود دارد-تأليف شده است. (1)

و از آنجا كه پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) هرآنچه مى گويد متكى به وحى مى باشد - وَ ما يَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوى إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى؛ (2)«از روى هوا سخن نمى گويد و سخن او جز وحى نيست» -حجيت سنّت پيامبر و عترت او نيز مستند به وحى الهى بوده و ريشۀ قرآنى و الهى دارد و مصداق كامل قُلْ إِنَّ هُدَى اَللّهِ هُوَ اَلْهُدى (3)«بگو همانا هدايت خدا فقط هدايت است» مى باشد.

ص:32


1- -الكشّاف المنتقى لفضائل علىّ المرتضى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، كاظم عبّود الفتلاوى، ص 208 به بعد.
2- -سورۀ نجم، آيۀ 3 و 4 [2].
3- -سورۀ بقره، آيۀ 120.

روايات متواتر ديگر از طريق اهل سنّت

اشاره

علاوه بر روايت «ثقلين» رواياتى كه از طرق شيعه و سنّى از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل شده است كه آن حضرت حجج و اوصياء يا ائمۀ بعد از خويش را دوازده نفر معرفى مى فرمايد، همگى بر حجيّت و جنبۀ هدايتگرى از سوى عترت دلالت مى كند.

اين روايات را مى توان در سه بخش بيان كرد:

بخش اوّل: روايات دالّ بر وجود دوازده وصىّ براى پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)
اشاره

پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) طبق رواياتى به طور كلى فرموده است: «اوصياى من دوازده تن هستند و همۀ آنها از قريش مى باشند» . از جمله:

1-جابر بن سمرة مى گويد: از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در حجة الوداع شنيدم كه فرمود:

«پيوسته اين دين بر مخالفين پيروز مى شود و هيچ مخالف و راهزنى نمى تواند ضررى بر آن وارد سازد، تا آنكه از امّت من دوازده امير كه همگى از قريش هستند بگذرند» . (1)

2-پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود:

«پيوسته دين اسلام تا روز قيامت بر پا خواهد بود، و دوازده

ص:33


1- -جابر بن سمرة قال: سمعت رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) يقول فى حجة الوداع: «لا يزال هذا الدين ظاهرا على من ناواه و لا يضرّه مخالف و لا مطارق حتى يمضى من امتى اثنا عشر اميرا كلهم من قريش» . (مسند احمد حنبل، ابى عبد اللّه الشيبانى، ج 1، ص 398 و 406؛ و ج 5، ص 89) .

خليفه كه همگى از قريش هستند بر مردم خلافت خواهند كرد» . (1)

3-جابر بن سمرة گويد كه پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود:

«بعد از من دوازده امير خواهند بود» . و سپس پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) كلمه اى ديگر نيز گفت كه من نشنيدم، ولى پدرم مى گفت: آن كلمه اين بود كه: «همگى آن دوازده امير از قريش هستند» . (2)

4-پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود:

«بعد از من دوازده خليفه مى باشد» . (3)

مضمون اين روايات نيز در «المستدرك» (4)«سنن ابى داود» (5)«مسند الطيالسى» ، (6)«المعجم الكبير» ، (7)«سنن ترمذى» ، (8)و «مسند احمد» (9)

ص:34


1- -عن النبى (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) قال: «لا يزال الدين قائما حتى تقوم الساعة و يكون عليهم إثنا عشر خليفة كلّهم من قريش» . (الجامع الصحيح (صحيح مسلم) ، قشيرى نيشابورى، ج 6، ص 4)
2- -جابر بن سمرة أن النبى (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) قال: «يكون بعدى إثنا عشر أميرا» . فقال كلمة لم أسمعها، فقال أبى إنه قال: «كلّهم من قريش» . (صحيح بخارى، محمد بن اسماعيل البخارى، ج 8، ص 127) .
3- -عن النبى (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) : «يكون بعدى إثنا عشر خليفة» . (كنز العمال، متقى هندى، ج 11، ص 629، حديث 33065؛ الصواعق المحرقة، ابن حجر هيثمى، ص 189؛ ينابيع المودّة، قندوزى حنفى، ج 3، ص 289) . [1]
4- -المستدرك على الصحيحين، حاكم نيسابورى، ج 3، ص 617.
5- -سنن ابى داود، السجستانى الازدى، ج 2، ص 309.
6- -مسند الطيالسى، ابى داود الطيالسى، ص 105 و 180.
7- -المعجم الكبير، سليمان بن احمد الطبرانى، ج 2، ص 255، حديث 2067.
8- -سنن ترمذى، محمد بن عيسى سليمى الترمذى، ج 3، ص 340.
9- -مسند احمد حنبل، ج 1، ص 398؛ ج 5، ص 86،90،93،98 و 101.

آمده است. و دهها روايت ديگر به همين مضمون كه در كتب اهل سنّت نقل گرديده است؛ در بيش از سى روايت از آنها به «إثنا عشر خليفة» تعبير شده است، و در بسيارى از روايات به عبارت «إثنا عشر عدد نقباء بنى إسرائيل» ، و در بعضى از روايات هم هردو تعبير آمده است. ضمنا در بسيارى از روايات عبارات: «امير» ، «قيّم» و «ملك» ديده مى شود.

به هرحال در اينكه روايات ذكرشده، علاوه بر روايات منقول از طرق شيعه، متواتر مى باشد-هرچند تواتر اجمالى يا معنوى-شكى نيست. و از طريق اين روايات حجيّت سنّت دوازده خليفه (يا امير، قيّم و ملك) براى هدايت در كنار حجيّت سنّت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و حجيّت قرآن به اثبات مى رسد؛ زيرا معقول نيست پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) كسانى را براى هدايتگرى در كنار قرآن به مردم معرفى كند كه در پيشگاه خداوند سنّت آنان معتبر و موجب هدايت امت نباشد.

منظور پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از اوصياء و خلفا

ممكن است گفته شود اين روايات كلى و مجمل است، پس به كدام دليل تعبيرات «خلفائى» و «اوصيائى» و. . . را بر ائمۀ دوازده گانۀ شيعه منطبق مى كنيد؟

در ردّ اين توهم مى گوييم:

اوّلا: در بخش دوّم و سوّم از روايات-كه به دنبال همين بخش خواهد آمد-خود پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) منظور از خلفا و اوصياء را بيان مى كنند، كه به طور اختصار به آن خواهيم پرداخت.

ثانيا: چگونه ممكن است پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) كه «از روى هوا سخن

ص:35

نمى گويد و سخن او جز وحى نمى باشد» (1)در مواقف حساسى همچون حجة الوداع امت خود را به افرادى ارجاع دهد كه براى مردم ناشناخته و مجمل باشند، به نحوى كه هركسى مطابق سليقۀ خود از سخن پيامبر تفسير و برداشتى داشته باشد. اگر به تواتر ثابت شد كه پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) مسأله دوازده خليفه را براى مردم مطرح نموده اند، ديگر قابل قبول نيست كه بگوييم آن حضرت راهى براى شناخت آنها معلوم نكرده است.

ثالثا: از تعبير «خلفائى» و مانند آن كه در روايات زيادى مطرح شده است، مى توان استفاده نمود كه تمام صفات و خلقيات خلفا بايد متناسب با پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و هدف او باشد؛ خليفه به معناى جانشين و نايب مى باشد و لزوم تناسب و تشابه بين نايب و منوب عنه نزد عقل و عقلا قطعى است. بنابراين خلفاى پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بايد در علم و عصمت و ساير خصال نفسانى تالى تلو و قائم مقام او باشند؛ لذا تعبير «خلفائى» به طور قطع نمى تواند بر خلفاى بنى اميه و بنى عباس و امثالهم منطبق باشد، زيرا گذشته از عدم سنخيّت و شباهت علمى و عملى بنى اميه و بنى عباس با پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ، تعداد آنها نيز با عدد دوازده منطبق نمى شود.

و توهم بعضى كه اگر خلفاى صالح از آنها را-نظير عمر بن عبد العزيز و مهدى عباسى-منظور پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بدانيم به همراه ابو بكر، عمر، عثمان، على و حسن دوازده خليفه مى شوند نيز توهمى باطل است؛ زيرا بر فرض صالح بودن آن بعض، لازمۀ اين كلام قطع شدن رشتۀ خلافت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بعد از زمان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تا زمان عمر بن

ص:36


1- - وَ ما يَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوى، إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى؛ سورۀ نجم، آيۀ 3 و 4. [1]

عبد العزيز است، و حال آنكه در بسيارى از روايات تعبير «لا يزال» و يا «متواليا» آمده كه در پيوسته بودن رشتۀ خلافت پيامبر و عدم انقطاع آن ظهور دارد، و حتى در كتاب مسند احمد و المعجم الكبير (1)به «لن يزال» تعبير شده كه وضوح دلالتش بر پيوسته بودن خلافت بيشتر است.

علاوه بر آن، مطابق عموم و يا اطلاق روايت: «هركس بميرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلى مرده است» (2)در هر زمان امامى صالح وجود دارد كه شناختن او لازم مى باشد؛ برخلاف توهم فوق كه لازمه اش خالى بودن بعضى زمانها از امام و خليفۀ شايسته و صالح مى باشد.

تطبيق خلفا بر ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) از ديدگاه فاضل قندوزى

دربارۀ مقصود پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از «خلفاى دوازده گانه» در روايات منقول از آن حضرت، فاضل قندوزى-كه از بزرگان علماى اهل سنّت است- چنين مى گويد:

«بعضى از محققين گفته اند: احاديث دالّ بر تعداد خلفاى پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از طرق زيادى نقل شده و مشهور و معروف مى باشد؛ و از قرائن زمانى و مكانى معلوم مى شود كه مراد

ص:37


1- -مسند احمد حنبل، ج 5، ص 86؛ و المعجم الكبير، ج 2، ص 215.
2- - «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية» . مضمون اين روايت، از طريق اهل سنّت نيز در حدّ تواتر نقل شده است؛ از جمله در كتب ذيل: المعجم الكبير، ج 19، ص 388؛ حلية الاولياء، ابى نعيم، ج 3، ص 224؛ مجمع الزوائد، ابى بكر هيثمى، ج 5، ص 218؛ كنز العمال، ج 1، ص 103؛ مسند احمد حنبل، ج 4، ص 96؛ شرح المقاصد، تفتازانى، ج 5، ص 239، و [1]بسيارى از كتب ديگر) .

پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فقط ائمۀ دوازده گانۀ شيعه مى باشد، زيرا علاوه بر اينكه در روايت عبد الملك بن جابر آمده: «كلّهم من بنى هاشم» تعداد خلفاى هركدام از بنى اميه و بنى عباس از دوازده عدد بيشتر بوده است، و رفتار آنان نيز با آيۀ شريفۀ:

قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِي اَلْقُرْبى (1)«بگو-اى پيامبر- من از شما براى كار خودم اجر و مزدى طلب نمى كنم مگر مودّت و دوستى ذوى القربى» و نيز با حديث كساء وفق نمى دهد. پس باتوجه به اينكه آنان-دوازده امام شيعه-اعلم و اورع و اتقى در زمان خود و نيز داراى بهترين نسب و كرامت ها و فضيلت ها بودند، راهى جز حمل روايات فوق بر آنان باقى نمى ماند» . (2)

بخش دوّم: علوم و فضائل ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ )
اشاره

روايات متواترى از طرق اهل سنّت دربارۀ علوم، فضائل و ساير كمالات حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و يا اهل بيت (عَلَيْهِم السَّلاَمُ) به تعابير گوناگون نقل شده كه دلالت بر حجيت و اعتبار عترت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) مى نمايد؛ از آن جمله است:

روايت غدير
اشاره

1-روايت معروف غدير:

در اين روايت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) پس از بيان مقدمه اى فرمودند:

ص:38


1- -سورۀ شورى، آيۀ 23. [1]
2- -ينابيع المودّة، ج 3، ص 293.

«اى مردم آيا مى دانيد كه من از مؤمنين بر خودشان اولى و برترم؟» گفتند: آرى يا رسول اللّه. سپس فرمودند: «هركس من مولاى او هستم پس اين على مولاى اوست، خدايا دوست بدار هركس او را دوست دارد و دشمن باش با هركس كه با او دشمنى مى كند.» (1)

محدث قمى در اين مورد گفته است:

«طبرى كتابى دربارۀ طرق حديث غدير تأليف نموده است.

و ذهبى-از علماى اهل سنّت و صاحب كتاب «ميزان الاعتدال» -گفته است: من بر آن كتاب واقف شدم و از كثرت طرق آن مدهوش شدم» . (2)

و مرحوم محمد تقى مجلسى مدعى شده:

«محمد بن جرير طبرى در كتاب «الولاية» حديث غدير را با هفتاد و پنج طريق از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل كرده است» . (3)

ص:39


1- - «أتعلمون أنّي اولى بالمؤمنين من أنفسهم؟» قالوا: نعم يا رسول اللّه، قال: «من كنت مولاه فهذا علىّ مولاه، اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه» . ر. ك: مسند احمد حنبل، ج 4، ص 281 و 370؛ [1] كنز العمال، ج 11، ص 332؛ تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، ج 13، ص 69؛ [2] خصائص امير المؤمنين، نسائى شافعى، ص 100؛ أسد الغابة، ابن اثير، ج 1، ص 367، ج 4، ص 28 و [3]ج 5، ص 267؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 19، ص 217 و ج 12، ص 49؛ [4] مجمع الزوائد، ج 7، ص 16. و قريب به اين مضمون نيز در ذخائر العقبى، طبرى، ص 67؛ [5]البداية و النهاية [6] (تاريخ ابن كثير) ، ج 7، ص 370 نقل شده است.
2- -الكنى و الالقاب، شيخ عباس قمى، ج 1، ص 241. [7]
3- -روضة المتقين، محمد تقى مجلسى، ج 13، ص 247.

و صاحب كتاب «غاية المرام» روايت فوق را با هشتاد سند از طريق اهل سنّت نقل كرده است. (1)و ابن عقده-از علماى زيديه-كتابى در اين باره تأليف كرده و در آن صد و پنج طريق و سند براى اين حديث ذكر كرده است. (2)

و صاحب الغدير مرحوم علامه امينى راويان حديث «غدير» را كه همگى از اصحاب پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بوده اند صد و ده نفر نقل كرده؛ (3)و راويانى را كه جزو تابعين (نسل بعد از اصحاب) بوده و همگى در قرن اوّل زندگى مى كرده اند تا هشتاد و چهار نفر برشمرده است. (4)و سپس به ذكر طبقات علما و راويان اهل سنّت كه از قرن دوّم تا قرن چهاردهم حديث غدير را نقل كرده اند پرداخته است و تعداد آنان را با استناد به نوشته ها و كتابهايشان تا سيصد و شصت نفر رسانده است. (5)

و تعداد مؤلفين شيعه و سنّى را كه منحصرا دربارۀ حديث غدير تأليف مستقلى داشته اند تا بيست و شش نفر برشمرده كه اكثر آنان از اهل سنّت مى باشند. (6)ضمنا نامبرده تعداد راويان اهل سنّت را كه پس از نقل حديث غدير جريان تبريك و تهنيت گفتن به حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را نقل كرده اند به شصت نفر رسانده است. (7)

ص:40


1- -غاية المرام، چاپ قديم، مقصد اوّل، باب 16، ص 79.
2- -همان، ص 90.
3- -الغدير، ج 1، ص 14 تا 60. [1]
4- -همان، ص 62 تا 72. [2]
5- -همان، ص 73 تا 151. [3]
6- -همان، ص 152 تا 157. [4]
7- -همان، ص 272 تا 283. [5] يادآورى مى شود جهت اطلاع بيشتر از أسناد حديث غدير از طرق اهل سنّت و معناى متن آن و پاسخ به شبهاتى كه ايراد شده است و نيز-
كلمۀ «مولى» در حديث غدير

كلمۀ «مولى» در روايت نمى تواند فقط به معناى «دوست» باشد، زيرا:

اوّلا: حاضرين در آن موقف عظيم و از جمله عمر بن خطاب از كلمۀ «مولى» معناى امامت و ولايت فهميدند؛ و بر همين اساس مردم و حتى ابو بكر، عمر، عثمان، طلحه و زبير و ساير مهاجرين و انصار بعد از كلام پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به صورت دست دادن با پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيعت كردند؛ 1و نيز مطابق نقل بعضى از كتب اهل سنّت عمر پس از شنيدن كلام پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و معرفى على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) توسط آن حضرت به مردم، پس از گفتن تبريك به على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چنين اظهار مى كند:

«هنيئا لك يابن أبى طالب، أصبحت مولاى و مولى كلّ مؤمن و مؤمنة» 2«مبارك باد بر تو اى فرزند ابى طالب، تو مولاى من و مولاى هر مؤمنى مى باشى» .

و در بعضى از روايات اهل سنت به جاى «هنيئا لك» «بخّ بخّ لك» آمده است، 3كه در معنى فرقى نمى كند.

ص:41

اگر «مولى» به معناى دوست بود تعبير «أصبحت» كه دلالت بر حدوث و ايجاد امر جديد مى كند صحيح نبود، زيرا آن حضرت پيش از آن نيز دوست آنها بود؛ ولى مولى به معناى امام و داراى ولايت ظاهرى نبود زيرا امامت و ولايت ظاهرى به صرف جعل و اعتبار حادث مى شود. به علاوه بنابر نقل «غاية المرام» از كتاب «فضائل الصحابة» كه تأليف يكى از علماى اهل سنّت به نام سمعانى است، پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) پس از اينكه كتف حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را گرفت فرمود: «هذا وليّكم من بعدى. . .» يعنى على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ولىّ شما است بعد از من. بديهى است اگر مقصود پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دوستى على بود اين جمله هرگز معناى صحيحى نداشت، زيرا دوست بودن كسى با على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يا دوست بودن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با آن كس منحصر به زمان بعد از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نيست، آنچه منحصر به زمان بعد از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) است همان امامت و ولايت حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. (1)نظير همين نقل، روايت عمران بن حصين از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) است كه فرمود:

«ما تريدون من علىّ؟ إنّ عليّا منّى و انا منه و هو ولىّ كلّ مؤمن بعدى» «از على چه مى خواهيد؟ همانا او از من و من از او مى باشم و اوست ولىّ هر مؤمن بعد از من» . (2)ظاهرا روايت مربوط به زمانى است كه حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و چند نفر همراه آن حضرت در يمن بوده و آنها بدون اجازۀ ايشان حلّه ها را تقسيم كرده و پوشيده بودند؛ وقتى حضرت متوجه

ص:42


1- -غاية المرام، چاپ قديم، مقصد اوّل، باب شانزدهم، ص 84، روايت 55.
2- -سنن ترمذى، ج 5، باب مناقب على بن ابى طالب، ص 296، حديث 3796 و التاج الجامع للاصول، ج 3، ص 334 به بعد با اندكى تفاوت در نقل داستان مربوطه.

شدند حلّه ها را از آنان پس گرفتند. بعد از آن كه آنان به مكّه آمدند به پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) شكايت كردند، حضرت فرمودند: «اقضاكم على» يعنى على از شما بهتر قضاوت مى كند، باز آنها شكايت خود را تكرار كردند و پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: «ما تريدون من على. . .» .

ثانيا: جملۀ صدر روايت كه فرمود: «أ تعلمون أنّى أولى بالمؤمنين من أنفسهم. . .» «آيا مى دانيد من نسبت به مؤمنين از خودشان اولى و برترم؟» و نفرمود: آيا مى دانيد كه من پيامبر شما مى باشم، قرينه اى قوى بر مطلب است. در حقيقت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) جنبۀ امامت و ولايت خود را مطرح كرده اند نه جنبۀ نبوّت و رسالت را. و اين جمله بهترين شاهد است كه مراد پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از «مولاه» نسبت به على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، همان اولويت و ولايتى است كه خود بر مردم داشته است؛ لذا پس از گرفتن اقرار و تصديق از حاضرين مبنى بر اولويت خود بر ديگران فرمود: «من كنت مولاه. . .» ، كه قهرا جز بر امامت و ولايت حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و اولويت او بر ديگران منطبق نخواهد شد.

ثالثا: از مجموعۀ شرايط و قرائن هنگام ايراد سخن فوق توسط رسول اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) معلوم مى شود كه پيامبر در صدد بيان امر مهمّى هستند كه در سرنوشت همۀ مسلمانان اهميت زيادى دارد و آن مسأله نمى تواند صرف توصيه به دوست داشتن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) باشد.

انتخاب آخرين سال عمر و در هنگامۀ وداع خويش با بسيارى از مسلمانان، كه از آن پس ديگر موفق به زيارت او نشدند، دستور به جمع شدن همۀ مردم-چه قافله هايى كه از پيش رفته و يا آنهايى كه هنوز نرسيده بودند-و نيز گرفتن اقرار از مردم به اولويت خويش و بلند كردن

ص:43

دست على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، برخى از اين قرائن است؛ و بسيار بعيد است كه با اين قرائن پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فقط از مردم خواسته باشد على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را نيز همانند او دوست بدارند؛ علاوه بر اينكه دوستى اهل بيت (عَلَيْهِم السَّلاَمُ) و علاقه پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به ذوى القربى، در مقاطع گوناگونى از پيش كرارا بيان شده بود.

رابعا: بنابر نقل كتاب النص و الاجتهاد از طبرى و ترمذى و بسيارى از بزرگان اهل سنّت-نظير ابن حجر در كتاب خود: «الصواعق المحرقة» -پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) قبل از مطرح نمودن ولايت حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، علاوه بر گرفتن اقرار از حاضرين به توحيد الهى و رسالت خود كه از اصول دين است، دربارۀ اعتقاد به معاد و بهشت و جهنم نيز از حاضرين اقرار گرفته اند. نويسندۀ اين كتاب سپس مى نويسد:

«مطرح نمودن موضوع ولايت حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) توسط پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در خلال اصول دين، دليل آن است كه موضوع ولايت آن حضرت در حدّ اصول دين خواهد بود» . (1)

مطرح شدن اصول دين توسط پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در جريان «غدير خم» در كتاب «غاية المرام» به نقل از كتاب «فصول الائمة المهمة» تأليف على بن احمد مالكى و مناقب ابن مغازلى شافعى از علماى اهل سنّت نيز آمده است. (2)

بنابراين، مقصود از «مولى» فقط دوست داشتن نمى تواند باشد. لذا صاحب «الغدير» مى گويد: «بر فرض قبول كنيم كلمۀ «مولى» بين

ص:44


1- -النص و الإجتهاد، ص 351.
2- -غاية المرام، چاپ قديم، مقصد اوّل، باب شانزدهم، ص 88 و 89، روايت 79 و 88.

«دوست» و «اولى به نفس» مشترك است، ولى بيست قرينه و شاهد متصل و منفصل وجود دارد كه دلالت مى كند بر اينكه مقصود پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از كلمۀ «مولى» در حديث غدير همان «اولى به نفس» مى باشد» . (1)سپس به تفصيل آن شواهد را برشمرده اند.

ساير روايات دالّ بر فضائل حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

2-روايت احمد بن حنبل از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ، كه به فاطمه (س) فرمود:

«آيا راضى نيستى تو را به ازدواج كسى درآورم كه زودتر از همۀ مردم اسلام آورد و از آنان علمش و حلمش بيشتر است» . (2)

وقتى على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) «أكثر علما» باشد طبعا نظر او براى ديگران كه علم آنها به مراتب كمتر از على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى باشد معتبر و حجت است.

3-رسول اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود:

«يا على. . . تو اولين ايمان آورنده به خدا هستى و از ديگران به دين و عهد خدا وفادارترى و برپادارنده ترين مردم نسبت به حكم خدا هستى و بيش از آنان در بين مردم عدالت و مساوات را اجرا مى كنى و از ديگران به قضاوت داناترى و

ص:45


1- -ر. ك: الغدير، ج 1، ص 370. [1]
2- -قال لفاطمة: «أما ترضين أنّى زوّجتك أقدم أمتى سلما و أكثرهم علما و أعظمهم حلما» . (مسند احمد حنبل، ج 5، ص 25؛ معجم الكبير، ج 20، ص 230، حديث 538؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 102؛ و كنز العمال، ج 11، ص 605، حديث 32924) .

روز قيامت مقامت از ديگران نيز بالاتر و بيشتر است» . (1)

4-پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود:

«على بن ابى طالب وصىّ و جايگاه سرّ من و بهترين كسى است كه من او را براى بعد از خود باقى مى گذارم. و اوست كه وعده هاى مرا عمل و ديون مرا ادا مى كند» . (2)

5-روايت متواتر از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) :

«آگاه باشيد كه مثل اهل بيت من در بين شما مثل كشتى نوح است كه هركس سوار آن شد نجات پيدا كرد و هركس آن را رها نمود غرق شد» . (3)

ص:46


1- - «يا على. . . أنت أوّلهم ايمانا باللّه و أوفاهم بعهد اللّه و أقومهم بامر اللّه و أقسمهم بالسوية و أعدلهم فى الرعية و أبصرهم فى القضية و أعظمهم عند اللّه يوم القيامة مزية» . (المناقب، خوارزمى، ص 110، حديث 118؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 223، حديث 174؛ [1] لسان الميزان، ابن حجر عسقلانى، ج 2، ص 19؛ حلية الاولياء، ج 1، ص 65 و 66) . [2]
2- -قال رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) : «فانّ وصيّى و موضع سرّى و خير من أترك بعدى و ينجز عدتى و يقضى دينى على بن ابى طالب» . (مجمع الزوائد، ج 9، ص 113) .
3- - «ألا إنّ مثل اهل بيتى فيكم مثل سفينة نوح، من ركبها نجى و من تخلّف عنها غرق» . (المستدرك على الصحيحين، ج 2، ص 343؛ نظم درر السمطين، زرندى حنفى، ص 235؛ ينابيع المودّة، ج 1، ص 93، [3] إسعاف الراغبين، ص 110؛ فرائد السمطين، ج 2، ص 246، حديث 519) . [4] ضمنا روايت فوق بدون كلمات «ألا» و «فيكم» در كتب زير ذكر شده است: حلية الاولياء، ج 4، ص 306؛ مناقب الامام على بن ابى طالب، ابن المغازلى شافعى، -

6-روايت «منزلت» از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در مورد حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«اى على نسبت تو به من همچون نسبت هارون به موسى است، جز اينكه بعد از من پيامبرى نخواهد بود» . (1)

7-عبد اللّه بن عكيم جهنى از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل مى كند كه در شب معراج، دربارۀ حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سه مطلب به آن حضرت وحى شد:

«على سيّد مؤمنين، امام متقين و پيشواى پيشانى سفيدان است» . (2)

8-روايت منقول از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دربارۀ حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«تو برادر و وصىّ و خليفۀ من هستى؛ پس اى مردم كلام او را گوش كنيد و او را اطاعت نماييد» . (3)

9-روايت معروف از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) :

ص:47


1- - «أنت منى بمنزلة هارون من موسى إلاّ انّه لا نبىّ بعدى» . (صحيح مسلم، ج 7، ص 120؛ صحيح بخارى، ج 5، [1] ص 129) .
2- - «أنه سيّد المؤمنين و إمام المتقين و قائد الغرّ المحجّلين.» (فرائد السمطين، ج 1، ص 143، حديث 107)
3- - «أنت أخى و وصيّي و خليفتى من بعدي فاسمعوا له و أطيعوا. . . .» (مسند احمد حنبل، ج 1، ص 159؛ تاريخ الامم و الملوك (تاريخ طبرى) ، محمد بن جرير طبرى، ج 2، ص 63) .

«على با حق و حق با على است، هركجا على باشد حق همانجا است» . (1)

10-روايت ام سلمة كه گفت: از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) شنيدم كه مى فرمود:

«على با قرآن است و قرآن با على، و هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند» . (2)

11-روايت معروف از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) :

«من شهر علم هستم و على درب آن مى باشد» . (3)

12-روايت منقول از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) كه مى فرمايد:

ص:48


1- - «علىّ مع الحق و الحق مع علىّ، يدور حيثما دار» . (تاريخ مدينة دمشق، ج 42، ص 449) ؛ [1] همين مضمون در صحيح ترمذى، ج 5، ص 398؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 176 و 177، [2] احاديث 138 تا 142؛ شرح نهج البلاغۀ ابن ابى الحديد، ج 18، ص 72 [3] در شرح نامۀ 77، و. . . آمده است. فخر رازى نيز در تفسير خود مى نويسد: «و من اقتدى في دينه بعلي ابن ابيطالب فقد اهتدى، و الدليل عليه قوله (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) : اللّهم أدر الحق مع على حيث دار» (ر. ك: التفسير الكبير، فخر رازى، ج 1، ص 205) [هركس در دين خود به على اقتدا كند همانا هدايت شده است؛ و دليل آن كلام پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) است كه فرمود: خدايا هركجا على قرار دارد حق را همان جا قرار ده.]ابن ابى الحديد نيز صحت اين حديث را تأييد كرده است. (ر. ك: شرح نهج البلاغه، ج 10، ص 270) .
2- - «على مع القرآن و القرآن مع على لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض.» (المناقب، خوارزمى، ص 177) .
3- - «أنا مدينة العلم و علىّ بابها» . (المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 126؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 114؛ المعجم الكبير، ج 11، ص 65 و 66؛ تاريخ بغداد خطيب بغدادى، ج 5، ص 110؛ كنز العمال، ج 13، ص 148؛ و تهذيب الآثار، طبرى، ج 1، ص 90، حديث 181) .

«ستارگان وسيلۀ امان اهل زمين و حفظ آنان از غرق شدن هستند، و اهل بيت من وسيلۀ امان و حفظ امت من از اختلاف مى باشند؛ پس اگر قبيله اى با اهل بيت من مخالفت كرد پراكنده مى شود و جزو حزب ابليس مى گردد.» (1)

13-روايتى كه عمر بن خطّاب از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:

«حبّ علىّ برائت از آتش جهنم است.» (2)

14-مقداد بن الأسود مى گويد كه از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) شنيدم كه مى فرمود:

«معرفت آل محمّد برائت از آتش جهنم است؛ و حبّ آل محمّد جوازى است بر [عبور از]صراط؛ و ولايت آل محمّد امان از عذاب مى باشد.» (3)

ص:49


1- - «النجوم أمان لأهل الأرض من الغرق، و أهل بيتى أمان لأمّتى من الاختلاف؛ فإذا خالفتها قبيلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب ابليس.» (مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 149؛ الصواعق المحرقة، ص 91،111 و 140؛ [1] نظم درر السمطين، ص 234؛ ينابيع المودّة، ص 21 و 22؛ [2] فيض القدير، ج 6، ص 297؛ گفتنى است اين حديث در كتاب: «الكشاف المنتقى» ، صفحۀ 404 و 405 به نقل از متجاوز از سى و پنج كتاب ديگر از اهل سنّت نقل شده است.)
2- - «حبّ علىّ براءة من النّار» . (الفردوس، ج 2، ص 226؛ كنوز الحقائق، ج 1، ص 117؛ مناقب سيدنا علىّ، ص 33؛ ينابيع المودّة، ص 211 و 300) . [3]
3- - «عن المقداد بن الأسود قال: سمعت رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) يقول: معرفة آل محمّد برائة من النار، و حبّ آل محمّد جواز على الصراط، و الولاية لآل محمّد أمان من العذاب» . (مناقب سيدنا علىّ، ص 13؛ فرائد السّمطين، ج 2، باب 49؛ [4] الحاوى للفتاوى، ج 2، ص 40.)

15-روايت انس بن مالك از پيامبر خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) كه فرمود:

«هيچ كس قابل مقايسه با ما اهل بيت نمى باشد.» (1)

گفتنى است هنگامى كه معرفت و محبّت و ولايت اهل بيت (عَلَيْهِم السَّلاَمُ) موجب برائت از آتش جهنم باشد و هيچ كس را نتوان با آنان مقايسه نمود، قطعا آنان هدايتگر و از ساير مردم افضل خواهند بود.

آيا ممكن است كسى كه پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) -كه وَ ما يَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوى (2)مى باشد-دربارۀ او مى فرمايد: «أعلم الناس» ، «أقدم الناس إسلاما» ، «اوفاهم بأمر اللّه و عهده» ، «من كنت مولاه فهذا (فعلىّ) مولاه» ، «أنت منّى بمنزلة هارون من موسى» ، «سيّد المؤمنين» ، «إمام المتقين» ، «قائد الغرّ المحجّلين» ، «أنت أخي و وصيّي و خليفتي من بعدي» ، «علىّ مع الحق و الحق مع علىّ» ، «علىّ مع القرآن و القرآن مع علىّ» ، «أنا مدينة العلم و علىّ بابها» ، «و اهل بيتى أمان لامتى من الإختلاف» و. . . ، قول و فعلش حجت و موجب هدايت نباشد؟ ! آيا اهل بيت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) كه رسول اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آنها را به كشتى نوح تشبيه مى كند و راجع به آنها مى فرمايد: «من ركبها نجى و من تخلّف عنها غرق» «هركس سوار آن شد نجات پيدا كرد و هركس آن را رها نمود غرق شد» مى توانند همانند ساير افراد بوده و قول و فعلشان براى ديگران معتبر نباشد؟ !

ص:50


1- - «عن انس بن مالك، قال: قال رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) : نحن اهل بيت لا يقاس بنا أحد.» (كنز العمّال، ج 6، ص 218؛ الفردوس، ج 5، ص 34؛ كنوز الحقائق، ج 2، ص 129؛ ينابيع المودّة، ص 227) .
2- -سورۀ نجم، آيۀ 3. [1]

بنابراين اگر شيعه در مسائل اصول و فروع دين به سنّت عترت پيامبر (عَلَيْهِم السَّلاَمُ) احتجاج مى كند، در حقيقت به سنّت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) تمسك نموده است و تمسك به سنّت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نيز تمسك به قرآن مى باشد.

بخش سوّم: تصريح پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بر نام ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ )
اشاره

رواياتى از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل شده كه علاوه بر تصريح نسبت به دوازده خليفۀ بعد از خود، با ذكر نام اسامى دوازده خليفه يا با اين بيان كه اوّلين آنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و آخرشان مهدى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است و يا اينكه اوّلشان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و آخرشان فرزند نهم از صلب حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است، مقصود خود را از دوازده خليفه بيان مى كنند.

و اينك بخشى از روايات اهل سنّت:

1-در كتاب ينابيع المودّة از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل شده است كه فرمود:

«همانا خلفا و اوصياى من كه حجت هاى خدا بر مردم بعد از من هستند، دوازده نفر مى باشند، اولين آنان على و آخرينشان فرزندم. . .» . (1)

2-جابر بن يزيد جعفى مى گويد: از جابر بن عبد اللّه انصارى شنيدم كه گفت: پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به او فرموده است:

«اى جابر، اوصياى من و امامان مسلمانان بعد از من، اوّلين آنان على، سپس حسن، سپس [. . .]و سپس قائم كه

ص:51


1- - «إنّ خلفائى و أوصيائى حجج اللّه على الخلق بعدى إثنا عشر أوّلهم علىّ و آخرهم ولدى [. . .]» (ينابيع المودّة، ج 3، ص 295) . [1]

اسم او اسم من و كنيۀ او كنيۀ من و فرزند حسن [. . .] مى باشد» . (1)

3-در روايت طولانى ديگرى كه جابر بن عبد اللّه انصارى از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل كرده است و به اسامى ائمۀ دوازده گانه تصريح شده است، آمده است كه:

«جندل بن جنادۀ يهودى پس از ديدن حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در خواب و امر آن حضرت به مسلمان شدن، نزد پيامبر آمد و خواب خود را نقل نمود و سپس گفت: اوصياى شما بعد از شما چه كسانى هستند؟ پيامبر فرمود: اوصياى من دوازده نفر هستند، جندل گفت: ما هم همين طور در تورات خوانده ايم؛ سپس از حضرت خواست تا اسامى آنان را مشخص نمايد، و پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) اسامى آنان را با مشخصات نام بردند و جندل مسلمان شد، و با پيشگويى پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دربارۀ او كه آخرين زاد تو از دنيا شير است در مرضى كه گرفتار شد يك شربت شير خورد و از دنيا رفت، و در طائف دفن شد» . (2)

ص:52


1- -قال: سمعت جابر بن عبد اللّه الانصارى يقول: قال لى رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) : «يا جابر انّ اوصيائى و ائمة المسلمين من بعدى اوّلهم علىّ ثم الحسن ثم [. . .]ثم القائم اسمه اسمى و كنيته كنيتى، ابن الحسن [. . .]» . (ينابيع المودّة، ج 3، ص 399) . [1]
2- -إنى رأيت البارحة فى [2] النوم موسى بن عمران (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فقال: يا جندل أسلم على محمد خاتم الانبياء و استمسك الاوصياء من بعده. . . ثم قال: أخبرنى يا رسول اللّه عن أوصيائك من بعدك. . . قال (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) : اوصيائى الاثنا عشر. قال جندل: هكذا وجدنا فى-

4-صاحب كتاب مقتضب الاثر از طريق اهل سنّت از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تفسير آيۀ شريفۀ: وَ عَلَى اَلْأَعْرافِ رِجالٌ. . . 1نقل مى كند كه فرمود:

«آنان اوصياء از آل محمد و دوازده نفر هستند؛ كسى خدا را نمى شناسد مگر به آنان شناخت داشته باشد و. . .» . 2

5-ابو الطفيل مى گويد: از على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شنيدم كه گفت:

«پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به او فرمود: اى على! تو وصىّ من و [. . .]امام و پدر يازده امام هستى؛ امامانى كه پاك و معصوم مى باشند و مهدى از آنان خواهد بود كه زمين را پر از قسط و عدالت خواهد كرد. . .» . 3

6-ابو الطفيل مى گويد: از على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شنيدم كه مى فرمود:

«در شب قدر هر سال آنچه نازل مى شود بر اوصياى بعد از رسول خدا نيز نازل مى شود» . از او سؤال شد: اوصياء چه كسانى هستند؟ در جواب فرمود: «من و يازده نفر از صلب من. اينان امامانى هستند كه بر قلب آنان چيزهايى الهام

ص:53

مى شود. . .» . (1)

7-عبد اللّه بن عباس از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:

«همانا خلفا و اوصياى من و حجت هاى خدا بر مردم بعد از من دوازده نفرند كه اولين آنان برادرم و آخرين آنان فرزندم مى باشد» . سؤال شد: يا رسول اللّه برادر تو كيست؟ فرمود:

«على بن ابى طالب» . سؤال شد: فرزند تو چه كسى است؟ فرمود: «مهدى كه زمين را پر از قسط و عدالت مى كند همان گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد. . .» . (2)

8-ابن عباس همچنين از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل كرده است:

«من سيّد پيامبران و على بن ابى طالب سيّد اوصياء است.

و اوصياى من دوازده نفر هستند كه اولين آنان على بن ابى طالب و آخرين آنان قائم مى باشد» . (3)

ص:54


1- -أبو الطفيل يقول: سمعت عليا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يقول: «ليلة القدر فى كل سنة ينزل فيها على الوصاة بعد رسول اللّه ما ينزل، قيل له و من الوصاة يا أمير المؤمنين؟ قال: أنا و أحد عشر من صلبى هم الأئمة المحدّثون [. . .]» . (مقتضب الاثر، ص 29، [1] به نقل از كتابهاى اهل سنّت) .
2- -قال: قال رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) : «إن خلفائى و اوصيائى و حجج اللّه على الخلق بعدى إثنا عشر أولهم أخى و آخرهم ولدى» . قيل: يا رسول اللّه و من اخوك؟ قال: «على بن ابى طالب» . قيل: فمن ولدك؟ قال: «المهدى الذى يملؤها قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما. . .» . (فرائد السمطين، ج 2، ص 312، حديث 562؛ و [2]ينابيع المودّة، ج 3، ص 383) . [3]
3- -قال رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) : «أنا سيّد المرسلين و على بن ابى طالب سيّد الوصيين و أنّ أوصيائى بعدى إثنا عشر أوّلهم علىّ بن ابى طالب و آخرهم القائم» . (فرائد السمطين، ج 2، ص 313، حديث 564) . [4]

9-ثابت بن دينار از زين العابدين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و او از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل كرده كه آن حضرت خطاب به على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

«امامان بعد از من دوازده نفر هستند، اوّلين آنان تو هستى اى على، و آخرين آنان قائم [. . .]مى باشد» . (1)

10-عبد السلام هروى از على بن موسى الرضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از پدران خود از رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل مى كند كه فرمود:

«خداوند مخلوقى بهتر از من خلق نكرده است. . . سپس از خداوند سؤال كردم: پروردگارا اوصياى من چه كسانى هستند؟ آنگاه ندا آمد: اى محمّد، نام اوصياى تو بر سراپردۀ عرش نوشته شده؛ پس من نگاه كردم دوازده نور را رؤيت كردم [. . .]اوّلين آنان على و آخرين آنان قائم مهدى بود [. . .]» . (2)

11-روايت طولانى ابو الطفيل در مورد سؤال مردى يهودى از على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دربارۀ اوصياى بعد از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) كه آن حضرت فرمود:

«براى اين امت بعد از پيامبرش دوازده امام مى باشد [. . .]اوّل آنان من و آخرشان قائم مهدى است» . يهودى گفت: راست

ص:55


1- -عن زين العابدين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عن رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) قال: الأئمة بعدى إثنا عشر أولهم أنت يا على و آخرهم القائم [. . .].» (ينابيع المودّة، ج 3، ص 395) . [1]
2- -على بن موسى الرضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عن آبائه عن رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) قال: «ما خلق اللّه خلقا افضل منى [. . .]فقلت يا ربّ و من اوصيائى؟ فنوديت يا محمد أوصياؤك المكتوبون على سرادق عرشى فنظرت فرأيت إثنى عشر نورا [. . .]أوّلهم على و آخرهم القائم المهدى [. . .]» ( [2]ينابيع المودّة، ج 3، ص 379) . [3]

گفتى. سپس على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «از يك مسأله سؤال كن» . يهودى پرسيد: چند سال بعد از پيامبر زنده هستى؟ و آيا كشته مى شوى يا به مرگ طبيعى از دنيا مى روى؟ على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پاسخ داد:

«بعد از پيامبر سى سال زنده هستم-و با اشاره به ريش خود فرمود: -اين رنگين خواهد شد» . سپس مرد يهودى شهادتين گفت و مسلمان شد [. . .]» . (1)

12-ابن عباس گفت: از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) شنيدم كه فرمود:

«من و على و حسن و حسين و نه فرزند حسين پاك و معصوم هستيم» . (2)

امامت و عبد اللّه بن سبأ

ضمنا نويسندۀ جزوه ضمن تلاش براى اثبات اينكه انديشۀ امام زمان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يك توطئه بوده است، نوشته است:

ص:56


1- -قال (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، «لهذه الامة بعد نبيّها إثنا عشر إماما. . . أنا و آخرنا القائم المهدى» . قال: صدقت. قال على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) : «سل عن الواحدة» . قال: أخبرنى كم تعيش بعد نبيّك؟ و هل تموت او تقتل؟ قال: «أعيش بعده ثلاثين سنة و تخضب هذه-و اشار الى لحيته-» . فقال اليهودى: اشهد ان لا اله الاّ اللّه [. . .]» . (ينابيع المودّة، ج 3، ص 287) . [1]
2- -قال: سمعت رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) يقول: «أنا و على و الحسن و الحسين و تسعة من ولد الحسين مطهرون معصومون» . (فرائد السمطين، ج 2، ص 132، حديث 430؛ و [2]ص 313، حديث 563) . ضمنا همين مضمون با مختصر تفاوتى در كتابهاى زير به صورت روايت مستقل ذكر شده است. مقتل الحسين، خوارزمى، ج 1، ص 96 و 146؛ [3]ينابيع المودّة، ج 3، ص 291 و 384. [4]

«بد نيست بدانيم كه توطئۀ امامت و وصايت اولين بار در تاريخ اسلام از طرف عبد اللّه بن سبأ يهودى به ظاهر مسلمان مطرح شد. انديشۀ امام زمان نيز [. . .]دنبالۀ همان توطئه [. . .]بوده است.»

مسألۀ امامت و وصايت هرچند از موضوع موردنظر در اين نوشتار خارج مى باشد، ولى اجمالا در پاسخ گفته مى شود:

اولا-بنابر نظر تحقيقى بعضى از مورّخين معاصر شيعه، موضوع عبد اللّه بن سبأ يك افسانۀ تاريخى مى باشد و در تاريخ اسلام وجود خارجى نداشته است. علامۀ عسگرى در اين رابطه مى گويد:

«افسانۀ عبد اللّه بن سبأ توسط سيف بن عمر ساخته شده است. و او در كتب رجالى اهل سنّت، علاوه بر اتهام زندقه، به جعل حديث، دروغگويى، ضعف حديث، متروك، عدم اعتماد و عدم امانت معروف و مشهور مى باشد. ابن حبان مى گويد: سيف بن عمر حديث هايى را كه خود جعل مى كرد، آنها را از زبان شخص موثقى نقل مى كرده است.» (1)

همچنين نامبرده مى گويد:

«داستان غلوّ عبد اللّه بن سبأ در كتابهاى حديث و رجال شيعه، از كتاب رجال كشّى نقل شده است. و نجاشى دربارۀ او گفته است: كشّى از افراد ضعيف روايات زيادى را نقل كرده است.» (2)

ص:57


1- -ترجمۀ عبد اللّه بن سبأ، ج 1، ص 70.
2- -همان، ج 3، ص 20.

ثانيا-بر فرض وجود چنين كسى در تاريخ اسلام، او براساس بعضى روايات از پايه گذاران غلوّ در بين مسلمانها بوده است و بعدا براى خود ادعاى نبوت و براى حضرت امير (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ادعاى خدايى نمود؛ و لذا مستفاد از بعضى روايات-بر فرض صحت-اين است كه آن حضرت با او و گروهش برخورد تندى نمودند. (1)

ثالثا-از مطالبى كه در محور دوم اين فصل ذكر شد، سستى و بطلان ادعاى نويسنده-كه عبد اللّه بن سبأ را پايه گذار امامت و وصايت در اسلام دانسته است-به خوبى روشن مى شود.

شهرت نام ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) در زمان خلفا

از جمله شواهد تاريخى بر اينكه خلفاى پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و نام آخرين آنان يعنى حضرت مهدى (عج) در آن مقطع تاريخى از امور قطعى و روشن بوده اين است كه عباسيون از اين موضوع براى سركوب بنى اميه و به دست گرفتن قدرت به عنوان خلافت رسول اللّه حداكثر بهره بردارى را نمودند. آنان با طرح مظلوميت و احقيّت اهل بيت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) توانستند توده هاى زيادى از مردم را عليه بنى اميه بسيج نمايند و پس از ضعيف شدن بنى اميه، با ابراهيم بن عبد اللّه بن حسن مثنّى به عنوان مهدى و امام زمان بيعت كردند و پس از مرگ ابراهيم خودشان را به عنوان اهل بيت و نسل بنى هاشم معرفى نمودند؛ و علاوه بر تطبيق آيات

ص:58


1- -رجال كشّى، ذيل عبد اللّه بن سبأ.

و روايات مربوط به ذوى القربى بر خود، سعى كردند مهدى موعود را پس از مرگ ابراهيم بر فرزند منصور تطبيق نمايند؛ و نيز روايات «رايات المشرق» را-يعنى پرچم هايى كه از مشرق بلند مى شوند-كه در پيشگويى هاى پيامبر از علائم و نشانه هاى قيام مهدى بر سر زبانها بود بر پرچم هاى سياه ابو مسلم خراسانى تطبيق نمودند، و حتى به همين مناسبت استفاده از لباس سياه را از وظايف و آداب رسمى حكومتى اعلام كردند.

اولين خليفۀ رسمى عباسيون يعنى ابو العباس سفاح در اولين خطابۀ خود براى مردم كوفه مى گويد:

«الحمد للّه الذى إصطفى الاسلام. . . و خصّنا برحم رسول اللّه و قرابته» .

و پس از تطبيق آيات ذوى القربى بر عباسيون گفت:

«. . . اى مردم كوفه ما پيوسته مورد ظلم و ستم قرار داشتيم و حق ما تضييع مى شد تا بالاخره خداوند شيعيان ما را در خراسان برانگيخت و حق ما را به ما برگرداند. . . پس بدانيد كه اين «امر» براى ما خواهد ماند تا آن را تحويل عيسى بن مريم دهيم» . (1)

***

ص:59


1- -تاريخ الامم و الملوك (تاريخ طبرى) ، ج 6، ص 82.

بنابر آنچه در اين فصل بيان شد مطابق آيات قرآن، سنّت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) حجت مى باشد؛ و براساس سنّت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) عترت آن حضرت نيز در كنار قرآن حجت مى باشند. بنابراين هدايت الهى منحصر به قرآن نمى باشد.

و به نظر مى رسد نويسندۀ جزوۀ مورد بحث عليرغم اين كه خود را از اهل سنّت مى داند، از آن گروه قليل از ايشان باشد كه با سنّت و عترت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) عناد و دشمنى دارند؛ وگرنه اكثر اهل سنّت، هم معتقد به سنّت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) هستند و هم دوستدار و محبّ اهل بيت (عَلَيْهِم السَّلاَمُ) مى باشند؛ و كتاب هاى آنان گواه بر اين مطلب است.

ص:60

فصل دوّم: اشارات قرآن به امام زمان (عج)

اشاره

ص:61

ص:62

اشارات قرآن به امام زمان (عج)

نويسندۀ مذكور ادعا كرده است كه:

«در قرآن هيچ خبرى از اين امام زمان كذايى نيست مگر به زور تحريف آيات و تأويل آن به روش باطنيه [. . .]» .

اين ادعا از چند جهت مردود است:

اوّل: عدم لزوم ذكر تمام معارف دينى در قرآن

الف: دليلى بر لزوم ذكر شدن هر موضوعى بعينه در قرآن وجود ندارد؛ و مقصود از آيۀ شريفۀ: وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ (1)«هيچ تر و خشكى نيست مگر اينكه در كتاب مبين وجود دارد» و نيز آيۀ:

ما فَرَّطْنا فِي اَلْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ (2)«ما چيزى را در كتاب كم نگذاشتيم» در صورتى كه منظور از «كتاب» قرآن مجيد باشد-نه كتاب تكوينى و نظام هستى-چه بسا اين است كه هرآنچه در امر هدايت انسان مورد نياز است-كه هدف اصلى از انزال كتب آسمانى همين است-در قرآن كه آخرين كتاب آسمانى است وجود دارد.

ص:63


1- -سورۀ انعام، آيۀ 59. [1]
2- -سورۀ انعام، آيۀ 38. [2]

ب: در اينكه قرآن كتاب هدايت است ترديدى وجود ندارد، اما همۀ قرآن هادى مردم است و نه فقط بعضى از آن؛ و از جملۀ آيات قرآن كريم كه نقش اساسى در هدايت مردم دارد آياتى است كه مردم را به متابعت از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و اهل دانش دعوت مى نمايد. در حقيقت بخشى از معارف و تعاليم دين به طور غير مستقيم در قرآن مطرح مى باشد؛ يعنى تعاليمى كه از زبان رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و يا اهل بيت آن حضرت مطرح شده است.

همه مى دانيم كه بسيارى از اركان عبادات و حتى بخشى از خصوصيات اصول دين صريحا در قرآن نيامده است و رسول خدا يا عترت آن حضرت آنها را بيان نموده اند. و اين منافاتى با آيۀ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ (1)ندارد؛ زيرا-همان گونه كه بيان شد-كليّت قرآن را بايد ملاك قرار داد نه فقط بعضى از آن را؛ و آيۀ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ اَلذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ (2)«و ما ذكر را بر تو نازل كرديم تا براى مردم بيان كنى» صريح است در اينكه «ذكر» يعنى قرآن بايد با تبيين آن توسط پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) توأم باشد، و بدون تبيين داراى نوعى اجمال و سربستگى مى باشد.

بنابراين طرح نام حضرت مهدى (عج) در كلام پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) كافى بوده و لزومى نداشته است كه نامى از آن حضرت در قرآن برده شود.

ص:64


1- -سورۀ انعام، آيۀ 59. [1]
2- -سورۀ نحل، آيۀ 44. [2]

دوّم: عدم ذكر بسيارى از معارف دينى در قرآن

تعداد ائمه و خصوصيات آنان و نيز بسيارى از اركان و شرايط عبادات، از جمله تعداد ركعات نمازهاى يوميه و چگونگى به جا آوردن آن و بسيارى ديگر از معارف و احكام دين در قرآن بيان نشده است؛ و بيان آنها برعهدۀ پيامبر و عترت او مى باشد.

موضوع كلى امامت و ولايت امر بعد از رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) با اينكه اصل آن با ادلّۀ عقلى ثابت است، ولى با اين حال قرآن به طور كلى لزوم اطاعت از اولى الأمر را در كنار اطاعت خدا و پيامبر قرار داده و فرموده است: أَطِيعُوا اَللّهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ (1)«دستورات خدا و رسول و صاحبان امر را اطاعت كنيد» . و مقصود از «اولى الامر» در اين آيه قطعا ائمۀ معصومين (عَلَيْهِم السَّلاَمُ) مى باشند. زيرا:

الف: امر به اطاعت كسى به طور مطلق و غير مشروط به هيچ شرطى، جز نسبت به معصوم، از خداوند حكيم صحيح نيست؛ زيرا غير معصوم در معرض خطا و گناه مى باشد و بر خداوند حكيم قبيح است امر به اطاعت مطلق از كسى كند كه در معرض لغزش و خطا و گناه مى باشد.

بنابر نظر عده اى از دانشمندان و مفسرين اهل سنّت نيز مراد از «اولى الامر» در آيۀ شريفه همان ائمۀ معصومين (عَلَيْهِم السَّلاَمُ) مى باشند؛ از باب نمونه:

ص:65


1- -سورۀ نساء، آيۀ 59. [1]

شواهد التنزيل، (1)تفسير البحر المحيط، (2)ينابيع المودّة (3)و فرائد السمطين. (4)

ب: روايات معتبر منقول از عترت دلالت دارد بر اينكه مراد از «اولى الامر» در آيۀ مذكور ائمۀ معصومين (عَلَيْهِم السَّلاَمُ) مى باشند.

سوّم: تطبيق آياتى بر حضرت مهدى (عج) از ديدگاه اهل سنّت و تفاوت

آن با تحريف و تأويل

و اما قسمت دوّم ادعاى نويسنده مبنى بر اينكه: «در قرآن هيچ خبرى از اين امام زمان كذايى نيست مگر به زور تحريف آيات و تأويل آن به روش باطنيه [. . .]» نيز ادعايى بى دليل مى باشد؛ زيرا:

تطبيق حقايق كلّى قرآن بر بعضى مصاديق، نه از مقولۀ تحريف است و نه تأويل باطل؛ و در مورد حضرت مهدى (عج) هم حتى بسيارى از بزرگان اهل سنّت آياتى را منطبق بر آن حضرت نموده اند؛ كه از آن جمله است:

1-آيۀ شريفۀ: اَلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ اَلصَّلاةَ. . . (5)«آنان كه به غيب ايمان مى آورند و نماز را به پا مى دارند» .

ص:66


1- -شواهد التنزيل، حاكم حسكانى، ج 1، ص 190. [1]
2- -البحر المحيط، ابى حيان اندلسى، ج 3، ص 278.
3- -ينابيع المودّة، ج 1، ص 351.
4- -فرائد السمطين، ج 1، ص 314، حديث 250.
5- -سورۀ بقره، آيۀ 3. [2]

نيشابورى در غرائب القرآن (1)و فخر رازى در تفسير خود (2)در ذيل آيۀ فوق گفته اند:

«به نظر بعض شيعه مراد از غيب، مهدى منتظر است كه در قرآن و خبر وعدۀ ظهور او داده شده است؛ اما قرآن: وَعَدَ اَللّهُ اَلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي اَلْأَرْضِ (3)«خدا به آنان كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام مى دهند وعده داده است كه آنان را بر زمين خليفه قرار دهد» . و اما خبر:

«اگر از عمر دنيا يك روز هم باقى مانده باشد خداوند آن يك روز را آن قدر طولانى مى كند تا بالاخره يك مرد از امت من قيام مى كند كه اسم و كنيۀ او نظير اسم و كنيۀ من است و زمين را پر از عدل و قسط مى كند آن گونه كه پر از ظلم و جور شده است» . (4)

نيشابورى در مقابل اين نظر شيعه سكوت كرده اما فخر رازى بر نظر شيعه اشكال كرده است كه اختصاص دادن «غيب» كه مطلق است به مورد خاص بدون دليل بوده و درست نيست. بنابراين عموميت غيب در آيۀ شريفه نسبت به حضرت مهدى (عج) از نظر اين دو عالم بزرگ

ص:67


1- -غرائب القرآن، حسن بن محمد القمى النيشابورى، ج 1، ص 115.
2- -التفسير الكبير، ج 2، ص 39. [1]
3- -سورۀ نور، آيۀ 55. [2]
4- - «لو لم يبق من الدنيا الاّ يوم واحد لطوّل اللّه ذلك اليوم حتى يخرج رجل من امّتى، يواطئ اسمه اسمى و كنيته كنيتى، يملأ الأرض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما» . (المعجم الكبير، ج 10، ص 135) .

اهل سنّت بدون اشكال مى باشد. ولى صاحب كتاب «ينابيع المودّة» به طور قطع مى گويد: آيۀ فوق در مورد مهدى (عج) نازل شده است. (1)

2-ابن ابى الحديد-در ذيل اين كلام از نهج البلاغه كه: «دنيا بعد از چموشى اش به ما روى خواهد آورد، همچون شتر شيرده و چموشى كه براى شير دادن به بچه اش رو مى آورد» . (2)و آيه اى كه به دنبال آن ذكر شده است: وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى اَلَّذِينَ اُسْتُضْعِفُوا فِي اَلْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ اَلْوارِثِينَ (3)«و ما اراده مى كنيم كه بر مستضعفين زمين منت نهاده و آنان را رهبران و وارثان زمين قرار دهيم» -مى گويد:

«اصحاب ما مى گويند: اين آيه وعده اى است به امامى كه مالك زمين و مستولى بر كشورها خواهد شد» . (4)

3-آلوسى در تفسير آيۀ شريفۀ: أَنَّ اَلْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ اَلصّالِحُونَ (5)«همانا بندگان صالح من وارث زمين خواهند شد» گفته است:

«مراد از زمين، زمين دنياست كه مؤمنان بر آن مسلط خواهند شد؛ هرچند بگوييم كه اين اتفاق در حوزۀ مؤمنين در زمان مهدى و نزول عيسى رخ خواهد داد» . (6)

ص:68


1- -ينابيع المودّة، ج 3، ص 283. [1]
2- - «لتعطفنّ الدنيا علينا بعد شماسها، عطف الضّروس على ولدها.» (نهج البلاغه، قصار 209) . [2]
3- -سورۀ قصص، آيۀ 5. [3]
4- -شرح نهج البلاغه، ج 19، ص 29.
5- -سورۀ انبياء، آيۀ 105. [4]
6- -تفسير روح المعانى، ج 17، ص 95.

4-در كتاب «الصواعق المحرقة» (1)ذيل آيۀ شريفۀ: وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسّاعَةِ (2)«همانا او (عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نشانۀ يقينى بودن قيامت است» آمده است:

«مقاتل بن سليمان و پيروان او در بين مفسرين گفته اند: آيۀ فوق در مورد مهدى (عج) نازل شده است» .

در كتابهاى «اسعاف الراغبين» (3)و «ينابيع المودّة» (4)نيز نزول آيۀ فوق دربارۀ حضرت مهدى (عج) تأييد شده است.

5-در كتاب «غاية المرام» (5)از كتاب «البيان فى اخبار صاحب الزمان» تأليف كنجى شافعى نقل شده كه سعيد بن جبير براى اثبات زنده بودن حضرت مهدى (عج) به آيۀ شريفۀ: لِيُظْهِرَهُ عَلَى اَلدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ اَلْمُشْرِكُونَ (6)«تا اين دين را بر كليۀ اديان پيروز گرداند هرچند مشركين كراهت داشته باشند» استدلال كرده و گفته است:

«منظور حضرت مهدى است كه از عترت فاطمه مى باشد» .

همچنين صاحب كتاب «الديباج» (7)گفته است:

«مقصود از آيۀ مذكور ظهور حجت خداست» .

6-در كتاب ينابيع المودّة آمده است:

«در مناقب خوارزمى از جابر بن عبد اللّه انصارى ضمن

ص:69


1- -الصواعق المحرقة، ص 162.
2- -سورۀ زخرف، آيۀ 61. [1]
3- -اسعاف الراغبين، ص 139.
4- -ينابيع المودّة، ج 2، ص 452.
5- -غاية المرام، چاپ قديم، ص 712، باب 124، فصل آخر.
6- -سورۀ توبه، آيۀ 33. [2]
7- -الديباج على المسلم، سيوطى، ج 5، ص 338.

خبرى طولانى آمده: مردى يهودى بر رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وارد شد و از مسائلى از جمله اوصياى آن حضرت و تعداد آنان سؤال نمود و پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آنان را يكى بعد از ديگرى نام برد، تا رسيد به حضرت امام حسن پدر حضرت مهدى و فرمود:

«ابنه محمد يدعى بالمهدى [. . .]فيغيب ثم يخرج، فاذا خرج يملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما، طوبى للصابرين فى غيبته، طوبى للمتقين على محبته، اولئك الذين وصفهم اللّه فى كتابه و قال: هُدىً لِلْمُتَّقِينَ، اَلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ (1)و قال تعالى: أُولئِكَ حِزْبُ اَللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اَللّهِ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ» (2)فرزند او به اسم مهدى خوانده مى شود [. . .]و او غايب مى شود و سپس قيام مى كند و زمين را پر از عدالت و قسط مى نمايد بعد از آنكه پر از ظلم و جور شده است.

خوشا به حال صابرين در دوران غيبت او، خوشا به حال آنهايى كه بر محبت او بردبار و متقى هستند. اينها همانهايى هستند كه خداوند دربارۀ آنان در قرآن فرمود: هُدىً لِلْمُتَّقِينَ، اَلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ (3)«اين قرآن هدايت كنندۀ پرهيزكارانى است كه به غيب ايمان مى آورند» . و نيز فرمود أُولئِكَ حِزْبُ اَللّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اَللّهِ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (4)«اين افراد جزو حزب خدا

ص:70


1- -سورۀ بقره، آيۀ 2 و 3. [1]
2- -سورۀ مجادله، آيۀ 22. [2]
3- -سورۀ بقره، آيۀ 2 و 3. [3]
4- -سورۀ مجادله، آيۀ 22. [4]

هستند، و آگاه باشيد كه حزب خدا پيروز است» . (1)

7-ينابيع المودّة از فرائد السمطين نقل نموده است:

حسن بن خالد از على بن موسى الرضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حديثى را در مورد مهدى (عج) نقل كرده كه ضمن آن ايشان فرموده: «هرگاه مهدى قيام كرد زمين به نور پروردگارش نورانى مى گردد [. . .]و اوست كسى كه منادى از آسمان ندايى مى كند كه تمام اهل زمين آن را مى شنوند و مى گويد: آگاه باشيد كه حجت خدا ظاهر شد [. . .]؛ پس از او متابعت كنيد زيرا حق در او و با اوست. و اين همان است كه خدا فرمود: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ اَلسَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ (2)«هرگاه خواستيم، نشانه اى براى مردم از آسمان نازل مى كنيم تا گردنهاى مردم خاضع گردد» . (3)

8-ينابيع المودّة (4)در ذيل آيۀ: هُوَ اَلَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ اَلْحَقِّ. . . (5)«اوست خدايى كه رسول خود را با هدايت و دين حق مبعوث نمود» گفته است:

«به خدا قسم اين آيه تأويل نمى شود مگر اينكه مهدى (عج) قيام كند.»

ص:71


1- -ينابيع المودّة، ج 3، ص 285. [1]
2- -سورۀ شعراء، آيۀ 4. [2]
3- - «فاذا خرج اشرقت الارض بنور ربّها. . . و هو الّذى يناد مناد من السماء يسمعه جميع اهل الأرض ألا انّ حجة اللّه قد ظهر. . . فاتّبعوه، فإن الحق فيه و معه و هو قول اللّه تعالى: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ اَلسَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ» . (ينابيع المودّة، ج 3، ص 429) . [3]
4- -ينابيع المودّة، ج 3، ص 239. [4]
5- -سورۀ فتح، آيۀ 28.

9-صاحب كتاب مقتضب الاثر (1)روايتى را از طريق اهل سنّت از حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كند كه فرمود:

«در شب قدر هر سال چيزهايى بر اوصياى رسول اللّه نازل مى شود» . از او سؤال شد: چه كسانى اوصياى او هستند؟ در جواب فرمود: «من و يازده نفر از صلب من» .

از اين روايت استفاده مى شود كه سورۀ قدر نظر به حضرت مهدى (عج) هم دارد؛ بخصوص با توجه به آيۀ شريفۀ: تَنَزَّلُ اَلْمَلائِكَةُ وَ اَلرُّوحُ فِيها. . . (2)كه ظهور در استمرار و دوام داشته و قطعا شامل زمان غيبت مى شود. ضمنا از روايت فوق استفاده مى شود كه وصىّ رسول خدا كه محل نزول ملائكه و روح نيز هست، هميشه و در همۀ سالها وجود دارد.

اينها نمونه هايى است از كتب اهل سنّت و مفسران آنها كه آياتى را منطبق با قيام حضرت مهدى موعود نموده اند؛ و آنچه در كتب تفاسير شيعه از ائمۀ معصومين (عَلَيْهِم السَّلاَمُ) در اين رابطه ذكر شده است دهها برابر آنچه ذكر شد مى باشد؛ و از آنجا كه اعتبار و حجت بودن قول و فعل عترت قبلا از طريق قرآن و روايات پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به اثبات رسيد، جا ندارد كه كسى به تمسك شيعيان به روايات منقول از ائمه و اهل بيت پيامبر (عَلَيْهِم السَّلاَمُ) خدشه

ص:72


1- - «ليلة القدر فى كلّ سنة ينزل فيها على الوصاة بعد رسول اللّه ما ينزل» قيل له و من الوصاة يا امير المؤمنين؟ قال «أنا واحد عشر من صلبى. . .» . (مقتضب الاثر، ص 29) . [1]
2- -سورۀ قدر، آيۀ 4. [2]

نمايد. گرچه بناى ما در اين پاسخنامۀ مختصر استدلال به كتب و روايات منقول از ناحيۀ اهل سنّت مى باشد.

از طرف ديگر كسانى كه تطبيق بعضى آيات قرآن بر حضرت مهدى (عج) را استبعاد مى كنند، بجاست توجه كنند كه چندين نفر از علماى اهل سنّت كتابهايى مستقل دربارۀ تطبيق آيات زيادى از قرآن بر حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تأليف نموده اند؛ از جمله:

1-ابو نعيم اصفهانى، صاحب كتاب: «ما نزل من القرآن فى علىّ» يا «ما نزّل من القرآن فى أمير المؤمنين» .

مرحوم علامۀ امينى در «الغدير» به اين كتاب اشاره كرده است. (1)

2-محمد بن احمد بن ابى الثلج، صاحب كتاب: «التنزيل فى النص على امير المؤمنين» .

مرحوم ابن طاووس در كتاب «اليقين» (2)از كتاب فوق مطالبى نقل كرده است.

3-ابى بكر محمد بن مؤمن شيرازى، صاحب كتاب: «نزول القرآن فى شأن امير المؤمنين» .

مرحوم ابن شهرآشوب در كتاب «المناقب» (3)به اين كتاب اشاره كرده است. (4)

ص:73


1- -الغدير، ج 4، ص 101. [1]
2- -اليقين، ابن طاووس، ص 45.
3- -المناقب، ابن شهرآشوب، ج 2، ص 173.
4- -مقدمۀ كتاب «المناقب» ، خوارزمى، ص 12 تا 14.

4-حاكم حسكانى حنفى، صاحب كتاب: «شواهد التنزيل و هو ما نزل من القرآن فى على» . (1)

5-حسين بن حكم حبرى كوفى، صاحب كتاب: «ما نزل من القرآن فى على» . (2)

6-مظفّر بن ابى بكر حنفى، صاحب كتاب: «ما نزل من القرآن فى على» . (3)

بنابراين تطبيق بعضى آيات قرآن بر حضرت مهدى (عج) حتى مطابق نظر بعضى از علماى اهل سنّت نيز نبايد موجب استبعاد و استنكار قرار گيرد؛ زيرا اگر تطبيق بعض آيات بر حضرت مهدى (عج) جايز نباشد، تطبيق آنها بر حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هم جايز نيست؛ زيرا ملاك در هردو يكى است، در صورتى كه عده اى از علماى اهل سنّت چنين كرده اند.

لازم به تذكر است كه در كتاب «غاية المرام» ، مقصد دوّم آن، طى صد و بيست و سه باب آيات زيادى ذكر شده است كه بنابر نقل از كتابهاى اهل سنّت تطبيق بر اهل بيت پيامبر (عَلَيْهِم السَّلاَمُ) شده، و يا رواياتى از طريق آنان در مورد بعضى آيات از ائمه معصومين (عَلَيْهِم السَّلاَمُ) نقل شده كه بر اهل بيت (عَلَيْهِم السَّلاَمُ) تطبيق شده است.

علاوه بر اين صاحب كتاب «حق اليقين فى معرفة اصول الدين» چهارده آيه را كه در كتابهاى مختلف اهل سنّت بر حضرت امير (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يا به طور كلّى بر اهل بيت تطبيق شده است با ذكر سند و طرق مربوطه به تفصيل ذكر كرده است. اين كتابها عبارتند از:

ص:74


1- -الكشّاف المنتقى لفضائل على المرتضى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، ص 14.
2- -همان.
3- -همان.

«درّ المنثور» ج 2، ص 293؛ «تفسير فخر رازى» ج 3، ص 618 و ج 8، ص 392؛ «تفسير بيضاوى» ص 154؛ «تفسير كشّاف زمخشرى» ج 1، ص 264 و ج 2، ص 339؛ «تفسير نيشابورى» ج 2، ص 28؛ «طبقات النقول» ج 2، ص 15؛ «مشارق الانوار» ص 75؛ «صواعق ابن حجر» ص 74؛ «سيره حلبى» ج 3، ص 302؛ «نور الابصار» ص 69؛ «تفسير طبرى» ج 12، ص 10 و ج 25، ص 58؛ «شرح نهج البلاغۀ ابن ابى الحديد» ج 2، ص 236 و ج 3، ص 270؛ «صحيح مسلم» ج 2، ص 331؛ «الشرف المؤيد» ص 10؛ «مصابيح السّنة» ج 2، ص 200؛ «خصائص الكبرى» ج 2، ص 264؛ «الإتحاف» ص 18؛ «اسعاف الراغبين» كه در حاشيه نور الأبصار ج 4، ص 45 چاپ شده است؛ «تفسير روح البيان» ج 3، ص 230 و ج 6، ص 546؛ «اصابة ابن حجر» ج 4، ص 307؛ «منتخب كنز العمال» ج 5، ص 43؛ «ينابيع المودّة» ج 1، ص 93،94 و 99؛ «تفسير جلالين» ج 1، ص 35؛ «تاريخ الخلفاء» ص 65؛ «الفتوحات الاسلاميّة» ج 2، ص 342. (1)

همچنين در فصل هفدهم از كتاب «مناقب خوارزمى» كه از علماى معروف اهل سنّت است، آياتى كه پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) يا اصحاب آن حضرت بر حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تطبيق نموده اند با ذكر سندهاى آن نقل شده است. (2)

گفتنى است صاحب كتاب: «الكشّاف المنتقى لفضائل علىّ

ص:75


1- -ر. ك. حق اليقين فى معرفة اصول الدين، سيد شبّر، ج 1، ص 144 به بعد. [1]
2- -المناقب، خوارزمى، ص 186.

المرتضى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز هفتاد و چهار آيه را كه به نظر نويسندگان اهل سنّت در شأن حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وارد شده، در كتاب خود نقل كرده است. نامبرده بيش از دويست كتاب از اهل سنّت را ذكر مى كند كه هركدام بعضى از آيات فوق را در شأن آن حضرت نقل كرده اند. (1)

يادآور مى شود كه مقصود اين نيست كه با قياس حضرت مهدى (عج) به حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درصدد اثبات وجود اشاراتى در قرآن مربوط به حضرت مهدى (عج) باشيم، بلكه مقصود اين است كه در مقابل استبعاد و انكار نويسنده فقط درصدد اثبات امكان عملى و رفع استبعاد اشاراتى در قرآن مربوط به حضرت مهدى (عج) مى باشيم، زيرا حكم الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد.

از اين فصل نتيجه مى گيريم كه لزومى به ذكر موضوع امام زمان (عج) همانند بسيارى از معارف دينى در قرآن نمى باشد. علاوه بر آنكه بسيارى از علماى اهل سنّت و نيز علماى شيعه بعضى از آيات قرآن را بر حضرت مهدى (عج) تطبيق نموده اند، كه اندكى پيش به آن اشاره شد.

ص:76


1- -الكشّاف المنتقى لفضائل علىّ المرتضى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، ص 108-19.

فصل سوّم: تواتر روايات مهدى موعود (عج) در كتب اهل سنّت

اشاره

ص:77

ص:78

تواتر روايات مهدى موعود (عج) در كتب اهل سنّت

نويسندۀ جزوه در بخش ديگرى از نوشتۀ خود ادعا كرده است كه:

«آنچه در اخبار آحاد راجع به مهدى موعود آمده است هيچ ارتباطى با امام زمان مزعوم روحانيت كه آن را آلت دست خود جهت تضليل مقلدانش قرار داده است ندارد؛ بلكه راجع به مصلحى است كه از ذريّۀ حضرت رسول خواهد بود كه به دين رسول اكرم عمل خواهد كرد، نه اينكه دين تازه بياورد آنچنان كه كتب اماميه مدعى آن است. . .» .

جواب اين ادعا در چند بخش بررسى مى شود:

اوّل: گفتار علماى اهل سنّت دربارۀ تواتر روايات مهدى (عج)

ادعاى آحاد بودن اخبار دربارۀ حضرت مهدى (عج) ناشى از بى اطلاعى نويسنده است؛ زيرا هرچند بخشى از اخبار موجود در كتب فريقين كه مربوط است به جزئيات زمان ظهور و علائم پيش از آن، و يا كارهاى خاصى كه توسط آن حضرت انجام مى شود، آحاد و بعضا از لحاظ سند يا متن ضعيف باشد، و لكن اصل وجود حضرت مهدى (عج) و قيام او در آخر الزمان و اينكه زمين را پر از عدل و داد مى كند پس از اينكه پر از جور و ظلم شده باشد، و نيز بسيارى ديگر از امور مربوط به آن

ص:79

حضرت، قطعى و مدلول روايات متواترى است كه در كتب شيعه و سنّى نقل گرديده است. ولى در اين نوشتار براى مراعات اسلوب و آداب منطقى مناظره، در مقام استدلال و اثبات مطلوب به كتب و روايات و نظريات اهل سنّت استناد و اكتفا مى شود. ازاين رو در رابطه با تواتر روايات حضرت مهدى (عج) به نمونه اى از كلمات علماى اهل سنّت اشاره مى شود:

1-ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغه» مى گويد:

«اتفاق تمام فرقه هاى مسلمين است كه دنيا و دين و تكليف تمام نمى شود مگر با مهدى موعود» . (1)

2-در «إسعاف الراغبين» آمده است:

«همانا اخبار متواترى از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) رسيده است كه مهدى قيام مى كند، و او از اهل بيت پيامبر (عَلَيْهِم السَّلاَمُ) است و زمين را پر از عدل و داد مى كند» . (2)

3-ابن حجر از ابو الحسين الآجرى نقل كرده كه گفته است:

«اخبار متواتره از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) رسيده است مبنى بر اينكه مهدى (عج) از اهل بيت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) است و زمين را پر از عدل خواهد كرد. او هفت سال حكومت مى كند و با عيسى قيام كرده و با كمك او دجّال را در سرزمين فلسطين به قتل

ص:80


1- -شرح نهج البلاغه، ج 10، ص 96.
2- -إسعاف الراغبين، باب 2، ص 138.

مى رساند، و عيسى و امت اسلامى به او اقتدا مى كنند» . (1)

4-علامۀ برزنجى مى نويسد:

«رواياتى كه در آنها از ظهور مهدى نام برده شده زياد و در حد تواتر است و بعضى از آنها صحيح و بعضى حسن و بعضى ضعيف مى باشد، و اين دسته بيشترين مى باشد؛ و لكن به خاطر كثرت راويان آنها، دستۀ ضعيف به وسيلۀ دستۀ قوى تقويت شده و موجب قطع مى باشد. و آنچه قطعى است اين است كه ظهور او مسلّم است و از اولاد فاطمه و پركنندۀ زمين از عدل مى باشد» . (2)

5-شيخ على ناصف در كتاب «غاية المأمول» آورده است:

«مشهور بين علماى گذشته و حال اين است كه در آخر الزمان مردى از اهل البيت به نام مهدى قيام مى كند و مسلمانان از او پيروى كرده و دين را يارى مى كند، دجّال ظاهر مى شود و عيسى نازل مى گردد و با مهدى يا او به تنهايى دجال را مى كشند [. . .]و بزرگان صحابه و اكابر محدثين نظير ابى داود، ترمذى، ابن ماجه، طبرانى، ابى يعلى، بزّار، امام احمد و حاكم روايات مهدى را نقل كرده اند؛ و كسانى چون ابن خلدون كه همۀ روايات مهدى را تضعيف مى كنند اشتباه كرده اند» . (3)

ص:81


1- -الصواعق المحرقة، ص 167.
2- -الاشاعة لاشراط الساعة، محمد بن رسول البرزنجى، ص 87.
3- -غاية المأمول (پاورقى كتاب التاج الجامع للاصول فى احاديث الرسول) ، ج 5، ص 382.

در همين كتاب از كتاب «فتح البارى» چنين نقل شده است:

«روايات متواترى رسيده است كه مهدى از اين امت است و عيسى نازل مى شود و به او در نماز اقتدا مى كند؛ و نظر صحيح اين است كه عيسى زنده است و به آسمان برده شده است. . .» .

همچنين در اين كتاب آمده است:

«شوكانى نيز در رسالۀ خود به نام «التوضيح» تواتر روايات مربوط به حضرت مهدى (عج) ، حضرت عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و دجّال را تأييد مى كند» .

سپس غاية المأمول مى نويسد:

«پس ثابت شد كه احاديث مهدى متواتر است، و براى كسى كه ذرّه اى ايمان و كمى انصاف داشته باشد همين مقدار كفايت مى كند.» (1)

6-كنجى شافعى نيز در كتاب «البيان» باب 11، تواتر روايات مهدى را تأييد مى كند.

7-صاحب كتاب كفاية الموحدين قول به تواتر روايات مهدى را از شافعى نيز نقل كرده و در كتاب «البرهان فى علامات مهدىّ آخر الزمان» نظر چهار تن از علماى مذاهب اربعه در مورد صحيح بودن روايات مهدى و قطعى بودن موضوع قيام و صفات او را يادآور مى شود؛ اين چهار تن عبارتند از:

ص:82


1- -همان، ص 360.

«ابن حجر شافعى صاحب كتاب المختصر، احمد بن ضياء حنفى، محمد بن محمد مالكى و يحيى بن محمد حنبلى. . .» . (1)

8-حافظ عسقلانى در كتاب «تهذيب التهذيب» و نيز سيوطى در كتاب «الحاوي للفتاوى» اخبار مربوط به قيام مهدى و اينكه او از اهل بيت پيامبر (عَلَيْهِم السَّلاَمُ) است و هفت سال حكومت مى كند و زمين را پر از عدل مى سازد و عيسى به او اقتدا مى كند. . . را متواتر اعلام مى كند. (2)

ابن حجر نيز تواتر مضمون فوق را از ابو الحسين الآجرى نقل مى كند. (3)

9-صاحب كتاب «اتحاف اهل الاسلام» اصل قيام مهدى، و صاحب كتاب «مناقب الشافعى» جريان مهدى (عج) و اينكه او از اهل بيت پيامبر است را مورد تواتر روايات ذكر كرده اند. (4)

10-سفارينى حنبلى موضوع قيام مهدى را از معتقدات قطعى علماى سنّت مى شمارد و مدعى تواتر روايات مربوط به آن شده است، و در نهايت صريحا گفته است:

«ايمان به قيام مهدى همان گونه كه نزد اهل علم مقرر شده واجب مى باشد» . (5)

ص:83


1- -البرهان فى علامات مهدىّ آخر الزمان، متقى هندى، باب 13، ص 177 تا 183.
2- -تهذيب التهذيب، ج 9، ص 126.
3- -الصواعق المحرقة، ص 167.
4- - «المهدى» ، ابو طالب تجليل، ص 62.
5- -لوامع الانوار البهيّة، محمد سفارينى حلبى، ج 2، ص 84.

همين نظر را نيز صاحب كتاب «طبقات الحنابلة» از شيخ حسن بربهارى حنبلى نقل مى كند.

11-سيّد محمّد صديق حسن قنوجى مى گويد:

«روايات وارده در مورد مهدى با اختلافى كه دارند به حدى زياد است كه به حد تواتر مى رسد و در كتب سنن و غير آن از مؤلفات اسلامى و نيز معجم ها و مسندها مذكور است» . (1)

و در جاى ديگر مى گويد:

«شكى نيست كه مهدى در آخر الزمان قيام مى كند. . . زيرا روايات آن متواتر است و جمهور امت خلفا عن سلف بر آن اتفاق نظر دارند، مگر كسانى كه به نظرشان اعتنايى نمى شود» . (2)

12-علامه محمد بن جعفر كتّانى پس از نقل نظر مخالف ابن خلدون و اشاره به نقد و ردهايى كه بر عليه او نوشته شده، صريحا مى گويد:

«روايات مهدى به قدرى زياد است كه به حدّ تواتر رسيده است» . (3)

13-دكتر شيخ عبد المحسن العباد، رئيس اسبق دانشگاه اسلامى مدينۀ منوره-كه نويسندۀ جزوه در چند مورد به گفته هاى او استناد كرده است-در ردّ شيخ عبد اللّه بن زيد آل محمود، رئيس محاكم شرعى قطر

ص:84


1- -الاذاعة لما كان و يكون بين يدى الساعة، سيد محمد صديق حسن، ص 112.
2- -همان، ص 145.
3- -النظم المتناثر من الحديث المتواتر، جعفر كتانى، ص 226 و 227.

(كه در رسالۀ خود به نام: «لا مهدى ينتظر بعد الرسول خير البشر» گفته است: «اصولا انديشۀ مهدى از اعتقادات قدماى اهل سنّت نيست و در قرن اول هجرى اصحاب پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و پيروانشان از اين انديشه ياد نكرده اند») ، مى گويد:

«احاديث فراوانى دربارۀ ظهور مهدى در آخر الزمان به نقل از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به ثبت رسيده و از اصحاب به دست پيروان بعدى واصل گرديده است. و با توجه به تواتر آنها چگونه مى توان گفت كه در قرن اول، اصحاب پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و پيروانشان از اين انديشه ياد نكردند؟ !»

سپس شيخ عبد المحسن العباد، اعتقاد به تواتر روايات مهدى (عج) را از شوكانى در كتابش: «التوضيح» و صديق حسن خان در كتاب خود:

«الاذاعة» نقل كرده است. و در كتاب اخير آمده است:

«اين احاديث بدون هيچ شك و شبهه اى متواتر است؛ بلكه اطلاق صفت تواتر بر موارد كمتر از آنها در كليۀ اصطلاحات مدوّن در اصول، صدق مى كند. از طرفى آثار رسيده از اصحاب پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) كه بر ظهور مهدى صراحت دارد، بسيار زياد است. . .» . (1)

ضمنا اعتراف به تواتر روايات مهدى (عج) توسط دكتر عبد المحسن العباد در جزوۀ مورد بحث تحت عنوان: «تفاوت عميق بين مهدى موعود و امام زمان ساختگى» توسط نويسنده نقل شده است.

ص:85


1- -مصلح جهانى و مهدى موعود از ديدگاه اهل سنّت، ص 167.

يادآورى مى شود: نويسندۀ جزوۀ «مهدى موعود يا موهوم» بسيارى از مطالب مربوط به انكار حضرت مهدى (عج) را از رسالۀ شيخ عبد اللّه بن زيد -رئيس محاكم شرعى قطر-به نام «لا مهدى ينتظر بعد الرسول خير البشر» نقل كرده است. مطالب رسالۀ فوق توسط دكتر شيخ عبد المحسن العباد رئيس اسبق دانشگاه اسلامى مدينۀ منوّره، تحت عنوان: «عقيدة اهل السنّة و الأثر فى المهدى المنتظر» مشتمل بر چهل عنوان مستقل كه همگى مربوط به حضرت مهدى (عج) مى باشد، در مجلۀ «الجامعة الاسلاميّة» [چاپ مدينه]شمارۀ سوم، سال اول مورد نقد و ايراد جدّى قرار گرفته و باطل بودن آنها با استدلال ثابت شده است. (1)

و سپس اسامى بسيارى از صاحبان صحاح و سنن و مسانيد را ذكر مى كند كه روايات مهدى (عج) را نقل كرده اند.

بنابراين نويسنده راهى جز اعتراف به متواتر بودن روايات مهدى (عج) از طريق اهل سنّت ندارد.

دوّم: يگانگى امام زمان مورد ادعاى شيعه با مهدى موعود در روايات

اهل سنّت

اما اين بخش از ادعاى نويسنده كه مى گويد: «اين مهدى موعود هيچ ارتباطى با امام زمان مزعوم روحانيت ندارد [. . .]» نيز كلام بى اساسى است؛ زيرا روايات مورد اتفاق شيعه و سنّى با تعبيرات مختلف دلالت دارد بر

ص:86


1- -ر. ك: همان؛ ص 164 تا 296.

اينكه «خلفاى رسول اللّه» يا «ائمۀ مسلمين» و يا «نقباى آن حضرت» دوازده تن هستند؛ و طبق اين روايات مهدى موعود يكى از آنان و آخرين خليفۀ رسول اللّه مى باشد؛ و تعبيراتى همچون «لا يزال» و «مادام الدين قائما» به طور صريح دلالت دارد بر اينكه تا دين اسلام و امت اسلامى پابرجاست خليفه اى براى پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نيز وجود دارد.

و چون به شهادت قطعى تاريخ يازده نفر از خلفاى رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از دنيا رفته اند، قهرا خليفۀ فعلى رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) زنده و غايب است، كه همان مهدى موعود مى باشد؛ و مقصود شيعه از امام زمان (عج) همان خليفۀ زندۀ رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) مى باشد.

اگر نويسنده بگويد: مهدى موعود هنوز متولد نشده و پس از تولد در آينده خليفۀ رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) مى گردد، در جواب گفته مى شود: مفاد روايت «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية» كه از طريق اهل سنّت نيز نقل شده و قبلا ذكر گرديد (1)اين است كه هيچ زمانى بدون امام و حجت خدا نخواهد بود؛ و امامى كه در اين روايت ذكر شده همچون پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) اكمل مردم و جانشين اوست كه ما او را امام زمان مى ناميم.

همين معنا از جملۀ «لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض» (هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا كنار حوض بر من برگردند) در روايت متواتر ثقلين كه مورد قبول اهل سنّت نيز مى باشد فهميده مى شود؛ زيرا معناى

ص:87


1- -مأخذ اين روايت از طريق اهل سنّت در فصل اوّل ذكر شده است.

جدا نشدن عترت از قرآن، جز اين نيست كه تا قرآن در بين مردم هست عترت نيز بايد باشد، و امروز عترت جز مهدى موعود (امام زمان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )) نخواهد بود.

و مقايسۀ امامت با رسالت و فترتى كه در سلسلۀ پيامبران صاحب شريعت بوده است باطل است؛ زيرا فترت رسالت با وجود جانشينان پيامبران و حفظ كتاب و شريعت آنان اشكالى ندارد، و طبق اخبار قطعى هيچ پيامبر صاحب شريعتى بدون جانشين و خليفه نبوده است و خلفا و اسباط و نقباى آنان دوازده تن بوده اند كه طبعا همانها انسانهاى كامل و ائمۀ زمان خود بوده اند.

سوّم: اشاره به حضرت مهدى (عج) در صحيح مسلم

نويسندۀ جزوۀ «مهدى موعود يا مهدى موهوم» در رابطه با مطرح بودن امام زمان (عج) در كتابهاى اهل سنّت ادعا مى كند:

«[. . .]كتاب صحيح مسلم را كه آقاى منتظرى بدان حواله داده است، براى بررسى دليل ايشان مراجعه نمودم؛ نه اينكه مدعاى ايشان در آنجا نيست، بلكه حتى يك حديث هم در مورد مهدى در آنجا نيامده است [. . .]» .

در پاسخ او گفته مى شود:

اوّلا-در كتاب «سبائك الذهب» (اثر يكى از علماى اهل سنّت) دربارۀ روايات حضرت مهدى (عج) چنين آمده است:

«اتفاق علما بر اين است كه مهدى همان كسى است كه در

ص:88

آخر الزمان قيام مى كند و زمين را پر از عدل و قسط خواهد كرد» . (1)

اگر شخصيتى معروف مثل مسلم چنين اعتقادى نداشت صاحب كتاب «سبائك الذهب» چنين ادعايى نمى كرد.

ثانيا-روايت ذيل در اكثر كتب اهل سنّت حتى صحيح مسلم و بخارى، با سندهاى مختلف ذكر شده است:

«چگونه هستيد هنگامى كه پسر مريم بين شما نازل مى شود و امام شما از خود شما خواهد بود؟» (2)

و در صحيح مسلم آمده است:

«جابر بن عبد اللّه گفت: از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) شنيدم كه ايشان فرمودند: «همواره طايفه اى از امت من براى حق پيروزمندانه مى جنگند تا روز قيامت» . سپس فرمودند: «آنگاه عيسى بن مريم نازل مى شود و امير آنان به او مى گويد:

بيا بايست و براى ما نماز برپا كن. آنگاه عيسى بن مريم مى گويد: نه! بعضى از شما بر بعض ديگر امير هستيد» . (3)

ص:89


1- -سبائك الذهب، محمد امين سويدى، ص 78.
2- - «كيف انتم اذا نزل ابن مريم فيكم و امامكم منكم» . (صحيح مسلم، ج 1، ص 94؛ كتاب الايمان، حديث 244؛ و با سند ديگر در حديث شمارۀ 245؛ و در صحيح بخارى، ج 4، ص 143 ذكر شده است) .
3- - «لا تزال طائفة من امتى يقاتلون على الحق ظاهرين الى يوم القيامة قال: فينزل عيسى بن مريم فيقول اميرهم، تعال صلّ بنا. فيقول: لا إنّ بعضكم على بعض امراء. . .» . (صحيح مسلم، ج 1، ص 94؛ كتاب الايمان، حديث 247) .

در همين روايت در «عقد الدرر» بعد از جملۀ «فينزل عيسى بن مريم» چنين ذكر شده:

«طلوع الفجر ببيت المقدس ينزل على المهدى فيقال له تقدّم يا نبىّ اللّه فصلّ بنا فيقول: انّ هذه الأمة امير بعضهم على بعض. . .» . (1)«سپس عيسى بن مريم هنگام طلوع فجر در بيت المقدس بر مهدى نازل مى شود و به او گفته مى شود:

اى پيامبر خدا بايست جلو تا با تو نماز بخوانيم؛ سپس او مى گويد: بعضى افراد اين امت امير بعضى ديگر هستند» .

از اين روايت به خوبى فهميده مى شود كه حضرت عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به امام امت محمديه كه همان حضرت مهدى (عج) است اقتدا مى كند و آن حضرت امام جماعت مى باشد. همين مضمون با روايت ابى سعيد خدرى از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) تأييد مى شود كه فرمود:

«كسى كه عيسى بن مريم پشت سر او نماز مى خواند از ماست.» (2)

روايت اخير در بسيارى از كتابهاى اهل سنّت آمده است؛ از جمله:

«كنز العمال» ، (3)«البرهان» (4)و «مناقب المهدى» بنابر نقل «عقد الدّرر» . (5)

ص:90


1- -عقد الدّرر، [1] فى اخبار المنتظر، يوسف بن يحيى المقدس الشافعى السلمى، ص 293، حديث 353.
2- - «منّا الذى يصلى عيسى ابن مريم خلفه» . همان، ص 84.
3- -كنز العمال، ج 14، ص 266.
4- -البرهان، فى علامات المهدى، ص 158.
5- -عقد الدّرر، ص 84، حديث 35.

و در كتابهاى ديگر آنان مضمونى مشابه آن، كه نسبت به اقتداى حضرت عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به حضرت مهدى (عج) صراحت دارد آمده است؛ از جمله:

«غاية المأمول (شرح التاج الجامع للاصول)» ، (1)«اسعاف الراغبين» ، (2)«العرف الوردى (الحاوي للفتاوي)» ، (3)«الصواعق المحرقة» ، (4)«ينابيع المودّة» ، (5)«الفتن» (6)و چندين كتاب ديگر. (7)

بنابراين مقصود از جملۀ «و امامكم منكم» در روايت صحيح مسلم و صحيح بخارى نيز همان حضرت مهدى (عج) مى باشد.

و در روايت ديگر كه با سند ابى هريره در كتاب صحيح مسلم آمده، به جاى «و امامكم منكم» «أمّكم منكم» نقل شده است؛ (8)به قرينۀ روايات سابق الذكر كه در آنها به امامت حضرت مهدى (عج) تصريح شده است، مقصود از اين روايت نيز همان پيشوايى و امامت حضرت مهدى مى باشد.

و اما در رابطه با علت اينكه روايات مربوط به حضرت مهدى (عج) به طور مفصل در دو كتاب صحيح مسلم و صحيح بخارى ذكر نشده،

ص:91


1- -غاية المأمول، (پاورقى كتاب التاج الجامع للاصول) ، ج 5، ص 360.
2- -اسعاف الرّاغبين، ص 138.
3- -الحاوى للفتاوى، سيوطى، ج 2، ص 222 و 223.
4- -الصواعق المحرقة، ص 167.
5- -ينابيع المودّة، ج 2، ص 343. [1]
6- -كتاب الفتن، مروزى، ص 230.
7- -جهت آگاهى بيشتر از كتب اهل سنّت رجوع شود به منتخب الأثر، ج 2، ص 353. [2]
8- -صحيح مسلم، ج 1، ص 94.

به توضيح دكتر شيخ عبد المحسن العباد، رئيس اسبق دانشگاه اسلامى مدينۀ منوره در مجلۀ «الجامعة الاسلامية» توجه فرماييد:

«. . . عدم درج-اين گونه احاديث-در صحيحين دليل بر ضعف آنها نزد شيخين بخارى و مسلم نيست؛ زيرا آنان هرگز مدعى آن نبوده اند كه در صحاح آنها هرآنچه صحيح است به تمام و كمال نقل و ضبط شده است، يا اينكه از آنها نقل نشده است كه قصد جمع آورى كليۀ احاديث صحيح را داشته اند، تا بتوان گفت هرآنچه در صحيحين نيامده ضعيف است؛ بلكه بخارى و مسلم برخلاف اين مطلب تصريح دارند. ابن عمرو در كتاب علوم الحديث مى گويد: «بخارى و مسلم كليۀ احاديث صحيح را در صحيحين ضبط نكرده و به اين امر پايبند نبوده اند» . از بخارى نقل شده كه گفته است:

«در كتاب جامع خودم چيزى جز آنچه صحيح است نياورده ام، ولى به علت كثرت احاديث از نقل برخى از احاديث صحيح صرف نظر كرده ام» . . . . و نووى در مقدمۀ شرح صحيح مسلم مى گويد: . . . اين دو (بخارى و مسلم) به ضبط كليۀ احاديث پايبند نبودند، بلكه خود تصريح دارند كه نتوانسته اند كليۀ احاديث را ضبط نمايند، و قصدشان اين بوده كه مجملى از احاديث را جمع آورى كنند. . .» . (1)

ص:92


1- -مصلح جهانى، سيد هادى خسروشاهى، ص 173 به بعد. [1]

لازم به ذكر است كه در پاورقى كتاب «عقد الدّرر» آمده است:

«روايت نزول عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و اقتداى او به حضرت مهدى (عج) در كتاب «المنار المنيف» ابن قيم، و نيز كتاب «مسند» حافظ بن ابى اسامة به نقل از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) چنين نقل شده:

«ينزل عيسى ابن مريم فيقول اميرهم المهدى. . . » و ابن قيم سند حديث را خوب دانسته است. و شيخ عبد المحسن عباد در كتاب خود به نام «عقيدة اهل السنّة و الأثر فى المهدى المنتظر» -كه مطالب آن در شمارۀ سوّم مجلّه «الجامعة الاسلامية» نيز درج شده-خاطرنشان كرده است كه اين حديث و ساير احاديثى كه دلالت بر قيام مهدى در آخر الزمان مى كند در حقيقت مفسّر و شارح روايتى است كه در صحيح بخارى و صحيح مسلم در مورد حضرت مهدى ذكر شده است» . (1)

ضمنا حديث «المهدى من سادات اهل الجنة» علاوه بر كتابهاى متعددى از اهل سنّت، از كتاب «المنتخب من صحيح البخارى و مسلم» نيز نقل شده است. (2)

*** بنابر مطالب مندرج در اين فصل معلوم گرديد:

ص:93


1- -عقد الدّرر، ص 292، حديث 349.
2- -ر. ك: من هو المهدى، ص 85، پاورقى.

اوّلا-روايات مربوط به حضرت مهدى (عج) نزد اهل سنّت نيز متواتر است.

ثانيا-مغايرتى بين امام زمان موردنظر شيعه و مهدى موعود در نزد اهل سنّت وجود ندارد.

ضمنا در دو كتاب صحيح مسلم و بخارى نيز رواياتى مربوط به حضرت مهدى (عج) -هرچند به طور اشاره-وجود دارد.

ص:94

فصل چهارم: حضرت مهدى (عج) و دين جديد؟

اشاره

ص:95

ص:96

آيا حضرت مهدى (عج)

اشاره

دين جديد و كتابى غير از قرآن مى آورد؟

نويسنده در بخش ديگرى از جزوۀ خود ادعا مى كند كه:

«نوشته ها و تصريحاتى كه در كتب اماميه در مورد اين افسانۀ ساختگى وجود دارد دليل بر انسلاخ اين امام ساختگى از اسلام مى باشد؛ چون با دين تازه اى خواهد آمد و كتاب ديگرى غير از قرآن خواهد آورد [. . .]؛ نعمانى از ابو جعفر جعل مى كند كه: قائم قيام مى كند به دستورى نو و كتابى جديد و حكمى جديد كه بر اعراب بسى سخت گير است و با آنها جز شمشير نمى شناسد و توبه نمى پذيرد. . . ؛ و طوسى با تأييد اين مطلب از ابو عبد اللّه جعل مى كند كه: قائم به امرى غير از آنچه بوده است قيام مى كند» .

ادعاى فوق به دو دليل بى اساس است:

اوّل: عمل حضرت مهدى (عج) به قرآن و سنّت مطابق روايات شيعه

شيعه هرگز معتقد نيست كه امام زمان (عج) دين تازه و كتابى غير از قرآن با خود مى آورد؛ بلكه مطابق اخبار منقول از طرق شيعه و سنّى معتقد است امام زمان با كتاب خدا، قرآن كريم و سنّت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) قيام مى كند و تمام بدعت ها و هواها را از دين و ساحت قرآن و سنّت زايل،

ص:97

و نيز شرك و كفر را از روى زمين برطرف مى كند و اسلام را مستقر مى گرداند.

در اين رابطه به چند نمونه از روايات شيعه توجه نماييد:

1-از حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دربارۀ ملاحم و فتنه ها نقل شده است:

«يعطف الهوى على الهدى اذا عطفوا الهدى على الهوى، و يعطف الرأى على القرآن اذا عطفوا القرآن على الرأى» -قائم ما-هوا [هاى نفسانى]را به هدايت برمى گرداند زمانى كه هدايت به هوا [هاى نفسانى]برگشته است، و آراء را بر قرآن تطبيق مى كند زمانى كه قرآن بر آراء تطبيق شده است.

و منها: «حتى تقوم الحرب بكم على ساق [. . .]فيريكم كيف عدل السيرة و يحيى ميّت الكتاب و السّنة» تا زمانى كه جنگ ها و فتنه ها برپاست [. . .]-قائم ما-به شما نشان خواهد داد كه چگونه سيره-پيامبر-را به جاى خود برمى گرداند و احكام به جاماندۀ قرآن و سنّت را احيا مى نمايد. (1)

اين خطبه به نظر شارحين شيعه جزو پيشگويى هاى آن حضرت است، و بر سيره و عمل امام زمان (عج) منطبق مى شود.

ابن ابى الحديد نيز در شرح اين كلام گفته است:

«اين خطبه اشاره است به امامى كه خداوند در آخر الزمان خلق مى كند و اوست همان كسى كه در اخبار و آثار وعده داده شده است» . (2)

ص:98


1- -نهج البلاغۀ صبحى صالح، خطبۀ 138.
2- -شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 9، ص 40 و 46.

2-در تفسير آيۀ شريفۀ: وَ قاتِلُوا اَلْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً (1)«همگى با مشركين بجنگيد همان گونه كه آنها همگى با شما مى جنگند» .

و آيۀ: وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ اَلدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ (2)«آنان را از ميان برداريد تا وقتى كه ديگر فتنه اى نباشد و دين كلا براى خدا باشد» از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده است:

«هنوز تأويل اين دو آيه نيامده و تأويل آنها در زمان قيام قائم ما مى باشد. . . و به قطع قائم ما دين محمّد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را ابلاغ مى كند تا زمانى كه شركى بر روى زمين باقى نماند» . (3)

3-مجمع البيان نقل كرده كه امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

«اين-استقرار كامل اسلام-در زمان قيام مهدى از آل محمّد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) خواهد بود، كه احدى باقى نمى ماند مگر اينكه به-رسالت-محمّد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) اقرار مى كند» . (4)

4-از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ضمن حديث طولانى نقل شده است:

«. . . در اين هنگام خداوند او-مهدى (عج) -را توسط لشكرهايى كه شما نمى بينيد يارى نموده و دين پيامبرش را به دست او ظاهر ساخته و بر تمام اديان پيروز مى گرداند،

ص:99


1- -سورۀ توبه، آيۀ 36. [1]
2- -سورۀ انفال، آيۀ 39. [2]
3- - «و ليبلّغنّ دين محمّد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ما بلغ الليل حتى لا يكون شرك على ظهر الارض» . (تفسير العياشى، ج 2، ص 56) . [3]
4- - «ان ذلك يكون عند خروج المهدى من آل محمّد فلا يبقى أحد إلاّ اقرّ بمحمّد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)» . (مجمع البيان، طبرسى، ج 5، ص 45؛ و قريب به اين مضمون در تفسير تبيان، شيخ طوسى، ج 5، ص 209) . [4]

هرچند مشركين كراهت داشته باشند» . (1)

5-در روايت حذيفه در بحار آمده است:

«. . . نبردهايى مى كند و اسلام را ظاهر و پيروز مى گرداند» . (2)

6-ابو سعيد از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل مى كند:

«. . . سپس خداوند مردى را كه از نسل و عترت من است برمى انگيزاند تا زمين را پر از عدل نمايد، همان گونه كه پيش از آن پر از ظلم و جور شده [. . .]؛ و در اين هنگام است كه همۀ اهل زمين در مقابل اسلام-همچون گردن شتر رام كه روى زمين دراز مى كند-تسليم و مطيع خواهند شد» . (3)

7-احمد بن عمر از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روايت مى كند:

«همانا دنيا تمام نمى شود تا وقتى كه خداوند مردى از ما اهل بيت را برمى انگيزاند تا به كتاب خدا عمل نمايد. . .» . (4)

8-عبد اللّه بن عطاء مى گويد كه از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مورد سيره و روش مهدى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سؤال نمودم كه چگونه است؛ فرمود:

ص:100


1- - «. . . و عند ذلك يؤيده اللّه بجنود لم تروها، و يظهر دين نبيّه على يديه على الدين كلّه و لو كره المشركون» . (الاحتجاج، طبرسى، ج 1، ص 382؛ و [1]تفسير نور الثقلين، [2]عروسى حويزى، ج 3، ص 619) . [3]
2- - «. . . تجري الملاحم على يديه و يظهر الاسلام. . .» . (بحار الانوار، ج 51، ص 83) . [4]
3- - «. . . ثم يبعث اللّه رجلا منّى و من عترتى فيملأ الارض عدلا كما ملأها من كان قبله جورا. . . و ذلك حتى يضرب الإسلام بجرانه» . (الامالى، شيخ طوسى، ص 512؛ و [5]بحار الانوار، ج 51، ص 68) . «جران البعير» ابتداى گردن شتر است كه روى زمين دراز مى كند. (ر. ك: بحار الانوار، همان) ر. ك: بحار الانوار، [6] همان)
4- - «إن الدنيا لا تذهب حتى يبعث اللّه رجلا منا اهل البيت، يعمل بكتاب اللّه. . .» (روضۀ كافى، ص 396؛ كتاب الوافى، فيض كاشانى، ج 2، ص 459) . [7]

«مهدى همانند پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) عمل مى نمايد و هرچه-باطلى- پيش از او بوده است را از بين مى برد همان گونه كه پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) جاهليت را از بين برد. مهدى اسلام را از نو از سر مى گيرد» . (1)

جاهليتى كه حضرت مهدى (عج) منهدم خواهد كرد همان بدعت ها و تفسيرهاى غلط از قرآن و دين و اعمال هواهاى نفسانى و انگيزه هاى غير الهى در امر دين و فهم و ابلاغ آن مى باشد.

9-روايت مرفوعۀ ابن محبوب از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«هنگام ظهور، قائم در مكّه است و در حالى كه در كنار خانۀ خدا ايستاده است ندا مى كند: [. . .]من هستم كه باقى ماندۀ آدم، اختيارشدۀ نوح، برگزيدۀ ابراهيم و گلچين شدۀ محمّد مى باشم؛ آگاه باشيد هركس با كتاب خدا با من احتجاج نمايد من سزاوارترين مردم نسبت به كتاب خدا هستم، و هركس با سنّت رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) با من احتجاج كند من سزاوارترين مردم به سنّت و سيرۀ رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) مى باشم. . .» . (2)

ص:101


1- -قال سألته عن سيرة المهدى كيف سيرته؟ قال: «يصنع ما صنع رسول اللّه يهدم ما كان قبله كما هدم رسول اللّه امر الجاهلية و يستأنف الاسلام جديدا» . (بحار الانوار، ج 52، ص 353، حديث 108) . [1]
2- - «. . . و القائم يومئذ بمكّة عند الكعبة مستجيرا بها يقول: [. . .]فأنا بقيّة آدم و خيرة نوح و مصطفى إبراهيم و صفوة محمّد ألا و من حاجّتى فى كتاب اللّه فأنا أولى الناس بكتاب اللّه، ألا و من حاجّنى فى سنة رسول اللّه فأنا أولى الناس بسنة رسول اللّه و سيرته. . .» . (بحار الانوار، ج 52، ص 305، حديث 78 و [2]ص 341، حديث 91؛ الغيبة، محمد بن ابراهيم نعمانى، ص 281؛ و [3]در كتاب المحجة فيما نزل فى القائم الحجة سيد هاشم بحرانى، ص 18 [4] قريب به همين مضمون آمده است) .

10-روايات باب 10 از كتاب غيبت نعمانى (1)كه با تعبيرات مختلف تصريح مى كند كه مهدى با «راية رسول اللّه» [پرچم مخصوص پيامبر] ظهور مى كند و اين پرچم را پس از جنگ جمل تاكنون كسى حمل نكرده است، به خوبى بر مطلب موردنظر دلالت دارد و دروغ بودن نسبتى كه به شيعه داده شده است را روشن مى سازد.

11-همچنين است رواياتى كه دلالت دارد بر اينكه ويژگى ها و سنّت هاى پيامبرانى چون ابراهيم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حضرت محمد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در مهدى (عج) وجود دارد.

در زمينۀ ارتباط حضرت مهدى (عج) با حضرت محمد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آمده است:

«[. . .]و اما سنّتى كه از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در او مى باشد اين است كه با هدايت او هدايت شده و راه و رسم او را ادامه مى دهد» . (2)

معناى «اهتداء به هدايت پيامبر» جز ادامۀ راه و اقامۀ دين آن حضرت نخواهد بود.

دوّم: خلافت رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) جز عمل به قرآن و سنّت او نيست

علاوه بر روايات ذكرشده تمام رواياتى كه در آنها خلفاى رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و تعداد و خصوصيات و اسامى آنان مطرح مى باشد و از طرق شيعه-علاوه بر طرق اهل سنّت كه قبلا يادآورى شد-به حدّ تواتر

ص:102


1- -الغيبة، نعمانى، ص 307. [1]
2- - «. . . و اما سنّة من محمد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فيهتدى بهداه و يسير بسيرته» . (كمال الدين و تمام النعمة، شيخ صدوق، ص 351) . [2]

از پيامبر نقل شده است، دلالت مى كند بر اينكه جايگاه مهدى موعود (عج) خلافت رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و ادامه دادن راه او مى باشد.

بديهى است اطلاق خليفه جز بر كسى كه ادامه دهندۀ رسالت است و مسئوليت رسول را دارد، صحيح نيست.

بعضى از اين روايات عبارتند از:

1-روايت حماد بن زيد از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) . (1)

2-روايت عبد اللّه بن مسعود از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) . (2)

3-روايت مسروق از رسول اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) . (3)

4-روايت ابو الفرج از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) . (4)

5-روايت طولانى ابى طفيل در مورد سؤال مرد يهودى از حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) راجع به خلفاى رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) . (5)

6-روايت عبد اللّه بن عمر از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) . (6)

7-روايت مكحول از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) . (7)

8-روايت عايشه از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) . (8)

و چندين روايت ديگر كه در كتب روايى و تفسير شيعه ذكر شده است.

ص:103


1- -الغيبة، نعمانى، ص 118.
2- -بحار الانوار، ج 36، ص 229.
3- -كمال الدين، صدوق، ج 2، ص 380؛ و در بحار الانوار، ج 36، ص 255، به نقل از على بن موسى.
4- -المناقب، ابن شهرآشوب، ج 1، ص 291.
5- -الكافى، ج 1، ص 529.
6- -الغيبة، نعمانى، ص 104؛ الغيبة، شيخ طوسى، ص 130؛ و مناقب، ابن شهرآشوب، ج 1، ص 291.
7- -كمال الدين، ج 1، ص 273.
8- -بحار الأنوار، ج 36، ص 300؛ إعلام الورى، طبرسى، ص 365.

همچنين روايات متواتر منقول از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) كه در آن كتب آمده و در آنها به جاى كلمۀ «خليفه» و «خلفاء» ، كلمات «نقباء» ، «اوصياء» ، «اسباط» ، «ائمه» و يا «قيّم» ذكر شده است دلالت بر مطلب موردنظر دارد؛ زيرا در اين روايات اشاره به كسانى است كه بعد از پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دين او و راه و رسم آن حضرت را حفظ كرده و براى مردم بيان مى كنند و آخرين آنان موفق مى شود آن را در تمام جهان گسترش دهد.

خوب بود نويسندۀ مزبور كه به اماميه نسبت مى دهد كه آنان معتقدند مهدى موعود علاوه بر دين اسلام دين جديدى مى آورد-پس از اشاره به چند روايت كه در بحث آتى مفاد آنها بررسى مى شود-حداقل نام يك عالم سرشناس شيعى را كه معتقد باشد حضرت مهدى (عج) غير از اسلام دين ديگرى را ترويج و تأييد مى كند ذكر مى كرد.

بررسى روايات «غربت اسلام در آخر الزمان»

اشاره

در بعضى روايات آمده است اسلام در آينده غريب و يا مندرس مى گردد، يا جز اسمى از اسلام و رسمى از قرآن باقى نمى ماند؛ و در بعضى از آنها آمده است مهدى موعود با قيامش اسلام را از غربت نجات مى دهد و آن را تجديد حيات مى نمايد؛ بخشى از اين روايات كه از فريقين نقل گرديده از اين قرار است:

روايات شيعه

1-از امير المؤمنين على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده است كه ضمن اشاره به آيۀ شريفۀ: وَعَدَ اَللّهُ اَلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي اَلْأَرْضِ

ص:104

كَمَا اِسْتَخْلَفَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ (1)«خداوند به مردمى كه از بين شما ايمان آورده و اعمال صالح انجام مى دهند وعده داده است كه آنان را بر روى زمين خليفه گرداند همان گونه كه كسانى را كه پيش از آنان بوده اند خليفه قرار داد» فرمود:

«و اين-وعدۀ خداوند-زمانى است كه از اسلام جز اسمى و از قرآن جز رسمى باقى نمانده است. و صاحب الامر به خاطر مكر و خدعه ها غايب شده است. . .» . (2)

2-از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده كه فرمود:

«هرگاه قائم ما قيام نمود مردم را به امرى جديد دعوت مى كند همان گونه كه پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به آن امر جديد دعوت نمود. و اسلام در آغاز غريب بود و به زودى نيز غريب خواهد شد، پس خوشا به حال غريبان» . (3)

3-در روايت ابى بصير از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده است:

«همانا اسلام در آغاز غريب بود و به زودى نيز غريب خواهد شد، پس خوشا به حال غرباء [. . .]» ؛ سپس فرمود:

«دعوت كننده اى كه از ما مى باشد مردم را به دعوتى جديد مى خواند همان گونه كه رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به آن خواند» . (4)

ص:105


1- -سورۀ نور، آيۀ 55. [1]
2- - «و ذلك اذا لم يبق من الإسلام إلاّ إسمه و من القرآن إلاّ رسمه و غاب صاحب الأمر بإيضاح الغدر له. . .» . (الاحتجاج، ج 1، ص 382؛ و [2]تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 619) . [3]
3- - «إنّ قائمنا اذا قام دعا الناس إلى امر جديد كما دعا إليه رسول اللّه و أن الإسلام بدأ غريبا و سيعود غريبا كما بدأ، فطوبى للغرباء» . (الغيبة، نعمانى، ص 321) . [4]
4- - «الاسلام بدأ غريبا و سيعود غريبا كما بدأ فطوبى للغرباء [. . .]قال: يستأنف الداعى منا دعاء جديدا كما دعا رسول اللّه» . (همان، ص 322) .

4-در روايت ديگرى ابو بصير از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كند:

«[. . .]به خدا قسم گويا مهدى را مى بينم كه بين ركن و مقام، مردم با او براساس كتاب جديد بيعت مى كنند» . (1)

5-در روايت ابو حمزه ثمالى از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده است:

«[. . .]قائم به امرى جديد و سنّتى جديد و قضاوتى جديد قيام مى كند. . .» . (2)

6 -در روايت ديگر ابو بصير از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كند:

«. . . قائم قيام مى كند به امرى جديد و كتابى جديد و قضاوتى جديد» . (3)

شايد اين روايات مستند نويسنده مذكور قرار گرفته و آنها را بدون ملاحظۀ رواياتى ديگر كه از طرق شيعه در مورد روش و سيرۀ حضرت مهدى (عج) آمده، ملاك اعتقاد شيعه قرار داده است.

روايات اهل سنّت

اشاره

در كتابهاى اهل سنّت نيز مشابه روايات فوق وجود دارد؛ از جمله:

1-روايت حذيفة بن اليمان از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) كه فرمود:

«اسلام كهنه و مندرس مى شود همان گونه كه رشته هاى لباس كهنه و مندرس مى گردد، تا جايى كه نه روزه اى و نه زكاتى و

ص:106


1- - «. . . و اللّه لكأنّى أنظر اليه بين الركن و المقام يبايع الناس على كتاب جديد [. . .]» . (بحار الانوار، ج 52، ص 135) . [1]
2- - «. . . يقوم بامر جديد و سنّة جديدة و قضاء جديد [. . .].» (الغيبة، نعمانى، ص 235) . [2]
3- - «يقوم القائم بامر جديد و سنّة جديدة و قضاء جديد. . .» . (همان، ص 233) .

نه عبادتى شناخته مى شود، و در يك شب قرآن به جايى برده مى شود كه حتى يك آيه از آن روى زمين باقى نمى ماند» . (1)

2-روايت ابن عباس از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در مورد سؤال مرد يهودى از آن حضرت از مسائلى و از جمله حوادثى كه در آيندۀ امت اسلامى -همانند بنى اسرائيل-رخ مى دهد و منتهى به قيام مهدى موعود مى شود، كه فرمود:

«همانا دوازدهمين اولاد من غايب مى شود و ديده نخواهد شد، و بر امت من زمانى خواهد آمد كه از اسلام جز اسمى و از قرآن جز رسمى باقى نمى ماند؛ در چنين زمانى است كه خداوند به او اجازۀ قيام مى دهد؛ پس اسلام را ظاهر و دين را تجديد مى كند» . (2)

3-روايت عبد اللّه بن عطاء از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دربارۀ سيرۀ حضرت مهدى (عج) :

«مهدى آنچه قبل از او بوده را از بين مى برد همان گونه كه

ص:107


1- -قال: «يدرس الاسلام كما يدرس و شي الثوب حتى لا يدرى ما صيام و لا صدقة و لا نسك، و يسرى على كتاب اللّه فى ليلة فلا يبقى فى الارض منه آية. . .» . (عقد الدّرر، ص 399، حديث 476؛ [1] المستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 473؛ در المستدرك به جاى «يدرس» ، «يندرس» ذكر شده است) .
2- - «. . . و أنّ الثانى عشر من ولدى يغيب حتى لا يرى و يأتى على أمتى زمن لا يبقى من الاسلام إلاّ إسمه و لا من القرآن إلاّ رسمه فحينئذ يأذن اللّه تعالى بالخروج فيظهر الاسلام و يجدّد الدين. . .» . (فرائد السمطين، ج 2، ص 134، حديث 431؛ [2]ينابيع المودّة، ج 3، ص 283؛ [3] اين روايت در بحار الانوار، ج 3، ص 303 و ج 36، ص 283 و [4]چند كتاب ديگر شيعى نيز ذكر شده است) .

رسول خدا از بين برد، و اسلام از نو شروع خواهد شد» . (1)

در رابطه با روايات فوق به نكاتى اشاره مى شود:

الف: عدم اختصاص روايات تجديد دين به شيعه

همان گونه كه بيان شد در كتب اهل سنّت نيز اين روايات نقل شده است و نويسندۀ مذكور نمى تواند با تمسك به اين روايات فقط شيعۀ اماميه را مورد حمله قرار دهد؛ بلكه اگر اشكالى وارد باشد-كه نيست- قبل از هركس خود او كه از اهل سنّت است بايد پاسخگو باشد.

ب: بررسى سند روايات شيعه

بعضى از روايات ذكر شده از نظر سند ضعيف است؛ نظير روايت سوّم كه در سند آن حسن بن على بن ابى حمزۀ بطائنى مى باشد كه بعضى از علماى رجال شيعه در مورد او گفته اند: «كذّاب و ملعون است» . (2)

و همچنين روايت چهارم كه در سند آن ابن البطائنى است، و ظاهرا على بن ابى حمزه است كه ابو الحسن على بن حسن بن فضال در مورد او گفته: «كذّاب و متّهم است» . (3)نامبرده از سران واقفيه بوده و چون وكيل امام موسى بن جعفر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود وجوه زيادى از بيت المال را كه نزدش بود تصرف كرد و با آنكه از او مطالبه شد آنها را برنگرداند. (4)

ص:108


1- - «يهدم ما قبله كما صنع رسول اللّه و يستأنف الاسلام جديدا» . (عقد الدّرر، ص 287، حديث 345؛ [1] اين روايت در الغيبة، نعمانى، ص 232 [2] نيز ذكر شده است) .
2- -منتهى المقال، محمد بن اسماعيل مازندرانى، ج 2، ص 408. [3]
3- -بهجة الآمال، ملا على عليارى، ج 5، ص 357.
4- -منتهى المقال، ج 4، ص 327 و 328.
ج: مقصود از كتاب جديد

به قرينۀ رواياتى كه در دليل اوّل و دوّم از طريق شيعه ذكر شد، كه در آنها غربت اسلام در ابتدا و در طول زمان مطرح شده است، فهميده مى شود كه مراد از «كتاب جديد» ، «سنّت جديد» ، «امر جديد» و «قضاء جديد» دينى جديد و كتابى غير از قرآن نيست؛ بلكه مقصود همان تبيين جديد و بازسازى احكام و معارف توحيدى و حقايق تحريف شده يا فراموش گشته و يا ناگفته هاى قرآن و سنّت و نيز تأويلات و تفسيرهاى مربوط به بطون قرآن است كه در نهج البلاغه (1)از آن به «ميّت الكتاب و السنّة» تعبير شده است؛ بديهى است بيان حقايق جديد، تفسيرها و تأويل هاى ناگفته و يا قضاوتهايى كه براساس حق و به دور از هوا و انگيزه هاى غير الهى توسط حضرت مهدى (عج) بيان مى شود، براى مردم دورافتاده از حقيقت كتاب و سنّت تازگى خواهد داشت.

د: مقاتلۀ اهل تأويل قرآن با مهدى موعود

علاوه بر آنچه گفته شد رواياتى كه دلالت دارد بر اينكه حضرت مهدى (عج) با عده اى كه قرآن را به دلخواه تأويل مى كنند و براساس همان تأويل ها با وى مقاتله مى كنند برخورد شديد خواهد كرد، شاهد بر آن است كه قرآن در عصر ظهور حضرت مهدى (عج) برخلاف آنچه حقيقت داشته و به شكل ديگرى تفسير و تأويل مى شود و آن حضرت با ارائۀ

ص:109


1- -نهج البلاغۀ صبحى صالح، خطبۀ 138. [1]

تفسير و تأويل صحيح از آن با آنها برخورد مى كند؛ از باب نمونه:

فضيل بن يسار از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كند:

«. . . همانا زمانى كه قائم ما قيام مى كند و در بين مردم مى آيد مردم قرآن را تأويل كرده و بر عليه او احتجاج مى كنند» . (1)

نيز از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده:

«در مقابل قائم ما قيام مى كنند و قرآن را عليه او تأويل كرده و با او جنگ و قتال مى نمايند» . (2)

*** بنابر آنچه بيان شد روشن گرديد حضرت مهدى (عج) براساس روايات شيعه و سنّى دينى غير از اسلام و كتابى غير از قرآن نخواهد آورد و قضاوتى غير از قضاوت اسلامى نخواهد داشت؛ و منظور از دين جديد و كتاب جديد كه در بعضى روايات شيعه و سنّى آمده است -علاوه بر ضعف سند برخى از آنها-كنار زدن تحريف و تفسيرهاى غلط از دين و قرآن و اظهار حقايق ناگفته و يا فراموش شدۀ آنها مى باشد.

ص:110


1- - «. . . إن قائمنا إذا قام أتى الناس و كلّهم يتأوّلون عليه كتاب اللّه يحتج عليه به. . .» . (الغيبة، نعمانى، ص 297) . [1]
2- - «. . . و أن القائم يخرجون عليه فيتأوّلون عليه كتاب اللّه و يقاتلونه عليه. . .» . (همان) .

فصل پنجم: تفاوتهاى ادعاشده بين امام زمان شيعه و مهدى موعود اهل سنّت

اشاره

ص:111

ص:112

تفاوتهاى ادعاشده بين امام زمان شيعه و مهدى موعود اهل سنّت

نويسندۀ جزوه ضمن مطرح كردن اينكه:

«مهدى موعود نام برده شده در روايات هيچ ارتباطى با امام زمان مزعوم روحانيت ندارد» .

به چند تفاوت بين «مهدى موعود» و «امام زمان» اشاره مى كند كه حاكى از بى اطلاعى او از روايات مى باشد.

ضمن طرح تفاوتهاى ادعاشده به نقد و جواب آن مى پردازيم:

تفاوت اوّل: نام حضرت مهدى (عج)

«نام مهدى در كتب اهل سنّت و روايات صحيحه «محمد بن عبد اللّه» مى باشد، اما امام زمان موهوم اماميه نامش «محمد بن حسن» مى باشد» .

تفاوت دوّم: نسل حضرت مهدى (عج)

اشاره

«مهدى راستين از ذريّۀ امام حسن رضى اللّه عنه مى باشد، و اماميه مدعى هستند كه امام زمان مزعوم از نسل حضرت حسين رضى اللّه عنه مى باشد» .

ص:113

پاسخ

براى بطلان اين دو ادعاى نويسنده و اثبات اينكه امام زمان (عج) (مهدى موعود) فرزند امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است، علاوه بر روايات متواتر و قطعى كه از طريق شيعه از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و ائمۀ معصومين (عَلَيْهِم السَّلاَمُ) وارد شده است، به رواياتى از طريق اهل سنّت كه از كتب معتبر آنان نقل شده و تصريح دارد كه آن حضرت فرزند امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است و نيز رواياتى كه دلالت دارد بر اينكه حضرت مهدى (عج) فرزند نهم امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى باشد اشاره مى شود. و اينك چند روايت:

روايات اهل سنّت

1-روايت طولانى ابن عباس از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) كه در جواب مرد يهودى به نام نعثل كه از مسائلى از جمله اوصياى آن حضرت سؤال نمود، پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) را نام برده تا آنجا كه فرمود:

«[. . .]سپس فرزند او حسن، سپس حجّت بن الحسن. پس اين دوازده نفر همگى امام مى باشند به تعداد نقباى بنى اسرائيل» . (1)

به جانشينان و اوصياى حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقيب گفته شده است.

2-روايت جابر بن عبد اللّه انصارى كه دربارۀ اوصياى پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از

ص:114


1- - «[. . .]ثم ابنه الحسن، ثم الحجة بن الحسن، فهذه إثنا عشر ائمة عدد نقباء بنى اسرائيل» . (فرائد السمطين، ج 2، ص 134، حديث 431؛ و [1]قريب به اين مضمون در ينابيع المودّة، ج 3، ص 282) .

آن حضرت سؤال نمود و پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ائمۀ اثناعشر را نام برده؛ هنگامى كه به نام امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رسيد فرمود:

«اى جابر تو او را ملاقات مى كنى، سلام مرا به او برسان» .

سپس نام ائمۀ بعدى را ذكر كرده تا به امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رسيدند و فرمود:

«سپس قائم است كه اسم و كنيۀ او مانند اسم و كنيۀ من مى باشد، محمد بن حسن بن على است؛ كسى است كه خداوند به دست او شرق و غرب زمين را فتح مى كند؛ و اين شخص از چشم اولياى خود غايب مى شود به نحوى كه جز افراد ثابت قدم كه خداوند قلب آنان را با ايمان امتحان نموده است بر امامت او ثابت نمى مانند» . (1)

3-روايت جابر بن عبد اللّه انصارى از پيامبر دربارۀ مرد يهودى به نام جندل بن جناده كه در عالم خواب حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به او گفته بود به دست پيامبر اسلام مسلمان شود و آن مرد يهودى ضمن بيان خواب خود براى پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از اوصياى آن حضرت و تعداد آنان سؤال نمود و پيامبر اسلام آنان را با تمام مشخصات نام برده و پس از ذكر نام امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

«. . . و بعد از او فرزندش حسن كه به عسكرى خوانده

ص:115


1- - «ثم القائم، اسمه اسمى و كنيته كنيتى محمد بن الحسن بن على، ذلك الذى يفتح اللّه تبارك و تعالى على يديه مشارق الارض و مغاربها، ذلك الذى يغيب عن اوليائه غيبة لا يثبت على القول بإمامته الاّ من امتحن اللّه قلبه للايمان» . (ينابيع المودّة، ج 3، ص 399، [1]به نقل از المناقب، [2] خوارزمى) .

مى شود، و بعد از او فرزندش محمّد كه به مهدى، قائم و حجّت خوانده مى شود. پس او غايب خواهد شد و سپس ظهور مى كند. . .» . (1)

4-روايت حذيفة از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) :

«. . . اگر بيش از يك روز از عمر دنيا باقى نمانده باشد همانا خداوند آن روز را آنقدر طولانى مى كند تا يك مرد از اولاد من كه اسم او همانند اسم من است برانگيخته شود» .

سلمان فارسى پرسيد: يا رسول اللّه از كدام اولادت؟

پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود:

«او از نسل اين فرزندم مى باشد» . و دست خود را بر شانۀ حسين زد» . (2)

5-روايت سلمان محمدى كه گفت: بر پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وارد شدم، ديدم حسين را روى دامن خود نشانده و گونه ها و لبهاى او را مى بوسد و به او مى گويد:

«همانا تو آقا و سيّد و فرزند سيّد و آقا. . . و پدر نه حجت

ص:116


1- - «. . . فبعده ابنه الحسن يدعى بالعسكري، فبعده ابنه محمد يدعى بالمهدي و القائم و الحجة فيغيب ثم يخرج. . .» . (ينابيع المودّة، ج 3، ص 284) . [1]
2- - «. . . لو لم يبق من الدنيا الاّ يوم واحد لطوّل اللّه ذلك اليوم حتى يبعث فيه رجلا من ولدى اسمه اسمى» . فقام سلمان الفارسى فقال: يا رسول اللّه من اىّ ولدك؟ قال: «هو من ولدى هذا» . و ضرب بيده على الحسين. (عقد الدّرر، ص 82؛ و [2]سپس مى گويد: «اخرجه الحافظ ابو نعيم فى صفة المهدى» [3]ينابيع المودّة، ج 3، ص 385؛ [4]فرائد السمطين، ج 2، ص 325، حديث 575؛ و [5]لسان الميزان، ج 2، ص 238) .

مى باشى كه نهمين آنان كه همان قائم است از صلب تو مى باشد» . (1)

6-روايت احمد بن اسحاق اشعرى از امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه به او فرمود:

«اى احمد بن اسحاق خداوند از زمانى كه آدم را خلق نمود تا روز قيامت، در هيچ زمانى زمين را بدون حجت خود بر خلايق رها نمى كند. . .» .

پس او پرسيد: يابن رسول اللّه، امام و حجت خدا بر مردم بعد از شما چه كسى است؟ سپس حضرت با سرعت داخل اطاقى شدند و پسر كوچكى را آوردند كه سه سالش بود و بر شانۀ ايشان نشسته بود و صورت او همانند ماه شب چهاردهم مى درخشيد و فرمودند:

«اگر كرامت و موقعيت معنوى تو پيش خداوند و حجج او نبود من هرگز فرزندم را به تو عرضه نمى كردم» . سپس گفتند:

«پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) اين فرزند را نامگذارى نمود و به او كنيه داد، و اوست كه زمين را پر از عدل مى كند همان گونه كه پر از ظلم و جور شده است» . (2)

7-روايت سليم بن قيس هلالى كه مى گويد: روزى در زمان خلافت عثمان در مسجد مدينه جماعتى از مهاجرين و انصار را مشاهده كردم كه

ص:117


1- -قال: دخلت على النبّى و اذا الحسين بن على على فخذه و هو يقبّل خديه و يلثم فاه و يقول: «انت سيّد ابن سيّد. . . ابو حجج تسعة تاسعهم قائمهم» . (ينابيع المودّة، ج 2، ص 44) . [1]
2- -همان، ج 3، ص 317.

فضائل خود را بازگو مى كردند و على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز حاضر بود ولى صحبتى از فضائل خود نمى كرد، سپس حاضرين گفتند: يا ابا الحسن شما هم چيزى بگوييد. آنگاه حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روايت غدير و جملات معروف آن -كه پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در مورد حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ايراد فرموده بودند-را نقل نمودند، و نيز نزول آيۀ شريفۀ: اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ. . . (1)در آن روز و سپس جواب پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را به سؤال حاضرين كه پرسيدند: آيا اين آيه فقط در مورد على نازل شده است، بيان نمودند مبنى بر اينكه: «اين آيه در مورد تمام اوصياى من نازل شده است» ؛ و پس از سؤال مردم از اسامى آنان، پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود:

«آنان برادرم على است كه وارث و وصىّ من مى باشد و سپس دو فرزندم حسن و حسين، و سپس نه فرزند من از صلب حسين مى باشند؛ و آنان ملازم قرآن و قرآن ملازم آنان خواهد بود تا اينكه روز قيامت در كنار حوض به سوى من برگردند. . .» . (2)

8-فرائد السمطين مى نويسد:

«امام جلال الدين كه نسّابۀ زمان خود بود روايت زير را با سند معتبر خود براى من نقل كرد كه پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ضمن حديث طولانى و معرفى حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به امامت و وصايت بعد از خود و تذكر بخشى از فضائل او فرمودند:

ص:118


1- -سورۀ مائده، آيۀ 3. [1]
2- -ينابيع المودّة، ج 1، ص 343، [2] به نقل از كتاب مناقب.

«حسن و حسين دو امام امت من هستند [. . .]و پدرشان سيّد اوصياء مى باشد. و از اولاد حسين نه امام خواهد بود كه نهمين آنان قائم از اولاد من مى باشد» . (1)

9-فرائد السمطين به نقل از امام صدر الدين محمّد از ابن عباس و او از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل مى كند كه فرمودند:

«من و على و حسن و حسين و نه نفر از اولاد حسين همگى پاك و معصوم مى باشيم» . (2)

در اين روايت هرچند نامى از حضرت مهدى (عج) برده نشده و لكن به قرينۀ رواياتى كه صريح است در اينكه فرزند نهم امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همان مهدى موعود است، ابهام اين روايت نيز برطرف مى شود.

ص:119


1- - «الحسن و الحسين اماما أمتى [. . .]و ابو هما سيّد الوصيين. و من ولد الحسين تسعة أئمة تاسعهم القائم من ولدى. . .» . (فرائد السمطين، ج 1، ص 54، حديث 19) . [1]
2- - «أنا و على و الحسن و الحسين و تسعة من ولد الحسين مطهرون معصومون» . (همان، ج 2، ص 132، حديث 430) . همين روايت در كتاب فوق در ج 2، ص 313 نيز با سند ديگرى نقل شده است؛ و در همان جلد، ص 259 با سند خود از ابو الطفيل از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل كرده است كه آن حضرت به على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «آنچه را برايت مى گويم بنويس. و على عرض كرد: يا رسول اللّه آيا مى ترسيد فراموش كنم؟ پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: نه ترس فراموشى براى تو ندارم و از خدا خواسته ام كه خداوند تو را از فراموشى حفظ كند، و لكن براى شركاى خود بنويس! على عرض كرد: شركاى من چه كسانى هستند؟ فرمود: امامان بعد از تو. . . ؛ و سپس اشاره كردند به حسن و سپس به حسين و با اشاره فرمودند: امامان از اولاد او هستند» . ابهام اين روايت نيز در مورد اين كه حضرت مهدى از اولاد امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است به قرينۀ ساير روايات برطرف مى شود.

0- 10-فرائد السمطين از مشايخ خود يعنى امام جمال الدين رضى، امام جلال الدين عبد الحميد و امام شمس الدين شيخ الشرف فخار از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كند:

«پدرم روزى از جابر بن عبد اللّه انصارى خواست در يك وقت مناسب و خلوت، آنچه را هنگام ولادت حسين بن على در لوحى كه در اختيار فاطمه بود و او آن را مشاهده كرده است برايش تشريح كند؛ و جابر اجابت نمود و آنچه را ديده بود براى پدرم نقل كرد. در آن لوح اسامى پيامبر و ائمۀ معصومين با مشخصات كامل آنان و مسائل ديگرى نوشته شده بود، و از جمله اينكه: . . . ابو القاسم محمد بن الحسن هو حجة اللّه القائم امّه جارية اسمها نرجس. . .» . (1)

11-ابى سليمان از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل مى كند كه از آن حضرت شنيده بود:

«در شبى كه آن حضرت به معراج برده شد اسامى تمام اوصياى خود با نام و مشخصات به ايشان با اين تعبير: «. . . و الحسن بن على، و محمّد المهدى بن الحسن، كانه كوكب درّى. . .» عرضه شد.» (2)

12-عبد السلام هروى نقل مى كند كه دعبل خزاعى گفت:

روزى قصيدۀ خود كه اوّل آن چنين است: «مدارس آيات خلت من تلاوة» را نزد حضرت رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خواندم تا رسيدم به اين شعر كه: «خروج امام لا محالة خارج يقوم على اسم اللّه و

ص:120


1- -فرائد السمطين، ج 2، ص 136 تا 141، حديث 435. [1]
2- -ينابيع المودّة، ج 3، ص 381. [2]

البركات. . .» (قيام او لا محاله و قطعى خواهد بود، و قيام او با نام خدا و همراه با بركات مى باشد) حضرت رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گريۀ زيادى نمود و آنگاه به دعبل گفتند:

«اين دو بيت را روح القدس بر زبان تو جارى نمود» . سپس از او پرسيدند: «آيا مى دانى اين كيست و چه وقت قيام مى كند؟» دعبل در جواب گفت: نه مولاى من، فقط اجمالا مى دانم چنين امامى از بين شما قيام مى كند و زمين را از كفر و ظلم و شرك پاك مى سازد. آنگاه حضرت رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) امامان بعد از خود را نام بردند تا رسيدند به «حسن بن على» و فرمود: «و بعد الحسن ابنه الحجة القائم [. . .]» . (1)

13-از امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده است:

«روزى بر جدّم رسول خدا وارد شدم و مرا بر دامن خود نشاند و فرمود: خداوند در نسل تو نه امام قرار داده است كه نهمين آنان همان قائم آنها مى باشد. . .» . (2)

دربارۀ صحت سند و متن اين روايات كه از كتب معروف اهل سنّت نقل شد، نويسندۀ جزوه نمى تواند مدعى شود كه تمام آنها ضعيف و مجعول است؛ زيرا در اين صورت بايد او بسيارى از كتب معتبر اهل سنّت و نويسندگان آنها را-كه اكثرا از مشاهير مى باشند-بى اعتبار بداند؛ از طرفى ما هم ادعا نمى كنيم كه تمام اين روايات قطعى الصدور و

ص:121


1- -فرائد السمطين، ج 2، ص 337، حديث 591. [1]
2- -ينابيع المودّة، ج 3، ص 395. [2]

صحيح مى باشند، ولى نمى توانيم منكر آن شويم كه اجمالا بعضى از آنها قطعا صادر شده است. و به اصطلاح علم اجمالى به صدور آن خواهيم داشت كه به آن «تواتر اجمالى» گفته مى شود.

رواياتى كه حضرت مهدى (عج) را فرزند امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى داند

در زمينۀ رواياتى كه از طريق اهل سنّت وارد شده و دلالت دارد بر اينكه آن حضرت از اولاد امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى باشد، (1)صرف نظر از صحت و عدم صحت سند اين روايات، بايد توجه داشت كه:

اوّلا: اين روايات معارض است با رواياتى كه از طريق اهل سنّت وارد شده-چنانكه گذشت-و تصريح دارد بر اينكه حضرت مهدى (عج) فرزند امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و يا نهمين فرزند ايشان است.

ثانيا: بسيارى از بزرگان اهل سنّت-كه نام آنان به تفصيل در همين فصل ذكر خواهد شد-از اين روايات اعراض نموده اند، و اعراض اهل حديث و اجتهاد از حديثى نشانۀ ضعف سند و عدم حجيّت آن در نزد آنهاست.

ثالثا: با توجه به روايات زياد و متواترى كه از طريق شيعه و سنّى رسيده كه مهدى (عج) فرزند امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است، احتمال قوى وجود دارد به لحاظ عدم نقطه گذارى كلمات در زمان سابق در ضبط و نوشتن و شباهت اين دو نام با يكديگر، كلمۀ «حسين» با «حسن» اشتباه شده باشد.

ص:122


1- -عقد الدّرر، ص 82،94 و 104، احاديث 31،49 و 65.

رابعا: با توجه به بعضى روايات اهل سنّت از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) كه مى فرمايد:

«مهدى فرزند حسن و حسين است» (1)مى توان گفت تعارضى بين روايات فوق وجود ندارد و مفاد هردو دسته صحيح مى باشد، زيرا همسر امام سجاد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يعنى امّ عبد اللّه كه مادر امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بوده دختر امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى باشد، و از اين جهت مى توان حضرت امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امامان پس از ايشان و از جمله حضرت مهدى (عج) را، هم از اولاد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و هم از اولاد امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دانست.

شهادت تاريخ

و از جمله شواهد تاريخى بر صحّت اخبار مربوط به اينكه حضرت مهدى (عج) فرزند امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى باشد، انتظار خروج و قيام او در عصر ائمۀ معاصر با خلفاى بنى اميه و بنى عباس، و سختگيرى شديدى است كه معتمد عباسى نسبت به فرزند داشتن امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اعمال مى نمود؛ او قابله هايى را مأمور تفتيش و جستجو از تولد او در بيوت بنى هاشم و امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نموده بود؛ صدوق مى نويسد:

«جاريه اى كه مظنون به حاملگى بود مدت دو سال زيرنظر بود و از او تفتيش و تحقيق مى شد تا بالاخره مطمئن شدند حامله نبوده است» . (2)

ص:123


1- -عقد الدّرر، ص 225 و 279، احاديث 248 و 323.
2- -كمال الدين و تمام النعمة، شيخ صدوق، ج 1، ص 43.

اگر معتمد عباسى چنين اخبارى را مجعول و ساختگى شيعه مى دانست، چه انگيزه و چه لزومى داشت در مورد صاحب فرزند شدن امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن همه ترس و حساسيت داشته باشد؛ برخورد معتمد با موضوع ولادت حضرت مهدى (عج) مانند برخورد فرعون با متولد شدن حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى باشد، كه از اقوال منجمين مطمئن شده بود چنين فرزندى به دنيا خواهد آمد.

بنابراين مطابق قرائن و روايات فوق حضرت مهدى (عج) فرزند امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و از صلب امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است و قهرا نام او نيز «محمد بن الحسن (عسكرى)» است نه «محمد بن عبد اللّه» كه نويسنده ادعا كرده بود.

پنج فرضيۀ باطل

حال كه براساس روايات ذكرشده ثابت شد حضرت مهدى (عج) فرزند نهم از صلب امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است، نويسندۀ جزوۀ مزبور و همفكرانش اگر همچنان بر انكار خود اصرار مى ورزند بايد به يكى از امور زير ملتزم شوند:

1-اينكه با صحيح دانستن همۀ اين روايات-و يا حداقل بعضى از آنها-آنها را طرد كرده و در حقيقت كلام پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را رد نمايند. بديهى است آنان ملتزم به اين محذور نمى شوند.

2-اينكه همۀ اين روايات را از نظر سند يا دلالت صحيح ندانسته و رد نمايند. و رد نمودن روايات زياد و متواترى كه خبرگان و بزرگان اهل حديث آنها را صحيح دانسته و مورد توجه قرار داده اند، بدون برهان و

ص:124

دليل منطقى نوعى عناد و لجاج با حقيقت است.

مرحوم آيت اللّه سيّد صدر الدين صدر در رابطه با صحت اين روايات نزد اهل سنّت مى گويند:

«جماعتى از ائمۀ حديث تصريح به صحت بعضى روايات و اعتبار آنها نموده اند، بلكه «حاكم» كه خود امام اين فن و از بزرگان اين صناعت است بعضى از اين روايات را نقل كرده و گفته است: چون شيخين آنها را تأييد كرده اند پس صحيح مى باشد» . (1)

3-اينكه امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) زنده و غايب است تا زمانى كه خداوند مقدر كرده است فرزندى از او در آينده به نام مهدى موعود متولد شود.

بديهى است آنان به اين امر نيز نمى توانند ملتزم شوند؛ زيرا اوّلا: به شهادت قطعى تاريخ امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سال 260 هجرى از دنيا رفته اند؛ ثانيا: اگر اينان بپذيرند كه امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) زنده است چگونه زنده بودن حضرت مهدى (عج) را استبعاد و انكار مى كنند، با اينكه «حكم الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد» .

4-اينكه امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از دنيا رفته ولى هروقت خداوند مقدر نمايد زنده شده و سپس داراى فرزندى به نام مهدى مى شود. اين امر هرچند ذاتا ممكن است و از قدرت مطلقۀ خداوند دور نيست و لكن:

اوّلا: اين همان رجعت است كه نويسنده و همفكرانش منكر آن هستند؛ و البته بر بطلان رجعت هم دليلى از شرع و عقل وجود ندارد. (2)

ص:125


1- -المهدى، صدر الدين صدر، ص 126.
2- -براى اطلاع از حقيقت «رجعت» و پاسخ به شبهات پيرامون آن به جلد دوّم تفسير شريف الميزان، ص 106؛ و نيز بحار الانوار، ج 53، ص 122 مراجعه شود.

ثانيا: لازمۀ آن عدم وجود امام در زمان طولانى مى باشد؛ كه علاوه بر مخالف بودن اين امر با مفاد روايت متواتر «من مات و لم يعرف امام زمانه. . .» (1)در همين كتاب ثابت خواهد شد كه وجود امام در همۀ زمانها لازم و ضرورى است.

ثالثا: فرض زنده نمودن از فرض زنده ماندن شخص زنده طى قرنهاى متمادى به استبعاد و انكار نزديك تر است؛ و اگر براى نويسنده اعتقاد به زنده ماندن حضرت مهدى (عج) مشكل باشد اعتقاد به زنده نمودن امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از قرنها مشكل تر خواهد بود.

رابعا: در بين روايات دليلى بر چنين فرضيه اى وجود ندارد.

5-اينكه حضرت مهدى (عج) فرزند امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است و متولد شده و سپس از دنيا رفته است. اين امر نيز با روايت: «من مات و لم يعرف امام زمانه. . .» كه از طرق اهل سنّت نيز نقل شده است مخالف است.

علاوه بر اينكه اين فرضيه مخالف اتفاق علماى شيعه و سنّى است و گمان نمى رود كسى كه به روايات فريقين اندك آشنايى داشته باشد ملتزم به آن شود.

پس راهى جز فرض زنده و غايب بودن حضرت مهدى (عج) وجود ندارد. وانگهى اگر نويسنده زنده و غايب بودن آن حضرت را نپذيرد، حداقل بايد در اين امر توقف كرده و سكوت نمايد، نه اينكه بدون دليل به انكار آن شتاب ورزد؛ زيرا اين نحو انكار خود از مصاديق بارز خرافه و خروج از مناظرۀ منطقى و اسلوب علمى است.

ص:126


1- -ر. ك: فصل اول همين كتاب.

حمل روايات مطلق بر مقيّد

روايات متواترى از طريق شيعه و سنّى وارد شده كه به طور مطلق مى گويد: مهدى (عج) از اولاد رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و يا حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يا فاطمۀ زهرا (س) مى باشد؛ و حتى آن كسانى از اهل سنّت كه مى گويند مهدى موعود هنوز متولد نشده است، قبول دارند كه آن حضرت از ذريّۀ پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و فاطمه (س) مى باشد؛ و نيز روايات زيادى از طريق شيعه و سنّى وجود دارد و مضمون آنها به طور مطلق اين است كه مهدى (عج) از اولاد امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى باشد، و مقيّد به فرزند نهم ايشان نشده است.

در اينجا طبق قاعدۀ اصولى و عقلائى كه مورد قبول شيعه و سنّى مى باشد، بايد چهار دسته روايات مطلق فوق را حمل بر روايات مقيّد نمود. يعنى روايات دالّ بر اينكه مهدى (عج) از ذريۀ پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) است يا از ذريۀ حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و يا فاطمه (س) است، و يا رواياتى كه مى گويد:

مهدى (عج) از اولاد امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى باشد، حمل بر روايات مقيّد مى گردد كه مى گويد: مهدى (عج) فرزند نهم امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى باشد؛ و اين روايات مقيّد قرينۀ منفصلى براى آن چهار دسته روايات مطلق مى باشد.

تفاوت سوّم: غير طبيعى بودن حمل، ولادت، طول عمر و محل زندگى

اشاره

امام زمان شيعه

نويسندۀ جزوۀ مذكور مى گويد:

«ولادت و مدت عمر مهدى مورد اشاره در كتب سنّت مثل بقيۀ بشر طبيعى است، و در هيچ روايت درستى نيامده كه در اين مورد از ديگران

ص:127

متفاوت است؛ اما امام زمان مزعوم، هم مدت حاملگى و هم ولادت او فقط در يك شب صورت گرفته و در دو يا پنج سالگى بنا به اختلاف جعليات در چاه سرداب رفته كه الآن بيشتر از 1250 سال است كه در آنجاست؛ كه به قول علامۀ برقعى اگر اين حرف درست است، بر زندگان واجب است كه او را از آنجا نجات دهند!»

پاسخ

اشاره

نويسندۀ جزوه در حقيقت در ادعاى اين تفاوت سه موضوع را مطرح كرده است:

اوّل: ولادت مهدى (عج) مثل ساير بشر طبيعى است، ولى شيعيان آن را غير عادى جلوه داده و مدت حمل و ولادت او را در يك شب مى دانند.

دوّم: انكار عمر غير طبيعى؛ او صريحا غيبت حضرت مهدى (عج) را مطرح نكرده ولى لازمۀ كلام او انكار غيبت آن حضرت است.

سوّم: مهدى (عج) در سن دو يا پنج سالگى به چاه سرداب رفته و در آنجا اقامت گزيده است.

براى پاسخ به ادعاى مزبور لازم است هريك از موضوعات طرح شده جداگانه مورد نقد و بررسى قرار گيرد.

موضوع اوّل: طبيعى بودن حمل و ولادت حضرت مهدى (عج) در

روايات شيعه

در اين زمينه كافى است روايات شيعه در مورد حمل و ولادت حضرت مهدى (عج) ملاحظه شود تا معلوم گردد در هيچ روايت

ص:128

صحيحى وارد نشده كه حمل و ولادت آن حضرت در يك شب بوده است، بلكه آنچه در آنها وارد شده مخفى نگاه داشتن مدت حمل و ولادت آن حضرت است كه در بعضى روايات به طور كلى و در بعضى ديگر مخفى ماندن از چشم «ناس» تعبير شده است؛ و مقصود از «ناس» در اين گونه روايات تودۀ مردم و يا خصوص مخالفين مى باشند. و اين مخفى نگاه داشتن كاملا طبيعى بود؛ زيرا در آن شرايط مخوف، حكومت معتمد عباسى حضرت امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در پادگان نظامى شديدا در محاصره قرار داده و از اخبارى كه از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و ساير ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) در بين مسلمانان منتشر شده بود-كه خلفاى پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و امامان دوازده نفرند و آخرين آنان قائم بالسيف است كه ظالمين و غاصبين را از بين مى برد و حكومت عدل و حق تشكيل مى دهد-مطلع بود و ازاين رو مراقبت شديد نسبت به زندگى خصوصى امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اعمال كرده، و قابله هايى را موظف نموده بود تا هرچند گاهى بدون اطلاع قبلى داخل خانۀ امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را جستجو كنند و از عدم حاملگى زن ها مطمئن شوند.

البته مخفى ماندن حمل و ولادت امر محالى نيست؛ و براى كسى كه به قدرت مطلقۀ خداوند و امكان و وقوع معجزات در طول تاريخ پيامبران، و حوادث مهمى كه در مورد حضرت ابراهيم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حضرت عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اتفاق افتاده و قرآن به آنها اشاره كرده است اعتقاد داشته باشد، مخفى نگاه داشتن باردارى مادر حضرت مهدى (عج) و ولادت غير عادى او به اراده و خواست خداوند آن هم در شرايطى كه حكومت ظالم زمان با تمام قدرت درصدد جلوگيرى از ولادت او برآمده، امرى ممكن و مطابق حكمت خداوند خواهد بود.

ص:129

موضوع دوّم: بررسى طول عمر و غيبت حضرت مهدى (عج)
اشاره

در ارتباط با عمر غير طبيعى و غايب بودن حضرت مهدى (عج) به چند نكته اشاره مى شود:

1-امكان ذاتى و وقوعى طول عمر.

2-اثبات وقوع آن از منظر روايات.

3-ديدگاه دانشمندان اهل سنّت.

اوّل: امكان ذاتى و وقوعى طول عمر
امكان ذاتى

امكان ذاتى طول عمر قابل بحث و شك نيست، زيرا طول عمر از قبيل خرق عادت است و خرق عادت هيچ استحالۀ ذاتى ندارد؛ آنچه هست فقط غير عادى بودن آن و در نتيجه استبعاد آن مى باشد، و با استبعاد نمى توان امكان ذاتى چيزى را نفى نمود؛ علل و اسبابى كه در عالم هستى نقش دارند منحصر به آنهايى نيست كه تاكنون براى بشر شناخته شده و يا در اختيار او مى باشد. بسيارى از امور بخصوص چيزهايى كه از حوزۀ محسوسات و علوم مادى و تجربى خارج است و ادلّۀ قطعى بر اثبات آنها وجود دارد، با ديد مادى و ذهن عادى بعيد به نظر مى رسد؛ نظير وجود خداوند و صفات او، ملائكه، وحى، معجزات، معاد، برزخ، روح مجرد و نظاير آن.

حتى در حوزۀ امور مادى نيز بسيارى از اكتشافات كنونى بشر براى انسانهاى قرون گذشته كاملا استبعاد داشت و بعضا آنها را غير ممكن

ص:130

مى دانستند؛ همان گونه كه بسيارى از اكتشافات بشر در آينده، براى بشر امروز بعيد مى باشد؛ و از همين جهت گفته شده: هرچيزى كه انسان شنيد تا دليل قاطع بر رد آن پيدا نكرده نبايد امكان آن را نفى نمايد. قرآن مى فرمايد: وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ (1)«آنچه را به آن علم ندارى نفيا و اثباتا دنبال نكن» . زيرا وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ اَلْعِلْمِ إِلاّ قَلِيلاً (2)«به شما جز اندكى علم داده نشده است» .

به دو نمونه اعتراف دانشمندان علوم مادى به عجز خود در كشف اسرار طبيعت توجه نماييد:

موريس مترلينگ مى گويد:

«. . . خيال كرده ايم كه به اسرار ذرّه هاى كوچك و اتم پى برده ايم، هنوز اسرار ذرّات برق و الكترون بر ما مجهول است، ما نمى دانيم كه يك ذرّه برق يا الكترون از چه ساخته شده و داراى چه تركيباتى است. زيرا الكترون به قدرى كوچك است و طورى فرار مى كند و چنان با سرعت به اطراف پراكنده مى شود كه ما هنوز نتوانسته ايم آن را به تنهايى دستگير كنيم و به تنهايى مورد معاينه و تحقيق قرار بدهيم! و همچنين نمى دانيم كه يك ذرۀ نور كه به زبان لاتينى «فوتون» نام دارد داراى چه تركيباتى است! . . . ما هنوز عاجزيم كه يك ذرّۀ كوچك از امواج صدا يا فوتون را به تنهايى مورد تجزيه و تحقيق قرار دهيم» . (3)

ص:131


1- -سورۀ اسراء، آيۀ 36. [1]
2- -سورۀ اسراء، آيۀ 85. [2]
3- - «روح به كجا مى رود؟» ، ص 14.

انشتاين مى گويد:

«افسانۀ راز بزرگ هنوز لا ينحل است. . . آنچه تاكنون از كتاب طبيعت خوانده ايم بسيار چيزها به ما آموخته است و ما با اصول زبان طبيعت آشنا شده ايم. . . ولى با اين همه مى دانيم كه در مقابل مجلداتى كه خوانده و فهميده شده، هنوز از حل و كشف كامل مطالب دوريم» . (1)

امكان وقوعى

امكان وقوعى و عدم محذور براى طول عمر نيز با تحقيقات و تجربياتى كه دانشمندان و متخصصان انجام داده اند امرى پذيرفته و مورد قبول مى باشد؛ امروزه ثابت شده است اگر تغذيه اى كه جسم و روح انسان نياز دارد به حد لازم-نه كمتر و نه بيشتر-به او برسد و تمام آفات و امراض جسمى و روحى كه جسم يا روح را صدمه مى زند شناسايى و از آنها پيشگيرى شود، هيچ علت طبيعى براى مرگ وجود ندارد. و نيز با تجربه ثابت شده كه با تغيير شرايط مادى و روحى زندگى و مراعات قواعد حفظ الصحة و بهداشت جسم و روح در محيط فرد و نيز در محيط پدران و مادران، حد متوسط عمر بشر از صد سال متجاوز خواهد بود.

بنابراين اگر كسى بتواند-هرچند از راههاى غير عادى و اتصال و ارتباط با مبادى غيبى-تمام علل سلامتى جسمى و روحى و امراض و

ص:132


1- -نظريۀ انشتاين، ص 11.

آفاتى كه موجب كوتاه شدن عمر مى گردند را بشناسد، مى تواند قرنها زنده بماند، به ويژه اگر چنين شخصى مورد عنايت خاص حضرت حق عزّ و جلّ باشد و مصلحت و ارادۀ الهى طول عمر او را اقتضا كند.

طول عمر از منظر قرآن

بهترين دليل بر امكان چيزى وقوع آن است؛ و براساس منابع دينى حضرت خضر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از زمان حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يا قبل از آن، و حضرت عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و ادريس (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و بنابر روايات زيادى از طريق شيعه و سنّى دجال و بنابر روايت كتاب ينابيع المودّة خضر و ذو القرنين زنده هستند. (1)

و چه بسا امكان زنده ماندن يونس (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) (ذا النون) در شكم ماهى تا روز قيامت (بر فرض بقاى او در آنجا) از آيۀ شريفۀ: فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ اَلْمُسَبِّحِينَ، لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (2)(و اگر چنين نبود كه او-ذو النون- از تسبيح كنندگان مى بود همانا تا روز قيامت در شكم ماهى مى ماند) فهميده شود. و نيز از آيۀ شريفۀ: فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاّ خَمْسِينَ عاماً (3)(پس-نوح (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) -در بين قوم خود هزار سال جز پنجاه سال اقامت نمود) عمر (حدود هزار سال) حضرت نوح (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فهميده مى شود. چنانكه زنده بودن غير عادى اصحاب كهف در سالهاى متمادى از آيات مربوط به آنان (4)به خوبى استنباط مى شود؛ و انسانها در حقيقت نوعى انسان مثل هم اند و اگر برخى از آنان امكان طول عمر داشته باشد ديگران نيز

ص:133


1- -ينابيع المودّة، ج 3، ص 347. [1]
2- -سورۀ صافات، آيۀ 143 و 144. [2]
3- -سورۀ عنكبوت، آيۀ 14. [3]
4- -سورۀ كهف، آيات 9 تا 12.

اين امكان را دارند، زيرا «حكم الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد» حكم چيزهاى متماثل در جواز و عدم جواز يكى است.

آيت اللّه شيخ آقا بزرگ تهرانى (ره) نقل كرده است:

«يكى از علما حضرت مهدى (عج) را در خواب ديد و از ايشان دليلى براى طول عمر آن حضرت سؤال نمود، و آن حضرت آيۀ شريفۀ: فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ اَلْمُسَبِّحِينَ، لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (1)را به او تعليم دادند.»

سپس ايشان مى گويد:

«ظاهر آيه چنانكه در كشاف نيز گفته شده اين است كه اگر تسبيح گفتن يونس نبود تا روز قيامت زنده در شكم ماهى مى ماند. زيرا ظاهر تعبير به «لبث» زنده ماندن است» .

سپس ايشان چنين برداشت مى نمايد:

«زنده ماندن يونس در شكم ماهى تا روز قيامت مستلزم زنده ماندن خود ماهى نيز تا روز قيامت مى باشد؛ زيرا در صورت مردن ماهى و متلاشى شدن جسم آن عنوان «لبث» در شكم ماهى معنا ندارد» . (2)

بنابراين از آيۀ شريفه امكان زنده ماندن يونس و ماهى تا روز قيامت به خوبى استفاده مى شود.

ص:134


1- -سورۀ صافات، آيۀ 143 و 144. [1]
2- -مصلح جهانى و مهدى موعود از ديدگاه اهل سنّت، خسروشاهى، ص 300، به نقل از كتاب خطى مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى.

و صاحب كتاب كمال الدين به نقل از كتاب المعمّرون (1)و غير آن و با استناد به اقوال مورخين شيعه، تعداد زيادى از معمّرين را نام برده و سپس مى گويد:

«همين داستانهايى كه در كتب شيعه از معمّرين نقل شده اهل سنّت نيز از طريق راويان خودشان نظير: محمد بن سائب كلبى، محمد بن اسحاق بن بشّار، عوانة بن حكم، عيسى بن زيد بن آب (رئاب) و هيثم بن عدىّ طائى نقل كرده اند» . (2)

و در همان كتاب آمده است:

«اهل سنّت داستان عجيب طول عمر ابى الدنيا على بن عثمان مغربى را نقل كرده و گفته اند او هنگام رحلت پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) حدود سيصد سال داشت و سپس جزو اصحاب على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قرار گرفت و پيوسته پادشاهان و رؤساى بلاد او را احضار مى نمودند و از علت طول عمرش سؤال مى كردند و او مى گفت: از آب حيات نوشيده است؛ و گفته اند تا زمان مقتدر عباسى قطعا زنده بوده و معلوم نيست مرده باشد. بااين حال چگونه طول عمر قائم آل محمد (عج) را بعيد مى دانند؟» (3)

ص:135


1- -مرحوم مجلسى در بحار، ج 51، ص 108 [1] از كتاب سيّد بن طاووس به نام «الطرايف» نقل كرده كه نامبرده كتابى ديده است به نام «المعمّرون» تأليف يكى از علماى معروف اهل سنّت، ابى حاتم، سهل بن محمّد السجستانى، و بعيد نيست همان كتاب فوق الذكر باشد.
2- -كمال الدين، ج 2، ص 576. [2]
3- -همان، ج 2، ص 537 و 538.

شيخ طوسى (ره) مى گويد:

«در اخبار عرب وارد شده: لقمان بن عاد بيشترين عمر را داشته، يعنى حدود سه هزار و پانصد سال» .

و قبل از آن اين گونه گفته است:

«و همچنين اصحاب حديث گفته اند: دجال در زمان پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) حيات داشته است و تا هنگام خروج زنده است» . (1)

و مطابق روايات متواتر شيعه و سنّى، خروج دجال هنگام ظهور حضرت مهدى (عج) مى باشد كه به دست ايشان و حضرت عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كشته مى شود.

اهل سنّت و زنده بودن حضرت عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

در مورد زنده بودن حضرت عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و نزول ايشان در آخر الزمان بنابر نقل منتخب الاثر (2)چندين نفر از بزرگان اهل سنّت ادعاى اجماع نموده اند:

تفسير «البحر المحيط» از ابن عطيۀ اندلسى نقل كرده است كه:

«امت اسلامى بر آنچه حديث متواتر دلالت دارد، يعنى زنده بودن عيسى در آسمان و نزول او در آخر الزمان اجماع و اتفاق دارند» . (3)

ص:136


1- -الغيبة، شيخ طوسى، ص 113.
2- -منتخب الاثر، ج 3، ص 307.
3- -تفسير البحر المحيط، ابو حيان اندلسى، ج 2، ص 473.

ابو حيان صاحب تفسير كوچك خود به نام «النهر المارّ من البحر» كه در حاشيۀ تفسير «البحر المحيط» چاپ شده است نيز اتفاق امت را بر آن ادعا نموده است. (1)

صاحب «لوامع الانوار البهيّة» همين معنا را به اجماع امت نسبت داده و گفته است:

«جز بعضى از فلاسفه و اهل الحاد كه به نظر آنان اعتنايى نمى شود، مخالف اين معنا نيستند» .

و از كتاب «النظم المتناثر من الحديث المتواتر» نقل كرده است كه:

«آمدن حضرت عيسى از آسمان از نظر كتاب و سنّت و اجماع قطعى و ثابت مى باشد» . (2)

در اين رابطه صاحب كتاب «منتخب الاثر» به تفصيل نظريۀ مخالفين -نظير محمد عبده و شاگردش رشيد رضا در تفسير «المنار» و تأثير آن در بين بعضى از علماى الازهر و از جمله شيخ شلتوت-را نقل كرده و با اشاره به ردّ نظريۀ آنان توسط بعضى علماى الازهر و تأكيد بر متواتر معنوى بودن اخبار دالّ بر زنده بودن عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و نزول او در آخر الزمان، به اثبات آن از نظر قرآن پرداخته است. (3)بجاست مراجعه شود.

كلام دو نفر از علماى اهل سنّت

1-در رابطه با موضوع فوق در كتاب «غاية المرام» پيش از پرداختن به جريان زنده بودن حضرت عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده است:

ص:137


1- -همان.
2- -لوامع الانوار البهيّة، ص 94.
3- -منتخب الاثر، ج 3، ص 307. [1]

«كنجى شافعى صاحب كتاب «البيان فى اخبار صاحب الزمان» مى گويد: ابن جرير طبرى گفته است: خضر و الياس زنده اند و روى زمين زندگى مى كنند. . . .

براى اثبات زنده بودن حضرت عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) علاوه بر دو روايت كه در صحيح مسلم ذكر شده است كه دلالت مى كند بر زنده بودن آن حضرت و نزول او در آخر الزمان، به آيۀ شريفۀ:

وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ اَلْكِتابِ إِلاّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ (1)«هيچ يك از اهل كتاب نيست مگر اينكه قبل از مرگ خود به او-عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) - ايمان مى آورد» نيز مى توان استدلال نمود؛ زيرا تاكنون چنين اتفاقى رخ نداده كه تمام اهل كتاب به حضرت عيسى ايمان بياورند، پس قهرا بايد در آينده و آخر الزمان چنين اتفاقى رخ دهد، و اين معنا مستلزم زنده بودن آن حضرت است.

و زنده بودن دجال نيز از روايتى كه در كتاب صحيح مسلم نقل شده و مسلم صحت آن را تأييد كرده است فهميده مى شود.

و اما زنده بودن شيطان نيز از آيۀ شريفۀ: قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ، قالَ فَإِنَّكَ مِنَ اَلْمُنْظَرِينَ (2)«شيطان گفت: خدايا پس به من تا روزى كه مردم مبعوث مى شوند مهلت ده، و خدا گفت:

همانا تو از مهلت دادگان هستى» به خوبى فهميده مى شود. . .

هنگامى زنده بودن حضرت عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و دجال و شيطان به ادلّۀ ذكرشده ثابت شد، زنده بودن حضرت مهدى (عج) چه بعدى خواهد داشت؟»

ص:138


1- -سورۀ نساء، آيۀ 159. [1]
2- -سورۀ حجر، آيۀ 36 و 37. [2]

نامبرده سپس براى اثبات زنده بودن حضرت مهدى (عج) با استدلال عقلى مى گويد:

«مصلحت و فلسفۀ زنده بودن حضرت عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و نزول او هنگام ظهور حضرت مهدى و اقتدا به آن حضرت در نماز -كه در روايات زيادى ذكر شده-اين است كه اهل كتاب، پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) كه خاتم پيامبران است را تصديق كرده و به او ايمان بياورند و همۀ مردم جهان مسلمان شوند.

و مصلحت زنده بودن دجال با آنكه كارش افساد و تفتين است و حتى-بنابر آنچه گفته شده-ادعاى خدايى نيز مى كند، اين است كه مردم آزمايش شوند و با بصيرت حق را از باطل بازشناسند و به آن رو آورند و هنگام ظهور حضرت مهدى (عج) دنيا پر از عدل و قسط گردد.

پس در حقيقت زنده بودن حضرت عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و دجال جنبۀ مقدمى دارد و به منزلۀ فرع است، و هنگامى كه فرع زنده باشد اصل كه حضرت مهدى (عج) است به طريق اولى بايد زنده باشد. . .» . (1)

2-در كتاب «ميزان الاعتدال» در شرح حال نسطورۀ رومى آمده است كه وى گفت:

روزى پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) سوار بر مركبش بود و شلاقى كه با آن مركب را مى راند از دستش افتاد، من از مركبم پياده شدم و شلاق را برداشته و به خود ماليدم و سپس آن را به پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دادم،

ص:139


1- -غاية المرام، چاپ قديم، باب 124 از فصل آخر كتاب، ص 712.

آنگاه حضرت در حقّم دعا نمود و فرمود: خداوند عمرت را طولانى كند «مدّ اللّه في عمرك مدّا» .

سپس از عمر بن حسين كاشغرى نقل كرده كه او فرزند نسطوره را در اطراف يمن ديده و از او پرسيده بود كه پدرت چند سال زندگى كرد؟ جواب داد سيصد سال، در حالى كه قبل از دعاى پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) پدرم سى سال عمر داشت. (1)

وقتى با دعاى پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بر عمر انسان افزوده مى شود و سيصد سال عمر مى كند، چگونه حضرت مهدى (عج) كه ذخيرۀ خداوند براى آخرين دورۀ حيات بشرى بر روى زمين است عنايت خداوند نمى تواند عمر او را طولانى كند؟ !

دوّم: طول عمر و غيبت حضرت مهدى (عج) در روايات اهل سنّت

روايات واردشده در كتب حديث شيعه در اين زمينه به حد تواتر است و نيازى به نقل آنها نيست، و صرفا به روايات واردشده در كتب روايى اهل سنّت اكتفا مى شود:

1-روايت ثقلين كه بين شيعه و سنّى متواتر است و قبلا ذكر گرديد (محور دوّم در فصل اوّل) ، علامه سيد مير حامد حسين هندى راويان اهل سنّت اين حديث را ضمن دو جلد بزرگ جمع آورى نموده است. در اين روايت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده است: «و من دو چيز گرانبها را بين شما برجاى مى گذارم، و تا زمانى كه به آن دو چيز چنگ زنيد هرگز گمراه نخواهيد شد، و اين دو چيز از يكديگر جدا نخواهند شد تا در

ص:140


1- -ميزان الاعتدال، ج 7، شمارۀ 9029.

كنار حوض بر من وارد شوند» . (1)اين حديث در بسيارى از كتب اهل سنّت نظير: سنن ترمذى، (2)السنن الكبرى، (3)المستدرك، (4)المعجم الصغير، (5)مسند احمد حنبل، (6)الدّر المنثور، (7)مجمع الزوائد، (8)السنن الكبرى (نسائى) (9)و چندين كتاب ديگر (10)ذكر شده است.

جدا نشدن قرآن از عترت همان متلازم بودن آن دو در عمود زمان است؛ و عترت در زمان ما همان امام زمان (عج) مى باشد.

2-روايت ابن عباس از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در مورد سؤالات مرد يهودى به نام نعثل از آن حضرت-كه سابقا ذكر شد-كه فرمود:

«حوادث و جرياناتى كه در بنى اسرائيل اتفاق افتاده است مشابه آنها. . . در امت من نيز اتفاق خواهد افتاد. و همانا دوازدهمين فرزند من غايب خواهد شد و ديده نمى شود. . .» . (11)

ص:141


1- -انى تارك فيكم الثقلين ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابدا و إنهما لن (لا) يفترقا حتى يردا علىّ الحوض.
2- -سنن ترمذى، ج 5، ص 328.
3- -السنن الكبرى، بيهقى، ج 1، ص 114.
4- -المستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 93، ج 3، ص 109،124 و 148.
5- -المعجم الصغير، ج 1، ص 131،135 و 255.
6- -مسند احمد حنبل، ج 3، ص 14،17 و 26؛ ج 5، ص 182 و 190.
7- -الدّر المنثور، ج 1، ص 60.
8- -مجمع الزوائد، ج 1، ص 170؛ ج 9، ص 163؛ ج 10، ص 363.
9- -السنن الكبرى، ج 5، ص 45.
10- -جهت آگاهى بيشتر از كتب اهل سنت رجوع شود به «من هو المهدى» ص 11 و 12.
11- - «. . . كائن فى امتى ما كان فى بنى اسرائيل حذو النعل بالنعل و القذة بالقذة، و ان الثانى عشر من ولدى يغيب حتى لا يرى. . .» . (فرائد السمطين، ج 2، ص 132، حديث 431؛ [1]ينابيع المودّة، ج 3، ص 283) . [2]

3-روايت جابر بن عبد اللّه انصارى از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) كه بعد از نزول آيۀ شريفۀ:

يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اَللّهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ (1)«اى مردم مؤمن دستورات خدا و رسول و صاحبان امر را اطاعت كنيد» از مصاديق «أولى الامر» سؤال نمود و آن حضرت ائمۀ إثناعشر را معرفى نمودند و پس از نام حضرت مهدى (عج) فرمود:

«اين همان كسى است كه از چشم اولياى خود به نحوى غايب مى شود كه جز افراد اندكى كه خداوند دلهاى آنان را با نور ايمان امتحان كرده است به امامت او اعتقاد نخواهند داشت» . (2)

4-روايت جابر از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در مورد سؤالات مرد يهودى به نام جندل از امورى و از جمله اوصياى آن حضرت؛ در اين روايت پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) همۀ ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) را نام برده و پس از نام حضرت مهدى (عج) فرمود:

«سپس غايب مى شود، و هرگاه قيام نمود زمين را از عدل پر خواهد كرد» . (3)

5-روايت احمد بن اسحاق اشعرى از امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«مثل او مثل خضر و ذى القرنين مى باشد. به خدا قسم به نحوى غايب خواهد شد كه جز كسانى كه خداوند آنان را بر امامت او ثابت قدم نموده است از هلاكت نجات پيدا نمى كنند» .

آنگاه در جواب اين سؤال كه: آيا غيبت او طولانى مى باشد، فرمود:

ص:142


1- -سورۀ نساء، آيۀ 59. [1]
2- - «ذاك الذى يغيب عن اوليائه غيبة لا يثبت على القول بامامته إلاّ من إمتحن اللّه قلبه للايمان. . .» (ينابيع المودّة، ج 3، ص 238) . [2]
3- - «فيغيب ثم يخرج فاذا خرج يملأ الارض قسطا و عدلا. . .» . (همان، ص 283) .

«اى و ربّى، حتى يرجع عن هذا الامر اكثر القائلين به. . . .» «بلى به خدا قسم، تا آنجا كه اكثر معتقدانش از اين عقيده برمى گردند» . (1)

6-روايت عبد السلام هروى از دعبل خزاعى شاعر از حضرت رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه فرمود:

«. . . پس از حسن فرزند او حجت قائم است كه در دوران غيبت، منتظر و در زمان ظهورش مطاع مى باشد. . .» . (2)

7-روايت جابر بن عبد اللّه انصارى از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دربارۀ حضرت مهدى (عج) :

«. . . شبيه ترين مردم به من از نظر خلقت ظاهرى و اخلاق مى باشد. و براى او غيبتى همراه با حيرت مردم خواهد بود كه معمولا امتها گمراه خواهند شد. . .» . (3)

8-روايت ابو بصير از حضرت صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) :

«. . . مهدى از اولاد من است كه اسم و كنيۀ او همانند اسم و كنيۀ من مى باشد. شبيه ترين مردم در خلقت و اخلاق به من است.

و براى او غيبتى است همراه با حيرت مردم. . .» . (4)

ص:143


1- - «مثله فى هذه الامة مثل الخضر و مثله مثل ذى القرنين، و اللّه ليغيبنّ غيبة لا ينجو فيها من الهلكة الا من ثبّته اللّه على القول بامامته. . .» . (همان، ص 317) . [1]
2- - «. . . و بعد الحسن ابنه الحجة القائم المنتظر فى غيبته المطاع فى ظهوره. . .» (فرائد السمطين، ج 2، ص 337، حديث 591؛ [2]ينابيع المودّة، ج 3، ص 380) . [3]
3- - «. . . أشبه الناس بى خلقا و خلقا، يكون له غيبة و حيرة تضلّ فيها الأمم. . .» . (فرائد السمطين، ج 2، ص 334، حديث 586؛ [4]ينابيع المودّة، ج 3، ص 395) . [5]
4- - «. . . المهدى من ولدى إسمه إسمى و كنيته كنيتى أشبه الناس بى خلقا و خلقا تكون له غيبة و حيرة. . .» . همان، ص 397؛ [6]فرائد السمطين، ج 2، ص 334، حديث 586) . [7]

9-روايت حسين بن خالد از حضرت رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جواب سؤال از قائم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«. . . چهارمين فرزند از صلب من است. . . و پيش از قيام داراى غيبت خواهد بود. . .» . (1)

يادآورى مى شود كه در روايات ذكرشده هرچند تصريح به حيات حضرت مهدى (عج) نشده است، ولى كلمۀ «غايب» و «غيبت» بالاتر از آن دلالت بر زنده بودن دارد؛ و به كسى كه هنوز متولد نشده، هرچند در آينده قطعا متولد شود، و يا كسى كه از دنيا رفته و در آينده حتما رجعت نموده و دوباره زنده شود، غايب گفته نمى شود.

سوّم: نظر علماى اهل سنّت دربارۀ ولادت حضرت مهدى (عج)

عدۀ بسيارى از علماى اهل سنّت دربارۀ ولادت حضرت مهدى (عج) و كيفيت آن و اينكه آن حضرت فرزند امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است سخن گفته و همانند شيعه معتقدند آن حضرت هم اكنون زنده است و منتظر اذن الهى براى ظهور مى باشد. ضمنا در بسيارى از اين كلمات به چاه سرداب به عنوان محل تولد و يا محل غيبت و يا محل كرامت آن حضرت اشاره شده، ولى هرگز كسى سرداب را محل زندگى آن حضرت بيان نكرده است.

ص:144


1- - «. . . الرابع من ولدى. . . و هو صاحب الغيبة قبل خروجه. . .» . (فرائد السمطين، ج 2، ص 336، حديث 590؛ ينابيع المودّة، ج 3، ص 387؛ [1] همين مضمون را ابن عباس از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در ص 297 همين كتاب نقل كرده است) .

در كتاب «منتخب الاثر» (1)و همچنين «من هو المهدى» (2)نام بسيارى از علماى اهل سنّت و نيز كلمات آنها در مورد ولادت حضرت مهدى (عج) و. . . جمع آورى شده و شايسته است به آنها مراجعه شود، و ما به نقل نام بعضى از آنان اكتفا مى كنيم:

1-ابن حجر الهيثمى الشافعى. (3)

2-الشيخ عبد اللّه بن محمد بن غامر الشبراوى الشافعى، استاد الجامع الازهر. (4)

3-السيد مؤمن بن حسن الشبلنجى. (5)

4-تاريخ ابن الوردى. (6)

5-الشيخ الحافظ ابو عبد اللّه محمد بن يوسف بن محمد الكنجى. (7)

6-شيخ الاسلام ابو المعالى محمد سراج الدين الرفاعى. (8)

7-الشيخ شمس الدين محمد بن اطولون الدمشقى الحنفى. (9)

8-الشيخ كمال الدين محمد بن طلحة الشامى الشافعى. (10)

ص:145


1- -منتخب الاثر، ج 2، ص 371 تا 393.
2- -من هو المهدىّ، ص 427 تا 451.
3- -الصواعق المحرقة، ص 124، چاپ مصر.
4- -الإتحاف بحب الأشراف، ص 68، چاپ مصر. [1]
5- -نور الأبصار، ص 152، الباب الثانى. [2]
6- -به نقل نور الابصار، ص 152، الباب الثانى از تاريخ ابن الوردى. [3]
7- -كفاية الطالب، ص 458. [4]
8- -صحاح الاخبار، ص 55، چاپ بمبئى.
9- -الشذورات الذهبية (الائمة الاثنا عشر) ، ص 117، چاپ بيروت. [5]
10- -مطالب السؤول، ص 89، چاپ تهران.

9-مورخ شهير ابن خلكان. (1)

10-الشيخ شمس الدين ابو المظفر، ابن الجوزى. (2)

11-الشيخ النسّابة ابو الفوز محمد امين البغدادى السويدى. (3)

12-الذهبى. (4)

13-ابن الصباغ المالكى. (5)

14-نصر بن على الجهضمى. (6)

15-ابو العباس احمد بن يوسف الشهير بالقرمانى. (7)

16-الشيخ عبد الوهاب بن احمد بن على الشعرانى. (8)

17-السيد جمال الدين عطاء اللّه. (9)

18-نور الدين عبد الرحمن بن احمد بن قوام الدين الدشتى. (10)

19-البيهقى الشافعى. (11)

20-الحافظ ابو محمد احمد بن ابراهيم بن هاشم الطوسى البلاذرى. (12)

ص:146


1- -وفيات الأعيان، ج 1، ص 571، چاپ بولاق [1]مصر.
2- -تذكرة الخواص، ص 204، چاپ تهران. [2]
3- -سبائك الذهب، ص 78، چاپ مصر.
4- -العبر، ج 2، ص 31، چاپ كويت. [3]
5- -الفصول المهمة، ص 274. [4]
6- -بنابر نقل بحار الانوار، ج 5، ص 314. [5]
7- -اخبار الدول و آثار الاول، ص 117 و 118.
8- -اليواقيت و الجواهر، ج 2، ص 145، چاپ مصر. [6]
9- -بنابر نقل كشف الأستار، ص 31. [7]
10- -شواهد النبوة، ص 21، چاپ بغداد.
11- -منتخب الاثر، ج 2، ص 374، [8] به نقل از: شعب الايمان.
12- -بنابر نقل منتخب الأثر، ج 2، ص 375.

21-القاضى فضل بن روزبهان. (1)

22-ابو محمد عبد اللّه بن احمد بن محمد بن الخشّاب. (2)

23-الشيخ محيي الدين ابو عبد اللّه، المعروف بابن العربى. (3)

نامبرده در كتاب فتوحات در مورد آن حضرت چنين مى نويسد:

«و اما ختم ولايت محمّديه متعلق است به مردى از عرب كه بهترين اصل و نسب را دارا مى باشد؛ و او در زمان ما حيات دارد، و او در سال پانصد و نود و پنج هجرى به من شناسانده شد و من علامت و نشانۀ مخصوصى را كه حق تعالى از چشم بندگانش پنهان نموده بود در او ديدم، و خداوند آن را براى من در شهر «فاس» منكشف نمود تا آنجا كه خاتم ولايت را مشاهده كردم. و اوست خاتم نبوت مطلقه كه بسيارى از مردم نمى دانند. همانا خداوند او را گرفتار نمود به اهل انكار كه آن مراتب كمال و علمى كه از طرف حق تعالى به او داده شده است را انكار نمودند. . .» . (4)

24-الشيخ سعد الدين محمد بن المؤيد بن ابى الحسين، الحموى. (5)

25-الشيخ حسن العراقى. (6)

ص:147


1- -همان، ص 378، به نقل از: إبطال نهج الباطل.
2- -همان، ص 379، به نقل از: تاريخ مواليد الائمة و وفياتهم، بنابر نقل كشف الأستار.
3- -الفتوحات، باب 366، بنابر نقل اليواقيت و الجواهر، ج 2، ص 145. [1]
4- -الفتوحات، ج 2، ص 49.
5- -بنابر نقل منتخب الاثر، ج 2، ص 380.
6- -لواقح الانوار فى طبقات الاخيار، ج 2، ص 140، چاپ مصر.

26-الشيخ على الخواص. (1)

27-حسين بن معين الدين الميبدى. (2)

28-الحافظ محمد بن محمد محمود البخارى. (3)

29-الحافظ ابو الفتح محمد بن ابى الفوارس. (4)

30-ابو المجد عبد الحق الدهلوى البخارى. (5)

31-الشيخ احمد الجامى النامقى. (6)

32-الشيخ فريد الدين محمد العطار النيشابورى. (7)

33-جلال الدين محمد العارف البلخى الرومى، المعروف بالمولوى. (8)

34-الشيخ العارف باسرار الحروف صلاح الدين الصفدى. (9)

35-المولوى على اكبر بن اسد اللّه المؤدى من متأخرى علماى الهند. (10)

36-الشيخ عبد الرحمان صاحب كتاب «مرآة الاسرار» . (11)

ص:148


1- -همان، ج 2، ص 151 تا 170، چاپ مصر.
2- -شرح الديوان، ص 371. [1]
3- -فصل الخطاب، بنابر نقل كشف الأستار، ص 387، چاپ اسلامبول. [2]
4- -بنابر نقل منتخب الاثر، ج 2، ص 383، از كشف الأستار، ص 27. [3]
5- -المناقب و احوال الائمة، بنابر نقل كشف الأستار، ص 30. [4]
6- -ينابيع المودّة (يك جلدى) ، ص 472؛ مجالس المؤمنين، المجلس السادس.
7- -همان، ص 473، بنابر نقل مظهر الصفات.
8- -همان، ص 473، [5] بنابر نقل ديوان كبير. البته در سنّى بودن مولوى و عطّار اختلاف است.
9- -شرح الدائرة، بنابر نقل ينابيع المودّة، ج 3، ص 139. [6]
10- -كشف الأستار، ص 80، [7] بنابر نقل المكاشفات.
11- -مرآة الاسرار، ص 31.

37-ملك العلما القاضى شهاب الدين بن شمس الدين الدولة آبادى. (1)

38-الشيخ سليمان بن ابراهيم المعروف بخواجه كلان، الحسينى البلخى القندوزى. (2)

39-الشيخ عامر بن عامر البصرى. (3)

40-القاضى جواد الساباطى. (4)

41-الشيخ ابو المعالى صدر الدين القونوى. (5)

42-الفاضل عبد اللّه بن محمد المطيرى. (6)

43-مير خواند، المورخ الشهير محمد بن خاوند شاه بن محمود. (7)

44-المحدث الكبير ابراهيم بن محمد بن المؤيد الجوينى الخراسانى. (8)

45-القاضى المحقق بهلول بهجت افندى. (9)

46-الشيخ شمس الدين محمد بن يوسف الزرندى. (10)

47-شمس الدين التبريزى. (11)

ص:149


1- -منتخب الاثر، ج 2، ص 386، [1] به نقل از: المناقب الموسوم بهداية السعداء، بنابر نقل النجم الثاقب و كشف الأستار.
2- -ينابيع المودّة (يك جلدى) ، ص 452.
3- -منتخب الاثر، ج 2، ص 387، [2] به نقل از: كشف الأستار.
4- -البراهين الساباطية فى الرد على النصارى، بنابر نقل كشف الأستار.
5- -منتخب الاثر، ج 2، ص 387، [3] به نقل از: كشف الأستار.
6- -الرياض الزاهرة، بنابر نقل كشف الأستار.
7- -روضة الصفا، ج 3.
8- -فرائد السمطين، ج 1 و 2.
9- -منتخب الاثر، ج 2، ص 389، [4] به نقل از: المحاكمة فى تاريخ آل محمد، قاضى محقق بهلول بهجت افندى.
10- -همان، به نقل از: معراج الوصول الى معرفة آل الرسول.
11- -همان، به نقل از: كشف الأستار.

48-المورخ ابن الأرزق. (1)

49-المولى على القارئ. (2)

50-القطب المدار. (3)

51-صدر الائمة ضياء الدين موفق بن احمد الخطيب المالكى. (4)

52-المولى حسين بن على الكاشفى. (5)

53-السيد على بن شهاب الهمدانى. (6)

54-الشيخ محمد الصبّان المصرى. (7)

55-الناصر لدين اللّه احمد بن المستضيئ بنور اللّه الخليفة العباسى. (8)

56-ابو الفلاح عبد الحىّ بن العماد الحنبلى. (9)

57-الشيخ عبد الرحمن محمد بن على بن احمد البسطامى. (10)

58-الشيخ عبد الكريم اليمانى. (11)

59-الفاضل رشيد الدين الدهلوى الهندى. (12)

ص:150


1- -همان، به نقل از: تاريخ ميافارقين، بنابر نقل وفيات الاعيان.
2- -همان، به نقل از: المرقاة فى شرح المشكاة، بنابر نقل كشف الأستار.
3- -همان، به نقل از: كشف الأستار.
4- -همان، ص 390. [1]
5- -همان، ص 390، [2] به نقل از: كشف الظنون، بنابر نقل كشف الأستار.
6- -همان، ص 390، [3] به نقل از: المودة القربى، المودة العاشرة.
7- -همان، إسعاف الراغبين.
8- -همان، ص 390، [4] به نقل از: كشف الأستار.
9- -همان، ص 391، [5]به نقل از: شذرات الذهب، الجزء الثانى، [6] ص 141 و 150.
10- -همان، درّة المعارف، بنابر نقل ينابيع المودّة، ص 401.
11- -همان، ص 392، [7]به نقل از: ينابيع المودّة، ص 466. [8]
12- -همان، ص 392، [9] به نقل از: ايضاح لطافة المقال.

60-الشاه ولى اللّه الدهلوى. (1)

61-الشيخ احمد الفاروقى النقشبندى. (2)

62-ابو الوليد، محمد بن شحنة الحنفى. (3)

63-سيد باقر بن سيد عثمان بخارى. (4)

64-جمال الدين خواجه احمد حقانى. (5)

افراد فوق الذكر همگى از علما و محدثين و مؤلفين و بعضا از عرفاى بزرگ اهل سنّت هستند، و در تأليفات يا گفته هاى خود در مجالس درس موضوع ولادت حضرت مهدى (عج) و اينكه او فرزند امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است و زنده و غايب مى باشد را با مدح و ثناى بليغ به عبارات مختلف و با صراحت يا اشاره مطرح كرده اند.

بااين حال چگونه نويسندۀ جزوۀ «مهدى موعود يا مهدى موهوم» ادعا مى كند كه موضوع زنده بودن مهدى و غايب و منتظر بودن او را اماميه جعل كرده اند؟ !

موضوع سوّم: داستان سرداب و ريشۀ تاريخى آن
اشاره

نويسنده مى گويد:

«امام زمان مزعوم در سن دو يا پنج سالگى بنابه اختلاف جعليات در چاه سرداب رفته كه الآن بيشتر از 1250 سال است كه در آنجاست» .

ص:151


1- -منتخب الأثر، ج 2، ص 392. [1]
2- -المكاتيب، ج 3، المكتوب 123، بنابر نقل العبقرى الحسان.
3- -منتخب الاثر، ج 2، ص 393. [2]
4- -جواهر الاولياء، ص 31،32،307،378،471،541،544 و 556.
5- -همان، ص 544.

اين موضوع بكلى دروغ و بى اساس است؛ زيرا آنچه در روايات و تواريخ ذكر شده است فقط شدت ترس و حساسيت حكومت معتمد عباسى پس از شهادت امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است نسبت به فرزند پيدا كردن آن امام و نيز تفتيش نقاط مختلف خانۀ حضرت براى پيدا كردن حضرت مهدى (عج) .

و علت اينكه در وصيت نامۀ امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اسمى از حضرت مهدى (عج) برده نشده است احساس خطر جانى براى آن حضرت بوده؛ زيرا وقتى خبر بيمارى امام به حكومت رسيد، مراقبت را تشديد نمود و مأمورين گوناگونى شبانه روز آن حضرت و تمام كارهاى ايشان و حتى وصيت نمودن او را زيرنظر داشته و گزارش مى دادند. ازاين رو آن حضرت براى حفظ جان فرزند خود نام او را در وصيت نامۀ خود ذكر نكرد.

يكى از ناقلان خبر وفات امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حوادث قبل و بعد از آن و ادعاى جعفر برادر امام عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نسبت به ميراث و موضوع امامت، احمد بن عبد اللّه (عبيد اللّه) بن يحيى خاقانى والى قم مى باشد؛ او ضمن نقل داستان مفصلى مى گويد: «مهدى فرزند امام حسن غايب شد» ، و نامى از مكان غيبت او نمى برد.

بعضى از محدثين نيز جريان نماز خواندن حضرت مهدى (عج) را بر جنازۀ امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) -بعد از آنكه جعفر آمادۀ خواندن نماز بر جنازۀ آن حضرت شده بود-و نيز جريان ادعاى امامت توسط جعفر و روشن شدن كذب و همچنين سعايت او نزد معتمد عباسى و

ص:152

غايب شدن حضرت مهدى (عج) را نقل كرده اند. (1)

آيت اللّه سيد صدر الدين صدر (ره) مى گويد:

«براى آنچه در بين بعضى عوام شيعه گفته مى شود و بعضى اهل سنّت نيز (صاحب صواعق) آن را به شيعه نسبت مى دهند كه حضرت مهدى (عج) در سرداب خانۀ امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مخفى شد، مدركى پيدا نكردم» .

سپس مى گويد:

«گمان مى كنم منشأ اين نسبت كه در بعضى نوشته ها به شيعۀ اماميه داده شده اين باشد كه مشاهده مى كنند شيعۀ اماميه اين مكان را زيارت مى كنند و براى آن احترام و قداست خاصى قائل اند؛ و به نظر من علت اين احترام و قداست اين است كه صحن مطهر عسكريين و صحن مجاور آن يعنى صحنى كه سرداب در آن واقع شده، همگى محل خانه و اتاقهايى بوده كه آن حضرات (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سالها در آنجا زندگى مى كرده اند؛ و بديهى است كه خانه هاى محل سكونت آن حضرات (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حوالى متعلق به آنها براى شيعيان مورد احترام خاصى باشد. و چون براى زيارت حضرت مهدى (عج) جاى خاصى نيست، ازاين رو شيعيان به بيوتات و محل تولد و زندگى آن حضرت دل بسته اند و اين بسيار سنّت پسنديده اى است؛ هرچند من به روايت و دليلى از شرع براى آن برنخورده ام» . (2)

ص:153


1- -كمال الدين، ج 1، ص 150-152.
2- -المهدى، سيد صدر الدين صدر، ص 165 و 166.
محل زندگى و ظهور آن حضرت از نظر روايات شيعه

آن گونه كه نويسنده به شيعه نسبت داده است در هيچ روايتى از طريق شيعه نيامده است كه حضرت مهدى (عج) در زمان غيبت در سرداب يا چاه آن زندگى مى كند، بلكه روايات شيعه از باب نمونه از اين قرار است:

1-امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

«مردم امام خود را در بين خود نمى بينند؛ و او در موسم حج حاضر مى شود و مردم را مى بيند ولى مردم او را نمى بينند» . (1)

2-امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

«براى صاحب اين امر حتما يك دوران عزلت و جدايى از مردم مى باشد، و در اين دوران بايد در تحصيل قوت و قدرت بود [. . .]و چه خوب منزلى است طيّبه. [يعنى منزل او -در زمان غيبت-مدينۀ طيّبه خواهد بود.]» . (2)

3-امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

«. . . صاحب اين امر در بين مردم رفت وآمد و تردد دارد و در بازارها راه مى رود و روى فرشهاى مردم مى نشيند و مردم او را نمى شناسند، و اين وضع ادامه دارد تا زمانى كه خداوند به

ص:154


1- - «يفقد الناس إمامهم فيشهدهم فى الموسم فيراهم و لا يرونه» . (بحار الانوار، ج 52، ص 151، حديث 2) . [1]
2- - «لا بد لصاحب هذا الأمر من عزلة و لا بد فى عزلته من قوة. . . و نعم المنزل طيبة» . (همان، ص 153، حديث 6) .

او اجازۀ ظهور دهد و آن وقت مجاز است خود را معرفى نمايد. . .» . (1)

4-روايتى ديگر از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«همانا براى قائم دو غيبت هست كه در اولى مورد مراجعه قرار مى گيرد ولى در دومى كسى نمى داند او كجاست؛ در مراسم حج حاضر مى شود و مردم را مى بيند ولى مردم او را نمى بينند. (يعنى نمى شناسند)» . (2)

5-در خطبۀ 150 نهج البلاغۀ صبحى صالح در مقام اشاره به فتنه هاى آخر الزمان و جريان حضرت مهدى (عج) چنين آمده:

«. . . آگاه باشيد كسى از ما كه آن فتنه ها را درك نمود با چراغى نورانى حركت مى كند و بر رويۀ نيكان رفتار مى نمايد تا گره اى را بگشايد و گرفتارى را نجات دهد، جمعيت هايى را پراكنده و پراكنده هايى را مجتمع سازد؛ و اين در حالى است كه از چشم مردم پنهان است و كسى او را نمى بيند، هرچند چشم خود را خيره سازد» . (3)

ص:155


1- - «. . . صاحب هذا الأمر يتردّد بينهم و يمشى فى أسواقهم و يطأ فرشهم و لا يعرفونه حتى يأذن اللّه له أن يعرّفهم نفسه. . .» . (همان، ص 154، حديث 9) .
2- - «إن للقائم غيبتين يرجع فى إحداهما و الأخرى لا يدرى اين هو؟ يشهد الموسم يرى الناس و لا يرونه» . (همان، ص 156، حديث 16) .
3- - «. . . ألا و إنّ من أدركها منّا يسري فيها بسراج منير و يحذو فيها على مثال الصالحين، ليحلّ فيها ربقا و يعتق رقّا و يصدع شعبا و يشعب صدعا فى سترة عن الناس لا يبصر القائف أثره و لو تابع نظره. . .» . (همان، ج 51، ص 117، حديث 16) .

بديهى است كارهاى ذكرشده در اين خطبه و در ساير روايات براى حضرت مهدى (عج) در زمان غيبت با زندانى بودن آن حضرت در سرداب و يا چاه آن تناسبى ندارد.

6-ابو بصير از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كند:

«اى ابا محمّد، گويا من قائم را مشاهده مى كنم كه با اهل و عيال خود در مسجد سهله وارد شده است» . پرسيدم: آنجا منزل اوست؟ فرمود: «آرى؛ و آن مسجد منزل ادريس نيز مى باشد. . .» . (1)

و تعارضى بين مفاد اين روايات نيست، زيرا امكان صدق همگى وجود دارد؛ يعنى حضرت مهدى (عج) گاه در مراسم حج گاه در مدينۀ منوره-(كه به «طيّبه» تعبير شده) -و گاهى در بين مردم كوچه و بازار مى باشد؛ و در هيچ روايتى نيامده كه آن حضرت در سرداب يا چاه زندگى مى كند.

و معلوم است كه خروج آن حضرت نيز از سرداب نخواهد بود، بلكه در روايات شيعه چنين آمده است:

1- «مهدى (عج) بين ركن و مقام ظاهر مى شود» . (2)

2- «در حالى كه پشت خود را به خانۀ كعبه كرده است ظاهر مى شود» . (3)

3- «در حالى كه پشت مقام ابراهيم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى باشد ظاهر مى شود» . (4)

ص:156


1- - «يا ابا محمد كأنّى أرى نزول القائم فى مسجد السهلة باهله و عياله» . قلت: يكون منزله؟ قال: «نعم، هو منزل ادريس (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) . . .» . (بحار الانوار، ج 52، ص 317، حديث 13) . [1]
2- - «يظهر بين الركنين» . (الغيبة، نعمانى، ص 275) .
3- - «أسند ظهره الى الكعبة» . (كمال الدين، ص 331) . [2]
4- - «فيؤتى و هو خلف المقام» . (الغيبة، نعمانى، ص 263) . [3]

4- «مهدى (عج) از شهرى در يمن به نام «كرعه» ظاهر مى شود» . (1)

5- «از محلّى به نام «تهامه» خارج مى شود» . (2)

6- «قائم آل محمد (عج) از حجاز به سوى شما خواهد آمد» . (3)

تفاوت چهارم: ظهور براى نصرت اسلام يا انتقام از مردگان و اعراب؟

اشاره

نويسندۀ جزوه ادعا مى كند كه:

«مهدى حقيقى مورد اشاره در احاديث براى كمك و نصرت اسلام و مسلمين خواهد آمد و بين نژادها تفاوت قائل نمى شود؛ اما امام زمان مجعول روحانيت فقط براى كمك آنها خروج كرده و از ديگران و حتى از مردگان انتقام مى گيرد، و چنان از اعراب و مخصوصا از قريش كراهت داشته كه در ميان پيروانش از آنها كسى وجود ندارد! آيا اين امام زمان جزئى از توطئۀ شعوبيه بر عليه اسلام و اعراب نيست؟»

l

پاسخ

اشاره

اين ادعا هم كذب و افترايى ديگر به روحانيت شيعه است؛ زيرا در هيچ كتاب روايى يا اعتقادى شيعه كه قابل ذكر و مورد تأييد باشد چنين ادعايى نشده كه امام زمان (عج) براى يارى و كمك روحانيت و يا حتى خصوص شيعه ظهور مى كند. كافى است كتابهاى روايى معروف شيعه

ص:157


1- - «يخرج المهدى من قرية يقال لها كرعة (اليمن)» . (كشف الغمّة، ج 2، ص 269) .
2- - «يخرج من تهامة» . (بحار الانوار، ج 52، ص 310)
3- - «انحدر عليكم قائم آل محمد من الحجاز» . (اثبات الوصية، مسعودى، ص 226) .

ملاحظه شود تا معلوم گردد آنها-همچون كتابهاى اهل سنّت-همگى كار اصلى امام زمان (عج) را با اين جمله: «يملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا» بيان كرده اند.

روايات انتقام حضرت مهدى (عج) از مردگان

و اما نسبت انتقام از ديگران يا مردگان به آن حضرت شايد منشأ آن روايات زير باشد كه به تعابير مختلف وارد شده است:

1-روايت مفضل بن عمر از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) :

«وقتى من به معراج برده شدم خداوند به من وحى نمود. . . و در مورد قائم گفت: به دست او از دشمنانم انتقام مى گيرم. . .

و اوست كه دلهاى شيعيانت را از جور و ظلم ظالمين، منكرين و كافرين نجات و شفا خواهد داد. . .» . (1)

2-روايت جارود بن منذر از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) :

«در معراج از سوى خداوند به من وحى شد: اين حجت ها دوستان و اولياى من هستند. و اين-اشاره به قائم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) -كسى است كه از دشمنان من انتقام مى گيرد. . .» . (2)

3-روايت طولانى جابر بن يزيد از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) :

«خداوند در شبى كه به معراج برده شدم به من وحى كرد:

ص:158


1- - «لما أسري بى إلى السماء أوحى الىّ ربّى. . . و هو الذى يشفي قلوب شيعتك من الظالمين و الجاحدين و الكافرين. . .» . (كمال الدين، ج 1، ص 252) [1]
2- - «هولاء اوليائى و هذا المنتقم من اعدائى. . .» . (بحار الانوار، ج 38، ص 44) . [2]

يا محمّد. . . و سپس گفت: اين است قائم. . . كه از دشمنان من انتقام مى گيرد. . .» . (1)

4-روايت ابى حمزه ثابت بن دينار از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«پس از اينكه جدّم حسين كشته شد ملائكه ضجّه كردند. . . و خداوند به عزّت و جلال خود قسم ياد كرد. . . كه به دست اين قائم انتقام آنها را خواهد گرفت. . .» . (2)

5-روايت فرات بن احنف از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از حضرت امير (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«. . . قسم مى خورم كه من و اين دو فرزندم كشته مى شويم و خداوند مردى از اولاد مرا در آخر الزمان برمى انگيزد تا خونهاى ما را پيگيرى كند. . .» . (3)

6-روايت علقمة بن محمد حضرمى از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در خطبۀ غدير خم، كه دربارۀ حضرت مهدى (عج) چنين آمده است:

«. . . آگاه باشيد كه اوست انتقام گيرندۀ از ظالمين. . . اوست طلب كنندۀ خونهاى اولياى خداوند. . .» . (4)

در اين روايات تعبير انتقام از دشمنان خدا و دشمنان ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) و يا امام

ص:159


1- - «ان اللّه اوحى ليلة اسري بي، يا محمد. . . و هذا القائم محلّل حلالى و محّرم حرامى و ينتقم من اعدائي. . .» . (الغيبة، نعمانى، ص 93، حديث 24) . [1]
2- - «. . . لما قتل جدّي الحسين ضجّت الملائكة. . . فو عزتي و جلالي. . . بهذا القائم أنتقم منهم. . .» . (دلائل الامامة، طبرى، ص 452) .
3- - «. . . لأقتلن أنا و إبناى هذان و ليبعثن اللّه رجلا من ولدي فى آخر الزمان يطالب بدمائنا. . .» . (بحار الانوار، ج 51، ص 112) . [2]
4- - «. . . ألا إنه المنتقم من الظالمين. . . ألا إنه مدرك بكلّ ثار لاولياء اللّه. . .» . (الاحتجاج، طبرسى، ج 1، ص 80) . [3]

حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وارد شده است؛ و در هيچ كدام زنده كردن مردگان و گرفتن انتقام از آنان وارد نشده است. انتقام از دشمنان خداوند و امامان (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) در روايات رجعت نيز ذكر شده است؛ (1)و اصولا انتقام از دشمن خدا و ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) به ناكام گذاشتن او در نيل به اهدافش مى باشد، و با ظهور حضرت مهدى (عج) پس از خروج دجال و تقويت آيين شرك و كفر و ظلم-كه همان هدف ديرينۀ دشمنان خدا و پيامبران و ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) است- ريشه هاى كفر و ظلم از زمين برچيده خواهد شد، و اين يكى از بالاترين و بهترين انتقامها از دشمنان خدا و قاتلان امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و ساير شهداى راه حق و عدالت خواهد بود.

البته رجعت بنابر اعتقاد شيعه و بازگشتن دو دسته از مردم به دنيا، يعنى اولياء و اعداء خداوند، و معذب شدن اعداء اللّه به عذاب أدنى توسط اولياى خداوند نحوۀ ديگرى از انتقام خواهد بود؛ كه در روايات متعددى نسبت به آن تأكيد شده است و امرى محال يا مخالف ضرورت عقل و دين نيز نمى باشد.

روايات كراهت آن حضرت از اعراب

قسمت ديگر ادعاى نويسنده مبنى بر اينكه:

«. . . امام زمان مجعول روحانيت چنان از اعراب و مخصوصا از قريش كراهت داشته كه در ميان پيروانش از آنها كسى وجود ندارد. . .» .

مستند به چند روايت واحد و ضعيف السند مى باشد كه در ذيل به آنها اشاره مى شود:

ص:160


1- -ر. ك: بحار الأنوار، ج 53، باب الرجعة، حديث 16،20 و 22.

1-روايت رفيد از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«. . . قائم با اعراب شديد و تند خواهد بود. . .» (1)

2-روايت حسن بن على بن ابى حمزۀ بطائنى از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه فرمود:

«. . . هرگاه قائم قيام نمود بين او و اعراب و قريش جز شمشير نخواهد بود و جز شمشير از آنان نمى گيرد. . .» . (2)

3-روايت ابى حمزۀ ثمالى از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«قائم قيام نمى كند مگر. . . با شمشير برنده اى بين اعراب و اختلاف شديدى بين مردم. . .» . (3)

4-روايت موسى الأبار از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«از اعراب پرهيز كن، زيرا براى آنها خبر بدى هست؛ آگاه باش كه حتى يك نفر از اينها با قائم قيام نمى كند» . (4)

5-روايت على بن ابى حمزه از ابو بصير ضمن حديثى از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه فرمود:

ص:161


1- - «. . . على العرب شديد. . .» . (بحار الانوار، ج 52، ص 318، حديث 18) .
2- - «. . . اذا خرج القائم لم يكن بينه و بين العرب و قريش إلاّ السيف، ما يأخذ منها إلاّ السيف. . .» . (الغيبة، نعمانى، ص 234، [1] حديث،21 و قريب به همين مضمون در عقد الدرر، ص 287، حديث 346 و 347) . [2]
3- - «لا يقوم القائم الا على. . . سيف قاطع بين العرب و اختلاف شديد بين الناس» . (الغيبة، نعمانى، ص 235، حديث 22) . [3]
4- - «إتق العرب فإن لهم خبر سوء أما إنه لم يخرج مع القائم منهم واحد» . (بحار الانوار، ج 52، ص 333، حديث 62) . [4]

«. . . سپس قائم به سوى كوفه مى رود و به خونريزى مشغول شده و هفتاد قبيله از قبايل عرب را مى كشد. . .» . (1)

6-روايت جعفر بن يحيى از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«حال شما چگونه است زمانى كه قائم خيمه ها را در مسجد كوفه برپا مى دارد و سپس براى مردم برنامه اى نو براساس امرى جديد ارائه مى دهد و بر اعراب سختگير مى باشد» . (2)

7-روايت رفيد از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه به آن حضرت گفت:

يابن رسول اللّه، آيا قائم مطابق سيره و خط مشى على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با مردم سواد (عراق) عمل مى كند؟ فرمود: «نه اى رفيد! همانا على بن ابى طالب با اهل سواد مطابق آنچه در جفر ابيض بود عمل مى نمود ولى قائم با اعراب مطابق آنچه در جفر احمر هست عمل خواهد كرد» .

پرسيدم: فدايت شوم جفر احمر چيست؟ رفيد گفت: حضرت انگشت خود را به حلق كشيد و فرمود: «اين چنين، يعنى ذبح» . (3)

ص:162


1- - «. . . ثم يتوجه الى الكوفة فينزلها و يكون داره و يبهرج [-يعنى يهدر الدم-] سبعين قبيلة من قبائل العرب. . .» . (همان، حديث 61) .
2- - «كيف انتم لو ضرب اصحاب القائم الفساطيط فى مسجد الكوفان ثم يخرج اليهم المثال المستأنف أمر جديد على العرب شديد» . (همان، ص 365، حديث 142) .
3- -قلت لابى عبد اللّه: جعلت فداك يابن رسول اللّه يسير القائم بسيرة علىّ بن ابى طالب فى أهل السواد؟ فقال: «لا يا رفيد، إن علىّ بن ابى طالب سار فى اهل السواد بما فى الجفر الأبيض و إن القائم يسير فى العرب بما فى الجفر الأحمر» . قال: فقلت: جعلت فداك و ما الجفر الأحمر قال: فامرّ اصبعه على حلقه فقال: «هكذا يعنى الذبح. . .» . (همان، ص 313، حديث 7) .

8-روايت ديگر رفيد از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، كه آن حضرت به رفيد فرمود:

«اى رفيد چگونه هستى وقتى اصحاب قائم را مشاهده كنى كه خيمه هاى خود را در مسجد كوفه برپا مى دارند، سپس قائم برنامه اى جديد را كه براى اعراب شديد است ارائه مى دهد» . رفيد گفت: پرسيدم: فدايت شوم آن برنامه چيست؟ حضرت فرمود: «كشتن. . . ؛ همانا على بن ابى طالب با جفر ابيض كه همان گذشت و كفّ از دشمن است عمل مى كرد، زيرا او مى دانست كه در آيندۀ نزديكى شيعيانش مغلوب دشمنان مى شوند؛ اما قائم مطابق با جفر احمر كه همان كشتن است عمل مى كند، زيرا او مى داند كه شيعيانش شكست نخواهند خورد» . (1)

9-روايت حارث بن مغيره و ذريح المحاربيّ از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«بين ما و اعراب جز كشتن چيزى نخواهد بود» ؛ و با دست خود اشاره به حلقشان كردند. (2)

103-روايت ابو بصير از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«. . . به خدا سوگند گويا مشاهده مى كنم قائم را كه مردم بين

ص:163


1- - «يا رفيد كيف انت اذا رأيت اصحاب القائم قد ضربوا فساطيطهم فى مسجد الكوفة ثم اخرج المثال الجديد على العرب شديد» . قال: قلت: جعلت فداك ما هو؟ قال: «الذّبح. . . إن عليّا سار بما فى الجفر الأبيض و هو الكف و هو يعلم انه سيظهر على شيعته من بعده و إنّ القائم يسير بما فى الجفر الأحمر و هو الذبح و هو يعلم أنه لا يظهر على شيعته» . (همان، ص 318، حديث 18) .
2- - «ما بقى بيننا و بين العرب إلاّ الذّبح و أو مأ بيده الى حلقه» . (همان، ص 349، حديث 101) .

ركن و مقام با او براساس كتابى جديد بيعت مى كنند و او در مورد اعراب شديد و خشن است. سپس فرمود: واى به حال اعراب از شرّى كه بر ايشان نزديك مى باشد» . (1)

نكاتى دربارۀ روايات فوق

نكتۀ اوّل-از روايات متواتر بين شيعه و سنّى فهميده مى شود حضرت مهدى (عج) به كتاب خدا و سيرۀ پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) عمل مى كند؛ و در اين دو نه تنها نژاد، جنس، قوميت و. . . مطرح نيست بلكه ملاك در آن ارزشهايى همچون: ايمان، عمل صالح، تقوا، علم و جهاد مى باشد؛ قرآن صريحا مى فرمايد: إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اَللّهِ أَتْقاكُمْ (2)«همانا گرامى ترين شما نزد خداوند باتقواترين شما مى باشد» .

تفسير درّ المنثور در ذيل همين آيۀ شريفه از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل مى كند كه در خطبۀ وداع در ايام تشريق فرمودند:

«اى مردم آگاه باشيد كه خداى شما يكى است. آگاه باشيد كه پدر شما يكى است. آگاه باشيد كه هيچ عربى بر عجم و هيچ عجمى بر عرب و نيز هيچ سياه پوستى بر سرخ پوست. . .

برترى و فضيلت ندارد مگر به تقوا. . .» . (3)

ص:164


1- - «. . . و اللّه لكأنّى انظر اليه بين الركن و المقام يبايع الناس على كتاب جديد على العرب شديد و قال: ويل للعرب من شرّ قد إقترب» . (همان، ص 294، حديث 42) .
2- -سورۀ حجرات، آيۀ 13. [1]
3- - «يا ايها الناس، ألا انّ ربكم واحد، ألا إنّ اباكم واحد، الا لا فضل لعربيّ على عجميّ و لا لعجميّ على عربيّ و لا لأسود على أحمر. . . الا بالتقوى. . .» . (تفسير الميزان، ج 18، ص 334، [2]به نقل از تفسير درّ المنثور، [3] ذيل آيۀ فوق) .

پس اگر مفاد آن روايات در تعارض با قرآن و فرمودۀ پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) كه از مسلّم ترين اصول اسلام و مذهب شيعه و سنّى است در تعارض باشد، هرگز هيچ عالم شيعى معتقد به آن نخواهد بود.

نكتۀ دوّم-لفظ عرب مى تواند در اين روايات عنوان مشير باشد به طاغيان و اعداء اللّه از عرب نه همۀ آنها؛ و رواياتى كه در آنها تعبير به «طغاة العرب» دارد قرينه است بر اينكه منظور از عرب در ساير روايات مطلق نيز همين است.

نكتۀ سوّم-مفاد اين روايات تعارض دارد با رواياتى كه متضمن مدح و تمجيد طوايفى از عرب در اين زمينه مى باشد؛ از باب نمونه:

1-روايت طولانى حذيفه از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) :

«هنگام قيام قائم منادى از آسمان ندا مى كند: اى مردم، زمان حكومت جبّاران بر شما تمام شد. . . پس بشتابيد به سوى مكه، سپس نجبا و نيكانى از مصر و ابدال و نخبگانى از شام و دسته جاتى از عراق كه شب بيدارانى. . . هستند و گويا دلهاى آنان همچون پاره هاى آهن مى باشد به سوى قائم مى شتابند و با او بين ركن و مقام بيعت مى كنند» . (1)

ص:165


1- - «اذا كان عند خروج القائم، ينادى مناد من السماء أيّها الناس قطع عنكم مدّة الجبّارين. . . فالحقوا بمكة فيخرج النجباء من مصر و الأبدال من الشام و عصائب العراق، رهبان بالليل. . . كأنّ قلوبهم زبر الحديد فيبايعونه بين الركن و المقام» . (بحار الانوار، ج 52، ص 304، حديث 73؛ [1] ضمنا همين روايت با اندكى تفاوت در الغيبة، شيخ طوسى، ص 476 آمده است) .

2-روايت ابى خالد كابلى از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«هنگامى كه قائم وارد كوفه مى شود هيچ مؤمنى نيست مگر اينكه يا در كوفه است و يا به سوى كوفه مى آيد. . . سپس قائم به اصحاب خود دستور مى دهد: حركت كنيم به سوى اين گروه طغيانگر [احتمالا دجّال]سپس همگى با او حركت مى كنند» . (1)

3-روايت ابى سعيد خدرى از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) :

«مهدى هفت يا ده سال حكومت مى كند، و سعادتمندترين مردم در رابطه با او مردم كوفه مى باشند» . (2)

از دو روايت اخير وضعيت روايت پنجم سابق الذكر كه متضمن كشته شدن هفتاد قبيلۀ عرب در كوفه توسط حضرت مهدى (عج) بود معلوم مى شود؛ علاوه بر اينكه فضيلت و كمال قابل توجهى براى طوايفى از عرب در اين روايات ذكر شده است.

و بنابر احتمال مرحوم مجلسى كه مراد از «طاغية» در روايت دوّم سفيانى است، كوفه پايگاه حمله به سفيانى و نيروهاى او مى باشد.

نكتۀ چهارم-در رابطه با سند اين روايات است. سند روايت اوّل به خاطر «رفيد» ضعيف مى باشد؛ زيرا نامبرده در كتب رجال توثيق

ص:166


1- - «إذا دخل القائم الكوفة، لم يبق مؤمن إلاّ و هو بها أو يجىء اليها. . . و يقول لأصحابه: سيروا بنا الى هذه الطاغية، فيسير اليه» . (بحار الانوار، ج 52، ص 330، حديث 51) . [1]
2- - «يملك المهدى امر الناس سبعا او عشرا، أسعد الناس به اهل الكوفة» . (غاية المرام، ص 704؛ و همچنين ر. ك: أعيان الشيعة، ج 2، ص 652) . [2]

نشده است. (1)علاوه بر آنكه ابن سنان هم مشترك بين «محمد» و «عبد اللّه» بوده، و «محمد بن سنان» در رجال تضعيف شده و متهم به غلو مى باشد. (2)

در سند روايت دوّم «احمد بن محمد بن سعيد» است كه هرچند بعضى او را توثيق نموده اند اما زيدى جارودى مى باشد و خبر او خبر واحد است كه در امور اعتقادى حجت نمى باشد؛ همچنين در سند آن «حسن بن على بن ابى حمزۀ بطائنى» قرار دارد كه (بنابر نقل كشّى از محمد بن مسعود) على بن فضال در مورد او گفته است: «او كذاب و ملعون مى باشد» . و ديگران نيز با عباراتى ديگر او را طرد و لعن كرده اند، و بودن او در سند روايت براى ضعف آن كفايت مى كند. (3)

در سند روايت سوّم-علاوه بر ضعف از جهت «احمد بن محمد بن سعيد» و «حسن بن على بن ابى حمزه» - «يوسف بن كليب» هست كه او هم مجهول است و در كتب رجال نامى از وى نيامده است.

سند روايت چهارم نيز به خاطر «موسى الابار» كه مجهول است، ضعيف مى باشد. (4)

سند روايت پنجم نيز به خاطر «على بن ابى حمزه» ضعيف است.

سند روايت ششم به خاطر مجهول بودن واسطۀ بين عبيد اللّه بن موسى و جعفر بن يحيى ضعيف است، بنابراين از اعتبار ساقط است. (5)

سند روايت هفتم علاوه بر «رفيد» كه توثيق نشده است، به خاطر

ص:167


1- -جامع الرواة، ج 1، ص 321.
2- -رجال كشّى، ص 322، حديث 584.
3- -منتهى المقال، ج 2، ص 408.
4- -جامع الرواة، ج 2، ص 270.
5- -بحار الانوار، ج 52، ص 365، حديث 142. [1]

«محمد بن فضيل كوفى» ضعيف مى باشد؛ زيرا در «معجم الرجال» تضعيف شده و نيز بعضى او را به غلو متهم نموده اند. (1)

روايت هشتم نيز به خاطر «رفيد» ضعيف مى باشد.

در سند روايت نهم «محمد بن عبد اللّه بن زراره» قرار دارد، گرچه وى مورد اختلاف است و علامه تا حدودى او را توثيق نموده اما شهيد ثانى او را غير موثق دانسته است. (2)

روايت دهم نيز به خاطر «ابن بطائنى» ضعيف است، كه همان «على ابن ابى حمزۀ بطائنى» است.

يادآور مى شود كه اگر بر فرض سند اين روايات مورد قبول باشد اما توان مقابله با نص صريح قرآن و سنت قطعى پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را ندارد.

نكتۀ پنجم-علاوه بر آنچه ذكر شد يادآورى مى شود تصويرى كه در روايات متواتر شيعه و سنّى از مهم ترين كار حضرت مهدى (عج) ارائه شده است بسط كامل عدالت و قسط است در روى زمين پس از اينكه زمين پر از ظلم و جور شده است. (3)اين مضمون علاوه بر روايت معروف بلكه متواتر معنوى: «يملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا» به تعبيرات ديگرى نيز وارد شده است؛ از جمله:

1-حضرت رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

«آن حضرت ترازوى عدالت را بين مردم قرار مى دهد، پس هيچ كس به ديگرى ظلم نخواهد كرد» . (4)

ص:168


1- -معجم رجال الحديث، سيد ابو القاسم خوئى، ج 17، ص 161، شماره 11568.
2- -جامع الرواة، ج 2، ص 141. [1]
3- -منتخب الأثر، ج 2، ص 222 به بعد.
4- -بحار الانوار، ج 52، ص 322.

2-امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

«هرگاه قائم ما اهل بيت قيام نمود اموال را مساوى تقسيم مى كند و به عدالت در بين مردم عمل مى نمايد. . .» . (1)

3-امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

«. . . به خدا قسم قائم ما عدالت را همچون گرما و. . . به كنج خانه هاى مردم مى برد. . .» . (2)

4-امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

«. . . قائم همانند رسول اللّه با عدالت با مردم روبرو مى شود. . .» (3)

بديهى است تحقق قسط و عدالت و تقسيم اموال به طور مساوى بين مردم توسط حضرت مهدى (عج) با مضمون رواياتى كه دلالت مى كند بر ظلم به طايفۀ خاصى، سازگار نخواهد بود.

در روايت-علاوه بر تحقق عدالت و قسط توسط حضرت قائم (عج) در بين مردم-كارهاى ديگرى نيز همچون جود و بخشش هاى فوق العاده نسبت به مردم و نيز رفع هرگونه ناراحتى و ضعف از مردم به آن حضرت نسبت داده شده است؛ از جمله:

1-حضرت رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

«. . . قائم براى همۀ مؤمنين موجب رحمت و براى كافرين موجب عذاب مى باشد» . (4)

2-امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

«. . . تمام اموال دنيا-آنچه روى زمين ظاهر است و آنچه در

ص:169


1- -همان، ص 351.
2- -همان، ص 362.
3- -همان، ص 381.
4- -همان، ج 52، ص 322.

داخل زمين مى باشد-نزد مهدى ما جمع مى شود، و سپس به مردم مى گويد: بياييد به سوى آنچه به خاطرش از ارحام خود قطع شديد و خونها ريختيد و بر محرّمات خدا تجاوز نموديد؛ آنگاه از اين اموال آنقدر به مردم مى بخشد كه احدى پيش از او چنين بخششى نكرده است. . .» . (1)

3-پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) مى فرمايد:

«اسم آخرين امام اسم من است و پس از ظهورش زمين را پر از عدل مى كند همان گونه كه پر از ظلم و جور شده است؛ و اموال و دارايى ها روى هم انباشته [و نزد او مى باشد]و هركس به او مراجعه نمود و مالى طلب نمود او عطا مى كند» . (2)

4-و از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده است:

«قائم از اهل بيت مرا هر صاحب درد و مشكلى و يا داراى ضعفى درك نمود، درد او رفع و ضعف او به قوّت تبديل مى شود» . (3)

همين تعبيرات و مشابه آن در روايات اهل سنّت نيز وجود دارد كه نيازى به نقل آنها نيست؛ براى تفصيل بيشتر به كتاب «المهدى» نوشتۀ آيت اللّه سيد صدر الدين صدر (ره) مراجعه شود. (4)

تنافى مضامين روايات فوق با آنچه به آن حضرت در بعضى روايات مورد بحث نسبت داده شده است واضح است.

ص:170


1- -همان، ج 51، ص 29.
2- -همان، ج 52، ص 379.
3- -همان، ص 335.
4- -المهدى، ص 93.

از سوى ديگر مطابق بعضى روايات امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

«. . . حضرت مهدى (عج) تورات و ساير كتابهاى آسمانى قبل از اسلام را از غارى در انطاكيه خارج مى كند و سپس بين اهل تورات با تورات، و اهل انجيل با انجيل، و اهل زبور با زبور، و اهل فرقان با فرقان حكم مى كند. . .» . (1)

از اين روايت به خوبى فهميده مى شود كه حتى ساير ملل و اهل اديان نيز با آزادى و به دور از ترس و فشار در حكومت حضرت قائم (عج) زندگى مى كنند و آن حضرت معارف و احكام دينى آنان را مطابق كتابهاى اصلى آنها براى آنان بيان مى كند.

بنابراين آنچه نويسنده در مورد حضرت مهدى (عج) به شيعه نسبت داده است-كه آن حضرت از اعراب يا قريش كراهت دارد-مطابق روايات مورد قبول شيعه به هيچ وجه صحيح نيست.

ضمنا خوانندۀ محترم توجه خواهد داشت كه باوجود اين روايات مستند و متواتر از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و نظريات بزرگان اهل سنّت در مورد حضرت مهدى (عج) و غيبت او، ادعاى نويسندۀ جزوه مبنى بر اينكه امام زمان شيعه جزئى از توطئۀ شعوبيه بر عليه اسلام و اعراب است چقدر سست و دور از حقيقت مى باشد!

بنابر آنچه بيان شد معلوم گرديد وظيفه و رسالت حضرت مهدى (عج) احياى قرآن، اسلام و سيرۀ نبىّ اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) مى باشد و او هرگز براى انتقام از مردگان و يا اعراب-آنچنان كه نويسنده مدعى شده است-ظهور نمى كند.

ص:171


1- -بحار الانوار، ج 51، ص 29؛ الغيبة، نعمانى، ص 237، حديث 26. [1]

تفاوت پنجم: انتقام امام زمان از ياران رسول خدا و امّ المؤمنين برخلاف

اشاره

مهدى موعود

ادعاى نويسنده چنين است:

«مهدى راستين ياران پيامبر را گرامى داشته و بر ايشان دعاى خير نموده و به خط آنها مى رود و امّهات المؤمنين را نيز دوست داشته و به نيكى ياد مى كند؛ اما امام زمان ساختۀ روحانيت اماميه نه اينكه بر ياران رسول بغض ورزيده بلكه جثه هاى آنها را از قبرهايشان بيرون آورده و آتش مى زند و حتى امهات المؤمنين را قصاص نموده و عايشه را حدّ مى زند» .

نويسنده مقصود خود از ياران رسول را شرح داده و مى گويد:

«دو يار و خليفۀ رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) يعنى ابو بكر و عمر (رض) را از قبرهايشان بيرون مى آورد. . . و از همۀ ستم هايى كه در دنيا قبل و بعد از آن دو رخ داده است از آن دو نفر انتقام مى گيرد؛ از قتل هابيل و قابيل گرفته تا گناه برادران يوسف كه او را به چاه انداختند و ظلم نمرود كه ابراهيم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به آتش انداخت و حتى از گناه آتش پرستان نيز از آن دو انتقام مى گيرد» .

پاسخ

اشاره

نويسنده در اين بخش دو ادعا نموده است:

1-امام زمان شيعه از اصحاب پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) انتقام گرفته و جثه هاى آنها را آتش مى زند.

2-بر عايشه امّ المؤمنين تازيانه مى زند.

ص:172

اوّل: آتش زدن ياران پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و انتقام از آنان

در رابطه با بيرون آوردن ابو بكر و عمر از قبر و. . . چند روايت ضعيف و غير قابل اعتماد وارد شده است و متن آنها با روايات زياد و متواترى كه دلالت دارد حضرت مهدى به كتاب خدا و سنّت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) عمل مى كند و خلق و خوى او همانند رسول اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) سرشار از رحمت و عطوفت نسبت به بندگان خداست، تعارض و مخالفت كامل دارد؛ از جمله:

روايت اوّل-در بحار الانوار از كتاب يكى از اصحاب-كه معلوم نيست چه كسى است-با سندى كه توسط حسين بن حمدان به محمد بن نصير مى رسد و او از عمر بن الفرات و او از محمد بن مفضل و او از مفضل بن عمر روايتى را نقل كرده است. در اين روايت كه به امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نسبت داده شده مطالبى از اين قبيل ذكر شده است:

«حضرت مهدى پس از بيرون آوردن جنازه هاى ابو بكر و عمر از قبر و به دار آويختن آنها دستور مى دهد آنها را با آتشى كه از زمين بيرون مى آيد بسوزانند و سپس باد سياهى مى وزد و خاكستر آنها به دريا ريخته مى شود، و اين كار در هرروز و شبى هزار مرتبه تكرار مى شود. و نيز تمام گناهان خلايق از ابتداى عالم تا روز قيام مهدى به حساب ابو بكر و عمر مى باشد و آنها بايد عذاب همگى را تحمل كنند و. . .» . (1)

نقل خود اين مطالب بر فرض آنكه سند روايت هم به حسب ظاهر

ص:173


1- -بحار الانوار، ج 53، ص 14.

خوب مى بود، حاكى از كذب و جعلى بودن اين روايت است. اما در ارتباط با سند آن همان گونه كه بيان شد بحار الانوار آن را از كتاب يكى از اصحاب كه نامش معلوم نيست نقل كرده و در سند آن محمد بن نصير از عمر بن الفرات از محمد بن مفضل و او از مفضل بن عمر قرار دارند.

هرچند شيخ مفيد «مفضل بن عمر» را مدح كرده و مى گويد: «او از شيوخ اصحاب امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و از ثقات فقهاى صالح مى باشد» . (1)ولى نجاشى در رجال خود او را «فاسد المذهب، مضطرب الرواية و غير قابل اعتماد» خوانده است. (2)و علامه در «خلاصه» نقل كرده كه او در مذهب خطّابى (3)و در كلام متهافت است. (4)

و نيز علامه در «خلاصه» ضمن تصريح بر فاسد المذهب و غير قابل اعتماد بودن او گفته است:

«غلات چيزهاى زيادى را در روايات منسوب به او اضافه كرده اند، و لذا نقل و نوشتن روايات او جايز نيست.»

ص:174


1- -الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 216. [1]
2- -رجال نجاشى، ص 416.
3- -خطّابيه فرقه اى بودند معاصر با امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و معتقد به امامت ابى الخطاب، كه عقايد انحرافى نيز داشتند؛ از جمله اينكه: الف-امامان پيامبر مى باشند و سپس به حد خدايى مى رسند. . . و اينكه امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همان خداوند است كه به شكل انسان در اين عالم ديده مى شود. ب-به هر مؤمنى وحى مى شود. ج-به انسانها پس از رسيدن به حد كمال نمى توان گفت مى ميرند، بلكه به عالم ملكوت منتقل مى شوند. د-اموات هرروز و شب ديده مى شوند. . . . ر. ك: توضيح المقال فى علم الرجال، ص 214.
4- -خلاصة الاقوال، ص 407. [2]

همچنين كشّى از حمّاد بن عثمان نقل كرده است كه امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در رابطه با قضيّه اى به مفضل با تعبير «يا كافر» ، «يا مشرك» خطاب نمودند.

و نيز مطابق روايتى، حجر بن زائدة و عامر بن جزاعۀ اسدى به امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفتند: «مفضّل مى گويد: ارزاق بندگان خداوند در دست شماست» ؛ و آن حضرت او را لعن كرده و از او بيزارى جستند؛ و در جواب سؤال آنان نسبت به لعن و بيزارى از او گفتند: «شما هم او را لعن و اظهار بيزارى از او كنيد.» (1)

البته در بعضى روايات و كتب رجالى از مفضّل مدح شده است؛ ولى بر اساس قاعدۀ مورد قبول علم رجال در تعارض بين مدح و ذمّ، ذمّ مقدم مى باشد.

اما در مورد «محمد بن نصير» شيخ در الغيبة (2)و مجلسى در بحار الانوار (3)به نقل از سعد بن عبد در مورد او مى گويند:

«محمد بن نصير مدعى رسالت و نبوت شد و قائل به تناسخ و مدعى ربوبيت امام هادى (ابو الحسن) بود، و نكاح با محارم و. . . را حلال مى دانست» .

و شيخ در همان صفحه از ابن نوح نقل كرده است كه محمد بن نصير مدتى به دروغ خود را نايب خاص حضرت مهدى (عج) معرفى مى كرد و لذا مورد لعن محمد بن عثمان از نوّاب اربعۀ حضرت قرار گرفت و پس از افشاى دروغش، او درصدد عذرخواهى و نزديك شدن به محمد بن عثمان برآمد ولى ايشان او را به حضور نپذيرفت.

ص:175


1- -منتهى المقال، محمد بن اسماعيل معروف به ابو على، چاپ قديم، ص 308، ذيل مفضل بن عمر.
2- -الغيبة، شيخ طوسى، ص 398.
3- -بحار الانوار، ج 51، ص 368.

در پاورقى صفحۀ ذكرشدۀ بحار الانوار آمده است: محمد بن نصير علاوه بر خباثت هايى كه به آنها اشاره شد اين روايت را از فردى غالى و داراى فسادهاى بسيار به نام «عمر بن فرات بغدادى» نقل مى كند.

نجاشى نيز عمر بن فرات را غالى و داراى فسادهاى بسيار مى داند. (1)

«حسين بن حمدان» نيز بنابر نقل و تأييد جامع الرواة (2)فاسد المذهب، كذّاب و ملعون است كه به گفته هاى او اعتنايى نمى شود؛ و «محمد بن مفضل» مشترك است بين توثيق شده و توثيق نشده، و «على بن عبد اللّه» در كتب رجال مجهول مى باشد. بنابراين در بى اعتبارى روايت ذكرشده و ضعف سند آن شكى نيست.

روايت دوّم-طبق اين روايت امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خطاب به بشير نبّال فرموده است:

«آيا مى دانى اولين كارى كه قائم مى كند چيست؟» بشير گفت: نه، حضرت فرمود: «اين دو نفر را در حالى كه تر و تازه هستند از قبر در مى آورد و آنان را مى سوزاند و آنگاه خاكستر آنها را توسط باد در هوا پخش مى كند و سپس مسجد را مى شكند» . (3)

ص:176


1- -يادآورى مى شود: هرچند محمد بن نصير در رجال مشترك است بين چهار نفر كه جز يكى از آنان، بقيه مذموم و ضعيف مى باشند (جامع الرواة، ج 1، ص 208) امّا اوّلا: صرف همين اشتراك در اسم موجب وهن روايت و عدم اعتماد به آن است. ثانيا: به قرينۀ اين كه محمد بن نصير روايت موردنظر را از عمر بن فرات بغدادى-كه غالى و داراى فسادهاى بسيار شمرده شده-نقل مى كند نمى توان گفت محمد بن نصير آن فرد موثق مى باشد.
2- -جامع الرواة، ج 1، ص 237.
3- - «هل تدرى أول ما يبدأ به القائم؟ قلت: لا، قال: «يخرج هذين رطبين غضّين فيحرقهما و يذريهما فى الريح و يكسر المسجد. . .» . (بحار الانوار، ج 52، ص 386، حديث 200) . [1]

«بشير نبال» كه راوى اين حديث است توثيق نشده، و علامه در خلاصه دربارۀ او گفته است: «من در روايت او متوقف هستم» . (1)

روايت سوّم-عبد العظيم حسنى به امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى گويد: من اميدوارم تو همان قائم از اهل بيت محمّد باشى كه زمين را بعد از اينكه پر از ظلم و جور شده است از عدالت پر مى كند. حضرت در جواب او فرمود:

«آن قائمى كه زمين را از عدالت پر مى كند ولادت او مخفى است و سپس غايب مى شود و. . . هنگامى كه ظاهر مى شود. . .

و وارد مدينه مى گردد «لات» و «عزّى» را مى سوزاند. . .» . (2)

[«لات» و «عزّى» اشاره است به همان دو نفر كه بشير نبّال در روايت قبلى نقل كرده است.]

در سند اين روايت «سنانى» قرار دارد كه مجهول الحال مى باشد، و «أسدى» است كه مشترك بين سه نفر است كه دو نفر آنان غير موثق هستند، و در اين صورت مورد اعتماد نخواهد بود. (3)

روايت چهارم-مفضل از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل كرده است:

«هنگامى كه به معراج برده شدم خداوند به من مسائلى را وحى كرد. . . و از جمله اينكه: اين قائم همان است كه حلال

ص:177


1- -جامع الرواة، ج 1، ص 124.
2- - «إنى لأرجو أن تكون القائم من أهل بيت محمد الذى يملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا. . . فاذا دخل المدينة أخرج اللاّت و العزّى فأحرقهما» . (بحار الانوار، ج 52، ص 283، حديث 10) . [1]
3- -منتهى المقال، چاپ قديم، ص 254.

مرا حلال و حرام مرا حرام مى كند و به دست او از دشمنان خود انتقام مى گيرم. . . . سپس پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: آنگاه «لات» و «عزّى» را در حالى كه تر و تازه هستند از قبر خارج نموده و آنان را مى سوزاند» . (1)

در سند اين روايت «احمد بن هلال» قرار دارد كه جامع الرواة به نقل از «فهرست» شيخ او را غالى و متهم در دين به شمار آورده و علامه در خلاصه و نجاشى و كشّى در كتابهاى خود گفته اند: «مذمت هايى در مورد او از امام عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده است» . (2)و همين طور علامه در «خلاصه» و استرآبادى در «الرجال الوسيط» گفته اند: «به نظر ما روايت او مورد قبول نيست» . (3)

روايت پنجم-اسحاق بن عمار از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چنين نقل مى كند:

«. . . سپس قائم آن دو نفر را در حالى كه تر و تازه هستند از قبر خارج مى كند و مورد لعنت قرار مى دهد و از آنان اظهار برائت مى نمايد و سپس آنان را به صليب و دار مى كشد و بعدا پايين مى آورد و مى سوزاند و خاكستر آنان را در هوا پخش مى كند. . .» . (4)

اين روايت را مرحوم مجلسى در بحار از كتاب غيبت سيد على بن

ص:178


1- - «لما أسري بي اوحى الىّ ربّى. . . و هذا القائم الذى يحلّ حلالى و يحرّم حرامي و به أنتقم من اعدائي. . . فيخرج اللاّت و العزّى طريّين فيحرقهما. . .» . (بحار الانوار، ج 52، ص 379، حديث 185) . [1]
2- -جامع الرواة، ج 1، ص 74.
3- -جامع الرواة، ج 1، ص 74.
4- - «. . . ثم يخرجهما غضّين رطبين فيلعنهما و يتبرأ منهما و يصلبهما ثم ينزلهما و يحرّقهما ثم يذريهما فى الرّيح» . (بحار الانوار، ج 52، ص 386، حديث 201) . [2]

عبد الحميد بدون ذكر سند آن از اسحاق بن عمار نقل مى كند.

«اسحاق بن عمار» گرچه فطحى است اما مورد اطمينان است؛ (1)ولى از سند كتاب فوق و واسطه هاى آن تا مرحوم مجلسى اطلاعى در دست نيست و در نتيجه روايت مرسل است و نمى توان به آن اعتماد كرد.

دوّم: حدّ زدن بر عايشه

مستند نويسندۀ جزوه در مورد «حدّ زدن بر عايشه توسط حضرت مهدى» روايت عبد الرحيم قصير است كه مى گويد:

امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به او گفته اند: «وقتى قائم ما قيام مى كند همانا حميراء (يعنى عايشه) تحويل او داده مى شود تا حدّ بر او جارى شود و نيز انتقام فاطمه (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دختر محمد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از او گرفته شود» . سپس مى گويد: پرسيدم فداى شما گردم چرا حدّ بر عايشه جارى مى شود؟ حضرت فرمود: «براى اتهامى است كه به امّ ابراهيم [كنيزى به نام ماريۀ قبطيه كه همسر پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بود]وارد نمود [و او را به زنا با مردى قبطى متهم كرد]» . (2)

ص:179


1- -منتهى المقال، چاپ قديم، ص 51.
2- -اشاره است به داستانى كه در بحار الانوار، ج 22، ص 154، حديث 10 در باب عدد اولاد پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از خصال چنين نقل شده است: از جمله چيزهايى كه حضرت امير (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با اهل شورا (مخالفين امامت آن حضرت) احتجاج نمود اين است كه حضرت آنان را قسم داد و پرسيد: «آيا مى دانيد كه عايشه به پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) گفت: ابراهيم فرزند تو نيست بلكه فرزند فلان مرد قبطى است؟ و پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به من دستور داد تا آن مرد را بكشم، از-

پرسيدم چرا خداوند اجراى حدّ عايشه را تا زمان قائم تأخير انداخت؟ حضرت در پاسخ فرمود: «براى اينكه خداوند پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را براى رحمت جهانيان مبعوث كرد و قائم را براى نقمت يعنى انتقام و عذاب» . (1)

اين روايت را مرحوم مجلسى از علل الشرايع از ماجيلويه از عمويش و او از برقى و او از پدرش و او از محمد بن سليمان و او از داود بن نعمان و او از عبد الرحيم قصير از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كند.

«ماجيلويه» موثق است اما عموى او ناشناخته است. مراد از برقى هم «احمد بن محمد بن خالد برقى» است كه در «خلاصه» و «فهرست» و «رجال كشّى» گفته شده از افراد ضعيف روايت هاى زيادى نقل مى كند و به روايات بى سند اعتماد مى نمايد، و ابن غضائرى گفته است: اهل قم او را به خاطر كسانى كه از آنان روايت نقل كرده است ملامت كرده اند؛ (2)و «محمد بن سليمان بصرى (يا ديلمى)» نيز متهم به غلو مى باشد؛ (3)

ص:180


1- -بحار الانوار، ج 52، ص 314، ح 9.
2- -جامع الرواة، ج 1، ص 63.
3- -منتهى المقال، چاپ قديم، ص 274.

و «عبد الرحيم قصير» (1)نيز توثيق نشده است.

بنابراين سند روايت ضعيف و غير قابل اعتماد است، متن روايت نيز مخالف رواياتى است كه حضرت مهدى (عج) را در خلق و صفات و سيرۀ عملى همچون پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و نيز داراى ويژگى هايى از پيامبرانى چون ابراهيم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، يوسف (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، ايوب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) توصيف مى نمايد.

پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به نص قرآن مجيد «رحمة للعالمين» بود؛ چگونه آخرين خليفۀ او به جاى رحمت، نقمت براى جهانيان مى باشد؟ علاوه بر اين، پيامبر رحمت در اجراى حدود الهى ميان خويشاوندان خود و ساير مسلمانان تفاوتى نمى گذاشت؛ و اگر عايشه مستحق حدّ مى بود به طور قطع پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از اجراى آن كوتاهى نمى كرد. و شاهد آن داستان كنيز امّ سلمة است كه سرقت كرده و نزد پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ثابت شده بود و سپس امّ سلمة از آن حضرت تقاضا كرد كه حدّ الهى بر او جارى نشود، پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به امّ سلمة فرمودند: اين حدّ الهى است و نبايد ضايع شود و دست كنيز را قطع كردند. همچنين اسامة بن زيد در مورد كسى كه مستحق حدّ الهى بود شفاعت كرد، آن حضرت به او فرمودند: در حدود الهى شفاعت نكن. (2)

بنابر آنچه بيان شد معلوم گشت شيعه هرگز معتقد به آنچه نويسنده مى گويد نيست، بلكه حضرت مهدى (عج) را در رفتار و كردار هم خوى پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) مى داند.

ص:181


1- -همان، ص 176.
2- -وسائل الشيعة، كتاب الحدود و التعزيرات، ابواب مقدمات الحدود، باب 20.

تفاوت ششم: آبادانى مساجد توسط مهدى حقيقى و تخريب آنها توسط

اشاره

امام زمان

ادعاى نويسنده در اين رابطه چنين است:

«مهدى راستين مساجد را آباد مى كند اما امام زمان جعلى مساجد را خراب مى كند، و اين تخريب از مسجد الحرام و خانۀ كعبه و مسجد النبىّ آغاز مى گردد» .

پاسخ

مستند اين ادعا چند روايت ضعيف مى باشد:

1-ابو بصير از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كند:

«قائم مسجد الحرام و مسجد الرسول را خراب مى كند تا آنها را به وضعيت اصلى كه داشتند برگرداند، و خانۀ كعبه را نيز به موضع خود برمى گرداند و آن را براساس خود بنا مى كند. . .» . (1)

در سند اين روايت «على بن ابى حمزه بطائنى» قرار دارد كه از سران واقفيه است، او-چنانكه قبلا گذشت-پولهاى قابل توجهى را كه به وكالت امام موسى بن جعفر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از مردم گرفته بود پس از شهادت ايشان

ص:182


1- - «القائم يهدم المسجد الحرام حتى يردّه إلى أساسه و مسجد الرسول إلى أساسه و يردّ البيت إلى موضعه و أقامه على أساسه. . .» . (بحار الانوار، ج 52، ص 332، حديث 57) ؛ [1] روايت ديگرى نيز قريب به همين مضمون در صفحۀ 338، حديث 80 از كتاب ارشاد به صورت مرسل از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده كه علاوه بر مرسل بودن گمان مى رود اين روايت با روايت ذكرشدۀ در متن يكى باشد.

-به ادعاى غيبت آن حضرت-به امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مسترد نكرد و به دنبال آن فرقۀ واقفيه به وجود آمد.

2-در روايت ديگرى از ابو بصير بدون انتساب آن به امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده:

«هنگامى كه قائم قيام نمود وارد كوفه مى شود و دستور خراب كردن مساجد چهارگانه را صادر مى كند تا آنها را برساند به جايى كه در اصل به آن وضع بوده اند. . .» . (1)

در سند اين روايت نيز «على بن ابى حمزه» مى باشد؛ در ذيل همين روايت كشتار هفتاد قبيلۀ عرب از مردم كوفه وارد شده است كه قبلا نيز به آن اشاره شد.

شيخ طوسى (ره) در كتاب «الغيبة» در رابطه با عدم اعتماد به روايات واقفيه، پس از نقل حكايتهايى در مذمت آنان گفته است:

«. . . رواياتى كه در مورد طعن بر راويان واقفى مذهب رسيده است بيش از آن است كه بتوان شمرد، و آنها در كتب اصحاب موجود است و من بخشى از آنها را نقل مى كنم. . .» . (2)

بنابراين علاوه بر آنكه سند روايات فوق معتبر نيست، در تمامى آنها برگرداندن مساجد مذكور به اساس و وضعيت اصلى آنها يكى از كارهاى آن حضرت به شمار آمده كه تفاوت زيادى با تخريب آنها از روى عناد و دشمنى با اسلام دارد.

ص:183


1- - «اذا قام القائم دخل الكوفة و امر بهدم المساجد الاربعة حتى يبلغ أساسها. . .» . (بحار الانوار، ج 52، ص 333، ح 61) . [1]
2- -الغيبة، شيخ طوسى، ص 43.

تفاوت هفتم: عمل مهدى راستين به كتاب خدا و سنّت رسول (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و

اشاره

فرمان امام زمان (عج) به حكم آل داود (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ادعاى نويسنده اين است كه:

«مهدى راستين به كتاب خدا و سنّت رسول او رفتار مى كند اما امام زمان ساختگى به حكم آل داود-يهود-فرمان مى دهد» .

پاسخ

اشاره

پاسخ اين ادعا در چند محور بيان مى گردد:

اوّل: كتاب و سنّت اساس كار حضرت مهدى (عج)

طبق روايات متواتر شيعه و سنّى حضرت مهدى (عج) به كتاب خدا و سنّت رسول (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) عمل خواهد كرد؛ و اين امر منافاتى ندارد با اينكه آن حضرت به خاطر شرايط و اوضاع و احوال خاص زمان ظهور، احكام ويژه و مختص به خود نيز داشته باشد؛ و از آن جمله قضاوت براساس علم و بدون بيّنه همچون حضرت داود (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، چنانكه در روايات زيادى وارد شده است. و مطابقت بعضى از كارهاى آن حضرت با آيين حضرت داود (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دليل بر آن نيست كه مبناى كار آن حضرت دين حضرت داود (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى باشد نه دين اسلام؛ همان گونه كه در قرآن در مورد شريعت اسلام و مطابقت آن به طور اجمال با شرايع ابراهيم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده است: وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي اَلدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ هُوَ سَمّاكُمُ اَلْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ 1«. . . خداوند-در دين حرج و مشقّتى براى شما قرار نداد، يعنى دين پدر شما ابراهيم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ؛ و او [خداوند]از پيش شما را مسلمان نام گذاشت» . مقصود از دين در اين آيه همان دين اسلام است، و درعين حال به آن «ملة ابراهيم» يعنى دين ابراهيم اطلاق گرديده است.

ص:184

طبق روايات متواتر شيعه و سنّى حضرت مهدى (عج) به كتاب خدا و سنّت رسول (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) عمل خواهد كرد؛ و اين امر منافاتى ندارد با اينكه آن حضرت به خاطر شرايط و اوضاع و احوال خاص زمان ظهور، احكام ويژه و مختص به خود نيز داشته باشد؛ و از آن جمله قضاوت براساس علم و بدون بيّنه همچون حضرت داود (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، چنانكه در روايات زيادى وارد شده است. و مطابقت بعضى از كارهاى آن حضرت با آيين حضرت داود (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دليل بر آن نيست كه مبناى كار آن حضرت دين حضرت داود (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى باشد نه دين اسلام؛ همان گونه كه در قرآن در مورد شريعت اسلام و مطابقت آن به طور اجمال با شرايع ابراهيم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده است: وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي اَلدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ هُوَ سَمّاكُمُ اَلْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ (1)«. . . خداوند-در دين حرج و مشقّتى براى شما قرار نداد، يعنى دين پدر شما ابراهيم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ؛ و او [خداوند]از پيش شما را مسلمان نام گذاشت» . مقصود از دين در اين آيه همان دين اسلام است، و درعين حال به آن «ملة ابراهيم» يعنى دين ابراهيم اطلاق گرديده است.

و نيز آيۀ شريفۀ: شَرَعَ لَكُمْ مِنَ اَلدِّينِ ما وَصّى بِهِ نُوحاً وَ اَلَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى (2)«-خداوند-براى شما آنچه را به نوح سفارش نمود به عنوان دين تشريع كرد و بر تو نيز همان را وحى كرديم و همچنين آنچه را به ابراهيم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سفارش نمود» .

كه صريح است در اينكه دين تشريع شده براى مسلمانان همان دينى است كه براى ابراهيم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تشريع شده است، با اينكه مى دانيم در اسلام احكام و معارف ويژه و كاملترى وجود دارد كه متناسب با زمان خود مى باشد و در اديان گذشته نبوده است.

دوّم: شباهت رفتار حضرت مهدى (عج) با ساير پيامبران

روايات متعددى-كه قبلا به آنها اشاره شد-دلالت مى كند بر اينكه مشابهت هايى در سنّت و روش پيامبرانى همچون ابراهيم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، ايوب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و يوسف (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با رفتار حضرت مهدى (عج) وجود دارد؛ پس چرا نويسنده ادعا نكرده است حضرت مهدى (عج) پيرو آيين آنان مى باشد؟ با اينكه همۀ پيامبران الهى-اعم از آنهايى كه صاحب شريعت

ص:


1- -سورۀ حج، آيۀ 78. [1]
2- -سورۀ شورى، آيۀ 13. [2]

بوده اند مثل پيامبران اولو العزم، يا آنهايى كه پيرو شريعت پيامبر سابق بر خود بوده اند-نزد همۀ مسلمانان و حضرت مهدى (عج) داراى احترام و قداست هستند.

علت اينكه در بعضى روايات گفته شده حضرت مهدى (عج) همچون داود (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و سليمان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بدون بيّنه قضاوت مى كند و يا به علم خود عمل مى كند (1)شايد اين باشد كه حكومت حضرت مهدى (عج) از نظر گستردگى و مسخّر شدن عوامل طبيعى و اجتماعى و امدادهاى الهى و غيبى براى او، شباهت زيادى به حكومت حضرت داود (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و سليمان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دارد، همان طور كه عوامل طبيعى و انسانى و نيز غير طبيعى در بين پيامبران بيش از همه در اختيار اين دو پيامبر قرار گرفت.

بنابراين اگر در كتب يهود حضرت داود (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به عنوان الگو و سمبل حكومت و قضاوت قرار گرفته و در روايات اسلامى نيز بعضى از خصوصيات حكومت حضرت مهدى (عج) شبيه حاكميت حضرت داود (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و سليمان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شمرده شده است، دليل بر اين نيست كه امام زمان موردنظر اماميه از تلمود يهود گرفته شده است؛ طبق اين استدلال بايد نويسنده بگويد: شريعت اسلام نيز برگرفته از اديان و شرايع حضرت ابراهيم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است.

در ارتباط با پاسخ به اين شبهه نيز در فصل ششم دربارۀ پيشگويى ها و بشارتهاى مربوط به حضرت مهدى (عج) از كتابهاى اديان گذشته نكاتى ذكر خواهد شد.

ص:186


1- -بحار الانوار، ج 52، ص 320، حديث 24 و 25.
سوّم: احكام ويژۀ زمان ظهور حضرت مهدى (عج)

در رابطه با قضاوت حضرت مهدى (عج) بدون بيّنه و با اتّكا به علم خود همچون حضرت داود (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و سليمان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) -چنانكه در بعضى روايات آمده است-بعضى گفته اند: بازگشت آن به نسخ است، زيرا آنچه اساس قضاوت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و ائمۀ معصومين (عَلَيْهِم السَّلاَمُ) قرار گرفته قسم و بيّنه است. اين احتمال در تمام احكامى كه گفته مى شود از مختصات زمان ظهور حضرت مهدى (عج) است-و در روايات به آنها اشاره شده است-جارى مى باشد؛ نظير: عدم قبول جزيه از اهل كتاب، (1)قتل مانع زكات و كسى كه به سن بيست سالگى برسد و احكام دين را ياد نگرفته باشد، و خراب كردن مساجد و مشاهد و نظاير آن.

مرحوم مجلسى در مورد قضاوت بدون بيّنه در «مرآة العقول» آورده است:

«قضاوت حضرت مهدى (عج) بدون بيّنه و از مقولۀ نسخ

ص:187


1- -يادآورى مى شود: عدم قبول جزيه از اهل كتاب در زمان حضرت مهدى (عج) با روايات دالّ بر اين كه آن حضرت بين اهل تورات با تورات و اهل انجيل با انجيل و اهل زبور با زبور و اهل فرقان با فرقان حكم مى كند (بحار الأنوار، ج 51، ص 29 و غيبت نعمانى، ص 237، حديث 26) [1] منافات دارد؛ مگر اين كه-همان گونه كه در بحار، ج 52، ص 383 [2] آمده است-گفته شود: عدم قبول جزيه از اهل كتاب در زمان ظهور حضرت، به خاطر زياد شدن ثروت و اموال همۀ مردم است به نحوى كه ديگر نيازى به گرفتن جزيه-كه نوعى ماليات است-وجود ندارد، و لذا در روايات مربوط به ويژگى هاى زمان ظهور حضرت آمده است: «فيفيض المال حتى لا يقبله احد» يعنى آنقدر آن حضرت مال توزيع مى كند كه ديگر كسى قبول نمى كند.

نمى باشد؛ زيرا محتمل است كه حكم واقعى همين بوده و ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) بعضا از روى تقيه دستور بيّنه را صادر نموده باشند. (1)

و نيز محتمل است پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) هردو حكم را فرموده باشد، منتها هركدام براى شرايط خاصى بوده است. و در زمان صدر اسلام اگر در قضاوت حكم به واقع براساس علم و بدون بيّنه انجام مى شد، چه بسا بسيارى از مردم از اسلام برمى گشتند، ولى در زمان حضرت مهدى (عج) چنين نباشد. بنابراين حكم حضرت مهدى (عج) نيز به دستور پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) است و قهرا نسخ شريعت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نمى باشد» .

سپس از مرحوم طبرسى صاحب كتاب «إعلام الورى» همين اشكال را با پاسخ وى به آن نقل مى كند؛ كه خلاصۀ آن چنين است:

«اولا: روايات دال بر عدم قبول جزيه از اهل كتاب، و كشتن كسى كه به سن بيست سالگى رسيده و احكام دين را درست ياد نگرفته، و تخريب مساجد و حكم بدون بيّنه نظير حضرت داود (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قطعى نيست و قابل ترديد است.

ثانيا: بر فرض صحت آنها قضاوت بدون بيّنه در جايى است كه حاكم علم داشته باشد، و اگر نداشته باشد بايد براساس بيّنه و شاهد قضاوت نمايد. و عدم قبول جزيه و عدم قضاوت

ص:188


1- -احتمال اينكه دستور بيّنه از روى تقيه از طرف ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) صادر شده باشد با روايتى كه در كتب شيعه و سنّى در مورد كيفيت قضاوت پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل شده كه فرمودند: «همانا من با بيّنه و قسم بين شما قضاوت مى كنم» منافات دارد.

با بيّنه نيز از مقولۀ نسخ نيست و در شريعت بوده است، منتها زمان عمل به آنها منحصر به زمان حضرت مهدى (عج) است؛ و در نسخ بايد دليل ناسخ متأخر از زمان دليل منسوخ باشد، و در موارد ذكرشده خود پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) چنين احكامى را تشريع نموده و لكن شرايط زمانى آنها فراهم نبوده است. . .» . (1)

دربارۀ روايات مربوط به احكام ويژۀ حضرت مهدى (عج) مى توان گفت:

اوّلا-در سند بعضى از اين روايات على بن ابى حمزه بطائنى -كه واقفى مذهب است-قرار دارد؛ مانند روايت هايى كه مربوط است به قتل پيرمرد زناكار و شخص مانع الزكاة، و خراب كردن مسجد الحرام و مسجد الرسول و بردن خانه كعبه به جاى اصلى آن توسط آن حضرت. (2)و سند بعضى ديگر مرسل مى باشد، يعنى بدون ذكر سند نقل شده است؛ مانند روايت هايى كه مربوط است به خراب كردن مساجد چهارگانه، و بردن مقام حضرت ابراهيم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به جاى اوّل آن توسط حضرت مهدى (عج) . (3)علاوه بر اينكه در بعضى از اين روايات جمله اى نامأنوس و نامفهوم وجود دارد، نظير جملۀ: «. . . يورث الأخ أخاه فى الأظلة» [-از جمله كارهاى حضرت مهدى (عج) اين است كه-ارث

ص:189


1- -مرآة العقول، ج 4، ص 302؛ و بحار الانوار، ج 52، ص 381 تا 384.
2- -بحار الانوار، ج 52، ص 309،325 و 332.
3- -همان، ص 338 و 339.

برادر را از برادر در أظلّة قرار مى دهد.]در پاورقى بحار (1)آمده است:

مراد از «اظلّة» عالم اشباح و ارواح است كه قبل از اين عالم مى باشد.

يادآورى مى شود روايت مذكور در كتاب اعتقادات صدوق از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به اين شكل نقل شده است: «خداوند دو هزار سال پيش از خلق ابدان، در «اظلّة» (عالم اشباح) بين ارواح ايجاد اخوت نمود، پس هرگاه قائم ما قيام نمود كسى كه در عالم اظلّة با ديگرى برادر بوده از او ارث مى برد نه آنكه در دنيا با ولادت (از يك پدر و مادر) برادر كسى مى باشد. (2)لازم به ذكر است معناى روايت با نقل صدوق هرچند نامأنوس و نامفهوم نمى باشد، و لكن با روايات متواترى كه دلالت مى كند بر اينكه حضرت مهدى (عج) براساس قرآن و سنّت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) عمل و حكم مى كند مخالف مى باشد.

ثانيا-مطابق روايات متواتر كه از طريق شيعه و سنّى نقل شده است (3)حضرت مهدى (عج) براساس كتاب خدا و سنّت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) حكم خواهد كرد. و بسيارى از كارهايى كه در روايات مزبور به آن حضرت نسبت داده شده است در قرآن و سنّت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) هيچ كدام وجود ندارد و حتى بعضا مخالف آنها نيز مى باشد.

ص:190


1- -همان، ص 309.
2- - «إنّ اللّه آخى بين الارواح فى الاظلّة قبل أن يخلق الابدان بألفى عام، فلو قد قام قائمنا اهل البيت لورث الاخ الذى أخى بينهما فى الاظلّة و لم يرث الاخ من الولادة» . (الاعتقادات، شيخ صدوق، ص 48) . [1]
3- -به فصل چهارم همين كتاب مراجعه شود.

تفاوت هشتم:

اشاره

ظهور مهدى راستين از مشرق و ظهور امام زمان از چاه سرداب

نويسنده مى نويسد:

«مهدى راستين از طرف مشرق ظهور مى كند اما امام ساختگى از چاه سرداب سر مى كشد» .

پاسخ

اين ادعا بكلى با آنچه قبلا در مورد محل قيام حضرت مهدى (عج) از طريق شيعه نقل گرديد منافات دارد. در هيچ خبر معتبر نزد شيعه چنين نيامده است كه حضرت مهدى (عج) از چاه سرداب ظهور خواهد كرد؛ بلكه-همان گونه كه گذشت-در روايات شيعه جاهايى نظير: «بين ركن و مقام» ، «تهامة» و «مكه» به عنوان مكان ظهور ذكر شده است، كه البته اين موارد با يكديگر منافاتى ندارد.

تفاوت نهم: تكميل دين توسط امام زمان و اجراى آن توسط مهدى

اشاره

راستين

نويسنده آخرين تفاوت ادعايى بين امام زمان شيعه و مهدى موعود اهل سنّت را چنين بيان مى كند:

«دين اسلام كامل است و هيچ ربطى به آمدن و نيامدن مهدى ندارد، و هنگام آمدن هم چيزى به دين اضافه و يا كم نمى كند؛ اما امام زمان ساختگى اماميه و همى بيش نيست. . .» .

ص:191

پاسخ

هيچ فرد شيعى نمى گويد اسلام ناقص است و حضرت مهدى (عج) آن را كامل مى كند، بلكه شيعيان مطابق روايات منقول از طريق شيعه و سنّى معتقدند اسلام كامل كه توسط پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) عرضه شد در طول تاريخ و بخصوص دوران غيبت، به خاطر عوامل مختلف كه عمدتا ناشى از حكومتهاى طاغوت و ظالم و يا احيانا افراد سوداگر يا كج فهم مى باشد، بخشى از احكام آن رو به فراموشى يا تحريف رفته است و حضرت مهدى (عج) آنها را مجددا احيا مى كند.

قبل از اين به روايات اهل سنّت كه بر تجديد حيات دين اسلام توسط حضرت مهدى (عج) دلالت مى كند، اشاره شد. (1)

***

ص:192


1- -فصل چهارم همين كتاب.

فصل ششم: شباهت هاى مسيح مزعوم يهود و امام زمان شيعه

اشاره

ص:193

ص:194

شباهت هاى مسيح مزعوم يهود و امام زمان شيعه

نويسندۀ جزوۀ ذكرشده سپس به بيان تشابهات رفتار و كردار مسيح مزعوم يهود و امام زمان اماميه مى پردازد و-به زعم خود-نتيجه گيرى مى كند كه از تشابه آنچه در كتب يهود در مورد مسيح مزعوم ذكر شده و آنچه در كتب اماميه براى امام زمان نقل كرده اند، مطمئن مى شويم كه هردو يك منشأ داشته و آن روحانيت يهود و شيعه مى باشند؛ اين شباهتها از اين قرار است:

شباهت اوّل: جمع نمودن يهوديان در بيت المقدس توسط مسيح و

اشاره

شيعيان در كوفه توسط امام زمان

نويسنده مى گويد:

«مسيح مزعوم يهود بعد از ظهور خودش بنابه زعم آنها همۀ يهوديان را كه در دنيا پراكنده اند در بيت المقدس جمع مى كند، و امام زمان مزعوم نيز وقتى كه بنابه زعم اماميه قيام مى كند همۀ شيعيان را جمع نموده و محل اجتماعشان هم كوفه خواهد بود» .

پاسخ

اشاره

دراين باره مناسب است به بعضى روايات منقول از طريق شيعه و سنّى اشاره شود.

ص:195

روايات اهل سنّت

1- «در كتاب عقد الدّرر» از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل شده است:

«دسته اى از مردم از مشرق قيام كرده و خود را براى حمايت از مهدى آماده و مجهّز مى كنند» . (1)

در اين روايت فقط به دسته اى از مردم اشاره شده است.

2-همان كتاب از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل كرده است:

«پرچم هاى سياه از خراسان به سمت كوفه سرازير مى شود و هنگام ظهور مهدى در مكه براى بيعت با آن حضرت فرستاده مى شوند» . (2)

3-همچنين از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل كرده است:

«افرادى با پرچم هاى سياه از طرف مشرق مى آيند كه گويا دلهاى آنان همچون پاره هاى آهن مى باشد» . (3)

4-و همين طور از حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل كرده است:

«سپس مهدى و هر مسلمانى كه با او باشد شروع به پيشروى مى كنند تا به كشور روم مى رسند، و به هر قلعه و محلى كه مى رسند با گفتن شهادت به توحيد، ديوارهاى آن قلعه فرو

ص:196


1- - «يخرج ناس من المشرق فيوطؤون للمهدى» . (عقد الدّرر، ص 192، حديث 191) .
2- - «تنزل الرايات السود التى تقبل من خراسان الكوفة فاذا ظهر المهدى بمكة بعث بالبيعة الى المهدى» . (همان، ص 197، حديث 202) .
3- - «تجىء الرايات السود من قبل المشرق كأنّ قلوبهم زبر الحديد. . .» . (همان، حديث 203) .

مى ريزد. . . سپس به محلى به نام «روميّه» مى رسند، و هنگامى كه به آن وارد مى شوند مسلمانان سه تكبير مى گويند و. . .» . (1)

5-و سخنى از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«سپس خداوند كشور حجاز را براى مهدى فتح مى كند و از بنى هاشم هركس در آنجا زندانى هست آزاد مى شود. آنگاه پرچم هاى سياه سرازير كوفه مى شود. . . و مهدى لشكرهاى خود را به اطراف كشورها مى فرستد. . . و همۀ كشورها براى او هموار و تسليم خواهند شد، و به دست او قسطنطنيه فتح مى شود. . .» . (2)

6-روايت ام سلمة از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دربارۀ حضرت مهدى (عج) :

«. . . سپس مردم همچون پرندگان متفرقى كه به محلى سرازير مى شوند به سوى مهدى مى شتابند و در اطراف او سيصد و چهارده نفر كه در بين آنان چندين زن نيز مى باشد جمع مى شوند، و بر هر جبّار و فرزند جبّارى پيروز مى گردند» . (3)

ص:197


1- - «ثم يسير و من معه من المسلمين لا يمرّون على حصن من بلد الروم الاّ قالوا عليه، لا اله الا اللّه فتتساقط حيطانه. . . ثم يسير الى روميّة فاذا نزل عليها كبّر المسلمون ثلث تكبيرات. . .» . (همان، ص 208، حديث 220) .
2- - «فيفتح اللّه تعالى للمهدى ارض الحجاز و يستخرج من كان فى السجن من بنى هاشم و تنزل الرايات السود الكوفة. . . و يبعث المهدى جنوده فى الآفاق. . . و تستقيم له البلدان و يفتح اللّه على يديه القسطنطنيّة» . (همان، ص 217، حديث 233) .
3- - «. . . فيجتمع الناس اليه كالطير الواردة المتفرقة حتى يجتمع اليه ثلاثمأة و اربعة عشر رجلا فيهم نسوة فيظهر على كلّ جبّار و ابن جبّار. . .» . (مجمع الزوائد، ج 7، ص 315) .

7-روايت ابى سعيد خدرى از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) :

«امت مهدى به سوى مهدى مى شتابند همچون شتافتن زنبورهاى عسل به سوى ملكه شان؛ و مهدى زمين را از عدالت پر مى كند آن گونه كه از ظلم و جور پر شده است. و وضع مردم [از نظر هدايت و تحقق عدالت] همچون روز اولشان خواهد شد [يعنى زمان پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)]. . .» . (1)

8-از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل شده است:

«به حكومت مهدى تمام اهل زمين و حتى اهل آسمان و نيز پرندگان در فضا و. . . راضى خواهند بود. . .» . (2)

9-روايت حذيفه از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) :

«. . . هنگامى كه خداوند اراده كرد اسلام را مجددا عزيز گرداند پشت هر جبّار و ظالمى را مى شكند. و او به هرچه بخواهد قادر است، و لذا مى تواند امتى را پس از اينكه فساد آن را فراگرفته باشد اصلاح نمايد. سپس پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به حذيفه فرمود: اگر يك روز بيشتر از دنيا باقى نمانده باشد خداوند آن

ص:198


1- - «يأوي الى المهدى أمته كما تأوي النحل الى يعسوبها يملأ الارض عدلا كما ملئت جورا حتى يكون الناس على مثل أمرهم الأول. . .» . (الحاوي للفتاوى، ج 2، ص 237) .
2- - «يرضى بخلافته أهل السماء و أهل الأرض و الطّير فى الجو. . .» . (الصواعق المحرقة، ص 164؛ و از كتب شيعه، ر. ك: كشف الغمة، ج 2، ص 481؛ [1] اثبات الهداة، ج 3، ص 642، حديث 15) .

روز را آنقدر طولانى مى كند تا مردى از اهل بيت من حكومت را به دست گيرد و كارهاى سختى را انجام دهد و اسلام را در تمام زمين ظاهر سازد؛ و خداوند وعده اش تخلف نمى پذيرد» . (1)

10-مطابق روايت ديگرى حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

«هنگامى كه قائم آل محمد قيام كند خداوند اهل شرق و غرب را براى او مجتمع مى نمايد. . .» . (2)

11-از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده است:

«مهدى روز عاشورا ظهور مى كند. . . و خداوند شيعيانش را از اطراف به سوى او سوق مى دهد و دنيا براى آنان تسليم و هموار مى شود. . .» . (3)

12-روايت ابى سعيد خدرى از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) :

«در آخر الزمان بر امت من بلاى شديدى نازل مى شود تا آنجا كه مؤمن پناهگاهى كه به آن پناه ببرد پيدا نمى كند؛ سپس

ص:199


1- - «. . . فإذا أراد اللّه أن يعيد الإسلام عزيزا قصّم كلّ جبّار عنيد و هو القادر على ما يشاء أن يصلح امّة بعد فسادها فقال (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) : يا حذيفة! لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطوّل اللّه ذلك اليوم حتى يملك رجل من اهل بيتى تجرى الملاحم على يديه و يظهر الاسلام. . .» . (الحاوي للفتاوى، ج 2، ص 221؛ و ر. ك: ينابيع المودّة، ج 3، ص 391) . [1]
2- - «إذا قام قائم آل محمد جمع اللّه له أهل المشرق و المغرب. . .» . ينابيع المودّة، ج 3، ص 264، [2] به نقل از جواهر العقدين) .
3- - «يظهر المهدى يوم عاشورا. . . و تصيّر اللّه شيعته اليه من اطراف الأرض تطوي لهم طيا حتى يبايعوه» . (عقد الدّرر، ص 134، حديث 125) .

خداوند مردى از عترت مرا برمى انگيزد. . . و سكنۀ زمين و آسمان از او راضى خواهند بود» . (1)

روايات شيعه

1-از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده است كه فرمود:

«. . . و مردم مالياتهاى خود را از روى ميل به دست خود تحويل مهدى خواهند داد» . (2)

2-روايت على بن عاصم از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«. . . هر مؤمنى كه با خداوند ميثاق ولايت را منعقد نموده باشد به حكومت مهدى راضى خواهد بود. . . و مهدى از تهامة [مكه]قيام مى كند. . .» . (3)

3-روايت حسن بن ثوير از پدرش از امام سجّاد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«هنگامى كه قائم ما قيام كند خداوند گرفتاريها و بلاها را از شيعيان ما دور مى كند و دلهاى آنان را همچون پاره هاى آهن قرار مى دهد. و به يك مرد قدرت چهل مرد مى دهد،

ص:200


1- - «ينزل بأمّتى فى آخر الزمان بلاء شديد حتى. . . لا يجد المؤمن ملجأ يلتجأ اليه من الظلم فيبعث اللّه-عزّ و جلّ-رجلا من عترتى. . . يرضى عنه ساكن السماء و ساكن الأرض. . .» . (المستدرك، ج 4، ص 465؛ و چندين كتاب ديگر اهل سنّت. ر. ك: منتخب الأثر، ج 3، ص 139، حديث 1130) . [1]
2- - «. . . و يخرج الناس خراجهم على رقابهم الى المهدى» . (المحجة فيما نزل فى القائم الحجة، ص 83؛ و تفسير عياشى، ج 2، ص 61) . [2]
3- - «. . . يرضى بها كلّ مؤمن ممن قد اخذ اللّه ميثاقه فى الولاية. . . يخرج من تهامة. . .» . (بحار الانوار، ج 52، ص 310، حديث 4) . [3]

و شيعيان او حاكمان بر روى زمين و مورد توجه و عنايت مردم دنيا خواهند شد» . (1)

4-روايت سعد از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«. . . هرگاه زمان تحقق امر و حكومت ما فرا رسد و مهدى ما بيايد، هر فرد از شيعيان ما از شير شجاعتر و از نيزه برنده تر خواهد شد و دشمنان ما را زير دست و پا له خواهد كرد، و چنين وضعى زمانى خواهد بود كه رحمت و گشايش خداوند بر بندگانش نازل مى شود» . (2)

و تعبير: «أجرى من الليث و امضى من السنان» [از شير جرى تر و از نيزه برنده تر]به قوت ايمان و آمادگى اصحاب آن حضرت براى فداكارى و عدم ترس از دشمن اشاره دارد.

5-روايت ابان بن تغلب از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«گويا من قائم را در نجف سمت كوفه مشاهده مى كنم. . . هيچ يك از مردم كشورها نيست مگر اينكه مهدى را طرفدار و حامى خود مى بيند. . . آنگاه مهدى پرچم رسول اللّه را به پا

ص:201


1- - «إذا قام قائمنا أذهب اللّه عن شيعتنا العاهة و جعل قلوبهم كزبر الحديد و جعل قوة الرجل منهم قوة اربعين رجلا و يكونون حكّام الأرض و سنامها» . (همان، ص 317، حديث 12) .
2- - «. . . فاذا وقع امرنا و جاء مهدينا كان الرجل من شيعتنا أجرى من الليث و أمضى من السنان يطأ عدوّنا برجليه و يضربه بكفيّه و ذلك عند نزول رحمة اللّه و فرجه على العباد» . (همان، ص 318، حديث 17؛ و قريب به همين مضمون در ص 336، حديث 70، و ص 372، حديث 164 نيز آمده است) .

خواهد داشت، و هنگامى كه آن پرچم را به اهتزاز درآورد هيچ مؤمنى نيست مگر اينكه دلش همچون پارۀ آهن خواهد شد» . (1)

و در همان مأخذ آمده است:

«گويا من مشاهده مى كنم ياران مهدى را كه مشرق و مغرب زمين را احاطه كرده اند» . (2)

6-روايت جابر جعفى از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«. . . از جمله ياران مهدى نجبا و برگزيدگان مصر، ابدال و نخبگان شام و اخيار عراق مى باشند. . .» . (3)

7-روايت ابى ربيع شامى از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«همانا هنگامى كه قائم ما قيام كند خداوند چشم و گوش شيعيان ما را با مهدى چنان تقويت مى كند كه ميان آنها و قائم پيك نخواهد بود. با آنها سخن مى گويد، پس سخنش را مى شنوند و او را مى بينند، در حالى كه او در مكان خويش است.» . (4)

«بريد» دوازده ميل و هر ميلى حدود دو كيلومتر است. و احتمال دارد

ص:202


1- - «كأنّى بالقائم على نجف الكوفه. . . لا يبقى اهل بلاد إلاّ و هم يرون انه معهم. . . فاذا هزّها لم يبق مؤمن إلاّ صار قلبه كزبر الحديد. . . .» (همان، ص 328، حديث 48) .
2- - «كأنّى باصحاب القائم و قد احاطوا بما بين الخافقين. . .» . (همان، ص 327، حديث 43) .
3- - «. . . فيهم النجباء من أهل مصر و الأبدال من أهل الشّام و الأخيار من أهل العراق. . .» . (همان، ص 334، حديث 64) .
4- - «إنّ قائمنا إذا قام مدّ اللّه لشيعتنا فى أسماعهم و أبصارهم حتى [لا]يكون بينهم و بين القائم بريد يكلّمهم فيسمعون و ينظرون اليه و هو فى مكانه» . (همان، ص 336، حديث 72) .

نزديكى مذكور كنايه از وسايل ارتباط جمعى باشد كه اكنون در اختيار بشر قرار دارد يا در آينده پيشرفته تر از آن وجود خواهد داشت.

جمع بندى روايات

اينها نمونه هايى از روايات شيعه و سنّى بود كه در آنها اشاره به ياران حضرت مهدى (عج) شده است. در اين روايات تعبيراتى چون: «ناس» ، «الرايات السود» ، «مسلمين» ، «امت» ، «اهل زمين» ، «اهل مشرق و مغرب» ، «اطراف زمين» ، «مؤمن» ، «شيعيان ما» ، «اهل بلاد» ، «اصحاب القائم» ، «نجباء مصر» ، «أبدال شام» و «أخيار عراق» آمده است.

و مقصود از همۀ اين تعبيرات افراد پاك و مخلصى هستند كه پيام الهى حضرت مهدى (عج) را مى فهمند و از آن استقبال مى كنند و براى اجراى اهداف الهى آن حضرت كه تحكيم عدالت در سراسر زمين و از بين بردن ظلم و جور بخشى از آن است آمادگى كامل دارند.

مقصود از «شيعه» و «شيعيان» نيز كه در بعضى روايات آمده است همان پيروان واقعى حضرت مهدى (عج) و تسليم شوندگان دستورات او مى باشند، خواه جزو شيعيان مصطلح قبل از ظهور باشند يا نه.

و اگر در منابع كنونى يهود نيز مشابه اين تعبيرات ديده مى شود، به خاطر پيشگويى هايى است كه در كتب زبور و عهدين در مورد پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و خلفاى آن حضرت و نيز حضرت مهدى (عج) شده است، كه در پايان همين فصل به آن اشاره خواهد شد؛ و مبلغين يهود دانسته يا ندانسته اين پيشگويى ها را بر غير حضرت مهدى (عج) تطبيق كرده اند. به نظر آنها كه به بعثت و رسالت حضرت مسيح (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و

ص:203

پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) معتقد نيستند، مصداق اين پيشگويى ها مسيحى است كه بعدا خواهد آمد و دين يهود را جهانى خواهد ساخت.

شباهت دوّم: زنده نمودن مرده ها و تشكيل ارتش از آنان

اشاره

ادعاى نويسنده اين است كه:

«مسيح مزعوم يهود بنابه پندار آنها مرده ها را زنده نموده و از قبرهايشان به پا خاسته و به ارتش او ملحق مى شوند، و امام زمان مزعوم نيز مرده هاى شيعيان را زنده نموده تا به ارتش او ملحق شوند» .

پاسخ

گويا منشأ اين ادعا روايت مفضّل بن عمر است كه مى گويد: در حضور امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) صحبت از قائم و كسانى شد كه منتظر ظهور او بوده و از دنيا رفته اند. حضرت فرمود:

«هنگامى قائم قيام مى كند به هر مؤمنى كه از دنيا رفته است گفته مى شود: اى فلان كس! رفيق و دوست تو-حضرت حجت (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) -ظاهر شده است، اگر مى خواهى به او ملحق شو؛ و اگر مى خواهى همين جا در جوار رحمت خداوند بمان» . (1)

و همچنين جملاتى كه در زيارت جامعه كبيره و زيارت وداع ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) وارد شده است، مانند:

ص:204


1- -ذكرنا القائم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و من مات من اصحابنا ينتظره فقال لنا ابو عبد اللّه: «اذا قام أتي المؤمن فى قبره فيقال له، يا هذا انّه قد ظهر صاحبك! فان تشأ أن تلحق به فألحق، و ان تشأ أن تقيم فى كرامة ربك فأقم» . (همان، ج 53، ص 91، حديث 98) .

«و خداوند مرا از كسانى قرار دهد كه پيرو آثار و دستورات شما مى باشند. . . و در حكومت شما داراى قدرت و مكنت خواهند شد، و در روزگار شما به آنها اجازۀ اعمال قدرت داده خواهد شد. . . ؛ خداوند مرا در حكومت شما داراى مكنت و قدرت كند و در رجعت شما زنده نمايد. . .» . (1)

دراين باره بيان چند نكته لازم است:

1-زنده شدن اموات امر محالى نيست و هروقت خداوند قادر اراده كند و حكمتى آن را اقتضا نمايد تحقق مى يابد، و اگر از شرع دليلى قطعى بر آن وارد شده باشد قابل قبول خواهد بود.

2-زنده شدن اصحاب كهف در زمان حضرت مهدى (عج) و سلام كردن آن جناب به آنان و بازگشت مجددشان به قبور خود، در تفسير قرآن امام ابو اسحاق ثعلبى از علماى اهل سنّت در مورد قصۀ اصحاب كهف آمده است. (2)

همچنين روايت: «اصحاب الكهف من اعوانه» از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در تفسير «الدرّ المنثور» (3)نقل شده است. پس اگر زنده شدن اصحاب كهف ممكن باشد، چرا زنده شدن بعضى افراد صالح و مؤمن از امت پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در زمان حضرت مهدى (عج) بعيد باشد؟ و مشابهت ادعايى آن با ادعاى يهود دليل بر اين نيست كه منشأ اين اعتقاد شيعه

ص:205


1- - «و جعلنى ممّن يقتصّ آثاركم. . . و يملّك فى دولتكم و يشرّف فى عافيتكم و يمكّن فى ايامكم. . . و مكّننى فى دولتكم و احيانى فى رجعتكم. . .» . (همان، حديث 99) .
2- -عقد الدّرر، ص 213، حديث 224.
3- -الدّر المنثور، ج 4، ص 215.

منابع يهود مى باشد؛ بلكه بنابر آنچه قبلا گفته شد اين گونه پيشگويى ها در كتب عهدين نيز بوده كه بعدا تحريف شده و يا به عمد بر مسيح مزعوم يهود تطبيق گشته است.

3-روايات نزول حضرت عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و اقتداى او به حضرت مهدى (عج) در نماز را، علاوه بر كتب شيعه كتب معتبر اهل سنّت نيز به صورت متواتر نقل نموده اند؛ نظير:

«كتاب الفتن» ، (1)«ينابيع المودّة» ، (2)«الدرّ المنثور» ، (3)«الحاوي للفتاوي» ، (4)«فيض القدير» ، (5)«مسند احمد» ، (6)«المستدرك» ، (7)«سنن ابن ماجه» ، (8)«كنز العمال» ، (9)«فتح البارى» (10)و دهها كتاب ديگر.

بخارى از ابو هريره نقل مى كند كه پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود:

«چگونه هستيد هنگامى كه فرزند مريم نازل شود و امام شما از خود شما خواهد بود» .

سپس بخارى در ذيل اين حديث مى گويد:

«و اين روايت صحيحى است كه مورد اتفاق مى باشد» . (11)

ص:206


1- -كتاب الفتن، ج 5، ص 200.
2- -ينابيع المودّة، ج 3، ص 345. [1]
3- -الدّر المنثور، ج 2، ص 243.
4- -الحاوى للفتاوى، ج 2، ص 222 و 223.
5- -فيض القدير، المناوى، ج 5، ص 383.
6- -مسند احمد حنبل، ج 4، ص 217.
7- -المستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 478.
8- -سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1361.
9- -كنز العمال، ج 14، ص 581.
10- -فتح البارى، ابن حجر، ج 6، ص 358.
11- - «كيف انتم إذا نزل إبن مريم و إمامكم منكم» . (صحيح بخارى، ج 4، ص 143) .

همين حديث را در كتاب «مصابيح» از «صحيح مسلم» و «بخارى» و نيز از «سيوطى» در «الجامع الصغير (حرف الكاف)» نقل كرده است. (1)(2)

اكنون از نويسندۀ جزوه سؤال مى كنيم نظر شما در اين مورد چيست؟ يا مى گوييد: حضرت عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از دنيا رفته است و هنگام قيام حضرت مهدى (عج) زنده مى شود و به او اقتدا مى كند، و كلمۀ «نزول» در روايات متواتر فوق را بر اين معنا حمل مى نماييد؛ در اين صورت زنده شدن بعضى اموات در زمان قيام حضرت مهدى (عج) را قبول كرده ايد.

و يا اينكه مطابق ظواهر روايات ذكرشده مى گوييد: حضرت عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) زنده است، چنانكه بسيارى از روايات شيعه نيز بر آن دلالت مى كند؛ در اين صورت چرا زنده بودن حضرت مهدى (عج) را بعيد مى دانيد؟

علاوه بر آنكه زنده شدن بعضى مردگان در روايات شيعه منحصر به مردگان شيعه نيست، بلكه افرادى از امتهاى قبل از اسلام را نيز شامل مى شود؛ از جمله:

1-مفضل بن عمر از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كند:

«هنگام قيام قائم بيست و هفت نفر مرد از پشت شهر كوفه با او قيام مى كنند كه پانزده نفر آنان از قوم موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، . . . هفت نفر از اهل كهف، يوشع بن نون، سلمان، ابو دجانۀ انصارى، مقداد، مالك اشتر مى باشند. . .» . (3)

ص:207


1- -مصابيح السنة، بغوى، ج 2، ص 380؛ من هو المهدى، ص 99، به نقل از صحيح مسلم.
2- -ر. ك: منتخب الاثر، ج 1 تا 3، احاديث 153،440،757،762،763 و 1192.
3- - «يخرج مع القائم من ظهر الكوفة سبع و عشرون رجلا خمسة عشر من قوم موسى. . . و سبعة من اهل الكهف و يوشع بن نون و. . .» . (بحار الانوار، ج 53، ص 90، حديث 95) . [1]

و در روايت ديگرى از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مؤمن آل فرعون نيز از جملۀ آنان به شمار رفته است. (1)

2-در خطبه اى منسوب به حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده است:

«. . . تعداد اصحاب قائم-در ابتداى ظهور-سيصد و سيزده نفر مى باشند كه نه نفر آنان از بنى اسرائيل و هفتاد نفر از جنّ. . .

مى باشند» . (2)

شباهت سوّم: شكنجۀ جثه هاى مخالفان يهود و مخالفان شيعه

اشاره

شباهت ديگرى كه نويسنده مدعى شده اين است كه:

«مسيح مزعوم يهود بعد از قيام خودش جثه هاى گناهكاران را از قبرهايشان بيرون آورده تا يهوديان نظاره گر شكنجۀ آنها شوند؛ و امام زمان مزعوم نيز بنابه زعم جاعلانش جثه هاى ياران رسول اللّه را از قبرهايشان درآورده تا شكنجه نمايد» .

پاسخ:

اين ادعا را نويسنده در تفاوت ادعايى پنجم خود مطرح نموده بود، و قبلا بطلان و بى اساس بودن آن را بيان كرديم.

ص:208


1- -همان، ج 52، ص 346، حديث 92.
2- - «. . . و عدّة اصحابه ثلاثمأة و ثلاثة عشر منهم تسعة من بنى اسرائيل و سبعون من الجن. . .» . (همان، ج 53، ص 86، حديث 86) .

شباهت چهارم: محاكمه و قصاص دشمنان يهود و دشمنان شيعه

اشاره

ديگر شباهتى كه در نوشتۀ مزبور مطرح شده اين چنين است:

«مسيح مجعول يهود همۀ كسانى را كه بر يهود ظلم و ستمى نموده اند محاكمه و قصاص مى نمايد، و امام زمان مجعول نيز همۀ كسانى را كه بر شيعيانش ظلم نموده اند محاكمه و قصاص مى نمايد» .

پاسخ:

در ضمن رد تفاوت چهارم، بطلان اين نسبت به خوبى روشن شد؛ در هيچ روايت و كتاب شيعه چنين تعبيرى كه امام زمان (عج) دشمنان شيعه را محاكمه و قصاص مى كند ديده نمى شود؛ بلكه آنچه در روايات شيعه وارد شده-كه قبلا نمونه هايى از آن نقل شد-انتقام امام زمان (عج) از دشمنان خدا و رسول (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) مى باشد، كه ظالمين و ستمكاران هستند.

شباهت پنجم: كشتن دوسوّم بشر

اشاره

پنجمين شباهتى كه گفته شده اين است كه:

«مسيح مجعول يهود دوسوّم بشر را مى كشد، و امام زمان مجعول روحانيت اماميه نيز دوسوّم بشر را مى كشد» .

پاسخ:

اشاره

مستند تشابه فوق بعضى روايات ضعيف شيعه و سنّى است كه به شرح زير مى باشد:

ص:209

روايات شيعه و بررسى متن و سند آنها

1-روايت ابى حمزه ثمالى منسوب به امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه در آن اين جمله آمده است:

«كار مهدى جز كشتن چيز ديگرى نيست، و از هيچ كس توبه نمى خواهد» . (1)

در سند اين روايت-علاوه بر «احمد بن محمد بن سعيد» كه زيدى جارودى است- «حسن بن على بن ابى حمزه بطائنى» هست كه «كشّى» از محمد بن مسعود نقل كرده كه از على بن حسن بن فضّال شنيده بود كه او «كذّاب و ملعون» است و ديگران نيز او را لعن و طرد كرده اند؛ (2)ضمنا «يوسف بن كليب» نيز-كه در سند آن مى باشد-مجهول است، بنابراين روايت غير قابل اعتماد است.

2-روايت زراره از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه در آن آمده است:

زراره از امام سؤال مى كند: آيا مهدى (عج) به روش و سيرۀ محمّد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) عمل مى كند؟ امام فرمود:

«هرگز، هرگز به سيرۀ پيامبر عمل نمى كند» . زراره پرسيد: پس چگونه عمل مى كند؟ حضرت فرمود: «رسول خدا با نرمش و ملايمت عمل نمود و با مردم الفت مى نمود ولى قائم با كشتن عمل مى كند؛ و در كتابى كه همراه دارد به اين نحو مأمور شده

ص:210


1- - «ليس شأنه الاّ القتل و لا يستتيب احدا. . .» . (الغيبة، النعمانى، ص 233، باب 13، حديث 22) . [1]
2- -منتهى المقال، ج 2، ص 408.

است و از هيچ كس توبه نيز نمى خواهد» . (1)

همين روايت با اندك تفاوتى در «عقد الدّرر» (2)نيز آمده، ولى در پاورقى آن گفته شده است كه: اين روايت مرسل است.

سند اين روايت نيز به خاطر «محمد بن على كوفى» كه به «ابو سمينة» معروف است ضعيف مى باشد.

جامع الرواة در مورد وى چنين مى نويسد:

«علامه در «خلاصه» و نجاشى او را جدا ضعيف و فاسد العقيدة توصيف نموده اند و گفته اند: روايات او نوشته نمى شود و مورد التفات قرار نمى گيرد. و نجاشى گفته است: به خاطر همين ضعف ها و شهرت به غلو، او را از قم اخراج كردند» . (3)

علاوه بر ضعف از جهت سند، مضمون اين روايت با روايات زيادى كه از طريق شيعه و سنّى نقل شده-كه حضرت مهدى (عج) به سيرۀ پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) عمل مى كند-مخالف است.

3-روايت ابى الجارود از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه در آن آمده است:

«. . . و خداوند شرق و غرب را براى او فتح مى كند و آنقدر از مردم مى كشد كه جز دين محمد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) باقى نمى ماند. . .» . (4)

ص:211


1- -[. . . أيسير بسيرة محمدّ (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)]قال: «هيهات هيهات يا زرارة ما يسير بسيرته» [قلت: جعلت فداك لم؟]قال: «إن رسول اللّه سار فى امّته باللّين كان يتألف الناس، و القائم يسير بالقتل بذلك امر فى الكتاب الذى معه أن يسير بالقتل و لا يستتيب احدا. . .» . (بحار الانوار، ج 52، ص 353، حديث 109) . [1]
2- -عقد الدّرر، ص 286، حديث 341.
3- -جامع الرواة، ج 2، ص 150.
4- - «. . . و يفتح اللّه له شرق الارض و غربها، و يقتل الناس حتى لا يبقى إلاّ دين محمد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) . . .» . (بحار الانوار، ج 52، ص 291، حديث 34؛ [2] الغيبة، شيخ طوسى، ص 474) .

كشّى در مورد ابى الجارود كه اسم او «زياد بن منذر» است مى گويد:

«مذموم لا شبهة فى ذمّه و سمّى سرحوبا باسم الشيطان. . .» (1)

«بدون شك مورد مذمت مى باشد و به نام سرحوب كه اسم شيطانى است نامگذارى شده است» .

علاوه بر اينكه مضمون اين روايت با سيرۀ قطعى پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) مخالف است؛ زيرا آن حضرت براساس آيۀ شريفۀ: لا إِكْراهَ فِي اَلدِّينِ (2)(در دين اكراهى نيست) صاحب هيچ دينى را با زور و كشتن به اسلام دعوت نمى كردند.

و نيز با روايت جابر از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تعارض است، كه فرمودند:

«. . . و مهدى حكم مى كند بين اهل تورات با تورات، و بين اهل انجيل با انجيل، و بين اهل زبور با زبور، و بين اهل قرآن با قرآن. . .» . (3)

از اين روايت آزادى اديان در زمان حكومت حضرت مهدى (عج) به خوبى استفاده مى شود.

4-روايت يحيى بن علاء رازى از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«. . . مهدى زمين را پر از قسط و عدالت مى كند همان گونه كه پر از ظلم و جور شده بود. و آنقدر انسان مى كشد كه فرد

ص:212


1- -منتهى المقال: ص 139، چاپ قديم. [1]
2- -سورۀ بقره، آيۀ 256. [2]
3- - «. . . و يحكم بين اهل التوراة بالتوراة و بين أهل الإنجيل بالإنجيل و بين اهل الزبور بالزبور و بين اهل القرآن بالقرآن. . .» . (الغيبة، نعمانى، ص 237) . [3]

جاهل مى گويد: اگر او از ذرّيۀ محمّد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بود مردم را مورد رحم و شفقت قرار مى داد» . (1)

در سند اين روايت «على بن فضل» و «احمد بن عثمان» و «احمد بن رزاق» مى باشند كه هر سه نفر مجهول هستند.

علاوه بر اينكه مفاد اين روايت با روايات گذشته-كه دلالت مى كرد بر اينكه حضرت مهدى (عج) پيرو سنّت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) است-مخالفت دارد.

5-روايت محمد بن علىّ الكوفي از امام محمد باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«اگر مردم مى دانستند قائم هنگام قيام چگونه عمل مى كند و از مردم چه اندازه مى كشد، اكثر آنان آرزو داشتند او را نبينند.

آگاه باشيد او شروع به كشتن نمى كند مگر از قريش. پس جز شمشير بين آنان و مهدى ردّوبدل نمى شود، تا آنجا كه بسيارى از مردم مى گويند: مهدى از آل محمد نيست وگرنه مردم را مورد رحم قرار مى داد» . (2)

اين روايت در «عقد الدّرر» از طريق محمد بن مسلم از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده است و در پاورقى گفته شده: اين روايت را كسى نقل نكرده است. (3)

ص:213


1- - «. . . و يملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا و يقتل حتى يقول الجاهل: لو كان هذا من ذريّة محمّد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) لرحم» . (الغيبة، شيخ طوسى، ص 188) .
2- -يقول: «لو يعلم الناس ما يصنع القائم اذا خرج لا حبّ اكثرهم ان لا يروه مما يقتل من الناس، أما إنّه لا يبدأ الاّ بقريش فلا يأخذ منها الاّ السيف و لا يعطيها الاّ السّيف حتى يقول كثير من الناس: ليس هذا من آل محمّد، لو كان من آل محمّد لرحم» . (بحار الانوار، ج 52، ص 354، حديث 113) . [1]
3- -عقد الدرر، ص 287، حديث 346.

در سند اين روايت نيز «محمد بن على كوفى» واقع شده است كه -همان گونه كه گفته شد-ضعيف و فاسد العقيده مى باشد.

6-روايت ابو بصير از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«قائم با امرى جديد و كتابى جديد و قضاوتى جديد قيام مى كند و بر اعراب سخت مى گيرد و كار او جز با شمشير نخواهد بود و از هيچ كس توبه نمى خواهد. . .» . (1)

7-روايت ابو بصير از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«علت اينكه براى قيام قائم عجله مى كنيد چيست؟ [. . .]كار او جز شمشير و مرگ [ديگران]زير سايۀ شمشير نخواهد بود» . (2)

اين روايت در «عقد الدّرر» به شكل مرسل از امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده و در پاورقى آمده است: كسى آن را نقل نكرده است. (3)

در سند دو روايت فوق الذكر نيز «محمد بن على كوفى» واقع شده است كه حال آن گذشت.

همچنين در سند روايت هفتم «بطائنى» قرار دارد؛ و ظاهرا «على بن ابى حمزۀ بطائنى» است كه از سران واقفيه مى باشد. روايت ديگرى قريب به همين مضمون با سندى ديگر كه فقط ابن بطائنى در آن مى باشد نقل شده است. (4)

ص:214


1- - «يقوم القائم بأمر جديد و كتاب جديد و قضاء جديد على العرب شديد ليس شأنه الاّ بالسّيف لا يستتيب احدا. . .» . (همان، حديث 114) .
2- - «ما تستعجلون بخروج القائم فو اللّه [. . .]و ما هو الاّ السّيف و الموت تحت ظلّ السّيف» . (همان، حديث 115) .
3- -عقد الدّرر، ص 287، حديث 347.
4- -بحار الانوار، ج 52، ص 355، حديث 116.

8-روايت مرسل بطائنى از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«هنگام قيام قائم شمشيرها براى قتال وارد صحنه مى شوند، و بر هر شمشيرى نام مرد و پدرش نوشته شده است» . (1)

اين روايت علاوه بر وجود بطائنى در سند آن-كه از سران واقفيه بوده-مرسل نيز مى باشد.

9-روايت ابى خديجة از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«همانا على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: من حق داشتم فراريان و زخمى هاى جبهۀ دشمن را بكشم ولى اين كار را نكردم، زيرا به عاقبت اصحاب خود انديشيدم كه اگر زخمى شدند كشته نشوند؛ اما قائم اين حق را دارد كه فراريان و زخمى هاى دشمن را بكشد» . (2)

در سند اين روايت نيز «محمد بن على كوفى» واقع شده است كه وصف حال او گذشت؛ علاوه بر اينكه مضمون آن با سيرۀ پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) هماهنگى ندارد.

10-روايت حسن بن هارون از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جواب سؤال معلّى بن خنيس كه پرسيد آيا قائم برخلاف سيرۀ حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عمل مى كند، فرمود:

«آرى، على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با منّت و گذشت عمل مى نمود، چون

ص:215


1- - «اذا قام القائم نزلت سيوف القتال على كل سيف اسم الرجل و اسم ابيه» . (همان، ص 356، حديث 121) . [1]
2- - «انّ عليّا قال: كان لى أن اقتل المولّى و أجهز على الجريح و لكن تركت ذلك للعاقبة من اصحابى إن جرحوا لم يقتلوا و القائم له أن يقتل المولّى و يجهّز على الجريح» . (همان، ص 353، حديث 110) . [2]

مى دانست دشمنان به زودى بر شيعيان او پيروز مى شوند؛ اما قائم هنگامى كه قيام نمود با شمشير و اسير كردن عمل مى كند، زيرا مى داند كه ديگر شيعيان او مغلوب نمى شوند» . (1)

در سند اين روايت «محمد بن خالد» و «حسن بن هارون» قرار دارند كه توثيق نشده اند؛ به علاوه، مضمون آن با سيرۀ پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نيز مخالف است.

11-روايت بشير نبّال از امام محمد باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه دربارۀ مرجئه فرمود:

«قسم به كسى كه جان من در دست اوست، مهدى همچون قصاب كه گوسفند را مى كشد آنان را مى كشد، و با دست به گلوى خود اشاره كردند و با قسم مجدد گفتند: تا آنجا كه عرق و علق توسط ما و شما مسح شود» . (2)

«عرق» اشاره به جارى شدن خون است و «علق» يعنى خون غليظ؛ و اين جمله كنايه است از حوادثى خونين كه در آن زمان پيش مى آيد؛ و «مسح عرق و علق» كنايه از شدايد و خونريزى است.

در سند اين روايت «على بن حسن تيملى» مى باشد كه مجهول است؛ همچنين «موسى بن بكر» و «بشير نبّال» توثيق نشده اند، و علامۀ حلّى در «خلاصه» در مورد بشير گفته است: من در روايت او متوقف هستم. (3)

ص:216


1- - «نعم و ذاك أنّ عليّا سار بالمنّ و الكفّ لانه علم أن شيعته سيظهر عليهم من بعده و أن القائم إذا قام سار فيهم بالسّيف و السّبي و ذلك أنه يعلم أنّ شيعته لم يظهر عليهم من بعده» . (همان، حديث 111) . [1]
2- - «يذبحهم و الذى نفسى بيده كما يذبح القصاب شاته و او مأبيده الى حلقه. . . و الذى نفسى بيده حتى نمسح و انتم العرق و العلق. . .» . (همان، ص 357، حديث 122) . [2]
3- -جامع الرواة، ج 1، ص 124.

12-روايت ابى بصير از امام محمد باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«قائم با امرى جديد و كتابى جديد و سنّتى جديد و قضاوتى جديد قيام مى كند و بر اعراب سخت مى گيرد و جز كشتن كارى نمى كند و كسى را باقى نمى گذارد. . .» . (1)

در سند اين روايت ابن بطائنى قرار دارد، و ظاهرا همان «على بن ابى حمزۀ بطائنى» است كه از سران واقفيه بوده است و همۀ رجاليون او را تضعيف نموده اند. به علاوه متن روايت نيز با سيرۀ پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) مخالف است.

روايت ديگرى با سندى كه ابن بطائنى نيز در آن قرار دارد با مضمونى قريب به مضمون روايت فوق توسط ابن حميد از ثمالى از امام محمد باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده است؛ ولى جملۀ «و لا يستبقي احدا» «كسى را باقى نمى گذارد» در آن نيست، و به جاى «لا يستتيب احدا» «به كسى پيشنهاد توبه كردن نمى كند» «لا يستنيب احدا» (2)آمده است يعنى كسى را براى كارهاى خود نايب نمى گيرد.

13-روايت ابى الجارود از امام محمد باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مورد كشتن فرقۀ بتريه (3)در كوفه توسط حضرت مهدى (عج) كه فرمود:

«پس با شمشير با آنان برخورد مى كند و خانه و كاخهاى كوفه

ص:217


1- - «. . . يقوم بأمر جديد و كتاب جديد و سنّة جديدة و قضاء (جديد) على العرب شديد و ليس شأنه الاّ القتل لا يستبقي أحدا. . .» . (بحار الانوار، ج 52، ص 231، حديث 96) . [1]
2- -همان، ص 349، حديث 99.
3- - «بتريه» يك دسته از زيديه هستند كه به كثير النواء منسوبند و او معروف به «ابتر» بوده است. (اديان و مذاهب جهان، ج 1، ص 300) .

را خراب مى كند و هر جنگجوى تهمت زننده در كوفه را مى كشد تا آنجا كه خداوند راضى شود» . (1)

ابى الجارود كسى است كه از زبان امام محمد باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به «سرحوب» نامگذارى شده؛ «سرحوب» نام شيطانى است نابينا كه گفته مى شود ساكن دريا مى باشد. همچنين «كشّى» رواياتى را نقل كرده كه در بعضى از آنها از او به «كافر» و «كذّاب» تعبير شده است. (2)(3)

14-روايت هروى (اباصلت) از امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه از آن حضرت پرسيد: چه مى گوييد در مورد حديثى كه از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده:

«قائم هنگام قيام، فرزندان و نوادگان قاتلان حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را مى كشد؟» فرمود: «همين طور است» . پرسيدم: پس معناى آيۀ شريفۀ: وَ لا تَزِرُ

ص:218


1- - «. . . فيضع فيهم السيف [. . .]و يهدم قصورها و يقتل مقاتليها حتى يرضى اللّه» . (بحار الانوار، ج 52، ص 338، حديث 81) . [1]
2- -جامع الرواة، ج 1، ص 339.
3- -يادآورى مى شود: صاحب معجم الرجال در جلد 7، ص 321 به بعد مستند تضعيف ابى الجارود توسط نجاشى، شيخ، ابن غضائرى، كشّى و ديگران را به تفصيل مخدوش كرده است و در نهايت با اتكاء به شهادت ابن قولويه صاحب كتاب كامل الزيارات به وثاقت راويان آن كتاب و از جمله ابى الجارود، و نيز شهادت شيخ مفيد و على بن ابراهيم در تفسير خود به وثاقت او، نامبرده را تأييد و توثيق كرده است. با اين حال نمى توان به روايت او اعتماد نمود، زيرا مورد از قبيل تعارض مدح و ذمّ است كه عده اى از اهل خبره ابى الجارود را توثيق و عده اى او را تضعيف كرده اند و قهرا وثوق شخصى كه ملاك اعتبار روايات است به دست نمى آيد. علاوه بر اين كه بر فرض وثاقت ابى الجارود، خبر او خبر واحد است كه در غير احكام فقهى حجت نمى باشد.

وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى (1)«هيچ كس بار گناه ديگرى را متحمل نمى شود» چيست؟ فرمود:

«خداوند در تمام گفته هايش صادق است. ذرّيه هاى قاتلان حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به عملكرد پدران خود راضى هستند و به آن افتخار مى كنند، و هركس به كار ديگرى راضى باشد مثل كسى است كه آن كار را انجام داده است. و اگر كسى در مشرق ديگرى را بكشد و كسى كه در مغرب است به آن قتل راضى باشد نزد خداوند شريك قاتل مى باشد. و قائم آنان را به خاطر راضى بودن به كار پدرانشان مى كشد. . .» . (2)

اوّلا: سند اين حديث منقطع و ناشناخته است؛ زيرا همدانى از على از پدرش و او از هروى نقل نموده، و بايد روايت بيش از چهار راوى داشته باشد تا به امام برسد؛ قطعا افراد ديگرى در زنجيرۀ سند بوده اند كه معلوم نيست چه كسانى هستند.

ثانيا: مضمون آن با محكمات قرآن و فقه اسلامى و عقل منافات

ص:219


1- -سورۀ فاطر، آيۀ 18. [1]
2- -يابن رسول اللّه ما تقول فى حديث روى عن الصادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) انه قال: «اذا خرج القائم قتل ذرارى قتلة الحسين بفعال آبائها؟ فقال هو كذلك» فقلت: و قول اللّه عزّ و جلّ وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى ما معناه؟ قال: «صدق اللّه فى جميع اقواله و لكن ذرارى قتلة الحسين يرضون بفعال آبائهم و يفتخرون بها، و من رضى شيئا كان كمن آتاه و لو انّ رجلا قتل بالمشرق فرضى بقتله رجل بالمغرب لكان الراضي عند اللّه شريك القاتل و انما يقتلهم القائم اذا خرج لرضاهم بفعل آبائهم. . .» . (بحار الانوار، ج 52، ص 313، حديث 6) . [2]

دارد؛ زيرا مجازات راضى به قتل كه هيچ نقشى عملا در قتل ندارد، شرعا و عقلا قصاص او نيست. بلى رضايت به قتل يا ساير گناهان كبيره حاكى از نوعى خبث باطن و دورى از خدا مى باشد.

15-روايت ابى بصير از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دربارۀ آيۀ شريفۀ: هُوَ اَلَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ اَلْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى اَلدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ اَلْمُشْرِكُونَ (1)«اوست خدايى كه پيامبرش را با هدايت و دين حق فرستاد تا بر تمام اديان پيروزش گرداند اگرچه مشركان را ناپسند آيد» كه حضرت فرمود:

«به خدا قسم هنوز زمان تأويل اين آيه نرسيده است. . .

هنگامى كه قائم قيام مى كند هيچ كافر به خدا و مشرك به امام نيست مگر اينكه از قيام او كراهت دارد. و اگر كافر و مشركى در پناه سنگى مخفى شده باشد آن سنگ به فرد مؤمن مى گويد:

در درون من كافر يا مشركى هست مرا بشكن و او را بكش. . .» . (2)

در سند اين روايت «على بن ابى حمزه بطائنى» هست كه از سران واقفيه مى باشد و حال او گذشت.

16-روايت ابان بن تغلب از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«دو خون است كه ريختن آنها از طرف خداوند حلال است ولى تا قبل از قيام قائم اجازۀ آن داده نشده است؛ پس هرگاه خداوند او را برانگيخت بدون بيّنه قضاوت كرده و اجازۀ

ص:220


1- -سورۀ صف، آيۀ 9. [1]
2- - «و اللّه ما نزل تأويلها بعد. . . فاذا خرج القائم لم يبق كافر باللّه العظيم و لا مشرك بالامام الاّ كره خروجه حتى لو كان كافر او مشرك فى بطن صخرة لقالت: يا مؤمن فى بطني كافر فاكسرني و اقتله» . (بحار الانوار، ج 52، ص 324، حديث 36) . [2]

ريختن آنها را خواهد داد: يكى خون زناكار داراى همسر است كه او سنگسار مى شود، و ديگرى خون مانع الزكات است كه حضرت گردن او را مى زند» . (1)

اين روايت علاوه بر اضطراب و نامفهوم بودن متن، در سند آن نيز «ابن شمّون» است كه در مورد او گفته شده: جدا ضعيف و غالى مى باشد؛ و ديگرى «عبد اللّه بن عبد الرحمن الاصمّ» است كه علاوه بر تضعيف و رمى او به غلو در موردش گفته شده: «ليس بشىء» ، و از دروغ سازان بصره بوده است. (2)

همين روايت را بحار از ابان بن تغلب به نقل از كمال الدين ذكر كرده كه در سند آن نيز «ابن يزيد» است كه مجهول مى باشد؛ و همچنين «ابان بن عثمان» كه ناووسى مذهب است و بعضى او را مدح كرده و بعضى هم او را ذمّ و طرد (3)نموده اند. و در جاى خود گفته شده است كه ذمّ و طرد مقدم بر مدح مى باشد.

روايت ديگرى از طريق على بن ابى حمزه بطائنى از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و ابى الحسن موسى بن جعفر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قريب به همين مضمون وارد شده است كه:

«هرگاه قائم قيام نمود در سه مورد حكمى مى كند كه پيش از او هيچ كس چنين حكمى نكرده است: يكى كشتن پيرمرد

ص:221


1- - «دمان فى الإسلام حلال من اللّه لا يقضي فيهما احد حتّى يبعث اللّه قائمنا اهل البيت، فاذا بعث اللّه عزّ و جلّ قائمنا اهل البيت حكم فيهما بحكم اللّه لا يريد عليهما بيّنة: الزانى المحصن يرجمه و مانع الزكاة يضرب عنقه» . (الكافى، ج 3، ص 503، حديث 5) . [1]
2- -جامع الرواة، ج 1، ص 494؛ و ج 2، ص 92. [2]
3- -بحار الانوار، ج 52، ص 325، حديث 39.

زناكار، و ديگرى كشتن مانع الزكات و سوّم ارث بردن برادر از برادر در عالم اشباح» . (1)[يعنى قبل از خلقت در اين عالم].

پيش از اين حال على بن ابى حمزۀ بطائنى گذشت.

17-روايت قاسم بن عبيد از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«. . . هنگام قيام قائم افراد ناصبى كه دشمن ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) هستند را به حضور قائم مى آورند؛ پس اگر اقرار به اسلام كه همان ولايت ائمه است نمود رهايش مى كند، وگرنه گردنش زده مى شود، و يا از او مانند اهل ذمّه جزيه مى گيرند» . (2)

راوى اين حديث يعنى «قاسم بن عبيد» توثيق نشده است؛ علاوه بر اينكه روايت فوق مرسل نيز مى باشد، يعنى نامبرده با حذف واسطه -كه معلوم نيست چه كسانى بوده اند-روايت را به امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نسبت داده است.

18-روايت مرحوم مجلسى از كتاب غيبت سيد على بن عبد الحميد كه بدون ذكر سند از كتاب فضل بن شاذان و او بدون ذكر واسطه از عبد اللّه بن سنان از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كند كه فرمود:

«قائم مى كشد تا مى رسد به بازار، سپس مردى از اولاد پدرش به او مى گويد تو با مردم مثل چهارپايان رفتار مى كنى، آيا اين

ص:222


1- - «لو قد قام القائم لحكم بثلاث لم يحكم بها أحد قبله، يقتل الشيخ الزانى و يقتل مانع الزكاة و يورث الأخ أخاه فى الأظلّة» . (همان، ص 309، حديث 2) . [1]
2- - «. . . فاذا قام القائم عرضوا كلّ ناصب عليه فإن أقرّ بالإسلام و هى الولاية و الاّ ضربت عنقه أو أقرّ بالجزية فادّاها كما يؤدّى اهل الذمّة» . (همان، ص 373، حديث 167) . [2]

برخورد به دستور پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) مى باشد يا چيز ديگر؟ . . . سپس قائم دستورى از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را ارائه مى دهد» . (1)

راجع به سند روايت فوق نه از سند سيد على به كتاب فضل بن شاذان اطلاع درستى در دست است و نه از سند فضل بن شاذان به عبد اللّه بن سنان.

19-روايت مرحوم مجلسى از كتاب فوق الذكر كه بدون ذكر سند از كابلى از امام سجاد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كند:

«قائم از اهل مدينه آنقدر مى كشد تا مى رسد به محلى به نام «اجفر» . (2)

از سند كتاب فوق به كابلى اطلاع درستى در دست نيست و نمى توان به آن اعتماد كرد.

همچنين كتاب فوق بدون ذكر سند از ابو بصير و او از امام محمد باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ضمن خبرى طولانى نقل مى كند:

«. . . هنگام قيام قائم عدۀ زيادى از بنى اميّه فرار مى كنند و به كشور روم پناه مى برند. . . سپس قائم كسانى را همراه با دستور كتبى براى تحويل گرفتن آنان به آن كشور مى فرستد. . .

حاكمان آن كشور كه نامه و دستور قطعى قائم را مى بينند آنان را از كشور خود اخراج مى كنند، و قائم مردهاى آنان را

ص:223


1- - «يقتل القائم حتى يبلغ السوق قال: فيقول له رجل من ولد ابيه: إنك لتجفل الناس اجفال النعم فبعهد من رسول اللّه او بماذا؟ قال: . . . فعند ذلك يخرج القائم عهدا من رسول اللّه» . (همان، ص 387، حديث 203) . [1]
2- - «يقتل القائم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) من اهل المدينة حتى ينتهى إلى الأجفر. . .» . (همان، حديث 204) «اجفر» به نقل فيروزآبادى محلى است بين «خريميه» و «فيد» . همان، پاورقى حديث.

مى كشد و شكم زنان آبستن را مى شكافد. . .» . (1)

مرحوم مجلسى از كتاب فوق بدون ذكر سند از عبد اللّه بن سنان از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كند:

«هرگاه قائم قيام كند بين او و عرب و عجم جز شمشير نخواهد بود و هيچ كارى جز با شمشير انجام نخواهد شد» . (2)

دو روايت اخير علاوه بر ضعف سند داراى متنى كاملا مضطرب هستند، زيرا شكافتن و پاره كردن شكم زنهاى آبستن در هيچ حالتى حتى در حال جنگ جايز نيست، و قرار دادن شمشير يعنى زور و قدرت سلاح به عنوان ملاك حاكم نيز خلاف ضرورت دين و سيرۀ پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) خواهد بود.

مرحوم مجلسى از كتاب فوق الذكر بدون ذكر سند موضوعات ديگرى را از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كند كه نيازى به ذكر آنها نيست، زيرا از آنچه نقل شد وضعيت ساير مطالب نقل نشده به خوبى روشن خواهد شد.

20-روايت مرسلۀ ابن حجّاج از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«قائم هنگام قيام وارد محلى در كوفه مى شود به نام «رحبه» و با پاى و دست خود به مكانى اشاره مى كند و دستور مى دهد

ص:224


1- - «. . . و ينهزم قوم كثير من بنى اميّة حتى يلحقوا بارض الرّوم. . . فيبعث اليهم القائم أن اخرجوا هولاء. . . فاذا قرأ عليهم الكتاب و رأوا هذا الشرط لازما لهم أخرجوهم اليه فيقتل الرّجال و يبقر الحبالى. . .» . (همان، ص 389، حديث 206) . [1]
2- - «اذا خرج القائم لم يكن بينه و بين العرب و الفرس الاّ السّيف لا يأخذها الاّ بالسّيف و لا يعطيها الا به» . (همان، حديث 210) .

آنجا را حفر نمايند. سپس از آن محل دوازده هزار زره و دوازده هزار شمشير و دوازده هزار كلاهخود. . . بيرون مى آورند، سپس دوازده هزار نفر از دوستان خود از عرب و عجم را فراخوانده و آن سلاحها را براى پوشيدن و حمل كردن تحويل آنان مى دهد و سپس مى گويد: هركس را كه چنين سلاحى با خود نداشته باشد بكشيد. . .» . (1)

علاوه بر اضطراب و نامفهوم بودن متن اين روايت سند آن نيز از دو جهت ضعيف است؛ يكى اينكه «ابو القاسم شعرانى» و «ابن ظبيان» و «ابن حجّاج» كه تنها راويان حديث هستند مجهول مى باشند و در كتب رجال نامى از آنها برده نشده است، و ديگر اينكه ابو القاسم بدون ذكر طريق خود روايت را از ابن ظبيان نقل كرده است. و به اصطلاح حديث منقطع يا مرفوعه مى باشد.

21-روايت بشر بن غالب اسدى از امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«اى بشر، هرگاه قائم قريش را حاضر نمود و پانصد نفر از آنان را بسته و سپس گردن زد و در مرتبۀ دوّم و سوّم نيز چنين كرد آيا كسى از آنان باقى مى ماند؟» بشر بن غالب گفت: به حضرت گفتم: آيا تعداد آنان اين قدر است؟ حضرت فرمود:

ص:225


1- - «اذا قام القائم أتى رحبة الكوفة فقال برجله (اى اشار) هكذا و اومأ بيده الى موضع ثم قال: احفروا ههنا فيحفرون فيستخرجون إثنى عشر الف درع و إثنى عشر ألف سيف و إثنى عشر بيضة. . . ثم يدعو إثنى عشر ألف رجل من الموالى (من العرب) و العجم فيلبسهم ذلك ثم يقول، من لم يكن عليه مثل ما عليكم فاقتلوه» . (همان، ص 377، حديث 179) .

«دوستان و موالى آنان نيز جزو آنان مى باشند» . (1)سپس بشير بن غالب برادر بشر گفت: شهادت مى دهم كه حضرت امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عدد فوق را شش مرتبه تكرار نمود.

«بشر بن غالب» در رجال توثيق نشده است، (2)و «قاسم بن محمد بن الحسين» كه در اوّل سند است مجهول مى باشد.

مضمون روايت نيز با محكمات دينى و عقلى تطبيق نمى كند؛ مخصوصا كشتن به شكل «صبرا» ، يعنى با بستن و در تنگنا قرار دادن مقتول.

قريب به همين مضمون در روايت عبد اللّه بن مغيره از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز آمده است. (3)«عبد اللّه بن مغيره» هرچند در رجال بسيار توثيق شده است ولى روايت فوق در ارشاد-بنابر نقل بحار الانوار-به شكل مرسل يعنى با حذف سند از او نقل شده است. و در روايت فقط عنوان قريش نام برده شده بدون اينكه اشاره اى به علت قتل آنان يعنى دشمنى با خدا و رسول و يا أئمه (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و كفر و شرك آنان بشود؛ و لذا متن آن با توجه به ساير جهاتى كه در روايت ذكر شده است مضطرب مى باشد.

22-روايت طولانى عبد الأعلى الحلبى از امام محمد باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

ص:226


1- - «يا بشر ما بقاء قريش اذا قدّم القائم المهدى منهم خمسمأة رجل فضرب اعناقهم صبرا ثم قدّم خمسمأة فضرب اعناقهم (صبرا) ثم قدم خمسمأة فضرب اعناقهم صبرا؟» قال: فقلت له: اصلحك الله أيبلغون ذلك؟ فقال الحسين بن علي: «انّ مولى القوم منهم» . همان، ص 349، حديث 100) .
2- -جامع الرواة، ج 1، ص 123.
3- -بحار الانوار، ج 52، ص 338، حديث 79.

«. . . سپس قائم شروع به پيشروى مى كند تا مى رسد به شهرى به نام «شقره» ، به او خبر مى دهند مردم آنجا حاكم منصوب او را كشته اند، آنگاه قائم دستور مى دهد اهل آن شهر را بكشند به نحوى كه كشتار «حرّه» (1)در مقايسه با آن، چيزى نيست و سپس از آنجا كوچ مى كند. . . .» (2)

«عبد الاعلى» هرچند توثيق شده ولى روايت فوق در تفسير عياشى (3)به طور ارسال ذكر شده است؛ علاوه بر اينكه دستور كشتن اهل «شقره» كه با كشتار «حرّة» مقايسه شده مخالف با سيرۀ پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) مى باشد، و لذا بر فرض صحت سند آن اضطراب متن موجب عدم صحت انتساب آن به امام معصوم مى باشد.

23-روايت ابن بكير از امام كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«. . . وقتى قائم قيام نمود اسلام را به يهود، نصارى، صابئين، زنادقه و اهل ردّه و كفر در شرق و غرب زمين عرضه مى كند؛ هركس قبول كرد و مسلمان شد به او دستور مى دهد نماز و زكات و هرآنچه هر مسلمانى بدان مأمور است را انجام دهد،

ص:227


1- -به هر زمينى كه داراى سنگهاى درشت و سياه باشد «حرّه» مى گويند. و منظور از آن در حديث فوق حرّۀ مدينه است كه پس از شهادت امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و بيعت مردم مدينه با عبد اللّه بن حنظلة-فرزند غسيل الملائكة-و اخراج والى مدينه توسط مردم، به دستور يزيد دوازده هزار مسلح به آن شهر حمله كردند و قتل عام فجيعى را انجام دادند. ر. ك: همان، ص 343، پاورقى كتاب.
2- - «. . . ثم ينطلق حتى ينزل الشقرة فيبلغه انّهم قد قتلوا عامله فيرجع اليهم فيقتلهم مقتلة ليس قتل الحرّة اليها بشىء ثم ينطلق. . .» . (بحار الانوار، ج 52، ص 342، حديث 91) . [1]
3- -تفسير عياشى، ج 2، ذيل آيۀ 39 سورۀ انفال.

و هركس مسلمان نشد گردنش را مى زند. و كسى در شرق و غرب نمى ماند مگر اينكه خداشناس و موحّد خواهد شد. . .» . (1)

اين روايت را كه تفسير عياشى (2)بدون ذكر سند نقل نموده مرحوم مجلسى نيز عينا از آن كتاب نقل كرده است. و بر فرض صحت سند آن مضمون آن مخالف با مفاد آيۀ شريفۀ: لا إِكْراهَ فِي اَلدِّينِ (3)(در دين هيچ اكراهى وجود ندارد) و سيرۀ قطعى پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) است؛ زيرا پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) هيچ گاه غير مسلمان را به خاطر عدم پذيرش اسلام به قتل نرساند؛ حتى پس از تشريع حكم جهاد و شروع درگيريهاى مسلحانه، اگر اهل كتاب يا ساير كفار هيچ تعرضى به اسلام و مسلمانان نداشتند پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) با آنان درگير جنگ نمى شد؛ بلى آن حضرت در تبليغ و دعوت منطقى آنان به اسلام كوتاهى نمى كرد.

يادآورى مى شود در بعضى روايات آمده است: پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بر مشركين اهل مكه منّت نهادند و حضرت امير (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز به خاطر حفظ شيعيان از خطر مخالفين بر اهل بصره منّت نهاده و از كشتن يا اسارت آنان چشم پوشيدند؛ ولى حضرت قائم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با شمشير و اسارت با آنان برخورد مى كند. (4)اين روايات بر فرض صحت سند ممكن است به

ص:228


1- - «. . . اذا خرج (القائم) باليهود و النصارى و الصابئين و الزنادقة و اهل الرّدة و الكفار فى شرق الارض و غربها فعرض عليهم الإسلام فمن أسلم طوعا أمره بالصلاة و الزكاة و ما يؤمر به المسلم و يجب للّه عليه و من لم يسلم ضرب عنقه حتى لا يبقى فى المشارق و المغارب احد الاّ وحّد اللّه. . .» . (همان، ص 340، حديث 90) . [1]
2- -تفسير عياشى، ج 1، ذيل آيۀ 83 سورۀ آل عمران.
3- -سورۀ بقره، آيۀ 256. [2]
4- -وسائل الشيعة، باب 15 از ابواب جهاد العدوّ، احاديث 1 و 3.

معاندينى ناظر باشد كه با تمام قدرت به جنگ با حق و عدالت مى پردازند.

روايات اهل سنّت

ضمنا در روايات اهل سنّت نيز نظير روايات فوق ديده مى شود، كه به دو نمونه از آنها اشاره مى شود:

1-روايت ابن زرير از حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«. . . قائم به دشمنى برخورد نمى كند مگر اينكه به اذن خداوند او را شكست مى دهد و شعار قائم و اصحابش «أمت أمت» يعنى بكش بكش است» . (1)

حديث ديگر او نيز از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قريب به همين مضمون نقل شده است: «علامت آنان بكش بكش است» . (2)

2-امام ابو اسحاق ثعلبى در تفسير حم عسق از بكر بن عبد اللّه مزنى نقل كرده كه:

« «ح» به جنگ بين قريش و عجم و غلبۀ آنها بر عجم، «م» به حكومت بنى اميه، «ع» به علو بنى عباس، «س» به سناء مهدى و «ق» به قوت عيسى اشاره دارد، هنگامى كه او نازل مى شود و نصارى را مى كشد و كليساها را خراب مى كند» . (3)

در اين روايت كشتن نصارى به حضرت عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نسبت داده شده است.

ص:229


1- - «. . . لا يلقاه عدوّ الاّ هزمهم باذن اللّه شعارهم امت امت. . .» . (كتاب الفتن، ص 216) .
2- - «. . . أمارتهم أمت أمت» . (همان) .
3- -عقد الدّرر، ص 214، حديث 226.
جمع بندى روايات شيعه و سنّى

اينها رواياتى بود كه هرچند موضوع كشتن و قتال در آنها مطرح است ولى در آنها بكلى موضوع كشته شدن دوسوّم بشر به دست حضرت مهدى (عج) مطرح نشده است. و در هر صورت-چنانكه گفته شد-همگى علاوه بر اينكه از جهت سند مخدوش و ضعيف اند، از جهت متن نيز مخالف محكمات قرآن و سيرۀ پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) مى باشند.

و چنين رواياتى كه در فروع نمى توانند مستند قرار گيرند به طريق اولى در معارف و مسائل اصولى-و از جمله موضوع مربوط به حضرت مهدى (عج) -نمى توان به آنها استناد نمود.

منظور ارباب حديث كه در كتب خود آنها را نقل كرده اند نيز اثبات امور اعتقادى با آنها و يا اظهار عقايد خودشان نبوده است؛ بلكه مقصودشان در آن مقطع-كه بسيارى از روايات ائمۀ اطهار (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) و كتب اصيل شاگردان و اصحاب آنان از بين رفته بود و يا در معرض از بين رفتن بود-اين بوده كه هرآنچه به نام روايت منسوب به ائمۀ اطهار (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) بوده است حفظ شود تا در اختيار محققين و نسل هاى بعد قرار گيرد و صحيح از غير صحيح باز شناخته شود.

شباهت ششم:

اشاره

تغيير اجسام يهوديان و شيعيان و طولانى شدن عمر آنان

ششمين شباهتى كه گفته شده اين است:

«وقت قيام مسيح مجعول اجسام يهوديان تغيير كرده و مثل اعمارشان

ص:230

طولانى مى گردد؛ و وقت قيام قائم مجعول اجسام اماميه نيز تغيير كرده و قدرت هركدام به اندازۀ چهل نفر گشته و مردم را زير دست و پاى خود له مى كنند» .

پاسخ

مستند نويسنده با مقدارى تحريف، روايت حسن بن ثوير از امام سجاد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است كه فرمود:

«هرگاه قائم ما قيام كند خداوند گرفتاريها و بلاها را از شيعيان ما دور مى كند و دلهاى آنان را مانند پاره هاى آهن قرار مى دهد و قدرت يك مرد را به اندازۀ چهل مرد مى گرداند و آنان را حاكمان زمين مى كند و مورد توجه و عنايت مردم دنيا قرار مى دهد» . (1)

و نيز روايت سعد از امام محمد باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«. . . پس چون امر ما محقق شود و مهدى ما بيايد، هر فرد از شيعيان ما از شير شجاعتر و از نيزه برنده تر خواهد شد و دشمنان ما را زير دو پاى خود له مى كند و با دو دست به آنان مى كوبد» . (2)

و چند روايت ديگر قريب به همين مضمون نيز وارد شده است.» (3)

ص:231


1- - «اذا قام قائمنا اذهب اللّه عن شيعتنا العاهة و جعل قلوبهم كزبر الحديد و جعل قوة الرجل منهم قوة اربعين رجلا و يكونون حكّام الارض و سنامها» . (بحار الانوار، ج 52، ص 317، حديث 12) . [1]
2- - «. . . فاذا وقع أمرنا و جاء مهدينا، كان الرجل من شيعتنا أجرى من اللّيث و أمضى من السّنان، يطأ عدوّنا برجليه و يضربه بكفّيه. . .» . (همان، ص 318، حديث 17) .
3- -همان، ص 336، حديث 70؛ ص 372، حديث 164.

در اين روايات تغيير اجسام شيعه-كه ادعا شده-اصلا مطرح نيست؛ بلكه قوّت اراده و ايمان اصحاب امام زمان (عج) مطرح شده كه همچون پاره هاى آهن در برابر دشمنان اوصياء و خلفاى حقيقى پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) -كه در حقيقت همان دشمنان خدا و رسول مى باشند-مقاومت خواهند كرد.

ضمنا در اين روايات له كردن مردم زير دست و پاى شيعيان اصلا مطرح نشده، بلكه له كردن دشمنان ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) مطرح شده است؛ گذشته از اين كه كنايى و استعارى بودن اين قبيل جملات نيز بر اهل فن پوشيده نيست.

شباهت هفتم:

اشاره

فراوانى نعمت ها و خيرات هنگام قيام مسيح مزعوم و امام زمان

هفتمين شباهت ادعاشده اين است كه:

«در وقت قيام مسيح مزعوم خيرات و نعمت هاى زمين فراوان گشته، بنابه زعم آنها از كوهها شير و عسل جارى مى گردد و از زمين خميرمايه و لباس پشمى بيرون مى آيد! و در وقت قيام امام زمان مجعول نيز چنين شده و در كوفه جوى آب و شير جارى مى گردد كه شيعيان از آن مى خورند» .

پاسخ

اشاره

اوّلا-قرآن مى فرمايد: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ اَلْقُرى آمَنُوا وَ اِتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ اَلسَّماءِ وَ اَلْأَرْضِ (1)يعنى اگر اهل شهرها ايمان بياورند و تقوا پيشه كنند

ص:232


1- -سورۀ اعراف، آيۀ 96. [1]

همانا بر آنان بركاتى از آسمان و زمين فتح و نازل مى كنيم. وقتى خداوند در قبال ايمان آوردن اهل شهرها چنين وعده داده است، حال اگر امتى خالصانه به بقية اللّه (عج) ايمان بياورند و مطيع او شوند خداوند بركاتش را به آنها ارزانى داشته و نازل خواهد كرد. و ثانيا-روايات متواترى از طريق شيعه و سنّى وارد شده كه اكثرا در مضمون باهم مشتركند و دلالت دارند بر اينكه در زمان ظهور حضرت مهدى (عج) خيرات و بركات آسمانى و زمينى و رشد و تكامل انسانها چشمگير و فوق العاده مى باشد.

به نمونه هايى از آنها اشاره مى شود:

روايات اهل سنّت

1-روايت ابو سعيد خدرى از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) :

«در زمان مهدى امت من از نعمت هاى الهى چنان برخوردار مى شوند كه مانند آن در هيچ زمانى نبوده است. از آسمان بر آنان فراوان باران مى بارد، و از زمين گياهى نمى رويد مگر اينكه به ثمر مى رسد. و مال مردم فراوان مى گردد، و اگر هركس از مهدى تقاضايى كرد به او داده مى شود» . (1)

روايت فوق با اندك تفاوتى در بعضى كلمات، در كتب زير كه متعلق به اهل سنّت مى باشد ذكر شده است:

ص:233


1- - «تنعّم امّتى فى زمن المهدى [1]نعمة لم ينعّموا مثلها قطّ ترسل السماء عليهم مدرارا و لا تدع الأرض شيئا من نباتها الاّ اخرجته و المال يومئذ كدوس يقوم الرجل فيقول: يا مهدى أعطنى فيقول: خذ» . (عقد الدّرر، ص 245، حديث 287) . [2]

الفتن، (1)سنن ابن ماجه، (2)المستدرك على الصحيحين، (3)الحاوي للفتاوي (4)و ينابيع المودّة. (5)

2-در روايت ديگرى ابو سعيد خدرى از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل مى كند:

«در آخر الزمان كه مهدى مى آيد خداوند باران فراوان مى دهد، و زمين گياه خود را مى روياند، و مال مردم از طريق صحيح و مشروع تأمين مى گردد، و گله هاى گوسفند زياد مى شود، و مردم داراى عظمت خواهند شد» . (6)

3-و روايتى ديگر از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) :

«در زمان مهدى ساكنين زمين و آسمان از او راضى هستند.

آسمان قطره اى از آب خود را نگه نمى دارد، و زمين از روياندن گياه خود كوتاهى نمى كند. . . تا آنجا كه مردم مى گويند: كاش مردگان زنده بودند» . (7)

4-عقد الدّرر از امير المؤمنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چنين نقل كرده است:

ص:234


1- -كتاب الفتن، ص 223.
2- -سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1366.
3- -المستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 558.
4- -الحاوى للفتاوى، ج 2، ص 214،216،220 و 222.
5- -ينابيع المودّة، ج 3، ص 266. [1]
6- - «يخرج فى آخر أمتى المهدى [2]يسقيه اللّه الغيث و تخرج الارض نباتها و يعطى المال صحاحا و تكثر الماشية و تعظم الامة. . .» . (المستدرك، ج 4، ص 557؛ عقد الدرر، ص 215، حديث 229؛ و [3]قريب به اين مضمون در احاديث 283 و 287) .
7- - «يرضى عنه ساكن السماء و ساكن الارض لا تدع السماء من قطرها شيئا الاّ صبّته مدرارا و لا تدع الارض من نباتها شيئا الاّ اخرجته حتى تتمنّى الأحياء الاموات» . (كتاب الفتن، ص 222؛ [4] مصابيح السنة، بغوى، ج 1، ص 194؛ المصنّف، صنعانى، ج 11، ص 172) .

«. . . سپس مهدى فرمانداران خود را با دستور به اجراى عدالت به شهرها مى فرستد، و گرگ و گوسفند در يك مكان باهم مى چرند، و بچه ها با مارها و عقربها بازى مى كنند و ضرر و آسيبى به آنها نمى رسد و جز خير و خوبى در مردم نيست.

و انسانها يك مدّ دانه [حدود يك كيلو گرم]را كه كشت مى كنند هفتصد مدّ درو مى كنند، همان گونه كه خداوند فرموده: «مانند يك دانه كه هفت خوشه مى شود و در هر خوشه صد دانه پيدا مى شود، و اگر خدا بخواهد بيشتر هم مى شود» . (1)و در زمان مهدى ربا و زنا و خوردن شراب و ريا از بين مى رود و مردم به عبادت و ديندارى و كارهاى مشروع و نماز جماعت رو مى آورند؛ عمرها زياد و امانت ها به اهلش داده مى شود، و درختان بار خود را نگه مى دارند، و بركات چند برابر خواهد شد، و اشرار هلاك و ابرار و خوبان مى مانند و كسى با اهل بيت (عَلَيْهِم السَّلاَمُ) دشمنى نخواهد كرد» . (2)

ص:235


1- -سورۀ بقرة، آيۀ 261.
2- -فيبعث المهدى [1]الى أمرائه بسائر الامصار بالعدل بين الناس و ترعى الشّاة و الذئب فى مكان واحد و تلعب الصبيان بالحيّات و العقارب لا يضرّهم شىء و يبقى الخير و يزرع الانسان مدّا يخرج له سبعمأة مدّ كما قال اللّه تعالى: كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اَللّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ (بقره، آيۀ 261) و [2]يذهب الربا و الزنا و شرب الخمر و الرياء و تقبل الناس على العبادة و المشروع و الديانة و الصلاة فى الجماعات و تطول الأعمار و تؤدّى الامانة و تحمل الأشجار و تتضاعف البركات و يهلك الأشرار و يبقى الأخيار و لا يبقى من يبغض أهل البيت (عَلَيْهِم السَّلاَمُ)» . (عقد الدّرر، ص 232، حديث 266) . [3]

در مورد ويژگى زمان حضرت مهدى يعنى: رفع خصومت بين درندگان و چهارپايان كه در بعضى روايت ها آمده است، و نيز بازى كردن كودكان با مارها و عقربها بدون رسيدن آسيبى به آنها كه در روايت عقد الدّرر آمده است، آيت اللّه صافى گلپايگانى در منتخب الاثر نوشته است:

«ضمن اينكه ممكن است ظواهر روايات منظور باشد ولى بعيد نيست منظور اشاره به گستردگى امنيت و عدالتى باشد كه در زمان ظهور حضرت مهدى (عج) در همۀ عرصه ها به وجود مى آيد، به حدّى كه هيچ انسانى از انسان يا حيوانى ديگر هيچ گونه ترس و واهمه اى نخواهد داشت» .

سپس اضافه مى كند:

«اين گونه تعبيرات كنايى و رمزى در اخبار مربوط به پيشگويى ها و ملاحم زياد ديده مى شود؛ از جمله در تفسير درّ المنثور [از تفاسير اهل سنّت]آمده است: در روايت ابن ابى شيبه و احمد كه حاكم نيز صحت آن را تأييد كرده است از ابى سعيد نقل شده كه پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: قسم به كسى كه جانم به دست اوست قيامت برپا نمى شود مگر آنكه [در همين دنيا]درندگان با انسانها صحبت مى كنند و نيز نوك تازيانه و بند نعلين با انسان حرف مى زند و ران انسان از آنچه اهل او بعد از او انجام مى دهند به انسان خبر مى دهد» . (1)

ص:236


1- - «و الذى نفسى بيده لا تقوم السّاعة حتى تكلّم السّباع الانسان و حتى تكلّم الرجل عذبة سوطه و شراك نعله و يخبره فخذه بما أحدث اهله من بعده» . (درّ المنثور، ج 6، ص 56) [1]ر. ك: منتخب الاثر، ج 3، ص 145. [2]
روايات شيعه

يادآورى مى شود در بعضى از روايات شيعه مضامين نزديك به روايات ذكر شده با اندكى تفاوت وجود دارد، كه مى توان به كتابهاى زير مراجعه نمود:

تحف العقول، (1)إعلام الورى، (2)بحار الانوار، (3)المحجّة، (4)خصال (5)و. . . .

در هيچ كدام از اين روايات موضوع جارى شدن چشمۀ شير در كوفه در زمان حضرت مهدى (عج) مطرح نمى باشد؛ بلى در روايت كاهلى از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده است:

«امير المؤمنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در توصيف مسجد كوفه فرمودند: در وسط آن چشمه اى از روغن و شير و چشمه اى از آب كه شراب مؤمنين و چشمه اى كه پاك كنندۀ آنان است وجود دارد» . (6)

در سند اين روايت «اسماعيل بن زيد» و «يعقوب بن عبد اللّه» قرار دارند و اوّلى هرچند توثيق شده ولى دوّمى كه از اسماعيل بن زيد روايت را نقل كرده است توثيق نشده است. (7)و لذا نمى توان به استناد

ص:237


1- -تحف العقول، ص 115.
2- -اعلام الورى، طبرسى، ص 433.
3- -بحار الانوار، ج 52، ص 316، حديث 11.
4- -المحجّة فيما نزل فى القائم الحجّة، ص 79.
5- -الخصال، صدوق، ص 626.
6- -بحار الانوار، ج 52، ص 374، حديث 172. [1]
7- -جامع الرواة، ج 1، ص 96؛ و ج 2، ص 349. [2]

چنين روايتى عقيدۀ شيعه را در مورد حضرت مهدى (عج) مورد تهاجم قرار داد؛ ضمن آنكه در متن روايت اسمى از زمان حضرت مهدى (عج) نيز ديده نمى شود.

بر فرض صحيح بودن سند روايت ممكن است منظور از آن كنايه و اشاره باشد به موقعيت معنوى مسجد كوفه و تجلى جايگاه آن در آخرت به صورت نعمت هاى بهشتى كه تجسمى از عبادات بندگان خدا در آن مسجد مى باشد.

ضمنا در روايت دوّم و چهارم از روايات شيعه در بحث: «تابوت و سنگ و عصاى موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )» [مبحث آتى]نيز به همين مضمون اشاره شده است كه سند آنها ضعيف است؛ و بر فرض صحت سند مضمون آنها قابل توجيه بوده و مخالف عقل و شرع نيست.

دلايل شباهت هاى هفت گانه

اشاره

نويسندۀ جزوه دلايل و قراين خود را براى اثبات يكى بودن اعتقاد شيعه به مهدى موعود (عج) با اعتقاد يهود به حضرت مسيح (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، چنين بيان مى كند:

«سبب تأكيد ما بر ارتباط اين پندار جعلى دلايل و مداركى است كه در كتب اماميه آمده است، از آن جمله كه امام زمانشان:

1-خدا را با عبرى مى خواند نه به عربى، در صورتى كه مدعى هستند او از نسل پيامبر عربى است.

2-شهرها را با تابوت يهود فتح مى كند و سنگ و عصاى موسى همراه اوست و منّ و سلوى نيز به همراه دارد!

ص:238

3-به حكم آل داود حكم مى كند نه به حكم قرآن!

آيا همۀ اين توافقات و تشابهات حرفى در باورها و كردار دليل بر وحدت منشأ اعتقادى نمى باشد؟»

نويسنده با مطرح كردن مطالب فوق آنها را دليل بر وحدت منشأ اعتقادى شيعه و يهود به امام زمان (عج) و حضرت مسيح (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دانسته است، كه به صورت جداگانه هر چهار مطلب را بررسى كرده و پاسخ مى گوييم.

پاسخ

اوّل: آيا امام زمان (عج) خدا را به زبان عبرى مى خواند؟

اوّلا: آنچه در روايات شيعه وارد شده دعا و تضرّع حضرت مهدى (عج) است به درگاه خداوند، و اسمى از اينكه به زبان عبرى مى باشد برده نشده است؛ از باب نمونه:

1-در روايت ابراهيم بن عبد الحميد از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده است:

«. . . سپس مهدى دست به سوى آسمان براى دعا بلند مى كند و به قدرى دعا و تضرّع مى كند كه اشك چشمهايش بر صورتش جارى مى گردد. . .» . (1)

2-در روايت محمد بن مسلم از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده است:

«. . . و مهدى در كنار مقام ابراهيم نماز مى خواند و به سوى پروردگارش تضرّع مى نمايد. . .» . (2)

ص:239


1- - «. . . ثم يرفع يديه الى السماء فيدعو و يتضرع حتى يقع على وجهه. . .» . (بحار الانوار، ج 51، ص 59، حديث 56؛ [1] تفسير البرهان، ج 3، ص 208) .
2- - «. . . و صلّى عند المقام و تضرّع الى ربّه. . .» . (بحار الانوار، ج 51، ص 59، ذيل حديث 56) . [2]

3-در روايت صالح بن عقبه از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده است:

«مهدى هرگاه دو ركعت نماز در كنار مقام ابراهيم بخواند و دعا كند، پس خداوند او را اجابت مى نمايد» . (1)

ثانيا: طبق اخبار متواتر شيعه و سنّى اساس تبليغ و دعوت حضرت مهدى (عج) كتاب خدا و سنّت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) مى باشد كه همۀ آنها به زبان عربى است؛ و در بعضى روايات منقول از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) تصريح شده است كه:

«. . . مهدى مردم را به كتاب پروردگار مى خواند. . .» . (2)

بديهى است دعوت به قرآن كه به زبان عربى است نمى تواند به زبان غير عربى باشد. و در نهج البلاغه نيز آمده است:

«. . . و قائم آراى مردم را به قرآن برمى گرداند، بعد از آنكه قرآن به آراى مردم برگشته و تفسير شده بود. . .» . (3)

و چنانكه بعضى از اعلام نوشته اند روايات زيادى وارد شده است كه دلالت دارد بر اينكه از بزرگترين كارهاى حضرت مهدى (عج) ارجاع مردم جهان به كتاب خدا و سنّت رسول اوست. (4)

ثالثا: دعاهايى كه در كتب ادعيۀ شيعه به حضرت مهدى (عج) نسبت داده شده است-كه خود آن حضرت مى خواند يا توسط ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) نقل شده

ص:240


1- - «اذا صلى فى المقام ركعتين و دعا اللّه فأجابه. . .» . (همان، ص 48، حديث 11؛ [1]تفسير صافى، ج 2، ص 243؛ تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 94؛ [2]تفسير على بن ابراهيم، ج 2، ص 129) . [3]
2- - «. . . يدعوهم الى كتاب اللّه. . .» . (بحار الانوار، ج 51، ص 73، حديث 19) .
3- - «. . . و يعطف الرأى على القرآن اذا اعطفوا القرآن على الرأى. . .» . (نهج البلاغۀ صبحى صالح، خطبۀ 138) . [4]
4- -منتخب الاثر، ج 2، ص 307.

است و يا در تشرف بعضى از صلحا به آنان تعليم فرموده است-همگى به زبان عربى مى باشد. (1)

رابعا: بنابر بعضى از روايات شيعه شعارى كه روى پرچم حضرت مهدى (عج) نوشته مى شود يكى از اين چند جملۀ عربى است: «الرفعة للّه عزّ و جلّ» ، «اسمعوا و اطيعوا» ، «البيعة للّه عزّ و جلّ» . (2)

بنابراين همۀ شواهد و دلايل موجود در كتب شيعه بر عدم صحّت نسبت فوق الذكر دلالت دارد؛ و بعيد نيست از جملۀ جعليات يهود عليه اسلام باشد، نظير اسرائيلياتى كه به شكل روايت در ميان روايات اسلامى وارد نمودند. و بر فرض كه چنين روايتى وارد شده باشد دليل بر صحت آن و مورد تأييد بودنش و اعتقاد علماى شيعه به آن نيست.

بلى طبق بعضى روايات-كه سابقا ذكر شد-حضرت مهدى (عج) با اهل اديان آسمانى با كتاب خودشان احتجاج و يا قضاوت خواهد كرد، و طبعا بايد با زبان آنان صحبت كند. (3)

دوّم: تابوت و سنگ و عصاى موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همراه امام زمان (عج)
الف-در روايات اهل سنّت

در روايات اهل سنّت به موضوع تابوت و عصا اشاره شده است؛ از باب نمونه:

ص:241


1- -همان، ج 3، ص 250.
2- -بحار الانوار، ج 52، ص 324، حديث 35؛ ص 305، [1] حديث 77؛ كمال الدين، ج 2، ص 654. [2]
3- -بحار الانوار، ج 52، ص 351، حديث 103؛ الغيبة، نعمانى، ص 237.

1-روايت سليمان بن عيسى:

«روايتى به من رسيده است كه به دست مهدى تابوت السكينة (1)[صندوق]از درياچۀ طبريّه ظاهر مى شود و سپس در مقابل او در بيت المقدس قرار داده مى شود، و هنگامى كه يهود آن را مشاهده مى كنند جز عدۀ كمى مسلمان مى شوند. . .» . (2)

2-روايت كتاب «إسعاف الراغبين» :

«مهدى تابوت السكينة [صندوق]را از غارى در انطاكيه و أسفار تورات را از كوهى در شام ظاهر مى سازد و با آنها با يهود احتجاج و استدلال مى كند، و بسيارى از آنان مسلمان مى شوند» . (3)

3-روايت ابو هريرة از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) :

«دابة (كه احتمالا به حضرت مهدى (عج) منطبق شده است) قيام مى كند و با اوست عصاى موسى و خاتم سليمان. سپس صورت مؤمن به وسيلۀ عصا روشن خواهد شد. . .» . (4)

ص:242


1- - «تابوت السكينة» در آيۀ 248 سورۀ بقره ذكر شده است.
2- - «قد بلغنى انّ على يد المهدى [1]يظهر تابوت السكينة من بحيرة طبريّة حتى يحمل فيوضع بين يديه ببيت المقدس فاذا نظرت اليه اليهود أسلمت الاّ قليلا منهم ثم يموت المهدى» . ( [2]كتاب الفتن، ص 223) . [3]
3- - «انّ المهدى يستخرج تابوت السكينة من غار انطاكية و أسفار التوراة من جبل الشام يحاجّ بها اليهود فيسلم كثير منهم» . (اسعاف الراغبين، ص 136) .
4- - «تخرج الدابة و معها عصا موسى و خاتم سليمان فتجلو وجه المؤمن بالعصا. . .» . (عقد الدّرر، ص 375، حديث 439، [4] به نقل از المستدرك، ج 4، ص 485) .

در پاورقى كتاب مأخذ روايت فوق را از كتابهاى: «مسند طيالسى» ، «مسند احمد» ، «سنن ترمذى» ، «سنن ابن ماجه» و «تفسير روح المعانى» نيز نقل و تأييد نموده است. (1)

ص:243


1- -در رابطه با مقصود از «دابّة» كه در آيۀ شريفۀ 82 سورۀ نمل [1]آمده: . . . أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ اَلْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ. . . روايات مختلف و متعارضى وجود دارد. مطابق بعضى روايات حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: به خدا قسم دابّه داراى دم نمى باشد، ولى داراى لحيه مى باشد، (تفسيرهاى صافى، تبيان و مجمع، ذيل آيۀ فوق) ؛ شيخ طوسى (ره) در تبيان مى گويد: اين روايت اشاره است به اين كه «دابّه» از جنس بنى آدم مى باشد؛ و مطابق بعضى روايات، خروج دابّه از علائم ظهور و قيام حضرت مهدى (عج) مى باشد، (بحار الأنوار، ج 52، ص 209، ح 48) ؛ و [2]مطابق بعضى روايات از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دابّه منطبق بر حضرت امير (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شده است، (تفسير قمى، ج 2، ص 131 و [3]تفسير صافى، ج 2، ص 246، [4] ذيل آيۀ فوق) . از طرف ديگر مطابق روايات زيادى كه از طريق شيعه و سنّى از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل شده، دابّه عصاى موسى و خاتم سليمان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را همراه دارد و صورت مؤمن را به وسيلۀ عصا نورانى و بينى كافر را با خاتم نشانه دار مى كند به نحوى كه آنان كاملا شناخته مى شوند، (عقد الدرر، حديث 439 به نقل از كتب مذكور در متن و تفسير صافى، ج 2، ص 247) ؛ و مطابق روايت ديگر از حضرت امير (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خروج دابّه بعد از كشته شدن دجّال به دست كسى كه حضرت عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به او اقتدا مى كند مى باشد و او از صفا قيام مى كند و همراه او عصاى موسى و خاتم سليمان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى باشد و با خاتم خود به صورت هر مؤمنى نقش «هذا مؤمن» و به صورت هر كافرى نقش «هذا كافر» را پديد مى آورد، سپس دابّه سر خود را بلند مى كند و هركس بين خافقين (مشرق و مغرب) است به اذن خداوند او را مى بيند و آن بعد از طلوع خورشيد از مغرب است. . . صعصقه مى گويد: مقصود حضرت امير (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اين است كه كسى كه عيسى به او اقتدا مى كند همانا دوازدهمين نفر از عترت و نهمين فرزند حسين بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است و اوست خورشيدى كه از مغرب طلوع مى كند و بين ركن و مقام ظاهر مى شود و زمين را پاك مى نمايد و ترازوى عدل را برپا مى كند. . . . (كمال الدين، ص 525، باب 47) . [5] از آنجا كه مطابق روايت منقول از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دابّه بر حضرت امير (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) منطبق شده است و با توجه به موضوع عصا و خاتم كه مطابق روايات زيادى همراه حضرت مهدى (عج) مى باشد و نيز با توجه به ذيل روايت كمال الدين، انطباق «دابّه» بر حضرت مهدى (عج) محتمل مى باشد. و اللّه العالم.
ب-در روايات شيعه
اشاره

و اما موضوع عصا و تابوت و سنگ موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در روايات شيعه به شرح زير مى باشد:

1-روايت عبد اللّه بن سنان از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«عصاى موسى از شاخۀ درخت آس از درختهاى بهشت بود؛ هنگامى كه موسى عازم مدين شد جبرئيل آن را براى او آورد؛ و آن عصا و تابوت آدم در درياچۀ طبريّه مى باشند و هرگز فاسد و متلاشى نمى شوند تا قائم هنگام قيام آنها را از درياچه بيرون آورد» . (1)

در سند اين روايت چهار نفر وجود دارند: يكى «محمد بن مفضل» كه توثيق شده، ولى در پاورقى بحار آمده است:

«در كتاب مأخذ يعنى غيبت نعمانى به جاى محمد بن مفضل، محمد بن فضل مى باشد» . (2)

و ايشان مردد بين سه نفر مى باشد كه برخى توثيق نشده اند. (3)

ديگرى «سعد بن اسحاق» است كه او نيز توثيق نشده است؛ و سومى «احمد بن الحسين» است كه بين موثق و غير موثق مشترك مى باشد؛ و چهارمى «محمد قطوانى» است كه در رجال نامى از او برده نشده

ص:244


1- - «كانت عصا موسى قضيب آس من غرس الجنة، اتاه بها جبريل لما توجّه تلقاء مدين و هى و تابوت آدم فى بحيرة طبريّة و لن يبليا و لن يتغيرا حتى يخرجهما القائم اذا قام» . (بحار الانوار، ج 52، ص 351، حديث 104) . [1]
2- -همان، پاورقى كتاب.
3- -منتهى المقال، چاپ قديم، ص 287.

است، در نتيجه روايت غير قابل اعتماد مى باشد.

2-روايت ابى الجارود از امام محمد باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«هنگامى كه قائم ظهور كند پرچم رسول اللّه و انگشتر سليمان و سنگ موسى و عصاى او را به مردم نشان مى دهد، سپس منادى او ندا مى كند: هيچ يك از اصحاب او با خودش آب و غذا و يا علفى براى مركبش حمل نكند؛ آنگاه ياران او مى گويند: او مى خواهد ما و چهارپايان ما را از تشنگى و گرسنگى بكشد. بااين حال همراه او حركت مى كنند، پس در اولين منزلى كه وارد مى شوند به سنگ موسى مى زند و از آن آب و غذا و علف بيرون مى آيد و همۀ ياران او و چهارپايان آنان از آب و غذا سير مى شوند، تا مى رسند به پشت كوفه يعنى نجف. . .» . (1)

اين روايت نيز از جهت سند به خاطر «ابى الجارود» اعتبارى ندارد.

سه روايت ديگر نيز قريب به همين مضمون با سه سند مختلف وارد شده كه دو سند آن به ابى الجارود و سند سوّم به ابو سعيد خراسانى مى رسد كه بين مجهول و توثيق نشده مشترك است. (2)به علاوه در سند

ص:245


1- - «اذا ظهر القائم ظهر براية رسول اللّه و خاتم سليمان و حجر موسى و عصاه ثم يأمر مناديه فينادى ألا لا يحمل رجل منكم طعاما و لا شرابا و لا علفا فيقول اصحابه: إنه يريد ان يقتلنا و يقتل دوابّنا من الجوع و العطش فيسير و يسيرون معه فاوّل منزل ينزله يضرب الحجر فينبع منه طعام و شراب و علف فيأكلون و يشربون و دوابّهم حتى ينزلوا النجف بظهر الكوفة» . (بحار الانوار، ج 52، ص 351، حديث 105) . [1]
2- -همان، ص 324، حديث 37؛ و دو روايت مشابه آن كه بعد از اين روايت آمده است.

سوّم «موسى بن سعدان» نيز مى باشد كه جامع الرواة از علماى رجال نقل كرده است كه:

«ضعيف، فى مذهبه غلوّ» (1)ضعيف است و در مذهب او غلوّ مى باشد.

3-روايت محمد بن فيض از امام جواد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«عصاى موسى از آدم بود و بعد از او به شعيب منتقل شد و از او به موسى بن عمران و اكنون نزد ما مى باشد، و من به تازگى آن را مشاهده كرده ام و مانند روز اوّلش كه از درخت قطع شد تازه مى باشد. اين عصا هرگاه با آن سخن گفته شود سخن مى گويد، و آن محفوظ مانده است براى قائم ما تا همان كارى را كه موسى مى كرد قائم نيز انجام دهد. اين عصا به يقين ديگران را به وحشت مى اندازد و آنچه را سحر مى كنند مى بلعد. . .» . (2)

در سند اين حديث «سلمة بن خطاب» است كه جامع الرواة گفته است:

«علامه و نجاشى و ابن غضائرى او را ضعيف و روايت او را بى اعتبار دانسته اند» . (3)

و «محمد بن فيض» نيز در سند مى باشد كه صريحا توثيق نشده است. (4)

ص:246


1- -جامع الرواة، ج 2، ص 277. [1]
2- - «كان عصا موسى لآدم فصارت الى شعيب ثم صارت الى موسى بن عمران (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و انّها لعندنا و ان عهدى بها آنفا و هى خضراء كهيئتها حين انتزعت من شجرها و إنها لتنطق اذا استنطقت اعدّت لقائمنا ليصنع كما كان موسى يصنع بها و انها لتروع و تلقف ما يأفكون. . .» . (بحار الانوار، ج 52، ص 318، حديث 19) . [2]
3- -جامع الرواة، ج 1، ص 372.
4- -منتهى المقال، چاپ قديم، ص 278.

به علاوه در ذيل آن آمده است:

«اين عصا دو لب دارد كه يكى بر زمين و ديگرى بر سقف [يعنى آسمان]قرار دارد و بين زمين و سقف چهل ذراع فاصله هست كه همه چيز را مى بلعد» .

البته اگر سند حديث صحيح مى بود، امكان توجيه آن وجود داشت به اينكه اشاره باشد به قدرت معنوى حضرت مهدى (عج) كه همۀ دشمنان حق و عدالت را از بين مى برد، همان گونه كه عصاى موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه اژدها شد تمام سحر ساحران فرعون را از بين برد.

4-روايت ابى سعيد خراسانى از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«هنگامى كه قائم در مكه قيام مى كند و متوجه كوفه مى شود منادى او ندا مى كند كه كسى آب و غذايى با خود نياورد.

و سنگ موسى را با خود حمل مى كند، سنگى كه از آن دوازده چشمۀ آب براى موسى و قومش جوشيد. . . سپس وقتى به پشت كوفه مى رسند از آن سنگ دائما آب و شير مى جوشد و هركس تشنه يا گرسنه هست سير خواهد شد» . (1)

اين روايت علاوه بر اينكه در كتاب «خرائج» به شكل مرسل و مقطوع السند نقل شده، ابو سعيد خراسانى نيز كه راوى حديث از امام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى باشد بين مجهول و غير موثق مشترك است؛ و لذا سند آن ضعيف مى باشد.

ص:247


1- - «اذا قام القائم بمكّة و أراد أن يتوجه الى الكوفة نادى مناديه ألا لا يحمل احد منكم طعاما و لا شرابا و يحمل حجر موسى الذى انبجست منه إثنتى عشرة عينا. . . فإذا نزلوا ظاهرها إنبعث منه الماء و اللبن دائما فمن كان جائعا شبع و من كان عطشانا روى» . (بحار الانوار، ج 52، ص 335، حديث 67) . [1]

5-روايت ريّان بن الصلت از امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«. . . همانا قائم هنگام قيام در سن پيران است ولى قيافه و چهرۀ او همچون جوانان مى باشد. . . و اگر در وسط كوهها صيحه اى بزند كوهها متزلزل خواهند شد. با اوست عصاى موسى و انگشتر سليمان» . (1)

سند اين روايت خوب و قابل اعتماد است.

عصاى موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و خاتم سليمان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شايد كنايه از قدرت و گسترۀ حكومت حضرت مهدى (عج) باشد؛ و قريب به آن روايت ابو هريره از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) است كه ضمن حديثى طولانى يكايك امامان را نام برده و فرمود:

«. . . و از نسل حسن [عسكرى]قائم ما اهل البيت به وجود مى آيد، اوست كه زمين را پر از عدالت مى كند بعد از اينكه از ظلم و جور پر شده است. و براى اوست هيبت موسى [(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )]و قضاوت داود [(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )]و شكوه و درخشندگى عيسى [(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )]. . .» . (2)

ملاحظه اى پيرامون روايات شيعه و سنّى

در روايات زيادى كه از طريق شيعه وارد شده-و قبلا نقل شد-آمده است:

ص:248


1- - «. . . و إنّ القائم هو الذى اذا خرج كان فى سنّ الشيوخ و منظر الشّباب. . . و لو صاح بين الجبال لتدكدكت صخورها يكون معه عصا موسى و خاتم سليمان. . .» . (همان، ص 322، حديث 30) .
2- - «. . . و يخرج من صلب الحسن قائمنا اهل البيت يملأها قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما له هيبة موسى و حكم داود و بهاء عيسى. . . .» (كفاية الاثر، الخزاز القمى، ص 85، [1]بحار الانوار، ج 36، ص 313) . [2]

«سنّت ها و ويژگى هاى چندين پيامبر همچون يوسف (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، ابراهيم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حضرت محمد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در حضرت مهدى (عج) وجود دارد» . (1)

و در بعضى از روايات اهل سنّت، جريان حضرت نوح (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و طولانى بودن عمر عبد صالح يعنى خضر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ذكر شده است. (2)

ينابيع المودّة (3)از درّة المعارف نقل كرده است كه:

«حضرت مهدى (عج) پس از قيام خود كتابهايى را از غارى در شهر انطاكيه (4)و نيز زبور را از درياچۀ طبريّه بيرون مى آورد كه در آن آنچه آل موسى و هارون به جا گذاشته و ملائكه آن را حمل مى نمايند خواهد بود، و نيز در آن الواح و عصاى موسى وجود دارد. . .» . (5)

مرحوم آيت اللّه سيد صدر الدين صدر مطلب فوق را از كتاب «عقد الدّرر» چنين نقل مى كند:

«نعيم بن حماد در كتاب «الفتن» از سليمان بن عيسى نقل كرده كه او گفته است: طبق روايتى كه به من رسيده است مهدى تابوت السكينة را از درياچۀ طبريّه خارج كرده و آن را در مقابل خود [ديدگان همه]در بيت المقدس قرار مى دهد، پس

ص:249


1- -كمال الدين، ج 1، ص 329؛ اثبات الهداة، ج 3، ص 466، حديث 124؛ بحار الانوار، ج 51، ص 216،218 و 224، احاديث 1،6،7،8 و 12.
2- -ينابيع المودّة، ج 3، ص 310.
3- -همان، ص 200. [1]
4- -يكى از شهرهاى مرزى سوريۀ كنونى است.
5- -المهدى، سيد صدر الدين صدر، ص 92.

آنگاه كه يهود به آن نظر نمودند مسلمان مى شوند» . (1)

سپس آيت اللّه صدر در ادامه مى نويسد:

«و در باب سوّم همان كتاب (2)آمده: در بعضى روايات وارد شده است: علت نامگذارى مهدى اين است كه او راه پيدا كردن اسفارى از تورات را مى داند و آنها را از كوههاى شام استخراج مى نمايد و با آن اسفار يهود را به اسلام دعوت مى كند و جماعت زيادى از آنان مسلمان مى شوند» .

در «عقد الدّرر» همين مضمون را نيز از سنن ابو عمرو الدّانى از عبد اللّه بن شوذب نقل مى كند. (3)

و نيز آيت اللّه صدر چنين نقل مى كند:

«در إسعاف الراغبين (4)نيز همين مضمون با اندك تفاوتى چنين ذكر شده: مهدى تابوت السكينة را از غارى در شهر انطاكيه و نيز اسفارى از تورات را از كوهى در شام بيرون مى آورد و با آنها با يهود احتجاج مى كند و بسيارى از آنان مسلمان مى شوند» . (5)

و باز در «عقد الدّرر» نيز به نقل از كعب الأحبار آمده است:

«من نام مهدى را در اسفار انبيا يعنى كتابهاى آنان ديده ام و

ص:250


1- -همان، ص 233.
2- -عقد الدرر، ص 107 و 108، احاديث 70 تا 73.
3- -همان.
4- -اسعاف الراغبين، ص 136.
5- -المهدى، سيد صدر الدين صدر، ص 233.

نوشته شده است كه در حكومت او ظلم و جورى نخواهد بود» . (1)

و اگر در منابع كنونى يهود تعبيراتى مشابه تعبيرات روايات ذكر شده ديده شود، حدس قوى زده مى شود كه از پيشگويى هاى كتب اصلى يهود و زبور در مورد پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و خلفاى آن حضرت و آخرين آنان حضرت مهدى (عج) گرفته شده است.

بنابراين عصاى موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يا تابوت كه از ويژگى هاى حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود، اگر با حضرت مهدى (عج) باشد نمى تواند دليل نويسنده باشد بر اينكه امام زمان شيعه همان مسيح مزعوم يهود مى باشد.

سوّم: آيا امام زمان (عج) به حكم داود (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حكم مى كند؟

و اما اينكه حضرت مهدى (عج) به حكم داود (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حكم مى كند نه با قرآن، در فصل پنجم پاسخ آن مشروحا بيان شد؛ و روشن گشت كه طبق روايات متواتر شيعه و سنّى يكى از كارهاى اساسى حضرت مهدى (عج) احياى دستورات و معارف فراموش شدۀ اسلام و قرآن مى باشد.

چهارم: تشابهات حرفى در باورها و كردار
اشاره

در پاسخ به اين ادعاى نويسنده كه مى گويد:

«آيا همۀ اين توافقات و تشابهات حرفى در باورها و كردار دليل بر وحدت منشأ اعتقادى نمى باشد؟»

ص:251


1- -عقد الدّرر، ص 108، حديث 73.

و اينكه نويسنده اصرار دارد ريشۀ اعتقاد شيعيان بلكه مسلمانان به حضرت مهدى (عج) را در تعليمات يهود جستجو كند، مطالبى در چند بخش ارائه مى شود:

بشارتها و پيشگويى هاى تورات كه مستند نويسنده قرار گرفته است
اشاره

نمونه اى از تعليماتى كه در كتاب تورات وجود دارد و مستند موضوع يادشده قرار گرفته از اين قرار است:

1- «اى دختر صهيون بسيار وجد بنما، و اى دختر اورشليم آواز شادمانى بده؛ اينك پادشاه تو نزد تو مى آيد*او عادل و صاحب نجات و حليم مى باشد. . . *. . . و او با امتها به سلامتى تكلم خواهد نمود و سلطنت او از دريا تا دريا و از نهر تا اقصاى زمين خواهد بود» . (1)

2- «روح خداوند يهوه بر من است؛ زيرا خداوند مرا مسح كرده است تا مسكينان را بشارت دهم، و مرا فرستاده تا شكسته دلان را التيام بخشم و اسيران را به رستگارى و محبوسان را به آزادى ندا كنم» . (2)

3- «اى پسر انسان، بر روح نبوّت كرده بگو، خداوند يهوه چنين مى فرمايد: كه اى روح از بادهاى اربع بيا و به اين كشتگان بدم تا ايشان زنده شوند. *. . . آنها زنده گشته بر پايهاى خود لشكر بى نهايت عظيمى ايستادند. *. . . به ايشان بگو خداوند يهوه چنين مى فرمايد: اينك من قبرهاى شما را مى گشايم و شما را اى قوم من از قبرهاى شما درآورده به

ص:252


1- -تورات، كتاب زكرياى نبى، باب 9، فقره هاى 9،10 و 11.
2- -همان، صحيفۀ اشعياء نبى، باب 61، فقره هاى 1 و 2.

زمين اسرائيل خواهم آورد» . (1)

4- «و خداوند مى گويد كه در تمامى زمين دو حصّۀ منقطع شده خواهند مرد و حصّۀ سوّم در آن باقى خواهند ماند» . (2)

گويا نويسنده با استناد به فقره هاى فوق و مشابه آنها در تلمود مى نويسد:

«يهوديان منتظر مردى از آل داود هستند كه بيايد و بر دنيا حكومت كرده و عزت و عظمت از دست رفته را بدانها بازگرداند [. . .]و بنابه ادعاى آنها اين مسيح موعود همچنان كه تلمود آنها مدعى است، همۀ ملل جهان را زير سلطه و در خدمت يهود درآورده و همۀ كشورها مطيع آنها خواهند بود [. . .]و بر اين پندار هستند كه اين مسيح مزعوم بعد از قيام خودش آنها را در بيت المقدس جمع كرده و بر ايشان دولتى تشكيل داده و دنيا را از غير از آنها خالى نموده و تا مدتى طولانى مرگ به سراغشان نمى آيد. . .

و اين تجمع حتى شامل مردگان شده و از قبرها بيرون آمده تا به ارتش مزعوم يهود به رهبرى مسيح مزعوم بپيوندند» . (3)

نويسنده از تشابهات بين فقره هاى ذكرشده از تورات و بين بعضى از روايات منقول در كتاب بحار الانوار و مانند آن-كه قبلا سند و متن آنها بررسى و عدم اعتبار بسيارى از آنها روشن شد-چنين برداشت كرده است كه ريشۀ اعتقاد به امام زمان و مهدى موعود (عج) در تعليمات يهود بوده است.

ص:253


1- -همان، صحيفۀ حزقيال نبىّ، باب 37، فقره هاى 9،10 و 12.
2- -همان، كتاب زكريا، باب 13، فقرۀ 8.
3- -عبارت نويسنده با كمى تقطيع-كه در معناى مقصودش تأثيرى ندارد-نقل شده است.
پاسخ

گفتنى است كه اصل پيشگويى و بشارت نسبت به دين خاتم و پيامبر آن در كتابهاى تورات و انجيل قابل انكار نيست، چنانكه در آياتى از قرآن به آن تصريح شده است؛ مانند:

1- وَ إِذْ قالَ عِيسَى اِبْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اَللّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ اَلتَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اِسْمُهُ أَحْمَدُ. . . (1)«و به ياد آور هنگامى كه عيسى بن مريم به بنى اسرائيل گفت: من رسول خدا به سوى شما هستم و آنچه در دست [پيش روى]دارم از تورات را تصديق مى كنم و بشارت مى دهم به رسولى كه بعد از من مى آيد و نام او احمد است. . .» .

2- اَلَّذِينَ يَتَّبِعُونَ اَلرَّسُولَ اَلنَّبِيَّ اَلْأُمِّيَّ اَلَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي اَلتَّوْراةِ وَ اَلْإِنْجِيلِ. . . (2)«آنان كه از اين رسول، اين پيامبر امّى پيروى مى كنند، آن كسى كه نام و وصفش را در تورات و انجيل مكتوب مى يابند» .

3- مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللّهِ وَ اَلَّذِينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى اَلْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ . . . ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي اَلتَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي اَلْإِنْجِيلِ. . . (3)«محمّد رسول خداست؛ و آنهايى كه با او هستند بر كفار سخت گيرند و با يكديگر مهربانند. . . اين است وصف آنان در تورات و در انجيل. . .» .

بنابراين آيا نويسنده كه خود مسلمان و معتقد به قرآن مى باشد مى تواند بگويد: چون اوصاف پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و پيروان مؤمن او در

ص:254


1- -سورۀ صف، آيۀ 6. [1]
2- -سورۀ اعراف، آيۀ 157. [2]
3- -سورۀ فتح، آيۀ 29.

تورات و انجيل برده شده، پس ريشۀ اعتقاد به اسلام و پيامبر بزرگوار آن در تعليمات يهود و مسيح مى باشد و از جعليات آنان خواهد بود؟ !

ذكر نام پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و يا ائمه اثناعشر شيعه در كتابهاى آسمانى پيشينيان نه تنها موجب سستى اعتقاد به اسلام و مكتب تشيع نمى شود بلكه موجب استحكام هرچه بيشتر پايه هاى آن و كاشف از عنايت خاصّ حق تعالى به آن مى باشد؛ همان طور كه در بعضى از روايات منقول از كتابهاى خود اهل سنّت نيز تصريح شده است كه نام پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و ائمۀ اثناعشر (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) در كتابهاى يهود بوده است، كه به دو نمونۀ آن اشاره مى شود:

1-جابر بن عبد اللّه انصارى مى گويد:

«از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) شنيدم كه اسامى ائمه و خلفاى اثناعشر خود را با اسم و رسم نام بردند» . سپس در ذيل روايت آمده است:

«مرد يهودى به نام جندل بن جناده پس از ديدن حضرت موسى در خواب و امر آن حضرت به مسلمان شدن، نزد پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آمد و خواب خود را نقل نمود و سپس گفت:

اوصياى شما بعد از شما چه كسانى هستند؟ پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود:

«اوصياى من دوازده نفر هستند» جندل گفت: ما هم همين طور در تورات خوانده ايم. . .» . (1)

2-روايت ابن عباس از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در مورد مرد يهودى به نام نعثل:

«از آن حضرت سؤالات متعددى در مورد خداوند و صفات

ص:255


1- -ينابيع المودّة، ج 3، ص 283 تا 285.

او و توحيد و اقسام آن نمود و پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به او پاسخ دادند، سپس از وصىّ ايشان پرسيد و گفت: پيامبر ما حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يوشع بن نون را وصىّ خود نمود. سپس پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمودند: «وصىّ من على بن ابى طالب و بعد از على دو سبط او حسن و حسين و سپس نه نفر از صلب حسين است كه اينان امامان شايسته اى مى باشند» . آنگاه نه امام را با اسم نام بردند تا حضرت مهدى (عج) فرزند امام حسن، سپس مرد يهودى گفت: من در كتابهاى پيامبران گذشتۀ خودمان اين مطالب را همين گونه خوانده بودم. . .» . (1)

و اينك مناسب است به بخشى از اين بشارتها اشاره شود.

بشارت و پيشگويى عهدين در مورد پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)
اشاره

و چهارده معصوم (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) و امام زمان (عج)

اوّل: پيشگويى انجيل در مورد چهارده معصوم (عَلَيْهِم السَّلاَمُ )

مرحوم فخر الاسلام-كه كشيشى مطلع و آگاه به زبانهاى عبرى، سريانى، عربى و فارسى بوده و در زمان ناصر الدين شاه مسلمان و شيعه شده و كتابى به نام انيس الأعلام تأليف نموده است-در كتاب خود پيشگويى يوحنّا را از انجيل در مورد چهارده معصوم (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) به زبان عبرى نقل كرده و سپس ترجمۀ فارسى آن را چنين نقل مى كند:

ص:256


1- -فرائد السمطين، ج 2، ص 133، حديث 431؛ ينابيع المودّة (يك جلدى) ، باب 76، ص 281.

«و علامتى عظيم در آسمان ظاهر شد، زنى كه آفتاب را دربر دارد و ماه زير پاهايش و بر سرش تاجى از دوازده ستاره است*و آبستن بوده از درد زه و عذاب زاييدن فرياد برمى آورد*و علامتى ديگر در آسمان پديد آمد كه اينك اژدهاى بزرگ آتشگون [يعنى از نظر مزاج فظّ و غليظ است] كه او را هفت سر و ده شاخ بود و بر سرهايش هفت افسر* و دمش ثلث ستارگان آسمان را كشيده، آنها را بر زمين ريخت و اژدها پيش آن زن كه مى زاييد بايستاد تا چون بزايد فرزند او را ببلعد*پس پسر نرينه را زاييد كه همۀ امتهاى زمين را به عصاى آهنين حكمرانى خواهد كرد، و فرزندش به نزد خدا و تخت او ربوده شد*و زن به بيابان فرار كرد كه در آنجا مكانى براى وى از خدا مهيّا شده است تا او را مدت هزار و دويست و شصت روز بپرورند [. . .]» . (1)

مرحوم فخر الاسلام به تفصيل با استناد به شواهد و قراينى فقره هاى ذكرشده را بر چهارده معصوم (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) منطبق مى نمايد و مى نويسد:

«مراد از زنى كه در آسمان ظاهر مى شود حضرت صديقۀ طاهره فاطمۀ زهرا (س) است؛ و مراد از آفتاب كه دربر دارد آفتاب نبوّت وجود مقدس نبوى (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) است؛ و ماه امير المؤمنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است؛ و تاجى كه بر سر دارد تاج كرامت است؛ و مراد از دوازده ستاره كه تاج از آنهاست دوازده امام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ص:257


1- -مكاشفات يوحنّا، باب دوازدهم، فقرۀ 1 تا 6.

مى باشند كه به سبب علاقۀ حاصله ميان صديقۀ طاهره و دوازده امام سلام اللّه عليها و عليهم بر كرامت و شرافتش افزوده مى شود؛ شرافة على شرافة و كرامة على كرامة» . (1)

ايشان ساير فقره ها را نيز تفسير كرده است.

دوّم: پيشگويى عهد عتيق نسبت به پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و

حضرت مهدى (عج)

در «زبور» در رابطه با دعاى حضرت داود (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چنين آمده است:

«1-اى خدا احكام خود را به پادشاه ده و عدالت خويش را به پسر پادشاه.

2-و او قوم تو را به عدالت داورى خواهد نمود و مساكين تو را به انصاف.

3-آنگاه كوهها براى قوم سلامتى بار خواهند آورد و تلها [بزرگ و كوچك مردم]نيز در عدالت.

4-مساكين قوم تو را دادرسى خواهد كرد و فرزندان فقير را نجات خواهد داد و ظالمان [. . .]را زبون خواهد ساخت.

7-در زمان او صالحان خواهند شكفت و وفور سلامتى خواهد بود [. . .].

8-و او حكمرانى خواهد كرد از دريا تا دريا و از نهر تا اقصاى جهان [. . .].

ص:258


1- -انيس الاعلام، فخر الاسلام، ج 2، ص 523، چاپ قديم.

9-و مبارك باد نام مجيد او تا ابد الآباد، و تمامى زمين از جلال او پر خواهد شد. آمين، آمين» . (1)

يادآورى مى شود: فقرۀ اوّل اين مزمور در ترجمۀ عهد عتيق كنونى -كه به همّت انجمن پخش كتب مقدسه چاپ شده است-به جاى «احكام خود» «انصاف خود» چاپ شده؛ در صورتى كه در كتاب انيس الاعلام كه عينا عبارت عبرى آن را آورده و از ترجمۀ فارسى كه در لندن در سال 1895 مسيحى چاپ شده نقل كرده است كلمۀ «احكام خود» مى باشد. (2)

در كتاب انيس الاعلام پس از نقل دعاى حضرت داود (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از مزمور 72 به زبان عبرى كه نوزده فقره مى باشد، ترجمۀ فارسى آن را ذكر كرده و سپس مى گويد:

«يهود تلاش كرده اند فقرۀ اوّل و دوّم را بر خود حضرت داود (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و فرزندش حضرت سليمان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تطبيق نمايند [. . .]ولى سخن آنها از چند جهت باطل است، و از جمله اينكه:

اوّلا-حضرت داود (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) صاحب شريعت و احكام نبود [. . .].

ثانيا-هيچ انسان جاهلى خود را در مقابل خداوند ملك و پادشاه ياد نمى كند چه رسد به مثل جناب داود (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه از پيامبران است و در مقام خضوع و تذلل در مقام دعا مى باشد بسيار بعيد است كه در مقابل ملك الملوك و خالق جهان خود را ملك ياد نمايد [. . .]» . (3)

ص:259


1- -زبور داود (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، مزمور 72.
2- -انيس الاعلام، ج 2، ص 519، چاپ قديم.
3- -همان، نقل به مضمون.

سپس شواهد ديگرى نيز در ردّ تفسير يهود ذكر مى كند و مى گويد:

«جماعت نصارى دو فقرۀ فوق را بر حضرت عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تطبيق كرده اند ولى سخن آنها نيز از چند جهت باطل است، و از جمله اينكه:

1-حضرت عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حتى يك روز هم سلطنت نداشت، بلكه جماعت يهود بر او سلطنت كردند و او را مورد اذيت و اهانت قرار مى دادند [. . .].

2-حضرت عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داراى فرزند نبود تا دربارۀ او گفته شود: عدالت را به پسر پادشاه بده [. . .]» .

سپس مى نويسد:

«اين اوصاف كه در دعاى حضرت داود (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از خداوند خواسته شده بر وجه اتم و اكمل در مورد حضرت محمّد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و فرزند رشيدش حضرت مهدى بن الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) صدق مى كند» . (1)

و سپس به تفصيل يكايك فقرات نوزده گانه و تطبيق آنها را بر آن دو بزرگوار شرح مى دهد.

سوّم: بشارت و پيشگويى تورات نسبت به ائمۀ اثناعشر (عَلَيْهِم السَّلاَمُ )

در تورات در سفر پيدايش كه مربوط به دعاى حضرت ابراهيم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و اجابت آن از سوى خداوند مى باشد چنين آمده است:

ص:260


1- -همان، ص 520، نقل به مضمون.

«و اما در خصوص اسماعيل تو را اجابت فرمودم، اينك او را بركت داده بارور گردانم و او را بسيار كثير گردانم. دوازده رئيس از وى پديد آيند و امتى عظيم از وى به وجود آورم» . (1)

صاحب كتاب انيس الاعلام مى نويسد:

«عبرانى جملۀ: «دوازده رئيس از اسماعيل پديد آيند» چنين است: «شنمعاسار نسئم يولذ» كه «شنمعاسار» به معناى دوازده و «نسئم» به معناى امام و «يولذ» به معناى از صلب اسماعيل مى باشد. و علماى يهود صريحا مى گويند: اولاد بلاواسطۀ اسماعيل رياست دينى يا دنيايى نداشتند. بنابراين دوازده امام از صلب اسماعيل جز بر امامان اثناعشر تطبيق نمى كند» . (2)

يادآورى مى شود: دو روايت منقول از كتب اهل سنّت از پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) يعنى: روايت جابر بن عبد اللّه انصارى (3)و روايت ابن عباس (4)-كه اندكى پيش نقل شد-در مورد اعتراف دو مرد يهودى به نام جندل و نعثل مبنى بر اينكه اسامى دوازده خليفۀ پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را در تورات و كتابهاى يهود ديده اند، تأييدى بر صحّت تفسير مرحوم فخر الاسلام از فقرۀ ياد شده است.

ص:261


1- -تورات، سفر پيدايش، باب 17، فقرۀ 20.
2- -انيس الاعلام، ج 2، ص 518، چاپ قديم.
3- -ر. ك، ينابيع المودّة، ج 3، باب 76، ص 283 تا 285. [1]
4- -فرائد السمطين، ج 2، ص 133، حديث 431؛ ينابيع المودّة، ج 3، ص 281. [2]
اشارات اناجيل چهارگانه به ظهور منجى

در موارد زيادى از اناجيل نيز موضوع نجات دهندۀ انسانها در آخر الزمان با اشارات و تعبيراتى رمزگونه بيان شده است كه به مواردى از آن اشاره مى كنيم:

1- «لهذا شما نيز حاضر باشيد زيرا در ساعتى كه گمان نبريد پسر انسان مى آيد» . (1)

اين فقره دلالت مى كند بر اينكه او-نجات بخش-در زمانى كه گمان برده نمى شود مى آيد.

2-دربارۀ نقش دعا و آماده شدن براى آمدن نجات بخش در انجيل لوقا چنين آمده است:

«. . . و آن روز ناگهان بر شما آيد؛ زيرا كه مثل دامى بر جميع سكنۀ تمام روى زمين خواهد آمد. پس در هروقت دعا كرده بيدار باشيد تا شايستۀ آن شويد كه از جميع اين چيزهايى كه به وقوع خواهد پيوست نجات يابيد و در حضور پسر انسان بايستيد» . (2)

شباهت مضمون اين فقره از انجيل نيز با رواياتى كه در آنها موضوع انتظار فرج و دعا كردن براى ظهور مهدى موعود (عج) مورد تأكيد قرار گرفته است قابل انكار نيست.

3-دربارۀ اوضاع طبيعى و اجتماعى قبل از ظهور نجات بخش در انجيل مرقس آمده است:

ص:262


1- -انجيل، انجيل متى، باب 24، فقرۀ 45.
2- -همان، انجيل لوقا، باب 21، فقرۀ 35 تا 38.

«. . . و زلزله ها حادث خواهد شد و قحطى ها و اغتشاش ها پديد مى آيد، اينها ابتداى دردهاى زه مى باشد» . (1)

«زه» به معناى زاييدن است. در حقيقت در آخر الزمان جامعۀ بشريت آمادۀ زايشى جديد يا تولدى نوين خواهد شد.

مضمون فوق با تعبيراتى مشابه در روايات علائم الظهور-كه بر بروز فساد و تشديد بلاياى طبيعى و اجتماعى قبل از ظهور حضرت مهدى (عج) دلالت دارد-ذكر شده است. از باب نمونه به الغيبة شيخ طوسى، (2)بحار الانوار مرحوم مجلسى (3)و الغيبة نعمانى (4)مراجعه شود.

4-دربارۀ علائم ديگر-اعم از طبيعى و اجتماعى-قبل از ظهور نجات بخش در انجيل لوقا آمده است:

«و در آفتاب و ماه و ستارگان علامات خواهد بود و بر زمين تنگى و حيرت از براى امتها روى خواهد نمود به سبب شوريدن دريا و امواجش، و دلهاى مردم ضعف خواهد كرد از خوف و انتظار آن وقايعى كه بر ربع مسكون ظاهر مى شود؛ زيرا اقوات آسمان متزلزل خواهد شد. و آنگاه پسر انسان را خواهند ديد كه بر ابرى سوار شده با قوت و جلال عظيم مى آيد» . (5)

ص:263


1- -همان، انجيل مرقس، باب 13، فقرۀ 8.
2- -الغيبة، شيخ طوسى، ص 302 و 395.
3- -بحار الانوار، ج 52، ص 112 به بعد.
4- -الغيبة، نعمانى، ص 210. [1]
5- -انجيل لوقا، باب 21، فقرۀ 25 تا 28.

مضمون ابتداى اين فقره در روايات اسلامى مربوط به حوادث طبيعى و اجتماعى قبل از ظهور به خوبى ديده مى شود، كه به آنها اشاره شد؛ مضمون ذيل فقره نيز شبيه مضمون رواياتى است كه دلالت مى كند بر وجود غيبت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و بهاء عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) (1)در حضرت مهدى (عج) .

و «سوار شدن بر ابر» نيز كنايه است از مسخّر شدن عوامل طبيعى و مادى زمين و آسمان براى آن حضرت.

5-دربارۀ خروج دجّال در رسالۀ يوحنّا آمده است:

«اى بچه ها اين ساعت آخر است و چنان كه شنيده ايد كه دجّال مى آيد، الحال هم دجّالان بسيار ظاهر شده اند. و از اين مى دانيم كه ساعت آخر است. . . دروغگو كيست جز آنكه مسيح بودن عيسى را انكار كند. آن دجّال است كه پدر و پسر را انكار مى نمايد» . (2)

در آيين يهود از شورشهاى باطلى كه پيش از آمدن نجات بخش آخرين رخ مى دهد به خروج «راگوگ و ماگوگ» -كه بنا به ادعاى تلمود همان «يأجوج و مأجوج» است-تعبير شده است. (3)اين شورشها در روايات اسلامى به خروج دجّال و قيام سفيانى نام برده شده است.

بنابراين شباهت مضمون فقرۀ فوق با روايات اسلامى مربوط به خروج دجّال و سفيانى روشن است. ضمنا كلمۀ «مسيح» آن گونه كه از تلمود نقل شده همان ماشيح است كه در عبرى به معناى تدهين شدۀ با

ص:264


1- -كفاية الأثر، ص 85.
2- -انجيل مقدس، رسالۀ اوّل يوحنّا، باب 2، فقره هاى 18،22 و 23.
3- -ر. ك: نجات بخشى در اديان، ص 135 و ص 250 به نقل از گنجينه اى از تلمود، ص 351.

روغن و سازندۀ جهان و نجات دهندۀ آخرين مى باشد. (1)

و در روايات اسلامى به نقش عيسى مسيح (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نصرت حضرت مهدى (عج) و كشتن دجّال و نجات مردم جهان تصريح شده است.

و اطلاق كلمۀ مسيح كه به معناى نجات دهندۀ آخرين است بر هردو بزرگوار صحيح مى باشد.

در انجيل يوحنّا آمده است:

«زيرا خود شنيده و دانسته ايم كه او در حقيقت مسيح و نجات دهندۀ عالم است» . (2)

6-در رابطه با وفور نعمت هاى مادى و معنوى در زمان ظهور نجات بخش، در مكاشفۀ يوحنّا آمده است:

«و نهرى از آب حيات به من نشان داد كه درخشنده بود مانند بلور و از تخت خدا و برّه جارى مى شود و در وسط شارع عام آن و بر هردو كنارۀ نهر درخت حيات را كه دوازده ميوه مى آورد يعنى هر ماه ميوۀ خود را مى دهد و برگهاى آن درخت براى شفاى امتها مى باشد. و ديگر هيچ لعنت نخواهد بود و تخت خدا و برّه در آن خواهد بود. . .» . (3)

وفور نعمت هاى مادى و معنوى در زمان ظهور حضرت مهدى (عج) به تعبيرات مختلف در روايات اسلامى-اعم از شيعه و سنّى-ذكر شده است و در اين كتاب مواردى از آن آمده است.

ص:265


1- -همان.
2- -عهد جديد، انجيل يوحنّا، باب 4، فقرۀ 42.
3- -انجيل، مكاشفۀ يوحنّا، باب 22، فقرۀ 1 تا 6.
اشارات متون زرتشت به منجى
اشاره

انديشۀ نجات بخشى و اشاره به موعودى كه در پايان جهان خواهد آمد در تعليمات زرتشت نيز مانند اسلام ديده مى شود. آنچه در اين انديشه تا حدود زيادى با منجى در اسلام مشابه است-بنابر آنچه در كتاب «نجات بخشى در اديان» آمده است-در امور زير مى باشد:

اوّل: آمدن منجى

به عنوان نمونه به اشارات زير توجه شود:

1- «اى مزدا، چه هنگام گاوهاى آسمان براى برقرارى جهان راستى طلوع خواهد كرد؟

هدفهاى سوشيانسها با آموزشهاى كامل تو هماهنگ است. . .» . (1)

«گاوهاى آسمان» در فرهنگ زرتشت كنايه از نيروهاى بى مرگ هرمزد مى باشد كه در فرهنگ اسلام از آنها به ملائكۀ الهى تعبير مى شود.

و «سوشيانسها» همان نجات دهندگان مى باشند.

2- «زندگان و آنهايى كه بوده اند و خواهند بود نجاتى خواهند جست كه از سوى او مى آيد، آنكه اميد مى دهد كه روان پرهيزكاران در بى مرگى نيرومند بود. . .» . (2)

3- «. . . در آن هنگام كه مردگان باز برخيزند و زندگان را

ص:266


1- -يسن 46، ب 3.
2- -همان، ب 7.

بى مرگى آيد او [يعنى سوشيانس]بيايد و جهان را به خواست خويش نو كند» . (1)

4- «باز دروغ بدان جا رانده خواهد شد كه از آنجا براى مرگ پيروان راستى و نژاد و هستى آنان آمده بود» . (2)

5- «پس باشد كه از آنانى باشيم كه جهان را نورانى كنيم اى مزدا! و شما اى آهوره هاى ديگر، كه حمايت و راستى را بياوريم وقتى كه انديشه ها آنجا يكى شوند (3)» . (4)

مضامين فوق با مضمون روايات اسلامى-اعم از شيعه و سنّى- در مورد آمدن و قيام منجى در آخر الزمان كه زمين را پر از عدل و قسط مى كند، شباهت دارد.

دوّم: ويژگى هاى منجى

1-نجات دهنده از خاندان نبوت است.

در دين زرتشت آخرين نجات دهنده «سوشيانس» است كه از دودمان زرتشت است، مادر او كنيزى مى باشد كه از نسل دو فرزند پاك و باتقواى زرتشت به نامهاى: «ايست» و «استر» خواهد بود: (5)

«و آنگاه سى زمستان از آن دهمين سده سپرى نشده كنيزى به آب نشيند كه نامش «گواگ پد» است. . . و او نمودار بردن پتيارۀ

ص:267


1- -ارديشت، ب 11.
2- -بخشى از ب 12 زامياديشت.
3- -يسن 3، ب 9.
4- -نجات بخشى در اديان، ص 13.
5- -همان، ص 96.

اهريمن است و از دودۀ ايست و استر است. . . آنگاه آن آب (1)نشيند كه پانزده ساله است. . . آن كنيز نه پيش از آن با مردان خوابيده و نه پس از آن، گاه كه آبستن شد تا زمانى كه آن [-سوشيانس]بزاد» . (2)

در متون زرتشتى سه نجات دهنده مطرح است؛ اوّلى: «هوشيدر» ، دوّمى: «هوشيدرماه» ، و سوّمى: «سوشيانس» كه او منجى اصلى و آخرين نجات دهنده مى باشد، و هركدام در هزاره اى ظهور مى كنند.

و در بعضى متون زرتشت به همۀ نجات دهندگان «سوشيانس» گفته شده است. (3)

2-نجات دهندگان به خوى پسنديده و تقوا آراسته و از بدى ها و زشتى ها مبرّا و از بين برندۀ آنها مى باشند، و آنچه را زرتشت آغاز نمود به انجام مى رسانند.

به اين اشارات توجه شود:

«آنان [سوش[يانسها]گروندگان پاك و حق ورزى هستند.» (4)«كه راستى مى بخشند. . .» (5)«و دروغ را مى رانند. . .» (6)«و براى سود مردم كوشش مى كنند و پيروز مى شوند (7)» . (8)

ص:268


1- -حفظ نطفۀ زرتشت در آب درياچه و باردار شدن دوشيزه اى پس از هزار سال از آن نطفه، در گفتار اوّل بخش سوم كتاب نجات بخشى در اديان، صفحۀ 14 ذكر شده است.
2- -دينكر سنجانا، ج 7، ف 9، ب 15 تا 19.
3- -نجات بخشى در اديان، گفتار نخست.
4- -يسن 12، ب 7.
5- -يسن 20، ب 3.
6- -يسن 61، ب 5.
7- -يسن 70، بند 4.
8- -نجات بخشى در اديان، ص 78.

«بزرگترين آگاهى در دين مزديستى كه آذربان مى گويم و آموزگارانشان را «رد» [يعنى سرور و رئيس]مى گويم، آن امشاسپندان [يعنى بى مرگان مقدس]و سوشيانسها را كه داناترين و راست گفتارترين و مددكارترين و خردمندترين هستند (1)» . (2)

«. . . رو به. . . سوشيانسها آوريم كه داناترين، راست گفتارترين، يارى كننده ترين، به جنبش آورنده ترين و بزرگترين هستند (3)» . (4)

«. . . پنجاه و هفت سال به فرشگرد كردارى باز زاده شود، سوشيانس براى به انجام رسانيدن آنچه كه با زرتشت آفريده شد (5)» . (6)

مضامين فوق نيز با آنچه در متون اسلامى دربارۀ حضرت مهدى (عج) آمده و اينكه او از نسل پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و احياءكنندۀ دين او به نحو كامل و اينكه او مظهر ارزشهاى دينى و انسانى مى باشد، شباهت دارد.

سوّم: ويژگى هاى زمان ظهور

به نمونه هايى از متون زرتشتى توجه شود:

1-اين ويژگى ها در «يسن 34، ب 6» به پيروزى حق بر دروغ، و در «يسن 48، ب 1» به پيروزى راستگو بر دروغگو

ص:269


1- -يسن 13، ب 3.
2- -همان، ص 8.
3- -و يسپرد 3، ب 5.
4- -همان، ص 11.
5- -گزيده هاى زادسپرم، ف 34، ب 46.
6- -همان، ص 42.

تعبير شده است.

2- «او [يعنى هوشيدر]-كه اولين نجات دهنده و زمينه ساز نجات دهندۀ اصلى يعنى سوشيانس است-دروج مار تخمه [يعنى اژدها]را نابود كند» . (1)«او دادى به كار گيرد و كار از داد كند» . (2)

«همۀ كيش ها جز كيش مزديستى باطل مى شود و همۀ مردم بدان مى گروند» .

«و كيش هاى ديگر باطل شود و خشم و كين و آز و نياز و شهوت كم شوند، مردم اندر راحتى و آسانى باشند» . (3)

«. . . و آز و نياز و كين و خشم و شهوت و رشك و دروندى [يعنى كفر و گناه]از جهان بكاهد، گرگ زمان بشود و ميش زمان اندر آيد. . . و سست و بى هوش شود اهريمن دروند با ديوان بدتخمه [يعنى بدنژاد]» . (4)

3-الف: «شير گوسفندان به حداكثر افزونى رسد چنان كه گويد كه يك گاو سه ساله دوشند براى يك هزار مرد، يعنى شير آن اندازه دهد كه يك هزار مرد را كافى باشد» . (5)

ب: «[اندر روزگار هوشيدر]سه سال گياه هرآنچه نبايد پس نخشگد» . (6)

ج: «شش سال به گياهان زرگونى باشد» . (7)

ص:270


1- -بندهش، ص 118.
2- -روايت، ف 48، ب 25.
3- -صد در بندهش «در» ، سى و پنجم، ب 38.
4- -زند بهمن يسن، فصل هشتم.
5- -دينكرد سنجانا، ج 70، ف 9، ب 1.
6- -روايت پهلوى، ف 48، ب 3.
7- -بندهش، ص 188.

د: «شش سال گياه آن چه نبايد نخشگد» . (1)

ه: «و دار و درخت كه در جهان بوده باشد باز ديدار آيد و ديگر هيچ بنخوشد و به زيان نشود و تا رستاخيز بر جاى باشد (2)» . (3)

يادآورى مى شود در روايات اسلامى كه دربارۀ زمان ظهور حضرت مهدى (عج) نقل شده است، زياد شدن خيرات و بركات زمينى و آسمانى و فزونى رحمت خداوند در آن زمان به تعبيرات مختلف مطرح شده است، كه با عبارات فوق شباهت دارد.

چهارم: دوران قبل از ظهور

در متون زرتشت «ضحّاك» سمبل فساد و تباهى و ظلم قلمداد شده است كه سرانجام توسط سوشيانس كه از نسل زرتشت است شخصيتى به نام «گرشاسب» برانگيخته شده و او را مى كشد.

«ضحّاك از مردم و گاو و گوسفند و ديگر آفرينش هرمزد به اندازۀ يك سوّم باز او بارد [يعنى بخورد و ببلعد]» . (4)

«ضحّاك آن اندازه زمان كند [فرصت يابد]كه از گوسفندان در ايرانشهر يك چهارم را بجود [يعنى بخورد] (5)» . (6)

«اندر آن هنگام سوشيانس زرتشت به بيدارى رسد. . . نخست از جهان مرده گرشاسب سامان (گرشاسب سام) را

ص:271


1- -روايت، ف 48، ب 24.
2- -صد در بندهش «در» ، سى و پنجم.
3- -ر. ك، نجات بخشى در اديان، گفتار نخست.
4- -زند بهمن يسن، ف 9، ب 16.
5- -روايت، ف 48، ب 36.
6- -نجات بخشى در اديان، ص 39.

برانگيزاند، او بيوراسب [يعنى ضحّاك]را به گرز زند و آن را بكشد و از آفريدگان باز دارد. آنگاه هزارۀ سوشيانس [منجى اصلى]آغاز شود (1)» . (2)

در متون اسلامى «دجّال» مظهر ظلم و كفر و شرك قلمداد شده است كه سرانجام با ظهور حضرت مهدى (عج) از بين مى رود و توحيد و عدالت بر تمام زمين مستقر مى شود.

لازم به ذكر است كه در آخر كتاب «زرتشت پيامبرى كه از نو بايد شناخت» قسمت هايى از متون زرتشتى كه دربارۀ ظهور و علائم آن به زبان پهلوى بوده و توسط آقاى صادق هدايت به فارسى ترجمه شده است نقل شده؛ اين قسمت ها تحت عناوين زير ذكر شده است:

«پيشگويى هاى زرتشت دربارۀ ظهور و علائم ظهور» ، «گفتگوى زرتشت با اورمزد دربارۀ ظهور و علائم ظهور» و نيز «پيشگويى هاى زرتشت دربارۀ ظهور و علائم ظهور به نقل از كتاب زراتشت نامه تأليف آقاى بهرام بن پژدو» . در متن عناوين فوق عبارات زيادى ديده مى شود كه بر منجى بشريت در آخر الزمان تطبيق مى كند، علاقه مندان مراجعه نمايند. (3)

بشارتهاى بوديسم

در آئين بوديسم نيز بشارتهايى نسبت به منجى بشريت در آخر الزمان ديده مى شود. از جمله:

1-بودائيان در كتاب «دادنك» از قول بودا چنين نقل مى كنند:

ص:272


1- -بندهش، ص 188.
2- -نجات بخشى در اديان، ص 103.
3- -ر. ك: زرتشت پيامبرى كه از نو بايد شناخت، ص 239 به بعد.

«بعد از اينكه مسلمانى به هم رسيد در آخر الزمان عالم از ظلم و فسق و گناه و رياى زاهدان و خيانت امينان و حسودى بخيلان و عمل نكردن دانايان به آموخته هاى خود پر شود. از دين جز نام آن نماند. پادشاهان و پيشوايان و رئيسان بى رحم و ظالم شوند. رعيت بى انصاف و نافرمان و متقلب شود. و همه در خرابى نظام دنيا بكوشند و همه جا را كفر و ناسپاسى فراگيرد.

آن وقت «دست راستين» جانشين «ممطا» [يعنى محمّد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) پيامبر اسلام]ظهور كند، خاور و باختر عالم را بگيرد، آدميان را به راه خوبى ها رهبرى كند، او فقط و تنها حق و راستى را قبول مى كند و بس» . (1)

2-در آئين بوديسم چندين بودا مطرح است كه آخرين آنان منجى بشريت خواهد بود.

«برخى بودائيان در انتظار رسيدن بوداى بعدى هستند كه از اقامتگاه فعلى خود در آسمان «توشيتا» به زمين نزول خواهد كرد. اين «بوداى پنجم» يا به اعتقاد برخى «بوداى بيست و پنجم» آموزه هاى «دارماى» و «گواتما بودا» را احيا خواهد كرد» . (2)

در نشريه البلاغ در مقاله اى با عنوان «كسى كه مى آيد» نام كسى كه بودائيان در انتظار او هستند «ماتيا اوتار» و «مهاتا بودا» ذكر شده است. (3)

ص:273


1- -مصلح آخر الزمان، (اولين سمپوزيوم بين المللى اسلام و مسيحيت) سيد حسن ابطحى، ص 149.
2- -اديان بزرگ بشريت مدرن، بوداييت، ص 93.
3- -نشريۀ البلاغ، ج 23، شماره 1.

و در بعضى آثار بودايى، از منجى موعود آيين بودا كه همان بوداى پنجم است، به «ميتريه» يعنى مهربان نام برده شده است. (1)

بشارتهاى هندوييسم

در آئين هندو نيز بشارتهايى به منجى آخرين ديده مى شود. از جمله:

1-در كتاب «شاكمونى» كه به عقيدۀ هندوها او پيامبر و صاحب كتاب آسمانى است مى خوانيم:

«پادشاهى و دولت دنيا به فرزند رشيد سيّد خلايق دو جهان «كشن» (2)بزرگوار تمام شود. وى كسى باشد كه بر كوههاى مشرق و مغرب دنيا حكم براند و فرمان كند، و بر ابرها سوار شود، و فرشتگان كاركنان او باشند، و جن و انس در خدمت او شوند، و از سودان كه زير خط استواست تا ارض (عريض) تسعين كه زير قطب شمالى است و ماوراء بحر را صاحب شود، و دين خدا يك دين شود و دين خدا زنده گردد و نام او «قائم» و «خداشناس» باشد» . (3)

2-در كتاب «ديد» كه به عقيدۀ هندوها كتاب آسمانى است مى خوانيم:

ص:274


1- -آيين بودا، هانس و لفگانگ شومان، ترجمۀ ع پاشايى، ص 121.
2- - «كشن» به لغت هندى نام پيامبر اسلام است كه در بشارت فوق فرزند برومندش را به نام ايستاده و خداشناس ناميده، چنانكه شيعيان او را قائم مى خوانند. (مصلح آخر الزمان، ص 132) .
3- -همان.

«پس از خرابى دنيا پادشاهى در آخر الزمان پيدا شود كه پيشواى خلايق باشد و نام او «منصور» (1)باشد و تمام عالم را بگيرد و به دين خود درآورد، و همه كس را از مؤمن و كافر بشناسد و هرچه از خدا خواهد برآيد» . (2)

3-در كتاب «پاتيكل» كه او از رهبران هندو است مى خوانيم:

«چون مدت روز تمام شود دنياى كهنه نو شود و زنده گردد و صاحب ملك تازه پيدا شود. از فرزندان دو پيشواى جهان:

يكى ناموس آخر الزمان (3)و ديگرى صديق اكبر يعنى وصى بزرگتر وى كه «يشن» (4)نام دارد. و نام آن صاحب ملك تازه «راهنما» (5)است. به حق پادشاه شود و خليفه «رام» (6)باشد و حكم براند، و او را معجزه بسيار باشد، هركه پناه به او برد و دين پدران او اختيار كند سرخ روى باشد در نزد «رام» .

و دولت او بسيار كشيده شود و عمر او از فرزندان آن ناموس اكبر زياد باشد و آخر دنيا به او تمام شود، و از ساحل درياى محيط و جزاير سرانديب و قبر آدم و از جبال القمر تا شمال

ص:275


1- -در برخى روايات، منصور را يكى از اسماء حضرت مهدى (عج) خوانده اند. (همان، ص 134) .
2- -همان.
3- -مقصود از ناموس آخر الزمان، ناموس اعظم آيين الهى، آخرين پيامبر حضرت محمّد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) است. (همان، ص 134) .
4- -يشن نام هندى على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. (همان) .
5- -راهنما يكى از نامهاى حضرت مهدى (عج) است. (همان) .
6- -رام نام خداى هندوهاست. (همان) .

هيكل زهره تا سيف البحر و اقيانوس را مسخّر گرداند و بتخانه «سومنات» را خراب كند و «جگرنات» (1)به فرمان او به سخن آيد و به خاك افتد، پس آن بشكند و به درياى اعظم اندازد و هر بتى كه در هرجا باشد بشكند» . (2)

در حال حاضر برخى از هندوها هم پذيرفته اند كه نهمين «اوتار» حضرت بوداست. اينان معتقدند از طرف خداوند «ده اوتار» مى آيد، هشتمين آنها «كريشنا» بوده است نهمين آنها بودا و دهمين نيز در آخر الزمان خواهد آمد. . . . (3)

در بعضى نوشته ها نام مصلح آخر در آئين هندو «كالانكى اوتار» ذكر شده است. (4)

و بنابر بعضى نوشته هاى ديگر هندوها، جهان از چهار دوره تشكيل شده است كه همگى رو به فساد و انحطاط مى باشد. در دورۀ چهارم-كه عصر «كلى» مى باشد-ظلم و فساد بر جهان مسلط مى شود به نحوى كه افراد ناصالح بر مقدرات مردم مسلط مى شوند، و رشوه و دزدى و دروغ همگانى مى شود. در اين عصر كه بنابر عقايد هندوها زمانى است كه ما در آن زندگى مى كنيم فقط به يك چهارم «درمه» (دين يا نظم كيهانى) عمل مى شود و سه چهارمش متروك شده است. (5)

ص:276


1- -جگرنات به لغت سانسكريتى نام بتى است كه هندوها آن را مظهر خدا مى دانند. (همان) .
2- -همان.
3- -چكيده اى از مقالات پنجمين گفتمان مهدويت، مؤسسه فرهنگى انتظار نور.
4- -نشريۀ البلاغ، ج 23، شمارۀ 1.
5- -اساطير هند، ص 41،42،125 و 126، و رنيكا ايونس، ترجمۀ باجلان فرخى.

در پايان اين عصر تاريك، دهمين و آخرين تنزل (اوتاره) و يشنو، كه كلكى يا كلكين نام دارد، در حالى كه سوار بر اسبى سفيد با شمشيرى آخته مى باشد، ظهور مى كند تا فساد و مظالم را نابود و عدالت و حقيقت را جايگزين آنها سازد. [اسب سفيد نماد قدرت و شمول است]او «يمه» يا مرگ را نابود مى كند و بر همۀ نيروهاى مخالف غالب مى گردد. كلكى جنبۀ خدايى نيز دارد، او مردى خدايى است و به شكلى با مقام نامحدود خداوند متحد مى باشد. (1)

نتيجه گيرى

اصولا هرگاه احكام و معارفى در تمام كتابهاى آسمانى و متون دينى با تعبيرات گوناگون و رمزگونۀ مناسب با زبان و فرهنگ خاص آنها ديده شد، انسان مطمئن مى شود كه اجمالا آنها ريشه هاى آسمانى داشته است؛ هرچند در طول زمان به خاطر عوامل مختلف گرفتار تحريف و يا كج فهمى و تفسيرهاى غلط شده باشد.

موضوع نجات بخشى در آخر الزمان و اينكه بشريت در پايان تاريخ جهان سرانجام به سعادت و عدالت همه جانبه خواهد رسيد نيز از جمله موضوعاتى است كه در تمام كتب آسمانى و متون دينى مطرح شده است. (2)

البته موضوع حضرت مهدى (عج) صريحا در قرآن مطرح نشده است، ولى در آغاز اين تحقيق آياتى را كه بسيارى از مفسرين اهل سنّت و

ص:277


1- - rediR,noigileR dnA yhposoliP nretsaE fO aidepolcycnE rediR ehT: ni iklaK . alahbmahS yb dehsilbop osla,skooB
2- -براى اطلاع بيشتر به كتاب «نجات بخشى در اديان» مراجعه شود.

شيعه-با استناد به برخى از روايات-بر حضرت مهدى (عج) تطبيق نموده اند، يادآور شديم.

نجات بخش از ديدگاه عقل

دليل عقلى نيز ما را به ضرورت آمدن نجات بخش و رسيدن انسان به عدالت و سعادت و كمال مطلوب خود در آخر الزمان نويد مى دهد؛ در اين رابطه به بيان مرحوم علامۀ طباطبايى توجه نماييد:

«هر نوعى از انواع مختلف آفرينش از نخستين روز پيدايش متوجه آخرين مقصد كمالى و هدف نوعى خود بوده، و با نيروى مناسب وى كه بدان مجهز است براى رسيدن به اين هدف بى اينكه كمترين سستى و خستگى از خود بروز دهد مشغول تلاش و تكاپو مى باشد.

دانۀ گندمى كه شكافته شده و نوك سبزى بيرون مى دهد، از همان وقت متوجه بوتۀ گندم كاملى است كه پر از سنبل هاى افشان مى باشد؛ و هستۀ درختى كه شروع به روييدن مى كند به سوى درخت كاملى پر از ميوه عازم است؛ نطفۀ حيوانى كه مى خواهد جنين شود، هدفى جز اينكه از نوع مناسب خود يك حيوان كاملى شود ندارد؛ و به همين قياس است موارد ديگر.

برخورد اسباب و علل مخالف و موافق، اگرچه بسيارى از اين موجودات را كه چون قافله اى پيوسته به سوى مقصد

ص:278

خود متحركند از وصول به مقصد كمالى مانع مى شود و در نتيجه بسيارى از آنها پيش از رسيدن به آرزوى تكوينى خود از ميان مى روند، ولى با اين همه هرگز نظام آفرينش از رويۀ عمومى و دائمى خود دست برنداشته و پيوسته سرگرم سوق پديده هاى نو به سوى كمالاتشان مى باشد، و در نتيجه پيوسته از هر نوع دسته اى به كمال و هدف تكوينى خود مى رسند.

و البته نوع انسانى از اين حكم عمومى و نظم همگانى مستثنا نيست. بى ترديد انسان نوعى از انواع موجودات است كه نمى تواند به تنهايى زندگى نمايد و براى رسيدن به آرمان تكوينى خود ناچار است در حال اجتماع و دسته جمعى به سر برده هدف وجودى خود را به دست آورد. مشاهدۀ حال جامعه هاى بشرى نيز اين معنا را تأييد مى كند؛ زيرا هر جامعه از جامعه هاى بزرگ و كوچك انسانى، آرزويى جز اين ندارند كه در حال آرامش و صفا و ارتفاع موانع زندگى كرده و بهرۀ انسانى را از زندگى خود بردارند. و نيز روشن است كه جامعۀ بشرى تاكنون نتوانسته به اين آرزوى خود جامۀ عمل بپوشاند؛ و از طرف ديگر نيز دستگاه آفرينش از رويۀ خود دست بردار نبوده، و هم از دست ساخته هاى خود عاجز و زبون نخواهد شد.

اين نظر عقلى به ما نويد قطعى مى دهد كه عالم بشريت يك روز ايده آلى در پيش دارد كه سر تا پا سعادت و خوشبختى و

ص:279

كاميابى بوده و در وى همۀ خواسته هاى فطرى انسانى كه در نهاد اين نوع رسم شده برآورده خواهد شد.

و نيز مى دانيم كه انسانيت هرگز به يك چنين محيط پاك و نورانى نايل نخواهد شد مگر در سايۀ واقع بينى و حق پرستى؛ كه در اثر آن، حس خودخواهى و سودپرستى و رذايل ديگرى كه موجب به هم خوردن آرامش جامعه و اختلال زندگى فرد مى باشد از درون مردم رخت بربسته و جلوه هاى نهاد پاك يك انسان فطرى و طبيعى دست نخورده جايگزين آنها شوند.

نتيجۀ بيان گذشته اين است كه در سير همين زندگى اجتماعى انسانى خودمان، روزى فرا خواهد رسيد كه سعادت كامل اجتماعى انسان را صددرصد تضمين كند؛ و در آن روز عموم افراد در سايۀ واقع بينى و حق پرستى، خوشبختى واقعى خود را به دست آورده و در مهد امن و امان مطلق و بى مزاحمت هرگونه ناملايمات فكرى به سر خواهند برد.

قرآن كريم نيز همين نظر عقلى را تأييد نموده است، و در چندين جا مژدۀ چنين روزى را به اهل حق و حقيقت مى دهد. . .» . (1)

***

ص:280


1- -ظهور شيعه، محمد حسين طباطبايى، ص 63.

فصل هفتم: شبهاتى پيرامون ولادت و غيبت حضرت مهدى (عج)

اشاره

ص:281

ص:282

شبهاتى پيرامون ولادت و غيبت حضرت مهدى (عج)

نويسنده در بخش ديگرى از جزوۀ خود با طرح سه شبهه ولادت حضرت مهدى (عج) را انكار مى نمايد:

شبهۀ اوّل-ساختگى بودن ولادت حضرت مهدى (عج) به اعتقاد

اشاره

برخى از علماى شيعه.

نويسندۀ مزبور به صاحبان كتابهاى كافى، ارشاد و جلاء العيون و چند كتاب ديگر نسبت مى دهد كه آنان ولادت حضرت مهدى (عج) را ساختگى مى دانند:

پاسخ

برداشت نادرست از كلام بزرگان

نويسنده از كتابهاى كافى، ارشاد و جلاء العيون (1)خبر تقسيم ميراث امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بين مادر و برادر ايشان، از احمد بن عبيد اللّه

ص:283


1- -الكافى، ج 1، ص 505؛ [1] جلاء العيون، مجلسى، ج 2، ص 763؛ الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 321 تا 325. ضمنا جريان تقسيم ارث در كتاب ارشاد ذكر نشده ولى به جاى آن آمده است: سلطان تا امروز به دنبال فرزند حسن بن على بود اما براى آن راهى پيدا نكرد.

بن خاقان-كه از طرف خليفۀ زمان متصدى املاك و خراج شهر قم بود و در عداوت با اهل بيت شهرت داشت-نقل كرده است.

عبيد اللّه بن خاقان از وزراى معتمد عباسى بود و پس از انتشار خبر بيمارى حضرت امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از طرف خليفه مأمور نظارت بر جريان امور داخل بيت آن حضرت شد؛ و پس از شهادت امام كار تفتيش منزل جهت يافتن فرزند ايشان و تحقيق از حمل و باردارى در اندرون خانه توسط زنان قابله، و نيز غسل و نماز و دفن حضرت زير نظر او انجام شد.

نويسنده از صرف نقل اين خبر در كتابهاى فوق و نقل خبر تقسيم ارث امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بين مادر و برادر ايشان جعفر-برطبق فتواى اهل سنّت-نتيجه گيرى كرده است كه صاحبان كتابهاى فوق نيز منكر ولادت فرزندى به نام مهدى براى امام عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى باشند.

نامبرده از اين حقيقت غفلت كرده است كه كتابهاى ذكرشده جريانى را كه رخ داده است نقل كرده اند؛ و آن جريان مخفى نگاه داشتن ولادت حضرت مهدى (عج) و برخورد حكومت معتمد با آن و نيز جريان وفات امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و تلاش حكومت براى پيدا كردن فرزند آن حضرت مى باشد.

كيفيت مخفى نگاه داشتن ولادت به اين شكل بوده كه مأمورين مراقب گمان برند كه اصلا فرزندى متولد نشده و وراث امام حسن منحصر به مادر و برادر ايشان مى باشد تا جان حضرت مهدى (عج) از خطر محفوظ بماند. بلى در بين خواص شيعيان كه مورد اعتماد بودند

ص:284

عنوان مخفى نگاه داشتن ولادت مطرح بوده است و برحسب قاعده حكومت نيز در اثر عدم تحفظ بعضى از شيعيان نسبت به اين خبر بسيار مهم و محرمانه اطلاعات ناقصى پيدا كرده بود كه آنقدر حساسيت روى بيت امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نشان مى داد. بنابراين صرف نقل داستان فوق دليل بر عدم اعتقاد صاحبان كتابهاى ذكرشده به ولادت آن حضرت نمى باشد.

چند نكته

اشاره

براى بطلان توهم نويسنده به چند نكته اشاره مى شود:

نكتۀ اوّل-تصريح به ولادت حضرت مهدى (عج) در كتابهاى مورد اشاره
اشاره

جريان ولادت حضرت مهدى (عج) در كتابهاى مورد اشاره ذكر شده است؛ از باب نمونه در كتاب كافى آمده است:

«حضرت مهدى در سال 256 هجرى متولد شد» . (1)

و سپس از امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كند كه پس از كشته شدن زبيرى حضرت فرمود:

«اين جزاى كسى است كه بر خداوند در حق اوليائش دروغ و افترا مى بندد؛ او خيال مى كرد مرا مى كشد و از من فرزندى به جاى نمى ماند، ولى از قدرت خداوند

ص:285


1- -الكافى، ج 1، ص 329. [1]

غافل بود» . (1)

سپس راوى حديث كه «احمد بن محمد» است مى گويد:

«پسرى به او داده شد كه نام او را «م ح م د» گذاشت» . (2)

مرحوم مجلسى (ره) نيز در جلاء العيون مى گويد:

«به اتفاق محدثين ولادت حضرت مهدى (عج) در «سرّ من رأى» واقع شد و در اسم و كنيه با حضرت رسالت موافق است؛ و نظر مشهور آن است كه ولادت ايشان در نيمۀ شعبان سال 255 بود، و بعضى گفته اند 256، و بعضى 258 گفته اند» . (3)

وى در بحار الانوار نيز به تفصيل روايات مربوط به ولادت حضرت مهدى (عج) و خصوصيات آن را ذكر كرده است. (4)

شيخ مفيد (ره) نيز در ارشاد (5)تصريح مى كند كه ولادت حضرت مهدى (عج) در نيمۀ شعبان سال 255 بوده؛ و سن آن حضرت هنگام وفات پدرشان امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پنج سال بوده است.

ناآشنايى نويسنده با كتب شيعه

علاوه بر نسبت ناروايى كه نويسنده به صاحبان كتابهاى الكافى، الارشاد و جلاء العيون وارد نموده، در آخر جزوۀ خود با استناد

ص:286


1- -همان.
2- -همان.
3- -جلاء العيون، ج 2، ص 766. [1]
4- -بحار الانوار، ج 51، ص 2 به بعد.
5- -الارشاد، ج 2، ص 339.

نادرست به كتاب «فرق الشيعة» نسبت هايى را به مرحوم نوبختى وارد نموده كه حاكى از بيگانه بودن او با كتاب مذكور مى باشد. نويسندۀ جزوه چنين بيان داشته است:

«. . . و لهذا نوبختى اگرچه شيعۀ متعصب و مشهورى است و از اكابر طائفه و از متكلمان و فيلسوفان آنها هم مى باشد، با عبارت صريح و بدون پرده پوشى مى گويد كه شيعيان بعد از موت حسن عسكرى متحير شده و به آراء گوناگون رفته و به فرقه ها و گروههاى متعددى تقسيم گشته اند [. . .]» .

براى روشن شدن مطلب فوق به امور زير توجه شود:

1-همان گونه كه از اسم كتاب «فرق الشيعة» استفاده مى شود صاحب كتاب در اين اثر خود صرفا به بيان فرقه هاى ايجادشده شيعه بعد از زمان پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) تا بعد از زمان شهادت امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرداخته است؛ و هيچ كجا خود در تأييد و يا رد آنها وارد نمى شود. بنابراين آن گونه كه نويسندۀ جزوه به صاحب كتاب فوق نسبت مى دهد كه شيعيان بعد از وفات امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) متحير شدند صحيح نيست، بلكه مرحوم نوبختى مى نويسد: بعد از رحلت امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز شيعيان به فرقه هاى گوناگون متفرق شدند. او هرگز مدعى نشده كه هر فرقه از چه حد اعتبار پيروى از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) برخوردار بوده است.

2-بنابر آنچه در فهرست نجاشى آمده، صاحب كتاب «فرق الشيعة» در كتاب ديگرى به نام «الرّد على فرق الشيعة ما خلا الامامية» به اثبات حقانيت فرقۀ اثناعشريه اماميه و رد ساير فرقه ها پرداخته است كه

ص:287

متأسفانه اكنون از آن كتاب و بسيارى از كتابهاى ديگر وى خبرى نيست.

3-نويسندۀ جزوه به نقل از مرحوم نوبختى دربارۀ شيعۀ اماميه چنين نقل مى كند:

«. . . ما (اماميه) معتقد به وفات حسن هستيم و اعتراف مى كنيم كه او فرزندى از صلب خودش دارد كه مخفى است و مردم حق ندارند به آثار كسى بروند كه مخفى شده است و نه ذكر اسمش جايز است و نه سؤال از مكان او، بحث از او اصلا جايز نيست و حرام است» .

در نقل از مرحوم نوبختى آن گونه كه نويسنده مى گويد: «. . . و مردم حق ندارند به آثار كسى بروند كه مخفى شده است و. . .» نوعى تحريف صورت گرفته است كه شايد منشأ آن ناآشنايى نويسنده به كتاب فوق باشد؛ بلكه او در كتاب فرق الشيعة مى نويسد:

«ليس للعباد ان يبحثوا عن امور اللّه و يقضوا بلا علم لهم و يطلبوا آثار ما ستر عليهم و. . .» (1)«براى بندگان روا نيست كه در امور خدايى بحث كنند و بدون علم قضاوت نمايند. و نيز روا نيست كه در اطراف آنچه از آنان پوشيده شده است تحقيق و تفحص نمايند. . .» .

آيا از اين جملاتى كه نوبختى (ره) نقل نموده چنين مى توان استفاده كرد كه ولادت حضرت مهدى (عج) ساختگى است؟

او مى گويد بندگان نبايد در امرى كه از آنان پوشيده شده و از امور

ص:288


1- -فرق الشيعة، نوبختى، ص 109 و 110. [1]

مخفى كه خدايى شمرده شده است بحث و قضاوت بدون علم نمايند.

او هرگز نگفته است مردم حق ندارند به آثار كسى بروند (و از او پيروى نمايند) كه مخفى شده است. . . .

نكتۀ دوّم-ولادت و غيبت حضرت مهدى (عج) در روايات اهل سنّت
اشاره

رواياتى از طريق اهل سنّت نقل شده است كه دلالت دارد بر اينكه خلفاى پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دوازده تن هستند و نه نفر آنان از نسل امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى باشند و آخرين آنان قائم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. قبلا در فصل پنجم به اين روايات اشاره شد. اين روايات دو دسته هستند:

دستۀ اوّل: رواياتى است كه علاوه بر مضمون فوق تصريح دارند بر اينكه قائم (عج) فرزند نهم امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى باشد؛ از باب نمونه:

1-سلمان محمدى مى گويد: بر پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وارد شدم ديدم حسين را بر دامان خود نشانده و چشمها و دهان او را مى بوسد و به او مى گويد:

«همانا تو سيّد و آقا و فرزند سيّد و آقايى و پدر ساداتى، همانا تو امام و فرزند امامى و پدر امامان هستى، تو حجت و فرزند حجت و پدر نه حجت هستى كه از نسل تو مى باشند و نهمين حجت قائم است» . (1)

ص:289


1- -قال: دخلت على النبىّ و اذا الحسين على فخذه و هو يقبّل عينيه و يلثم فاه و يقول: «انك سيّد ابن سيّد ابو سادة انك إمام ابن إمام ابو أئمة، انك حجّة ابن حجّة ابو حجج تسعة من صلبك تاسعهم قائمهم» . (مقتل الحسين، خوارزمى، ج 1، ص 146؛ [1]ينابيع المودّة. ( [2]يك جلدى) ، ب 94، ص 492) .

2-حماد بن عيسى از پدرش از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كند كه فرمود:

«سلمان مى گويد: حسين را ديدم بر دامان پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نشسته و پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) چشمها و لبهاى او را مى بوسد و به او مى گويد:

تو سيّد و آقا و فرزند سيّد و آقايى و پدر ساداتى، تو حجت و فرزند حجت و پدر حجت ها هستى، و تو امام و فرزند امام و پدر نه امامى كه از نسل تو مى باشند و نهمين امام قائم مى باشد» . (1)

بعيد نيست اين حديث با حديث قبلى يكى، ولى به دو طريق نقل شده باشد.

اين دسته از روايات به خوبى دلالت دارند بر ولادت حضرت مهدى (عج) ، زيرا اگر او هنوز متولد نشده باشد و در آينده متولد شود -آن گونه كه بعضى از اهل سنّت مى گويند-فرزند نهم امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نبوده بلكه متجاوز از نهم خواهد بود.

دستۀ دوّم: رواياتى است كه فقط دلالت مى كند بر اينكه نه تن از ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) از نسل امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى باشند؛ از باب نمونه:

1-روايت عبد اللّه بن عباس از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) كه فرمود:

«من و على و حسن و حسين و نه تن از اولاد حسين پاك و معصوم هستيم» . (2)

ص:290


1- -قال (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) : «قال سلمان: رأيت الحسين بن على فى حجر النبى و هو يقبّل عينيه و يلثم شفتيه و يقول: أنت سيّد ابن سيّد ابو سادة، انت حجّة ابن حجّة ابو حجج، أنت الامام ابن الامام ابو الأئمة التسعة من صلبك تاسعهم قائمهم» . (ينابيع المودّة، ج 3، ص 394) . [1]
2- - «أنا و على و الحسن و الحسين و تسعة من ولد الحسين مطهرون معصومون» . (فرائد السمطين، ج 2، ص 132، حديث 430؛ ينابيع المودّة، ج 2، ص 316) . [2]

2-روايت سليم بن قيس كه مى گويد: على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در زمان خلافت عثمان در مسجد رسول اللّه ديدم و جماعتى در آن مسجد در حال مذاكره [در موضوع امامت]بودند. پس حاضرين به او گفتند:

اى ابو الحسن چرا شما [دراين باره]صحبتى نمى كنيد؟ سپس حضرت آيات مربوط به امامت و نيز آيۀ تكميل دين (1)و حديث غدير را يادآور شده آنگاه فرمود:

«هنگامى كه پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) اين آيات را براى مردم قرائت مى كرد ابو بكر و عمر از پيامبر پرسيدند: آيا اين آيات مخصوص على است؟ پيامبر جواب داد: مخصوص على و اوصياى من تا روز قيامت مى باشد. آن دو نفر گفتند: آنان را براى ما بيان كنيد. آنگاه پيامبر فرمود: على برادر و ياور من، و وصىّ و خليفۀ من، و ولىّ هر مؤمنى بعد از من مى باشد. بعد از او فرزندم حسن، سپس حسين، و سپس نه نفر از اولاد فرزندم حسين، يكى بعد از ديگرى. قرآن با آنان و آنان با قرآن خواهند بود و از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض به من وارد شوند [. . .]سپس على فرمود: شما را به خدا قسم مى دهم آيا مى دانيد پيامبر در آخرين خطبه كه ديگر بعد از آن خطبه اى نخواند فرمود: اى مردم، من دو چيز گرانبها را بر جاى مى گذارم: كتاب خدا و عترت خودم اهل بيتم؛ پس به

ص:291


1- -آيۀ شريفۀ: اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ. . . (سورۀ مائده، آيۀ 3) . [1]

آن دو چيز تمسك جوييد تا هرگز گمراه نشويد. همانا خداى دانا و لطيف به من خبر داده و با من پيمان بسته است كه اين دو از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض بر من وارد شوند.

سپس عمر بن خطاب با حالتى غضبناك پرسيد: يا رسول اللّه، آيا اين مربوط به همۀ اهل بيت شما مى باشد؟ پيامبر جواب دادند: نه، بلكه مخصوص اوصياى من مى باشد كه اولين آنان برادر و ياور و وارث و خليفۀ من على. . . سپس فرزندم حسن، سپس فرزندم حسين، و سپس نه نفر از اولاد حسين، يكى بعد از ديگرى، تا در حوض به من ملحق شوند» . (1)

ص:292


1- -قال: رأيت عليا فى مسجد رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فى خلافة عثمان و جماعة يتحدثون. . . فأقبل القوم عليه فقالوا يا ابا الحسن ما يمنعك أن تتكلم؟ (فقال بعد الإحتجاج [1]بالآيات و بحديث الغدير و [2]بآية تكميل الدين. . .) فقام ابو بكر و عمر فقالا: يا رسول اللّه هؤلاء الآيات خاصّة فى علىّ؟ قال: بل فيه و فى اوصيائى الى يوم القيامة، قالا: يا رسول اللّه بيّنهم لنا قال: علىّ أخى و وزيرى و وصيّي و خليفتي و وليّ كل مؤمن بعدي ثم إبني الحسن ثم الحسين ثم تسعة من ولد إبني الحسين واحد بعد واحد، القرآن معهم و هم مع القرآن لا يفارقونه و لا يفارقهم حتى يردوا علىّ الحوض. . . فقال: أنشدكم اللّه أتعلمون انّ رسول اللّه قام خطيبا لم يخطب بعد ذلك فقال: يا ايها الناس إني تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتي اهل بيتي فتمسكوا بهما لن تضلّوا فان اللطيف الخبير أخبرنى و عهد اليّ انّهما لن يفترقا حتى يردا عليّ الحوض فقام عمر بن الخطاب شبه المغضب فقال: يا رسول اللّه أكلّ اهل بيتك؟ قال: لا و لكن اوصيائي منهم أوّلهم أخي و وزيري و وارثي و خليفتي. . . هو أوّلهم ثم إبني الحسن ثم إبني الحسين ثم تسعة من ولد الحسين واحد بعد واحد حتى يردوا عليّ الحوض. . .» . (فرائد السمطين، ج 1، ص 312، حديث 250) . [3]

3-روايت طولانى ابن عباس از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در مورد داستان نعثل يهودى كه نزد پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آمد و از مسائلى از جمله اوصياى آن حضرت سؤالاتى كرد و ايشان فرمود:

«. . . همانا وصىّ و خليفۀ من على بن ابى طالب و بعد از او دو سبط من حسن و سپس حسين و بعد از او نه فرزند از نسل حسين هستند كه امامانى شايسته مى باشند» .

سپس مرد يهودى گفت: آنان را با مشخصات نام ببريد. پيامبر فرمودند:

«بلى، بعد از حسين فرزندش على و بعد از او فرزندش محمد [. . .]سپس فرزند او حسن و سپس حجت بن الحسن.

اينان دوازده امام مى باشند به تعداد نقباى بنى اسرائيل» . (1)

سؤال و پاسخ

اگر گفته شود: تعدادى از اين روايات صرفا دلالت دارد بر اينكه نه نفر از امامان از نسل امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى باشند و اين معنا منافاتى ندارد با اينكه مهدى قائم (عج) كه آخرين خليفۀ رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) است از نسل امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) باشد ولى هنوز متولد نشده باشد، در جواب مى گوييم:

ص:293


1- - «. . . ان وصيّي و الخليفة من بعدي عليّ بن ابى طالب و بعده سبطاي الحسن ثم الحسين يتلو تسعة من صلب الحسين أئمة ابرار» . قال: يا محمّد فسمّهم لي. قال: «نعم اذا مضى الحسين فابنه عليّ فاذا مضى عليّ فابنه محمد. . . فاذا مضى علي فابنه محمد ثم ابنه علي ثم ابنه الحسن ثم الحجّة بن الحسن فهذه إثنا عشرة أئمة عدد نقباء بنى اسرائيل» . (فرائد السمطين، ج 2، ص 134، حديث 431) . [1]

هرچند مفاد بعضى از روايات فقط اين است كه نه نفر از امامان (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) و از جمله حضرت مهدى (عج) از نسل امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى باشند و اين دلالتى بر تولد و زنده بودن حضرت مهدى (عج) ندارد، ولى با ضميمه نمودن رواياتى كه در ذيل به آنها اشاره مى شود به طور قطع روايات فوق را نيز بايد حمل نمود بر اينكه حضرت مهدى (عج) متولد شده و هم اكنون زنده و غايب مى باشند:

1-رواياتى كه در آنها اسامى ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) يكى پس از ديگرى نقل شده و حضرت مهدى (عج) را فرزند امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيان مى كند؛ مفاد اين روايات اين است كه آن حضرت فرزند نهم امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و فرزند امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بوده و به دنيا نيز آمده است. از باب نمونه مى توان به روايت جندل از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ، (1)روايت ابن عباس دربارۀ سؤال نعثل از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ، (2)روايت جابر بن عبد اللّه انصارى از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ، (3)روايت ابو بصير از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) (4)و روايت احمد بن اسحاق از امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) (5)(كه همگى قبلا ذكر شده است) اشاره نمود.

2-رواياتى كه از طريق شيعه و سنّى نقل شده است [و قبلا ذكر شد] و دلالت مى كند بر اينكه آخرين خليفۀ پيامبر غايب است و سپس ظاهر

ص:294


1- -ينابيع المودّة، ج 3، ص 283.
2- -فرائد السمطين، ج 2، ص 133، حديث 431.
3- -ينابيع المودّة، ج 3، ص 283. [1]
4- -فرائد السمطين، ج 2، ص 136، حديث 432.
5- -ينابيع المودة (يك جلدى) ، ص 458.

خواهد شد. زيرا كلمۀ «غيبت» و «ظاهر شدن» ظهور در زنده بودن آن حضرت دارد.

3-رواياتى كه دلالت مى كند بر اينكه خلفاى پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) لا يزال دوازده تن مى باشند، كه ظاهر است در اينكه زمين هيچ زمانى از خليفۀ پيامبر خالى نخواهد بود. قبلا اين روايات از طريق شيعه و سنّى نقل شد.

4-روايت متواتر: «هركس بميرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است» . (1)

ظاهر اين روايت اين است كه هيچ زمانى بدون امام نخواهد بود.

5-حديث متواتر بين شيعه و سنّى كه به «حديث ثقلين» معروف است، و قبلا ذكر شد. در اين روايت تصريح شده است كه قرآن و عترت از يكديگر جدا نخواهند شد تا روز قيامت؛ و لازمۀ آن اين است كه تا قرآن در بين مردم هست عترت نيز خواهد بود. و اين حقيقت جز با متولد شدن مهدى (عج) و زنده بودن او قابل فهم نخواهد بود.

ضمنا قريب به همين مضمون نيز در روايت دوّم از روايات گذشته -يعنى روايت سليم بن قيس از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) كه از طريق شيعه و سنّى نقل شده- آمده است؛ در آن روايت به تلازم قرآن و عترت تصريح شده است:

ص:295


1- - «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية» . (مضمون اين روايت علاوه بر طرق شيعه از طريق اهل سنّت نيز در حد تواتر نقل شده است؛ از جمله در: المعجم الكبير، ج 19، ص 388؛ حلية الاولياء، ج 3، ص 224؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 225؛ كنز العمال، ج 1، ص 103؛ مسند احمد حنبل، ج 4، ص 96؛ رياض الصالحين، نووى شافعى، ص 236) .

«. . . سپس فرزندم حسن، سپس حسين، و سپس نه نفر از اولاد فرزندم حسين، يكى بعد از ديگرى. قرآن با آنان و آنان با قرآن هستند و از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض به من وارد شوند» . (1)

نكتۀ سوّم-دلالت قرآن بر حجيّت عترت

همان گونه كه در فصل اوّل گفته شد حجيّت عترت ريشۀ قرآنى دارد؛ زيرا آيات متعددى-كه به آنها اشاره شد-بر حجيّت سنّت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دلالت مى كند. و از سوى ديگر در مباحث قبل ثابت شد كه پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) عترت خود را به عنوان مرجعى معتبر در كنار قرآن و همطراز آن در حديث «ثقلين» و ديگر روايات معرفى نمودند. بنابراين بر فرض اينكه طبق عقيدۀ اهل سنّت ائمۀ دوازده گانه امام و خليفۀ پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) هم نباشند، ولى قول و فعل و تقرير آنان قطعا حجت مى باشد.

پس سخنان حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و ساير امامان (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) در مورد حضرت مهدى (عج) -كه از روايات متواتر يا مستفيض به دست آمده-مبنى بر اينكه او فرزند امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است و پس از تولد غايب خواهد شد تا زمانى كه خداوند مقرر كرده است، حجت و معتبر مى باشند.

ص:296


1- - «. . . ثم إبنى الحسن ثم الحسين ثم تسعة من ولد ابنى الحسين واحد بعد واحد القرآن معهم و هم مع القرآن لا يفارقونه و لا يفارقهم حتى يردوا عليّ الحوض. . .» . (فرائد السمطين، ج 1، ص 315، حديث 250؛ [1]الاحتجاج، ج 1، ص 214؛ [2]الغدير، ج 1، ص 165) . [3]
نكتۀ چهارم-تصريح بزرگان اهل سنّت بر ولادت حضرت مهدى (عج)

ما در گذشته بيش از شصت نفر از علما و مورّخين و عرفاى اهل سنّت را نام برديم كه به ولادت حضرت مهدى (عج) و اينكه آن جناب فرزند امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است معتقد مى باشند و طبعا آن حضرت زنده و غايب خواهند بود.

شبهۀ دوّم: مخفى ماندن تولد مهدى (عج) از چشم بنى هاشم

اشاره

نويسنده ضمن نقل نظر يكى از مخالفين مى گويد:

«چطور چنين تولدى از چشم بنى هاشم و از خانوادۀ علوى مخصوصا از نقيب آنها احمد بن عبد الصمد كه به ابن الطومار شهرت داشت و دفترى داشت كه ولادت علوى ها را در آن ضبط مى نمود مخفى ماند؟ !»

پاسخ

اشاره

در رابطه با علت مخفى ماندن ولادت حضرت مهدى (عج) بايد به امور زير توجه داشت:

الف: حساسيت حكومت و مخفى نمودن ولادت

با قطع نظر از عنايت خاص خداوند در مورد مخفى نگاه داشتن حمل و ولادت آن حضرت، از نظر عادى نيز با توجه به حساسيت شديد دستگاه خلافت نسبت به تولد فرزندى براى امام حسن

ص:297

عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، طبيعى است كه حمل و ولادت فرزند ايشان مخفى بماند؛ وگرنه اگر علويين و بنى هاشم از آن مطلع مى شدند اطمينانى نبود كه بتدريج خبر آن به اطلاع حكومت نيز نرسد. «كل سرّ جاوز الاثنين شاع» هر سرّى كه از دو نفر تجاوز كرد شايع خواهد شد.

ب: ويژگى هاى حضرت مهدى (عج) در اخبار شيعه و سنّى

از روايات منقول از طرق شيعه و سنّى استفاده مى شود كه موضوع حضرت مهدى (عج) در آخر الزمان برخلاف شرايط متعارف و معمول مى باشد، و لذا در بعضى روايات-حتى روايات اهل سنّت-وارد شده كه ويژگى ها و خوارق عادات چندين پيامبر همچون: ولادت مخفى حضرت ابراهيم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و دورى او از مردم، (1)ترس و غيبت حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، اختلاف مردم در مورد حضرت عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، فرج بعد از شدت حضرت ايوب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، حكومت با قدرت و سلاح پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و طول عمر خضر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و ذى القرنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حضرت مهدى (عج) وجود دارد. (2)

در اين رابطه «كمال الدين» صدوق (3)و «الامامة و التبصرة» (4)نيز ملاحظه شود.

يادآورى مى شود: ممكن است از روايتى كه مثل حضرت مهدى (عج)

ص:298


1- -در اين رابطه به الميزان، ج 7، ص 215 [1] مراجعه شود.
2- -جهت اطلاع از منابع اهل سنّت ر. ك: منتخب الاثر، ج 1، ص 227، حديث 286، و ج 2، ص 199، حديث 564.
3- -كمال الدين، ج 2، ص 350.
4- -الامامة و التبصرة، شيخ صدوق، ص 94.

را مثل خضر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ياد نموده (و اندكى پيش از ينابيع المودّة نيز نقل شد) علاوه بر موضوع طول عمر آن حضرت، انجام نوع تصرفات و كارهاى غير عادى نظير كارهاى خضر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) -كه در جريان مصاحبت حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با او در قرآن ذكر شده-نيز استفاده شود. يعنى آن حضرت در زمان غيبت مشابه همان كارها را كه برخلاف جريان عادى مى باشد انجام دهد. و اين معنا از خطبۀ 150 نهج البلاغه استفاده مى شود.

ج: حوادث غير عادى زمان ظهور در اخبار اهل سنّت

از روايات اهل سنّت نيز به خوبى استفاده مى شود كه در مورد حضرت مهدى (عج) در آستانه و قبل از زمان قيام ايشان، حوادث غير عادى و خارق العاده اى اتفاق خواهد افتاد؛ با اين وصف نبايد جريان غير عادى بودن حمل و ولادت آن حضرت را بعيد دانست.

از باب نمونه:

1-در «عقد الدّرر» از پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نزول حضرت عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از آسمان در زمان ظهور حضرت مهدى (عج) و بعضى مطالب ديگر نقل شده است. (1)

2-در همان كتاب از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل كرده است كه:

«يكون فى رمضان صوت» (2)(در رمضان صدايى خواهد بود) .

ص:299


1- -عقد الدّرر، ص 73، حديث 11 و ص 306، حديث 378.
2- -همان، ص 165، حديث 159.

و در صفحۀ 168 حديث 162 «سيكون فى رمضان صوت» (به زودى صدايى در رمضان مى رسد) ذكر شده است.

3-و همين طور از پيامبر نقل كرده است:

«و جبرئيل جلودار قائم و ميكائيل پشت سر او و اهل آسمان و زمين و حتى پرندگان و وحوش و ماهى هاى دريا همگى در حال فرح و سرور خواهند بود» . (1)

4-و سخنى ديگر از پيامبر:

«هنگام قيام مهدى بر سر او ابرى قرار دارد كه بر آن ملكى است و ندا مى كند: اين مهدى خليفۀ خداوند است، از او پيروى كنيد» . (2)

5-و سخنى از امام محمد باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«منادى از آسمان ندا مى كند به اسم مهدى، پس هركس در شرق و غرب زمين باشد آن ندا را مى شنود» . (3)

6-مرحوم آيت اللّه صدر در كتاب «المهدى» از «إسعاف الراغبين» نقل كرده است:

ص:300


1- - «و جبريل على مقدمته و ميكائيل على ساقته يفرح به اهل السماء و اهل الارض و الطير و الوحش و الحيتان فى البحر. . .» . (همان، ص 206، حديث 215) . [1] همين مضمون در ص 152 هم آمده است.
2- - «يخرج المهدى على رأسه غمامة فيها ملك ينادى هذا المهدى خليفة اللّه فاتّبعوه» . (همان، ص 205، حديث 212؛ [2] الحاوى للفتاوى، ج 2، ص 217) .
3- - «ينادى مناد من السماء باسم المهدى فيسمع من بالمشرق و من بالمغرب. . .» . (عقد الدّرر، ص 207، حديث 217) .

«خداوند توسط سه هزار ملك به مهدى كمك مى كند. و اهل كهف نيز از ياوران مهدى هستند» . (1)

و در «عقد الدّرر» ابو اسحاق ثعلبى گفته است:

«مهدى بر اصحاب كهف سلام مى كند و آنان زنده مى شوند و جواب سلام حضرت را مى دهند و سپس به آرامگاه ابدى خود باز مى گردند» . (2)

«الدّر المنثور» (3)و چند كتاب ديگر از اهل سنّت حديث فوق را چنين نقل نموده اند:

«قال رسول اللّه: اصحاب الكهف اعوان المهدى» . پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: اصحاب كهف ياوران مهدى هستند.

7-در روايت حذيفه از پيامبر آمده است:

«. . . اى حذيفه اگر از دنيا يك روز بيشتر باقى نمانده باشد خداوند آن روز را آنقدر طولانى مى كند تا مردى از اهل بيت من به حاكميت برسد و درگيريهاى خونينى به دست او انجام مى شود و اسلام را ظاهر مى سازد، و خداوند از وعدۀ خود

ص:301


1- - «ان اللّه تعالى يمدّ المهدى بثلاثة آلاف من الملائكة و ان اهل الكهف من اعوانه» . (المهدى، سيد صدر الدين صدر، ص 113؛ إسعاف الراغبين، ص 136؛ ينابيع المودّة ج 3، ص 344) . [1]
2- -عقد الدرر، ص 213، حديث 224. وى در پاورقى اين مطلب را به پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نسبت داده است.
3- -الدرّ المنثور، ج 4، ص 215.

تخلف نمى كند و او سريع الحساب است» . (1)

همين مضمون با اندك تفاوتى در عقد الدّرر نيز از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل شده است. (2)

8-روايت احمد بن اسحاق اشعرى از امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه پس از سؤال از حجت خدا بعد از آن حضرت، ايشان فرمودند:

«از روزى كه خداوند آدم را خلق نمود زمين را بدون حجت نگذاشت. . .» .

آنگاه پس از معرفى فرزند خود به او و سؤال احمد بن اسحاق از علائم و نشانه هاى آن، در روايت آمده است:

«. . . آن پسر بچه به سخن آمد و با زبان عربى فصيح گفت:

«منم بقية اللّه در زمين و انتقام گيرنده از دشمنان خدا. و بعد از اين اثرى از من پيدا نمى كنى. . .» . (3)

بنابراين اگر حمل و ولادت حضرت مهدى (عج) غير عادى باشد، نبايد موجب استبعاد شود.

ص:302


1- - «. . . يا حذيفة لو لم يبق من الدنيا الاّ يوم واحد لطوّل اللّه ذلك اليوم حتى يملك رجل من اهل بيتى تجري الملاحم على يديه و يظهر الاسلام لا يخلف وعده و هو سريع الحساب.» (الحاوي للفتاوي، ج 2، ص 221؛ ينابيع المودّة، ج 3، ص 391) . [1]
2- -عقد الدرّر، صفحات 79،91 و 94، حديث هاى 22،23،40،45 و 50.
3- - «. . . فنطق الغلام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بلسان عربي فصيح فقال: أنا بقية اللّه فى أرضه و المنتقم من اعدائه فلا تطلب اثرا بعد عين. . .» . (منتخب الأثر، ج 2، ص 199 [2] به نقل از كتابهاى شيعه؛ و نيز همين مضمون در ينابيع المودّة، ج 3، ص 318 [3] آمده است) .
د-تكرار سنن امتهاى گذشته
اشاره

از سوى ديگر در روايات شيعه و سنّى وارد شده است كه سنّت هايى كه قبل از اسلام بوده است در امت اسلامى نيز مشاهده خواهد شد، و شباهت هايى بين آنها ديده مى شود. از باب نمونه:

روايات اهل سنّت

1-در روايت حاكم در مستدرك آمده است:

«. . . به يقين شما از سنّت هاى امتهاى گذشته در جهات مختلف پيروى خواهيد كرد» . (1)

يعنى حوادثى مشابه حوادث آن امتها در اين امت نيز رخ خواهد داد.

حديث فوق با اندك تفاوتى در صحيح بخارى (2)و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد (3)نيز آمده است.

2-روايت طولانى ابن عباس از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در مورد مرد يهودى به نام نعثل كه از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) سؤالات متعددى در مورد خداوند و صفات او و معناى توحيد و اقسام آن نمود و آن حضرت به او پاسخ دادند، سپس از وصىّ ايشان پرسيد و گفت: پيامبر ما حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يوشع بن نون را وصىّ خود نمود؛ سپس پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود:

ص:303


1- - «. . . لتتبعنّ سنن من قبلكم باعا فباعا و ذراعا فذراعا و شبرا فشبرا. . .» . (المستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 37) .
2- -صحيح بخارى، ج 4، ص 144.
3- -شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 286.

«وصىّ من علىّ بن ابى طالب است [. . .]» .

سپس پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از او پرسيد: «آيا أسباط (اوصياى حضرت موسى) را مى شناسى؟»

گفت: آرى، آنان دوازده نفر بودند كه اوّل آنان لاوى بن برخيا بود، و او مدت طولانى از بنى اسرائيل غايب بود و سپس ظاهر شد و خداوند توسط او شريعت موسى را پس از كهنه شدن تجديد حيات نمود و با قرشطيا پادشاه زمان جنگيد و او را كشت. آنگاه حضرت فرمود:

«آنچه در بنى اسرائيل اتفاق افتاده است در امت من نيز اتفاق خواهد افتاد؛ حذو النعل بالنعل و القذة بالقذة. . .» . و سپس فرمودند: «دوازدهمين فرزند من غايب مى شود و ديده نخواهد شد [. . .]» . (1)

روايات شيعه

صدوق در كتاب «كمال الدين» از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل كرده است كه فرمود:

«هرآنچه در امتهاى گذشته بوده است در اين امت نيز همانند آنها خواهد بود، طابق النعل بالنعل» . (2)

ص:304


1- -فرائد السمطين، ج 2، ص 133، حديث 431؛ [1]ينابيع المودّة، ج 3، ص 283. [2]
2- - «كلّ ما كان فى الامم السالفة يكون فى هذه الامة مثله حذو النعل بالنعل و القذة بالقذة» . (كمال الدين، ج 2، ص 530) . [3]

و در روايت ديگرى فرمود:

«و الذى بعثني بالحق نبيّا و بشيرا لتركبنّ امّتي سنن من كان قبلها حذو النعل بالنعل. . .» . (1)

«قسم به آن كسى كه مرا به حق به عنوان نبىّ و بشارت دهنده برانگيخت، همانا امت من به سنّتهاى امتهاى گذشته آن گونه كه بوده است، خواهند رسيد.» .

بنابراين با توجه به تشابه حمل و ولادت غير عادى حضرت مهدى (عج) با حمل و ولادت حضرت عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حضرت ابراهيم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و نيز تشابه غيبت آن حضرت با غيبت حضرت خضر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و غيبت طولانى وصىّ او و ساير جهات مربوط به حضرت مهدى (عج) كه نظير آنها در امتهاى گذشته سابقه داشته است، نبايد نويسندۀ مزبور و امثال او از مخفى ماندن تولد آن حضرت تعجب نمايند.

شبهۀ سوّم: اختلاف در تولد حضرت مهدى (عج)

اشاره

نويسنده مى گويد:

«اختلاف مدعيان تشيّع خودش دليلى است بر عدم ولادت چنين موهومى، و لهذا اكثر آنها بعد از يأس از فرزندى براى حسن عسكرى بعد از او به امامت ديگران رفته و آراء متعددى بافته اند» .

ص:305


1- -همان.

پاسخ

در پاسخ به اين شبهه بايد گفت:

اختلاف در خصوصيات و ويژگى هاى ولادت حضرت مهدى (عج) به هيچ وجه دليل بر عدم ولادت آن حضرت نيست؛ زيرا:

اوّلا-با شرايط ترس و تقيه اى كه در مورد به دنيا آمدن فرزند امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وجود داشت، طبيعى است كه چنين اختلافى به وجود آيد؛ زيرا جز خواص مورد اعتماد حضرت امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، كسى از تولد آن حضرت مطلع نشد.

ثانيا-چه بسا سياست امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و خواص شيعه نيز به خاطر حفظ جان آن حضرت، سكوت در مقابل اين اختلاف بوده است.

ثالثا-بعد از اينكه دليل عقلى و نقلى بر چيزى اقامه شد، اختلاف بين مردم دليل بر نفى آن نخواهد بود. و پيش از اين ثابت شد كه حضرت مهدى (عج) فرزند امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است و متولد هم شده و زنده و غايب است.

رابعا-در تاريخ تولد رسول اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) هم نوعى اختلاف وجود دارد.

مشهور مورخين شيعه برآنند كه هفدهم ربيع الاول روز تولد آن حضرت است، در حالى كه اهل سنّت دوازدهم ربيع را روز تولد آن حضرت مى دانند. پس آيا بايد منكر اصل تولد و وجود پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) شد؟ ! و چنين اختلافى در بسيارى از مشاهير علما و فقهاى اهل سنّت وجود دارد.

ص:306

فصل هشتم: غيبت حضرت مهدى (عج) و ترس بر جان

اشاره

ص:307

ص:308

غيبت حضرت مهدى (عج) و ترس بر جان

نويسنده دربارۀ علت غيبت حضرت مهدى (عج) مى گويد:

«صدوق از روايت زراره از ابى عبد الله جعل مى كند كه: قائم قبل از قيام خود غيبتى دارد، پرسيدم چرا؟ گفت كه از ذبح مى ترسد. و طوسى شيخ طائفه در تعليل همين موضوع مى گويد: جز ترس از كشتن چيزى مانع ظهور او نيست. . . . و ترس از قتل چنان واهى است كه حتى خود بافته هاى امام زمانى ها آن را رد مى كند. چون در كتب خودشان آمده كه اين مزعوم مورد نصرت و تأييد خداوند است و دنيا را پر از عدل و داد خواهد كرد. آيا از يك ترسو مخفى شده اين امكان دارد؟ . . . وانگهى هر عاقلى مى تواند بپرسد كه چرا ترس از مرگ و قايم شدن در چاه سرداب مادامى كه ملائكه پشتيبان او هستند؟ . . . شما در چندين روايت گفته ايد كه از شروط امامت اين است كه او از شجاعترين مردم باشد، و كسى كه از قتل بترسد كه اشجع نيست بلكه اجبن است. بنابراين تعليل شما اين مزعوم هرگز نبايد ظهور كند تا اينكه دول ظلم و جور از بين برود و خطر قتل در ميان نباشد، و آن وقت ديگر نيازى به خروج او نخواهد بود. . . .

كسى كه از خودش نتواند دفاع كند و از قتل مى ترسد، اين آقا چگونه از ديگران دفاع نموده و چگونه از دشمنان شما انتقام مى گيرد؟ !» .

ص:309

مطلب فوق در دو محور بررسى مى شود:

محور اوّل: قرآن و ترس بر جان

مطابق برخى از رواياتى كه قبلا ذكر شد ويژگى هايى از پيامبران از جمله حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حضرت مهدى (عج) وجود دارد. در جريان حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) موضوع ولادت و مخفى ماندن آن و نيز غايب شدن موقت حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به خاطر ترس از فرعون و در نهايت غلبۀ بر او از شاخصه هاى ممتاز آن حضرت است. قرآن نيز به اين شاخصه ها اشاره كرده است.

در قرآن دربارۀ حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به طور صريح آمده است:

فَأَصْبَحَ فِي اَلْمَدِينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذَا اَلَّذِي اِسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ. . .

فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ اَلْقَوْمِ اَلظّالِمِينَ (1)«پس موسى در آن شهر با ترس و مراقبت به سر مى برد، ناگاه آن كسى كه ديروز از موسى يارى طلبيده بود فرياد كمك خواهى بلند نمود. . . و موسى از آن شهر با ترس و انتظار خارج شد و گفت پروردگارا مرا از گروه ظالمين نجات ده» . فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً. . . (2)«پس چون از شما ترسيدم از شما گريختم، آنگاه پروردگارم به من حاكميت بخشيد. . .» .

با اينكه حضرت موسى پيامبر معصوم و اولوا العزم بود خداوند او را

ص:310


1- -سورۀ قصص، آيۀ 18 و 21. [1]
2- -سورۀ شعراء، آيۀ 21. [2]

خائف توصيف كرده است؛ و اين امر هيچ منافاتى با مقامات معنوى و قرب او به خداوند و نبوّت او ندارد؛ زيرا حفظ نفس از خطر دشمن و تحصيل آمادگى براى پيروزى حكم عقل است و قابل تخصيص نيست.

در سيرۀ تمام پيامبران و حتى پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) همين معنا كاملا مشهود است، مخفى شدن آن حضرت در غار كه در قرآن به آن اشاره شده (1)و نيز خارج شدن شبانه و مخفيانه از خانۀ خود و خوابيدن حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به جاى ايشان و محصور ماندن در شعب ابى طالب به مدت سه سال و نظاير اينها جز خوف بر جان و لزوم حفظ آن براى آمادگى و تحصيل قدرت و به دست آوردن زمينۀ نصرت الهى علت ديگرى نداشت. آيا مى توان اين خوف معقول را در مورد حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دليل بر بى كفايتى آنان براى انجام رسالت الهى دانست؟ آيا ايمان حضرت موسى و پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به نصرت و تأييد الهى ضعيف بود؟

و اصولا شجاعت غير از تهور و نيز خوف غير از ترس مذموم است.

مراقبت و تدبير در برابر خطر و دفع آن خود نوعى شجاعت به شمار مى آيد.

محور دوّم: نصرت الهى و زمينه هاى آن

سؤال:

ممكن است گفته شود: چرا نصرت الهى و تأييد ملائكه آنچنان كه

ص:311


1- -سورۀ توبه، آيۀ 40.

براى حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سالها بعد در جريان غرق شدن فرعون و لشكريانش در دريا و براى پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در جنگهاى پيروزمندش بر عليه كفار و مشركين ظاهر شد، همان ابتداى كار ظاهر و نازل نشد؟

همين سؤال در مورد حضرت مهدى (عج) نيز جارى است، يعنى چرا آن تأييدات الهى و ظهور معجزات پيامبران به دست حضرت مهدى (عج) (1)و نزول ملائكه و ظهور امدادهاى غيبى و نداهاى آسمانى -كه در روايات متعددى ذكر شده است- (2)پس از قرنها غيبت و انتظار فرج و تحمل سختى ها و آزمايشهاى مختلف نسبت به مردم ظاهر مى شود؟

و چرا خدايى كه مى تواند حضرت مهدى (عج) را در زمان غيبت حفظ كند و پس از ظهور او امدادهاى خود را براى او فراهم نمايد چنين مقرر نكرد تا او ظاهر باشد و در عين حال مشمول امدادهاى غيبى و الهى باشد و با يارى ملائكه از هر خطرى حفظ شود؟

پاسخ:

از قرآن و روايات استفاده مى گردد كه نصرتهاى الهى و يا انجام

ص:312


1- -منتخب الأثر، ج 2، ص 341.
2- -علاوه بر روايات شيعه روايات اهل سنّت نيز بر آن دلالت دارد. از جمله: عقد الدّرر، صفحات 101،122،165،170،206 و 229؛ الحاوى للفتاوى، ج 2، ص 216 و 217؛ فرائد السمطين، ج 2، ص 316، حديثهاى 566 تا 569؛ المصنّف، ج 11، ص 374؛ الدّرّ المنثور، ج 6، ص 58 و 59؛ ينابيع المودّة (يك جلدى) ص 426؛ و چندين كتاب ديگر. (مراجعه شود به منتخب الأثر، ج 3، ص 66) .

معجزه توسط پيامبران و انجام كارى خارج از اسباب و علل ظاهرى و متعارف آن توسط اولياى خداوند شرايط و مقدماتى دارد؛ از جمله:

اتمام حجت خداوند بر معاندين و منكرين، و امتحان و ابتلاء جهت تقويت ايمان و اعتقاد افراد مؤمن و معتقد و به فعليت رسيدن استعدادهاى نهفتۀ آنها، و ظهور و بروز كامل خباثت باطن افراد كافر و شقىّ؛ و اگر نصرت الهى يا معجزه مقرون به شرايط و مقدمات فوق نباشد، آن تأثيرى كه بايد داشته باشد نخواهد داشت، و در حقيقت كار لغو و عبث مى باشد.

بنابراين اگر خداوند در ابتداى كار با معجزه، حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را پيروز مى كرد، نه كسى امتحان و آزمايش مى شد و نه مؤمن و كافر از يكديگر شناخته مى شدند و نه زمينۀ ظهور و بروز استعدادها و ضماير افراد پيش مى آمد و قهرا نه بر كسى اتمام حجت مى شد و نه ايمان مؤمنين نيز آنچنان كه بايد تقويت مى گشت.

علاوه بر اينكه انسانها مختار و آزاد خلق شده اند و با اختيار خود كفر يا ايمان را انتخاب مى كنند و حصول ملكۀ كفر و يا ايمان تدريجى و زمان دار است و يك شبه به دست نمى آيد، بلكه پيدايش و تقويت و تحكيم آن در كوران ابتلائات سخت و حوادث گوناگون خواهد بود.

آيۀ شريفۀ: لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ (1)«تا هركس هلاك شدنى است با دليل روشن هلاك شود، و هركس زنده مى شود از روى دليل و حجت زنده شود» اشاره به همين موضوع است.

ص:313


1- -سورۀ انفال، آيۀ 42. [1]

نقش ابتلائات در انقطاع بشر از غير خداوند

اشاره

از طرف ديگر اگر بدون ابتلائات و آزمايشات گوناگون امدادهاى خاص الهى نازل شود، چه بسا افراد سطحى نگر كه به اسباب و علل عادى و مادى چشم دوخته اند كارها را به حساب توان و قدرت خود بگذارند و طبعا ايمان آنان به قدرت فوق العادۀ خداوند و عدم استقلال اسباب و علل عادى و انقطاع از آنها ناقص بماند.

ازاين رو سنّت الهى بر اين بوده كه اولياى خود و طرفداران آنان را تا آنجا دچار ابتلائات و سختى ها نمايد كه حتى بعضى از آنان در آستانۀ يأس از علل و اسباب ظاهرى و عدم تأثير تبليغ آنها و خوف شكست در راستاى هدف قرار مى گيرند. آيۀ شريفۀ: حَتّى إِذَا اِسْتَيْأَسَ اَلرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جاءَهُمْ نَصْرُنا فَنُجِّيَ مَنْ نَشاءُ. . . (1)«تا آنگاه كه رسولان مأيوس شدند و [پيروان]گمان كردند به آنها دروغ گفته شده نصرت ما به آنان رسيد. پس هركس را خواستيم نجات مى يابد.» و همچنين آيۀ شريفۀ:

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا اَلْجَنَّةَ وَ لَمّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ اَلَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ اَلْبَأْساءُ وَ اَلضَّرّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتّى يَقُولَ اَلرَّسُولُ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اَللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اَللّهِ قَرِيبٌ (2)«آيا گمان كرده ايد وارد بهشت مى شويد و حال آنكه هنوز مانند آنچه بر سر پيشينيان شما آمد، بر سر شما نيامده است؟ به آنان سختى ها و مصيبت هايى رسيد و متزلزل شدند تا آنجا كه رسول و

ص:314


1- -سورۀ يوسف، آيۀ 110. [1]
2- -سورۀ بقره، آيۀ 214. [2]

كسانى كه با او ايمان آورده بودند گفتند: پس نصرت خدا چه وقت است؟ آگاه باشيد كه نصرت خدا نزديك است» به همين حقيقت اشاره دارد.

در مورد نزول امدادهاى غيبى در آخر الزمان براى حضرت مهدى (عج) و پيروزى نهايى او بر دشمنان خدا و عدالت و اينكه به تنهايى و بدون مقدمات چنين پيروزى به دست نمى آيد نيز همين سنّت الهى جريان دارد. (1)براى توضيح مطلب فوق به امور زير توجه شود:

1-بن بست بشريت زمينه ساز ظهور

پيروزى نهايى و مطلق حق بر باطل وقتى ميسّر و عملى مى شود كه بشريت تمام راههاى ممكن را طى كند و آنچه در توان علم و عقل او هست به ظهور برساند ولى باز به هدف نهايى خويش كه همان ارتقاء به سطح اعلاى كمال معنوى و انسانى و آرايش به اخلاق نيك الهى و تحقق و بسط عدالت و قسط در جهان است نرسد؛ در چنين هنگامى است كه بشريت تشنۀ راه نو و تجربۀ جديدى به عنوان سكوى پرش بر افق ماده و ماديات و تزين به زيور معرفت و تشكيل مدينۀ فاضلۀ انسانى خواهد بود، و با اولين دعوت حضرت مهدى (عج) تشنگان عدالت و

ص:315


1- -در رابطه با اينكه ظهور حضرت مهدى (عج) پس از امتحان شديد مردم و قرار گرفتن مؤمنين در سختى ها و تنگناهاى گوناگون و تحمل بلياتى شديد خواهد بود، به روايات فصل 48 كتاب منتخب الأثر، ج 2، ص 348 رجوع شود.

حقيقت كه از همه جا و همۀ مكتب ها و تجربه هاى بشرى سرخورده و مأيوس گشته اند بر دور او جمع شده و با تمام وجود فداكارى مى كنند؛ و فداكارى آنان فقط به كشتن مخالفين و معاندين نيست-آن گونه كه در اثر بدآموزى ها و كج فهمى ها در اذهان بعضى رفته است-بلكه بيشتر با تحقق عينى ارزشهاى الهى در گفتار و عمل مى باشد. با اين رمز است كه وقتى مردم دنيا مشاهده كردند حضرت مهدى (عج) با عدّۀ قليلى كه ياران اصلى آن حضرت هستند تجسم واقعى و كامل ارزشها و دعوتهاى پيامبران سلف و پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و خلفاى راستين و حقيقى او مى باشند و عدالت و حقيقت را با منطق و عمل به دنيا ارائه مى دهند نه با شعار و تبليغات و ظاهرسازى و نفاق-آن گونه كه بشريت كرارا آنها را ديده و تجربه كرده است-طبعا ايمان مى آورند. در اين صورت است كه اتمام حجت شده، و پس از يأس مردم دنيا از امكان تحقق عدالت در جهان، ايمان آنان به دعوت جهانى آن حضرت تقويت مى شود، و مأيوس شدگان ديروز همگى سربازان و پياده نظامهاى حضرت مهدى (عج) شده و عرصه را بر دشمنان عدالت و حقيقت تنگ نموده و آنان را مجبور به تسليم در مقابل حق و يا شكست مى كنند.

دراين باره توجه به روايتى كه على بن عقبة از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل كرده حائز اهميت است:

«. . . همانا دولت قائم ما آخرين دولت است، و هيچ خاندان و دسته اى نيست مگر اينكه قبل از دولت ما صاحب قدرت و حكومت مى شوند؛ به خاطر اينكه چون راه و روش ما را

ص:316

ببينند نگويند ما هم اگر به قدرت و حكومت مى رسيديم همانند دولت قائم عمل مى كرديم. . .» . (1)

2-انقطاع از علل مادى و نزول نصرت الهى

با طولانى شدن غيبت و گسترده شدن ظلم و جور در زمين، آن گونه كه در روايات وارد شده، همان حالت يأس و نوميدى كه در امتهاى پيشين-بنابر نص قرآن-ظاهر مى شد به وجود مى آيد و بسيارى از مردم و حتى اولياى الهى در آستانۀ يأس قرار مى گيرند، و عدّه اى وجود حضرت مهدى (عج) و ظهور او را انكار مى كنند؛ چنانكه اين مطلب در روايات زيادى بيان شده است. (2)و به دنبال انقطاع اميد از اسباب ظاهرى و علل مادى و تجربه هاى بشرى و توجه كامل به نصرت غيبى با ظهور حضرت مهدى (عج) تحولى عظيم در دنيا به وجود مى آيد.

از آنچه گفته شد روشن گشت كه حضرت مهدى (عج) فقط با اتكا به ملائكه و امدادهاى الهى بر دشمنان خدا پيروز نمى شود-چنان كه نويسنده توهم كرده است-بلكه با كمك مردم مشتاق عدالت خواه است كه مى تواند عدالت را تحقق بخشد و دشمنان را تسليم حق و يا منزوى

ص:317


1- - «. . . إنّ دولتنا آخر الدوّل و لم يبق اهل بيت لهم دولة إلاّ ملكوا قبلنا لئلاّ يقولوا إذا رأوا اسيرتنا إذا ملكنا سرنا مثل سيرة هولاء. . .» . (الارشاد، ج 2، ص 385) . [1]
2- -اكثر روايات مربوط به انكار حضرت مهدى (عج) و شك در وجود آن حضرت به علت طولانى شدن غيبت ايشان در كتاب منتخب الأثر، ج 2، ص 242 به بعد جمع آورى شده است، مراجعه شود.

كند . بنابراين ديگر اين توهم جا ندارد كه تا ظالمين هستند مهدى مى ترسد كه خروج كند و اگر از بين رفتند ديگر چه نيازى به آمدن و خروج او مى باشد؟ !

3-انجام كارهاى بشرى به دست بشر

سنّت الهى اين نيست كه كارهاى اين جهان به طور مستقيم به دست ملائكه انجام شود، بلكه كارهاى جهان از جمله عالم مادى و طبيعى كه بشر در آن بايد رشد كند و به كمال مطلوب خود برسد از طريق اسباب و علل طبيعى-كه خود انسانها از جمله آنها هستند-انجام مى گيرد «ابى اللّه ان يجرى الاشياء الاّ بالاسباب» (1)خداوند نمى خواهد مگر اينكه چيزها و كارها با اسباب متناسب خودش جريان پيدا كند.

منتها اين جهان در پرتو و در سايۀ جهان ديگرى كه از ماده و لوازم آن عارى است قرار دارد و برحسب شرايط و معدّاتى تحت تأثير آن جهان نيز واقع مى شود. و اصولا در فاعليت جهان غيب نقصى نيست، هرچه هست در قابليت جهان ماده است؛ و اين قابليت در انسانها با تلاش علمى و عملى به فعليت خواهد رسيد، و انسانها تا خود را از قيد اسارت دنيا آزاد نسازند و تقوا پيشه نكنند و سنخيتى با جهان ماوراء ماده پيدا نكنند، شايستگى نزول نصرت خاص الهى توسط نيروهاى نامرئى خداوند را-كه به ملائكه تعبير مى شود-پيدا نخواهند كرد. پس به

ص:318


1- -بحار الانوار، ج 2، ص 90، حديث 14. [1]

مقتضاى آيۀ شريفۀ: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ اَلْقُرى آمَنُوا وَ اِتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ اَلسَّماءِ وَ اَلْأَرْضِ (1)«اگر ساكنان آباديها (و شهرها) ايمان آورده و تقوا را پيشۀ خود مى ساختند، به تحقيق بركات آسمانها و زمين را بر آنان مى گشوديم» انسانها بايد با ايمان و تقوا و تحمل ابتلائات خود را آمادۀ نزول نصرت الهى و نزول ملائكۀ رحمت نمايند تا بتوانند به پيروزى كامل حقيقت بر باطل و فساد دست يابند.

و اينكه در روايات گذشته آمده بود كه در زمان حضرت مهدى (عج) توان يك مرد به اندازۀ چهل مرد مى باشد، كنايه از همين قدرت ايمان و تحمل فوق العاده اى است كه در اثر ابتلائات براى مؤمنين راستين و مشتاقان عدالت و حق به وجود مى آيد.

4-پيروزى حضرت مهدى (عج) با كمك يارانش

در هيچ روايتى وارد نشده كه حضرت مهدى به تنهايى بر دشمنان خدا و عدالت پيروز مى شود، و هيچ عالم شيعى نيز چنين ادعايى نكرده است تا نويسنده با تمسخر بگويد: «كسى كه از خودش نتواند دفاع كند و از قتل مى ترسد چگونه از ديگران دفاع نموده و. . . ؟»

بلكه-همان گونه كه در روايات متعددى از طريق شيعه و سنّى وارد شده است-شرايط جهانى به شكلى متحول مى شود كه هنگام ظهور آن حضرت اهل زمين و آسمان با آن حضرت بيعت مى كنند. بيعت اهل

ص:319


1- -سورۀ اعراف، آيۀ 96. [1]

آسمان كنايه از هماهنگى نيروهاى غيبى و ملائكه با اهل زمين، و بيعت اهل زمين كنايه از استقبال عمومى مردم جهان از دعوت آن حضرت مى باشد. در بعضى روايات-چنانكه ذكر شد-قريب به همين مضمون آمده است كه حتى اهل كتاب وقتى احاطۀ آن حضرت را به كتابهاى آسمانى و حقايقى كه در آنهاست مشاهده مى كنند مسلمان مى شوند و با او بيعت مى كنند.

سنّت الهى در مورد پيامبران گذشته و خلفاى آنان نيز اين نبوده كه به تنهايى بر دشمنان پيروز شوند و اهداف الهى را در جامعه جامۀ عمل بپوشانند.

***

ص:320

فصل نهم: انتفاع از حضرت مهدى (عج) در زمان غيبت

اشاره

ص:321

ص:322

انتفاع از حضرت مهدى (عج) در زمان غيبت

در اين بخش نويسنده هرگونه انتفاعى از حضرت مهدى (عج) را در زمان غيبت منكر شده است و مى گويد:

«فرضا كه ولادت اين مزعوم را بپذيريم، چه معنايى در اين اختفا و پنهان شدن در چاه سرداب وجود دارد؟ [. . .]

[. . .]هيچ مصلحت دنيوى و يا دينى از اين آقا سر نزده است و نه معتقدانش و نه منكرانش هيچ نفعى از او نديده اند [. . .]بلكه بهانه اى شده است براى شيادان دين فروشى كه بسيارى از مهمترين احكام دين را به نام او تعطيل نموده اند [. . .]و حتى [امام]خمينى [. . .]نيز بدين اعتراف مى كند كه شايد غيبت ازمنۀ طولانى بينجامد و [. . .]الآن احكام اسلامى و قوانين شريعت آيا بايد تا زمان ظهور معطل بماند [. . .] و معناى اين سخن اين است كه شريعت اسلامى براى مدت محدودى بوده است، يعنى فقط براى دو قرن، كه اين از رسواترين نسخ در شريعت است [. . .]» .

پاسخ به اين شبهه در چند محور مطرح مى شود:

محور اوّل-اتهام نادرست به شيعه

چنانكه سابقا به آن اشاره شد شيعه نمى گويد كه امام زمان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در چاه

ص:323

سرداب پنهان شده و آنجا زندگى مى كند؛ و علت احترام و قداستى كه شيعيان براى سرداب قائل اند از قلم مرحوم آيت اللّه صدر نقل گرديد. (1)

محور دوّم-فوايد حضرت مهدى (عج) در غيبت

اشاره

فوايد حضرت مهدى (عج) در غيبت دوگونه است: فوايد ظاهرى و فوايد باطنى.

فوايد ظاهرى

امّا فوايد ظاهرى مثل ترويج دين و حفظ آن از تحريف و بدآموزى و اقدام جهت اجراى احكام و حدود الهى توسط مردم و بيعت آنان با او هرچند در زمان غيبت به طور مستقيم منتفى است، ولى بايد دانست كه فوايد ظاهرى منحصر به آنچه ذكر شد نيست، بلكه از رواياتى كه در اين رابطه وارد شده است فهميده مى شود كه از ناحيۀ آن حضرت فوايدى به مردم مى رسد؛ هرچند شايد اكثر آنان متوجه آن نباشند و ايشان را شخصا نشناسند.

از باب نمونه:

1-روايت طولانى جابر از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از طريق اهل سنّت كه مى گويد:

پس از نزول آيۀ شريفۀ: يا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اَللّهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ (2)«اى مردم مؤمن از خدا و رسول و صاحبان امر كه از

ص:324


1- -فصل پنجم، پاسخ به تفاوت سوّم.
2- -سورۀ نساء، آيۀ 59. [1]

خود شما هستند اطاعت كنيد» از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) پرسيدم: «أولى الامر» [صاحبان امر]چه كسانى هستند؟

و آن حضرت فرمود:

«اينان خلفاى من و ائمه مسلمين مى باشند» .

و سپس از حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تا حضرت مهدى (عج) را با اسم و مشخصات برشمرده و فرمود:

«فرزند حسن بن على كسى است كه خداوند به دست او مشرق و مغرب زمين را فتح مى كند، و اوست كه از دوستان و شيعيانش غايب مى شود و جز كسى كه خداوند قلب او را آزموده باشد در زمان غيبت او ثابت قدم نمى ماند» .

سپس جابر پرسيد: آيا از اين غيبت نفعى به مردم مى رسد؟ حضرت فرمودند:

«قسم به كسى كه مرا به نبوت مبعوث نمود آنها در زمان غيبت از نور او بهره مند شده و از ولايت او منتفع مى شوند، همان گونه كه مردم از خورشيد زير ابر منتفع مى گردند. . .» . (1)

ص:325


1- -فرائد السمطين، ج 1، ص 314، حديث 250. يادآورى مى شود در رابطه با تطبيق آيۀ فوق بر حضرت امير (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و ساير ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) در كتاب غاية المرام آمده: «ابراهيم بن محمد الحمو [1]ئى (صاحب كتاب فرائد السمطين) با سند خود از سليم بن قيس هلالى نقل كرده است كه روزى حضرت امير (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زمان خلافت عثمان با جمعيتى از مهاجرين و انصار در مسجد پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نشسته بودند و هركسى براى خود فضيلتى را برمى شمرد و آن حضرت ساكت و ناظر-

2-توقيعى است كه از ناحيۀ خود آن حضرت رسيده است:

«و اما چگونگى نفع بردن از من در زمان غيبت همچون نفع بردن از خورشيد است هنگامى كه زير ابر پنهان باشد؛ و همانا من براى اهل زمين امان هستم همان گونه كه ستارگان براى اهل آسمان امان مى باشند. . .» . (1)

3-روايت سليمان أعمش از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه در جواب سؤال او از چگونگى نفع بردن مردم از شخص غايب و پنهان فرمود:

«همان گونه كه از خورشيد زير ابر نفع مى برند» . (2)

البته ممكن است اين دو روايت و نظاير اينها ناظر به فوايد باطنى و

ص:326


1- - «. . . و اما وجه الانتفاع بى فى غيبتى فكالانتفاع بالشمس اذا غيبها عن الأبصار السحاب. و إنى لأمان لأهل الارض كما أن النجوم أمان لأهل السماء. . .» . (بحار الأنوار، ج 52، ص 92، حديث 7) .
2- - «. . . كما ينتفعون بالشمس إذا سترها السّحاب.» . (همان، حديث 6) .

معنوى باشد كه از آن حضرت به مردم مى رسد؛ و براى تفهيم موضوع، آن فوايد را به فوايد مادى و ظاهرى كه از ناحيۀ خورشيد پشت ابر به زمين و اهل آن مى رسد تشبيه نموده اند.

ولى با توجه به اينكه فوايد باطنى شخص امام مربوط به كل عالم خلقت و همۀ موجودات-اعم از انسان و غير انسان-مى باشد، ممكن است منظور از دو روايت ذكر شده همان فوايد ظاهرى و اجتماعى باشد كه به مردم مى رسد، هرچند آنان متوجه نشوند و آن حضرت را مشاهده نكنند و يا نشناسند؛ چنان كه در حديث بعدى از نهج البلاغه به آن اشاره شده است.

4-حضرت امير (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مورد ملاحم و فتنه ها و حوادث آخر الزمان فرموده اند:

«آگاه باشيد آن كسى كه از ماست و اين حوادث را مشاهده مى كند با چراغى روشن راه پيمايد و با الگويى همچون الگوى صالحين در آن حوادث عمل مى كند، تا گرفتارى را نجات و اسيرى را آزاد و تجمعاتى را متفرق و تفرقه هايى را مجتمع نمايد، در حالى كه مردم او را نمى بينند و كسى از او اثرى نمى يابد هرچند پيگيرى نمايد» . (1)

از اين خطبه به خوبى استفاده مى شود كه در زمان غيبت از ناحيۀ حضرت مهدى (عج) فوايد ظاهرى به مردم مى رسد و اجتماعاتى را

ص:327


1- - «ألا و إنّ من أدركها منّا يسرى فيها بسراج منير و يحذو فيها على مثال الصالحين ليحلّ فيها ربقا و يعتق فيها رقّا و يصدع شعبا و يشعب صدعا، فى سترة عن الناس لا يبصر القائف اثره و لو تابع نظره» . (نهج البلاغۀ صبحى صالح، خطبۀ 150) .

متفرق و تفرقه هايى را مجتمع و گره هايى را باز و گرفتارانى را آزاد مى نمايند، هرچند ديگران متوجه نمى شوند و آن حضرت را به طورى كه او را بشناسند مشاهده نمى كنند؛ همچون خورشيد پشت ابر كه ديده نمى شود ولى فوايدش به مردم مى رسد. و رسيدن فايده اى از كسى به كسى مستلزم اين نيست كه شخص منتفع متوجه شود يا آن كس را ببيند و بشناسد.

به عنوان مثال در حالت خواب با آنكه از طرف علت العلل هستى يعنى خداوند توسط علل و اسباب حيات فوايد زيادى به انسان مى رسد، ولى انسان در آن حالت متوجه نمى شود. و يا معاندين و منكرين خداوند با آنكه او را نمى شناسند و حتى قبول ندارند و يا با او دشمنى نيز مى كنند، با اين حال از طرف خداوند فيوضاتى به آنان مى رسد.

فوايد باطنى
1-علت غايى بودن براى جهان

علت غايى بودن امام براى نظام آفرينش بدين معناست كه گرچه خداوند متعال مبدأ نخستين همۀ عالم و هدف نهايى و علت غايى آن است، ولى برترين هدف در مجموعۀ جهان براى موجودات آن برترين موجود و محصول آن مى باشد كه دستاورد و پرورش يافته در دامن جهان بوده، و آن كاملترين انسان مى باشد. و به عبارت ديگر: امام يعنى انسان كامل-اعم از نبىّ يا وصىّ نبىّ-علت غايى فعل خداوند به شمار مى رود، كه حديث قدسى معروف «لولاك ما خلقت الافلاك» (1)

ص:328


1- -بحار الانوار، ج 15، ص 28، حديث 48. [1]

«اگر به خاطر تو [اى محمّد]نبود افلاك را خلق نمى كردم» نيز به آن اشاره دارد.

و هدف از خود انسان كامل بروز و ظهور اسماء و صفات خداوند است كه در آينۀ نبوت و امامت نمايان مى شود. به بيان ديگر هدف عالى از ايجاد نوع انسان، برترين افراد اين نوع كه همان انسانهاى كامل هستند مى باشد. و تحقق اين نوع به وجود اولين فرد انسانى (آدم ابو البشر) است كه طبعا اولين فرد از انسان كامل مى باشد، و تا زمانى كه اين نوع تحقق خارجى دارد انسان كامل در قالب افراد متفاوت (انبيا و ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ )) موجود است؛ در غير اين صورت تخطّى و تعطيل در وصول به غرض و علت غايى پيش مى آيد، و تخلف معلول همان گونه كه نسبت به علت فاعلى محال است نسبت به علت غايى نيز محال مى باشد.

در حقيقت انسان كامل همچون ميوه هاى بسيار مطبوع و مطلوب باغبان است كه انسانها به خاطر دسترسى به آنها اقدام به تهيۀ باغ و كشت درختان گوناگون و پرورش آنها و تحمل سختى هاى فراوان مى نمايند.

بدون تحقق هدف و غايت ذكر شده، خلقت جهان عبث و لغو مى باشد. چنين غايتى در هر زمان بايد وجود داشته باشد، وگرنه جهان مادى فلسفۀ وجودى خود را از دست مى دهد و فانى خواهد شد.

رواياتى كه با تعبيرات مختلف مى گويد: «لو بقيت الارض بغير امام لساخت» (1)«اگر حجت خدا روى زمين نباشد زمين فرو مى رود» ناظر به همين حقيقت است. در روايت متواتر بين شيعه و سنّى آمده است:

ص:329


1- -الكافى، ج 1، ص 179، حديث 10؛ [1] همين مضمون در احاديث 11،12 و 13 آمده است.

«من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية» (1)«هركس بميرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است» . و از اين حديث استفاده مى شود كه زمين در هيچ زمانى از امام حقى-كه برترين انسان كامل است و عدم شناخت او موجب مردن جاهلى است-خالى نخواهد بود.

2-واسطۀ فيض بودن امام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

براى توضيح اين معنا لازم است به حقيقت امامت از نظر قرآن توجه شود.

در اين رابطه مرحوم علامۀ طباطبايى در تفسير الميزان در ذيل آيۀ شريفۀ: وَ إِذِ اِبْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ (2)توضيحاتى دارد كه چكيدۀ آن از نظر شما مى گذرد:

«امامت موهبتى است الهى غير از موهبت نبوت، رسالت و رياست دين و دنيا و خلافت و حكومت و مطاع بودن. و از اين رو خداوند پس از اينكه حضرت ابراهيم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داراى مقام نبوت و رسالت بود در اواخر عمر پس از ابتلائات و امتحانات شديدى او را براى چنين مقامى برگزيد و فرمود:

ص:330


1- -مضمون اين روايت علاوه بر طرق شيعه، از طريق اهل سنّت نيز در حد تواتر نقل شده است؛ از جمله در كتب ذيل: المعجم الكبير، ج 19، ص 388؛ حلية الاولياء، ج 3، ص 224؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 225؛ كنز العمال، ج 1، ص 103؛ مسند احمد حنبل، ج 4، ص 96؛ شرح المقاصد، ج 5، ص 239. [1]
2- -سورۀ بقره، آيۀ 124. [2]

. . . إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً. . . (1)«همانا من تو را براى مردم امام قرار مى دهم. . .» .

و آنچه از قرآن استفاده مى شود اين است كه هركجا در قرآن متعرض اين مقام شده است آن را به نوعى از هدايت تفسير و تبيين نموده است.

در سورۀ انبياء فرموده: وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنا صالِحِينَ، وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا. . . (2)«و ما اسحاق و يعقوب را افزون به او-ابراهيم-عطا كرديم و همگى را صالح قرار داده و آنان را امامانى قرار داديم كه به امر ما مردم را هدايت مى كردند» . و در سورۀ سجده فرموده است: وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ (3)«و بعضى از آنان-پيامبران-را چون صبر كردند و به آيات ما يقين داشتند امامانى قرار داديم كه به امر ما هدايت مى كردند» .

در هردو آيۀ فوق خداوند امامتى را كه به پيامبران خاصى اعطا كرده است به «هدايت به امر الهى» تبيين و تفسير نموده است. پس حقيقت امامت «هدايت به امر» است. و «أمر» را در سورۀ «يس» چنين بيان نموده است: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ، فَسُبْحانَ اَلَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ. . . (4)«همانا امر او هنگامى كه چيزى را اراده كرد اين است كه به آن

ص:331


1- -سورۀ بقره، آيۀ 124. [1]
2- -سورۀ انبياء، آيۀ 72 و 73. [2]
3- -سورۀ سجده، آيۀ 24. [3]
4- -سورۀ يس، آيۀ 82 و 83. [4]

مى گويد موجود شو پس آن موجود مى شود. پاك و منزّه است خدايى كه ملكوت و باطن هر چيزى به دست اوست» .

در اين آيه «أمر» به ملكوت و باطن عالم تفسير شده است، و ملكوت عالم همان وجه ديگر اين عالم است كه با آن وجه با خداوند مواجه است و از او صادر مى شود؛ و اين وجه يكى بيش نيست: وَ ما أَمْرُنا إِلاّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ (1)«و امر ما نيست جز يكى، همچون چشم به هم زدنى» . و از تكثر و قيود زمان و مكان و حركت و تغيير دور و منزّه مى باشد.

پس مستفاد از آيات مذكور چنين است كه امام به خاطر مصاحب بودن با ملكوت عالم نوعى ولايت تكوينى بر باطن عالم دارد و در اثر اين مصاحبت و ولايت كه قهرا دامنۀ آن بر باطن قلوب و اعمال مردم نيز امتداد دارد آنان را هدايت مى كند؛ يعنى عملا به كمال مطلوب و هدف نهايى مى رساند.

و در حقيقت واسطه در فيض الهى مى باشد كه همان هدايت و ايصال به سوى كمال مطلق است.

اين نوع هدايت غير از صرف ارائۀ طريق كمال و حق و راهنمايى به سوى آنها است و مرحله اى بالاتر از آن مى باشد.

ارائۀ طريق وظيفۀ هر نبىّ و رسول بلكه هر مؤمنى است و منحصر به «امام» نمى باشد. آنچه منحصر به اوست و حقيقت «امامت» است همان «هدايت به امر» و رساندن افراد خاصى

ص:332


1- -سورۀ قمر، آيۀ 50. [1]

به كمال مى باشد. كسانى مى توانند مشمول اين هدايت شوند كه در تمام جهات و شئون حقيقتا پيروى از امام مى كنند و حقيقتا او را مقتداى خود در تمام ابعاد زندگى قرار داده اند» . (1)

يادآورى مى شود عبارتى كه در روايت جابر از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) -از طريق اهل سنّت-نقل شد، يعنى جمله: «ينتفعون بولايته فى غيبته. . .» (2)«در زمان غيبت از ولايت او نفع مى برند» در راستاى اين مطلب نيز هست كه از قرآن دربارۀ حقيقت امامت استفاده مى شود.

و اگر مقصود از «ولايت او» پيروى كامل از منويات و اهداف آن حضرت باشد، اين گونه ولايت منحصر به افراد خاصى از اولياى او از بين شيعيان خواهد بود. بنابراين فوايد و منافع امام منحصر به فوايد ظاهرى نمى باشد.

ضمنا مقصود از «لطف» كه مرحوم خواجه طوسى در كتاب تجريد الاعتقاد (3)در رابطه با وجود امام معصوم گفته است كه وجود امام لطف الهى است و تصرفش لطف ديگرى است و فقدان تصرف و لطف او از ناحيۀ ماست، همان فوائد ظاهرى و باطنى امام مى باشد.

عرضۀ اعمال بر پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و امام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

رواياتى كه مضمون آن عرضۀ اعمال و كارهاى عباد بر پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و

ص:333


1- -تفسير الميزان، ج 1، ص 270 به بعد.
2- -فرائد السمطين، ج 1، ص 314، حديث 250.
3- -كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، مقصد پنجم، مسأله اولى، ص 507 تا 510.

ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) است، نيز دلالت مى كند بر اينكه باطن اعمال انسانها نزد امام حضور دارد و او نوعى نظارت و اشراف بر اعمال دارد.

از باب نمونه در كافى يك باب با همين عنوان منعقد شده است. (1)همچنين است رواياتى كه پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) را شهدا و گواهان مردم دانسته است. (2)

در روايت چهارم اين باب عبد اللّه بن أبان الزيّات كه نزد حضرت رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) موقعيتى داشت از آن حضرت خواست كه براى او و اهل بيتش دعا كنند، آن حضرت فرمود:

«مگر من چنين نمى كنم؟ به خدا قسم اعمال شما در هرروز و هرشب بر من عرضه مى شود» . آنگاه راوى از اين كلام حضرت تعجب كرد و حضرت در جواب فرمود: «مگر اين آيۀ قرآن را نخوانده اى: وَ قُلِ اِعْمَلُوا فَسَيَرَى اَللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ (3)«و بگو-اى پيامبر-عمل كنيد كه خداوند و رسول او و مؤمنين به زودى عمل شما را مى بينند» به خدا قسم مقصود از آن [و المؤمنون]علىّ بن ابى طالب است» . (4)

و علت اينكه فقط حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را نام بردند با آنكه على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امامان معصوم ديگر در اين جهت تفاوتى ندارند، اين است كه در زمان نزول آيه فقط حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مصداق آن امر بوده است وگرنه مؤمنون

ص:334


1- -الكافى، ج 1، ص 219.
2- -بحار الانوار، ج 7، باب: «السؤال عن الرّسل و الامم» .
3- -سورۀ توبه، آيۀ 105. [1]
4- -الكافى، ج 1، ص 219، حديث 4. [2]

جمع است و افراد ديگرى همچون امامان معصوم (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) كه شايستگى آن مقام منيع را دارند شامل مى شود.

اشكال و پاسخ

ممكن است توهم شود: لازمۀ اين بيان اين است كه مقام ائمۀ معصومين (عَلَيْهِم السَّلاَمُ) از پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بالاتر است، با اينكه يقينا چنين نيست.

در توضيح مطلب بايد توجه شود كه پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) علاوه بر مقام نبوت و رسالت داراى مقام امامت و ولايت نيز بوده اند، و به دليل خاتم پيامبران بودن قهرا در جهت كمال و مقامات معنوى و احاطه بر ملكوت عالم از تمام پيامبران گذشته بالاتر هستند.

و مسألۀ مهم معراج كه در سورۀ «اسراء» و «نجم» به آن اشاره شده است حكايت از انكشاف و ظهور ملكوت عالم براى آن حضرت و يقين ايشان به غيب دارد؛ و بيان اين سخن از موضوع اين نوشتار خارج است.

يك پرسش از نويسندۀ جزوه

با اين همه روايات متواتر بين شيعه و سنّى در مورد زنده و غايب بودن حضرت مهدى (عج) ، و آياتى كه دلالت بر حجت بودن سنّت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و بالتبع عترت آن حضرت دارد، و همچنين استدلال قرآنى كه اخيرا از تفسير الميزان نقل شد، چگونه نويسندۀ جزوه به طور قطع ادعا مى كند كه غيبت حضرت مهدى (عج) بدون فايده است؟ ! نويسنده از كجا

ص:335

مطمئن گشته كه هيچ مصلحت دنيوى يا دينى در غيبت امام زمان (عج) وجود ندارد؛ مگر او كه منكر علم غيب براى ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) مى باشد خود داراى علم غيب است و بر تمام امور وقوف دارد كه اين چنين ادعا مى كند؟ نهايت چيزى كه او شخصا حق دارد بگويد اين است كه او از فوايد آن حضرت در زمان غيبت اطلاعى ندارد.

در وجود انسان و در طبيعت چه بسا چيزهايى يافت مى شود كه انسانها تاكنون از فوايد آنها چيزى نمى دانند. آيا مى توان به همين دليل اصل وجود آنها را انكار نمود؟ ! قرآن نيز به محدوديت علم بشر اشاره كرده است: وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ اَلْعِلْمِ إِلاّ قَلِيلاً (1)«و به شما از علم و دانش جز اندكى داده نشده است» .

محور سوّم-تعطيلى بسيارى از احكام دين در زمان غيبت

تعطيلى بسيارى از احكام در زمان غيبت، كه نويسنده آن را لازمۀ عقيدۀ شيعه به امام زمان غايب شمرده است نيز بى اساس است؛ زيرا هيچ عالم شيعى معتقد به تعطيلى احكام در زمان غيبت نيست، بلكه آنچه در نوشته هاى اكثر عالمان شيعه وجود دارد اين است كه چون در دوران غيبت بخشى از احكام مانند حدود و نظاير آن و نيز فراهم نمودن زمينه هاى اجراى احكام به دست مردم اصولا نيازمند قدرت و حاكميت مى باشد و معمولا در زمان غيبت چنين قدرتى براى عالمان شيعه به

ص:336


1- -سورۀ اسراء، آيۀ 85. [1]

دست نيامده، ازاين رو قهرا بخشى از احكام تعطيل خواهد شد. عقيدۀ اكثر قريب به اتفاق عالمان شيعه اين است كه اگر در زمان غيبت امكان و قدرت بر اجراى حدود و ساير احكام دينى فراهم شد بايد آنها اجرا شود. و اختلاف نظر در اين است كه آيا تحصيل قدرت و حكومت در زمان غيبت شرعا واجب مى باشد يا نه؟ و منظور آيت اللّه خمينى (ره) در كتاب حكومت اسلامى نيز همين است كه اگر در زمان غيبت حضرت مهدى (عج) اقدام براى تشكيل حكومت دينى نشود چه بسا بسيارى از احكام و حدود الهى تعطيل شود. و البته اين اختلاف نظر ربطى به ادعاى نويسنده ندارد.

بديهى است امكان برداشت غلط از فلسفۀ غيبت امام زمان (عج) و يا سوء استفاده از آن را نفى نمى كنيم. زيرا ممكن است عدۀ قليلى چنين پندارند كه در زمان غيبت آن حضرت بخشى از احكام قطعى اسلام مانند: مسائل امر به معروف و نهى از منكر، مبارزه با طاغوت و ظالمين، تلاش در راه تحقق ارزشهاى اسلامى و قسط و عدالت و. . . موقتا تعطيل باشد و عمل به آنها را موكول به شخص امام زمان (عج) نمايند، و يا فرضا افرادى از نام مقدس آن حضرت و نيابت از ايشان در راستاى مقاصدى ناصحيح استفاده نمايند؛ ولى اين امر نبايد سوژه اى شود در جهت انكار اصل ولادت و غيبت امام زمان (عج) .

در طول تاريخ همواره از روى عمد و يا در اثر جهالت از هر امر مقدسى سوء استفاده هايى شده است. ادعاى خدايى فراعنۀ تاريخ، ادعاى پيامبرى مسيلمۀ كذّاب، ادعاى امامت و خلافت رسول اللّه توسط

ص:337

بعضى افراد در طول تاريخ نظير خلفاى بنى اميه و بنى عباس و ديگران، ادعاى دروغين مهدويت و همچنين نيابت دروغين از امام زمان (عج) توسط بعضى از فرقه هاى ضاله و عامل بيگانه و. . . ؛ اين گونه امور نبايد موجب انكار اصل وجود خداوند و نبوت پيامبران الهى و امامت ائمۀ معصومين (عَلَيْهِم السَّلاَمُ) و ولادت و غيبت امام زمان (عج) گردد.

علاوه بر اين، ادعاى نويسنده در تعطيلى احكام نسبت به شيعه، در مورد خود اهل سنّت نيز صدق مى كند؛ چرا كه عملا در طول تاريخ بعد از صدر اسلام تاكنون در اكثر جوامع سنّى بسيارى از احكام اسلام تعطيل بوده است و هم اكنون نيز تعطيل مى باشد. پس به اعتقاد نويسنده بايد اهل سنّت از دين خود دست بردارند و يا دين خود را موهون بپندارند.

***

ص:338

فصل دهم: علم امامان به حوادث و كتب آسمانى

اشاره

ص:339

ص:340

علم امامان به حوادث و كتب آسمانى

نويسندۀ جزوه در رابطه با علم غير طبيعى ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) چهار موضوع را مطرح مى كند:

موضوع اوّل-علم امامان (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) به گذشته و آينده

اشاره

نويسنده مضمون رواياتى را كه دربارۀ علم امامان به كتابهاى آسمانى گذشته و زبانهاى آنها (1)و اينكه «صحيفه اى مختومه» از طرف پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به دست امامان يكى پس از ديگرى است، (2)و «جفر» و «جامعه» و «مصحف فاطمه (س)» نيز نزد امامان (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) مى باشد، (3)و اينكه امامان به «ما كان و ما يكون و ما هو كائن» (آنچه بود و آنچه مى آيد و آنچه هست) علم دارند، (4)و نيز رواياتى را كه دلالت دارند بر عدم اشتراط سن براى امام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همچون پيامبران (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) (5)مورد استهزاء قرار داده و منكر علم غير عادى ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) شده است، و مى نويسد:

«[. . .]براى اين كه مدعى هستند كه [. . .]امام عالم و آگاه به گذشته و آينده مى باشد و هيچ چيز بر او مخفى نيست و همۀ كتابهايى كه از طرف

ص:341


1- -الكافى، ج 1، ص 227.
2- -همان، ص 235. [1]
3- -همان، ص 238. [2]
4- -همان، ص 260. [3]
5- -همان، ص 382. [4]

خداوند نازل شده پيش او بوده به همۀ آنها با زبانهاى متفاوت آگاهى و علم دارد [. . .]» .

براى روشن شدن موضوع به بررسى آن مى پردازيم:

امكان اطلاع انسان از غيب

ديدگاه بو على سينا

بو على سينا با اينكه يكى از سرآمدان حكماى عقل گراست و از حكمت اشراق و مشرب اهل عرفان فاصله دارد در رابطه با امكان اطلاع انسانها از غيب در كتاب اشارات مى گويد:

«هرگاه بشنوى كه عارفى از غيب خبر مى دهد و بشارت يا انذارى كه قبلا داده است درست درآمد، پس باور كردن آن براى تو دشوار نيايد؛ زيرا اين امر در قوانين طبيعت علل و اسباب معيّنى دارد.» (1)

وى در رابطه با استدلال براى امكان اطلاع انسانها از غيب مى گويد:

«تجربه و قياس [برهان]هماهنگ هستند كه نفس انسانى به گونه اى است كه در حالت خواب به غيب دسترسى پيدا مى كند، پس مانعى ندارد كه اين دسترسى در حالت بيدارى نيز روى دهد مگر آنكه مانعى محقق داشته باشد كه زوال يا ارتفاع آن ممكن نباشد.

اما تجربه: پس شنيدن از ديگران و شناخت گواه آن است، و كسى نيست كه آن را در نفس خويش تجربه نكرده باشد؛

ص:342


1- - «الاشارات و التنبيهات» ، جزء چهارم، نمط 10، فصل 7، ص 119.

تجربه اى كه الهام بخش تصديق است، مگر كسى كه مزاج فاسد داشته باشد و قوۀ تخيّل و حافظۀ او خفته باشد.

و اما قياس را در چند تنبيه بيان مى كنم.» (1)

سپس شيخ الرئيس ضمن چند فصل به ادلۀ اين موضوع اشاره مى كند، و در فصل دهم مى گويد:

«براى نفس تو ممكن است كه نقش عالم عقلى را برحسب استعداد و زوال مانع در خويش مرتسم سازد؛ و شما قبلا از اين مطلب آگاه گشته ايد. پس نقش بستن برخى امور غيبى را در نفس شما از عالم غيب بعيد مدان و استنكار نداشته باش. . . .» (2)

وى در فصل ديگرى در رابطه با انكار حقايق از روى جهل و نادانى مى گويد:

«دورى كن از اين كه ذكاوت و كياست و تبرّى تو از عامۀ مردم اين باشد كه اعتراض و هرچيزى را [كه نمى دانى]انكار كنى. اين سبكى و ناتوانى است. و تندروى تو در تكذيب آنچه هنوز براى تو روشن نشده كمتر از تندروى تو در تصديق امر بى دليل نيست. تو بايد به رشتۀ توقف چنگ زنى. . . .» (3)

يادآورى مى شود: بو على سينا در رساله اى مستقل كيفيت ارتباط نفوس مستعد انسانها با عالم غير مادى و اطلاع آنها از غيب را به تفصيل ذكر كرده است. مراجعه شود. (4)

ص:343


1- -همان، فصل 8.
2- -همان، فصل 10، ص 124.
3- -همان، فصل 31، ص 159.
4- -رسائل بو على سينا، ص 224.
نظر فخر رازى

فخر رازى كه از متكلمين اشعرى مسلك اهل سنّت بوده و در بسيارى امور تشكيك مى كند، و ازاين رو به امام المشككين معروف است، در ذيل عبارت بو على سينا در فصل هفتم از نمط چهارم اشارات -كه گفته است: «هرگاه بشنوى كه عارفى از غيب خبر مى دهد. . . پس باور كردن آن براى تو دشوار نيايد. . .» -مى گويد:

«اين فصل بى نياز از تفسير است.»

و طبعا مطالب آن مورد قبول وى مى باشد.

نامبرده در شرح فصول ديگرى كه به دنبال فصل هفتم مذكور است و به موضوع همين فصل مربوط مى باشد، ضمن شرح كلام بو على سينا براى امكان آگاهى انسان از غيب، به استدلال و تأييد كلام بو على سينا پرداخته است.

همچنين نامبرده در كتاب «المباحث المشرقية» ضمن فصلى كه با عنوان: «كيفيت خبر دادن از غيب» منعقد نموده است، مى گويد:

«نفس انسان هرگاه كاملا قوى شود و وافى به جوانب كشمكش بوده (يعنى بتواند جامع اضداد باشد) به نحوى كه اشتغال آن به تدبير بدن مانع از اتصال و ارتباط با مبادى غير مادّى نشود، و نيز قوّۀ متخيّله قوى باشد به نحوى كه بتواند حس مشترك را از حواس ظاهرى خلاص نمايد، بعيد نيست چنين نفسى بتواند آنچه برايش از ارتباط و اتصال با مبادى

ص:344

غير مادى در حالت خواب پيش مى آيد، در حالت بيدارى نيز برايش پيش آيد و از عالم غير مادّى در چنين نفسى چيزهايى وارد شود و بعضى از امور غيبى مربوط به گذشته يا آينده را درك نمايد. . .» . (1)

اظهارات سهروردى

شيخ الاشراق سهروردى كه از حكماى بزرگ دورۀ اسلامى و طبق مشهور از اهل سنّت مى باشد، در كتاب «شرح حكمة الاشراق» ضمن يكى از فصول مقالۀ پنجم آن مى گويد:

«هرگاه شواغل حواس ظاهرى انسان كم شود، قهرا از مشغول بودن به تخيّل خلاص مى شود و بر امور غيبى اطلاع پيدا مى كند. شاهد اين مطلب خوابهاى صادق انسان است.»

او سپس مى گويد:

«تنها حجاب نفس انسانى همانا شواغلى همچون حواس ظاهرى و حواس باطنى انسان مى باشد، پس هرگاه انسان خود را از چنگ آنها خلاص نمود نفس او آزاد مى شود و به سوى انوار برزخى بالا صعود مى كند و از علومى كه در آنهاست اطلاع پيدا خواهد كرد، زيرا اين انوار به جزئيات كائنات و لوازم حركات آنها عالم مى باشند. . .» . (2)

ص:345


1- -المباحث المشرقية، فخر رازى، باب ششم، فصل هفتم.
2- -شرح حكمة الاشراق، شهاب الدين سهروردى، چاپ قديم، ص 523.

همچنين نامبرده در رسالۀ هياكل النور مى گويد:

«. . . و نفس هاى فاضل چون از تاريكى تن و هيكل خلاصى يابند و در فضا و سناى جبروت جولان كنند، و بر شرفات ملكوت اشراق نور حق بريشان آيد، چيزها بينند كه هيچ نسبت ندارد با ديدن چشم چون از تاريكى چشم بركشند و به نور آفتاب روشن شود. . .» . (1)

وى در هيكل ديگرى از رسالۀ فوق مى گويد:

«بدان كه نفس ناطقه از جوهر ملكوت است و او را قوّتهاى تن و مشاغل از عالم خود بازداشته است. و هرگه كه نفس قوى گردد به فضائل روحانى، و سلطان قواى بدنى ضعيف شود به سبب كم خوردن و كم خفتن باشد كه نفس خلاص يابد و به عالم قدس پيوندد، و از ارواح قدس معرفتها حاصل كند. . . و باشد كه نفس، مشاهدت امر عقلى كند، و محاكات آن متخيّله بكند و منعكس شود به عالم حس، هم چنان كه از حس منعكس مى شود به معدن تخيل، و به اعتبار آن محاكات مشاهدت صورت عجيب كند كه با وى سخن مى گويد، و يا كلمت ها شنود منظوم و لكن شخص نبيند. و يا باشد كه صورت غيب بيند و آن صورت كه بيند چنان نمايد كه بر بالا مى رود و به زير مى آيد. . . و خوابهاى راست نيز محاكاتى

ص:346


1- -مجموعه آثار فارسى، رسالۀ هياكل النور، شهاب الدين سهروردى ملقّب به شيخ الاشراق، هيكل ششم، ص 107، انتشارات پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى.

است خيالى از آن مشاهدت نفس نه خواب اضغاث كه از يارى كردن متخيله حاصل شود. . .» . (1)

و نيز سهروردى در رسالۀ پرتونامه مى گويد:

«. . . پس چون اين شواغل (حواس ظاهر و حواس باطن) كم شود، همچنان كه بعضى را در خواب. . . يا نفس قوى باشد و منفعل نشود به شواغل حواس، همچو انبيا و بعضى اوليا را كه به رياضات توسل نمايند و به تهذيب اخلاق و غير آن تا نفس ايشان تمام مناسبت بيابد با نفوس افلاك. . . و چون حجاب از ميان برخيزد، آنچه طلب مى كند متصوّر شود ايشان را.» (2)

نامبرده در ادامۀ همين بحث مى گويد:

«. . . پس چون معنى غيبى در نفس متصوّر شود، باشد كه بزودى منطوى گردد و اثرش نماند. و باشد كه بر متخيله اشراق كند و از متخيله در حس مشترك افتد و صورت غيب مشاهده كرده آيد. و باشد كه ندايى شنود و يا مكتوبى بيند و اين جمله در حس مشترك باشد. . .» . (3)

همچنين نامبرده مى گويد:

«. . . و هركه در ملكوت فكرى دائم كند و از لذات حسى و از

ص:347


1- -همان، هيكل هفتم، ص 107 به بعد.
2- -همان، رسالۀ پرتونامه، فصل دهم، ص 78.
3- -همان، ص 80.

مطاعم پرهيز نمايد الاّ به قدر حاجت، و به شب نماز كند، و بر بيدار داشتن شب مواظبت نمايد، و وحى الهى بسيار خواند و تلطيف سرّ كند به افكار لطيف، و نفس را در بعضى اوقات تطريب نمايد، و با ملأ اعلى مناجات كند و تملق كند، انوارى برو اندازند همچو برق خاطف. . . و باشد كه صورتهاى خوب نيز بيند و باشد كه نفس را خطفه اى عظيم افتد (يعنى سرعت ارتباط و اتصال) به عالم غيب. . .» . (1)

اظهارات ارسطو يا فلوطين

در كتاب «اثولوجيا» كه منسوب به ارسطو است، ولى طبق بعضى شواهد اثر فلوطين از حكماى نوافلاطونى مى باشد، آمده است:

«همانا زمانى ما مى توانيم به عالم عقلى (عالم مجردات) دست پيدا نماييم و نفس ما چيزهايى از آن عالم دريافت كند كه از اين عالم مادّه صعود كرده و شهوات پست آن را ترك نماييم و به هيچ يك از احوال آن سرگرم و مشغول نشويم. در چنين حالتى است كه ما توان درك و احساس امورى را پيدا مى كنيم كه از آن عالم مجرد بر ما نازل مى گردد.»

و در ادامۀ اين مطلب آمده است:

«هرگاه نفس انسان توانست امور محسوس فانى را ترك كند و به آنها چنگ نزند، به آسانى و بدون سختى و مشكلى اين

ص:348


1- -همان.

بدن را تدبير مى كند و به نفس كلى (روح محيط بر عالم ماده) شبيه مى شود، و روش نفس انسان در تدبير بدن و عالم مادّه، همچون نفس كلى خواهد شد بدون هيچ تفاوت و اختلافى.» (1)

قرآن و علم غيب

در اين كه علم غيب ذاتا مخصوص خداوند مى باشد شكى نيست، و آيات زيادى از قرآن كريم هم بر اين معنا دلالت مى كند، كه در ذيل به برخى از آنها اشاره مى شود:

1- قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ اَلْغَيْبَ إِلاَّ اَللّهُ (2)«بگو-اى پيامبر- هيچ كس در آسمان ها و زمين غيب را نمى داند مگر خداوند.»

2- وَ لِلّهِ غَيْبُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ (3)«غيب آسمانها و زمين مخصوص خداوند است.»

3- فَقُلْ إِنَّمَا اَلْغَيْبُ لِلّهِ. . . (4)«بگو-اى پيامبر-همانا [علم به]غيب مختص خداوند است.»

4- لَهُ غَيْبُ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ (5)«غيب آسمانها و زمين مختص به او [خداوند]است.»

ولى از نظر عقلى امكان اين نيز وجود دارد كه خداوند بخشى از علم

ص:349


1- -اثولوجيا، ص 90 به بعد.
2- -سورۀ نمل، آيۀ 65. [1]
3- -سورۀ نحل، آيۀ 77. [2]
4- -سورۀ يونس، آيۀ 20. [3]
5- -سورۀ كهف، آيۀ 26. [4]

غيب خود را به بعضى از بندگان مقرّب خود عطا نمايد و هيچ محذور عقلى پيش نخواهد آمد. آياتى از قرآن نيز شاهد بر اين مطلب است، و دلالت مى كند بر اين كه خداوند پيامبران را به بخشى از علم غيب خود آگاه كرده است، از جمله آيات زير:

1- تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ اَلْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ. (1)«اينها از اخبار غيب است كه به تو وحى مى كنيم.»

اشارۀ آيه به داستان حضرت نوح (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است كه در آيات قبل ذكر شده است.

2- ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ اَلْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ. (2)«اين از خبرهاى غيب است كه به تو وحى مى كنيم.»

اشارۀ اين آيه به داستان حضرت يوسف (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى باشد كه در آيات پيش به تفصيل ذكر شده است.

3- عالِمُ اَلْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلاّ مَنِ اِرْتَضى مِنْ رَسُولٍ. . . (3)

«[خداوند]عالم به غيب است و غيب خود را براى كسى ظاهر نمى كند مگر كسى كه مورد رضايت او باشد، از قبيل رسول. . .» .

4-دربارۀ حضرت عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى خوانيم: وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ. (4)«و شما را از آنچه مى خوريد و در خانه هايتان ذخيره مى كنيد مطلع مى كنم.»

ص:350


1- -سورۀ هود، آيۀ 49. [1]
2- -سورۀ يوسف، آيۀ 102. [2]
3- -سورۀ جن، آيات 26 و 27. [3]
4- -سورۀ آل عمران، آيۀ 49. [4]

5-دربارۀ حضرت يوسف (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى خوانيم: وَ كَذلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ اَلْأَحادِيثِ. (1)«و اين چنين پروردگارت [اى يوسف] تو را برمى گزيند و تأويل احاديث را به تو مى آموزد.»

6-دربارۀ پيامبران مى خوانيم: وَ ما كانَ اَللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى اَلْغَيْبِ وَ لكِنَّ اَللّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ. . . (2)«و چنين نيست كه خداوند شما را بر غيب مطلع سازد، و لكن از پيامبران خود هركس را بخواهد [براى اطلاع از غيب]برمى گزيند.»

از اين آيات به خوبى فهميده مى شود كه پيامبر اسلام و پيامبرانى ديگر با وحى الهى اجمالا به اخبارى از غيب علم پيدا كرده اند.

از طرفى مطابق رواياتى كه از طريق شيعه و سنى نقل شده، حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) «باب مدينۀ علم پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)» و «خزانه دار و مخزن علم پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)» مى باشد (كه در همين فصل به آنها اشاره مى شود.)

بديهى است علوم ساير امامان (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) نيز منتهى به پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خواهد شد. نويسندۀ جزوۀ مورد بحث نمى تواند بگويد: على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) باب مدينۀ علم پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و خزانه دار و مخزن علم او مى باشد، اما ساير امامان چنين نيستند، زيرا مطابق روايات متواتر اهل سنّت [كه در بخش سوم از فصل اول كتاب نقل شد]پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در معرفى و تعيين اوصياء و خلفاى دوازده گانۀ خود هيچ تفاوتى را بين آنان از نظر علم و ساير فضايل مطرح نكرده اند.

ص:351


1- -سورۀ يوسف، آيۀ 6. [1]
2- -سورۀ آل عمران، آيۀ 179. [2]

علاوه بر اين در فصل اول كتاب با استناد به روايات متواتر اهل سنّت كه امامان دوازده گانه توسط پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ، وصىّ و خليفه و امير براى امت اسلامى معرفى شده اند، ثابت شد كه سنّت [قول، فعل و تقرير]آنان نيز همانند سنّت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) براى همگان حجت مى باشد. بنابراين، كلام حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مورد خود و ساير امامان (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) براى همگان حجت است.

به چند نمونۀ آن توجه نماييد:

1-آن حضرت در خطبه اى از نهج البلاغه پس از پيشگويى هايى در مورد بصره كه مورد تعجب يكى از حاضرين شد، فرمود: «. . . ليس هو بعلم غيب و انما هو تعلّم من ذى علم. و انما علم الغيب علم الساعة و ما عدّده اللّه سبحانه بقوله: إِنَّ اَللّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلسّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ اَلْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي اَلْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ. . .

فهذا علم الغيب الذى لا يعلمه احد الاّ اللّه و ما سوى ذلك فعلم علّمه اللّه نبيّه فعلّمنيه و دعا لى بأن يعيه صدرى. . .» . (1)

«. . . اين علم غيب نيست، بلكه آموختن از كسى است كه داراى علم است. همانا علم غيب علم به ساعت قيامت و ساير چيزهايى است كه خداوند در اين آيۀ شريفه برشمرده است: «همانا خداوند نزد اوست علم ساعت [قيامت]و اوست كه باران را نازل مى كند و مى داند آنچه در رحمهاى مادران است. و هيچكس نمى داند فردا چه مى كند؛ و هيچ كس نمى داند در چه سرزمينى مى ميرد. . .» اين است علم غيبى كه هيچ كس

ص:352


1- -نهج البلاغۀ صبحى صالح، خطبۀ 128.

جز خداوند نمى داند و غير از اين، علمى است كه خداوند به پيامبرش آموخته و او نيز به من آموخت و برايم دعا كرد كه سينه ام آن را حفظ نمايد. . . .»

2-در خطبۀ ديگرى فرموده است: «تاللّه لقد علّمت تبليغ الرسالات و إتمام العدات و تمام الكلمات. . . .» (1)«به خدا قسم تبليغ رسالتها و وفاى به عهدها و تفسير كلمات [خداوند]به من آموخته شد. . . .» بديهى است كلمات خداوند منحصر به احكام شرعى نيست.

3-و نيز در نهج البلاغه در رابطه با اهل بيت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آمده است:

«هم موضع سرّه و لجأ أمره و عيبة علمه. . . .» (2)«آل محمد (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) موضع اسرار خداوند و ملجأ فرمانش و ظرف علم اويند. . .» .

آيا علم امامان همانند علم ديگران است؟

اشاره

در رابطه با علم امامان به كتابهاى آسمانى گذشته و زبانهاى آنها و بودن صحيفه هاى مخصوصى از طرف پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نزد ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) و علم آنان به گذشته و حال و آينده، توجه نويسنده را به دو حديث از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به عنوان نمونه جلب مى كنيم:

حديث اوّل:

«أنا مدينة العلم و علىّ بابها» «من شهر علم هستم و على درب آن است» .

ص:353


1- -همان، خطبۀ 120.
2- -همان، خطبۀ 2.

اين حديث علاوه بر كتب شيعه در كتابهاى معتبر اهل سنّت نيز از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل شده است. كتابهايى نظير: المستدرك، (1)مجمع الزوائد، (2)الجامع الصغير، (3)تاريخ بغداد، (4)المناقب، (5)تهذيب الآثار، (6)تاريخ ابن كثير، (7)الصواعق، (8)الاستيعاب، (9)أسد الغابة (10)غاية المرام (11)و چندين كتاب ديگر. (12)

مطابق اين حديث پيامبرى كه قرآن در مورد او فرموده: ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى، وَ ما يَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوى (13)«مصاحب شما-پيامبر- نه گمراه است و نه جاهل، و از روى هوى نيز سخن نمى گويد» فرموده است: من شهر علم هستم و على درب آن.

ص:354


1- -المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 126.
2- -مجمع الزوائد، ج 9، ص 114.
3- -الجامع الصغير، ج 1، ص 415.
4- -تاريخ بغداد، ج 3، ص 181.
5- -المناقب، خوارزمى، ص 40.
6- -تهذيب الآثار، طبرى، ج 1، ص 90.
7- -البداية و النهاية (تاريخ ابن كثير) ، ج 7، ص 340.
8- -الصواعق المحرقة، ص 122، به نقل از بزّاز، طبرانى، حاكم، العقيلى، ترمذى و ابن عدي.
9- -الاستيعاب، قرطبى، ص 528.
10- -أسد الغابة، ج 4، ص 22.
11- -حديث فوق در كتاب غاية المرام، چاپ قديم، ص 520، باب 29 از مناقب ابن مغازلى شافعى با هفت سند جداگانه، و نيز از ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه، و از صاحب كتاب المناقب الفاخرة فى العترة الطاهرة و چند نفر ديگر از محدثين اهل سنّت نقل شده است.
12- -جهت آگاهى بيشتر رجوع شود به: الغدير، ج 6، ص 61. [1] همچنين صاحب كتاب «من هو المهدى» ، ص 9، چاپ جامعۀ مدرسين، به نقل از علامه بهجت افندى از علماى اهل سنّت در كتاب تاريخ آل محمّد، ص 198 ذكر كرده است كه روايت فوق مورد اتفاق و اجماع علماى مسلمين مى باشد.
13- -سورۀ نجم، آيۀ 2 و 3. [2]

از اين حديث به خوبى هم گسترۀ علم پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) معلوم مى شود و هم گستره علم حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) . البته علوم ساير ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) نيز به واسطۀ حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) متصل مى شود به علم پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) .

در روايتى هشام بن سالم و حماد بن عثمان و غير او مى گويند: ما از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شنيديم كه مى فرمود:

«حديث من حديث پدرم، و حديث پدرم حديث جدّم، و حديث جدّم حديث حسين، و حديث حسين حديث حسن، و حديث حسن حديث امير المؤمنين، و حديث امير المؤمنين حديث رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ، و حديث رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) گفتار خداوند عزّ و جلّ مى باشد» . (1)

بلى، كيفيت و نحوۀ اين اتصال و ارتباط براى ما دقيقا روشن نيست.

تعابيرى كه در روايات مورد اشاره ديده مى شود مانند: «مصحف فاطمه (س)» و «صحيفۀ مختومه» و «جفر» و نظاير آن، گويا اشاره به همين ارتباط است.

در رابطه با پيشگويى هاى پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در مورد حضرت مهدى (عج) و بعضى موضوعات ديگر مى توان از باب نمونه به كتاب كنز العمال -از كتب اهل سنّت-مراجعه كرد. در جلد دوازده اين كتاب موارد زيادى از پيشگويى هاى پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را نقل نموده است؛ از آن جمله:

دربارۀ شهادت حضرت فاطمه (س) ، (2)شهادت امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، (3)

ص:355


1- -اصول كافى، ج 1، ص 53، حديث 14. [1]
2- -كنز العمال، ج 12، ص 108.
3- -همان، ص 122 و 128.

تبعيد ابا ذر، (1)موقعيت قزوين، (2)موقعيت بصره، (3)عدن، (4)شام، (5)اهل فارس، (6)اويس قرنى (7)و مردى از قريش كه احتمالا عبد اللّه زبير باشد. (8)

حديث دوّم:

پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در مورد ازدواج حضرت فاطمه (س) با حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به دخترش فرمود:

«أما ترضين انّي زوجتك أقدم أمتي سلما و أكثرهم علما و أعظمهم حلما» «آيا راضى نيستى تو را به ازدواج كسى درآورم كه زودتر از همه اسلام آورد و از همۀ مردم عالمتر و داراى حلم بيشتر مى باشد؟» .

در اين روايت، پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در مورد مقامات علمى حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرموده است: «او از همۀ امت عالمتر است» . اين روايت-علاوه بر كتب شيعه-در كتابهاى معتبر اهل سنّت نيز نقل شده است؛ كتابهايى نظير:

مسند احمد، (9)معجم طبرانى، (10)مجمع الزوائد (11)و كنز العمال. (12)

در رابطه با علم حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چند روايت ديگر از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ)

ص:356


1- -همان، ج 5، ص 782.
2- -همان، ج 12، ص 292 و 297.
3- -همان، ص 307.
4- -همان، ص 308.
5- -همان، ص 280.
6- -همان، ص 90.
7- -همان، ص 75.
8- -همان، ص 208 و 209.
9- -مسند احمد حنبل، ج 5، ص 26.
10- -المعجم الكبير، ج 20، ص 230.
11- -مجمع الزوائد، ج 9، ص 114.
12- -كنز العمال، ج 11، ص 605.

-كه از طريق اهل سنّت نيز نقل شده-قابل توجه است:

1- «اعلم امتى من بعدى علىّ» ؛ (1)«عالم ترين امت من پس از من على است.»

2- «علىّ باب علمى» ؛ (2)«على باب علم من است.»

3- «علىّ عيبة علمى» ؛ (3)«على خزانۀ علم من است.»

مراجعۀ اصحاب پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در امور مشكل

اشاره

از طرف ديگر در تاريخ ذكرى از مراجعۀ حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به يكى از صحابۀ پيامبر براى كسب علم ثبت نشده است؛ ولى مطابق نقل تاريخ بسيارى از اصحاب پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) -و از جمله خليفۀ دوّم-در موضوعاتى كه نمى دانستند به حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مراجعه مى كردند. و در همين رابطه از خليفۀ دوّم نقل شده كه گفته است:

«لا ابقانى اللّه لمعضلة ليس لها ابو الحسن» ؛ (4)يعنى: «خدا نكند من زنده باشم و در يك مشكلى كه پيش مى آيد ابو الحسن حاضر نباشد» .

ص:357


1- -كنز العمّال، ج 6، ص 156؛ الإستيعاب، ج 3، ص 40؛ الرياض النضرة، ج 2، ص 255؛ و چندين كتاب ديگر از اهل سنّت.
2- -الفردوس، ج 3، ص 91؛ الفصول المهمة، ص 111؛ [1] مستدرك الصحيحين، ج 3، ص 122؛ و چندين كتاب ديگر از اهل سنّت.
3- -الجامع الصغير، ج 1، ص 66؛ السّراج المنير، ج 2، ص 458؛ [2] الفتح الكبير، ج 2، ص 242؛ و چندين كتاب ديگر از اهل سنّت.
4- -نظم درر السمطين، زرندى حنفى، ص 132.

و نيز گفته:

«لا يفتينّ احد فى المسجد و علىّ حاضر» ؛ (1)يعنى: «تا على در مسجد هست كسى حق فتوا دادن ندارد» .

وى در موارد زيادى گفته است:

«لو لا على لهلك عمر» (2)يعنى: «اگر على نبود عمر هلاك شده بود» .

از ابن عباس نقل شده كه گفته است:

«علم شش قسمت است و پنج قسمت آن براى علىّ بن ابيطالب است و يك قسمت آن براى ساير مردم مى باشد؛ و على در آن يك قسم نيز شريك است، بلكه از همۀ ما عالم تر مى باشد» . (3)

و در كتابهاى اهل سنّت-علاوه بر كتب شيعه-آمده است: حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمود:

«از من سؤال كنيد هرآنچه مى خواهيد، قبل از آنكه مرا از دست بدهيد. به خدا قسم چيزهايى را كه تا روز قيامت مى باشد از من نمى پرسيد مگر اينكه آنها را به شما خبر مى دهم. و از كتاب خدا هرآنچه مى خواهيد از من سؤال كنيد، به خدا قسم آيه اى نيست جز اينكه مى دانم در شب نازل

ص:358


1- -شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 18. [1]
2- -المناقب، خوارزمى، ص 81؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 12، ص 205. [2]
3- -المناقب، خوارزمى، ص 48.

شده است يا در روز، در كوه نازل شده است يا در زمين صاف» . (1)

از نويسندۀ جزوه سؤال مى كنيم: آيا كسى كه به تصريح پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) باب علم نبوت و اعلم امت است اگر به كتابهاى آسمانى گذشته و حوادث گذشته و حال و آينده از طريق ارتباط با پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و تربيت در دامن او اطلاع داشته باشد جاى تعجب دارد؟

اظهارات ابن ابى الحديد

به مواردى از تصريحات اين عالم بزرگ اهل سنّت نسبت به علم و فضائل حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اشاره مى كنيم:

1-در رابطه با علم حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به مغيبات و پيشگويى هاى آن حضرت، در شرح خطبۀ 92 نهج البلاغه (ابن ابى الحديد) [. . . أيها الناس فإنّى فقأت عين الفتنة. . . فأسألونى قبل ان تفقدونى. . .]مى گويد:

«اين ادعاى حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از مقولۀ ادعاى خدايى يا پيامبرى نيست، بلكه آن حضرت مى گويد: پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) او را از

ص:359


1- - «سلونى قبل أن تفقدوني، و اللّه لا تسألوني عن شىء يكون الى يوم القيامة الاّ أخبرتكم به و سلوني عن كتاب اللّه فو اللّه ما من آية الاّ و أنا اعلم ابليل نزلت ام بنهار فى سهل أم فى جبل» . (الرياض النضرة، ج 2، ص 198؛ [1] تاريخ الخلفاء، سيوطى، ص 185؛ فتح الباري، ج 8، ص 459؛ تهذيب التهذيب، ج 7، ص 297) . و [2]قريب به همين مضمون با دو سند جداگانه در كتاب «مناقب خوارزمى» ص 46؛ و در همان صفحه از سعيد بن مسيب چنين نقل شده: در بين اصحاب پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) كسى جز على بن ابى طالب نبود كه بگويد: «سلونى» .

آنها باخبر كرده است. و ما در مواردى كه او خبرهايى از آينده داده است تحقيق كرديم، همۀ آن پيشگويى ها را صادق و مطابق با واقع يافتيم» . (1)

سپس حدود بيست مورد از پيشگويى هاى آن حضرت با خصوصيات آنها و از آن جمله: شهادت خودش به دست ابن ملجم و شهادت امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كربلا را برشمرده است.

2-در شرح خطبۀ 58 نهج البلاغه كه حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مورد خوارج به اصحاب خود فرموده است: «قتلگاه آنان نزديك نهر است و از آنان ده نفر باقى نمى ماند و از شما ده نفر كشته نمى شود» نوشته است:

«اين پيشگويى از قبيل اخبار به غيب با تفصيل و ذكر جزئيات است و از معجزات او مى باشد، و اين يك امر الهى است كه بشر از درك آن عاجز است؛ و على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن را از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) ياد گرفت و پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از طريق وحى. و على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از اين مقوله چيزهايى دارد كه ديگران ندارند» . (2)

; 3-در شرح قسمتى از خطبۀ 109 نهج البلاغه بعد از تحسين و تمجيد فراوان مى گويد:

«اگر اين خطبه براى هر زنديق ملحدى كه مصمّم بر انكار قيامت و حشر و نشر است خوانده شود نيروهاى او را به لرزه درمى آورد و دل او را مى ترساند و نفس او را ضعيف

ص:360


1- -شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص 47.
2- -همان، ج 5، ص 3 و 4.

مى سازد و عقيدۀ الحادى او را متزلزل مى نمايد. . .» . (1)

سپس دربارۀ فضائل و كمالات حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى گويد:

«اگر از جنگ و جهاد صحبت شود على سيّد المجاهدين است؛ و اگر از موعظه و تذكر صحبت شود على ابلغ الواعظين مى باشد؛ و اگر صحبت از فقه و تفسير به ميان آيد على رئيس الفقهاء و المفسرين خواهد بود؛ و اگر از عدالت و توحيد سخن گفته شود على امام أهل العدل و الموحّدين مى باشد. . .» . (2)

و به دنبال آن اين شعر معروف عرب را شاهد مى آورد:

«ليس على اللّه بمستنكر أن يجمع العالم فى واحد»

يعنى از خدا بعيد و دور نيست كه جهانى را در يك انسان جمع كند.

و در شرح قسمت ديگرى از آن خطبه، آنجا كه حضرت فرموده است: «نحن. . . معادن العلم و ينابيع الحكم. . .» «ما هستيم معادن علم و چشمه هاى حكمت» مى گويد:

«پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دربارۀ او گفت: «أنا مدينة العلم و علىّ بابها و من أراد المدينة فليأت الباب» من شهر علم هستم و على درب آن، و هركس مى خواهد وارد شهر علم شود بايد از درب آن وارد شود. و نيز پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمود: «أقضاكم علىّ» يعنى بهترين قضاوت كننده بين شما على است. و قضاوت مستلزم داشتن علوم زيادى خواهد بود» . (3)

ص:361


1- -همان، ج 7، ص 202.
2- -همان، ص 203. [1]
3- -همان، ص 219.

و پس از اشاره به چندين آيه كه مى گويد در شأن و منزلت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نازل شده، و نيز بعد از اشاره به حديث پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) كه به فاطمه (س) فرمود:

«يا فاطمة زوّجتك أقدمهم سلما. . . و أعلمهم علما. . .» (اى فاطمه تو را به ازدواج كسى درآوردم كه زودتر از همه اسلام آورد. . . و از همۀ مردم عالمتر مى باشد) مى گويد:

«محدّثين از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل كرده اند كه فرمود: هركس مى خواهد عزم و ارادۀ نوح و علم و دانش موسى و ورع عيسى را ببيند، پس به على بن ابى طالب نظر نمايد» .

سپس در ادامۀ كلام خود مى گويد:

«مقام على در علم جدّا بسيار رفيع و بالا مى باشد به نحوى كه احدى به پايۀ او و يا نزديك به او نخواهد رسيد، و حق اوست كه خود را معدن علم و چشمۀ حكمت معرفى نمايد. هيچ كس بعد از رسول خدا (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) جز على سزاوار چنين مقامى نخواهد بود» . (1)

4-نامبرده در رابطه با ماجراى غلات كه-مطابق نقل بعضى از مورخين-توسط عبد اللّه بن سبأ در زمان حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به وجود آمد مى نويسد:

«. . . علت اين ماجرا آن بود كه خبر دادن حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به مغيبات و پيشگويى هايش در اوقات مختلف و امور گوناگون بين مردم شايع شده بود، و لذا عده اى گفتند: چنين كارى جز

ص:362


1- -همان، ص 220.

از خدا يا كسى كه خدا در او حلول كرده باشد ممكن نيست» .

سپس ابن ابى الحديد مى گويد:

«به خدا قسم خبر دادن آن حضرت به امور غيبى به خاطر قدرتى است كه خداوند به او داده بود، و اين معنا مستلزم آن نيست كه على خدا باشد يا خدا در او حلول كرده باشد. . .» . (1)

5-همچنين وى در رابطه با علوم حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل كرده است كه فرمودند:

«على خزانه و مخزن علم من است» . (2)

بايد توجه داشت هنگامى كه پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در موارد مختلف امت خود را به عترت خود و در رأس آنان حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ارجاع مى دهند، از روى گزاف و يا علاقۀ شخصى خود به آنان نيست، بلكه به خاطر ويژگى هاى زيادى از جمله: علم، عصمت، شجاعت، صبر و ايمان راسخ آنان به خداوند و. . . است كه در آنان بوده است؛ و در حقيقت مقام معنوى و قرب الهى آنان، پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را بر آن مى دارد كه امت اسلامى را براى يافتن راه هدايت و سعادت به ايشان ترغيب و سفارش نمايد.

6-و نيز نامبرده-پس از شرح خطبۀ 154 نهج البلاغه، در رابطه با اينكه حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين خطبه اشاراتى به مقام معنوى و فضائل اهل بيت (عَلَيْهِم السَّلاَمُ) نموده و فرموده است: . . . ما هستيم محرم اسرار، ياران مخصوص، خزانه و درهاى (فضائل) پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) -مى نويسد:

ص:363


1- -همان، ج 5، ص 7.
2- -همان، ج 9، ص 165؛ شرح جمع الجوامع، سيوطى، ج 6، ص 153؛ و مصباح الظلام، ج 2، ص 56.

«آنچه امير المؤمنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با فصاحت مخصوصى كه دارد در اين خطبه از فضائل خود برشمرده است به يك دهم آنچه پيامبر صادق (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) دربارۀ او فرموده است نمى رسد» .

سپس مى گويد:

«مقصود من رواياتى نيست كه اماميه در رابطه با امامت آن حضرت از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل مى كنند نظير روايت غدير و. . . و مانند آن، بلكه مقصود من رواياتى است كه ائمه حديث (از اهل سنّت) آنها را نقل كرده اند و متضمن فضائلى است كه كمترين آنها دربارۀ ديگرى نقل نشده است. اين روايات را كسانى نقل كرده اند كه در مورد آن حضرت متهم نيستند، و لذا روايات آنان بيشتر موجب اطمينان و سكون نفس مى شود.

و من مختصرى از آن روايات را در اينجا نقل مى كنم» .

آنگاه ابن ابى الحديد بيست و چهار روايت از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در مورد فضائل آن حضرت از طريق اهل سنّت نقل كرده است. (1)

و چه خوب بود نويسنده اين روايتها را كه از طريق اهل سنّت نقل شده مطالعه مى كرد و خود را به زحمت نمى انداخت كه اين اتهامات ناروا را (اگر از روى جهل باشد) به پيروان اهل بيت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بزند.

اظهارات ابن خلدون

ابن خلدون در مقدمۀ تاريخ خود در فصل مربوط به پيشگويى ها و غيب بينى ها مى گويد:

ص:364


1- -شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 9، ص 166.

«. . . و براى جعفر صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امثال او از خاندان پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) پيشگويى هاى بسيار روى داده است كه مستند نقل كنندگان در آنها (و خدا داناتر است) كشف (كرامت) ايشان به سبب امر ولايت بوده است. و هرگاه نظاير آن از ياران و اعقاب آنان كه در شمار اوليا نيستند انكارپذير نباشد، و در حالى كه پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده است: «در ميان شما راست گمانان باشد» ، پس ايشان (خاندان رسول) شايسته ترين مردم براى اين گونه مراتب شريف و كرامات موهوب (بخشيده شده) هستند. . .» . (1)

سپس ابن خلدون داستانى را در رابطه با كتاب جفر و انتساب آن به امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از هارون بن سعيد عجلى (از رهبران زيديه) نقل مى كند و مى گويد:

«. . . و اگر استناد كتاب (جفر) به جعفر صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درست باشد بى شك بهترين مستند خواهد بود، خواه به خود او يا به مردان بزرگ خويشاوندش نسبت داده شود، چه آنان از خداوندان كرامت اند و به صحت پيوسته است كه او (جعفر صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )) برخى از خويشاوندان خويش را از پيش از وقايعى كه در آينده براى آنان روى خواهد داد برحذر مى داشت و پيشگويى هاى وى به صحت مى پيوست.

و يحيى پسر عم خود زيد را از مهلكه اى كه بدان دچار شد برحذر داشت ولى پسر عمش از گفتۀ وى سرپيچى كرد و

ص:365


1- -ترجمۀ مقدمۀ ابن خلدون، ج 1، ص 647.

دست به انقلاب زد و سرانجام در گوزكان كشته شد، چنان كه قضيۀ آن معروف است.

و هرگاه كسانى جز خاندان پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) صاحب كرامت باشند شكى نيست آن خاندان كه متصف به علم و ديانت هستند و به اخبار نبوت آگاهند و مشمول عنايت خداى تعالى مى باشند، به طريق اولى شايستۀ كشف و كرامتند به سبب اصل كريمى كه شاخه هاى پاكش بر آن گواه اند. و گاهى در ميان خاندان پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) راست گمانى ها و پيشگويى هاى بسيارى نقل مى شود بى آنكه منسوب به جفر باشد.» (1)

سخن ملاّ على قوشچى

ملاّ على قوشچى كه از متكلمين بسيار قوى و دقيق اهل سنّت است در شرح عبارت خواجه نصير طوسى-كه در مقصد پنجم كتاب تجريد الاعتقاد در مورد خبر دادن حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از غيب گفته است:

«و لإخباره بالغيب» -مى گويد:

و اين خبر دادن آن حضرت از غيب چند نمونه دارد:

يك: خبر دادن آن حضرت از كشته شدن «ذى الثدية» در بين خوارج نهروان است. ذى الثدية يعنى صاحب پستان به اين مناسبت نام يكى از خوارج بوده است كه چيزى شبيه پستان زن روى شانۀ او بوده و روى آن را مو پوشانده بود و با حركت شانه حركت مى كرده است.

ص:366


1- -همان، ج 1، ص 653.

پس از اخبار آن حضرت به كشته شدن او در جنگ با خوارج، اصحاب حضرت او را در بين كشته شدگان خوارج پيدا نكردند.

حضرت به آنان فرمود: به خدا قسم به من دروغ گفته نشده است.

سپس آنان تحقيق بيشترى كردند و او را پيدا نمودند و هنگامى كه پيراهنش را شكافتند، چيزى شبيه پستان زن بر روى كتف او مشاهده كردند.

نمونۀ دوم: در جنگ نهروان، خبرى به حضرت داده شد مبنى بر عبور خوارج از نهر آبى كه در منطقۀ جنگى بود و حضرت فرمود: آنها از نهر آب عبور نكرده اند. مجددا خبر عبور كردن آنان به حضرت داده شد و ايشان همان جواب را دادند. سپس يكى از اصحاب حضرت به نام جندب بن عبد اللّه ازدى پيش خود گفت: اگر خوارج از نهر آب عبور كرده باشند اولين كسى كه با على قتال مى كند من مى باشم. او مى گويد: وقتى به نهر آب رسيديم ديديم خوارج از آن عبور نكرده اند. سپس حضرت به ازدى فرمود: اى برادر آيا موضوع براى تو روشن شد؟ . اين سؤال حضرت دليل آن است كه ايشان از آنچه در قلب ازدى بوده آگاه بوده است.

نمونۀ سوم: حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از كشته شدن خود در ماه رمضان خبر داده است.

نمونۀ چهارم: به حضرت خبر دادند كه خالد بن عويطه در وادى القرى مرده است، و ايشان در حالى كه روى منبر بودند فرمودند: نمرده است و او نمى ميرد تا زمانى كه فرماندۀ لشكر

ص:367

ضلالتى شود كه علمدار آن، حبيب بن عمار مى باشد.

سپس مردى از پاى منبر بلند شد و گفت: اى على به خدا قسم من دوست تو هستم و من همان حبيب مى باشم. حضرت به او فرمود: مبادا آن علم را حمل كنى ولى قطعا حمل خواهى كرد و از اين درب مسجد آن را حمل مى كنى-و به باب الفيل اشاره كردند-پس زمانى كه ابن زياد، عمر بن سعد را براى جنگ با حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرستاد، خالد را فرمانده و حبيب را علمدار آن لشكر قرار داد و حبيب، علم را از باب الفيل مسجد كوفه وارد مسجد نمود.» (1)

امامت و زمينۀ آن از نظر علامۀ طباطبايى

مرحوم علامۀ طباطبايى در تفسير الميزان در رابطه با علت اعطاى مقام امامت با اشاره به آيۀ: وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ (2)توضيحاتى دارد كه خلاصۀ آن چنين است:

«علت و ملاك اعطاى موهبت امامت يكى صبر در راه خدا، و ديگرى رسيدن به يقين مى باشد؛ و چون كلمۀ صبر به طور مطلق گفته شده، فهميده مى شود كه مقصود صبر كردن در هر چيزى است كه به صبر احتياج دارد (اعم از صبر در عبادت، معصيت، مصيبت و غير آن) .

ص:368


1- -شرح قوشچى بر تجريد الاعتقاد، ص 378.
2- -سورۀ سجده، آيۀ 24. [1]

و مقصود از رسيدن به يقين، يقين به غيب عالم و ملكوت آن است؛ چنان كه قرآن در مورد حضرت ابراهيم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرموده است: وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ اَلْمُوقِنِينَ (1)«و ما اين چنين ملكوت و باطن آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم تا او از صاحبان يقين گردد» . (2)

و اساسا ديدن ملكوت و حقيقت همۀ اشياء امرى است كه خداوند انسانها را به آن ترغيب كرده است، چنانكه مى فرمايد: أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ اَلسَّماواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اَللّهُ مِنْ شَيْءٍ. . . (3)«چرا در ملكوت و باطن آسمانها و زمين و هرآنچه خدا خلق كرده است نظر و دقت نمى كنند؟» و امام كسى است كه عالم ملكوت يعنى باطن اين عالم به بهترين وجه ممكن براى او منكشف و ظاهر، و مؤيّد به تأييد الهى شده باشد.

سپس در ادامۀ كلام در رابطه با عصمت و لزوم آن براى كسى كه داراى مقام امامت مى باشد مى گويد:

«و چنين شخصى جز معصوم نمى تواند باشد، زيرا در ذيل آيۀ: وَ إِذِ اِبْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ. . . آمده است: قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي اَلظّالِمِينَ (4)«-ابراهيم-گفت: و از ذريّۀ من-كسى به اين مقام مى رسد؟ -و خدا گفت: عهد من به ظالمين نمى رسد» . در اين آيه امامت به «عهد خداوند» تعبير

ص:369


1- -سورۀ انعام، آيۀ 75. [1]
2- -تفسير الميزان، ج 1، ص 273 [2] ذيل آيۀ شريفۀ 124 سورۀ بقره. [3]
3- -سورۀ اعراف، آيۀ 185. [4]
4- -سورۀ بقره، آيۀ 124. [5]

شده است. و فرد غير معصوم كه احيانا به گناه و ظلم آلوده مى شود نياز به هدايت ديگرى دارد. و از تقابل صدر و ذيل آيۀ شريفۀ: أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى اَلْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاّ أَنْ يُهْدى (1)«آيا كسى كه ديگران را به حق هدايت مى كند سزاوار پيروى است يا كسى كه جز با هدايت ديگرى هدايت نمى شود؟» به خوبى استفاده مى شود كسى كه توسط ديگرى هدايت مى شود نمى تواند ديگران را به حق هدايت نمايد.

و چون امام، هادى به حق است پس به هدايت غير خداوند نيازى ندارد، و چنين شخصى بايد معصوم باشد تا لياقت تحمل عهد خداوند كه همان حقيقت امامت است را داشته باشد» . (2)

بنابراين نويسندۀ جزوه نبايد بدون دليل منكر علم ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) و ساير فضائل آنان شود؛ زيرا همين فضائل و ويژگى ها موجب شده است كه آنها از طرف خداوند به مقام امامت رسيده و از طرف پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به عنوان امام و رهبران شايسته به مردم معرفى شوند.

موضوع دوّم-علم ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) به كشته و يا مسموم شدن خويش:

اشاره

نويسندۀ جزوه مى گويد:

«اگر غيب مى دانستند برحسب ادعاها و روايات خود قوم كشته و يا مسموم نمى شدند. چون مدعى هستند كه هيچ امامى نبوده مگر اينكه كشته و يا مسموم شده است.»

ص:370


1- -سورۀ يونس، آيۀ 35. [1]
2- -تفسير الميزان، ج 1، ص 274.

در پاسخ او گفته مى شود:

اوّلا-علم داشتن حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به كشته شدن خود را-چنانكه اندكى پيش ذكر شد-ابن ابى الحديد نيز تأييد كرده است و منحصر به شيعه نمى باشد. (1)

ثانيا-پيامبران و اوصياى آنان نيز مادامى كه در بين مردم عادى زندگى مى كنند مكلف به ظاهر مى باشند، مگر در موارد خاص و استثنائى كه نياز به امرى غير عادى و يا معجزه باشد. و پيامبران نيز فقط در هنگام ضرورت دست به معجزه مى زدند. و چون وظيفۀ اصلى آنان هدايت مى باشد و هدايت مربوط به عامۀ مردم است، لذا اگر برخلاف علل و اسباب ظاهرى انجام شود نظم بشرى جامعه به هم مى خورد و سنّت الهى چنين نيست. بنابراين علوم پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) نسبت به موضوعاتى كه از غير مسير عادى پيدا مى كنند تكليف ظاهرى آنان را تغيير نمى دهد.

اشكال جبر و پاسخ آن

مرحوم علامۀ طباطبايى در رساله اى كه در رابطه با علم امام نوشته اند به اشك330ا1ل جبر و پاسخ آن اشاره كرده و مى گويند:

«ممكن است كسى تصور كند كه علم قطعى به حوادث قطعى غير قابل تغيير، مستلزم جبر است؛ مثلا اگر فرض شود كه امام علم داشته باشد كه فلان شخص در فلان وقت و فلان مكان با

ص:371


1- -شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 7، ص 47 و 48.

شرايط معيّنى او را خواهد كشت و اين حادثه به هيچ وجه قابل تغيير نيست، لازمۀ اين فرض اين است كه ترك قتل در اختيار قاتل نبوده و براى وى مقدور نمى باشد، يعنى قاتل مجبور به قتل باشد و با فرض مجبوريت براى شخص مجبور تكليفى نيست!

و اين تصورى است بى پايه زيرا:

اوّلا-اين اشكال در حقيقت اشكالى است به عموميت تعلق قضاى الهى به افعال اختيارى انسان (نه به علم امام) و طبق اين اشكال طايفۀ معتزلۀ از سنّى ها مى گويند: تقدير خداوندى نمى تواند به فعل اختيارى انسان متعلق شود، و انسان مستقلا آفريدگار فعل خودش مى باشد و در نتيجه انسان خالق افعال خود است و خدا خالق بقيۀ اشياء! در حالى كه به نص صريح قرآن كريم و اخبار متواتره از پيغمبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و ائمه هدى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همۀ موجودات و حوادث جهان بدون استثناء متعلّق قضا و قدر خداوندى عزّ اسمه است. از راه بحث عقلى نيز مطلب روشن و آفتابى است، اگرچه به واسطۀ وسعت اطراف آن نمى توانيم آن را در اين مقالۀ مختصر بگنجانيم.

آنچه به طور اجمال مى شود گفت اين است كه در جهان هستى كه آفرينش خداست چيزى جز با مشيّت و اذن خداوندى به وجود نمى آيد، و مشيّت خداوندى به افعال اختيارى انسانى از راه اراده و اختيار تعلق گرفته است؛ مثلا خداوند خواسته است انسان فلان فعل اختيارى را از روى

ص:372

اراده و اختيار انجام دهد. البته بديهى است فعل با اين وصف لازم التحقق خواهد بود و با اين همه اختيارى است؛ زيرا اگر اختيارى نباشد ارادۀ خداوندى از مرادش تخلف مى كند.

وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ اَللّهُ رَبُّ اَلْعالَمِينَ. (1)

و ثانيا-با صرف نظر از تعلق قضا و قدر به فعل اختيارى انسان، به نص صريح كتاب و سنّت متواتره، خداوند در لوح محفوظ همۀ حوادث گذشته و آيندۀ جهان را ثبت كرده است و هيچ گونه تغييرى در آن راه ندارد و خود نيز به آنچه در آن است عالم است، آيا خنده دار نيست بگوييم كه ثبت حوادث غير قابل تغيير در لوح محفوظ و علم قبلى خداوند به آنها افعال انسان را جبرى نمى كند، ولى اگر امام به برخى از آنها يا به همۀ آنها علم داشته باشد افعال اختيارى انسان و من جمله فعل قاتل امام جبرى مى شود؟ . . .» (2)

موضوع سوّم-علم ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) و پاسخهاى متفاوت آنان:

نويسنده در رابطه با انكار علم ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) از منظر ديگرى مى گويد:

«اگر علم به ما كان و به ما يكون-گذشته و آينده-درست مى بود جوابهايشان براى شيعيان مخلصشان متفاوت نمى بود» .

در پاسخ به اين شبهه گفته مى شود:

ص:373


1- -سورۀ تكوير، آيۀ 29. [1]
2- -رسالۀ علم امام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، محمد حسين طباطبايى.

اوّلا: تفاوت جوابهاى امامان به خاطر تفاوت سؤال كنندگان از نظر فهم و عقل بوده است؛ پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نيز با افرادى كه از نظر فهم و قابليت ادراك مطالب متفاوت بودند متفاوت صحبت مى نمود. و در همين رابطه فرمود:

«إنا معاشر الأنبياء نكلّم الناس على قدر عقولهم» (1)ما جماعت پيامبران با مردم به مقدار عقل و فهم آنان صحبت مى كنيم.

ثانيا: امامان شيعه اكثرا در شرايط عادى نبودند و عوامل تقيه و توريه بر ايشان وجود داشت.

ثالثا: چه بسا اختلاف جوابها در اثر عدم درك صحيح و كامل راويان از جواب امام مى باشد، نه اينكه واقعا جواب امام متفاوت باشد.

رابعا: چه بسا اختلافهايى كه در بعضى موارد ديده مى شود به خاطر روايات مجعولى است كه مخالفين وارد روايات نموده اند.

موضوع چهارم-تشكيك بعضى از اصحاب نسبت به علم ائمّه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) :

اشاره

نويسندۀ جزوه در رابطه با انكار مراتب علمى ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) به نسبت هايى كه در كتابهاى رجالى به زراره و ابو بصير داده شده استناد نموده و گفته است:

«حتى بزرگان شيعه و اكابرشان در علم جعفر بن باقر ترديد نموده اند. . .

زراره دربارۀ جعفر و پدرش مى گويد: خدا پدر جعفر را بيامرزد در دلم راجع به او چيزى هست. . . دربارۀ سخنان رجال بصيرت ندارد. . .

ابو بصير گفته است: به گمان من حكم و در روايتى علم صاحب ما -اشاره به موسى الكاظم مى باشد-هنوز كامل نيست» .

ص:374


1- -المحاسن، برقى، ج 1، ص 195. [1]

مستندات نويسنده روايات زير است:

1-رجال كشّى مى گويد:

«ابن مسكان از زراره شنيد كه در مورد امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفت:

خدا رحمت كند ابو جعفر را، و اما جعفر همانا در قلب من نسبت به او چيزى هست [. . .]» . (1)

2-در كتاب ذكر شده از زياد بن ابى الحلال نقل كرده كه به امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفت: زراره مسألۀ[. . .]را در مورد شخص مستطيع از شما براى ما نقل كرده و ما او را تصديق كرديم [. . .]سپس امام فرمود:

«او دروغ مى گويد، و سه بار فرمودند: خدا او را لعنت كند. . .» .

سپس من اين جريان را بدون آن قسمت لعن براى زراره نقل كردم و او اظهار داشت: او (امام صادق) معناى استطاعت را ندانسته براى من اعلام كرد، و او به كلام رجال بصيرتى ندارد. (2)

3-در كتاب فوق الذكر با دو سند متفاوت مسأله اى را از شعيب عقرقوفى از ابى بصير نقل مى كند كه يكى از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و ديگرى از حضرت موسى بن جعفر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى باشد و در هردو روايت ابو بصير در مورد علم حضرت موسى بن جعفر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تشكيك كرده، و در روايت اوّل -در حالى كه دست خود را به سينه اش مى كشيد-گفته است:

«من فكر نمى كنم رفيق ما (موسى بن جعفر) در حكم و فتوا رشد كرده باشد» .

ص:375


1- -اختيار معرفة الرجال (رجال كشّى) ، شيخ طوسى، ج 1، ص 356، حديث 228.
2- -همان، ص 361، حديث 234.

و در روايت دوّم-در همان حال-گفت:

«من خيال نمى كنم رفيق ما (موسى بن جعفر) در علم رشدى كرده باشد» .

پاسخ اين شبهه

اشاره

اوّلا-در رابطه با روايت اخير، مرحوم مامقانى در شرح حال ابو بصير قريب به اين مضمون گفته است:

«اينكه كشّى خيال كرده است ابو بصير در اين روايت همان ابو بصير بخترى است اشتباه كرده است، زيرا ابو بصيرى كه عقرقوفى از او روايت نقل مى كند ابو بصير مكفوف است كه ضعيف مى باشد» .

ثانيا-بر فرض اينكه همان ابو بصير بخترى باشد لازم است به دو نكته توجه شود:

1-تقيه بين امامان و خواص اصحاب

در دوران امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هرچند حكومت بنى اميه رو به ضعف مى رفت ولى شيعيان و ائمۀ بزرگوار آنان كاملا از ناحيۀ حكومت و يا افراد و گروههاى مخالف شيعه زيرنظر و در معرض خطر بودند؛ ازاين رو موضوع تقيه براى آنان امرى مهم و مورد توجه بود. در همين رابطه سياست امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و خواص ياران ايشان-امثال زراره و ابو بصير- اين بود كه مخالفين شيعه از رابطۀ پنهانى و اعتقادى آنان مطلع نشوند؛ و از همين جهت بود كه احيانا امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از مثل زراره بدگويى

ص:376

مى كردند و او را مورد لعن قرار مى دادند و دروغگو مى شمردند، كه نمونۀ آن ذكر شد. (1)

در اين رابطه به چند روايت توجه شود:

1-كشّى ضمن رواياتى نقل كرده است كه عبد اللّه فرزند زراره مى گفت: امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به من فرمود:

«سلام مرا به پدرت برسان و بگو همانا علت اينكه من تو را مورد مذمت و ملامت قرار مى دهم اين است كه مى خواهم تو را در مقابل خطرات ناشى از دشمن و بعضى از مردم حفظ كنم كه آنان از موقعيت تو نزد ما مطلع نشوند. . .» . (2)

2-همچنين حسين فرزند ديگر زراره به امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفت: پدرم ضمن ابلاغ سلام مى گويد: خدا مرا فداى شما نمايد، همچنان آن مرد و آن دو مرد به من مى گويند كه شما دربارۀ من چيزهايى گفته ايد (يعنى عيبگويى كرده ايد) ؛ و حضرت به او فرمود:

«سلام مرا به پدرت برسان و بگو به خدا قسم من تو را دوست دارم و خير تو را مى خواهم در دنيا و آخرت، و به خدا قسم من از تو راضى هستم، پس چه باك كه مردم دربارۀ تو چيزى بگويند؟» (3)

3-امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ضمن اينكه دربارۀ زراره، بريد بن معاوية، محمد بن مسلم و الأحول (ابو جعفر محمد بن على بن نعمان مؤمن الطاق) تأكيد كردند:

«اينان بهترين مردم پيش من هستند، چه در حال حيات و يا بعد از وفات» .

ص:377


1- -همان.
2- -همان، ص 349، حديث 221.
3- -همان، ص 352، حديث 222.

در ادامه فرمودند:

«و لكن اينان (معاندين) مى آيند و چيزهايى به من مى گويند و من چاره اى ندارم كه چيزى بگويم» . (1)

از ذيل اين روايت فهميده مى شود كه بعضى از مخالفين زراره و امثال او نزد حضرت عليه آنها چيزهايى مى گفته اند و حضرت نيز براى فاش نشدن ارتباط آنان با ايشان چيزهايى عليه افراد فوق بر زبان جارى مى كردند.

4-ابو خالد كابلى مى گويد: ابو جعفر الطاق در بين كوچه و بازار علنا با مخالفين گفتگوى علمى مى كرد و به سؤالات آنان پاسخ مى داد، من به او اعتراض كردم و گفتم: مگر ابو عبد اللّه (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ما را از صحبت كردن نهى نكرده و نفرموده با هيچ كس صحبت نكنيم؟ او در جواب خنديد و به من گفت: تو فرمان ابو عبد اللّه را اطاعت كن. سپس من اين جريان را براى امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بازگو نمودم، ايشان فرمود:

«اى ابا خالد، دوست تو-يعنى ابو جعفر الطاق-با مخالفين كه صحبت مى كند مى تواند با فراز و نشيب از چنگ و دام آنان بگريزد، اما تو نمى توانى» . (2)

از اين روايات اجمالا فهميده مى شود شرايط موجود براى امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و اصحاب خاص ايشان همچون زراره و ابو بصير و نظاير آنان متفاوت و غير عادى بوده و عوامل ترس و تقيه از مخالفين كاملا مد نظر بوده است.

ص:378


1- -همان، ج 2، ص 423، حديث 325.
2- -همان، ص 424، حديث 327.
2-تجليل امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از خواص اصحاب خود

ضمن روايات متعددى امثال زراره، ابو بصير و همفكران آنان از طرف امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با تعبيرات مختلف و جالبى مورد مدح و تمجيد و تكريم قرار گرفته اند. از باب نمونه:

1-با دو سند مختلف از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده است:

«زراره، محمد بن مسلم، بريد بن معاوية و الأحول بهترين مردم نزد من هستند در دنيا و آخرت» . (1)

2-در روايت ديگرى امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

«خدا رحمت كند زراره را، اگر او و نظاير او نبودند همانا احاديث پدرم از بين رفته بود» . (2)

3-در روايت ديگرى امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

«زراره، ابو بصير، محمد بن مسلم و بريد از جمله كسانى هستند كه خداوند در مورد آنان فرمود: وَ اَلسّابِقُونَ اَلسّابِقُونَ، أُولئِكَ اَلْمُقَرَّبُونَ (3)«سبقت گيرندگان (در دنيا) سبقت گيرندگان (در آخرت) هستند؛ و اينانند مقرّبان» . (4)

4-و در نقل ديگرى امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

«كسى جز زراره، ابو بصير، محمد بن مسلم و بريد بن معاوية

ص:379


1- -همان، ج 1، ص 347، حديث 215؛ و ج 2، ص 422، حديث 325 و 326.
2- -همان، ج 1، ص 347، حديث 217. [1]
3- -سورۀ واقعه، آيۀ 10 و 11. [2]
4- -رجال كشّى، ج 1، ص 348، حديث 218. [3]

آثار ما و احاديث پدرم را احيا نكرد؛ و اگر اينان نبودند كسى نمى توانست (احكام خدا را) استنباط نمايد، اينها حافظان دين و امينان پدرم بر حلال و حرام خداوند مى باشند، و اينانند مصداق: وَ اَلسّابِقُونَ اَلسّابِقُونَ (1)در دنيا و آخرت» . (2)

با اين گونه روايات معتبر چگونه مى توان تصور كرد كه زراره در مورد امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يا ابو بصير در مورد موسى بن جعفر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بدبين و در امامت آنان شك داشته باشند؟ !

چگونه معقول است كه امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كسى را كه امامت او را هنوز قبول نكرده است اين چنين مدح و تكريم نمايد و او را يكى از اركان حفظ آثار مذهب و احاديث معرفى نمايد؟ و چگونه كسى كه نسبت به امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ترديد دارد به او مى گويد: «خداوند مرا فداى تو نمايد» ، كه نمونه اى از آن قبلا ذكر شد. (3)بنابراين توهم نويسنده به هيچ وجه با واقعيت تاريخى مطابقت ندارد.

ص:380


1- -سورۀ واقعه، آيۀ 10. [1]
2- -رجال كشى، ج 1، ص 348. [2]
3- -همان، ص 352، حديث 222.

فصل يازدهم: شجاعت ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) و رابطۀ آنان با حكّام ستمگر و قيام كنندگان عليه حكّام

اشاره

ص:381

ص:382

شجاعت ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) و رابطۀ آنان با حكّام ستمگر و قيام كنندگان عليه حكّام

نويسنده در خلال نوشته اش موضوع شجاعت ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) را به اين بيان نقد مى كند كه:

«بعد از حسين بن على-برحسب روايات شيعه-هيچ كدام از آنها بدين صفت مشهور نبوده اند [. . .]هيچ كدام آنها بر عليه حكّام و سلاطين قيام نكردند، بلكه بعضى از آنها به پيروى و ولاء به آنها اعتراف نموده و بعضى از آنها از نصرت و يارى عموزاده هايشان كه بر عليه امرا و حكّام قيام مى كردند كوتاهى نموده و كنج سلامت را ترجيح مى دادند [. . .]و آنچه را كه امام حسن انجام داد و دربارۀ او گفته اند مشهور و معروف است مردم او را مذلّ المؤمنين لقب دادند [. . .]» .

شبهات مطرح شدۀ فوق در چند بخش قابل پاسخ است:

اوّل: وظيفۀ اساسى امامان (عَلَيْهِم السَّلاَمُ )

بايد به اين نكتۀ مهم توجه داشت كه در حوزۀ تشريع وظيفۀ اساسى و اصلى ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) زنده نگاه داشتن معارف قرآن و اسلام و بسط و گسترش آن و جلوگيرى از تحريف و تفسير نادرست آن مى باشد؛ تنها وظيفۀ

ص:383

ائمه مبارزه و جنگ با حكام ستمگر نبوده كه اشكال شود چرا بعضى از امامان با حكام وارد مبارزه نشدند. بلكه براساس شرايطى كه بعد از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) تا زمان امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى مسلمانان پيش آمده بود جامعۀ اسلامى به مرور زمان از فرهنگ اصيل اسلام در حال فاصله گرفتن بود و معارف قرآن و اسلام در حال فراموش شدن و جايگزينى آداب و رسوم جاهليت و. . . به جاى آن بود، در همين شرايط حساس ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) به ويژه امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به بسط و گسترش اسلام و قرآن پرداختند و شاگردان بسيارى پرورش دادند كه آنچه امروز از توسعۀ اسلام شاهديم مديون آن زمان و نشأت گرفتۀ از آن مى باشد.

بنابراين شجاعت ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) را نبايد به جنگ و مبارزه خلاصه نمود، بلكه احياى معارف دينى و سيرۀ پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وظيفۀ اصلى امام در جامعه مى باشد.

دوّم: معناى شجاعت و مرز آن با تهوّر و جبن

اشاره

بايد توجه شود كه معناى شجاعت اين نيست كه بدون سنجش و بررسى دقيق شرايط اقدامى انجام شود؛ در برخورد و مقابله با يك حكومت مقتدر و غير مشروع اگر بدون بررسى شرايط اقدام به مقابله و مبارزه شود تهوّر مى باشد نه شجاعت.

شجاعت مرز بين تهوّر و جبن است. به شهادت تاريخ، ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) بعد از جريان كربلا-چه در زمان بنى اميّه يا بنى عباس-كاملا زيرنظر بودند و جز كارهاى فرهنگى آن هم با مراعات تقيه و اصول مخفى كارى كار

ص:384

ديگرى نمى توانستند انجام دهند. حتى همين كارهاى فرهنگى آنان نيز مورد سوءظن حكومتها قرار داشت و آن را پوششى براى كارهاى سياسى تلقى مى كردند و سرانجام نمى توانستند تحمل كنند. و نيز در رابطه با انتشار اخبار حضرت مهدى (عج) از قول پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و نقل آنها توسط ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) بخصوص در حكومت بنى عباس، سوءظن آنان تشديد و سخت گيرى نسبت به آنان بيشتر مى شد، تا آنجا كه امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مراكز نظامى زيرنظر مستقيم حكومتها مجبور به اقامت شدند.

و علت اينكه در روايات شيعه از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در مورد خود آن حضرت و ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) نقل شده كه: «ما منّا الاّ مسموم او مقتول» (1)«هيچ

ص:385


1- -روايت فوق با دو سند در (بحار الانوار، ج 27، ص 217، و ج 43، ص 364) [1]توسط امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بعد از شهادت حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل شده است. و از حضرت رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز نقل شده كه فرمود: «و اللّه ما منّا الا مقتول شهيد. . .» ، (عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 256، ح 9) [2] يعنى: هيچ يك از ما نيست جز اين كه كشته و شهيد مى شود. يادآورى مى شود: مرحوم شيخ مفيد در كتاب تصحيح الاعتقاد پس از نقل كلام مرحوم صدوق مبنى بر اينكه پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و امامان (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) با سمّ و كشته شدن از دنيا رفته اند، مى گويد: اين معنا نسبت به بعضى ثابت شده و نسبت به بعضى ديگر ثابت نشده است. آنچه قطعى مى باشد اين است كه حضرت امير و امام حسن و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كشته و شهيد شده اند و حضرت موسى بن جعفر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز با سمّ شهيد شد و به احتمال قوى حضرت رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز با سمّ به شهادت رسيد هرچند مورد شك مى باشد. پس نبايد در مورد ساير آن حضرات چنين قضاوت غير صحيحى نمود، (تصحيح الاعتقاد، ص 63-64) . -

يك از ما نيست مگر اينكه يا مسموم مى شود يا كشته» همين حساسيت و ترس حكومتها نسبت به ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) مى باشد؛ و اين خود بهترين دليل است بر اينكه ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) در هيچ شرايطى از وظيفۀ مهم دفاع از كيان مذهب و نشر حقايق آن و امر به معروف و نهى از منكر خوددارى نمى كردند.

و حكومتها نيز مى دانستند كه اگر شرايط براى ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) فراهم شود حكومت آنان در معرض خطر جدى قرار خواهد گرفت.

و علت اينكه بعضا ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) -مطابق بعضى روايات-در شرايطى در قبال بعضى از خلفاى زمان اعتراف به پيروى و ولاء نموده و يا آنها را «امير المؤمنين» خطاب مى كرده اند، بر فرض صحت و قطعى بودن چنين نقلى، دفع خطر و حساسيتى بوده كه نسبت به امام و شيعيان پديد آمده بود.

ص:386

در شرائطى كه شيعيان و رهبرى معصوم آنان در معرض خطر قرار گيرند، عقل و شرع حكم مى كند كه بايد تقيه نمود و خطر را دفع كرد.

و رمز چنين تعبيرى از سوى امام نسبت به خليفۀ مستبد زمان براى شيعيان واضح و روشن بوده و موجب تأييد خلافت و به رسميت شناختن آن نمى شده است.

و يكى از علل ظاهرى اقدام و قيام حضرت امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) -بنابر شهادت تاريخ-اين بود كه استقبال عظيم مردم كوفه و اعلام آمادگى آنان براى حمايت از آن حضرت و فرستادن آن همه نامه هاى دعوت از نظر كمى و كيفى به حدّى بود كه آن حضرت احساس تكليف نموده و از نظر شرايط ظاهرى شرعا و عقلا راهى جز اقدام و عزيمت به سمت عراق نداشت؛ علاوه بر اين كه عملكرد ستمگرانۀ يزيد و شيوۀ حكومتى او -كه به طور علنى به امور خلاف شرع تظاهر مى كرد-با ساير حكام بنى اميه و بنى عباس تفاوت مى كرد و بيعت حضرت برابر با هدم اساس اسلام بود، در صورتى كه وضعيت و شرايط ساير حكّام غاصب در اين حدّ نبود.

فلسفۀ سكوت بعضى از امامان در مقابل خلفا

در مورد اينكه ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) اگر قدرت داشتند هرگز در مقابل حكومتهاى غير شرعى و مستبد سكوت نمى كردند از باب نمونه به دو روايت توجه شود:

1-حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نهج البلاغه دربارۀ غصب خلافت و حوادث بعد از وفات پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرموده است:

ص:387

«. . . فنظرت فإذا ليس لى معين الاّ اهل بيتي فضننت بهم عن الموت. . .» (1)«. . . پس نگاه كردم ديدم جز اهل بيت خودم ياورى ندارم، و دريغم آمد كه آنان را به كام مرگ بفرستم. . .» .

ابن ابى الحديد در شرح قسمت فوق مى گويد:

«على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اين جمله را بعد از وفات پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) اظهار داشته است؛ و نيز مطابق نقل تاريخ نويسان گفته است: اگر چهل نفر افراد داراى عزم و اراده داشتم. . .» . (2)

يعنى اگر به اندازۀ چهل نفر افراد داراى عزم و اراده داشتم ساكت نمى ماندم.

2-سدير صيرفى مى گويد:

به امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفتم: به خدا قسم شما نبايد ساكت و گوشه نشين باشيد، حضرت فرمود: چرا؟ گفتم: براى اينكه مواليان و شيعيان زيادى داريد، به خدا قسم اگر حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به اندازۀ شما شيعه و انصار داشت طايفۀ تيم و عدىّ (خليفۀ اوّل و دوّم) در خلافت طمع نمى كردند. حضرت فرمود: «انصار و ياران من را چه مقدار مى بينى؟» گفتم:

صد هزار. فرمود: «صد هزار؟» گفتم: بلكه دويست هزار! فرمود: «دويست هزار؟» گفتم: بلكه نصف دنيا. حضرت ساكت شدند و براى مقصدى به راه افتاديم و [. . .]؛ سپس براى

ص:388


1- -نهج البلاغۀ صبحى صالح، خطبۀ 26.
2- -شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 22.

نماز پياده شديم و در آن سرزمين جوانى مشغول چراندن گوسفندانى بود، حضرت نگاهى به آنها كردند و فرمودند:

«اى سدير! به خدا قسم اگر من به اندازۀ اين گوسفندان انصار و ياور داشتم بر من سكوت روا نبود» .

سدير گفت: من گوسفندان را شمردم، تعدادشان هفده رأس بود. (1)

سوّم: رابطۀ ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) با قيام كنندگان عليه حكّام ستمگر

و اما در مورد خوددارى بعضى از ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) از نصرت عموزاده هايشان كه در مقابل خلفا قيام كردند-آن گونه كه نويسنده ادعا كرده است-لابد منظور او قيام هايى نظير قيام زيد بن على بن حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است كه در مقابل هشام بن عبد الملك قيام كرد؛ لازم به ذكر است كه زيد عموى امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و قيامش مورد تأييد آن حضرت بود.

امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مورد او فرموده است:

«همانا عموى من مردى بود براى ما در دنيا و آخرت، و به خدا قسم او شهيدى است همچون شهدايى كه با پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شهيد شدند» . (2)

منتها حضرت صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از شهادت او در كناسۀ كوفه-كه از پدرشان امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شنيده بودند-اطلاع داشتند، و مطابق روايت منقول از امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ايشان در جواب مأمون كه از قيام زيد انتقاد مى كرد فرمود:

ص:389


1- -الكافى، ج 2، ص 242، حديث 4.
2- -عيون اخبار الرضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، شيخ صدوق، ج 1، ص 252. [1]

«. . . از پدرم شنيدم كه از پدرشان نقل كردند كه زيد در قيام خود با آن حضرت مشورت كرده بود و ايشان به او گفته بودند: اى عمو اگر به شهادت خود و به دار كشيدنت در «كناسه» راضى هستى اختيار با توست» . سپس پس از جدا شدن زيد از ايشان فرمود: «واى به حال كسى كه پيام زيد را بشنود و به او پاسخ مثبت ندهد. . .» . (1)

و در روايت ديگرى امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به فضيل-كه در قيام زيد شركت كرده بود و عده اى از اهل شام كه مدافعان حكومت هشام بودند را كشته بود-فرمود:

«خداوند مرا در اين خونها شريك گرداند، همانا عموى من و اصحابش در راهى شهيد شدند كه على بن ابى طالب و اصحاب او در آن راه بودند» . (2)

و در روايت ابن سيّابه آمده است كه امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مبلغ هزار دينار به او داد تا بين خانواده هاى كسانى كه در نهضت زيد آسيب ديده اند تقسيم نمايد. (3)

بنابراين قيام زيد مورد تأييد و حمايت معنوى و مادى امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود؛ منتها چون امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شرايط را براى قيام خود مساعد نمى ديد -چنان كه از روايت سدير صيرفى فهميده مى شود- (4)خودشان مستقيما در اين نهضت شركت نداشتند. و علت اينكه زيد صريحا و مستقيما

ص:390


1- -همان، ج 1، ص 248. [1]
2- -همان، ص 253. [2]
3- -بحار الانوار، ج 46، ص 170.
4- -الكافى، ج 2، ص 242.

نهضت خود را مستند به امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نمى كرد دو امر مى تواند باشد:

1-اينكه چون زيد مى خواست نهضت خود را در تمام گروهها و مذاهب گسترش دهد و از تمام نيروهاى مخالف حاكميت بهره بردارى نمايد، لذا نمى خواست رنگ شيعى بگيرد تا زودتر به هدف برسد.

2-براى دفع خطر از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حفظ ايشان براى حفاظت از كيان اسلام و مذهب.

براى توضيح بيشتر در اين زمينه به كتاب: «دراسات فى ولاية الفقيه» مراجعه شود. (1)

چهارم: بررسى صلح امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

و اما آنچه نويسنده دربارۀ صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و لقب دادن «مذلّ المؤمنين» توسط مردم به آن حضرت مطرح كرده است، با توجه به شواهد تاريخى زير مردود است:

1-تاريخ نشان مى دهد كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از مأيوس شدن از تنبّه معاويه و از انصراف او از حمله به عراق و جنگ با شيعيان و برگرداندن نمايندگان امام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يعنى جندب بن عبد اللّه و چند نفر ديگر و اعلام معاويه به آنان مبنى بر اينكه: «. . . برگرديد ميان ما و شما جز شمشير نيست» (2)براى جنگ با معاويه آماده شده و در يك نامۀ تند و قاطع به معاويه چنين نوشتند:

ص:391


1- -دراسات فى ولاية الفقيه و فقه الدولة الإسلامية، ج 1، ص 207. [1]
2- -شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، ص 15.

«. . . اگر جز به پيگيرى از گمراهى و ستيزه گرى تن ندهى مسلمانان را به سر وقت تو خواهم آورد و تو را به محاكمه خواهم كشيد تا خدا ميان ما حكم كند. . .» . (1)

2-در نامۀ معاويه به امام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده است:

«. . . نوميد باش از اينكه بتوانى در ما فتورى پديد آورى. . .» . (2)

3-ابن ابى الحديد مى نويسد:

«حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حقوق سپاهيان را صددرصد افزايش داد. . .» . (3)

بديهى است افزايش حقوق سپاهيان زمينه سازى براى جنگ مى باشد.

4-ابن ابى الحديد مى نويسد:

«آنگاه حسن بن على با سپاه عظيم و ساز و برگ كامل حركت كرد، مردم بيرون آمدند و اردوگاه ساختند و آمادۀ حركت شدند، و حسن بن على به اردوگاه آمد و مغيرة بن نوفل را بر كوفه گماشت [. . .]چون به دير عبد الرحمن رسيد سه روز توقف كرد تا مردم جمع شدند، سپس عبيد اللّه بن عباس را فراخواند و به او گفت: «هان اى پسر عمو! اينك دوازده هزار از سواران عرب و پارسايان شهر را با تو مى فرستم [. . .]» . (4)

ص:392


1- -همان، ج 4، ص 12.
2- -همان، ص 13.
3- -همان، ص 12.
4- -همان، ص 14. [1]

همچنين ابن ابى الحديد مى نويسد:

«. . . حسن بن على بعضى از مردم را بر كاهلى و سستى در جهاد نكوهش و ملامت نمود. . . و آنگاه خود پيش از ديگران به صفوف جنگ در اردوگاه پيوست. . . كاهلى و سنگينى بعضى از مردم براى جنگ معلول تبليغات شام يا راحت طلبى خود آنان بود و اين تبليغات در كوفه نفوذ و تأثير فراوان داشت [. . .]» . (1)

5-امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مسجد كوفه هنگام بسيج مردم براى جنگ، پس از اشاره به آيات جهاد و مقام آن در قرآن فرمود:

«. . . و شما اى مردم به آنچه دوست داريد نايل نخواهيد شد مگر به وسيلۀ پايدارى و صبر بر آنچه مكروه مى داريد.

شنيده ام كه معاويه پس از اطلاع از تصميم ما بر جنگ بدين سوى راه افتاده است. پس شما نيز به اردوگاهتان در «نخيله» درآييد-رحمت خدا بر شما باد-تا با كمك و رأى همگان تصميم بگيريم. . .» . (2)

بنابراين نمى توان ادعاى نويسنده را در مورد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه او را سازشكار و باعث ذلت مسلمانان معرفى نموده مطابق با واقعيت تاريخى ديد.

ص:393


1- -همان.
2- -صلح الحسن، شيخ راضى آل ياسين، ص 100. [1]

عوامل تحميل صلح مشروط به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

و اما عواملى كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را مجبور به ترك جنگ با معاويه و قبول صلح مشروط نمود اجمالا عبارت است از:

1-عدم وحدت هدف و تفكر يكسان در لشكر امام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ؛ شيخ مفيد معتقد است پيوستن خوارج به لشكر امام بدان جهت بود كه آنها مى خواستند به هر حيلتى با معاويه بجنگند. (1)(هرچند با شكست امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )) .

در اين رابطه مرحوم شيخ راضى آل ياسين مى نويسد:

«ما با اينكه اين سخن را تا حدودى تصديق مى كنيم اما نمى توانيم آن را به كلى بپذيريم [. . .]اى بسا كه اساسا خوارج با پيوستن به لشكر امام داراى هدف ديگرى بودند [. . .]روابط خوارج با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و پدر بزرگوارش نمى تواند ما را به اين گروه خوشبين سازد [. . .]اگر به راستى منظور آنان از پيوستن به سپاه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) جنگيدن با معاويه بود و به خود آن حضرت نظر سوئى نداشتند، پس چرا هرگز شورشى دسته جمعى از آن گونه كه در مقابل على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داشتند در مقابل معاويه نداشتند؟ ! [. . .]» . (2)

2-تأثير القائات و شايعات معاويه در سپاه امام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ؛ دراين باره ابن ابى الحديد به تأثير شايعۀ صلح امام با معاويه اشاره كرده و مى گويد:

ص:394


1- -الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 10.
2- -صلح الحسن، ص 130. [1]

«در نامه اى معاويه به عبيد اللّه بن عباس كه فرماندۀ سپاه امام بود نوشت: همانا حسن به زودى ناگزير از صلح خواهد شد.

براى تو بهتر است كه در اين راه پيشقدم باشى نه تابع. . .» . (1)

3-در مورد تأثير وعده هاى مادى معاويه در تاريخ يعقوبى چنين آمده است:

«معاويه براى پيوستن عبيد اللّه بن عباس به سپاه خود يك ميليون درهم پاداش قرار داده بود. . .» . (2)

بديهى است همين وعده ها براى افراد مؤثر ديگر نيز وجود داشته است. و شايد علت اصلى پيوستن عبيد اللّه به معاويه نيز همين وعدۀ او بوده است.

به دنبال پيوستن عبيد اللّه بن عباس به معاويه، اصحاب امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه بزرگترهايشان همراه عبيد اللّه بودند به دنبال اشراف و فاميل دارها مخفيانه به سوى معاويه روانه شدند. (3)در فاصلۀ كوتاهى عدد فراريان ميدان جنگ و خيانتكاران به خدا و پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و فرزند پيامبر به هشت هزار نفر بالغ شد. (4)آرى هشت هزار از دوازده هزار نفر [يعنى دوسوّم لشكر امام]. اين شكافى هولناك در حصار اردوگاهى بود كه در برابر شصت هزار دشمن سرسخت جبهه بسته بود. (5)

ص:395


1- -شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 16، ص 42.
2- -تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 214؛ [1] شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 16، ص 42.
3- -شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، ص 8.
4- -تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 191؛ و روضة الشهداء، ص 115.
5- -صلح الحسن، راضى آل ياسين، ص 147 و 148. [2]

با اين وضع قابل انكار نيست كه صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كاملا به مصلحت شيعيان و كشور اسلامى بوده است و از كشته شدن هزاران مسلمان بدون رسيدن به پيروزى جلوگيرى كرده است. در تاريخ آمده است:

«امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جواب مردى كه به قرارداد صلح اعتراض كرده و گفته بود آيا در اين كار به راه انصاف رفته اى، فرمود:

آرى! و من از اين ترسيدم كه در روز قيامت هفتاد يا هشتاد هزار انسان خون آلود نزد خدا دادخواهى كنند كه براى چه خون آنان ريخته شده است [. . .]» . (1)

و اما نسبت دادن «مذلّ المؤمنين» به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از طرف عموم مردم نبوده، آن گونه كه نويسندۀ جزوه ادعا كرده است، بلكه از طرف كسانى همچون سليمان بن صرد بوده كه رئيس اهل عراق بود و در جريان صلح اصلا در كوفه حضور نداشته است. (2)

طبيعى است كه سياست معاويه نيز در جهت مخدوش نمودن چهرۀ امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در بين مردم، و القاى شايعۀ سازشكارى و عدم كفايت امام توسط امثال خوارج كاملا با گفتار سليمان موافق بوده است؛ و بر فرض

ص:396


1- -شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 16، ص 42؛ البداية و النهاية (تاريخ ابن كثير) ، ج 8، ص 40.
2- -الامامة و السياسة، دينورى، ج 1، ص 185. البته در برخى از نقل هاى تاريخى آمده است كه حجر بن عدى از ياران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز در اعتراض به صلح آن حضرت با معاويه اين تعبير را نسبت به آن بزرگوار به كار برد؛ و امام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با منطق و استدلال او را قانع كرد؛ و او در حالى از خيمۀ امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خارج شد كه از اين گفتۀ خود شرمسار بود.

عدم نقش معاويه در دادن چنين نسبتى به امام، نقش طرفداران او در ترويج آن غير قابل انكار است.

در اين رابطه مناسب است-همان گونه كه مرحوم شيخ راضى آل ياسين متذكر شده و اندكى پيش كلام ايشان نقل شد-به برخورد خوارج با حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جريان جنگ صفين و نقش آنان در تضعيف جبهۀ آن حضرت و تخريب چهرۀ ايشان توجه شود. در آن جنگ نيز خوارج بخشى از لشكر حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بودند و پس از توطئۀ معاويه توسط عمروعاص و بر سر نيزه كردن قرآن، خوارج بيشترين فشار را براى ترك جنگ بر حضرت وارد كردند تا آنجا كه حضرت را متهم به كفر و تهديد به قتل نمودند.

يادآورى مى شود: تعبير به مذلّ المؤمنين و يا مسوّد وجوه المؤمنين نسبت به آن حضرت از طرف بعضى خوارج نيز بوده كه در لشكر آن حضرت نفوذ كرده بودند. در اين رابطه در كتاب «تذكرة الخواص» آمده كه صاحب كتاب «استيعاب» مى گويد: براساس روايت ابن عبد البر مالكى، سفيان بن ياليل و يا ابن ليلى حضرت را با عنوان «مذلّ المؤمنين» و طبق روايت هشام «مسوّد وجوه المؤمنين» خطاب كرد و حضرت به او فرمود: «و يحك ايها الخارجى لا تضّفنى. . .» ، واى بر تو اى مرد خارجى، مرا سرزنش نكن، آنچه مرا به اين كار (مصالحۀ با معاويه) مجبور نمود كشتن پدرم توسط شما و طعن و دشمنى شما با من و. . . بود.

شماها زمانى كه به جنگ صفين مى رفتيد دينتان امام دنيايتان بود، ولى امروز دنياتان امام دينتان مى باشد. واى بر تو اى خارجى! من همانا مردم

ص:397

كوفه را مردمى غير قابل اعتماد ديدم كه هركس به آنان اميدوار باشد ذليل خواهد شد. نظر و رأى يكى از آنها با ديگرى موافق نمى باشد و پدرم از طرف آنها سختى ها و شدائدى را متحمل شد. . .» . (1)

*** نتيجه اى كه از اين فصل به دست مى آيد اين است كه حضرات ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) در هر زمان با دقت در شرايط ويژۀ عصر خود و با درايت تمام وظيفۀ خود در پاسدارى از دين اسلام و معارف قرآن و سنّت پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را به بهترين شكل به انجام رسانيده و هيچ گاه حكومت هاى ستمگر زمان خود را مورد تأييد قرار ندادند؛ بلكه نتيجۀ حركت سياسى و فرهنگى امامان (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) به گونه اى بود كه حاكمان ستمگر را بيش از همه به آنان حسّاس مى نمود و آن بزرگواران را تحت نظر و فشار يا حصر نظامى و يا زندان قرار مى دادند و در نهايت وجود آنان را تحمل نكرده و به شهادت مى رساندند.

تحليل زندگانى سياسى پيشوايان دين و قياس رفتار سياسى اجتماعى آنان با يكديگر بدون در نظر گرفتن شرايط ويژۀ عصر آنان، دور از شأن تحقيق است و در فرض خوش بينانه، از درك نادرست تاريخ اهل بيت (عَلَيْهِم السَّلاَمُ) نشأت مى گيرد.

ص:398


1- -بحار الأنوار، ج 44، ص 23، پاورقى.

فصل دوازدهم: چند شبهه دربارۀ ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ )

اشاره

ص:399

ص:400

چند شبهۀ جزئى دربارۀ ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ )

نويسنده در ضمن نوشتۀ خود امورى را كه در بعضى از كتابهاى روايى شيعه در مورد شرايط و اوصاف و احوال امام ذكر شده، به عنوان تمسخر و استهزا نقل مى كند و بدون ارائۀ دليلى بر باطل بودن آنها نوشتۀ خود را تمام مى كند. اين امور عبارتند از:

1-تعيين وصىّ توسط هر امام

او مى نويسد:

«آنها-شيعه-مدعى هستند كه امام نمى ميرد مگر اينكه وصيت كند و برايش جانشين و خلفى باشد و شخص بعد از خودش را بداند، و بعد از حسنين جز در اعقاب هم نمى تواند باشد» .

اين مضمون علاوه بر روايات متواتر شيعه (1)از روايات اهل سنّت نيز استفاده مى شود، يعنى رواياتى كه از پيامبر نقل شده است و دلالت مى كند بر اينكه خلفاى آن حضرت دوازده نفر هستند. در بعضى از آنها كلمۀ «امير» ، و بعضا كلمۀ «ملك» نيز مى باشد.

در گذشته اين روايات از كتب اهل سنّت نقل شد. مطابق اين روايات

ص:401


1- -الكافى، ج 1، ص 276.

دوازده امام شيعه با اسم و رسم و مشخصات توسط پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) اعلام شده است. بديهى است هر امامى نيز بر همين موضوع وصيت مى كرده است.

2-انحصار امامت فقط در فرزند بزرگتر

او مى نويسد:

«آنها-شيعه-مدعى هستند امامت جز در فرزند بزرگتر نمى تواند باشد» .

نويسنده مدعى شده كه شيعيان چرا اين قاعده را در مورد عبد اللّه افطح فرزند بزرگتر امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نسبت به برادر خود جعفر عمل نكردند و به امامت موسى بن جعفر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه برادر كوچكتر بودند معتقد شدند؟

در پاسخ او گفته مى شود:

اوّلا-امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرزند بزرگ امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بوده و جعفر فرزند چهارم ايشان بود.

ثانيا-چنين مضمونى به نحو قاعدۀ كلى در مورد امامت نمى باشد، بلكه آنچه در روايات شيعه و سنّى از پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) وارد شده عنوان دوازده خليفه يا دوازده امير و يا ملك و يا مانند آن است، كه قبلا روايات منقول از طريق اهل سنّت ذكر شد؛ و در بسيارى از روايات اسامى دوازده امام نيز ذكر شده است.

و روايتى كه مضمون فوق در آن ذكر شده روايت كافى است از حضرت رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه فرمود:

ص:402

«امام علامتهايى دارد و يكى از آنها اين است كه او بزرگترين فرزند پدرش مى باشد [. . .]» . (1)

اين مضمون نمى تواند به نحو كلى مقصود باشد؛ زيرا-علاوه بر اينكه در روايت ششم همين باب امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرموده: «امامت در فرزند بزرگ مى باشد به شرط آنكه در او عيبى و اشكالى نباشد» (2)و قهرا با اين روايت كليّت و اطلاق روايت منقول از حضرت رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مقيّد خواهد شد-اين مضمون معارض است با رواياتى كه از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل شد كه اسامى ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) را ذكر فرموده است. شايد روايت منقول از حضرت رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ناظر به موارد اكثر و يا ائمۀ بعد از خودشان باشد.

3-غسل امام فقط توسط امام

او مى نويسد:

«آنها مدعى هستند جسد امام را جز امام غسل نمى دهد» .

اين مضمون در كافى ضمن چند حديث از امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده است؛ در يكى از اين احاديث آمده است:

«اين سنّت موسى بن عمران است» . (3)

يعنى پيامبر و امام را جز وصىّ او غسل نمى دهد.

نويسنده مضمون فوق را در چند مورد خلاف واقع دانسته است:

اوّل-در مورد موسى بن جعفر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه هنگام وفات، فرزندش حضرت رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) غايب بود و در مدينه زندگى مى كرد.

ص:403


1- -همان، ص 284، حديث 1. [1]
2- -همان، ص 285، حديث 6. [2]
3- -همان، ص 385، حديث 2. [3]

دوّم-حضرت رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه هنگام وفات، فرزندش حضرت جواد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هشت ساله بود.

سوّم-در مورد حضرت امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه هنگام شهادت در كربلا فرزند او على بن الحسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اسارت بود.

در پاسخ نويسنده گفته مى شود:

اوّلا-امكان ذاتى غسل دادن امام توسط فرزند خود كه امام است در موارد362 ذكرشده قابل انكار نيست، فقط آنچه هست استبعاد آن از نظر وقوع است. و اين استبعاد براى كسانى كه وقوع امور خارق العاده يعنى معجزات را قبول دارند معنايى ندارد. و انجام معجزه بنابر نصّ قرآن در مورد بسيارى از پيامبران-و از آن جمله: صحبت كردن حضرت عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در گهواره (1)-براى پيروان قرآن قابل شك و انكار نمى باشد.

ثانيا-طبق رواياتى كه از طريق اهل سنّت نيز اندكى پيش نقل شد، (2)سنن و امورى كه در امتهاى پيشين اتفاق افتاده در امت اسلامى نيز اتفاق خواهد افتاد، و يكى از آنها طبق روايت ذكرشده از كافى سنّت حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است كه وصىّ او هنگام وفات او در «تيه» حاضر شد و او را غسل داد.

ثالثا-طبق روايتى كه از كتاب «ينابيع المودّة» نقل شده حضرت مهدى (عج) كه نوجوانى چهار يا پنج ساله بود به دستور پدر بزرگوارش براى نشان دادن علامت امامت خود به زبان عربى فصيح براى سائل يعنى احمد بن اسحاق اشعرى صحبت كرد. (3)«و حكم الامثال فيما

ص:404


1- -سورۀ مريم، آيۀ 30.
2- -اواخر فصل هفتم همين كتاب.
3- -كمال الدين، ج 2، ص 385؛ ينابيع المودّة، ج 3، ص 318.

يجوز و فيما لا يجوز واحد» : حكم چيزهاى مشابه و همانند در جواز و عدم جواز يكسان است.

بنابراين غسل دادن امام توسط فرزند هشت ساله و حاضر شدن امام از مكان دورى به نزد امامى كه از دنيا رفته است، با توجه به امور خارق العادۀ ذكرشده نبايد موجب استبعاد و انكار قرار گيرد.

4-سلاح و زره پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نشانۀ امامت

اشاره

نويسنده مى گويد:

«اينها [شيعه]مدعى هستند كه امام به اندازۀ زره رسول خدا مى گردد، و سلاح رسول پيش او مى گردد» .

موضوع سلاح رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در دو مورد در كتاب كافى ذكر شده است. (1)و موضوع زره پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و مساوى بودن با قامت امام نيز در دو مورد از كتاب كافى ذكر شده است. (2)

در مورد سلاح رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) در كافى از امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده كه فرمودند:

«براى امام نشانه هايى هست [. . .]و از آن جمله سلاح -رسول اللّه-و اين سلاح براى ما همچون تابوت در بنى اسرائيل مى باشد، و هركجا اين سلاح باشد همانجا امامت خواهد بود» . (3)

و در كافى بابى با همين عنوان وجود دارد. (4)

ص:405


1- -الكافى، ج 1، ص 284 و ص 379.
2- -همان، ص 308 و ص 389. [1]
3- -همان، ص 284. [2]
4- -همان، ص 238. [3]

تابوت السكينة حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

تابوت بنى اسرائيل اشاره است به آيۀ شريفۀ: وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ اَلتّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ اَلْمَلائِكَةُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (1)«و پيامبرشان به آنان -بنى اسرائيل-گفت: علامت حكومت او-طالوت-اين است كه نزد شما آيد صندوق [معهود]كه سكينۀ پروردگارتان و باقيماندۀ ميراث آل موسى و آل هارون باشد كه ملائكه آن را حمل مى كنند. همانا اين -صندوق-آيتى است براى شما اگر ايمان داشته باشيد» .

و مراد از تابوت كه در اين آيه ذكر شده بنابر نقل «الميزان» از تفسير قمى از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) صندوقى است كه مادر حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) او را در آن قرار داد و بر رود نيل رها كرد.

علامۀ طباطبايى دراين باره مى گويد:

«اين صندوق سپس در دست بنى اسرائيل به عنوان تبرك و شىء مقدس حفظ مى شد، تا هنگامى كه زمان وفات حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رسيد الواح و زره خود و هرآنچه از آيات و نشانه هاى نبوت پيش او بود را در آن صندوق قرار داد و در نزد وصىّ خود يوشع و ديعت گذاشت، و همچنان اين صندوق در دست بنى اسرائيل بود تا كم كم به آن بى اعتنا شدند و اسباب بازى كودكان در كوچه ها شد و بتدريج آنان به

ص:406


1- -سورۀ بقره، آيۀ 248. [1]

گناهان رو آوردند و به ارزشهاى معنوى پشت كردند و عزت و شرف آنان از بين رفت و صندوق را نيز خداوند از آنان گرفت (و با نيروهاى غيبى آن را حفظ نمود) تا زمانى كه از يكى از پيامبران خود خواستند كه از خدا بخواهد كه طالوت را پادشاه آنان قرار دهد تا با جالوت بجنگد و آن پيامبر به آنان گفت: نشانۀ پادشاهى او اين است كه خداوند صندوق را مجددا به شما برگرداند. . .» . (1)

تشبيه سلاح و زره پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به تابوت السكينة

بنابراين تشبيه سلاح رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به صندوق حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در روايت امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تشبيهى بسيار مناسب و جالب است، و مصداق ديگرى است براى روايات منقول از طريق اهل سنّت و شيعه كه سنن و حوادث امتهاى پيشين در امت اسلامى نيز ديده خواهد شد. در حقيقت همان گونه كه حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) صندوق حامل الواح و آثار نبوت و زره خود و مواريث ساير پيامبران را فقط به وصىّ خود يوشع (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تحويل داد، پيامبر اسلام (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نيز ودايع نفيس خود كه از آن جمله است سلاح و زره خود را فقط به دست اوصياى خود مى دهد. در روايات ذكرشده در كافى (2)موضوع «فضل» و «وصيّت» نيز از علائم امامت شمرده شده است.

و مقصود از اينكه زره رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به اندازۀ قامت امام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى باشد، بر فرض اينكه ظاهر آن مقصود باشد، اين است كه اگر امام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بخواهد

ص:407


1- -تفسير الميزان، ج 2، ص 297.
2- -الكافى، ج 1، ص 284.

همچون رسول خدا بجنگد و زره او را بپوشد به اندازۀ قامت او مى باشد، لازمۀ اين كلام اين نيست كه حتى بايد زره رسول خدا در زمان كودكى امام نيز به اندازۀ او باشد.

ولى ممكن است ظاهر روايت مقصود نباشد و اين تعبير كنايه از آن باشد كه مسئوليت حفظ سنّت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و معارف قرآن به دست اهل بيت مى باشد كه يكى از دو ثقل مى باشند كه در حديث ثقلين آمده و پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) براى امتش باقى گذاشته است. نظير اين تعبير در زبانهاى ديگر و از جمله زبان فارسى ايرانى شايع است كه مى گويند: اين قبا يا اين پيراهن فقط به قامت فلانى برازنده است، يعنى ديگران توان خلافت و نيابت از شخص موردنظر را ندارند.

يادآورى مى شود كافى بابى تحت همين عنوان دارد كه از آن استفاده مى شود در آن مقطع يكى از نشانه ها و دلايل صدق مدعى امامت اين بوده كه ميراثى از ادوات جنگى پيامبر و الواح موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و مانند آن نزد آن شخص مدعى باشد. در همين رابطه در روايتى آمده است: سعيد سمّان مى گويد: من نزد آن حضرت بودم كه دو نفر از زيديه آمدند و پرسيدند:

آيا بين شما امام واجب الاطاعة هست؟ و امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) (از روى تقيه يا توريه) فرمودند: «نه» . آنها گفتند: ما از افراد پاك و مهيّاى قيام شنيده ايم كه شما همان امام واجب الاطاعة هستيد. امام عصبانى شدند و فرمودند:

«من دستور (قيامى) به آنها نداده ام» . سپس آن دو نفر كه امام را عصبانى ديدند از نزد ايشان رفتند. امام از من پرسيدند: «اينها را شناختى؟» من عرض كردم: آرى اينان اهل بازار ما و وابسته به زيديه هستند و خيال مى كنند شمشير رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نزد عبد اللّه بن حسن مى باشد. حضرت

ص:408

فرمودند: «خدا آنان را لعنت كند دروغ مى گويند. شمشير پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را نه آنان و نه عبد اللّه و نه پدرش نديده اند. . .» . سپس فرمودند: «همانا شمشير و رايه (علم) مخصوص پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و زره و لامه (كه چيزى شبيه زره بوده است) و مغفر (كه كلاه آهنى باشد) آن حضرت و نيز الواح موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و عصاى او و طشتى كه هنگام قربانى نمودن از آن استفاده مى كرده و خاتم سليمان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و آن اسمى كه هروقت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آن را به كار مى برد از ناحيۀ مشركين تير (يا آسيبى) به مسلمانان نمى رسيد همگى نزد من است، و مثل سلاح رسول اللّه مثل تابوت در بنى اسرائيل مى باشد كه نشانۀ صدق مدعى نبوت بود. . .» . (1)

5-روايت دالّ بر اينكه امام ده علامت دارد

اشاره

از جمله امورى كه نويسنده مطرح نموده مضمون روايتى است كه در كافى ذكر شده است؛ اين روايت از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كند كه:

«براى امام ده علامت وجود دارد: پاك و ختنه شده به دنيا مى آيد، و هنگامى كه بر زمين رسيد روى دو دست خود قرار گرفته، و با صداى بلند شهادتين مى گويد، جنب نمى شود، چشمهاى او به خواب مى رود اما قلب او نمى خوابد، خميازه و تمطّى (قد كشيدن) ندارد، پشت سر خود را همچون جلو مى بيند، مدفوع او بوى مشك مى دهد و زمين مأمور پوشاندن و از بين بردن آن مى باشد، هنگامى كه

ص:409


1- -همان، ص 234، حديث 2. [1]

زره رسول اللّه (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را بپوشد به اندازۀ قامتش مى باشد و ديگران اگر بپوشند يك وجب از قامت آنان بزرگتر است، و او پيوسته از طرف غيب محدّث خواهد بود» . (1)

كافى اين روايت را از على بن محمد نقل مى كند كه ظاهرا على بن محمد بن ابراهيم است و كشّى او را تأييد و توثيق كرده است، و علامه در «خلاصه» او را وكيل حضرت مهدى (عج) دانسته است. (2)ولى او روايت فوق را از بعض اصحاب نقل كرده است و معلوم نيست چه كسى مى باشد. علاوه بر اين على بن محمد كه راوى اوّل حديث مى باشد مشترك است بين على بن محمد بن ابراهيم و على بن محمد بن جعفر كه اوّلى توثيق شده ولى دوّمى (بنابر نقل بهجة الآمال از نجاشى و علامه) ضعيف و روايت او مضطرب مى باشد. (3)

بعضى از مضامين اين حديث از جهاتى مخالف مسلّمات دينى و تاريخى است؛ از جمله:

الف: متفاوت بودن جنبۀ بشرى امام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از مردم

اولا: برخى از امور مذكوره نه محال است و نه مستنكر؛ از جمله مختون بودن هنگام ولادت كه در اعصار ما نيز بسيار اتفاق مى افتد.

و ثانيا: اگر برخى ديگر از مضامين اين حديث نسبت به ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) صحيح باشد قطعا بايد نسبت به پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نيز چنين باشد، و حال آنكه در

ص:410


1- -همان، ص 388، حديث 8. [1]
2- -بهجة الآمال، ج 5، ص 512. [2]
3- -بهجة الآمال، ج 5، ص 512 و 513. [3]

تواريخ-كه جزئيات و خصوصيات ظاهرى آن حضرت در آنها نقل و ضبط شده است-چنين مطلبى نيامده است.

از طرفى پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بنا به نصّ قرآن از جنبۀ ظاهرى بشرى است مثل ساير انسانها، جز اينكه به او وحى مى شود؛ در اين رابطه به آيات زير توجه شود:

1- قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ (1)«-اى پيامبر-بگو من بشرى هستم مانند شما، جز اينكه به من وحى مى شود كه خداى شما خدايى است يگانه» .

و لازمۀ بشر بودن پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) اين است كه تمام جهاز بدنى و ظاهرى او همانند ديگران باشد.

2- وَ قالُوا ما لِهذَا اَلرَّسُولِ يَأْكُلُ اَلطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي اَلْأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً (2)«و-منكرين رسالت-گفتند: اين چه پيامبرى است كه غذا مى خورد و در-كوچه و-بازارها راه مى رود؟ چرا ملكى به سوى او نازل نشد تا با او انذار نمايد؟»

اين آيه در مقام رد تعجب منكرين رسالت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) مى باشد؛ آنان رسالت را منافى با داشتن صفات بشرى همچون غذا خوردن و راه رفتن در كوچه و بازار مى دانستند. پس صريح است در اينكه پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) هم بشر است و هم رسول و متصل به وحى و غيب.

3-در مورد حضرت نوح (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده است: فَقالَ اَلْمَلَأُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ. . . (3)«اشراف كافر از قوم نوح گفتند

ص:411


1- -سورۀ كهف، آيۀ 110؛ سورۀ فصلت، [1] آيۀ 6.
2- -سورۀ فرقان، آيۀ 7. [2]
3- -سورۀ مؤمنون، آيۀ 24. [3]

او كسى نيست جز انسانى مثل شما كه مى خواهد خود را بر شما برترى دهد» .

4-در مورد پيامبرى كه بعد از نوح (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مبعوث شده بود آمده است:

وَ قالَ اَلْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ اَلَّذِينَ كَفَرُوا [. . .] ما هذا إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمّا تَشْرَبُونَ (1)«اشراف كافر-به پيامبر بعد از نوح-گفتند او كسى نيست جز انسانى مثل شما كه مانند شما مى خورد و مى آشامد» .

اين دو آيه نيز در مقام ردّ و توبيخ منكرين رسالت حضرت نوح (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و پيامبر بعد از او مى باشند كه به نظر آنان رسالت با بشر بودن و صفات بشرى همچون آب و غذا خوردن منافات دارد. بنابراين از نظر قرآن انسانهاى كامل هرچند از نظر معنوى به بالاترين درجات رسيده باشند -حتى رسول اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) -از جهت ظاهر بشرى هستند مثل سايرين و همان صفات و ويژگى هاى آنان را دارا مى باشند و ائمۀ هدى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز از اين قاعده مستثنى نيستند.

از طرف ديگر با توجه به اينكه موضوع ذكرشده در روايت هرگز در مورد پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل نشده است، حدس قوى زده مى شود كه غلات يا مخالفين ائمۀ معصومين (عَلَيْهِم السَّلاَمُ) اين گونه امور را در روايات مربوط به صفات و علائم امام داخل كرده باشند تا ساير مطالب صحيح آنها را نيز مخدوش نمايند.

درعين حال قرآن به اين حقيقت نيز توجه داده است كه پيامبران با اينكه بشرى هستند همچون ساير بشرها، در بعضى مواقع كه امر هدايت و رسالت نياز داشته است كارهاى خارق العاده اى توسط آنان انجام مى شده تا موجب توجه انسانها به غيب اين عالم مادى و انقطاع

ص:412


1- -سورۀ مؤمنون، آيۀ 33. [1]

آنان از اسباب و علل ظاهرى و نهايتا هدايت آنان شود. كارهايى نظير:

طوفان نوح (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، اژدها شدن عصاى موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و غرق شدن فرعونيان، تولد عيسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بدون پدر و صحبت كردن او در گهواره، و نبوت يحيى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حال كودكى و. . . .

اين گونه امور خارق العاده علاوه بر هدف فوق، بعيد بودن موضوع وحى و ارتباط بشر با عالم غيب را نيز از اذهان و افكار عامۀ مردم معاصر پيامبران مى زدود.

ب: جنب نشدن امام

اشاره

اين موضوع نيز اگر واقعيت داشت قطعا بايد شامل پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نيز بشود و قهرا غسل جنابت انجام ندهد؛ در صورتى كه به صراحت تاريخ، پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) اين غسل را انجام مى داده است. اين موضوع در شرح حالات پيامبر و زندگى او با همسران خود ذكر شده است. و قطعا نمى توان گفت ائمۀ اطهار (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) در اين جهت از پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) بالاتر و كامل تر مى باشند؛ بعيد نيست همان گونه كه مرحوم محمد تقى مجلسى نيز در روضة المتقين (1)اشاره كرده است مقصود از نفى جنابت از امام در بعضى روايات، نفى احتلام يعنى جنابت در حال خواب باشد؛ زيرا عصمت و بزرگى روح امام مانع از نزديك شدن شيطان و تأثير او بر روح امام خواهد بود. روايتى را نيز از كتاب كافى از امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل كرده است كه همين احتمال را تأييد مى كند.

ص:413


1- -روضة المتقين، ج 13، ص 237.

همين شبهه در مورد اينكه «امام ختنه شده و پاك به دنيا مى آيد» نيز وجود دارد. يعنى لازمۀ بشر بودن پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به نص قرآن اين است كه اوصياى آن حضرت نيز در جنبۀ بشر بودن مثل پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) باشند.

براى تأييد مطلب ذكرشده-كه پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و ائمه (عَلَيْهِم السَّلاَمُ ) از جنبۀ بشرى و ظاهرى مانند ديگران بوده اند و اين جهات بر آنان نيز عارض مى شده است-مى توان به روايات منقول از طريق شيعه استناد نمود؛ از باب نمونه:

1-روايت زراره از امام محمد باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) :

«پيامبر و همسرش با پنج مدّ آب از يك ظرف غسل مى كردند» . (هر مدّ حدود يك كيلو گرم است) . زراره پرسيد:

چگونه؟ امام فرمود: «پيامبر ابتدا خود را تطهير مى نمود سپس همسرش نيز خود را تطهير مى نمود، آنگاه از باقى ماندۀ آب هردو غسل مى كردند. . .» . (1)

2-در روايت محمد بن مسلم آمده كه از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يا امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از مقدار لازم آب براى غسل جنابت سؤال نمود، در جواب فرمودند:

«پيامبر و همسرش با پنج مدّ آب غسل مى كردند [. . .]» . (2)

3-معاوية بن عمار از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كند:

«پيامبر با يك صاع (حدود سه كيلو) آب غسل مى كردند، و هرگاه با بعضى از همسران خود مى خواستند غسل كنند با

ص:414


1- -وسائل الشيعة، ج 1، ص 512، باب 32 از ابواب جنابت، حديث 4.
2- -همان، حديث 1.

يك صاع و يك مدّ آب غسل مى كردند» . (1)

ظهور اين روايت در غسل جنابت كاملا روشن است. در روايت ديگرى نيز غسل كردن پيامبر و همسرش با پنج مدّ آب ذكر شده است. (2)

4-ابن عباس از ميمونه همسر پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نقل مى كند:

«من و پيامبر جنب شديم و من از آب يك خمره غسل كردم و مقدارى از آن آب در خمره ماند و پيامبر از باقى ماندۀ آب غسل نمود. . .» . (3)

5-عبد اللّه بن سنان از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كند:

«پدرم براى جنابت غسل مى كرد و كسى به او گفت: مقدارى از پشت شما غسل داده نشده، سپس پدرم به او فرمود: وظيفۀ تو اين نبود كه به من تذكر بدهى، و آنگاه آن مقدار را غسل دادند» . (4)

6-در وسائل الشيعة (5)با دو سند جداگانه از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده است كه پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) فرمودند:

«خداوند شش خصلت را براى من و اوصياى من از فرزندانم و نيز پيروان آنان روا نمى داند [. . .]يكى از آنها رفتن به مساجد در حال جنابت مى باشد» .

ص:415


1- -همان، حديث 3.
2- -همان، حديث 5.
3- -همان، حديث 6.
4- -همان، باب 41، حديث 1.
5- -همان، باب 15 از ابواب الجنابة، حديث 8 و 15.
روايات مخالف قرآن و سنّت قطعى

هر مطلبى كه در هر روايتى ديده شد اگر با محكمات قرآن و روايات متواتر و سنّت قطعى پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) مخالف باشد علامت مجعول بودن همۀ روايت يا قسمتى از آن مى باشد. و بر فرض صحيح بودن سند اين گونه روايات، دليل صحيح بودن متن آن نمى باشد.

كسى كه چيزى را جعل مى كند و مى خواهد چهرۀ دين و مذهب و اولياى بزرگوار آن را مخدوش نمايد، قهرا كار خود را به نام افراد خوشنام و مورد اعتماد جعل مى كند تا مورد قبول عامّه و افراد بى اطلاع قرار گيرد.

جعل و تحريف روايات در تاريخ

در اين رابطه مناسب است به كتابهايى كه دربارۀ جعل روايات و تحريف آنها-توسط افراد معاند همانند: معاويه، ابو هريره و خلفاى بنى اميه و بنى عباس در طول تاريخ اسلام-تأليف شده مراجعه شود. از جمله مى توان به كتابهاى «عبد اللّه بن سبأ» و «خمسون و مأة صحابى مختلق» كه توسط علامه سيد مرتضى عسگرى به رشتۀ تحرير درآمده مراجعه كرد، در كتاب اخير نام صد و پنجاه صحابى كه توسط سيف بن عمر جعل و روايات و يا حوادثى به آنها نسبت داده شده به تفصيل بيان شده است.

در مقدمۀ كتاب فوق در مورد ابن ابى العوجاء چنين آمده است:

«در زمان خلافت منصور به جرم زندقه و تبليغ آن در كوفه زندانى شد و با دخالت دوستانش و شفاعت آنان خليفه

ص:416

دستور آزادى او را داد ولى اين دستور به والى كوفه نرسيد و او را به قتل رساند» .

سپس از طبرى، ابن اثير، ابن كثير و ذهبى نقل شده كه ابن ابى العوجاء هنگام مرگ اعلام كرد:

«به خدا قسم من چهار هزار حديث جعل كردم كه مضمون آنها حلال را حرام و حرام را حلال مى نمود، و نيز وجوب روزه را به جاى وجوب افطار و وجوب افطار را به جاى وجوب روزه قرار دادم» .

سپس به دنبال جملۀ فوق نويسندۀ كتاب مى گويد:

«اى كاش مى دانستيم احاديث جعلى او كدام است و در كدام مأخذ تدوين شده و سرنوشت آنها چه شده؛ و هنگامى كه يك زنديق وقت نااميدى از زندگى به جعل چهار هزار حديث اعتراف مى كند [. . .]پس چقدر حديث توسط ديگران كه نمى شناسيم جعل شده است؟ !» (1)

شايد مقصود از حلال كردن حرام و حرام كردن حلال به طور كلى تحريف در احكام دين و تغيير آنها باشد نه حلال و حرام مصطلح فقهى.

سؤال
اشاره

در پايان يادآور مى شويم: ممكن است گمان شود به دليل وجود بعضى روايات ضعيف و غير قابل اعتماد در كتابهايى مانند: بحار الانوار،

ص:417


1- -خمسون و مأة صحابى مختلق، مرتضى عسگرى، ج 1، ص 31.

كافى و نظاير اينها تمام روايات آن كتابها مخدوش و غير قابل استناد و عمل مى باشد.

پاسخ

اوّلا: صرف ضعيف بودن تعدادى روايت در هر كتابى نمى تواند دليل بر بى اعتبارى تمام روايات آن كتاب باشد، بلكه با معيارهايى كه در جاى خود بيان شده بايد روايات صحيح را از غير صحيح تشخيص داد؛ يكى از اين معيارها عرضۀ روايات بر قرآن و عدم تعارض آنها با كتاب خدا و سنّت قطعى پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) است.

ثانيا: از اين گونه روايات ضعيف كه در سند يا متن آن اشكالى هست در كتب روايى اهل سنّت و حتى صحاح ششگانۀ آنها-صحيح بخارى، صحيح مسلم، سنن ترمذى، سنن نسائى، سنن ابى داود و سنن ابن ماجه- نيز به وفور وجود دارد.

در اين رابطه به تحقيق دانشمند و محقق فقيد مرحوم مظفر در كتاب دلائل الصدق مراجعه نماييد. نامبرده مى نويسد:

«روايات اهل سنّت براى اثبات مطالب موردنظر آنان كافى و صالح نمى باشد، زيرا صحيح ترين روايات آنان در صحاح ششگانه ضبط شده است در صورتى كه اين صحاح از چهار نظر مورد خدشه و اشكال مى باشد» . (1)

ايشان اوّلين خدشه را در كيفيت جمع آورى اين صحاح و وضعيت

ص:418


1- -دلائل الصدق، ج 1، ص 47. [1]

جمع كنندگان آنها مى داند و يادآور مى شود كه: ابن حجر در كتاب «تهذيب التهذيب» و ذهبى در كتاب «الميزان» -با اينكه هردو از علماى اهل سنّت هستند-مسلم را در موارد متعددى از جمله كيفيت جمع آورى و بى اعتبارى مطالب كتاب او مورد انتقاد قرار داده اند. (1)

مرحوم مظفر در رابطه با سنن ابن ماجه مى نويسد:

«ابن حجر و حافظ ابى الحجاج المزى دربارۀ كتاب سنن ابن ماجه گفته اند: در اين كتاب رواياتى وجود دارد كه جدا ضعيف مى باشند، تا آنجا كه «سرى» و «حافظ ابى الحجاج المزى» مى گويند: هرگاه روايتى را فقط ابن ماجه نقل كند معمولا ضعيف خواهد بود» . (2)

ايشان به نقل از ابن حجر و ذهبى دربارۀ صحيح بخارى چنين آورده:

«بخارى در كتاب صحيح خود از جماعتى روايت نقل مى كند كه خودش آنان را در جاى ديگر تضعيف نموده است -و سپس آنان را نام مى برد-» . (3)

سپس مرحوم مظفر مواردى را برمى شمارد كه ابى داود، نسائى و ترمذى افرادى را مورد طعن قرار مى دهند و در عين حال از آنان روايت نقل مى كنند. (4)و دربارۀ بخارى و مسلم مى افزايد كه:

«در مورد بخارى و مسلم كه از بزرگان محدثين اهل سنّت هستند گفته شده كه در موارد زيادى روايتى را به صرف نقل

ص:419


1- -همان.
2- -همان، ص 48. [1]
3- -همان.
4- -همان، ص 49. [2]

يك يا چند راوى از جماعتى، آن را به جماعت نسبت مى دهند در صورتى كه آن جماعت مجهول الحال هستند و هيچ گونه مدح يا مذمتى نسبت به آن جماعت ديده نمى شود. . .» . (1)

مرحوم مظفر دومين خدشه نسبت به روايات صحاح ششگانه را چنين بيان مى كند:

«بسيارى از روايات اين كتابها مشتمل بر مطالب كفرآميز مى باشد، نظير تجسم و داراى مكان بودن خداوند و اثبات حدوث و تغيير و انتقال و يا عروض عوارض مانند خنده و نظير آن براى خداوند. تا آنجا كه روايت كرده اند كه خداوند پاى خود را داخل آتش جهنم مى كند و آن را از بين مى برد [. . .]و مطالبى در اين كتابها هست كه موجب وهن پيامبران مى باشد، تا آنجا كه مطابق روايتى پيامبر اسلام در آغاز نبوت جاهل به رسالت بوده است و خديجه و يك نصرانى او را به رسالت خود آگاه مى كنند؛ و نيز رواياتى كه مشتمل بر خرافات و امور منكر مى باشند در اين كتابها بسيار ديده مى شود. . .» . (2)

مرحوم مظفر سومين خدشه را تدليس در نقل روايات مى داند و مواردى از آن را ذكر مى كند؛ از جمله:

1-روايت را با اينكه توسط شخص غير مقبول از شخص

ص:420


1- -همان، ص 49 و 50. [1]
2- -همان، ص 51. [2]

مقبول نقل شده، بدون ذكر واسطه از آن فرد مقبول نقل مى كنند.

2-در مواردى كه روايتى از فرد ضعيف نقل شده و او در نام با فرد موثق مشترك مى باشد، روايت به شكل مبهم نقل مى شود كه خواننده متوجه نشود روايت از شخص ضعيف نقل شده است. در ادامه ايشان به تفصيل مواردى از تدليس در نقل روايت را از كتاب صحيح بخارى به نقل از ابن حجر و ذهبى نقل مى نمايد. (1)

مرحوم مظفر چهارمين خدشه را اين گونه بيان مى كند:

«اكثر راويان آنها توسط خود محدثين اهل سنّت مورد جرح و مذمت قرار گرفته اند و متهم به كذب و مانند آن شده اند، تا آنجا كه يحيى بن سعيد القطان كه از بزرگان علماى رجال اهل سنّت مى باشد گفته است: من اگر در مقام نقل روايات بخواهم از كسى كه مورد رضايت من باشد نقل كنم فقط از پنج راوى نقل مى كنم؛ و همين مطلب را ذهبى نيز از او نقل نموده است» . (2)

سپس مرحوم مظفر مى افزايد:

«من راويان صحاح ششگانه را كه حداقل دو نفر از علماى رجال اهل سنّت آنها را مورد طعن و مذمت شديد قرار داده اند و آنها را متهم به كذب نموده و يا دربارۀ آنها گفته اند:

ص:421


1- -همان، ص 51 تا 53. [1]
2- -همان، ص 53. [2]

«متروك» ، «هالك» ، «حديثش نوشته نمى شود» ، «به او اعتنا نمى شود» ، «جدا ضعيف است» يا «اجماع بر ضعف او مى باشد» و نظير اين تعبيرات، به ترتيب حروف تهجى ذكر مى كنم» . (1)

در ادامه ايشان به ترتيب ذكرشده نام راويان بسيارى را مفصلا بيان مى كند.

و در همين باره در كتاب «المبادئ العامّة للفقه الجعفرى» به نقل از كتاب «الأضواء على السنة المحمدية» از استاد محمود ابو ريه-از علماى اهل سنّت-آمده است: بسيارى از محدثين به ضعف و جرح رجال و اسناد صحيح بخارى و صحيح مسلم تصريح كرده اند و تندترين كلام را در مورد آنان اظهار نموده اند. (2)

و آخر دعوانا ان الحمد للّه ربّ العالمين.

***

ص:422


1- -همان، ص 53 تا 133. [1]
2- -المبادئ العامة للفقه الجعفرى، هاشم معروف الحسنى، ص 93. [2]

ضميمه شماره يك:

اشاره

متن سؤالات آقاى دكتر مسعود اميد

دربارۀ امام زمان (عج)

و

پاسخ حضرت آيت اللّه العظمى منتظرى

ص:423

ص:424

متن سؤالات آقاى دكتر اميد دربارۀ امام زمان (عج)

حضرت آيت اللّه منتظرى مرجع عاليقدر

با سلام-اينجانب در حال تحقيق در امور دينى-اسلامى هستم و در اين راستا سؤالاتى دارم. با توجه به اينكه حضرتعالى به عنوان يك دانشمند دينى تنها مرجعى هستيد كه سعۀ صدر كم نظيرى داريد و كنكاش علمى مقدسترين امور را به اطاعت كوركورانۀ آنها ترجيح مى دهيد، تصميم گرفتم نظرات شما را دربارۀ فرضيه هاى زير جويا شوم [. . .]

فرضيۀ امام زمان (عج)

1-آيا مى توان به قول چهار نفر (نوّاب امام زمان) كه معصوم نيستند اعتماد كرد و ادعاى آنان را دربارۀ وجود امام زمان پذيرفت؟ جعفر برادر امام حسن عسكرى معتقدند كه برادرش فرزندى ندارد و به همين جهت براى جلوگيرى از افشاى راز، مارك «جعفر كذّاب» خورد.

آيا احتمال دارد كه اين نوّاب براى مصلحت تشكيلات شيعه مبادرت به جعل خبر وجود مهدى پنهان كرده باشند؟ آيا غيبت كبراى مهدى پس از فوت اين چهار نوّاب اين فرضيه را تقويت نمى كند كه

ص:425

مهدى ساخته و پرداختۀ آنها بوده و واقعيت نداشته است؟ توجه شود كه حسين بن منصور حلاج معتقد بود كه مهدى فوت كرده است، و ابو سهل نوبختى از بزرگان شيعه نيز معتقد بود كه مهدى در دوران مخفى بودن فوت كرده است.

2-با توجه به اينكه اجماع دربارۀ صحت وجود امام زمان وجود ندارد و كوچكترين ادعايى دربارۀ جعلى بودن مهدى و يا هر تحقيق انتقادى در اين زمينه با تكفير و يا ترور روبرو مى شود (ترور كسروى) آيا مى توان به فرضيه اى كه حياتش مرهون ترور و خفقان بوده اعتماد كرد؟ اگر فرضيۀ مهدى كاذب نيست و فقها قادر به دفاع از آن هستند چرا هر نوع نقد امام زمان را به بهانۀ توهين به مقدسات تكفير مى كنند؟ آيا شما اين تكفيرها را قبول داريد؟

3-آيا امام بايد در هر خطرى بسان امام حسين حضور داشته باشد يا خودش مخفى شود و امّتش را در خطرات رها سازد؟ فرضيۀ غيبت امام زمان براى حفظ جانش چه تطبيقى با امامت پيش تازانۀ امام حسين دارد؟

4-اصولا امام به معناى پيشواى زنده در هدايت امت است؛ امام زمان كه نقش فعالى در حل مشكلات ندارد آيا اصولا مى توان او را امام ناميد؟ آيا امامت مثل سلطنت يك پست و مقام موروثى است يا يك صلاحيت اكتسابى؟

ص:426

پاسخ حضرت آيت اللّه العظمى منتظرى

جناب آقاى دكتر مسعود اميد دام توفيقه

پس از سلام و اعتذار از تأخير جواب در اثر ابتلاى شديد به كسالت، به نحو اختصار يادآور مى شوم: [. . .]

در رابطه با امام زمان (عج) :

ج 1-اصل وجود امام زمان (عج) مورد ترديد نبوده تا بخواهيم از راه نوّاب چهارگانه آن را اثبات نماييم؛ علاوه بر اينكه اين موضوع به وسيلۀ براهينى كه دلالت مى كند بر لزوم امامت عامه در همۀ اعصار و زمانها به اثبات مى رسد، به وسيلۀ اخبار متواتره كه از پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) و ائمه معصومين (عَلَيْهِم السَّلاَمُ) نقل شده و از طرق فريقين روايت شده نيز به اثبات مى رسد. بيش از سه هزار حديث از طرق شيعه و سنّى دربارۀ آن حضرت در دسترس است به گونه اى كه اجمالا در حدّ تواتر است و موجب قطع و يقين مى باشد.

شما مى توانيد در اين زمينه به صحيح مسلم، مسند احمد حنبل، جامع الاصول، كنز العمّال، سنن ابن ماجه از كتب اهل سنّت، و غيبت نعمانى، غيبت شيخ طوسى، كمال الدين صدوق و بحار مجلسى از كتب شيعه مراجعه فرماييد.

ص:427

از زمان خود پيامبر موضوع مهم حضرت مهدى (عج) و اينكه او فرزند نهم امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى باشد و داراى عمر طولانى و غيبت طولانى مى باشد، و اينكه پس از ظهور زمين را پر از عدل و داد مى نمايد، و علامتها و نشانه هاى قبل از ظهور آن حضرت به نحو تفصيل نقل شده است.

و اينكه ملقّب شدن «جعفر» عموى آن حضرت به لقب «كذّاب» فقط به خاطر تكذيب آن حضرت بوده است ثابت نيست، و مخالفت چند نفر به عقيدۀ وجود آن حضرت آسيبى نمى رساند؛ در طول تاريخ بسيارى از افراد حتى با بديهيات اوّليه نيز به خاطر اغراض سياسى يا اقتصادى مخالفت كرده اند.

ج 2-با توجه به مطالب يادشده وجود و بقاى آن حضرت با برهان عقلى و نقلى به اثبات مى رسد، و در اين گونه امور كه اخبار متواتره از زمان خود پيامبر اكرم (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) نسبت به آن وارد شده اگر اجماع هم محقق شود به اصطلاح «اجماع مدركى» است؛ و معيار، مدرك آن مى باشد؛ و با توجه به براهين عقلى و اخبار كثيرۀ متواتره چيزى بيش از مرتبۀ علم و يقينى كه معمولا از راه اجماع حاصل مى شود به دست مى آيد.

بنابراين وجود امام زمان (عج) فرضيه اى نيست كه مرهون خفقان و ترور و امثال آنها باشد، بلكه مرهون عقل سليم و نقل مسلّم است.

و به نظر اينجانب نمى توان كسى را كه بدون اهانت، به نقد و نظر علمى در موضوعات مختلف مى پردازد مورد اهانت قرار داد، چه رسد به تكفير و يا ترور. كسانى كه اين كارها را انجام مى دهند علاوه بر اينكه

ص:428

ضعف توان علمى خويش را نشان مى دهند به عالم انديشه و تفكّر لطمه مى زنند. آرى مسألۀ اهانت و فحّاشى و انكار ضرورى از روى عناد و با توجه به ضرورى بودن آن، امر ديگرى است.

ج 3 و 4-امامت نه مانند سلطنت يك پست و مقام اعتبارى موروثى است و نه يك صلاحيت اكتسابى، بلكه مقام معنوى الهى و حدّ اعلاى قرب به خداوند است كه زمينه هاى آن مربوط به قبل از تولّد است؛ بدين گونه كه اصلاب شامخه و ارحام مطهّره در تكوّن او دخالت دارند، و داراى استعداد خدادادى ويژه اى است كه خداوند با حكمت بالغۀ خود در افراد خاصّى براى وساطت در فيض الهى و راهنمايى انسانها به عنوان برترين محصول عالم خلقت قرار داده است؛ و راهنمايى آنان منحصر در طرق معهود و متعارف نيست. و چه بسا آنان در حال غيبت و پنهانى از طرق غير متعارف و محسوس به راهنمايى انسانها و حلّ برخى مشكلات بپردازند، همان گونه كه خضر نبىّ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حال اختفا براى حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه يكى از انبياى الهى بود سمت معلّمى داشت:

قالَ لَهُ مُوسى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ رُشْداً (سورۀ كهف، آيۀ 66) «موسى به او گفت: آيا تو را پيروى كنم بر اينكه از آنچه تو را كمال و هدايت آموخته اند به من بياموزى؟»

در بسيارى از روايات وارد شده كه مثل آن حضرت در زمان غيبت مثل خورشيد در پس ابر است كه با مخفى بودن آن از ديد چشمها نور آن به زمين مى رسد.

ص:429

و در خطبۀ 150 نهج البلاغه در رابطه با آن حضرت مى خوانيم: «ألا و إنّ من أدركها منّا يسرى فيها بسراج منير، و يحذو فيها على مثال الصّالحين، ليحلّ فيها ربقا، و يعتق رقّا، و يصدع شعبا، و يشعب صدعا فى سترة عن النّاس لا يبصر القائف أثره و لو تابع نظره» .

حضرت امير (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) راجع به ملاحم و حوادث آينده مى فرمايند: «آگاه باشيد آن كس از ما (اهل بيت) كه آن ملاحم را دريابد با چراغى روشنگر در آن سير مى كند و بر روش صالحان رفتار مى كند تا گره هايى را بگشايد و اسيرانى را نجات دهد و جمعيت هايى را پراكنده سازد و پراكندگانى را گرد آورد؛ در پنهانى از مردم، آن چنان كه پى جويان هرچند جستجو نمايند اثرى از او نمى يابند» .

علاوه بر اينكه امام در اثر قرب معنوى واسطۀ فيوض الهى است، هرچند تصرّف تكوينى و تشريعى نداشته باشد. و به گفتۀ خواجه نصير الدين طوسى در كتاب «تجريد» در رابطه با امام معصوم غائب:

«وجوده لطف و تصرّفه لطف آخر» . و برحسب برخى اخبار وارده:

«لو بقيت الارض بغير امام لساخت» يا «لو انّ الامام رفع من الارض ساعة لماجت بأهلها كما يموج البحر بأهله» . (كافى، ج 1، ص 179) .

و در زيارت جامعۀ كبيره مى خوانيم: «بكم فتح اللّه، و بكم يختم، و بكم ينزّل الغيث، و بكم يمسك السّماء ان تقع على الارض الاّ باذنه، و بكم ينفّس الهمّ و يكشف الضرّ» .

عدم آگاهى از فايدۀ وجود امام در زمان غيبت دليل بر بى فايده بودن

ص:430

در غيبت نيست. و اينكه امام در همۀ اعصار و شرايط بايد ظاهر و آشكار و همچون امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عمل نمايد دليل محكمى ندارد. بلكه برحسب حكم عقل و تجربه، امام بايد براساس شرايط و امكانات در هر زمان به وظيفۀ الهى خود عمل نمايد.

تفصيل اين مسائل در نامه نمى گنجد، كسانى كه طالب هستند لازم است به كتابهايى كه در اين زمينه ها نگاشته شده مراجعه فرمايند. (1)

ص:431


1- -يادآورى مى شود: در سؤالات آقاى دكتر اميد موضوعات ديگرى نيز مى باشد كه حضرت آيت اللّه العظمى منتظرى به آنها پاسخ داده اند و به دليل عدم ارتباط آنها با مسألۀ امام زمان (عج) در اين نوشته آورده نشد. متن كامل سؤالات و پاسخهاى معظم له در كتاب «ديدگاهها» و رسالۀ استفتائات (ج 2، سؤال 1003) درج شده است. علاقه مندان مى توانند به آن كتابها مراجعه نمايند.

ص:432

ضميمه شماره دو:

اشاره

پاسخ به شبهاتى

پيرامون كتاب

موعود اديان

ص:433

ص:434

بسم اللّه الرحمن الرحيم

مقدّمه:

پس از انتشار كتاب «موعود اديان» ، نوشته اى در ردّ مطالب آن در يكى از سايت هاى اينترنتى منتشر شد؛ كه متعاقب آن بخش پاسخگويى به شبهات و سؤالات دينى دفتر حضرت آيت اللّه العظمى منتظرى با ارشاد و اشراف ايشان در صدد پاسخگويى به آن برآمد.

لازم به ذكر است نويسندۀ آن نوشتار علاوه بر موضوع كتاب مذكور كه امام دوازدهم حضرت مهدى (عج) مى باشد، موضوعات ديگرى را از جمله ولايت فقيه مطرح كرده است كه ما در آنچه پيش رو داريد صرفا به شبهاتى كه پيرامون موضوع آن كتاب مطرح شده است مى پردازيم و پاسخ و تحقيق دربارۀ ساير موضوعات را به محل خود ارجاع مى دهيم.

ضمنا به اين نكته اشاره مى شود كه نويسنده در ردّ مطالب كتاب مزبور تنها كلّى گويى كرده و دليلى بر بطلان مطالب كتاب ارائه نكرده است. بديهى است كلّى گويى پيرامون موضوعاتى جزئى كه در كتاب «موعود اديان» از آن سخن به ميان آمده است، علاوه بر آن كه از شيوۀ منطقى به دور است، راه را بر پاسخ دادن نيز مسدود مى نمايد. لذا در اين

ص:435

نوشتار به موارد ردّشده اشاره خواهد شد تا شايد نويسندۀ مذكور موضوعات مورد ترديد و منع را مورد به مورد، بيان نمايد، و راه براى اثبات آنها و احيانا پذيرش منع و نفى آن هموار شود.

دفتر حضرت آيت اللّه العظمى منتظرى «بخش پاسخ به شبهات دينى»

ص:436

بحث جدّى و اساسى از نظر نويسنده

نويسنده در ابتدا مى نويسد:

«او (آيت اللّه منتظرى) با اين كه موضوع مهدى را يكى از اصول مذهب شيعه دانسته است، ولى كتابش كه بيش از چهارصد صفحه مى باشد، از هر بحث جدّى پيرامون موضوع مهدى خالى مى باشد.»

بر ما روشن و معلوم نيست كه بحث جدى از نظر نويسنده چيست كه كتاب موعود اديان از آن خالى است. كتاب موعود اديان كه صرفا جوابى براى جزوه اى است كه وجود حضرت مهدى (عج) را انكار كرده و طبعا متناسب با اشكالات همان جزوه تدوين شده است، عمدتا به اثبات دوازدهمين امام معصوم پرداخته كه فرزند امام حسن عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ و از نسل نهم امام حسين عَلَيْهِ السَّلاَمُ است و اينكه آن حضرت اندكى پس از وفات پدرش غايب گشته و به اذن الهى زمانى ظهور خواهد فرمود و زمين را پر از عدل و قسط خواهد فرمود بعد از آنكه از ظلم و جور پر شده است.

براى اثبات دعاوى فوق در كتاب «موعود اديان» ، بيشتر از هرچيزى به روايات منقوله از طريق اهل سنّت استناد شده است، هرچند شيعيان براى اثبات ادّعاهاى خويش در ارتباط با مهدويّت و يا هر موضوع دينى ديگر نيازى به رواياتى كه اهل سنّت نقل مى كنند، ندارند؛ چرا كه شيعه طبق حديث متواتر ثقلين و ديگر ادلّه در رجوع به روايات اهل بيت

ص:437

پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم و عمل برطبق آنها حجت كامل دارد و روايات نبوى را نيز عمدتا از اهل بيت آن حضرت دريافت كرده است.

بهتر مى بود نويسنده به جاى كلّى گويى، ادلّۀ خود را براى عدم جواز عمل به روايات متواتر از پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم در معرفى امام على عَلَيْهِ السَّلاَمُ و اولاد آن حضرت به عنوان امام و خليفۀ بعد از خود بيان مى كرد؛ رواياتى همچون حديث غدير و ثقلين و. . . كه از طرق مختلف و زياد توسط شيعه و سنّى نقل شده اند و متأسفانه متروك مانده اند. و با توجّه دقيق در متن همين روايات معلوم مى شود كه مراد از امامت و خلافتى كه در آن روايات به آنها اشاره يا تصريح شده، امامت و خلافت در همۀ ابعاد است؛ و اگر به خاطر شرايط سياسى، بعد حكومتى خلافت از آنان دريغ و غصب شد، ابعاد ديگر آن خصوصا تبيين و تفسير دين كه به سفارش پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم-همچون بعد حكومتى-منحصرا در اختيار آنان است نبايد مغفول مى ماند.

آيا سخن دربارۀ حديث ثقلين كه در آن عترت و اهل بيت، عدل قرآن قرار گرفته اند بحثى جدّى نيست؟ ! اهل بيت عليهم السّلام كه قرين قرآن هستند چه كسانى مى باشند و چه ويژگى هايى بايد داشته باشند تا در راهنمايى قافلۀ انسانيّت، عدل و همطراز قرآن كريم باشند؟ مهمترين ويژگى قرآن هدايتگرى معصومانه و محفوظ بودن آن از هرگونه خطا و اشتباه است؛ لذا عترت و اهل بيت نيز كه عدل قرآن هستند بايد داراى اين ويژگى باشند؛ وگرنه ذكر آنها در كنار قرآن توسط پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم كار صحيح و نيكويى نمى بود، زيرا موجب ترغيب امّت خود به پيروى از افرادى كه در معرض خطا هستند مى گرديد. بنابراين عترت در آن حديث شامل

ص:438

افراد غير معصوم از نسل پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم نمى باشد. مخصوصا با توجه به جملۀ «ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا ابدا» كه در آن حديث به آن تصريح شده است؛ چرا كه نفى ابدى گمراهى با پيروى از قرآن و عترت جز با عصمت و محفوظ بودن آن دو از خطا قابل توجيه و پذيرش نمى باشد.

تفسير عترت در كتب اهل سنّت

همين مضمون با تعبيرات مختلفى از عده اى از علماى اهل سنّت نقل شده است؛ از جمله:

1-محمد بن عبد الباقى زرقانى در شرح كتاب «المواهب اللّدنية» از حكيم ترمذى نقل كرده كه گفته است:

«گرچه كلمۀ «عترت» در حديث ثقلين عام است، اما مقصود پيامبر از آن، عدّۀ خاصى از عترت خود مى باشد، و آنان عبارتند از عالمان اهل عمل از عترت؛ پس جاهلان و فاسقان آنان را شامل نمى شود.» (1)

2-سمهودى در كتاب خود به نام «جواهر العقدين» ضمن امورى كه در رابطه با حديث ثقلين متذكّر مى شود مى گويد:

«امر دوّم اين است كه عترت و اهل بيت كه پيامبر تمسك به آنان را در اين حديث واجب كرده است آنانى هستند كه به كتاب خدا دانا و عالم باشند و آنان كسانى هستند كه بين قرآن و آنان تا روز قيامت، جدايى نخواهد بود تا در كنار حوض بر پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم وارد شوند. زيرا هرگز پيامبر تمسك به كسانى را كه اطلاعى از قرآن ندارند ترغيب نمى كند. و لذا پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم در روايات زيادى فرموده است:

ص:439


1- -جامع احاديث الشيعة، ج 1، مقدمه، ص 89.

«بر عترت من سبقت نگيريد كه هلاك مى شويد و آنان را تعليم ندهيد كه آنان از شما عالم ترند.»

و نيز پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم پس از قضاوتى كه حضرت على عَلَيْهِ السَّلاَمُ در موردى كرده بود، با اعجاب از آن، فرمود: «الحمد للّه الذى جعل الحكمة فينا اهل البيت.» (1)

3-ابن حجر در كتاب خود «الصواعق المحرقة» بعد از ذكر حديث ثقلين، مى گويد:

«كسانى كه پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم در اين حديث، امّت را ترغيب به تمسّك به آنان فرموده است، همانا عارفان به كتاب خدا و سنّت رسولش مى باشند، زيرا اينان هستند كه تا كنار حوض از قرآن جدا نمى شوند. و اينان هستند كه پيامبر فرمود: «آنان را تعليم نكنيد، آنان از شما داناترند» . و نيز اينان از ديگر عالمان اين امتياز را دارند كه خداوند آنها را از هر رجس و پليدى پاك و دور فرموده است. (أذهب اللّه عنهم الرّجس و طهّرهم تطهيرا. . .) و سپس از ابو بكر نقل مى كند كه گفت: «على عترت رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم است كه پيامبر، تمسك به او را واجب كرده. . . و نيز او را به جريان روز غدير ممتاز ساخته است.» (2)

4 و 5-احمد بن عبد القادر العجيلى در كتاب خود به نام «ذخيرة المآل» و ولى اللّه الكهنوئى در كتابش به نام «مرآة المؤمنين» مى گويند:

«مقصود از عترت كه پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم امّت را به تمسّك به آنان ترغيب فرموده است، عالمان عترت هستند كه به كتاب و سنّت آشنا و آگاهند و از قرآن تا كنار حوض جدا نمى شوند. . . و از ساير عالمان عترت ممتازند زيرا خداوند رجس و پليدى را از آنها دور كرده و طاهر و پاك قرارشان داده است و به كرامات باهره و مزاياى كثيره

ص:440


1- -همان، ص 90.
2- -همان.

شرافتشان داده است.» (1)

6-حكيم ترمذى در كتاب خود «نوادر الاصول» مى گويد:

«كلام پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم در حديث ثقلين كه مى فرمايد: «اين دو هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند» و نيز كلام او كه فرمود: «اگر به عترت تمسك كرديد هرگز گمراه نمى شويد» ، منحصرا تطبيق بر امامان بزرگوار عترت مى شود.» (2)

7-عبد الرئوف المناوى در كتاب خود «فيض القدير» در رابطه با شرح حديث ثقلين مى گويد:

«كلمۀ «اهل بيتى» بعد از كلمۀ «عترتى» از قبيل ذكر تفصيل بعد از اجمال مى باشد كه بدل آن است يا بيان آن، و مقصود همان اصحاب الكساء است كه: «أذهب اللّه عنهم الرّجس و طهّرهم تطهيرا» . (3)

8-علىّ بن سلطان محمد الهروي معروف به قاري در كتاب «المرقاة في شرح المشكاة» در شرح حديث ثقلين گفته است:

«نظر ظاهرتر اين است كه اهل بيت كه در حديث «ثقلين» آمده است از ديگران به صاحب بيت آشناترند، پس مقصود از آنان عالمان اهل بيت مى باشند كه بر سيره و روش بيت و طريقۀ آن آگاهند و به حكم و حكمت آن واقف مى باشند و به خاطر همين امتيازى كه دارند در كلام پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم، عدل و همسنگ قرآن قرار گرفته اند. . . . و مؤيد اين نظر روايتى است كه احمد در كتاب «مناقب» نقل مى كند كه پيامبر پس از يك قضاوتى كه حضرت على عَلَيْهِ السَّلاَمُ در موردى نمود با اعجاب از آن قضاوت فرمود:

الحمد للّه الذى جعل فينا الحكمة اهل البيت.» (4)

ص:441


1- -همان، ص 91.
2- -همان.
3- -همان.
4- -همان.

9-بدر الدين محمود الرّومى در كتاب «تاج الدّرّة» در شرح اين بيت:

«دعا الى اللّه فالمستمسكون به مستمسكون بحبل غير منفصم»

مى گويد:

«پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم جن و انس را در زمان خود و بعد از آن تا روز قيامت به حبل و ريسمانى دعوت كرد كه در حقيقت سبب هدايت و متصل به خداوند مى باشد يعنى كتاب خدا و عترت خود، همان كسانى كه اهل عصمت و طهارت هستند و خداوند در قرآن مودّت آنان را بعد از ايمان واجب نموده است. قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِي اَلْقُرْبى (1)و پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم در حديث ثقلين فرمود: «ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا بعدى كتاب اللّه و عترتى لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض» . پس هركسى از عترت برگشت بدون اينكه بفهمد، از قرآن برگشته است.» (2)

10-جهرمى در كتاب «البراهين القاطعة» مى گويد:

«مقصود پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم از اهل بيت كه تمسك و اقتداء به آنان را ترغيب فرموده است همانا عالمان و عارفان از اهل بيت است كه به كتاب و سنّت عالم و عارف مى باشند و از قرآن جدا نمى شوند تا در كنار حوض بر او وارد شوند. و مؤيد آن، روايت پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم است كه فرمود: اى مردم شما آنان را تعليم ندهيد، آنان از شما عالم ترند.» (3)

11-ابن أبى الحديد در شرح نهج البلاغه در شرح خطبۀ 87 كه حضرت فرموده است: «. . . و بينكم عترة نبيّكم و هم ازمّة الحق. . .» ، مى گويد:

«مقصود از عترت در اينجا همان اهل بيت او است كه پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم در حديث ثقلين به آن اشاره كرده و فرموده است: «. . . عترتى اهل بيتى» و در مقامى ديگر اهل

ص:442


1- -سورۀ شورى (42) ، آيۀ 23. [1]
2- -همان، ص 92.
3- -همان.

بيت خود را معرفى فرمود و آن هنگامى بود كه كساء را روى آنان انداخت؛ و هنگامى كه آيه: إِنَّما يُرِيدُ اَللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً نازل شد، فرمود: اللهمّ هؤلاء أهل بيتى فأذهب عنهم الرّجس» .

سپس ابن أبى الحديد مى گويد:

«در حقيقت مقصود حضرت على عَلَيْهِ السَّلاَمُ در اينجا از عترت، خودش و دو فرزندش مى باشد، زيرا دو فرزند او يعنى حسن و حسين تابع او و پرتوى از او مى باشند، همچون ستارگان كه نورشان پرتوى از خورشيد است» .

سپس نامبرده در شرح جملات ديگرى از خطبۀ فوق يعنى: «و هم ازمّة الحق و أعلام الدين و ألسنة الصدق، فأنزلوهم منازل القرآن. . .» ، مى گويد:

«صدق جملۀ «و هم ازمّة الحق» از كلام پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم در رابطه با على عَلَيْهِ السَّلاَمُ كه ضمن دعا براى او فرمود: «أدر الحق معه حيث دار» فهميده مى شود؛ و جملۀ «و ألسنة الصدق» مستفاد از الفاظ شريف قرآن است آنجا كه خداى متعال مى فرمايد: وَ اِجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي اَلْآخِرِينَ و از عترت نيز حكم و قولى صادر نمى شود، مگر حق و مطابق با واقع. و جملۀ «فأنزلوهم منازل القرآن. . .» داراى سرّ بزرگى است، زيرا مفاد آن اين است كه موقعيت عترت از نظر عظمت و منزلت و لزوم اطاعت و انقياد در برابر آن ها همچون قرآن است كه بايد مورد تجليل و تعظيم و پيروى قرار گيرد. و اگر كسى بگويد: چنين تعبيراتى اشعار به معصوم بودن عترت دارد پس اصحاب شما (يعنى معتزله كه معتقدند عترت لازم نيست معصوم باشد) چه مى گويند؟ در جواب مى گوييم: ابو محمّد بن متويه در كتاب خود به نام «كفاية» تصريح مى كند كه على عَلَيْهِ السَّلاَمُ معصوم بود، هرچند معصوم بودن او لازم نبود، زيرا شرط امامت معصوم بودن نمى باشد. و در مورد على عَلَيْهِ السَّلاَمُ دلايلى بر عصمت او وجود دارد. (1)

ص:443


1- -شرح نهج البلاغۀ ابن ابى الحديد.

بنابراين، سنّت عترت پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم همچون قرآن و سنّت پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم قابل اعتماد و حجّت مى باشد. و علماى اهل سنّت كه اكثر قريب به اتفاق آنان، حديث ثقلين را در مجامع روايى خود از پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم با اسناد و طرق مختلف و با اندك اختلافى در بعضى كلمات (كه موجب تغيير معنا نمى شود) نقل كرده اند، از نظر منطقى ملزم به قبول سنّت و امامت عترت يعنى معصومين از اهل بيت نبوى مى باشند. حال اگر امامت آنان را در بعد سياسى به هر علّت قبول نكرده و از آن بزرگواران منحرف گشتند، چرا امامت آنان را در بعد معارف و هدايتگرى به سوى هدف نبوى نپذيرفته اند؟ آيا مى توان گفت: پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم چيزى را كه از جنبۀ هدايتگرى حجّت نبوده و اطاعت از آن لازم نمى باشد در عرض كتاب هدايت، قرآن ذكر كرده و به تمسك به آن ترغيب و تحريص فرموده است؟ !

مقصود از اهل البيت در آيۀ تطهير

اشاره

يادآورى مى شود: در اكثر اقوال ذكرشده، عترت به اهل بيت پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم كه آيۀ تطهير در شأن آنان نازل شده، تفسير شده است؛ پس بايد برداشت اهل سنّت از اهل بيت در آيۀ شريفه بررسى شود، كه آيا شامل زنان پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم و ديگران غير از اصحاب كساء (يعنى پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم و حضرت على و فاطمۀ زهرا و حسنين عليهم السّلام) مى شود يا خير؟

روايات شيعه

از نظر روايات شيعه كه از پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم و امامان معصوم عليهم السّلام نقل

ص:444

شده است، قطعى مى باشد كه مراد از اهل بيت در آيۀ شريفه، همان پنج نور مقدس يعنى پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم و حضرت على و حضرت زهرا و حسنين عليهم السّلام مى باشند. در تفسير الميزان ضمن اين بيان كه مراد از اراده در آيۀ: إِنَّما يُرِيدُ اَللّهُ. . . ارادۀ تكوينى است نه تشريعى، زيرا ارادۀ تشريعى يعنى مفاد خطابات و تكاليف دينى كه براى حصول تقوا و پاكى انسان از رجس و پليدى است متوجّه همۀ انسانها مى باشد، به اين نتيجه رسيده است كه ارادۀ تكوينى خداوند بر پاكى اهل بيت از هر رجس و پليدى در علم و عمل مستلزم عصمت اهل بيت است، زيرا جهل و خطا و گناه از مصاديق بارز پليدى و رجس مى باشند. پس شامل افراد غير معصوم، هرچند وابسته به بيت پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم و منسوب به او باشند، نمى شود. (1)

سپس صاحب الميزان مى فرمايد: مؤيد اين مطلب رواياتى است كه از طريق اهل سنّت از پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم نقل شده و دلالت مى كند بر انحصار اهل بيت در پنج نور مقدس. و اين روايات تقريبا از چهل طريق، از جمله از طرق امّ سلمه، عايشه، ابى سعيد خدرى، سعد، وائلة بن الاسقع، ابى الحمراء، ابن عباس، ثوبان غلام پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم، عبد اللّه بن جعفر، حضرت على عَلَيْهِ السَّلاَمُ و حضرت حسن بن على عليهما السّلام، از پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم نقل شده است. در صورتى كه روايات منقول از پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم توسّط راويان شيعه از اندكى بيش از سى طريق روايت شده است. (2)

ص:445


1- -الميزان، ج 16، ص 309 به بعد.
2- -همان، ص 311.

روايات اهل سنّت

يادآورى مى شود در كتاب «غاية المرام» ، مقصد دوم، باب اوّل، چهل و يك روايت به طرق ذكرشده از كتابهاى اهل سنّت نقل شده كه پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم اهل بيت در آيۀ شريفه را منحصرا بر حضرت على و حضرت زهرا و حسنين عليهم السّلام منطبق فرموده اند.

براى نمونه به چند روايت از كتب معتبر اهل سنّت اشاره مى شود:

1-مسلم در كتاب «صحيح» از عايشه نقل مى كند كه پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم روزى هنگام صبح در حالى كه بر دوش ايشان عبايى بافته شده از موى سياه بود، آمدند. سپس حسن بن على آمد و او را زير عبا قرار دادند، سپس حسين آمد، او را نيز وارد نمودند، سپس فاطمه آمد به او نيز اجازۀ ورود دادند، سپس على آمد او را نيز وارد فرمودند و آنگاه آيۀ: إِنَّما يُرِيدُ اَللّهُ. . . را قرائت كردند. (1)

اين روايت را ابن ابى شيبه در كتاب خود: «المصنّف» (2)و حاكم نيشابورى در «المستدرك على الصحيحين» (3)نيز نقل كرده اند. (4)

2-ترمذى در «سنن» خود به نقل از امّ سلمه مى گويد:

«پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم كسائى را بر حسن و حسين و على و فاطمه عليهم السّلام كشيد و فرمود:

«اللّهمّ هؤلاء أهل بيتى و حامّتى أذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهيرا» . سپس امّ

ص:446


1- -صحيح مسلم، ج 7، ص 130، باب فضائل اهل البيت، چاپ دار الفكر.
2- -المصنّف، ج 7، ص 501، چاپ دار الفكر.
3- -المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 147، چاپ دار المعرفة.
4- -كتاب ائمة اهل البيت، ص 27.

سلمه گفت: اى رسول خدا! من هم با آنان هستم؟ پيامبر فرمود: «تو بر راه خير و خوبى هستى» .

سپس ترمذى مى گويد:

«اين حديث، خوب و صحيح و بهترين چيزى است كه در اين باب روايت شده است.» (1)

اين روايت را احمد در «مسند» (2)خود و ابو يعلى الموصلى در «مسند» (3)خود، و ذهبى در كتاب «سير اعلام النبلاء» (4)در شرح زندگى امام حسين عَلَيْهِ السَّلاَمُ با تأييد سند آن نقل كرده اند.

3-ترمذى در «سنن» خود به نقل از عمر بن ابى سلمه (ربيب پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم) مى گويد:

«وقتى آيۀ: إِنَّما يُرِيدُ اَللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً در خانۀ امّ سلمه بر پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم نازل شد آن حضرت فاطمه و حسن و حسين را نزد خود خواند و كسائى را روى آنان انداخت و در حالى كه على عَلَيْهِ السَّلاَمُ پشت سر پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم قرار داشت كساء را روى او نيز كشيد و فرمود: «اللهمّ هؤلاء أهل بيتى فأذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهيرا» . سپس امّ سلمه گفت: اى رسول خدا! من نيز جزو آنان مى باشم؟ پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم فرمود: تو مقام خود را دارى و بر راه خير و خوبى هستى.» (5)

ص:447


1- -سنن ترمذى، ج 5، ص 361، ما جاء فى فضل فاطمه رضى اللّه عنها، طبع دار الفكر.
2- -مسند، ج 18، ص 272، حديث شمارۀ 26476، دار الحديث القاهرة.
3- -مسند، ج 12، ص 451، دار المأمون للتراث.
4- -سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 283، طبع مؤسسة الرسالة.
5- -سنن ترمذى، ج 5، ص 328، كتاب تفسير القرآن، دار المعرفة، بيروت.

4-ابن عساكر شافعى در كتاب خود «الاربعين فى مناقب امّهات المؤمنين» همين حديث را با اندك تفاوتى با سند ديگرى از امّ سلمه نقل كرده است و در ذيل آن آورده است:

«امّ سلمه به پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم گفت: اى رسول خدا آيا من جزو اهل بيت هستم؟» و پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم فرمود: «تو بر راه خير و خوبى هستى و از زنان پيامبر مى باشى» . سپس امّ سلمه گفت: اهل بيت، رسول خدا و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السّلام مى باشند.» (1)

5-احمد در «مسند» خود به نقل از انس بن مالك نقل مى كند كه پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم (پس از نزول آيۀ تطهير) به مدت شش ماه هنگام طلوع فجر بر درب خانۀ فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ حاضر مى شد و صدا مى زد: «الصلاة؛ يا اهل البيت انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرّجس أهل البيت و يطهّركم تطهيرا.» (2)

و در صفحۀ 336 همين حديث را با سندى كه به على بن زيد مى رسد نقل كرده است. و ترمذى نيز همين حديث را در «سنن» (3)خود نقل كرده و گفته است: «هذا حديث حسن.» حاكم نيشابورى نيز در «المستدرك» (4)خود نقل كرده و گفته است: «هذا حديث صحيح على شرط مسلم» ، يعنى اين حديث بنابر شرايطى كه مسلم براى صحّت حديث قائل است، صحيح مى باشد. و ذهبى نيز در «تلخيص» آن را تأييد

ص:448


1- -الأربعين فى مناقب امّهات المؤمنين، ص 106.
2- -مسند احمد بن حنبل، ج 11، ص 257، حديث شمارۀ 13663، [1] دار الحديث، القاهرة.
3- -سنن ترمذى، ج 5، ص 31، كتاب تفسير القرآن، دار الكفر.
4- -المستدرك، ج 3، ص 158، فى ذكر مناقب فاطمة، دار المعرفة.

كرده است.

حديث فوق كه دلالت مى كند پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم شش ماه مداوم، هنگام طلوع فجر بر درب خانۀ حضرت فاطمۀ زهرا عَلَيْها السَّلاَمُ مى آمد و جملۀ مذكور را اعلام مى فرمود، علاوه بر كتابهاى ذكرشده، در كتابهاى ديگر اهل سنّت نيز نقل شده است، از جمله:

1-شواهد التنزيل حسكانى. (1)

2-الدّر المنثور سيوطى. (2)

3-تفسير طبرى. (3)

4-مجمع الزوائد هيثمى. (4)

5-أسد الغابه ابن اثير. (5)

6-انساب الأشراف بلاذرى. (6)

7-الفصول المهمه ابن صبّاغ مالكى. (7)

8-تفسير ابن كثير. (8)

9-ينابيع المودّه قندوزى. (9)

10-منتخب كنز العمال در حاشيه مسند احمد. (10)

ص:449


1- -شواهد التنزيل، ج 2، حديث شمارۀ 637 تا 640 و [1]چند شمارۀ ديگر.
2- -الدرّ المنثور، ج 5، ص 199.
3- -تفسير طبرى، ج 22، ص 6. [2]
4- -مجمع الزوائد، ج 9، ص 168.
5- -أسد الغابة، ج 5، ص 521.
6- -انساب الأشراف، ج 2، ص 104، حديث 38.
7- -الفصول المهمّة، ص 8.
8- -تفسير ابن كثير، ج 3، ص 483 و 484.
9- -ينابيع المودّة، ص 193 و 230 چاپ اسلامبول؛ و [3]ص 229 و 269 چاپ حيدريّه.
10- -ج 5، ص 96.

11-فتح البيان صديق حسن خان. (1)

12-مطالب السؤول ابن طلحة. (2)

و دهها كتاب ديگر از اهل سنّت.

لازم به يادآورى است كه در هيچ يك از روايات منقول از كتب ذكرشده نيامده است كه حضرت على و حضرت فاطمه (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هنگام طلوع فجر خواب بوده اند و پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) آنان را براى خواندن نماز صبح بيدار مى كردند تا توهم آن رود كه آن حضرات نسبت به نماز بى توجه بوده اند، بلكه شايد پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) مى خواسته اند ضمن اعلام وقت نماز صبح، منزلت معنوى آنان را نيز با خواندن آيۀ تطهير اعلام دارند.

شأن نزول آيۀ تطهير در كتب اهل سنّت

اشاره

به چند نكته توجّه شود:

[نكتۀ اوّل: بنابر نقل «غاية المرام» در بسيارى از روايات. . .]

اشاره

نكتۀ اوّل: بنابر نقل «غاية المرام» در بسيارى از روايات در كتب اهل سنّت كه به شأن نزول آيۀ شريفۀ: إِنَّما يُرِيدُ اَللّهُ. . . اشاره شده، جملۀ:

«الّلهمّ هؤلاء أهل بيتى» در كلام پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم ديده مى شود، از جمله كتاب:

«الجمع بين الصحاح الستة» و كتاب: «فرائد السمطين» حموئينى و «اسباب النزول» مالكى، و نيز كتاب مسند احمد. در اين كتاب جملۀ:

«و اهل بيتى احق» نيز به دنبال آن آمده است.

در تفسير ثعلبى و نيز در روايت عبد اللّه بن احمد حنبل از امّ سلمه پس از جملۀ: «اللهم هؤلاء اهل بيتى» جملۀ: «و خاصّتى» نقل شده است. و در

ص:450


1- -فتح البيان، ج 7، ص 365 چاپ قاهره و ص 277 چاپ بولاق مصر.
2- -مطالب السؤول، ج 1، ص 19؛ بنابر نقل المراجعات، ص 124. [1]

روايت وائلة بن الاسقع، جملۀ: «هؤلاء احقّ» بعد از جملۀ: «هؤلاء أهل بيتى» ذكر شده است. و در نقل ديگر ثعلبى از عبد اللّه بن جعفر از پدرش قبل از جملۀ: «هؤلاء اهل بيتى» ، اين جمله از پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم نقل شده است:

«إنّ لكلّ نبىّ أهلا» .

و در كتاب «فضائل امير المؤمنين» نوشتۀ موفق بن احمد، معروف به صدر الأئمّة، آمده است:

پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم پس از نزول آيۀ تطهير به مدّت چهل روز و در نقل ديگرى به مدت نه ماه هنگام نماز به درب خانۀ حضرت فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ حاضر شده و مى فرمود: السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته، الصلاة يرحمكم اللّه، إِنَّما يُرِيدُ اَللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَيْتِ و در نقل ديگرى فرموده: هؤلاء اهلى» . (1)

لازم به ذكر است در كتابهاى ديگرى از اهل سنّت غير از آنچه ذكر شد نيز نقل شده كه پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم جملۀ: «اللهمّ هؤلاء أهل بيتى فأذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهيرا» را منحصرا بر حضرت على و حضرت فاطمه و حسنين عليهم السّلام تطبيق كرده اند. اين كتابها عبارتند از:

1-شواهد التنزيل حسكانى. (2)

2-مناقب على بن ابى طالب از ابن مغازلى. (3)

3-خصائص امير المؤمنين. (4)

4-تفسير طبرى. (5)

ص:451


1- -غاية المرام، [1] مقصد دوم، باب اول.
2- -شواهد التنزيل، ج 1، حديث 172؛ ج 2، حديث 647 و چندين شمارۀ ديگر.
3- -مناقب علىّ بن ابى طالب، حديث 346 و چند شمارۀ ديگر.
4- -خصائص امير المؤمنين، ص 4 و 16، چاپ قاهره و [2]ص 8 و 15، چاپ بيروت.
5- -تفسير طبرى، ج 22، ص 6 و 7 و [3] 8.

5-السيرة النبويّة. (1)

6-ذخائر العقبى طبرى. (2)

7-تفسير ابن كثير. (3)

8-مجمع الزوائد. (4)

9-مشكاة المصابيح. (5)

10-أسد الغابة ابن كثير. (6)

11-منتخب كنز العمال. (7)

12-تاريخ كبير بخارى. (8)

13-نظم درر السمطين زرندى. (9)

14-معالم التنزيل بغوى. (10)

15-الصواعق المحرقة ابن حجر. (11)

16-تفسير الحازن. (12)

ص:452


1- -السيرة النبويّة، ج 3، ص 330، چاپ مصر. [1]
2- -ذخائر العقبى، ص 23 و 24. [2]
3- -تفسير ابن كثير، ج 3، ص 483 و 484. [3]
4- -مجمع الزوائد، ج 7، ص 91؛ ج 9، ص 167 و 169.
5- -مشكاة المصابيح، ج 3، ص 254.
6- -أسد الغابة، ج 2، ص 12؛ ج 3، ص 413؛ ج 4، ص 26 و 29؛ ج 5، ص 66 و. . . .
7- -منتخب كنز العمّال، ج 5، ص 53.
8- -تاريخ كبير، ج 1، ق 2، حديث 1719 و 2174.
9- -نظم درر السمطين، ص 133 و 238 و [4] 239.
10- -معالم التنزيل، ج 5، ص 213.
11- -الصواعق المحرقة، ص 119 و 141، چاپ محمديه؛ و ص 72 و 85، چاپ ميمنية مصر.
12- -تفسير الحازن، ج 5، ص 213.

17-مرآة الجنان يافعى. (1)

18-اصابة ابن حجر عسقلانى. (2)

19-الاتحاف شبراوى. (3)

20-استيعاب ابن عبد البر. (4)

21-كفاية الطالب كنجى شافعى. (5)

22-الفصول المهمّة ابن صباغ مالكى. (6)

23-تذكرة الخواص سبط ابن جوزى. (7)

24-مصابيح السنة بغوى شافعى. (8)

25-المعجم الصغير طبرانى. (9)

26-تفسير فخر رازى. (10)

27-إسعاف الراغبين در حاشيه نور الابصار. (11)

28-تاريخ دمشق ابن عساكر. (12)

ص:453


1- -مرآة الجنان، ج 1، ص 109.
2- -الإصابة، ج 2، ص 503؛ ج 4، ص 367، چاپ مصطفى محمد.
3- -الاتحاف، ص 5.
4- -الاستيعاب، ج 3، ص 37، چاپ سعادت.
5- -كفاية الطالب، ص 54 و 142، چاپ حيدريه.
6- -الفصول المهمّة، ص 8.
7- -تذكرة الخواص، ص 233، چاپ حيدريه؛ و ص 244، چاپ غرى.
8- -مصابيح السنة، ج 2، ص 278، چاپ محمد على صبيح.
9- -المعجم الصغير، ج 1، ص 65.
10- -تفسير فخر رازى، ج 2، ص 700.
11- -ص 97، چاپ عثمانيه.
12- -تاريخ دمشق، ج 1، ص 21، حديث 30؛ ص 184، حديث 294،271،272، 273 و 274.

29-ينابيع المودة قندوزى. (1)

30-تاريخ الخلفاى سيوطى. (2)

31-الدّر المنثور سيوطى. (3)

32-فتح القدير شوكانى. (4)

33-فتح البيان صديق حسن خان. (5)

34-مناقب خوارزمى. (6)

35-مقتل الحسين خوارزمى. (7)

36-مطالب السؤول ابن طلحة شافعى. (8)

37-سيرة الحلبى برهان الدين حلبى. (9)

38-الرياض النضرة طبرى شافعى. (10)

بعيد است كسى بگويد: تمام اين كتابهاى اهل سنّت يك روايت ضعيف را نقل كرده و به پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم نسبت داده اند، مگر اين كه ملتزم شود نويسندگان اين كتابها افراد بى اطّلاع و يا معاند بوده اند و يك كلام بى اساس را عمدا به پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم منسوب كرده اند.

ص:454


1- -ينابيع المودّة، ص 107،108 و 194 و چند شمارۀ ديگر، چاپ حيدرى.
2- -تاريخ الخلفاء، ص 169.
3- -الدرّ المنثور، ج 5، ص 198 و 199.
4- -فتح القدير، ج 4، ص 279.
5- -فتح البيان، ج 7، ص 364 و 365.
6- -مناقب خوارزمى، ص 60.
7- -مقتل الحسين، ج 1، ص 75.
8- -مطالب السؤول، ج 1، ص 19 و 20، چاپ نجف.
9- -سيرة الحلبى، ج 3، ص 212، چاپ بهيّة مصر؛ ج 3، ص 240، چاپ محمد على صبيح.
10- -الرياض النضرة، ج 2، ص 248، چاپ دوم.

با اين فرض نمى توان به معناى لغوى «اهل البيت» تمسك نمود كه شامل تمام افراد داخل خانۀ پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم مى شود؛ همان گونه كه نمى توان گفت: نظير آيۀ: قالُوا أَ تَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اَللّهِ رَحْمَتُ اَللّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ اَلْبَيْتِ (1)مى باشد كه كلمۀ: «اهل البيت» شامل همسر حضرت ابراهيم عَلَيْهِ السَّلاَمُ نيز شده است. زيرا بر فرض قبول ظهور لفظ در تمام افراد داخل خانۀ پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم، روايات ذكرشده از پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم قرينۀ قطعى است كه در آيۀ تطهير ظاهر و معناى لغوى كلمۀ: «اهل البيت» مقصود نمى باشد.

اهل البيت از نظر عايشه

يادآورى مى شود: در كتابهاى متعدد اهل سنّت، از عايشه نقل شده است كه «اهل البيت» حضرت على عَلَيْهِ السَّلاَمُ و حضرت فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ و امام حسن و امام حسين عليهما السّلام مى باشند؛ از جمله:

1-صحيح مسلم. (2)

2-شواهد التنزيل حسكانى. (3)لازم به ذكر است كه در سه حديث مذكور در اين كتاب، علاوه بر مطلب فوق، عايشه تصريح كرده است كه آيۀ تطهير شامل او نمى شود.

3-مستدرك حاكم. (4)

ص:455


1- -سورۀ هود (11) ، آيۀ 73. [1]
2- -صحيح مسلم، كتاب الفضائل، باب فضائل اهل البيت، ج 2، ص 368، چاپ حلبى در مصر؛ ج 15، ص 194، چاپ مصر با شرح نووى.
3- -شواهد التنزيل، ج 2، [2] احاديث 682 تا 684.
4- -المستدرك، ج 3، ص 147 با تصحيح و تلخيص ذهبى به نام مستدرك ذهبى.

4-كفاية الطالب كنجى شافعى. (1)

5-نظم درر السمطين زرندى حنفى. (2)

6-الدّر المنثور سيوطى. (3)

7-فتح القدير شوكانى. (4)

8-فتح البيان صديق حسن خان. (5)

9-ذخائر العقبى طبرى. (6)

[نكتۀ دوّم؛ يك استنباط مخالف]

نكتۀ دوّم؛ يك استنباط مخالف: در كتاب «غاية المرام» به نقل از كتب اهل سنّت در كلامى از زيد بن ارقم آمده است: كه حصين از او پرسيد: مقصود از اهل بيت كه در آيۀ شريفه آمده است و پيامبر به آن اشاره مى كند، چه كسانى هستند؟ زيد بن ارقم در پاسخ گفته است: همان كسانى هستند كه صدقه بر آنان حرام است. راوى پرسيد و آنان چه كسانى هستند؟ زيد گفت: اينان آل على، آل جعفر، آل عقيل و آل عباس مى باشند.

روشن است كه اين سخن استنباط زيد بن ارقم است كه دليلى بر حجّيت آن وجود ندارد. علاوه بر اينكه استنباط وى، با منحصر دانستن «اهل بيت» به حضرت على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السّلام توسّط پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم-كه در روايات متعدّد ذكر گرديده است-منافات دارد.

ص:456


1- -كفاية الطالب، ص 54،373 و 374، چاپ حيدريه؛ ص 13،229 و 230، چاپ غرى.
2- -نظم درر السمطين، ص 133.
3- -الدرّ المنثور، ج 5، ص 198 و 199.
4- -فتح القدير، ج 4، ص 279.
5- -فتح البيان، ج 7، ص 365.
6- -ذخائر العقبى، ص 24.

و بنابر نقل ديگر زيد بن ارقم در پاسخ حصين گفته است: زنان پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) از اهل بيت او هستند، و در شرح آن آمده است: نظر جمهور-يعنى اهل سنّت-همين است؛ ولى شافعى مى گويد: اهل بيت پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) كسانى هستند كه صدقه بر آنان حرام است و آنان بنى هاشم و بنى المطلب مى باشند. (1)

[نكتۀ سوّم؛ امّ سلمه و اصحاب كساء]

نكتۀ سوّم؛ امّ سلمه و اصحاب كساء: در چندين روايت از رواياتى كه جريان كساء در آنها ذكر شده، آمده است كه امّ سلمه نيز از پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم براى ورود به زير كساء اجازه گرفت يا خواست كه وارد شود، و پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم از آن نهى كردند و فرمودند: «تو بر خير و خوبى هستى» . (2)از اين برخورد پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم فهميده مى شود كه عنوان «اهل بيت» غير از اصحاب كساء فرد ديگرى را-حتّى زن مؤمنه اى همچون امّ سلمه كه امّ المؤمنين و داراى منزلت رفيعى نزد پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم بود-در بر نمى گيرد.

البته در بعضى روايات مربوطه آمده است: پس از اين كه امّ سلمة به پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) گفت: مرا نيز از اهل خود قرار بده، آن حضرت به او فرمودند:

تو از اهل من هستى. سپس امّ سلمة مى گويد: بعد از اين كه پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) براى پسر عمويش و دخترش فاطمه (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و دو فرزندش دعا كرد من داخل كساء شدم، (3)و در نقل ديگرى آمده: پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به امّ سلمة گفتند: تو بر خير هستى و از جملۀ زنان پيامبر مى باشى. (4)

ص:457


1- -التاج الجامع للاصول، ج 3، ص 348.
2- -اين جمله در روايات 2 و 3 و 4 ذكر شده است.
3- -شواهد التنزيل، ج 2، ص 112.
4- -همان، ص 85 الى 88.

نكتۀ چهارم؛ رابطۀ حديث ثقلين و حديث: «خلفائى اثنا عشر» :

روايات منقول از پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم توسّط اهل سنّت مبنى بر اينكه خلفاى آن حضرت دوازده نفر هستند در حقيقت به منزلۀ تفسير حديث ثقلين مى باشند، به خصوص اينكه در بعضى كتب اهل سنّت به جاى كلمۀ «ثقلين» ، «خليفتين» ذكر شده است. مانند: «المعجم الكبير» (1)طبرانى و «مجمع الزوائد» (2)هيثمى و «مسند» (3)احمد و «صحيح الجامع الصغير» (4)شيخ البانى.

البته حديث ثقلين كه به طور مطلق ذكر شده است مانند اكثر رواياتى كه از طريق اهل سنّت نقل شده مى تواند از جهتى شارح و مفسر براى روايات: «اثنا عشر خليفة» باشد، زيرا از حديث ثقلين فهميده مى شود كه عترت و خليفۀ پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم كسانى هستند كه از نظر قداست و منزلت و محفوظ بودن از هر باطل و غير حقى در عرض قرآن و عدل آن باشند، و لازمۀ اين كلام آن است كه خلفاى رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم تنها معصومين عليهم السّلام مى باشند.

بعد از آنكه قرآن كريم در آيات زيادى اطاعت مطلق از پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم را بر مردم واجب كرده و مى فرمايد: أَطِيعُوا اَللّهَ وَ اَلرَّسُولَ (5)و أَطِيعُوا

ص:458


1- -المعجم الكبير، ج 5، ص 153، دار احياء التراث العربى.
2- -مجمع الزوائد، ج 9، ص 162، دار الكتب العلمية.
3- -مسند احمد، ج 16، ص 28، دار الحديث القاهرة.
4- -صحيح الجامع الصغير، ج 1، ص 482، المكتب الاسلامى.
5- -سورۀ آل عمران (3) ، آيۀ 132. [1]

اَللّهِ وَ رَسُولِهِ (1)و يا مى فرمايد: إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اَللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اَللّهُ (2)و آيات ديگرى كه دلالت دارد بر اين كه هر انسانى كه معتقد به خداوند باشد و نبوّت حضرت رسول صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم را نيز قبول كرده باشد بايد نسبت به حديث شريف ثقلين و احاديث مشابه آن كه راه راست را از گمراهى هاى فراروى امت مسلمان جدا و مشخص نموده واكنش نشان دهد و ابعاد مختلف آن را بررسى نمايد. بدون شك بعد از توحيد و رسالت پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم جدّى ترين موضوع مورد بحث مسلمانان موضوع تعيين خليفه (جانشين) از سوى پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم و ارجاع امّت به خلفاى بعد از خود مى باشد.

روايت ثقلين زيربناى اعتقاد شيعيان

اشاره

روايت ثقلين و روايات مشابه آن كه در فصل اول كتاب «موعود اديان» به صورت اختصار به آن پرداخته شده زيربناى اعتقاد شيعيان به ائمه عليهم السّلام مى باشد و لازمۀ التزام و اخذ به قرآن، التزام و اخذ قول و سنّت نبوى است و مطابق احاديث مذكور لازمۀ اخذ به كلام پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم التزام و اخذ اقوال ائمّه عليهم السّلام است. علماى اهل سنّت بايد روشن نمايند كه به چه دليل كلام پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم راجع به «عترت» و «اهل بيت» را كنار گذاشته و اقوال كسانى را اخذ مى كنند كه عدل قرآن نيستند و هيچ كلام و سفارشى از سوى پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم نسبت به آنان صادر نشده است.

امام احمد حنبل و ساير پيشوايان اهل سنّت به كدام مستند مرجع فتاواى

ص:459


1- -سورۀ انفال (8) ، آيات 20 و 46. [1]
2- -سورۀ آل عمران (3) ، آيۀ 31. [2]

آنان شده اند. آيا اهل سنّت احاديث مذكور را ضعيف مى دانند؟ آيا تا كنون كسى از آنان چنين ادّعايى كرده است و اساسا اگر حديث ثقلين ضعيف باشد آيا ديگر هيچ حديث معتبرى مى توان يافت؟ در صورتى كه نقل حديث ثقلين و طرق آن در بيان احاديث شيعه و سنّى بى نظير و يا كم نظير مى باشد. آيا دلالت روايت را مجمل مى دانند؟ و يا اينكه منظور از اهل بيت براى آنان مشخص نيست؟

در رابطه با تواتر حديث ثقلين علاوه بر مطالبى كه به اختصار در كتاب «موعود اديان» ذكر شده، دو نكتۀ زير نيز يادآورى مى شود:

سند روايت ثقلين

1-در كتاب «ائمة اهل البيت» آمده است:

شيخ ابو المنذر سلمى بن انور المصرى-از علماى اهل سنّت-در كتاب خود به نام «الزهرة العطرة فى حديث العترة» صفحۀ 69 و 70 مى گويد:

«ثابت شد كه طرق حديث عترت بيش از سى طريق است كه مجالى براى شك در آنها نمى باشد و هفت نفر از آنها از صحابۀ رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم هستند كه عبارتند از:

1-زيد بن ارقم،2-زيد بن ثابت،3-ابو سعيد خدرى،4-علىّ بن ابى طالب، 5-ابو ذر،6-حذيفة بن اسيد،7-جابر بن عبد اللّه. بنابراين مى توان گفت اين حديث متواترى مى باشد.» (1)

در همين كتاب آمده: چندين نفر از علماى اهل سنّت تصريح

ص:460


1- -كتاب ائمة اهل البيت، ص 66.

كرده اند: عدد اصحاب پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم كه حديث «ثقلين» را نقل كرده اند متجاوز از بيست نفر مى باشد، از جمله: سمهودى در كتاب «جواهر العقدين» ، (1)و ابن حجر هيثمى در كتاب «الصواعق المحرقه» . (2)(3)

به نظر صاحب كتاب «ائمة اهل البيت» وقتى حديث ثقلين با نقل هفت نفر از صحابه پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم متواتر باشد، با نقل متجاوز از بيست نفر از صحابه-آن گونه كه سمهودى در «جواهر العقدين» و ابن حجر در «الصواعق المحرقه» ادعا كرده اند-به طريق اولى متواتر خواهد بود. (4)

تعداد راويان حديث ثقلين

2-در مقدمۀ كتاب «جامع احاديث الشيعة» نيز كه زير نظر مرحوم آيت اللّه العظمى بروجردى (ره) تدوين شده است با استناد به بزرگان علماى اهل سنّت عدد صحابى و صحابيه هايى كه حديث ثقلين را نقل كرده اند، سى و چهار نفر دانسته شده و اسم و مشخصات، و نيز راويان آنان و سال نقل حديث، و نيز كتابهاى اهل سنّت كه از آنها نقل شده، ذكر گرديده است؛ (5)و آنان عبارتند از:

علىّ بن ابى طالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ، فاطمۀ زهرا عَلَيْها السَّلاَمُ، حسن بن على عَلَيْهِ السَّلاَمُ، سلمان، ابو ذر، ابن عباس، ابو سعيد خدرى، جابر بن عبد اللّه انصارى، ابو الهيثم بن التيهان، ابو رافع مولى رسول اللّه، حذيفة بن اليمان، حذيفة بن أسيد،

ص:461


1- -جواهر العقدين، ص 234.
2- -الصواعق المحرقة، ص 342. [1]
3- -ائمة اهل البيت، ص 67.
4- -همان.
5- -جامع احاديث الشيعة، المقدمة، ص 46 و 61 تا 72.

خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين، زيد بن ثابت، ابو هريره، عبد اللّه بن حنطب، جبير بن مطعم، براء بن عازب، انس بن مالك، طلحة بن عبيد اللّه، عبد الرحمن بن عوف، سعد بن ابى وقّاص، عمرو بن العاص، سهل بن سعد، عديّ بن حاتم، عقبة بن عامر، ابو ايّوب انصاري، ابو شريح خزاعى، ابو قدامه انصارى، ابو ليلى انصارى، ضميرة الأسلمى، عامر بن ليلى بن ضمرة، امّ سلمه و امّ هانى. (1)

حافظ شمس الدين سخاوى در كتاب خود «استجلاب ارتقاء الغرف بحب اقرباء الرسول ذوى الشرف» ضمن اشاره به نام افراد ذكرشده، عبد اللّه بن عمر را نيز اضافه كرده است. (2)

سپس كتاب ذكرشده با نقل از كتاب «عبقات الانوار» اسامى تمام راويانى را كه از اهل سنّت بوده-و از آغاز قرن دوم تا قرن سيزدهم هجرى و در هر قرنى به طور پيوسته و بدون انقطاع تاريخى حديث ثقلين را در كتابهاى خود نقل كرده اند-ذكر كرده است. (3)

ردّ بدون دليل حديث ثقلين

نويسندۀ مذكور بيان نكرده كه حديث ثقلين از چه جهت و به چه دليل اشكال دارد؛ اگر اين روايت را قبول ندارد دليل آن چيست؟ و اگر قبول دارد چرا به مفاد آن كه حجّيت قول و فعل و تقرير اهل بيت عليهم السّلام است ملتزم نيست؟

ص:462


1- -همان، ص 64 به بعد.
2- -همان، ص 71.
3- -همان، ص 72 تا 79.

بحث جدى و اساسى ما با وى و براداران اهل سنّت، همين جاست و زيربناى بسيارى از مسائل اعتقادى، فقهى، تاريخى، اجتماعى و. . . همين مبحث امامت و ولايت و خلافت بعد از رسول اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم مى باشد. آيا پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم هيچگونه سفارش و يا توصيه اى نسبت به بعد از خود نداشت؟ البته شيعه خلافت ظاهرى و زمامدارى جامعه را يكى از شئون نه چندان مهمّ امام معصوم مى داند؛ چرا كه رسالت مهم امام معصوم بيان دين از ناحيۀ علم متّصل به مخزن علم نبوى است. رسالت امام هدايت معصومانه و عارى از خطاى مردم به صراط مستقيم است، و جز معصوم هيچ كس قدرت ايفاى كامل اين مسئوليت خطير را ندارد. علاوه بر اين، آيا كلمات بر جاى مانده از اهل بيت عليهم السّلام-نظير نهج البلاغۀ امير المؤمنين عَلَيْهِ السَّلاَمُ و ساير احاديث و معارفى كه از ناحيۀ ائمه عليهم السّلام به ما رسيده و همانندش را نزد هيچكس و هيچ كجا نمى توان يافت-خود تأييد فرمايش پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم نيست كه فرمود: «انا مدينة العلم و علىّ بابها» ؟ و آيا آن احاديث خود بيانگر مصاديق عترت پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم نيست كه عدل قرآن در بيان حقايق دينى هستند؟

استدلال يا فرضيه يا رؤيا؟

نويسنده سپس مى گويد:

«اگر با دقت، ادلّۀ نقلى و عقلى كه آقاى منتظرى براى مدعاى خود آورده است ملاحظه شود، معلوم مى شود كه آنها صرف فرضيه ها و استنتاجاتى است كه بر اساس رؤيا و مفاهيم و تأويلاتى بنا شده است و مستند بعضى از آنها روايات ضعيف

ص:463

مى باشد، رواياتى كه او مدعى تواتر آنهاست رواياتى مانند روايت: «اثنا عشر خليفة» يا روايت: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية» ، مى باشد. البته بعد از آن كه گفته شود: مراد از امام در اين روايت، امام معصوم است؛ وگرنه بديهى است كه از اين روايت هرگز استفاده نمى شود كه امام عسكرى داراى فرزندى بوده است كه به زودى غايب مى شود و او همان مهدى منتظر است.»

بر نويسنده لازم است كه به جاى كلّى گويى براى ادّعاهاى خود كه ذيلا آورده مى شود، ارائۀ دليل نمايد:

1-چرا ادلّۀ عقلى و نقلى بيان شده در كتاب «موعود اديان» را مجرّد فرض مى داند؟

2-چرا احاديث فراوان از جمله حديث: «اثنا عشر خليفة» و «من مات و لم يعرف امام زمانه. . .» را ضعيف مى داند؟ علت ضعف روايت را بيان نمايد.

3-براى استدلالهايى كه اقامه شده بر اينكه خليفه و امام و جانشين پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم نمى تواند فرد غير معصوم باشد چه جوابى ارائه مى كند؟

4-ايشان رواياتى را كه عصمت خلفاى دوازده گانه و ساير ويژگى هاى امام از آنها استفاده مى شود چگونه توجيه مى كند؟ جملۀ «ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا ابدا» در حديث ثقلين و همچنين آيۀ شريفۀ إِنَّما يُرِيدُ اَللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (1)و روايات زيادى كه از طريق اهل سنّت در تفسير و تبيين اين آيه وارد شده است را چگونه توجيه مى نمايد؟

ص:464


1- -سورۀ احزاب (33) ، آيۀ 33. [1]

بررسى روايت: «اثنا عشر خليفة»

اشاره

اما چند مطلب در رابطه با روايت «اثنا عشر خليفة» كه نويسنده آن را ضعيف دانسته است:

مطلب اوّل: روايت: «اثنا عشر خليفة» در كتابهاى اهل سنّت

اشاره

هرچند كتابهايى كه در آنها روايات مذكور از پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم نقل شده است در فصل اوّل كتاب «موعود اديان» اجمالا به آنها اشاره شده است، امّا براى دفع بعضى شبهات آنها را متذكر مى شويم:

بنابر نقل كتاب «منتخب الأثر» (1)فاضل قندوزى در كتاب خود «ينابيع المودّة» (2)گفته است:

«يحيى بن حسن در كتابش: «العمدة» در فصل «ما ورد فى الاثنى عشر خليفة» مى گويد: بخارى در صحيح خود حديث: «بعدى اثنا عشر خليفة» را به سه طريق از پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم نقل كرده، و مسلم در صحيح خود با نه طريق، و ابى داود و نيز حميدى در سنن خودشان با سه طريق، و ترمذى با يك طريق از پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم نقل كرده اند. و در صحيح مسلم (3)حديث فوق به اين نحو نقل شده: «ان الائمة اثنا عشر و كلّهم من قريش.»

سيوطى مى گويد:

«مسلم گفته است: چنين نيست كه من هر حديثى را كه به نظرم صحيح آمده باشد

ص:465


1- -منتخب الاثر، ج 1، ص 24.
2- -ينابيع المودّة، ص 444، باب 77. [1]
3- -صحيح مسلم، ج 4، ص 1883.

در كتاب خود (صحيح مسلم) نقل كرده باشم، بلكه هر حديثى كه مورد اجماع و اتفاق بوده است را نقل كرده ام.» (1)

و بنابر نقل كتاب «منتخب الاثر» ، علامه محمد معين سندى-از علماى اهل سنّت و مؤلّف كتاب: «دراسات اللبيب» كه دربارۀ حديث ثقلين است-كتاب مستقلى را در مورد احاديث «خلفائى اثنا عشر» تأليف كرده به نام «مواهب سيد البشر فى حديث الائمة الاثنى عشر» . (2)

فاضل قندوزى نيز مى گويد: «روايات دال بر خلفاى اثنى عشر، از طرق بسيار شهرت پيدا كرده است. . .» (3)و در مسند احمد تعداد روايات دال بر اثنى عشر خليفه، كه توسط جابر بن سمره، از پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم نقل شده به سى و چهار روايت رسيده است.

و ابو عوانه نيز همين روايات را در مسند خود از پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم نقل كرده است، هرچند در صدر روايات اندك تفاوتى ديده مى شود، مانند:

«ان هذا الامر لا يزال ظاهرا. . .» ، «لا يزال الأمر عزيزا الى اثنى عشر خليفة» ، «لا يزال الاسلام عزيزا. . .» ، «لا يزال هذا الدين قائما. . .» و «لا يزال هذا الدين قائما حتى تقوم الساعة. . .» . (4)

متن روايات دال بر «اثنى عشر خليفة» و نحوۀ استدلال به آنها و پاسخ شبهه اى كه بر انطباق آنها بر امامان اهل بيت شده است، در فصل اوّل كتاب «موعود اديان» ، ذكر شده است.

ص:466


1- -سيوطى، تدريب الرّاوى، ج 1، ص 98، مكتبة الرياض الحديثة.
2- -منتخب الاثر، ج 1، ص 276. [1]
3- -ينابيع المودة، ص 446.
4- -منتخب الاثر، ج 1، ص 20 تا 42. [2]
تواتر روايات: «خلفائى اثنا عشر»

اكنون با توجه به اهميتى كه به روايات «خلفائى اثنا عشر» در كتابهاى اهل سنّت داده شده تا آنجا كه در اكثر كتابهاى روايى مهم آنها مانند كتابهاى ذكرشده، حديث فوق با تفاوتهاى جزئى در صدر و ذيل نقل شده و مسلم-بنابر نقل سيوطى در كتاب خود «تدريب الراوى» -آن را جزو روايات مورد اجماع و اتفاق دانسته، آيا مى توان گفت: روايات دال بر خلفاى «اثنى عشر» ضعيف است، آن گونه كه نويسنده ادعا كرده است؟ !

اصولا از نظر منطقى و علم حديث و اصول فقه، «خبر متواتر» خبرى است كه طرق نقل آن به اندازه اى زياد است كه احتمال هماهنگى ناقلان آن براى جعل خبر بسيار ضعيف است و عقلا به چنين احتمالى، اعتنا نمى كنند و قهرا در نظر آنان اطمينان آور مى باشد، البته در سلسلۀ ناقلان برخى اخبار متواتر ممكن است افراد ضعيفى هم وجود داشته باشند، ولى اين ضعف به حدّى نيست كه خدشه اى به اطمينان به صدور خبر وارد نمايد. البته اعتبار خبر متواتر هنگامى است كه دليل معتبر عقلى يا نقلى ديگرى كه مخالف آن باشد در دست نباشد، وگرنه بايد مفاد هردو دليل به نحوى توجيه شود كه تعارض بين آنها از بين برود.

توجيهات گوناگون اهل سنّت و سستى آنها

بهترين شاهد براى حصول اطمينان علماى اهل سنّت نسبت به صدور روايت «خلفائى اثنا عشر» از پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم، اين است كه

ص:467

بسيارى از آنان در صدد توجيه احاديث «خلفائى اثنا عشر» برآمده و آنها را به نحوى توجيه كرده اند كه بر امامان شيعه تطبيق نشود.

اگر اين احاديث، قطعى نبود نيازى به توجيه هاى غير منطقى و بى مورد آنان نبود، بلكه به راحتى صدور اين احاديث را از ناحيۀ پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم تضعيف يا ردّ مى كردند.

توجيهات مذكور از اين قبيل است:

بعضى مانند ابن كثير ذيل تفسير آيۀ 12 سورۀ مائده مى گويند:

«مقصود پيامبر از خلفاى اثنى عشر، ابو بكر، عمر، عثمان، علىّ، عمر بن عبد العزيز و بعضى از بنى عباس و حضرت مهدى (عج) مى باشد.» (1)

و بعضى ديگر مانند ابن قيم جوزى، معاويه و يزيد را بر افراد مذكور افزوده اند! و بعضى مانند قاضى دمشقى، خلفاى چهارگانه، معاويه، يزيد، عبد الملك بن مروان و چهار فرزندش وليد و سليمان و يزيد و هشام و نيز عمر بن عبد العزيز را خلفاى اثنى عشر قلمداد كرده اند! (2)

و بعضى مانند آنچه در حواشى صحيح ترمذى آمده است، گفته اند: مراد پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم، خلفاى بعد از صحابه است نه خلفاى بعد از خود!

و بعضى نيز گفته اند: مقصود خلفاى بعد از حضرت مهدى (عج) مى باشد كه شش نفر آنان از اولاد امام حسن عَلَيْهِ السَّلاَمُ و پنج نفر از اولاد امام حسين عَلَيْهِ السَّلاَمُ و يك نفر از غير آنان مى باشد. (3)

ص:468


1- -تفسير ابن كثير، ج 2، ص 34. [1]
2- -سيّد نذير يحيى حسنى، المصلح العالمى من النظرية الى التطبيق، ص 42.
3- -منتخب الاثر، ج 1، ص 279 و 281.

و توجيهات ديگرى كه به تفصيل در كتاب «منتخب الاثر» (1)ذكر شده است.

با اندك توجهى بى پايگى توجيهات مذكور روشن مى شود، زيرا هيچ ترجيحى براى هيچ كدام از آنان در بين نيست و هركسى مى تواند عنوان خلفاى اثنى عشر را به افراد خاصّى تطبيق نمايد و قهرا كلام پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم را از اعتبار و ارزش بياندازد.

توجيهات، دليل بر قبولى صحّت صدور

اما چنان كه بيان شد، نكتۀ مهم اين است همين كه علماى اهل سنّت هركدام براى كلام پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم توجيهى ذكر كرده اند، دليل آن است كه اصل كلام و صدور آن را از آن حضرت قبول داشته اند؛ وگرنه اگر راهى براى تضعيف روايات ذكرشده داشتند، به جاى اين توجيهات متناقض و بى ربط و بى قرينه مى گفتند روايات مذكور ضعيف است، تا نيازى به توجيه هم نداشته باشد. شايد علت و انگيزۀ توجيهات ذكرشده اين باشد كه چون همين مضمون در روايات و كتب شيعه به طور تواتر وجود دارد و حتى اسامى دوازده خليفۀ رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم يعنى ائمۀ اثنى عشر عليهم السّلام با اسم و رسم مشخص شده است-چنان كه در بسيارى از كتب و روايات اهل سنّت كه سابقا ذكر شد نيز اسامى خلفاى اثنى عشر ذكر شده بود-ازاين رو متعصّبين اهل سنّت در اثر حساسيّت نسبت به امامان شيعه در صدد توجيه روايات منقول از پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم برآمدند،

ص:469


1- -همان، ص 274 به بعد.

در صورتى كه وجود همين مضمون در روايات شيعه، نبايد گروهى را به عكس العمل و توجيهات كذايى وادار نمايد به گونه اى كه افراد فاسق و فاجرى همچون معاويه و يزيد و اخلاف آنها را جزو خلفاى پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم و ادامه دهندۀ راه و رسم آن حضرت بشمارند، و بعضى ديگر همچون نويسنده بدون ارائۀ كوچكترين دليلى ادّعا كند كه روايات «اثنى عشر خليفة» ضعيف هستند!

مطلب دوّم: انطباق حديث «اثنا عشر خليفة» بر مذهب شيعه

اين روايات جز بر مذهب شيعه قابل انطباق نيست، زيرا اهل سنّت كه اصولا امامت منصوص و لزوم امام معصوم را براى حاكميت قبول ندارند، نمى توانند ملتزم به دوازده امام و خليفه باشند. آنان هر حاكم اسلامى را هرچند منصوص و معصوم نباشد، خليفۀ پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم و واجب الاطاعة مى دانند و هيچ فرقى بين اين دوازده خليفه و ساير خلفا، از نظر آنان نيست و همه را مطاع مى دانند؛ و حال آن كه پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم خلفاى خود را منحصر به دوازده نفر مى كند.

بنابراين مى توان گفت: امت اسلام عملا يكى از اين دو نظر را دارند:

يا قائل به دوازده خليفه مى باشند، و اينان همان شيعيان اثنى عشرى هستند، و يا التزامى به اين عدد ندارند و اينها ساير فرق اسلامى مى باشند. و فرض سوم كه اين عدد معتبر باشد اما غير دوازده امام معصوم باشند برخلاف اجماع است و كسى قائل به آن نمى باشد. (1)

ص:470


1- -به نقل از منتخب الاثر، ج 1، ص 23.

علاوه بر اين، در بسيارى از روايات منقول از پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم در مورد خلفاى اثنى عشر به اسامى و مشخصات امامان معصوم عليهم السّلام تصريح شده است كه در كتاب «موعود اديان» (1)بخشى از آنها آمده است.

مطلب سوم: قرائن موجود در حديث «خلفائى اثنا عشر»

اشاره

در اكثر روايات «خلفائى اثنى عشر» ، كلمۀ «لا يزال» وجود دارد، نظير:

«لا يزال هذا الدين قائما حتى يقوم اثنى عشر خليفة.» (2)

«لا يزال هذا الدين قائما حتى يمضى اثنى عشر اميرا.» (3)

«لا يزال هذا الأمر ظاهرا على من ناواه. . . حتى يمضى اثنى عشر خليفة من قريش.» (4)

«لا يزال هذه الأمة مستقيما امرها حتى يقوم اثنى عشر خليفة.» (5)

«لا يزال الدين قائما حتى تقوم الساعة او يكون عليكم اثنى عشر خليفة كلّهم من قريش.» (6)

و در بعضى، كلمۀ «لن يزال» آمده است مانند: «لن يزال هذا الدين عزيزا منيعا ظاهرا على من ناواه. . . حتى يملك اثنى عشر كلّهم من قريش.» (7)

ص:471


1- -ص 50 به بعد.
2- -المعجم الكبير، ج 2، احاديث 1849،1850 و 1851.
3- -همان، حديث 1801.
4- -همان، حديث 1795.
5- -همان، حديث 1798.
6- -صحيح مسلم، كتاب الامارة، باب الناس تبع قريش و الخلافة لقريش.
7- -همان، حديث 1796؛ مسند احمد، ج 5، ص 86. [1]

و در «مقتضب الأثر» (1)با سند اهل سنّت چنين آمده است: «لن يزال هذا الدين قائما الى اثنى عشر من قريش فاذا هلكوا ماجت الارض بأهلها.» (2)

و در بعضى، كلمۀ «متواليا» آمده است، مانند حديثى كه در كتاب «لوامع العقول» در شرح كتاب «راموز الاحاديث» (3)ذكر شده است. در اين كتاب كه نويسندۀ آن از علماى اهل سنّت است، ضمن نقل روايات:

«اثنى عشر خليفة» (4)به جاى جملۀ: «حتّى يكون اثنى عشر خليفة» ، اين جمله آمده است: «حتى يكون عليهم متواليا اثنى عشر خليفة» ؛ و سپس گفته است: اين روايت مورد اتفاق است.

لازم به ذكر است احتمال اين كه شارح كتاب: «راموز الاحاديث» كلمۀ «متواليا» را سهوا اضافه كرده باشد بعيد است و برخلاف اصالة عدم الزيادة-كه يك اصل عقلايى و مورد قبول نزد عقلا در محاوراتشان است-مى باشد. (5)

بر كسى پوشيده نيست كه كلمۀ: «لا يزال» ظهور در پيوسته بودن رشتۀ خلافت در امت و عدم انقطاع آن دارد؛ و كلمۀ «لن يزال» و «متواليا» صريح در آن است.

از طرف ديگر بعضى از اين روايات دلالت مى كند بر اينكه عزت دين مرهون دوازده خليفه مى باشد؛ و بعضى دلالت مى كند بر اينكه بقاء

ص:472


1- -مقتضب الأثر، ص 3 و 4. [1]
2- -منتخب الأثر، ج 1، ص 46، [2] پاورقى.
3- -لوامع العقول، ج 5، ص 150.
4- -همان، ص 151.
5- -منتخب الاثر، ج 1، ص 23، [3] پاورقى.

زمين تا روز قيامت با دوازده خليفه از قريش مى باشد؛ و بعضى دلالت مى كند بر اين كه دين اسلام منقرض نمى شود و پيوسته پيروز است تا اين كه دوازده خليفه از قريش بگذرند و خلافت آنان پايان يابد. از اين مضامين استفاده مى شود كه دين اسلام هرچند گرفتار حكّام ظالم و ستمگر باشد و در مقام عمل مورد كم و زياد شدن و يا سوء فهم و يا سوء عمل گردد ولى اصل آن تا روز قيامت باقى خواهد ماند و به طور كلى از صحنۀ جامعه محو نمى شود؛ و هيچ گاه امت و دين از يكى از دوازده خليفه خالى نخواهد شد و تا زمانى كه يكى از آنان باقى است دين نيز باقى مى باشد. ظهور اين مضامين در اينكه تا امت اسلام و دين اسلام باقى است يكى از خلفاى اثنى عشر در بين امت مى باشد قابل انكار نيست و اين مضامين جز با مذهب شيعه و اعتقاد به امام زمان غايب تطبيق نمى كند. و هيچ مذهبى از مذاهب اسلام چنين ادعائى ندارد.

لازمۀ پيوستگى رشتۀ خلافت، در حديث: «خلفائى اثنا عشر»

بنابراين مبنا كه روايات «اثنى عشر خليفة» در پيوسته بودن رشتۀ خلفا و عدم انقطاع آنان دلالت دارد، دو نتيجه گرفته مى شود: يكى همان كه در فصل اوّل كتاب «موعود اديان» نيز ذكر شده است، كه نمى توان ادعاى برخى را قبول كرد كه مقصود پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم از اثنى عشر خليفه، ابو بكر، عمر، عثمان، على عَلَيْهِ السَّلاَمُ و حسن بن على عَلَيْهِ السَّلاَمُ است كه به همراه بعضى از خلفاى نسبتا صالح بنى اميّه و بنى عبّاس مانند:

ص:473

عمر بن عبد العزيز و يا مهدى عباسى و نظير آنان دوازده خليفه مى شوند، زيرا بر فرض صالح بودن آن عدّه از خلفاى بنى اميّه و بنى عبّاس، لازمۀ اين ادّعا قطع شدن رشتۀ خلافت پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم بعد از زمان امام حسن عَلَيْهِ السَّلاَمُ تا زمان عمر بن عبد العزيز است.

و دوّم اين كه مصداق خلفاى اثنى عشر نمى تواند هر مدعى خلافت -هرچند فاسق و جاهل-باشد، بلكه مصداق آنها كسانى هستند كه خلافت آنان مشروعيت داشته باشد و آنان كسانى هستند كه در بعد علمى و عملى و صفات و اخلاق، سنخيت و تشابه كامل با پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم دارند، و آنان جز عترت پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم كه در حديث «ثقلين» يادگار ارزشمند آن حضرت معرفى شده اند، نمى باشند. و چون به مفاد: «لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض» عترت از قرآن هرگز جدا نمى شود، پس منحصر به زمان پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم نمى باشد، بلكه تا قرآن در بين مردم هست عترت نيز بايد باشد. و عترت بعد از پيامبر بايد توسّط خود آن حضرت به صورت مستقيم و يا توسط واسطه هايى كه او معيّن كرده معرفى شوند. عترت بودن على عَلَيْهِ السَّلاَمُ و فاطمۀ زهرا عَلَيْها السَّلاَمُ و حسنين عليهما السّلام طبق اخبار متواتر-كه قبلا به آنها اشاره شد-ثابت شد؛ و عترت بودن ديگر امامان شيعه نيز توسّط پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم و هريك از امامان اعلام شده است؛ چون بايد در هر زمانى عترت پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم كه مصداق حقيقى خليفۀ آن حضرت است زنده و با قرآن باشد، وگرنه كلام پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم كه در مورد اثناعشر خليفه فرمود: «لا يزال» يا «لن يزال» يا «متواليا» نقض و بى معنا مى شود.

ص:474

اشكال و پاسخ

و اگر گفته شود: مفاد «اثنى عشر خليفة» مورد قبول است، ولى ممكن است يازده نفر آنان متولد شده و از دنيا رفته و خليفۀ دوازدهم هنوز متولد نشده باشد و در آخر الزمان كسى از ذريّۀ پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم متولّد شود كه مصداق واقعى خليفۀ پيامبر باشد و هم اوست مهدى موعود؛ چنان كه عدّه اى از اهل سنّت چنين پنداشته اند.

در پاسخ مى گوييم: جملۀ: «لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض» صريح است در اين كه قرآن و عترت بايد در عمود زمان باهم باشند؛ چنان كه اندكى پيش گفته شد. و جملات «لا يزال» ، «لن يزال» و «متواليا» -كه در روايات «اثنى عشر خليفة» آمده است-ظهور دارد در پيوسته بودن رشتۀ خلفاى پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم؛ و در فرض مذكور رشتۀ آنان در بيشتر زمانى كه قرآن موجود است منقطع شده است، و تنها در زمانى كه عترت وجود داشته اند با قرآن همراه و قرين بوده اند و پس از آن قرآن بدون عدل و عترت باقى مانده است. و در اين جهت فرقى نمى كند كه يازده خليفه را امامان معصوم بدانيم يا افراد ديگرى را.

مطلب چهارم: پاسخ به اشكال عدم تطابق مضمون حديث «خلفائى

اثنا عشر» با واقعيّت خارجى

ممكن است نسبت به مفاد روايات دالّ بر خلفاى اثناعشر اشكال شود كه مفاد آنها خبر از خلافت واقعى دوازده خليفه است و اين مفاد با واقعيت خارجى در مورد امامان معصوم عليهم السّلام تطبيق نمى كند، زيرا عملا

ص:475

جز حضرت على عَلَيْهِ السَّلاَمُ و امام حسن عَلَيْهِ السَّلاَمُ آن هم به مدّت بسيار كمى به خلافت ظاهرى و فعلى نرسيدند و حضرت مهدى (عج) هم كه هنوز ظاهر نشده و به خلافت ظاهرى نرسيده است.

در پاسخ اين شبهه گفته مى شود: گرچه ظاهر اين روايات خبر مى باشد، ولى در حقيقت، امر و انشاء در قالب خبر هستند. يعنى خلفاى واقعى و حقيقى پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم كه خلافت آنها از سوى آن حضرت تعيين و به رسميّت شناخته شده است دوازده نفرند كه امت اسلام هم بايد آنان را به امامت و خلافت پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم قبول كنند، نه ديگران را؛ و تا زمانى كه اين دوازده نفر امام مردم و خليفۀ پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم مى باشند اسلام ذليل نخواهد بود و مردم هم گمراه نخواهند شد، نظير كلام پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم كه فرمود: «الناس تبع قريش و الخلافة فى قريش.» (1)

مطلب پنجم: اعلام اسامى خلفاى دوازده گانه توسّط پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم

اشاره

پس از اطمينان به صدور اين روايات از پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم اين پرسش مطرح مى شود كه پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم كه در مورد زمان بعد از خود آن قدر نگران بوده و به آن اهميت مى دادند تا آنجا كه از طرفى طبق نظر شيعه و سنّى فرمودند: «انى تارك فيكم الثقلين [و مطابق بعضى روايات: «خليفتين»] كتاب اللّه و عترتى ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا ابدا و لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض. . .» ، و از طرف ديگر فرمودند: خلفاى من دوازده نفر مى باشند، با اين وصف چرا پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم تعداد خلفاى خود را مقرّر كردند، اما اسامى و مشخّصات آنان را تعيين نكردند تا امت اسلام گرفتار تحيّر و

ص:476


1- -صحيح مسلم، كتاب الامارة، باب الناس تبع قريش.

اختلاف كلمه نشود و هركسى نتواند مدّعى شود كه او جزو اثناعشر خليفه مى باشد؟ ! .

امّا آيا مى توان به پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم كه خاتم انبيا بوده و طبعا دين او بايد مسائل مورد نياز مردم را تا روز قيامت بيان نمايد، چنين مسامحه اى را نسبت داد؟ و آيا مى توان گفت آن حضرت اسامى و مشخصات خلفاى خود را تعيين نكردند؟ اگر يك فرد عادى چنين عمل كند و به طور كلى بگويد كارهاى بعد از من بايد زير نظر چند نفر، مثلا پنج نفر انجام شود ولى نام و نشان و مشخصاتى از آن چند نفر را ذكر نكند، آيا از نظر عقلاى دنيا عمل او لغو و به دور از خرد نيست؟

بنابراين با اين مقدمۀ عقلى يقين مى كنيم كه پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم كه تعداد خلفاى خود را تعيين كرده، اسامى و مشخصات آنان را هم طبعا تعيين كرده است، وگرنه صرف تعيين عدد آنان نه تنها مشكلى را حل نمى كند و راهى را براى امت نمى گشايد و امت را از ضلالت و تحيّر حفظ نمى كند، بلكه با توجه به هشدارى كه خود آن حضرت بر گمراهى امّت پس از خود داده و بر همان اساس آنها را ترغيب بر تمسّك به كتاب و عترت خود فرموده است، تعيين عدد عترت به تنهايى چيزى جز حيرت نمى افزايد. و از طرف ديگر زمينه اى مى شود براى سوء استفادۀ مدّعيان دروغين خلافت.

بر اين اساس روايات منقول از طريق شيعه و سنّى از پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم در رابطه با اسامى و مشخصات خلفاى دوازده گانه، مطابق عقل و اعتبار عقلايى است و همين امر قرينه اى بر وثوق به صدور اين روايات است، و قاعدتا با اين قبيل روايات، اجمال روايات دستۀ اوّل كه به ذكر عدد

ص:477

خلفا اكتفا فرموده، بر طرف و تبيين مى گردد.

لازم به يادآورى است كه روايت «ثقلين» كه نقل آن از پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم متواتر بين شيعه و سنّى است، بهترين قرينۀ عقلى است بر وثوق به صدور روايات دالّ بر خلفاى اثناعشر و نيز روايات دالّ بر مشخصات و اسامى آنان از آن حضرت؛ زيرا اگر مراد از «عترت» كه پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم ذكر كرده اند از نظر تعداد و مشخصات مجمل و مبهم باشد و هيچ شواهد و قرائنى از طرف پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم مبنى بر تعيين مراد آن حضرت بيان نشده باشد اين روايت به تنهايى مشكلى را حلّ نمى كند و نمى تواند تضمين كنندۀ عدم ضلالت امّت تا روز قيامت باشد.

در همين رابطه در كتاب كافى روايتى از امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ نقل شده است مبنى بر اينكه تفسير و تبيين جزئيات نماز، زكات و حجّ بر عهدۀ پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم بوده، و سپس مى فرمايد: «تفسير و تبيين مراد از «اهل البيت» نيز كه در آيۀ تطهير آمده است برعهدۀ پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم مى باشد و اگر آن حضرت مراد از «اهل البيت» را در جريان كساء روشن نمى كردند همانا آل فلان و آل فلان ادّعا مى كردند كه جزو اهل البيت مى باشند.» (1)

و چه بسا بتوان گفت: آن اخبار به ظاهر مجمل داراى قرائن و شواهدى بوده كه بيانگر مصاديق عترت پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم هم بوده است، منتها دست سياست و حكومت هاى ضدّ اهل بيت آن قرائن و شواهد را به مصلحت خود نديده و در نقل آنها دست برده است، كارى كه امرى رايج بين حكام ظالم در تمام زمانها مى باشد.

ص:478


1- -كافى، ج 1، ص 287.
اسامى خلفاى پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم در كتابهاى اهل سنّت

از جمله قرائنى كه مى تواند مقصود پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم را روشن سازد رواياتى است كه اهل سنّت در مورد تعداد اوصياى پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم و مشخصات و اسامى آنان نقل كرده اند. بخشى از اين روايات در كتاب «موعود اديان» (1)از كتابهاى اهل سنّت همچون: ينابيع المودّة، فرائد السّمطين، مقتل خوارزمى و نيز مقتضب الاثر (نوشتۀ جوهرى كه شيعه مى باشد) به نقل از طرق اهل سنّت، نقل شده و بخشى نيز در كتابهاى ديگر آنان مى باشد، از جمله:

1-روايتى كه مضمون آن چنين است: پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم فرمود:

خداوند براى ابراهيم پرده ها را برداشت و او به عرش نظر كرد انوارى را مشاهده نمود و از خدا پرسيد: اين انوار چه كسانى هستند؟ خدا به او فرمود: اين ها نور محمد و امامان بعد از او مى باشند. سپس هريك را با اسم و رسم نام برد تا رسيد به حسن و مهدى فرزند او، و فرمود: او محمّد بن الحسن، صاحب الزمان مى باشد. . . . (2)

2-روايت ابن عبّاس از پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم در مورد داستان نعثل يهودى

ص:479


1- -موعود اديان، فصل اوّل. [1]
2- -قال رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم: «لمّا خلق اللّه ابراهيم كشف عن بصره فنظر الى جانب العرش نورا فقال: الهى ما هذا النور؟ قال: يا ابراهيم هذا نور محمّد. . . ثمّ قال: هذا نور علىّ. . . ثمّ قال: يا ابراهيم هؤلاء الائمّة من ولدهم. . . اوّلهم. . . ثمّ علىّ بن الحسين و. . . و الحسن العسكرى و المهدىّ [2]محمّد بن الحسن. . .» (اربعين ابى الفوارس، ص 38، بنابه نقل كتاب من هو المهدىّ، ص 20) .

است كه از پيامبر سؤالاتى كرد و از جمله از اوصياى آن حضرت سؤال كرد و پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم يك يك آنان را نام بردند تا اينكه به دوازدهمين نفر رسيدند و فرمودند: «او فرزند حسن است كه غايب مى شود و زمانى ظاهر مى شود كه از اسلام جز اسمى و از قرآن جز رسمى باقى نمانده باشد.» (1)

اين حديث علاوه بر اينكه در «ينابيع المودّة» و «فرائد السّمطين» ذكر گرديده، در «تذكره» قرطبى از علاّمۀ سنجرى، و نيز در كتاب «إتحاف اهل الاسلام» از علاّمه شيخ محمّد حنفى مضرى نقل شده است. (2)

3-جابر بن عبد اللّه انصارى مى گويد: پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم فرمود:

«خداوند از بين روزها جمعه، و از بين شبها شب قدر، و از بين ماهها ماه رمضان را برگزيد؛ و من و على را برگزيد و از على، حسن و حسين، و از حسين حجّت هاى مردم جهان را برگزيد كه نهمين آنان قائم و اعلم و احكم آنان مى باشد.» (3)

جوهرى صاحب كتاب «مقتضب الاثر» كه اين روايت را با سند اهل

ص:480


1- -ابن عبّاس قال قدم يهودىّ يقال له نعثل فقال: يا محمد! اسألك عن اشياء. . . فقال رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم: . . . أنّ وصيىّ علىّ بن ابى طالب و بعده سبطاى، تتلوه تسعة ائمة من صلب الحسين. . . اذا مضى الحسين فابنه علىّ. . . فاذا مضى الحسن فابنه الحجّة محمّد المهدىّ [1]فهؤلاء اثنا عشر. . .» .
2- -من هو المهدىّ، ص 21.
3- -قال رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم: «ان اللّه اختار من الايّام يوم الجمعة و من الليالى ليلة القدر و من الشهور شهر رمضان و اختارنى و عليّا و اختار من علىّ، الحسن و الحسين و اختار من الحسين حجّة العالمين تاسعهم، قائمهم، اعلمهم، احكمهم» . (مقتضب الأثر، ص 9، حديث 8؛ [2] بنابر نقل منتخب الأثر، حديث 240) .

سنّت نقل كرده پس از آن مى گويد: اين حديث را اصحاب ما (يعنى شيعيان) نيز از طرق خودشان نقل كرده اند.

4-در همان كتاب با سند ديگرى از اهل سنّت از سلمان نقل شده است كه گفت: ما نزد پيامبر خدا بوديم و حسين بن على عليهما السّلام بر دامن آن حضرت نشسته بود، پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم به چهرۀ او با دقت نگاه كردند و گفتند: «اى ابا عبد اللّه! تو سيّد و بزرگى از بزرگانى، و تو امام و فرزند امام و برادر امام و پدر نه امام هستى كه نهمين آنان قائم و امام و اعلم آنان مى باشد. . .» . (1)

5-در «كفاية الاثر» با سند اهل سنّت از سلمان فارسى نقل كرده است كه پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم فرمودند: «امامان بعد از من به عدد نقباى بنى اسرائيل مى باشند كه دوازده عدد بودند» . سپس دست خود را بر پشت حسين عَلَيْهِ السَّلاَمُ گذاشت و فرمود: «نه تن از نسل او هستند و نهمين آنان مهدى آنان مى باشد كه زمين را پر از عدل و قسط مى كند بعد از آنكه پر از ظلم و جور شده است، پس واى بر دشمنان آنان.» (2)

ص:481


1- -قال سلمان: «كنّا مع رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم و الحسين بن علىّ عليهما السّلام على فخذه اذ تفرّس فى وجهه و قال: يا ابا عبد اللّه! انت سيّد من سادات و انت امام و ابن امام و اخو امام ابو ائمة تسعة، تاسعهم، قائمهم، امامهم و اعلمهم. . .» (همان، حديث 7؛ بنابر نقل منتخب الأثر، ح 238) .
2- - «. . . الائمة من بعدى بعدد نقباء بنى اسرائيل و كانوا اثنى عشر، ثمّ وضع يده على صلب الحسين عَلَيْهِ السَّلاَمُ و قال: تسعة من صلبه و التاسع مهديّهم يملاء الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا، فالويل لمبغضيهم» . (كفاية الاثر، باب 5، حديث 6 [1]بنابر نقل منتخب الأثر، حديث 216) .

6-در همان كتاب نيز با سند اهل سنّت از جابر بن عبد اللّه انصارى نقل كرده است كه گفت: من در خانۀ امّ سلمه نزد پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم بودم كه آيۀ تطهير: إنّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت. . . نازل شد و پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم، حسن و حسين عليهما السّلام و فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ و سپس على عَلَيْهِ السَّلاَمُ را فرا خواند و فرمود: «الّلهمّ هؤلاء أهل بيتى فأذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهيرا» و پس از سؤال جابر از سرّ دعاى آن حضرت براى آنان، پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم فرمود: «زيرا آنان عترت من هستند و از گوشت و خون من مى باشند، پس برادرم سيّد اوصياء، و دو فرزندم بهترين اسباط و نوه ها، و دخترم سيّدۀ نسوان مى باشند، و از ما است مهدى» ، پرسيدم: اى رسول خدا! مهدى چه كسى است؟ فرمود: «نه تن از نسل حسين كه بهترين امامانند و نهمين، قائم آنان است كه زمين را از عدل و قسط پر مى كند، همان گونه كه از ظلم و جور پر شده است. . .» . (1)

7-در همان كتاب نيز با سند اهل سنّت از ابى الأسود و او از امّ سلمه نقل كرده كه پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم فرمود:

«امامان بعد از من دوازده نفر به عدد نقباى بنى اسرائيل هستند. نه تن آنان از

ص:482


1- -جابر بن عبد اللّه قال: كنت عند النبىّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم فى بيت امّ سلمة فأنزل اللّه هذه الآية إِنَّما يُرِيدُ اَللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَيْتِ. . . [1]فدعا النبىّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم بالحسن و الحسين و فاطمة. . . و عليّا و قال: اللهمّ هؤلاء اهل بيتى، فأذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهيرا. . . قال: يا جابر. . . فأخى سيّد الاوصياء و ابنى خير الاسباط و ابنتى سيدة النسوان و منّا المهدىّ [2]قلت: يا رسول اللّه و من المهدىّ [3]قال: تسعة من صلب الحسين ائمة ابرار و التاسع قائمهم يملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا. . .» (كفاية الأثر، باب 7، حديث 4؛ [4] بنابر نقل منتخب الأثر، حديث 217) .

نسل حسين مى باشند كه خداوند علم و فهم مرا به آنان عطا كرده است. . .» . (1)

8-در همان كتاب با سند اهل سنّت از عبد اللّه بن مسعود نقل كرده است كه شنيدم پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم فرمود:

«امامان بعد از من دوازده عدد هستند، نه تن آنان از نسل حسين هستند و نهمين آنان مهدى مى باشد.» (2)

9-در همان كتاب با سند اهل سنّت آمده است كه ابو سعيد خدرى گفت: از پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم شنيدم كه به حسين عَلَيْهِ السَّلاَمُ مى فرمود:

«تو امام و فرزند امام و برادر امام هستى و نه امام كه بهترين امامان هستند از نسل تو مى باشند و نهمين آنان، قائم آنان است.» (3)

اينها چند نمونه از رواياتى بود كه به خوبى مى توانند قرينه، مفسر و شارح روايات «خلفائى اثنى عشر خليفة» باشند. در اين رابطه روايات ديگرى كه با مضمونى مشترك با روايات ذكر شده مى باشند در كتاب «كفاية الأثر» از پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم نقل شده است كه به جهت طولانى شدن مطلب از نقل آنها خوددارى شده و فقط به ذكر آدرس آنها اكتفا مى شود:

ص:483


1- -الائمة بعدى (اثنا عشر) عدد نقباء بنى اسرائيل تسعة من صلب الحسين، اعطاهم اللّه علمى و فهمى. . .» (كفاية الأثر، باب 26، حديث 3؛ [1] بنابر نقل منتخب الأثر، حديث 182) .
2- -عبد اللّه بن مسعود، قال: سمعت رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم يقول: الائمة بعدى اثنا عشر، تسعة من صلب الحسين عَلَيْهِ السَّلاَمُ و التاسع مهديّهم.» (همان، باب 2، حديث 1؛ بنابر نقل منتخب الأثر، حديث 206) .
3- -ابى سعيد الخدرى قال: سمعت رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم يقول للحسين عَلَيْهِ السَّلاَمُ: «انت الامام ابن الامام و اخو الامام، تسعة من صلبك ائمة ابرار و التاسع قائمهم.» (همان، باب 3، حديث 1، بنابر نقل منتخب الأثر، حديث 207) .

كفاية الأثر، باب 3، حديث هاى 4 و 5 و 6 و 8؛ باب 4، حديث 3؛ باب 5، حديث 4؛ باب 8، حديث 3؛ باب 9، حديث 7؛ باب 12، حديث 5؛ باب 13، حديث 3؛ باب 15، حديث 4؛ باب 16، حديث 1؛ باب 18، حديث 1 و 2؛ و ابواب ديگر.

از جمله قرائن ديگر مى توان به اين نكته اشاره كرد كه در بعضى روايات منقول از طريق اهل سنّت مانند روايت جابر بن سمرة و سماك بن حرب بعد از جملۀ «بعدى اثنى عشر خليفة» اين گونه آمده است كه:

پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم جملۀ ديگرى فرمود كه به خاطر ضعيف بودن صداى آن حضرت آن را نشنيدم، از پدرم پرسيدم: آن جمله چه بود؟ پدرم گفت:

اين جمله بود: «كلّهم من بنى هاشم» . (1)

بحث دوازده امام در قرن دوّم و سوّم

نويسنده در بخش ديگرى چنين عنوان مى كند:

«اين گونه مباحث و اعتقادات مربوط به جدول و فهرست امامت و حتى نظريّه و انديشۀ دوازده امام، در قرن دوّم و سوّم هجرى نزد شيعۀ اماميّه مطرح نبود و تنها در قرن چهارم هجرى مطرح شد و سپس اركان و بزرگان مذهب شروع كردند به گردآورى احاديث و تأليف كتاب پيرامون اين نظريّه» .

در پاسخ به اين شبهه به چند نكته اشاره مى شود:

نكتۀ اوّل: بر فرض قبول ادّعاى نويسنده كه: انديشۀ دوازده امام در قرن چهارم هجرى مطرح شده است، اساسا حقانيّت يا بطلان هر انديشه و مذهبى در گرو تقدّم يا تأخّر زمانى آن نسبت به ديگر انديشه ها و

ص:484


1- -ينابيع المودة، ج 3، حديث 4. [1]

مذاهب نيست، بلكه موقوف است بر موافقت و عدم موافقت آن با مبادى نظرى و اصول اوّليۀ پذيرفته شدۀ عقلى برون دينى يا نقلى درون دينى كه منتهى به اصول عقلى برون دينى مى شود؛ وگرنه به صرف آنچه نويسنده پنداشته است، اصل اسلام هم با توجّه به اينكه پديده اى متأخر از ديگر اديان آسمانى است نبايد به عنوان دينى حق و آسمانى پذيرفته شود. و كارى هم كه بزرگان مذهب شيعۀ اماميّه انجام داده اند گردآورى مبادى نظرى و اصول اوليّۀ برون دينى و درون دينى است كه اين مذهب براساس آن استوار است.

نكتۀ دوّم: استفاده از روايات دوازده خليفه يا امير به اوايل قرن دوم هجرى مى رسد. مطابق تحقيق بعضى از نويسندگان معاصر، طرفداران بنى اميّه به خاطر ترسى كه از ضعيف شدن حكومت خود داشتند از روايت خلفاى اثنا عشر استفاده هاى زيادى كردند تا آنجا كه طرفداران هشام بن عبد الملك در سالهاى 105 تا 125 هجرى كه دچار هراس شدند، اين حديث را مكررا نقل مى كردند. و حتّى آنان جمله اى را كه در بعضى نقلهاى حديث آمده است كه: «بعد از دوازده خليفه هرج ومرج خواهد شد» به حالت آن زمان تطبيق مى كردند؛ به زعم آنان پس از سه خليفۀ اول-كه بنى اميه آنان را خلفاى راشدين مى شمردند-هشام خليفۀ نهم مى باشد و شروع هرج ومرج در زمان او را مصداق هرج ومرجى مى دانستند كه در بعضى نقلهاى حديث فوق آمده بود.

مطابق اين نظريه حديث خلفاى اثناعشر سالهاى زيادى قبل از غيبت صغرى در بين افواه و السنۀ مردم رايج بوده است. (1)

ص:485


1- -ر. ك: مكتب در فرايند تكامل، ص 190، اثر دكتر حسين مدرّسى طباطبايى.

از طرف ديگر مطابق نظريۀ ابن شهرآشوب در كتاب «متشابه القرآن» در زمان حيات امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ، ليث بن سعد محدّث مصرى كه متوفاى سال 175 هجرى است اين حديث را در كتاب «امالى» خود ثبت كرده بود. و نيز در همين قرن ابو داوود طيالسى، متوفاى 204 هجرى آن را در «مسند» خود و بعد از او نعيم بن حمّاد، متوفاى 228 در كتاب «فتن» ضبط نموده بودند.

بنابراين حديث خلفاى اثناعشر در اواسط قرن اوّل و اواخر آن و نيز در قرن دوّم هجرى مطرح بوده است. همان گونه كه در محافل امويان و طرفداران خلفا و نيز نوشته هاى آنان مطرح بوده است. (1)

و اما شيعيان، مطابق تحقيق بعضى معاصرين، جز بعضى از خواص و كسانى كه بر اسرار ائمه عليهم السّلام آگاهى داشتند به نقل و ضبط آن نپرداختند؛ تا آنجا كه در كتابهاى باقى مانده از شيعه كه در قرن هاى دوم و سوم تأليف شده و در آن تصرفى نشده باشد اثر و شاهدى ديده نمى شود كه شيعيان اين حديث را منطبق بر امامان دوازده گانۀ اماميه كرده باشند. (2)البته در كتاب شريف «بصائر الدرجات» (3)-كه در قرن سوّم تأليف شده است-روايتى با اين تعبير: «نحن اثنا عشر محدّثا» از امام باقر و امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و روايتى با اين تعبير: «الاثنا عشر الائمة من آل محمّد. . .» از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده است، كه با قبول قطعى بودن سند كتاب به صفّار قمى قابل توجه است.

نكتۀ سوّم: اگر قبول كنيم كه حديث «خلفايى اثنا عشر» در كتابها و

ص:486


1- -همان.
2- -همان، ص 191.
3- -ص 319 و 320.

نوشته هاى شيعيان در قرن هاى دوم و سوم مورد توجه شيعيان در رابطه با انطباق آن با دوازده امام اماميه قرار نگرفته است، همين امر خود بهترين دليل بر آن است كه شيعيان در نقل و ضبط و انتشار آن در سطح عموم نقش چندانى نداشته است، بلكه عامل حفظ و انتشار آن عالمان اهل سنّت و طرفداران خلفا بوده اند. پس اتهام جعل اين حديث توسط عالمان شيعه در قرن چهارم كه از بعضى نوشته هاى مخالفين استفاده مى شود به دور از واقعيت و حقيقت مى باشد.

و با فرض قبول اين ادعا كه در قرن هاى دوم و سوم از طرف شيعيان، به اين حديث توجه خاصى در رابطه با انطباق آن با دوازده امام نشده است، دو چيز را مى توان به عنوان علت ذكر نمود:

1-سوء استفاده اى كه-بنابر نظر بعضى معاصرين (1)-توسط طرفداران خلفاى بنى اميه امثال هشام بن عبد الملك از آن حديث به نفع خود مى كردند و خلفاى اثناعشر را منطبق بر آنان مى نمودند. بديهى است در چنين جوّى شيعيان، حديث مذكور را يك حديث ضد شيعى تلقى نموده و آن را مورد اعراض قرار بدهند، هرچند بعدا روشن شود كه اين حديث نه فقط ضدّ شيعه نبوده، بلكه كاملا در راستاى مذهب شيعه صادر شده، منتها به خاطر سوء استفادۀ دستگاه هاى تبليغاتى خلفا از آن، مورد بى توجهى شيعيان قرار گرفته است.

2-جدايى بين شيعه و اهل سنّت و حساسيت آنان نسبت به عقايد و افكار مذهبى يكديگر است. اين جدايى هرچند از زمان حضرت على عَلَيْهِ السَّلاَمُ شروع شد ولى در طول زمان نمود يافت و هرچه از صدر اسلام

ص:487


1- -همان.

فاصله گرفته مى شد اين جدايى و حساسيت بيشتر مى شد. بنابراين علاوه بر سوء استفادۀ سياسى از اين حديث، فاصله و حساسيت موجود بين شيعه و سنى نيز بدون تأثير در عدم انتشار اين حديث در بين عامۀ شيعيان نبود.

از طرف ديگر مى توان گفت با سخت گيرى ها و تضييقاتى كه در دوران خلفاى بنى اميه و بنى عباس نسبت به شيعه و نشر معارف و روايات مربوط به آنها اعمال مى شد، به خصوص آنچه به موضوع مهم امامت و خلافت به حق رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم مربوط است، طبيعى است كه اين گونه روايات در محاق قرار گيرد و در سطح عمومى شيعيان مطرح نشود و جز آنچه به عنوان اصول اربعمأة-كه جزو اسناد و مستندات كافى مى باشد و به زمان حضرات صادقين عليهما السّلام مى رسد-چيز ديگرى در دست نباشد.

نكتۀ چهارم: مطرح بودن انديشه دوازده امام در قرن اول و دوم هجرى. نويسنده اصرار دارد كه انديشه و فكر دوازده خليفه و امام قبل از قرن چهارم مطرح نبوده است.

در پاسخ او گفته مى شود: در كتاب شريف كافى، بابى منعقد شده است تحت عنوان: «ما جاء فى الاثنى عشر و النص عليهم.» در اين باب مرحوم كلينى-كه در اواخر قرن سوم و اوايل قرن چهارم زندگى مى كرده است، ولى مشايخ او كه سى و شش نفر بوده اند و بسيارى از آنان كه از مشاهير مى باشند در قرن سوم هجرى مى زيسته اند (1)- روايات متعددى را توسط افراد موثق و مورد اعتمادش از حضرت زهرا عَلَيْها السَّلاَمُ و امام باقر و امام صادق و امام جواد عليهم السّلام نقل مى كند، مبنى بر

ص:488


1- -مقدّمۀ كافى، ص 14 به بعد.

امامت دوازده امام كه شيعيان اماميه معتقدند. اين روايات را مرحوم كلينى بعضا با تعبير: «عدة من اصحابنا» و بعضا از محمد بن يحيى، و بعضا از على بن ابراهيم و از ابو على اشعرى و نيز از حسين بن محمد نقل كرده است.

مرحوم كلينى تعبير «عدّة من اصحابنا» را دربارۀ افراد غير موثّق و عادى به كار نمى برد، بلكه معمولا اين تعبير در مورد بزرگان علم حديث كه مورد اعتمادند به كار مى رود. و دربارۀ محمد بن يحيى، جامع الرواة ذيل نام او مى گويد: «شيخ اصحابنا فى زمانه، ثقة، عين، كثير الحديث» . و در مورد على بن ابراهيم قمّى صاحب تفسير جامع الرواة مى گويد: «ثقة فى الحديث، ثبت، معتمد، صحيح المذهب و. . .» و ابو على اشعرى به شيخ القميين معروف است كه حكايت از جلالت و وثاقت او مى كند. حسين بن محمد نيز در رجال توثيق شده است.

به چند نمونه از اين روايات توجه نماييد:

1-در روايت على بن ابراهيم آمده است: سليم بن قيس مى گويد:

شنيدم كه عبد اللّه بن جعفر طيّار گفت:

«روزى من و حسن و حسين و عبد اللّه بن عباس و عمر بن ام سلمه و اسامة بن زيد نزد معاويه بوديم كه بين من و معاويه بحثى به ميان آمد و من در ضمن آن بحث به معاويه گفتم: از پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم شنيدم كه فرمود:

من نسبت به مؤمنين اولى به نفس هستم، سپس برادرم على بن ابى طالب اولى به نفس مى باشد و بعد از او دو فرزندم حسن و حسين اولى به نفس مى باشند؛ و سپس آن حضرت دوازده امام را تا آخر نام برد كه نه نفر آنان از اولاد حسين بودند و همگى را فرمود اولى به نفس مى باشند» . عبد اللّه بن جعفر مى گويد:

ص:489

«من براى تأييد كلام خود از حسن و حسين و عبد اللّه بن عباس و عمر بن ام سلمه و اسامة بن يزيد خواستم شهادت دهند و آنان بر صدق گفتار من شهادت دادند» . سليم بن قيس مى گويد: من همين كلام را از سلمان، مقداد و ابو ذر نيز شنيدم كه مى گفتند: ما آن را از پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم شنيده ايم. (1)

2-در روايتى كه كلينى (ره) از «عدّة من اصحابنا» نقل كرده و سندش به امام جواد عَلَيْهِ السَّلاَمُ مى رسد، آن حضرت فرمود:

«روزى حضرت امير عَلَيْهِ السَّلاَمُ در حالى كه بر دست سلمان تكيه زده بودند و نزد ايشان حسن بن على عليهما السّلام حاضر بود، مردى با هيبت زيبايى وارد شد و از امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ سؤالاتى كرد و ايشان پاسخ را محوّل به حسن بن على عليهما السّلام كردند و پس از شنيدن پاسخ سؤالاتش به امامت حضرت على و يازده فرزند او عليهم السّلام شهادت داد و سپس از چشم ها دور گرديد و ديده نشد. حضرت على عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند: اين مرد، همان خضر بود» . (2)

3-و در روايتى محمد بن يحيى با سند خود از جابر بن عبد اللّه انصارى نقل مى كند كه بر حضرت فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ وارد شدم لوحى نزد ايشان بود كه اسامى اوصياى پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم از نسل آن حضرت در آن ديده مى شد و من آنها را شمردم، دوازده نفر بودند كه آخرين نفر آنان حضرت قائم (عج) بود و در بين آنان سه محمد و سه على ديده مى شد. (3)ظاهرا منظور از «سه على» غير از حضرت امير عَلَيْهِ السَّلاَمُ است.

4-و در روايت ابو على اشعرى قمى، امام باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ فرمودند:

ص:490


1- -كافى، ج 1، ص 529، حديث 4.
2- -همان، ج 1، ص 525، حديث 1.
3- -همان، ص 532، حديث 9.

«دوازده امام از آل محمد و از اولاد رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم و على بن ابى طالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ هستند و همگى محدّث مى باشند» . (1)

از آنچه در نكتۀ نخست ذكر شد به خوبى روشن مى شود كه انديشه و فكر «دوازده امام» از همان صدر اسلام و توسط پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم و حضرت زهرا عَلَيْها السَّلاَمُ و سپس توسط امامان شيعه عليهم السّلام با تعبيرات مختلف بين شيعيان مطرح بوده است. و چنين نيست كه نويسنده مى گويد: اين انديشه در قرن چهارم به وجود آمده است.

از طرف ديگر نمى توان افرادى را كه مرحوم كلينى از آنان روايات مذكور را نقل كرده است متهم به غلوّ نمود، زيرا اولا: شبيه همين روايات در كتب و منابع اهل سنّت نيز نقل شده است، منتها با تعبير «خلفائى اثنا عشر» كه در نكات قبلى توضيح داده شد. و ثانيا: افراد مذكور-چنان كه اشاره شد-همگى مورد تأييد علماى رجال مى باشند و بعضا از مشايخ و بزرگان شيعه در زمان خود بوده اند.

يادآورى مى شود: يكى از وجوه ضعف راويان احاديث نزد علماى رجال، غلوّ است و بسيارى از افراد را به خاطر غلوّ مطرود و روايات آنان را ضعيف دانسته اند؛ ولى در مورد افرادى كه كلينى بدون واسطه روايات مذكور را از آنان نقل كرده است هيچ كدام در رجال متهم به غلوّ نشده اند، بلكه وثاقت و صحت مذهب همگى مورد تأييد قرار گرفته است.

و اگر فرضا در سلسله سند بعضى روايات مذكور در كافى در باب «ما جاء فى اثنى عشر اماما» فرد ضعيفى نيز وجود داشته باشد، همين

ص:491


1- -همان، ص 533، حديث 14.

وثاقت و تأييد راوى اول كه مرحوم كلينى از او روايت را نقل مى كند موجب اطمينان به صحت روايت مى شود و ضعف مزبور را جبران خواهد كرد.

خلاصۀ كلام اين است كه رواياتى به طور قطع-هرچند به نحو تواتر معنوى-از پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم صادر شده دالّ بر اين كه آن حضرت دوازده جانشين دارد از عترت خود، حضرت امام على، و حضرت امام حسن، و حضرت امام حسين، و نه تن از فرزندان حسين عليهم السّلام كه آخرين آنان حضرت مهدى (عج) است و او روزى قيام خواهد كرد و زمين را پس از آن كه از ظلم و جور پرشده، آكنده از عدل وداد مى كند.

مفاد اين روايات تنها بر نظريۀ شيعۀ دوازده امامى منطبق است كه اساس آن به دليل همين روايات در زمان پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم پايه گذارى شد، لكن به علل مختلف عموميت يافتن آن به زمان غيبت كبرى كشيده شده است؛ از جمله:

1-پديد آمدن دوازده خليفه، يكى پس از ديگرى كه زمام امور را در جامعۀ اسلامى در دست گرفتند تا معلوم شود آن احاديث بر آن خلفا قابل انطباق نيستند.

2-پديد آمدن نه امام از نسل امام حسين عَلَيْهِ السَّلاَمُ تا مصداق راستين احاديث پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم تحقق يافته و زمينۀ پديد آمدن اعتقاد به خلافت و امامت افرادى فراهم شود كه در ظاهر فاقد منصب خلافت سياسى در جامعۀ اسلامى بودند.

3-به هرحال ظهور و بروز يافتن يك عقيده و نظريّه در يك جامعۀ چند ميليونى منوط به جذب افراد و افزايش كمّى گروندگان آن عقيده و

ص:492

نظريه در آن جامعه مى باشد، و اين رخداد محتاج گذشت زمان است. در واقعيت خارجى بايد چند قرن بگذرد تا پيروان نظريۀ دوازده امامى كه در بدو پيدايش چند نفر بيشتر نبودند، به حدّى از كثرت برسند تا بتوانند بدون ترس و تقيّه عقايد خودشان را كه بر عقيدۀ مسلّط اكثريّت، طعنه مى زد مطرح نمايند.

چند اشكال و پاسخ

اشاره

در رابطه با اين مطلب كه در احاديث «خلفائى اثنى عشر» ، اسامى و مشخصات خلفاى پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم ذكر شده است، شبهات و اشكالاتى توسط افراد ديگر شده است كه بايد پاسخ داده شود.

اشكال اوّل:

پديد آمدن فرقه هاى مختلف در زمان ائمّه عليهم السّلام

اگر اين احاديث معتبر و واقعى است و نام ائمّۀ اطهار عليهم السّلام به اين روشنى و دقت از زمان پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم و يا مطابق بعضى روايات (1)از ادوار اوليّۀ خلقت جهان و در عرش الهى مشخص و معلوم بوده است، پس چرا آن همه اختلاف بر سر مسألۀ جانشينى هر امام ميان شيعيان روى داد و آن همه فرقه كه هريك دنباله رو يك مدّعى امامت بودند پديدار شدند؟ وانگهى بسيارى از رجالى كه نام آنان در اسناد آن احاديث آمده

ص:493


1- -ر. ك: منتخب الأثر، احاديث:161،179،247،248،250،251،253،255 و 258. و نيز الامامة و التبصرة، ص 145.

است، مانند ابو هريره صحابى پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم (1)و عبد اللّه بن حسن (2)و ديگران، خود از فرقه هاى ديگر بوده و هيچ گرايش عاطفى طرفدارى از تشيّع هم از آنان نقل نشده است. چگونه مى شود كه كسى حقيقت را از پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم يا امام عصر خود بشنود و از آن مهم تر آن را براى ديگران بازگو كند ولى خود از آن پيروى نكند؟

پاسخ قسمت اول اشكال اين است كه سابقا گفته شد؛ طرفداران بنى اميّه از احاديث خلفاى اثنى عشر حداكثر استفاده سياسى را نمودند و آنها را به شكلى نقل مى كردند كه بر خلفاى موردنظرشان تطبيق نمايد.

و از همين جهت شيعيان عادى اين احاديث را ضدّ شيعى تلقى كرده و آنها را بايكوت كرده بودند، و گفتيم سرّ عدم نقل و ضبط اين احاديث در سه قرن اول توسط شيعيان همين سوء استفادۀ امويان بوده است.

بنابراين يكى از كارهاى سياسى كه امويان نمودند دست كارى احاديث فوق و حذف اسامى و مشخصات خلفاى رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم بود تا تطبيق بر غير ائمّۀ اثنى عشر شيعيان امكان داشته باشد. با اين وصف جاى استبعاد و تعجّب نيست كه در آن جوّ مسموم و مشوّه و با كثرت تبليغات ضدّ شيعه و به نفع حاكمان اموى، امر براى شيعيان عادى نسبت به جانشين بعد از امام خود مشتبه شود. البته بديهى است بعد از انقراض حكومت بنى اميّه، خلفاى بنى عباس نيز انگيزه اى براى نقل روايات مذكور نداشتند؛ بلكه بعيد نيست به خاطر ترس از تزلزل حكومتشان در كتمان آن روايات نيز كوشا بوده اند.

ص:494


1- -الانصاف، سيّد هاشم بحرانى، ص 212-210.
2- -همان، ص 126-125.

علاوه بر اين، از مسألۀ تقيّه و ترس بر جان جانشين هريك از امامان نبايد غفلت شود. و لذا بعد از رحلت هر امام جز خواصّ و صاحبان اسرار امامت، ساير مردم عادى اطلاع دقيقى از جانشين امام خود نداشتند و مطّلع بودن بنى اميّه از اسامى و مشخّصات امامان عليهم السّلام را نمى توان مانع وجود حالت تقيّه دانست، زيرا هدف اصلى حاكمان غاصب اين بوده كه ترويج سياسى توسط شيعيان از امامان عليهم السّلام نشود، مبادا به خلافت غاصبانۀ آنان آسيبى وارد شود.

و امّا پاسخ قسمت دوّم-كه چگونه بسيارى از رجالى كه در اسناد آن حديث نام برده شده اند خود از حقيقت پيروى نكرده اند-اين است كه چه بسيار ممكن است كه از باب وَ جَحَدُوا بِها وَ اِسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ (1)چنين شود؛ مانند رجال دين يهود و مسيحى صدر اسلام كه به نصّ قرآن كريم بر حقانيّت پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم واقف بوده، ولى به خاطر اغراض فاسد دنيوى از اعتراف به آن امتناع مى كردند. روات اين حديث را نيز ممكن است هواى نفس و حبّ مال و جاه از پيروى حقيقتى كه خود آن را براى ديگران بازگو كرده اند، باز داشته باشد.

اشكال دوّم:

عدم اطّلاع زراره، از جانشين امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ؟

ممكن است گفته شود: اگر احاديث امامان اثنى عشر در قرن اول و دوم بين شيعه مطرح بوده چرا شخصيتى همچون زراره كه در قرن اول

ص:495


1- -سورۀ نمل، آيۀ 14. [1]

متولد و در قرن دوم در سال 148 يا 150 هجرى از دنيا رفت و از بزرگترين دانشمندان شيعه در قرن دوم بوده است از جانشين امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ اطلاع دقيقى نداشته و نمى دانسته كدام يك از فرزندان آن حضرت جانشين ايشان مى باشند؟ . بنابر نقل روايات متعدّد چون خبر شهادت امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ به كوفه رسيد او فورا فرزند خود را به مدينه فرستاد تا بيابد كه جانشين ايشان و امام زمان كيست؟ در اين ميان و پيش از آن كه فرزند باز گردد، زراره بيمار شد و هنگام وفات او سر رسيد. پس براى آن كه مشمول حديث: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية» نشود مصحف شريف را برداشته و گفت امام من كسى است كه در اين كتاب مشخص شده است. (1)

واضح است كه اگر زراره نام جانشين حضرت صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ را-چنان كه در يكى از آن روايات به او نسبت داده شده- (2)از خود آن حضرت شنيده بود، احتياجى به آن كارها نبود. اگر دانشمندترين حوارى و صحابى حضرت صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ نام جانشين ايشان را نمى دانست چگونه مى توان احتمال داد كه يك شاعر تازه شيعه شده مثل سيّد حميرى ليست كامل ائمه عليهم السّلام را بداند تا بتواند در شعرى كه به او نسبت داده شده است ذكر كند؟ (3)

در پاسخ اين اشكال بر فرض صحّت نسبتى كه به او داده اند بايد

ص:496


1- -ر. ك: رجال كشّى، احاديث 255-251.
2- -اشاره است به روايتى كه در غيبت نعمانى ص 227، چاپ بيروت، [1] در آخر «باب ما ذكر لاسماعيل بن ابى عبد اللّه و الدلالة على اخيه موسى بن جعفر عَلَيْهِ السَّلاَمُ» ذكر شده است.
3- -ديوان سيّد حميرى، ص 369-357. [2]

گفت-چنان كه بعضى گفته اند- (1)زراره مى دانست جانشين حضرت صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ كيست ولى چون مطمئن نبود كه اجازۀ اظهار و اشاعۀ آن را دارد از راه تقيّه تظاهر به عدم اطلاع مى كرد. (2)

وانگهى فهرست اسامى مبارك ائمۀ اطهار عليهم السّلام جزء حقايق افشاشده براى همگان نبود، بلكه به دليل تقيّه فقط محرمان درگاه امامت بر آن آگاه بودند. و لذا در بعضى از آن احاديث شريفه، امام يا راوى اول حديث به شخص بعد توصيه مى كند كه آن را از غير اهلش پنهان نگاه دارد و براى همگان بازگو نكند. از باب نمونه روايتى است كه در كافى آمده است:

عبد الرحمن بن سالم از ابو بصير نقل مى كند كه امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ از پدرشان امام باقر عَلَيْهِ السَّلاَمُ نقل كرده كه روزى به جابر بن عبد اللّه انصارى فرمودند: «من با تو كارى و حاجتى دارم، هروقت توانستى نزد من بيا» .

جابر گفت: هروقت كه شما بخواهيد خدمت شما مى آيم. و در روزى مشرف شد و پدرم به او فرمود: «از لوحى كه در دست مادرم فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ دختر رسول خدا صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم مشاهده كردى و آنچه مادرم به تو اظهار داشت براى من تعريف كن» . سپس جابر به تفصيل آن جريان را كه همزمان با ولادت امام حسين عَلَيْهِ السَّلاَمُ بود، شرح داد و سپس گفت: آنچه در آن لوح سبز مشاهده كردم و در آن اسامى تمام اوصياى پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم بود را با اجازۀ حضرت فاطمه عَلَيْها السَّلاَمُ قرائت و استنساخ نمودم. سپس پدرم فرمود: «اى جابر! آيا مى توانى آن لوح را به من نشان بدهى؟» جابر گفت: بلى، و سپس پدرم به منزل جابر رفت و آن لوح را مشاهده و قرائت نمود.

ص:497


1- -ر. ك: مكتب در فرايند تكامل، ص 198، انتشارات كوير.
2- -كمال الدين، ص 75، و الامامة و التبصرة، ص 148.

يادآورى مى شود: در لوح مذكور اسامى و صفات تمام امامان عليهم السّلام ذكر شده است، و در پايان حديث فوق آمده است: ابو بصير كه راوى اول حديث است به عبد الرحمن بن سالم گفت: اگر در تمام عمرت جز اين حديث، چيز ديگرى نشنيده باشى براى تو همين حديث كفايت مى كند، پس آن را از غير اهلش حفظ كن. (1)

بهترين دليل بر اين كه افشاى جانشين هر امامى جز براى خواصّ صحيح نبوده است، برخورد حكومت هاى بنى اميّه و بنى عبّاس با امامان عليهم السّلام بوده است. به شهادت قطعى تاريخ، همۀ امامان حتى امام باقر و امام صادق عليهما السّلام تحت مراقبت شديد حكومتها بوده اند، و سرانجام هيچ كدام به طور طبيعى از دنيا نرفته اند؛ كه روايت معروف: «ما منّا الاّ مسموم او مقتول» (2)نيز بر آن دلالت مى كند. (3)

اشكال سوّم:
اشاره

سؤال اصحاب از ائمّه اخير عليهم السّلام دربارۀ جانشين آنان

اگر احاديث خلفاى اثنى عشر با خصوصيات و مشخصات آنان در قرن اول و دوم بين شيعه رايج بوده، چرا بسيارى از اصحاب امامان اخير عليهم السّلام در مورد جانشين آنان در جهل يا شك و اضطراب بوده و از

ص:498


1- -كافى، ج 1، ص 527. [1]
2- -بحار الانوار، ج 27، ص 217؛ ج 43، ص 364، [2] توسّط امام حسن مجتبى عَلَيْهِ السَّلاَمُ از پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم.
3- -در رابطه با مفاد حديث فوق، در فصل يازدهم «موعود اديان» [3] اشكالى از مرحوم شيخ مفيد و پاسخ مرحوم مجلسى به او نقل شده، كه بجاست مراجعه شود.

امام نسبت به جانشين خود سؤال كرده اند؟ از جمله در روايات ذيل:

1-اسماعيل بن مهران مى گويد: هنگام احضار امام جواد عَلَيْهِ السَّلاَمُ از مدينه به بغداد توسط معتصم، از آن حضرت سؤال كردم كه: «الى من الامر بعدك؟» : بعد از شما امر امامت به عهدۀ كيست؟ (1)

2-مطابق روايت حسين بن محمد از خيرانى و او از پدرش كه ملازم و خادم امام جواد عَلَيْهِ السَّلاَمُ بوده است، پس از شهادت آن حضرت رؤساى شيعه نزد محمد بن فرج جلسه اى تشكيل دادند و پيرامون امر جانشين امام جواد عَلَيْهِ السَّلاَمُ گفتگو و مشورت كردند. سپس محمد بن فرج جريان اين جلسه را به پدر خيرانى كه خادم آن حضرت بود اطلاع مى دهد، سپس او در جمع حاضر شده و آنان نظر او را جويا مى شوند، وى نوشته اى را كه متضمن وصيت حضرت جواد عَلَيْهِ السَّلاَمُ نسبت به تعيين حضرت هادى عَلَيْهِ السَّلاَمُ براى جانشينى خود بود به آنان ارائه نمود. (2)

3-على بن مهزيار مى گويد: به امام هادى عَلَيْهِ السَّلاَمُ عرض كردم: اگر-پناه بر خدا-حادثه اى براى شما رخ دهد ما به چه كسى رجوع كنيم؟ حضرت فرمود: «عهد من براى فرزند بزرگتر من است.» (3)

4-در روايت على بن عمر و عطّار قزوينى آمده است: وى بر امام هادى عَلَيْهِ السَّلاَمُ وارد شد و فرزند ايشان ابو جعفر يعنى برادر امام عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ نيز حاضر بود و من گمان بردم كه او جانشين حضرت خواهد بود، لذا از آن حضرت پرسيدم كدام يك از فرزندان شما (به امر امامت) اختصاص دارند؟ حضرت فرمود: «شما كسى را (به آن) اختصاص ندهيد تا از

ص:499


1- -كافى، ج 1، ص 323، حديث 1.
2- -همان، حديث 2.
3- -همان، ص 326، حديث 6.

طرف من امر امامت براى شما معيّن شود» . پس از مدتى مجددا از ايشان نسبت به امر جانشينى ايشان سؤال كردم، فرمود: «بزرگترين اولاد من جانشين من خواهد بود» . على بن عطّار مى گويد: حضرت ابو محمد يعنى امام عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ بزرگتر از ابو جعفر يعنى سيّد محمد بود. (1)

5-در روايت ابو هاشم جعفرى آمده است پس از درگذشت ابو جعفر يعنى برادر امام عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ، نزد امام هادى عَلَيْهِ السَّلاَمُ بودم و با خود فكر مى كردم كه جريان حضرت ابو جعفر و برادرش ابو محمد (امام عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ) نظير جريان حضرت موسى بن جعفر عَلَيْهِ السَّلاَمُ و اسماعيل، دو فرزند امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ است، زيرا حضرت ابو محمّد عَلَيْهِ السَّلاَمُ بعد از وفات ابو جعفر زنده است. ناگهان امام هادى عَلَيْهِ السَّلاَمُ روى خود را به او كردند و پيش از آن كه او صحبتى كند فرمودند: «بلى اى ابو هاشم! در مورد ابو محمد «بداء» حاصل شد، يعنى خداوند ظاهر نمود براى او پس از درگذشت ابو جعفر چيزى را كه براى او شناخته شده و ظاهر نبود، چنان كه براى موسى بعد از درگذشت اسماعيل ظاهر نمود آنچه را قبلا ظاهر نبود. . .» (2)

مسألۀ «بداء» در مورد جانشينى امام هادى عَلَيْهِ السَّلاَمُ نيز با رايج و شايع بودن حديث «اثنا عشر خليفة» يا «امام» با مشخصات آنان در بين شيعه در قرن اوّل و دوّم، سازگار نمى باشد.

6-روايت شاهوية بن عبد اللّه جلاّب است كه مى گويد: امام هادى عَلَيْهِ السَّلاَمُ ضمن نامه اى به او نوشتند: «مى خواستى از جانشين من بعد از درگذشت ابو جعفر (سيّد محمّد برادر امام عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ) سؤال نمايى و

ص:500


1- -همان، حديث 7.
2- -همان، ص 327، حديث 10.

از اين جهت در اضطراب بودى؛ پس غمگين مباش، خداى عزّ و جلّ قومى را بعد از هدايت گمراه نمى كند تا آنكه براى آنان بيان كند آنچه موجب تقواى آنها مى باشد. امام تو بعد از من، فرزندم ابو محمّد است. . .

ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها، نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها (1). . .» (2)

در پاسخ اين اشكال چند امر يادآورى مى شود:

1-بيشتر روايات ذكرشده از نظر سند ضعيف و غير قابل اعتماد مى باشند.

در سند روايت اول، اسماعيل بن مهران است كه راوى اصلى مى باشد. نامبرده را هرچند شيخ و نجاشى قابل اعتماد و موثق دانسته اند، ولى ابن غضائرى مى گويد: «روايت او پاك و بدون عيب نيست، او گاهى مضطرب است و گاهى صالح و از افراد ضعيف روايت هاى زيادى نقل كرده است» . و كشّى مى گويد: «بعضى او را متهم به غلوّ مى كنند.» (3)

و حسين بن محمّد در روايت دوّم كه كافى از او روايت را نقل مى كند در رجال توثيق نشده است. و محمد بن احمد القلانسى در روايت سوم كه از على بن مهزيار نقل روايت مى كند نيز مورد اختلاف است، كشّى و علاّمه او را ثقه و خوب دانسته اند، ولى نجاشى و ميرزا محمد استرآبادى صاحب كتاب «الرجال الوسيط» او را مضطرب و نامتعادل دانسته اند، و ابن غضائرى مى گويد: «نامبرده ضعيف است و از افراد

ص:501


1- -سورۀ بقره (2) ، آيۀ 106. [1]
2- -كافى، ج 1، ص 328، حديث 12.
3- -جامع الرواة، ج 1، ص 103.

ضعيف نقل روايت مى كند» . و علاّمه در «خلاصه» گفته است: «من به خاطر نقل دو شيخ مذكور (نجّاشى و ابن غضائرى) در روايت او توقف مى كنم.» (1)(با اينكه علاّمه او را ثقه و خوب مى داند.)

بنابراين هرچند سؤال از امام هادى عَلَيْهِ السَّلاَمُ نسبت به جانشين ايشان منسوب به علىّ بن مهزيار است و او از بزرگان شيعه و از خواصّ اصحاب امام هادى عَلَيْهِ السَّلاَمُ مى باشد، اما ناقل حديث، كه محمد بن احمد است قابل اعتماد نمى باشد.

امّا روايت چهارم، هرچند على بن عمرو عطّار قزوينى بنابر آنچه در جامع الرواة ضمن شرح وضعيت على بن عبد الغفار نقل شده (2)تا حدودى مورد مدح قرار گرفته است، اما نامى از ابى محمد الاسبار قيّنى كه روايت را از او نقل مى كند در رجال ديده نمى شود، و لذا نمى توان به نقل او اعتماد نمود. علاوه بر اين، بر فرض صحت سند روايت، خدشه اى به مطلب وارد نمى شود؛ زيرا على بن عمرو عطّار-ممدوح هم كه باشد-قطعا در حدّ امثال زراره از اعاظم و اركان شيعه نيستند و جهل او نسبت به جانشين امام هادى عَلَيْهِ السَّلاَمُ و مضمون حديث: «خلفائى اثنى عشر» دور از انتظار نيست.

و روايت پنجم، كه ابو هاشم جعفرى ناقل محتواى آن است، هرچند نامبرده از اعاظم شيعه، جليل القدر و عظيم المنزلة نزد امام جواد عَلَيْهِ السَّلاَمُ، امام هادى عَلَيْهِ السَّلاَمُ و امام عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ و مورد وثوق كامل بوده است، (3)لكن اسحاق بن محمد كه روايت را از او نقل مى كند مشترك است بين

ص:502


1- -همان، ج 2، ص 60.
2- -همان، ج 1، ص 589-590. [1]
3- -همان، ص 307.

اسحاق بن محمد بن احمد و اسحاق بن محمد البصرى، و هردو ضعيف مى باشند. اوّلى بنابر گفتۀ ابن غضائرى: «فاسد المذهب، كذّاب و جعّال حديث، و غير قابل اعتماد است» و دوّمى نزد علاّمه و كشّى متهم به غلوّ مى باشد. (1)

و اما روايت ششم، كه ناقل محتواى داستان در آن، شاهوية بن عبد اللّه الجلاّب است، علاوه بر اينكه او در رجال توثيق نشده است، در سند حديث هم، اسحاق بن محمد قرار دارد كه در سند روايت پنجم نيز قرار داشت و گفته شد، وى ضعيف است؛ بنابراين روايات مذكور نمى تواند مستند اشكال باشد.

2-چنان كه قبلا توضيح داده شد عوامل حكومت هاى بنى اميّه و بنى عبّاس از احاديث خلفائى اثنى عشر سوء استفاده كرده و آنها را با لطايف الحيل بر حكومت هاى مذكور تطبيق مى كردند به نحوى كه شيعه نسبت به آن حساس شده و آنها را مجعول عوامل حكومتها تلقى مى كردند. در چنين شرايطى طبيعى است كه مضمون احاديث فوق به تدريج مورد بى توجهى شيعه قرار بگيرد و از اذهان آنان محو گردد تا آنجا كه براى اصحاب عادى امامان مخصوصا اصحاب امامان متأخّر به كلّى مجهول بماند.

3-با توجه به شرايط سخت سياسى كه براى امامان متأخر پيش آمده بود به نحوى كه كاملا از افشاى نام امام بعدى و جانشين امام حاضر احساس خطر مى شد، بعيد نيست امامان متأخر مصلحت را در اين ديدند كه نام و مشخصات امام بعدى در سطح عمومى كه طبعا حاكميت

ص:503


1- -همان، ص 87 و 88. [1]

نيز از آن مطّلع مى شد مطرح نشود و طورى وانمود گردد كه گويا واقعا معلوم نيست امام بعدى چه كسى مى باشد، و فقط خواصّ مورد اعتماد از آن آگاه باشند. و شايد «بداء» در جانشينى امام هادى عَلَيْهِ السَّلاَمُ نيز اشاره به همين حقيقت باشد. يعنى مصالح شيعه اقتضاء مى كرده است كه ظواهر امر نسبت به جانشينى امام هادى عَلَيْهِ السَّلاَمُ غير از آنچه باشد كه واقعا بوده و بعدا ظاهر شده است. البته بديهى است كه خواصّ اصحاب نيز در يك طبقه نبودند و چنين نبود كه همۀ مطالب سرّى و محرمانۀ امامان عليهم السّلام را همۀ خواصّ اصحابشان مطّلع باشند؛ زيرا تحمل و ظرفيت ها متفاوت است، و چه بسا ممكن است فردى از نظر وثاقت و امانت و تحمّل احكام و معارف در سطح اعلا باشد، اما از نظر تحمل مسائل سياسى و محرمانه در آن سطح نباشد، و لذا امكان دارد شخصى از نظر اول مورد اعتماد ائمّه عليهم السّلام بوده، اما از نظر دوّم و اين كه چه بسا در معرض خطر بازداشت و افشاى مطالب باشد نتوان به او اعتماد نمود.

نامۀ مهم امام جواد عَلَيْهِ السَّلاَمُ به على بن مهزيار

در يكى از نامه هاى امام جواد عَلَيْهِ السَّلاَمُ به على بن مهزيار آمده است: «من از خدا مى خواهم كه تو را از همۀ جهات و جوانب و در همۀ حالات حفظ نمايد و آرزو مى كنم كه خداوند (شرّ آنها را) از تو دفع كند و براى تو خير و خوبى را از خداوند سؤال مى كنم، و كارى را كه مى خواستى در روز يكشنبه انجام دهى به روز دوشنبه تأخير انداز. . . .» (1)

ص:504


1- -رجال كشّى، ص 594.

از محتواى اين نامه فهميده مى شود كه امام جواد عَلَيْهِ السَّلاَمُ براى جان على بن مهزيار از ناحيۀ دشمنان نگران بوده اند.

بر اين اساس به حكم عقل و شرع بايد ائمۀ متأخر عليهم السّلام در چنين شرايط سخت و تقيه، مطالب مهم و سرنوشت ساز را به طور طبقه بندى شده و با محاسبات كامل سياسى در اختيار حتى خواصّ خود قرار دهند. با اين وصف اگر بعضى خواصّ امامان عليهم السّلام از مسألۀ جانشينى امام حاضر بى اطلاع بوده اند نبايد استبعاد نمود، و يا در صدور روايات خلفائى اثنا عشر از پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم ترديد نمود و خدشه وارد كرد.

بنابراين فكر و نظريۀ دوازده امير يا خليفه يا امام قبل از اينكه توسط امثال مرحوم كلينى در اواخر قرن سوم يا در رأس قرن چهارم مطرح شود، توسط محدثين و مبلّغين بنى اميّه در قرن اول و سپس توسط ليث بن سعد محدث مصرى در كتاب خود به نام «امالى» و بعدا توسط ابو داود طيالسى در «مسند» و نعيم بن حمّاد در كتاب «فتن» و سپس ابى داود در سنن خود در اوايل قرن سوّم و قبل از او مسلم در صحيح خود، آن هم با عنوان «الائمة اثنا عشر» مطرح بوده است. (لازم به ذكر است ابو داود در سال 275 هجرى و مسلم در سال 204 هجرى فوت شده اند.)

با اين حال آيا قابل قبول است كه نظريه و روايات دالّ بر خلفا و امامان اثنى عشر در قرن اوّل نزد طرفداران بنى اميّه و در قرن دوّم و سوّم نزد علما و محدّثين اهل سنّت همچون، طيالسى، نعيم بن حمّاد، مسلم و ابى داود مطرح باشد اما نزد علما و محدّثين شيعه و اصحاب خاصّ امامان عليهم السّلام مطرح نباشد و در قرن چهارم ناگهان مطرح شود، آن گونه كه نويسنده ادّعا مى كند؟ !

ص:505

اشكال چهارم:

اختلاف نظر شديد دربارۀ امام بعد از امام حسن عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ

گفته شده: اگر خلفاى اثناعشر پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم با اسم و رسم معيّن و مشخص شده بودند، چگونه بعد از شهادت امام حسن عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ بين شيعيان و طرفداران ائمّه عليهم السّلام اختلاف شديدى در مورد امام بعد از آن حضرت پديد آمد، تا آنجا كه بنابر آنچه از تواريخ استفاده مى شود، چهارده گروه در اين رابطه به وجود آمد و هر گروهى شخص خاصّى را امام زمان خود مى دانست؟ و از طرف ديگر در بعضى روايات كه در مورد حضرت مهدى (عج) نقل شده، آمده است كه براى آن حضرت غيبت و حيرتى مى باشد. (1)اين حيرت با حديث خلفائى اثناعشر كه اسامى و مشخصات خلفاى دوازده گانۀ پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم را معيّن كرده است چگونه تناسب خواهد داشت؟

در پاسخ قسمت اوّل اين اشكال گفته مى شود: صرف اختلاف عموم شيعيان در مورد مصداق امام زمان بعد از امام حسن عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ به واسطۀ اسباب و شرايط گوناگون و انگيزه هاى مختلف از نظر منطقى دليل بر باطل بودن نظريۀ كلّى خواصّ آنها مبنى بر تولّد و وجود امام زمان و غيبت آن حضرت نمى باشد، وگرنه بايد اختلاف و پديد آمدن گروه هايى در يك زمان يا زمانهاى متعدد در مورد حق يا باطل بودن عقيده اى و مصداق بودن يا نبودن فردى براى يك عنوان، دليل بر باطل بودن همۀ آنها حتى در نظر خود آنان باشد.

ص:506


1- -كافى ج 1، ص 338، حديث 7.

و بر اين اساس بايد اشكال كننده در مورد نبوّت پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم و مدّعيان دروغين نبوّت مانند: طليحه، سجاح، مسيلمه، و اسود عنسى كه هركدام در مقابل پيامبر اسلام عدّه اى را به نبوّت خود معتقد كرده بودند، و نيز يهود و نصارى كه منكر نبوّت آن حضرت بوده و يهود حضرت موسى عَلَيْهِ السَّلاَمُ و نصارى حضرت عيسى عَلَيْهِ السَّلاَمُ را پيامبر خاتم مى دانستند، همين مطلب را قبول كنند، با اين كه بنا به نصّ قرآن، مشخّصات پيامبر اسلام در تورات و انجيل ذكر شده بود. (1)

همين امر در مورد مذاهب و فرقه هاى اسلامى نيز جريان دارد و لازمۀ اشكال فوق اين است كه همۀ آنها باطل باشد، در حالى كه مطابق روايتى كه صدوق از پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم نقل كرده است آن حضرت فرموده اند: «به زودى براى امّت من نظير آنچه بر بنى اسرائيل پيش آمد رخ خواهد داد، آنان به هفتاد و دو فرقه متفرّق شدند و امت من نيز به هفتاد و سه فرقه متفرّق مى شوند كه جز يك فرقه همۀ آنان اهل آتش مى باشند» . از آن حضرت سؤال شد آن يك فرقه چه كسانى هستند؟ فرمود: «آن فرقه كسانى هستند كه (از نظر عقيده و عمل) بر آنچه من و اصحابم هستيم، مى باشند» . (2)

همچنين پديد آمدن فرقه هاى متعدد در مورد خلافت پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم را بايد دليل بر باطل بودن اصل موضوع خلافت و همۀ فرقه ها بداند، در صورتى كه اشكال كننده ملتزم به آن نمى باشد.

ص:507


1- -سورۀ اعراف (7) ، آيۀ 157.
2- -معانى الاخبار، ص 437، چاپ جامعۀ [1]مدرسين.

بنابراين پديد آمدن فرقه هايى بعد از شهادت امام حسن عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ نمى تواند دليل منطقى بر بطلان عقيدۀ كلى به وجود امام زمان زنده و غايب باشد؛ بلى مى تواند دليل بر عدم اجماع شيعيان آن زمان بر اين عقيده باشد، و بر همين اساس هم شيعه به فرقۀ اماميه و غير اماميه تقسيم مى شود، و ما هم هرگز براى اثبات تولد و حيات و غيبت حضرت ولى عصر (عج) به اجماع شيعيان معاصر امام حسن عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ تمسّك نكرده ايم، بلكه تمسّك ما به برخى از روايات براى اثبات نظريۀ شيعۀ اماميه بوده است كه در كتاب «موعود اديان» اجمالا به آنها اشاره شده است.

از طرف ديگر شايد بتوان گفت همين اختلاف شديد بر سر جانشين امام حسن عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ مى تواند دليل بر اين باشد كه همۀ چهارده گروه بر اصل موضوع كلّى امام زمان اتفاق نظر داشته اند، منتها نسبت به فرد و مصداق آن اختلاف پيدا كرده اند. با قبول اين مطلب و با ملاحظۀ شرايط و موازين كه براى امامت از قرآن و سنّت پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم استفاده مى شود مى توان جانشين واقعى و راستين آن حضرت را مشخص نمود. و اين شرايط تنها با نظريۀ شيعۀ اماميه مطابقت دارد كه در كتاب فوق به آن اشاراتى شده است.

و اما در مورد قسمت دوّم اشكال كه حيرت واردشده در بعضى روايات با مشخص شدن اسامى خلفاى اثناعشر مناسبت ندارد بايد گفت: علاوه بر آنچه در پاسخ قسمت اول اشكال ذكر گرديد، روايات دال بر حيرت، بيشتر ناظر و مربوط است به طولانى شدن زمان غيبت و

ص:508

اين كه در اثر طولانى شدن آن، اقوام و فرقه هايى به ضلالت كشيده مى شوند، و مطابق پيش بينى معصومين عليهم السّلام در همان روايات، بعضى خواهند گفت: اصلا چنين فرزندى براى امام حسن عَلَيْهِ السَّلاَمُ متولد نشده است، و بعضى مى گويند: متولد شده ولى در زمان حيات امام حسن عَلَيْهِ السَّلاَمُ از دنيا رفته است و. . . (1)در حقيقت اين روايات اشاره است به همان اختلاف و پديد آمدن فرقه هايى كه در مورد آن حضرت به وجود آمد.

و اين از پيشگويى هاى عجيبى است كه كاملا به وقوع پيوست و حقانيت مذهب شيعه را شكوفاتر ساخت.

روايت: «من مات و لم يعرف امام زمانه. . .»

اشاره

يكى از رواياتى كه به نظر نويسنده به دليل ضعف و عدم دلالت آن بر امام معصوم عَلَيْهِ السَّلاَمُ از سوى او مورد ترديد قرار گرفته، روايت معروف:

«من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية» مى باشد؛ البته نويسنده طبق روال معمول خود، هيچ دليلى براى ضعف و يا عدم دلالت اين روايت بر ائمۀ معصومين عليهم السّلام بيان نكرده است. در رابطه با كتبى كه روايت فوق را نقل كرده اند متذكر مى شويم: علاوه بر كتبى كه در كتاب «موعود اديان» (2)ذكر شده، كتابهاى ديگرى از اهل سنّت نيز آن را از پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم نقل كرده اند كه به آنها اشاره مى شود:

ص:509


1- -كافى، ج 1، ص 338 و 340؛ غيبت نعمانى، ص 89،206 و 208؛ [1] اكمال الدين، ص 408؛ عيون اخبار الرضا، ص 68. [2]
2- -موعود اديان، فصل اوّل. [3]

1-صحيح بخارى. (1)

2-صحيح مسلم. (2)

3-مسند ابى داود طيالسى. (3)

4-مستدرك حاكم. (4)

5-حلية الاولياء. (5)

6-سنن بيهقى. (6)

7-شرح صحيح مسلم نووى. (7)

8-تفسير ابن كثير. (8)

9-الجواهر المضيئة. (9)

10-شرح المقاصد تفتازانى. (10)

يادآورى مى شود: با محاسبۀ كتابهاى ديگر اهل سنّت كه در «موعود اديان» ذكر شده، مجموعا چهارده كتاب معروف اهل سنّت حديث فوق را نقل كرده اند.

چگونه مى توان گفت يك روايت ضعيف را چهارده نفر از محدثين و علماى بزرگ اهل سنّت به پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم نسبت داده اند؟ ! (11)

ص:510


1- -صحيح بخارى، ج 5، ص 13، باب الفتن.
2- -صحيح مسلم، ج 6، ص 22-21، حديث 1849.
3- -مسند ابى داود، ص 258.
4- -مستدرك حاكم، ج 1، ص 77.
5- -حلية الأولياء، ج 3، ص 224.
6- -سنن بيهقى، ج 8، ص 156.
7- -شرح صحيح مسلم، ج 13، ص 440.
8- -تفسير ابن كثير، ج 1، ص 517.
9- -الجواهر المضيئة، ج 2، ص 509.
10- -شرح المقاصد، ج 2، ص 275، به نقل از منتخب الأثر، ج 1، ص 276.
11- -المصلح العالمى من النظرية الى التطبيق، ص 39.

تطبيق روايت «من مات و لم يعرف امام زمانه. . .» بر ائمۀ معصومين عليهم السّلام

نويسنده علاوه بر ضعيف دانستن روايت، تطبيق آن را بر امامان اثنى عشر عليهم السّلام و حضرت مهدى عَلَيْهِ السَّلاَمُ كه مطابق اين حديث، امام زمان در دوران غيبت مى باشد، تشكيك كرده است؛ در حالى كه اين روايت به هيچ وجه بر غير ائمۀ اثنى عشر عليهم السّلام قابل تطبيق نيست، زيرا در اين روايت مرگ جاهلى مذمت شده و براى پرهيز از آن، معرفت امام هر زمان بر همه لازم دانسته شده، و اگر بر همۀ افراد معرفت امام زمان لازم باشد، وجود امام در همۀ زمانها لازم مى باشد و ضمنا امامى كه معرفت او واجب شده تا جاهليت را از بين ببرد، نمى تواند امام جاهل و يا فاجر و فاسق باشد، چرا كه غرض از شناختن امام، هدايت مردم توسط او به صراط مستقيم به دور از خطا و جهل مى باشد و بدون پيروى مردم از امام نيز اين هدف قابل تحقق نمى باشد، پس شناختن امامى بر مردم واجب شده كه بتواند مردم و جامعه را به سوى كمال و سعادت الهى سوق داده و از ضلالت و گمراهى باز دارد، حال آنكه اگر بگوييم منظور از امام شامل همۀ حكّام حتى جاهلان و فسّاق هم مى شود بدون شك نقض غرض شده و مردم و جامعه مسير انحطاط و تباهى و ضلالت را پيش مى گيرند.

جملۀ «ما إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا» كه در روايت ثقلين وارد شده است نيز بر همين معنا دلالت دارد. و روايات وارده ديگر نيز قرينۀ تفسير اين روايت به ائمۀ اثنى عشر عليهم السّلام مى شود كه براى پرهيز از اطاله، از بيان آن صرف نظر مى شود.

ص:511

از طرف ديگر نمى توان گفت: مقصود از امام زمان در اين روايت، امام عادل هر زمانى است نه امام معصوم، زيرا اولا: تعبير به «معرفت» مناسبت با امر عقيدتى و اصولى دارد و در مورد عدم معرفت امام غير معصوم هرچند عادل باشد به كار بردن معرفت معمول و متداول نمى باشد.

ثانيا: مرگ جاهلى به طور مطلق در صورت عدم معرفت امام، بر عدم معرفت امام معصوم صدق مى كند نه امام عادلى كه از جهل و خطا و لغزش و حتّى گناه صغيره مصون نمى باشد. و شاهد اين مطلب روايتى است كه مرحوم صدوق از محمد بن عثمان عمرى-نايب دوّم امام زمان (عج) -نقل مى كند. او مى گويد: از ابى الحسن العسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ شنيدم كه در جواب سؤال از اين كه حجت بعد از شما چه كسى است؟ فرمود:

بعد از من فرزندم حجت خواهد بود، و به دنبال آن فرمود: «من مات و لم يعرفه مات ميتة الجاهلية» . (1)مطابق اين روايت، امام عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ مرگ جاهلى را لازمۀ عدم معرفت فرزند خود كه امام معصوم است دانسته اند.

روايت: «أهل بيتي أمان لأهل الأرض»

اشاره

از جمله رواياتى كه مانند: حديث «ثقلين» و روايات: «خلفائى اثنى عشر» و روايت: «من مات و لم يعرف امام زمانه. . .» دلالت مى كند بر اينكه در هر زمانى يكى از اهل بيت و عترت پيامبر بايد در بين امت اسلام باشد، روايت منقول از پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم است كه فرمود: «النّجوم امان لأهل السّماء و أهل بيتي أمان لأهل الأرض» يا «امان لأمّتى» يا «أمان لامّتي من الإختلاف» .

ص:512


1- -اكمال الدين، ص 409، حديث 9، چاپ جامعۀ [1]مدرسين.

در ذخائر العقبى آمده است كه ابو عمرو غفارى اين روايت را چنين نقل كرده است:

«النّجوم امان لأهل السّماء فإذا ذهبت النّجوم ذهبت السّماء؛ و اهل بيتي أمان لاهل الأرض فإذا ذهب أهل بيتي ذهب أهل الأرض» .

سپس صاحب ذخائر مى گويد: اين روايت را احمد در كتاب «مناقب» نيز به همين نحو نقل كرده است. (1)

مقصود از كتاب احمد، كتاب «فضائل الصحابة» است.

و حاكم در روايت ديگرى چنين نقل كرده است: «النّجوم أمان لأهل الأرض من الغرق و أهل بيتي أمان لأمتي من الإختلاف.» (2)إبن حجر در «صواعق» گفته است: حاكم، اين روايت را براساس شرايط شيخين (بخارى و مسلم) براى صحّت حديث، اين صحيح را مى داند. (3)

و در بعضى كتب اهل سنّت در ذيل حديث-كه به نحو اخير نقل شده-اين جمله نيز آمده است: «فإذا خالفها قبيلة من العرب اختلفوا، فصاروا حزب ابليس» . (4)

ص:513


1- -منتخب الأثر، ج 1، ص 275 [1] به نقل از مستدرك، ج 3، ص 149.
2- -مستدرك، ج 3، ص 149. [2]
3- -همان.
4- -مستدرك حاكم، ج 3، ص 149؛ الخصائص الكبرى، سيوطى، ج 2، ص 266؛ [3]فضائل الصحابة، احمد بن حنبل، ج 3، ص 671، حديث 1145؛ [4]الصواعق المحرقة، ابن حجر، ص 111 و 140؛ [5] ذخائر العقبى، طبرى، ص 17؛ كنز العمال، متقى هندى، احاديث 34188 و 34189؛ الجامع الصغير، سيوطى، ج 2، حديث 9313؛ مجمع الزوائد، هيثمى، ج 9، ص 174؛ فيض القدير، عبد الرّؤوف منّاوى، ج 6، ص 279. (به نقل از كتاب حبّ اهل البيت عليهم السّلام، ص 159) .

حديث فوق را رويانى نيز بدون ذيل آن در «مسند» خود نقل كرده است. (1)

سخاوى نيز اين حديث را در كتابش «استجلاب ارتقاء الغرف» به مسندهاى مسدّد، ابن ابى شيبه و ابى ليلى نسبت داده است. (2)ضمنا او در كتابش يك باب را به اين عنوان نامگذارى كرده است: «باب الامان ببقائهم و النجاة فى اقتفائهم» . (3)

و مناوى در «فيض القدير» به كثرت طرق آن اشاره كرده است. (4)

سهمودى نيز در كتاب خود «جواهر العقدين» يك باب را چنين نامگذارى كرده است: «ذكر انّهم امان الامة و انّهم كسفينة نوح عَلَيْهِ السَّلاَمُ؛ من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق» . (5)در «غاية المرام» نيز حديث فوق از فرائد السمطين حموئينى به چندگونه نقل شده است. (6)

تواتر روايت

يادآورى مى شود: با توجه به كثرت طرق و تعدد كتابهاى اهل سنّت كه حديث فوق را از پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم نقل كرده اند، روشن مى شود كه از نظر اهل سنّت صدور حديث قطعى مى باشد. و اما از طرق شيعه و در

ص:514


1- -مسند رويانى، ج 3، ص 258، مؤسسة قرطبة.
2- -استجلاب ارتقاء الغرف، سخاوى، ج 2، ص 477. دار البشائر الاسلامية.
3- -همان.
4- -فيض القدير فى شرح الجامع الصغير، ج 6، ص 386، دار الكتب العلمية.
5- -جواهر العقدين، ص 259، [1] دار الكتب العلمية.
6- -غاية المرام، مقصد اول، باب 62.

كتاب هاى آنان، حديث فوق بيش از حد تواتر نقل شده است. بخشى از صحابۀ پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم كه اين حديث را از آن حضرت نقل كرده اند و در كتب اهل سنّت و شيعه از آنها نام برده شده است، عبارتند از: امام علىّ بن ابى طالب عَلَيْهِ السَّلاَمُ، ابن عباس، سلمة بن اكوع و پدرش، جابر بن عبد اللّه انصارى و ابى سعيد خدرى.

بررسى دلالت روايت بر مدّعا

لازم به ذكر است هرچند روايت فوق به گونه هاى مختلف نقل شده است، اما در همۀ نقلها جملۀ: «أهل بيتي أمان لأهل الأرض» يا «أهل بيتي أمان لأمّتي» ديده مى شود؛ و در بعضى كتب اهل سنّت و شيعه، حديث فوق از پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم خطاب به حضرت على عَلَيْهِ السَّلاَمُ چنين نقل شده است:

«يا على. . . و مثلكم مثل النّجوم كلّما غاب نجم طلع نجم الى يوم القيامة.» (1)

پس مى توان گفت: با توجه به متواتر بودن مضمون كلّى حديث، يكى از سه مضمون فوق به طور قطع از پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم صادر شده است؛ يعنى علم اجمالى به صدور يكى از اين سه مضمون داريم.

و هركدام كه صادر شده باشد دلالت مى كند بر اينكه اهل بيت پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم در همۀ زمانها بايد بين مردم باشند، زيرا مفاد جمله: «أهل بيتي امان لأهل الأرض» اين است كه تا اهل زمين هستند اهل بيت نيز وجود دارند و با وجود اهل زمين از طريق «برهان إنّ» كشف مى كنيم كه اهل بيت هم اكنون وجود دارند.

ص:515


1- -فرائد السمطين، ج 2، ص 243 و 517؛ [1]امالى صدوق،222، ص 18؛ [2]اكمال الدين،441، ص 65. ( [3]به نقل از كتاب حبّ اهل البيت فى الكتاب و السّنة، ص 160) .

و مفاد جملۀ: «أهل بيتي أمان لأمّتى» نيز اين است كه تا امّت پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم وجود دارند، اهل بيت پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم نيز هستند و از وجود كنونى امّت پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم به وجود اهل بيت عليهم السّلام در اين زمان پى مى بريم. و مفاد جملۀ: «يا على. . . مثلكم مثل النجوم كلما غاب نجم طلع نجم الى يوم القيامة» كه در روايت اخير بود، اين است كه تا روز قيامت هرگاه ستاره اى از ذريّۀ حضرت على عَلَيْهِ السَّلاَمُ غروب كند ستارۀ ديگرى طلوع مى كند. در اين حديث، حضرت على عَلَيْهِ السَّلاَمُ مخاطب پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم هستند و تعبير پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم اين است كه مثل شما اهل بيت، مثل ستارگان است، پس طلوع و غروب بايد مربوط به كسانى از اهل بيت و امامان باشد كه همچون على عَلَيْهِ السَّلاَمُ بتواند مردم را از هلاكت نجات دهد نه هر فردى از ذريّۀ آن حضرت، زيرا تمام ذريّۀ حضرت على عَلَيْهِ السَّلاَمُ را نمى توان در عرض حضرت على عَلَيْهِ السَّلاَمُ و عدل او دانست، و همۀ ذريّۀ آن حضرت مصداق «مثلكم» نمى باشند.

بنابراين از سه مضمون ذكرشده به خوبى فهميده مى شود كه در هر زمان بايد فردى از اهل بيت پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم وجود داشته باشد، خواه حاضر، خواه غايب.

سمهودى نيز در كتاب خود «جواهر العقدين» ضمن تفسير حديث «ثقلين» همين مطلب را از اين حديث و حديث «اهل بيتي امان» استفاده كرده است. او مى گويد:

«از اينكه پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم تمسك به قرآن و عترت را به طور مطلق در هر زمان واجب كرده است، فهميده مى شود كه در هر زمان تا روز قيامت بايد از اهل بيت و عترت او كسى باشد كه صلاحيت داشته باشد همچون

ص:516

قرآن به او تمسك شود تا پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم بدان ترغيب و تأكيد نمايد؛ و از اين جهت اهل بيت و عترت او-همان گونه كه ذكر آن خواهد آمد-امان اهل زمين هستند و اگر نباشند، اهل زمين نيز نخواهند بود. فاذا ذهبوا ذهب اهل الارض.» (1)

اشكال و پاسخ

ممكن است گفته شود: در بعضى نقلها آمده است كه پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به جاى اهل بيت خود فرموده است: اصحاب من امان امت من مى باشند، مانند اين روايت: «. . . و اصحابى أمنة لامتى فاذا ذهب اصحابى أتى امتى ما يوعدون» . (2)

در پاسخ گفته مى شود: اين روايت علاوه بر اين كه با آن همه روايات كه از طريق خود اهل سنّت نقل شد تعارض و منافات دارد، مفاد آن يعنى موجب امان بودن تمام اصحاب پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به طور مطلق و عام قابل قبول نمى باشد، زيرا در بين اصحاب و مصاحبين پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) كسانى بوده اند كه در قرآن با شدت از آنها مذمّت شده و حتى با عنوان منافق از آنها ياد شده است مانند آيۀ شريفۀ: وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ اَلْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ اَلْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى اَلنِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ. . . (3)و بعضى از آنها جريان افك و تهمت به عائشه همسر پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را ايجاد كردند و در

ص:517


1- -جواهر العقدين، ص 244 و 259، [1] دار الكتب العلمية. (نقل از كتاب ائمة اهل البيت عليهم السّلام، ص 84) .
2- -التاج الجامع للاصول، ج 3، كتاب الفضائل، ص 305.
3- -سورۀ توبه، آيۀ 101. [2]

سورۀ نور، آيات 11 تا 17 به آنها اشاره شده است، و بعضى از آنها افرادى بودند كه پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را هنگام خطبه خواندن در نماز جمعه رها كردند كه در آيۀ شريفۀ: وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً اِنْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً (1)به آنها اشاره شده است. و نيز در بين اصحاب كسانى بودند كه بنابر نقل كتب اهل سنّت قصد ترور پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) را هنگام بازگشت از جنگ تبوك نزد عقبه داشتند، (2)بنابراين نمى توان به ظاهر حديث مذكور تمسك نمود و گفت اصحاب پيامبر (صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) به طور عام امان امت مى باشند.

بشارت تورات و نقد نويسنده و پاسخ آن

اشاره

نويسنده در بخش ديگرى چنين مى نويسد:

«آقاى منتظرى در كتاب «موعود اديان» (3)مى گويد: در تورات نيز به امامان اثنى عشر به عنوان دوازده رئيس از اولاد اسماعيل اشاره شده است، و اين عنوان جز به دوازده امام منطبق نمى شود. با غمض نظر از درست بودن چنين نقلى و نسبت آن به خداى متعال، و نيز با صرف نظر از اين كه عنوان مذكور در تورات بر امامان اثنى عشر منطبق مى شود يا نه، بايد گفت: آقاى منتظرى بدون دليل و قرينه اى، از پيش خود براى جملۀ مذكور در تورات چنين تفسيرى مى كند تا از آن نتيجه گيرى كند

ص:518


1- -سورۀ جمعه، آيۀ 11. [1]
2- -مسند احمد، ج 5، ص 353 و 390؛ [2] صحيح مسلم، ج 8، ص 123-122، باب صفات المنافقين؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 110 و ج 6، ص 195؛ مغازى واقدى، ج 3، شمارۀ 1043 و تفسير درّ المنثور، ج 3، ص 258 [3] در ذيل آيۀ: وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا (سورۀ توبه، آيۀ 74) . [4]
3- -موعود اديان، فصل ششم.

كه امام دوازدهم متولد شده است، در صورتى كه لازم است نامبرده قبل از هرچيز ولادت و وجود فرزند پسرى را براى امام حسن عسكرى ثابت كند و سپس او را در فهرست دوازده امام قرار دهد. . . .»

در اين رابطه به چند نكته اشاره مى كنيم:

1-منظور از بيان بشارتهاى عهدين و غير آنها اثبات ولادت حضرت مهدى (عج) نبوده است، چرا كه شيعه براساس اعتقاد خود در اثبات و يا رد مطلبى جز به قرآن و سنّت پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم و اهل بيت او -كه به وسيلۀ آن حضرت تعيين شده اند-و عقل، به چيز ديگرى استناد نخواهد كرد. هرچند وجود مطلبى در ساير كتب آسمانى بر استحكام آن مى افزايد گرچه به تنهايى دليل اثبات آن مطلب نبوده باشد.

بلكه منظور از بيان بشارت ها كه در فصل ششم كتاب به آن تصريح شده، اين است كه:

اولا-وجود يك موضوع در روايات شيعه و كتب عهدين و غير آن نبايد موجب اين توهّم شود كه ناقلان روايات شيعه آن موضوع را از آن كتب اخذ و يا الهام گرفته باشند. وگرنه جريان بعثت پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم نيز -چنان كه در قرآن تصريح به آن شده است-در كتب عهدين با اسم و مشخصات ديگر مطرح بوده است.

پس مطابق توهّم مذكور، بايد گفت: جريان نبوّت پيامبر اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم نيز ساختۀ دست يهود و نصارى مى باشد، زيرا بشارت بعثت آن حضرت در كتب آنان آمده است.

ثانيا-مضمونى كه در بشارت تورات در مورد پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم و امامان عليهم السّلام نقل شده، عينا-بنابر نقل كتاب طرائف سيد بن طاوس-در

ص:519

كتاب تفسير سدّى كه از قدماى مفسّرين اهل سنّت و مورد اطمينان آنان است، ديده مى شود.

سدّى مى گويد:

«هنگامى كه ساره از موقعيّت هاجر ناراحت شد خداوند به حضرت ابراهيم عَلَيْهِ السَّلاَمُ وحى كرد كه به همراه اسماعيل و مادرش به سرزمين تهامه يعنى مكّه و خانۀ خدا هجرت نمايد. و به او وحى كرد كه ذرّيۀ ابراهيم را در زمين پراكنده ساخته و آنان را وزنه اى سنگين عليه كسانى كه به خدا كفر مى ورزند قرار مى دهد و از بين ذرّيۀ او پيامبرى عظيم مبعوث مى كند كه بر همۀ اديان غالب گردد و از ذرّيۀ آن پيامبر، دوازده شخص بزرگ قرار خواهد داد و ذرّيۀ او را به عدد ستارگان آسمان قرار مى دهد.»

و بنابر نقل محدث نورى (ره) در «كشف الاستار» جماعتى اين كلام سدّى را نقل كرده اند. (1)

ثالثا-بشارت مذكور در تورات، علاوه بر اينكه از سوى كشيش بزرگ نصارى كه به دين اسلام مشرّف و به فخر الاسلام ملقّب گشت در كتاب «انيس الاعلام» مورد تأييد صريح قرار گرفته است (كه در فصل ششم كتاب موعود اديان به آن اشاره شده است) . در تورات هايى كه از زبان عبرى و سريانى به عربى و فارسى ترجمه و چاپ شده اند نيز ديده مى شود. (2)

ص:520


1- -منتخب الاثر، ج 1، حديث 114؛ به نقل از طرائف، ص 172، حديث 269 و كشف الاستار، ص 142-141.
2- -همان، ج 1، ص 79. از آن جمله، در توراتى كه در سال 1811 ميلادى به عربى-

ادّعاهاى بدون دليل

اشاره

نويسنده در بخش ديگرى از نوشتۀ خود سه موضوع غير منطقى را بدون دليل ادّعا كرده است:

ادّعاى اوّل: [نظريۀ ولايت فقيه در حقيقت عقب نشينى در موضوع مهدى و تولّد و غيبت مى باشد]

او مى گويد:

«نظريۀ ولايت فقيه و امكان تشكيل حكومت اسلامى در زمان غيبت امام معصوم كه توسط خمينى و منتظرى مطرح شد، در حقيقت عقب نشينى در موضوع مهدى و تولّد و غيبت مى باشد، زيرا مطابق اين نظريه شرط عصمت و نسب و نصّ در حاكم اسلامى لازم نيست» .

در پاسخ اين ادعا گفته مى شود: نظريۀ ولايت فقيه و تشكيل حكومت دينى در زمان غيبت هيچ ربط منطقى به موضوع تولد و غيبت حضرت مهدى (عج) ندارد، زيرا موافقين و مخالفين ولايت فقيه كه از علماى شيعه مى باشند بر دو امر اتّفاق نظر دارند:

امر اوّل-خلفا و امامانى كه از طرف پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم با اسم و رسم و مشخصات معرفى و تعيين شده اند، دوازده نفر هستند و همگى معصوم و ذرّيۀ پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم و عترت آن حضرت مى باشند و آخرين آنان

ص:521

حضرت مهدى (عج) است كه متولد شده و فرزند امام حسن عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ و غايب است.

امر دوّم-حكومت دينى و اجراى احكام اسلام منحصر به زمان معصوم نمى باشد، زيرا اسلام و احكام آن متعلق به همۀ زمانها است و شارع مقدس هرگز راضى به تعطيل شدن احكام اسلام در زمان غيبت نمى باشد. امّا چون غالبا در زمان غيبت، قدرت در دست حكومت هاى ظالم و غير مردمى بوده و علماى دينى از صحنۀ سياسى دور بوده اند، به تدريج يك حالت يأس عمومى براى آنان پيش آمد به نحوى كه هيچ اميدى به تشكيل حكومت دينى نداشتند، وگرنه از نظر اعتقادى و فكرى همۀ فقهاى شيعه امور حسبيه را موكول به نظر فقيه عادل مى دانند. امور حسبيه امورى است كه شارع هرگز راضى به مهمل گذاشتن و بى اعتنايى به آن نمى باشد. بديهى است تهيۀ زمينۀ اجراى احكام اسلام در تمام عرصه ها و احقاق حقوق مظلومين و دفع مظالم از بندگان خدا از مصاديق بارز امور حسبيه مى باشد، ولى از آنجا كه اين گونه امور نياز به قدرت دارد و فقها فاقد آن بودند، در كلمات آنان كمتر از آن سخن به ميان آمده و معمولا همان نيازهاى صغار و مجانين و افراد غايب مطرح شده است.

ضمنا بين موافقين ولايت فقيه اختلافى در اساس و مبناى فقهى آن وجود دارد. عدّه اى مى گويند: فقهاى عادل از طرف امام صادق عَلَيْهِ السَّلاَمُ و يا امام زمان (عج) در زمان غيبت به نحو كلّى و عام نصب بالفعل شده اند و مردم بايد در امر حكومت از آنان پيروى و اطاعت نمايند، و نيازى به بيعت و انتخاب ندارد؛ ولى ما معتقديم نصب عام و كلّى فقهاى عادل

ص:522

علاوه بر اين كه معناى معقولى ندارد، دليل محكم و غير قابل خدشه اى نيز ندارد. و در زمان غيبت، شارع مقدس امر حكومت را محوّل به خود مردم كرده است، اما براى حاكم اسلامى شرايطى مقرر فرموده كه اگر مردم فرد واجد شرايط را يافتند، براى تشكيل حكومت دينى با او بيعت مى كنند. و مشروعيّت حاكميت او نيز بستگى به رضايت و رأى صحيح مردم دارد. و مردم مى توانند او را فقط براى مدت محدودى و با شرايطى به حاكميت انتخاب نمايند.

همچنين مى توانند او را فقط براى نظارت بر قوانين انتخاب نمايند.

تفصيل اين بحث در كتاب «دراسات فى ولاية الفقيه» و «ديدگاه ها» مطرح مى باشد.

بنابراين، نظريۀ ولايت فقيه و امكان تشكيل حكومت اسلامى در زمان غيبت، هيچ گونه عقب نشينى از اعتقاد به امام غايب عَلَيْهِ السَّلاَمُ به شمار نمى آيد؛ و چنين نسبتى از عدم آشنايى با ديدگاه هاى نظريه پردازان ولايت فقيه ناشى شده است.

ادّعاى دوّم: [فرضيۀ امام غايب مردم را دچار مشكل مى كند]

نويسنده در اين ادّعا مى گويد:

«فرضيۀ امام غايب مردم را دچار مشكل مى كند و مسئوليت شرعى را براى انقلاب و تشكيل دولت اسلامى از دوش آنان برمى دارد، زيرا مطابق اين فرضيه تنها مسئول اقامۀ دولت اسلامى همان امام غايب است كه از طرف خداوند معيّن شده است.»

پاسخ اين ادعا اين است كه اگر اعتقاد به امام غايب منطقا مانع انقلاب

ص:523

و تشكيل دولت اسلامى باشد، امكان نداشت شيعيان در مناطق مختلف قيام كنند و در جهت تشكيل دولت اسلامى تلاش نمايند. از جمله مردم مسلمان ايران با داشتن اعتقاد محكم و قوى به امام غايب دست به انقلاب زدند و حكومت دينى تشكيل دادند. البته بعضى خطاها و اشتباهات كه مانع نيل به تمام اهداف انقلاب شد قابل انكار نمى باشد، ولى اين معنا ربطى به اعتقاد داشتن به امام غايب ندارد. و حتى مى توان گفت يكى از اهرم هايى كه در شكل گيرى فكر انقلاب در ملت ايران تأثير زيادى داشت، اعتقاد به امام غايب و انتظار آن حضرت به معناى صحيح آن بود.

بسيارى از مردم مسلمان ايران با اين تفكر كه انتظار آن حضرت به معناى آماده نمودن افراد و جامعه براى ظهور امام غايب است دست به انقلاب زدند و انقلاب خود را زمينه ساز انقلاب حضرت مهدى (عج) مى دانستند.

پس چگونه نويسنده ادعا مى كند كه اعتقاد به امام غايب مانع انقلاب مى باشد؟

بلى، آنچه امام غايب براى آن از طرف خداوند معيّن شده است، تشكيل حكومت عدل جهانى است كه مطابق روايات متواتر از پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم توسط آن امام عزيز انجام خواهد شد.

ادّعاى سوّم: [مردم ايران به حقوق دموكراسى كامل نمى رسند مگر بعد از اين كه از اسطوره و افسانۀ امام غايب آزاد و رها شوند]

نويسنده سپس مى گويد:

«اگر آقاى منتظرى كمى در قدمهاى انقلابى كه با طرح نظريۀ ولايت فقيه برداشته

ص:524

شد و شروط عصمت، نصّ و نسب حسينى براى امام، و نيز به انتظار امام معصوم نشستن براى رهبرى انقلاب ناديده گرفته شد دقت كرده بود، متوجه مى شد كه انقلاب كامل نمى شود و مردم ايران به حقوق دموكراسى كامل نمى رسند مگر بعد از اين كه از اسطوره و افسانۀ امام غايب آزاد و رها شوند، امام غايبى كه هيچ دليل عقلى و تاريخى براى او وجود ندارد.»

در پاسخ او به چند نكته اشاره مى شود:

1-چنان كه در پاسخ ادّعاى اوّل او گفته شد، پذيرش يا عدم پذيرش نظريۀ ولايت فقيه هيچ ربطى به اعتقاد به امامان معصوم عليهم السّلام و ويژگى ها و شرايط آن حضرات كه خلفاى تعيين شدۀ پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم هستند، ندارد.

و آنچه عصمت و نصّ و نسب در آن شرط است خلفاى دوازده گانۀ پيامبرند كه با اسم و رسم مشخص شده اند و آخرين آنها حضرت مهدى (عج) است.

بنابراين ما چه به ولايت فقيه قائل باشيم يا نباشيم خلفاى اثنى عشر پيامبر را معصوم و منصوص مى دانيم و اقامۀ حكومت عدل را نيز منحصر به زمان حضور آن بزرگواران نمى دانيم. منشأ سخن نابجاى نويسنده اين است كه گمان كرده امامت امامان معصوم عليهم السّلام كه شيعه مدّعى آن است تنها يك امامت ظاهرى و در حدّ سردمدارى و يك حكومت و رياست ظاهرى يك كشور يا منطقه است؛ در حالى كه امامت و خلافت آنها همان شعاع امامت و خلافت معنوى پيامبر اسلام صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم است كه پشتوانۀ آن ارتباط با عالم غيب و مخزن علم ربوبى است و بدين لحاظ هم هست كه علم آنان مطابق با واقع بوده و معصوم از خطا مى باشند و هدايت آنان هم معصومانه است؛ چنان كه

ص:525

حديث متواتر ثقلين كه تمسّك به آنان را مايۀ عدم گمراهى براى ابد مى داند به همين امر اشاره دارد.

2-در پاسخ به ادعاى دوّم نويسنده گفته شد اگر اعتقاد به امام غايب مانع انقلاب باشد، منطقا مردم ايران كه سخت به امام غايب اعتقاد داشته و دارند نبايد دست به انقلاب بزنند.

پس همان گونه كه اعتقاد به امام غايب مانع انقلاب نبود مانع دمكراسى خواهى و آزادى طلبى مردم ايران نيز نخواهد بود؛ و همان گونه كه مردم با چنين اعتقادى توانستند انقلاب را به وجود آورند، از عهدۀ تكميل آن نيز برخواهند آمد، البته سختى ها و ناملايماتى وجود دارد كه آنها نيز هيچ ارتباطى به اعتقاد يا عدم اعتقاد به امام غايب ندارد.

بلكه اعتقاد به آن امام عَلَيْهِ السَّلاَمُ مى تواند انگيزه و محرّك براى تحمّل شدائد جهت نيل به مقصود باشد.

3-خوب است نويسنده بين مردم ايران كه اكثرا شيعه و به امام غايب اعتقاد دارند و مردم مسلمان ساير كشورهاى اسلامى كه اكثرا شيعه نيستند و به امام غايب اعتقادى ندارند مقايسه اى اجمالى بنمايد تا معلوم شود كدام يك بيشتر از روحيۀ دموكراسى خواهى و درخواست حقوق شهروندى برخوردارند؟ .

طرح مسألۀ غيبت در قرن اوّل و دوّم

نويسنده اصولا مسألۀ غيبت را زير سؤال برده است و آن را يك مسألۀ نوظهور مى داند كه از قرن چهارم به بعد توسط اركان شيعه مطرح شده و به تدريج فهرست امامان دوازده گانه درست شده است. وى آن همه روايات مربوط به غيبت امام قائم (عج) كه در قرن اوّل-و حتى در زمان حيات

ص:526

پيامبر اكرم-از آن حضرت و امامان شيعه عليهم السّلام نقل است را ناديده گرفته است؛ در صورتى كه اصل مسألۀ غيبت يكى از ائمّۀ حق در آينده و سپس ظهور او به عنوان قائم آل محمّد (عج) در ذهنيت شيعه سابقۀ استوار داشته است. (1)در همين رابطه مؤلّف كتاب «مكتب در فرايند تكامل» مى گويد:

«همين حقيقت كه گروهى از مردمان، شهادت مولاى متقيان را نپذيرفتند و منتظر رجعت آن حضرت بودند، و اعتقاد كيسانيّه و ديگران به حيات و انتظار رجعت افرادى ديگر از خاندان پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم، خود بهترين دليل بر ريشه دار بودن اين فكر در اذهان بود. پس از رحلت حضرت عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ هم بنابر نقل برخى منابع، گروهى در آغاز مطرح كردند كه شايد ايشان به غيبت رفته و به زودى به عنوان قائم آل محمّد (عج) به جهان بازخواهد گشت.» (2)

همچنين در كتاب يادشده به نقل از ابو سهل نوبختى مؤلّف كتاب «التنبيه» آمده است:

«شيعيان، ظاهرا از مدتى پيش تر از سال 290 (3)مى دانستند كه فرزند حضرت عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ همان كسى است كه به عنوان قائم ظهور فرموده و حكومت حقّ و عدالت را مستقر خواهد ساخت، چه در غير اين صورت اگر بنا بود ايشان هم مثل اجداد طاهرش براساس تقيه زندگى و سلوك كند دليلى بر اختفاى ايشان نبود. . . .» (4)

ص:527


1- -در اين رابطه به كتاب «التنبيه» ابو سهل نوبختى، ص 94 مراجعه شود.
2- -فرق الشيعة، ص 106 و 107؛ المقالات و الفرق، ص 106 به بعد؛ مجالس مفيد، ج 2، ص 98؛ ملل و نحل شهرستانى، ج 1، ص 200.
3- -يعنى سالى كه نوبختى تأليف كتاب خود را به پايان برده است.
4- -التنبيه، ص 94 به بعد.

بنابراين از كتاب «التنبيه» استفاده مى شود كه در اواخر قرن دوّم و اوايل قرن سوّم، هم مسألۀ تولّد فرزندى پسر براى حضرت عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ بين شيعيان مطرح بوده، و هم غيبت آن بزرگوار.

استبعاد شيعه نسبت به طولانى بودن غيبت

البته بنابر تحقيق كتاب هاى «فرق الشيعة» و «المقالات و الفرق» در روزهايى كه غيبت آن حضرت به اطلاع شيعيان رسيد، شايد كمتر كسى احتمال مى داد كه غيبت آن بزرگوار تا مدتى طولانى ادامه يابد.

«شيعيان مى پنداشتند كه حضرتشان با رفع مشكلات اضطرارى موجود و خطر عاجل، به زودى ظهور فرموده و رشتۀ امامان حق همچنان در خاندان گرامى آن وجود مقدس تا يوم القيامة استمرار خواهد يافت. . . .» (1)

در رابطه با چگونگى اعتقاد شيعيان بر اين كه كسى كه به عنوان قائم آل محمّد پس از غيبت ظاهر شده و عدل و قسط را در جامعه محقق مى سازد همان فرزند حضرت عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ مى باشد، در كتاب يادشده با استفاده از كتاب «مسألة فى إلامامة» اثر ابن قبه، بند پنج، آمده است:

«باور عمومى آن بود كه ايشان در روزگار حيات همان بزرگان و معتمدين اصحاب حضرت عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ كه بر ولادت و امامت ايشان شهادت داده و هم اكنون هنوز در جامعه زنده بودند ظهور خواهند فرمود تا آن معتمدين كه قبلا ايشان را ديده و به چهره مى شناختند

ص:528


1- -فرق الشيعة، ص 116 به بعد؛ المقالات و الفرق، ص 102 به بعد.

صحّت دعوى ايشان را در مورد اين كه همان فرزند حضرت عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ و جانشين ايشان هستند تأييد كنند و از اين راه شيعيان به اين حقايق واقف و مطمئن گردند.»

هرچند در تاريخ چنين اتفاقى نيفتاد كه آن حضرت به فاصلۀ كوتاهى پس از غيبت ظاهر شوند و معمّرين و بزرگان اصحاب حضرت عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ كه ايشان را به چهره مى شناختند شهادت دهند كه ايشان همان فرزند حضرت عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ مى باشند، اما اين حقيقت ثابت مى شود كه اعتقاد به غيبت و پس از آن ظهور در بين شيعيان در قرون اوليه وجود داشته است و همگى منتظر چنين اتفاقى بوده اند.

شيعيان در آن مقطع، مدت غيبت را بعضا شش روز، و بعضا شش ماه و بعضا حداكثر، شش سال مى پنداشتند. (1)

از جمله شواهد بر اينكه مسألۀ غيبت از پيش از قرن سوّم هجرى بين شيعيان مطرح بوده است، اين است كه صاحب كتاب «إعلام الورى» رواياتى را كه مربوط است به اين كه قائم آل محمّد (عج) نخست براى مدتى از انظار پنهان خواهد شد و سپس ظاهر شده و حكومت قسط و عدل را بنياد خواهد نهاد، از كتاب «المشيخة» حسن بن محبوب سرّاد نقل مى كند. نامبرده در تاريخ 224 هجرى، يعنى حدود يك قرن قبل از وفات مرحوم كلينى وفات نموده است. علاقه مندان مى توانند جهت اطلاع تفصيلى از روايات مذكور به كتاب «إعلام الورى» مراجعه نمايند.

ص:529


1- -به كتابهاى: الامامة و التبصرة، على بن بابويه قمّى، ص 146؛ كافى، ج 1، ص 338؛ و اكمال الدين، ص 323 رجوع كنيد.

برخورد شيعه با فرقۀ واقفيّه

ممكن است گفته شود: اگر مسألۀ غيبت در بين شيعيان ريشۀ تاريخى دارد، پس چرا شيعيان در حدود يك قرن روايات دال بر غيبت را تضعيف و راويان آن را مورد جرح قرار مى دادند و آن روايات را از مجعولات فرقۀ واقفيّه مى دانستند؟

در پاسخ به اين اشكال بايد گفت كه علت برخورد شيعيان اثنى عشرى با روايات دالّ بر غيبت امام به حق، اين بود كه فرقۀ واقفيّه اين روايات را مدت طولانى همواره در استدلالات خود به كار برده و آن را دليل بر غيبت و قائميت حضرت موسى بن جعفر عَلَيْهِ السَّلاَمُ مى پنداشتند، و حتى دو غيبت ذكرشده در روايات مربوط به غيبت را بر دو دورۀ زندان آن بزرگوار منطبق مى كردند.

و هنگامى كه شيعيان اثناعشرى ديدند بيشتر واقفه به مرور زمان از آن عقيده دست كشيده و در پيشگاه حضرت رضا عَلَيْهِ السَّلاَمُ سر تعظيم و تسليم فرود آوردند و به امامت آن بزرگوار اعتقاد پيدا كردند، اين جريان را مصداق نشانه اى دانستند كه در روايات غيبت ذكر شده، و آن اين كه در دوران غيبت بسيارى از مردم به انحراف كشيده مى شوند و ايمان خود به امام غايب را از كف مى دهند، و جز عدّۀ كمى باقى نمى مانند! . (1)

بنابراين علت تضعيف روايات دالّ بر غيبت توسط شيعيان در مقطع

ص:530


1- -كمال الدين، ص 323؛ غيبت نعمانى، ص 135، « [1]باب ما روى فيما يلحق الشيعة من التمحيص و التفرق. . .» .

مقارن با اواخر قرن دوّم سوء استفاده اى بود كه واقفيّه-عمدا يا جهلا-از آن روايات كرده بودند و حضرت موسى بن جعفر عَلَيْهِ السَّلاَمُ را مصداق امام زنده و غايب پنداشته بودند.

اما-بنابر تحقيق كتاب «مكتب در فرايند تكامل» -سرانجام گردش ايّام، صحت و درستى روايات دالّ بر غيبت و پيشگويى ائمّه اطهار عليهم السّلام را بر شيعيان اثنى عشر ثابت نمود. و آنان-على رغم اينكه سالهاى متمادى آن روايات را تضعيف مى كردند-متوجه شدند كه اين روايات و پيشگويى ائمّه اطهار عليهم السّلام درست بوده، و مقصود از غيبت و تحيّر افراد زيادى در آن دوران، غيبت فرزند حضرت عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ مى باشد.

و شايد اين خواست خداوند بوده كه احدى در آينده نتواند ادّعا كند كه شيعيان اثنى عشرى براى صحّت مدعاى خود در مورد غيبت امام دوازدهم، جعل حديث كرده اند. (1)

پاسخ به ترديد علمى و تاريخى، در ولادت حضرت مهدى (عج)

نويسنده در ضمن مطالب خود اصل ولادت حضرت مهدى (عج) را از نظر تاريخى زير سؤال برده و مى گويد:

«دليل علمى و تاريخى بر ولادت و وجود ايشان جز نظريّات و فرضيه هاى فلسفى و رواياتى ضعيف وجود ندارد، كه در يك بحث علمى به آنها نمى توان اعتماد نمود.»

در پاسخ اين شبهه چند نكته يادآورى مى شود:

ص:531


1- -مكتب در فرايند تكامل، ص 172، چاپ انتشارات كوير.

1-نويسنده در القاى اين شبهه نيز-همچون ساير شبهات خود-به كلّى گويى اكتفا كرده و معيّن نكرده است كدام روايات ضعيف و كدام نظريات واهى و كدام مطالب فلسفى، فرضيه مى باشد.

آنچه در رابطه با تولد حضرت مهدى (عج) و زنده و غايب بودن آن حضرت در كتاب «موعود اديان» ذكر شده بخشى از روايات اهل سنّت (1)و نيز نظريات تعداد زيادى از علما و عرفاى اهل سنّت بوده (2)كه همگى بر تولّد حضرت مهدى (عج) و زنده و غايب بودن ايشان دلالت دارد. و مقصود از نقل آنها در آن كتاب، ردّ شبهۀ نويسندۀ جزوۀ «مهدى موعود يا مهدى موهوم» بوده كه مى گويد اعتقاد به مهدى موعود زنده و غايب از ساخته هاى شيعه مى باشد.

در كتاب مذكور سعى بر اين بوده كه اثبات شود اين اعتقاد مختص به علماى شيعه و منحصرا مدلول روايات آنها نمى باشد.

2-نكتۀ دوّم اين كه شبهۀ مذكور سابقۀ تاريخى دارد و در قرن سوّم نيز مطرح بوده است.

اسماعيل بن على نوبختى در فصل آخر كتاب خود «التنبيه فى الامامة» اين شبهه و پاسخ آن را چنين مطرح كرده است:

«مخالفين از ما سؤال مى كنند فرزند (امام) حسن براى عموم و خواص مردم ظاهر نشده است، پس از كجا شما يقين پيدا كرديد كه او در اين جهان وجود دارد؟ آيا خودتان او را ديده ايد يا جماعتى كه اخبار آنان متواتر باشد ادعاى رؤيت و زنده بودن او را نموده اند؟

ص:532


1- -كتاب موعود اديان، فصل هفتم. [1]
2- -همان، فصل پنجم.

و لكن در جواب آنها گفته مى شود: اولا-امر دين همگى با استدلال ثابت مى شود، ما خداى عزّ و جلّ را با اين كه هرگز نديده ايم و هرگز كسى ادعاى مشاهده او را نكرده و نخواهد كرد، اما با دليل، به وجود او يقين پيدا كرده ايم. وجود پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم را نيز با اخبار قطعى ثابت كرده ايم. و نيز با اخبار قطعى يقين پيدا كرده ايم كه آن حضرت، حضرت امير عَلَيْهِ السَّلاَمُ را به وصايت و خلافت براى خود تعيين فرموده، و نيز با اخبار متواتر امامت حسن بن على عَلَيْهِ السَّلاَمُ ثابت شده است، و نيز با اخبار متواتر از ائمۀ طاهرين عليهم السّلام ثابت شده كه امامت جز در مورد حسن و حسين عليهما السّلام در دو برادر يا ساير قرابتها نمى باشد و فقط فرزند هر امامى بايد بعد از او امام باشد.

پس ثابت مى شود كه امام حسن عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ كه امامت و وفات ايشان با اخبار قطعى ثابت شده است، بايد داراى فرزندى باشد كه او امام و جانشين به حق آن حضرت مى باشد.

ث انيا-حسن بن على (عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ) جماعتى از موثقين را معيّن فرموده بود براى نقل حلال و حرام خداوند از وى و رساندن نامه هاى شيعيان و اموال آنان به او و سپس رساندن جواب نامه ها به آنان.

جماعت مذكور در زمان حيات آن حضرت از نظر عدالت و تحفّظ مورد تأييد و تعديل ايشان بودند. و پس از درگذشت حسن بن على عَلَيْهِ السَّلاَمُ همگى متفقا گفتند: «او فرزندى از خود بر جاى گذاشت كه هم او امام خواهد بود، و به مردم دستور دادند كه از اسم او سؤال نكنند و او را از دشمنان مستور و محفوظ دارند، زيرا سلطان وقت سخت در پيدا كردن وى مى كوشد و همۀ خانه هاى مربوطه را مورد تفتيش و جستجو قرار

ص:533

داده است و حتى كنيزان آبستن حسن بن على عَلَيْهِ السَّلاَمُ را زيرنظر قرار داده است. آنگاه فرزند حسن بن على عَلَيْهِ السَّلاَمُ با شيعيان توسط همان موثّقين و معتمدين پدرش مكاتباتى كه متضمن امر و نهى بود برقرار نمود و اين وضعيت بيش از بيست سال طول كشيد. (1)

سپس مكاتبات منقطع شد و اكثر اصحاب موثق امام حسن عَلَيْهِ السَّلاَمُ كه به امامت بعد از او شهادت داده بودند از دنيا رفتند و تنها يك نفر كه عدالت و وثاقت او مورد تأييد همگان بود، مردم را به كتمان سرّ و رازدارى امر نمود و تأكيد كرد مبادا امرى از امور مخفى امامت را شايع نمايند، و در چنين موقعيتى مكاتبات به كلّى با امام قطع شد. . . .» (2)

مبناى استدلال و پاسخ نوبختى به شبهۀ مذكور سيره و بناى عقلا مى باشد كه در امور گوناگون به اخبار افراد موثق اعتماد كرده و آن را اساس كارها و قضاوتهاى خود قرار مى دهند.

از طرف ديگر نوبختى به موضوع امامت و وفات قطعى حضرت امام حسن عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ اشاره كرده و نتيجه گرفته است كه امامت ايشان قابل ترديد نمى باشد و راه اثبات آن، همان اخبار افراد موثق و اصحاب امام هادى عَلَيْهِ السَّلاَمُ بودند كه به جانشينى و امامت امام حسن عَلَيْهِ السَّلاَمُ شهادت دادند، و وفات ايشان نيز براساس اخبار همان افراد ثابت مى باشد.

ص:534


1- -تعبير به «بيش از بيست سال» كه در كتاب ابو سهل نوبختى آمده، از آن جهت است كه وفات او در سال 311 هجرى يعنى در اواسط غيبت حضرت بوده و قهرا پايان غيبت صغرى را درك نكرده است و تأليف كتابش در زمانى بوده كه بيش از بيست سال از غيبت صغرى سپرى شده است.
2- -اكمال الدين، ص 88-94، چاپ جامعۀ مدرسين.

و در حقيقت بايد گفت: «حكم الامثال فيما يجوز و فيما لا يجوز واحد.» يعنى اگر شهادت و اخبار معتمدين امام حسن عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ در مورد جانشينى فرزندش حضرت مهدى عَلَيْهِ السَّلاَمُ مورد ترديد و خدشه مى باشد، بايد شهادت و اخبار معتمدين امام هادى عَلَيْهِ السَّلاَمُ نسبت به امامت امام حسن عَلَيْهِ السَّلاَمُ نيز مورد ترديد و خدشه قرار گيرد. و همچنين نسبت به ساير امامان عليهم السّلام؛ و حتى حوادث و موضوعاتى كه با اخبار موثقين و معتمدين نقل شده و مى شود.

همچنين نقل سينه به سينه نسلهاى شيعيان يكى پس از ديگرى نيز دليل ديگرى است بر مطلب، زيرا بسيارى از اطّلاعات نسلهاى پيشين به همين شكل به نسلهاى بعدى منتقل مى شود. البته در امور مربوط به حضرت مهدى (عج) از آنجا كه شرايط سياسى و مراقبت حكومت وقت فوق العاده سخت بوده است به نحوى كه بايد پنهان كارى مراعات مى شد، طبيعى است كه بين شيعيان اختلافاتى پيش آيد؛ ولى از وجود اين اختلافات نمى توان نتيجه گرفت كه اصل موضوع حقيقت ندارد، وگرنه بايد اختلافات بين طوايف مسلمانان را-كه تا 73 طايفه نقل شده است-دليل بر بطلان اصل اسلام دانست! .

3-نكتۀ سوم اين كه تولّد و غيبت حضرت مهدى (عج) علاوه بر اينكه از طريق افراد موثق و مورد اعتماد امام حسن عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ نقل شده است، از چند دسته روايات ديگر نيز استفاده مى شود:

دستۀ اوّل: حديث متواتر «ثقلين» است كه علاوه بر اين نوشته، در فصل اول، محور دوم از كتاب «موعود اديان» ، به منابع آن از طريق اهل سنّت و نيز مدلول آن اشاره شده است. در اين حديث شريف دربارۀ

ص:535

قرآن كريم و عترت پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم جملۀ: «لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض» آمده است كه صريح است در تلازم و عدم افتراق قرآن و عترت تا روز قيامت، و عدم افتراق قرآن و عترت مستلزم تولّد و زنده بودن عترت تا روز قيامت مى باشد، و بديهى است در زمان غيبت معصوم عَلَيْهِ السَّلاَمُ كسى جز حضرت مهدى (عج) نمى تواند مصداق عترت پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم باشد.

دستۀ دوم: روايت: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية» از پيامبر اكرم صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم است، كه ظهور دارد در اين كه در هر زمانى بايد امامى وجود داشته باشد و نشناختن او موجب مرگ جاهليت است؛ و اين معنا جز بر امام معصوم عَلَيْهِ السَّلاَمُ منطبق نخواهد شد. و امام معصوم در دوران هريك از يازده امام شيعه، هم او مى باشد. و لازمۀ معناى حديث اين است كه پس از شهادت آنان، امامى معصوم وجود داشته باشد، و اين جز بر نظر شيعه منطبق نخواهد شد.

يادآورى مى شود: منابع حديث فوق از طريق اهل سنّت در فصل اوّل «موعود اديان» ذكر شده است.

دستۀ سوّم: روايات دالّ بر اينكه خلفاى پيامبر صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم «لا يزال» يا «لن يزال» دوازده تن مى باشند كه ظهور دارد در اين كه هيچ زمانى بدون خليفۀ رسول اللّه صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و سَلَّم نمى باشد.

دربارۀ سند حديث فوق و مدلول آن، علاوه بر «موعود اديان» در نوشتۀ حاضر نيز مشروحا مطالبى بيان شد.

دستۀ چهارم: رواياتى است كه دلالت دارد بر اين كه حضرت مهدى (عج) فرزند امام حسن عسكرى عَلَيْهِ السَّلاَمُ و نهمين اولاد امام حسين عَلَيْهِ السَّلاَمُ مى باشد. اين احاديث نيز-كه در فصل پنجم، تفاوت دوم، و نيز

ص:536

فصل هفتم، نكتۀ دوم از كتاب «موعود اديان» از طريق شيعه و سنّى نقل شد-بهترين دليل بر تولد و غيبت حضرت مهدى (عج) مى باشد.

اسناد روايات فوق در كتاب «موعود اديان» بررسى شده، و ادعاى ضعيف بودن آنها، كلى گويى و ادعايى بدون دليل است.

و الحمد للّه أوّلا و آخرا

ص:537

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109